پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص: 1

جلد 1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 2

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

مقدمة المؤلف

انگیزۀ اصلی تألیف این کتاب

«گنجینه بزرگ معارف اسلام» «عالیترین درس برای تعلیم و تربیت انسانها» «بهترین سرمایه خودسازی و تهذیب نفس» و«مؤثّرترین برنامه برای ساختن جامعه ای سالم و پاک و سربلند» عناوینی است که به حق می توان برای نهج البلاغه انتخاب کرد.

تنها کسانی می توانند در باره این کتاب بزرگ و بی نظیر سخن بگویند که حد اقل یک بار با دقّت کامل تمام آن را از آغاز تا پایان مطالعه کرده باشند آن گاه روشن خواهد شد هر چه در باره این مجموعه گرانبها گفته شود،کم است! این جانب مانند بسیاری دیگر از علاقه مندان به نهج البلاغه بخشهایی از آن را بر حسب نیازهای مختلف مطالعه کرده بودم،تا این که در پانزدهم خرداد سال 42 که به اتفاق جمعی از متفکّران بزرگ اسلامی به زندان افتادم،عوامل شاه روزهای اوّل را بر ما بسیار سخت و مشکل گرفتند و همه چیز را برای ما ممنوع کردند، ولی تدریجا بر اثر فشار افکار عمومی محدودیتها کاسته شد و ما توانستیم از دوستانمان خواهش کنیم کتابهایی را برای مطالعه در زندان برای ما بیاورند،من نهج البلاغه را مطالبه کردم که در آن فرصت خوب با فراغت بال بتوانم به طور مرتب و منظم آن را مرور کنم مخصوصا توفیق الهی شامل حال شد بخش دوّم نهج البلاغه

ص: 13

(بخش نامه ها و فرمانهای سیاسی و اخلاقی)را به طور کامل مطالعه و بررسی کنم.آن ایام متوجّه شدم که نهج البلاغه چیزی فراتر از آن است که ما فکر می کنیم و در باره آن می اندیشیم.

خود را با دریایی از علم و دانش رو به رو دیدم که با مهمترین مسائل زندگی انسان در تمام ابعاد معنوی و مادی سروکار دارد،دریایی مواج و خروشان،که گوهرهایش را همراه امواجش به ساحل فرو می پاشد و ساحل نشینان خود را غرق در انواع مواهب معنوی و مادّی می کند،ولی غواصان تلاشگر سهم بیشتری دارند.

آن روز فهمیدم چقدر محرومند کسانی که با داشتن چنین گنجینه ای گرانبها از آن بیخبرند،و دست به سوی دیگران دراز کرده و آنچه خود دارند از بیگانه تمنّا می کنند! از امتیازات عجیب نهج البلاغه این است که همانند منبع اصلیش قرآن مجید علی رغم کهنه و فرسوده شدن مکتبهای فکری و سیاسی و اخلاقی با گذشت زمان، بیانات و تحلیلها و منطقش چنان تازه و شاداب است که گویی همین امروز،و برای امروز و فردا،از زبان مولا امیر مؤمنان علی(علیه السلام)تراوش کرده است.

سزاوار است عاشقان حقیقت،پویندگان راه معرفة اللّه و جویندگان راه و رسم بهتر زیستن،همه روز در کنار آرامگاه عالم بزرگوار سیّد رضی(گرد آورنده نهج البلاغه)حاضر شوند و در برابر او سر تعظیم فرود آورند و بر روانش درود بفرستند که اثری چنین گرانبها و بی بدیل از کلمات مولا علی(علیه السلام)را جمع آوری کرده و در اختیار ما مسلمانان بلکه در اختیار جامعه بشری قرار داده است.

در باره نهج البلاغه هر چند بگوییم کم است و به یقین ادای حقّ آن برای ما غیر ممکن می باشد،بهتر آن است که این سخن را رها کرده به سراغ مطلب دیگری که هدف اصلی تحریر این سطور بوده است،برویم و آن این که:

در طول تاریخ اسلام شروح متعدّدی بر نهج البلاغه نوشته شده،و علمای عالیقدری چه در گذشته و چه در عصر ما برای تبیین و تفسیر و کشف گنجینه های

ص: 14

آن کوشیده اند و خدمات پرارزشی انجام داده اند،ولی انصاف این است که نهج البلاغه هنوز دست نخورده است،هنوز مظلوم است هنوز تلاشهای فراوان و فراوان دیگری را می طلبد.

مخصوصا در عصر و زمان ما که عصر مشکلات پیچیده جوامع انسانی،عصر ظهور مکتبهای مختلف فکری،و عصر تهاجم بر اعتقادات و اخلاق و تقوی و فضیلت از سوی دنیاپرستان و جهانخواران است،تا راه را برای رسیدن به منافع آلوده و نامشروعشان هموار سازند،آری در این عصر،نهج البلاغه تلاش و کوشش و کار بیشتری را می طلبد.کار تحقیقاتی و گروهی برای یافتن راه غلبه بر مشکلات معنوی و مادّی و فردی و اجتماعی و مقابله با مکتبهای ویرانگر فکری و اخلاقی به وسیله آن.

به همین دلیل بعد از توفیقی که در«تفسیر نمونه»و«پیام قرآن»بحمد اللّه نصیب این حقیر و جمعی از یاران با وفا شد که سبب حرکت جدیدی در باره کارهای قرآنی و نفوذ بیشتر قرآن و تفسیر در مجامع علمی بلکه غالب خانه ها گردید،گروهی از اهل فضل اصرار داشتند که اکنون«نوبت نهج البلاغه فرا رسیده است»و باید کاری مشابه تفسیر نمونه روی آن انجام گردد،بلکه با استفاده از تجربیات گذشته،کاری پخته تر و جالبتر صورت گیرد.

با این که گرفتاریهای روز افزون به دلایلی که می دانیم مانع مهم این راه بود، ولی فکر کردم تا عمری باقی است،باید این کار را شروع کرد و علی رغم مشکلات فراوان از خداوند بزرگ توفیق و از روح پر فتوح مولای متقیان علی(علیه السلام) بنده کامل و خالص و آبرومند خدا یاری بخواهیم،تصمیم نهایی گرفته شد و شکل کار معیّن گشت و بعضی از یاران قدیم تفسیر نمونه و گروهی از دوستان تازه نفس قول دادند که تا سر حدّ توان همکاری و کمک کنند تا شرح و تفسیری تازه بر نهج البلاغه نوشته شود که ناظر به مسائل روز و نیازهای عصر و حلّ مشکلات فکری و اجتماعی باشد و علاوه بر استفاده از افکار مفسّران و شارحان پیشین نوآوریهای در زمینه های مختلف داشته باشد.

ص: 15

این کار در طلیعه میلاد مسعود امیر مؤمنان(علیه السلام)در 13 رجب سال 1413 آغاز شد،ولی به کندی پیش می رفت به طوری که تهیّه جلد اوّل با کار دسته جمعی حدود سه سال!طول کشید و(طبیعی است که در آغاز کار نباید شتاب کرد).

اکنون بحمد اللّه کار سرعت بیشتری به خود گرفته است و امید پیشرفت سریعتری می رود،ولی امواج نهج البلاغه به قدری عظیم و خروشان است که حرکت در این اقیانوس بزرگ کار آسانی نیست.

به هر حال بهتر این است که از شرح کارها و ظرافتهایی که در این تفسیر رعایت شده،صرف نظر کرده،آن را به تشخیص خوانندگان با ذوق بگذاریم،و همین جا از همه صاحب نظران بخواهیم که اگر کاستیهایی در آن می بینند یا نکاتی را برای تکمیل این شرح مفید می دانند،یادآور شوند تا در تکامل این اثر مهمّ سهیم باشند.

در اینجا دست به دعا بر می داریم و از خداوند بزرگ توفیق تکمیل این اثر و توفیق بهره گیری همگان را از مشعل فروزان نهج البلاغه مسألت می نمائیم.

قم-حوزه علمیه ناصر مکارم شیرازی سوّم ربیع الثانی 1417 ه.ق مطابق با 29 مرداد ماه 1375 ش

ص: 16

سیّد رضی گرد آورندۀ نهج البلاغه

اشاره

به اتّفاق همه مورّخان،سیّد رضی در سال 359 هجری قمری در بغداد دیده به جهان گشود.کودکی که نام او را«محمّد»گذاردند و بعدها به«شریف رضی»، «ذو الحسبین»شهریت یافت مادر وی«فاطمه»دختر حسین بن ابی محمّد اطروش نام داشت که از نسل امام علی بن ابی طالب بود. (1)زنی بود فاضله،پارسا و بلند نظر که سیّد رضی در باره اش چنین سروده است:

لو کان مثلک کلّ امّ برّة غنی البنون بها عن الاباء

«هر گاه مادران نیکوکار،همانند تو بودند،فرزندان از وجود پدر بی نیاز می گشتند!» (2)پدر وی که از نسل امام موسی کاظم(علیه السلام)است،ابو احمد،حسین بن موسی نام داشت. (3)و در دو دولت عبّاسی و آل بویه دارای منزلت عظیمی بود که ابو نصر بهاء الدّین به وی لقب«الطاهر الاوحد»داد.

ابو احمد،پنج بار ریاست و سرپرستی طالبیّین را عهده دار شد و در حالی که عنوان«نقیب»و«بزرگ»آن گروه را داشت از دنیا رفت.

آری سیّد رضی از چنین پدر و مادری بدنیا آمد و در میان چنین خاندان پاک و با شخصیّتی پرورش یافت که از کودکی،آثار بزرگی و مجد و عظمت از چهره اش نمایان بود.

مرحوم علامه امینی در باره«سیّد رضی»می گوید:«سیّد رضی،از مفاخر خاندان پاک نبوی و پیشوای دانشمندان علم و حدیث و ادب و قهرمانی از قهرمانان عرصه

ص: 17


1- 1) فاطمة بنت الحسین بن ابی محمّد الحسن الاطروش بن علی بن الحسن بن علی بن عمر بن علی بن ابی طالب(علیه السلام).
2- 2) مقدّمه یادنامه علاّمه شریف رضی.
3- 3) ابو احمد الحسین بن موسی بن محمّد بن موسی بن ابراهیم بن الامام ابی ابراهیم موسی الکاظم(علیه السلام).

دین و دانش و مذهب است.

آری او در تمام آنچه از نیاکان پاک خود به ارث برده بود پیشتاز و نمونه شد:

از دانش جوشان و فراوان،روحیّات بلند،نظر صائب و ثاقب،طبع بلند و ابای نفس،ادب برتر و حسب پاکیزه.او از نوادگان شجره نبوی و از شاخه های پر بار ولایت علوی است،مجد و عظمتش را از حضرت فاطمه(س)و بزرگی و سیادت را از امام کاظم(علیه السلام)به ارث برده است.

وی صاحب دهها فضایل دیگر است که قلم را یارای نگارش همه آنها نیست.» (1)آن گاه مرحوم علامه امینی نام بیش از چهل کتاب را که در باره زندگی و شخصیّت سیّد رضی سخن گفته اند ذکر می کند و می افزاید:

روحیّات بلند او را می توان در کتابی که«علاّمه شیخ عبد الحسین حلّی»به عنوان مقدّمه ای در جزء پنجم تفسیر خود در 112 صفحه نوشته،خواند.

و شخصیّت والای او را در کتاب«عبقریّة الرّضی»نوشته نویسنده معروف «زکی مبارک»در دو جلد قطور مطالعه کرد و پیش از این دو تن،علاّمه شیخ محمّد رضا کاشف الغطاء نیز در باره وی کتابی نوشته است.

استادان سیّد رضی

علامه امینی نام چهارده تن را به عنوان استاد سیّد رضی ذکر می کند که از آن میان می توان به افراد زیر اشاره کرد:

1-ابو سعید حسن بن عبد اللّه بن مرزبان نحوی،معروف به سیرافی متوفای 368.سیّد رضی در حالی که سنّش به ده سال نرسیده بود نزد وی نحو آموخت.

2-ابو علی حسن بن احمد فارسی،نحوی معروف،متوفای 377.

3-هاون بن موسی.

ص: 18


1- 1) الغدیر،جلد 4،صفحه 181.

4-ابو یحیی عبد الرحیم بن محمّد،معروف به«ابن نباته»خطیب زبردست و معروف،متوفای 394.

5-قاضی عبد الجبار،از علمای معروف شافعی معتزلی.

6-که در واقع بزرگترین استاد سیّد رضی است.فقیه،محدّث و متکلم بزرگ شیعی،شیخ مفید است که داستان شاگردی سیّد رضی و برادرش سیّد مرتضی نزد وی شنیدنی است.

مؤلف کتاب«الدرجات الرفیعه»می گوید:شیخ مفید شبی در خواب دید حضرت زهرا(س)دست دو فرزند کوچکش،حسن و حسین(علیه السلام)را گرفته و وارد مسجد کرخ(یکی از محلّه های قدیمی بغداد)شد و آنها را به وی سپرد و گفت:به این دو فرزندم فقه بیاموز!(و قالت له:علّمهما الفقه).

شیخ مفید شگفت زده از خواب برخاست،چون صبح شد،مطابق معمول به آن مسجد رفت مدّتی نگذشته بود که دید فاطمه مادر پاک و پارسای سیّد رضی همراه با خدمتکاران خویش وارد مسجد شد.در حالی که فرزندان کوچکش سیّد رضی و سیّد مرتضی را به همراه داشت،شیخ مفید تا آنان را دید از جا برخاست و به فاطمه سلام کرد.فاطمه رو به شیخ کرد و گفت:

ای شیخ این دو تن،فرزندان منند،آنان را به نزد شما آوردم که به ایشان فقه بیاموزی! شیخ مفید به یاد خواب شب گذشته خویش افتاد و گریه کرد و آن گاه داستان خواب خود را برای فاطمه بازگو نمود.

آری بدینسان شیخ مفید به تعلیم و تربیت آن دو کودک همّت گماشت و خداوند نیز بر آنان منّت گذاشت و درهای دانش و فضایل فراوانی را به روی آنان گشود و از آنان آثار ماندگار و مفیدی در روزگار به جای ماند.

این داستان را ابن ابی الحدید نیز در شرح خود جلد 1،صفحه 41 آورده است.

ص: 19

شاگردان سیّد رضی

جمعی از بزرگان شیعه و سنّی از وی روایت کرده اند که علامه امینی نام 9 تن از شاگردان او را نقل کرده می گوید.از کسانی که از سیّد رضی روایت می کنند می توان به برادر بزرگوارش سیّد مرتضی و شیخ الطائفه،ابو جعفر محمد بن حسن طوسی اشاره کرد.

«سیّد رضی»با همّت عالی خود،مدرسه ای شبانه روزی برای تحصیل و اسکان طلاّب و دانشجویان علوم دینی تأسیس کرد و آن را«دار العلم»نامید.او نخستین کسی است که در اسلام مدرسه علمی شبانه روزی با کلیّه لوازم و کتابخانه تأسیس کرد. (1)

تألیفات و کتب سیّد رضی

علامه امینی نام 19 کتاب و اثر را از سیّد رضی ذکر می کند که مهمترین آنها نهج البلاغه است که مجموعه ای است از سخنان و نامه های حضرت علی(علیه السلام).

آن گاه علامه امینی نام 81 کتاب را که در شرح یا ترجمه نهج البلاغه تا زمان وی نوشته شده است ذکر می کند.

از کتابهای مهمّ دیگر سیّد رضی کتابهای زیر است:

1-خصائص الائمه که مؤلف در مقدّمه نهج البلاغه به آن اشاره کرده است.

2-مجازات آثار النبویّة که در سال 1328 در بغداد چاپ شده است.

3-نامه های علمی او در سه جلد.

4-معانی القرآن.

5-حقائق التأویل فی متشابه التنزیل که«کشّی»از آن به«حقایق التنزیل» تعبیر کرده است.

ص: 20


1- 1) یادنامه علامه شریف رضی،صفحه 29.

مرحوم حاج شیخ عباس قمی از استادش محدّث نوری نقل می کند همان گونه که ابو الحسن عمری گفته است کتاب«حقایق التنزیل»از کتاب«تبیان»شیخ طوسی نیز بزرگتر،نیکوتر و مفیدتر است و ما بر جزء پنجم آن کتاب دست یافتیم که از ابتدای سوره آل عمران تا اواسط سوره نساء را تفسیر کرده است.شیوه کار سیّد رضی در این کتاب به این صورت است که آیه مشکلی را مطرح می کند و به اشکال آن اشاره می نماید،آن گاه به طور مبسوط از آن پاسخ می دهد و در خلال آن آیات دیگر را نیز تفسیر می کند،بنا بر این،ایشان همه آیات را تفسیر نکرده است.

بلکه آیاتی که دارای ابهام و اشکال بوده را مطرح و تفسیر کرده است. (1)

سیّد رضی و شعر

سیّد رضی در شعر نیز دارای شهرت عظیمی است.البته هرگز شعر چیزی بر عظمت او نمی افزاید و لیکن با این حال آن مقدار که شعر گفته است،نشانگر توانمندی وی در سرودن شعر است.سیّد رضی در حالی که هنوز به ده سالگی نرسیده بود قصیده ای غرّاء سروده که در آن نسب عالی خود را بازگو می کند.

بسیاری از دانشمندان وی را شاعرترین فرد قریش می دانند.خطیب بغدادی در تاریخ خود می گوید:

از محمّد بن عبد اللّه کاتب شنیدم که نزد یکی از بزرگان به نام«ابو الحسین بن محفوظ»گفته بود:

من از گروهی از دانشمندان ادبیات شنیدم که می گفتند:سیّد رضی زبردست ترین شاعر قریش است.«ابن محفوظ»در پاسخ گفت:آری این سخن درست است،سپس افزود:در میان قریش کسانی بودند که خوب شعر می گفتند امّا شعر آنان اندک بود،ولی کسی که هم زیبا شعر گفته و هم زیاد،جز سیّد رضی کسی نبوده است.

ص: 21


1- 1) سفینة البحار،مادّه(رضا)

لقب ها و منصب های اجتماعی سیّد رضی

بهاء الدّوله دیلمی در سال 388 سیّد رضی را به«شریف اجلّ»ملقب گردانید و در سال 392 لقب«ذو المنقبتین»گرفت و در سال 398 به«رضی ذو الحسبین» ملقّب گردید و در سال 401 بهاء الدوله فرمان داد در همه سخنرانی ها و مکاتبات از سیّد رضی با لقب«شریف اجلّ»نام ببرند.

سیّد رضی در سال 380 در حالی که بیش از 21 سال نداشت توسط«الطائع باللّه»خلیفه عبّاسی ریاست طالبیین،سرپرستی حاجیان(امیر الحاج)و سرپرستی دیوان مظالم را عهده دار شد،تا آنکه در 16 محرم سال 403 به ولایت و سرپرستی طالبیین در همه بلاد منصوب گردید و به عنوان«نقیب النقباء»خوانده شد. (1)

سیّد رضی همچنان با کفایت و شایستگی خویش مناصب اجتماعی را یک به یک به دست آورد تا آنجا که در زمان القادر باللّه،خلیفه عبّاسی،سرپرستی حرمین شریفین نیز به وی سپرده شد.

شاید نیاز به شرح نداشته باشد که توجّه دستگاه خلافت به مرحوم سیّد رضی و سپردن این گونه مناصب به آن بزرگوار،به خاطر نفوذ فوق العاده ای بود که در میان

ص: 22


1- 1) «نقابت»منصبی بود مردمی که خواه ناخواه به شخصیّت ممتاز و محبوب و عالم و با تقوا تعلّق می گرفت و مردم به طور طبیعی به دور او گرد می آمدند و سرپرستی او را پذیرا بودند و خلفا و سلاطین هم برای کسب وجهه بدان حکم می دادند،صاحب این منصب عهده دار این امور بود: 1-حفظ و نگهداری آمار خانواده های سادات. 2-مراقبت افراد از نظر آداب و اخلاق. 3-دور نگهداشتن آنان از مشاغل پست و نامشروع. 4-ممانعت از بی حرمتی به قانون پیامبر(صلی الله علیه و آله). 5-جلوگیری از تعدّی به غیر. 6-احقاق حقوق آنان. 7-استیفای حقوق آنان از بیت المال. 8-مراقبت بر ازدواج زنان و دختران آنان. 9-اجرای عدالت. 10-نظارت بر موقوفات.(الغدیر،جلد 4،صفحه 205 تا 207)(با تلخیص).

بنی هاشم و علویین داشت و بزرگ و معتمد آنها محسوب می شد.لذا دستگاه خلافت برای اداره این بیوتات شریفه راهی جز این نداشت که امثال سید رضی را برگزیند.

سیّد رضی از نگاه دیگران

دانشمندان زیادی در باره سیّد رضی سخن گفته اند که ما کلمات برخی از آنان را نقل می کنیم:

1-ثعالبی که معاصر وی بوده است در باره اش گفته است:

«او امروز روشنفکرترین مردم عصر و شریفترین سادات عراق است و گذشته از اصالت نسب و حسب،به ادب آشکار و فضل کامل آراسته است...».

2-ابن جوزی در المنتظم می گوید:

«رضی بزرگ طالبیین در بغداد بود،وی قرآن را در مدّت کمی بعد از آنکه سنّش از سی گذشته بود حفظ کرد و فقه را نیز،به طور عمیق و قوی شناخت و فرا گرفت، او دانشمندی فاضل،شاعری زبردست،دارای همّت عالی و متدیّن بود.نقل است که وی روزی تکّه پشمی را از زنی خرید به پنج درهم.چون آن را به خانه برد و گشود در وی نوشته ای را به خط«ابی علی بن مقلّه»یافت،پس به دلاّل گفت تا زن را حاضر کند،چون زن حاضر گشت به وی گفت من در آن قطعه پشمی که از شما خریدم،نوشته ای به خطّ ابن مقلّه یافتم.اکنون اختیار با شماست که اگر بخواهی این کاغذ را بگیر و یا قیمت آن را دریافت کن.زن پول را گرفت و برای سیّد رضی دعا کرد و برگشت.همچنین سیّد رضی دارای جود و سخاوت فراوان نیز بود».

3-از معاصران،دکتر زکی مبارک دانشمند معروف مصری که خود نویسنده ای چیره دست و مؤلفی پر قدرت است می نویسد:

«بدون گفتگو سیّد رضی یک نویسنده بزرگ است.ولی روش او در اسلوب کار روش علمی است نه فنی،هر چند در برخی از موارد نوشته هایش جنبه فنّی به خود می گیرد».

در جای دیگر می گوید:«وقتی شعر سیّد رضی را پشت سر می گذاریم و به نثر و

ص: 23

نوشته های او باز می گردیم،می بینیم وی شخصیّت دیگری است.می بینیم او دانشمندی است که نوشته های علمی وی گواهی می دهد که از مفاخر ادباست.

مردی است که با روشی عطرآگین از ادبیات بلند،در علوم لغوی و شرعی چیز می نویسد».

وی در جای دیگر از کتاب خود می نویسد:«اگر همه آثار قلمی سیّد رضی باقی می ماند،آن وقت می توانستیم بگوییم که او در میان همه مؤلّفان بزرگ، نویسنده ای بی همتاست و دارای مقام بلندی در نویسندگی است». (1)

وفات سیّد رضی

سیّد رضی در ششم محرم سال 406-پس از 47 سال زندگی-چشم از جهان فرو بست،به هنگام وفاتش وزیران،بزرگان،قاضیان و دیگر شخصیت های مهم،از هر طبقه ای پیاده و پابرهنه در منزل او حاضر شدند و در خانه اش که در محلّه«کرخ»قرار داشت مراسم فوق العاده ای برگزار شد.

بنا بر نقل بسیاری از مورّخان بدن شریفش را به کربلا منتقل ساختند و او را در کنار قبر پدرش دفن نمودند و آن چنان که از تاریخ بر می آید قبر او از آغاز در حائر مقدّس امام حسین(علیه السلام)معروف و مشهور بوده است.

سیّد مرتضی برادر سیّد رضی از اندوه فراوان بر جنازه او حضور نیافت و در نمازش حاضر نشد و حتّی نتوانست به تابوت برادر عزیز و بزرگوارش نگاه کند، همچنان با ناراحتی فراوان به سوی قبر امام موسی بن جعفر(علیه السلام)حرکت کرد و برای تخفیف امواج سنگین غم و اندوه،مدّتی در کنار قبر امام هفتم نشست.شعرای بسیاری پس از مرگ،برایش مرثیه سرودند که جلوتر از همه برادرش سیّد مرتضی بود. (2)

ص: 24


1- 1) عبقریّة الشّریف الرضی،جلد 1،صفحه 204 و 205.
2- 1) عمده آنچه در باره زندگی و شخصیّت سیّد رضی آمد از کتاب الغدیر،جلد 4 از صفحه 181 تا 211 گرفته شده است،همچنین از کتب شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،عبقریة الشریف الرضی،سفینة البحار و یادنامه علامه شریف رضی نیز استفاده شده است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

سخنی در بارۀ«نهج البلاغه»و«گویندۀ آن»

اشاره

(1)سخن گفتن در باره«علی»(علیه السلام)یا اثر عظیمش«نهج البلاغه»از جهتی کار آسانی نیست و از جهتی آسان است! آری آسان نیست برای کسانی که بخواهند به عمق وجود علی پی ببرند و از تمام زوایای فکر بلند و ایمان قوی و ملکات فاضله او آگاه شوند و یا نهج البلاغه او را چنان که هست بشناسند،به یقین این کار آسانی نیست،ولی آگاهی بر گوشه هایی از این دو اقیانوس بیکران برای همه کس آسان و ممکن است.

هر کس کمترین آشنایی با علی و تاریخ زندگی و سخنان و افکار او داشته باشد،به خوبی می داند که او یک انسان برتر است،او آیتی از آیات بزرگ حق است،او نسخه نادری از کتاب وجود انسان است و می داند نهج البلاغه او که پرتوی از وجود اوست نیز چنان است! نهج البلاغه او دریایی است بیکران،اقیانوسی است پهناور،گنجینه ای است پر گهر،باغی است پر گل،آسمانی است پر ستاره و خلاصه منبعی است برای همه نیازهای انسان در مسیر سعادت.

بی شک هر گاه کسی اراده کند در چنین می دانی گام بگذارد باید خود را برای

ص: 25


1- 1) آغاز این کتاب به یاری خداوند در شب میلاد مسعود امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در سال 1371 مطابق 12 رجب 1413 واقع شد بی آنکه هیچ گونه برنامه ریزی شده باشد.

نوشتن کتابهای قطوری آماده سازد،در حالی که هدف ما این است تنها به اشاراتی به عنوان مقدمه ای برای آگاهی بیشتر در این جا بسنده کنیم و سراغ شرح سخنان مولا برویم که خودش معرّف خویش است و آفتابی است که خود دلیل آفتاب است.

در این جا نظر خوانندگان عزیز را به چند موضوع جلب می کنیم و از افکار دیگر دانشمندان و سخنانی کسانی که سالها با نهج البلاغه و گوینده آن آشنا بوده اند بهره می گیریم مخصوصا از گواهی بسیار ارزنده غیر مسلمانان آشنا به سخنان علی یا غیر شیعیان فریفته مکتب آن بزرگ مرد عالم انسانیّت بیشتر بهره مند می شویم تا در دلها بیشتر اثر کند و به مقتضای:

خوشتر آن باشد که حسن دلبران گفته آید در زبان دیگران

محاسن کلام او را آشکارتر ببینیم:

هنگام مطالعه تاریخچه نهج البلاغه و شروح و تفسیرهایی که بر آن نگاشته اند به این نکته برخورد می کنیم که بسیاری از مردم و حتّی گروهی از دانشمندان و علمای بزرگ،تنها سخنی از نهج البلاغه از دور شنیده اند و شاید تصوّرشان این بوده که مجموعه ای است از سخنان معمولی و یا کمی برتر از آن،امّا هنگامی که به آن نزدیک شده،خود را با دریای عظیمی رو به رو دیده اند که عمق و کرانه های آن ناپیدا بوده در این حال گرفتار اعجاب و حیرت شده و کلماتی که نشانه جذبه و شوق و عشق در آن فراوان است گفته و احساسات خود را ابراز نموده اند.

این اعجاب و تحسین و شوق و عشق برای هر کدام از این دانشمندان سرچشمه و یا سرچشمه هایی داشته که می توان مجموعه آنها را در سه عنوان زیر خلاصه کرد:

1-فصاحت و بلاغت نهج البلاغه

2-محتوای ژرف و عمیق نهج البلاغه

3-جاذبه فوق العاده نهج البلاغه

ص: 26

1-فصاحت و بلاغت نهج البلاغه

در قسمت اوّل یعنی فصاحت و بلاغت نهج البلاغه سخن سرایان و ادبا و نویسندگانی را می بینیم که عمیقا تحت تأثیر زیبایی و شیرینی بیان و زیبایی تعبیرات و فنون ظریف بلاغت و ریزه کاریهای دقیق فصاحت واقع شده اند و هر یک در این زمینه سخنی دارند الهام بخش و نشاط آفرین،از جمله:

1-قبل از هر کس به سراغ گردآورنده نهج البلاغه که خود از قهرمانان میدان فصاحت و بلاغت بود و گوی سبقت را در این میان از بسیاری از فصحا و بلغای عرب برده و سالیان درازی از عمر خود را صرف جمع آوری نهج البلاغه کرده است می رویم،همان مردی که به گفته دکتر«زکی مبارک»نویسنده معروف مصری در کتاب«عبقریة الشریف الرّضی»«هر گاه به نثر او نگاه می کنیم عالمی را می بینیم که نثر علمی او گواهی می دهد که از بزرگان ادباست...و هنگامی که به شعر او می نگریم شاعری چیره دست با ذوقی مطبوع مشاهده می کنیم و مهارت در این دو میدان در کمتر کسی دیده می شود،افسوس که تمام آثار شریف رضی امروز در دست نیست و اگر بود می گفتیم او جایگاه منحصر به فرد در میان بزرگان مؤلّفان دارد». (1)

به هر حال شریف رضی در مقدّمه زیبای نهج البلاغه چنین می گوید:«کان امیر المؤمنین(علیه السلام)مشرع الفصاحة و موردها و منشأ البلاغه و مولدها و منه ظهر مکنونها و عنه اخذت قوانینها و علی أمثلته حذا کلّ قائل خطیب و بکلامه استعان کلّ واعظ بلیغ و مع ذلک فقد سبق و قصّروا و قد تقدّم و تاخّروا،امیر المؤمنین(علیه السلام) سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است و از او اسرار بلاغت آشکار گشت و قوانین و دستورات آن از وی گرفته شد بر شیوه او هر خطیب توانایی راه یافت و به گفتار او هر خطیب توانایی یاری جست و با این حال او در این میدان پیش رفت و دیگران فرو ماندند او تقدّم یافت و دیگران عقب ماندند».

ص: 27


1- 1) کتاب عبقریّة الشریف الرّضی،صفحه 205،206 و 209(با تلخیص).

سپس در تفسیر این سخن می افزاید:«لانّ کلامه(علیه السلام)الکلام الّذی علیه مسحة من العلم الإلهیّ و فیه عبقة من الکلام النبویّ،زیرا در کلام او نشانه هایی از علم خداست و عطر و بویی از سخنان پیامبر(صلی الله علیه و آله)».

2-سپس به سراغ یکی از شارحان معروف نهج البلاغه می رویم،او که عمری را در تفسیر سخنان علی(علیه السلام)گذرانده و آگاهی فراوانی از دقایق و ظرافتهای آن یافته و عاشقانه در باره علی و نهج البلاغه اش سخن می گوید یعنی عزّ الدین عبد الحمید ابن ابی الحدید معتزلی که از دانشمندان معروف اهل سنّت قرن هفتم هجری است. (1)

او در شرحی که بر نهج البلاغه نگاشته،بارها در این زمینه سخن گفته و در برابر فصاحت و بلاغت فوق العاده نهج البلاغه سر تعظیم فرود آورده است.

او در یک جا(ذیل خطبه 221)بعد از شرح بخشی از کلام علی(علیه السلام)-در باره برزخ-می گوید:

«و ینبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فی مجلس و تلی علیهم،ان یسجدوا له کما سجد الشعراء لقول عدیّ ابن الرّقاع:

قلم أصاب من الدّواة مدادها...فلمّا قیل لهم فی ذلک قالوا إنّا نعرف مواضع السّجود فی الشّعر کما تعرفون مواضع السّجود فی القرآن،اگر تمام فصحای عرب در مجلس واحدی اجتماع کنند و این بخش از خطبه برای آنها خوانده شود سزاوار است برای آن سجده کنند،(همان گونه که روایت کرده اند)هنگامی که شعرای عرب شعر معروف«عدیّ بن الرقاع»(قلم أصاب...)را شنیدند برای آن سجده کردند چون که از علّت آن سؤال شد گفتند ما محل سجود در شعر را می شناسیم آن گونه که شما محلّ سجود را در(آیات سجده)قرآن می شناسید». (2)

در جایی دیگر هنگامی که به مقایسه اجمالی میان بخشی از کلام«مولا علی»(علیه السلام)

ص: 28


1- 1) او کتاب خود را در 20 جلد نگاشته و به گفته خودش،تألیف آن کمی کمتر از 5 سال، درست به اندازه دوران خلافت علی(علیه السلام)به طول انجامیده است.
2- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 11،صفحه 153.

با سخنان معروف«ابن نباته» (1)،خطیب معروف قرن چهارم هجری می پردازد،می گوید:

«فلیتامّل اهل المعرفة بعلم الفصاحة و البیان هذا الکلام بعین الانصاف یعلموا أنّ سطرا واحدا من کلام نهج البلاغة یساوی ألف سطر منه بل یزید و یربی علی ذلک،آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر این گفتار علی(علیه السلام)را با دیده انصاف بنگرند می دانند که یک سطر از نهج البلاغه مساوی هزار سطر از سخنان معروف «ابن نباته»است بلکه بر آن فزونی می گیرد و برتری می جوید». (2)

باز در همین زمینه تعبیر عجیبی دارد،در آنجا که یکی از خطابه های«ابن نباته» را در زمینه جهاد که در اوج فصاحت است نقل می کند که با جمله ای از کلمات «امیر مؤمنان»در خطبه جهاد آمیخته شده،«ما غزی قوم فی عقر دارهم إلاّ ذلّوا، هیچ قوم و ملّتی در درون خانه ها مورد هجوم دشمن واقع نشدند مگر این که ذلیل شدند».

(ابن ابی الحدید)می گوید:«به این جمله بنگر و ببین چگونه از میان تمام خطبه ابن نباته فریاد می کشد،فریاد فصاحت و بلاغت و به شنونده اش اعلام می دارد که از معدنی غیر از معدن بقیه خطبه برخاسته و از خاستگاهی غیر از آن خاستگاه است.به خدا سوگند همین یک جمله چنان خطبه ابن نباته را آراسته و زینت بخشیده آن گونه که یک آیه از قرآن در لا به لای یک خطبه معمولی درست همچون گوهری درخشنده است که پیوسته نورافشانی می کند و روی بقیه سخن روشنایی می پاشد». (3)

سرانجام گفتار او را با سخنی که در مقدمه کتابش بیان کرده پایان می دهیم، می گوید:«و امّا الفصاحة فهو(علیه السلام)امام الفصحاء و سیّد البلغاء و فی کلامه قیل: دون کلام

ص: 29


1- 2) نام او ابو یحیی عبد الرحیم بن محمد بن اسماعیل بن نباته است که در سال 374 وفات یافت.
2- 3) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 214.
3- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 84.

الخالق و فوق کلام المخلوقین و منه تعلّم النّاس الخطابة و الکتابة،و امّا فصاحت،او پیشوای فصیحان و سرور بلیغان است و لذا در باره کلام او گفته شده پایین تر از کلام خالق و برتر از کلام مخلوقین است و مردم از او راه و رسم خطابه و نوشتن را آموخته اند». (1)

3-«جورج جرداق»نویسنده معروف مسیحی لبنانی در کتاب ارزنده خود «الامام علی صوت العدالة الانسانیّة»در پایان فصلی که به بیان شخصیت «علی»(علیه السلام)تخصیص داده در باره نهج البلاغه چنین می گوید:

«در بلاغت،فوق بلاغتهاست.قرآنی است که از مقام خود اندکی فرود آمده سخنی است که تمام زیباییهای زبان عرب را در گذشته و آینده در خود جای داده، تا آنجا که در باره گوینده آن گفته اند:سخنش پایین تر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است». (2)

4-«جاحظ»که از بزرگترین ادبا و نوابغ عرب است و در اوایل قرن سوّم هجری می زیسته،در کتاب معروف و مشهور خود«البیان و التبیین»کلماتی از امیر مؤمنان علی(علیه السلام)را نقل کرده و به ستایش آن حضرت پرداخته است.از جمله هنگامی که در جلد اوّل کتاب خود به یکی از کلمات قصار آن حضرت رسید- جمله«قیمة کلّ امرء ما یحسنه،ارزش هر کس همان است که خوب می داند و از عهده آن بر می آید» (3)-می گوید:اگر در تمام این کتاب جز این جمله نبود کافی بود،بلکه بالاتر از حدّ کفایت،زیرا بهترین سخن آن است که مقدار کمش تو را از مقدار بسیار بی نیاز کند و مفهومش ظاهر و آشکار باشد،گویی خداوند جامه ای از جلالت و عظمت و پرده ای از نور حکمت بر آن پوشانده که هماهنگ با نیّت پاک و فکر بلند و تقوای بی نظیر گوینده اش می باشد.

ص: 30


1- 2) شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 24.
2- 3) صوت العدالة الانسانیة،جلد 1،صفحه 47.
3- 1) نهج البلاغه،قصار الحکم،شماره 81.

5-نویسنده کتاب«الطراز»(امیر یحیی علوی)در کتاب خود جمله ای از جاحظ نقل می کند،می گوید:«این مرد که یکّه تاز میدان فصاحت و بلاغت بود، در سخنی چنین گفته:هرگز کلامی بعد از کلام خدا و پیامبرش به گوش من نخورده،مگر این که با آن مقابله به مثل کرده ام،جز کلمات امیر المؤمنین«کرّم اللّه وجهه»که من توان مبارزه با آن را هرگز در خود نیافتم،سخنانی همچون:«ما هلک امرء عرف قدره،کسی که ارزش وجود خود را بشناسد هرگز هلاک نمی شود»، «من عرف نفسه عرف ربّه،آن کس که خویش را بشناسد پروردگارش را شناخته است»،«المرء عدوّ ما جهل،انسان دشمن چیزی است که نمی داند»و«و استغن عمّن شئت تکن نظیره و احسن الی من شئت تکن امیره و احتج الی من شئت تکن اسیره،از هر کس می خواهی بی نیاز شو تا همانند او باشی و به هر کس می خواهی نیکی کن تا امیر او باشی و به هر کس می خواهی نیازمند باش تا اسیرش شوی»! سپس می افزاید:«به انصاف جاحظ در این گفتارش نگاه کن و این دلیلی ندارد جز این که بلاغت سخنان علی(علیه السلام)پرده های گوش او را تکان داده و عقل او را به خاطر اعجاز و فصاحتش حیران ساخته،هنگامی که جاحظ با آن ید بیضایی که در بلاغت دارد چنین باشد تکلیف دیگران روشن است». (1)

بی جهت نیست که همین دانشمند زیدی(صاحب کتاب الطّراز)اظهار شگفتی می کند از بزرگان علمای معانی و بیان که در طریق دستیابی به فصاحت و بلاغت بعد از کلام خدا و کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله)تکیه بر دیوانهای شعرای عرب و کلمات خطبا کرده اند و کلمات علی(علیه السلام)را به دست فراموشی سپرده اند،در حالی که می دانسته اند در بالاترین سطح فصاحت و بلاغت است و آنچه می خواهند در آن موجود است استعاره،تمثیل،کنایه،مجازهای زیبا و معانی دقیق همه در آن جمع است. (2)

ص: 31


1- 1) الطراز،جلد 1،صفحه 165-168.
2- 2) همان مدرک.

6-«محمّد غزالی»نویسنده معروف،در کتاب«نظرات فی القرآن»جمله ای از یازجی در سفارش به فرزندش نقل می کند که عین عبارت این است:«اذا شئت ان تفوق اقرانک فی العلم و الادب و صناعة الانشاء فعلیک بحفظ القرآن و نهج البلاغة،اگر می خواهی از اقران و همطرازان در علم و ادب و نویسندگی برتر باشی در حفظ قرآن و نهج البلاغه بکوش». (1)

7-درست به همین دلیل«شهاب الدین آلوسی»مفسّر معروف-هنگامی که به نام نهج البلاغه می رسد-می گوید:«انتخاب این نام برای این کتاب،به خاطر آن است که مشتمل بر سخنانی است که انسان تصوّر می کند برتر از کلام مخلوق و پایین تر از کلام خالق متعال است،سخنانی که به مرحله اعجاز نزدیک شده و ابداعات و ابتکاراتی در حقیقت و مجاز دارد». (2)

8-استاد«محمّد محیی الدین عبد الحمید»در توصیف نهج البلاغه چنین می گوید:

«کتابی است که در درون خود چشمه های جوشان بلاغت و فنون آن را جای داده و اسباب فصاحت را برای بینندگان فراهم ساخته و زمان چیدن میوه های شیرینش فرا رسیده،زیرا از سخنان فصیحترین خلق خدا بعد از رسول اللّه تراوش کرده،کسی که قدرتش از همه بیشتر و منطقش قویتر و تسلّطش بر لغات از همه فزونتر است،به طوری که هر گونه می خواست آنها را به گردش در می آورد، حکیمی که فنون حکمت از بیانش خارج می شود،خطیبی که سحر بیانش دلها را پر می کند،عالم و دانشمندی که بر اثر همنشینی با پیامبر و کتابت وحی و دفاع از دین با شمشیر و زبان از طفولیتش چنان امکاناتی برای او فراهم شده که برای غیر او دست نداده است». (3)

9-یکی از شارحان معروف نهج البلاغه«شیخ محمّد عبده»پیشوای بزرگ اهل

ص: 32


1- 3) نظرات فی القرآن،صفحه 154،طبق نقل نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 91.
2- 4) از کتاب«الجریدة الغیبیة»به نقل از مصادر نهج البلاغه،جلد 1.
3- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد صفحه 1،96.

سنّت و نویسنده معروف عرب در مقدمه کتابش بعد از آن که اعتراف می کند که تصادفا از وجود این کتاب شریف یعنی نهج البلاغه آگاهی یافت!-که این خود نکته بسیار قابل تأمّلی است-مطالب بسیار بلندی در باره نهج البلاغه می گوید،از جمله این که:

«هنگامی که بعضی از صفحات نهج البلاغه را از نظر گذراندم و در بخشی از عباراتش از مواضع مختلف دقّت کردم و موضوعات گوناگونی را مورد توجّه قرار دادم،در نظرم چنین مجسم شد که گویی در این کتاب،جنگهای عظیم و نبردهای سنگینی برپاست،حکومت در دست بلاغت و قدرت در اختیار فصاحت است و اوهام و پندارها بی ارزشند سپاه خطابه و لشکرهای فصاحت،در صفوف منظّم بر اوهام هجوم آورده و با سلاح دلایل قوی بر وسوسه ها حمله ور شده اند.

قدرت باطل را در همه جا می شکنند و شک و تردید را درهم می کوبند و فتنه های اوهام را خاموش می سازند و دیدم حاکم و فرمانده آن دولت و یکّه تاز آن صولت و پرچمدار پیروز آن«امیر مؤمنان علی بن ابی طالب»است. (1)

10-«سبط بن جوزی»که خود یکی از خطبا و مورّخان و مفسّران معروف اهل سنّت است در«تذکرة الخواص»جمله کوتاه و جالبی دارد می گوید:

«و قد جمع اللّه له بین الحلاوة و الملاحة و الطّلاوة و الفصاحة لم یسقط منه کلمة و لا بارت له حجّة،اعجز النّاطقین و حاز قصب السّبق فی السّابقین الفاظ یشرق علیها نور النّبوّة و یحیّر الافهام و الالباب،خداوند امتیازات حلاوت و ملاحت و زیبایی و فصاحت را در وجود علی(علیه السلام)جمع کرده،کلمه ای از او ساقط نشده و حجّت و برهانی از دست نرفته است،تمام سخن گویان را ناتوان ساخته و گوی سبقت را از همگان ربوده است،کلماتی که نور نبوّت بر آن تابیده و افکار و عقول را حیران ساخته است». (2)

ص: 33


1- 1) شرح نهج البلاغه محمد عبده،صفحه 9 و 10(با کمی ترجمه آزاد).
2- 2) تذکرة الخواص،باب 6،صفحه 128.

11 و 12-این بخش را با دو سخن از دو دانشمند معروف مسیحی پایان می دهیم:

«میخائیل نعیمة»نویسنده مسیحی و متفکّر معروف عرب زبان چنین می گوید:

«اگر علی تنها برای اسلام بود چرا باید یک تن مسیحی در سال 1956(م)به شرح زندگی او و تفحّص و دقّت در وقایع آن بپردازد(اشاره به جورج جرداق نویسنده مسیحی لبنانی و مؤلّف کتاب الامام علی صوت العدالة الانسانیة)و مانند شاعری شیفته،آن قضایای دلفریب و حکایات نغز و دلاوریهای شگفت انگیز را به سرودهای شاعرانه تغنّی کند،پهلوانی امام نه تنها در میدان حرب بود بلکه در روشن بینی و پاک دلی،بلاغت،سحر بیان،اخلاق فاضله،شور ایمان،بلندی همّت،یاری ستمدیدگان و ناامیدان و متابعت حق و راستی و بالجمله در همه صفات حسنه پهلوان بود». (1)

در جای دیگر از مقدمه اش می گوید:

«این نابغه عرب آنچه اندیشید و گفت و عمل کرد-بین خود و خدا-چیزهایی است که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده است و بسیار بسیار بیش از آن است که مورّخ بتواند به دست و زبان و قلم بیان کند،بدین جهت هر صورتی که ما رسم کنیم،صورتی ناقص و کم ارزش است». (2)

ص: 34


1- 3) ترجمه و انتقاد از کتاب«الامام علی ندای عدالت انسانیّت»،صفحه 2.
2- 1) همان مأخذ،صفحه 3.

2-محتوای ژرف و جامعیّت نهج البلاغه

از امتیازات فوق العاده نهج البلاغه که هر خواننده آگاهی در همان لحظات نخستین با آن آشنا می شود،مسأله جامعیّت و تنوّع عجیب آن است،به طوری که انسان باور نمی کند یک فرد بتواند این همه گفتار نغز و سخنان شیرین و حساب شده و دقیق در موضوعات کاملا مختلف بلکه متضاد گردآوری کند و مسلّما این کار از غیر امیر مؤمنان علی(علیه السلام)که قلبش گنجینه اسرار الهی و روحش اقیانوس عظیم علم و دانش است،ساخته نیست.

باز در این جا به گواهی چند نفر از دانشمندان اشاره می کنیم:

1-بد نیست از کلام نویسنده معروف و پیشوای بزرگ اهل سنّت«شیخ محمد عبده»آغاز کنیم،او ترسیم جالبی از حال خویش به هنگام نخستین برخورد با خطبه ها و نامه های گوناگون نهج البلاغه و کلمات قصار دارد که بسیار گویا و رساست،می گوید:

«هر زمان از بخشی از نهج البلاغه به بخش دیگر منتقل می شدم،احساس می کردم منظره ها کاملا عوض می شود گاه خود را در عالمی می دیدم که ارواح بلند معانی در لباسهای زیبایی از بهترین عبارات در گرداگرد نفوس پاک در گردشند و به قلوب صاف نزدیک می شوند،راه راست را به آنها الهام می کنند و مسیر وصول به هدف را نشان می دهند و از لغزشگاهها بر حذر داشته،به جاده های فضل و کمال رهنمون می شوند.

زمانی دیگر چهره هایی را می دیدم،در هم کشیده شده،با چنگ و دندانهای آشکار،که آماده حمله کردن به دشمنند و در پایان دلهای آماده را با میل خودشان تسخیر کرده،در خاطره ها بدون توسّل به زور نفوذ می کنند،ولی خیالات باطل و پندارهای فاسد را با قدرت از میان برمی دارند.

گاه به خوبی می دیدم یک عقل نورانی که هیچ شباهتی به مخلوقات جسمانی نداشت،از موکب الهی جدا شده و با روح انسانی پیوند یافته،او را از پرده های

ص: 35

ظلمانی طبیعت بیرون آورده و به ملکوت اعلی بالا می برد و به جایگاه نور اجلی می رساند و آن را در عالم قدس جای می دهد،بعد از آن که از شائبه های تدلیس رهایش می سازد.

لحظاتی دیگر گویی با گوش خودم سخنان خطیب حکمت آموز را می شنیدم که با دانشمندان و مدیران جامعه با صدای رسا سخن می گوید،راه راست را به آنها نشان می دهد و آنان را از موارد شکّ و تردید و لغزشگاهها بر حذر می دارد، آنها را به دقایق سیاست ارشاد و به راه و روش کیاست،هدایت می کند و عالیترین درسهای زمامداری و تدبیر را به آنان می آموزد.

آری این کتاب همان کتابی است که«سیّد رضی»-رحمه اللّه-از کلمات سیّد و مولای ما امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام)جمع آوری کرده و نامش را نهج البلاغه گذارده و من هیچ نامی را سزاوارتر از آن،برای نشان دادن محتوای این کتاب نمی بینم و توصیفی برتر از آنچه این نام از آن پرده بر می دارد،در وسع خود ندارم». (1)

2-شارح معروف نهج البلاغه«ابن ابی الحدید معتزلی»در این باره می گوید:

«من بسیار در شگفتم از مردی که در میدان جنگ چنان خطبه می خواند که گواهی می دهد طبیعتی همچون طبیعت شیران دارد،سپس در همان میدان هنگامی که تصمیم بر موعظه و پند و اندرز می گیرد،سخنانی از زبانش تراوش می کند که گویی طبیعتی همچون راهبانی دارد که لباس مخصوص رهبانی پوشیده و در دیرها زندگی می کنند،نه خون حیوانی می ریزند و نه حتّی از گوشت حیوان تناول می کنند.

گاه در چهره«بسطام بن قیس»و«عتیبة بن حارث»و«عامر بن طفیل» (2)ظاهر می شود و گاه در چهره«سقراط حکیم»و«یوحنّا»و«مسیح بن مریم».

من سوگند می خورم به همان کسی که تمام امّتها به او سوگند یاد می کنند، من

ص: 36


1- 1) شرح نهج البلاغه،شیخ محمد عبده،صفحه 10(با کمی ترجمه آزاد).
2- 1) در جاهلیّت سه نفر به عنوان قهرمان میدان نبرد معروف بوده اند و به آنها مثل زده می شد، عامر بن طفیل و بسطام بن قیس و عتیبة بن حارث(الاعلام زرکلی،جلد 4،صفحه 201).

این خطبه(خطبه الهیکم التکاثر 221)را از پنجاه سال قبل تاکنون بیش از هزار بار خوانده ام و هر زمان آن را خوانده ام،ترس و وحشت و بیداری عمیقی تمام وجود مرا در برگرفت و در قلب من اثر عمیقی گذاشت و در اعضای پیکرم لرزشی.هر زمان در محتوای آن دقّت کردم،به یاد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم که من همان کسی هستم که امام در لا به لای این خطبه توصیف می کند.

چقدر واعظان و خطیبان و فصیحان در این زمینه سخن گفته اند و چقدر من در برابر سخنان آنها به طور مکرّر قرار گرفته ام امّا در هیچ کدام از آنها تأثیری را که این کلام در دل و حالم می گذارد،ندیده ام». (1)

3-«شیخ بهایی»در«کشکول»خود از کتاب«الجواهر»از قول«أبو عبیدة» نقل می کند:«علی(علیه السلام)نه جمله بیان فرموده که بلیغان عرب را از آوردن یک جمله مانند آن مأیوس ساخته است.سه جمله در مناجات،سه جمله در علوم و سه جمله در ادب». (2)

سپس به شرح این جمله های نه گانه پرداخته است،که بخشی از آن در نهج البلاغه و بخشی در سایر سخنان علی(علیه السلام)است.

4-«دکتر زکی مبارک»در کتاب«عبقریة الشریف الرضی»با بیانی رسا می گوید:«من معتقدم که دقّت و بررسی در نهج البلاغه به انسان مردانگی و شهامت و بزرگی روح می بخشد،چرا که از روح بزرگی سرچشمه گرفته که در برابر مشکلات و حوادث با قدرت شیران مقابله کرده است». (3)

در این جا سخن از آگاهی و اطلاعات بیشتر نیست بلکه سخن از درخشش روح شهامت و شجاعت و علوّ نفس در سایه امعان نظر در نهج البلاغه است.

ص: 37


1- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 11،صفحه 153.
2- 3) کشکول شیخ بهایی،جلد 3،صفحه 397.
3- 1) عبقریة الشریف الرضی،جلد 1،صفحه 396.

5-«ابن أبی الحدید»نیز در این زمینه داد سخن داده و در یکی از گفتارهای بلند خود می گوید:«سبحان اللّه!چه کسی این همه امتیازات گرانبها و ویژگیهای شریف و با ارزش را به این مرد نمونه(علی علیه السلام)بخشیده،چگونه می شود یکی از فرزندان عرب مکّه که تنها در آن محیط زیسته و با هیچ یک از فلاسفه همنشین نبوده،در دقایق علوم الهیّه و حکمت متعالیه،از افلاطون و ارسطو آگاهتر باشد.کسی که با بزرگان عرفان و اخلاق هرگز معاشر نبوده در این باب برتر از سقراط باشد.کسی که در میان شجاعان پرورش نیافته(چون اهل مکّه صاحبان تجارت بودند و نه جنگجو)با این حال شجاعترین فردی باشد که گام بر روی زمین نهاده است»! (1)6-«مرحوم سیّد رضی»گه گاه اشارات کوتاه و پر معنایی را در عظمت محتوای نهج البلاغه در لا به لای این کتاب شریف آورده است که بسیار قابل ملاحظه است،از جمله در ذیل خطبه 21 می گوید:

«انّ هذا الکلام لو وزن بعد کلام اللّه سبحانه و بعد کلام رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) بکلّ کلام لمال به راجحا و برّز علیه سابقا،این سخن هر گاه بعد از کلام خدا و کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله)-با هر سخنی مقایسه شود بر آن برتری دارد و پیشی می گیرد».

او با اشاره به خطبه 21:«فإنّ الغایة امامکم و انّ وراءکم السّاعة تحدوکم، تخفّفوا تلحقوا فانّما ینتظر باوّلکم آخرکم،رستاخیز در برابر شماست و مرگ همچنان شما را می راند،سبکبار شوید،تا به قافله برسید و بدانید شما در انتظار بازماندگان نگه داشته شده اید»می گوید:«این سخن اگر بعد از کلام خدا و کلام رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)با هر سخن دیگری سنجیده شود،از آن برتری خواهد داشت و پیشی خواهد گرفت».

در ذیل حکمت 81 از کلمات قصار نیز شبیه همین معنا را آورده و می گوید:

«این سخنی است که قیمتی برای آن نمی توان یافت و هیچ گفتار حکمت آمیزی هم وزن آن پیدا نخواهد شد و هیچ سخنی همپایه و قرین آن نیست».

ص: 38


1- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 16،صفحه 146.

7-در این جا عنان سخن را به دست نویسنده معروف مصری(عباس محمود العقاد)که از بزرگترین نویسندگان معاصر عرب محسوب می شود،سپرده و همراه او در نهج البلاغه سیر می کنیم.او در جای جای کتاب خود به نام«عبقریة الإمام»تعبیرات بلندی دارد که حکایت از معرفت عمیق او نسبت به شخصیت امیر مؤمنان(علیه السلام)و کلماتش در نهج البلاغه دارد.

در یک جا می گوید:«نهج البلاغه چشمه جوشانی است از آیات توحید و حکمت الهی که آگاهی بحث کنندگان در عقاید و اصول خداشناسی و توحید را گسترش می بخشد». (1)

در جای دیگر می گوید:«هر نمونه از کلام او گواه بر استعداد و ملکه خداداد او در قدرت بیان حقایق است،او بدون شک از فرزندان آدم است که علم اسماء به او آموخته شد و مصداق«و علّم آدم الاسماء کلّها»و همچنین«اوتوا الکتاب» و «فصل الخطاب»است». (2)

در جای دیگر می گوید:«کلمات پرمحتوایی که از امام روایت شده،در سطح بلندی قرار دارد که برتر از آن در حکمت سلوک تصوّر نمی شود...

پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)فرمود:«علمای امّتم همچون پیامبران بنی اسرائیلند».این حدیث شریف بیش از هر کس،در باره علی(علیه السلام)صادق است که سخنان حکیمانه او همردیف سخنان حکیمانه انبیاست». (3)

8-نویسنده و دانشمند معاصر دیگری به نام«محمّد امین نواوی»در توصیف نهج البلاغه می گوید:«این کتابی است که خداوند آن را حجّت آشکاری بر این حقیقت قرار داده که علی(علیه السلام)بهترین مثال زنده نور قرآن و حکمت آن و علم و هدایت و اعجاز و فصاحتش بود.برای علی(علیه السلام)در این کتاب مطالب گرانبهایی جمع

ص: 39


1- 1) العبقریات،جلد 2،صفحه 138(چاپ دار الکتاب اللبنانی).
2- 1) همان مدرک،صفحه 145.
3- 2) همان مدرک،صفحه 144.

شده که هیچ یک از بزرگان حکما و فلاسفه معروف جهان و نوابغ از علمای ربّانی،در زمینه فلسفه و اصول سیاست راستین و مواعظ آشکار و حجّت رسا،دارا نبوده اند». (1)

9-باز به سراغ نویسنده معروف دیگری از مصر،یعنی«طه حسین»می رویم، او در یکی از سخنان خود بعد از نقل کلامی از علی(علیه السلام)در پاسخ سؤال مردی که در جریان جنگ جمل دچار تردید شده بود،می گوید:«من پس از وحی و سخنان خداوند جوابی با شکوه تر و شیواتر از این جواب ندیده و نمی شناسم». (2)

10-مرحوم«ثقة الاسلام کلینی»در جلد اوّل کافی،بعد از نقل یکی از خطبه های توحیدی علی(علیه السلام)چنین می گوید:

«این از خطبه های بسیار مشهور است که توده های مردم آن را می دانند و برای کسانی که طالب علم توحیدند،تدبّر و فهم آن کافی است و اگر تمام زبانهای جن و انس-غیر از زبان انبیا-جمع شوند تا توحید را بیان کنند هرگز مانند آنچه علی(علیه السلام)-که پدر و مادرم به فدایش باد-آورده است،نخواهند آورد و اگر بیانات آن بزرگوار نبود مردم نمی دانستند راه توحید را چگونه طی کنند». (3)

11-این بحث را با گفتاری از یکی از فقهای بزرگ«علامه فقید آیة اللّه خویی»پایان می دهیم،او می گوید:«هنگامی که علی(علیه السلام)در خطبه های نهج البلاغه وارد بحثی می شود،جایی برای سخن دیگری باقی نمی گذارد تا آنجا که افرادی که از تاریخ زندگی امیر مؤمنان علی(علیه السلام)آگاهی کافی ندارند گمان می کنند که او تمام عمرش را تنها در باره همان موضوع صرف کرده است». (4)

ص: 40


1- 3) مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 90.
2- 4) سیری در نهج البلاغه،صفحه 18 و 19.
3- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 136.
4- 2) البیان،صفحه 90.

3-جاذبۀ فوق العادۀ نهج البلاغه

اشاره

تمام کسانی که با نهج البلاغه سر و کار داشته و دارند-اعم از شیعیان علی و سایر دانشمندان اسلامی و علما و دانشمندان مسیحی-بدون استثنا از جاذبه نیرومند نهج البلاغه سخن گفته اند و خود را تحت تأثیر و نفوذ آن دیده اند.این کشش و جاذبه نیرومند که در خطبه های و نامه ها و کلمات قصار علی(علیه السلام)کاملا محسوس است،انگیزه اصلی گروهی از دانشمندان،برای شرح نهج البلاغه یا نوشتن کتاب و مقاله در باره شخصیت علی(علیه السلام)بوده است.

به عقیده ما این جاذبه دلایل روشنی دارد که مهمترین آنها عبارت است از:

1-در نهج البلاغه همه جا سخن از همدردی با طبقات محروم و ستمدیده انسانهاست،همه جا سخن از مبارزه با ظلم و بی عدالتی و بیدادگریهای استثمارگران و طاغوتهاست.

در عهدنامه مالک اشتر که در کوتاهترین عبارات،رساترین برنامه های کشورداری پی ریزی شده هنگامی که از گروههای هفتگانه اجتماعی و وظایف و حقوق آنها سخن به میان می آید،سخن با آرامش خاصی پیش می رود،امّا همین که به قشرهای محروم و ستمدیده می رسد،گفتار امام چنان اوج می گیرد که گویا از پرده دل فریاد می کشد:«اللّه اللّه فی الطّبقة السّفلی من الّذین لا حیلة لهم من المساکین و المحتاجین و اهل البؤسی و الزّمنی،خدا را خدا را!ای مالک اشتر در مورد قشر پایین از محرومان و نیازمندان و رنجدیدگان و از کار افتادگان...».سپس به او دستور می دهد که شخصا بدون وساطت دیگران،وضع آنها را در سراسر کشور اسلام زیر نظر بگیرد و اجازه دخالت در باره آنها را به کس دیگر ندهد،به طور مداوم از آنها سرکشی کند تا مشکلات همگی با سرپنجه عدالت گشوده شود.

نه تنها در این جا بلکه در همه جا و به هر مناسبت علی(علیه السلام)در باره آنها سفارش می دهد،توصیه می کند و فریاد می زند.

2-نهج البلاغه همه جا در مسیر آزادی انسان از زنجیر اسارت هوا و هوس که او

ص: 41

را به ذلّت و بدبختی می کشاند و همچنین اسارت ستمگران خودکامه و طبقات مرفّه پرتوقّع گام بر می دارد و از هر فرصتی برای این هدف مقدّس استفاده می کند و هشدار می دهد که هر جا نعمتهای فراوانی روی هم انباشته شده است،حقوق از دست رفته ای در کنار آن به چشم می خورد! (1)امام(علیه السلام)هشدار می دهد که در بازگرداندن روح آزادی و مساوات و عدالت کمترین انعطافی نباید نشان داد بلکه اصولا مقام والای حکومت را در درجه نخست برای همین امر پذیرفته است (2)و آن کس که گمان می برد علی(علیه السلام)روی این موضوع معامله ای خواهد کرد،سخت در اشتباه است و علی(علیه السلام)را نشناخته است. (3)

3-جذبه های عرفانی نهج البلاغه به گونه ای است که ارواح تشنه را با زلال خود آن چنان سیراب و مست می کند که نشئه شراب طهورش از تمام ذرات وجود آدمی آشکار می گردد! هنگامی که سخن از شناسایی خدا و جاذبه صفات جمال و جلال اوست گفتارش چنان اوج می گیرد که خواننده احساس می کند بر بال و پر فرشتگان سوار شده،به دوردست ترین نقاطی که اندیشه انسانی از آن فراتر نتواند رفت،پرواز می کند. (4)

هنگامی که برای بیدار کردن ارواح خفته و بی درد،تازیانه سخن را به دست می گیرد و از مرگ و پایان زندگی و سرنوشت اقوام پیشین بحث می کند،آن چنان تکان دهنده است که روح هر انسانی را به لرزه در می آورد،لرزه ای دردناک و در عین حال لذّتبخش و بیدارگر. (5)

4-یکی دیگر از جاذبه های نیرومند نهج البلاغه همان گونه که قبلا اشاره شد، این

ص: 42


1- 1) امام علی صدای عدالت انسانیّت،جلد 3،صفحه 177.
2- 2) خطبه شقشقیّه(خطبه 3).
3- 3) نامه به عثمان بن حنیف(نامه 45).
4- 1) خطبه اوّل و خطبه اشباح(خطبه 91)و خطبه های فراوان دیگر.
5- 2) خطبه های 109-111-113 و خطبه های دیگر.

است که در هر می دانی گام می نهد چنان حق سخن را ادا می کند و دقایق را مو به مو شرح می دهد که گویی گوینده این سخن تمامی عمر را اشتغال به بحث و بررسی روی همین موضوع داشته،نه غیر آن.

هنگامی که امام(علیه السلام)یک خطبه توحیدی را آغاز می کند و به شرح اسماء و صفات جمال و جلال خدا می پردازد،چهره یک فیلسوف بزرگ الهی در نظر انسان مجسّم می گردد که سالیان دراز همه وقت سخن از توحید گفته و درهای گرانبها در این زمینه سفته و غیر از آن گفتاری نداشته است،نه به سوی تجسّم گام بر می دارد و نه به سوی تعطیل صفات و آن چنان خدا را معرفی می کند که انسان با چشم دل او را همه جا در آسمانها،در زمین و درون جان خود حاضر می بیند و روحش سرشار از انوار معرفت الهی می گردد.

امّا همین که نهج البلاغه را می گشاییم ناگاه چشم ما روی خطبه جهاد متوقف می گردد،فرمانده و افسر شجاع و دلاوری را می بینیم که لباس رزم در تن کرده و دقیقترین دستورات و تاکتیکهای جنگی را برای افسران و لشکریان خود تشریح می کند،آن چنان که گویی در تمام عمر جز با میدان جنگ و فنون نبرد سر و کار نداشته است.

هنگامی که نهج البلاغه را ورق می زنیم امام را بر کرسی حکومت و رهبری امّت می بینیم که آیین کشورداری را برای استانداران و فرمانداران خود شرح می دهد،رموز انحطاط و اوج گرفتن تمدّنها،سرنوشت اقوام ظالم و ستمگر و راه وصول به یک آرامش اجتماعی و سیاسی و نظامی را با پخته ترین عبارات بیان می کند آن چنان که گویی در سر تا سر عمر کاری جز این نداشته است.

دگر بار آن را باز ورق می زنیم امام(علیه السلام)را بر مسند درس اخلاق و تهذیب نفوس و تربیت ارواح و افکار می بینیم،مرد وارسته ای به نام«همّام»از او تقاضای درس جدید در زمینه صفات و روشهای پرهیزگاران کرده و آن چنان تشنه است که با یک پیمانه و دو پیمانه سیراب نمی گردد.

ص: 43

امام دریچه های دانش سرشار خود را به روی او گشوده،آن چنان درس پارسایی و وارستگی و پرهیزگاری به او می دهد و حدود یک صد صفت از صفات آنها را در عباراتی محکم،عمیق و نافذ برای سالکان راه حق برمی شمرد،گویی که قرنها بر همین مسند و همین جایگاه به ارشاد خلق و تربیت نفوس و تدریس اخلاق پرداخته است،تا آنجا که سؤال کننده پس از شنیدن این گفتار صیحه ای می زند و نقش بر زمین می شود!و این گونه نفوذ سخن چیزی است که در تاریخ سابقه ندارد.

به راستی این صحنه های مختلف نهج البلاغه که هر کدام در نوع خود کم نظیر یا بی نظیر است،از اعجاب انگیزترین ویژگیهای این کتاب بزرگ محسوب می شود.

تعبیرات بزرگان پیرامون جاذبۀ نهج البلاغه

تعبیراتی که دانشمندان بزرگ در زمینه جاذبه های نهج البلاغه دارند نیز شاهد گویایی بر مطالب بالاست:

«سیّد رضی»قهرمان میدان نهج البلاغه که خود یکی از ادبای به نام عرب محسوب می شود گه گاه در ذیل خطبه های نهج البلاغه تعبیراتی دارد که نشان می دهد تا چه حد مردم با شنیدن این خطبه ها مفتون و مجذوب می شدند و یا خود او تحت تأثیر امواج نیرومند جاذبه آن قرار گرفته است.

از جمله در ذیل خطبه غرّاء(خطبه 83 نهج البلاغه)می گوید:«و فی الخبر أنّه لمّا خطب بهذه الخطبة اقشعرّت له الجلود و بکت العیون و رجفت القلوب، در خبر آمده است،هنگامی که علی(علیه السلام)این خطبه را ایراد فرمود بدنها به لرزه در آمده، چشمها گریان شدند و دلها به اضطراب و تپش افتادند».

در ذیل خطبه معروف همّام(همان مرد زاهد عارفی که از مولا علی(علیه السلام)تقاضای توصیف صفات پرهیزگاران کرد و امام آن خطبه عجیب و بی مانند را بیان فرمود) می خوانیم:

(هنگامی که امام به حساسترین نقطه خطبه رسید)«همّام صیحه ای زد و مدهوش شد و بر زمین افتاد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود.امیر مؤمنان

ص: 44

فرمود:آه،من از این حادثه بر او می ترسیدم(لذا درخواست او را در آغاز نپذیرفتم و پس از اصرار قبول کردم)سپس افزود:آیا چنین نیست که این گونه پند و اندرزهای رسا به آنان که اهل موعظه و پندند اثر می کند».

همچنین در ذیل خطبه بیست و هشتم،گفتار دیگری دارد که از عمق جاذبه خطبه در فکر و جان«سید رضی»خبر می دهد،می گوید:

«اگر سخنی باشد که مردم را به سوی زهد بکشاند و به عمل کردن برای آخرت وادار سازد،همین سخن است که می تواند دلبستگی انسان را از آرزوهای طولانی قطع کند و جرقه بیداری و آگاهی و نفرت از اعمال زشت را در دل او بیفروزد».

سپس بعد از ذکر نمونه هایی از تعبیرات این خطبه می افزاید:«در این خطبه دقّت کنید که باطنی شگفت آور و عمقی عجیب و جالب دارد و بدین گونه است اکثر سخنان امام(علیه السلام)».

همچنین در ذیل خطبه 16 می گوید:«در این سخن که از نزدیکترین سخنان به حقیقت فصاحت است لطایفی نهفته شده که هیچ یک از سخن سنجان به پای آن نمی رسد و بیش از آنچه که ما از آن به شگفتی فرو می رویم،شگفتی از آن به تعجّب می آید!بعلاوه در آن ریزه کاریهایی از فصاحت است که نه زبان قادر به شرح آن است و نه هیچ انسانی می تواند به عمق آن برسد و نه آنچه را من می گویم،جز آنان که در فصاحت پیشگام و ریشه دارند می توانند درک کنند(آری) «و ما یعقلها إلاّ العالمون،جز دانشمندان آن را درک نمی کنند».

در ذیل خطبه معروف شقشقیّه نیز سخنی از«ابن عباس»مفسّر و محدّث معروف نقل شده که شدّت مجذوب شدن او را در برابر این خطبه نشان می دهد، می گوید:«فو اللّه ما أسفت علی کلام قطّ کأسفی علی هذا الکلام أن لا یکون أمیر المؤمنین(علیه السلام)بلغ منه حیث أراد،به خدا سوگند هیچ گاه بر سخنی همچون این گفتار تأسف نخوردم که(ناتمام ماند و)امام امیر المؤمنین(علیه السلام)به آنجا که می خواست نرسید(و مرد مزاحمی با نامه ای که بی موقع به دست آن حضرت داد توجّه او را به خود جلب کرد و از ادامه خطبه باز داشت)».

ص: 45

این سخن را با کلامی از«محقّق خویی»در منهاج البراعة و سخنی از«ابن أبی الحدید»پایان می دهیم،آنجا که می گوید:«هیچ سخنی را با کلام علی(علیه السلام) نمی توان از نظر نظم گفتار با عظمت محتوا مقایسه کرد،او یکّه تاز این میدان است و سخنوری است که با بیانش خشم و اضطراب فرو می نشیند و دریایی است که جواهراتش را به ساحل پرتاب می کند و بر دلها حکومت کرده آنها را به پیروی از اوامر و نواهی خود می کشاند.تشویقهای آن،دلیل و راهنمای نیکیهاست و با تازیانه سخنان ترساننده خود،از منکرات باز می دارد.پس سزاوار است که سخنش پیشوای سخنان باشد همان گونه که خودش امام و پیشوای خلق است فحقیق بکلامه أن یجعل إمام الکلام کما أنّه علیه السّلام إمام الأنام». (1)

بالاخره«ابن ابی الحدید»در ذیل فرازی از خطبه 109-بعد از بیان این حقیقت که هر کس می خواهد فنون فصاحت و بلاغت را بیاموزد و ارزش کلمات را نسبت به یکدیگر درک کند در این خطبه بیندیشد،می گوید:

«تأثیر و جاذبه این خطبه چنان است که اگر آن را بر انسان بی دین ملحدی که مصمّم است رستاخیز را با تمام قدرت نفی کند بخوانند قدرتش در هم می شکند و دلش را در وحشت فرو می برد و اراده منفی او را تضعیف می کند و تزلزل در بنیاد اعتقاد او ایجاد می نماید.پس خداوند بزرگ گوینده اش را از این خدمت به اسلام جزای خیر دهد،بهترین جزایی که به ولیّی از اولیایش داده است.چه جالب بود یاریش برای اسلام،گاه با دست و شمشیر و گاه با زبان و بیان و گاه با قلب و فکرش.آری او«سیّد المجاهدین و أبلغ الواعظین و رئیس الفقهاء و المفسّرین و إمام أهل العدل و الموحّدین»است. (2)

ص: 46


1- 1) منهاج البراعة،جلد 1،صفحه 271.
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 202(با کمی تلخیص).

اسناد نهج البلاغه

شک نیست که خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه به صورت روایات مرسل(طبق جمع آوری مرحوم«سیّد رضی»)آمده است.یعنی اسنادی که به طور متّصل به معصومین برسد برای آنها ذکر نشده و گاه همین سبب شده که بعضی در آنها وسوسه کنند،مخصوصا آنها که تصوّر می کرده اند وجود نهج البلاغه به خاطر محتوای بسیار بلند آن ممکن است سندی بر حقّانیّت مذهب شیعه و فضیلت و برتری علی(علیه السلام)بر تمام صحابه گردد،این را بهانه و دستاویزی برای منزوی ساختن این کتاب بزرگ در افکار عمومی مسلمانان قرار دادند.

گر چه این وسوسه ها خوشبختانه تأثیری در افکار اندیشمندان اسلامی نگذاشته و علمای هر دو گروه زبان به توصیف و ستایش آن گشوده و به شرح دقایق و اسرار آن پرداخته اند که نمونه هایی از آن را در گذشته دیدیم،ولی لازم است برای رفع این وسوسه ها شرحی در زمینه اسناد نهج البلاغه داده شود تا این گرد و غبار جزیی نیز از چهره نورانی آن زدوده گردد.

در این جا ذکر دو نکته لازم است:

1-غالب خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه،بلکه اکثریّت قریب به اتفاق آن،مطالبی است مستدل و یا در خور استدلالهای منطقی و در واقع از قبیل«قضایا قیاساتها معها،مسائلی که دلیلش در خودش نهفته است».

بنا بر این نیازی به سلسله اسناد به عنوان مباحث تعبّدی ندارد زیرا بخش عظیمی از آن در باره معارف اعتقادی،مبدأ و معاد،صفات خداوند،دلایل عظمت قرآن و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)و مانند آن است.

بخش دیگری در باره مواعظ و نصایح و درسهای عبرت در زندگی امّتهای پیشین و آیین کشورداری و زندگی اجتماعی و آداب جهاد و امثال آن است که عموما مطالبی منطقی و مستدل یا قابل استدلال است.

همان گونه که نوشته های فلاسفه بزرگ و علمای علوم مختلف و حتی اشعار نغز

ص: 47

شعرای نامی و مانند آن بدون نیاز به سلسله سند مقبول است،در باره محتوای نهج البلاغه نیز به همین دلیل و به طریق اولی مشکلی نداریم،در واقع دلایل آنها با خود آنهاست و به قول معروف«قضایا قیاساتها معها»! تنها بخش کوچکی از نهج البلاغه است که از احکام فرعیّه تعبّدیّه سخن می گوید.اگر مسأله سند مطرح باشد تنها در این قسمت است که قطعا یک عشر نهج البلاغه را نیز تشکیل نمی دهد بنا بر این سر و صداهای مربوط به اسناد نهج البلاغه بسیار کم رنگ و کم اثر است.

2-نکته دیگر این که اگر معیارهای حجیّت سند را برای نهج البلاغه بخواهیم، از این نظر نیز مشکلی در کار نیست،زیرا برای پذیرش حدیث و روایت-آن گونه که در علم اصول تحقیق شده-معیار اصلی وثوق و اعتماد و اطمینان به روایت است که از طرق مختلف ممکن است به وجود آید،گاه سلسله سند با راویان مورد اعتماد،سبب وثوق به روایت می شود و گاه کثرت و تعدّد روایت-آن هم در کتب معتبر و مشهور-چنین اعتمادی را حاصل می کند و گاه محتوا آن قدر بلند و عمیق و والاست که گواهی می دهد تنها از فکر پیامبر(صلی الله علیه و آله)یا امام معصومی تراوش کرده است و همین سبب اعتماد ما به چنین روایتی می شود.

نظیر این مسأله را در باره صحیفه سجّادیه(علاوه بر اسناد معتبری که برای آن ذکر کرده اند)یعنی دعاهای بسیار بلند،با برترین محتوا و عالیترین مضمون که از «امام سجاد علی بن الحسین زین العابدین»(علیه السلام)نقل شده است،نیز گفته اند.

بی شک هر کس در خطبه های نهج البلاغه و سایر محتویات آن دقّت کند و در مضامین آن دقیق شود و به گوشه ای از اسرار آن پی برد اعتراف خواهد کرد که اینها کلمات یک انسان عادی نیست اینها سخنانی است که حتما از پیامبر(صلی الله علیه و آله)یا امام معصومی باید صادر شده باشد و به تعبیر بزرگان علمای شیعه و اهل سنّت که در عبارات گذشته آمد برتر از کلام مخلوق و پایین تر از کلام خالق است.

بنا بر این به مقتضای«آفتاب آمد دلیل آفتاب»محتوای نهج البلاغه دلیلی بر

ص: 48

اعتبار سند آن و صادر شدن معصوم(علیه السلام)است و چون تنها معصومی که به او نسبت داده شده علی(علیه السلام)است یقین داریم کلام اوست.

چه کسی احتمال می دهد که یک فرد عادی و یا دانشمند،آنها را جعل کرده باشد و به علی(علیه السلام)نسبت داده باشد؟! کسی که بتواند چنین کاری را بکند و یا حتی عشری از اعشار آن را ابداع و انشا نماید،چرا به خودش نسبت ندهد که افتخاری برای او در تمام جهان باشد؟ افزون بر این با شناختی که از«سیّد رضی»و شخصیت و وثاقت و بزرگی مقام او داریم می دانیم تا در منابع معتبری آن را ندیده باشد این گونه قاطعانه به علی(علیه السلام)نسبت نمی دهد.او هرگز نمی گوید از امیر مؤمنان(علیه السلام)روایت شده بلکه به طور قطع می گوید از خطبه های آن حضرت،از نامه های آن حضرت،از کلمات قصار آن حضرت است.چگونه ممکن است دانشمندی با این قاطعیّت سخنانی را به پیشوای معصومش نسبت دهد بی آن که اسناد معتبری برای آن پیدا کرده باشد؟! از این گذشته کتابهای زیادی قبل از«سیّد رضی»نوشته شده است که بسیاری از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه یا غالب آنها در آن کتب آمده است و این به خوبی نشان می دهد که این کلمات قبل از«سیّد رضی»نیز در میان دانشمندان و راویان حدیث و گاه در میان توده های مردم مشهور و معروف بوده است و این شهرت می تواند ما را بی نیاز از اسناد متّصل کند.حتّی بعضی از بزرگان مورّخان نوشته اند،خطبه های نهج البلاغه که در میان مردم شهرت داشته بسیار بیش از آن مقداری بوده است که«سیّد رضی»در نهج البلاغه آورده است و در واقع نهج البلاغه گلچینی از آن خطبه هاست.

از جمله مورّخ معروف«مسعودی»که حدود یک قرن قبل از«سیّد رضی» می زیسته در«مروج الذهب»در باره خطبه های امام(علیه السلام)می گوید:

«و الّذی حفظ النّاس عنه من خطبه فی سائر مقاماته أربع مأئة و نیّف و ثمانون خطبة،آنچه مردم از خطبه های امام در موارد مختلف حفظ کرده اند چهارصد و

ص: 49

هشتاد و چند خطبه است» (1)در حالی که خطبه های نهج البلاغه که اکنون در دست ماست حدود دویست و چهل خطبه است.

دانشمند معروف دیگری به نام«سبط بن جوزی»در کتاب«تذکرة الخواص» از«سید مرتضی»نقل می کند که فرموده است:«چهارصد خطبه از خطبه های امام به دست من رسیده است». (2)

«جاحظ»دانشمند معروف اسلامی در کتاب«البیان و التبیین»می گوید:

خطبه های«علی»(علیه السلام)مدوّن و محفوظ و مشهور بوده است. (3)

دانشمند دیگری به نام«ابن واضح»در کتاب«مشاکلة الناس لزمانهم»چنین می گوید:«مردم از امام علی(علیه السلام)خطبه های فراوانی حفظ کرده اند،او چهارصد خطبه خوانده و مردم آنها را حفظ نموده و همانهاست که در میان ما رایج است و در سخنرانیها از آن استفاده می کنند. (4)

هم اکنون کتابهایی در دست ماست که به عنوان مصادر و اسناد نهج البلاغه از سوی جمعی از فضلا و بزرگان معاصر نگاشته شده و اسناد این خطبه ها را در کتابهایی که قبل از«سیّد رضی»نگاشته شده به دست آورده و در مجموعه های جالبی منتشر ساخته اند که یکی از بهترین کتابها در این زمینه کتاب«مصادر نهج البلاغة و أسانیده»تألیف دانشمند محقّق«السیّد عبد الزهراء الحسینی الخطیب»می باشد که مراجعه به آن هر جستجوگری را بر این حقیقت واقف می کند که«سیّد رضی»در نقل این خطبه ها هرگز تنها نیست.

قابل توجّه این که در این کتاب آنچه در نهج البلاغه آمده است از 114(یک صد و چهارده)کتاب دیگر گردآوری شده که بیش از بیست کتاب از آنها مربوط به

ص: 50


1- 1) مروج الذهب،جلد 2،صفحه 419،چاپ دار الهجرة قم.
2- 2) تذکرة الخواص،صفحه 128.
3- 3) البیان و التبیین،جلد 1،صفحه 83.
4- 4) مشاکلة الناس لزمانهم،صفحه 15.

دانشمندانی است که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند.علاقمندان برای آگاهی بیشتر می توانند به آن مراجعه کنند چرا که در این مقدّمه فشرده و کوتاه مجال بحث بیش از این نیست.

این نکته نیز قابل ذکر است که شخص«سیّد رضی»در لا به لای کلمات خود در نهج البلاغه-که احیانا در توضیح خطبه ها گفته-از 15(پانزده)کتاب نام می برد که او در گردآوری نهج البلاغه از آنها استفاده کرده است. (1)

از مجموع آنچه در بالا گفته شد به خوبی روشن شد که جایی برای وسوسه کردن اسناد نهج البلاغه وجود ندارد.

شروح نهج البلاغه

آخرین سخن در این مقدّمه،سخن کوتاهی در باره شروح و ترجمه هایی است که دانشمندان اسلام از عصر«سیّد رضی»تاکنون در باره این کتاب بزرگ داشته اند و به نظر می رسد هر چه از عصر«سیّد رضی»دور می شویم این شروح و تفسیرها و ترجمه ها افزایش می یابد و این به خاطر آن است که این گنجینه بزرگ روز به روز بهتر شناخته می شود و کنگره های مختلفی که در این اواخر در باره نهج البلاغه گرفته شده و می شود،شاهد گویای دیگری بر این مدّعاست.

«مرحوم علاّمه امینی»در جلد چهارم کتاب نفیس«الغدیر»در شرح حال «مرحوم سیّد رضی»به این مسأله اشاره کرده،می گوید:

ص: 51


1- 1) این کتابها عبارتند از: 1-البیان و التبین،تألیف جاحظ 2-تاریخ طبری 3-الجمل،تألیف واقدی 4-المغازی، تألیف سعید بن یحیی أموی 5-المقامات،تألیف ابی جعفر اسکافی 6-المقتضب،تألیف مبرّد 7-حکایة أبی جعفر محمّد بن علیّ الباقر علیهما السلام 8-حکایة ثعلب عن ابن الاعرابی 9-خبر ضرار الضبایی 10-روایة ابی جحیفة 11-روایة کمیل بن زیاد النخعی 12-روایة مسعدة بن صدقة لخطبة الاشباح عن الصادق جعفر بن محمّد 13-روایتی نوف البکالی 14-ما ذکره أبو عبید القاسم بن سلام،من غریب الحدیث 15-ما وجد بخط هشام بن الکلبی.

«از زمانی نزدیک به عصر(مرحوم سیّد)تاکنون بیش از هفتاد شرح بر نهج البلاغه نگاشته شده است...».

سپس به ذکر یک یک آنها با نام مؤلّفان و تاریخ وفات آنها پرداخته و به اضافه ترجمه هایی که در این اواخر به آن افزوده شده،تعداد«هشتاد و یک شرح و ترجمه»را نام می برد. (1)و طبیعی است که هر کدام از این شروح(همانند تفاسیر قرآن)،نهج البلاغه را از زاویه یا زوایای ویژه ای مورد توجّه قرار داده اند،بعضی به نکات ادبی پرداخته و برخی به نکات تاریخی و پاره ای به مسائل فلسفی یا مسائل تربیتی و اجتماعی توجّه کرده اند.

نویسنده توانای کتاب«مصادر نهج البلاغه»در کتاب خود از یک صد و ده شرح و تفسیر نام می برد و بعضی از فضلا در کتابنامه نهج البلاغه اسامی سیصد و هفتاد کتاب را در شرح و ترجمه و تفسیر نهج البلاغه نوشته اند. (2)ولی با این همه باید اعتراف کرد که گویی این کتاب بزرگ هنوز دست نخورده است و نیاز به شروح فراوان دیگری دارد که گوهرهای معانی آن را از درون صدف الفاظ بیرون کشند و در دریای بیکران نهج البلاغه به غوّاصی پرداخته،لؤلؤهای معانی را بیرون آورند و نیازهای این عصر و زمان و اعصار و ازمنه آینده را از آن بیرون کشند زیرا ابعاد نهج البلاغه همچون ابعاد وجود«علی»(علیه السلام)آن چنان وسیع و گسترده است که به این آسانی نمی توان بر آن دست یافت.

البته شروح و ترجمه هایی که در بالا به آن اشاره شد،همه کامل و گسترده نیست و بعضی از آنها تنها بخشی از«نهج البلاغه»را مورد شرح قرار داده است و در میان این شروح بعضی وسیعتر و کاملتر و دارای امتیازات خاصّی است که در ذیل به بخشی از آنها اشاره می شود:

ص: 52


1- 1) الغدیر،جلد 4،صفحه 186 تا صفحه 193.
2- 2) المعجم المفهرس لألفاظ نهج البلاغة،صفحه 10(قابل توجّه این که در مصادر نهج البلاغه شماره های شروح صد و یک نوشته شده نه صد و ده).

1-«أعلام نهج البلاغة»که به گفته«علامه امینی»قدیمی ترین شرح نهج البلاغه است و مؤلف آن«علی بن الناصر»از معاصران مرحوم«سیّد رضی» است.

2-«منهاج البراعة»نوشته«سعید الدین هبة اللّه قطب راوندی»از علمای قرن ششم هجری.

3-شرح«ابن أبی الحدید معتزلی»از علمای قرن هفتم در بیست جلد که از مشهورترین شروح نهج البلاغه است.

4-«شرح ابن میثم بحرانی»از علمای قرن هفتم که آن نیز از شروح گسترده و جالب است.

5-شرح دیگری به نام«منهاج البراعة»نوشته مرحوم«حاج میرزا حبیب اللّه موسوی خویی»از علمای قرن سیزده و چهارده هجری که به شرح خویی معروف است.

6-شرح«شیخ محمّد عبده»از علمای معروف اهل سنّت که در قرن سیزدهم می زیسته است.

جمعی از بزرگان و فضلای معاصر نیز شرحهای جالب و قابل ملاحظه ای برای نهج البلاغه نگاشته اند که ذکر همه آنها به طول می انجامد.

قابل توجّه این که عالم بزرگوار«مرحوم محدّث تهرانی»در کتاب«الذریعة» حدود یک صد و چهل شرح را بر نهج البلاغه از علمای شیعه نام می برد و شانزده شرح را از علمای اهل سنّت،قدیمی ترین آن شرحی است که از فخر رازی(متوفی 606 هجری)بر آن نگاشته است. (1)

ص: 53


1- 1) الذریعة،جلد 14،صفحه 111 تا صفحه 160.

ص: 54

پیشگفتاری از سیّد رضی(قدس سره)

چرا نهج البلاغه را جمع آوری کردم

بعد از ستایش خداوندی که حمد را بهای نعمتها و پناهگاه از بلاها و وسیله رسیدن به نعمت و بهشت جاویدان و موجب افزایش احسان و کرمش قرار داده،و درود بر پیامبر رحمت و پیشوای رهبران الهی و چراغ روشنی بخش امّت که ریشه های وجودش بزرگواری و شاخسار آن شخصیّت و عظمت با سابقه،و سرچشمه پیدایش وجودش سراسر افتخار و شاخسار بلند اصل و نسبش پربرگ و پر ثمر بوده است و بر اهل بیتش چراغهای روشنی بخش تاریکیها و وسیله نجات امّتها و نشانه های روشن دین و وزنه های فضیلت و برتری،درود بر همه آنها باد، درودی که با فضل و بزرگواری آنها برابری کند و پاداش اعمال آنها قرار گیرد، پاداشی که مناسب پاکیزگی اصل و فرع آنهاست.درود بر آنها باد،تا زمانی که سپیده صبح گریبان شب را می شکافد و ستارگان طلوع و غروب می کنند.

من در آغاز جوانی و طراوات زندگی دست به تألیف کتابی در«خصائص و ویژگیهای أئمه علیهم السلام»زدم که مشتمل بر خبرهای جالب و سخنان برجسته آنها بود.

انگیزه این عمل را در آغاز آن کتاب یادآور شده ام و آن را آغاز سخن قرار داده ام.پس از گرد آوردن خصائص امیر مؤمنان(علیه السلام)مشکلات و حوادث روزگار از اتمام بقیّه کتاب مرا بازداشت.

آن کتاب را به چندین باب و هر بابی را به چندین فصل تقسیم کرده بودم،در پایان آن فصلی بود که متضمّن سخنان جالب امام(علیه السلام)بود،از سخنان کوتاه در مواعظ،حکم،امثال و آداب،نه خطبه های طولانی و نه نامه های گسترده.

ص: 55

جمعی از دوستان آن را جالب و شگفت انگیز از جنبه های گوناگون دانستند و از من خواستند کتابی تألیف کنم که سخنان برگزیده امیر مؤمنان(علیه السلام)در جمیع فنون و بخشهای مختلف،از خطبه ها،نامه ها،مواعظ و آداب در آن گرد آید،زیرا می دانستند این کتاب متضمّن شگفتیهای بلاغت و نمونه های ارزنده فصاحت و جواهر سخنان عرب و نکات درخشان از سخنان دینی و دنیوی خواهد بود که در هیچ کتابی جمع آوری نشده و در هیچ نوشته ای تمام جوانب آن گردآوری نگردیده، چه این که امیر مؤمنان سرچشمه فصاحت است و منبع بلاغت و زادگاه آن.

مکنونات بلاغت به وسیله او آشکار گردیده و قوانین و اصول آن از او گرفته شده و هر خطیب و سخنوری به او اقتداء نموده و همه واعظان بلیغ از سخن او استمداد جسته اند.

با این همه او همیشه پیشرو است و آنها دنباله رو،او مقدّم است و آنها مؤخّر، زیرا سخن او کلامی است که آثار علم الهی و رائحه سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله)را به همراه دارد.

من خواسته آنها را اجابت کردم و این کار را شروع نمودم،در حالی که یقین داشتم سود و نفع معنوی آن بسیار است و به زودی همه جا را تحت سیطره خود قرار خواهد داد و اجر آن ذخیره آخرت خواهد بود.

منظورم این بود که علاوه بر فضائل بی شمار دیگر،بزرگی قدر و شخصیت امیر مؤمنان را از این نظر روشن سازم و این که او تنها فردی است از میان تمام گذشتگان که سخنانی از آنها به جا مانده است،سخنان آن حضرت به آخرین مرحله فصاحت و بلاغت رسیده،گفتار او اقیانوسی است بی کرانه که سخن هیچ بلیغی به پایه آن نمی رسد.من خواستم در این مورد-در افتخار به امام(علیه السلام)-به قول شاعر معروف«فرزدق»متمثّل شوم که در مورد افتخار به پدران خود به شخصی به نام«جریر»خطاب می کند:

اولئک آبائی فجئنی بمثلهم

إذا جمعتنا یا جریر المجامع

ص: 56

«ای جریر!آنها پدران و نیاکان منند،اگر می توانی در آن هنگام که در مجمعی گرد آمدیم،همانند آنها را برای خود بر شمار».

من مشاهده کردم سخنان آن حضرت بر مدار«سه اصل»می چرخد:

نخست خطبه ها و اوامر،دوّم نامه ها و رسائل و سوّم کلمات حکمت آمیز و مواعظ،به این دلیل با توفیق الهی تصمیم گرفتم ابتدا خطبه های زیبا،سپس نامه های جالب و بعد از آن کلمات کوتاه و حکمت آمیز آن حضرت را برگزینم، برای هر کدام از آنها بابی و صفحات ویژه ای در میان هر باب و باب دیگر اختصاص دادم تا این که اگر در آینده به موارد دیگری دست یابم بر آن بیفزایم و هر گاه سخنی از آن حضرت در مورد بحث و مناظره یا پاسخ سؤال و یا منظور دیگری بود که به آن دست یافتم ولی جزء هیچ یک از این سه بخش نبود،آن را در مناسبترین و نزدیکترین بخش قرار دادم و بسا در میان آنچه برگزیده ام،فصول غیر منظّم و سخنان جالب غیر مرتّبی آمده،این به خاطر آن است که من نکته ها و جملات درخشان آن حضرت را جمع می کنم و منظورم حفظ تمام پیوندها و ارتباطات کلامی نیست.

از شگفتیهای حضرتش که بدان ممتاز و بی همتاست این که اگر کسی در گفتار آن حضرت پیرامون زهد و مواعظ تأمّل کند-و خود را از قید این اندیشه برهاند که این سخن شخصیتی عظیم القدر و نافذ الأمر است که همه در برابرش سر تعظیم فرود می آورند-بی گمان آن را سخن زاهدی می پندارد که جز در وادی زهد قدم ننهاده و اشتغالی غیر از عبادت نداشته است.

یقین می کند این سخن از کسی است که در گوشه خانه ای تنها و دور از اجتماع،یا در کنار کوهی قرار گرفته که جز صدای خودش را نمی شنود و غیر خویش دیگری را نمی بیند و همواره مشغول عبادت می باشد.

هیچ گاه نمی تواند باور کند که این سخن کسی است که به هنگام جنگ با شمشیر کشیده در دریای لشکر دشمن فرو می رفت و پهلوانان و جنگجویان نیرومند را بر زمین می افکند و گردن گردنکشان را قطع می کرد و هنگامی که به لشکرگاه باز

ص: 57

می گشت از دم شمشیر او خون می چکید و او با این حال پیشوای زاهدان و برترین صالحان است و این از فضایل عجیب و شگفتی زا و ویژگیهای ظریف آن حضرت است که جمع میان اضداد و صفات گوناگون و متضاد کرده است.

بسیار می شد که من در این باره با برادران گفتگو می کردم و شگفتی آنان را از این ویژگی خاصّ امام(علیه السلام)بر می انگیختم و به راستی این خود جای عبرت و شایسته اندیشه و فکر است.

(این نکته نیز شایان ذکر است که)بسا در اثنای سخنان انتخاب شده،الفاظ یا مفاهیم مکرّری آمده است.عذر من در این باره این است که در روایات مربوط به سخنان امام(علیه السلام)اختلاف شدیدی است،گاهی سخنی را در روایتی یافتم و همان طور که بوده آن را نقل کردم سپس روایت دیگری به دستم رسیده در همان موضوع،امّا با روایت قبل یکسان نبوده،یا به خاطر مطالب بیشتری که داشته و یا به خاطر لفظ جالبتری که در آن به کار رفته لازم بود آن را نیز بیاورم.

علاوه بر این ممکن است بر اثر طولانی شدن مدّت،آنچه در پیش نوشته بودم فراموش شده باشد و قسمتی از آن در اثر سهو و نسیان و نه از روی عمد دوباره آمده باشد.

با این حال هرگز ادعا نمی کنم که من به همه جوانب سخنان امام(علیه السلام)احاطه پیدا کرده ام،به طوری که هیچ کدام از سخنان او از دستم نرفته باشد.بلکه بعید نمی دانم که آنچه نیافته ام،بیش از آن باشد که یافته ام و آنچه در اختیارم قرار گرفته کمتر است از آنچه به دستم نیامده،امّا وظیفه من غیر از تلاش و کوشش و سعی فراوان برای یافتن این گم شده ها نیست و از خدا می خواهم در این راه مرا راهنمایی کند! بعد از تمام شدن کتاب چنین دیدم که نامش را«نهج البلاغه»بگذارم زیرا این کتاب درهای بلاغت را به روی بیننده می گشاید و خواسته هایش را به او نزدیک می سازد.

این کتاب هم مورد نیاز دانشمندان و علماست و هم دانشجویان و متعلّمان،و

ص: 58

خواسته شخص«بلیغ»و«زاهد»هر دو در آن یافت می شود.

در لا به لای کلمات امام(علیه السلام)سخنان شگفت انگیزی در باره توحید،عدل و تنزیه خداوند از شباهت به خلق می بینیم که هر تشنه ای را سیراب می کند و هر بیماری را شفا می بخشد و زنگار هر شبهه ای را می زداید.

از خداوند بزرگ توفیق و نگهداری از لغزش را خواستارم و نیز می خواهم که به من در این راه قدرت و توان بخشد و از خطای فکر،پیش از خطای زبان و از خطای سخن پیش از لغزش قدم،به او پناه می برم.او مرا کفایت می کند و بهترین حافظ و یاورست.

ص: 59

ص: 60

خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و به نستعین

خطبۀ اوّل: خداشناسی و آفرینش

اشاره

خطبۀ اوّل(1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه از مهمترین خطبه های نهج البلاغه است که در طلیعه این کتاب بزرگ واقع شده و از نشانه های بارز حسن انتخاب«مرحوم رضی»است.

این خطبه شامل یک دوره جهان بینی اسلامی است که از صفات کمال و جمال خداوند و دقایق عجیبی در این زمینه شروع می شود،سپس به مسأله آفرینش جهان به طور کلی و بعد از آن آفرینش آسمانها و زمین و آن گاه آفرینش فرشتگان، سپس آفرینش آدم(علیه السلام)و داستان سجود فرشتگان و مخالفت ابلیس و هبوط آدم(علیه السلام) به زمین می پردازد.

ص: 61


1- 1) این خطبه(هر چند نه به طور کامل بلکه بخشهایی از آن)در کتب زیاد دیگری چه قبل از مرحوم سیّد رضی و چه بعد از او نقل شده است.از کسانی که قبل از مرحوم سیّد رضی به بخشهایی از آن اشاره کرده اند بزرگان زیر را می توان نام برد: 1-مرحوم صدوق در کتاب توحید 2-مرحوم ابن شعبه حرّانی در کتاب تحف العقول. و از میان کسانی که بعد از آن بزرگوار بخشهایی از این خطبه را نقل کرده اند به بزرگان زیر می توان اشاره کرد: 1-واسطی در کتاب عیون الحکمة و المواعظ 2-مرحوم طبرسی در احتجاج 3-ابن طلحة در کتاب مطالب السؤل 4-القاضی القضاعی در دستور معالم الحکم 5-فخر رازی در تفسیر کبیر 6-زمخشری در ربیع الابرار 7-قطب راوندی در منهاج البراعة 8-مرحوم علامه مجلسی در جلدهای 4،11،18،57،77،92 و 99 بحار الانوار. البته نباید فراموش کرد که تعبیرات در کتب فوق با آنچه در نهج البلاغه آمده است، تفاوتهایی دارد.

در ادامه خطبه از بعثت پیامبران و فلسفه آن و سرانجام از بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)و عظمت قرآن مجید و اهمیّت سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)سخن می گوید و از میان دستورهای اسلامی و به اصطلاح فروع دین،روی مسأله حج به عنوان یک فریضه عظیم الهی و فلسفه و اسرار آن انگشت می گذارد،به طوری که توجّه دقیق به محتوای این خطبه می تواند یک بینش جامع و کلّی نسبت به مهمترین مسائل اسلامی به ما بدهد و بسیاری از مشکلات و پیچیدگیهایی را که در این مسائل وجود دارد،حل کند.

از یک نظر این خطبه به منزله فاتحة الکتاب در قرآن مجید است که فهرستی را از مجموعه مسائلی که در نهج البلاغه مطرح شده است به دست می دهد،چرا که محورهای اصلی مجموعه خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار در این خطبه به گونه فشرده ای آمده است.

ما این خطبه را به پانزده بخش تقسیم کرده ایم و هر بخشی جداگانه مورد بررسی و تفسیر قرار گرفته،سپس در جمع بندی کلّی از مجموع آنها نتیجه گیری می کنیم.

ص: 62

بخش اوّل

اشاره

1-و من خطبة له علیه السّلام یذکر فیها ابتداء خلق السّماء و الارض و خلق آدم و فیها ذکر الحجّ و تحتوی علی حمد اللّه و خلق العالم و خلق الملائکة و اختیار الانبیاء و مبعث النّبی و القرآن و الأحکام الشّرعیّة:

الحمد للّه الّذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعماءه العادّون و لا یؤدّی حقّه المجتهدون.الّذی لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن، الّذی لیس لصفته حدّ محدود،و لا نعت موجود،و لا وقت معدود،و لا اجل ممدود،فطر الخلائق بقدرته و نشر الرّیاح برحمته و وتّد بالصّخور میدان أرضه.

ترجمه

از خطبه های آن حضرت که در آن از آغاز آفرینش آسمان و زمین و آفرینش آدم سخن می گوید و در آن اشاره ای به فریضه حج نیز شده است.

ستایش مخصوص خداوندی است که ستایشگران هرگز به مدح و ثنای او نمی رسند و حسابگران(زبردست)هرگز نعمتهایش را شماره نمی کنند و تلاشگران هرگز قادر به ادای حقّ او نیستند.همان خدایی که افکار بلند و ژرف اندیش،کنه ذاتش را درک نکند و غوّاصان هوشمند(دریای علوم و دانشها)دسترسی به کمال هستی اش پیدا ننمایند،همان کسی که برای صفاتش حدّی نیست و توصیفی برای بیان اوصافش وجود ندارد و نه وقت معیّنی و نه سرآمد مشخصی برای ذات پاک

ص: 63

اوست.مخلوقات را با قدرتش آفرید و بادها را با رحمتش به حرکت در آورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمین را به وسیله کوهها آرام ساخت.

شرح و تفسیر

همای بلند پرواز اندیشه ها به کنه ذاتش نرسد!

یک نگاه کوتاه به این فراز از خطبه نشان می دهد که امیر مؤمنان علی(علیه السلام) دوازده وصف از اوصاف الهی را با انسجام زیبا و نظام جالبی بیان کرده است:

در مرحله اوّل نشان می دهد که چگونه بندگان در مقام مدح و ثنا و شکر خداوند در عمل ناتوانند(در این مرحله به سه وصف اشاره شده است).

در مرحله دوّم این حقیقت را بیان می کند که از نظر اندیشه نیز چگونه انسانها از درک عظمت و کنه ذات او عاجزند(در این مرحله به دو وصف اشاره شده است).

در مرحله سوّم دلیل این مطلب را بازگو می کند که ذات پاک او از هر نظر نامحدود و طبعا نعمتهایش نیز بی پایان است و عجز ما از درک ذاتش یا ادای حقّش درست به همین دلیل است(در این مرحله به چهار وصف اشاره می فرماید).

سرانجام در مرحله چهارم به جهان آفرینش و مخلوقات او باز می گردد، گویی می خواهد این حقیقت را بیان کند که ذات پاکش را تنها از این طریق باید شناخت و این حد اکثر توان و قدرت ماست(و در این قسمت به سه وصف از اوصاف فعل او اشاره شده است).

اینها گواهی می دهد که این معلّم بزرگ عالم بشریّت تعبیراتی را که در خطبه بلند خود انتخاب فرموده همه حساب شده و روی نظام خاصّی بوده است.

با این نگاه اجمالی به تفسیر اوصاف دوازده گانه بالا باز می گردیم:

امام(علیه السلام)سخن را از حمد و ثنای الهی شروع می کند و در برابر آن اظهار عجز کرده،می گوید:«ستایش مخصوص خداوندی است که ستایشگران از مدح و ثنای او

ص: 64

عاجز و ناتوانند» (الحمد للّه الّذی لا یبلغ مدحته القائلون) . (1)

چرا که اوصاف«کمال»و«جمال»او از حدّ بیرون است.آنچه انسانها و فرشتگان از حمد و مدح او گویند به مقدار معرفت و شناخت خودشان از آن ذات بی مثال است نه به مقدار کمالات او.

هنگامی که شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله)که بزرگترین پیامبر الهی است مطابق حدیث مشهور اظهار عجز از معرفت خالق متعال می کند و نغمه«ما عرفناک حقّ معرفتک» (2)را سر می دهد دیگران چگونه می توانند دعوی معرفت او کنند؟و هنگامی که انسان از معرفت او عاجز باشد چگونه می تواند حقّ حمد و ستایش او را به جا آورد؟بنا بر این بالاترین حدّ«حمد»ما همان است که مولا فرموده،یعنی اظهار عجز و ناتوانی در برابر حمد و ثنای او کردن و اعتراف به این که هیچ گوینده ای توانایی ندارد که بر قلّه حمد و ثنایش عروج کند.

در حدیثی از«امام صادق(علیه السلام)»می خوانیم که:«خداوند به موسی(علیه السلام)وحی فرستاد:ای موسی!حقّ شکر مرا به جا آور.عرض کرد:پروردگارا!چگونه حقّ شکر تو را به جا آورم در حالی که هرگاه شکر تو را به جا آورم،این خود نعمتی است که به من ارزانی

ص: 65


1- 1) در توضیح معنی حمد و مدح و شکر در میان ارباب لغت و مفسّران قرآن و نهج البلاغه سخن بسیار است،ولی مشهور در میان آنها این است که حمد هر گونه ستایش در برابر کارهای خوب اختیاری است،در حالی که مدح مفهوم وسیعتری دارد و ستایش در برابر خوبی های اختیاری و غیر اختیاری را شامل می شود،ولی شکر منحصرا در جایی گفته می شود که نعمتی از کسی به دیگری برسد و او را در برابر آن سپاس گوید. (برای توضیح بیشتر در این زمینه می توانید به مجمع البحرین،لسان العرب و مفردات و شرح ابن میثم و شرح علامه خویی مراجعه فرمایید). این در حالی است که بعضی از مفسّران قرآن و نهج البلاغه مانند زمخشری در کشّاف و ابن أبی الحدید در شرح خود حمد و مدح را یکسان شمرده اند و تفاوتی میان آن دو قائل نیستند ولی تفسیر اوّل صحیحتر به نظر می رسد.
2- 2) مرحوم علامه مجلسی در ضمن یکی از بیانات مشروح خود در توضیح بعضی از اخبار در بحار الانوار،ذیل کلام محقّق طوسی این حدیث را بدون ذکر سند از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)نقل می کند که فرمود:«ما عبدناک حقّ عبادتک و ما عرفناک حقّ معرفتک»(بحار الانوار، جلد صفحه 68،23).

فرمودی(و توفیق شکرگزاری دادی و به این ترتیب مشمول نعمت تازه ای شده ام که شکر دیگری بر آن لازم است)؟! فرمود:«یا موسی الان شکرتنی حین علمت انّ ذلک منّی،ای موسی الآن شکر مرا به جا آوری که دانستی این هم از من است(و تو از ادای شکرش ناتوانی)». (1)

البته از یک نظر هنگامی که انسان به طور سربسته می گوید:الحمد للّه(هر گونه حمد و ستایش مخصوص خداست)چیزی از مراتب حمد و ستایش باقی نمی ماند،مگر این که مخصوص ذات پاک او می شود.به همین جهت در حدیثی می خوانیم که امام صادق(علیه السلام)از مسجد بیرون آمد در حالی که مرکب او گم شده بود،فرمود:«اگر خداوند آن را به من بازگرداند،حقّ شکر او را ادا می کنم، چیزی نگذشت که مرکب امام(علیه السلام)را آوردند در این موقع عرض کرد:الحمد للّه! کسی گفت-فدایت شوم-مگر شما نفرمودید حقّ شکر خدا را به جا می آورم؟ امام فرمود:مگر نشنیدی گفتم الحمد للّه(مگر چیزی بالاتر از این است که هر گونه حمد و ستایش را مخصوص او بدانم). (2)

در توصیف دوّم می فرماید:«و حسابگران(زبردست)هرگز نتوانند نعمتهایش را شماره کنند» (و لا یحصی نعمائه العادّون) .

زیرا نعمتهای مادّی و معنوی،ظاهری و باطنی،فردی و جمعی او از آن برتر و بیشتر است که قابل احصاء باشد.بدن یک انسان از سلولها و یاخته های بی حدّ و حصری تشکیل شده(10 میلیون میلیارد به طور متوسّط!)که هر کدام یک موجود زنده است با ساختمان پیچیده اش و هر یک نعمتی است از نعمتهای پروردگار که شمارش آنها در دهها هزار سال نیز ممکن نیست.وقتی انسان نتواند تنها این بخش کوچک از نعمتهای الهی را شماره کند،چگونه می تواند آن همه نعمتهای بیرونی

ص: 66


1- 1) اصول کافی،جلد دوّم،صفحه 98،حدیث 27.
2- 2) همان مدرک،صفحه 97،حدیث 18.

چه در جنبه های مادّی یا معنوی را شمارش کند؟اصولا ما از همه نعمتهای او آگاه نیستیم که بخواهیم آنها را شماره کنیم.بسیاری از نعمتهای او سراسر وجود ما را احاطه کرده و چون هرگز از ما سلب نمی شود،پی به وجود آنها نمی بریم(زیرا وجود نعمت همیشه بعد از فقدان آن شناخته می شود)اضافه بر این،هر قدر دامنه علم و دانش انسان توسعه می یابد،به مواهب جدید و نعمتهای تازه ای از خداوند دست می یابد.با این حال باید قبول کرد-همان گونه که مولا می فرماید- حسابگران قادر به احصاء نعمتهای او نیستند! این جمله می تواند به منزله علّتی برای جمله قبل باشد،زیرا وقتی نتوان نعمتهای او را احصا کرد چگونه می توان مدح و ستایش و حمد او را به جا آورد؟ گر چه متأسفانه گروهی از بی خبران و ستمگران،بسیاری از نعمتهای او را به صورت انحصاری در آورده،یا از طریق اسراف و تبذیر بر باد داده اند و گروهی از خلق خدا را به زحمت افکنده اند،ولی اینها هرگز دلیل بر محدودیّت نعمتهای او نیست.

در سوّمین توصیف می فرماید:«و تلاشگران و کوشش کنندگان حقّ او را ادا نمی کنند(هر چند خود را به تعب بیفکنند)» (و لا یؤدّی حقّه المجتهدون) .

این جمله در حقیقت نتیجه ای است از جمله سابق،زیرا وقتی نتوان نعمتهای او را احصا کرد،چگونه می توان حقّ او را ادا نمود؟و به تعبیر دیگر حقّ او به اندازه عظمت ذات اوست و شکر و حمد ما به مقدار توان ناچیز ماست و به همین دلیل این،جوابگوی آن نخواهد بود.نه تنها در مقام عمل از مدح و ثنا و ادای حقّ او عاجزند که در مقام اندیشه و تفکّر نیز از درک ذاتش ناتوانند.

به همین دلیل در ادامه این سخن-ضمن بیان دو وصف دیگر-می فرماید:

«همان خدایی که افکار بلند و ژرف اندیش،کنه ذاتش را درک نکنند،و غوّاصان هوشمند دریای علوم و دانشها،دسترسی به کمال هستیش پیدا ننمایند» (الّذی لا

ص: 67

یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن) . (1)

تعبیر به« بعد الهمم و غوص الفطن »گویا اشاره به این حقیقت است که اگر افکار بلند در قوس صعودی و اندیشه های قوی در قوس نزولی حرکت کنند،هیچ یک به جایی نمی رسند و از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند.

سپس در ادامه این سخن،خود امام(علیه السلام)به دلیل آن پرداخته که چرا انسانها از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند؟می فرماید:«او کسی است که برای صفاتش حدّی نیست و توصیفی برای بیان اوصافش وجود ندارد،و نه وقت معیّنی و نه سرآمد مشخصی برای ذات پاک اوست!» (الّذی لیس لصفته حدّ محدود و لا نعت (2)

موجود و لا وقت معدود و لا أجل (3)ممدود) .

یعنی چگونه ما می توانیم به کنه ذاتش برسیم در حالی که فکر ما بلکه تمام هستی ما محدود است و جز اشیای محدود را درک نمی کند حال آن که ذات خدا از هر نظر نامحدود و صفات بی پایانش از ازل تا ابد را گرفته،نه حدّی دارد،نه توصیف قابل درکی و نه آغاز و نه پایانی.

نه تنها ذات او که صفات او نیز نامحدود است.علمش نامحدود است و قدرتش

ص: 68


1- 1) «همم»جمع«همّت»به گفته«مقاییس اللغة»در اصل به معنای ذوب شدن و جریان یافتن و حرکت کردن است و اندوه را از این جهت«همّ»می گویند که سبب ذوب شدن جسم و جان انسان است.سپس به هر امری که دارای اهمیّت است یا فکر و هوش انسان را به خود مشغول می سازد و مایه حرکت می باشد،همّ و همّت اطلاق شده است(در مفردات نیز قسمتی شبیه به همین آمده است). «غوص»:در اصل به معنای فرو رفتن در آب است،سپس به ورود در هر کار مهمّی نیز اطلاق شده است. «فطن»:جمع«فطنة»(بر وزن فتنه)به گفته«لسان العرب»به معنای فهم و هوش و ذکاوت است.
2- 2) «نعت»به گفته«خلیل بن احمد»به معنای توصیف چیزی با صفات نیک است(بنا بر این با وصف که در خوب و بد می آید تفاوت دارد).
3- 1) «اجل»به معنای سرآمد و سررسید هر چیزی است،خواه در مورد عمر انسان باشد یا اشیای دیگر،یا سررسید قراردادها و بدهی ها.

بی پایان،چرا که همه اینها عین ذات نامحدود اوست.

به تعبیر دیگر او هستی مطلق است و هیچ قید و شرطی ندارد و اگر قید و شرط و حدّ محدودی به ذاتش راه یابد مرکّب خواهد بود و می دانیم که هر موجود مرکّبی ممکن الوجود است نه واجب الوجود.بنا بر این واجب الوجود ذاتی است نامحدود در تمام جهات و به همین دلیل یکتا و یگانه و بی نظیر و بی مانند است زیرا دو وجود نامحدود از هر جهت،غیر ممکن است چرا که دوگانگی باعث محدودیّت هر دو می شود این یک،فاقد وجود دیگری است و آن هم فاقد وجود این.(دقّت کنید) پس از اشاره ای که در جمله های سابق به صفات جمال و جلال خدا(صفات ثبوتی و سلبی)آمد،به گوشه ای از صفات فعل پروردگار اشاره کرده می فرماید:

«مخلوقات را با قدرتش آفرید و بادها را با رحمتش به حرکت در آورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمین را به وسیله کوهها بر طرف ساخت» (فطر (1)الخلائق بقدرته و نشر الرّیاح برحمته و وتّد (2)بالصّخور (3)میدان (4)أرضه) .

تعبیرات بالا هر کدام ناظر به یک یا چند آیه قرآنی است:جمله «فطر الخلائق بقدرته» ناظر است به آیه «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که در چندین سوره قرآن آمده (5)و جمله «نشر الرّیاح برحمته» ناظر است به آیه «وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ

ص: 69


1- 2) «فطر»از مادّه«فطر»(بر وزن سطر)به گفته«راغب»در«مفردات»در اصل به معنای شکافتن چیزی از طول است و لذا خوردن روزه را افطار می گویند گویی حالت روزه با آن شکافته می شود.این واژه به معنای آفرینش و ایجاد و ابداع چیزی نیز آمده گویی پرده عدم شکافته می شود و به عالم وجود گام می نهد.
2- 1) «وتّد»از مادّه«وتد»(بر وزن وقت)به معنای ثابت کردن چیزی است و لذا به میخ که در اشیاء ثابت می شود و آنها را نیز ثبات می بخشد«وتد»(بر وزن سبد)و گاه«وتد»(بر وزن وقت)می گویند.
3- 2) «صخور»جمع صخرة به گفته«لسان العرب»به معنای سنگ بزرگ و سخت است.
4- 3) «میدان»از مادّه«مید»(بر وزن صید)است که به معنای تحرّک و اضطراب است و «میدان»(بر وزن ضربان)نیز به همین معنی است و«میدان»(بر وزن حیران)به معنای فضای وسیع است و جمع آن میادین می باشد.
5- 4) سوره یوسف،آیه 101-سوره ابراهیم،آیه 100-سوره فاطر،آیه 35 و...

یَدَیْ رَحْمَتِهِ» (1)،او کسی است که بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش(باران)رحمتش فرستاد)».

جمله سوّم اشاره دارد به آیه شریفه «وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» ،در زمین کوههای افکند تا شما را نلرزاند». (2)

با توجّه به آنچه در معنی«فطر»گفته شد،آفرینش را تشبیه به شکافتن پرده ظلمانی عدم کرده،پرده ای که یکپارچه و منسجم و خالی از هر گونه شکاف است،ولی قدرت بی پایان حق آن را می شکافد و مخلوقات را از آن بیرون می فرستد و این چیزی است که جز از قدرت او ساخته نیست.

دانشمندان،امروز در این مسأله اتّفاق نظر دارند که محال است ما بتوانیم چیزی از عدم به وجود آوریم،یا از وجود به دیار عدم بفرستیم،آنچه در قدرت ماست همان تغییر شکل موجودات است و بس!

تعبیر به رحمت،در مورد وزش بادها تعبیری است گیرا و جذّاب که با لطافت نسیم و وزش باد و آثار مختلف آن مانند حرکت ابرها به سوی زمینهای تشنه، تلقیح و بارور ساختن گیاهان،تلطیف و جابجایی هوا،حرکت کشتیها،تعدیل درجه گرما و سرمای هوا و برکات فراوان دیگر،بسیار سازگار است.

امّا این که چگونه کوهها و صخره ها از لرزش زمین جلوگیری می کنند، دانشمندان پیشین با اعتقاد به سکون زمین،تفسیرهایی برای آن داشته اند که امروز قابل قبول نیست.بلکه تفسیرهای روشنتری در دست داریم که هم با حقایق مسلّم علمی سازگار است و هم با آیات قرآنی و روایات هماهنگ،زیرا:

1-وجود کوهها بر سطح زمین سبب می شود که اثر جزر و مدّ که نتیجه جاذبه ماه و خورشید است در خشکیها به حد اقل برسد.اگر سطح زمین را خاکهای نرم فرا

ص: 70


1- 5) سوره اعراف،آیه 57.
2- 6) سوره نحل،آیه 15.

گرفته بود،جزر و مدّی همچون دریاها در آن به وجود می آمد و قابل سکونت نبود.

2-ریشه های کوهها در زیر خاکها به هم پیوسته است و همچون زرهی گرداگرد زمین را گرفته و اگر آنها نبودند،فشارهای داخلی ناشی از گازهای درونی و موادّ مذاب دائما مناطق مختلف را به حرکت در می آورد و آرامشی وجود نداشت.هم اکنون گهگاه فشارها که زیاد از حدّ می شود،زلزله های ویرانگری به وجود می آید و اگر کوهها نبودند این زلزله ها دائمی بود.

3-کوهها همچون دندانه های یک چرخ،پنجه در قشر هوای اطراف زمین افکنده و آن را با خود حرکت می دهند.اگر سطح زمین صاف بود،حرکت سریع دورانی زمین به دور خود سبب برخورد دائمی با قشر هوا می شد،از یک سو دائما طوفانهای شدید همه جا را در هم می کوبید و از سوی دیگر حرارت فوق العاده ای بر اثر این تماس پیدا می شد که زندگی برای انسان مشکل بود.

به این ترتیب«صخور»(کوهها)«میدان»(حرکات نامنظم و شدید)زمین را کنترل می کنند و اضافه بر همه اینها کوهها مهمترین منبع ذخیره آب برای انسانها هستند و تمام چشمه ها و نهرها از ذخایر زیرزمینی و روی زمینی کوههاست.

از آنچه در بالا در مورد نقش حیاتی بادها و کوهها در زندگی انسانها و تمام موجودات زنده گفته شد روشن می شود که چرا«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)بعد از اشاره به مسأله خلقت و آفرینش،روی دو موضوع بالخصوص تکیه کرده است.

ص: 71

ص: 72

بخش دوّم

اشاره

اوّل الدّین معرفته و کمال معرفته التّصدیق به و کمال التّصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصّفات عنه لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصّفة فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّاه و من جزّاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه.

ترجمه

سرآغاز دین،معرفت و شناخت اوست و کمال معرفتش تصدیق به ذات پاک اوست و کمال تصدیق به او همان توحید اوست و کمال توحیدش،اخلاص برای اوست و کمال اخلاص برای او،نفی صفات ممکنات از اوست چرا که هر صفتی(از این صفات)گواهی می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی(از ممکنات)شهادت می دهد که غیر از صفت است،پس هر کس خداوند سبحان را(با صفاتی همچون صفات مخلوقات) توصیف کند او را با امور دیگری قرین ساخته و آن کس که او را با چیز دیگری قرین کند دوگانگی در ذات او قائل شده و کسی که دوگانگی برای او قائل شود اجزایی برای او پنداشته و هر کس برای او اجزایی قائل شود به راستی او را نشناخته است و کسی که او را نشناسد به او اشاره می کند و هر کس به او اشاره کند او را محدود شمرده و هر کس او را محدود بداند او را به شمارش در آورده است(و در وادی شرک سرگردان شده است)!

ص: 73

شرح و تفسیر

توحید ذات و صفات خداوند

این فراز در حقیقت یک دوره کامل خداشناسی است.امیر مؤمنان(علیه السلام)در این بخش،در عبارات بسیار کوتاه و فشرده و پر معنی،به گونه ای خداوند را معرّفی فرموده که از آن بالاتر تصوّر نمی شود و اگر تمام درسهای توحید و خداشناسی را جمع کنیم چیزی فراتر از آن نخواهد بود.

در این فراز پنج مرحله برای معرفت و شناخت خداوند ذکر فرموده که می توان آنها را این گونه خلاصه کرد:

1-شناخت اجمالی و ناقص 2-شناخت تفصیلی 3-مقام توحید ذات و صفات 4-مقام اخلاص 5-مقام نفی تشبیه.

در آغاز می فرماید:«سرآغاز دین معرفت و شناخت خداست» (أوّل الدّین معرفته) .

بدون شک دین در این جا به معنی مجموعه عقاید و وظایف الهی و اعمال و اخلاق است و روشن است که سرآغاز این مجموعه و پایه اصلی آن«معرفة اللّه» می باشد،بنا بر این شناخت خدا هم گام اوّل است و هم پایه اصلی برای تمام اصول و فروع دین که بدون آن،این درخت پربار هرگز به ثمر نمی نشیند.

این که بعضی ها پنداشته اند قبل از معرفت خدا،چیز دیگری نیز وجود دارد و آن مسأله تحقیق در باره دین و وجوب مطالعه و نظر است،اشتباه بزرگی است.

زیرا وجوب تحقیق اوّلین واجبات است ولی شناخت خدا اوّلین پایه دین است یا به تعبیر دیگر تحقیق مقدّمه است و شناخت خداوند نخستین مرحله ذی المقدمه می باشد. (1)

ص: 74


1- 1) مرحوم«مغنیه»دانشمند شهیر در شرح خود به نام«فی ظلال نهج البلاغة»این را به معنای اطاعت و انقیاد در اوامر و نواهی خدا ذکر کرده و«شارح خویی»-رضوان اللّه تعالی علیه-نیز قبل از آن همین معنی را انتخاب کرده است.اگر منظورشان اطاعت به معنای وسیع کلمه است که حتّی امور اعتقادی را نیز شامل شود صحیح است و اگر تنها در جنبه های عملی باشد ایراد بالا بر آنها وارد است.

این نکته نیز معلوم است که معرفت اجمالی در درون فطرت و نهاد آدمی نهفته است.حتّی نیاز به تبلیغ هم ندارد آنچه پیامبران الهی به آن مبعوث شده اند،این است که این معرفت و شناخت اجمالی تبدیل به شناخت تفصیلی و کامل گردد و شاخ و برگ آن رشد و نمو کند و علف هرزه های مزاحم که به صورت افکار شرک آلود در اطراف این درخت برومند نمایان می گردد زدوده شود.

در مرحله بعد می فرماید:«کمال معرفت و شناخت خداوند تصدیق به ذات پاک اوست» (و کمال معرفته التّصدیق به) .

در این که چه تفاوتی میان تصدیق و معرفت است،تفسیرهای مختلفی وجود دارد.نخست این که منظور از معرفت در این جا شناخت فطری و مراد از تصدیق شناخت علمی و استدلالی است.

یا این که منظور از معرفت،معرفت و شناخت اجمالی است و مقصود از تصدیق،معرفت و شناخت تفصیلی است،یا این که معرفت،اشاره به علم و آگاهی نسبت به خداوند است،ولی تصدیق اشاره به ایمان است زیرا می دانیم علم از ایمان جداست،ممکن است انسان به چیزی یقین داشته باشد ولی ایمان قلبی- که عبارت است از تسلیم در برابر آن و به رسمیّت شناختن در درون دل،یا به تعبیری دیگر اعتقاد به آن-نداشته باشد.

گاهی بزرگان برای جدایی این دو از یکدیگر مثال ساده ای می زنند می گویند:بسیاری هستند که از ماندن در کنار جسد مرده مخصوصا در شب تاریک و اتاق خالی وحشت دارند با این که به یقین می دانند او مرده است،ولی این علم در اعماق قلب آنها گویی نفوذ نکرده و آن حالت ایمان و باور حاصل نشده و این وحشت زاییده همین است.

به عبارت دیگر،علم همان آگاهی قطعی نسبت به چیزی است ولی ممکن است

ص: 75

جنبه سطحی داشته باشد و در عمق وجود انسان و روح او نفوذ نکند،امّا هنگامی که در اعماق روح نفوذ کرد و به مرحله یقین و باور رسید و انسان بنای قلبی بر این گذاشت که آن را به رسمیّت بشناسد نام ایمان به خود می گیرد.

در مرحله سوّم می فرماید:«کمال تصدیق به ذات پاک او همان توحید اوست» (و کمال التّصدیق به توحیده) .

بدون شک هنگامی که انسان خدا را با معرفت تفصیلی یا به تعبیری دیگر با استدلال و برهان شناخت،هنوز به مرحله توحید کامل نرسیده است.توحید کامل آن است که ذات او را از هرگونه شبیه و نظیر و مانند،پاک و منزّه بداند.

زیرا کسی که شبیه و مانندی برای او بپذیرد،در حقیقت آنچه را شناخته است خدا نبوده،زیرا خداوند وجودی است نامحدود از هر جهت و بی نیاز از هر کس و هر چیز.چیزی که شبیه و مانند داشته باشد طبعا محدود است،چرا که هر یک از آن دو وجود شبیه به هم از دیگری جداست و فاقد کمالات دیگری است.پس هنگامی تصدیق به ذات پاک او به مرحله کمال می رسد که انسان او را یگانه و یکتا بداند نه یگانه و یکتای عددی بلکه یگانه و یکتا به معنی بی همتا بودن و نداشتن شبیه و نظیر و مانند.

سپس به مرحله چهارم گام می نهد که مرحله اخلاص است و می فرماید:«و کمال توحیدش اخلاص برای اوست» (و کمال توحیده الاخلاص له) .

اخلاص از ماده خلوص به معنای خالص کردن و تصفیه نمودن و از غیر،پاک کردن است.

در این که منظور از اخلاص در این جا اخلاص عملی یا قلبی یا اعتقادی است در

ص: 76

میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست.منظور از اخلاص عملی این است که هر کس نهایت توحید پروردگار را داشته باشد تنها او را پرستش می کند و انگیزه او در هر چیز و هر کار،خداست.این همان چیزی است که در بحث اخلاص در عبادت،فقها روی آن تکیه دارند.«شارح خویی»رضوان اللّه علیه این تفسیر را به عنوان یک قول،بی آن که اشاره به گوینده آن کند ذکر کرده است. (1)

ولی این احتمال بسیار بعید است زیرا جمله های قبل و بعد این جمله،همه از مسائل عقیدتی سخن می گوید و پر واضح است که این جمله نیز ناظر به اخلاص اعتقادی است.

امّا اخلاص قلبی،یا به تعبیر«شارح بحرانی ابن میثم»زهد حقیقی،آن گونه ای که تمام قلب او متوجّه خدا باشد و به غیر او نیندیشد و ما سوی اللّه،او را به خود مشغول ندارد (2)،گر چه مقام بالا و والایی است ولی باز با مجموعه جمله های این فراز سازگار نیست و بعید است مقصود از آن جمله،این باشد.

تنها مفهومی که مناسب آن است خالص ساختن اعتقاد نسبت به پروردگار است، یعنی او را از هر نظر یگانه و یکتا،بی نظیر و بی شبیه دانستن و از اجزای ترکیبی پاک و منزّه شمردن.

در جمله پنجم،خود امام(علیه السلام)به این معنی اشاره فرموده و با تعبیر زیبایی آن را توضیح داده است،می فرماید:«کمال اخلاص برای او،نفی صفات ممکنات از اوست» (و کمال الاخلاص له نفی الصّفات عنه) .

به تعبیر دیگر،در مرحله قبل،سخن از اخلاص به طور اجمال بود و در این جا که

ص: 77


1- 1) منهاج البراعة،جلد 1،صفحه 321.طبق نقل شارح خویی،صدر الدین شیرازی نیز در شرح کافی همین عقیده را دارد.
2- 2) شرح نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 122.

اخلاص به مرحله کمال می رسد،جنبه تفصیلی پیدا می کند و دقیقا روشن می شود که برای اخلاص در توحید باید هر گونه صفاتی را که مخلوق دارد از او نفی کرد،خواه این صفت،داشتن اجزای ترکیبی باشد یا غیر آن.چه این که می دانیم تمام ممکنات حتی عقول و نفوس مجرّده نیز در واقع مرکّبند(حد اقل ترکیبی از وجود و ماهیّت)حتی مجرّدات،یعنی موجودات ما فوق مادّه نیز از این ترکیب برکنار نیستند و امّا موجودات مادّی،همه دارای اجزای خارجی می باشند،ولی ذات پاک خداوند نه اجزای خارجی دارد و نه اجزای عقلی،نه در خارج قابل تجزیه است و نه در فهم و درک ما،و کسی که به این حقیقت توجّه نکند توحید خالص را نیافته است و از این جا روشن می شود،این که می فرماید:

کمال توحیدش نفی صفات از اوست،نه به معنای نفی صفات کمالیه است،چرا که تمام صفات کمال اعمّ از علم و قدرت و حیات و غیر آن همه از آن اوست، بلکه منظور صفاتی است که ما همیشه به آنها خو گرفته ایم و آنها را شناخته ایم یعنی صفات مخلوقات که همه جا آمیخته به نقص است.مخلوقات دارای علم و قدرتند امّا علم و قدرتی ناقص و محدود و آمیخته با جهل و ضعف و ناتوانی،در حالی که ذات پاک خداوند از چنین علم و قدرتی منزّه است.

شاهد گویای این سخن گفتاری است که خود امام(علیه السلام)در ذیل این خطبه در باره فرشتگان دارد،می فرماید: «لا یتوهّمون ربّهم بالتّصویر و لا یجرون علیه صفات المصنوعین ،آنها هرگز پروردگار خود را با قوّه وهم تصویر نمی کنند و صفات مخلوقات را برای او قائل نمی شوند».

اضافه بر این،صفات مخلوقات همیشه از ذات آنها جداست،یا به تعبیر دیگر صفاتی است زاید بر ذات.انسان چیزی است و علم و قدرت او چیز دیگر و به این ترتیب وجود او مرکّب از این دو است،در حالی که صفات خدا عین ذات اوست و هیچ گونه ترکیبی در آنجا راه ندارد.

در حقیقت بزرگترین خطر در مسیر توحید و خداشناسی،افتادن در وادی

ص: 78

«قیاس»است یعنی مقایسه صفات خدا با صفات مخلوقات که آمیخته به انواع نقصها و کاستیهاست و یا اعتقاد به وجود صفات زاید بر ذات است،آن گونه که اشاعره(گروهی از مسلمانان)به آن گرفتار شده اند. (1)

به همین دلیل خود امام(علیه السلام)در جمله بعد چنین می فرماید:«زیرا هر صفتی(از صفات ممکنات)گواهی می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی(از ممکنات) شهادت می دهد که غیر از صفت است» (لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصّفة) .

این بیان در واقع یک دلیل منطقی روشن است که می فرماید:صفات زاید بر ذات،به زبان حال گواهی می دهند که از موصوف جدایند و هر موصوف گواهی می دهد که با صفت دوتاست،مگر این که صفات او را عین ذاتش بدانیم و معتقد باشیم خداوند ذاتی است که تمامش علم و تمامش قدرت و تمامش حیات و ازلیّت و ابدیّت است،هر چند درک چنین معنایی برای ما که تنها با صفات مخلوقات خو گرفته ایم و انسان را چیزی و علم و قدرت او را چیزی اضافه بر ذات او می دانیم بسیار دشوار است(چرا که وقتی از مادر متولّد شد نه علم داشت و نه قدرت سپس صاحب علم و قدرت شد).

ص: 79


1- 1) اشاعره که پیروان«ابو الحسن اشعری»هستند،اعتقاد به معانی دارند و منظور آنها از معانی این است که مفهوم صفات مانند عالمیت،غالبیت و...مانند ذات خداوند قدیم و ازلی هستند و در عین حال غیر از ذات اویند و به این ترتیب اعتقاد به وجود چند امر ازلی دارند،یا به اصطلاح،قائل به تعدّد قدما می باشند،عقیده ای که مسلما با توحید خالص سازگار نیست و لذا پیروان مکتب اهل بیت-علیهم السلام-به خاطر تعلیماتی که از آنها دریافته اند-مانند آنچه در این خطبه و سایر خطبه های نهج البلاغه و کلمات دیگر معصومین-علیهم السلام- آمده-«معانی»را که همان صفات زاید بر ذات است از او نفی می کنند و جمله«بی شریک است و معانی»اشاره به همین نکته است.

سپس در ادامه این سخن و تکمیل آن،جمله هایی بسیار کوتاه و پرمعنی بر آن می افزاید و می فرماید:«هر کس خداوند سبحان را(با صفاتی همچون صفات مخلوقات)توصیف کند،او را با امور دیگری قرین دانسته و آن کس که او را با چیز دیگری قرین کند،دوگانگی در ذات او قائل شده و کسی که دوگانگی برای او قائل شود،اجزایی برای او پنداشته و هر کس برای او اجزایی قائل شود،به راستی او را نشناخته است!» (فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّاه و من جزّاه فقد جهله) .

در واقع کلام امام(علیه السلام)ناظر به این معنی است که اثبات صفاتی همانند مخلوقات،برای خدا لازمه اش ترکیب در وجود مقدّس اوست،یعنی همان گونه که انسان ترکیبی از ذات و صفات است او نیز باید چنین باشد و این معنی با واجب الوجود بودن سازگار نیست زیرا هر مرکّبی نیاز به اجزای خود دارد و نیاز داشتن(فقر)با واجب الوجود بودن سازگار نمی باشد.

برای این عبارت دو تفسیر دیگر نیز گفته شده است:

-نخست این که هر گاه صفات او را غیر از ذات او بدانیم طبعا ذات او نیز مرکب خواهد شد چرا که ذات و صفات در فرض دوگانگی حتما جهت مشترکی دارند و جهت امتیازی(که از آن به«ما به الاشتراک»و«ما به الامتیاز»تعبیر می شود) زیرا هر دو در وجود و هستی شریکند و در عین حال از هم جدا هستند و در این صورت باید ذات او را نیز مرکب از آن دو جنبه مختلف بدانیم.

-دیگر این که می دانیم وحدت ذات خداوند به معنی وحدت عددی نیست بلکه مفهوم وحدت در باره ذات پاک خدا این است که شبیه و نظیر و مانند ندارد.

اصولا یک وجود بی نهایت از هر جهت،نمی تواند شبیه و مانندی داشته باشد و اگر صفات خدا را مانند ذات او ازلی و ابدی و بی نهایت بدانیم هم او را محدود کرده ایم و هم شبیه و مانندی برای او قائل شده ایم.(دقّت کنید)

در واقع کلام بالا که امام(علیه السلام)در توضیح اخلاص بیان فرموده ناظر به همین

ص: 80

معناست،می فرماید:کسی که خدا را به صفات مخلوقات توصیف کند او را قرین با اشیای دیگر ساخته و کسی که او را قرین چیز دیگری سازد معتقد به دوگانگی او شده،یعنی دوگانگی ذات و صفات،و کسی که این دوگانگی را پذیرا شود،ذات او را مرکّب از اجزا پنداشته و کسی که ذات پاک او را مرکّب از اجزا بداند به هیچ وجه او را نشناخته،چرا که موجودی همچون خود را-از نظر ترکیب و محدودیّت-تصوّر کرده و او را خدا نامیده است.

در ادامه این سخن و تکمیل آن می فرماید:«کسی که خدا را نشناسد به او اشاره می کند و هر کس به سوی او اشاره کند او را محدود شمرده و هر کس او را محدود بداند او را به شمارش در آورده است و در وادی شرک سرگردان شده است» (و من جهله فقد اشار الیه،و من اشار الیه فقد حدّه،و من حدّه فقد عدّه) .

در این که منظور از«اشاره به سوی خدا»در این جا چیست دو احتمال وجود دارد:نخست این که منظور اشاره عقلی باشد و دیگر این که هم اشاره عقلی را شامل بشود و هم اشاره حسّی را.

توضیح این که هنگامی که انسان خدا را با آن حقیقت نامحدود و بیکران و نامتناهیش نشناسد،در ذهن خود مفهوم محدود خاصّی برای وی در نظر می گیرد و به تعبیر دیگر با اشاره عقلی به او اشاره می کند،در این حالت طبعا او را محدود دانسته چرا که نامحدود و نامتناهی برای انسانی که خود محدود و متناهی است قابل درک و تصوّر نیست.انسان چیزی را درک می کند که به آن احاطه پیدا کند و در فکر محدود او بگنجد و چنین چیزی حتما موجود محدودی است.

در این حال خداوند در ردیف معدودات و اشیاء قابل شمارش قرار می گیرد، زیرا لازمه محدود بودن،امکان تصوّر موجود دیگری در جایی دیگر،همانند اوست.تنها نامحدود از جمیع جهات است که دوّمی ندارد و در عدد و شمارش نمی گنجد.

ص: 81

به این ترتیب«مولی الموحّدین»حقیقت توحید را در این عبارت کوتاه و به تمام معنا منطقی،منعکس ساخته و خداوند را برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم معرفی نموده است.

این همان چیزی است که با تعبیر زیبای دیگری در کلام امام باقر(علیه السلام)آمده است که می فرماید:«کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی ادقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم،هر چیزی را که در وهم و گمان و فکر خود تصوّر کنید هر قدر دقیق و ظریف باشد مخلوق شماست و به شما باز می گردد(و ساخته و پرداخته خود شما و هماهنگ با وجود شماست و خدا برتر از آن است که هماهنگ مخلوقی باشد)». (1)

این احتمال نیز وجود دارد که:«اشاره»هم اشاره عقلی را شامل شود و هم حسّی را،چرا که سرچشمه اعتقاد به جسمانیّت خداوند نیز جهل است و نتیجه آن محدود ساختن ذات او و در شماره قرار دادن و شریک و همانند و نظیر برای او قائل شدن است.

* سؤال

در این جا سؤالی پیش می آید که اگر خداوند به هیچ وجه قابل اشاره عقلانی نیست،پس معرفت خداوند تعطیل می شود و درهای شناخت به روی انسان بسته می گردد و خداشناسی مفهومی نخواهد داشت.چرا که هر وقت دست به سوی آن ذات پاک دراز می کنیم،به مخلوقی از مخلوقات فکر خود می رسیم و هر چه می خواهیم به او نزدیک شویم،از او دورتر خواهیم شد،پس چه بهتر که در وادی معرفت گام ننهیم و خود را گرفتار شرک نکنیم.

ص: 82


1- 1) بحار الانوار،جلد 66،صفحه 293.

پاسخ با توجّه به یک نکته باریک-که هم در این جا راه گشا است و هم در بابهای دیگر-پاسخ این سؤال روشن می شود و آن این است که معرفت و شناخت،دو گونه است:معرفت اجمالی و معرفت تفصیلی.یا به تعبیری دیگر،شناخت کنه ذات و شناخت مبدأ افعال.

به تعبیری روشنتر هنگامی که به جهان هستی و این همه شگفتیها و موجودات بدیع،با آن ظرافت و در عین حال عظمت می نگریم و یا حتّی نگاهی به وجود خود می کنیم،اجمالا می فهمیم که خالق و آفریدگار و مبدئی دارد.این همان علم اجمالی است که آخرین مرحله قدرت شناخت انسان در باره خداست(منتهی هر چه به اسرار هستی آگاهتر شویم به عظمت او آشناتر و در مسیر معرفت اجمالی او قویتر خواهیم شد)امّا هنگامی که از خود می پرسیم او چیست؟و چگونه است؟و دست به سوی حقیقت ذات پاک او دراز می کنیم،چیزی جز حیرت و سرگردانی نصیبمان نمی شود و این است که می گوییم راه به سوی او کاملا باز است و در عین حال راه کاملا بسته است.

می توان این مسأله را با یک مثال روشن ساخت و آن این که همه ما به روشنی می دانیم که نیرویی به نام جاذبه وجود دارد.چرا که هر چیزی رها شود سقوط می کند و به سوی زمین جذب می شود و اگر این جاذبه نبود آرامش و قراری برای موجودات روی زمین وجود نداشت.

آگاهی بر وجود جاذبه چیزی نیست که مخصوص دانشمندان باشد حتّی اطفال و کودکان خردسال نیز آن را به خوبی درک می کنند،ولی حقیقت جاذبه چیست،آیا امواج نامریی یا ذرّات ناشناخته و یا نیرویی دیگر است؟و عجیب این که نیروی جاذبه بر خلاف آنچه در تمام جهان مادّه می شناسیم،ظاهرا برای انتقال از نقطه ای به نقطه دیگر نیاز به زمان ندارد،بخلاف نور که سریعترین حرکت را در جهان مادّه دارد،ولی در عین حال به هنگام انتقال در فضا گاهی برای رسیدن از یک نقطه به

ص: 83

نقطه دیگر میلیونها سال وقت لازم است.امّا نیروی جاذبه گویی در یک لحظه از هر نقطه ای از جهان به نقطه دیگر منتقل می گردد و یا حد اقل سرعتی دارد بالاتر از آنچه تاکنون شنیده ایم.

این چه نیرویی است که این آثار را دارد؟حقیقت ذات آن چگونه است؟هیچ کس پاسخ روشنی برای آن ندارد.

جایی که در باره نیروی جاذبه که یکی از مخلوقات است علم و آگاهی ما نسبت به آن تنها جنبه اجمالی دارد و از علم تفصیلی به کلی دوریم،چگونه می توان در باره خالق جهان مادّه و ماورای مادّه که وجودی است بی نهایت در بی نهایت،انتظار داشته باشیم که از کنه ذاتش با خبر شویم؟!ولی با این حال او را همه جا حاضر و ناظر و همراه هر موجودی در جهان مشاهده می کنیم.

با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

جمله «و من حدّه فقد عدّه» اشاره به نکته دقیقی است که از گفتار بالا روشن می شود و آن این که هر گاه کسی خدا را محدود بداند،باید برای او عدد قائل شود یا به تعبیری دیگر وجود شریک را برای او ممکن بشمرد.زیرا چیزی شریک و شبیه و مانند ندارد که نامحدود از هر جهت باشد،امّا اگر محدود باشد(هر قدر دارای عظمت و بزرگی باشد)باز همانند و شبیهی در خارج ذات او تصوّر می شود و به تعبیر دیگر دو یا چند موجود محدود(هر اندازه بزرگ)کاملا امکان پذیر است،ولی نامحدود از هر جهت،دوّمی برای او ممکن نیست چرا که هر چه تصوّر کنیم بازگشت به ذات او می کند.

ص: 84

بخش سوّم

اشاره

و من قال«فیم»؟فقد ضمّنه،و من قال«علام»؟فقد اخلی منه.کائن لا عن حدث،موجود لا عن عدم،مع کلّ شیء لا بمقارنة،و غیر کلّ شیء لا بمزایلة،فاعل لا بمعنی الحرکات و الآلة،بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه، متوحّد اذ لا سکن یستأنس به و لا یستوحش لفقده.

ترجمه

«و هر کس بگوید خدا در چیست؟او را در ضمن چیزی پنداشته و هر کس بپرسد بر روی چه قرار دارد؟جایی را از او خالی دانسته.همواره بوده است و از چیزی به وجود نیامده.وجودی است که سابقه عدم برای او نیست.با همه چیز همراه است،امّا نه این که قرین آن باشد و با همه چیز مغایر است،امّا نه این که از آن بیگانه و جدا باشد.او انجام دهنده(هر کاری)است،امّا نه به آن معنی که حرکات و ابزاری داشته باشد.

بیناست حتّی در آن زمان که موجود قابل رؤیتی از خلقش وجود نداشته است.یگانه و تنهاست زیرا کسی نیست که با او انس گیرد و از فقدانش ناراحت و متوحّش شود».

شرح و تفسیر
هیچ چیز همانند او نیست

امام(علیه السلام)در این بخش از خطبه،انگشت روی نقاط بسیار حسّاس و دقیق و

ص: 85

ظریفی از مباحث توحیدی گذاشته و در عباراتی کوتاه و پر معنی پنج نکته را بیان می فرماید:

1-نخست نامحدود بودن ذات پاکش از نظر مکان-و یا به تعبیری دیگر برتر از مکان بودنش-را بیان می کند،می فرماید:«کسانی که سؤال کنند و بگویند خدا در چیست او را در ضمن موجودات پنداشته اند» (و من قال فیم؟فقد ضمّنه) .

زیرا واژه«فی»(و معادل فارسی آن«در»)در جایی به کار می رود که موجودی ظرف وجود دیگری شود و بر آن احاطه داشته باشد،مانند بودن انسان در خانه،یا گل در باغ و یا حتّی گلاب در لا به لای ذرّات گلبرگها و نتیجه آن محدود بودن ذات اوست و همان گونه که در بالا نیز اشاره شد،تمام دلایل توحید نشان می دهد که ذات او نامحدود از هر جهت است.

همچنین اگر کسی سؤال کند که خدا بر چه چیز قرار دارد؟(بر عرش،بر کرسی،بر فراز آسمانها)او نیز خدا را محدود شمرده،چرا که مناطق دیگر را از او خالی پنداشته است (و من قال علام؟فقد أخلی منه) .

لازمه این سخن نیز محدودیّت ذات پاک اوست که با واجب الوجود بودن سازگار نیست و بنا بر این تمام کسانی که او را بر فراز عرش یا در آسمانها و یا در هر جای دیگر می پندارند،موحّد خالص نیستند و در واقع پرستش مخلوقی می کنند که با فکر خود ساخته و نام«اللّه»بر او نهاده اند.(خواه در جرگه عوام باشند یا در لباس و سکوت خواصّ).

گاه بعضی از ناآگاهان چنین پنداشته اند که آیه شریفه «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» (1)دلیل بر جسمانیّت خداوند و قرار گرفتن او بر عرش است،در حالی که جمله«استوی»به معنای سلطه بر چیزی می باشد و تنها به معنای سوار شدن و نشستن بر چیزی نیست و اصولا تعبیر«استوی علی العرش،بر تخت سلطنت قرار

ص: 86


1- 1) سوره طه آیه،5.

گرفت»در مقابل«ثلّ عرشه،تختش فرو ریخت»کنایه معروفی است که در موارد رسیدن به قدرت و یا کناره گیری از قدرت به کار می رود نه این که به معنای شکستن تخت سلطنت یا نشستن بر آن بوده باشد.بنا بر این«استوی علی العرش»به معنای استقرار حکومت و حاکمیّت خداوند بر عرش است.به هر حال بسیار کودکانه است که اگر کسانی بخواهند از این تعبیر،توهّم جسمیّت خداوند را داشته باشند.

2-در بخش دیگری به نامحدود بودن او از نظر افق زمان اشاره می کند و ازلیّت او را شرح می دهد،می گوید:«او وجودی است که همواره بوده و از چیزی به وجود نیامده است» (کائن لا عن حدث) .

«و موجودی است که هرگز سابقه عدم ندارد» (موجود لا عن عدم) .

به این ترتیب با همه مخلوقات متفاوت است زیرا آنها همه،سابقه حدوث و عدم دارند.تنها وجودی که دارای این سابقه نیست،ذات پاک اوست.و اصولا به کار بردن واژه های«کائن»و«موجود»بدون آن که مفهومش از صفات مخلوقات و سابقه عدم پیراسته شود،امکان پذیر نیست. (1)

3-در جمله بعد اشاره بسیار لطیفی به چگونگی رابطه مخلوقات با خالق و

ص: 87


1- 1) برخی از شارحان نهج البلاغه دو جمله بالا را بیان یک مطلب با دو عبارت دانسته اند و بعضی-مانند ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه-جمله اوّل(کائن لا عن حدث)را اشاره به عدم حدوث زمانی و جمله دوّم(موجود لا عن عدم)را اشاره به عدم حدوث ذاتی دانسته اند. یعنی در جمله اوّل می فرماید:خداوند هرگز زمانی نداشته که در آن حادث شود و در جمله دوّم می گوید قطع نظر از زمان،در ذات او هم حدوثی نیست.بلکه واجب الوجود است(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 79).بعضی دیگر عکس آن را گفته اند یعنی جمله اوّل را به نفی حدوث ذاتی یا اعمّ از ذاتی و زمانی و جمله دوّم را به نفی حدوث زمانی تفسیر کرده اند.(شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 1،صفحه 127)ولی در واقع دلیل روشنی برای هیچ یک از این دو تفاوت در دست نیست.زیرا واژه حدوث،معمولا بر حدوث زمانی گفته می شود ولی قابلیّت حمل بر حدوث ذاتی نیز دارد همان گونه که واژه عدم نیز معمولا بر عدم زمانی گفته می شود و در عین حال بر عدم ذاتی نیز ممکن است اطلاق شود. بنا بر این تأکید بودن این دو جمله قویتر به نظر می رسد یعنی هر دو ناظر به نفی حدوث زمانی و ذاتی است به این معنی که هر گونه حدوث و عدم را چه در ذات و چه در زمان،برای ذات پاک خداوند منتفی می شمرد.

ممکنات با واجب الوجود کرده،می فرماید:«او با همه چیز است،امّا نه این که قرین آنها باشد و غیر همه چیز است،امّا نه این که از آنها بیگانه و جدا باشد» (مع کلّ شیء لا بمقارنة و غیر کلّ شیء لا بمزایلة) .

بسیاری از مردم و حتّی بسیاری از فلاسفه و دانشمندان رابطه خداوند را با موجودات،رابطه دو وجود مستقلّ با یکدیگر پنداشته اند که یکی،مخلوق دیگری است.مثل این که شعله عظیمی وجود داشته باشد و شمع کوچکی را با آن روشن کنیم،در حالی که حقیقت،چیز دیگری است.تفاوت مخلوق و خالق،تفاوت یک وجود ضعیف و قوی نیست،بلکه تفاوت،تفاوت یک وجود مستقل در تمام جهات و یک وجود وابسته است.تمام عالم هستی به او وابسته است و لحظه به لحظه،نور وجود را از او می گیرد.خداوند از عالم هستی جدا نیست و در عین حال عین موجودات نیز نمی باشد(آن چنان که قائلین به وحدت وجود و موجود از صوفیه پنداشته اند)و توحید واقعی منوط به درک این حقیقت است.

این حقیقت را می توان با مثال زیر روشن ساخت(هر چند این مثال ها نیز ناقص است):

شعاع و پرتو آفتاب گر چه وجود دارد و غیر از قرص خورشید است،ولی پیوسته و وابسته به آن است،یعنی غیر آن است امّا نه مغایرت به معنای بیگانگی و جدایی و استقلال،و همراه آن است،امّا نه به معنای یگانگی و وحدت.

بدون شک پیوند و ارتباط موجودات این عالم با ذات پاک خداوند از این هم نزدیکتر و وابستگی آنها به او از این هم بیشتر است و در واقع مثال دقیقی در این جهان برای این وابستگی و یگانگی،در عین دوگانگی(وحدت در کثرت) نمی توان پیدا کرد.هر چند مثالهایی همچون مثال بالا-و یا مانند تصوّرات ذهنی انسان که وابسته به روح اوست و از او جداست و در عین حال وابسته به اوست و بدون او مفهومی ندارد-تا حدودی مطلب را روشن می سازد.(دقّت کنید)

4-در جمله بعد به یکی دیگر از صفات ذات پاک او اشاره کرده،می فرماید:

«او

ص: 88

فاعل و انجام دهنده(کارها)است ولی نه به معنای استفاده از حرکات و آلات» (فاعل لا بمعنی الحرکات و الآلة) .

در سخنان روزانه،معمولا فاعل و کننده کار به کسی اطلاق می شود که با استفاده از حرکات دست و پا،یا سر و گردن و سایر اعضا،کاری را انجام می دهد و از آنجا که قدرت انسان و جانداران دیگر برای انجام کارها محدود است و اعضای انسان با تمام ظرافتی که دارد،قادر به انجام هر کاری نیست،از وسایل و ابزار کمک می گیرد و کمبود توان و قدرت خود را با آن جبران می کند.با چکش میخ را می کوبد،با ارّه چوب را می برد و با انبرهای ظریف و کوچک اشیای بسیار ریز را جا به جا می کند و با جرثقیل های عظیم بارهای سنگین را از جا بر می دارد و اینها همه از آثار جسم و جسمانیّات است.

از آنجا که خداوند نه جسم دارد و نه حدّ و حدودی برای قدرت اوست، فاعلیّتش هرگز به معنای انجام حرکتی نیست و نیز به خاطر قدرت نامحدودش نیاز به ابزار و آلاتی ندارد.

اصولا قبل از آن که آلتی خلق شود،خداوند فاعل بود.هرگاه نیاز به آلتی برای انجام کار داشت،باید از خلقت نخستین اشیا عاجز باشد.

آری او در یک چشم بر هم زدن و یا لحظه ای کمتر از آن،با اراده و فرمان«کن» می تواند عالم هستی را ایجاد و یا معدوم کند و یا تدریجا در هر مدّتی که اراده اش تعلّق گرفته است به وجود آورد.پس باید توجّه داشت وقتی می گوییم او فاعل است،فاعلیّتش را قیاس به ذات خود نکنیم و مرهون حرکات و آلات نشماریم.

البته این سخن به آن معنی نیست که خداوند فرشتگان«مدبّرات امر»و فرمانبردارانی برای تدبیر خلقت ندارد.او بسیاری از حوادث را از طریق اسباب می آفریند،چون اراده اش بر آن قرار گرفته است،نه این که نیاز به آن داشته باشد.

5-در جمله بعد می افزاید:«او بینا بود در آن زمان که حتّی موجود قابل رؤیتی از خلقش وجود نداشت» (بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه) .

ص: 89

درست است که«بصیر»به معنای بینا،از مادّه«بصر»به معنای چشم گرفته شده است،ولی در مورد خداوند هرگز به معنای حقیقی به کار نمی رود.یا به تعبیر دیگر مجازی است بالاتر از حقیقت.بصیر بودن خداوند به معنای آگاهی او از تمام اشیایی است که قابل رؤیت است و حتّی قبل از آن که اشیای قابل رؤیت آفریده شوند،بصیر بود.

بنا بر این بصیر بودنش بازگشت به علم بی پایان او می کند و می دانیم علم خدا ازلی است.

در آخرین جمله از فراز مورد بحث،اشاره به وحدانیّت ذات پاک او در برابر داشتن انیس و مونس می کند و می فرماید:«او تنها است زیرا کسی وجود ندارد تا با او انس گیرد و از فقدانش متوحّش و ناراحت گردد» (متوحّد اذ لا سکن یستأنس به و لا یستوحش لفقده) . (1)

توضیح این که انسانها و همچنین موجودات زنده دیگر،به حکم این که قدرتشان برای جلب منافع و دفع ضررها و زیانها محدود است،ناچارند از همنوعان خود و احیانا از غیر همنوع،کمک بگیرند تا در برابر خطراتی که آنها را تهدید می کند احساس امنیّت کنند.این جاست که تنهایی برای انسان وحشتناک است و بودن افراد دیگر در کنارش آرامبخش،مخصوصا به هنگام هجوم خطرات و آفات و بلاها و بیماریها.و گاه این انسان کوته فکر خدا را با خود قیاس می کند و تعجّب می کند چگونه قبل از آفرینش مخلوقات تنها بود،چگونه انیس و مونسی ندارد و چگونه در عین تنهایی احساس آرامش می کند؟!

ص: 90


1- 1) در این که آیا«إذ»در اینجا«ظرفیه»است و اشاره به این می کند که در ازل چیزی آفریده نشده بود و غیر از ذات پاک او کسی وجود نداشت،تا بخواهد انیس و مونس او گردد،یا از فقدانش ناراحت شود؟و یا این که«إذ»در اینجا در مقام تعلیل است یعنی چون کسی وجود نداشت او یکتا و یگانه بود و امروز نیز چنین است چرا که حاجت به کسی و چیزی ندارد؟ احتمال دوّم قویتر به نظر می رسد.ضمنا«لا»در جمله«لا یستوحش»زائده است و برای تأکید می باشد و بعضی آن را جمله مستأنفه دانسته اند.

بی خبر از این که او وجودی است بی نهایت،نه نیاز به چیزی دارد که از کسی کمک بگیرد و نه از دشمنی هراسان است که از دیگری در برابر او مدد بجوید،نه شبیه و مانندی که با او انس گیرد.به همین دلیل همیشه متوحّد(بی همدم)بوده و همچنان هست و خواهد بود،از آنچه گفته شد معلوم می شود که واژه«متوّحد» در این جا مفهومی غیر از«واحد»و«احد»دارد.

نکته ها
اشاره

در این فراز بسیار پر معنی و پر محتوا نکته های فراوانی نهفته شده و درسهای گرانبهایی است که رهگشای بسیاری از مشکلات عقیدتی در زمینه«معرفة اللّه و اسماء و صفات او»است،از جمله:

1-رابطۀ خلق و خالق و مسألۀ«وحدت وجود»!

در این که خداوند با مخلوقات و آفریدگار با آفریده ها چه رابطه ای دارد در میان فلاسفه و دانشمندان گفتگو بسیار است.گروهی راه افراط را پیموده اند و در مسیر وحدت وجود و موجود گام نهاده و او را عین مخلوقاتش پنداشته اند.

می گویند در عالم هستی یک وجود شخصی بیش نیست و غیر او هر چه هست جلوه های او و تطوّرات ذات اوست یا به تعبیر دیگر:در حقیقت یک چیز بیش نیست و کثرتها و تعدّدها خیالات و پندارها و سرابهایی است که خود را آب نشان می دهد،امّا هیچ نیست.

گاه به جای وحدت و اتّحاد،تعبیر به حلول می کنند و می گویند او ذاتی است که در همه اشیا حلول کرده و هر زمان به لباسی در می آید و بی خبران،دوگانگی

ص: 91

احساس می کنند در حالی که همه یک چیز بیش نیست. (1)

کوتاه سخن این که آنها عالم هستی را همچون یک دریا می دانند و موجودات را قطره های آن دریا:

هر کس که ندیده قطره با بحر یکی حیران شده ام که چون مسلمان باشد؟!

و به تعبیر دیگر هر گونه دوگانگی در این عالم چیزی جز خیال و پندار نیست:

وصال این جایگه رفع خیال است خیال از پیش برخیزد وصال است!

بلکه به عقیده برخی تا کسی اعتقاد به وحدت وجود و موجود نداشته باشد، صوفی حقیقی نخواهد بود.چرا که پایه و مایه تصوّف همین وحدت وجود است! البته بعضی از کلمات آنان قابل توجیه و حمل کردن بر بعضی از معانی صحیح است.مانند این که وجود حقیقی قائم بالذّات در عالم،یکی بیش نیست و بقیّه هر چه هست وابسته به اوست(همان گونه که در تشبیه به معانی اسمیّه و حرفیّه در بالا گفتیم)یا این که غیر از ذات پاک خداوند-که وجودی است بی نهایت از هر جهت -بقیّه موجودات به اندازه ای خرد و کوچک و بی مقدارند که به حساب نمی آیند نه این که واقعا وجودی نداشته باشند.

ص: 92


1- 1) بسیاری از متصوّفه همین عقیده را دنبال می کنند و جمله هایی که از سران آنها نقل شده گواه آن است که بعضی«انّی انّا اللّه،من خدا هستم!»می گفتند و بعضی نغمه بسیار زننده «سبحانی ما أعظم شأنی،منزّهم من!چقدر مقام من بزرگ و والاست!»سر داده اند!و بعضی در اشعار خود با صراحت گفته اند:بت پرستی عین خداپرستی است! مسلمان گر بدانستی که بت چیست یقین کردی که حق در بت پرستی است! همان گونه که در اشعار زننده مولوی آمده که از خداوند به عنوان بت عیّار(یک وجود مرموز)یاد می کند که یک روز به لباس آدم در آمد!و روزی به شکل نوح و روز دیگر در کسوت موسی و عیسی!و سرانجام در شکل محمّد(صلی الله علیه و آله)و روزی هم در لباس علی و شمشیر ذو الفقارش ظاهر شد!و بالاخره روز دیگری در قالب منصور شد و بر سر دار رفت!(نقل با تلخیص از«عارف و صوفی چه می گویند»صفحه 117).

امّا بدون شک پاره ای از سخنان آنان قابل این گونه توجیهات نیست و به راستی می گویند در عالم هستی یک وجود بیشتر نیست و بقیّه خیال و پندار است و حتّی تصریح می کنند که بت پرستی هم اگر به شکل محدود در نیاید عین خداپرستی است،چرا که همه عالم اوست و او همه عالم است.

این سخن از هر کس که باشد-علاوه بر این که مخالف وجدان بلکه بدیهیّات است و یکسره علّت و معلول و خالق و مخلوق و عابد و معبود را انکار می کند- از نظر عقاید اسلامی نیز لوازم فاسدی دارد که بر کسی پوشیده نیست.چرا که در این صورت،خدا و بنده و پیامبر و امّت و عابد و معبود و شارع و مکلّف مفهومی نخواهد داشت و حتّی بهشت و دوزخ و بهشتیان و دوزخیان همه یکی است و همه عین ذات اوست و این دوگانگی ها همه زاییده وهم و خیال و پندار است که اگر پرده های پندار را پاره کنیم چیزی جز وجود او باقی نمی ماند!و نیز لازمه آن، اعتقاد به جسم بودن خداوند،یا حلول و مانند آن می شود.

به این ترتیب نه با وجدانیّات و دلایل عقل سازگار است و نه با عقاید اسلامی و قرآن مجید و از همین جاست که فقیه نامدار مرحوم محقّق یزدی-قده-در متن عروة الوثقی در بحث مربوط به کفّار می نویسد:لا اشکال فی نجاسة الغلاة و الخوارج و النّواصب و أمّا المجسّمة و المجبّرة و القائلین بوحدة الوجود من الصّوفیة اذا التزموا باحکام الاسلام فالاقوی عدم نجاستهم الاّ مع العلم بالتزامهم بلوازم مذاهبهم من المفاسد، (1)شکّی در ناپاک بودن غلات و خوارج و نواصب (2)نیست.امّا آنها که قائل به جسمیّت خدا و جبر هستند و همچنین گروهی از صوفیّه که اعتقاد به وحدت وجود دارند،اگر به احکام اسلام ملتزم باشند اقوی این است که نجس نیستند،مگر این که

ص: 93


1- 1) عروة الوثقی،بحث نجاست کافر،مسئله 2.
2- 2) «غلات»کسانی هستند که در باره ائمه-علیهم السلام-مخصوصا علی(علیه السلام)غلوّ کرده و او را خدا می دانند یا متّحد با او می شمرند.«خوارج»بازماندگان گروههایی هستند که بر علی(علیه السلام) خروج کردند و در نهروان با حضرتش جنگیدند و شکست خوردند و«نواصب»دشمنان اهل بیتند.

بدانی مفاسدی که لازمه مذهب آنهاست به آن پایبندند».

در این عبارت دو نکته جلب توجّه می کند:یکی عطف طرفداران عقیده وحدت وجود بر جبریّین و کسانی که قائل به جسمیّت خدا هستند و همه را در یک صف شمردن،و دیگر تصریح به این که اعتقاد آنها دارای مفاسد دینی است که اگر به آن توجّه داشته باشند و پایبند باشند،مسلمان نیستند و اگر نسبت به آن لوازم پایبند نباشند در زمره مسلمانانند.

این سخن به وضوح می فهماند که مذهب آنها آن چنان مفاسدی دارد که اگر به آن ملتزم شوند،از صف مسلمانان خارج می شوند.

قابل توجّه این که تمام کسانی که بر عروه حاشیه دارند،تا آنجا که ما اطلاع داریم این مطلب را پذیرفته و یا تنها قیودی بر آن افزوده اند.(مانند این که موجب انکار توحید و رسالت نشود). (1)

برای این که بدانیم این مسئله چه مفاسدی می تواند به دنبال داشته باشد،بد نیست به یک نمونه آن که در مثنوی آمده است،اشاره شود.

در دفتر چهارم مثنوی طیّ یک داستان طولانی،قصّه«سبحانی ما أعظم شأنی»گفتن«بایزید»را نقل می کند که مریدانش به او اعتراض کردند،این چه سخن ناروایی است که می گویی و«لا إله إلاّ انا فاعبدون،معبودی جز من نیست مرا پرستش کنید»سر می دهی؟!او گفت اگر من بار دیگر این سخن را گفتم کاردها بردارید و به من حمله کنید.بار دیگر چنین گفت و نغمه«نیست اندر جبّه ام غیر از خدا-چند جویی در زمین و در سما»را سر داد،مریدان با کاردها به او حمله ور شدند،ولی دیدند هر کاردی که به او می زنند،بدن خویش را می درند.

این افسانه ساختگی و پنداری نشان می دهد که پویندگان این راه تا کجا پیش می روند.

ص: 94


1- 1) برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب مصباح الهدی،جلد اوّل،صفحه 410،تألیف مرحوم آیة اللّه شیخ محمّد تقی آملی(فقیه فیلسوف)و همچنین تقریرات مرحوم آیة اللّه خویی،جلد 3،صفحه 81 و 82 مراجعه کنید.

این سخن را با کلامی از یکی از معاصران،در شرح نهج البلاغه پایان می دهیم:

«این مکتب(وحدت وجود به معنای وحدت موجود)همه قوانین عقلی و بینش های وجدانی و مفاد ادیان حقّه الهی را کنار می گذارد و جهان هستی را تا مرتبه وجود(خدایی)بالا می برد و یا خدا را پایین می آورد و با جهان یکی می کند،به نظر می رسد که این مکتب تنها ذهن بعضی را به عنوان دریافت ذوقی یا فرار از اشکالات،اشغال نموده باشد،نه همه سطوح روانی آنان را از روی تعقّل و آگاهی به واقعیّات». (1)

2-انحراف ناآگاهان از حقیقت صفات خدا

اگر در آنچه در این فراز از کلام مولا علی(علیه السلام)آمده خوب بیندیشیم و دقّت کنیم،راه هر گونه انحراف از اصل توحید و حقیقت صفات خدا بسته می شود و مفهوم حقیقی «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ،ما به انسان از رگ گردن(یا رگ قلب)او نزدیکتریم» (2)و همچنین مفهوم «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» ،او با شماست هر کجا باشید» (3)،وَ «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ» ،هیچ سخن در گوشی در میان سه نفر رد و بدل نمی شود مگر این که او چهارمین آنهاست» (4)، «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ،خداوند نور آسمانها و زمین است» (5)و «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ»

«بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» ،بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می شود (6)و امثال آن به خوبی روشن و آشکار می شود.

ص: 95


1- 1) ترجمه و تفسیر نهج البلاغه،استاد جعفری،جلد 2،صفحه 64.
2- 2) سوره ق،آیه 16.
3- 3) سوره حدید،آیه 4.
4- 4) سوره مجادله،آیه 7.
5- 5) سوره نور آیه،36.
6- 1) سوره انفال،آیه 24.

این نکته علاوه بر این که بحثهای مربوط به وحدت وجود-به معنای صحیح آن- را تکمیل می کند،راه را بر هر گونه انحراف در فهم صفات خدا مسدود می سازد.

ولی گمگشتگان وادی حیرت به سراغ مسائلی رفته اند که انسان از آن شرم دارد.

از جمله طایفه«مجسّمه»است که برای خداوند متعال صفاتی همچون صفات ممکنات قائل شدند و او را تا سر حدّ جسم و جسمانیّات تنزّل داده و برای او شکل و قیافه و دست و پا و موهای«مجعّد»و در هم پیچیده و به طریق اولی مکان و زمان،قائل شده اند.گروهی او را در دنیا قابل مشاهده می دانند و گروهی او را فقط در آخرت.

«محقّق دوانی»که از معاریف فلاسفه است-طبق نقل بحار الانوار- می گوید:«گروهی از اهل تشبیه،خدا را حقیقتا جسم می دانند،بعضی او را مرکّب از گوشت و خون و برخی او را نور درخشان مانند شمش نقره ای سفیدگون که طولش هفت وجب با وجب خویش است و جمعی او را به صورت انسان و گروهی به صورت جوانی«امرد»با موهای پیچیده و مجعّد و بعضی او را به صورت پیرمردی با موهای سیاه و سفید،برخی او را جسمی-نه همانند اجسام دیگر-می دانند و بعضی عقاید دیگری از این گونه اعتقادهای باطل و بی پایه و کودکانه ابراز داشتند». (1)

عجیب تر این که در روایاتی که از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)یا بعضی از صحابه نقل کرده اند-که قطعا این روایات مجعول است-برای خداوند اوصاف جسمانی عجیبی ذکر شده است.از جمله در حدیثی از«ابن عباس»آمده که:«از او پرسیدند:هرگز محمد(صلی الله علیه و آله)پروردگارش را مشاهده کرد؟او گفت:آری،سؤال کردند:چگونه خدا را دید؟گفت:در باغی خرّم و سرسبز،در حالی که بر کرسی طلایی که فرش زرّینی بر آن مفروش بود و چهار فرشته آن را حمل می کردند نشسته بود،مشاهده کرد». (2)

ص: 96


1- 2) بحار الأنوار،جلد 3،صفحه 289.
2- 1) توحید ابن خزیمه،صفحه 217(طبق نقل«بحوث فی الملل و النحل»،جلد 1،صفحه 145).

از این گذشته روایات متعدّدی که در«صحیح بخاری»،«سنن ابن ماجه»و غیر آنها نقل شده،با صراحت آورده است که خداوند در روز قیامت با چشم دیده می شود. (1)حتّی در بعضی از این روایات تصریح شده که اهل بهشت خدا را می بینند همان گونه که ماه در شب چهاردهم دیده می شود. (2)

وجود این احادیث سبب شده که بسیاری از دانشمندان اهل سنّت معتقد به رؤیت خداوند در قیامت گردند و با شدّت از آن دفاع کنند.در حالی که قرآن با صراحت می گوید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» ،هیچ چشمی خدا را نمی بیند» (3)و به «موسی»فرمود: «لَنْ تَرانِی» ،هرگز مرا مشاهده نخواهی کرد» (4)(و می دانیم«لن» برای نفی ابد می باشد).

در خطبه اشباح این مسأله به وضوح بیان شده است،آنجا که می فرماید:

«و الرّادع أناسیّ الابصار عن ان تناله أو تدرکه أو تبصره،آن کس که مردم چشمها را از مشاهده ذات پاکش و رسیدن به او بازداشته است». (5)

در خطبه دیگری با بیان فصیح و رسایش می فرماید:«الحمد للّه الّذی لا تدرکه الشّواهد و لا تحویه المشاهد و لا تراه النّواظر و لا تحجبه السّواتر،حمد و سپاس خدایی را سزاست که حواس،او را درک نکند و مکانها وی را در بر نگیرد دیده ها او را نبیند و پوشش ها او را مستور نسازد». (6)

به علاوه این عقاید،مخالف صریح حکم عقل است،چرا که اگر خدا قابل مشاهده

ص: 97


1- 2) صحیح بخاری،جلد 6،صفحه 56،تفسیر سورة النساء و سنن ابن ماجه،جلد 1(مقدّمه -باب 13-حدیث 177).
2- 3) برای آگاهی از این روایات که به یقین روایات مجعولی می باشند و همچنین پاسخ این روایات و دلایلی از آیات و روایات معتبر که می گوید خدا با چشم دیده نمی شود نه در دنیا و نه در آخرت به جلد چهارم تفسیر موضوعی پیام قرآن،صفحه 241 تا 251 مراجعه کنید.
3- 4) سوره انعام،آیه 103.
4- 5) سوره اعراف،آیه 143.
5- 1) نهج البلاغه،خطبه 91.
6- 2) نهج البلاغه،خطبه 185.

باشد به یقین دارای جسم و مکان و جهت خواهد بود و نتیجه آن محدودیّت و دستخوش تغییر بودن است و به این ترتیب از اوج واجب الوجود بودن سقوط می کند و در ردیف ممکنات در می آید.

اینجاست که تعبیرات لطیف امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در جمله های بالا همچون آفتاب و ماه می درخشد و بر چهره حقایق پرتو می افکند و عقاید باطل و خرافی را محو و نابود می کند و دقیقترین و زیباترین و رساترین درس توحید و شناخت صفات خدا را به ما می دهد.

از آنجا که همیشه در مقابل هر گروه افراطی،گروهی تفریطی خودنمایی می کنند،جمعی بر خلاف عقیده قائلان به تشبیه که خدا را تا سر حدّ جسم و جسمانیّات تنزّل داده،راه تعطیل را پیموده اند و معتقدند اصلا شناخت خدا غیر ممکن است،نه کنه ذاتش و نه اوصافش و ما از صفات خدا چیزی جز مفاهیم منفی نمی فهمیم.وقتی می گوییم او عالم است این اندازه می فهمیم که جاهل نیست.امّا عالم بودن او،مطلقا برای ما مفهوم نیست و به این ترتیب بزرگترین افتخار انسان را که معرفة اللّه و شناخت خداست به دست فراموشی می سپارند و در راهی گام می نهند که سراسر ظلمت و تاریکی و بر خلاف تعلیمات مسلّم قرآن مجید است که راه معرفة اللّه را بر ما گشوده است.

این سخن را با تعبیر رسای دیگری از نهج البلاغه پایان می دهیم،می فرماید:

«لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته فهو الّذی تشهد له أعلام الوجود علی إقرار قلب ذی الجحود تعالی اللّه عمّا یقول المشبّهون به و الجاحدون له علوّا کبیرا،عقول و خردها را بر کنه صفاتش آگاه نساخت و(با این حال)آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت خود را بر کنه صفاتش آگاه نساخت و(با این حال)آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت خود باز نداشته است، هم اوست که نشانه های هستی،دلهای منکران را به اقرار بر وجودش واداشته است.

(آری)او بسیار برتر است از گفتار تشبیه کنندگان،یعنی آنها که او را به مخلوقاتش تشبیه می کنند و منکران

ص: 98

(آنها که یا ایمان به او ندارند و یا شناخت او را غیر ممکن می پندارند)». (1)

بهترین تعبیر برای یافتن خط مستقیم معرفت و شناخت خدا که در میان افراط و تفریط(تشبیه و تعطیل)است،همان است که در بالا فرموده است.

در باره چگونگی صفات خداوند و مسیر صحیح معرفت آنها تعبیرات بسیار رسا و گویا در سطوح بسیار بالا،در خطبه های دیگر نهج البلاغه آمده است که مکمّل چیزی است که در خطبه مورد بحث آمده و به خواست خدا شرح آنها در جای خود خواهد آمد.

3-نفی حدوث ذاتی و زمانی از ذات پاک او

از تعبیراتی که در این فراز آمده،استفاده می شود که ذات پاکش نه حدوث ذاتی دارد و نه حدوث زمانی.منظور از حدوث زمانی آن است که چیزی در پهنه زمان به وجود آید و یا به تعبیر دیگر زمانی بگذرد که موجود نباشد و سپس موجود شود.این معنی پس از خلقت جهان مادّه،تصوّر می شود زیرا با خلقت جهان مادّه زمان به وجود می آید و حدوث و عدم زمانی مفهوم پیدا می کند.

منظور از حدوث ذاتی آن است که قطع نظر از پیدایش جهان مادّه چیزی در ذات خود حادث باشد یا به تعبیر دیگر وجودش از درون ذاتش نجوشد.بلکه وابسته و معلول وجود دیگری باشد و مسلّم است که هیچ یک از این دو حدوث در ذات پاک خداوند که واجب الوجود است و همیشه بوده و خواهد بود،بلکه وجودش عین هستی است،راه ندارد.(دقّت کنید)

ص: 99


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 49.
4-آیا واژۀ«موجود»بر خداوند اطلاق می شود؟

آیا می توان واژه«موجود»را بر خداوند اطلاق کرد؟ظاهر تعبیر بالا که می فرماید:«موجود لا عن عدم،او وجود دارد امّا نه به این معنی که سابقه عدم و نیستی داشته باشد»،این است که اطلاق این واژه بر ذات پاک او مانعی ندارد.ولی مسلّما مفهوم اصلی این واژه که اسم مفعول است و معنایش این است که دیگری او را هستی بخشیده در باره ذات او صدق نمی کند و موجود در این جا مفهوم دیگری دارد و به معنای دارنده وجود است همان گونه که در بعضی از شروح نهج البلاغه نیز به آن تصریح شده که موجود گاهی بر ماهیّات ممکنه که وصف وجود به خود گرفته اند،اطلاق می شود و گاه موجود گفته می شود و منظور خود وجود و هستی است. (1)این تعبیر(موجود)در بعضی از روایات اصول کافی نیز آمده است. (2)

ص: 100


1- 1) مفتاح السعادة فی شرح نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 139.
2- 2) اصول کافی،جلد 1،باب أدنی المعرفة،حدیث 1،و نیز جلد 1،باب النهی عن الصفة، حدیث 1،و نیز جلد 1،باب جوامع التوحید،حدیث 4.

بخش چهارم

اشاره

أنشأ الخلق إنشاء و ابتدأه ابتداء بلا رویّة أجالها و لا تجربة استفادها و لا حرکة أحدثها و لا همامة نفس اضطرب فیها أحال الاشیاء لاوقاتها و لام بین مختلفاتها و غرّز غرائزها و ألزمها أشباحها عالما بها قبل ابتدائها محیطا بحدودها و انتهائها عارفا بقرائنها و أحنائها.

ترجمه

آفرینش را بدون نیاز به اندیشه و فکر و استفاده از تجربه و بی آن که حرکتی ایجاد کند و در باره تصمیمی بیندیشد ایجاد کرد و آغاز نمود.خلقت هر موجودی را به وقت خاصّش موکول کرد موجودات گوناگون را با یکدیگر التیام داد و به هر کدام طبیعتی مخصوص و غریزه ای ویژه بخشید و صفات ویژه آنها را همراهشان ساخت و پیش از آن که آنها را بیافریند از همه آنها آگاه بود و به حدود و پایان آنها احاطه داشت و از جمیع لوازم و تمام جوانب آنها با خبر بود.

شرح و تفسیر
آغاز سخن در بارۀ آفرینش جهان

آنچه تاکنون در این خطبه بسیار مهم گذشت،اشارات دقیق و پرمعنایی در باره معرفت و شناخت خدا و صفات گوناگون او بود که نخستین مرحله معرفت انسانی است و از این فراز به بعد از آفرینش جهان و چگونگی آغاز خلقت و عجایب آسمانها و زمین سخن به میان می آید،هر چند از یک نظر تکمیلی است بر بحث گذشته پیرامون صفات خداوند.

ص: 101

در آغاز می فرماید:«آفرینش را بدون نیاز به اندیشه و فکر و استفاده از تجربه و بی آن که حرکتی ایجاد کند و در باره تصمیمی بیندیشد ایجاد کرد و آغاز نمود» (أنشأ (1)الخلق إنشاء و ابتدأه ابتداء بلا رویّة (2)أجالها (3)و لا تجربة استفادها و لا حرکة أحدثها و لا همامة (4)نفس اضطرب فیها) .

در این جا امام(علیه السلام)آفرینش الهی را از کارهای مخلوقات بکلّی جدا می شمرد.

چرا که مثلا انسان هنگامی که می خواهد کاری را انجام دهد،اگر مسبوق به سابقه ای نباشد،در باره آن می اندیشد و با ابتکار خود به سراغ آن می رود و اگر مسبوق به سابقه ای باشد از تجارب دیگران یا از تجارب خودش بهره گیری می کند و گاه در درون ذهن او حرکت گسترده ای در اندیشه ها پیدا می شود،روی مقدّمات مسأله می اندیشد و از آن به سراغ نتیجه ها می رود و گاه در تردید و تزلزل باقی

ص: 102


1- 1) «أنشأ»از مادّه«إنشاء»گر چه معانی متعدّدی برای آن ذکر کرده اند ولی پیداست که در اینجا به معنای ایجاد است.
2- 2) «رویّة»به گفته مقاییس اللغة به معنای سیراب شدن است ولی در معنای تفکر و اندیشه آمیخته با دقّت نیز به کار می رود.گویی فکر خود را در باره آن مسأله سیراب می سازد و یا مسأله را با اندیشه خود سیراب می سازد و حقّ اندیشه را ادا می کند.
3- 3) «أجال»از مادّه«جولان»به معنای حرکت کردن و به گردش در آمدن است.
4- 4) «همامة»:شارحان و مفسّران نهج البلاغه برای«همامه»معانی مختلفی ذکر کرده اند: بعضی آن را به معنی تمایل درونی قطعی به چیزی به گونه ای که از فقدان آن ناراحت شود، معنی کرده اند(شرح ابن میثم بحرانی،جلد 1،صفحه 132).برخی آن را به معنای تردید در انجام کاری دانسته اند(منهاج البراعة،جلد 1،صفحه 51).بعضی آن را به معنی اهتمام و اهمیّت دادن به مطلبی ذکر کرده اند(شرح مغنیه،جلد 1، صفحه 27). «ابن ابی الحدید»در شرح معروف خود«همامه»را از اعتقادات«مجوس»می داند که معتقد بودند به این که:نور اعظم به هنگام تصمیم بر مبارزه با ظلمت و تاریکی گرفتار تزلزل و تردیدی شد و از درون ذات او چیزی خارج شد که«همامه»نام دارد. ولی در لغت-چنانکه لسان العرب می گوید-همامه به معنای ضعف و فتور و سستی است و لذا هر مرد و هر زن ناتوان را«همّ»و«همّة»می گویند.از مجموع آنچه گفته شد به نظر می رسد که همامه در عبارت فوق همان تردید و سستی و ناتوانی عزم و اراده است،به طوری که شخص نتواند تصمیم بگیرد یا به زحمت قادر بر تصمیم باشد.

می ماند و سرانجام یک طرف را انتخاب کرده به پیش می رود.

هیچ یک از این چهار حالت،در ذات پاک خداوند و هنگام آفرینش اشیا نیست،نه نیاز به فکر و اندیشه دارد و نه تجربه قبلی،نه حرکت فکری روی مقدّمات و نتیجه ها و نه تزلزل و اضطراب در تصمیم گیریها.اراده کردن همان و ایجاد شدن موجودات همان: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» ، فرمان او چنین است که هر گاه چیزی را اراده کند تنها به آن می گوید:موجود باش!آن نیز بی درنگ موجود می شود». (1)

به تعبیر دیگر این حالات چهارگانه،مربوط به تصمیم گیری کسانی است که علم و قدرت محدودی دارند و لازمه آن نیاز به اندیشه یا تجارب دیگران و یا اضطراب و تردید است.امّا آن کس که علمش بی پایان و قدرتش نامحدود است، به هنگام آفرینش،هیچ یک از این حالات را نخواهد داشت.

از آنچه در بالا گفته شد به خوبی استفاده می شود که منظور از حرکت،در عبارت فوق،همان حرکت اندیشه در درون نفس است.

ولی این احتمال نیز از سوی بعضی مفسّران داده شده است که منظور حرکت جسمانی خارجی است که لازمه اجسام است و خداوند برتر و بالاتر از جسم و جسمانیّات می باشد.

ولی معنای اوّل مناسبتر به نظر می رسد،زیرا سه حالت دیگر که در عبارت بالا،قبل و بعد از آن آمده همه مربوط به تصمیم گیری و اندیشه و تفکّر قبل از انجام عملی است.

کوتاه سخن این که افعال خداوند از افعال بندگان بکلّی جداست زیرا او با علم به مصالح و مفاسد اشیا و آگاهی بر نظام احسن آفرینش و قدرت تامّ و کاملی که بر همه چیز دارد،با قاطعیّت اراده می کند و بدون هیچ تزلزل و تردید و اندیشه و

ص: 103


1- 1) سوره یس،آیه 82.

تجربه،موجودات را لباس وجود می پوشاند.هم در آغاز آفرینش چنین است و هم در ادامه آفرینش.

سپس به چگونگی آفرینش موجودات و تدبیر الهی در پیدایش اشیا طبق برنامه منظم و دقیق و نظم و ترتیب حساب شده اشاره کرده،می فرماید:«خداوند آفرینش هر موجودی را به وقت خاصش موکول کرد(چرا که آفرینش او تدریجی و روی برنامه زمان بندی شده،بود تا عظمت تدبیر و قدرت بی نظیر خویش را آشکارتر سازد)» (احال الاشیاء لاوقاتها) .

بعد از مسأله زمان بندی بودن آفرینش موجودات،به نظام خاص داخلی و ترکیبی آنها اشاره کرده و می فرماید:«موجودات گوناگون را با یکدیگر التیام داد و در میان اشیای متضاد،آشتی برقرار کرد» (و لام (1)بین مختلفاتها) .

این از عجایب عالم آفرینش است که خداوند اشیا و موجودات مختلف را آن چنان به هم پیوسته و التیام داده که گویی همه یک چیزند.سرد و گرم،تاریک و نورانی،مرگ و زندگی و آب و آتش را به هم التیام داده است.در شجر اخضر (درخت سبز)نار و آتش آفریده و وجود انسان و حیوان و گیاه را ترکیبی از موادّ کاملا مختلف،با طبایع گوناگون خلق کرده است و حتّی میان روح و جسم-که از دو عالم مختلفند یکی مجرّد و نورانی و فوق العاده لطیف و دیگری مادّی و ظلمانی و تاریک و خشن-پیوند عمیقی برقرار ساخت.

سپس می افزاید:«خداوند غرایز و طبایع آنها را در آنها قرار داد و به هر کدام

ص: 104


1- 1) «لام»و«لائم»از مادّه«لأم»به معنای جمع کردن،اصلاح نمودن و ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر و التیام یافتن است و به همین دلیل به زره«لامة»(بر وزن رحمة)می گویند چون حلقه های آن به هم پیوسته و بر یکدیگر قرار گرفته است.

طبیعتی مخصوص به خود و غریزه ای ویژه آن بخشید» (و غرّز (1)غرائزها) .

این در حقیقت یکی از حکمتهای بالغه الهی است که آنچه را از هر موجودی انتظار می رود به صورت طبیعی و خود جوش در آن آفریده،تا بدون نیاز به محرّک دیگر،در آن مسیر به راه افتد و از درون ذاتش برای برنامه ویژه اش هدایت شود که اگر این انگیزه های درون ذاتی،در موجودات نبود آثار اشیا دوام نداشت و نابسامانی و بی نظمی بر آنها حاکم می شد.

امروز در باره نهادهای ذاتی انسان یا موجودات دیگر،دو تعبیر مختلف می شود.گاه تعبیر به فطرت می کنند و می گویند خداشناسی فطری انسان است و گاه تعبیر به غریزه،مثلا می گویند انسان دارای غریزه جنسی است،یا می گویند حرکات حیوانات عموما جنبه غریزی دارد.این در واقع اصطلاحی است که دانشمندان بنا بر آن گذارده اند.یکی را در مورد نهادهایی که جنبه فکری دارد به کار می برند(فطرت)و دیگری را در باره نهادهایی که جنبه غیر فکری یا عاطفی دارد(غریزه).ولی از نظر معنی لغوی هر دو به معنی خلقت و آفرینش می باشد.

در آخرین جمله از فراز مورد بحث می فرماید:«صفات ویژه آنها را همراهشان ساخت» (و الزمها أشباحها) . (2)

مفسّران نهج البلاغه دو تفسیر متفاوت برای این جمله بیان کرده اند.جمعی

ص: 105


1- 1) «غرّز»از مادّه«غرز»(بر وزن قرض)در اصل به معنای فرو کردن سوزن یا نشاندن و قرار دادن و داخل نمودن است،سپس به طبایعی که در انسان یا سایر موجودات زنده نهاده شده است اطلاق گشته،گویی این طبایع و غرایز،همچون نهالهایی است که در سرزمین وجود انسان غرس شده است.
2- 1) «اشباح»جمع«شبح»-طبق تصریح بسیاری از ارباب لغت-در اصل به معنای شخص است و به معنای چیزی که آشکار و نمایان و ظاهر می شود نیز آمده است و این که در استعمالات امروز به موجود نیمه پیدا،که ناگهان نمایان می شود«شبح»می گویند به همین مناسبت است.

مانند«ابن ابی الحدید»معتقدند که جمله فوق اشاره به آن است که خداوند این غرایز را ثابت و پابرجا در موجودات قرار داده است(بنا بر این ضمیر «الزمها» به غرایز بر می گردد)در نتیجه جمله مزبور تأکیدی است بر ثابت بودن غرایز موجودات.

ولی بعضی دیگر گفته اند که منظور وجود تشخّصات ویژه برای هر موجودی است،یعنی خداوند به هر موجودی ویژگیهایی داد و بعد از آن که در علم خداوند جنبه کلیّت داشتند،در خارج به صورت جزئیّات و اشخاص در آمدند(بنا بر این تفسیر،ضمیر«الزمها»به اشیا بر می گردد)بعضی نیز هر دو تفسیر را به صورت دو احتمال ذکر کرده اند.

ولی از آنجا که در تفسیر اوّل هماهنگی ضمیرها محفوظ نیست و بعلاوه جمله جنبه تأکید پیدا می کند نه بیان مطلب تازه،به نظر می رسد تفسیر دوّم صحیح تر است.

توضیح این که:خداوند به هر موجودی دو گونه ویژگی داد.ویژگیهایی که در درون ذات آنهاست که امام(علیه السلام)از آن تعبیر به غرایز فرمود و ویژگیهایی که در جنبه های ظاهری و خصوصیاتی مانند زمان و مکان و سایر جزییات است و از آن تعبیر به «الزمها أشباحها» فرمود و به این ترتیب مطابق حکمت بالغه اش برای هر موجودی ویژگیهای درونی و برونی مقرّر فرمود تا هر یک از موجودات وظیفه خاصّ خود را انجام دهند و از موجودات دیگر شناخته شوند.

نکته: هدایت فطری و تکوینی تمامی موجودات جهان

آنچه در جمله های بالا از کلام مولا(علیه السلام)آمده است اشاره به نکته مهمی دارد که در قرآن مجید نیز مکرّر بر آن تأکید شده است و آن این که همه موجودات جهان خلقت و مادّه،دارای زمان بندی خاصّی است و در عین وجود تضادّ و اختلاف در آنها،با یکدیگر هماهنگی دارد و همدیگر را تکمیل می کنند و همواره با یک نظم

ص: 106

درون ذاتی و برون ذاتی،هدایت می شوند و به صورت کاروانی هماهنگ و همگام به سوی هدف نهایی در حرکتند،از مسیر خود منحرف نمی شوند و دقیقا به سوی مقصد پیش می روند.

برگ و بار درختان در فصل بهار و تابستان،پژمردگی و خشکی آنها در پاییز و زمستان،حرکت خورشید در برج های دوازده گانه،چگونگی نظام شب و روز و حرکت زمین به دور خود و همچنین قوای درونی و برونی انسان،همگی گواه بر این هدایت تکوینی الهی هستند همان گونه که قرآن از زبان موسی(علیه السلام)می فرماید:

«رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی» ،پروردگار ما کسی است که به هر چیز آفرینش ویژه اش را داد سپس هدایت فرمود» (1)و نیز می فرماید: «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» ،(توحید و اسلام)فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است» (2)و نیز می فرماید: و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ،خزاین همه چیز نزد ماست و جز به مقدار معلوم(و مطابق نظم و حساب خاص)آن را نازل نمی کنیم». (3)

این در حقیقت یکی از نشانه های مهم خداوند در عالم هستی است که هر قدر انسان در آن بیشتر بیندیشد و مسأله هدایت تکوینی و نظم و زمان بندی و تألیف بین مختلفات را بیشتر مورد توجّه قرار دهد،به عمق این مسأله آشناتر می شود.

سپس می افزاید:«از همه آنها(اشیا)پیش از آن که آنها را بیافریند آگاه بود و به تمام حدود و پایان آنها احاطه داشت و از جمیع لوازم و تمام جوانب آنها با خبر بود»

ص: 107


1- 1) سوره طه،آیه 50.
2- 2) سوره روم،آیه 30.
3- 3) سوره حجر،آیه 21.

(عالما بها قبل ابتدائها محیطا بحدودها و انتهائها عارفا بقرائنها (1)و احنائها (2). (3)

این سه جمله در واقع به منزله دلیل و یا بیان و توضیحی است که برای جمله های قبل آمده است،زیرا کسی که می خواهد هر موجودی را در وقت مناسبش ایجاد کند و اشیای مختلف را با هم التیام دهد و غرایز درونی و لوازم بیرونی را،هر کدام،در جای خود برقرار سازد،از یکسو نیاز به آگاهی کامل و جامع دارد و از سوی دیگر به احاطه و قدرت تامّ و تمام.

از این رو می فرماید:«خداوند از تمام اشیا،قبل از آن که آفرینش آنها را آغاز کند آگاه بود و حدود و مرزها و نتایج آنها را می دانست و بر همه آنها توانایی داشت» (عالما بها قبل ابتدائها...) نه تنها از خود آنها و ابتدا و انتهایشان با خبر بود بلکه لوازم و جوانب و علل و آثار آنها را نیز می دانست.به طور مسلّم کسی که از همه این امور آگاه باشد و قدرت و توانایی بر انجام آنها داشته باشد،می تواند به طور دقیق هر کدام را در جای خود قرار دهد و به هر یک،هر چه لازم دارد بدهد و در مسیر وجود و حیاتش هدایتش کند و به کمال مطلوبش برساند.

ص: 108


1- 1) «قرائن»جمع«قرینه»به معنای همراه،مصاحب و دوست آمده است و همسر مرد را به همین جهت قرینه می گویند.(صحاح،قاموس و دیگر کتابهای لغت)بعضی از شارحان مانند«ابن ابی الحدید»«قرائن»را جمع«قرونة»(بر وزن معونه)به معنای نفس دانسته اند ولی با توجه به سایر تعبیراتی که در جمله های بالا آمده،معنی اوّل مناسبتر است.
2- 2) «أحناء»جمع«حنو»(بر وزن فعل)و حنو(بر وزن حرف)به گفته مقاییس و لسان العرب به هر چیزی گفته می شود که در آن اعوجاج و انحنایی باشد،مانند:استخوان چانه و دنده ها.سپس به معنای جوانب نیز آمده است(چرا که جوانب و اطراف اشیا غالبا انحنایی دارد).
3- 3) توجّه داشته باشید ضمیرهایی که در این چند جمله است به«اشیا»بر می گردد نه به«غرائز» آن چنان که بعضی از شارحان نهج البلاغه پنداشته اند زیرا احتمال دوّم تناسب چندانی با محتوای جمله ها ندارد.
نکته ها
1-آیا اسم«عارف»بر خداوند اطلاق می شود؟

بعضی از مفسّران نهج البلاغه در این مسئله تردید کرده اند که آیا می توان خداوند را توصیف به«عارف»نمود.

سرچشمه این تردید در واقع دو چیز است:

نخست این که به گفته«راغب»در«مفردات»معرفت و عرفان به معنی ادراک چیزی با تفکّر و تدبّر در آثار آن است یا به تعبیری دیگر،معرفت به دانشی گفته می شود که محدود است و از طریق تفکّر به دست می آید و مسلّم است که علم خداوند چنین نیست.

دیگر این که حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه و آله)نقل شده که می فرماید:«انّ له(تعالی) تسعة و تسعین اسما من احصاها دخل الجنّة،برای خداوند نود و نه(99)اسم است هر کس آنها را شماره کند(و به آن ایمان و معرفت داشته باشد)داخل بهشت می شود»و اجماع علما بر این است که نام عارف از آن نود و نه(99)اسم نیست. (1)

ولی یک بررسی اجمالی نشان می دهد که این واژه،در روایات اسلامی بارها بر خداوند اطلاق شده و علاوه بر نهج البلاغه که در این جا به صورت وصفی و در جای دیگر به صورت فعلی آمده،در اصول کافی نیز به طور متعدّد به کار رفته است. (2)

این نشان می دهد که واژه معرفت گر چه در اصل،معنی محدودیّت و یا نیاز به تفکّر و تدبّر در آن بوده،ولی بعدا بر اثر کثرت استعمال مفهوم وسیعتری پیدا کرده که بر هر نوع علم و آگاهی گفته می شود،هر چند زاییده تفکّر و اندیشه نباشد.

ص: 109


1- 1) ابن میثم این مطلب را به عنوان یک اشکال طرح می کند و سپس پاسخ می گوید که نامهای خدا افزون بر این تعداد است و شواهدی برای آن ذکر می کند(شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 1،صفحه 137).باید توجّه داشت که حدیث بالا در الدّر المنثور از صحیح بخاری و مسلم و مسند احمد و سنن ترمذی و کتب متعدد معروف دیگری نقل شده است-الدّر المنثور،جلد 3،صفحه 147(پیام قرآن،جلد 4،صفحه 46).
2- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 91،باب النسبة،حدیث 2 و صفحه 113،باب حدوث الاسماء،حدیث 2.

و امّا در مورد روایت مربوط به نود و نه(99)اسم خداوند،باید گفت که هرگز از این روایت محدود بودن نامهای الهی به نود و نه(99)استفاده نمی شود بلکه اینها در حقیقت صفات برجسته و اسماء حسنای خداوند است و به همین دلیل در بعضی از روایات یک هزار نام برای خدا آمده است و چه دلیلی از این بالاتر که علی(علیه السلام)که خود آگاهترین فرد به اسماء و صفات خداوند است مطابق نقل«نهج البلاغه»این نام یا مشتقّات آن را در مورد خداوند به کار برده است.

2-چگونگی علم خداوند به موجودات قبل از ایجاد

یکی از پیچیده ترین مسائل فلسفی و اعتقادی،مسأله«علم خداوند به موجودات،قبل از ایجاد آنها»است.از یکسو می دانیم خداوند از حوادث آینده آگاه است و در آیات قرآن نیز مکرّر به آن اشاره شده و در عبارت فوق نیز آمده است.

از سوی دیگر علم خداوند به اصطلاح«علم حصولی»نیست یعنی نقش و صورت ذهنی اشیا در ذات او منعکس نمی شود،چرا که او مانند مخلوقات «ذهن»ندارد و علمش از طریق انعکاس صورت موجودات نیست بلکه علم او «علم حضوری»است،یعنی وجود مخلوقات نزد او حاضر است و می دانیم علم حضوری در مورد اشیایی که هنوز به وجود نیامده معنی ندارد،حتی این اشکال در باره موجوداتی که در گذشته محو و نابود گشته اند نیز قابل طرح است،اگر ما از آنها آگاه هستیم به خاطر صورتهای ذهنی و خاطره هایی است که در درون جان ما از آنها نقش بسته،اما کسی که ذهن و خاطره و نقش درونی ندارد و ذات پاکش محلّ حوادث نیست،چگونه می تواند از آنها آگاه و با خبر باشد؟! به عنوان مثال:صورت فرعون و یارانش متلاشی شده است و تاریخ آنها نیز گذشته،ما تنها می توانیم تصویری از آنها در ذهنمان حاضر کنیم امّا خداوند که علمش این گونه نیست چگونه به آنها آگاهی دارد؟

آیا می توان گفت او نسبت به گذشته آگاه نیست؟یا از آینده خبر ندارد؟ هرگز!

ص: 110

پس اگر آگاه است چگونه آگاهی دارد؟ این مسأله پیچیده،فلاسفه و علمای کلام را سخت به تکاپو افکنده و پاسخهای متعدّدی برای آن اندیشیده اند که ما در این بحث می توانیم اشاره های گذرایی به آن داشته باشیم:

1-خداوند همیشه به ذات پاک خود که علّت همه اشیاست آگاه بوده و هست و به تعبیری دیگر ذات او نزد ذاتش،برترین حضور را دارد و این علم به ذات خویش یک علم اجمالی به همه حوادث و موجودات عالم قبل از ایجاد و بعد از ایجاد است.

توضیح این که اگر ما به علّت اشیا دقیقا آگاهی داشته باشیم،این آگاهی موجب آگاهی به نتیجه و معلول آنها نیز خواهد بود.چرا که هر علّتی تمام کمالات معلول و بالاتر از آن را دارد و از آنجا که خداوند علّت همه اشیاست و به ذات خویش آگاهی دارد و به همه اشیا نیز آگاه است و این در واقع یک نوع کشف تفصیلی است،نسبت به همه آنها از طریق علم اجمالی.

این سخن را می توان به گونه دیگری توضیح داد و گفت:حوادث گذشته هرگز به طور کامل نابود نشده و آثارش در دل حوادث امروز وجود دارد.همچنین حوادث آینده از حوادث امروز جدا نیست و دقیقا با آن مربوط است و از آن سرچشمه می گیرد.به این ترتیب گذشته و حال و آینده،یک مجموعه زنجیره ای از علّت و معلول را به وجود می آورد که آگاهی بر هر یک از حلقه های آن،به معنی آگاهی از حلقه های قبل و بعد است.

به عنوان مثال اگر ما دقیقا وضع هوای تمام کره زمین و عواملی را که سبب پیدایش هوای فعلی است بدانیم و از تمام جزییّات و رابطه علّت و معلولهای آن آگاه باشیم،می توانیم دقیقا از وضع هوا در هزاران سال قبل یا بعد آگاه شویم.

چرا که پرونده گذشته و آینده در حال موجود است.امروز به طور دقیق بازتابی از دیروز،و فردا بازتابی از امروز است و آگاهی کامل بر تمام جزییّات امروز،به معنای آگاهی کامل بر حوادث گذشته و آینده است.

ص: 111

حال اگر به این حقیقت توجّه کنیم که خداوند سرچشمه اصلی همه حوادث دیروز و امروز و فرداست و او به ذات پاک خویش علم دارد،باید بپذیریم که نسبت به حوادث آینده و گذشته و امروز نیز آگاه است.البته هر موجودی هر اثری دارد، به اذن و فرمان اوست،ولی سنّت او بر این جاری شده که آثار و خواصّی به موجودات بدهد و هر گاه بخواهد از آنها باز ستاند. (1)

2-راه دیگری که برای پاسخ به این سؤال گفته می شود این است که دیروز و امروز و فردا،در مورد علم و آگاهی ما تصوّر می شود چرا که ما وجود محدودی هستیم،ولی در باره خداوندی که ذاتش نامحدود است،امروز و دیروز و فردا مفهوم ندارد،بلکه همه اشیا و حوادث در ظرف خود،با تمام خصوصیّات و جزییّات نزد او حاضرند.

این سخن باریک و دقیق را می توان با ذکر مثالی روشن ساخت:

فرض کنید کسی در اتاقکی زندانی است که فقط روزنه کوچکی به خارج دارد.در حالی که یک قطار شتر از مقابل این روزنه می گذرد او نخست ناظر سر و گردن یک شتر و سپس کوهان و بعد پاها و دم اوست و همچنین سایر شترهایی که در این قطارند.

این کوچک بودن روزنه دید،سبب می شود که او برای خود گذشته و آینده و ماضی و مستقبل درست کند امّا برای کسی که بیرون این اتاقک است و بر پشت بام،در فضای باز ایستاده،به تمام بیابان نگاه می کند،مطلب طور دیگری است او همه قطار شتران را یکجا می بیند که در حال حرکتند.(دقّت کنید)

ص: 112


1- 1) کسانی که برای حلّ اشکال بالا به این پاسخ روی آورده اند،در برابر این سؤال قرار دارند که لازمه این سخن آن است که خداوند به کثرت موجودات با وصف کثرت قبل از وجود آنها آگاهی نداشته باشد،زیرا کثرت هرگز در ذات او نیست یا به تعبیری دیگر،علم او به موجودات قبل از وجود و بعد از وجود آنها متفاوت است:قبلا به صورت علم اجمالی است و بعدا به صورت علم تفصیلی و عجب این که بعضی از آنان به این تفاوت اعتراف کرده اند.

بخش پنجم

اشاره

ثمّ انشا-سبحانه-فتق الاجواء و شقّ الارجاء و سکائک الهواء

ترجمه

سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود و اطراف آن را باز کرد و فضاهای خالی ایجاد نمود!

شرح و تفسیر
چگونگی آغاز آفرینش جهان

در نخستین جمله از عبارت مورد بحث،به سراغ آغاز آفرینش می رود و با اشاره به خلقت فضا می فرماید:«سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود و فضا را ایجاد کرد» (ثمّ انشأ سبحانه فتق (1)الاجواء (2).

«و اطراف آن را از هم باز نمود» (و شقّ (3)الارجاء (4)).

ص: 113


1- 1) «فتق»(بر وزن مشق)در اصل به معنای گشودن و فاصله میان دو چیز است ضدّ«رتق» (چنانکه راغب در«مفردات»گفته است).و به صبح«فتیق»می گویند،چون افق را می شکافد و ظاهر می شود و به گفته«لسان العرب»به افراد فصیح و سخنور«فتیق اللّسان»می گویند زیرا زبان گشاده ای دارند.
2- 2) «اجواء»جمع«جوّ»-به گفته«مفردات»و«لسان العرب»-به معنای هوا و فضایی است که میان زمین و آسمان قرار دارد.
3- 1) «شقّ»به معنای شکاف در چیزی است و از همین رو به اختلافاتی که در میان جمعیّت واقع می شود و آنها را از هم جدا می سازد،شقاق می گویند.
4- 2) «أرجاء»جمع«رجا»(بدون همزه)به گفته«مقاییس اللغة»به معنای اطراف چاه یا اطراف هر چیزی است و هنگامی که«رجاء»(با همزه)گفته شود به معنای امید است.بعضی مانند نویسنده«التحقیق»معتقدند معنای اصلی،همان چیزی است که امید وقوع آن در جوانب و اطراف می رود و به این گونه جوانب و اطرافی که مورد امید است«رجا»(بدون همزه)اطلاق می شود.

«و نیز طبقات فضا و هوا را به وجود آورد» (و سکائک (1)الهواء (2)).

در قسمت اوّل،اشاره به گشودن فضا و در قسمت دوّم،ایجاد اطراف و جوانب آن و در قسمت سوّم،اشاره به طبقات آن شده است.

تمام این جمله ها نشان می دهد که نخستین آفرینش در جهان مادّه،آفرینش فضای جهان بوده است،فضایی که استعداد پذیرش کرات آسمانی و منظومه ها و کهکشانها را داشته باشد.درست همانند صفحه کاغذ وسیعی که نقّاش چیره دست،قبلا برای کشیدن نقش آماده می کند.

از این جا روشن می شود،کلمه«ثمّ»در این جا به معنی ترتیب تکوینی نیست،بلکه ترتیب و تأخیر بیانی است.زیرا در جمله های قبل اشاره به آفرینش انواع موجودات و کائنات شده است و به یقین آفرینش فضا و سپس کرات آسمانی و زمین،بعد از آن،نمی تواند باشد.در حقیقت در فراز گذشته بحثی اجمالی در باره آفرینش موجودات شده و در این قسمت شرح و تفصیل تازه ای برای آن بیان می فرماید.

در هر حال ظاهر این عبارات این است که فضا یکی از مخلوقات یا نخستین مخلوق در عالم مادّه است.ولی بعضی از فلاسفه و متکلّمان،در این که فضا امر

ص: 114


1- 3) «سکائک»جمع«سکاکه»(بر وزن خلاصه)به گفته«لسان العرب»به معنای هوا و فضایی است که در میان آسمان و زمین قرار گرفته است و به گفته«ابن ابی الحدید»قسمتهای بالای فضاست.
2- 4) «هواء»در اصل به معنای خالی بودن و سقوط کردن است و لذا به هر چیز خالی،هوا می گویند،از جمله به فضای میان زمین و آسمان.و این که به تمایلات شهوانی نفس«هوی» گفته می شود به خاطر آن است که در دنیا و آخرت مایه سقوط انسان است(مقاییس اللغة، مفردات راغب،لسان العرب). به نظر می رسد استعمال وسیع این واژه در گاز نامریی مرکّب از«اکسیژن»و«ازت»که اطراف ما را پر کرده یک استعمال جدید است،که تناسب با معنای اصلی نیز دارد.چون نوعی جای خالی به نظر می رسد(هر چند در بعضی از روایات به این معنا نیز آمده است).

وجودی یا عدمی است؟تردید کرده اند و بعضی معتقدند:همان گونه که زمان بعد از پیدایش موجودات و حرکت آنها حاصل می شود(چون زمان همان اندازه گیری حرکت است)مکان نیز بعد از پیدایش اجسام مختلف و مقایسه آنها با یکدیگر حاصل می گردد.در حالی که بسیار مشکل است ما تصوّر کنیم هنگامی که نخستین جسم به وجود آمد مکانی مطلقا وجود نداشت.

هنگامی که عمارت چندین طبقه ای را ایجاد می کنیم،همان گونه که محلّی در روی زمین لازم دارد،فضایی را در بالای زمین اشغال می کند و اگر عمارت بزرگتری را ایجاد کنیم فضای بزرگتری را می طلبد.

به هر حال ما ظاهر کلام حضرت را که می فرماید:فضا و اطراف آن و طبقات آن مخلوق خداست می پذیریم و بحث بیشتر در این باره را به جای خودش موکول می کنیم.

نکته: آیا جهان مادّه حادث است؟

در این که آیا عالم مادّه حادث است یا قدیم و ازلی؟در میان دانشمندان و فلاسفه گفتگوست.بعضی آن را قدیم و ازلی می دانند و گروه زیادی آن را حادث می شمارند و با توجه به دلایلی که می گوید ازلی و ابدی،یک چیز بیش نیست و آن ذات پاک خداست،هر چه غیر از اوست حادث و مخلوق است و وابسته به ذات پاک او می باشد.

طرفداران عقیده حدوث جهان،گاه دلایلی فلسفی برای آن ذکر کرده اند و گاه از دلایل علمی استفاده نموده اند.

برهان حرکت و سکون از استدلالهای معروف فلسفی است که می گوید جهان مادّه دائما در معرض حرکت و سکون است و حرکت و سکون از«امور حادثه»است و چیزی که معروض حوادث است حادث می باشد.

ص: 115

این دلیل را به تعبیر گسترده تری می توان ذکر کرد و آن این که جهان مادّه دائما در حال تغییر است و تغییر و دگرگونی نشانه حدوث است زیرا اگر ازلی باشد و در عین حال همواره دستخوش تغییرات و حوادث گردد،جمع میان حدوث و قدم خواهد شد یعنی باید تغییرات را که امور حادث اند ازلی بدانیم و این یک تناقض آشکار است.

این دلیل با قبول حرکت جوهری که می گوید حرکت در ذات اشیا نهفته شده،بلکه عین ذات آنهاست،آشکارتر و روشنتر است زیرا وجود حرکت که امر حادثی است در ازل معنی ندارد.(دقّت کنید) این دلیل قابل نقد و بررسیهایی است که جای آن در مباحث فلسفی است.

امّا دلیل علمی دلیلی است که می گوید عالم به طور دائم در حال فرسودگی و «آنتروپی»است و دلایل فراوان علمی این فرسودگی دائمی را به اثبات رسانده، سیّارات،ثوابت،کهکشانها،زمین و آنچه بر روی زمین است مشمول این قانون می باشند.این فرسودگی مستمر دلیل بر این است که جهان مادّه پایان و سرانجامی دارد.زیرا فرسودگی تا بی نهایت نمی تواند ادامه یابد و هنگامی که قبول کنیم پایانی دارد،باید قبول کنیم آغازی هم دارد.زیرا اگر چیزی ابدی نباشد حتما ازلی هم نیست.چرا که ابدیّت به معنی بی انتها بودن است و چیزی که بی انتهاست، نامحدود است و نامحدود آغازی ندارد بنا بر این آنچه ابدی نیست ازلی هم نخواهد بود.

این سخن را به تعبیر دیگری می توان بیان کرد و آن این که اگر جهان ازلی باشد و در حال فرسودگی،باید این فرسودگی عمر جهان را پایان داده باشد،چرا که بی نهایت فرسودگی،مساوی است با عدم.

باز به تعبیر دیگر مطابق آخرین نظریات علمی،جهان مادّه به سوی یکنواختی می رود.اتمها تدریجا متلاشی و مبدّل به انرژی می شوند و انرژیها به سوی یکنواختی پیش می روند(درست مثل این که شعله آتشی در اتاقی روشن کرده باشیم مادّه آتش زا تبدیل به حرارت می شود و حرارت در فضای اتاق تدریجا پخش

ص: 116

می گردد و به صورت یکنواخت و بی تفاوت در می آید).

هر گاه بی نهایت زمان بر جهان گذشته باشد،باید این حالت-تبدیل تمام موادّ به انرژی و انرژیهای فعّال به صورت انرژی یکنواخت و مرده-حاصل شده باشد.

ولی به هر حال مفهوم این سخن آن نیست که زمانی بوده که خداوند هیچ مخلوقی نداشته است و ذات فیّاض او بی فیض بوده است،بلکه به عکس می توان گفت:خداوند همیشه مخلوقی داشته،امّا این مخلوقات دائما در تغییر و تبدیل بوده اند و مجموع این مخلوقات،وابسته به ذات پاک او بوده و یا به تغییری دیگر حدوث ذاتی داشته اند نه حدوث زمانی.زیرا برای مجموع،حدوث زمانی تصوّر نمی شود.(دقّت کنید).و این که در روایات آمده:«کان اللّه و لا شیء معه،خداوند همیشه بوده و چیزی با او نبوده است» (1)منظور آن است که با ذات پاکش همراه نبوده،بلکه مخلوق او بوده است.(دقّت کنید)

ص: 117


1- 1) توحید صدوق،صفحه 66.شبیه به همین مضمون در صفحات 145 و 226 نیز آمده است.

ص: 118

بخش ششم

اشاره

فاجری فیها ماء متلاطما تیّاره متراکما زخّاره،حمله علی متن الرّیح العاصفة و الزّعزع القاصفة،فامرها بردّه،و سلّطها علی شدّه،و قرنها الی حدّه،الهواء من تحتها فتیق،و الماء من فوقها دفیق.

ترجمه

سپس خداوند در آن(فضای عظیم)آبی جاری ساخت که امواج متلاطم و متراکم داشت و آن را بر پشت تندبادی شدید و طوفانی کوبنده و شکننده سوار کرد سپس باد را به بازگرداندن آن امواج فرمان داد و بر نگهداریش مسلّط ساخت و تا حدّی که لازم بود،آن دو را با هم مقرون ساخت،فضای خالی در زیر آن گشوده شده بود و آب در بالای آن در حرکت سریع قرار داشت.

شرح و تفسیر

نخستین مخلوق،آب بود

آنچه از کلمات مولا امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در این بخش از کلماتش و بخش آینده،در توضیح چگونگی پیدایش جهان استفاده می شود،این است که خداوند در آغاز،آب-یا به تعبیر دیگر-مایعی همانند آب آفرید و آن را بر پشت تندبادی سوار کرد،این تندباد مأمور بود آن مایع را کاملا حفظ کند و از پراکندگی آن جلوگیری نماید و در حدود و مرزهایش متوقّف سازد.

سپس تندباد دیگری برانگیخت که کارش ایجاد امواج در آن مایع عظیم و

ص: 119

گسترده بود و آن تندباد،امواج عظیم آب را عظیم تر ساخت و آن را مرتّبا در هم کوبید،سپس موجها آن چنان اوج گرفتند که پشت سرهم به فضا پرتاب شدند و از آن آسمانهای هفتگانه به وجود آمد.

ناگفته پیداست الفاظی همچون آب و باد و طوفان و مانند آن-در آن روزی که نه آبی بود و نه باد و طوفانی و نه حتّی روزی-کنایه از موجوداتی شبیه به آب و باد و هوایی که امروز ما می بینیم می باشد،چرا که واضعین لغات این واژه ها را برای این امور قرار داده اند و برای آنچه در آغاز جهان رخ داد هرگز واژه ای وضع نکردند.

با کمی دقّت می توان آنچه را در کلام مولا(علیه السلام)آمده است،با آخرین فرضیّاتی که دانشمندان امروز گفته اند تفسیر کرد،نمی گوییم به طور قطع منظور مولا این است،بلکه می گوییم به طور احتمال چنین تفسیری را می توان برای آن ذکر کرد.

توضیح این که:آخرین فرضیّات امروز،در باره پیدایش جهان این است که در آغاز،تمام عالم به صورت توده بسیار عظیمی از گاز فشرده بود که هم به مایع شبیه بود و هم نام«دخان»(دود)بر آن می توان گذاشت،یا به تعبیر دیگر در قسمتهای بالاتر،دخان بود و هر چه به مرکز جهان نزدیکتر می شد فشرده تر و صورت مایع به خود می گرفت.

آنچه این توده فوق العاده عظیم را نگه می داشت،همان نیروی جاذبه بود که در میان تمام ذرّات عالم برقرار است،این نیروی جاذبه بر این گاز مایع گون مسلّط بود و آن را محکم به هم پیوسته و اجازه نمی داد از مرزهایش بیرون رود.

سپس این توده عظیم حرکت دورانی دور خود را آغاز کرد(یا از آغاز به دور خود گردش داشت)در این جا نیروی گریز از مرکز به وجود آمد. (1)

این نیروی گریز از مرکز سبب شد توده های عظیمی از این گاز فشرده به فضای

ص: 120


1- 1) هر چیزی که دور خود گردش کند،تحت نیروی مرموزی مایل به فرار از آن مرکز می شود،درست همانند آتش گردانی که با دست خود می چرخانیم که اگر ناگهان رهایش کنیم به نقطه دوردستی پرتاب می شود،این همان نیروی گریز از مرکز است و هر قدر شدیدتر باشد پرتاب به خارج شدیدتر می شود.

خالی پرتاب شوند و به تعبیر«نهج البلاغة»امواج این دریا را،به هر سو بفرستد و یا در تعبیر دیگر کفهایی را که بر صفحه آن آشکار شده بود،بیرون فرستاد و آن را در هوای باز و جوّ وسیع بالا برد(همین تعبیرات در جمله های آینده این خطبه آمده است)و از آن منظومه ها و کهکشانها و کرات کوچک و بزرگ عالم بالا-یا به تعبیر«قرآن»و«نهج البلاغه»آسمانهای هفتگانه-پدید آمد.

ما بی آن که اصرار داشته باشیم،تعبیرات فوق را بر این نظریّات تطبیق کنیم، این اندازه می گوییم که در افق نظریه ها و فرضیّات علمی کنونی در مورد پیدایش آسمانها و منظومه ها و کهکشانها و کره زمین،جمله هایی که در کلام مولا آمده است،کاملا قابل درک است.

اکنون به تعبیرات دقیق و ظریفی که در کلام حضرت آمده است گوش فرا می دهیم:

نخست می فرماید:«خداوند در آن فضای عظیمی که قبلا آفریده بود آبی جاری ساخت،آبی متلاطم که امواج آن شدیدا در حرکت بود» (فاجری فیها ماء متلاطما (1)تیّاره (2).

«تلاطم»به معنای برخورد امواج به یکدیگر و«تیّار»به معنای هر گونه موج است مخصوصا امواجی که آب را به بیرون پرتاب می کند.

آیا این آب متلاطم و پر جوش و خروش همان گازهای فشرده مایع گون نخستین نیست که مادّه اولیّه جهان را طبق نظریّات دانشمندان امروز تشکیل می دهد؟

سپس در تأکید بیشتری در زمینه جوش و خروش و تلاطم این آب می فرماید:

«این در حالی بود که امواج از این دریای خروشان بر می خاست و بر یکدیگر سوار

ص: 121


1- 2) «متلاطم»در اصل از مادّه«لطم»(بر وزن ختم)به معنای با کف دست به صورت زدن است،سپس به معنای برخورد امواج به یکدیگر به کار رفته است.
2- 3) «تیّار»در اصل به معنای امواجی از دریاست که آب را به بیرون پرتاب می کند.بعضی آن را به هر گونه موج اطلاق کرده اند(مقاییس اللغة و لسان العرب).

می شد» (متراکم (1)زخّاره (2)).

سپس اضافه می کند:«خداوند این آب را بر پشت تندبادی شدید و طوفانی کوبنده سوار کرد» (حمله علی متن الرّیح العاصفة (3)و الزّعزع (4)القاصفة (5)).

«عاصف»به معنای کوبنده و شکننده و«زعزع»به معنای مضطرب و شدید و «قاصف»نیز به معنای شکننده است و همه اینها تأکیدهای پی در پی برای بیان قدرت آن تندباد و شدّت و وسعت آن است.

«این طوفان عظیم و وحشتناک مأمور بود امواج آب را حفظ و اجزای آن را به هم پیوند دهد و آنها را در محدوده خود نگه دارد» (فأمرها بردّه،و سلّطها علی شدّه (6)، و قرنها الی حدّه).

آیا این طوفان عظیم و شدید اشاره به امواج جاذبه نیست که خداوند آن را بر

ص: 122


1- 1) «متراکم»از مادّه«رکم»(بر وزن رزم)به معنای انباشته شدن چیزی است و افکندن بعضی از آن بر بعضی دیگر و در مورد ابرها،شن ها،آبها و حتّی انسانهای انبوه و فشرده ای که یکجا جمع می شوند،اطلاق می شود.(مفردات،لسان العرب و مقاییس اللغة)
2- 2) «زخّار»از ماده«زخر»و«زخور»در اصل به معنای بلند شدن است و به پر شدن دریا و بر آمدن آنها نیز اطلاق می شود.(لسان العرب و مقاییس اللغة).
3- 3) «عاصفة»از مادّه«عصف»(بر وزن عصر)در اصل به معنای سبکی و سرعت است از این رو به پوسته های حبوبات و قطعات شکسته کاه که به سرعت پراکنده می شود،عصف گفته می شود و«عاصف»و«معصف»به چیزی می گویند که اشیاء را در هم می شکند و می کوبد و نرم می کند(مفردات،لسان العرب و مقاییس اللغة).
4- 4) «زعزع»(بر وزن زمزم)در اصل به معنای حرکت و اضطراب و اهتزاز است و به معنای «شدید»نیز به کار می رود(مقاییس اللغة و لسان العرب).
5- 5) «قاصفة»از مادّه«قصف»(بر وزن حذف)در اصل به معنای شکستن چیزی است،از این رو به طوفانهای سخت که کشتیها را در دریا می شکند و همچنین رعد و برقهای شدید و شکننده،«قاصف»گفته می شود(مفردات،لسان العرب و مقاییس اللغة).
6- 1) «شدّ»(بر وزن مدّ)در اصل به معنای قوّت و قدرت چیزی است و از این رو به افراد قوی (مخصوصا قوی در جنگ)شدید گفته می شود.این واژه در مورد بستن گره محکم و صلابت-خواه در بدن باشد یا در نیروهای باطنی و روحی و یا در مصیبت و عذاب-نیز به کار می رود(لسان العرب،مفردات و مقاییس اللغة).

تمام ذرّات عالم مادّه مسلّط ساخته و سبب به هم پیوستگی اجزای آن و مانع از پراکندگی ذرّات آن می شود،همه را مهار می کند و در محدوده خود نگه می دارد؟ چه تعبیری برای بیان امواج عظیم جاذبه در آن شرایط،بهتر از تندباد کوبنده و مهار کننده می توان پیدا کرد.

«اینها همه در حالی بود که فضا در زیر آن باز و گشوده و آب(آن گاز فشرده مایع گون)در بالای آن در حرکت بود» (الهواء من تحتها فتیق (1)و الماء من فوقها دفیق (2)).

«فتیق»از مادّه«فتق»به معنای باز است و«دفیق»از مادّه«دفق»به معنای حرکت سریع است.

آری این امواج خروشان به وسیله آن تندباد،محدود می شد و از این که از حدود خود تجاوز کند،باز داشته شده بود.

در این جا این سؤال پیش می آید که با وجود این تندباد مهار کننده و بازدارنده، آن امواج خروشان در صفحه آب چگونه به وجود می آمد،معمولا موج بر اثر حرکت بادها و طوفانهاست،با آن که در این جا طوفان نقش بازدارنده داشت و امواج را مهار می کرد پس چه عاملی سبب می شد که امواج در حرکت باشد.

به نظر می رسد که عامل پیدایش این امواج چیزی در درون آنها بود که آب را به طور دائم به هم می زد و متلاطم می ساخت این عامل چه بوده است،به طور دقیق برای ما روشن نیست ولی با نظریّات دانشمندان امروز،کاملا سازگار است.زیرا آنها می گویند در درون گازهای مایع گون نخستین،انفجارهای هسته ای پی در پی،روی می داد.همان انفجارهایی که هم اکنون نیز در دل خورشید ما روی می دهد.این انفجارهای عظیم آرامش این گاز مایع گون را مرتّبا بر هم می زد و تلاطم گسترده ای

ص: 123


1- 2) «فتیق»از مادّه«فتق»است که در فراز قبل معنی شد.
2- 3) «دفیق»از مادّه«دفق»(بر وزن دفن)در اصل به معنای راندن چیزی به سوی جلو می باشد و به معنای سرعت نیز به کار می رود.شتر سریع را«ادفق»می گویند.

در امواج خروشانش به وجود می آمد.

برای تکمیل این فراز،باید دنباله اش را در فراز بعد،پی گیری کنیم و ترسیم دقیق پیدایش جهان را از دیدگاه مولا به دست آوریم.

ص: 124

بخش هفتم

اشاره

ثمّ انشأ سبحانه ریحا اعتقم مهبّها و أدام مربّها و أعصف مجراها و أبعد منشأها فأمرها بتصفیق الماء الزّخّار و إثارة موج البحار فمخضته مخض السّقاء و عصفت به عصفها بالفضاء.تردّ أوّله الی آخره و ساجیه الی مائره حتّی عبّ عبابه و رمی بالزّبد رکامه فرفعه فی هواء منفتق و جوّ منفهق فسوّی منه سبع سموات جعل سفلاهنّ موجا مکفوفا و علیاهنّ سقفا محفوظا و سمکا مرفوعا بغیر عمد یدعمها و لا دسار ینظمها ثمّ زیّنها بزینة الکواکب و ضیاء الثّواقب و أجری فیها سراجا مستطیرا و قمرا منیرا فی فلک دائر و سقف سائر و رقیم مائر.

ترجمه

سپس خداوند پاک و منزّه،طوفانی برانگیخت که کار آن متلاطم ساختن آب و در هم کوبیدن امواج بود،طوفان به شدّت می وزید و از نقطه ای دور،سرچشمه می گرفت.پس به آن فرمان داد که آبهای متراکم را بر هم زند و امواج دریاها را به هر سو بفرستد!در نتیجه،همچون مشک سقّایی آنها را به هم زد و با همان شدّت که در فضا می وزید،به آن امواج حمله ور شد.آغازش را بر آخرش فرو می ریخت و قسمتهای ساکن آن را به امواج متحرّک پیوند می داد.تا آبها روی هم انباشته شد و همچون قلّه کوه بالا آمد و امواج،کفهایی را بیرون فرستاد و در هوای باز و جوّی وسیع،پراکنده ساخت و از آن هفت آسمان را پدید آورد.آسمان پایین را همچون موج مهار شده ای قرار داد و آسمان برترین را همچون سقفی محفوظ و بلند.بی آن که ستونی برای نگاهداری آن باشد و نه میخ هایی که آن را ببندد.سپس آسمان

ص: 125

پایین را به وسیله کواکب و نور ستارگان درخشنده زینت بخشید و چراغی روشنی بخش و ماهی نورافشان در آن به جریان انداخت،در مداری متحرّک و سقفی گردان و صفحه ای جنبنده.

شرح و تفسیر
نقش طوفانها در آغاز آفرینش

این بخش از کلام مولا-همان گونه که قبلا اشاره شد-ادامه و تکمیل بخش سابق است.

باز در این جا نخست به سراغ فهم تعبیرات بسیار دقیق و عمیقی که در کلام حضرت آمده است-بدون هیچ گونه پیشداوری-می رویم،سپس در باره چگونگی انطباق آن بر نظرات دانشمندان امروز،در مسأله آفرینش جهان سخن می گوییم.

مولا در این بخش از کلامش،به چند مرحله اشاره می فرماید:

نخست این که می گوید:«خداوند سبحان باد و طوفان دیگری ایجاد فرمود(که دارای چهار ویژگی بود که آن را از باد و طوفانهای معمولی کره زمین ما جدا می کند) بادی نازا بود» (ثمّ انشأ سبحانه ریحا اعتقم (1)مهبّها (2)) نه ابری بود که به هم پیوندش دهد و باران ببارد و نه گلی که آن را بارور سازد. «بادی که همراه و ملازم آب بود و از آن جدا نمی شد» (و ادام مربّها (3)) بر خلاف بادهای معمولی که دائمی نیست گاه

ص: 126


1- 1) «اعتقم»از مادّه«عقم»(بر وزن قفل)به معنای خشکی مانع از قبول اثر است و«عقیم»به زنی گفته می شود که نازاست و نظفه مرد را نمی پذیرد و به معنای ضیق و تنگی نیز آمده است (مفردات،لسان العرب و مقاییس اللغة).
2- 2) «مهبّ»از مادّه«هبوب»(بر وزن سجود)به معنای بیدار شدن و به حرکت در آمدن شمشیر و به طور کلّی،به هیجان در آمدن است از این رو بر وزش باد هم اطلاق می شود.
3- 1) «مربّ»از کلمه«ربّ»است که در اصل به معنای تربیت می باشد و به شخص مربّی و مالک و خالق نیز ربّ اطلاق می شود(مصدری است که معنای فاعلی دارد)و هر گاه از باب «افعال»(إرباب)بیاید به معنای استمرار و ملازمت است(زیرا تربیت بدون استمرار، امکان پذیر نیست).بنا بر این«مربّ»که مصدر میمی است به معنای دوام و بقاست.

می وزد و گاه آرام می گیرد.

«بادی که جریانش بسیار قوی و پر قدرت بود(با باد و طوفانهای معمولی بسیار تفاوت داشت)» (و اعصف (1)مجریها) .

«بادی که از نقطه های دوردست سرچشمه می گرفت(نه همچون بادهای معمولی که غالبا سرچشمه هایی نزدیک به خود دارد)» (و ابعد منشاها) .

در مرحله دوّم اشاره به مأموریت این باد می کند،می فرماید:«به او فرمان داد که آن آب عمیق و انباشته را پیوسته بر هم بکوبد» (فامرها بتصفیق (2)الماء الزّخار) .

«و امواج آن اقیانوس ها را به هر سو به حرکت در آورد» (و آثارة موج البحار) .

«این تندباد عظیم،آن آب را همچون مشک سقّایان به هم زد» (فمخضته (3)مخض السّقاء) .«و آن را به شدّت به سوی فضا بالا برد» (و عصفت به عصفها بالفضاء) .

«این تندباد قسمتهای نخست این آب را بر آخرش می ریخت و بخش های ساکن را به سوی قسمتهای متحرّک می برد» (تردّ أوّله الی آخره و ساجیه (4)الی مائره) (5).

در مرحله سوّم می فرماید:«آبها بر روی هم متراکم شدند و بالا آمدند» (حتّی

ص: 127


1- 2) «أعصف»از ماده«عصف»(بر وزن عصر)چنان که گفتیم به معنای سرعت و حرکت و شدّت است.
2- 3) «تصفیق»از مادّه«صفق»(بر وزن سقف)به معنای زدن چیزی بر چیز دیگر است به طوری که صدایی از آن برخیزد،از این رو به کف زدن تصفیق می گویند و در اینجا به معنای تکان دادن و کوبیدن آبها بر یکدیگر است(لسان العرب،مقاییس اللغة،شرح عبده).
3- 4) «مخض»از مادّه«مخض»(بر وزن قرض)در اصل به معنای حرکت دادن و تکان دادن مایعات در ظروف آنهاست و لذا هنگامی که ماست را در مشک تکان می دهند تا کره از آن جدا شود این تعبیر به کار می رود.
4- 1) «ساجی»از مادّه«سجو»(بر وزن سهو)به معنای سکون و آرامش است.
5- 2) «مائر»از مادّه«مور»(بر وزن فور)در اصل به معنای جریان سریع است این واژه بر «جادّه»نیز اطلاق می شود چرا که مردم در آن در حرکت و رفت و آمدند.

عبّ عبابه (1)) .«و قسمتهای متراکم آب،کفهایی از خود به بیرون پرتاب کردند» (و رمی بالزّبد رکامه (2)).

سرانجام در مرحله چهارم:«خداوند این کفها را در فضای وسیع بالا و جو گشاده و گسترده،بالا برد» (فرفعه فی هواء منفتق و جوّ منفهق (3)).

«و از آن آسمانهای هفتگانه را آفرید و منظم ساخت» (فسوّی منه سبع سماوات) .

این در حالی بود که قسمتهای پایین آن را همچون موج مهار شده ای قرار داد.

و قسمتهای بالا را همانند سقفی محفوظ و بلند،ساخت» (جعل سفلاهنّ موجا مکفوفا (4)و علیاهنّ سقفا محفوظا و سمکا (5)مرفوعا) .

«در حالی که هیچ ستونی که آن را نگاه دارد نبود و نه میخ و طنابی که آن را به نظم و بند کشد» (بغیر عمد (6)یدعمها (7)و لا دسار ینظمها (8)) .

سرانجام پنجمین و آخرین مرحله فرا رسید:«خداوند آسمانها را به زینت کواکب و نور ستارگان درخشنده بیاراست» (ثمّ زیّنها بزینة الکواکب و ضیاء الثّواقب (9)) .

ص: 128


1- 3) «عباب»از مادّه«عبّ»به معنای نوشیدن آب به سرعت و بدون وقفه است و به همین جهت به آب فراوان و باران زیاد و سیل عظیم«عباب»گفته می شود و در اینجا به معنای متراکم شدن آبها بر روی یکدیگر است.
2- 4) «رکام»به معنای متراکم است که قبلا به آن اشاره شد.
3- 5) «منفهق»از مادّه«فهق»(بر وزن فرق)به معنای گستردگی و وسعت است و از این رو قسمت گسترده درّه و ظرف پر آب را«منفهق»گویند.
4- 6) «مکفوف»از مادّه«کفّ»(بر وزن سدّ)به معنای قبض و انقباض و جمع کردن چیزی است.به قسمت پایین دست«کفّ»گفته می شود زیرا به وسیله آن قبض و انقباض صورت می گیرد و به نابینا«مکفوف»می گویند چون چشم او منقبض و بسته است.
5- 7) «سمک»در اصل به معنای بلندی و ارتفاع است و به سقف خانه«سمک»می گویند چون مرتفع است.
6- 1) «عمد»(بر وزن سبد)و«عمد»(بر وزن شتر)هر دو جمع«عمود»به معنای ستون است.
7- 2) «یدعم»از مادّه«دعم»(بر وزن فهم)به معنای بر پا نگه داشتن چیزی است و«دعام»و «دعامة»به معنای چوبهایی است که به وسیله آن داربست را بر پا می دارند و به هر چیز و شخص برپا دارنده نیز اطلاق می شود.
8- 3) «دسار»به معنای میخ و همچنین به معنای ریسمانی است که چیزی را با آن محکم می بندند.
9- 4) «ثواقب»از مادّه«ثقب»(بر وزن سقف)به معنای سوراخ کردن،پاره نمودن و نفوذ در چیزی است و به ستارگان درخشان از این جهت«ثواقب»گفته می شود که گویی نورشان چشم را سوراخ کرده و در آن نفوذ می کند و یا این که نور آنها از آسمان گذشته و به ما می رسد.

«و در آن چراغی روشن و نورافشان(خورشید تابان)و ماهی روشنگر در مداری متحرّک و سقفی گردان و صفحه ای جنبنده به حرکت در آورد» (و اجری فیها سراجا مستطیرا (1)و قمرا منیرا فی فلک دائر و سقف سائر و رقیم (2)مائر) .

نکته ها
1-تطبیق اجمالی این گفتار بر نظرات امروز

دانشمندان امروز در باره پیدایش جهان نظریّاتی دارند که از حدود فرضیه ها تجاوز نمی کند زیرا هیچ کس در میلیاردها سال قبل وجود نداشت تا چگونگی پیدایش جهان را مشاهده کند.ولی به هر حال قراینی در دست است که بعضی از این فرضیّه ها را دقیقا تأیید می کند.

تعبیراتی که در کلام مولا آمده بر فرضیه های معروف،کاملا قابل انطباق است که در ذیل،از نظر خوانندگان عزیز می گذرد بی آن که بخواهیم ادّعا کنیم منظور مولا حتما همین ها بوده است.

همان گونه که در شرح و تفسیر بحثهای قبل آوردیم،جهان در آغاز،توده فشرده ای از گازهای متراکم بود که شباهت زیادی با مایعات داشت که هم تعبیر «ماء»(آب)در باره آن صحیح بود و هم تعبیر به«دخان»که در آیات قرآن آمده است.

آفریدگار جهان دو نیروی عظیم بر آن مسلّط ساخت که از آن در کلام بالا به عنوان دو باد تعبیر شده است:

ص: 129


1- 5) «مستطیر»از مادّه«طیر»در اصل به معنای سبک بودن چیزی در هواست سپس به معنای هر چیز سریع و همچنین پرندگان آمده است و«مستطیر»به معنای پراکنده و گسترده است.این واژه به طلوع صبح هنگامی که نور آن در افق پخش می شود نیز اطلاق می گردد.
2- 6) «رقیم»از مادّه«رقم»(بر وزن رزم)در اصل به معنای خط و کتابت است و رقیم به معنای کتاب آمده است.به صفحه آسمان به خاطر این که همچون صفحه کتابی است که با نقوش ستارگان پر شده نیز رقیم گفته می شود(مقاییس اللغة،مفردات و لسان العرب).

نیروی جاذبه که آن را در کنار هم نگه می داشت و از متلاشی شدن،حفظ می کرد و نیروی دافعه که بر اثر گردش دورانی به دور خود و به وجود آمدن نیروی گریز از مرکز،آن را به سوی خارج می کشاند و این همان باد و طوفان شدید دوّم بود.

هرگاه بپذیریم گردش دورانی نخستین جهان،دارای نوسان بوده گاه شدیدتر و گاه ملایم تر می شده،طبیعی است که امواج عظیم و سهمگینی در آن توده گاز مایع گون به وجود می آمده،دائما امواج به روی هم متراکم و سپس فرو می ریخته است.

سرانجام قسمتهایی که سبکتر بودند و از وزن مخصوص کمتری برخوردار بودند-و از آن در کلام مولا تعبیر به کف شده است-به فضای بیرون پرتاب شدند.

(فراموش نکنید که«زبد»هم به کفهای روی آب گفته می شود و هم چربیها و کره هایی که به خاطر سبک بودن بر روی محتوای درون مشک ظاهر می شود، اطلاق می گردد).

بدینسان حرکت دورانی شدّت گرفت،بخش های عظیمی از این توده بزرگ جدا شدند و به فضا پرتاب گشتند.آنها که شدّت بیشتری داشتند به نقاط بالاتر رفتند و آنها که شدّت کمتری داشتند در نقاط پایین تر قرار گرفتند.

ولی آنها که به نقاط دورتر رفتند،باز به خاطر نیروی جاذبه نتوانستند به کلی فرار کنند و به صورت سقف محفوظی در آمدند و بخشهای پایین تر،امواج کم فشارتری بودند که از آن تعبیر به موج مکفوف فرموده است.

آسمانهای هفتگانه(که بعدا در باره آنها سخن خواهیم گفت)در این فضای وسیع ظاهر گشتند،بی آن که ستونی در میان آنها دیده شود و میخ و طنابی آنها را نگهداری کند،تنها،تعادل نیروی جاذبه و دافعه بود که اینها را در جایگاه خود نگه می داشت و در مدارشان به حرکت در می آورد.

در آن زمان فضا پر از کرات کوچک و بزرگ بود و قطعات پراکنده این امواج به خارج پرتاب شده،به طور تدریج،قطعات کوچکتر به حکم جاذبه به سوی کرات

ص: 130

بزرگتر کشیده شدند و فضا جاروب شد و ستارگان،درخشیدن گرفتند و کواکب،زینت بخش شدند،خورشید،نورافشانی کرد و ماه،تابندگی را آغاز نمود و هر کدام در مدار خود به گردش در آمدند.

در بعضی از فرضیه ها در باره پیدایش جهان آمده است که عامل جدایی منظومه ها و کهکشانها و کرات آسمانی از توده نخستین،یک انفجار عظیم درونی بوده که عامل آن به طور دقیق برای هیچ کس مشخّص نیست.این انفجار،بخشهای عظیمی از توده گاز مایع گون نخستین را به فضای اطراف پرتاب کرد و کرات و منظومه ها را تشکیل داد.

ممکن است تعبیری که در کلام مولا(علیه السلام)آمده است که«تندباد و طوفان دیگری وزیدن گرفت که سرچشمه آن نقطه دوردستی بود و آن آب را به شدّت به هم زد تا کفها بر آن آشکار شد»اشاره به همین انفجار عظیم که از اعماق مادّه نخستین سرچشمه گرفت،باشد.

ولی به هر حال همان گونه که در بالا گفته شد،هدف این است که انطباق تعبیرات این خطبه را با فرضیه های موجود در باره پیدایش جهان روشن سازیم،نه یک قضاوت و داوری قطعی در این باره.

2-چگونگی پیدایش جهان

از مسائل بسیار پیچیده ای که دانشمندان و متفکّران با آن رو به رو هستند،مسأله چگونگی پیدایش این جهان است.مسأله ای که به میلیاردها سال قبل باز می گردد و شاید در اندیشه هیچ انسانی نگنجد.به همین دلیل دانشمندان بزرگ با تمام فرضیه هایی که در این باره اظهار داشته اند و مطالعات طاقت فرسایی که به خاطر این مسأله انجام داده اند،به جایی نرسیدند و همگی در برابر آن اظهار عجز می کنند.

ولی روح کنجکاو بشر به او اجازه نمی دهد که خاموش بنشیند و در این باره

ص: 131

سخنی نگوید.در واقع زبان حال دانشمندان این است که اگر چه ما از رسیدن به کنه این موضوع عاجز و ناتوانیم،ولی مایل هستیم،شبحی از آن را در ذهن خود ترسیم کرده،روح تشنه و کنجکاو خود را کمی سیراب کنیم.

در آیات قرآن و روایات اسلامی نیز تنها اشارات فشرده ای نسبت به این مسأله دیده می شود که آن هم جز شبح نیمه روشنی در ذهن ترسیم نمی کند و طبیعت مسأله نیز چنین ایجاب می کند.

به هر حال آنچه در این خطبه شریفه در باره پیدایش جهان آمده است، هماهنگ است با آنچه در خطبه 211 می خوانیم که می فرماید:«و کان من اقتدار جبروته و بدیع لطائف صنعته ان جعل من ماء البحر الزّاخر المتراکم المتقاصف یبسا جامدا ثمّ فطر منه اطباقا ففتقها سبع سموات،بعد ارتتاقها،از قدرت و جبروت و لطایف صنعت بدیع خداوند این بود که از آب دریای پر امواج و متراکم و متلاطم که از امواجش سخت به هم می خوردند،موجود جامدی آفرید و سپس طبقاتی از آن خلق کرد و بعد از پیوستگی،آنها را از هم گشود و هفت آسمان را به وجود آورد».

در روایات اسلامی نیز بحثهای فراوانی در این زمینه دیده می شود و غالب روایات با آنچه در این خطبه نهج البلاغه آمده هماهنگ است با این تفاوت که در بسیاری از آنها آمده است،نخست کفهایی بر روی آن آب پیدا شد و از آن کفها بخار یا دودی برخاست و آسمانها را به وجود آورد. (1)

ولی همان گونه که گفته شد این تعبیرات منافاتی با هم ندارند.چرا که مادّه نخستین به احتمال قوی گاز فشرده مایع گونی بوده و تعبیراتی مانند آب و بخار و دخان(دود)در مورد مراحل مختلف آن صادق بوده است.

این نکته نیز قابل توجّه است که تضادّی میان روایاتی که می گوید،اوّلین چیزی

ص: 132


1- 1) برای آگاهی بیشتر از این روایات می توانید به جلدهای 3،10 و 57 بحار الانوار(چاپ بیروت)مراجعه نمایید.بیشتر این احادیث در جلد 57 می باشد.

که خدا آفرید آب بود یا این که نخستین چیزی که خداوند آفرید نور پیامبر(صلی الله علیه و آله)یا عقل بوده است،وجود ندارد.زیرا بعضی از این روایات ناظر به خلقت عالم مادّه و بعضی ناظر به خلقت عالم مجرّدات و ارواح است.

از آنچه در بالا گفته شد،روشن می شود که هیچ منافاتی بین این روایات و آنچه در آیه 11 سوره«فصّلت»در قرآن مجید آمده که می فرماید: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ» ،سپس به آسمانها پرداخت در حالی که دود بودند»نیز وجود ندارد.

3-فرضیه های موجود در عصر نزول قرآن در بارۀ پیدایش جهان

از نکات جالب این که در محیط نزول قرآن-یا به تعبیر صحیح تر در عصری که قرآن نازل شد-در باره پیدایش جهان دو نظریّه معروف وجود داشت:یکی نظریّه هیأت«بطلمیوس»بود که حدود پانزده قرن بر محافل علمی جهان سایه افکنده بود و تا اواخر قرون وسطی نیز ادامه داشت.مطابق این فرضیه زمین مرکز جهان بود و نه فلک به دور آن گردش می کردند.

افلاک همانند پوست پیاز،شفاف،بلورین و بر روی هم بودند.ستارگان سیّار(عطارد،زهره،مریخ،مشتری و زحل)هر کدام در فلکی جای داشتند و ماه و خورشید نیز هر یک دارای فلکی بودند.علاوه بر این هفت فلک،فلکی مربوط به ستارگان ثابت بود(منظور از ستارگان ثابت مجموعه های ستارگانی هستند که با هم طلوع و غروب دارند و جای خود را در آسمان تغییر نمی دهند بر خلاف پنج ستاره ای که در آغاز نام بردیم).بعد از فلک هشتم یعنی فلک ثوابت فلک اطلس بود،فلکی که هیچ ستاره نداشت و کار آن گرداندن مجموعه جهان بالا به دور زمین بود و نام دیگرش فلک الافلاک بود.

فرضیّه دیگر،فرضیّه عقول عشره بود که آن هم از فرضیّه«بطلمیوس»که ناظر به جهان طبیعت بود کمک می گرفت.

ص: 133

مطابق این نظریّه که از سوی جمعی از فلاسفه یونان ابراز شده بود،خداوند در آغاز یک چیز بیشتر نیافرید و آن عقل اوّل بود(فرشته یا روح عظیم و مجردی که نامش را عقل اوّل گذاشتند).این عقل دو چیز آفرید عقل دوّم و فلک نهم.سپس عقل دوّم،عقل سوّم و فلک هشتم را آفرید و به همین ترتیب ده عقل و نه فلک آفریده شد و عقل دهم،موجودات این عالم را به وجود آورد.

این سلسله مراتب فرضی،در واقع هیچ دلیلی نداشت همان گونه که فرضیّه «بطلمیوس»نیز فاقد دلیل کافی بود،ولی هر چه بود قرنهای طولانی بر افکار حکومت کرد.

امّا قرآن و روایات اسلامی نه فرضیّه اوّل را پذیرفت و نه فرضیّه دوّم را،چرا که در آیات و روایات معروف-مخصوصا در«نهج البلاغه»-اثری از آن نمی یابیم و این خود از شواهد عظمت و استقلال قرآن و اخبار اسلامی و سرچشمه گرفتن آنها از مبدأ وحی و نه از افکار بشری است و گرنه به رنگ همانها در می آمد.(1)

چگونگی پیدایش جهان هستی را در کلام«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)که هماهنگ با بسیاری از روایات دیگر است،مشاهده کردید.

آنچه در آیات قرآنی و روایات اسلامی به چشم می خورد،مسأله آسمانهای هفتگانه است،نه افلاک نه گانه و نه عقول عشره و تفسیر آسمانهای هفتگانه در بحث آینده خواهد آمد.

ولی متأسفانه جمعی از شارحان قدیم نهج البلاغه-که تحت تأثیر فرضیّه عقول عشره و نظریّه«بطلمیوس»در پیدایش جهان واقع شده بودند-آن را به شرح

ص: 134


1- بلکه بعضی از آیات قرآن اشاره به حرکت زمین دارد مانند آیه 88 سوره نمل و آیه 25 سوره مرسلات بنابر بعضی از تفاسیر و بعضی از دلالت بر شناور بودن خورشید و ماه در فضای عالم بالا می کند مانند آیه 40 سوره یس برای شرح به تفسیر نمونه مراجعه کنید

نهج البلاغه کشانده و سعی داشته اند خطبه بالا را بر آن منطبق سازند،اصراری که هیچ ضرورت و لزومی نداشت،چرا که هر دو،فرضیّه بودند،فرضیّه هایی که بطلان آنها امروز ثابت شده است.

مشاهدات علمی امروز و تجربیّات دانشمندان فلکی به روشنی ثابت کرده است،فلکی به آن معنا که«بطلمیوس»می پنداشت،وجود ندارد و ستارگان ثابت و سیّار که عدد آنها به مراتب بیش از آن است که قدما می پنداشتند در فضای خالی(سیّارات به دور خورشید نه به دور زمین و ثوابت بر محورهای دیگری)دور می زنند و زمین،نه تنها مرکز جهان نیست بلکه سیّاره کوچکی از سیّارات منظومه شمسی است که آن هم به نوبه خود منظومه کوچکی از میلیونها و میلیاردها منظومه جهان بالاست.

امّا طرفداران عقول عشره علاوه بر این که یک پایه فرضیّه خود را از هیأت «بطلمیوس»گرفته اند-که بطلان آن امروز از مسلّمات است-پایه دیگر را بر بعضی از قواعد عقلیّه،(قاعده«الواحد لا یصدر منه الاّ الواحد»)که اینجا جای شرح آن نیست،گذارده اند.

از آنجا که این قاعده از نظر بسیاری از دانشمندان فاقد دلیل کافی است،پایه دیگر آن نیز بی اعتبار خواهد شد.(دقّت کنید) (1)

4-منظور از آسمانهای هفتگانه چیست؟

نه تنها در خطبه مورد بحث و بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغه(خطبه 211)،بلکه در متن قرآن مجید نیز سخن از«سماوات سبع»(آسمانهای هفتگانه) به

ص: 135


1- 1) مرحوم«خواجه نصیر الدین طوسی»در«تجرید الاعتقاد»اشاره به دلایل پنج گانه فرضیّه عقول عشره کرده و همه را نادرست می شمرد و در یک عبارت کوتاه می گوید:«و ادلّة وجوده مدخولة»-برای توضیح بیشتر،به کلام خواجه و کلام علامه حلّی در شرح آن مراجعه فرمایید.

میان آمده است. (1)

در میان دانشمندان قدیم و جدید برای آسمانهای هفتگانه تفسیرهای گوناگونی دیده می شود که این جا،جای بحث همه آنها نیست و از میان آنها این تفسیر،صحیح تر به نظر می رسد که منظور از آسمانهای هفتگانه همان معنی واقعی کلمه است،آسمان به معنی مجموعه ای از ستارگان و کواکب عالم بالا و منظور از عدد هفت همان عدد معروف است نه عدد تکثیر به معنی بسیار،منتهی از آیات دیگر قرآن چنین بر می آید که آنچه را ما از ستارگان ثابت و سیّار و کهکشانها می بینیم همه مربوط به مجموعه آسمان اوّل است.

بنا بر این در ماورای این مجموعه عظیم،شش مجموعه عظیم دیگر که شش آسمان را تشکیل می دهد وجود دارد که از دسترس علم انسان تاکنون بیرون مانده است.

آیه ششم سوره«صافات»گواهی بر این معنی است: «إِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» ،ما آسمان پایین را(یا آسمان نزدیک را)با ستارگان زینت بخشیدیم».

همین معنی در آیه 12 سوره«فصّلت»آمده است: «وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ» ،ما آسمان پایین تر را با چراغهای ستارگان زینت بخشیدیم».

و در آیه 5 سوره«ملک»می خوانیم: «وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ» .

جالب این که مرحوم«علامه مجلسی»نیز در بحار الانوار این تفسیر را به عنوان یک احتمال که به فکر او خطور کرده است یا به تعبیر امروز برداشتی که از آیات و روایات داشته،ذکر نموده است. (2)

درست است که ابزارهای علمی امروز،هنوز پرده از این عوالم ششگانه برنداشته،ولی در واقع هیچ دلیلی بر نفی آن از نظر علوم روز نیز وجود ندارد و شاید در آینده

ص: 136


1- 2) جالب این که در هفت آیه از قرآن،اشاره به«سموات سبع»شده است.(بقره،آیه 29، اسراء 44،مؤمنون 86،فصّلت 12،طلاق 12،ملک 3 و نوح 15)در بعضی از آیات نیز با تعبیرات دیگری به آن اشاره شده است.
2- 1) بحار الانوار،جلد 55،صفحه 78.

راز این معمّا گشوده شود،بلکه از کشفیّات بعضی از دانشمندان فلکی چنین بر می آید که شبحهایی از دور در باره وجود عوالم دیگر به چشم می خورد مثلا در بعضی از مجله های فضایی از قول رصدخانه معروف«پالومار» چنین آمده است:با دوربین رصدخانه«پالومار»میلیونها کهکشان جدید کشف شده که بعضی از آنها هزار میلیون سال نوری با ما فاصله دارد.

ولی بعد از فاصله هزار میلیون سال نوری فضای عظیم و مهیب و تاریکی به چشم می خورد که هیچ چیز در آن دیده نمی شود.امّا بدون تردید در آن فضای مهیب و تاریک صدها میلیون کهکشان وجود دارد که دنیایی که در سمت ماست با جاذبه آن کهکشانها نگهداری می شود.تمام دنیای عظیمی که به نظر ما می رسد و دارای صدها هزار میلیون کهکشان است جز ذرّه کوچک و بی مقدار،از یک دنیای عظیمتر نیست و هنوز اطمینان نداریم که در فراسوی آن دنیای دوّم دنیای دیگری نباشد. (1)

بنا بر این عوالمی که برای بشر تاکنون کشف شده،با تمام عظمت خیره کننده و حیرت آوری که دارد،گوشه کوچکی از این عالم بزرگ است و چه بسا عوالم ششگانه دیگر در آینده نیز بر انسانها روشن شود.

5-چگونگی آگاهی امام(علیه السلام)از این امور

قابل توجّه این که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)تعبیراتی را که در بالا،در باره پیدایش جهان هستی دارد،هرگز به صورت یک فرضیّه و احتمال نیست.بلکه با قاطعیّت، همانند کسی که حاضر و ناظر بوده،از آن سخن می گوید و این دلیل بر آن است که او علم خود را از خزانه غیب الهی یا از تعلیمات پیامبر(صلی الله علیه و آله)-که آن نیز از مبدأ وحی

ص: 137


1- 1) مجله فضا،شماره 56،فروردین سال 1351.

سرچشمه می گرفت-دریافت داشته و به گفته«ابن ابی الحدید»اینها نشان می دهد که علی(علیه السلام)همه علوم را داشته و این معنی از فضایل و مناقب او بعید نیست. (1)

چگونه چنین نباشد در حالی که در جای دیگر خودش می فرماید:«انّا بطرق السّماء اعلم منّی بطرق الارض،من به راههای آسمان،از راههای زمین داناترم». (2)

ص: 138


1- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 80.
2- 3) نهج البلاغه،خطبه 189.

بخش هشتم

اشاره

ثمّ فتق ما بین السّموات العلا فملأهنّ اطوارا من ملائکته،منهم سجود لا یرکعون،و رکوع لا ینتصبون،و صافّون لا یتزایلون،و مسبّحون لا یسأمون،لا یغشاهم نوم العیون،و لا سهو العقول،و لا فترة الابدان،و لا غفلة النّسیان،و منهم امناء علی وحیه،و السنة الی رسله،و مختلفون بقضائه و امره،و منهم الحفظة لعباده و السّدنة لابواب جنانه،و منهم الثّابتة فی الارضین السّفلی اقدامهم،و المارقة من السّماء العلیا اعناقهم، و الخارجة من الاقطار ارکانهم،و المناسبة لقوائم العرش اکتافهم ناکسة دونه ابصارهم متلفّعون تحته باجنحتهم،مضروبة بینهم و بین من دونهم حجب العزّة و استار القدرة،لا یتوهّمون ربّهم بالتّصویر،و لا یجرون علیه صفات المصنوعین،و لا یحدّونه بالاماکن،و لا یشیرون الیه بالنّظائر.

ترجمه

سپس آسمانهای بلند را از هم گشود و آنها را مملو از فرشتگان مختلف ساخت.

گروهی از آنان همیشه در سجودند و رکوع ندارند و گروهی در رکوعند و قیام نمی کنند و گروهی در صفوفی که هرگز از هم جدا نمی شود قرار دارند و همواره تسبیح می گویند و خسته نمی شوند.

هیچ گاه خواب چشمان،آنها را فرو نمی گیرد و عقلشان گرفتار سهو و خطا نمی شود،بدن آنها به سستی نمی گراید و غفلت نسیان،بر آنان عارض نمی شود.

گروهی از آنان امنای وحی او و زبان او به سوی پیامبرانند و پیوسته برای

ص: 139

رساندن حکم و فرمانش در رفت و آمدند و جمعی دیگر حافظان بندگان اویند و دربانان بهشتش.

بعضی از آنها پاهایشان در طبقات پایین زمین ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا،گذشته و ارکان وجودشان از اقطار جهان،بیرون رفته و شانه های آنها برای حفظ پایه های عرش خدا آماده است و در برابر عرش او چشمهای خود را پایین افکنده،در زیر آن بالهای خود را به خود پیچیده اند.در میان آنها و کسانی که در مراتب پایین تر قرار دارند،حجابهای عزّت و پرده های قدرت فاصله افکنده است.(آنها چنان در معرفت الهی پیش رفته اند که)هرگز پروردگار خود را در وهم و ذهن خود تصویر نمی کنند و صفات مخلوقان را برای او قائل نمی شوند.هرگز او را در مکانی محدود نمی سازند و با نظایر و امثال به او اشاره نمی کنند.

شرح و تفسیر
در عالم فرشتگان

به دنبال بحثی که در بخشهای گذشته از این خطبه در باره آفرینش آسمانها و چگونگی پیدایش جهان آمده بود،امام(علیه السلام)در این بخش به سراغ آفرینش موجودات آسمان و فرشتگان عالم بالا می رود و در عبارات کوتاه و گویایی از اصناف فرشتگان و صفات و ویژگیهای آنان و برنامه و اعمالشان سخن می گوید و نیز از عظمت ساختمان وجود آنان و بالا بودن سطح معرفتشان بحث می کند و در واقع این بخش مربوط به معرفی فرشتگان در ابعاد مختلف است که می فرماید:

«سپس خداوند میان آسمانهای بلند را از هم گشود» (ثمّ فتق ما بین السّموات العلا) . (1)

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که در میان آسمانها فاصله هایی وجود

ص: 140


1- 1) «العلا»جمع«علیا»مؤنّث«اعلی»به معنای بالا و اشرف است.

دارد که در آغاز به هم پیوسته بودند و سپس از هم باز شدند و این درست بر خلاف چیزی است که هیأت«بطلمیوس»می گفت که آسمانها،همچون طبقات پوست پیاز روی هم قرار گرفته اند و هیچ فاصله ای در میان آنها نیست.

سپس امام(علیه السلام)می افزاید:«خداوند این فاصله ها را مملو از انواع فرشتگان ساخت» (فملأهنّ اطوارا (1)من ملائکته) . (2)

در خطبه«اشباح»(خطبه 91)نیز می خوانیم:«و ملا بهم فروج فجاجها و حشا بهم فتوق اجوائها،به وسیله آنها(فرشتگان)تمام فاصله های آسمانها را پر کرد و فاصله جوّشان را از آنان مالامال ساخت».

در جمله دیگری از همان خطبه می خوانیم:«و لیس فی اطباق السّماء موضع اهاب الاّ و علیه ملک ساجد او ساع حافد،در تمام آسمانها به اندازه جای پوست چهارپایی نتوان یافت،جز این که فرشته ای بر آن به سجده افتاده یا تلاشگری سریع،مشغول کار است».

آن گاه به میان اقسام و اصناف،یا به تعبیر دیگر اطوار فرشتگان پرداخته آنها را به چهار گروه تقسیم می فرماید:

نخست به فرشتگانی که کارشان عبادت است اشاره می کند و آنها را نیز به چند گروه تقسیم می کند:«گروهی که پیوسته در حال سجده اند و رکوع نمی کنند» (منهم سجود (3)لا یرکعون) .

«و گروهی که همواره در رکوعند و قیام نمی کنند» (و رکوع لا ینتصبون) .

«و گروهی که پیوسته در حال قیامند و هرگز از این حالت جدا نمی شوند»

ص: 141


1- 1) «أطوار»جمع«طور»(بر وزن قول)به معنای صنف و نیز به معنای حد و حالت آمده است.
2- 2) درست است که ظاهر عبارت این است که ضمیر«هنّ»به آسمانها باز می گردد،ولی به قرینه«ثمّ فتق...»و فاء تفریع در«فملاهنّ»منظور فواصل میان آسمانهاست.
3- 3) «سجود»جمع«ساجد»(سجده کننده)همان گونه که«رکوع»جمع«راکع»(رکوع کننده)است.

(و صافّون (1)لا یتزایلون) .

بعضی«صافّون»را در این جا به معنی«صف کشیده برای عبادت»گرفته اند و برخی به معنی بال و پرها در آسمان گشوده(به قرینه تعبیری که در قرآن در مورد پرندگان آمده است که می فرماید: «أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ» ،آیا آنها پرندگان را در بالای سر خود ندیدند که بالهای خود را گشوده اند»). (2)

این احتمال نیز وجود دارد که منظور،ایستادن در صفوف منظّم و آماده اطاعت فرمان و انجام اوامر بودن است.

ولی احتمال اوّل با جمله های قبل و بعد،تناسب بیشتری دارد،در واقع همان گونه که عبادتهای ما دارای سه حالت عمده است قیام و رکوع و سجود،آنها نیز هر گروهی غرق در یکی از این سه عبادتند.

تعبیر به «صافّون» یا اشاره به صفوف منظّم ملائکه است و یا قیام منظم هر کدام.درست همان گونه که در خطبه همّام در باره متقین آمده است که می فرماید:«شبها بر پا ایستاده اند و پاهای خود را در کنار هم قرار داده اند و مشغول قرائت قرآن هستند»(امّا اللّیل فصافّون اقدامهم تالین لاجزاء القرآن). (3)

«و گروه دیگری که پیوسته در حال تسبیح خدا هستند و هرگز خسته نمی شوند» (و مسبّحون لا یسأمون) .

ظاهر این جمله این است که آنها گروه دیگری غیر از سه گروهی که در سجود و رکوع و قیامند،می باشند(هر چند بعضی از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند که تسبیح کنندگان،همان گروههای قبل هستند و از بعضی از روایات می توان کلام آنها را تأیید کرد.زیرا در روایتی آمده است که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)سؤال کردند نماز

ص: 142


1- 1) «صافّون»جمع«صافّ»(بر وزن حادّ)از مادّه«صفّ»به معنای مساوات است و در اصل از«صفصف»که به معنای زمین صاف است،گرفته شده است.
2- 2) سوره ملک،آیه 19.
3- 3) نهج البلاغه،خطبه 193.

ملائکه چگونه است؟پیامبر سخنی نگفت تا این که جبرئیل نازل شد و به حضرت گفت:«أنّ اهل السّماء الدّنیا سجود الی یوم القیامة یقولون سبحان ذی الملک و الملکوت و اهل السّماء الثّانیة رکوع الی یوم القیامة یقولون سبحان ذی العزّة و الجبروت و اهل السّماء الثّالثة قیام الی یوم القیامة یقولون سبحان الحیّ الّذی لا یموت،اهل آسمان اوّل تا روز قیامت در سجده اند و پیوسته می گویند پاک و منزّه است کسی که صاحب ملک و ملکوت است و اهل آسمان دوّم تا روز قیامت همواره در رکوعند و می گویند پاک و منزّه است خدایی که صاحب عزّت و جبروت است و اهل آسمان سوّم پیوسته تا قیامت در حال قیامند و می گویند پاک و منزّه است خداوندی که زنده است و نمی میرد»). (1)

در این که آیا منظور از سجود و رکوع و قیام،اعمالی همچون سجود و رکوع و قیام ماست یا اشاره به مراحل خضوع و عبادت فرشتگان بر حسب مراتب و مقامات آنها،گفتگوست.اگر فرشتگان را دارای جسم(جسم لطیف)بدانیم و صاحب دست و پا و صورت و پیشانی،معنای اوّل مناسبتر است و اگر جسمی برای آنها قائل نباشیم،یا آنها را دارای جسم بدانیم،نه جسمی همانند ما،معنای دوّم مناسبتر خواهد بود.(در بحث نکات در این زمینه سخن خواهیم گفت.)

به هر حال کار این مجموعه،همگی عبادت و تسبیح و تقدیس خداوند بزرگ است گویی غیر از آن،کاری ندارند و جز به عبادت عشق نمی ورزند.در واقع آنها از نشانه های عظمت خداوند و بزرگی مقام او و عدم نیاز او به عبادت عبادت کنندگان می باشند و به تعبیر دیگر فلسفه خلقت آنان احتمالا آن است که انسانها به عبادت خویش مغرور نشوند و بدانند که اگر به فرض محال او نیاز به عبادت می داشت،فرشتگان عالم بالا در همه جا مشغول عبادتند تا بندگان زمینی تصوّر نکنند عبادت کردن یا نکردن آنها اثری در کبریایی او می گذارد و اگر جملگی آنها کافر گردند بر

ص: 143


1- 1) بحار الانوار،جلد 59،صفحه 198.

دامن کبریای او گردی نمی نشیند: «إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» . (1)

سپس به اوصاف این مجموعه از فرشتگان پرداخته،می فرماید:«نه خواب چشمان،آنها را می پوشاند و نه عقل آنها گرفتار سهو و خطا می شود،نه بدن آنها سستی می گیرد و نه غفلت نسیان بر آنان عارض می گردد» (لا یغشاهم نوم العیون و لا سهو العقول و لا فترة الابدان و لا غفلة النّسیان) .

به عکس انسانها که اگر برنامه عبادتی را تکرار کنند،به طور تدریجی گرفتار این حالات می شوند،کم کم خواب چشمانشان را فرا می گیرد،بدن سست می شود و سهو و نسیان عارض می گردد.ولی ملائکه عبادت کننده،هرگز گرفتار این حالات نمی شوند.

آنها چنان عاشق عبادت و غرق مناجات و تسبیحند که هرگز خواب و غفلت و فتوری به آنها دست نمی دهد.

به تعبیر دیگر کوتاهی در انجام این وظیفه مهم از اموری سرچشمه می گیرد که هیچ یک از آنها در این فرشتگان نیست.گاه منشأ آن خستگی است،گاه خواب چشمها،گاه سهو عقلها،گاه سستی بدن و گاه غفلت و نسیان و چون هیچ یک از این امور در آنها نیست،هرگز در عبادت پروردگار کندی نمی ورزند.

سپس به بیان مجموعه دوّم از فرشتگان پرداخته،می فرماید:«گروهی از آنان امنای وحی خدا و زبان گویای او به سوی پیامبران و پیوسته برای رساندن حکم و فرمانش در آمد و شد هستند» (و منهم امناء علی وحیه و السنة الی رسله و مختلفون بقضائه و امره) .

در واقع آنها واسطه میان پروردگار و پیامبران و ترجمان وحی او هستند.

ص: 144


1- 1) سوره زمر،آیه 7.

از این تعبیر استفاده می شود که تنها جبرئیل علیه السلام نیست که سفیر وحی خداست.او در حقیقت رئیس سفرای الهی است.

در آیات قرآن نیز اشاره به این گروه از فرشتگان شده است،گاه می فرماید:

«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ» ،بگو آن(قرآن)را روح القدس به حق از سوی پروردگارت نازل کرده است». (1)

در جای دیگر می فرماید: «قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّهِ» ،بگو کسی که دشمن جبرئیل باشد(در حقیقت دشمن خداست)چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است». (2)

گاه اشاره به گروه فرشتگان حامل وحی کرده،می فرماید: «یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» ،خداوند فرشتگان را همراه روح الهی به فرمان خود،بر هر کس از بندگانش که بخواهد نازل می کند». (3)

در روایات اسلامی و بعضی دیگر از خطبه های«نهج البلاغه»نیز به این معنی اشاره شده است.

باید توجّه داشت که منظور از قضا و امر الهی در جمله های محلّ بحث همان فرمان و دستورهای دینی و شرعی است،نه قضا و فرمان تکوینی که بعضی از مفسّران«نهج البلاغه»احتمال داده اند چرا که تناسب با جمله های قبل-که مسأله امنای وحی مطرح شده است-ندارد و «مختلفون» از ماده اختلاف در این جا به معنی رفت و آمد است.

سپس به مجموعه سوّم از فرشتگان اشاره کرده،می فرماید:«گروهی از آنان حافظان بندگان اویند و دربانان بهشتهای او» (و منهم الحفظة لعباده و السّدنة (4)لابواب جنانه) .

ص: 145


1- 1) سوره نحل،آیه 102.
2- 2) سوره بقره،آیه 97.
3- 3) سوره نحل آیه،2.
4- 1) «سدنة»جمع«سادن»به معنای خدمتکار و دربان است.

«حفظة»جمع«حافظ»به معنای نگاهبان است و در این جا دو معنی می تواند داشته باشد:یکی نگاهبانان بر بندگان که مراقب اعمال آنها هستند و آنها را ثبت و ضبط می کنند که در آیه 4 سوره طارق به آن اشاره شده است: «إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَیْها حافِظٌ» ،هر کسی نگاهبانی بر او گمارده شده»و نیز در آیه 10 و 11 سوره انفطار می خوانیم:« «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ» ،بر شما حافظانی گمارده شده، نگاهبانانی بزرگوار که پیوسته اعمال شما را می نویسند».

دوّم نگاهبانان بندگان که آنها را از آفات و بلاها و حوادث مختلف حفظ می کنند که اگر آنها نباشند انسانها دائما در معرض نابودی هستند.همان گونه که در آیه 11 سوره رعد آمده،می فرماید: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» ،برای انسان مأمورانی است که پی در پی،از پیش رو و از پشت سر،او را از حوادث(غیر حتمی)الهی حفظ می کنند».

ولی معنای اوّل با جمله های قبل که سخن از وحی و تکالیف شرعی داشت و جمله بعد که اشاره به بهشت و جزای اعمال می کند تناسب بیشتری دارد هر چند جمع میان دو معنی نیز از مفهوم عبارت دور نیست.

«سدنة»جمع«سادن»به معنی دربان و«جنان»(بر وزن کتاب)جمع«جنّت» به معنای بهشت است و از این تعبیر استفاده می شود که خداوند بهشتهای متعدّدی دارد و بعضی از شارحان نهج البلاغه عدد آن را هشت می دانند که در قرآن مجید به نامهای:«جنّة النّعیم و جنّة الفردوس و جنّة الخلد و جنّة المأوی و جنّة عدن و دار السّلام و دار القرار و جنّة عرضها السّموات و الارض»آمده است. (1)

در این که وجود فرشتگان حافظ اعمال چه فایده ای دارد،گاه گفته می شود فایده آنان این است که انسانها احساس مسئولیت بیشتر و مراقبت های نزدیکتری

ص: 146


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد اوّل،صفحه 158 و شرح نهج البلاغه مرحوم میرزا حبیب اللّه خویی،جلد دوّم،صفحه 26.

کنند و در اعمال و رفتار خویش هوشیارتر باشند.چرا که هدف همه اینها تربیت انسان و جلوگیری از انحراف و زشتکاریهای اوست.

سپس به مجموعه چهارم از فرشتگان بزرگ که حاملان عرش الهی هستند اشاره کرده،می فرماید:«گروهی از آنان(آن قدر عظیم و بزرگند که)پاهایشان در طبقات پایین زمین،ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا،گذشته است و ارکان وجود و پیکرشان از کرانه های جهان بیرون رفته و شانه های آنها برای حفظ پایه های عرش خدا آماده و متناسب است» (و منهم الثّابتة فی الارضین السّفلی اقدامهم و المارقة من السّماء العلیا اعناقهم و الخارجة من الاقطار ارکانهم و المناسبة لقوائم العرش اکتافهم) .

آن گاه به بیان اوصافی از آنها پرداخته،می افزاید:«چشمهای آنها در برابر عرش او فرو افتاده و در زیر آن بالهای خود را به خود پیچیده و میان آنها و کسانی که در مراتب پایین ترند،حجابهای عزّت و پرده های قدرت زده شده است» (ناکسة (1)دونه ابصارهم متلفّعون (2)تحته باجنحتهم مضروبة بینهم و بین من دونهم حجب العزّة و استار القدرة) .

سپس به توصیف بیشتری پرداخته،می فرماید:«(سطح معرفت و شناخت آنها به قدری بالاست که)هرگز پروردگار خود را با نیروی وهم به تصویر نمی کشند و صفات مخلوقات را بر او جاری نمی سازند.هرگز او را در مکانی محدود نمی کنند و با نظایر و

ص: 147


1- 2) «ناکسة»از ماده«نکس»(بر وزن عکس)به معنای وارونه کردن و زیر و رو نمودن است لذا به تولّد فرزندی که با پا متولّد می گردد«منکوس»می گویند و به چوبهای تیر که سر آن را قطع می کنند و آن را سر و ته می کنند«نکس»گفته می شود.
2- 3) «متلفّعون»از مادّه«لفع»(بر وزن نفع)به معنای شامل شدن چیزی و پیچیدن به آن است،از این رو هنگامی که زن،چادر خود را به خود بپیچد«تلفّعت المرأة»گفته می شود.

امثال،به او اشاره نمی نمایند» (لا یتوهّمون ربّهم بالتّصویر و لا یجرون علیه صفات المصنوعین و لا یحدّونه بالاماکن و لا یشیرون الیه بالنّظائر (1)) .

آری قدرت آنها قدرت جسمانی نیست بلکه از قدرت فوق العاده روحانی برخوردارند که هیچ کس به مقام آنها راه پیدا نمی کند و به همین دلیل شایستگی حمل عرش الهی را پیدا کرده اند.

در واقع،آنها عالیترین مقام توحید را پیدا کرده اند مقامی که شایسته است، سرمشق برای همه بندگان الهی،مخصوصا انسانهای برجسته باشد.آنها هیچ شبیه و مانند و نظیر و مثالی برای خداوند قائل نیستند و هیچ محدودیّتی در باره ذات پاک و صفاتش نمی شناسند حتّی او را برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم می دانند،چرا که هر چه به تصوّر انسان یا فرشته ای در آید مخلوق اوست و خداوند برتر از آن است که مخلوق باشد.

در این که منظور از«عرش»چیست و حاملان عرش الهی چه می کنند و عظمتی که در این جمله ها آمده چه مفهومی دارد،مطالبی در بحث نکته ها خواهد آمد.

نکته ها
1-ملائکه چگونه اند؟!

در آیات قرآن مجید،بحثهای فراوانی در باره ملائکه و فرشتگان و صفات و ویژگیها و اعمال و افعال و مأموریتهای مختلف آنان دیده می شود که اگر جمع آوری شود کتابی را تشکیل می دهد.

در روایات اسلامی نیز بحثهای بیشتری در باره فرشتگان و اعمال و صفات و مقامات آنها وارد شده است،ولی شاید بحث صریحی در هیچ کدام از اینها در باره ماهیّت ملائکه به چشم نمی خورد.به همین دلیل در میان دانشمندان در باره ماهیّت آنها گفتگوست.

ص: 148


1- 1) «نظائر»جمع«نظیر»به معنای مثل است.

علمای کلام بلکه اکثریت قاطع دانشمندان اسلام،آنها را موجوداتی جسمانی(از جسم لطیف)می دانند.در بعضی از تعبیرات کلمه نور به عنوان ماده اصلی تشکیل دهنده فرشتگان آمده است و در عبارت معروفی که در بسیاری از کتب آمده،می خوانیم:«الملک جسم نوریّ...».

مرحوم علامه مجلسی تا آن حدّ در این جا پیش رفته که می گوید:«امامیه بلکه جمیع مسلمین مگر گروه کمی از فلاسفه...معتقدند که ملائکه وجود دارند و آنها اجسام لطیفه نورانیه هستند و می توانند به اشکال مختلف در آیند...و پیامبران و اوصیای معصوم،آنها را می دیدند». (1)

به تعبیر دیگر ملائکه اجسام نوری اند و جن جسم ناری است و انسانها اجسام کثیفه(خشن)می باشند.

قول دیگر مربوط به جمعی از فلاسفه است که ملائکه را مجرّد از جسم و جسمانیات می دانند و معتقدند آنها دارای اوصافی هستند که در جسم نمی گنجد.

مرحوم«شارح خویی»در«منهاج البراعة»اقوال دیگری در این زمینه نقل کرده است که مجموعا بالغ بر شش قول می شود،ولی بسیاری از آنها قائلین بسیار کمی دارد.

بی شک وجود فرشتگان-مخصوصا با آن ویژگیها و مقامات و اعمالی که قرآن برای آنان شمرده-از امور غیبیّه است که برای اثبات آن با آن صفات و ویژگیها راهی جز ادلّه نقلیّه وجود ندارد.

قرآن مجید برای آنها ویژگیهایی می شمرد:

1-آنها موجوداتی عاقل و با شعورند.

2-همگی سر بر فرمان خدا دارند و هیچ گاه معصیت و نافرمانی نمی کنند.

3-وظایف مهم و بسیار متنوّعی از سوی خداوند بر عهده دارند.گروهی حاملان

ص: 149


1- 1) بحار الانوار،جلد 56،صفحه 202(باب حقیقة الملائکة).

عرش،گروهی مدبّرات امر،گروهی فرشتگان قبض ارواح،گروهی مراقبان اعمال بشر،گروهی حافظان انسان از خطرات،گروهی امدادگران الهی برای مؤمنان در جنگها،گروهی مأمور عذاب و مجازات اقوام سرکش و گروهی مبلّغان وحی و آورندگان پیام الهی و کتب آسمانی برای انبیا هستند.

4-فرشتگان دارای مقامات مختلفند و همه در یک سطح نیستند.

5-پیوسته تسبیح و حمد الهی به جا می آورند.

6-گاه به صورت انسان یا به صورتی دیگر بر انبیا یا انسانهای شایسته ای مانند مریم(علیه السلام)ظاهر می شوند.

و اوصاف دیگر که شرح همه آنها در این مختصر نمی گنجد.

گر چه این بحث که ماهیّت ملائکه،مجرّد از جسم است یا غیر مجرّد،اثر چندانی ندارد،ولی ظاهر آیات و روایات-اگر نخواهیم توجیه و تفسیر خاصّی برای آنها در نظر بگیریم-آن است که آنها از این مادّه کثیف و خشن عنصری نیستند،ولی به هر حال مجرّد مطلق نیز نمی باشند.زیرا زمان و مکان و اوصاف دیگری که لازمه جسم و جسمانیّت است برای آنها در آیات و روایات آمده است.

تعبیراتی که در کلام مولا علی(علیه السلام)در همین بخش از خطبه(و همچنین در خطبه اشباح)آمده است همین نظریه را تأیید می کند.

ولی به هر حال اعتقاد به وجود ملائکه به طور اجمال از جمله مسائلی است که قرآن مجید بر آن تأکید دارد،چنانکه می فرماید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ» «مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ» ،پیامبر به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شد ایمان آورده است و همه مؤمنان نیز به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آورده اند». (1)

این نکته نیز قابل توجّه است که بعضی از ناآگاهان برای راضی نگهداشتن کسانی

ص: 150


1- 1) سوره بقره،آیه 285.

که منکر عوالم غیب به طور کامل هستند ملائکه را به قوا و انرژیهایی که در طبیعت انسان و سایر موجودات قرار دارد تفسیر کرده اند،در حالی که یک مطالعه بسیار اجمالی روی آیات قرآنی این طرز فکر را کاملا نفی می کند چرا که برای ملائکه و فرشتگان،عقل و شعور و ایمان و اخلاص و عصمت اثبات شده است.

2-اصناف ملائکه

فرشتگان انواع و اصناف بسیاری دارند که در آیات و روایات به آنها اشاره شده است و چهار گروه عمده آنها همانها هستند که در کلام«مولا علی»(علیه السلام)در این خطبه آمده است(عبادت کنندگان پروردگار،حافظان و نگهدارندگان حساب اعمال مردم،رسولان پروردگار به پیامبران و حاملان عرش).

امّا چنانکه گفتیم در آیات،اشاره به اصناف دیگری از آنها نیز شده است.از جمله مأموران عذاب امّتهای ظالم و سرکش،امدادگران مؤمنان،مدبّرات امر و گیرندگان ارواح.ولی همه آنها را می توان در مدبّرات امر که تدبیر کنندگان امور جهانند،خلاصه کرد.

سنّت الهی بر این جاری شده است که برای نشان دادن قدرت و عظمت خویش و اهداف و اغراض دیگر،امور جهان هستی را به وسیله فرشتگانی که سر بر فرمان او هستند و سستی و فتور و سهو و نسیان و کندی در اطاعت ندارند،اداره کند و هر یک از اصناف آنها برنامه ای معیّن و منظّم داشته،و کارگزاران کشور بی انتهای حقّ باشند.

انسان هنگامی که در باره اصناف و انواع فرشتگان و کارها و برنامه های عظیم و گسترده آنان می اندیشد احساس حقارت و کوچکی در خویش می کند که در این عالم پهناور و مملوّ از کارگزاران حق و صفوف لشکریان خداوند و بندگان گوش به فرمان او،من چه کاره ام؟

ص: 151

اگر اطاعت و عبادت آن است که آنها انجام می دهند اطاعت و عبادت من چیست؟و اگر قدرت و توانایی آن است که آنها دارند قدرت ما چه ارزشی دارد؟ خلاصه از یکسو به عظمت این عالم و آفریدگار آن و از سوی دیگر به حقارت و کوچکی انسان و برنامه های او آشنا می شود و این خود یکی از فلسفه های وجودی فرشتگان است.

3-عرش و حاملان عرش الهی

در آیات قرآن مجید حدود بیست مرتبه به عرش الهی اشاره شده است و در روایات اسلامی بحثهای بیشتری در باره آن دیده می شود مطابق بعضی از روایات، عظمت عرش خدا به قدری است که در تصوّر انسان نمی گنجد تا آنجا که می خوانیم:

تمام آسمانها و زمینها و آنچه در آنهاست در برابر عرش،همچون حلقه انگشتری است در یک بیابان عظیم.

همچنین از بعضی روایات استفاده می شود بزرگترین فرشتگان الهی،اگر تا قیامت هم به سرعت پرواز کنند به ساق عرش او نمی رسند.

و نیز آمده است که خداوند برای عرش،هزار زبان آفریده و صورت تمام مخلوقات خداوند در صحرا و دریا در آن جاست.

نیز آمده است هنگامی که عرش آفریده شد خداوند به فرشتگان دستور داد که آن را حمل کنند آنها نتوانستند،فرشتگان بیشتر و بیشتری آفرید همه ناتوان ماندند خداوند با قدرت خویش آن را نگه داشت سپس به هشت فرشته ای که مأمور حمل عرش شدند فرمود آن را بردارید،آنها عرض کردند جایی که آن همه فرشتگان عاجز شوند از ما چه کاری ساخته است؟در این جا دستور داده شد که از نام خدا و ذکر«و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم»و درود بر محمّد و آل او مدد گیرند،

ص: 152

چنین کردند و کار بر آنها آسان شد. (1)

این اشارات و کنایات همه بیانگر عظمت«عرش»اوست و امّا این که«عرش» چیست؟در میان دانشمندان گفتگوست و ورود در این بحث به طور مشروح،ما را از مقصد اصلی دور می سازد.از این رو به اشاره کوتاه و گویایی قناعت می کنیم:

پادشاهان و سلاطین دو نوع تخت داشته اند،تخت کوتاهی که در ایام عادّی بر آن می نشستند و امور حکومت خویش را تدبیر می کردند و تخت بلند پایه ای که مخصوص روزهای خاصّ و ایّام بار عامّ(ملاقات عمومی)و مراسم مهمّ و بزرگ بود.در ادبیات عرب،اوّلی را«کرسی»و دوّمی را«عرش»می نامند و بسیار می شود که واژه عرش کنایه از قدرت و سلطه کامل است هر چند اصلا تخت پایه بلندی وجود نداشته باشد،در جمله معروف«ثلّ عرشه،تختش فرو ریخت»که به معنی از دست دادن قدرت است این معنای کنایی به خوبی دیده می شود.

خداوند که سلطان عالم هستی است،دارای این دو نوع تخت حکومت و فرماندهی است(البته چون او نه جسم است و نه در زمره جسمانیّات،مفهوم کنایی عرش و کرسی در این جا مراد است).

به هر حال،این تخت حکومت الهی چیست؟از جمله تفسیرهایی که برای آن می شود این است که مجموعه عالم مادّه،آسمانها و زمینها و منظومه ها و کهکشانها همه به منزله کرسی و تخت کوتاه اوست همان گونه که قرآن می گوید:

«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» ،کرسی او تمام آسمانها و زمین را در بر گرفته»و منظور از«عرش»عالم ماورای مادّه(مادّه غلیظ و خشن)می باشد که نه تنها بر عالم مادّه احاطه دارد بلکه جهان مادّه در مقابل آن،بسیار بسیار کوچک و کم اهمیّت است.

اما حاملان عرش بی شکّ به آن معنی نیست که فرشتگانی درشت هیکل و قوی

ص: 153


1- 1) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 32 تا 35-مرحوم علامه مجلسی روایات مربوط به عرش و کرسی را در جلد 55 کتاب بحار الانوار به طور مشروح آورده است و از جمله،روایات فوق را در صفحات 5 و 17 و 55 ذکر نموده است.

پیکر پایه های تخت بلندی را که خداوند بر آن تکیه کرده است بر دوش گرفته اند،چرا که عرش-همان گونه که در بالا اشاره شد در این گونه موارد-معنی کنایی دارد و قراین عقلیّه که می گوید خداوند از جسم و جسمانیّت دور است گواه قضیّه است.

بنا بر این حاملان عرش،فرشتگان بسیار بزرگ و والا مقامی هستند که شبیه و مانند ندارند و می توانند به تدبیر جهان ماورای طبیعت(به معنایی که در بالا گفته شد که عرش عظیم خداست)بپردازند و فرمان او را در همه جا اجرا کنند و اگر می بینید که در عبارات مولا عظمت و بزرگی آنها به این صورت بیان شده که گردنهای آنان از آسمانها گذشته و پاهایشان در پایین ترین طبقات زمین قرار گرفته و اندام آنها از اطراف و اقطار جهان بیرون رفته و شانه های آنها متناسب پایه های عرش عظیم پروردگارست،همه تعبیراتی است که قدرت آنها را بر تدبیر آن عالم بزرگ روشن می سازد.

درست است که ما باید الفاظ را همه جا بر معانی حقیقیش حمل کنیم ولی آنجا که پای قراین مسلّم عقلی در میان باشد چاره ای جز معنای کنایی نیست همان گونه که در «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» می گوییم.

آری آنها نه به قوّت و قدرت خود بلکه به حول و قوّه الهی،این کار مهمّ را بر دوش گرفته اند و در عین حال تسبیح او می گویند و تقدیس او می کنند و طبق آیه 7 سوره غافر برای مؤمنان استغفار می نمایند: «الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» .

4-معصوم بودن فرشتگان

فرشتگان ویژگیهای زیادی دارند که در عبارات فوق به قسمتی از آنها(در مورد گروهی که کارشان عبادت خداست)اشاره شده بود:نه خواب چشمان، آنها را فرو می گیرد،نه از تسبیح خداوند خسته می شوند،نه سهو و نسیان بر آنها عارض می شود و نه سستی ابدان.

ص: 154

در قرآن مجید نیز تصریح شده است که آنها هرگز آلوده گناه و معصیت نمی شوند: «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» ،آنها بندگان شایسته و گرامی او هستند که هرگز در سخن،بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او عمل می کنند» (1)و در مورد فرشتگان مأمور عذاب می فرماید: «لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ» ،هرگز مخالفت فرمان او نمی کنند». (2)

بعضی تصوّر می کنند،معصوم بودن و نبودن در مورد آنها مفهوم ندارد،ولی این صحیح به نظر نمی رسد.درست است که انگیزه های گناه مانند شهوت و غضب در آنها نیست(یا بسیار ضعیف است)ولی نباید فراموش کرد که آنها فاعل مختارند و قدرت بر مخالفت دارند و حتّی از آیات قرآن استفاده می شود که آنها از بیم مجازات او در وحشتند: «وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» (3)این تعبیرات همه نشان می دهد که آنها در عین قدرت بر معصیت،معصوم و پاک از گناهند.

از این جا روشن می شود که اگر در بعضی از روایات تعبیراتی در باره کندی بعضی از فرشتگان در اطاعت فرمان حقّ و تنبیه آنان به خاطر این کندی آمده، همانند ترک اولی هایی است که در مورد انبیا نیز گفته شده است و می دانیم ترک اولی هرگز به معنی گناه نیست بلکه گاه ممکن است کار مستحبّ خوبی باشد که در مقایسه با کار بهتر،ترک اولی نامیده می شود.

شرح این مسائل را باید در جای دیگر مطالعه کرد.

5-مقام معرفت حاملان عرش

از تعبیراتی که در ذیل عبارات فوق آمده بود،به خوبی معلوم می شود که اگر

ص: 155


1- 1) سوره انبیاء،آیات 26 و 27.
2- 2) سوره تحریم آیه،6.
3- 1) سوره انبیاء،آیه 28.

حاملان عرش شایستگی این مأموریت بزرگ را پیدا کرده اند نه تنها به خاطر قوّت و قدرت آنهاست،بلکه یک دلیل آن بالا بودن سطح معرفت آنها نسبت به خداست.

آنها والاترین مقام توحید و نفی هر گونه شرک و شبیه و مانند را از خداوند دارا هستند و به خاطر همین معنی شایستگی پذیرش آن مأموریت عظیم را پیدا کرده اند و این در واقع درسی برای همه بندگان و انسانهای آگاه است.

ص: 156

بخش نهم

اشاره

ثمّ جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها،و عذبها و سبخها،تربة سنّها بالماء حتّی خلصت،و لاطها بالبلّة حتّی لزبت،فجبل منها صورة ذات احناء و وصول،و اعضاء و فصول،اجمدها حتّی استمسکت،و اصلدها حتّی صلصلت لوقت معدود،و اجل معلوم،ثمّ نفخ فیها من روحه،فمثلت انسانا ذا اذهان یجیلها،و فکر یتصرّف بها،و جوارح یختدمها و ادوات یقلّبها و معرفة یفرق بها بین الحقّ و الباطل و الاذواق و المشامّ و الالوان و الاجناس،معجونا بطینة الالوان المختلفة،و الاشباه المؤتلفة و الاضداد المتعادیة،و الاخلاط المتباینة من الحرّ و البرد و البلّة و الجمود.

ترجمه

سپس خداوند سبحان،مقداری خاک از قسمتهای سخت و نرم زمین و بخشهای شیرین و شوره زار گرد آورد و آب بر آن افزود و آن را با رطوبت آمیخت تا به صورت موجودی چسبناک در آمد و از آن صورتی آفرید که دارای خمیدگیها و پیوندها و اعضا و مفاصل بود.سپس آن را سفت و جامد کرد تا خود را نگه دارد و صاف و محکم و خشک ساخت و این حال تا وقت معیّن و سرانجام معلومی ادامه یافت.سپس از روح خود در او دمید و به صورت انسانی در آمد دارای نیروهای عقلانی که او را در جهات مختلف به حرکت وا می دارد و فکری که به وسیله آن(در موجودات مختلف)تصرّف می نماید و اعضایی که آنها را به خدمت می گیرد و ابزاری که برای انجام مقاصدش آنها را زیر و رو می کند و شناختی که به وسیله آن حق را از باطل جدا می سازد و طعمهای مختلف و بوهای گوناگون و رنگها و اجناس مختلف را از یکدیگر

ص: 157

باز می شناسد،این در حالی است که او را معجونی از رنگهای مختلف و ترکیبی از اشیای همسان و نیروهای متضاد و اخلاط مختلف از حرارت و برودت و رطوبت و خشکی قرار داد.

شرح و تفسیر
آغاز آفرینش آدم(علیه السلام)

بعد از اشارات گویایی که در فرازهای سابق این خطبه عمیق و پر محتوا در باره آفرینش جهان و آسمانها و زمین آمده بود،در این جا شروع به بحث در باره مخلوقات دیگر این جهان می کند و از میان آنها انگشت روی آفرینش انسان در مراحل مختلف می گذارد که شاهکار بزرگ آفرینش و خلقت است و در مورد انسان، به پنج مرحله مختلف که سراسر زندگی او را در بر می گیرد اشاره فرموده است:

1-آفرینش آدم از نظر جسم و روح(یعنی در دو مرحله).

2-سجده فرشتگان بر آدم و سرکشی و تمرّد ابلیس.

3-اسکان آدم در بهشت و سپس بیان ترک اولایی که از آدم سر زد و آن گاه پشیمان شد و توبه کرد و سرانجام از بهشت رانده شد و به زمین هبوط کرد.

4-فرزندان آدم فزونی یافتند و جوامع بشری تشکیل شد و خداوند پیامبرانش -علیهم السلام-را با کتب آسمانی برای هدایت انسانها و نظم جوامع بشری و رساندن آنها به کمالات معنوی و روحانی ارسال فرمود.

5-باز هم جوامع بشری کاملتر و کاملتر شد تا به مرحله شایستگی برای پذیرش دین نهایی رسید و در این جا خداوند محمد(صلی الله علیه و آله)رسول برگزیده اش را با قرآن مجید برای هدایت و نجات انسانها و ارائه کاملترین برنامه سعادت مبعوث فرمود و در همین جا توضیحات بسیار عمیق و ارزنده ای در باره معرّفی قرآن بیان می فرماید.

ص: 158

مرحلۀ اوّل:آفرینش آدم(علیه السلام)از نظر جسم و روح

در مورد آفرینش جسم آدم می فرماید:«خداوند سبحان از قسمتهای سخت و ناهموار زمین و همچنین بخشهای نرم و هموار و شیرین و شوره زار،مقداری خاک جمع فرمود» (ثمّ جمع سبحانه من حزن (1)الارض و سهلها و عذبها (2)و سبخها (3)تربة) .

این در واقع از یک سو اشاره به آفرینش انسان از خاک است و از سوی دیگر این که آن خاک ترکیبی از تمام بخشهای مختلف روی زمین بود،تا استعدادهای گوناگون و تنوّع و تفاوتهایی را که مورد نیاز یک جامعه کامل بشری در بخشهای مختلف است،در بر داشته باشد و انواع انسانها را با ساختمانهای مختلف از نظر شایستگیها و استعدادها و آمادگیها موجب شود.سپس به مادّه دیگری که آب است و با خاک ترکیب یافت اشاره کرده،می فرماید:«(خداوند)آب بر آن جاری ساخت تا گلی خالص و آماده شد» (سنّها (4)بالماء حتّی خلصت) .

«و آن را با رطوبت آمیخت تا به صورت موجودی چسبناک در آمد» (و لاطها (5)بالبلّة حتّی لزبت (6)) .

در واقع نقش آب،ترکیب ساختن آن اجزای مختلف با یکدیگر و صاف کردن ناهمواریها و ایجاد چسب و پیوند در میان آن اجزای پراکنده و مختلف بود.

سپس به مسأله شکل گیری انسان از آن خاک و گل اشاره کرده،می فرماید:

«خداوند از آن،صورتی آفرید که دارای خمیدگیها و پیوندها و اعضا و گسستگیها

ص: 159


1- 1) «حَزْن»(بر وزن وزن)به معنای نقاط خشن روی زمین است و غم و اندوه را«حزن»یا «حزن»می گویند،چون نوعی خشونت نسبت به روح آدمی است.
2- 2) «عذب»(بر وزن جذب)به معنای آب پاکیزه،گوارا و شیرین است.
3- 3) «سبخ»(بر وزن ملخ)به معنای زمین شوره زار است و جمع آن«سباخ»می باشد.
4- 4) «سنّ»از مادّه«سنّ»(بر وزن ظنّ)به معنای ریختن آب بر چیزی است و گاه به معنای نرم و صاف بودن چیزی آمده است.
5- 5) «لاط»از ماده«لوط»(بر وزن صوت)به معنای مالیدن و آمیختن چیزی با چیز دیگر است.
6- 6) «لزبت»از مادّه«لزوب»(بر وزن سکوت)می باشد و به معنای لزوم و ثبوت و چسبیدن است.

(مفاصل)بود» (فجبل منها صورة ذات احناء (1)و وصول و اعضاء و فصول) .

در واقع«احناء»(جمع حنو)اشاره به خمیدگیهای مختلف بدن مانند خمیدگی دنده ها و فکها و قسمت بالای سر و پایین پا می کند که بدن را برای کارهای مختلف آماده می سازد.زیرا اگر بدن مانند یک شکل هندسی مکعب و امثال آن بود،هرگز کارایی کنونی را نداشت.

جمله (و اعضاء و فصول) اشاره به اعضای مختلفی دارد که از طریق مفاصل، با یکدیگر پیوند دارند و همین امر سبب کارایی زیاد می شود.دست انسان را تا مچ در نظر بگیرید،اگر همه یکپارچه بود و یک عضو و دارای یک استخوان بود کارآیی بسیار کمی داشت.ولی می دانیم که خداوند آن را از چند قطعه استخوان و چندین عضو و پیوندهای میان آنها آفریده و همین سبب می شود که هر انگشت بلکه هر بندی از انگشتان علاوه بر کف دست،کارایی خاصّی داشته باشد و این یکی از نشانه های حکمت و عظمت پروردگار است.

سپس به مرحله بعدی اشاره کرده،می فرماید:

«(خداوند)بعد از آن که این گل را شکل داد آن را سفت و جامد کرد تا خود را کاملا نگه دارد و صاف و محکم و خشک ساخت» (اجمدها حتّی استمسکت و اصلدها (2)حتّی صلصلت (3)) .

به این ترتیب انسان از نظر جسم کاملا ساخته و آماده شد:«این حال،تا وقت معیّن و سرانجامی معلوم ادامه داشت» (لوقت معدود و اجل معلوم) . (4)

ص: 160


1- 1) «أحنا»جمع«حنو»(بر وزن حرص)به معنای انحنا و خمیدگی است و گاه به معنای جوانب و اطراف می آید.
2- 2) «أصلد»از ماده«صلد»(بر وزن صبر)به معنای محکم و صاف است.
3- 3) «صلصل»از مادّه«صلصلة»به معنای خشک شدن است به گونه ای که با برخورد اندک چیزی صدا کند و گاه به معنای خشک و محکم آمده است.
4- 1) لام در«لوقت معدود»به معنای(الی)است و بعضی احتمال داده اند که لام علّت باشد. برخی احتمال داده اند که منظور از عبارت فوق،این باشد که این وضع تا دامنه قیامت ادامه می یابد و سپس پیوندهای بدن بکلّی گسسته می شود امّا این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد زیرا از مراحل مختلف آفرینش انسان است و هنوز مسأله نفخ روح مطرح نشده است.

در بعضی از روایات از«امام باقر»(علیه السلام)نقل شده است که این حال،چهل سال ادامه یافت.جسد آدم(علیه السلام)در گوشه ای افتاده بود و فرشتگان از کنار آن می گذشتند و می گفتند برای چه منظوری آفریده شده ای؟ (1)شاید این فاصله زمانی-همان گونه که بعضی از محقّقان گفته اند-به خاطر آزمون ملائکه و یا به خاطر تعلیم مردم نسبت به ترک عجله در کارها و تأنّی در امور بوده است.

در این جا مرحله دوّم،یعنی مرحله نفخ روح فرا رسید،لذا می فرماید:

«سپس از روح خود در او دمید و به صورت انسانی در آمد،دارای نیروهای عقلانی که آنها را در جهات مختلف به حرکت وا می دارد(و از هر یک از آنها برای سامان دادن به بخشی از کارهای خود بهره می گیرد و حتی به اعضای خود فرمان می دهد)» (ثمّ نفخ فیها من روحه فمثلت (2)انسانا ذا اذهان یجیلها (3)) .

تعبیر به (ذا اذهان یجیلها) اشاره به نیروهای مختلف عقلانی و ذهنی است که انسان از هر کدام آنها در بخشی از زندگی استفاده می کند و از ترکیب آنان با یکدیگر راه خود را به سوی مقصود می گشاید(این نیروها عبارتند از:قوّه ادراک، قوّه حفظ،نیروی خیال و...).

توجّه داشته باشید که ذهن در اصل به معنی قوّت است،سپس به معنی عقل و فهم و درایت و سایر نیروهای عقلانی به کار رفته و این کلام نشان می دهد که مولا(علیه السلام)در این عبارت به جوانب مختلف نیروی عقلانی توجّه فرموده و هر یک از

ص: 161


1- 2) «فبقی اربعین سنة ملقی تمرّ به الملائکة فتقول لامر ما خلقت؟»(منهاج البراعة، جلد 2،صفحه 44).
2- 3) «مثلت»از مادّه«مثول»(بر وزن حصول)به معنای برخاستن و ایستادن است.
3- 4) «یجیل»از مادّه«إجالة»(مصدر باب إفعال از ریشه«جول»و«جولان»)به معنای گردانیدن و جولان دادن است.

آنها را یکی از عنایات الهی می شمرد.

سپس می افزاید:«و دارای افکاری است که به وسیله آن(در موجودات مختلف و کارهای گوناگون)تصرّف می کند» (و فکر یتصرّف بها) .

گاه تصوّر می شود که این تعبیر به اصطلاح،از قبیل عطف تفسیری است و تعبیر دیگری از همان مفهوم جمله سابق است،ولی ظاهر این است که این دو جمله هر یک اشاره به حقیقتی دارد:جمله (ذا اذهان یجیلها) اشاره به مراحل شناخت و تصوّر و تصدیق و فهم و درک حقایق است و جمله (و فکر یتصرّف بها) اشاره به اندیشه هایی است که در مرحله اجرا قرار می گیرد و به وسیله آن انسان در اشیای مختلف تصرّف می کند(توجّه داشته باشید که فکر در اصل به معنای حرکت اندیشه و اعمال خاطر است)و به هر حال«فکر»به صورت جمع(مانند «اذهان»که صیغه جمع است)آمده تا نشان دهد قوای عقلی و اندیشه های انسانی بسیار متنوّع و گوناگون است و این نکته مهمّی است که فلاسفه بزرگ و اندیشمندان و روانشناسان روی آن تأکید فراوان دارند و سرچشمه تفاوت استعدادهای فکری انسانها،تفاوت در این مورد است.

چه بسا افرادی در یک قسمت قویتر و در قسمتی ضعیف تر و افراد دیگری عکس آن بوده باشند و در این مسأله اسرار و دقایق بسیار عجیبی است که هر قدر انسان در آنها دقیقتر می شود به عظمت خداوندی که خالق قوای ذهنی و فکری است،آشناتر می گردد.

سپس به دو چیز دیگر که انسان را برای رسیدن به مطلوبش کمک می کند اشاره کرده،می فرماید:«خداوند اعضایی به انسان داده است که آنها را به خدمت می گیرد و ابزاری عنایت فرموده که آنها را برای انجام مقاصدش به کار می گیرد» (و جوارح یختدمها (1)و ادوات یقلّبها) .

ص: 162


1- 1) «یختدم»از مادّه«اختدام»به معنای به خدمت در آوردن است.

در واقع چهار مرحله را پشت سر می گذارد تا به مقصودش برسد:نخست مرحله شناخت و ادراک و تصوّر و تصدیق است و بعد مرحله اندیشه و فکر و سپس فرمان دادن به اعضا و جوارح و در آن جایی که اعضا و جوارح به تنهایی کارساز نیست،کمک گرفتن از ابزار مختلفی که خداوند در این جهان آفریده است و هر یک از این مراحل چهارگانه بسیار متنوّع و دارای شاخ و برگهای زیاد است.

از آنجا که رسیدن به هدفهای معیّن نیاز به تشخیص خوب و بد و درست و نادرست و محسوسات مختلف دارد،انگشت روی یکی از قوای مهمّ نفس می گذارد که در واقع مرحله پنجمی محسوب می شود و آن قوّه تمیز و تشخیص است،می فرماید:

«خداوند نیروی معرفت و شناختی به انسان داد که به وسیله آن حقّ را از باطل جدا می سازد» (و معرفة یفرق بها بین الحقّ و الباطل) .

«و(همچنین در جهان محسوسات)طعمهای مختلف و بوهای گوناگون و رنگها و اجناس را از یکدیگر باز می شناسد» (و الاذواق و المشامّ و الالوان و الاجناس) . (1)

در واقع این نیروی تمیز و قدرت تشخیص که از مهمترین نیروهای عقل انسان است،هم امور معنوی را مانند حق و باطل فرا می گیرد و هم امور محسوس مادّی را مانند رنگها و بوها و طعمها.

آیا این نیروی تشخیص،نیروی مستقلّی است یا داخل در مفهوم ذهن و فکر که در عبارت قبل آمده است می باشد؟ظاهر عبارت«مولا»(علیه السلام)آن است که آن را به عنوان یک نیروی مستقل شمرده است.

قابل توجّه این که در این جا روی چهار بخش از امور مادّی و محسوسات تکیه

ص: 163


1- 2) بنا بر آنچه در بالا گفته شد:«و الاذواق و المشامّ و الالوان و الاجناس»عطف بر حقّ و باطل است ولی بعضی آن را عطف بر معرفت گرفته اند.ولی با دقّت در کلمات مولا معلوم می شود که معنای اوّل مناسبتر است. بنا بر معنای اوّل قدرت تمیز،شامل همه اینها می شود و بنا بر معنای دوّم،نیروی تمیز یکی از نعمتهای خدا شمرده شده،همان گونه که قدرت بویایی و بینایی و چشایی نعمت دیگری ذکر شده است.(دقّت کنید)

شده:چشیدنیها و بوئیدنیها و دیدنیها و اجناس که در این جا اشاره به انواع مختلف موجودات است، (1)مانند:انواع مختلف گیاهان،پرندگان،حیوانات و غیر آن و اگر اشاره ای به شنیدنی ها(اصوات)و ملموسات نشده است،به خاطر آن است که بیان آن سه قسمت از باب مثال است و هر شنونده ای از بیان آنها به بقیّه منتقل می شود.

سپس امام(علیه السلام)در ادامه این سخن،به یکی از مهمترین ویژگیهای انسان که سرچشمه بسیاری از پدیده های زندگی اوست اشاره کرده،می فرماید:«این در حالی است که او را معجونی از رنگهای مختلف و استعدادهای گوناگون قرار داد» (معجونا (2)بطینة الالوان المختلفة) .

این تعبیر ممکن است اشاره به اختلاف رنگهای انسانها و نژادهای مختلف باشد،یا اختلاف رنگ اجزای بدن که بعضی کاملا سفید(مانند سفیدی چشمها و استخوانها)و بعضی کاملا سیاه(مانند موها)و بعضی به رنگهای دیگر است و آمیختن این رنگها به یکدیگر،به او زیبایی خاصّی می دهد و نیز ممکن است منظور معنی وسیعتری باشد و استعدادها و غرایز گوناگون را نیز شامل شود.

سپس می افزاید:«و ترکیبی از اشیای همسان» (و الاشباه المؤتلفة) مانند رگها و اعصاب و استخوانها که شباهت زیادی به یکدیگر دارند و در عین حال وظایف گوناگونی را انجام می دهند.

«همچنین او را ترکیبی از نیروهای متضاد و اخلاط مختلف،از حرارت و برودت و رطوبت و خشکی قرار داد» (و الاضداد المتعادیة و الاخلاط المتباینة من الحرّ و البرد و البلّة و الجمود) . (3)

جمله بالا اشاره ای به طبیعتهای چهارگانه ای است که در طب سنّتی، معروف

ص: 164


1- 1) «جنس»در لغت به معنی اقسام و انواع مختلف می باشد و در بعضی از خطبه های نهج البلاغه قراینی بر این معنی وجود دارد(خطبه 91).
2- 2) «معجونا»حال است برای«انسانا»که در عبارت قبل آمده است.
3- 1) جمله«من الحرّ و البرد»...ممکن است،بیانی برای اخلاط متباینه باشد،یا برای اضداد و اخلاط هر دو.

می باشد و پزشکان کنونی گر چه این تقسیم بندی را در لفظ قبول ندارند ولی با تعبیرات دیگری آن را در کلمات خود می آورند مثلا به جای حرارت و برودت،بالا رفتن فشار خون و پایین آمدن آن را به کار می برند و به جای بلّة و جمود،زیادی و کمبود آب بدن را ذکر می کنند.

به هر حال تعبیرات بالا،که در کلام امام(علیه السلام)آمده است،همه بیانگر این ویژگی مهم است که خداوند جسم انسان(بلکه جسم و جان او)را ترکیبی از موادّ مختلف و کیفیّات گوناگون و استعدادها و غرایز متفاوت قرار داده است و این تفاوتها سرچشمه تفاوتهای بسیاری در طرز فکر و روش انسانهاست و در مجموع سبب می شود که مناصب مختلف اجتماعی و نیازهای گوناگون جوامع بشری بدون پاسخگو نباشد و هر چیز در جای خود قرار گیرد و مجموعه کاملی فراهم شود و این خود داستان مفصلی دارد که این جا،جای شرح آن نیست.

نکته ها
1-آفرینش آدم(علیه السلام)

از تعبیراتی که در این خطبه آمده،استفاده می شود که آفرینش آدم به صورت مستقل و بدون پیمودن مراحل تکامل از جانداران پست تر،به صورت کنونی بوده است و این همان چیزی است که از«قرآن مجید»نیز در باره خلقت انسان استفاده می شود.

البته می دانیم«قرآن مجید»همچنین«نهج البلاغه»کتابهای علوم طبیعی نیستند،بلکه کتابهای انسان سازی می باشند که به تناسب بحثهای عقیدتی و تربیتی اشاراتی به مسائل علوم طبیعی دارند.

ولی آنچه بر محافل علمی امروز حاکم است بیشتر نظریه«تکامل انواع» است.طرفداران آن معتقدند که انواع موجودات زنده در آغاز به شکل کنونی نبوده اند بلکه

ص: 165

در آغاز موجودات تک سلولی در آب اقیانوسها و در لابه لای لجنهای اعماق دریا با یک جهش پیدا شده و تدریجا تکامل یافته اند و از نوعی به نوع دیگر تغییر شکل داده اند و از دریا به صحرا و هوا منتقل شده اند.

انسان را نیز از این معنی مستثنی نمی دانند و معتقدند انسانهای امروز تکامل یافته از«میمونهای انسان نما»هستند و آنها نیز از انواع پست تر به وجود آمده اند.

طرفداران این فرضیّه نیز به شاخه های مختلفی تقسیم شده اند مانند پیروان «لامارک»و«داروین»و«داروینیست های جدید»و طرفداران«موتاسیون» (جهش)و غیر آنها هر کدام دلایلی برای تأیید نظریّه خود اقامه کرده اند.

در برابر این گروهها،طرفداران ثبوت انواع اند که می گویند انواع جانداران، هر کدام جداگانه از آغاز به صورت کنونی ظاهر شده اند آنها در نقد دلایل فرضیّه تحوّل و تکامل،دلایلی نیز اقامه کرده اند که بحث از همه آنها در خور کتاب مستقل و جداگانه ای است.

آنچه لازم است در این جا به آن اشاره شود چند موضوع است که ذیلا به طور فشرده می آوریم:

1-از«قرآن مجید»و همچنین خطبه های«نهج البلاغه»مسأله ثبوت انواع، حد اقل در مورد انسان استفاده می شود،ولی در مورد سایر انواع موجودات تصریحات خاصی دیده نمی شود.هر چند بعضی از طرفداران فرضیّه تحوّل به طور عام که انسان را نیز شامل می شود اصرار دارند که آیات قرآن و تعبیرات نهج البلاغه را به طوری توجیه کنند که با نظریه تحوّل و تکامل بسازد و حتّی این آیات و خطبه ها را دلیلی بر مدّعای خود شمرده اند.

ولی هر ناظر بی طرف می داند که این ادّعا جز با تکلّفات بعید امکان پذیر نیست.

2-مسأله تکامل یا ثبوت انواع مسأله ای نیست که بتوان با آزمایش و دلایل حسی و عقلی اثبات کرد چرا که ریشه های آن در میلیونها سال قبل نهفته شده، بنا بر این آنچه طرفداران یا مخالفان آن می گویند همه شکل فرضیه دارد و دلایل

ص: 166

آنها بیش از یک سلسله دلایل ظنّی نیست،بنا بر این هرگز نمی توان گفت آیات خلقت انسان و عبارات نهج البلاغه با گفته های آنها نفی می شود.

به تعبیری دیگر:علوم در این گونه فرضیّات راه خود را طی می کنند بی آنکه بتوانند لطمه ای به باورهای مذهبی بزنند و لذا فرضیّات علمی دائما در حال تغییر و تحوّلند و ای بسا فردا،قراین تازه ای کشف بشود و فرضیّه ثبوت انواع،طرفداران بسیار زیادتری پیدا کند.مثلا در این اواخر در مطبوعات،این خبر به چشم می خورد که جمجمه هایی از انسانهای مربوط به حدود 2(دو)میلیون سال قبل پیدا شده که با انسان امروزی فرق چندانی ندارد و این مطلب پایه های فرضیّه تکامل را به لرزه در آورد چرا که آنها معتقدند انسانهایی که در چند صد هزار سال قبل می زیسته اند هرگز به صورت انسانهای کنونی نبوده اند.

از این سخن به خوبی می توان نتیجه گرفت که این فرضیه ها تا چه حد ناپایدار است و در پرتو اکتشافات جدید ممکن است متزلزل شود ولی در علوم طبیعی چون راهی جز این نیست به عنوان یک اصل روی آنها تکیه می شود تا فرضیّه جدیدی به میدان بیاید.

خلاصه این که حساب فرضیه ها از مسائل قطعی علوم جداست،مسائل قطعی علوم مانند ترکیب«آب»از«اکسیژن»و«ئیدروژن»،امور حسّی و آزمایشگاهی هستند و با دلایل قطعی قابل اثبات می باشند،ولی فرضیه ها «حد سیّاتی»می باشند که با یک سلسله قراین ظنّی تأیید می شوند و تا قراین مخالفی به دست نیامده،در علوم،مورد قبول می باشند بی آن که کسی ادّعای قطعیّت آنها را بکند. (1)

ص: 167


1- 1) برای توضیح بیشتر در این زمینه به کتاب«داروینیسم و آخرین فرضیه های تکامل»مراجعه فرمایید.فشرده آن نیز در تفسیر نمونه،جلد 11،ذیل آیات 26 تا 44 سوره حجر آمده است.
2-ترکیب دو گانۀ جسم و جان

از آنچه در این بخش از خطبه آمده است که هماهنگ با آیات قرآنی می باشد، به خوبی استفاده می شود که انسان از دو اصل آفریده شده است:یک اصل مادّی که از آب و گل(ساده ترین مواد جهان)است و دیگر یک روح الهی بسیار والا.و همین است سرّ تضادّ درونی انسانها که انگیزه هایی او را به سوی جهان مادّه می کشاند و انگیزه هایی به سوی عالم فرشتگان.از یک سو خلق و خوی حیوانی و از سویی دیگر یک سرشت ملکوتی و روحانی دارد.

نیز به همین دلیل قوس صعودی و نزولی تکامل او بسیار عظیم است و دارای استعداد و قابلیّت ترقّی و رسیدن به«اعلی علیّین»است و در صورت نزول و انحطاط به«اسفل السّافلین».و این ویژگیها در هیچ موجودی جز انسان نیست و همان است که به انسانهای پاک و منزّه ارزش بی حساب می دهد،چرا که در برابر آن همه عوامل و انگیزه های انحطاط و گرایش به سوی مادّه و مادّیگری،خود را حفظ کرده و از هفت خان جهان مادّه گذشته،از عالم جان سر بر آورده اند و آنچه اندر وهم ناید آن شده اند.

جان گشوده سوی بالا بالها

تن زده اندر زمین چنگالها!

میل جان اندر ترقّی و شرف

میل تن در کسب اسباب و علف!

و نیز همان است که فرشتگان،قبل از آفرینش آدم از درک آن عاجز بودند و شاید آفرینش او را یک خلقت تکراری می پنداشتند و با تسبیح و تقدیسی که خودشان داشتند،این آفرینش را تحصیل حاصل گمان می کردند،این نکته نیز در خور دقّت است که خداوند،روح والای آدم را به خودش نسبت داده و می گوید:

«وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» ،از روح خودم در او دمیدم». (1)

بدیهی است خداوند نه جسم دارد و نه روح و هرگاه چیزی را به خودش اضافه

ص: 168


1- 1) سوره حجر،آیه 29.

کند مثلا بگوید:«بیت اللّه»(خانه خدا)و«شهر اللّه»(ماه خدا)اشاره به نهایت شرف و عظمت آن است و این که روح آدمی دارای آثاری از صفات الهی همچون علم و قدرت و خلاقیّت است.در واقع خداوند شریفترین و برترین روح را در آدم دمید و به همین دلیل بعد از آن،خود را احسن الخالقین نامید و فرمود:

«ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» . (1)

چه دردآور است که انسان با داشتن چنین استعداد و قدرت و توانایی برای کمال،از مقامی که در انتظار اوست و در سایه آن بر تمام مخلوقات برتری دارد و در خور تاج با شکوه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا» است،آن چنان سقوط کند که به گفته قرآن از چهارپایان پست تر شود: «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» . (2)

3-انسان،اعجوبۀ عالم کون

«انسان»در حقیقت شگفت انگیزترین پدیده عالم هستی است که به گوشه ای از اسرار وجودی او در این بخش از کلام امام اشاره شده است:داشتن اعضا و جوارح گوناگون و نیروهای مختلف و قدرتهای متفاوت،و ترکیب از عناصر متضاد،و تشکیل از عوامل گوناگون به گونه ای که به صورت معجون بسیار پیچیده ای در آمده است که همه چیز در او جمع است و در واقع نمونه کوچکی است از تمام جهان هستی و عالم صغری همطراز عالم کبیر.

ا تزعم انّک جرم صغیر

و فیک انطوی العالم الاکبر (3)

این ویژگی«انسان»از یک سو،ما را به اهمیّت آفرینش او آشنا می سازد و از سوی دیگر به عظمت آفریدگار او!آری:

زیبنده ستایش آن آفریدگاری است

کارد چنین دل آویز،نقشی ز ماء و طینی!

ص: 169


1- 2) سوره مؤمنون،آیه 14.
2- 1) سوره اعراف،آیه 179.
3- 2) آیا چنین می پنداری که تو موجود کوچکی هستی در حالی که عالم کبیر در تو خلاصه شده است.

منظور«امام»از بیان این ویژگیها اشاره به این دو نکته بوده است:عظمت آفریدگار و عظمت آفریده.

ص: 170

بخش دهم

اشاره

و أستادی اللّه سبحانه الملائکة ودیعته لدیهم و عهد وصیّته الیهم فی الاذعان بالسّجود له و الخنوع لتکرمته فقال سبحانه «اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ» اعترته الحمیّة و غلبت علیه الشّقوة و تعزّز بخلقة النّار و استوهن خلق الصلصال فاعطاه اللّه النّظرة استحقاقا للسّخطة و استتماما للبلیّة و انجازا للعدة ف «قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ» «إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» .

ترجمه

خداوند سبحان از فرشتگان خواست تا ودیعه ای را که نزد آنها بود ادا کنند و پیمانی را که با او در باره سجود برای آدم و خضوع برای بزرگداشت او بسته بودند عمل نمایند و فرمود:برای آدم سجده کنید همه سجده کردند جز ابلیس که خشم و غضب و کبر و نخوت او را فرا گرفت و شقاوت و بدبختی بر وی غلبه کرد،به آفرینش خود افتخار نمود و خلقت آدم را از گل خشکیده،سبک شمرد.خداوند خواسته او را پذیرفت چرا که مستحق غضب الهی بود و می خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده ای را که به او داده بود،تحقّق بخشد.فرمود:تو از مهلت داده شدگانی(نه تا روز قیامت بلکه)تا روز و وقت معیّنی.

شرح و تفسیر
آغاز انحراف ابلیس

به دنبال بحثی که در باره آفرینش آدم در فراز سابق این خطبه آمده بود،در این

ص: 171

جا بحث دیگری را در همین موضوع بیان می فرماید که از جهات مختلف آموزنده و عبرت انگیز است.

نخست می فرماید:«خداوند سبحان از فرشتگان خواست تا ودیعه ای را که نزد آنها بود،ادا کنند و پیمانی را که با او در مورد سجود برای آدم و خضوع برای بزرگداشت او بسته بودند عمل نمایند و فرمود:«برای آدم سجده کنید!همه سجده کردند جز ابلیس!» (و أستادی اللّه سبحانه الملائکة ودیعته لدیهم و عهد وصیّته الیهم فی الاذعان بالسّجود له و الخنوع (1)لتکرمته فقال سبحانه «اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ» .

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که خداوند قبلا از فرشتگان پیمان گرفته بود که وقتی آدم آفریده و کامل شد برای او سجده کنند و این همان چیزی است که در قرآن مجید،سوره ص،به آن اشاره شده است: «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» ،(به یادآور)هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان فرمود:من بشری را از گل می آفرینم، هنگامی که او را منظّم ساختم و از روح خود در آن دمیدم برای او به سجده بیفتید». (2)

فرشتگان این معنی را به خاطر داشتند تا آدم آفریده شد و به صورت انسان کاملی در آمد،این جا بود که انجام آن تعهّد،از فرشتگان خواسته شد و فرمود:

برای آدم سجده کنید!همه سجده کردند جز ابلیس! «اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ» . (3)

به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه این امر شاید به خاطر آن بوده که اگر بدون مقدّمه چنین دستوری به فرشتگان داده می شد تعجّب می کردند و شاید در اطاعت این فرمان سست می شدند،ولی خداوند،از قبل،آنها را برای این امر آماده کرد تا

ص: 172


1- 1) «خنوع»به گفته«مقاییس»در اصل به معنای خضوع و تواضع است و دیگران نیز تعبیراتی شبیه به همین معنا دارند.
2- 2) سوره ص،آیات 70 و 71.
3- 1) سوره بقره،آیه 34.

نشان دهد اوامر مهم باید با مقدّمه چینیهای لازم صورت گیرد، سپس انگیزه مخالفت ابلیس را چنین بیان می فرماید:

«خشم و غضب و کبر و نخوت او را فرا گرفت و شقاوت و بدبختی بر وی غلبه کرد، به آفرینش خود از آتش افتخار نمود و خلقت آدم را از گل خشکیده،سبک شمرد» (اعترته الحمیّة (1)و غلبت علیه الشّقوة و تعزّز بخلقه النّار و استوهن خلق الصّلصال) .

در واقع عامل اصلی،از یک نظر،آلودگی درون او بود که از آن تعبیر به شقوت شده و از نظر دیگر کبر و غرور و تعصّب و خودخواهی که زاییده این آلودگی درون بود،بر فکر او غلبه کرد و همین امر سبب شد که واقعیتها را نبیند، آتش را برتر از خاک پندارد،خاکی که منبع تمام برکات و فواید و منافع است و اصولا علم و دانش خود را برتر از حکمت خدا بشمرد.البتّه این گونه داوریها برای افرادی که گرفتار این گونه حجابها می شوند شگفت آور نیست،گاه انسان خودخواه و محجوب به حجاب غرور،کوهی را کاه و کاهی را کوه می بیند و بزرگترین متفکّران جهان به هنگام گرفتاری در چنگال غرور و خودخواهی، گرفتار بزرگترین خطاها و اشتباهات می شوند.

منظور از شقاوت در این جا همان موانع درونی و صفات رذیله ای است که در شیطان وجود داشت.صفات و موانعی که اختیاری بود و از اعمال پیشین او سرچشمه گرفته بود نه شقاوت ذاتی و غیر اختیاری،چرا که شقاوت نقطه مقابل سعادت است.سعادت به معنی فراهم بودن امکانات برای حرکت به سوی صلاح و شقاوت وجود موانع در این راه است،منتهی همه این امور به خاطر اعمال خود انسان یا موجودات مختار دیگر حاصل می گردد نه بر اثر عوامل جبری!

به هر حال ابلیس با این گناه بزرگ و خطای عظیم بکلّی سقوط کرد و از جوار

ص: 173


1- 2) «حمیّة»از مادّه«حمی»(بر وزن نهی)در اصل به معنای حرارتی است که از آفتاب و آتش و موادّ دیگر و یا از درون بدن انسان تولید می شود و گاه از قوّه غضبیّه تعبیر به«حمیّت» می کنند چرا که در آن حالت انسان بر افروخته و داغ می شود و به حالت تب که مایه گرمی بدن است«حمّی»گفته می شود.

قرب پروردگار بیرون رانده شد و به خاطر عظمت گناهش منفورترین و مطرودترین خلق خدا گشت،امّا این طرد و لعنت الهی مایه بیداری او نشد و همچنان بر مرکب غرور و نخوت سوار بود و همان گونه که سیره افراد مغرور و متعصّب و لجوج است،به یک کار غیر منطقی دیگر دست زد و آن این بود که کمر به گمراه ساختن آدم و فرزندان او بست و برای این که خشم و حسد خود را بیشتر فرو نشاند بار گناه خود را سنگین تر ساخت و از خدا تقاضا کرد که او را تا دامنه قیامت زنده نگاهدارد و چنان که قرآن می گوید: «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» . (1)

خداوند نیز خواسته او را به خاطر سه چیز پذیرفت:«نخست این که او مستحقّ غضب الهی بود.دیگر این که می خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و دیگر این که وعده ای که به او داده بود،تحقّق بخشد» (فاعطاه اللّه النّظرة استحقاقا للسّخطة و استتماما للبلیّة و انجازا للعدة) .

ولی نه آن چنان که او خواسته بود بلکه تا زمان و وقت معیّنی و لذا فرمود:«تو از مهلت داده شدگانی تا روز و وقت معیّنی» «مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ» «الْمَعْلُومِ» . (2)

در این که منظور از «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» چیست در میان مفسّران قرآن و نهج البلاغه گفتگوست.

بعضی گفته اند:منظور پایان جهان و برچیده شدن دوران تکلیف است(در این صورت تنها با مقداری از درخواست ابلیس موافقت شده زیرا او درخواست حیات تا روز قیامت داشت ولی تا پایان دنیا موافقت شد).

احتمال دیگر این که منظور زمان معیّنی است که پایان عمر ابلیس است و تنها خدا می داند و جز او از آن آگاه نیست،چرا که اگر آن زمان را آشکار می ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشی بیشتر می شد.

ص: 174


1- 1) سوره حجر،آیه 36.
2- 1) اشاره به آیه 37 و 38،سوره حجر.متن آیه چنین است: «قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» .

بعضی نیز احتمال داده اند که منظور روز قیامت است،زیرا تعبیر به یوم معلوم در آیه پنجاه سوره واقعه در باره روز قیامت است که می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ لَمَجْمُوعُونَ إِلی مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ» .

ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد زیرا بنا بر این تفسیر،با تمام خواسته او موافقت شده،در حالی که ظاهر آیات قرآن این است که با درخواست او به طور کامل موافقت نشده است،اضافه بر این در آیه مورد بحث «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» است و در سوره واقعه«یوم معلوم»می باشد و این دو با هم متفاوت است،بنا بر این تفسیر صحیح یکی از دو تفسیر اوّل و دوّم است.

در حدیثی نیز آمده است که منظور از «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» زمان قیام حضرت مهدی-عج-است که به عمر ابلیس پایان داده می شود. (1)

البته این سبب نخواهد شد که عوامل گناه بکلّی از جهان ریشه کن شود و مسئله اطاعت و آزمایش الهی منتفی می گردد،چرا که عامل اصلی که هوای نفس است به قوّت خود باقی است حتّی عامل انحراف شیطان نیز هوای نفس اوست. (2)

نکته ها
1-عظمت مقام انسان

از دلایل مهمّی که نشان می دهد انسان برترین موجود عالم خلقت و شریفترین مخلوق خدا و گل سر سبد آفرینش است آیات مربوط به سجود ملائکه برای انسان است که در چندین سوره از قرآن روی آن تأکید شده است (3)و نشان می دهد همه فرشتگان بدون استثنا برای آدم سجده و خضوع کردند و این دلیل روشنی بر فضیلت آدم حتّی بر فرشتگان است و ظاهرا هدف از این تأکیدهای مکرّر قرآن،

ص: 175


1- 2) تفسیر نور الثّقلین،جلد 3،صفحه حدیث 14،46.
2- 1) چگونگی تأثیر هوای نفس همچنین تأثیر شیطان در انحراف انسان به بهترین وجهی در مناجات دوّم از مناجاتهای پانزده گانه امام علی بن الحسین(علیه السلام)آمده است.
3- 2) سوره بقره،آیه 34،سوره اعراف،آیه 11،سوره اسراء،آیه 61،سوره کهف،آیه 50 و سوره طه،آیه 116.

توجّه دادن انسانها به شخصیّت والای الهی و معنویشان است و این تأثیر بسزایی در تربیت نفوس و هدایت انسانها دارد.

2-سجده برای آدم چگونه بود؟

در این که این سجده چه سجده ای بوده است و آیا سجده برای غیر خدا امکان پذیر است،در میان مفسّران گفتگوست.

بعضی معتقدند که این سجده برای خدا بوده ولی به خاطر آفرینش چنین موجود شگرفی،در برابر آدم صورت گرفته است،بعضی دیگر می گویند سجده برای آدم بوده،ولی نه سجده پرستش که مخصوص خداست،بلکه سجده خضوع یا سجده تحیّت و ادای احترام.

در کتاب عیون الاخبار از کتاب علی بن موسی الرّضا(علیه السلام)آمده است:«کان سجودهم للّه تعالی عبودیّتا و لآدم اکراما و طاعة لکوننا فی صلبه،سجده فرشتگان برای خداوند به عنوان پرستش بود و برای آدم به عنوان اکرام و احترام،چرا که ما در صلب آدم بودیم.» (1)از این حدیث استفاده می شود که سجده فرشتگان دو جنبه داشت،هم جنبه پرستش خداوند و هم احترام آدم.

شبیه آنچه در تفسیر بالا گفته شد در آیه 100 سوره یوسف آمده است: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» ،و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی به خاطر او به سجده افتادند».

در حدیثی از امام علی بن موسی الرّضا(علیه السلام)در ذیل همین آیه نیز آمده است که فرمود:«امّا سجود یعقوب و ولده فانّه لم یکن لیوسف و انّما کان من یعقوب و ولده طاعة للّه و تحیّة لیوسف کما کان السّجود من الملائکة لآدم،امّا سجود یعقوب و فرزندانش سجده پرستش برای یوسف نبود،بلکه سجده آنها به عنوان اطاعت و

ص: 176


1- 1) نور الثّقلین،جلد اوّل،صفحه 58.

پرستش خدا و تحیّت و احترام یوسف بود همان گونه که سجود ملائکه برای آدم چنین بود».

3-سؤالات گوناگون پیرامون آفرینش شیطان

در باره آفرینش شیطان و سوابق او و تمرّدش از اطاعت فرمان خدا و سپس مهلت دادن به او تا زمان معلوم،سؤالات بسیاری وجود دارد که شرح همه آنها مقالات مفصّلی را می طلبد،ولی در این جا به تناسب بحثهای بالا،فشرده ای از آن لازم است.

سؤال:

1-آیا ابلیس از فرشتگان بود؟اگر پاسخ مثبت است چرا مرتکب بزرگترین گناه شد با این که فرشتگان معصومند و اگر جواب آن منفی است یعنی از فرشتگان نبود،چرا در آیات قرآن نام او در زمره ملائکه ذکر شده است؟

پاسخ:

به یقین او از فرشتگان نبود،چرا که قرآن با صراحت می گوید: «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» ،او از جن بود،سپس نافرمانی پروردگارش را کرد» (1)،ولی از آنجا که پیش از آن در مقام اطاعت و بندگی بسیار کوشا بود در صف فرشتگان جای گرفت و به همین دلیل جزء مجموعه آنها محسوب می شد و اگر در پاره ای از تعبیرات مانند خطبه قاصعه(خطبه 192)به عنوان ملک از او یاد شده به همین دلیل است،بعلاوه خودش با صراحت می گوید: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ» ،مرا از آتش آفریدی» (2)و می دانیم آفرینش جن از آتش است نه فرشتگان،همان گونه که در آیه 15 سوره الرحمن آمده: «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ» در روایات اهل بیت -علیهم السلام-نیز به این معنی اشاره شده است. (3)اضافه بر اینها قرآن برای ابلیس،فرزندان و ذریّه بیان کرده (4)در حالی که فرشتگان دارای زاد و ولد نیستند.

ص: 177


1- 1) سوره کهف،آیه 50.
2- 2) سوره ص،آیه 76.
3- 3) مجمع البیان،جلد 1،صفحه 82،ذیل آیه 34 سوره بقره.
4- 4) سوره کهف،آیه 50.

سؤال:

2-چگونه ممکن است خداوند ابلیس را بر انسانها مسلّط کند تا آنجا که قدرت دفاع از آنها گرفته شود؟!و اضافه بر این چه لزومی داشت که این موجود اغواگر و گمراه کننده آفریده شود؟!و یا پس از آفرینش به او طول عمر و مهلت داده شود تا در گمراهی فرزندان آدم بکوشد و از هیچ تلاشی مضایقه نکند؟ پاسخ:

اوّلا:شیطان به صورت یک موجود پاک آفریده شد و سالها قداست و پاکی خود را حفظ کرد تا آنجا که بر اثر اطاعت پروردگار همردیف فرشتگان شد، ولی سرانجام بر اثر خودخواهی و کبر و غرور و با سوء استفاده از آزادی خویش طریق گمراهی را پیش گرفت و به آخرین درجه انحطاط سقوط کرد.

ثانیا:توجّه به این نکته ضروری است که نفوذ وسوسه های شیطانی در انسانها یک نفوذ ناآگاه و اجباری نیست،بلکه انسانها به میل و اختیار خودشان راه نفوذ را به روی او می گشایند و اجازه ورود را به کشور جانشان صادر کرده و به اصطلاح،گذرنامه آن را نیز در اختیار شیطان می گذارند و به همین دلیل قرآن با صراحت می گوید: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ» ،تو بر بندگان من تسلط نخواهی یافت مگر گمراهانی که از تو پیروی کنند» (1)و در جای دیگر می فرماید: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» ،تسلط او تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده اند و آنها که فرمانش را همردیف فرمان خدا لازم می شمرند». (2)

ثالثا:امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در جمله های بالا به صورت ظریف و لطیفی جواب این سؤال را بیان کرده،می فرماید:«خداوند به او مهلت داد چرا که مستحقّ غضب الهی بود و می خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده ای را که به وی داده بود منجّز گرداند».

یعنی از یک سو خداوند مجازات او را با این مهلت دادن سنگین تر ساخت، زیرا همان گونه که از آیات قرآن استفاده می شود کسانی که در مسیر گناه و گمراهی گام

ص: 178


1- 1) سوره حجر،آیه 42.
2- 2) سوره حجر،آیه 100.

می گذارند خداوند هشدارهای مکرّری به آنها می دهد،اگر این هشدارها مؤثر شد و بازگشتند چه بهتر و گرنه آنها را به حال خود وا می گذارد و مهلت کافی می دهد تا بارشان سنگین تر شود. (1)

از سوی دیگر وجود شیطان مایه آزمایش بزرگی برای انسانها و به تعبیر دیگر سبب تکامل افراد با ایمان می شود زیرا وجود این دشمن نیرومند برای مؤمنان آگاه و کسانی که می خواهند راه حق را بپویند نه تنها زیان بخش نیست بلکه وسیله پیشرفت و تکامل است،زیرا می دانیم پیشرفتها و تکاملها معمولا در میان تضادها صورت می گیرد و هنگامی که انسان در مقابل دشمن نیرومندی قرار می گیرد، تمام نیرو و توان و نبوغ خود را بسیج می کند و به تعبیر دیگر وجود این دشمن نیرومند سبب تحرّک و جنبش هر چه بیشتر می گردد و در نتیجه ترقّی و تکامل حاصل می شود.

امّا کسانی که بیمار دل و سرکش و آلوده و گنهکارند،بر انحراف و بدبختیشان افزوده می شود و آنها در حقیقت مستحق چنین سرنوشتی هستند! «لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» ،هدف این بود که خداوند القای شیطان را آزمایشی قرار دهد برای آنها که در دلهایشان بیماری است و آنها که سنگدلند».

«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ» ، و نیز هدف این بود که آگاهان بدانند،این حقّی است از سوی پروردگارت و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن،خاضع گردد». (2)

سؤال:

3:چگونه شیطان خود را برتر از آدم می شمرد و بر حکمت خداوند معترض بود؟!

در پاسخ:

باید گفت خودخواهی و غرور،حجاب ضخیمی است که شخص را از دیدن واقعیّات باز می دارد،آن گونه که ابلیس را بازداشت.او نه تنها در مقام عصیان

ص: 179


1- 3) سوره آل عمران،آیه 178 و سوره روم،آیه 41.
2- 1) سوره حج،آیات 53 و 54.

و گناه و نافرمانی بر آمد،بلکه به حکمت پروردگار خرده گرفت که چرا موجود شریفی همچون من را که از آتش آفریده شده ام دستور به سجده در برابر موجود پست تری که از خاک آفریده شده است دادی! او چنین می پنداشت که آتش برتر از خاک است در حالی که خاک سرچشمه انواع برکات و منبع تمام موادّ حیاتی و مهمترین وسیله برای ادامه زندگی و در بردارنده انواع معادن و جواهر است ولی آتش چنین نیست.درست است که آتش و حرارت نیز یکی از وسایل زندگی است ولی بی شک نقش اصلی را موادّ موجود در خاک بر عهده دارد و آتش وسیله ای برای تکامل آنهاست.

در بعضی از روایات آمده است (1)که یکی از دروغهای ابلیس این بود که آتش را برتر از خاک می دانست در حالی که آتش معمولا از درختان یا مواد چرب به دست می آید و می دانیم درختان از خاکند و چربیهای گیاهی و حیوانی نیز همه(به واسطه)از زمین گرفته شده است.

اضافه بر این،امتیاز آدم تنها به خاطر برتری خاک بر آتش نبود،بلکه امتیاز اصلی او همان روح والایی بود که خداوند با تعبیر «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» به او بخشیده بود.به فرض که مادّه نخستین شیطان از مادّه نخستین آدم برتر باشد دلیل بر این نمی شود که در برابر آفرینش آدم با آن روح الهی و مقام نمایندگی پروردگار سجده و خضوع نکند و شاید شیطان همه اینها را می دانست ولی کبر و غرور و خودپسندی به او اجازه اعتراف به حقیقت را نمی داد.

4-توجیهات بی اساس ناآگاهان

بعضی از فلاسفه-آن گونه که ابن میثم بحرانی(رحمة اللّه علیه)در شرح نهج البلاغه اش نقل می کند-تمام آنچه را در داستان آفرینش آدم و سجده فرشتگان و سرکشی و نافرمانی ابلیس آمده است تأویل و توجیه کرده و بر مفاهیمی غیر از

ص: 180


1- 1) به تفسیر نور الثقلین،جلد 4،صفحه 472،حدیث 93 مراجعه شود.

آنچه از ظاهر آنها استفاده می شود حمل کرده اند.

از جمله این که گفته اند منظور از«فرشتگانی که مأمور به سجده برای آدم شده اند قوای بدنیه است که مأمور به خضوع در برابر نفس عاقله(روح آدمی) می باشند!و منظور از«ابلیس»قوه وهمیّه است و لشکریان و جنود ابلیس همان قوایی است که از وهم(و هوای نفس)سرچشمه می گیرد که در تعارض با قوای عقلیه می باشد و منظور از بهشتی که آدم از آن رانده شد معارف حقّه و مطالعه انوار کبریای خداست!و امثال این توجیهات نادرست و بی مأخذ». (1)

اینها نمونه روشن تفسیر به رأی است که در احادیث فراوانی از آن نهی شده و سبب سقوط و دوری از خدا شمرده شده است.

می دانیم تفسیر به رأی و تحمیل پیش داوریهای ذهنی بر آیات و روایات همیشه مهمترین ابزار دست منحرفان و دین سازان و شیّادان بوده که آیات قرآنی و روایات اسلامی را بر آنچه خودشان می خواهند-و خدا و اولیا اللّه نگفته اند- تطبیق دهند و نیز می دانیم که اگر پای تفسیر به رأی به آیات و روایات گشوده شود هیچ اصل مسلّم و مبنای ثابت و حکم و قانونی باقی نمی ماند و همه چیز دستخوش افکار نادرست و هوا و هوسهای این و آن می گردد و کتاب و سنّت همچون قطعه مومی می شود در دست ناآگاهان و منحرفان که آن را به هر شکلی مایل باشند در می آورند.

به همین دلیل محقّقان بزرگ اسلام اصرار دارند،قواعد مسلّمه باب الفاظ در فهم معانی کتاب و سنّت به کار برود.الفاظ باید بر معانی حقیقیش حمل شود، مگر این که قراین روشنی بر مجاز وجود داشته باشد،قراینی که در میان عرف عقلا مقبول باشد و در استدلالهای خود بر آن تکیه کنند. (2)

به هر حال ذکر داستان ابلیس و پایان کار او در این بخش از کلام مولا علی(علیه السلام) به عنوان درس عبرتی است برای همه انسانها تا نتایج کبر و غرور و خودخواهی و

ص: 181


1- 1) نهج البلاغه با شرح ابن میثم،جلد 1،صفحه 190 به بعد.
2- 2) برای توضیح بیشتر به کتاب تفسیر به رأی نوشته آیة اللّه مکارم شیرازی مراجعه شود.

تعصّب را بنگرند و پایان کار ابلیس را که به لعنت ابدی و شقاوت جاودانی منتهی شد ببینند و هرگز در این راه بسیار پر خطر،گام ننهند.

این سخن را با کلامی از عالم بزرگوار مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه اش پایان می دهیم:

او می گوید از داستان آدم و ابلیس درسهای عبرت زیر را می توان گرفت:

1-هر کس نسبت به صاحب فضیلتی حسد بورزد یا با انسانی به خاطر مشارکت در ریاست و کار،به دشمنی برخیزد،او بر دین ابلیس است و در قیامت جزء اصحاب او خواهد بود.

2-راه معرفت دین و اخلاق کریمه یک راه بیش نیست و آن تسلیم و ثبات بر حق است،نتیجه آن هر چه باشد.

3-بسیاری از مردم اصرار بر باطل دارند نه به خاطر این که باطل را نمی شناسند،بلکه به خاطر عناد و دشمنی با مخالفان خود و می دانند که این اصرار غلط آنها را به بدترین عواقب گرفتار می سازد.

اگر ابلیس توبه می کرد و از راه غلط باز می گشت به یقین خدا توبه او را می پذیرفت و او دارای چنین استعداد و آمادگی ای بود ولی معتقد بود یک شرط دارد و آن این است که خداوند بار دیگر او را مأمور به سجده برای آدم نکند در حالی که خداوند قبول توبه او را مشروط به این شرط کرده بود. (1)

ص: 182


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 51.

بخش یازدهم

اشاره

ثمّ اسکن سبحانه آدم دارا ارغد فیها عیشه و آمن فیها محلّته و حذّره ابلیس و عداوته فاغترّه عدوّه نفاسة علیه بدار المقام و مرافقة الابرار فباع الیقین بشکّه و العزیمة بوهنه و استبدل بالجذل وجلا و بالاغترار ندما ثمّ بسط اللّه سبحانه له فی توبته و لقّاه کلمة رحمته و وعده المردّ الی جنّته و اهبطه الی دار البلیّة و تناسل الذّرّیّة.

ترجمه

سپس خداوند سبحان،آدم را در خانه ای سکنی بخشید که زندگیش را در آن پر نعمت و گوارا کرده بود و جایگاه او را امن و امان ساخته بود و او را از ابلیس و عداوت و دشمنیش بر حذر داشت،ولی(سرانجام)دشمنش او را فریب داد،چرا که بر او حسادت می ورزید و از این که او در سرای پایدار و همنشین با نیکان است سخت ناراحت بود.

آدم یقین خود را به شک و تردید او فروخت و تصمیم راسخ را با گفته سست او مبادله کرد،و به خاطر همین موضوع،شادی خود را به ترس و وحشت مبدّل ساخت و فریب شیطانی برای او پشیمانی به بار آورد،سپس خداوند سبحان دامن توبه را برای او گسترد و کلمات رحمتش را به او القا نمود و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد و او را به سرای آزمایش(دنیا)و جایگاه توالد و تناسل فرو فرستاد.

شرح و تفسیر
سرانجام عبرت انگیز آدم

در بحث گذشته سخن از آزمایش فرشتگان و ابلیس بود و در این جا در واقع

ص: 183

سخن از آزمون آدم و سرانجام این آزمون است.

از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که آدم برای زندگانی در زمین آفریده شده است.در آیه 30 سوره بقره می فرماید: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» ،من در زمین نماینده ای قرار می دهم»و نیز از آیات قرآن استفاده می شود که منظور از زمین در این جا محلّی غیر از بهشت بود(بهشت به هر معنی که باشد)زیرا در آیه 36 بقره می خوانیم: «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» ،به آنها(آدم و همسرش و شیطان)گفتیم همگی فرود آیید در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود و برای شما در زمین تا مدّت معیّنی،قرارگاه خواهد بود».

ولی به هر حال لازم بود که آدم دورانی از آزمایش الهی را تجربه کند و به مفاهیمی همچون امر و نهی و تکلیف و اطاعت و عصیان و پشیمانی و توبه،آشنا گردد و دشمن خود را به خوبی در عمل بشناسد،لذا خداوند او را به بهشت فرستاد و بهره گیری از همه نعمتهای عالی آنجا را برای او مباح شمرد،تنها او را از نزدیک شدن به درختی نهی کرد ولی وسوسه های شیطان و مکر و فریب او سرانجام مؤثّر شد و آدم مرتکب ترک اولی گردید،از شجره ممنوعه خورد و از لباسهای بهشتی خارج شد،این امر سبب بیداری و بازگشت او به سوی خدا گشت و از در توبه در آمد،لطف الهی شامل حالش شد و چگونگی توبه کردن را به او آموخت و سپس توبه اش را پذیرا گشت و وعده بازگشت به بهشت را به او داد، ولی اثر وضعی این کار،دامان او را گرفت و از آن زندگی پر نعمت و مرفّه بهشت به زندگی پر رنج و زحمت زمین فرستاد.

این دورنما و عصاره ای از محتوای این بخش از کلام مولا و داستان آدم به طور کلّی است،اکنون به اصل خطبه باز می گردیم و به تفسیر جمله های آن می پردازیم.

نخست می فرماید:«سپس خداوند سبحان،آدم را در خانه ای سکنی بخشید که

ص: 184

زندگیش را در آن پر نعمت و گوارا کرده بود» (ثمّ اسکن سبحانه آدم دارا ارغد (1)فیها عیشه).

«و جایگاه او را امن و امان قرار داده بود» (و آمن فیها محلّته) .

و به این ترتیب،دو رکن اصلی زندگی که امنیّت و وفور نعمت است در آن جمع بود.

تعبیر امام(علیه السلام)در این عبارت در واقع اشاره به آیه 35 سوره بقره است که می فرماید:« «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما» ، به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و از نعمتهای آن از هر جا می خواهید پاک و گوارا بخورید.

در عین حال به او هشدار داد«و او را از ابلیس و عداوت و دشمنی اش بر حذر داشت» (و حذّره ابلیس و عداوته) .

به این ترتیب،هم راه سعادت را به او نشان داد و هم چاه بدبختی و شقاوت را،و بر او حجّت را از هر نظر تمام کرد.این تعبیر،اشاره به چیزی است که در آیه 117 سوره طه آمده است که می فرماید: «فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» ،گفتیم ای آدم!این(ابلیس)دشمن تو و همسر توست،مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به زحمت و رنج خواهی افتاد»،و برای اتمام حجت بیشتر حتّی درختی را که می بایست به آن نزدیک نشود به او نشان داد و راه را برای استفاده از دیگر درختان بهشتی در برابر آنها باز گذاشت.

امّا این رهرو تازه کار که از مکاید و نیرنگهای شیطان آگاهی کافی نداشت سرانجام در دام شیطان گرفتار شد و چنان که امام در ادامه این سخن می فرماید:

«دشمن،او را فریب داد چرا که بر او حسادت می ورزید که در سرای پایدار و

ص: 185


1- 1) «ارغد»از ماده«رغد»بر وزن(صمد)در اصل به معنی زندگانی خوب و گسترده است و به معنی فراوانی نعمت در مورد انسان و حیوانات نیز می آید.(مفردات و مقاییس اللغة).

همنشین نیکان(فرشتگان)است» (فاغترّه عدوّه نفاسة (1)علیه بدار المقام و مرافقة الابرار) .

اصولا کار شیطان همین است او تلاش نمی کند که خودش را به پای نیکان و سعادتمندان برساند او می کوشد نعمتهای الهی را از دیگران بگیرد و فضای زندگی را برای آنها تیره و تار کند.

سپس به نکته اصلی اشتباه آدم اشاره می فرماید و می گوید:«آدم یقین خود را به شک و تردید فروخت» (فباع الیقین بشکّه) «و عزم راسخی را که می بایست در برابر وسوسه های شیطانی به کار گیرد به گفته سست او فروخت» (و العزیمة بوهنه) . (2)

این تعبیر نیز اشاره به آیه دیگری از قرآن است که می فرماید: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» ،از آدم پیمان گرفته بودیم(که فریب شیطان را نخورد)امّا او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم». (3)

درست است که«شیطان برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه تو و همسرت هستم» «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحِینَ» . (4)

ولی آیا او باید به وعده های الهی که از سرچشمه یقین می جوشد اعتماد کند یا به سخنان شیطان که سراسر،شک و وهم است؟!فراموش کردن این حقیقت سبب

ص: 186


1- 1) «نفاسة»در اصل از«نفس»بر وزن«حبس»به معنی«روح»گرفته شده و از آنجا که «تنفس»مایه حیات است این واژه در آن به کار رفته است،سپس«منافسه»در معنی تلاش و کوشش برای رسیدن به موقعیّت مهمّی آمده،زیرا انسان به هنگام تلاش و کوشش،نفس و روح خود را به زحمت می اندازد و به همین مناسبت«نفاسة»به معنی حسد و بخل،استعمال شده است.(مفردات،مقاییس اللغة و لسان العرب).
2- 2) در این که ضمیر«شکّه»و«وهنه»به چه کسی باز می گردد،دو احتمال وجود دارد: بسیاری از شارحان نهج البلاغه ضمیر را به آدم باز گردانده اند یعنی آدم یقین خود را به شک خویش فروخت و عزم راسخ خود را به سستی اراده اش مبدّل ساخت.این احتمال نیز وجود دارد که ضمیر،در هر دو مورد به ابلیس برگردد چرا که شک و وهن را او ایجاد کرد و در واقع اضافه به سبب شده است نه مفعول،امّا احتمال اوّل،صحیحتر به نظر می رسد.
3- 1) سوره طه،آیه 115.
4- 2) سوره اعراف،آیه 21.

شد که آدم این معامله سراسر غبن و زیان را انجام دهد و تصمیم محکم خود را در زمینه اطاعت فرمان خدا،سست نماید.

این یک درس عبرت است برای همه فرزندان آدم که در هر پیشامدی روی عوامل یقین تکیه کنند و از طرق شک آلود و مبهم و تاریک بپرهیزند،احتیاط را از دست ندهند و بدون مطالعه کافی در هیچ راهی قدم ننهند چرا که شیاطین همیشه برنامه های فسادانگیز خود را با ظاهری زیبا می آرایند و برای جهنم سوزان خود، در باغ سبز نشان می دهند.آری سر تا سر داستان آدم درسهای بسیار مهمّی برای زندگی تمام انسانها تا دامنه قیامت است.

سپس به نتیجه این معامله پر زیان اشاره کرده،می فرماید:«نتیجه این شد که او شادی خود را به ترس و وحشت مبدّل سازد و فریب شیطانی برای او پشیمانی به بار آورد» (و استبدل بالجذل (1)وجلا (2)و بالاغترار ندما) .

امّا چه حوادثی در این جا روی داد که آدم متوجّه اشتباه خود گردید و انگشت حسرت و ندامت به دندان گزید؟امام(علیه السلام)در این جا به اجمال،برگزار فرموده، ولی قرآن مجید شرح آن را در سوره های مختلف بیان کرده است:

آنها هنگامی که تسلیم وسوسه های شیطان شدند و از درخت ممنوع خوردند،چیزی نگذشت که لباسهای بهشتی از اندامشان فرو ریخت و اعضایی که می بایست پوشیده بماند آشکار شد و در برابر فرشتگان شرمنده شدند و از این بالاتر آن که:به آنها دستور داده شد هر چه

ص: 187


1- 3) «جذل»(بر وزن جدل)به گفته«صحاح اللغة»به معنی فرح و خوشحالی است و به گفته «مقاییس»جذل(بر وزن جسم)به معنی ریشه درخت است که درخت را بر پا می دارد و از آنجا که شخص فرحناک،قامتی راست دارد و آدم غمگین دارای کمر خمیده است و گاه به زمین چسبیده است،این واژه به معنی فرح به کار رفته است.
2- 4) «وجل»(بر وزن اجل)در اصل به معنی ترس و بیم است.

زودتر از بهشت خارج شوند که این است کیفر کسانی که فرمان الهی را رها کنند و تسلیم وسوسه های شیطانی شوند،شخصیت و حیثیتشان پایمال می گردد و از بهشت بیرون رانده می شوند.

«این جا بود که آدم بر عکس شیطان که لجاجت بر ادامه خطا و گناه داشت فورا در مقام جبران بر آمد و چون به سوی خداوند گام برداشته بود دست لطف الهی به کمکش شتافت و کلمات رحمتش را به او القا کرد و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد» (ثمّ بسط اللّه سبحانه له فی توبته و لقّاه کلمة رحمته و وعده المردّ الی جنّته) . (1)

ولی به هر حال،قبولی این توبه سبب بقای آدم در بهشت نشد چرا که دیگر دلیلی برای ادامه بقای او در بهشت وجود نداشت،آنچه را باید در آنجا فرا گیرد، فرا گرفت و آنچه را باید تجربه کند،تجربه کرد. به همین دلیل خدا او را به سرای آزمایش(دنیا)و جایگاه توالد و تناسل فرو فرستاد (و اهبطه الی دار البلیّة و تناسل الذّرّیّة) .

از این تعبیر،به خوبی استفاده می شود که دنیادار واقعی امتحان است و آنچه در بهشت گذشت،تمرینی برای شرکت در این امتحان بود و همچنین مسئله توالد و تناسل و زاد و ولد،تنها در دنیاست،نه در بهشت.

نکته ها
1-بهشت آدم کدام بهشت بود؟

گروهی معتقدند که او در بهشت موعود و جنّة الخلد که برای نیکان و پاکان معیّن

ص: 188


1- 1) در این که ضمیر«جنّته»به خداوند باز می گردد یا به آدم،گفتگوست.اگر به آدم باز گردد ظاهرش این است که به همان بهشتی که آدم،قبلا در آن بود،بر می گردد و اگر به خداوند باز گردد،لزومی ندارد که همان بهشت باشد و می تواند بهشت آدم،بهشت دنیا باشد و بهشتی که بعدا به آن باز می گردد،بهشت آخرت و جنة الخلد،ولی ظاهر این است که ضمیر به خداوند باز می گردد،(به قرینه ضمیر«توبته»و«رحمته»)هر چند کلمه«مردّ»ظاهرش بازگشت به همان بهشت است،ولی بازگشت به مطلق بهشت یا به تعبیر دیگر،نوع بهشت نیز با کلمه«مردّ»ناسازگار نیست.

شده است،ساکن شد در حالی که جمع دیگری آن را باغ خرّم و سرسبزی از باغهای این دنیا و به تعبیر دیگر بهشت دنیا می دانند و به چند دلیل استدلال کرده اند:نخست این که بهشت موعود قیامت،یک نعمت جاودانی است و خارج شدن از آن ممکن نیست.دیگر این که ابلیس با آن همه آلودگی و کفر و سرکشی چگونه ممکن است گام در چنین مکان مقدّس و پاکی بگذارد؟و اگر گفته شود ابلیس برای وسوسه آدم هرگز در بهشت نبود،بلکه در بیرون بهشت ایستاده بود و آدم را وسوسه کرد،در پاسخ می گوییم:این سخن با آیه 36 سوره بقره که می گوید: «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» ،به همه آنها(آدم و حوا و ابلیس) گفتیم که از بهشت فرود آیید و خارج شوید در حالی که بعضی دشمن بعضی دیگر خواهید بود»سازگار نیست.

افزون بر این،در روایات متعدّدی که از امامان اهل بیت(علیه السلام)رسیده است، تصریح شده که بهشت آدم،باغی از باغهای سرسبز دنیا بود،از جمله حسین بن بشّار می گوید:از امام صادق(علیه السلام)در باره بهشت آدم سؤال کردم،فرمود:«جنّة من جنان الدّنیا یطلع علیها الشّمس و القمر و لو کانت من جنان الخلد ما خرج منها ابدا،باغی از باغهای(خرّم)دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید و اگر بهشت جاودان بود،هرگز آدم از آن بیرون نمی آمد». (1)

مرحوم کلینی در کتاب کافی حدیث دیگری شبیه آن،از حسین بن میسّر از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است. (2)

تنها ایرادی که در این جا ممکن است بر این سخن گرفته شود،همان تعبیری است که در عبارت بالا از نهج البلاغه آمده بود که می فرماید:(نفاسة علیه بدار المقام)شیطان،آدم را به خاطر این که بر او حسادت می ورزید از این که او در سرای پایدار است،وسوسه کرد و فریب داد.

ص: 189


1- 1) بحار الانوار،جلد 11،صفحه 143،حدیث 12.
2- 2) کتاب کافی،جلد 3،صفحه 247،باب جنة الدّنیا،حدیث 2.

ولی ممکن است این تعبیر،اشاره به این باشد که اگر این خلاف را مرتکب نمی شد،مدّتهای طولانی در بهشت می ماند،سپس گام به این زمین می گذاشت، ولی این ترک اولی او را به زودی از بهشت خارج کرد و به زمین فرستاد،یا این که گفته شود او می خواست آدم را از جنّة الخلد و بهشت قیامت محروم سازد چرا که اگر آدم از هر نظر مطیع فرمان خدا می بود به جنّة الخلد راه می یافت.

2-آیا آدم مرتکب گناهی شد؟!

آنها که ارتکاب گناه را برای انبیا-مخصوصا در این گونه امور-جایز می شمرند،ابا ندارند که بگویند آدم مرتکب گناه شد،امّا پیروان مکتب اهل بیت که معتقدند انبیا از هر گناه و خطایی مصون و محفوظ هستند-چه آنچه مربوط به باب اعتقادات و تبلیغ احکام دین است و چه آنچه مربوط به اعمال و کارهای روزمرّه،چه قبل از نبوّت و چه بعد از نبوّت- (1)معتقدند که آدم هرگز مرتکب گناهی نشد و نهی خداوند از آن درخت ممنوع،نهی تحریمی نبود،بلکه تنها کار مکروهی برای آدم بود،ولی از آنجا که مقام انبیا مخصوصا آدم که مسجود همه فرشتگان واقع گشت آن قدر والا و عالی است که حتّی انتظار مکروهی از آنان نمی رود،هنگامی که مرتکب چنین کاری شوند از سوی خداوند شدیدا مؤاخذه خواهند شد که گفته اند:«حسنات الابرار سیّئات المقرّبین،کارهای خوب نیکان به منزله گناه مقرّبان است»!

به تعبیر دیگر،گناه بر دو قسم است:گناه مطلق و گناه نسبی.گناه مطلق، چیزی

ص: 190


1- 3) «ابن ابی الحدید»می گوید:به اعتقاد امامیه جایز نیست خداوند پیغمبری را مبعوث کند که کار زشتی قبل از نبوّت از او سر زده باشد نه گناه کبیره،نه صغیره،نه از روی عمد و نه خطا و نه به خاطر اشتباه،و این مذهب منحصر به امامیّه است زیرا اصحاب ما(اهل سنّت)گناهان کبیره را پیش از نبوّت ممنوع می دانند ولی گناهان صغیره را اگر موجب تنفّر نباشد ممنوع نمی شمرند.سپس می افزاید:امامیّه این سخن را در باره امامان(دوازده گانه)نیز جاری می دانند و برای آنها مقام عصمت مطلقه همچون انبیا قائلند.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 10)

است که برای همه گناه است مانند دروغ و دزدی و شرب خمر،ولی گناه نسبی،آن است که نسبت به عموم مردم گناه نیست،بلکه شاید برای بعضی، عمل مستحبی محسوب شود امّا همین عمل مباح یا مستحب،اگر از مقرّبان درگاه الهی صادر شود دور از انتظار است و واژه عصیان بر آن اطلاق می شود امّا نه به معنای گناه مطلق،بلکه گناه نسبی و منظور از ترک اولی هم،همین است.

بعضی نیز گفته اند که نهی آدم از درخت ممنوع،نه الهی(مولوی)نبود، بلکه نهی ارشادی بود همانند دستور طبیب که می گوید:فلان غذا را نخور که بیماری تو طولانی می شود.بدیهی است مخالفت طبیب،نه توهینی به طبیب است و نه گناه و عصیانی نسبت به فرمان او،بلکه نتیجه آن درد و رنجی است که عاید مخالفت کننده می شود.

در بعضی از آیات مربوط به جریان آدم،اشاره ای به این معنی دیده می شود:

«فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» ،به آدم گفتیم این(ابلیس)دشمن تو و همسر توست،مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به درد و زحمت خواهید افتاد». (1)

در بعضی از روایات نیز آمده که آدم هرگز از آن درخت ممنوع نخورد،بلکه از درختهای مشابه آن خورد و لذا شیطان به هنگام وسوسه به آنها گفت:خداوند شما را از این درخت نهی نکرده(یعنی از دیگری نهی کرده): «وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ» . (2)

توجّه به این نکته نیز لازم است که قرآن می گوید:ابلیس برای آدم سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم که می گویم از این درخت بخورید: «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحِینَ» (3)و تا آن روز،نه آدم و نه حوّا،سوگند دروغی را نشنیده بودند و

ص: 191


1- 1) سوره طه،آیه 117.
2- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 2،صفحه 11،حدیث 34.سوره اعراف،آیه 20.
3- 3) سوره اعراف،آیه 21.

به همین جهت تحت تأثیر وسوسه شیطان واقع شدند.البتّه اگر آنها دقّت می کردند پی به دروغ ابلیس می بردند،زیرا قبل از این سخن،از خداوند شنیده بودند که شیطان دشمن آنهاست و به یقین نباید به قسمهای دشمن اعتماد کرد و او را خیرخواه دانست.

3-درخت ممنوع چه بود؟

در این که آیا این شجره(درخت)که برای آدم،خوردن از آن ممنوع بود، اشاره به یک درخت معمولی خارجی یا یک امر معنوی اخلاقی است و اگر مادّی یا معنوی است اشاره به کدام درخت یا کدام صفت از صفات است،در میان مفسّران مورد گفتگوست،گر چه در کلام مولا امیر مؤمنان(علیه السلام)در این خطبه اشاره ای به آن نشده ولی چون به داستان ابلیس و وسوسه ها و فریب او اشاره شده،بد نیست سخن کوتاهی برای تکمیل بحث در این جا داشته باشیم.

در قرآن مجید،در شش مورد به شجره ممنوعه اشاره شده،بی آن که در معرّفی آن سخنی به میان آمده باشد،ولی در اخبار و روایات اسلامی و کلمات مفسّران بحثهای فراوانی در آن شده است.بعضی آن را به شجره گندم(توجّه داشته باشید که واژه شجره به درخت و گیاه هر دو اطلاق می شود چه آن که در داستان یونس،به بوته کدو اطلاق شجره شده است) (1)تفسیر کرده اند.بعضی به درخت انگور و برخی به انجیر و بعضی به نخل و بعضی به کافور تفسیر کرده اند. (2)

در بعد معنوی بعضی آن را به علم آل محمّد و برخی به حسد و بعضی به علم،به طور مطلق تفسیر نموده اند.

در حدیثی از امام علی بن موسی الرّضا(علیه السلام)می خوانیم که وقتی از حضرتش

ص: 192


1- 1) «وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» سوره صافّات،آیه 146.
2- 2) به تفسیر نور الثّقلین،جلد 1،صفحه 60،و الدرّ المنثور،جلد 1،صفحه 52 و 53 ذیل آیه 35 سوره بقره مراجعه شود.

در باره اختلاف کلمات و روایات در این باره سؤال کردند فرمود:همه اینها درست است،چرا که درختان بهشت با درختان دنیا تفاوت دارد.در آنجا بعضی از درختان دارای انواع میوه ها و محصولات است،به علاوه هنگامی که آدم مورد اکرام و احترام خداوند قرار گرفت و فرشتگان برای او سجده کردند و در بهشت جای داده شد،در دل گفت:آیا خداوند موجودی برتر از من آفریده است؟ خداوند مقام محمّد و آل محمّد را به او نشان داد و او در دل آرزو کرد که کاش به جای آنان بود. (1)

ذکر این نکته در این جا لازم است که در تورات کنونی شجره ممنوعه،به عنوان شجره علم و دانش(معرفت نیک و بد)و شجره حیات و زندگی جاودان،معرّفی شده است و خداوند آدم و حوا را از آن نهی کرده بود،مبادا آگاه شوند و حیات جاویدان پیدا کنند و چون خدایان گردند! (2)این تعبیر از روشنترین قراینی است که گواهی می دهد تورات فعلی تورات حقیقی نیست بلکه ساخته مغز بشر کم اطلاعی بوده که علم و دانش را برای آدم، عیب می شمرده و آدم را به گناه علم و دانش،مستحق طرد از بهشت می شمرد.

گویی بهشت جای آدم فهمیده نیست و به نظر می رسد پاره ای از روایات که شجره ممنوعه را شجره علم و دانش معرّفی می کند از روایات مجعولی است که از تورات تحریف یافته،گرفته شده است.

4-کلماتی که برای توبه به آدم تعلیم داده شد،چه بود؟

در کلمات امام(علیه السلام)که در بالا خواندیم تنها اشاره به دریافت کلمه رحمت به وسیله آدم از سوی خدا می شود امّا سخنی از شرح این کلمه به میان نیامده است.

در قرآن مجید نیز این مسأله،سربسته بیان شده است و در آنجا فقط سخن از تلقّی کلمات است.

ص: 193


1- 3) نور الثّقلین،جلد 1،صفحه 60(با تلخیص).
2- 1) تورات،سفر تکوین،فصل دوّم شماره،17.

از این تعبیرات به خوبی روشن می شود که این کلمات،مشتمل بر مسائل مهمّی بوده است.

بعضی گفته اند منظور از آن کلمات،همان اعتراف به تقصیر در پیشگاه خداست که در آیه 23 اعراف به آن اشاره شده است: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» ،پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را نبخشی و به ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود»! بعضی همین اعتراف به تقصیر و طلب آمرزش را در عبارات دیگری بیان کرده اند،مانند:«لا اله الاّ انت سبحانک و بحمدک عملت سوءا و ظلمت نفسی فاغفر لی انّک خیر الغافرین». (1)

شبیه این مضمون،در روایاتی که از امام باقر یا امام صادق-علیهما السلام- نقل شده،نیز دیده می شود. (2)

ولی در اکثر روایات می خوانیم که این کلمات،توسل به خمسه طیبه،محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین-علیهم السلام-بوده است.

چنانچه در کتاب خصال از ابن عباس نقل می کند که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پرسیدم کلماتی که آدم از پروردگارش دریافت داشت چه بود؟پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:

«ساله بحقّ محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الاّ تبت علیه فتاب اللّه علیه انّه هو التّواب الرّحیم،از خداوند به حقّ این پنج تن مقدس،تقاضا کرد که توبه او را بپذیرد و خدا توبه او را پذیرفت». (3)قابل توجّه این که همین معنی با تفاوت بسیار کمی در تفسیر معروف«الدّر المنثور»که از تفاسیر روایی اهل سنت است، نقل شده است. (4)

در روایت دیگری که از تفسیر امام حسن عسکری(علیه السلام)نقل شده است می خوانیم:

ص: 194


1- 1) بحار الانوار،جلد 11،صفحه 181.
2- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 1،صفحه 67.
3- 3) کتاب خصال بنا به نقل تفسیر نور الثّقلین،جلد 1،صفحه 68.
4- 4) تفسیر الدر المنثور،جلد 1،صفحه 60(ذیل آیه 37 سوره بقره).

«هنگامی که آدم مرتکب آن خطا شد و از پیشگاه خداوند متعال پوزش طلبید،عرض کرد:پروردگارا توبه مرا بپذیر و عذر مرا قبول کن،من به آثار سوء گناه و خواری آن با تمام وجودم پی بردم.خداوند فرمود:آیا به خاطر نداری که به تو دستور دادم در شدائد و سختیها و حوادث سنگین و دردناک،به محمّد و آل پاک او مرا بخوانی؟آدم عرض کرد:پروردگارا آری.خداوند فرمود:آنها محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین-علیهم السلام-هستند پس مرا به نام آنها بخوان تا تقاضای تو را بپذیرم و بیش از آنچه می خواهی به تو بدهم». (1)

در حدیث دیگری از عایشه از پیامبر(صلی الله علیه و آله)نیز می خوانیم که آن کلمات دعای زیر بود:«اللّهمّ انّک تعلم سرّی و علانیتی فاقبل معذرتی و تعلم حاجتی فاعطنی سؤلی و تعلم ما فی نفسی فاغفر لی ذنبی اللّهمّ انّی أسألک ایمانا یباشر قبلی و یقینا صادقا حتّی اعلم انّه لا یصیبنی الاّ ما کتبت لی و ارضنی بما قسمت لی». (2)

در عین حال،منافاتی در میان این روایات نیست و ممکن است آدم در عین توسل به اسامی خمسه طیبه،دعاهای فوق را نیز خوانده باشد.بعضی نیز آن را به حالات معنوی آدم،همان حالات جذبه الهی و روحانی تفسیر کرده اند که آن نیز با آنچه در بالا آمد می تواند همراه باشد.

البته ناآگاهی آدم به این کلمات،قبل از تعلیم الهی،منافاتی با آگاهی او به علم اسماء ندارد چون علم اسماء،به احتمال قوی به معنی آگاهی بر اسرار آفرینش است ولی راه خودسازی و جبران خطا و سیر الی اللّه،راه دیگر و از مقوله دیگر می باشد.

ص: 195


1- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم خویی،جلد 2،صفحه 118.
2- 2) تفسیر الدر المنثور،جلد 1،صفحه 59.

ص: 196

بخش دوازدهم

اشاره

و اصطفی سبحانه من ولده انبیاء اخذ علی الوحی میثاقهم و علی تبلیغ الرّسالة امانتهم لمّا بدلّ اکثر خلقه عهد اللّه الیهم فجهلوا حقّه و اتّخذوا الانداد معه و اجتالتهم الشّیاطین عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدرة:من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معایش تحییهم و آجال تفنیهم و اوصاب تهرمهم و احداث تتابع علیهم.و لم یخل اللّه سبحانه خلقه من نبیّ مرسل او کتاب منزل او حجّة لازمة او محجّة قائمة.رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم و لا کثرة المکذّبین لهم.من سابق سمّی له من بعده او غابر عرفّه من قبله.علی ذلک نسلت القرون و مضت الدّهور و سلفت الآباء و خلفت الابناء.

ترجمه

خداوند سبحان،از فرزندان آدم پیامبرانی برگزید و از آنها پیمان گرفت که وحی الهی را به خوبی حفظ کنند و امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمایند،این در زمانی بود که اکثر مردم پیمانی را که خداوند از آنها گرفته بود دگرگون ساختند و همتا و شریکان، برای او قرار دادند و شیاطین،آنها را از معرفت خداوند بازداشتند و از عبادت او جدا کردند،به این دلیل خداوند،پیامبرانش را در میان آنها مبعوث کرد و رسولان خود را پی در پی به سوی آنان فرستاد تا پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند و نعمتهای فراموش شده الهی را به آنان یادآوری نمایند و با ابلاغ دستورات او

ص: 197

حجّت را بر آنها تمام کنند و گنجهای پنهانی عقلها را برای آنها آشکار سازند و آیات قدرت خدا را به آنها نشان دهند، از جمله:سقف برافراشته آسمان که بر فراز آنهاست و گاهواره زمین که در زیر پای آنها نهاده شده و وسایل زندگی که حیات به آنها می بخشد و سرآمدهای عمر که آنان را فانی می سازد و مشکلات و رنجهایی که آنان را پیر می کند و حوادثی که پی در پی بر آنان وارد می شود.و خداوند سبحان هیچ گاه جامعه بشری را از پیامبر مرسل،یا کتاب آسمانی، یا دلیلی قاطع،یا راهی روشن خالی نگذارده است،پیامبرانی که کمی نفراتشان و فزونی دشمنان و تکذیب کنندگانشان،آنها را از انجام وظایف،باز نمی داشت،پیامبرانی که بعضی به ظهور پیامبری آینده بشارت می دادند و بعضی از طریق پیامبر پیشین شناخته شده بودند و به این ترتیب قرنها گذشت و روزگاران،سپری شد،پدران رفتند و فرزندان، جانشین آنان شدند.

شرح و تفسیر
بعثت پیامبران و مسئولیت بزرگ آنان

در این بخش از کلام مولا،سخن از بعثت انبیا به میان آمده است.در واقع مرحله ای است بعد از مرحله آفرینش آدم و گام نهادن او بر روی زمین و در این بخش،نخست اشاره به علّت بعثت انبیا می فرماید و سپس ماهیّت و محتوای دعوت آنها را روشن می سازد و در مرحله سوّم چگونگی تعلیمات آنها را روشن می کند و در نهایت،سخن از ویژگیهای انبیا و مقاومت آنها در برابر مشکلات و ارتباط آنان با یکدیگر در طول زمان به میان می آورد.

در مرحله اوّل می فرماید:«خداوند سبحان از فرزندان آدم(علیه السلام)پیامبرانی برگزید و از آنها پیمان گرفت که وحی الهی را به خوبی حفظ کنند و از آنان خواست که امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمایند» (و اصطفی سبحانه من ولده انبیاء اخذ علی الوحی

ص: 198

میثاقهم (1)و علی تبلیغ الرّسالة امانتهم) .

به این ترتیب آنها از همان آغاز وحی،به خداوند پیمان سپردند که وحی الهی را به خوبی پاسداری کنند و این امانت بزرگ را با نهایت دقّت به بندگان خدا برسانند.آری آنها در برابر این موهبت بزرگ،به زیر بار آن مسئولیت عظیم رفتند.

امّا این که چگونه خداوند گروه خاصّی را برای این امر برگزید و حقیقت وحی چیست و چگونه بر بعضی وحی می شود و بر بعضی نمی شود؟این گونه مسائل را باید در جای مناسب خود مطرح کرد. (2)

در واقع این سخن اشاره به آیه: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً» ،(به خاطر آور)هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و(همچنین)از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم(که در ادای مسئولیّت تبلیغ و رسالت،کوتاهی نکنند)». (3)

سپس به دلیل اصلی بعثت انبیا اشاره کرده،می فرماید:

«این در زمانی بود که اکثر مردم پیمانی را که خدا از آنها گرفته بود دگرگون ساختند،حقّ او را نشناختند و همتا و شریکانی برای او قرار دادند و شیاطین،آنها را از معرفت خداوند بازداشتند و به هر سو می کشیدند و آنها را از عبادت و اطاعتش جدا کردند» (لَمّا بدّل اکثر خلقه عهد اللّه الیهم فجهلوا حقّه و اتّخذوا الانداد (4)معه

ص: 199


1- 1) «میثاق»همان طور که«صحاح اللغة»می گوید از مادّه وثوق به معنای اعتماد و اطمینان به امانت داری کسی است.بنا بر این،میثاق،به عهد و پیمانی گفته می شود که سبب اطمینان و اعتماد می گردد(در اصل موثاق بوده و سپس واو تبدیل به یاء شده است).
2- 2) رجوع کنید به تفسیر موضوعی«پیام قرآن»،جلد 7،صفحه 317.
3- 3) سوره احزاب،آیه 7.
4- 1) «انداد»جمع«ندّ»(بر وزن ضدّ)به معنای مثل است ولی ریشه اصلی آن به طوری که مقاییس و دیگران می گویند به معنای جدایی و فرار کردن و مخالفت است.به همین دلیل، ارباب لغت گفته اند«ندّ»به هر گونه مثل گفته نمی شود بلکه به مثلی گفته می شود که در آثار و اعمال،راه مخالف را می پوید همانند انسانی که مثل انسان دیگر است،ولی با او در حال جنگ می باشد.

و اجتالتهم (1)الشّیاطین عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته) .

در حقیقت،عدم شناخت آنها نسبت به خدا سبب شد که در درّه هولناک شرک سقوط کنند و شیاطین،اطراف آنها را بگیرند و از عبادت و اطاعت خدا را باز دارند.

در این که منظور از این عده و پیمان الهی چیست،بسیاری از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به پیمان عالم ذر-با تمام گفتگوهایی که در اطراف آن است -می دانند ولی ممکن است آن را اشاره به پیمان فطرت بدانیم که در جمله های بعد،از کلام مولا نیز،سخن از آن به میان آمده است (2)و به تعبیری دیگر، خداوند،انسان را بر فطرت پاک آفریده که در درون ذاتش با حقیقت توحید آشناست،به نیکیها علاقمند و از بدیها بیزار است.اگر این فطرت،پاک باقی می ماند چه بسا الطاف الهیّه،همه انسانها را به سوی کمال رهنمون می شد و پیامبران،کمک کاران و یاوران آنها در این راه بودند و بار مسئولیّت آنان بسیار سبک می شد ولی انحراف از فطرت چه از جهت معارف توحیدی که نتیجه آن گرایش به شرک و بت پرستی شد و چه از جهت عملی که نتیجه اش تسلیم هوا و هوس و شیاطین بودن گردید،سبب شد که خداوند،پیامبران بسیاری را با مسئولیت های بسیاری سنگین به سوی جامعه بشریّت بفرستد که در بخش آینده کلام امام(علیه السلام)،هم به مسئولیت های آنها و هم به ویژگیهای اخلاقی و عملی آنان اشاره شده است.

سپس به فلسفه بعثت انبیا اشاره فرموده،می گوید:«پس خداوند پیامبرانش را در میان انسانها مبعوث کرد و رسولان خود را پی در پی به سوی آنان فرستاد تا پیمان

ص: 200


1- 2) «اجتال»از مادّه«جولان»به معنای دوران است و در کلام امام(علیه السلام)چون با«عن»ذکر شده،مفهومش جولان دادن و بازگرداندن از چیزی است و ممکن است این معنی در مفهوم آن افتاده باشد که هر زمان آنها را به سویی می برد.
2- 3) در بحثهای مربوط به عالم ذر این احتمال ذکر شده است که ممکن است تفسیر آن،همان مسائل فطری و استعدادهای الهی باشد که خداوند در نهاد بشر قرار داده است.برای شرح بیشتر به تفسیر نمونه،جلد هفتم،صفحه 4 مراجعه فرمایید.

فطرت را از آنان مطالبه کنند و نعمتهای فراموش شده الهی را به آنان یادآوری نمایند و با ابلاغ دستورهای خدا،حجّت را بر آنها تمام نمایند و گنجهای پنهانی عقلها را برای آنان آشکار سازند» (فبعث فیهم رسله و واتر الیهم! (1)انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول) .

در این جا امام(علیه السلام)به چهار هدف عمده در مورد بعثت انبیا اشاره فرموده است:نخست مطالبه پیمان فطرت.

گفتیم خداوند،معارف توحیدی را در سرشت انسان قرار داده و هر انسانی اگر با این فطرت دست نخورده،پرورش یابد و آموزشهای نادرست،او را منحرف نسازد و پدران و مادران مشرک،روح او را آلوده نکنند به طور طبیعی و فطری یگانه پرست خواهد بود و در سایه این فطرت توحیدی به نیکیها و حق و عدالت پایبند خواهد بود،پیامبران می آیند تا انسانهای منحرف شده را به فطرت توحیدی باز گردانند.

دوّم این که:نعمتهای فراموش شده الهی را به یاد او آورند،چرا که در وجود انسان نعمتهای مادّی و معنوی بسیار است که اگر از آن به خوبی بهره گیری کند می تواند کاخ سعادت خود را بر پایه آنها بنا نماید،ولی فراموش شدن این نعمتها، سبب از دست رفتن آنها می شود،درست همانند باغبانی که نه از آبهای موجود باغ برای آبیاری استفاده می کند و نه از میوه های درختانش به موقع می چیند.هر گاه کسی بیاید و این نعمتهای فراموش شده را به خاطر او بیاورد،بزرگترین خدمت را به او کرده است و انبیا چنین بوده اند.

سوّم این که:از طریق استدلالات عقلی(علاوه بر مسائل فطری)بر آنها اتمام

ص: 201


1- 1) «واتر»از مادّه«وتر»گرفته شده که به معنای فرد در مقابل شفع(زوج)می باشد و در این جا به معنی واحد است یعنی پیامبران یکی بعد از دیگری برای هدایت خلق خدا آمدند.و بعضی گفته اند این تعبیر به معنای پشت سر هم قرار گرفتن با فاصله است مثلا گفته می شود: «واتر ما علیه من الصّوم،یعنی یک روز روزه گرفت و یک روز افطار کرد»در مقابل «متدارک»که پشت سر هم قرار گرفتن بدون فاصله است.

حجّت کنند و تعلیمات آسمانی و فرمانهای الهی را به او برسانند.

چهارم این که:گنجینه های دانش که در درون عقلها نهفته است برای او آشکار سازند چرا که دست قدرت پروردگار،گنجینه های بسیار عظیم و گرانبها در درون عقل آدمی نهاده که اگر کشف و آشکار شوند جهشی عظیم در علوم و دانشها و معارف حاصل می شود،ولی غفلت و تعلیمات غلط و گناهان و آلودگیهای اخلاقی،پرده هایی بر آن می افکند و آن را مستور می سازد.پیامبران این حجابها را بر می گیرند و آن گنجینه ها را آشکار می کنند.

سپس به پنجمین هدف،پرداخته و نشان دادن آیات الهی را از سوی پیامبران در عالم آفرینش به انسان یادآور می شود،می فرماید:«(و هدف این بود که)آیات قدرت خدا را به آنان نشان دهند» (و یروهم آیات المقدرة) و بعد به شرح این آیات پرداخته،می فرماید از جمله:

«سقف بر افراشته آسمان که بر فراز آنها قرار گرفته.

و این گاهواره زمین که در زیر پای آنها نهاده.

و آن وسایل زندگی که حیات را به آنها می بخشد.

و آن اجلها و سرآمدهای عمر که آنها را فانی می سازد.

و آن مشکلات و رنجهایی که آنان را پیر می کند.

و حوادثی که پی در پی بر آنان وارد می گردد».

(من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معایش تحییهم و آجال تفنیهم و اوصاب (1)تهرمهم (2)و احداث تتابع علیهم) .

در واقع این امور ترکیبی است از اسرار آفرینش در آسمان و زمین،و وسایل و

ص: 202


1- 1) «اوصاب»از مادّه«وصب»به گفته مفردات به معنی بیماری مزمن است و سپس واصب به هر چیزی که به طور دائم وجود داشته باشد اطلاق شده است و در کلام امام(علیه السلام)به معنی مشکلات و رنجهای مداوم است.
2- 2) «تهرمهم»از مادّه«هرم»(بر وزن حرم)به معنی نهایت پیری و از کار افتادگی است.

اسباب زندگی و همچنین عوامل فنا و درد و رنج که هر کدام می تواند انسان را به یاد خدا بیندازد و همچنین حوادث گوناگونی که مایه عبرت و هوشیاری انسانهاست و به این ترتیب پیامبران مجموعه ای از تعلیمات را به انسان می دهند که هر کدام می تواند سطح معرفت او را بالا برد یا بر بیداری و آگاهی او بیفزاید یا او را از خواب غفلت بیدار کند.

به دنبال آن،تأکید می کند:«هیچ گاه خداوند سبحان،جامعه انسانی را از پیامبر مرسل یا کتاب آسمانی یا دلیلی قاطع یا راهی روشن،خالی نگذارده است» (و لم یخل اللّه سبحانه خلقه من نبیّ مرسل او کتاب منزل او حجّة لازمة او محجّة قائمة) .

در واقع در این عبارت به چهار موضوع اشاره شده است که همواره یکی از آنها یا قسمتی از آنها در میان خلق خدا وجود دارد و از این طریق بر آنها اتمام حجّت می شود.

نخست پیامبران الهی است-خواه دارای کتاب آسمانی باشند یا نه-زیرا وجود پیامبر در هر حال مایه هدایت و بیداری و اسباب اتمام حجّت است.

دوّم کتب آسمانی است که در امّتها وجود دارد هر چند پیامبرانی که آن را آورده اند چشم از جهان فرو بسته باشند.

سوّم،اوصیا و امامان معصوم است که از آن تعبیر به«حجّة لازمة»شده است.البته بعضی احتمال داده اند که منظور دلیل عقل باشد ولی چون دلیل عقل به تنهایی برای هدایت،کافی نیست این احتمال بعید به نظر می رسد،امّا مانعی ندارد که هر دو با هم در این عبارت جمع باشند.

چهارم،سنّت پیامبران و اوصیا و امامان که از آن تعبیر به«محجة قائمة»شده است زیرا«محجّة را در لغت به معنی طریقه واضح و مستقیم معنی کرده اند-خواه ظاهری باشد یا معنوی-راهی که انسان را به مقصود می رساند». (1)

ص: 203


1- 1) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،مادّه حج.

به این ترتیب،خداوند بر تمام ملّتها و امّتها در جمیع قرون و اعصار اتمام حجّت نموده و اسباب هدایت را از آنها دریغ نداشته است.

سپس به ویژگیهای این پیامبران پرداخته،می فرماید:«پیامبرانی که کمی نفراتشان و فزونی دشمنان و تکذیب کنندگانشان،آنها را از انجام وظایف باز نمی داشت» (رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم و لا کثرة المکذّبین لهم) .

آری،مردان با شهامتی بودند که گاه یک تنه در برابر هزاران هزار دشمن می ایستادند،در دریای آتش فرو می رفتند و به فرمان خدا و تأییدات الهی سالم بیرون می آمدند،بتخانه ها را در هم می کوبیدند و در برابر فریاد خشم آلود بت پرستان،با دلایلی کوبنده می ایستادند و آنها را شرمسار می کردند.به دریا فرو می رفتند و از سوی دیگر بیرون می آمدند و گاه در مقابل گروه عظیم دشمنان لجوج،که با شمشیرهای برهنه،آنها را محاصره کرده بودند،قرار می گرفتند ولی خم به ابرو نمی آوردند.

جالب این که از میان صفات ویژه پیامبران،در این جا،روی استقامت و شهامت و پایمردی آنان تکیه شده است.

در ادامه معرفی پیامبران،چنین می فرماید:«پیامبرانی که بعضی به ظهور پیامبران آینده بشارت داده شده بودند یا به وسیله پیامبران پیشین شناخته شدند» (من سابق سمّی له من بعده او غابر (1)عرّفه من قبله) .

در این عبارت یکی از روشهای مهم شناسایی انبیا را مشخص فرموده است و آن این که انبیای پیشین،انبیای بعد را معرفی می کردند و انبیا بعد،به وسیله پیامبران پیشین شناخته می شدند. (2)

ص: 204


1- 1) «غابر»از مادّه«غبار و غبور»به معنی هر چیزی است که باقی می ماند و لذا باقیمانده شیر در پستان را غبرة می گویند و باقیمانده خاک را در فضا غبار می نامند و به اشخاص یا زمانهای گذشته«غابر»گفته می شود.(به مقاییس،مفردات و لسان العرب مراجعه شود).
2- 2) در بعضی از نسخه های نهج البلاغه«سمّی»به صورت فعل مجهول نوشته شده و آنچه در بالا گفته شد موافق همین نسخه است ولی اگر به صورت فعل معلوم باشد مفهومش چنین می شود«پیامبرانی که پیامبر بعد نام آنها را ذکر کرده است»ولی احتمال اوّل مناسبتر است.

در پایان این فراز می افزاید:«به این ترتیب،قرنها گذشت و روزگاران سپری شد،پدران رفتند و فرزندان جانشین آنها شدند» (علی ذلک نسلت (1)القرون و مضت الدّهور و سلفت الآباء و خلفت الابناء) .

نکته ها
1-پیامبران به منزلۀ باغبانند!

از تعبیرات بسیار زیبا و حساب شده ای که در این کلام امام(علیه السلام)آمده است به خوبی استفاده می شود که دست قدرت خدا استعداد همه نیکیها و خوشبختیها را در نهاد آدمی گذارده است،در کوهسار وجود آنها معادن گرانبهایی نهفته شده و در دلهایشان انواع بذرهای گلهای معطّر معنوی و روحانی و میوه های گوناگون فضایل انسانی پاشیده شده است.پیامبران،این باغبانهای بزرگ و آگاه الهی،این بذرها را آبیاری و بارور می سازند و این معدن شناسان آسمانی،گنجینه های وجود او را استخراج می کنند و نعمتهای خدادادی که در وجود آنها نهفته است و از قدر و قیمت آن غافلند به آنها یادآوری می کنند،می فرماید:«لیستادوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته...و یثیروا لهم دفائن العقول».

بنا بر این پیامبران چیزی به انسان نمی دهند که در او نبوده است،بلکه آنچه دارد پرورش می دهند و گوهر وجود او را آشکار می سازند که به گفته شاعر:

گوهر خود را هویدا کن،کمال این است و بس!

خویش را در خویش پیدا کن،کمال این است و بس!

ص: 205


1- 3) تعبیر به«نسلت القرون»از ماده«نسل»که به معنی فزونی فرزندان است می باشد و این تعبیر کنایه زیبایی است از قرنهایی که پشت سر هم در می آیند گویی هر قرنی از قرن دیگر متولد می شود و این فرزندان پیوسته فزونی می گیرند.

حتّی بعضی معتقدند تمام تعلیماتی که به انسانها داده می شود عنوان یادآوری دارد،چرا که ریشه علوم در درون جان انسانها نهفته است و معلّمان-اعم از پیامبران و پیروان خط آنها-با تعلیمات خویش،آنها را از درون جان انسان ظاهر می کنند گویی علوم همچون منابع آبهای زیرزمینی هستند که با حفر چاهها،بر سطح زمین جاری می شوند.

تعبیر به«تذکّر»در آیات قرآن(مانند: «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» ، «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» و...)نیز می تواند گواهی بر این معنا باشد.

این بحث دامنه وسیعی دارد که این جا جای شرح آن نیست.

2-حوادث بیدارگر

در کلام فوق نیز اشاره ای به این معنی شده بود که پیامبران الهی،علاوه بر تعلیم معارف الهیّه و نشان دادن آثار عظمت پروردگار در عالم هستی،انسانها را به حوادث بیدارگر متوجّه می سازند:پایان زندگی و فنای نعمتهای مادّی و درد و رنجهای سنگین و حوادث سخت عبرت انگیز.این تعبیرات،بار دیگر فلسفه حوادث دردناک را در زندگی بشر آشکار می سازد که اگر اینها نبودند چنان خواب غفلتی جهان بشریّت را فرا می گرفت که بیدار شدنش بسیار مشکل و بعید بود. (1)

3-نقش دین در زندگی انسانها

از آنچه در کلام امام(علیه السلام)در این بخش بسیار پر معنی آمده،به خوبی نقش دین در زندگی انسانها آشکار می گردد که اگر پیامبران نبودند شرک و بت پرستی سراسر جهان انسانیّت را فرا می گرفت و شیاطین،آنها را از معرفت خدا و بندگی او باز می داشتند،چرا که عقل انسانها به تنهایی برای تشخیص همه اسباب سعادت و موانع راه کافی

ص: 206


1- 1) شرح بیشتر را در باره این موضوع مهم در کتاب پیام قرآن،جلد 4،صفحات 440 به بعد مطالعه فرمایید.

نیست.درست است که عقل نورافکن پر فروغی است ولی تا آفتاب وحی نتابد و همه جا را روشن نسازد تنها با نورافکن عقل که محیط محدودی را روشن می کند نمی توان این راه بسیار پر خطر و پر فراز و نشیب را طی نمود.

از این جا روشن می شود که«برهماییها»که مسأله بعثت انبیا و ارسال رسل را انکار کرده اند،سخت در اشتباهند.اگر عقل انسان،تمام اسرار درون و برون انسان را درک می کرد و رابطه گذشته و حال و آینده را می دانست و در تشخیص خود گرفتار اشتباه نمی شد،ممکن بود گفته شود:درک عقل در همه جا و برای همه مشکلات زندگی این جهان و آن جهان کافی است،امّا با توجّه به محدودیت ادراکات عقلی و فزونی مجهولات نسبت به معلومات(آن هم یک فزونی بسیار عظیم و گسترده)پیداست که تکیه بر عقل به تنهایی صحیح نیست.

انکار نمی کنیم که«عقل»یکی از حجتهای الهی است و در همین خطبه امام(علیه السلام)به آن اشاره فرموده است،حتّی در روایات اسلامی به عنوان«پیامبر درون» از آن یاد شده،چنان که در حدیث معروف امام کاظم(علیه السلام)می خوانیم که فرمود:

«انّ للّه علی النّاس حجّتین حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فامّا الظّاهر فالرّسل و الانبیاء و الائمة علیهم السّلام و امّا الباطنة فالعقول،برای خداوند دو حجّت بر مردم است،حجّتی آشکار و حجّتی پنهان.امّا حجّت آشکار،پیامبران و رسولان و ائمه -علیهم السلام-هستند و امّا حجّت باطن،عقلها و خردها می باشد». (1)

ولی با این حال پیداست که این رسول باطن،رسالت محدودی دارد،در حالی که رسول ظاهر که متّکی به منبع وحی و علم بی پایان خداست رسالتش نامحدود است.

از این جا،پاسخ سفسطه برهمایها روشن می شود.آنها می گویند:آنچه پیامبران برای ما می آورند از دو صورت خارج نیست یا عقل ما درک می کند یا نه، اگر عقل ما آن را درک می کند نیازی به زحمت پیامبران نیست و اگر درک نمی کند یعنی

ص: 207


1- 1) اصول کافی،جلد اوّل،صفحه 16.

نامعقول است،قابل قبول نیست،زیرا هیچ انسانی زیرا بار مطلب نامعقول نمی رود.

اشکالی که در این استدلال به چشم می خورد این است که آنها میان نامعقول و مجهول،فرق نگذاشته اند.گویی تصوّرشان این بوده که عقل همه چیز را درک می کند،در حالی که در اینجا یک تقسیم سه گانه داریم:مطالبی که به ما عرضه می شود یا موافق با حکم عقل است یا مخالف و یا مجهول.و به جرأت می توان گفت قسمت عمده مطالب،جزء گروه سوّم،یعنی مجهول است و درست فعالیت پیامبران در همین بخش است.

اضافه بر این،ما غالبا در ادراکات عقلی خود نیز گرفتار وسوسه هایی می شویم که نکند خطا و اشتباهی در آن باشد،اینجاست که تأیید پیامبران و به تعبیری دیگر تأیید عقل با نقل می تواند ما را در داده های عقلی مطمئن سازد و ریشه وسوسه ها را بخشکاند و به درستی راهی که از آن می رویم مطمئن سازد.

4-در هر عصر و زمانی حجّتی لازم است

در تعبیرات مولا نیز این نکته به چشم می خورد که تأکید می فرمود:خداوند هرگز خلق خودش را از حجّت و هادی و راهنما خالی نگذاشته است،خواه پیامبری بوده باشد یا کتاب آسمانی بازمانده از پیامبران یا امام معصوم و یا سنّت و سیره و روش آنان.

جالب این که کتاب آسمانی و پیامبران-در کلام امام(علیه السلام)-در کنار هم قرار گرفته اند و حجّت الهی و سیره معتبر در کنار هم.

آری،همراه هر کتاب آسمانی باید پیامبری باشد تا آن را دقیقا تبیین و علاوه بر تبیین،در عمل پیاده کند و در ادامه راه،همراه سنّت پیامبران باید وصیّ و امامی باشد تا میراث پیامبران را حفظ و در تحکیم و اجرای آن بکوشد.

این همان چیزی است که اعتقاد ما بر آن است و در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) وارد شده:«لو لم یبق فی الارض الاّ اثنان لکان احدهما الحجّة،اگر در روی زمین جز دو

ص: 208

نفر نباشد یکی از آن دو،حجت الهی و امام دیگری است». (1)

و نیز همان است که امام امیر المؤمنین(علیه السلام)در کلمات قصار همین نهج البلاغه فرموده است:«اللّهمّ بلی لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة امّا ظاهرا مشهورا و امّا خائفا مغمورا لئلاّ تبطل حجج اللّه و بیّناته». (2)

5-ویژگیهای پیامبران

پیامبرانی که از سوی خدا برای هدایت خلق،مبعوث می شدند افراد عادی نبودند،بلکه تمام صفاتی را که لازمه این رسالت مهم است دارا بودند که از جمله آنها شهامت در حدّ بالا برای ابلاغ رسالت در برابر اقوام جاهل و لجوج،و ایستادگی در مقابل همه موانع تا سر حدّ شهادت.و این همان است که امام(علیه السلام)در فراز بالا به آن اشاره فرموده که:کمی نفرات و فراوانی دشمنان و تکذیب کنندگان،هرگز مانع انجام وظیفه آنها نبود و هر گاه تاریخ انبیا را مطالعه کنیم (مخصوصا تاریخ پیامبر اسلام را)صدق این سخن به وضوح در آن دیده می شود.

قرآن مجید نیز این صفت را یکی از ویژگیهای مبلّغان رسالت الهی شمرده، می فرماید: «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّهَ» ، پیامبرانی که تبلیغ رسالتهای الهی می کردند و(تنها)از او می ترسیدند و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند». (3)

از تعبیر امام در این فراز-به گفته نویسنده منهاج البراعة-روشن می شود که تقیّه بر انبیاء جایز نیست و اگر می بینیم فخر رازی به شیعه امامیه این معنی را نسبت داده است که«آنها حتی اظهار کفر را بر انبیا در مقام تقیّه جایز می شمرند»سخنی

ص: 209


1- 1) کافی،جلد اول،صفحه 179.
2- 2) نهج البلاغه،کلمات قصار 147.
3- 1) سوره احزاب،آیه 39.

باطل و بی اساس است. (1)

بلکه مطلب از این بالاتر است،زیرا تقیّه کردن برای امامان و حتّی افراد عادی در آنجا که اصل دین در خطر بوده باشد حرام می باشد،به تعبیر دیگر:تقیّه،گاه واجب است و گاه حرام،آنجا که ترک تقیّه سبب هدر دادن نیروها بدون دلیل است،تقیّه واجب است،مثل این که جمعی از مسلمانان بر اثر پیشامدی در دست دشمنان اسلام گرفتار شوند و به گونه ای باشد که اگر اظهار اسلام کنند دشمن، همه را نابود کند و مسلمانان به ضعف و شکست کشیده شوند،در این جا باید عقیده خود را کتمان نمایند تا نیروها را بیهوده هدر ندهند،ولی گاه می شود که مکتوم داشتن عقیده باعث ضعف و زبونی و ذلّت است،در این جا واجب است عقیده را شجاعانه اظهار داشت و لوازم آن را هر چه هست تحمّل نمود(برنامه امام حسین(علیه السلام)و یارانش در کربلا یکی از مصداق های روشن این مطلب است).

از آن جا که انبیا در موضعی بودند که اگر کتمان عقیده می کردند به رسالت آنها لطمه وارد می شد موظّف بودند تقیّه را ترک کنند.

ذکر این نکته نیز لازم است که این تقیّه نه منحصر به شیعه است و نه منحصر به مسلمانان،بلکه یکی از اصول اساسی عقلاست که هر جا اظهار عقیده باعث به هدر رفتن نیروها بدون هیچ گونه فایده باشد از آن خودداری می کند. (2)

ص: 210


1- 2) منهاج البراعة،جلد 2،صفحه 160.
2- 1) شرح بیشتر در باره تقیّه و تقسیم آن به احکام خمسه(واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح)و آیات و روایات مربوط به آن را در کتاب القواعد الفقهیّه،جلد 1،صفحه 383- قاعدة التقیة-مطالعه فرمایید.

بخش سیزدهم

اشاره

الی ان بعث اللّه سبحانه محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لانجاز عدته و اتمام نبوّته ماخوذا علی النبیّین میثاقه مشهورة سماته، کریما میلاده،و اهل الارض یومئذ ملل متفرّقة و اهواء منتشرة و طرائق متشتّتة،بین مشبّه للّه بخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره، فهداهم به من الضّلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة.ثمّ اختار سبحانه لمحمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لقائه،و رضی له ما عنده،و اکرمه عن دار الدّنیا و رغب به عن مقام البلوی،فقبضه الیه کریما صلّی اللّه علیه و آله، و خلّف فیکم ما خلّفت الانبیاء فی اممها اذ لم یترکوهم هملا بغیر طریق واضح و لا علم قائم.

ترجمه

(این وضع همچنان ادامه داشت)تا این که خداوند سبحان محمّد رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)را برای وفای به عهد خویش و کامل کردن نبوّتش مبعوث کرد.این در حالی بود که از همه پیامبران،پیمان در باره او گرفته شده بود(که به او ایمان بیاورند و بشارت ظهورش را به پیروان خویش بدهند)و در حالی که نشانه هایش مشهود و میلادش ارزنده بود و در آن روز مردم زمین،دارای مذاهب پراکنده و افکار ضدّ و نقیض و راهها و عقاید پراکنده بودند:گروهی خدا را به مخلوقاتش تشبیه می کردند و گروهی نام او را بر بتها می نهادند و بعضی به غیر او اشاره و دعوت می نمودند،امّا خداوند آنها را به وسیله آن حضرت از گمراهی رهایی بخشید و با وجود پر برکتش،آنان را از جهالت نجات داد.

ص: 211

سپس خداوند سبحان،لقای خویش را برای محمّد انتخاب کرد و آنچه را نزد خود داشت برای او پسندید و او را با رحلت و انتقال از دار دنیا به سرای آخرت گرامی داشت و از گرفتاری در چنگال مشکلات نجات بخشید.آری در نهایت احترام او را قبض روح کرد،درود خدا بر او و آلش باد!او هم،آنچه را انبیای پیشین برای امّت خود به یادگار گذارده بودند،در میان شما به جای نهاد چرا که آنها هرگز امّت خود را بی سرپرست و بی آن که راهی روشن در پیش پایشان بنهند و پرچمی برافراشته نزد آنان بگذارند،رها نمی کردند.

شرح و تفسیر
طلوع آفتاب اسلام

در این بخش از خطبه،امام(علیه السلام)اشاره به چهار نکته می فرماید:نخست،مسئله بعثت پیامبر اسلام و بخشی از ویژگیها و فضایل آن حضرت و نشانه های نبوّت او.

دوّم،وضع دنیا در زمان قیام آن حضرت از نظر انحرافات دینی و اعتقادی و نجات آنها از این ظلمات متراکم،به وسیله نور محمّدی(صلی الله علیه و آله).

سوّم،رحلت پیامبر از دار دنیا.

چهارم،میراثی که از آن حضرت باقی مانده،یعنی قرآن مجید.

در قسمت اوّل می فرماید:«این وضع همچنان ادامه یافت تا این که خداوند سبحان،محمّد رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)را برای وفای به عهد خود و کامل کردن نبوّتش برانگیخت و مبعوث کرد» (الی ان بعث اللّه سبحانه محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لانجاز (1)عدته و اتمام نبوّته (2)) .

ص: 212


1- 1) «انجاز»از ماده«نجز»(بر وزن رجز)به معنی پایان دادن و تحقق بخشیدن است.
2- 2) ضمیر در«نبوته»به پیامبر بر می گردد،ولی ضمیر در«عدته»تاب دو معنی دارد:نخست این که به خداوند برگردد.دوم به پیامبر،ولی مناسب تر همان اول است چرا که بعثت پیامبر یک وعده الهی بود که به ابراهیم و دیگران داده بود،این احتمال نیز داده شده که هر دو ضمیر به خدا بر می گردد.

سپس اشاره به بخشی از فضایل آن حضرت کرده،می فرماید:«این در حالی بود،که از همه پیامبران پیمان در باره او گرفته شده بود(که به او ایمان بیاورند و بشارت ظهورش را به پیروان خویش بدهند)» (ماخوذا علی النبیّین میثاقه) .

«در حالی که نشانه هایش مشهور و میلادش پسندیده بود» (مشهورة سماته (1)، کریما میلاده) .

این تعبیر ممکن است اشاره به کرامت و عظمت پدر و مادر و اجداد او باشد و یا برکاتی که هنگام تولّد او برای جهانیان فراهم گشت،چه این که مطابق نقل تواریخ،همزمان با تولّد آن حضرت بتها در خانه کعبه فرو ریختند،آتشکده فارس خاموش شد،دریاچه ساوه که مورد پرستش گروهی بود خشکید و قسمتی از قصر شاهان جبّار در هم شکست و فرو ریخت و همه اینها بیانگر آغاز عصر جدیدی در مسیر توحید و مبارزه با شرک بود.

سپس می افزاید:«در آن روز مردم زمین،دارای مذاهب پراکنده و افکار و خواسته های ضدّ و نقیض و راهها و عقاید پراکنده بودند» (و اهل الارض یومئذ ملل متفرّقة و اهواء منتشرة و طرائق متشتّتة) .

«گروهی خدا را به مخلوقاتش تشبیه می کردند و گروهی نام او را بر بتها می نهادند یا به غیر او اشاره و دعوت می کردند» (بین مشبّه للّه بخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره) .

«ملحد»از مادّه«لحد»بر وزن مهد به معنای حفره ای است که در یک طرف قرار گرفته است و به همین جهت به حفره ای که در یک جانب قرار گرفته است لحد می گویند،سپس به هر کاری که از حدّ وسط منحرف به سوی افراط و تفریط شده،الحاد گفته می شود و شرک و بت پرستی را نیز به همین جهت الحاد می گویند و

ص: 213


1- 1) «سماته»جمع«سمة»به معنی علامت است.

منظور از جمله بالا«ملحد فی اسمه»همان است که در بالا اشاره شد که نام خدا را بر بتها می نهادند،مثلا به یکی از بتها اللات و به دیگری العزّی و به سوّمی منات می گفتند که به ترتیب از اللّه و العزیز و المنّان مشتق شده است و یا این که منظور آن است که صفاتی برای خدا همچون صفات مخلوقات قائل می شدند و اسم او را دقیقا بر مسمی تطبیق نمی کردند.جمع میان هر دو تفسیر نیز ممکن است.

سپس می افزاید:«پس خداوند آنها را به وسیله آن حضرت از گمراهی رهایی بخشید و با وجود پر برکت او،آنان را از جهالت نجات داد» (فهداهم به من الضّلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة) .

بعد به فراز دیگری از این بحث پرداخته،می فرماید:«سپس خداوند سبحان لقای خویش را برای محمّد انتخاب کرد و آنچه را نزد خود داشت برای او پسندید و او را با رحلت و انتقال از دار دنیا به سرای آخرت،گرامی داشت و از گرفتاری در چنگال مشکلات نجات بخشید» (ثمّ اختار سبحانه لمحمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لقائه، و رضی له ما عنده،و اکرمه عن دار الدّنیا و رغب به عن مقام البلوی) . (1)

«آری در نهایت احترام او را قبض روح کرد،درود خدا بر او و آلش باد» (فقبضه الیه کریما صلّی اللّه علیه و آله) . «او هم آنچه را انبیای پیشین برای امّت خود به یادگار گذارده بودند در میان شما به جای نهاد» (و خلّف فیکم ما خلّفت الانبیاء فی اممها) .

«زیرا آنها هرگز امّت خود را بی سرپرست و بی آن که راه روشنی در پیش پایشان بنهند و پرچمی برافراشته،نزد آنها بگذارند رها نمی کردند!» (اذ لم یترکوهم هملا (2)بغیر طریق واضح و لا علم قائم) .

ص: 214


1- 1) «رغب»هر گاه با«فی»متعدّی شود به معنای علاقه به چیزی داشتن است و هر گاه با«عن» بوده باشد به معنای بی علاقگی نشان دادن است و معنای جمله بالا این است که خداوند نمی خواست بیش از این،پیامبر،در میان امواج گرفتاریهای این دنیا بوده باشد،او را از این جهان پست،به عالم بالای قرب خود،فرا خواند.
2- 1) «همل»از ماده«همل»(بر وزن حمل)به معنی رها کردن چیزی توأم با بی اعتنایی است.

بدیهی است منظور امام(علیه السلام)از تعبیر بالا همان چیزی است که در حدیث ثقلین آمده است که طبق این روایت متواتر،پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)فرمود:«من از میان شما می روم و دو چیز پر ارزش در میان شما به یادگار می گذارم:کتاب خدا و عترتم که اگر به این دو تمسک جویید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر نزد من آیند». (1)

البته در ادامه کلام آن حضرت نیز،بحث جامعی در باره کتاب اللّه(قرآن مجید)شده است و امّا در باره عترت،گر چه بحثی نیامده ولی در خطبه های دیگر نهج البلاغه چنان که اشاره خواهیم کرد کرارا بحث شده است.تعبیر به(علم قائم)در پایان کلام مولا ممکن است اشاره به اوصیا بوده باشد.

به هر حال دلسوزی پیامبران نسبت به امّتها منحصر به حال حیاتشان نبوده است و بدون شک،نگران آینده آنها نیز بوده اند بیش از آنچه پدر به هنگام وفات، نگران فرزندان خردسال خویش است،به همین دلیل نمی توان باور کرد که آنها را بدون برنامه روشن و سرپرست و وصی،رها سازد و زحمات یک عمر خویش را برای هدایت آنان بر باد دهد.

نکته ها
1-ادیان و مذاهب قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)

در عبارات فوق،اشارات کوتاه و بسیار پر معنی در باره ادیان و مذاهب عرب و غیر عرب در عصر جاهلیّت و قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)شده است و به طوری که مورّخان و محقّقان نوشته اند نه تنها در دنیا مذاهب و ادیان بی شماری بود و انحرافات فراوان،بلکه در میان عرب نیز عقاید گوناگون بسیاری بود.

ص: 215


1- 2) برای آگاهی بیشتر از اسناد حدیث ثقلین و تواتر آن نزد علمای اهل سنّت و دانشمندان شیعه به کتاب«پیام قرآن»،جلد 9 مراجعه فرمایید.

ابن ابی الحدید مفسّر معروف نهج البلاغه در باره ادیان عرب جاهلی می گوید:آنها نخست به دو گروه تقسیم شدند معطّله و غیر معطّله.

گروهی از معطّله اصلا اعتقادی به خدا نداشتند و همان گونه که قرآن می گوید،می گفتند: «ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ» ، چیزی جز زندگانی دنیا وجود ندارد،گروهی می میرند و گروهی دیگری به جای آنها می آیند و تنها طبیعت است که ما را می میراند». (1)

گروه دیگری از آنان خدا را قبول داشتند ولی منکر معاد و رستاخیز بودند و می گفتند: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» ،چه کسی می تواند استخوانهای پوسیده را زنده کند»؟ (2)گروه سوّمی،خداوند و رستاخیز را قبول داشتند ولی منکر بعثت پیامبران بودند و تنها به سراغ پرستش بتها می رفتند.

بت پرستان نیز مختلف بودند بعضی بتها را شریک خداوند می دانستند و همین واژه(شریک)را بر آنها اطلاق می کردند و به هنگام حج می گفتند:«لبّیک اللّهمّ لبّیک لا شریک لک الاّ شریکا هو لک».

امّا گروهی دیگری بتها را شفیعان درگاه خدا می دانستند و می گفتند: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی» ،اینها را پرستش نمی کنیم مگر برای این که ما را به پیشگاه خدا نزدیک کنند»! (3)گروه دیگری قائل به تشبیه و تجسّم بودند و برای خدا جسم و اعضا و صفاتی شبیه انسانها قائل بودند.

بعضی از آنها مانند امیة بن ابی الصّلت می گوید:خداوند بر فراز عرش نشسته و پاهای خود را به سوی کرسی دراز کرده است!(آثار این افکار و رسوبات آن متأسفانه

ص: 216


1- 1) سوره جاثیه،آیه 24.
2- 2) سوره یس،آیه 78.
3- 3) سوره زمر،آیه 3.

در بعضی از افراد عقب مانده و ناآگاه از اسلام نیز،بعد از اسلام وجود داشت تا آنجا که بعضی بر این باور بودند که خداوند از آسمان نازل می شود بر مرکبی سوار است و به صورت جوان امردی است،در پای او کفشهایی از طلا وجود دارد و برگرد صورتش پروانه ای طلایی حرکت می کند و امثال این خرافات و موهومات). (1)

امّا غیر معطّله،گروه اندکی بودند که اعتقاد به خداوند داشتند و پارسایی و پرهیزکاری را پیشه خود نموده بودند مانند عبد المطلب و فرزندش عبد اللّه و فرزند دیگرش ابو طالب و قسّ بن ساعده و بعضی دیگر. (2)

بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه،دانشمندان عرب را نیز به گروههای زیر تقسیم کرده اند:آنهایی که تنها در علم انساب آگاهی داشتند،گروه دیگری تعبیر رؤیا می کردند و بعضی دارای علم«انواء»بودند(نوعی ستاره شناسی آمیخته با خرافات)و گروهی کاهنان بودند که به کمان خود از امور پنهانی و حوادث آینده خبر می دادند.

در میان غیر عرب نیز«برهماییها»در هند زندگی می کردند که جز احکام عقلیه چیزی را قائل نبودند و تمام ادیان را انکار می کردند.

گروهی دیگر ستاره پرستان بودند و خورشیدپرستان و ماه پرستان که اشکال دیگری از بت پرستی بود. (3)

علاوه بر اینها یهود و نصارا و مجوس بودند که هر کدام گرفتار نوعی انحراف شده بودند.مذهب مجوس سر از دوگانه پرستی و خدای خیر و خدای شر در آورده بود.این مذهب-که شاید در آغاز از سوی بعضی انبیای الهی عرضه شده بود-چنان با خرافات آمیخته شده بود که به گفته بعضی از محقّقان،آنها معتقد بودند خدای خیر و خدای شر-جنگ سختی با هم داشتند تا این که فرشتگان میانجگری کردند و اصلاح ذات البین حاصل شد به این شرط که عالم پایین، هفت هزار سال در اختیار

ص: 217


1- 1) ابن ابی الحدید،این مطلب را در جلد سوّم،صفحه 227 نقل می کند.
2- 2) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 117 به بعد.
3- 3) شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 1،صفحه 205.

خدای شر باشد(و عالم بالا در اختیار خدای خیر). (1)

مسیحیان در چنگال تثلیث(خدایان سه گانه)گرفتار شده بودند و یهود،با تحریفات عجیبی که در تورات واقع شده بود گرفتار خرافات زیادی شد که شرح آن در این مختصر نمی گنجد.

امام(علیه السلام)در عبارت فوق،تمام این گروهها را در سه طایفه جای داده است:

گروه اوّل آنهایی که قائل به تشبیهند و برای خدا شریک قائلند مانند مجوس و مسیحیان،یا برای خداوند صفات مخلوقات را قائلند مانند بسیاری از یهود.گروه دوّم کسانی که نام او را بر غیر او می نهند مانند بسیاری از بت پرستان که نام خدا را بر بتها می نهادند و آنها را واسطه میان خود و خدا می پنداشتند و گروه سوّم کسانی که به غیر خدا اشاره می کردند مانند دهریه که طبیعت را خالق هستی می پنداشتند و یا بت پرستان و ماه پرستان و ستاره پرستان که برای بتها و کواکب آسمان،اصالت قائل بودند یعنی همانها را خدای خود می دانستند.

آری در چنین اوضاع و احوالی پیامبر اسلام ظهور کرد و آفتاب قرآن درخشیدن گرفت.عالیترین مفاهیم توحید و دقیق ترین معارف مربوط به خدا و صفات او،به وسیله آن حضرت تعلیم داده شد،تاریخ انبیا که با خرافات وحشتناکی آمیخته شده بود به صورت پاک و خالی از هر گونه خرافه بر مردمان عرضه شد.

قوانینی که حمایت از محرومان و مستضعفان،اساس آن را تشکیل می داد و پدید آورنده نظم و عدالت بود بیان گردید و پیامبر اسلام به تعبیر خود قرآن،آنها را از «ضلال مبین»رهایی بخشید و با تعلیم قرآن و معارف اسلام به تهذیب نفوس پرداخت «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» . (2)آری با ظهور این پیامبر بزرگ چهره دین الهی،

ص: 218


1- 1) همان مدرک،صفحه 206.
2- 1) سوره جمعه،آیه 2.

آشکار گشت و خرافات زدوده شد و فصل تازه ای در تاریخ بشریّت گشوده گردید.این حقیقتی است که حتّی دورافتادگان از کانون اسلام نیز به آن معترفند.

«برنارد شاو»نویسنده و فیلسوف معروف انگلیسی می گوید:دین محمّد، تنها دینی است که به نظر می رسد شایستگی دارد که با تمام اشکال زندگی انسانها در طول تاریخ بسازد(و آنها را رهبری کند)به گونه ای که برای تمام اقوام،جاذبه داشته باشد...محمد را باید نجات دهنده انسانیّت خواند و من معتقدم اگر مردی همانند او زعامت و سرپرستی جهان امروز را بر عهده بگیرد در حل مشکلات پیروز می شود و جهان را به سوی سعادت و صلح می برد.محمّد کاملترین انسان از گذشتگان و انسانهای امروز بود و مانند او در آینده نیز تصوّر نمی شود! (1)

2-آینده نگری پیامبران

از تعبیر امام(علیه السلام)در این خطبه به خوبی استفاده می شود که انبیا و پیامبران الهی تنها به زمان حیات خود نمی نگریستند بلکه نگران امّتهای بعد از حیات خود نیز بودند به همین دلیل آنچه اسباب هدایت و نجات آنها در آینده می شد،بیان می کردند و هر کاری که از دست آنها ساخته بود برای ادامه خط نبوّت و رسالت انجام می دادند.

به یقین پیغمبر اسلام نیز چنین بود.آیا ممکن است امّت را یله و رها سازد و از میان آنان برود؟آیا ممکن است بدون طریق واضح و سرپرست آگاهی،آنها را به حال خود واگذارد؟! آیا حدیث ثقلین که به طور متواتر در کتب اهل سنّت و شیعه نقل شده است که پیامبر فرمود:«من دو چیز گرانمایه را در میان شما وامی گذارم و می روم:کتاب خدا و عترتم»نمونه ای از این آینده نگری و پیشگیری از انحرافات نیست؟

ص: 219


1- 2) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 63.

ص: 220

بخش چهاردهم

اشاره

کتاب ربّکم فیکم:مبیّنا حلاله و حرامه و فرائضه و فضائله و ناسخه و منسوخه و رخصه و عزائمه و خاصّه و عامّه و عبره و امثاله و مرسله و محدوده و محکمه و متشابهه،مفسّرا مجمله و مبیّنا غوامضه،بین مأخوذ میثاق علمه و موسّع علی العباد فی جهله و بین مثبت فی الکتاب فرضه و معلوم فی السّنّة نسخه و واجب فی السّنّة اخذه و مرخّص فی الکتاب ترکه و بین واجب بوقته و زائل فی مستقبله و مباین بین محارمه من کبیر اوعد علیه نیرانه او صغیر ارصد له غفرانه و بین مقبول فی ادناه و موسّع فی اقصاه.

ترجمه

او(پیامبر اسلام)کتاب پروردگار شما را در میانتان به یادگار گذاشت در حالی که حلال و حرام خدا و واجبات و مستحبّاتش را بیان کرده بود و همچنین ناسخ و منسوخ آن و مباح و ممنوع آن را روشن نمود،خاص و عام آن را توضیح داد و پندها و مثلهایش را روشن ساخت و مطلق و مقیّد آن را بیان کرد و محکم و متشابه آن را معیّن فرمود و مجمل آن را تفسیر و غوامض و پیچیدگیهایش را(با سخنان مبارکش)تبیین نمود این در حالی بود که معرفت و فراگیری بخشی(مهم)از آن(بر همه واجب بود و)پیمانش از همه گرفته شده بود و بخش دیگری،ناآگاهی از آن برای بندگان مجاز بود(مانند حروف مقطّعه قرآن که به صورت اسرارآمیزی ذکر شده است)و در حالی بود که قسمتی از آن در این کتاب الهی(برای مدّت محدودی)واجب شده و نسخ آن در سنّت پیامبر معلوم گشته بود و نیز احکامی بود که در سنّت

ص: 221

پیامبر(صلی الله علیه و آله)عمل به آن واجب بود ولی در کتاب خدا ترک آن اجازه داده شده بود و احکامی که در بعضی از اوقات،واجب ولی در زمان بعد زایل شده بود.اینها همه در حالی است که انواع محرمات آن از هم جدا شده،از گناهان کبیره ای که خداوند وعده آتش خود را بر آن داده تا گناهان کوچکی که غفران و آمرزش خویش را برای آن مهیّا ساخته است و نیز احکامی که انجام کمش مقبول و مراتب بیشترش مجاز و مردم از جهت آن در وسعت بودند(آری خداوند چنین کتابی را با این جامعیّت و وسعت و دقت بر پیامبرش نازل کرد و او بعد از رحلتش آن را در میان امّت به یادگار گذارد).

شرح و تفسیر
ویژگیهای قرآن

در خطبه های نهج البلاغه،مکرر در باره اهمیّت و عظمت قرآن بحث شده است و هر یک از این سخنان ناظر به مطلبی می باشد.در این جا مولا علی(علیه السلام) بحث جامعی در باره جامعیّت قرآن مطرح فرموده است،زیرا هدف اصلی امام(علیه السلام) این بوده که این نکته را بیان کند که اگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)از میان مسلمانان رفته، کتاب جامعی در میان آنان به یادگار گذارده که برنامه زندگی معنوی و مادّی، فردی و اجتماعی آنها را در تمام جهات تنظیم و تبیین می کند.

نخست می فرماید:«او کتاب پروردگارتان(قرآن)را در میان شما به یادگار گذاشت» (کتاب ربّکم فیکم) . (1)

سپس به چهار نکته در مورد جامعیّت قرآن و ویژگیهای آن اشاره می فرماید:

ص: 222


1- 1) «کتاب»منصوب است به عنوان عطف بیان برای«ما»در جمله(خلّف فیکم ما خلّفت الانبیاء)و یا مفعول است برای فعل مقدّر(خلّف)یا(اعنی).

1-«حلال و حرام الهی و واجبات و مستحبّاتش را روشن و آشکار کرده بود» (مبیّنا حلاله و حرامه و فرائضه و فضائله) .

در این جمله اشاره با احکام پنجگانه معروف شده است،فرایض اشاره به واجبات،فضایل اشاره به مستحبات،حرام اشاره به محرمات و حلال،مباحات و مکروهات را شامل می شود. (1)

2-«ناسخ و منسوخ آن را نیز بیان کرده است» (و ناسخه و منسوخه) .

منظور از ناسخ و منسوخ،احکام جدیدی است که نازل می شود و احکام قدیم را از بین می برد و این تنها در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)واقع شد که درهای وحی باز بود و دگرگونی در احکام امکان داشت.پاره ای از احکام گر چه در ظاهر به صورت حکم مطلق بود ولی در باطن،مقید و مخصوص وقت معینی بود و پس از پایان آن وقت،حکم نیز پایان یافت و حکم جدید که به آن ناسخ گفته می شود نازل گشت.مانند دستوری که به مسلمانان در مورد دادن صدقه قبل از نجوا و گفتگوهای در گوشی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)داده شده بود: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً» ،ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که می خواهید با پیامبر نجوا کنید پیش از نجوا،صدقه ای در راه خدا بدهید». (2)

این آزمونی بود برای مسلمانان که جز یک نفر-امیر مؤمنان علی(علیه السلام)-به آن عمل نکرد و به زودی آیه ناسخ نازل شد و فرمود: «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» ،آیا ترسیدید فقیر شوید که از دادن صدقات،پیش از

ص: 223


1- 1) «مبیّنا»به صورت اسم فاعل است و حال برای فاعل خلّف(یعنی پیامبر اکرم)می باشد و ضمیر در حلاله و حرامه و...به قرآن مجید باز می گردد.بعضی از مفسّران نهج البلاغه نیز گفته اند که مبیّنا و اوصاف دیگری که بعدا آمده،مانند مفسّرا،حال برای کتاب اللّه است و در عین حال ضمایر حلاله و حرامه و...را به کتاب اللّه یا به«ربّکم»برگردانده اند،ولی تفسیری که در متن آمده از همه مناسب تر است.
2- 2) سوره مجادله،آیه 12.

نجوا خودداری کردید،اکنون که این کار را نکردید و خداوند توبه شما را پذیرفت نماز را بر پا دارید و زکات را ادا کنید و خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و(بدانید)خداوند از آنچه انجام می دهید با خبر است». (1)

3-«مباح و ممنوع آن را نیز روشن ساختیم» (و رخصه و عزائمه) .

این تعبیر ممکن است اشاره به همان باشد که در علم اصول و فقه امروز معروف است که هر گاه واجب یا حرامی برداشته شد گاه تبدیل به اباحه می شود «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» ،هنگامی که از احرام بیرون آمدید،صید کنید. (2)مسلم است که صید کردن پس از خروج از احرام،واجب نیست،بلکه مباح است و گاه تبدیل به حکم ضدّ آن مانند: «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ» ،هنگامی که مسافرت کردید،گناهی بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید». (3)

معلوم است که نماز قصر در سفر واجب است نه مباح.اوّلی را رخصت می گویند به خاطر آن که طرفین عمل جایز است و دوّمی را عزیمت،به خاطر این که باید عزم خود را جزم کرد که عمل انجام گیرد.

این احتمال نیز در تفسیر این دو واژه داده شده که منظور از رخص،احکام واجب یا حرامی است که در بعضی از موارد استثنا شده،مانند: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ» ،کسی که مجبور شود در حالی که ستمگر و متجاوز نباشد،گناهی بر او نیست(و می تواند برای حفظ جان خود از گوشتهای حرام بخورد)». (4)

«عزائم»احکامی است که هیچ گونه استثنایی در آن نیست،مانند: «وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً» ،خدا را پرستش کنید و هیچ چیز را شریک خدا قرار ندهید». (5)

ص: 224


1- 1) سوره مجادله،آیه 13.
2- 2) سوره مائده،آیه 2.
3- 3) سوره نساء آیه،101.
4- 1) سوره بقره،آیه 173.
5- 2) سوره نساء،آیه 36.

4-«و خاصّ و عام آن را توضیح داده است» (و خاصّه و عامّه) .

«خاص»احکامی است که همه مسلمین را شامل نمی شود مانند حکم حج که مخصوص افراد مستطیع است «وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً» (1)و«عام»مانند دستور نماز است که همه را شامل می گردد: «وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ» .

این احتمال نیز داده شده که منظور از خاص،آیاتی است که ظاهر آن عمومیّت دارد ولی منظور از آن،مورد خاصّی است،مانند آیه ولایت: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» ،سرپرست و ولیّ شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند همانها که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند». (2)و می دانیم که این آیه، تنها یک مصداق بیشتر نداشت و آن امیر مؤمنان علی(علیه السلام)بود.

ولی عام،آیاتی است که عمومیّت دارد و همگان را شامل می شود مانند:

«السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» ،دست مرد و زن دزد را ببرید»! (3)5-«و پندها و مثلهایش را تبیین کرده است» (و عبره و امثاله) .

«عبر»از مادّه«عبرت»از ریشه«عبور»گرفته شده،به همین دلیل هنگامی که انسان حادثه ای را می بیند و از آن عبور کرده و مصداق های دیگری را در نظر می گیرد به آن عبرت گفته می شود و قرآن مجید پر است از تواریخ انبیا و اقوام پیشین که به عنوان درس عبرت بیان شده و جای جای آنها آموزنده و پر معنی است.

«امثال»می تواند اشاره به مثلهایی باشد که در قرآن مجید آمده و آن نیز فراوان است،مانند: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» ،آیا ندیدی چگونه خداوند مثالی برای سخن پاک گفته است و آن را تشبیه به درخت پاک و پاکیزه ای

ص: 225


1- 3) سوره آل عمران،آیه 97.
2- 4) سوره مائده،آیه 55.
3- 5) سوره مائده،آیه 38.

می کند(که پر بار و پر ثمر است)»؟ (1)و می تواند اشاره به افراد و اشخاصی بوده باشد که شرح حال آنها به عنوان یک مثال و یک الگو در قرآن آمده،مانند: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ» ،خداوند مثلی برای مؤمنان زده،به همسر فرعون در آن هنگام که گفت:پروردگارا خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ظالم،رهایی بخش». (2)

6-«و مطلق و مقیّد آن را روشن ساخته است» (و مرسله و محدوده) .

«مطلق»احکامی است که بدون قید و شرط بیان شده،مانند: «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» ، خداوند خرید و فروش را حلال کرده» (3)و«مقیّد»حکمی است که با قید و شرطی بیان شده،مانند: «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ» ،تجارتی که از روی رضایت شما بوده باشد». (4)

روشن است که جمع میان مطلق و مقیّد ایجاب می کند که مطلق را به وسیله مقیّد،تقیید کنیم و در مثال بالا تنها معامله ای را صحیح بدانیم که مورد تراضی طرفین باشد.و نیز مطلق می تواند اشاره به احکامی باشد که بدون قید و شرط آمده و مقیّد احکام دیگری که با قید و شرط آمده،مانند کفّاره قسم که در آن آمده است: «أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ» ،یا آزاد کردن یک برده» (5)در حالی که در باره کفّاره قتل خطا می خوانیم: «فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ» ،آزاد کردن یک بنده با ایمان». (6)

7-و نیز«محکم و متشابه آن را معیّن فرموده» (و محکمه و متشابهه) .

ص: 226


1- 1) سوره ابراهیم،آیه 24.
2- 2) سوره تحریم،آیه 11.
3- 3) سوره بقره،آیه 275.
4- 4) سوره نساء،آیه 29.
5- 1) سوره مائده،آیه 89.
6- 2) سوره نساء،آیه 92.

«محکم»اشاره به آیاتی است که دلالت آن کاملا روشن است مانند: «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ،بگو اوست خدای یکتا»و متشابه،آیاتی است که در ابتدای نظر نوعی ابهام و پیچیدگی دارد هر چند به کمک آیات دیگر قرآن تبیین می شود،مانند: «إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ» ،چشمها در آن روز به پروردگارش می نگرد» (1)که در پرتو آیاتی که می گویند خداوند مکان و جهت و جسم ندارد و دیده نمی شود ابهام ظاهری آن بر طرف می گردد،مانند: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» ،چشمها او را درک نمی کند و او چشمها را ادراک می نماید». (2)

8-ویژگی دیگر این که:«مجملات قرآن با بیان رسول اللّه تفسیر شده و غوامض آن با سخنانش تبیین گشته است» (مفسّرا مجمله و مبیّنا غوامضه) .

«مجمل»مانند آیاتی است که دستور به نماز می دهد و رکعات و ارکان آن را تفسیر نمی کند امّا پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)آنها را شرح می دهد و«غوامض»مانند حروف مقطعه قرآن است که در احادیث اسلامی تبیین شده است.

فرق میان غوامض و متشابهات شاید در این باشد که متشابهات دارای معنی و مفاهیمی در ابتدای نظر می باشد ولی غوامض،تعبیراتی است که در بدو نظر کاملا مبهم است مانند مثالی که در بالا ذکر شد.

9-این در حالی است که«پاره ای از حقایق قرآن،پیمان معرفتش از همه گرفته شده و هیچ کس در جهل به آن معذور نیست و بعضی دیگر،بندگان موظّف به آگاهی از آن نیستند» (بین مأخوذ میثاق علمه و موسّع علی العباد فی جهله) .

اوّلی مانند آیات توحید و صفات خداست که همه مؤمنان باید از آن با خبر باشند و دوّمی مانند کنه ذات پروردگار است که هیچ کس را به آن راهی نیست و نیز مانند اصل معاد و رستاخیز است که همه باید بدان معتقد باشند و از آن با خبر، در حالی که آگاهی بر جزییات مربوط به بهشت و دوزخ،ضرورتی ندارد.

10-در حالی است که«قسمتی از احکام آن برای زمان محدودی الزام شده و نسخ آن در سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)معلوم گشته است» (و بین مثبت فی الکتاب فرضه و معلوم فی السّنّة نسخه) .

ص: 227


1- 3) سوره قیامت،آیه 23.
2- 4) سوره انعام،آیه 103.

مانند مجازات زنای محصنه که در قرآن به عنوان حبس ابد ذکر شده است (سوره نساء،آیه 15)و می دانیم که بعدا با احادیثی که در باره رجم وارد شده است این حکم نسخ شده است.

11-«احکامی که در سنّت،عمل به آن واجب است ولی در قرآن مجید،ترک آن اجازه داده شده»و به این ترتیب،سنّت با آیات،نسخ شده است (و واجب فی السّنّة اخذه و مرخص فی الکتاب ترکه) .

مانند حکم روزه که در آغاز تشریع،چنان بود که مسلمانان تنها می توانستند در آغاز شب،افطار کنند و هر گاه می خوابیدند و بعد بیدار می شدند مفطرات روزه برای آنها جایز نبود ولی این سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)بعدا به وسیله آیه شریفه: «وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» ، بخورید و بنوشید تا زمانی که خط سفید صبح،از خط تاریک شب مشخص شود» (1)نسخ شده است.

12-«و احکامی که در بعضی از اوقات،واجب است ولی وجوبش در زمان بعد از میان رفته است» (و بین واجب بوقته و زائل فی مستقبله) .

این تعبیر در واقع اشاره به واجبات موقّت و غیر موقّت است.واجبات موقّت مانند روزه ماه مبارک رمضان که در این ماه،واجب می شود و بعد از بین می رود، به خلاف تکالیف دائمی،مانند امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حقّ و عدل که همیشه واجب و لازم است. (2)

بعضی نیز آن را اشاره به واجباتی مانند حج دانسته اند که تنها یک بار،در عمر واجب است و بعد از آن زایل می گردد و بعضی مثال به مسأله هجرت زده اند که در آغاز اسلام-که مسلمین در مکّه در محدودیّت بودند-واجب بود ولی بعد از فتح مکّه وجوب هجرت زایل گشت،هر چند امروز نیز در مناطق مشابه مکّه قبل از فتح،

ص: 228


1- 1) سوره بقره،آیه 187.
2- 1) در واقع این جمله محذوفی دارد،زیرا صورت دوّم ناگفته مانده و در تقدیر چنین است و بین ما یکون واجبا دائما.

مسأله هجرت به قوّت خود باقی است.

13-اینها همه در حالی است که«انواع محرّمات در آن از هم جدا شده و هر یک جداگانه تبیین گردیده است،از گناهان کبیره که خداوند وعده عذاب خود را بر آن داده گرفته،تا صغیره ای که غفران و آمرزش خویش را برای آن مهیّا ساخته است» (و مباین (1)بین محارمه من کبیر اوعد علیه نیرانه او صغیر ارصد له غفرانه) .

گناهان کبیره مانند شرک و قتل نفس است که در آیات قرآن صریحا وعده عذاب،نسبت به آنها داده شده است. (2)

گناهان صغیره همان است که در آیه 32 سوره نجم به عنوان«اللّمم»به آن اشاره شده است: «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ» .

بعضی از مفسّران،لمم را به نیّت معصیت بدون انجام آن یا گناهان کم اهمیّت،تفسیر کرده اند.

14-«برخی انجام کمش مورد قبول و مقدار بیشترش مجاز و خوب است» (و بین مقبول فی ادناه،موسّع فی اقصاه) .

این تعبیر اشاره به اعمال و برنامه هایی است که مقدار کمش مورد تأکید واقع شده است ولی مردم در انجام هر چه بیشتر آن آزادند.بعضی از مفسّران نهج البلاغه،مثال آن را تلاوت قرآن گفته اند که به حکم «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» ،تلاوت کنید آنچه از قرآن برای شما میسّر است» (3)خواندن مقداری از آن مورد تأکید است و خواندن بیش از آن به اختیار مردم گذارده شده است که هر کس بتواند بیشتر بخواند(آیات آخر سوره مزمّل به خوبی به این معنی اشاره می کند).

ص: 229


1- 2) «مباین»خبر مبتدای محذوفی است و در تقدیر«هو مباین»است و ضمیر«هو»به کتاب بر می گردد،احتمال دیگری نیز وجود دارد،اما آنچه گفتیم مناسب تر به نظر می رسد.
2- 3) در مورد شرک به آیه: «مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النّارُ» (سوره مائده،آیه 72)مراجعه شود و در مورد قتل نفس به آیه «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها» (سوره نساء،آیه 93).
3- 1) سوره مزمّل،آیه 20.

نقطه مقابل این گونه احکام،احکامی است که الزامی است و کم و زیاد ندارد مانند روزه ماه رمضان که همه مکلّفان باید آن را در یک ماه معیّن انجام دهند و کم و زیاد در روزه واجب،نیست(سوره بقره،آیات 183 تا 185).

نکته ها
1-جامعیّت قرآن

نخستین چیزی که در این فراز از کلام امام(علیه السلام)به چشم می خورد مسأله جامعیّت قرآن مجید و یا به تعبیر دیگر مسئله اعجاز قرآن از نظر محتواست،زیرا در این چهارده نکته ای که امام(علیه السلام)در باره قرآن مجید به آن اشاره فرموده،به قسمت عمده ریزه کاریهای قرآن و تنوّع محتوای آن در تمام زمینه ها و در مسیر پاسخگویی به نیازهای انسان،از نظر اعتقادات و مسائل عملی و اخلاقی و واجبات و محرّمات و رابطه میان قرآن و سنّت و احکام ثابت و موقّت و عام و خاص و مطلق و مقید و ناسخ و منسوخ،پرداخته است و دقّت در آنها نشان می دهد که تا چه حد محتوای قرآن حساب شده و منطبق بر نیازهای انسانهاست.

این محتوای دقیق و عمیق و متنوّع و جامع-چنان که در بحث اعجاز قرآن گفته ایم-یکی از ابعاد معجزه بودن قرآن مجید است.

چگونه باور می شود انسان درس نخوانده ای از یک محیط تاریک جاهلی برخیزد و بدون استمداد از سرچشمه فیّاض وحی و تنها به اتّکای فکر خودش، چنین کتابی عرضه بدارد،کتابی که مملوّ از درسهای عبرت و مثلهای زیبا و گویا و احکام جامع و معارف عمیق است.

جالب این که امام(علیه السلام)در این بیان کوتاهش گویی به یک دوره اصول فقه اشاره می فرماید و مطالب گسترده ای را که امروز در علم اصول،بعد از قرنها تکامل یافته،فهرست وار مورد اشاره قرار می دهد و مسائل مربوط به حلال و حرام، ناسخ و منسوخ،رخصت و عزیمت،خاص و عام،مطلق و مقیّد،محکم و متشابه،مجمل و

ص: 230

مبیّن،موقّت و غیر موقّت و واجب و مستحب مؤکّد و مستحب غیر مؤکّد،همه را از هم تفکیک کرده و با اشاره گذرایی توجّه همه را به طور اجمال به سوی آن جلب می کند.

2-علم قرآن نزد کیست؟

از تعبیرات بالا استفاده می شود که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)موظّف است پاره ای از مجملات کتاب اللّه یا غوامض آن را تغییر و تبیین کند تا ابهامی برای هیچ کس باقی نماند،به همین دلیل قرآن مجید می فرماید: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» ،آنچه را پیامبر برای شما بیاورد آن را محکم بگیرید». (1)ممکن است برای بعضی این سؤال پیش آید که چرا قرآن نیاز به تفسیر مجمل و تبیین پیچیدگی داشته باشد در حالی که برای فهم عموم و هدایت همگان نازل شده است؟ در پاسخ این سؤال باید به دو نکته توجّه داشت:

نخست این که قرآن مجید که در بر دارنده قانون اساسی اسلام است نمی تواند تمام جزییات را در ظاهر تعبیراتش بیان کند،اصول مسائل را القا می کند و شرح و تبیین آن بر عهده پیامبر است.مثلا حکم وجوب نماز و حج و روزه و کمی از کلیّات آنها در قرآن مجید وارد شده و می دانیم که این عبادات،شرایط و اجزا و موانع و فروع زیادی دارد که شرح هر یک از آنها در خور کتابی است و همچنین در مسائل مربوط به معاملات و قضا و شهادات و حدود و به طور کلی سیاسات اسلامی،که همه آگاهان می دانند شرح و تبیین همه اینها از حوصله یک یا چند کتاب بیرون است.

ثانیا:نیاز مردم به پیامبر برای تبیین پیچیدگیها و تفسیر مجملات،سبب ارتباط آنها با سنّت رسول اللّه می شود،همان ارتباطی که آنها را در همه زمینه ها هادی و راهگشاست و به تعبیر دیگر قرآن همانند کتابی است که شاگردان، احساس می کنند

ص: 231


1- 1) سوره حشر،آیه 7.

برای فهم آن در پاره ای از قسمتها نیاز به معلّم دارند و پیوند آنها با معلّم،حقایق زیاد دیگری را نیز برای آنها روشن می سازد.

حال سؤال در این است که آیا پس از رسول خدا،این معلّم الهی همچنان در میان مسلمانان وجود دارد یا نه؟بدون شک باید وجود داشته باشد و گرنه مشکلات،باقی می ماند.و اینجاست که ما معتقدیم در هر عصر و زمان امام معصومی وجود دارد که علم قرآن نزد اوست و او همان کسی است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)در روایت متواتر ثقلین از او به عنوان«عترت»یاد کرده و پیوندش را با قرآن تا دامنه قیامت ناگسستنی دانسته است و فرموده:«انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا ابدا و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض». (1)

3-معیار شناخت گناهان کبیره و صغیره

در این که کدام گناهان بزرگ و کبیره و کدام کوچک و صغیره است،در میان دانشمندان گفتگوی بسیاری است.بعضی این دو را از امور نسبی می دانند که به هنگام مقایسه،آن که اهمیّتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره می باشد(مرحوم طبرسی در مجمع البیان این عقیده را به دانشمندان شیعه نسبت داده است و ظاهرا منظور او بعضی از دانشمندان شیعه است،زیرا بسیاری از آنها عقیده دیگری دارند که به آن اشاره خواهد شد).

جمعی دیگر می گویند:گناه کبیره آن گونه که از نامش پیداست گناهی است که واقعا بزرگ و از نظر شرع و عقل دارای اهمیّت است مانند قتل نفس و غصب حقوق دیگران و رباخواری و زنا.و شاید به همین دلیل در روایات اهل بیت-علیهم السلام-معیارش وعده عذاب الهی نسبت به آن شمرده شده است.در حدیث معروفی که از امام باقر و

ص: 232


1- 1) آنچه در بالا آمد مجموعه تعبیراتی است که در این حدیث در منابع شیعه و اهل سنّت آمده است،به احقاق الحق،جلد 9،صفحه 309 تا 375 و بحار الانوار،جلد 23،صفحه 118،132،133،134 و 155 و پیام قرآن،جلد 9 مراجعه شود.

امام صادق و امام علی بن موسی الرضا-علیهم السلام-نقل شده است می خوانیم:«الکبائر الّتی اوجب اللّه عزّ و جلّ علیها النّار،گناهان کبیره آنهاست که خداوند متعال آتش دوزخ را(صریحا) برای آن واجب شمرده است.» (1)و بنا بر این گناهان صغیره آن است که از چنین اهمیّت خاصّی برخوردار نیست.

در بعضی از احادیث نیز تعداد گناهان کبیره هفت،و در بعضی بیست گناه و در بعضی هفتاد،ذکر شده است که این تعبیرات ممکن است اشاره به سلسله مراتب این گناهان باشد.

4-ناسخ و منسوخ و فلسفۀ آن

این دو عنوان نیز برای بعضی بسیار بحث انگیز است و شاید تعجّب می کنند که چگونه در قرآن آیات ناسخ و منسوخی وجود دارد(منظور از ناسخ و منسوخ این است که حکمی بیاید و حکم دیگری را بردارد مانند نماز خواندن به سوی مسجد الحرام و کعبه که باعث نسخ حکم نماز به سوی بیت المقدّس شد).

وجود ناسخ و منسوخ در قوانینی که ساخته و پرداخته فکر انسانهاست جای تعجّب نیست،چرا که امروز ممکن است قانونی بگذارند و فردا پی به اشتباهاتی در آن ببرند و آن را نسخ کنند ولی در احکام الهی چگونه تصوّر می شود؟ پاسخ این سؤال را در یک جمله می توان خلاصه کرد و آن این که علم خداوند و آگاهی بی پایان او هرگز دگرگون نمی شود ولی پاره ای از موضوعات در اثر گذشت زمان تغییر می یابد،مثلا ممکن است دارویی برای بیماری،امروز داروی شفابخش باشد و چند روز دیگر برای همان بیمار،زیانبار و خطرناک.طبیب آگاه،امروز دستور استفاده از آن را می دهد و چند روز دیگر آن را نسخ می کند و ممنوع می شمارد.در مثال قبله و غیر آن نیز مطلب همینطور است.ممکن است یک روز نماز به

ص: 233


1- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 1،صفحه 473.

بیت المقدّس دارای مصالح زیاد باشد چرا که کعبه مرکز بتها شده، بعلاوه رنگ قومیّت به خود گرفته و اگر در آغاز،نماز به سوی آن خوانده شود، مشکل ایجاد خواهد شد ولی نماز به سوی بیت المقدّس به مدّت سیزده سال،این زنگها را از اسلام می زداید و هر گاه بعد از هجرت به مدینه نماز به سوی کعبه که نخستین خانه توحید است خوانده شود،دارای مصالح بیشتری است و زیانی هم ندارد .

تمام موارد نسخ،در واقع همین گونه است،البته مباحث نسخ بسیار گسترده است که در این مختصر نمی گنجد تنها منظور اشاره به اصل فلسفه نسخ بود. (1)

5-تواریخ و مثالهای زیبای قرآن

قسمت مهمّی از قرآن مجید را تاریخ امتهای پیشین به ویژه انبیای بزرگ الهی تشکیل می دهد که مملوّ است از درسهای عبرت و نکات آموزنده و تجربه های پر ارزش برای هر زمان و هر مکان،و درست به همین دلیل قرآن به سراغ آنها رفته و در سوره های مختلف به شرح آن پرداخته و حتّی گاهی تاریخ یک پیامبر(مانند ابراهیم و نوح و موسی و عیسی علیهم السلام)را در سوره های مختلف تکرار می کند البته نه تکرار،بلکه از زاویه های متفاوت به آن می نگرد و می فرماید: «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» ،در داستانهای زندگی آنها درسهای عبرتی برای خردمندان است». (2)

گاه،از آن هم فراتر می رود و علاوه بر تاریخ مدوّن،انسانها را به مطالعه آثار باقیمانده در گوشه و کنار جهان از اقوام پیشین که در حقیقت نوعی تاریخ تکوینی و زنده و گویاست دعوت می کند و می فرماید: «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ» ،بگو در روی زمین سیر کنید و پایان کار اقوام پیشین را بنگرید(و از آن عبرت بگیرید)». (3)

ص: 234


1- 1) برای توضیح بیشتر می توانید به تفسیر نمونه،جلد 1،صفحه 390 مراجعه کنید(ذیل آیه 106،سوره بقره).
2- 2) سوره یوسف،آیه 111.
3- 3) سوره روم،آیه 42.

قرآن در کنار این تاریخها از مثالهای فراوانی نیز برای هدایت انسانها کمک می گیرد،این مثالها گاهی نمونه هایی هستند از زندگی واقعی بعضی از انسانها و گاه تشبیهاتی است به امور طبیعی در عالم گیاهان و حیوانات و مانند آن و به هر حال این مثالها به قدری پر جاذبه و گویا و پر محتواست که می توان آن را یکی از نکات اعجاز قرآن شمرد و همان طور که قرآن می گوید،دقّت و تدبّر در این مثالها موجب بیداری عقلها و خردهاست: «وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» ،ما در این قرآن از هر گونه مثال برای مردم ذکر کردیم تا متذکّر(و بیدار)شوند». (1)

امام(علیه السلام)در بخشی که در بالا در بیان جامعیّت قرآن گذشت،مخصوصا بر این نکته تأکید فرموده و همه مسلمانان را به آن توجه داده است.

ص: 235


1- 1) سوره زمر،آیه 27.

ص: 236

بخش پانزدهم

اشاره

و فرض علیکم حجّ بیته الحرام الّذی جعله قبلة للانام یردونه ورود الانعام و یألهون الیه ولوه الحمام و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته و اختار من خلقه سمّاعا اجابوا الیه دعوته و صدّقوا کلمته و وقفوا مواقف انبیائه و تشبّهوا بملائکته المطیفین بعرشه،یحرزون الارباح فی متجر عبادته و یتبادرون عنده موعد مغفرته جعله سبحانه و تعالی للاسلام علما و للعائذین حرما فرض حقّه و اوجب حجّه و کتب علیکم وفادته فقال سبحانه:و للّه علی النّاس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر فانّ اللّه غنیّ عن العالمین.

ترجمه

(خداوند)حجّ بیت اللّه الحرام(خانه گرامی و محترمش)را بر شما واجب کرده است،همان خانه ای که آن را قبله مردم قرار داده است که همچون تشنه کامانی که به آبگاه می روند به سوی آن می آیند و همچون کبوتران به آن پناه می جویند.

خداوند،حج را علامت فروتنی در برابر عظمتش قرار داده و نشانه ای از اعتراف به عزّتش و از میان خلق خود،شنوندگانی را برگزیده که دعوت او را اجابت کرده و سخنانش را تصدیق نموده اند و در جایگاه پیامبران الهی وقوف کرده و به فرشتگانی که بر گرد عرش الهی می گردند،شبیه می شوند.سودهای فراوانی در این تجارت خانه عبادت الهی به دست آورده و به سوی میعادگاه آمرزش و مغفرتش می شتابند.

خداوند متعال این خانه را پرچم(یا علامتی)برای اسلام قرار داده و حرم امنی برای پناه جویان.

ادای حقّ آن را واجب شمرده و حجّ آن را لازم کرده،و بر همه شما زیارت خانه اش را به طور دسته جمعی مقرّر داشته و فرموده است:برای خدا بر همه

ص: 237

مردم است که آهنگ خانه او کنند آنها که توانایی رفتن به سوی آن را دارند و هر کس کفر ورزد(و حجّ را ترک کند به خود زیان رسانده)خداوند از همه جهانیان بی نیاز است.

شرح و تفسیر
آخرین بخش خطبه،بیان عظمت فریضۀ حج

گر چه معلوم نیست که امام(علیه السلام)بعد از بیان عظمت مقام قرآن،به چه بخشی از احکام دینی اشاره فرموده است،زیرا همان گونه که می دانیم بنای سیّد رضی گردآورنده نهج البلاغه،بر این نبوده است که خطبه ها را به طور کامل ذکر کند، بلکه از آنها گلچین کرده است.ولی به هر حال،انگشت گذاردن روی مسأله حج از میان وظایف مختلف اسلامی و فردی،آن هم در خطبه ای که از آغاز آفرینش جهان و مراحل مختلف سیر انسان را،تا قیام پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)مورد بحث قرار می دهد،معنی و مفهوم خاصّی دارد و نشان می دهد که حجّ بیت اللّه،عصاره اسلام و در برگیرنده مسائل مهمّ فردی و اجتماعی و تربیتی و اخلاقی و سیاسی است و در واقع نیز چنین است که در پایان این بخش به خواست خدا بیان خواهد شد.با این اشاره به تفسیر این فراز از کلام امام می پردازیم:

در آغاز،سخن از مسأله وجوب حج می گوید و با تعبیرات بسیار لطیف و زیبا،مسلمین جهان را به انجام این فریضه بزرگ الهی تشویق می نماید، می فرماید:«خداوند حجّ بیت اللّه الحرام(خانه گرامی و محترمش)را بر شما واجب کرده است» (و فرض علیکم حجّ بیته الحرام) .

سپس در توصیفی برای خانه کعبه می فرماید:«همان خانه ای که خداوند آن را

ص: 238

قبله همه مردم قرار داده است» (الّذی جعله قبلة للانام) . (1)

در هر شبانه روز،چندین بار رو به سوی آن می کنند و مرکز دایره صفوف جماعت آن،رمز وحدت همه مسلمین جهان است.

آن گاه در توصیف دیگری از این خانه بزرگ و مراسم واقعی حج که عاشقان بی قرار الهی را به سوی خود دعوت می کند،می فرماید:«آنها همچون تشنه کامانی که به آبگاه می روند به سوی آن می آیند و همچون کبوتران به آن پناه می جویند» (یردونه (2)ورود الانعام و یألهون (3)الیه ولوه الحمام (4)) .

به راستی آنها که معنای حج را درک می کنند،همین گونه به سراغ خانه خدا می آیند،قلب و روح خود را با آن شستشو می دهند و از معنویت و روحانیّت حج با تمام وجود بهره می گیرند و از شرّ شیاطین و هوای نفس و بلای گناه به آن پناه می جویند،عاشقانه زمزمه لبیک سر می دهند و مشتاقانه سعی صفا و مروه می کنند و پروانه وار به گرد شمع کعبه،می گردند.

ص: 239


1- 1) «انام»بعضی آن را به معنای انسانها و بعضی به معنای موجودات عاقلی که بر روی زمین زندگی می کنند اعم از جن و انس تفسیر کرده اند،در صورت اوّل مفهوم جمله این است که حج تنها قبله انسانهاست و در صورت دوّم،قبله برای جن و انس هر دو محسوب می شود. بعضی آن را از ریشه«و نام»به معنای صدا دادن دانسته اند،سپس به همه موجودات ذی روح یا خصوص جن و انس اطلاق شده است.(تاج العروس مادّه انم).
2- 2) «یردون»از مادّه«ورود»در اصل به معنای وارد شدن حیوانات تشنه به آبگاه است، سپس به هر گونه داخل شدن در هر محل اطلاق شده است.
3- 3) «یألهون»بعضی آن را از ماده«اله،الوها»به معنی عبادت کردن دانسته اند.بنا بر این یألهون یعنی پرستش می کنند و گاه گفته شده این ماده به معنی تحیّر است چرا که وقتی انسان در باره ذات و صفات خدا می اندیشد،متحیّر می شود و گاه گفته اند که ماده اصلی آن وله می باشد که واو آن تبدیل به همزه شده است(تعبیر به ولوه در ادامه جمله بالا به صورت مفعول مطلق نیز مؤیّد این معنی است)و وله به معنای پناه گرفتن و تضرّع کردن همراه شوق است.
4- 4) «حمام»(به فتح)به معنای کبوتر و«حمام»(به کسر)به معنی مرگ است و در عبارت بالا همان معنای اول منظور است.

تشبیه به انعام یا به خاطر تواضع فوق العاده حجّاج بیت اللّه است یا اشاره به بی قراری و بی تابی آنها به هنگام هجوم به سوی کعبه و طواف می باشد و باید توجه داشت که این گونه تعبیرات در عرف عرب مفهومی متفاوت با عرف ما دارد.و تشبیه به حمام(کبوتر)به خاطر آن است که این پرنده،رمز محبّت و صلح و صفا و امنیّت و زمزمه آمیخته به شوق است.

جالب توجّه این که اوّلین نقطه شروع حج همان احرام و گفتن لبیک است، همان لبیک که مفهومش اجابت دعوت الهی است.آری خدا زوّار خانه اش را به میهمانسرای بزرگش دعوت نموده و آنها لبیک گویان در حالی که دلها پر از شوق و سرها پر از عشق و هوای اوست به سوی خانه اش حرکت می کنند و خود را در جوار قرب او می بینند و نخستین اثر آن آشکار شدن جوانه های تقوا و معنویّت در دل و جان آنهاست.

سپس به یکی از فلسفه های حج پرداخته،می فرماید:«خداوند سبحان حج را علامت فروتنی در برابر عظمتش قرار داده و نشانه ای از اعتراف به عزّتش» (و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته) .

زیرا مناسک و مراسم حج مشتمل بر اعمال و رفتار بسیار متواضعانه ای است که در برابر حق انجام می شود و هیچ عبادتی در میان عبادات تا این حد، نشانه های تواضع در آن نمایان نیست،احرام بستن و از تمام لباس و زر و زیورها به دو قطعه پارچه ندوخته قناعت نمودن و طواف خانه خدا و سعی صفا و مروه و وقوف در بیابان عرفات و مشعر و منی و رمی جمرات و تراشیدن سر،همه اعمالی است متواضعانه که در برابر عظمت پروردگار انجام می گیرد و به راستی غرور و تکبّر و نخوت هر انسانی را در هم می شکند.

سپس به این حقیقت اشاره می کند که قرار گرفتن در صفوف حاجیان و زائران بیت اللّه،افتخار بزرگی است که خداوند به گروهی از بندگانش بخشده، می فرماید:«و از میان خلق خدا شنوندگانی را برگزیده که دعوت او را به سویش اجابت کرده و

ص: 240

سخنش را تصدیق نموده اند» (و اختار من خلقه سمّاعا (1)اجابوا الیه (2)دعوته و صدّقوا کلمته) .

در احادیث اسلامی آمده است که ابراهیم و اسماعیل بعد از آن که مأموریت خدا را در بنای خانه خدا انجام دادند خداوند به ابراهیم دستور داد که مردم را با صدای رسا به حج دعوت کند.او عرضه داشت:صدای من به جایی نمی رسد، خداوند فرمود:بر تو صدا زدن و بر من رساندن،ابراهیم بر فراز مقام که در آن روز به خانه کعبه چسبیده بود قرار گرفت،مقام مرتفع شد تا آنجا که از کوهها برتر گشت،ابراهیم انگشت در گوش خود گذاشت و با صدای بلند در حالی که رو به شرق و غرب کرده بود گفت:«ایّها النّاس کتب علیکم الحجّ الی البیت العتیق فاجیبوا ربّکم،ای مردم حجّ خانه خدا بر شما مقرّر شده است دعوت خدا را اجابت کنید»و تمام کسانی که در پشت دریاهای هفتگانه و در میان مشرق و مغرب تا انتهای زمین بودند بلکه کسانی که در پشت پدران و رحم مادران قرار داشتند، صدای او را شنیدند«و لبّیک اللّهمّ لبّیک»گفتند. (3)

در بعضی از روایات آمده است،آنها که لبّیک گفتند به تعداد لبیک گفتنهایشان موفّق به انجام حجهای متعدّد می شوند و آنها که نگفته اند توفیقی نصیبشان نخواهد شد. (4)

بار دیگر به فلسفه حج و آثار سازنده آن باز می گردد و می فرماید:«آنها (حجّاج بیت اللّه)در جایگاه پیامبران الهی وقوف کرده و به فرشتگانی که به گرد عرش الهی می گردند شبیه می شوند» (و وقفوا مواقف انبیائه و تشبّهوا بملائکته المطیفین بعرشه) .

ص: 241


1- 1) «سمّاع»بر وزن طلاّب،جمع«سامع»است(مانند طلاب که جمع طالب است).
2- 2) ضمیر«الیه»ممکن است به خانه کعبه یا به خداوند بازگشت کند و در مفهوم جمله تفاوت چندانی حاصل نمی شود.
3- 3) نور الثقلین،جلد 3،صفحه 488،حدیث 74.
4- 4) شرح نهج البلاغه مرحوم خویی،جلد 2،صفحه 249(به نقل از کافی)و بحار الانوار، جلد 96،صفحه 187.

تعبیر به«مواقف انبیا»به خاطر آن است که پیامبران زیادی بعد از ابراهیم و حتّی طبق روایاتی قبل از ابراهیم به زیارت این خانه توحید شتافتند (1)و تعبیر به تشبّه به فرشتگان به خاطر آن است که خانه ای درست بر فراز خانه کعبه در آسمانها قرار دارد که فرشتگان بر گرد آن طواف می کنند. (2)

در ادامه اسرار و آثار حج می افزاید:«آنها سودهای فراوانی در این تجارتخانه عبادت الهی به دست می آورند و به سوی میعادگاه آمرزش و مغفرتش می شتابند» (یحرزون (3)الارباح فی متجر عبادته و یتبادرون عنده موعد مغفرته) .

تعبیر به«یحرزون،انبار می کنند»و«ارباح،سودها»و«متجر،تجارتخانه» تعبیرات لطیفی است که این برنامه مهم معنوی را با برنامه محسوس و ملموس مادّی که برای همگان قابل درک است،تشبیه می کند و راستی چه تجارتی برتر و بالاتر از عملی که اگر صحیح انجام شود انسان از تمام گناهانش پاک می شود!درست مانند روزی که از مادر متولد شده است،آن گونه که در احادیث اسلامی آمده است.

سپس می افزاید:«خداوند متعال این خانه را پرچمی(یا علامتی)برای اسلام قرار داده و حرم امنی برای پناه جویان» (جعله سبحانه و تعالی للاسلام علما و للعائذین حرما) .

به راستی خانه کعبه،پرچم بزرگ اسلام است که همیشه در اهتزاز می باشد، پرچمی است که مسلمین گرد آن جمع می شوند و استقلال و عظمت و عزّت خود را در مراسم آن می جویند و هر سال روح تازه ای با مشاهده آن در کالبد مسلمین

ص: 242


1- 1) در احادیث آمده است که از جمله پیامبرانی که این خانه توحید را زیارت کرده اند آدم و نوح و ابراهیم و موسی و یونس و عیسی و سلیمان و همچنین پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)بود.(شرح نهج البلاغه خویی،جلد 2،صفحه 252).
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 124.
3- 3) «یحرزون»از ماده«احراز»به معنی حفظ کردن و ذخیره کردن و انبار نمودن است.به همین دلیل،حرز به محلّی می گویند که محفوظ است مانند صندوق،انبار و مانند آن.

جهان دمیده می شود و خون تازه ای در عروقشان به جریان می افتد.

سپس بعد از ذکر این همه فضایل و اسرار به مسئله واجب بودن زیارت خانه خدا اشاره کرده،می فرماید:«خداوند ادای حقّ آن را واجب شمرده و حجّ آن را لازم کرده و بر همه شما زیارت آن را به طور دسته جمعی مقرّر داشته و فرموده است:و برای خدا بر همه مردم است که آهنگ خانه(او)کنند-آنها که توانایی رفتن به سوی آن را دارند، و هر کس کفر ورزد(و حج را ترک کند به خود زیان رسانده)خداوند از همه جهانیان بی نیاز است» (فرض حقّه و اوجب حجّه و کتب علیکم وفادته (1)فقال سبحانه: «وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ» ) .

نکته ها
اشاره

در مورد حج مسائل و مباحث زیادی است که ذکر همه آنها کتاب مستقلّی را می طلبد و در این جا به چند نکته که از اهمیّت خاصی برخوردار است قناعت می کنیم:

1-تاریخچۀ خانۀ کعبه

این خانه که نام دیگرش بیت اللّه الحرام است،تاریخچه بسیار مفصّلی دارد که مطابق روایات (2)به زمان حضرت آدم(علیه السلام)بر می گردد.

او نخستین کسی بود که خانه را بنا کرد و بر گرد آن طواف نمود،سپس در طوفان نوح ویران شد و ابراهیم به کمک فرزندش اسماعیل،طبق آیات صریح قرآن (3)بار

ص: 243


1- 1) «وفادة»در اصل به معنای طلوع کردن و آشکار شدن می باشد،سپس به معنای نزول و ورود آمده و وفد به هیأت و جمعیّتی گفته می شود که به سراغ کشوری یا زمامداری یا فرد یا گروهی که دارای شأن و مقامی هستند می روند.
2- 2) بحار الانوار،جلد 12،صفحه 86
3- 1) سوره بقره،آیه 127.

دیگر آن را بنا کرد و حجّ خانه خدا به جا آورد و این اوّلین خانه توحید است که برای انسانها قرار داده شد: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً» (1)و همان گونه که قبلا اشاره شد-طبق روایات-در محاذی آن در آسمانها مرکز عبادتی است که فرشتگان بر گرد آن می گردند،حتّی گفته شده که محلّ خانه کعبه اوّلین نقطه خشکی بود که سر از زیر آب در آورد (2)و داستان «دحو الارض»نیز اشاره به همین معنی است که در آغاز،مجموعه روی زمین بر اثر بارانهای سیلابی زیر آب بود،آبها کم کم در مناطق پایین تر جای گرفتند و خشکیها از زیر آب سر بر آوردند و اوّلین نقطه،همین محلّ خانه کعبه بود.

در باره عظمت و اهمیّت خانه کعبه روایات فراوان-چه در نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه-وارد شده است،از جمله در حدیثی از امام باقر(علیه السلام)می خوانیم:«ما خلق اللّه عزّ و جلّ بقعة فی الارض احبّ الیه منها-ثمّ اومأ بیده نحو الکعبة- و لا اکرم علی اللّه عزّ و جلّ منها،خداوند هیچ نقطه ای در زمین را نیافریده که محبوبتر به سوی او از آن باشد-سپس با دست خود به سوی کعبه اشاره کرد-و نه هیچ نقطه ای نزد خداوند گرامیتر از آن است».

در آغاز همین حدیث آمده است:«انّ النّظر الیها عبادة،حتّی نگاه کردن به آن عبادت است». (3)

خانه کعبه،رمز وحدت مسلمین و مرکز دایره صفوف جماعات آنها در شبانه روز،در کلّ جهان است.

خانه کعبه،بزرگترین مرکز اجتماع مسلمین در طول سال و مهمترین کانون عظمت آنهاست که از سراسر جهان به سوی آن می آیند و مشمول برکات فوق العاده معنوی و مادّی آن می شوند.

ص: 244


1- 2) سوره آل عمران،آیه 96.
2- 3) شرح نهج البلاغه خویی،جلد 2،صفحه 235.
3- 4) فروع کافی،جلد 4،صفحه 240(باب فضل النظر الی الکعبه).

جالب این که«زرارة»که از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق -علیهما السلام-بود روزی که خدمت امام صادق(علیه السلام)عرض کرد:«جعلنی اللّه فداک أسألک فی الحجّ منذ اربعین عاما فتقتینی،فدایت شوم از چهل سال قبل تاکنون در باره احکام حج از تو سؤال می کنم و به من پاسخ می گویی(و هنوز تمام نشده است)»،امام در پاسخ او فرمود:«یا زرارة بیت یحجّ الیه قبل آدم بالفی عام ترید ان تفنی مسائله فی اربعین عاما،ای زرارة!خانه ای که از دو هزار سال قبل از خلقت آدم(علیه السلام)،حجّ آن بجا آورده می شده است،می خواهی مسائلش در چهل سال پایان گیرد»! (1)از این حدیث به خوبی استفاده می شود که حتّی قبل از آدم،خانه کعبه مورد توجّه فرشتگان یا مخلوقاتی بوده که قبل از وی در زمین زندگی می کرده اند.

2-فلسفۀ حج

در فراز بالا از کلام مولا علی(علیه السلام)اشارات پر معنایی به فلسفه و اسرار حج شده است.در روایات اسلامی نیز تعبیرات آموزنده و سازنده ای در این زمینه دیده می شود و از مجموع آنها می توان گفت که این مناسک بزرگ در حقیقت دارای چهار بعد است:بعد اخلاقی و عبادی،بعد سیاسی و اجتماعی،بعد فرهنگی و بعد اقتصادی.

در بعد اخلاقی و عبادی که مهمترین فلسفه حج را تشکیل می دهد تربیت نفوس و تهذیب اخلاق و تقویت پایه های تقوا و اخلاص مطرح است.تعبیرمعروفی که در احادیث اسلامی آمده که می گوید:«یخرج من ذنوبه کهیئته یوم ولدته امّه،کسی که حجّ خانه خدا را(از روی اخلاص و توجّه و با حفظ آداب و اسرار آن)انجام دهد از گناه پاک می شود همانند روزی که از مادر متولّد می شود!» (2)دلیل روشنی برای تأثیر

ص: 245


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 8،صفحه 7(باب وجوبه علی کلّ مکلّف مستطیع).
2- 1) بحار الانوار،جلد 99،صفحه 26.

حجّ بر روح و جان انسان است که او را از همه آلودگیها پاک می کند و آثار گناهانی که یک عمر در دل نشسته است،می زداید و این بزرگترین فایده ای است که نصیب زوّار بیت اللّه الحرام می شود.اگر آنها به اسرار اعمال و مناسکی که انجام می دهند دقیقا توجّه داشته باشند،هر گامی که بر می دارند گامی به سوی خدا نزدیکتر می شوند و معبود و محبوب حقیقی را در همه جا حاضر می بینند.آری حج یک تولّد دوباره است! کسانی که حج را با تمام وجودشان درک می کنند آثار معنوی و روحانی آن را تا پایان عمر در دل خویش احساس می کنند و شاید به همین دلیل است که حج،یک بار،در تمام عمر واجب شده است.

در بعد سیاسی و اجتماعی،هر گاه این مراسم آن گونه که اسلام دستور داده و ابراهیم بت شکن،جهانیان را به آن فرا خوانده انجام گیرد،سبب عزّت مسلمین و تحکیم پایه های دین و وحدت کلمه و مایه قدرت و شوکت در برابر دشمنان و برائت از مشرکین جهان خواهد بود.

این کنگره عظیم الهی که هر سال در کنار خانه خدا تشکیل می شود،بهترین فرصت را به مسلمانان برای بازسازی نیروهای خویش و تقویت پیوند برادری و خنثی کردن توطئه های دشمنان و باطل کردن نقشه های شیطانی آنها می دهد.

مجموعه ای این چنین فراگیر و همگانی با انگیزه های بسیار والای معنوی در دنیا بی نظیر است.افسوس که مسلمانان هنوز قدرت عظیم حج را در نیافته اند و گرنه هر سال می توانستند در زیر سایه حج،بزرگترین خدمت را به اسلام و شدیدترین

ضربه را بر پایه کفر بزنند،به همین دلیل در بعضی از روایات اسلامی آمده است:

«لا یزال الدّین قائما ما قامت الکعبة،آیین اسلام برپاست تا کعبه برپاست». (1)

گویا بعضی از دشمنان قسم خورده اسلام به خوبی قدرت عظیم حج را در مسائل

ص: 246


1- 1) فروع کافی،جلد 4،صفحه 271(باب انه لو ترک الناس الحج لجاءهم العذاب).

سیاسی دریافته اند که شدیدترین موضع گیری را در برابر آن داشته اند.

«گلادستون»نخست وزیر سیاستمدار انگلستان در گفتار معروفی در مجلس عوام آن کشور گفت:«ما دام که نام محمّد در مأذنه ها(صبح و شام)به عظمت یاد می شود و قرآن برنامه زندگی مسلمانان است و حج(هر سال با شکوه تمام) برگزار می گردد،جهان مسیحیت در خطر بزرگی است و ما از اصلاح جهان(البته اصلاح از دیدگاه خودشان که مساوی با استعمار است)عاجز خواهیم بود». (1)

در بعضی از نقلها جمله های دیگری نیز بر آن افزوده شده و آن این است که «گلادستون»در ذیل این سخن افزود:«بر شما سیاستمداران مسیحی واجب است که نام محمّد را از اذان مسلمانان حذف کنید و یاد او را از خاطره ها ببرید و قرآن را بسوزانید و کعبه را ویران کنید»! این جمله نیز معروف است که یکی از رجال مسیحیت و غرب می گوید:«وای بر مسلمانان اگر معنی حج را نفهمند و وای بر دیگران اگر مسلمانان معنی حج را بفهمند».

بدیهی است آنها قرآن را به صورت ظاهر هرگز نمی سوزانند و برای ویران کردن کعبه هرگز موفّق نمی شوند ولی می توانند در صورت غفلت مسلمین، احکام اسلام را از بین ببرند و حج را از محتوا خالی کنند.

در بعد سوّم یعنی بعد فرهنگی همان گونه که در اخبار اسلامی نیز آمده این مراسم بزرگ سبب می شود که آثار رسول اللّه و أئمه معصومین-علیهم السلام-از آن اجتماع بزرگ به همه جای دنیا پخش شود و حضور دانشمندان بزرگ اسلامی از تمام کشورها-اعم از علمای بزرگ دین و اساتید فنون دیگر و گویندگان و نویسندگان که همه ساله عده ای از آنان از تمام جهان اسلام در این مراسم شرکت می کنند-فرصت خوبی برای مبادله افکار و اطلاعات و دانستنیها و احیای آثار رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)و أئمه دین-علیهم السلام-به آنها می دهد.

ص: 247


1- 2) راهنمای حرمین شریفین،جلد 1،صفحه 54(به نقل از گفتار ماه).

در بعد چهارم یعنی فلسفه اقتصادی حج،در روایات اسلامی نیز اشاره شده است که حج می تواند قدرت اقتصادی مسلمین را بیشتر کند و از تنگناهای مالی برهاند.

ممکن است افرادی تصوّر کنند که حج را با مسائل اقتصادی چه کار،ولی هنگامی که به این نکته دقّت کنیم که خطرناکترین مشکل مسلمانان امروز وابستگی اقتصادی آنها به بیگانگان است چه مانعی دارد که در کنار مراسم حج،کنگره ها و سمینارهای بزرگی از اقتصاددانان جهان اسلام تشکیل شود و به عنوان یک عبادت الهی و نجات مسلمین از چنگال فقر و وابستگی به بیگانگان،در باره مشکلات اقتصادی جهان اسلام بیندیشند و طرحهای سازنده ای تهیّه کنند؟مسأله،جنبه شخصی ندارد که سر از دنیاپرستی بیرون آورد،بلکه هدف تقویت کلّ جهان اسلام و نجات از فقر و خدمت به عظمت مسلمین است. (1)

از آنچه در بالا آمد عمق کلام مولا علی(علیه السلام)در این بخش از خطبه-که حجاج خانه خدا را به فرشتگان طواف کننده گرد عرش الهی تشبیه می کند و این مراسم را سبب گردآوری انواع سودها در این تجارت خانه بزرگ الهی می شمرد-روشن می شود و شاید به همین دلیل است که در این بخش از خطبه،تنها انگشت روی حجّ بیت اللّه الحرام گذارده شده است،چرا که عبادتی است اجتماعی و همگانی که دنیا و آخرت و اخلاق و معنویّت و عظمت و شوکت و قدرت در آن جمع است.

البته بحث پیرامون حج بسیار گسترده تر از آن است که در بالا آمده ولی از آنجا که مولا امیر مؤمنان(علیه السلام)در خطبه های دیگری از نهج البلاغه نیز به مسأله حج و بیان نکات دیگری از آن پرداخته،شرح بیشتر را به آن خطبه ها موکول می کنیم تا حقّ همه این کلمات بزرگ تا آنجا که میسّر است،ادا شود.

ص: 248


1- 1) در روایتی که هشام بن حکم از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است به همه این فلسفه های چهارگانه به طور اجمال اشاره شده است(وسائل الشیعه،جلد 8،صفحه 9)برای توضیح بیشتر در باره فلسفه حج می توانید به جلد 14 تفسیر نمونه مراجعه کنید.

خطبۀ دوّم: هنگام بازگشت از صفین

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

بعد انصرافه من صفّین

و فیها حال النّاس قبل البعثة و صفة آل النّبی(صلی الله علیه و آله)ثم صفة قوم آخرین.

بخش اوّل

اشاره

احمده استتماما لنعمته و استسلاما لعزّته و استعصاما من معصیته.و استعینه فاقة الی کفایته انّه لا یضلّ من هداه و لا یئل من عاداه و لا یفتقر من کفاه فانّه ارجح ما وزن و افضل ما خزن.و اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له شهادة ممتحنا اخلاصها،معتقدا مصاصها نتمسّک بها ابدا ما ابقانا،و ندّخرها لاهاویل ما یلقانا فانّها عزیمة الایمان،و فاتحة الاحسان،و مرضاة الرّحمن،و مدحرة الشّیطان.و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله،ارسله بالدّین المشهور و العلم المأثور و الکتاب المسطور، و النّور السّاطع و الضّیاء اللامع،و الامر الصّادع،ازاحة للشّبهات، و احتجاجا بالبیّنات،و تحذیرا بالآیات و تخویفا بالمثلات.

ترجمه

این خطبه را امام(علیه السلام)به هنگام بازگشت از صفین ایراد فرمود و در آن،وضع حال

ص: 249

مردم پیش از بعثت و اوصاف اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)و سپس اوصاف گروه دیگری بیان شده است:

حمد و ستایش می کنم او را برای جلب اتمام نعمتش و اظهار تسلیم در برابر عزّتش و تقاضای حفظ و نگهداری از معصیتش،چرا که آن کس را که او هدایت فرماید هیچ گاه گمراه نمی شود و آن کس را که او دشمن دارد هرگز رهایی نمی یابد،زیرا ستایش او در ترازوی سنجش،از همه چیز سنگینتر است و برای ذخیره کردن،از هر گنجی برتر و گواهی می دهم که جز خداوند معبودی نیست،یگانه و بی شریک است،همان گواهیی که خلوص آن آزموده شده و عصاره و جوهره آن را در عمق عقیده خود جای داده ام، شهادتی که تا خدا ما را زنده دارد به آن پایبندیم و آن را برای صحنه های هولناکی که در پیش داریم ذخیره کرده ایم زیرا این(شهادت به توحید)پایه اصلی ایمان و ریشه و قوام آن و سرآغاز همه نیکیها و سبب جلب خشنودی خداوند و موجب طرد و دوری شیطان است.

و نیز گواهی می دهم که محمّد(صلی الله علیه و آله)بنده و فرستاده اوست،او را با دین و آیین آشکار،و نشانه روشن،و کتاب نوشته شده،و نور درخشان و روشنایی تابنده،و امر و فرمان قاطع و بی پرده،فرستاد تا شبهات را از میان بردارد و با دلایل و منطق روشن استدلال کند و به وسیله آیات الهی مردم را از مخالفت خدا بر حذر دارد و از کیفرهایی که به دنبال مخالفت،دامنگیرشان می شود بترساند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع دارای پنج فراز است(که در ضمن چهار بخش مورد بحث و بررسی قرار می گیرد):فراز اوّل در باره حمد و ثنای الهی و پناه بردن به فضل و کرم و رحمت او و فراز دوّم در باره شهادت به توحید پروردگار و آثار پر بار ایمان به توحید و فراز سوّم شهادت و گواهی به نبوّت،به اضافه بخش مهمّی از فضایل پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)

ص: 250

و اوضاع و احوال عصر جاهلیّت و گرفتاریهای عظیم جامعه اسلامی در آن زمان و اشاره به زحماتی که پیامبر اسلام برای دگرگون ساختن این وضع تحمّل فرمود و بالاخره در فراز چهارم اشارات پر معنایی در باره موقعیّت اهل بیت و عظمت مقام آنها و لزوم پناه بردن مردم در مشکلات دینی به آنان آمده است.

در فراز پنجم همین معنی را به شکل دیگری ادامه می دهد و مردم را از مقایسه کردن آل محمد با دیگران بر حذر می دارد و با بیان این که هیچ یک از افراد این امّت همتای آنان نیست امتیازات آنان را بر می شمرد و از بازگشت حق به اهلش اظهار رضایت و خشنودی می کند.

شرایط و زمان صدور این خطبه

همان گونه که در آغاز خطبه خواندیم مرحوم سیّد رضی تصریح می کند که این خطبه بعد از بازگشت امام(علیه السلام)از صفّین ایراد شده است.حال و هوای خطبه نیز تناسب با این معنی دارد زیرا شرح احوال مردم در عصر جاهلیّت،بازگو کننده این حقیقت است که از تکرار جاهلیّت دوّم بر حذر باشند و اجازه ندهند بازماندگان عصر جاهلیّت که عمدتا لشکر شام را در میدان صفّین تشکیل می دادند،در رسیدن به نیّات سوء خود موفّق شوند.و نیز تأکید می کند که دست به دامان اهل بیت پیامبر بزنند تا از خطراتی که اسلام را در آن زمان تهدید می کرد رهایی یابند،چرا که خود پیامبر بارها فرمود:من در میان شما دو چیز گرانمایه به یادگار می گذارم که اگر به آنها تمسّک جویید هرگز گمراه نخواهید شد:«قرآن و اهل بیت».

از این جا روشن می شود که آنچه ابن ابی الحدید در یک داوری عجولانه در باره زمان صدور خطبه گفته است،صحیح به نظر نمی رسد.او می گوید حال و هوای آخر خطبه متناسب با زمان بازگشت از صفّین نیست چرا که آن زمان بر اثر حادثه حکمیّت و نیرنگ عمرو بن عاص و تقویت معاویه و مشکلات دیگری که در لشکر آن حضرت ظاهر گشت مناسب چنین سخنی نبود،بلکه تناسبی با آغاز خلافت آن حضرت دارد و اگر سیّد رضی زمان صدور آن را بعد از بازگشت از صفّین دانسته،

ص: 251

اشتباهی از او نیست،او آنچه را در کلمات پیشینیان یافته،بازگو کرده است و چه بسا اشتباه از سابقین باشد. (1)

به گفته بعضی از دانشمندان این سخن را در باره کسی باید گفت که کوه علم و دریای وقار و اسطوره مقاومت و جهاد نباشد.

شخصی با سعه صدر علی(علیه السلام)هرگز در برابر چنین حادثه ای خودش را نمی بازد و روح بلند و فکر گسترده او اجازه نمی دهد که پریشان حال و مضطرب و مشوّش گردد،بلکه به عکس،همان گونه که گفتیم این خطبه به مردم هشدار می دهد که تسلیم تبلیغات مسموم و تلاشهای شیطانی حاکمان شام نشوند و از بازگشت به عصر جاهلیّت بپرهیزند و آن گونه که حق به اهلش باز گشته،دست از آن بر ندارند و محکم،تا آخر بایستند.

این که ابن ابی الحدید معتقد است پیروزی در این میدان از آن معاویه بود و با جمله:«الآن اذ رجع الحقّ الی اهله،اکنون حق به اهلش بازگشته»تناسبی ندارد صحیح به نظر نمی رسد،زیرا:

اوّلا:معاویه هرگز در این میدان پیروز نشد،تنها از یک شکست قطعی بر اثر نیرنگ عمرو بن عاص نجات یافت و علی(علیه السلام)همچنان حق را در اهلش(خودش و اهل بیت)می بیند و به مردم هشدار می دهد،مراقب باشند که حق از اهلش گرفته نشود.

ثانیا:داستان حکمیّت و داوری زشت و ظالمانه عمرو بن عاص-بر خلاف آنچه بسیاری فکر می کنند-به هنگام حضور امام در صفّین واقع نشد بلکه چند ماه بعد از آن صورت گرفت و جالب این که خود ابن ابی الحدید در جای دیگر به این معنی تصریح کرده است.

بنا بر این اگر ابن ابی الحدید می خواهد جمله اخیر خطبه را دلیل بر این بگیرد که این خطبه بعد از جنگ صفّین نبوده،دلیل نادرست و شاهد باطلی است.

ص: 252


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 143(با کمی تلخیص).
شرح و تفسیر
دو اصل اساسی در اسلام

این خطبه مانند بسیاری از خطبه های نهج البلاغه با حمد و ستایش پروردگار آغاز می شود ولی در این جا انگیزه های سه گانه ای برای حمد و ستایش الهی بیان شده است:نخست تقاضای افزایش و تکمیل نعمتهای الهی و دیگر اظهار تسلیم در مقابل قدرت و عزّت او و سوّم تقاضای حفظ و نگهداری از معاصی به برکت الطاف او می باشد،می فرماید:«حمد و ستایش می کنم او را به خاطر جلب اتمام نعمتش و اظهار تسلیم در برابر عزّتش و تقاضای حفظ و نگهداری از معصیت و نافرمانیش» (احمده استتماما (1)لنعمته و استسلاما (2)لعزّته و استعصاما (3)من معصیته) .

باید توجه داشت که مفهوم حمد چیزی بیشتر از شکر است و به تعبیری دیگر شکر آمیخته با ستایش است و این از یک سو سبب فزونی نعمتهای الهی می شود همان طور که می فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» (4)و از سوی دیگر انجام وظیفه عبودیّت و بندگی است و آن همان تسلیم در برابر عزّت پروردگار است و از سوی سوّم موجب جلب عنایات و الطاف و امدادهای حق،برای حفظ از گناهان است.

بعد از حمد به سراغ استعانت از پروردگار می رود و دلیل آن را نیز بیان می فرماید،می گوید:«از او یاری می جویم چرا که نیازمند به کمک و کفایت او هستم» (و استعینه فاقة الی کفایته) .

آری هنگامی که بنده آگاه خود را سر تا پا نیازمند به آن ذات بی نیاز و صاحب

ص: 253


1- 1) «استتمام»گاه به معنی اتمام آمده و گاه به معنی مطالبه اتمام است و در اینجا معنی دوّم مورد نظر است و شاهد آن جمله های بعد است.
2- 2) «استسلام»به معنی انقیاد و تسلیم است و به تعبیر بعضی دیگر از لغویون در اصل به معنی موافقت ظاهر و باطن نسبت به چیزی است که از لوازم آن انقیاد است.
3- 3) «استعصام»به معنی مطالبه،حفظ و نگهداری و دفع امور نامطلوب است.
4- 1) سوره ابراهیم،آیه 7.

کمال مطلق می بیند،دست استعانت به دامان لطفش می زند و در همه چیز و در همه حال از او یاری می طلبد.

سپس به دلیل دیگری برای این یاری جستن اشاره کرده،می افزاید:«چرا که آن کس را که او هدایت فرماید هرگز گمراه نمی شود و آن کس را که خدا او را دشمن دارد هرگز نجات و رهایی نمی یابد و هر کس را کفایت کند هرگز نیازمند نخواهد شد» (انّه لا یضلّ من هداه و لا یئل (1)من عاداه و لا یفتقر من کفاه) .

آری قدرتش آن چنان است که هیچ کس را یارای مقابله با آن نیست و علمش چنان است که هیچ خطایی در آن راه ندارد.

این احتمال نیز وجود دارد که این جمله های سه گانه دلیل دیگری برای حمد و هم دلیل برای استعانت باشد.

در پایان این کلام باز به دلیل و نکته دیگری برای حمد پروردگار اشاره می فرماید،می گوید:«چرا که ستایش او در ترازوی سنجش،از همه چیز سنگین تر و برای ذخیره کردن از هر گنجی برتر است» (فانّه ارجح ما وزن و افضل ما خزن) .

در واقع فواید و آثاری که در جمله های قبل آمده،مربوط به این جهان است و آنچه در دو جمله اخیر آمده،مربوط به جهان دیگر و ذخیره یوم المعاد است و به این ترتیب حمد پروردگار مایه نجات در دنیا و آخرت است و چه زیباست که در این جمله های کوتاه تمام ابعاد و نکات را در کوتاهترین عبارت بیان فرموده است.

بی جهت نیست که ابن ابی الحدید هنگامی که به شرح این خطبه می رسد و از کنایات و تعبیرات لطیف و بدیع آن سرمست می گردد،می گوید:«فسبحان من خصّه بالفضائل الّتی لا تنتهی السنة الفقهاء الی وصفها و جعله امام کلّ ذی علم و قدوة کلّ صاحب خصیّة،منزه است خدایی که علی(علیه السلام)را به فضایلی مخصوص کرد که زبان فصیحان توان وصف آن را ندارد و او را بر هر عالمی مقدّم داشت و پیشوا و اسوه هر صاحب فضیلتی کرد».

ص: 254


1- 2) «یئل»از ماده«وأل»بر وزن(وعد)در اصل به معنای نجات یافتن و پناه گرفتن و بازگشتن است.

سپس به سراغ ریشه تمام نیکیها و پاکیها و فضایل و افتخارات یعنی شهادت به توحید می رود و می فرماید:«من گواهی می دهم که جز خداوند معبودی نیست، یگانه و بی شریک است» (و اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له) .

پناه گرفتن،در سایه توحید هم به خاطر آن است که ریشه تمام عقاید و افکار پاک و اعمال صالح است و هم به خاطر این که کسانی که مدّعی الوهیت آن حضرت بودند به نادرستی اعتقاد خود پی ببرند.

سپس می افزاید:«(این شهادت و گواهی من به حقیقت توحید یک شهادت ساده نیست بلکه)شهادتی است که خلوص آن آزموده شده و عصاره و جوهره آن را در عمق عقیده خود،جای داده ام(نه تنها زبان من که تمام ذرّات وجودم و اعماق روح و جانم به آن گواهی می دهد)» (شهادة ممتحنا (1)اخلاصها معتقدا مصاصها (2)) .

نه یک شهادت و گواهی زودگذر بلکه«شهادتی که تا خداوند ما را زنده دارد به آن پایبندیم و آن را برای صحنه های هولناکی که در پیش داریم ذخیره کرده ایم» (نتمسّک بها ابدا ما ابقانا و تدّخرها لاهاویل (3)ما یلقانا) .

امام(علیه السلام)در این گفتار عمق ایمان و وفاداری خود را به حقیقت توحید در تمام ابعاد و همه صحنه های زندگی اعلام می دارد و هر کس تاریخ زندگی آن بزرگوار را مطالعه کند،این حقیقت را به روشنی در تمام زندگی آن حضرت می بیند که لحظه ای به شرک آلوده نشد و در برابر هیچ بتی سجده نکرد و همیشه در سایه توحید گام بر می داشت و از هر گونه شرک خفیّ و جلیّ بیزار بود.

سپس دلایل چهارگانه ای برای تمسّک جستن به این اصل اصیل ذکر می فرماید،

ص: 255


1- 1) «ممتحن»از ماده«محن»بر وزن«رهن»به معنی آزمایش و امتحان است،ولی بعضی از ارباب لغت گفته اند ریشه اصلی آن بیرون آوردن خاک،به هنگام حفر چاه است.
2- 2) «مصاص»از ماده«مصّ»(بر وزن نصّ)در اصل به معنی چشیدن و مکیدن است و از آنجا که به هنگام مکیدن چیزی،خالص و عصاره آن وارد بدن انسان می شود،«مصاص»به معنی خالص آمده است.
3- 1) «اهاویل»جمع«اهوال»و آن نیز جمع هول به معنی ترس و وحشت است.

می گوید:«زیرا شهادت به توحید پایه اصلی ایمان و ریشه و قوام آن است و همچنین سرچشمه همه نیکیها و سبب جلب خشنودی خداوند و موجب طرد و دوری شیطان است» (فانّها عزیمة الایمان و فاتحة الاحسان و مرضاة الرّحمن و مدحرة (1)الشّیطان) .

چنانچه در بحث نکات خواهد آمد خواهیم دید که هیچ یک از مراتب ایمان به اصول دین،بدون توحید،اساسی ندارد و نیز تمام نیکیها و اعمال صالح از حقیقت توحید سرچشمه می گیرد و به همین دلیل سبب خشنودی خدا و دوری شیطان است چرا که مهمترین ابزار شیطان شرک است-خواه به صورت جلیّ و آشکار باشد و یا مخفی و پنهان.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه تعبیر به«فاتحة الاحسان»را اشاره به پاداشهای نیک الهی دانسته اند که سرآغازش توحید است ولی تفسیری که در بالا گفته شد صحیح تر به نظر می رسد.

بعد از تحکیم پایه های شهادت به توحید و یگانگی خدا به سراغ دوّمین و مهمترین اصل بعد از توحید یعنی شهادت به نبوّت می رود و می فرماید:«من گواهی می دهم که محمّد بنده و فرستاده اوست» (و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله) .

آری پیش از آن که رسول خدا باشد بنده خاصّ او بود و تا بنده خاص نباشد به مقام رسالت نمی رسد ضمنا پاسخی است به آنها که رسولان خدا را تا سر حدّ الوهیت بالا می بردند و بزرگترین افتخار آنان را که عبودیتشان بود از آنها می گرفتند.

سپس رسالت و مأموریت پیامبر را این چنین توصیف می کند،می فرماید:

«او را با دین و آیین آشکار و نشانه روشن و کتاب نوشته شده و نور درخشان و روشنایی تابنده و امر و فرمان قاطع و بی پرده فرستاد» (ارسله بالدّین المشهور و العلم المأثور (2)و الکتاب المسطور و النّور السّاطع (3)و الضّیاء اللاّمع و الامر الصّادع (4)) .

ص: 256


1- 2) «مدحرة»از ماده«دحر»به معنی طرد کردن و دور ساختن است.
2- 1) «مأثور»از ماده«اثر»به معنی علامت و نشانه ای است که از چیزی باقی می ماند و به همین دلیل علوم بازمانده از پیشینیان را«علم مأثور»می نامند.
3- 2) «ساطع»از ماده«سطوع»به معنای منتشر ساختن است و به معنی بلند شدن و بر افراشته شدن نیز آمده است بنا بر این نور ساطع به معنی روشنایی گسترده و منتشر است.
4- 3) «صادع»از ماده«صدع»در اصل به معنی ایجاد شکاف در اجسام سفت و محکم است سپس به هر گونه قاطعیّت اطلاق شده است.

در این که این تعبیرات ششگانه عمیق و پر محتوا اشاره به چه اموری است تفسیرهای گوناگونی وجود دارد.

نخست این که«دین مشهور»اشاره به آیین اسلام و«علم مأثور»اشاره به معجزات و«کتاب مسطور»اشاره به قرآن و«نور ساطع»اشاره به علوم الهی پیامبر و«ضیاء لامع»اشاره به سنّت آن حضرت و«امر صادع»(به قرینه آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» ) (1)اشاره به ترک تقیّه و اظهار توحید بدون پرده در برابر مشرکان و مخالفان است.

این احتمال نیز وجود دارد که«نور ساطع»و«ضیاء لامع»توضیحات بیشتری در باره قرآن مجید باشد چرا که قرآن مایه روشنایی افکار و جوامع انسانی است.

سپس به هدف نهایی رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و آوردن قرآن مجید و معجزات و قوانین و احکام الهی می پردازد و می فرماید هدف از این بعثت و تجهیزات همراه پیامبر،چند چیز بود.هدف این بود که«شبهات را از میان بردارد و با دلایل و منطق روشن استدلال کند و به وسیله آیات الهی مردم را از مخالفت خدا بر حذر دارد و از کیفرهایی که به دنبال مخالفت دامنگیرشان می شود بترساند» (ازاحة (2)للشّبهات و احتجاجا بالبیّنات و تحذیرا بالآیات و تخویفا بالمثلات (3)) .

در تفسیر این چهار تعبیر نیز می توان گفت که«ازاحة للشّبهات»اشاره به

ص: 257


1- 1) سوره حجر،آیه 94.
2- 2) «ازاحة»از ماده«زیح»(بر وزن زید)به معنی دور شدن است بنا بر این ازاحة به معنای دور کردن و ظاهر نمودن می آید.
3- 3) «مثلات»جمع«مثله»(بر وزن عضله)به معنی بلا و مصیبت و ناراحتی است که بر انسان نازل می شود و مثال و عبرتی برای دیگران می گردد(مفردات راغب،تحقیق،صحاح و مجمع البحرین).

حقایقی است که در پرتو براهین الهی روشن می شود و هر گونه شک و شبه را می زداید و«احتجاجا بالبیّنات»اشاره به معجزات حسّی است که برای گروهی که استدلالات عقلی،آنان را قانع نمی کند،موجب یقین و ایمان است و«تحذیر به آیات»تهدید به مجازاتهای اخروی و«تخویف به مثلات»تهدید به مجازاتهای دنیوی است همان گونه که در قرآن به آن اشاره شده است،می فرماید:

«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ» ،آنها پیش از حسنه و رحمت الهی از تو تقاضای شتاب در سیئه و عذاب می کنند با این که پیش از آنها بلاهای عبرت انگیز،بر گذشتگان نازل شده است». (1)

نکته ها
1-توحید ریشۀ همۀ نیکی ها

معمولا شهادت به یگانگی پروردگار به عنوان یکی از اصول قطعی اعتقادی شمرده می شود در برابر اصول دیگر،ولی این در واقع یک برداشت ساده از این اصل مهم اسلامی است.دقّت بیشتر در منابع اسلامی و همچنین تحلیلهای عقلی نشان می دهد که توحید،اصلی است که در تمام اصول و فروع جریان دارد و به تعبیر دیگر تمام اصول و فروع اسلام تبلوری از توحید است نه تنها در مباحث اعتقادی و عبادی که در مسائل اجتماعی و سیاسی و اخلاقی،روح توحید حاکم و جاری است.

یگانگی خداوند چه در جهت ذات و صفات و چه در جهت افعال و عبودیّت امری است روشن و مسلّم،ولی در مورد نبوّت انبیا نیز به مقتضای «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (2)در میان رسولان و انبیای او جدایی نمی افکنیم و معتقدیم همه، داعیان

ص: 258


1- 1) سوره رعد،آیه 6.
2- 2) سوره بقره،آیه 285.

یک مکتب و منادیان یک برنامه بودند هر چند با گذشت زمان و پیشرفت جوامع انسانی پاره ای از احکام و برنامه ها به شکل تازه ای مطرح شده است.

در امر معاد به مقتضای «وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» (1)همه در یک روز، تک و تنها و در یک دادگاه،حضور می یابند و با یک معیار در باره آنها داوری می شود و هر کدام به تناسب اعمالشان پاداش و کیفر می بینند.

جوامع انسانی به یک ریشه باز می گردند و اصولی که حاکم بر آن است بلکه اصولی که بر تمام عالم هستی حاکم است اصول ثابت و معیّنی است درست است که قوانین الهی در ادیان آسمانی از نظر شاخ و برگ تا حدّی متفاوت بوده،ولی ریشه های آن در همه جا یکی است و به همین دلیل ما معتقدیم که انبیا به سوی جامعه واحد جهانی دعوت می کرده اند و سرانجام نیز تمام جهان در زیر چتر حکومت عدل واحدی قرار خواهد گرفت.

در مسائل اخلاقی،چه کسی است که نداند:فضایل اخلاقی از توحید،و رذایل،از شرک سرچشمه می گیرد.افراد ریاکار گرفتار شرکند همان گونه که حسودان و بخیلان و حریصان و متکبّران گرفتارند.کسی که توحید افعالی خدا را در اعماق جانش پذیرا گشته و عزّت و ذلّت و روزی و حیات و پیروزی و موفقیّت را به دست توانای او می داند دلیلی ندارد که راه ریا و حرص و بخل و حسادت را پیش گیرد.

کوتاه سخن این که توحید همچون یک دانه درشت تسبیح در مقابل بقیّه دانه ها نیست بلکه همچون ریسمانی است که تمام دانه ها را به هم می پیوندد.

اینجاست که عمق کلام مولا در جمله های بالا روشنتر می شود چرا که توحید را پایه اصلی ایمان و سرآغاز همه نیکیها و موجب خشنودی خدا و عامل طرد و دوری شیطان می شمرد و اگر آفتاب توحید بر صفحه جان و جسم و جامعه انسانی بیفتد و همه چیز در پرتو توحید روشن شود وضع و شکل دیگری به خود خواهد گرفت.

ص: 259


1- 3) سوره مریم،آیه 95.

اگر می بینیم مولای متّقیان علی(علیه السلام)که خود روح توحید است بارها و بارها در خطبه های نهج البلاغه توحید و شهادت به یگانگی خدا را تکرار می کند و از این طریق به همه پیروان مکتبش درس توحید تعلیم می دهد به خاطر این است که این شعله جاودانی را در دلها زنده نگه دارد و سرزمین جانها را با این آب حیات آبیاری کند تا بذرهای نیکی و پاکی در وجودشان به ثمر بنشیند و در پرتو توحید رنگ الهی و صبغة اللّه را پذیرا شوند.

بی شک شهادت به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و توجّه به مأموریتهای او و کتاب آسمانیش بهترین زمینه ساز پیشرفت حقیقت توحید در اعماق وجود انسانهاست.

2-درخشش توحید خالص در زندگی امیر مؤمنان(علیه السلام)

علی(علیه السلام)پیش از آن که دیگران را به سوی این حقیقت بزرگ(توحید)دعوت کند خود مظهر تمام عیار آن بود.در تمام عمرش لحظه ای برای بت سجده نکرد و گرد و غبار شرک بر دامان پاکش ننشست.هر گامی بر می داشت برای خدا و هر حرکتی می کرد برای جلب رضای او بود.از آغاز عمرش تا پایان عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله) همه جا در خدمتش بود و از جان و دل می کوشید.

داستان معروف پیکار او با«عمرو بن عبدود»در آن هنگام که عمرو،بر زمین افتاده بود و حضرت می خواست کار او را یکسره کند معروف است،آری سپاهیان اسلام با کمال تعجّب دیدند که در این لحظه حسّاس،علی(علیه السلام)توقف کرد(و شاید برخاست و کمی راه رفت)سپس برگشت و کار عمرو را یکسره کرد.هنگامی که از علّت این ماجرا پرسیدند،فرمود:«قد کان شتم امّی و تفل فی وجهی فخشیت ان اضربه لحظّ نفسی فترکته حتّی سکن ما بی ثمّ قتلته فی اللّه،او به مادرم دشنام داد و آب دهان بر صورتم افکند من ترسیدم اگر آخرین ضربه را بر او وارد کنم به خاطر هوای نفس باشد او را رها کردم تا خشم من فرو نشست سپس برای خدا او را به قتل رساندم». (1)

ص: 260


1- 1) مناقب ابن شهر آشوب،جلد 2،صفحه 115(مستدرک الوسائل،جلد 18،صفحه 28) و بحار الانوار،جلد 41،صفحه 51.

هنگامی که بعضی از یارانش پیشنهاد شرک آلودی به او کردند که برای تقویت پایه های حکومتت در بیت المال مسلمین تبعیض روا دار و سرشناسان و سردمداران را از بیت المال سیر نما،فرمود:«اتامرونّی ان اطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه و اللّه لا اطور به ما سمر سمیر و ما امّ نجم فی السّماء نجما،آیا به من پیشنهاد می کنید که برای پیروزی خود از جور و ستم در حقّ کسانی که بر آنها حکومت می کنم استمداد جویم؟به خدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند دست به چنین کاری نمی زنم»! (1)هنگامی که به نماز می ایستاد آن چنان غرق صفات جمال و جلال خدا می شد که جز او نمی دید و به غیر او نمی اندیشید آن گونه که در حدیث معروف آمده است که در پای مبارکش پیکان تیری در غزوه احد فرو نشست که بیرون آوردن آن در حال عادی مشکل بود،رسول خدا دستور داد که در حال نماز از پایش بیرون بیاورند(چنین کردند ولی)بعد از پایان نماز فرمود:من متوجّه بیرون آوردن تیر در حال نماز نشدم (2)و از این گونه جلوه های توحید در زندگی مولا فراوان است.

ص: 261


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 126.
2- 2) کتاب«مناقب مرتضویه»تألیف مولا محمد صالح کشفی حنفی،صفحه 364،طبع بمبئی (مطابق نقل احقاق الحق،جلد 8،صفحه 602).

ص: 262

بخش دوّم

اشاره

و النّاس فی فتن انجذم فیها حبل الدّین،و تزعزعت سواری الیقین، و اختلف النّجر و تشتّت الامر و ضاق المخرج و عمی المصدر فالهدی خامل و العمی شامل عصی الرّحمن و نصر الشّیطان و خذل الایمان فانهارت دعائمه و تنکّرت معالمه و درست سبله و عفت شرکه اطاعوا الشّیطان فسلکوا مسالکه و وردوا مناهله،بهم سارت اعلامه،و قام لواؤه،فی فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها،و قامت علی سنابکها،فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فی خیر دار و شرّ جیران،نومهم سهود،و کحلهم دموع،بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم.

ترجمه

(خداوند پیامبرش را در زمانی فرستاد که)مردم در فتنه ها گرفتار بودند،فتنه هایی که رشته دین در آن گسسته و ستونهای ایمان و یقین متزلزل شده بود.اصول اساسی فطرت و ارزشها دگرگون گشته و امور مردم پراکنده و متشتّت،راههای فرار از فتنه ها بسته و پناهگاه و مرجع،ناپیدا بود.(در چنین محیطی)هدایت،فراموش شده و گمراهی و نابینایی،همه را فرا گرفته بود.(در چنین شرایطی)خداوند رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید و ایمان،بدون یار و یاور مانده بود.ارکان ایمان فرو ریخته و نشانه های آن ناشناخته مانده و طرق آن ویران و شاهراه هایش ناپیدا بود.مردم پیروی شیطان می کردند و در مسیر خواسته های او گام بر می داشتند.در آبشخور شیطان وارد شده و به وسیله آنها(مردمی که در دام شیطان گرفتار بودند)نشانه های او آشکار و پرچم وی به اهتزاز در آمده بود.این در حالی بود که مردم در فتنه هایی گرفتار بودند که با پای خویش آنان را لگد مال نموده

ص: 263

و با سم خود،آنها را له نموده بود(و همچنان این هیولای فتنه)بر روی پای خود ایستاده بود.به همین دلیل آنها در میان فتنه ها گم گشته و سرگردان و جاهل و فریب خورده بودند(و اینها همه در حالی بود که مردم آن زمان)در کنار بهترین خانه(خانه خدا)زندگی داشتند(ولی)با همسایگانی که بدترین همسایگان بودند،خوابشان بی خوابی و سرمه چشمهایشان اشکها بود.در سرزمینی که دانشمندش به حکم اجبار،لب فرو بسته و جاهلش گرامی بود.

شرح و تفسیر
دورنمایی از عصر جاهلیّت

امام(علیه السلام)در این فراز کوتاه و پر محتوا و ضمن بیان بیست و چند جمله فشرده و گویا،وضع زمان جاهلیت را به طور دقیق ترسیم می کند آن چنان که هر خواننده ای گویی خود را در آن عصر و زمان احساس می کند و تمام نابسامانیها و بدبختیهای مردم آن عصر را با چشم خویش می بیند.بی اغراق می توان گفت که امام(علیه السلام)در این جمله های کوتاه و فشرده،یک کتاب بزرگ را خلاصه کرده است و این نشانه دیگری از قدرت بیان و فصاحت و بلاغت و عمق و زیبایی فوق العاده سخنان آن حضرت است. (1)

بدیهی است تا وضع سابق مردم،یعنی قبل از قیام رسول خدا،دقیقا ترسیم نشود،عظمت رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و خدمتی که او به جامعه انسانیت کرد و اثری که

ص: 264


1- 1) بنا بر آنچه در بالا گفته شد،«واو»در جمله«و النّاس فی فتن...»واو حالیه است یعنی خداوند پیامبر(صلی الله علیه و آله)را مبعوث کرد در حالی که مردم در چنین شرایطی بودند ولی بعضی از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند واو ابتدائیه باشد و این جمله ها ترسیمی از وضع مردم در عصر و زمان خود امام(علیه السلام)بوده باشد ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد و حق همان احتمال اوّل است هر چند ممکن است این تعبیرات هشداری باشد که مبادا مردم عصر او،بر اثر هواپرستی و خودخواهی تدریجا به زمان جاهلیّت بازگردند.

آیین پاکش گذاشت به طور کامل روشن نخواهد شد.همیشه این گونه مقایسه هاست که عظمت کار و برنامه انبیا و مردان بزرگ را در طول تاریخ مشخص می کند.

در نخستین جمله ها می فرماید:«خداوند پیامبرش را در زمانی فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار بودند،فتنه هایی که رشته دین در آن گسسته و ستونهای ایمان و یقین متزلزل شده،اصول اساسی فطرت و ارزشها دگرگون گشته،و امور مردم پراکنده و متشتّت و راه فرار از فتنه ها بسته،و پناهگاه و مرجع،ناپیدا بود» (و النّاس فی فتن انجذم (1)فیها حبل الدّین و تزعزعت (2)سواری (3)الیقین و اختلف النّجر (4)و تشتّت الامر و ضاق المخرج و عمی المصدر) .

از یک سو،فتنه های شیاطین و وسوسه های هواپرستان،رشته های ایمان و اعتقاد و معارف دینی را پاره کرده بود و از سوی دیگر،نابسامانی،سراسر جامعه را فرا گرفته و آتش اختلافات از هر سو زبانه می کشید،و از همه بدتر این که در چنین شرایطی نه راه فراری وجود داشت و نه پناهگاهی،و مردم مجبور بودند در آن محیط آلوده به انواع انحراف و گناه بمانند و در آن لجنزار متعفّن دست و پا بزنند.

تعبیر به «حبل الدّین» (ریسمان دین)که به صورت مفرد آمده،اشاره ای به وحدت آیین حق است و این که تمام اصول تعلیمات انبیا به ریشه واحدی باز می گردد،هر چند دستورات و برنامه ها و تعلیم معارف،با گذشته تفاوت می یافته است.قرآن مجید در یک جمله پر معنی در این زمینه از قول مؤمنان صادق می گوید: «لا نُفَرِّقُ

ص: 265


1- 1) «انجذم»از ماده«انجذام»به معنی قطع شدن و از هم گسیختن است و جذام را به آن بیماری مخصوص،به خاطر این می گویند که باعث بریده شدن اعضاست.
2- 2) «تزعزعت»از ماده«زعزع»به معنی به حرکت در آوردن و مضطرب ساختن است مثلا گفته می شود زعزع الرّیح الشّجرة یعنی باد درخت را به حرکت و لرزه در آورد.
3- 3) «سواری»جمع«ساریة»به معنی ستون است.
4- 4) «نجر»(بر وزن فجر)به معنی اصل و ریشه و بنیاد و گاه به معنی اصلاح کردن و تراشیدن و شکل و هیأت نیز آمده است و نجّار را به همین سبب نجار می گویند و در خطبه فوق با معنی اصول سازگارتر است.

بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» . (1)

تعبیر به «اختلف النجر» نشان می دهد که اختلافات در عصر جاهلیّت اختلافات صوری و در شاخ و برگ نبود،بلکه اختلافات اصولی و بنیادین بود.

بلکه می توان گفت این تعبیر اشاره ای است به این معنی که حتّی پایه های فطرت انسانی و اصول شناخته شده فطری مانند توحید و عشق به نیکیها و پاکیها همه متزلزل شده بود و یا نظام ارزشی جامعه بسیار متفاوت گشته و هر گروهی با معیار جداگانه ای با مسائل برخورد داشتند و همین عامل اساسی تشتّت امور بود.

تعبیر به «تشتّت الامر» می تواند اشاره ای به اختلاف فوق العاده مذاهب آن زمان باشد(به این طرز که منظور از امر را امر دین بدانیم)و یا تشتّت و پراکندگی در همه امور اجتماعی،چه امر دین و چه دنیا،چه مسائل مربوط به اجتماع و چه خانواده،چه مسائل اقتصادی،یا اخلاقی.و معنای دوّم تناسب بیشتری با عصر جاهلیّت دارد،و بدبختی بزرگ،این جاست که انسان در میان شک و تردید و بی ایمانی و انواع اختلافات و پراکندگی و فساد غوطه ور باشد و راه گریزی نیز از آن نداشته باشند به طوری که یأس و ناامیدی سر تا پای وجود او را فرا گرفته باشد.

و این یک ترسیم واقعی از آن زمان است.

سپس در پنج جمله دیگر نتایج آن وضع نابسامان را بیان فرموده،می گوید:

«در چنین محیطی هدایت فراموش شده و گمراهی و نابینایی،همه را فرا گرفته بود،و درست به همین دلیل خداوند رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید و ایمان بدون یار و یاور مانده بود» (فالهدی خامل (2)و العمی شامل،عصی الرّحمن و نصر الشّیطان و خذل الایمان) .

بدیهی است برای پیمودن راه اطاعت خداوند از یک سو نور هدایت لازم است و از

ص: 266


1- 1) سوره بقره،آیه 285.
2- 1) «خامل»به معنی چیز فراموش شده و بی ارزش است.

سوی دیگر چشم بینا،در محیطی که نه چراغ فروزانی وجود دارد و نه چشم بینایی،مردم خواه ناخواه به صورت لشکریان شیطان در می آیند و معصیت و گناه،سراسر جامعه را فرا می گیرد.

این نکته قابل توجه است که در جمله (عصی الرّحمن) از میان تمام نامهای خداوند بر نام رحمان تکیه شده که اشاره به این است که خداوندی که رحمتش دوست و دشمن را فرا گرفته،اطاعتش یک امر فطری و بدیهی است،امّا کوردلان عصر جاهلیّت حتّی از دیدن چنین واقعیتی محروم بودند.

باز در چهار جمله دیگر چنین نتیجه گیری می فرماید:«در این شرایط نابسامان،ارکان ایمان فرو ریخته و نشانه های آن ناشناخته مانده و طرق آن ویران و شاهراههایش ناپیدا بود» (فانهارت (1)دعائمه و تنکّرت معالمه و درست (2)سبله و عفت شرکه (3)) .

تعبیر به«دعائم»ممکن است اشاره به مردان الهی و رهروان راه حق و یا تعلیمات اصولی انبیا باشد و تعبیر به «انهارت» اشاره به نابود کردن آنها و یا فراموش کردنشان باشد،معالم می تواند اشاره به کتب آسمانی پیشین و یا اصول تعلیمات انبیا باشد و«سبل»و«شرک»اشاره به طرق و راههای شناخت است-اعم از طرق عقلانی و فطری و یا طریق وحی و تعلیمات آسمانی.

این نکته نیز قابل توجّه است که شرک همان طور که قبلا اشاره شد به معنای شاهراه است.راههای کوچک ممکن است محو و فراموش شود ولی شاهراهها معمولا خود را نشان می دهند،امّا در چنین جامعه ای حتّی شاهراههای هدایت نیز محو و نابود شد.

در یک نتیجه گیری دیگر امام می فرماید:در چنین شرایط و وضعی،مردم در

ص: 267


1- 2) «انهارت»از ماده«انهیار»به معنی انهدام و فرو ریختن است.
2- 3) «درست»از ماده«دروس»به معنی کهنه شدن و از میان رفتن آثار چیزی است.
3- 4) «شرک»جمع«شرکة»(بر وزن حسنه)و بعضی آن را جمع اشراک دانسته اند به معنای شاهراه است.

دام شیطان افتاده و به پیروی او تن داده بودند«شیطان را اطاعت کرده و در مسیر خواسته های او گام بر می داشتند» (اطاعوا الشّیطان فسلکوا مسالکه) و«درست در همین حال در آبشخور شیطان وارد شدند و از آن سیراب گشتند» (و وردوا مناهله) (1).

نتیجه آن همان شد که امام(علیه السلام)در جمله های بعد فرموده:«به وسیله آنها (مردمی که در دام شیطان گرفتار بودند)نشانه های شیطان آشکار و پرچم وی به اهتزاز در آمده بود» (بهم سارت (2)اعلامه،و قام لواؤه) .

سپس در ترسیم دقیق و با تشبیهات گویا و زنده ای می فرماید:«این در حالی بود که مردم در فتنه هایی گرفتار بودند که با پای خویش آنان را لگدمال نموده و با سم خود آنها را له کرده بود و همچنان(این هیولای فتنه)بر روی پای خود ایستاده بود» (فی فتن داستهم (3)باخفافها (4)و وطئتهم باظلافها (5)و قامت علی سنابکها (6)) . (7)

آیا این فتنه ها همان فتنه هایی است که در بالا به آن اشاره شد یا فتنه های دیگری است،ظاهر این است که همان فتنه هاست که با اوصاف و آثار دیگری بیان شده.در این جا امام(علیه السلام)فتنه های عصر جاهلیّت را به حیوان وحشی و خطرناکی تشبیه کرده که با سم خود صاحبش را لگدمال نموده و همچنان بر سر پا ایستاده تا

ص: 268


1- 1) «مناهل»جمع«منهل»به معنی آبشخور(جایی که دست به آب رودخانه می رسد و می توان از آن آب برداشت).
2- 2) «سارت»از ماده«سور»به معنی برافراشته شدن و بالا آمدن است.
3- 3) «داست»از ماده«دوس»و«دیاس»به معنی پایمال کردن است.
4- 4) «اخفاف»جمع«خف»به معنی چکمه و قسمت پایین پای شتر است که شباهت به چکمه دارد.
5- 5) «اظلاف»جمع«ظلف»به معنی سم حیواناتی است که سمشان دوتایی و شکافدار است مانند گوسفند و گاو.
6- 6) «سنابک»جمع«سنبک»(بر وزن قنفذ)به معنی حیواناتی است که تک سم هستند مانند اسب.
7- 7) جمله«فی فتن داستهم»می تواند متعلق به محذوفی باشد و در تقدیر«و النّاس فی فتن داستهم»است.بعضی نیز احتمال داده اند جار و مجرور متعلق به سارت در جمله قبل بوده باشد امّا احتمال اوّل قویتر به نظر می رسد.

هر حرکتی را در برابر خود ببیند در زیر پای خود له کند.

تعبیر به«سنابک»که به معنی سر سم حیوانات تک سم است اشاره لطیفی به این حقیقت است که فتنه هرگز شکست نخورده بلکه با قدرت تمام،سایه شوم خود را بر مردم افکنده بود(زیرا این گونه حیوانات هنگامی بر سر سم می ایستند که کاملا آماده نشان دادن عکس العملهای خشن از خود باشند).

به این ترتیب اوضاع در آن زمان به قدری خراب و پیچیده بود که امیدی برای نجات نمی رفت.

درست به همین دلیل امام(علیه السلام)در آخرین جمله های خود چنین نتیجه گیری می فرماید:«آنها در میان فتنه ها گم گشته و سرگردان و نادان و فریب خورده بودند» (فهم فیها تائهون (1)حائرون جاهلون مفتونون) .

تائهون:اشاره به این است که راه حق را بکلّی گم کرده و حتّی خویشتن خویش را نیز از دست داده بودند.

حائرون:اشاره به نهایت تحیّر و سرگردانی آنهاست که حتّی قدرت تصمیم گیری برای اندیشیدن به راه نجات نداشتند.

جاهلون:اشاره به این است که اگر فرضا تصمیم برای نجات می گرفتند جهل و بی خبری به آنها اجازه پیدا کردن راه نمی داد.

مفتونون:اشاره به اوهام و خیالات و فریب و نیرنگهایی است که آنها را به خود جلب و جذب کرده بود،سراب را آب و مجاز را حقیقت می پنداشتند.

اینها در حالی بود که«مردم آن زمان در(کنار)بهترین خانه(در کنار خانه خدا و سرزمین انبیای بزرگ)زندگی داشتند،ولی با همسایگانی که بدترین همسایگان بودند» (فی خیر دار و شرّ جیران) . (2)

ص: 269


1- 1) «تائهون»جمع«تائه»به معنی گمشده و سرگردان است.
2- 1) بعضی جار و مجرور در«فی خیر دار»را متعلق به«مفتونون»دانسته اند در حالی که مناسبتر آن است که خبر برای مبتدای محذوف باشد و در تقدیر«و النّاس فی خیر دار» باشد و مجموع جمله حال است برای عصر جاهلیّت و(واو)در«و شرّ جیران»به معنی مع می باشد.

به خاطر این بدبختیهای مضاعف و متراکم«خوابشان بی خوابی و سرمه های چشمشان اشکها بود(هرگز استراحت و آرامشی نداشتند و هیچ گاه به خاطر جنایات مکرّری که صورت می گرفت و مصایبی که پی در پی روی می داد اشک چشمانشان خشک نمی شد)!» (نومهم سهود (1)،و کحلهم دموع) .

و اسفناکتر این که«در سرزمینی می زیستند که دانشمندش به حکم اجبار لب فرو بسته و قدرت بر هدایت و نجات مردم نداشت و جاهلش گرامی بود و حاکم بر جامعه» (بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم).

برای جمله «فی خیر دار» چهار تفسیر متفاوت در کلمات مفسّران نهج البلاغه دیده می شود،بعضی چنان که گفتیم آن را اشاره به خانه کعبه و حرم امن الهی دانسته اند(بنا بر این که جمله های بالا همه ناظر به توصیف عصر جاهلیّت باشند) در حالی که بعضی دیگر آن را اشاره به سرزمین شامات دانسته اند که آن هم از اراضی مقدّسه و سرزمین انبیای بزرگ بود ولی شامیان آن زمان که لشکر معاویه را تشکیل می دادند بدترین همسایگان آن زمین بودند(این در صورتی است که جمله های بالا را ناظر به عصر خود آن حضرت بدانیم).

احتمال سوّم این که منظور از آن کوفه و جایگاه زندگی خود آن حضرت باشد که یک مشت منافقان و عهدشکنان و همسایگان بد،آن سرزمین را احاطه کرده بودند.

احتمال چهارم این که منظور از آن،سرای دنیاست که افراد آلوده و بدکار در آن فراوانند.

تفسیر اوّل از همه مناسب تر و صحیح تر به نظر می رسد و تعبیرات بالا همه با آن هماهنگ است،بنا بر این تفسیر جمله «نومهم سهود» تا آخر اشاره به ناامنیها و پریشان حالیها و مصایب عصر جاهلیّت است و عالمان،همان افراد پاکی بودند که

ص: 270


1- 2) «سهود»مصدر است و به معنی بی خوابی و کم خوابی است.(صحاح،مفردات، لسان العرب و مقاییس).

بعد از ظهور پیامبر(صلی الله علیه و آله)به سرعت در اطراف او جمع شدند و جاهلان،فاسدان و مفسدان قریش و مانند آنها بودند،امّا بنا بر تفسیرهای دیگر ناظر به ناامنیهای عصر معاویه و مشکلات شام و عراق در آن زمان است و همان گونه که اشاره شد این تفسیرها با روح خطبه چندان سازگار نیست.

شاهد این معنی علاوه بر آنچه گفته شد حدیثی است که ابن ابی الحدید در کتاب خود از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)نقل کرده است که هنگام حکایت حال خود در آغاز بعثت می فرماید: «کنت فی خیر دار و شرّ جیران ،من در بهترین سرا و در میان بدترین همسایگان بودم». (1)

تعبیر به «نومهم سهود و کحلهم دموع» اشاره لطیفی است به شدّت ناامنی و مصایب بسیار آن دوران،که اگر شبها به خواب می رفتند خوابی بود ناآرام و توأم با ترس و وحشت و بی خوابیهای مکرّر،و دامنه مصایب آن قدر گسترده بود که به جای سرمه ای که مایه زینت و آرایش چشم است،اشکهای مداوم و سوزان که سرچشمه انواع ناراحتیهاست از چشمانشان جاری بود.

طبیعی است در چنین سرزمینی،عالمان که در آغاز اسلام تنها یاران پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)بودند،مجبور به لب فرو بستن و جاهلان که سران قریش و بزرگان شرک و الحاد بودند،در نهایت احترام می زیستند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از عالم،موحّدان و آگاهان محدود و معدود قبل از بعثت پیامبر مانند عبد المطلب و ابو طالب و قسّ بن ساعده و لبید بن ربیعه و امثال آنان،باشند.

نکته: ترسیمی از زندگی مرگبار انسانها در عصر جاهلی

امام(علیه السلام)در عبارات فشرده و بسیار پر محتوای بالا،ترسیم دقیق و زنده ای از

ص: 271


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 137.

وضع عصر جاهلیّت عرب فرموده است که با مطالعه دقیق آن،گویی انسان خود را در آن عصر مشاهده می کند و همه نابسامانیها و تیره روزیها و زشتیهای آن زمان را با چشم مشاهده می کند.

این بیان از یک سو عظمت مقام پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)را روشن می سازد چرا که هر قدر تاریکی عمیقتر و سیاهی شدیدتر باشد نور و روشنایی آشکارتر به نظر می رسد و عظمت خدمات پیامبر اسلام و سازندگی آیین پاکش واضح تر می شود.چرا که جامعه آن چنانی را به جامعه اسلامی عصر رسول خدا تبدیل کردن کاری غیر ممکن به نظر می رسید و تنها قدرت اعجاز و نیروی عظیم وحی و عمق و جامعیّت دستورات اسلام توانست این چنین معجزه ای را نشان دهد.

از سوی دیگر،گویا اشاره ای است به تجدید افکار و آداب و رسوم جاهلی در عصر آن حضرت،که به خاطر انحراف مردم از دستورهای پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در دوران خلفای پیشین رخ داد.این معلّم بزرگ عالم انسانیّت فریاد خویش را در لا به لای این تعبیرات آشکار ساخته و به مردم عصر خود هشدار می دهد که چشم باز کنند و درست بنگرند که در کجا بودند و اکنون در کجا هستند و از خطراتی که آینده جامعه اسلامی را به خاطر زنده شدن عادات و رسوم جاهلی شدیدا تهدید می کند،آگاه شوند.

جالب این که امام این خطبه را بعد از بازگشت از صفّین ایراد فرموده و به وسیله آن دلیل ناکامیها را در جنگ صفّین بیان می فرماید و با زبان معروف«ایّاک اعنی و اسمعی یا جاره،منظورم تویی ولی ای همسایه تو بشنو»که زبان کنایی بلیغ و رسایی است،یاران خود را آگاه و با خبر می سازد.

مطالعه این جمله های تکان دهنده برای امروز ما مسلمانها و آنچه را در دنیای حاضر و عصر تمدن ماشینی می بینیم نیز هشدار دیگری است،چرا که جمله به جمله آن کاملا بر اوضاع و احوال کنونی دنیای مادّی قابل تطبیق است.امروز هم مردم در درون فتنه ها فرو رفته اند،ارکان ایمان و یقین متزلزل شده،راه های

ص: 272

شناخت حق،در میان تبلیغات زیانبار و آلودگی به فساد اخلاق پنهان گشته،امور مردم پراکنده و متشتّت و راه فرار از فتنه ها پیچیده،گمراهی و نابینایی فراگیر و هدایت به فراموشی سپرده شده است.گناه و معصیت جامعه بشری را فرا گرفته و شیاطین یکّه تاز میدان جهانند.

آری!هم در عصر آن امام بزرگوار مردم غفلت زده به سوی ارزشهای جاهلی روی آورده بودند و هم در عصر ما و عجیب تر این که چنان مردم آن زمان به خواب فرو رفته بودند که فریادهای بیدارگر این معلّم بزرگ،جز در گروه خاصّی اثر نکرد و همچنان به راه خود ادامه دادند و ارزشهای عصر جاهلیّت را یکی پس از دیگری زنده کردند و سرانجام حکومت اسلامی تبدیل به خلافت امویان و عبّاسیان شد و نه تنها پیشرفت اسلام را در جهان،متوقّف ساخت که ضربه های شدیدی بر پیکر اسلام و مسلمین وارد کرد! برای تکمیل این بحث شایسته است نگاه عمیقتری به اوضاع مردم از جهات مختلف در عصر جاهلیّت داشته باشیم و آنچه را امام(علیه السلام)در جمله های کوتاه و پر معنایش بیان فرموده گسترده تر در لابه لای آیات قرآن و تواریخ آن زمان مشاهده کنیم.

جاهلیّت عرب-و جاهلیّتهای مشابه آن در اقوام دیگر-نشاندهنده مجموعه ای از عقاید باطل و خرافات و آداب و رسوم غلط و گاه زشت و شرم آور و کارهای بیهوده و برخوردهای قساوتمندانه بوده،بتهایی را از سنگ و چوب می تراشیدند و پرستش می کردند و در مشکلات خود به آن پناه می بردند و این موجودات بی شعور را شفیعان درگاه خدا و حاکم بر مقدّرات و خیر و شرّ خود،می پنداشتند.

تنها دختران خود را با دست خویش-به عنوان دفاع از ناموس یا به عنوان این که دختر ننگی است در خانواده-زنده به گور نمی کردند،بلکه گاه پسران خود را نیز با دست خود به قتل می رساندند،گاه به عنوان قربانی برای بتها و گاه به خاطر فقر و

ص: 273

تنگدستی شدید!(1) و نه تنها از این جنایت عظیم و بی مانند،نگران نبودند بلکه به آن افتخار می کردند و از نقاط مثبت خانواده خود می شمردند! مراسم نماز و نیایش آنها کف زدنها و سوت کشیدنهای ممتدّ،کنار خانه کعبه بود و حتّی زنانشان به صورت برهنه مادرزاد احیانا اطراف خانه خدا طواف می کردند و آن را عبادت می شمردند.(2)

جنگ و خونریزی و غارتگری مایه مباهاتشان بود و زن در میان آنان متاع بی ارزشی محسوب می شد که از ساده ترین حقوق انسانی محروم بود و حتّی گاه بر روی آن قمار می زدند.

فرشتگان را دختران خدا می دانستند در حالی که-همان گونه که در بالا اشاره شد-تولّد دختر را ننگ خانواده خود می پنداشتند: «وَ یَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ» (3)«أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ» . (4)

آنها احکام خرافی عجیبی داشتند،از جمله می گفتند:جنینهایی که در شکم حیوانات ماست،سهم مردان است و بر همسران حرام است امّا اگر مرده متولّد شود همگی در آن شریکند. (5)

هنگامی که از همسر خود ناراحت می شدند و می خواستند او را مورد غضب

ص: 274


1- سوره انعام- آیه 137- «وَکَذَلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ» سوره تکویر آیه 8 -«وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ»
2- سوره انفال-آیه 35 -«وَمَا کَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکَاءً وَتَصْدِیَةً »
3- 1) سوره نحل،آیه 57.
4- 2) سوره صافات،آیه 150.
5- 3) «وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلی أَزْواجِنا وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ» .(سوره انعام،آیه 139)

شدید قرار دهند،ظهار می کردند،یعنی کافی بود به او بگویند:«انت علیّ کظهر امّی،تو نسبت به من همچون مادرم هستی»این سخن به عقیده آنها سبب می شد که آن زن به منزله مادر باشد و تحریم گردد،بی آن که حکم طلاق را داشته باشد و به این ترتیب زن را در یک حال بلا تکلیفی مطلق قرار می داد.(1)

از ویژگیهای دردناک عصر جاهلیّت مسئله جنگ و خونریزی وسیع و گسترده و کینه توزیهایی بود که پدران برای فرزندان به ارث می گذاشتند.همان وضع وخیمی که قرآن مجید از آن به «شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ» (لبه پرتگاه آتش)تعبیر کرده می فرماید: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ»

«بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها» ،نعمت بزرگ خدا را بر خویشتن به یاد آرید که دشمن یکدیگر بودید و خدا در میان دلهای شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید،و شما بر لب پرتگاهی از آتش بودید خدا شما را نجات داد». (2)

عقاید دیگری از قبیل اعتقاد به ارتباط نزول باران با طلوع و غروب ستارگان خاص،و فال نیک و بد زدن به پرندگان و ایمان به غولهای بیابان و مانند اینها در میان آنها وجود داشت که قرآن مجید از مجموع آنها به عنوان «ضَلالٍ مُبِینٍ» ،گمراهی آشکار»تعبیر کرده است.

چه تعبیر رسا و گویایی!می فرماید: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ،او کسی است که در میان جمعیّت درس نخوانده،رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند و به آنان کتاب و حکمت می آموزد و

ص: 275


1- سوره صافات آیه 150
2- 1) سوره آل عمران،آیه 103.

به یقین،پیش از آن در گمراهی آشکار بودند». (1)

آری این بود سرگذشت عرب جاهلی-و همین است ویژگیهای اصلی جاهلیتهای قرون و اعصار که در اشکال مختلف و محتوای واحد ظاهر می شود-و از همین جاست که به عظمت و بزرگی کار پیامبر اسلام و قرآن مجید می توان پی برد و چه خوب می گوید یکی از فرزانگان غرب به نام«توماس کارل»که می گوید:

«خداوند عرب را به وسیله اسلام از تاریکیها به سوی روشناییها هدایت فرمود،از ملّت خموش و راکدی که نه صدایی از آن می آمد و نه حرکتی محسوس بود،ملّتی به وجود آورد که از گمنامی به سوی شهرت،از سستی به سوی بیداری،از پستی به سوی فراز و از عجز و ناتوانی به سوی نیرومندی سوق داده شد.نورشان از چهار سوی جهان می تابید از اعلان اسلام،یک قرن بیشتر نگذشته بود که مسلمانان یک پا در هندوستان و پای دیگر در اندلس نهادند و بالاخره در همین مدّت کوتاه،اسلام بر نصف دنیا نورافشانی می کرد. (2)

ص: 276


1- 2) سوره جمعه،آیه 2.
2- 1) عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن،صفحه 77(به نقل از تفسیر نمونه،جلد 3، صفحه 31).

بخش سوّم

اشاره

و منها یعنی آل النّبی علیه الصلاة و السّلام هم موضع سرّه،و لجا امره،و عیبة علمه،و موئل حکمه،و کهوف کتبه،و جبال دینه،بهم اقام انحناء ظهره،و اذهب ارتعاد فرائصه.

ترجمه

آنها محل اسرار خدایند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جایگاه حفظ کتابهای(آسمانی)او هستند و کوههای استوار دینند.به وسیله آنان قامت دین را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشت آن را از میان برد.

شرح و تفسیر
مقام والای آل محمد(صلی الله علیه و آله)

امام(علیه السلام)در این بخش از خطبه توصیفی از آل پیامبر و امامان اهل بیت می کند و در عباراتی کوتاه و بسیار پر معنی،موقعیّت آنان را بعد از پیامبر روشن می سازد و با هشت جمله پی در پی،در واقع آنچه را در حدیث ثقلین و حدیث سفینه نوح و حدیث نجوم آمده است توضیح می دهد. (1)

ص: 277


1- 1) در این احادیث معروف که در کتب و منابع اصلی شیعه و اهل سنّت نقل شده موقعیّت اهل بیت به روشنی بیان شده است.در حدیث ثقلین،اهل بیت پیامبر بعد از قرآن مهمترین وسیله هدایت و نجات شمرده شده اند که هرگز میان آنان و قرآن جدایی نمی افتد و در حدیث دوّم تشبیه به کشتی نوح که تنها مایه نجات از غرقاب به هنگام طوفان بود گردیده اند و در حدیث سوّم به منزله ستارگان آسمان که مایه هدایت(در ظلمات برّ و بحر)می باشد شمرده شده اند.

در شش جمله اوّل می فرماید:«آنها محلّ اسرار خدایند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جایگاه حفظ کتابهای آسمانی او هستند و کوههای استوار دینند» (هم موضع سرّه،و لجا (1)امره،و عیبة (2)علمه،و موئل (3)حکمه، و کهوف (4)کتبه،و جبال دینه) . (5)

گر چه بعضی از دانشمندان قسمتی از این جمله ها را مرادف و شبیه هم دانسته اند،ولی حق این است که هر کدام اشاره به نکته ای دارد.در جمله اوّل این حقیقت بازگو شده است که اسرار الهی نزد آنهاست بدیهی است کسی که می خواهد رهبری دین الهی را به عهده داشته باشد باید از تمام اسرار آن با خبر باشد،چرا که بدون آن پیش بینیهای صحیح را در امر هدایت و تدبیر و نظم امور آنان،نمی تواند بر عهده بگیرد،به خصوص این که رهبری آنها مربوط به زمان خاصی نبوده است و به تمام تاریخ بشریّت نظر داشته است(در بحث علم غیب پیامبر و پیشوایان معصوم نیز گفته ایم که بخشی از علم غیب،اساس رهبری آنان را تشکیل می دهد و بدون آن،امر رهبری ناقص خواهد بود). (6)

در جمله دوّم نشان داده شده که آنها پناهگاه امر الهی هستند.آیا منظور از امر

ص: 278


1- 1) «لجأ»و«ملجأ»به معنی پناهگاه است.
2- 2) «عیبة»به معنای صندوق یا چیزی است که اشیا را در آن پنهان می کنند و در اصل از ماده عیب گرفته شده و از آنجا که معمولا عیوب را کتمان می کنند واژه مزبور به آن معنی که ذکر شد،آمده است.
3- 3) «مؤئل»از ماده«وأل»(بر وزن سهل)به معنای پناهگاه و محل نجات آمده است.
4- 4) «کهوف»جمع«کهف»به معنای غار است،ولی بعضی گفته اند کهف به معنای غار وسیع است و از آنجا که انسانها در بسیاری از اوقات به غارها پناه می بردند مفهوم پناهگاه یا محل حفظ نیز در آن وجود دارد.
5- 5) توجّه داشته باشید که در مرجع ضمیر در این شش جمله و همچنین در جمله بعد،در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست بعضی معتقدند همه اینها به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)بر می گردد ولی قراین به خوبی نشان می دهد که ضمیر در شش جمله اوّل به خداوند بر می گردد(مخصوصا با توجّه به جمله«و کهوف کتبه»)و در جمله اخیر به دین بازگشت می کند که توضیح آن خواهد آمد.
6- 1) تفسیر پیام قرآن،جلد هفتم،صفحه 254 و تفسیر نمونه،جلد 25،صفحه 142،ذیل آیه 26 از سوره جن.

در این جا تنها اوامر تشریعی است یا اوامر تکوینی را نیز شامل می شود،ظاهر جمله های قبل و بعد نشان می دهد که این جمله نظر به فرمانهای تشریعی خداوند دارد که مردم در کسب این اوامر و اطاعت از آنها باید به پیشوایان معصوم از اهل بیت پیامبر پناه ببرند.

جمله سوّم،آنها را صندوقچه علوم الهی می شمارد،نه تنها اسرار و نه تنها اوامر،بلکه تمام علومی که برای هدایت انسانها لازم و ضروری است و یا به نحوی در آن دخالت دارد،در این صندوقچه ها نهفته شده است! و در جمله چهارم،آنها مرجع احکام الهی شمرده شده اند که مردم در اختلافاتشان-چه از نظر فکری و چه از نظر قضایی-باید به آنها مراجعه کنند تا رفع اختلاف و حلّ مشکل شود و اگر «موئل حکمه» (حکم بر وزن ارم جمع حکمت است)خوانده شود،تفاوت آن با جمله های قبل روشنتر خواهد شد چرا که در این جا سخن از فلسفه ها و حکمتهای احکام الهی است که بخشی از علوم پیامبر و پیشوایان معصوم را تشکیل می دهد.

امّا جمله «و کهوف کتبه» بیانگر این حقیقت است که محتوای همه کتب الهی نزد آنان است.این شبیه چیزی است که از علی(علیه السلام)نقل شده که می فرمود:«امّا و اللّه لو ثنیّت لی و سادة فجلست علیها لافتیت اهل التوریة بتوراتهم... بتوراتهم...و افتیت اهل الانجیل بإنجیلهم...و افتیت اهل القرآن بقرآنهم...، به خدا سوگند اگر مسندی برای من آماده شود و بر آن بنشینم برای پیروان تورات به توراتشان فتوا می دهم و...و برای پیروان انجیل به انجیلشان و برای اهل قرآن به قرآنشان...». (1)

در جمله ششم،آنها را کوههای استوار دین معرفی کرده که ظاهرا اشاره به چیزی است که در آیات متعدّدی از قرآن مجید در باره کوهها و نقش آن در حفظ آرامش زمین و نزول برکات،بر آن آمده است.در آیه 15 از سوره نحل می خوانیم:

ص: 279


1- 1) بحار الانوار،جلد 10،صفحه 118،حدیث 1.

«وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» ،در زمین کوههای ثابت و محکمی افکند تا لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرها و راههایی ایجاد کرد تا هدایت شوید».

در حقیقت،کوهها-همچنان که در تفسیر این آیه و آیات مشابه آن آمده است -از یک سو فشارهایی را که از درون و از بیرون بر زمین وارد می شود خنثی می کنند و از سوی دیگر،منبع بزرگی برای نهرها و چشمه های آب هستند و از سوی سوّم کانونی برای انواع معادن گرانبها.امامان معصوم نیز مایه آرامش افکار و سیراب شدن دلها و نشر ذخایر گرانبها در میان امّتند. (1)

به دنبال این شش توصیف زیبا و پر معنی دو جمله دیگر اضافه می فرماید و می گوید:«به وسیله آنان(امامان اهل بیت)قامت دین را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشت آن را از میان برد» (بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد (2)فرائصه (3)) .

«انحناء ظهر،خمیده شدن پشت»کنایه لطیفی از فشار مشکلاتی است که از سوی دشمنان دانا و دوستان نادان بر دین وارد می شود و به وسیله این بزرگواران، این فشارها خنثی می گردد و قامت دین راست می شود.

«ارتعاد فرائص،لرزش آن قسمت از بدن که روی قلب را پوشانیده»کنایه لطیف دیگری از اضطراب و وحشتی است که از سوی مکاتب الحادی و انحرافات دینی و اعتقادی بر مؤمنان وارد می گردد که به وسیله أئمه هدی خنثی می شود و آرامش خویش را باز می یابد.

ص: 280


1- 2) به تفسیر نمونه،جلد 11،ذیل آیه 15 سوره نحل مراجعه شود.
2- 3) «ارتعاد»از ماده«رعدة»به معنای لرزش است و از آنجا که صدای عظیم ابرها،ایجاد لرزش می کند به آن رعد گفته اند و بنا بر این،ارتعاد به معنای لرزیدن است.
3- 4) «فرائص»جمع«فریصة»به معنای قطعه گوشتی است که در کنار قلب قرار گرفته که هنگام وحشت به لرزه در می آید و لذا«ارتعاد الفرائص»کنایه از وحشت و اضطراب است و فرصت را نیز از این جهت فرصت گویند که قطعه زمانی است مناسب انجام کار مطلوب. (مقاییس،مفردات راغب و لسان العرب)
نکته ها
1-آل پیامبر پناه امّت اسلامی

آنچه در جمله های حساب شده بالا آمده است هرگز مبالغه نیست،حقایقی است که تاریخ زندگی امامان معصوم مخصوصا عصر خود امیر مؤمنان و امام باقر و امام صادق و امام علی بن موسی الرضا-علیهم السلام-گواه بر آن است که چگونه این بزرگواران در مقابل مکتبهای التقاطی که بر اثر گسترش اسلام و ورود افکار انحرافی به حوزه مسلمین و نیز خرافات و اوهام و تفسیرهای غلط و نادرست و تحریف غالیان و قاصران،مانند کوه ایستادند و اسلام خالص و ناب را حفظ کردند.

تاریخ می گوید در برابر هیچ سؤالی از مسائل دین که از آنها می شد،ناتوان نمی ماندند و به بهترین وجه پاسخ می گفتند.

طوفانهای عجیبی بعد از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)رخ داد و اگر این لنگرهای عظیم الهی نبودند شدّت طوفان،کشتی اسلام راستین را غرق می نمود.در پاره ای از موارد با علوم و دانشهای خود،با افشاگریها و تبیین حقایق اسلام و در پاره ای از موارد با خون پاک خود-آن گونه که امام حسین سالار شهیدان و یارانش در کربلا انجام دادند-از حوزه اسلام دفاع کردند.

اگر انحرافات اعتقادی و عقاید عجیب و غریبی را که در کتب ملل و نحل ذکر کرده اند،با معارف و عقایدی که امامان اهل بیت عرضه داشته اند-و نمونه آن همین«نهج البلاغه»و«صحیفه سجادیّه»با آن محتوای بسیار بالاست-و آنچه از روایات ائمه اهل بیت در کتابهایی مانند توحید صدوق و کتب مشابه آن آمده است مقایسه کنیم،حقیقت آنچه را در جمله های بالا در توصیف آنان آمده است در می یابیم.

اینها همان چیزی است که در جای دیگر نهج البلاغه در لا به لای سخنان علی(علیه السلام)با کمیل بن زیاد آمده است که می فرماید:«اللّهمّ بلی لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة امّا ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلاّ تبطل حجج اللّه و بیّناته...یحفظ اللّه بهم حججه و بیّناته حتّی یودعوها نظرائهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم،آری،هرگز روی زمین

ص: 281

خالی نمی شود از کسی که به حجّت الهی قیام کند خواه ظاهر و آشکار باشد یا خائف و پنهان،تا دلایل الهی و نشانه های روشن او باطل نگردد...خداوند به واسطه آنها حجّت ها و دلایلش را حفظ می کند تا به افرادی نظیر خود بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادی شبیه خود بیفشانند». (1)

این همان حقیقتی است که پیامبر در روایت متواتر معروف به آن اشاره فرموده و توصیه کرده است که دست از دامان قرآن و اهل بیت بر ندارند تا هرگز گمراه نشوند و مفهوم آن دین است که جدایی از هر یک از این دو،همراه با گمراهی است. (2)

2-آل پیامبر کیانند؟

از آنچه در بالا گفته شد به خوبی روشن می شود که منظور از اهل بیت، امامان معصوم است،نه آن گونه که بعضی از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند که اشاره به افرادی همچون حمزه و عبّاس و جعفر باشد که در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)با فداکاری های خود اسلام را حفظ کردند،درست است که اینها خدمات پر قیمتی داشتند ولی محتوای جمله های هشتگانه بالا چیزی فراتر از این مسئله است،و جز بر امامان معصوم تطبیق نمی کند.

ص: 282


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،حکمت 147.
2- 2) به تفسیر پیام قرآن،جلد 9 مراجعه شود.

بخش چهارم

اشاره

زرعوا الفجور،و سقوه الغرور،و حصدوا الثّبور،لا یقاس بآل محمّد صلّی اللّه علیه و آله من هذه الامّة احد،و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا.هم اساس الدّین،و عماد الیقین.الیهم یفیء الغالی،و بهم یلحق التّالی.و لهم خصائص حقّ الولایة،و فیهم الوصیّة و الوراثة،الآن اذ رجع الحقّ الی اهله و نقل الی منتقله!

ترجمه

آنها بذر فجور را افشاندند و با آب غرور و نیرنگ،آن را آبیاری کردند و سرانجام، بدبختی و هلاکت را درو نمودند.هیچ کس از این امّت را با آل محمّد(صلی الله علیه و آله)نمی توان مقایسه کرد و آنها که از نعمت آل محمد(صلی الله علیه و آله)بهره گرفتند با آنان برابر نخواهند بود،چرا که آنها اساس دین و ستون استوار بنای یقینند.غلوّ کننده،به سوی آنان باز می گردد و عقب مانده به آنان ملحق می شود و ویژگیهای ولایت و حکومت،از آن آنهاست و وصیّت و وراثت (پیامبر)تنها در آنهاست،ولی هم اکنون که حق به اهلش بازگشته و به جایگاه اصلی اش منتقل شده(چرا کوتاهی و سستی می کنند و قدر این نعمت عظیم را نمی شناسند؟).

شرح و تفسیر
هیچ کس با آنان برابری نمی کند!

با توجّه به این که این خطبه بعد از جنگ صفّین ایراد شده است چنین به نظر

ص: 283

می رسد که ضمیرها در جمله های سه گانه آغاز این بخش،به اصحاب معاویه و همچنین خوارج برمی گردد،این احتمال نیز داده شده است که به منافقین باز گردد و یا به همه کسانی که با حضرتش به مبارزه و مخالفت برخاستند.به هر حال در یک تشبیه دقیق و گویا می فرماید:«آنها بذر فجور را(در سرزمین دل خویش و در متن جامعه اسلامی)افشاندند و با آب غرور و نیرنگ آن را آبیاری کردند و سرانجام،بدبختی و هلاکت را که محصول این بذر شوم بود درو کردند» (زرعوا الفجور (1)،و سقوه الغرور (2)،و حصدوا الثّبور (3)) .

این درست مراحل سه گانه ای است که امروز در باره زراعت گفته می شود:

«کاشت،داشت و برداشت»و روشن است که بذرهای فجوری که با غرور و نیرنگ آبیاری شود محصولی جز این نخواهد داشت.

سپس بار دیگر به بیان اوصاف آل محمد(صلی الله علیه و آله)با تعبیرات صریح تر و آشکارتری باز می گردد و مقام والا و حقوق از دست رفته آنان را در عباراتی کوتاه و پر معنی-همان گونه که راه و رسم آن حضرت است-بازگو می کند.

نخست می فرماید:«هیچ کس از این امّت را با آل محمّد(صلی الله علیه و آله)نمی توان مقایسه کرد» (لا یقاس بآل محمّد صلّی اللّه علیه و آله من هذه الامّة احد) .

دلیل آن هم روشن است زیرا آنها به گفته صریح پیامبر در حدیث ثقلین که تقریبا همه علمای اسلام آن را در کتابهای خود آورده اند قرین قرآن و کتاب اللّه

ص: 284


1- 1) «فجور»از ماده«فجر»به معنی ایجاد شکاف وسیعی در چیزی است و به همین جهت، طلوع صبح را«فجر»می گویند گویی نور صبح،پرده سیاه شب را می شکافد و به کارهای نامشروع فجور گفته می شود،به خاطر آن که پرده دیانت را می درد.
2- 2) «غرور»به معنای غفلت در حال بیداری است و به معنای فریب و نیرنگ نیز آمده است و غرور(به فتح غین)به معنای هر چیزی است که انسان را می فریبد و غافل می سازد و گاه تفسیر به شیطان شده است چرا که با وعده های دروغین،مردم را می فریبد.
3- 3) «ثبور»از ماده«ثبر»بر وزن صبر به معنای حبس کردن است و سپس به معنای هلاکت و فساد آمده است که انسان را از رسیدن به هدف باز می دارد.

شمرده شده اند و می دانیم هیچ کس از امّت،غیر آنها،قرین قرآن نیست.افزون بر این،آیاتی همچون آیه تطهیر که شهادت به معصوم بودن آنها می دهد و آیه مباهله که بعضی از آنان را نفس پیامبر می شمرد و آیات و روایات دیگر شاهد این مدّعاست.

بعلاوه علوم و دانشها و معارفی که از آنان نقل شده با علوم و دانشهای دیگران قابل مقایسه نیست.آیا نظیر آنچه در همین نهج البلاغه آمده است و یا عشری از اعشار آن از دیگران نقل شده است،آیا مجموعه ای همچون صحیفه سجّادیه و حتّی یک دعای آن از دیگری سراغ دارید،احکام وسیع و گسترده ای که از امام باقر و امام صادق-علیهما السلام-در باره جزییات دین نقل شده و مناظراتی که از امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام)در ابواب مختلف عقاید دینی یا پیروان مذاهب دیگر،در حالات آن امام نقل شده،شبیه و مانندی در این امت دارد؟ در جمله بعد سخنی می فرماید که در حقیقت دلیل جمله قبل است.

می فرماید:«آنها که از خوان نعمت آل محمّد(صلی الله علیه و آله)بهره گرفتند هرگز با خود آنان برابر نخواهند بود!» (و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا) .

چه نعمتی از این بالاتر که اگر فداکاری های علی(علیه السلام)نبود دیگران در زمره مسلمین وارد نمی شدند.تاریخ زندگی آن حضرت از داستان لیلة المبیت گرفته تا جریان جنگ بدر و احد و خندق و خیبر و مانند آن،همه گویای این واقعیّت است.

جایی که پیامبر در باره او در آن جمله معروف می فرماید:«ضربه علیّ یوم الخندق افضل من عبادة الثّقلین»و در تعبیر دیگری:«لمبارزة علیّ(علیه السلام)لعمرو بن عبدودّ افضل من اعمال امّتی الی یوم القیامة». (1)

ضربه ای که علی(علیه السلام)در جنگ خندق بر پیکر عمرو بن عبدود(در آن لحظه حسّاس و بسیار بحرانی)وارد کرد برتر از عبادت جن و انس است.

ایثارگری علی(علیه السلام)در لیلة المبیت در آن شب که جان خود را سپر برای حفظ

ص: 285


1- 1) مراجعه شود به احقاق الحق،جلد 6،صفحه 4 و جلد 16،صفحه 402.و به اعیان الشیعة،جلد اوّل،صفحه 264.

جان پیامبر نمود،فداکاری های او در جنگ خیبر آن جا که دیگران هر چه کوشیدند کاری از پیش نبردند،ایستادگی بی نظیر او در جنگ احد در حسّاسترین لحظاتی که لشکر اسلام متلاشی شده و پیامبر تنها مانده بود و مواقع حسّاس دیگری در تاریخ اسلام چه در عصر پیامبر و چه بعد از او که بازوهای توانای علی(علیه السلام)و علم و دانش سرشار او برای حمایت اسلام به کار می افتاد بر هیچ کس پوشیده نیست.

در عصر خلفای نخستین و سپس دوران تاریک بنی امیّه و عصر ظلمانی بنی عبّاس،چراغهای فروزانی که محیط اسلام را روشن می ساخت و مسلمین را در برابر تهاجم فرهنگ بیگانه و احیای سنن جاهلیّت حفظ می کرد همان امامان اهل بیت بودند و اینها واقعیتهایی است که بر هیچ محقّقی پوشیده نیست هر چند دشمنان اهل بیت سخت کوشیدند که مردم را در مورد این مسائل در بی خبری نگه دارند.

جالب این که امام در جمله بالا می فرماید:نعمت وجود اهل بیت به طور مستمر و ابدی جاری است و منحصر به عصر و زمانی نبوده و نخواهد بود،چرا که آنچه از ثمره شجره مبارکه اسلام-امروز می چینیم-گذشته از زحمات فوق العاده پیامبر اسلام-محصول تلاشهای عظیمی است که این باغبانان وحی برای آبیاری آن در هر عصر و زمانی به خرج داده اند.

سپس به دو نکته دیگر اشاره می فرماید که از نکته قبل سرچشمه گرفته است و آن این که:«اهل بیت اساس و شالوده دین و ستون استوار بنای رفیع یقینند» (هم اساس الدّین و عماد الیقین) .

آری وحی در خانه آنان نازل شده و در آغوش وحی پرورش یافته اند و آنچه را از معارف دین دارند از پیامبر گرفته اند و از آنجا که اسلام راستین نزد آنهاست، سرچشمه یقین و ایمان مردمند.

در جمله های بعد چنین نتیجه گیری می کند که:«غلو کننده به سوی آنان باز می گردد و عقب مانده به آنان ملحق می شود» (الیهم یفیء الغالی،و بهم یلحق التّالی) .

ص: 286

چگونه چنین نباشد در حالی که آنها صراط مستقیم دینند (1)و امّت وسط (2)می باشند که معارف و عقاید و دستورهای اسلام را خالی از هر گونه افراط و تفریط می دانند و بازگو می کنند.اگر به تاریخ عقاید فرقه های اسلامی که از اهل بیت دور مانده اند مراجعه کنیم و گرفتاران در دام جبر و تشبیه و الحاد در اسماء و صفات الهی را ببینیم و این که چگونه بعضی،غلوّ در اسماء و صفات الهی را به جایی رسانده اند که قائل به تعطیل شده اند و گفتند ما هرگز توان معرفت او را نداریم(نه معرفت اجمالی و نه معرفت تفصیلی)و در مقابل آنها گروهی آن چنان ذات اقدس الهی را پایین آوردند که او را در شکل جوان امردی دانستند که موهای به هم پیچیده زیبایی دارد.

در مسئله جبر و تفویض گروهی آن چنان تند رفتند که انسان را موجودی بی اختیار در چنگال قضا و قدر دانستند که ذرّه ای،اراده او کارساز نیست و هر چه تقدیر ازلی بوده باید انجام دهد،خواه راه کفر بپوید یا ایمان،و دسته ای آن چنان گرفتار تفریط گشتند که برای انسان استقلال کاملی در برابر ذات پاک خداوند قائل شده و با قبول تفویض،راه شرک و دوگانگی را پیش گرفتند.

ولی مکتب اهل بیت که مسئله نفی جبر و تفویض و اثبات«امر بین الامرین»را مطرح می کرد،مسلمانها را از آن افراط و تفریط خطرناک و کفرآلود بر حذر داشت و این جاست که صدق کلام امام روشن می شود که غلوکنندگان باید به سوی آنها باز گردند و واپس ماندگان سرعت گیرند و به آنها برسند و این تشبیه لطیفی است که قافله ای را در نظر مجسّم می کند که راهنمایان هوشیار و آگاهی دارد ولی گروهی بی حساب پیشی می گیرند و در بیابان گم می شوند و گروهی سستی کرده،عقب می مانند و طعمه درندگان بیابان می شوند.

سپس در یک نتیجه گیری نهایی می فرماید:«ویژگیهای ولایت و حکومت از آن

ص: 287


1- 1) تفسیر نور الثقلین،جلد اوّل،صفحه 20 و 21.
2- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 1،صفحه 134.

آنهاست» (و لهم خصائص حقّ الولایة) .

مقدّم داشتن«لهم»در جمله بالا اشاره به این است که این ویژگیها منحصر به آنهاست.

چگونه از همه شایسته تر نباشند در حالی که آنها اساس دین و ستون یقینند و اسلام راستین و ناب محمّدی را خالی از هر گونه افراط و تفریط عرضه می کنند و نعمتهای وجودی آنها بر همگان جریان دارد.

درست به همین دلیل:«وصیّت پیامبر و وراثت خلافت او در آنهاست» (و فیهم الوصیّة و الوراثة) .

اگر پیامبر در باره آنان وصیّت کرد و پیشوایی خلق را به آنان سپرد به خاطر همین واقعیّتها بود نه مسئله پیوند خویشاوندی و نسب.

پیداست که منظور از وصیّت و وراثت در این جا مقام خلافت و نبوّت است و حتّی کسانی که ارث را در این جا به معنی ارث علوم پیامبر(صلی الله علیه و آله)گرفته اند نتیجه اش شایستگی آنها برای احراز این مقام است،چرا که پیشوای خلق باید وارث علوم پیامبر باشد و جانشین او همان وصیّ اوست،زیرا معلوم است که ارث اموال،افتخاری نیست و وصیّت در مسائل شخصی و عادی،مطلب مهمّی محسوب نمی شود و آنها که تلاش کرده اند وصیت و وراثت را به این گونه معانی تفسیر کنند در واقع گرفتار تعصّبها و تحت تأثیر پیشداوریها بوده اند،زیرا آنچه می تواند همردیف (اساس الدّین و عماد الیقین و خصائص حقّ الولایة) واقع شود همان مسأله خلافت و جانشینی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)است و غیر آن شایسته نیست که همردیف این امور گردد.

سرانجام در آخرین جمله،گویی مردم قدرنشناس زمان خود را مخاطب ساخته و می فرماید:«هم اکنون که حق به اهلش باز گشته و به جایگاه اصلی منتقل شده چرا کوتاهی و سستی و پراکندگی دارید و قدر این نعمت عظیم را نمی شناسید؟» (الآن اذ

ص: 288

رجع الحقّ الی اهله و نقل الی منتقله) . (1)

از آنچه در بالا در باره وصیّت و وراثت گفته شد به خوبی روشن می شود که منظور از حق در این جا همان حقّ خلافت و ولایت است که اهل بیت نسبت به آن از همه شایسته تر بودند و در واقع قبایی بود که تنها به قامت آنها راست می آمد.

نکته ها
1-عظمت اهل بیت در قرآن و روایات اسلامی

تعبیراتی که در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی در باره اهل بیت آمده، بسیار والا و شگفت انگیز است.

آیه تطهیر به روشنی می گوید که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)از هر پلیدی و آلودگی پاک و منزّه و به تعبیری دیگر معصومند «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» . (2)

آیه مباهله،علی(علیه السلام)را به منزله نفس نفیس و جان پاک پیغمبر،و فاطمه زهرا و فرزندان آنها،حسن و حسین،را نزدیکترین افراد به آن حضرت و مقرّبترین اشخاص نزد خداوند می شمرد که دعایشان در پیشگاه او مستجاب است. (3)

آیه تبلیغ،ابلاغ ولایت علی(علیه السلام)را از بزرگترین مأموریتهای پیامبر(صلی الله علیه و آله) می شمرد و قرین رسالت قرار می دهد تا آنجا که می گوید: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» ،اگر ابلاغ نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای»! (4)

ص: 289


1- 1) این جمله محذوفی دارد و در تقدیر تقریبا چنین است:الآن اذ رجع الحقّ الی اهله لم لا تؤدّون حقّه و در مصادر نهج البلاغه تقدیر آن چنین آمده است:الآن اذ رجع الحقّ الی اهله من اهل بیت النّبوّة یجری ما یجری من الحوادث و یقع ما یقع من الاختلاف؟ (مصادر نهج البلاغه،جلد اوّل،صفحه 302)و نتیجه هر دو یکی است.
2- 2) سوره احزاب،آیه 33.
3- 1) سوره آل عمران،آیه 61.
4- 2) سوره مائده،آیه 67.

آیات فراوان دیگر که وارد شدن در شرح آنها در این مختصر مناسب نیست، بعلاوه،در کتب فراوانی با ذکر منابع و مدارک دقیق آنها از کتب اهل سنت تشریح شده است. (1)

در روایات اسلامی مخصوصا روایاتی که در صحاح ستّه(کتب ششگانه ای که معروفترین منابع حدیث اهل سنّت است)وارد شده،آن قدر فضایل و مناقب در باره اهل بیت ذکر شده که بالاتر از آن تصوّر نمی شود و بعضی از دانشمندان آن را در چند جلد کتاب خلاصه کرده اند (2)و بعضی،مجموع این روایات را که در منابع مختلف اسلامی(از طریق اهل سنّت)آمده،در دهها جلد گردآوری نموده اند. (3)ولی با نهایت تأسف،فشارهای قدرتهای حاکم بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)چنان زیاد بود که عظمت مقام اهل بیت در میان مردم ناشناخته ماند.

کسانی که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)را از رسیدن به حقّ خود بعد از رحلت آن حضرت منع کردند اجازه ندادند فضایل آنها در میان مردم منتشر شود و از آن بیشتر در عصر خلفای اموی و عبّاسی،کمتر به کسی اجازه می دادند که زبان به شرح فضایل آنها بگشاید و از عظمت مقام آنها سخن بگوید بلکه گاه،ذکر یکی از فضایل آنها سر گوینده را بر باد می داد و یا سبب زندانهای طولانی می شد.امّا خدا می خواست این حقایق لا به لای کتب اسلامی باقی بماند و همچون آفتاب بدرخشد و برای کسانی که می خواهند در برابر واقعیّات،سر تعظیم فرود آوردند ذخیره شود.

در این جا انسان به یاد گفته ابن ابی الحدید می افتد که می گوید:

چه بگویم درباره مرد بزرگی که دشمنانش اعتراف به فضیلت او داشته اند و هرگز نتوانسته اند مناقب و فضایل او را کتمان کنند و از طرفی می دانیم بنی امیّه بر تمام

ص: 290


1- 3) در تفسیر نمونه ذیل هر یک از آیات مربوطه اشاراتی به این منابع شده،شرح بیشتر آن را می توانید در احقاق الحق،جلد 3 و تفسیر پیام قرآن،جلد نهم،مطالعه فرمایید.
2- 4) کتاب فضائل الخمسة من الصحاح الستة،نوشته محقق دانشمند مرحوم فیروزآبادی.
3- 5) عبقات الانوار،نوشته میر حامد حسین هندی.

جهان اسلام تسلط یافتند و با تمام قدرت و با هر حیله ای سعی در خاموش کردن نور او و تشویق بر جعل اخبار در معایب او داشتند و او را بر فراز تمام منابر سبّ و دشنام دادند و ستایش کنندگان او را تهدید به مرگ کرده بلکه زندانی کرده و کشتند و حتّی اجازه ندادند یک حدیث در فضیلت او نقل شود و نامی از او برده شود،یا کسی را به نام او بنامند،ولی با این حال جز بر بلندی مقام او افزوده نشد ...و هر چه بیشتر کتمان می کردند عطر فضایل او بیشتر منتشر می شد و همچون آفتاب بود که هرگز نور آن با کف دست پوشانده نمی شود و همانند روشنایی روز که اگر یک چشم از آن محجوب بماند چشمهای فراوانی آن را می بینند. (1)

همین معنی به صورت فشرده تر و گویاتر در بعضی از کتب،از امام شافعی نقل شده است که می گوید:در شگفتم از مردی که دشمنانش فضایل او را از روی حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس،ولی با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است. (2)شبیه همین مضمون از عامر بن عبد اللّه بن زبیر نقل شده است. (3)

2-توجیهات نامناسب

قابل توجه این که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود هنگامی که به جمله«الآن اذ رجع الحقّ الی اهله...»می رسد،می گوید:

«مفهوم این سخن این است که حقّ قبل از این زمان،در غیر اهلش بوده ولی ما این سخن را تأویل و توجیه می کنیم بر خلاف آنچه امامیّه می گویند و می گوییم:بی شک آن حضرت از همه اولی و شایسته تر برای امر خلافت بود نه به عنوان این که نصی از پیامبر(صلی الله علیه و آله)وارد شده باشد بلکه به عنوان افضلیت،چرا که او برترین انسان بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)و شایسته ترین فرد از میان تمام مسلمانان نسبت به خلافت

ص: 291


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 17.
2- 2) علیّ فی الکتاب و السنة،جلد 1،صفحه 10.
3- 3) الغدیر،جلد 10،صفحه 271.

بود ولی او حق خود را به خاطر مصلحتی ترک کرده بود زیرا او و سایر مسلمین پیش بینی می کردند که تنش و اضطرابی در اسلام و نشر آن پیدا خواهد شد چرا که عرب نسبت به او حسد می ورزید و کینه او را در دل داشت و جایز است کسی که شایسته تر برای امری است و آن را ترک نموده و بعد به آن بازگشته،بگوید:«قد رجع الامر الی اهله،کار به اهلش بازگشت». (1)

به یقین پیشداوریها مانع از این شده است که مفهوم چنین کلام روشنی پذیرفته شود زیرا اگر علی(علیه السلام)می خواست بفرماید:پیش از این،حق به دست اهلش سپرده نشده بود و اکنون به دست اهلش رسیده و به محل شایسته خود باز گشته است چه عبارتی از این روشنتر،ممکن بود بگوید.

این از یک سو،از سوی دیگر می دانیم این جمله که عرب نسبت به او حسد می ورزید و عداوت داشت سخنی بی اساس است.آری تنها گروه کوچکی که از بازماندگان سران شرک و کفر بودند چنین حالتی را داشتند و به تعبیری دیگر جمعی از سران قریش و سران یهود و منافقین که ضربات او را در جنگهای بدر و خیبر و حنین چشیده بودند،عداوت او را در دل داشتند ولی توده های مردم به او عشق می ورزیدند لذا در حدیث معروفی که در منابع معتبر اسلامی آمده است می خوانیم که پیامبر(صلی الله علیه و آله)خطاب به علی(علیه السلام)کرد و دست بر شانه او زد و فرمود:«لا یبغضک الاّ منافق،تنها منافقان با تو دشمنی دارند» (2)و در صحیح ترمذی که از معروفترین منابع اهل سنت است از ابو سعید خدری نقل شده است که گفت:«انّا کنّا لنعرف المنافقین ببغضهم علیّ بن ابی طالب،ما منافقان را از طریق دشمنی با علی بن ابی طالب می شناختیم». (3)آیا ابن ابی الحدید راضی می شود که اکثریّت مسلمین آن روز را از منافقان بشمارد؟و باز به همین دلیل می بینیم استقبالی که از

ص: 292


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 140.
2- 1) شواهد التنزیل،جلد 1،صفحه 329.
3- 2) صحیح ترمذی،جلد 13،صفحه 168،طبع الصاوی مصر(جلد 5،صفحه 635، طبع دار احیاء التراث العربی).

خلافت علی(علیه السلام)و بیعت با او شد از هیچ یک از خلفا نشد در حالی که معاصران او و بیعت کنندگان با وی غالبا همان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله)یا فرزندان آنها بودند و این در واقع عذر ناموجّهی است که برای عدم تسلیم در برابر واقعیّت ذکر شده است.

امّا در مورد این که می گوید نصّی بر خلافت و ولایت او نرسیده است،این سخنی است دور از واقعیت که در جای خود آن را اثبات نموده ایم. (1)

ص: 293


1- 3) به جلد نهم«پیام قرآن»مراجعه فرمایید.

ص: 294

خطبۀ سوّم: خطبه معروف به شقشقیّه

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و هی المعروفة بالشقشقیّة

و تشتمل علی الشکوی من امر الخلافة ثم ترجیح صبره عنها ثم مبایعة الناس له

بخش اوّل

اشاره

اما و اللّه لقد تقمّصها فلان و انّه لیعلم انّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا.ینحدر عنّی السّیل،و لا یرقی الیّ الطّیر فسدلت دونها ثوبا،و طویت عنها کشحا.و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذّاء،او اصبر علی طخیة عمیاء،یهرم فیها الکبیر،و یشیب فیها الصّغیر،و یکدح فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه!فرایت انّ الصّبر علی هاتا احجی،فصبرت و فی العین قذی، و فی الحلق شجا،اری تراثی نهبا.

ترجمه

این خطبه معروف به شقشقیّه است و مشتمل بر شکایت در امر خلافت و سپس ترجیح دادن شکیبایی در برابر آن و آن گاه بیعت مردم با او می باشد.

به خدا سوگند!او پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالی که خوب می دانست

ص: 295

موقعیت من در مسأله خلافت همچون محور سنگ آسیاب است(که بدون آن هرگز گردش نمی کند)،سیل خروشان(علم و فضیلت)از دامنه کوهسار وجودم پیوسته جاری است و مرغ(دور پرواز اندیشه)به قلّه(وجود)من نمی رسد(چون چنین دیدم)،در برابر آن پرده ای افکندم و پهلو از آن تهی نمودم و پیوسته در این اندیشه بودم که آیا با دست بریده(و نداشتن یار و یاور،به مخالفان)حمله کنم یا بر این تاریکی کور،صبر نمایم، همان ظلمت و فتنه ای که بزرگسالان را فرسوده،کودکان خردسال را پیر و مردم با ایمان را تا واپسین دم زندگی و لقای پروردگار رنج می دهد.سرانجام دیدم بردباری و شکیبایی در برابر این مشکل،به عقل و خرد نزدیکتر است،به همین دلیل شکیبایی پیشه کردم(نه شکیبایی آمیخته با آرامش خاطر،بلکه)در حالی که گویی در چشمم خاشاک بود و استخوان راه گلویم را گرفته بود،چرا که با چشم خود می دیدم میراثم به غارت می رود!

خطبه در یک نگاه

این خطبه از مهمترین خطبه های نهج البلاغه است و چون مسائل مربوط به خلافت بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را بی پرده شرح می دهد برای گروهی جنجال برانگیز شده است.نکته هایی در این خطبه وجود دارد که در هیچ یک از خطبه های نهج البلاغه نیست و در عین کوتاهی،یک دوره تاریخ اسلام مربوط به عصر خلفای نخستین در آن خلاصه شده است.تحلیلهای دقیق و جالبی دارد که برای صاحب نظران،بسیار قابل مطالعه است و نکاتی در آن دیده می شود که در هیچ جای دیگر دیده نخواهد شد.

قبل از ورود در شرح و تفسیر این خطبه اشاره به چند نکته لازم به نظر می رسد:

1-نام خطبه:نام این خطبه از جمله آخر آن گرفته شده است که امام(علیه السلام)در پاسخ تقاضای«ابن عباس»برای ادامه خطبه،به او فرمود: «تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت» که معادل آن در فارسی چنین است:«این شعله آتشی بود که از دل زبانه کشید و فرو

ص: 296

نشست»و به این ترتیب درخواست«ابن عباس»را برای ادامه سخن رد کرد،چون حال و هوایی که امام(علیه السلام)را برای بیان آن سخنان آتشین و حسّاس آماده کرده بود تغییر یافت،زیرا کسی از میان جمعیّت برخاست و نامه ای به دست حضرت داد و فکر امام(علیه السلام)را به مسائل دیگری متوجّه ساخت.

2-زمان صدور:در مورد زمان صدور این خطبه در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست،بعضی مانند«محقق خویی»معتقدند:از محتوای خطبه و همچنین اسناد و طرق آن استفاده می شود که این سخنان را در اواخر عمر شریفش بعد از ماجرای جنگ«جمل و صفّین و نهروان»و پیکار با«ناکثین و قاسطین و مارقین»ایراد فرموده (1)و انصافا محتوای خطبه نیز این نظر را تأیید می کند.

3-مکان ایراد خطبه:جمعی از شارحان نهج البلاغه از ذکر مکان صدور خطبه خاموشند ولی بعضی معتقدند که امام(علیه السلام)آن را بر فراز منبر«مسجد کوفه» ایراد فرموده و«ابن عباس»می گوید:«امام(علیه السلام)آن را در«رحبه»ایراد فرمود (2)و این در موقعی بود که سخن از مسأله خلافت به میان آمد،طوفانی در قلب مبارک امام(علیه السلام)برخاست و این سخنان را ایراد فرمود».

4-سند خطبه:در مورد سند خطبه نیز گفتگوست.بعضی گفته اند:این خطبه از خطبه های متواتر است و بعضی به عکس،گفته اند این خطبه از علی(علیه السلام) نیست و او هرگز از مسأله خلافت شکایت نکرده،بلکه ساخته و پرداخته «سیّد رضی»می باشد.

شارح معروف،«ابن میثم بحرانی»می گوید:این دو ادعا هر دو باطل و در طریق افراط و تفریط است.سند خطبه به حدّ تواتر نرسیده و از طرفی این ادعا که از سخنان«سیّد رضی»است نیز بی پایه است(و حق این است که از علی(علیه السلام)صادر شده است). (3)

ص: 297


1- 1) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 32.
2- 2) رحبه در اصل به معنی مکان وسیع است و به عقیده بعضی،نام یکی از محلات کوفه بوده،در حالی که بعضی دیگر معتقدند نام یک آبادی است در حدود هشت فرسخی کوفه (مجمع البحرین و مراصد الاطلاع).
3- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 1،صفحه 251.

اشکال تراشی در سند این خطبه،به خاطر این نیست که ضعف و فتوری در آن راه دارد و یا با سایر خطبه های نهج البلاغه از نظر ارزش متفاوت می باشد، بلکه به عکس،چنان که خواهد آمد این خطبه دارای اسناد متعدّدی است که در بعضی از خطبه های بعضی نهج البلاغه این همه اسناد وجود ندارد.

تنها چیزی که سبب اشکال تراشی در باره خطبه شده است این است که با پیشداوریها و ذهنیّت گروهی از افراد سازگار نیست.آنها به جای این که پیشداوری و ذهنیّت خود را با آن اصلاح کنند،به فکر مخدوش کردن اسناد خطبه افتاده اند تا مبادا به ذهنیّت آنها لطمه ای وارد شود.

به هر حال از جمله اسنادی که غیر از نهج البلاغه برای این خطبه ذکر شده، اسناد زیر است:

الف-«ابن جوزی»در کتاب«تذکرة الخواص»می گوید:این خطبه را امام(علیه السلام)در پاسخ کسی ایراد فرمود که هنگامی که امام(علیه السلام)به منبر رفته بود از آن حضرت پرسید:«ما الّذی ابطا بک الی الآن،چه چیز سبب شد که تا این زمان زمام خلافت را به دست نگیری»؟ (1)این سخن نشان می دهد که«ابن جوزی»طریق دیگری برای این خطبه در اختیار داشته است،زیرا سؤال این جوان در نهج البلاغه مطرح نیست حتما «ابن جوزی»از طریق دیگری گرفته است.

ب-شارح معروف«ابن میثم بحرانی»می گوید:این خطبه را در دو کتاب یافتم که تاریخ تألیف آنها،قبل از تولّد«سیّد رضی»-ره-بوده است:

نخست در کتاب«الانصاف»نوشته«ابو جعفر ابن قبّه»شاگرد«کعبی»،که یکی از بزرگان«معتزله»است که وفات او قبل از تولّد«سید رضی»است.

دیگر این که نسخه ای از آن را یافتم که بر آن،خط«ابو الحسن علی بن محمد بن

ص: 298


1- 2) تذکرة الخواص،صفحه 124.

فرات»وزیر«المقتدر باللّه»بود و این،شصت و چند سال قبل از تولّد سیّد رضی بوده است.سپس می افزاید:«بیشترین گمان من این است که آن نسخه مدّتی قبل از تولّد ابن فرات نوشته شده بوده است». (1)

«ابن ابی الحدید»نیز می گوید:استادم«واسطی»در سال 603 از استادش «ابن خشّاب»چنین نقل کرد که او در جواب این سؤال که آیا این خطبه مجعول است؟گفت:نه به خدا سوگند!من می دانم که کلام امام(علیه السلام)است همان گونه که می دانم اسم تو«مصدق بن شبیب واسطی»است.من ادامه دادم و گفتم:بسیاری از مردم می گویند این از سخنان«سیّد رضی»است.او در پاسخ گفت:«سیّد رضی و غیر سیّد رضی کجا،و این بیان و این اسلوب ویژه کجا؟!ما رساله های سیّد رضی را دیده ایم و روش و طریقه و فن او را در نثر شناخته ایم،هیچ شباهتی با این خطبه ندارد»سپس افزود:

«به خدا سوگند من این خطبه را در کتابهایی یافته ام که دویست سال قبل از تولد«سیّد رضی»تصنیف شده است.من این خطبه را با خطوطی دیده ام که آنها را می شناسم و می دانم خط کدام یک از علما و اهل ادب است پیش از آن که پدر رضی متولّد شود».

سپس«ابن ابی الحدید»می گوید:من نیز خودم قسمت مهمّ این خطبه را در نوشته های استاد«ابو القاسم بلخی»که از علمای بزرگ«معتزله»بود یافته ام و او معاصر«المقتدر باللّه»بود که مدّت زیادی قبل از تولد«سیّد رضی»می زیسته است و نیز بسیاری از آن را در کتاب«ابن قبّه»(که از متکلّمان امامیّه است)به نام «الانصاف»یافتم و او از شاگردان«ابو القاسم بلخی»است و قبل از«سیّد رضی» می زیسته است. (2)

ص: 299


1- 1) شرح ابن میثم بحرانی،جلد 1،صفحه 252.
2- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد اول،صفحه 205.

مرحوم علامه امینی در الغدیر،جلد 7،صفحه 82 به بعد،این خطبه را از 28 کتاب،آدرس داده است.

محتوای خطبه

همان گونه که قبلا نیز اشاره شد این خطبه در تمام فرازهایش از مسأله خلافت بعد از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)سخن می گوید و مشکلاتی را که در دوران خلفا به وجود آمد در عبارات کوتاه و پر معنی و بسیار داغ و مؤثّر شرح می دهد و با صراحت،این حقیقت را بیان می کند که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)او،از همه شایسته تر برای این مقام بود و شدیدا تأسف می خورد که چرا خلافت از محور اصلی تغییر داده شد.

در پایان خطبه،داستان بیعت مردم را با خودش شرح می دهد و اهداف پذیرش بیعت را در جمله های بسیار زیبا و الهام بخش بیان می فرماید.

شرح و تفسیر
تحلیلی مهم پیرامون مسألۀ خلافت

این خطبه-همان گونه که گذشت-به طوفانهای سخت و سنگینی اشاره می کند که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)برای تغییر محور خلافت انجام شد و شایسته ترین فرد را با تکیه بر دلیل و منطق برای جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)نشان می دهد و سپس به مشکلات عظیمی که به خاطر تخلّف از این امر و از نصّ صریح پیامبر(صلی الله علیه و آله)در امر خلافت برای مسلمین پدید آمد اشاره می فرماید.

نخست شکایت خود را از نخستین مرحله خلافت بیان می دارد و می فرماید:

«به خدا سوگند او پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالی که خوب می دانست موقعیّت من در مسئله خلافت همچون محور سنگ آسیاست!(که بدون آن هرگز گردش

ص: 300

نمی کند)» (اما و اللّه لقد تقمّصها (1)فلان و انّه لیعلم انّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا (2)).

بدون اشکال مرجع ضمیر«تقمّصها»خلافت است و تعبیر به«قمیص» (پیراهن)شاید اشاره به این نکته باشد که او از مسئله خلافت به عنوان پیراهنی برای پوشش و زینت خود بهره گرفت در حالی که این آسیاب عظیم،نیاز به محور نیرومندی دارد که نظام آن را در حرکت شدیدش حفظ کند و از انحراف باز دارد و در نوسانات و بحرانها،حافظ آن باشد و به نفع اسلام و مسلمین بچرخد.آری خلافت پیراهن نیست،سنگ آسیای گردنده جامعه است،خلافت نیاز به محور دارد،نه این که کسی او را بر تن کند و پوشش خود قرار دهد.

سپس دلیل روشنی برای این معنی ذکر می کند که به هیچ وجه قابل انکار نیست،می فرماید:«سیلهای خروشان و چشمه های(علم و فضیلت)از دامنه کوهسار وجودم پیوسته جاری است و مرغ(دور پرواز اندیشه)به قلّه(وجود)من نمی رسد» (ینحدر (3)عنّی السّیل،و لا یرقی الیّ الطّیر) .

تعبیر به«ینحدر،فرو می ریزد و پایین می آید»،«و لا یرقی،بالا نمی رود»که در دو جهت مختلف و در برابر هم قرار گرفته بیانگر نکته لطیف و ظریفی است و آن این که وجود امام،به کوه عظیمی تشبیه شده،که دارای قلّه بسیار مرتفعی است و طبیعت این گونه کوهها و قلّه ها این است که نزولات آسمانی را در خود جای می دهد و سپس به صورت مستمرّ به روی زمینهای گسترده و دشتها جاری می سازد و گلها و گیاهان و درختان را بارور می کند و از سوی دیگر هیچ پرنده دور پروازی،نمی تواند به آن راه یابد.

این تشبیه اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید در باره نقش کوهها در

ص: 301


1- 1) «تقمّص»از ماده«قمیص»به معنی پیراهن است و«تقمّص»به معنی«پیراهن بر تن کرد»می باشد.
2- 2) «الرّحی»به معنای سنگ آسیاب است.این ماده به صورت ناقص واوی و ناقص یایی هر دو استعمال شده است.
3- 3) «ینحدر»از ماده«انحدار»به معنی فرو ریختن و سرازیر شدن به صورت کثرت و زیادی است.

آرامش و آبادی زمین آمده: «وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» ،خداوند در زمین،کوههای محکم و ثابتی افکند تا اضطراب و لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرهایی(به وسیله آنها)ایجاد کرد و راههایی در آن قرار داد تا هدایت شوید». (1)

آری اگر شبکه کوههای عظیم نبودند فشار درونی زمین از یکسو و تأثیر جاذبه ماه و خورشید و جزر و مدّ پوسته زمین از سوی دیگر و فشار وزش طوفانها از سوی سوّم،آرامش را از انسانها می گرفت و آبهایی که از آسمان نازل می شد به صورت سیلاب عظیمی به دریاها می ریخت و ذخیره آبی به صورت نهر و چشمه وجود نداشت.

وجود امام آگاه و بیدار و نیرومند و معصوم برای هر امّت،مایه آرامش و انواع برکات است.در ضمن،این تعبیر نشان می دهد که هیچ کس را یارای دستیابی به افکار بلند امام(علیه السلام)و اوج معرفت و کنه شخصیّت آن حضرت نیست و به اسرار وجود او جز پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)که استاد بزرگ آن حضرت بود و امامان معصوم،پی نمی برد.

هر کس از یاران و اصحاب و پیروانش به اندازه پیمانه وجود خویش از این اقیانوس بزرگ بهره می گیرد بی آن که کرانه ها و ژرفای آن بر کسی روشن باشد. (2)

این نکته نیز قابل توجه است که برای گردش سنگ آسیاب از وجود نهرها استفاده می شود و این نهرها از کوههای عظیم سرچشمه می گیرد،بعلاوه سنگهای آسیاب را از کوهها جدا می کنند و ممکن است تعبیر فوق،اشاره ای به همه این معانی باشد،یعنی هم محورم و هم سنگ آسیابم و هم نیروی محرّک آن، که چیزی جز علم و دانش سرشار نیست.

ص: 302


1- 1) سوره نحل،آیه 11.
2- 2) برای پی بردن به حقیقت تعبیرات امیر مؤمنان علی(علیه السلام)و برتری بی چون و چرایش نسبت به تمام افراد امّت کافی است توضیحات فشرده ای که در مقدمه این کتاب در باره فضایل آن حضرت آمده است مورد مطالعه قرار گیرد.

همچنین همان طور که اشاره شد،باید توجه داشت که قلّه های کوهها برکات آسمانی را به صورت برفها در خود جای می دهند و سپس به صورت تدریجی به زمینهای تشنه می فرستند و این می تواند اشاره ای به قرب وجود علی(علیه السلام)نسبت به سرچشمه وحی و بهره گیری از دریای بی کران وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله)باشد.

بعضی از شارحان تعبیر به«سیل»در جمله بالا را اشاره به علم و دانش بیکران علی(علیه السلام)دانسته اند که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)در حدیث معروف:«انا مدینة العلم و علیّ بابها» (1)به آن اشاره فرموده است و نیز در تفسیر آیه: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» ،بگو به من خبر دهید اگر آبهای شما در زمین فرو رود چه کسی می تواند آب جاری در دسترس شما قرار دهد» (2)،از امام«علی بن موسی الرّضا(علیه السلام)»می خوانیم که:«ماء معین»را به علم امام تفسیر فرمودند. (3)

در این جا چند سؤال کوتاه پیش می آید:

نخست این که ممکن است گفته شود:چرا علی(علیه السلام)در این جا از خویشتن تعریف کرده،در حالی که تعریف از خویش نکوهیده است(تزکیة المرء لنفسه قبیح).

ولی باید توجّه داشت که میان خودستایی و معرّفی کردن،فرق بسیار است.

گاه مردم از شخصیّت کسی بی خبرند و بر اثر ناآگاهی نمی توانند استفاده کافی از او کنند،در این جا معرّفی کردن چه از سوی خود و چه از سوی دیگران نه تنها عیب نیست بلکه عین صواب و طریق نجات است و همانند معرّفیهایی است که یک طبیب در بالای نسخه خود در مورد تخصّصهای طبّیش می کند که تنها،فایده

ص: 303


1- 1) برای آگاهی از اسناد این حدیث معروف در کتب اهل سنّت،به احقاق الحق،جلد پنجم، صفحه 468 تا 501 مراجعه فرمایید.
2- 2) سوره ملک،آیه 30.
3- 3) تفسیر نور الثقلین،جلد 5،صفحه 386-این تفسیر منافات با تفسیر ظاهری آن به آب جاری ندارد و همچنین تفسیر دیگری که در بعضی روایات آمده که ماء معین به اصل وجود امام تفسیر شده است چرا که همه این معانی می تواند در مفهوم آیه جمع باشد.

راهنمایی مردم برای حلّ مشکلاتشان دارد نه جنبه خودستایی.

دیگر این که،جمله «ینحدر عنّی السّیل،و لا یرقی الیّ الطّیر» یک ادعاست،دلیلش چیست؟ پاسخ این سؤال از پاسخ سؤال اول روشنتر است،زیرا هر کس کمترین ارتباطی با تاریخ اسلام و مسلمین دارد،مقام بی نظیر امیر مؤمنان علی(علیه السلام)را در علم و دانش می داند زیرا علاوه بر احادیث فراوانی که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)در زمینه علم وسیع علی(علیه السلام)نقل شده و علاوه بر این که همه علوم اسلامی طبق تصریح جمعی از دانشمندان اسلامی از وجود او سرچشمه گرفته و او بنیانگذار این علوم محسوب می شود (1)و علاوه بر این که در تمام دوران خلفا هر زمان مشکل مهمّی در مسائل مختلف اسلامی پیش می آمد و همه از حلّ آن عاجز می ماندند،به علی(علیه السلام)پناه می برند و حلّ نهایی را از او می خواستند،تنها مطالعه خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت در نهج البلاغه برای پی بردن به این حقیقت کافی است.هر انسان منصفی-چه مسلمان و چه غیر مسلمان-نهج البلاغه را به دقّت مطالعه کند در برابر عظمت علمی آن حضرت سر تعظیم فرود می آورد و مفهوم:

«ینحدر عنّی السّیل،و لا یرقی الیّ الطّیر ،سیل خروشان علم و دانش از کوهسار وجودم سرازیر است و پرنده تیز پرواز اندیشه ها به قلّه وجودم نمی رسد»عملا بر او ظاهر و آشکار می شود.

سوّم این که چگونه آن حضرت از حوادثی که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)در امر خلافت واقع شد شکایت می کند،آیا با مقام صبر و تسلیم و رضا منافات ندارد؟ پاسخ این سؤال نیز پیچیده نیست.صبر و تسلیم و رضا مطلبی است و بیان حقایق برای ثبت در تاریخ و آگاهی حاضران و آیندگان،مطلبی دیگر که نه تنها مانعی ندارد،بلکه گاهی از اوجب واجبات است و مسائل مربوط به خلافت درست از

ص: 304


1- 1) ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه بحث مفصلی در این زمینه بیان کرده و یک یک از علوم اسلامی را ذکر می کند و چگونگی ارتباط و پیوندش را از نظر تاریخی با اقیانوس علم علی(علیه السلام)شرح می دهد.(شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 17 تا 20)

همین نمونه است.در حقیقت مصالح مردم و جامعه اسلامی و نسلهای آینده ایجاب می کرده که امام(علیه السلام)این حقایق را بیان کند تا به دست فراموشی سپرده نشود.

سپس می فرماید:«(هنگامی که دیدم او پیشدستی کرد و خلافت را در بر گرفت) من در برابر آن پرده ای افکندم و پهلو از آن تهی کردم(و خود را کنار کشیدم)» (فسدلت (1)دونها ثوبا،و طویت عنها کشحا (2)).

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که امام(علیه السلام)هنگامی که خود را در برابر این جریان دید،آماده درگیری نشد و به دلایلی که در ذیل به آن اشاره می شود بزرگوارانه از آن چشم پوشید و زاهدانه از آن کناره گیری کرد.ولی از سوی دیگر این فکر دائما روح او را آزار می داد که در برابر این انحراف بزرگ چه باید انجام دهد و مسؤولیّت الهی خویش را چگونه پیاده کند؟ به همین دلیل اضافه می کند:«پیوسته در این اندیشه بودم که آیا با دست بریده(و نداشتن یار و یاور به مخالفان)حمله کنم یا بر این تاریکی کور،صبر نمایم؟» (و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذّاء (3)،أو اصبر علی طخیة (4)عمیاء) .

امام(علیه السلام)با این جمله،این حقیقت را روشن می سازد که من هرگز مسئولیت خودم را در برابر امّت و وظیفه ای که خدا و پیامبرش بر دوشم گذارده بودند فراموش نکرده،ولی چه کنم که در میان دو محذور،گرفتار بودم:محذور اوّل این که قیام کنم و با مخالفان،درگیر شوم در حالی که از یک سو،یار و یاور کافی نداشتم و از سوی دیگر این قیام موجب شکاف در میان مسلمین می شد و فرصت به دست منافقان و

ص: 305


1- 1) «سدلت»او ماده«سدل»بر وزن«عدل»در اصل به معنای نزول چیزی از بالا به پایین به گونه ای که آن را بپوشاند می باشد،بنا بر این«سدلت»مفهومش این است که آن را رها کردم و چیزی بر آن فرو افکندم.
2- 2) «کشح»(بر وزن فتح)به معنی پهلوست و«طوی عنه کشحه»کنایه از بی اعتنایی و صرف نظر کردن از چیزی است.
3- 1) «جذّاء»به معنی شکسته و بریده است.
4- 2) «طخیة»به معنی تاریکی و ظلمت و گاه به معنی ابرهای نازک است و«طخیاء»به معنی شب تاریک است.

دشمنانی می داد که در انتظار چنین شرایطی بودند.محذور دوّم این که در آن محیط تاریک و ظلمانی صبر کنم.

تعبیر به «طخیة عمیاء» با توجّه به این که «طخیه» خود به معنی ظلمت و تاریکی است اشاره به این است که گاهی ظلمتها شدید نیست و از خلال آن می توان شبحی مشاهده کرد،ولی این ظلمت آن قدر شدید بود که باید ظلمت کورش نامید.

سپس توصیف بیشتری از شرایط آن زمان در سه جمله کوتاه و پر معنی ارائه می دهد و می فرماید:«ظلمت و فتنه ای که بزرگسالان را فرسوده و کودکان خردسال را پیر و مردم با ایمان را تا واپسین دم زندگی و لقای پروردگار رنج می دهد» (یهرم فیها الکبیر،و یشیب فیها الصّغیر،و یکدح (1)فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه) .

از این عبارت به خوبی روشن می شود که یک رنج و درد عمومی،همه را تحت فشار قرار داده بود.صغیران را پیر می کرد و پیران را زمینگیر،ولی مؤمنان رنج مضاعفی داشتند چرا که مشکلات روزافزون جامعه اسلامی و خطراتی که از هر سو آن را تهدید می کرد آنان را در اندوه عمیق و رنج بی پایانی فرو برده بود،همان درد و مصیبتی که با گذشت زمان و در مدّت کوتاهی در عصر«بنی امیّه»خود را نشان داد و بسیاری از زحمات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)و مؤمنان راستین نخستین را بر باد داد.

سرانجام،تصمیم گیری خود را در برابر این«دو راهی»مشکل و خطرناک به این صورت بیان می فرماید:«سرانجام(بعد از اندیشه کافی و در نظر گرفتن تمام جهات)دیدم بردباری و شکیبایی در برابر این مشکل،به عقل و خرد نزدیکتر است» (فرایت انّ الصّبر علی هاتا (2)احجی ) (3).

ص: 306


1- 3) «یکدح»از ماده«کدح»به معنی سعی و کوشش توأم با خستگی است.
2- 1) «ها»در واژه«هاتا»علامت تنبیه است و«تا»اسم اشاره مؤنث،اشاره به«طخیة»(تاریکی و ظلمت)است که در جمله های قبل آمده است.بعضی نیز مشار الیه را حالتی دانسته اند که از عبارت استفاده می شود و معنی چنین است:«فرایت انّ الصّبر علی هذه الحالة احجی».
3- 2) «اجحی»از ماده«حجا»به معنی عقل است بنا بر این احجی به معنی عاقلانه تر می باشد.

«به همین دلیل شکیبایی پیشه کردم(نه شکیبایی آمیخته با آرامش خاطر بلکه)در حالی بود که گویی چشم را خاشاک پر کرده و استخوان،راه گلویم را گرفته بود» (فصبرت و فی العین قذی (1)،و فی الحلق شجا (2)).

این تعبیر ترسیم گویایی از نهایت ناراحتی امام در آن سالهای پر درد و رنج می باشد که نمی توانست چشم به روی حوادث ببندد و نه بگشاید و نیز نمی توانست فریاد کشد و سوز درون خود را آشکار سازد. «چرا که با چشم خود می دیدم میراثم به غارت می رود!» (اری تراثی نهبا) .

نکته ها
1-چرا امام(علیه السلام)صبر را ترجیح داد؟!

تاریخ به خوبی گواهی می دهد که منافقان و دشمنان اسلام برای رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)دقیقه شماری می کردند و بسیاری از آنها معتقد بودند با رحلت آن حضرت یکپارچگی مسلمانان از میان می رود و شرایط برای یک حرکت ضدّ انقلابی فراهم می آید و قادر خواهند بود اسلام نوپا را در هم بشکنند،در چنین شرایطی اگر علی(علیه السلام)برای گرفتن حق خویش یا به تعبیر دیگر بازگرداندن مسلمانان به اسلام راستین عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)قیام می کرد با توجّه به تصمیم هایی که برای کنار زدن او از صحنه خلافت از پیش گرفته شده بود به یقین درگیری،روی می داد و صحنه جامعه اسلامی چنان آشفته می شد که راه برای منافقان و دشمنان، جهت رسیدن به نیّات سوءشان هموار می گشت،گروههایی که به نام«اهل ردّه» بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)بلافاصله در برابر حکومت اسلامی قیام کردند و بر اثر یکپارچگی مردم سرکوب شدند،شاهد و گواه روشنی بر این معنی است.در بعضی از تعبیرات که در تواریخ

ص: 307


1- 3) «قذی»به معنی آلودگی و به معنی خاشاک آمده است.
2- 4) «شجی»به معنی اندوه و غم و شدّت و رنج،و گاه به معنی استخوان یا چیز دیگری که در گلو،گیر کند،آمده است.

معروف اسلام آمده،می خوانیم:«لمّا توفّی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)ارتدّت العرب و اشرایّت الیهودیّة و النّصرانیّة و نجم النّفاق و صار المسلمون کالغنم المطیرة فی اللّیلة الشّاتیة،هنگامی که پیامبر وفات یافت عرب(جاهلی)بازگشت خود را شروع کرد و یهود و نصارا سر برداشتند و منافقان آشکار گشتند و وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمه بی چوپانی بودند که در یک شب سرد و بارانی زمستان،در بیابان،گرفتار شده اند». (1)

اینها همه از یک سو و از سوی دیگر قیام کردن با نداشتن یار و یاور،پیروزی را بر او مشکل می کرد و شاید اگر قیام می فرمود بسیاری از ناآگاهان،این قیام را نه برای مسائل مهمّ الهی،بلکه به خاطر مسائل شخصی تفسیر می کردند.

ولی ضایعات و مشکلات فراوانی که از تغییر محور خلافت به وجود آمده بود روز به روز خود را بیشتر نشان می داد و همین ها بود که به صورت خار و خاشاکی به چشم مولا(علیه السلام)می نشست و همچون استخوانی گلویش را آزار می داد.

این درسی است برای همه مسلمین در طول تاریخ که هر گاه احقاق حقّ خویش،موجب ضربه ای بر اساس و پایه دین شود باید از آن چشم بپوشند و حفظ اصول را بر همه چیز مقدّم بشمرند و بر درد و رنجهای ناشی از تضییع حقوق، صبر کنند و دندان بر جگر بفشارند.

شبیه همین معنی در خطبه 26 نیز آمده است که می فرماید:«فنظرت فاذا لیس لی معین الاّ اهل بیتی...و اغضیت علی القذی و شربت علی الشّجی...،من نگاه کردم و دیدم برای گرفتن این حق یاوری به جز خاندان خویش ندارم...چشمهای پر از خاشاک را فرو بستم و با گلویی که گویی استخوان در آن گیر کرده بود جرعه حوادث را نوشیدم».

ص: 308


1- 1) سیره ابن هشام،جلد 4،صفحه 316.
2-چرا از خلافت تعبیر به«ارث»شده است؟

در عبارات فوق خواندیم که امام(علیه السلام)می فرماید:«من دیدم که میراثم به غارت می رود.»در این جا سؤالی پیش می آید که چرا از خلافت تعبیر به «میراث»شده است؟! پاسخ این سؤال با توجّه به این نکته روشن می شود و آن این که خلافت یک میراث الهی و معنوی است که از پیامبر(صلی الله علیه و آله)به جانشینان معصومش می رسد نه یک میراث شخصی و مادّی و حکومت ظاهری.شبیه این تعبیر در آیات قرآن نیز دیده می شود آنجا که«زکریا»از خداوند تقاضای فرزندی می کند که«وارث او» و«وارث آل یعقوب»باشد(و بتواند به خوبی از میراث نبوّت و پیشوایی خلق پاسداری کند) «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» . (1)

در حقیقت این میراث متعلق به همه امّت است ولی در اختیار امام و جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله)قرار داده شده است.

در مورد کتب آسمانی می خوانیم: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» ،سپس کتاب(آسمانی)را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم.» (2)و از همین نظر در حدیث مشهور نبوی آمده است:«العلماء ورثة الانبیاء، دانشمندان وارثان پیامبرانند». (3)

شاهد این سخن تاریخ گویای زندگی علی(علیه السلام)است،او عملا نشان داد که هیچ گونه دلبستگی به مال و مقام ندارد و خلافت را-بدون انجام وظایف الهی- همانند کفش کهنه بی ارزش،یا آب بینی حیوانی می دانست،چگونه ممکن است برای از دست رفتن آن چشمی پر خاشاک و گلویی گرفته،داشته باشد؟

بعضی احتمال داده اند که منظور از این«میراث غارت شده»،«فدک»باشد که

ص: 309


1- 1) سوره مریم،آیه 5 و 6.
2- 2) سوره فاطر،آیه 32
3- 3) اصول کافی،جلد 1،صفحه 32 و 34.

پیامبر(صلی الله علیه و آله)برای دخترش«زهرا»-علیها السّلام-گذارده بود و از آنجا که مال همسر در حکم مال شوهر است این تعبیر را بیان فرمود، (1)ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد چرا که در تمام این خطبه،سخن از مسأله خلافت است و این جمله نیز ناظر به آن است.

3-امام(علیه السلام)در گوشۀ خانه

هیچ کس نمی تواند ضایعه عظیمی را که بر جهان اسلام از نشستن علی(علیه السلام)در گوشه خانه وارد شد ارزیابی کند.تنها در بعد علمی وقتی به نهج البلاغه نگاه کنیم که بخشی از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت را در مدّت کوتاه خلافتش تشکیل می دهد آن هم خلافتی که مملوّ از حوادث و ماجراهای دردناک و جنگهای پی در پی بود،می توانیم حدس بزنیم که اگر آن 25 سال نیز علی(علیه السلام)در میان امّت بود و مردم از چشمه جوشان علم و دانش بی پایان او بهره می بردند،چه آثار عظیمی برای مسلمانان جهان بلکه برای جامعه بشریّت به یادگار می ماند.

ولی چه می توان کرد که این فیض عظیم را از مسلمانان و بشریّت گرفتند و ضایعه بزرگی که هرگز قابل جبران نیست در تاریخ روی داد.

4-چرا امام(علیه السلام)مسألۀ خلافت را طرح می کند؟

بعضی چنین می پندارند که آیا بهتر نبود امام(علیه السلام)اصلا به سراغ مسأله خلافت که مربوط به گذشته بود نمی رفت و آن را به دست فراموشی می سپرد مبادا منشأ اختلاف بیشتری در میان مسلمانان گردد؟!

نظیر همین سخن،امروز هم از سوی گروهی مطرح است و به مجرد این که سخن از خلافت بلا فصل علی(علیه السلام)به میان آید می گویند برای حفظ وحدت

ص: 310


1- 4) منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 45.

مسلمین سکوت کنید و این گونه مسائل را به فراموشی بسپارید،ما امروز با دشمنان بزرگی رو به رو هستیم و پرداختن به این مسائل ما را در مبارزه با دشمنان مشترک تضعیف می کند،اصولا این گونه بحثها چه فایده ای می تواند داشته باشد در حالی که پیروان هر یک از مذاهب تصمیم خود را گرفته و به راه خویش می روند و بسیار بعید به نظر می رسد که ادامه این گونه بحثها سرچشمه اتحاد تازه ای شود.

در پاسخ این سؤال لازم است دو نکته را یادآور شویم:

الف-واقعیّتهای موجود هرگز نمی تواند حقیقتها را به فراموشی بسپارد.این یک حقیقت است که علاوه بر تأکید شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله)بر خلاف علی(علیه السلام) شایستگی او از هر نظر برای این امر بیشتر بود،حال چه حوادثی واقع شد که این مسأله دگرگون گشت مطلبی جداگانه است.

بنا بر این علی(علیه السلام)که همه جا طرفدار حقیقت بود و با واقعیتهای موجود که هماهنگ با حقیقت نبود ستیز داشت حق دارد که حقایق مربوط به خلافت را بعد از رسول خدا بازگو کند تا محققان بعد از قرنها یا هزاران سال بتوانند منصفانه قضاوت کنند و اگر کسانی بخواهند از وضع موجود صرف نظر کرده و به حقایق بیندیشند قادر بر این امر باشند و راه مستقیم را در پرتو تحقیق خود پیدا کنند.

به هر حال هرگز نمی توان کسی را از بیان حقیقت باز داشت و به فرض که بتوانیم،حقّ چنین کاری را نداریم زیرا ضایعه بزرگی محسوب می شود چرا که همیشه واقعیتهای موجود با حقایق تطبیق نمی کند و گاه فاصله زیادی با آن دارد، آنچه هست همیشه به معنی آنچه باید باشد نیست.اسلام به ما می گوید ما باید به دنبال چیزی باشیم که باید باشد.

شک نیست که مسأله خلافت و امامت بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)یکی از اساسی ترین مباحث دینی ماست،خواه آن را جزء اصول دین بشماریم آن گونه که پیروان مکتب اهل بیت(علیه السلام)می گویند،یا جزء فروع دین،هر چه هست مسأله ای است که از نظر دینی سرنوشت ساز می باشد و به هیچ وجه جنبه شخصی ندارد و بر خلافت آنچه

ص: 311

برخی ناآگاهان می اندیشند تنها یک بحث تاریخی مربوط به گذشته نیست،بلکه آثار زیادی برای امروز و فردا و فرداها دارد و می تواند در بسیاری از مسائل مربوط به اصول و فروع اسلام اثر بگذارد و درست به همین دلیل علی(علیه السلام) در دوران خلافت ظاهریش به طور مکرّر متذکّر این مسأله شده است.

ب-آنچه مضر به وحدت و اتّحاد صفوف مسلمانان است بحثهای جنجالی و تعصّب آلود و پرخاشگرانه است،ولی بحثهای علمی و منطقی که طرفین،حدود و موازین علمی و منطقی را در آن رعایت کنند نه تنها مزاحم وحدت صفوف مسلمانان نیست بلکه در بسیاری از مواقع به آن کمک می کند.

این سخن را به عنوان یک مطلب ذهنی نمی گوییم بلکه امری است که آن را تجربه کرده ایم.اخیرا در یکی از استانهای ایران به مناسبت هفته وحدت جمعی از دانشمندان شیعه و اهل سنّت در یک گردهمایی بزرگ در کنار هم نشستند و بخشهای مهمّی از مسائل مربوط به اختلاف اهل سنّت و شیعه را مورد بررسی علمی قرار دادند و نتیجه آن بسیار جالب و چشمگیر بود،زیرا در بسیاری از مباحث،نظرها به هم نزدیک شد و اختلافها کمتر گردید و همه باور کردند که اگر این گونه بحثها ادامه یابد کمک شایان توجّهی به کمتر کردن فاصله ها و وحدت صفوف می کند. (1)

حتّی در باره اختلاف میان ادیان آسمانی نیز این گونه بحثها مفید و مؤثّر و سبب کم شدن فاصله هاست و آنها که با این گونه بحثها مخالفند در واقع ناآگاهانه به تشدید اختلافات و زیاد شدن فاصله ها کمک می کنند.

ص: 312


1- 1) برای آگاهی از مباحث مهمّی که در این جلسات مطرح شده و توافقهایی که حاصل گردیده است به«مجله پیام حوزه،پیش شماره»مراجعه نمایید.

بخش دوّم

اشاره

حتّی مضی الاوّل لسبیله فادلی بها الی فلان بعده.ثمّ تمثّل بقول الاعشی:

شتّان ما یومی علی کورها و یوم حیّان اخی جابر

فیا عجبا!!بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته- لشدّ ما تشطّرا ضرعیها-فصیّرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها،و یخشن مسّها و یکثر العثار فیها،و الاعتذار منها،فصاحبها کراکب الصّعبة ان اشنق لها خرم،و ان اسلس لها تقحّم،فمنی النّاس-لعمر اللّه-بخبط و شماس،و تلوّن و اعتراض فصبرت علی طول المدّة،و شدّة المحنة.

ترجمه

این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت(و سر به تیره تراب نهاد) و خلافت را بعد از خودش به آن شخص(یعنی عمر)پاداش داد سپس به گفته(شاعر معروف)«اعشی»تمثّل جست:

شتّان ما یومی علی کورها و یوم حیّان اخی جابر

«بسی فرق است تا دیروزم امروز کنون مغموم ودی شادان و پیروز»

(در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر بودم ولی امروز چنان مرا منزوی ساختند که خلافت را یکی به دیگری تحویل می دهد و کاری به من ندارند)!

ص: 313

راستی عجیب است او که در حیات خود از مردم درخواست می کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند خود به هنگام مرگ،عروس خلافت را برای دیگری کابین بست چه قاطعانه پستانهای این ناقه را هر یک به سهم خود دوشیدند.

سرانجام آن را در اختیار کسی قرار داد که جوّی از خشونت و سختگیری بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبی.کسی که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسی می ماند که بر شتر سرکشی سوار گردد،اگر مهار آن را محکم بکشد پرده های بینی شتر پاره می شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط می کند.به خدا سوگند به خاطر این شرایط،مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشی و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند من که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایی پیشه کردم،با این که دورانش طولانی و رنج و محنتش شدید بود.

شرح و تفسیر
دوران خلیفۀ دوّم

امام(علیه السلام)در بخش دیگری از این خطبه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، می فرماید:«این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت(و سر به تیره تراب نهاد)» (حتّی مضی الاوّل لسبیله) همان راهی که همه می بایست آن را بپیمایند. (1)

سپس می افزاید:«و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص(یعنی عمر)پاداش داد!» (فادلی بها الی فلان بعده) .

«ادلی»از ماده«دلو»گرفته شده است و همان گونه که با دلو و طناب آب را از

ص: 314


1- 1) او در سال 13 هجری بعد از حدود 2 سال و 3 ماه خلافت،در ماه جمادی الاخری چشم از جهان فرو بست(مروج الذهب،جلد 2،صفحه 304،چاپ چهارم).

چاه می کشند این واژه در مواردی به کار می رود که چیزی را به عنوان جایزه یا رشوه یا حق الزحمه به دیگری بدهند،قرآن مجید می گوید: «وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ» . (1)

در این جا«ابن ابی الحدید معتزلی»می گوید:خلافت خلیفه دوّم در حقیقت پاداشی بود که خلیفه اوّل در برابر کارهای او داد.او بود که پایه های خلافت «ابو بکر»را محکم ساخت و بینی مخالفان را بر خاک مالید،شمشیر«زبیر»را شکست و«مقداد»را عقب زد و«سعد بن عباده»را در سقیفه،لگدمال نمود و گفت:«سعد»را بکشید!خدا او را بکشد!و هنگامی که«حباب بن منذر»در روز «سقیفه»گفت:آگاهی و تجربه کافی در امر خلافت نزد من است«عمر»بر بینی او زد و وی را خاموش ساخت.

کسانی از هاشمیّین را که به خانه«فاطمه»(علیه السلام)پناه برده بودند با تهدید خارج کرد و سرانجام می نویسد:«و لولاه لم یثبت لابی بکر امر و لا قامت له قائمة،اگر او نبود هیچ امری از امور ابو بکر ثبات پیدا نمی کرد و هیچ ستونی برای او برپا نمی شد». (2)

از این جا روشن می شود که تعبیر به«ادلی»چه نکته ظریفی را در بر دارد، سپس امام به گفته شاعر(معروف)«اعشی»تمثل جست(ثمّ تمثّل بقول الاعشی):

شتّان ما یومی علی کورها

و یوم حیّان اخی جابر

بسی فرق است تا دیروزم امروز

کنون مغموم ودی شادان و پیروز (3)

ص: 315


1- 1) سوره بقره،آیه 188.
2- 2) -شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 174.
3- 3) اعشی یکی از شعرای نامی معروف جاهلیّت است،از یونس نحوی سؤال کردند برترین شاعر کیست؟گفت:من فرد خاصّی را معین نمی کنم ولی می گویم:«امرء القیس»است وقتی که سوار باشد،و«نابغه»است هنگامی که گرفتار ترس شود،و«زهیر»است هنگامی که به چیزی علاقه مند شود،و«اعشی»است هنگامی که در حال طرب قرار گیرد.او اسلام را درک کرد ولی توفیق تشرّف به اسلام برای او حاصل نشد و چون چشمش ضعیف بود به او«اعشی»می گفتند و در آخر عمر نابینا شد و اسم او«میمون بن قیس»است و منظورش از شعر بالا اشاره به زمانی است که همنشین«حیان»برادر«جابر»یکی از بزرگان «یمامه»بود که«اعشی»در آن زمان در نعمت و احترام فراوان می زیست هنگامی که آن زندگی را مقایسه با وضع خودش در بیابانهای مکّه و مدینه می کند که برای تحصیل حدّاقل زندگی باید بر پشت شتر سوار شود و بیابانها را زیر پا بگذارد،می گوید:آن زندگی کجا و این زندگی کجا!

اشاره به این که من در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر،بلکه نفس رسول خدا بودم ولی بعد از او چنان مرا عقب زدند که منزوی ساختند و خلافت رسول خدا را که از همه برای آن سزاوارتر بودم یکی به دیگری تحویل می داد.

بعضی نیز گفته اند منظور از تمثّل به این شعر مقایسه خلافت خویش با خلفای نخستین است که آنها در آرامش و آسایش بودند ولی دوران خلافت امام بر اثر دور شدن از عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)و تحریکات گسترده دشمنان،مملوّ از طوفانها و حوادث دردناک بود(البته این در صورتی است که اعشی حال خود را با حال شخص حیان مقایسه کرده باشد) (1)سپس امام به نکته شگفت انگیزی در این جا اشاره می کند و می فرماید:

«شگفت آور است او که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند،خود به هنگام مرگ عروس خلافت را برای دیگری کابین بست!» (فیا عجبا!!بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته) .

این سخن اشاره به حدیث معروفی است که از ابو بکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت:«اقیلونی فلست بخیرکم،مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم»و بعضی این سخن را به صورت دیگری نقل کرده اند:

«ولّیتکم و لست بخیرکم،مرا به خلافت برگزیده اند در حالی که بهترین شما نیستم» (2)

ص: 316


1- 1) شرح ابن میثم،جلد یک،صفحه 257.
2- 1) این حدیث از احادیثی است که در کتب شیعه و اهل سنّت به صورت گسترده نقل شده است:«ابن ابی الحدید»در شرح خود دو تعبیر بالا را آورده است(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 169). «شیخ محمد عبده»دانشمند بزرگ مصری در شرح نهج البلاغه خویش می گوید:بعضی روایت کرده اند که«ابو بکر»بعد از بیعت گفت:«اقیلونی فلست بخیرکم»،ولی غالب دانشمندان،این روایت را به این صورت نپذیرفته و گفته اند:روایت به صورت:«ولّیتکم و لست بخیرکم»می باشد.(شرح نهج البلاغه عبده،صفحه 86،ذیل همین خطبه) در پاورقی های«احقاق الحق»از«ابن حسنویه»محدث«حنفی موصلی»در کتاب«درّ بحر المناقب»حدیث مفصّلی در این زمینه نقل می کند که در آخر آن آمده است که ابو بکر گفت: «اقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم،مرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالی که علی در میان شماست»(احقاق الحق،جلد 8،صفحه 240). «طبری»مورخ معروف می نویسد:«ابو بکر»بعد از بیعت«سقیفه»خطبه ای خواند و در ضمن آن گفت:«ایّها النّاس فانّی قد ولّیت علیکم و لست بخیرکم،ای مردم مرا به خلافت بر شما برگزیده اند در حالی که بهترین شما نیستم»(تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 450 چاپ مؤسسه اعلمی بیروت). «ابن قتیبه دینوری»در«الامامة و السیاسة»نقل می کند که ابو بکر با چشم گریان به مردم گفت:«لا حاجة لی فی بیعتکم اقیلونی بیعتی،من نیازی به بیعت شما ندارم بیعت مرا باز گردانید»(الامامة و السیاسة،جلد 1،صفحه 20).

این روایت به هر صورت که باشد نشان می دهد که او مایل به قبول خلافت نبود یا به گمان بعضی به خاطر این که نسبت به آن بی اعتنا بود و یا با وجود علی(علیه السلام)خود را شایسته این مقام نمی دانست،هر چه باشد این سخن با کاری که در پایان عمر خود کرد سازگار نبود و این همان چیزی است که علی(علیه السلام)از آن ابراز شگفتی می کند که چگونه با این سابقه،مقدّمات انتقال سریع خلافت را حتی بدون مراجعه به آرا و افکار مردم برای دیگری فراهم می سازد.

در پایان این فراز می فرماید:«چه قاطعانه هر دو از خلافت،به نوبت،بهره گیری کردند و پستانهای این ناقه را هر یک به سهم خود دوشیدند» (لشدّ ما تشطّرا ضرعیها) .

«ضرع»به معنای پستان است و«تشطّرا»از ماده«شطر»به معنای بخشی از چیزی است.

این تشبیه جالبی است از کسانی که به تناوب از چیزی استفاده می کنند زیرا ناقه(شتر ماده)دارای چهار پستان است که دو به دو پشت سر هم قرار گرفته اند و معمولا هنگام دوشیدن دو به دو می دوشند و به همین دلیل در عبارت امام(علیه السلام)از آن تعبیر به دو پستان شده است و تعبیر به«تشطّرا»اشاره به این است که هر یک از آن دو،بخشی از آن را مورد استفاده قرار داده و بخشی را برای دیگری گذارده است و به هر حال این تعبیر نشان می دهد که برنامه از پیش تنظیم شده بود و یک امر تصادفی نبود.

ص: 317

پاسخ به یک سؤال بعضی در این جا گفته اند نظیر آنچه در مورد خلیفه اول گفته شده که از مردم می خواست بیعت خود را باز پس بگیرند چون بهترین آنها نیست،در مورد علی(علیه السلام)نیز در همین نهج البلاغه آمده است که بعد از قتل عثمان به مردم چنین فرمود:«دعونی و التمسوا غیری...و ان ترکتمونی فانا کاحدکم و لعلّی اسمعکم و اطوعکم لمن ولّیتموه امرکم و انا لکم وزیرا خیر لکم منّی امیرا،مرا واگذارید و به سراغ دیگری بروید...و اگر مرا رها کنید همچون یکی از شما هستم و شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به کسی که او را برای حکومت انتخاب می کنید باشم،و من وزیر و مشاور شما باشم برای شما بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم».

در این جا«ابن ابی الحدید»سخنی دارد و ما هم سخنی،سخن او این است که می گوید:«شیعه امامیّه از این ایراد پاسخ گفته اند که میان گفتار«ابو بکر»و این گفتار«علی»(علیه السلام)تفاوت بسیار است.ابو بکر گفت من بهترین شما نیستم بنا بر این صلاحیت برای خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه،صالح تر باشد ولی علی(علیه السلام) هرگز چنین سخنی را نگفت او نمی خواست با پذیرش خلافت،فتنه جویان فتنه بر پا کنند». (1)

سپس ابن ابی الحدید می افزاید:«این سخن در صورتی صحیح است که افضلیت،شرط امامت باشد(اشاره به این که ممکن است کسی بگوید لازم نیست امام افضل باشد،سخنی که منطق و عقل آن را هرگز نمی پسندد و گفتن آن مایه شرمندگی است)».

ولی ما می گوییم مطلب فراتر از این است.اگر در همان خطبه 92 که به آن استدلال کرده اند دقّت کنیم و تعبیراتی که در میان این جمله ها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگیریم،دلیل گفتار علی(علیه السلام)بسیار روشن

ص: 318


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 169.

می شود.او با صراحت می فرماید:«فانّا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول،این که می گویم مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید برای این است که ما به استقبال چیزی می رویم که چهره های مختلف و جهات گوناگونی دارد.دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمی ماند»(اشاره به این که در دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(صلی الله علیه و آله)در طول این مدّت تغییراتی داده شده که من ناچارم دست به اصلاحات انقلابی بزنم و با مخالفتهای گروهی از شما رو به رو شوم)آن گاه می افزاید:«و انّ الآفاق قد اغامت و المحجّة قد تنکّرت،چرا که چهره آفاق(حقیقت)را ابرهای تیره فرا گرفته و راه مستقیم حق،گم شده و ناشناخته مانده است».

سپس با صراحت جمله ای را بیان می کند که جان مطلب در آن است، می فرماید:«و اعلموا انّی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب،بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه می دانم با شما رفتار می کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد(بنا بر این، بیعت با من برای شما بسیار سنگین است اگر آمادگی ندارید به سراغ دیگری بروید)».

شاهد این که علی(علیه السلام)افضلیت را در امر خلافت لازم و واجب می شمرد، این است که در خطبه دیگری می فرماید:«ایّها النّاس انّ احقّ النّاس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر اللّه فیه،ای مردم شایسته ترین مردم برای امامت و خلافت نیرومندترین آنها نسبت به آن و آگاهترین مردم نسبت به اوامر الهی است». (1)

بنا بر این مقایسه کلام علی(علیه السلام)با آنچه از ابو بکر نقل شده،به اصطلاح قیاس مع الفارق است زیرا هیچ شباهتی در میان این دو کلام نیست.

این سخن را با گفتار دیگری که«ابن ابی الحدید»در مقام توجیه کلام خلیفه اوّل آورده است پایان می دهیم.او می گوید:«آنهایی که افضلیت را در امامت شرط نمی دانند نه تنها در مورد این روایت مشکلی ندارند بلکه آن را به کلی از دلایل

ص: 319


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 173.

اعتقاد خود می شمرند که خلیفه اول گفته است من به امامت انتخاب شده ام در حالی که بهترین شما نیستم.و آنها که روایت اقیلونی را پذیرفته اند گفته اند:

این سخن جدّی نبوده است و هدف این بوده که مردم را بیازماید و ببیند تا چه اندازه با او موافق یا مخالف،دوست یا دشمن هستند». (1)

سستی این گونه توجیهات بر کسی پوشیده نیست چرا که اعتراف هر کسی را باید بر معنی واقعی آن حمل کرد و توجیه،نیاز به قرینه روشنی دارد که در این جا وجود ندارد و به تعبیری دیگر:این اعتراف در هر محکمه ای به عنوان یک اعتراف واقعی پذیرفته می شود و هیچ عذری در مقابل آن پذیرفته نیست مگر این که با مدرک روشنی همراه باشد.

سپس به ترسیم گویایی از شخصیّت خلیفه دوّم و صفات و ویژگیهای او و چگونگی محیط و زمان او پرداخته،می فرماید:«او خلافت را در اختیار کسی قرار داد که جوّی از خشونت و سختگیری بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبی» (فصیّرها فی حوزة (2)خشناء یغلظ کلمها (3)و یخشن مسّها یکثر العثار (4)فیها،و الاعتذار منها) .

حوزه،در حقیقت در این جا اشاره به مجموعه اخلاق و صفات ویژه خلیفه دوم است و در واقع چهار وصف برای او ذکر فرموده است که نخستین آنها خشونت است و تعبیر به «یغلظ کلمها» اشاره به جراحت شدیدی است که از نظر روحی یا جسمی در برخورد با او حاصل می شد.

دوّمین آنها خشونت در برخورد است که با جمله «و یخشن مسّها» ذکر شده است،بنا بر این «حوزة خشناء ،دارنده صفات خشونت آمیز»به وسیله دو جمله بعد از آن که خشونت در سخن و خشونت در برخورد بوده است تفسیر شده است.

ص: 320


1- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 169.
2- 1) «حوزة»به معنای ناحیه و طبیعت آمده،از مادّه«حیازت»به معنای جمع کردن و بر گرفتن است.
3- 2) «کلم»در اصل به معنای زخم و جرح است و کلام را از این جهت کلام می گویند که اثر قاطع در طرف مقابل می گذارد.
4- 3) «عثار»به معنای لغزش است.

سوّمین ویژگی،اشتباهات فراوان و چهارمین آنها عذرخواهی از آن است که با جمله« و یکثر العثار فیها ،لغزش در آن فراوان است»و« و الاعتذار منها ،پوزش طلبی آن فراوان است»بیان شده است.

در مورد اشتباهات فراوان خلیفه دوم مخصوصا در بیان احکام و پوزش طلبی مکرّر و همچنین خشونت در برخورد،مطالب فراوانی در تاریخ اسلام،حتّی کتابهایی که به وسیله دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته،دیده می شود که در بحث نکات به گوشه ای از آن اشاره خواهد شد.

سپس می افزاید:«کسی که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسی می ماند که بر شتر سرکشی سوار گردد،اگر مهار آن را محکم بکشد پرده های بینی شتر پاره می شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط می کند(و خود و اطرافیان خویش را به هلاکت می افکند)» (فصاحبها کراکب الصّعبة (1)ان اشنق (2)لها خرم (3)،و ان اسلس (4)لها تقحّم (5)).

امام(علیه السلام)در این جمله وضع حال خود و گروهی از مؤمنان را در عصر خلافت خلیفه دوم شرح می دهد که اگر با وجود ویژگیهای اخلاقی که در بالا اشاره شد در شخص خلیفه،کسی می خواست با او به مقابله برخیزد،کار به اختلاف و مشاجره و ای بسا شکاف در میان مسلمین یا مواجهه با خطراتی از ناحیه خلیفه می شد و اگر می خواست سکوت کند و بر همه چیز صحّه بنهد خطرات دیگری اسلام و خلافت

ص: 321


1- 1) «صعبة»به معنی انسان یا حیوان سرکش است و نقطه مقابل آن«ذلول»به معنی رام می باشد و«صعبة»در این جا اشاره به ناقه صعبه(شتر سرکش)است.
2- 2) «اشنق»به معنی کشیدن زمام ناقه و مانند آن است و«شناق»بر وزن کتاب به ریسمانی گفته می شود که دهان مشک را با آن می بندند.
3- 3) «خرم»از ماده«خرم»(بر وزن چرم)به معنی پاره کردن و شکافتن است.
4- 4) «اسلس»از ماده«سلس»(بر وزن قفس)و«سلاسة»به معنی سهولت و آسانی است بنا بر این اسلس به معنی«رها کرد و سهل و آسان گرفت»می باشد.
5- 5) «تقحّم»از ماده«قحوم»(بر وزن شعور)به معنی انداختن خویشتن در چیزی بدون فکر و مطالعه است.

اسلامی را تهدید می کرد،در واقع دائما در میان دو خطر قرار داشتند:خطر برخورد با خلیفه و خطر از دست رفتن مصالح اسلام.به همین دلیل در جمله های بعد،امام(علیه السلام)از ناراحتی خودش و سایر مردم در آن عصر شکایت می کند و مشکلات روزافزون مسلمانان را بر می شمارد.

این احتمال نیز از سوی بعضی از شارحان نهج البلاغه داده شده است که ضمیر در «صاحبها» به مطلق خلافت باز گردد،یعنی در طبیعت خلافت،دائما یکی از این دو خطر نهفته است.اگر شخصی که در رأس خلافت است بخواهد با همه چیز قاطعانه برخورد کند خطر عکس العمل های حادّ وجود دارد و اگر بخواهد با سهولت و اغماض برخورد کند با خطر سقوط در درّه انحراف و اشتباه و از میان رفتن ارزشهای اسلامی رو به رو می شود.

ولی قراین نشان می دهد که منظور همان معنی اوّل است و چنانچه در جمله های بعد و قبل دقت کنیم این نکته به وضوح به دست می آید. (1)

آن گاه امام(علیه السلام)در ادامه همین سخن و بیان گرفتاریهای مردم و گرفتاری خود در آن دوران،چنین می فرماید:«به خدا سوگند به خاطر این شرایط،مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشی و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند» (فمنی (2)النّاس لعمر اللّه بخبط (3)و شماس (4)،و تلوّن (5)و اعتراض (6)).

در این جمله به چهار پدیده رفتاری و روانی مردم در عصر خلیفه دوّم اشاره شده

ص: 322


1- 1) بعضی احتمال سوّمی در این جا داده اند که منظور از آن خلافت در عصر خود امام(علیه السلام) است که شرایط و اوضاع،امام(علیه السلام)را در میان دو مشکل قرار داد،ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد.
2- 2) «منی»از ماده«منو»(بر وزن بند)به معنی مبتلا شدن است.
3- 3) «خبط»در اصل به معنی پایکوبی شتر بر زمین است و سپس به حرکات حساب نشده و بی پروا اطلاق شده است و لازمه آن عدم حفظ تعادل به هنگام راه رفتن است.
4- 4) «شماس»به معنی سرکشی و بد خلقی است.
5- 5) «تلوّن»به معنی تغییر حال دادن یا رنگ عوض کردن است.
6- 6) «اعتراض»در اصل به معنی حرکت در عرض جاده آمده و اشاره به حرکات ناموزون و غیر مستقیم می باشد.

است و ای بسا که آنها را از رئیس حکومت گرفته بودند چرا که همیشه رفتار رئیس حکومت بازتاب وسیعی در مردم دارد و از قدیم گفته اند:«النّاس علی دین ملوکهم».

نخستین آنها حرکات و تصمیم گیریهای بی مطالعه که سبب مشکلات و نابسامانیها در جامعه می گردد،بود.

دوّم سرکشی و تمرّد از قوانین الهی و نظامهای اجتماعی.

سوّم رنگ عوض کردنهای پی در پی و از راهی به راهی گام نهادن و از گروهی جدا شدن و به گروه دیگر پیوستن و بدون داشتن هدف ثابت زندگی کردن.

چهارم انحراف از مسیر حق و حرکت در مسیر ناصواب و غیر مستقیم بود.

بی شک-همان گونه که بعدا به طور مشروح خواهیم گفت-سیاست خارجی در عصر خلیفه دوّم و فتوحات اسلامی و پیشرفت در خارج از منطقه حجاز، ذهنیّتی برای بسیاری از مردم در باره شکل این حکومت ایجاد کرده بود که آن را در تمام جهات موفق می پنداشته،کمتر به مشکلات داخلی جامعه مسلمانان نخستین بیندیشند در حالی که همان گونه که امام(علیه السلام)در این جمله ها اشاره فرموده است گروهی از مسلمانان بر اثر اشتباهات و خطاها و ندانم کاریها و اجتهاد در مقابل نصوص قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله)،گرفتار نابسامانیهای فراوانی از نظر اعتقاد و عمل و مسائل اخلاقی شدند و در واقع تدریجا از اسلام ناب فاصله می گرفتند و همانها سبب شد که سرانجام به شورشهای عظیمی در دوران خلیفه سوّم بینجامد و مقدّمات حکومت خودکامه ای در عصر خلفای اموی و عبّاسی که هیچ شباهتی به حکومت اسلامی عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)نداشت فراهم گردد.به یقین این دگرگونی عجیب در یک روز انجام نگرفت و اشتباهات مستمرّ دوران خلفا به آن منتهی شد.

امام در ادامه این سخن می افزاید:«هنگامی که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایی پیشه کردم با این که دورانش طولانی و رنج و محنتش شدید بود» (فصبرت علی طول المدّة،و شدّة المحنة) .

درست شبیه همان شکیبایی در دوران خلیفه اوّل،ولی چون شرایط پیچیده تر و

ص: 323

دوران آن طولانی تر بود رنج و محنت امام(علیه السلام)در این دوران فزونی یافت.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:امام این جا به دو امر اشاره می کند که هر کدام سهمی در ناراحتی او دارد،نخست طولانی شدن مدّت دوری او از محور خلافت و دوری خلافت از وجود او،و دوّم ناراحتی و رنجی که به سبب آثار و پدیده های جدا شدن خلافت از محور اصلی در زمینه عدم نظم صحیح در امور دینی مردم حاصل شد.ولی به هر حال مصالح مهمتری ایجاب می کرد که او سکوت کند و آنچه را که اهمیّت کمتری دارد فدای آنچه که اهمیّت بیشتری دارد نماید.

این وضع همچنان ادامه یافت تا دوران خلیفه دوّم نیز پایان یافت.

نکته ها
1-نمونه هایی از خشونت اخلاقی در عصر خلیفۀ دوّم

در حالات او مخصوصا در دوران خلافت،مطالب زیادی در کتب دانشمندان اهل سنّت-اعم از کتب حدیث و تاریخ-نقل شده که آنچه را در کلمات امام(علیه السلام)در فراز بالا آمده است دقیقا تأیید می کند.این موارد بسیار فراوان است که به چند نمونه آن ذیلا اشاره می شود:

1-مرحوم«علامه امینی»در جلد ششم«الغدیر»از مدارک زیادی از کتب معروف اهل سنّت(مانند سنن دارمی،تاریخ ابن عساکر،تفسیر ابن کثیر، اتقان سیوطی،درّ المنثور،فتح الباری و کتب دیگر)داستانهای تکان دهنده ای در باره مردی به نام«صبیغ العراقی»نقل می کند.از تواریخ به خوبی استفاده می شود که او مردی بود جستجوگر و در باره آیات قرآن پیوسته سؤال می کرد ولی «عمر»در برابر سؤالات او چنان خشونتی به خرج داد که امروز برای همه ما شگفت آور است،از جمله این که کسی نزد«عمر»آمد و به او گفت ما مردی را یافتیم که از تأویل مشکلات قرآن سؤال می کند.

«عمر»گفت:خداوندا به من قدرت ده که بر او دست بیابم!روزی«عمر» نشسته

ص: 324

بود،مردی وارد شد و عمامه ای بر سر داشت،رو به«عمر»کرده،گفت:

یا امیر المؤمنین!منظور از: «وَ الذّارِیاتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟«عمر» گفت:حتما همان هستی که من به دنبال او می گشتم،برخاست و هر دو آستین را بالا زد و آن قدر به او شلاق زد که عمامه از سرش افتاد و بعد به او گفت به خدا قسم اگر سرت را تراشیده می دیدم گردنت را می زدم!سپس دستور داد لباسی بر او بپوشانند و او را بر شتر سوار کنند و به شهر خود ببرند،سپس خطیبی برخیزد و اعلام کند که«صبیغ»در جستجوی علم بر آمده و خطا کرده است،تا همه مردم از او فاصله بگیرند.او پیوسته بعد از این داستان در میان قومش حقیر بود تا از دنیا رفت در حالی که قبلا بزرگ قوم محسوب می شد. (1)

در روایتی دیگر از«نافع»نقل شده که«صبیغ عراقی»پیوسته سؤالاتی در باره قرآن می کرد هنگامی که به«مصر»آمد«عمرو بن عاص»او را به سوی«عمر» فرستاد.«عمر»دستور داد شاخه های تازه از درخت بریدند و برای او آوردند و آن قدر بر پشت او زد که مجروح شد سپس او را رها کرد.بعد از مدّتی که خوب شد بار دیگر همان برنامه را در باره او اجرا نمود،سپس او را رها کرد تا بهبودی یابد،بار سوّم به سراغ او فرستاد تا همان برنامه را اجرا کند،«صبیغ»به عمر گفت:«اگر می خواهی مرا به قتل برسانی به طرز خوبی به قتل برسان و زجرکش نکن و اگر می خواهی زخم تنم را درمان کنی،به خدا خوب شده است».

«عمر»به او اجازه داد که به سرزمین خود برگردد و به«ابو موسی اشعری» نوشت که هیچ یک از مسلمانان با او مجالست نکند.این امر بر«صبیغ»گران آمد «ابو موسی»به«عمر»نوشت که او کاملا از حرفهای خود توبه کرده و دیگر سؤالی در باره آیات قرآن نمی کند«عمر»اجازه داد که مردم با او مجالست کنند. (2)

در روایتی دیگر داستان«صبیغ»چنین آمده است(بعید نیست او داستانهای متعدّدی با عمر داشته است)که:او وارد«مدینه»شد و پیوسته از متشابهات قرآن

ص: 325


1- 1) الغدیر،جلد 6،صفحه 291.
2- 2) «الغدیر»جلد 6،صفحه 291.

سؤال می کرد.«عمر»به سراغ او فرستاد در حالی که قبلا شاخه هایی از درخت خرما آماده ساخته بود.«عمر»از او پرسید:تو کیستی؟گفت:«من بنده خدا صبیغم».عمر یکی از آن شاخه ها را برداشت و بر سر او کوفت و گفت:«من بنده خدا عمرم»و آن قدر زد که سرش خون آلود شد.«صبیغ»گفت:ای امیر مؤمنان بس است آنچه در سر من بود از بین رفت(و دیگر سؤالی از متشابهات نمی کنم)! (1)جالب توجّه این که در هیچ یک از روایات ندارد که او سمپاشی در باره یکی از آیات قرآن کرده باشد،بلکه گاه سؤال از متشابهات و گاه از حروف قرآن و گاه از آیاتی مثل «وَ الذّارِیاتِ ذَرْواً» می نمود.این جریان ظاهرا منحصر به«صبیغ»نبود.

«عبد الرحمن بن یزید»نقل می کند که مردی از عمر در باره آیه «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا» سؤال کرد.هنگامی که مشاهده کرد مردم در این باره صحبت می کنند تازیانه را برداشت و به آنان حمله کرد. (2)

2-در حدیث دیگری می خوانیم مردی از او سؤال کرد و گفت منظور از آیه «الْجَوارِ الْکُنَّسِ» چیست؟«عمر»با چوبدستی خود در عمامه او فرو کرد و به روی زمین انداخت و گفت آیا تو«حروری»هستی(حروری به کسانی گفته می شد که از اسلام خارج شده بودند!)سپس گفت:قسم به کسی که جان«عمر» به دست اوست اگر تو را سر تراشیده می یافتم آن قدر تو را می زدم که این فکر از سرت بیرون برود! (3)(به نظر می رسد سر تراشیدن از شعار این گروه از خوارج بوده است که ریشه های آنها حتّی به دوران قبل از امیر مؤمنان علی(علیه السلام)باز می گردد). (4)

آیا به راستی هر کسی سؤالی از قرآن کند باید او را زیر شلاق و چوب انداخت بی آن که یک کلمه در پاسخ سؤال او گفته شود!و به فرض که بعضی از افراد بی دین و منافق برای مشوّش ساختن افکار مردم سؤالاتی در باره قرآن می کردند، وظیفه

ص: 326


1- 1) الغدیر،جلد 6،صفحه 290.
2- 2) الدّر المنثور،جلد 6،صفحه 317.
3- 3) الدرّ المنثور،جلد 6،صفحه 323.
4- 1) به کنز العمّال،جلد 11،صفحه 322(حدیث 31627)و ملل و نحل شهرستانی،جلد 1، صفحه 114 مراجعه شود.

خلیفه در برابر آنها این بود که با چوب و شلاق پاسخ بگوید یا نخست باید از نظر علمی و منطقی توجیه شوند و اگر نپذیرفتند آنها را تنبیه کند؟ آیا این به خاطر آن بوده که خلیفه پاسخ این سؤالات را نمی دانسته و عصبانی می شده،یا دلیل دیگری داشت و حتّی افراد مشکوک را مورد هتک و توهین قرار می داده و عمامه آنها را به زمین می افکنده است! 3-«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که گفته می شد:

«درّة عمر اهیب من سیف الحجّاج،تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود!» سپس می گوید:در حدیث صحیح آمده که زنانی نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله)بودند و سر و صدای زیادی کردند،«عمر»آمد،همگی از ترس او فرار کردند،به آنها گفت ای دشمنان خویشتن!آیا از من می ترسید و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نمی ترسید؟ گفتند:آری«انت اغلظ و افظّ،تو خشن تر و درشتگوتری»! (1)4-در همان کتاب آمده است نخستین کسی را که«عمر»با تازیانه زد،«امّ فروه»خواهر ابو بکر بود هنگامی که ابو بکر از دنیا رفت،زنان بر او نوحه گری می کردند،خواهرش«ام فروه»نیز در میان آنها بود،عمر کرارا آنها را نهی کرد، آنها باز تکرار کردند،«عمر»«امّ فروه»را از میان آنها خارج ساخت و با تازیانه زد، همه زنان ترسیدند و متفرق شدند. (2)

2-اشتباهات و عذرخواهیها!

1-در«سنن بیهقی»که جامعترین کتاب حدیث،از اهل سنّت است،در حدیثی از«شعبی»نقل می کند که یک روز عمر خطبه ای برای مردم خواند،حمد و ثنای الهی به جای آورده،سپس گفت:«آگاه باشید مهر زنان را سنگین نکنید چرا که اگر به من

ص: 327


1- 2) نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 181.
2- 3) نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 181.

خبر رسد کسی بیش از آنچه پیامبر مهر کرده(مهر زنان خودش قرار داده)مهر کند من اضافه بر آن را در بیت المال قرار می دهم!»سپس از منبر پایین آمد،زنی از قریش نزد او آمد و گفت:ای امیر مؤمنان!آیا پیروی از کتاب الهی(قرآن)سزاوارتر است یا از سخن تو؟ عمر گفت:کتاب اللّه تعالی،منظورت چیست؟گفت:تو الآن مردم را از گران کردن مهر زنان نهی کردی در حالی که خداوند می فرماید: «وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً» ،هر گاه مال فراوانی(به عنوان مهر)به یکی از آنها پرداخته اید چیزی از آن را پس نگیرید». (1)عمر گفت:«کلّ احد افقه من عمر،همه از عمر فقیه ترند!»این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار کرد،سپس به منبر بازگشت و گفت ای مردم!من شما را از زیادی مهریه سنگین زنان نهی کردم،آگاه باشید هر کس آزاد است در مال خود هر چه می خواهد انجام دهد». (2)

این حدیث در بسیاری از کتب دیگر با تفاوتهای مختصری نقل شده است. (3)

2-در کتب بسیاری از منابع معروف(مانند:«ذخایر العقبی»،«مطالب السّؤول»و«مناقب خوارزمی»آمده است که زن بارداری را که اعتراف به ارتکاب زنا کرده بود نزد«عمر»آوردند،«عمر»دستور به رجم او داد.در اثنای راه«علی»(علیه السلام)با او برخورد کرده،فرمود:این زن را چه شده است؟گفتند:

«عمر»دستور رجم او را صادر کرده است.«علی»(علیه السلام)او را باز گرداند و به«عمر» گفت:«هذا سلطانک علیها فما سلطانک علی ما فی بطنها،تو بر این زن سلطه داری(و می توانی او را مجازات کنی)امّا سلطه و دلیل تو بر آنچه در شکم اوست چیست؟»سپس افزود:شاید بر او نهیب زده ای و او را ترسانده ای(که اعتراف به گناه کرده است)؟«عمر»گفت:چنین بوده است.فرمود:

ص: 328


1- 1) سوره نساء،آیه 20.
2- 2) «سنن بیهقی»،جلد 7،صفحه 233.
3- 3) از جمله«سیوطی»در«الدّر المنثور»،«زمخشری»در«کشّاف»(ذیل آیه فوق)و نویسنده کنز العمّال در کتاب خود،جلد 8،صفحه 298 و ابن ابی الحدید در شرح خود جلد 1، صفحه 182.

مگر نشنیده ای که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)فرمود:کسی که زیر فشار از جهت زنجیر یا زندان یا تهدید اعتراف کند اعتراف او اثری ندارد؟«عمر»او را رها کرده،گفت:«عجزت النّساء ان تلدن مثل علیّ بن ابی طالب،لو لا علیّ لهلک عمر،مادران هرگز نمی توانند مثل «علی بن ابی طالب(علیه السلام)بزایند اگر علی نبود عمر هلاک می شد»! (1)3-در«صحیح ابی داود»که از صحاح معروف ستّه می باشد از«ابن عباس» نقل شده:زن دیوانه ای را نزد«عمر»آوردند که مرتکب زنا شده بود،«عمر»با گروهی از مردم در باره او مشورت کرد و سرانجام دستور داد او را سنگسار کنند.

«علی»(علیه السلام)بر او گذر کرده و فرمود:«ماجرای این زن چیست؟گفتند زن دیوانه ای است از فلان طایفه که مرتکب زنا شده است و عمر دستور سنگسار کردن او را داده»، فرمود:«او را باز گردانید»و خودش به سراغ«عمر»رفت،فرمود:«ای عمر مگر نمی دانی که قلم تکلیف از سه طایفه برداشته شده است:از دیوانه تا زمانی که خوب شود و از شخص خواب تا زمانی که بیدار شود و از کودک،تا زمانی که عاقل (و بالغ)گردد»؟«عمر»گفت:«آری می دانم»!فرمود:«چرا دستور دادی این زن دیوانه را سنگسار کنند»؟گفت:«چیزی نیست و زن را رها کرد و شروع به تکبیر گفتن کرد»(تکبیری که نشانه پیروزی بر اشتباه خود بود) (2)«مناوی»در«فیض الغدیر»این حدیث را از«احمد»نقل کرده است و در ذیل آن آمده است که عمر گفت:«لو لا علیّ لهلک عمر». (3)

آنچه در بالا گفته شد بخش کوچکی است از آنچه در این زمینه آمده است و اگر بخواهید به سراغ همه آنها بروید کتاب مستقلی را تشکیل می دهد،مرحوم «علامه امینی»یک صد مورد(آری یک صد مورد)از موارد اشتباه او را که در منابع معروف اهل

ص: 329


1- 1) ذخایر العقبی،صفحه 80،مطالب السؤول،صفحه 13،مناقب خوارزمی،صفحه 48، اربعین فخر رازی،صفحه 466(طبق نقل الغدیر،جلد 6،صفحه 110).
2- 1) صحیح ابی داود،جلد 4،صفحه 140(کتاب حدود،حدیث 4399).
3- 2) نقل از کتاب«السبعة من السلف من الصحاح الستّة»نوشته مرحوم فیروزآبادی،صفحه 95.

سنّت آمده است نقل کرده و این فصل مشهور از کتابش را به نام «نوادر الاثر فی علم عمر»نامیده است (1)و این همان است که در خطبه فوق از آن تعبیر به«کثرت لغزشها و عذرخواهی ها»شده است.

3-پاسخ به یک سؤال

ترسیمی را که امام«علی بن ابی طالب»در خطبه بالا از مشکلات و نابسامانیهای مسلمانان در عصر خلیفه دوّم کرده است ممکن است با ذهنیّتی که بسیاری از افراد نسبت به عصر عمر دارند و آن را یک عصر پیروزی و درخشان می شمرند منافات داشته باشد و این سؤال را به وجود آورد که این گفتار چگونه با واقعیّتهای موجود تاریخ سازگار است؟ توجّه به یک نکته دقیقا می تواند به این سؤال پاسخ دهد و آن این که-همان گونه که قبلا اشاره شد-بی شک عصر خلیفه دوّم عصر پیروزیهای چشمگیر در سیاست خارجی کشور اسلام بود،زیرا مسلمانان با الهام گرفتن از دستورات صریح قرآن در مورد جهاد،به جهاد دامنه دار و آزادیبخش دست زدند و هر سال و هر ماه شاهد پیروزیها و فتوحاتی در خارج کشور اسلامی بودند و منافع مادی فراوانی نصیب مسلمانان شد،این پیروزیهای چشمگیر پرده ای بر ضعفها و نابسامانیهای داخلی افکند همان گونه که در عصر ما نیز این معنی کاملا مشهور است که گاه پیروزی یک دولت در سیاست خارجیش همه چیز را تحت الشّعاع قرار می دهد و پرده ای بر ضعفها و نابسامانیهای داخلی می افکند و درست به همین دلیل است که سیاست بازان حرفه ای گروه استکبار در عصر ما هنگامی که با نابسامانیهای شدید داخلی رو به رو می شوند سعی می کنند با حرکت جدیدی در سیاست خارجی،پرده بر

ص: 330


1- 3) الغدیر،جلد 6،صفحه 83 تا 324.

آن بیفکنند.

کوتاه سخن این که امام(علیه السلام)سخن از خشونت و اشتباهات فراوان و مشکلات داخلی دوران خلیفه دوّم می گوید و حساب این مطلب از مسئله فتوحات جداست.

ص: 331

ص: 332

بخش سوّم

اشاره

حتّی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعة زعم انّی احدهم فیا للّه و للشّوری متی اعترض الرّیب فیّ مع الاوّل منهم،حتّی صرت اقرن الی هذه النّظائر!لکنّی اسففت اذ اسفّوا،و طرت اذ طاروا:فصغا رجل منهم لضغنه،و مال الآخر لصهره،مع هن و هن،الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه،بین نثیله و معتلفه،و قام معه بنو ابیه یخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبیع،الی ان انتکث علیه فتله،و اجهز علیه عمله، و کبت به بطنته.

ترجمه

این وضع همچنان ادامه داشت تا او(خلیفه دوّم)به راه خود رفت و در این هنگام (در آستانه وفات)خلافت را در گروهی(به شورا)گذاشت که به پندارش من نیز یکی از آنان بودم،پناه بر خدا از این شورا!کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابو بکر،و برتری من)شکّ و تردید وجود داشته باشد،تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال اینها(اعضای شورا)قرار دهند،ولی من(به خاطر مصالح اسلام با آنها هماهنگی کردم)هنگامی که پایین آمدند،پایین آمدم و هنگامی که پرواز کردند،پرواز کردم.سرانجام یکی از آنها(اعضای شورا)به خاطر کینه اش از من روی برتافت و دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگری(عثمان) تمایل پیدا کرد،علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست و این وضع ادامه یافت تا سوّمی بپاخاست در حالی که از خوردن زیاد،دو پهلویش بر آمده بود و همّی جز جمع آوری و خوردن بیت المال نداشت و بستگان پدرش

ص: 333

(بنی امیه)به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنه ای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا مشغول شدند.سرانجام بافته های او پنبه شد و کردارش، کارش را تباه کرد و ثروت اندوزی و شکم خوارگی به نابودیش منتهی شد!

شرح و تفسیر
دوران خلیفۀ سوّم

در این قسمت از خطبه،امام(علیه السلام)به پایان یافتن دوران خلیفه دوّم و تحولاتی که برای رسیدن عثمان به مقام خلافت صورت گرفت اشاره می کند و از نکات دقیق و باریک تاریخی و اسرار پنهان یا نیمه پنهان این داستان پرده برمی دارد و موضع خود را در برابر این امر روشن می سازد و در ادامه آن به مشکلات عظیمی که امّت اسلامی در دوران خلیفه سوّم گرفتار شدند و شورشهایی که منتهی به قتل او شد،با عبارات کوتاه و بسیار فشرده و پر معنی و آمیخته با کنایات و استعارات و تشبیهات اشاره می فرماید.

نخست می گوید:«این وضع همچنان ادامه داشت تا او(خلیفه دوّم)نیز به راه خود رفت و در این هنگام(در آستانه وفات)خلافت را در گروهی به شورا گذاشت که به پندارش من نیز یکی از آنها بودم» (حتّی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعة زعم انّی احدهم) .

تعبیر به« زعم انّی احدهم ،پنداشت من یکی از آنها بودم»ممکن است اشاره به یکی از دو معنا باشد:نخست این که مرا در ظاهر جزء نامزدهای خلافت قرار داد در حالی که می دانست در باطن،نتیجه چیست و چه کسی از این شورا بیرون می آید.دیگر این که او در ظاهر چنین وانمود کرد که من همردیف آن پنج نفرم،در حالی که

ص: 334

در باطن،می دانست قابل مقایسه با هیچکدام نیستم. (1)

این جمله اشاره به زمانی است که عمر به وسیله مردی به نام«فیروز»که کنیه اش«ابو لؤلؤ»بود به سختی مجروح شد و خود را در آستانه مرگ دید.

جمعی از صحابه نزد او آمدند و به او گفتند:«سزاوار است کسی را به جانشینی خود منصوب کنی که مورد قبول تو باشد»و او طیّ سخنان مشروحی که در نکات،به آن اشاره خواهد شد شش نفر را به عنوان شورا تعیین کرد:

(علی(علیه السلام)،عثمان،عبد الرحمن بن عوف،طلحه،زبیر و سعد بن ابی وقاص) که در عرض سه روز بنشینند و یکی را از میان خود انتخاب کنند و دستور داد «ابو طلحه انصاری»با پنجاه نفر از انصار،این شش نفر را در خانه ای جمع کنند تا با یکدیگر برای تعیین خلافت مشورت نمایند و سرانجام،به خاطر ارتباطاتی که میان چند نفر از آن شش تن بود عثمان انتخاب شد.

امام(علیه السلام)در اشاره به این ماجرا،نخست می فرماید:«پناه بر خدا از این شورا» (فیا للّه و للشّوری) . (2)

سپس به نخستین نقطه ضعف این شورا پرداخته،می فرماید:«کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنها-یعنی ابو بکر-(و برتری من بر او)شک و تردید وجود داشته باشد تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال اینها(اعضای شورا)قرار دهند؟» (متی اعترض الرّیب فیّ مع الاوّل منهم،حتّی صرت اقرن الی هذه النّظائر) .

این نهایت تأسف مولا را از حق کشی هایی که در مورد آن حضرت صورت گرفت آشکار می سازد و اشاره به این حقیقت می کند که اگر می خواستند شایستگی برای خلافت را ملحوظ دارند،جای تردید نبود که مرا می بایست تعیین می کردند،ولی

ص: 335


1- 1) در مقاییس اللغة آمده است که یکی از دو معنی اصلی«زعم»عبارت است از سخنی که واقعیت ندارد و گوینده اش نیز به آن مطمئن نیست.
2- 2) لام در«للّه»مفتوح است و برای استغاثه می باشد و لام در«للشوری»مکسور است و مستغاث منه می باشد.

افسوس که هدفهای دیگری در این مسأله دنبال می شد و به راستی جای تأسف است کسی که به منزله جان پیامبر(صلی الله علیه و آله)و باب مدینة علم النّبی و عالم به کتاب و سنّت و آگاه بر تمام مسائل اسلام بوده و از آغاز عمر در مکتب توحید و در کنار پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)پرورش یافته،کارش به جایی برسد که او را در ردیف«عبد الرحمن بن عوف»ها و«سعد وقّاص»ها و مانند آنها قرار دهند.

سپس می افزاید:«ولی(من به خاطر مصالح اسلام با آنها هماهنگی کردم)هنگامی که پایین آمدند پایین آمدم و هنگامی که پرواز کردند پرواز کردم» (لکنّی اسففت اذ اسفّوا،و طرت اذ طاروا) . (1)

این در حقیقت کنایه ای است از وضع پرندگانی که به صورت دسته جمعی پرواز می کنند گاه اوج می گیرند و به فراز می روند و گاه پایین می آیند و به زمین نزدیک می شوند و در هر دو حال همراه یکدیگرند.

روشن است که احوال شکننده زمان خلفا-مخصوصا به هنگامی که یک خلیفه از دور،خارج می شد-ایجاب می کرد که از هر گونه تفرقه پرهیز شود مبادا دشمنانی که در کمین نشسته بودند سر بر آورند و اساس اسلام را به خطر بیندازند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که منظور امام(علیه السلام)این بوده است که من همواره به دنبال حق بوده ام و برای به دست آوردنش همراه آن حرکت کردم،با آنهایی که در ردیف بالا بودند همراه شدم و با اینها که در ردیف پایین بودند نیز همراهی کردم.

سپس به نتیجه این شورا و کارهای مرموزی که در آن انجام گرفت اشاره کرده می فرماید:«یکی از آنها(اعضای شورا)به خاطر کینه اش از من روی برتافت و دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدم داشت و به خاطر دامادیش تمایل به دیگری

ص: 336


1- 1) «اسففت»از ماده«اسفاف»به معنی نزدیک شدن چیزی با شیء دیگر است و هنگامی که پرنده،خود را به زمین نزدیک کند این تعبیر در مورد او بکار می رود.این تعبیر در مورد بافتن حصیر و مانند آن نیز به کار می رود زیرا رشته های آن به هنگام بافتن به هم نزدیک می شود و به معنی شدّت نگاه کردن نیز آمده است.(مراجعه کنید به مقاییس اللغة و لسان العرب)

(عثمان)پیدا کرد،علاوه بر جهات دیگری که ذکر آن خوشایند نیست» (فصغا (1)رجل منهم لضغنه (2)،و مال الآخر لصهره،مع هن (3)و هن) .

منظور مولا از جمله اوّل«سعد بن ابی وقّاص»بود که مادرش از بنی امیه بود و دائیها و نزدیکان مادرش در جنگهای اسلام در برابر کفر و شرک به دست علی(علیه السلام)کشته شده بودند،به همین دلیل او در زمان خلافت علی(علیه السلام)نیز با حضرتش بیعت نکرد و«عمر بن سعد»جنایتکار بزرگ حادثه کربلا و عاشورا فرزند همین سعد بود.بنا بر این کینه توزی او نسبت به علی(علیه السلام)مسلّم بود و به همین دلیل در آن شورا به علی(علیه السلام)رأی نداد و به وسیله«عبد الرحمن بن عوف» به عثمان رأی داد.

بعضی نیز گفته اند منظور از این شخص«طلحه»است که مراتب کینه توزی او نسبت به مولا محرز بود و هم او بود که با همراهی«زبیر»آتش«جنگ جمل» را که به گفته مورّخان،17 هزار نفر در آن کشته شدند،روشن ساخت.

این احتمال را«ابن ابی الحدید»تقویت کرده،در حالی که بعضی از شارحان «نهج البلاغه»معتقدند:«طلحه»گر چه از سوی«عمر»برای شورا انتخاب شد ولی در«مدینه»نبود و موفّق به شرکت در جلسه شورا نشد». (4)

امّا کسی که به خاطر دامادیش متمایل شد«عبد الرحمن بن عوف»بود زیرا «عبد الرحمن»شوهر«امّ کلثوم»خواهر«عثمان بود».

امّا جمله «مع هن و هن» (5)-با توجّه به این که واژه«هن»کنایه از کارهای زشتی

ص: 337


1- 1) «صغا»در اصل از ماده«صغو»(بر وزن فعل»به معنی تمایل به چیزی است.
2- 2) «ضغن»(بر وزن ضمن)به معنی کینه و عداوت است و در اصل به معنی پوشانیدن توأم با انحراف می باشد.
3- 3) «هن»تفسیر آن در متن می آید.
4- 4) در شرح نهج البلاغه خویی عدم حضور«طلحه»در شورا بلکه در مدینه،از«طبری»نقل شده است(شرح خویی،جلد 3،صفحه 73).
5- 1) علمای لغت تصریح کرده اند که«هن»به معنی فلان است و در جایی گفته می شود که انسان می خواهد به چیزی،سربسته اشاره کند،به خاطر زشتی آن،یا به دلایل دیگری که در نظر داشته.و معمولا این واژه در امور بد و صفات زشت و ناخوشایند به کار می رود و در نیکیها به کار نمی رود.

است که گفتن آن ناخوشایند است-می تواند اشاره به امور ناخوشایند دیگری بوده باشد که«عبد الرحمن بن عوف»در رأی دادن به«عثمان»انتظار آن را داشت مانند سوء استفاده های مالی از بیت المال مسلمین و یا سلطه بر توده های مردم و یا به دست آوردن مقام خلافت بعد از«عثمان»و یا همه اینها.

از مجموع این سخن،روشن می شود که شورا در محیطی کاملا ناسالم برگزار شد و چیزی که در آن مطرح نبود مصالح مسلمین بود و طبیعی است که محصول آن به نفع مسلمین تمام نشود و حوادث دوران«عثمان»نشان داد که چه خسارات عظیمی از این ناحیه دامنگیر مسلمین شد.

سپس امام(علیه السلام)به نتیجه نهایی این شورا پرداخته،می فرماید:«این وضع ادامه یافت تا سومی بپا خاست در حالی که از خوردن فراوان دو پهلویش بر آمده بود و همّی جز جمع آوری و خوردن بیت المال نداشت» (الی ان قام ثالث القوم نافجا (1)حضنیه (2)،بین نثیله (3)و معتلفه (4)).

تنها خودش نبود که در این وادی گام بر می داشت بلکه«بستگان پدری اش (بنی امیّه)به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنه ای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا مشغول شدند» (و قام معه بنو ابیه یخضمون (5)مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبیع) .

ص: 338


1- 2) «نافجا»از ماده«نفج»بر وزن«رفع»به معنای بالا آمدن و بالا آوردن است.
2- 3) «حضن»به معنای پهلو.«و نافجا حضنیه»به کسی گفته می شود که پهلوهایش از تکبّر و یا از شکم خوارگی برآمده باشد.
3- 4) «نثیل»از ماده«نثل»(بر وزن نسل)در اصل به معنای خارج شدن چیزی از چیز دیگر و یا خارج کردن است و به مدفوع انسان و حیوانات اطلاق می شود.
4- 5) «معتلف»از ماده«علف»به معنای جایگاه علف است و مجموع این تعبیر و تعبیر قبل کنایه از کسی است که پیوسته در فکر جمع آوری مال و مصرف آن است و به تعبیر دیگر انباشتن و خالی کردن شکم است.
5- 1) «خضم»به معنای خوردن با تمام دهان است و نقطه مقابل آن«قضم»است که به معنای خوردن با نوک دندانهای پیشین است بعضی نیز گفته اند خضم به معنای خوردن علف تازه است و قضم به معنای خوردن علفهای خشک.

تعبیر به« نبتة الرّبیع ،گیاهان بهاری»به خاطر آن است که این گیاهان بسیار لطیف و برای حیوان خوش خوراک است و با حرص و ولع عجیب،آن را می خورد.

جمله «یخضمون مال اللّه...» -با توجّه به معنای لغوی خضم-به خوبی نشان می دهد که بنی امیّه برای غارت بیت المال با تمام وجودشان وارد صحنه شدند و تا آنجا که می توانستند خوردند و بردند.به گفته«ابن ابی الحدید»خلیفه سوّم،بنی امیه را بر مردم مسلّط کرد و آنها را به فرمانداری ولایات اسلام منصوب نمود و اموال و اراضی بیت المال را به عنوان بخشش در اختیار آنان گذارد،از آن جمله سرزمینهایی از«آفریقا»در ایّام او فتح شد که خمس همه آنها را گرفت و به «مروان بن حکم»(دامادش)بخشید.

مرحوم«علاّمه امینی»در کتاب نفیس«الغدیر»آمار عجیبی از بخششهای عثمان در دوران خلافتش-از منابع اهل سنّت-گردآوری کرده که از مطالعه آن انسان وحشت می کند.به عنوان نمونه به یکی از دامادهایش«حارث بن حکم» برادر«مروان»سیصد هزار درهم و به«مروان»پانصد هزار درهم و به«ابو سفیان» «دویست هزار»و به«طلحه»«سیصد و بیست و دو هزار»و به«زبیر»«پانصد و نود و هشت هزار»درهم بخشید،تا آن جا که مرحوم«علامه امینی»جمع درهمهایی را که او از بیت المال بخشید بالغ بر«یک صد و بیست و شش میلیون و هفتصد و هفتاد هزار»درهم می داند.

از آن عجیب تر ارقام دینارهایی است که به بستگان و نزدیکانش بخشید.به «مروان حکم»پانصد هزار دینار به«یعلی بن امیّه»پانصد هزار دینار و به «عبد الرحمن بن عوف»دو میلیون و پانصد و شصت هزار دینار و جمع این حاتم بخشی ها را بالغ بر«چهار میلیون و سیصد و ده هزار دینار»می داند. (1)

ص: 339


1- 1) الغدیر،جلد هشتم،صفحه 286.

اینجاست که معنای «یخصمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبیع» به خوبی روشن می شود.

بدیهی است این وضع نمی توانست برای مدّت طولانی ادامه یابد و مسلمانان آگاه و حتّی ناآگاهان،چنین شرایطی را تحمّل نمی کردند و لذا طولی نکشید که شورشها بر ضدّ«عثمان»شروع شد و سرانجام به قتل او منتهی گشت و او را در برابر چشم مردم کشتند،بی آن که توده های مردم به یاری او برخیزند و این همان است که امام(علیه السلام)در پایان این فراز به آن اشاره کرده می فرماید:«عاقبت بافته های او (برای استحکام خلافت)پنبه شد و کردارش،کارش را تباه کرد و ثروت اندوزی و شکم خوارگی به نابودیش منتهی شد» (الی ان انتکث (1)علیه فتله (2)،و اجهز (3)علیه عمله،و کبت (4)به بطنته (5)).

در واقع امام(علیه السلام)با سه جمله،وضع خلیفه سوم و پایان عمر او را ترسیم کرده است:

در جمله اوّل می فرماید:سوابقی را که برای خود،از نظر توده مردم فراهم آورده بود و گروهی او را به زهد و قدس می شناختند از میان برد و حرکت دنیاپرستانه اعوان و یاران او،همه آن رشته ها را پنبه کردند.

در جمله دوّم نشان می دهد که:اعمال او زودتر از آنچه انتظار می رفت ضربه کاری بر او وارد کرد و کار او را ساخت.

ص: 340


1- 2) «انتکث»از ماده«نکث»(بر وزن عکس)به معنی شکستن و واتابیدن است و لذا به شکستن پیمان،نکث عهد گفته می شود.
2- 3) «فتل»به معنی پیچیدن و تابیدن است و مفتول و فتیله نیز از همین باب است.
3- 4) «اجهز»از ماده«اجهاز»هنگامی که در مورد مجروح به کار رود مفهومش این است که مرگ او را تسریع کنند و هر چه زودتر کار او را تمام نمایند.
4- 5) «کبت»از ماده«کبو»(بر وزن کبک)به معنی سقوط کردن و یا افتادن به صورت است و در مواردی که دست و پای حیوان می پیچد و به رو می افتد به کار می رود.
5- 6) «بطنته»از ماده«بطن»به معنای پر کردن شکم از طعام و یا پرخوری است.

در جمله سوّم بیان می کند که شکم خوارگی ها،بار او را سنگین کرد به گونه ای که نتوانست بر روی پا بماند و به صورت بر زمین افتاد.در واقع با این سه جمله درس عبرت مهمّی برای همه زمامداران و مدیران جامعه بیان شده است که اگر از موقعیّت خود سوء استفاده کرده و به دنیا اقبال کنند سوابق حسنه آنها از میان می رود و افکار عمومی به سرعت بر ضدّ آنها بسیج می شود و دنیاپرستی مایه سقوط سریع آنان می گردد.

این نکته نیز حائز اهمیّت است که همان چیزی که عامل پیدایش خلافت عثمان شد عامل نابودی او گشت.افرادی مانند«سعد وقاص»و«عبد الرحمن بن عوف»و«طلحه»(بنا بر این که طلحه در شورا حضور داشته)به خاطر رسیدن به مال و منال دنیا به او رأی دادند و او را بر سر کار آوردند و همین مسأله گسترش یافت و حکومت عثمان مقبولیّت خود را در افکار عمومی از دست داد و در نتیجه شورش مردم،سقوط کرد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «انتکث علیه فتله» را به معنی در هم ریختن تدابیری دانسته اند که او برای تشکیل حکومتش به کار گرفته بود و ممکن است سپردن کارها به دست بستگانش،یکی از آن تدابیر برای محکم کاری بوده باشد ولی همین امر نتیجه معکوس داد و رشته ها را پنبه کرد و مردم را بر ضدّ او شوراند.

نکته ها
1-چگونگی انتخاب خلیفۀ دوّم و سوّم

می دانیم خلیفه دوّم،تنها یک رأی داشت و آن رأی«ابو بکر»بود که به هنگام وداع با زندگی وصیّت کرد و با صراحت«عمر»را به جانشینی خود نصب نمود.

در بعضی از تواریخ آمده است که«ابو بکر»در حال احتضار،«عثمان بن عفّان»را احضار نمود تا وصیّت او را نسبت به«عمر»بنویسد و به او گفت:

بنویس «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» :این وصیّتی است که ابو بکر به مسلمانان نموده است.امّا بعد...این

ص: 341

سخن را گفت و بیهوش شد،ولی«عثمان»خودش این جمله ها را نوشت:«امّا بعد فانّی قد استخلفت علیکم عمر بن الخطّاب و لم آلکم خیرا،من عمر بن خطاب را خلیفه بر شما قرار دادم و از هیچ خیر و خوبی فروگذار نکردم». (1)هنگامی که«عثمان»این جمله را نوشت ابو بکر به هوش آمده،گفت:

بخوان و او خواند.«ابو بکر»تکبیر گفت و گفت:من تصوّر می کنم(این که عجله کردی و خلافت را به نام عمر نوشتی برای این بود که)ترسیدی اگر من به هوش نیایم و بمیرم،مردم اختلاف کنند.«عثمان»گفت:آری چنین بود.

«ابو بکر»در حقّ او دعا کرد. (2)

از این سخن به خوبی روشن می شود که«عثمان»این لباس را برای قامت «عمر»دوخته بود و اگر فرضا«ابو بکر»به هوش نمی آمد این وصیتنامه به عنوان وصیّت«ابو بکر»منتشر می شد،بنا بر این جای تعجّب نیست که«عمر»نیز شورایی با چنان ترکیب،تنظیم کند که محصول آن به هر حال خلافت«عثمان»باشد، همان گونه که خلیفه دوّم نیز در«سقیفه»این لباس را بر تن«ابو بکر»کرد و او هم به موقع پاداش وی را داد.

ضمنا از این سخن استفاده می شود که عجله«ابو بکر»و«عثمان»برای تعیین جانشین به خاطر جلوگیری از اختلاف مردم بوده است.آیا پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نمی بایست چنین پیش بینی را در باره امّت بکند با آن همه کشمکشهایی که بالقوّه وجود داشت و در«سقیفه»خود را نشان داد؟!چگونه می توان باور کرد پیامبر(صلی الله علیه و آله)انتخاب خلیفه را به مردم واگذار کرده باشد ولی این امر در باره خلیفه دوّم و سوّم رعایت نشود و حتّی خوف فتنه،مانع از واگذاری آن به مردم گردد؟! اینها سؤالاتی است که هر محقّقی باید به آن پاسخ دهد.

2-داستان ابو لؤلؤ و آغاز حکومت عثمان

«ابن اثیر»در«کامل»چنین نقل می کند:روزی«عمر بن خطاب»در بازار گردش

ص: 342


1- 1) «آلکم»از ماده«الا،یألو»به معنی کوتاهی کردن و تأخیر انداختن است بنا بر این لم آلکم یعنی من هیچ کوتاهی نکردم(لسان العرب).
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد صفحه 2،425.

می کرد.«ابو لؤلؤ»که غلام«مغیرة بن شعبه»و نصرانی بود او را ملاقات کرد و گفت:«مغیرة بن شعبه»خراج سنگینی بر من بسته(و مرا وادار کرده همه روز کار کنم و مبلغ قابل توجّهی به او بپردازم)مرا در برابر او یاری کن.«عمر» گفت:خراج تو چه اندازه است؟گفت:در هر روز دو درهم.گفت:کار تو چیست؟گفت:نجّار و نقّاش و آهنگرم.عمر گفت:با این اعمالی که انجام می دهی خراج تو را سنگین نمی بینم.شنیده ام تو می گویی اگر من بخواهم می توانم آسیابی بسازم که با نیروی باد،گندم را آرد کند.«ابو لؤلؤ»گفت:آری می توانم.عمر گفت:پس این کار را انجام بده.«ابو لؤلؤ»گفت:اگر سالم بمانم آسیابی برای تو درست می کنم که مردم شرق و غرب از آن سخن بگویند.

«ابو لؤلؤ»این را گفت و رفت.«عمر»گفت:این غلام مرا تهدید کرد...چند روز گذشت.«عمر»برای نماز صبح به مسجد آمد و مردانی را گماشته بود که وقتی صفوف منظم می شود تکبیر بگویند.«ابو لؤلؤ»در میان مردم وارد مسجد شد و در دست او خنجر دو سر بود که دسته آن در وسطش قرار داشت.از موقعیت استفاده کرد و شش ضربه بر«عمر»وارد نمود که یکی از آنها را در زیر نافش فرو برد و همان موجب قتل او شد و نیز با خنجرش«کلیب»که در پشت سرش قرار داشت و جماعت دیگری را کشت. (1)

در«مروج الذّهب»بعد از نقل این داستان آمده است که«ابو لؤلؤ»بعد از کشتن«عمر»و مجروح ساختن دوازده نفر دیگر،که شش نفرشان از دنیا رفتند ضربه ای بر گلوی خود زد و خود را کشت (2)ولی در«تاریخ یعقوبی»آمده است که بعد از کشته شدن«عمر»فرزندش«عبید اللّه»به انتقام خون پدر حمله کرد و «ابو لؤلؤ»و دختر خردسال و همسرش،هر سه را به قتل رساند. (3)

این که بعضی از مورخان«ابو لؤلؤ»را نصرانی یا مجوسی نوشته اند با این که تصریح

ص: 343


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 49.
2- 2) مروج الذّهب،جلد 2،صفحه 321.
3- 3) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 160.

کرده اند او در مسجد پیامبر عمر را به قتل رساند و آمدن یک مسیحی یا مجوسی شناخته شده در مسجد پیامبر عادتا امکان نداشت،ظاهرا به خاطر آن است که می خواهند کشته شدن خلیفه را به دست یک مسلمان انکار کنند و از این جهت با مشکلی روبرو نشوند و گرنه قراین نشان می دهد و جمعی از دانشمندان تصریح کرده اند که«ابو لؤلؤ»مسلمان بوده است و سابقه مجوسی گری یا مذهب دیگر تنها برای«ابو لؤلؤ»نبود،غالبا خلفا و یاران پیامبر دارای چنین سابقه ای بوده اند.

3-شورای شش نفری و سرانجام آن

«عمر»هنگام مرگ به مشورت پرداخت و این پیشنهاد که«عبید اللّه»فرزندش را خلیفه کند،رد کرد،سپس اضافه نمود:پیامبر تا هنگام مرگ از این شش نفر راضی بود:علی(علیه السلام)،عثمان،طلحه،زبیر،سعد بن ابی وقاص و عبد الرّحمن بن عوف لذا باید خلافت به مشورت این شش نفر انجام شود تا یکی را از میان خود انتخاب کنند،آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر کنند،سپس نگاهی به آنها کرد و گفت همه شما مایل هستید بعد از من به خلافت برسید،آنها سکوت کردند،دوباره این جمله را تکرار کرد.«زبیر»جواب داد:ما کمتر از تو نیستیم چرا به خلافت نرسیم!(یکی از مورّخان می گوید:اگر زبیر یقین به مرگ عمر نداشت جرأت نمی کرد این سخن را با این صراحت بگوید).

بعد برای هر یکی از شش نفر عیبی شمرد،از جمله به«طلحه»گفت:

«پیامبر(صلی الله علیه و آله)از دنیا رفت در حالی که به خاطر جمله ای که بعد از نزول«آیه حجاب»گفتی از تو ناراضی بود» (1)و به علی(علیه السلام)گفت:«تو مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبی

ص: 344


1- 1) منظور از آیه حجاب آیه «فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ» است که در باره زنان پیامبر آمده است.طلحه گفت:پیامبر می خواهد امروز آنها را از ما بپوشاند ولی فردا که از دنیا رفت ما با آنان ازدواج می کنیم-البته این سخن عمر در باره طلحه در تناقض آشکاری است با آنچه در آغاز گفت که پیامبر از دنیا رفت و از این شش نفر راضی بود-

هدایت می کنی تنها عیب تو این است که بسیار مزاح می کنی!»و به«عثمان»گفت:«گویا می بینم که خلافت را قریش به دست تو داده اند و بنی امیّه و بنی ابن معیط را بر گردن مردم سوار می کنی و بیت المال را در اختیار آنان می گذاری و گروهی از گرگان عرب تو را در بسترت سر می برند».

سرانجام«ابو طلحه انصاری»را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با پنجاه تن از انصار،این شش نفر را در خانه ای جمع کنند تا برای تعیین جانشین او به مشورت پردازند،هر گاه پنج نفر به کسی رأی دهند و یک نفر در مخالفت پافشاری کند،گردن او را بزنند و همچنین در صورت توافق چهار نفر،دو نفر مخالف را به قتل برسانند و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند آن گروهی را که عبد الرحمن بن عوف در میان آنهاست مقدّم دارند و بقیّه را اگر در مخالفت پافشاری کنند گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقی حاصل نشد همه را گردن بزنند تا مسلمانان خود شخصی را انتخاب کنند.

سرانجام«طلحه»که می دانست با وجود«علی»(علیه السلام)و«عثمان»به او خلافت نخواهد رسید و از«علی»دل خوشی نداشت جانب«عثمان»را گرفت در حالی که زبیر حقّ خود را به«علی»(علیه السلام)واگذار کرد،«سعد بن ابی وقاص»حقّ خویش را به پسر عمویش«عبد الرحمن بن عوف»داد بنا بر این شش نفر در سه نفر خلاصه شدند:«علی»(علیه السلام)،«عبد الرحمن»و«عثمان»،«عبد الرحمن»رو به«علی»(علیه السلام) کرد و گفت با تو بیعت می کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و روش«عمر»و «ابو بکر»با مردم رفتار کنی،«علی»(علیه السلام)در پاسخ گفت:می پذیرم،ولی طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و اعتقاد خودم عمل می کنم.«عبد الرحمن»رو به «عثمان»کرد و همان جمله را تکرار نمود و«عثمان»آن را پذیرفت.

«عبد الرحمن»سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید لذا دست «عثمان»را به خلافت فشرد،این جا بود که«علی»(علیه السلام)به«عبد الرحمن»فرمود:

«به خدا سوگند تو این کار را نکردی مگر این که از او انتظاری داری همان انتظاری که خلیفه اوّل و دوّم از یکدیگر داشتند،ولی

ص: 345

هرگز به مقصود خود نخواهی رسید». (1)

شک نیست که این شورا از جهات مختلفی زیر سؤال است:

اوّلا:اگر بنا بر آرای مردم است،چرا تبعیّت عام صورت نگیرد؟و اگر بنا بر انتصاب است شورای شش نفری چرا؟و اگر شورا باید برگزیند شخصیّتهای معروف دیگری در میان مسلمین نیز بودند.

ثانیا:اگر اینها مشمول رضای پیامبر(صلی الله علیه و آله)بودند پس تصریح نارضایی پیامبر تا آخر عمر از«طلحه»چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ ثالثا:به فرض این که آنها نتوانند از نظر انجام وظیفه توافق بر کسی کنند چگونه می توان گردن همه را زد.

رابعا:اگر واقعا هدف شورا بود،چرا پیش بینی خلافت«عثمان»را با صراحت ذکر کرد؟و اگر از خلافت او بر جامعه اسلامی می ترسید،لازم بود او را جزء شورا قرار ندهد،تا نفر دیگری انتخاب شود.

خامسا:در صورتی که سه نفر در یک طرف و سه نفر در طرف دیگر قرار گیرد چرا آن طرف که علی(علیه السلام)است و به گفته عمر،مردم را به سوی حق و راه روشن فرا می خواند و تنها اشکالش بسیار مزاح کردن است مقدّم نشود.

سادسا:آیا مزاح کردن مشکلی در امر خلافت ایجاد می کند و آیا این اشکال با اشکالی که بر عثمان گرفت که اگر تو بر مردم مسلّط شوی بنی امیّه را بر گردن مردم سوار خواهی کرد و بیت المال را غارت می کنند هرگز می تواند برابری کند؟ اینها ایرادهایی است که پاسخی برای آن وجود ندارد!

4-علل شورش بر ضدّ عثمان

به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه صحیح ترین گفتار در باره«عثمان» همان

ص: 346


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 185 تا 188(با تلخیص).

است که«طبری»در تاریخ خود آورده که عبارت آن چنین است:عثمان، حوادث تازه ای در اسلام به وجود آورد که باعث خشم مسلمانان شد،از جمله:

سپردن امارتها به دست بنی امیّه به ویژه فاسقان و سفیهان و افراد بی دین آنها و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستمهایی که در مورد«عمّار یاسر»و«ابو ذر»و «عبد اللّه بن مسعود»روا داشت و کارهای دیگری از این قبیل که در آخر خلافت خویش انجام داد.

«ولید بن عقبه»را والی«کوفه»ساخت که گروهی به شراب نوشیدن او گواهی دادند...و نیز«سعید بن عاص»را پس از«ولید»فرماندار«کوفه» ساخت.سعید اعتقاد داشت که«عراق»باغ«قریش و بنی امیّه»است،که «مالک اشتر»در پاسخ وی گفت:«تو گمان می کنی سرزمین عراق که خداوند آن را به وسیله شمشیر ما مسلمانان فتح نموده،مربوط به تو و اقوام توست!»این معنی به درگیری هایی میان«اشتر»و«طایفه نخع»از یک سو و«رئیس شرطه»از سوی دیگر انجامید و تدریجا صدای اعتراض مردم بر ضدّ«سعید»و سپس بر ضدّ «عثمان»بلند شد.«عثمان»به جای این که مردم«کوفه»را از طریق صحیحی آرام کند،دستور تبعید رهبران شورش را به«شام»صادر کرد که عدّه ای از بزرگان «کوفه»از جمله«مالک اشتر»و«صعصعة بن صوحان»را به شام تبعید نمود.

در سال یازدهم خلافت او،عدّه ای از یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله)گرد هم آمدند و ایرادهای مختلفی را که به عثمان داشتند به وسیله«عامر بن عبد قیس»که مردی عابد و خداشناس بود به او رساندند،«عثمان»به جای این که برخورد منطقی با او کند،پاسخ اهانت آمیزی به او داد.

وضع در«مدینه»نیز بحرانی شد و پایتخت اسلام برای شورش آمادگی پیدا کرد،«عثمان»گروهی از یارانش مانند«معاویه»و«سعید بن عاص»را دعوت کرد و با آنها به مشورت نشست،بعضی صلاح در این دیدند که:«عثمان»مردم را به جهاد مشغول کند و بعضی از او خواستند:مخالفان را سرکوب و نابود کند و بعضی:او را دعوت به

ص: 347

بذل و بخشش از بیت المال-برای فرو نشاندن خشم مردم- کردند،تنها یک نفر حقیقت مطلب را به او گفت که:تو«بنی امیّه»را بر گردن مردم سوار کرده ای،یا عدالت پیشه کن یا از خلافت کناره گیری نما! «عثمان»نظریّه سرگرمی مردم را به جهاد پذیرفت و دستور داد آنها را برای جهاد مجهّز سازند(ولی کار از کار گذشته بود و این تدبیر سودی نداشت).

در سنه 35 هجری(سال آخر حکومت عثمان)مخالفان او و«بنی امیّه» با یکدیگر مکاتبه کردند و یکدیگر را بر عزل«عثمان»و فرماندارانش تهییج نمودند، سرانجام یک گروه عظیم دو هزار نفری به سرکردگی«ابو حرب»از«مصر»و گروه دیگری به همین تعداد به همراهی«زید بن صوحان»و«مالک اشتر»و بعضی دیگر از بزرگان«کوفه»و گروه سوّمی از«بصره»به رهبری«حرقوص بن زبیر»به عنوان زیارت خانه خدا حرکت کردند و به«مدینه»آمدند و مردم مدینه را از قصد خود(دائر به عزل عثمان و فرماندارانش)با خبر ساختند.چیزی نگذشت که منزل عثمان را محاصره کردند و به او تکلیف کردند که از خلافت کناره گیری کند،ولی«عثمان»از فرماندارانش به وسیله نامه کمک خواست،روز جمعه «عثمان»با مردم نماز خواند و به منبر رفت و به گروهی که از شهرهای مختلف (مخصوصا مصر)برای احقاق حقّ نزد او آمده بودند،خطاب کرد و گفت:«همه اهل مدینه می دانند شما به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله)لعن شدید...».در این جا شورش عظیمی در مردم پیدا شد و آن چنان بالا گرفت که«عثمان»از ترس بیهوش شد از منبر به زیر افتاد و او را به خانه بردند.

بعدا«عثمان»به عنوان استمداد به خانه«علی»(علیه السلام)آمد و گفت:«تو پسر عمّ من هستی و من بر تو حقّ خویشاوندی دارم و تو نزد مردم قدر و منزلت داری و همه به سخنت گوش فرا می دهند،وضع را مشاهده می کنی،من دوست دارم با آنها سخن بگویی و آنها را از راهی که در پیش گرفته اند منصرف سازی!»امام فرمود:«چگونه آنها را راضی و منصرف کنم؟»عثمان گفت:«به این صورت که من،بعد از این،مطابق صلاح اندیشی تو رفتار می کنم».

ص: 348

امام فرمود:«من بارها در این باره به تو هشدار داده ام تو هم وعده دادی ولی به وعده ات وفا نکردی».

سرانجام امام برای خاموش کردن غائله،به اتّفاق سی نفر از مهاجران و انصار با کسانی که از«مصر»آمده بودند(و از همه در مورد عزل عثمان فعّال تر بودند) سخن گفت.«مصریان»قبول کردند که به«مصر»باز گردند و«عثمان»نیز به مردم اعلام کرد که حاضر است به شکایات آنان رسیدگی کند و از اعمال گذشته خویش توبه نماید،ولی هنگامی که به منزل آمد،دید مروان و گروهی از بنی امیّه در منزلش نشسته اند.«مروان»به او گفت:«سخن بگویم یا ساکت بنشینم»! همسر عثمان«نائله»با عصبانیّت گفت:«ساکت باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفال او خواهید بود او به قولی که به مردم داده است باید وفا کند و نباید از آن برگردد».

ولی مروان ساکت ننشست و گفت:«آنچه را در مسجد گفتی به صلاح خلافت تو نبود از آن صرف نظر کن»! «علی»(علیه السلام)خشمگین شده به خانه«عثمان»آمد و به او فرمود:«من راه صحیح را به تو نشان می دهم ولی مروان تو را منحرف می سازد از این پس به سراغت نخواهم آمد».

مصریها که روانه«مصر»شده بودند بعد از سه روز به مدینه بازگشتند و نامه ای را ارائه دادند که از غلام«عثمان»در بین راه گرفته بودند.در آن نامه «عثمان»به«عبد اللّه بن صرح»فرماندار«مصر»دستور داده بود:«سران شورش را شلاّق بزند و موهای سر و صورتشان را بتراشد و در زندان کند»و عدّه دیگری را دستور داده بود به دار بیاویزد.آنها نزد«علی»(علیه السلام)آمدند که در این باره با «عثمان»سخن بگوید.«علی»(علیه السلام)جریان را از«عثمان»جویا شد.«عثمان»از نوشتن چنین نامه ای اظهار بی اطلاعی کرد،یکی گفت:«این کار،کار مروان است».«عثمان»گفت:«من اطلاعی ندارم».مصریان گفتند:«آیا مروان این قدر جرأت دارد که غلام عثمان را بر شتر

ص: 349

بیت المال سوار کند و مهر مخصوص او را پای نامه بزند و مأموریت خطرناکی با این اهمیّت به او بدهد و عثمان بی خبر باشد»؟!

عثمان باز گفت:«من از این مطلب خبر ندارم»! مصریان در پاسخ او گفتند:«از دو حال خارج نیست:اگر راست می گویی و این کار،کار مروان است باید از خلافت کنار بروی زیرا فردی این چنین ناتوان که دیگران بدون آگاهی او فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مهر مخصوصش صادر کنند لیاقت خلافت اسلامی را ندارد و اگر دروغ می گویی و این کار،کار توست باز هم شایسته خلافت مسلمانان نیستی»! «عثمان»گفت:«خلافت لباسی است که خداوند به تنم کرده و آن را بیرون نخواهم آورد ولی توبه می کنم».گفتند:«اگر بار اوّل بود که توبه می کردی پذیرفته بود،امّا بارها توبه کرده ای و شکسته ای!بنا بر این یا از خلافت بر کنار شو،یا تو را به قتل می رسانیم!»ولی باز آنها عجله نکردند و اوضاع ساعت به ساعت بحرانی تر می شد.سرانجام«عثمان»از«علی»(علیه السلام)درخواست کرد که:«سه روز به او مهلت دهند تا به شکایت مردم رسیدگی کند»،مردم پذیرفتند،ولی او در خفا وسایل جنگ را آماده می کرد(و هدفش از این مهلت خواستن ها فرا رسیدن نیروهای کمکی از خارج مدینه بود).بعد از سه روز،حلقه محاصره بر عثمان تنگ تر شد و مردم نگران این بودند که از«شام»و«بصره»کمک برای او برسد، لذا برای تسلیم او آب را از او منع کردند.«عثمان»از علی(علیه السلام)درخواست آب کرد و امام به وسیله فرزندانش آب برای او فرستاد،در این هنگام مردم به درون خانه عثمان ریختند و نزاع خونینی میان طرفداران او از یک سو و مردم از سوی دیگر روی داد و عده ای از طرفین کشته شدند،باز چند نفر وارد اتاق«عثمان» شده و او را نصیحت کردند امّا اثری نداشت،سرانجام به او حمله کرده و کارش را یکسره کردند.

آنچه در بالا آمد خلاصه ای از این ماجرا بود که«ابن ابی الحدید»از«تاریخ طبری»نقل نموده است و ما نیز آن را برای پرهیز از طولانی شدن بار دیگر خلاصه

ص: 350

کردیم. (1)

بسیاری از مورّخان روز قتل او را 18 ذی الحجه سال 35 یا 36 هجری ذکر کرده اند و عجب این که به گفته کامل و مورّخان دیگر،بدن«عثمان»سه روز روی زمین مانده بود و کسی او را دفن نکرد و این نشانه نهایت خشم مردم بر اوست.

سرانجام با وساطت«علی»(علیه السلام)تصمیم به دفن او گرفته شد،ولی جمعی از مردم مانع از نماز بر او و حتّی مانع از دفن او در«بقیع»شدند.گروهی بر سر راه نشسته بودند و تابوت او را سنگباران نمودند،«علی»(علیه السلام)مانع شد،بالاخره بر جنازه او نماز خواندند و در محلی به نام«حشّ کوکب»در بیرون بقیع دفن شد که بعدا در زمان«معاویه»برای رفع اهانت،دستور داد آن محل را جزء«بقیع»قرار دهند. (2)

اینها همه به خوبی نشان می دهد که مردم تا چه حد از او و حکومتش خشمگین و ناراحت بودند و تفسیر روشنی است بر آنچه امام در جمله های کوتاه این خطبه(خطبه شقشقیّه)بیان فرموده است،آنها که تعبیرات امام(علیه السلام)را در این خطبه تند می پندارند،از ماجرای زندگی«عثمان»و پایان کار او و عکس العمل مسلمانان در برابرش آگاهی کافی ندارند و گرنه تصدیق می کردند که این تعبیرات در برابر آنچه روی داده است بسیار ملایم است.

5-آیا همۀ صحابه راه پیامبر(صلی الله علیه و آله)را پیمودند؟!

معروف در میان برادران اهل سنّت این است که صحابه رسول خدا-بدون استثنا-دارای قداست و مقام عدالت بودند و هیچ یک از آنها هیچ کاری بر خلافت دستور خدا و کتاب و سنّت انجام ندادند،در حالی که شیعه و پیروان اهل بیت -علیهم السلام-معتقدند:«باید صحابه را از یکدیگر جدا ساخت و در باره هر کدام مطابق اعمال و رفتارشان،چه

ص: 351


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 129 تا 158.
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد صفحه 3،180.

در عصر رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)و چه بعد از رحلت او قضاوت و داوری کرد».

ادّعای برادران اهل سنّت،مشکلات عجیب و دردسرهای فراوانی برای آنان ایجاد کرده است،چرا که در میان یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله)افرادی را می یابیم که در مسائلی بر ضدّ یکدیگر برخاستند که توجیه آن امکان پذیر نیست.مثلا در داستان جنگ«صفّین»و مانند آن،«معاویه»بر خلاف امام وقت که به اتّفاق مسلمانان برگزیده شده بود قیام کرد و موجب آن همه خونریزی شد،کدام مورّخ منصف می تواند این کار وحشتناک را توجیه کند؟! یا این که«طلحه»و«زبیر»بر ضدّ آن حضرت شورش کردند و خون گروه زیادی از مسلمانان در جنگ«جمل»ریخته شد که بعضی،عدد کشته شدگان را بالغ بر 17 هزار نفر می دانند بی آن که کمترین عذر موجّه و خداپسندانه ای برای کار خود داشته باشند،آیا قبول عدالت آنها با این فجایع هولناک که در همه تواریخ اسلامی ثبت شده،منافات ندارد؟! در داستان«عثمان»که در بالا خواندید و همه مورّخان اسلام اجمالا آن را قبول دارند به دو موضوع مهم برخورد می کنیم:نخست سپردن تمام پستهای حسّاسّ به بنی امیّه و مسلّط ساختن افراد بی بند و بار و غیر متعهّد بر مسلمین،به طوری که فریاد عموم مسلمانان از مناطق مختلف بلند شد،و دیگر حیف و میل بیت المال در سطح وسیع و گسترده و بذل و بخششهای بیکران و غیر قابل توجیه به گونه ای که انتشار خبر قسمتی از آن مایه شورش عمومی مسلمین شد.

آیا راستی این گونه امور،با اصل قداست و«تنزیه صحابه»به طور عام و غیر قابل استثنا،سازگار است؟!اگر این گونه امور قابل توجیه است کدام کار خلاف،قابل توجیه نیست؟! این سخن مرا به یاد داستان عجیبی انداخت که برای خودم واقع شد و هرگز آن را فراموش نمی کنم:

در یکی از سالها که برای انجام«عمره»به«مکّه»مشرّف شده بودم و فرصتی

ص: 352

برای ملاقات با دانشمندان اهل سنّت دست داد-مخصوصا شبها در مسجد الحرام و بین نماز مغرب و عشا که مجال خوبی برای بحث بود-در یکی از شبها با جمعی از این برادران دانشمند(که بعضی از آنها از چهره های شناخته شده بودند)در صحن مسجد الحرام در برابر«کعبه»نشسته بودیم و سعی بر این بود که بحثها از صورت علمی و منطقی خارج نشود و به رنجش و کدورت نینجامد.سخن به مسئله«تنزیه صحابه و عدالت»همه آنها کشیده شد،همگی بر این عقیده بودند که کوچکترین جسارتی نسبت به هیچ یک از آنها نمی توان کرد.

من از یکی از آنها پرسیدم:«اگر شما در میدان صفّین بودید در یکسو لشکر «علی»(علیه السلام)و در یک سوی دیگر لشکر«معاویه»به کدام صف ملحق می شدید؟!»او بدون درنگ گفت:«به صف لشکریان علی»(علیه السلام).

گفتم:اگر علی(علیه السلام)شمشیری به دست تو می داد و می گفت:«خذ هذا و اقتل معاویه،این شمشیر را بگیر و معاویه را به قتل برسان»آیا می پذیرفتی و اطاعت می کردی؟!او جواب عجیبی داد که فکر می کنم برای شما هم تکان دهنده است.

گفت:«کنت اقتله و لا اذکره بسوء،من او را به قتل می رساندم در عین حال کمترین جسارتی به او نمی کردم»! داستان«تنزیه صحابه»قصّه ای است که سر دراز دارد که در این جا فقط به اشاره ای قناعت کردیم و گذشتیم.

***

ص: 353

ص: 354

بخش چهارم

اشاره

فما راعنی الاّ و النّاس کعرف الضّبع الیّ ینثالون علیّ من کلّ جانب، حتّی لقد وطئ الحسنان،و شقّ عطفای،مجتمعین حولی کربیضة الغنم.فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة،و مرقت اخری،و قسط آخرون:کانّهم لم یسمعوا کلام اللّه یقول: «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» بلی!و اللّه لقد سمعوها و وعوها، و لکنّهم حلیت الدّنیا فی اعینهم،و راقهم زبرجها.

ترجمه

چیزی مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یالهای انبوه و پرپشت«کفتار»به سوی من روی آوردند و از هر سو گروه گروه به طرف من آمدند تا آنجا که(نزدیک بود دو یادگار پیامبر(صلی الله علیه و آله)«حسن و حسین»پایمال شوند و ردایم از دو طرف پاره شد.و اینها همه در حالی بود که مردم همانند گوسفندانی(گرگ زده که دور چوپان جمع شوند)در اطراف من گرد آمدند،ولی هنگامی که قیام،به امر خلافت کردم،جمعی پیمان خود را شکستند و گروهی(به بهانه های واهی سر از اطاعتم پیچیدند و)از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگری راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حق سر بر تافتند،گویی که آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که می فرماید:

«سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که نه خواهان برتری جویی و استکبار در روی زمینند و نه طالب فساد،و عاقبت(نیک)برای پرهیزگاران است»!آری به خدا سوگند!آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند ولی زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و زینتش آنها را فریفته بود.

ص: 355

شرح و تفسیر
اشاره

امام(علیه السلام)در این بخش از خطبه اشاره به دوران خلافت خویش-مخصوصا هنگام بیعت-می کند که چگونه مردم با ازدحام عجیب و بی نظیری برای بیعت کردن به سوی آن حضرت روی می آوردند،بیعتی پر شور که در تاریخ اسلام نظیر و شبیه نداشت،ولی بعدا که در برابر حق و عدالت قرار گرفتند،گروه زیادی نتوانستند آن را تحمّل کنند و راه مخالفت را پیش گرفته و آتش جنگهای«جمل، صفّین و نهروان»را روشن ساختند،شکاف در صفوف مسلمین ایجاد کردند و از به ثمر رسیدن تلاشها و کوششهای امام(علیه السلام)در پیش برد و تکامل جامعه اسلامی مانع شدند.

نخست در ترسیم چگونگی هجوم مردم برای بیعت می فرماید:«چیزی مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یالهای پر پشت و انبوه کفتار به سوی من روی آوردند و از هر سو گروه گروه به طرف من آمدند» (فما راعنی (1)الاّ و النّاس کعرف (2)الضّبع (3)الیّ ینثالون (4)علیّ من کلّ جانب) .

تعبیر به«عرف الضّبع»(یال کفتار)اشاره به ازدحام فوق العاده مردم و پشت سر هم قرار گرفتن برای بیعت است،زیرا یال کفتار ضرب المثلی برای این گونه موارد است.

ص: 356


1- 1) «راعنی»از ماده«روع»بر وزن«نوع»در اصل به معنای ترس و وحشت و نگرانی است و گاه به معنای شگفت زدگی نیز آمده است.
2- 2) «عرف»در اصل به معنای چیزهایی است که پشت سر هم قرار گرفته و به صورت انبوه در آمده است به همین دلیل به یال حیوان اطلاق می شود زیرا موهای انبوه و پر پشتی را تشکیل می دهد.
3- 3) «ضبع»به گفته«مقاییس»سه معنی دارد:نخست حیوان معروف(کفتار)و دیگر عضوی از اعضای انسان(بازو)و سوّم یکی از اوصاف شتر مادّه است و گاه این کلمه کنایه از سالهای قحطی است که چون کفتار به انسانها حمله ور می شود.
4- 4) «ینثالون»از ماده«ثول»(بر وزن قول)در اصل به معنی انبوه زنبوران عسل است هنگامی که جمع می شوند و رفت و آمد می کنند سپس به معنی هر اجتماع انبوهی که توأم با شور و رفت و آمد باشد به کار رفته است(مقاییس اللغة،صحاح و لسان العرب).

امّا اظهار نگرانی حضرت از هجوم ناگهانی مردم برای بیعت،ممکن است به خاطر این باشد که چنین بیعت پر شوری،مسؤولیّت تازه ای بر دوش حضرت گذاشت،به ویژه آن که پیش بینی پیمان شکنی دنیاپرستان را می نمود.در خطبه 92،همین معنی به وضوح دیده می شود که امام(علیه السلام)به هنگام بیعت مردم بعد از قتل عثمان این نکته را یادآوری فرمود.

اضافه بر این نکته،از این نیز نگران بود که ممکن است تاریکدلان حسود رابطه ای میان قتل عثمان و بیعت مردم با او عنوان کنند.

سپس امام(علیه السلام)در ادامه این سخن و ترسیم ازدحام عمومی مردم سه جمله دیگر اضافه می کند و می فرماید:«هجوم به قدری زیاد بود که(نزدیک بود دو یادگار پیامبر(صلی الله علیه و آله)حسن و حسین پایمال شوند و ردایم از دو طرف پاره شد و اینها همه در حالی بود که مردم همانند گوسفندانی(گرگ زده که دور چوپان جمع می شوند)در اطراف من گرد آمدند» (حتّی لقد وطئ الحسنان،و شقّ عطفای،مجتمعین حولی کربیضة الغنم) .

تعبیر به«الحسنان»به عقیده بسیاری از«مفسّران نهج البلاغه»اشاره به امام حسن و امام حسین-علیهما السلام-است.درست است که آن دو بزرگوار در آن موقع بیش از سی سال داشتند و جوانانی قوی و زورمند بودند ولی هجوم شدید مردم،آنها را در مورد حفاظت از پدر،در تنگنا قرار داد.

ولی بعضی از مفسّران دو احتمال دیگر نیز ذکر کردند:نخست این که منظور از«الحسنان»دو انگشت بزرگ پاست-آن گونه که از سیّد مرتضی(رضوان اللّه علیه)نقل شده-که او از ارباب لغت(ابو عمر)نقل کرده،از اشعار عرب نیز شاهدی برای آن آورده است،ولی با توجّه به این که پایمال شدن انگشت پا، مسئله ساده ای است که در کمترین هجوم نیز واقع می شود و نمی تواند بیان گویایی برای آن هجوم عظیم باشد،این معنی بعید به نظر می رسد.

از آن بعیدتر تفسیر سوّمی است که بعضی برای آن ذکر کرده و به معنای دو

ص: 357

استخوان دست دانسته اند،زیرا استخوانهای دست-چه بازو باشد و چه ساعد- معمولا پایمال نمی شود،تنها در صورتی پایمال می شود که انسان به زمین بیفتد و زیر دست و پا قرار گیرد.

تشبیه به«ربیضة الغنم،گوسفندانی که در آغل جمع شده اند»اشاره به نادانی مردم نیست آن گونه که بعضی از شارحان پنداشته اند،بلکه اشاره به همان نکته ای است که در بالا آوردیم که گوسفندان به هنگام هجوم گرگ،اطراف چوپان را می گیرند همانند زمانی که در آغل جمع می شوند.مسلمانانی که به خاطر گرگان عصر خلیفه سوّم،هر کدام به سویی پراکنده شده بودند و رشته وحدت در میان آنان کاملا گسسته بود،وجود امام(علیه السلام)را حلقه اتّصالی در میان خود قرار داده، همگی با شور و اشتیاق فراوان،گرد او جمع شدند و احساس آرامش می کردند.

ولی متأسفانه این شور و اشتیاق ادامه نیافت و هنگامی که مردم در بوته آزمایش و امتحان قرار گرفتند،گروهی نتوانستند به خوبی از عهده این امتحان برآیند،لذا امام(علیه السلام)در ادامه این سخن می فرماید:«ولی هنگامی که قیام به امر خلافت کردم جمعی پیمان خود را شکستند و گروهی(به بهانه های واهی سر از اطاعتم پیچیدند و)از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگری راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حقّ برتافتند» (فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة،و مرقت (1) اخری،و قسط (2)آخرون) .

ص: 358


1- 1) «مرق»از ماده«مروق»(بر وزن غروب)به معنای خارج شدن از چیزی است و هنگامی که در مورد تیر به کار می رود-به گفته صحاح اللّغة و لسان العرب-مفهومش آن است که از هدف بگذرد و به آن طرف اصابت کند و به همین دلیل«خوارج»را«مارقین»نامیده اند زیرا آنها افرادی بسیار افراطی و خشک و متعصّب و لجوج بودند که از امیر مؤمنان علی(علیه السلام) مسلمان تر شدند!!
2- 1) «قسط»گاه به معنای«ظلم و عدول از حق»آمده،لذا«قسط»(بر وزن فقط)به افرادی گویند که پاهایشان کج و معوج است و گاه به معنای«عدالت».«راغب»در«مفردات»می گوید:«قسط»به معنای«سهم و نصیب»است و هر گاه سهم و نصیب دیگری گرفته شود قسط به آن گفته می شود و این مصداق ظلم است و«اقساط»به معنای پرداختن قسط و سهم دیگری است و این عین عدالت است.بنا بر این هر دو معنی به یک ریشه بر می گردد.در «لسان العرب»می گوید:در حدیث علی(علیه السلام)آمده:«امرت بقتال النّاکثین و القاسطین و المارقین»سپس لسان العرب می افزاید:«و القاسطون اهل صفّین».

این سه گروه-همان گونه که غالب شارحان نهج البلاغه یا همه آنان گفته اند- به ترتیب:اشاره به آتش افروزان«جنگ جمل،نهروان و صفّین»است.

آتش افروزان جنگ جمل(طلحه و زبیر که از وجود عایشه برای تحریک مردم بهره گرفتند)به عنوان«ناکثین»یعنی پیمان شکنان،ذکر شده اند،چرا که اینها با علی(علیه السلام)بیعت کردند امّا چون انتظارشان یعنی سهیم شدن در امر خلافت و امارت حاصل نشد به شهر بصره آمدند و آتش اختلاف را بر افروختند.

«مارقین»،اشاره به آتش افروزان جنگ«نهروان»است،آنها همان گروه «خوارج»بودند که بعد از داستان«حکمین»در«صفّین»بر ضدّ امام(علیه السلام)برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند.این واژه از مادّه«مروق»به معنای پرش تیر از کمان است گویی آنها قبلا در دایره حق بودند ولی به خاطر تعصّبهای خشک و نادانی و خودخواهی،از مفاهیم اسلام و تعلیمات آن به دور افتادند.

«قاسطین»اشاره به«اهل شام و لشکر معاویه»است،زیرا«قسط»هم به معنای عدالت و هم به معنای ظلم و طغیان و فسق آمده است.

قابل توجّه این که:این تعبیرات در باره این سه گروه-طبق مدارک معروف اسلامی-از قبل،در حدیث پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)با صراحت پیش بینی شده،«حاکم نیشابوری»در«مستدرک الصّحیحین»از«ابو ایوب انصاری»نقل می کند که گفت:

«امر رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)علیّ بن ابی طالب بقتال النّاکثین و القاسطین و المارقین، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)به علی(علیه السلام)دستور داد که با سه گروه«ناکثین»و«قاسطین»و«مارقین» پیکار کند». (1)

همین معنی در«تلخیص المستدرک ذهبی»نیز آمده است. (2)

در کتاب«اسد الغابة»نیز دو روایت به همین مضمون در شرح حال علی(علیه السلام) آمده است. (3)

ص: 359


1- 1) مستدرک الصّحیحین،جلد 3،صفحه 139(چاپ دار المعرفة).
2- 2) این کتاب در ذیل مستدرک چاپ شده است(همان جلد و همان صفحه).
3- 3) اسد الغالة،جلد 4،صفحه 33.

در«تاریخ بغداد»این معنی به صورت مشروح تری دیده می شود که «ابو ایّوب»می گوید:«رسول خدا(صلی الله علیه و آله)به ما امر فرمود که با سه گروه،در خدمت علی(علیه السلام)پیکار کنیم:با«ناکثین»و«قاسطین»و«مارقین».امّا«ناکثین»:

با آنها پیکار کردیم،آنها-اهل جمل-«طلحه»و«زبیر»بودند و امّا«قاسطین»:

همین است که ما از سوی آنها باز می گردیم یعنی«معاویه»و«عمرو بن عاص»(این سخن را هنگام بازگشت از صفّین گفت)و امّا«مارقین»:آنها«اهل نهروان»هستند، به خدا سوگند نمی دانم آنان در کجایند ولی به هر حال با آنها باید پیکار کنیم. (1)

این پاسخی است دندان شکن به ناآگاهانی که گاه به جنگهای دوران خلافت علی(علیه السلام)خرده می گیرند،آری آنها که با شور و شوق در هنگام بیعت با علی(علیه السلام)مانند پروانگان دور شمع،جمع شده بودند،همگی تحمّل عدالت او را نداشتند،آن هم عدالتی که بعد از یک دوران طولانی بی عدالتی و غارت بیت المال و خو گرفتن گروهی با آن،انجام می شد که طبعا قبول آن برای بسیاری مشکل بود،به همین دلیل تنها،گروهی وفادار و مؤمن خالص بر سر پیمان خود باقی ماندند،ولی گروههای دیگر به خاطر دنیاپرستی پیمان خود را با خدا و خلیفه بر حقّش شکستند.

این همان چیزی است که امام(علیه السلام)در ادامه خطبه به آن اشاره کرده و دلیل این مخالفتها را در چند جمله کوتاه به روشنی بیان می کند،می گوید:«گویی آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که می فرماید:سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که نه خواهان برتری جویی و استکبار در روی زمین باشند و نه طالب فساد،و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است» کَاَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا کَلامَ اللّهِ سُبْحانَهُ یَقُولُ: «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» . (2)

ص: 360


1- 4) تاریخ بغداد،جلد 13،صفحه 187(طبع دار الفکر).
2- 1) سوره قصص،آیه 83.

سپس می افزاید:«آری به خدا سوگند!آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند،ولی زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده،زینتش آنها را فریفته بود» (بلی! و اللّه لقد سمعوها و وعوها (1)،و لکنّهم حلیت الدّنیا فی اعینهم،و راقهم (2)زبرجها (3)). (4) نخست آنها را به ناآگاهانی تشبیه می کند که مخالفتشان به خاطر جهلشان است ولی بعد از این مرحله،فراتر می رود و با صراحت می گوید:آنها نسبت به این حقایق،ناآگاه و بی خبر نبودند،بلکه دنیاطلبی و هواپرستی شدید-که مخصوصا بعد از فتوحات بزرگ اسلامی و سرازیر شدن سیل غنائم گرانبها و عادت به زندگی مرفّه،به ویژه در عصر عثمان پدید آمده بود-سبب شد که دنیا را بر دین ترجیح دهند و حقیقت را به افسانه بفروشند و سرای آخرت را به ثمن بخس متاع دنیا از دست دهند.

این سخن کوتاه در حقیقت،عصاره تمام تحلیلهایی است که می توان در باره بروز جنگهای سه گانه عصر علی(علیه السلام)بیان کرد و هر چه غیر از این گفته شود شاخ و برگهاست.

این در واقع درس عبرتی است برای همه مسلمین،در تمام طول تاریخ که هر

ص: 361


1- 2) «وعوها»از ماده«وعی»(بر وزن نفی)در اصل به گفته«مقاییس»به معنای ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است و به گفته مفردات به معنای حفظ حدیث و مانند آن است(و هر دو به یک معنی باز می گردد).
2- 3) «راق»از ماده«روق»-به گفته«مقاییس»-به معنای تقدم چیزی بر چیز دیگری است و گاه به معنای حسن و جمال آمده و به همین جهت بخش اوّل خانه را(خانه یا حرم های مقدّسه را)«رواق»می گویند و در کلام امام(علیه السلام)به همان معنای حسن و جمال است.
3- 4) «زبرج»به معنای زیبت و طلا و گاه به معنای نقش پارچه آمده است.
4- 5) به خوبی روشن است که مرجع ضمیرها در این جمله و جمله های بالا،طوایف سه گانه ناکثین و مارقین و قاسطین هستند که در عبارت قبل،به آنها اشاره شده،ولی مرحوم علامه بزرگوار مجلسی در بحار ترجیح می دهد که این ضمایر به خلفای سه گانه پیشین برگردد، ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد.و شاید به همین دلیل مرحوم مجلسی در پایان سخن خود این احتمال را نیز مطرح می کند که ضمیرها به جمیع کسانی که در خطبه به آنها اشاره شده است برگردد.

زمان به دنیاپرستی روی آورند و زرق و برق و زینت دنیا فکر آنان را به خود مشغول دارد اختلافات در میان آنها به اوج خود می رسد و راههای وصول به وحدت،به روی آنان بسته می شود مگر آن که زهد و وارستگی پیشه کنند و به خودسازی بپردازند.امروز نیز به خوبی می بینیم که سرچشمه تمام اختلافات میان مسلمین همان اصل است که علی(علیه السلام)در جمله های کوتاه فوق با استناد به آیه ای از قرآن مجید به آن اشاره فرموده است و به تعبیر روشن همان اراده«علوّ در ارض و فساد»و«تمایل به زینتهای دنیا و فریفته شدن در برابر زرق و برق»آن است!

نکته ها
1-بیعت با امیر مؤمنان عمومی و مردمی بود

این بیعت با تمام بیعتهایی که در زمان خلفا شد متفاوت بود.بیعتی بود خودجوش و فراگیر،بدون هیچ توطئه قبلی و از عمق جان توده های زجر دیده و ستم کشیده،نه مانند بیعت«سقیفه»که تصمیم اصلی را چند نفر بگیرند و مردم را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند و نه همانند«بیعت عمر»که تنها با تصمیم خلیفه اوّل پایه ریزی شد و نه همچون«بیعت عثمان»که«شورای شش نفره»با آن ترکیب خاصّش سردمدار آن بود و در یک کلام می توان گفت که بیعت واقعی و حقیقی،همین بیعت بود و بقیّه از یک نظر جنبه مصنوعی داشت و از قبل،روی آن کار شده بود.

بعضی از شارحان نهج البلاغه نوشته اند که قیام کنندگان در برابر«عثمان» هنگامی که بعد از قتل او به سراغ امام(علیه السلام)رفتند تا با او برای خلافت بیعت کنند، حضرت حاضر نشد و هنگامی که اصرار کردند فرمود:«من وزیر شما باشم بهتر از آن است که امیر باشم»(انا لکم وزیرا خیر منّی امیرا)زیرا می دانست پیشگام شدن آنها در بیعت،به این اتهام دامن می زند که نقشه قتل عثمان از قبل پی ریزی شده بود بعلاوه،اگر تنها آنها بیعت می کردند گروهی می گفتند تنها قاتلان«عثمان»با او بیعت

ص: 362

کردند،افزون بر این،امام(علیه السلام)در جبین آنها می دید که همه تحمّل پذیرش حق را ندارند،آری حق تلخ و سنگین است،ولی بعدا مهاجران و انصار آمدند و به آن حضرت اصرار کردند که خلافت را بپذیرد.«علی»(علیه السلام)چاره ای جز پذیرش ندید سپس بر منبر قرار گرفت و مردم گروه گروه آمدند و با او بیعت کردند،تنها افراد اندکی سرباز زدند ولی امام(علیه السلام)اصراری در اجبار آنان نداشت،از کسانی که از بیعت سرباز زدند«سعد بن ابی وقّاص»و«عبد اللّه بن عمر»بود. (1)

به اعتقاد ما و مطابق مدارک غیر قابل انکار،«علی»(علیه السلام)از سوی خداوند به جانشینی پیامبر نصب شده بود،نه تنها در«غدیر خم»که در موارد متعدّدی، پیامبر(صلی الله علیه و آله)آن را تأکید فرمود،هر چند به دلایلی که این جا جای شرح آن نیست، بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)گروهی به مخالفت با آن برخاستند،ولی به هر حال بعد از کشته شدن«عثمان»اعلام حمایت عجیب و فراگیر از سوی مردم نسبت به آن شد،حمایتی که حتّی در هیچ یک از نظامهای دموکراسی به هنگام اخذ آرا،چنان حمایتی از کسی دیده نشده است و تنها نمونه آن در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)در بیعتهایی همچون«بیعت شجره»دیده می شود،این بیعت از شناختی که مردم از روحیّات علی(علیه السلام)و مقام علم و تقوا و زهد و مدیریت او داشتند سرچشمه می گرفت و زد و بندهای سیاسی مطلقا در آن وجود نداشت و چنان پرجوش بود که حتّی توطئه گران سیاسی که«علی»(علیه السلام)را برای وصول به مقاصد خود عنصری نامطلوب می دانستند،در عمل انجام شده واقع گشتند و پیش از این که تصمیمی بگیرند کار از کار گذشته بود،و اگر مردم را به حال خود رها می کردند جامعه ای آزاد،آباد و مملوّ از عدل و داد،آن چنان که قرآن مجید طراحی کرده است به وجود می آمد.

ولی چنان که خواهیم دید،همان توطئه گران و ریزه خواران خوان عثمانی و غارتگران بیت المال و هوس بازان میدان سیاست،تدریجا به تحریک مردم

ص: 363


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 96.

پرداختند و احساسات مذهبی آنها را بازیچه مقاصد سیاسی خود ساختند و در میدان«جمل،صفّین و نهروان»شکافهای عمیقی بر پیکر اسلام وارد ساختند.

2-سرچشمۀ انحرافات اجتماعی

امام(علیه السلام)در جمله های بالا عامل اصلی انحراف از حق را در عصر خودش(و طبعا در همه اعصار)«حبّ دنیا و دلباختگی در برابر زرق و برق آن»می شمرد و ریشه جنگهای خونین«جمل»و«صفّین»و«نهروان»را در این موضوع می داند و بر آیه شریفه قرآن تأکید می ورزد که سرای آخرت،تنها از آن کسانی است که اراده برتری جویی و فساد در زمین را ندارند.

این چند جمله کوتاه،واقعیّت بسیار مهمّی را بازگو می کند که بازتاب آن را در سراسر تاریخ بشر مشاهده می کنیم.همه جا برتری جویی ریشه جنگها و نزاعهای خونین را تشکیل می دهد،هواپرستی و علاقه به فساد در زمین عامل اصلی نابسامانیهاست و به همین دلیل تا با این خوهای شیطانی،مبارزه فرهنگی نشود و ایمان و اعتقاد راسخ،سدّی در برابر آن ایجاد نکند،ما همیشه شاهد جنگهای خونین و بی عدالتی ها و نابسامانی ها در جامعه بشری خواهیم بود و حتّی کسانی را خواهیم دید که تمام ارزشهای انسانی و مفاهیم اخلاقی و عناوینی همچون آزادی، حقوق بشر و غیر آن را دست مایه خود برای وصول به این اهداف قرار می دهند.

جالب این که امام(علیه السلام)از گروهی سخن می گوید که اعتقادشان با عملشان در تضادّ است،ظاهرا مسلمانند و آیات قرآن و از جمله آیه «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ» را شنیده اند و به آن ایمان دارند ولی انگیزه های نیرومند دنیا پرستی و طوفان هوا و هوس و دلبستگی فوق العاده به زرق و برق دنیا،اساس ایمان و عقیده آنها را تکان می دهد و چنان سیلاب عظیمی در درونشان ایجاد می کند که سدّ ضعیف ایمانشان را در هم می شکند و با خود می برد و این سرنوشت تمام کسانی است که از ایمانی سست و هوا و هوسی نیرومند برخوردار باشند.

ص: 364

3-اشاره ای به جنگهای سه گانۀ عصر علی(علیه السلام)
اشاره

در خطبه بالا اشاره کوتاه و پرمعنایی به جنگهای«جمل»و«صفین»و «نهروان»که گردانندگان آنها تحت عنوان«ناکثین»و«قاسطین»و«مارقین» معرّفی شده بودند آمده است به همین دلیل ضرورت دارد اشاره گذرایی به جنگهای سه گانه بالا داشته باشیم.

الف-جنگ جمل

حدود سه ماه بیشتر از بیعت با امیر مؤمنان«علی»(علیه السلام)نگذشته بود که تحمّل عدالت آن حضرت بر گروهی از مستکبران،سخت و ناگوار آمد و مخالفتها از سوی آنان شروع شد.«معاویه»در شام پرچم مخالفت را برافراشت و حاضر به پذیرش بیعت نبود و برای رویارویی با حضرت آماده جنگ می شد.«علی»(علیه السلام)به فرمانداران خود در سه شهر«کوفه»و«بصره»و«مصر»نامه نوشت تا نیروهای جنگی خود را برای مقابله با«معاویه»اعزام دارند.

در این گیر و دار«طلحه»و«زبیر»به بهانه سفر عمره،راهی«مکّه»شدند و در «مکّه»«عایشه»را که از بیعت با آن حضرت ناراضی بود با خویش همراه کردند و به عنوان هواداری از خون عثمان به سمت«بصره»حرکت نمودند.

قراین به خوبی گواهی می داد که آنها نه در فکر خونخواهی«عثمان»بودند و نه دلسوزی برای اسلام،زیرا قاتلان«عثمان»در«بصره»نبودند،بعلاوه لازمه هواداری از«عثمان»مخالفت با امیر مؤمنان(علیه السلام)نبود،تازه«طلحه»خود از سران مبارزان بر ضدّ«عثمان»بود.

روشن است که هدف آنها از پیمان شکنی(چون با علی(علیه السلام)بیعت کرده بودند)،رسیدن به جاه و مقام بود.

سرانجام این دو،همراه با«عایشه»در ماه ربیع الثّانی سال 36،شهر «بصره»را با نیرنگ تصرف کرده و با گمراه ساختن مردم«بصره»برای خود بیعت گرفتند و

ص: 365

شکاف دیگری در پیکر جامعه اسلامی وارد ساختند.

امیر مؤمنان(علیه السلام)که از این امر به خوبی آگاه بود،با همان لشکری که برای دفع توطئه شامیان آماده کرده بود به سوی«بصره»حرکت کرد و نامه ای به فرماندار «کوفه»«ابو موسی اشعری»برای تقویت این سپاه نوشت-گر چه ابو موسی به ندای امام پاسخ مثبت نداد ولی در نهایت حدود نه هزار نفر از«کوفه»به سوی امام حرکت کردند-و در ماه«جمادی الاخری»دو لشکر با هم روبرو شدند و به نقل «تاریخ یعقوبی»این جنگ تنها چهار ساعت طول کشید که لشکر«طلحه»و «زبیر»در هم شکست و از آن جا که برای تحریک مردم«بصره»«عایشه»همسر پیامبر را بر شتری سوار کرده بودند،این جنگ«جنگ جمل»نامیده شد،مقاومت لشکر مخالف،در اطراف شتر«عایشه»بسیار سرسختانه بود.امام(علیه السلام)فرمود:«تا شتر سرپاست جنگ ادامه خواهد یافت شتر را پی کنید»چنین کردند و شتر از پا در آمد و جنگ به پایان رسید،«طلحه»و«زبیر»هر دو به قتل رسیدند(طلحه در میدان جنگ به وسیله یکی از همرزمانش یعنی مروان،و زبیر در بیرون صحنه)و روز اوّل«ماه رجب»بود که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)«عایشه»را به خاطر احترام پیامبر(صلی الله علیه و آله)محترمانه به مدینه فرستاد.

در این جنگ به گفته بعضی ده هزار نفر و به روایتی هفده هزار نفر از طرفین کشته شدند و با این ضایعه عظیم نخستین مخالفت جدّی،در هم شکسته شد و مسؤولیّت آن بر گردن آتش افروزان جنگ قرار گرفت. (1)

ب-جنگ صفّین

بعد از پایان«جنگ جمل»علی(علیه السلام)به«کوفه»آمده،به«معاویه»نامه نوشت و او را دعوت به بیعت و اطاعت نمود،ولی«معاویه»از پاسخ دادن تعلّل ورزید و در مقابل،

ص: 366


1- 1) آنچه در بالا آمد عمدتا از تاریخ کامل ابن اثیر،جلد 3،تلخیص و اقتباس شد.

مردم شام را به خونخواهی«عثمان»دعوت نمود،حتّی بعضی را مأمور کرد که در همه جا اعلام کنند قاتل«عثمان»،«علی»(علیه السلام)بوده است و سرانجام در پاسخ یکی از نامه های«علی»(علیه السلام)به آن حضرت اعلام جنگ داد و مردم شام را برای این کار بسیج کرد.«علی»(علیه السلام)پیش دستی فرمود و مردم«کوفه» را برای رفتن به سوی«صفّین»بسیج نمود،اکثریّت قریب به اتّفاق مردم،دعوتش را پذیرفتند و حرکت کردند.امام(علیه السلام)سپاه خود را به لشکریانی تقسیم کرد،بر هر لشکری امیری گذاشت و وظایف هر کدام را تعیین نمود.امام و لشکریانش هشت روز قبل از پایان محرّم سال 37 به«صفّین»رسیدند و آنها بیش از یک صد هزار نفر بودند و لشکر«معاویه»نیز به آن جا رسیده بود.

بعضی از یاران امام(علیه السلام)می خواستند جنگ را آغاز کنند،«معاویه»نامه ای برای حضرت نوشت و درخواست کرد که شتاب نکنند.امام(علیه السلام)که می خواست تا امکان دارد،درگیری واقع نشود،دستور خودداری را داد و با خویشتن داری بسیار،بارها و بارها با اعزام نمایندگان و ارسال نامه،از آنها خواست که دست از راه خلاف بردارند و به صفوف مسلمانان بپیوندند و مشکل را از راه مذاکره حل کنند و عجیب این که ماهها به این صورت گذشت و با این که گروهی بی صبرانه از امام می خواستند جنگ شروع شود امّا امام همچنان خویشتن داری نشان می داد.

ولی هیچ یک از این امور سودی نبخشید.گر چه در این ایّام جنگهای پراکنده ای صورت می گرفت،ولی سعی می شد دامنه جنگ گسترش پیدا نکند،سرانجام آتش جنگ در ماه ذی الحجّه سال 37 شعله ور شد و درگیری شدید روی داد، ولی با فرا رسیدن ماه محرّم،به احترام این ماه،جنگ متوقّف شد و باز ارسال پیامها و اعزام نمایندگان از سوی امام آغاز شد،با پایان گرفتن ماه محرم،جنگ با شدّت تمام شروع شد و روز هشتم ماه صفر بود که حمله همگانی صورت گرفت و تا شب ادامه داشت،صبح روز دهم ماه صفر بعد از نماز صبح دو لشکر به سختی با یکدیگر به نبرد پرداختند،لشکر شام سخت وامانده شده بود و لشکر امام به سرعت پیشروی

ص: 367

می کرد و چیزی نمانده بود که طومار شامیان درهم پیچیده شود.

عجیب این که در شب نیمه این ماه که لیلة الهریرش می نامند(هریر به معنای زوزه کشیدن است چون سپاه معاویه در زیر ضربات سپاه امام،گویی زوزه می کشید)نیز جنگ ادامه یافت.هنگامی که لشکر شام نزدیک شدن لحظه های نابودی خود را احساس کردند«عمرو عاص»که به خدعه و نیرنگ معروف بود بنا به درخواست«معاویه»چاره ای اندیشید و آن این که به سپاه شام دستور داد:

«قرآنها را بر سر نیزه کنند و بگویند ما تابع قرآنیم و هر چه قرآن میان ما و شما حکمیّت کند در برابر آن تسلیم هستیم»! گروهی از منافقان که در سپاه امام(علیه السلام)بودند از موقعیّت استفاده کرده،مردم را دعوت به دست کشیدن از جنگ در آن لحظات حسّاس نمودند،گروه کثیری فریب خورده از امام تقاضا کردند تن به حکمیّت در دهد.

«مسئله حکمیّت»که از اساس یک نیرنگ بود بر امام تحمیل شد و با نیرنگ دیگری به نتیجه تلخ تری انجامید.«عمرو عاص»که نماینده لشکر شام در حکمیّت بود،«ابو موسی»ی ساده لوح را فریب داد که بگوید«علی»و«معاویه»را از خلافت خلع می کنیم،ولی«عمرو عاص»بپا خاست و گفت:من هم«علی»را خلع می کنم،ولی معاویه را بر خلافت نصب می نمایم.

از بعضی از روایت استفاده می شود که لشکر علی(علیه السلام)قبل از اعلام نتیجه کار «حکمین»به«کوفه»بازگشت و در انتظار نتیجه کار آنها بود،هنگامی که نتیجه کار آنها و فریب خوردن«ابو موسی»روشن شد، (1)لشکر امام(علیه السلام)در این لحظه به خود آمد و از این که دستور امام(علیه السلام)را در روز آخر جنگ برای ادامه تا پیروزی نادیده گرفته بود،سخت پشیمان شد ولی دیگر کار از کار گذشته بود و جمع کردن و قرار دادن آنها در یک محور و حمله مجدّد و هماهنگ،کار ساده ای نبود.

ص: 368


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 259.

به این ترتیب پیروزی مهمّی که ممکن بود تاریخ اسلام را دگرگون سازد و مسلمین را برای همیشه از شرّ دودمان بنی امیّه و بازماندگان دوران شرک و بت پرستی و پیامدهای دردناک دوران حکومتشان نجات بخشد از دست رفت و عامل اصلی آن،فریبکاری دشمن از یک سو،ساده اندیشی گروهی از دوستان، از سوی دیگر و فعالیّتهای شدید منافقانی که در انتظار چنین ساعتی بودند از سوی سوّم و اختلاف و تفرقه و عدم انضباط لازم در گروهی از لشکریان امام از سوی چهارم محسوب می شود.

ج-جنگ نهروان

همان گونه که از داستان«جنگ صفّین»به دست می آید،گروه«خوارج»از درون«جنگ صفّین»و داستان«حکمیّت»آشکار شدند و این یکی از پیامدهای دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمانسوز بود.

گروهی که حکمیّت را نخست پذیرفته بودند و بعد پشیمان شدند و آن را بر خلاف قرآن و کفر می پنداشتند،وقاحت و بی شرمی را به جایی رساندند که به امام(علیه السلام)اصرار کردند که توبه نماید و گرنه به نبرد با آن حضرت بر می خیزند! «علی»(علیه السلام)که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد(و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن می زنند)دستور مراجعت به«کوفه»را صادر فرمود.

در«کوفه»دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب،از مردم جدا شدند و به«حروراء»که قریه ای در دو میلی«کوفه»بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج،حروریّه نامیده شدند.سرانجام در سرزمین«نهروان»که در نزدیکی حروراء بود آماده جنگ شدند.عجب این که،در این نبرد شوم،در صفوف خوارج،بعضی از یاران دیرینه امام دیده می شدند،و نیز گروهی که از عبادت، پیشانی آنان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا پیچیده بود قرار داشتند.

ص: 369

آنها در حقیقت عابدان خشک و نادان و احمقی بودند که به خاطر افراط آنها در چسبیدن به ظواهر دین و بی اعتنایی به حقیقت آن،«مارقین»نامیده شدند.

هنگامی که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند،با مذاکره مکرّر به منظور ارشاد«خوارج»و با یک خطابه حساب شده،بسیار روشنگر و بیدار کننده امام(علیه السلام)،قشر عظیمی از لشکر مخالف که فریب خورده بودند جدا شدند و فریاد «التوبة التوبة یا امیر المؤمنین»بلند کردند و از امام تقاضای عفو و بخشش نمودند و به این ترتیب هشت هزار نفر از سپاه دوازده هزار نفری آنان برگشتند(و طبق روایتی امام پرچمی در گوشه ای از میدان برافراشت و به توّابین دستور داد کنار آن پرچم قرار گیرند)و بعد از آن که از هدایت باقیمانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد،چاره ای جز جنگ نمی دید،امّا در عین حال فرمود:

«تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید»همان کاری که در جنگهای«جمل و صفّین»انجام داد،او می خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد.

سرانجام«خوارج»حمله را شروع کردند که با عکس العمل شدید و دفاع کوبنده لشکر امام روبرو شدند و در مدّت کوتاهی تمام چهار هزار نفر-جز نه نفر که فرار نمودند-کشته شدند و از سپاه امام بیش از نه نفر کشته نشدند و صدق کلام آن حضرت که قبلا فرموده بود:«از این مهلکه از آنها ده نفر رهایی نمی یابند و از شما هم ده نفر کشته نمی شوند»آشکار شد. (1)

این جنگ در روز نهم ماه صفر(سال 38 یا 39)هجری واقع شد و تمام مدّت جنگ ساعتی بیش نبود. (2)

ص: 370


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 59.
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد 3،شرح خویی بر نهج البلاغه و طبری،جلد 4،فروغ ولایت و مروج الذّهب،جلد 2(با تلخیص).

بخش پنجم

اشاره

اما و الّذی فلق الحبّة،و برء النّسمة،لو لا حضور الحاضر،و قیام الحجّة بوجود النّاصر،و ما اخذ اللّه علی العلماء ان لا یقارّوا علی کظّة ظالم،و لا سغب مظلوم،لالقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس اوّلها،و لا لفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز.

ترجمه

آگاه باشید!به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده،سوگند!اگر به خاطر حضور حاضران و توده های مشتاق بیعت کننده و اتمام حجّت بر من به خاطر وجود یار و یاور،نبود و نیز به خاطر عهد و پیمانی که خداوند از دانشمندان و علمای(هر امّت) گرفته که:«در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند!»، مهار شتر خلافت را بر پشتش می افکندم(و رهایش می نمودم)و آخرینش را به همان جام اوّلینش سیراب می کردم و در آن هنگام در می یافتید که ارزش این دنیای شما(با همه زرق و برقش که برای آن سر و دست می شکنید)در نظر من از آب بینی یک بز کمتر است.

شرح و تفسیر
چرا خلافت و بیعت را پذیرفتم؟!

امام(علیه السلام)در این فراز،دلایل پذیرش بیعت را به وضوح بیان می کند و اهداف خود را از این پذیرش در جمله های کوتاه و بسیار پر معنی شرح می دهد و در ضمن روشن

ص: 371

می سازد که اگر این اهداف بزرگ نبود،کمترین ارزشی برای زمامداری بر مردم قائل نبود،می فرماید:«آگاه باشید!به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند!اگر به خاطر حضور حاضران(توده های مشتاق بیعت کننده)و اتمام حجّت بر من به خاطر وجود یار و یاور نبود و نیز به خاطر عهد و پیمانی که خداوند از دانشمندان و علمای هر امّت گرفته که:«در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند»،مهار شتر خلافت را بر پشتش می افکندم(و رهایش می نمودم)و آخرینش را به همان جام اوّلینش سیراب می کردم» (اما و الّذی فلق الحبّة،و برء النّسمة (1)،لو لا حضور الحاضر (2)،و قیام الحجّة بوجود النّاصر،و ما أخذ اللّه علی العلماء ان لا یقارّوا (3)علی کظّة (4)ظالم،و لا سغب (5)مظلوم،لالقیت حبلها علی غاربها (6)،و لسقیت آخرها بکأس اوّلها) .

جمله« و الّذی فلق الحبّة ،در حقیقت اشاره به توصیفی است که قرآن مجید از ذات پاک خدا می کند و می گوید: «فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی» ،خداوند،شکافنده دانه و هسته است» (7)و این در واقع اشاره به مهمترین آفرینش پروردگار یعنی آفرینش

ص: 372


1- 1) «نسمه»در اصل به معنای وزش ملایم باد است و گاه به نفس کشیدن یا به خود انسان اطلاق می شود و در کلام مورد بحث به معنای«انسان»یا«روح»است.
2- 2) «حاضر»به معنای«شخص یا چیزی»است که حضور دارد و به گفته ارباب لغت گاه به معنای«قبیله و طایفه بزرگ»نیز آمده است و در کلام بالا به هر دو معنی ممکن است آمده باشد.
3- 3) «لا یقارّوا»از ماده«قرار»به معنی«سکون و آرامش»است.بنا بر این مفهوم جمله این است که ساکت ننشینند و آرام نباشند.
4- 4) «کظّة»به معنای«حالت ناراحت کننده ای است که از پرخوری حاصل می شود»و در جمله بالا«کنایه از تعدّی بر دیگران و غصب حقوق آنان است».
5- 5) «سغب»در اصل به معنای«گرسنگی»است و لذا به سالهای قحطی«ذو مسغبه»گفته می شود و در قرآن می خوانیم: «أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ» و در کلام امام(علیه السلام)«کنایه از پایمال شدن حقوق مظلومان»است.
6- 6) «غارب»فاصله ای«میان گردن و کوهان شتر»را می گویند که وقتی می خواهند شتر را رها کنند معمولا مهارش را به آن محل از پشت می اندازند.
7- 1) سوره انعام،آیه 95.

حیات و زندگی است و جمله«برء النّسمة»اشاره به آفرینش انسان و روح و جان اوست،همان آفرینش عظیم و بسیار مهمّی که قرآن مجید بعد از ذکر آن «فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» (1)می گوید و این در واقع سوگند به مهمترین کار خالق در جهان هستی است و دلیل بر اهمیّت مطلبی است که سوگند برای آن یاد شده است.

جمله«لو لا حضور الحاضر»در ظاهر اشاره به«حضور حاضران برای بیعت» با اوست،هر چند بعضی حاضر را اشاره به خود«بیعت»دانسته اند که در معنی تفاوت چندانی نمی کند.

امّا این که منظور«حضور خداوند»یا«حضور زمانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله)آن را برای علی(علیه السلام)پیش بینی کرده بود»باشد بسیار بعید به نظر می رسد،هر چند بعضی از بزرگان آن را به عنوان احتمال ذکر کرده اند.

به هر حال این جمله از نظر معنی با جمله «و قیام الحجّة بوجود النّاصر» تقریبا یکی است و هر دو اشاره به اتمام حجّت بر آن حضرت است که با وجود آن همه یاوران و بیعت کنندگان،برای اقامه عدل بپاخیزد.

جمله «لالقیت حبلها علی غاربها» کنایه از صرف نظر کردن از چیزی است، زیرا هنگامی که کاری با شتر نداشته باشند مهارش را بر پشتش می افکنند و آن را به حال رها می کنند.

جمله «لسقیت آخرها بکاس اوّلها ،آخرینش را با جام اوّلینش سیراب می کردم» کنایه از این است:همان گونه که در برابر خلفای سه گانه گذشته صبر و شکیبایی پیشه کردم،در ادامه راه نیز چنین می کردم. (2)

ولی به دو دلیل خود را ملزم به پذیرش و قیام کردم،زیرا از یک سو با وجود آن

ص: 373


1- 2) -سوره مؤمنون آیه،14.
2- 1) شاهد این سخن شعری است که از آن حضرت در داستان مخالفت«طلحه»و«زبیر»و فراهم آوردن مقدّمات جنگ جمل نقل شده که فرمود:«فتن تحلّ بهم و هنّ شوارع -تسقی اواخرها بکاس الاوّل»اشاره به این که:فتنه هایی در پیش است که همه را در بر می گیرد و هر کس به سهم خود در آن گرفتار می آید(بحار الانوار،جلد 32،صفحه 118).

همه ناصر و یاور،حجّت بر من تمام بود و از سوی دیگر خداوند از دانشمندان هر امّتی پیمان گرفته که وقتی بی عدالتی را در جامعه مشاهده می کنند تا آن حدّ که ظالمان از پرخوری بیمار شده و مظلومان از گرسنگی،سکوت روا ندارند،برخیزند و دست ظالم را از گریبان مظلوم قطع کنند و عدل الهی را در جامعه پیاده نمایند.

این سخن امام(علیه السلام)هشداری است به همه اندیشمندان و علمای امّتها که وقتی امکانات تشکیل حکومت و اجرای عدل و قسط الهی فراهم گردد،سکوتشان مسئولیت آفرین است،باید قیام کنند و برای بسط عدالت و اجرای فرمان خدا مبارزه با ظالمان را شروع نمایند.آنها که می پندارند،تنها با انجام فرایضی همچون نماز و روزه و حج و پاره ای از مستحبّات،وظیفه خود را انجام داده اند، سخت در اشتباهند.اجرای عدالت و حمایت از مظلوم و مبارزه با ظلم ظالم نیز در متن وظایف اسلامی آنان قرار دارد.

سرانجام امام(علیه السلام)در ادامه این سخن و در آخرین جمله این خطبه داغ سیاسی اجتماعی پر معنی،می فرماید:«آری اگر به خاطر دلایل فوق نبود هرگز تن به پذیرش این بیعت نمی دادم و در آن هنگام(در می یافتید که)ارزش این دنیای شما (با همه زرق و برقش که برای آن سر و دست می شکنید)در نظر من از آب بینی یک بز کمتر است» (و لالفیتم (1)دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة (2)عنز (3)) .

با توجّه به این که«عفطة»به گفته«صحاح اللغة»همان آبی است که گوسفند (یا بز،هنگام عطسه)از بینی خود پراکنده می کند،روشن می شود که تا چه حدّ دنیای

ص: 374


1- 2) «الفیتم»از ماده«الفاء»به معنای یافتن چیزی است.
2- 3) «عفطة»در اصل به گفته«مقاییس اللغة»به معنای«صدای مختصر است،به همین جهت به عطسه کردن گوسفند یا بز«عفطة»می گویند و در کلام بالا اشاره به ذرّات آب بینی است که به هنگام عطسه کردن به اطراف پراکنده می شود.این تفسیری است که در مقاییس آمده است ولی بعضی دیگر از ارباب لغت به بعضی از صداهای دیگری که از حیوان خارج می شود نیز عفطه گفته اند.
3- 4) «عنز»به معنای بز ماده است.

مادّی با این اهمیّت و عظمتی که در نظر عاشقان و دلباختگانش دارد،در برابر روح بزرگ علی(علیه السلام)کوچک و بی ارزش است،در واقع یک گوسفند یا بز چه اندازه ارزش دارد که آب بینی بی خاصیّت او ارزش داشته باشد،بلکه یک مایه پلید محسوب می شود و به یقین این گونه تعبیرات برای کسانی که به ابعاد روح بزرگ آن حضرت آشنا نیستند بسیار شگفت آور است،ولی هنگامی که به جهانی که او در آن زندگی می کند و مقامات عرفانی و معنوی آن حضرت آشنا می شویم، می بینیم کمترین مبالغه ای در این تعبیرات نیست.

«سیّد رضی»(ره)در ذیل این خطبه چنین می گوید:

«بعضی گفته اند هنگامی که کلام امیر مؤمنان(علیه السلام)به این جا رسید مردی از «اهل عراق»برخاست و نامه ای به دست آن حضرت داد(گفته شده که در آن نامه سؤالاتی بود که تقاضای جواب آنها را داشت).علی(علیه السلام)مشغول مطالعه آن نامه شد و هنگامی که از خواندن آن فراغت یافت«ابن عباس»عرض کرد:«ای امیر مؤمنان چه خوب بود خطبه را از آنجا که رها فرمودید ادامه می دادید»! امام(علیه السلام)در پاسخ او فرمود:هیهات ای ابن عباس!این سوز درونی بود که زبانه کشید و سپس آرام گرفت و فرو نشست(و دیگر مایل به ادامه آن نیستم).

«ابن عباس»می گوید:به خدا سوگند من هیچ گاه بر سخنی همچون این سخن (خطبه ناتمام شقشقیّه)تأسف نخوردم که علی(علیه السلام)آن را تا به آنجا که می خواست برسد ادامه نداد(قالوا و قام الیه رجل من اهل السّواد عند بلوغه الی هذا الموضع من خطبته فناوله کتابا-قیل انّ فیه مسائل کان یرید الاجابة عنها- فاقبل ینظر فیه(فلمّا فرغ من قراءته)قال له ابن عبّاس یا امیر المؤمنین! لو اطّردت خطبتک من حیث افضیت!فقال:«هیهات یا بن عبّاس!تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت».قال ابن عبّاس فو اللّه ما اسفت علی کلام قطّ کاسفی علی هذا الکلام الاّ یکون امیر المؤمنین(علیه السلام)بلغ منه حیث اراد).

ص: 375

تعبیر به اهل سواد(با توجّه به این که سواد به معنای سیاهی است)اشاره به مناطق پر درخت و مزروع است که از دور به صورت سیاه،در نظر،مجسم می شود،زیرا رنگ سبز در فاصله زیاد متراکم می شود و مایل به سیاهی می گردد و از آنجا که اهل حجاز به زمینهای خشک و خالی و به اصطلاح بیاض،عادت کرده بودند هنگامی که به سوی عراق که بر اثر«دجله و فرات»بسیار خرّم و سرسبز است حرکت می کردند و انبوه درختان و مزارع از دور نمایان می شد،به آنجا«ارض سواد»می گفتند و اهل آنجا را«اهل سواد»می نامیدند.

در این که این نامه چه بود و چه سؤالاتی در آن مطرح شده بود مطالبی از سوی بعضی از شارحان نهج البلاغه عنوان شده که در بحث نکات-به خواست خدا-خواهد آمد.

جمله«لو اطّردت خطبتک»با توجّه به این که اطّراد به این معنی است که چیزی بعد از چیزی قرار گیرد،اشاره به این است که اگر خطبه ات ادامه می یافت بسیار خوب بود.

جمله«من حیث افضیت»با توجّه به این که افضاء به معنی خارج شدن به فضای باز است گویی کنایه از این است که انسان هنگامی که می خواهد سخن مهمی ایراد کند تمام نیروهای فکری خود را متمرکز می سازد مثل این که همه آنها را در یک اتاقی جمع و فشرده کرده است،امّا هنگامی که آن تمرکز از میان می رود همانند این است که از آن اتاق در بسته بیرون آمده و در فضای باز قرار گرفته است.

جمله «تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت» با توجّه به این که«شقشقه»در اصل به معنی قطعه پوستی بادکنک مانند است که وقتی شتر به هیجان در می آید از دهان خود بیرون می فرستد و هنگامی که هیجانش فرو نشست به جای خود باز می گردد و با توجّه به این که خطبای زبردست هنگامی که در اوج هیجان و شور قرار می گیرند به آنها«ذو شقشقة»گفته می شود،کنایه از این است که این سخنان، اسرار درون من بود که از سوز دل خبر می داد،هنگامی که به هیجان آمدم ایراد خطبه کردم ولی

ص: 376

الآن که به خاطر مطالعه نامه و سؤالات سائل،آن حال و هوا تغییر یافت دیگر آمادگی برای ادامه آن سخن را ندارم.

نکته قابل توجّه این که ابن ابی الحدید از استادش(مصدّق بن شبیب)نقل می کند:این خطبه را برای«ابن خشّاب»خواندم هنگامی که به کلام«ابن عبّاس» رسیدم که از ناتمام ماندن این خطبه اظهار تأسف شدید کرده،گفت:«اگر من در آن جا بودم به«ابن عباس»می گفتم:مگر چیزی در دل امام(علیه السلام)باقی مانده بود که به آن اشاره نکند تا تو تأسف بر آن بخوری؟!به خدا سوگند آنچه در باره اوّلین و آخرین خلفا بود بیان کرد»! «مصدّق»می گوید:به«ابن خشاب»که مرد شوخی بود گفتم منظورت از این سخن این است که این خطبه مجعول است؟گفت:«به خدا سوگند من به خوبی می دانم که آن کلام امام است،همان گونه که می دانم تو مصدّق هستی»! (1)«سیّد رضی»در پایان این خطبه،به شرح چند جمله پرداخته،می گوید:

«مقصود امام(علیه السلام)از این که او را به شتر سواری سرکش تشبیه کرده،این است که اگر زمام او را محکم به طرف خود بکشد،مرکب چموش،مرتب سر را این طرف و آن طرف می کشاند و بینی اش پاره می شود و اگر مهارش را رها کند با چموشی،خود را در پرتگاه قرار می دهد و او قدرت حفظ آن را ندارد.زمانی گفته می شود:«اشنق النّاقة»که به وسیله مهار،سر شتر را به طرف خود بکشد و بالا آورد و«شنقها»نیز گفته شده است.این را«ابن سکّیت»در«اصلاح المنطق» گفته است.

این که امام(علیه السلام)فرموده است: «اشنق لها» و نگفته است«اشنقها»برای این است که آن را در مقابل«اسلس لها»قرار داده،گویا امام(علیه السلام)فرموده است:اگر سر مرکب را بالا آورد یعنی با مهار آن را نگه دارد(بینی اش پاره می شود)»(قال الشّریف رضی اللّه عنه:قوله علیه السّلام«کراکب الصّعبة ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم»یرید

ص: 377


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 205(با تلخیص).

انّه اذا شدّد علیها فی جذب الزّمام و هی تنازعه رأسها خرم انفها و ان ارخی لها شیئا مع صعوبتها تقحّمت به فلم یملکها یقال« اشنق النّاقة»اذا جذب رأسها بالزّمام فرفعه و«شنقها»ایضا،ذکر ذلک«ابن السّکّیت»فی«اصلاح المنطق»و انّما قال«اشنق لها»و لم یقل«اشنقها»لانّه جعله فی مقابلة قوله«اسلس لها»فکانّه(علیه السلام)قال:ان رفع لها رأسها بمعنی امسکه علیها بالزّمام).

نکته ها
1-پاسخ به یک سؤال

ممکن است گفته شود:بنا بر عقیده«امامیّه»و پیروان مکتب اهل البیت -علیهم السلام-امام،منصوب از طرف خداوند به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله)است نه منتخب از سوی مردم،در حالی که تعبیرات بالا که می فرماید:اگر چنین و چنان نبود من هرگز خلافت را نمی پذیرفتم و از آن صرف نظر می کردم،تناسب با انتخابی بودن امامت و خلافت دارد.

پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن است و آن این که:امامت و خلافت دارای واقعیّتی است و مقام ظهور و بروزی:واقعیّت آن از سوی خدا و به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله)تعیین می شود،ولی ظهور و بروز آن و تدبیر و تصرّف در امور مسلمین و جامعه اسلامی،منوط به این است که در مردم آمادگی وجود داشته باشد و یار و یاورانی برای حمایت از آن بپا خیزند و این جز با بیعت و پذیرش مردم امکان پذیر نیست.به همین دلیل علی(علیه السلام)در دوران خلفای سه گانه-یعنی حدود 25 سال-خانه نشین بود و در امر خلافت دخالتی نمی کرد در عین این که مقام امامت او که از سوی خدا بود هیچ گونه کمبودی نداشت.

شبیه همین معنی در باره بعضی از دیگر از امامان مانند امام صادق(علیه السلام)دیده می شود که از سوی«ابو مسلم»پیشنهاد خلافت به آن حضرت شد و حضرت چون اطمینان به توطئه داشت نپذیرفت.و گاه به امامان پیشنهاد می کردند که چرا قیام

ص: 378

نمی کنید و مقام خلافتی را که از آن شماست بر عهده نمی گیرید؟در جواب می فرمودند:«ما یار و یاور به مقدار کافی برای این امر نداریم». (1)

2-چه سؤالاتی در آن نامه بود؟

مرحوم«شارح بحرانی»در کتاب خود از«ابو الحسن کیدری»نقل می کند،در نامه ای که در پایان این خطبه به دست علی(علیه السلام)داده شد،ده سؤال بود:

1-جانداری که از شکم جاندار دیگری خارج شد و فرزند او نبود چه بود؟ امام فرمود:حضرت«یونس(علیه السلام)»بود که از شکم ماهی خارج شد.

2-چیزی که کمش مباح و زیادش حرام بود چه بود؟

فرمود:«نهر طالوت»بود که لشکریانش تنها مجاز بودند کمی از آب آن بنوشند.

3-کدام«عبادت»است که اگر کسی آن را به جا آورد عقوبت دارد و اگر به جا نیاورد باز هم عقوبت دارد؟ فرمود:«نماز در حال مستی».

4-کدام پرنده است که نه جوجه ای و نه اصلی(مادری)داشته است؟ فرمود:پرنده ای است که به دست«عیسی»(علیه السلام)(به اذن خدا)آفریده شده است.

5-مردی هزار درهم بدهی دارد و هزار درهم در کیسه موجود دارد و ضامنی بدهی او را ضمانت می کند در حالی که هزار درهم دارد و سال بر آن دو می گذرد، زکات بر کدام یک از دو مال است؟ فرمود:اگر ضامن به اجازه مدیون این کار را کند،زکات بر او نیست،و اگر بدون اجازه او باشد زکات بر او واجب است.

6-جماعتی به حج رفتند و در یکی از خانه های مکّه منزل کردند یکی از آنها در را بست و در آن خانه کبوترانی بودند و پیش از آن که آنها به خانه باز گردند همه

ص: 379


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 242.کتاب الایمان و الکفر،باب فی قلّة عدد المؤمنین،حدیث 4.

کبوتران از تشنگی مردند،کفّاره آن بر چه کسی واجب است؟ فرمود:بر کسی که در را بسته و کبوتران را بیرون نکرده و آبی برای آنها نگذاشته است.

7-چهار نفر شهادت دادند که فلان کس زنا کرده است،امام به آنها دستور داد سنگسارش کنند(چون زنای محصنه بود)،یکی از آنها اقدام به سنگسار کردن او نمود و سه نفر دیگر خودداری کردند ولی جماعتی با او همکاری نمودند،بعدا از شهادت خود برگشت(و اعتراف به دروغ خویش نمود)در حالی که شخص متهم هنوز نمرده بود،سپس مرد.بعد از مرگ او،آن سه نفر نیز از شهادت خود برگشتند،«دیه»بر چه کسی واجب است؟ فرمود:به آن یک نفر و همچنین کسانی که با او همکاری کرده اند (1).

8-دو نفر یهودی بر یهودی دیگر شهادت دادند که او اسلام را پذیرفته است آیا شهادت آن دو مقبول است؟ فرمود:شهادت آنها پذیرفته نیست،زیرا آنها تغییر کلام الهی و شهادت به باطل را مجاز می شمرند.

9-دو شاهد از نصاری در باره یک نفر نصرانی یا مجوسی یا یهودی،شهادت دادند که اسلام را پذیرفته است آیا شهادتشان قبول می شود؟

فرمود:قبول می شود،زیرا خداوند فرموده است: «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری» ،نزدیکترین دوستان را نسبت به مسلمانان،کسانی

ص: 380


1- 1) این در موردی است که شاهدان گرفتار خطا و اشتباه شده باشند و اگر متعمّد باشند حکم آنها«قصاص»است به شکلی که در کتاب«قصاص»گفته شده،این نکته نیز قابل توجّه است که کسانی که به خاطر شهادت آنها اقدام به سنگسار کردند می توانند برگردند و آنچه را پرداخته اند از آن چهار نفر به طور مساوی بگیرند(برای آگاهی بیشتر به کتاب جواهر،جلد 41،صفحه 225 مراجعه شود و باید توجه داشت که آنچه در این حدیث آمده،با آنچه در کتب فقهی می خوانیم کمی تفاوت دارد).

می یابی که می گویند ما نصاری هستیم». (1)

10-کسی دست دیگری را قطع کرد،چهار نفر شاهد نزد امام حاضر شدند و شهادت دادند که دستش قطع شده است و در عین حال زنای محصنه کرده است.

امام می خواست او را سنگسار کند ولی قبل از سنگسار شدن از دنیا رفت،حکم او چیست؟ فرمود:کسی که دست او را قطع کرده است باید دیه آن را بپردازد،ولی اگر شاهدان شهادت داده بودند که او به مقدار نصاب دزدی کرده،دیه بر قطع کننده دست واجب نبود. (2)

البته آنچه در بالا ذکر شد مضمون روایت مرسله ای است که از کیدری نقل شده است و صحّت سند حدیث ثابت نیست،لذا در پاره ای از فروع مذکور در این حدیث،گفتگوهایی از نظر فقهی وجود دارد.

3-ویژگیهای خطبۀ شقشقیّه

در یک جمع بندی نهایی به این جا می رسیم که«خطبه شقشقیّه»با محتوای خاصّ خود در میان«خطبه های نهج البلاغه»کم نظیر یا بی نظیر است و این نشان می دهد که«علی»(علیه السلام)در شرایط خاصّی آن را بیان فرموده،تا واقعیّتهای مهم مربوط به خلافت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)به فراموشی سپرده نشود و برای ثبت در تاریخ همیشه بماند و صراحت فوق العاده ای که«علی»(علیه السلام)در این خطبه به خرج داده است برای همین منظور است،زیرا نباید واقعیّتها،فدای ملاحظات گوناگون شود و تعصّبها گرد و غبار فراموشی بر آن بپاشد.

علی(علیه السلام)در این خطبه امور زیر را روشن فرموده است:

ص: 381


1- 2) سوره مائده،آیه 82.
2- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،جلد 1،صفحه 269 و مستدرک،جلد 7،صفحه 55.

1-شایستگی اولویّت خود را نسبت به مسأله خلافت به وضوح بیان کرده، این همان واقعیّتی است که تقریبا همه محقّقان اسلامی و غیر اسلامی در آن متّفقند،حتّی«معاویه»سرسخت ترین دشمن«علی»(علیه السلام)به افضلیت او اعتراف داشت. (1)

2-مظلومیّت آن حضرت علی رغم این همه شایستگیها 3-این سخن به خوبی نشان می دهد که انتخاب هیچ یکی از خلفای سه گانه مدرک و منبع روشنی نداشته است،بعلاوه معیارهای چندگانه ای بر آن حاکم بوده،در یک مورد فقط انتخاب یک نفر و در مورد دیگر نیمی از یک شورای شش نفری و در مورد سوّم یک شورای چند نفری معیار بوده است! 4-فاصله گرفتن تدریجی مردم در دوران خلفا،از تعلیمات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و تشدید بحرانها با گذشت زمان،تا آنجا که وقتی امام(علیه السلام)به خلافت رسید به اندازه ای زمینه نامساعد بود که بازگرداندن مردم به ارزشهای زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) میسّر نشد.

5-سرچشمه نابسامانیها و جنگهایی که در عصر امام(علیه السلام)به وقوع پیوست، عشق به مال و مقام و زرق و برق دنیا بود که به صورت یک طبیعت ثانوی برای جمعی از سران-مخصوصا در عصر خلافت«عثمان»-پیدا شده بود.

6-طبیعی ترین و مردمی ترین بیعت همان چیزی بود که در مورد خود امام(علیه السلام) واقع شد،ولی تحریکات منافقین و عدم تحمّل گروهی از سران جامعه نسبت به عدالت«علی»(علیه السلام)موجب شکستن پیمان و بیعتها و برافراشتن پرچمهای مخالفت شد.

ص: 382


1- 2) این معنی،در نامه معروفی که«معاویه»در پاسخ به نامه«محمّد بن ابی بکر»به«مصر» فرستاد و در بسیاری از منابع اسلامی از جمله«مروج الذّهب»آمده است،منعکس می باشد. او با صراحت می گوید:«من و پدرت-یعنی ابو بکر-فضل و برتری علی بن ابی طالب را اعتراف داشتیم و حق او را بر خود لازم می دیدیم...ولی هنگامی که پیامبر چشم از جهان فرو بست نخستین کسانی که با او به مخالفت پرداختند و حقّ او را گرفتند پدرت و فاروقش (عمر)بودند.«مروج الذهب،جلد 3،صفحه 12)-یعقوبی نیز در تاریخ خود با صراحت می گوید:«و کان المهاجرون و الانصار لا یشکّون فی علیّ(علیه السلام)،مهاجران و انصار کمترین شکّی در خلافت علی(علیه السلام)و شایستگی او نداشتند»(تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 124).

7-امام(علیه السلام)هیچ گونه علاقه ای به خلافت ظاهری نداشت و هرگز به آن به صورت یک هدف نمی نگریست،بلکه تنها به عنوان یک وسیله برای کوتاه کردن دست ظالمان از گریبان مظلومان و برقراری نظم و عدالت خواهان آن بود.

8-شورشهایی که در زمان«عثمان»واقع شد و منتهی به قتل او گردید،کاملا طبیعی بود و نتیجه اعمال و رفتار او و اطرافیانش از«بنی امیّه»بود زیرا«بنی امیّه» بر شهرهای مهم اسلام به عنوان فرماندار و مانند آن مسلط شدند،بیت المال در اختیار آنها قرار گرفت،بخششهای عجیبی که شرح آن قبلا گذشت صورت گرفت و مردم از این امور آگاه شدند و بذر شورش از نقاط دوردستی همچون«مصر»و «بصره»و«کوفه»گرفته تا خود مدینه،پاشیده شد.

9-جنگهای سه گانه دوران خلافت«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)جنبه تحمیلی داشت و هیچ یک از آنها از سوی«علی»(علیه السلام)شروع نشد،بلکه همه آنها از سوی افراد فرصت طلب و جاه طلب یا افراد ناآگاه و خشک و جامد به وجود آمد.

10-داستان«تنزیه صحابه»و عدالت همه اصحاب و یاران و معاصران پیامبر(صلی الله علیه و آله)مطلبی است که با هیچ یک از واقعیتهای تاریخی سازگار نیست و اعتقاد به آن،موجب تضاد و تناقض آشکار است چرا که آتش افروزان جنگ جمل دو نفر از صحابه بودند و آتش افروز جنگ صفّین نیز یک نفر از آنان بود و در میان جنگ افروزان نهروان نیز گروهی از صحابه دیده می شدند.همه آنها بر امام وقت که از سوی قاطبه مردم و حتّی غالبا از سوی خود این جنگ افروزان پذیرفته شده بود،شوریدند و شکاف در جامعه اسلامی به وجود آوردند و راه بغی و ستم را پیش گرفتند.

چگونه می توان گفت:هم«علی»(علیه السلام)راه حق را پیمود و هم«طلحه»و «زبیر»و«معاویه»و امثال آنان؟!و پناه بردن به مسأله اجتهاد در این گونه موارد توجیه بسیار غیر منطقی است که به وسیله آن هر گناه کبیره ای را می توان توجیه نمود.

ص: 383

ص: 384

خطبۀ چهارم: این خطبه از فصیح ترین سخنان علی(علیه السلام)است و در آن مردم را اندرز می دهد و از گمراهی به سوی هدایت می برد

اشاره

و هی من افصح کلامه علیه السّلام

و فیها یعظ النّاس و یهدیهم من ضلالتهم و یقال:«انّه خطبها بعد قتل طلحة و الزبیر» این خطبه از فصیح ترین سخنان علی(علیه السلام)است و در آن مردم را اندرز می دهد و از گمراهی به سوی هدایت می برد و گفته می شود:«این خطبه را بعد از(جنگ جمل و) کشته شدن طلحه و زبیر ایراد فرموده است».

خطبه در یک نگاه

این خطبه چنان که در عنوان آن آمده،احتمالا بعد از ماجرای«جنگ جمل» و قتل«طلحه و زبیر»ایراد شده است و به طور طبیعی ناظر به پیامدهای این جنگ و درسهای عبرتی است که مسلمانان می بایست از آن بیاموزند.

محورهای اصلی خطبه را در سه قسمت می توان خلاصه کرد:

1-تصریح به این واقعیّت که مردم در ظلمات و تاریکیها به وسیله اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)هدایت شدند و به مقامات عالی و اوج ترقّی رسیدند و به همین دلیل باید آماده باشند تا نصایح و اندرزهای آنها را به گوش جان بشنوند.

2-اشاره به این که من پیش بینی پیمان شکنی ها را می کردم،ولی نمی خواستم پرده ها را کنار بزنم.

3-در بخش آخر خطبه اشاره به این نکته می کند که امروز جای پرده پوشی نیست،واقعیّتها را باید گفت و گرنه بیم این می رود که توده مردم گمراه شوند و اگر من ترسی داشته باشم از همین جهت است نه از ناحیه خودم.

ص: 385

ص: 386

بخش اوّل

اشاره

بنا اهتدیتم فی الظّلماء،و تسنّمتم ذروة العلیاء،و بنا افجرتم عن السّرار.وقر سمع لم یفقه الواعیة،و کیف یراعی النّباة من اصمّته الصّیحة؟ربط جنان لم یفارقه الخفقان.

ترجمه

به وسیله ما در تاریکیها(ی جهل و گمراهی)هدایت یافتید و به کمک ما به اوج ترقّی رسیدید و در پرتو شعاع ما(خاندان پیامبر-صلی الله علیه و آله-)صبح سعادت شما درخشیدن گرفت و تاریکیها پایان یافت،کر باد!گوشی که ندای پند و اندرز را نشنود و چگونه، کسی که صیحه و فریاد،او را«کر»کرده است می تواند صدای ملایم(مرا)بشنود؟(آن کس که فرمان خدا و پیامبر را زیر پا گذارده،آیا فرمان مرا پذیرا می شود؟)و مطمئن باد! قلبی که از خوف خدا جدایی نپذیرد(و آماده پذیرش حق باشد).

شرح و تفسیر
چشم و گوش خود را باز کنید

امام(علیه السلام)در آغاز این خطبه به نعمتهای فراوان و چشمگیری که در سایه اسلام نصیب مسلمانان-مخصوصا مسلمانان آغاز اسلام-شد اشاره کرده و در سه جمله کوتاه که با تشبیهات زیبایی همراه است این مطلب را چنین توضیح می دهد:«به وسیله ما در تاریکیهای(جهل و گمراهی و جاهلیّت)هدایت یافتید و به کمک ما به

ص: 387

اوج ترقّی رسیدید و در پرتو شعاع ما(خاندان پیامبر-ص-)صبح(سعادت)شما درخشیدن گرفت و تاریکیها پایان یافت» (بنا اهتدیتم (1)فی الظّلماء (2)،و تسنّمتم (3)ذروة (4)العلیاء،و بنا افجرتم (5)عن السّرار (6)) .

در جمله اوّل،امام به شرایط زمان جاهلیّت که تاریکی جهل و فساد و جنایت همه جا را فرا گرفته بود اشاره می فرماید که در پرتو وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله)،مردم صراط مستقیم را پیدا کردند و با سرعت به سوی مقصد حرکت نمودند.

در جمله دوّم،ترقّی و تکامل را به شتری تشبیه می کند که دارای کوهان است (با توجّه به این که«تسنّمتم»از ماده سنام به معنای کوهان شتر می باشد)و می فرماید:شما بر بالای آن کوهان قرار گرفتید که اشاره به اوج ترقّی و تکاملی است که نصیب مسلمین در پرتو اسلام شد و همه مورّخان شرق و غرب در کتابهای خود به هنگام شرح تمدّن اسلام به آن اعتراف و اذعان دارند.

در جمله سوّم،وضع جامعه جاهلی را به شبهای تاریک ماه و محاق(با توجّه به

ص: 388


1- 1) «اهتدیتم»از«اهتداء»به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه و ارباب لغت در جایی به کار می رود که انسان با میل و اراده خود هدایت را بپذیرد و در عبارت بالا نیز منظور همین است.
2- 2) «ظلماء»(بر وزن صحراء)به گفته بعضی از محققان به معنی تاریکی آغاز شب است یا به تعبیر دیگر تاریکی بعد از نور،بر خلاف ظلمت که مفهوم عامی دارد و به کار گرفتن این واژه در کلام امام(علیه السلام)شاید اشاره به این نکته باشد که دوران جاهلیّت عرب در واقع،تاریکی بعد از نور،یعنی دعوت انبیای أولو العزم پیشین بود.
3- 3) «تسنّمتم»از ماده«سنم»(بر وزن قلم)به معنی بالا رفتن است و سنام(بر وزن مرام)به معنی کوهان شتر آمده است.
4- 4) «ذروة»از ماده«ذرو»(بر وزن سرو)به دو معنی آمده:یکی اشراف چیزی بر چیزی و به همین جهت به قلّه کوه یا کوهان،ذروه گفته می شود و دیگر ریختن و پراکنده شدن چیزی.
5- 5) «افجرتم»از ماده«فجر»در اصل به معنی شکافتن وسیع چیزی است و از آنجا که سپیده صبح،گویی تاریکی شب را می شکافد به آن فجر گفته اند و«افجرتم»به معنای داخل فجر و سپیدی صبح شدن است.
6- 6) «سرار»از ماده«سرّ»به معنی پنهان و نقطه مقابل آشکار است و واژه«سرار»معمولا به شبهای آخر ماه که هوا کاملا تاریک است گفته می شود.

این که سرار به معنای شبهایی است که ماه مطلقا در آن نمی درخشد)تشبیه کرده و می فرماید:«به وسیله پیامبر و خاندان او پرده های تاریکی شکافته شد و داخل در فجر و صبح سعادت شدید».

در واقع این تعبیرات از سرچشمه قرآن گرفته شده که اسلام و ایمان و وحی الهی را تشبیه به نور کرده،گاه می فرماید: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ» ،خداوند ولیّ و سرپرست کسانی است که ایمان آوردند و آنها را از تاریکیها به سوی نور بیرون می برد» (1)و در جایی دیگر می فرماید: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ» ،به یقین از سوی خداوند نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد و خداوند به برکت آن،کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند به راههای سلامت هدایت می کند و به اذن خود از تاریکیها به سوی روشنایی می برد» (2)و گاه می فرماید:

«وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ» . (3)

سپس امام(علیه السلام)به عنوان نکوهش از کسانی که گوش شنوا ندارند و تعریف و تقدیر از افراد واقع بین و آگاه،می افزاید:«کر باد!گوشی که ندای بلند پند و اندرز را درک نکند» (وقر سمع لم یفقه الواعیة) .

واژه«وقر»هم در مورد کری به کار می رود و هم سنگینی گوش،و منظور از «واعیة»فریادهای بلند است و اشاره به آیات صریح و کوبنده قرآن در مسائل مهمّ اعتقادی و عملی و اخلاقی و همچنین سنّت آشکار پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله).و تعبیر به «لم یفقه،درک نکرده»به جای«لم یسمع،نشنیده است»به خاطر این است که تنها شنیدن اثری ندارد مهم درک کردن است.

سپس می فرماید:«کسی که صیحه و فریاد،او را(کر)کرده است چگونه می تواند

ص: 389


1- 1) سوره بقره،آیه 257.
2- 2) سوره مائده،آیات 15 و 16.
3- 3) سوره زخرف،آیه 44.

آهنگ ملایم(مرا)بشنود» (و کیف یراعی النّباة (1)من اصمّته الصّیحة) . (2)

اشاره به این که اینها که فرمان خدا و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)را زیر پا گذارده اند چگونه ممکن است سخنان مرا بشنوند؟! از آن جا که در برابر این گروه،گروه دیگری وجود دارد که طرفدار حقّند، می فرماید:«مطمئن باد!قلبی که از خوف خدا جدایی نپذیرد(و حقیقت را درک کند و در برابر آن خاضع باشد)» (ربط جنان (3)لم یفارقه الخفقان (4)) .

نکته: هدایت در پرتو خاندان وحی

آنچه در فراز بالا از کلام امام(علیه السلام)خواندیم،اشاره به یک واقعیّت مهمّ تاریخی است که از مقایسه عصر جاهلیّت عرب با دوران شکوفایی بعد از طلوع اسلام، روشن می شود که عرب جاهلی از نظر معتقدات دینی،مسائل مربوط به مبدأ و معاد،نظام اجتماعی،نظام خانواده،اخلاق،تقوا و وضع اقتصادی در چه سطحی بوده و بعد از نزول قرآن و اسلام در چه سطحی قرار گرفت.

ص: 390


1- 1) «نبأة»در اصل از ماده«نبأ»به معنی آمدن از مکانی به مکان دیگر است و از آنجا که خبر از مکانی به مکان دیگر می رود به آن نبأ می گویند و«نبأة»به معنی صدای آهسته است چون صدا از مکانی به مکان دیگر می رود.(مقاییس اللّغة)
2- 2) بعضی از شارحان نهج البلاغه تصریح کرده اند که منظور از:«اصمّته الصّیحة»در این جا این نیست که فریاد وحی آنان را کر کرده است،بلکه به این معنی است که آنها از شنیدن فریاد وحی کرد هستند،مانند: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ» .(سوره یونس،آیه 42)
3- 3) «جنان»به معنی قلب است چرا که در سینه انسان پنهان است و این واژه از«جنّ»(بر وزن فنّ)به معنی پنهان شدن گرفته شده است و به همین جهت به باغهای پر درخت که زمین آن پوشیده از درختان است«جنّت»و به بچّه ای که در شکم مادر است«جنین»و به طایفه پریان که از نظرها پوشیده اند«جنّ»گفته می شود و دیوانه را نیز به این جهت«مجنون» می گویند که عقلش پوشیده شده،یا«جنّ»به درون او راه یافته است.
4- 4) «خفقان»در اصل به معنی«اضطراب»است و از آنجا که خوف و ترس سبب اضطراب می شود در این معنی به کار می رود و منظور در کلام بالا«خوف خدا»است.

تفاوت در میان این دو آن قدر زیاد است که جز تعبیر به یک معجزه بزرگ، تعبیر دیگری برای آن نمی توان تصوّر کرد.

آنچه امام(علیه السلام)در این بخش از خطبه بیان فرموده که:ظلمت و تاریکی تمام جامعه آنان را در بر گرفته بود و با ظهور اسلام سپیده صبح سعادت آشکار گشت و بر قلّه های معرفت و فرهنگ و تمدّن قرار گرفتند،فقط یک اشاره کوتاه بود و شرح آن را در کتب تاریخ تمدّن اسلام باید مطالعه کرد.این معنی در خطبه های متعدّدی از نهج البلاغه با توضیح بیشتری آمده است.

ص: 391

ص: 392

بخش دوّم

اشاره

ما زلت انتظر بکم عواقب الغدر،و اتوسّمکم بحلیة المغترّین،حتّی سترنی عنکم جلباب الدّین،و بصّرنیکم صدق النّیّة.اقمت لکم علی سنن الحقّ فی جوادّ المضلّة،حیث تلتقون و لا دلیل،و تحتفرون و لا تمیهون.

ترجمه

من همواره منتظر عواقب پیمان شکنی شما بودم و نشانه فریب خوردگان را در شما می دیدم ولی به خاطر استتار شما در لباس دین بود که از شما چشم پوشیدم(و راز شما را افشا نکردم)در حالی که صفای دل،مرا از درون شما آگاهی می داد(و از نیرنگهای شما آگاه بودم).من در کنار جادّه های گمراه کننده ایستادم تا شما را به طریق حق رهنمون شوم،در آن هنگام که گرد هم جمع می شدید و راهنمایی نداشتید و تشنه رهبر شایسته ای بودید و برای پیدا کردن این آب حیات تلاش می کردید و به جایی نمی رسیدید.

شرح و تفسیر
پیمان شکنی شما را پیش بینی می کردم،ولی...

در این بخش از خطبه،امام(علیه السلام)بازماندگان«جنگ جمل»را مخاطب ساخته،می فرماید:«من همواره منتظر عواقب پیمان شکنی شما بودم و نشانه فریب

ص: 393

خوردگان را در شما می دیدم!» (ما زلت انتظر بکم عواقب الغدر، و اتوسّمکم (1)بحلیة المغترّین (2)) .

در روایات آمده است که«طلحه و زبیر»مدّتی بعد از بیعت با«علی»(علیه السلام)به خدمتش آمدند و برای رفتن به«عمره»از آن حضرت اجازه گرفتند.امام(علیه السلام)که آثار نفاق و پیمان شکنی را در آنان می دید،بار دیگر از آنها پیمان وفاداری و بیعت گرفت،ولی همان گونه که می دانیم به پیمان خود وفادار نماندند و آتش«جنگ جمل»را روشن کردند که در آن آتش،بیش از ده هزار نفر از مسلمین سوختند و بی شک گروه زیاد دیگری در این توطئه سهیم و شریک بودند و با این که بیعت کرده بودند در صدد پیمان شکنی بر آمدند و مخاطب«علی»(علیه السلام)همین گروهند.

«ابن ابی الحدید»در یکی از کلمات خود نقل می کند که:«علی»(علیه السلام)در آن روزی که«زبیر»با او بیعت کرد فرمود:«من از این بیم دارم که تو پیمان خود را بشکنی و با این بیعت مخالفت کنی!»عرض کرد:«بیم نداشته باش چنین چیزی تا ابد از من سر نمی زند!»امام(علیه السلام)فرمود:«خداوند گواه و شاهد من بر این موضوع باشد»؟عرض کرد:«آری»پس از چند روز«طلحه و زبیر»خدمت امیر مؤمنان(علیه السلام) آمدند و عرض کردند:«تو می دانی در زمان حکومت«عثمان»چه اندازه به ما جفا شد!و می دانی او همواره طرفدار«بنی امیّه»بود اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده است،بعضی از این فرمانداریها را در اختیار ما بگذار»!

امام(علیه السلام)فرمود:«به قسمت الهی راضی باشید تا من در این باره فکر کنم و بدانید من کسی را در این امانت شریک نمی کنم مگر این که از دیانت و امانت او راضی و مطمئن باشم...».آنها از نزد حضرت بیرون آمدند در حالی که یأس از رسیدن به

ص: 394


1- 1) «اتوسّمکم»از ماده«وسم»(بر وزن رسم)به معنی اثر و علامت است و این جمله اشاره به این است که من آثار پیمان شکنی را از آغاز در شما می دیدم.
2- 2) «مغترّین»از ماده«غرور»به معنی فریب است.

مقام،آنها را فرا گرفته بود و چیزی نگذشت که اجازه برای«عمره»گرفتند.

عجیب تر این که بنا به گفته«ابن ابی الحدید»هنگامی که نامه«علی»(علیه السلام)به «معاویه»رسید که:مردم همگی با من بیعت کرده اند و تو هم برای من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست،«معاویه»(سخت دستپاچه شد و)نامه ای به «زبیر»نوشت و او را به عنوان امیر المؤمنین خطاب کرد و گفت از تمام مردم «شام»برای تو بیعت گرفتم،با سرعت به سوی«کوفه»و«بصره»برو و این دو شهر را تسخیر کن که بعد از تسخیر این دو،هیچ مشکلی وجود ندارد و بعد از تو برای«طلحه»بیعت گرفتم،بروید و مردم را به عنوان خونخواهی«عثمان» بشورانید. (1)

سپس می افزاید:«ولی به خاطر استتار شما در لباس دین بود که از شما چشم پوشیدم(و راز شما را افشا نکردم)در حالی که صفای دل،مرا از درون شما آگاهی می داد(و از توطئه ها و نیرنگهای شما به لطف الهی آگاه بودم)» (حتّی سترنی عنکم جلباب (2)الدّین،و بصرّنیکم صدق النّیّة) .

در حقیقت این دو جمله امام(علیه السلام)پاسخ به دو سؤال متعدّد می باشد:

اوّلا:اگر امام انتظار پیمان شکنی آنها را داشت و نشانه هایش را در آنها می دید چرا این مطلب را آشکار نفرمود؟

و ثانیا:این آگاهی بر درون و باطن آنها از کجا پیدا شد؟ امام در پاسخ سؤال اوّل می فرماید:«استتار در پرده دین بود که ایجاب می کرد این راز مکتوم بماند»و در پاسخ سؤال دوّم می فرماید:«صفای دل،مرا آگاه ساخت».

بعضی از شارحان«نهج البلاغه»احتمال دیگری در تفسیر جمله اوّل داده اند و آن این که شما مرا نشناختید و دلیل آن این بود که پرده خیال و برداشت نادرست از دین،مانع شناخت شما از من بود و یا دیانت من مانع شناخت شما از من گردید،ولی با توجّه به تکلّفاتی که این تفسیر دارد و تناسب چندانی با جمله های قبل در

ص: 395


1- 1) ابن ابی الحدید،جلد اول،صفحه 230 و 231.
2- 2) «جلباب»به معنی پرده،پیراهن و روسری و چادر آمده است.

آن دیده نمی شود،تفسیر اوّل صحیح تر به نظر می رسد.

در پایان این سخن می فرماید:«من در کنار جاده های گمراه کننده ایستادم تا شما را به طریق حق رهنمون شوم،در آن هنگام که گرد هم جمع می شدید و راهنمایی نداشتید و تشنه رهبر شایسته ای بودید و برای پیدا کردن این آب حیات،تلاش می کردید و به جایی نمی رسیدید» (اقمت لکم علی سنن الحقّ فی جوادّ (1)المضلّة (2)،حیث تلتقون و لا دلیل،و تحتفرون و لا تمیهون (3)) .

در حقیقت امام(علیه السلام)آنان را در عصر«عثمان»مخصوصا سالهای آخر عمر او، تشبیه به مسافرانی می کند که راه را گم کرده و در بیراهه گرفتار شده و از تشنگی می سوزند و جای جای زمین را برای رسیدن به آب حفر می کنند و به آب دست نمی یابند،ولی امام(علیه السلام)به یاری آنها می آید،به صراط مستقیم هدایتشان می کند و از سرچشمه هدایت سیرابشان می سازد.

به آنها توجّه می دهد که اگر در آن دوران تاریک و طوفانی من نبودم چه مشکلات و گرفتاریهای عظیم دینی و دنیوی دامانتان را می گرفت.

نکته ها
1-دید باطن!

امام(علیه السلام)در این جا به نکته مهمّی اشاره فرموده است و آن این که:«صفای دل و صدق نیّت از اسباب بصیرت و روشن بینی است»مؤمنان پاکدل،مسائلی را

ص: 396


1- 1) «جوادّ»جمع«جادّه»به معنای راههای بزرگ و وسیع است.
2- 2) «مضلّه»از ماده«ضلال»به معنای جایی است که انسان را به گمراهی می کشاند. بنا بر این«جوّاد المضلّة»به معنای راههای ناشناخته و گمراه کننده است.
3- 3) «تمیهون»از ماده«موه»(بر وزن نوع)به معنای آبدار شدن و آب دادن است و کلمه «ماء»از همین واژه گرفته شده است و«اماه»به معنای رسیدن به آب است.بنا بر این «لا تمیهون»یعنی به آب نمی رسید(هر چند تلاش برای کندن چاه می کنید).

می بینند که از دیگران پنهان است و این حقیقتی است که هم در قرآن مجید به آن اشاره شده و هم در روایات اسلامی،قرآن می گوید: «إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» ،اگر تقوا پیشه کنید خداوند وسیله شناخت حق از باطل را برای شما قرار می دهد (و به وسیله نور تقوا می توانید،حق و باطل را در پنهان ترین چهره هایش بشناسید)». (1)

در حدیث معروفی که از پیامبر(صلی الله علیه و آله)نقل شده،می خوانیم:«اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّه،از هوشیاری مؤمن بپرهیزید که او به کمک نور خدا می بیند» (2)و در حدیث دیگری از امام«علی بن موسی الرّضا»(علیه السلام)می خوانیم:

«ما من مؤمن الاّ و له فراسة ینظر بنور اللّه علی قدر ایمانه و مبلغ استبصاره و علمه و قد جمع اللّه للائمّة منّا ما فرّقه فی جمیع المؤمنین و قال عزّ و جلّ فی کتابه: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» ،هیچ مؤمنی نیست مگر این که هوشیاری خاصّی دارد که با نور الهی به اندازه ایمان و مقدار بصیرت و علم خود می بیند و خداوند برای امامان اهل بیت-علیهم السلام-آنچه را به همه مؤمنان داده قرار داده و در همین زمینه در کتابش فرموده:در این،نشانه هایی است برای هوشیاران».

سپس افزود:«نخستین متوسّمان(هوشیاران روشن بین)رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سپس امیر مؤمنان(علیه السلام)و بعد از او حسن و حسین(علیهما السلام)و امامان از فرزندان حسین(علیهم السلام)تا روز قیامتند». (3)

جالب این که:امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام)همه این سخنان را در پاسخ کسی فرمود که سؤال کرده بود:چگونه شما از قلوب مردم آگاه می شوید و خبر می دهید؟! در حقیقت حقایق جهان پرده ای ندارد،این ما هستیم که به خاطر هوا و هوسها و وسوسه های شیطانی پرده در برابر چشم قلب خود ایجاد می کنیم و اگر با نور تقوا و ایمان این پرده ها کنار رود همه چیز آشکار است.

ص: 397


1- 1) سوره انفال،آیه 29.
2- 2) اصول کافی،جلد 1،صفحه 218.
3- 3) بحار الانوار،جلد 24،صفحه 128،حدیث 13.

چنان که در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)آمده است:«لو لا انّ الشّیاطین یحومون الی قلوب بنی آدم لنظروا الی الملکوت،اگر شیاطین دلهای فرزندان آدم را احاطه نکنند می توانند به عالم ملکوت(و باطن این جهان)نظر بیفکنند». (1)

حقیقت سرایی است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته!

نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر گر چه بیناست مرد؟!

2-پرده پوشی بر عیوب مردم

غالب افراد دارای عیوب پنهانی هستند و گاه انسان از طرق عادی یا از طریق فراست و ایمانی از آن آگاه می شود،وظیفه هر کس-مخصوصا رهبران جامعه- این است تا آنجا که خطری برای اجتماع به وجود نیاید در عیب پوشی بکوشند و پرده دری نکنند،چرا که پرده دری ها از یک سو،احترام شخصیت افراد را در هم می شکند و از سوی دیگر،آنها را در ارتکاب گناه جسور می کند،زیرا در پرده بودن عیب همواره سبب احتیاط افراد است،امّا اگر کار به رسوایی کشید دیگر کسی ملاحظه نمی کند و از همه اینها گذشته پرده دری باعث اشاعه فحشاء در جامعه و آلوده شدن دیگران به گناه می گردد.

به همین دلیل در احادیث اسلامی تأکید فراوانی بر این مطلب شده است در حدیثی می خوانیم که یکی از حقوق مؤمنان،بر یکدیگر این است که:«اسرار و عیوب یکدیگر را بپوشانند و خوبیها را آشکار سازند»(و اکتم سرّه و عیبه و اظهر منه الحسن). (2)

در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم:«من ستر علی مؤمن عورة یخافها ستر اللّه علیه سبعین عورة من عورات الدّنیا و الآخرة،کسی که عیب مؤمنی را که از

ص: 398


1- 1) بحار الانوار،جلد 67،صفحه 59(باب القلب و صلاحه).
2- 2) اصول کافی،جلد 2،صفحه 249،حدیث 3(باب انّ المؤمن صنفان).

آشکار شدنش بیمناک است بپوشاند،خداوند هفتاد عیب او را در دنیا و آخرت می پوشاند». (1)

امام(علیه السلام)در بالا اشاره پر معنایی به این دستور اسلامی کرده و پایبندی خود را نسبت به آن آشکار ساخته،البته همان گونه که گفتیم این در موردی است که عیوب پنهانی سرچشمه مشکلات اجتماعی نگردد که در آنجا وظیفه افشاگری به میان می آید.

ولی نباید به بهانه این استثنا اسرار و عیوب مردم را فاش کرد،بلکه باید به راستی محلّ روشنی برای این استثنا پیدا شود.

***

ص: 399


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 200،حدیث 5.

ص: 400

بخش سوّم

اشاره

الیوم انطق لکم العجماء ذات البیان!عزب رأی امریء تخلّف عنّی!ما شککت فی الحقّ مذ اریته!لم یوجس موسی علیه السّلام خیفة علی نفسه،بل اشفق من غلبة الجهّال و دول الضّلال!الیوم تواقفنا علی سبیل الحقّ و الباطل.من وثق بماء لم یظمأ.

ترجمه

من امروز حوادث عبرت انگیز تاریخ را که خاموش است و برای اهل معرفت گویاست برای شما به سخن در می آورم تا حقایق را فاش کنم،آن کس که از دستورات من تخلّف کند،از حق دور گشته است،(چرا که)از زمانی که حق را به من نشان داده اند هرگز در آن تردید نکرده ام(و نگرانی من هرگز به خاطر خودم نبوده بلکه به خاطر این بود که مبادا مردم گمراه شوند همان گونه که)موسی(علیه السلام)هرگز احساس ترس نسبت به خودش نکرد بلکه از این می ترسید که جاهلان و دولتهای ضلالت غلبه کنند و مردم را به گمراهی کشند،امروز ما و شما بر سر دو راهی حق و باطل قرار گرفته ایم(ما به سوی حق می رویم و شما به راه باطل،چشم باز کنید و در کار خود تجدید نظر نمائید)کسی که اطمینان به آب داشته باشد تشنه نمی شود(و تشنگی های کاذب او را آزار نمی دهد، همچنین کسی که رهبر و راهنمای مطمئنّی دارد در دام شک و وسوسه های شیطان نمی افتد) .

شرح و تفسیر
امروز پرده ها را کنار می زنم!

جمله های متعدّدی که در این فراز از کلام آمده است هر کدام اشاره به نکته

ص: 401

مهمّی دارد و به نظر می رسد که در لا به لای این جمله ها،جمله های بیشتری بوده است که مرحوم«سیّد رضی»(ره)به هنگام تلخیص کردن،آنها را ساقط نموده است.چرا که سیره مرحوم«سیّد رضی»(ره)بر این قرار داشته که از خطبه ها گلچین می کرده و قسمتهایی را کنار می گذاشته،گاهی بیشتر و گاهی کمتر.

به هر حال نخستین نکته ای را که امام(علیه السلام)در این جا به آن اشاره می کند این است که می فرماید:«من امروز(حوادث)بی زبانی را که صد زبان دارد برای شما به سخن در می آورم(تا حقایق را فاش کند)» (الیوم انطق لکم العجماء ذات البیان) .

«عجماء»به معنای حیوان بی زبان است،ولی گاه به حوادث و مسائل دیگری که سخن نمی گوید نیز اطلاق می شود و لذا بسیاری از شارحان نهج البلاغه معتقدند که«عجماء»در این جا اشاره به حوادث عبرت آمیزی است که در عصر او یا در گذشته،روی داده و هر کدام برای خود زبان حالی دارند و انسانها را پند و اندرز می دهند.امام پیامهای آنها را با بیان رساتری در این جا و در موارد دیگر بیان می کند و نکته های عبرت آموز آنها را شرح می دهد.

این احتمال نیز داده شده است که منظور از آن صفات کمال خود آن حضرت و یا اوامر الهی است که اینها نیز گویی خاموشند و امام سخنان آنها را بازگو می کند.

در جمله دوّم امام(علیه السلام)با قاطعیّت می فرماید:«آن کس که از دستورات من تخلّف کند از حق دور گشته است زیرا از زمانی که حق را به من نشان داده اند هرگز در آن تردید نکرده ام(بنا بر این آنچه می گویم حق است و هر کس تخلّف کند از حق فاصله گرفته)»

(عزب رأی امریء تخلّف عنّی،ما شککت فی الحقّ مذ اریته) .

در واقع صدر و ذیل این کلام از قبیل علّت و معلول یا دلیل و مدّعاست و با توجّه به این که امام(علیه السلام)در دامان حق پرورش یافته و در آغوش پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بزرگ شده و همواره کاتب وحی و شاهد معجزات بوده و از همه بالاتر«باب مدینة علم النّبی-ص-»و به منزله در ورودی برای شهر علم پیامبر بوده است و علاوه بر عالم ظاهر،به عالم شهود و باطن راه یافته است،این سخن هرگز ادّعای گزافی نیست.

ص: 402

بعضی از شارحان احتمال دیگری در جمله«عزب رأی امریء...»داده اند و آن این که از قبیل نفرین باشد یعنی:«دور باد رأی کسی که از دستوراتم تخلّف کند» ولی معنای اوّل مناسبتر به نظر می رسد.

در سوّمین جمله،به پاسخ سؤالی می پردازد که بعد از داستان«جنگ جمل» به ذهن بعضی می رسید و آن این که چرا امام(علیه السلام)از ماجرای این جنگ نگران بود؟ می فرماید:نگرانی من هرگز به خاطر خودم نبود بلکه به خاطر این بود که مبادا با آمدن همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله)به میدان،و فریاد دروغین خونخواهی قتل «عثمان»و حضور جمعی از صحابه پیمان شکن در لشکر دشمن،گروهی از عوام به شکّ و تردید بیفتند،درست همانند نگرانی موسی به هنگام رویارویی با ساحران.«موسی هرگز احساس ترس نسبت به خودش نکرد،بلکه از این می ترسید که جاهلان و دولتهای ضلالت غلبه کنند و مردم را به گمراهی بکشانند» (لم یوجس موسی علیه السّلام خیفة علی نفسه بل اشفق من غلبة الجهّال و دول الضّلال) .

این جمله اشاره به آیات سوره«طه»است آنجا که خداوند می فرماید: «قالُوا یا مُوسی إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقی قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعی فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسی» ، ساحران گفتند ای موسی!آیا تو اوّل عصای خود را می افکنی یا ما اوّل باشیم؟گفت:

شما اوّل بیفکنید،در این هنگام طنابها و عصاهای آنان بر اثر سحرشان چنان به نظر می رسید که حرکت می کند،موسی ترس خفیفی در دل احساس کرد»(مبادا مردم گمراه شوند)»! (1)

در چهارمین جمله به مردم و بازماندگان جنگ جمل هشدار می دهد که:«امروز ما و شما در جادّه حق و باطل قرار گرفته ایم(یا به تعبیر دیگر بر سر دو راهی حقّ و باطل قرار گرفته ایم که ما به سویی می رویم و شما به سوی دیگر!ما در متن حق

ص: 403


1- 1) سوره طه،آیات 65 تا 67.

هستیم و متأسفانه شما بر باطل و در لبه پرتگاه!)» (الیوم تواقفنا (1)علی سبیل الحقّ و الباطل) .

درست چشم باز کنید و وضع خود را ببینید که بر امام زمانتان خروج کرده اید!احترام بیعت را نگه نداشته و پیمان الهی را شکسته اید!و در میان مسلمین شکاف ایجاد کرده اید!و خونهای گروه عظیمی را ریخته اید!و مسئولیت بزرگی در پیشگاه خدا و برای«یوم المعاد»جهت خود فراهم کرده اید! نیک بیندیشید و در وضع خود تجدید نظر کنید! سرانجام در آخرین جمله می فرماید:«کسی که اطمینان به آب داشته باشد تشنه نمی شود(و تشنگی های کاذب که معمولا هنگام وحشت از فقدان آب،بر انسان چیره می شود به او دست نمی دهد)» (من وثق بماء لم یظمأ) .

اشاره به این که آن کس که رهبر و راهنمای مطمئنّی دارد،گرفتار شکّ و تردید و وسوسه های شیطانی و اضطراب و بی اعتمادی نمی گردد،چرا که خود را در کنار چشمه آب زلال معرفت احساس می کند و در مشکلات به او پناه می برد و از او فرمان و دستور می گیرد،شما هم اگر رهبر خود را بشناسید و به او اعتماد کنید،با اطمینان خاطر در راه حق گام می نهید و از تزلزل و تردید و وسوسه های نفس و شیطان در امان خواهید بود.

نکته: مبارزه حقّ و باطل

در کلام بالا حقّ و باطل به دو جادّه تشبیه شده است که گروهی از این و گروهی از آن می روند،اگر بخواهیم این دو واژه را در یک عبارت کوتاه و روشن تفسیر کنیم باید بگوییم حق همان واقعیّت است و باطل پندارهای بی اساس و سرابهایی که به

ص: 404


1- 2) توجّه داشته باشید که«تواقفنا»از ماده«وقوف»به معنای ایستادن است(قاف مقدم بر فاء است).

صورت آب نمایان می شود.به این ترتیب ذات پاک خداوند که از هر واقعیّتی روشنتر و بارزتر است،نخستین چیزی است که شایسته نام حقّ است و غیر او به هر مقدار که با او ارتباط دارد حقّ است و به هر اندازه از او بیگانه است باطل است.عالم امکان،به خاطر انتسابش به خدا حقّ است و به خاطر آمیخته بودن با جنبه های عدمی،باطل است.تمام راههایی که انسان را به سوی خدا می برد و به هستی او تکامل می بخشد و مراحل تازه ای از حیات جاوید به او می دهد،حقّ است و آنچه او را از خدا دور می کند و به اوهام و خیالات و پندارها پایبند می سازد،باطل است.

صحنه این جهان صحنه مبارزه حق و باطل است که قرآن مجید برای مجسّم ساختن ابعاد این مبارزه و نتیجه و سرانجام آن،مثال بسیار جالب و پر معنایی در سوره«رعد»بیان فرموده است:حقّ را به آبی تشبیه می کند که از آسمان نازل می شود و به صورت سیلاب از دامنه کوهها جاری می شود و باطل را به کفهایی تشبیه می کند که بر اثر آلودگی آب بر آن ظاهر می شود،امّا مدّت زیادی طول نمی کشد آب وارد جلگه می شود آلودگی ته نشین می شود،کفها از بین می رود و آنچه مایه حیات و آبادانی است باقی می ماند. (1)

ص: 405


1- 1) سوره رعد،آیه 17.شرح دقایق این مثال قرآنی را در تفسیر نمونه،جلد 10،ذیل همین آیه مطالعه فرمایید.

ص: 406

خطبۀ پنجم: هنگامی که«رسول خدا»(صلی الله علیه و آله)رحلت فرمود،«عباس»و«ابو سفیان»به «علی»(علیه السلام)عرض کردند که آماده اند با او برای خلافت بیعت کنند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

لما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خاطبه العباس و ابو سفیان

بن حرب فی ان یبایعا له بالخلافة

(و ذلک بعد ان تمت البیعة لابی بکر فی السقیفة و فیها ینهی عن الفتنة و یبیّن عن خلقه و علمه) «هنگامی که«رسول خدا»(صلی الله علیه و آله)رحلت فرمود،«عباس»و«ابو سفیان»به «علی»(علیه السلام)عرض کردند که آماده اند با او برای خلافت بیعت کنند»(و این در زمانی بود که بیعت در«سقیفه»برای«ابو بکر»پایان یافته بود-حضرت نپذیرفت-و این خطبه را ایراد کرد و در آن،نهی از فتنه و آشوب می کند و از روحیه و آگاهیهای خود پرده بر می دارد)». (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه از معدود خطبه هایی است که از«علی»(علیه السلام)در غیر زمان خلافتش نقل شده است.

از مجموع این خطبه و مقدمه ای که«سیّد رضی»برای آن آورده،به خوبی

ص: 407


1- 1) این خطبه علاوه بر نهج البلاغه از منابع دیگری نقل شده است.از جمله در مصادر نهج البلاغه از کتاب«المحاسن و المساوی»«بیهقی»،جلد 2،صفحه 139 نقل شده است و از«تذکرة الخواص»«سبط بن الجوزی»و«احتجاج طبرسی»جلد 1،صفحه 127،نقل شده و از کلمات«ابن ابی الحدید»نیز استفاده می شود که این خطبه از طریق دیگری نیز به او رسیده است.

استفاده می شود که بعد از رحلت«رسول خدا»(صلی الله علیه و آله)،«ابو سفیان»و«عباس» خدمت آن حضرت آمدند(و شاید عباس به تحریک ابو سفیان آمده بود)و امام(علیه السلام) را به قیام تشویق کردند و تقاضا کردند با او به عنوان خلیفه بیعت کنند ولی امام(علیه السلام) با آگاهی کاملی که از شرایط زمان داشت و دلسوزی خاصّی که برای بقای اسلام و در هم شکستن توطئه های منافقان می نمود نه تنها این بیعت را نپذیرفت بلکه با عباراتی روشن به آنها هشدار داد که از این گونه کارها بپرهیزند.

از آن جا که می دانست افراد ناآگاه یا مغرض به او خرده گیریهایی به خاطر سکوتش می کنند به آنها پاسخ داد و در پایان،عشق خود را به مرگ و شهادت و لقای پروردگار بیان می کند و به علم و آگاهی فراوانی اشاره می نماید که از اسرار است و اجازه پرده برداری از آن را ندارد.

ص: 408

بخش اوّل

اشاره

ایّها النّاس شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة،و عرّجوا عن طریق المنافرة،وضعوا تیجان المفاخرة.افلح من نهض بجناح،او استسلم فاراح.هذا ماء آجن،و لقمة یغصّ بها آکلها.و مجتنی الثّمرة لغیر وقت ایناعها کالزّارع بغیر ارضه.

ترجمه

ای مردم!امواج فتنه ها را با کشتیهای نجات بشکافید و از راه اختلاف و پراکندگی و دشمنی کنار آیید و تاجهای تفاخر و برتری جویی را از سر بنهید!آن کس که با داشتن بال و پر(یار و یاور)قیام کند یا در صورت نداشتن نیروی کافی،راه مسالمت پیش گیرد و راحت شود رستگار شده است.این(زمامداری بر مردم)آبی متعفّن و لقمه ای گلوگیر است(و اگر فرمان الهی نباشد تن به آن در نمی دهم)!(این را نیز بدانید)کسی که میوه را پیش از رسیدن بچیند همانند کسی است که بذر را در زمین نامناسب،همچون کویر و شوره زار بپاشد(که سرمایه و نیروی خود را تلف کرده و نتیجه ای عاید وی نمی شود!)

شرح و تفسیر
شرح و تفسیر: مراقب فتنه انگیزان باشید!

شارح معروف«ابن میثم»در آغاز این خطبه می گوید:سبب این کلام «امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)آن است که چون در«سقیفه بنی ساعده»برای«ابو بکر» بیعت گرفته شد،«ابو سفیان»برای ایجاد فتنه و آشوب و درگیری در میان مسلمانان به

ص: 409

سراغ«عبّاس»عموی پیامبر رفت و به او گفت:این گروه،خلافت را از«بنی هاشم»بیرون بردند و در قبیله«بنی تیم»قرار دادند(ابو بکر از این قبیله بود)و مسلّم است که فردا این مرد خشن که از طایفه«بنی عدی»است(اشاره به عمر است)در میان ما حکومت خواهد کرد.برخیز،نزد«علی»(علیه السلام)برویم و با او به عنوان خلافت بیعت کنیم.

تو عموی پیامبری و سخن من هم در میان قریش مقبول است اگر آنها با ما به مقابله برخیزند با آنها پیکار می کنیم و آنان را در هم می کوبیم.و به دنبال این سخن هر دو نزد«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)آمدند.«ابو سفیان»عرض کرد:ای «ابو الحسن»از مسأله خلافت غافل مشو.کی ما پیرو قبیله بی سر و پای«تیم» بودیم!(و می خواست به این ترتیب امام(علیه السلام)را تحریک برای قیام و درگیری کند) این در حالی بود که حضرت می دانست او به خاطر دین،این سخنان را نمی گوید بلکه می خواهد فساد بر پا کند. (1)به همین جهت خطبه بالا را ایراد فرمود.

مورّخ معروف«ابن اثیر»در کتاب«کامل»می نویسد که«علی»(علیه السلام)در این جا به«ابو سفیان»فرمود:به خدا سوگند منظور تو چیزی جز فتنه نیست!به خدا سوگند تو همیشه در فکر بودی که برای اسلام و مسلمین ایجاد شرّ کنی!ما نیاز به نصیحت و اندرز تو نداریم! (2)و از این جا حال و هوایی که این خطبه در آن صادر شده است به خوبی روشن می شود و می تواند پرتوی روی تمام جمله های خطبه بیندازد و آن را تفسیر کند.

در نخستین بخش از این خطبه،امام(علیه السلام)به چهار نکته مهم اشاره می فرماید:

نخست می گوید:«ای مردم!امواج سهمگین فتنه ها را با کشتیهای نجات بشکافید و از راه اختلاف و پراکندگی و دشمنی کنار آیید و تاجهای تفاخر و برتری جویی را از

ص: 410


1- 1) شرح ابن میثم،جلد 1،صفحه 276.
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد 2،صفحه 326.

سر بنهید!» (ایّها النّاس شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة،و عرّجوا (1)عن طریق المنافرة (2)،وضعوا تیجان المفاخرة) .

خطاب «ایّها النّاس» نشان می دهد که تنها این دو نفر در خدمت حضرت نبودند،بلکه گروهی دیگر از مردم حضور داشتند.بعضی روایات نیز این معنی را تأیید می کند.

این نکته قابل توجّه است که امام(علیه السلام)فتنه ها را به امواج کوبنده و شکننده تشبیه می کند و برای مقابله با آن به استفاده از کشتیهای نجات توصیه می کند و مراد از کشتیهای نجات،کشتیهای محکم و بزرگی است که توانایی بر شکافتن امواج و رساندن سرنشینان را به ساحل نجات دارد،و منظور در این جا رهبران الهی و مخصوصا اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)است (3)یعنی آنچه را ما می گوییم گوش کنید نه آنچه را خود می خواهید و در تأکید بر این معنی،اختلاف و تفاخر و برتری جویی گروهی و قبیله ای را به راه خطرناکی تشبیه می فرماید که باید هر چه زودتر از آن کناره گیری کرد(توجّه داشته باشید که معنی اصلی منافرة،تفاخر دو نفر با یکدیگر و سپس به عنوان داوری نزد شخص ثالثی رفتن می باشد).

در واقع امام(علیه السلام)در این سخن گهربارش انگشت روی نقطه اصلی دردهای جانکاه جامعه بشریّت گذارده که همیشه جنگهای خونین و اختلافات و کشمکشها و کشت و کشتارها و ناامنیها از برتری جوییها و تفاخر سرچشمه می گیرد،و اگر این بت،

ص: 411


1- 1) «عرّجوا»از ماده«تعریج»به معنای متمایل ساختن یا متمایل شدن است و در این جا به معنای کناره گیری نمودن می باشد.
2- 2) «منافرة»به گفته«مقاییس اللّغة»به معنای محاکمه نزد قاضی است که لازمه آن خصومت و نزاع است.
3- 3) در روایت مشهور و معروف از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)آمده است:«مثل اهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق،اهل بیت من همچون کشتی نوحند که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس تخلّف کرد غرق شد. و این که«ابن ابی الحدید»گفته است این حدیث صحیح است ولی کلام مولا اشاره به آن ندارد،اشتباه است.منظور مولا این است که ببینید من چه دستور می دهم تا از آن پیروی کنید نه آنچه خود می خواهید.

شکسته شود بیشترین مشکلات جوامع بشری حل خواهد شد و دنیا امن و امان و آرام می گردد.

درست است که طالبان مقام و قدرت،هر کدام زیر چتر دفاع از حقوق جامعه و حفظ ارزشها پنهان می شوند ولی چه کسی است که نداند اینها همه بهانه رسیدن به مقام و وسیله برتری جویی بر دیگران است؟ سپس به سراغ نکته دوّم می رود و می فرماید:«آن کس که با داشتن بال و پر(یار و یاور)قیام کند رستگار شده،یا در صورت نداشتن نیروی کافی راه مسالمت پیش گیرد (راحت شده و مردم را راحت کرده است) (افلح من نهض بجناح،او استسلم فاراح) . (1)

در واقع در این جا امام(علیه السلام)به این نکته اساسی اشاره می فرماید که قیام کردن برای گرفتن حق شرایطی دارد،اگر آن شرایط موجود باشد من مضایقه ندارم ولی هنگامی که شرایط موجود نیست،عقل و منطق و دین می گوید قیام کردن نه تنها موجب پیشرفت نیست بلکه باعث ایجاد شکاف و اختلاف و اذیّت و آزار خویش و دیگران و هدر دادن نیروهاست و این یکی از اصول جاویدانی است که باید در تمام کارهای اجتماعی و مخصوصا قیامهای سیاسی مورد توجّه دقیق باشد.

در سوّمین نکته اشاره به مسأله خلافت و حکومت بر مردم که گروهی یقه برای آن چاک می کنند و هر کار خلافی را برای وصول به آن مجاز می شمرند کرده و پرده از ماهیّت آن بر می دارد،می فرماید:«این(زمامداری بر مردم)آبی متعفّن و لقمه ای گلوگیر است» (هذا ماء آجن (2)،و لقمة یغصّ (3)بها آکلها) .

ص: 412


1- 1) توجّه داشته باشید که«اراح»گاه به معنی لازم و گاه به معنی متعدّی آمده است.در صورت اوّل مفهومش این است که خودش راحت می شود و در صورت دوّم دیگران را راحت می کند.
2- 1) «آجن»از ماده«اجن»(بر وزن ضرب)و«اجون»به معنای تغییر و دگرگونی است و به آب متعفّن که رنگ یا طعم و بوی آن تغییر پیدا می کند آجن گفته می شود.
3- 2) «یغصّ»از ماده«غصص»(بر وزن هوس)به معنای گلوگیر شدن است.

درست است که حیات انسان با آب و غذاست ولی کدام آب و غذا؟آبی که پاکیزه و لقمه ای که گوارا باشد و امام(علیه السلام)در این جا طبیعت حکومت را به آب متعفّن و لقمه ای گلوگیر تشبیه می کند و به راستی همین است.انسان هر قدر به زندگی حاکمان و زمامداران نزدیک می شود به مشکلات عظیم و ناراحتیهای شدید و عواقب دردناک آنان آگاهتر می گردد،نه آرامشی دارند و نه امنیّتی.تنها دورنمای این زندگی برای افراد،جالب و پر شکوه و وسوسه انگیز است.

البته رجال الهی به استقبال مشکلات این امر می روند و ناراحتیهای آن را به خاطر خدا تحمّل می کنند و آسایش و آرامش خود را فدای خدمت به دین خدا و بندگان او می نمایند.

این احتمال نیز داده شده است که«هذا»اشاره به نوع حکومتی باشد که «ابو سفیان»آن را پیشنهاد می کرد.

به هر حال درست است که حکومت همانند آب،مایه حیات ملتهاست،ولی از آنجا که در جوامع بشری همیشه مورد توجّه دنیاپرستان بوده است و طبعا با مردان الهی به مبارزه و منازعه در آن بر می خاسته اند،این آب حیات بخش را آلوده می کردند و این غذایی که مایه قوّت و قدرت برای جوامع بشری است به صورت ناگواری در می آوردند تا آنجا که بسیاری از اولیای حق از آن شکوه داشتند و با صراحت می گفتند اگر فرمان خدا و رضای او نبود هرگز به آن تن در نمی دادند،و همان گونه که در ذیل خطبه«شقشقیّه»خواندیم امام(علیه السلام)حکومت و زمامداری را ذاتا کم ارزشتر از آب بینی یک بز می شمرد.

در چهارمین نکته به یکی دیگر از ابعاد این مسأله می پردازد و آن این که کسی که می خواهد برای کار مهمّی مانند تشکیل حکومت الهی قیام کند،باید در شرایط آماده ای اقدام نماید و یا بتواند شرایط را خودش آماده سازد و گرنه قیامهای بی مورد و حساب نشده،ثمره ای جز ناکامی و شکست نخواهد داشت.امام(علیه السلام) در این رابطه می فرماید:«کسی که میوه را پیش از رسیدن بچیند همانند کسی است که بذر

ص: 413

را در زمین نامناسب(همچون کویر و شوره زار)بپاشد(که سرمایه و نیروی خود را تلف کرده و نتیجه ای عاید او نمی گردد)» (و مجتنی الثّمرة لغیر وقت ایناعها (1)کالزّارع بغیر ارضه) .

جمعی از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند که ضمیر در«بغیر ارضه»به زارع برگردد و مفهومش این است«مانند کسی است که در زمین دیگری بذر بپاشد که ثمره اش عاید دیگران می شود»،ولی با توجّه این که امام(علیه السلام)آن را با چیدن میوه نارس یکسان دانسته است،ضعف این تفسیر روشن می شود.

این سخن در واقع یکی دیگر از اصول جاویدان و درسهای اساسی برای تشکیل حکومتهای الهی است،به این معنی که طالبان حق و عاشقان عدالت هرگز نباید گرفتار احساسات زودگذر شوند و با مطالعات محدود به کاری دست زنند که شرایط آن مهیّا نیست،بلکه باید با صبر و حوصله به فراهم ساختن شرایط و ترتیب مقدّمات و تهیّه قوا و نیروهای لازم دست زنند هر چند این کار زمانی را طلب کند،همان طور که باغبان آگاه هرگز به سراغ میوه های نارس نمی رود،هر چند نیاز فراوان به میوه برای تغذیه خود و یا فروش داشته باشد و نیز کشاورز آگاه،در زمین نامساعد بذر نمی افشاند بلکه قبلا با صبر و حوصله،زمین را شخم زده و شوره زار را آماده می کند،سپس به بذرافشانی مشغول می شود.

نکته: چرا علی(علیه السلام)بعد از پیامبر قیام نکرد؟

بسیاری سؤال می کنند با این که«علی»(علیه السلام)برای خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)از همه شایسته تر بود و افزون بر این پیامبر بارها بر جانشینی و خلافت او تأکید فرمود،چرا

ص: 414


1- 1) «ایناع»از ماده«ینع»(بر وزن منع)به معنای رسیدن و بلوغ است این واژه معمولا در مورد رسیدن میوه ها به کار می رود و هنگامی که به باب افعال می رود باز به همین معنی است.

آن حضرت برای گرفتن این حقّ مسلّم خویش که در واقع حقّ امّت اسلامی بود بپا نخاست و قدرت نمایی نکرد،بلکه سکوت فرمود و میدان به دست دیگران افتاد؟ پاسخ این سؤال به وضوح در عبارات کوتاه و پر معنای این خطبه آمده است، و در واقع چند دلیل برای عدم قیام خود ذکر فرموده است:

نخست این که کسانی که به او پیشنهاد قیام کرده اند مانند«ابو سفیان»به یقین حسن نیّت نداشته اند و یا-مانند عبّاس-تحت تأثیر کسانی بودند که حسن نیّت نداشتند،و لذا امام آنان را در این خطبه،فتنه جو و برتری طلب خوانده است.

دیگر این که حضرت به خوبی می دید که در مسیر خود تقریبا تنهاست و جز یارانی اندک کسی را ندارد،به همین دلیل در بعضی از خطبه های نهج البلاغه نیز امام با صراحت می گوید:«تنها یاوران من اهل بیت من بودند و من نخواستم آنها را به خطر بیفکنم»! (1)از همه اینها گذشته،حکومت و زمامداری مردم برای امام یک هدف نبود، چرا که او آن را آبی متعفّن و لقمه ای گلوگیر می داند،بلکه وسیله ای برای احقاق حق و اجرای عدالت و یا دفع باطل می دانست. (2)ولی هنگامی که می بیند این قیام به این هدف منتهی نمی شود،بلکه ایجاد خلاف میان صفوف مسلمین می کند و ممکن است منافقان که منتظر بودند از آب گل آلود ماهی بگیرند،برخیزند و اساس اسلام را به خطر بیندازند،چاره ای جز سکوت نمی بیند.

«ابن ابی الحدید»می گوید:روایت شده است که روزی«فاطمه»-سلام اللّه علیها-امام را به قیام ترغیب کرد و در همان حال صدای مؤذّن برخاست(اشهد أنّ محمّدا رسول اللّه)امام رو به همسر گرامیش فاطمه کرد،فرمود:«ا یسرّک زوال هذا النّداء من الارض،آیا دوست داری این صدا از روی زمین برچیده شود»؟عرض کرد:نه.فرمود:پس مطلب

ص: 415


1- 1) به خطبه 26 مراجعه شود.
2- 1) به خطبه 33 مراجعه شود.

همان است که من می گویم(باید سکوت و تحمّل کرد). (1)

از همه اینها گذشته هر کار-مخصوصا قیامهای مهم اجتماعی سیاسی-نیاز به فراهم شدن شرایط دارد و باید زمینه های آن فراهم گردد و در غیر این صورت نتیجه ای جز ناکامی و شکست و اتلاف نیروها نخواهد داشت و مانند آن است که میوه نارسیده را از درخت بچینند یا بذر در شوره زار بریزند.امام که از این واقعیّتها با خبر بود،وظیفه الهی خود را در این دید که سکوت را بر قیام ترجیح دهد.

ص: 416


1- 2) شرح ابن ابی الحدید،جلد 11،صفحه 113.

بخش دوّم

اشاره

فان اقل یقولوا:حرص علی الملک،و ان اسکت یقولوا:جزع من الموت!هیهات بعد اللّتیّا و الّتی!و اللّه لابن ابی طالب آنس بالموت من الطّفل بثدی امّه،بل اندمجت علی مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فی الطّویّ البعیدة.

ترجمه

اگر(در باره خلافت و شایستگیهایم و وضعیّت پیامبر در این زمینه نسبت به من)سخن بگویم می گویند:او نسبت به حکومت بر مردم حریص است!و اگر سکوت کنم می گویند:

از مرگ می ترسد!عجیب است بعد از آن همه حوادث گوناگون(آن همه رشادتهایی که در غزوات اسلامی از من دیده یا شنیده اند چگونه ممکن است مرا به ترس از مرگ نسبت دهند) به خدا سوگند انس و علاقه فرزند ابو طالب به مرگ و شهادت از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است!(من اگر سکوت می کنم)به خاطر آن است که اسراری در درون دارم که اگر آنها را اظهار کنم شما همچون طنابها در چاههای عمیق به لرزه در می آیید!

شرح و تفسیر:با این بهانه جویان چه باید کرد؟!

امام(علیه السلام)در بخش دوّم این خطبه اشاره به بهانه جوییها و ایرادهای ضدّ و نقیض ناآگاهان و حسودان می کند و می گوید:هر موضعی که من در برابر امر خلافت بگیرم،

ص: 417

این سیاه دلان بی خبر ایرادی مطرح می کنند،می فرماید:

«اگر در باره خلافت و شایستگی ام نسبت به آن و عدم شایستگی دیگران سخن بگویم و به افرادی که به سراغم می آیند پاسخ مثبت بدهم می گویند:او نسبت به حکومت و زمامداری بر مردم حریص است،و اگر دم فرو بندم و ساکت بنشینم خواهند گفت از مرگ می ترسد» (فان اقل یقولوا:حرص علی الملک و ان اسکت یقولوا:

جزع من الموت) .

آری!این شیوه همیشگی نابخردان و لجوجان است که مردان خدا دست به هر کاری بزنند ایرادی بر آن می گیرند و حتّی از تناقض گویی و پریشان بافی در این زمینه ابایی ندارند!قیام کنند ایراد می گیرند،قعود کنند اشکال می کنند،تلاش کنند خرده گیری می کنند،نسبت به مسائل بی اعتنا باشند سخن دیگری می گویند و به همین دلیل مؤمنان راستین هرگز گوششان بدهکار این گونه سخنان ضدّ و نقیض نیست!

این همان است که در حدیث معروف از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که:

«انّ رضی النّاس لا یملک و ألسنتهم لا تضبط،خشنودی همه مردم به دست نمی آید و زبانهایشان هرگز بسته نمی شود»! (1)

شبیه همین معنی در خطبه 172 نیز آمده است که می فرماید:بعضی به من گفتند ای فرزند ابو طالب تو نسبت به حکومت حریص هستی و من پاسخ دادم به خدا سوگند شما حریص ترید!من حقّی را که شایسته آنم می طلبم و شما مانع می شوید(امّا شما مقامی را می طلبید که هرگز شایسته آن نیستید و انگیزه ای جز دنیاطلبی ندارید)!

سپس در ادامه این سخن به پاسخ کسانی می پردازد که سکوت او را به ترس از مرگ نسبت می دادند،می فرماید:«عجیب است بعد از آن همه حوادث گوناگون

ص: 418


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 67،صفحه 2 و«تفسیر نور الثقلین»،جلد 1،صفحه 405.

(جنگهای بدر،احد،حنین،خیبر و احزاب بعد از آن همه رشادتها که از من شنیده یا دیده اید،چه کسی می تواند وصله ترس از مرگ را به علی بچسباند؟!)به خدا سوگند انس و علاقه فرزند«ابو طالب»به مرگ(و شهادت در راه خدا و اطاعت از اوامر الهی)از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است!» (هیهات بعد اللّتیّا و الّتی!و اللّه لابن ابی طالب آنس بالموت من الطّفل بثدی امّه) .

«ولی اگر من سکوت می کنم به خاطر آن است که علوم و آگاهی و اسراری در درون دارم که اگر اظهار کنم همچون طنابها در چاههای عمیق به لرزه در می آیید!» (بل اندمجت (1)علی مکنون علم لو بحت (2)به لاضطربتم اضطراب الارشیة (3)فی الطّویّ (4)البعیدة) .

نکته ها
1-سابقۀ دلاوریهای امام(علیه السلام)

امام(علیه السلام)با اشاره کوتاهی به شجاعتها و دلاوریها و ایثارگریهای خود در غزوات و جنگهای مختلف اسلامی و در مواضعی چون«لیلة المبیت»(شبی که علی(علیه السلام)در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله)خوابید و آن حضرت از چنگال دشمنان رهایی یافت) و غیر آن،به خرده گیران یادآوری می کند که من از هیچ حادثه مهمّی وحشت ندارم و امتحان

ص: 419


1- 1) «اندمجت»از ماده«اندماج»به معنی پیچیده شدن و پنهان گشتن است و در این جا اشاره به اسرار نهانی در قلب پاک امام(علیه السلام)است.
2- 2) «بحت»از ماده«بوح»(بر وزن لوح)به معنی آشکار کردن و ترک کتمان است و به همین جهت به فضای وسیع«باحه»و به اعمال مجاز«مباح»گفته می شود.
3- 3) «ارشیة»جمع«رشاء»(بر وزن رضاء)به معنی طناب بلند است و«رشوه»را به این خاطر«رشوه»می نامند که همچون طنابی است که به دلو وصل می کنند تا آب از چاه برکشند و رشوه دهنده به کمک آن به مقصود خود می رسد.
4- 4) «طویّ»از ماده«طیّ»به معنی پیچیدن و درنوردیدن است و در این جا به معنی چاه است به خاطر این که اطراف چاه را سنگ چین می کنند.

خود را در طول زندگی ام به خوبی پس داده ام،بنا بر این سکوت من هرگز دلیل بر ضعف یا ترس نیست،بلکه مصالح اسلام و امّت اسلامی را در این سکوت می بینم،ولی در بیان این معنی اشاره به ضرب المثل معروفی از عرب می کند و می فرماید: (بعد اللّتیّا و الّتی) .

داستان ضرب المثل از این قرار است که مردی اقدام به ازدواج کرد.اتفاقا همسر او زنی کوتاه قد،کم سن و سال،بد اخلاق و نامناسب بود و درد و رنجهای زیادی از او کشید و سرانجام طلاقش داد.در مرحله دوّم با زن بلند قامتی ازدواج کرد که او هم بیش از همسر اوّل او را رنج و عذاب و آزار داد و ناچار به طلاق او شد،و بعد گفت:«بعد اللّتیّا و الّتی لا اتزوّج ابدا،بعد از آن زن کوتاه قد و دیگر زن بلند قامت،هرگز همسری انتخاب نخواهم کرد»و این ضرب المثلی شد برای حوادث بزرگ و کوچک و صغیر و کبیر،اشاره به این که من در زندگانیم همه گونه حوادث را با شجاعت و شهامت پشت سر گذاشته ام و دیگر جای این توهّمات در باره من نیست.

2-چرا از مرگ بترسم؟!

نکته دیگر این که امام(علیه السلام)می فرماید:علاقه من به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است.درست است که شیر و پستان مادر مایه حیات طفل هستند که طفل آب و غذا و حتّی دارو را از آن می گیرد،به همین دلیل هنگامی که پستان را قبل از رفع حاجت از او می گیرند چنان داد و فریاد و جزع می کند که گویی تمام دنیا را از او گرفته اند،و هنگامی که به او باز می گردانند آن چنان اظهار خشنودی می کند که گویی تمام عالم را به او داده اند،ولی این علاقه هر چه هست از غریزه سرچشمه می گیرد،امّا علاقه امام(علیه السلام)و همه عارفان الهی به مرگ و ملاقات پروردگار(مخصوصا شهادت در راه خدا)علاقه ای است که از عقل و عشق می جوشد.آنها مرگ را سرآغاز زندگی نوین در جهانی بسیار گسترده تر می بینند.مرگ برای آنها دریچه ای است به سوی عالم بقا،شکستن زندان است و آزاد شدن،گشوده شدن

ص: 420

درهای قفس است و پرواز کردن به عالم بالا و به سوی قرب پروردگار.کدام عاقل،آزادی از زندان را ناخوش می دارد؟ (1)و نجات از دنیای پست و محدود و آمیخته با هزار گونه ناراحتی و آلودگی و گام نهادن در دنیایی پر از نور و روشنایی را بد می شمارد؟! آری کسانی از مرگ می ترسند که آن را پایان همه چیز می پندارند،یا آغاز عذاب الیم به خاطر اعمال زشتشان می بینند.

امام(علیه السلام)با آن همه افتخارات و معارف والایش چرا از مرگ بترسد؟و لذا با سوگند و تأکید می فرماید:«پسر ابو طالب انس و علاقه اش به مرگ از انس و علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است».

لذا در یکی دیگر از کلماتش می فرماید:«فو اللّه ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الیّ،به خدا سوگند باک ندارم که من به سوی مرگ بروم یا او به سوی من آید(هنگامی که در راه هدف مقدّس الهی باشد)». (2)

نیز به همین دلیل در کلام معروفش که یک دنیا عظمت از آن می بارد در آن لحظه که شمشیر«ابن ملجم»بر فرق مبارکش وارد شد،فرمود:«فزت و ربّ الکعبة،به پروردگار کعبه پیروز شدم(و رهایی یافتم)». (3)

ص: 421


1- 1) کی از شعرای معروف این مسأله را ضمن تشبیه جالبی بیان کرده است،می گوید:افراد کم معرفت همچون میوه های خامند که سخت به شاخه ها می چسبند امّا عارفان همچون میوه های رسیده اند که به آسانی از شاخه ها جدا می شوند: این جهان همچون درخت است ای کرام! ما بر او چون میوه های نیم خام! سخت گیرد خامها،مر شاخ را زان که در خامی نشاید کاخ را چون بپخت و گشت شیرین لب گزان سست گیرد شاخه ها را بعد از آن چون از آن اقبال شیرین شد دهان سست شد بر آدمی ملک جهان
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 55.
3- 1) بحار الانوار،جلد 42،صفحه 239.
3-چرا سکوت کردم؟

امام(علیه السلام)می گوید:سکوت من به خاطر آگاهی بر اسراری است که اگر آن را آشکار سازم همچون طنابها در چاههای عمیق به لرزه در می آیید.روشن است که چاهها هر چه عمیق تر باشند لرزش طناب و دلو در اعماق آنها بیشتر است،زیرا مختصر لرزشی در یک سوی طناب تبدیل به لرزش وسیعی در سوی دیگر می شود.

امّا این که این اسرار اشاره به کدام امر است،در میان شارحان«نهج البلاغه» گفتگوست و احتمالات زیادی در باره آن داده اند،گاه آن را اشاره به وصیّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)به سکوت و ترک درگیری دانسته اند و گاه اشاره به آگاهیهای آن حضرت بر عواقب امور و مصالح و مفاسد جامعه اسلامی که سبب سکوت می گشت دانسته اند.

بعضی آن را اشاره به آگاهی آن حضرت بر احوال آخرت می دانند یعنی من مسائلی از جهان دیگر می دانم که اگر برای شما آشکار سازم تکان خواهید خورد.

بعضی آن را اشاره به«قضا و قدر»حتمی الهی دانسته اند که دامان امّت را فرو گرفته و به بیراهه ها می کشاند.

ولی انصاف این است که هیچ یک از این احتمالهای چهارگانه با محتوای خطبه و جمله های قبل و شأن ورود آن سازگار نیست و بهتر این است که گفته شود این جمله اشاره به دگرگونیهایی است که در حال«صحابه»و مدّعیان اسلام و ایمان بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله)رخ می داد و افرادی که مردم دیروز،آنها را پرچمدار حق می دانستند پرچمدار ضلالت و باطل می شوند و کسانی که دیروز پشت سر پیامبر(صلی الله علیه و آله)و در سایه او با دشمنان پیکار می کردند و شمشیر می زدند زیر پرچم منافقان قرار می گیرند و چنان دین به دنیا می فروشند که مردم آگاه در تعجّب و حیرت فرو می روند.

می فرماید:من آگاهیهایی از حوادث آینده و دگرگونی حال افراد دارم که اگر بازگو کنم سخت تکان خواهید خورد و همینهاست که مرا به سکوت و تحمّل زجر و شکیبایی واداشته است.

ص: 422

چه کسی باور می کرد«طلحه و زبیر»که در صفوف مقدّم صحابه جای داشتند آتش افروز جنگ جمل شوند؟چه کسی باور می کرد«عایشه»همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله)و امّ المؤمنین ابزار دست نفاق افکنان گردد و خون بیش از ده هزار نفر ریخته شود؟و سؤالات مهمّ دیگری از این قبیل.با این حال چگونه می توانم بر افراد تکیه کنم و به اعتماد آنها قیام نمایم من که از این اسرار باخبرم!

ص: 423

ص: 424

خطبۀ ششم: خطبه در زمانی از امام(علیه السلام)صادر شد که بعضی به آن حضرت پیشنهاد کردند طلحه و زبیر را دنبال نکند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لمّا اشیر علیه بالاّ یتبع طلحة و الزبیر و لا یرصد لهما القتال

و فیه یبین عن صفته بأنه علیه السّلام لا یخدع این خطبه در زمانی از امام(علیه السلام)صادر شد که بعضی به آن حضرت پیشنهاد کردند طلحه و زبیر را دنبال نکند (1)و آماده نبرد با آنان نشود،در این سخن،امام این ویژگی خود را که هرگز فریب نمی خورد و غافلگیر نمی شود بیان می دارد.

خطبه در یک نگاه

هنگامی که«طلحه»و«زبیر»پیمان شکنی کردند و با«عایشه»به«بصره» آمدند و آنجا را در زیر سلطه خود قرار دادند،بعضی معتقد بودند که امام با آنها درگیر نشود،آنها را به حال خود رها سازد و پایه های خلافت را محکم کند، چیزی نمی گذرد که آنان تسلیم می شوند.

ص: 425


1- 1) در این که چه کسی چنین پیشنهادی را کرد در میان مفسّران گفتگوست.مرحوم«شیخ مفید»در کتاب«الجمل»این پیشنهاد را به«اسامة بن زید»نسبت می دهد که در حالی که بعضی از مورّخان و شارحان غیر شیعه آن را به امام حسن(علیه السلام)نسبت داده اند ولی روشن است که این روایت با آن روابطی که میان امام مجتبی(علیه السلام)و پدرش و مجموعه خاندان وجود داشته تناسبی ندارد.این احتمال نیز وجود دارد که پیشنهاد را نه یک نفر بلکه گروهی از عافیت طلبان ناآگاه و بی خبر داده باشند.

امام در آغاز این کلام با صراحت می گوید که این یک اشتباه بزرگ است و من هرگز دست روی دست نمی گذارم تا دشمن نیرومند شود و مرا غافلگیر کند! سپس در جمله دیگری تصمیم قاطع خود را در جنگ با آنان با استفاده از نیروی وفادارش بیان می کند و تصریح می فرماید که این روش من تا پایان عمر خواهد بود.

سرانجام در آخرین جمله به این حقیقت اشاره می کند که این مخالفتها تازگی ندارد از آن روز که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)رحلت فرمود این مخالفتها شروع شد و هنوز ادامه دارد.

ص: 426

و اللّه لا اکون کالضّبع تنام علی طول اللّدم،حتّی یصل الیها طالبها، و یختلها راصدها،و لکنّی اضرب بالمقبل الی الحقّ المدبر عنه،و بالسّامع المطیع العاصی المریب ابدا،حتّی یأتی علیّ یومی.فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّی،مستاثرا علیّ،منذ قبض اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتّی یوم النّاس هذا (1).

ترجمه

به خدا سوگند من همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم(در برابر لانه اش) به خواب می رود تا صیّاد به او می رسد و دشمنی که در کمین اوست غافلگیرش می کند (ولی من غافلگیر نمی شوم)،بلکه(با هوشیاری تمام،مراقب مخالفان هستم)و با شمشیر برنده هوادارن حقّ،بر کسانی که به حق پشت کرده اند می کوبم و با دستیاری فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور می جنگم،و این روش همیشگی من است تا روزی که زندگی ام پایان گیرد!به خدا سوگند!از زمان وفات پیامبر تا امروز همواره از حقّم بازداشته شده ام و دیگران را که هرگز همسان من نبودند بر من مقدّم داشته اند!

***

ص: 427


1- 1) مؤلّف کتاب«مصادر نهج البلاغه»به مدارک دیگری اشاره می کند که این خطبه را نقل کرده اند،از جمله:«تاریخ طبری»،«امالی شیخ طوسی»،«صحاح اللّغة»و«غریب الحدیث»نوشته«ابو عبید القاسم بن سلام».

شرح و تفسیر

در برابر دشمن نباید غافلگیر شد!

امام در پاسخ کسانی که پیشنهاد عدم تعقیب«طلحه»و«زبیر»پیمان شکن را می کردند،می فرماید:«به خدا سوگند من همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم(در برابر لانه اش)به خواب می رود تا صیّاد به او می رسد و دشمنی که در کمین اوست غافلگیرش می کند!» (و اللّه لا اکون کالضّبع (1)تنام علی طول اللّدم (2)، حتّی یصل الیها طالبها،و یختلها (3)راصدها (4)) .

این ضرب المثل از آنجا پیدا شده است که معروف است کفتار حیوان ابلهی است و به آسانی می توان او را شکار کرد،به این ترتیب که صیّاد آهسته با ته پای خود یا قطعه سنگ یا چوبدستی به در لانه کفتار می زند و او به خواب می رود سپس او را به راحتی صید می کند.

در این جا افسانه هایی نیز ساخته شده،از جمله این که صیّاد آرام و آهسته می گوید:ای کفتار!در خانه ات آرام گیر و بخواب و این سخن را چند بار تکرار می کند.او هم به انتهای لانه اش می رود و می خوابد و می گوید:کفتار در خانه نیست،کفتار خوابیده است.سپس در خواب فرو می رود و صیّاد وارد لانه او می شود و با طناب می بندد و بیرون می برد و به همین جهت کسانی را که در برابر دشمن به راحتی غافلگیر می شوند به کفتار تشبیه می کنند.

ص: 428


1- 1) «ضبع»(بر وزن سبع)به معنی کفتار است و گاه سال قحطی را ضبع می نامند به خاطر این که همه چیز را می خورد و از بین می برد.
2- 2) «لدم»به گفته بسیاری از ارباب لغت به معنای کوبیدن سنگ یا چیز دیگر بر زمین است،با صدایی که شدید نباشد.طبیعی است چنین صدایی اگر به طور مکرّر واقع شود می تواند خواب آور بوده باشد.
3- 3) «یختلها»از ماده«ختل»بر وزن ختم به معنای خدعه و نیرنگ است و«مخاتله»به معنای راه رفتن آهسته به سوی صید به طوری که فرار نکند آمده است.
4- 4) «راصد»از مادّه«رصد»به معنای مراقبت کردن و در کمین نشستن است و لذا به مراقبت کردن«منجّمان»نسبت به ستارگان«رصد»گفته می شود و محل آن را رصدخانه می نامند.

واقعیّتهای تاریخی آن زمان نشان می دهد که پیشنهاد عدم تعقیب«طلحه»و «زبیر»بسیار ساده لوحانه بود،چرا که نقشه این بود که آنها«بصره»و سپس «کوفه»را در اختیار خود بگیرند و«معاویه»با آنها بیعت کند و در«شام»از مردم نیز برای آنان بیعت بگیرد و به این ترتیب بخشهای عمده جهان اسلام در اختیار جاه طلبان پیمان شکن قرار گیرد و تنها مدینه در دست«علی»(علیه السلام)بماند.

آنها با تکیه بر شعار خونخواهی«عثمان»روز به روز مردم را به هیجان بیشتر فرا می خواندند و تدریجا این شعار که قاتل«عثمان»،«علی»(علیه السلام)است را در میان مردم پخش می کردند و مردم ناآگاه را بر ضدّ امام می شوراندند.

واضح است که اگر«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)با سرعت،ابتکار عمل را در دست نمی گرفت نقشه منافقان به زودی عملی می شد و همان گونه که می دانید با آن سرعت عمل که امام در پیش گرفت نخستین توطئه و تلاش جدایی طلبان را در نطفه خاموش ساخت و به آسانی«بصره»و«کوفه»و تمام عراق را نجات داد و اگر برنامه امام در مورد ظالمان«شام»با مخالفت بعضی از یاران ناآگاه روبرو نمی شد به خوبی«شام»نیز از شرّ ظالمان نجات می یافت و پاکسازی می شد و جهان اسلام یکپارچه در اختیار آن حضرت قرار می گرفت،ولی متأسفانه-همان گونه که در ذیل خطبه«شقشقیّه»بیان شد-جهل و ناآگاهی و لجاجت در برابر فریب و نیرنگ دشمن،کار خود را کرد و جنگ با«شامیان»در آستانه پیروزی کامل،متوقّف گشت.

سپس در ادامه این سخن امام به نکته دیگری می پردازد که گفتار اوّلش را با آن تکمیل می کند،می فرماید:«من نه تنها غافلگیر نمی شوم بلکه با هوشیاری تمام مراقب مخالفان هستم و ابتکار عمل را از دست نمی دهم و با شمشیر برنده هواداران حق،بر کسانی که به حق پشت کرده اند نبرد می کنم و با دستیاری فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور می جنگم،و این روش همیشگی من است تا روزی که زندگی ام پایان گیرد!» (و لکنّی اضرب بالمقبل الی الحقّ المدبر عنه،و بالسّامع المطیع العاصی المریب ابدا،حتّی یأتی علیّ یومی) .

ص: 429

بدیهی است در یک جامعه،همواره همه مردم طالب حق نیستند،گروهی بی ایمان یا سست ایمان و هواپرست و جاه طلب وجود دارند که وجود یک پیشوای عالم و عادل را مزاحم منافع نامشروع خود می بینند و دست به تحریکات می زنند و از حربه های فریب و نیرنگ و دروغ و تهمت و شایعه پراکنی بهره می گیرند.پیشوایان آگاه و بیدار باید به این گونه افراد مهلت ندهند همانند یک عضو فاسد سرطانی،آنها را از پیکر جامعه جدا سازند و نابود کنند،و در صورتی که خطرشان شدید نباشد آنها را محدود کنند،و همیشه هواداران حق و مطیعان گوش بر فرمان،سلاح برنده ای برای درهم کوبیدن این گروهند.

امام(علیه السلام)در سوّمین و آخرین نکته از سخن خود اضافه می کند که این کارشکنیها برای من تازگی ندارد:«به خدا سوگند از زمان وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله)تا امروز همواره از حقّم بازداشته شده ام و دیگران را بر من مقدّم داشته اند!» (فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّی،مستاثرا علیّ،منذ قبض اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتّی یوم النّاس هذا) اشاره به این که کار«طلحه»و«زبیر»یک مسئله تازه نیست، حلقه ای است از یک جریان مستمر،که از روز وفات پیامبر شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.

تعبیر به«مدفوعا»و«مستأثرا»اشاره به مقاومتی است که دشمن پیوسته در مقابل امام(علیه السلام)داشته و او را عقب می زده و دیگران را بر وی مقدّم می نموده است چرا که تحمّل عدل و داد او را نمی کرده و یا نسبت به فضایل او رشک می ورزیده است.

تعبیر به (حتّی یوم النّاس هذا) -با توجه به اضافه روز به مردم-ممکن است اشاره به این باشد که آن روز که تنها بودم حقّم را گرفتند و امروز هم که مردم با اصرار تمام با من بیعت کرده اند باز گروهی به مخالفت پرداخته اند،در حالی که اگر بر مسند خلافت ظاهری هم بنشینم باز حقّ من برتر و بالاتر از اینهاست! قابل توجّه این که در کلامی از«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)که مرحوم«شیخ مفید» در«ارشاد»آورده است چنین می خوانیم:

ص: 430

«هذا طلحة و الزّبیر لیسا من اهل النّبوّة و لا من ذرّیّة الرّسول(صلی الله علیه و آله)حین رایا انّ اللّه قد ردّ علینا حقّنا بعد اعصر فلم یصبرا حولا واحدا و لا شهرا کاملا حتّی وثبا علی دأب الماضین قبلهما لیذهبا بحقّی و یفرّقا جماعة المسلمین عنّی، این«طلحه»و«زبیر»با این که نه از خاندان نبوّتند و نه از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، هنگامی که دیدند خداوند حقّ ما را بعد از سالها به ما باز گردانده حتّی یک سال،بلکه یک ماه کامل صبر نکردند!و برخاستند و همان روش گذشتگان را در پیش گرفتند که حقّ مرا از میان ببرند و جماعت مسلمین را از گرد من پراکنده سازند»! (1)

نکته: پیام به همه مسؤولان

امام(علیه السلام)در این گفتار تاریخی خود درسی به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولین کشورهای اسلامی داده است که برای مقابله با خطرات دشمن،گاه روزها،بلکه ساعتها و لحظه ها سرنوشت ساز است.نباید فرصت را به سادگی از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهای سست عافیت طلبان گردند.

امام(علیه السلام)افرادی را که این لحظات حسّاس را از دست می دهند تشبیه به«کفتار» کرده است.این تشبیه از چند جهت قابل توجّه است:

«کفتار»حضور دشمن را احساس می کند ولی با زمزمه های او به خواب می رود،خوابی که منتهی به اسارت و مرگ او می شود.

«کفتار»در خانه و لانه خود شکار می شود.

«کفتار»حتّی بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار می گردد و به دام می افتد.

ص: 431


1- 1) «ارشاد شیخ مفید»،جلد 1،صفحه 243،طبع«انتشارات علمیه اسلامیه».

کسانی که فرصتهای زودگذر را با خوش باوریها یا ضعف و سستی یا تردید و تأمّل از دست می دهند نیز همچون کفتارند،به خواب می روند و در خانه و لانه خود به دام می افتند و مقاومتی از خود نشان نمی دهند.

این سخن بدان معنی نیست که بی مطالعه یا بدون مشورت و در نظر گرفتن تمام جوانب کار اقدام کنند،بلکه باید با مشاورانی شجاع و هوشیار،مسائل را بررسی کرد و پیش از فوت وقت اقدام نمود.

ص: 432

خطبه هفتم: خطبه ای از آن حضرت که در آن پیروان شیطان را مذمّت می کند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یذمّ فیها اتباع الشّیطان

اتّخذوا الشّیطان لامرهم ملاکا،و اتّخذهم له اشراکا،فباض و فرّخ فی صدورهم،و دبّ و درج فی حجورهم،فنظر باعینهم،و نطق بالسنتهم، فرکب بهم الزّلل،و زیّن لهم الخطل،فعل من قد شرکه الشّیطان فی سلطانه،و نطق بالباطل علی لسانه! (1)

ترجمه

خطبه ای از آن حضرت که در آن پیروان شیطان را مذمّت می کند:

(این زشت سیرتان)شیطان را ملاک و اساس کار خود قرار داده اند،او نیز آنها را به عنوان دامهای خویش(یا شریکان خود)برگزید و به دنبال آن در سینه های آنها تخمگذاری کرد،سپس آن را مبدّل به جوجه نمود.این جوجه های شیطانی از درون سینه های آنان خارج شده،در دامانشان حرکت کرد و پرورش یافت(و سرانجام کارشان به جایی رسید که)شیطان با چشم آنها نگاه کرد و با زبانشان سخن گفت.آنها

ص: 433


1- 1) در«مصادر نهج البلاغه»آمده است که این«خطبه»را«زمخشری»در«ربیع الابرار»(جلد 1،ورقه 109)آورده است و«ابن اثیر»در«النهایة»فی«غریب الحدیث»(جلد 2،صفحه 50)بخشی از آن را ذکر کرده است.

را بر مرکب لغزشها سوار کرد و سخنان فاسد و هزل و باطل را در نظرشان زینت بخشید،و به این دلیل اعمال آنها اعمال کسی است که شیطان او را در سلطه خود شریک ساخته و سخنان باطل را بر زبان او نهاده است(و از این طریق می توان آنها را به خوبی شناخت).

شرح و تفسیر

پیروان شیطان!

این«خطبه»در عین فشردگی و کوتاهی،ترسیم دقیقی از پیروان«شیطان»و چگونگی نفوذ او در آنها و سپس آثار و پیامدهای مرگبار آن را نشان می دهد و توضیح می دهد از چه راه«شیطان»وارد وجود انسانها می شود و غافلان را در دام خویش گرفتار می سازد،سپس چگونه آنها را در هر مسیری که می خواهد به کار می گیرد،و در حقیقت هشداری است به همه رهروان حق که باید دقیقا مراقب نفوذ تدریجی«شیطان»در وجودشان باشند و هنگامی که کمترین آثار این نفوذ آشکار شد به مبارزه برخیزند.

گر چه این خطبه از کسانی سخن می گوید که مانند«طلحه»و«زبیر»یا «معاویه»و لشکریان«شام»یا«خوارج نهروان»در گذشته در دام شیطان گرفتار شدند،ولی واضح است که منحصر به آنها نیست،بلکه یک بیان کلّی برای همه کسانی است که طعمه شیطان می شوند.

در این«خطبه»نفوذ شیطان در پیروان خود در چند مرحله دقیقا بیان شده است و امام(علیه السلام)آن را با ظرافت و فصاحت و بلاغت ویژه خود در لا به لای تشبیهات زیبا و گویا به بهترین وجهی شرح می دهد به گونه ای که بهتر از آن تصوّر نمی شود.

ص: 434

در نخستین مرحله به این حقیقت اشاره می فرماید که:نفوذ شیطان در وجود هر انسانی اختیاری است نه اجباری.این انسانها هستند که به او چراغ سبز نشان می دهند و جواز ورودش را در کشور وجود خویش صادر می کنند،می فرماید:

«(این زشت سیرتان)شیطان را ملاک و اساس کار خود قرار دادند» (اتّخذوا الشّیطان لامرهم ملاکا) «ملاک»از ماده«ملک»به معنای اساس و پایه چیزی است.

مثلا گفته می شود قلب ملاک تن است یعنی قوام و اساس آن را تشکیل می دهد.

این همان چیزی است که در قرآن مجید به روشنی به آن اشاره شده، می فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» ،او بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می کنند تسلّطی ندارد،تسلّط او تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده اند و کسانی که به وسیله او شرک می ورزند(و به فرمانهایش به جای فرمان خدا گردن می نهند)». (1)

بنا بر این،کلام مزبور همانند آیات قرآن،پاسخی است به کسانی که در مورد سلطه شیطان بر بنی آدم خرده می گیرند که چگونه خداوند این موجود خطرناک را بر نوع انسان مسلّط ساخته و در عین حال از آنها می خواهد پیروی شیطان نکنند.این سخن می گوید:شیطان از دیوار و پشت بام وارد نمی شود،بلکه در می زند هر کس در را به روی او گشود،وارد خانه دلش می شود و آن کس که در را نگشاید، باز می گردد.

درست است که او به هنگام در زدن اصرار می ورزد و پافشاری می کند،ولی در برابر او فرشتگان الهی نیز هشدار می دهند و امدادگری می کنند.

در مرحله دوّم می فرماید:«(بعد از این انتخابی که از سوی گمراهان انجام می شود،شیطان نیز انتخابی می کند و آن این که)آنها را به عنوان دامها(یا

ص: 435


1- 1) سوره نحل،آیات 99 و 100.

شریکان) خویش برگزیده است» (و اتّخذهم له اشراکا) . (1)

سپس در همین مرحله،به توضیح جمله سربسته فوق پرداخته،می فرماید:

«او در درون سینه های آنها تخمگذاری کرد،سپس آن را مبدّل به جوجه نمود» (فباض و فرّخ فی صدورهم) . (2)

در این تشبیه جالب امام(علیه السلام)،سینه های شیطان صفتان را آشیانه«ابلیس»و محل تخمگذاری او معرفی می کند و به دنبال آن می افزاید:«این جوجه های شیطانی از درون سینه های آنها خارج شده،در دامانشان حرکت کرد و پرورش یافت» (و دبّ و درج فی حجورهم) .

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»تصریح کرده اند که(دبّ)از ماده«دبیب»به معنی حرکت ضعیف(و درج)حرکتی قویتر از آن است شبیه به حرکتهای مختصر کودکان در دامان مادر و آغوش پدر است.

تعبیر به(درج)ممکن است اشاره به این حقیقت نیز باشد که پرورش افکار و خوهای شیطانی،در انسان معمولا به صورت ناگهانی نیست،بلکه به طور تدریجی صورت می گیرد.همان گونه که در پنج مورد از آیات قرآن مجید از آن تعبیر به «خُطُواتِ الشَّیْطانِ» ،گامهای شیطان»شده است و مؤمنان را از آن بر حذر داشته که به خوبی نشان می دهد شیطان گام به گام انسان را به پرتگاه کفر و ضلالت و فساد می کشاند. (3)

سپس به بیان مرحله سوّم این نفوذ خطرناک پرداخته،می فرماید:«کارشان به جایی رسید که شیطان با چشم آنها نگاه کرد و با زبانشان سخن گفت» (فنظر باعینهم، و نطق بالسنتهم) .

ص: 436


1- 1) «اشراک»هم جمع«شریک»است و هم جمع«شرک»(بر وزن نمک)به معنی دام و هر دو معنی در عبارت فوق محتمل است و شارحان«نهج البلاغه»هر کدام یکی از آنها را برگزیده اند و گاه هر دو را.
2- 2) این جمله با«فاء تفریع»شروع شده که نشان می دهد شرح جمله سربسته پیش است.
3- 3) سوره بقره،آیات 168 و 208-سوره انعام،آیه 142-سوره نور،آیه 21.

یعنی سرانجام این تخم شیطانی که مبدّل به جوجه شده بود و پرورش یافت و قوی شد،تبدیل به شیطانی می شود متّحد با آنها،یعنی در تمام اعضای آنها نفوذ می کند به طوری که صاحب شخصیت دوگانه ای می شوند.از یک نظر انسانند و از یک نظر شیطان،ظاهرشان شبیه انسانهاست،امّا باطنشان شیطانی است.چشم و گوش و زبان و دست و پای آنها همه به فرمان شیطان است و طبیعی است که همه چیز را به رنگ شیطانی می بینند و گوششان آماده شنیدن نغمه های شیطان است.

در چهارمین مرحله،به نتیجه نهایی این سیر انحرافی تدریجی پرداخته، می فرماید:هنگامی که به اینجا رسیدند،شیطان«آنها را بر مرکب لغزشها و گناهان سوار کرد(مرکبی که آنها را به سوی انواع معاصی کبیره و کفر و ضلالت می کشاند)،و سخنان فاسد و هزل و باطل را در نظر آنان زینت بخشید» (فرکب بهم الزّلل،و زیّن لهم الخطل) . (1)

این سخن شبیه همان چیزی است که امام(علیه السلام)در کلام نورانی دیگری می فرماید:

«الا و انّ الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها،آگاه باشید گناهان و خطاها همچون مرکب های سرکش و لجام گسیخته اند که گناهکاران،بر آن سوار می شوند»! (2)در پنجمین و آخرین مرحله،می فرماید:«اعمال آنها اعمال کسی است که شیطان او را در سلطه خود شریک ساخته و سخنان باطل را بر زبان او نهاده است» (فعل من قد شرکه الشّیطان فی سلطانه،و نطق بالباطل علی لسانه) . (3)

اشاره به این که اعمال آنها به خوبی گواهی می دهد که«شیطان»در آنها نفوذ

ص: 437


1- 1) این تفسیر بنا بر این است که«حرف باء»در«بهم»برای تعدیه باشد ولی اگر«باء»را به معنی «استعانت»تفسیر کنیم،مفهوم جمله این می شود که شیطان به کمک آنها خودش بر مرکب خطا و لغزش سوار می شود،ولی با توجّه به جمله«و زیّن لهم الخطل»و فاء تفریع فرکب تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.(دقّت کنید)
2- 2) خطبه 16 نهج البلاغه.
3- 1) کلمه«فعل...»منصوب است به عنوان مفعول مطلق برای فعل محذوفی و در تقدیر «فعلوا ذلک فعل...»می باشد و نیز می تواند مفعول مطلق باشد برای قدر جامع بین جمله های قبل(نظر-نطق-رکب و زیّن)و مفهوم جمله این می شود که افعال اینها افعال کسی است که«شیطان»آنها را در کار خود شریک ساخته است.

کرده و به راهی که می خواهد می برد.سخنانشان سخنان شیطانی و نگاههای آنها نگاههای شیطانی،و در مجموع اعمال آنها ردّ پای شیطان به خوبی دیده می شود و در واقع امام(علیه السلام)می خواهد در این مرحله طریق شناخت این گونه اشخاص را که همان اعمال شیطانی است نشان دهد.

گر چه در کتب معروف شرح نهج البلاغه و اسانید آن چیزی به دست نیامد که نشان دهد امام(علیه السلام)در این خطبه ناظر به چه اشخاصی است و در باره چه گروهی سخن می گوید،ولی به نظر می رسد که افرادی مانند«طلحه و زبیر»و همراهان آنها و لشکریان«معاویه»و فرماندهان آنها و«خوارج»و همفکران آنان مورد توجّه حضرت در این گفتار بوده اند،امّا مسلّم است که این بیان بسیار دقیق و پر محتوا اختصاص به آنها ندارد و تمام کسانی را که در مسیر«شیطان»گام بر می دارند و تحت نفوذ او هستند شامل می شود.

نکته: برنامه ریزی شیاطین!

بحث در باره«شیطان»بسیار طولانی و گسترده است.فلسفه آفرینش «شیطان»،چگونگی نفوذ«شیطان»در انسانها،طول عمر شیطان،داستان شیطان و آدم(علیه السلام)،لشکریان شیطان،شیاطین جنّی و انسی،علامت نفوذ«شیطان»در انسان و مانند اینها،ولی بدیهی است که شرح همه این مسائل در این مختصر نمی گنجد.تنها باید به اشاراتی که بتواند روشنایی ای بر این بحثها بیندازد و با مسیر خطبه بالا هماهنگ باشد قناعت کنیم.

از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که«شیطان»از آغاز به صورت یک موجود«شریر»آفریده نشده بود،بلکه موجود پاکی بود که در صفوف«فرشتگان» جای داشت(هر چند فرشته نبود).

ولی حبّ ذات افراطی و خودخواهی و تکبّر سبب شد که از فرمان خدا نسبت به

ص: 438

سجده بر«آدم»(علیه السلام)سرباز زند و نه تنها مرتکب معصیت شود بلکه علم و حکمت خدا را نیز به زیر سؤال برد و این دستور را غیر حکیمانه بشمرد و به وادی ضلالت و کفر فرو غلطد.

او از خداوند تقاضای باقیماندن تا قیامت را کرد و خدا نیز تقاضای او را نسبت به زنده ماندن تا وقت معلوم قبول فرمود و این به خاطر آن بود که بندگانش را به وسیله او و لشکریانش بیازماید،یا به تعبیری دیگر همان گونه که وجود شهوات در درون نفس آدمی و مقاومت عقل و ایمان در برابر نیروهای مخالف،سبب قوّت و قدرت انسان در مسیر اطاعت فرمان خدا می شود،همچنین وسوسه های«شیطان»از برون و مقاومت سرسختانه انسان در برابر او سبب تکامل او می گردد،چرا که همیشه وجود دشمن،عامل حرکت و تحصیل قدرت و قوّت و پیشرفت و تکامل است.

اما این بدان معنا نیست که«شیطان»نفوذ اجباری در انسانها داشته باشد،بلکه انسانها هستند که به او اجازه وسوسه را می دهند.قرآن مجید با صراحت می گوید: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» ،تو بر بندگان من سلطه نداری». (1)و در جای دیگر می فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» ،او بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می کنند تسلّطی ندارد» (2)و نیز از قول خود شیطان این نکته را با صراحت نقل می کند که در روز قیامت به پیروان خود می گوید: «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» ،من بر شما تسلّطی نداشتم جز این که دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید،پس مرا ملامت نکنید،خویشتن را ملامت کنید»! (3)

این نکته نیز حائز اهمیّت است که خداوند برای خنثی کردن وسوسه های

ص: 439


1- 1) سوره اسراء،آیه 65.
2- 1) سوره نحل،آیه 99.
3- 2) سوره ابراهیم،آیه 22.

شیاطین،لشکریان و جنودی آفریده است که از جمله آنان عقل و خرد و فطرت و وجدان و پیامبران الهی و فرشتگان خدایند که حافظان اهل ایمان و نگه دارندگان آنها در برابر وسوسه های شیاطین می باشند.هر کس خود را در خط آنها قرار دهد حمایتش می کنند و وسوسه های شیطان را از او دور می سازند و هر کس خود را در خط شیاطین قرار دهد و اصرار و لجاجت ورزد،دست از حمایتش بر می دارند.

این نکته نیز شایان دقّت است که«شیطان»سعی دارد در اعماق جان انسان نفوذ کرده و از آنجا تأثیر بر اعمال او بگذارد همان گونه که در خطبه بالا به آن اشاره شده بود که گویی در درون سینه ها تخمگذاری کرده و جوجه های خود را پرورش می دهد،سپس آن را در دامان خود انسان بزرگتر می کند تا آنجا که با وجود او متّحد می شود،چشم و گوش و زبان و دست و پا،رنگ«شیطانی»به خود می گیرد و آثار«شیطانی»از خود بروز می دهد.

در کلمات«امیر مؤمنان علی»(علیه السلام)در«غرر الحکم»آمده است:«احذروا عدوّا نفذ فی الصّدور خفیّا و نفث فی الآذان نجیّا،از آن دشمنی بپرهیزید که در سینه ها مخفیانه نفوذ می کند و در گوشها آهسته فوت می کند»! شبیه این معنی-با کمی تفاوت-در خطبه 83«نهج البلاغه»نیز آمده است.

در خطبه 121 نیز می خوانیم:«انّ الشّیطان یسنّی لکم طرقه و یرید ان یحلّ لکم دینکم عقدة عقدة،شیطان راههای خویش را برای شما آسان جلوه می دهد و می خواهد پیمانهای الهی دین شما را گره گره بگشاید».

به هر حال هدف از ایراد خطبه فوق و مانند آن هشداری است به همه انسانها که مراقب این دشمن بزرگ که عداوت خود را از آن زمان که آدم آفریده شد با او و فرزندانش اعلام نمود،باشند،و با توکّل بر لطف بی پایان خداوند و استمداد از عقل و فطرت و وجدان و الهام گرفتن از ارشادهای پیامبران الهی و استمداد از «فرشتگان»پروردگار،خود را از حوزه نفوذ«شیطان»دور دارند.

آخرین نکته ای که لازم می دانیم در این اشاره کوتاه ذکر کنیم این است که طبق

ص: 440

صریح بعضی از آیات قرآن،شیاطین منحصر به«ابلیس»و لشکر پنهانی او نیستند،بلکه گروهی از انسانها نیز شیطان نامیده شده اند.چرا که کار آنها عینا همان کار شیاطین است: «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً» ،این چنین در برابر هر پیامبری دشمنی از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم که به طور سرّی سخنان فریبنده و بی اساس را- برای اغفال مردم-به یکدیگر می گفتند». (1)

آری باید مراقب وسوسه های همه آنها بود.

ص: 441


1- 1) سوره انعام آیه،112.

ص: 442

خطبۀ هشتم: خطبه در بیعت شکنی طلحه و زبیر

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

یعنی به الزّبیر فی حال اقتضت ذلک و یدعوه فی الدّخول فی البیعة،ثانیا

مقصود امام از این سخن زبیر است در جایی که اقتضای چنین سخنی داشت و هدف امام این است که با این سخن او را به بیعت خود بازگرداند.

خطبه در یک نگاه

گوشه ای از داستان«طلحه و زبیر»و پیمان شکنی آنها را در شرح خطبه های سابق خواندید،آنها با امام به میل و اختیار خود بیعت کردند و حتّی هنگامی که خدمتش رسیدند و اجازه رفتن به«عمره»را خواستند،امام فرمود:شما قصد «عمره»ندارید.سوگند یاد کردند که هدفی جز این ندارند!امام به آنها پیشنهاد کرد که بار دیگر بیعت خود را تجدید کنید،آنها نیز با تعبیرات مؤکّد،بیعت را تجدید کردند.امام به آنها اجازه داد که برای«عمره»بروند،هنگامی که خارج شدند،به حاضران فرمود:«به خدا سوگند آنها را در فتنه ای مشاهده خواهید کرد که(جنگ و خونریزی به راه می اندازند و خودشان)در آن کشته می شوند». (1)

ص: 443


1- 1) «ابن ابی الحدید»،جلد 1،صفحه 232.

«زبیر»برای توجیه پیمان شکنی خود بهانه ای درست کرد،و آن این که تنها با دستش بیعت کرده و مجبور بوده و با قلب بیعت نکرده است!امام در پاسخ او این خطبه را ایراد فرمود(این نکته قابل توجّه است که بعضی این سخن را به امام «حسن مجتبی(علیه السلام)»نسبت داده اند که به امر پدرش علی(علیه السلام)پس از خطبه«عبد اللّه بن زبیر»در روز«جمل»فرمود،ولی بعید به نظر نمی رسد که علی(علیه السلام)این سخن را قبلا در پاسخ ادّعاهای«زبیر»بیان فرموده بود و امام حسن(علیه السلام)از آن در خطبه اش در روز جمل بهره گیری کرد): (1)

یزعم انّه قد بایع بیده،و لم یبایع بقلبه،فقد اقرّ بالبیعة،و ادّعی الولیجة.فلیأت علیها بامر یعرف،و الاّ فلیدخل فیما خرج منه.

ترجمه

او ادّعا می کند که بیعتش تنها با دست بود نه با دل،پس اقرار به بیعت کرده،ولی مدّعی یک امر پنهانی است(که نیّتش بر خلاف آن بوده)بنا بر این بر او لازم است که دلیل روشنی بر این ادّعای خود بیاورد و گرنه باید در آن چیزی که از آن خارج شده،داخل شود و به بیعت خود باز گردد و نسبت به آن وفادار باشد.

شرح و تفسیر: عذرهای بدتر از گناه

با توجّه به آنچه در بالا گفته شد،امام(علیه السلام)این سخن را در پاسخ«زبیر»مطرح

ص: 444


1- 1) به کتاب مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 334 تا 335 مراجعه شود.

فرمود که می خواست برای پیمان شکنی خود توجیهی دست و پا کند،زیرا«معاویه» او را تحریک به خروج و سلطه بر«کوفه»و«بصره»کرد و آنها را فریب داد که می خواهد تمام«شام»را در اختیارشان گذارد. (1)«طلحه و زبیر»به خاطر جاه طلبی که داشتند پیمان مؤکّد خود را با امام شکستند و«زبیر»در توجیه این کار گفت:«من تنها با دست خود بیعت کردم،نه با دل»! امام در این سخن پاسخ دندان شکنی به او می دهد پاسخی که در تمام محافل حقوقی دنیای دیروز و امروز مورد قبول است و یک اصل اساسی در مسائل قضایی محسوب می شود،می فرماید:«او ادّعا می کند که با دست خود بیعت کرد و هرگز با قلبش بیعت ننموده است» (یزعم انّه قد بایع بیده،و لم یبایع بقلبه) .

سپس می افزاید:«او با این سخنش اقرار به بیعت می کند و ادّعای یک امر باطنی بر خلاف ظاهر بیعت دارد» (فقد اقرّ بالبیعة،و ادّعی الولیجة (2)) .

در واقع این سخن او ترکیبی است از اقرار و ادّعا،اقرارش مسموع و مقبول است و امّا در مورد ادّعا باید اقامه دلیل کند.

لذا به دنبال آن امام می فرماید:«او باید قرینه قابل قبولی که بر این امر گواهی دهد اقامه کند(و اثبات نماید در شرایطی بوده که از روی اجبار و اکراه،این بیعت انجام شده و قلب او با دست و زبانش هماهنگی نداشته)در غیر این صورت باید دوباره به آنچه از آن خارج شده باز گردد و نسبت به بیعتش وفادار باشد» (فلیأت علیها بامر یعرف،و الاّ فلیدخل فیما خرج منه) .

بسیاری از مردم دیده بودند که«طلحه»و«زبیر»با میل خود نزد امام آمدند و بیعت کردند،آنها جزء نخستین افراد بودند و این امر در مسجد انجام گرفت،این بیعت از هر نظر قابل قبول است و اگر کسی می خواهد غیر آن را ادّعا کند باید دلیل

ص: 445


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 231.
2- 2) «ولیجة»از ماده«ولوج»به معنای دخول است،و گاه به ورود مخفیانه اطلاق می شود و به کسی که محرم اسرار است ولیجه می گویند و در خطبه بالا به معنای یک امر پنهانی و درونی آمده است.

محکم و قرینه آشکاری بر ادّعای خود بیاورد.علاوه بر این همه می دانستند که در مورد بیعت با علی(علیه السلام)اکراه و اجباری وجود نداشت،گروه اندکی از سرشناسان بیعت نکردند،امام هم مزاحمتی برای آنها ایجاد نکرد.با توجّه به این،ادّعای عدم هماهنگی باطن و ظاهر چیزی نبود که به این سادگی قابل پذیرش باشد. (1)

همان گونه که گفته شد این یک اصل اساسی در تمام محافل حقوقی و قضایی است که هر کس ظاهرا با میل خود قراردادی را ببندد،باید به آن وفادار باشد و ادّعای اکراه و اجبار و جدایی دل از زبان،و باطن از ظاهر پذیرفته نیست و الاّ هر کس می تواند قرارداد خود را با دیگران به راحتی به هم بزند.خریدار و فروشنده و ازدواج کننده و واقف و...هر وقت قرارداد را به مصلحت خود ندیدند،بگویند ما تنها با زبان یا دست،قرارداد بستیم و قلب ما همراه نبود! در این صورت به اصطلاح،سنگ روی سنگ بند نمی شود و تمام قراردادهای افراد و دولتها و ملّتها از ارزش و اعتبار سقوط می کند و این چیزی است که هیچ عاقلی نمی پذیرد،حتّی به یقین«زبیر»هم این معنی را می دانست ولی برای اغفال عوام که سیل اعتراض را به روی او گشوده بودند که چرا بیعت خود را شکسته؟تشبّث به این حشیش و توسّل به این دلیل واهی جست.

اینها همه به خاطر آن است که مردم آن زمان مخصوصا عرب برای بیعت اهمیّت فوق العاده ای قائل بودند و شکستن آن را گناه بزرگ و تخلّف غیر قابل قبولی می دانستند.

ص: 446


1- 1) به کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 191 مراجعه شود(چاپ بیروت).

خطبۀ نهم: توصیف خود حضرت و دشمنان ایشان و منظور اصحاب جمل بوده است

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی صفته و صفة خصومه و یقال انها فی اصحاب الجمل

بخشی از سخنان علی(علیه السلام)که در توصیف خودش و توصیف دشمنان است و گفته می شود منظور امام در این جمله ها مخالفان او در جنگ جمل هستند.

و قد ارعدوا و ابرقوا،و مع هذین الامرین الفشل،و لسنا نرعد حتّی نوقع،و لا نسیل حتّی نمطر. (1)

ترجمه

آنها(طلحه و زبیر و یارانشان)رعد و برقی نشان دادند ولی با این همه کارشان به سستی و شکست انجامید ولی ما رعد(برقی)نشان نمی دهیم مگر این که بباریم و سیلی جاری نمی کنیم مگر این که بارانی به راه اندازیم!

ص: 447


1- 1) به گفته نویسنده«مصادر نهج البلاغه»این سخن را علاوه بر«سیّد رضی»در «نهج البلاغه»،«واقدی»نیز آن را ضمن خطبه ای از حضرت در روز جنگ«جمل»نقل کرده است.مرحوم«شیخ مفید»نیز در کتاب«الجمل»(صفحه 177)از کتاب«الجمل واقدی» نقل کرده است.«ابن اعثم کوفی»نیز آن را در کتاب«فتوحات»خود ذکر کرده است.

شرح و تفسیر

هیاهوی تو خالی

از تعبیراتی که در کلام بالا آمده،چنین استفاده می شود که امام(علیه السلام)این سخنان را بعد از پایان جنگ جمل بیان فرموده و اشاره به سخنانی است که طلحه و زبیر و یاران آنها در آغاز جنگ بیان کرده بودند و قال و غوغایی به راه انداختند ولی سرانجام،کاری از پیش نبرده و مفتضحانه شکست خوردند و«طلحه و زبیر»جان خود را در این راه باختند.

امام(علیه السلام)می فرماید:«آنها رعد و برقی نشان دادند ولی با این همه کارشان به سستی و شکست انجامید» (و قد ارعدوا و ابرقوا،و مع هذین الامرین الفشل) .

این تشبیه زیبا اشاره به ابرهایی می کند که رعد و برق فراوانی ظاهر می کنند و به مردم نوید باران پربرکتی می دهند امّا سرانجام بی آن که قطره ای ببارد متلاشی و پراکنده می شوند.

سپس امام(علیه السلام)می افزاید:«ولی ما رعد(و برقی)نشان نمی دهیم تا بباریم و سیلی جاری نمی کنیم مگر این که بارانی به راه بیندازیم» (و لسنا نرعد حتّی نوقع،و لا نسیل حتّی نمطر) .

اشاره به این که ما تا ضربات کاری بر پیکر دشمن وارد نکنیم نمی خروشیم و تا در میدان مبارزه کار دشمن را نسازیم سر و صدایی به راه نمی اندازیم! در واقع این دو جمله کوتاه بیانگر دو مکتب مختلف در فعالیتهای اجتماعی و نظامی و سیاسی است.گروهی مردم سخنند و اهل حرف،در این میدان که وارد می شوند غوغا می کنند،ولی به هنگام عمل جز سستی و ناتوانی و ناکامی بهره ای ندارند.

گروهی دیگر اهل کردار و عملند،سخن کم می گویند امّا عمل بسیار دارند.

ساکت و خاموشند امّا کارآمد و قهرمان.پیامبران الهی و مردان خدا و مجاهدان راه حق از گروه دوّم بوده اند ولی اهل باطل و لشکریان شیطان غالبا در گروه اوّل جای دارند.

ص: 448

در این جا نکته ظریفی است که باید به آن توجّه داشت و آن این که رعد و برق قبل از باریدن است و سیلاب بعد از آن،گروهی هستند که رعد و برقی نشان می دهند،امّا بعدا بارانی ندارند و بدتر از آنها گروهی هستند که سیلابی راه می اندازند بی آن که قبل از آن بارانی داشته باشند یعنی حتّی بعد از شکست و ناکامی ادّعای پیروزی و موفّقیّت و کامیابی دارند و این هر دو از روشهای افراد نادرست و بی منطق است.گروه اوّل مدّعیان دروغین و گروه دوّم دروغپردازان بی شرم و حیا هستند! از بعضی روایات استفاده می شود هنگامی که رسولان علی(علیه السلام)،که برای دعوت آنها به انجام وظایف الهی و بازگشت به سوی جامعه مسلمین و عمل به پیمان بیعت رفته بودند،باز گشتند و حامل خبر اعلان جنگ آنها نسبت به امام(علیه السلام) بودند که با نهایت بی شرمی،با صراحت پیام داده بودند:آماده جنگ و مهیّای نبرد باش!و صریحا امام(علیه السلام)را تهدید کرده بودند.امام(علیه السلام)از این پیام برآشفت و همان گونه که در خطبه 22 و 174 خواهد آمد به این تهدیدهای نابخردانه آنان پاسخ فرمود که هیچ کس تاکنون جرأت نداشته است مرا تهدید به جنگ و ضربات در میدان جنگ کند و تعبیر به رعد و برق خالی از باران در کلام مبارک امام(علیه السلام)اشاره به همین تهدیدهای تو خالی و مبارزطلبی های بی محتواست. (1)

نکته ها
1-مرد عمل

آنچه در گفتار بالا از امام(علیه السلام)آمده است-همان گونه که اشاره شد-یکی از اصول اساسی مدیریت«اولیاء اللّه»است.هرگز اهل جار و جنجال و سر و صدا نبوده اند،

ص: 449


1- 1) مرحوم«علامه مجلسی»در«بحار الانوار»جلد 32،صفحه 60 و 188 ضمن روایاتی به تهدیدهای آنان اشاره کرده است.

بلکه به عکس،همیشه عمل نشان می دادند.

آنها این ویژگی اخلاقی را به اصحاب و یاران خود نیز منتقل می کردند که به جای قال و غوغا،جهاد و تلاش از خود نشان دهند.نمونه این معنی چیزی است که در داستان جنگ«بدر»آمده که وقتی لشکر«ابو سفیان»کمی نفرات مسلمین را مشاهده کردند باور نکردند که پیامبر اسلام با این عدد کم به مقابله آنها برخاسته و احتمال می دادند که نفرات بیشتری همراه او به میدان آمده باشند و در گوشه ای از میدان و در پستیها و پشت بلندیها پنهان شده باشند،به همین دلیل«ابو سفیان»به یکی از سربازانش به نام«عمیر»دستور داد که در اطراف میدان دقیقا گردش کند و ببیند آیا تعداد مسلمین همان است که دیده می شود؟«عمیر»سوار بر مرکب شد و اطراف میدان گردش کرد و همه جا را به دقّت بررسی نمود و نگاهی نیز به قیافه اصحاب و یاران پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)انداخت،سپس نزد«ابو سفیان»آمد و با او چنین گفت:«ما لهم کمین و لا مدد و لکن نواضح یثرب قد حملت الموت النّاقع اما ترونهم خرسا لا یتکلّمون،یتلمّظون تلمّظ الافاعی،ما لهم ملجأ الاّ سیوفهم، ما اراهم یولّون حتّی یقتلوا و لا یقتلون حتّی یقتلوا بعددهم فارتأوا رأیکم فقال له ابو جهل:کذبت و جبنت،آنها نه کمینی دارند و نه نیروی کمک کننده دیگری(من فکر می کنم)شترهای مدینه مرگ برای شما(سوغات)آورده اند!آیا نمی بینید سپاه محمّد خاموشند و سخن نمی گویند و همچون مارهای خطرناک زبانشان را در اطراف دهان به گردش در می آوردند!آنها هیچ پناهگاهی جز شمشیرهایشان ندارند و من باور نمی کنم که آنان به میدان جنگ پشت کنند بلکه می ایستند تا کشته شوند و کشته نمی شوند مگر این که به تعداد خود از شما بکشند!این عقیده من است و شما تصمیم خود را بگیرید! «ابو جهل»(از این پیام تکان خورد ولی برای حفظ ظاهر)گفت:تو دروغ می گویی و ترسیده ای مطلب چنین نیست»! (1)

ص: 450


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 19،صفحه 224.

سرانجام جنگ«بدر»نشان داد که آنچه«عمیر»از وضع مسلمانان استنباط کرده بود واقعیّت داشت نه آنچه«ابو جهل»گفت.

این سخن هرگز منافات با این ندارد که انسان برای استفاده از جنبه های روانی در میدان جنگ رجز بخواند و با کلمات کوبنده،دشمن را بمباران کند.مشکل آن جاست که تمام همّت،رجزخوانی و خلاصه کردن همه چیز در حرف و سخن باشد.همیشه باید اساس کار را عمل تشکیل دهد و سخن جنبه فرعی داشته باشد و به عنوان پشتوانه ای برای عمل مورد استفاده قرار گیرد.نمونه گروه اوّل،«طلحه» و«زبیر»و همدستان آنها بودند و نمونه بارز گروه دوّم،امام(علیه السلام)و یارانش.

در خطبه 124«نهج البلاغه»،تعبیر روشنی در این باره دیده می شود و آن این که امام(علیه السلام)ضمن دستورات جنگی به نیروهایش فرمود:«امیتوا الاصوات فانّه اطرد للفشل،به هنگام نبرد صداها را خاموش کنید که سستی را بهتر دور می سازد». (1)

2-فرق میان غوغا سالاری و تبلیغات مفید و مؤثر

ممکن است مرز میان این دو عنوان برای بعضی مشکل و پیچیده باشد که از یکسو از گفتار بی عمل نهی شده و خاموش بودن و عمل نشان دادن به عنوان یک

ص: 451


1- 2) یکی از شعرای معاصر،این مسأله را در قالب مثال زیبایی بیان می کند که ملّتهایی که اهل سخن هستند نه اهل عمل،چگونه دائما اسیر چنگال دشمنانند و آنهایی که اهل کارند نه حرف،چگونه آزاد و سعادتمند و خوشبختند می گوید: دوش می گفت بلبلی با باز کز چه حال تو خوشتر است از من؟! تو که زشتی و بد،عبوس و مهیب! تو که لالی و گنگ و بسته دهن! مست و آزاد روی دست شهان با دو صد ناز می کنی مسکن من بدین ناطقی و خوش خوانی با خوش اندامی و ظریفی تن قفسم مسکن است و روزم شب بهره ام غصّه است و رنج و محن باز گفتا که راست می گویی لیک سرّش بود بسی روشن دأب تو گفتن است و ناکردن خوی من کردن است و ناگفتن!

ارزش معرّفی گردیده،و از سوی دیگر سخنانی که جنبه تبلیغی دارد و از نظر روانی دوستان را تقویت و روحیّه دشمن را تضعیف می کند یکی از ابزارهای مبارزه و موفّقیّت شمرده شده است،مانند رجز خوانی در میدان جنگ که در میان بزرگان نیز در«غزوات»رسول اللّه و جنگهای امیر مؤمنان و سایر امامان معصوم همچون سید الشهدا امام حسین(علیه السلام)در«کربلا»معروف است و همه با آن آشنا هستیم و همچنین تهدیدهایی که در نامه های پیامبر اسلام یا علی(علیه السلام)نسبت به دشمنانش وجود داشت.چگونه می توان این دو را از هم جدا ساخت و معیار آن چیست؟ حقیقت این است که فرق میان این دو با کمی دقّت آشکار است.آنچه مورد نهی واقع شده،سخنان تو خالی و رعد و برقهای بی محتوا یا همان چیزی است که ما آن را لاف و گزاف می نامیم و قراین نشان می دهد که کار جدّی به دنبال آن وجود ندارد.این گزاف گویی ها کار شیاطین و پیروان آنها و افراد بی منطق است.

امّا تشویق و تهدیدهایی که به دنبال آن برنامه و کار و عمل است و از دایره سخن به دایره عمل منتقل می شود و نشانه های واقعیّت در آن آشکار است،در گروه دوّم جای دارد که نه تنها مذموم نیست بلکه بخشی از جنگ روانی با دشمنان محسوب می شود و کاربرد وسیع و گسترده و مؤثّری دارد.البته به این نکته نیز باید توجّه داشت که به هنگام درگیری در جنگ،پرداختن به رجزخوانی و سخن گفتن و امثال آن بخشی از نیروهای فعّال انسان را به خود اختصاص می دهد و از تأثیر حملات و قدرت آن می کاهد و به همین دلیل از آن نهی شده است.

ص: 452

خطبۀ دهم: منظور حضرت از این سخن شیطان است یا جمعیّت خاصّی(که خوهای شیطانی داشتند)!

اشاره

یرید الشیطان او یکنّی به عن قوم

منظور حضرت از این سخن شیطان است یا جمعیّت خاصّی(که خوهای شیطانی داشتند)!

خطبه در یک نگاه

این«خطبه»نیز به داستان جنگ«جمل»و حوادث دردناک آن اشاره می کند، و امام لشکر«طلحه»و«زبیر»را به عنوان لشکر«شیطان»معرّفی فرموده سپس به ویژگیهای خودش در این میدان اشاره می کند و آن گاه برنامه آینده خود را در این میدان ضمن جمله های کوتاه و کوبنده ای که آمیخته با تهدیدات جدّی برای دشمن است بیان می فرماید و ضمن یک پیشگویی صریح نتیجه این جنگ خونین را از قبل بیان می کند.

ص: 453

ص: 454

الا و انّ الشّیطان قد جمع حزبه،و استجلب خیله و رجله،و انّ معی لبصیرتی:ما لبّست علی نفسی،و لا لبّس علیّ.و ایم اللّه لافرطنّ لهم حوضا انا ماتحه!لا یصدرون عنه،و لا یعودون الیه. (1)

ترجمه

آگاه باشید!شیطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پیاده های لشکرش را فراخوانده است،ولی من آگاهی و بصیرت خود را همراه دارم،نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه دیگری بر من مشتبه ساخته،به خدا سوگند گردابی برای آنان فراهم سازم که جز من کسی نتواند آن را چاره کند!هرگز از آن بیرون نمی آیند و(آن عدّه که از آن بگریزند هرگز به سوی آن باز نمی گردند)و قدم نهادن در چنین صحنه هایی را فراموش می کنند!

شرح و تفسیر

باز هم هشدار به مسلمانان

همان گونه که قبلا اشاره شد سخنان امام در این خطبه ناظر به مسائل مربوط به جنگ«جمل»است و با توجّه به پیوند و ارتباطی که میان این خطبه و خطبه بیست و دو،و از آن بالاتر ارتباطی که بین این خطبه و خطبه 137 است که در واقع این

ص: 455


1- 1) در مصادر«نهج البلاغه»آمده است که«مرحوم مفید»این خطبه را در«ارشاد»صفحه 118نقل کرده است.

خطبه در آن خطبه ادغام شده و بخشی از آن را تشکیل می دهد،تردیدی در این امر باقی نمی ماند که هدف اصلی در این خطبه اشاره به جنگ«جمل»است و کسانی که آن را اشاره به جنگ«صفین»و لشکریان«شام»دانسته اند گویا این پیوندها را در نظر نگرفته اند.

نخستین محور در این خطبه،همان تشبیه لشکر«طلحه»و«زبیر»به لشکریان شیطان است،می فرماید:«آگاه باشید شیطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پیاده های لشکرش را فرا خوانده است» (الا و انّ الشّیطان قد جمع حزبه،و استجلب خیله و رجله) .

چگونه آنها لشکر شیطان نباشند در حالی که پیمانشان را با امامشان شکستند و به خاطر جاه طلبی دست به نفاق افکنی و ایجاد تفرقه در امّت اسلامی زدند و آتشی روشن کردند که گروه عظیمی در آن سوختند و خودشان نیز سرانجام طعمه آن آتش شدند! تعبیر به«حزب»اشاره به هماهنگی اهداف آنها با هدفهای شیطان است و تعبیر به«خیل»(سواره نظام)و«رجل»(لشکر پیاده)،اشاره به تنوّع لشکریان آنهاست.

در آیات قرآن نیز اشاره به حزب شیطان شده است آنجا که می گوید: «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» ،شیطان حزب خود را فقط برای این دعوت می کند که از دوزخیان و اهل آتش باشند». (1)

در جایی دیگر اشاره به لشکر پیاده و سواره شیطان کرده و برای آزمایش انسانها،شیطان را مخاطب ساخته،می فرماید: «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» ، و لشکر سواره و پیاده ات را بر آنها گسیل دار»! (2)

این اخطارهای مکرّر قرآن برای این است که اهل ایمان چشم و گوش خود را باز

ص: 456


1- 1) سوره فاطر،آیه 6.
2- 2) سوره اسرا،آیه 64.

کنند مبادا در دام شیطان گرفتار شوند و در حزب او در آیند و در صف لشکر سواره و پیاده او قرار گیرند!ولی این سرنوشت شوم،دامان«طلحه»و«زبیر»و همراهان و همکاران و پیروان آنها را گرفت و به خاطر جاه طلبی و هواپرستی در این دام گرفتار شدند.

سپس به بیان محور دوّم پرداخته،ویژگیهای خود را بیان می فرماید و می گوید:«من آگاهی و بصیرت خود را همراه دارم،نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه دیگری بر من مشتبه ساخته است» (و انّ معی لبصیرتی:ما لبّست علی نفسی،و لا لبسّ علیّ) .

در حقیقت سرچشمه گمراهی هر کسی یکی از سه چیز است:نخست این که بصیرت و آگاهی کافی نسبت به کاری که می خواهد اقدام کند نداشته باشد و ناآگاهانه وارد معرکه ای شود که بر خلاف رضای خدا و فرمان حقّ است.

دیگر این که در عین آگاهی،هوا و هوسها حجابی بر دیده حقیقت بین، بیفکند و انسان را گرفتار اشتباه کند و چه بسیارند کسانی که از گناه بودن چیزی آگاهند ولی بر اثر وسوسه های نفس و انگیزه های شیطانی،مجوّزهایی برای خویش درست می کنند و گاه،آن گناه را به عنوان یک وظیفه واجب پنداشته،به آن آلوده می شوند،و به گفته قرآن «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» . (1)

سوّم این که اجازه به شیاطین انس و جن بدهد که در او نفوذ کنند و حقیقت را مشتبه سازند.هیچ یک از این سه چیز در وجود مبارک آن حضرت راه نداشت چرا که تمام درهای خطا و انحراف را از درون و برون به روی وسوسه گران بسته بود و با هوشیاری آمیخته با تقوا،حقیقت را آن چنان که هست در می یافت و در سایه آن به پیش می رفت.

بعضی از شارحان«نهج البلاغه»گفته اند:تعبیر«انّ معی لبصیرتی»اشاره به این

ص: 457


1- 1) سوره کهف،آیه 104.

است که همان بصیرتی که با آن رسول خدا را شناختم و در تمام حوادث مهمّ عصر او،در کنار او بودم،همان بصیرت همچنان با من است و همچون چراغ پر فروغی فرا راه من قرار گرفته است.و این جمله را اشاره ای به آیه شریفه قرآن می دانند که می فرماید: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» ،بگو این راه من است و من و پیروانم با بصیرت کامل مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم». (1)

در حدیثی نیز از امام«علی بن موسی الرضا»(علیه السلام)می خوانیم:«لَنا اعین لا تشبه اعین النّاس و فیها نور لیس للشّیطان فیها نصیب،ما چشمهایی داریم که شبیه چشمهای مردم نیست و در آن نوری است که شیطان در آن نصیبی ندارد». (2)

بعضی نیز معتقدند که جمله دوّم و سوّم که می فرماید:«نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه کسی بر من مشتبه ساخته»تفسیری است بر جمله اوّل که می فرماید:«بصیرت و آگاهی من با من است»،ولی آنچه در بالا گفته شد مناسب تر به نظر می رسد.

این نکته نیز قابل ملاحظه است که امام نخست می فرماید:«من حقیقت را بر خود مشتبه نساخته ام»،سپس می فرماید:«و دیگران هم بر من مشتبه نساخته اند»، این در واقع یک ترتیب طبیعی است که انسان باید نخست از فریب نفس خویش در امان باشد تا فریب فریبندگان دیگر در جان و دل او اثر نگذارد.

سپس به بیان محور سوّم و آخرین سخن در این زمینه پرداخته و پایان جنگ «جمل»را به روشنی پیش گویی می کند و به مخالفانش سخت هشدار می دهد، می فرماید:«به خدا سوگند گردابی برای آنان فراهم سازم که جز من کسی نتواند آن را چاره کند(و سرانجام همگی در آن غرق خواهند شد)و هرگز از آن بیرون نمی آیند و(آن عدّه که از آن بگریزند)هرگز به سوی آن باز نمی گردند(و برای

ص: 458


1- 1) سوره یوسف،آیه 108.
2- 2) «بحار»،جلد 26،صفحه 66.

همیشه قدم نهادن در چنین صحنه هایی را فراموش می کنند)!» (و ایم (1)اللّه لافرطنّ (2)لهم حوضا انا ماتحه (3)!لا یصدرون عنه،و لا یعودون الیه) .

در واقع امام(علیه السلام)میدان نبرد را به حوض یا گردابی تشبیه کرده که آن را تا حدّ ممکن پر از آب می کند آن چنان که راه خلاصی از آن نداشته باشند و ابتکار عمل کاملا به دست او باشد(جمله«انا ماتحه»با توجّه به این که ماتح به معنای کسی است که آب را از چاه بالا می کشد اشاره به همین نکته است).سپس به نتیجه آن اشاره می کند که لشکریان«جمل»چنان در آن گرفتار می شوند که راه فرار نخواهند داشت و اگر گروه اندکی از آن فرار کنند چنان درس عبرتی می گیرند که بازگشت به چنین صحنه ای را در تمام عمر فراموش کنند.

جمله«لافرطنّ»مفهومش این نیست که من در این راه افراط می کنم،بلکه منظور این است که حدّاکثر تلاش ممکن را انجام خواهم داد تا راه را بر تمام دشمنان ببندم!(دقّت کنید) به همین دلیل عایشه که یکی از سردمداران اصلی جنگ جمل بود هرگز در جنگهای آینده شرکت نکرد و برای تمام عمر،حضور در چنین صحنه هایی را فراموش کرد»!

ص: 459


1- 3) «ایم»به اعتقاد بعضی از ارباب لغت جمع«یمین»به معنای قسم است که نون آن ساقط شده است و مبتدای محذوف الخبر است و در تقدیر«و ایمن اللّه قسمی،یعنی به خدا سوگندها می خورم»است.
2- 1) «افرطنّ»از ماده«افراط»در اصل به معنای تجاوز از حدّ است(نقطه مقابل تفریط)ولی گاه به معنای انجام حدّاکثر چیزی،نیز آمده است و در جمله بالا اشاره به همین معنی است.
3- 2) «ماتح»در اصل به معنای امتداد دادن چیزی است سپس به کسی که طناب را در چاه می افکند تا آب بکشد«ماتح»گفته اند نقطه مقابل«مایح»که به کسی گفته می شود که در چاه برود و از پایین دلو را پر از آب کند و به گفته بعضی واژه ای که نقطه اش بالاست(ماتح)به کسی گفته می شود که آب را از بالای چاه می کشد و آن که نقطه اش در پایین قرار دارد(مایح) به کسی که از پایین آب را بالا می برد.
نکته: لشکر شیطان!

از خطبه بالا این معنی استفاده می شود که شیطان در برنامه اغواگری خود تنها نیست،بلکه لشکریانی دارد که در خطبه فوق به عنوان لشکر سواره و پیاده شیطان (خیل و رجل)تعبیر شده و همچنین دستیاران و هم مسلکانی دارد که از آن به حزب شیطان تعبیر شده بود و همان گونه که گفتیم این هر دو تعبیر در قرآن مجید آمده است(توجه داشته باشد که«خیل»گاه به معنای اسبها و گاه به معنای اسب سواران است و در این جا معنای دوّم منظور می باشد).

البتّه شیطان،حزب و لشکر سواره و پیاده ای به آن معنی که در اجتماعات امروزی و ارتشها معمول است ندارد،ولی می دانیم او دستیارانی از جنس خود و از جنس آدمیان برای اغوای مردم دارد و حتّی احزاب کنونی و لشکرهای سواره و پیاده فعلی که در اختیار سلطه های ظالم و ستمگر است همان حزب شیطان و لشکر پیاده و سواره او هستند.

گروهی که چابکتر و کارآمدترند،لشکر سواره شیطانند و آنها که ضعیفتر و کم اثرترند،لشکر پیاده اند،و گاه می شود که انسانی خود،از فرماندهان لشکر شیطان می باشد و چندان از آن آگاه نیست و حتّی گاه تصوّر می کند که در زمره «حزب اللّه»ولی در واقع در سلک«حزب الشّیطان»قرار دارد! رهروان راه حق باید خود را به خدا بسپارند و تحت ولایت او قرار دهند تا به مضمون «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ» از تاریکیهای وساوس شیطانی رهایی یافته و به نور ایمان و تقوای الهی راه یابند و خود را با تمام وجود در ظلّ عنایت الهی قرار دهند تا به مضمون«الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا»،خداوند امورشان را بر عهده گیرد و هدایتشان را تضمین کند.

شرط وصول به این مقام همان است که مولا در خطبه بالا فرموده است، یعنی باید تا آنجا که امکان دارد بصیرت و معرفت و شناخت را با خود همراه داشت و از فریب خویشتن پرهیز کرد و از قرار گرفتن در معرض فریب و وسوسه های دیگران بر حذر بود.

ص: 460

خطبۀ یازدهم: این سخن را علی(علیه السلام)به فرزندش«محمّد بن حنفیّة»فرمود،در آن هنگام که پرچم را در روز جنگ«جمل»به دست او سپرد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لابنه محمّد بن الحنفیّه لمّا اعطاه الرّایة یوم الجمل

این سخن را علی(علیه السلام)به فرزندش«محمّد بن حنفیّة»فرمود،در آن هنگام که پرچم را در روز جنگ«جمل»به دست او سپرد.

تزول الجبال و لا تزل!عضّ علی ناجذک.اعر اللّه جمجمتک.تد فی الارض قدمک.ارم ببصرک اقصی القوم،و غضّ بصرک،و اعلم انّ النّصر من عند اللّه سبحانه.

ترجمه

اگر کوهها متزلزل شود تو تکان مخور!دندانهایت را به هم بفشار و جمجمه خویش را به خدا عاریت ده!قدمهایت را بر زمین میخکوب کن!و نگاهت به آخر لشکر دشمن باشد!چشمت را فرو گیر(و مرعوب نفرات و تجهیزات دشمن نشو)!و بدان!نصرت و پیروزی از سوی خداوند سبحان است!

خطبه در یک نگاه

از روایات به خوبی استفاده می شود که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)اصرار زیادی داشت که در میدان«جمل»جنگی صورت نگیرد و خون مسلمین بر صفحه آن ریخته نشود.

ص: 461

و نیز آمده است که در آن روز پرچم را به دست«محمد بن حنفیه»داد سپس در فاصله میان نماز صبح تا ظهر،پیوسته آنها را دعوت به صلح و اصلاح و بازگشت به پیمان و بیعت می کرد.و خطاب به«عایشه»کرد و فرمود:«خداوند در قرآن مجید،تو(و سایر همسران پیامبر را)دستور داده است که در خانه هایتان بمانید(و آلت دست این و آن نشوید)!تقوای الهی پیشه کن و به خانه ات باز گرد و فرمان خدا را اطاعت کن!بعد رو به«طلحه»و«زبیر»کرد و فرمود:«شما همسران خود را در خانه پنهان کرده اید،ولی همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را به میدان، در برابر همه آورده اید!شما مردم را تحریک می کنید و می گویید ما برای خونخواهی«عثمان»این جا آمده ایم و می خواهیم خلافت،شورایی شود(در حالی که مردم انتخاب خود را کرده و خود شما نیز بیعت نموده اید)! به«زبیر»فرمود:«آیا به خاطر داری که روزی در مدینه من و تو با هم بودیم و تو با من سخن می گفتی و تبسّمی بر لب داشتی،پیامبر از تو پرسید آیا علی را دوست داری؟تو گفتی چگونه او را دوست نداشته باشم در حالی که میان من و او،هم خویشاوندی و هم محبّت الهی است در حدّی که در باره دیگری نیست!در این جا پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:تو در آینده با او پیکار خواهی کرد،در حالی که ظالم هستی!تو گفتی پناه می برم به خدا از چنین کاری»!

باز هم علی(علیه السلام)به نصیحت ادامه داد و به پیشگاه خداوند عرضه داشت:

«خداوندا من بر اینان اتمام حجّت کردم و مهلتشان دادم تو شاهد و گواه باش!» سپس قرآن را گرفت و به دست«مسلم مجاشعی»داد و فرمود:«این آیه را برای آنها بخوان: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما» ،اگر دو گروه از مؤمنان با هم پیکار کنند در میان آنها صلح برقرار سازید». (1)او به لشکرگاه دشمن نزدیک شد و قرآن را به دست راست گرفت و آیه را خواند.آنها حمله کردند و دست راست او را قطع

ص: 462


1- 1) سوره حجرات،آیه 9.

نمودند.قرآن را به دست چپ داد،دست چپش را قطع کردند.با دندان گرفت او را کشتند.این جا بود که علی(علیه السلام)فرمود:«هم اکنون پیکار کردن با این گردنکشان برای ما گواراست»! در این جا بود که سخن بالا را خطاب به«محمّد بن حنفیّه»بیان فرمود. (1)

به هر حال در این خطبه امام(علیه السلام)رموز مهمّی از فنون جنگ و نکته هایی را که از نظر روانی و جسمی در یک سرباز مسلمان اثر می گذارد و او را شجاع و آماده برای پیکار می کند،بیان می فرماید.

این کلام مشتمل بر هفت جمله است:در جمله اوّل یک دستور کلّی در باره مقاومت در میدان نبرد می دهد و سپس در پنج جمله دیگر انگشت روی جزئیات و ریزه کاریها و اموری که تأثیر در استقامت و پیروزی دارد می گذارد و در هفتمین و آخرین جمله،توجّه به پروردگار و توکّل بر ذات پاک او و این که پیروزی در هر حال از سوی اوست را مطرح می فرماید تا با قدرت و قوّت ایمان،مشکلات و سختیهای جنگ قابل تحمّل شود و روحیّه نبرد در حدّ اعلی برای مبارزه با دشمن قرار گیرد.

شرح و تفسیر

همچون کوه استوار باش!

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه نیز ناظر به جریانات جنگ«جمل» است.آن جا که امام(علیه السلام)پرچم را به دست فرزند شجاعش«محمّد بن حنفیه» می سپارد و در عباراتی کوتاه و مؤثّر و دلنشین،قسمت مهمّی از دستورات جنگی را برای او در هفت جمله بیان می دارد:

نخست می فرماید:«اگر کوهها متزلزل شود،تو تکان مخور!» (تزول الجبال و لا تزل) . (2)

ص: 463


1- 1) «منهاج البراعة خویی»،جلد 3،صفحه 167 تا 169.
2- 1) به گفته بعضی از شارحان«نهج البلاغه»عبارت فوق از نظر معنی،یک جمله شرطیه است و در تقدیر«لو زالت الجبال لا تزل»می باشد.(شرح«ابن میثم»،جلد 1،صفحه 287)

در واقع مهمترین مسأله در میدان جنگ،مسأله استقامت و پایمردی است که رسیدن به پیروزی بدون آن غیر ممکن است،و امام(علیه السلام)نیز در آغاز،روی همین مسأله انگشت می گذارد.این جمله می تواند اشاره ای به مضمون حدیث معروفی باشد که در باره مؤمن نقل شده است که می فرماید:«المؤمن کالجبل الرّاسخ لا تحرّکه العواصف،فرد با ایمان همچون کوه پا بر جاست که طوفانها و تندبادها آن را تکان نمی دهد»! در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)می خوانیم:«المؤمن اشدّ فی دینه من الجبال الرّاسیة و ذلک انّ الجبل قد ینحت منه و المؤمن لا یقدر احد علی ان ینحت من دینه شیئا،مؤمن،در دینش از کوههای پا بر جا محکمتر است!چرا که کوه را گاهی می تراشند،ولی از دین مؤمن چیزی کم و تراشیده نمی شود»! (1)سپس از این دستور کلی فراتر رفته و به جزئیاتی که در این زمینه مؤثر و کارساز است می پردازد،و در دوّمین جمله می فرماید:«دندانهایت را به هم بفشار» (عضّ علی ناجذک) .

«ناجذ»گاه به معنی دندانهایی که بعد از دندان«انیاب»واقع شده،تفسیر گردیده و گاه به معنی دندان عقل و گاه به معنی همه دندانها و یا همه دندانهای آسیا.و در این جا مناسب معنای سوّم است.گفته می شود فشار آوردن روی دندانها دو فایده دارد:نخست این که ترس و وحشت را زایل می کند و به همین دلیل هنگامی که انسان از ترس بلرزد اگر دندانها را محکم بر هم بفشارد لرزش او ساکت یا کم می شود و دیگر این که استخوانهای سر را محکم نگاه می دارد و در برابر ضربات دشمن آسیب کمتری به آن می رسد و شبیه این معنی در خطبه دیگری از«نهج البلاغه»آمده است آنجا که می فرماید:«و عضّوا علی الاضراس فانّه انبی

ص: 464


1- 2) «سفینة البحار»،ماده امن«».

للسّیوف عن الهامّ،دندانها را روی هم فشار دهید که این کار تأثیر شمشیر را بر سر کمتر می کند». (1)

در سوّمین جمله با تعبیر بسیار زیبایی می فرماید:«جمجمه خویش را به خدا عاریت ده!» (اعر اللّه جمجمتک) .

اشاره به این که آماده ایثار،جانبازی و شهادت در راه خدا باش که این آمادگی مایه شجاعت و شهامت و پایمردی است!بعضی از شارحان«نهج البلاغه»از این جمله،پیشگویی و بشارت نسبت به سرنوشت«محمّد بن حنفیّه»در میدان جنگ «جمل»استفاده کرده اند دایر بر این که تو از این میدان سالم برون خواهی آمد چرا که در مفهوم عاریت،باز پس گرفتن نهفته شده است.

در چهارمین جمله می فرماید:«قدمهایت را در زمین میخکوب کن!» (تد فی الارض قدمک) .

اشاره به این که فکر عقب نشینی و فرار از میدان هرگز در سر نپروران و در برابر دشمن ثابت قدم باش!همان گونه که قرآن مجید به مؤمنان دستور می دهد:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا» ،ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که در میدان نبرد با گروهی روبرو می شوید ثابت قدم باشید! (2)تفاوت این جمله با جمله اوّل ممکن است در این بوده باشد که جمله اوّل عدم تزلزل در فکر و روحیه را بیان می کند و جمله اخیر عدم تزلزل ظاهری و جسمانی و عقب نشینی نکردن را در نظر دارد.

در پنجمین جمله می فرماید:«نگاهت به آخر لشکر دشمن باشد!» (ارم ببصرک اقصی القوم) .

این نگاه سبب می شود که به تمام میدان و لشکر دشمن احاطه پیدا کند و

ص: 465


1- 1) «نهج البلاغه»،خطبه 124.
2- 2) سوره انفال،آیه 45.

آرایش جنگی را در همه جای میدان زیر نظر بگیرد و از کم و کیف آن آگاه شود و محاسبات تهاجمی یا دفاعی خویش را بر اساس صحیح استوار سازد.

در ششمین جمله می فرماید:«(بعد از آن که تمام لشکر و جوانب میدان را در نظر گرفتی)نظرت را فرو گیر!» (و غضّ بصرک) .

این جمله،یا به معنای حقیقی آن است که خود را در میدان،دائما متوجّه مناطق دور دست که از تکرار نظر به آن،گاه ترس و رعبی به وجود می آید، مشغول نکند و تنها به اطراف خود بنگرد(توجّه داشته باشید«غضّ بصر»به معنای بستن چشم نیست بلکه به معنای فرو انداختن و کوتاه کردن نگاه است)و یا به معنای کنایی است یعنی نسبت به کثرت نفرات و تجهیزات دشمن بی اعتنا باش و از آن چشم فرو گیر و با شجاعت و شهامت بر دشمن بتاز و ضربات خود را بی واهمه بر او فرود آور! شاهد این معنا جمله ای است که در خطبه دیگری از نهج البلاغه آمده است آن جا که می فرماید:«و غضّوا الابصار فانّه اربط للجاش و اسکن للقلوب،چشمهای خود را فرو گیرید تا قلب شما قویتر و روح شما آرامتر باشد». (1)

در هفتمین و آخرین جمله به یک نکته بسیار مهم و اساسی که جنبه معنوی و روحانی دارد و مایه قوّت نفوس و آرامش خاطر می باشد،اشاره می کند و می فرماید:«با این همه بدان که نصرت و پیروزی از سوی خداوند سبحان است!» (و اعلم ان النّصر من عند اللّه سبحانه) .

اشاره به این که آنچه گفته شد تنها اسباب و مقدّمات از نظر ظاهر به حساب می آید،آنچه مهم است اراده خداست که پیروزی و نصرت از آن سرچشمه می گیرد،بر او دل ببند و به او تکیه کن و موفّقیّت نهایی را از او بخواه که او بر هر چیزی قادر و تواناست و نسبت به بندگان با ایمان و مجاهد،رحیم و مهربان است!همان گونه که

ص: 466


1- 1) «نهج البلاغه»،خطبه 124

در قرآن مجید نیز می خوانیم: «وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» ،پیروزی،تنها از سوی خداوند عزیز و حکیم است». (1)

جالب این که قرآن مجید در آغاز این آیه سخن از یاری فرشتگان به میان می آورد ولی با این حال می فرماید:«تصوّر نکنید که نصرت و پیروزی به دست فرشتگان است،بلکه تنها به دست خداوند قادر،عالم و تواناست»!

نکته ها
1-محمّد بن حنفیّه کیست؟

او یکی از فرزندان رشید امیر مؤمنان علی(علیه السلام)است و«حنفیّه»لقب مادر اوست و اسمش«خوله»دختر یکی از مردان با شخصیّت طایفه«بنی حنیفه»است که در یکی از جنگهای اسلامی اسیر شد و می خواستند او را بفروشند،علی(علیه السلام)او را آزاد کرد و به همسری خود در آورد.او شجاعت را از علی(علیه السلام)به ارث برده بود و می گویند گاهی زره های محکم را با دست پاره می کرد و به همین دلیل امام(علیه السلام)در جنگ«جمل»پرچم را به دست او سپرد و در جنگ«صفّین»جناح چپ سپاه علی(علیه السلام)به دست او و«محمّد بن ابی بکر»و«هاشم مرقال»بود.

او نسبت به امام حسن و امام حسین-علیهما السلام-بسیار متواضع بود و فرزندان علی(علیه السلام)از حضرت فاطمه را بسیار احترام می گذارد.روزی به او گفتند علی تو را به میدانهای خطرناک می فرستد ولی از فرستادن حسن و حسین خودداری می کند،در حالی که آنها هم برادر تواند!او در جواب می گوید:

«حسن و حسین همچون چشمان او هستند و من همچون بازوان او و انسان به وسیله بازوهایش از چشمش دفاع می کند».

بعضی«محمّد بن حنیفیّه»را متّهم می کنند که او بعد از امام حسین(علیه السلام)دعوی

ص: 467


1- 1) سوره آل عمران-آیه 126.

امامت داشت و یا حتّی دعوی مهدویّت! ولی مرحوم«شیخ مفید»در این زمینه سخن روشنی دارد،می گوید:«محمّد حنفیّه»هرگز ادّعای امامت نکرد و کسی را به سوی خود فرا نخواند(بلکه دیگران چنین نسبت هایی به او داده اند و مدّعی امامت و یا مهدویّت او بوده اند و طایفه«کیسانیّه»جزء چنین مدّعیانی محسوب می شوند».

«محمّد حنفیّه»در سال 81 هجری در سنّ شصت و پنج سالگی دار فانی را وداع گفت.در باره محل دفن او اختلاف است،بعضی می گویند در«طائف» بدرود حیات گفت و در همان جا دفن شد و بعضی می گویند در«بقیع»به خاک سپرده شد و گاه محلّ وفات او را کوه«رضوی»در نزدیکی مدینه دانسته اند. (1)

یکی از نشانه های جلالت مقام او این است که امام حسین(علیه السلام)هنگامی که می خواست از مدینه به سوی مکّه حرکت کند او را وصی و نماینده خود در مدینه قرار داد تا اخبار آن جا را به او برساند و وصیتنامه معروف خود را که در مقاتل آمده،به او سپرد.

2-مهمترین شرط پیروزی بر دشمن

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامی به خوبی استفاده می شود که اساس پیروزی در کارها صبر و استقامت و پایمردی است.قرآن سربازان پیروز که حتّی با نابرابری فاحش نسبت به دشمن،مشمول نصرت الهی می شوند را با همین صفت توصیف کرده،می فرماید: «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ» ، هر گاه بیست نفر با استقامت از شما باشند بر دویست نفر غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند پیروز می گردند چرا که آنها گروهی هستند که نمی فهمند». (2)

ص: 468


1- 1) رجال«مامقانی»،«سفینة البحار»و«مفتاح السّعادة»و«شرح ابن ابی الحدید».
2- 1) سوره انفال،آیه 65.

در کلمات قصار نهج البلاغه می خوانیم:«و علیکم بالصّبر فانّ الصّبر من الایمان کالرّأس من الجسد و لا خیر فی جسد لا رأس معه و لا فی إیمان لا صبر معه،و بر شما باد که صبر و استقامت کنید!زیرا صبر و استقامت نسبت به ایمان، همچون سر است نسبت به بدن،تنی که سر با او نباشد فایده ای ندارد و همچنین است ایمانی که صبر و استقامت با آن نباشد»! (1)در خطبه بالا نیز کرارا روی همین معنی تکیه شده است،گاه می فرماید:«اگر کوهها تکان بخورند تو استقامت کن و از جای تکان مخور!»و گاه می فرماید:

«قدمهایت را بر زمین میخکوب کن!»و بقیه جمله ها نیز در واقع شاخ و برگی برای این معناست،زیرا دندانها را به هم فشردن،جمجمه خویش را به خدا عاریت دادن،نصرت و پیروزی را از جانب خدا دانستن،همه اینها به انسان استقامت بیشتر می بخشد و پایداری فزونتر می دهد و آنچه سبب شد که مسلمانان در جنگهای نابرابر با دشمنان در صحنه های مختلف پیروز شوند همین اصل بود، اصلی که باید در نسل کنونی نیز زنده بماند تا شاهد پیروزیهای بیشتر بر دشمنان اسلام گردند.

ص: 469


1- 2) کلمه 82،از کلمات قصار نهج البلاغه.

ص: 470

خطبۀ دوازدهم: بودن با حضرت در جنگ جمل نطفه های در اصلاب پدران و رحم مادران

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لما اظفره اللّه باصحاب الجمل

،و قد قال له بعض اصحابه:وددت أن اخی فلانا کان شاهدنا لیری ما نصرک اللّه به علی أعدائک.

«فقال له علیه السّلام:اهوی اخیک معنا؟فقال:نعم.قال:فقد شهدنا، و لقد شهدنا!فی عسکرنا هذا اقوام فی اصلاب الرّجال و ارحام النّساء، سیرعف بهم الزّمان،و یقوی بهم الإیمان» . (1)

ترجمه

(هنگامی که خداوند امام(علیه السلام)را در جنگ«جمل»پیروز ساخت یکی از یارانش عرض کرد:دوست می داشتم برادرم فلانی همراه ما بود تا شاهد پیروزیهای الهی بر دشمنان که خدا نصیب شما کرده است،بوده باشد)امام(علیه السلام)فرمود:آیا قلب و فکر و

ص: 471


1- 1) سند خطبه همان است که در کلام«سیّد رضی»آمده ولی شبیه این سخن را در کتاب «مصابیح الظلم»از کتب«محاسن برقی»مشاهده می کنیم که بعد از درهم شکستن لشکر «خوارج»در روز«نهروان»یکی از یاران علی(علیه السلام)عرض کرد ای امیر مؤمنان خوشا به حال ما که در این جا در رکاب شما بودیم و«خوارج»را به قتل رساندیم این جا بود که علی(علیه السلام) تعبیراتی شبیه آنچه در خطبه بالا آمده است بیان فرمود«مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 339».

علاقه برادرت با ماست؟او در پاسخ عرض کرد:آری.امام(علیه السلام)فرمود:او نیز به طور مسلّم در این صحنه حضور داشته است(نه تنها او حضور داشته بلکه)گروههایی در لشکر ما حضور داشتند که هم اکنون در صلب پدران و رحم مادرانند.کسانی که زمانهای آینده آنها را آشکار می سازد و ایمان به وسیله آنها قوی و نیرومند می شود.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از گفته«سیّد رضی»پیداست این خطبه نیز مربوط به داستان جنگ«جمل»است و هنگامی بیان شد که پیروزی آشکار گردید و یاران علی(علیه السلام) غرق شادی گشتند و یکی از یاران علی(علیه السلام)که علاقه فوق العاده ای به برادرش داشت جای برادر را در این صحنه خالی دید و آرزو کرده بود که ای کاش برادرش می بود و در این شادی شرکت می کرد و آثار عظمت الهی را در این پیروزی سریع مشاهده می نمود.

این جا بود که علی(علیه السلام)با بیان لطیف و عمیقی حضور معنوی برادرش را که همدل و هم عقیده با او بود اعلام فرمود،زیرا از دیدگاه اسلام در میان پیوندهای گوناگونی که در بین انسانها دیده می شود(پیوند نژاد،زبان،تفکّر سیاسی و منافع اقتصادی و...)برترین و والاترین پیوند،همان پیوند مکتبی است که در این خطبه اشاره به آن شده است.

به تعبیر دیگر،علی(علیه السلام)در این خطبه می فرماید:تمام کسانی که امروز در مناطق دور و نزدیک جهان وجود دارند و به علل گوناگونی در این میدان و میدانهای مشابه آن حضور نداشته اند،امّا با ما همدل و هم عقیده بوده اند و همچنین کسانی که فردا و تا آینده دور دست از صلب پدران و رحم مادران قدم به عرصه جهان می نهند و با ما همدل و هم عقیده اند،در واقع در این میدان نبرد حق و باطل حضور داشته و در برکات و حسنات آن شریکند!

ص: 472

شرح و تفسیر

پیوند مکتبی

همان گونه که از گفتار بالا روشن شد،امام این سخن را در پاسخ یکی از یارانش که آرزوی حضور برادرش را در آن معرکه داشت بیان کرد و به او فرمود:

«آیا قلب و فکر و علاقه برادرت با ماست؟!» (فقال له علیه السّلام:اهوی اخیک معنا؟) «او در پاسخ عرض کرد:«آری» (فقال:نعم) .

امام فرمود:«او نیز به طور مسلّم در این صحنه با ما بوده و حضور داشته است!» (فقد شهدنا) .

سپس افزود:«(نه تنها او حضور داشته بلکه برای تو بگویم که)گروهی در این لشکر ما حضور داشته اند که هم اکنون در صلب پدران و رحم مادرانند(هنوز متولّد نشده اند)» (و لقد شهدنا!فی عسکرنا هذا اقوام فی اصلاب الرّجال و ارحام النّساء) .

«همان اقوامی که زمانهای آینده آنها را به وجود می آورد و آشکار می سازد و لشکر ایمان به وسیله آنها قوی و نیرومند می شود!» (سیرعف بهم الزّمان،و یقوی بهم الإیمان) .

آری آنها که در هر زمان و مکان در آینده دور و نزدیک با ما پیوند مکتبی دارند، همه جا با ما هستند هر چند تقدیر الهی در میان صفوف آنها در ظاهر جدایی افکند.

ولی در عالم معنی همه با همند و در پیروزیها و برکات و حسنات الهی مشترکند.

جمله «سیرعف بهم الزّمان» ترجمه تحت اللفظی اش چنین است:«زمان آنها را همانند خون رعاف (1)از بینی خود می چکاند»این تعبیر ظاهرا اشاره به این است که همان گونه که خون در عروق انسان وجود دارد هر چند آشکار نیست ولی لحظه ای فرا می رسد که آشکار می شود و به سادگی و آسانی از بدن بیرون می ریزد،آنها نیز در باطن و درون این جهان وجود دارند،ولی تدریجا طبق زمانبندی الهی از مرحله

ص: 473


1- 1) «رعاف»:خونی که از بینی بیرون آید.(فرهنگ عمید)

کمون به مرحله ظهور می رسند و به وظایف خود می پردازند.ویژگی آنها در این است که: «و یقوی بهم الإیمان ،دین و ایمان به وسیله آنها نیرو می گیرد(و در مسیر خدا و آیین حق گام بر می دارند و رسالتی را که زمان و مکان بر عهده آنان گذارده است به درستی انجام می دهند)».

در میان شارحان نهج البلاغه در این جا گفتگوهایی در باره نحوه حضور غایبان در گرفته است که آیا حضور آنها،حضور روحانی است؟یعنی ارواح آنها که قبل از بدن ها آفریده شده اند در آن جا حضور دارند،یا حضور بالقوّة است؟ یعنی گویی حضور دارند هر چند ظاهرا حاضر نیستند؟ ولی ظاهر این است که منظور امام(علیه السلام)حضور در تقسیم حسنات و نتیجه ها و پاداشهاست.یعنی آنها که دلهایشان با ماست و در حزب و گروه ما«حزب اللّه» قرار دارند،در پاداشهای الهی با ما سهیم و شریکند و به این ترتیب حضور معنوی در همه میدانهای مبارزه حقّ و باطل دارند.همانها که در زمان خود همان وظایفی را انجام می دهند که امروز ما انجام می دهیم،گر چه دست تقدیر میان ما و آنها جدایی افکنده،ولی عقاید یکی است و برنامه های عملی یکی،و به همین دلیل همه در نتیجه کار یکدیگر سهیم و شریکند،بلکه در حقیقت آنها وجود واحدی هستند که هر زمان در لباسی تجلّی می کنند.

همان گونه که لشکر باطل نیز چنین اند!آنها که در مسیر شیطان گام بر می دارند عقایدشان فاسد و اعمالشان آلوده و کارشان ظلم و ستم و بیدادگری است و دلهایشان در این مسیر با هم است،در جرایم اعمال و کیفرها سهیم و شریکند،همان گونه که شرح آن در ذیل خواهد آمد.

نکته: محکمترین پیوندها!

آنچه در این خطبه آمده است بیان واقعیّت مهمّی در فرهنگهای الهی است و

ص: 474

پرده از روی مطلبی بر می دارد که محاسبات دنیای مادّی هرگز قادر به بیان آن نیست.

امام مهمترین پیوند در میان مؤمنان را پیوند مکتب می شمرد که از هر پیوند دیگری(نژاد،زبان،منافع اجتماعی،ایده های حزبی و مانند آن)برتر و والاترست و شعاع این پیوند الهی تمام زمانها و مکانها را فرا می گیرد و همه انسانهای گذشته و امروز و آینده را در یک مجموعه الهی و روحانی گردآوری می کند.

می فرماید:تمام مؤمنان امروز،و آنها که در رحم مادرانند و هنوز متولّد نشده اند یا کسانی که قرنها بعد از این از صلب پدران در رحم مادران منتقل و سپس متولّد و بزرگ می شوند،در میدان جنگ«جمل»حضور داشته اند!چرا که این یک مبارزه شخصی بر سر قدرت نبود،بلکه پیکار صفوف طرفداران حق در برابر باطل بود و این دو صف همچون رگه های آب شیرین و شور تا«نفخ صور» جریان دارد و مؤمنان راستین در هر زمان و مکان در مسیر جهان حق و در برابر جریان باطل به مبارزه بر می خیزند و همه در نتایج مبارزات یکدیگر و افتخارات و برکات و پاداشهای آن سهیمند.

دلیل آن هم روشن است و آن این که همه یک حقیقت را می جویند و یک مطلب را می طلبند و در یک مسیر گام بر می دارند و برای یک هدف شمشیر می زنند و به خاطر جلب رضای خداوند یکتا تلاش و کوشش می کنند.

با توجّه به این اصل اساسی بسیاری از مسائلی که در قرآن و احادیث وارد شده است و برای بعضی یک معمّا جلوه می کند حل می شود.

در قرآن مجید در داستان قوم«ثمود می فرماید»: «فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها» ،پس آنها پیامبرشان(صالح)را تکذیب کردند و ناقه ایی را که معجزه الهی بود پی نمودند و به هلاکت رساندند،پروردگارشان نیز آنها و

ص: 475

سرزمینشان را به خاطر گناهانشان در هم کوبید و با خاک یکسان کرد»! (1)در حالی که تواریخ با صراحت می گوید پی کننده ناقه تنها یک نفر بود،ولی از آن جا که دیگران نیز با او همدل و هم عقیده بودند فعل او به همه نسبت داده شده و مجازات همه را فرا گرفته است،و این مفهوم همان کلامی است که مولا(علیه السلام)در جای دیگر فرموده:«ایّها النّاس انّما یجمع النّاس الرّضی و السّخط و انّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لمّا عمّوه بالرّضا،ای مردم رضایت و نارضایی(نسبت به کاری)موجب وحدت پاداش و کیفر می گردد،ناقه ثمود را یک نفر بیشتر پی نکرد امّا عذاب و کیفر آن،همه کافران قوم ثمود را شامل شد چرا که همه به عمل او راضی بودند». (2)

در داستان«جابر بن عبد اللّه انصاری»که روز اربعین شهادت امام حسین(علیه السلام) به زیارت قبر مبارکش آمد و غوغایی در آن جا بر پا کرد می خوانیم که او ضمن زیارتنامه پر سوز و پر محتوایش در برابر قبر امام حسین و یارانش،خطاب به قبر یاران کرده و می گوید:من گواهی می دهم شما نماز را بر پا داشتید و زکات را ادا کردید و امر به معروف و نهی از منکر نمودید با اهل الحاد پیکار کردید و خدا را تا آخرین نفس پرستش کردید،سپس افزود:«و الّذی بعث محمّدا بالحقّ لقد شارکناکم فیما دخلتم فیه،سوگند به خدایی که محمّد را به حق مبعوث ساخته ما با شما در آنچه از نعمتها و پاداش الهی وارد شدید شریک و سهیم هستیم».

این سخن چنان بود که حتّی دوست با معرفت«جابر»،«عطیّه»را در شگفتی فرو برد تا آن جا که زبان به اعتراض گشود و گفت:ای جابر ما چه کرده ایم که با آنها شریک باشیم،نه از درّه ای پایین رفتیم و نه از کوهی بر آمدیم و نه شمشیر زدیم در حالی که یاران حسین(علیه السلام)میان سرها و بدنهایشان جدایی افتاد و فرزندانشان یتیم و

ص: 476


1- 1) سوره الشّمس،آیه 14.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 201.

همسرانشان بیوه شدند!جابر،اصلی را که در بالا به آن اشاره شد به استناد حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)به«عطیّه»یادآور شد و گفت:من از حبیب خدا رسول خدا شنیدم که می فرمود:«من احبّ قوما حشر معهم و من احبّ عمل قوم اشرک فی عملهم،کسی که قومی را دوست دارد با آنها محشور می شود و کسی که عمل قومی را دوست دارد در عملشان شریک است».

سپس افزود:«سوگند به خدایی که محمّد را به حقّ به نبوّت برانگیخته،نیّت یاران من همان است که حسین و اصحابش بر آن بودند»! (1)در آیات قرآن کرارا«یهود»معاصر پیامبر اسلام را که در مدینه می زیستند مخاطب قرار داده و آنها را به خاطر اعمالی که معاصران موسی نسبت به او انجام دادند سرزنش و مؤاخذه می کند،در حالی که قرنها بلکه هزاران سال میان آنها فاصله بود ولی چون آنها نسبت به اعمال نیاکانشان علاقه مند و پایبند بودند تمام فاصله در نوردیده شده و همه در یک صف در برابر موسی قرار گرفتند.

از جمله در یکی از آیاتی که در آن خطاب به بهانه جویان یهود دارد می گوید:

«قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ،بگو پیامبرانی پیش از من با دلایل روشن و آنچه را گفتید(معجزاتی را که امروز از من می خواهید)به سراغ شما آمدند،پس چرا آنها را کشتید اگر راست می گویید»! (2)جالب این که در ذیل این آیه حدیثی از امام صادق(علیه السلام)وارد شده است که می فرماید:«خداوند می دانست آنها(یهود معاصر پیامبر)قاتل پیامبران پیشین نبودند و لکن چون همدل و هم عقیده با قاتلان بودند،آنها را قاتل نامید،چون راضی به فعل آنها بودند». (3)

محدّث بزرگ«شیخ حرّ عاملی»در جلد یازده«وسائل الشّیعه»در«کتاب امر به

ص: 477


1- 1) بحار الانوار،جلد 65،صفحه 131.
2- 2) سوره آل عمران،آیه 183.
3- 1) بحار،جلد 97،صفحه 94.

معروف و نهی از منکر»روایات متعدّدی در این زمینه نقل کرده است. (1)

این طرز فکر،افقهای وسیعی را در برابر دیدگان ما می گشاید و به ما در فهم محتوای آیات و روایات و سلوک راه حق کمک قابل ملاحظه ای می کند.

ص: 478


1- 2) وسائل الشیعه،جلد 11،کتاب«الامر بالمعروف»،باب 5.

خطبۀ سیزدهم: سخنی از آن حضرت بعد از واقعۀ جمل در مذمّت اهل بصره

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی ذمّ اهل البصرة بعد وقعة الجمل.

کنتم جند المراة،و اتباع البهیمة،رغا فاجبتم،و عقر فهربتم.اخلاقکم دقاق،و عهدکم شقاق،و دینکم نفاق،و ماؤکم زعاق،و المقیم بین اظهرکم مرتهن بذنبه،و الشّاخص عنکم متدارک برحمة من ربّه.کانّی بمسجدکم کجؤجؤ سفینة قد بعث اللّه علیها العذاب من فوقها و من تحتها،و غرق من فی ضمنها. (1)

ترجمه

سخنی از آن حضرت بعد از واقعه جمل در مذمّت اهل بصره:

(ای اهل بصره)شما لشکریان زن بودید و پیروان چهارپا(اشاره به شتر عایشه است) تا زمانی که(شتر)نعره می کشید به صدای آن پاسخ دادید(و جنگ کردید)،

ص: 479


1- 1) مرحوم«محقق خویی»تصریح می کند که امام(علیه السلام)این خطبه را بعد از پایان جنگ«جمل» ایراد فرمود و مرحوم«طبرسی»در«احتجاج»و«علی بن ابراهیم قمی»و«محدّث بحرانی»آن را با تفاوتهایی نقل کرده اند-در«مصادر نهج البلاغه»نیز آن را گروهی از دانشمندانی که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند مانند«دینوری»در«اخبار الطوال»و«مسعودی»در«مروج الذهب»و«ابن قتیبه»در«عیون الاخبار»و«ابن عبد ربه»در«عقد الفرید»نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 344)

امّا همین که شتر پی شد فرار کردید.اخلاق شما پست و پیمانهایتان بی اعتبار و از هم گسسته،و دین شما نفاق و دورویی است و آب شما شور و تلخ است.آن کس که در میان شما اقامت گزیند در دام گناه گرفتار آید و آن کس که از شما دوری گزیند و رخت بر بندد،رحمت خدا را دریابد.گویا می بینم خداوند عذاب را از بالا و پایین بر شهر شما فرستاده و همه آن و کسانی که در آن قرار دارند زیر آب غرق شده،تنها کنگره های بلند مسجدتان همچون سینه کشتی روی آب نمایان است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه همانند بعضی از خطبه های قبل و بعد ناظر به داستان جنگ«جمل» است و اهل بصره را به خاطر آن که چشم و گوش بسته،دنبال جاه طلبان سیاسی همچون«طلحه»و«زبیر»افتادند و نخستین شکاف را در صفوف مسلمین ایجاد کردند زیر شدیدترین ضربات سرزنشهای خود قرار می دهد،بعلاوه آنها را به عذاب الهی در آینده تهدید می کند.باشد که درس عبرتی برای آنان گردد و در آینده از تکرار این گونه اعمال بپرهیزند.

شرح و تفسیر

ویژگیهای سپاه جمل

در این بخش از خطبه،نخست اشاره به اعمال زشت و صفات مذموم اهل بصره که مخاطبان او بودند فرموده و هفت نکته را یادآور می شود.در آغاز می فرماید:«شما لشکر زن بودید» (کنتم جند المراة) .

درست است که آتش افروزان اصلی جنگ«جمل»،«طلحه»و«زبیر»بودند و شواهد تاریخی نیز می گوید که معاویه هم در این کار دست داشت ولی بی شک، بیشترین چیزی که مردم را به شرکت در این جنگ خانمانسوز تشویق کرد،حضور

ص: 480

عایشه با آن سوابقی که با پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)داشت،بود.به خصوص این که لقب «امّ المؤمنین»نیز بهانه ای بود برای تشویق مردم به دفاع از مادر.و به همین دلیل علی(علیه السلام)«اهل بصره»را لشکر زن خطاب می فرماید.

در توصیف دوّم می فرماید:«شما پیروان چهار پا-یعنی شتر عایشه-بودید!» (و اتباع البهیمة) .

سپس به بیان دلیل آن پرداخته می فرماید:«تا زمانی که شتر صدا می کرد و نعره می کشید،به صدای او پاسخ می دادید و جنگ می کردید،امّا همین که شتر پی شد، فرار کردید!» (رغا (1)فاجبتم،و عقر (2)فهربتم) .

به گفته بعضی از مورّخان،شتر عایشه در جنگ«جمل»به منزله پرچم لشکر بود،و همه،اطراف آن را گرفته بودند و در پای آن شمشیر می زدند و مردان جنگی لشکر«طلحه و زبیر»در زیر این پرچم تا آخرین نفس جنگ می کردند و کشته می شدند.در بعضی از روایات آمده:در آن روز هفتاد نفر از قریش افسار شتر عایشه را به دست گرفتند و یکی پس از دیگری کشته شدند.گروهی که بیش از همه در جنگ«جمل»از شتر دفاع می کردند جنگجویان قبیله«بنی ضبّه»و «ازد»بودند.

امیر مؤمنان چون چنین دید،با صدای بلند فرمود:«ویلکم اعقروا الجمل فانّه شیطان،وای بر شما!شتر را بزنید و پی کنید که آن شیطانی است!»سپس اضافه فرمود:این شتر را بکشید و گرنه عرب،نابود خواهد شد و شمشیرها همچنان در حرکت خواهد بود.این جا بود که جنگ آوران سپاه امام به طرف شتر حمله کردند و در یک حمله برق آسا آن را پی نمودند،شتر بر زمین افتاد و نعره بلندی کشید.

آنجا بود که سپاه عایشه شکست خورد و لشکر بصره فرار کردند.

ص: 481


1- 1) «رغا»از ماده«رغاء»(بر وزن دعاء)به معنای صدای شتر یا حیوانات سم دار است و به صدای کفتار نیز گفته می شود.
2- 2) «عقر»از ماده«عقر»(بر وزن فقر)به معنی اصل و ریشه است و هنگامی که در مورد شتر به کار می رود به معنی پی کردن و قطع کردن دست و پای اوست و به معنی هلاک کردن نیز آمده است.

نکته جالب این که در بعضی از روایات آمده که علی(علیه السلام)دستور داد لاشه شتر را آتش زنند و خاکسترش را به باد دهند و فرمود:خدا لعنت کند آن را،چقدر به گوساله«سامری»شبیه است!سپس این آیه را تلاوت فرمود: «وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» ،(ای سامری!»به این معبودت که پیوسته آن را پرستش می کرده ای نگاه کن و ببین که ما آن را نخست می سوزانیم سپس خاکستر آن را به دریا می پاشیم»! (1)نکته جالب دیگر این که«عایشه»برای تقویت روانی لشکر«بصره»خواست از روش پیامبر اسلام در جنگ بدر استفاده کند.مشتی سنگریزه برداشت و به سوی اصحاب علی(علیه السلام)پاشید و بلند فریاد زد:«شاهت الوجوه،صورتهایتان زشت باد!»(این عمل پیامبر در جنگ بدر (2)یکی از عوامل اعجازآمیز شکست لشکر دشمن بود،در حالی که پایان جنگ«جمل»شکست مفتضحانه ای بود!).

در سوّمین و چهارمین و پنجمین توصیف،به وضع اخلاقی آنها پرداخته، می فرماید:«اخلاق شما پست و پیمانهایتان بی اعتبار و گسسته و دین شما نفاق و دورویی است!» (اخلاقکم دقاق،و عهدکم شقاق،و دینکم نفاق) .

تعبیر به«دقاق»که از ماده«دقّت»و در این جا به معنای خردی و پستی است اشاره به دنیاپرستی«بصریان»و آلودگیها و هوسرانیهای آنان است و پیمان شکنی آنها اشاره به آن است که در آغاز با امام بیعت کردند سپس بیعت خود را شکسته به دشمنان پیوستند.نفاق آنها از آنجا سرچشمه می گیرد که ظاهرشان اسلام و دفاع از همسر پیامبر،امّا باطنشان قیام بر ضدّ حکومت اسلامی و جانشین به حقّ پیامبر و همسویی با نفاق افکنان شام بود و تعبیر به«ناکثین»در مورد لشکریان«جمل»به خاطر همین پیمان شکنی و نفاقشان بود.

ص: 482


1- 1) سوره طه،آیه 97.
2- 2) ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 252 تا 266،ولی در این جا اشتباها نام جنگ حنین را برده است.

سپس به ششمین توصیف اشاره کرده و می فرماید:«آب شما شور و تلخ است» (و ماؤکم زعاق) .

معلوم است چنین آبی که علاوه بر تلخی و شوری،به خاطر مجاورت ساحل دریا آلودگیهای زیادی نیز دارد،برای سلامتی جسمانی زیانبار و با توجّه به رابطه روح و جسم،در روح و فکر انسان نیز مؤثّر است.بنا بر این مذمّت از آب آنها در واقع نوعی مذمّت از اخلاق آنان است.

سپس به سراغ هفتمین توصیف رفته،می فرماید:«آن کس که در میان شما اقامت گزیند در دام گناه گرفتار آید(چرا که یا وسوسه های نفس شیطانی او را به شرکت در گناه دعوت می کند و یا حد اقل در برابر گناه شما سکوت می کند)» (و المقیم بین اظهرکم (1)مرتهن بذنبه) .

«و آن کس که از شما دوری گزیند و رخت بر بندد و به جای دیگر رود رحمت خدا را دریابد(چرا که از محیط ظلم و گناه و فساد که در انتظار عذاب الهی است رهایی یافت)» (و الشّاخص (2)عنکم متدارک برحمة من ربّه) .

این سخن اشاره ای است به آنچه در روایات دیگر آمده است از جمله در حدیثی که مرحوم«کلینی»در کافی از«ابو الحسن امام هادی»(علیه السلام)نقل می کند آمده است که حضرت به یکی از یاران خود به نام«جعفری»فرمود چرا تو را نزد«عبد الرحمن بن یعقوب»دیدم(عبد الرحمن بن یعقوب یکی از منحرفان عقیدتی بود)؟

او عرض می کند:«عبد الرحمن»دایی من است.فرمود:مگر نمی دانی که او درباره

ص: 483


1- 1) «بین اظهرکم»به معنای در میان شماست و«اظهر»جمع«ظهر»به معنای پشت می باشد و نخست،این تعبیر در مواردی بوده که شخصی در میان جمعیّتی زندگی کند و آنها پشتیبان او باشند سپس به معنای زندگی کردن در میان جمعیّتی اعم از این که پشتیبان باشند یا نباشند استعمال شده است(لسان العرب،این تفسیر را از ابن اثیر نقل کرده است).
2- 2) «شاخص»از ماده«شخص»در اصل به معنای بلندی و سپس به قامت انسان که از دور نمایان باشد اطلاق شده است و به همین دلیل به شخص مسافر،«شاخص»گفته می شود و در عبارت بالا نیز به همین معنی است.

خداوند سخن بسیار بدی می گوید و او را به صفات مخلوقات توصیف می کند در حالی که چنین نیست،سپس فرمود:یا نزد او باش و ما را ترک کن یا با ما بنشین و او را ترک نما! «جعفری»می گوید:او هر چه می خواهد بگوید،وقتی من با او هم عقیده نباشم چه گناهی بر من است؟حضرت فرمود:اما تخاف ان تنزّل به نقمة فتصیبکم جمیعا،آیا نمی ترسی که بلایی بر او نازل شود و همه شما را در بر بگیرد»؟ (1)به همین دلیل هنگامی که فساد-مخصوصا فساد عقیدتی-محیطی را فرا گیرد و مؤمنان نتوانند با آن مقابله کنند و بیم آلودگی آنان برود باید از آن محیط هجرت کنند و فلسفه هجرت مسلمانان در آغاز اسلام نیز،درست همین معنی بود.

تعبیر به« مرتهن بذنبه ،در گرو گناه خویش است»اشاره به این است که گناه انسان را اسیر خود می سازد و گویی به گروگان می گیرد و رها نمی کند همان گونه که در قرآن مجید آمده است: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» ،هر انسانی در گرو اعمال خویش است». (2)

به هر حال این جمله دلیل روشنی است بر تأثیر محیط بر اخلاق انسانها،یا باید محیط آلوده را پاک کرد و یا از آن هجرت نمود.

سپس امام(علیه السلام)به یکی از مجازاتهای دنیوی مردم بصره اشاره فرموده، می فرماید:«گویا می بینم تنها کنگره های مسجدتان همچون سینه کشتی روی آب نمایان است و خداوند عذاب را از بالا و پایین بر شهر شما فرستاده و همه آن و کسانی که در آن بوده اند زیر آب غرق شده اند» (کانّی بمسجدکم کجؤجؤ سفینة قد بعث اللّه علیها العذاب من فوقها و من تحتها،و غرق من فی ضمنها) .

این سخن اشاره به طوفان شدیدی است که آن شهر را در خود فرو می برد از بالا

ص: 484


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 375،باب«مجالسة اهل المعاصی».در این باب روایات متعدد دیگری نیز به این مضمون دیده می شود.
2- 2) سوره مدثر،آیه 38.

سیلاب فرو می ریزد و از زمین آب می جوشد و همچون«طوفان نوح»همه جا را فرا می گیرد تنها چیزی که از شهر باقی می ماند،سقف بلند مسجد آن است.

تشبیه به«جؤجؤ سفینة،سینه کشتی»ممکن است اشاره به مناره ها و کنگره های بالای دیوار مسجد باشد که شکل نیم دایره دارد و شبیه سینه کشتی است و قابل توجّه این که در ذیل همین خطبه در روایت دیگری که بعدا خواهد آمد می خوانیم:

«ما یری منها الاّ شرف المسجد،تنها کنگره های مسجد به چشم می خورد».

در این که آیا این پیشگویی چه زمانی تحقّق یافته است،شارحان نهج البلاغه بحثهای فراوانی دارند.«ابن ابی الحدید»می گوید که این پیشگویی دو بار تحقّق یافت و تمام بصره در زیر آب غرق شد،یکی در زمان«قادر باللّه» (1)و دیگری در زمان«قائم بامر اللّه» (2)(که هر دو از خلفای بنی عباس بودند)صورت گرفت، تمام«بصره»غرق شد و تنها قسمتی از«مسجد جامع»آن از آب بیرون بود مانند سینه پرنده همان گونه که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)خبر داد.

امواج عظیمی از دریای فارس برخاست (3)و سیلابی نیز از کوههای اطراف سرازیر شد و تمام خانه ها و آنچه را در آنها بود در کام خود فرو برد و بسیاری از اهل بصره هلاک شدند.اخبار این دو حادثه نزد اهل بصره معروف است و هر نسلی از نسل قبل آن را روایت می کند. (4)

ص: 485


1- 1) «قادر باللّه»در سنه 381 هجری به خلافت رسید(الکامل فی التاریخ،جلد 9،صفحه 80).
2- 2) «قائم بامر اللّه»در سال 422 هجری به خلافت رسید(الکامل فی التاریخ،جلد 9،صفحه 417).
3- 1) این نکته قابل توجّه است که«ابن ابی الحدید»که در قرن هفتم هجری می زیسته در مورد «خلیج فارس»تعبیر به«بحر فارس»می کند.
4- 2) «ابن ابی الحدید»،جلد صفحه 1،253.

مرحوم«سیّد رضی»بعد از پایان این خطبه،سه روایت دیگر در باره جمله های اخیر که در خطبه آمده بود نقل می کند.

نخست این که می گوید: «و فی روایة و ایم اللّه لتغرقنّ بلدتکم حتّی کانّی انظر الی مسجدها کجؤجؤ سفینة او نعامة جاثمة.سپس می گوید:و فی روایة کجؤجؤ طیر فی لجّة بحر.سرانجام می فرماید:و فی روایة اخری بلادکم انتن بلاد اللّه تربة:اقربها من الماء،و ابعدها من السّماء،و بها تسعة اعشار الشّرّ،المحتبس فیها بذنبه، و الخارج بعفو اللّه.کانّی انظر الی قریتکم هذه قد طبّقها الماء،حتّی ما یری منها الاّ شرف المسجد،کانّه جؤجؤ طیر فی لجّة بحر.

ترجمه

به خدا سوگند سرزمین شما زیر آب غرق می شود،گویی من به مسجد آن می نگرم که همچون سینه کشتی یا شترمرغی است که خود را به زمین چسبانیده است.

در روایت دیگری آمده است:همانند سینه پرنده ای که روی آب دریای عمیق و مواجی نشسته باشد.

نیز در روایت دیگری می فرماید:خاک سرزمین شما بدبوترین خاک شهرهای خداست!از همه،به آب نزدیکتر و از همه شهرها از آسمان دورتر است و«نه عشر» بدیها در محیط شماست.کسی که در آنجا گرفتار می شود به سبب گناهش می باشد و آن کس که از آن بیرون می آید به خاطر عفو و رحمت خداست.گویا می بینم که آب،تمام شهر شما را فرا گرفته و پوشانیده است و جز کنگره های مسجدتان همانند سینه پرنده ای بر دریای موّاج و عمیق،چیزی دیده نمی شود.

ص: 486

باید توجّه داشت که روایت نخست تفاوت چندانی با آنچه در روایت سابق آمد ندارد تفاوت آن در این است که با قسم شروع می شود و با صراحت از غرق این شهر سخن می گوید و در مورد پیدا بودن مسجد آن از زیر آب تشبیه دیگری بر تشبیه سابق می افزاید و می فرماید:«به خدا سوگند سرزمینتان زیر آب غرق می شود، گویی من به(بالاترین نقطه)«مسجد»آن می نگرم که همچون سینه کشتی یا«شترمرغی» است که خود را به زمین چسبانیده است» (و ایم اللّه لتغرقنّ بلدتکم حتّی کانّی انظر الی مسجدها کجؤجؤ سفینة او نعامة جاثمة (1)).

در روایت دوّم تفاوت بسیار کمتر است فقط به جای تشبیه سینه کشتی،تشبیه به سینه پرنده آمده است.می فرماید:«همانند سینه پرنده ای که روی آب دریا نشسته باشد» (کجؤجؤ طیر فی لجّة (2)بحر) .

ولی در سوّمین روایت تفاوتهای بیشتری با روایتی که در اصل خطبه نقل شد دیده می شود. در این روایت در ذمّ اهل بصره به سه نکته اشاره کرده،می فرماید:

«خاک سرزمین شما بدبوترین خاک شهرهای خداست» (بلادکم انتن بلاد اللّه تربة) .

«چرا که از همه،به آب نزدیکتر و از همه شهرها از آسمان دورتر است» (اقربها من الماء،و ابعدها من السّماء) .

درست است که تمام دریاهای جهان در یک سطح قرار دارند و طبعا همه بنادر از نظر فاصله با آب یا خورشید یکسانند،ولی بعید نیست که این تعبیر امام(علیه السلام) اشاره به شهرهای بلاد اسلام باشد که بصره نسبت به سایر آنها در موقعیّتی پست تر قرار دارد

ص: 487


1- 1) «جاثمه»از ماده«جثوم»در اصل به معنای جمع شدن و با سینه بر زمین قرار گرفتن است و به افرادی که بر زمین قرار گرفته اند و حرکت نمی کنند یا کسل و خواب آلودند،این واژه اطلاق می شود.
2- 2) «لجّه»به معنای آب وسیع و عمیق و«موّاج»است و در اصل به معنای رفت و آمد چیزی است و به همین جهت به دریای«موّاج»«لجّه»گفته می شود و به افرادی که پافشاری بر چیزی دارند«لجوج»اطلاق می شود و گاه به«موج»دریا نیز اطلاق می شود.

و می دانیم شهرهایی که به سطح دریا نزدیکترند نور کمتری از آفتاب را دریافت می دارند چرا که هوای مجاور آنها فشرده و غلیظ است و هر جا نور کمتری از آفتاب دریافت دارد،آلودگیهای بیشتری دارد چرا که نور آفتاب اثر عمیقی در از میان بردن میکروبها دارد.

در دوّمین توصیف می فرماید:«نه عشر بدیها در محیط شماست!» (و بها تسعة اعشار الشّرّ) .

این امر ممکن است به خاطر ویژگیهای اخلاقی مردم آنجا باشد و یا از جهت خاصیت بندر بودن که مرکز رفت و آمد اشخاص مختلف و هجوم فرهنگهای بیگانه و آلودگیهای اخلاقی است که از خارج بر آن تحمیل می شود.و لذا در تاریخ می خوانیم که بسیاری از حوادث دردناک قرنهای نخستین اسلام،از همین شهر بصره برخاست.

در سوّمین توصیف می فرماید:«کسی که در آنجا گرفتار می شود به سبب گناهش می باشد و آن کس که از آن بیرون می آید به خاطر عفو و رحمت خداست» (المحتبس فیها بذنبه،و الخارج بعفو اللّه) . (1)

سپس به سراغ همان جمله ای می رود که شبیه آن را در روایات گذشته داشتیم،می فرماید:«گویا می بینم که آب،تمام شهر شما را فرا گرفته و پوشانیده است و جز کنگره های مسجدتان،همانند سینه پرنده ای بر دریای موّاج و عمیق،چیزی دیده نمی شود» (کانّی انظر الی قریتکم هذه قد طبّقها الماء،حتّی ما یری منها الاّ شرف (2)المسجد،کانّه جؤجؤ طیر فی لجّة بحر) .

ص: 488


1- 1) این تفسیر در صورتی است که«باء»در«بذنبه»و«بعفو اللّه»باء سببیّه باشد ولی اگر«باء»برای الصاق باشد مفهوم جمله این می شود:کسی که در آن،آلوده به گناه گردد و باقی بماند اهل نجات نیست و آن کس که با عفو الهی از آن خارج گردد اهل نجات است،ولی معنی اوّل از نظر موازین ادبی مناسب تر است.
2- 1) «شرف»(بر وزن هدف)به معنای بلندی و مکان بلند آمده و«شرف»بر وزن هنر به معنای دندانه های بالای قصر است.

این تعبیرات که در روایات مختلف آمده به خاطر آن است که راویان حدیث گاه قسمتی از آن را نقل به معنی کرده اند و یا در ثبت حدیث گرفتار خطا شده اند و این احتمال که امام این سخن را در چند مورد تکرار کرده باشد و در هر مورد غیر از آنچه قبلا فرموده است فرموده باشد،بعید به نظر می رسد.

نکته ها
1-پیشگویی پیامبر(صلی الله علیه و آله)در بارۀ جنگ جمل

جالب توجّه است که در روایات متعددی از پیامبر می خوانیم که نسبت به داستان جنگ جمل و موضع گیری«عایشه»در آن،پیشگوییهایی فرموده و به او هشدار داده است،از جمله این که:چون«عایشه»عازم بر خروج شد به جستجوی شتری برای او بر آمدند که«هودجش»را حمل کنند،شخصی به نام «یعلی بن امیة»شتری به نام«عسکر»برای او آورد که بسیار درشت اندام و مناسب این کار بود.هنگامی که«عایشه»آن را دید از آن خوشش آمد و در این هنگام شتربان به توصیف قدرت و قوّت شتر پرداخت و در لا به لای سخنش نام«عسکر» را که نام آن شتر بود بر زبان جاری کرد،هنگامی که«عایشه»این نام را شنید تکان خورد و «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بر زبان جاری کرد و بلافاصله گفت این شتر را ببرید که مرا در آن حاجتی نیست.هنگامی که دلیلش را از او سؤال کردند، گفت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نام چنین شتری را برای من ذکر فرموده و مرا از سوار شدن بر آن نهی فرموده است.سپس دستور داد شتر دیگری برای او بیاورند امّا هر چه گشتند شتر دیگری که مناسب این کار باشد نیافتند،ناچار جهاز شتر و صورت ظاهری آن را تغییر دادند و نزد او آوردند،گفتند شتری قویتر و نیرومندتر برای تو آوردیم او هم راضی شد.

«ابن ابی الحدید»بعد از نقل این داستان،داستان دیگری از«ابو مخنف»نقل می کند که«عایشه»در مسیر راه خود به سوی«بصره»به یک آبادی به نام«حوأب» رسید،سگهای آبادی سر و صدای زیادی کردند به طوری که شترهای کاروان رم کردند.

ص: 489

یکی از یاران«عایشه»گفت:ببینید چقدر سگهای«حوأب»زیاد است و چقدر فریاد می کنند،«عایشه»فورا زمام شتر را کشید و ایستاد،گفت:این جا «حوأب»و این صدای سگهای«حوأب»بود،فورا مرا برگردانید!چرا که از «پیامبر»شنیدم که می فرمود...در این جا به ذکر خبری پرداخت که پیامبر او را هشدار داده بود:بترس از آن روزی که به راهی می روی که سگهای«حوأب»در آن جا در اطراف تو سر و صدای زیادی خواهند کرد! در آن جا یک نفر(برای منصرف ساختن عایشه از این فکر)صدا زد:خدای تو را رحمت کند ما مدّتی است از«حوأب»گذشته ایم!گفت:شاهدی دارید؟ آنها رفتند و پنجاه نفر از عربهای آن بیابان را دیدند و پاداشی برای آنها قرار دادند که بیایند شهادت دهند:این جا«حوأب»نیست!و«حوأب»را پشت سر گذاشتید، «عایشه»پذیرفت و به راه خود ادامه داد! (1)عجیب این است که این گونه مطالب،سبب تردید«عایشه»می شد ولی آن همه روایات صریحی که از پیامبر اکرم در باره علی(علیه السلام)شنیده بود و راوی بسیاری از آنها خود او بوده است،سبب تردید و انصراف او نشد،و این از عجایب است! در ضمن از این داستانها استفاده می شود که او به آسانی فریب می خورد و تغییر عقیده می داد.

2-نکوهش اهل بصره

آنچه در خطبه بالا از مذمّت اهل«بصره»آمد،قسمتی از آن مربوط به تأثیر آب و هوا و موقعیّت شهر و وضع اجتماعی آن جا(که بندرگاه بود،و محل ورود انواع فرهنگها و افکار و اخلاق آلوده،که به طور طبیعی در آن جا و مانند آن بوده و هست)می باشد ولی بخشی از آن مربوط به صفات و روحیّات ساکنان آن جا بوده،که این قسمت لزومی ندارد در هر عصر و زمانی چنان باشد،بلکه اشاره به مردم

ص: 490


1- 1) «شرح ابن ابی الحدید»،جلد 6،صفحه 225.

همان عصر و همان زمان است که به آسانی تسلیم برنامه های زشت و نفاق افکن«طلحه»و«زبیر»شدند و پیمان خود را با علی(علیه السلام)شکستند و آن همه کشته در این راه خطا،دادند.بنا بر این مانعی ندارد که در اعصار دیگر،نیکان و پاکانی در آن جا باشند.

به همین دلیل در بعضی از روایات،مدح و ستایش این شهر نیز دیده می شود،از جمله در خطبه ای که از امیر مؤمنان علی(علیه السلام)نقل شده،ضمن بر شمردن بخشهایی از حوادث سختی که بر این شهر می گذرد می خوانیم که امام (علیه السلام)اهل بصره را مخاطب ساخت و فرمود:خداوند برای هیچ یک از شهرهای مسلمین شرافت و کرامتی قرار نداده،مگر این که در شما برتر از آن را قرار داده است...قاریان شما بهترین قاریان قرآنند و زاهدان شما بهترین زاهدان،عابدان شما بهترین عبادت کنندگان و تاجران شما بهترین و صادقترین تاجرانند...

کودکان شما باهوش ترین و زنان شما قانعترین زنانند. (1)

هیچ منافاتی ندارد که قوم و ملّتی بر اثر برخوردار شدن از تعلیم و تربیت کافی و خودسازی و تهذیب نفوس،رذایل اخلاقی را کنار بگذارند و به سوی فضایل گام بردارند،به خصوص این که مفاسد اخلاقی آنها رسواییهایی همچون جنگ جمل و پیامدهای نامطلوب آن به بار آورد و آنها را تکان دهد و بیدار کند.

3-تأثیر محیط در اخلاق

از تعبیراتی که امام(علیه السلام)در این خطبه داشتند دو نکته به خوبی روشن می شود:

نخست تأثیر محیط طبیعی و جغرافیایی در خلق و خوی انسانها(آنجا که فرمود:

ماؤکم زعاق...بلادکم انتن بلاد اللّه تربة اقربها من الماء و ابعدها من السّماء) و دیگر تأثیر محیط اجتماعی در اخلاق انسانهاست(آنجا که فرمود: و المقیم بین اظهرکم مرتهن بذنبه ).

ص: 491


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 32،صفحه 256(با تلخیص).

ولی مسلّم است که تأثیر اینها در حدّ فراهم آوردن زمینه هاست و هرگز علّت تامّه نیست،به همین دلیل در چنین محیطهایی همیشه افراد خوب و شایسته ای پیدا می شوند،و به عکس در مناطقی که آب و هوای مناسب برای خلق و خوی سالم دارد و از محیط اجتماعی خوبی نیز برخوردار است،افراد شرور و فاسد و زشت سیرتی نیز پیدا می شوند.

ص: 492

خطبۀ چهاردهم: خطبه بعد تقسیم غنائم جنگ جمل

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی مثل ذلک

ارضکم قریبة من الماء،بعیدة من السّماء.خفّت عقولکم،و سفهت حلومکم،فانتم غرض لنابل،و اکلة لاکل،و فریسة لصائل. (1)

ترجمه

بخشی از خطبه آن حضرت(علیه السلام)در همین زمینه.

سرزمین شما به آب نزدیک است و از آسمان دور،عقلهایتان سبک و افکارتان سفیهانه است!از این جهت شما هدف خوبی برای تیراندازان هستید و لقمه چربی برای مفتخواران و شکار خوبی برای صیّادان و درندگان!

خطبه در یک نگاه

آنچه در بالا آمد بخش دیگری است از خطبه ای که علی(علیه السلام)در پایان جنگ

ص: 493


1- 1) در مصادر«نهج البلاغه»چنین آمده است که مرحوم«شیخ مفید»در کتاب«الجمل»، صفحه 217 آن را از واقدی نقل کرده است که وقتی علی(علیه السلام)پیروز شد و غنائم جنگ را در میان جنگجویان تقسیم نمود،خطبه ای ایراد فرمود که آنچه در بالا آمده،بخشی از آن بود(با کمی تفاوت)و همچنین از«ابو حنیفه دینوری»در کتاب«الاخبار الطّوال»و«ابن قتیبه»در «عیون الاخبار»با کمی تفاوت نقل شده است.(مصادر نهج البلاغة،جلد 1،صفحه 348)

«جمل»ایراد فرموده است و به احتمال قوی با بخشهایی که قبلا آمد در یک خطبه جای داشته که مرحوم«سیّد رضی»آنها را از یکدیگر جدا کرده و به هر حال در این بخش،باز هم به سرزنش مردم بصره می پردازد و از کم فکری آنها که به آسانی آلت دست نفاق افکنان می شدند و هدف مناسبی برای هوی پرستان بودند،سخن می گوید و به آنها هشداری می دهد که مراقب آینده خویش باشند و این جریان تکرار نگردد!

شرح و تفسیر: باز هم در نکوهش اهل بصره

همان گونه که قبلا نیز اشاره شد این سخن بخش دیگری از همان خطبه مشروحی است که امیر المؤمنین علی(علیه السلام)در نکوهش اهل«بصره»بعد از«جنگ جمل»ایراد فرمود که در عباراتی کوتاه به هفت نکته از صفات زشت و شرایط خاصّ جغرافیایی آنها که غالبا لازم و ملزوم یکدیگرند اشاره می کند.

در جمله اوّل و دوّم می فرماید:«سرزمین شما به آب نزدیک است و از آسمان دور» (ارضکم قریبة من الماء،بعیدة من السّماء) .

در این که این دو جمله اشاره به جنبه های مادّی آن است یعنی نزدیک بودن به آب دریا و شط و طبعا دور بودن از آسمان و یا اشاره به جنبه های معنوی آن است که سرزمین دلهای شما با این که به آب حیات وجود امام نزدیک است،از آسمان رحمت الهی دور است و یا این که یک جمله ناظر به جنبه های مادّی و جمله دیگر ناظر به جنبه های معنوی است،در میان شارحان«نهج البلاغه»گفتگوست.ولی ظاهر عبارت-با توجه به معنی حقیقی«ارض و سماء»که به مفهوم ظاهری زمین و آسمان است-همان معنی اول است و در این که زمین آنها به آب نزدیک بود و مشکلات زندگی ساحل دریا را داشت،مخصوصا سرزمینهایی همانند«بصره»که شط بزرگی از کنار آن گذشته و به دریا می ریزد و در معرض جزر و مدّ سنگین است،

ص: 494

بحثی نیست،امّا این که چگونه از آسمان دور است،جمعی از شارحان «نهج البلاغه»گفته اند:«علمای نجوم»مطابق رصدهایی که کرده اند ثابت نموده اند که دورترین منطقه آباد زمین از آسمان قریه ای است نزدیک بصره به نام«ابلّه».

ولی از نظر دانشمندان امروز ظاهرا این سخن قابل قبول نیست،چون زمین «بصره»مانند تمام بندرهای جهان تقریبا همسطح آب دریاست و می دانیم آب دریاهای جهان که متصل به یکدیگر است در یک سطح قرار دارد،در حالی که مناطق زیادی در روی زمین وجود دارد که از سطح دریا بسیار پایین تر است،ولی این احتمال وجود دارد که منظور مقایسه با تمام مناطق روی زمین نیست،بلکه مقایسه با سایر شهرهای اسلامی آباد و معروف آن زمان است.

در جمله سوّم و چهارم می فرماید:«عقلهایتان سبک و افکارتان سفیهانه است!» (خفّت عقولکم،و سفهت حلومکم) .

دلیل روشن این گفتار امام همان است که در خطبه های قبل آمد که به آسانی تسلیم هوسهای«طلحه»و«زبیر»شدند و برای حفظ«شتر عایشه»هزاران کشته دادند و سرانجام با شکست و رسوایی تسلیم شدند و از کار خود پشیمان گشتند.

در این که میان«عقول»که جمع«عقل»است و«حلوم»که جمع«حلم»است چه تفاوتی می باشد از مفردات راغب چنین استفاده می شود که«حلم و حلم»از آثار«عقل»است،به تعبیر دیگر:«عقل»همان نیروی ادراک انسان می باشد و فکر و خویشتن داری و اندیشه در انجام کارها از نتایج آن محسوب می شود و مردم «بصره»چون عقلهای سبکی داشتند طبعا افکارشان سست بود و در برابر تبلیغات سوء هوسبازان به سرعت تحریک می شدند.

به همین دلیل در جمله پنجم و ششم و هفتم،امام می فرماید:«از این جهت شما هدف خوبی برای تیراندازان هستید و لقمه چربی برای مفتخواران و شکار خوبی

ص: 495

برای صیادان و درندگان!» (فانتم غرض (1)لنابل (2)،و اکلة لاکل،و فریسة (3)لصائل (4)) .

بدیهی است افراد ساده لوح و سبک مغز به آسانی در دام صیّادان دین و ایمان و تشنگان مال و مقام و هوسبازان سیاسی گرفتار می شوند،به همین جهت بهترین چیزی که می تواند جوامع انسانی را در برابر این مکّاران بیمه کند،بالا بردن سطح افکار عموم و آگاه ساختن مردم از مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی است، همان چیزی که اسلام روی آن تأکید دارد و یکی از فلسفه های مهم خطبه های «نماز جمعه»دادن آگاهی مستمر در این زمینه است.

مردم بصره اگر کمی در کار خود می اندیشیدند و از شرایط زمان و مکان آگاهی داشتند،هرگز بازیچه دست امثال«طلحه و زبیر»نمی شدند که پیمان بیعت خویش را با امام خود بشکنند و بر ضدّ او قیام کنند و آن همه کشته بدهند و سرانجام آن شکست و رسوایی باشد.

در این که میان جمله های سه گانه« فانتم غرض لنابل ،شما هدف خوبی برای تیراندازان هستید»،« و اکلة لاکل ،و لقمه چربی برای خورندگان»،« و فریسة لصائل ، و صید مناسبی برای صیّادان و درندگان»،چه تفاوتی است و آیا هر سه جمله یک معنی دارد که با عبارات متفاوت بیان شده،یا از معانی مختلف خبر می دهد، جای تأمّل است.

ولی بعید نیست هر کدام به یکی از زوایا و ابعاد این مسأله ناظر باشد.جمله اوّل

ص: 496


1- 1) «غرض»به معنی هدفی است که به هنگام تیراندازی آن را نشانه گیری می کنند.سپس به هر گونه هدفی اطلاق شده است.برای این واژه معانی متعدّد دیگری مانند ملالت و اشتیاق نیز ذکر شده است.
2- 2) «نابل»از ماده«نبل»به معنی تیرانداز است.
3- 3) «فریسة»از ماده«فرس»(بر وزن فرض)در اصل به معنی کوبیدن است و از آن جا که حیوان درنده شکار خود را می کوبد و بر زمین می اندازد این واژه بر کار او اطلاق شده،و به «صید»«فریسة»گفته می شود و اسب را از آن جهت فرس(بر وزن قفس)گفته اند که با پاهای خود زمین را می کوبد و راه می رود.(اقتباس از مقاییس اللغة)
4- 4) «صائل»از ماده«صول و صولة»به معنی حمله کردن و قهر و غلبه نمودن است.

نشانه گیری از دور را بیان می کند که حتّی اگر دور از دسترس بازیگران سیاسی باشید،شما را شکار می کنند.و جمله سوّم حمله از نزدیک را بیان می کند و جمله دوّم نتیجه نهایی صید را.(دقّت کنید) باید توجّه داشت که این جملات و سرزنشها متوجه همان گروهی است که آلت دست نفاق افکنان شدند و گرنه در بصره در آن زمان و در زمانهای بعد مردمان با شخصیّتی بودند که امام(علیه السلام)در جمله هایی که در شرح خطبه سابق آمد از آنها ستایش می کند.

ص: 497

ص: 498

خطبۀ پانزدهم: خیانت های عثمان در تقسیم بیت المال و بازگرداندن بیت المال توسط حضرت علی علیه السلام

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فیما ردّه علی المسلمین من قطائع عثمان.

(1)

و اللّه لو وجدته قد تززّج به النّساء،و ملک به الاماء،لرددته،فانّ فی العدل سعة.و من ضاق علیه العدل،فالجور علیه اضیق. (2)

ترجمه

در باره آنچه عثمان از بیت المال به افراد خاصّی بخشیده بود و امام(علیه السلام)آنها را به بیت المال باز گرداند:

به خدا سوگند(اموال غارت شده بیت المال را به آن باز می گردانم حتّی)اگر آن را بیابم که مهر زنان شده یا کنیزانی با آن خریده باشند،همه را قاطعانه به بیت المال بر می گردانم(و اجازه نمی دهم بی عدالتی سابق در جهان اسلام ادامه یابد!)زیرا در

ص: 499


1- 1) «قطایع»جمع«قطیعه»به معنی زمینهایی است که تعلق به«بیت المال»دارد و حاکم، آن را به افراد مورد نظر خود به صورت رایگان یا با خراج بسیار کم می بخشد،در عصر عثمان بخشش این«قطایع»به«بنی امیه»و سایر نزدیکان عثمان به طور گسترده صورت گرفت،به گفته«ابن ابی الحدید»در عصر عمر نیز قطایعی وجود داشت امّا مربوط به رزمندگان و رنجدیدگان جنگی بود ولی عثمان به اقوام و بستگان خود بخشید.
2- 2) در«مصادر نهج البلاغه»آمده است که این خطبه در کتاب«الاوائل»نوشته«ابو هلال عسکری»و همچنین در کتاب«دعائم الاسلام»نوشته«قاضی نعمان مصری»و«اثبات الوصیة مسعودی»(با تفاوتهایی)ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 350)

عدالت گشایش است(برای همه قشرهای جامعه)و آن کس که عدالت برای او تنگ(و ناگوار)باشد،ظلم و ستم برای او تنگتر(و ناگوارتر)است!

خطبه در یک نگاه

این سخن امام(علیه السلام)در واقع بخشی از خطبه ای است که بعد از بیعت مردم با آن حضرت در مدینه ایراد فرمود و در آن به تمام افرادی که در عصر عثمان اموال بیت المال را غارت کرده بودند یا از طرف خلیفه به آنها اهدا شده بود هشدار می دهد و به آنها اعلام می کند که باید تمام این اموال را به بیت المال باز گردانند و اگر باز نگردانند با قدرت از آنها خواهد گرفت و به این ترتیب امام(علیه السلام)امید طمع ورزان را قطع کرد و در پایان خطبه در جمله هایی کوتاه و بسیار پر محتوا ارزش عدالت را بیان فرموده است.

شرح و تفسیر

به خدا سوگند اموال غصب شده را باز می گردانم!

همان گونه که از لحن خطبه پیداست،در آغاز خلافت ظاهری امیر مؤمنان علی(علیه السلام)ایراد شده است.«ابن ابی الحدید»از«ابن عباس»حدیث نقل می کند که علی(علیه السلام)این خطبه را در روز دوّم بیعتش ایراد فرمود(البته عبارات«ابن عباس» کمی با آنچه«سیّد رضی»آورده است تفاوت دارد،ولی مطلب دقیقا یکی است).

بدیهی است این سخن همچون آبی بود که بر آتش سوزانی که در سینه های مردم زبانه می کشید فرو پاشیده شد،همانها که نسبت به بی عدالتیهایی که در زمان عثمان شده بود شدیدا معترض بودند و حتّی گروهی نسبت به نظام اسلامی و قوانین آن،بدبین شده بودند،همه احساس آرامش کردند که فصل نوی در تاریخ اسلام گشوده شده و حکومت اسلامی که به بیراهه می رفت هم اکنون راه اصلی خود

ص: 500

را بازیافته است و اگر این جمله های حساب شده نبود آرامشی در مدینه پیدا نمی شد و ای بسا هجوم به خانه عثمان و یاران او از سوی مردم خشمگین ادامه می یافت و خونهای زیادی در این راه ریخته می شد.

به هر حال،نخست می فرماید:«به خدا سوگند اگر آن(اموالی که از بیت المال غارت شده و عطایایی که عثمان بی حساب به این و آن بخشیده است)را بیابم که کابین زنان شده یا کنیزانی با آن خریده شده باشد(و جزو زندگی افراد شده باشد)،همه را قاطعانه به بیت المال باز می گردانم(و اجازه نمی دهم بی عدالتی سابق در جهان اسلام ادامه یابد)!» (و اللّه لو وجدته قد تززّج به النّساء،و ملک به الاماء،لرددته) .

سپس می افزاید:«(ممکن است کسانی از این کار که ضامن اجرای عدالت است ناراحت شوند و احساس مضیقه و تنگنا کنند،ولی این اشتباه بزرگی است!)زیرا عدالت مایه گشایش برای جامعه است و آن کس که عدالت برای او موجب مضیقه و تنگنا گردد ظلم و ستم برای او سخت تر و تنگتر است!» (فانّ فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل،فالجور علیه اضیق) .

امام(علیه السلام)در نخستین جمله های این کلام،تصمیم قاطع خود را برای باز گرداندن اموالی که به ظلم از بیت المال گرفته شده است بیان می دارد تا آن جا که اگر این اموال را در مصارف حسّاس و خاصّی که مربوط به زندگی خانوادگی افراد است صرف شده باشد،باز هم باید به بیت المال برگردد تا مردم بدانند آنچه قبلا عمل شده قانون اسلام نبوده و الگو و سرمشقی برای آیندگان نگردد! سپس در ذیل این سخن،این تصمیم قاطع را با منطق و دلیل همراه می سازد و می فرماید:این مصداق روشن عدالت است که مایه شکوفایی جامعه و رضایت عموم مردم و خاموش شدن آتش فتنه هاست.

سرانجام به کسانی که دستهایشان به این اموال آلوده است و تصوّر می کنند این تصمیم امام(علیه السلام)به زیان آنهاست اندرز می دهد که این کار به نفع خود آنها می باشد،زیرا اگر کسی عدالت بر او تنگ باشد ظلم تنگتر است چرا که عدالت اموال حلال او

ص: 501

را به او می دهد و تنها اموال نامشروعش را می گیرد ولی اگر تن به عدالت ندهند و رسم ظلم و جور را زنده کنند،تمام اموالشان به خطر می افتد، هم حلالشان و هم حرامشان! درست است که ظلم ممکن است در کوتاه مدّت به سود ظالم باشد،ولی بی شک در دراز مدّت چنین نخواهد بود و تاریخ نشان داده است که چگونه ظالمان سرانجام گرفتار همان قانونهای ظالمانه ای می شوند که خود ساخته و پرداخته بودند،حتّی نزدیکترین دوستان و بستگان آنها به آنها خیانت می کنند و در فرصت مناسب از پشت به آنها خنجر می زنند.

قابل توجّه این که به گفته«کلبی»(مورخ و مفسّر معروف)،طبق نقل«ابن ابی الحدید»،علی(علیه السلام)بعد از ایراد این خطبه دستور داد تمام سلاحهایی که در خانه عثمان برای تهاجم بر مسلمین گردآوری شده بود از آن جا بیرون آورند و همچنین سایر اموال بیت المال را،ولی دستور فرمود متعرّض اموال شخصی او (که از طریق مشروع حاصل شده بود)نشوند و نیز فرمان داد تمام اموالی که عثمان به عنوان جایزه و بدون استحقاق به افراد داده بود به بیت المال باز گردانده شود.

این سخن به عمرو بن عاص در سرزمین شام رسید،بلافاصله به معاویه نوشت هر کاری از دستت ساخته است انجام ده،زیرا فرزند«ابو طالب»(مطابق این فرمان)تو را از تمام اموالت بیرون کشیده است همان گونه که پوست شاخه درختان را برای ساختن عصا بر می کنند! در این که منظور از« من ضاق علیه العدل،فالجور علیه اضیق ،کسی که عدالت برای او تنگ باشد ظلم برای او تنگ تر است»چیست؟مفسّران نهج البلاغه تفسیرهایی ذکر کردند.یک تفسیر همان بود که در بالا ذکر شد.

تفسیر دیگر این که:گشایش عدالت از این نظر است که مایه خشنودی خدا و خشنودی خلق خدا و هماهنگ با نظام هستی است،در حالی که ظلم موجب خشم الهی و خشم مردم و سبب تنگناها در دنیا و آخرت می باشد.

ص: 502

دیگر این که هر گاه از طریق عدالت چیزی را از کسی بگیرند ممکن است بر او سخت آید،امّا به طور مسلّم اگر ظالمانه از او بگیرند سخت تر است! دیگر این که کسی که طاقت تحمّل عدل و انصاف را ندارد و از آن متنفّر است چگونه می تواند طاقت تحمّل ظلم و جور را داشته باشد! مانعی ندارد که هر چهار تفسیر در مفهوم این جمله کوتاه و پر معنی جمع باشد.

نکته ها
1-آثار عدالت در جامعۀ انسانی

در نهج البلاغه بارها و بارها روی مسأله عدالت و انصاف تکیه شده و اصولا امیر مؤمنان علی(علیه السلام)یکی از بزرگترین بنیانگذاران عدل در جامعه بشری است و به گفته نویسنده معروف مسیحی(جرج جرداق)،او بانگ عدالت انسانیّت است که از حلقوم تاریخ برخاسته و به همین دلیل نام کتابش را«الامام علیّ صوت العدالة الانسانیّة»نامیده است.

در روایات اسلامی-هماهنگ با سخنان علی(علیه السلام)در نهج البلاغه-تعبیرات جالبی در این زمینه دیده می شود.

در سخنی از امام سجاد علی بن الحسین(علیه السلام)می خوانیم:«العدل احلی من الماء یصیبه الظّمآن،عدالت شیرین تر از آب برای تشنه کامان است!(همان گونه که حیات تشنه کامان در آب است،حیات جامعه انسانیت در عدالت است!)». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم:«العدل احلی من الشّهد و الین من الزّبد و اطیب ریحا من المسک،عدل شیرین تر از عسل،نرم تر از کره، خوشبوتر از مشک است». (2)

ص: 503


1- 1) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 36.
2- 1) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 39.

در حدیث دیگری از امام امیر المؤمنین(علیه السلام)می خوانیم:«العدل اساس به قوام العالم،عدل شالوده ای است که قوام جهان بر آن بنا شده است!» (1)و در تعبیر زیبا و پر معنای دیگری از همان حضرت آمده است:«ما عمّرت البلدان بمثل العدل،شهرها و کشورها آباد نمی شوند مگر به عدالت!». (2)

اصولا همان گونه که در احادیث بالا اشاره شد،پایه جهان هستی بر عدالت نهاده شده،عدالت به مفهوم جامعش یعنی قرار گرفتن هر چیزی در جای خود، زمین و آسمان و کرات منظومه شمسی و منظومه ها و کهکشانها در جهان بزرگ همه بر طبق قوانین حساب شده ای در مسیر خود حرکت دارند.الکترونها و پروتونها و اجزای اتم و مدارات آن،همه حساب شده اند و هر کدام در جای خویش قرار گرفته اند.

در ساختمان وجود انسان اگر اعتدال در هر یک از دستگاهها و نظامات حاکم بر آن،به هم بخورد بیماری یا مرگ را به دنبال دارد.همین معنی در جهان نبات و حیوان و سایر موجودات زمینی و آسمانی حاکم است.

دانشمندان ثابت کرده اند که استقرار حیات و زندگی در کره زمین نتیجه مجموعه پیچیده ای از نظامات حاکم بر آن است که هر گاه تغییر پیدا کند و کمیّتها و کیفیّتها مختصری دگرگون شود از قابلیّت حیات می افتد و به ویرانه ای مرگبار مبدّل می شود.

این است مفهوم حدیث معروف نبوی که می فرماید:«بالعدل قامت السّموات و الارض،آسمانها و زمین با عدالت برپاست». (3)

آیا در چنین مجموعه ای انسان و جامعه انسانیّت که جزء کوچکی از آن است می تواند دور از نظم و عدالت به حیات خود ادامه دهد؟آیا ممکن است به صورت وصله ناهمرنگی در آید و جایی برای ادامه حیات داشته باشد؟

ص: 504


1- 2) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 83.
2- 3) مستدرک الوسائل،جلد 11،صفحه 320.
3- 1) تفسیر صافی،ذیل آیه 7،سوره الرحمن.

ممکن است ظلم در کوتاه مدّت،منافع شخص یا کشوری را تأمین کند،ولی اثرات مرگبار آن در دراز مدّت قابل انکار نیست!

2-بخششهای عجیب عثمان!

این مسأله مورد اتفاق همه مورّخان است که عثمان خلیفه سوّم،حاتم بخشی های عجیبی از بیت المال کرد و مبالغ فوق العاده ای از آن را در میان اطرافیان و بستگان و دوستان خود تقسیم نمود و بر خلافت سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)و حتّی بر خلاف روش دو خلیفه پیشین تبعیضهای ناروایی در بیت المال مقرّر داشت و همان بود که سبب قیام عمومی بر ضدّ او گردید و به قتل او انجامید.

جالب این که این ارقام به طور گسترده در تواریخ با ذکر عدد آمده است که قسمت کمی از آن را در شرح خطبه شقشقیّه آوردیم.

مرحوم علامه امینی در جلد هشتم الغدیر با استفاده از منابع معروف اهل سنّت حاتم بخشی های عثمان را به طور دقیق جمع آوری کرده است که مطالعه اعداد و ارقام آن هر خواننده ای را در تعجّب فرو می برد.

«مسعودی»در«مروج الذهب»ارقام عجیبتری را ارائه می دهد(هر چند او این تبعیضهای ناروای شگفت آور را به حساب جود و کرم عثمان می گذارد ولی جود و کرم از چه چیز و از مال چه کسی)؟!

از جمله می گوید در ایام عثمان،جماعتی از صحابه،صاحب املاک مزروعی و خانه ها شدند،از جمله«زبیر»خانه ای در بصره ساخت که قرنها برقرار بود.«مسعودی»تصریح می کند که هم اکنون(سال 332 هجری)آن خانه آباد است و به مهمانسرایی برای تجّار و سرمایه داران و وارد کنندگانی که از بحرین، اجناس مهمّی وارد می کنند تبدیل شده و نیز«زبیر»خانه ای در مصر و دیگری در کوفه و دیگری در اسکندریه که نزد همه کس معروف است،ساخت.(اینها همه در حالی است که او در مدینه زندگی می کرد و معلوم نیست با وسایل کندرو آن زمان که پیمودن راهها به وسیله آن بسیار

ص: 505

مشکل بود چه موقع می توانست به قصرهای خود سرکشی کند)؟! فراموش نکنید که همه اینها در عصر عثمان فراهم شد و به یقین راهی به جز حاتم بخشی های عثمان نداشت! «مسعودی»در پایان می افزاید:هنگامی که«زبیر»از دنیا رفت پنجاه هزار دینار و هزار اسب و هزار غلام و کنیز از خود به یادگار گذاشت! در باره«طلحه»و«عبد الرحمن بن عوف»و«سعد بن ابی وقّاص»و بعضی دیگر،اعداد و ارقام عجیبی در باره ثروت آنها می نویسد که همه آنها را از «بیت المال»و توسط عثمان دریافت داشته اند که انسان وحشت می کند. (1)

از این جا دو چیز روشن می شود:نخست این که چرا مردم مسلمان بر ضدّ عثمان شوریدند و دیگر این که مخالفت افرادی همچون طلحه و زبیر و معاویه و بعضی دیگر از سرشناسان مکّه و مدینه،به چه دلیل بود.آیا همان خطبه بالا که در دو خط خلاصه شده و می گوید:من تمام اموال غصب شده از بیت المال و قطایع عثمان را به بیت المال باز می گردانم هر چند کابین زنان شده باشد کافی نیست که صاحبان این ثروتهای باد آورده را به وحشت بیندازد؟

3-پاسخ به یک سؤال مهم

بعضی می گویند آیا بهتر نبود که علی(علیه السلام)گذشته را فراموش می کرد و عدالت را از زمان خلافت ظاهری خود آغاز می کرد تا کینه های افراد سودجو و فرصت طلب را بر نینگیزد؟

پاسخ این سؤال را در سخنان خود امیر مؤمنان می توان یافت،زیرا در بعضی از روایات که در بخشهای دیگری از این خطبه آمده است،چنین می خوانیم:«الا انّ کلّ قطیعة اقطعها عثمان و کلّ مال اعطاه من مال اللّه فهو مردود فی بیت المال فانّ الحقّ

ص: 506


1- 1) «مروج الذهب»،جلد 2،صفحه 332 به بعد.

القدیم لا یبطله شیء و لو وجدته...،آگاه باشید تمام زمینهایی را که عثمان به این و آن بخشیده و همه اموالی را که از بیت المال داده،همه به بیت المال باز می گردد،چرا که هیچ چیز نمی تواند حقوق گذشته را باطل کند»! (1)بدیهی است اگر مردم ببینند دزدان بیت المال با کمال آزادی در میان جامعه رفت و آمد دارند و به احساسات جریحه دار شده مردم عملا لبخند تمسخر می زنند و تنها بحث عدالت از روز معینی آغاز شده،هرگز برای آنها قابل تحمّل نخواهد بود و این کار با هیچ منطقی سازگار نیست که دزدان دیروز آزاد باشند و دزدان امروز در بند!این دو گانگی همه را از اجرای عدالت مأیوس می کند.

در فقه اسلامی نیز چنین است که اموال غصب شده باید به صاحبانش برگردد و فرقی میان دیروز و امروز نیست و مسأله مرور زمان که این روزها مطرح است، گذشته از این که جایگاهی در فقه اسلام ندارد،مربوط به دعاوی است نه اموال غصب شده مسلّم!

ص: 507


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد صفحه 1،269.

ص: 508

خطبۀ شانزدهم: سخنان حضرت هنگام بیعت مردم با ایشان در مدینه منوره

اشاره

و من کلام له علیه السّلام لما بویع بالمدینة

بخش اوّل

اشاره

ذمّتی بما اقول رهینة.و انا به زعیم.انّ من صرّحت له العبر عمّا بین یدیه من المثلات،حجزته التّقوی عن تقحّم الشّبهات.الا و انّ بلیّتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.و الّذی بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة،و لتغربلنّ غربلة،و لتساطنّ سوط القدر،حتّی یعود اسفلکم اعلاکم،و اعلاکم اسفلکم،و لیسبقنّ سابقون کانوا قصّروا، و لیقصّرنّ سبّاقون کانوا سبقوا.و اللّه ما کتمت و شمة،و لا کذبت کذبة، و لقد نبّئت بهذا المقام و هذا الیوم. (1)

ص: 509


1- 1) این خطبه در کتابهای متعدّدی نقل شده است که بعضی از آنها عبارتند از: 1-«شیخ طوسی»در«تلخیص الشافی»،جلد 3،صفحه 53. 2-«جاحظ»در«البیان و التبیین»،جلد 3،صفحه 44. 3-«العقد الفرید»،جلد 4،صفحه 132. 4-«ارشاد مفید». 5-«کتاب الجمل». 6-«عیون الاخبار». 7-«مسعودی»در«اثبات الوصیة». 8-«کنز العمال». 9-«کلینی»در«روضه کافی»،صفحه 67. 10-«یعقوبی»در تاریخ خود. 11-«مجلسی»در«بحار الانوار».
ترجمه

از سخنانی که هنگام بیعت در مدینه بیان فرمود:

ذمّه ام در گرو این سخنانی است که می گویم و من صدق آن را تضمین می کنم! کسی که عبرتهای حاصل از سرگذشت پیشینیان و عذابهای الهی در مورد آنان،پرده را از مقابل چشم او نسبت به عقوبتهایی که در انتظارش باشد بردارد(روح تقوا در او زنده می شود و)تقوای الهی او را از فرو رفتن در آن گونه بدبختیها حفظ می کند.آگاه باشید آزمونهای شما درست همانند روزی که خداوند،پیامبرش را مبعوث ساخت بازگشته است!به خدایی که پیامبر را به حق فرستاده،سوگند که همه شما به هم مخلوط و غربال می شوید و همچون محتوای دیگ به هنگام جوشش،زیر و رو خواهید شد آن گونه که افراد پایین نشین،بالا و بالانشینان،پایین قرار خواهند گرفت و آنان که در اسلام پیشگام بوده اند و بر کنار شده بودند بار دیگر سر کار خواهند آمد و کسانی که با حیله و تزویر پیشی گرفتند کنار زده خواهند شد!به خدا سوگند هرگز حقیقتی را کتمان نکرده ام و هیچ گاه دروغی نگفتم و موقعیّت امروز را از قبل به من خبر داده اند!

خطبه در یک نگاه

این خطبه،نخستین خطبه یا از نخستین خطبه هایی است که بعد از قتل عثمان و به حکومت رسیدن امام(علیه السلام)در مدینه ایراد شد و با توجّه به جایگاه آن و زمان صدور خطبه،تفسیر محتوای آن آسانتر است.

این خطبه بر چهار محور گردش می کند:

ص: 510

نخست هشداری است که علی(علیه السلام)به همه مردم در مورد امتحاناتی که در پیش دارند می دهد و آن زمان را به زمان قیام پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)تشبیه می کند و انقلاب دوران خلافتش را همانند انقلاب رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)می شمارد که مردم را از یک دوران جاهلیّت به دوران نور و هدایت منتقل ساخت هر چند تحمّل این انقلاب برای بسیاری سخت و سنگین و کوره امتحان داغ و سوزان است.

انحرافاتی که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله)پیدا شد و به تبعیض در بیت المال و غارت اموال مسلمین و سپردن پستهای مهم به بازماندگان«عصر جاهلیت»انجامید،نیاز به انقلاب جدیدی داشت که به دست مبارک علی(علیه السلام)بنیان نهاده شد.

علی(علیه السلام)در همین بخش به مردم یادآوری می کند که به گذشته تاریخ اسلام و اقوامی که پیش از اسلام می زیستند باز گردند و از سرنوشت آنها عبرت گیرند.

در بخش دیگری از این خطبه،خطا و گناه را با تقوا و پرهیزکاری مقایسه می کند و سرانجام هر یک را نشان می دهد که چگونه گناهان قابل کنترل نیستند و مسیر تقوا و پرهیزکاری کاملا قابل کنترل است سپس مردم را از گرفتار شدن در چنگال چیزی که عاقبتش خطرناک است بر حذر می دارد.

در سوّمین بخش خطبه اشاره کوتاه و پر معنایی به مسأله حق و باطل می کند و به آنها هشدار می دهد که از کمی طرفداران حق و فزونی پیروان باطل وحشت نکنند،راه حق را در پیش گیرند و در انتظار پیروزی و نصرت الهی باشند.

آخرین بخش خطبه مشتمل بر یک سلسله اندرزهاست که هر کدام به عنوان یک اصل مهم و اساسی باید در زندگی مورد توجّه باشد.اندرز به کناره گیری از راه افراط و تفریط،پافشاری بر قرآن و سنّت،شناخت موقعیت خویش در جامعه،لزوم دعوت به اتحاد و«اصلاح ذات البین»و بالاخره توبه کردن از گناهان و همه برکات را از ناحیه او دانستن.

ص: 511

شرح و تفسیر
بیدار باشید که آزمون بزرگ در پیش است!

همان گونه که در بالا اشاره شد و بعضی از مفسّران نهج البلاغه همچون «ابن ابی الحدید»به آن تصریح کرده اند،این خطبه یکی از مهمترین خطبه های امام است که پس از بیعت به خلافت ایراد فرمود و هشدارهای مهمّی نسبت به مسائل آینده به مردم داد و راه نجات از خطرها و انحرافاتی که ممکن است در پیش باشد را به آنها دقیقا نشان داد.

نخست برای بیان اهمیّت مطلب می فرماید:«ذمّه ام در گرو این سخنانی است که می گویم و من صدق آن را تضمین می کنم» (ذمّتی بما اقول رهینة و انا به زعیم (1).اشاره به این که صدق این گفتار و حقّانیّت آن را صد در صد تضمین می کنم و خود را در گرو آن می دانم و شما با اطمینان خاطر آن را بپذیرید و به آن پایبند باشید.

ذکر این تعبیر برای جلب توجّه شنوندگان و اهمیّت دادن به محتوای این سخنان و جدّی گرفتن این هشدارهاست.

سپس می افزاید:«کسی که عبرتهای حاصل از سرگذشت پیشینیان،پرده را از مقابل چشم او نسبت به عقوبتهای که در انتظارش می باشد بردارد(روح تقوا در او زنده می شود و)تقوای الهی او را از فرو رفتن در آن گونه بدبختیها و شبهات حفظ می کند» (انّ من صرّحت له العبر عمّا بین یدیه من المثلات (2)،حجزته (3)التّقوی عن تقحّم الشّبهات) .

ص: 512


1- 1) «زعیم»از ماده«زعم»به گفته«راغب در مفردات»در اصل به معنای بیان سخنی است که احتمال خلاف در آن می رود سپس به شخصی که کفالت چیز یا شخصی را می کند«زعیم» گفته اند چون همواره در معرض اتّهام می باشد و در جمله بالا«زعیم»به معنای کفیل و ضامن صدق و راستی آمده است،«زعامت»به معنای رهبری و«زعیم»نیز گاه به معنای رهبر می آید چون متکفّل کارهای مهم است.
2- 1) «مثلات»جمع«مثله»(بر وزن عضله)در اصل به معنی مقایسه کردن چیزی با چیز دیگری است،سپس به عذابها و عقوبات الهی اطلاق شده که وقوع بعضی از آن،انسان را نسبت به نظیرش هشدار می دهد و از گرفتار شدن به مثل آن باز می دارد.
3- 2) «حجز»از ماده«حجز»(بر وزن عجز)به معنای حائل شدن میان دو چیز است و در عبارت بالا همین معنی را می بخشد چرا که تقوا مانع از فرو رفتن در شبهات می شود.

اشاره به این که بیایید به گذشته تاریخ باز گردید،سرنوشت اقوامی را که بر اثر انحراف از حق و آلوده شدن به انواع هوسها و شهوات و گناهان،گرفتار مجازاتهای دردناک الهی شدند،بنگرید!بیایید و تاریخ بعثت و قیام پیغمبر اسلام و توطئه های اقوام جاهلی را در برابر آن حضرت بررسی کنید و در عواقب شوم آنها سخت بیندیشید تا راه آینده برای شما روشن گردد و با چراغ تقوا و پرهیزگاری، تاریکیهای شبهات را بر طرف سازید و در پناه این سنگر مطمئن از ضربات هولناک شیاطین و نفس امّاره در امان بمانید! سپس امام،این رهبر هوشیار،پرده ها را کنار می زند و با صراحت می گوید:

«آگاه باشید آزمونهای شما درست همانند روزی که خداوند پیامبرش را مبعوث ساخت بازگشته است» (الا و انّ بلیّتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) .

به هوش باشید کوره امتحان سخت داغ است و تنها پرهیزگاران مخلص و عبرت آموزان آگاه از این کوره سالم بیرون می آیند! امام به روشنی این حقیقت را بازگو می کند که مردم در عصر خلیفه سوّم، مخصوصا واپسین روزهای عمر او،با آن حیف و میلهای عظیمی که در بیت المال واقع شد و مناصبی که به افراد ناصالح تفویض گشت و مفاسدی که به خاطر این امور در کلّ جامعه اسلامی پدید آمد و اختلافات عمیقی که وحدت اسلامی را در هم کوبید،گویی به عصر جاهلیّت عرب بازگشته است و روز بیعت آن حضرت همچون روز بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله)است که باید انقلابی نوین همچون انقلاب پیامبر بر پا کند.انقلابی که مردم را به اسلام«ناب محمدی»(صلی الله علیه و آله)باز گرداند.بدیهی است در برابر این انقلاب گروههایی که منافع نامشروعشان به خطر بیفتد مقاومت خواهند کرد و کوره امتحان داغ می شود و در چنین شرایطی رهبر آگاه و آینده نگری همچون علی(علیه السلام)باید مردم را تکان دهد و بیدار کند و از خطراتی که در پیش دارند آگاه سازد.

توجّه داشته باشید که بعضی از مفسّران،«بلیّة»را در این جا به معنی بلاها و مشکلات تفسیر کرده اند در حالی که«بلیه»به معنای آزمایش و امتحان است و تمام

ص: 513

تعبیرات امام در ادامه این خطبه شاهد و گواه آن می باشد.

سپس به تشریح این امتحان بزرگ الهی پرداخته و با ذکر دو مثال آن را روشن می سازد.

نخست این که می فرماید:«به خدایی که پیامبر را به حق فرستاده سوگند که شما همگی به هم مخلوط و غربال خواهید شد!(تا خالص از ناخالص در آید و حق از باطل و طرفداران حق از پیروان باطل جدا شوند)» (و الّذی بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة (1)، و لتغربلنّ غربلة (2)) .

این طبیعت هر انقلاب الهی است که به هنگام پیروزی،جامعه را«غربال»و پاکسازی می کند.قدرتمندان خیانتکار عقب رانده می شوند و صالحان مستضعف بر سر کار می آیند،همان گونه که پیامبر(صلی الله علیه و آله)بعد از پیروزی انقلابش انجام داد.

ابو سفیان و قدرتمندان فاسدی همانند او بکلّی منزوی شدند و صهیب و خبّاب و بلال بر سر کار آمدند.همچنین بعد از بیعت مردم با امیر مؤمنان علی(علیه السلام) خودکامگانی که در عصر عثمان تکیه بر قدرت زده بودند و بیت المال را تاراج می کردند به عقب رانده شدند و پاکدامنان مخلص بر سر کار آمدند.

در دوّمین تشبیه می فرماید:«شما همچون محتوای دیگ به هنگام جوشش،زیر و رو خواهید شد آن گونه که افراد پایین نشین،بالا و بالانشینان،پایین قرار خواهند گرفت!» (و لتساطنّ سوط (3)القدر،حتّی یعود اسفلکم اعلاکم،و اعلاکم اسفلکم) .

ص: 514


1- 1) «بلبلة»:معانی متعدّدی در لغت برای این ماده ذکر کرده اند که یکی از آنها اختلاط و درآمیختن است و در این جا معنی مناسب همین است.
2- 2) «غربلة»:برای این ماده دو معنی ذکر شده:جدا کردن خوب و بد به وسیله غربال(به کسر غین و به ضم غین هر دو ضبط شده است)و قطع کردن و جدا نمودن.
3- 1) «سوط»در اصل به معنی مخلوط کردن چیزهایی با یکدیگر است و«سوط قدر»که در عبارت بالا آمده به معنی مخلوط شدن مواد غذایی در داخل دیگ در اثر جوشش است و تازیانه را از این جهت«سوط»می نامند که رشته های آن را به هم می بافند و مخلوط می کنند و بعضی گفته اند به خاطر آن است که هنگامی که بی رحمانه بزنند پوست و گوشت را با هم مخلوط می کند.

در واقع طبیعت هر انقلابی چنین است که بالانشینان به زیر کشیده می شوند و زیردستان در مقامات بالای جامعه قرار می گیرند،ولی در انقلابهای الهی که در جوامع فاسد ظاهر می شود مفسدان از تخت قدرت به زیر می آیند و صالحان مستضعف به اوج قدرت می رسند.

در ادامه این سخن می افزاید:«آنان که در اسلام پیشگام بودند و بر کنار شده بودند بار دیگر سر کار خواهند آمد و کسانی که با حیله و تزویر پیشی گرفتند کنار می روند!» (و لیسبقنّ سابقون کانوا قصّروا،و لیقصّرنّ سبّاقون کانوا سبقوا) .

جمله دوّم اشاره به افرادی همچون طلحه و زبیر است که روزی در اسلام در صف اول قرار داشتند ولی بر اثر کوتاهیها عقب رانده شدند و جمله اوّل اشاره به افرادی همچون یاران امام(علیه السلام)است که در عصر عثمان خانه نشین بودند،ولی در عصر امام(علیه السلام)به تدبیر امور مسلمین پرداختند.

بعضی احتمال داده اند که این جمله ها همگی اشاره به زمانهای آینده باشد که بار دیگر اوضاع بر می گردد و بنی امیه بر سر کار می آیند و سابقین در اسلام را عقب می زنند و بازماندگان جاهلیت را بر سر کار می آورند.

ولی با توجّه به این که این خطبه تقریبا بدون فاصله با بیعت امام(علیه السلام)ایراد شده،معنی اوّل مناسبتر است.

سپس با سوگند دیگری این مطلب را تأکید کرده،می فرماید:«به خدا سوگند هرگز حقیقتی را کتمان نکرده ام و هیچ گاه دروغی نگفته ام و موقعیّت امروز را از قبل به من خبر داده اند!(یعنی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)تمام این امور را پیش بینی فرموده و به من خبر داد و من با آگاهی تمام برای شما بازگو کردم!)» (و اللّه ما کتمت وشمة (1)،و لا کذبت کذبة،و لقد نبّئت بهذا المقام و هذا الیوم) .

ص: 515


1- 1) «وشمة»در اصل به معنای خالی است که با سوزن کوبیده می شود و یک ماده رنگی بر آن می نهند تا به زیر پوست منتقل شود.سپس به اشیای کوچک،مانند یک قطره آب باران یا یک سخن کوتاه نیز اطلاق شده است و در این جا به همین معنی اخیر است.

اینها همه برای آن است که مردم بیدار باشند و تسلیم توطئه هایی همچون توطئه جنگ«جمل»و«صفّین»و«نهروان»نشوند و بدانند روزهای سخت امتحانی در پیش دارند و کاملا مراقب وضع خویش باشند،هر چند متأسفانه این هشدارهای مؤکّد از فرد آگاه و بیداری همچون علی(علیه السلام)در دلهای گروهی مؤثر نیفتاد و باز هم از بوته امتحان سیه روی بیرون آمدند.

ظاهرا منظور امام(علیه السلام)از بیان این جمله همان خبرهای غیبی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)به او در باره حوادث آینده داد و همان گونه که در بحث علم غیب پیامبر(صلی الله علیه و آله)و امام(علیه السلام)گفته ایم رهبران و پیشوایان معصومی که به تمام جهان و تمام قرون و اعصار تعلق دارند نمی توانند خالی از علم غیب و آگاهی بر اسرار گذشته و آینده بوده باشند،چرا که حوادث امروز با گذشته و آینده در ارتباط و پیوند نزدیکی است و همانها بودند که گاه لازم می دیدند گوشه ای از حقایق مربوط به آینده را برای مردم فاش کنند تا هوشیارانه تر با مسائل برخورد کنند و در دام «شیاطین»و کام حوادث دردناک فرو نیفتند و این همان کاری است که علی(علیه السلام) بارها-طبق گواهی«نهج البلاغه»-انجام داده و امّت اسلامی را از خطراتی که در پیش داشته اند آگاه ساخت.بدیهی است در این گونه موارد گروهی پند می گیرند و گروهی ملال.

نکته ها
1-تاریخ تکرار می شود!

معروف است که حوادث تاریخ مجموعه های مکرّری هستند که در اشکال مختلف ظاهر می شوند و به همین دلیل کسانی که در گذشته تاریخ به دقّت می اندیشند می توانند با آگاهی بیشتر با حوادث حال و آینده برخورد کنند و درست به همین دلیل قرآن مجید پر است از شرح سرگذشت«اقوام و پیامبران پیشین»که آینه تمام نمایی است برای امروز و فردا.

ص: 516

امام(علیه السلام)نیز در این بخش از خطبه،به این نکته بسیار مهم توجّه داده و می فرماید:اگر می خواهید با نیروی تقوا از فرو رفتن در ظلمات شبهات رهایی یابید،به گذشته تاریخ برگردید و عبرت بگیرید!و سپس تصریح می کند که حوادث امروز شما(روز بیعت با امام(علیه السلام)درست همانند حوادث روز بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)است!همان گروه بندیهای مخالفان حق،همان انحرافات و سرگردانیها و همان کارشکنی های رنگارنگ.بهوش باشید و محکم پشت سر امام خود بایستید تا در بیراهه ها سرگردان نشوید!و اگر بنشینیم و با دقّت حوادث عصر خلافت علی(علیه السلام)را با عصر بعثت مقایسه کنیم،همانند زیادی در میان این دو می یابیم و این نبود مگر این که گروه«منافقان»و بازماندگان«دوره جاهلیّت»از طرق مختلف تلاش کردند که تعلیمات پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)را تدریجا محو کنند، مخصوصا سعی نمودند در مراکز قدرت نفوذ کنند و آن جا را تحت تأثیر خود قرار دهند و فرهنگی مغایر با فرهنگ اسلام و شبیه«فرهنگ جاهلی»به وجود آورند، چنان که نشانه های بارز آن بعدها در دوران«حکومت بنی أمیه»کاملا آشکار شد.

درست است که ظواهری از اسلام در عصر خلیفه سوّم محفوظ بود،ولی حتّی آن ظواهر نیز تدریجا خالی از محتوا می گشت،همان گونه که در دوران بنی امیه، نماز و روزه و حج بر پا بود امّا چه نماز و روزه و حجّی!

2-بیان حقیقت یا رعایت مصلحت؟

بسیارند کسانی که تصوّر می کنند مصلحت آن است که حقایق از توده مردم نهفته شود،مبادا واکنشهای نامناسبی نشان دهند،در حالی که مصلحت رهبران و مصلحت عموم مردم-جز در موارد استثنایی و خاص-آن است که حقایق برای مردم باز شود و مردم آگاهانه وارد میدان عمل شوند.سانسور کردن اخبار و مردم را بی خبر گذاشتن،همیشه روش رهبران خودکامه و دیکتاتور بوده که جز به منافع خویش نمی اندیشند و صفا و صمیمیّتی در کارشان نیست،به عکس رهبران الهی و

ص: 517

پیشوایان مردمی که تمام هدفشان رهایی بخشیدن مردم از تنگناهای مادّی و معنوی است،سعی دارند با کمال خلوص واقعیّتها را با آنها در میان بگذارند،چرا که این معنی،همکاری و حمایت آنها را جلب می کند،به آنان شخصیّت می دهد و پیوندشان را با رهبران محکمتر می سازد.

جالب این که امام در این خطبه و بسیاری از دیگر خطبه های«نهج البلاغه»، نه تنها واقعیتهای موجود را نسبت به آنها کتمان نمی کند،بلکه حوادث آینده را که از مخبر صادق-پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)-شنیده بود برای آنها بازگو می کند و با صراحت می گوید:حتّی یک کلمه را از اموری که آگاهی بر آن برای شما لازم است کتمان نکردم و از شما می خواهم که هوشیارانه با خطراتی که در پیش دارید برخورد کنید و در«دام شیاطین»گرفتار نشوید !

ص: 518

بخش دوّم

اشاره

الا و انّ الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها،و خلعت لجمها،فتقحّمت بهم فی النّار.الا و انّ التّقوی مطایا ذلل،حمل علیها اهلها،و اعطوا ازمّتها، فاوردتهم الجنّة.حقّ و باطل،و لکلّ اهل،فلئن امر الباطل لقدیما فعل،و لئن قلّ الحقّ فلربّما و لعلّ،و لقلّما ادبر شیء فاقبل! قال السید الشریف:و اقول:ان فی هذا الکلام الادنی من مواقع الاحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان،و ان حظ العجب منه أکثر من حظ العجب به.و فیه-مع الحال التی وصفنا-زوائد من الفصاحة لا یقوم بها لسان،و لا یطّلع فجها إنسان، و لا یعرف ما أقول إلا من ضرب فی هذه الصناعة بحق،و جری فیها علی عرق«و ما یعقلها إلا العالمون».

ترجمه

آگاه باشید!گناهان اسبهای سرکشی هستند که اهلش را بر آنها سوار می کنند و لجامهای آنها بر گرفته می شود و سرانجام آنان را در دوزخ سرنگون می کند! آگاه باشید!تقوا و پرهیزگاری همانند مرکب های راهوار و رام و سریع السیر می باشند که اهلش را بر آن سوار می کنند و زمام آنها را به دستشان می سپارند و آنها را به بهشت جاویدان می رسانند حق و باطلی وجود دارد(همیشه)برای هر کدام اهل و طرفدارانی است،اگر باطل حکومت کند جای تعجّب نیست ازدیر زمانی چنین بوده است و اگر حق و پیروانش کم باشند(نگران نباشید)چه بسا افزوده گردند و بر لشکر باطل پیروز شوند (بکوشید و از فرصت ها استفاده کنید چه این که)کمتر می شود چیزی پشت کند و بار دیگر باز گردد!

ص: 519

مرحوم سیّد رضی به دنبال این سخن می گوید:

در این کلام که از فصیحترین سخنان است لطایفی نهفته که جز سخن سنجان به آن نمی رسند و بیش از آنچه ما از آن در شگفتی فرو می رویم شگفتی ها از آن شگفت زده می شوند.اضافه بر این،ریزه کاریهایی از فصاحت در آن وجود دارد که نه زبان،قادر به شرح آن است و نه هیچ انسانی به عمق آن می رسد و نه آنچه را که من به آن اشاره می کنم کسی جز آنان که در فصاحت پیشگامند،می توانند درک کنند «وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» .

شرح و تفسیر: گناهان همچون اسب های سر کشند!

در ادامه بحث گذشته که پیرامون وضع بحرانی بعد از بیعت امام که به منزله انقلاب جدیدی در عالم اسلام بود سخن می گفت و هشدار می داد،در این فراز به نکته بسیار مهمّی ضمن بیان یک تشبیه زیبا اشاره می کند که اگر مردم آن را به کار بندند می توانند از آلودگیها و انحرافات مصون بمانند و در بیراهه ها سرگردان نشوند و به سر منزل مقصود برسند و آن این که گناه را در آغاز امر باید کنترل کرد و از حوزه آن دور شد،چرا که وقتی انسان در آن گرفتار شود گناهان و خطاهای دیگر،زنجیروار او را به سوی خود می کشند و زمام اختیار را از کف او بیرون می برند و در درّه های هولناک بدبختی فرو می افکنند.

می فرماید:«آگاه باشید!گناهان و خطاها اسبهای سرکشی هستند که اهلش را بر آنها سوار می کنند و لجامهای آنها برگرفته می شود و سرانجام آنان را در دوزخ سرنگون می کنند!» (الا و انّ الخطایا خیل شمس (1)حمل علیها اهلها،و خلعت لجمها،

ص: 520


1- 1) «شمس»از ماده«شموس و شماس»(بر وزن فتوح و کتاب)به معنای دگرگونی و ناپایداری است و خورشید را از آن جهت«شمس»گویند که دائما در برابر ما در حرکت است و«شمس»که در عبارت بالا آمده جمع«شموس»به معنای مرکب یا انسان کج خلق و سرکش و به اصطلاح چموش است.

فتقحّمت بهم فی النّار) .

چه تشبیه زیبایی،سوار شدن بر اسبهای چموش ذاتا خطرناک است و اگر فاقد لجام و افسار باشد بسیار خطرناکتر و هرگاه این کار در سرزمینی دارای پرتگاههای هولناکی باشد،باز هم خطر بیشتر است.

گناه در واقع چنین است،ارتکاب یک گناه انسان را بی اختیار به گناه دیگر و آن نیز به گناه دیگر می کشاند،فی المثل کسی مرتکب خیانتی می شود و آن را کتمان می کند،مورد بازخواست قرار می گیرد،دروغهای متعدّدی برای پوشاندن خیانت خود می گوید و سوگندهای غلاظ و شداد دروغین،می خورد و یا افراد دیگری را متهم می سازد و هنگامی که می بیند رسوا می شود،ممکن است دست به خون کسانی که اطّلاعاتی از آن دارند،آلوده کند تا اسرار او فاش نشود و همچنین گناهان دیگر یکی پس از دیگری به سراغ او می آید چرا که همچون مرکب چموش لجام گسیخته است.

سپس می افزاید:«آگاه باشید!تقوا و پرهیزکاری و اعمال صالح مانند مرکب راهوار و رام و سریع السّیر می باشد که اهلش را بر آن سوار می کنند و زمام آن را به دستشان می سپارند(و در جاده اصلی با اطمینان خاطر و آرامش و سلامت به پیش می روند)و آنها را به سر منزل مقصود و سعادت بهشت جاویدان،می رساند» (الا و انّ التّقوی مطایا ذلل (1)،حمل علیها اهلها،و اعطوا ازمّتها،فاوردتهم الجنّة) .

آری اعمال صالح زنجیروار یکدیگر را تعقیب می کنند.یک کار نیک،سبب کار نیک دیگر و آن هم به نوبه خود سبب اعمال صالح دیگر می شود،مثلا، هنگامی که کسی فرزند خود را خوب تربیت کند او هم منشأ خیرات و برکات می شود و در دوستان و اطرافیان خود اثر می گذارد آنها هم وسیله انجام کارهای خیر دیگری

ص: 521


1- 2) «ذلل»جمع«ذلول»به معنای رام می باشد.

می شوند و به همین ترتیب جامعه رو به صلاح و سعادت پیش می رود.

قابل توجّه این که امام(علیه السلام)در مورد گناهان« خیل شمس ،اسبهای سرکش»را به کار برده است و در مورد تقوا« مطایا ذلل ،مرکب های رام»را ذکر فرموده و این نکته دقیقی دارد،چرا که«خیل»در اصل از ماده«خیال»است و به افراد مغرور و متکبّر که گرفتار خیالاتند«مختال»گفته می شود و اسب را از آن جهت«خیل»گفته اند که غالبا سبب غرور و مباهات سوارکارش می شود.

به عکس،«مطایا»جمع«مطیة»از ماده«مطو»(بر وزن عطف)به معنی جدیّت و نجات در سیر است،بنا بر این«مطیّه»مرکب راهوار و سریع السیری است که در مسیر مستقیم به طرف مقصد پیش می رود،سرکشی نمی کند و انسان را به بیراهه نمی کشاند و از این جا اوج فصاحت امام(علیه السلام)در گفته هایش روشن می شود که حتّی کلمات و تعبیرات کوچک را نیز حساب شده بر می گزیند.

سپس امام(علیه السلام)هشدار دیگری در مورد آزمایشهای الهی که در حکومت او و در تمام طول زندگی در پیش دارند می دهد،و بحث گذشته را پیرامون امتحان و مرکب های تقوا و گناه،به وسیله آن تکمیل می کند،می فرماید:«همیشه حق و باطلی وجود دارد و برای هر کدام اهل و طرفدارانی است»(حقّ و باطل،و لکلّ اهل).

آری صحنه زندگی بشر از روز نخستین آفرینش میدان جولان این دو گروه بوده است و داستان مبارزه آنها با یکدیگر چنان طولانی است که تمام طول تاریخ را فرا می گیرد و سخن در این رابطه بسیار است، ولی امام(علیه السلام)از میان همه آنها انگشت روی یک نکته گذارده،می افزاید:«اگر باطل حکومت کند جای تعجّب نیست،از دیر زمانی چنین بوده است!» (فلئن امر الباطل لقدیما فعل) .

«و اگر حق و پیروانش کم باشند(نگران نباشید)چه بسا افزوده گردند و بر لشکر باطل پیروز شوند!» (و لئن قلّ الحقّ فلربّما و لعلّ) .

داستان«حق و باطل»و مبارزه این دو با یکدیگر در طول تاریخ انسانی و ابزار این مبارزه و نتایج آن،داستان بسیار دامنه داری است که در شرح خطبه های دیگر

ص: 522

که تناسب بیشتری با این موضوع دارد به خواست خدا خواهد آمد.آنچه در این جا لازم است بر آن تکیه شود و نظر مولا امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در این عبارت نیز متوجّه آن است،این است که نه کثرت طرفداران باطل باید انسان را به وحشت بیندازد و نه کمی طرفداران حق او را مأیوس کند،چرا که غالبا در طول تاریخ حامیان باطل فزونی داشته اند و بسیار شده که گروه اندک طرفداران حق بر انبوه حامیان باطل پیروز شده اند،همان گونه که قرآن از زبان پیروان«طالوت»،فرمانده لشکر بنی اسرائیل،می گوید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ» ،چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا بر گروههای عظیمی پیروز شدند»! (1)همین معنی در قالب دیگری در آیه دیگر به روشنی بیان شده است، می فرماید: «قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ» ،بگو (هیچ گاه)ناپاک و پاک مساوی نیستند،هر چند فزونی ناپاکها تو را به شگفتی اندازد»! (2)همین معنی در خطبه های دیگر نهج البلاغه با صراحت تمام نیز آمده است،چنان که در خطبه 201 می خوانیم:«ایّها النّاس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة اهله،ای مردم در طریق هدایت(و حق و حقیقت)از کمی نفرات هرگز وحشت نکنید»! ولی باید توجّه داشت که این فزونی نفرات نه دلیل حقّانیّت است و نه پیروزی و نجات،بلکه در منطق قرآن و احادیث اسلامی و منطق صاحبنظران،مدار بر کیفیّت است نه کمیّت و به همین دلیل حکومتهای باطل که از میان می روند همه آثارشان محو می شود و جز نام ننگینی از آنها باقی نمی ماند،ولی برکات و آثاری که از حکومتهای حق و انبیا و اولیاء اللّه باقی مانده تا پایان جهان برقرار است.

در هر حال صحنه مبارزه حق و باطل و فزونی لشکر باطل در واقع یک آزمون الهی است که افراد حق طلب و حق جو در این میان شناخته شوند.آنها که همرنگ

ص: 523


1- 1) سوره بقره،آیه 249.
2- 2) سوره مائده،آیه 100.

جماعتهای باطل نمی شوند و نان را به نرخ روز نمی خورند و روح تقوا و پرهیزگاری آنها را به سوی حق می برد-هر چند حق در اقلیّت باشد-و این داستان مفصّلی دارد که باز هم به آن خواهیم رسید.

دوّمین نکته ای که امام(علیه السلام)در این جا بر آن تأکید می فرماید آن است که در جمله کوتاه آخر این فراز آمده،می گوید:«(فرصتها را از دست ندهید چه این که) کمتر می شود چیزی پشت کند و بار دیگر باز گردد!» (و لقلّما ادبر شیء فاقبل) .

البته اعتقاد همه مسلمانان اعم از شیعیان و غیر آنها بر این است که سرانجام با ظهور مهدی(عج)لشکر حق پیروز می گردد و باطل برای همیشه منزوی می شود و حکومت عدل الهی سراسر جهان را فرا خواهد گرفت.

مطابق بعضی از روایات در ذیل همین خطبه جمله ای از امام صادق(علیه السلام)از امیر مؤمنان علی(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«و بنا فتح لابکم و منّا نحتم لابکم» برنامه حکومت حق با ما آغاز شد(اشاره به عصر پیامبر است)و با ما پایان می گیرد نه با شما(اشاره به ظهور حضرت مهدی(عج)است)! «ابن ابی الحدید»پس از ذکر این جمله با صراحت می گوید:غالب محدّثان معتقدند که حضرت مهدی(عج)که در این حدیث به او اشاره شده در آخر الزّمان ظهور می کند و از فرزندان فاطمه می باشد و یاران ما(معتزله)آن را انکار نمی کنند. (1)

به هر حال جمله بالا اشاره به این است که فرصتها را از دست ندهید و اکنون که همه چیز برای اجرای عدالت و حکومت حق در جامعه اسلامی فراهم شده در دام وسوسه های«شیاطین جن و انس»گرفتار نشوید!و از توطئه های خودکامگانی که منافع نامشروعشان به خطر افتاده بر حذر باشید!چرا که اگر این فرصتها از دست برود بازگشتش به آسانی ممکن نیست!و تاریخ زندگی امام(علیه السلام) هم نشان می دهد که چنین شد که مردم عصر او از این هشدار پند کافی نگرفتند، فرصتها را از دست

ص: 524


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 281.

دادند،آن روز که لشکر شام در آستانه شکست کامل قرار داشت فریب نیرنگ«عمرو عاص»را خوردند که سرانجام به حکومت«بنی امیّه» و«بنی مروان»،حکومت سیاه و تاریکی که در تاریخ کم نظیر بود،منتهی شد و «حجّاج ها»دمار از روزگار آنها بر آوردند.

در این جا به توضیحی از«سیّد رضی»برخورد می کنیم که اعجاب و شگفتی فوق العاده خود را از تعبیرات بسیار زیبا و پر محتوای این خطبه آشکار می کند و می گوید:«در این سخن که نزدیکترین سخن به حقیقت فصاحت است،لطایفی نهفته که هیچ کس از سخن سنجان به پایه آن نمی رسد و بیش از آنچه که ما از آن به شگفتی فرو می رویم،شگفتی از آن به تعجّب می آید، بعلاوه در آن ریزه کاریهایی از فصاحت است که نه زبان قادر به شرح آن است و نه هیچ انسانی می تواند به عمق آن برسد و نه آنچه من می گویم را جز آنان که در فصاحت پیشگام و ریشه دارند،می توانند درک کنند!(آری) «وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» ،جز دانشمندان آن را درک نمی کنند»!

ص: 525

ص: 526

بخش سوّم

اشاره

شغل من الجنّة و النّار امامه!ساع سریع نجا،و طالب بطیء رجا، و مقصّر فی النّار هوی.الیمین و الشّمال مضلّة،و الطّریق الوسطی هی الجادّة،علیها باقی الکتاب و آثار النّبوّة،و منها منفذ السّنّة،و الیها مصیر العاقبة.هلک من ادّعی،و خاب من افتری.من ابدی صفحته للحقّ هلک.و کفی بالمرء جهلا الاّ یعرف قدره.لا یهلک علی التّقوی سنخ اصل،و لا یظمأ علیها زرع قوم.فاستتروا فی بیوتکم،و اصلحوا ذات بینکم،و التّوبة من ورائکم،و لا یحمد حامد الاّ ربّه،و لا یلم لائم الاّ نفسه.

ترجمه

کسی که بهشت و دوزخ در پیش روی او قرار گرفته(و به آن ایمان دارد،از کارهایی که در آنجا سودی نمی بخشد برکنار است و مردم در این مسیر سه گروهند:)کسانی که سخت می کوشند و به سرعت پیش می روند،آنها اهل نجاتند و گروهی که به کندی گام بر می دارند،باز امید نجاتی دارند و گروهی مقصّرند،که در آتش دوزخ سقوط می کنند.

انحراف به راست و چپ سبب گمراهی و ضلالت است و راه میانه و مستقیم جادّه وسیع الهی است که قرآن مجید-کتاب جاویدان الهی-و آثار نبوّت بر آن قرار دارد و راه ورود به سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)از همینجاست و پایان کار به آن منتهی می شود.آن کس که به ناحق ادّعای(امامت و ولایت)کند هلاک می شود(چه این که هم خودش گمراه است و هم دیگران را به گمراهی می کشاند)و آن کس که با دروغ و افتراء(بر خدا و پیامبر چنین مقامی را طلب کند)محروم می گردد و به جایی نمی رسد و آن کس(که با ادّعاهای باطل)به مبارزه با حق

ص: 527

برخیزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد!و در نادانی انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد،ریشه درختی که در سرزمین تقوا نشانده شود هرگز نابودی نمی پذیرد و بذر و زراعتی که در این سرزمین پاشیده شود،هرگز تشنه نمی گردد!در خانه های خود پنهان شوید(و در دسته بندی های منافقان و نفاق افکنان شرکت نجویید)!در اصلاح میان خود بکوشید(و مردم را با هم آشتی دهید و صفوف خود را در مقابل آنها متّحد سازید)!توبه پیش روی شما و در دسترستان است(به آن چنگ زنید و گذشته خود را جبران کنید)،(و در هر حال)هیچ ستایشگری جز خدا را نباید ستایش کرد و(در گناه و خطا)جز خویش را نباید سرزنش نمود!

شرح و تفسیر
راه نجات این است

در ادامه بحثهای گذشته این خطبه که پیرامون داغ شدن بازار امتحان بعد از بیعت او سخن می گفت و به مردم در باره حقّ و باطل و تقوا و گناه هشدار می داد،امام در این بخش از سخنانش به طرق نجات از چنگال هوا و هوسها و رسیدن به سر منزل سعادت اشاره کرده و طیّ بیانات جامعی مطالب مهمّی را در این رابطه ایراد می کند.

نخست مردم را در مسیر سعادت و نجات به سه گروه تقسیم می فرماید، می گوید:«کسی که بهشت و دوزخ در پیش روی او قرار گرفته(و به آن کاملا ایمان دارد از کارهایی که در آن جا سودی نمی بخشد،بر کنار است)و سخت به آینده ای که در پیش دارد مشغول است(و مردم در این مسیر سه گروهند:)کسانی که سخت می کوشند و به سرعت پیش می روند،آنها اهل نجاتند و گروهی که به کندی گام بر می دارند،باز امید نجات دارند،امّا آنان که کوتاهی می کنند و در این راه مقصّرند،(در کام بدبختی و آتش دوزخ)سقوط می کنند» (شغل من الجنّة و النّار امامه!ساع

ص: 528

سریع نجا، و طالب بطیء رجا،و مقصّر فی النّار هوی) .

به عقیده بعضی این گروههای سه گانه همانها هستند که در قرآن مجید در سوره فاطر،به آنها اشاره شده است و می فرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ» ،سپس این کتاب(آسمانی)را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث سپردیم،از میان آنها عدّه ای بر خود ستم کردند و عدّه ای میانه رو بودند و گروهی به اذن خدا در نیکیها(از همه)پیشی گرفتند. (1)

گاه گفته شده اشاره به گروههای سه گانه ای است که در سوره واقعه آمده:

«وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقربُون» ،و شما سه گروه خواهید بود سعادتمندان و خجستگان،چه سعادتمندان و خجستگانی!(گروه دیگر)شقاوتمندان و شومانند،چه شقاوتمندان و شومانی!و(گروه سوّم)پیشگامان پیشگامند و آنها مقرّبانند». (2)

به هر حال،وجود گروههای سه گانه در جامعه بشریّت همیشه مطرح بوده و به هنگامی که بازار امتحانات داغ می شود(همانند زمان خلافت علی(علیه السلام)تمایز این صفوف سه گانه آشکارتر می شود،جمعی(هر چند غالبا اندک)راه حق را بدون هیچ تردید و تزلزل و دقدقه پیش گرفته و به سرعت به سوی مقصد می تازند،گروه دیگری که از ایمان ضعیفتری برخوردارند گاه با تردید و تزلزل و گاه با اطمینان خاطر،لنگ لنگان گامی بر می دارند و به پیش می روند و اعمال صالح و ناصالحی را به هم آمیخته،ولی امیدوارند که دست لطف خدا،دست آنان را بگیرد و سرانجام آنها را به مقصد برساند،امّا گروه سوّم که هوای نفس بر آنها چیره شده و با ایمان و

ص: 529


1- 1) سوره فاطر،آیه 32.
2- 2) سوره واقعه آیات،7-11.

تقوا وداع گفته اند در بیراهه ها سرگردان گشته و در کام بدبختی ها سقوط می کنند.

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که تنها ایمان به معاد است که می تواند انسان را در برابر گناه و فساد حفظ کند،هر قدر این ایمان قویتر باشد،تأثیر بازدارنده آن بیشتر است.

بعضی گفته اند جمله «شغل من الجنّة و النّار امامه» جمله خبریه ای است که معنی انشا را دارد یعنی آنها که بهشت و دوزخ را در برابر خود مجسّم می بینند، باید از زرق و برق دنیا و هوا و هوسها چشم بپوشند!ولی تفسیر جمله بالا به صورت جمله خبریه نیز هیچ مشکلی ندارد یعنی این گونه مؤمنان چشم پوشی از هوا و هوس خواهند کرد.

سپس با توضیحی که در باره گروههای سه گانه بالا بیان فرمود مردم را به پیمودن راه راست و دوری گزیدن از طرق انحرافی،ضمن بیان نشانه های آنها دعوت می کند و می فرماید:«انحراف به راست و چپ سبب گمراهی و ضلالت است و راه میانه و مستقیم،جاده وسیع(الهی)است» (الیمین و الشّمال مضلّة (1)، و الطّریق الوسطی هی الجادّة) .

این سخن اشاره به همان مسأله معروفی است که می گوییم راه مستقیم به سوی هدف یک راه بیش نیست و در دو طرف آن هزاران راه انحرافی وجود دارد که انسان را به گمراهی می کشاند.

تعبیر به یمین و شمال ممکن است اشاره به افراط و تفریط باشد که گروهی راه افراط را می پویند و آن طرف هدف قرار می گیرند و گروهی راه تفریط را،و هرگز به هدف نمی رسند،این همان است که در قرآن مجید به عنوان صراط مستقیم از آن یاد شده و در جای دیگر می فرماید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» ،ما شما را امّتی

ص: 530


1- 1) «مضلّه»(بر وزن مفعله)است که به گفته بعضی از ارباب لغت،به معنی کثرت وجود چیزی در مکان است،بنا بر این مفهوم آن در این جا،این می شود که انحراف به چپ و راست مایه گمراهیهای فراوان است.

میانه قرار دادیم(در حدّ اعتدال میان افراط و تفریط)». (1)

همچنان که علمای بزرگ اخلاق گفته اند که تمام صفات فضیله،حد اعتدالی است در میان صفات رذیله که در طرف افراط و یا تفریط قرار دارند و به این ترتیب تمام صفات اخلاقی را در این تقسیم جمع کرده اند و یا به تعبیر دیگر این همان مسأله عدالت اخلاقی است که انسان را در حدّ اعتدال و طریق مستقیم میانه و دور از هر گونه گرایش انحرافی قرار می دهد.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه،طریق وسطی را به مسأله امامت و ولایت امامان معصوم تفسیر کرده اند که هر گونه غلوّ و افراط یا کوتاهی و تقصیر در مورد آن بزرگواران سبب گمراهی است،ولی هیچ مانعی ندارد که مفهوم جمله را وسیع بدانیم که هم مسأله ولایت و هم سایر مسائل اعتقادی و عملی و اخلاقی را فرا گیرد.

در مسأله خداشناسی گروهی در وادی تشبیه گرفتار شده و خدا را شبیه مخلوقاتش دانسته اند و گروهی در پرتگاه تعطیل افتاده و می گویند ذات و صفات خدا چنان است که هیچ کس قادر بر شناخت او(حتّی معرفت اجمالی)نیست ولی حدّ وسط در میان تشبیه و تعطیل است و آن این که خدا را از طریق افعالش می شناسیم ولی از کنه ذاتش بی خبریم.

در مسأله افعال عباد،نه راه جبر صحیح است و نه راه تفویض،بلکه جاده وسط،یعنی امر بین الامرین است و همچنین در مسأله ولایت نه غلوّ صحیح است و نه تقصیر،و در اخلاقیات همین گونه و در اعمال نیز همین طور است مثلا انفاق،حدّ وسطی در میان بخل و اسراف است.

جالب این که کسانی که به مخالفت با آن حضرت برخاستند نیز از این دو گروه خارج نبودند گروهی خوارج افراطی و گروهی شامیانی که در تفریط قرار گرفته و هرگز آن امام بزرگ را نشناختند.

ص: 531


1- 1) سوره بقره،آیه 143.

سپس به ویژگیهای این جاده میانه معتدل و مستقیم پرداخته،می فرماید:

«قرآن مجید کتاب جاویدان الهی و آثار نبوّت در همین مسیر و بر همین طریق است و نیز راه ورود به سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)از همین جاست و پایان کار نیز به آن منتهی می شود» (علیها باقی الکتاب و آثار النّبوّة،و منها منفذ السّنّة،و الیها مصیر العاقبة) .

در مورد جمله (علیها باقی الکتاب) دو تفسیر بیان شده:نخست این که منظور قرآن مجید است که یک کتاب باقی و جاودانی است و معارف و قوانین و احکام تنها در آن است و جز در آن در جای دیگر پیدا نمی شود.

دیگر این که منظور از کتاب جاویدان وجود امام معصوم است که حافظ «کتاب اللّه»و مطابق حدیث معروف«ثقلین»همیشه در کنار قرآن بوده و همواره خواهد بود.ولی معنی اوّل مناسبتر به نظر می رسد.به خصوص این که آثار نبوّت که بعد از آن ذکر شده قابل تفسیر به آثار باقیمانده نزد امامان نیز می باشد.

در این جا احتمالات دیگری نیز داده شده که بعید به نظر می رسد.

منظور از جمله «منها منفذ السّنّة» (با توجه به این که منفذ به معنی دریچه و راه عبور نور و یا مطلق راه عبور است)این است که تنها از طریق جاده معتدل و میانه می توان به سنّت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)پی برد و به محتوای دعوت او آشنا گشت،بنا بر این تفاوت این چهار جمله روشن می شود.

نخست می فرماید:کتاب جاویدان الهی بر این جادّه قرار گرفته،سپس می گوید:آثار و دلایل و نشانه های نبوّت و اعجاز پیامبر(صلی الله علیه و آله)در همین جادّه است و آن گاه می افزاید:راه ورود به سنّت و تعلیمات آن حضرت نیز از همین جاست و سرانجام می فرماید:برای رسیدن به سر منزل مقصود نیز باید از همین راه استفاده کرد،همان گونه که قرآن مجید می گوید: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ،سرانجام نیک برای پرهیزکاران است». (1)

ص: 532


1- 1) سوره اعراف،آیه 128.

سپس امام(علیه السلام)به سرنوشت مدّعیان باطل امامت و پیشوایی مردم پرداخته، ضمن چهار جمله وضع آنها را روشن می سازد.

می فرماید:«آن کس که به ناحق ادّعا(ی امامت و ولایت)کند،هلاک می شود (زیرا هم خودش گمراه است و هم دیگران را به گمراهی می کشاند)» (هلک من ادّعی) .

«و آن کس که با دروغ و افترا بر خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله)،چنین مقامی را طلب کند، محروم می گردد و به جایی نمی رسد!» (و خاب (1)من افتری) .

«و آن کس که با ادّعاهای باطل به مبارزه با حق برخیزد و در برابر آن قد علم کند، هلاک خواهد شد!» (من ابدی صفحته (2)للحقّ هلک) .

«و در نادانی انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد!(و از گلیم خود پا فراتر نهد و ادّعای مقامی کند که شایسته آن نیست.)» (و کفی بالمرء جهلا الاّ یعرف قدره) .

این احتمال نیز وجود دارد که جمله های چهارگانه فوق تنها ناظر به مسأله امامت که این خطبه ناظر به آن است نباشد،بلکه معنی وسیعتری را دنبال کند که هر گونه ادّعای باطل چه در زمینه امامت یا در زمینه های دیگر را شامل شود و در واقع هشداری است به مدّعیان باطل که این راه خطرناک و موجب هلاکت و شقاوت و بدبختی را که ناشی از جهل و نشناختن قدر و منزلت خویش است نپویند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه برای جمله (من ابدی صفحته للحقّ هلک) تفسیر دیگری ذکر کرده اند و آن این که هر کس در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد و برای حمایت از آن قد علم کند خود را به خطر می افکند و در معرض خشم جاهلان قرار می گیرد.

این سخن گر چه یک واقعیت است ولی نمی تواند تفسیر جمله فوق باشد، زیرا نه

ص: 533


1- 2) «خاب»از ماده«خیبه»به معنی بی فایده بودن و محروم شدن است،به همین دلیل به سنگ آتش زنه ای که جرقّه نمی زند«خیّاب»می گویند و«خاب»در این جا به معنی محروم شدن و به نتیجه نرسیدن است.
2- 3) «صفحه»در اصل به معنای عرض چیزی است و گاه به معنی صفحه صورت می آید و «مصافحه»آن است که«صفحه»(کف دستها)را به هم بدهند.

با جمله های قبل که سخن از مدّعیان باطل می گوید سازگار است و نه با جمله بعد که در باره افراد جاهل ناآگاه به ارزش خود بحث می کند.

سرانجام امام(علیه السلام)در پایان این سخن و در ارتباط با مسائل مربوط به امامت و حکومت که در بخشهای گذشته آمد،چند پند و اندرز به عموم مردم می دهد که اگر به آن عمل کنند می توانند از چنگال نفاق افکنان و مدّعیان باطل و غوغاسالاران رهایی یابند.

نخست دعوت به تقوا و پرهیزکاری می کند که شالوده و اساس هر حرکت سالم و عمل پاک است،می فرماید:«درختی که در سرزمین تقوا نشانده شود هرگز نابودی نمی پذیرد،و بذر و زراعتی که در سرزمین تقوا پاشیده شود هرگز تشنه نمی گردد!» (لا یهلک علی التّقوی سنخ (1)اصل،و لا یظمأ علیها زرع قوم) .

در واقع امام(علیه السلام)در این گفتار پر معنا،تقوا را به سرزمین مستعد پر بار پر آبی تشبیه می کند که نه ریشه درختان در آن خشک می شود و نه بذر و زراعت در آن از تشنگی می میرد،خاکی پر حاصل و نرم و نهرهایی روان و پر آب دارد که زمینه را برای پرورش گلها و گیاهان و میوه های اعمال صالح و فضایل انسانی فراهم می کند.در حقیقت تمام اعمال همچون بذر و دانه است،باید در سرزمین مستعدی پاشیده شود و به طور منظم آبیاری گردد،این زمین و آب چیزی جز تقوا نیست! در دوّمین اندرز خود می فرماید:«در خانه های خود پنهان شوید(و در دسته بندیهای منافقان و تفرقه اندازان شرکت نجویید)» (فاستتروا فی بیوتکم) .

زیرا امام(علیه السلام)با چشم حقیقت بین خود می دید که حکومت او عرصه را بر کسانی که بیت المال را در عصر عثمان غارت کردند و ظلم و بی عدالتی را در جهان اسلام گسترش دادند تنگ خواهد کرد و آنها ساکت نخواهند ماند و گروهی همانند خود یا

ص: 534


1- 1) «سنخ»به معنی اصل و ریشه و همچنین محلّ روییدن درخت که اصل و ریشه آن در آن است آمده و بعضی آن را به معنی رسوخ در چیزی می دانند و همه این معانی به هم نزدیک است و در عبارت بالا اشاره به ریشه های معارف و اعمال صالحه است که در سرزمین تقوا رسوخ پیدا می کند و هرگز نابود نمی شود.

از مردم نادان را گرد خویش جمع می کنند،به یقین سیاهی چنین لشکری شدن گناه است و درست در این موقع است که باید در خانه نشست نه هنگام کار و جهاد!و به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه،هنگامی که داد و فریاد به زیان جامعه است،سکون و سکوت بهترین حرکت است.

در سوّمین اندرز،برای ایجاد وحدت در میان صفوف طرفداران حق و جلوگیری از هر گونه تفرقه و نفاق و در هم شکستن صفوف اهل باطل با نیروی اتّحاد،می افزاید:«در اصلاح میان خود بکوشید(و مردم را با هم آشتی دهید و صفوف خود را در برابر آنان متّحد سازید!)» (و اصلحوا ذات بینکم) .

سرانجام در چهارمین و آخرین نصیحت،به کسانی که قبلا لغزشهایی داشته اند و در حکومت پیشین گرفتار خطاهایی شده اند و وجدانشان از این جهت ناراحت است دستور می دهد که با آب توبه،لکّه های گناه را از دامان خویش بشویند!می فرماید:«توبه پیش روی شما و در دسترستان است!(به آن چنگ زنید و در سایه آن قرار گیرید)» (و التّوبة من ورائکم (1)) .

برای تکمیل این سخن می فرماید:«هیچ ستایشگری جز خدا را نباید ستایش کرد و در گناه و خطا جز خویشتن را نباید سرزنش کرد!» (و لا یحمد حامد الاّ ربّه،و لا یلم لائم الاّ نفسه) .

اشاره به این که تمام نعمتها از سوی خداست و هر توفیق و سعادتی نصیب انسان می شود از برکات الطاف خفیّه و جلیّه اوست.بنا بر این نباید به هنگام اطاعت مغرور شوید!و هر خطا و گناهی سر می زند به خاطر کوتاهیهای شماست! جز خویشتن را ملامت نکنید و گناهان خویش را به گردن این و آن،یا به گردن قضا و قدر نیفکنید!سعی کنید با آب توبه همه آنها را بشویید!

ص: 535


1- 1) «وراء»از ماده«وری»بر وزن(وزن)در اصل به معنی استتار است و گاه به پشت سر گفته می شود که در پیش رو نمایان نیست و نیز به پیش رو گفته می شود که در پشت سر ناپیداست و در عبارت بالا به تناسب جمله به معنی پیش رو است.
نکته ها
1-جاهل کسی است که قدر خود را نشناسد!

بسیاری از مشکلات اجتماعی از بلندپروازیها و به اصطلاح دراز کردن پا از گلیم خود و تمنّای مقامی است که انسان برای آن ساخته نشده و یا شایستگی آن را ندارد،و اینها همه از آنجا سرچشمه می گیرد که شخص در ارزیابی قدر و منزلت خویش گرفتار اشتباه شود و این اشتباه و خطا به خاطر حبّ ذات و بزرگ کردن نقاط قوّت کوچک و کوچک کردن نقاط ضعف بزرگ،غالبا حاصل می شود.

گم کردن قدر و منزلت خویش و بلندپروازی بی دلیل و توقّعات بی جای ناشی از اینها،همیشه بلای بزرگی برای جوامع بشری بوده و خواهد بود،نه تنها برای جامعه زیانبخش است که خود شخص را نیز به زحمت و بدبختی و ناکامی می افکند و چه بسا انسانی که می توانست در یک پست و مقام به خوبی انجام وظیفه کند و مایه خیر و سعادت خود و جامعه گردد،به خاطر نشناختن قدر خویش و تمنّای آنچه آمادگی آن را ندارد،نیرو و استعداد خود را بر باد می دهد و خود و دیگران را به زحمت و ضرر و زیان می افکند.

ای کاش همگان از کوچک و بزرگ و عالم و جاهل در این امر مهم و حیاتی درست می اندیشیدند و حجابهایی را که مانع از شناختن قدر خویش است کنار می زدند و سعادت خود و دیگران را از این راه فراهم می ساختند.

به همین دلیل در نهج البلاغه،کرارا روی این مسأله تأکید شده است.از جمله در خطبه 103 می خوانیم:«العالم من عرف قدره و کفی بالمرء جهلا ان لا یعرف قدره،عالم واقعی کسی است که قدر و منزلت خویش را بشناسد و در نادانی انسان همین بس،که قدر خود را نشناسد»!

در نامه 31 نهج البلاغه می خوانیم که ضمن اندرزهای بسیار پر بار و حکیمانه ای که به فرزند دلبندش امام مجتبی(علیه السلام)می دهد،می فرماید:«و من اقتصر علی قدره کان ابقی له،کسی که به اندازه قدر و منزلت خویش قانع باشد،برای(منافع)او پایدارتر است»!

ص: 536

در کلمه 149 از کلمات قصار آن حضرت می خوانیم:«هلک امرء لم یعرف قدره،آن کس که قدر و منزلت خویش را نشناسد هلاک می گردد»! در حدیثی می خوانیم که شخصی به امام موسی بن جعفر(علیه السلام)عرض کرد:ما از بازار رد شدیم و دیدیم یک نفر صدا می زند من از شیعیان خالص محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله)هستم!این در حالی بود که لباسهایی را به مزایده گذارده بود و طلب قیمت بیشتر می کرد،امام موسی بن جعفر(علیه السلام)فرمود:«ما جهل و لا ضاع امرء عرف قدر نفسه،کسی که قدر خود را بشناسد نادان نیست و ضایع نمی شود»!سپس افزود:«می دانید این شخص به چه کسی می ماند؟به کسی که بگوید من مانند سلمان و ابو ذر و عمار یاسر هستم و در عین حال در معامله کم می گذارد و عیوب جنس خویش را بر مشتری می پوشاند...،آیا چنین کسی مانند سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار است؟هرگز!...چه مانعی دارد بگوید من از دوستان محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله)هستم»! (1)

این احتمال در معنی جمله بالا نیز وجود دارد که منظور از شناختن قدر خویش آن است که انسان فراموش نکند که تنها این جسم و مادّه نیست تا خود را با امور بی ارزش یا کم ارزش مادّی مبادله کند!او گوهر گرانبهایی دارد که از عالم بالا و جهان دیگر است،او نماینده خدا در زمین و«خلیفة اللّه فی ارضه» می باشد،او مرغ باغ ملکوت است و نه از عالم خاک،هر چند برای چند روز در قفس بدن به خاطر کسب کمال جای گرفته است.بنا بر این عالم و دانشمند واقعی کسی است که این قدر و منزلت را بشناسد و موهبت لباس کرّمنا را که خدا بر قامت او پوشانده است ارج نهد و جاهل و بی خبر کسی است که این مقام والا را نادیده بگیرد و در پرتگاه شهوات و هوای نفس سقوط کند!

ولی با توجه به جمله«من اقتصر علی قدره کان ابقی له»و همچنین جمله معروفی

ص: 537


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 65،صفحه 157(با کمی تلخیص).

که در افواه دانشمندان به صورت یک برداشت از این احادیث شهرت یافته که می گوید:«العالم من عرف قدره و لم یتجاوز حدّه،عالم(یا عاقل)کسی است که قدر خود را بداند و از حدّ خویش تجاوز نکند!»معنی اول مناسبتر به نظر می رسد.

توجّه به محتوای خطبه که ناظر به ماجراهایی مانند ماجرای«طلحه و زبیر»و توقّعات بی جای آنهاست نیز مؤیّد همین تفسیر است.

2-اعتدال،صراط مستقیم الهی است

یک نگاه به جهان آفرینش نشان می دهد که مسأله اعتدال و تعادل در میان نیروها،اصل اساسی بقای این جهان است.

منظومه های عظیم آسمان را تعادل قوّه جاذبه و دافعه نگه می دارد که اگر یکی از این دو بر دیگری پیشی گیرد یا چنان متلاشی و از هم دور می شوند که اثری از آنها باقی نمی ماند و یا چنان نزدیک شده و با هم تصادم می کنند که سبب انفجار و نابودی آنها می شود.

این قانون که در عالم کبیر صادق است در عالم صغیر یعنی وجود یک انسان نیز صدق می کند.تعادل در میان قوای مختلف جسم و جان رمز سلامت و بقا و حیات انسان است.

ترکیبات مختلف خون و تعادل تحریکات اعصاب«سمپاتیک»و «پاراسمپاتیک»،میزان ضربان قلب،وزن بدن،مقدار فشار و غلظت خون، تعادل دستگاه تنفّس و بالاخره حرکت همه چیز در خط مستقیم میانه،پایه اصلی سلامت ما را تشکیل می دهد و اگر ذرّه ای از ذرّات وجود ما از آن خط میانه به سوی افراط یا تفریط منحرف شود،واکنش آن در جسم و جان ما ظاهر می شود.

قرآن امّت اسلامی را به عنوان یک امّت وسط ستوده و به همین دلیل آنها را حجّت بر سایر مردم جهان قرار داده که می توانند با قیاس خود بر این معیار سنجش الهی،کاستیها و زیاده رویها را تشخیص دهند و اصلاح کنند.

ص: 538

در کلام پر نور امام(علیه السلام)روی این مسأله تأکید شده و جادّه اصلی همان طریق وسطی معرفی شده است که آیات قرآن و آثار نبوّت را در آن می توان یافت و راه نفوذ در سنّت معصومان و طریق نجات در آن شمرده شده است.

انحراف از این خط مستقیم چه بدبختیهای عظیمی برای جامعه بشری به بار می آورد و همیشه یکی دیگری را به دنبال خود می کشاند.همیشه افراطها سرچشمه تفریطها و بالعکس است.

یک روز در دنیا چنان در مسأله مالکیّت شخصی افراط می کنند که همه سرمایه ها در دست افرادی معدود قرار می گیرد و قشر عظیم امّتها محروم و فقیر می شوند.روز دیگر محرومان قیام می کنند و مالکیّت شخصی را حتّی در شکل معتدلش نفی می کنند و مرام و مکتبی را روی کار می آورند که بعد از هفتاد سال تلاش و کوشش ثمره ای جز فقر،بدبختی و عقب ماندگی ندارد!و در این میان خونهای زیاد و بی حسابی ریخته می شود!

در مسائل دیگر-اعم از عقیدتی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی-همین افراط و تفریطها خمیر مایه اصلی شکستها و ناکامیها و تیره روزیهاست.

ص: 539

ص: 540

خطبۀ هفدهم: در باره کسی که بدون شایستگی و لیاقت،متصدّی مقام قضاوت در میان مردم می شود

اشاره

و من کلام له علیه السلام

فی صفة من یتصدی للحکم بین الامة و لیس لذلک باهل

و فیها:ابغض الخلائق الی اللّه صنفان:

بخش اوّل

اشاره

الصنف الاوّل:انّ ابغض الخلائق الی اللّه رجلان:رجل وکله اللّه الی نفسه،فهو جائر عن قصد السّبیل،مشغوف بکلام بدعة،و دعاء ضلالة، فهو فتنة لمن افتتن به،ضالّ عن هدی من کان قبله،مضلّ لمن اقتدی به فی حیاته و بعد وفاته،حمّال خطایا غیره،رهن بخطیئته. (1)

ص: 541


1- 1) در کتاب«مصادر نهج البلاغه»این خطبه را از جماعتی از بزرگان علما که قبل از «سیّد رضی»می زیسته اند نقل می کند،از جمله: 1-«کلینی در کافی»با دو طریق.2-«ابن قتبه»در کتاب«غریب الحدیث».3-«ابو طالب مکّی»در«قوّت القلوب».4-«هروی»در«الجمع بین الغریبین».5-«قاضی نعمان»در کتاب«اصول المذهب». سپس از بزرگان دیگری که بعد از«رضی»می زیسته اند نیز نقل می کند،مانند:«شیخ طوسی در امالی»،«طبرسی در احتجاج»و«مفید در ارشاد».
ترجمه

از گفتارهای امام(علیه السلام)است در باره کسی که بدون شایستگی و لیاقت،متصدّی مقام قضاوت در میان مردم می شود و در این خطبه آمده است:

مبغوض ترین خلایق نزد خدا دو گروهند:

گروه اوّل:مبغوض ترین خلایق نزد خدا دو نفرند:کسی که خداوند وی را به حال خود واگذارده و از راه راست منحرف می گردد.او به سخنان بدعت آمیز خویش و دعوت به گمراهیها سخت دل بسته است،به همین دلیل مایه انحراف کسانی است که فریبش را خورده اند!از طریق هدایت پیشینیان گمراه شده و کسانی را که در زندگیش یا پس از مرگش به او اقتدا کنند گمراه می سازد!او بار گناه کسانی را که گمراه ساخته به دوش می کشد و همواره در گرو گناهان خویش است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که در عنوان آن آمده است بیانگر صفات کسانی که بدون لیاقت و استحقاق،بر مسند قضا می نشینند و مردم را به گمراهی می کشانند.

امام(علیه السلام)در این خطبه آنها را به دو گروه تقسیم کرده است:

گروه اوّل کسانی هستند که آگاهانه راه ضلالت را می پویند و تسلیم هوا و هوس می شوند و بدعت در دین می گذارند و مایه گمراهی خویشتن و خلق خدا می شوند.

گروه دوّم جاهلان عالم نما و خودکامگان ناآگاهی هستند که گرفتار جهل مرکّبند،بدون هیچ گونه آمادگی برای داوری میان مردم،بر مسند قضاوت می نشینند و شبهاتی به هم می بافند و پشت سر هم مرتکب اشتباه و خطا می شوند.حقّ را به باطل می آمیزند و خونهای بی گناهان را بر باد می دهند،و اموال مردم را به ناحق به دیگری می بخشند.این احتمال نیز وجود دارد که قسمت اوّل،اشاره به حاکمان بدعتگذار و گمراه ظلم و جور باشد و دوّمی به قاضیان جاهل و بی خبر.بنا بر این کلمه حکم که در عنوان این خطبه آمده است در مفهوم عامّی به کار رفته که هم

ص: 542

شامل حکومت و هم قضاوت می شود.

در پایان خطبه،امام(علیه السلام)از این گونه افراد که به قرآن مجید پشت کرده و معروف در نظرشان منکر،و منکر در نظرشان معروف است به خدا شکایت می کند.

بنا بر این،خطبه در سه بخش خلاصه می شود:بخش اوّل و دوّم،توصیف این دو گروه گمراه است،و بخش سوّم،مشتمل بر شکایت به خداوند از آنها و امثال آنان است.

شرح و تفسیر
منفورترین خلایق چه کسانی هستند؟

امام(علیه السلام)در این بخش از کلامش،نخست به تقسیم کردن مبغوض ترین خلایق خداوند به دو گروه پرداخته،می فرماید:«دو نفر در پیشگاه خداوند از همه مخلوقات الهی مبغوض تر و منفورترند» (انّ ابغض الخلائق الی اللّه رجلان) .

بدیهی است حبّ و بغض به آن گونه که در انسانهاست در مورد خداوند مفهوم ندارد،زیرا این حبّ و بغض از قبیل حالات و دگرگونیهایی است که در روح و جان انسان بر اثر تمایل و نفرت نسبت به اموری پیدا می شود،امّا در مورد خداوند حبّ به معنی مشمول رحمت ساختن و بغض به معنی دور نمودن از رحمت است.

سپس به توصیف گویایی از گروه اوّل،یعنی حاکمان یا عالمان هواپرست می پردازد،و قبل از هر چیز به ریشه اصلی بدبختی آنها اشاره کرده،می فرماید:

«او کسی است که خداوند وی را به حال خود واگذارده است!» (رجل وکله اللّه الی نفسه) .

تمام ممکنات و از جمله انسانها آن چنان به ذات پاک خدا وابسته اند که اگر لحظه ای رابطه آنان از او قطع شود همگی فانی و نابود می شوند.توجّه به این وابستگی و پیوستگی،روح توکّل را در انسان زنده می کند که همه چیز خود را به او واگذار کند،یعنی آنچه در توان دارد برای پیشرفت کارها تلاش نماید ولی با این

ص: 543

حال بداند سرچشمه هر خیر و برکت و هر موهبت و نعمت ذات پاک اوست.

ولی هنگامی که انسان بر اثر غرور و خودخواهی و هواپرستی،از این حقیقت غافل شود و خویش را مستقل بپندارد از خدا بریده می شود و همه چیز در نظر او وارونه می گردد.این بریدگی از خدا همان معنی واگذار شدنش به خویشتن است و این ریشه تمام بدبختیها و انحرافات است.

به همین دلیل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)که گل سر سبد عالم آفرینش بود بارها می فرمود:«اللّهمّ...لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا،خداوندا!لحظه ای مرا به خویشتن وامگذار(و از ذات پاکت دور مفرما)!». (1)

این همان چیزی است که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در آن سخن پر معنی می فرماید:

«الهی کفی بی عزّا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربّا،خدای من! این عزت برای من بس است که بنده تو باشم و این افتخار برای من کافی است که تو پروردگار من باشی»! (2)همان گونه که در دعاهای معصوم آمده است،می فرماید:«انّک ان وکلتنی الی نفسی تقرّبنی من الشّرّ و تباعدنی من الخیر،اگر مرا به خویشتن واگذاری، هوای نفس من را به شرّ نزدیک و از خیر دور می سازد». (3)سپس امام به دنبال بیان ریشه اصلی بدبختی این گونه افراد،به ثمرات شوم آن پرداخته و به هشت ثمره شوم که در واقع از قبیل علّت و معلول یکدیگرند اشاره می فرماید:

نخست می گوید:«چنین کسی از راه راست منحرف می گردد» (فهو جائر عن قصد السّبیل) .

«قصد السّبیل»همان راه میانه و معتدل و خالی از هر گونه افراط و تفریط است.قصد السبیل راهی است که انسان را به سوی خدا می برد همان گونه که در قرآن

ص: 544


1- 1) «بحار الانوار»،جلد 83،صفحه 153.
2- 2) «بحار الانوار»،جلد 91،صفحه 94.
3- 3) «بحار الانوار»،جلد 83،صفحه 152.

مجید آمده: «وَ عَلَی اللّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» ،بر خداست که راه راست را به بندگان نشان دهد(یا این که راه راست به خدا منتهی می شود» (1).

بدیهی است انسان در صورتی می تواند راه راست را که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است،از میان هزاران هزار راه انحرافی تشخیص دهد که عنایات الهیّه شامل حال او گردد،امّا کسی که از خدا بریده و به خود واگذار شده است در حیرت و سرگردانی فرو می رود و به بیراهه کشانده می شود،به ویژه این که بیراهه ها غالبا با هوای نفس هماهنگ است و زرق و برق دارد و به او چشمک می زند.

در دوّمین ثمره شوم این واگذاری به خویشتن،که نتیجه طبیعی انحراف از جاده مستقیم است،می فرماید:«چنین کسی به سخنان بدعت آمیز خویش سخت دل می بندد» (مشغوف بکلام بدعة) .

از آن جا به مرحله سوّم گام می نهد که«در راه دعوت به ضلالت گام برمی دارد و از آن خوشحال است» (و دعاء ضلالة) .

«شغف»از ماده«شغاف»(بر وزن کلاف)به معنای گره بالای قلب یا پوسته نازک آن است که همچون غلافی تمام آن را در بر گرفته،در قرآن مجید در باره عشق بی قرار«زلیخا»نسبت به«یوسف»از زبان زنان«مصر»به عنوان «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» تعبیر شده است،و در جمله مورد بحث اشاره به این است که این گونه افراد خودخواه و خودمحور،به سخنان بدعت آمیز خویشتن سخت دلبستگی دارند، همان دلبستگی که نتیجه اش دعوت دیگران به راههای ضلالت است،قرآن نیز می گوید: «وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلالٍ» ،و دعوت کافران جز در ضلالت و گمراهی نخواهد بود». (2)

در باره حقیقت بدعت و انگیزه ها و نتایج آن،بحثی داریم که در نکته ها خواهد آمد.

ص: 545


1- 1) سوره نحل،آیه 9.
2- 1) سوره رعد،آیه 14.

در چهارمین وصف که در حقیقت نتیجه اوصاف پیشین است،می فرماید:

«چنین کسی مایه انحراف کسانی است که فریبش را خورده اند» (فهو فتنة لمن افتتن به) .

همان کسانی که بر اثر خوش باوری یا فریب ظاهر خوردن،به او دل می بندند و او را مقتدا و پیشوای خود می پندارند و به او اعتماد می کنند،بدیهی است آن کس که دلبسته بدعتها و دعوت کننده به ضلالتهاست،مایه گمراهی گروههای زیادی می شود.

در پنجمین و ششمین توصیف چنین کسانی می افزاید:«او هم خودش از طریق هدایت پیشینیان گمراه شده و هم گمراه کننده کسانی است که در زندگی او یا پس از مرگش به او اقتدا می کنند» (ضالّ عن هدی من کان قبله،مضلّ لمن اقتدی به فی حیاته و بعد وفاته) .

منظور از«من کان قبله»پیامبران و اوصیای بر حقّ آنان است،اشاره به این که راه هدایت از پیش روشن شده و عذری برای پوییدن راه ضلالت وجود ندارد،با این حال راه پر نور هدایت را رها ساخته و در کوره راه تاریک ضلالت فرو افتاده است.

از همه اسفبارتر این که این گونه اشخاص،تنها در حیاتشان مایه گمراهی نیستند،بلکه بعد از وفات نیز تا قرنها و تا هزاران سال در گمراهی گمراهان سهیم و شریکند،زیرا طبق حدیث معروف نبوی«من سنّ سنّة حسنة عمل بها من بعده کان له اجره و مثل اجورهم من غیر ان ینقص من اجورهم شیئا،و من سنّ سنّة سیّئة فعمل بها بعده کان علیه وزره و مثل اوزارهم من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا،کسی که سنّت حسنه ای بگذارد که بعد از او به آن عمل شود،هم اجر خودش را می برد و هم مانند اجر کسانی که به آن عمل کرده اند،بی آن که از اجر آنها چیزی کم کند،و کسی که سنّت بدی بگذارد و بعد از او به آن عمل شود،بار سنگین گناه آن را بر دوش می کشد و هم بار گناه کسانی که به آن عمل کرده اند،بی آن که چیزی از گناهان آنها کم کند». (1)

ص: 546


1- 1) «میزان الحکمه»،جلد 4،صفحه 566-مضمون حدیث در روایات متعدّد و کتب بسیار آمده است.

این تعبیر هشدار مهمّی است به افرادی که در راه بدعتها گام بر می دارند و پایه گذار ضلالتها هستند که بدبختی آنها منحصر به دوران حیاتشان نیست،گاه تا هزاران سال بعد از آن باید کفّاره اعمال خویش را بدهند.

علی(علیه السلام)در خطبه 164 نیز تعبیر تکان دهنده دیگری دارد،می فرماید:«و انّ شرّ النّاس عند اللّه امام جائر ضلّ و ضلّ به فامات سنّة ماخوذة و احیی بدعة متروکة،بدترین مردم نزد پروردگار پیشوای ستمگری است که هم خودش گمراه شده و هم مردم به وسیله او به گمراهی کشیده شده اند،سنّتهای نیکوی پیشین را از بین برده و بدعتهای متروک و فراموش شده را زنده کرده است».

در هفتمین و هشتمین توصیف که نتیجه مستقیم توصیفهای سابق است، می فرماید:«او بار گناهان کسانی را که گمراه ساخته به دوش می کشد و همواره در گرو گناهان خویش است» (حمّال خطایا غیره،رهن بخطیئته) .

این سخن یک بیان تعبّدی نیست،بلکه کاملا منطقی است.چرا که هر گونه معاونت و کمک به گناه سبب شرکت در آن گناه است،و از آن جا که پیروان این پیشوایان گمراه با اراده خویش این راه را پیمودند چیزی از گناهان آنها نیز کاسته نمی شود.

قرآن مجید همین معنی را با صراحت در سوره نحل بیان کرده است، می فرماید: «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ» ،روز قیامت آنها باید بار گناهان خود را به طور کامل بر دوش کشند و هم بخشی از گناهان کسانی را که به خاطر جهل،گمراهشان می سازند، آگاه باشید آنها بار سنگین بدی بر دوش می کشند»! (1)

تعبیر به رهن در مورد گناهان خویش تعبیر جالبی است که از قرآن مجید گرفته

ص: 547


1- 1) سوره نحل،آیه 25.

شده: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» ،هر کس در گرو اعمال خویش است» (1)،همان گونه که مال گروگان،تا بدهی آن را نپردازند آزاد نمی شود،انسان نیز تا کفّاره گناهان خویش را ندهد آزاد نخواهد شد،و تعبیر به حمّال در مورد گناهان دیگران نیز تعبیر جالب دیگری است،گویی گناهان(همان گونه که از کلمه وزر نیز استفاده می شود)بار عظیمی است که بر دوش صاحبان آنها و کسانی که باعث و بانی آن شده اند،سنگینی می کند و آنها را از پا در می آورد و از رسیدن به مقصد و صعود به آسمان قرب الهی باز می دارد و در قعر آتش دوزخ فرو می افکند.

از این جا روشن می شود کسی که خدا او را به خویش واگذارد،در چه مسیری حرکت می کند و به چه عاقبت شوم و دردناکی گرفتار می شود.

نکته ها
1-بدعت چیست و بدعتگذار کیست؟

در گفتار بالا از سخنان بدعت آمیزی که مردم را به گمراهی می کشاند مذمّت شده است،و در روایات اسلامی نیز در نکوهش بدعت و مذمّت بدعت گذاران و در «نهج البلاغه»در خطبه های دیگر نیز سخنان فراوانی وارد شده است.از جمله در حدیثی می خوانیم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)فرمود:«کلّ بدعة ضلالة و کلّ ضلالة فی النّار،هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در دوزخ است». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:«ابی اللّه لصاحب البدعة بالتّوبة قیل یا رسول اللّه و کیف ذلک؟قال:انّه قد أشرب قلبه حبّها،خداوند توبه صاحب بدعت را هرگز نمی پذیرد!عرض کردند یا رسول اللّه چگونه چنین چیزی ممکن است؟

ص: 548


1- 2) سوره مدّثّر،آیه 38.
2- 1) «شرح نهج البلاغه خویی»،جلد 3،صفحه 251.

فرمود:به خاطر این که محبّت آن بدعت در اعماق دلش جای گرفته است». (1)

«بدعت»در لغت به معنی انجام یک امر بی سابقه است،ولی در میان فقها و علمای اسلام به معنی کاستن یا افزودن چیزی بر دین است بدون هیچ دلیل معتبر،و از آنجا که معارف و احکام الهی باید از طریق وحی و ادلّه معتبر به ثبوت برسد،هر بدعتی گناه بزرگ و عظیمی است و معمولا تمام انحرافات از بدعتها شروع شده است و اگر جلوی بدعت گرفته نشود،هر کس با سلیقه شخصی و فکر قاصر خود چیزی بر آیین خدا بیفزاید و یا از آن بکاهد،مدّتی نمی گذرد که دین الهی به طور کلّی مسخ،محو و نابود می گردد،و این قانون تحریم بدعت بوده که تاکنون قرآن و اسلام را نگه داشته است.

بسیاری از بدعتها به خاطر شرایطی به سرعت پخش می شود و گاه در طول زمان باقی می ماند و گروههای کثیری را به انحراف می کشاند و بار گناه بدعتگذار را روز به روز سنگین می کند،به همین دلیل در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که:مردی در گذشته تحت تأثیر وساوس شیطانی،بدعتی گذارد و مردم را به سوی آن دعوت کرد،گروهی تحت تأثیر او واقع شدند،بعد به خود آمد که این چه کاری بود که من کردم و در صدد توبه بر آمد و به انواع وسایل متشبّث شد.خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که به او بگو:به عزّت و جلالم سوگند!اگر آن قدر مرا بخوانی تا بند بند تو از هم جدا شود،دعای تو را مستجاب نخواهم کرد،مگر این که افرادی که تحت تأثیر بدعت تو واقع شدند زنده کنی و آنها از بدعت باز گردند،آن گاه توبه ات پذیرفته خواهد شد. (2)

از آنچه گفته شد معلوم می شود که بدعت نه شامل اختراعات و ابداعات و علوم و فنون طبیعی و پزشکی و صنعت می شود،و نه نوآوریهایی که در صحنه فرهنگ و

ص: 549


1- 2) «اصول کافی»،جلد 1،صفحه 54،باب«البدع...».
2- 1) «بحار الانوار»،جلد 69،صفحه 219.

ادبیات صورت می گیرد،و نه آداب و رسوم زندگی،و نه تطبیقات فقها در زمینه مسائل مستحدثه با استفاده از قواعد کلیه کتاب و سنّت.

بدعت آن است که حلالی را حرام و یا حرامی را حلال کنند و چیزی از آیین خدا بکاهند و یا چیزی بر آن بیفزایند بی آن که دلیل معتبری بر آن قائم باشد،و یا آیین جدیدی اختراع کنند و مردم را به عنوان یک دین به سوی آن دعوت نمایند، این یکی از عظیمترین گناهان کبیره است.

این که در تاریخ«وهّابیّت»می خوانیم گروهی از آنان حتّی با دوچرخه مخالفت می کردند و آن را مرکب شیطان می نامیدند و یا هنگامی که سران «سعودی»برای خبر گرفتن از مراکز لشکر،خطّ تلفنی کشیده بودند،آنها ریختند و همه را پاره کردند و از بین بردند و آن را«بدعت»نامیدند،کار بسیار ابلهانه ای است که هیچ ارتباطی با مفهوم بدعت که در فقه اسلامی آمده است ندارد و متأسفانه تاریخ آنها پر از این گونه امور است.

گفتار کسانی که راه افراط را در برابر این گروه پیش گرفته اند و می گویند در دین هیچ اصل ثابتی وجود ندارد،گفتار خطرناکتر و باطل تری است که تمام ارزشهای الهی را بر باد می دهد و راه هر گونه تحریف و تغییر را به استناد افکار و خواسته های این و آن باز می گذارد و اصالت دین را بکلّی از بین می برد.

این سخن را با گفتاری از امیر المؤمنین علی(علیه السلام)در«کلمات قصار»(کلمه 123)پایان می دهیم:

آن جا که می فرماید:«طوبی لمن ذلّ فی نفسه...و عزل عن النّاس شرّه و وسعته السّنّة و لم ینسب الی البدعة،خوشا به حالی کسی که در نزد خود کوچک است(و تکبّر و برتربینی ندارد)...آزار او به مردم نمی رسد،سنّت پیامبر برای او کافی است و هرگز بدعتی به او نسبت داده نمی شود»!

در این عبارت سنّت و بدعت در برابر یکدیگر قرار گرفته،آنها که مطیع فرمان خدا و پیرو سنّت پیامبر او هستند به سراغ بدعت نمی روند،ولی بدعت گذاران پشت

ص: 550

به سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله)کرده و به پندار خود آن را کافی نمی دانند که این گمراهی بزرگ و خطرناکی است.

2-خطرناکترین گناه،بار گناه دیگران را بر دوش کشیدن است

بسیاری از گناهان است که مسئولیت فردی دارد هر چند گناه کبیره ای محسوب می شود،مانند ارتکاب اعمال منافی عفّت و یا نوشیدن شراب و سایر محرّمات،ولی خطرناکترین گناهان،گناهانی است که گروه دیگری را به گناه می افکند و بنیانگذار آن بار گناهان آنها را بر دوش می کشد بی آن که چیزی از گناهان آنها کم شود.سردمداران ظلم و فساد،بدعت گذاران و آمران به منکر و ناهیان از معروف و صاحبان ادّعاهای باطل در این گروه جای دارند.

گاه دامنه گناه انسان بعد از مرگ او تا قرنها و نسلها ادامه دارد و شخص گناهکار باید جریمه تمام آنها را بپردازد(همان گونه که گاهی کار نیک و صواب چنین است و برکاتش قرنها و نسلها ادامه دارد.)

قرآن مجید در باره این گونه اشخاص می فرماید: «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمّا کانُوا یَفْتَرُونَ» ،آنها بار سنگین گناهان خویش را بر دوش می کشند و همچنین بارهای سنگین دیگری را علاوه بر بارهای سنگین خویش.و روز قیامت به یقین از تهمتهایی که می بستند سؤال خواهند شد»! (1)بزرگترین خطر این گونه گناهان آن است که غالبا قابل توبه نیست،چرا که شرط توبه،شستن آثار گناه است،چگونه انسان می تواند آثار این گونه گناهان را -که گاه منطقه وسیعی را فرا می گیرد،و یا بسیاری از کسانی که آلوده به آن شده اند از دنیا رفته اند یا در آینده که این پایه گذار از دنیا می رود به وجود می آیند-بزداید؟

در نتیجه باید بسیار با دقّت گام برداشت!مبادا خدای ناکرده انسان،آلوده چنین

ص: 551


1- 1) سوره عنکبوت آیه،13.

گناهان غیر قابل جبرانی شود و تعبیر مولا علی(علیه السلام)در فراز بالا در باره او صادق گردد که می فرماید:« حمّال خطایا غیره،رهن بخطیئته ،بار گناهان کسانی را که گمراه ساخته به دوش می کشد و در گرو گناهان خویش نیز می باشد».

ص: 552

بخش دوّم

اشاره

الصنف الثانی:

و رجل قمش جهلا،موضع فی جهّال الامّة،عاد فی اغباش الفتنة،عم بما فی عقد الهدنة،قد سمّاه اشباه النّاس عالما و لیس به،بکّر فاستکثر من جمع،ما قلّ منه خیر ممّا کثر،حتّی اذا ارتوی من ماء آجن،و اکتثر من غیر طائل،جلس بین النّاس قاضیا ضامنا لتخلیص ما التبس علی غیره، فان نزلت به احدی المبهمات هیّا لها حشوا رثّا من رأیه،ثمّ قطع به،فهو من لبس الشّبهات فی مثل نسج العنکبوت:لا یدری اصاب ام اخطأ،فان اصاب خاف ان یکون قد اخطأ و ان اخطأ رجا ان یکون قد اصاب.جاهل خبّاط جهالات،عاش رکّاب عشوات،لم یعضّ علی العلم بضرس قاطع، یذرو الرّوایات ذرو الرّیح الهشیم.لاملیّ-و اللّه-باصدار ما ورد علیه، و لا اهل لما قرّظ به،لا یحسب العلم فی شیء ممّا انکره،و لا یری انّ من وراء ما بلغ مذهبا لغیره،و ان اظلم علیه امر اکتتم به لما یعلم من جهل نفسه،تصرخ من جور قضائه الدّماء،و تعجّ منه المواریث.

ترجمه

گروه دوّم(جاهلان عالم نما را امام(علیه السلام)چنین توصیف می کند):

او مردی است که انبوهی از جهل و نادانی را در خود جمع کرده است،و در میان مردم نادان،به هر سو می شتابد و در تاریکیهای فتنه ها به پیش می دود،از دیدن منافع پیمان صلح در میان مردم نابیناست،انسان نماها او را عالم و دانشمند می نامند در حالی که چنین نیست.

ص: 553

او صبح(که از خواب بر می خیزد)کاری جز انباشتن چیزهایی که اندکش بهتر از بسیار است،ندارد،تا این که از آبهای گندیده(زشتیها و پلیدیها)سیراب می شود و انبوهی از مسائل بیهوده را(در مغز و فکر خود)جمع می کند،آن گاه بر مسند قضا و داوری در میان مردم می نشیند(و عجب این که این بینوای نالایق)،تضمین می کند حقایقی را که بر دیگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد و هر گاه با مسأله مبهمی رو به رو گردد،برای تبیین آن،افکار بیهوده و حرفهای پوچ و توخالی را پیش خود آماده می سازد و(با این مقدمات نادرست)به نتیجه آن حکم می کند.او در برابر شبهات فراوانی که وی را احاطه کرده همانند عنکبوت است که تارهایی می تند و بر آن تکیه می کند(تارهایی سست و بی اساس!)او نمی داند درست حکم کرده یا به خطا رفته است.به همین دلیل اگر(از روی تصادف)راه صحیحی رفته باشد از این بیم دارد که خطا کرده باشد و اگر راه خطا را پیموده است امید دارد(تصادفا)صحیح از آب در آید.

او نادانی است که در تاریکیهای جهالت سرگردان و حیران است و همچون نابینایی است که در ظلمات پر خطر به راه خود ادامه می دهد.هرگز علوم و دانشها را به طرز صحیحی فرا نگرفته(و به همین دلیل در هیچ مسأله ای با اطمینان و یقین داوری نمی کند).

او همانند تندبادی که گیاهان در هم شکسته را بی هدف به هر سو پراکنده می کند، روایات پیامبر(صلی الله علیه و آله)را در هم می ریزد(تا به گمان خویش از آن نتیجه ای به دست آورد)، به خدا سوگند(این نادان مغرور)نه برای حل مسائلی که بر او وارد می شود قابل اعتماد است،نه برای مدحی که(مدّاحان چاپلوس)در باره او سر می دهند شایستگی دارد! او باور نمی کند که ورای آنچه شناخته است علم و دانشی باشد و جز آنچه او فهمیده است نظریه دیگری در کار باشد.هر گاه مطلبی برای او مبهم شود کتمان می کند چرا که از جهالت خویش آگاه است!

ص: 554

(خونهایی که به ناحق ریخته)از داوری ظالمانه اش فریاد می کشند و میراثها(ی بر باد رفته)از قضاوت او صیحه می زنند!

شرح و تفسیر
جاهلان عالم نما!

امام(علیه السلام)بعد از توصیف جامعی که در باره گروه اوّل بیان فرمودند به اوصاف گروه دوّم می پردازد و از کسی سخن می گوید که در جهل و نادانی غوطه ور است،ولی خود را دانا می پندارد و بی آن که اسباب بزرگی آماده کند تکیه بر جای بزرگان می زند.

در مرحله اوّل پنج صفت برای چنین کسی بیان می کند.

نخست این که«او مردی است که انبوهی از جهل و نادانی را در خود جمع کرده است» (و رجل قمش جهلا) .

با توجّه به تعبیراتی که ارباب لغت در معنی قمش ذکر کرده اند که آن را به معنی جمع و جور کردن اشیای پراکنده و بدون تناسب و نیز اشیای بی ارزش یا کم ارزش دانسته اند،نکته این تعبیر در کلام امام(علیه السلام)به خوبی روشن می شود که این نادانهای عالم نما به دنبال شبه معلوماتی می روند که نه ارزشی دارد و نه تناسب منطقی در جمع آن دیده می شود.

مرحوم«علامه خویی»در شرح این کلام می گوید:منظور این است که مطالبی را از دهان این و آن و از روایات غیر معتبر و از طریق قیاس و استحسان و منابعی از این قبیل،جمع آوری می کند(که حجمش زیاد امّا ارزشش بسیار کم یا بی ارزش است).

در دوّمین توصیف می فرماید:«او با سرعت در میان مردم نادان به هر سو

ص: 555

می شتابد(تا مریدان و یارانی از جنس خود بر گرد خویش جمع کند.)» (موضع (1)فی جهّال الامّة) .

بدیهی است که چنین افرادی خریدارانی جز آن گروه ندارند و برای آنان در میان خردمندان جایی نیست.هدفشان جلب نظر جهّال و نفوذ در میان آنهاست چرا که از ورود به جرگه خردمندان مأیوس و ناامیدند.

در سوّمین توصیف می افزاید:«او در تاریکیهای فتنه ها به پیش می دود» (عاد (2)فی اغباش الفتنة) .

با توجّه به این که«غبش»(مفرد اغباش)طبق تصریح ارباب لغت (3)به معنی شدّت ظلمت یا ظلمت آخر شب است که بهترین موقع برای پیشرفت کار سارقان و دزدان می باشد روشن می شود که این گونه افراد،همیشه به دنبال آن هستند که از آب گل آلود فتنه ها،ماهی بگیرند.همیشه از روشنایی می گریزند و به ظلمات و تاریکیها که بهترین جا برای فریب مردم نادان است،پناه می برند،چرا که اگر ظلمت فتنه فرو نشیند و آفتاب علم و دانش سرزند چهره واقعی آنان نمایان می گردد و نزد خاص و عام رسوا می شوند.

در چهارمین توصیف به یکی دیگر از بدبختیهای بزرگ چنین کسی اشاره کرده،می فرماید:«او از دیدن منافع پیمان صلح در میان مردم نابیناست» (عم بما فی عقد الهدنة (4)) .

روشن است که منظور از«هدنة»(آرامش)در این جا،صلح میان مسلمانان و غیر مسلمین نیست،چرا که این سخن در باره کسی است که به گواهی جمله های بعد،به

ص: 556


1- 1) «موضع»از ماده«ایضاع»به معنی سرعت در حرکت است(و با این که از باب افعال است معنی لازم دارد نه متعدّی)و در این جا اشاره به حرکت سریع جاهلان عالم نما در میان قشر جهّال است.
2- 1) «عاد»از ماده«عدو»(بر وزن صبر)به معنی دویدن است.
3- 2) مقاییس اللغة،جوهری،لسان العرب.
4- 3) «هدنه»به معنی سکون و آرامش است و در مورد پیمانهای صلح نیز به کار می رود.

عنوان قاضی در میان مردم مطرح شده است.بنا بر این منظور ایجاد صلح و مصالحه در میان توده های مردم و حلّ منازعات از طریق مصالحه است،و به تعبیری دیگر«هدنه»در این جا نقطه مقابل«فتنه»است که در جمله قبل آمده بود.

اصولا این قبیل افراد،همیشه خواهان این هستند که آتش اختلاف شعله ور باشد تا به نیّات پلید و مقاصد شوم خود برسند،در حالی که اگر می دانستند آرامش و صلح در میان مردم به نفع همه افراد است و درگیری و نزاع برای هیچ کس سودی ندارد،به سراغ این امور نمی رفتند.

آری!این گونه اشخاص از درک این حقیقت و مشاهده آن نابینا هستند.

در پنجمین توصیف می فرماید:«انسان نماها او را عالم و دانشمند می نامند در حالی که چنین نیست!» (قد سمّاه اشباه النّاس عالما و لیس به) .

اصولا همان جاذبه ای که ذرّات این جهان را در زمین و آسمان به هم پیوند می دهد و هر موجودی گرایش به همانند خود دارد،در میان این گروه و پیروانشان نیز دیده می شود.

چه تعبیر زیبایی!که از پیروان این عالم نماها به عنوان«اشباه النّاس»یاد می کند،اشاره به این که انسان نماهایی در خدمت این عالم نماها هستند و دو چهره ساختگی و کاذبی از واقعیتها دارند.

بدیهی است شباهت آنها با انسانها همچون شباهت پیشوایانشان به عالمان و دانشمندان،یک شباهت صوری بیش نیست و این تعبیر همیشه در این گونه موارد که تنها شباهت صوری وجود دارد به کار می رود،مانند:«یا اشباه الرّجال و لا رجال»که در خطبه 27«نهج البلاغه»آمده است.

بعد از این توصیف های پنجگانه،امام به بخشی از کارهای زشت و نادرست این گروه می پردازد که نتیجه مستقیم همان صفات و نقاط ضعف بارز آنهاست، می فرماید:«صبح که از خواب بر می خیزد کاری جز انباشتن چیزهایی که اندکش بهتر

ص: 557

از بسیار است،ندارد» (بکّر (1)فاستکثر من جمع،ما قلّ منه خیر ممّا کثّر) . (2)) این تعبیر ممکن است اشاره به امکانات مادّی و دنیوی باشد که فزونی آن باعث غفلت و تکبّر و اشتغال دائم به مادّیات و دور ماندن از معنویات است،و همواره مقدار کم آن از مقدار زیادش بهتر است،و مصداق کفاف و عفاف،از تکاثر و تفاخر،به سلامت و سعادت نزدیکتر می باشد.یا اشاره به فضول کلام و مسائل کم ارزش علوم و پرداختن به شاخ و برگهای کم فایده،به قیمت فراموش کردن اصول و ریشه هاست.

بعضی آن را اشاره به آرای باطله و عقاید فاسده دانستند ولی این احتمال بعید به نظر می رسد،چرا که این آرا و عقاید،مقدار کم آن هم مضر است،هر چند با بعضی از جمله های آینده سازگار است.

سپس می افزاید:«این وضع همچنان ادامه می یابد تا از این آبهای گندیده(زشتیها و پلیدیها)سیراب می شود و انبوهی از مسائل بیهوده را(در مغز و فکر خود)جمع می کند،آن گاه بر مسند قضا و داوری در میان مردم می نشیند(و عجب این که این بینوای نالایق)تضمین می کند حقایقی را که بر دیگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد»

(حتّی اذا ارتوی من ماء آجن (3)،و اکتثر من غیر طائل (4)،جلس بین النّاس قاضیا ضامنا لتخلیص ما التبس علی غیره) .

ص: 558


1- 1) «بکّر»از ماده«بکرة»بر وزن«لقمه»در اصل به معنی آغاز روز است و سپس به هر آغاز و ابتدایی اطلاق شده و در این جا اشاره به این است که جاهلان عالم نما از صبح تا شام به دنبال کارهای بی اساس خود هستند.
2- 2) جمله«ما قلّ منه خیر ممّا کثر»ممکن است به صورت توصیف برای«جمع»باشد که مفهومش چنین می شود:مجموعه ای را جمع آوری می کند که کمش از بسیارش بهتر است، این احتمال نیز داده شده که مضاف الیه باشد و در این صورت احتیاج به تقدیر دارد به این صورت که«من جمع شیء ما قلّ منه خیر ممّا کثر»ولی چندان تفاوتی در معنی نخواهد داشت.
3- 1) «آجن»به معنی آب گندیده است.
4- 2) «طائل»از ماده«طول»(بر وزن قول)به معنی فایده و امتداد است و«من غیر طائل»به معنی بی فایده و بیهوده است.

آری این مرد نادان و گمراه و عالم نما که سرمایه علمی او یک مشت اشتباهات و یا مسائل بیهوده است و مغز و روح او انباشته از آبهای گندیده حبّ دنیا و علاقه به زرق و برق عالم مادّه است،تکیه بر جایی می زند که جز انبیا و معصومین و جانشینان به حقّ آنها کسی نمی تواند بر آن جا بنشیند.همان طور که در حدیث معروف وارد شده است که علی(علیه السلام)خطاب به«شریح قاضی»فرمود:«یا شریح قد جلست مجلسا لا یجلسه نبیّ او وصیّ نبیّ او شقیّ،ای شریح!بر جایی نشستی که در این جا جز پیامبر یا وصی پیامبران یا شقی نمی نشیند!». (1)

از آن بدتر این که او ادّعایی بزرگ دارد که من می خواهم حقایقی را که از دیگران مکتوم مانده است،واضح و آشکار سازم و همیشه جاهلان عالم نما از این ادّعاهای بزرگ و بلندپروازیهای احمقانه داشته و دارند! بعضی از شارحان«نهج البلاغه»،بر این کلام امام چنین افزوده اند که نه تنها در آن زمان،که در عصر ما هم در میان کسانی که بر مسند قضاوت تکیه زدند از این جاهلان عالم نما و آلودگان به زرق و برق دنیا کم نیستند!همان گروهی که اگر حق و عدالت باشد باید همراه مجرمان در قعر زندانها به سر برند!و این خود یکی از مشکلات بزرگ دستگاههای قضایی عصر ماست. (2)

کسانی که تنها به حفظ کردن چند ماده قانون دلخوش کرده اند و یا به مطالعه سطحی بعضی از کتابهای قضایی شرق و غرب بسنده نموده اند.

اکنون ببینم این جاهل بی خبر که بر مسند قضاوت تکیه کرده در عمل چه می کند،امام(علیه السلام)در تبیین حال او چنین می فرماید:«در این هنگام هر گاه با مسأله مبهمی رو به رو گردد،برای روشن ساختن آن،افکار بیهوده و حرفهای پوچ و توخالی را پیش خود آماده می سازد(و از این مقدمات نادرست نتیجه می گیرد)و به نتیجه

ص: 559


1- 3) «وسائل»،جلد 17،صفحه 37(روشن است وصیّ پیامبران در این جا مفهوم گسترده ای دارد که عالمان عادلی که در خط پیامبران هستند را نیز شامل می شود).
2- 4) شرح«نهج البلاغه مرحوم مغنیه»،جلد 1،صفحه 144.

نادرست آن حکم می کند!» (فان نزلت به إحدی المبهمات هیّا لها حشوا رثّا من رأیه،ثمّ قطع به) .

تعبیر به «حشوا رثّا من رأیه» -با توجّه به این که«حشو»به معنی اشیای زاید و بی فایده و«رثّ»به معنی کهنه و پوسیده است-گویی به این نکته اشاره می کند که او نه اهل ابتکار است،نه ذهن وقّاد و روشنی دارد و نه می تواند،دلایل مفیدی برای رسیدن به مقصود خویش گردآوری کند.سرمایه او تنها یک مشت افکار زاید و بی ارزش و کهنه و پوسیده است که دائما بر آن تکیه دارد و همینهاست که وسیله اظهار قطع و یقین و رأی دادن اوست! بدیهی است این گونه مقدّمات باطل و فاسد هرگز یقین آور نیست!او مردم را فریب می دهد و اظهار یقین می کند و به فرض که یقین باشد چون در مقدّماتش راه خطا را از روی تقصیر پوییده،هرگز نزد خدا معذور نیست! مشکلات قضایی مانند سایر مشکلات علمی و اجتماعی و سیاسی،همیشه از طریق بررسی مقدّمات صحیح و منطقی حل و فصل می شود،ولی آن کس که هیچ گونه آشنایی با این مقدمات صحیح ندارد و به مسائل باطلی دل بسته و روح خود را از آنها انباشته است،نه تنها به نتیجه صحیحی نمی رسد،بلکه در وادی ضلالت حیران و سرگردان می شود و دیگران را نیز به گمراهی می کشاند،و از همه بدتر این که هر چه در این بیراهه ها جلوتر می رود،از واقعیتها دورتر می شود!

امام(علیه السلام)در ادامه این سخن می فرماید:«در برابر شبهات فراوانی که وی را احاطه کرده،همانند عنکبوت است که تارهایی دور خود می تند و بر آن تکیه می کند (تارهایی بسیار سست و بی اساس که نه در برابر باران،تاب مقاومت دارد و نه در برابر یک نسیم،بلکه سنگینی ناچیز گرد و غبار را تحمّل نمی کند و از هم گسیخته شده،از سقف آویزان می گردد!)» (فهو من لبس الشّبهات فی مثل نسج العنکبوت (1)) .

ص: 560


1- 1) «عنکبوت»حشره معروفی است و در این که در اصل از ماده«عکب»یا«عنکب»است اختلاف است و بعضی گفته اند در اصل از ماده«عکوب»به معنی«غبار»گرفته شده است چرا که تارهایش شبیه به غبار است.

در تفسیر این تشبیه مولا،میان شارحان نهج البلاغه،بحثهای گوناگونی دیده می شود که بعضی از آنها خالی از تکلّف و تقدیر و تغییر در عبارت نیست.آنچه مناسبتر به نظر می رسد این است که امام(علیه السلام)این گونه افراد اهل مغرور ضعیف الفکر را به عنکبوتی تشبیه می کند که تارهایی برای خود می تند که هم خانه و لانه اوست و هم دام برای شکارش،خانه ای که به هیچ وجه قابل اعتماد نیست،دامی که شکارش تنها حشرات ضعیف و ناتوان است.

آری او هم با این دام خود تنها افراد جاهل و بی مایه ای همچون خودش را شکار می کند.بنا بر این او همانند عنکبوت و افکارش همانند تارهای سست و شکارش همان فریب خوردگان بی مایه و دور از علم و دانش است.

«این بینوا در حالی این راه خطرناک را می پوید که نمی داند درست حکم کرده یا به خطا رفته است،به همین دلیل اگر(از روی تصادف)راه صحیح رفته باشد،از این بیم دارد که خطا کرده باشد،و اگر راه خطا را پیموده است،امید دارد(تصادفا)صحیح از آب در آید!» (لا یدری اصاب ام اخطأ،فان اصاب خاف ان یکون قد اخطأ،و ان اخطأ رجا ان یکون قد اصاب) .

این سرنوشت همه افراد نادان و بی خبری است که عهده دار کارهای مهمّی می شوند که از صلاحیت آنها بیرون است.همواره در شک و تردید بسر می برند حتّی اگر در راه صواب گام نهند،چون به آن ایمان ندارند،متزلزلند و همواره تیر در تاریکی رها می کنند به امید این که شاید به هدف بخورد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه به تصوّر این که جمله های اخیر با جمله بالا که می فرماید: (ثمّ قطع به) در تضاد است زیرا در آن جمله،سخن از قطع و یقین است و در این جا سخن از شک و تردید،به فکر حلّ این تضاد افتاده اند،در حالی که جمله بالا به معنی حکم کردن قاطعانه است نه قطع و یقین خود قاضی،در واقع او تنها

ص: 561

حکم می کند و چهره انسان قاطعی را به خود می گیرد در حالی که در درون وجودش طوفانی از شک و تردید برپاست.

آری!بدبختی بزرگ او در این است که اگر تصادفا به واقع برسد،چون یقین و اطمینان به آن ندارد دائما متزلزل است و از این تزلزل رنج می برد و قادر به تصمیم گیریهای خود نیست،و اگر خطا کند چون به خطای خود واقف نیست راه بازگشت بر او بسته است.

سپس در توصیف دیگری،حال این گونه اشخاص را با تعبیرات کوبنده و تشبیهات بسیار گویا و رسا،چنین بیان می فرماید،می گوید:«او نادانی است که در تاریکیهای جهالت سرگردان و حیران است!» (جاهل خبّاط (1)جهالات) .

«او همچون نابینایی است که در ظلمات پر خطر،همچنان به راه خود ادامه می دهد» (عاش رکّاب عشوات (2)) .

امام تنها به توصیف او به جاهل بودن قناعت نمی کند،بلکه بر آن تأکید می نهد و می فرماید:در میان جهالتها همواره سرگردان است و به نابینا بودن او بسنده نمی کند،بلکه می افزاید او همواره سوار بر مرکب ظلمت و تاریکی شده و بی آن که بداند به کدام سو می رود و به کجا منتهی می شود،به پیش می تازد و این نخستین توصیف و تشبیه در باره آنهاست.

توجّه داشته باشید«عاش»از ماده«عشا»بر وزن«فنا»گاه به معنی نابینایی مطلق تفسیر شده و گاهی به معنی ضعف بینایی چشم،و گاه گفته اند به معنی «شبکوری»است،هر چه باشد صاحب چنین چشمی قادر به دید صحیح اشیا و آنچه در اطراف او می گذرد نیست،و اگر بی احتیاط و بدون مطالعه یا بدون راهنما

ص: 562


1- 1) «خبّاط»از ماده«خبط»در اصل به معنی زدن نامنظم و یا حرکت نامنظم است که طبعا به نتایج نادرست منتهی می شود و به همین دلیل افراد دیوانه یا کسانی که نمی توانند تعادل خود را حفظ کنند«خابط»یا«خبّاط»گفته می شود.
2- 2) «عشوات»جمع«عشوة»به معنی ظلمت و تاریکی است.

حرکت کند،گاه در چاه می افتد،گاه در آتش!چنین است حال کسی که بدون علم و آگاهی کافی در راه پر خطری همچون راه قضا و داوری میان مردم گام بگذارد،که هر روز از زندگیش می گذرد بدبختیهای تازه ای برای خود و دیگران بار می آورد و سرانجام در درّه هولناک کفر و شقاوت سقوط می کند و از همه بدتر این که چنین آدمی خود را آگاه و دانا و آشنا به موازین داوری و حقّ و عدالت می داند!خطایش قابل شمارش و گناهش قابل احصا نیست! باز در توصیف دیگری در باره جهل و نادانی این گونه اشخاص می فرماید:

«او هرگز علوم و دانشها را به طرز صحیحی فرا نگرفته!(به همین دلیل در هیچ مسأله ای با اطمینان و یقین داوری نمی کند!)» (لم یعضّ علی العلم بضرس قاطع) .

در این توصیف،امام(علیه السلام)این گونه افراد را به کسانی تشبیه می کند که غذای خوبی در اختیار دارند،امّا نجویده فرو می برند و هرگز جذب بدن آنها نمی شود.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند«ضرس»در این جا اشاره به دندان عقل است که معمولا هنگام کمال عقل بیرون می آید و این جاهلان مغرور گویی هرگز دندان عقل در نیاوردند و هیچ مسأله ای را با معیار صحیح ارزیابی نمی کنند و نقطه مقابل آنها کسانی هستند که در مسائل کاملا آگاه و اهل خبره اند و در باره آنها گفته می شود که به ضرس قاطع سخن می گویند یعنی سخنانشان روی مبنا و مطابق اصول صحیح است.

در توصیف سوّم می فرماید:«او همانند تندبادی که گیاهان درهم شکسته را بی هدف به هر سو پراکنده می کند،روایات پیامبر(صلی الله علیه و آله)را در هم می ریزد!(تا به گمان خویش از آن نتیجه ای به دست آورد)» (یذرو (1)الرّوایات ذرو الرّیح الهشیم (2)) .

ص: 563


1- 1) «یذرو»از ماده«ذرو»(بر وزن ضرب)به معنی پراکنده کردن است(این لغت به صورت ناقص واوی و ناقص یائی هر دو آمده است).
2- 2) «هشیم»از ماده«هشم»(بر وزن پشم)به معنی شکستن چیز خشکی است،خواه تو خالی باشد یا تو پر.از این جهات گیاهان خشکیده درهم شکسته را«هشیم»می گویند.

اشاره به این که او در ظاهر برای بسیاری از مطالب،روایت و سنّت پیامبر را می خواند،امّا چه فایده که به هیچ وجه قدرت تحلیل آن را ندارد!نه از مفاد آن آگاه است و نه از چگونگی قوّت و ضعف سند،نه راه جمع بین روایات متعارضه را می داند و نه روایات محکم را از متشابه می شناسد.درست همانند تندباد که گیاهان خشکیده را بی هدف به هر سو می برد که از آنها هیچ حاصلی به دست نمی آید.

گیاهان خشکیده(هشیم)فایده چندانی ندارند،ولی اگر جمع شود ممکن است مختصر فایده ای از آن حاصل شود،ولی تندباد چنان آنها را پراکنده می کند که آن مختصر فایده نیز از بین می رود و چنین است حال آگاهان بی خردی که به سراغ روایات می روند و صحیح را از ضعیف و درست را از نادرست نمی شناسند.

در چهارمین توصیف می فرماید:«به خدا سوگند!این نادان مغرور نه برای حل مسائلی که بر او وارد می شود قابل اعتماد است و نه برای مدحی که مدّاحان چاپلوس در باره او سر می دهند شایستگی دارد!» (لا ملیّ-و اللّه-باصدار (1)ما ورد علیه،و لا

اهل لما قرّظ به (2)) .

بدیهی است حل مشکلات قضایی و به اصطلاح فقها،ردّ فروع به اصول، نیاز به سرمایه عظیم علمی دارد که این جاهلان مغرور فاقد آنند،و همین فقر علمی(توجه داشته باشید ملّی به معنای غنیّ و پر مایه آمده است)سبب می شود که در مشکلات زانو زند و راه ورود و خروج را در مسائل مختلف نشناسد(توجّه داشته باشید که صدور و ورود در برابر همند و اشاره به همان مطلبی است که در تعبیرات علما بسیار دیده می شود که می گویند فلان کس مرد عالم و آگاهی است، راه ورود و خروج از

ص: 564


1- 3) «اصدار»از ماده«صدر»نقطه مقابل ورود است.در اصل به معنی ورود و خروج از آبگاه است،سپس به هر دخول و خروجی نسبت به امور مختلف،ورود و صدور اطلاق شده است.
2- 1) «قرّظ»از ماده«تفریظ»به معنی مدح کردن کسی در حال حیات است،در مقابل تأبین که به معنی مدح کردن و بزرگداشت بعد از مرگ است و در اصل به معنی دبّاغی کردن پوست با مادّه ای است که آن را«قرظ»(بر وزن غرض)می نامند که مایه مرغوبیت پوست می شود.

مسائل را به خوبی می شناسد ولی فرد مورد بحث در خطبه «شریف»به خاطر بی مایگی،از این ویژگی بکلّی خالی است!).

یکی از بدبختیهای این گونه افراد این است که گروهی متملّق و چاپلوس به خاطر دستیابی به منافع مادّی و جیفه دنیا،آنها را احاطه می کنند و به مدّاحی و گزافه گویی می پردازند و صفاتی برای آنها بیان می کنند که هرگز شایسته آن نیستند،آنها از این دروغهای شرم آور در آغاز لذّت می برند،با این که می دانند دروغ است ولی کم کم باورشان می آید و گمان می کنند به راستی دارای چنین شایستگیهایی هستند و این اوج بدبختی آنهاست که راههای نجات را به رویشان می بندند! (1)

سپس در توصیف پنجم می افزاید:«این(بینوا)باور نمی کند که ورای آنچه را شناخته است علم و دانشی باشد و جز آنچه او فهمیده است نظر دیگری در کار باشد!» (لا یحسب العلم فی شیء ممّا انکره،و لا یری انّ من وراء ما بلغ مذهبا لغیره) .

این در حقیقت از لوازم کوته فکری و محدود بودن دانش و آگاهی است که انسان خود را علم کل می داند و ماورای آن را منکر است و کمترین احترامی برای افکار دیگران قائل نیست در حالی که دانشمندان بزرگ کسانی هستند که نهایت علم و دانش خود را اعتراف به نادانی می شمرند و عقیده دارند در هر مغزی جرقه هایی از حقیقت است که باید با تلاش و کوشش بر آن دست یافت،آنها با تواضع و سعه صدر سخنان دیگران را می شنوند و به مصداق: «فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (2)آنچه خوب و شایسته است بر می گزینند،و در حالی که جاهلان مغرور در همه جا با قاطعیت سخن می گویند،آنها در مسائل علمی با احتیاط گام بر

ص: 565


1- 2) در این جا بعضی از شارحان نهج البلاغه،به جای«قرّظ»که از ماده«تقریظ»به معنای مدح و ستایش است«فرّط»که از ماده«تفریط»و«فوّض»که از ماده«تفویض»است ذکر کرده و تفسیرهایی برای آن بیان داشتند،امّا چون بنای ما در این شرح این است که سراغ اختلاف نسخه ها نرویم و تنها به نسخه معروفی که امروز متداول است بسنده نماییم از ذکر آنها صرف نظر می کنیم.
2- 1) سوره زمر،آیات 17-18.

می دارند،زیرا می دانند وسعت دایره علوم،فوق آن است که ما تصوّر می کنیم.

سپس به ششمین توصیف می پردازد و می فرماید:«هر گاه مطلبی بر او مبهم شود،کتمان می کند چرا که از جهالت خویش آگاه است!» (و ان اظلم علیه امر اکتتم به لما یعلم من جهل نفسه) .

این یک تفاوت روشن در میان عالمان و جاهلان مغرور است،عالم هنگامی که به امر مبهمی برخورد کند آن را در متن مطالعات خود قرار می دهد و اگر توانایی بر حلّ آن پیدا نکرد،از افکار دیگران و مشاوره با آنان بهره می گیرد،ولی جاهل مغرور آن را می پوشاند و بی تفاوت از کنار آن می گذرد،چرا که می داند هر قدر در آن درنگ کند مایه رسوایی بیشتر است.

کوتاه سخن این که او بر خلاف آنچه در روایات اسلامی آمده است که فرموده اند اگر چیزی را نمی دانید حیا نکنید بروید و یاد بگیرید و اگر از شما در باره چیزی سؤال کنند که علم به آن ندارید حیا نکنید و با صراحت بگویید نمی دانم،«و لا یستحینّ احد منکم اذا سئل عمّا لا یعلم ان یقول:لا اعلم،و لا یستحینّ احد اذا لم یعلم الشّیء ان یتعلّمه» (1)عمل می کند و این کار عواقب زیانبار و دردناکی برای خود آن شخص و جامعه ای که در آن زندگی می کند دارد که امیر مؤمنان(علیه السلام)در جمله بعد به آن اشاره کرده و به عنوان یک نتیجه گیری از کار این قاضیان جاهل و مغرور و بی تقوا،می فرماید:«خونها از داوری ظالمانه اش فریاد می کشند!و میراثهای بر باد رفته از قضاوت او صیحه می زنند!» (تصرخ من جور قضائه الدّماء،و تعجّ (2)منه المواریث) .

آری!خونهایی که از این قضاوتهای ظالمانه ریخته شده و اموالی که با این داوریهای نابخردانه بر باد رفته به زبان حال فریاد می زنند و گوش شنوای آگاهان،

ص: 566


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،کلمه 82.
2- 2) «تعجّ»از ماده«عجّ»و«عجیج»است که به معنی بلند شدن صدا یا بلند شدن غبار و مانند آن می باشد و در عبارات بالا به معنی فریاد می باشد.

این صدا را به خوبی می شنود و لرزه بر اندامشان می افتد،در حالی که این جاهل مغرور عربده مستانه می کشد و خنده احمقانه سر می دهد! تعبیر به«تصرخ...»و«تعجّ...»تعبیر بسیار جالب و زیبایی است،چرا که برای آن خونهای به ناحق ریخته و اموال بر باد رفته،گویی علم و شعور و درک و آگاهی قائل می شود که حتّی این موجودات بی جان فریاد می زنند،امّا این مغرور به ظاهر انسان،در بی خبری کامل بسر می برد،و این که بعضی آمدند در این جا کلمه اهل را در تقدیر گرفته اند و می گویند اولیای این خونها و صاحبان آن اموال فریاد می کشند تقدیری است که لطافت بیان مولا را که در بالا به آن اشاره شد از بین می برد.

به هر حال،قاضیانی که باید حافظ خون و اموال مردم باشند،بر اثر جهل و نادانی و بی تقوایی،درست در جهت مخالف آن حرکت کرده،امنیّت را از بین می برند و همه چیز را بر باد می دهند.

این سخن شبیه تعبیر تکان دهنده ای است که امام صادق(علیه السلام)در روایت معروف«ابو ولاّد»بعد از آن که بعضی از قضاوتهای بسیار ظالمانه را شنید چنین بیان فرمود:«فی مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السّماء ماءها و تمنع الارض برکاتها،این گونه قضاوتها سبب می شود که از آسمان رحمت الهی نبارد و زمین برکاتش را باز دارد». (1)

نکته ها
1-عالمان سوء و خطرات آنان

در فراز بالا از کلام مولا علی(علیه السلام)اشارات بسیار پر معنایی به ضررهای فوق العاده جاهلان عالم نما و عالمان زشت سیرت شده است که هم خود را به بدبختی می کشانند و هم جامعه ای را که در آن زندگی می کنند.خطرات آنها تا آن جاست که خونهای بیگناهان ریخته می شود و حقوق مظلومان بر باد می رود، خونها از قضاوت

ص: 567


1- 1) «وسائل الشیعه»،جلد 13،صفحه 256.

ظالمانه آنها فریاد می کشند و اموال به غارت رفته از دست آنها صیحه می زنند.

در حدیث معروف پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)آمده است:«من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر ممّا یصلح،آن کسی که بدون آگاهی عهده دار کاری می شود خرابکاری او از اصلاحات او بیشتر است»! (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:«من افتی النّاس بغیر علم و هو لا یعلم النّاسخ من المنسوخ و المحکم من المتشابه فقد هلک و اهلک،کسی که بدون آگاهی کافی فتوا دهد در حالی که نه ناسخ را از منسوخ می شناسد و نه محکم را از متشابه،هم خودش هلاک می شود و هم دیگران را به هلاکت می کشاند»! (2)این گونه افراد هر چه بیشتر و سریعتر کار کنند بدبختی آنها و جامعه بیشتر می شود،همان گونه که در حدیث پر معنایی از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم که می فرمود:«العالم علی غیر بصیرة کالسّائر علی غیر الطّریق لا یزیده سرعة السّیر إلاّ بعدا،کسی که بدون آگاهی عمل می کند همچون کسی است که از بیراهه می رود که هر چه بر سرعت سیر خود بیفزاید،از جاده اصلی دورتر می شود» ! (3)

2-معلوماتی همچون تارهای عنکبوت

در فراز بالا معلومات این گونه جاهلان عالم نما،به تارهای عنکبوت تشبیه شده است،تشبیهی که در واقع از سوره عنکبوت در قرآن مجید گرفته شده است که معبودهای مشرکان را به تارهای عنکبوت تشبیه می کند.

عنکبوت از عجایب و شگفتیهای جهان آفرینش است.این حشره از قطره بسیار کوچک آب لزجی که در زیر شکم دارد و آن را با چنگال خود بیرون می کشد،تارهایی برای خود می تند،زیرا این مایع دارای ترکیب خاصّی است که هر گاه در

ص: 568


1- 2) «اصول کافی»،جلد 1،صفحه 44.
2- 1) همان مدرک،صفحه 43.
3- 2) همان مدرک.

مجاورت هوا قرار گیرد سخت و محکم می شود.بعضی از دانشمندان می گویند هر عنکبوتی قادر است با این مایع بسیار مختصر که در اختیار دارد در حدود پانصد متر از این تارها بتند و عجیبتر این که سستی این تارها به خاطر نازکی آن است ولی اگر از این تارها به ضخامت یک سیم فولادی درست کنند از فولاد محکمتر خواهد بود!و یا به تعبیری دیگر اگر سیمی از فولاد به نازکی تار عنکبوت درست شود از تار عنکبوت سست تر است.

به هر حال این تارها که با مهندسی خاصّی ساخته می شود هم لانه عنکبوت را تشکیل می دهد و هم دام او را،ولی همان گونه که قرآن می گوید در جهان خانه ای سست تر از آن وجود ندارد.یک نسیم مختصر آن را در هم می ریزد،یک قطره باران آن را سوراخ می کند،شعله ضعیفی از آتش آن را بکلّی ویران می سازد و حتّی طاقت گرد و غباری را که بر روی آن می نشیند،ندارد و آن را از هم گسسته و خراب می کند و این گونه است معبودهای مشرکان و علم و دانش جاهلان مغرور،که در مقابل هر مشکلی ضعیف و ناتوان است.

عالمانی که بر قیاسها و استحسانهای ظنّی و مانند آن تکیه می کنند،کار آنها نیز همچون کار عنکبوت است که به آن خانه سستش دل می بندد و بر آن تکیه و اعتماد می کند! ضمنا از این تشبیه که در مورد جاهلان عالم نما آمده است استفاده می شود که افرادی در دام آنها گرفتار می شوند که همچون حشرات و پشه های بی مقدارند و آنها که اهل تحقیق و دقّتند هرگز در دام این عنکبوتهای زشت گرفتار نمی شوند.

3-مدّاحان چاپلوس

در این فراز سخن از عدم اهلیّت آنها برای مدح مدّاحان چاپلوس آمده بود، همان بلای بزرگی که گریبان این دسته از جاهلان عالم نما را می گیرد و کم کم باور می کنند علم و دانشی دارند و لیاقت و ارزشی،و به همین دلیل بر مسندهایی تکیه می زنند که هرگز اهل آن نیستند و مایه هلاکت خویش و جامعه می شوند.

ضرر آن

ص: 569

مدّاحان چاپلوس که اطراف نااهلان را می گیرند و آنها را بر مسند قدرت می نشانند از زیان آن سردمداران نالایق کمتر نیست،بلکه بیشتر است!

در قرآن مجید و روایات اسلامی از این کار شدیدا مذمّت شده است.

در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)می خوانیم:«اذا مدح الفاجر إهتزّ العرش و غضب الرّبّ،هنگامی که برای شخص فاجر مدح و ثنا گفته شود،عرش خداوند به لرزه در می آید و پروردگار غضب می کند»! (1)در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:«من مدح سلطانا جائرا و تخفّف و نضعضع له طمعا فیه کان قرینه الی النّار،کسی که سلطان ظالمی را ثنا گوید و به خاطر طمع در امکانات مادّیش برای او تواضع کند،همنشین او در آتش دوزخ خواهد بود»! (2)به همین دلیل در احادیث اسلامی شدیدا نسبت به مدح مدّاحان هشدار داده شده است که حتی افراد با تقوا مراقب خطرات این گونه مدّاحان باشند!در حدیث معروف نبوی می خوانیم:«احثو فی وجوه المدّاحین التّراب،خاک به صورت مدّاحان بپاشید!(و آنها را از خود دور کنید که شما را از عیوب غافل می کنند)». (3)

امیر مؤمنان در«عهدنامه»معروف«مالک اشتر»،به مالک در این زمینه هشدار می دهد و بعد از آن که او را به همنشینی اهل ورع و صدق و راستی دعوت می کند،می فرماید:«ثمّ رضهم علی الاّ یطروک و لا یبجحوک بباطل لم تفعله فانّ کثرة الإطراء تحدث الزّهو و تدنی من العزّة،آنان را طوری تربیت کن که ستایش بیهوده از تو نکنند و تو را نسبت به اعمالی که انجام نداده ای،تمجید ننمایند!زیرا کثرت مدح و ثنا،خودپسندی و عجب به بار می آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزدیک می سازد»! (4).

ص: 570


1- 1) «بحار الانوار»جلد 74،صفحه 150.
2- 2) «بحار الانوار»،جلد 72،صفحه 369.
3- 3) «بحار الانوار»،جلد 70،صفحه 294.
4- 4) «نهج البلاغه نامه»،53.

بخش سوّم

اشاره

الی اللّه اشکو من معشر یعیشون جهّالا،و یموتون ضلالا،لیس فیهم سلعة ابور من الکتاب اذا تلی حقّ تلاوته،و لا سلعة انفق بیعا و لا اغلی ثمنا من الکتاب اذا حرّف عن مواضعه،و لا عندهم انکر من المعروف،و لا اعرف من المنکر!

ترجمه

به خدا شکایت می برم از گروهی که در جهل و نادانی زندگی می کنند و در گمراهی جان می دهند و می میرند!گروهی که در میان آنها متاعی کسادتر از قرآن مجید نیست، اگر درست خوانده و تفسیر شود!و متاعی بهتر و گرانبهاتر از آن،نزد آنها وجود ندارد، اگر آن را از مفاهیم اصلیش تحریف کنند(و مطابق هوای نفس آنها تفسیر نمایند)!نزد آنها چیزی زشت و ناشناخته تر از معروف نیست!و(چیزی)نیکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد(چرا که تمام وجود زشتشان هماهنگ با منکرات است و بیگانه از نیکی و معروف)!

شرح و تفسیر
اشاره

در آخرین فراز این خطبه،امام(علیه السلام)شکایت این گونه جاهلان عالم نما و قاضیان نادان و دنیاپرست و خودخواه و مغرور را به درگاه خداوند می برد و با دلی پر درد و آهی سوزان از آنها شکوه می کند،می فرماید:

«از این گروهی که در میان امواج جهل و نادانی زندگی می کنند و در گمراهی جان

ص: 571

می دهند به خدا شکایت می کنم!» (الی اللّه اشکو من معشر یعیشون جهّالا، و یموتون ضلاّلا) .

در واقع در این فراز،توصیفهای دیگری برای معرّفی این گروه و تکمیل مباحث گذشته بیان می کند که این یکی از آنهاست.آری تمام زندگی آنان در جهل و نادانی سپری می شود و به همین دلیل مرگشان در ضلالت و گمراهی است(در واقع جمله دوّم نتیجه اجتناب ناپذیر جمله اوّل است!)چگونه ممکن است سراسر زندگی انسان در جهل بگذرد و او گمراه از دنیا نرود! در توصیف دیگری از آنها که یکی از بهترین نشانه ها برای شناختن این گروه است،می فرماید:

«در میان آنها متاعی کسادتر از قرآن مجید نیست،اگر درست خوانده و تفسیر شود!و متاعی بهتر و گرانبهاتر از آن نزد آنها وجود ندارد،اگر آن را از مفاهیم اصلیش تحریف کنند(و مطابق هوای نفس آنها تفسیر نمایند.)» (لیس فیهم سلعة (1)ابور (2)من الکتاب اذا تلی حقّ تلاوته،و لا سلعة انفق (3)بیعا و لا اغلی ثمنا من الکتاب اذا حرّف عن مواضعه) .

آنها قرآنی را می خواهند که هماهنگ با هوای نفس آنها و اغراض فاسد و نیّات شوم و افکار پلیدشان باشد،و از آن جهت قرآن با تفسیر راستینش،هماهنگ با این

ص: 572


1- 1) «سلعه»(بر وزن فرقه)به معنی متاع و مال التجاره است و در اصل از ماده«سلع»به معنی شکاف یا شکاف در کوهها گرفته شده و از آنجا که«مال التجاره»آشکارا در برابر چشم همه قرار داده می شود،به آن«سلعه»گفتند.
2- 2) «ابور»از ماده«بور»(بر وزن غور)به معنی هلاکت و فساد است،و از آن جهت که کسادی بازار موجب هلاکت سرمایه ها و مردم می شود این واژه به آن اطلاق شده است.
3- 3) «انفق»از ماده«نفاق»و«نفوق»در اصل به معنی از بین رفتن چیزی است و بخشش را از آن جهت«انفاق»می گویند که به ظاهر اموال مورد انفاق از دست می رود هر چند در معنا پاداشی به مراتب عظیم تر خواهد داشت.همچنین به رواج متاع در بازار«نفاق»(بر وزن طلاق)گفته می شود چون به زودی از طرف خریداران،خریداری می شود و از بازار بیرون می رود.

خواسته های انحرافی نیست،دائما دست به سوی تحریف و تفسیر به رأی دراز می کنند و برای توجیه افکار و اعمال زشتشان در میان علاقه مندان به قرآن، به سراغ تحریف می روند.

نکته قابل ملاحظه این که آنها در محیطی زندگی می کنند که قرآن فوق العاده قداست دارد و به عنوان وحی الهی در نظر توده مردم،کاملا محترم است،به همین دلیل برای رسیدن به نیّات شوم خود،خود را زیر پوشش آن قرار داده و با تحریف و تفسیرهای نادرست،مقاصد پلید خود را رنگ و آب قرآنی می دهند و این کتاب بزرگ هدایت،به واسطه تحریف،وسیله ضلالت مردم قرار می دهند.

در آخرین توصیف آنها در این خطبه می فرماید:«نزد آنها چیزی زشت تر و ناشناخته تر از معروف و(چیزی)نیکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد(چرا که تمام وجود آنها زشت و منکر است و هماهنگ با منکرات و کفر و اعمالشان زشت است و بیگانه از نیکیها و معروفها)!» (و لا عندهم انکر من المعروف،و لا اعرف من المنکر) .

نکته: تفسیر به رأی و تحریف حقایق

روشنترین تفاوت در میان مؤمنان با تقوا و بی ایمانهای فاقد تقوا،یک چیز است و آن این که گروه اوّل قرآن و فرمان الهی را برای خود اصل اساسی می دانند و می کوشند خواسته های خود را بر آن تطبیق دهند و اگر گرفتار خطا و لغزشی شوند،و از چهارچوبه دستورات الهی فراتر روند،به زودی پشیمان می شوند، رو به درگاه خدا می آورند،و از گناه و تقصیر خویش توبه می کنند و در صدد جبران بر می آیند.

گروه دوّم که خودخواه و خودمحور و هواپرستند،معیار اصلی را خواسته های دل و هوسهای بی قید و شرط خود می دانند،به همین دلیل کوشش می کنند که آیات قرآن و کلمات الهی را نیز بر آن تطبیق دهند،چرا که آن اصل است و این فرع،دین و احکام الهی تا آنجا برای آنها محترم است که با خواسته های آنها سازگار باشد،

ص: 573

و هر جا از خواسته های آنها جدا شد از آن جدا می شوند.به همین دلیل آنها در برابر آیات الهی با یکی از دو شیوه برخورد می کنند:

نخست از شیوه «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» بهره می گیرند آنچه هماهنگ با هوسهایشان است می پذیرند و به آن ایمان دارند و آنچه را مخالف آن است طرد می کنند و نسبت به آن کافر می شوند! در واقع آنها به مصداق «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» هوای نفس را می پرستند نه خدا را! شیوه دوم دست زدن به تحریف معنوی و تفسیر به رأی،که گاه برای فریب مردم و گاه برای فریب وجدان خویش می باشد،و این شیوه از شیوه اوّل خطرناکتر و زشت تر است.به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامی مذمّت فوق العاده ای از آن شده است.

قرآن مجید در باره گروهی از یهود می فرماید: «أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» ،آیا انتظار دارید به آیین شما(مسلمانان)ایمان بیاورند با این که عدّه ای از آنها سخنان خدا را می شنیدند و پس از فهمیدن،آن را تحریف می کردند در حالی که علم و آگاهی داشتند». (1)

مسلّم است این گونه افراد در برابر هیچ گونه واقعیّتی تسلیم نخواهند شد،آنها خفّاشانی هستند که دشمن آفتاب عالمتاب حقّند،آنها هرگز ایمان به خدا نیاوردند! لذا در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)می خوانیم که می فرماید:«قال اللّه جلّ جلاله:ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی،خداوند متعال می فرماید:کسی که سخن مرا به رأی خود(و مطابق میل خویش)تفسیر کند به من ایمان نیاورده است». (2)

ص: 574


1- 1) سوره بقره،آیه 75.
2- 1) «بحار الانوار»،جلد 89،صفحه 107.

در حدیث دیگری از رسول خدا می خوانیم:«اشدّ ما یتخوّف علی امّتی ثلاث:زلّة عالم،او جدال منافق بالقرآن،او دنیا تقطع رقابکم،شدیدترین خطری که امّت مرا تهدید می کند،لغزش عالمان و استدلال منافقان به قرآن(برای توجیه منویّات خویش)،و مطامع دنیوی،که گردنهای شما را می زند(و شما را به ذلّت می کشاند)». (1)

در باره تفسیر به رأی و مفهوم دقیق آن و خطراتی که از آن ناشی می شود در موارد مناسب توضیحات بیشتری به خواست خدا خواهد آمد.

ص: 575


1- 2) همان مدرک،صفحه 108.

ص: 576

خطبۀ هیجدهم: سخن از قضاتی که تکیه بر دلایل سست و بی اساسی همچون«قیاس»و«رأی»و«استحسان»می کنند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی ذم اختلاف العلماء فی الفتیا

و فیه یذم اهل الرأی و یکل امر الحکم فی امور الدین للقرآن. (1)

سخنی از آن حضرت در مذمّت اختلاف علما در فتواست،که در آن اهل رأی(و قیاس)را نیز مذمّت می کند و حکم کردن در مسائل دینی را به قرآن واگذار می نماید.

بخش اوّل

اشاره

ترد علی احدهم القضیّة فی حکم من الاحکام فیحکم فیها برأیه،ثمّ ترد

ص: 577


1- 1) در مورد سند خطبه مطابق آنچه در«مصادر نهج البلاغه»آمده،این خطبه را«محمد بن طلحه شافعی»در کتاب«مطالب السئول»(جلد 1،صفحه 141)آورده و تصریح نموده است که«محمد بن طلحه»گر چه بعد از«سیّد رضی»زیسته،ولی روایت این خطبه با تفاوتهای مختصری دلیل بر این است که مصدری غیر از«نهج البلاغه»در اختیار داشته است،سپس می افزاید از روایت«قاضی نعمان مصری»که قبل از«شریف رضی»می زیسته در«دعائم الاسلام»استفاده می شود که این خطبه در میان شیعه معروف بوده است،نکته جالب این که از کلام«محمد بن طلحه»به خوبی استفاده می شود که این کلام جزیی از خطبه سابق است و در واقع هر دو یک خطبه را تشکیل می دهد و ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند لذا این سؤال پیش می آید که چرا«سیّد رضی»این دو را از هم جدا کرده است،نویسنده «مصادر نهج البلاغه»در این جا دو احتمال می دهد:یکی این که ممکن است«رضی»از دو کتاب آن را نقل کرده باشد.دیگر آن که او واقعا نوشته بوده است:و من هذا الکلام...یعنی این سخن بخشی دیگر از خطبه سابق است،ولی ناسخان«نهج البلاغه»اشتباه کرده و به صورت:و من کلام له علیه السّلام نوشته اند که ظاهرش کلام مستقل دیگری است. («مصادر نهج البلاغه»،جلد 1،صفحه 362 با کمی توضیح).

تلک القضیّة بعینها علی غیره فیحکم فیها بخلاف قوله،ثمّ یجتمع القضاة بذلک عند الامام الّذی استقضاهم فیصوّب آراءهم جمیعا-و الههم واحد!و نبیّهم واحد!و کتابهم واحد!

ترجمه

گاه مسأله(و دعوایی)مطرح می شود و قاضی به رأی خود در آنجا حکم می کند، سپس شبیه همان دعوا نزد قاضی دیگری عنوان می گردد،او درست بر خلاف اوّلی حکم می کند،سپس همه این قضات(با آن آرای ضدّ و نقیض نزد پیشوایشان که آنان را به قضاوت منصوب کرد،گرد می آیند و او رأی همه آنها را تصدیق و تصویب می کند در حالی که خدای آنها یکی و پیامبرشان یکی و کتابشان(نیز)یکی است!

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که اشاره کردیم،به عقیده بعضی از محققان جزیی از خطبه گذشته بوده است که در کلام«سیّد رضی»از هم جدا شده است و محتوا و مضمون آن نیز گواهی بر همین معنی می دهد،چرا که در خطبه گذشته سخن از قضات ناآگاه و ناصالح بود که با داوریهای نادرست خود،امنیّت جان و مال مردم را به خطر می افکنند و منشأ مفاسد بسیاری در سطح جامعه می گردند.

در این خطبه نیز سخن از قضاتی به میان آمده که تکیه بر دلایل سست و بی اساسی همچون«قیاس»و«رأی»و«استحسان»می کنند و نتایج نادرستی از آن می گیرند و از آن بدتر این که رئیس آنها آرای ضدّ و نقیض همه آنها را«حکم اللّه می شمرد»و مطابق با واقع می داند.

سپس امام(علیه السلام)به ابطال نظریه تصویب(نظریه ای که می گوید آرا قضات و فتوای فتوا دهندگان هر چند با یکدیگر در تضاد باشد همگی مطابق واقع و بر وفق حکم

ص: 578

الهی است)می پردازد و با تحلیل بسیار دقیق و بیان موزون و مستدلّی این عقیده را ابطال می فرماید و راه را برای وصول به حق،در این مسأله مهم اسلامی که بسیاری در آن سرگردان شده اند،کاملا هموار می سازد.

این خطبه در سه بخش خلاصه می شود:بخش اوّل،سخن از طرز کار قضاتی به میان می آورد که در مسیر تصویب حرکت می کنند و همه آرای ضدّ و نقیض را«حکم اللّه»می شمرند.

بخش دوّم به ابطال این نظریه می پردازد و در بخش سوّم به تناسب،از عظمت قرآن سخن می گوید که مرجع حلّ همه مشکلات و اختلافات است.

شرح و تفسیر
این همه اختلاف چرا؟

امام(علیه السلام)سخن خود را چنین شروع می کند:«گاه یک دعوا در حکمی از احکام مطرح می شود و«قاضی»به رأی خود در آن جا حکم می کند،سپس شبیه همان دعوی نزد«قاضی دیگری»عنوان می گردد،او درست بر خلاف اوّلی حکم می دهد!» (ترد علی احدهم القضیّة فی حکم من الاحکام فیحکم فیها برأیه،ثمّ ترد تلک القضیّة بعینها علی غیره فیحکم فیها بخلاف قوله) .

«سپس همه این قضّات(با آن آرای ضدّ و نقیضی که در مسأله واحدی داده اند)نزد پیشوایشان که آنان را به قضاوت منصوب کرده،گرد می آیند،و او رأی همه آنها را تصدیق و تصویب می کند(و فتوای همگان را درست و مطابق واقع می شمرد)،در حالی که خدای آنها یکی،پیامبرشان یکی و کتابشان(نیز)یکی است!» (ثمّ یجتمع القضاة بذلک عند الامام الّذی استقضاهم فیصوّب آراءهم جمیعا-و الههم واحد!و نبیّهم واحد!و کتابهم واحد) .

گر چه این مسأله برای بسیاری عجیب به نظر می رسد و شاید باور کردنش برای

ص: 579

آنها مشکل باشد که کسانی همه قضاوتها یا آرای ضدّ و نقیض را صواب و درست بشمرند و همه را حکم الهی بدانند،ولی این یک واقعیّت است که گروهی از مسلمانان اهل سنّت دارای چنین عقیده ای هستند و اگر به علّت گرایش آنها به این عقیده که بعدا به طور مشروح خواهد آمد توجّه کنیم،باور خواهیم کرد که آنها در تنگناهایی قرار گرفته بودند که برای رهایی از آن چاره ای جز گرایش به عقیده تصویب وجود نداشته است.

ولی امام(علیه السلام)در جمله آخر،نخستین ضربه را بر پایه این تفکّر نادرست وارد می سازد و می فرماید:این همه در حالی است که خدای آنها واحد و پیامبرشان واحد و کتابشان واحد است!بی شک از خدای واحد برای مسأله واحد حکم واحدی صادر می شود،چرا که او عالم به همه حقایق است و همه چیز را بی کم و کاست می داند و طبق مصالح یا مفاسدی که در آن مسأله بوده حکم واحدی در آن تعیین نموده است.نه اشتباه می کند،نه فراموشی در ذات مقدّسش راه دارد،نه پشیمان می گردد و نه با گذشت زمان چیز مجهولی برای او آشکار می شود.پس اختلاف از ناحیه او نمی تواند باشد! با توجّه به این که پیامبرشان نیز یکی است و او در همه چیز،به ویژه القای احکام،معصوم است،حکم الهی را بی کم و کاست و بدون هر گونه تغییر بیان می کند.پس او نیز منشأ اختلاف نیست! قانون و برنامه و آیین نامه آنها نیز یکی است،کتابی که هیچ گونه تغییر و تحریفی در آن راه نیافته و از سرچشمه زلال وحی نشأت گرفته و در دسترس همه آنهاست و مورد قبول همه،و هیچ اختلاف و تضادّی در محتوای آن وجود ندارد، چرا که از سوی خداست. «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» ، اگر از سوی غیر خدا بود اختلاف و تضاد زیادی در آن دیده می شد». (1)

ص: 580


1- 1) سوره نساء،آیه 82.

پس اختلاف از ناحیه کتاب آسمانی آنها نیست.

این سخن در واقع مقدمه ای است برای شرحی که در فراز دوّم می آید و نشان می دهد که اختلافات از افکار نادرست خودشان برخاسته و نارساییهای اندیشه هایشان سبب بروز چنین اختلافاتی شده و به تعبیر دیگر این سخن یک جواب اجمالی و سربسته برای مسأله تصویب است که شرح تفصیلی آن را امام(علیه السلام) در بحث بعد به نیکوترین بیانی روشن می سازد.

در واقع اعتقاد به تصویب و صحیح بودن آرای ضدّ و نقیض،انحراف از اصل توحید و گرایش به نوعی شرک است.توحید الوهیّت،خدا را یگانه معرّفی می کند و توحید نبوت،پیامبر اولو العزم را در هر عصر یکی می شمرد،و توحید شریعت،کتاب آسمانی را یکی می داند.پس گرایش به تعدد احکام واقعی،که چیزی جز شرک نیست،تضاد روشنی با اصل توحید دارد.

نکته ها
1-مسألۀ تصویب چیست و از کجا نشأت گرفته است؟

این مسأله یکی از مهمترین مسائل اسلامی است که ارتباط نزدیکی با مسأله «اجتهاد»و«رأی»و«قیاس»و«استحسان»و مانند آن دارد و نیز دارای پیوند نزدیکی با حوادث سیاسی و تاریخی بعد از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)می باشد و شرح این ماجرا به گونه ای که به درازا نکشد و از طرز بحثهای ما خارج نشود چنین است:

1-دوران حیات رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)پر از طوفانها و حوادث سخت اجتماعی و سیاسی و نظامی بود و مجال زیادی برای مسلمین برای فرا گرفتن همه احکام، باقی نمی گذاشت،هر چند اصول اساسی آنها در قرآن تبیین شده بود.

2-بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)که جامعه اسلامی به سرعت رو به گسترش می رفت هر روز مسائل تازه ای در احکام فقهی اسلام پیدا می شد و مسلمین با مسائل جدید بی شماری رو به رو شدند که در احادیث رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)پاسخ آن را نمی یافتند.

ص: 581

افزون بر این،مخالفت شدید بعضی از خلفا(عمر)با نوشتن و نقل احادیث رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) (1)به گمان این که مزاحم نشر قرآن می شود،بسیاری از احادیث رسول اللّه را به بوته فراموشی سپرد و احساس کمبود منابع برای مسائل فقهی مورد نیاز بیشتر می شد،و فقهای اسلام و مخصوصا دستگاه خلافت که دائما با مسائل فقهی جدید درگیر بود در تنگنای سختی قرار گرفتند،اگر بگویند اسلام برای این مسائل مختلف اعم از حقوقی و جزایی و فردی و اجتماعی پاسخ ندارد،چگونه با آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» ، امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین و آیین(جاویدان)شما برگزیدم و راضی شدم» (2)سازگار خواهد بود؟

آیینی که خاتم تمام ادیان است و از نظر مکان،مخصوص به کشور و منطقه ای نیست،بلکه جهانی و جاودانی است باید پاسخگوی تمام نیازهای مربوط به تمام مناطق جهان تا پایان دنیا باشد و با این احادیث محدودی که از رسول خدا نقل شده،چگونه می توان همه آنها را پاسخ گفت؟

فراموش نکنید که این تنگنا یا بن بست شدید،از آن جا ناشی شد که آنها توصیه معروف و مسلّم پیامبر را در باره این که قرآن و اهل بیت را فراموش نکنند و دست از دامان این دو بر ندارند تا هرگز گمراه نشوند (3)به دست فراموشی سپردند،در حالی که

ص: 582


1- 1) مرحوم«علامه امینی»در جلد 6«الغدیر»مدارک مشروح این مسأله را از مهمترین کتب عامّه مانند«سنن ابن ماجه»و«سنن دارمی»و«مستدرک حاکم»در«تذکرة الحفاظ»و «کنز العمال»و غیر آن تحت عنوان«نهی الخلیفة عن الحدیث»ذکر کرده و نشان داده که چگونه عمر از نقل احادیث رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)نهی می کرد و راویان حدیث را حبس یا تهدید به تبعید و ضرب می نمود،این بحث بسیار عبرت انگیز و تأسف برانگیز است.
2- 2) سوره مائده آیه،3.
3- 1) در باره حدیث«ثقلین»و تواتر آن در منابع حدیثی اهل سنّت و شیعه و مدارک معروف آن از «صحیح مسلم»و«ترمذی»و«دارمی»و«مسند امام احمد»و«خصائص نسائی»و«مستدرک الصحیحین»و«سنن بیهقی»و غیر اینها به طور مشروح در کتاب پیام قرآن،جلد 9،بحث «ولایت و امامت عامّه در سنّت»سخن گفته ایم.

اگر این توصیه به کار گرفته می شد و احادیث امامان اهل بیت-علیهم السلام-همانند احادیث پیامبر پذیرفته می شد،هرگز چنین مشکلی پیش نمی آمد،و درست به همین دلیل پیروان مکتب اهل بیت،در هیچ مسأله ای از مسائل فقهی احساس کمبودی نمی کنند،و هزاران هزار حدیث که از آن بزرگواران نقل شده،به فقهای آنها اجازه می دهد که نظر اسلام را در هر یک از مسائل فقهی بیان کنند.

3-سرانجام فقهای اهل سنّت برای شکستن این بن بست و تنگنا ناچار شدند به مسأله«قیاس»و«استحسان»و«اجتهاد»به معنی خاص و قانونگذاری از سوی فقها روی آورند.

به این ترتیب که آمدند و مسائل را به دو بخش تقسیم کردند:مسائل«منصوص» و«ما لا نص فیه»(مسائلی که در کتاب و سنّت حکمی در باره آن وارد شده و مسائلی که هیچ گونه حکمی در باره آنها نیست)در مسائل«منصوص»مطابق«نص»فتوا دادند و امّا در«ما لا نصّ فیه»گفتند:راه حلّ مشکل این است که اگر شبیه و نظیری در احکام اسلامی دارد آن را«قیاس»به شبیه و نظیرش کنند،مثلا اگر در باب نماز حکمی وارد شده،روزه را بر آن قیاس کنند،و اگر در حج حکمی وارد شده، عمره را بر آن قیاس کنند،و هر گاه شبیه و نظیری در احکام اسلامی ندارد،فقها بنشینند و با در نظر گرفتن صلاح و فساد آن کار،حکم و قانونی برای آن وضع کنند و این کار را اجتهاد(به معنی خاص)نامیدند.

به تعبیر روشن تر،گروهی با صراحت گفتند:«آنچه نصّی در باره آن وارد نشده،در واقع قانون خاصّی در اسلام ندارد و این وظیفه فقهاست که در باره آن قانونگذاری کنند و با ظنّ و گمان و سبک سنگین کردن مصالح و مفاسد،آنچه را به مصلحت نزدیکتر می بینند به عنوان حکم الهی معرفی کنند»و به این ترتیب اجتهاد به معنای

ص: 583

قانونگذاری فقیه در میان آنها متداول شد. (1)

باید توجّه داشت که اجتهاد دو معنی مختلف دارد که اگر دقیقا به آن توجّه نشود سرچشمه اشتباهات فراوانی می گردد:

معنی اوّل اجتهاد که آن را اجتهاد عام می نامیم عبارت از استنباط و استفاده احکام از کتاب و سنّت و سایر ادلّه شرعیه است.این چیزی است که تمام علمای شیعه نیز به آن قائل هستند و اگر اخباریین آن را به زبان،انکار می کنند در عمل پذیرفته اند،زیرا بزرگان«اخباریین»نیز برای اثبات احکام شرع به«کتاب و سنّت» استدلال می کنند و احکام عام و خاص و مطلق و مقیّد و امثال آن را رعایت می نمایند.

معنی دوّم اجتهاد که آن را اجتهاد خاص می نامیم آن است که در مسائلی که نصّی وارد نشده،یعنی آیه ای و روایتی وجود ندارد،متوسّل به قانونگذاری می شوند و با در نظر گرفتن مصالح و مفاسد و اشتباه و نظایر،حکمی برای آن قائل می شوند.

این روش مخصوص به جمع کثیری از علمای اهل سنّت است و آن را اجتهاد و عمل به رأی می نامند و این که گفتیم در میان علمای شیعه مطلقا وجود ندارد به خاطر آن است که احادیث امامان معصوم به قدر کافی در اختیار دارند و موارد عدم نص بسیار کم است و نیازی به اجتهاد به معنی دوّم و قانونگذاری نیست،چرا که در این گونه موارد نیز از قواعد کلیّه و به اصطلاح«اصول لفظیّه»و«عملیّه»حکم مسأله را روشن می سازند.

عجب این که جمعی از دانشمندان اهل سنّت معتقدند در مواردی که نص وجود ندارد،در واقع هیچ حکمی وضع نشده است(ما لا نصّ فیه لا حکم فیه)و این وظیفه دانشمندان است که برای این گونه موارد قانونی وضع کنند(توجّه به این موضوع برای فهم دقیق فرازهای آینده این خطبه ضرورت دارد)و این همان چیزی است که

ص: 584


1- 1) «الأصول العامة للفقه المقارن»،صفحه 617.

با کامل بودن شریعت به هیچ وجه سازگار نیست.

4-هنگامی که حقّ قانونگذاری در«ما لا نصّ فیه»به فقیه داده شود از آن جا که عدد فقها بی شمار است و هر کدام اختیار قانونگذاری به آنها داده شده،و حتّی الزامی نیست که شورایی تشکیل شود و شورا حکم واحدی را تصویب نماید، طبیعتا آرای مختلف و گاه ضدّ و نقیض در یک مسأله پیدا می شود و در این جا بن بست مهمّ دیگری ظاهر می شود و آن این که آیا همه این آرای مختلف را می توان به عنوان حکم اللّه پذیرفت یا یکی بر حق است و بقیّه باطل است؟و از آنجا که تفاوتی در میان این آرا ظاهرا وجود ندارد چون همه مولود افکار دانشمندان است،و در واقع حکم الهی معینی نیز موجود نیست که مقیاس درست یا نادرست بودن این آرا شود،ناچار دست به سوی عقیده تصویب دراز کردند یا به تعبیر بهتر در دره تصویب سقوط کردند و گفتند همه این آرا حکم واقعی الهی است!به خصوص این که معتقد به عدالت صحابه و احیانا عدم خطای آنها در رأی بودند و به این ترتیب برای موضوع واحد احکام متعدّدی به تعداد آرای مجتهدین وجود داشت که همه،حکم واقعی الهی محسوب می شد.

آنها معتقد بودند هنگامی که مسأله تصمیم گیری در باره خلافت با آن همه اهمیّتش به امّت و اهل حلّ و عقد(دانشمندان)واگذار شده است مانعی ندارد که حقّ قانونگذاری در مسائل فرعیّه که در آن نصّی وارد نشده،به دانشمندان واگذار گردد.

به این ترتیب عقیده تصویب با تمام پیامدهای دردناک و خطرناکش در میان جماعتی از مسلمین به خاطر فراموش کردن توصیه پیامبر(صلی الله علیه و آله)در حدیث«ثقلین» پیدا شد.

5-بسته شدن باب اجتهاد:این مسأله سبب شد که آرا و عقاید گوناگون و بسیار مختلف و متضاد در جامعه اسلامی و در میان فقها به سرعت رشد کند و شکل وحشتناکی به خود بگیرد و سبب تزلزل توده مردم در مسائل دینی گردد و زبان

ص: 585

دشمنان را نسبت به مسلمین و احکام اسلامی بگشاید.این جا بود که گروهی از دانشمندان دست به کار شدند و برای پایان دادن به این وضع اسف انگیز دست به کار زشت دیگری زدند و آن بستن باب اجتهاد بود.گفتند تا همین جا کافی است و دیگر کسی حق اجتهاد کردن ندارد!و چون مردم به فرقه های مختلفی در احکام شرعی تقسیم شده بودند و هر گروهی پیرو دانشمندی بود،چهار تن از این فقها را که پیروان بیشتری داشتند(ابو حنیفه،مالک،محمد بن ادریس شافعی و احمد حنبل)را برگزیدند و همه مردم را ملزم کردند که از یکی از این چهار نفر پیروی کنند و خطّ بطلان بر بقیّه آرا و عقاید کشیدند تا جلوی پراکندگی و انشعاب بیشتر گرفته شود،در حالی که هیچ دلیلی در کتاب و سنّت نسبت به این چهار پیشوا وجود نداشت و آنها هیچ امتیازی بر دیگران نداشتند جز این که پیروان بیشتری داشتند،و نه هیچ دلیلی بر بسته شدن باب اجتهاد و منحصر بودن این حق به گروه خاص و زمان خاصی وجود داشت! همان گونه که در«خطبه 16»امیر مؤمنان آمده بود:خطاها و گناهان مرکب های سرکشی هستند که انسان را پیوسته از یک وادی خطرناک به وادی خطرناک دیگری می افکنند.آنها نیز بر اثر اشتباه روز اوّل،پشت سر هم گرفتار اشتباهات دیگر شدند و این اشتباهات،زنجیروار همچنان ادامه دارد.

بسته بودن باب اجتهاد،امروز مشکل عظیمی برای دانشمندان و فقهای اهل سنّت به وجود آورده،چرا که خود را در برابر انبوه«مسائل مستحدثه»ای می بینید که وجود نداشته و هیچ حکمی در مذاهب چهارگانه در باره آن دیده نمی شود،به همین دلیل گروهی علنا و آشکارا و گروهی در پرده یا نیمه آشکار به مخالفت با این مسأله برخاسته اند و مایل هستند درهای اجتهاد را آهسته آهسته به روی فقهای کنونی باز کنند و از انحصار در فقهای چهارگانه در آورند،و به فتوا دادن در مسائل امروز و حتّی تجدید نظر در مسائل گذشته پرداختند و این سؤال را مطرح کردند که چرا اجتهاد منحصر به آنها باشد با این که دانشمندانی برتر از آنها وجود دارند و به فرض

ص: 586

که برتر هم نباشند با بسته بودن باب اجتهاد چه کسی پاسخگوی مسائل این زمان می شود؟ ولی پیروان مکتب اهل بیت از تمام این طوفانها برکنارند و هرگز باب اجتهاد را(البته اجتهاد به معنی اوّل نه معنی دوّم)مسدود ندانسته و به همه دانشمندان و فقها حق داده اند که از روش استنباط در مسائل دینی استفاده کنند و در عین حال حقّ قانونگذاری و اجتهاد به معنی دوّم را برای هیچ کس قائل نیستند.

سؤال:

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که اجتهاد به معنی اوّل نیز منشأ بروز اختلافاتی می شود،بنا بر این مشکلات اختلاف را به دنبال دارد و چندان تفاوتی میان اجتهاد به معنی اوّل و دوّم نیست.

پاسخ:

توجّه به یک نکته می تواند جواب این سؤال را روشن سازد و آن این که در اجتهاد به معنی استنباط احکام از کتاب و سنّت،محور اصلی نصوص و کتاب و سنّت است و همه مجتهدان گرد آن می گردند و طبعا مایه وحدتی در میان آنها وجود دارد هر چند برداشتها ممکن است مختلف باشد،ولی اختلافات غالبا زیاد نیست و به همین دلیل در اکثر مسائل،مشهور«فقها»نظر واحدی دارند هر چند در شاخ و برگها ممکن است متفاوت باشند.

ولی در اجتهاد به معنی دوّم محور خاصّی وجود ندارد که مجتهدان،گرد آن جمع شوند،بلکه معیار هر کس«فکر و رأی»خود اوست و اینجاست که اختلافات،فوق العاده زیاد می شود و ممکن است در یک مسأله معیّن،آرای بسیار زیادی پیدا شود که چهره شریعت اسلامی را کاملا مشوّه و بدنما کند.

از این گذشته طرفداران اجتهاد به معنی استنباط از کتاب و سنّت می گویند:

ص: 587

دین خداوند هرگز ناقص نبوده و نیست،و برای هر مسأله ای که امروز و فردا و تا روز قیامت در میان مسلمانان جهان پیدا می شود،یک حکم الهی صادر شده است که در عمومات و اطلاقات یا ادلّه خاصّه کتاب و سنّت آمده،و نزد امامان معصوم -علیهم السلام-روشن است.هر کس در اجتهادش به آن حکم الهی برسد راه صواب پوییده و آن کس که نرسد،راه خطا رفته است،هر چند اگر کوتاهی در مقدمات اجتهاد نکرده باشد نزد خدا معذور و مأجور است.اعتقاد به تخطئه در مقابل تصویب مفهومش همین است و لذا طرفداران این عقیده می گویند:

«للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد،آن کس که به واقع برسد دو پاداش دارد و آن کس که خطا کند و مقصّر نباشد یک پاداش»در حالی که طرفداران اجتهاد به معنی قانونگذاری می گویند:«کلّ مجتهد مصیب،حکم هر مجتهدی واقعی است!»یعنی تمام احکام ضدّ و نقیض مجتهدان که رأی خودشان است مطابق حکم واقعی الهی است!(دقّت کنید).

2-پیامدهای اعتقاد به تصویب و بسته شدن باب اجتهاد

مفاسدی که بر اعتقاد به تصویب و تمسّک جستن به رأی و اجتهاد به معنی قانونگذاری فقها مترتب می شود فراوان است که ذیلا فهرست وار به آنها اشاره می شود:

1-اعتراف به نقصان دین(العیاذ باللّه)از نظر احکام و استمداد از آرای فقها و افکار انسانهای غیر معصوم و خطاکار برای تکمیل احکام شریعت! 2-انسداد باب اجتهاد یعنی اعتقاد به این که بعد از فقهای چهارگانه اهل سنّت،هیچ کس حقّ اجتهاد ندارد!چرا که گشوده بودن این باب،سبب می شود که گاه در یک مسأله دهها رأی و فتوای مختلف به وجود آید،و می دانیم این انسداد باب اجتهاد،راه را به روی فقهای اسلام در مسائل مستحدثه بکلّی می بندد و مسلمین جهان را از نظر احکام شرع در بن بست قرار می دهد.

ص: 588

انحصار مذاهب در چهار مذهب،تاریخچه دردناک و عبرت انگیزی دارد و نشان می دهد که این بدعت بی سابقه در اسلام،که استقلال فقهای اسلام را سلب کرد طیّ چه حوادثی واقع شد.بنا به نوشته«مقریزی»در کتاب«الخطط المقریزته»و همچنین نوشته«ابن فوطی»و نوشته دیگران،هیچ ضابطه مشخصی برای انتخاب مذاهب چهارگانه نبود جز این که از یک سو کثرت مذاهب فقهی، زمامداران مناطق مختلف کشورهای اسلامی را به وحشت انداخت و موجب هرج و مرج فراوان شد،و از سوی دیگر این مذاهب چهارگانه به علل سیاسی و اجتماعی در تمام جهان اسلام انتشار یافته بودند،به همین دلیل حذف آنها ممکن نبود،همان گونه که شیوع مذاهب دیگر نیز موجب مشکلات فراوانی می شد.

لذا فقها و حکّام وقت دست به دست هم دادند که با هر کس که سخنی از غیر این چهار مذهب بگوید به شدّت مقابله کنند،و عجب این که این مسأله در قرن هفتم اتّفاق افتاد.

در مصر در سال 665 و در بغداد در سال 631،شروع شد به طوری که در سال 645 مدرّسان مدرسه معروف«مستنصریّه»تصمیم گرفتند که غیر از این چهار مذهب را نپذیرند و آنچه غیر از آن است تحریم کنند.

بدین ترتیب هفت قرن بعد از ظهور اسلام و گرم بودن بازار اجتهاد و آزادی فقها،درهای اجتهاد بسته شد و همه فقها به صورت مقلّدانی برای این چهار فقیه در آمدند،و استقلال فقهی خویش را از دست دادند.و این نبود مگر به خاطر انحرافی که در همان قرن اوّل واقع شد.عترت و اهل بیت که یکی از دو ثقل عظیم بودند کنار گذاشته شدند و باب قیاس و استحسان و اجتهاد به رأی،گشوده شد و آن همه آرای ضدّ و نقیض و پر از هرج و مرج ظاهر گشت و همه به عنوان حکم اللّه تلقّی شد و حتّی با نهایت تأسّف،مکتب اهل بیت در ردیف یکی از مذاهب چهارگانه نیز قرار نگرفت. (1)

ص: 589


1- 1) برای توضیح بیشتر به کتاب«توضیح الرشاد فی تاریخ عصر الاجتهاد»نوشته محدث محقّق،مرحوم«حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی»مراجعه فرمایید.

در حقیقت آن انحراف نخستین سبب پیدایش این بدعت بزرگ شد،بدعتی که چاره ای جز آن نبود.

3-هرج و مرج فقهی و قضایی که از وجود آرای متضاد و متعدّد،گاه به عدد مجتهدین،در یک مسأله به وجود می آید،و بی شک مشکلات آن از مشکلات مجالس قانونگذاری در عصر ما بسیار بیشتر است،چرا که در مجالس قانونگذاری در عصر ما،حد اقل نمایندگان یک کشور و یک منطقه از جهان در یکجا جمع می شوند و با اکثریّت آراء خود،نظر واحدی را حد اقل برای مدّتی نسبت به مردم آن منطقه ابراز می دارند،ولی اجتهاد به رأی و تصویب،به هر فردی از مجتهدان اجازه می دهد که به تنهایی به قانونگذاری بنشیند و از آن عجیب تر این که هر چه به نظرش رسید به عنوان حکم اللّه واقعی ابراز دارد،و بر خلاف مجالس قانونگذاری عصر ما که حکم آنها حکم بشری است،پیروان مجتهد مجبور باشند از آن به عنوان یک حکم الهی تبعیّت کنند.

تصدیق می کنیم که با این توضیحات نسبتا مشروحی که در باره مسأله تصویب دادیم،از روشی که در تفسیر شرح نهج البلاغه گزیده ایم کمی دور شدیم،ولی چون مسأله بسیار مهم و سرنوشت ساز بود چاره ای نداشتیم،بعلاوه فرازهای آینده خطبه نیز با تبیین این بحثها روشنتر می شود.در عین حال برای توضیح بیشتر در باره این مسأله مهمّ اسلامی به منابع زیر مراجعه نمایید. (1)

ص: 590


1- 1) «انوار الاصول»،جلد 2،از صفحه 519 تا صفحه 543 و جلد 3،از صفحه 632 تا صفحه 658 و«المستصفی»نوشته غزالی،جلد 2،صفحه 234 و«الاصول العامة للفقه المقارن»،صفحه و 305 617.

بخش دوّم

اشاره

ا فامرهم اللّه سبحانه بالاختلاف فاطاعوه!ام نهاهم عنه فعصوه!ام انزل اللّه سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم علی اتمامه!ام کانوا شرکاء له،فلهم ان یقولوا،و علیه ان یرضی؟ام انزل اللّه سبحانه دینا تامّا فقصّر الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن تبلیغه و ادائه،و اللّه سبحانه یقول: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» و فیه تبیان لکلّ شیء، و ذکر انّ الکتاب یصدّق بعضه بعضا،و انّه لا اختلاف فیه فقال سبحانه:

«وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» .

ترجمه

(چگونه ممکن است این همه آرای ضدّ و نقیض در مسأله واحد،حکم خداوند باشد!)آیا خداوند سبحان به آنها دستور اختلاف و پراکندگی داده است و آنها اطاعت فرمان او کرده اند!یا این که آنها را از اختلاف بر حذر داشته و آنها عصیان نموده اند!یا این که دین ناقصی نازل کرده و در تکمیل آن از آنها کمک خواسته است!یا این که آنها شریکهای خدایند و حق دارند بگویند(و حکم صادر کنند و قانون بنویسند)و بر خداوند لازم است رضایت دهد!یا این که خداوند سبحان دین کاملی نازل کرده،ولی پیامبر در تبلیغ و ادای آن کوتاهی نموده است!حال آن که خداوند سبحان می فرماید:«ما چیزی در قرآن فروگذار نکردیم»و«در قرآن بیان همه چیز آمده است»و نیز فرموده:«بخشهای قرآن یکدیگر را تصدیق و تأیید می کنند»و هیچ گونه اختلافی در آن راه ندارد»(تا مایه اختلاف آرا شود،چگونه ممکن است در قرآن اختلافی باشد در حالی که)خداوند سبحان می فرماید:«اگر این قرآن از ناحیه غیر خدا بود اختلافات بسیاری در آن می یافتند».

ص: 591

شرح و تفسیر
این اختلافات قابل توجیه نیست

امام در این بخش از سخنانش به یک استدلال متین و محکم برای ابطال مسأله اجتهاد به رأی و تصویب آرای مجتهدین و به تعبیر ساده تر قانونگذاری فقها دست زده و با یک تقسیم دقیق که بر پنج پایه قرار گرفته،تمام راههای فرار را بر آنها می بندد،و نادرستی این طرز فکر را به روشن ترین بیان تبیین می کند.

نخست می فرماید:«سرچشمه این همه اختلاف آرای آنها در مسائل فقهی چیست؟«آیا خداوند سبحان به آنها دستور اختلاف و پراکندگی داده است و آنها اطاعت فرمان او کرده اند!»(أ فامرهم اللّه سبحانه بالاختلاف فاطاعوه).

به یقین چنین چیزی امکان پذیر نیست چرا که خداوند واحد و یکتا همیشه دعوت به وحدت و یگانگی می کند و از تفرقه و پراکندگی بر حذر می دارد،اوست که در قرآن مجیدش می فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» ،همگی به ریسمان(محکم)الهی چنگ زنید و متفرق نشوید». (1)

بنا بر این اختلاف حتما از جای دیگری سرچشمه می گیرد و لذا در دوّمین مرحله می فرماید:«یا این که خداوند آنها را از اختلاف برحذر داشته و آنها عصیان نموده اند!»(ام نهاهم عنه فعصوه).

به یقین یکی از سرچشمه های اصلی اختلاف همین است،ولی قضاتی که در مسأله واحد رأیهای مختلفی دارند هرگز آماده پذیرش چنین احتمالی نیستند! بنا بر این پاسخ آنها نیز در برابر این سؤال منفی است.

سپس به سراغ احتمال سوّم می رود،می فرماید:«یا این که خداوند سبحان دین ناقص نازل کرده و در تکمیل آن از آنها کمک خواسته است!»(ام انزل اللّه سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم علی اتمامه).

ص: 592


1- 1) سوره آل عمران،آیه 103.

مسلم است که هیچ مسلمانی چنین سخنی نمی گوید که دین خدا(اسلام)ناقص است و خداوند از بندگانش برای تکمیل آن یاری می طلبد!بلکه به عکس آیات قرآن با صراحت،این آیین را از هر نظر کامل می شمارد و می فرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» ،امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین(جاودان)شما پذیرفتم». (1)

سپس به سراغ احتمال دیگری می رود که بطلان آن نیز مانند آفتاب روشن و آشکار است،می فرماید:«یا این که آنها شریکهای خدایند و حق دارند بگویند(و حکم صادر کنند و قانون بنویسند)و بر خداوند لازم است رضایت دهد!» (ام کانوا شرکاء له،فلهم ان یقولوا،و علیه ان یرضی) .

بدیهی است اگر کسی قائل به خدایان متعدّد باشد،باید برای هر کدام از آنها سهمی در قانونگذاری و صادر کردن احکام قائل شود،ولی مگر ممکن است مسلمانی که اساس و پایه آیین او بر توحید است و همه اصول و فروع دین را از دریچه توحید می نگرد تن به شرک در دهد و فقها و قضات را شرکای خدا بشمرد؟! به تعبیر دیگر یکی از شاخه های توحید(بعد از توحید ذات و صفات)توحید افعال است و یکی از شاخه های توحید افعالی،توحید حاکمیّت و قانونگذاری است،و مطابق آن حاکمیّت و تمام شاخ و برگش،باید به خدا منتهی شود.

حکم،حکم اوست و فرمان،فرمان او!چنان نیست که خداوند بخشی از قوانین اسلام را خودش تشریع کرده باشد و تشریع بخش دیگری را به مغزهای ناتوان انسانها واگذار کرده باشد!مگر غیر او،از مصالح و مفاسد احکام به طور کامل ممکن است آگاه باشد!مگر ممکن است خداوند زمام بندگان خودش را به دست قانونگذارانی بگذارد که هر کدام به ظن و گمان و رأی قاصر خود قانونی می نهند و مردم را در میان انبوهی از آرای

ص: 593


1- 1) سوره مائده،آیه 3.

ضدّ و نقیض،حیران و سرگردان می سازند! سپس امام(علیه السلام)به سراغ آخرین احتمال می رود و آخرین راه فرا را نیز به روی آنها می بندد و می فرماید:«یا این که خداوند سبحان دین کاملی نازل کرده،ولی پیامبر(صلی الله علیه و آله)در تبلیغ و ادای آن کوتاهی نموده است!» (ام انزل اللّه سبحانه دینا تامّا فقصّر الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن تبلیغه و ادائه) .

بدیهی است هیچ مسلمانی چنین احتمالی را در باره پیامبر نمی دهد،چرا که حتّی کسانی که مسأله عصمت را به طور کامل نپذیرفته اند و به پندارشان معصوم بودن پیامبر در همه جا و همه چیز دلیل کافی ندارد،مسأله عصمت را در تبلیغ و ادای وحی پذیرفته اند،چرا که بدون پذیرش این معنی،مفهومی برای نبوّت و رسالت باقی نمی ماند و نقض غرض حاصل می شود.

سپس بار دیگر امام(علیه السلام)به اصل مسأله باز می گردد و این حقیقت را روشن می سازد که اسلام برای تمام نیازهای زندگی بشر،آنچه از احکام لازم بوده است تشریع کرده و چیزی فروگذار نکرده است.و به این ترتیب مسأله«ما لا نصّ فیه لا حکم فیه،آنچه نصّی در آن وارد نشده حکمی ندارد»را از آنها می گیرد و می گوید:

«خداوند سبحان می فرماید:ما هیچ چیزی را در قرآن فروگذار نکردیم و در قرآن بیان همه چیز آمده است!»(و اللّه سبحانه یقول: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» و فیه تبیان لکلّ شیء»). (1)

این دو آیه گواه روشنی است بر این که خداوند هرگز دین ناقصی نازل نکرده و از کسی برای تکمیل آن استمداد نجسته است،بلکه همه آنچه مورد نیاز است در قرآن مجید آمده،بخشی در عمومات قرآن،و بخشی در احکام خاصّه که شرح آن در بحث نکات،به خواست خدا،خواهد آمد.

ص: 594


1- 1) باید توجّه داشت جمله اوّل «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» عین همان چیزی است که در آیه 38 سوره انعام آمده،ولی جمله دوّم(فیه تبیان لکل شیء)مضمون و محتوای آیه 89 سوره نحل است که می فرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» نه این که عین همان جمله بوده باشد.

سپس برای این که این حربه را نیز از قاضیان ضدّ و نقیض گو بگیرد،که هر کدام ممکن است به آیه ای استناد جسته که مفهوم آن با یکدیگر متفاوت باشد، می افزاید:«خداوند فرموده بخشهای قرآن یکدیگر را تصدیق و تأیید می کنند و هیچ گونه اختلافی در آن وجود ندارد!»(و ذکر انّ الکتاب یصدّق بعضه بعضا و انّه لا اختلاف فیه).

بعد برای تکمیل این سخن و بیان دلیل روشنی از خود قرآن بر این که هیچ گونه اختلافی در میان آیات آن نیست می افزاید:«خداوند سبحان فرمود:اگر این کتاب از سوی غیر خدا بود اختلافات بسیاری در آن می یافتند»(فقال سبحانه: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» . (1)

بدیهی است انسانها علمشان محدود است و با گذشت زمان یا دگرگونی مکان و خلاصه کشف امور تازه،افکارشان تغییر می یابد،و به همین دلیل ممکن است یک گوینده یا یک نویسنده در طول زمان عمر خود،مطالب ضدّ و نقیض و مختلفی را بگوید که لازمه محدود بودن علم و دگرگونی و تکامل افکار با گذشت زمان است.اینها از یک سو،از سوی دیگر انسان فراموشکار است،چه بسا مطلبی را امروز بگوید و فردا یا ماه و سال دیگر آن را فراموش کند و نظری بر خلاف آن ابراز دارد.

ولی خداوندی که عالم به همه چیز است و گذشته و آینده«و ما کان و ما یکون»را می داند،گذشت زمان هیچ تغییر و دگرگونی در ذات مقدّسش ایجاد نمی کند،چرا که ما فوق زمان و مکان است.و از این گذشته نسیان و فراموشی برای او مفهومی ندارد.چگونه ممکن است در کلام چنین کسی کمترین اختلاف و سخنان ضدّ و نقیض باشد.

از مجموع آنچه در بالا آمد به خوبی می توان نتیجه گرفت که امام(علیه السلام)با بیان رسا و تحلیل دقیق و ظریفش مسأله تصویب و تمسّک به قیاس و استحسان و اجتهاد به

ص: 595


1- 1) سوره نساء،آیه 82.

رأی را بکلّی باطل می کند و راه فراری برای طرفداران آن باقی نمی گذارد،زیرا خدا دین کاملی نازل کرده و قرآن،جامع همه نیازهای انسانهاست و پیامبر کمترین کوتاهی در تبلیغ آن نکرده و هرگز خداوند اختلاف را برای امّت اسلامی نپذیرفته و همه جا آنها را دعوت به اتّحاد و وحدت کرده است.

بنا بر این اعتقاد به صحّت آرای متناقض و تصویب فتاوای مختلف و همه را حکم واقعی الهی دانستن،چه معنی و مفهومی می تواند داشته باشد،این یک انحراف و اشتباه و گمراهی است نه یک واقعیّت!

نکته: چگونه در قرآن همه نیازها وجود دارد؟

همان گونه که در فراز بالا از این خطبه مهم تأکید شده،قرآن مجید به صراحت آیات متعدّد،بیانگر همه اموری است که مسلمانان تا دامنه قیامت به آن نیازمندند.در احادیث اسلامی نیز این موضوع با صراحت بیشتری بیان شده،از جمله در حدیثی از امام صادق(علیه السلام)می خوانیم:«انّ اللّه تبارک و تعالی انزل فی القرآن تبیان کلّ شیء حتّی و اللّه ما ترک شیئا تحتاج الیه العباد،حتّی لایستطیع عبد یقول لو کان هذا،انزل فی القرآن،الا و قد انزله اللّه فیه،خداوند در قرآن هر چیزی را بیان کرده است به خدا سوگند چیزی که مورد نیاز مردم بوده است کم نگذارده،تا کسی نگوید اگر فلان مطلب درست است باید در قرآن نازل می شد.آگاه باشید همه نیازمندیهای بشر را خدا در آن نازل کرده است». (1)

ولی در این جا این سؤال پیش می آید که ما احکام مختلفی را می بینیم که در

ص: 596


1- 1) تفسیر نور الثقلین،جلد 3،صفحه 74-اصول کافی،جلد 1،صفحه 59(در معنای این روایت دو احتمال داده شد نخست این که«لو»شرطیه باشد و دیگر آن که تمنّی باشد و«الا» گاه به عنوان«الاّ»استثنائیه و گاه به صورت«الا»برای تنبیه گفته شده-به مرآة العقول،جلد 1،صفحه 202 مراجعه شود).

قرآن نیامده و این با جامعیّت قرآن سازگار نیست،مثلا،تعداد رکعات نماز، اجناسی که در آن زکات واجب است،نصاب زکات،مقدار آن و بسیاری از مناسک حج،عدد سعی صفا و مروه و دورهای طواف و مسائل دیگری در زمینه حدود و دیات و آداب قضاوت و شرایط معاملات و انواع معاملات مستحدثه و مانند آن به وضوح در قرآن دیده نمی شود.

در پاسخ این سؤال باید به سه نکته توجّه کرد:

نخست این که در قرآن مجید احکام کلیّه و قواعد گسترده و عمومات و اطلاقاتی وجود دارد که بسیاری از مشکلات را می توان با آن حل کرد،مثلا،آیه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1)در معاملات،و آیه «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» (2)در ابواب عبادات،و «لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ» (3)در حقوق والدین و آیات دیگری از این قبیل،پاسخگوی بسیاری از سؤالات و مسائل مستحدثه است.

دیگر این که قرآن مجید با صراحت یکی از منابع اصلی احکام الهی و معارف اسلامی را«سنّت پیامبر»می شمارد و می گوید: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ،آنچه پیامبر برای شما می آورد بگیرید و آنچه شما را از آن نهی می کند خودداری نمایید!» (4)و نیز در جای دیگر پیامبر را به عنوان تبیین کننده و شارح قرآن معرفی کرده و می فرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» . (5)

پیامبر نیز طبق صریح«حدیث ثقلین»،اهل بیت و عترت را نیز به عنوان یکی از منابع مطمئن احکام و معارف اسلامی معرفی فرموده است و به یقین اگر به توصیه های قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله)عمل شود هیچ سؤالی در زمینه احکام و غیر آن بدون پاسخ نخواهد ماند.

ص: 597


1- 2) سوره مائده،آیه 1.
2- 3) سوره حج،آیه 78.
3- 4) سوره بقره،آیه 233.
4- 1) سوره حشر،آیه 7.
5- 2) سوره نحل،آیه 44.

سوّم این که از روایات مختلف اسلامی به خوبی استفاده می شود که قرآن ظاهر و باطنی دارد،ظاهر آن معانی و مفهوماتی است که در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهره مند می شوند،ولی باطن آن معانی و مفاهیم دیگری است که تنها در اختیار پیامبر و پیشوایان معصوم قرار دارد که با درک و دید دیگری آیات را می نگرند و از آن بهره گیری و استفاده فراوانی می کنند.بنا بر این اگر ثقلین(قرآن و اهل بیت)در کنار هم قرار گیرند و مردم در میان این دو جدایی نیفکنند،از این بخش از محتوای قرآن که راه گشایی فراوانی دارد،بهره می گیرند.

شاید روایت معروف امام صادق(علیه السلام)که می گوید:«انا اعلم کتاب اللّه و فیه بدء الخلق و ما هو کائن الی یوم القیامة و فیه خبر السّماء و خبر الارض و خبر الجنّة و خبر النّار و خبر ما کان و ما هو کائن،اعلم ذلک کما انظر الی کفّی انّ اللّه یقول فیه تبیان کلّ شیء،من به خوبی کتاب خدا را می دانم،در آن آغاز آفرینش و آنچه تا روز قیامت به وقوع می پیوند وجود دارد،و همچنین است در آن خبر آسمان و زمین و خبر بهشت و دوزخ و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود.من همه اینها را می دانم آن گونه که به کف دستم نگاه می کنم!خداوند می فرماید:«در قرآن بیان همه چیز است». (1)

در نهج البلاغه نیز آمده است:

«و فی القرآن نباء ما قبلکم و خبر ما بعدکم و حکم ما بینکم،در قرآن خبرهای پیش از شما و خبرهای بعد از شما،و حکم در میان شما وجود دارد(گذشته و آینده و حال،همه در آن جمع است)». (2)

در تعبیر دیگری امام(علیه السلام)در باره قرآن می فرماید:

«الا انّ فیه علم ما یأتی و الحدیث عن الماضی و دواء دائکم و نظم ما بینکم، آگاه باشید!در قرآن علوم مربوط به آینده و اخبار مربوط به گذشته و داروی بیماریها و نظم میان شماست». (3)

ص: 598


1- 1) اصول کافی،جلد اوّل،صفحه 61.(مرحوم کلینی در همین باب روایات متعدّد دیگری نقل کرده است.)
2- 2) کلمات قصار نهج البلاغه،حکمت 313.
3- 3) نهج البلاغه،خطبه 158.

این سخن تنها در احادیث اهل بیت-علیهم السلام-نیامده است،بلکه از طرق اهل سنّت نیز نقل شده است:

«سیوطی»در«درّ المنثور»از صحابی معروف«ابن مسعود»نقل می کند:«انّ فیه علم الاوّلین و الآخرین،در قرآن علم اوّلین و آخرین است.»و از«اوزاعی»نقل می کند که در تفسیر آیه «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» .قال:بالسّنّة،گفت منظور این است که به وسیله سنّت همه حقایقی که در قرآن وجود دارد،کشف می شود». (1)

«سیوطی»در کتاب«اتقان»،این معنی را از پیامبر(صلی الله علیه و آله)نقل کرده که فرمود:

«در کتاب خدا خبر پیش از شما و خبر بعد از شما،و حکم میان شماست.» (2)سپس می افزاید:این حدیث را«ترمذی»و غیر او آورده اند.

ص: 599


1- 1) الدرّ المنثور،جلد 4،صفحات 127 و 128.
2- 2) الاتقان،نوع 65 از علوم استفاده شده از قرآن.

ص: 600

بخش سوّم

اشاره

و انّ القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق،لا تفنی عجائبه،و لا تنقضی غرائبه،و لا تکشف الظّلمات الاّ به.

ترجمه

قرآن ظاهرش زیبا و آراسته و باطنش عمیق و ژرف است،نکات شگفت آورش هرگز تمام نمی شود،اسرار نهفته اش پایان نمی گیرد و ظلمات(جهل و گمراهی)جز در پرتو انوارش بر طرف نخواهد شد!

شرح و تفسیر
زیبایی و عمق قرآن

در سوّمین و آخرین فراز این خطبه،امام(علیه السلام)به توصیف قرآن مجید می پردازد و در پنج جمله کوتاه و بسیار پر معنی حقایق زنده ای را در باره اهمیّت قرآن بیان می کند تا تکمیلی برای بحثهای گذشته باشد و نشان دهد که فقها و قضات اسلامی نباید هرگز از قرآن غافل بشوند و حقایق و احکام آن را دست کم بگیرند و نباید با داشتن قرآن،خود را نیازمند به منبع دیگری(جز منبع سنّت که آن هم از قرآن برخاسته و شارع و مبیّن آن است)بدانند.

در اوّلین توصیف می فرماید:«قرآن ظاهرش بسیار زیبا و شگفت آور است»(و انّ

ص: 601

القرآن ظاهره انیق (1)).

این جمله اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن دارد،الفاظش بسیار موزون، تعبیرات بسیار حساب شده و آهنگ آیات،آهنگی مخصوص به خود دارد که هر قدر انسان آن را بخواند و تکرار کند هرگز خسته نمی شود،شواهد این سخن بسیار است که ورود در این دریای پهناور،ما را از مقصد دور می سازد. (2)

در توصیف دوّم می فرماید:«و باطن آن عمیق است»(و باطنه عمیق).

غالبا پرداختن به زیباییهای ظاهر،انسان را از عمق معنی دور می سازد همان گونه که پرداختن به معانی عمیق و به تعبیر دیگر ادای حقّ معنی،انسان را در انتخاب الفاظ زیبا در تنگنا قرار می دهد،نهایت قدرت لازم است که میان این دو جمع شود،حقّ معنی به طور کامل ادا شود و در عین حال در قالب زیباترین و جالبترین الفاظ قرار گیرد،و این حقیقتی است که انسان در قرآن مجید به روشنی در می یابد که ظاهرش فوق العاده آراسته،روح پرور،جذّاب و دلپذیر است و باطنش فوق العاده عمیق و پر محتواست.

ژرفا و عمق قرآن آن گونه است که هر چه،قویترین اندیشه ها در باره آن به کار بیفتد باز پایان نمی گیرد.چرا چنین نباشد در حالی که تراوش وحی الهی است و کلام خدا همچون ذات پاکش بی انتهاست.نمونه های گوناگونی در این زمینه در سوره های مختلف قرآن وجود دارد که آنچه را امام در این دو جمله بیان فرموده برای انسان آشکارا و محسوس می سازد. (3)

در توصیف سوّم و چهارم می فرماید:«نکات شگفت آور قرآن هرگز فانی نمی شود و

ص: 602


1- 1) «انیق»از ماده«انق»(بر وزن رمق)به معنی شیء زیبا و شگفت آور است و گاه به معنی فرح و سرور نیز به کار رفته،چرا که لازمه مشاهده اشیای زیبا و شگفت آور است(مقاییس و صحاح و لسان العرب).
2- 2) علاقمندان به توضیح بیشتر می توانند به کتاب پیام قرآن،جلد 8،صفحه 114 به بعد تحت عنوان«اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت»مراجعه نمایند.
3- 3) برای توضیح بیشتر در این زمینه به همان منبع قبل،صفحه 134 به بعد مراجعه فرمایید.

اسرار نهفته آن هرگز پایان نمی پذیرد» (لا تفنی عجائبه،و لا تنقضی غرائبه) .

ممکن است تفاوت این دو جمله در این باشد که جمله اوّل (لا تفنی عجائبه) اشاره به جاودانگی و ابدی بودن شگفتیها و زیباییها و حقایق برجسته قرآن می کند، چرا که کتابهای زیادی را می توان نام برد که در عصر خود،بسیار شگفت آور و جالب بودند ولی با گذشت زمان گرد و غبار کهنگی بر آنها نشست و شگفتیهایش بی رنگ شد ولی قرآن هرگز چنین کتابی نیست،چرا که تمام کسانی که با آن آشنا هستند همیشه از مطالعه و غور و بررسی در الفاظ و معانیش لذّت می برند.

جمله دوّم اشاره به اسرار نهفته قرآن است که با گذشت زمان هر روز بخش تازه ای از آن آشکار می گردد(فراموش نکنید که«غرائب»جمع«غریب»از ماده «غربت»و«غروب»به معنی دور شدن از موطن،یا پنهان گشتن است و این تعبیر تناسب نزدیکی با اسرار نهفته قرآن دارد).

در پنجمین و آخرین توصیف می فرماید:«ظلمات و تاریکیها جز در پرتو نور قرآن برطرف نخواهد شد!» (و لا تکشف الظّلمات الاّ به) .

نه تنها ظلمت جهل و تاریکی کفر و بی ایمانی و بی تقوایی،بلکه ظلمات در صحنه زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نیز بدون تعلیمات قرآن از میان نخواهد رفت.

امروز با این که دنیا از نظر صنایع،فوق العاده پیشرفت کرده،ولی با این حال انواع ظلمتها بر جامعه بشری سایه شوم خود را گسترده است،جنگها و خونریزیها، ظلم و بی عدالتیها،فقر و بدبختی و از همه مهمتر ناآرامیهای درونی همه جا را فرا گرفته و تمام اینها نتیجه مستقیم ضعف ایمان و تقوا و فقر اخلاقی و معنوی است که بهترین راه درمان آن پناه بردن به قرآن است.

از همه اسفناکتر رها کردن قرآن و پناه بردن به آرای ظنّی و افکار قاصر بشری در زمینه احکام است که گروهی از مسلمانان به خاطر دور بودن از قرآن گرفتار آن شدند.

ص: 603

نکته ها
1-عواقب شوم دوری از قرآن و اهل بیت-علیهم السلام-

دوری از قرآن برای همه مسلمانان مایه زیان و خسران است مخصوصا برای دانشمندان و علمای امّت.همان گونه که امام امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در خطبه بالا با دقیقترین و رساترین بیان نشان داده،که چگونه گروهی از همان قرن نخستین ظهور اسلام به خاطر فاصله گرفتن از قرآن و اهل بیت که شارحان الهی قرآنند،سرگردان و حیران مانده اند و به راههایی که دون شأن عالم اسلامی است کشیده شده اند.

در این جا حدیث جالبی است از گفتگوی«عمر بن أذینه» (1)یکی از یاران امام صادق(علیه السلام)با«ابن ابی لیلی» (2)که حقایق مهمّی در آن بر ملا شده است.

او می گوید:روزی وارد بر«ابن ابی لیلی»شدم که از قضات بود،گفتم:

می خواهم چند مسأله از تو سؤال کنم-و من در آن موقع نوجوانی بودم-گفت فرزند برادر بپرس!

گفتم:شما جمعیّت قضات کار عجیبی دارید،مسأله ای در امور مالی یا مربوط به ازدواج و خون،نزد شما مطرح می شود و در آن به رأی خود قضاوت می کنید،امّا

ص: 604


1- 1) «عمر بن اذینه»از بزرگان علمای شیعه از اهل بصره است و از طریق مکاتبه سؤالاتی از امام صادق(علیه السلام)داشت و صاحب بعضی از تألیفات در احکام دینی و مورد اعتماد و وثوق بود او در زمان«مهدی عباسی»(به خاطر رابطه نزدیکش با اهل بیت و امام صادق(علیه السلام)تحت تعقیب قرار گرفت و به یمن فرار کرد و در همان جا وفات یافت.
2- 2) «ابن ابی لیلی»از فقهای معروف اهل سنّت،نامش«محمد بن عبد الرحمن»است،ولی در حدیث بالا گفتگوی«ابن اذینه»را با عبد الرحمن پدر او می خوانیم امّا در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که گفتگوی«ابن اذینه»با«محمّد»فرزند او بوده که از زمان بنی امیّه تا ایّام حکومت«منصور عبّاسی»عهده دار منصب قضاوت در کوفه بود،در حالی که پدرش «عبد الرحمن»از فقهای عصر علی(علیه السلام)محسوب می شود و هنگام خروج بر«حجاج بن یوسف»،کشته شد(بنا بر این«ابن اذینه»که از یاران امام صادق(علیه السلام)است با«محمد»معاصر بوده،نه با پدرش«عبد الرحمن»).

همان مسأله نزد قاضی«مکّه»مطرح می شود او رأی دیگری صادر می کند،و باز همان مسأله نزد قاضی بصره و قاضی یمن و قاضی مدینه مطرح می شود آنها نیز آرای دیگری صادر می کنند که بر خلاف آرای قبلی است،سپس همه شما نزد خلیفه ای که شما را به منصب قضاوت نصب کرده است جمع می شوید و از آرای مختلف،او را با خبر می سازید و او رأی همه شما را(با آن همه ضدّ و نقیضها)صحیح می شمرد!در حالی که خدای شما یکی و پیامبرتان یکی و دین شما یکی است،آیا خداوند،شما را به اختلاف دعوت کرده و اطاعتش نموده اید؟یا شما را از آن نهی فرموده و نافرمانی کرده اید؟یا شما در تشریع احکام،شریک خدا هستید و حق دارید هر چه می خواهید بگویید و حکم صادر کنید و بر او لازم است که راضی باشد؟یا این که خداوند،دین ناقصی را نازل کرده و از شما برای تکمیلش یاری طلبیده است؟یا دین کاملی را نازل کرده ولی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)در ابلاغ آن کوتاهی نموده؟راستی چه پاسخ می گویید؟ «ابن ابی لیلی»گفت:از کجا هستی ای فرزندم گفتم:از اهل بصره،گفت:

از کدام قبیله ای؟گفتم:از طایفه«عبد قیس»،گفت:از کدام شاخه های آن؟ گفتم:از«بنی اذینه»،گفت:با«عبد الرحمن ابن اذینه»چه نسبتی داری؟گفتم:

او جدّ من است.

در این جا او به من خوش آمد گفت و مرا نزد خود نشانید و گفت:برادرزاده سؤال کردی و خشونت به خرج دادی و در سخن خود اصرار ورزیدی و اعتراض کردی و من انشاء اللّه جواب تو را می گویم.

امّا سؤال تو در باره اختلاف آرای قضات،به دلیل این است که هر مسأله ای برای ما پیش آید که بیانی در رابطه با آن،در کتاب اللّه و یا سنّت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) باشد،هرگز برای ما شایسته نیست که از کتاب و سنّت فراتر رویم و امّا مسائلی که برای ما پیش می آید و در کتاب اللّه و سنّت پیامبر از آن خبری نیست،ما به رأی خود اخذ می کنیم.

گفتم:این کار درستی نیست که انجام داده ای!چرا که خداوند متعال می فرماید:

ص: 605

«ما هیچ چیزی را در کتاب(قرآن)فروگذار نکرده ایم»،و نیز فرموده:

«قرآن را برای تبیین همه چیز نازل کردیم»،به عقیده تو اگر کسی عمل به اوامر الهی کند و از نواهی او خودداری کند،آیا وظیفه ای بر او هست که اگر انجام ندهد خدا او را عذاب کند یا اگر انجام دهد به او پاداش عطا نماید؟ گفت:چگونه ممکن است پاداش بر چیزی دهد که امر به آن نکرده یا مجازات نسبت به چیزی کند که نهی از آن ننموده است؟ گفتم:اصولا چگونه ممکن است مسائلی پیش آید که حکم آن در کتاب اللّه و سنّت پیامبر نباشد؟ گفت:فرزند برادرم!در حدیثی از عمر بن خطاب آمده که:در میان دو نفر داوری کرد،کسی که از همه به او نزدیکتر بود گفت:ای امیر مؤمنان!راه صحیح را پیمودی.عمر با تازیانه ای که در دست داشت بر او زد و گفت:«مادرت به عزایت بنشیند!به خدا سوگند خود عمر نمی داند راه صواب رفته یا خطا!این رأیی بود که به اجتهاد خودم گفتم،مرا در پیش روی خودم مدح نگویید»! من به او گفتم:من هم حدیثی برای تو نقل می کنم،گفت:بگو ببینم! گفتم:پدرم این حدیث را از«علی بن ابی طالب»برایم نقل کرد که قضات سه طایفه اند،دو طایفه اهل هلاکتند و یک طایفه اهل نجات،امّا آن دو گروه که هلاک می شوند گروهی هستند که عمدا قضاوت ظالمانه می کنند و یا اجتهاد می کنند و راه خطا می روند،و اهل نجات کسی است که به امر الهی عمل کند.

این حدیث،حدیث تو را باطل می کند ای عمو!گفت:به خدا سوگند درست است ای فرزند برادر،پس تو می گویی همه چیز در قرآن است؟

گفتم:خداوند چنین فرموده،و هیچ حلال و حرام و امر و نهی نیست مگر این که در قرآن است خواه کسانی از آن آگاه شوند یا از آن آگاه نشوند.خداوند در قرآن از مسائلی خبر داده که ما نیاز(فوق العاده ای)به آن نداریم چگونه ممکن است از اموری که نیازمندیم خبر نداده باشد؟گفت:مثلا مانند چه مسائلی؟

ص: 606

گفتم:داستان آن دو مردی که یکی باغ مهمّی داشت و دیگری با ایمان بود و دستش تهی... (1).

گفت:(بسیار خوب)این علوم قرآنی که می گویی نزد کیست؟ گفتم:خودت می دانی نزد کیست! گفت:دوست دارم او را می شناختم پاهای او را با دست خود می شستم و خادمش بودم و از او یاد می گرفتم.

گفتم:تو را به خدا سوگند می دهم آیا کسی را می شناسی که وقتی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)درخواست بیان مطلبی می کرد به او جواب می داد و هنگامی که سکوت می کرد پیامبر ابتدا می فرمود؟ گفت:آری او«علی بن ابی طالب»بود.

گفتم:سؤال دیگری دارم،آیا هرگز شنیده ای که علی(علیه السلام)بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)در باره حلال یا حرامی از کسی سؤالی کرده باشد؟ گفت:نه.

گفتم:آیا می دانی که دیگران به او محتاج بودند و مسائل را از او می گرفتند؟ گفت:آری.

گفتم:پس تمام این علومهای قرآنی نزد او بود.

گفت:او از جهان رفته،کجا دست ما به دامنش می رسد؟ گفتم:در میان فرزندانش جستجو کن!که این علوم نزد آنهاست.

گفت:چگونه من به آنها دست پیدا کنم؟

گفتم:بگو ببینم اگر بیابانی باشد و راهنمایانی داشته باشد،آنها برخیزند و بعضی از راهنمایان خود را بکشند و بعضی را بترسانند تا فرار کنند و بعضی هم که مانده اند خود را پنهان سازند و آنها بدون راهنما بمانند و در میان بیابان سرگردان شوند و

ص: 607


1- 1) به تفسیر نمونه،ذیل آیات 32 به بعد سوره کهف مراجعه فرمایید.

هلاک گردند،در باره آنها چه می گویی؟(و مقصّر کیست و باید چه کنند؟) گفت:باید به جهنم بروند!این را گفت و رنگش پرید،صورتش زرد شد و دانه بهی را که در دست داشت محکم بر زمین زد به طوری که متلاشی شد و گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» . (1)

این حدیث که حقایق جالبی را در عبارات کوتاهی بازگو می کند،نشان می دهد که خطبه مورد بحث در میان شیعیان عصر امام صادق(علیه السلام)معروف بوده و جوانان شیعه به خوبی از آن آگاه بوده اند.

2-قرآن و مسائل مستحدثه(جدید)

بعضی ایراد می کنند و می گویند جامعه بشری در حال دگرگونی است و هر زمان مسائل تازه ای مطرح می شود،چگونه قرآن مجید که دارای احکام ثابت و غیر متغیّری است،بر جامعه انسانی که دائما در حال تغییر و تحوّل است تطبیق می کند؟و چگونه می تواند پاسخگوی مسائل مستحدثه باشد؟ پاسخ به این سؤال با توجّه به یک نکته روشن می شود و آن این که:در قرآن مجید دو گونه احکام وجود دارد:احکام جزیی و احکام کلّی،احکام جزیی مانند احکامی است که برای عبادات ذکر شده،طرز وضو و غسل و تیمّم و یا مسائلی همچون قبله و عدد نمازها و مانند آن.

منظور از مسائل کلّی،قواعد عامّی است که در قرآن مجید وارد شده و شمول بسیار وسیع و گسترده ای دارد،مانند قاعده«وجوب وفاداری نسبت به هر گونه عقد و پیمان» «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (2)و قاعده«لا حرج» «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» (3)و قاعده«لا ضرر»که از بعضی از آیات قرآن استفاده می شود و امثال آن،که

ص: 608


1- 1) مستدرک الوسائل،جلد 17،صفحه 245،حدیث 13-این حدیث را در کتابهای فراوان دیگری نقل کرده اند.
2- 1) سوره مائده،آیه 1.
3- 2) سوره حج،آیه 78.

پاسخگوی نیازهای انسانی در مسائل حقوقی و غیره می باشد و اگر اصول و قواعد کلّی که از کلمات معصومین استفاده می شود و اعتبار و حجیّت آن با قرآن مجید ثابت شده،بر آن بیفزاییم مسأله روشنتر می شود.

به تعبیر دیگر:موضوعات دائما در تغییرند و اصول کلّی ثابتند،دگرگونی موضوعات سبب می شود که موضوع از تحت حکمی خارج شده و تحت حکم دیگری قرار گیرد،به همین دلیل امروز ما می توانیم تمام مسائل مستحدثه را که ذکری از آنها در کتاب و سنّت به طور خصوص نیامده،از آن قواعد کلیّه استنباط کنیم و در کتابهای مسائل مستحدثه بنویسم،و بهترین دلیل بر امکان چیزی وقوع آن است.

شرح بیشتر در باره این موضوع را در کتبی که به عنوان مسائل مستحدثه نوشته شده است جستجو کنید.

3-چرا شگفتیهای قرآن پایان نمی یابد؟

در جمله های اخیر این خطبه خواندیم که امام(علیه السلام)در باره قرآن می فرماید:«لا تفنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه،شگفتیهای قرآن از میان نمی رود و اسرار نهفته آن پایان نمی پذیرد»و به تعبیر دیگر هر قدر زمان بگذرد و پژوهشگران دانشمند در باره اسرار آن بیشتر بیندیشند،اسرار تازه ای را از این کتاب آسمانی کشف می کنند، اضافه بر این،زیبایی ها و شگفتی های آن همچنان به طراوت خود باقی است و هرگز کهنه نمی شود،به همین دلیل همه ما این حقیقت را با تجربه دریافته ایم که هرگز از خواندن و تکرار آن خسته و ملول نمی شویم.

دلیل این مطلب یک نکته است و آن این که قرآن کلام خداست و کلام خدا همچون ذات پاکش نامحدود و بی انتها است،کلام مخلوق نیست که همچون فکر و عقل او محدود باشد،بعلاوه چون مخاطبین قرآن همه انسانها تا دامنه قیامتند،خداوند سهمی برای هر کدام در اسرار این کتاب آسمانی قرار داده است.

این سخن را با حدیث پر معنایی از امام صادق(علیه السلام)پایان می بریم،در این حدیث

ص: 609

از امام«علی بن موسی الرضا»(علیه السلام)نقل شده که:مردی از امام صادق(علیه السلام) پرسید:«ما بال القرآن لا یزداد علی الدّرس و النّشر الاّ غضاضة،چرا قرآن بر اثر کثرت انتشار و تکرار تلاوت و تدریس،کهنه نمی شود،بلکه هر روز شاداب تر است»؟ امام در پاسخ فرمود:«لانّ اللّه تبارک و تعالی لم یجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فی کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ الی یوم القیامة، زیرا خداوند متعال آن را برای زمان معین یا گروه خاصّی قرار نداده(و مخاطبین آن تمام انسانها در طول تاریخند)،به همین دلیل در هر زمان تازه است و تا روز قیامت نزد هر قومی با طراوت و شاداب می باشد». (1)

ص: 610


1- 1) میزان الحکمه،جلد 8،صفحه 70(بحار الانوار،جلد صفحه 92،15).

خطبۀ نوزدهم: اعتراض اشعث بن ابن قیس به امام در هنگام خطبه خواندن در مسجد کوفه

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

قال للاشعث بن قیس و هو علی منبر الکوفة یخطب

فمضی فی بعض کلامه شیء اعترضه الاشعث فیه فقال یا امیر المؤمنین هذه علیک لا لک فخفض علیه السّلام الیه بصره ثم قال:

ما یدریک ما علیّ ممّا لی،علیک لعنة اللّه و لعنة اللاعنین!حائک بن حائک!منافق ابن کافر!و اللّه لقد اسرک الکفر مرّة و السلام اخری!فما فداک من واحدة منهما مالک و لا حسبک!و انّ امرا دلّ علی قومه السّیف، و ساق الیهم الحتف!لحریّ ان یمقته الاقرب،و لا یأمنه الابعد ! (1)قال السید الشریف:یرید علیه السّلام انّه اسر فی الکفر مرّه و فی الاسلام مرة و امّا قوله:دل علی قومه السیف فاراد به حدیثا کان للاشعث مع خالد بن الولید بالیمامة،غرّ فیه قومه و مکر بهم حتّی اوقع بهم خالد و کان قومه بعد ذلک یسمّونه «عرف النار»و هو اسم للغادر عندهم.

ترجمه

این سخن را امیر مؤمنان علی(علیه السلام)هنگامی بیان فرمود که در مسجد کوفه بر منبر

ص: 611


1- 1) در کتاب مصادر نهج البلاغه چنین آمده است که در نقل این خطبه میان دانشمندان اختلافی نیست،و از کسانی که قبل از سیّد رضی می زیسته اند،ابو الفرج اصفهانی آن را در کتاب اغانی نقل کرده و نامبرده 44 سال قبل از انتشار نهج البلاغه چشم از دنیا فرو بست(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 369).

بود «اشعث بن ابن قیس»به امام(علیه السلام)اعتراض کرد که ای امیر مؤمنان!این مطلبی که گفتی به زیان تو است نه به سود تو،امام با بی اعتنایی نگاهی به او کرد و فرمود:

تو چه می فهمی چه چیز به سود من است یا به زیان من؟لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد ای بافنده(دروغ)و فرزند بافنده و ای منافق فرزند کافر!به خدا سوگند یک بار کفر تو را اسیر کرد و یک بار اسلام،مال و حسب تو نتوانست تو را از هیچ یک از این دو اسارت آزاد سازد(و اگر آزاد شدی به کمک اموال دیگران یا با خواهش و التماس و خیانت بود)! (آری!)آن کس که شمشیرها را به سوی قبیله اش هدایت کند و مرگ را به سوی آنان سوق دهد سزاوار است که نزدیکانش به او خشم ورزند و بیگانگان به او اعتماد نکنند.

مرحوم«سیّد رضی»در این جا چنین می گوید:مقصود امام این است که«اشعث» یک بار در دوران کفرش اسیر شد و بار دیگر پس از اسلام آوردن و جمله «دلّ علی قومه السّیف» اشاره به داستانی است که«اشعث»با«خالد بن ولید»در«یمامه»داشت.

«اشعث»قبیله خود را فریب داد و به آنها خیانت کرد و«خالد»آنها را به قتل رساند.به همین دلیل قبیله اش او را«عرف النّار»نامیدند و این لقب را به افراد خائن و پیمان شکن می دادند.

شرح و تفسیر

برخورد با منافق جسور و بی ادب!

قبل از ورود در شرح و تفسیر این خطبه،لازم است به دو نکته اشاره شود:

1-همان گونه که می دانیم مخاطب در این کلام«اشعث بن قیس»است که نام او«معدیکرب»بود و به مناسبت موهای ژولیده ای که داشت او را«اشعث» نامیدند تا حدی که اسم اصلی او به فراموشی سپرده شد.او در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)مسلمان

ص: 612

شد سپس بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)مرتد شد و به حمایت از طایفه«بنی ولیعه»که راه ارتداد را پیش گرفته بودند برخاست.«زیاد بن لبید»از سوی«ابو بکر»مأمور جنگ با آنان شد و اشعث در این میان اسیر گردید(این اسارت او در اسلام بود).

در زمان جاهلیّت هنگامی که پدرش«قیس»کشته شد،برای گرفتن انتقام خون او به همراهی قبیله اش حرکت کرد و به جای حمله به قبیله قاتل(قبیله بنی مراد)اشتباها به قبیله دیگری(قبیله بنی الحارث)حمله کرد و چون در این جنگ شکست خورد و اسیر گشت برای آزادی او صدها شتر فدیه دادند(و این اسارت او در حال کفر بود).

به هر حال،هنگامی که او را نزد«ابو بکر»بردند(و اظهار ندامت کرد)او اشعث را عفو نمود و خواهرش«ام فروه»را که نابینا بود به وی تزویج نمود،و از این زن چهار پسر آورد که یکی از آنها محمّد بود که با امام حسین(علیه السلام)و یارانش در کربلا به مقابله برخاست و دختری به نام«جعده»که امام مجتبی(علیه السلام)را مسموم ساخت.

«اشعث»از کسانی بود که با«عمرو بن عاص»در مسأله ایجاد نفاق در صفوف یاران علی(علیه السلام)در جنگ صفّین همکاری نمود.

«ابن ابی الحدید»و«محمّد بن عبده»در یک کلام کوتاه«اشعث»را چنین معرفی می کنند:«او از منافقین در عصر علی(علیه السلام)بود و در میان اصحاب آن حضرت مانند «عبد اللّه بن ابیّ بن سلول»در میان یاران رسول خدا(صلی الله علیه و آله)بود که هر کدام در زمان خود از رؤسای منافقین بودند و در بسیاری از توطئه ها و مفسده ها شرکت داشتند». (1)

2-در این که این کلام در کجا و به چه مناسبت علی(علیه السلام)آن را خطاب به «اشعث»بیان فرمود،در میان دانشمندان گفتگوست.

در یک روایت چنین می خوانیم که امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در حالی که بر منبر بود،نوشته ای بیرون آورد که کلامی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)بر آن بود:«المسلمون تتکافؤ

ص: 613


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 1،از صفحه 292 به بعد و شرح نهج البلاغه عبده،صفحه 56.

دماؤهم و هم ید علی من سواهم من احدث حدثا او آوی محدثا فعلیه لعنة اللّه و النّاس أجمعین،خون مسلمانان با یکدیگر برابر است و همگی به منزله یک دست در مقابل دشمنان هستند،کسی که بدعتی در دین خدا بگذارد یا بدعتگذاری را پناه بدهد،لعنت خدا و همه مردم بر او باد»! (1)«اشعث بن قیس»منافق،در این جا صدا زد:«هذا و اللّه علیک لا لک،این به خدا سوگند به زیان تو است نه به سود تو!»حضرت نگاهی به او کرد و سخنان تند بالا را در جواب او فرمود و او را به همه مردم با صراحت تمام معرفی کرد.

شاید منظور اشعث از این سخن این بود که اگر خون مسلمانان با هم برابر است و باید همه با هم متّحد باشند،چرا با گروهی از مسلمانان به جنگ برخاستی؟(در حالی که نفاق افکنان،آتش افروزان جنگ جمل و صفّین و نهروان بودند و علی(علیه السلام)به عنوان خلیفه رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)که علاوه بر نصّ بر خلافتش، مردم با او بیعت کرده بودند شناخته می شد).

در روایت دیگری آمده است که آن حضرت بر منبر کوفه خطبه می خواند و در باره«حکمین»که بعد از جنگ صفین،مصیبت بزرگی برای جهان اسلام به بار آوردند،سخن می گفت،یکی از یارانش برخاست و عرض کرد ای امیر مؤمنان! تو ما را از قبول حکمیّت نهی فرمودی سپس به آن امر کردی،ما نمی دانیم کدامیک از این دو کار بهتر است؟حضرت دو دست خود را به یکدیگر زد و فرمود:«هذا جزاء من ترک العقدة».

منظور امام(علیه السلام)این بود که این کیفر کسی است که رأی صحیح را رها کند.

شما نیز،سخن مرا در کار حکمین نپذیرفتید و اصرار کردید که من در برابر آن تسلیم شوم،ولی«اشعث»چنین پنداشت که مفهوم سخن این است که:این جزای من است

ص: 614


1- 1) در روایات متعدّدی وارد شده که منظور از جمله«من احدث حدثا»خونریزی و قتل است (به وسائل الشیعة،جلد 19،صفحه 11 تا 19 ابواب القصاص،باب 4 و 8 مراجعه کنید) این معنی مناسب با عبارت بالا نیز می باشد.

که راه صحیح را رها کردم و لذا اعتراض کرد و گفت:«ای امیر مؤمنان این سخن که گفتی بر زیان توست،نه به سود تو!» (1)اکنون به شرح و تفسیر خطبه باز می گردیم، مطابق آنچه در این سخن آمده امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در پاسخ اعتراض اشعث نخست می فرماید:«تو چه می دانی چه چیز به زیان من است یا به سود من؟!» (ما یدریک ما علیّ ممّا لی) .

اشاره به این که تو اصلا مفهوم سخن مرا نفهمیدی که چه می گویم و اشاره به چه نکته ای می کنم.منظور من دعوت مسلمین به اتّحاد و اشاره به اشتباهی است که در مسأله قبول«حکمین»کردند تا دیگر این گونه کارها را تکرار نکنند.امّا تو مطلب را وارونه فهمیدی! سپس در یک سخن تند به او می فرماید:«لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد!» (علیک لعنة اللّه و لعنة اللاعنین) .

تاریخ زشت و ننگین اشعث نیز به خوبی نشان می دهد که مستحقّ چنین لعنی بوده است چرا که در بسیاری از توطئه ها و برنامه های مفسده انگیز اجتماعی آن زمان دست داشته و یا رهبری اصلی آن را بر عهده گرفته است و به گفته«ابن ابی الحدید» تمام مفسده هایی که در دوران خلافت علی(علیه السلام)واقع شد اصل و اساس آن«اشعث بن قیس»بود. (2)

سپس می افزاید:«ای بافنده(دروغ)فرزند بافنده!» (حائک بن حائک) .

«و ای منافق فرزند کافر!» (منافق بن کافر) .

در این که منظور از«حائک»(بافنده)در این جا چیست،شارحان نهج البلاغه

ص: 615


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 368 و 369.
2- 2) شرح ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 279.

سخنان بسیار گفته اند.بعضی آن را بر معنی ظاهر لغوی حمل کرده و گفته اند اشاره به شغل اشعث و پدرش بوده و این شغل در آن زمان مخصوص قشر بسیار پایینی از اجتماع بوده که از معارف دینی و آداب اجتماعی و تمدن،دور بوده اند، ولی این معنی با آنچه در تاریخ زندگی اشعث و پدرش نقل شده،سازگار نیست، زیرا آنها ظاهرا دارای چنین شغلی نبودند.

بعضی آن را به معنی انسان متکبّر و خودخواه دانسته اند،چرا که یکی از معانی«حائک»در لغت کسی است که با تکبّر راه می رود. (1)

بعضی دیگر آن را اشاره به معنی کنایی آن می دانند و می گویند منظور از «حائک»(بافنده)کسی است که سخنان باطلی را به هم می بافد و بافنده دروغ و کذب است و این در واقع کار اشعث و پدرش بود،و چنین کنایه ای نه تنها در لغت عرب که در لغات دیگر نیز وجود دارد.و قابل توجّه این که در روایتی به روشنی به این معنی اشاره شده است و آن روایت این است که نزد امام صادق(علیه السلام) سخن از«حائک»به میان آمد.امام(علیه السلام)فرمود:«انّه ملعون،حائک ملعون است» سپس در تفسیر آن چنین فرمود:«انّما ذلک الّذی یحوک الکذب علی اللّه و علی رسوله،حائک کسی است که دروغ بر خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله)می بافد». (2)

امّا این که امام او را منافق شمرده،از واضحات تاریخ است،چرا که اعمالی در درون حکومت علی(علیه السلام)از او سر زد که نشان می دهد او از سران نفاق بود،او یکی از عوامل شهادت امیر مؤمنان علی(علیه السلام)و ناکامی مسلمین در جنگ صفّین و بروز جنگ نهروان و به وجود آمدن داستان حکمین و توطئه های زیاد دیگری بود و همان گونه که در بالا گفتیم بعضی از آگاهان،او را در عصر علی(علیه السلام)به«عبد اللّه بن ابیّ»در عصر

ص: 616


1- 1) «حائک»گاه از ماده«حوک»آمده که به معنی بافندگی است و گاه از«حیک»که به معنی راه رفتن متکبّرانه است.
2- 2) وسائل الشیعة،جلد 12،صفحه 101،باب 23 از ابواب ما یکتسب به،حدیث 2.

پیامبر(صلی الله علیه و آله)که از سران منافقان آن زمان بوده،مقایسه کرده اند. (1)

کوتاه سخن این که وضع حال او در پیمودن راه نفاق و تقویت منافقین آشکارتر از آن است که نیاز به توضیح بیشتر داشته باشد.

امّا تعبیر به کافر در مورد پدر او،آن هم از مسلّمات تاریخ است،چرا که او از مشرکان بود که در عصر جاهلیّت در اختلافات قبیله ای کشته شد.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«به خدا سوگند یک بار کفر،تو را اسیر کرد و بار دیگر اسلام،و مال و حسب تو نتوانست تو را از هیچ یک از این دو اسارت آزاد سازد!» (و اللّه لقد اسرک الکفر مرّة و الاسلام اخری!فما فداک من واحدة منهما مالک و لا حسبک!) .

امّا داستان اسارت او در جاهلیّت بنا به گفته«ابن ابی الحدید»چنین است که پدر اشعث به نام قیس به وسیله قبیله بنی مراد کشته شد،فرزندش اشعث به خونخواهی او برخاست و به اتفاق طایفه کنده،حمله را آغاز کردند ولی به جای قبیله بنی مراد اشتباها به قبیله بنی حارث حمله نمودند.طایفه بنی کنده شکست سختی خوردند و اشعث اسیر شد و همان گونه که قبلا گفته شد در برابر دادن صدها شتر آزاد گردید(از بعضی از نقلها استفاده می شود که شتران فداء را از میان قبیله اشعث جمع آوری کردند،بنا بر این که می فرماید:«فداء تو موجب آزادی تو نشد»اشاره به این دریوزگی است که برای آزادی اشعث انجام شد.این احتمال نیز داده شده است که منظور از این سخن آن است که قدرت و قوّت و شخصیت تو مانع اسارتت نگشت،بلکه ذلیلانه در چنگال دشمن اسیر شدی در حالی که فرماندهان دیگر از بنی کنده مقاومت کردند و کشته شدند ولی تو ذلیلانه تسلیم شدی).

امّا داستان اسارت او در اسلام نیز به گفته«ابن ابی الحدید»چنین بود که:بعد از نفوذ قدرت اسلام و آمدن هیئتهای نمایندگی قبایل عرب نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله)برای

ص: 617


1- 1) به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و همچنین شرح عبده مراجعه شود.

قبول اسلام،هیئتی از قبیله بنی کنده که اشعث نیز جزء آنها بود به محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله)آمدند و ظاهرا اسلام را پذیرفتند،و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)نیز هدایایی به آنها داد،ولی بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)اشعث در صفوف مرتدّین قرار گرفت و بر ضدّ اسلام و مسلمین قیام کرد،گروهی از لشکریان اسلام آنها را محاصره کردند، او شبانه نزد فرمانده لشکر اسلام آمده،تقاضای امان کرد و تسلیم شد و بعضی گفته اند تقاضای امان برای ده نفر از خانواده خود کرد و بقیّه را که هشتصد نفر بودند تسلیم سپاه اسلام نمود و آنها انتقام سختی از آنان گرفتند.سپس اشعث را دست بسته با آن ده نفر نزد«ابو بکر»آوردند،«ابو بکر»آنها را عفو کرد و خواهرش «ام فروه»را که نابینا بود به ازدواج او در آورد(همان گونه که قبلا گفته شد). (1)

«طبری»در تاریخ خود می نویسد:روی همین جهت هم مسلمانان او را لعن می کردند و هم اسیران طایفه خودش،تا آن جا که زنان طایفه اش او را«عرف النّار»نامیدند(عرف النّار به معنی یالهای آتش است)و این سخن را به کسانی می گفتند که مرتکب خیانت شوند(چرا که اشعث بزرگترین خیانت را در باره قبیله خود انجام داد). (2)

روی همین جهت امام(علیه السلام)در ادامه سخن می فرماید:

«آن کس که شمشیرها را به سوی قبیله اش هدایت کند و مرگ را به جانب آنان سوق دهد،سزاوار است که نزدیکانش به او خشم ورزند و بیگانگان به او اعتماد نکنند!» (و انّ امرأ دلّ علی قومه السّیف،و ساق الیهم الحتف!لحریّ ان یمقته الاقرب،و لا یأمنه الابعد) .

اشاره به این که تو همان کسی هستی که در داستان مرتد شدن بعد از اسلام و مخالفت با پرداخت زکات به حکومت اسلامی در زمان ابو بکر،هنگامی که زیاد بن

ص: 618


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 293-296.
2- 2) تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 548.

لبید،امیر حضرموت با لشکر عظیمی به سوی تو آمد و جنگ شدیدی در میان قوم تو و آنها واقع شد،قوم تو پناه به قلعه محکم خود بردند،هنگامی که وضع مشکل شد تو به سراغ زیاد آمدی و امان خواستی(به روایتی تنها برای خودش امان خواست و به روایتی برای ده نفر از نزدیکانش)و بقیه را به دم شمشیر مسلمین سپردی!(این در حالی بود که بقیّه قومش گمان می کردند برای آنها هم امان گرفته،در حالی که چنین نبود،و همین کار سبب شد که در میان مردم به عنوان خیانتکار مشهور گردد).

جالب این که بعضی از مورّخان نوشته اند:هنگامی که او امان از لشکر اسلام خواست،اسم ده نفر را نوشت و به آنها داد و فراموش کرد نام خود را بنویسد،به همین دلیل هنگامی که آن ده نفر از جمعیّت پناه برندگان به قلعه جدا شدند و نام خود اشعث را در آن نامه ندیدند،یکی از مسلمانان خوشحال شد و خطاب به او کرد و گفت:ای دشمن خدا خوشبختانه اشتباه کردی(و الآن مرگ در انتظار توست) ولی پیشنهاد شد که او را نکشند و نزد ابو بکر ببرند.هنگامی که او را با گروهی از اسیران نزد ابو بکر آوردند،اظهار ندامت و پشیمانی و توبه کرد و بخشوده شد. (1)

مرحوم سیّد رضی در این جا روایت دیگری نقل کرده است،او می گوید:

«مقصود امام(علیه السلام)این است که اشعث یک بار در دوران کفرش اسیر شد و بار دیگر پس از اسلام آوردن ،و جمله «دلّ علی قومه السّیف» اشاره به سخنی است که اشعث با خالد بن ولید در یمامه داشت، اشعث قبیله خویش را فریب داد و به آنان خیانت کرد و خالد آنها را به قتل رساند،به همین دلیل قبیله اش او را«عرف النّار» نامیدند. این لقب را به افراد خائن و پیمان شکن می گفتند».

بعضی از مورّخان و شارحان نهج البلاغه گفته اند اشعث داستانی با خالد بن ولید نداشته،بلکه ماجرای او با زیاد بن لبید بوده که در بسیاری از تواریخ اسلامی به آن

ص: 619


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 2،صفحه 381.

تصریح شده است،ولی به گفته ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود،از آن جا که شریف رضی مرد دانشمند و آگاهی بوده،ممکن است او به تاریخی در این زمینه دست یافته باشد که به ما نرسیده است. (1)

همان گونه که در سابق نیز اجمالا اشاره شد«عرف»در اصل به معنی برآمدگی است،به همین دلیل محلّ روییدن یالهای اسب و خروس را عرف می گویند(و گاه به خود یال نیز عرف گفته می شود)و عرفات را از این نظر عرفات می نامند که سرزمین بلندی است که اطراف آن را کوههایی گرفته است و اعراف، دیواری است که در میان بهشت و دوزخ کشیده شده است. (2)

اگر افراد خائن و پیمان شکن را«عرف النّار»می نامیدند به خاطر این بوده است که آنها برای قوم خود آتش می افروختند و گویی به منزله زبانه ها و یالهای این آتش بودند.

نکته ها
1-این برخورد شدید برای چه بود؟

ممکن است کسانی که به تاریخ اشعث بن قیس،این منافق کوردل آشنا نباشند،از برخورد شدیدی که امام(علیه السلام)نسبت به او کرده تعجب کنند که چگونه او را لعن و نفرین می کند و لعن خدا و همه لعن کنندگان را نثار او می کند!سپس او را به اوصافی مانند بافنده(دروغ و باطل)و منافق و فرزند کافر،کسی که نه در اسلام ارزش و منزلتی داشته و نه در کفر،کسی که حتّی نسبت به اقوام و نزدیکانش مرتکب خیانت شده،توصیف می کند.

ولی هنگامی که تاریخچه سیاه و زشت و شوم زندگی این مرد را که در غالب

ص: 620


1- 1) شرح ابن میثم،جلد 1،صفحه 325.
2- 2) لسان العرب،مقاییس اللغة و مجمع البحرین.

تواریخ اسلامی آمده است بررسی کنیم و ببینیم تا چه حد مایه فساد در میان مسلمین و حتّی در دوران جاهلیّت بود،و چگونه آتش بیار معرکه های مختلف می شد تا آن جا که او را«عرف النّار»نامیدند،آن گاه تعجّب ما زایل می شود و قبول می کنیم که«اشعث بن قیس»استحقاق بیش از این مقدار را داشت و آنچه امام(علیه السلام)بیان فرموده،تنها مقداری از اعمال و صفات زشت اوست،هر چند این چند جمله کوتاه،گویا و رساست که می تواند چهره واقعی او را در افکار منعکس کند.

در واقع آنچه در این کلام آمده،بیان بخشی از اوصاف اشعث بن قیس است و یک رهبر آگاه باید در موقع لزوم،افراد منافق و توطئه گر را به جامعه معرفی کند تا در دام او گرفتار نشوند،مخصوصا گروهی از مردم،به ویژه نسل جوان که از سابقه زندگی او خبر ندارند،گرد او جمع نشوند،و این همان افشاگری بحق است،نه دشنام گویی و ناسزا.

2-چگونه امام(علیه السلام)چنین مرد منافقی را تحمّل می کرد؟

از آنچه در نکته بالا و در شرح خطبه آمد ممکن است این سؤال به وجود آید که اگر اشعث بن قیس چنین سابقه ننگین و رسوایی داشته،و منشأ آن همه مفاسد بوده است،چرا امام(علیه السلام)وجود او را تحمّل می کرد و دستور اعدامش را نمی داد؟! پاسخ این است که:برخورد پیشوایان اسلام با منافقین پیچیده بوده است، چرا که آنها چهره دوگانه ای داشته اند،در باطن،کفر و توطئه و فساد و در ظاهر، اسلام و نماز و قرآن،به همین دلیل حذف کردن آنها از صحنه اجتماع منشأ تنشهایی می شده و دستاویز به دست منافقان دیگر می داده که چرا مسلمان و نمازخوان به سوی قبله را می کشند،بخصوص اگر مانند اشعث،قوم و قبیله نیرومندی داشت تنشها بیشتر می شد.

این مشکل در عصر رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)نیز دقیقا وجود داشت،و رفتار پیامبر را با منافقان کوردل که در چهره اسلام ظاهر می شدند پیچیده و مشکل می ساخت، تا آن

ص: 621

جا که در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)می خوانیم که فرمود:«لو لا انّی اکره ان یقال انّ محمّدا(صلی الله علیه و آله)استعان بقوم حتّی اذا ظفر بعدوّه قتلهم لضربت اعناق قوم کثیر،اگر نه به خاطر این بود که من ناخوش دارم افرادی بگویند:

محمّد(صلی الله علیه و آله)از گروهی کمک گرفت و پس از پیروزی بر دشمنان،یاران خود را کشت (اگر چنین نبود)من گردنهای گروه زیادی را می زدم». (1)

آری!گروهی از منافقین بودند که در صفوف مسلمین خود را پنهان می کردند و حتّی در میدانهای جنگ همگام با مسلمانان شرکت می کردند،و برخورد شدید با آنها،این توهّم را برای بعضی از ناآگاهان ایجاد می کرد که اسلام حافظ خون مسلمین نیست!و به همین دلیل به خاطر نداریم که پیامبر(صلی الله علیه و آله)دستور قتل منافقی را در تمام دوران زندگیش داده باشد.

ولی این امر مانع از آن نبود که پیامبر(صلی الله علیه و آله)و از آن بالاتر قرآن مجید در مورد آنها به طور عام و احیانا به طور خاص افشاگری کند تا مردم مراقب آنها باشند.

ص: 622


1- 1) وسائل الشیعه،ابواب حدّ المرتد،باب حدیث 5،3.

خطبۀ بیستم: دوری از غفلت و رفتن به سوی خدای متعال

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و فیه ینفر من الغفلة و ینبّه الی الفرار للّه

فانّکم لو قد عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم، و سمعتم و اطعتم،و لکن محجوب عنکم ما قد عاینوا،و قریب ما یطرح الحجاب!و لقد بصّرتم ان ابصرتم،و اسمعتم ان سمعتم،و هدیتم ان اهتدیتم،و بحقّ اقول لکم:لقد جاهرتکم العبر،و زجرتم بما فیه مزدجر، و ما یبلّغ عن اللّه بعد رسل السّماء الاّ البشر. (1)

ترجمه

سخنی از امام(علیه السلام)که از غفلت برحذر می دارد و فرار(و حرکت)به سوی خداوند را یادآور می شود:

اگر شما آنچه را که مردگانتان بعد از مرگ مشاهده کرده اند،می دیدید ناله سر می دادید و وحشت می کردید و به سخن حق گوش فرا می دادید و اطاعت می کردید، ولی آنچه آنها دیده اند از شما مستور و پنهان است،امّا به زودی پرده ها کنار می رود

ص: 623


1- 1) مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب«ما یجب من حقّ الامام علی الرّعیّة»بخشی از این خطبه را در ذیل روایتی آورده است(به جلد اوّل کافی،باب ما یجب من حق الامام علی الرعیة،حدیث 3،صفحه 405 مراجعه شود).

(و همه چیز را مشاهده خواهید کرد)اگر چشم بصیرت را بگشایید،وسایل بینایی شما فراهم شده است،و اگر گوش شنوا داشته باشید سخنان حق به گوش شما رسانده شده،و اگر اهل هدایت باشید وسایل هدایت فراهم گشته،(آری!)به حق می گویم حوادث عبرت انگیز،خود را آشکارا به شما نشان داده است و با صدای رسا و مؤثّر،از آنچه ممنوع است نهی شده اید،و هیچ کس بعد از رسولان آسمان(فرشتگان)جز بشر عهده دار تبلیغ از سوی پروردگار نخواهد بود(پس در انتظار چه نشسته اید؟).

شرح و تفسیر

به زودی پرده ها کنار می رود!

طبق این گفتار،امام(علیه السلام)به همه مردم هشدار می دهد که از خواب غفلت بیدار شوند و کوتاهیهای خود را در طریق اطاعت و بندگی،جبران کنند و از آینده وحشتناکی که در پیش است بر حذر باشند و از تاریخ گذشته،عبرت بگیرند و برای ساختن آینده،از آن استمداد جویند.

در بخش اوّل از این سخن می فرماید:«اگر شما آنچه را که مردگانتان بعد از مرگ مشاهده کرده اند می دیدید،شیون می کردید و وحشت می نمودید و(به دنبال آن)به سخن حق گوش فرا می دادید و اطاعت می کردید» (فانّکم لو قد عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم (1)،و سمعتم و اطعتم) .

از بعضی روایات استفاده می شود که حضرت،این سخن را در«جمعه اوّل بعد از بیعت»بیان فرموده و مطابق روایت«کافی»نخست به مردم هشدار می دهد که نسبت

ص: 624


1- 1) «وهلتم»از ماده«وهل»(بر وزن وهب)به معنی از دست دادن شکیبایی در برابر حوادث سخت،و ترسیدن و ناله کردن است.

به پیشوایان خود خیانت نکنند و وحدت صفوف خود را حفظ کنند و از آنچه مایه تفرقه است بپرهیزند،سپس جمله های بالا را برای تأکید این معنی بیان کرده است.

در این که منظور مشاهده چه موضوعاتی است که بعد از رفع حجاب تن و بینا شدن چشم دل و مشاهده عوالم بعد از مرگ،انسان را در وحشت و اضطراب فرو می برد و به جزع وا می دارد؟در میان دانشمندان گفتگوست،ولی مسلّم این است که انسان در آن حالت از دو موضوع،شدیدا ناراحت می شود:نخست این که نتایج اعمال خویش را در برابر خود می بیند و عقوبات و کیفرهایی را که در انتظار اوست مشاهده می کند و دیگر این که از کوتاهیهای گذشته خویش تأسّف می خورد که می توانست با استفاده از سرمایه عمر و امکاناتی که خدا در اختیار او قرار داده بود به اوج سعادت برسد و به عالم ملکوت و جوار قرب خدا راه یابد،ولی همه این فرصتها را از دست داد و از همه بدتر این که راهی به سوی بازگشت نیست.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«ولی آنچه آنها دیده اند از شما مستور و پنهان است،امّا به زودی پرده ها کنار می رود(و شما نیز آن وضع وحشتناک را مشاهده خواهید کرد)» (و لکن محجوب عنکم ما قد عاینوا،و قریب ما یطرح الحجاب) .

این که شما از همه چیز غافلید و دل به دنیا بسته اید و موقعیت خود را در این جهان فراموش کرده اید،به خاطر همان است که حجابی میان شما و آن منازل وحشتناک و مواقف خطرناک افتاده،ولی فراموش نکنید که فراموش کردن این واقعیّات سبب نابودی آنها نمی شود چرا که به زودی پرده ها بالا می رود و همه چیز را مشاهده خواهید کرد و این در زمانی است که نه وحشت و اضطراب و جزع و فزع کارساز است و نه درهای توبه باز است.

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که:چرا خداوند در همین زندگی معمولی دنیا این حجابها را کنار نمی زند تا مردم بیدار شوند و به خود آیند؟

در آیات قرآن به پاسخ این سؤال اشاره شده است و آن این که:اگر حجاب کنار رود و مردم به صورت محسوس و قطعی،آن واقعیتها را ببینند کمترین تخلف آنها

ص: 625

سبب مجازات دردناکی در همین دنیا می شود چون عذری باقی نمی ماند.در آیه 8 سوره انعام می خوانیم: «وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ» ،اگر آن گونه که آنها تقاضا دارند که فرشته ای آشکارا نازل شود و پیام الهی را به آنها بدهد تا ایمان بیاورند،چنانچه بعد از مشاهده فرشته،ایمان نیاورند به حیات آنها خاتمه داده خواهد شد(و بلافاصله عذاب الهی بر آنها نازل خواهد گردید)».

از این گذشته با مشاهده عینی مسائل پس از مرگ،ایمان آوردن،دلیل بر اطاعت و بندگی نخواهد بود و در واقع شبیه ایمان اضطراری است همان گونه که افراد-حتّی کودکان-هنگامی که دستشان به آتش نزدیک شود فورا عکس العمل نشان می دهند،هر گاه پرهیز از گناه به این صورت در آید هرگز دلیل بر تقوا و بندگی خدا نخواهد بود.

این که می فرماید:«قریب ما یطرح الحجاب،به زودی حجاب بر چیده می شود» به خاطر آن است که عمر انسان هر قدر طولانی باشد باز در برابر عمر دنیا و گستردگی زمان آخرت،لحظات زودگذری بیش نیست.

سپس امام(علیه السلام)در بخش دیگری از کلام خود به نکته مهمّی در این رابطه اشاره می کند و آن این که:گر چه شما عالم پس از مرگ را با چشم خود ندیده اید،ولی به اندازه کافی دلایل آن در اختیار شماست«اگر چشم بصیرت بگشایید وسایل بینایی شما فراهم است و اگر گوش شنوا داشته باشید سخنان حق به گوش شما رسانده شده و اگر اهل هدایت باشید وسایل هدایت فراهم گشته است» (و لقد بصّرتم ان ابصرتم، و اسمعتم ان سمعتم،و هدیتم ان اهتدیتم) .

بنابر این عذری برای شما باقی نمانده و هرگز در پیمودن راه خطا معذور نیستید!چرا که واقعیتهای مربوط به جهان پس از مرگ،گر چه پشت پرده قرار دارد ولی از سه طریق شما از آن آگاهید:نخست از طریق مسائل عبرت انگیزی که در این جهان با چشم خود می بینید،آثار فراعنه در پیش چشم شماست،قبور درهم شکسته نیاکان که نشانه ناپایداری این دنیاست مشهود است،سرنوشت شوم

ص: 626

تبهکاران و اقوام ظالم و ستمگر را بسیار دیده اید که به خوبی نشان می دهد دست قدرتی در پشت آن است و آن را حساب شده هدایت می کند و از سوی دیگر آیات الهی در کتب آسمانی از این حقایق پرده برداشته و در دلایل نقلی که از پیامبران خدا به ما رسیده است بیان شده،و از سوی سوّم اگر عقل خود را به کار گیرید و اهل هدایت باشید،دلایل عقلی نیز کم نیست و معاد و عالم پس از مرگ از این طریق نیز آشکار است.

بنا بر این هر یک از سه جمله بالا اشاره به یکی از این دلایل سه گانه است:

حسّ و نقل و عقل.

این احتمال نیز وجود دارد که جمله اوّل اشاره به دلایل حسّی و عقلی باشد (چون«بصیرت»به درک عقلی نیز گفته می شود)و جمله دوّم اشاره به دلایلی نقلی و جمله سوّم اشاره به هدایت برخاسته از آنهاست.

سپس در جمله های بعد که آخرین بخش این کلام است به شرح این معنی پرداخته و سه نکته را بیان می فرماید:

نخست این که:«به حق می گویم که حوادث عبرت انگیز،خود را آشکارا به شما نشان داده است!» (و بحقّ اقول لکم:لقد جاهرتکم العبر) .

این حوادث که تمام صفحه تاریخ بشریّت را پر کرده اند و در طول زندگی کوتاه خودمان نیز نمونه های زیادی از آن را دیده ایم چیزی نیست که بر کسی مکتوم و پوشیده باشد و یا نیاز به کنجکاوی و دقّت زیاد داشته باشد.آثار فرعونها و نمرودها و قیصرها و کسری ها که یک روز با قدرت عجیب حکومت می کردند و امروز جز مشتی خاک از آنها باقی نمانده،در هر طرف نمایان است.کاخهای ویران شده آنها،قبرستانهای خاموش،تخت و تاجهای به تاراج رفته،هر کدام به زبان بی زبانی به نسل موجود و نسلهای آینده درس عبرت می دهد.

ویرانه هایی که از شهرها و آبادیهای بلا دیده اقوام گنهکار و گردنکش در گوشه و کنار جهان وجود دارد،درسهای عبرت دیگری است.

ص: 627

قرآن مجید می گوید:«شما پیوسته صبحگاهان از کنار(ویرانه های شهرهای)آنها عبور می کنید و همچنین شبانگاهان،آیا نمی اندیشید؟» «وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (1)و در جای دیگر می فرماید:«چه بسیار باغها و چشمه هایی که از خود به جای گذاشتند-و زراعتها و قصرهای جالب و گران قیمت و نعمتهای فراوان دیگر که در آن غرق بودند-(آری)!این چنین بود ماجرای آنها و ما آنها را به اقوام دیگری به ارث دادیم» «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ» .

در آیه بعد از آن می افزاید:«نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین برای آنها گریان شد و به هنگام نزول مرگ و عذاب،کمترین مهلتی به آنها داده نشد» «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» . (2)

قرآن و روایات اسلامی پر است از این گونه آیات و سخنان هشدار دهنده.شعرا و ادبا نیز هر یک در اشعار خود به طور گسترده،این حوادث عبرت انگیز را با بیانات قوی منعکس کرده اند و تعبیر«لقد جاهرتکم العبر»به خوبی تحقّق یافته است.

در دوّمین نکته می فرماید:«با صدای رسا و مؤثر(از آنچه ممنوع است)نهی شده اید» (و زجرتم بما فیه مزدجر) . (3)

این نهی ممکن است به زبان تکوین باشد که از درون تاریخ و اخبار پیشین و آثار بازمانده آنها در دل خاک بر می خیزد همان گونه که قرآن می گوید: «وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ» ،به اندازه کافی برای نهی و انزجار آنها از بدیها،اخبار (امّتهای پیشین)به آنها رسیده است». (4)

ص: 628


1- 1) سوره صافات،آیات 137 و 138.
2- 2) سوره دخان،آیات 25 تا 29.
3- 3) «زجرتم و مزدجر»از ماده«زجر»است که به معنی بازداشتن از کاری است با صدای بلند،سپس به هر گونه منع و بازداشتن از انجام کاری اطلاق شده است و همچنین در مورد نهی از گناهان به کار می رود.
4- 1) سوره قمر،آیه 4.

یا به زبان تشریع و از طریق وحی باشد که در کتب آسمانی منعکس است.

به این ترتیب اتمام حجّت کافی با هر دو زبان(زبان تکوین و تشریع)حاصل شده و هیچ کس در بی اعتنایی و غفلت خود معذور نیست.

در سوّمین و آخرین جمله می فرماید:«و هیچ کس بعد از رسولان آسمان (فرشتگان)جز بشر عهده دار تبلیغ از سوی پروردگار نخواهد بود» (و ما یبلّغ عن اللّه بعد رسل السّماء الاّ البشر) .

اشاره به این که شما در انتظار چه نشسته اید؟در انتظار این هستید که فرشتگان آسمان بر شما نازل شوند و آیات الهی را بخوانند؟همان گونه که بهانه جویان از کفّار در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)می گفتند: «لَوْ ما تَأْتِینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقِینَ» ،اگر تو راست می گویی چرا فرشتگان را نزد ما نمی آوری»؟ (1)قرآن در پاسخ آنها می گوید: «ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ» ،ما فرشتگان را جز به حق نازل نمی کنیم(هر چشمی توان دیدن آنها را ندارد و آنها تنها برای آشکار شدن حق نازل می شوند نه به عنوان بهانه جویی این و آن،بعلاوه، اگر فرشتگان نازل شوند و آنها ایمان نیاورند)به آنها مهلت داده نخواهد شد(و به عذاب الهی نابود می گردند)». (2)

بنا بر این تنها افرادی از بشر،یعنی انبیای الهی واسطه ابلاغ پیامهایی هستند که وسیله ملائکه مقرّب الهی فرستاده می شود.

کوتاه سخن این که:خداوند به قدر کافی اتمام حجّت فرموده،هم از طریق مشاهدات حسّی آثار اقوام پیشین و هم از طریق وحی و هم از طریق عقل،و هیچ کس نمی تواند به بهانه این که فرشته ای بر من نازل نشده،سرپیچی کند.

ص: 629


1- 2) سوره حجر،آیه 7.
2- 3) سوره حجر،آیه 8.
نکته: عالم پس از مرگ

درست است که میان ما و جهان پس از مرگ پرده های ضخیمی افتاده و حجابهای ظلمانی اجازه نمی دهد که ما حوادث جهان برزخ را ببینیم(و باید هم چنین باشد،چرا که اگر حجابها کنار می رفت کوره امتحان سرد می شد و همه کس به صورت اجبار یا شبیه اجبار به سوی حق می رفتند و مطیع و عاصی،از هم شناخته نمی شدند)ولی آیات قرآن و روایات پیشوایان معصوم به گوشه هایی از این عالم وحشتناک اشاره کرده است و نشان داده،چگونه انسان گنهکار با مشاهده فرشته مرگ غرق در وحشت می شود و هنگامی که اعمال خود و آثار آن را پیش چشم خود حاضر می بیند فریاد ملتمسانه او بلند می شود و به فرشتگان مرگ می گوید:«خدا را!شما ای فرشتگان الهی مرا بازگردانید تا از گناه توبه کنم و تقصیرات خود را جبران نمایم،شاید اعمال صالحی برای این جا بیندوزم» «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ» . (1)

ولی به زودی با پاسخ منفی رو به رو می شود چرا که در این گونه دوره های انتقالی،راه بازگشت وجود ندارد همان گونه که جنین به رحم مادر باز نمی گردد و میوه ای که از درخت جدا شد هرگز به شاخسار نمی چسبد.

امیر مؤمنان علی(علیه السلام)در بعضی از خطبه های نهج البلاغه شرح مبسوطی در این زمینه دارد که در این جا تنها به یک جمله آن اشاره می کنیم،می فرماید:«به هنگام نزول مرگ،انسان ناگهان از خواب غفلت بیدار می شود و در این اندیشه فرو می رود که عمرش را در چه راه فانی کرده و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است،به یاد ثروتهایی که جمع کرده،می افتد،همان ثروتهایی که در گردآوریش چشم بر هم گذارده و حلال و حرام و مشکوک را از هم نشناخته است و اکنون هنگام جدایی از آن

ص: 630


1- 1) سوره مؤمنون،آیات 99 و 100.

و واگذاری به دست وارثان فرا رسیده است...»(یفکّر فیم افنی عمره و فیم اذهب دهره و یتذکّر اموالا جمعها اغمض فی مطالبها...و اشرف علی فراقها تبقی لمن ورائه). (1)

آری!این بیداری و آگاهی و این جزع و بیتابی،همه از مشاهده عالم پس از مرگ و ملک الموت حاصل می شود.

رهبران الهی از منزلگاههای پر خوف و خطری که در پیش داریم ما را با خبر ساخته اند اگر گوش شنوا داشته باشیم.

پروردگارا!به ما چشم عبرت بین و گوش شنوا و دل آگاه مرحمت کن!تا پیش از فوت وقت،زاد و توشه لازم،از منزلگاه زودگذر دنیا برگیریم و با قلبی آرام و نفس مطمئنّه به سوی جهان ابدی پرواز کنیم و در جوار رحمتت با نیکان و پاکان همراه باشیم که بهترین رفیقان و همنشینانند «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» .

خداوندا!توفیق تکمیل این کار بزرگ را نیز به ما مرحمت فرما.

پایان نیمه ماه مبارک رمضان (میلاد مسعود امام مجتبی(علیه السلام) سنه 1416 مطابق با خطبه 16-11-74

ص: 631


1- 1) 109.

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص: 1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 2

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»

پیشگفتار

نهج البلاغه در دنیای امروز درخشش فوق العاده ای دارد،چرا که راهگشای حل بسیاری از معضلات اجتماعی و فردی است و درمان بسیاری از دردهای جانکاه بشریت در آن نهفته است.

اشعه تابناک نهج البلاغه از مرزهای جهان اسلامی عبور کرده و در دل غیر مسلمین نیز تافته است،به گونه ای که گاهی آنها سخنانی در باره نهج البلاغه می گویند که دل دوستان را تکان می دهد و اشک شوق را از دیده ها جاری می سازد! نویسنده و متفکّر مسیحی عرب زبان«میخائیل نعیمه»در باره«نهج البلاغه»و «صاحب آن»چنین می گوید:«اگر علی تنها برای اسلام بود چرا باید یک تن مسیحی در سال 1956 میلادی به شرح زندگی او و تفحّص و دقّت در وقایع آن بپردازد (اشاره به جرج جرداق نویسنده مسیحی لبنانی و مؤلف کتاب الامام علی صوت العدالة الانسانیة)و مانند شاعری شیفته،آن قضایای دلفریب و حکایات نغز و دلاوریهای شگفت انگیز را به سروده های شاعرانه تغنّی کند،پهلوانی امام نه تنها در میدان حرب بود،بلکه در روشن بینی و پاکدلی،بلاغت و سحر بیان،اخلاق فاضله، شور ایمان،بلندی همّت،یاری ستمدیدگان و ناامیدان و متابعت حق و راستی و بالجمله در همه صفات حسنه پهلوان بود.» جذبه های نهج البلاغه چنان است که ارواح تشنه را با زلال حقیقتش به گونه ای سیراب و مست می کند که نشئه شراب طهورش از تمام ذرات وجود انسان آشکار می شود،گوئی کوثر است و علی علیه السّلام ساقی کوثر در کنارش نشسته و به هر کس به اندازه استعدادش بهره ای می دهد!

ص: 13

ولی افسوس که نهج البلاغه علی رغم کوششهایی که در تفسیر و تبیین معانی آن از سوی جمعی از دانشمندان بزرگ اسلام شده هنوز نیازمند به شرحهای بیشتر و عمیق تری است.

بزرگان پیشین در فضای دنیای خود شروحی جالب ولی معدود بر نهج البلاغه نگاشتند،اما فضای دنیای امروز شروح تازه تر و گسترده تری را می طلبد.

و به همین دلیل بعد از پایان تفسیر نمونه بر این شدیم که با بضاعت مزجات در پرتو عنایات مولا امیر مؤمنان علیه السّلام به شرح تازه ای پیرامون نهج البلاغه دست بزنیم به امید این که برای همگان،دانشمندان،دانش پژوهان و حتی افراد عادی مفید باشد.

برای این شرح ویژگیهای زیر در نظر گرفته شده:

1-ترجمه و تفسیر تمام جمله ها با بیان روان.

2-تفسیر تمام واژه ها و ریشه یابی واژه ها.

3-بیان شأن ورودها و مسائل تاریخی مربوط به خطبه ها و نامه ها.

4-تحلیلهای لازم روی بحثهای مختلف عقیدتی،اخلاقی،اجتماعی،سیاسی و....

5-نکات اضافی که می تواند مکمل بحثها بوده باشد و خوانندگان را از مراجعه به کتب دیگر بی نیاز سازد.

بحمد اللّه در این کار،جمعی از همراهان سابق تفسیر نمونه و یاران جدید کمک کردند تا بحثها پربارتر گردد.با تشکر از همه این عزیزان،امید است با عنایت پروردگار اثر مناسبی تقدیم جهان اسلام گردد و ذخیره یوم المعاد باشد.

قم-حوزه علمیّه ناصر مکارم شیرازی 13 رجب 1420 مطابق با اوّل آبان 1378

ص: 14

ادامه خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ بیست و یکم: رستاخیز و قیامت و بهشت و دوزخ

اشاره

«و هی کلمة جامعة للعظمة و الحکمة»(1)

فإنّ الغایة أمامکم،و إنّ وراءکم السّاعة تحدوکم.تخفّفوا تلحقوا، فإنّما ینتظر بأوّلکم آخرکم.

قال السّید الشّریف:أقول:إنّ هذا الکلام لو وزن بعد کلام اللّه سبحانه و بعد کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بکلّ کلام لمال به راجحا،و برّز علیه سابقا فأمّا قوله علیه السّلام:«تخفّفوا تلحقوا»فما سمع کلام أقلّ منه مسموعا و لا أکثر منه محصولا و ما أبعد غورها من کلمة!و أنقع نطفتها من حکمة!و قد نبّهنا فی کتاب«الخصائص»علی عظم قدرها و شرف جوهرها.

ترجمه

بی گمان پایان کار(رستاخیز و قیامت و بهشت و دوزخ)در برابر شما است و عوامل مرگ،پیوسته شما را به پیش می راند.سبکبار شوید تا به قافله برسید!چرا که

ص: 15


1- 1) در کتاب مصادر نهج البلاغه،این خطبه را از سید رضی،رحمه اللّه در خصائص صفحه 87،نقل کرده است.و در ذیل خطبه 167-که این خطبه،بخشی از آن است-می افزاید:«طبری»،این را در کتاب تاریخ خویش در حوادث سنه 35 هجری قمری نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 371،و جلد 2،صفحه 403).با مراجعه به تاریخ طبری،روشن می شود که مردم،با علی علیه السّلام در روز جمعه،پنج روز به پایان ذو الحجّة مانده،بیعت کردند و نخستین خطبه ای که آن حضرت ایراد فرمود،در خطبه 167 است که این خطبه جزیی از آن است.تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 457.

پیشینیان را برای رسیدن بازماندگان،نگه داشته اند!(و همه،در یک زمان،محشور خواهید شد).

سید رضی می گوید:اگر این گفتار امام علیه السّلام پس از سخن خداوند سبحان و پیامبر اسلام،با هر سخنی سنجیده شود،بر آن برتری خواهد داشت و از آن پیشی می گیرد.

اما گفتار او علیه السّلام: «تخفّفوا تلحقوا» کلامی است که از آن،کوتاه تر و پر معناتر، کلامی شنیده نشده است.چه سخن ژرف و عمیقی و چه جمله پر معنا و حکمت آمیزی است،که روح تشنه طالبان حکمت را سیراب می کند!ما در کتاب خصائص در باره اهمیت و عظمت این جمله،بحث کرده ایم.

شرح و تفسیر

سبکبار شوید تا به منزل برسید!

این کلام،بخشی از خطبه طولانی تر 167 است.همین جمله ها با تفاوت کمی، ضمن آن خطبه آمده است.

از کلام مرحوم سید رضی،استفاده می شود،که امام علیه السّلام آن را در آغاز خلافت خویش بیان فرموده است،امّا از کتاب مطالب السئول (1)استفاده می شود که این خطبه دنباله خطبه گذشته است و همان مطالب را دنبال می کند.

این احتمال نیز وجود دارد که هر سه خطبه،یکجا از امیر مؤمنان علی علیه السّلام صادر شده و سپس به بخش های سه گانه،تقسیم شده است.

به هر حال،این بخش از خطبه-که چند جمله بیش نیست-به گفته سید رضی، به قدری پر محتوا و پر معنا است که با هر کلامی،جز کلام خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مقایسه شود،بر آن پیشی می گیرد!و راستی که چنین است.

این چه فصاحت و بلاغتی است که در جمله هایی کوتاه،حقایق چنان بلندی را

ص: 16


1- 1) منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 301.

مطرح می کند! حضرت،نخست،مردم را به مسأله معاد و دادگاه بزرگ عدل الهی متوجّه می سازد و از این طریق،آنها را متوجّه مسئولیت های بزرگی که در دوران خلافتش دارند،می کند و از هر گونه نفاق و دو رویی و کار شکنی و اختلاف،بر حذر می دارد و می فرماید:پایان کار(رستاخیز،قیامت،بهشت و دوزخ)در برابر شما است و عوامل مرگ،پیوسته شما را به پیش می راند، (فإنّ الغایة أمامکم،و إنّ وراءکم السّاعة تحدوکم) (1).

تعبیر به«الغایة»(پایان کار)در مورد رستاخیز و بهشت و دوزخ،به خاطر آن است که زندگی این جهان،مقدمه ای است برای حیات ابدی در جهان دیگر.

این که می فرماید:«در پیش روی شما است»،یعنی،شکّ و تردیدی در آن وجود ندارد و هر که باشی و به هر کجا که برسی،سرانجام کار تو،آنجا است.

و تعبیر به«الساعة»،به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه،اشاره به قیامت صغرا،یعنی مرگ است.

این که می گوید:«پشت سر شما است»به خاطر آن است که عوامل مرگ،پشت سر انسان قرار دارد و انسان را از کودکی به جوانی و از جوانی به پیری و از پیری به پایان زندگی می راند.

بعضی نیز گفته اند که منظور از«الساعة»،ساعات شب و روز است که گویا،مانند مأموری،پشت سر انسان قرار گرفته و او را به سوی پایان زندگی می راند.

این دو تفسیر،تفاوت چندانی با هم ندارد و نتیجه هر دو،یکی است.

با توجه به این که«تحدوکم»از ماده«حدو»به معنای«راندن شتران با آواز مخصوص»است،این نکته به ذهن می رسد که گردش شب و روز و ماه و سال، گر چه انسان را به پایان زندگی نزدیک می کند،امّا چون آمیخته با زر و زیورها و

ص: 17


1- 1) «تحدوکم»از مادّه«حدو»و«حدی»به معنای راندن شتر همراه با آواز مخصوصی است که ساربان ها می خوانند،سپس بر معنای گسترده تر«مطلق راندن و سوق دادن»اطلاق شده است.

سرگرمی های دنیا است،غافل کننده است.

در واقع،در این جمله کوتاه که در آغاز این کلام آمده،هم سخن از قیامت کبرا است و هم سخن از قیامت صغرا.و توجه به این دو،شنونده را آماده پذیرش سخنی که بعد از آن آمده،می کند.

حضرت،سپس این جمله کوتاه،ولی بسیار پر معنا را بیان می فرماید:«سبکبار شوید تا به قافله برسید، «تخفّفوا تلحقوا» .

هنگامی که قافله ای به راه می افتد و گروهی در آن شرکت دارند،با رسیدن به گردنه های صعب العبور،گرانباران وا می مانند و از آنجا که قافله،نمی تواند برای مدّت طولانی،به خاطر یک نفر یا چند نفر توقّف کند،او را رها کرده،خود می روند.

چنین کسی،طعمه خوبی برای دزدان و راهزنان یا گرگان بیابان است،ولی آنها که سبکبارند،در پیشاپیش قافله حرکت می کنند و زودتر از دیگران به منزل می رسند.

انسان ها،در زندگی این جهان،مسافرانی هستند که بار سفر بسته،به سوی سرمنزل مقصود(زندگی ابدی پس از مرگ)پیش می روند.آنها که بار خود را از متاع دنیا سنگین کنند،در فراز و نشیب زندگی می مانند و طعمه شیطان می شوند،ولی پارسایان و زاهدان،سبکبال،از تمام فراز و نشیب ها بسرعت می گذرند و به سعادت جاویدان می رسند.

در خطبه 204-همان خطبه ای که بارها و بارها«حضرت علی علیه السّلام»برای اصحابش ایراد می فرمود-نیز می خوانیم:تجهّزوا-رحمکم اللّه-فقد نودی فیکم بالرّحیل و أقلّوا العرجة علی الدّنیا...فإنّ أمامکم عقبة کؤودا و منازل مخوفة مهولة،خدای،شما را رحمت کند!آماده حرکت شدید که ندای رحیل و کوچ کردن،در میان شما داده شده است.علاقه به اقامت در دنیا را کم کنید...که گردنه های سخت و دشوار و منزلگاه های خوفناک در پیش دارید.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،انسان ها را به مسافرانی تشبیه کرده اند که در یک سفر دریایی،گرفتار گرداب ها و امواج کوه پیکر می شوند که اگر کشتی خود را سبک

ص: 18

نکنند،غرق شدن آنها حتمی است.

او می گوید:«گرداب»،امواج زندگی این دنیا است و«کشتی»قلب انسان است و «حبّ دنیا»آن را سنگین کرده،آماده غرق شدن می کند. (1)

حضرت دستور بالا را با این جمله تکمیل می فرماید:پیشینیان را برای رسیدن بازماندگان،نگه داشتند، «فإنّما ینتظر بأوّلکم آخرکم» .

این جمله،اشاره به این دارد که مجموعه جهان بشریّت،در حکم قافله واحدی است که گروهی در پیشاپیش آن در حرکت بوده اند و گروهی در وسط و گروهی در آخر این قافله اند و همه،یک مسیر را طی می کنند و برای رستاخیز بزرگ به هم ملحق می شوند.

به تعبیر دیگر،قانون مرگ،استثنا بردار نیست و به یقین،در سرنوشت همه انسان ها،رقم زده شده است.بنا بر این سرنوشت پیشینیان،هشداری برای بازماندگان و پیام روشنی برای همه انسان ها است.

نکته: سرنوشت گرانباران!

مهم ترین عامل بدبختی و شکست گروهی از انسان ها،همان چیزی است که در این چند جمله کوتاه به آن اشاره شده است،یعنی،سنگین کردن بار خویش از اموری که هرگز،در زندگی ساده دنیا،به آن نیازی نیست.

مسافری را فرض کنید که برای سفری یک روزه،به راه می افتد.او،مقدار کمی نان و غذا و میوه،درست به اندازه سفر یک روزه،در دستمالی بسته،به همراه خود می برد.حال،مسافر دیگری را فرض کنید که ساک های متعدّدی،از موادّ مختلف غذایی و نان و آب انواع شیرینی ها و میوه ها را برای همین سفر یک روزه،بر دوش گرفته و حرکت می کند.

ص: 19


1- 1) معارج نهج البلاغه،محقق بیهقی،صفحه 109.

بدیهی است که مسافر نخست،با خاطری آسوده و بسیار راحت،با گامهایی استوار و سریع،به سوی مقصد می تازد،در حالی که مسافر دوم در همان نخستین فراز و نشیب،به نفس نفس افتاده،وا می ماند.

این سرنوشت کسانی است که اموال فراوان و زرق و برق بسیار متاع دنیا را گرد خود فراهم ساخته و شب و روز،در فکر حساب و کتاب و حفظ و نگهداری آن هستند و چنان مشغولند که نه تنها به فکر خدا و معاد نیستند،بلکه آرامش دنیا را نیز از دست می دهند.

در اینجا،بعضی از شارحان نهج البلاغه،داستانی را از سلمان فارسی نقل کرده اند که شاهد خوبی بر گفتار بالا است.فشرده آن چنین است:

هنگامی که سلمان فارسی،به عنوان استاندار مداین انتخاب شد،بر چهار پایی که داشت،سوار شد و به تنهایی،به راه افتاد.

هنگامی که خبر آمدن او به مداین،در میان اهل شهر منتشر شد،قشرهای مختلف مردم،خود را برای استقبال از وی آماده کردند. (1)

مردم بر در دروازه شهر در انتظار بودند.پیرمردی را دیدند که بر چارپایش سوار است و تنها به شهر می آید.سؤال کردند:«ای پیرمرد!در راه،امیر ما را ندیدی؟» پرسید:«امیر شما کیست؟»گفتند:«امیر ما،سلمان فارسی،همان یار رسول خدا است».

گفت:«من امیر را نمی شناسم،ولی سلمان منم.» همه،به احترام او،پیاده شدند و مرکب های خوب را پیش آوردند و از او تقاضا کردند که بر یکی از آنها سوار شود.

او گفت:«چهار پای خودم،برای من،از همه اینها بهتر است.» به این ترتیب،همه به راه افتادند.

ص: 20


1- 1) توجه داشته باشید که امارت مداین،به معنای امارت بر تمام یا بخش عظیمی از ایران بود و انتخاب سلمان فارسی نیز انتخابی بجا و مناسب بود که به پذیرش اسلام واقعی از سوی ایرانیان کمک می کرد.

هنگامی که وارد شهر شدند،گفتند:«باید در قصر استانداری،اجلال نزول فرمایید.»سلمان گفت:«من به شما گفتم که امیر نیستم تا در دار الإماره منزل گزینم!» او دکانی را در بازار انتخاب و از صاحب آن اجاره کرد و همان جا را مرکز حکومت و قضاوت خود قرار داد.

وی تنها چیزی که با خود داشت،زیر اندازی کوچک برای نشستن و ظرفی برای وضو گرفتن و عصایی برای راه رفتن بود.

در آن ایام که سلمان در آنجا حکومت می کرد،سیل شدیدی آمد و بخش عظیمی از شهر را فرا گرفت.فریاد مردم از هر سو بلند شد.گروهی فریاد می زدند:

«فرزندان ما چه شد؟بر سر خانواده ما چه آمد؟اموال ما به چه سرنوشتی گرفتار شد؟»سلمان زیرانداز خود را بر دوش گرفت و ظرف آب و عصای خود را برداشت و بر یک بلندی قرار گرفت و فرمود:«هکذا ینجو المخفّفون یوم القیامة»، این گونه،سبکباران،در روز قیامت،اهل نجات می شوند. (1)

بی شک،سلمان-که در جنگ احزاب،برای نجات لشکر اسلام،آن تدبیر ویژه را پیشنهاد کرد-کسی نبود که از حال مردم در آن شرایط غافل شود.هدف او از این کار،این بوده است که با روح تجمل پرستی ایرانیان آن روز در پایتخت بزرگ ساسانی مداین،به ستیز برخیزد و به آنها که غرق آن زندگی بسیار پر زرق و برق و اسراف کارانه بودند،هشدار دهد و عواقب شوم این گونه زندگانی را نشان دهد.

این،همان است که مولا علی علیه السّلام در خطبه بالا،در جمله کوتاهی که دو کلمه بیش نیست،ولی یک دنیا معنا دارد،بیان فرموده است: «تخفّفوا تلحقوا» ،سبکبار شوید تا به منزل برسید! اینک به سراغ کلام«شریف رضی»می رویم که بعد از ذکر این خطبه می گوید:

این گفتار امام علیه السّلام جز سخن خدا و پیامبر اسلام،با هر سخنی سنجیده شود،بر آن،برتری خواهد داشت و از آن پیشی می گیرد.مخصوصا جمله «تخفّفوا

ص: 21


1- 1) -منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 304.

تلحقوا» کلامی است که از آن کوتاه تر و پر معناتر،شنیده نشده است.چه سخن ژرف و عمیقی!و چه جمله پر معنا و حکمت آمیزی است! این کلام،که روح تشنه طالبان حکمت را سیراب می کند،در کتاب خصائص در باره اهمیت و عظمت این جمله بحث کرده ایم.

ص: 22

خطبۀ بیست و دوم: بیعت شکنی طلحه و زبیر و حوادث تلخ جنگ جمل

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

حین بلغه خبر الناکثین ببیعته(1)

و فیها یذمّ عملهم و یلزمهم دم عثمان و یتهدّدهم بالحرب

بخش اوّل

اشاره

ألا و إنّ الشّیطان قد ذمّر حزبه و استجلب جلبه لیعود الجور إلی أوطانه،و یرجع الباطل إلی نصابه،و اللّه!ما أنکروا علیّ منکرا،و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا.

ترجمه

آگاه باشید!شیطان،حزب خود را بسیج کرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار دیگر،ظلم و ستم به وطنش باز گردد و باطل،به جایگاه نخستینش رسد.

به خدا سوگند!هیچ کار خلافی از من سراغ ندارند و انصاف را میان من و خود، حاکم نکرده اند.

ص: 23


1- 1) این خطبه را،مرحوم«شیخ مفید»در«ارشاد»،در فصل 22 از کلمات علی علیه السّلام و«کلینی»در«کافی» جلد 5،صفحه 53،کتاب«جهاد»به ضمیمه بعضی از خطبه های دیگر و مرحوم علامه مجلسی،در بحار الانوار،جلد 32،صفحه 193،به صورت مشروح نقل کرده است. ابن اثیر در نهایه،در چند جا به مناسبت لغات خطبه،آن را ذکر کرده است. نویسنده،مصادر نهج البلاغه می افزاید،این خطبه از خطبه های دیگر آن حضرت گرفته شده است.او آن را، مرتبط با خطبه 26 می داند و در ذیل آن خطبه،آن را با خطبه 172 مربوط می شمرد.مصادر نهج البلاغه، جلد 1،صفحه 373.
خطبه در یک نگاه

این خطبه-همان گونه که از عنوانش پیدا است-به بیعت شکنی طلحه و زبیر و سپس به حوادث تلخ جنگ جمل نظر دارد،و نیز به مسأله خون«عثمان»که دستاویزی برای جنگ طلبان جمل و بعد از آن،بهانه ای برای آتش افروزان شام گردید-اشاره می کند و آنها را با تهدیدهای روشنی،مورد ملامت و سرزنش قرار می دهد.حضرت،در پایان خطبه،به تهدیدهایی که دشمنانش نسبت به او داشتند، پاسخ دندان شکن می دهد.

این خطبه،از نظر محتوا،با خطبه 10،26 و 172 تناسب و شباهت قابل ملاحظه ای دارد و به همین دلیل،احتمال دارد که هر کدام از این خطبه ها،بخشی از خطبه واحدی بوده که سید رضی رحمه اللّه آن را تجزیه کرده و هر کدام را به تناسبی،در جایی نقل کرده است.

جالب این که طبق روایتی،عمرو بن عاص،روزی به عایشه گفت:«لوددت أنّک قتلت یوم الجمل!،من،دوست داشتم که تو،در روز جنگ جمل کشته شده بودی!»عایشه با تعجب پرسید:«و لم؟لا أبا لک!»ای بی اصل و نسب!به چه دلیل؟».عمرو عاص در پاسخ گفت:«کنت تموتین بأجلک و تدخلین الجنّة و نجعلک أکبر التّشنیع علی علیّ،»تو با مرگ خود،از دنیا می رفتی و داخل بهشت می شدی و ما،قتل تو را،بزرگترین دستاویز برای بدگویی به علی قرار می دادیم.» (1)بعضی از شارحان نهج البلاغه معتقدند که این خطبه،از خطبه های مربوط به جنگ صفّین است و اشاراتی که در آن آمده،متوجّه به معاویه است، (2)ولی از عنوانی که سید رضی،رحمه اللّه برای آن انتخاب کرده نیز کلام ابن ابی الحدید (3)و غیر او، استفاده می شود که این خطبه،هر چند مضامینش با هر دو گروه تناسب دارد،تنها، مربوط به پیمان شکنان جنگ جمل است.

ص: 24


1- 1) علامه مجلسی،این حدیث را از احتجاج طبرسی نقل کرده است.بحار الانوار،جلد 32،صفحه 267، حدیث 206.
2- 2) شرح قطب راوندی،جلد 1،صفحه 188.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 305.
شرح و تفسیر
آتش افروزان جنگ جمل

همان گونه که قبلا اشاره شد،این خطبه،ناظر به آتش افروزان جنگ جمل،یعنی طلحه و زبیر و یاران آنها است.آن دو که هوای حکومت در سر داشتند و علی علیه السّلام را آماده واگذاری بعضی از مناصب مهم حکومتی به خودشان ندیدند،تحت تأثیر هوای نفس و وسوسه های شیطانی،بیعت خود را با علی علیه السّلام شکستند و گروهی از مردم را پیرامون خود جمع کردند و همسر پیامبر،عایشه را هم با خود همراه نمودند و به عنوان خون خواهی عثمان،قیام کردند (1)و«بصره»را-که به جهاتی،برای این کار آمادگی داشت-به عنوان مرکز توطئه های خود برگزیدند.

امام علیه السّلام در نخستین فراز این خطبه،به این توطئه،اشاره کرده می فرماید:

آگاه باشید!شیطان،حزب خود را بسیج کرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار دیگر،ظلم و ستم به وطنش باز گردد و باطل،به جایگاه نخستینش رسد»! «ألا و إنّ الشّیطان قد ذمّر (2)حزبه و استجلب جلبه (3)لیعود الجور إلی أوطانه و یرجع الباطل إلی نصابه (4)».

ص: 25


1- 1) مسأله خون خواهی عثمان،تنها،دستاویزی برای جنگ افروزان شام نبود،بلکه در جنگ جمل نیز دستاویز طلحه و زبیر و عایشه بود تا کار خود را در آتش افروزی جنگ جمل توجیه کنند.مورخ معروف، ابن اثیر در کتاب«کامل»می گوید:هنگامی که عایشه،از مکه به مدینه می آمد در وسط راه خبر قتل عثمان و اجتماع مردم بر بیعت علی علیه السّلام را شنید.بسیار ناراحت شد و گفت:«ای کاش،آسمان بر زمین فرود می آمد اگر این کار سر بگیرد.»و سپس دستور داد که او را به مکه باز گردانند.او می گفت:«به خدا!عثمان،مظلوم کشته شد!به خدا قسم!من از خون خواهان او خواهم بود.»کسی از حاضران به او گفت:«نخستین کسی که ضد عثمان سخن گفت،تو بودی!و تو بودی که نام«نعثل»بر عثمان نهادی!(نعثل،به گفته بعضی یک مرد یهودی ریش بلند بوده است.و به گفته«لسان العرب»این کلمه،به معنای«پیرمرد احمق»است.)و تو بودی که می گفتی نعثل را بکشید که کافر شده است»:کامل،جلد 3،صفحه 206.طبری،مورّخ معروف،نیز همین معنا را در تاریخ خود آورده است:تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 477.
2- 2) ذمّر از ماده«ذمر»به معنای«برانگیختن و تشجیع کردن»است.و گاه گفته شده که این کلمه به معنای تحریک توأم با ملامت و سرزنش است و از همین رو،ذمر(بر وزن ذهن)به معنای«مرد شجاع و متحرّک» است.
3- 3) «جلب»در اصل،به معنای«سوق دادن و جابه جا کردن»است و به افرادی که به آسانی جمع و جور و گردآوری می شوند،«جلب»می گویند.استجلب،در این جا به معنای«گردآوری کردن»است.
4- 4) «نصاب»از ماده«نصب»در اصل،به معنای«تثبیت چیزی در محلّی»است و لذا به اصل و اساس هر چیزی،«نصاب»گفته می شود.اطلاق نصب بر خستگی و تعب،شاید به این دلیل است که انسان را در محل خود ساکن می کند.

این سخن،اشاره به حرکت های آشوب طلبانه ای است که بعد از قتل عثمان و بیعت مردم با علی علیه السّلام روی داد.و منظور از حزب شیطان،همان کسانی هستند که در عصر عثمان به سوء استفاده از بیت المال و سلطه بر پست های حسّاس کشور اسلامی دست زده بودند و در انتظار خلافت و مقامات دیگر،بعد از عثمان،روز شماری می کردند.

امام علیه السّلام در این گفتار پر معنا،هشدار می دهد که توطئه های شیطانی در حال شکل گرفتن است و هدف همه آنها این است که بار دیگر حیف و میل در بیت المال و جور و ستم در سرزمین اسلام ظاهر و آشکار گردد و امام علیه السّلام را از اصلاح جامعه اسلامی و مرهم نهادن بر زخم هایی که در دوران عثمان بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد شد،باز دارند.

حضرت سپس در ادامه این سخن،این حقیقت را روشن می سازد که آنها هیچ دلیلی برای مخالفت های خود ندارند و تابع هیچ منطق روشنی نیستند:

«به خدا سوگند!آنها هیچ کار خلاف و منکری از من سراغ ندارند،و انصاف را، میان من و خود،حاکم نکرده اند، «و اللّه!ما أنکروا علیّ منکرا،و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا» (1).

در این جمله،امام علیه السّلام اشاره به طلحه و زبیر و گروه پیمان شکنان(ناکثین)می کند و به طور سربسته،به بهانه واهی آنها اشاره می فرماید.بهانه آنها،قتل عثمان بود.

حضرت،در جمله های بعد،به طور مشروح تر بیانات بسیار کوبنده ای در باره آنان فرموده است.

آری،تمام کتاب های تاریخی گواهی می دهد که قتل عثمان،چیزی نبود که به امام علیه السّلام نسبت داده شود،بلکه کسی که بیش از همه برای خاموش کردن فتنه در

ص: 26


1- 1) «نصف»(بر وزن الف)و«نصف»(بر وزن جسم)هر دو به معنای«انصاف و عدالت و حدّ اعتدال» است.و این که به نیمی از هر چیزی،نصف گفته می شود،به همین دلیل است.

میان مسلمانان،تلاش و کوشش کرد،امام علیه السّلام بود.

پیمان شکنان،در این قضاوت های عجولانه خود،هرگز راه انصاف را پیش نگرفتند،بلکه به دروغ و تهمت های آشکار متوسّل گشتند.البته این رفتار،هنگامی که پای منافع نامشروع شخصی به میان آید،غیر منتظره نیست و در عصر خود، نمونه های آن را فراوان مشاهده می کنیم که سردمداران سیاست های جور و ظلم در جهان،از هیچ دروغ و تهمتی برای رسیدن به منافع نامشروع خویش ابا ندارند!

نکته: حزب اللّه و حزب شیطان

آن چه در تعبیر امام علیه السّلام در جمله بالا آمده است،اشاره لطیفی است به چیزی که در قرآن مجید،در آخر سوره مجادله آمده است.در آنجا،انسان ها را به دو گروه «حزب اللّه»و«حزب شیطان»تقسیم می کند و نشانه اصلی حزب اللّه را،حبّ فی اللّه (دوست داشتن برای خدا)و بغض فی اللّه(دشمن داشتن برای خدا)می شمرد و ضمن بیان این حقیقت که مؤمنان راستین،هرگز،با دشمنان خدا رابطه مودّت و دوستی برقرار نمی کنند،هر چند نزدیک ترین افراد مانند پدر و فرزند و برادرشان باشند،می فرماید: «أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (1)،اینان، حزب اللّه اند.آگاه باشید که حزب اللّه پیروز است! در مقابل اینها گروهی هستند که برای حفظ منافع خویش،رابطه دوستی با دشمنان خدا برقرار می کنند و راه نفاق و دورویی را پیش می گیرند و تکیه بر قدرت و اموال خود می کنند و در میان بندگان خدا،تخم ظلم و فساد می پاشند.قرآن در باره آنها می گوید: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ» (2)،شیطان بر آنها چیره شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده است.آنها حزب شیطانند.آگاه باشید حزب شیطان،

ص: 27


1- 1) سوره مجادله،آیه 22.
2- 2) سوره مجادله،آیه 19.

زیانکار است! وجود این دو حزب،مخصوص زمان نزول قرآن و عصر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوده، بلکه در هر عصر و زمانی،به اشکال مختلف ظاهر می شوند و به گفته شاعر،این آب شیرین و شور تا نفخ صور ادامه دارد.اگر نگاهی به جهان امروز بیفکنیم،بروشنی می بینیم که این دو حزب،در برابر هم صف آرایی کرده اند و همه جا،حزب شیطان، با تکیه بر قدرت و زور و ثروت و نقشه های شوم خود،به پاشیدن تخم ظلم و جور و فساد مشغول است و حزب اللّه نیز با تکیه بر ارزش های الهی،حتّی در مواردی ظاهرا با دست خالی،در برابر آنها ایستادگی می کند.

حزب شیطان،همیشه در انتظار فرصت های مناسب است.و یکی از فرصت های مناسب برای آنها هنگام نقل و انتقال حکومت ها و پدید آمدن انقلاب ها و تحوّل ها است.نمونه روشنی از این فرصت طلبی،آغاز حکومت علی علیه السّلام بود.بازماندگان جنود جاهلی که در عصر عثمان جان گرفته بودند،دست به دست هم دادند تا در برابر بنده خالص و فرزند راستین اسلام،علی علیه السّلام بپاخیزند و آتش ظلم و فساد را که می رفت با حکومت آن حضرت خاموش شود،برافروزند و به گفته مولا علیه السّلام جور و ستم را به وطنش باز گردانند و باطل را به اصل و ریشه اش برسانند.

امام علیه السّلام در این لحظات حسّاس از حکومت خود،به مردم با ایمان هشدار می دهد که مراقب باشند تا در دام لشکر شیطان نیفتند و فریب توطئه های آنها را نخورند.

ضمنا،از تعبیر بالا استفاده می شود که ظلم و جور هم وطنی دارد و باطل،ریشه و اساسی.آری!چنین است.وطن جور و ظلم،همان جا است که لشکر شیطان زندگی می کند و اساس و اصل باطل،همان اصولی است که حزب شیطان بدان پای بند است.

ص: 28

بخش دوم

اشاره

و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه و دما هم سفکوه!فلئن کنت شریکهم فیه فإنّ لهم لنصیبهم منه و لئن کانوا ولوه دونی فما التّبعة إلاّ عندهم و إنّ أعظم حجّتهم لعلی أنفسهم یرتضعون أمّا قد فطمت و یحیون بدعة قد أمیتت.یا خیبة الدّاعی!من دعا!و إلام أجیب!و إنّی لراض بحجّة اللّه علیهم و علمه فیهم.

ترجمه

آنها حقّی را از من مطالبه می کنند که خود،آن را ترک گفته اند،و انتقام خونی را می طلبند که خودشان آن را ریخته اند!اگر(فرضا)من،در ریختن این خون(خون عثمان)شریک شان بودم،آنها نیز سهیم بوده اند،و اگر تنها،خودشان،مرتکب این کار شده اند،مسئولیتش بر گردن خودشان است.(بنا بر این)مهم ترین دلیل آنها،بر ضدّ خود آنها می باشد.(آری)آنها می خواهند از مادری شیر بنوشند که شیرش را بریده!و بدعتی را زنده کنند که مدت ها است مرده است!(آنها،می خواهند همان حیف و میل های زمان عثمان،تکرار شود و گروهی بر بیت المال اسلام،بناحق، مسلّط باشند!هرگز این کار در حکومت من تکرار نمی شود،نه مال و نه پست و مقامی را،بناحق،به کسی نمی بخشم!)ای نومیدی!به سراغ این دعوت کننده بیا.

راستی چه کسی دعوت می کند و مردم(ناآگاه)چه دعوتی را اجابت می کنند؟!من، به حجت و علم الهی در باره این گروه،راضی ام(و حاکم میان من و آنها خدا است).

ص: 29

شرح و تفسیر: بهانه جویان رسوا!

امام علیه السّلام در این فراز از خطبه اش،آن چه را در فراز قبل،به صورت سربسته گفته بود شرح می دهد و با دلایلی کوبنده،پیمان شکنان و آتش افروزان جنگ در میان مسلمانان را محکوم می کند.

در این بخش از سخنش،به دستاویز اصلی طلحه و زبیر و همراهان آنها-یعنی مسأله خون خواهی عثمان-اشاره کرده،می فرماید:

«آنها،حقّی را از من مطالبه می کنند که خود،آن را ترک گفته اند و انتقام خونی را می طلبند که خود،آن را ریخته اند»، (و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه و دما هم سفکوه) .

مورّخ معروف،طبری،در تاریخ خود،از یکی از یاران عثمان نقل می کند که هنگامی که(مردم شورشی)عثمان را محاصره کردند،علی علیه السّلام در خیبر بود.زمانی که بازگشت،عثمان به سراغ حضرت فرستاد و او را به خانه خود دعوت کرد.

امام علیه السّلام وارد بر عثمان شد.عثمان،بعد از حمد و ثنای الهی،اظهار داشت:«من، حقوقی بر تو دارم:حقّ اسلام و حقّ اخوت و برادری و حق خویشاوندی،و اگر این حقوق هم نباشد،قبل از اسلام،نیز با هم رابطه و پیمان داشتیم.»علی علیه السّلام سخنان او را تصدیق کرد و خارج شد و به سراغ خانه طلحه آمد.آنجا از افراد گوناگون،پر بود.

امام علیه السّلام به او فرمود:«ای طلحه!این چه سر و صدایی است که به راه انداخته ای؟».

طلحه گفت:«حالا این سخن را می گویی که کار از کار گذشته و شرّ و فساد فزونی گرفته؟!»علی علیه السّلام که سخنان خود را در او مؤثّر نیافت،از نزد او بازگشت و به سراغ بیت المال رفت،فرمود:«در آن را بگشایید!»اما کلید پیدا نشد،لذا فرمود:«در را بشکنید!»در را شکستند،فرمود:«اموال بیت المال را بیرون بیاورید!»بیرون آوردند و شروع کرد به تقسیم کردن آن در میان مردم.این سخن،در شهر پخش شد و به گوش کسانی که در خانه طلحه جمع شده بودند،رسید.آنها با شنیدن این سخن،

ص: 30

آهسته آهسته از خانه او خارج شدند تا این که فقط طلحه در آنجا باقی ماند.

این خبر به عثمان رسید و خوشحال شد،زیرا،توطئه طلحه را بی اثر دید.

هنگامی که طلحه با چنین وضعی روبرو شد،به دیدار عثمان آمد.اجازه گرفت و وارد شد.رو به او کرد و گفت:«یا امیر المؤمنین!أستغفر اللّه و أتوب إلیه!من،کاری می خواستم انجام بدهم که خداوند مانع شد و الآن از کار خود توبه می کنم».عثمان به او گفت:«به خدا سوگند!تو،برای توبه نیامده ای!شکست خوردی و این جا آمدی،خدا از تو انتقام بگیرد.» (1)طبری،در جای دیگر از همان تاریخ خود می گوید که:هنگامی که عثمان را در خانه اش کشتند،مردی به نام«سودان بن حمران»از آنجا خارج شد و می گفت:

«طلحه کجا است؟ما عثمان را کشتیم». (2)

از این شواهد و شواهد تاریخی دیگر،به خوبی استفاده می شود که طلحه،یکی از گردانندگان اصلی ماجرای قتل عثمان بوده است.

این جمله عایشه نیز معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت:«اقتلوا نعثلا!قتل اللّه نعثلا،نعثل(عثمان)را بکشید!خدا نعثل را بکشد!»منظور او از نعثل،عثمان بود.

ابن ابی الحدید،در شرح یکی از خطبه های نهج البلاغه که در مورد جنگ جمل سخن می گوید،تصریح می کند که تمام تاریخ نویسان اسلام،اعتراف دارند که عایشه،از شدیدترین دشمنان عثمان بود تا آنجا که یکی از لباس های پیامبر اسلام را در منزل خود آویزان کرده بود و به کسانی که نزد او می آمدند،می گفت:«این لباس پیامبر است که هنوز کهنه نشده،ولی عثمان سنّت پیامبر را کهنه کرده است.» گفته اند که نخستین کسی که عثمان را«نعثل»خواند،عایشه بود و می گفت:

«نعثل را بکشید که خدا نعثل را بکشد.» (3)

ص: 31


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 453.
2- 2) همان جا،صفحه 411.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 215.

با این حال،عجیب است که آنها،به عنوان خون خواهی عثمان،قیام کردند!در عالم سیاست(سیاست منهای تقوا و پرهیزکاری و ایمان)این مسائل،عجیب نیست که افرادی،خودشان،توطئه می کنند و بعد به عنوان دفاع،در برابر توطئه قیام می کنند! امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:اگر(فرضا)من،در ریختن این خون، شریک شان بوده ام،آنها نیز سهیم بوده اند و اگر تنها،خودشان،مرتکب این کار شده اند،مسئولیت آن بر گردن خودشان است، (فلئن کنت شریکهم فیه فإنّ لهم لنصیبهم منه و لئن کانوا ولوه دونی فما التّبعة إلاّ عندهم) .

این سخن،اشاره به این دارد که همه می دانند که آنها،در قتل عثمان،سهمی داشته اند و به فرض که مرا هم در این کار سهیم بدانند(در حالی که من،نه تنها، سهمی نداشتم،بلکه در خاموش کردن آتش فتنه کوشش فراوان کردم)سهم خودشان غیر قابل انکار است و اگر محرّک اصلی،آنها هستند هم آنها باید پاسخ گو باشند!با این حال،چه قدر بی شرمی است که آنها،قیام و خون عثمان را از من طلب کنند.

حضرت،برای تکمیل این سخن می فرماید:«مهم ترین دلیل آنها،بر ضد خودشان است،(و هر چه بگویند،مصداق اصلی اش،هستند، (و إنّ أعظم حجّتهم لعلی أنفسهم) .

آن گاه،از انگیزه اصلی آنها پرده برداشته،می فرماید که:مطلب اصلی،چیز دیگری است.آنها،مایل بودند اوضاع زمان عثمان ادامه می یافت و برای این گروه، امتیازاتی در بیت المال قرار داده می شد،ولی آن دوران گذشت و دیگر باز نمی گردد:

«آنها،می خواهند از مادری شیر بنوشند که شیرش را بریده و بدعتی را زنده کنند که مدت ها است مرده است، (یرتضعون امّا قد فطمت و یحیون بدعة قد أمیتت) .

در تفسیر این جمله،احتمالات دیگری نیز داده شده است،از جمله این که

ص: 32

منظور از«مادری که شیر خود را قطع کرده»همان سنّت های جاهلی و بدعت ها و تعصّب هایی است که قبل از اسلام وجود داشته که برای رسیدن به حکومت و یا حمایت از گروه خاصّی،به هر وسیله غیر اخلاقی متوسّل می شدند.امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این جمله می گوید:«که آن دوران گذشت و شیر آن مادر قطع شد و دیگر جای توسّل به بهانه های واهی و دروغین برای رسیدن به خواسته های نامشروع نیست. (1)

این تفسیر،مناسب جمله دوم است که می گوید:«آنها می خواهند بدعت مرده ای را زنده کنند.»و نه جمله نخست و هر دو جمله را به یک معنا دانستن، خلاف ظاهر لفظ است.

بعضی نیز گفته اند که:منظور این است که با ادعای خون خواهی عثمان،در حقیقت،می خواهند خاطره حکومت او را زنده کنند،با این که این مدّعیان خون خواهی،خود،از کسانی بودند که ضد عثمان قیام کردند و سبب قتل او شدند.

به این ترتیب،می خواهند از مادری که شیرش را بریده،بار دیگر شیر بنوشند.البته، جمع میان همه این معانی نیز ممکن است،هر چند معنای نخست مناسب تر به نظر می رسد.

حضرت،در ادامه این سخن،اشاره به نتیجه کار این گروه و ترکیب جمعیّت آنها کرده و با تعبیر جالبی،چنین می فرماید:

«ای نومیدی!به سراغ این دعوت کننده بیا!راستی چه کسی دعوت می کند و مردم(ناآگاه)چه دعوتی را اجابت می کنند؟! (یا خیبة الدّاعی!من دعا!و إلام أجیب؟) (2)این تعبیر،در واقع،پیش بینی نتیجه،جنگ جمل از سوی امام علیه السّلام است.

ص: 33


1- 1) منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 310.
2- 2) «خیبة»به معنای«نومیدی»است.و منظور از«داعی»در این جا طلحه یا زبیر است که مردم را دعوت به شورش ضد امام علیه السّلام کردند.تعبیر«من دعا»اشاره ای به تحقیر آنها است و جمله«إلام أجیب»اشاره به تحقیر گروهی است که چشم و گوش بسته،به دنبال آنها افتادند.

حضرت،عاقبت آنها را،نومیدی و شکست اعلام می کند،عاقبت فرصت طلبانی، که خود از بانیان قتل عثمان بوده اند،سپس به خون خواهی او برخاسته و در میان صفوف مسلمانان تفرقه افکنده اند و گروهی،چشم و گوش بسته،به دنبال آنها افتاده و خود را در دنیا و آخرت گرفتار زیانکاری و رسوایی کرده اند.

حضرت،در ادامه این سخن می فرماید:من به حجّت الهی و علم او در باره این گروه راضی ام(و حاکم میان من و آنها،خدا است)،و إنّی لراض بحجّة اللّه علیهم و علمه فیهم.

ممکن است که منظور از حجّت الهی،همان دستوری باشد که در باره یاغیان و متجاوزان در قرآن مجید آمده است که می فرماید:

«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» (1).

هرگاه،دو گروه از مؤمنان،با هم به نزاع پردازند،آنها را آشتی دهید و اگر یکی از آن دو به دیگری تجاوز کند،با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد.

جمله «علمه فیهم» ممکن است اشاره به حدیث مشهوری باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره علی علیه السّلام فرمود:«قاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین،»او،با ناکثین و قاسطین و مارقین،پیکار خواهد کرد».هنگامی که امّ سلمه،در باره این سه گروه سؤال می کند،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ناکثین را به پیمان شکنان جمل،و قاسطین را به لشکریان شام،و مارقین را به اصحاب نهروان،تفسیر می فرماید. (2)

روشن است کسی که راضی به رضای خدا و آگاه از آینده این گونه حوادث دردناک و شکست و نومیدی دشمنان باشد،روح او،مملو از رضایت و خشنودی و آرامش خواهد بود.

ص: 34


1- 1) سوره حجرات،آیه 9.
2- 2) احقاق الحق،جلد 4،صفحه 99،(به نقل از ینابیع المودّة).

بخش سوم

اشاره

فإن أبوا أعطیتهم حدّ السّیف و کفی به شافیا من الباطل و ناصرا للحقّ!و من العجب بعثهم إلیّ أن أبرز للطّعان!و أن أصبر للجلاد! هبلتهم الهبول!لقد کنت و ما أهدّد بالحرب و لا أرهب بالضّرب!و إنّی لعلی یقین من ربّی و غیر شبهة من دینی.

ترجمه

اگر آنها از پذیرش حق امتناع کنند،لبه تیز شمشیر را به آنها می بخشم،همان شمشیری که بهترین درمان باطل(در برابر زورگویان)و یار و یاور حق(در برابر ستمگران خودکامه)است.راستی عجیب است که از من خواسته اند در برابر نیزه های آنان حاضر شوم و در مقابل شمشیرهایشان شکیبا باشم!(آری آنها به من اعلان جنگ داده اند!)مادران در سوگ شان به عزا بنشینند!من کسی نبودم که به نبرد تهدید شوم یا از شمشیر و نیزه مرا بترسانند!چرا که من به پروردگار خویش یقین دارم و در دین و آئین خود،کمترین شکّ و تردیدی ندارم.

شرح و تفسیر
آیا مرا تهدید می کنید؟

در بخش گذشته این خطبه امام علیه السّلام تکیه بر استدلال منطقی فرموده و آنها را با بیانی روشن و قاطع،اندرز می دهد تا به اشتباه خویش پی برند و از راه شیطان، باز گردند و به بیعتی که با امام داشته اند،وفادار مانده،دست از آتش افروزی و جنگ

ص: 35

بردارند.در این بخش-که آخرین بخش این خطبه است-به آنها هشدار می دهد که اگر گوش به حرف حساب ندهند،با زبان شمشیر،با آنها سخن خواهد گفت،همان شمشیری که پاسخ زورگویان و هوا پرستان خود محور است.

می فرماید:اگر آنها از پذیرفتن حق سرباز زنند،لبه تیز شمشیر را به آنها می بخشم، (فإن أبوا أعطیتهم حدّ السّیف) .

همان شمشیری که بهترین درمان باطل(در برابر زورگویان منطق نشناس)و یار و یاور حق(در برابر ستمگران خودکامه)است، و کفی به شافیا من الباطل و ناصرا للحقّ! این که می گویند پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در یک دست خود قرآن را گرفته و در دست دیگر شمشیر را،بیان یک واقعیّت مسلّم در حکومت های الهی است.آنها باید قبل از هر چیز،به مسائل منطقی روی آرند و برای اصلاح فرهنگ جوامع فاسد بکوشند و تا آنجا که در توان دارند،با اندرز و نصیحت و دلایل روشن عقلانی،خطا کاران را از اشتباه بیرون آورند،ولی بدیهی است که همیشه،گروهی وجود دارند که پرده های خودخواهی و هوا پرستی،عقل و وجدان آنها را پوشانده و چیزی جز زبان شمشیر را درک نمی کنند.

رهبران حکومت های الهی،در برابر این گونه افراد،متوسّل به زور می شوند و تکیه بر قدرت می کنند و قاطعانه،آنها را درهم می کوبند و این،آخرین دارو برای درمان بیماری فکری و اخلاقی این گونه افراد است،إنّ آخر الدّواء الکیّ،آخرین دوای زخم های غیر قابل علاج،داغ کردن و سوزاندن است. (1)

در واقع،جمله «شافیا من الباطل» و جمله «ناصرا للحقّ» لازم و ملزوم هم اند،چرا که درمان باطل،سبب یاری حق و یاری حق،سبب فرو نشستن باطل است.

ص: 36


1- 1) این جمله،یک ضرب المثل معروف عرب است،ولی در روایات اسلامی،از جمله خطبه 168 نهج البلاغه،نیز به آن اشاره شده است.

حضرت،در ادامه این سخن می افزاید:«عجیب است که آنها به من اعلان جنگ داده اند و از من خواسته اند که در برابر نیزه های آنان حاضر شوم و در برابر شمشیرهایشان شکیبا باشم!»(با آن که آنها به خوبی از موقعیت من در جنگ های اسلامی آگاه اند و ضرب شست مرا دیده اند که چگونه در برابر نیرومندترین مردان جنگی دشمنان اسلام،ایستادگی کرده ام)، (و من العجب بعثهم إلیّ أن أبرز للطّعان (1)و أن أصبر للجلاد!) (2)این تعبیر،به خوبی نشان می دهد که گروه پیمان شکنان جنگ جمل،آغازگران آتش افروزی جنگ بوده اند،چرا که به امام علیه السّلام اعلان جنگ کرده اند و بی شرمانه، حضرتش را تهدید به نیزه و شمشیر کرده اند.

ابن ابی الحدید،از مورّخ معروف،ابو مخنف نقل می کند که هنگامی که فرستادگان علی علیه السّلام از نزد طلحه و زبیر و عایشه بازگشتند،حامل پیام اعلان جنگ بودند. (3)

به هر حال این تهدید نشان می دهد که تا چه حد آتش افروزان جنگ جمل،از واقعیت ها،بیگانه بودند و رسیدن به مقام،آن چنان چشم و گوش آنها را بسته بود، که واقعیت روشنی مانند شجاعت و جنگجویی علی علیه السّلام را-که بارها،در غزوات اسلامی،با چشم خود مشاهده کرده بودند-به فراموشی سپردند.

حضرت،در ادامه این سخن،همان مطلب را با ذکر دلیل روشنی تعقیب می کند، می فرماید:«مادران در سوگشان،به عزا بنشینند!من،کسی نبودم که به نبرد تهدید شوم یا از شمشیر و نیزه مرا بترسانند!چرا که من،به پروردگار خویش،ایمان و یقین دارم و در دین و آئین خود،کمترین شک و تردیدی ندارم، (هبلتهم الهبول!لقد کنت و ما أهدّد بالحرب و لا أرهب بالضّرب!و إنّی لعلی یقین من ربّی و

ص: 37


1- 1) طعان به معنای«ضربه زدن به چیزی»است به طوری که در آن وارد شود و معمولا در مورد ضربه زدن با نیزه به کار می رود و گاه به نیش زبان هم«طعن»گفته می شود،و در این جا کنایه از جنگ کردن است.
2- 2) «جلاد»از ماده«جلد»به معنای«ضربه زدن بر بدن با تازیانه یا عصا یا شمشیر»است و در اینجا باز کنایه از جنگ کردن است.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 306.

غیر شبهة من دینی) .

جمله «هبلتهم الهبول» (1)-با توجه به این که مفهوم هبل،به عزای فرزند نشستن است-اشاره به این است که شما،ارزش زنده ماندن را ندارید و باید بمیرید و مادران تان به عزایتان بنشینند که این چنین در قضاوت و تدبیر خود،گرفتار خطاها و اشتباهات روشن هستید.شبیه این جمله در ادبیات عرب،عبارت«ثکلتهم الثّواکل»است که آن نیز به همین معنا است.

به هر حال،امام علیه السّلام در این جمله های حساب شده و پر معنا نخست،به سابقه زندگی خود اشاره می کند و به کنایه می گوید که حتّی مشرکان عرب مرا به خوبی می شناختند و هرگز کسی در دوران زندگانی ام مرا به جنگ و مبارزه تهدید نکرد، حال،شما که این همه با من بوده اید و ادّعای مسلمانی دارید،چرا تهدید می کنید؟! اشاره دیگر حضرت به این است که کسی،از جنگ می ترسد که از مرگ و شهادت بترسد و کسی از مرگ و شهادت می ترسد،که یقین قاطع به پروردگار نداشته باشد و در مسیری که می پیماید گرفتار شکّ و شبهه گردد،زیرا،آن کس که به مسیر خود ایمان دارد و صاحب یقین و اعتقاد راسخ است،می داند که در جنگ با دشمنان حق،هرگز شکستی نیست،بلکه یا پیروزی بر دشمن است و یا شهادت و انجام وظیفه و شتافتن به جوار قرب پروردگار و بهره مندی از حیات ابدی و جاویدان.و این،همان «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ» -یکی از دو نیکی-است که در آیه شریفه 52 از سوره توبه آمده است! «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ» ،بگو:«آیا در باره ما،جز یکی از دو نیکویی(پیروزی یا شهادت)را انتظار دارید!» گروهی از مفسّران نهج البلاغه،معتقدند که جمله «فإنّی لعلی یقین من ربّی» و جمله «و غیر شبهة من دینی» ،یک مفهوم را می رساند و تأکید هم است،ولی حق این است که این دو جمله،از قبیل بیان عام بعد از خاص و ناظر به دو مفهوم

ص: 38


1- 1) هبول:زنی که فرزندانش را از دست داده است.

است.در نخستین جمله،امام علیه السّلام اشاره به مقام یقینش می کند،همان چیزی که در حدیث منسوب به آن حضرت«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» (1)-اگر پرده ها کنار برود،هرگز بر ایمان من افزوده نمی شود-اوج تجلّی آن است.و جمله دوم به مجموعه دین و وظایف الهی،اشاره می کند که راه را در زندگی،برای او روشن ساخته و هر گونه شکّ و تردید را از پیش پای او برداشته است،به خصوص این که امام علیه السّلام از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بود که با ناکثین و قاسطین و مارقین(جنگ افروزان جمل و صفّین و نهروان)پیکار خواهد کرد. (2)

نکته: مردان شکست ناپذیر

در طول تاریخ مبارزات حق و باطل،افراد یا گروههایی را می بینیم که در صحنه نبرد،با وجود تفاوت ظاهری در میان آنها و رقیبانشان،برتری عجیبی بر آنها پیدا می کردند.مثلا سربازان اسلام،در میدان نبرد با لشکر عظیم ساسانیان-که از نظر عدّه،ده برابر آنها بودند و از نظر امکانات و ساز و برگ جنگی،قابل مقایسه با آنان نبودند-پیروز شدند و بظاهر یک مشت افراد پا برهنه و فاقد تجهیزات و تعلیمات جنگی،اما روشن از نور تعلیمات اسلام و قرآن،افسانه«توازن قوا»را در میدان نبرد در هم نوردیدند.

این،به خاطر همان منطق «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ» بود که خود را در میدان نبرد،در همه حال،پیروز می دیدند:یا در هم شکستن دشمن و یا نائل شدن به افتخار شهادت،که هر دو،سعادتی بزرگ و پیروزی عظیم بود.

همین منطق،در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی،عصر و زمان ما،بار دیگر خودش را نشان داد و در حالی که تمام قدرت های بزرگ دنیا،با امکانات

ص: 39


1- 1) شرح ابن میثم بر صد کلمه انتخابی جاحظ،کلمه 1.
2- 2) در بحث های سابق،در همین خطبه،به مدرک آن،اشاره شد.

خود،به طور ظاهر و پنهان،به تقویت دشمنان اسلام پرداختند،جوانان مؤمن بسیجی و رزمندگان تربیت یافته در مکتب قرآن،تمام محاسبات جنگی آنها را بر هم زدند.

این همان چیزی است که امام علیه السّلام در خطبه بالا به آن اشاره می فرماید و به دشمنان دنیا پرستش می گوید که مرا،تهدید به جنگ نکنید!من،از جنگ در راه خدا،نمی ترسم،زیرا،قلب من سرشار از نور یقین است و من،هیچ گونه تردیدی در دین و آئین و مسیری که برگزیده ام،ندارم.آری،من،در هر حال پیروزم و کسی که پیروز است،چرا ترس و وحشت به خود راه دهد.

این،همان اصلی است که مسلمانان،باید سخت به آن وفادار باشند و این روحیه را در میان تمام فرزندان اسلام،زنده کنند که با زنده شدن این روحیه،از برتری های دشمنان،از نظر ساز و برگ جنگی و فن آوری پیچیده عصر،ترس و وحشتی نخواهد داشت.

ص: 40

خطبۀ بیست و سوم: مشتمل بر ترغیب فقرا به زهد و توصیۀ اغنیا به محبّت و مهربانی

اشاره

و تشتمل علی تهذیب الفقراء بالزهد و تأدیب الأغنیاء بالشّفقة

(1)

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد:فإنّ الأمر ینزل من السّماء إلی الأرض کقطرات المطر إلی کلّ نفس بما قسم لها،من زیادة أو نقصان،فإذا رأی أحدکم لأخیه غفیرة فی أهل أو مال أو نفس فلا تکوننّ له فتنة!فإنّ المرء المسلم ما لم یغش دناءة تظهر فیخشع لها إذا ذکرت و یغری بها لئام النّاس،کان کالفالج الیاسر الّذی ینتظر أوّل فوزة من قداحه توجب له المغنم،و یرفع بها عنه المغرم.و کذلک المرء المسلم البریء من الخیانة ینتظر من اللّه إحدی الحسنیین:إمّا داعی اللّه فما عند اللّه خیر له،و إمّا رزق اللّه فإذا هو ذو أهل و مال،و معه دینه و حسبه.و إنّ المال و البنین حرث الدّنیا،و العمل الصّالح حرث الآخرة،و قد یجمعهما اللّه تعالی لأقوام.

ترجمه

امّا بعد(از حمد و ثنای الهی بدانید!این خطبه مشتمل بر ترغیب فقرا به زهد و

ص: 41


1- 1) بخشی از این خطبه را،مرحوم کلینی،در کتاب کافی،جلد 5،صفحه 56،از امام حسن مجتبی علیه السّلام نقل کرده است و بخش های دیگری از آن را-طبق گفته مصادر نهج البلاغه-نصر بن مزاحم،در صفین،و ابن عبد ربّه در عقد الفربد،و زمخشری در ربیع الأبرار آورده اند.

توصیه اغنیا به محبّت و مهربانی است.)مواهب پروردگار،مانند قطره های باران،از آسمان به زمین نازل می شود و به هر کس سهمی زیاد یا کم،(مطابق آنچه خداوند مقدّر فرموده)می رسد.بنا بر این هرگاه یکی از شما برای برادر خود برتری ای در همسر و فرزند و مال یا جسم و جان ببیند،نباید نسبت به او موجب فتنه گردد(و سبب حسادت و کینه و عداوت و یا یأس و سوء ظن به پروردگار شود)،زیرا،هرگاه مسلمان به عمل زشتی که از آشکار شدنش شرمنده می شود و افراد پست،آن را وسیله هتک حرمتش قرار می دهند،دست نیالاید،به مسابقه دهنده ماهری می ماند که منتظر است در همان دور نخست،پیروز شود و سود وافری ببرد،بی آن که زیانی ببیند.نیز،مسلمانی که از خیانت به دور است،در انتظار یکی از دو خوبی از سوی خدا است:یا فرارسیدن دعوت الهی است(که عمر او را به نیکنامی و حسن عاقبت پایان می دهد)و در این حال،آنچه را خداوند از پاداش های نیک فراهم ساخته، برای او بهتر است،و یا سرانجام،در همین دنیا،خداوند،روزی او را وسیع می کند و صاحب همسر و فرزند(و مال فراوان)می شود،در عین این که دین و شخصیت خود را حفظ کرده است،ولی(بدانید فرق میان این دو،بسیار است).

مال و فرزندان،کشت و زراعت این جهانند و عمل صالح و نیک،کشت آخرت است،اما گاهی خداوند،هر دو را برای گروهی جمع می کند.(و آنان را از نعمت های دنیا و آخرت،هر دو،بهره مند می سازد).

خطبه در یک نگاه

در نخستین بخش از این خطبه،امام،اشاره به تقسیم رزق و روزی در میان مردم، بر اساس یک تدبیر الهی کرده و سپس توصیه می کند که اگر کسی،بر دیگری برتری داشت،نباید مورد کینه و حسد قرار گیرد(و هرگاه،صاحب مال و ثروتی شد،نباید مغرور گردد و دین و ایمان خود را فدای ثروت کند).و آن گاه مردم را به اخلاص در نیّت و پاکی عمل و پرهیز از هر گونه ریا و خودنمایی،دعوت می کند.

ص: 42

در بخش سوم از این خطبه،به پاره ای از مسائل مهم اجتماعی،از جمله استحکام بخشیدن به پیوندهای خویشاوندی و تعاون و همکاری در میان خویشاوندان و اهل یک قبیله،برای مبارزه با مشکلات هم،اشاره می فرماید و روی این مسأله تأکید می کند که انسان،نباید خویشاوندان و نزدیکان خود را با بخل و امساک از دست دهد،چرا که در مشکلات،تنها می ماند و گرفتار زیانهای غیر قابل جبرانی خواهد شد.

شرح و تفسیر
تسلیم و رضا در برابر خواست خدا

در این خطبه،امام علیه السّلام اشاره به مسأله مهمّی می کند که تأثیر عمیقی در تهذیب نفوس و آرامش فرد و جامعه دارد و آن این است که بی شک،زندگی اجتماعی بشر، منشأ برکات عظیمی است،به طوری که می توان گفت قسمت عمده پیروزی های مهمی که در مسائل علمی و صنعتی و اجتماعی و غیر آن،نصیب انسان ها شده،در پرتو همین زندگی اجتماعی است.در کنار این برکات،مشکلات مهمّی نیز وجود دارد که اگر حل نشود،ممکن است تمام آثار مثبت را بر باد دهد.

از جمله این که در میان انسان ها،به هر دلیل،تفاوت هایی از نظر استعداد و شرایط جسمی و روحی و فردی و اجتماعی وجود دارد و همین ها منشأ تفاوت های زیادی در امکانات مادی و مالی می گردد.این جا است که افراد عقب مانده،گرفتار واکنش های گوناگون منفی می شوند و یا سعی می کنند که خود را به آب و آتش بزنند و از حلال و حرام چشم بپوشند و در مسابقه ای که پایانش معلوم نیست،با افراد پیشرو در جهات مادی،شرکت کنند و یا به کلّی مأیوس شده و دست از فعّالیت بردارند و به انزوا کشیده شوند و یا آتش حسد،در دل آنها زبانه بکشد و نسبت به گروه نخست گرفتار کینه و انتقام جویی شوند.

از سوی دیگر،گروهی که بهره زیادی دارند،آنها نیز ممکن است به خود بینی و خود بزرگ نگری و کبر و غرور و طغیان و مفاسد عظیم دیگری که با کمی دقّت

ص: 43

آشکار می گردد،مبتلا شوند.

در آیات و روایات اسلامی،برای پیشگیری از این مفاسد،همگان را به یک واقعیت توجه داده اند و آن این که تمام این کم و زیادها،مطابق با برنامه حکیمانه ای است که از سوی خداوند بزرگ برای بندگانش تنظیم شده و چیز بی حسابی نیست.

ممکن است که اسرار این تقسیم بندی،بر ما بندگان،در بسیاری از موارد مکتوم باشد،ولی همین که بدانیم خداوند حکیم و رحمان و رحیم،آن را تنظیم کرده و راضی به آن شویم،چهره مسائل به کلّی،عوض می شود و آرامش عمیقی،روح و جسم ما را فرا می گیرد و تمام آن عواقب منفی و نامطلوب،از بین می رود.

به همین دلیل،مسأله رضا و تسلیم مخصوصا نسبت به رزق و روزی،در آیات و روایات،اسلامی،به طور گسترده،مورد بحث و تأکید قرار گرفته است.

با توجه به این مقدمه فشرده،به تفسیر خطبه باز می گردیم و می گوئیم که امام علیه السّلام نیز در بخش نخستین این خطبه،برای تهذیب نفوس و پایان دادن به قسمت مهمّی از مفاسد اجتماعی،دقیقا،به سراغ همین معنا می رود و چنین می فرماید:

«اما بعد(از حمد و ثنای الهی،بدانید!)مواهب پروردگار،مانند قطره های باران، از آسمان به زمین نازل می شود و به هر کس،سهمی،زیاد یا کم(مطابق آن چه خداوند مقدّر فرموده)می رسد، (أمّا بعد:فإنّ الأمر ینزل من السّماء إلی الأرض کقطرات المطر إلی کلّ نفس بما قسم لها،من زیادة أو نقصان) .

تشبیه به دانه های باران،تشبیه بسیار جالبی است،چرا که دانه های لطیف باران، به فرمان الهی،به صورت های متفاوتی،در زمین های مختلف نازل می شود.ارزاق الهی نیز از آسمان جود و رحمتش بر زمین حیات بشری نازل می گردد و کاملا با هم متفاوت است.در بعضی از زمین ها آن قدر می بارد که نهرهای عظیم جاری می شود و در بعضی،در تمام سال،مقدار ناچیزی می بارد.

حضرت،سپس در یک نتیجه گیری روشن،چنین می فرماید:

«بنا بر این،هرگاه یکی از شما،برای برادر خود،نوعی برتری در همسر و فرزند و مال یا جسم و جان ببیند،نباید نسبت به او،موجب فتنه گردد»(و سبب حسد و

ص: 44

کینه و عداوت و یا یأس و سوء ظن به پروردگار شود)، (فإذا رأی أحدکم لأخیه غفیرة (1)فی أهل أو مال أو نفس،فلا تکوننّ له فتنة) .

غفیرة،با توجه به این که از ماده«غفر»به معنای«پوشاندن»گرفته شده-و به همین دلیل،به موهایی که پشت سر یا گوش را می پوشاند،«غفیرة»می گویند و بر عفو الهی که گناهان را می پوشاند،غفران اطلاق می شود-ممکن است بیانگر این نکته باشد که اموال و ثروت های جهان،معمولا غافل کننده است و حتّی عیوب خود انسان را از نظرش می پوشاند،هر چند در اینجا،غفیرة را،معمولا به معنای مال زیاد و فراوان گفته اند.

ضمنا،باید توجه داشت که فتنه،در این جا به معنای امتحان نیست،هر چند در بسیاری از موارد،به این معنا آمده،بلکه منظور،چیزی است که مایه فریب و فساد گردد و آن،واکنش ها و صفات منفی است که در بسیاری از افراد تهیدست،در مقابل صاحبان مال و ثروت پیدا می شود،مانند کینه توزی و حسد و عداوت و نفرت.

سپس امام علیه السّلام برای دلداری افراد تهیدست صابر و شاکر،مطلب مستدلّی به این صورت بیان فرموده است:

«زیرا،هرگاه مسلمان،به عمل زشتی که از آشکار شدنش شرمنده می شود و افراد پست،آن را وسیله هتک حرمت او قرار می دهند،دست نیالاید،به مسابقه دهنده ماهری می ماند که منتظر است در همان دور نخست،پیروز شود و سود وافری ببرد،بی آن که زیانی ببیند، (فإنّ المرء المسلم ما لم یغش دناءة تظهر فیخشع لها إذا ذکرت و یغری بها لئام النّاس،کان کالفالج (2)الیاسر (3)

ص: 45


1- 1) «غفیرة»از ماده«غفر»به معنای«ستر و پوشش»است و به همین جهت،بر آمرزش و پوشاندن گناهان، غفران اطلاق می گردد.و به مال فراوان نیز به خاطر این که بخش وسیعی از زندگی را زیر پوشش خود قرار می دهد و گاه عیوب را نیز می پوشاند،«غفیره»می گویند.
2- 2) «فالج»،از ماده«فلج»است و به گفته مقائیس اللغة،دو معنا دارد:یکی«پیروزی و غلبه»است و دیگری،«فاصله میان دو چیز مساوی».در صحاح اللغة نیز به معنی«ظفر و پیروزی»تفسیر شده و در این خطبه نیز به همین معنا است.
3- 3) یاسر،از ماده«یسر»به معنای«آسانی و سهولت»است و میسره و یسار-به گفته راغب در مفردات-به معنای«غنا و ثروتمندی»است و از آنجا که در قمار و بخت آزمایی،افراد،به آسانی پول هایی را به دست-می آورند یا از دست می دهند،«میسر»به آن اطلاق شده است.واژه«یاسر»در خطبه مورد بحث،به معنای«برنده بخت آزمایی»است.

الّذی ینتظر أوّل فوزة من قداحه (1)توجب له المغنم،و یرفع بها عنه المغرم) .

نیز،مسلمانی که از خیانت به دور است،در انتظار یکی از دو خوبی از سوی خدا است:یا فرا رسیدن دعوت الهی است(که عمر او را به نیک نامی و حسن عاقبت پایان می دهد)و در این حال،آن چه را خداوند از پاداش های نیک فراهم ساخته، برای او بهتر است،و یا سرانجام،در همین دنیا،خداوند،رزق او را وسیع می کند و صاحب همسر و فرزند(و مال فراوان)در عین این که دین و شخصیت خود را حفظ کرده است، (و کذلک المرء المسلم البریء من الخیانة ینتظر من اللّه إحدی الحسنیین:إمّا داعی اللّه فما عند اللّه خیر له،و إمّا رزق اللّه فإذا هو ذو أهل و مال،و معه دینه و حسبه) .

ولی(بدانید فرق میان این دو بسیار است).مال و فرزندان،کشت و زراعت این جهانند،و عمل صالح و نیک،کشت آخرت است، (و إنّ المال و البنین حرث الدّنیا و العمل الصّالح حرث الآخرة) .

«امّا گاهی خداوند،هر دو را برای گروهی جمع می کند»(و از نعمتهای دنیا و آخرت هر دو،بهره مند می سازد)، (و قد یجمعهما اللّه تعالی لأقوام) .

در واقع،امام علیه السّلام در این تحلیل دلنشین و دلپذیرش،این حقیقت را بیان می کند که مسأله مهم در زندگی و سرنوشت انسان،آن است که آلوده به زشتی ها و پستی ها نشود،همان زشتی هایی که سبب سرافکندگی و شرمندگی او می گردد او را بر سر زبان ها می اندازد و شخصیتش را در نظر مردم،پائین می آورد.

بنا بر این،هرگاه انسان،پاک باشد و پاک زندگی کند،یکی از دو سرنوشت عالی، در انتظار اوست:یا عمر را به نیک نامی پایان می دهد و به سوی رحمت الهی و

ص: 46


1- 1) «قداح»جمع«قدح»(بر وزن فعل)و به معنای«چوبه تیر»است،قبل از آن که آن را بتراشند و پیکانش را نصب کنند و در اصل،به معنای«وارد کردن شکست و عیب در چیزی»است و از آنجا که چوبه تیر، معمولا،چنین اثری را دارد،به آن«قدح»می گویند.

پاداش های بی مانند او می شتابد،و یا در بخش دیگری از عمرش،مشمول مواهب مادّی این جهان می گردد و صاحب هر دو بخش از نعمت های الهی می شود.

نکته مهمی که در این جا فکر جمعی از مفسّران نهج البلاغه را به خود معطوف داشته،این است که امام علیه السّلام چنین فرد مؤمنی را که در هر حال،پیروز و خوشبخت و مشمول لطف و رحمت الهی است،تشبیه به«فالج یاسر»کرده است و بعضی چنین پنداشته اند که این تعبیر،به معنای قمارباز ماهری است که در نخستین دور قمار، برنده می شود و آن گاه این سؤال مطرح شده که چه گونه امام علیه السّلام مؤمنان صاحب رضا و تسلیم در برابر قسمت پروردگار را،تشبیه به چنین کسی می کند که آلوده گناه بزرگی از گناهان کبیره است؟ با دقّت در تعبیرات و کلماتی که امام علیه السّلام به کار برده یعنی،(کلمه های«قداح»، «فوزة»،«مغنم»و«مغوم»)روشن می شود که مقصود از«یاسر»قمارباز نیست،بلکه اشاره به نوع خاصی از بخت آزمایی است که به سود فقرا،در میان عرب انجام می شده است.توضیح این که بعضی از شارحان نهج البلاغه،از زمخشری در کشّاف،چنین نقل کرده اند که عرب(هنگام بخت آزمایی)،ده چوبه تیر داشت،هر کدام،نامی مخصوص به خود گرفته بود.شتری خریداری می کردند و آن را سر می بریدند و به ده قسمت تقسیم می کردند،سپس این تیرهای ده گانه را در کیسه ای می ریختند و آن را به هم مخلوط می کردند و یک نفر از میان آنها-که مورد اعتماد بود-دست می کرد و یکی یکی،آنها را بیرون می آورد.هفت چوبه تیر که هر کدام اسم خاصی داشت،به ترتیب،یک سهم و دو سهم و سه سهم...تا هفت سهم برنده می شدند-سهم برترین،معلّی نام داشت-و آن سر چوبه دیگر،هیچ کدام سهمی نداشت،بلکه هر کس که چوبه به نام او می افتاد،می بایست پول شتر را بپردازد،سپس،برندگان،سهام خود را به فقرا می دادند و چیزی از آن نمی خوردند و به این کار افتخار می کردند. (1)

ص: 47


1- 1) شرح نهج البلاغه،محقق خویی،جلد 3،صفحه 319.(با کمی تلخیص).در ضمن،در کتاب معارج نهج البلاغه-که یکی از قدیمی ترین شروح این کتاب است،اشاره کوتاهی به مطلب شده است.معارج نهج البلاغه،صفحه 110.

درست است که این کار از نظر شرعی جایز نیست،ولی هرگز،زنندگی قمار را در مقام تشبیه ندارد.امام علیه السّلام در واقع،می فرماید که مؤمنان صاحب رضا و تسلیم، شبیه کسی هستند که در بخت آزمایی،در همان مرحله نخست،سهم معلّی را می برد،برترین سود نصیب او می شود و هیچ هزینه و خسارتی هم ندارد.

تعبیر به«قداح»به معنی چوبه های تیر،و تعبیر به«أوّل فوزة»و نیز رسیدن به غنیمت بزرگ و نجات از خسران،همه،مناسب همین معنا است،زیرا،در قمار، معمولا چنان نیست که در همان مرحله نخست،کسی برنده شود و بعد بازی را فورا قطع کند و به هیچ وجه ادامه ندهد،بلکه قمار،در جلسه ای طولانی و با برد و باخت های مختلف،انجام می شود و سرانجامش از ابتدای کار،معلوم نیست.

ما انکار نمی کنیم که ممکن است کلمه«میسر»مفهوم وسیعی داشته باشد که این نوع بخت آزمایی ها را شامل شود،ولی باید توجّه داشت که قمار،به معنای واقعی کلمه،با این نوع بخت آزمایی،بسیار متفاوت است،به خصوص این که در قرآن مجید،از این نوع بخت آزمایی،به«ازلام»یاد شده است و نه«میسر»هر چند از همه،مذمّت به عمل آمده است. (1)

نکته: تسلیم و رضا،همراه تلاش و کوشش

درست است که روح رضا و تسلیم در برابر قسمت الهی،مخصوصا در زمینه منافع مادّی،به انسان آرامش می بخشد و آدمی را از مسابقه های حرص آلود مال و ثروت و آلوده شدن به انواع محرّمات،باز می دارد و جلوی کینه توزی و حسد را می گیرد،ولی ممکن است گفته شود که اعتقاد به چنین تقسیمی در مورد ارزاق و بهره های مادّی،روح تلاش و کوشش را در انسانها خاموش می کند و هر کس،به بهانه این که«روزی ها»،پیشاپیش،تقسیم شده و قابل تغییر نیست از فعّالیّت های

ص: 48


1- 1) به آیه 90 سوره مائده و تفسیر آن،مراجعه شود:(تفسیر نمونه،جلد 5،صفحه 68).

بیشتر،خودداری می کند و این امر،باعث عقب ماندگی در امور اقتصادی و پیشرفت های مادّی و مبارزه با فقر می شود.

ولی با توجّه به دو نکته،این اشکال،برطرف می شود:نخست،این که این گونه تعلیمات اسلامی و توصیه های اخلاقی،در واقع،شبیه ترمزی است در برابر حرکت شتاب آلود انسان ها به سوی مادّی گری.

به تعبیر دیگر،مردم،از درون وجود خود،انگیزه های فراوانی برای حرکت به سوی مادّیات و گسترش زندگی اقتصادی دارند،و اگر عواملی آنها را کنترل نکند، چنان شتاب می گیرند که تمام حدّ و مرزهای اخلاقی را شکسته و به سوی حرص و تکاثر و مسابقه در ثروت اندوزی می تازند.

این،همان چیزی است که در سخنان علی بن الحسین علیه السّلام به طرز لطیفی،بیان شده است.ایشان می فرماید:«معاشر أصحابی!أوصیکم بالآخرة و لست أوصیکم بالدّنیا!فإنّکم بها مستوصون و علیها حریصون و بها متمسّکون»،یاران من!من شما را به جهان آخرت توصیه می کنم و در باره دنیا، سفارش نمی کنم،چرا که شما،نسبت به آن سفارش شده اید و بر آن حریص هستید و به آن چنگ زده اید. (1)

دیگر این که برای نتیجه گیری کامل در مورد تعلیمات اسلام،باید آیات و روایات مختلف را در کنار هم گذاشت،زیرا،هرگز،در مسائل بنیادی،با یک حدیث و یا یک آیه،نمی توان داوری نهایی کرد.در مورد تلاش های مادّی برای کسب روزی بیشتر، از یک سو،روایات رضا و تسلیم در برابر مقدّرات الهی را داریم و از سوی دیگر، آیات و روایات سعی و کوشش و تلاش را از مجموعه آنها به خوبی استفاده می شود که نه سستی و تنبلی در این راه صحیح است و نه حرکت حرص آلود و آمیخته با گناه که نتیجه چشم پوشی از مقدّرات الهی و توکّل به ذات پاک او است.

به تعبیر دیگر،درست است که روزی،از سوی خداوند،قسمت شده،ولی

ص: 49


1- 1) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 147.

مشروط به شرطی است و آن شرط،سعی و کوشش آمیخته به متانت و حفظ اصول اخلاق و تقوا است،و به گفته شاعر:

رزق،هر چند بی گمان،برسد شرط عقل است جستن از درها

گر چه کس بی اجل نخواهد مرد تو،نرو در دهان اژدرها (1)

این سخن را،با حدیث لطیفی در باره اهمیّت مقام رضا و تسلیم،از پیغمبر اکرم، پایان می دهیم.حضرت فرمود:«روز قیامت که می شود،خداوند،به گروهی از امّت من،بال و پر می دهد که از قبرها،به سوی بهشت پرواز کنند و در فضای بهشت،آزاد باشند و هر گونه که می خواهند،متنعّم گردند.فرشتگان،از آنها می پرسند!«آیا شما حساب رسی الهی را دیدید؟»می گویند:«نه».دوباره می پرسند:«آیا از صراط گذشتید؟»آنها در جواب می گویند:«صراطی را مشاهده نکردیم.»باز سؤال می کنند:«آیا جهنّم را دیدید؟»و آنها در جواب می گویند:«چیزی را ندیدیم».

می گویند:«شما،از کدامین امّت هستید؟»می گویند:«از امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم».

فرشتگان می گویند:شما را به خدا سوگند!بگویید که اعمال شما،در دنیا،چه بوده (که این همه مقام پیدا کرده اید؟)آنها پاسخ می دهند:«دو خصلت،در ما بود که خداوند به فضل و رحمتش ما را به این درجه رساند.»و سؤال می کنند:«این دو خصلت چه بود؟»و آنها می گویند:«کنّا إذا خلونا نستحی أن نعصیه و نرضی بالیسیر ممّا قسّم لنا،ما،در خلوت نیز،حیا می کردیم که معصیت خدا کنیم و به مقدار کمی که از دنیا قسمت ما بود،راضی بودیم.»فرشتگان می گویند:«حقّ لکم هذا،این مقام والا،حق شما است.» (2)

ص: 50


1- 1) گلستان سعدی،باب سوم(فضیلت قناعت).
2- 2) مسکن الفؤاد(به نقل از بحار الانوار،جلد صفحه 100،25).

بخش دوم

اشاره

فاحذروا من اللّه ما حذّرکم من نفسه،و اخشوه خشیة لیست بتعذیر!و اعلموا فی غیر ریاء و لا سمعة،فإنّه من یعمل لغیر اللّه یکله اللّه لمن عمل له.نسأل اللّه منازل الشّهداء و معایشة السّعداء و مرافقة الأنبیاء.

ترجمه

راه وصول به مقامات صالحان از خدا بترسید آن گونه که شما را از خویش بر حذر داشته است!و صادقانه،از او خشیت داشته باشید،به طوری که نیازی به عذر خواهی های واهی نباشد!اعمال خود را از ریا و سمعه،پاک کنید!چرا که هر کس،کاری برای غیر خدا انجام دهد، خداوند،او را به همان کس وا می گذارد(تا پاداشش را از او بگیرد).

از خدا تقاضا می کنیم که درجات شهیدان و زندگی سعادتمندان و همنشینی پیامبران را،به ما عنایت فرماید!

شرح و تفسیر
اشاره

امام علیه السّلام در ادامه این خطبه،چند توصیه اخلاقی می کند که تکمیلی برای بحث های پیشین است.نخست می فرماید:از خداوند بترسید،آن گونه که شما را از خویش بر حذر داشته است، (فاحذروا من اللّه ما حذّرکم من نفسه) .

این تعبیر،ممکن است اشاره به آیه شریفه «فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ»

ص: 51

«أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» ،«آنان که فرمان او را مخالفت می کنند،باید بترسند از این که فتنه ای دامن شان را بگیرد،یا عذابی دردناک به آنها برسد». (1)

یا اشاره باشد به آیه «وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ» ،«خداوند، شما را از(نافرمانی)خود بر حذر می دارد!و بازگشت به سوی خدا است.» (2)حضرت در توصیه دیگری می فرماید:«صادقانه،از خدا بترسید،ترسی آمیخته با توجّه به عظمت خدا!به طوری که نیازی به عذر خواهی های واهی نباشد، (و اخشوه خشیة لیست بتعذیر!) (3)چرا که او،از اسرار درون هر کس،آگاه است و عذرهای واقعی را از عذرهای بیهوده و نابجا،به خوبی،می شناسد.قابل توجّه این که در جمله سابق،سخن از «حذر»در برابر ذات پاک خداوند بود و در اینجا،سخن از خشیت است.لغت شناسان گفته اند که خشیت،به ترس آمیخته با درک عظمت گفته می شود،به همین دلیل،در قرآن می خوانیم: «إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» ،«از میان بندگان خدا،تنها،علما و دانشمندان،از او می ترسند» (4).

ولی«حذر»در جایی گفته می شود که انسان به عنوان پیشگیری در مقابل خطر قطعی و یا احتمالی،خود را کنار کشد.

حضرت در سومین توصیه،اشاره به اخلاص نیّت کرده و می فرماید:«اعمال خود را از ریا و سمعه،پاک کنید!چرا که هر کس،کاری برای غیر خدا انجام دهد، خداوند،او را به همان کس وا گذارد، (و اعملوا فی غیر ریاء و لا سمعة،فإنّه من یعمل لغیر اللّه یکله اللّه لمن عمل له) .

آری،تنها،ترس از خدا و ترس گناه،کافی نیست،بلکه اعمال صالحی باید داشت که خالی از هر گونه ریا و سمعه باشد.ریا،به معنای خود نمایی کردن و

ص: 52


1- 1) سوره نور،آیه 63.
2- 2) سوره آل عمران،آیه 28.
3- 3) «تعذیر»از ماده«عذر»است و در این جا به معنای«نداشتن عذر صحیح و مناسب»است.
4- 4) سوره فاطر،آیه 28.

اعمال نیک خویش را به رخ دیگران کشیدن و برای جلب توجه این و آن کار کردن، است.و سمعه،آن است که عملی را به خاطر خدا انجام داده،ولی سعی می کند که آن را به گوش دیگران برساند و از این طریق،جلب توجه آنها کند و اگر خودش،این کار را نکند باز خوشحال می شود که دیگران بشنوند و از او تعریف و تمجید کنند.

معروف میان دانشمندان،این است که سمعه،موجب بطلان عمل نمی شود، ولی به هر حال،از نظر اخلاقی،باعث انحطاط روحی انسان،و چه بسا،باعث بر باد رفتن ثواب و پاداش عمل است.

امام علیه السّلام در این عبارت،برای نفی ریا و سمعه و نهی از آن،به دلیل لطیفی توسّل جسته،می فرماید که خداوند،تنها،عملی را می پسندد که خالص باشد و فقط برای ذات پاک او،انجام گیرد و اگر غیر خدا را در آن شریک کند،خداوند،او را به سراغ همان شریک می فرستد تا پاداش عملش را از او گیرد و بدیهی است او هم قادر بر پاداش نیست.

این،مضمون حدیث قدسی معروفی است که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده که خداوند متعال می فرماید:(أنا خیر شریک و من أشرک معی شریکا فی عمله، فهو لشریکی دونی،لأنّی لا أقبل إلاّ ما خلص لی) (1)،«من،بهترین شریکم،هر کس که در عملش،دیگری را با من شریک کند،آن عمل را،به شریکم وا می گذارم، چرا که من،جز عمل خالص نمی پذیرم.

در پایان این بخش از خطبه،امام علیه السّلام می فرماید:«از خدا تقاضا می کنیم که درجات شهیدان و زندگی سعادت مندان و همنشینی پیامبران را،به ما عنایت فرماید! (نسأل اللّه منازل الشّهداء و معایشة السّعداء و مرافقة الأنبیاء) .

در حقیقت،امام علیه السّلام این سخن را به این منظور بیان می کند که ارزش های اصیل الهی شناخته شود و دیگران نیز به او اقتدا کنند.آن ارزش ها،ارزش شهادت و ارزش

ص: 53


1- 1) منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 324،همین مضمون از امام صادق علیه السّلام در بحار الانوار،جلد 67، صفحه 243 نقل شده است.

سعادت و نیز همنشینی با پیامبران است و به یقین،هیچ یک از اینها را،بی حساب به کسی نمی دهند.قرآن مجید می گوید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ کَفی بِاللّهِ عَلِیماً» ،کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند،(در قیامت)همنشین کسانی خواهند بود که خداوند نعمت خویش را بر آنان تمام کرده،از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان.و آنها رفیق های خوبی هستند.این،موهبتی است از ناحیه خدا و همین بس که او(از حال بندگان و نیّات و اعمال شان)آگاه است. (1)

مراحل سه گانه ای که در کلام امام علیه السّلام آمده-یعنی،شهادت و سعادت و همنشینی پیامبران-می تواند علّت و معلول هم باشد،چرا که شهادت،سبب سعادت و سعادت،سبب همنشینی با پیامبران می گردد.

و نیز،این سخن،ممکن است اشاره ای لطیف به حوادث آینده و شهادت امام علیه السّلام بوده باشد.

نکته: مهمترین شرط عمل،اخلاص نیّت است

شرک و بت پرستی شاخه هایی دارد.یکی از مهم ترین آنها،ریا و سمعه است.

ریا،از ماده«رؤیت»به معنای«تظاهر و خودنمایی و نشان دادن عمل خویش به دیگران»است،یعنی هدف فرد ریا کار،این است که با تظاهر به عبادت و کارهای نیک نظر مردم را به سوی خود جلب کند.چنین کسی،در حقیقت،مشرک است، زیرا،عزّت و آبرو و عظمت خود را به دست مردم می داند و نه خدا،لذا اعمال خویش را به انگیزه جلب نظر مردم انجام می دهد.

برای سمعه،دو تفسیر ذکر شده است:نخست این که سمعه،عبارت است از

ص: 54


1- 1) سوره نساء،آیه 69-70.

این که انسان،کاری برای خدا و به انگیزه الهی انجام دهد و سپس این فکر برای او پیدا شود که آن را به گوش دیگران برساند و از این طریق،کسب اعتبار کند.

این،همان چیزی است که به اعتقاد فقها موجب بطلان عمل نمی شود،چرا که بعد از انجام عمل،حاصل شده،ولی ثواب آن را کم می کند یا از بین می برد.

دیگر این که از همان آغاز کار،انگیزه اش این است که مردم،آن را بشنوند و از او به نیکی یاد کنند.این کار،با ریا هیچ تفاوتی ندارد،جز این که به هنگام ریا،عمل را برای آن به جا می آورد که مردم ببینند و در سمعه،برای آن به جا می آورد که مردم بشنوند.به این ترتیب،در هیچ کدام انگیزه الهی نیست.

بدیهی است که سمعه،به این معنا،موجب بطلان عمل می شود،چرا که خلوص نیّت را از میان می برد.

در فراز بالا از نهج البلاغه،هر دو معنا،امکان پذیر است.

به هر حال،ریا و سمعه،بزرگترین آفت اعمال عبادی و الهی است و از آنجا که نفوذ ریا و سمعه در اعمال انسانی،بسیار باریک و پیچیده است،در آیات و روایات، مکرّر،نسبت به آن هشدار داده شده است.

مهم ترین مفسده این عمل،آن است که روح توحید را از بین می برد و انسان را در درّه شرک و دوگانه پرستی پرتاب می کند،چرا که توحید افعالی خدا،به ما می گوید که همه چیز،به دست خدا است و ثواب و پاداش و آبرو و حیثیت و احترام و شخصیت و رزق و روزی،همه،به اراده او است ولی ریا کاران،با آلوده کردن اعمال عبادی و کارهای نیک الهی،این امور را از دیگری می طلبند و این،یک شرک آشکار است.در روایات می خوانیم که در روز قیامت(که اسرار درون آشکار می گردد) ریا کاران را مخاطب قرار داده و به آنها گفته می شود:«یا کافر!یا فاجر!یا غادر!یا خاسر!حبط عملک و بطل أجرک،فلا خلاص لک الیوم،ای کافر!ای فاسق!ای پیمان شکن!ای زیانکار!عمل تو باطل شد و اجر تو بر باد رفت و امروز،راه نجاتی

ص: 55

برای تو نیست». (1)

این،از یک سو،از سوی دیگر،ریا و سمعه،سرچشمه انواع نابسامانی های اجتماعی است.مردم ریا کار تنها،به ظاهر عمل می پردازند و به باطن عمل و درون آن،اهمیّتی نمی دهند.آنها،ظاهری آراسته و درونی فاسد دارند.سازمانهای اجتماعی آنها تنها،ظاهری دارد و از واقعیّت و آن چه منبع و خیر و برکت جامعه است،در آن خبری نیست.افکار و کارهای آنها،همه،سطحی است و فاقد عمق و ریشه است.هدف آنها،بیشتر،کمیّت است و کیفیّت،مخصوصا در آنجا که به چشم نمی خورد،برای آنها اهمیّتی ندارد.

بدیهی است که چنین جوامعی،رو به سقوط و انحطاط می روند و سرنوشت آنها سرنوشت شومی است.

در دنیای مادی امروز،کشورهایی که به برنامه ها و طرح های صنعتی و کشاورزی و اقتصادی خود اهمیّت ریشه ای می دهند،و به اصطلاح مخلصانه برای جامعه خود کار می کنند و محصولات آنها از نظر ظاهر و باطن،سالم است،پیشرفت های چشمگیر کرده اند در حالی که مؤسّسات ریا کار،هیچ گونه اعتباری ندارند.

در باره ریا و سمعه،مطالب بسیاری است که در بحث های مناسب آینده،به خواست خدا مطرح خواهد شد.

ص: 56


1- 1) وسائل الشّیعة،جلد 1،صفحه 50.

بخش سوم

اشاره

أیّها النّاس إنّه لا یستغنی الرّجل-و إن کان ذا مال-عن عترته،و دفاعهم عنه بأیدیهم و ألسنتهم و هم أعظم النّاس حیطة من ورائه و ألمّهم لشعثه و أعطفهم علیه عند نازلة إذا نزلت به.و لسان الصّدق یجعله اللّه للمرء فی النّاس خیر له من المال یرثه غیره.

ترجمه

ای مردم!انسان،هر چند ثروتمند باشد،از اقوام و بستگان خود،بی نیاز نیست که از وی،با دست و زبان دفاع کنند.آنها در واقع،بزرگترین گروهی هستند که از او پشتیبانی می کنند و پریشانی و مشکلات را از میان می برند و به هنگام بروز حوادث سخت،نسبت به او،از همه،مهربان ترند و نام نیکی که خداوند(در سایه نیکوکاری و محبّت)به انسان عطا می کند،از ثروتی که به هر حال،برای دیگران به ارث می گذارد بهتر است،(که این،ثروتی است معنوی و ماندگار،و آن جیفه ای مادّی و فرّار).

شرح و تفسیر
سرمایه های مردمی

از آنجا که در بخش های قبلی این خطبه،امام علیه السّلام توصیه هایی به افراد تنگدست کرده بود که وضع زندگی آنها،سبب انحراف از موازین اخلاق و اطاعت فرمان خدا نشود،در این بخش،به وضع اغنیا و افراد پردرآمد پرداخته و دستورهای لازم را به

ص: 57

آنها می دهد،تا تعادلی در ارکان جامعه برقرار شود.

نخست،به تشویق آنان برای کمک به بستگان و خویشاوندان و نیازمندان پرداخته و با دلیلی روشن،آنها را به گذشت از بخشی از ثروت های خود ترغیب می کند،می فرماید:«ای مردم!انسان هر چند ثروتمند باشد از اقوام و بستگان خود بی نیاز نیست که از وی با دست و زبان دفاع کنند، (أیّها النّاس إنّه لا یستغنی الرّجل-و إن کان ذا مال-عن عترته (1)،و دفاعهم عنه بأیدیهم و ألسنتهم) .

آنها در واقع،بزرگترین گروهی هستند که از او پشتیبانی می کنند و پریشانی و مشکلات او را از میان می برند و به هنگام بروز حوادث سخت،نسبت به او،از همه،مهربان ترند، (و هم أعظم النّاس حیطة (2)من ورائه و ألمّهم (3)لشعثه (4)و أعطفهم علیه عند نازلة إذا نزلت به) .

آری،زندگی فراز و نشیب هایی دارد و حوادث تلخ و ناگوار و گاه طوفان های سخت،که هیچ انسانی،به تنهایی،توانایی ایستادگی در برابر آن را ندارد.عقل و درایت ایجاب می کند که انسان،در حال سلامت و آرامش،به فکر آن روزها باشد.

حال،چه کسب بهتر از بستگان و خویشاوندان انسان است که از او،در چنین حالاتی،حمایت کنند؟ولی آیا بدون نیکی به آنها و حمایت مالی و معنوی و ابراز مراتب محبّت و دوستی نسبت به آنان،می تواند حمایت شان را برای چنین روزهایی جلب کند؟به یقین،نه.پس چه بهتر که هر انسانی،با بذل بخشی از

ص: 58


1- 1) «عترت»به گفته ارباب لغت،به معنای اصل و اساس چیزی است و گاه گفته اند این واژه،از عتر(بر وزن فطر)به معنای«مرزنگوش»که گیاه پر شاخ و برگ و معطّری است گرفته شده و اشاره به شاخ و برگ های یک فامیل است.بعضی نیز گفته اند که عترت،تنها به فرزندان گفته می شود.و لذا عترت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرزندان فاطمه علیها السّلام هستند و حدیث معروف«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی» را اشاره به همان می دانند.(لسان العرب،صحاح و مقائیس اللغة).
2- 2) «حیطة»اسم مصدر از ماده«حوط»و به معنای«احاطه کردن»است.و حیطه،در این جا،به معنای «حفظ و نگهداری»آمده است.و بعضی گفته اند که:حیطه به فتح حاء،به معنای«مراقبت کردن»و به کسر حاء،به معنای«حفظ کردن»است.
3- 3) «المّ»از ماده«لمم»به معنای«جمع کردن و اصلاح کردن»است.
4- 4) شعث به معنای«پراکندگی و پریشانی»است.

امکانات مادّی خود،پیوندهای محبّت و دوستی با خویشاوندان خویش را محکم سازد تا در برابر حوادث و طوفان های سخت تنها نماند.

درست است که نیکی به دیگران،نیز آثاری را دارد که الإنسان عبید الإحسان، ولی بی شک،بستگان انسان،نسبت به این امر،اولویت دارند،علاوه بر این، زمینه های محبّت،در آنها،آماده تر است.

این نکته قابل توجّه است که اگر این دستور اجرا شود،در حقیقت،در تمام سطح جامعه،با محرومیت ها،مبارزه خواهد شد،زیرا،در هر قبیله و فامیلی، معمولا افراد متمکّنی وجود دارند که اگر آنها به خویشاوندان خود برسند، مشکلات در سطح عموم حل خواهد شد.به خصوص این که هم شناخت انسان نسبت به افراد محروم فامیل خود بیشتر است و هم پذیرش آنها بر آنان گواراتر.

امام علیه السّلام در نامه ای به امام حسن مجتبی علیه السّلام سخن جامعی در این زمینه بیان فرموده،و فایده توجّه به اقوام و بستگان را چنین شرح می دهد:«و أکرم عشیرتک!فإنّهم جناحک الّذی به تطیر و أصلک الّذی الیه تصیر و یدک الّتی بها تصول،قبیله و بستگانت را گرامی دار!زیرا آنها،بال و پر تو هستند که به وسیله آن،پرواز می کنی،و اصل و ریشه ات هستند که به آن،باز می گردی،و دست و بازوی تو هستند که با آن،به دشمن حمله می کنی» (1).

حضرت سپس به سراغ دلیل لطیف دیگری می رود و افراد متمکّن را از این طریق،به انجام کمک های مالی نسبت به همه،ترغیب می کند.او می فرماید:«نام نیکی که خداوند(در سایه نیکوکاری و محبّت)به انسان عطا می کند،از ثروتی که به هر حال،برای دیگران به ارث می گذارد،بهتر است(که این ثروتی است معنوی و ماندگار،و آن جیفه ای مادّی و فرّار)، (و لسان الصّدق یجعله اللّه للمرء فی النّاس خیر له من المال یرثه غیره) .

ص: 59


1- 1) پایان نامه 3.

و به تعبیر دیگر:

نام نیکی گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار

اشاره به این که مال و ثروت،به هر صورت چیزی نیست که با انسان،در قبر و قیامت وارد شود،باید بگذارد و بگذرد و بی شک بعد از مرگ او،به دست وارثان می افتد و صاحب اصلی معمولا فراموش می شود،ولی یک چیز ممکن است بعد از مرگ انسان،برای او بماند و آن،نام نیک و ذکر خیر است که هر وقت مردم،اسم او را می شنوند،رحمت خدا را برای او تقاضا می کنند و بر او درود می فرستند.

این یک سرمایه جاودان معنوی و مادّی است که یکی از طرق مهم کسب آن، انفاق در راه خدا و بذل و بخشش و احسان و نیکوکاری نسبت به بندگان حق است.

در واقع،در مجموع این سخن از دو طریق،اغنیا بر کمک به نیازمندان و جامعه تشویق شده اند:یکی به دست آوردن اعوان و انصاری که در طول زندگی و در حوادث تلخ و دردناک،به یاری او می شتابند و دیگر،یارانی که بعد از مرگ،آمرزش و شادی روح او را از خدا طلب می کنند.و چه افتخاری از این بالاتر که انسان،بتواند با متاع زودگذر دنیا،هر دو سرمایه را به دست آورد.

نکته: ارزش نام نیک(لسان صدق)

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام نام نیک را به عنوان یک سرمایه معنوی ماندگار، توصیف می کند و برتری آن را بر اموالی که به ارث می ماند،روشن می سازد.

قرآن مجید نیز برای این مسأله،اهمیّت بسیاری قائل است.ابراهیم خلیل که دعاهایش،برای همگان،آموزنده است،به پیشگاه خدا عرضه می دارد: «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» ،برای من،در میان امّت های آینده،زبان صدق و(

ص: 60

ذکر خیری)قرار ده (1).

خداوند در جایی دیگر،بعد از اشاره به گروهی از پیامبران الهی،می فرماید:

«وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» ،ما،برای آنها،نام نیک و مقام برجسته(در میان همه امّت ها)قرار دادیم. (2)

لسان،در این گونه موارد،به معنای یادی است که از انسان می شود و هنگامی که آن را به«صدق»اضافه کنیم،معنای نام نیک و ذکر خیر و خاطره خوب در میان مردم را می دهد.

بی شک،این،یک مسأله تشریفاتی و ساده نیست و آثار زیادی برای فرد و جامعه دارد:نخست این که افتخاری است ماندگار،در حالی که اموال و ثروت های مادّی، در همان نسل نخست،تقسیم می شود و در حقیقت،از میان می رود.

دیگر این که ذکر خیر و یاد نیک،در مورد انبیا و اولیاء اللّه،سبب فرستادن درود،و در افراد عادی،موجب طلب آمرزش بندگان خدا می شود و بی شک،همه اینها اثر عمیق معنوی دارد.

سوم این که موجب می شود که مردم،از آنها تأثیر نیکو بگیرند و به آنان،اقتدا کنند و ارزش ها،در جامعه،زنده شود و ضدّ ارزش ها،در جامعه،بمیرد و به مقتضای روایت معروف«من سنّ سنّة حسنة کان له مثل أجر من عمل بها (3)، هر کس،سنّت حسنه ای از خود بگذارد همانند ثواب و پاداش کسانی که به آن عمل می کنند،برای او ثبت می شود.» چهارم این که برای بازماندگان،نسل اندر نسل،مایه آبرو و حیثیت و شخصیّت است و بسیاری از افراد عادی را می شناسیم که بسبب ارتباطشان با شخصیت هایی که همه جا ذکر خیر آنها بر زبان ها است،آبرو و حیثیت کسب کرده اند.

ص: 61


1- 1) سوره شعرا،آیه 84.
2- 2) سوره مریم،آیه 50.
3- 3) این مضمون در روایات بسیاری نقل شده است،برای آگاهی از آن،به باب 16 از ابواب امر به معروف و نهی از منکر،از کتاب وسائل الشیعة،جلد 11،مراجعه شود.

اینها بخشی از آثار معنوی فردی و اجتماعی لسان صدق و ذکر خیر است و به یقین،انسان می تواند به خاطر آثار معنوی آن،با قصد قربت،اقدام به اموری کند که مایه ذکر خیر او است.

ص: 62

بخش چهارم

اشاره

و منها:ألا لا یعدلنّ أحدکم عن القرابة یری بها الخصاصة أن یسدّها بالّذی لا یزیده إن أمسکه و لا ینقصه إن أهلکه،و من یقبض یده عن عشیرته،فإنّما تقبض منه عنهم ید واحدة و تقبض منهم عنه أید کثیرة،و من تلن حاشیته یستدم من قومه المودّة.

ترجمه

در ادامه همان خطبه آمده:آگاه باشید!هیچ یک از شما،نباید از بستگان نیازمند خود،رویگردان شود و از آنان،چیزی را دریغ دارد،که نگه داشتنش مایه فزونی نیست و از بین رفتنش،کمبودی برای او نمی آورد.آن کس که دست دهنده خویش را از بستگانش باز دارد،تنها یک دست را از آنها باز داشته،و در مقابل،آنان، دست های بسیاری را از کمک کردن به او،باز می دارند.و آن کس که نسبت به بستگانش،متواضع و نرمخو و پر محبّت باشد،دوستی آنان را،برای خود، همیشگی خواهد ساخت.

شرح و تفسیر
خویشاوندان پشت و پناه یکدیگرند

در آخرین بخش این خطبه،بار دیگر،امام علیه السّلام مردم-به خصوص افراد متمکّن را -به کمک کردن نسبت به بستگان و خویشاوندان،تشویق و ترغیب می کند،و با سه تعبیر مختلف،بر این مسأله تأکید می نهد.

ص: 63

نخست می فرماید:

«آگاه باشید!هیچ یک از شما،نباید از بستگان نیازمند خود رویگردان شود و از آنان،چیزی را دریغ دارد،که نگه داشتنش مایه فزونی نیست و از بین رفتنش کمبودی برای او نمی آورد»، ألا لا یعدلنّ أحدکم عن القرابة یری بها الخصاصة (1)أن یسدّها بالّذی لا یزیده إن أمسکه و لا ینقصه إن أهلکه.

این تعبیر،ممکن است که اشاره به یکی از این دو معنا باشد:یا اشاره به جنبه معنوی این کار باشد که محروم ساختن بستگان از امکاناتی که در اختیار دارد،برکت را از مال و زندگی انسان بر می چیند و مایه فزونی مال و ثروت او نمی شود و بر عکس،کمک کردن به آنان،برکات الهی را به دنبال دارد و نقیصه ظاهری،به زودی، به لطف پروردگار،جبران می شود.

و یا اشاره به جنبه ظاهری و مادّی این کار است،چرا که مشکلات بستگان و خویشاوندان،به هر حال،به انسان منتقل می شود و فکر او را آزار می دهد و روح او را به خود مشغول می دارد و آبرو و حیثیت او را به خطر می اندازد و در مجموع، مشکلات زندگیش را بیشتر می کند،پس چه بهتر که به یاری آنها بشتابد که هم ثواب آخرت و هم برکات دنیوی و ذکر خیر و آبرو و شخصیت و آرامش خاطر برای خود کسب کند.

در حدیث آمده است که علی علیه السّلام فرمود:«البرکة فی مال من آتی الزّکاة و واسی المؤمنین و وصل الأقربین،برکت،در مال کسی است که زکات بدهد و با مؤمنان،مواسات کند و نسبت به نزدیکان،صله رحم به جا آورد» (2).

حضرت،در بیان دوم می فرماید که:چرا انسان،از کمک کردن به عشیره و بستگانش،چشم بپوشد،در حالی که زیان و خسران بزرگی دامن او را می گیرد؟! آن کس که دست دهنده خویش را از بستگانش،باز دارد تنها،یک دست را از آنها

ص: 64


1- 1) «خصاصه»،به گفته مقائیس اللغة،در اصل به معنای شکاف و ثلمه است و به همین مناسبت،به معنای فقر و بی نوایی و نیازمندی و اختلال حال،به کار می رود،زیرا،این امور،در واقع شکافی در زندگی انسان ایجاد می کند.
2- 2) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 413.

باز داشته و در مقابل،آنان دست های بسیاری از کمک کردن به او،باز می دارند، «و من یقبض یده عن عشیرته،فإنّما تقبض منه عنهم ید واحدة و تقبض منهم عنه أید کثیرة» .

هیچ عاقلی،دست به چنین کاری نمی زند و حاضر نمی شود که سود بزرگی را از خود،به خاطر از دست دادن منافع کوچکی،دور کند.

حضرت در سومین و آخرین تعبیر به نکته دیگری اشاره کرده،می فرماید:

آن کس که نسبت به بستگانش متواضع و نرمخو و پر محبّت باشد،دوستی آنان را برای خود همیشگی خواهد ساخت، (و من تلن حاشیته یستدم من قومه المودّة) .

بسیار دیده ایم که از میان یک فامیل یا قبیله،فرد یا افرادی،متمکّن می شوند و به خاطر تکبّر و بخل،از همه بستگان خود فاصله می گیرند و دوستان دیروزشان، مبدّل به دشمنان امروز می شوند،در حالی که اگر به شکرانه دین نعمت ها،فروتنی و سخاوت را در برنامه خود قرار می دادند،نه تنها از محبت شان کاسته نمی شد،بلکه فزونی می یافت.

این موضوع،قابل توجّه است که تعبیر به«حاشیه»در جمله بالا،تاب دو معنا را دارد:نخست این که اشاره به صفات و روحیات خود انسان باشد-که در تفسیر بالا آمد-و دیگر این که اشاره به اطرافیان و کارگزاران بوده باشد.بنا بر این،تفسیر مفهوم جمله،چنین می شود که کسی که اطرافیان او،نسبت به مردم،خوش برخورد و متواضع و پر محبّت اند،دوستی اقوام دور و نزدیکش را،همواره،به او جلب می کنند.

بسیار دیده ایم کسانی،خودشان،آدم های خوبی هستند،ولی بر اثر خشونت اطرافیان و سوء برخوردشان با مردم،همه،از اطرافشان پراکنده شده اند.

ص: 65

نکته: برکات پیوند محکم با خویشاوندان

گر چه در آیات و روایات،مسأله صله رحم و برقرار ساختن رابطه صحیح با خویشاوندان به عنوان یک وظیفه الهی و انسانی،مطرح شده که باید با انگیزه های الهی،به سراغ آن رفت،ولی بی شک،انجام این وظیفه الهی و انسانی،برکات فراوانی از نظر ظاهر نیز در بر دارد که در فرازهای اخیر این خطبه،با تعبیرات بسیار پر معنا و زیبایی،به آن اشاره شده است.

مهم این است که انسان،بتواند این پیوند را محکم کند و با کارهای اشتباه موجب قطع آن نشود.انسان،باید هنگام نعمت و آرامش به آنها نیکی کند،تا در هنگام بروز مصیبت و ظهور بحران ها و طوفان ها،به حمایت او برخیزند.حقیقت،این است که غلبه بر بسیاری از مشکلات زندگی،کار یک فرد نیست و حمایت گروه یا گروه هایی را می طلبد.حال،چه کسی بهتر از اقوام و بستگان و خویشاوندان هستند که هم یکدیگر را به خوبی می شناسند و هم پیوند خون و عاطفه،آنها را به هم مربوط ساخته است؟!امّا افسوس که بسیاری از افراد،همین که به نوایی رسیدند،همه این مسائل را فراموش کرده و از آنان فاصله می گیرند و این ذخایر روز بیچارگی را،از دست داده و سنگر خود را در برابر حوادث سخت،در هم می شکنند.تعبیرات لطیفی که در روایات آمده است،دقیقا ناظر به همین معانی است.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«صلة الرّحم و حسن الجوار، یعمّران الدّیار و یزیدان فی الأعمار،صله رحم و پیوند با خویشاوندان و نیکی با همسایگان،خانه و شهرها را آباد و عمرها را زیاد می کند» (1).

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«صلة الأرحام و حسن الجوار،زیادة فی الأموال،صله رحم و نیکی با همسایگان،سرمایه ها را فزونی می بخشد (2)».

ص: 66


1- 1) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 120.
2- 2) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 97.

در روایت دیگری از همان امام همام علیه السّلام چنین آمده است:«صلة الأرحام تزکّی الأعمال و تنجی الأموال و ترفع البلوی و تیسّر الحساب و تنسی فی الأجل،صله رحم،اعمال انسان را پر بار می کند و اموال او را نمو می دهد و بلاها را برطرف ساخته و حساب قیامت را آسان می کند و مرگ را به تأخیر می اندازد.» (1)در مقابل،قطع رحم و بریدن پیوندهای خویشاوندی،آثار دردناکی در زندگی انسان،در دنیا،و مجازات سختی در آخرت برای او دارد.

این سخن را با حدیث دیگری از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پایان می دهیم،در این حدیث آمده است:«أخبرنی جبرئیل إنّ ریح الجنّة توجد من مسیرة ألف عام ما یجدها عاقّ و لا قاطع رحم و لا شیخ زان،جبرئیل،به من خبر داد که بوی بهشت، از هزار سال راه،به مشام می رسد،ولی سه گروه،آن را احساس نمی کنند:کسی که عاق(پدر و مادر)باشد و کسی که رابطه خویش را با خویشاوندان قطع کند و پیرمردی که زنا کند.» (2)تعبیر فوق،بسیار پر معنا است و مفهومش این است که این سه گروه،نه تنها، وارد بهشت نمی شوند،بلکه نزدیک آن نیز هرگز نخواهند شد.

ممکن است سؤال شود که منظور از صله رحم چیست؟منظور این است که پیوند محبّت،برقرار باشد و در مشکلات،به یاری هم بشتابند و از حال هم غافل نشوند و در شرایط مختلف،به مقتضای آن شرایط،عمل کنند.حتّی گاه می شود با یک سلام و یک تلفن،بخشی از تکلیف صله رحم انجام می گیرد.

در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«صلوا أرحامکم و لو بالتّسلیم،صله رحم را به جا بیاورید،هر چند با یک سلام کردن باشد». (3)

در زمینه صله رحم و اهمّیت و آثار مادّی و معنوی آن،مطالب دیگری در موارد مناسب آن،در آینده،به خواست خدا،خواهد آمد.

ص: 67


1- 1) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 111.
2- 2) معانی الاخبار،بنا به نقل از بحار الانوار،جلد 71،صفحه 95،حدیث 26.
3- 3) اصول کافی،(بنا بر نقل بحار الانوار،جلد 71،صفحه 126).

در انتهای این خطبه مرحوم سیّد رضی،توضیحی دارد.او در این توضیح،چنین می فرماید:«الغفیرة هاهنا،الزیادة و الکثرة،من قولهم للجمع الکثیر:الجم الغفیر،و الجماء الغفیر. و یروی«عفوة من أهل أو مال»و العفوة:الخیار من الشیء.یقال:

«أکلت عفوة الطعام.»أی:خیاره.و ما أحسن المعنی الّذی أراده علیه السّلام بقوله: «و من یقبض یده عن عشیرته....» الی تمام الکلام،فان الممسک خیره عن عشیرته انما یمسک نفع ید واحدة،فاذا احتاج الی نصرتهم،و اضطر الی مرافدتهم،قعدوا عن نصره،و تثاقلوا عن صوته،فمنع ترافد الایدی الکثیرة،و تناهض الاقدام الجمة.

الغفیرة،در اینجا،به معنای«من أهل أو مال»بوده است. و عفوة،به معنای «نمونه خوب از میان یک جنس که انتخاب شود»،است.چنان که گفته می شود:

«أکلت عفوة الطّعام»،یعنی،قسمت های خوب غذا را خوردم.

و چه عالی است مطلبی که امام علیه السّلام در جمله: «و من یقبض یده عن عشیرته» تا آخر سخن،ایراد کرده است!زیرا کسی که نیکی های خود را از بستگانش قطع کند،تنها،یک یاور از آنها گرفته است،ولی هنگامی که نیاز و احتیاج شدید به یاری آنان داشت،آنها،به ندای او پاسخ نمی گویند،پس او،خود را،از یاوران بسیاری محروم ساخته است.

ص: 68

خطبۀ بیست و چهارم: اجازۀ جنگ با مخالفان و دعوت به اطاعت از فرمان الهی و تضمین نجات و پیروزی برای رهروان این راه

اشاره

و هی کلمة جامعة له،فیها تسویغ قتال المخالف،

و الدعوة إلی طاعة اللّه،و الترقی فیها لضمان الفوز

و لعمری!ما علیّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغیّ،من إدهان و لا إیهان.فاتّقوا اللّه،عباد اللّه!و فرّوا إلی اللّه من اللّه،و امضوا فی الّذی نهجه لکم،و قوموا بما عصبه بکم،فعلیّ ضامن لفلجکم آجلا،إن لم تمنحوه عاجلا.

این،از سخنان جامعی است که امام،ایراد فرموده و در آن،اجازه جنگ با مخالفان و دعوت به اطاعت از فرمان الهی و تضمین نجات و پیروزی برای رهروان این راه،آمده است.

ترجمه

به جان خودم سوگند!در مبارزه با دشمنان حق،با آنان که در گمراهی غوطه ورند،هیچ گونه مجامله و مدارا نمی کنم و سستی به خرج نمی دهم.پس ای بندگان خدا،تقوا پیشه کنید!و از خدا،به سوی او فرار کنید!و از همان راهی که خداوند برای شما معیّن کرده است،بروید!و به وظایفی که برای شما مقرّر داشته، قیام کنید!که اگر چنین کنید،علی،ضامن پیروزی شما است.و اگر امروز به آن نرسید،به آن خواهید رسید.

ص: 69

خطبه در یک نگاه

امام،در این خطبه،مخالفان حق را به شدّت تهدید می کند و از عزم راسخ خود نسبت به جنگ و ستیز با آنان پرده برمی دارد و آنها را از هر گونه سازش سیاسی و معامله کردن بر سر حق و عدالت،مأیوس می کند.سپس پیرامون خود را با چندین اندرز و توصیه مهم برای همراهی با او در این راه،آماده می سازد.

بعضی معتقدند که این،در واقع،پاسخی است به کسانی که به آن حضرت خرده می گرفتند که چرا با مخالفانش،سازش نمی کند و با پرداختن رشوه و...آنها را به تسلیم وا نمی دارد.امام،با این سخن،روشن می کند که او اهل این گونه معاملات نیست. (1)

شرح و تفسیر

سازشکار نیستم،وقت شناسم!

امام،در نخستین جمله های این خطبه،عزم راسخ خود را در پیکار با مخالفان حق،آشکار می سازد و می فرماید:«به جان خودم سوگند!در مبارزه با مخالفان حق و آنان که در گمراهی غوطه ورند،هیچ گونه مجامله و مدارا نمی کنم و سستی به خرج نمی دهم، و لعمری (2)!ما علیّ من قتال من خالف الحقّ و خابط (3)

ص: 70


1- 1) مفتاح السعادة فی شرح نهج البلاغه،جلد،صفحه 112.
2- 2) «لعمری»و«عمر»و«عمر»و«عمر»،به معنای«مدّت زندگی»،است و به هنگام قسم،عمر(به فتح عین)گفته می شود در اینجا،«لعمری»،مبتدأ و خبرش،محذوف است و در اصل:«لعمری قسمی»(به عمرم سوگند-که ما،در فارسی،«به جانم سوگند»می گوئیم)است.در مجمع البحرین،در اینجا سؤالی مطرح می کند و آن این که چه گونه این جمله،در قرآن به کار رفته و به غیر خداوند،سوگند یاد شده است در حالی که قسم،تنها،به ذات پاک خداوند یاد می شود؟و در پاسخ می گوید:که این قسم،حقیقی نیست، بلکه صورت قسم است و یا این که در تقدیر چنین است:«بواهب عمری و عمرک»،یعنی،سوگند به کسی که عمر و جان،به من و تو بخشیده است.
3- 3) «خابط»از مادّه«خبط»به معنای«زدن»یا«زدن نامنظّم»است.این واژه،در مورد شتر،هنگامی که نامنظم راه می رود،به کار می رود.

الغیّ،من إدهان (1)و لا إیهان (2).» به نظر می رسد که فرق میان این دو تعبیر: «خالف الحقّ» و «خابط الغیّ» در اینجاست که جمله نخست،اشاره به کسی است که آگاهانه راه خلاف حق را می پوید و جمله دوم،نظر به کسی دارد که از روی جهل و نادانی و اشتباه و بدون تأمّل و مطالعه،در گمراهی غوطه ور می شود.

و تعبیر به ادهان(مجامله و مداهنه)و ایهان(سست کردن)اشاره به این است که سبب دست برداشتن از مبارزه،یکی از این دو علّت است:یا سازشکاری و مداهنه با دشمن و یا ضعف و ناتوانی را بر خویش هموار کردن،و چون هیچ یک از این دو عامل،در وجود علی علیه السّلام راه ندارد،بنا بر این،مبارزه او با مخالفان حق،قطعی و آشتی ناپذیر است.

همین معنا،به صورت دیگری،در سخنان امام آمده است.در یک جا،به عنوان یک روش کلّی در باره پیشوای مسلمانان می فرماید:«لا یقیم أمر اللّه سبحانه الاّ من لا یصانع و لا یضارع و لا یتّبع المطامع،فرمان خداوند سبحان را،تنها کسی می تواند اجرا کند که نه سازشکار باشد و نه به روش اهل باطل عمل کند و نه پیرو فرمان طمع باشد». (3)

و در جای دیگر در باره شخص خویش می فرماید:

«و أیم اللّه!لقد کنت من ساقتها حتّی تولّت بحذافیرها و استوسقت فی قیادها،ما ضعفت و لا جبنت و لا خنت و لا وهنت،به خدا سوگند!من به دنبال این لشکر(لشکر پیامبر اسلام)بودم،آنها را به پیشروی تشویق می کردم تا باطل،به طور کامل،عقب نشینی کرد و همه مردم،تحت رهبری اسلام در آمدند و در این راه، هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا فرا نگرفت و خیانت نکردم و سستی،در من،راه

ص: 71


1- 1) «ادهان»از مادّه«دهن»به معنای«روغن»گرفته شده است.بنا بر این،«ادهان»،به معنای«روغن مالی» است و به صورت کنایه،در مورد مجامله و سازشکاری به کار می رود.
2- 2) «ایهان»از مادّه«وهن»به معنای«ضعف و سستی»است،خواه در خلقت باشد،یا در اخلاق.و «ایهان»و«توهین»به معنای«سست کردن»است.
3- 3) کلمات قصار،کلمه 110.

نیافت.» (1)حضرت،سپس در تعقیب سخنش،مردم را به چند موضوع مهم سفارش می کند:

نخست،به تقوا و پرهیزکاری،گوشزدشان می کند و می فرماید:«ای بندگان خدا! تقوای الهی پیشه کنید! (فاتّقوا اللّه!عباد اللّه!) تقوا-که همان حالت خدا ترسی باطنی و جهت گیری معنوی و درونی در مخالفت با گناه و توجّه به طاعت پروردگار است-سرچشمه اصلی تمام نیکی ها و خوبی ها است و به همین دلیل،در همه جا،به عنوان مقدمه ای برای سایر توصیه های مهم اخلاقی و اجتماعی و دینی،بر آن تأکید می شود.

حضرت،در توصیه دوم می فرماید:«از خدا،به سوی او فرار کنید!(از غضب و سخط او به سوی رحمت،و از عصیانش،به سوی اطاعت،و از عذابش،به سوی ثواب،و از نغمتش به سوی نعمت) (و فرّوا الی اللّه من اللّه) .

این تعبیر،اشاره لطیفی به مسأله توحید افعالی است،چرا که انسان،هر مشکلی در این جهان پیدا می کند،از ناحیه اعمال او و آثاری است که خدا،برای آن اعمال قرار داده است.پس،مشکلاتش،به یک معنا،از سوی او است و مجازاتی است از ناحیه او،لذا انسان،برای حلّ این مشکلات،راهی جز این ندارد که به سوی او فرار کند،زیرا«لا مؤثّر فی الوجود الاّ اللّه»و هر خیر و برکت و نجاتی که هست،از ناحیه او است.

قرآن مجید نیز در باره گروهی از گنهکاران که مشمول سخط و غضب الهی واقع شده بودند،می فرماید: «وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَیْهِ» ،دانستند که پناهگاهی از خدا،جز به سوی او نیست. (2)

این نکته،جالب است که انسان،در زندگی معمولی،هنگامی که از کسی یا چیزی وحشت می کند،به شخص دیگری یا چیز دیگری پناه می برد،ولی در مورد

ص: 72


1- 1) خطبه 104.
2- 2) سوره توبه،آیه 118.

خداوند،چنین نیست!هنگامی که در عذاب و کیفرش بترسد،باید به خود او پناه ببرد،مگر قادر رحیم و مهربانی،جز او،پیدا می شود؟! این،درسی است که توحید افعالی به ما داده و هر حرکت و برکتی را،از سوی خداوند،معرّفی کرده است.

خداوند،دارای اسما و صفاتی است که ما را دعوت می کند که در همه حال و در هر شرایطی،به او پناه بریم.اگر از خشم و غضبش ترسان بودیم،به عفو و رحمتش پناه می بریم و اگر از عدالتش بیمناک شدیم،به فضل و کرمش پناهنده می شویم.

به هر حال،به نظر می رسد که این جمله،از سوره ذاریات اقتباس شده که از زبان پیامبر اسلام فرمود: «فَفِرُّوا إِلَی اللّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ» ،«پس به سوی خدا بگریزید!که من،از سوی او،برای شما بیم دهنده آشکاری هستم». (1)

حضرت،در سومین توصیه می فرماید:«از همان راهی که خداوند،برای شما معیّن کرده است بروید». (و امضوا فی الّذی نهجه لکم) .

و در چهارمین و آخرین توصیه،می افزاید:«به وظایفی که برای شما مقرّر داشته، قیام کنید، (و قوموا عصبه (2)بکم) .

در واقع،در اینجا،امام،یک برنامه منظّم چهار ماده ای را برای سعادت و نجات پیروان خود،تنظیم فرموده است.در نخستین مرحله،روح تقوا و خدا ترسی را در آنها زنده می کند.این امر،سبب حرکتی به سوی خدا می گردد و مسأله«فرار از خدا به سوی خدا»مطرح می شود.چون این حرکت،آغاز شد،باید در مسیر ایمان و عقیده،در آن راهی گام نهد که خدا،برای او مقرّر داشته است و در مرحله عمل-که مرحله چهارم است-به تکالیف و وظایفی قیام کند که او مقرّر کرده است.

ممکن است که گفته شود این سفارش های چهار گانه که با«فاء تفریع»آغاز شده- چه ارتباطی با صدر خطبه دارد که سخن از تصمیم قطعی بر مبارزه با مخالفان حق

ص: 73


1- 1) سوره ذاریات،آیه 151.
2- 2) «عصب»از ماده«عصب»است و همان رشته هایی است که عضلات و استخوانها را به هم پیوند می دهد.و این واژه،به معنای«بستن»نیز به کار می رود.

می گوید؟ جواب این سؤال،روشن است،چرا که برای مبارزه با این گروه منحرف و ستمگر،یارانی شجاع و با ایمان و مصمّم لازم است.گویا،امام،می خواهد با این سخن،آنها را بسازد و آماده قیام کند.

جالب توجه است که امام،در جمله بالا،از تکالیف،تعبیر به «ما عصبه بکم» (اموری را که به شما پیوند داد و مربوط ساخت)می کند،مفهوم این سخن آن است که وظایف الهی،چیزی نیست که انسان بتواند نسبت به آن بی تفاوت باشد،بلکه آن،باری بر دوش و طوقی است بر گردن و دینی است بر ذمّه او.

قابل توجه این که در آیات و روایات مختلف،همه این تعبیرات،وارد شده،و همگی نشان می دهد که انسان،وقتی آزاد می شود که این وظایف را ادا کند.

حضرت،در پایان خطبه،برای بالا بردن روحیه اصحاب و یارانش در این نبرد سرنوشت ساز،پیروزی را برای آنها تضمین می کند،همان پیروزی قطعی و تخلّف ناپذیری که اگر در این جهان،به سراغشان نیاید،در جهان دیگر،آن را در آغوش خواهند گرفت.می فرماید:«اگر چنین کنید،علی،ضامن پیروزی شما است.و اگر امروز به آن نرسید،در آینده،به آن خواهید رسید، «فعلیّ ضامن لفلجکم (1)آجلا ان لم تمنحوه عاجلا» .

این،همان منطق قوی و نیرومند قرآن مجید است که به پیروان خود،این حقیقت را می آموزد که در پیکار با دشمنان و در صحنه جهاد،همیشه،پیروز هستید،اگر دشمن را در هم بشکنید،پیروزید و اگر شهید راه خدا شوید،باز هم پیروز هستید. «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ» ، بگو:آیا در باره ما،جز یکی از دو نیکی(یا پیروزی در نبرد و یا شهادت)را انتظار دارید؟ولی ما برای شما(یکی از دو شکست را)انتظار داریم:یا عذابی از سوی

ص: 74


1- 1) «تفسیر فلج»در ذیل خطبه 23 آمد.

خداوند(در جهان دیگر)به شما برسد و یا(در این جهان)به دست ما مجازات شوید.اکنون که چنین است،شما انتظار بکشید،ما هم با شما انتظار می کشیم (1).

روشن است سربازانی که خود را در هر حال پیروز می دانند و دشمن را محکوم به شکست،از چنان روحیه بالایی بهره مندند که از هیچ خطری،ترسی به دل راه نمی دهند و در برابر هیچ مشکلی،خم به ابرو نمی آورند.

به گفته بعضی از دانشمندان بیگانه،عامل اصلی پیروزی مسلمانان در میدان نبرد،با وجود نابرابری فاحش نسبت به قوای دشمن،ایمان به همین اصل بوده است.در جهان امروز نیز باید همین اصل اسلامی،زنده شود،تا مسلمانان،در برابر انبوه دشمنان،زانو نزنند و از هر می دانی،سر بلند و پیروز در آیند.

گفتنی است که این روحیه،جز در سایه ایمان قوی و نیرومند و تقوا و خدا ترسی،حاصل نمی شود.

نکته: نه سستی و نه سازش!

یکی از تفاوت های عمده در بین سیاست های الهی و معمولی،همین است که سیاستمداران دنیا طلب،برای رسیدن به اهداف شخصی،از هیچ کاری،ابا ندارند و بسیار می شود که بر سر اصول انسانی و منافع جامعه،معامله می کنند و اصول را زیر پا می گذارند و حق و عدالت را نادیده می گیرند،تا موقعیت سیاسی و اجتماعی خود را حفظ کنند،در حالی که سیاستمداران الهی،هرگز اهل چنین معامله هایی نبودند.آنها گاه،موقعیّت خویش را به خطر می انداختند،به خاطر این که اصول، محفوظ بماند و حق و عدالت،ضایع نشود.

این مسأله،در زندگی پیغمبر اکرم و امیر مؤمنان علی-صلوات اللّه علیهما-آشکار است.افراد زیادی را در تاریخ می شناسیم که به سیاست علی علیه السّلام خرده می گرفتند و

ص: 75


1- 1) سوره توبه،آیه 52.

خرده گیری آنها نیز عمدتا از همین جا سرچشمه می گیرد.آنها،پیشنهاد می کردند که مثلا علی علیه السّلام بیت المال را برای جلب نظر مخالفان،ناعادلانه تقسیم کند،یا این که حکومت شام را به دست معاویه بسپارد،امّا این که معاویه با مردم چه می کند و در جریان حکومت او،چه اصولی قربانی می شود،برای آنها مطرح نبود!یا این که پیشنهاد عبد الرحمن بن عوف را در ماجرای شورای شش نفره عمر،بپذیرد و یا به پیشنهادهای طلحه و زبیر،برای واگذاری پست های مهم کشور اسلام به آنها،تن در دهد! این خرده گیران،به پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خرده می گرفتند که مصلحت این است که افراد تهیدست و پا برهنه را از اطراف خود دور کند.آنها می گفتند که هر چند،قلب آنها،مالامال از ایمان به خدا است،ولی مصلحت این است که ثروتمندان خودخواه را گرد خود جمع آورد و با نیروی آنها،بر دشمن بتازد،هر چند آنها،ایمان و تقوای درستی نداشته باشند! اختلاف این دو دیدگاه(سیاست الهی و سیاست آلوده با هوا و هوس)و نیز اختلاف مصلحت با واقعیت،همیشه،عنوان خرده گیری های گروهی از دنیا طلبان نسبت به انبیا و اولیای الهی بوده است.

علی علیه السّلام در این خطبه کوتاه و پر معنا،مسیر سیاست خود را به وضوح ترسیم می کند و با صراحت می گوید که من،از آن گروه سازشکار و صاحب مداهنه و مجامله نیستم که با مخالفان حق و عدالت،از در سازش در آیم،بلکه ابزار سیاست من،تقوا و فرار به سوی خدا و قدم برداشتن در مسیری که او مشخّص ساخته و انجام تکلیفی که او برای ما تعیین کرده است،می باشد.

در باره این مسأله،باز هم در موارد دیگر،سخن خواهیم گفت.

ص: 76

خطبۀ بیست و پنجم: غلبۀ اصحاب معاویه بر بلاد اسلامی

اشاره

خطبۀ بیست و پنجم: غلبۀ اصحاب معاویه بر بلاد اسلامی(1)

و قد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویة علی البلاد،و قدم علیه عاملاه علی الیمن-و هما عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران-لمّا غلب علیهما بسر بن أبی أرطاة فقام علیه السّلام علی المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد،و مخالفتهم له فی الرأی،فقال:

بخش اوّل

اشاره

ما هی إلاّ الکوفة،أقبضها و أبسطها،إن لم تکونی إلاّ أنت،تهبّ أعاصیرک،فقبّحک اللّه!و تمثّل بقول الشاعر:

لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنی علی وضر من ذا الإناء قلیل

مرحوم سیّد رضی در آغاز این خطبه می گوید:اخبار متواتری از گوشه و کنار به امام علیه السّلام رسید که اصحاب معاویه،بر پاره ای از بلاد استیلا یافته اند و عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران،فرمانداران امام علیه السّلام در یمن،پس از غلبه بسر بن ابی ارطارة بر آنجا،نزد امام علیه السّلام بازگشتند.امام علیه السّلام برای توبیخ و سرزنش اصحابش به خاطر مسامحه در جهاد و تخلّف از دستوراتش،بر منبر ایستاد و این سخن را ایراد فرمود.

ص: 77


1- 1) در مصادر«نهج البلاغه»،آمده است که قبل از مرحوم سیّد رضی،مسعودی در مروج الذهب،این خطبه را با مختصر تفاوتی،آورده است.سپس می گوید که عقد الفرید و ابن عساکر در تاریخ دمشق نیز به آن اشاره کرده اند.
ترجمه

برای حکومت من،جز کوفه که آن را جمع می کنم و یا می گشایم،باقی نمانده.

ای کوفه!اگر تنها تو(سرمایه من در برابر دشمن)باشی،آن هم با این همه طوفان ها که داری،چهره ات زشت باد(و ای کاش تو هم نبودی)! سپس امام علیه السّلام به گفته شاعر تمثّل جست که می گوید:

به جان پدر نیکو کارت-ای عمرو!-سوگند!که من،تنها،سهم اندکی از آن پیمانه دارم.

(این کلام،اشاره به این دارد که بر اثر نافرمانی و عصیان مردم کوفه و عراق،توان من در حکومت و مبارزه با دشمن،کاهش یافته است.)

خطبه در یک نگاه

بعضی از شارحان نهج البلاغه،مانند ابن ابی الحدید،عقیده دارند که این خطبه را علی علیه السّلام بعد از صفین و موضوع حکمین و پایان یافتن کار خوارج،ایراد فرمود و از خطبه های آخر عمر شریف آن حضرت است. (1)

از آن چه مرحوم سیّد رضی،در آغاز این خطبه نوشته نیز به خوبی استفاده می شود که امام،این خطبه را،زمانی ایراد فرمود که اخبار زیادی در باره غلبه اصحاب معاویه بر بلاد اسلامی،به او رسیده است.و در همین حال،نمایندگان آن حضرت در یمن،خدمتش رسیدند و از غلبه بسر(فرمانده لشکر معاویه)بر آن منطقه حسّاس،سخن گفتند.

مرحوم ابن میثم،در باره سبب صدور این خطبه چنین می گوید:گروهی،در شهر صنعا،از پیروان عثمان بودند و کشته شدن او را بسیار مهم جلوه می دادند و بیعت شان با علی علیه السّلام از روی مکر و حیله بود.در آن موقع،فرماندار شهر صنعا،از سوی علی علیه السّلام،عبید اللّه بن عباس،و فرمانده نظامی آن شهر،سعید بن نمران،بود.

ص: 78


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،پایان خطبه.

هنگامی که محمد بن ابی بکر(فرماندار آن حضرت در مصر)کشته شد،حملات شامیان به مناطق تحت نفوذ آن حضرت،زیاد شد.

طرفداران عثمان-که در یمن بودند-سر برآورده و مردم را به خونخواهی او دعوت کردند.عبید اللّه بن عباس،به مخالفت آنها،برخاست و دستور داد آنها را به زندان بیندازند.آنها،از درون زندان،به یارانی که در لشکر داشتند،نامه نوشتند تا سعید بن نمران را عزل کنند و آشکارا به مخالفت برخیزند.آنها چنین کردند و گروه زیادی از مردم یمن،به آنان پیوستند و از پرداخت زکات خودداری کردند.

عبید اللّه و سعید،نامه ای به امام نوشتند و جریان را بازگو کردند.امام،نامه ای به اهل یمن و لشکر آنجا نوشت و آنها را تهدید کرد و به وظایف الهی شان،آشنا فرمود.

آنها،در پاسخ گفتند که ما مطیع تو هستیم مشروط بر این که این دو نفر،عزل شوند.

سپس(این منافقان)به معاویه نامه نوشتند و جریان را برای او شرح دادند.

معاویه،بسر بن ارطاة را-که مرد سنگدل و خونخواری بود-به سوی آنان فرستاد.او،در مسیر خود به سوی مکه،داود و سلیمان،فرزندان عبید اللّه بن عباس،را کشت و در طایف نیز داماد او،عبد اللّه،را به شهادت رساند،سپس به صنعا رسید در حالی که عبید اللّه و سعید از آنجا خارج شده بودند و عبد اللّه بن عمرو ثقفی را جانشین خود کرده بودند.بسر،با لشکریان خود،به صنعا حمله کرد و صنعا -مرکز یمن-را گرفت و عبد اللّه را به شهادت رسانید.

هنگامی که عبید اللّه بن عباس و سعید،در کوفه بر امام وارد شدند،حضرت، آنها را به خاطر ترک موضع خود،ملامت کرد.سپس بر منبر برخاست و این خطبه را ایراد فرمود. (1)

در مجموع،این خطبه،زمانی ایراد شد که غارتگران شام،حملات خود را به بخش های مختلف جهان اسلام،افزایش داده بودند و لشکر امام،در مبارزه با آنها، سستی به خرج می داد و امام،از این مسأله،سخت ناراحت بود و این خطبه را ایراد فرمود.

ص: 79


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم البحرانی،جلد 2،صفحه 18.

در آغاز این خطبه،امام،از کمبود افراد مطیع و فرمانبردار،شکایت می کند و در بخش دیگری،واقعه دردناک حمله بسر به یمن و عوامل پیشرفت و پیروزی او را شرح می دهد و در بخش آخر،شکایت به درگاه خدا می برد و به افراد سست و منافق و عصیانگر که در لشکرش بودند،نفرین می فرستد.

شرح و تفسیر
با این نفاق و سرپیچی شما چه کاری از من ساخته است؟

با توجه به آن چه در شأن ورود این خطبه و حال و هوای حاکم بر آن گفته شد، تفسیر نخستین جمله های امام در این خطبه،روشن است.او می فرماید:«بر اثر سرپیچی و نافرمانی و سستی و نفاق مردم،چیزی برای حکومت من،جز کوفه که آن را جمع می کنم و یا می گشایم،باقی نمانده، (ما هی (1)إلاّ الکوفة،أقبضها و أبسطها) .

چرا و به چه دلیل،لشکریان امام در عراق و سایر مناطق،به این وضع دردناک کشیده شده بودند؟ این،علل و اسبابی دارد که در نکته ها،شرح آن خواهد آمد.

مسأله مهم اینجاست که بزرگ مردی مانند علی،با آن همه شجاعت و با آن همه تدبیر،کارش در برابر دشمنان اسلام،به خاطر نداشتن نیروی مخلص و وفادار و شجاع و مصمّم،به چنین روزی بیفتد که تمام علاقه مندان به حق و عدالت و قرآن و اسلام را در ناراحتی شدید فرو می برد.

جمله «أقبضها و أبسطها» که از قبض و بسط گرفته شده،اشاره به حاکمیت و فرمانروایی است و با این تعبیر،امام نشان می دهد که مناطق دیگر،در کفّ با کفایت آن حضرت نبود،هر چند ظاهرا جزو قلمرو حکومت او محسوب می شد.

ص: 80


1- 1) ضمیر«هی»به حکومت یا مملکت باز می گردد و مفهوم جمله چنین است:«ما الحکومة و المملکة التی تحت سیطرتی الاّ الکوفة».

حضرت،سپس در ادامه این سخن می فرماید:«ای کوفه!اگر تنها تو(سرمایه من در برابر دشمن)باشی،آن هم با این همه طوفان هایی که داری،چهره ات زشت باد! (و ای کاش تو هم نبودی)، «ان لم تکونی الاّ أنت،تهبّ أعاصیرک (1)،فقبّحک اللّه!» اشاره به این که کوفه هم که قلمرو اصلی امام بود،خالی از طوفان های اختلاف و تمرّد و نفاق نبود،به طوری که امام نمی توانست روی مردم آنجا نیز حساب کند.

و چقدر سخت می گذرد بر کسی که کوهی از علم و حکمت و تدبیر و ایمان و شجاعت است،امّا به خاطر نداشتن یاران با وفا،چنین ناله می زند.

حضرت،سپس به گفته شاعر معروف،تمثّل می جوید که می گفت:

لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنی علی وضر-من ذا الإناء-قلیل

«به جان پدر نیکوکارت-ای عمرو!-سوگند!که من،تنها،سهم اندکی از آن پیمانه دارم».

«وضر»خواه به معنای«چربی باقیمانده در ظرف یا دست»باشد و خواه به معنای«قطرات کمی از آب که به دیوار ظرف بعد از خالی کردن باقی می ماند»و خواه به معنای«بوی باقیمانده در ظرف از طعام»،اشاره به این است که کوفه و مردم آن در برابر جهان پهناور اسلام در آن روز،ذرّه ناچیزی بودند و هیچ پیشوایی،تنها با کمک امثال آنها نمی توانست کشور پهناور اسلام را حفظ و شرّ گرگان خونخوار آدم نما را از آن دفع کند.

نکته ها
1-کوفه شهر دو چهره

این شهر،از شهرهای معروف تاریخ اسلام است که کانون حوادث بسیار زیادی

ص: 81


1- 1) «أعاصر»جمع«أعصار»به معنای«گردباد»است و به طوفان های اجتماعی نیز«أعاصر»-به طور کنایه گفته می شود.در جمله بالا به معنای ناآرامی هایی است که غالبا،در طول تاریخ،بر کوفه حاکم بود.

بوده است و تاریخ اسلام،در جهاتی،با نام آن آمیخته شده.

در این که چرا این شهر،به عنوان کوفه نامیده شده،بعضی معتقدند به خاطر آن است که شکل دائره مانند دارد و عرب،به شنزار مدوّر،«کوفان»می گوید.و بعضی می گویند به خاطر اجتماع مردم در آنجا بود،زیرا،یکی از معانی این واژه،اجتماع است.البته،وجه تسمیه های دیگری نیز برای آن ذکر شده است.

گفته می شود که:این آبادی،در سنه هفده هجری،در عصر خلیفه دوم،به صورت شهر در آمد و بعضی،تاریخ آن را،کمی بعد از آن،نوشتند.این شهر،به عنوان بزرگترین شهر عراق،«قبّة الإسلام»و محل هجرت مسلمانان شناخته می شد و سعد بن ابی وقّاص،آن را بنا کرد.

بعضی گفته اند علت بنای این شهر،این بود که سعد بن ابی وقّاص،بعد از فتح عراق و غلبه بر لشکر ساسانیان،در مدائن فرود آمد و چند تن را به مدینه فرستاد تا مژده این فتوحات را به خلیفه دوم برسانند.خلیفه،فرستادگان سعد را رنگ پریده و بیمار گونه دید.هنگامی که علت را جویا شد،سبب این تغییر حال را،بدی آب و هوای شهرهای عراق ذکر کردند.خلیفه دستور داد سرزمینی را برای اقامت لشکر در نظر بگیرد که با مزاج آنان سازگار باشد.سعد،آنجا را انتخاب کرد و در آغاز،مانند بصره،خانه ها را با نی ساختند.چیزی نگذشت که آتش سوزی در گرفت و سوخت.

سپس آنجا را با خشت ساختند.سعد،مسلمانان را،میان توقّف در مدائن یا در کوفه،مخیّر کرد.گروهی،راه کوفه را پیش گرفتند و پس از مدتی سلامت خود را باز یافتند. (1)

در مدح و ذم کوفه،روایات زیادی داریم و به نظر می رسد که این روایات،ناظر به ادوار مختلف کوفه و مردمی است که در آن سرزمین می زیستند.

در بعضی از روایات،جمله«و طور سینین»، (2)در آیه شریفه به کوفه تفسیر شده

ص: 82


1- 1) معجم البلدان،ماده«کوفه»،تاریخ کامل،جلد 2،صفحه 527،لغتنامه دهخدا،ماده«کوفه».
2- 2) سوره تین،آیه 2.

است.در حدیثی دیگر،از امام صادق علیه السّلام آمده است:«الکوفة روضة من ریاض الجنّة،کوفه،باغی از باغهای بهشت است».و در ذیل همین روایت آمده که قبر نوح و ابراهیم و قبور سیصد و هفتاد پیامبر و ششصد وصی و قبر سید الأوصیاء، علی علیه السّلام،در کوفه است.

در حدیث دیگری نیز از امام صادق علیه السّلام آمده است:«انّه لیس بلد من البلدان و مصر من الأمصار،اکثر محبّا لنا من أهل الکوفة،هیچ شهری از شهرها،بیش از مردم کوفه،دوستدار ما اهل بیت نیستند». (1)

ولی می دانیم دوران هایی بر کوفه گذشت که دشمنان اسلام و به خصوص دشمنان اهل بیت،بر آن چیره شدند و آن شهر،عملا،مبدّل به یکی از کانون های ضدّ اسلام و ضدّ اهل بیت شد.

2-تحلیلی از روحیۀ مردم کوفه و امام

می دانیم یکی از مشکلات حکومت علی علیه السّلام مردم عراق و اهل کوفه بودند که حالت سرکشی و تمرّد داشتند و بارها،علی علیه السّلام در خطبه های نهج البلاغه،از این امر،اظهار ناراحتی و شکایت می کند،در حالی که یکی از عوامل مهم پیروزی معاویه در کارهایش،مردم شام و روح فرمانبرداری آنان بود.

بعضی از مورّخان،این موضوع را به صورت مثبت ارزیابی کرده و می گویند که علت عصیان اهل عراق و اطاعت اهل شام،این بود که اهل عراق،صاحب نظر و زیرک بودند و در عیوب امرا و رؤسای خود،تفحّص می کردند و کارهای آنها را به نقد می کشیدند،بر خلاف اهل شام که افرادی کودن و کم هوش،و در بررسی مسائل،جامد بودند و از جریان های پشت پرده،پرس و جو نمی کردند. (2)

ص: 83


1- 1) سفینة البحار،ماده«کوفه».
2- 2) ابن ابی الحدید،این سخن را،از جاحظ نقل کرده است.(شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1، صفحه 343).

ولی به گفته مرحوم مغنیه،این سخن،یک پندار بی اساس بیش نیست.اهل عراق،چه ایرادی می توانستند نسبت به حکومت عادلانه علی علیه السّلام بگیرند.که آن همه کار شکنی و نفاق به خرج دادند؟!(این،چه هوش و کیاستی است که افراد را وادار به اختلاف و عصیان کند و نتیجه اش ذلّت و زبونی در برابر دشمن و سلطه آنان گردد؟!)صحیح،همان است که تاریخ نویسان(قدیم و جدید)،غالبا نوشته اند.از جمله به گفته طه حسین،در کتاب علیّ و بنوه دستگاه معاویه،با مکر و حیله کار می کرد و دین و فکر مردم را با پول می خرید(و برای حفظ موقعیت خویش،هر کاری را روا می دانست)در حالی که علی علیه السّلام اهل این گونه زد و بندهای سیاسی نبود و حق و عدالت و دین را بر همه چیز ترجیح می داد.بی جهت،چیزی به کسی نمی بخشید و اطاعت مردم را با مال خریداری نمی کرد.

شاهد گویای این سخن،گفتار خود امام علیه السّلام است که در برابر پیشنهادهای بعضی از اطرافیان می فرمود:«أ تأمرونی أن أطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه؟! و اللّه لا أطور به ما سمر سمیر و ما أمّ نجم فی السّماء نجما،آیا به من توصیه می کنید که برای پیروزی خود،از جور و ستم در حق کسانی که بر آنها حکومت می کنم استمداد جویم(و اموال بیت المال را بناحق،به این و آن بدهم؟)به خدا سوگند!تا جان در تن دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند،هرگز دست به چنین کاری نمی زنم.» (1)حضرت به کسانی که سیاست آن حضرت را با سیاست معاویه مقایسه می کردند،می فرماید:«و اللّه!ما معاویة بأدهی منّی لکنّه یغدر و یفجر و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهی النّاس،به خدا سوگند!معاویه،از من سیاستمدارتر نیست،امّا او(برای پیش برد اهداف شخصی خود)،نیرنگ می زند و مرتکب انواع گناه می شود و اگر از خدعه و نیرنگ بیزار نبودم،من،از

ص: 84


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 126.

سیاستمدارترین مردم بودم.» (1)این،همان مطلبی است که در عصر و زمان ما نیز فراوان به چشم می خورد که بعضی از مردم،در تحلیل های اجتماعی خود،افراد نیرنگ باز و حیله گر و بی بند و بار را که برای پیش برد هدف های شخصی و حفظ موقعیّت خود،به هر وسیله ای متشبّث می شوند،افرادی زیرک و باهوش و لایق و سیاستمداری کاردان می شمرند، در حالی که افراد آگاه و با ایمان و مدیر و مدبّر را که سعی دارند در سایه ضوابط و اصول و دستورهای شرع و وجدان قدم بردارند،افرادی نالایق و فاقد مدیریت می پندارند!این اشتباه بزرگ،بدبختانه،هنوز وجود دارد و سرچشمه مفاسد عظیم اجتماعی و سیاسی است و چه خون های پاکی که به خاطر این اشتباه،در طول تاریخ،بر زمین ریخته شده است! به هر حال،واقعیت،چیز دیگری است.مردم عراق و مخصوصا بافت جمعیّت کوفه،از گروه های مختلف با فرهنگ های متفاوت تشکیل شده بودند و سیاست های زمان عثمان،آنان را به سوی زرق و برق دنیا کشیده بود و سنّت نادرست آن عصر(تقسیم بی دلیل بیت المال به این افراد)عادت زشتی برای آنها شده بود و بسیاری از سران قبایل،در انتظار گرفتن حق و حساب های سیاسی و رشوه بودند و به همین دلیل،معاویه،بسیاری از سران قبایل و شخصیت های عراق را،با پول های کلان،خرید و یکی بعد از دیگری،به او پیوستند در حالی که مردم شام،از این موج فاسد و خطرناک،نسبتا دور بودند.

اضافه بر این،روحیات مردم عراق و شام متفاوت بود.شامیان،بیشتر،اهل عمل بودند در حالی که عراقیها،بیشتر،اهل سخن.شامی ها،انضباط اجتماعی را بهتر پذیرا می شدند،در حالی که عراقیها،کمتر به انضباط تن می دادند.

روح وفاداری،در شامیان بیشتر بود در حالی که بی وفایی و پیمان شکنی،از ویژگی های مردم عراق و مخصوصا کوفه محسوب می شد.

ص: 85


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 200.

البتّه این سخن،شامل مردم عراق،در عصر و زمان ما و یا حتّی عصر و زمان های بعد از علی علیه السّلام و امام حسن و امام حسین علیهما السّلام نمی شود و به همین دلیل در روایات معصومان،ستایش های قابل ملاحظه ای از اهل عراق و کوفه دیده می شود و هیچ مانعی ندارد که مردم یک مرز و بوم،در دوره ای از تاریخ خود،دارای صفات منفی، و در عصر دیگر،دارای اوصاف مثبت باشند.

ص: 86

بخش دوم

اشاره

ثمّ قال علیه السّلام:

أنبئت بسرا قد اطّلع الیمن و إنّی-و اللّه!-لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم علی باطلهم،و تفرّقکم عن حقّکم،و بمعصیتکم إمامکم فی الحقّ،و طاعتهم إمامهم فی الباطل و بأدائهم الأمانة إلی صاحبهم و خیانتکم،و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم، فلو ائتمنت أحدکم علی قعب،لخشیت أن یذهب بعلاقته.

ترجمه

سپس چنین فرمود:

به من خبر رسیده که بسر(بن ارطاة)بر یمن،تسلّط یافته است.به خدا سوگند! یقین دارم که این گروه(ستمگر و خونخوار)به زودی،بر همه شما مسلّط می شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت،به خاطر این که،آنها،در امر باطل خود،متّحدند و شما،در امر حق خود،پراکنده اید.شما،از پیشوای خود،در امر حق،نافرمانی می کنید،در حالی که آنها،در امر باطل،مطیع فرمان پیشوای خویش اند.آنها،نسبت به رئیس خود،ادای امانت می کنند،در حالی که شما،خیانت می کنید.آنها،در اصلاح شهرها و دیار خود می کوشند،در حالی که شما،مشغول فسادید(به این ترتیب،آنها،دارای اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویش اند و شما در تمام اینها،عکس آنها هستید.من،چگونه می توانم به شما اعتماد کنم،در حالی که اگر قدحی را به رسم امانت به یکی از شما بسپارم،از آن بیم دارم که دسته،یا بند آن قدح را برباید.)

ص: 87

شرح و تفسیر
خرابی کار از کجاست؟

در بخش دوم این خطبه،امام،اشاره به داستان بسر بن ارطاة،جنایتکار مشهور شام و غلبه او بر یمن می کند و سپس به سرنوشت مردم عراق اشاره کرده و آینده تاریک آنها را،با ذکر علل و عوامل دقیق آن،باز می گوید.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،نوشته اند که معاویه،بسر بن ارطاة را که مردی خونریز و مفسد فی الارض و آدمکش و غارتگر بود،مأموریت داد و با گروه عظیم مسلّحی،به سوی مدینه فرستاد و گفت:«هر جا که می رسی،شیعیان علی را تحت فشار قرار داده و دل های آنها را مملوّ از ترس و وحشت کن.هنگامی که وارد مدینه شدی،مردم آن شهر را،چنان بترسان که مرگ را با چشم خود ببینند چرا که آنها به پیامبر پناه دادند و به یاری اش برخاستند و پدرم ابو سفیان را شکست دادند».

سپس از طه حسین،نویسنده معروف مصری،نقل می کند که بسر دستور معاویه را دقیقا اجرا کرد.و حتّی از خود،خشونت بیشتری بر آن افزود و در ریختن خون ها و غارت اموال و غصب حقوق و هتک حرمت ها،چیزی فرو نگذارد تا به مدینه آمد و مصائب عظیمی را به بار آورد که همه،با چشم خود دیدند.او،آنها را مجبور به بیعت با معاویه کرد و...بسر،سپس به سوی یمن آمد و با خونریزی بسیار،رعب و وحشتی در آنجا حاکم ساخت،سپس برای معاویه بیعت گرفت و دو فرزند خردسال عبید اللّه بن عباس(حاکم یمن)را سر برید. (1)

ابن اثیر می افزاید:این دو کودک،در نزد مردی از صحرا نشینان بنی کنانه بودند.

هنگامی که بسر می خواست آنها را به قتل برساند،مرد کنانی گفت:«اینها که گناهی ندارند،چرا آنها را می کشی؟اگر می خواهی آنها را به قتل برسانی،پس مرا هم به قتل برسان(که شاهد این ننگ نباشم که در حفظ امانت،کوتاهی کرده ام.)بسر از این شرمنده نشد،او را هم کشت. (2)

ص: 88


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 177.
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 383،تاریخ طبری،جلد 4،صفحات 106 و 108.

به هر حال،این اخبار دردناک،به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید و شدیدا ناراحت شد و در این فراز از خطبه فرمود:«به من خبر رسیده که بسر(بن أرطاة)بر یمن،تسلّط یافته است.به خدا سوگند!یقین دارم که این گروه(ستمگر و خونخوار)به زودی،بر همه شما مسلّط می شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت، (أنبئت بسرا قد اطّلع (1)الیمن و إنّی-و اللّه!لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون (2)منکم) ، سپس حضرت،به علل این مطلب پرداخته و روی چهار موضوع بسیار مهم که همیشه عامل پیروزی است،انگشت می گذارد.

نخست این که می فرماید:«آنها،در امر باطل خود،متّحدند و شما،در امر حقّتان،پراکنده اید، (باجتماعهم علی باطلهم،و تفرّقکم عن حقّکم) .

اتّحاد،همه جا،مایه پیروزی است به خصوص اگر طرفداران حق،متّحد باشند، امّا چه دردناک است که طرفداران حق،پراکنده باشند و حامیان باطل،متّحد!با این که باطل،سرچشمه پراکندگی،و حق،کانون وحدت و اتّحاد است.

آری،برای پیروزی،در هر کار اجتماعی،قبل از هر چیز،اتفاق و وحدت لازم است و پراکندگی و اختلاف،سمّ مهلک و کشنده ای است.

دیگر این که«شما،از پیشوای خود،در امر حق،اطاعت نمی کنید در حالی که آنها،در امر باطل،مطیع فرمان پیشوای خویش اند، (و بمعصیتکم إمامکم فی الحقّ،و طاعتهم إمامهم فی الباطل) .

آری،انضباط و اطاعت حساب شده،همه جا،از شرایط اصلی پیروزی است.

هیچ سپاه و لشکری و هیچ قوم و ملّتی،بدون انضباط و اطاعت از فرمانده خود،به جایی نمی رسد و به همین دلیل،در مدیریت امروز،برای مسأله انضباط،اهمیّت

ص: 89


1- 1) «اطّلع»از ماده«طلع»و در اصل،به معنای«نگریستن از بالا»است و سپس به عنوان کنایه،در معنای غلبه یا پیروزی ناگهانی،به کار رفته است.و ماده«طلوع»،به معنای ظهور و بروز است.
2- 2) «یدالون»(فعل مضارع مجهول از باب افعال)از مادّه«دوله»به معنای«انتقال از جایی به جای دیگر» است.و مال و ثروت را،از این جهت،دولت می گویند که در میان مردم،دست به دست می شود.و حکومت را نیز به همین دلیل،دولت می گویند که هر چند روزی،در دست کسی است.بنا بر این،جمله «یدالون منکم»مفهومش این است که حکومت،از شما گرفته می شود،به خاطر ضعف و ناتوانی و پراکندگی و اختلافتان.

فوق العاده ای قائل اند.

سوم این که آنها،نسبت به رییس خود،ادای امانت می کنند،در حالی که شما، خیانت می کنید، (و بأداءهم الأمانة إلی صاحبهم و خیانتکم) .

امانت داری آنان،سبب می شود که نیروها و تدارکات و سرمایه ها و امکاناتشان ضدّ مخالفشان،بسیج شود،ولی خیانت شما،همه چیز را بر باد می دهد.یک گروه فاقد امکانات و تجهیزات لازم،سرنوشت شان،چیزی جز شکست نیست.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،«امانت»را در اینجا،به معنای«بیعت»گرفته اند، ولی تفسیری که در بالا آمد،با توجه به جمله هایی که در ادامه خطبه می آید، صحیح تر به نظر می رسد،به علاوه بیعت،اگر به معنای اطاعت باشد،در بالا ذکر شده است و نیازی به تکرار نیست.

چهارم این که،آنها،«در اصلاح شهرها و دیار خود می کوشند،در حالی که شما، مشغول فساد هستید، (و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم) .

به این ترتیب،آنها،دارای اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویش اند و شما،پراکنده و نافرمان و خیانتکار و مفسد هستید و بسیار طبیعی است که چنان افرادی،بر چنین افرادی،پیشی گیرند و پیروز شوند.

مدیریت و تدبیر و حاکمیت،هر قدر حساب شده و قوی باشد،با وجود چنین افرادی،به نتیجه نمی رسد،چرا که بازوان مدیر و حاکم،مردم اند.

آری،حق،با ضعف و ناتوانی و فساد یارانش،ضعیف می شود.و باطل،با قوّت و قدرت و اتحاد اعوانش،قوی می گردد.

حضرت،سپس برای تکمیل سخنان خود می افزاید:«من،چگونه می توانم به شما اعتماد کنم در حالی که اگر من،قدحی را به رسم امانت،به یکی از شما بسپارم، از آن بیم دارم که دسته،یا بند آن قدح را برباید! (فلو ائتمنت أحدکم علی قعب (1)،لخشیت أن یذهب بعلاقته) (2).

ص: 90


1- 1) «قعب»به گفته بعضی از ارباب لغت به معنای«قدح چوبی»و به گفته بعضی دیگر،«قدح بزرگ ضخیم»است.
2- 2) «علاقه»،این واژه اگر به فتح عین استعمال شود،به معنای«پیوندهای معنوی»است و اگر به کسر عین استعمال شود،به همین معنا یا به معنای«پیوندهای مادّی»،است.و در جمله بالا،به معنای«دسته یا بندی است که ظرف را به آن آویزان می کردند».

کسانی که در موضوعاتی تا این حد کوچک و کم ارزش،قابل اعتماد نباشند،در مهم ترین پست های حکومت اسلامی و مسأله جنگ و صلح و بیت المال و ماند آن،چگونه ممکن است مورد اعتماد قرار بگیرند؟!

نکته ها
1-بسر فرماندۀ خونریز معاویه

مورّخان اسلام،در این نکته اتّفاق نظر دارند که معاویه،برای پیش برد اهداف خود،از مهره هایی استفاده می کرد که هیچ گونه شباهتی با صحابه و یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نداشتند.از جمله آنها،«بسر بن ارطاة»بود که به گفته ابن ابی الحدید، مردی سنگدل،و خشن و خونریز و کاملا بی رحم بود.معاویه،هنگامی که با خبر شد که گروهی از مردم یمن،سر به شورش برداشته اند و نامه دوستانه ای برای او نوشته اند،بسر را احضار کرد و به او دستور داد از راه حجاز و مدینه و مکّه،به سوی یمن برود و به او گفت:به هر جا وارد شدی،که از پیروان علی علیه السّلام هستند،با خشونت تمام،با آنها،صحبت کن،به طوری که بدانند راهی جز تسلیم نیست.

سپس،از خشونت زبانی،خودداری کن و آنها را به بیعت با من دعوت کن!هر کس نپذیرفت،او را به قتل برسان و شیعیان علی علیه السّلام را هر کجا یافتی،از دم شمشیر بگذران!».

او،دستور معاویه را،دقیقا،اجرا کرد.هنگامی که وارد مدینه شد،خطبه ای خواند و دشنام بسیاری به مردم مدینه داد و آنها را تهدید کرد و داستان کشته شدن عثمان را به خاطر آنان آورد و همه را مقصّر شمرد و آن قدر تهدید کرد که همه مردم با شناختی که از او داشتند،در وحشت عظیمی فرو رفتند.سپس مردم را به بیعت با معاویه دعوت کرد.گروهی،با او بیعت کردند.او،خانه های بسیاری را سوزاند و

ص: 91

حتی به اصحاب پیامبر نیز رحم نکرد و گفت:اگر با معاویه بیعت نکنند،قطعا،کشته می شوند.و به این ترتیب،بر مدینه مسلّط شد و سپس به مکه آمد و آنها را تهدید کرد و از مخالفت بر حذر داشت و گفت:«اگر از در خلاف در آیید،ریشه های شما را قطع می کنم و خانه ها را ویران و اموالتان را غارت خواهم کرد.»در طائف نیز همین کار را انجام داد.

از آنجا به نجران آمد.مسیحیان نجران را نیز شدیدا تهدید کرد و گفت:«اگر خلافی از شما به من رسد،کاری می کنم که نسل شما،قطع شود و خانه ها و زمین های کشاورزیتان،ویران گردد.» او،همین برنامه را ادامه داد تا به صنعا رسید و همان طور که در سابق اشاره کردیم،از طریق ارعاب و تهدید و کشتار وسیع و وحشتناک،بر صنعا و یمن مسلّط شد.

هنگامی که خبر به علی علیه السّلام رسید،جاریة بن قدامه سعدی را،با دو هزار نفر، به سوی یمن فرستاد.

مردم یمن که به علی علیه السّلام وفادار مانده بودند،با ورود جاریة و سربازانش،قوّت قلب پیدا کرده و بضدّ طرفداران معاویه قیام کردند.آنها از شهرها گریخته،به کوه ها پناه بردند.شیعیان علی علیه السّلام آنها را تعقیب و جمع آنان را متلاشی کردند و در تعقیب بسر حرکت کردند.بسر که جان خود و یارانش را در خطر دید،هر روز از جایی به جای دیگر فرار می کرد و به هر جا که می رسید،مردمی که اعمال این مرد خونخوار را دیده بودند،ضدّ او می شوریدند.سرانجام،توانست از چنگ مردم بگریزد و خود را به معاویه برساند و باصطلاح پیروزی های خود را برای او شرح دهد و گفته می شود که او،در این ماجرا،سی هزار نفر را به قتل رساند و گروهی را به آتش کشید و سوزاند.

در حدیثی آمده است که علی علیه السّلام بسر را با این عبارت نفرین کرد:«خداوندا!این مرد دینش،را به دنیا فروخته و بی حرمتی،فراوان کرده و اطاعت مخلوق گنهکاری را،بر اطاعت تو،مقدّم داشته است.خداوندا!او را نمیران جز این که عقل را از او

ص: 92

بگیری(و رسوای خاص و عام کنی.)و لحظه ای،رحمت خود را نصیب او نکن...! چیزی نگذشت که بسر حالت وسواس شبیه جنون پیدا کرد و عقل خود را از دست داد.پیوسته،هذیان می گفت و مرتّب می گفت شمشیری به من بدهید که من افراد را با آن بکشم.مردم،یک شمشیر چوبی به او دادند و مشک باد کرده ای نزد او می گذاردند و او،با آن شمشیر چوبی،آن قدر بر آن می زد تا بیهوش می شد.حتّی بعضی گفته اند که در آخر عمر،به قدری عقل خود را از دست داده بود که قاذورات می خورد و وقتی هم که دست او را می بستند،باز خود را بر قاذورات می افکند و می خورد و با همین حال از دنیا رفت. (1)

مسعودی،در مروج الذهب،بعد از نقل این داستان می افزاید که بسر به مردم می گفت:«شما مرا از خوردن قاذورات منع می کنید در حالی که دو فرزند ابن عباس -که مظلومانه به دست من کشته شدند-اینها را به خورد من می دهند.» (2)

2-عوامل پیروزی و شکست ملّت ها

امام علیه السّلام در این خطبه،در عبارات کوتاه و بسیار پر معنایی،عوامل پیروزی و شکست اقوام و ملت ها را بیان فرموده که نه تنها،در مورد ماجرای مردم عراق و حجاز و یمن و داستان بسر بن ارطاة،صادق است که در هر عصر و زمانی،می تواند معتبر باشد.

نخست،از«وحدت کلمه»سخن می گوید که سبب تقویت نیروها و انسجام و همبستگی و کارآیی آنها است.وحدت کلمه،همان چیزی است که از مهم ترین عوامل پیروزی سربازان اسلام در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر دشمنان نیرومند و مجهّز بود و همان چیزی است که آثار آن را در عصر و زمان خود،در میان اقوام و ملت ها می بینیم.گروه های اندکی را می بینیم که در سایه انسجام و اتّحاد،بر دشمنان خود که بسیار از آنها فزون تر بودند،امّا نفاق و پراکندگی بر آنها حاکم بود،پیروز شدند.

ص: 93


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 3-18،و منهاج البراعة،جلد 3،صفحه 360،و الغدیر،جلد 11،صفحه 19.
2- 2) «مروج الذهب»،جلد 3،صفحه 163،(بحث ذکر ایّام الولید بن عبد الملک).

قرآن مجید،وحدت کلمه مسلمانان را،یکی از معجزات پیامبر اسلام معرّفی کرده است (1)و وحدت مسلمانان را که در سایه ایمان،در عصر پیامبر،به وجود آمد،از نعم بزرگ الهی دانسته (2)و اختلاف و پراکندگی و نفاق را هم ردیف عذاب های زمینی و آسمانی می شمرد. (3)

حضرت،مسأله انضباط و تمرکز رهبری و مدیریت را به عنوان عامل دیگری ذکر می کند که آن نیز،مکمّل اصل اتحاد و همبستگی است.در عصر خود،انقلاب هایی را دیدیم که پیروز شدند و انقلاب های دیگری به شکست انجامیدند.و دلیل واقعی آن پیروزی،وحدت رهبری،و دلیل این شکست،تعدّد و پراکندگی مراکز تصمیم گیری بود.

حضرت،مسأله امانت را،سومین عامل شمرده است.بی شک،هیچ قوم و ملّتی،روی سعادت و پیروزی را نخواهد دید،مگر این که امکاناتش را به خوبی حفظ کند و از آنها حد اکثر استفاده را نماید.و این امر،ممکن نیست،مگر این که آحاد مردم،امانتدار باشند و در حفظ امکانات اجتماعی خود،بکوشند.

و بالأخره،حضرت،چهارمین عامل پیروزی را،اصلاح طلبی فرد فرد جامعه ذکر می کند.به تعبیری دیگر،تا مردم،مصالح جامعه را در نظر نگیرند و منافع شخصی خود را فدای آن نکنند و در اصلاح اجتماع خویش نکوشند،هرگز بر مشکلات پیروز نمی شوند و در چنگال دشمن،ضعیف و زبون و ناتوان خواهند بود.آنهایی که فساد جامعه را به قیمت منافع خود می خرند،هم جامعه را ویران می کنند و هم خانه خود را.

ص: 94


1- 1) «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» (سوره انفال،آیات 62-63).
2- 2) «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» (سوره آل عمران، آیه 103).
3- 3) «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً» (سوره انعام، آیه 65).

بخش سوم

اشاره

اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی (1)،فأبدلنی بهم خیرا منهم،و أبدلهم بی شرّا منّی!اللّهمّ مث (2)قلوبهم کما یماث الملح فی الماء،أما-و اللّه!-لوددت أنّ لی بکم ألف فارس من بنی فراس بن غنم. هنالک،لو دعوت،أتاک منهم فوارس مثل أرمیة الحمیم

ثمّ نزل علیه السّلام من المنبر.

ترجمه

خداوندا!من،از آنها خسته شده ام و آنها نیز از من(که هماهنگی با نیّات شومشان ندارم)خسته شده اند.من،از آنان ملول گشته ام،و آنان نیز از من،ملول گشته اند،پس،به جای آنان،افرادی بهتر،به من عنایت فرما!و به جای من،شخص بدی را بر سر آنها مسلّط فرما.خداوندا!دل های آنها را(از غم و اندوه)ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب می شود!بدانید-به خدا سوگند-دوست داشتم به جای شما،یک هزار مرد سوار از قبیله بنی فراس بن غنم(که شجاع و وفادارند) می داشتم(سپس امام در وصف آنان به این شعر متمثّل می شود).

هنالک،لو دعوت،أتاک منهم فوارس مثل أرمیة الحمیم

ص: 95


1- 1) «سئمتهم»از مادّه«سأم»است و به معنای«ملالت و افسردگی و زدگی از چیزی»است.
2- 2) «مث»از مادّه«میث»است و در اصل،به معنای«حل شدن چیزی در آب»است و بر بارش باران که خاک زمین را در خود حل می کند،نیز اطلاق شده و به حوادث تلخ و دردناک که عقل و هوش انسان را می گیرد و قلب او را فشار می دهد نیز گفته شده است.

اگر آنها را بخوانی،سوارانی مانند ابرهای تابستانی،(سریع و تندرو)به سوی تو می آیند.

سپس امام(خطبه را پایان داد)و از منبر فرود آمد.

شرح و تفسیر
من از شما خسته شدم!

در سومین و آخرین فراز این خطبه،امام،با قلبی مملوّ از غم و اندوه،روی به درگاه خدا می آورد.و آنها را نفرین می کند،ولی نفرینی بیدار کننده و هشدار دهنده برای کسانی که هنوز جرقّه ای از بیداری وجدان در آنان وجود دارد،باشد که از این طریق،به آنها آگاهی دهد و آن گمگشتگان وادی ضلالت را،به راه خدا آورد،چرا که نفرین های امام هم اندرز و موعظه و درس بیداری است.

حضرت،می فرماید:«خداوندا!(از بس نصیحت کردم و اندرز دادم و آه گرم من در آهن سرد دل آنها اثر نگذاشت)از آنها خسته شده ام و آنها نیز از من(که هماهنگی با نیّات شوم و اخلاق زشتشان ندارم)خسته شده اند.من،از آنان ملول گشته ام و آنان نیز از من،ملول شده اند، (اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملُّونی و سئمتهم و سئمونی (1)) .

روشن است،هنگامی که میان رهبر و پیروانش،هماهنگی در اهداف و اخلاق و نیّات نباشد،این مشکل عظیم،بروز می کند که پیشوایی عادل و آگاه و شجاع،در برابر پیروانی دنیا پرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگیرد و اندرزهای او سودی نبخشد،و این سبب می شود که هم پیشوا از آنها خسته شود و هم پیروان از آن پیشوا.به گفته سعدی:

«صد چندان که دانا را از نادان نفرت است،نادان را از دانا وحشت.

ص: 96


1- 1) توجه داشته باشید که«ملّ ملالا»به معنای«خسته و زده شدن از کسی یا چیزی»است،نه«خسته کردن کسی را»،و«سئم سآمة»نیز مترادف با آن است و همان معنا را می بخشد،(به مفردات و صحاح و لسان العرب)مراجعه شود.

گر ملولی ز ما ترش منشین که تو هم در میان ما تلخی!»

و اگر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توانست رهبری اقوام جاهلی را بر عهده بگیرد،به این دلیل بود که آنها،تربیتش را پذیرفتند و خلق و خوی او را در خود زنده کردند.به همین دلیل،پیامبرانی که این توفیق نصیبشان نشد،از پیروان خود،ملول گشتند و پیروان هم،وجود آنها را تحمّل نکردند.

فراموش نکرده ایم که قوم لوط،سر تا پا آلوده،از آن پیامبر بزرگ،به جرم پاکدامنی اش ابراز تنفّر کردند و گفتند:«لوط و پیروانش را از شهر و دیار خود بیرون کنید که اینها،مردمی هستند که پاکدامنی را می طلبند(و با ما همصدا نیستند.» (1)حضرت،سپس آنها را چنین نفرین می کند:

خداوندا!به جای آنان،افرادی بهتر به من عنایت فرما و به جای من،بدتر از من، بر سر آنها مسلّط فرما! (فأبدلنی بهم خیرا منهم،و أبدلهم بی شرّا منّی!) چرا که نه آنها،پیروانی شایسته برای این پیشوا هستند و نه من،پیشوایی مناسب برای آنها،و حکمت پروردگار ایجاب می کند،اکنون که آنها از کوره آزمایش،روسیاه به در آمدند،این نعمت الهی از آنها گرفته شود و در فقدانش،گرفتار انواع درد و رنج شوند.

و چه زود،این نفرین امام در حق آنها،تحقّق یافت،بنی امیّه،با مأموران خونخوار و سنگدل و جانی،بر آنان مسلّط شدند و چنان کردند که در تاریخ،بی نظیر و یا کم نظیر است.

و از عجایب این که در تواریخ اسلامی آمده است:در همان زمان که امام،این نفرین ها،را کرد(یا با فاصله کمی)حجّاج بن یوسف-آن جنایتکار بی نظیر تاریخ- متولّد شد، (2)البته پیش از به قدرت رسیدن حجّاج نیز،مردم عراق و کوفه،کفّاره جرایم خود را می دادند،ولی در عصر حکومت حجّاج،به اوج خود رسید.

ص: 97


1- 1) سوره اعراف،آیه 82.
2- 2) منهاج البراعه،جلد 3،صفحه 358،مسعودی-از مورّخان مشهور-تصریح می کند که حجاج،در سال 41 متولد و در سال 95 در سنّ 54 سالگی،به جهنّم واصل شد.

بدیهی است که منظور از جمله (أبدلهم بی شرّا منّی) این نیست که من بدم و از من بدتر را بر آنها مسلّط کن،بلکه این،تعبیری است که در مقایسه خوب مطلق با بد مطلق نیز گفته می شود.در سوره فرقان بعد از اشاره به عذاب های بسیار دردناک دوزخ می فرماید: «قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» ،بگو:آیا این (عذاب های دردناک)بهتر است یا بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده داده شده است؟».

و به تعبیر دیگر،نه کوفیان و مردم عراق،در آن عصر،خوب بودند که امام بهتر از آنها را از خدا بخواهد و نه امام-العیاذ باللّه-بد بود که خداوند،بدتر از او را بر آنها مسلّط کند و در این گونه موارد،صیغه افعل تفضیل،مفهوم معمول خود را از دست می دهد و برای مقایسه دو چیز متضاد ذکر می شود.

این نفرین امام،در حقیقت،شبیه نفرینی است که در قرآن مجید،از پیامبر بزرگ الهی،نوح،نقل شده است:« «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً» ، پروردگارا!هیچ یک از کافران را بر روی زمین،باقی مگذار!». (1)

حضرت،سپس به نفرین خود چنین ادامه می دهد:

«خداوندا!دل های آنها را ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب می شود، «اللّهمّ مث قلوبهم کما یماث الملح فی الماء.» این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ذوب شدن قلب،هجوم انبوه غم و اندوه ها بر دل باشد،به شکلی که عواطف انسان را سخت جریحه دار کند،بگونه ای که از آن تعبیر شود به این که:قلب آب شده است.

شبیه به این معنا در خطبه 27(خطبه جهاد)نیز آمده است که امام علیه السّلام می فرماید:

و اللّه،یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم علی باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم،به خدا سوگند!این جریان،قلب انسان را می میراند و اندوه و غم به بار می آورد که آنها در مسیر باطل خویش،متّحدند و شما،در راه حق،پراکنده و متفرّق.

ص: 98


1- 1) سوره نوح،آیه 26.

بدیهی است که منظور از آب شدن دل ها،ضایع شدن عقل و هوش و درایت است.در واقع،مفهوم جمله،این است که عقل و هوش را به خاطر نافرمانی ها و نفاق و دو رویی و کوتاهی و کار شکنی،از آنها بگیر تا در زندگی،حیران و سرگردان شوند.این تعبیر،در آیات و روایات فراوانی آمده است که قلب،به معنای عقل و درایت و یا کانون عقل و درایت است.از جمله،در آیه 25 سوره انعام می خوانیم:

« «وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» ،ما،بر قلب های آنها،پرده ها افکندیم تا آن(قرآن)را درک نکنند».

در حقیقت،یکی از بزرگترین مجازات های الهی-که در قرآن مجید و روایات، نسبت به افراد سرکش و منافق به آن اشاره شده-همین مجازات است که انسان، حقایق را آن چنان که هست،نبیند و نشنود و درک نکند و در بیراهه ها،سرگردان و هلاک شود.

سپس امام علیه السّلام در آخرین جمله های این خطبه،آرزو می کند که ای کاش،به جای انبوه لشکریان ضعیف و ناتوان،افراد کمی از قبیله بنی فراس-که به شجاعت و وفاداری معروف بودند-می داشت،او می فرماید:«آگاه باشید!به خدا سوگند! دوست داشتم به جای شما،یک هزار مرد سوار از قبیله بنی فراس بن غنم(که شجاع و وفادارند)می داشتم».(تا با کمک آنان،دشمنان حق و عدالت را بر سر جای خود می نشاندم)، (أما-و اللّه!لوددت أنّ لی بکم ألف فارس من بنی فراس بن غنم) .

سپس امام علیه السّلام به این شعر در وصف آنان متمثّل می شود:

هنالک،لو دعوت أتاک منهم فوارس مثل أرمیة الحمیم

معنای شعر این است که اگر آنها را بخوانی،سوارانی مانند ابرهای تابستانی، (سریع و تند)،به سوی تو می آیند!و به گفته شاعر فارسی زبان:

چو آن ابر سریع السّیر کم آب پی دشمن کشی بی صبر و بی تاب

سپس امام علیه السّلام(خطبه را پایان داد)و از منبر فرود آمد،(ثم نزل علیه السّلام من المنبر).

ص: 99

«قال السید الشریف:أقول:«ألارمیة»جمع«رمی»و هو السحاب و الحمیم، هاهنا،وقت الصیف.و إنّما خصّ الشاعر سحاب الصیف بالذکر لأنّه أشدّ جفولا و اسرع خفوفا،لأنّه لا ماء فیه.و إنّما یکون السحاب ثقیل السیر لامتلائه بالماء،و ذلک لا یکون فی الأکثر إلا زمان الشتاء،و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا،و الإغاثة إذا استغیثوا،و الدلیل علی ذلک قوله:«هنالک،لو دعوت،أتاک منهم.» مرحوم سیّد رضی،در تفسیر شعر بالا و تعبیر «أرمیة الحمیم» چنین می گوید:

أرمیة جمع رمی(بر وزن شقی)به معنای«ابر»است. و حمیم،در اینجا،به معنای«وقت تابستان»است. و این که شاعر،در اینجا،روی ابرهای تابستانی تکیه کرده،به خاطر آن است که آنها سریع تر و سبکبارترند،چرا که آب چندانی همراه ندارند، ولی ابرهایی که پر آبند،آهسته تر حرکت می کنند و این،غالبا در فصل زمستان است. و منظور شاعر،این بوده که آنها را توصیف به سرعت در هنگام فراخوانی و فریادرسی و هنگام طلب فریادرس بکند. و شاهد آن،مصرع نخست آن بیت شعر است.

نکته: بنو فراس بن غنم کیانند؟

ابن ابی الحدید،در شرح نهج البلاغه خود در باره آنها می نویسد:آنها،یکی از قبایل عرب بودند که به شجاعت اشتهار داشتند.یکی از سران معروف آنها،شجاع مشهور،ربیعة بن مکدّم بود که در حیات و مرگش حامی زنان و کودکان بود و می گویند:او،تنها کسی است که بعد از مرگ خود نیز به حمایت مظلومان برخاست.

داستان این حمایت،چنین است که گروهی از سواران بنی سلیم به او حمله کردند، در حالی که جمعی از زنان و کودکان،با او بودند و او،تنها،مدافع آنان بود.او،به مقابله برخاست.دشمنان،تیری به سوی او رها کردند که بر قلبش نشست و

ص: 100

می خواست به زمین سقوط کند،ولی نیزه خود را به زمین زد و بر آن تکیه کرد و تا مدّتی بر بالای مرکب بی حرکت ماند و به زنان و کودکان اشاره کرد که هر چه سریع تر خود را به قبیله برسانند.بنی سلیم که از شجاعت او در هراس بودند،به گمان این که هنوز زنده است،نزدیک نیامدند.کم کم از عدم تحرّک او،نسبت به حیات وی، ظنین شدند.یکی از آنان،تیری به اسب او پرتاب کرد،اسب به زمین افتاد و معلوم شد که مدتی قبل از آن،جان داده است،ولی این،در حالی بود که زنان و کودکان، خود را به قبیله رسانده بودند و از اسارت دشمنان،جان سالم به در برده بودند. (1)

در کتاب بلوغ الادب،نیز آمده است که هر نفر از شجاعان این قبیله،با ده نفر از مردان شجاع قبایل دیگر،برابری داشته است و آنها شجاع ترین قبایل عرب محسوب می شدند. (2)

جالب این که سربازان امام علیه السّلام در کوفه،بالغ بر ده ها هزار نفر،بلکه به روایتی، یک صد هزار نفر (3)بودند ولی امام علیه السّلام آرزو می کند همه آنها،تبدیل به یک هزار نفر از شجاعان قبیله بنی فراس شوند و این نشان می دهد که تا چه حدّ،لشکر کوفه، بی استقامت و بی کفایت بودند و تا چه حدّ،مردان قبیله بنی فراس،شجاع و پر استقامت.آنها،علاوه بر شجاعت ذاتی،در سایه ایمان به اسلام،شجاعت بیشتری یافتند.

همان گونه که قرآن می گوید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ» (4).

چه بسیار گروه هایی که به فرمان خدا،بر گروه های عظیمی پیروز شدند.

ص: 101


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 341.
2- 2) بلوغ الادب،جلد 2،صفحه 125.
3- 3) همان مأخذ.
4- 4) سوره بقره،آیه شریفه 249.

ص: 102

خطبۀ بیست و ششم: حال اعراب و چگونگی حیات و معیشت آنان در پیش از بعثت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها یصف العرب قبل البعثة ثمّ یصف حاله قبل البیعة له

امام علیه السّلام در این خطبه حال اعراب و چگونگی حیات و معیشت آنان را در پیش از بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیان می دارد.آن گاه به شرح حال خویش در سالهای قبل از بیعت مسلمین با وی،می پردازد.

خطبه در یک نگاه

در این که انگیزه امام از ایراد این خطبه(یا به تعبیر دیگر،نگارش این نامه چه بوده است)،بعضی از محقّقان،معتقدند که بعد از اشغال مصر از سوی عمّال معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر،گروهی،از آن حضرت خواستند تا نظر خود را نسبت به خلفای گذشته،بیان فرمایند.حضرت،در پاسخ فرمود:«آیا حالا،موقع این سؤال است؟مگر خبر ندارید که مصر اشغال شده و شیعیان مرا کشته اند(چرا مسائل واجب و حیاتی را رها کرده،به مسائلی که وقت برای آن بسیار است،خود را مشغول کرده اید)؟»سپس فرمود:«من،نامه ای به دست شما می دهم که پاسخ سؤالات شما در آن است،ولی از شما می خواهم که حقوق از دست رفته مرا حفظ کنید. (1)

گاه تصوّر می شود که ذیل این خطبه که دعوت به جهاد می کند،منافات با این سخن دارد و نشان می دهد که این کلام،قبل از جنگ صفّین از آن حضرت صادر

ص: 103


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 390.

شده است،ولی ممکن است که این سخن،اشاره به جنگی باشد که حضرت،قبل از شهادت خود،مردم را برای آن آماده می ساخت،هر چند حادثه دردناک شهادت ایشان،مانع از اقدام به آن جنگ شد.

به هر حال،این خطبه،از سه بخش تشکیل شده است:بخش نخست،به وضع عرب در عصر جاهلیت و در آستانه بعثت پیغمبر اکرم اشاره می کند و نشان می دهد که آنها گرفتار چه بدبختی ها و مشکلات عظیمی بودند که به برکت ظهور پیامبر اسلام،از آن رهایی یافتند.

در بخش دوم،به حوادث بعد از رحلت پیامبر اشاره می کند که چگونه حقّ مسلّم آن حضرت،یعنی خلافت را از وی گرفتند و او را تنها گذاشتند و امام علیه السّلام (برای حفظ اسلام و قرآن)سکوت کرد،در حالی که سخت نگران و ناراحت بود.

در بخش سوم،به داستان بیعت مشروط عمرو بن عاص با معاویه اشاره می کند که به آن همه صدمات جانی و مالی و اخلاقی بر مسلمانان منجر شد و در پایان خطبه،دستور می دهد که برای کوتاه کردن دست آن گروه ظالم و ستمگر،آماده نبرد شوند.

ص: 104

بخش اوّل

اشاره

انّ اللّه بعث محمّدا،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نذیرا للعالمین و أمینا علی التّنزیل،و أنتم-معشر العرب!-علی شرّ دین و فی شرّ دار،منیخون بین حجارة خشن و حیّات صمّ،تشربون الکدر و تأکلون الجشب،و تسفکون دماءکم و تقطعون أرحامکم،الأصنام فیکم منصوبة و الآثام بکم معصوبة.

ترجمه

خداوند،محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،را به رسالت مبعوث کرد،تا جهانیان را بیم دهد و امین آیات او باشد در حالی که شما جمعیت عرب،بدترین آئین را داشتید و در بدترین سرزمین ها و در میان سنگ های خشن و مارهای فاقد شنوایی(که از هیچ چیز نمی ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود)زندگی می کردید و آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار می خوردید و پیوسته خون هم را می ریختید و پیوند با خویشان را قطع می کردید(و دختران را زنده به گور می کردید و پسران خود را به قتل می رساندید)بت ها،در میان شما،بر پا بود و گناهان،سراسر وجودتان را فرا گرفته بود.

شرح و تفسیر
عرب در عصر جاهلیت

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به سراغ وضع عرب جاهلی می رود و ترسیم

ص: 105

بسیار گویایی از زندگی آنها،در چهار بعد فکری و عاطفی و اقتصادی و اجتماعی، ارائه می دهد که اگر تمام کتاب هایی را که در باره وضع عرب جاهلی نوشته شده است،بررسی کنیم،چیزی بیش از آن چه در این خلاصه آمده،در آنها نخواهیم یافت.

انتخاب این بحث،در آغاز خطبه،ظاهرا به این دلیل است که امام علیه السّلام می خواهد گذشته قبل از اسلام مردم را،به خاطرشان بیاورد تا آن را با وضعی که بعد از بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیدا کردند،مقایسه کنند و قدر و ارزش آن را بشناسند و این سرمایه گران بها را با اختلافات و پراکندگی ها و پیروی از هوا و هوس،از دست ندهند،چرا که ارزش نعمت ها،تنها،در مقایسه با فقدان آنها روشن و آشکار می شود.

حضرت،در آغاز می فرماید:«خداوند،محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد(و از کیفر الهی که در انتظار طاغیان و منحرفان از راه حق و عدالت است،بترساند)و او را امین بر آیات کتاب خود قرار دهد، (إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،نذیرا للعالمین و أمینا علی التّنزیل.) قابل توجه این که امام علیه السّلام در این جمله،فقط،بر«نذیر(بیم دهنده)بودن»پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تکیه کرد،با این که می دانیم که آن حضرت،هم بشیر است و هم نذیر، همان گونه که در قرآن مجید،کرارا،این دو صفت،کنار هم قرار گرفته اند: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً» ،ای پیامبر!ما،تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم». (1)و آیات دیگر (2).

ولی از آنجا که انگیزه حرکت به سوی انجام دادن وظایف و پرهیز از تخلفات، غالبا،مجازات ها است،بیشتر روی عنوان نذیر تکیه می شود.به همین دلیل،در بسیاری از آیات قرآن،در مورد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سایر انبیاء روی عنوان نذیر تکیه

ص: 106


1- 1) سوره احزاب،آیه 45.
2- 2) مانند 28 سبأ،و 24 فاطر،و 8 فتح،و 119 بقره.

شده است و در هیچ مورد،به تنهایی تکیه بر عنوان بشیر(بشارت دهنده)دیده نمی شود.

در قوانین دنیای امروز نیز ضامن اجرا،همیشه،نوعی مجازات و کیفر است و بسیار کم،از مسائل تشویقی به عنوان ضامن اجرا استفاده می شود.به هر حال، هدف نهایی از انذار،احساس مسئولیت در برابر وظایف و تکالیفی است که بر عهده انسان قرار دارد.

این نکته را نباید فراموش کرد که نذیر بودن پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای تمام مردم جهان است و این،به خوبی نشان می دهد که دین اسلام،دین جهانی و جاودانی است چرا که«عالمین»مفهوم گسترده ای دارد که همه افراد بشر را،در هر مکان و هر زمان،شامل می شود.

تعبیر «أمینا علی التّنزیل» ،اشاره ضمنی به مقام عصمت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارد که او،امانت کتاب الهی را به خوبی حفظ می کند و بدون کمترین تغییر،به تمام مردم عالم می رساند.

حضرت،سپس به شرح حال عرب،در زمان جاهلیت،ضمن ده جمله کوتاه و پر معنا-که اشاره به چهار محور می کند-پرداخته،چنین می فرماید:

«این،در حالی بود که شما جمعیّت عرب،بدترین دین و آئین را داشتید، (و أنتم-معشر العرب!-علی شرّ دین) چه آئینی بدتر از بت پرستی؟انسان عاقل و هوشیار،قطعه سنگ و یا چوبی را با دست خود بتراشد و در برابر آن سجده کند و مقدرات خود را به دست او بداند و در مشکلات و گرفتاری ها به آن پناه برد؟یا بت هایی از خرما بسازد و در برابر آن سجده کند و سپس در قحط سالی،آن را بخورد؟! اضافه بر این انحراف بزرگ،آئین آنها،مملوّ از خرافات و عقاید احمقانه و دور از منطق بود که در کتاب های تاریخ عرب جاهلی،مشروحا آمده و در بحث نکات، اشاره ای به آن خواهد شد.این،در بعد عقاید و افکار.

ص: 107

و بعد،امام علیه السّلام به وضع رقّت بار زندگی اقتصادی آنها اشاره کرده می فرماید:

«شما،در بدترین خانه و سرزمین و در میان سنگ های خشن و مارهای فاقد شنوایی (که از هیچ چیز نمی ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود)زندگی می کردید و آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای بسیار ناگوار می خوردید، (و فی شرّ دار منیخون (1)بین حجارة خشن و حیّات صمّ،تشربون الکدر و تأکلون الجشب (2)) .

تعبیر به«شرّ دار،(بدترین خانه)»،در مورد محل سکونت اعراب جاهلی،با این که بسیاری از آنان،(مخصوصا مخاطبان علی علیه السّلام در این خطبه)در مکه یا مدینه می زیستند،ممکن است بدین جهت باشد که این دو شهر،چهره معنوی خود را به کلی از دست داده بودند و به کانون بت پرستی و شرارت و فساد،مبدّل شده بودند.

طوفان شن و بادهای سوزان و بیابان های خشک و بی آب و علف،آنها را احاطه کرده بود.اگر مختصر آبی در اعماق چاه های کم آب یا غدیرهایی(آبگیرهایی)که باقیمانده باران و رگبار را در خود جای داده بود،پیدا می شد،آن قدر بر اثر وزش باد و یا دخالت افراد،آلوده می شد که انسان،از نوشیدن آن تنفر داشت،ولی آنها،به حکم اجبار،می نوشیدند.غذا و خوراک آنها،چیزی بهتر از این نبود.

یکی از شارحان نهج البلاغه نقل می کند که از عربی پرسیدند:«أیّ الحیوانات تأکلون فی البادیة؟شما از چه حیواناتی در بیابان استفاده می کنید؟».

او در جواب گفت:«تأکل کلّ ما دبّ و درج إلاّ أمّ جبین،ما،هر موجودی را که بجنبد و روی زمین حرکت کند،می خوریم،مگر امّ جبین را. (3)

ص: 108


1- 1) «منیخون»از ماده«نوخ»به معنای«خواباندن شتر»است.بدیهی است کسانی که شترهای خود را در میان سنگ های خشن بخوابانند،محل استراحت خودشان نیز همان جا خواهد بود.
2- 2) «جشب»(بر وزن خشن)به همان معنای«خشن و ناصاف و ناگوارا»است.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2،صفحه 24،در این که ضبط واژه«امّ جبین»چگونه است،بعضی، آن را با دو«یاء»و بعضی،با«باء و یاء»(امّ حبین)بعضی،با«جیم»(امّ جبین)نوشته اند.و در این که این حیوان،چه حیوانی است،نیز در میان دانشمندان گفت و گو است.بعضی،آن را حیوانی شبیه آفتاب پرست (نوعی از مارمولک ها)دانسته اند.و تنفّر عرب بیابانی از آن،شاید به خاطر مسمومیتی بوده که از خوردن آن حاصل می شده است.

تعبیر به«حیّات صمّ(مارهای کر)»یا به خاطر آن است که ناشنوایی آنان سبب جسارت شدید آنان بوده،یا زهر خطرناک تری داشته اند.

در بخش سوم-که به وضع رقت بار اجتماعی و ناامنی آنها اشاره شده-امام علیه السّلام می فرماید:«شما،پیوسته،خون هم را می ریختید(نه تنها بر دشمن رحم نمی کردید که بر خودتان نیز ترحّم نداشتید)، و تسفکون دماءکم ».

تعبیر به فعل مضارع در«تسفکون دماءکم»مانند جمله های دیگر این فراز، دلیل بر استمرار این نابسامانی ها در میان آنان است.در واقع،خونریزی آنها،نیاز به دلیل روشنی نداشت و با کوچکترین بهانه،شمشیرها را می کشیدند و به جان هم می افتادند و روزها،بلکه گاهی ماه ها و سال ها،با بهانه کوچکی،جنگ را ادامه می دادند.مطالعه جنگ های معروف فجار-که بعدا به آن اشاره خواهد شد-نشان می دهد که چگونه آن مردم جاهل و بی خبر،با اندک چیزی،به جان هم می افتادند و خون هم را می ریختند.

حضرت،سپس در چهارمین قسمت،اشاره به وضع وحشتناک عاطفی آنان کرده می فرماید:«شما،پیوند خویشاوندی خود را پیوسته قطع می کردید، (و تقطعون أرحامکم.) این جمله،در واقع،به مسأله«وئاد»یعنی،کشتن و زیر خاک کردن دختران اشاره دارد،چرا که آنها،دختر را مایه ننگ و بدبختی می پنداشتند و آن کس که صاحب دختر می شد،گاه،از شدّت سرافکندگی،تا مدتی از قوم و قبیله خود،فرار می کرد، همان گونه که در دو آیه 58 و 59 سوره نحل آمده است:

« «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ» ،هنگامی که به یکی از آنها بشارت دهند که دختر نصیب تو شده، صورتش(از فرط ناراحتی)،سیاه می شود و به شدّت خشمگین می گردد.به خاطر بشارت بدی که به او داده شده،از قوم و قبیله خود متواری می گردد(و نمی داند)آیا

ص: 109

او را با قبول ننگ نگه دارد یا در خاک پنهانش کند؟چه بد حکم می کنند!» گاه،در کشتن فرزندان،به دختران قناعت نمی کردند و پسران خود را که سرمایه زندگی شان محسوب می شد،به خاطر ترس از فقر،می کشتند.به همین دلیل،قرآن مجید،آنها را از این کار نهی می کند و در آیه 31 سوره اسراء می فرماید:« «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاکُمْ» ،فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید،(زیرا)ما آنها و شما را روزی می دهیم.

حتّی گاه،پدر،فرزند را به بهانه کوچکی می کشت و گاه پسر،پدر را و برادران، برادر را.قطع رحم،در شکل بسیار وحشتناکی،در میان آنها حکمفرما بود.

در پایان این سخن،با ذکر دو جمله،مفاسد معنوی و مادی اجتماع آنها را خلاصه می فرماید و می گوید:«بتها،در میان شما،بر پا بود و گناهان،سراسر وجودتان را فرا گرفته بود، الأصنام فیکم منصوبة و الآثام بکم معصوبة ».

تعبیر«منصوبة»گویا،اشاره به این نکته است که آنها،نه تنها از بت پرستی شرم نداشتند،بلکه به آن افتخار می کردند و در گوشه و کنار جامعه خود،بت ها را برپا داشته بودند.

معصوبة،از مادّه«عصب»(رشته ای که استخوان ها و عضلات را به هم پیوند می دهد)گرفته شده و در اینجا،اشاره است به انواع گناهانی مانند خونریزی و آدم کشی و قطع رحم و تجاوز به نوامیس و غارت اموال و آلودگی به قمار و شراب و فحشاء و...که تمام وجود عرب جاهلی را فرا گرفته بود.

به این ترتیب،امام علیه السّلام در این جمله های کوتاه،اشاره به انحرافات عقیدتی و اخلاقی و مشکلات اقتصادی و عاطفی جامعه آنها کرده و انحطاط آنها را در این چهار محور بیان می فرماید که هر کدام،داستان مفصّل و ویژه ای دارد.

ص: 110

نکته ها
1-دورنمایی از عصر جاهلیّت

بحث در باره دوران جاهلیت و مسایل مختلف مربوط به آن،از مباحثی است که برای شناخت اسلام و عظمت پیامبر،بسیار لازم است.دانشمندان و مورّخان اسلام،سعی کردند که تمام مسائل مربوط به آن دوران را جمع آوری کنند.ما،در شرح خطبه دوم نیز اشاراتی به این مسأله داشتیم،ولی از آنجا که امام علیه السّلام در فراز نخست خطبه مورد بحث،اشارات پر معنایی به آن موضوع کرده است،لازم است نکات تازه ای را در زمینه محورهای چهارگانه ای که امام علیه السّلام در این فراز مورد توجه قرار داده است،یادآور شویم:

(الف):در مورد اعتقادات خرافی آنها،سخن بسیار است.بت پرستی،بر تمام جامعه آنها حاکم بود،اعم از بت هایی که همه قبایل به آن احترام می گذاشتند و در خانه کعبه نصب شده بود و بت های قبیلگی و بت های خانوادگی،بت هایی که به اشکال مختلف ساخته بودند و بت هایی که بدون شکل بودند و مثلا قطعه سنگی، آن را تشکیل می داد.

فرشتگان را،دختران خدا می پنداشتند،در حالی که خودشان از دختر شدیدا متنفّر بودند.

قیامت را انکار می کردند و بسیاری از آنها،برای انجام هر کار مهمّی،با بت ها، مشورت می کردند.

طریق مشورت آنها با بت ها،این بود که چوبه های تیری را که روی آنها«افعل»و «لا تفعل»نوشته بودند،زبان بت می انگاشتند و آنها را در کیسه ای ریخته،به هم می زدند و یکی را بیرون می آوردند و آن را،به عنوان فرمان بت،واجب العمل می پنداشتند.

اعتقادات آنها به خرافاتی مانند،غول های بیابانی و پرنده های شوم و مبارک و امور دیگری از این قبیل،سایه شومی بر افکار آنها افکنده بود.

(ب):در محور دوم،یعنی وضع دردناک اقتصادی آنها،همین بس که نه تنها

ص: 111

دختران،بلکه پسران را که سرمایه زندگی آنها محسوب می شد،از ترس فقر،به زیر خاک می کردند.در آمد بسیاری از آنها،از طریق غارتگری و چپاول اموال دیگران و غافله ها بود.پاهای برهنه اندام نیمه عریان بسیاری از آنان،از فقر اقتصادی حاکم بر آنها حکایت می کرد و اگر یکی از آنها صاحب لباس ساده ای می شد،افتخار می کرد که لباسی دارد که هم تابستانه است و هم بهاره و هم زمستانه! من یک ذابت فهذا بتّی مقیّظ مصیّف مشتّ!

(ج):در مورد وضع عاطفی آنها همین بس که آنها بر هیچ کس و هیچ چیز رحم نمی کردند و به گفته ابن خلدون،به خاطر طبیعت توّحشی ای که داشتند،آن چنان تمایل به غارتگری و فساد داشتند که هر چیزی را که به دستشان می افتاد،غارت می کردند و از این کار خود لذّت می بردند آنها،رزق خود را در سایه نیزه هایشان می دانستند و حدّ و مرزی برای غارت اموال قائل نبودند.

نقل می کنند یکی از آنها از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توصیف بهشت و نعمت های بهشتی را شنید.پرسید آیا در آنجا جنگ و خونریزی وجود دارد و هنگامی که جواب منفی شنید،گفت:«اذن لا خیر فیها،بنا بر این فایده ای ندارد».

در بعضی از تواریخ آمده است که در میان اعراب جاهلی،یک هزار و هفتصد جنگ رخ داد که بعضی از آنها یک صد سال یا بیشتر ادامه داشت و نسل های متعددی آمدند و رفتند و آتش جنگ همچنان زبانه می کشید.و چه بسا این جنگ های طولانی،به بهانه های واهی و بی ارزش رخ می داد.

عرب جاهلی،معتقد بود که خون را جز خون نمی شوید،بلکه گاهی بابت یک موضوع کوچکی چندین برابر انتقام می گرفتند.

در بعضی از تواریخ آمده است که مردی به نام شنفری به خاطر اهانتی که از طرف فردی که از قبیله موسوم به«سلامان»،به او شد،با خود عهد کرد که یک صد نفر را از آنان به قتل برساند.نود و نه نفر را کشت و فرار کرد و همچنان در فکر نفر صدم بود که از دنیا رفت.تصادفا،جمجمه او به فردی از همان قبیله اصابت کرد و او را از پای در آورد.اهل قبیله او گفتند:«او،به عهدش وفا کرد و انتقام خود را

ص: 112

گرفت». (1)

ممکن است که بعضی از این داستان ها،مبالغه آمیز باشد،ولی به هر حال،نشان می دهد که آنها در چنان شرایطی زندگی می کردند که این گونه داستان ها،متناسب حالشان بود.

(د):در بعد مفاسد اجتماعی نیز وضع بسیار اسفناکی داشتند.زندگی آنها آمیخته با شراب بود تا آنجا که لفظ«تجارت»در عرف آنها در معنای«شراب فروشی»تفسیر می شد.شجاعت را به معنای آدم کشی،و غیرت و عفت را به معنای پنهان کردن نوزادان دختر در زیر خاک تفسیر می کردند.آنها،به سه چیز عشق می ورزیدند:زن و شراب و جنگ.

یکی از شعرای آنها می گوید:

اذا متّ فادفنّی الی جنب کرمة تروّی عطامی بعد موتی عروقها

و لا تدفنّنی فی الفلات فانّنی أخاف اذا مامتّ ألاّ أذوقها

هنگامی که مردم،مرا،در کنار درخت انگوری دفن کنید،تا ریشه های آن استخوان مرا(از شرابش)سیراب کند! مرا،هرگز در بیابان دفن نکنید،از این می ترسم که بعد از مردن،آن را بچشم! آنها معتقد بودند که باید دوستان و هم پیمانان خود را یاری کنند،خواه حق بگویند یا باطل.

قمار،در میان آنها،چنان گسترش یافته بود که گاه،زنان خود را در قمار می باختند.

زنان آلوده،در میان آنها به قدری زیاد بود و آشکارا افراد را به سوی خود دعوت می کردند که گروهی از آنها،بر در خانه خود،پرچمی نصب می کردند تا مردان هوسباز را به سوی خود بکشانند.اینها را،ذوات الاعلام(زنان صاحب پرچم) می نامیدند.

ص: 113


1- 1) آلوسی،در بلوغ الادب،داستان شنفری(شاعر معروف جاهلی)را به صورت گسترده آورده است و آنچه در بالا آمد،خلاصه ای از آن بود.(بلوغ الادب،جلد 2،صفحه 145).

و از این گونه مفاسد،در میان آنها،بسیار بود که ذکر همه آنها به طول می انجامد. (1)

آری،عرب جاهلی،چنین بود و خداوند به برکت اسلام،آنها را نجات داد.نه تنها از خرافات و بت پرستی و عقاید منحط رهایی یافتند،بلکه وضع اجتماعی و اقتصادی و عاطفی آنها نیز دگرگون شد و از این انسان های نیمه وحشی،افرادی ساخته شد که نمونه اتمّ انسانیت بودند،همانند ابو ذرها و مقدادها و عمارها و بلال ها.

عظمت رسالت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در همین مقایسه،روشن می شود.مشاهده ظهور آثار جاهلیت در عصر و زمان ما،در اشکال وسیع تر و وحشتناک تر-به خاطر جدا شدن از تعلیمات انبیا،مخصوصا تعلیمات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-گواه دیگری بر عظمت رسالت آنها است.

2-بدترین خانه ها یا بهترین خانه ها

نکته قابل توجه این که در خطبه مورد بحث،محل زندگی عرب جاهلی را بدترین خانه ها و سرزمین توصیف فرموده،در حالی که در توصیف همان عصر و زمان،در خطبه دوم تعبیر به«خیر دار و شرّ جیران،بهترین خانه با بدترین همسایگان»آمده است و با توجه به این که سرزمین مکه،در هر دو عبارت،مورد توجه بوده،تضادی به نظر می رسد،امّا کمی دقّت،نشان می دهد که هیچ تضادی در میان این دو نیست.سرزمین مکّه،ذاتا،کانون بهترین خانه،یعنی خانه کعبه بود، ولی بالعرض،تمام این سرزمین مقدّس و حتی خانه خدا،آلوده به شرک بت پرستی و مفاسد اخلاقی شده بود.بنا بر این،از یک نظر،بهترین خانه بود و از نظر دیگر، بدترین خانه.

ص: 114


1- 1) برای آگاهی بیشتر می توانید به کتاب های بلوغ الادب و اسلام و جاهلیت و تاریخ الکامل،(جلد 1)و سید المرسلین و شرح علامه خویی بر نهج البلاغه،مراجعه کنید.

بخش دوم

اشاره

فنظرت فإذا لیس لی معین إلاّ أهل بیتی،فضننت بهم عن الموت، و أغضیت علی القذی،و شربت علی الشّجا،و صبرت علی أخذ الکظم،و علی أمرّ من طعم العلقم.

ترجمه

من،نگاه کردم و دیدم(برای گرفتن حق خود و مسلمانان)یار و یاوری جز خاندانم ندارم(به همین دلیل،قیام نکردم،چرا که)به مرگ آنان راضی نشدم و این، در حالی بود که چشم،بر خاشاک فرو بستم و با گلویی که استخوان در آن گیر کرده بود(جرعه تلخ حوادث را)نوشیدم و بر نوشیدن این جرعه-که تلخ تر از حنظل بود-شکیبایی کردم.

شرح و تفسیر
صبر جانکاه

امام علیه السّلام در این فراز از خطبه،به حوادثی که بعد از رحلت پیامبر اسلام واقع شد، مخصوصا،داستان خلافت،اشاره کوتاه و پر معنایی می کند و دلیل قیام نکردن خود را برای گرفتن حق مسلّم خویش،یعنی خلافت رسول اللّه-که در واقع حق مسلمانان بود-بیان می کند،می فرماید:«من،نگاه کردم و دیدم(برای گرفتن حق خود و مسلمانان)یار و یاوری جز خاندانم ندارم، فنظرت فإذا لیس لی معین إلاّ أهل بیتی» .

واضح است که قیام در مقابل آن گروه متشکّل-که به شهادت تواریخ،قبل از

ص: 115

رحلت پیامبر اسلام،برای نیل به خلافت،برنامه ریزی کرده بودند-به اتّکای چند نفر و یاورانی معدود و محدود،با هیچ منطقی سازگار نبود،زیرا چنین قیامی نه تنها به نتیجه نمی رسید،بلکه سبب می شد گروهی از بهترین افراد خاندان پیامبر نیز کشته شوند و به علاوه،ممکن بود این درگیری،سبب شود که شکافی در میان مسلمانان ایجاد گردد و منافقان-که در انتظار چنین حوادثی بعد از رحلت پیامبر بودند-از آن بهره گرفته،موجودیت اسلام را به خطر بیندازند.به همین دلیل،امام، سکوت دردآلود را،بر قیامی که این همه خطر داشت،ترجیح داد.

به همین دلیل،امام،در ادامه سخن خویش می فرماید:«من قیام نکردم،چرا که به مرگ آنان راضی نشدم و این،در حالی بود که چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویی که استخوان در آن گیر کرده بود(جرعه تلخ حوادث را)نوشیدم و بر نوشیدن این جرعه-که تلخ تر از حنظل بود-شکیبایی کردم، و أغضیت (1)علی القذی (2)،و شربت علی الشّجا (3)،و صبرت علی أخذ الکظم (4)،و علی أمرّ من طعم العلقم (5).

ص: 116


1- 1) «أغضیت»از مادّه«غضی»و به معنای«نزدیک کردن پلک های چشم به هم»و به تعبیر دیگر«چشم فرو بستن»است.به همین جهت شب های تاریک و ظلمانی را،لیالی غاضیه می گویند.
2- 2) «قذی»(بر وزن قضا)به گفته مقاییس،مفهومی بر خلاف صفا و خلوص دارد و به همین جهت،به شیء آلوده ای که در آب بیفتد و آن را خراب کند،«قذی»می گویند و نیز به چیزهایی که در چشم می افتد و چشم را ناراحت می کند،«قذی»گفته می شود.
3- 3) «شجا»از مادّه«شجو»به معنای«سختی و شدت و اندوه و غم»است.این تعبیر،در مواردی که چیزی گلوگیر انسان می شود نیز به کار می رود.
4- 4) «کظم»(بر وزن غضب)از مادّه«کظم»است.به گفته راغب در مفردات،این کلمه،در اصل،به معنای «محل خروج تنفس»است و کظوم،به معنای«حبس نفس و سکوت»آمده است.این مادّه به معنای«بستن دهان مشک بعد از پر کردن از آب»نیز به کار رفته است و در خطبه بالا،اشاره به این است که با این که دشمن،گلوی مرا گرفته بود و می فشرد،من شکیبایی کردم.
5- 5) «علقم»به گفته مجمع البحرین،درختی است بسیار تلخ که به آن حنظل نیز گفته می شود و علقمه،به معنای«تلخی»آمده است.
نکته ها
1-طوفانهایی که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رخ داد

این تعبیرات،همانند تعبیراتی است که در خطبه سوم،خطبه شقشقیّه آمده است،بلکه از آن شدیدتر است و نشان می دهد که علی علیه السّلام در آن دوران 25 ساله ای که او را از تصدّی خلافت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باز داشته بودند،ساعت ها و روزهای بسیار تلخ و دردناکی را می گذارند.نه به خاطر این که در رأس حکومت نیست،چرا که خودش،صریحا،بی اعتنایی خویش را به این امر،در خطبه های متعدّد بیان کرده و روشن ساخته است که این مقام،تنها،یک مسئولیت الهی است، نه وسیله ای برای افتخار و مباهات،بلکه برای این،شدیدا،ناراحت بود که می دید، مردم،تدریجا از روح اسلام دور می شوند و بسیاری از سنن جاهلی،زنده می شود و سرانجام همان شد که تاریخ نشان داد،یعنی معاویه به حکومت رسید و خلافت رسول اللّه را به نوعی سلطنت خودکامه پر زرق و موروثی تبدیل کرد و بعد از او یزید و یارانش بر آن تخت نشستند.و مرتکب اعمالی شدند که در بدترین حکومت های خودکامه کم نظیر است.

تعبیرات پر معنای امام علیه السّلام در این جمله ها،نشان می دهد که چگونه تبلیغات گسترده و شدید سردمداران حکومت،از یک سو،و تهدید و ارعاب مردم،از سوی دیگر،امام علیه السّلام را که شایسته ترین فرد برای خلافت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و از سوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز برای همین منصب تعیین شده بود،به انزوا کشاند تا آنجا که جز اهل بیتش،کسی،به عنوان یار و یاور،برای او باقی نمانده بود!در حدیث معروفی که مورخان نقل کرده اند،می خوانیم که علی علیه السّلام می فرمود:«لو وجدت أربعین ذوی عزم لقاتلت،اگر چهل نفر از افراد با اراده و مصمّم می یافتم،همراه آنها،پیکار می کردم(و اجازه نمی دادم حکومت اسلامی را از مسیری که پیامبر علیه السّلام تعیین کرده بود،منحرف سازند). (1)»

ص: 117


1- 1) این روایت را،نصر بن مزاحم،از آن حضرت نقل کرده است،شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2، صفحه 26،و شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 22.

و نیز این تعبیرات نشان می دهد که حامیان خلافت،حتی از کشتن اهل بیت امام علیه السّلام نیز ابا نداشتند چرا که می فرماید:« فضننت بهم عن الموت ،من،دریغ داشتم که آنان را به کام مرگ بفرستم.»و این،به راستی عجیب و وحشتناک است! هر چند این گونه مسائل مهم اخلاقی،در عالم سیاست و حکومت،شگفت انگیز نیست! این احتمال نیز وجود دارد که حامیان متعصّب خلافت،منتظر بهانه ای بودند تا فرزندان امام علیه السّلام را که احتمال جانشینی آنان را در آینده می دادند،از میان بردارند تا کسی برای تصدّی پست خلافت،از اهل بیت باقی نماند.

اما این که این دوران،تا این حد در کام امام علیه السّلام تلخ و ناگوار بود و در حقیقت، سخت ترین روزهای عمر امام علیه السّلام همین ایام بود که در گوشه خانه نشسته و ناظر اعمال بی رویه ای بود که به نام حکومت اسلامی انجام می گرفت،اعمالی مانند تحریف عقاید و اشتباه در فهم احکام اسلام و ارتکاب انواع تبعیضات و بی عدالتی ها و سرانجام،تبدیل حکومت اسلامی به سلطنت خود کامه ای،همانند سلطنت فرعون و قیصر و کسرا.

پاسخ این سؤال را،باید در نامه 62 نهج البلاغه،یافت.آنجا،امام می فرماید:«به خدا سوگند!من،هرگز باور نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب،بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگرداند و آن را بعد از حضرتش،از من دور سازد!تنها چیزی که مرا ناراحت کرد،اجتماع مردم اطراف فلان شخص بود که با او بیعت کردند(کسی که من،او را شایسته این مقام نمی دیدم و مشکلات عظیم جامعه اسلامی را در دوران حکومت وی،بوضوح پیش بینی می کردم).من، دست روی دست گذاشتم و از بیعت خودداری کردم.(نه توان مخالفت بود و نه جای همکاری)تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را نابود سازند.(اینجا بود)ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یاری نکنم،شاهد شکاف در بنیان نیرومند اسلام یا محو آن بوده باشم که مصیبتش برای من،از رها ساختن خلافت و حکومت،بسیار سنگین تر بود...لذا،برای دفع این

ص: 118

حوادث،به پا خاستم تا باطل از میان رفت و دین اسلام از خطر(خطر منافقان و دشمنان اسلام)رهایی یافت...،فنهضت فی تلک الأحداث حتّی زاح الباطل و زهق و اطمأنّ الدّین و تنهنه.» این تعبیرات،نشان می دهد که امام علیه السّلام در آن دوران در میان دو مسأله ناگوار گرفتار بود:در یک سو،از دست رفتن حقّ مسلّم خودش و مسلمانان را مشاهده می کرد،حقّی که با از بین رفتنش،انحرافات عجیبی پیدا شد،و از سوی دیگر، توطئه شدید منافقان و دشمنان اسلام را می دید که برای نابودی و محو اسلام،کمر بسته بودند و سوگند خورده بودند.و امام علیه السّلام بر اساس قاعده منطقی و عقلانی و شرعی اهمّ و مهم،به یاری اسلام شتافت و در برابر مشکل نخست،دندان بر جگر گذاشت و ناراحتی ها را تحمّل کرد.

2-آیا امام علیه السّلام با خلیفۀ اول بیعت کرد؟

در این که موضع علی علیه السّلام در برابر خلیفه نخست و تصمیمی که در سقیفه بنی ساعده گرفته شد،چه بوده است،در میان مورّخان و محدّثان،گفت و گو است.

دانشمندان و علمای شیعه و اهل سنت،در این مسأله،اتفاق نظر ندارند.

شارح بحرانی می گوید:غالب علمای شیعه را عقیده بر این است که علی علیه السّلام از بیعت با خلیفه نخست خودداری کرد و گروهی از بنی هاشم نیز در این مسأله با او هم صدا بودند،ولی سرانجام،گروهی آمدند و آنها را به اجبار،نزد ابو بکر بردند و امام علیه السّلام و سایر بنی هاشم،از روی اکراه،بیعت کردند.

مطابق قول دیگر،امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خانه ماند و بیرون نیامد.آنها نیز چون احساس کردند که او،تنها است و اقدامی ضد آنان نمی کند،از آن حضرت،صرف نظر کردند.

در اینجا نظر دیگری است که غالب محدّثان اهل سنّت طرفدار آن هستند و آن این که امام علیه السّلام شش ماه از بیعت خودداری کرد تا فاطمه زهرا علیها السّلام بانوی اسلام، دیده از جهان بر بست.بعد از آن آمد و از روی اختیار،بیعت کرد.

ص: 119

مرحوم شرف الدّین در المراجعات،در اینجا،تحلیل جالبی دارد.خلاصه آن، این است که امام علیه السّلام می خواست از یک سو،حقّ مسلّم خود را در خلافت و نص و وصیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را محترم بشمارد و از سوی دیگر،به منافقان و بداندیشان-که برای محو اسلام،در کمین نشسته بودند و اختلافات مهاجران و انصار نیز،زمینه را برای قدرت نمایی آنان فراهم می ساخت،-مجال عرض اندام ندهد.به همین دلیل، مدتی از بیعت خودداری کرد تا مسأله نخست،یعنی(مقام خلافت و امامت او)، تثبیت گردد و سپس برای حفظ اسلام و دفع شرّ منافقان،اقدام به بیعت کرد تا مسأله دوم روی ندهد. (1)

در بعضی از فرازهای نهج البلاغه نیز اشاره ای به این معنا دیده می شود. (2)

باز،در ذیل خطبه ها و نامه های متناسب با این بحث،در این زمینه سخن خواهیم گفت،ان شاء اللّه تعالی.

ص: 120


1- 1) المراجعات،نامه 84.
2- 2) نهج البلاغه نامه،62.

بخش سوم

اشاره

و منها:و لم یبایع حتّی شرط أن یؤتیه علی البیعة ثمنا،فلا ظفرت ید البایع،و خزیت أمانة المبتاع،فخذوا للحرب أهبتها،و أعدّوا لها عدّتها فقد شبّ لظاها،و علا سناها،و استشعروا الصّبر فإنّه أدعی إلی النّصر.

ترجمه

و در ادامه آمده:

او(عمرو عاص)-با معاویه-بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن، بهایی دریافت کند.(در این معامله شوم)،دست فروشنده،به پیروزی نرسد!و سرمایه خریدار به رسوایی منتهی شود! (اکنون که آنها روی بلاد مسلمانان و حکومت بر مسلمانان،این چنین معامله می کنند)آماده پیکار شوید و ساز و برگ جنگ را فراهم سازید!که آتش جنگ،زبانه کشیده و شعله های آن بالا گرفته است.و صبر و استقامت را شعار خود سازید!که بیش از هر چیز،پیروزی را به سوی شما فرا می خواند.

شرح و تفسیر
معاملۀ رسوای سیاسی

در بخش سوم این خطبه،امام علیه السّلام ضمن اشاره به ماجرای رسوای معامله عمرو عاص با معاویه،بر سر بیعت کردن با او و نتیجه آن می فرماید:سپس مسلمانان

ص: 121

را به آماده شدن برای پیکار با پیمان شکنان دعوت می کند.می فرماید:«او(با معاویه)بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن،بهایی دریافت کند، و لم یبایع حتّی شرط أن یؤتیه علی البیعة ثمنا» .

مورّخان،آورده اند که امام علیه السّلام بعد از پیروزی در جنگ جمل،وارد کوفه شد و آن را مقرّ حکومت خود قرار داد و جریر بن عبد اللّه بجلی را برای گرفتن بیعت از معاویه،به شام فرستاد.معاویه که مایل نبود با امام علیه السّلام بیعت کند،در این باره،به مشورت پرداخت.برادرش،عتبة بن ابی سفیان،به او گفت:«در این کار،از عمرو عاص کمک بگیر!چرا که می دانی مردی است بسیار هوشمند و صاحب نظر.

ولی او،کسی بود که زیر بار حکم عثمان در حیات او نرفت و طبیعی است که تسلیم تو نخواهد شد،مگر این که بهای قابل ملاحظه ای برای او قرار دهی که دین خود را به تو بفروشد و این کار را خواهد کرد،چرا که او مرد دنیا پرستی است».

معاویه،نامه ای برای عمرو عاص نوشت و از وی در این باره کمک خواست و او را به شام دعوت کرد.عمرو،در این باره،با فرزندانش به مشورت پرداخت.یکی از فرزندان او به نام عبد اللّه،او را از دخالت در این گونه کارها و حاشیه نشینی معاویه بر حذر داشت،ولی فرزند دیگرش به نام محمد،او را تشویق کرد که به شام رود و به معاویه ملحق شود.

پس از ورود عمرو بن عاص به شام،معاویه،در مجلسی به او چنین گفت:«یا أبا عبد اللّه!أدعوک الی الجهاد هذا الرّجل الّذی عصی اللّه و شقّ عصی المسلمین و قتل الخلیفة و أظهر الفتنة و فرّق الجماعة و قطع الرّحم»! ای ابا عبد اللّه(کینه عمرو بن عاص است)من،از تو دعوت می کنم که با این مرد که به نافرمانی خدا برخاسته و وحدت مسلمانان را به اختلاف مبدل کرده و خلیفه را کشته و فتنه را آشکار ساخته و جمع مردم را به پراکندگی کشانده و قطع رحم کرده

ص: 122

است، (1)پیکار کنی».

عمرو-که از دروغ پردازی های او آگاه و باخبر بود و می دانست هیچ یک از این تعبیرات در باره علی علیه السّلام صادق نیست-رو به او کرد و گفت:«منظورت از این شخص چه کسی است؟»معاویه گفت:«منظورم،علی است.»عمرو بن عاص گفت:

«و اللّه!ما أنت و علیّ بجملی بعیر لیس لک هجرته و لا سابقته و لا صحبته و لا جهاده و لا فقهه و لا علمه.و و اللّه!انّ له مع ذلک لحظا فی الحرب لیس لاحد غیره،به خدا سوگند!ای معاویه!تو،با علی،هرگز برابر نیستی،نه افتخار او را در هجرت با پیامبر داری و نه سابقه او را در اسلام و نه همنشینی اش با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را و نه جهادش را و نه فقهش را و نه علمش را.افزون بر این،به خدا سوگند!او،بهره وافری در جنگ دارد که هیچ کس به پای او نمی رسد-سپس اضافه کرد-با این حال و با تمام خطراتی که در این کار است،اگر من،با تو بیعت کنم که با او بجنگم،چه پاداشی برای من قرار خواهی داد؟»معاویه گفت:«هر چه خودت بگویی!»عمرو گفت:«بعد از پیروزی،حکومت مصر را به من واگذار کن» معاویه تأملی کرد و گفت:«من،خوش ندارم که عرب در باره تو بگویند به خاطر اغراض دنیوی،با من بیعت کردی.»عمرو بن عاص گفت:«این حرف ها را کنار بگذار!(مطلب همین است که من می گویم باید حکومت مصر را به من واگذار کنی).

معاویه،سرانجام،بعد از مشورت با برادرش در برابر پیشنهاد عمرو تسلیم شد و این قرارداد را با او امضا کرد. (2)

این نکته قابل توجه است که اصرار عمرو بن عاص بر حکومت مصر-گذشته از این که مصر،یکی از مراکز مهم دنیای آن روز و پایگاه قدرت و ثروت محسوب می شد-به این خاطر بود که او،مصر را در عصر خلیفه دوم،فتح کرده بود و از نزدیک زیباییها و در آمد سرشار و مواهب مادّی مصر را مشاهده کرده بود،زیرا،در

ص: 123


1- 1) اشاره به رابطه خویشاوندی عثمان با بنی هاشم است.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 61 به بعد.

تمام مدت خلافت عمر،او،والی مصر بود و بعد از او نیز چهار سال،در زمان عثمان،بر آن سرزمین حکومت می کرد تا این که عثمان او را معزول کرد.

به هر حال،امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«در این معامله شوم،دست فروشنده به پیروزی نرسد!و سرمایه خریدار،به رسوایی منتهی شود! (فلا ظفرت ید المبایع،و خزیت أمانة المبتاع) ! (1)در حقیقت،این سخن،نفرینی است بر ضد این خریدار و این فروشنده.درست است که معاویه،به گفته خود عمل کرد و حکومت مصر را به او سپرد،ولی این حکومت،چند سالی بیشتر دوام پیدا نکرد و اجل،به عمرو بن عاص مهلت نداد.

به علاوه،سخنانی که از او،در پایان عمر نقل شده،نشان می دهد که از پایان کار خود بیمناک بود و آن رضایت باطنی و درونی که لازمه پیروزی است،هرگز نصیب او نشد. (2)

نیز معاویه اگر چه با این کار خود،پایه های حکومتش را محکم کرد،ولی می دانیم سرانجام،این حکومت،به رسوایی کشید.تمام چهره های محبوب صحابه،از مهاجران و انصار و افراد خوشنام و پرهیزکار،از اطراف او پراکنده شدند و بازماندگان دشمنان اسلام و سردمداران جاهلیت عرب،اطراف او را گرفتند و حکومت خودکامه ای که پایه هایش بر قتل و ارعاب و تهدید و هتک محرمات استوار بود،برای او باقی ماند.

این احتمال نیز وجود دارد که جمله بالا،نفرین نباشد،بلکه جمله خبریه باشد، یعنی،اشاره به این واقعیت است که فروختن دین به دنیا،هرگز،قرین با پیروزی نیست،و هم فروشنده زیان می کند و هم خریدار رسوا می شود،به این مطلب،در آیات قرآن اشاره شده است،آنجا که می فرماید:« «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ»

ص: 124


1- 1) «مبتاع»به معنای«خریدار و پذیرنده بیع»است و در اینجا،اشاره به معاویه دارد در برابر بایع و فروشنده که عمرو بن عاص بود.
2- 2) به أسد الغابة فی معرفة الصحابه،(حالات عمرو بن عاص)مراجعه شود.

«بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ» (1)،آنها،کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروختند و این تجارت آنها،سودی نداده و هدایت نیافتند.» و در جایی دیگر می فرماید:« «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» (2)،آنها،کسانی هستند که آخرت را به زندگی دنیا فروختند،از این رو،عذاب آنان،تخفیف داده نمی شود و کسی آنان را یاری نخواهد کرد».

تعبیر به امانت،در کلام امام علیه السّلام که ناظر به حکومت مصر و حقوق مسلمانان آن دیار است،اشاره به این حقیقت است که حکومت بر انسان ها،یک امانت الهی است و تنها باید در دست پاکان و صالحان باشد تا به نفع مردم جریان یابد و آنها که آن را وسیله کامجویی و منافع شخصی و هوسرانی خویش می سازند،در حقیقت، خائنان به این امانت الهی هستند و کارشان به رسوایی می کشد.به همین دلیل، بسیاری از مفسران،در تفسیر آیه «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها» (3)حکومت و ولایت را،به عنوان تنها مصداق یا یک مصداق روشن از امانت الهی شمرده اند.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام می فرماید:«اکنون که چنین است و حاکمان شام، برای تحکیم پایه های قدرت خود،روی بلاد مسلمانان،بی رحمانه معامله می کنند و رشوه های بسیار به هم می دهند)شما آماده پیکار شوید و ساز و برگ جنگ را فراهم سازید!که(با این اعمال حاکمان شام)آتش جنگ زبانه کشیده و شعله های آن بالا گرفته است، «فخذوا للحرب أهبتها (4)،و أعدّوا لها عدّتها فقد شبّ (5)

ص: 125


1- 1) سوره بقره،آیه شریفه 16.
2- 2) سوره بقره،آیه 86.
3- 3) سوره نساء،آیه 58.
4- 4) «أهبة»(بر وزن لقمه)به معنای«آمادگی»است و«تأهّب»،به معنای آماده شدن برای کاری است و «إهاب»،(بر وزن کتاب)به معنای«پوستی»است که هنوز دبّاغی نشده و آماده برای دباغی است.
5- 5) شبّ،از مادّه«شبب»،شباب به معنای جوانی است.این ماده،در مورد افروختن آتش نیز به کار می رود که تناسبی با بر افروخته شدن شعله های آتش جوانی دارد.

لظاها (1)،و علا سناها (2).» این تعبیر،نشان می دهد که امام،تمام راه های مسالمت آمیز را برای پایان دادن به مخالفت نفاق افکنان،مخصوصا،حاکمان شام به کار گرفته بود و چون هیچ کدام سودی نبخشید و روز به روز توطئه ها شدیدتر و پیچیده تر می شد،دستور آماده شدن برای جنگ داد،چرا که شعله های آن از سوی دشمن،بالا گرفته بود و نشانه های آن نمایان گشته بود.

تاریخ اسلام نیز گواهی می دهد که دشمنان امام و گروه نفاق افکن،به سرعت، خود را برای جنگ آماده می کردند و نامه هایی که برای طلحه و زبیر و دیگران نوشتند،نیز گواه این معنا است.

حضرت،سرانجام سخن خود را با اشاره به مهم ترین عوامل پیروزی،پایان می دهد و می فرماید:«صبر و استقامت را شعار خود سازید!که بیش از هر چیز، پیروزی را به سوی شما فرا می خواند، و استشعروا الصّبر فإنّه أدعی إلی النّصر. » با توجه به این که استشعار را از مادّه«ش ع ر»به معنای لباس زیرین(در برابر دثار به معنی لباس روئین)است،این حقیقت،روشن می شود که صبر و استقامت،باید در درون جان،جای گیرد و روح انسان را در برابر حوادث سخت،زیر بال و پر خویش جای دهد.

نکته ها
1-سیاست های دنیوی هیچ اصل اخلاقی را به رسمیّت نمی شناسد!

جمله«الملک عقیم،حکومت فرزند ندارد»،به عنوان یک ضرب المثل،برای

ص: 126


1- 1) «لظا»به گفته راغب در مفردات،به معنای شعله خالص آتش است و گاه،به خود آتش نیز گفته می شود.
2- 2) «سنا»به گفته مقائیس،به معنای سیراب کردن است،و علو و ارتفاع در معنای آن نهفته است.و در جمله مورد بحث،اشاره به برخاستن شعله های آتش جنگ دارد.

همه شناخته شده است.

آن جمله،این حقیقت را بیان می کند که در جهان سیاست مادی-که بر اساس ارزش های دنیوی و خودخواهی و هوسرانی بنا شده-خویشاوندی و حتی زن و فرزند و پدر و مادر مطرح نیست و ممکن است همه چیز در این راه قربانی شود، چرا که از نظر این دسته از سیاستمداران،بالاترین ارزش،حفظ موقعیّت خویش است،نه چیز دیگر.با این فرهنگ،طبیعی است که همه چیز فدای آن شود.

جمله« فضننت بهم عن الموت ،من ناخوش داشتم که اهل بیت خود را تسلیم مرگ کنم»،نشان می دهد که مدافعان خلافت،چنان در کار خود مصمم بودند که اگر امام برای گرفتن حق خویش به کمک بنی هاشم قیام می کرد،حاضر بودند همه آنان را از دم تیغ بگذرانند و این،راستی،مایه شگفتی است.

حدیث معروف نبوی که می گوید:«حبّک للشّئ یعمی و یصم،علاقه شدید تو به چیزی،چشم و گوش را کور و کر می کند، (1)در مورد علاقه به جاه و مقام،از همه جا،صادق تر است و آن چه در خطبه بالا آمد،نمونه ای از آن محسوب می شود.

تاریخ،پر است از شرح حال کسانی که به خاطر علاقه شدید به جان و مال، چنان کور و کر شدند که بدیهی ترین مسائل را به دست فراموشی سپردند.

2-دین به دنیا فروشان!

فروختن دین و ارزش های معنوی و الهی به منافع سست مادّی،یکی از فروع و شاخه های بحثی است که در نکته نخست آمد و نمونه ای از آن،عمرو عاص است و در خطبه بالا،مورد توجه قرار گرفته است که برای به دست آوردن حکومت چند روزه در کشور مصر،دین و ایمان خود را فروخت و در پایان عمر نیز طبق نقل

ص: 127


1- 1) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 165.

مورّخان،از کار خود سخت پشیمان بود،ولی بدبختانه راهی برای بازگشت وجود نداشت.

قرآن مجید،در آیات بسیاری،این موضوع را به عنوان یکی از عوامل عمده انحراف،مخصوصا،برای عالمان دنیا پرست ذکر کرده است.از جمله در مورد گروهی از عالمان بنی اسرائیل-که قبل از ظهور اسلام،پیشگویی های تورات را در باره این پیامبر بزرگ آشکارا بیان می کردند و نشانه های او را که در کتاب آسمانی شان بود بر می شمردند،امّا هنگامی که آن حضرت ظهور کرد و منافع مادّی آنان به خطر افتاد سعی در اخفا یا تحریف آن کردند-این معنا را،با صراحت،بیان می کند و در آیه 187 آل عمران می فرماید:« «وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ» ،به خاطر بیاورید هنگامی را که خدا از کسانی که کتاب(آسمانی)به آنها داده شده،پیمان گرفت که آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید،ولی آنها،آن را پشت سرافکندند و به بهای اندکی فروختند و چه بد متاعی در برابر آن خریداری می کنند.» روشن است که قرآن،آنها را به خاطر بهای اندک ملامت نمی کند،بلکه منظور این است که متاع مادّی-هر چند برترین مقام و مهم ترین مال باشد-در برابر آن، اندک است:« «فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِیلٌ» ،متاع زندگی دنیا،در برابر آخرت(و ارزش های معنوی)،جز اندکی بیش نیست». (1)

به طور کلّی،تمام کسانی که اطاعت مخلوق را بر رضای خالق مقدم می دارند و منافع نامشروع را بر اطاعت خدا مقدم می شمرند و برای نیل به مقتضای هوای نفس،حکم خدا را زیر پا می گذارند،در زمره دین به دنیا فروشانند.تنها کسانی که در هر کار و در هر چیز رضای خدا را می طلبند و تمام خواسته های نفس را تحت الشعاع

ص: 128


1- 1) سوره توبه،آیه 38.

آن قرار می دهند،از این گروه خارج هستند.آنها،همان حزب اللّه اند که حتّی پدر و مادر و بستگان نااهل،در برابر رضای حق،نزد آنها،ارزشی ندارند (1).

3-رابطۀ پیروزی و پایمردی

اگر پیروزی،عوامل مختلفی داشته باشد-که دارد-یکی از عمده ترین و مهم ترین اسباب آن،صبر و استقامت است.ارتباط این دو با هم،آن چنان روشن است که ادبای معروف،از قدیم،صبر و ظفر را در کنار هم قرار می دادند.در قرآن مجید، این حقیقت،به روشنی بیان شده است تا آنجا که در مورد پیروزی سپاه اسلام،حتّی در آنجا که تفاوت فاحشی از نظر عدّه و عدّه با سپاه دشمن داشته باشد،سبب آن را صبر و استقامت می شمرد و می فرماید: «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً» (2)،«هرگاه،بیست نفر از شما، صاحب صبر و استقامت باشند،بر دویست نفر غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند،بر هزار نفر.» به همین دلیل،در غزوات اسلامی-که غالبا،نابرابری نفوس و تجهیزات جنگی وجود داشت و موازنه قوا از این نظر،به نفع دشمن بود-مسلمانان در سایه صبر و استقامت،بر دشمنان خود پیروز می شدند،صبر و استقامتی که برخاسته از ایمان به خدا و اعتقاد به معاد بود.

در خطبه مورد بحث نیز امام علیه السّلام روی این مسأله تکیه فرموده و با صراحت می گوید: (و استشعروا و الصّبر فانّه أدعی النّصر) ،«صبر و استقامت را شعار خویش سازید!بیش از هر چیز،پیروزی را به سوی شما فرا می خواند.» در این زمینه،سخن بسیار است که در ذیل خطبه های مناسب و کلمات دیگر مولا علی علیه السّلام در نهج البلاغه خواهد آمد.

ص: 129


1- 1) مضمون آیه 22،از سوره مجادله.
2- 2) سوره انفال،آیه 65.

این نکته قابل ملاحظه است که«شعار،چه به معنای لباس زیرین باشد و چه به معنای علامت و نشانه،هر دو،مایه پیروزی است،چرا که در صورت نخست،کنایه از نفوذ استقامت در روح و جان انسان است و در صورت دوم،همیشه دشمن از افراد پر استقامت وحشت دارد.»

ص: 130

خطبۀ بیست و هفتم: فضیلت جهاد ، دعوت مردم به قیام ، آگاهی امام به فنون و مدیریت جنگ

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و قد قالها یستنهض بها النّاس حین ورد خبر غزو الانبار بجیش معاویة فلم

ینهضوا

.و فیها یذکر فضل الجهاد و یستنهض الناس و یذکر علمه بالحرب و یلقی علیهم التبعة لعدم طاعته.

امام،این خطبه را زمانی ایراد فرمود که خبر حمله لشکر معاویه به شهر(مرزی) انبار به آن حضرت رسید،ولی مردم برای جهاد حرکت نکردند.

امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرمود،فضیلت جهاد را در آن برمی شمرد و مردم را به قیام(در برابر غارتگران شام)تشویق می کند،و نیز آگاهی خود را به فنون و مدیریت جنگ بیان می دارد و مسئولیت را متوجه مردمی می سازد که از وی اطاعت نکردند.

سند خطبه و زمان و مکان ورود آن

این خطبه،به گفته ابن ابی الحدید،از خطبه های مشهور امام علی علیه السّلام است که (علاوه بر مرحوم سید رضی)بسیاری از محقّقان و محدثان،آن را در کتاب های خود آورده اند،از جمله مبرّد در ابتدای کامل(با مقداری تفاوت)ذکر کرده و در ابتدای آن می نویسد:به علی علیه السّلام خبر دادند که گروهی از لشکر معاویه،به شهر انبار (یکی از شهرهای مرزی عراق)وارد شده اند و فرماندار آن حضرت را-که حسان بن حسان نام داشت-کشته اند.

امام علیه السّلام خشمگین شد و حرکت کرد به گونه ای که عبایش به روی زمین کشیده می شد تا به نخیله(لشکرگاهی در نزدیکی کوفه)رسید و مردم به دنبال حضرتش

ص: 131

حرکت کردند.امام علیه السّلام روی بلندی قرار گرفت و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و درود بر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد و سپس این خطبه را ایراد کرد. (1)

مرحوم کلینی،در کتاب کافی،در بحث جهاد نیز آن را آورده است. (2)

نویسنده مصادر نهج البلاغه،این خطبه را از ده منبع معروف قبل از مرحوم سید رضی،نقل کرده است،از جمله البیان و التبیین جاحظ،عیون الاخبار ابن قتیبه، الاخبار الطوال دینوری،غارات ثقفی،عقد الفرید ابن عبد ربّه،أغانی ابو الفرج اصفهانی،... (3).

همان گونه که در بالا آمد،امام،این خطبه را در نخیله و در زمانی ایراد فرمود که به آن حضرت خبر دادند که سفیان بن عوف غامدی-که در متن خطبه،از او،به «اخو غامد»تعبیر شده-به مرزهای عراق حمله کرد و نماینده علی علیه السّلام،حسان بن حسان،و گروه دیگری را به شهادت رساند و اموال زیادی را غارت و خانه های بسیاری را ویران کرد و بدون این که مقاومت مهمّی در برابر او بشود،به شام برگشت.

سفیان بن عوف،می گوید معاویه مرا احضار کرد و گفت:«تو را با لشکر انبوهی به جانب فرات می فرستم.هنگامی که به سرزمین هیت(شهری است در کنار فرات بالاتر از انبار)رسیدی،اگر لشکری یافتی،به آنها حمله کن و الاّ شهر انبار را مورد هجوم قرار بده!اگر در آنجا سپاهی نبود،به مدائن هجوم ببر!سپس به شام برگرد.

زنهار!به کوفه نزدیک مشو!و بدان که حمله به انبار و مدائن،حمله به کوفه است، زیرا،این کار،قلب عراقیان را می لرزاند و دوستان ما را خوشحال می کند.در این سفر،به هر کس برخوردی که حکومت مرا قبول نداشت،بکش!و همه قریه هایی را که سر راه تو قرار دارد،ویران ساز و اموال آنان را غارت کن،زیرا،غارت اموال مانند کشتن افراد،برای مخالفان ما،دردناک است.»

ص: 132


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 75.
2- 2) کافی،جلد 5،صفحه 4.
3- 3) مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 397.

سفیان،این دستور را اجرا کرد،هنگامی که به شهر انبار رسید،حسان بن حسان بکری،با گروهی به مقابله او برخاست و در آغاز،حمله شامیان را دفع کرد،ولی چون لشکر شام،بسیار زیاد بود و حسان دید قدرت در هم شکستن آنها را ندارد، آماده پیکار تا مرز شهادت شد.از اسب پیاده شد و آیه 23 سوره احزاب را خواند که مضمونش این است:«بعضی از مؤمنان راستین،شربت شهادت نوشیدند و بعضی منتظرند، «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» ».سپس گفت:«آن کس که خود را آماده شهادت نکرده، در هنگامی که ما به مبارزه مشغولیم و دشمن نمی تواند فراریان را تعقیب کند،از شهر بیرون رود و آنها که آماده شهادت اند،با ما بمانند.گروه زیادی رفتند،او،با سی مرد پیاده،به مبارزه برخاست،تا همگی به افتخار شهادت نائل شدند. (1)

این حادثه تکان دهنده،قلب امام علیه السّلام را سخت آزرده ساخت و خطبه بالا را که بیانگر سوز درونی مولا و خشم فراوان او از کوتاهی مردم در امر جهاد با دشمنان اسلام است،بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که قبلا اشاره شد،این خطبه-که به خطبه جهاد معروف است-از مشهورترین خطبه های مولا امیر مؤمنان،محسوب می شود و تمام خطبه،بر محور جهاد دور می زند.

در بخش نخستین آن،اهمّیّت جهاد و آثار مهمّ آن،با بیان بسیار گویا و زیبا، تشریح و نیز پیامدهای ترک جهاد برای امّت ها،تبیین شده است.

در بخش دیگری،مردم کوفه را سخت ملامت می کند،سپس از حادثه دردناک حمله«سفیان غامدی»به شهر مرزی«انبار»و شهادت«حسان ابن حسان»-

ص: 133


1- 1) اقتباس از شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 85-87.

نماینده شجاع و باوفای امام-و سایر ویرانگری های او و لشکر شام خبر می دهد.

در بخش سوم،باز،سرزنش ها را متوجه مردم سست عراق در آن عصر و زمان، می سازد و آنها را سخت ملامت می کند.

در آخرین بخش،آمادگی کامل خود را برای جهاد با دشمن خونخوار و بی رحم و سوابق گذشته خویش را در امر جهاد،بیان می دارد.

در مجموع،روح حماسی فوق العاده ای،بر غلبه،حاکم است که هر شنونده ای را سخت تحت تأثیر قرار می دهد.

جالب این که شارح معروف نهج البلاغه،«ابن ابی الحدید»،در یکی از سخنان خود می گوید که:بسیاری از گویندگان،در باره اهمّیّت جهاد و تشویق به آن،سخن گفته اند،امّا همه آنها،خمیر مایه سخن خود را از کلام علی علیه السّلام گرفته اند.

سپس به خطبه معروف«ابن نباته»در باره جهاد اشاره می کند و آن را در برابر خطبه مولا علی علیه السّلام مانند شمشیر چوبین،در برابر شمشیر پولادین بر می شمرد و آنها را قابل مقایسه نمی داند. (1)

ص: 134


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 80.

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد،فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة،فتحه اللّه لخاصّة أولیائه،و هو لباس التّقوی و درع اللّه الحصینة،و جنّته الوثیقة، فمن ترکه رغبة عنه ألبسه اللّه ثوب الذّلّ،و شمله البلاء،و دیّث بالصّغار و القماءة،و ضرب علی قلبه بالأسهاب،و أدیل الحقّ منه بتضییع الجهاد،و سیم الخسف،و منع النّصف.

ترجمه

اما بعد(از حمد و ثنای الهی بدانید)جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی دوستان(خاص خود)گشوده است،و آن لباس تقوی،زره محکم خداوند و سپر مطمئن او است.هر کس آن را از روی بی اعتنایی(نه به خاطر عذر)ترک کند خدا لباس ذلّت و خواری در اندام او می پوشاند،بلا از هر سو او را احاطه می کند و گرفتار حقارت و پستی می شود،عقل و فهم او تباه می گردد و به خاطر تضییع جهاد حق از او گرفته می شود،در راه نابودی پیش می رود و از عدالت محروم می گردد!

شرح و تفسیر
جهاد دری از درهای بهشت

در این جمله های کوتاه که در نخستین فراز این خطبه آمده است فلسفه جهاد و آثار پر برکت آن در پنج جمله پر معنا بیان گردیده و سپس آثار شوم ترک جهاد،در

ص: 135

هفت جمله دیگر تشریح شده است.

در نخستین جمله در باره اهمیّت جهاد می فرماید:

«امّا بعد(از حمد و ثنای الهی)،جهاد دری از درهای بهشت است، «أمّا بعد، فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة» .

بدیهی است برای وصول به رحمت و رضوان خداوند و بهشت برین،اسباب مختلفی وجود دارد که در احادیث،به عنوان«درهای بهشت»معرفی شده که یکی از مهم ترین آنها،جهاد است.به همین دلیل،در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که پیغمبر فرمود:«للجنّة باب یقال له:«باب المجاهدین».یمضون الیه فاذا هو مفتوح و هم متقلّدون بسیوفهم،و الجمع فی الموقف،و الملائکة ترحّب بهم،بهشت،دری دارد به نام«باب المجاهدین»که آنان،به سوی آن حرکت می کنند و در را در برابر خود باز می بینند در حالی که شمشیرها را به کمر بسته اند.این،در حالی است که سایر مردم،در موقف حساب ایستاده اند و در انتظار حساب اند،(امّا مجاهدان،بدون حساب،به سوی بهشت می روند و در آستانه بهشت)،فرشتگان،به آنان تبریک می گویند». (1)

می دانیم که جهاد در اسلام،دو شعبه دارد:جهاد با دشمن بیرون و جهاد با نفس اماره.

نخستین جهاد را،«جهاد اصغر»و دومی را«جهاد اکبر»می گویند،امّا هر دو، دری از درهای بهشت محسوب می شود.بدون جهاد اکبر،کسی،به لقاء اللّه نمی رسد و بدون جهاد اصغر،سر بلندی در دنیا و آخرت،حاصل نمی گردد.

در دومین جمله می فرماید:«خداوند،آن در را به روی دوستان خاصّ خود گشوده است، فتحه اللّه لخاصّة أولیائه ».

درست است که جهاد با دشمن برون و درون،وظیفه همه مسلمانان است،ولی

ص: 136


1- 1) کافی،جلد 5،صفحه 2،کتاب الجهاد،باب فضل الجهاد،حدیث 2.

تنها،اولیای خاصّ الهی می توانند این دو طریق را با نیّت خالص و تا آخرین مرحله، بپیمایند و دیگران گاه با نیاتی آلوده و انتظار غنیمت و یا کسب نام و شهرت و یا امثال آن،در این میدان گام می نهند و تا آخرین مرحله پیش نمی روند.تنها،خاصّان اولیاء اللّه هستند که جهاد را،با خلوص نیّت،تا آخرین مرحله پیش می برند.آنها هستند که در برابر تمام مشکلات جهاد اکبر و اصغر،شکیبایی به خرج می دهند و در برابر تمام شدائد این راه،می ایستند و شیاطین جن و انس را با پایمردی خود،به زانو در می آورند.

بنا بر این،جای این اشکال که«چرا امام فرموده است:خداوند،باب جهاد را به روی خاصّان اولیائش گشوده،در حالی که می دانیم وظیفه همه مسلمانان است؟ باقی نمی ماند».

از این جمله،این نکته نیز استفاده می شود که اگر کسی از عهده جهاد اکبر و اصغر،هر دو،به خوبی برآید از خاصّان اولیاء اللّه خواهد بود.

در سومین و چهارمین و پنجمین توصیف در باره جهاد،می فرماید:«و آن،لباس تقوا،زره محکم خداوند و سپر مطمئن او است، «و هو لباس التّقوی و درع اللّه الحصینة،و جنّته الوثیقة» .

می دانیم لباس،هم مایه زینت و زیبایی انسان است و هم حافظ بدن او از گرما و سرما و آفات دیگری که در صورت عریان بودن بر بدن او وارد می شود.جهاد نیز مایه آبرو و عزّت و سربلندی اقوام و ملّت ها و پیشگیری از انواع آفات است همان گونه که در ادامه این خطبه،با تعبیر دیگری بیان شده است.اندام برهنه،زشت و بدن نما و کاملا آسیب پذیر است.قوم و ملّتی که جهاد را ترک کنند،ذلیل و سر به زیر و آسیب پذیر خواهند بود.

امّا چرا«لباس»در اینجا،به«تقوا»اضافه شده؟ممکن است از این نظر باشد که حفظ اصول تقوا،بدون امنیت ممکن نیست،همان گونه که امنیت،بدون جهاد

ص: 137

حاصل نمی شود.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد که اشاره به آیه 26،سوره اعراف، دارد که بعد از ذکر لباس ظاهر به عنوان یک نعمت الهی می فرماید: «وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ» ،لباس تقوا از لباس ظاهر هم بهتر و کارسازتر است.

بنا بر این،منظور این است که لباس تقوا که در قرآن به آن اشاره شده،مصداق کاملش همان جهاد است که از تمام جوانب،جامعه را در امن و امان قرار می دهد، (1)و مایه حسن و زیبایی است.

حضرت،در جمله بعد،جهاد را به«زره محکم»و در جمله سوم،به«سپر مطمئن»تشبیه کرده است که هر دو،از وسائل دفاعی در جنگ است همان گونه که در نبردهای قدیم،کسانی که زره در تن و سپر در دست نداشتند از ضربات دشمن در امان نبودند،قوم و ملّتی که جهاد را ترک کند در برابر ضربات دشمن بسیار ناتوان و آسیب پذیر خواهد بود.

این تعبیر،ممکن است اشاره به این حقیقت باشد که مقصود از جهاد،هجوم بردن بر دیگران و توسعه طلبی و غصب اموال و تحمیل عقیده نیست،زیرا معتقدیم که منطق اسلام و قرآن،آن قدر نیرومند است که بدون نیاز به شمشیر،پیش می رود.

بنا بر این جهاد،برای حفظ جامعه اسلامی و از بین بردن موانع راه تبلیغ و موانع آزادی بیان تشریع شده است.

در جنگ های امروز،گر چه سپرها و زره های سابق کنار گذاشته شده،ولی وسائل دیگری که بسیار کامل تر از آن،مانند زره پوش ها و نفربرها و سنگرهای بسیار محکم است،جانشین آن گردیده است و نیز در برابر حملات شیمیایی،لباس های مخصوصی تهیه شده است که انسان ها را در برابر چنین تهاجمی،حفظ کند.

ص: 138


1- 1) توجه داشته باشید که در تفسیر نخست،اضافه«لباس التّقوی»از قبیل اضافه لامیه است و در تفسیر دوم اضافه بیانی.

این نکته نیز قابل توجه است که آنچه در تفسیر این جمله ها در باره جهاد اصغر (دشمن خارجی)گفته شد،در مورد جهاد اکبر(جهاد با نفس)نیز صادق است،زیرا اگر جهاد با نفس نباشد،قلب و جان انسان در برابر تهاجم شیطان،سخت آسیب پذیر خواهد بود.

سپس امام علیه السّلام به جنبه های منفی ترک جهاد پرداخته و به هفت نکته،در عبارات کوتاه و پر معنا،اشاره می فرماید که هر کدام از آنها،اشاره به یکی از پیامدهای منفی جهاد دارد:

نخست این که هر کس،آن را از روی بی اعتنایی ترک گوید،خداوند لباس ذلّت و خواری بر تنش می پوشاند.(و همان گونه که لباس،بر تمام بدن احاطه می کند،ذلّت و خواری،تمام زندگی او را فرا می گیرد)، فمن ترکه رغبة عنه ألبسه اللّه ثوب الذّلّ.

تعبیر به«رغبة عنه»اشاره به این است که افرادی،بر اثر عذر و ناتوانی و بیماری و نقص عضو،قادر به جهاد نیستند،از این حکم مستثنایند،همان گونه که در آیات قرآن نیز به آن اشاره شده است. (1)

دوم این که:بلا،از هر سو،او را احاطه می کند، (و شمله البلاء) .

چرا که چنین شخص یا جامعه ای،به خانه یا شهر بی دفایی می ماند که حیوانات درنده و موجودات موذی،از هر سو،به آن هجوم می آورند و براحتی در آن وارد می شوند.آری،دیوار پولادین جهاد است که جلو این گونه بلاها را می گیرد و انسان های درنده خو و موذی را،دور می سازد.

سوم این که:«چنین کسی،گرفتار حقارت و پستی می گردد، و دیّث (2)

ص: 139


1- 1) سوره توبه،آیه 91-92.
2- 2) دیّث،از مادّه«دیث»به معنای«خوار و ذلیل و رام»است و افراد بی غیرت و بی اعتنا به وضع عفت خانواده خود را،از این جهت،«دیوث»گفته اند که تن به عمل ذلیلانه و حقارت آفرین می دهند.

بالصّغار (1)و القماءة (2).

چرا حقیر و پست نشود،در حالی که سرمایه عظمت و سربلندی،یعنی جهاد را، از کف داده و تهی دست باقی مانده است؟ درست است که این جمله،با جمله نخست،قریب المعنی است،ولی تفاوت ظریفی با آن دارد.در آنجا،سخن از ذلّت است و در اینجا،سخن از حقارت و پستی.

این دو مفهوم،مختلفند ولی لازم و ملزوم هم. چهارمین مصیبتی که دامن ترک کننده جهاد را می گیرد این است که«عقل و فهم او تباه می شود، و ضرب علی قلبه بالأسهاب (3)».

افراد ضعیف و ناتوان و مغلوب و شکست خورده،دائما،گرفتار توهّم اند و ارزیابی واقعیات،آن چنان که هست برای آنها مشکل است.وحشت از دشمن،سبب می شود که گرفتار کابوسی از تخیّلات هولناک گردند،یا این که برای پیروزی،دست به دامن خرافات بزنند و به جای جست و جوی پیروزی در سایه شمشیرها در میدان نبرد،مثلا به ساحران و جادوگران پناه ببرند.این طور افراد،در طول تاریخ، نمونه های متعددی دارد.روشن است که تنها،افراد ضعیف و ناتوان،به این امور خرافی پناه می برند،ولی مجاهدان شجاع،از این موهومات،بیگانه اند.

پنجم این که«به خاطر ضایع کردن جهاد،حق،از او گرفته می شود، و أدیل (4)الحقّ منه بتضییع الجهاد »،چرا که-همان گونه که در ضرب المثل معروف آمده است-حق،گرفتنی است و نه دادنی.زورگویان جهانخوار و غاصبان طغیانگر هرگز حق را به صاحبان حق نسپرده اند،بلکه باید قوی شد و حقّ خویش را از چنگال آنها گرفت.

ص: 140


1- 1) صغار،در اینجا،به معنای«ذلت و پستی»است.
2- 2) قماءة،نیز به معنای«کوچکی و ذلت»آمده است.
3- 3) اسهاب،به معنای«کم عقلی و پر حرفی»است و در خطبه بالا،اشاره به همان معنای نخست است.
4- 4) أدیل،از مادّه«دولة»به گفته مقاییس،به دو معنا آمده:یکی«تحول و جابه جایی»و دیگر«ضعف و سستی»،در این جا به همان معنای نخست است.

در کلمات مبارک امام علیه السّلام در خطبه 29 آمده است که:(لا یدرک الحقّ الاّ بالجدّ)،حق،جز با تلاش به دست نمی آید.

ششم این که:«چنین کسی،به راه محو و نابودی کشانده می شود، و سیم الخسف ».با توجه به این که خسف و خسوف،به محو شدن نور ماه گفته می شود و نیز فرو رفتن و ناپدید شدن در زمین،و«سیم»از مادّه«سوم»به معنای«دنبال چیزی حرکت کردن»آمده است،مفهوم جمله،چنین می شود که تارکان جهاد،در واقع،در طریق محو و نابودی خویش گام برمی دارند.و در طول تاریخ،کرارا،دیده شده که اقوام و ملّت هایی بر اثر سستی در جهاد،خود و کشورشان از صفحه جهان محو شدند. (1)

هفتم این که«از عدالت محروم می گردد، (و منع النّصف) (2)دلیل این معنا،روشن است،زیرا،طرفداران عدالت،غالبا،در اقلیتند.اگر در اقلیّت کمی نباشند،از نظر کیفیّت و قدرت،در اقلیت هستند.به همین دلیل، سلطه گران سود پرست،تا آنجا که به اصطلاح،کاردشان ببرد،پیش می روند و حقوق ملت های مظلوم را پایمال می کنند و پیوسته بر مال و جاه و جلال خود می افزایند.

ملت های مظلوم و ستمدیده،تنها،در سایه جهاد می توانند عدالت اجتماعی را تحقّق بخشند و از فشار ظلم و ستم آنان برهند.

به این ترتیب،می بینیم که امام،در این چند خط از خطبه،چه حقایق مهمی را در باره آثار بزرگ جهاد در سرنوشت جوامع انسانی،بیان کرده و ترسیمی بسیار منطقی از مسأله جهاد و فلسفه آن را نشان داده است.

ص: 141


1- 1) جمعی از شارحان نهج البلاغه،این جمله را به معنای«به ذلت کشانده شدن»تفسیر کرده اند که در واقع،از قبیل تکرار و تأکید نسبت به جمله های گذشته می شود،ولی آنچه را در متن آوردم،ضمن این که با متون لغت کاملا سازگار است،معنای جدیدی را در بر دارد که مانع از تکرار خواهد بود.و به همین دلیل، مناسب تر است.
2- 2) نصف و انصاف،از یک ریشه است و به معنای«عدالت»است.

این تحلیل ها،نشان می دهد که جهاد،نه تنها به خاطر پاداش های معنوی سرای دیگر،بلکه به خاطر ارزش هایی که در همین زندگی دنیوی می آفریند،باید مطلوب همه باشد.چه کسی است که طالب ذلّت و تحقیر و پستی و غصب حقوق،و سرانجام،محو از صفحه روزگار شدن باشد؟اگر با این امور مخالفیم،پس باید دامن همّت بر کمر زنیم و به پا خیزیم و جهاد کنیم و همین نتایج گرانبها است که تحمّل مشکلات جهاد را بر ما آسان می سازد،مانند تحمّل تلخی داروی شفا بخش.

نکته ها
1-جهاد،رمز عظمت و سربلندی ملّت ها است

در باره جهاد،سخن بسیار زیاد است و با توجه به این که امام علیه السّلام در خطبه های نهج البلاغه کرارا به این مسأله مهم اشاره فرموده.ما هم مجال زیادی داریم که در این باره،بحث های زیادی داشته باشیم.آن چه را در اینجا به عنوان یک اصل اساسی باید یادآور شویم،این است که جهاد،قانون حیات و زندگی است و هر موجود زنده ای،تا زمانی به زندگی خود ادامه می دهد که مشغول جهاد است و آن روز که جهاد را رها کند،مرگ او آغاز می شود.

گیاهان،با آفات گوناگونی روبرو هستند و برای زنده ماندن خود با آنها پیکار می کنند.ریشه های درختان،برای به دست آوردن آب و آذوقه،دائما،در اعماق زمین در حرکتند.و هر گاه با موانع سختی،مانند یک قطعه سنگ روبرو شوند، سعی می کنند که آن را بشکنند و پیش بروند و اگر قدرت شکستن آن را نداشته باشند،آن را دور می زنند و به راه خود ادامه می دهند.انواع جانداران برای زنده ماندن با موانع حیات خود پیکار می کنند.پرندگانی را می شناسیم که برای مبارزه کردن با محیط،اقدام به مهاجرت های طولانی کرده و گاه،فاصله قطب شمال تا جنوب را طی می کنند.

ص: 142

در درون بدن انسان،در مسیر گردش خون او،یک صحنه بزرگی از جهاد دیده می شود.سربازان مدافع تن-که«گلبول های سفید»نامیده می شوند-در تمام طول عمر انسان،مشغول پیکار با دشمنان خارجی،یعنی میکروب ها و ویروس هایی هستند که از طریق آب و غذا و هوا و خراش های پوست بدن،وارد این کشور می شوند.این سربازان مدافع و سخت کوش،از طریق الهام آفرینش،با انواع جنگ های فیزیکی و شیمیایی،آشنا هستند و دشمن را با وسائل مختلف،در هم می کوبند و سلامت انسان را تأمین می کنند.

اگر به سببی از اسباب،این نیروی دفاعی از کار بیفتد،در زمان بسیار کوتاهی انواع بیماری ها،به سراغ انسان می رود.بیماری بسیار خطرناک«ایدز»،چیزی جز از کار افتادن این نیروی دفاعی نیست.و به همین دلیل،مبتلایان به این بیماری وحشتناک،در زمان کوتاهی،مورد تهاجم بیماری های سخت و سنگینی قرار می گیرند.

کوتاه سخن این که جهاد،رمز حیات و ضامن سعادت و سبب پیروزی و موفقیّت و عامل سربلندی و عزت است،امّا جهادی که در مسیر حق و عدالت قرار گیرد که غیر از آن،تجاوز است و ظلم و جنایت.

به همین دلیل،در آیات قرآن مجید و روایات و از جمله در خطبه بالا،اهمّیتی به جهاد داده شده است که به کم تر چیزی داده شده،به خصوص اگر جهاد را به معنای گسترده و در مورد جهاد با دشمن درون و بیرون تفسیر کنیم که تمام برنامه های الهی و دینی را فرا می گیرد.در حدیث پر معنایی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در اهمیّت جهاد می خوانیم:«من ترک الجهاد ألبسه اللّه ذلاّ فی نفسه و فقرا فی معیشته و محقا فی دینه،کسی که جهاد را ترک کند،خداوند،لباس ذلّت بر او می پوشاند و در زندگی مادّی نیز گرفتار فقر و تنگدستی می شود و دین او بر باد

ص: 143

می رود. (1)» از این حدیث،به خوبی،استفاده می شود که ترک جهاد،هم زندگی معنوی انسان را به خطر می افکند و هم زندگی مادّی او را.

در حدیث دیگری،از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که این جمله را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل فرمود:«اغزوا تورثوا أبنائکم مجدا،پیکار کنید تا برای فرزندان خود،مجد و عظمت به ارث بگذارید. (2)».

در کلمات قصار نهج البلاغه،در آنجا که فلسفه احکام را بیان می فرماید، می خوانیم:و الجهاد عزّا للاسلام، (3)خداوند،جهاد را،سبب عزت و سربلندی اسلام و(مسلمانان)قرار داده است.

در زمینه جهاد،مطالب فراوان دیگری نیز هست که در ذیل خطبه های مختلف نهج البلاغه،به خواست خدا،مطرح خواهد شد.

2-آیا جهاد اسلامی فقط دفاعی است؟!

سال ها است که این سؤال در میان دانشمندان اسلام مطرح است.گروهی،سعی دارند که تمام غزوات زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در شکل دفاعی توجیه کنند،تا مبادا، اسلام،متهم شود که با زور شمشیر می خواهد تعلیمات خود را به کرسی بنشاند!یا به تعبیری دیگر،مبادا اسلام را به کشور گشایی و توسعه طلبی نظامی متهم سازند! در مقابل،افرادی اصرار دارند که غزوات اسلامی را،به دو دسته تقسیم کنند و بگویند که بخشی تهاجمی بوده و بخشی دفاعی و حتّی این دو بخش را برای مسلمانان امروز نیز ثابت می شمارند و معتقدند که اسلام،وظیفه دارد اقوامی را که در فشارند و تحت سیطره ظالمانند،آزاد سازد و این در واقع،نوعی تهاجم است و نیز وظیفه دارد که راه را برای تبلیغات منطقی خود بگشاید و موانع را،هر چند با

ص: 144


1- 1) بحار الانوار،جلد 98،صفحه 9.
2- 2) اصول کافی،جلد 5،صفحه 8.
3- 3) کلمات قصار،کلمه 252.

توسل به قدرت نظامی باشد،از سر راه بردارد و این،نوع دیگری از تهاجم است.

در اینجا،نظر سومی وجود دارد و آن این که طبیعت جنگ در اسلام،طبیعت دفاعی است،ولی گاه مسائل دفاعی،تهاجم را ضروری می سازد.

مثلا،همان مسأله دفاع از مظلومان در بند،یا به تعبیر امروز،مداخله بشر دوستانه،گر چه در ظاهر شکل تهاجمی دارد،امّا در واقع دفاع از گروهی است که تحت ستم واقع شده اند و جزیی از جامعه بزرگ انسانی هستند و دفاع از آنها،بر سایر انسان های متعهّد و مؤمن لازم است.

نیز،تهاجم در مورد دوم-یعنی گشودن راه برای آزادی تبلیغات منطقی-نیز نوعی دفاع در مقابل موانع است،یعنی،اگر دشمن،مانعی بر سر راه ایجاد کند، اسلام،اجازه درگیری را با او می دهد.

تعبیراتی که در جمله های نخستین این خطبه دیده می شود،همه،دلیل روشنی بر دفاعی بودن طبیعت جهاد است،چرا که در یک جا،جهاد به لباس،و در جای دیگر به زره،و در جای سوم به سپر تشبیه شده است و می دانیم که این هر سه،در واقع از وسایل دفاعی است.

در جمله های آینده نیز اشارات لطیفی به جملات تهاجمی که در واقع،جنبه دفاعی دارد،به چشم می خورد از جمله این که می فرماید:(قلت لکم:اغزوهم قبل أن یغزوکم)،من به شما گفتم:پیش از آن که آنان به شما حمله کنند،شما به آنها حمله کنید،(یعنی حمله برای پیشگیری از حملات دشمن).

این قانون کلی،تنها یک استثناء می تواند داشته باشد و آن،پیکار و مبارزه است برای محو بت پرستی،چرا که اسلام بت پرستی را بزرگترین خطر برای جامعه انسانی،از نظر معنوی و مادّی،می داند و اجازه می دهد که برای از بین بردن بت پرستی-در صورتی که تبلیغات منطقی مؤثر نیفتد-دست به جهاد ببرند.

شک نیست که ممکن است جهانخواران و دولت های زورگو و ستمگر،از مسأله

ص: 145

دفاع از مظلومان یا مبارزه با انحطاط فرهنگی و فکری،به عنوان وسیله ای برای سرپوش گذاشتن بر اهداف تجاوز طلبانه خود استفاده کنند،ولی هرگز ارزش این مفاهیم کاسته نمی شود.سوء استفاده از عناوین و مفاهیم مقدّس،چیزی است که همیشه در جهان بوده است.

برای توضیح بیشتر در باره اهداف جهاد در اسلام،می توانید به تفسیر نمونه، جلد دوم،ذیل آیه 193 سوره بقره،مراجعه فرمایید.

ص: 146

بخش دوم

اشاره

ألا و إنّی قد دعوتکم إلی قتال هؤلاء القوم لیلا و نهارا،و سرّا و إعلانا و قلت لکم:اغزوهم قبل أن یغزوکم،فو اللّه!ما غزی قوم قطّ فی عقر دارهم إلاّ ذلّوا.فتواکلتم و تخاذلتم حتّی شنّت علیکم الغارات و ملکت علیکم الأوطان.و هذا أخو غامد و قد وردت خیله الأنبار و قد قتل حسّان بن حسّان البکریّ و أزال خیلکم عن مسالحها،و لقد بلغنی أنّ الرّجل منهم کان یدخل علی المرأة المسلمة،و الأخری المعاهدة فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها،ما تمتنع منه إلاّ بالاسترجاع و الاسترحام ثمّ انصرفوا وافرین ما نال رجلا منهم کلم،و لا أریق لهم دم،فلو أنّ امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما،بل کان به عندی جدیرا.

ترجمه

آگاه باشید!من،شب و روز،پنهان و آشکار،شما را به مبارزه با این گروه(معاویه و حاکمان شام)فرا خواندم و گفتم پیش از آن که آنها با شما نبرد کنند،با آنان بجنگید (و به استقبال آنها به بیرون مرزها بروید)به خدا سوگند!هر زمان،قوم و ملّتی در درون خانه اش،مورد هجوم دشمن قرار گرفته،ذلیل و خوار شده است،امّا شما،هر کدام،مسئولیت را به گردن دیگری انداختید و دست از یاری هم برداشتید تا آن که مورد هجوم پی در پی دشمن واقع شدید و سرزمین هایتان از دست رفت.(اکنون بشنوید یکی از فرماندهان لشکر غارتگر شام)اخو غامد(سفیان بن عوف-از قبیله

ص: 147

بنی غامد-)به شهر انبار،حمله کرده و لشکر او،وارد آن شهر شده اند و حسّان بن حسّان بکری(فرماندار و نماینده من)را کشته و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است.به من خبر رسیده است که یکی از آنها،به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمان دیگری که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده،وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره های آنان را از تنشان بیرون آورده است،در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع از خود،جز گریه و زاری و التماس نداشته اند!آنها(بعد از این همه جنایات)،با غنائم فراوانی،به شهر و دیار خود بازگشته اند بی آن که حتی یک نفر از آنان آسیب ببیند یا خونی از آنها ریخته شود.اگر به خاطر این حادثه (بسیار دردناک)،مسلمانی از شدّت تأسّف و اندوه بمیرد،ملامتی بر او نیست،بلکه به نظر من،سزاوار است.

شرح و تفسیر
اگر کسی از این غصّه بمیرد سزاوار است!

در این فراز از خطبه امام علیه السّلام بعد از ذکر آن مقدّمه کوتاه و بسیار پر معنا و پر محتوا، وارد ذی المقدمه می شود و انگشت روی یک نمونه بارز از پیامدهای شوم ترک جهاد گذارده،می فرماید:«آگاه باشید!من شب و روز،پنهان و آشکار شما را به مبارزه با این گروه(معاویه و حاکمان شام)فرا خواندم و گفتم پیش از آن که آنها با شما نبرد کنند،با آنان بجنگید، ألا و إنّی قد دعوتکم إلی قتال هؤلاء القوم لیلا و نهارا،و سرّا و إعلانا و قلت لکم:اغزوهم قبل أن یغزوکم ».

گفتم که در طبیعت این گروه ظالم و ستمگر،تجاوزگری نهفته است و هر زمان که فرصت پیدا کنند،از کشتن بی گناهان و اسیر کردن زن و فرزند و غارت کردن اموالتان،دریغ نمی ورزند،پس عقل و شرع به شما اجازه می دهد که توطئه های آنها را در نطفه خفه کنید و قدرت آنان را قبل از تهاجمشان در هم بشکنید و آتش فتنه را بدین وسیله خاموش کنید.

ص: 148

حضرت،سپس به استدلال مهم و روشنی در این زمینه پرداخته و می فرماید:«به خدا سوگند!هر زمان،قوم و ملّتی،در درون خانه اش،مورد هجوم دشمن قرار گرفته،ذلیل و خوار شده است، «فو اللّه!ما غزی قوم قطّ فی عقر (1)دارهم إلاّ ذلّوا.» روشن است آنهایی که در درون خانه خود،مورد تهاجم دشمن قرار می گیرند،به آسانی روحیه خود را از دست می دهند و احساس شکست می کنند و همین امر،به شکست آنها می انجامد.

از سوی دیگر مهاجم،هیچ گاه رعایت حفظ مصالح خانه و کاشانه و شهر و دیار قومی را که مورد هجوم واقع شده اند نمی کند،می زند و می کوبد و ویران می کند و پیش می آید،ولی صاحب خانه ناچار است این امور را رعایت کند،چرا که سرمایه های او را تشکیل می دهد و همین گونه ملاحظات،فعّالیت آنها را محدود می کند و ای بسا منجر به شکست می شود.

هنگامی که جمعیّتی در خانه خود مورد هجوم قرار می گیرد،زن و فرزندان و کودکان در لابه لای جنگجویان قرار می گیرند.مهاجم،بی پروا خون می ریزد و پیش می آید،ولی صاحب خانه،مجبور به رعایت مسائل انسانی مربوط به خویش است.

این امر نیز کار او را به کندی می کشاند.

مجموع این امور و اموری دیگر،دلیل بر شکست قومی است که در خانه خود مورد تهاجم قرار گیرند.به همین دلیل،در غزوات اسلامی،همیشه(جز در بعضی از موارد استثنایی که شرایط خاصی وجود داشته،مانند جنگ احزاب)دستور داده می شد که جنگجویان،به خارج شهر و به استقبال دشمن بروند.

سپس امام علیه السّلام به عنوان نتیجه گیری می فرماید:«ولی شما،هر کدام،مسئولیت را به گردن دیگری انداختید و دست از یاری هم برداشتید تا آنجا که مورد هجوم

ص: 149


1- 1) «عقر»(بر وزن ظهر)به معنای«اساس و ریشه هر چیزی»است.و این که به پی کردن شتر،عقر(بر وزن ضرب)گفته می شود،به خاطر این است که اساس و ریشه آن را می زنند،به طوری که شتر تعادل خود را از دست می دهد و به روی زمین می افتد.

پی در پی دشمن واقع شدید و سرزمین هایتان از دست رفت، (فتواکلتم (1)و تخاذلتم حتّی شنّت (2)علیکم الغارات و ملکت علیکم الأوطان) .

تواکل،در اصل واگذاری هر کس کار خود را به دیگری است.و به تعبیری دیگر، مفهومش این است که هر کس مسئولیت را از خود سلب کند و بر عهده دیگری بگذارد و در نتیجه میدان خالی شود.تخاذل،این است که هر کسی از یاری دیگری چشم بپوشد و او را به حال خود رها سازد،در نتیجه،رشته اتّحاد گسیخته شود و دشمن،بی آن که احساس رادع و مانعی کند،حمله ور شود و این یکی از بدترین و زشت ترین صفات در جوامع بشری است که افراد،مسئولیت ها را از خود سلب کرده به گردن دیگران بیندازند و هر کس به کار خویش پردازد و اگر برادر یا برادرانش مورد تهاجم قرار گیرند،آنها را تنها بگذارد.و نتیجه این کار،همان است که مولا در سخن بالا فرموده است،یعنی دشمن جسور می شود و پی در پی حمله می کند و شهرها و آبادی ها یکی بعد از دیگری،در برابر او سقوط می کند.

سپس امام علیه السّلام به عنوان بیان یک شاهد زنده عینی،به شرح ماجرای دردناک حمله اخو غامد،(سفیان بن عوف غامدی)پرداخته،چنین می فرماید:

(اکنون بشنوید یکی از فرماندهان لشکر غارتگر شام)اخو غامد،به شهر انبار حمله کرده و لشکریان او وارد آن شهر شده اند،حسّان بن حسّان بکری،(فرماندار و نماینده من)را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است، (و هذا أخو غامد و قد وردت خیله الأنبار و قد قتل حسّان بن حسّان البکریّ و أزال خیلکم عن مسالحها) .

با توجه به این که«مسالح»جمع«مسلحه»به معنای«مرزی»است-به خاطر این که در آنجا اسلحه جمع آوری می کنند و مرزداران به وسیله آن به پاسداری

ص: 150


1- 1) «تواکلتم»از مادّه«وکل»به معنای این است که دو یا چند نفر،هر کدام،کار خود را به هم موکول کنند.
2- 2) «شنّت»از مادّه«شنن»به معنای«خشکی و کهنگی»است،سپس در هر موردی که آب یا مانند آن به صورت پراکنده و از هر طرف فرو ریزد،اطلاق شده است،همانند مشک کهنه ای که پاره شود و آب درون آن،متفرق و پراکنده گردد.جمله(شنّت علیکم الغارات)اشاره به حملات پراکنده و پی در پی می باشد که از سوی غارتگران شام به نواحی مختلف عراق صورت می گرفت.

می پردازند-روشن می شود که شهر انبار،در نزدیکی مرز عراق و شام بوده و اخو غامد به آن حمله ور گردیده و تعبیر«أزال خیلکم عن مسالحها»،نشان می دهد که بدون مقاومت مهمّی از مرز گذشته است.شرح این ماجرا،در آغاز خطبه گذشت.

سپس امام علیه السّلام از میان جنایات اخو غامد و لشکر غارتگرش،انگشت روی نقطه حسّاس و بسیار دردناکی گذاشته و می فرماید:

به من خبر رسیده است که یکی از آنها،به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمان دیگری که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده،وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره های آنان را از تنشان بیرون آورده است،در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع از خود،جز گریه و زاری و التماس نداشته اند! و لقد بلغنی أنّ الرّجل منهم کان یدخل علی المرأة المسلمة،و الأخری المعاهدة فینتزع حجلها (1)و قلبها (2)و قلائدها (3)و رعثها (4)،ما تمتنع منه إلاّ بالاسترجاع و الاسترحام.

اشاره به این که احدی از مسلمانان آنجا به دفاع این زن مسلمان و زن غیر مسلمانی که در پناه اسلام بوده،برنخاسته است!گویی،خاک مرگ بر سر همه آنها پاشیده بوده اند که چنین ننگ آشکاری را برای خود پذیرفته اند،هم اموالشان به یغما رفته و هم نوامیسشان مورد تعرّض قرار گرفته و هم پناهندگانشان مورد ظلم و ستم واقع شده اند.

این نکته قابل توجه است که واژه«استرجاع»در کلمات مفسران نهج البلاغه،به

ص: 151


1- 1) «حجل»(بر وزن فعل)و«حجل»(بر وزن فصل)به معنای«خلخال،همان زینتی که زن های عرب در مچ پا می کردند و حجله-که صحیح آن حجله(بر وزن عجله)است-به معنای اطاق مخصوص عروس است که آن را زینت می کنند و می آرایند.
2- 2) «قلب»(بر وزن قفل)به معنای«دستبند»و در اصل،از مادّه«قلب»،به معنای«دگرگونی»گرفته شده است.این،شاید به این دلیل باشد که دستبند،در دست انسان دائما در حرکت است.
3- 3) «قلائد»جمع«قلادة»(بر وزن اجاره)به معنای«گردنبند»است و به هر چیزی که چیز دیگری را احاطه کند،اطلاق می شود.
4- 4) «رعث»(بر وزن شتر)جمع«رعث»(بر وزن رأس)به معنای«گوشواره»است.

دو معنا تفسیر شده:نخست به«گریه و زاری که توأم با هق هق و رفت و آمد صدا در گلو»است و دیگر گفتن کلمه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» که معمولا در مصائب سخت که کاری از دست انسان ساخته نیست،گفته می شود.

حضرت،سپس می افزاید:«آنها بعد از این همه جنایات،با غنائم فراوانی به شهر و دیار خود بازگشته اند بی آن که حتّی یک نفر از آنان آسیب ببیند یا قطره خونی از آنها ریخته شود، ثمّ انصرفوا وافرین ما نال رجلا منهم کلم، (1)و لا أریق لهم دم.

و در نتیجه گیری نهایی این جمله کوبنده را بیان می فرماید که«اگر به خاطر این حادثه(بسیار دردناک)مسلمانی از شدت تأسف و اندوه بمیرد،ملامتی بر او نیست،بلکه به نظر من سزاوار است، (فلو أنّ امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما،بل کان به عندی جدیرا) .

امام علیه السّلام در این بیان گویا از مطلبی که اعماق او را می سوزاند،پرده بر می گیرد و آن این که چرا مسلمان با ایمان،آن قدر در برابر حوادث،سستی به خرج دهد که دشمن،بدون هیچ رادع و مانعی،به سرزمین او حمله کند اموال او را به غارت برد، حتی متعرّض نوامیس او شود و بدون کمترین ضایعات،با دست پر،به خانه خود برگردد؟!آری هیچ مسلمان غیرتمندی نمی تواند چنین حادثه دردناکی را تحمّل کند و اگر کسی از غصه و اندوه بمیرد،جای سرزنش نیست.

جالب این که تجاوز به حریم و گرفتن زینت آلات زنان مسلمان و غیر مسلمان و هتک احترام آنها در یک ردیف شمرده شده و این نشان می دهد که اوّلا اسلام،تا چه حدّ برای نوامیس مردم اهمّیّت قائل است و ثانیا،تا چه اندازه خود را متعهد به دفاع از اقلیت هایی که در پناه اسلام زندگی می کنند می داند.به هر حال مقصود امام علیه السّلام بیان عمق فاجعه ای است که انجام شده است.

بدیهی است این سخن،ویژه دیروز و زمان های گذشته و حمله لشکر معاویه به

ص: 152


1- 1) کلم،به معنای«زخم و جراحت»است.

شهر انبار نبوده و نیست،بلکه یک قاعده کلّی است که در زندگی مسلمانان امروز و فردا نیز صادق است.گویی امام علیه السّلام مسلمانان امروز را که مورد تهاجم شرق و غرب غارتگر قرار گرفته و اموال و نوامیس شان را به خطر انداخته اند و در دفاع از خود در برابر این خونخواران و غارتگران،سستی به خرج می دهند،مخاطب ساخته و همین سخنان را برای آنها بازگو می کند که اگر مرد مسلمانی،از تجاوز دژخیمان به سرزمین های مقدّس اسلامی و تجاوز به قبله نخست آنها و غارت منابع و اموال و هتک نوامیس و اعراضشان،از اندوه و غصه بمیرد،در خور سرزنش نخواهد بود.

نکته ها
1-شکست و پیروزی بی دلیل نیست

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام با آن فکر نافذ و روح بلند و ممارست مستمر در مسائل مربوط به جنگ و پیروزی و شکست،انگشت روی چند عامل مهم گذارده که سزاوار است همه فرزندان مکتبی امام،به آن توجه کنند.او می فرماید:یکی از عوامل مهم شکست،حالت انفعالی به خود گرفتن و اجازه تهاجم به دشمن دادن است،تا آنجا که وارد خانه آنها شود.این،یک واقعیت غیر قابل انکار است و دلایل آن را به هنگام تفسیر خطبه شرح دادیم.

عامل دیگر،تواکل،به معنای«مسئولیت را به گردن هم انداختن»است.اگر در اجتماع،هر کسی وظیفه خود را به خوبی انجام دهد و گناه خود را به گردن دیگری نیندازد و سهم خویش را در مسئولیت ها بپذیرد،ناکامی و شکست،کمتر واقع می شود.بدبختی از آنجا شروع می شود که هر کس از زیر بار مسئولیت خود فرار کند و دیگری را مقصّر بشمارد،در چنین جامعه ای همه مقصرند و همه گنهکار و شکست آنها در برابر دشمنان غیر منتظره نیست.

عامل سوم،تخاذل است و آن این که هر کسی که گرفتار حادثه ای می شود، دیگران،حادثه را مربوط به خود او بدانند و به یاریش نشتابند.اگر حمله به این شهر

ص: 153

می شود،مردم شهرهای دیگر به یاری شهر مورد تهاجم نشتابند.بدیهی است در حادثه متقابل نیز اهل شهر دوم به یاری شهر نخست نخواهند آمد و نیز محلات یک شهر،همه به صورت واحدهای جداگانه در می آیند و با این تجزیه پیروزی دشمن مهاجم مسلّم است.

ولی اگر حالت انفعالی مبدّل به حالت تهاجمی شود و مسلمانان بر دشمنان پیشی بگیرند و هر کدام سهم خود را در مسئولیت اجتماعی و دفاع از کیان اسلام و کشورهای اسلامی بر عهده بگیرند و هر گاه بخشی از کشور عظیم اسلام مورد تهاجم واقع شود همه کشورهای اسلامی،یکپارچه برخیزند و به یاری بشتابند،به یقین پیروزی با آنها خواهد بود.

در خطبه 166 نیز به بخشی از این مطلب اشاره شده است:(أیّها النّاس!لو لم تتخاذلوا عن نصر الحقّ و لم تهنوا عن توهین الباطل لم یطمع فیکم من لیس مثلکم و لم یقو من قوی علیکم)،ای مردم!اگر دست از حمایت هم در یاری حق برنمی داشتید و در تضعیف باطل،سستی نمی کردید،هیچ گاه،آنان که در پایه شما نیستند،در شکست شما طمع نمی کردند و هیچ نیرومندی،بر شما غالب نمی شد.

2-حمایت از اقلیت های مذهبی

ممکن است بعضی تصور کنند که مسأله احترام به اقلیت های مذهبی که در پناه اسلام،جان و مالشان محفوظ شمرده شده و نیز حمایت از آنها،تنها یک شعار است،ولی توجه به مسائل مربوط به آنها در فقه اسلامی و تعبیراتی مانند تعبیر امام علیه السّلام در این خطبه،نشان می دهد که اسلام،دقیقا خود را حامی آنها می شمرد و ما دام که دست به پیمان شکنی و اعمالی بر ضد اسلام نزده اند،جان و مال و حیثیت و آزادی شان،محفوظ است.

در این فراز خطبه،امام علیه السّلام شدیدا از این مسأله ناراحت است که چرا غارتگران

ص: 154

شام،زیور آلات زنان یهودی یا نصرانی را که در پناه اسلام می زیسته اند،به یغما برده اند حتّی آنها را در کنار زنان مسلمان قرار می دهد و نسبت به هر دو،شدیدا اظهار نگرانی و ناراحتی می کند که چرا حرمت آنها شکسته شده و زیورآلاتشان غارت گردیده؟!و مردم عراق را به خاطر سستی و تنبلی در برابر این غارتگران، شدیدا،ملامت و سرزنش می کند.

3-غیرت دینی

منظور از غیرت دینی،این است که انسان،در برابر تخلّفاتی که از مسیر حق و عدالت و احکام الهی می شود،خاموش ننشیند و بی تفاوت از کنار آنها نگذرد بلکه تخلّف،هر چه شدیدتر باشد،جوش و خروش او بیشتر گردد.کسانی که خونسرد و بی رمق،از مقابل این امور می گذرند،فاقد غیرت دینی هستند.

قرآن مجید،در باره بعضی از جنگجویان با ایمان که فاقد وسائل لازم برای شرکت در میدان جنگ بودند،می فرماید: «وَ لا عَلَی الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ» (1)،بر کسانی که وقتی نزد تو آمدند که آنها را بر مرکبی(برای میدان جهاد)سوار کنی و تو گفتی که:«مرکبی که شما را بر آن سوار کنم،ندارم.»و آنها از نزد تو بازگشتند در حالی که چشمانشان از اندوه،اشکبار بود،ایرادی نیست،چرا که چیزی که در راه انفاق کنند،نداشتند.

این،چه عاملی است که فردی را که ابزار و وسایل جهاد را نمی یابد چنان منقلب می کند که بی اختیار مانند ابر بهار،اشک بریزد؟(توجه داشته باشید«تفیض»،در اینجا به معنای«فرو ریختن فراوان»است)،آن چیزی جز غیرت دینی نیست.

در خطبه مورد بحث نیز به یکی از مظاهر آن-که در بالاترین حدّ قرار دارد-اشاره شده است.حضرت می فرماید:«اگر مسلمانی،به خاطر این حادثه(بسیار دردناک)

ص: 155


1- 1) سوره توبه،آیه 92.

از شدّت تأسّف بمیرد،جای سرزنش ندارد،بلکه به نظر من سزاوار است.» غیرت دینی،عامل بسیار مهمّی برای دفاع از حریم قوانین اسلام و احیای معروف و از میان بردن منکر است.

جالب این که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است که خداوند،دو فرشته را برای عذاب قومی مأمور کرد.هنگامی که آنها به سراغ این مأموریت خود رفتند، مردی به ظاهر نورانی را که آثار پارسایی و صلاح از او آشکار بود دیدند که در حال تضرّع و زاری به درگاه خدا است.یکی از آن دو،به دیگری گفت:«این مرد،دعا کننده را دیدی؟»دیگری گفت:آری،ولی من مأموریتم را انجام می دهم»دومی گفت:من،هیچ کاری نمی کنم،تا به پیشگاه خدا،پروردگارم باز گردم(و دستور جدیدی بگیرم)هنگامی که به پیشگاه خداوند عرضه داشت که«پروردگارا!من به آن شهر که رسیدم،یکی از بندگان تو را دیدم که در حال دعا و تضرّع است.»دستور آمد که برو و مأموریتت را انجام ده(و شهر را زیر و رو کنید)،فإنّ ذلک رجل لم یتغیّر وجهه غضبا لی قطّ،او مردی است که هرگز،چهره اش از خشم در راه من، متغیّر و بر افروخته نشده است(و ذره ای غیرت دینی نداشته). (1)

ص: 156


1- 1) بحار الانوار،جلد 97،صفحه 89،حدیث 60.

بخش سوم

اشاره

فیا عجبا!عجبا-و اللّه-یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم علی باطلهم،و تفرّقکم عن حقّکم!فقبحا لکم و ترحا، حین صرتم غرضا یرمی:یغار علیکم و لا تغیرون و تغزون و لا تغزون،و یعصی اللّه و ترضون!فإذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی أیّام الحرّ قلتم:هذه حمارّة القیظ،أمهلنا یسبّخ عنّا الحرّ.و إذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی الشّتاء،قلتم:«هذه صبارّة القرّ،أمهلنا ینسلخ عنّا البرد!کلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ.فإذا کنتم من الحرّ و القرّ تفرّون، فأنتم-و اللّه-من السّیف أفرّ!

ترجمه

شگفتا،شگفتا!به خدا سوگند قلب را می میراند و غم و اندوه را(به روح انسان) سرازیر می کند که آنها(شامیان غارتگر)در مسیر باطل خود،چنین متّحدند و شما، در طریق حقّتان،این گونه پراکنده و متفرّق!روی شما زشت باد!و همواره غم و اندوه قرینتان باشد!چرا که(آن چنان سستی و پراکندگی به دشمن نشان دادید که) هدف تیرها قرار گرفتید،پی در پی به شما حمله می کنند و شما به حمله متقابل دست نمی زنید!با شما می جنگند و شما با آنها پیکار نمی کنید!آشکارا،معصیت خدا می شود و شما،(با اعمال نادرستتان)به آن رضایت می دهید!هرگاه،در ایّام تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن را دادم،گفتید:«اکنون،شدّت گرما است، اندکی ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند!»و اگر در زمستان،این دستور را به شما

ص: 157

دادم،گفتید:«اکنون،هوا فوق العاده سرد است،بگذارید سوز سرما آرام گیرد.»ولی همه اینها بهانه هایی است برای فرار از گرما و سرما.جایی که شما از سرما و گرما (این همه وحشت دارید و)فرار می کنید،به خدا سوگند!از شمشیر(دشمن)بیشتر فرار خواهید کرد.

شرح و تفسیر
آنها در باطل خود متّحدند و شما در حقّتان پراکنده!

در این بخش از خطبه،امام به تحلیل دیگری در باره عوامل شکست و عقب نشینی مردم کوفه و عراق،توأم با ملامت و سرزنش می پردازد،باشد که با این بیان روح خفته آنها را بیدار کند و پیش از آن که اوضاع کشور آنها،بدتر شود بپا خیزند و به دفع دشمن بپردازند.

نخست می فرماید:«شگفتا،شگفتا!به خدا سوگند!قلب را می میراند و غم و اندوه را(به روح انسان)سرازیر می کند که آنها(شامیان غارتگر)در مسیر باطل خود،چنین متّحدند و شما،در طریق حقّتان،این گونه پراکنده و متفرّق، «فیا عجبا! (1)عجبا-و اللّه-یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم علی باطلهم،و تفرّقکم عن حقّکم!» همیشه،تعجّب و شگفتی،از اموری است که با جریان طبیعی،سازگار نیست و علل ناشناخته یا نامأنوسی دارد.طبیعت امر چنین اقتضا می کند که طرفداران حق به خاطر ایمان محکمی که به آن دارند،محکم بایستند و از آن دفاع کنند،ولی طرفداران باطل چون انگیزه نیرومندی برای دفاع از آن ندارند،نسبت به حمایت از

ص: 158


1- 1) یا عجبا عجبا،بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که جمله«فیا عجبا عجبا!»در اصل،«عجبت عجبا...»بوده است،یعنی منصوب به عنوان مفعول مطلق است.این احتمال نیز داده شده است که عجبا نخستین،از قبیل مفعول مطلق و دومی تکرار و تأکید باشد.(شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2، صفحه 36)بعضی نیز گفته اند که در تقدیر،«یا عجبی احضر،ای شگفتی من!حاضر شو».بوده است.(شرح نهج البلاغه،علامّه خویی،جلد 3،صفحه 392)،این تفسیر با منادی واقع شدن«عجبا»،تناسب بیشتری دارد.

آن سست و ناتوان باشند،ولی اگر دیدیم طرفداران حق پراکنده و بی اراده و سست و ضعیفند،امّا طرفداران باطل متّحد و منسجم و در راه خود مصمّم هستند،سبب شگفتی می شود.

اهل عراق،پیشوایشان علی علیه السّلام بود که گذشته از وصیّت مسلّم پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره ولایت او،همه مردم مکّه و مدینه،از مهاجران و انصار و غیر آنها و غالب مناطق دیگر،با او بیعت کردند و دلائل حقّانیتش،از افکار و اعمال و زهد و عدالتش نمایان بود،امّا غارتگران شام به دنبال مردی طغیانگر و جاه طلب که سوابق زشت خاندان او در اسلام و جاهلیت،بر کسی پوشیده نبود،سر به شورش در برابر امام بر حق برداشته بودند با این حال آیا جای تعجّب نیست که آنها پشت سر پیشوای خود بایستند و اینها این چنین پیمان شکنی کنند؟! اینجاست که امام،شدیدا ناراحت می شود و آنها را زیر شلاّق سرزنش و ملامت می گذارند،چرا که سزاوار چنین سرزنش تند و تلخی بودند،می فرماید:«روی شما زشت باد!و همواره غم و اندوه قرینتان باشد!چرا که(آن چنان سستی و پراکندگی به دشمن نشان دادید که)هدف تیرها قرار گرفته اید، فقبحا لکم و ترحا (1)،حین صرتم غرضا یرمی ».

پی در پی،به شما حمله می کنند و شما به حمله متقابل دست نمی زنید، یغار علیکم و لا تغیرون.

با شما می جنگند و شما،با آنها پیکار نمی کنید! و تغزون و لا تغزون .

آشکارا،معصیت خدا می شود و شما با اعمال نادرستتان به آن رضایت می دهید! (و یعصی اللّه و ترضون!) .

در واقع امام علیه السّلام دلیل سرزنش خود را نسبت به آنان،در این چند چیز خلاصه می کند که ریشه همه یک امر است و آن سستی و تنبلی و بی تفاوتی به خرج دادن

ص: 159


1- 1) ترحا،به معنای«اندوه و حزن»و در واقع در این جمله،امام علیه السّلام به آنها نفرین می کند که همواره قرین حزن و اندوه گردند.

است تا آنجا که دشمن،چنان جسور می شود که پی در پی حمله می کند غارت می کند،و خون بی گناهان را می ریزد و آنها تماشاچی این صحنه های غم انگیز و زشت و ناروا هستند! سپس امام علیه السّلام انگشت روی یک دلیل روشن بر محکومیت آنان،به خاطر سستی و بی ارادگی و ضعف و ناتوانیشان گذارده،می فرماید:«هرگاه در ایّام تابستان،فرمان حرکت به سوی دشمن را دادم،گفتید:«اکنون،شدّت گرما است، اندکی ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند»!و اگر در زمستان،این دستور را به شما دادم،گفتید:«اکنون،هوا فوق العاده سرد است،بگذار سوز سرما آرام گیرد! فإذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی أیّام الحرّ قلتم:هذه حمارّة (1)القیظ (2)،أمهلنا یسبّخ (3)عنّا الحرّ.و إذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی الشّتاء،قلتم:«هذه صبارّة (4)القرّ،أمهلنا ینسلخ (5)عنّا البرد ! ولی همه اینها،بهانه هایی است برای فرار از گرما و سرما، کلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ . (6)) جایی که از سرما و گرما(این همه وحشت دارید)و فرار می کنید،به خدا سوگند! از شمشیر(دشمن)بیشتر(وحشت دارید و)فرار خواهید کرد، فإذا کنتم من الحرّ

ص: 160


1- 1) «حمارة»از مادّه«حمر»به معنای«رنگ قرمز»است.به همین جهت به گرمای سوزان تابستان،حمارة گفته می شود.گویی از شدت گرما،مانند آتش سرخ و سوزان است.
2- 2) «قیظ»(بر وزن فیض)به معنای«شدت گرمای تابستان»است.بنا بر این اضافه«حماره»به«قیظ»نوعی تأکید در گرما را می رساند.
3- 3) «یسبّخ»از مادّه«سبخ»است به معنای«فراغت از چیزی یا تخفیف»آن است و در این جا به معنای «فرو نشستن سوز گرما»است.
4- 4) «صبارّه»از مادّه«صبر»در اصل،به معنای«حبس و نگهداری چیزی»است و شکیبایی را،به همین مناسبت،صبر می گویند.و شدّت سرما را که«صبارّه»می گویند،از این جهت است،که انسان را از کار و فعالیّت باز می دارد.
5- 5) «ینسلخ»از مادّه«سلخ»و در اصل،به معنای«پوست کندن»است و سلاّخ را به همین جهت،سلاّخ می گویند که پوست حیوان را می کند آن گاه این کلمه،به«جدا ساختن هر چیزی»اطلاق شده است و در جمله بالا اشاره به فرو نشستن سوز سرما است.
6- 6) «قرّ»،به گفته مقیاس،به دو معنا آمده:نخست:سرما،و دوم جای گرفتن و استقرار در مکان است. بعید نیست که معنی نخست،به معنای دوم بازگردد،چرا که سرمای شدید،انسان را از کار باز می دارد.

و القرّ تفرّون،فأنتم-و اللّه-من السّیف أفرّ ! گویی میدان جنگ باید در فصل بهار باشد،آن هم در میان دشت های پر از گل و مرغزارها،همراه پرندگان خواننده و چشمه سارها و نسیم لطیف و روح افزا!آن گاه سربازان بنشینند و دشمنان را با اشاره چشم و ابرو بر خاک بیندازند! این بی خبران،تاریخ اسلام را که زمان چندانی از آن نگذشته بود،به کلّی، فراموش کرده بودند که یاران پیامبر فاصله میان مدینه و میدان تبوک را در آن گرمای سوزان تابستان بیابان حجاز با پای برهنه روی سنگ های تفتیده از تابش آفتاب،با نداشتن آب و آذوقه کافی پیمودند و در جنگهای دیگر نیز سخت ترین ناملایمات را تحمّل کردند و مانند شیر ژیان،بر دشمن حمله کردند!اگر آنها می خواستند مانند کوفیان سست عنصر،ملاحظه سرما و گرما کنند،هرگز درخت تنومند اسلام بارور نمی شد و به ثمر نمی نشست.نه تنها در اسلام بلکه در هیچ نقطه ای از دنیا،سربازان سست و ناز پرورده و ترسو و پراکنده پیروز نشدند،بلکه همیشه،ذلیل و حقیر و شکست خورده بودند.

در واقع سخن آنها،شباهت زیادی با سخن کفّار و منافقان داشت که می گفتند:

«لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ» ،«در گرمای تابستان(به سوی میدان جهاد)حرکت نکنید!» که قرآن،در پاسخ آنها می گوید: «قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ» ،بگو:

آتش دوزخ از این گرمتر است،اگر می دانستند. (1)

در واقع،کوفیان که با این گونه اظهارات واهی،از جهاد با دشمن خونخوار و سنگدل،طفره می رفتند،گرفتار نوعی نفاق بودند،نفاقی که از ضعف ایمان آنها به مبانی اسلام و پیشوایشان،امیر مؤمنان علی علیه السّلام سرچشمه می گرفت.

به هر حال،مجاهدان واقعی که در صحنه های نبرد می جنگند و می جوشند و می خروشند و پیروز می شوند،کسانی هستند که نه به مشکلات آب و هوا می اندیشند و نه به مشکلات مسیر راه و میدان نبرد.بی شک،اگر دشمن،احساس

ص: 161


1- 1) سوره توبه،آیه 81.

کند که جنگجویان مخالف،مثلا از جنگیدن در سوز سرما و گرما پرهیز دارند، درست حمله خود را در همان زمان شروع می کند و با استفاده از این نقطه ضعف، وسیله پیروزی خویش را فراهم می سازد.

نکته ها
1-این همه سرزنش،برای چیست؟

با مطالعه این فراز از کلام مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام این سؤال به ذهن می آید که «چرا آن پیشوای مدیر و مدبّر چنین حملات شدید و تندی نسبت به مردم کوفه می کند و آنها را به شدّت زیر ضربات شلاّق های سرزنش و ملامت قرار می دهد-و در فراز بعد هم،فراتر می رود و به آنها می فرماید:«من،دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم...خدا،شما را بکشد که این قدر خون به دل من کردید!» ولی اگر در تاریخ کوفه و کوفیان و عهدشکنی ها و نفاق افکنی ها و بی وفایی ها و سستی و ضعف آنها بیشتر مطالعه کنیم،فلسفه این سرزنشهای تند و شدید را در می یابیم.گویی،امام علیه السّلام این سخنان را به عنوان آخرین راه درمان و چاره برای این بیماران کور دل،انتخاب فرموده است،همان کسانی که غیرت آنها در برابر هیچ چیز به جوش نمی آمد و انواع تحقیرها و تحمیلها را از دشمن پذیرا می شدند!امام علیه السّلام می خواهد از این راه،دست به کاری بزند که اگر کمترین احساسی در جان آنها است،به پا خیزند و به حرکت در آیند و به مقابله با دشمن بشتابند.استفاده از این راه،از نظر روانشناسی،در برابر بعضی از گروه ها کارساز است.

این سخنان،در واقع،سخن کسی است که از پیروان سست عنصر مأیوس شده و برای بیدار کردن آنها جز استفاده از این کلمات تند،راهی نمی بیند و عجب این که آنها با این همه تازیانه های سخن نیز بیدار نشدند و هنگامی که از آنها برای تشکیل لشکر و حرکت به سوی دشمن دعوت فرموده جز گروه اندکی لبیک نگفتند!به همین دلیل امام علیه السّلام ناچار شد که افرادی به روستاها و آبادی های اطراف فرات

ص: 162

بفرستد و از آنها-که مردمانی جنگجو و وفادار به امام علیه السّلام بودند-برای بسیج لشکر دعوت کند.

در واقع کوفیان در این برهه از تاریخ خود شباهتی به قوم لجوج بنی اسرائیل در عصر موسی علیه السّلام که هر چه آنها را تشویق برای حمله به دشمنانشان در بیت المقدس کرد،آنها گفتند:«ما از آنان وحشت داریم و تا آنان در بیت المقدس هستند،ما هرگز وارد آن نمی شویم.ما همین جا نشسته ایم،تو و پروردگارت بروید و بیت المقدس را فتح کنید! «قالُوا یا مُوسی إِنَّ فِیها قَوْماً جَبّارِینَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ» ... «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ» . (1)

ص: 163


1- 1) سوره مائده،آیات 22-24.

ص: 164

بخش چهارم

اشاره

یا أشباه الرّجال و لا رجال!حلوم الأطفال،و عقول ربّات الحجال! لوددت أنّی لم أرکم و لم أعرفکم معرفة-و اللّه-جرّت ندما،و أعقبت سدما.قاتلکم اللّه!لقد ملأتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و جرّعتمونی نغب التّهمام أنفاسا،و أفسدتم علیّ رأیی بالعصیان و الخذلان حتّی لقد قالت قریش:إنّ ابن أبی طالب رجل شجاع،و لکن لا علم له بالحرب.للّه أبوهم!و هل أحد منهم أشدّ لها مراسا،و أقدم فیها مقاما منّی؟! لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین،و ها أناذا قد ذرّفت علی السّتّین!و لکن لا رأی لمن لا یطاع!

ترجمه

ای مرد نمایانی که در حقیقت مرد نیستید!آرزوهای شما مانند آرزوهای کودکان است!و عقل و خرد شما مانند عروسان حجله نشین!(که جز به زر و زیور و عیش و نوش،به چیزی نمی اندیشند).دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم،همان شناختی که سرانجام،به خدا سوگند!پشیمانی بار آورد و خشم آور و غم انگیز بود.خداوند شما را بکشد(و از رحمتش دور سازد)!که این همه،خون به دل من کردید،سینه مرا پر از خشم ساختید و کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید!با نافرمانی و ترک یاری،نقشه های مرا(برای سرکوبی دشمن)تباه کردید تا آنجا که(امر بر دوست و دشمن مشتبه شد)و قریش گفتند:

ص: 165

«پسر ابو طالب،مرد شجاعی است،ولی از فنون جنگ آگاه نیست»! خدا پدرشان را حفظ کند!آیا هیچ یک از آنها،از من با سابقه تر و پیشگام تر در میدان های نبرد بوده است؟من آن روز که آماده جنگ شدم(و گام در میدان نهادم) هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن،از شصت سال هم گذشته ام،ولی چه کنم؟آن کس که فرمانش را اطاعت نمی کنند طرح و نقشه تدبیری ندارد(و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد،کارش به جایی نمی رسد).

شرح و تفسیر
دل مرا خون کردید!

در آخرین فراز این خطبه امام هم چنان تازیانه های ملامت و سرزنش را پی در پی بر روح آنها می زند تا شاید این خواب آلودگان سست عنصر از خواب غفلت بیدار شوند و چشمان خود را باز کنند و ببینند در چه شرایط مرگباری گرفتارند، شاید که بر پا خیزند و با یک جهاد مردانه و خدا پسندانه دست شامیان غارتگر را از کشور اسلام قطع کنند.

در نخستین قسمت،آنها را با سه جمله کوبنده،مخاطب می سازد و می فرماید:

ای مرد نمایانی که در حقیقت مرد نیستید، یا أشباه الرّجال و لا رجال ! آرزوهای شما مانند،آرزوهای کودکان است.(که با مختصر چیزی،فریب می خورند و دل،خوش می کنند و چشم بر خطر می بندند. (حلوم (1)الأطفال) .

و عقل و خرد شما،مانند عروسان حجله نشین است(که جز عیش و نوش و زر و زیور به چیزی نمی اندیشند)، و عقول ربّات (2)الحجال (3)!

ص: 166


1- 1) «حلوم»در اصل از مادّه«حلم»به معنای«خویشتن داری»است و چون در حال خواب،انسان،آرام در گوشه ای قرار می گیرد و به صحنه هایی که در خواب است نظاره می کند،این واژه به خواب و رؤیا اطلاق شده است در خطبه بالا،به معنای«آرزوهای خام»است که شبیه به خوابهای کودکان می باشد.
2- 2) «ربات»جمع«ربه»به معنای«صاحب و مالک چیزی»است.(با توجه به«تاء تأنیث»در مورد مؤنّث به کار می رود.
3- 3) «حجال»جمع«حجله»که صحیح آن حجله(بر وزن عجله)است.

در توصیف نخست،امام آنها را بر نداشتن شجاعت و حمیّت و غیرت مردانگی سرزنش می کند چرا که تنها در چهره مردان بودند و از صفات ویژه مردان در آنها خبری نبود.

حضرت،سپس لحن کلام را تندتر فرموده می گوید:«دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم،همان شناختی که سرانجام،به خدا سوگند!پشیمانی بار آورد و خشم آور و غم انگیز بود، (لوددت أنّی لم أرکم و لم أعرفکم معرفة- و اللّه-جرّت ندما،و أعقبت سدما) .

تاریخ گواه بر این مطلب است که دوستی مردم کوفه و عراق برای امام علیه السّلام در تمام دوران خلافتش،ثمره ای جز غم و اندوه ناشی از سستی ها،بی وفایی ها،پیمان شکنی ها،ضعف ها،پراکندگی ها-و اشکال مختلف نفاق،نداشت و این گروه، سبب مشکلات عظیمی در رهبری و مدیریت این امام مدیر و مدبّر و آگاه شدند.

طبیعی است که امام علیه السّلام آرزو کند که ای کاش هرگز آنها را نمی دید و گرد او جمع نمی شدند.

سرانجام آنها را هدف تیر نفرینش قرار داده می فرماید:«خداوند،شما را بکشد و نابود کند(و از رحمتش دور سازد و به لعنت گرفتار کند) 1! که این همه خون به دل من کردید،و سینه مرا پر از خشم ساختید و کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه،به من نوشاندید!با نافرمانی و ترک یاری،نقشه های مرا (برای سرکوبی دشمن و ساختن یک جامعه آباد اسلامی)تباه کردید تا آنجا که(امر بر دوست و دشمن مشتبه شد)و قریش(که از سوابق من در آشنایی با فنون جنگ به خوبی آگاه بودند)گفتند:پسر ابو طالب مرد شجاعی است ولی از فنون جنگ آگاه نیست، قاتلکم اللّه!لقد ملأتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و

ص: 167

جرّعتمونی نغب (1)التّهمام (2)أنفاسا،و أفسدتم علیّ رأیی بالعصیان و الخذلان حتّی لقد قالت قریش:إنّ ابن أبی طالب رجل شجاع،و لکن لا علم له بالحرب.

معمولا بسیاری از ملت ها،عامل عقب نشینی و مشکلات خود را،ضعف پیشوایان و رهبرانشان می دانند،ولی گاه قضیه به عکس می شود،یعنی،پیشوا بسیار لایق است،ولی ضعف و ناتوانی و عقب ماندگی فکری و فرهنگی در پیروان است و این برای یک پیشوای بزرگ و لایق بسیار دردآور است که گرفتار مردمی سست عنصر و بی اراده شود و نتیجه کار منفی باشد و با این حال،مردم در قضاوت خود آن را به حساب پیشوای بزرگشان بگذارند! حضرت،سرانجام در آخرین جمله های این خطبه،به پاسخ سخنان ناروا و نادرست جماعتی از قریش می پردازد که آن حضرت را به ناآگاهی از فنون جنگ متّهم می ساختند.او می فرماید:«خداوند پدرشان را حفظ کند!آیا هیچ یک از آنها، از من با سابقه تر و پیشگام تر در میدان های نبرد بوده است؟ (للّه (3)أبوهم!و هل أحد منهم أشدّ لها مراسا (4)،و أقدم فیها مقاما منّی؟) .

من آن روز که آماده جنگ شدم(و گام در میدان نهادم)هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن از شصت سال هم گذشته ام(بنا بر این بیش از چهل سال جنگ را به عنوان یک فرمانده و یا در صف مقدّم تجربه کرده ام)ولی چه کنم که؟آن کس که فرمانش را اطاعت نمی کنند،طرح و نقشه و تدبیری ندارد(و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد،کارش به جایی نمی رسد، لقد نهضت فیها و ما بلغت

ص: 168


1- 1) «نغب»جمع«نغبه»(بر وزن لقمه)به معنای«جرعه آب یا چیز دیگر»است و در اینجا غم و اندوه را به نوشابه تلخی تشبیه فرموده که امام جرعه جرعه،آن را نوشیده است.
2- 2) «تهام»از مادّه«همم»به معنای«غم و اندوه»است.این وزن معمولا به معنای مصدر به کار می رود مانند تکرار و تذکار.
3- 3) «للّه ابوهم»،این جمله در مقام مدح گفته می شود و در مواردی،به عنوان تعجب و شگفتی ذکر می شود و مفهومش این است که خداوند،پدر آنها را حفظ کند امّا در فارسی معمولا به جای آن عبارت«خدا پدرشان را بیامرزد»به کار می رود.
4- 4) «مراس»و«ممارست»به یک معنا است،یعنی مراقبت و توجه و همراهی با چیزی.

العشرین،و ها أنا ذا قد ذرّفت (1)علی السّتّین!و لکن لا رأی لمن لا یطاع !

نکته ها
1-پیروان نالایق،شخصیت پیشوایان را زیر سؤال می برند

بی شک،هیچ پیروزی و شکستی بدون دلیل نیست و آنها که همه،یا بعضی از پیروزی و شکست ها را به علل ناشناخته و عوامل مرموز و یا تصادف و اتفاق و شانس و طالع نسبت می دهند،کسانی هستند که نمی خواهند با حقایق تلخ،رو به رو شوند و آن را تحلیل کنند.

در تحلیل های معمولی،غالبا،عامل اصلی پیروزی و شکست را،قدرت فرماندهی و مدیریت و آگاهی او می دانند،در حالی که در پاره ای از موارد،مسأله عکس است و فرمانده و پیشوا از نظر روحیه و آگاهی و مدیریت در نهایت قوّت است،ولی پیروان ضعیف و ترسو و بی اراده و از هم بریده و بی تجربه-که نمی توانند طرح های دقیق مدیریت پیشوایشان را به خوبی پیاده کنند-عامل اصلی شکست محسوب می شوند و اینجا است که شخصیت و توان رهبری،در آتش فساد پیروان می سوزد!و این برای یک فرمانده لایق و مدیر و مدبر،بسیار دردناک است.

اگر می بینید که علی علیه السّلام در این خطبه،مانند شمع می سوزد و ناله سر می دهد و مردم کوفه را زیر رگبار سرزنش های خود قرار می دهد،به همین دلیل است.

پراکندگی و پیمان شکنی و ضعف و زبونی آنان سبب شد که نه تنها دشمن بلکه حتی دوستانی که سوابق رشادت و مدیریت پیروزمندانه آن امام بزرگوار را در غزوات اسلامی،به خاطر داشتند،چشم بر هم،نهاده و امام را متّهم به عدم آگاهی از فنون جنگ بکنند!این جاست که امام دست آنها را گرفته و به سوی تاریخ گذشته زندگی خود می برد،و می فرماید:من بیش از چهل سال،تجربه موفق در جنگ ها

ص: 169


1- 1) «ذرّفت»در اصل از مادّه«ذرف»به معنای«سیلان اشک»است و سپس به«معنای عبور و گذشتن از چیزی»اطلاق شده.در جمله بالا مفهومش گذشتن از صد سال است.

داشتم،چه گونه می توان مرا به عدم آگاهی در فنون جنگ متهم کرد؟!مشکل من جای دیگر است و آن این است که من پیروانی دارم که فاقد انضباط نظامی اند و طغیانگر و سرکشند و در لحظات حسّاس خودسرانه،دست به هر کاری می زنند و نتیجه آن شکست است.

تجربه ناموفق جنگ صفّین و داستان خدعه و نیرنگ معاویه و عمرو عاص در مسأله بر سر نیزه کردن قرآنها و از آن تأسف بارتر،داستان حکمیت ابو موسی اشعری،بهترین گواه و شاهد برای این مدّعا است.امروز همه محقّقان تاریخ،بلکه غیر محقّقان می دانند که اگر آن سرپیچی و نفاق لشکر عراق نبود پیروزی در جنگ صفین قطعی بود و هرگز آن وقایع خونبار-که به خاطر حکومت بلا منازع امویان در تاریخ اسلام،رخ داد-پیش نمی آمد و به همین دلیل،می توان از وقایع جنگ صفین به عنوان دردناک ترین فراز تاریخ اسلام و تاریخ زندگی علی علیه السّلام نام برد،چرا که پیامدهایش بسیار ناگوار و گسترده بود و قلب پاک علی علیه السّلام را سخت آزرد.

نه تنها در زمان علی علیه السّلام که امروز هم بسیاری از ناآگاهان،سیاست جنگی و کشور داری امیر مؤمنان را به خاطر بی خبری از آنچه در تاریخ اتفاق افتاد،زیر سؤال می برند و این یکی از بارزترین نشانه های مظلومیت آن بزرگوار است،آن مردی که فرمانش به مالک اشتر،به عنوان یکی از عالیترین برنامه های کشور داری و مدیریت،در تاریخ می درخشد و پس از گذشت چهارده قرن،پیوسته،اصولش محکم و استوار است و به مصداق «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» (1)،دوست و دشمن از ثمرات آن بهره مند می گردد و سایر فرمان ها و نامه های او در نهج البلاغه از نهایت انسجام و پختگی سیاست او خبر می دهد،کارش به جایی برسد که این گونه در باره او قضاوت شود! تنها در اینجا نیست که علی علیه السّلام از این مسأله پرده برمی دارد،بلکه در موارد متعدّد دیگر نیز به این حقیقت تلخ اشاره می کند که مردم بی وفا و عصیانگر و گروهی خیانتکار برنامه های مرا در هم می ریختند.در یکی از کلمات قصار که اتفاقا

ص: 170


1- 1) سوره ابراهیم،آیات و 24 25.

بعد از همین داستان حمله غارتگری شام به شهر انبار،از آن حضرت شنیده شده می خوانیم:

«و اللّه ما تکفوننی أنفسکم فکیف تکفوننی غیرکم ان کانت الرّعایا قبلی لتشکوا حیف رعاتها و انّنی الیوم لأشکو حیف رعیّتی کأنّنی المقود و هم القادة أو الموزوع و هم الوزعة،شما برای حل مشکلات خودتان نمی توانید به من کمک کنید چگونه می توانید مشکل دیگران را دفع کنید؟!در گذشته،رعایا از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند ولی من از ستم رعیّتم،شکایت دارم!گویا،من پیروم و آنها،پیشوا و من فرمانبر و محکومم و آنها،فرمانده و حاکم!» (1)در جای دیگر می فرماید:«أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی،من،می خواهم بیماری های خودم را به وسیله شما مداوا کنم،امّا شما،خود درد و بیماری من هستید!» حضرت سپس به پیشگاه خدا شکایت می برد و عرضه می دارد:«أللّهمّ قد ملّت أطبّاء هذه الدّاء الدّویّ و کلّت النّزعة بأشطان الرکیّ!أین القوم الّذین دعوا الی الاسلام فقبلوه و قرءوا القرآن فأحکموه و هیجوا الی القتال فولهوا و له اللّقاح الی اولادها،بار خدایا!طبیبان این درد جانفرسا،خسته شدند و بازوی توانای رادمردان در کشیدن آب همّت از وجود این مردم-که دائما در حال فروکش کردن است-ناتوان گردیده!کجایند آن مردمی که به اسلام دعوت شدند و پذیرفتند و قرآن را تلاوت می کردند و به خوبی در می یافتند و در عمل پیاده می کردند و به سوی جهاد دعوت می شدند و عاشقانه مانند ناقه ای که به دنبال فرزندش می رود،به سوی آن راه می افتادند؟» (2)اینها همه به خوبی نشان می دهد که مشکل کار علی علیه السّلام کجا بوده و درد بی درمان حکومتش،از کجا سرچشمه می گرفته و اگر مردمی غیر از سست عنصران کوفه گرداگرد وجودش را می گرفتند تاریخ اسلام شکل دیگری به خود می گرفت. (3)

ص: 171


1- 1) کلمات قصار،شماره 261.
2- 2) خطبه 121.
3- 3) در مقدّمه جلد نخست در باره شخصیت علی علیه السّلام نیز تا آنجا که مناسب آن بحث فشرده بود،سخن گفتیم و بخشی از قضاوت صاحب نظران را بازگو کردیم.
2-پاسخ به یک سؤال

بعضی از مفسّران نهج البلاغه،سؤالی را در این جا مطرح کرده اند،و آن این است که آیا این گونه سیاست را در برابر مردم پیش گرفتن(و با این شدّت و حدّت آنها را مورد سرزنش قرار دادن)صحیح است؟آیا این سبب نمی شود که گوینده این سخنان در میان جمعیتش،تنها و غریب بماند؟ اگر این جمله را بر این سؤال بیفزائیم که امام،به شهادت گفتار و رفتارش،کوه صبر و استقامت و کانون عطوفت و محبت بود-با این حال چگونه راضی می شود این گونه با مردم سخن بگوید؟اشکال گسترده تر و عمیق تر می گردد.

ولی همان گونه که در سابق نیز اشاره کردیم،این طرز بیان در واقع آخرین وسیله برای تحریک احساسات و به حرکت در آوردن افراد سست و ضعیف و بی تفاوت است.

این همان چیزی است که در تعبیری عامیانه گفته می شود:«باید کاری کرد که به رگ غیرت او برخورد کند».

بنا بر این،استفاده از این شیوه بیان هماهنگ با مسأله بلاغت در کلام است که می گوید باید کلام را مطابق با مقتضای حال بیان کرد.

نباید فراموش کرد که امام علیه السّلام این روش را بعد از به کار بستن روش های دیگر از قبیل تشویق و تمجید و بیان ارزش های معنوی و مادی جهاد فی سبیل اللّه به کار می بندد.

این که بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند (1)که این بیان به خاطر آن است که امام علیه السّلام از فزونی نفرات در اطرافش،احساس پیروزی و غرور و از پراکندگی مردم، احساس تنهایی نمی کرد،(لا یزیدنی کثرة النّاس حولی عزّة و لا تفرّقهم عنّی وحشة)،بسیار بعید به نظر می رسد،زیرا به هر حال در جنگ ها،وجود نفرات و لشکر قدرتمند کارساز است و هیچ کس،به تنهایی نمی تواند به جنگ یک لشکر عظیم برود.

ص: 172


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 192.
3-سؤال دیگر

در خطبه بالا آمده بود که امام علیه السّلام فرمود:«من،در زمانی به فنون جنگ پرداختم که بیست سال از عمرم نمی گذشت».در اینجا این سؤال پیش می آید که علی علیه السّلام به هنگام هجرت حد اقل 23 ساله بود و می دانیم جنگ های اسلامی،بعد از هجرت واقع شد.این مسأله تاریخی،چگونه با سخن بالا سازگار است؟ در جواب می گوئیم که درست است که جنگ ها،به طور رسمی،بعد از هجرت آغاز شد،ولی سال های آخر اقامت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکه نیز با طوفان ها و درگیری های شدیدی همراه بود که کمتر از جنگ محسوب نمی شد.و یک نمونه آن،محاصره خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به وسیله شمشیرزنان قریش،در لیلة المبیت بود که علی علیه السّلام با ایثار عجیبی،خود را در کانون خطر افکند و جان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را نجات داد.حتّی در بعضی از تواریخ آمده که قبل از آن نیز دشمنان نقشه،کشتن پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را کشیده بودند و ابو طالب از این موضوع سخت نگران بود.

مرحوم علامه مجلسی،در بحار الانوار،نقل می کند،که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هنگامی که از خانه اش(در مکّه)خارج می شد،بچه های مشرکان،او را با سنگ هدف قرار می دادند تا آنجا که بدن او را مجروح می ساختند و علی علیه السّلام به عنوان دفاع از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به آنها حمله می کرد و آنها فرار می کردند. (1)

این گونه حوادث و مانند آن،نشان می دهد که در دوران مکه،هر چند جنگ میان مسلمانان و مشرکان رسما آغاز نشده بود،ولی حالتی شبیه به جنگ و درگیری،وجود داشت که می بایست با نیروی تدبیر بر آن غلبه یافت و آمادگی دفاعی را همواره حفظ کرد.

شاید جمله(نهضت فیها و ما بلغت العشرین)-که در خطبه بالا آمده است-نیز اشاره به مسأله آمادگی برای جنگ باشد،نه آغاز جنگ.

ص: 173


1- 1) بحار الانوار،جلد 41،صفحه 62.
4-پایان غم انگیز ماجرا

بعضی از شارحان نهج البلاغه نوشته اند،هنگامی که خبر ناگوار حمله به شهر انبار و غارتگری شامیان و کشتن فرماندار علی علیه السّلام به آن حضرت رسید،امام علیه السّلام خطبه ای خواند،سپس سکوت کرد تا ببیند کسی پاسخ مثبت می دهد یا نه.همه خاموش شدند و هیچ سخنی نگفتند.حضرت هنگامی که سکوت آنها را دید،پیاده به راه افتاد تا به نخیله(لشکرگاه معروف کوفه)رسید و مردم نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادند.گروهی از سرشناسان،عرض کردند:«یا امیر المؤمنین!شما،باز گردید ما این مشکل را برای شما حل می کنیم.»امام علیه السّلام فرمود:«شما مشکل خود را نمی توانید حل کنید،چگونه می توانید مشکل مرا حل کنید؟»ولی آنها اصرار کردند و امام علیه السّلام بازگشت در حالی که بسیار اندوهگین بود و به سعید بن قیس حمدانی، مأموریت تعقیب سپاه غارتگر سفیان بن عوف را داد.او با هشت هزار نفر به تعقیب وی برخاست،ولی آنها فرار کرده بودند و از مرزهای عراق خارج شده بودند.

غم و اندوه سراسر وجود علی علیه السّلام را فرا گرفت،به گونه ای که شخصا آمادگی برای ایراد خطبه نداشت و مطابق این روایت،خطبه جهاد را نوشت و دستور داد تا سعد(یکی از یاران حضرت)آن را برای مردم بخواند.

بسیاری از مردم،از خواب غفلت بیدار شدند و به عنوان عذرخواهی خدمت حضرت آمدند و گروهی نیز همچنان در کار خود مردّد بودند،در این هنگام حجر بن عدی و سعید بن قیس(که از فرماندهان باوفای لشکر حضرت بودند)خدمتش آمدند و عرض کردند که:هر دستوری بفرمایید،ما اطاعت می کنیم و عشایر ما در اختیار شما است.فرمود:«آماده حرکت برای رفتن به سوی دشمن شوید.»منظور حضرت،سپاه معاویه بود و حضرت پس از مشورت با یارانش معقل بن قیس تمیمی را که مردی شجاع و هوشیار بود،به روستاهای اطراف فرستاد تا از آنجا نیز لشکر جمع آوری کند.ولی هنوز کار معقل انجام نیافته بود که امیر مؤمنان علی علیه السّلام با شمشیر عبد الرحمن بن ملجم،به شهادت رسید. (1)

ص: 174


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 88-90 با تلخیص.

خطبۀ بیست و هشتم: توجه به آخرت و زهد در دنیا و عدم اعتماد بر مواهب مادّی و زرق و برق این جهان

اشاره

(1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه یکی از معروفترین خطبه های امیر مؤمنان علی علیه السّلام است و به گفته شیخ مفید در ارشاد،یکی از سخنانی است که از آن حضرت به یادگار مانده و ارباب فهم و عقل و خرد،آن را حفظ کرده اند.و به گفته سید رضی-چنان که خواهد آمد- اگر سخنی پیدا شود که انسان ها را با قوت و قدرت،به سوی زهد در دنیا و توجه به آخرت سوق دهد،این سخن است.

در این خطبه کوتاه-که به گفته بعضی از محقّقان،به عنوان بخشی از خطبه 25 محسوب می شود-امام،به ده نکته مهم در باره توجه به آخرت و زهد در دنیا و عدم اعتماد بر مواهب مادّی و زرق و برق این جهان و آمادگی هر چه بیشتر برای زندگی جاودان آخرت و هشدار نسبت به خطرات مهمّی که سعادت انسان را تهدید می کند اشاره می فرماید.

این خطبه بحق از خطبه های تکان دهنده ای است که انسان را به سوی زهد در دنیا و بی اعتنائی به زرق و برق و توجه به امر آخرت،سوق می دهد و تعبیراتش،آن چنان صریح و دقیق است که هر کس را که کمترین شایستگی داشته باشد از خواب

ص: 175


1- 1) خطبه حاضر از خطب مشهور امیر المؤمنین علی علیه السّلام است که بسیاری از بزرگان شیعه و اهل سنت، آن را در کتاب های خود آورده اند،از جمله 1-جاحظ در کتاب«البیان و التبیین»،(جلد 1،صفحه 171)،2- باقلانی در کتاب«اعجاز القرآن»(صفحه 222)،3-حسن بن علی بن شعبه در«تحف العقول»،4-ابن عبد ربّه در«عقد الفرید»،(جلد 2،صفحه 365)،5-ابن قتیبه در«عیون الاخبار»،(جلد 2،صفحه 235)،6- مسعودی در«مروج الذهب»،(جلد 3،صفحه 413). مرحومه علامه مجلسی نیز در بحار الانوار،آن را از کتاب«مطالب السئول»محمد بن طلحه شافعی و کتاب «ارشاد مفید»(با تفاوت هایی)نقل کرده است.

غفلت بیدار می کند و در هر قسمت تحلیل منطقی جالبی را همراه با تعبیرات خطابی ارائه می دهد.

ص: 176

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد فإنّ الدّنیا قد أدبرت،و آذنت بوداع و إنّ الآخرة قد أقبلت، و أشرفت باطّلاع،ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغایة النّار،أفلا تائب من خطیئته قبل منیّته!ألا عامل لنفسه قبل یوم بؤسه!ألا و إنّکم فی أیّام أمل من ورائه أجل،فمن عمل فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد نفعه عمله و لم یضرره أجله.و من قصّر فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمله و ضرّه أجله.

ترجمه

اما بعد،همانا دنیا روی برگردانده و وداع خویش را اعلام داشته و آخرت روی آورده و طلایه های آن آشکار گردیده است.بدانید امروز روز تمرین و آمادگی است و فردا روز مسابقه.جایزه برندگان بهشت و سرانجام(شوم)عقب ماندگان آتش دوزخ است.آیا کسی نیست که پیش از فرا رسیدن مرگش از خطاهایش توبه کند آیا انسانی پیدا نمی شود که قبل از رسیدن روز ناراحتیش،عمل نیکی برای خود انجام دهد؟آگاه باشید!شما در دوران امید و آرزوئی به سر می برید(که فرصت بسیار گرانبهایی است)و مرگ در پی آن است(با این حال)هر کس(از این فرصت استفاده کند)و در ایّام امیدش،پیش از فرا رسیدن اجلش به عمل صالح پردازد،اعمالش به او سود می بخشد و فرا رسیدن اجلش،زیانی به او نمی رساند.و هر کس در ایّام امیدش و پیش از فرا رسیدن اجلش،در عمل کوتاهی کند گرفتار خسران شده و فرا

ص: 177

رسیدن اجلش برای او زیانبخش خواهد بود(چرا که فرصت گرانبهایی و غیر قابل بازگشتی را از دست داده است).

شرح و تفسیر
جایگاه دنیا و آخرت از دیدگاه علی علیه السّلام

همان گونه که در بالا اشاره شد،امام علیه السّلام در این خطبه غرّا برای سوق دادن انسان ها به زهد و بی اعتنایی به زرق و برق دنیا به ده نکته مهم اشاره می کند،زیرا، همان طور که در حدیث آمده و تجربه نیز در تمام طول تاریخ ثابت کرده حبّ دنیا سرچشمه همه گناهان و(رأس کلّ خطیئة)است و بی اعتنائی به آن نخستین و مهم ترین گام برای اصلاح نفوس و مبارزه با فساد فردی و اجتماعی است.

در نخستین نکته به سپری شدن دنیا و وداع کردن آن با اهل دنیا اشاره کرده می فرماید:«اما بعد دنیا روی برگردانده و وداع خویش را اعلام داشته است، (أمّا بعد فإنّ الدّنیا قد أدبرت،و آذنت (1)بوداع) .

چگونه دنیا پشت کرده و آهنگ وداع کرده است؟ نشانه های آن،بسیار روشن است.قبرستان های خاموشی که از نسل های پیشین، یعنی پادشاهان و فرماندهان و زورمندان،جوانان و کودکان و پیران،باقی مانده همه،گواه ادبار دنیا و فریادهای وداع آن است.قدّ خمیده پیران،موی سپید کهنسالان و بیماری های گوناگون مشرفان به مرگ هر یک نشانه ای از ادبار دنیا و اعلان وداع او است.

ظاهرا دنیا خاموش است،امّا گویی،با هزار زبان،سخن می گوید! این،همان است که علی علیه السّلام در یکی دیگر از خطب نهج البلاغه،به آن اشاره کرده می فرماید:

ص: 178


1- 1) «آذنت»از ماده«اذن»،به معنای«اعلام کردن»است.و به اذان از این جهت اذان می گویند که وقت نماز را اعلام می کند.

« فکفی واعظا بموتی عاینتموهم،حملوا الی قبورهم غیر راکبین و انزلوا فیها غیر نازلین.فکأنّهم لم یکونوا للدّنیا عمّارا و کأنّ الآخرة لم تزل لهم دارا، برای عبرت و اندرز شما،همین بس است که مردگانی را با چشم خود دیده اید که آنها را بی اختیارشان،به گورهاشان حمل می کردند و در میان قبر قرار می دادند، بی آن که خود،بتوانند یا بخواهند در آن روز فرود آیند.(چنان از نظرها محو می شوند)که گویی،هرگز در میان مردم این گیتی نبوده اند و گوئی سرای آخرت، همواره خانه آنان بوده است» (1).

در نکته دوم،اشاره به موضوع اقبال آخرت و روی آوردن سرای دیگر است، می فرماید:آخرت روی آورده و طلایه های آن آشکار گردیده است»، (و إنّ الآخرة قد أقبلت،و أشرفت باطّلاع.) (2)نخستین منزلگاه آخرت،مرگ است که همواره،مردم جهان را یکی پس از دیگری در کام خود فرو می برد و این،خود نشانه روی آوردن جهان آخرت است.

به این ترتیب،امام علیه السّلام به همگان هشدار می دهد که دیر یا زود،آماده وداع با این جهان و گام نهادن در سرای دیگر شوند و آنچه را که لازمه این سفر عمومی و پر خوف و خطر است فراهم سازند و پیش از آن که فرصت از دست رود به تهیه ساز و برگ برخیزند.

در سومین نکته ترسیم بسیار گویا و جالبی از چگونگی این سرا و آن سرا و پیوند و ارتباط میان این دو فرموده و می گوید:«بدانید!امروز،روز تمرین و آمادگی است و فردا روز مسابقه.جایزه برندگان بهشت و سرانجام(شوم)عقب ماندگان آتش دوزخ

ص: 179


1- 1) خطبه 188.
2- 2) «اطلاع»از ماده«طلع»در اصل،به معنای«ظهور و بروز»است.و طلوع خورشید،به معنای ظهور آن است.و طلع به معنای«شکوفه خرما»نیز از همین مادّه گرفته شده است.اطلاع به معنای«سرکشیدن و سرکشی کردن و آگاهی یافتن»نیز از همین معنا سرچشمه گرفته است.بعضی معتقدند که این واژه به «آگاهی ناگهانی»گفته می شود.

است، (ألا و إنّ الیوم المضمار (1)و غدا السّباق (2)و السّبقة الجنّة و الغایة النّار،) در تشبیهی که در این جمله زیبا وارد شده،انسان را به سوار کارانی همانند می کند که در یک مسابقه بزرگ شرکت می کنند.روشن است که آنها باید قبلا به تمرین فراوان بپردازند و خود را آماده کنند و از آنجا که تمرین سواری با اسب ها، آنها را چابک و ورزیده و در عین حال لاغر می کند،عرب،از آن تعبیر به«مضمار» یعنی مکان یا زمان لاغر شدن می کند.جالب این که به گفته راغب در مفردات، ضامر،به هر حیوان لاغری گفته نمی شود بلکه به حیوان لاغری گفته می شود که بر اثر تمرین و کار لاغر شده باشد که لازمه آن چابکی است.بعد از آن،دوران مسابقه شروع می شود و در هر مسابقه ای جوایزی برای برندگان و تبعا خسارتی برای بازندگان خواهد بود.امام علیه السّلام زندگی این جهان را دوران ورزیدگی و آمادگی و میدان آخرت را میدان مسابقه و جایزه برندگان را بهشت و خسارت بازندگان را آتش دوزخ می شمارد.

بدیهی است که هیچ کس در میدان مسابقه نمی تواند مشغول تمرین و آمادگی و ورزیدگی شود،بلکه باید آنچه در این زمینه لازم است از قبل فراهم شده باشد،در میدان محشر نیز جایی برای تهیه حسنات و توبه از سیّئات و تهذیب نفوس و تطهیر قلوب نیست.همه اینها باید در دنیا فراهم شده باشد.کسانی که این واقعیت را به فراموشی بسپارند و آمادگی لازم را از نظر روحانی و معنوی،در این دنیا فراهم نکنند،به یقین در مسابقه سرنوشت ساز آخرت،شکست می خورند،شکستی که سرانجامش دوزخ است.

ص: 180


1- 1) مضمار،همان طور که در متن گفته ایم،به معنای«مکان یا زمان لاغر شدن»است و به گفته بعضی برای این که اسب ها در میدان مسابقه از قدرت کافی برخوردار شوند،مدتی به آنها آب و علف فراوان می دادند تا قوی شوند و سپس با تمرین های پی در پی اندام آنها لاغر،ولی محکم و قوی می شد.به این کار تضمیر- یعنی لاغر کردن-می گفتند،سپس کلمه«مضمار»به میدان های تمرین اطلاق شده،خواه سبب لاغری باشد یا نباشد.
2- 2) «سباق»از ماده«سبق»به معنای«پیشی گرفتن»است.مسابقه،از باب مفاعله به معنای«پیشی گرفتن بر هم»است.و سباق نیز به همین معنا است.«سبقه»یا به معنای هدف مطلوبی است که برای آن،مسابقه می گذارند یا به معنای جایزه است.

این نکته نیز قابل توجه است که برندگان جوایز مسابقه همه در یک سطح نیستند و ردیف نخست و دوم و سوم و...دارند.در مسابقه بزرگ و سرنوشت ساز آخرت نیز مطلب همین است.

از آنچه گفتیم روشن شد که«سباق»به معنای مسابقه و«سبقه»به معنای هدفی است که به سوی آن پیش می روند و سبقه(بر وزن لقمه)به معنای جایزه است.

مرحوم سید رضی-رضوان اللّه تعالی علیه-در ذیل همین خطبه-چنان که خواهیم دید-اشاره به نکته ظریفی کرده و آن این که چرا امام علیه السّلام در مورد جنّت (بهشت)فرموده(و السبقة الجنّة)و در مورد«نار(جهنّم)»تعبیر به غایت کرده و نه سبقه!آن گاه می گوید که این به خاطر آن است که سبقه،هدف مطلوبی است که به سوی آن پیش می روند و بهشت چنین است،ولی دوزخ هدف محبوبی نیست، بلکه سرانجام شومی است که شکست خوردگان گرفتار آن می شوند،به همین دلیل امام علیه السّلام در میان این دو تعبیر تفاوت گذارده است.

این سخن،با آیه شریفه «سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» (1)به پیش تازید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است منافاتی ندارد،زیرا تعبیر به «سابقوا»به معنای«مسابقه در این جهان نیست بلکه آماده شدن برای مسابقه در جهان دیگر است.به دلیل این که جنّت و بهشت را هدف نهایی این مسابقه قرار داده است.به تعبیر دیگر،در اینجا،مسابقه ای است به سوی اعمال خیر و در آنجا مسابقه ای است به سوی بهشت جاویدان که نتیجه اعمال است.

در چهارمین نکته اشاره به یکی از مهمترین توشه های این سفر بزرگ و خطرناک می کند و آن توشه توبه است.می فرماید:«آیا کسی نیست که پیش از فرا رسیدن مرگش از خطاهایش توبه کند؟آیا انسانی پیدا نمی شود که قبل از رسیدن روز ناراحتیش عمل نیکی برای خود انجام دهد؟ (أ فلا تائب من خطیئته قبل

ص: 181


1- 1) سوره حدید،آیه 21.

منیّته! (1)أ لا عامل لنفسه قبل یوم بؤسه!) این تعبیرها-که برای تحریک و تشویق هر چه بیشتر آگاهان و تنبیه و بیدار ساختن غافلان ایراد شده است-در واقع نتیجه منطقی جمله های قبل است،زیرا با توجه به این که دنیا،بسرعت پشت می کند و آخرت با شتاب روی می آورد و امروز، روز آمادگی و فردا،روز مسابقه سعادت و شقاوت است،چرا افراد عاقل و هوشیار، با توبه کردن و بازگشت به سوی خدا و انجام عمل نیک پیش از آن که فرصت از دست رود خود را آماده این سفر نکنند؟ این همان چیزی است که در خطبه دیگری نیز به آن اشاره شده می فرماید:

«فاعملوا و أنتم فی نفس البقاء،و الصّحف منشورة و التّوبة مبسوطة (2)، حال که در متن زندگی و حیات قرار دارید،و نامه های عمل باز و میدان توبه گشوده است عمل صالح انجام دهید».

قیامت را به«یوم بؤس»تعبیر کردن،به خاطر حوادث شدید و عذاب های سخت و نگرانی های فوق العاده آن است.آن عذاب ها در آیات مختلف قرآن منعکس شده است و به انسان ها هشدار می دهد تا امروز که فرصتی در دست دارند،برای آن روز سخت-که انبوه مشکلات آن را احاطه کرده-فکری کنند و ذخیره ای بیندوزند.

در پنجمین نکته،به فرصت های زودگذر و موقّت،امّا بسیار پر ارزش اشاره می کند که غفلت از آن،مایه ندامت و پشیمانی سخت و دردناک است،می فرماید:

«آگاه باشید!شما،در دوران امید و آرزویی به سر می برید(که فرصت بسیار خوبی برای اندوختن ذخائر معنوی است)و مرگ،در پی آن است،با این حال هر کس(از این فرصت استفاده کند)و در ایام امیدش،پیش از فرا رسیدن اجلش،به عمل

ص: 182


1- 1) «منیّة»از مادّه«منی»(بر وزن نفی)به گفته مقاییس اللغة در اصل به معنای مقدّر ساختن چیزی است و سپس واژه منیّه به معنای مرگ آمده است.چون مرگ امری است مقدّر.واژه«منی»به آرزوهایی که انسان در ذهن خود تقدیر می کند اطلاق می شود.
2- 2) خطبه 237.

صالح بپردازد،اعمالش به او سود می بخشد و فرا رسیدن اجلش زیانی به او نمی رساند، ألا و إنّکم فی أیّام أمل من ورائه أجل،فمن عمل فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد نفعه عمله و لم یضرره أجله. » و هر کس که در این ایّام امیدش،و پیش از فرا رسیدن اجلش،در عمل کوتاهی کند،گرفتار خسران شده و فرا رسیدن اجلش برای او زیان بخش خواهد بود،(چرا که فرصتی گران بها و غیر قابل بازگشتی را از دست داده است)، و من قصّر فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمله و ضرّه أجله.

تعبیر به«ایّام أمل(روزهای امید)»،از زندگانی دنیا،تعبیر لطیفی است که موقعیّت مثبت این جهان را روشن می سازد،زیرا دقائق عمر بهترین فرصت برای رسیدن به سعادت جاودان است.گاه می شود که انسان با استفاده از توبه ای که در لحظه زود گذری از این زندگی انجام می شود دریاهای آتش را خاموش می کند و با عمل خالصی که در ساعتی از عمرش انجام می گیرد،بهشت جاودان را برای خود خریداری می کند.

نکته ها
1-دنیا و آخرت در احادیث اسلامی

از دیدگاه اسلام و تمام ادیان آسمانی،دنیا سرای ناپایداری است که انسان برای اندوختن زاد و توشه و کسب کمال و معرفت و به دست آوردن بال و پر برای پرواز در سرای جاویدان به آن گام نهاده است و به همین دلیل خداوند او را با انواع آزمایش ها و تمرین های سخت،اعم از عبادات و طاعات و ترک شهوات و مصائب و مشکلات-که با زندگی دنیا آمیخته است پرورش می دهد و برای زندگی ابدی در جهان دیگر-که سرایی است مملوّ از خیر و برکت برای نفوس پاک و مهذّب-آماده می سازد.

در روایات از تعبیرات بسیار متنوّعی برای بیان این واقعیت استفاده شده است

ص: 183

که هر یک از دیگری زیباتر و پر معناتر است.

در خطبه بالا دنیا به میدان تمرین و کسب آمادگی برای مسابقه در سرای دیگر تشبیه شده است،و امتیاز برندگان این مسابقه بهشت و سرنوشت بازندگان،دوزخ ذکر شده است.

در حدیث معروفی می خوانیم:«الدّنیا مزرعة الآخرة» (1)،بدیهی است که مزرعه جای زیستن نیست،بلکه جای فراهم کردن آذوقه جهت زیستن در محلّ دیگر است.

در تعبیرات دیگری که در نهج البلاغه آمده است،از دنیا تعبیر به«متجر» (تجارتخانه)و گاه«دار موعظة»(سرای اندرز و محل فراگیری علم و آگاهی)و گاه «مصلّی»(نمازخانه)شده است،می فرماید:

«إنّ الدّنیا دار صدق لمن صدقها...و دار موعظة لمن اتّعظ بها،مسجد أحبّاء اللّه و مصلّی ملائکة اللّه و مهبط وحی اللّه و متجر أولیاء اللّه،دنیا جایگاه صدق و راستی است،برای آن کس که با آن به درستی رفتار کند...سرای اندرز است،برای آن کس که از آن پند گیرد،مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحی الهی و تجارتخانه اولیاء حقّ است.» (2)در تعبیر دیگری،از امام علی بن الحسین علیه السّلام از حضرت مسیح علیه السّلام نقل شده است که به اصحاب خاص خود(حواریون)فرمود:

«إنّما الدّنیا قنطرة فاعبروها و لا تعمروها،دنیا پلی است که باید از آن بگذرید،نه این که توقف کنید و به آبادی و زرق و برق آن بپردازید.» (3)در حدیث دیگری،همین معنا،از امام صادق علیه السّلام از موعظه های لقمان حکیم به فرزندش،نقل شده است که دنیا را به منزله پلی دانسته که بر نهری زده شده و باید از آن عبور کرد. (4)

ص: 184


1- 1) این حدیث،در غوالی اللآلی،جلد یکم،صفحه 267،از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است.
2- 2) کلمات قصار،شماره 131.
3- 3) بحار الانوار،جلد 14،صفحه 319،حدیث 21.
4- 4) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 69،حدیث 36.

در تعبیرهای دیگری در نهج البلاغه،دنیا،به عنوان«دار ممرّ (1)»(سرای گذرگاه) و«دار مجاز (2)»(سرای عبور)معرفی شده است.

و بالأخره،در حدیث دیگری که از امام هادی علیه السّلام نقل شده،دنیا را به عنوان بازاری معرفی می کند که گروهی در آن سود می کنند و گروهی زیان می برند،ایشان فرموده اند:«الدّنیا سوق ربح فیها قوم و خسر آخرون،دنیا،بازاری است که گروهی در آن سود می برند و گروهی زیان می بینند.» (3)تمام این تعبیرات،نشان می دهد که نباید به دنیا،به عنوان یک هدف نهایی نگاه کرد،بلکه ابزار و وسیله ای است برای اندوختن سرمایه عمل صالح و تحصیل معارف الهی جهت نتیجه گیری در جایگاه ابدی.

ممکن است این مطلب در نظر بعضی ساده باشد،ولی در واقع سرنوشت سازترین مسأله در زندگی انسانها،همین مسأله است که به مواهب مادّی دنیا و امکاناتی که در اختیار او است،به کدام دیده نگاه می کند،دیده ابزار و وسیله یا دیده هدف نهایی و مطلوب واقعی-و به اصطلاح-غرض غایی.

تأکید امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام در آغاز این خطبه بر این مطلب که دنیا میدان آمادگی برای مسابقه سرای آخرت است،در واقع یک پایه گذاری محکم برای سایر اندرزهای مهمی است که در این خطبه آمده است.

2-زیان غیر قابل جبران!

نکته دیگری که در لابه لای این فراز از خطبه،بدان اشاره شده و توجه به آن بسیار لازم است،این است که خسارتهایی که در زندگی این جهان،دامن انسان را می گیرد و فرصت هایی که از دست می رود،بعد از پایان زندگی و سرآمد عمر،قابل جبران نیست.در واقع،مسابقه ای که انسان ها در پیش دارند،تنها،یک بار انجام

ص: 185


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار 133.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 203.
3- 3) بحار الانوار،جلد 75،مواعظ امام هادی علیه السّلام،صفحه 366.

می شود،یک دوران آمادگی و یک میدان مسابقه و دیگر،تکراری در آن نیست که افراد غافل و بی خبر یا مقصّر کوتاه نگر،بعد از آگاهی از خسران عظیمی که دامانشان را گرفته است،به فکر چاره و جبران ما فات بیفتند!به همین جهت،امام علیه السّلام در جمله های بالا فرمود:« و من قصّر فی أیّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمله و ضرّه أجله ،هر کس در ایّام امید و آرزو پیش از فرا رسیدن اجلش کوتاهی کند،خسران می بیند و فرا رسیدن اجل،برای او زیانبار خواهد بود.» ندامت ها و پشیمانی ها،هرگز مشکلی را حل نمی کند و فریاد «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ» -خدا را،ای فرشتگان الهی!مرا بازگردانید تا اعمال صالحی را که انجام نداده ام به جا آورم-با پاسخ «کَلاّ» (هرگز چنین نیست)- روبرو خواهد شد. (1)

و به گفته شاعر:

افسوس که ایّام جوانی بگذشت سرمایه عمر جاودانی بگذشت

تشنه به کنار جوی،چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت

و به گفته شاعر دیگر:

افسوس که عمری پی اغیار دویدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم

سرمایه ز کف رفت،تجارت ننمودیم جز حسرت و اندوه،متاعی نخریدیم

ص: 186


1- 1) سوره مؤمنون:آیه 100.

بخش دوم

اشاره

ألا فاعملوا فی الرّغبة کما تعملون فی الرّهبة!ألا و إنّی لم أر کالجنّة نام طالبها،و لا کالنّار نام هاربها،ألا و إنّه من لا ینفعه الحقّ، یضرّه الباطل،و من لا یستقیم به الهدی،یجرّ به الضّلال إلی الرّدی.ألا و إنّکم قد أمرتم بالظّعن و دللتم علی الزّاد و إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنتان:اتّباع الهوی،و طول الأمل،تزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون به أنفسکم غدا.

ترجمه

بانگ الرحیل را سر داده اند! آگاه باشید!همان گونه که به هنگام ترس عمل می کنید در موقع آرامش نیز عمل کنید!(و تنها،در سختی ها و مشکلات،به یاد خدا نباشید).بدانید!من هرگز چیزی را مانند بهشت ندیدم که طالبانش(این گونه)به خواب فرو رفته باشند و نه همانند آتش دوزخ که فراریانش(این گونه)به خواب فرو روند.آگاه باشید!آنها که از حق سود نگیرند،زیان باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که(انوار)هدایت،او را به راه راست نبرد،(ظلمت)گمراهی او را به وادی هلاکت می کشاند.بدانید!فرمان کوچ برای شما صادر شده و به زاد و توشه(این راه پر خطر)راهنمایی شده اید.و ترسناک ترین چیزی را که بر شما از آن بیمناکم دو چیز است:هوا پرستی و آرزوهای دراز(نخستین،انسان را از پیروی از حق باز می دارد و دومی،آخرت را به فراموشی می سپارد).

ص: 187

(حال که چنین است)در این دنیا،از این دنیا،زاد و توشه ای برگیرید که فردا بتوانید خود را با آن حفظ کنید.

شرح و تفسیر
اشاره

در ششمین نکته،امام علیه السّلام به مسأله مهمّی می پردازد که بسیاری از مردم،از آن غافلند و آن این که می فرماید:

آگاه باشید!همان گونه که به هنگام ترس و ناراحتی،(بر خدا عمل می کنید)به هنگام آرامش نیز عمل کنید، ألا فاعملوا فی الرّغبة کما تعملون فی الرّهبة ! خدا پرستی و دینداری،به این نیست که در مشکلات،به سوی خدا رویم و دست به دامان لطف او بزنیم،امّا به هنگام فرو نشستن طوفان مشکلات خدا و طاعت او را به فراموشی بسپاریم.اگر چنین باشد مشرکان و بت پرستان عصر جاهلیت نیز از خدا پرستان خالص بودند،زیرا قرآن در باره آنها می گوید:

«فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» هنگامی که سوار بر کشتی شوند(و امواج غول پیکر دریا و گرداب ها از هر سو آنها را احاطه کند)خدا را با اخلاص می خوانند،ولی هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد،راه شرک را پیش می گیرند. (1)

و در جای دیگر خطاب به این گونه افراد،می فرماید: «وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِیّاهُ فَلَمّا نَجّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً» هنگامی که در دریا،زیانی به شما برسد(و خطراتی به سراغ شما بیاید)، تمام کسانی که(برای حلّ مشکلات می خوانید)جز او(خدا)به فراموشی سپرده می شوند،امّا هنگامی که شما را به خشکی و ساحل می رساند و نجات می دهد، رویگردان می شوید و انسان بسیار ناسپاس است. (2)

غافل از این که روی آوردن در مشکلات به سوی خدا افتخاری نیست،بلکه افتخار آن است که در آرامش و راحتی و سلامت و قدرت،انسان متوجه خدا باشد

ص: 188


1- 1) سوره عنکبوت:آیه 65.
2- 2) سوره اسراء،آیه 67.

و طوق بندگی او را بر گردن نهد.آنها که در چنین ساعاتی به یاد او هستند خدا آنان را در ساعات سخت و طوفانی از لطف خود محروم نخواهد کرد.

نشانه ایمان خالص آن است که انسان در سلامت و بیماری،جوانی و پیری،فقر و غنا،پیروزی و شکست،آزادی و زندان و بالأخره در همه حال به یاد او باشد و بر آستان او پیشانی نهد.

به همین دلیل،پیامبران بزرگ و امامان و پیشوایان راستین را می بینیم که در همه حال،به یاد او بودند.حالات علی علیه السّلام را در زمانی که در گوشه خانه بود و دستش به ظاهر از همه جا کوتاه بود،با زمانی که ظاهرا بر تخت قدرت تکیه زده بود،یکسان می بینیم.عبادت و راز و نیاز شبانه،رسیدگی به بینوایان و دردمندان،زهد و بی اعتنایی نسبت به دنیا،در هر دو حالت از زندگی او ظاهر و آشکار بود.

در هفتمین نکته،باز،به همگان هشدار می دهد و می فرماید:«بدانید!من،هرگز چیزی را مانند بهشت ندیدم که طالبانش(این گونه)به خواب فرو رفته باشند و نه همانند آتش(وحشتناک)دوزخ که فراریان از آن(این گونه)به خواب فرو روند، ألا و إنّی لم أر کالجنّة نام طالبها و لا کالنّار نام هاربها. » افرادی را دیده ایم که وقتی سفر کوچکی در پیش دارند که مختصر منافع مادی در آن است،شبانگاه خواب از چشمشان می پرد و بیدار می مانند و یا هنگامی که خطری جزیی آنها را تهدید می کند،خواب به چشمانشان فرو نمی رود،با این حال چگونه ممکن است که انسان طالب بهشت در سرای جاودان باشد-نعمتی که بالاتر از آن تصور نمی شود،یا ترسان از آتش دوزخ باشد،درد و رنج جاودانی بی نظیری که از آن رنجی برتر تصور نمی شود-ولی چنان به خواب غفلت فرو رود که گویی، خبری نیست که نیست؟! این پدیده ممکن است از ضعف ایمان نسبت به جهان دیگر سرچشمه گیرد و یا از غرق شدن در منافع زودگذر و زرق و برق دنیا،هر چه باشد پدیده ای دردناک و وحشتزا است.

به هر حال،وظیفه رهبران الهی است که مردم را همواره از این خواب غفلت

ص: 189

بیدار کنند و با تقویت مبانی ایمان و زدودن آثار خود باختگی در برابر سود و زیان زودگذر دنیا،آنان را به وظایف اصلی و اهداف بزرگی که در پیش دارند آشنا و آشناتر سازند.

در هشتمین نکته،امام علیه السّلام به مسأله مهمّ دیگری در همین رابطه اشاره کرده، می فرماید:

«آگاه باشید!آنها که از حقّ سود نگیرند،زیان باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که(انوار)هدایت او را به راه راست نبرد،(ظلمت)گمراهی او را به وادی هلاکت می کشاند، ألا و إنّه من لا ینفعه الحقّ،یضرّه الباطل:و من لا یستقیم به الهدی،یجرّ به الضّلال إلی الرّدی.

عمق این سخن،هنگامی روشن می شود که تعریف واضحی از حقّ و باطل داشته باشیم.

حقّ،عبارت از واقعیت ها است،خواه،حقّ تکوینی باشد یا تشریعی.حقّ تکوینی واقعیت های جهان هستی است و در مقابل آن باطل،همان خیال ها و سراب ها،موجوداتی که جز در عالم پندار وجود ندارند،است.

و حق در جهان تشریع،همان امتیازاتی است که در قوانین الهی برای افرادی یا گروه هایی بر طبق مصالح معیّن و لیاقت ها و شایستگی های ذاتی یا اکتسابی قرار داده شده است.و باطل همان قانون شکنی های در لباس قانون و بی عدالتی های تحت عنوان عدل و سلب حریت و آزادی واقعی در زیر نقاب آزادیخواهی است.

بدیهی است،آن کس که به سراغ حق نرود،خواه در جهان تکوین یا در جهان تشریع،در دام باطل یعنی خیالات واهی و سرابهایی که از دور به شکل آب است و از نزدیک هیچ نیست،گرفتار می شود و روشن است که انسان از طریق هیچ به جایی نمی رسد.این واقعیتها است که منبع آثار است،ولی خیالات خام و پندارهای بی اساس،جز خسران و زیان،چه سودی دارد؟! ممکن است انسان چند صباحی از طریق هیچ و پوچ و باطل،مردمی را اغفال کند و با وعده و وعید،آنها را سرگرم سازد به بن بست می رسد،بن بستی که جز

ص: 190

خسران و بدبختی برای خودش و دیگران به بار نمی آورد.

بنا بر این،اگر مولی می فرماید:«آن کس که حق او را سود نبخشد،زیان باطل دامنش را می گیرد و آن کس که با نور هدایت راه نسپرد،در وادی گمراهی سرگردان و هلاک می شود»یک،واقعیت بسیار روشن است.

درست است که قبول حقّ و پیروی از آن،غالبا با تلخی هایی همراه است،ولی این تلخی مانند تلخی دوای شفا بخشی می باشد که پایانش،سلامت و عافیت و رهایی از چنگال بیماری و مرگ است.

از آنچه در بالا گفته شد،این مطلب آشکار گشت که حقّ و باطل،وجودهای ساختگی و امور اعتباری نیستند،حق در عالم تکوین آفرینش همان وجودهای عینی است و در جهان تشریع همان بایدها و نبایدهایی است که از مصالح و مفاسد -که واقعیت های عینی هستند-سرچشمه می گیرد.به خواست خدا،در موارد مناسب در این رابطه شرح بیشتری خواهیم داد.

به هر حال هدف امام از بیان این جمله علاوه بر توجه دادن به یک اصل کلّی که در سرنوشت انسانها بیشترین اثر را دارد،این است که به مردم بفهماند اگر از دستورات او که هماهنگ با حقّ و عدالت است پیروی نکنند،در چنگال ظلم و ستم گرفتار خواهند شد و زیان باطل،تمام زندگی آنها را فرا خواهد گرفت، همان گونه که سرانجام نیز چنین شد.

در نهمین نکته امام علیه السّلام به مطلب مهم دیگری اشاره می کند که همه انسانها در آن شریکند و بخواهند یا نخواهند،باید به آن تن در دهند،می فرماید:«بدانید!فرمان کوچ،برای شما صادر شده و به زاد و توشه(این راه پر خطر)،راهنمایی شده اید، ألا و إنّکم قد أمرتم بالظّعن (1)و دللتم علی الزّاد .

فرمان کوچ،همان قانون فرسودگی و مرگ است که حاکم بر زندگی همه انسانها

ص: 191


1- 1) «ظعن»(بر وزن طعن)به معنای«کوچ کردن از مکانی به مکان دیگر»است.به همین جهت«ظعینه»به معنای«هودج»آمده است چرا که از وسایل کوچ کردن بوده است،و از آنجا که غالبا زنان بر هودج سوار می شدند،گاهی این واژه به عنوان کنایه از زن به کار می رود.

است،کودکان،رو به جوانی می روند و جوانان،رو به سوی کهولت و سرانجام، پیری و فرسودگی و در پایان مرگ است.این قانونی است تخلّف ناپذیر و بدون استثنا و قانونی است که احدی هر قدر قوی و نیرومند و هوشیار و آگاه باشد،قدرت مخالفت با آن را نخواهد داشت.این مسیری است که دست قدرت آفریدگار به منظور تکامل انسانها برای آنان ترسیم کرده است.

در جای جای آیات قرآن نیز این فرمان تکوینی در کتاب تشریع آمده است.

در یک جا می فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» هر انسانی سرانجام مرگ را می چشد. (1)

در جای دیگر می فرماید: «أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ» هر جا باشید مرگ شما را در می یابد،هر چند در برجهای محکم قرار گیرید. (2)

حتّی پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-که برترین موجودات عالم خلقت است-مخاطب به این خطاب می شود.

« «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» ،به یقین تو وفات می کنی و آنها نیز خواهند مرد (3).» نه تنها انسانها،که جهان خلقت جملگی،رو به سوی مرگ می رود:

« «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ» ،همه چیز جز،ذات او،فانی می شود. (4)»و امثال این تعبیرها.

این احتمال نیز وجود دارد که مراد از فرمان کوچ،در جمله «أمرتم بالظّعن» فرمان آمادگی برای کوچ از دنیا باشد،مانند آنچه در خطبه 204 آمده است که می فرماید:«تجهّزوا رحمکم اللّه-فقد نودی فیکم بالرّحیل،آماده حرکت شوید! که ندای رحیل در میان داده شده است». (5)

ص: 192


1- 1) سوره آل عمران،آیه 185.
2- 2) سوره نساء،آیه 78.
3- 3) سوره زمر،آیه 30.
4- 4) سوره قصص،آیه 88.
5- 5) طبق معنای نخست،امر در«أمرتم بالظّعن»،امر تکوینی و اجل الهی است،ولی چیزی در جمله،در تقدیر نیست.امّا طبق معنای دوم امر،جنبه تشریعی دارد و عبارت«مجهّز شدن»،در تقدیر است و یا «ظعن»به معنای مجازی است.

و امّا در مورد دستور به زاد و توشه،تمام انبیای الهی بدون استثنا این دستور را از سوی خدا با خود آوردند که ای انسانها،راهی پر نشیب و فراز و پر خوف و خطر،در پیش دارید،راهی دراز و طولانی که فاصله دنیا و آخرت را در بر می گیرد و این راه را، بی زاد و توشه،نمی توان طی کرد و زاد و توشه این راه،چیزی جز تقوا و ایمان و عمل صالح نیست، «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ،و زاد و توشه برگیرید! به یقین،بهترین زاد و توشه،پرهیزکاری است. (1)

آنچه در بازار قیامت خریدار دارد و مایه نجات و رستگاری است،همان قلب سلیم و مملوّ از عشق و ایمان به خدا و نورانیت تقوا است: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ،در آن روز که مال و فرزندان سودی نمی بخشد،مگر کسی که با قلب سلیم(و خالی از هر گونه شرک)به پیشگاه خدا آید. (2)

رهروان این راه،به نقش و نگارهای منزلگاههای وسط راه نباید دل خوش کنند و فریب زرق و برق این کشتی را بخورند،بلکه باید به سر منزل مقصود و ساحل نجات فکر کنند و ببینند در آنجا چه چیزی به کار می آید.

«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً» ،مال و فرزند زینت زندگی دنیا است و کارهای نیکی که باقی می ماند،ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امید بخش تر است. (3)» در دهمین و آخرین نکته،امام علیه السّلام بعد از بیدار ساختن پیروان خود و توجه دادن به موقف دنیا نسبت به آخرت و کارهای مختلفی که برای نجات ابدی باید انجام گیرد به دو مانع خطرناک و هولناک بر سر راه سعادت انسان و مسیر قرب الی اللّه، اشاره کرده،می فرماید:

«ترسناک ترین چیزی را که بر شما از آن بیمناکم دو چیز است:هوا پرستی و آرزوهای دراز، و إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنتان:اتّباع الهوی،و طول

ص: 193


1- 1) سوره بقره:آیه 197.
2- 2) سوره شعراء،آیات 88-89.
3- 3) سوره کهف،آیه 46.

الأمل. (1)

همین معنا،در خطبه 42 با توضیح بیشتری-به خاطر اهمیّت فوق العاده ای که دارد-آمده است،می فرماید:«أیّها النّاس!و إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان:

اتّباع الهوی و طول الأمل.فأمّا اتّباع الهوی فیصدّ عن الحقّ،و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة،ای مردم!بدانید که ترسناکترین چیزی که از آن بر شما خائفم،دو چیز است:پیروی از هوا و هوس و آرزوهای طولانی.پیروی از هوا و هوس،انسان را از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی آخرت را به دست فراموشی می سپارد.» بررسی روایات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشان می دهد که امیر مؤمنان علی علیه السّلام این سخن را از استاد بزرگ و پیشوایش،پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اقتباس کرده است، زیرا همین معنا در بحار الأنوار،ضمن کلمات آن حضرت نقل شده است. (2)

در واقع این دو موضوع،بزرگترین مانع راه و وحشتناک ترین عوامل گناه است، زیرا،هوا پرستی،هیچ حدّ و مرزی را به رسمیّت نمی شناسد و هنگامی که بر انسان چیره شود،چشم و گوش او را نابینا و کر می کند،نه قدرت شنوایی سخنان حقّ پیامبران و پیشوایان معصوم را دارد و نه چشم دلش،توانایی دیدن آنچه را در این جهان،در اطراف او می گذرد دارا است و به این ترتیب او مانند کوران و کرانی است که در جاده پر خطری به راه افتاده و هر لحظه احتمال سقوطش در پرتگاه می رود.

و امّا آرزوهای دور و دراز دنیا و مواهب مادّی را چنان در چشم انسان تزیین می کند که گویی جایگاه ابدی همین جا است و به این ترتیب،در بیابان زندگی گرفتار سرابهایی می شود و برای همیشه از رسیدن به مقصد باز می ماند.

در پایان این خطبه،این معلم بزرگ جهان انسانیت،در یک نتیجه گیری کوتاه و پر معنا،چنین می فرماید:«حال که چنین است،در این دنیا،از این دنیا،زاد و

ص: 194


1- 1) «امل»(بر وزن عمل)،به معنای«امید و آرزو»است.البته آرزو،بر دو قسم است:آرزوهایی که می توان به آن دست یافت که مفهومش با امید،تقریبا،یکی است و آرزوهای دور و درازی که دست نیافتنی است و مفهومش،از امید،جدا است.
2- 2) بحار الانوار،(جلد 70،صفحه 91)،این حدیث،از جابر بن عبد اللّه انصاری،از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باب«حب الدنیا»نقل شده است.

توشه ای برگیرید که فردا بتوانید خود را با آن حفظ کنید، تزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون (1)به أنفسکم غدا» .

آری،سفری طولانی در پیش است و راهی بس دور و دراز.در اینجا،زاد و توشه فراوان به چنگ می آید،ولی در نیمه راه،خبری نیست.عاقل باید این هشدار مهم را به گوش جان بشنود و در جمع زاد و توشه،با جدّ تمام،به پا خیزد و پیش از فوت وقت،بار سفر را ببندد و آن اندازه جمع آوری کند که تا پایان سفر او را کافی باشد.از خطراتی که بر سر راهش کمین کرده اند،به شدّت بپرهیزد و از شیاطینی که در هر گوشه و کنار،با سخنان و اعمال وسوسه انگیزشان،او را به سوی خود می خوانند بر حذر باشد.

نکته ها
1-کدام زاد و توشه را از این جهان برگیریم!

اگر انسان ها را به مسافرانی تشبیه کنیم که از یک محیط کوچک و آلوده،به سوی جهانی بزرگ و مملوّ از پاکی ها و نیکی ها در حرکتند،چیزی به گزاف نگفته ایم،بلکه مسافرت واقعی همین سفر است که انسان از جهان پست و کوچک دنیا به سوی جهان والا و بی نهایت آخرت کوچ می کند و تمام اموری که در یک سفر معمولی دنیا،از مکانی به مکان دیگر لازم است،در این سفر نیز وجود دارد:زاد و توشه و مرکب،مبدأ و مقصد،دلیل راه،موانع و خطرات و احیانا راهزنان راه،که بحث در باره هر یک از اینها گسترده است.

در مورد زاد و توشه،قرآن مجید با صراحت تمام آن را تقوا و پرهیزگاری،یعنی پرهیز از گناهان و اطاعت فرمان خدا و گرایش به تمام نیکیها و پاکیها معرّفی می کند.

در جای جای خطبه های نهج البلاغه روی این معنا تکیه شده است،از جمله در خطبه 183 می فرماید:«و أنتم بنو سبیل علی سفر من دار لیست بدارکم و قد

ص: 195


1- 1) «تحرزون»از مادّه«حرز»به معنای«نگاهداری کردن»و حرز(بر وزن حرص)به معنای محلّ مطمئنّی است که چیزی را در آن نگاهداری می کنند.

أوذنتم منها بالارتحال و أمرتم فیها بالزّاد،شما مانند مسافرانی هستید که از سرایی که خانه(حقیقی)شما نیست(به سوی سرای جاودان خود)در حرکتید.

فرمان کوچ از این سرا،صادر شده و دستور گرفتن زاد و توشه را به شما داده اند.» در اینجا،جای این سؤال باقی می ماند که معمولا زاد و توشه در طول مسافرت به کار می آید نه در مقصد،در حالی که تقوا و پرهیزگاری در قیامت به کار می آید و سبب نجات و کلید ورود در بهشت است،پس چگونه نام زاد و توشه،بر تقوا نهاده شده است؟ توجه به این نکته،پاسخ این سؤال را روشن می سازد و آن این که مبدأ این سفر طولانی،از لحظه مرگ و سکرات موت شروع می شود و در عالم برزخ ادامه دارد و همچنان در مواقف قیامت و منزلگاههای سؤال و حساب و صراط-که منازل مخوف و متعدّدی هستند-تداوم می یابد تا سرانجام به بهشت منتهی شود.بی شک تقوا هم در جهان برزخ زاد و توشه راه است و هم در مواقف قیامت و منزلگاههایی که قبل از ورود به بهشت وجود دارد.آری،زاد و توشه تقوا است که انسان را از این منازل پر خطر،بسلامت عبور می دهد و به سر منزل مقصود-که بهشت برین و جنّات عدن است-رهنمون می شود.

این نکته نیز قابل دقّت است که اگر در آیه شریفه، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» ، ملاک و معیار کرامت و ارزش انسان،تقوا قرار داده شده،نیز ناظر به همین معنا است که تنها سبب نجات،تقوای برخاسته از ایمان است که گاه از آن به عنوان«زاد و توشه»و گاه به عنوان«معیار کرامت انسان»تعبیر شده است.

در خطبه 204 نهج البلاغه،تعبیرات روشنی دیده می شود که توضیحی بر بحث بالا است،می فرماید:«و انقلبوا بصالح ما بحضرتکم من الزّاد!فانّ أمامکم عقبة کؤودا و منازل مخوفة مهولة لا بدّ من الورود علیها و الوقوف عندها، با تهیه زاد و توشه(ایمان و تقوا و عمل صالح)به سوی آخرت حرکت کنید،زیرا، گردنه هایی سخت و دشوار و منزلگاههایی خوفناک،در پیش دارید که باید در آنها فرود آیید و(مدّتی)توقّف کنید».

ص: 196

از خدای بزرگ می خواهیم که توفیق تهیه این زاد و توشه پر ارزش را،پیش از فوت وقت به همه ما مرحمت کند و دست خالی(هر چند،هر چه فراهم کنیم،باز دست ما خالی است)در این سفر سرنوشت ساز،به راه نیفتیم.

2-هوا پرستی و آرزوهای دراز دو دشمن سرسخت سعادت انسان

هشداری را که در پایان این خطبه،در باره خطرات عظیم هوا پرستی و آرزوهای دراز داده شده،باید بسیار جدّی گرفت،چرا که نقطه اصلی درد و خطر همین جا است.

هوا پرستی،بزرگترین مانع راه سعادت انسان است.تسلیم بی قید و شرط در برابر شهوات و خواسته های نفس،مهمترین دشمن سعادت بشر است.

قرآن،حتّی نسبت به این موضوع به پیامبران نیز هشدار می دهد،از جمله در مورد حضرت داود می گوید که ما به داود گفتیم:« «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ» ،از هوای نفس،پیروی نکن!که تو را از طریق حق گمراه می سازد». (1)

در جای دیگر،از هوای نفس،به عنوان یک بت خطرناک،یاد می کند و می فرماید:« «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» ،آیا دیدید آن کس را که معبودش را هوای نفس خویش قرار داده؟و خداوند او را با علم(به این که شایسته هدایت نیست)،گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر چشمش پرده افکنده،با این حال چه کسی می تواند غیر از خدا،او را(در سایه توبه و بازگشت)هدایت کند،آیا متذکّر نمی شوید؟ (2)» براستی که هوا پرستی،چشم و گوش را کور و کر می کند و بر عقل و فکر انسان، مهر می زند و او را از تشخیص بدیهی ترین مسائل زندگی،محروم می سازد!چه خطری از این برتر و بالاتر است؟! به همین دلیل،قرآن بهشت را تنها از آن کسانی می شمرد که از مخالفت خداوند

ص: 197


1- 1) سوره ص،آیه 26.
2- 2) سوره جاثیه،آیه 23.

خائف و در برابر هوای نفس ایستادگی به خرج دهند: «وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی» (1)» آرزوهای دراز،به یقین،یکی از بدترین و خطرناکترین دشمنان سعادت انسان است،چرا که تجربه در تمام طول تاریخ نشان داده که انسان در بلند پروازی آرزوها هیچ حدّ و مرزی را به رسمیّت نمی شناسد و هر قدر در آن پیش می رود،باز آرزو دارد از آن هم پیشتر رود.بدیهی است که چنین آرزوهای طولانی و بی حدّ و مرز تمام قدرت فکری و جسمی او را به خود جلب و جذب می کند و چیزی برای پرداختن به امر آخرت و زندگی جاویدان او باقی نمی گذارد.افرادی را می بینیم و می شناسیم که تا آخرین لحظات عمر چنان غرق در خیالات واهی و آرزوهای دور و دراز بودند که حتّی لحظه ای نتوانستند به امر تربیت فرزندان خود بپردازند،تا گامی در راه تهذیب نفس بردارند.

از شگفتیهای این آرزوها این است که هر چه انسان پیشتر می رود جاذبه های کاذب آن بیشتر می شود و امواج غرور و غفلت آن سهمگین تر می گردد.

این همان است که قرآن مجید در باره آن خطاب به پیامبر اسلام،در اشاره به وضع گروهی از کفّار می فرماید: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» ،آنها را به حال خود واگذار!تا بخورند و از لذتهای این زندگی مادّی بهره گیرند و آرزوها(ی دراز)،آنها را در غفلت فرو برد،ولی به زودی خواهند فهمید، (2)(که چه اشتباه بزرگی کرده اند و چه فرصت های پر ارزشی را جاهلانه از دست داده اند).

در کلمات قصار نهج البلاغه آمده است:«من أطال الأمل أساء العمل،آن کس که آرزوهای خود را طولانی کند،مرتکب اعمال بدی می شود». (3)

با استفاده از اسباب مشروع،هرگز نیل به آن آرزوها امکان پذیر نیست،و فقط،از طریق آمیختن حلال به حرام و پایمال کردن حقوق دیگران و به فراموشی سپردن

ص: 198


1- 1) سوره نازعات،آیات 40-41.
2- 2) سوره حجر،آیه 3.
3- 3) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 36.

فرمان خدا تنها به بخشی از ان خواهند رسید.

در آخر خطبه 86 نهج البلاغه،حضرت با تعبیر بسیار گویایی در این زمینه به همه انسانهایی که طالب سعادتند،هشدار داده است،و می فرماید:«و اعلموا!أنّ الأمل یسهی العقل و ینسی الذّکر فأکذبوا الأمل!فإنّه غرور و صاحبه مغرور، بدانید!آرزوهای دراز،عقل را گمراه می سازد و یاد خدا را به فراموشی می سپرد.

بنا بر این به این گونه آرزوها اعتنا نکنید که فریب است و دارند این آرزوها فریب خورده است».

این مسأله،به قدری اهمیّت دارد که امام علیه السّلام در خطبه 81،آن را رکن اصلی زهد می شمرد و می فرماید:«أیّها النّاس!الزّهادة،قصر الأمل و الشّکر عند النّعم و التّورّع عند المحارم،ای مردم!زهد در سه چیز خلاصه می شود:کوتاهی آرزوها، و شکر گذاری در مقابل نعمتها و پرهیز از گناهان.» آرزوهای آدمی،همیشه،فراتر از عمر و امکان و قدرت او است و به همین دلیل، هوا پرستان و دنیا طلبان هرگز به آرزوی نهایی خود نمی رسند و غالبا به هنگام جان دادن با ناراحتی و زجر فراوان دنیا را وداع می گویند.

بزرگ معلم جهان انسانیت،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این مطلب را در ضمن مثال جالب و روشنی بیان کرده است.آن حضرت روزی سه قطعه چوب را گرفت،یکی را در پیش روی خود بر زمین فرو نشاند و دومی را کمی آن طرف تر،ولی سومی را بسیار دورتر قرار داد.سپس رو به یاران کرد و فرمود:«می دانید اینها چیست؟»عرض کردند:خدا و پیامبرش،آگاه تر است.حضرت فرمود:«این قطعه چوبی که در برابر من قرار داد،بمنزله انسان است،و قطعه دوم-که کمی از آن دورتر است به منزله اجل و پایان زندگی است و اما آن قطعه سوم-که در فاصله دوری قرار دارد-آرزوها است که انسان،به سراغش می رود،ولی اجل پیش از رسیدن به آن مانع و حائل می شود. (1)

ص: 199


1- 1) تنبیه الخواطر،صفحه 226(به نقل از میزان الحکمة،جلد 1،صفحه 143).

البتّه نباید فراموش کنیم که اصل وجود آرزو و امید به آینده برای انسانها انگیزه حرکت و تلاش و کوشش و فعّالیّت است.وجود امید و آرزو در انسان عیب نیست، بلکه حسن است و بدون آن زندگی کردن بسیار مشکل است،امّا آنچه مایه بدبختی می شود،آرزوهای غیر منطقی و بیش از حدّ و دور و دراز است.

این،همان چیزی است که در حدیث معروف پیامبر،به عنوان یک اصل اساسی آمده است.آن حضرت فرموده:«الأمل رحمة لأمّتی و لو لا الأمل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرا،امید به آینده و آرزو،مایه رحمت برای امّت من است.اگر نور امید نبود هیچ مادری،فرزندش را شیر نمی داد و هیچ باغبانی نهالی نمی کاشت». (1)

بنا بر این وظیفه معلّمان اخلاق،در اینجا سنگین است،چرا که باید از یک سو چراغ امید به آینده و آرزو را در دلها فروزان کنند و از سوی دیگر آن را در حدّ معقول و منطقی محدود سازند.

آرزوهای منطقی و معقول آن است که به مقدار نیاز انسان و در حدّ قدرت و توان او باشد و او را به گونه ای مشغول نکند که از اهداف اصلی حیات بماند.

اسلام هرگز با برنامه ریزی برای آینده مخالف نیست،به خصوص برای کارهای اجتماعی که مایه سربلندی جامعه مسلمانان و عدم وابستگی آنها به دشمنان اسلام است.چنین کاری،نه تنها مذموم نیست،که نوعی عبادت محسوب می شود.در زندگی فردی نیز عاقبت اندیشی کار مقبولی است و همان چیزی است که در روایات به«حزم»تعبیر شده است.

آنچه در اسلام مذموم شده در واقع یک چیز است و آن،این است که انسان چنان غرق آرزوها شود که آخرت را به فراموشی بسپارد و تمام توان و نیروی خود را در آرزوهایی که هرگز به آن نمی رسد،صرف کند.

ص: 200


1- 1) بحار الانوار،جلد صفحه 74،173.
تکملة

قال السید الشریف رضی اللّه عنه و أقول:إنه لو کان کلام یأخذ بالاعناق الی الزهد فی الدنیا و یضطر الی عمل الآخرة،لکان هذا الکلام و کفی به قاطعا لعلائق الآمال و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار و من أعجبه قوله علیه السّلام:«ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق،و السّبقة الجنّة و الغایة النّار»،فإن فیه-مع فخامة اللفظ و عظم قدر المعنی و صادق التمثیل،و واقع التشبیه-سرّا عجیبا و معنی لطیفا،و هو قوله علیه السّلام:

«و السّبقة الجنّة،و الغایة النّار»فخالف بین اللفظین لاختلاف المعنیین و لم یقل:

«السّبقة النّار».کما قال،«السّبقة الجنّة»،لأن الاستباق انما یکون الی امر محبوب و غرض مطلوب و هذه صفة الجنّة و لیس هذا المعنی موجودا فی النار،نعوذ باللّه منها...! مرحوم سید رضی(قدس سره) در پایان این خطبه توضیحاتی به این شرح بیان فرموده است:

من می گویم اگر سخنی باشد که در دنیا مردم را با نهایت قوت،به سوی زهد بکشاند و به عمل کردن برای آخرت وادار سازد،همین گفتار(مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه)است که می تواند علاقه انسان را از آرزوهای دراز قطع کند و جرقّه بیداری و تنفّر از اعمال زشت را در دل ها برافروزد.

از شگفت آورترین جمله های این خطبه،این جملات است: «ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغایة النّار،» (آگاه باشید!امروز روز تمرین و آمادگی و فردا روز مسابقه است.جایزه برندگان بهشت و سرانجام

ص: 201

عقب ماندگان،آتش دوزخ است،) زیرا امام علیه السّلام با این که در این گفتارش الفاظ بلند و معانی والا و تمثیل دقیق و تشبیه بجا به کار برده،سرّی عجیب و معنایی لطیف در این نهفته است و آن جمله«و السّبقة الجنّة،و الغایة النّار»است. امام میان دو لفظ«السّبقة»و«الغایة»،به خاطر اختلاف معنای ظریف آنها،جدایی افکنده و در مورد بهشت فرمود:«السّبقة الجنّة» ولی در مورد جهنّم نفرموده است:«السّبقة النّار،» زیرا سبقت جستن در مورد امری دوست داشتنی است و این از ویژگیهای بهشت است که در مورد آتش دوزخ-که به خدا از آن پناه می بریم-وجود ندارد.(به همین دلیل امام نفرموده است:«السّبقة النّار» ،بلکه فرموده:«الغایة النّار»،زیرا مفهوم الغایة(پایان)مفهوم گسترده ای است که در هر مورد ممکن است به کار رود،خواه مسرّت بخش باشد یا نه)...! در واقع این واژه مانند واژه«مسیر»و«مآل»است(که به معنای«سرانجام» می آید.همان گونه که خداوند می فرماید: «قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَی النّارِ» -به کافران بگو:بهره بگیرید که مصیر(سرانجام)شما به سوی آتش است-روشن است که در این گونه موارد،جایز نیست که گفته شود:سبقکم إلی النّار،(مسابقه شما به سوی آتش است). باز در این خطبه دقّت کن!که باطنش شگفت آور و عمقش زیاد و لطیف است: غالب کلمات مولی علیه السّلام این طور است.

در بعضی از نسخه های نهج البلاغه،به جای«سبقه»«سبقه»(به ضم سین)آمده است. «سبقه»نزد عرب،به جایزه ای گفته می شود که برای برنده مسابقه می گذارند و معنای هر دو لفظ،به هم نزدیک است،چرا که جایزه را برای کار مذموم قرار نمی دهند، بلکه برای کار خوب و پسندیده قرار داده می شود.

ص: 202

خطبۀ بیست و نهم: بعد از حمله ضحاک بن قیس-یکی از دوستان معاویه-به کاروان حاجیان خانه خدا،و دعوت مردم به قیام

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

بعد غارة الضّحاک بن قیس-صاحب معاویه-علی الحاجّ بعد قصّة الحکمین

(1)

،و فیها یستنهض اصحابه لما حدث فی الأطراف این بخشی از خطبه ای است که امام،بعد از حمله ضحاک بن قیس-یکی از دوستان معاویه-به کاروان حاجیان خانه خدا،بعد از داستان حکمین،بیان فرمود و در این خطبه،به یارانش فرمان می دهد تا در برابر حوادثی که در اطرافشان می گذرد، به پا خیزند.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در ذکر اسناد خطبه آمد،بعضی از محقّقان،این خطبه را بخشی از خطبه 27 دانسته اند.به نظر می رسد که واقعیت امر،چنین است،زیرا حال و هوای هر دو خطبه یکی است و هر دو نشان می دهند که مردم کوفه و عراق،در برابر حملات ایذایی معاویه و شامیان بسیار سست و خونسرد بودند،گویی نمی دانستند

ص: 203


1- 1) به گفته مصادر نهج البلاغه،این خطبه از خطبه های معروفی است که بسیاری از علماء و دانشمندانی که قبل از سیّد رضی می زیستند آن را نقل کرده اند که از میان آنها بزرگان زیر را می توان نام برد: 1)ابو عثمان جاحظ در البیان و التبیین،جلد 1،صفحه 170. 2)ابن قتیبه دینوری در الإمامة و السیاسة،جلد 1،صفحه 150. 3)ابن عبد ربّه در عقد الفرید،جلد 4،صفحه 71. 4)بلاذری در کتاب أنساب الأشراف،(در شرح زندگی علی علیه السّلام)،صفحه 380. 5)قاضی نعمان مصری در دعائم الاسلام،جلد 1،صفحه 391(البته با تفاوتهایی با آنچه در نهج البلاغه آمده است). شارح خوبی می گوید:از بحار الانوار،و احتجاج و ارشاد،استفاده می شود که این خطبه،بخش دیگری از همان خطبه 27 است.شرح نهج البلاغه،خویی،جلد 4،صفحه 21.

در اطرافشان چه می گذرد و غارتگران شام چه می کنند! امام،با ناراحتی شدید برای بیدار کردن افکار خفته و ارواح سست و تنبل آنها با شلاقهای آتشین سخن،آنها را زیر ضربات پی در پی خود قرار می دهد،شاید به خود آیند و خطری را که از سوی شامیان خونخوار آنها را تهدید می کند درک کنند و در برابر آنها بپا خیزند.

ابن ابی الحدید،چنین نقل می کند:

بعد از جریان حکمیت،بار دیگر امیر مؤمنان علیه السّلام برای نبرد با معاویه آماده شد.

وقتی این خبر به گوش معاویه رسید،به وحشت افتاد و نیروهای خود را برای مقابله با امام علیه السّلام فرا خواند.این وحشت زمانی افزایش یافت که خبر حرکت علی علیه السّلام از کوفه و عبورش از نخیله به گوش معاویه رسید.

معاویه برای ایجاد رعب و وحشت،ضحّاک بن قیس فهری را خواست و به او دستور داد به طرف کوفه حرکت کند و هر کس را که در اطاعت علی علیه السّلام می بیند، مورد هجوم قرار دهد و اموالشان را غارت کند.در هیچ جا توقف نکند.اگر روز را در شهری به سر می برد،شب را در جایی دیگر باشد،ولی هرگز در برابر نیروهایی که برای مقابله با او بسیج شده اند،مقاومت نکند.

ضحّاک،با حدود چهار هزار نفر نیرو حرکت کرد و هر جا رسید به قتل و غارت پرداخت و هر کس را در اطاعت امام علیه السّلام دید کشت.به کاروان حاجیان خانه خدا حمله برد و آنها را غارت کرد.عمرو بن عمیس-برادر زاده«عبد اللّه بن مسعود» (صحابی معروف)-را با گروهی از یارانش در نزدیکی قطقطانه شهید کرد.وقتی این خبرها به امیر مؤمنان علی علیه السّلام رسید،مردم را برای مقابله با این تهاجم توأم با وحشی گری فرا خواند.هنگامی که گروهی سستی نشان دادند،حضرت خطبه بالا را ایراد فرمود. (1)

ص: 204


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 113-117.

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس المجتمعة أبدانهم،المختلفة أهواؤهم!کلامکم یوهی الصّمّ الصّلاب،و فعلکم یطمع فیکم الأعداء!تقولون فی المجالس:

کیت و کیت،فإذا جاء القتال قلتم:حیدی حیاد!ما عزّت دعوة من دعاکم،و لا استراح قلب من قاساکم،أعالیل بأضالیل و سألتمونی التّطویل،دفاع ذی الدّین المطول.

ترجمه

ای مردمی که بدنهایتان جمع و افکار و خواسته هایتان پراکنده است!سخنان (داغ)شما،سنگ های سخت را درهم می شکند،ولی اعمال(سست)شما دشمنانتان را به طمع می اندازد.در مجالس خود(داد سخن می دهید و رجز می خوانید)،می گویید:«چنین و چنان خواهیم کرد»،امّا هنگامی که لحظه پیکار با دشمن فرا می رسد،می گویید:«ای جنگ!از ما دور شو!»آن کس که شما را(برای دفاع از حق)فرا خواند،پاسخ آبرومندانه ای نمی شنود.و آن کس که شما را با قهر و زور(برای جهاد و انجام وظیفه)در فشار بگذارد،قلبش آرامش نمی یابد.شما پیوسته به بهانه های گمراه کننده متوسّل می شوید و تعلّل می ورزید و از من می خواهید که جهاد را به تأخیر اندازم،مانند بدهکاری که(بر اثر سستی و سهل انگاری از ادای دین خویش ناتوان شده)و از طلبکار خود پیوسته تمدید و مهلت می خواهد!

ص: 205

شرح و تفسیر
اشاره

همان گونه که در بالا،تحت عنوان«خطبه در یک نگاه»آمد،امام علیه السّلام این خطبه را در شرایط بسیار سخت و بحرانی ایراد فرموده است،در شرایطی که دشمن جسور و غارتگر برای تضعیف روحیه مردم عراق،در هر گوشه و کنار به حملات ایذایی و غافلگیرانه پرداخته بود و امام علیه السّلام که راه چاره را در یک حرکت قوی و تهاجم همه جانبه می دید،به آماده ساختن مردم مشغول بود،ولی ناتوانی و سستی و ضعفی-که به علل گوناگون بر آن گروه مسلّط شده بود-امکان تشکیل چنین نیرویی را سلب کرده بود.

امام علیه السّلام چاره ای جز این نداشت که از آخرین حربه برای بسیج این گروه سست و پر ادعای کم قدرت،استفاده کند و آنان را زیر ضربات شلاّق ملامت قرار دهد،شاید به خود آیند و خطراتی را که از هر سو آنها را احاطه کرده است با چشم خود ببینند.

در نخستین جمله این خطبه امام علیه السّلام انگشت روی عامل اصلی این ضعف و زبونی و ذلّت می گذارد و به مو شکافی این نکته مهم می پردازد و آن ناهماهنگی میان گفتار و عمل است که از ضعف اعتقاد باطنی به اهداف والا و آرمان های مقدّس،سرچشمه می گیرد.امام آنها را مخاطب ساخته،چنین می فرماید:

«ای مردمی که بدن هایتان جمع و افکار و خواسته هایتان پراکنده است! أیّها النّاس المجتمعة أبدانهم،المختلفة أهواؤهم ! سخنان(داغ)شما،سنگهای سخت را در هم می شکند،ولی اعمال(سست) شما،دشمنانتان را به طمع می اندازد، کلامکم یوهی (1)الصّمّ (2)الصّلاب،و فعلکم یطمع فیکم الأعداء! آری،بدبختی و زبونی و ذلّت شما از اینجا سرچشمه می گیرد که روح وحدت از

ص: 206


1- 1) «یوهی»از ماده«وهی»به گفته مقاییس در اصل به معنای سستی است و به همین دلیل هر سخن سستی را«واهی»می گویند و از آنجا که سستی،سبب متلاشی شدن می گردد،این واژه به معنای«پارگی و از هم گسستن»نیز آمده است.
2- 2) «صمّ»جمع«اصمّ»به معنای کر و ناشنوا است و در اینجا مراد سنگهای سخت و نفوذ ناپذیر است، گویی گوش شنوا برای چیزی ندارد.و«صلاب»جمع«صلب»،به معنای«محکم»تأکیدی بر آن است.

میان شما رخت بر بسته است.شما ظاهرا جمع و متحدید،امّا در باطن تنها و پراکنده.همین امر سبب شده که به جای عمل و کار به لفّاظی و رجز خوانی و سخنان داغ و آتشین بسنده کنید،همان کاری که در هر جامعه ای آشکار شود از درون فرو می ریزد و در مدّتی کوتاه همه سرمایه های خود را از دست می دهد.در مجالس خود،(داد سخن می دهید و رجز می خوانید)،می گویید:«چنین و چنان خواهیم کرد»،امّا هنگامی که لحظه پیکار با دشمن فرا می رسد،می گویید:«ای جنگ!از ما دور شو دور شو!»، تقولون فی المجالس:کیت و کیت (1)،فإذا جاء القتال قلتم:حیدی حیاد (2)! این در واقع یکی از صفات بارز منافقان و افراد دو چهره و سست و بی اراده است که در مجالس خصوصی و عمومی داد سخن می دهند و از شجاعت و شهامت و تصمیم اراده قاطع بحث می کنند،امّا گویی تمام قدرت آنها در زبان آنها خلاصه می شود و به هنگام ورود در میدان مبارزه چنان ضعف و سستی از خود نشان می دهند که گویی فریاد می زنند:«ای مبارزه!از ما دور شو!و از ما فاصله بگیر!»اصلا از ورود در میدان مبارزه وحشت دارند و با بهانه های مختلف از آن فرار می کنند.

آری،این گونه است حال منافقان بزدل و آنها که پر می گویند و اراده ای برای انجام کار ندارند.

جمله«حیدی حیاد!»در اصل،از ماده«حید»،به معنای«تنفّر و کناره گیری از چیزی»است و نقطه مقابل آن،«فیحی فیاح»است که به معنای«توجه و ترغیب کردن به چیزی»است.بنا بر این،ممکن است مخاطب در«حیدی حیاد!»،لشکریان و مبارزان باشند که افراد منافق و سست عنصر،آنها را به کناره گیری از میدان دعوت

ص: 207


1- 1) «کیت و کیت»از ماده«تکییت»به معنای«آماده ساختن جهاز شتر،یا پر کردن ظرف آب»است،ولی تعبیر به«کیت و کیت»معمولا در مواردی گفته می شود که انسان می خواهد با حرف همه چیز را درست کند.
2- 2) «حیدی»صیغه فعل امر از ماده«حیود»است.و واژه«حیاد»اسم فعل است،مانند«نزال»که به معنای «انزل»است.بنا بر این هر دو واژه«حیدی»و«حیاد»،یک مفهوم را می رساند و تأکید هم است و به معنای «دور شو و کناره بگیر!»است.

می کنند و به عکس افراد توانمند،ندای دعوت به مبارزه را با«فیحی فیاح»سر می دهند.

این احتمال نیز داده شده است که آنها به جنگ می گویند:«از ما دور شو!»و این، نهایت وحشت آنها را از مبارزه با دشمن می رساند.

و نیز احتمال دارد که آنها با این جمله خودشان را مخاطب می سازند و به خودشان توصیه می کنند که هر چه زودتر دور شوید و کناره گیری کنید.

این گروه همانند منافقان عصر پیامبرند که در سوره احزاب در باره آنها چنین می خوانیم: «قَدْ یَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَلِیلاً» «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیراً» .

خداوند،کسانی را که مردم را از جنگ باز می داشتند و آنهایی را که به برادران خود می گفتند:«به سوی ما آیید(و از معرکه جنگ کناره گیری کنید)!»به خوبی می شناسد.آنها(افرادی ضعیفند)جز اندکی،پیکار نمی کنند.آنها در همه چیز نسبت به شما بخیلند و هنگامی که ترس و وحشتی پیش آید،می بینی آن چنان به تو نگاه می کنند و چشمهایشان در حدقه(بی اختیار)می چرخد که گویی می خواهند قالب تهی کنند،امّا هنگامی که خوف و ترس فرو نشست،زبانهای تند و خشن خود را با انبوهی از خشم و غضب بر شما می گشایند(و سهم خود را از غنائم طلبکار می شوند)در حالی که در آن نیز حریص و بخیلند.آنها هرگز ایمان نیاورده اند،از این رو خداوند اعمالشان را حبط و نابود کرد و این کار بر خدا آسان است. (1)

اگر تنها معدودی از یاران پیامبر اسلام چنین بودند،باید گفت متأسّفانه اکثریت مردم کوفه-که لشکریان امام علیه السّلام را تشکیل می دادند-این گونه بودند. حضرت،

ص: 208


1- 1) سوره احزاب،آیه 18-19.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:

«آن کس که شما را(برای دفاع از حقّ)فرا خواند،پاسخ آبرومندانه ای نمی شنود و آن کس که شما را با قهر و زور(برای جهاد و انجام وظیفه)در فشار بگذارد قلبش آرامش نمی یابد، ما عزّت دعوة من دعاکم،و لا استراح قلب من قاساکم .» این سخن،در واقع،پاسخ به کسانی است که ممکن است بر این گونه خطبه های امام علیه السّلام خرده بگیرند که چرا آن حضرت تنها به موعظه بسنده می کند؟چرا با فشار و تهدید آنان را زیر پرچم جهاد گردآوری نمی کند،آن گونه که در بسیاری از کشورهای دنیا به هنگام بروز جنگ معمول است؟ امام علیه السّلام در پاسخ می فرماید:اگر شما را آزاد بگذارم و از طریق دعوت به جهاد وارد شوم پاسخ مناسبی نمی دهید و اگر با شدّت و فشار شما را فرا خوانم،واکنشی که قلب را آرامش ببخشد نشان نخواهید داد،چرا که افرادی سست و لجوج هستید و چنین افرادی با این گونه روحیات،بزرگترین مایه دردسر برای فرماندهان و پیشوایانند.

البتّه تاریخ نشان داده که همین مردم کوفه،تحت فشار ظالمانه بنی امیّه، ابن زیادها و حجّاج ها،در مسیرهای تعیین شده به راه می افتادند،چرا که جان و مال و ناموس خویش را در خطر می دیدند،ولی این کاری نبود که پیشوای عادلی مانند علی علیه السّلام انجام دهد.

حضرت باز در ادامه سخن می افزاید:«شما پیوسته به بهانه های گمراه کننده متوسّل می شوید و تعلّل می ورزید»، أعالیل بأضالیل (1).و از من می خواهید که جهاد را به تأخیر اندازم،مانند بدهکاری که(بر اثر سستی و سهل انگاری از ادای دین خویش ناتوان شده)از طلبکار خود پیوسته تمدید و مهلت می خواهد، و سألتمونی التّطویل،دفاع ذی الدّین المطول .

ص: 209


1- 1) «اعالیل»جمع«اعلوله»به معنای اموری است که انسان به بهانه آن تعلّل می ورزد.و«اضالیل»جمع «اضلوله»به معنای اموری است که اسباب ضلالت است،یعنی شما برای گمراه ساختن خود و دیگران،به اسباب بی اساسی متشبّس می شوید.

آری،افراد ضعیف و سست عنصر و پر گو و پر ادّعا،همیشه چنینند.تمام همّشان در این است که با انواع بهانه ها،از انجام وظایف مهم و سنگین سرپیچی کنند و سستی و زبونی خویش را در پرده ای از عذرهای واهی و گمراه کننده بپوشانند.

پیوسته امروز و فردا کنند و فرصتها را از دست بدهند.

درست شبیه همین معنا را در گروهی از منافقان و عافیت طلبان عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می بینیم که قرآن در باره آنها افشاگری کرده،ریشه اصلی درد آنها را چنین بازگو می کند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِیلٌ» .

ای کسانی که ایمان آورده اید!چرا هنگامی که به شما گفته می شود:«به سوی جهاد در راه خدا،حرکت کنید!»بر زمین سنگینی می کنید(و سستی به خرج می دهید)؟آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده اید؟با این که متاع زندگی دنیا در برابر آخرت،جز اندکی نیست. (1)

نکته: عوامل سستی کوفیان

این سؤال برای بسیاری مطرح است که چرا باید لشکر کوفه با داشتن پیشوایی عادل،حکیم،مدبّر و جنگ دیده مانند امیر مؤمنان علی علیه السّلام،این چنین سستی و ضعف از خود نشان دهد،امّا شامیان تحت سلطه حاکمان جبّار بنی امیّه قدرت و قوّت نشان دهند؟ پاسخ این سؤال را-همان گونه که در سابق اشاره کرده ایم-باید در بافت اجتماعی آن مردم پیدا کرد.کوفه سابقه تاریخی نداشت،بلکه شهر جدید التأسیسی بود که گروه های زیادی از اقوام مختلف با فرهنگ های متفاوت در آن اجتماع کرده

ص: 210


1- 1) سوره توبه آیه،38.

بودند،و ای بسا،که در میان آنها رقابتهای پنهان و آشکاری نیز وجود داشت، بخلاف شامیان که دست نخورده و یکپارچه بودند.

اضافه بر این،گروه زیادی از منافقان و دشمنان اسلام،از مدینه و نقاط دیگر،در آنجا جمع شده بودند و با وسوسه های شیطانی،برای تفرقه افکنی و تضعیف روحیه آنها تلاش می کردند.

از سوی سوم،فتوحات اسلامی ثروت زیادی را به آنجا کشانده بود و طبیعت ثروت،رفاه طلبی و عافیت جویی است که با طبیعت جهاد و رزم و پیکار سازگار نیست.

به این دلیل آنها پیوسته به دنبال عذر و بهانه می گشتند تا از زیر بار جهاد،حتّی در لحظات حسّاس و سرنوشت ساز،شانه تهی کنند،که سرانجام گرفتار پیامدهای دردناک این سستی و رفاه طلبی شدند و پیکر آنها در زیر ضربات شلاّق حکّام ظالم بنی امیه،مجروح و خسته شد.

آری،اگر پیشوایی پیدا می شد که بیت المال را بی حساب در اختیار ثروت اندوزان و رفاه طلبان می گذارد،به دنبال او راه می افتادند،ولی امیر مؤمنان علی علیه السّلام کسی نبود که در برابر چنین گناه عظیمی تسلیم شود و رضای خدا را به رضای خلق بفروشد،از این رو در یکی از خطبه های دیگر نهج البلاغه-که احتمالا جزئی از خطبه مورد بحث است-آنها را مخاطب ساخته،چنین می فرماید:

«و إنّی لعالم بما یصلحکم و یقیم أودکم و لکنّی لا أری إصلاحکم بإفساد نفسی،من می دانم چه چیز شما را اصلاح می کند و کجی شما را(ظاهرا)راست می سازد،ولی من هرگز اصلاح(ظاهری)شما را با تباه ساختن نفس خویش جایز نمی دانم». (1)

ص: 211


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 69.

ص: 212

بخش دوم

اشاره

لا یمنع الضّیم الذّلیل!و لا یدرک الحقّ إلاّ بالجدّ!أیّ دار بعد دارکم تمنعون و مع أیّ إمام بعدی تقاتلون؟ المغرور-و اللّه!-من غررتموه،و من فاز بکم،فقد فاز-و اللّه!- بالسّهم الأخیب،و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل.

ترجمه

افراد ضعیف و ناتوان،هرگز نمی توانند ستم را از خود دور کنند،و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمی آید.از کدامین خانه بعد از خانه خود دفاع می کنید؟ (آیا برتر از دار الاسلام جایی هست؟)و همراه کدام امام و پیشوا بعد از من به مبارزه با دشمن بر می خیزید؟(آیا امامی آگاهتر و عادل تر از من سراغ دارید؟)به خدا سوگند فریب خورده واقعی کسی است که فریب شما را بخورد و آن کس که بخواهد به وسیله شما پیروز شود به خدا سوگند همانند کسی است که در قرعه کشی و بخت آزمایی،برگ نابرنده ای نصیبش شود!و کسی که بخواهد به وسیله شما تیری به سوی دشمن پرتاب کند،مانند کسی است که با تیر سر و ته شکسته تیر اندازی می کند.

شرح و تفسیر
اشاره

در این فراز امام علیه السّلام نخست به یک اصل بسیار مهم در زندگی انسان ها اشاره کرده،می فرماید:«افراد ضعیف و ناتوان،هرگز نمی توانند ستم را از خود دور کنند،

ص: 213

و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمی آید، لا یمنع الضّیم (1)الذّلیل!و لا یدرک الحقّ إلاّ بالجدّ! » سزاوار است که این دو جمله را با آب طلا بنویسند و هر روز و هر شب برای مردم ستمدیده جهان تکرار کنند تا جزء فرهنگ آنها شود و در اعماق روح و خون آنها نفوذ کند.

آری،ستمگران جهان هرگز به افراد ذلیل و ناتوان رحم نکرده و حقّ آنها را با میل و رغبت به آنان تقدیم نمی کنند.حق گرفتنی است و با تلاش و کوشش و ایثار و فداکاری باید آن را به چنگ آورد.نباید فراموش کرد که با زورمندان و ستمگران جز با زبان زور نمی توان سخن گفت.

اصولا طبیعت زندگی این جهان چنین است که در راه رسیدن به مقاصد عالی مادّی و یا معنوی،موانع فراوانی وجود دارد و آن کس که با این موانع پیکار نکند و ضعف و سستی نشان دهد،هرگز به مقصد نخواهد رسید.

سپس امام علیه السّلام برای قطع بهانه جویی آنان به این نکته اشاره می کند که شما منتظر چه هستید؟«از کدامین خانه،بعد از خانه خود دفاع می کنید؟(آیا بالاتر و برتر از دار الاسلام،جایی هست؟)و همراه کدام امام و پیشوا بعد از من به مبارزه(با دشمن)بر می خیزد»؟(آیا امامی،آگاه تر و عادل تر و پر تجربه تر از من سراغ دارید؟) أیّ دار بعد دارکم تمنعون و مع أیّ إمام بعدی تقاتلون؟ آری،اگر شما از خانه خود که دار الاسلام است دفاع نکنید از هیچ چیز دفاع نخواهید کرد و اگر همراه من آماده پیکار با دشمن نشوید،با هیچ کس نمی توانید این برنامه را اجرا کنید.همیشه باید ذلیل و ناتوان و اسیر چنگال دشمن باشید و ابتکار عمل در دست آنها باشد و شما همانند بردگان بی اختیار در دست آنها باشید.

در واقع امام می خواهد آنها را با هر چیزی که به آن پایبندند تحریک و تشویق کند،اگر طرفدار حق هستند،حق بدون تلاش و کوشش به چنگ نمی آید و اگر

ص: 214


1- 1) ضیم،به معنای«ظلم و ستم»آمده است.

علاقمند به خانه و لانه و وطن خویشند،آن هم بدون مبارزه با دشمنان محفوظ نمی ماند و اگر علاقمند به امام و پیشوایتان هستید،کدام امام و پیشوا بهتر از آنچه دارید پیدا می شود؟پس درد شما چیست؟و مشکل شما کجا است؟ امام علیه السّلام در ادامه این سخن آنها را به خاطر مکر و فریب و سستی و بی تفاوتی شان شدیدا مورد سرزنش قرار می دهد،می فرماید:

«به خدا سوگند!فریب خورده واقعی کسی است که فریب شما را بخورد! المغرور-و اللّه!-من غررتموه (1).

زیرا ممکن است که شخص شیّاد فریبکاری،بخشی از سرمایه و زندگی انسان را ببرد یا لباس و خانه او را برباید،امّا شما با فریبکاری خود همه چیز مرا غارت کردید و به تمام سرنوشت مسلمانان پشت پا زدید و عدل و دادگری،پاکی و تقوی،عزّت و سربلندی،حقوق مردم و مستضعفان را بر باد دادید. سپس می افزاید:

«کسی که بخواهد به وسیله شما،پیروز،شود به خدا سوگند!همانند کسی است که در قرعه کشی و بخت آزمایی،برگ نابرنده ای نصیبش شود، و من فاز بکم،فقد فاز-و اللّه!-بالسّهم الأخیب » (2).

اشاره به این که کمک و همکاری شما به هیچ وجه حساب شده نیست و کسی که اعتماد بر همکاری شما کند،مانند کسی است که در یک قرعه کشی شرکت کرده که نتیجه آن در پایان،برگ نابرنده است.

مسأله قرعه کشی و بخت آزمایی در میان عرب با تشریفات خاصّی معمول بوده است.آنها شتری را می خریدند و آن را به قسمتهای متعدّدی تقسیم می کردند، سپس ده چوبه تیر داشتند که هر کدام از آنها نامی داشت و بر روی آن نوشته شده بود.هفت عدد از تیرها،به ترتیب،برنده یک سهم و دو سهم،تا هفت سهم

ص: 215


1- 1) مقدم شدن«المغرور»-که در واقع،خبر مبتدا است-در اینجا،معنای حصر را می رساند،یعنی فریب خورده واقعی،تنها چنین کسی است.
2- 2) «اخیب»،از ماده«خیب»،در اصل،به معنای«محروم شدن و از دست رفتن مطلوب»است و«سهم اخیب»به چوبه تیری می گویند که به هنگام بخت آزمایی علامت باخت را دارد.

(مجموعا بیست و هشت سهم)بود و سه چوبه تیر دیگر،برنده هیچ سهمی نبود و هر کدام از آنها نیز نامی داشت.و در واقع،سهم«اخیب»(چوبه تیر نابرنده)عنوانی برای آنها بود.

مجموع این ده تیر را در کیسه ای می کردند و تکان می دادند و به ترتیب به نام ده نفر خارج می کردند.آنها که صاحب تیر برنده می شدند،سهم خود را از گوشت شتر می بردند و آنها که سه چوبه تیر نابرنده به نامشان می افتاد،مجبور بودند هر کدام یک سوم بهای شتر را بپردازند،به این ترتیب این سه نفر نه تنها برنده نبودند،بلکه خسارت نیز بر دوش آنها بود.

امام علیه السّلام مردم کوفه را که همکاریشان بی ارزش و مبارزه هایشان تو خالی و خسارت بار بود،به آن چوبه های تیر نابرنده پر خسارت تشبیه می کند،و چه تشبیه گویا و ظریفی! حضرت در ادامه سخن به تشبیه گویای دیگری می پردازد و می افزاید:

«کسی که بخواهد به وسیله شما تیری به سوی دشمن پرتاب کند،مانند کسی است که با تیر بی پیکان تیر اندازی می کند! و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل (1)».

تیر اندازان قدیم که با کمان تیر اندازی می کردند،تیرهایی داشتند که از سه قسمت تشکیل شده بود:چوبه تیر-که اصل تیر را تشکیل می داد-و پرهایی که در انتهای آن بود و سبب می شد چوبه تیر به طور مستقیم به سوی هدف حرکت کند و نوک فلزی که در سر چوبه تیر بود سبب فرو رفتن تیر در هدف می شد.

بدیهی است که اگر تیر نوک فلزی نداشته باشد،علاوه بر این که حرکتش خالی از انحراف نخواهد بود،به هدف هم که می رسد کاری از آن بر نمی آید و آخرین اثرش، مانند اثر شلاّقی است که بر بدن وارد شود و نیز تیری که آخرش شکسته،روی زه

ص: 216


1- 1) «افوق ناصل»چوبه تیری است که نه پیکان داشته باشد،نه شکاف آخر،یعنی،نه سر دارد و نه ته،در نتیجه به درد نمی خورد.

قرار نمی گیرد و به پیش رانده نمی شود و به فرض که نوک فلزی هم داشته باشد، کاری از آن ساخته نیست.

امام در این سخن بر این نکته تأکید می کند که شما مردم کوفه،فاقد نیروی اصلی تهاجم بر دشمن-که همان نیروی ایمان و شجاعت و وفاداری و تقوا است-هستید و چنان به زندگی روز مرّه پر زرق و برق خود چسبیده اید که همه ارزش ها را به دست فراموشی سپرده اید.

در اینجا نکته قابل توجّه این است که«افوق»از مادّه«فوق»به معنای«ته چوبه تیر»است که دارای شکافی است و روی زه قرار می گیرد و با فشار آن به پیش رانده می شود و«ناصل»از ماده«نصل»به معنای فلز تیزی است که بر سر تیر نصب می شود.تعبیر«افوق ناصل»در موردی گفته می شود که چوبه تیر،نه سر داشته باشد و نه ته،که هیچ کاری از آن ساخته نیست،چرا که فقدان یکی از این دو،آن را از کار می اندازد،تا چه رسد که هر دو قسمت خراب باشد.

نکته ها
1-حقّ گرفتنی است

از تعبیری که در جمله «لا یدرک الحقّ إلاّ بالجدّ» در فراز بالا آمد،این اصل اساسی زندگی انسان ها،به خوبی استفاده می شود که حقّ گرفتنی است،نه دادنی، یعنی«در جوامعی که زورمندان و غارتگران حاکمند،یا در کمین حکومتند،هرگز نمی توان انتظار داشت که با میل و رغبت حقوق مستضعفان را به آنها بدهند،چرا که قدرت آنها،اصولا از غصب حقوق دیگران به دست می آید و باز گرداندن حقوق دیگران به آنها،مساوی است با از دست دادن قدرتشان و این،کاری است که هرگز آماده انجام آن نیستند.

اینجاست که امام،به همه ستمدیدگان و محرومان و مستضعفان جهان درس می دهد که متحد شوند و به پا خیزند و با تلاش و کوشش،حقّ خود را از زورمندان

ص: 217

بگیرند و در این راه،به یقین پیروز می شوند،چرا که غاصبان حتّی برای حفظ موقعیت خود حاضر به ایثار نیستند،در حالی که مستضعفان و ستمدیدگان هر بهایی را برای احقاق حقّ خویش می پردازند.

درست است که در دنیای امروز شعارهایی در زمینه حقوق بشر و باز گرداندن حقّ محرومان به آنها داده می شود،ولی تجربه نشان داده که این شعارها دامی است برای همان قشر محروم و مستضعف و فریب و نیرنگی است برای اغفال آنها و در نتیجه غصب حقوق آنان.بنا بر این،این اصل که«حقّ را باید گرفت»هم در گذشته صادق بوده و هم امروز و هم فردا و فرداها.

آری،مؤمنان پاکدل و سربلند دست روی دست نمی گذارند تا زورمندان بی رحم تمام سرمایه ها و افتخارات آنها را بر باد دهند.نزد آنان تن به شمشیر دادن بر تسلیم ذلیلانه در برابر زورمندان غاصب ترجیح دارد.

این همان درسی است که امام حسین علیه السّلام در میدان نینوا در روز عاشورا به جهانیان آموخت و در جمله های تاریخی و ماندگارش فرمود:«ألا!و إنّ الدّعی بن الدّعی قد ترکنی بین السلّة و الذلّة!و هیهات له ذلک!هیهات منّی الذلّة!ابی اللّه ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حدود طهرت و حجور طابت،أن نؤثر طاعة اللّئام علی مصارع الکرام»،«آگاه باشید!مرد آلوده،فرزند آلوده،مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیّر ساخته است.هیهات که من ذلّت را بپذیرم و او به مقصد خویش برسد!خداوند و رسولش و مؤمنان و نیاکان پاک دامن و مادران پاکیزه،از این ابا دارند که اطاعت لئیمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجیح دهیم». (1)

این که آیات قرآن کرارا مؤمنان را به صبر و استقامت دعوت می کند،در واقع برای همین است.در آیه 214 بقره می خوانیم:

« «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ»

ص: 218


1- 1) بحار الانوار،جلد 45،صفحه 83.

«مَتی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ» ،آیا گمان کردید داخل بهشت می شوید بی آن که حوادثی همانند حوادث گذشتگان به شما برسد؟همانا که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند،گفتند:«پس یاری خدا کی فرا می رسد؟»آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است.» مطالعه تاریخ جنگهای اسلامی،مانند بدر و احد و احزاب و تبوک و حنین نیز این حقیقت را آشکار می سازد که مسلمانان نخستین در عصر پیامبر،اگر شاهد پیروزیهای سریع و پی در پی بودند،همه بدون استثناء در سایه جدّ و جهد و ایثار و فداکاری بسیار صورت گرفت،درست است که دست حمایت الهی بالای سر آنها بود،ولی از نظر اسباب ظاهر عامل پیروزی تلاش و کوشش آنان بود.

این یک قانون جاودانه تاریخ است نه منحصر به یاران پیامبر و امام حسین علیه السّلام بوده و نه مربوط به دیروز و امروز است،بلکه در آینده مانند گذشته نیز این اصل اساسی حاکم است.

2-دفاع از وطن

هر قدر انسان به تاریخ عصر امیر المؤمنین علی علیه السّلام آشناتر می شود و ضعف ها و ناتوانی های عجیب مردم عراق و کوفه را در آن عصر بررسی می کند،به این حقیقت تلخ واقف می گردد که این مردم زبون و ذلیل و نادان چگونه ارزش های مکتب این پیشوای بزرگ را با اعمال خودشان به زیر سؤال بردند! به همین دلیل مولا علی علیه السّلام برای تحریک آنها و آماده ساختن شان جهت مبارزه با دشمنان خون آشام از تمام وسایل ممکن استفاده می کند،از جمله در فراز بالا روی مسأله وطن و علاقه انسان ها به آن تکیه فرموده و می گوید:

«أیّ دار بعد دارکم تمنعون؟،از کدامین خانه و وطن بعد از خانه و وطن خود، دفاع می کنید؟»

ص: 219

اشاره به این که هر انسانی به خانه و وطن خویش علاقه مند است و هنگامی که آن را در خطر جدّی ببیند،هر کس که باشد،و از هر آیین و مکتبی پیروی کند،برای دفاع از آن به پا می خیزد،امّا این روح نیز در شما مرده است.

در اینجا،این سؤال پیش می آید که آیا احترام به وطن در اسلام،به عنوان دار الاسلام بودن است؟یعنی کشور اسلام،از این نظر که کشور اسلام است،احترام دارد یا نه،وطن ذاتا از دیدگاه اسلام دارای احترامی است که وقتی دار الاسلام بر آن تطبیق کند،احترام آن دو چندان می شود؟پاسخ این سؤالات را در آیات و روایات می توان پیدا کرد و حکم عقل نیز آن را تأیید می کند.توضیح این که کرارا در آیات قرآن آمده است که«بیرون راندن از وطن،یک ضدّ ارزش»است.مفهوم آن،این است که وطن ذاتا یک ارزش محسوب می شود.از جمله،آیاتی که بوضوح این معنا را بیان می کند،آیات 8 و 9 سوره ممتحنه است،می فرماید:

« «لا یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّما یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ» ،«خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در امر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند،نهی نمی کند،چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.تنها شما را از دوستی کسانی نهی می کند که در امر دین،با شما پیکار کردند و شما را از خانه هایتان بیرون راندند،یا به بیرون راندن شما کمک کردند، [نهیتان می کند]از این که با آنها دوستی کنید.و هر کس آنها را دوست دارد،ظالم و ستمگر است.» در این دو آیه،مخصوصا،مسأله اخراج از خانه و وطن،در برابر مقاتله در دین قرار داده شده،که نشان می دهد هر کدام،ارزشی جداگانه دارد.

در آیه 246 سوره مبارکه بقره نیز این سخن،از زبان گروهی از بنی اسرائیل نقل

ص: 220

شده است:« «قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا» ،آنها،به پیامبر زمان خود گفتند:«چگونه ممکن است که در راه خدا پیکار نکنیم،در حالی که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم(شهرهای ما از سوی دشمن،اشغال و فرزندانمان اسیر شده اند؟» این تعبیر نشان می دهد که انگیزه آنها برای جهاد،علاوه بر حفظ آیین الهی، نجات وطن بوده است و پیامبر آنان بر این سخن اعتراض نکرد و عملا بر آن مهر تأیید نهاد.در این باره آیات دیگری نیز هست که طالبان به آنها مراجعه کنند.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز هنگامی که می خواست از مکّه هجرت کند،سخت ناراحت و منقلب بود.درست است که مکّه،ارزش معنوی و الهی فوق العاده ای داشت، ولی به نظر می رسد که علاقه پیامبر به آن شهر جهات متعدّدی داشت که از جمله علاقه او به زادگاهش بود.خداوند با این جمله او را دلداری داد:

« «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ» ،آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد،تو را به جایگاهت باز می گرداند». (1)

اساسا انسان رابطه مادّی و معنوی فراوانی با زادگاه خود دارد و تاریخ زندگیش با آن پیوند ناگسستنی پیدا کرده است.همین پیوند،سبب علاقه او به وطن می شود و همین علاقه،انگیزه حفظ و دفاع و عمران و آبادی آن می گردد.

در حدیثی از امام علی علیه السّلام می خوانیم:«عمرت البلدان بحبّ الأوطان،شهرها با حبّ وطن آباد می شود». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:«من کرم المرء بکائه،علی ما مضی من زمانه و حنینه الی أوطانه،از نشانه های ارزش و شخصیت انسان آن است که نسبت به عمر از دست رفته(که در آن کوتاهی کرده است)اشک بریزید و نسبت به وطنش علاقه مند باشد». (3)

ص: 221


1- 1) سوره قصص،آیه 85.
2- 2) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 45.
3- 3) بحار الانوار،جلد 7،صفحه 264.

حدیث معروف«حبّ الوطن من الإیمان»، (1)علاقه به وطن،از نشانه های ایمان است»،نیز در منابع مختلفی نقل شده است.

از مجموع آنچه گفته شد،می توان نتیجه گرفت که عشق و علاقه به زادگاه و وطن هم ریشه هایی در قرآن مجید دارد و هم در روایات و هم در منطق عقل.ولی این بدان معنا نیست که انسان نسبت به وطن و زادگاهش عشق کورکورانه داشته باشد و اگر فرضا برای تکامل علمی و مادّی و معنوی هجرت از وطن ضرورت پیدا کند، متعصبانه از وطن جدا نشود،هر چند به قیمت عقب ماندگی و درماندگی او تمام شود.پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با هجرت خود از مکّه-که علاوه بر تمام مزایای معنوی، زادگاه آن حضرت بود-به مدینه که محیط بازتری برای نشر و پیشرفت اسلام محسوب می شد،ثابت کرد که ماندن در وطن همیشه مطلوب نیست و استثناءاتی دارد که باید آن را پذیرفت.

جالب این که پس از فتح مکه،باز پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنجا را برای اقامتگاه خویش انتخاب نکرد و به مدینه بازگشت،چرا که مدینه جایگاه مناسب تری برای مرکزیت اسلام بود.به همین دلیل در حدیث معروفی که در کلمات قصار نهج البلاغه از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده می خوانیم که فرمود:«لیس بلد بأحقّ بک من بلد.

خیر البلاد ما حملک،شهری برای تو شایسته تر از شهر دیگری نیست(و در ضرورت ها باید از وطن هجرت کنی)بهترین شهرها شهری است که تو را پذیرا شود (یعنی وسایل پیشرفت تو را فراهم سازد.) (2).

این نکته نیز قابل توجه است که اگر وطن مادّی و جسمانی توأم با وطن معنوی و روحانی گردد و عنوان دار الاسلام به خود بگیرد،عشق و علاقه و احترام به آن، بمراتب،افزون تر می گردد و در اینجاست که انگیزه های معنوی و مادّی،دست به دست هم می دهند و انسان را برای دفاع از آن تا آخرین نفس آماده می سازند.

ص: 222


1- 1) سفینة البحار،ماده«وطن».
2- 2) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 442.

بخش سوم

اشاره

أصبحت و اللّه!لا أصدّق قولکم،و لا أطمع فی نصرکم،و لا أوعد العدوّ بکم.ما بالکم؟ما دواؤکم؟ما طبّکم؟القوم رجال أمثالکم.أقولا بغیر علم؟و غفلة من غیر ورع؟!و طمعا فی غیر حقّ؟ !

ترجمه

به خدا سوگند!به آنجا رسیدم که گفتارتان را تصدیق نمی کنم و به یاری شما امیدی ندارم و دشمن را به وسیله شما تهدید نخواهم کرد.درد شما چیست؟ داروی شما کدام است؟طبابت و درمانتان از چه راهی میسّر است؟این گروه (شامیان)مردانی مانند شما هستند(چرا آنها این گونه متحدند و گوش به فرمان پیشوای ظالمشان هستند،ولی شما این گونه پراکنده و عصیانگرید؟)آیا سخن بدون آگاهی(مشکلی را حل می کند؟)و غفلت آمیخته با بی تقوایی و امید به پیروزی،در حالی که شایستگی آن را ندارید،(شما را به جایی می رساند؟)

شرح و تفسیر
کاری کردید که از شما مأیوسم!

در آخرین بخش این خطبه-که از خطبه های دردناک و غم انگیزی است که از مولا علی علیه السّلام شنیده شده است-امام،آخرین تازیانه های سرزنش و ملامت را بر ارواح مرده آنها می نوازد،به این امید که شاید به حرکت آیند و بر پا خیزند و با امکانات وسیع و گسترده ای که دارند،قدرت شیطانی دشمن را در هم بشکنند و

ص: 223

مسلمانان را از شرّ این خون آشامان-که آخرین تفاله های زمان جاهلیتند-آسوده کنند،می فرماید:

«به خدا سوگند!به آنجا رسیده ام که گفتارتان را تصدیق نمی کنم و به یاری شما امید ندارم و دشمن را به وسیله شما تهدید نخواهم کرد. أصبحت و اللّه!لا أصدّق قولکم،و لا أطمع فی نصرکم،و لا أوعد العدوّ بکم .» درست است که اعتماد متقابل پیشوا و پیروان،از اصول مسلّم مدیریت است و اعتماد به مردم و تشویق آنان و چشم پوشی از خطاهایشان و بیان نقاط قوّتشان،مایه دلگرمی و پیروزی است،ولی گاه کار به جایی می رسد که بر اثر ضعف و سستی فوق العاده و پراکندگی افکار و تشتّت صفوف و جهل و نادانی تمام روزنه های امید رهبر و پیشوا بسته می شود و مردم در شرایط خاصّی به شکل فردی در می آیند که گرفتار ایست قلبی شده و جز با فشارهای سنگین امیدی به بازگشتش نیست.و یا مانند کسی که مادّه سمی خواب آوری خورده که باید او را با سیلی آبدار از فرو رفتن در خوابی که مایه مرگ است،نجات داد.

این سخنان در عین این که وضع مردم کوفه را مشخص می کند،مشکلات طاقت فرسای امیر مؤمنان علی علیه السّلام را در آن مقطع تاریخی نشان می دهد.او،حق داشت این چنین اظهار بی اعتمادی به آنها کند،چرا که بارها از وعده های خود تخلّف کرده و بی وفایی و پیمان شکنی را نشان داده بودند.آنها گروهی بودند که تنها،با رجز خوانی و شعارهای داغ در مجالس شب نشینی دل خوش می کردند،ولی به هنگام حرکت به سوی میدانهای نبرد با دشمن در لانه های خود می خزیدند.

حضرت سپس در ادامه این سخن گویی بر آنها فریاد می زند،می فرماید:

«درد شما چیست؟داروی شما کدام است؟طبابت و درمانتان از چه راهی میسر است؟ ما بالکم؟ما دواؤکم؟ما طبّکم؟ این گروه شامیان مردانی مانند شما هستند(چرا آنها این گونه متّحدند و آن قدر

ص: 224

مقاوم و گوش به فرمان پیشوای ظالمشان هستند،ولی شما این گونه پراکنده و سست و عصیانگرید؟)، القوم رجال أمثالکم .

آیا آنها،از آب و گل دیگری هستند،یا ساختمان جسمی و روحیه دیگری دارند؟به یقین چنین نیست،فرق آنان با شما در یک چیز است:اخلاق و روحیات.

آری،آنها می دانند برای میدان جنگ چه چیزهایی لازم است،ولی شما هرگز نمی دانید و علی رغم نعمتهای عظیمی مانند پیشوای قدرتمند و...که خدا به شما داده،نفرات فراوان و امکانات بسیار آنها شما را مرعوب خود ساخته و به ذلّت کشانده است.افسوس و صد افسوس که رهبری مانند من،گرفتار شماها شده! و به گفته مولا،در دیوان منسوب به آن حضرت:

دواؤک فیک و ما تبصر و داؤک منک و ما تشعر

درد تو در درون جان تو است و تو نمی بینی و داروی تو،در خود تو است و تو نمی فهمی! سرانجام و در آخرین جمله های این خطبه،امام دقیقا انگشت روی درد آنها می گذارد و در سه چیز،آن را خلاصه می کند و می فرماید:

«آیا سخن بدون آگاهی(مشکلی را حلّ می کند؟)و غفلت آمیخته با بی تقوایی شما را به جایی می رساند؟و امید به پیروزی دارید،در حالی که شایستگی آن را ندارید، أ قولا بغیر علم؟و غفلة من غیر ورع؟!و طمعا فی غیر حقّ؟! » آری،بدبختی شما از اینجا سرچشمه می گیرد که نسنجیده سخن می گویید و سطح آگاهی شما پایین است:شما آیین تقوا را رها کرده در غفلت دنیا پرستی فرو رفته اید،شما می خواهید تکیه بر جای بزرگان و پیروزمندان بزنید،در حالی که اسباب پیروزی را فراهم نساخته اید.آری،درد شما،اینجا است.

این عوامل سه گانه(گفتار بدون عمل و جهل توأم با بی تقوایی و امید پیروزی،

ص: 225

بدون فراهم ساختن اسباب آن)در هر قوم و ملّتی که فراهم شود،سبب بدبختی و بیچارگی و شکست آنها خواهد شد.

نکته: عوامل اصلی ناکامیها

بی شک،سپاهیان علی علیه السّلام با آن رهبری لایق و قابل قبول مردمی و سابقه در جهاد،امکان پیروزی بر دشمن را از هر نظر دارا بودند،ولی متأسفانه ضعفهایی داشتند که تمام عوامل پیروزی را از اثر انداخت و بی شک،این ضعفها در هر قوم و ملّتی که پیدا شود،سرنوشتی بهتر از سپاه کوفه نخواهد داشت.

در جمله های اخیر این خطبه و پاره ای از جمله هایی که در فرازهای قبل گذشت، این ضعفها به خوبی تبیین شده که نخستین آن،رها کردن عمل و چسبیدن به سخن است.امروز در جای گرم و خوش بنشینند و سخن از جنگ و جهاد گویند،بی آن که به آن معتقد باشند و یا تصمیمی بر انجام آن بگیرند.در پشت جبهه حرفهای داغ آتشین بزنند،ولی هرگز به خطوط مقدم نزدیک نشوند.اصولا افراد پر ادعا و پر حرف در عمل،افرادی ضعیف و ناتوانند،گویی تمام قدرت و استعداد خود را در زبانشان جمع کرده اند! جمله «أ قولا بغیر علم؟» ،همین معنا را می رساند،خواه علم را به معنای «آگاهی»بدانیم یا به معنای«اعتقاد»یا به معنای«عمل»،چرا که هر سه تفسیر،به یک نتیجه باز می گردد،زیرا آگاهی و اعتقاد نسبت به چیزی،دعوت به عمل می کند و ضعف عمل،معمولا به خاطر عدم درک عمیق و نداشتن اعتقاد است،همان گونه که در سخن دیگری از مولا علی علیه السّلام آمده است که فرمود:«العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل. (1)علم،با عمل همراه است،کسی که آگاهی(و اعتقاد)نسبت به

ص: 226


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 366.

چیزی داشته باشد،به آن عمل می کند.» عامل دیگر،غفلت و فقدان ورع است و به تعبیری دیگر عدم توجه به واقعیتها- که برخاسته از بی تقوایی است-سبب می شود که دشمن براحتی در میان جمع نفوذ کند و گاه سران آنها را با زخارف دنیا بخرد و گاه آنها را با مقام تطمیع کند و یا از خطر بترساند،در حالی که اگر هوشیاری آمیخته با پرهیزگاری جای این غفلت و بی تقوایی را بگیرد تیر دشمن به سنگ می خورد و کمانه می کند و به او باز می گردد.

عامل سوم،طمع در چیزی است که شایستگی آن را ندارد و یا به تعبیر دیگر اسباب آن را فراهم نساخته است.

می دانیم که در عالم،برای رسیدن به هر مقصدی،اسبابی لازم است و قانون علّت و معلول،با اراده و مشیت الهی با قدرت تمام بر جهان حکومت می کند،هر چند ناآگاهان در عالم خیال این پیوندها را از هم گسسته و برای رسیدن به مقصود به اوهام و خیالات دل می بندند.

جمله«طمعا فی غیر حقّ»می تواند به همین معنا باشد که شما طمع در چیزی دارید که استحقاق آن را ندارید،ولی برخی از مفسران نهج البلاغه-گفته اند که منظور از این جمله،این است که آنها طمع داشتند که عطایاشان از بیت المال، افزوده شود و بیش از آنچه استحقاق دارند از سوی مولا علی علیه السّلام به آنها پرداخته شود و چون این خواسته نامشروع،انجام نشد،در جنگ سست شدند.

بدیهی است که این طرز تفکّر مادّی گرایانه،هر جا باشد،عامل بدبختی و شکست است،همان گونه که توجه به جمع آوری غنائم-که یک گرایش مادّی در میدان جهاد الهی بود-در جنگ احد،سبب شکست سختی در سپاه اسلام شد.

به هر حال این اصول تنها مربوط به تحلیل عوامل شکست در لشکر کوفه نبود، بلکه اصولی است مربوط به هر عصر و زمان و مکان.

این جمله های اخیر،بلکه تمام فرازهای این خطبه،از سوز درون مولا علی علیه السّلام و

ص: 227

نهایت ناراحتی آن حضرت خبر می دهد و اگر تاریخ مدوّن هم وجود نداشت،همین جمله ها کافی بود که شرایط خاصّ زمان حضرت را روشن سازد.

ص: 228

خطبۀ سی ام: قتل عثمان و ماجراهای آن

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی معنی قتل عثمان و هو حکم علی عثمان و علیه و علی النّاس بما فعلوا و براءة له من دمه

(1)

.

این خطبه تحلیلی است در بارۀ قتل عثمان

اشاره

در این خطبه،امام علیه السّلام سخنانی بیان فرموده که موقف عثمان و موقف خود را و نیز موقف مردم را نسبت به کارهایی که در این حادثه کردند،روشن ساخته و خود را به طور کامل از خون عثمان تبرئه کرده است.

خطبه در یک نگاه

می دانیم که بعد از کشته شدن عثمان،نظرات مختلفی در باره قتل او ابراز شد.

گروهی عثمان را مقصّر می دانستند،چرا که با استبداد بی سابقه خود،گروهی از خویشاوندانش را در پست های کلیدی حکومت اسلامی قرار داد و اموال بیت المال را در اختیار آنها گذاشت،به طوری که مسلمانان بر ضدّ او خروشیدند و قیام کردند

ص: 229


1- 1) در مصادر نهج البلاغه آمده که این خطبه،بخشی از نامه ای است که امام علیه السّلام در ایّام خلافتش مرقوم داشت.و حوادث گوناگونی را که بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رخ داد تا زمان نوشتن آن نامه بیان فرمود و دستور داد(جهت توجیه افکار عمومی در این زمینه)برای مردم خوانده شود. این احتمال نیز داده شده که خطبه های 26-54-78 نیز بخشهای دیگری از این نامه باشد. در باره سابقه این خطبه،در کتب دیگر،می نویسد:در کتاب«أنساب الأشراف»با تغییراتی مشابه آن آمده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 408).این احتمال نیز داده شده که امیر مؤمنان علی علیه السّلام بخشهای بالا را به صورت خطبه های مختلف بیان فرموده و سپس آنها را در نامه ای گرد آورده و دستور داده است که یکجا برای مردم بخوانند تا در باره کلّ این حوادث روشن و آگاه شوند.

و یا حد اقل به انتقاد پرداخته و در برابر گروه معترضان،کسی به یاری او برنخاست.

و عملا به قتل او راضی شدند.

گروه دیگری،معتقد بودند که عثمان،نباید کشته می شد،بلکه می بایست به او اجازه می دادند که بعد از توبه،خطاهای گذشته خویش را اصلاح کند و حد اکثر،او را از خلافت خلع می کردند.کشتن او به صورت آشکار بدعتی بود که منشأ کارهای مشابهی در آینده می شد و علاوه،چنانکه می دانیم قتل او دستاویزی برای منافقان و بازماندگان اهل نفاق،جهت تفرقه در صفوف مسلمانان گردید و این امر از قبل قابل پیش بینی بود.

گروه اندکی از ظاهربینان که مجال اندیشیدن در تاریخ زندگی خلیفه سوم را به خود نمی دهند،او را خلیفه مظلوم و شهید می دانستند و وی را از هر کار خلافی تبرئه می کردند! امام علیه السّلام در میان این عقاید ضدّ و نقیض،حق را که در میان این آرا مکتوم مانده بود بیان می نماید و به طرز بسیار دقیق و ظریفی مسائل مربوط به قتل عثمان را تجزیه و تحلیل می کند.

ص: 230

لو أمرت به،لکنت قاتلا،أو نهیت عنه،لکنت ناصرا،غیر أنّ من نصره،لا یستطیع أن یقول:«خذله من أنا خیر منه»،و من خذله، لا یستطیع أن یقول:«نصره من هو خیر منّی»و أنا جامع لکم أمره، استأثر فأساء الأثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع.و للّه حکم واقع فی المستأثر و الجازع.

ترجمه

اگر من،به آن(کشتن عثمان)فرمان داده بودم،قاتل محسوب می شدم و اگر از آن نهی می کردم،یاور او به شمار می آمدم(و من نه می خواستم قاتل او باشم و نه یاور او)امّا کسی که او را یاری کرده،نمی تواند بگوید:«از کسانی که دست از یاریش برداشته اند،بهترم.»و کسی که دست از یاریش برداشته،نمی تواند بگوید:«کسی که او را یاری کرد،از من بهتر بوده است،»(چرا که به هر حال،حامیان او،به یقین افراد بدی بوده اند).

و من جریان کار او را در عبارتی کوتاه و پر معنا برای شما خلاصه می کنم:او، استبداد ورزید،استبداد بسیار بدی و شما ناراحت شدید و واکنش بدی نشان دادید و از حد گذراندید و خداوند در این مورد حکمی دارد که در باره مستبدّان و افراط گران جاری می شود(و هر کدام به سزای اعمال خود می رسند).

ص: 231

شرح و تفسیر

عوامل قتل عثمان

همان گونه که در آغاز این خطبه اشاره شد،خطبه ناظر به مسأله قتل عثمان و تجزیه و تحلیل های مربوط به آن است.

می دانیم که مسأله قتل عثمان،ریشه های شناخته شده ای در اعمال او داشت و پیامدهای عظیمی در جهان اسلام،از آن آشکار گشت که تا مدّتها تاریخ اسلام را تحت تأثیر قرار داد.

همه محقّقان می گویند که سوء تدبیر عثمان در امر حکومت و تبدیل آن به یک امر فامیلی و حیف و میل عظیم در بیت المال و ظلم فراوان بستگان او نسبت به توده های مستضعف،سبب یک انزجار و تنفّر عمومی گشت،تا آنجا که یک گروه چند صد نفری،خانه او را محاصره و به او حمله کرده و او را کشتند و سپاه عظیم اسلام-که فاتح مصر ایران و روم بود-در برابر آن،سکوت اختیار کرد،چرا که از کارهای او ناراضی بودند و یا او را مستحق قتل می دانستند،ولی بعد از کشتن او مردم دو گروه شدند:گروهی-که شاید اکثریت را تشکیل می دادند-به این قتل راضی یا لااقل نسبت به آن بی تفاوت بودند.گروه دیگری او را مظلوم می دانستند.

در این میان،منافقان برای ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و تغییر مسیر خلافت از امیر مؤمنان علی علیه السّلام-که مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق مردم واقع شده بود-دست به کار شدند و مسأله قتل عثمان را دستاویزی برای رسیدن به مقاصد شوم خود کردند و به اصطلاح،پیراهن عثمان،تبدیل به یک اهرم نیرومند سیاسی برای اغفال توده های ناآگاه شد.

طبیعی است که در میان اصحاب و یاران علی علیه السّلام از هر دو گروه،وجود داشتند، هر چند گروه دوم طبق تصریح برخی از مورخان در اقلیّت بودند و نیز طبیعی است که در باره قتل عثمان،از آن حضرت به طور مکرّر سؤال می کردند و امام علیه السّلام ناچار بود در اینجا پاسخی بدهد که هم واقعیتهای تاریخی در آن منعکس باشد و هم

ص: 232

بهانه ای به دست این و آن ندهد.

خطبه مورد بحث،پاسخ ظریفی به این گونه سؤالها است که امام علیه السّلام واقعیتهای تاریخی را در آن بیان فرموده،بی آن که بهانه ای به دست بهانه جویان دهد.

در آغاز می فرماید:«اگر من به آن(کشتن عثمان)فرمان داده بودم قاتل محسوب می شدم(و من هرگز نمی خواستم قاتل عثمان باشم)و اگر از آن نهی می کردم یاور او (در اعمال و خلافکاریهایش)به شمار می آمدم(و من هرگز حاضر نبودم از کارهای خلاف او دفاع کنم)، لو أمرت به،لکنت قاتلا،أو نهیت عنه،لکنت ناصرا .

مفهوم این سخن آن است که من در این قضیه بی طرف بودم و نه دست به خون او آلوده کردم و نه از او و خلافکاری هایش دفاع کردم،چون هر دو محذور داشت.

در اینجا این سؤال پیش می آید که این جمله چگونه با واقعیتهای تاریخی سازگار است؟زیرا می دانیم(و تقریبا همه مورخان نوشته اند)که علی علیه السّلام مردم را از قتل عثمان نهی می کرد و فرزندانش،امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام را به جلوی خانه او فرستاد که معترضان به آنجا یورش نبردند و حتّی هنگامی که آب را به روی عثمان بستند،امام علیه السّلام برای او آب فرستاد.مفسّران نهج البلاغه،در برابر این سؤال،دو پاسخ گفته اند:

بعضی گفته اند که منظور از عدم نهی،همان نهی عملی است،یعنی من رسما شمشیر نکشیدم و برای دفاع از او وارد عمل نشدم و این منافاتی با نهی لفظی آن حضرت و حضور فرزندانش در آن صحنه ندارد.

بعضی دیگر معتقدند که این سخن در واقع بیانگر این حقیقت است که من هرگز به قتل عثمان دستور ندادم،هر چند او را به خاطر اعمالش،مستحقّ مجازاتهایی می دانستم.به همین جهت برای این که اوضاع بدتر از آن چه بود،نشود،مردم را به خونسردی و ترک خشونت دعوت کردم،ولی در عین حال کاری نکردم که حمایت صریح از عثمان و اعمال و کردارش باشد،چرا که همان گونه که ریختن خون او مشکلاتی را در جامعه اسلامی به وجود می آورد،حمایت از او و کارهایش نیز

ص: 233

مشکل آفرین بود،لذا من هیچ یک از این دو(امر به قتل و نهی از آن)را از نظر قانون خداوند،مطابق وظیفه نمی دیدم.

ضمنا امام علیه السّلام با این گفتار می خواست در اختلاف شدیدی که میان دو گروه از یاران و لشکرش،و به طور کلی دو گروه از مردم بر سر قتل عثمان وجود داشت-که گروهی او را مستحقّ مجازات و گروهی ریختن خونش را گناه می دانستند-موضعی اتّخاذ کند که سبب دامن زدن به اختلافات نشود.

سپس امام علیه السّلام برای توضیح بیشتر می افزاید:«جز این که کسی او را یاری کرده نمی تواند بگوید:«از کسانی که دست از یاریش برداشتند،بهترم، غیر أنّ من نصره،لا یستطیع أن یقول:«خذله من أنا خیر منه» .

و کسی که دست از یاریش برداشت،نمی تواند بگوید:«کسی که او را یاری کرد، از من بهتر بوده است،و من خذله،لا یستطیع أن یقول: «نصره من هو خیر منّی» .

این دو سخن در واقع ناظر به یک مطلب است و آن این که همه متّفق بودند که حامیان عثمان در آن شرایط به یقین افراد بدی بودند،در حالی که کسانی که دست از یاریش برداشتند بزرگان صحابه اعم از مهاجران و انصار را تشکیل می دادند.

توضیح این که:قرائن مسلّم تاریخی نشان می دهد که به هنگام هجوم به خانه عثمان،صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مهاجران و انصار،تقریبا به طور عموم،دست از حمایتش برداشتند و بی شک اگر آنها هواخواه عثمان بودند،کسی جرأت نمی کرد که در مدینه،چنان صحنه ای را ایجاد کند و این به خاطر آن بود که همگی از کارهای او ناخشنود بودند.

در آن زمان حامیان عثمان عمدتا کسانی بودند که در جامعه اسلامی منفور شمرده می شدند و حمایت شان از عثمان به خاطر منافع نامشروعی بود که داشتند.به همین دلیل این مسأله کاملا روشن بود،حتّی حامیان عثمان که گروهی سود پرست مانند مروان و امثال او بودند جرأت نمی کردند ادعا کنند که از گروه عظیم مهاجران

ص: 234

و انصار-که ترک یاری عثمان کرده اند-بهترند و مسلّم است که ترک کنندگان حمایت عثمان نیز اطرافیان او را بهتر از خود نمی دانستند،به این ترتیب همگی در این سخن اتفاق نظر داشتند که حامیانش هرگز از بهترین مردم نبودند.

این تعبیر لطیفی است که می تواند پرده از روی اعمال عثمان بردارد و نشان دهد که او کارهایی کرده بود که نفرت عمومی مسلمانان را برانگیخته بود.مهم ترین آنها تقسیم بیت المال در میان یارانش و سپردن پستهای حسّاس کشور اسلام به دست نااهلان و تبعیض و بی عدالتی در میان مردم و غفلت از مصالح مسلمانان بود.

بعضی از شارحان نهج البلاغه، (1)می گویند که امام علیه السّلام این سخن را،در پاسخ کسی ایراد فرمود که در محضرش چنین گفت:«آنها که دست از یاری عثمان برداشتند،منشأ فتنه بودند،چرا که اگر بزرگان صحابه به یاری او بر می خاستند جاهلان امّت هرگز جرأت ریختن خون او را نداشتند.و اگر بزرگان صحابه او را واجب القتل می دانستند،می بایست صریحا این مسأله را بیان کنند تا شبهه از مردم برطرف گردد.

امام علیه السّلام فهمید که گوینده نظر به آن حضرت دارد،لذا با این عبارت ظریف پاسخ او را بیان فرمود.

به هر حال این سخن نشان می دهد که اگر امام علیه السّلام به طور جدّی به حمایت از عثمان برنخاسته،در این امر تنها نبوده است،بلکه همه بزرگان صحابه چنین موضعی را داشتند،پس چرا اشکال متوجّه آن حضرت شود؟ در پایان خطبه امام علیه السّلام ضمن بیان کوتاهی،تحلیل روشنی از قتل عثمان و عوامل آن ارائه می دهد و می فرماید:

«من جریان کار عثمان را در عبارتی کوتاه و پر معنا،برای شما خلاصه می کنم:او استبداد ورزید،استبداد بسیار بدی و شما ناراحت شدید و واکنش بدی نشان

ص: 235


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2،صفحه 57.

دادید و از حد گذراندید، و أنا جامع لکم أمره،استأثر (1)فأساء الأثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع.

و خداوند،در این مورد حکمی که در باره«مستبدان»و«افراط گران»،جاری می شود(و هر کدام،به سزای اعمال خود در دنیا و آخرت،گرفتار می شوند)،( و للّه حکم واقع فی المستأثر و الجازع. » به گفته یکی از ادبای معروف عرب،عادت امام علیه السّلام این بود که سخنان جامع خویش را،با الفاظ کم و معانی بسیار بیان می فرمود و این سخن در واقع یکی از مصادیق بارز کلام جامع امام علیه السّلام است،می فرماید:هم عثمان مرتکب بدی و خطا شد و هم شما.او راه استبداد و حکومت خود سرانه را در پیش گرفت و خویشاوندان نالایقش را بر مسلمانان مسلّط ساخت و بیت المال را در اختیار آنان گذاشت و آنها به غارت بیت المال مشغول شدند.و آن گاه که اعتراضات مسلمانان، از هر سو بلند شد،او گوش به آنها نداد،در نتیجه مردم ناراحت و عصبانی به او حمله ور شدند و بزرگان صحابه از مهاجران و انصار دست از یاریش برداشته و او را تنها گذاشتند.

از سوی دیگر مخالفان و مهاجمان نیز از حدّ گذراندند و به جای این که او را از حکومت مسلمانان بر کنار سازند و زمام امور را از دست همکاران ظالمش بگیرند، اقدام به ریختن خونش کردند و چنان فتنه ای بر پا شد که سالیان دراز تاریخ اسلام را تحت تأثیر خود قرار داد و گروه منافقان و آنها که در طمع حکومت بودند به بهانه خون او خونهای زیاد دیگری را ریختند.

بنا بر این هر دو گروه راه افراط را پوییدند و به همین دلیل خداوند هر کدام از آنها را مطابق اعمالشان جزا می دهد.

با این که در باره حکومت عثمان و پیامدهای آن سخنان زیادی گفته اند امّا این

ص: 236


1- 1) «استأثر»از مادّه«اثر»به معنای«انحصار طلبی»است.و در قاموس،آن را به«استبداد»تفسیر کرده که آن هم،به معنای«انحصار طلبی»است،حکومتهای استبدادی نیز،حکومتی است که یک فرد،همه چیز را در انحصار خود می گیرد و همه مردم را برده و بنده خود می سازد.

کلام امام علیه السّلام با نهایت اختصار جان مطلب را بیان فرموده و داوری عادلانه و دقیقی را ارائه داده است.

ضمنا از این تعبیر استفاده می شود که استبداد-با این که هر گونه باشد بد است- اقسامی دارد که بعضی از بعضی دیگر زشت تر است و استبداد عصر عثمان از آن استبدادهای زشت تر بوده است.

و نیز استفاده می شود که انسان در برابر ناهنجاریهای اجتماعی که قرار می گیرد باید عکس العمل نشان دهد،ولی مراقب باشد که از حد نگذارند،چرا که ناهنجاری دیگری می آفریند که دامان جامعه را خواهد گرفت و مردم از گردابی به گرداب دیگر،و از چاله ای به چاه می افتند.باید در این گونه حوادث بر اعصاب مسلّط بود و با درایت و تدبیر عمل کرد تا درمان یک بیماری سبب بیماری های دیگری نگردد،ولی متأسّفانه تاریخ نشان می دهد که همیشه این افراط و تفریطها وجود داشته است.

در ضمن توجه به این نکته لازم است که تعبیر به«جزع»که در اصل به معنای «اندوه شدید»است،اندوهی که انسان را از کار باز می دارد-در اینجا اشاره به ناراحتی شدیدی است که مردم،به خاطر اعمال بی رویه عثمان و اطرافیان او،پیدا کردند و این اندوه،سبب زیاده روی هایی شد که آثار سوء آن تا سالها باقی ماند.

نکته: عصر طوفانی عثمان!

بی شک دوران خلافت عثمان مخصوصا سالهای پایانی آن،از طوفانی ترین سالهای قرن نخست اسلام است که مورّخان به طور گسترده در باره آن بحث کرده اند.به اعتقاد بعضی صحیح ترین اخبار در مورد عثمان آن است که طبری در تاریخ خود آورده است.خلاصه مطالب او چنین است:

عثمان کارهایی کرد که در اسلام سابقه نداشت و باعث خشم مسلمانان گردید.

ص: 237

نمونه ای از این اعمال سپردن کارهای مهم حکومت مسلمانان به افراد نااهل و افراد فاسق و سفیه و بی دین و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستم طاقت فرسا به شخصیتهای بزرگی مانند ابو ذر و عمّار یاسر و عبد اللّه بن مسعود و مانند اینها بود.

او ولید بن عقبه را والی کوفه ساخت که شراب می نوشید و در حال مستی به میان مردم می آمد و رسوایی هایی به بار آورد که گروهی نزد عثمان به آن شهادت دادند و بعد از عزل او سعید بن عاص را-که او نیز مرد تبهکاری بود-به جای وی نشاند.سعید با اعمال ناروایش خشم مردم را برانگیخت و مردم به مخالفت با او برخاستند.عثمان به جای این که آتش فتنه را خاموش کند دستور داد رهبران مخالفان را به شام تبعید کند.آنها در شام بر معاویه شوریدند.عثمان مجبور شد که آنان را به کوفه باز گرداند،و دگر بار آنها را به حمص تبعید کرد.

نه تنها در کوفه که در نقاط دیگر نیز انتقادها بالا گرفت.سرانجام گروهی از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گرد هم آمدند و ایرادهای مهم را به وسیله عامر بن قیس-که مردی پاک طینت و خدا شناس بود-به عثمان رساندند.او به جای این که از این خیرخواهی سپاسگزاری کند پاسخ اهانت آمیزی به فرستاده آنها داد.

وضع مدینه روز به روز ناآرام تر می شد و فریاد انتقاد بلندتر می گشت.عثمان، ناچار شد که گروهی مانند سعید بن عاص و معاویة بن ابی سفیان و عمرو عاص را برای مشورت دعوت کند و با آنها به شور بنشیند.بعضی گفتند:«صلاح،این است که مردم را به جهاد مشغول سازی تا این مسائل فراموش شود.»ولی سعید بن عاص،او را به انتقام گیری از سران انتقاد کنندگان تشویق کرد و گفت:«اگر آنها، رهبران خود را از دست بدهند،متفرّق خواهند شد.» کم کم مردم در انتقاد به عثمان،جسورتر شده و گفتند:تو بنی امیه را بر دوش مردم سوار کرده ای یا عدالت کن یا از خلافت کناره گیری!» عثمان که قدرت تصمیم گیری را از دست داده بود،به فرماندهان خود گفت تا مردم را برای جهاد آماده کنند،ولی این دستور مشکلی را حل نکرد.

ص: 238

سرانجام در سال 35 هجری مخالفینش،در شهرهای مهم اسلامی با هم مکاتبه کردند و تصمیم بر عزل عثمان و فرماندارانش گرفتند.گروهی از مصر و گروه دیگری از کوفه و گروه بسیاری از بصره،به عنوان زیارت خانه خدا حرکت کرده و به سوی مدینه آمدند و مردم مدینه را از تصمیم خود باخبر ساختند.مهاجران و انصار-که از عملکرد عثمان ناراضی بودند-به حمایت او برنخاستند.مخالفان به آسانی وارد مدینه شدند و خانه عثمان را محاصره کردند،ولی مانع از رفت و آمد افراد نبودند.

عثمان از این هجوم عمومی سخت در وحشت فرو رفت و نزد امام علی علیه السّلام آمد و از آن حضرت تقاضا کرد که نزد معترضان برود و آنها را از راهی که در پیش گرفته اند منصرف سازد.امام علیه السّلام فرمود:«با چه شرایطی آنها را راضی کنم؟» عثمان عرض کرد:«با این شرط که من،بعد از این تنها با صلاح اندیشی شما کار می کنم.»امام علیه السّلام فرمود:«بارها تو را نصیحت کرده ام و تو هم وعده داده ای،ولی به وعده ات وفا نکرده ای و به سخنان مروان و معاویه و امثال آنها گوش فرا دادی.» سرانجام امام علیه السّلام پذیرفت و برای فرو نشاندن خشم مردم با گروهی از مهاجران و انصار حرکت کرد و نزد معترضان آمد.مخصوصا با مصریان که انتقادهای شدیدی داشتند مذاکره فرمود و آنها قبول کردند که به مصر بازگردند.

به عثمان نیز سفارش فرمود که به تمام شکایت مردم رسیدگی کند و از کارهای گذشته توبه کند.

عثمان خطبه ای خواند و آشکارا اعلام توبه کرد و قول داد به تمام شکایات مردم رسیدگی کند.

هنگامی که عثمان به منزل بازگشت دید مروان و عده ای از بنی امیه در منزلش گرد آمده اند.مروان گفت:«سخن بگویم یا ساکت بنشینم»؟همسر عثمان فریاد زد:

«ساکت باش!به خدا شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفالش خواهید بود.او به مردم وعده داده و باید به وعده اش وفا کند».

مروان،ساکت ننشست و گفت:«سخنی را که گفتی به صلاح خلافت تو نبود.»

ص: 239

عثمان تحت تأثیر مروان قرار گرفت و به او دستور داد تا مردم را پراکنده کند.

مردم به خانه امام علی علیه السّلام رفتند و جریان را گزارش دادند.

امام علیه السّلام فرمود:«اگر در خانه بنشینم عثمان می گوید که مرا تنها گذاردی و خوار کردی و اگر برای او صلاح اندیشی کنم،باز مروان او را بازیچه خود قرار می دهد.» سپس به خانه عثمان رفت.فرمود:«به وعده خود وفا نکردی و به سخنان ناصواب مروان-که بر خلاف دین و عقل است-گوش دادی.من از این پس به سراغ تو نخواهم آمد.» معترضان مصری که عدد آنها بالغ بر دو هزار نفر بود و به خاطر اطاعت از فرمان علی علیه السّلام راه بازگشت به مصر را می پیمودند بعد از سه روز،به مدینه بازگشتند و نامه ای را که از غلام عثمان در بین راه گرفته بودند،به این مضمون ارائه دادند.در آن نامه عثمان به فرماندارش در مصر دستور داده بود که بعضی از سران معترضان را به دار آویزد و برخی را شدیدا مجازات کند.

آنها نزد امام علی علیه السّلام آمدند و جریان را بازگو کردند.امام علیه السّلام از عثمان توضیح خواست.عثمان انکار کرد که چنین نامه ای نوشته باشد بعضی گفتند که این،کار مروان است.مصریان گفتند:«مگر مروان،تا این اندازه جرأت و نفوذ دارد که مهر او را پای نامه بزند و همراه غلام عثمان با شتر بیت المال به سراغ چنان مأموریتی بفرستد؟!»عثمان اظهار بی اطلاعی کرد.

مردم،در پاسخ گفتند:«اگر راست می گویی تو لایق این خلافت نیستی،چرا که دیگران این گونه بر تو مسلط اند،و اگر دروغ می گویی باز هم شایستگی خلافت بر مسلمانان را نداری.پس در هر صورت باید کنار بروی.چند بار توبه کرده ای باز آن را شکسته ای،بنا بر این یا از خلافت کنار برو و یا کشته خواهی شد و یا ما در راه خدا شهید می شویم.» عثمان گفت:«اگر کشته شوم بهتر از آن است که از خلافت کناره گیری کنم.» روزبروز روزگار بر عثمان سخت تر می شد.بار دیگر امام علی علیه السّلام تقاضا کرد که

ص: 240

بین او و مردم وساطت و ضرب الأجلی تعیین کند تا به شکایات مردم رسیدگی کند.

سه روز او را مهلت دادند،امّا در پنهانی وسایل جنگ را آماده می کرد.سه روز گذشت و خبری نشد.

گفتنی است که عثمان به معاویه نامه نوشته بود که هر چه زودتر خود با لشکری به یاری او بشتابد.ولی لشکر بموقع به یاری او نیامد.

سرانجام،توده های مردم خشمگین و عصبانی-که پیمان شکنی های مکرّر عثمان را دیده بودند-به کلّی از او قطع امید کردند و به درون خانه او هجوم بردند و میان طرفداران عثمان و شورشیان نزاع شدیدی در گرفت و تعدادی از دو طرف کشته شدند.آنها در پایان به اتاقی که عثمان در آن بود هجوم بردند و او را کشتند. (1)

ص: 241


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 360 به بعد(با تخلیص)،حوادث سال 33 هجری.

ص: 242

خطبۀ سی و یکم: امام زبیر را به اطاعت از خود دعوت کرد

اشاره

لما أنفذ عبد اللّه بن عباس إلی الزبیر یستفیئه إلی طاعته قبل حرب الجمل

(1)

این قسمت در واقع خطبه نیست،بلکه بخشی از کلامی است که علی علیه السّلام به ابن عباس هنگامی که او را در روز جنگ جمل،قبل از آغاز جنگ،به سوی زبیر فرستاد،فرمود.حضرت با این کلمات زبیر را به اطاعت از خود دعوت کرد و چنانکه خواهد آمد این سخنان در او مؤثّر واقع شد و وی از جنگ کناره گیری کرد.»

ص: 243


1- 1) بنا به گفته مصادر نهج البلاغه،گروهی از دانشمندانی که قبل از مرحوم سیّد رضی،بوده اند،این سخن را از امام نقل کرده اند،از جمله زبیر بن بکّار(طبق نقل ابن ابی الحدید و جاحظ...)و ابن قتیبه در عیون الاخبار،و ابن عبد ربه،در عقد الفرید. جالب این که حتّی ابن خلّکان-که پرچم مخالفت با نهج البلاغه را به دوش می کشد-نیز این سخن را در وفیات الأعیان،نقل کرده و به درستی آن شهادت داده است.مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 411.

ص: 244

لا تلقینّ طلحة،فإنّک إن تلقه تجده کالثّور عاقصا قرنه.یرکب الصّعب و یقول:«هو الذّلول»و لکن الق الزّبیر!فإنّه ألین عریکة فقل له:«یقول لک ابن خالک:عرفتنی بالحجاز و أنکرتنی بالعراق؟فما عدا ممّا بدا؟»

ترجمه

با طلحه ملاقات مکن!که اگر با او روبرو شوی او را مانند گاوی خواهی یافت که شاخش در اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد(او مردی سرکش و خیره سر و انعطاف ناپذیر است).او کسی است که بر مرکب سرکش(هوا و هوس)سوار است و می گوید:«مرکب راهواری دارم!»(آری او به خاطر هوا پرستی،آمادگی شنیدن سخن حق را ندارد)ولی«زبیر»را ملاقات کن!چرا که او مخوف تر است(و برای پذیرش حق آمادگی بیشتری دارد)و به او بگو:«پسر دایی تو(علی علیه السّلام)می گوید:

تو،در حجاز مرا شناختی و در عراق نشناخته انگاشتی؟چه شد که از پیمان خود بازگشتی و چه امری تو را از آنچه در باره من می دانستی منصرف ساخت...؟»

شرح و تفسیر

تلاش برای نجات خطا کاران

می دانیم که جنگ جمل نخستین جنگی است که بر امیر المؤمنین علی علیه السّلام تحمیل شد.گروهی از طرفداران عثمان و مخالفان او دست به دست هم دادند و

ص: 245

همسر پیامبر،عایشه،را با خود همراه ساختند و عهد و تبعیّت مسلّمی را که با علی علیه السّلام داشتند،شکستند و برای به دست آوردن حکومت،آتش جنگ جمل را بر افروختند.سرانجام کارشان به شکست منتهی شد و از هم متلاشی شدند و آتش افروزان اصلی،یعنی طلحه و زبیر،کشته شدند.

تمام قرائن تاریخی،نه تنها در جنگ جمل که در جنگ صفین و نهروان نیز نشان می دهد که علی علیه السّلام با اصرار زیاد مایل بود که در میان مسلمانان درگیری پیدا نشود و به هر قیمتی که ممکن است،آتش جنگ،خاموش گردد.

جمله های بالا یکی از شواهد این معنا است که امام قبل از شروع جنگ،پیامی به وسیله ابن عباس برای زبیر که از دو فرمانده،جنگ جمل بود فرستاد و این پیام مؤثّر واقع شد و او از جنگ کناره گیری کرد،هر چند در یکی از بیابانهای بصره به دست مردی به نام«ابن جرموز»کشته شد.در آغاز این سخن،امام،رو به ابن عباس کرده،می فرماید:

«با طلحه ملاقات نکن!که اگر با او رو به رو شوی،او را مانند گاوی خواهی دید که شاخهایش در اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد،مردی سرکش و خیره سر و انعطاف ناپذیر است، لا تلقینّ طلحة فإنّک إن تلقه تجده کالثّور عاقصا (1)قرنه «او مردی است که بر مرکب سرکش(هوا و هوس)سوار می شود و می گوید:

«مرکب رام و راهواری است.» (آری،او،به خاطر هوا پرستی،چشمش از دیدن واقعیات،کور و گوشش از شنیدن حقایق،کر است)، یرکب الصّعب و یقول:«هو الذّلول» .

تشبیه طلحه،به گاوی که شاخش پیچ خورده است،یا اشاره به طغیان و سرکشی او است،یا عبارت دیگری از جمله اخیر است که،او به خاطر هوا پرستی،گوش شنوا در برابر حق ندارد.

در حقیقت امام در این چند جمله روانکاوی دقیقی نسبت به طلحه انجام داده و

ص: 246


1- 1) «عاقصا»از مادّه«عقص»،به معنای«پیچیدگی شاخ در اطراف شاخ ها»است.

یأس از نفوذ سخن در او را در باره صلح و بازگشت از جنگ بدین وسیله ابراز کرده است، ولی از آنجا که به زبیر امیدوار بوده(و حوادث بعد نیز نشان داد که این امیدواری کاملا بجا بوده است)اضافه می کند:«ولی زبیر را ملاقات کن!چرا که او نرمخوتر است(و برای پذیرش حق آمادگی بیشتری دارد)، و لکن الق الزّبیر!فإنّه ألین عریکة. (1)» تعبیر به«ألین عریکة»با توجه به این که«عریکة»به معنای«طبیعت و سرشت»و«ألین»به مفهوم«نرم تر»است،اشاره به این است که او در برابر گفتار حق شنوایی بیشتری دارد و روح تسلیم در برابر واقعیتها بر او غالب است، مخصوصا نسبت به سخنانی که از پیامبر شنیده بود واکنش بهتری نشان می داد،به عکس«طلحه»که مردی لجوج و خودخواه و سرکشی بود و حبّ جاه و مقام چشم و گوش او را کور و کر کرده بود.

به همین دلیل،تاریخ نویسان نوشته اند که زبیر هنگامی که وارد بصره شد و فهمید که«عمار»در لشکر علی علیه السّلام است و به یاد این حدیث افتاد که پیامبر در باره «عمار»فرموده بود:«و یحک یا بن سمیّة!تقتلک الفئة الباغیة،»ای عمار!تو را گروه ستمکار،خواهد کشت.»وحشت کرد و تحیّر و تردید شدید بر دل و جان او سایه افکند و می ترسید که عمار،در میدان جمل،شهید شود و او جزء«فئه باغیه» (گروه ستمکاران)باشد.

به هر حال،امام علیه السّلام به ابن عباس فرمود:«هنگامی که زبیر را ملاقات کردی»به او بگو«پسر دایی تو(علی)می گوید:تو در حجاز،مرا شناختی و در عراق نشناخته انگاشتی!(و انکار کردی)چه شد که از پیمان خود بازگشتی؟و چه امری تو را از آنچه در باره من می دانستی منصرف ساخت؟ فقل له:«یقول لک ابن خالک:

عرفتنی بالحجاز و أنکرتنی بالعراق؟فما عدا ممّا بدا؟»

ص: 247


1- 1) «عریکه»در اصل از مادّه«عرک»،به معنای«مشت و مال دادن چیزی»است و میدان جنگ را از این جهت معرکه گویند که افراد به هم حمله می کنند.«عریکه»به معنای«سجیّه و نفس آدمی»آمده است که محل تغییر و تحوّل است.

این جمله،اشاره به سوابق بسیار درخشان مولا علی علیه السّلام است که در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بعد از آن همه از آن آگاه بودند و زبیر هم که در زمره یاران پیامبر بود به خوبی این مطالب را می دانست،به خصوص در روایتی آمده است که روز جنگ جمل،زبیر در برابر علی علیه السّلام به میدان آمد.«عایشه»فریاد زد:«ای وای زبیر را دریابید!»به او گفتند:«خطری،متوجه او نیست،زیرا علی علیه السّلام زره ندارد و زبیر زره دارد».

امام علیه السّلام به او فرمود:«این،چه کاری است که کردی؟».گفت:من مطالبه خون عثمان می کنم.»حضرت فرمود:«تو و طلحه بودید که قاتلان عثمان را رهبری می کردید و وظیفه تو این است که خود را به ورثه عثمان بسپاری تا از تو قصاص کنند.»سپس فرمود:«تو را به خدا سوگند می دهم!آیا به خاطر داری آن روز که از کنار من عبور کردی،در حالی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر دست تو تکیه کرده بود و از قبیله بنی عمرو بن عوف می آمد؟پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به من سلام کرد و در صورت من خندید.من هم خندیدم و کاری بیش از این نکردم.تو گفتی:علی بن ابی طالب، دست از کارهای سبک بر نمی دارد.»پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«خاموش باش!علی کار سبک نمی کند،ولی بدان در آینده ای نزدیک تو با او جنگ می کنی در حالی که ظالمی.»زبیر گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» .آری این گونه بود،ولی روزگار،مرا به فراموشی افکند و من به یقین دست از جنگ با تو بر می دارم.»این را گفت و دست از جنگ کشید و پس از گفتگو با عایشه،از میدان جنگ بیرون رفت (1).

جمله بالا،می تواند اشاره به این گونه مسائل نیز باشد.این نکته نیز قابل توجه است که زبیر،از کسانی بود که به علی علیه السّلام عشق می ورزید و حتی در جریان سقیفه، به دفاع از علی علیه السّلام برخاست و شمشیر کشید،ولی مخالفانش برخاستند و شمشیر او را شکستند و در جریان شورای شش نفره عمر نیز زبیر به علی علیه السّلام رأی داد.

به هر حال،این جمله های کوتاه و تکان دهنده،در روح زبیر اثر گذاشت و روز به

ص: 248


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 167.

روز،بر تردید و شک او در مشروعیت راهی که در پیش گرفته بود،می افزود و سرانجام،تصمیم خود را گرفت و به طور کامل،از لشکر جمل جدا شد و راه خود را در پیش گرفت و سر به بیابان گذارد و رفت،هر چند،به دست مرد ستمکاری به نام «ابن جرموز»کشته شد و مجال کافی نیافت که این اشتباه خود را جبران کند.

تعبیر به«ابن خالک»(پسر دایی تو)،یک تعبیر عاطفی است که امام علیه السّلام برای برانگیختن عواطف زبیر،به کار برد!این تعبیر از اینجا سرچشمه می گیرد که زبیر فرزند«صفیه»خواهر«ابو طالب»است،بنا بر این زبیر پسر عمه علی علیه السّلام و آن حضرت پسر دایی زبیر محسوب می شود.

این جمله کوتاه اشاره به تمام مطالبی است که زبیر،از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تمام عمرش در باره علی علیه السّلام شنیده بود و به همین دلیل به آن حضرت علاقه شدیدی داشت،ولی جاه طلبی-که انگیزه اصلی جنگ جمل بود-مانند حجابی تمام این مسائل را پوشانده بود و امام علیه السّلام با این جمله کوتاه حجاب را کنار زد و زبیر را بیدار کرد.

مرحوم سید رضی(ره)در ذیل این خطبه می گوید:«علی علیه السّلام نخستین کسی است که جمله زیبای «فما عدا ممّا بدا؟» ،از او شنیده شده است.» جمله کوتاهی که بسیار جذاب و پر معنا است و اشاره به این نکته می کند که چه چیز سبب شد که حقیقتی را که بر تو آشکار شده بود،به دست فراموشی بسپاری و چشم دل را به روی واقعیتها ببندی و آگاهانه از راه حق بازگردی و در طریق باطل قدم نهی؟ (1)کوتاهی و زیبایی و پر محتوایی این جمله،در آن حدّ است که امروزه در ادبیات عرب،به صورت یک ضرب المثل در آمده است.

ص: 249


1- 1) عدا،به معنای«منصرف ساختن و بازگرداندن»است،و فاعل آن ضمیر مستتر است که به«ما» بر می گردد و«من»در«ممّا»به احتمال ارجح،به معنای«عن»می باشد و«بدا»از مادّه«بدو»به معنای«ظاهر شدن»است.
نکته ها
1-عکس العمل زبیر در برابر پیام امام علیه السّلام

در بعضی از روایات آمده است که ابن عباس می گوید:وقتی پیام امام را به زبیر رساندم،در جواب گفت:«به علی بگو:إنّی ارید ما ترید،من نیز همان را می خواهم که تو می خواهی.» (1)(اشاره به این که تو دنبال حکومت بر مردم هستی،چرا من نباشم؟گویی جاه طلبی آن چنان چشم و دل او را کور کرده بود که می پنداشت علی علیه السّلام به خاطر جاه و مقام قیام کرده است.)ابن عباس می گوید:«من،خدمت علی علیه السّلام آمدم و داستان را خدمت او عرض کردم.» ولی همچنان که در بالا اشاره شد،زبیر نتوانست در برابر فشار وجدان مقاومت کند و سرانجام پرده ها از برابر دیدگان او کنار رفت و به واقعیت ها توجه کرد و از جنگ کناره گرفت،هر چند بسیار دیر شده بود.

2-خلاصه ای از زندگی طلحه و زبیر

«طلحه»از طایفه قریش است.پدرش عبید اللّه بن عثمان و از پیشگامان در اسلام بود و در جنگهای اسلامی شرکت داشت،ولی در جنگ«بدر»نبود گویا برای مأموریتی از سوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به شام رفته بود و لذا هنگامی که بازگشت سهم خود را از غنائم بدر مطالبه کرد.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به او فرمود:لک سهمک و أجرک،تو هم سهمی در غنائم داری و هم سهمی در پاداش».می گویند:هنگامی که«طلحه»و«زبیر»ایمان آوردند، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکه پیمان برادری میان آنها برقرار ساخت،ولی بعد از هجرت پیمان برادری طلحه را با«ابو ایّوب»برقرار کرد.از پسرش نقل شده که:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا در روز احد«طلحة الخیر نامید».حمایت او از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جنگهای اسلامی، جای تردید نیست.

ص: 250


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد صفحه 1،411.

ولی از آنجا که او مرد جاه طلبی بود،بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تغییر چهره داد و به راه دیگری افتاد و در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز گاهی کلمات نامناسبی-که ناشی از جاه طلبی او بود-از وی شنیده شد،از جمله طبق روایت درّ المنثور طلحه می گفت:

محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور می دهد دختر عموها در برابر ما حجاب داشته باشند،ولی با زنان،بعد از جدا شدن از ما،ازدواج می کند.به یقین هرگاه از جهان چشم بپوشد،ما با زنان او ازدواج خواهیم کرد».

اینجا بود که آیه تحریم ازدواج با زنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از او نازل شد. (1)

فخر رازی در تفسیر خود در سبب نزول آیه فوق می گوید که یکی از مردم- می گویند طلحه بوده است-گفت:«اگر بعد از پیامبر زنده بمانم همسرش عایشه را به نکاح خود در می آورم.»در این هنگام آیه تحریم ازدواج با زنان پیامبر،بعد از رحلت او،نازل شد. (2)

در داستان«شورای عمر»نیز می خوانیم که او،رو به سوی طلحه کرد و گفت:

«بگویم یا نگویم؟».طلحه گفت:«بگو!تو هرگز سخن خوبی نخواهی گفت.»عمر گفت:«پیامبر از دنیا رفت در حالی که به خاطر آن سخنی که هنگام نزول آیه حجاب گفتی،بر تو خشمگین بود.»(منظور،جمله ای است که در بالا آمد). (3)

به هر حال او از کسانی بود که شدیدا با عثمان مخالف بود،بر ضدّ او آتش افروزی کرد.به همین دلیل«مروان»او را از قاتلان«عثمان»می دانست و در جنگ «جمل»-که هر دو در لشکر«عایشه»بودند-مروان طلحه را نشانه گیری کرد و با یک تیر او را مجروح کرد و سپس مرد.مروان گفت:«من انتقام خون عثمان را از طلحه گرفتم.» همان جاه طلبی سبب شد که آتش جنگ بر ضدّ امیر مؤمنان علی علیه السّلام بیفروزد و جنگ جمل را به راه بیندازد و سبب ریختن خون گروه عظیمی از مسلمانان گردد و

ص: 251


1- 1) سوره احزاب،آیه 53،در المنثور،جلد 5،صفحه 214.
2- 2) تفسیر فخر رازی،جلد 25،صفحه 225.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 184.

سرانجام به هدف خود که رسیدن به مقام خلافت بود،نرسید و چنانکه گفتیم در جنگ جمل کشته شد.

بعضی نیز گفته اند که امیر مؤمنان علی علیه السّلام سخنانی شبیه آنچه به زبیر فرمود، برای او بیان کرد و او پشیمان شد و از جنگ کناره گیری کرد،ولی با تیر مروان کشته شد.

امّا خطبه بالا نشان می دهد که این سخن درست نیست،چرا که مفهوم خطبه این است که حضرت از هدایت او مأیوس بود. (1)

در روایتی آمده است که بعد از پایان جنگ علی علیه السّلام از کنار کشته او گذشت و فرمود:«این همان کسی است که بیعت مرا شکست و آتش فتنه را در امّت اسلامی روشن ساخت و مردم را برای کشتن من و خاندانم،دعوت کرد.او را بلند کنید و بنشانید!»چنین کردند.امام علیه السّلام رو به جنازه او کرده فرمود:«ای طلحه!من آنچه را که خداوند وعده داده بود بر حق یافتم،تو چطور؟»سپس فرمود:«او را بخوابانید!»و حرکت کرد.

بعضی از همراهان عرض کردند:ای امیر مؤمنان!آیا با طلحه بعد از مرگ او صحبت می کنی؟فرمود:«به خدا سوگند!او سخن مرا شنید.همان گونه که بدنهای بی جان کفار مکه-که بعد از جنگ بدر در چاهی افکنده شده بودند-سخنان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را شنیدند». (2)

در اینجا این سؤال پیش می آید که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گاهی از طلحه،تعریف فرموده:و حتّی به عقیده بعضی او جزء ده نفری بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بشارت بهشت به آنها داده بود،(عشرة مبشرة)،چگونه ممکن است چنین سخنانی در حقّ او صحیح باشد؟ در جواب می گوییم به فرض که چنین چیزی صحیح باشد،انسان می تواند در

ص: 252


1- 1) اسد الغابه،جلد 3،صفحه 59.
2- 2) احتجاج طبرسی،مطابق نقل سفینة البحار،مادّه«طلح».

سنین مختلف زندگی خود شایستگی های گوناگونی داشته باشد و یک روز در صف حق باشد و بهشت بر او واجب گردد و روز دیگر از آن صف خارج شود و در صف باطل قرار گیرد و مورد غضب خداوند واقع شود.

در تاریخ اسلام بسیار بودند کسانی که در طول عمر خود تغییر چهره دادند و از صفوف حق به باطل یا از صفوف باطل به حق گرائیدند.و گرنه چه کسی می تواند بگوید کسی که آتش جنگ جمل را ضد امام و پیشوای خود-که همه او را به رهبری پذیرفته اند-برافروخته و سبب ریختن این همه خون شد،آدم خوب و اهل نجات باشد؟این سخن با کدام منطق سازگار است؟ شاهد این سخن،این که قرآن مجید در باره پیشگامان در اسلام اعم از مهاجران و انصار و نیز تابعان،در سوره توبه وعده بهشت می دهد و می فرماید:

«وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» ، پیشگامان نخستین،از مهاجران و انصار و آنها که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود و آنها(نیز)از او خشنود شدند و باغهایی از بهشت برای آنها فراهم کرده که نهرها از زیرش جریان دارد.جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ. (1)

این آیه شامل تمام مهاجران و انصار می شود،در حالی که می دانیم بعضی از آنها مانند عبد اللّه ابن ابی سرح، (2)و ثعلبة ابن حاطب انصاری، (3)از راه راست منحرف

ص: 253


1- 1) سوره توبه،آیه 100.
2- 2) در تفسیر درّ المنثور،در ذیل آیه 93 انعام،مذمّت بسیار شدیدی از او شده است(درّ المنثور،جلد 3، صفحه 30.)در أسد الغابة،نیز بعد از ذکر این نکته که او از کتّاب وحی بود،تصریح می کند که مرتد شد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور قتل او را صادر فرمود.(أسد الغابة،قسمت شرح حال عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح).
3- 3) در أسد الغابة فی معرفة الصّحابه در شرح حال این مرد آمده که پیامبر او را طرد کرد و حتّی خلفای ثلاثه(ابو بکر و عمر و عثمان)هم او را طرد کردند،زکات او را نپذیرفتند و هر چه اصرار کرد که من از صحابه پیامبر بوده ام و مقام و منزلتی نزد او داشته ام،کسی از او نپذیرفت و سرانجام در خلافت عثمان از دنیا رفت.

شدند و مغضوب خدا و پیغمبر گشتند،در حالی که در آغاز در صف اصحاب پیامبر و جزء مهاجران و یا انصار بودند و نیز می دانیم که گروهی از منافقان-که قرآن مجید شدیدترین حملات را به آنها دارد-جزو اصحاب بودند.

بر این اساس جای شک نیست که صحابه پیامبر را نیز باید بر مقیاس اعمالشان تا پایان عمر سنجید و در باره آنها قضاوت کرد و گرنه گرفتار تناقضهایی می شویم که برای آنها هیچ پاسخی نمی توان یافت.

امّا زبیر زبیر،فرزند عوام و مادرش صفیه عمه رسول خدا بود.او در پانزده سالگی(یا کمی کمتر یا بیشتر)اسلام را پذیرفت و شاید چهارمین یا پنجمین نفر بود که مسلمان شد.او جزو مهاجران حبشه بود و سپس به مدینه آمد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیمان اخوّت او را با عبد اللّه ابن مسعود منعقد فرمود.

او،در جنگهای اسلامی به خوبی درخشید و در جنگهای بدر و أحد و خندق، خیبر و حنین شرکت داشت و سخنان خوبی از پیامبر در باره او نقل شده است.

او،جزء شورای شش نفره عمر بود که به علی علیه السّلام رأی داد،ولی طلحه به آن حضرت رأی نداد.

متأسفانه او نیز بر اثر جاه طلبی و شاید وسوسه های طلحه در پایان کارش از مسیر حق منحرف شد و برای رسیدن به مقام خلافت یا پست مهم دیگری دست در دست طلحه گذاشت و آتش جنگی را بر افروخت که هزاران نفر در آن سوختند و شکافی در جامعه مسلمانان به وجود آورد.پیمان و بیعتش را با علی علیه السّلام شکست و تسلیم خواسته های نفس شد،ولی به گفته مورّخان در میدان جنگ جمل،پیش از آغاز جنگ،با نصایح علی علیه السّلام متوجه اشتباه خود شد و از جنگ کناره گیری کرد و به یکی از بیابانهای اطراف به نام«وادی السباع»رفت و به نماز و توبه پرداخت و مردی به نام«ابن جرموز»به گمان این که کشتن او سبب خشنودی علی علیه السّلام و

ص: 254

دریافت جایزه می شود،به سراغ او رفت و در حال نماز او را کشت و انگشتر و شمشیرش را برای علی علیه السّلام آورد.حضرت ناراحت شد و در جمله مهمی در باره شمشیر او فرمود:«هذا السّیف ظالما فرج الکرب عن وجه الرّسول اللّه،این شمشیری است که بارها اندوه را از صورت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برطرف ساخت.» بعضی گفته اند که حضرت،به ابن جرموز،اجازه ملاقات نداد و به آن کس که برای گرفتن اجازه نزدش آمده بود،فرمود:بشّر قاتل ابن صفیة بالنّار،«قاتل زبیر،را به آتش دوزخ بشارت ده!» بعضی گفته اند«ابن جرموز»با شنیدن این سخن،از شدّت ناراحتی،خودکشی کرد.

در بعضی از اسناد تاریخی،این مطلب به خوبی تبیین شده که پیمان شکنی طلحه و زبیر به تحریک معاویه بوده است. (1)

سرگذشت فشرده بالا-که در باره طلحه و زبیر نقل شد-ضمن این که بحثهای خطبه ما را تکمیل و به فهم محتوایی کمک می کند،درس عبرتی است برای همگان که چگونه ممکن است انسانی که قسمت عمده عمر خود را در راه حق سپری کرده، مجاهدتها کرده،جوایز معنوی گرفته و نام نیکی در تاریخ برای خود گذارده، به خاطر حبّ دنیا و جاه طلبی و عشق به مال یا مقام کارش به جایی رسد که سرنوشت دردناک او مایه تأسّف همگان گردد.اللّهمّ!اجعل عاقبة أمرنا خیرا.

3-شرایط لازم برای امر به معروف و نهی از منکر

در سخن بالا اشاره به یکی از شرایط مهم امر به معروف و نهی از منکر شده است و آن احتمال تأثیر است.حضرت می فرماید:«با طلحة ملاقات مکن!که مردی سرکش و نفوذ ناپذیر است،ولی با زبیر ملاقات کن که انسانی نرمخو و طبعا

ص: 255


1- 1) اسد الغابة،جلد 2،صفحه 196،سفینة البحار،از ماده«طلحه»،ابن ابی الحدید،در شرح نهج البلاغه، داستان نامه تحریک آمیز معاویه به زبیر را نقل می کند:شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 1، صفحه 231.

نفوذ پذیر است.» بدیهی است که نیروی انسان هر چه باشد،محدود است و باید این نیرو در جایی مصرف گردد که احتمال اثر باشد.

آنجا که احتمال تأثیر نیست نباید نیروها را به هدر داد و بی نتیجه مشت بر سندان کوبید،ولی در صورت احتمال اثر نیز نباید در انتظار یقین نشست و گفت چون یقین بر اثر نیست نباید اقدام کرد!نه علم بر اثر شرط است و نه در صورت یقین به عدم تأثیر وظیفه ای داریم.

هرگاه این شرط با شروط دیگر مانند شناخت معروف و منکر و عدم وجود خطر همراه گردد،وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قطعی می شود.

این نکته نیز قابل توجه است که بسیاری از انسانها دارای خوهای حیوانی هستند و هر کدام شباهتی به یکی از حیوانات دارند.بعضی مانند روباه و بعضی مانند گرگ درنده اند و بعضی مانند شیر شجاعند و بعضی مانند خوک شهوتران و شکم پرستند و بعضی مانند گاو نادانند و...در سخن بالا امام علیه السّلام«طلحه»را به گاو سرکشی تشبیه می کند که در مقابل حق تسلیم نمی شود و در تشخیص واقعیتها گرفتار خطا و اشتباه است و وقتی به سراغ کارهای سخت می رود آن را آسان می انگارد و سرانجام شکست می خورد.

ص: 256

خطبۀ سی و دوم: ستمگری زمانه را وصف کرده و مردم را به پنج دسته تقسیم می فرماید

اشاره

و فیها یصف زمانه بالجور،و یقسم النّاس فیه خمسة أصناف،ثمّ یزهد فی الدنیا.

(1)

در این خطبه ستمگری زمانه را وصف کرده و مردم را به پنج دسته تقسیم می فرماید.همچنین در آن از زهد در دنیا سخن به میان آمده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از چهار بخش تشکیل شده است:

بخش نخست،از وضع اسف انگیز جامعه در زمان امام علیه السّلام و مشکلاتی که بر سر راه نیکو کاران و پاکدلان وجود داشته سخن می گوید:

در بخش دوم،امام علیه السّلام مردم آن زمان را(و احتمالا مردم هر عصر و زمان را)به چهار گروه تقسیم می کند:

(الف):گروهی که چون قدرت ندارند،دست به فساد نمی آلایند.در واقع«از غم بی آلتی افسرده اند.» (ب):گروهی که دارای قدرتند و از قدرتشان برای ایجاد فساد و رسیدن به مال و مقام دنیا بهره می گیرند.

ص: 257


1- 1) محمد بن طلحه شافی،در کتاب مطالب السئول،این خطبه را نقل کرده و اضافه می کند که این خطبه را امام در مسجد کوفه در برابر گروهی از مردم ایراد فرمود و از این که محل ایراد خطبه را معین کرده به نظر می رسد که او سندی غیر از نهج البلاغه داشته،زیرا در نهج البلاغه به محل ایراد خطبه اشاره نشده است. نیز جاحظ در البیان و التبیین آن را آورده،هر چند در آغاز به اشتباه آن را به معاویه نسبت می دهد،ولی در پایان اعتراف می کند که شباهتی به سخنان معاویه ندارد و هماهنگ با سخنان امام علی بن ابی طالب است. مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 417.

(ج):گروهی که بظاهر،اعمال الهی و اخروی انجام می دهند،ولی در حقیقت با این عمل دنیا را می طلبند،نه آخرت را.

(د):گروه دیگری که چون دستشان به قدرت نمی رسد،خود را به زهد و قناعت می زنند،در صورتی که نه زاهدند و نه اهل قناعت.

امام علیه السّلام ویژگیهای هر یک از این چهار گروه را-که در هر اجتماعی وجود دارند- بیان می کند.

در بخش سوم،سخن از گروه دیگری است که حضرت از آنها به طور جداگانه یاد می کند.

مردان شریف و پاک طینتی که به خدا دل بسته اند و در راه او گام بر می دارند.

امام علی علیه السّلام آنها را نیز به چند دسته تقسیم می فرماید و به طور دقیق و ظریف ویژگیهای هر دسته را شرح می دهد.

در بخش چهارم،که بخش پایانی خطبه است-مردم را به زهد و بی اعتنایی به دنیا که عشق به آن،سرچشمه همه گناهان و بدبختیها است،دعوت می فرماید و در جمله های کوتاه حقّ سخن را ادا می کند.

ص: 258

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس!إنّا قد أصبحنا فی دهر عنود،و زمن کنود،یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظّالم فیه عتوّا.لا ننتفع بما علمنا،و لا نسأل عمّا جهلنا،و لا نتخوّف قارعة حتّی تحلّ بنا.

ترجمه

ای مردم!ما در روزگاری کینه توز و زمانی پر کفران واقع شده ایم که در آن نیکوکار، بد کردار شمرده می شود و پیوسته بر ظلم ظالمان افزوده می شود.از آنچه می دانیم بهره نمی گیریم و از آن چه نمی دانیم سؤال نمی کنیم و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نیاید نمی ترسیم!

شرح و تفسیر
در زمانی هستیم که ارزشها دگرگون شده!

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه روی سخن را به عموم مردم کرده،نخست از خرابی وضع زمان خود سخن می گوید،می فرماید:

«ای مردم!ما در زمانی کینه توز و روزگاری پر از کفران به سر می بریم، أیّها النّاس!إنّا قد أصبحنا فی دهر عنود،و زمن کنود.

بدیهی است که زمان،به معنای روزها و شبها و ماه و سال چیزی نیست که زشت و زیبا یا کینه توز و ناسپاس باشد،بلکه این مردم عصر و زمانه اند که چنین رنگی را به عصر و زمان خود می دهند و هر جا،سخن از خوبی و بدی زمان و زشتی آن به میان می آید،منظور همین است و گرنه،نه در تابش آفتاب و ماه تغییری حاصل شده و نه

ص: 259

در گردش کره ماه به دور خود و به دور خورشید!آفتاب می تابد،باران می بارد زمین برکات خود را به جهان انسانیّت تقدیم می کند.این چهره های زشت و ننگین مردم یک زمان و اعمال سوء آنها است که چهره زمان را زشت و ننگین می کند.

امام در عصری می زیست که جز افراد اندکی،روح بزرگ و افکار بلند و سجایای انسانی و قدرت او بر اصلاح محیط را درک نمی کردند و به خاطر ثروت عظیمی که از فتوحات اسلامی در کشور اسلام ریخته شده بود،غرق زرق و برق دنیا و مسابقه تجمل پرستی و حرص جمع مال و به دست آوردن مقام و تصفیه حسابهای شخصی و قومی شده بودند.و با نهایت تأسف،بسیاری از مصلحان دنیا نیز شکایتی شبیه به همین از زمان خود داشته اند.

حضرت سپس به شرح ویژگیهای آن زمان،که نشانه های عناد و ناسپاسی مردم است،پرداخته و به پنج نکته اشاره می فرماید.در جمله های نخست و دوم می فرماید:

«زمانی است که نیکوکار،بد کار و گناه کار شمرده می شود و طغیان ظالمان و ستمگران افزون می گردد، یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظّالم فیه عتوّا. » آیا براستی ممکن است در زمانی نیکوکار متهم به گناهکاری شود و ستمگران مورد تشویق واقع شوند؟! آری،آنچه زمینه این گونه امور را در جامعه بشری فراهم می کند،دگرگون شدن نظام ارزشی جامعه است.در آنجا که مال و ثروت و قدرت،معیار شخصیّت و ارزش محسوب شود،بی آن که به منابع در آمد آن بیندیشند،ظالمان زورگو و غارتگر شخصیّتهای آن محیط را تشکیل می دهند و نیکو کاری که اموال مشروع خود را برای خدمت به محرومان از دست می دهد،آدم نادان و ابله شمرده می شود.

جالب این که در قرآن مجید،به نمونه هایی از فساد بعضی از جوامع بشری به خاطر فساد نظام ارزشی آنها،در جمله های کوتاه و پر معنا اشاره شده است.

در باره قوم لوط می گوید:آنها به هم توصیه می کردند که آن پیامبر بزرگ را با اندک

ص: 260

مؤمنان صالحی که اطراف او را گرفته بودند از شهر بیرون کنند و گناهشان را این می شمردند که افرادی،پاک دامن هستند: «فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ» . (1)

ظالمان قوم نوح نیز جوانان پاکدلی را که به او ایمان آورده بودند،اراذل ساده لوح و خودسری می شمردند که هیچ گونه فضیلتی بر دیگران ندارند به او گفتند:

«ما نَراکَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ وَ ما نَری لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبِینَ» . (2)گفتند:«ما،تو را جز بشری مانند خودمان نمی بینیم و کسانی را که از تو پیروی کرده اند،جز گروهی اراذل ساده لوح نمی یابیم و فضیلتی برای شما نسبت به خود مشاهده نمی کنیم،بلکه شما را دروغگو تصوّر می کنیم.» آری،هنگامی که مردم زمان فاسد شوند و ظلم و تباهی فزونی گیرد،شکل جامعه عوض می شود و ضدّ ارزش ها جای ارزش ها را می گیرد و ظالم به خودکامگی خود می افزاید و نیکوکاران مجرم محسوب می شوند و از مراکز حسّاس جامعه،عقب رانده خواهند شد.

نتیجه آن،همان می شود که امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:

«چنان شده است که از علم و دانش خود،بهره نمی گیریم و آنچه را نمی دانیم،از کسی نمی پرسیم، لا ننتفع بما علمنا،و لا نسأل عمّا جهلنا .

در واقع،این بدترین حالتی است که یک انسان یا یک جامعه گرفتار آن می شود، یعنی نه از علوم و آگاهیهای خود برای حلّ مشکلات بهره می گیرد و نه به فکر رفع جهل و به دست آوردن آگاهی است و حاصل این دو،چیزی جز غوطه ور شدن در جهل و جنایت نیست و این است حال تمام کسانی که در برابر مفاسد جامعه بی تفاوت باشند و هیچ گونه مسئولیتی برای خود قائل نشوند،خواه به علت یأس و نومیدی از اصلاح باشد و یا خو گرفتن به فساد و قساوت و سنگدلی.

ص: 261


1- 1) سوره نمل،آیه 56.
2- 2) سوره هود:آیه 27.

حضرت،سپس می افزاید:

«به همین دلیل از حوادث و فتنه های کوبنده وحشتی نداریم،مگر زمانی که بر سر ما فرود آیند، و لا نتخوّف قارعة حتّی تحلّ بنا. » قابل توجه این که امام علیه السّلام جمله های اخیر را به صورت متکلّم مع الغیر می فرماید و به خود و همه جمعیت نسبت می دهد،با این که به یقین وجود پاک و آگاه و با تقوایی مانند او از این امور بر کنار است.این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که حسّ لجاجت آنها تحریک نشود و خود را در این امور سهیم بدانند.

نکته ها
1-فاسد شدن زمان چه مفهومی دارد؟

همان گونه که در بالا اشاره شد،زمان به معنای«اندازه گیری گردش خورشید و ماه»(یا حرکت کره زمین به دور خود و به دور خورشید،چیزی نیست که به خودی خود صلاح و فسادی داشته باشد.همه زمان ها ذاتا شبیه هم هستند،بلکه این اشخاص هستند که به زمان ها رنگ می دهند و این حوادث گوناگون است که زمان را زشت و زیبا و زندگی در آن را تلخ یا شیرین می کند.بنا بر این،هر کجا گفته شود که «زمان ما،فاسد شده»به معنای این است که مردم زمان ما فاسد شده اند.

این مطلب،در مورد مکان هم صادق است.مثلا گفته می شود که«فلان شهر،یا فلان کشور،فاسد شده است»به اهل آنجا اشاره دارد.

بسیاری از مردم،از تعبیرات بالا سوء استفاده می کنند و فساد زمان یا مکان را عذر و بهانه ای برای آلودگی خود قرار می دهند.وقتی گفته شود که چرا چنین آلودگی هایی در تو و خانواده ات پیدا شده؟می گوید:«چه کنم؟زمانه فاسد شده، شهر و دیار ما فاسد شده»!در حالی که فسادش از ناحیه خود او و افرادی همانند او است.

این مطلب،در اشعاری که به عبد المطلب جدّ پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسبت داده

ص: 262

شده است،به طرز جالبی منعکس است می فرماید:

و یعیب النّاس کلّهم زمانا و ما لزماننا عیب سوانا

نعیب زماننا و العیب فینا و لو نطق الزّمان بنا هجانا

و إنّ الذّئب یترک لحم ذئب و یأکل بعضنا بعضا عیانا (1)

هر یک از مردم بر زمانی عیب می گیرند،در حالی که زمان ما عیبی جز ما ندارد.

ما بر زمان خود عیب می گیریم،در حالی که عیب در خود ما است و اگر زمان زبان بگشاید،ما را مسخره خواهد کرد.(شاهد این سخن این که)گرگ گوشت همنوع خود را نمی خورد،ولی ما آشکارا گوشت یکدیگر را می خوریم.

بدیهی است که فساد زمان هرگز برطرف نمی شود،مگر مردم زمان عوض شوند.

و لطف الهی نیز شامل حال آنها نمی شود،مگر آنها دگرگون گردند: «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» . (2)

و به این ترتیب،مقصّر اصلی در هر حال انسانها هستند.

2-تأثیر دگرگون شدن نظام ارزشی جامعه

مسأله مهمّی که در سرنوشت جامعه های بشری تأثیر قطعی دارد و بسیاری از آن غافلند،مسأله نظام ارزش گذاری در جامعه است.

توضیح این که مسیر حرکت هر جامعه،به سوی ارزشهایی است که در آن جامعه به عنوان ارزش والا شناخته شده است،حال اگر ضدّ ارزش ها به دلایلی جای ارزشها را بگیرند،حرکت عمومی جامعه به سوی ضدّ ارزشها طبیعی خواهد بود.

این که می گوییم«حرکت عمومی»،منظور حرکت غالب افراد جامعه است که مانند برگهایی بر صفحه این رودخانه عظیم همسو و همراه آن در حرکتند،و گرنه همیشه در هر جامعه ای افراد مؤمن و قدرتمند از نظر روح و تفکّر بوده و هستند که

ص: 263


1- 1) عیون أخبار الرضا،(به نقل از بحار الأنوار،جلد 49،صفحه 111).
2- 2) سوره رعد،آیه 11.

در برابر جریانهای فاسد مقاومت کرده و گاه حتّی مسیر آن را تغییر می دهند.

بنا بر آنچه گفته شد،اگر ارزش والا در جامعه ای پول و ثروت باشد،طبیعی است که بسیاری از افراد به آن سو حرکت کنند و بدون محاسبه حلال و حرام آن را به چنگ آورند.

اصولا انسان طالب شخصیت است و برای تحصیل آن تلاش و کوشش می کند، حال هرگاه نظام ارزشی جامعه شخصیت کاذب و دروغینی را به او تحمیل کرد به دنبال همان می رود.

غالب جوانان،جویای نامند و قهرمانان را دوست دارند.اگر قهرمانان جامعه فی المثل،هنر پیشه ها و ورزشکاران باشند،جای تعجب نیست که جوانان در همه چیز،حتّی لباس و قیافه و طرز راه رفتن،از آنها تقلید کنند و اگر عالمان و دانشمندان از همه محترمتر باشند،سیل جمعیّت به سوی علم و دانش حرکت می کنند.

داستان مشهوری از عالم بزرگوار،شیخ بهایی،نقل شده که بنا بود در برابر خدمات بزرگ علمی و عمرانی،از طرف شاه عباس صفو،جوایزی در خور شأن او داده شود و او جایزه خود را به این مصالحه کرد که بر مرکب مخصوص شاه بنشیند و شاه در رکاب او پیاده حرکت کند و چند کوچه و خیابان را در مقابل چشمان مردم طی کنند.در حقیقت او می خواست به مردم ثابت کند که نظام ارزشی بر محور علم و دانش می گردد.می گویند که با این حرکت،رجوع جوانان و دانش طلبان به مدارس،بسیار بیش از قبل شد.

نظام ارزشی جامعه جاهلی قبل از اسلام-که به مصداق«بأرض عالمها ملجم و جاهلها مکرم»،در سرزمینی می زیستند که دانشمندش،به اجبار لب فرو بسته بود و جاهلش گرامی و حاکم بر جامعه بود (1).قهرمانانی مانند ابو سفیان ها و ابو جهل ها پرورش می داد،امّا هنگامی که محور ارزشها به حکم اسلام و قرآن تقوا شد و شعار «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» ،همه جا را فرا گرفت آن قهرمانان کاذب

ص: 264


1- 1) نهج البلاغه،خطبه دوم.

مانند یخ در تابستان آب شدند و جای خود را به ابو ذرها دادند.

متأسّفانه بر اثر کارهای غلطی که در عصر خلفا انجام گرفت،این نظام ارزشی پاک اسلامی،رنگ باخت و ارزشهای جاهلی،از نو مطرح شد.و عمرو عاص ها و ابو موسی اشعری ها به جای مالک اشترها و ابو ذرها و عمار یاسرها نشستند و این همان است که امام علیه السّلام را به شدّت آزار می داد.

گوشه ای از درد دل حضرت همانا این است که نیکوکاران،بد کار شمرده می شدند و ظالمان ستمگر،قهرمان میدان بودند و هر روز بر ظلم خود می افزودند.

هدف امام علیه السّلام از تمام خطبه های نهج البلاغه تلاش مستمر برای برگرداندن نظام ارزشی عصر پیامبر است،هر چند شهادت،میان او و رسیدن به این مقصد حائل شد.

ص: 265

ص: 266

بخش دوم

اشاره

فالنّاس علی أربعة أصناف:منهم من لا یمنعه الفساد فی الأرض إلاّ مهانة نفسه،و کلالة حدّه،و نضیض و فره.و منهم المصلت لسیفه،و المعلن بشرّه،و المجلب بخیله و رجله، قد أشرط نفسه،و أوبق دینه لحطام ینتهزه،أو مقنب یقوده،أو منبر یفرعه.و لبئس المتجر أن تری الدّنیا لنفسک ثمنا،و ممّا لک عند اللّه عوضا! و منهم من یطلب الدّنیا بعمل الآخرة،و لا یطلب الآخرة بعمل الدّنیا قد طامن من شخصه،و قارب من خطوه،و شمّر من ثوبه،و زخرف من نفسه للأمانة،و اتّخذ ستر اللّه ذریعة إلی المعصیة.و منهم من أقعده عن طلب الملک ضؤولة نفسه،و انقطاع سببه فقصرته الحال علی حاله،فتحلّی باسم القناعة،و تزیّن بلباس أهل الزّهادة،و لیس من ذلک فی مراح و لا مغدی.

ترجمه

و مردم(فاسد)چهار گروه اند:گروهی از آنها کسانی هستند که اگر دست به فساد نمی زنند،به خاطر این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کند و مالشان اندک است(آری،آنها در ایجاد فساد،شناگران ماهری هستند،ولی آب پیدا نمی کنند).

گروه دیگر کسانی هستند که شمشیر کشیده و شرارت و فساد خویش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پیاده خود را(برای این منظور گردآوری کرده اند).آنها،باطن

ص: 267

خود را برای ظلم و فساد آماده ساخته و دین خود را تباه کرده اند.هدفشان آن است که چیزی از متاع دنیا را به چنگ آورند یا فرماندهی بر گروهی را برای خود فراهم سازند یا بر منبری صعود کنند(و لباس پیشوایی مردم را بر تن کنند و برای آنها، خطبه های دروغین بخوانند).چه بد تجارتی است که تو(ای انسان فاسد و طغیانگر)برای خود فراهم ساخته ای:دنیا را بهای خویشتن می بینی و آن را با پاداشهایی که نزد خدا است معاوضه می کنی! گروه دیگری از مردم،کسانی هستند که دنیا را با کارهای آخرت طلب می کنند، نه این که آخرت را با عمل دنیا طلب کنند.(آنها با ریا کاری دین خود را به دنیا می فروشند و آنچه را نتوانستند با ظلم و زور به دست آورند،با تزویر می طلبند و برای وصول به این هدف)،خود را متواضع جلوه می دهند.گامها را کوتاه بر می دارند و دامن خود را(ظاهرا از آلودگی به دنیا)جمع می کنند و خویشتن را به زیور امانتداران می آرایند(و در یک جمله)پوشش خدایی را وسیله معصیت قرار می دهند.

گروه دیگر کسانی هستند که حقارت و ناتوانی و نداشتن وسیله کافی،آنان را از رسیدن به جاه و مقام باز داشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است،(در حالی که از دیگر فاسدان و مفسدان چیزی کم ندارند،ولی به این حقیقت هرگز اعتراف نمی کنند،بلکه)خود را به زیور قناعت آراسته اند و به لباس زاهدان در آمده اند،در حالی که در هیچ زمان،نه به هنگام شب و نه روز،در سلک پارسایان راستین نبوده اند.(این چهار گروه همه فاسدند و همه خطرناکند،هر چند در چهره های مختلف ظاهر می شوند).

شرح و تفسیر
مردم چهار گروهند

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام تحلیل دقیق و جالبی در باره تقسیم دنیا طلبان به

ص: 268

چهار گروه،بیان فرموده اند.تحلیل حضرت نه تنها برای آن زمان بلکه در هر عصر و زمانی صادق است.

حضرت در آغاز می فرماید:«و مردم چهار گروه اند، فالنّاس علی أربعة أصناف. «گروهی از آنها کسانی هستند که اگر دست به فساد نمی زنند به خاطر این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کند و مالشان اندک است، منهم من لا یمنعه الفساد فی الأرض إلاّ مهانة نفسه،و کلالة (1)حدّه،و نضیض (2)وفره.

به تعبیر معروف،آنها آب پیدا نمی کنند و گرنه در صحنه فساد شناگران ماهری هستند.

در واقع اینها از غم بی آلتی افسرده اند و گرنه درون وجودشان از شرّ و فساد و ظلم و تباهی مالامال است.طبیعی است که این گونه افراد برای ظاهر ساختن آنچه در درون دارند در انتظار فرصت باشند.

بنا بر این هرگز نباید فریب ظاهر آرام و بی آزار آنها را خورد.رهبران الهی جامعه باید هنگامی که آنها را شناسایی کردند،مراقب شان باشند و اجازه ندهند که امکاناتی در اختیار آنها قرار بگیرد،مبادا به کانونی از فساد اجتماعی مبدّل شوند.

قرآن مجید در اشاره به این گروه می فرماید: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ» ، و کسانی از مردم هستند که گفتار آنان در زندگی دنیا مایه اعجاب تو شود(در ظاهر اظهار محبّت می کنند)و خدا را بر آنچه در دل دارند،گواه می گیرند.این در حالی است که آنان سر سخت ترین دشمنانند.(نشانه آن این است که)وقتی که به قدرتی می رسند در فساد در زمین،می کوشند و زراعتها و چهار پایان را نابود

ص: 269


1- 1) «کلالة»(بر وزن ضلالة)به معنای«کندی»است،لذا شمشیر کند را«کلول»می گویند.
2- 2) «نضیض»به معنای«کم و ناچیز»است.به همین دلیل،به آبهای کم که گاه قطره قطره تراوش می کند «نضیض»می گویند.

می سازند و خداوند فساد را دوست ندارد. (1)

حضرت سپس به شرح صفات گروه دوم و اهداف و پایان کارشان می پردازد و می فرماید:

«گروه دیگر آنانند که شمشیر کشیده و فساد و شرارت خویش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پیاده خود را(برای این منظور)گرد آوری کرده اند. (و منهم المصلت (2)لسیفه و المعلن بشرّه و المجلب بخیله و رجله.

آنها باطن خود را برای ظلم و فساد آماده ساخته و دین خود را تباه کرده اند، قد أشرط (3)نفسه،و أوبق (4)دینه.

امّا هدفشان چیست؟هدف آنها همان است که امام علیه السّلام به آن اشاره فرمود:

«هدفشان،آن است که:چیزی از متاع دنیا را به چنگ آورند یا برای خود فرماندهی بر گروهی را فراهم سازند یا بر منبری صعود کنند»(و لباس پیشوایی مردم را بر تن کنند و برای آنان خطبه های دروغین بخوانند)، (لحطام (5)ینتهزه (6)،أو مقنب (7)یقوده،أو منبر یفرعه (8).

و به این ترتیب امام علیه السّلام در جمله های کوتاهی،هم به اعمال ظاهر آنها اشاره می فرماید و هم به فساد درونشان و هم به اهداف پست و زشتشان،در واقع این

ص: 270


1- 1) سوره بقره،آیه 204-205.
2- 2) «مصلت»از ماده«صلت»به معنای«بروز و ظهور چیزی»است«و سیف صلت»به معنای«شمشیر کشیده و صیقل داده شده»است.و مصلّت به کسی می گویند که شمشیر خود را کشیده باشد.
3- 3) «اشرط»از ماده«شرط»به معنای علامت است و در عبارت بالا،بیانگر این حقیقت است که او،خود را آماده برای فساد و هلاک کرده و گویی خود را بر این منظور،علامت گذاری کرده است.
4- 4) «اوبق»از ماده«وبق»،به معنای«هلاکت»است.بنا بر این،اوبق یعنی«هلاک کرد».
5- 5) «حطام»(بر وزن غلام)به معنای«شکسته و بی ارزش»است و اموال دنیا را به خاطر بی ارزش بودن، حطام دنیا می گویند.
6- 6) «ینتهز»از ماده«نهز»به معنای«حرکت برای انجام کاری»است و به معنای«حرکت برای به دست آوردن غنیمتی»نیز آمده است.
7- 7) «مقنب»(بر وزن محور)در اصل،به معنای«گلّه ای از اسب»آمده و در خطبه بالا به معنای گروهی از مردم است.شاید تعبیر به«مقنب»اشاره به ناآگاهی و بی خبری آن گروه است.
8- 8) «یفرع»از ماده«فرع»به معنای«قسمت بالای هر چیزی»است.و در عبارت بالا به معنای«بالا رفتن از منبر و تکیه زدن بر محلّ ارشاد خلق»آمده است.

گروه تمام تلاش و کوشش خود را به کار می گیرند تا قارونی شوند یا فرعونی یا سامری.

افرادی مانند آتش افروزان جنگ جمل و جنگ صفین،از مصادیق روشن این گروه بودند.بعضی برای مال و بعضی برای مقام و قدرت و بعضی برای تکیه زدن بر جای پیامبر اسلام،دست به آن همه شرّ و فساد و تباهی زدند.

سپس امام علیه السّلام به نتیجه کار آنها اشاره فرموده می گوید:

«چه بد تجارتی است که تو(ای انسان فاسد و طغیانگر)برای خود فراهم ساخته ای:دنیا را بهای خویشتن می بینی و آن را با پاداش هایی که نزد خدا است(و پروردگارت به تو وعده داده است)معاوضه می کنی!، «و لبئس المتجر أن تری الدّنیا لنفسک ثمنا،و ممّا لک عند اللّه عوضا!» طبیعی است که این گروه شرور و فاسد-که برای رسیدن به مال و مقام دست و پا می زنند-نه قانون خدا را به رسمیّت می شناسد و نه به ندای وجدان گوش فرا می دهند و نه تسلیم فرمان عقلند.آنها این سرمایه های گرانبها را با آن ثمن نجس و بهای اندک مبادله می کنند و دین و ایمان خود را،به متاع زودگذر دنیا، می فروشند،همان گونه که قرآن،در باره امثال آنان می فرماید: «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ» (1).

آنان کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروخته اند و این تجارت آنان سودی نداده و هدایت نیافته اند.

این در حالی است که سرمایه های وجودی انسان،آن قدر گرانقدر و گرانبها است که اگر به چیزی جز رضای خدا و بهشت جاویدان بفروشد،به یقین زیان کرده است،همان گونه که قرآن در باره خود مولا می فرماید: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» (2).

بعضی از مردم(با ایمان و فداکار،مانند علی علیه السّلام در لیلة المبیت)جان خود را

ص: 271


1- 1) سوره بقره،آیه 16.
2- 2) سوره بقره،آیه 207.

به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

در یکی از کلمات قصار آن حضرت،می خوانیم:«انّه لیس لأنفسکم ثمن إلاّ الجنّة فلا تبیعوها إلاّ بها»،به یقین برای جان شما بهایی جز بهشت نیست،به کمتر از آنش نفروشید (1).

حضرت سپس به سراغ گروه سوم-که همان صاحبان تزویرند-می رود و آنها را با اوصافی دقیق و حساب شده،مشخص می کند و می فرماید:

«گروه دیگری از مردم کسانی هستند که دنیا را با کارهای آخرت طلب می کنند نه این که آخرت را با عمل دنیا طلب کنند، «و منهم من یطلب الدّنیا بعمل الآخرة، و لا یطلب الآخرة بعمل الدّنیا» .

در واقع،هدف آنها،همان هدف گروه دوم است،با این تفاوت که آنها،حطام دنیا را با زور و ظلم به چنگ می آورند و اینها،با تزویر و زیانکاری و فریب و خود نمایی.

گر چه هر دو گمراهند و ظالم و دنیا پرست،ولی شاید حال این گروه از پاره ای از جهات،از حال گروه نخست بدتر هم باشد،چرا که دین الهی را سرمایه دنیای خود ساختند و با این عمل،هم دنیای مردم را ویران می کنند و هم دینشان را.

حضرت سپس به تشبیه حالات آنها پرداخته و در پنج جمله آنها را به روشنی معرّفی کرده،می فرماید:«خود را متواضع جلوه می دهند:گامها را کوتاه بر می دارند (خود را با وقار معرّفی می کند)و دامن خود را(ظاهرا از آلودگی به دنیا)جمع می کنند و خویشتن را به زیور امانت داران می آرایند.(و در یک جمله)پوشش خدایی را،وسیله معصیت قرار می دهند، «قد طامن (2)من شخصه،و قارب من خطوه،و شمّر (3)من ثوبه،و زخرف

ص: 272


1- 1) ن،ک،ش،456.
2- 2) طامن و اطمینان،از یک ماده هستند و در اصل به معنای«آرامش و سکون»است.و در عبارت بالا اشاره به وقار و تواضع صوری و ظاهری است.
3- 3) «شمّر»از ماده«شمر»به معنای«جمع و جور کردن و مهیا شدن»آمده است.

من نفسه للأمانة،و اتّخذ ستر اللّه ذریعة إلی المعصیة.

آری،ظاهری متواضع و آرام و باوقار و بی اعتنا به دنیا و آنچه در دنیا است دارد و خود را به شعار صالحان آراسته است و از ستّار العیوب بودن خداوند سوء استفاده می کند و در طریق عصیان و نافرمانیش گام بر می دارد.

ممکن است که این گروه ظاهرا به خدا و روز رستاخیز ایمان داشته باشند،ولی به یقین ایمان به این دو اصل مهم در اعماق وجودشان نفوذ نکرده،و گرنه چگونه ممکن است متاعی به آن گرانبهایی را به این ثمن بخس و بهای ناچیز مبادله کنند؟به همین دلیل،در احادیث آمده است که ریا کاران در قیامت-که پرده ها کنار می رود و چهره واقعی هر کس آشکار می شود-به عنوان«یا کافر!یا فاجر!یا غادر!یا خاسر»! مخاطب می شوند و به آنها گفته می شود:«حبط عملک و بطل أجرک فلا خلاص لک الیوم فالتمس أجرک ممّن کنت تعمل له»،اعمالت نابود شد و اجر و پاداشت از میان رفت و هیچ راه نجاتی امروز برای تو باقی نمانده است.

برو و پاداشت را از کسی که اعمالت را برای او انجام دادی بگیر. (1)

بی شک این گروه-مانند سایر گروه های چهارگانه-تنها در عصر مولا علی علیه السّلام وجود نداشتند،بلکه همیشه و در هر جامعه ای بوده و هستند و خطر آنها بر دین و دنیای مردم از همه گروه ها بیشتر است.

به همین دلیل پیروان حق باید بدقّت مراقب آنها باشند و در دام آنان نیفتند.

خوشبختانه بسیاری از آنها عملا خود را رسوا می کنند و هنگامی که بر سر دو راهی دین و دنیا قرار می گیرند،با یک چرخش سریع به راه دنیا می روند و از دین خدا دور می شوند و رضای خلق را با سخط و خشم خالق خریداری می کنند تا از دنیای آنان بهره ای گیرند.افکار آنها منحط و همّتشان کوتاه و روحشان آلوده و درونشان زشت و پلید و همیشه گرفتار دوگانگی شخصیت و نفاق هستند. در ادامه این بحث امام به سراغ گروه چهارم-که همان«پارسایان دروغین و زاهدان ریایی»هستند-می رود و

ص: 273


1- 1) وسایل الشیعه،جلد 1،صفحه 51.

می فرماید:

«گروه دیگر،کسانی هستند که حقارت و ناتوانی و نداشتن وسیله کافی،آنان را از رسیدن به جاه و مقام باز داشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است(در حالی که از دیگر فاسدان و مفسدان چیزی کم ندارند،ولی هرگز به این ناتوانی و ضعف درونی اعتراف نمی کنند،بلکه)خود را به زیور قناعت آراسته و به لباس زاهدان در آمده اند،در حالی که در هیچ زمان نه به هنگام شب و نه روز در سلک پارسایان راستین نبوده اند، «و منهم من أقعده عن طلب الملک ضؤولة (1)نفسه،و انقطاع سببه فقصرته الحال علی حاله،فتحلّی باسم القناعة،و تزیّن بلباس أهل الزّهادة،و لیس من ذلک فی مراح (2)و لا مغدی (3)» .

و به تعبیر دیگر،آنها افراد بی کفایت و ضعیفی هستند که بر ناتوانی و بی کفایتی خود پرده زهد و قناعت می افکنند و نقطه ضعف خود را به صورت نقطه قوّت نشان می دهند،در حالی که بویی از پارسایی و قناعت نبرده و در باطن،دنیا پرستانی شکست خورده اند.

البتّه این گروه بر دو قسمند:گاه برای فریب مردم و سرپوش گذاشتن بر ضعفهای خود به چنین لباسی در می آیند و گاه حتّی خود را نیز فریب می دهند و کم کم،باور می کنند که پارسا و زاهدند،نه ضعیف و ناتوان.

واژه مراح و مغدی به گفته بسیاری از ارباب لغت و مفسران نهج البلاغه،اسم مکان است و به معنای«محل استقرار چارپایان در شب و صبح»است،ولی بعضی آن دو را،اسم زمان می دانند و به«زمان رفت و آمد شبانه و روزانه»تفسیر کرده اند.و در هر صورت،انتخاب این واژه ها برای بیان حال آنان اشاره لطیفی به حماقت و

ص: 274


1- 1) ضوؤله به معنای«ضعف و ناتوانی»است.
2- 2) «مراح»از ماده«روح»به معنای زمان و یا مکان رفت و آمد شبانه است.
3- 3) «مغدی»از ماده«غدو»به معنای«زمان و مکانی است که صبحگاهان چارپایان از آن بیرون می روند»و بعضی نیز گفته اند که«مغدی»به معنای«مکان حیوانات در روز»در مقابل«مراح»که بستر شبانه آنها است، می باشد.

ابلهی آنان است که ضعف ها را در نظر خود و دیگران قوّت و قدرت نشان می دهند و دنیا پرستی را در چهره زهد و پارسایی ظاهر می کنند.

در این که فرق میان گروه چهارم و نخست از یک سو و گروه چهارم و سوم از سوی دیگر چیست؟گفت و گو است.آنچه مناسب تر به نظر می رسد،این است که گروه نخست،دنیا پرستانی هستند که به خاطر ضعف و ناتوانی و بی کفایتی در گوشه ای خزیده و به سراغ مال و جاه و مقامی نمی روند،ولی اصرار ندارند که این ضعف و ناتوانی را به صورت نقطه قوّتی نشان دهند،در حالی که گروه چهارم،از این ضعف و ناتوانی خود برای کسب و جاهت در جامعه بهره گیری کرده و آن را نوعی قناعت و زهد می شمرند و ملک آزادگی و کنج قناعت را گنجی می دانند که برای سلاطین با شمشیر میسّر نیست.

و امّا تفاوت گروه چهارم با گروه سوم،این است که گروه سوم از طریق ریا کاری خود را به مقاماتی می رسانند و با استفاده از تزویر به مقاصد نامشروعشان می رسند.

به تعبیر دیگر،آنچه را ظالمان زور مدار از حطام دنیا،با ظلم و زور به چنگ می آورند،اینها از طریق ریا کاری و فریب مردم به دست می آورند.

دین خود را به دنیا می فروشند و متاع دنیا را به بهای دین فروشی به چنگ می آورند،در حالی که گروه چهارم،به جاه و مقامی نایل نمی شوند!امّا همین اندازه دل خوش کرده اند که مردم آنها را قانع و زاهد می پندارند.

البته گروه نخست و چهارم،هر دو در این مشترکند که اگر می دانی برای ظلم و فساد پیدا کنند از دو گروه دیگر،چیزی کم ندارند.

نکته: این چهار گروه خطرناک در هر جامعه ای وجود دارند

امام علیه السّلام در بیان چهار گروه اجتماعی در بالا،بحق داد سخن داده و پیروان راستین ولایت را از خطرات بزرگی که از ناحیه این چهار گروه(فاسدان بی کفایت،

ص: 275

ظالمان زور مدار،دنیا پرستان ریا کار و زاهدان دروغین)متوجه آنها و جامعه بشری می شود آگاه ساخته است و نشانه های هر یک را بر شمرده و ویژگیهای روحی و جسمانی آنان را ذکر فرموده تا با این علامات آنها را بشناسند و در دام آنان گرفتار نشوند.

این چهار گروه،از نظر تباهی درون و فساد عقیده و دلبستگی به دنیا و جاه و مقام،مشترکند.و اختلاف آنها در دامها و در فراهم بودن اسباب و مقدمات نیل به این مقصود است.

به تعبیری دیگر،این چهار گروه را به دو دسته می توان تقسیم کرد:یک دسته به مقاصد نامشروعشان می رسند،با این تفاوت که جمعی با زور و گروهی با تزویر و ریا کاری.

ولی دسته دوم،به مقصودشان،از زخارف دنیا نائل نمی شوند،با این تفاوت که گروهی،این ناکامی را در چهره زهد و قناعت نشان می دهند و دسته ای دیگر، اقدامی در این زمینه ندارند.

اگر تاریخ را بدقّت بررسی کنیم،می بینیم که در هر عصر و زمانی این چهار گروه بوده و هستند،هر چند با پیشرفت جامعه بشری شگردهای آنها پیچیده تر و دامها فریبنده تر و نقشه هایشان مرموزتر می شود.

با نهایت تأسّف جوامع اسلامی امروز نیز از این حکم مستثنا نیستند و در آتش تباهی این چهار گروه می سوزند و ناآگاهان در دامهایشان دست و پا می زنند و فریاد می کشند.

اگر پیروان حق سخنان امام علیه السّلام را در این فراز،دقیقا به خاطر بسپارند و در جلسات خود به تحلیل دقیق آن بپردازند و آگاهیهای لازم را به افراد پاکدل جامعه بدهند و برای افشا کردن توطئه های این چهار گروه تلاش تبلیغاتی مستمری داشته باشند،به یقین از خطر آنها به مقدار زیاد کاسته خواهد شد.

ص: 276

بخش سوم

اشاره

و بقی رجال غضّ أبصارهم ذکر المرجع و أراق دموعهم خوف المحشر،فهم بین شرید نادّ،و خائف مقموع و ساکت مکعوم وداع مخلص و ثکلان موجع قد أخملتهم التّقیّة و شملتهم الذّلّة فهم فی بحر أجاج أفواههم ضامزة،و قلوبهم قرحة،قد وعظوا حتّی ملّوا و قهروا حتّی ذلّوا،و قتلوا حتّی قلّوا.

ترجمه

(در این میان)گروهی باقی مانده اند که یاد قیامت،چشمهایشان را فرو افکنده و ترس دادگاه محشر اشکهایشان را جاری ساخته است.آنان(به خاطر حق گویی و حق جویی)یا از جامعه رانده و آواره شده اند و یا ترسان به گوشه تنهایی خزیده و یا خاموشند و مهر سکوت،بر دهان زده اند(چرا که گوش شنوا و دل بیداری که حق را درک کند نمی یابند)یا مخلصانه(به امید تأثیر در بعضی از دل ها)به سوی خدا دعوت می کنند و یا با چشمی گریان و دلی پر درد(به صحنه های پر فسادی که قادر بر تغییر آن نیستند)می نگرند.تقیّه آنان را منزوی ساخته و به فراموشی سپرده،(به خاطر نبودن یار و یاور)ناتوانی و ذلّت وجودشان را فرا گرفته است.آنها به کسانی می مانند که در دریای نمک فرو رفته اند(که هر گونه حرکتی برای آنها سبب سوزش بیشتر است).دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است.آن قدر نصیحت کرده اند که خسته شده اند و به قدری تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و آن قدر(در میدان مبارزه)کشته داده اند که به کمی گراییده اند.

ص: 277

شرح و تفسیر

گروه پنجم-مردان خدا

امام علیه السّلام بعد از ذکر گروههای چهارگانه دنیا پرست و گنهکار پیشین،به سراغ گروه پنجمی می رود که اولیاء اللّه و جنود حق و مردان خدا و جمعیّت ممتازند که در جوامعی که گروههای چهارگانه پیشین،زمام امور را به دست گرفته اند و همه جا در صحنه حضور دارند،از متن جامعه کنار زده شده و ناشناخته مانده اند.

حضرت به خاطر عظمت مقام آنان از آنها تعبیر به«رجال»می کند در حالی که از گروههای چهارگانه پیشین،تعبیر به«ناس»شده بود و در حقیقت،این گروه پنجم هستند که امام علیه السّلام آنها را محور یک جامعه الهی پیشرفته می داند و یاران خود را تشویق می کند که در زمره آنان باشند.حضرت در توصیف آنها نخست می گوید:

«(در این میان)گروهی باقی مانده اند که یاد قیامت،چشمهایشان را فرو افکنده و ترس از دادگاه محشر اشکشان را جاری ساخته است، و بقی رجال غضّ أبصارهم ذکر المرجع و أراق دموعهم خوف المحشر ».

تعبیر به«غضّ أبصارهم»،به معنای«فرو بستن چشم»نیست،بلکه «فرو افکندن و برگیری نگاه»است،حالتی که به هنگام دیدن پاره ای از مظاهر وحشتناک به انسان دست می دهد،به گونه ای که حاضر نیست به منظره خوفناک نگاه کند.

به این ترتیب،نخستین توصیف آنها احساس مسئولیت در برابر خداوند و دادگاه قیامت است،احساسی بسیار نیرومند که دل را به لرزه در می آورد و اشکها را جاری می سازد.

براستی برای کسانی که ایمانی قوی به آن روز و به آن دادگاه داشته باشند چیزی از آن وحشتناک تر نیست،روزی که پرده ها کنار می رود و سرائر،آشکار می شود و تمام اعمال عمر انسان،در حضور تمام مردم،حسابرسی می گردد.

ص: 278

بعضی از شارحان نهج البلاغه، (1)معتقدند که«مرجع»در جمله بالا،به معنای قبر،و«محشر»به معنای«قیامت»است،ولی با توجه به این که در تعبیرات قرآنی هر دو واژه به معنای قیامت آمده،به نظر می رسد که این تفاوت،تنها برای عدم تکرار لفظ است و نه تفاوت در معنا.

در واقع،تعبیرات فوق،از این آیه شریفه اقتباس شده است که «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» -مردانی که هیچ تجارت و معامله ای آنان را از یاد خدا و بر پا داشتن نماز و ادای زکات غافل نمی کند،آنها از روزی می ترسند که در آن دل ها و چشم ها زیر و رو می شود (2).» حضرت سپس به سرنوشت متفاوت این گروه در جوامعی که آن چهار گروه دنیا پرست در آن حاکمند،پرداخته و می فرماید:هر یک از آنها به یکی از این پنج سرنوشت گرفتار می شوند:

«آنان(به خاطر حق گویی و حق جویی)یا از جامعه رانده و آواره شده اند و یا ترسان به گوشه تنهایی خزیده و یا خاموشند و مهر سکوت،بر دهان زده اند(چرا که گوش شنوا و دل بیداری که سخنان آنان را درک کند و به دعوتشان لبیک بگوید، نمی یابند).یا مخلصانه(به امید تأثیر در بعضی از دل ها)،به سوی خدا دعوت می کنند و یا با چشمی گریان و دلی پر درد،(به صحنه های پر فسادی که قادر بر تغییر آن نیستند)می نگرند، «فهم بین شرید (3)نادّ، (4)و خائف مقموع (5)و ساکت مکعوم (6)وداع مخلص و ثکلان (7)موجع» .

ص: 279


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،ذیل جمله مورد بحث.
2- 2) سوره نور،آیه 37.
3- 3) «شرید»از ماده«شرد»در اصل،به معنای«فرار کردن شتر»است.و سپس به تمام کسانی که به هر دلیل،از قومی فرار کرده اند،اطلاق شده است.
4- 4) «نادّ»از مادّه«ندّ»،به معنای«فرار کردن به تنهایی»است.
5- 5) «مقموع»از ماده«قمع»به معنای«مقهور و مغلوب»است و گاه به معنای«ریشه کن کردن»نیز آمده است.
6- 6) «مکعوم»از مادّه«کعم»،در اصل به معنای«بستن دهان شتر»آمده سپس توسعه یافته و به هر کسی که دهانش را به دلیلی ببندند،مکعوم گفته اند.
7- 7) «ثکلان»از مادّه«ثکل»،در اصل،به معنای«از دست دادن عزیزان»است و چون در چنین حالی انسان عزادار می شود،ثکلان به معنای«شخص گریان و عزادار»آمده است.

با توجه به این که«شرید»به معنای«فراری و آواره»و«نادّ»از ماده«ندّ»به معنای«فرار کردن از جماعت و روی آوردن به وحدت و انفراد»آمده است (1)جملات بالا،اشاره به این است که آنان،حتّی در تبعید و آوارگی هم با یکدیگر نیستند،بلکه هر یک را در گوشه ای پرتاپ می کنند،چرا که دنیا پرستان از اجتماع آنان سخت بیمناکند.

و تعبیر به«خائف مقموع»با توجه به این که«مقموع»از مادّه«قمع»به معنای «قهر و غلبه و یا ریشه کن کردن»است،اشاره به این است که دنیا پرستان حاکم،تنها به تهدید آنان را قناعت نمی کنند،بلکه سعی دارند دائما آنها را در فشار قرار داده،یا ریشه کن کنند.

و تعبیر به«ساکت مکعوم»،با توجه به این که«مکعوم»از مادّه«کعم»(بر وزن کعب)به معنای«بستن دهان شتر»است،اشاره به این است که زور مداران ستمگر، هرگز قانع به خاموش بودن این گروه نیستند،بلکه سعی دارند دهان آنها را ببندند و مهر بر آن نهند.

تعبیر به«داع مخلص»اشاره به این است که دعوت از مردم،به خاطر رسیدن به جاه و مقام و ثروت و قدرت نیست،بلکه انگیزه ای جز رضای خدا ندارند.

احتمال دیگری نیز در تفسیر این جمله گفته شده است و آن این است که منظور از«داع مخلص»دعا کننده ای است که از سر اخلاص رو به درگاه خدا آورده و برای بهبود حال جامعه پیوسته دعا می کند.

بالأخره تعبیر به«ثکلان موجع»با توجه به این که«ثکلان»به معنای«انسان مصیبت زده»و«موجع»به معنای«صاحب درد»است،اشاره به این است که آنها تنها در ظاهر گریان نیستند،بلکه از درون می سوزند و درد می کشند.

حضرت سپس به بیان اوصاف دیگری از این گروه پرداخته و با عباراتی کوتاه و پر معنا و تأسّف برانگیز،وضع آنان را در چنین اجتماعی شرح می دهد و می فرماید:

ص: 280


1- 1) شرح نهج البلاغه محمد عبده و شرح علامه خویی و شرح ابن ابی الحدید ذیل جمله مورد بحث.

«تقیّه،آنان را منزوی ساخته و به فراموشی سپرده، «قد أخملتهم (1)التّقیّة» .

گر چه آنها مبارز و مجاهد هستند،ولی آنجا که فریاد کشیدن اثری جز از میان رفتن نیروها ندارد،چاره ای جز پناه بردن به تقیّه نیست،تقیّه ای که سرانجام آنها را به انزوا می کشاند و در نظر دشمنان افرادی ترسو و در چشم دوستان افرادی بی عرضه و کم ارزش نشانشان می دهد،در حالی که مبارزه آنها به عنوان انجام وظیفه است و هم تقیّه آنها در آن شرایط خاص.

حضرت سپس می فرماید:«(به خاطر نبودن یار و یاور ناتوانی و ذلّت وجودشان) را فرا گرفته، و شملتهم الذّلّة ».

آنها در پیشگاه خدا و در درون جانشان عزیزند،ولی اجتماع که ارزش ها در آن وارونه شده آنان را به ضعف و ذلّت محکوم کرده است.

حضرت آن گاه حال آنها را چنین مجسّم می کند:«آنها به کسانی می مانند که در دریای نمک فرو رفته و گرفتار شده اند،(که هر گونه حرکتی برای آنها سبب سوزش بیشتر و ناراحتی شدیدتر می گردد)، (فهم فی بحر اجاج) (2).

بدیهی است کسی که در چنین دریایی غوطه ور است تمام وجودش می سوزد و هر گاه تشنه شود آبی پیدا نمی کند که بنوشد،پس درون و برون،هر دو می سوزد حال اولیای خدا و مردان صالحی که در جوامع مملوّ از فساد که ظالمان زورگو بر آن حکومت می کنند،گرفتار می شوند همین است،چرا که یار و یاوری برای قیام کردن و فریاد کشیدن نمی یابند! حضرت در ادامه این سخن می افزاید:«دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است، أفواههم ضامزة، (3)و قلوبهم قرحة. » افراد بی تفاوت در چنین جوامعی نگران نیستند،بلکه تنها نگران منافع شخصی خود می باشند،ولی مجاهدان و پاکان و صالحان که دهانشان به اجبار بسته شده،

ص: 281


1- 1) «أخمل»از مادّه«خمل»،به معنای«ضعف و پنهان شدن و فراموش گشتن»است.
2- 2) «اجاج»از مادّه«اجج»،به معنای تلخ و شور شدن است.
3- 3) «ضامزة»از مادّه«ضمز»به معنای«سکوت و خودداری کردن از کلام»است.

پیوسته از درون می سوزند و دل هایشان مملوّ از جراحات است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،جمله «قلوبهم قرحة» را اشاره به خوف خدا دانسته اند (1)در حالی که قرینه کلام نشان می دهد که این جراحات قلبی و روحی، به خاطر فسادی است که قادر به نابودی آن نیستند.

ممکن است در اینجا کسانی گمان برند که این ناتوانی و ضعف و سکوت و تقیّه نتیجه کارهای خودشان است که به موقع قیام نکردند و فریاد نکشیدند،لذا امام علیه السّلام در ذیل این سخن،با چند جمله این اشتباه را به طور کامل برطرف می سازد.او می فرماید:«آنها(در میدان نصیحت و اندرز)آن قدر نصیحت کرده اند که خسته شده اند و آن قدر تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و(در میدان نبرد)آن قدر کشته داده اند که به کمی گراییده اند، قد وعظوا حتّی ملّوا و قهروا حتّی ذلّوا، و قتلوا حتّی قلّوا. » آری آنها جهاد را در تمام شاخه هایش تجربه کرده اند از دل فریاد کشیده اند،با بیان منطقی اندرز داده اند و در مبارزه مسلّحانه قربانی ها تقدیم کرده اند تا آنجا که بسیاری از نفرات خود را از دست داده اند،چرا که یار و یاوری نداشته و توازن قوا، در میان آنها و دشمن به هیچ وجه برقرار نبوده است.

تا آنجا که امید پیروزی داشته اند و احتمال ریشه کن کردن فساد می داده اند جنگیده اند و سپس برای حفظ باقی مانده اندک به تقیّه پناه برده اند جمله «قتلوا حتّی قلّوا» به این معنا نیست که همه آنها کشته شده اند تا کم گشته اند،بلکه به این معنا است که گروهی از آنها شهید گشته و گروه اندکی باقی مانده اند.به اصطلاح این جمله از قبیل اسناد اوصاف جزء به کلّ است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که تقسیم بندی این گروه ها مربوط به کدام زمان است،در حالی که امام علیه السّلام با قدرت و قوّت بر جامعه خود حکومت می کرد؟

ص: 282


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم و شرح نهج البلاغه،علامه خویی و فی ظلال محمد جواد مغنیه،ذیل عبارت مورد بحث.

پاسخ این سؤال با مطالعه تاریخ عصر آن حضرت روشن می شود و در کلمات آن بزرگوار نیز آمده است که فساد اجتماعی آن قدر بالا گرفته که شعاع حکومت امام علیه السّلام عملا،به کوفه و اطراف آن محدود شده بود و در مناطق دیگری مانند شام و مصر و...فاسدان شرور و ظالمان بی ایمان دست به دست هم داده بودند و صالحان را از صحنه اجتماع بیرون رانده بودند.

ص: 283

ص: 284

بخش چهارم

اشاره

فلتکن الدّنیا فی أعینکم أصغر من حثالة القرظ و قراضة الجلم و اتّعظوا بمن کان قبلکم،قبل أن یتّعظ بکم من بعدکم،و ارفضوها ذمیمة،فإنّها قد رفضت من کان أشغف بها منکم.

ترجمه

باید دنیا در چشم شما کم ارزشتر از تفاله برگ هایی باشد که با آن دبّاغی می کنند (که بسیار بدبو و متعفّن و بی ارزش است)یا(بی بهاتر از)بقایای قیچی شده پشم حیوانات باشد(که بر زمین می ریزد و کسی به آن اعتنا ندارد).و از کسانی که پیش از شما بودند پند گیرید،قبل از آن که آیندگان از شما پند گیرند و این دنیای پست و نکوهیده را رها کنید زیرا کسانی را که از شما شیفته تر نسبت به آن بودند رها ساخت (و به عاشقان خود کمترین وفایی نکرد).

شرح و تفسیر
از کسانی که پیش از شما بودند پند گیرید!

در این بخش از خطبه-که آخرین بخش خطبه است-امام علیه السّلام در جمله های کوتاه و بسیار پر معنا به عنوان یک نتیجه گیری نهایی،بعد از ذکر گروه های پنجگانه بالا مردم را به زهد در دنیا که سرچشمه اصلی و کلید حقیقی سعادت انسان است- دعوت می کند و در واقع بر این امر تأکید می نهد که تمام بدبختی هایی که دامان گروه های چهارگانه فوق را گرفته و می گیرد،از دنیا پرستی و دلبستگی بی حساب به دنیا،حاصل می شود.

ص: 285

حضرت در جمله نخست می فرماید:باید دنیا در چشم شما کم ارزش تر از تفاله برگ هایی باشد که با آن دباغی می کنند(که بسیار بد بو و متعفّن و بی ارزش است).یا بی ارزش تر از بقایای قیچی شده پشم حیوانات باشد(که بر زمین می ریزد و کسی به آن اعتنایی ندارد)، فلتکن الدّنیا فی أعینکم أصغر من حثالة (1)القرظ و قراضة (2)الجلم (3).

تشبیهات فوق،بسیار حساب شده و جالب است،قرظ،(بر وزن مرض)به معنای«برگ درختان سلم»که از آن،برای دباغی کردن پوست ها استفاده می کردند تا پوست را محکم و قابل استفاده بیشتر کنند-است.بدیهی است تفاله هائی که بعد از استفاده به دور می ریختند،بسیار آلوده و بدبو و نفرت انگیز بود و نیز هنگامی که پشم حیوانات را قیچی می کنند قطعات کوچکی از اطراف آن بر زمین می ریزد که به درد هیچ کاری نمی خورد.

بنا بر این در تشبیه نخست،نفرت انگیز بودن و در تشبیه دوم،بی ارزش بودن، نهفته شده است،و امام علیه السّلام می فرماید باید دنیا در نظر شما از اینها هم کم ارزش تر باشد،همان دنیایی که عشق به اموال آن قارون های طغیانگر و عشق به مقامات آن، ظالمان بیدادگر را به وجود می آورد و حبّ آن،رأس کل خطیئه است و این گویاترین تعبیری است که در این زمینه دیده می شود،این از یک سو.

از سوی دیگر،در دومین جمله به زود گذر بودن دنیا و مواهب دنیا اشاره کرده می فرماید:«از کسانی که پیش از شما می زیسته اند پند گیرید،قبل از آن که آیندگان از شما پند گیرند! (و اتّعظوا بمن کان قبلکم قبل أن یتّعظ بکم من بعدکم) .

آنها جمع کردند و اندوختند و گذاشتند و رفتند.قصرهای ویران شده آنها و ملک به تاراج رفته و تخت سرنگون شده و قدرت بر باد رفته آنان که بقایایش در گوشه و

ص: 286


1- 1) «حثاله»(بر وزن تفاله)در اصل به معنای«اشیای بد و بی ارزش»آمده به همین دلیل به تفاله های روغن و مانند آن که بی ارزش و دور ریختنی است،حثاله گفته می شود.
2- 2) «قراضه»از مادّه«قرض»به معنای«چیدن چیزی»است و قراضه به قطعات کوچکی که به اصطلاح از دم قیچی می ریزد گفته می شود،و اطلاق مقراض بر قیچی نیز از همین جهت است.
3- 3) «جلم»(بر وزن قلم)به معنای«قیچی»است.

کنار جهان در برابر چشمان شما است،درس عبرت است و اگر از این درس بهره لازم را نگیرید همین سرنوشت دامان شما را می گیرد و زندگی شما درس عبرتی برای آنان می گردد.

قرآن مجید بارها و بارها،مردم را به عبرت گرفتن از سرنوشت پیشینیان دعوت فرموده،و آن را یکی از بهترین درس های بیدار کننده برای مردم هر عصر و هر زمان به شمار می آورد.در باره فرعون و فرعونیان تعبیرات تکان دهنده ای دارد که آنها را برای بیدار شدن بنی اسرائیل بیان می کند،می فرماید:

«کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» (1)،چه بسیار باغ ها و چشمه ها که از خود به جای گذاشتند و زراعت ها و قصرهای زیبا و گران قیمت و نعمت های فراوان دیگری که در آن غرق بودند.آری این گونه بود ماجرای آنان و ما اینها را میراث برای اقوام دیگری ساختیم،نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین(و نه اهل زمین و آسمان)و نه(به هنگام رسیدن لحظه سرنوشت)به آنها مهلتی داده شد.

ولی با نهایت تأسف،بنی اسرائیل هم از این درس های بزرگ عبرتی نگرفتند و سرنوشت آنان درس دیگری برای اقوام دیگر شد.

حضرت در سومین جمله از بی وفایی دنیا سخن می گوید و می فرماید:«این دنیای پست و نکوهیده را رها کنید!زیرا کسانی را که از شما شیفته تر نسبت به آن بودند،رها ساخت(و به عاشقان و دلدادگان و دلبستگان خود کمترین وفایی نکرد و حرمت آنها را نگاه نداشت)، و ارفضوها ذمیمة،فإنّها قد رفضت من کان أشغف (2)بها منکم.

ص: 287


1- 1) سوره دخان،آیات 25-29.
2- 2) «أشغف»در اصل،از شغاف به معنای«گره بالای قلب یا پوسته نازک روی قلب»است که به منزله غلافی تمام آن را در بر گرفته.این مادّه در مورد عشق های سوزانی که تمام قلب را در بر می گیرد و در اعماق آن نفوذ می کند به کار می رود.

به این ترتیب،این معلّم بزرگ اخلاق و انسانیت در این سه جمله از بی ارزش بودن و ناپایداری و بی وفایی دنیا سخن گفته و موقعیّت آن را به خوبی روشن ساخته است.

بدیهی است که منظور از دنیا در تمام این کلمات،همان مواهب مادّی است که در مسیر خودکامگی و عصیان و طغیان و ظلم و بیدادگری و هوسرانی و بی بند و باری به کار گرفته می شود،نه آن مال و ثروت و مقامی که ابزاری است برای وصول به اهداف معنوی و اسبابی است برای اطاعت و بندگی خدا.

«چیست دنیا؟از خدا غافل شدن نی طلا و نقره و فرزند و زن»

کلام سیّد رضی

مرحوم سید رضی،در پایان این خطبه می گوید:بعضی از ناآگاهان این خطبه را به معاویه نسبت داده اند،ولی بی تردید این خطبه از سخنان امیر مؤمنان علیه السّلام(و هماهنگ با روح بلند او و سایر سخنان فصیح و بلیغ و بیدارگر آن حضرت)است.

طلا کجا و خاک کجا؟ آب گوارا و شیرین کجا و آب شور و تلخ کجا؟ دلیل بر این مطلب،سخن عمرو بن بحر،جاحظ است که ماهر در ادب و نقّاد بصیر سخن می باشد. او این خطبه را در کتاب البیان و التبیین آورده و گفته است که آن را به معاویه نسبت داده اند و آن گاه خود او در این باره سخن رانده و گفته،که این خطبه به سخن امام علیه السّلام و به روش او در تقسیم مردم شبیه تر است،و او است که به بیان حال مردم،از غلبه،ذلّت،تقیّه و ترس،واردتر است. او گفته:«تا کنون چه موقع دیده ایم که معاویه در یکی از سخنانش،مسیر زهد پیش گیرد و راه و رسم بندگان خدا را انتخاب کند؟!»

ص: 288

نکته: دنیا از دیدگاه اولیاء اللّه

آنچه در خطبه بالا در باره گروه های پنجگانه ای که در عصر و زمان آن حضرت وجود داشتند(دنیادوستان وامانده،ظالمان خود کامه،دین به دنیا فروشان ریا کار، زاهدان دروغین و مردان خدا)همان گونه که گفتیم،منحصر به عصر و زمان آن بزرگوار نبوده و نیست و در بسیاری از جوامع امروز و دیروز نیز همانند آنها یافت می شود و همیشه مشکلات جوامع بشری از همان چهار گروه نخستین بوده که در طول تاریخ،درد و رنج بسیار آفریدند و خونهای بسیار ریختند و حقّ مظلومان را پایمال کردند،فساد را گسترش دادند و طرفداران حق را تا آنجا که در توان داشتند منزوی ساختند.ولی دنیا هرگز به آنها وفا نکرد و به زودی طومار زندگی آنها پیچیده شد و همه چیز را رها کردند و رفتند و زندگانی آنها درس عبرتی برای بازماندگان شد.

تعبیراتی که امام علیه السّلام برای هر یک از گروه های پنجگانه و علائم و نشانه های آنها ذکر می کند،بسیار دقیق و مو شکافانه است و راهنمای خوبی برای شناخت هر یک از آنها است.

از آنجا که سرچشمه جنایات و خلاف کاری های گروه های چهار گانه نخست، عشق و دلباختگی نسبت به دنیا است،حضرت در پایان خطبه با چند جمله مؤثّر، روح دنیا پرستی را در دل ها می کشد.نخست دنیا را چنان بی ارزش قلمداد می کند که حتّی آن را از تفاله های گندیده برگ های سلم-که به هنگام دباغی پوست حیوانات به کار می رود-بی ارزشتر می شمرد،سپس به ناپایداری دنیا و سرعت تحوّل آن اشاره کرده،تاریخ پیشینیان و ویرانه های باز مانده از آنان را به عنوان یک سند روشن ارائه می فرماید،و سرانجام از بی وفایی دنیا سخن می گوید تا دلدادگانش باخبر شوند که در آنجا خبری نیست.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که از کنار لاشه حیوان گندیده ای که در یک طرف

ص: 289

جاده افتاده بود گذشت و اشاره ای به آن کرد و فرمود:

اترون هذه هنیة علی أهلها؟فو اللّه!الدّنیا أهون علی اللّه من هذه علی أهلها،آیا می بینید که این لاشه چقدر نزد صاحبانش بی ارزش است؟به خدا سوگند!که دنیا نزد خداوند از بی ارزشی این نزد دنیا گرایان بی ارزش تر است.

حضرت،سپس در ادامه این حدیث به چند نکته مهم اشاره فرمود و چنین گفت:

«الدّنیا دار من لا دار له و مال من لا مال له و لها یجمع من لا عقل له و شهواتها یطلب من لا فهم له و علیها یعادی من لا علم له و علیها یحسد من لا فقه له و لها یسعی من لا یقین له، دنیا خانه کسی است که(در واقع)خانه ای ندارد و مال کسی است که مالی ندارد.تنها کسانی که عقل ندارند،به جمع آوری دنیا می پردازند و آنها که شعوری ندارند،به شهوترانی در آن رو می آورند و تنها کسانی که آگاهی ندارند به خاطر دنیا به ستیز بر می خیزند و فقط کسانی که فهم ندارند به خاطر آن به دیگران حسد می ورزند و کسانی که ایمان و یقین کافی ندارند،پیوسته برای آن تلاش می کنند». (1)

در حدیث دیگری آمده است که حضرت مسیح در حال مکاشفه دنیا را به صورت پیرزن بی دندانی دید که بر او از هر گونه زینتی وجود داشت،پرسید:

«تا کنون چند همسر اختیار کرده ای؟»گفت:«از شماره خارج است.»حضرت مسیح پرسید:همه آنها مردند یا تو را طلاق دادند؟گفت:«نه،همه را کشتم».

حضرت عیسی فرمود:«بدا به حال همسران باقیمانده ات!چگونه از همسران پیشین تو درس عبرت نمی گیرند!» (2)

ص: 290


1- 1) بحار الانوار،جلد 70 صفحه 122.
2- 2) منهاج البراعه،جلد 4،صفحه 58،بحار الانوار،جلد صفحه 14،328.

خطبۀ سی و سوم: در شرایطی که یاران خود را برای خاموش کردن آتش فتنۀ طلحه و زبیر در بصره بسیج کرده بود

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

عند خروجه لقتال أهل البصرة

(1)

،و فیها حکمة مبعث الرسل،ثم یذکر فضله و یذم الخارجین.

قال عبد اللّه بن عباس:دخلت علی امیر المؤمنین علیه السّلام بذی قار و هو یخصف (2)نعله فقال لی:«ما قیمة هذا النعل؟».فقلت:«لا قیمة لها!»فقال علیه السّلام:و اللّه!لهی أحبّ

ص: 291


1- 1) سیّد رضی،این خطبه را در دو جای نهج البلاغه،آورده:یکی در اینجا و دیگری در خطبه 104 و در آنجا چنین می گوید که گزیده ای از این خطبه،قبلا آمده است،(اشاره به همین خطبه 33 است)ولی چون این روایت را متفاوت با روایت پیشین دیدم که نسبت به آن کم و زیادی دارد،لازم دیدم بار دیگر به سراغ آن بروم. نویسنده مصادر نهج البلاغه می گوید:از اینجا روشن می شود که سید رضی تا چه حد،در نقل کلمات امیر مؤمنان علی علیه السّلام احتیاط می کرده و حتی دو روایت مشابه را در هم ادغام نمی کرده(این سیره سید رضی بوده و در سایر موارد نیز نهایت دقّت و امانت را در نقل کلمات مولا رعایت کرده است.) سپس می افزاید:از روایت مفید رحمه اللّه در ارشاد چنین بر می آید که امام علیه السّلام این خطبه را در«ربذه»ایراد فرموده.گروهی از زوّار بیت اللّه در آنجا توقف کرده بودند و هنگامی که از حضور امام علیه السّلام در آن سرزمین باخبر شدند،اجتماع کردند تا سخنان حضرتش را بشنوند در حالی که امام علیه السّلام هنوز از خیمه بیرون نیامده بود. ابن عباس می گوید وارد خیمه شدم،دیدم امام علیه السّلام کفشی را وصله می زند.عرض کردم:«نیاز ما به اصلاح امورمان بیشتر و مهم تر از این کاری است که الان به آن مشغول هستید.»امام علیه السّلام پاسخی به من نداد تا از دوختن کفش فراغت حاصل کرد،در این حال لنگه کفش وصله خورده را در کنار لنگه دیگر گذاشت،فرمود: «ابن عباس!اینها را قیمت بگزار!».عرض کردم:«قیمتی ندارد.».فرمود:«هر چه هست،بگو!»عرض کردم: «کم تر از یک درهم.»فرمود:«به خدا سوگند!اینها در نظر من محبوب تر است از حکومت بر شما،مگر این که حقّی را بر پا دارم یا باطلی را دفع کنم.»عرض کردم:زوّار خانه خدا جمع شده اند تا سخنان شما را بشنوند.اجازه می دهید که من برای آنها سخنی بگویم،اگر خوب باشد به حساب شما و اگر بد باشد به حساب من باشد؟فرمود:«نه خودم برای آنها سخن می گویم.»سپس بیرون آمد و این خطبه را برای آنها ایراد فرمود.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحات 421 و 422).به هر حال به گفته مستدرک و مدارک نهج البلاغه،شیخ مفید این خطبه را در کتاب ارشاد آورده است. (مستدرک،صفحه 242).
2- 2) «یخصف»از مادّه«خصف»به معنای«وصله زدن یا چسباندن قطعات چیزی به هم»است.

الیّ من إمرتکم (1)الاّ أن أقیم حقا أو أدفع باطلا.ثم خرج فخطب النّاس فقال:

این خطبه را علی علیه السّلام به هنگام خروج برای جنگ با اهل بصره،ایراد فرمود و در آن فلسفه بعثت انبیا آمده و سپس فضایل خویش را بر شمرده و کسانی را که بر ضدّ او قیام کردند،نکوهیده است.

ابن عباس می گوید:در ذی قار(شهر یا منزلی در نزدیکی بصره)بر علی علیه السّلام وارد شدم امام در حالی که مشغول وصله کردن کفش خود بود رو به من کرد و فرمود:

«ارزش این کفش چه قدر است؟»گفتم:«بهایی ندارد(بسیار کم ارزش است)».

فرمود:«به خدا سوگند!همین کفش بی ارزش،برای من،از حکومت بر شما بهتر است».مگر این که با این حکومت حقّی را به پا دارم یا باطلی را دفع کنم(مبادا گمان کنی قیام من برای دفع طغیانگران بصره،به خاطر تحکیم پایه های حکومت بر شما بوده است.)سپس امام علیه السّلام(از خیمه)بیرون آمد و مردم را مخاطب ساخته فرمود...

خطبه در یک نگاه

حضرت این خطبه را در شرایطی که یاران خود را برای خاموش کردن آتش فتنه طلحه و زبیر در بصره بسیج کرده بود،ایراد کرده است.

امام علیه السّلام از یک سو قبل از ایراد خطبه آن جمله های تاریخی و فراموش نشدنی را به ابن عباس می گوید،جمله هایی که از روح بلند امام علیه السّلام و مقام والا و بی نظیر او در عرفان و معرفة اللّه حکایت می کند،حضرت می گوید که حکومت بر شما از این کفش فرسوده و وصله خورده من نیز کم ارزش تر است،اگر به حساب عشق و علاقه به مقام و حکومت باشد،امّا اگر برای اقامه حق و ابطال باطل و سوق دادن جامعه به سوی سعادت و کمال بوده باشد،هدف مطلوب و دوست داشتنی من است.

و سپس افکار مردم را همراه خودش به عصر جاهلیت و زمان قیام

ص: 292


1- 1) «إمرة»(بر وزن فطره)به معنای«حکومت»است.

پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می برد و تلویحا اشاره می کند که مردم بار دیگر ارزشهای جاهلی را زنده کرده اند و من باید همان مسیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را برای خاموش کردن فتنه ها و در هم پیچیدن افکار جاهلی سیر کنم و حق را از درون باطل خارج سازم.

در بخش دیگری از این خطبه به سرزنش گروهی از قریش که سردمداران جنگ جمل بودند پرداخته و روشن می سازد که انگیزه این آتش افروزان جنگ جز حسد و کینه توزی و دنیا پرستی نبوده است.

ص: 293

ص: 294

بخش اوّل

اشاره

إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا و لا یدّعی نبوّة فساق النّاس حتّی بوّأهم محلّتهم و بلّغهم منجاتهم فاستقامت قناتهم و اطمأنّت صفاتهم.أما و اللّه إن کنت لفی ساقتها حتّی تولّت بحذافیرها ما عجزت و لا جبنت و إنّ مسیری هذا لمثلها،فلأنقبنّ الباطل حتّی یخرج الحقّ من جنبه.

ترجمه

خداوند،محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هنگامی مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانی نمی خواند و ادّعای نبوّتی نداشت(از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانی،محروم)او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگاری و نجات رساند.نیزه های آنها صاف و(در مسیر صحیح)پابرجا،و جای پای آنها محکم شد(قدرتشان تثبیت گشت و دشمن در برابر آنها تسلیم شد.) به خدا سوگند!من در دنبال این لشکر بودم و آنها را به پیشروی وا می داشتم تا گروه طرفداران باطل،به طور کامل عقب نشینی کردند(و حق ظاهر و پیروز گشت).

من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم و هم اکنون مسیر من(در حرکت به سوی جنگ جمل)نیز به سوی همان هدف است.به خدا سوگند! من پرده باطل را می شکافم!تا حق از پهلوی آن خارج گردد.

ص: 295

شرح و تفسیر
من پردۀ باطل را می شکافم!

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه-چنان که گفته شد-به عصر بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ظهور انقلاب اسلامی در جزیرة العرب اشاره می کند و نشان می دهد که مردم در عصر جاهلیت در چه شرایطی می زیستند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را به چه افتخار و سعادتی رسانید،می فرماید:

خداوند محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هنگامی مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانی نمی خواند و ادّعای نبوّتی نداشت(همه آنها از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانی،محروم و در گرداب شرک و کفر غوطه ور بودند)، (إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا و لا یدّعی نبوّة) .

بعضی از مفسران معروف نهج البلاغه در اینجا این سؤال را مطرح کرده اند که چگونه می توان گفت که احدی از عرب نه کتاب آسمانی داشت و نه پیرو پیامبری از پیامبران خدا بود،در حالی که می دانیم که جمعیت قابل ملاحظه ای از یهود و گروهی از مسیحیان در آن سرزمین می زیستند و کتابی به نام تورات و انجیل در میان آنان بود؟سپس در جواب این سؤال اشاره به تحریف تورات و انجیل کرده اند.

بنا بر این کتابی که در میان آنها بود،کتاب راستین نبود و نیز پیروی آنان از حضرت موسی و مسیح،دروغین بود.آنها آن گاه به این آیه استدلال کرده اند که می فرماید:

«قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسی نُوراً وَ هُدیً لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً» ، «بگو:چه کسی کتابی را که موسی آورد،نازل کرد،کتابی که نور و هدایت برای مردم بود؟(امّا شما یهود)آن را به صورت پراکنده ای در آوردید،قسمتی را(که به سود شما است)آشکار می سازید و بسیاری را(که بر خلاف هوای نفسانی شما است)پنهان می دارید؟ (1)»

ص: 296


1- 1) سوره انعام،آیه 91.

این احتمال را نیز داده اند که منظور عرب،در اینجا اکثریت آنها است که مشرک و بت پرست بودند.

پاسخ سومی که به این سؤال می توان داد این است که یهود جزو ساکنان بومی جزیرة العرب نبودند،بلکه طبق آنچه در تواریخ معروف آمده است،هنگامی که بشارت های ظهور پیامبر اسلام را در کتب خود خواندند و احساس کردند وقت ظهور نزدیک شده،به آنجا آمدند که شاهد ظهور آن بزرگوار باشند،هر چند بعدا از ترس این که منافع شان به خطر افتد،راه نفاق و عداوت را پوییدند.مسیحیان نیز، احتمالا مهاجران و در عین حال،بسیار در اقلیت بودند.

به هر حال،امام علیه السّلام در این سخن به دور ماندن اقوام جاهلی از سرچشمه وحی و نبوت اشاره می کند و همین یک نکته نشان می دهد که تا چه حدّ آنها در گرداب شرک غوطه ور بودند و در شعله های آتش فساد می سوختند.

حضرت سپس روشن می سازد که آنها در پرتو انوار وحی و نبوت و طلوع آفتاب عالمتاب اسلام،به کجا رسیده اند.می فرماید:«او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگاری و نجات رسانید»، (فساق النّاس حتّی بوّأهم محلّتهم و بلّغهم منجاتهم) (1).

نه تنها آنها را از شرک و کفر و انحرافات عقیدتی رهایی بخشید و فساد اخلاق و ظلم و بی عدالتی را از میان آنان برچید،بلکه قوّت و قدرت و حکومت و تمدن درخشانی را برای آنها نیز فراهم ساخت، و لذا حضرت در ادامه سخن می افزاید:

«نیزه های آنها صاف و(در مسیر صحیح)پابرجا و جای پای آنها محکم شد، (فاستقامت قناتهم (2)و اطمأنّت صفاتهم (3)) .

ص: 297


1- 1) «بوّأ»از مادّه«بوء»در اصل به معنای صاف بودن مکان است،در مقابل«نبوه»که به معنای بلندی و ناهمواری است.در جمله مورد بحث،این کلمه به معنای«صاف و منظم کردن محل استقرار»است.
2- 2) «قنات»از مادّه«قنو»در اصل به معنای«شاخه درخت»است و نیزه را به خاطر شباهتش به شاخه درختان،«قنات»می گویند و نیز به کاریزهایی که برای استفاده از آب حفر می کنند،به خاطر مسیر صاف و مستقیم شان،قنات می گویند.
3- 3) «صفات»،سنگ صاف و بزرگ و محکم و گسترده است.

و به این ترتیب هم به پیروزی معنوی دست یافتند و هم به قدرت و نعمت های مادّی و اینها همه از برکت قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نزول قرآن مجید بود.

تعبیر به«محلّتهم»اشاره به جایگاه شایسته ای است که می باید انسان با فضیلت، به آن برسد و تعبیر به«منجاتهم»اشاره به نقطه نجاتی است که هیچ گونه جای خوف و وحشت در آن نیست و نجات و رستگاری را تضمین می کند.

و تعبیر به«استقامت قناتهم»با توجه به این که،«استقامت»به معنای راستی و پابرجایی،و«قناة»به معنای«نیزه»است،اشاره به قوّت و قدرت و پیروزی و غلبه بر دشمنان است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،استقامت را در اینجا،اشاره به صاف بودن نیزه ها که کنایه ای است از انتظام امور و نظم حکومت و دولت و جامعه و قوّت و قدرت، دانسته اند،ولی با توجه به این که نیزه معمولا راست و مستقیم است و اگر کج شود می شکند و قابل راست کردن نیست(زیرا آن را از چوب می ساختند نه از فلزات) ممکن است این تعبیر اشاره به آرامش و اطمینان خاطر باشد،چرا که سربازان در هنگام آرامش پای نیزه های خود را در زمین فرو می کردند و به صورت صاف و مستقیم باقی می ماند و این نشان می داد که آنها از حمله دشمن در امانند و خیالشان راحت است.

تعبیر به «اطمأنّت صفاتهم» با توجه به این که«صفات»به معنای سنگ صاف و بزرگ و محکم است،اشاره به این نکته است که در پرتو ظهور اسلام و قیام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جایگاه آنها محکم و مطمئن و جای پایشان در زندگی فردی و اجتماعی مستقر و ثابت گردید.در بیابان هایی که عرب رفت و آمد داشت،غالبا شن هائی نرم و متحرک بود و عبور از آنها،حتّی ایستادن روی آنها،خالی از لغزش و اضطراب و اشکال نبود،ولی هنگامی که روی سنگ های بزرگ و محکم و صاف قرار می گرفتند،هم نشست و برخاستشان آسان بود و هم راه رفتنشان.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:به خدا سوگند!من به دنبال این

ص: 298

لشکر بودم و آنها را به پیشروی وا می داشتم تا گروه طرفداران باطل،به طور کامل عقب نشینی کردند(و حق ظاهر و پیروز گشت)، (أما و اللّه إن کنت لفی ساقتها (1)حتّی تولّت بحذافیرها) (2).

در مواردی که لشکریان تازه کارند و یا دشمن نیرومند و قوی است و احتمال عقب نشینی در آنان می رود،فرمانده لشکر،بعضی از معاونان شجاع و آگاه خود را در دنبال لشکر قرار می دهد که آنها را تشویق به پیشروی و حرکت به سوی جلو کنند و از عقب نشینی احتمالی آنها جلوگیری کنند،در واقع لشکرهای مهم مانند یک ناقه سواری است که در گذرگاه های سخت،باید یک نفر زمام آنها را در دست بگیرد و دیگری از پشت سر به جلو براند تا از آن گذرگاه مشکل به سلامت بگذرد.گویا سخن امام در اینجا،اشاره به همین نکته باشد که پیامبر این وظیفه را بر عهده من گذارده بود که لشکر تازه کار اسلام را در برابر انبوه مشکلات و خطراتی که در پیش دارند به جلو برانم.یا این که اشاره به این است که من و پیامبر،هر دو در پشت سر این لشکر قرار داشتیم و آنها را به پیش می راندیم(به قرینه جمله«فساق النّاس») در هر حال همه اینها اشاره دارد به عصر قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نقش بسیار مهمی که علی علیه السّلام در پیروزی لشکر اسلام بر کفر داشت.

و حضرت برای این که اثبات کند که وظیفه خود را به خوبی انجام داد، می فرماید:«من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم. (ما عجزت و لا جبنت) .» بدیهی است که عقب نشینی یا به خاطر عجز و ناتوانی است و یا ترس و

ص: 299


1- 1) «ساقه»از مادّه«سوق»جمع«سائق»به معنای«راننده و پیش برنده»است.در اصل،«سوقه»بوده، سپس بر اساس قواعد اعلال ساق شده است.
2- 2) «حذافیر»جمع«حذفور»(بر وزن مزدور)به معنای«جانب و شریف و جمع زیاد»است و در اینجا، حذافیر،به معنای تمام جوانب مطلب آمده است.ضمنا توجه داشته باشید که ضمیر در«ساقتها»ظاهرا به جماعت مردم عصر جاهلیت بر می گردد که اسلام را برگزیدند و ضمیر در«تولّت»و«حذافیرها»ممکن است به دشمنان اسلام باز گردد که با پیروزی اسلام همگی پشت کردند و عقب نشستند.و نیز ممکن است به مردم عصر جاهلیت برگردد که به اسلام روی آوردند و نسبت به آنچه در گذشته داشتند رویگردان شدند.

وحشت در عین داشتن قدرت،و هنگامی که امام می فرماید:«نه عاجز و ناتوان شدم و نه ترسیدم»،اشاره به این می کند که هیچ یک از عوامل ضعف و ناتوانی در من نبود.

سپس حضرت این مقدمه را به ذی المقدّمه ای که هدف نهایی امام را تشکیل می دهد،مربوط می سازد و می فرماید:«هم اکنون مسیر من(در حرکت به سوی میدان جنگ جمل)نیز به سوی همان هدف است، (و إنّ مسیری هذا لمثلها) .

آری،امام در این بیان اشاره به یک نکته مهم می کند و آن این که امّت اسلامی در آن زمان برگشت به سوی افکار و برنامه ها و سنن جاهلی را شروع کرده بود و هر روز از مسیر پیغمبر و اسلام و قرآن فاصله بیشتری می گرفت که یک نمونه آن،حرکت ظالمانه آتش افروزان جنگ جمل برای کسب قدرت،همراه با شکستن بیعت و ریختن خون مسلمانان است.

امام می خواست این عقب گرد به سوی جاهلیت را در هم بشکند و باز،رسالت تاریخی خود را در حمایت از انقلاب اسلام،تجدید کند.

به همین دلیل در دنباله این سخن می افزاید:به خدا سوگند!من باطل را می شکافم تا حق از پهلوی آن خارج گردد. (فلأنقبنّ (1)الباطل حتّی یخرج الحقّ من جنبه) .

با توجه به این که«أنقبنّ»از مادّه«نقب»به معنای«سوراخ کردن و شکافتن و گشودن چیزی»است،این تعبیر اشاره به این حقیقت دارد که تا پرده های باطل شکافته نشود،حق ظهور و بروز نمی کند.

به تعبیر دیگر،باطل همیشه سعی دارد تا پوششی بر روی حق بیفکند و آن را مخفی و مکتوم سازد.

ص: 300


1- 1) «أنقبنّ»از مادّه«نقب»به معنای«سوراخ کردن و شکافتن و گشودن»آمده است.و«نقب»را به کانال های زیر زمینی اطلاق می کنند،به خاطر آن که زمین را می شکافند و پیش می روند.و بحث و تنقیب به سخنانی گفته می شود که مطالب را می شکافد و حقایق را آشکار می سازد.و نقیب به کسی می گویند که در باره گروهی بررسی می کند و از حال آنها آگاه است.و نقاب صورت را از این جهت نقاب می گویند که معمولا در وسط آن جایی برای دیدن باز بوده است.

هنگامی که پرده های باطل شکافته شد،نور حق و جلوه واقعیّت،برای همگان آشکار می گردد.

این تعبیر ممکن است که اشاره به نکته دیگری نیز باشد و آن این که اساس جهان بر حق است و در باطن هر موجودی حق نهفته شده است،به ویژه در فطرت هر انسانی نور حق قرار گرفته است،ولی باطل امر عارضی است که چهره حق را می پوشاند.

هرگاه این امر عارضی کنار رود،چهره حق از درون اشیا ظاهر می شود و هرگاه تعلیمات گمراه کننده از میان برداشته شود،نور فطرت انسانی پرتو افکن می گردد.

همان گونه که در آغاز خطبه گفته شد،محتوای این خطبه با تعبیراتی که مختصری با تعبیرات این خطبه متفاوت است،در خطبه 104 نیز آمده است،در آنجا می فرماید:

(و أیم اللّه!لأبقرنّ الباطل حتّی أخرج الحقّ من خاصرته،) به خدا سوگند!من،(پرده)باطل را می شکافم،تا حق را از پهلوی آن بیرون کشم.

نکته ها
1-«ذی قار»کجاست؟

همان گونه که در تفسیر خطبه نیز اشاره شد،ذی قار،محلّی بوده بین بصره و کوفه که قبل از اسلام،میان عرب و سپاه ساسانی،جنگی در آنجا بروز کرد و سپاه ساسانی عقب نشینی کردند و اعراب پیروز شدند. (1)

بعضی می گویند که وجه نامگذاری آن به ذی قار به خاطر چاهی بوده که آب آن سیاه،مانند قیر بوده است. (2)

ابن عباس می گوید:هنگامی که در رکاب علی علیه السّلام به ذی قار رسیدیم و توقف کردیم،به امام عرض کردم:«از کوفه افراد کمی به یاری شما شتافتند.»امام فرمود:

ص: 301


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 1،صفحات 482-489.
2- 2) معارج نهج البلاغه،صفحه 122.

«6560 نفر بدون کم و زیاد به یاری ام خواهند آمد.»ابن عباس می گوید:«من از تعیین دقیق آنها تعجب کردم و با خود گفتم که حتما آنان را شماره خواهم کرد.» پانزده روز در ذی قار توقف کردیم تا این که صدای شیهه اسب ها و استرها بلند شد و لشکر کوفه فرا رسیدند.من آنها را دقیقا شمردم،دیدم درست همان تعدادی هستند که امام فرمود.گفتم:اللّه اکبر،صدق اللّه و رسوله.

این تعبیر ابن عباس،ممکن است اشاره به این باشد که علی علیه السّلام این مسائل را دقیقا از پیامبر شنیده بود و بر اساس آن،پیشگویی می فرمود.

ابن ابی الحدید،بعد از ذکر این نکته می افزاید:هنگامی که اهل کوفه بر علی علیه السّلام وارد شدند،بر آن حضرت سلام کردند و گفتند:شکر خدا را،ای امیر مؤمنان!که ما را به یاری تو اختصاص داد و با نصرت تو گرامی داشت.ما دعوت تو را از دل و جان پذیرفتیم،هر دستوری داری بفرما!» امام علیه السّلام نیز از احساسات آنها تقدیر و تمجید فرمود و دستور داد برای فرونشاندن آتش فتنه به سوی بصره حرکت کنند. (1)

2-جاهلیت عرب

هر قدر در باره عظمت اسلام،به خاطر ظهورش در میان یک گروه بسیار عقب افتاده و متعصّب و لجوج سخن گفته شود،باز هم کم است.مردم عصر جاهلیت، انحرافات بسیار و صفات منفی فراوانی داشتند،ولی بد نیست در اینجا تنها به یکی از آنها یعنی تعصّب و لجاجت فوق العاده و نفوذ ناپذیری در برابر افکار و سخنان دیگران اشاره کنیم.

یکی از محقّقان مسیحی،معتقد به ارتباط میان این تعصّب جاهلی و آب و هوای منطقه حجاز است و می گوید:«طبیعت منطقه خشک بود و طبیعت مردمش نیز خشک و انعطاف ناپذیر.و نفوذ در آنها به وسیله پیامبر اسلام اعجاز بزرگی بود.

ص: 302


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 187-188(با کمی تلخیص).

اگر این جمله را به این سخن اضافه کنیم که جهل و نادانی و دوری از علم و دانش و پایین بودن سطح فکر و فرهنگ و آلوده بودن به انواع خرافات،عوامل مهمّ دیگری برای تعصّب و لجاجت و نفوذ ناپذیری است،تصدیق خواهیم کرد که هدایت چنین مردمی چه معجزه بزرگی بوده است! قرآن مجید پر است از آیاتی که حکایت از لجاجت شدید آنها می کند تا آنجا که در ذیل آیات شریفه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» ، (1)تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد...و آیه، «وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً» (2)، (به خاطر بیاور)زمانی را که گفتند:«پروردگارا!اگر این،حق است و از طرف تو است،بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر یا عذابی دردناک برای ما بفرست.» شأن نزول هایی نقل شده که حکایت از عمق تعصّب آنان می کند،به اندازه ای که حتّی حاضر بودند در مسیر لجاجت خویش،جان خود را نیز از دست بدهند.

براستی نفوذ در میان چنین جمعیّتی و هدایت و تربیت آنها،از معجزات بزرگ است!این همان چیزی است که در خطبه بالا به آن اشاره شده است،هر چند با نهایت تأسف بعد از رحلت پیامبر اسلام در فاصله نه چندان زیادی،بازماندگان اقوام جاهلیت در پست های کلیدی حکومت اسلامی جای گرفتند و بسیاری از زحمات گرامی پیامبر اسلام را بر باد دادند و علی علیه السّلام مطابق آنچه در خطبه بالا آمده،تلاش فراوانی برای باز گرداندن مردم به مسیر اصلی عصر پیامبر انجام داد.

3-حدیث خاصف النّعل

در آغاز این خطبه تعبیر«یخصف نعله»-آن حضرت،کفش خود را وصله می زد-ما را به یاد حدیث«خاصف النّعل»در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می اندازد که از فضایل معروف امیر مؤمنان علی علیه السّلام است.در سنن ترمذی آمده است که روزی،

ص: 303


1- 1) سوره معارج،آیه 1.
2- 2) سوره انفال،آیه 32.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشرکان قریش را مخاطب ساخت و فرمود:

«لتنتهنّ او لیبعثنّ اللّه علیکم من یضرب رقابکم بالسّیف علی الدّین قد امتحن اللّه قلبه علی الإیمان،یا از عقاید و کارهای خلاف خود دست بردارید یا خداوند کسی را بر می انگیزد که با شمشیر،به خاطر دفاع از اسلام،گردن شما را می زند،کسی که خداوند قلب او را بر ایمان آزموده(و مملوّ از ایمان به خودش ساخته است).» حاضران سؤال کردند:«آن شخص کیست؟».ابو بکر پرسید:«آن شخص کیست؟».عمر پرسید:«آن شخص کیست؟» پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«هو خاصف النّعل،او کسی است که مشغول وصله کردن کفش است.»این در حالی بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نعلین خود را به علی علیه السّلام داده بود تا آن را وصله کند....

ترمذی سپس از ابو عیسی نقل می کند که این حدیث حدیث صحیحی است. (1)

بدیهی است کار علی علیه السّلام هم در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هم در زمان خلافتش، به خاطر نشان دادن نهایت تواضع در برابر مردم و بی اعتنایی به دنیا و الگو قرار دادن برای ساده زیستن است.

ص: 304


1- 1) صحیح ترمذی،جلد 5،صفحه 634،(چاپ دار احیاء التراث العربی).در کتاب ینابیع المودّة،نیز این حدیث،مطابق نقل ترمذی آمده است:(ینابیع المودّة،صفحه 59). این حدیث در کتب بزرگان شیعه نیز آمده است،از جمله در بحار الانوار،جلد 32،صفحه 300،و احقاق الحق،جلد 6،صفحه 425.

بخش دوم

اشاره

ما لی و لقریش؟و اللّه!لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین و إنّی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم!و اللّه!ما تنقم منّا قریش الاّ أنّ اللّه اختارنا علیهم،فأدخلناهم فی حیّزنا،فکانوا کما قال الأوّل:

أدمت لعمری شربک المحض صابحا و أکلک بالزّبد المقشّرة البجرا

و نحن وهبناک العلاء و لم تکن علیّا و حطنا حولک الجرد و السّمرا

ترجمه

قریش از من چه می خواهد؟به خدا سوگند!هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که منحرف شده اند باز با آنها می جنگم(تا به راه خدا برگردند).من همان کسی هستم که دیروز(در غزوات اسلامی)در برابر آنان بودم،همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم،(همان بازوی مرد افکن و همان شمشیر ذو الفقار در اختیار من است).به خدا سوگند!قریش از ما انتقام نمی گیرد،جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده است،ولی(با این حال)ما آنها را در زمره خویش داخل کردیم،امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است:

-«به جان خودم سوگند،هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدی و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره

ص: 305

گرفتی.

-و ما به تو عظمت بخشیدیم،در حالی که بزرگ نبودی!و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسداری دادیم(و نگهداریت کردیم،ولی تو قدر این نعمت را نشناختی.)»

شرح و تفسیر
قریش از من چه می خواهد؟!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به روابط خود با قریش در گذشته و حال می پردازد،زیرا این خطبه در آستانه جنگ جمل ایراد شده و می دانیم که آتش افروزان جنگ جمل طلحه و زبیر و افراد دیگری از کینه توزان قریش بوده اند،که آشکارا یا در پشت صحنه حرکت این جنگ را اداره می کردند.

به همین دلیل امام علیه السّلام به عنوان یک هشدار این سخنان را ایراد می کند،تا مردم از انگیزه های واقعی جنگ جمل آگاه شوند،نخست می فرماید:«قریش از من چه می خواهد؟» به خدا سوگند!هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که(بعد از قبول اسلام)منحرف شده اند باز با آنها می جنگم،(تا به راه خدا برگردند)، (ما لی و لقریش؟و اللّه!لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین) (1).

آری آنها در آغاز،مشرک بودند و با دعوت پیامبر و شمشیر علی علیه السّلام به اسلام پیوستند،ولی بعد از این رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خاطر جاه طلبی ها،تدریجا از حق، فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشین رسول خدا،علی علیه السّلام که خودشان نیز با او بیعت کرده بودند،به مقابله برخاستند.

«مفتون»از مادّه«فتن»به معنای«فریب و انحراف»و گاه به معنای«شرک و کفر» آمده است و ممکن است که در جمله مورد بحث نیز اشاره به انحراف آنها از اسلام

ص: 306


1- 1) «مفتونین»از مادّه«فتنه»در اصل به معنای امتحان و ابتلاء است،سپس به معنای عذاب و شکنجه و فریب و گمراهی نیز آمده است،و در اینجا به معنای اخیر است.

به سوی کفر باشد.

در روایاتی که از پیغمبر اکرم نقل شده،می خوانیم که آن حضرت به علی علیه السّلام فرمود:«یا علیّ!حربک حربی و سلمک سلمی،جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است» (1).

مطابق این بیان،کسانی که با آن حضرت در میدان های جنگ جمل و صفین و نهروان به مقابله برخاستند از اسلام بیرون رفتند،زیرا بی شک کسانی که با پیامبر به مقابله برخاستند کافر بودند.

در اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که اگر چنین است،می بایست لشکر پیروزمند علی علیه السّلام در جمل،مخالفان را به اسارت گرفته باشد و اموالشان جزء غنائم جنگی گردد،در حالی که امام هرگز با آنها این معامله را نکرد؟ در پاسخ گفته اند که امام حق داشت چنین کاری را بکند،ولی روی ملاحظاتی، از قبیل ملاحظه شرائط زمان و مکان،از این کار صرف نظر کرد.

اضافه بر این لزومی ندارد که همه کفّار احکامشان یکسان باشد و ممکن است این گروه از مسلمانان که بر امام زمانشان خروج می کنند و کافر می شوند،از حکم اسارت و گرفتن اموال شان به عنوان غنائم جنگی،مستثنا باشند.

در بعضی از روایات آمده است که مروان بن حکم می گوید:هنگامی که علی علیه السّلام ما را در بصره شکست داد،اموال مردم را به آنها باز گرداند.هر کس اقامه بیّنه و

ص: 307


1- 1) این روایت را ابن مغازلی شافعی،در کتاب مناقب امیر المؤمنین و ابن ابی الحدید،در شرح نهج البلاغه، و محقق کرکی،در نفحات اللاهوت آورده اند:احقاق الحق،جلد 6،صفحه 440.جالب توجه این که«ابن ابی الحدید»در شرح نامه 65 نهج البلاغه،می گوید:فرض کنیم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را به جانشینی خود-آن چنان که شیعه می گوید-تعیین نکرده باشد،ولی آیا معاویه و غیر او از صحابه نمی دانستند که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هزار بار در باره علی علیه السّلام فرمود:«انا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت،من با هر کسی که تو بجنگی در جنگم و با هر کس که صلح کنی در صلحم»،یا فرمود:«اللّهمّ!عاد من عاداه و وال من والاه،خداوند!آن کس که او را دشمن بدارد،دشمن بدار و آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار!»،و یا این که فرمود:«انت مع الحقّ و الحقّ معک،تو با حقی و حق با تو است.»و مانند این کلمات،آیا سزاوار نبود معاویه در این گونه کلمات پیامبر بیندیشد و از خدا بترسد؟(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،جلد 18،صفحه 24).

شاهدی می کرد،اموالش را به او می داد و هر کس اقامّه بیّنه و شاهدی نمی کرد،او را سوگند می داد.کسی عرض کرد:ای امیر مؤمنان!غنائم و اسیران را در میان ما تقسیم کن!امام،پاسخی نداد.هنگامی که اصرار کردند حضرت(بر آشفت)و فرمود:«أیّکم یأخذ أمّه فی سهمه،کدامیک از شما مادرش را(اشاره به عایشه است)در سهم خود می پذیرد»؟ (1)از بعضی از روایات نیز استفاده می شود که علی علیه السّلام اهل بصره را مشمول منّت و عفو خود قرار داده،همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با اهل مکّه بعد از فتح آن،چنین معامله ای کرد.

نیز استفاده می شود که او می خواست این مسأله به صورت یک سنّت در نیاید، زیرا،می دانست در آینده شیعیان او تحت فشار ظالمان قرار می گیرند و ممکن است که با آنان چنین معامله ای شود. (2)

به هر حال منظور امام از این سخن،این است که او نسبت به قریش هیچ گونه کینه و عداوت خاصّی ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دل های خود پاشیده اند،به خاطر آن است که امام،در میدان های نبرد حق و باطل،در آغاز اسلام در برابر آنها ایستاد و این چیزی جز اجرای فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نیز جز اجرای حکم حق نظری نداشت.

حضرت سپس در ادامه این سخن می افزاید:«اینها نباید فراموش کنند که من همان کسی هستم که دیروز(در غزوات اسلامی)با آنها(و در برابر آنان)بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم، (و انّی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم) ! همان بازوی مرد افکن و همان شمشیر برّان که ضربات آن را در جنگ های بدر و

ص: 308


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 11،باب 25،از ابواب جهاد العدوّ،حدیث 7.برای توضیح بیشتر به کتاب أنوار الفقاهه،کتاب(الخمس و الانفال)صفحه 70 مراجعه فرمائید.
2- 2) برای توضیح بیشتر و آگاهی از این گونه روایات،به انوار الفقاهه،(کتاب الخمس و الانفال)صفحه 75 به بعد مراجعه کنید.

احد و احزاب به آنان نشان دادم،امروز نیز در اختیار من است و این در واقع تهدید و پیام گویایی است برای آتش افروزان جنگ جمل.

گاه گفته شده است که این سخن در حق امثال معاویه و عمرو عاص(و مروان) صادق است که در جنگ های اسلامی در برابر پیامبر بودند،ولی در حقّ طلحه و زبیر که آتش افروزان اصلی جنگ جمل بودند،صادق نیست،زیرا آنها در این جنگها همراه پیامبر بودند.

این سؤال را چنین جواب داده اند که مراد امام شخص معیّنی نیست،ولی هدف،بیان این حقیقت است که در عصر رسول خدا،در راه حق به مبارزه با باطل می کوشید و بعد از رسول خدا نیز در همین راه گام برمی دارد(و می دانیم که قریش به صورت گروهی،در آن زمان،در صف نخست مخالفان بودند). (1)

اضافه بر این درست است که طلحه و زبیر در کنار پیامبر بودند،ولی بسیاری از لشکریان جمل و از جمله مروان از قریش بودند.

حضرت سپس به یکی دیگر از انگیزه های اصلی آتش افروزان جنگ جمل اشاره کرده،می فرماید:به خدا سوگند!قریش از ما انتقام نمی گیرد جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده و(بر آنان مقدّم داشته است)،ولی(با این حال ما) آنها را در زمره خویش داخل کردیم. و اللّه!ما تنقم منّا قریش الاّ أنّ اللّه اختارنا علیهم،فأدخلناهم فی حیّزنا ».

سپس می افزاید:«امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است که:به جان خودم سوگند!که هر صبح،از شیر خالص صاف نوشیدی.و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و(از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره گرفتی.)ما به تو عظمت بخشیدیم،در حالی که بزرگ نبودی!و در اطراف تو،با اسب و نیزه پاسداری دادیم(و نگهداری ات کردیم)،ولی تو قدر این نعمت را نشناختی،

ص: 309


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 223.

فکانوا کما قال الأوّل (1):

أدمت لعمری شربک المحض (2)صابحا و أکلک بالزّبد (3)المقشّرة (4)البجرا (5)

و نحن وهبناک العلاء و لم تکن علیّا و حطنا حولک الجرد (6)و السّمرا (7)

آری،آنها نسبت به ما شدیدا رشک بردند و حسد ورزیدند،ولی این خواست خدا بود که نبوّت و امامت را در میان ما قرار داد،با این حال ما مقابله به مثل نکردیم و به آنها بها دادیم و شخصیت و مقام بخشیدیم و از خطاهای شان در گذشتیم و در برابر دشمنان از آنها حفاظت کردیم،ولی آنها نه تنها قدر این نعمت های بزرگ را ندانستند،بلکه به روی ما شمشیر کشیدند و به مقابله و جنگ ناجوانمردانه برخاستند.

ما به مقتضای دستور الهی صله رحم با آنها رفتار کردیم و تا آنجا که ممکن بود محبّت کردیم،امّا آنها قطع رحم کردند و به منازعه برخاستند و آتش جنگ جمل را بر افروختند تا مسلمانان را در مقابل هم قرار دهند و خون های ناآگاهان و بیگناهان

ص: 310


1- 1) در این که تعبیر بالا،اوّل در مقابل«ثانی»است و اشاره به یکی از شعرای نخستین است یا«اول»بر وزن هبل-نام شاعر غیر معروفی است،در نسخه های نهج البلاغه و شرح های معروف آن،چیزی دیده نشد،هر چند احتمال نخست،مناسب تر به نظر می رسد.
2- 2) محض،به معنای شیر خالص است که هیچ گونه آب با آن مخلوط نشده باشد.سپس به هر چیز خالص اطلاق شده است.
3- 3) «زبد»از مادّه«زبد»در اصل به معنای تولّد یا خارج شدن چیزی از چیز دیگر است،به همین جهت به سرشیر و کره که از شیر گرفته می شود«زبد»اطلاق شده است.
4- 4) «مقشّرة»از مادّه«قشر»به معنای پوست گرفته شده است و«مقشّره»به خرمایی گفته می شود که هسته آن را گرفته بیرون آورده باشند.
5- 5) «بجر»(بر وزن برج)از مادّه«بجر»به معنای بیرون آمدن ناف است.سپس به معنی پر خوری آمده است و أبجر به فرد شکم گنده و حریص گفته می شود.
6- 6) «جرد»از مادّه«جرد»به معنای«پوست گرفتن و مجرد ساختن»است و«جرد»در محل کلام اشاره به اسب های جوان و کم مو است.
7- 7) «سمراء»از ماده«سمر»به معنای«شب بیداری»است و سامر به کسی می گویند که شب را برای شب نشینی یا پاسبانی و یا هدف دیگری بیدار می ماند.

را بریزند و ویرانی ها به بار آوردند.

قریش با این عمل خود،در واقع مانند هر حسود دیگری به حکمت خدا اعتراض دارند.

آنجا که می فرماید: «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» (1)،خدا آگاه تر است که رسالت و نبوّتش را در کجا و در چه خاندانی قرار دهد».

و نیز می فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» (2)،آنها نسبت به مردم، (اشاره به پیغمبر و خاندان او است)که از میان توده های مردم برخاستند،بر آن چه خدا از فضلش به آنها بخشیده است،حسد می ورزند،در حالی که ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت بخشیدیم و حکومت عظیمی به آنها دادیم.

و نیز می فرماید: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ، (3)بگو:بار الها!مالک حکومتها تویی،به هر کس بخواهی حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی می گیری،و هر کس را بخواهی عزّت می دهی و هر که را بخواهی خوار می کنی.تمام خوبی ها به دست تو است و تو بر هر چیزی قادری».

بدیهی است که اگر انسان به این اصول قرآنی ایمانی راسخ داشته باشد،هرگز نسبت به کسانی که خداوند بر طبق حکمتش،آنها را مشمول مقام نبوّت و امامت قرار داده،حسد نمی ورزد و حکمت خداوند را زیر سؤال نمی برد.

ص: 311


1- 1) سوره انعام،آیه 124.
2- 2) سوره نساء،آیه 54.
3- 3) سوره آل عمران،آیه 26.
نکته: حسد سرچشمه نابسامانی های اجتماعی

کمتر صفتی مانند حسد،در طول تاریخ سبب حوادث دردناک و مشکلات عظیم در جوامع بشری شده است.

بسیاری از مردم به خاطر کمی ظرفیّت و پایین بودن سطح فرهنگ و ضعف ایمان و عدم اعتماد به نفس،همین که می بینند موفقیّت چشمگیری نصیب یکی از دوستان و اقران و امثال آنها شده،آتش حسد در درونشان شعله ور می شود و به جای این که از موفقیّت او خوشحال شوند و آن را وسیله ای برای پیروزی خود و دیگران قرار دهند و از استعدادهای خلاّق او،به نفع همگان کمک بگیرند،برای در هم شکستن او قیام می کنند،گاه از طریق تهمت های ناروا،گاه تحقیر و مذمّت و گاه برای ایجاد مانع بر سر راه او تا آنجا که می توانند تلاش می کنند.

در مواردی که این مسأله حاد می شود خون محسود به وسیله حاسد ریخته می شود.فراموش نکنیم که نخستین خونی که در جهان بشریت ریخته شد،خون هابیل،فرزند آدم،به دست برادرش،قابیل بود که صرفا از حسد سرچشمه گرفت، چرا که قربانی برادر در پیشگاه خدا پذیرفته شده و قربانی او پذیرفته نشد.

همین مسأله بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و برادر به برادر یا فرزند به فرزند به وسیله پدر و یا به عکس کشته شده اند.

بسیاری از این حوادث دردناک صدر اسلام،مخصوصا حوادث عصر خلافت امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز ناشی از حسادت حسودان بود که در خطبه بالا،به آن اشاره شده است.

روایات ما مملو از بیان آثار سوء این رذیله اخلاقی است.در روایات حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است،همان گونه که در حدیثی از حضرت علی علیه السّلام می خوانیم:«اذا أمطر التّحاسد نبت التّفاسد،هنگامی که باران حسد(بر سرزمین دلها)ببارد،فساد و تباهی(در آن)می روید(و جوامع انسانی را به بدبختی و ویرانی

ص: 312

می کشاند) (1).» نکته مهمی که از این خطبه در این رابطه استفاده می شود،این است که کسانی که به خاطر نعمت الهی مورد حسد قرار می گیرند،نباید به مقابله به مثل برخیزند،بلکه تا آنجا که می توانند شکرانه نعمت را این قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند.

این سخن را با شعر یکی از شعرای عرب پایان می دهیم،آنجا که می گوید:

«اصبر علی حسد الحسود فانّ صبرک قاتله

النّار تأکل نفسها ان لم تجد ما تأکله (2)

در برابر حسد حسود شکیبایی کن!چرا که شکیبایی تو او را از بین می برد،زیرا آتش هنگامی که چیزی را برای سوزاندن پیدا نکند،خودش را می خورد و از بین می برد.

ص: 313


1- 1) غرر الحکم،شماره 5242.
2- 2) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 258.

ص: 314

خطبۀ سی و چهارم: این خطبه را برای بسیج مردم به سوی شامیان بعد از پایان کار خوارج در نهروان(و خاموش شدن فتنۀ آنان)ایراد کرد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی استنفار النّاس الی أهل الشّام بعد فراغه من أمر الخوارج

(1)

.و فیها یتأفّف بالنّاس،و ینصح لهم بطریق السّداد امام علیه السّلام این خطبه را برای بسیج مردم به سوی شامیان بعد از پایان کار خوارج در نهروان(و خاموش شدن فتنه آنان)ایراد کرد و در این خطبه(از سستی و کوتاهی مردم در امر جهاد با دشمن)سخت،اظهار ناراحتی می کند و آنان را به طریق صحیح و منطقی ارشاد می کند.

شأن ورود خطبه

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه را امام علیه السّلام بعد از پایان جنگ نهروان ایراد فرموده است.از ظاهر کلام ابن ابی الحدید استفاده می شود که امام خطبه را در همان سرزمین نهروان بیان فرمود،در حالی که از نصر بن مزاحم،نقل می کند که امام علیه السّلام خطبه مذکور را پس از بازگشت از نهروان و مشاهده سستی سپاهیان در آمادگی برای جنگ با شامیان،در کوفه،ایراد کرد. (2)

ص: 315


1- 1) این خطبه را طبری در تاریخ خود(جلد 6،صفحه 51)و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة(جلد 1، صفحه 150)و بلاذری در أنساب الاشراف(صفحه 380)به صورت مختصر آورده است.نیز مرحوم شیخ مفید،در امالی(مجلس 18)به طور مبسوطتر آورده از آنچه در نهج البلاغه آمده است روایت کرده(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 425).مرحوم علامه مجلسی،در بحار الانوار نیز این خطبه را از مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی آورده است.(بحار،جلد 74،صفحه 333).
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 192.

بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه نیز تصریح کرده اند که امام در نهروان اصرار فرمود که لشکر بدون فوت وقت،آماده حرکت به سوی شام شود تا بقیه مردم نیز به آنها ملحق شوند،زیرا می دانست اگر به کوفه بازگردند و لباس جنگ از تن در آورند، آماده کردن آنان،به این آسانی امکان پذیر نیست،ولی آنها به بهانه های مختلفی، مانند سردی هوا و وجود مجروحان و کافی نبودن سلاح های،جنگی از اطاعت فرمان امام سر باز زدند.

امام ناچار به کوفه آمد و به آنها تأکید کرد که خود را آماده جهاد با دشمن اصلی کنند،ولی(همان گونه که پیش بینی می شد)آنان تعلّل ورزیدند.اینجا بود که امام علیه السّلام با نهایت ناراحتی،این خطبه را ایراد کرد. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه سه موضوع مهم را تعقیب می کند:

1-بخش زیادی از این خطبه بر محور تأکید بر جهاد با دشمن و عواقب شوم ترک جهاد،دور می زند.امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که قسمت عمده آن را تشکیل می دهد-کوفیان را زیر رگبار ملامت های خود می گیرد و با تعبیرات تند و تکان دهنده،آنها را مورد سرزنش قرار می دهد.

این بعد از آن است که بارها از طریق ملایم و محبت آمیز و مستدل و منطقی،آنها را برای جهاد با دشمن بسیج کرده،ولی اثر نبخشیده است.لذا بناچار از آخرین دارو -که دارویی است بسیار تلخ و گزنده-کمک می گیرد.گاه آنها را به افراد دیوانه ای تشبیه می کند که درک و شعور خود را از دست داده و سود و زیان خویش را تشخیص نمی دهند.و گاه آنها را به شتران سرگردانی تشبیه می کند که در بیابان از ساربان خود فاصله گرفته اند و انضباط معمولی را به کلّی از دست داده و سپس با

ص: 316


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم بحرانی،جلد 2،صفحه 77،و شرح نهج البلاغه،علامه خوئی،جلد 4، صفحه 72.

هشدارهای شدید نسبت به دشمن بی رحم و خونخواری که در انتظار آنها است سعی در بسیج آنان می فرماید.

2-در بخش دیگری از این خطبه امام از عزم راسخ و اراده خود در پیکار با دشمن،سخن می گوید خواه گروه بسیاری با او حرکت کنند یا گروه کمتری.

3-در آخرین بخش خطبه از حقوق متقابل امام و امّت سخن می گوید.نخست به بیان حقوق امّت بر امام می پردازد و در چهار جمله کوتاه اصول آن را بیان می فرماید و سپس در چهار جمله پر معنای دیگر از حقّ امام بر امّت سخن می گوید.

گویی امام می خواهد تلخی سرزنش های نخستین این خطبه را با شیرینی سخنان پایانی بیامیزد و معجونی مناسب برای درمان درد سستی و تنبلی آنان فراهم آورد.

ص: 317

ص: 318

بخش اول

اشاره

أفّ لکم!لقد سئمت عتابکم!أرضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة عوضا؟و بالذّلّ من العزّ خلفا؟إذا دعوتکم إلی جهاد عدوّکم دارت أعینکم،کأنّکم من الموت فی غمرة و من الذّهول فی سکرة.یرتج علیکم حواری فتعمهون،و کأنّ قلوبکم مألوسة فأنتم لا تعقلون!ما أنتم لی بثقة سجیس اللّیالی،و ما أنتم برکن یمال بکم،و لا زوافر عزّ یفتقر إلیکم.

ترجمه

نفرین بر شما!از بس شما را سرزنش کردم خسته شدم!آیا زندگی پست دنیا را به جای حیات(سعادت بخش و جاویدان)آخرت پذیرفته اید؟و در برابر عزت و سربلندی،بدبختی و ذلّت را برگزیده اید؟هنگامی که شما را به سوی جهاد با دشمن فرا می خوانم،چشمانتان از ترس بی اختیار در حدقه ها دور می زند،گویی وحشت از مرگ،هوش را از سرتان برده و مانند مستانی از خود بی خود شده اید! سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمی رود(و در پیدا کردن راه صحیح زندگی) سرگردان گشته اید و گویی عقل های شما از دست رفته و چیزی درک نمی کنید!شما هرگز مورد اعتماد من نیستید و هیچ گاه تکیه گاه مطمئنّی نمی باشید تا(در برابر دشمنان خونخوار و حیله گر)بتوان بر شما اعتماد کرد و نه یاران قدرتمندی هستید که در نیازها بتوان رو به سوی شما آورد.

ص: 319

شرح و تفسیر
نفرین بر شما!چرا از شهادت می ترسید؟

در نخستین بخش این خطبه امام علیه السّلام در برابر خیره سری لشکر کوفه و بی توجّهی به خطراتی که تمام کشور اسلام را تهدید می کرد و آنها بی اعتنا از کنار آن می گذشتند،رگبار سرزنش ها و سخنان عتاب آلود خود را متوجه آنها می سازد،باشد که روح بی درد آنها تکان بخورد و بیدار شود و گامی مؤثّر در پیشگیری از خطر بردارد.

این در حالی بود که غارتگران شام پیوسته به مناطق مختلف کشور اسلام حمله می کردند و دست به خونریزی و غارتگری و جنایات دیگر می زدند تا از این طریق روحیه لشکر علی علیه السّلام را تضعیف کنند،سپس بر آنها ضرر وارد سازند.

لذا امام علیه السّلام می فرماید:«نفرین بر شما!از بس شما را سرزنش کردم،خسته شدم! (أفّ لکم (1)!لقد سئمت عتابکم) (2). » دلیل این خستگی روشن است،چرا که عتاب آن هم از شخص بزرگی مانند علی علیه السّلام باید تأثیر واضحی در تحریک عتاب شدگان و وادار ساختن آنها به تجدید

ص: 320


1- 1) «راغب»،در مفردات می گوید:«افّ»در اصل به معنای«هر چیز کثیف و آلوده»است،و به عنوان توهین و تحقیر نیز گفته می شود.مثلا می گویند«أففت بکذا»،یعنی آن چیز را آلوده شمرده و از آن اظهار نفرت کردم.بعضی گفته اند که«اف»در اصل به معنای«چرکی که در زیر ناخن جمع می شود»است.معنای دیگر نیز برای«اف»گفته اند،از جمله اظهار ناراحتی،سرزنش و بوی بد،و از آنجا که جمله«نفرین بر شما»، دلیل بر اظهار تنفّر و ناراحتی و ملامت و سرزنش است،معادل جمله«اف لکم»را در فارسی«نفرین بر شما»برگزیدیم. بعضی دیگر گفته اند که اصل این کلمه،از اینجا گرفته شده است که هرگاه،خاک یا خاکستر مختصری روی بدن یا لباس انسان می ریزد،انسان با فوت کردن آن را از خود دور می کند.صدایی که از دهان انسان،در این موقع بیرون می آید،چیزی شبیه«اوف»یا«اف»و بعدا در معنای«اظهار ناراحتی و تنفّر»مخصوصا از چیزهای کوچک،به کار رفته است. از جمع بندی آن چه در بالا ذکر شد و قرائن دیگر،چنین استفاده می شود که این کلمه در اصل«اسم صوت» بوده است.
2- 2) «سئمت»از ماده«سئم»،به معنای«ملالت»است که گاه با«من»متعدّی می شود و گاه بدون«من»گفته می شود:«سئمته»و«سئمت منه»،هر دو یک معنا دارد،بنا بر این«سئمت عتابکم»به معنای«سئمت من عتابکم است».

نظر و بازنگری در اعمال نادرستشان داشته باشد،امّا هنگامی که به خاطر شدّت غفلت و بی خبری مخاطبان اثر نگذارد و تکرار شود،بسیار خسته کننده است.

سپس می افزاید:آیا شما زندگی پست دنیا را به جای حیات(سعادت بخش و جاویدان)آخرت پذیرفته اید؟و در برابر عزّت و سربلندی،بدبختی و ذلّت را برگزیده اید؟ (أ رضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة عوضا؟و بالذّلّ من العزّ خلفا؟) این سکوت مرگبار و فرار شما از جهاد،نشان می دهد که از یک سو آخرت خود را تباه کرده اید که آن را با زندگی چند روزه دنیا معاوضه کردید.و از سوی دیگر دنیای خود را ویران ساخته اید،چرا که عزّت و سربلندی را با ذلّت مبادله کرده اید؟ در حالی که مرگ با عزّت بر زندگی توأم با ذلّت به مراتب شرف دارد.

این پیامی است که همیشه بزرگ مردان تاریخ بشریت و اولیاء اللّه به پیروان خود در تمام قرون و اعصار،ابلاغ کرده اند.علی علیه السّلام در جایی دیگر از همین نهج البلاغه می فرماید:«فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین،مرگ در زندگی توأم با شکست شما است و زندگی در مرگ همراه با پیروزی.» (1)و سالار شهیدان،در آن گفتار تاریخی خود،می فرماید:«ألا و انّ الدّعی بن الدّعی قدر کزنی بین اثنین بین السّلّة و الذّلّة و هیهات منّا الذّلّة،آگاه باشید که این مرد ناپاک و ناپاک زاده،مرا بر سر دو راهی قرار داده:یا در برابر شمشیر بایستم یا تن به ذلّت دهم!و هیهات که ما ذلّت را بپذیریم.(بی شک،ایستادگی و شهادت را از میان این دو بر می گزینیم)».

و در جای دیگر خطاب به لشکر کوفه می فرماید:«ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحرارا فی دنیاکم،اگر شما دین ندارید و از روز آخرت نمی ترسید،لا اقل در دنیای خود حرّ و آزاده باشید».

در واقع این جمله های امام علیه السّلام بمنزله دلیل بر خستگی آن حضرت از عتاب و

ص: 321


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 51.

سرزنش آنها است.

گویی آنها تصمیم گرفته بودند که ذلّت و حقارت و خشم پروردگار را بر عزّت و شرف و رضایت حق ترجیح دهند،و به همین دلیل سرزنش ها در آنها اثر نمی کرد، تا آنجا که امام علیه السّلام را از عتاب خسته کردند.

در جمله های بعد،حضرت انگشت روی ضعف های آنها می گذارد تا به خود آیند و آنها را برطرف سازند و ریشه های اصلی بدبختی خود را بسوزانند، می فرماید:هنگامی که شما را به سوی جهاد با دشمن فرا می خوانم،چشمانتان از ترس،بی اختیار در حدقه ها دور می زند،گویی وحشت از مرگ هوش را از سرتان برده و مانند مستانی از خود بی خود شده اید.سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمی رود،به همین دلیل(در پیدا کردن راه صحیح زندگی)سرگردان گشته اید! (إذا دعوتکم إلی جهاد عدوّکم دارت أعینکم،کأنّکم من الموت فی غمرة (1)و من الذّهول فی سکرة.یرتج علیکم حواری (2)فتعمهون (3)) .

جمله«یرتج علیکم حواری»با توجه به این که«حوار»به معنای«سخن گفتن مکرّر»است و«یرتج»از مادّه«ر ت ج»به معنای«بسته شدن»است،تاب دو معنا را دارد:نخست همان چیزی که در بالا گفته شد،یعنی سخنان مکرّر من در شما اثر نمی کند و گویی اصلا آن را درک نمی کنید،چرا که درهای فهم سخن به روی شما بسته شده است.

دیگر این که زبان شما در پاسخ من بسته می شود،چرا که پاسخی منطقی در برابر حرف های،من ندارید.

ص: 322


1- 1) غمرة،در اصل به معنای«پوشاندن و پنهان کردن چیزی»است بطوری که هیچ اثری از آن باقی نماند و در مواردی که غفلت و وحشت و سرگردانی،تمام فکر انسان را تحت تأثیر قرار می دهد،این تعبیر به کار برده می شود و از آنجا که لشکر کوفه از ترس مرگ،چنین حالتی را داشتند،این تعبیر را در باره آنان به کار برده است.
2- 2) «حوار»از ماده«حور»در اصل به معنای«بازگشت»است و لذا این تعبیر در مورد لقمه ای که گلوگیر شود،هنگامی که فرو برود،اطلاق می شود و به گفت و گوهایی که بین افراد،جریان دارد و رفت و آمدی در آن است«محاوره»می گویند و در خطبه بالا نیز به همین معنا به کار رفته است.
3- 3) «تعمهون»از ماده«عمه»به معنای«حیرت و سرگردانی»است.

به هر حال نتیجه هر دو معنا همان است که در جمله بعد آمده،یعنی سرگردانی آنها.

در تأکید همین سخن،اضافه می فرماید:«گویی عقل های شما از دست رفته و چیزی را درک نمی کنید»! (و کأنّ قلوبکم مألوسة (1)فأنتم لا تعقلون) .

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری از سخنان گذشته اش،می فرماید:«شما هرگز مورد اعتماد من نیستید».

« ما أنتم لی بثقة سجیس (2)اللّیالی» .

با توجه به این که«سجیس اللیالی»به معنای«تاریکی شبها»است،مفهوم جمله چنین می شود که تا شبها تاریکند،من به شما اعتماد نمی کنم و این کنایه از ابدیّت و همیشگی است،چرا که هرگز ظلمت از شب جدا نمی شود.

انتخاب تاریکی شب برای این تعبیر،با توجه به افکار و اعمال سیاه و ظلمانی کوفیان،نوعی رعایت مقتضای حال است که از فنون بلاغت محسوب می شود و در تأکید آن می فرماید:«و شما هیچ گاه تکیه گاه مطمئنّی نمی باشید،تا(در برابر دشمنان خونخوار و حیله گر)بتوان بر شما اعتماد کرد،» (و ما أنتم برکن یمال بکم) «و نه یاران قدرتمندی هستید که در نیازها بتوان رو به سوی شما آورد». (و لا زوافر (3)عزّ یفتقر إلیکم) .

به این ترتیب امام علیه السّلام با جمله های کوتاه و کوبنده اش،بی اعتمادی خود را نسبت به این گروه سست عنصر و بی اراده اظهار می دارد و نقاط ضعف آنها را با صراحت

ص: 323


1- 1) «مألوسة»از ماده«ألس»در اصل به معنای«از دست دادن عقل»است.و به همین مناسبت در خدعه و فریب و نیرنگ-که عقل طرف را می رباید-به کار می رود.
2- 2) «سجیس»از مادّه«سجس»به معنای«تغییر رنگ آب و کدورت آن»است.به همین مناسبت به تاریکی شب«سجیس اللّیالی»اطلاق شده و این تعبیر گاه کنایه از دوام و بقا است،مثل این که گفته شود«تا شب تاریک است و روز روشن،من به این کار ادامه می دهم»،یعنی همیشه این کار را ادامه می دهم،و خطبه بالا نیز همین معنا را می رساند.
3- 3) «زوافر»،جمع«زافرة»در اصل از مادّه«زفر»به معنای«نفس زدن شدید توأم با صدا»است،و به صدای آتش نیز زفیر گویند،زافرة به معنای«یاران و مددکاران و قوم و عشیره»به کار می رود،به خاطر این که بار سنگین کمک را به دوش می کشند و گویی،نفس زنان آن را به مقصد می رسانند.

برمی شمرد،شاید که این سخنان وجدان خفته و روح بی درد آنها را بیدار و آگاه سازد تا برای درهم کوبیدن دشمنان خونخوار بپا خیزند و متّحد شوند و شجاعانه وارد میدان نبرد گردند.

نکته: این همه توبیخ و سرزنش برای چیست؟

بار دیگر ناچاریم که به سراغ پاسخ این سؤال برویم که چرا امام علیه السّلام با آن درایت و آگاهی و مدیریت فوق العاده ای که دارد،این همه کوفیان را مورد عتاب و خطاب،آن هم با تعبیرهای بسیار خشن قرار می دهد؟ آیا این همه توبیخ و اظهار بی اعتمادی بر آنان،سبب دوری و نفرت و تعصّب و لجاجت آنها نمی شد؟ پس چرا امام علیه السّلام با این سخنان عتاب آلود آنها را از اهداف خود دورتر ساخت؟ در پاسخ این سؤال باید به این نکته توجه داشت که امام علیه السّلام با یک روانکاوی عمیق،روحیات کوفیان را خوب درک کرده بود و همان طور که تاریخ نشان می دهد، وضع آنان به گونه ای بود که تا شخصیّت خود را در معرض نابودی کامل نمی دیدند، تکان نمی خوردند و به اصطلاح تا به حسّاسترین رگهای وجودشان،نیشتر توبیخ و عتاب وارد نمی شد،به حرکت در نمی آمدند.

در میان جوامع بشری همیشه گروهی را هر چند اندک،می توان یافت که تا آخرین ضربت بر آنها فرود نیاید،بیدار نمی شوند.

مفهوم سخنان امام علیه السّلام در اینجا،این نیست که ما این روش را در مقابل هر گروه وظیفه نشناس و غافل و بی خبر به کار بریم،چرا که افراد مختلفند:بعضی با یک سرزنش مختصر و به اصطلاح با یک«از گل نازکتر»گفتن به خود می آیند و راه خود را پیدا می کنند.بعضی مانند فیل هستند که تا فیلبان با چکش بر مغز آنها نکوبد،به حرکت در نمی آیند.

ص: 324

بنا بر این استفاده از این روش در برابر آن گروه خاص،به عنوان دارو،کاری است زیبنده و درمانی است منحصر به فرد.

تاریخ نشان می دهد که این سخنان مؤثّر افتاد و گروه عظیمی از مردم کوفه به سوی لشکرگاه نخیله،که در نزدیکی کوفه بود،حرکت کردند و آماده مبارزه با یاغیان شام شدند،هر چند با نهایت تأسّف،اجل مهلت نداد و امام علیه السّلام با ضربه شمشیر اشقی الآخرین،ابن ملجم،به شهادت رسید.

شاهد دیگر این سخن،این که امام علیه السّلام در آغاز حکومتش،از مردم کوفه تمجید فراوان می کرد، (1)امّا هنگامی که آنها به سستی گرویدند و لشکریان معاویه جسور شدند و هر روز،بخشی از کشور اسلام را مورد حمله قرار می دادند،امام علیه السّلام به این تعبیرات تند متوسّل شد.

ص: 325


1- 1) به عنوان مثال به خطبه 107 و 118 نهج البلاغه مراجعه کنید.

ص: 326

بخش دوم

اشاره

ما أنتم إلاّ کإبل ضلّ رعاتها فکلّما جمعت من جانب انتشرت من آخر لبئس لعمر اللّه!سعر نار الحرب أنتم!تکادون و لا تکیدون،و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون!لا ینام عنکم و أنتم فی غفلة ساهون،غلب و اللّه المتخاذلون!و ایم اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس الوغی،و استحرّ الموت،قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج الرّأس.

ترجمه

شما به شتران بی ساربان می مانید که هرگاه از یک طرف گرد آوری شوند،از سوی دیگر،پراکنده می گردند.

به خدا سوگند!شما وسیله ابدی برای افروختن آتش جنگ(ضدّ دشمنان) هستید.نقشه های شوم و خطرناکی ضدّ شما کشیده می شود،امّا شما طرح و نقشه ای در برابر آن ندارید،و پیوسته اطراف شما کم می شود،(شهرهای اطراف شما را می گیرند و انسان ها را از بین می برند و شما به خشم نمی آیید)دیده دشمن (برای ضربه زدن به شما)به خواب نمی رود،در حالی که شما در غفلت و بی خبری به سر می برید.

به خدا سوگند!شکست برای کسانی که دست از یاری هم بردارند حتمی است.

به خدا قسم!من گمان می کنم،اگر جنگ سختی درگیرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزدیک شود،از فرزند ابو طالب جدا می شوید،مانند جدا شدن سر از بدن،که التیامی در آن نیست.

ص: 327

شرح و تفسیر
دشمن بیدار است و شما در خواب!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام در ادامه توبیخ ها و سرزنش های کوبنده و در عین حال منطقی و مستدل،لشکر کوفه را سرزنش های جدیدی می کند و می افزاید:شما به شتران بی ساربان می مانید که هرگاه از یک طرف گرد آوری شوند،از سوی دیگر پراکنده می گردند.

(ما أنتم إلاّ کإبل ضلّ رعاتها فکلّما جمعت من جانب انتشرت من آخر) .

اشاره به این که،شما اراده ای سست و افکاری متشتّت و پراکنده دارید و مصالح خود را تشخیص نمی دهید و اتحاد نظر در آن ندارید و با نظم و قدرت برای دفع دشمن به پا نمی خیزید.

تشبیه به شتران،اشاره به کوتاهی فکر آنها و تعبیر به«ضلّ رعاتها»اشاره به عدم اطاعت آنها از پیشوا و امامشان است.

بدیهی است که چنین گروهی،هرگز،نمی توانند ارتش نیرومندی را در برابر دشمن تشکیل دهند.

به همین دلیل حضرت در ادامه سخن می فرماید:«به خدا سوگند!شما وسیله بدی برای افروختن آتش جنگ(بر ضد دشمنان)هستید»، (لبئس لعمر (1)اللّه! سعر (2)نار الحرب أنتم) .

جنگ مسلّما پدیده ای بسیار شوم و نامطلوب است و اثر آن،ویرانی شهرها و نابودی گروهی از انسان ها و ناقص العضو شدن گروهی دیگر و فقر و بدبختی و عقب ماندگی است،ولی همین پدیده شوم،گاه به صورت داروی حیات بخش

ص: 328


1- 1) «لعمر اللّه»،مفهوم این کلمه،در اصل سوگند خوردن به عمر و مدّت زندگانی است،ولی از آنجا که عمر و مدت زندگی در باره خداوند معنا ندارد،در اینجا به معنای«سوگند به ذات خدا»است.شرح بیشتری در باره این سوگند،در آغاز خطبه 24،در همین جلد بیان شده است.
2- 2) «سعر»جمع«ساعر»از مادّه«سعر»به معنای«بر افروختن آتش»است.و«سعر»در اینجا به معنای «شعله های بر افروزنده آتش»است.

جامعه در می آید و این در صورتی است که دشمنان خونخواری برای غصب حقوق مظلومان به پا خیزند و آتش فساد و ظلم را بر افروزند.

در چنین شرایطی،جز به وسیله جنگ،نمی توان آرامش و عدالت و صلح و صفا را به جوامع انسانی باز گرداند.

از همین رو است که قرآن مجید می فرماید:« «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» (1)،به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده،اجازه جهاد داده شده است،چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر یاری آنها توانا است».

و در جای دیگری می فرماید:« «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» (2)،و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند نبرد کنید،ولی از حد تجاوز نکنید که خدا تعدّی کنندگان را دوست ندارد».

بنا بر این،اگر امام علیه السّلام در اینجا اشاره به افروختن آتش جنگ می کند،به خاطر آن است که غارتگران خون آشام شام،بارها به مرزهای کشور اسلام تجاوز کرده بودند و خونهایی را ریخته و اموالی را به غارت می بردند و اصولا،با جانشین پیامبر-که همه مردم با او بیعت کرده بودند-سر ناسازگاری داشتند و برای رسیدن به خواسته های نامشروعشان،راه جنگ را برگزیده بودند.

به همین دلیل در ادامه این سخن،سه جمله،بیان می فرماید:که هر کدام گواهی بر این مدّعا است.نخست می فرماید:«نقشه های شوم و خطرناکی،بر ضدّ شما کشیده می شود،امّا شما طرح و نقشه ای در برابر آن ندارید، «تکادون و لا تکیدون» .

دیگر این که:پیوسته اطراف شما کم می شود(شهرهای اطراف شما را می گیرند و انسان ها را از بین می برند)و شما هرگز،به خشم نمی آیید و احساس درد و

ص: 329


1- 1) سوره حج،آیه 39.
2- 2) سوره بقره،آیه 190.

ناراحتی نمی کنید)، «و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون» ! (1)سوم این که:دیده دشمن(برای ضربه زدن به شما)به خواب نمی رود،در حالی که شما در غفلت و بی خبری به سر می برید.

(لا ینام عنکم و أنتم فی غفلة ساهون) ! ناگفته پیدا است که گروهی که در برابر طرح های خرابکارانه دشمن طرح صحیح نظامی ندارد و پیوسته شهرها و آبادیهایش را در اطراف مرزها از دست او بیرون می برند و انسانهای مؤمنش را به قتل می رسانند و همواره در خواب غفلت است، در حالی که،دشمن،بیدار و هوشیار است،چه سرنوشت شوم و خطرناکی در انتظارشان است!و به همین دلیل،پیشوای بیدار و آگاه و مدیر و مدبّری که می خواهد با اتکای به آنان،با دشمن خونخوارش پیکار کند،می سوزد و فریاد می کشد و از هر وسیله ممکنی،برای بیدار ساختن آنها استفاده می کند.

چه دردناک است که افرادی،بدون آگاهی از وضع روحی و جسمی لشکر کوفه و نفاق و تمرّد و ضعف و ناتوانی حاکم بر آنان،در باره تدبیرهای جنگی امیر مؤمنان علی علیه السّلام و تاریخ زندگی او در این برهه خاص داوری کنند و حضرت را به ضعف مدیریت در این امر متّهم سازند،کسی که همیشه در میدان جنگ های اسلامی،به عنوان بهترین افسر و یار و یاور پیامبر،جنگیده و امتحان لیاقت و کفایت خویش را داده است! سپس در ادامه این سخن،امام نتیجه کار آنها و آینده خودش را در دو جمله کوتاه و گویا بیان می کند،می فرماید:به خدا سوگند!شکست برای کسانی که دست از یاری هم بردارند،حتمی است، (غلب و اللّه المتخاذلون) .

تنها شما نیستید که بر اثر نفاق و از دست دادن وحدت و همبستگی و ترک قیام شجاعانه بر ضدّ دشمن گرفتار شکست شده اید،بلکه این یک قانون همیشگی و جاودانه است که هر کس،این گونه،برنامه هایی را که شما دارید دنبال کند،

ص: 330


1- 1) «تمتعضون»از مادّه«معض»به معنای«ناگوار کردن و به درد آوردن و خشمگین کردن است».

سرنوشتش به یقین ناکامی و ذلّت و شکست است.

امام برای این که سخنش تأثیر بیشتری بر آنان بگذارد،مطلب را به صورت یک موضوع شخصی بیان نمی کند،بلکه به شکل یک حکم عام که در تمام طول بشر حاکم بوده و هست بیان می دارد.

دیگر این که می فرماید:به خدا قسم!من گمان می کنم که اگر جنگ سختی درگیرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزدیک شود،از فرزند ابو طالب جدا می شوید،مانند جدا شدن سر(از بدن که التیامی در آن نیست)، (و ایم (1)اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس (2)الوغی (3)و استحرّ (4)الموت،قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج الرّأس.

امام با این تشبیه گویا به نکات مختلفی اشاره می کند.

نخست این که موقعیت او گر چه مانند موقعیّت سر برای بدن است،ولی آیا سر- که مرکز هوش و چشم و گوش و زبان است-می تواند بدون اعضای دیگر بدن کاری را از پیش ببرد؟ دیگر این که آیا بدن،اگر از سر جدا شود،حیات و بقایی خواهد داشت،و اگر داشته باشد،بدون چشم و گوش و عقل و هوش کاری را از پیش می برد و آیا سرنوشتش جز حرکاتی مذبوحانه و سپس برای همیشه از بین رفتن،چیز دیگری خواهد بود.

ص: 331


1- 1) در باره«أیم اللّه»-که مفهوم سوگند را می رساند-در جلد اول صفحه 483،ذیل خطبه 10،هم شرح کافی داده شده است.
2- 2) «حمس»،از مادّه«ح م س»به معنای«شدت یافتن»است و حماسه و تحمّس به معنای تشدید و تشدّد مخصوصا در جنگ ها آمده است و احمس به مرد شجاعی گفته می شود که در برابر دشمن،با شدّت، ایستادگی می کند.
3- 3) «وغی»به معنای«سر و صدای-مخصوصا جنگاوران-در میدان نبرد»است.و گاه به خود جنگ نیز، وغی گفته می شود.و در خطبه بالا،به همین معنا است.
4- 4) «استحرّ»،از مادّه«حرر»و در اینجا به معنای«داغ شدن و شدت گرفتن»است و اشاره به این است که هنگامی که بازار شهادت داغ شود و جنگ به اوج خود برسد،افراد ضعیف و ناتوان،فرار را بر قرار ترجیح می دهند.

و دیگر این که اگر چنین حادثه ای پیش آید،تنها زیانش به من نمی رسد،بلکه شما بیشترین زیان را خواهید دید.

و دیگر این که اگر سر از بدن جدا شود،التیام آن عادتا امکان پذیر نیست،در حالی که پیوند سایر اعضا کم و بیش امکان پذیر است.

بنا بر این مقصود امام این است که با گرم شدن آتش جنگ،چنان وحشتی شما را فرا می گیرد و از من فرار می کنید و دور می شوید که دیگر به سراغ من نخواهید آمد! این احتمال نیز از سوی بعضی از شارحان داده شده است که منظور از«انفراج الرّأس»شکاف برداشتن سر بر اثر ضربه شمشیر یا مانند آن است که غالبا قابل التیام نیست. (1)

نکته: باز هم عوامل ضعف و شکست

امام علیه السّلام این رهبر بزرگ انسانی و سیاسی و نظامی،بار دیگر در این فراز از خطبه به سراغ عوامل شکست و عقب ماندگی می رود و با تعبیراتی پر معنا بخش مهمی از این عوامل را بازگو می کند که نخستین آنها پراکندگی و تفرقه و نداشتن رهبری واحد است،همان مطلبی که امروز در بعضی از کشورهای اسلامی دیده می شود که شکاف و پراکندگی در میان آنها سبب عمده شکست و ویرانی و نابسامانی شده است.

و جالب این که همه از وحدت دم می زنند،در حالی که هر یک به سهم خود، آتش پراکندگی و نفاق می افروزند.

ص: 332


1- 1) این احتمال از این جهت بعید به نظر می رسد که در جمله،حتما تقدیر وجود دارد،زیرا،جمله«قد انفرجتم عن ابن ابی طالب»ایجاب می کند که جمله«انفراج الرّأس»در تقدیر چنین باشد:«انفراج الرّأس عن الجسد»یا«انفراج الجسد عن الرّأس»همان گونه که در خطبه 97،در تعبیر مشابهی آمده است: «انفرجتم عن علیّ بن ابی طالب انفراج المرأة عن قبلها»عجب این که بعضی از شارحان نهج البلاغه، احتمالات بعید و نامناسبی در تفسیر جمله بالا ذکر کرده اند و گاه به هشت وجه یا بیشتر رسانده اند که نیازی به ذکر آنها نیست.

دوم،نداشتن برنامه و نقشه صحیح در برابر نقشه های شوم و حساب شده دشمن است،که در جمله«تکادون و لا تکیدون»به آن اشاره شده است.

سوم ناچیز شمردن حوادث بظاهر کوچک-و در واقع بزرگ-که در جمله«و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون»به آن اشاره شده است.

بسیاری از حوادث کوچک،از مسایل مهم پنهانی پرده بر می دارند.گاه،یک تغییر جزئی در سطح بدن،خبر از ویرانی مهمی در درون می دهد.

در مسائل اجتماعی و سیاسی و نظامی نیز همین گونه است.

هنگامی که ببینیم دشمن،به یک منطقه کوچک مرزی حمله ور شده یا شخصیتی را به قتل رسانده،باید بدانیم که خود را برای درگیری های بزرگتر آماده کرده و گرنه،چنین جرأت و جسارتی به خود نمی داد.

این نخستین جرقه ها را باید مهم شمرد و از کانون مهم آتشی که پشت آن نهفته است،غفلت نکرد.

چهارم،این که دشمن بیدار باشد و دوست در خواب.او پیوسته به تهیه عدّه و عدّه مشغول گردد و ما با خوش باوری و ساده اندیشی،وضع موجود را صلح آبرومندانه و شرافتمندانه بپنداریم و آن گاه از خواب بیدار شویم که فاصله میان ما و دشمن،آن اندازه شده باشد که فرصتی برای پر کردن آن نداشته باشیم! پنجم،ترس از مرگ و فرار از شهادت در راه خدا که در جمله «و ایم اللّه!انّی لأظنّ...» به آن اشاره شده است.

نوعا،انسان ها غافل از این هستند که ترس از مرگ،خود،عامل مرگ است و آمادگی برای ایثار و جانبازی،خود،عامل حفظ جان است.

این بود بخشی از نکات مهمی که امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام در ارتباط با عوامل ضعف و شکست،به آن اشاره فرموده و در بحث آینده نیز این مسأله پیگیری می شود.

در خطبه 25(در همین جلد)بحث های دیگری در این زمینه آمده است و در

ص: 333

آنجا نیز امام علیه السّلام تحلیل های عمیق و ارزنده ای در باره عوامل شکست بیان فرموده است.

ص: 334

بخش سوم

اشاره

و اللّه!انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه یعرق لحمه و یهشم عظمه و یفری جلده لعظیم عجزه،ضعیف ما ضمّت علیه جوانح صدره.أنت فکن ذاک إن شئت،فأمّا أنا،فو اللّه!دون أن أعطی ذلک ضرب بالمشرفیّة تطیر منه فراش الهام،و تطیح السّواعد و الأقدام،و یفعل اللّه بعد ذلک ما یشاء.

ترجمه

به خدا سوگند!کسی که دشمن را بر خویش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد،عجز و ناتوانیش،بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد(یعنی قلب و اراده و تصمیمش)بسیار ضعیف و کوچک است.

تو اگر می خواهی،آن چنان باش که گفتم،(ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار)ولی من،به خدا سوگند!پیش از آن که تسلیم شوم،با شمشیر آبدار«مشرفی»(شمشیر برنده مخصوصی که از منطقه ای به نام«مشرف»از یمن یا شام می آورند)چنان ضربتی بر دشمن وارد می کنم که ریزه های استخوان سرش، به هر سو،پراکنده شود و بازو و پاهایش جدا گردد.پس از آن،خداوند،آنچه را بخواهد انجام می دهد(و من تسلیم رضای او هستم).

شرح و تفسیر
من یک تنه در برابر دشمن ایستاده ام!

در این فراز،امام در باره کسانی که بر اثر سستی و ضعف و زبونی دشمن را بر

ص: 335

خود مسلّط می کنند سخنان کوبنده بیشتری دارد و می فرماید:«به خدا سوگند! کسی که دشمن را بر خویش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد،عجز و ناتوانیش بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد(یعنی قلب و اراده و تصمیمش)بسیار ضعیف و کوچک است.

«و اللّه!انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه یعرق (1)لحمه و یهشم (2)عظمه و یفری (3)جلده لعظیم عجزه،ضعیف ما ضمّت علیه جوانح (4)صدره» .

این تعبیر،به خوبی نشان می دهد که لشکر کوفه،آن قدر از خودشان ضعف نشان داده بودند که دشمن،نسبت به آنها کاملا جری و جسور شده بود و کاری بر سرشان می آورد که هم ردیف شکافتن پوست و جدا کردن گوشت و شکستن استخوانشان بود،و این گویاترین تعبیری است که در باره سلطه یک دشمن خونخوار و بی رحم بر انسان های ضعیف و ناتوان تصور می شود و نهایت فصاحت و بلاغت در آن رعایت شده است و در واقع تعبیری است که اگر لشکر کوفه،کمترین احساسی را داشتند،باید آنها را به حرکت در آورد.

آری،خونخواران لشکر شام در برابر مردم عراق چنین حالی را داشتند:بر هیچ چیز رحم نمی کردند،انسان های بی گناه را می کشتند،اموالشان را غارت و خانه هایشان را ویران می کردند.

عمل آنها در حقیقت،به کار قصّاب با حیوان مذبوح تشبیه شده است که پوستش را می کند و گوشتش را جدا می کند و با ساتور استخوانش را می شکند و

ص: 336


1- 1) «یعرق»،از مادّه«ع ر ق»،به معنای«جدا ساختن گوشت از استخوان»،و گاه به معنای«جدا کردن گوشت با دندان از استخوان و خوردن آن»آمده است.
2- 2) «یهشم»،از مادّه«ه ش م»،به معنای«شکستن چیز خشک»است و گاه بر خصوص شکستن استخوانها،به طور مطلق،یا استخوانهای،سر و صورت آمده است.
3- 3) «یفری»،از مادّه«ف ر ی»،به معنای«شکافتن چیزی»است،خواه خوب باشد یا بد و گاه به معنای «قطع کردن و بریدن»نیز آمده است.
4- 4) «جوانح»جمع«جانحه»به معنای«دنده هایی است که در طرف جلو سینه قرار گرفته»است و در اصل از مادّه«جنح»به معنای«کج شدن و تمایل پیدا کردن»می باشد،و چون دنده ها به شکل مستقیم نیستند این واژه بر آنها اطلاق می شود.

آماده خوردن می سازد.

بعضی از مفسران نهج البلاغه،هر یک از این سه جمله را اشاره به نکته مستقلّی دانسته اند.و جمله«یعرق لحمه»،(گوشتش را جدا می کند)را اشاره به غارت اموال و جمله«و یهشم عظمه»،را اشاره به کشتن انسان ها و جمله«و یفری جلده»را اشاره به برهم زدن نظم جامعه،گرفته اند. (1)ولی در عین حال قرینه روشنی،برای این تفسیر،در دست نیست.

مرحوم مغنیه در شرح خود،در ذیل این جمله می گوید:بارها شنیده ایم که کسانی برای مبارزه منفی در مقابل ظالمان و ستمگران دست به خود سوزی و انتحار زده اند،ولی هرگز نشنیده ایم که کسی خودش را چنان تسلیم دشمن کند که پوستش را بشکافد و گوشتش را جدا کند و استخوانش را در هم شکند،بی آن که کمترین دفاعی از خود نشان دهد!هیچ نوع از انواع ترس و تسلیم،وحشتناک تر از این نیست که آدم ترسو و ضعیف،خود را دست بسته در برابر قصّاب انسانیت و دشمن خونخوار بیفکند تا کاری را بر سر او بیاورد که درندگان بیابان بر سر طعمه و شکار خود می آورند. (2)

این احتمال در تفسیر جمله های بالا نیز وجود دارد که هر سه کار در باره یک فرد نباشد،بلکه دشمن به مقتضای حال و شرارتش،با گروهی از بی دفاعان،کاری کند که همانند دریدن پوست باشد و در باره گروهی دیگر،کاری کند که مانند جدا ساختن گوشت از استخوان و آماده کردن برای خوردن باشد.

بر سر گروه سوم،بلایی بیاورد که مانند شکستن و خورد کردن استخوان ها باشد.

مطابق این تفسیر،مشکل ترتیب جمله ها نیز حل خواهد شد،سؤال شده است که «چرا امام شکافتن پوست را در آخر قرار داده است؟».

جواب این است که حضرت،گویی می خواهد بفرماید:که جنایات این دشمنان خونخوار،نسبت به شما،در یک مرحله مانند جدا ساختن گوشت از استخوان

ص: 337


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن میثم،جلد 2،صفحه 81.
2- 2) فی ظلال نهج البلاغه،جلد؟؟،صفحه 228.

است و در یک مرحله بالاتر،همانند شکستن استخوان ها و در مرحله پایین تر بسان دریدن پوست تن است.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه معتقدند که این تعبیرات اشاره به حوادثی است که بعد از شهادت آن حضرت و سلطه لشکریان خونخوار معاویه بر عراق واقع شد که بر صغیر و کبیر،صحیح و مریض،فقیر و غنی و مردان و زنان رحم نکردند، همان گونه که تاریخ بروشنی در این باره گواهی می دهد همه اینها بر اثر این بود که در برابر این گونه دشمنان ضعف و سستی به خرج دادند و به فرمان نجات بخش امام و پیشوایشان گوش نکردند. (1)

ولی ظاهرا،این مسأله اختصاص به آن زمان نداشت،هر چند در آن موقع شدیدتر و وحشتناک تر بود.

جمله«ما ضمّت علیه جوانح صدره»با توجه به این که«جوانح»جمع جانحه،به معنای«استخوان دنده»است،از نظر تحت اللفظی،چنین معنا می دهد:

«آنچه درون دنده های سینه قرار داده شده است»و این کنایه روشنی برای قلب است و هدف امام علیه السّلام در جمله«ما ضمّت علیه جوانح صدره»بیان ضعف روحیه لشکر کوفه و ناتوانی آنها است.

سپس امام در ادامه این سخن به سراغ این نکته مهم و اساسی می رود که او تصمیم خودش را برای آینده،بدون هیچ گونه تردید و هراس گرفته است، می فرماید:

«تو اگر می خواهی آن چنان باش(که گفتم،ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار)ولی من،به خدا سوگند!پیش از آن که تسلیم شوم،چنان ضربه ای با شمشیر آبدار مشرفی بر دشمن وارد می کنم که ریزه های استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازوها و پاهایش جدا گردد،پس از آن خداوند آنچه را بخواهد انجام می دهد(و من تسلیم رضای او هستم)، «أنت فکن ذاک إن شئت فأمّا أنا-فو اللّه!

ص: 338


1- 1) مفتاح السّعادة،جلد 6،صفحه 82.

دون أن أعطی ذلک ضرب بالمشرفیّة تطیر منه فراش (1)الهام،و تطیح (2)السّواعد و الأقدام،و یفعل اللّه بعد ذلک ما یشاء.» در این که مخاطب«أنت»،کیست؟دو احتمال داده شده است:نخست این که منظور یک انسان کلّی و به تعبیر دیگر،فرد فرد لشکر ضعیف و ناتوان کوفه است.

دیگر این که منظور،اشعث بن قیس منافق است که در اینجا به امیر مؤمنان علی علیه السّلام پیشنهاد تسلیم شدن در برابر دشمن را داد،همانند تسلیم شدن عثمان در برابر مجاهدان مصر.

حضرت روی به او کرد و فرمود:تو در مقابل دشمن تسلیم شو،ولی من هرگز چنین نخواهم کرد و چنان تکیه بر قدرت و قوّت خویش می کنم که دشمن در حیرت فرو رود.

در واقع علی علیه السّلام بعد از آن که از وضع آنها مأیوس می شود،حساب خود را از آنان جدا می کند،می فرماید که اگر شما تصمیم بر تسلیم در برابر دشمن خونخوار گرفته اید،من هرگز با شما همراه نخواهم بود و یک تنه با آنان می جنگم تا قضای الهی فرا رسد.

شما وظیفه ای دارید و من وظیفه ای و خداوند هم مشیّتی دارد که حساب هر یک از دیگری جدا است.

اگر شما به وظیفه خود عمل نکنید و تن به ذلّت و تسلیم و مرگ ناشرافتمندانه بدهید و کشور اسلام را به ویرانی بکشید و ظالمان خون آشام را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلّط سازید و نه تنها نسل امروز که نسل آینده را نیز به تباهی بکشانید،من یک تنه به پا می خیزم و وظیفه خودم را در این میان انجام می دهم و شهادت و مرگ پر افتخار را بر هر چیز مقدّم می شمارم و تمام قدرت خود را به کار

ص: 339


1- 1) «فراش»جمع«فراشه»به معنای«استخوانهای نازک،یا خصوص استخوانهای پیشانی(و سر)است و «هام»جمع«هامه»به معنای سر است و گاهی به ریش و بزرگ قبیله نیز اطلاق می شود.
2- 2) «تطیح»،از مادّه«ط و ح»به معنای«هلاک شدن و نابود گشتن یا مشرف بر هلاک شدن»است،و از آنجا که جدا شدن دست و پا،مایه نابودی آنها می شود،در جمله بالا،بر این معنا اطلاق شده است.

می گیرم و لحظه ای تن به ضعف و ذلّت نمی سپارم.

گویا امام در اینجا می خواهد آن گروه اندک شجاع را که در لابه لای لشکر ضعیف بودند،دلگرمی دهد و افراد مردّد را از شک و تردید در آورد و به خود ملحق سازد، و همان گونه که تاریخ گواهی می دهد این بیان امام مؤثّر افتاد و خون تازه ای در عروق لشکر به جریان در آمد و آماده پیکار با دشمن شدند.

نکته: آخرین تصمیم یک رهبر شجاع!

در زندگی اجتماعی و سیاسی،گاه لحظات حسّاسی پیش می آید که رهبران بزرگ را در تنگنا قرار می دهد و آن زمانی است که در میان پیروان اختلاف و پراکندگی و ضعف و تردید در تصمیم گیری آشکار گردد و وجود این اختلاف و پراکندگی مایه دلگرمی و جسارت دشمن شود.

اینجا است که رهبران شجاع و مصمّم،تصمیم نهایی خود را اعلام می کنند و می گویند که ما به تنهایی ایستاده ایم،چه یار و یاوری باشد و چه نباشد،می جنگیم و تسلیم نمی شویم هر چند شهید شویم.

ما با آغوش باز از شهادت استقبال می کنیم و تن به ذلّت و شکست نمی دهیم.

این همان راهی است که امام علیه السّلام در خطبه بالا برگزیده است.شبیه آن را در سخنان فرزندش،سالار شهیدان کربلا نیز مشاهده کردیم.

پیروان این مکتب در شب عاشورا نیز با پیشوایان هم صدا شدند و در آن جلسه تاریخی معروف،هنگامی که امام علیه السّلام بیعت خود را از آنها برداشت و به آنان اجازه بازگشت داد و نامحرمان ضعیف و ناتوان راه خود را پیش گرفتند و فرار کردند و امام علیه السّلام را در برابر حوادث خطرناکی که در پیش بود،تنها گذاشتند و رفتند و گروه اندکی از یاران امام علیه السّلام،ماندند،هر یک بنوبه خود برخاستند و همین منطق را با عبارات مختلف که امروز به صورت یک حماسه جاویدان،در تاریخچه کربلا باقی مانده،بیان داشتند تا آنجا که بعضی گفتند که ما ایستاده ایم،هر چند شهید شویم،

ص: 340

سپس پیکر ما را بسوزانند و بار دیگر زنده شویم و اگر هفتاد بار این کار تکرار گردد، دست از حمایت تو-که حمایت حق و عدالت است-بر نمی داریم. (1)

امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام در نامه 36،از نامه های نهج البلاغه نیز به همین معنا در قالب عباراتی دیگر،اشاره فرموده است،آنجا که در پاسخ برادرش عقیل،که به صورت فرمانده لشکری به سوی دشمن اعزام شده بود،می فرماید:

«و أمّا ما سألت عنه من رأیی فی القتال،فانّ رأیی قتال المحلّین حتّی ألقی اللّه لا یزیدنی کثرة النّاس حولی عزّة و لا تفرّقهم عنّی وحشة و لا تحسبنّ ابن أبیک-و لو أسلمه النّاس-متضرّعا متخشّعا و لا مقرّا للضّیم واهنا».

امّا آنچه در مورد جنگ از من پرسیده ای و نظر مرا در این باره خواسته ای،عقیده من این است که با کسانی که پیکار با ما را حلال می شمارند،پیکار کنم تا آن گاه که خداوند را ملاقات کنم.(بدان و آگاه باش)!نه کثرت جمعیّت در اطرافم،موجب عزّت من خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم،موجب وحشت.

هرگز گمان مبر که فرزند پدرت-هر چند مردم دست از یاری او بردارند-به تضرّع و خشوع افتد و یا در برابر ظلم و ستم،سستی به خرج دهد و تسلیم گردد! در داستان موسی بن عمران علیه السّلام نیز می خوانیم که قوم او وقتی به دروازه های بیت المقدس رسیدند،از قدرت گروه عمالقه-که حاکم بر آنجا بودند-به وحشت افتادند و تصمیم و اراده آنها سست گشت و سر به نافرمانی در برابر موسی علیه السّلام و برادرش هارون علیه السّلام برداشتند و با صراحت گفتند که تا آنها در این سرزمین هستند،ما هرگز وارد آن نخواهیم شد،لذا تو و پروردگارت-که وعده پیروزی به تو داده است- بروید و با آنها بجنگید،هنگامی که پیروز شدید ما را خبر کنید.ما در اینجا نشسته ایم: «قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ» . (2)

ص: 341


1- 1) برای آگاهی بیشتر بر مضمون خطبه امام علیه السّلام در آن شب تاریخی و جواب های بسیار شجاعانه یارانش در برابر امام علیه السّلام،به جلد 44،بحار الانوار،صفحه 392 به بعد مراجعه فرمایید.
2- 2) سوره مائده،آیه 24.

اینجا بود که موسی علیه السّلام ناچار شد از آنها اعلام جدایی کند و اعلام دارد که تنها، من و برادرم ایستاده ایم و هر کس هر راهی را می خواهد در پیش گیرد.

موسی علیه السّلام گفت:پروردگارا(در این شرایط)من تنها اختیار خود و برادرم را دارم.

میان من و این جمعیت گنهکار،جدایی بیفکن! «قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ» . (1)

پیامبر بزرگ الهی نوح علیه السّلام،در لحظات بحرانی و طوفانی عمرش در برابر قوم سرکش و جبّار نیز سخنی شبیه به همین داشت و گفت:ای قوم من!اگر موقعیّت من و تذکّراتم نسبت به آیات الهی بر شما سنگین و غیر قابل تحمّل است(هر کاری از دستتان ساخته است،بکنید).

من بر خدا توکل کرده ام،شما فکر خود و قدرت معبودهایتان را جمع کنید، سپس چیزی بر شما پنهان نماند و بعد(اگر توانایی دارید)به حیات من پایان دهید و مهلت ندهید!(ولی بدانید که هرگز توانایی بر این کار ندارید).

«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامِی وَ تَذْکِیرِی بِآیاتِ اللّهِ فَعَلَی اللّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ» (2).

این موضع گیری قاطع رهبر و پیشوا تأثیر خود را بر پیروان می گذارد،تأثیری عمیق و آشکار.افراد با اراده و مصمّم را،هر چند اندک باشند،قوی تر و دل گرمتر می سازد و بسیاری از افراد بی تفاوت را از آن حالت بیرون آورده و به موضع گیری وا می دارد.

حد اقل،این گونه موضع گیری رهبران الهی در تاریخ ثبت می شود و برای آیندگان الهام بخش خواهد شد،همان طور که حماسه های کربلا و عاشورا،در تاریخ رنگ جاودانگی به خود گرفته و سرمشقی است برای جمعیّت ها و ملّت ها.

ص: 342


1- 1) سوره مائده،آیه 25.
2- 2) سوره یونس،آیه 71.

بخش چهارم

اشاره

أیّها النّاس!إنّ لی علیکم حقّا،و لکم علیّ حقّ،فأمّا حقّکم علیّ:

فالنّصیحة لکم،و توفیر فیئکم،علیکم،و تعلیمکم کیلا تجهلوا،و تأدیبکم کیما تعلموا.و أمّا حقّی علیکم:فالوفاء بالبیعة،و النّصیحة فی المشهد و المغیب،و الإجابة حین أدعوکم و الطّاعة حین آمرکم.

ترجمه

ای مردم!مرا بر شما حقّی است و شما را بر من حقّی:امّا حقّ شما بر من (نخست)این است که از خیر خواهی شما دریغ نورزم و بیت المال را در راه شما به طور کامل به کار گیرم و شما را تعلیم کنم تا از جهل و نادانی رهایی یابید و شما را تربیت کنم تا فرا گیرید و آگاه شوید.

و امّا حقّ من بر شما،این است که در بیعت خویش وفادار باشید و در آشکار و نهان،خیر خواهی را(در حقّ من)به جا آورید و هر وقت شما را بخوانم،اجابت کنید و هر زمان به شما فرمان دهم اطاعت کنید.

شرح و تفسیر
حقّ من بر شما و حقّ شما بر من!

در آخرین بخش این خطبه،امام علیه السّلام به سراغ یکی از مهمترین مسائل مربوط به حکومت می رود و حقّ امام و رهبر را بر امّت و حقّ امّت را بر امام و رهبر،در جمله هایی کوتاه و بسیار پر معنا بیان می دارد و در هر قسمت به چهار حق اشاره می کند.

ص: 343

نخست از حقوق امّت بر امام سخن می گوید،چرا که مقدم داشتن این قسمت، علاوه بر این که سبب تأثیر در نفوس شنوندگان می شود،جنبه مردمی حکومت اسلامی را آشکار می سازد و نشان می دهد که این حکومت،با حکومت خود کامگان و طاغوت ها و زمامداران خودسر-که خود را مالک الرّقاب مردم می دانستند و عملا با آنها معامله مالک نسبت به بردگان داشتند و تعبیر ارباب و رعیت در نظام آنها،از تعبیرهای رایج و متداول بود-فرق بسیار دارد.

حضرت می فرماید:«ای مردم!مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقی، «أیّها النّاس!إنّ لی علیکم حقّا،و لکم علیّ حقّ» .

گر چه حق در اینجا به صورت مفرد ذکر شده،ولی به معنای جنس حقّ است که مفهوم عامی دارد و ذکر آن به صورت نکره،اشاره به عظمت این حقوق است،زیرا گاه نکره آوردن برای تعظیم است.

حضرت سپس به سراغ نخستین حقّ امت بر امام می رود و می فرماید:«امّا حق شما بر من(نخست)این است که از خیر خواهی شما دریغ نورزم، «فأمّا حقّکم علیّ:فالنّصیحة لکم» .

نصیحت،در اصل به معنای«خلوص»است و به همین دلیل عسل خالص را «ناصح»می گویند.گاه به معنای«دوختن»نیز آمده است و به همین جهت خیاط را «ناصح»گفته اند،سپس به هر گونه خیر خواهی خالصانه و خالی از غلّ و غش، اطلاق شده است.

این واژه در مورد خدا و پیامبر و قرآن و افراد مردم و در مورد امام و امّت به کار می رود و در هر مورد،به مقتضای حال،اشاره به مصداقی از آن مفهوم وسیع و جامع است.

در بعضی از منابع لغت می خوانیم که نصیحت،جامع معانی پراکنده ای است.

مثلا نصیحت برای خدا،به معنای«اعتقاد به وحدانیت او و اخلاص نیّت در عبادتش و یاری کردن حق»است و نصیحت نسبت به قرآن،به معنای«تصدیق و

ص: 344

عمل به آن و دفاع در برابر تأویل جاهلان و تحریف غالیان»است و نصیحت برای پیامبر خدا،همان تصدیق به نبوّت و رسالت و اطاعت اوامر او است.(و نیز در هر مورد،به تناسب آن مورد،مفهوم خاصی را تداعی می کند). (1)

به همین دلیل،به نظر می رسد که منظور از نصیحت و خیر خواهی خالصانه امّت،در خطبه بالا،همان برنامه ریزی کامل و همه جانبه برای پیشرفت و تعالی مردم در تمام جنبه های معنوی و مادی است،چرا که نخستین گام در طریق خیر خواهی امّت،چیزی جز برنامه ریزی صحیح نیست،و به این ترتیب امام و والی و زمامدار و رهبر در درجه نخست،باید برنامه صحیح و جامعی را که تضمین و تأمین کننده منافع معنوی و مادّی توده های مردم و سبب رسیدن به کمال مطلوب است با حدّاقل ضایعات،تنظیم کند و این معنا در دنیای امروز از اهمّیت فوق العاده ای برخوردار است و صاحبان فکر و اندیشه معتقدند که اشکالاتی که در نظام های اجتماعی پیدا می شود،نخست به خاطر عدم برنامه ریزی صحیح است.

حضرت،سپس به سراغ دومین حق امت-که مربوط به مسائل اقتصادی است- می رود و می فرماید:«و این که بیت المال شما را،در راه شما به طور کامل به کار گیرم، «و توفیر فیئکم،علیکم» .

مسأله عدالت اجتماعی در زمینه مسائل اقتصادی همیشه مهم ترین مشکل جوامع انسانی بوده است و غالب جنگ ها و نزاع های خونین و بسیاری از مفاسد اجتماعی،به خاطر زیر پا گذاشتن این اصل ظهور و بروز می کند.

این مسأله،موضوع بیشترین پرونده های دادگستری ها را تشکیل می دهد و به همین دلیل برای ایجاد صلح و صفا و نظم و آرامش و مبارزه با مفاسد اخلاقی و انواع انحرافات،باید نخست به سراغ احیای عدالت اجتماعی رفت و اگر می بینیم بعد از موضوع برنامه ریزی کلی جامعه،امام علیه السّلام انگشت روی این موضوع می گذارد،به خاطر جهاتی است که در بالا ذکر شد.

ص: 345


1- 1) مجمع البحرین،مادّه«نصح».

با توجه به این که«فیء»به گفته ارباب لغت،در اصل به معنای«بازگشت و رجوع به حالت نیکو»است،به سایه هنگامی که از طرف غرب به شرق بر می گردد،«فیء» گفته می شود.این واژه در آیات قرآن و احادیث معمولا بر اموالی اطلاق می شود که از کفّار به مسلمانان می رسد،گاه به خصوص اموالی که بدون جنگ،از آنها به دست می آید و گاه به همه این اموال و گاه حتّی به انفال(ثروت های طبیعی که متعلّق به حکومت اسلامی است و مالک مشخصی ندارد)نیز اطلاق می گردد.

فیء در جمله بالا،در کلام امام علیه السّلام اشاره به تمام اموال بیت المال است و تعبیر به«توفیر فیئکم»با توجه به این که«توفیر»از مادّه«وفر»به معنای«مال بسیار»و «توفیر»به معنای«ادای آن»است اشاره به این است که وظیفه حاکم،این است که اموال عمومی را،به طور کامل در اختیار نیازمندان و تمام صاحبان حق قرار دهد و به طور کلی به امور اقتصادی و معیشت مردم سامان بخشد.

سومین وظیفه حاکم،پرداختن به مسائل مربوط به آموزش و کارهای فرهنگی است.

امام علیه السّلام در این زمینه می فرماید:حق دیگر شما بر من،این است که شما را تعلیم کنم تا از جهل و نادانی رهایی یابید، «و تعلیمکم کیلا تجهلوا» ،آری والی باید با آموزش های صحیح و سالم به مبارزه با جهل برخیزد و سطح افکار مردم را بالا ببرد و فرهنگ جامعه را تقویت کند و عامل مهم بدبختی ها را-که جهل و نادانی است- ریشه کن سازد. حضرت می فرماید:چهارمین حق شما بر من،این است که«شما را تربیت کنم و پرورش دهم تا فرا گیرید و آگاه شوید، «و تأدیبکم کیما تعلموا» .

در واقع امام علیه السّلام در جمله های کوتاه و پر معنای بالا،به چهار بعد مهم حکومت اسلامی و حقوق ملت ها بر حاکمان اشاره فرموده است:

اوّل-برنامه ریزی صحیح، دوم-تنظیم عادلانه مسائل اقتصادی، سوم-توجه کامل به امر آموزش،

ص: 346

چهارم-توجه به امر پرورش و تهذیب اخلاق و مبارزه با مفاسد اخلاقی.

قابل توجه این که در مورد حق سوم می فرماید:«باید شما را تعلیم دهم تا از جهل رهایی یابید»و در مورد حق چهارم می فرماید:«شما را تربیت کنم تا فرا گیرید و آگاه شوید».

در حالی که نتیجه تعلیم،گر چه آگاهی است،ولی نتیجه تأدیب،پرورش صفات اخلاقی است و نه مسأله آگاهی،ولی منظور امام علیه السّلام این است که از آثار فضایل و زیانهای رذایل آگاهی پیدا کنید تا فضایل را در وجود خود پیاده کرده و با رذایل مبارزه کنید.

در واقع حق سوم،اشاره به عقل نظری دارد و حقّ چهارم اشاره به عقل عملی است.

سپس امام علیه السّلام به بیان حقّ خود-یا به تعبیری دیگر حقّ زمامدار بر امّت اسلامی پرداخته و آن نیز در چهار بخش خلاصه می کند.

نخست می فرماید:امّا حقّ من بر شما این است که در بیعت خویش وفادار باشید، «و أمّا حقّی علیکم:فالوفاء بالبیعة» .

بیعت،در واقع همان پیمانی است که میان امّت و امام برقرار می شود،پیمانی محکم و لازم الاجراء و بر اساس این پیمان امام علیه السّلام و حاکم باید در همه جا مصلحت امّت را در نظر بگیرد و امنیّت و نظم را برقرار سازد و با دشمنان به مبارزه برخیزد و اسباب پیشرفت و تکامل جامعه را فراهم کند و امّت نیز باید پشت سر امامش بایستد و مانند بازویی نیرومند برای او عمل کند و کاری که بر خلاف این عهد و پیمان است،هرگز انجام ندهد.

حضرت در مورد حقّ دوم می فرماید،«در آشکار و نهان خیر خواهی را(در حقّ من)به جا آورید». «و النّصیحة فی المشهد و المغیب» .

مانند متعلّمان چاپلوس یا منافقان چند چهره نباشید که در حضور من سخن از دوستی و محبّت و اخلاص بزنید و اعلام خیر خواهی کنید،امّا در پشت سر یا

ص: 347

بی تفاوت باشید و یا طریق خیانت و فساد را در پیش گیرید.

اگر من همه جا حاضر نیستم خدای من همه جا حاضر و ناظر است و این جهان همه جایش،محضر خدا است و برای انسان های با ایمان حضور و غیاب من تفاوتی نمی کند.

حضرت بعد به سراغ سومین حق می رود و می فرماید:«هر وقت شما را بخوانم اجابت کنید»، «و الإجابة حین أدعوکم» .

مانند افراد سست و ناتوان و بیمار گونه که در اجابت دعوتها تعلّل می ورزند نباشید.

همیشه باید گوش به فرمان امامتان باشید که گاه ساعتها و لحظه ها سرنوشت ساز است و اندکی تعلّل و سستی و تأخیر،ممکن است زیانهای غیر قابل جبرانی به بار آورد.

این انضباط و گوش به فرمان بودن،باید بر همه امّت حاکم باشد.

و در مورد چهارمین و آخرین حق می فرماید:«هر زمان به شما فرمان دهم، اطاعت کنید» «و الطّاعة حین آمرکم» .

ممکن است که گروهی فراخوانی امام علیه السّلام را پذیرا شوند و به دعوت او لبیک گویند،امّا هنگامی که به حضور او آمدند و فرمان سخت و سنگینی که حافظ منافع امّت است صادر شد،اطاعت نکنند.بنا بر این هم اجابت دعوت لازم است و هم اطاعت فرمان.

بدیهی است که این حقوق چهارگانه امام بر امّت،اموری است که منافع آن مستقیما به خود آنان باز می گردد.

آنها منّتی در انجام دادن این امور بر امام ندارند،بلکه امام بر آنها منّت دارد که با استفاده از این حقوق امنیت و آبادی و آزادی و افتخارات آنها را تضمین می کند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا افزوده اند که این حقوق چهارگانه متقابل، (در هر طرف چهار حق)،مخصوص امام عادل و منصوب از ناحیه خدا است و نه

ص: 348

همه زمامداران،اعم از خوب و بد،به همین دلیل امام فرموده است:«انّ لی علیکم حقّا، (1)مرا بر شما حقّی است».ولی به نظر می رسد که آنچه در این بیان مبارک امام آمده،برنامه ای است که برای هر قوم و ملّتی تنظیم شده است.هر پیشوایی،خواه از ناحیه خدا باشد و یا به مصداق،«لا بدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر». (2)

هر امیری در هر جامعه ای بر سر کار آید،اگر بخواهد کار او پیشرفت کند باید این حقوق چهار گانه را محترم بشمارد و نیز هر ملّتی اگر بخواهد از وجود امیر خود بهره گیرد،باید اصول چهار گانه را به کار بندد.

در واقع آنچه در این خطبه آمده ارشاد و راهنمایی به حکم عقل و منطق است.

نکته ها
1-حقوق متقابل امام و امّت

حکومت پیوندی است در میان امام و امّت،همانند پیوند سر با بدن که بدون همکاری نزدیک و هماهنگی کامل،هرگز سامان نمی یابد.

به تعبیر دیگر،حاکمان الهی در عین این که نمایندگان خدا در میان امّت ها هستند،نمایندگان مردم برای تأمین مصالح آنها نیز می باشند و به همین دلیل سنگین ترین حقوق را امام بر امّت و امّت بر امام دارد.

در روایات بحث های گسترده ای در زمینه این حقوق متقابل دیده می شود که از دقّت و اهتمام اسلام به این امر مهم خبر می دهد.مرحوم کلینی در جلد اوّل اصول کافی،بابی در همین زمینه دارد و در نخستین حدیث آن باب از ابو حمزه نقل می کند که از امام باقر علیه السّلام پرسیدم:

«ما حقّ الإمام علی النّاس»،حقّ امام بر مردم چیست؟ فرمود:«حقّه علیهم أن یسمعوا له و یطیعوه»،«حقّ امام بر مردم این است که به سخنانش گوش فرا دهند و فرمانش را اطاعت کنند».

ص: 349


1- 1) مفتاح السعادة،جلد 6،صفحات 84-85.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 40.

سپس می گوید:پرسیدم:«ما حقّهم علیه».«حق مردم بر امام چیست؟» فرمود:«یقسّم بینهم بالسّویّة و یعدل فی الرّعیّة»،«همه چیز را در میان آنها مساوی تقسیم کند(و تبعیض در میان مردم قائل نشود)و عدالت را در میان آنها رعایت کند.

بعید نیست که جمله نخست اشاره به مسائل اقتصادی باشد و دومی به مسائل اجتماعی و سیاسی نظر داشته باشد.

در پایان آن حدیث حضرت فرمود:«فاذا کان ذلک فی النّاس فلا یبالی من أخذ هاهنا و هاهنا»،«هر گاه این امر در میان مردم حاکم باشد تفاوتی نمی کند که حقوقشان را از اینجا بگیرند یا از آنجا». (1)

اشاره به این که به هر حال مردم به حق خود می رسند،خواه مصداق آن اینجا باشد یا جای دیگر.

مرحوم محقّق مجلسی در مرآة العقول،در تفسیر این جمله نقل می کند که گفته شده:«منظور این است که وقتی،حقّی از دو طرف انجام گیرد،هر کس هر کجا برود و هر کار کند،مشکلی برای او ایجاد نمی شود و یا هر کس هر مذهبی داشته باشد فرقی نمی کند. (2)

زندگی امیر مؤمنان و تاریخ پر افتخار او سرمشق بسیار مهم و پر ارزشی برای مسأله حکومت اسلامی است.او در امر عدالت بحدّی سخت گیر بود که تمام وجود خویش و موقعیت خود را فدای آن کرد.

ابن ابی الحدید،در ذیل خطبه مورد بحث از یکی از مورّخان به نام فضیل بن جعد،نقل می کند که مهم ترین عامل جدایی گروهی از عرب از امیر مؤمنان علی علیه السّلام مسائل مالی بود،چرا که آن حضرت،شرفا و شخصیت های معروف را بر دیگران برتری نمی داد و نژاد عرب را بر غیر عرب مقدّم نمی شمرد و با رؤساء و امرای قبایل سازش های پنهانی-آن گونه که معمول پادشاهان است-نداشت و هیچ کس را

ص: 350


1- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 405.
2- 2) مرآة العقول،جلد صفحه 4،335.

به سوی شخص خود فرا نمی خواند،در حالی که معاویه دقیقا بر خلاف او بود.به همین دلیل دنیا پرستان علی علیه السّلام را رها کرده و به معاویه پیوستند.

او سپس اضافه می کند که علی علیه السّلام از یاری نکردن اصحابش و فرار بعضی به سوی معاویه،با مالک اشتر سخن گفت و گله کرد.

مالک عرض کرد:«ای امیر مؤمنان!آن روز که ما با اهل بصره به کمک مردم بصره و اهل کوفه پیکار کردیم،مردم متحد بودند،ولی امروز اختلاف پیدا کرده و اراده آنها ضعیف و نفرات آنها کم شده است و تو نیز می خواهی با عدالت با آنها رفتار کنی و حق را به حقدار برسانی و اگر افراد عادی در برابر سرشناسان مظلوم واقع شدند،حقّ آنها را از ظالمان بگیری و افراد صاحب نفوذ و شرفا در نظر تو با افراد عادی تفاوتی ندارند.فریاد گروهی از اصحابت از اجرای حق در باره آنها بلند شده و از عدالت تو اندوهگین گشته اند.از طرفی مشاهده می کنند که معاویه به ثروتمندان و صاحبان نفوذ چه خدمتی می کند!دلهای آنها متوجه دنیا شده و کمتر کسی پیدا می شود که اهل دنیا نباشد.اکثر آنها از حق کناره می گیرند و خریدار باطل هستند و دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند،اگر اموال را در اختیار دنیا پرستان با نفوذ قرار دهی گردن ها به سوی تو کشیده می شود و خیر خواه تو می شوند و به تو عشق می ورزند...» علی علیه السّلام(در پاسخ اشتر)فرمود:«امّا این که گفتی که ما با عدالت رفتار می کنیم، این چیزی جز پیروی فرمان خدا نیست که می فرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ» ،هر کس عمل صالحی را انجام دهد،سودش برای خود او است و هر کس بدی کند،به خویشتن بدی کرده است، پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمی کند. (1)

و من از این که در آنچه گفتی(اجرای حق و عدالت)کوتاهی کرده باشم،بیشتر می ترسم(از آنچه مرا به سوی آن دعوت می کنی).

ص: 351


1- 1) سوره فصلت،آیه 46.

و امّا این که گفتی حق بر آنها سنگین است و به همین جهت از ما جدا شده اند (عیبی بر ما نیست)خدا می داند که آنها به خاطر جور و ستم جدا نشدند و بعد از جدایی از ما به عدالت پناه نبردند،تنها به سراغ دنیای ناپایدار رفتند و روز قیامت از آنها سؤال می شود.

و امّا این که گفتی من بی حساب اموال بیت المال را بذل کنم،و به آن گروه از مردانی که اشاره کردی بخشش مخصوصی داشته باشم،این کار برای من ممکن نیست.من به هیچ کس بیش از حقّش نمی توانم بدهم(و جدا شدن این گروه از ما لطمه ای به ما وارد نمی کند)،چرا که خداوند بحق می فرماید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِینَ» ، (1)«چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا بر گروههائی عظیم پیروز شدند و خداوند با صابران و (استقامت کنندگان)است. (2)

باز هم در موارد مناسب،به ویژگیهای حکومت اسلامی و حق امام بر امّت و حقّ امّت بر امام خواهیم پرداخت.

2-در کشاکش تعارض حق و مصلحت!

بسیار می شود که واقعیت ها با ملاحظات زودگذر و مصالح شخصی و گروهی در تعارض است و حق در یک طرف قرار می گیرد و مصلحت اندیشی در طرف مقابل.

در اینجا معمولا سیاستمداران دنیا مصلحت اندیشی را بر حق و واقعیّت مقدّم می دارند و حق را در پای آن قربانی می کنند.

تاریخ،پر است از نمونه های این تعارض و این ترجیح و در عصر و زمان خود تقریبا همه روزه شاهد آن هستیم.

ولی مردان الهی و رجالی که گام در جای آنها نهاده اند،بی تردید حق را ترجیح

ص: 352


1- 1) سوره بقره،آیه 249.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 197-198.

می دهند.یکی از موارد اختلاف امیر مؤمنان علی علیه السّلام با دشمنان و حتّی با بعضی از دوستانش همین بود.

آنها می گفتند که تقسیم عادلانه بیت المال،هر چند حق است،امّا هماهنگ با مصلحت نیست و باید سردمداران را مقدّم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بیشتری داد و از سهم مستضعفان تسلیم در مقابل حق کاست در حالی که علی علیه السّلام دقیقا طرفدار اجرای حق و عدالت بود،هر چند برای گروهی ناخوشایند باشد و دست از حمایت او بردارند یا به مخالفتش برخیزند و تنها ماندن علی علیه السّلام که- آثارش در خطبه بالا و بسیاری از خطبه های نهج البلاغه منعکس است-بیشتر به خاطر همین بود.

این نکته حائز اهمیّت است که اگر امام علیه السّلام آن گونه که خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور داده بودند،بلافاصله پس از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جایگاه خود قرار می گرفت بسیاری از این مشکلات وجود نداشت،چرا که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جاده حق را هموار کرده بود و اکثریت قاطع توده های مردم آن را پذیرا شده بودند،ولی تبعیض های ناروای ایّام خلفا،مخصوصا هرج و مرج عجیبی که در امر بیت المال در عصر عثمان به وجود آمد و اموال بیت المال بی دریغ و بی حساب در میان اقوام و بستگان عثمان و گروهی از زورمندان تقسیم شد،وضع را به کلّی دگرگون ساخت و سنّت شوم و عادت بدی را در میان آنها به وجود آورد،بگونه ای که بازگرداندن آنها به حق بسیار مشکل شد.

وسوسه افزایش فوق العاده غنائم و قرار گرفتن اموال فراوان در بیت المال نیز سبب شد که گروهی مانند طلحه و زبیر-که از سابقان اسلام و از یاران خاص پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند-حق را در پای مصالح شخصی قربانی کنند و در اینجا بود که مشکلات حکومت امام علیه السّلام چند برابر شد.

امیر مؤمنان علی علیه السّلام با این که به خوبی می دانست که ادامه سیاست ترجیح حق بر مصلحت چه مشکلاتی را برای او به بار خواهد آورد و ممکن است در بعضی از صحنه ها مایه شکست گردد،باز دست از این برنامه الهی برنداشت،چرا که با این

ص: 353

عمل یک ارزش مهم اسلامی را زنده کرد و به یقین احیای ارزشها و حفظ آن برای نسل های آینده در یک مکتب الهی مقدّم بر پیروزی های موقّت و مقطعی است و این مطلب مهمّی است که به بسیاری از سؤالات در باره چگونگی حکومت علی علیه السّلام پاسخ می دهد.و به خواست خدا باز در موقع مناسب از آن سخن خواهیم گفت.

ص: 354

خطبۀ سی و پنجم: امام این خطبه را پس از پایان گرفتن جریان حکمین ایراد فرمود

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

بعد التّحکیم و ما بلغه من أمر الحکمین

(1)

و فیها حمد اللّه علی بلائه،ثمّ بیان سبب البلوی.

امام این خطبه را پس از پایان گرفتن جریان حکمین ایراد فرمود(که عمرو بن عاص با حیله و تزویر ابو موسی اشعری نادان را فریب داد تا علی علیه السّلام را از خلافت خلع و معاویه را نصب کنند و این معنا مردم عراق را سخت تکان داد)و در این خطبه امام علیه السّلام بعد از حمد و ثنای الهی بر این ابتلاء،به شرح آن می پردازد.

الحمد للّه و إن أتی الدّهر بالخطب الفادح و الحدث الجلیل.و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شریک له،لیس معه إله غیره و أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.أمّا بعد،فإنّ معصیة النّاصح الشّفیق العالم المجرّب تورث الحسرة،و تعقب النّدامة.و قد کنت أمرتکم فی هذه الحکومة أمری،و نخلت لکم مخزون رأیی،لو کان یطاع لقصیر أمر!فأبیتم علیّ إباء المخالفین الجفاة،و

ص: 355


1- 1) این خطبه،با کمی تفاوت،در مروج الذهب مسعودی و کامل ابن اثیر و انساب الاشراف بلاذری و تاریخ طبری و الامامة و السیاسة ابن قتیبه دینوری و صفیّن نصر بن مزاحم آمده است و نیز سبط بن جوزی در تذکرة الخواص آن را نقل کرده و ابو الفرج اصفهانی در«أغانی»به آن اشاره کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 429).

المنابذین العصاة،حتّی ارتاب النّاصح بنصحه،و ضنّ الزّند بقدحه،فکنت أنا و إیّاکم کما قال أخو هوازن:

أمرتکم أمری بمنعرج اللّوی فلم تستبینوا النّصح إلاّ ضحی الغد

ترجمه

ستایش مخصوص خداوند است،هر چند روزگار،حوادث سنگین و مهم(و دردناکی برای ما)پیش آورده است و گواهی می دهم که معبودی جز خداوند یگانه نیست،شریکی ندارد و معبودی با او نمی باشد و گواهی می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده(برگزیده)و فرستاده او است.

امّا بعد،نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانای با تجربه،موجب حسرت و اندوه می گردد و پشیمانی به بار می آورد.من،در باره مسأله حکمیت، فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص خویش را در اختیار شما گذاردم،اگر به سخنان قصیر (1)،گوش داده می شد(چه نیکو بود)! ولی شما مانند مخالفان جفا کار و عصیانگران پیمان شکن(از قبول سخنانم) امتناع کردید،تا آنجا که گویی نصیحت کننده در پند خویش به تردید افتاد و از ادامه اندرز خودداری کرد.

در این حال مثال من و شما مانند گفتار اخو هوازن(مردی از قبیله بنی هوازن) است که(در یک ماجرای تاریخی)گفت:

-من در سرزمین منعرج اللوی،دستور خود را دادم(ولی شما گوش ندادید)و اثر آن را فردا صبح درک کردید.

ص: 356


1- 1) قصیر مرد فهمیده و هوشیاری بود که در یک ماجرای مهم تاریخی،با نظریه او مخالفت کردند و گرفتار خسارت شدیدی شدند.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه را امیر مؤمنان بعد از خاتمه کار حکمین بیان فرمود.

پیامد حکمین برای جهان اسلام بسیار سخت و ناگوار بود.این جریان ثابت کرد که اگر علی علیه السّلام آنها را از مسأله ارجاع به حکمیت نهی فرمود و بر لزوم ادامه جنگ تا پیروزی نهایی توصیه کرد،دلیلش این گونه پیامدها بود.از این رو امام علیه السّلام مردم کوفه را سخت سرزنش می کند و به آنها نشان می دهد که این محصول نافرمانی و پند نپذیرفتن آنان است.

شرح و تفسیر

نتیجۀ نافرمانی این است!

شرایطی که این خطبه در آن بیان شد شرایطی بسیار دردناک و جانکاه بود.

توطئه های معاویه و عمرو بن عاص،با استفاده از جهل و نادانی ابو موسی اشعری و گروه عظیمی که پشت سر او ایستاده بودند،به نتیجه رسیده بود.آنها موفّق شدند که نتیجه حکمیت را به نفع خود تمام کنند و به پندار خویش امام را از خلافت عزل کرده،معاویه را بر جای او بنشانند!این در حالی بود که غم و اندوه قلب امام را می فشرد،زیرا از قبل تمام این امور را پیش بینی فرموده و به مردم عراق و کوفه خبر داده بود،ولی جهل و عصبیّت و لجاجت و خود خواهی و تنبلی و تن پروری مانع از آن شد که نصایح حکیمانه امام را پذیرا شوند.

به هر حال امام این خطبه را مانند خطبه های دیگر،با حمد و ثنای الهی شروع می کند،حمد و ثنایی که رنگ دیگری دارد و خدا را حتّی بر این حادثه دردناک و امتحان بزرگ ستایش می کند.می فرماید:«ستایش مخصوص خداوند است هر چند روزگار حوادث سنگین و مهم(و دردناکی برای ما)پیش آورده است. «الحمد للّه و

ص: 357

إن أتی الدّهر بالخطب (1)الفادح (2)و الحدث الجلیل» .

جالب این که امام در اینجا اوّلا خدا را بر این حادثه سپاس می گوید تا معلوم شود که شکر و ثنای الهی،تنها در برابر حوادث خوشایند و کامروایی ها و پیروزی ها و بهره مند شدن از مواهب معنوی و مادّی نیست،بلکه در همه حال باید او را حمد و ثنا گفت،در سلامت و بیماری،در شادی و غم،در پیروزی و شکست،در همه جا و در برابر همه چیز،چرا که حتّی این حوادث دردناک نیز فلسفه هایی دارد که اگر درست شکافته شود،آنها نیز جزء نعم و مواهب الهی است.

ثانیا:این حادثه دردناک را به روزگار نسبت می دهد و می دانیم که روزگار،چیزی جز مردم روزگار نیست و گرنه تابش آفتاب و ماه و نزول باران و وزش باد و سایر امور طبیعی چیزی نیست که منشأ این امور باشد و در خور گله.

این مردم روزگارند که به خاطر اعمال غلطشان گرفتار عواقب دردناک می شوند! در همین حادثه اگر مردم عراق گوش به فرمان امام و مولایشان داده بودند و از هشدارهای او بیدار شده و از پندهای این حکیم الهی نتیجه گرفته بودند،هرگز در چنین دام سختی گرفتار نمی شدند.

منظور از«خطب فادح»(با توجه به این که خطب،به معنای«امر مهم»است،و «فادح»به معنای«تأکید دیگری بر آن است»،)داستان حکمین است که برای جهان اسلام بسیار سخت و سنگین بود و پیامدهای ناگواری را به بار آورد.

درست است که داستان حکمین-به شرحی که در نکات خواهد آمد-چیزی را دگرگون نساخت،ولی بهانه خوبی به دست معاویه و پیروان او برای اغوای ناآگاهان داد و بدعت بسیار بدی در جهان اسلام گذاشت.

تعبیر به«حدث جلیل»تأکید دیگری بر آثار سوء این بدعت شوم است.

ص: 358


1- 1) «خطب»(بر وزن ختم)به معنای«کار مهمی است که میان انسان و شخص دیگری جریان دارد»به همین دلیل به گفت و گویی که میان انسان و دیگری انجام می گیرد«مخاطبه»گفته می شود.
2- 2) «فادح»به معنای«سنگین»است،لذا اگر کسی قرضی داشته باشد که بر دوش او سنگینی کند،به آن، «دین فادح»می گویند.

حضرت،بعد از این حمد و ثنا،شهادت به یگانگی خداوند و نبوت پیامبر اسلام می دهد و می فرماید:

«گواهی می دهم که معبودی جز خداوند یگانه نیست،شریکی ندارد و معبودی با او نمی باشد،و گواهی می دهم که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست، «و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شریک له،لیس معه إله غیره،و أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» .

ذکر شهادتین در آغاز این خطبه،ممکن است علاوه بر تأکید مجدّد بر لزوم تقویت پایه های تکامل انسان و احیای اصول عقیدتی اسلام،اشاره به این نکته باشد که رسوایی حادثه حکمین،از اینجا سرچشمه گرفت که مردم اصل توحید را پشت سر گذاشتند و به دنبال کارهای شرک آلود رفتند و تأسّی به پیامبر اسلام را نادیده گرفتند و تسلیم هوای نفس شدند.

سپس امام به سراغ مقصود اصلی خطبه رفته،می فرماید:«امّا بعد از حمد و ثنای الهی و گواهی به وحدانیّت حق و نبوت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.بدانید!نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانای باتجربه موجب حسرت و اندوه می گردد و پشیمانی به بار می آورد، «أمّا بعد،فإنّ معصیة النّاصح الشّفیق العالم المجرّب (1)تورث الحسرة،و تعقب النّدامة» .

این جمله در حقیقت بمنزله کبرا و بیان یک قاعده کلّی است که اگر در طرف مشورت انسان چهار صفت جمع باشد،مخالفت او قطعا موجب پشیمانی خواهد بود.

نخست این که ناصح و خیر خواه باشد و به مقتضای خیر خواهی،تلاش لازم را در تشخیص حق انجام دهد.

دوم این که قلبی پر از مهر و محبت داشته باشد و از اعماق روح،خواهان

ص: 359


1- 1) «مجرّب»(بر وزن محقّق)به معنای«کسی است که بر اثر تجربه های مختلف آگاهی فراوان دارد،امّا عرب ها معمولا آن را به فتحه تکلم می کنند و مجرّب(بر وزن مقرّب)می گویند.

خدمت و عاشق پیروزی و سعادت مشورت کننده باشد.

سوم این که عالم باشد و تمام جوانب مطلب را ببیند و مسائل مهم را دقیقا تحلیل کند و ریشه های حوادث و نتایج آن را مورد بررسی قرار دهد.

چهارم این که دارای تجربه کافی در مسائل مهم فردی و اجتماعی باشد،یعنی علاوه بر عقل نظری،دارای عقل عملی نیز باشد.

هر گاه کسی جامع این اوصاف چهارگانه باشد،به احتمال قوی و نزدیک به یقین انسان را به واقع می رساند.

با این حال کسانی که سخنش را زیر پا بگذارند و بر مرکب غرور و لجاجت سوار شوند،جز در بیراهه گام ننهاده اند و خود را در پرتگاه بدبختی قرار می دهند.

حضرت بعد از بیان این قاعده کلّی به سراغ بیان صغرا و مصداق مورد نظر می رود،می فرماید:«من در باره مسأله حکمیت فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص خویش را در اختیار شما گذاردم،اگر به سخنان قصیر گوش داده می شد چه نیکو بود! «و قد کنت أمرتکم فی هذه الحکومة أمری،و نخلت (1)لکم مخزون رأیی،لو کان یطاع لقصیر أمر!» حضرت می فرماید که من هم با اصل حکومت در این مسأله مخالف بودم و هم در چگونگی و کیفیت آن.

من دقیقا پیامدهای این پدیده شوم را برای شما بازگو کردم،ولی متأسّفانه لجاجت و پا فشاری شما در عقیده باطلی که داشتید به شما اجازه نداد تا واقعیت های روشن را در این مسأله مهم ببینید و اکنون که گرفتار عواقب دردناک آن شده اید، پشیمانی سودی ندارد.

جمله «لو کان یطاع لقصیر أمر» ،ضرب المثل مشهوری در میان عرب است، و برای کسانی که اندرزهای نصیحت کننده باهوش و مهربان را نشنوند و به پشیمانی

ص: 360


1- 1) «نخلت»از مادّه«نخل»به معنای«تصفیه کردن چیزی»است و نخاله به اضافات بعد از تصفیه گفته می شود.استعمال این مادّه در خطبه بالا اشاره به رأی صائبی است که امام در مسأله حکمیت در اختیار اصحابش گذاشت.

مبتلا گردند،گفته می شود.جریان این ضرب المثل چنین بوده که:

یکی از پادشاهان حیره،به نام جزیمه،با عمرو بن ظرب،پادشاه جزیره،جنگ کرد و او را به قتل رسانید.پس از وی دخترش،زبّاء،جانشین پدر شد و در این فکر بود که چگونه انتقام خون پدرش را از جزیمه بگیرد.

نامه ای به جزیمه نوشت که من زنم و زنان را پادشاهی نشاید،و از شوهر ناگزیرند و من غیر از تو کسی را برای همسری نمی پسندم و اگر بیم سرزنش مردم نبود،خودم به سوی تو می آمدم.اگر قدم رنجه کنی و(برای خواستگاری)به سوی کشور ما بیایی کشور ما را از آن خود،خواهی یافت.

هنگامی که نامه زبّاء به جزیمه رسید(طمع او در آن زن و کشورش)گل کرد.با یاران نزدیکش به مشورت پرداخت،همه او را به این سفر تشویق کردند،مگر مردی به نام«قصیر بن سعد»که بسیار باهوش و عاقبت اندیش بود،هر چند کنیززاده بود.

قصیر از روی فراست حدس زد که این پیشنهاد از سوی زنی که پدرش را جزیمه کشته است،خالی از توطئه نیست،به همین دلیل او با همه مشاوران جزیمه مخالفت کرد و وی را از این سفر بر حذر داشت،امّا جزیمه-که عشق به آن کشور و آن زن او را به خود مشغول داشته بود-به سخنان قصیر اعتنا نکرد و با هزار سوار به سوی جزیره حرکت کرد.

لشکر زبّاء،از او استقبال کردند،ولی احترام زیادی ندید،قصیر بار دیگر به جزیمه گفت:که من این جریان را خطرناک می بینم و به نظر می رسد که مکر و حیله ای در کار است،امّا جزیمه نادان که غرق خیالات واهی خود بود،به هشدار قصیر اعتنایی نکرد و به راه خود ادامه داد.

هنگامی که وارد جزیره شد،سپاهیان زبّاء،او را محاصره کرده و کشتند.قصیر گفت:« لو کان یطاع لقصیر أمر ،اگر کسی به سخنان قصیر گوش می داد کار به اینجا نمی رسید».سپس این سخن در میان عرب ضرب المثل شد. (1)

ص: 361


1- 1) ضرب المثل بالا و شأن ورود آن،در«الاعلام زرکلی»،جلد 5،صفحه 199،و غالب شروح نهج البلاغه آمده است.این ضرب المثل گاهی به صورت«لا یطاع لقصیر أمر»،نقل شده است.

امام علیه السّلام در اینجا خود را به قصیر تشبیه می کند و لشکر کوفه را به جزیمه نادان و هوس باز و مشاوران کوته فکرش که خود را با دست خویش در دام عمرو عاص و معاویه گرفتار کردند.

سپس امام علیه السّلام می افزاید:«ولی شما مانند مخالفان جفا کار و عصیانگران پیمان شکن(از قبول سخنان)من امتناع کردید،تا آنجا که گویی نصیحت کننده در پند خویش به تردید افتاد،و از ادامه اندرز خودداری کرد. «فأبیتم علیّ إباء المخالفین الجفاة،و المنابذین (1)العصاة،حتّی ارتاب النّاصح بنصحه،و ضنّ (2)الزّند (3)بقدحه (4)» .

من به شما گفتم که بر افراشتن قرآنها بر نیزه ها،مکر و خدعه ای بیش نیست!این جنگ را که به مرحله حسّاسی رسیده است به پایان برید،زیرا ساعتی بیش به پیروزی باقی نمانده ولی شما به این سخنان گوش ندادید و از جنگ دست برداشتید و پیشنهاد حکمیّت کردید.

من به شما گفتم حال که می خواهید کار را به حکمیّت بگذارید،ابن عباس را برگزینید،ولی شما راضی نشدید.مالک اشتر را پیشنهاد کردم،نپذیرفتید،بلکه اصرار کردید که ابو موسی اشعری احمق و نادان در برابر عمرو عاص مکّار و حیله گر قرار بگیرد،و نتیجه همان شد که همگی از آن ناراحتید. (5)

ص: 362


1- 1) «منابذین»از مادّه«نبذ»به معنای«دور افکندن»است،خواه چیزی را انسان در پشت سر بیندازد یا پیش رو و یا اطرافش.این واژه در مورد پیمان شکنی به کار می رود،چرا که شخص پیمان شکن،پیمان خود را به دور می افکند.
2- 2) «ضنّ»از مادّه«ضنن»،به معنای«امساک و بخل»است.
3- 3) «زند»(بر وزن قند)به معنای«چوبی است که به وسیله آن آتش روشن می کنند»،و(در گذشته به جای استفاده از کبریت یا سنگ آتش زنه،دو قطعه چوب مخصوص را به هم می زدند و جرقه از آن بر می خاست) که به آن«زند»می گفتند و سپس به هر وسیله آتش زنه زند،و زناد گفته شده است.
4- 4) «قدح»به معنای«به هم زدن چوب آتش زنه»است،تا جرقه از آن برخیزد و لذا به چوب یا هر وسیله آتش زنه قدّاحه گفته شده است.
5- 5) به مروج الذهب،جلد 2،صفحه 390،مراجعه شود.در شرح خطبه آینده نیز توضیحات دیگری در این زمینه خواهد آمد.

تعبیر به «المخالفین الجفاة» ،اشاره به این است که مخالفت شما با من،تنها به خاطر سوء تشخیص نبود،بلکه آمیخته با نوعی جفاکاری و عصیان و گردنکشی بود.

نیز تعبیر به «المنابذین العصاة» تأکیدی بر همین معنا است که مخالفتهای شما از روح عصیانگری و پیمان شکنی شما سرچشمه می گرفت.

حضرت می فرماید که:این مخالفتها چنان پر جوش و شدید بود که من چاره ای جز این ندیدم که سکوت اختیار کنم،سکوتی که شاید در نظر بعضی به عنوان تردید در نصایح و پیشنهادهایم تلقّی می شد! جمله (ضنّ الزّند بقدحه) ،در اصل،به این معنا است که«آتش زنه از آتش دادن بخل ورزید»،یعنی هر چه سنگ آتش زنه را به هم زدند،جرقّه ای نداد.

این جمله نیز ضرب المثل است،و در مورد کسی گفته می شود که از روشنگری باز می ایستد به خاطر این که گوش شنوایی پیدا نمی کند.

حضرت سپس در ادامه این سخن می افزاید:«مثال من و شما(در مورد حکمیت و پیامدهای شوم آن)،مانند گفتار اخو هوازن(مردی از قبیله بنی هوازن)است که گفت:«من در سرزمین منعرج اللّوی دستور خود را دادم،ولی شما(گوش ندادید و) اثر آن را فردا صبح درک کردید.» (هنگامی که کار از کار گذشته بود و پشیمانی سودی نداشت)، فکنت انا و إیّاکم کما قال أخو هوازن:

أمرتکم أمری بمنعرج اللّوی

فلم تستبینوا النّصح إلاّ ضحی الغد

منظور از«اخو هوازن»،چنانکه گفتیم-مردی از قبیله بنی هوازن است که نام او «درید»بود.قصه اش چنین است که او با برادرش عبد اللّه،به جنگ با بنی بکر بن هوازن رفت و غنیمت بسیاری به چنگ آورد.

در راه بازگشت عبد اللّه تصمیم گرفت که یک شب در«منعرج اللوی»توقّف کند،

ص: 363

درید از باب نصیحت به او گفت که:اینجا نزدیک منطقه دشمن و ماندن در آن دور از احتیاط است و ممکن است که قبیله شکست خورده نیروی خود را گرد آوری کنند و از دیگران کمک بگیرند و بر ما حمله ور شوند.

عبد اللّه از غروری که داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل درنگ کرد.

فردا صبح قبیله دشمن با جمعیّت زیادی بر او هجوم آوردند و عبد اللّه را کشتند و درید با زخم بسیار از دست آنها نجات یافت و پس از آن قصیده ای گفت که یکی از ابیاتش همین بیتی است که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده است. (1)

مقصود امام این است که،من به موقع به شما نصیحت کردم و گفتم:کار جنگ را یکسره کنید که چیزی به پیروزی نهایی باقی نمانده و اگر کوتاهی کنید،معاویه و یارانش در صدد حیله و تزویر بر می آیند،ولی شما به گفتار من گوش دل فرا ندادید و فریب بلند کردن قرآنها بر سر نیزه ها را خوردید و تن به حکمیّت دادید و آن قدر اصرار کردید که من بناچار رضایت دادم،و حالا که کار از کار گذشته و به هوش آمده و پشیمان شده اید،بدانید که این پشیمانی سودی ندارد.

نکته ها
داستان حکمیّت

در کتب تاریخ آمده است که داستان بلند کردن قرآنها بر سر نیزه و سپس طرح مسأله حکمیت برای تبیین موضع قرآن،زمانی بوجود آمد که نشانه های پیروزی لشکر امام آشکار شده بود،زیرا صبح روز سه شنبه،دهم ماه صفر سال سی و هفت هجری،بعد از نماز صبح لشکر امام با لشکر شام به شدّت نبرد کردند.

ص: 364


1- 1) «اغانی ابو الفرج اصفهانی»،جلد 10،صفحه 3،شرح نهج البلاغه،علامه خویی،جلد 4،صفحه 88،و شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 205.در پاورقی این داستان را با تفاوتهایی نقل کرده اند و آنچه در بالا آمده خلاصه ای از آن است.

لشکر شام سخت وامانده شد،ولی لشکر امام با سخنان گرم و آتشین مالک اشتر و دلاوری های او،چنان در نبرد پیش می رفتند که چیزی نمانده بود لشکر معاویه از هم متلاشی شود.

در این هنگام لشکر معاویه قرآنها را بر سر نیزه کردند.مالک اشتر و تنی چند از یاران باوفای امام از حضرت خواستند که جنگ را تا پیروزی ادامه دهند،ولی اشعث بن قیس منافق،با عصبانیّت برخاست و گفت:

«ای امیر مؤمنان!دعوت آنها را به کتاب خدا بپذیر که تو از آنان سزاوارتری.مردم می خواهند زنده بمانند و مایل به ادامه جنگ نیستند،امام فرمود:«فکر می کنم».

در اینجا مردم را صدا زد تا اجتماع کنند و سخنانش را بشنوند و در ضمن خطبه ای فرمود:«ای مردم!من سزاوارترین کسی هستم که دعوت به کتاب خدا را بپذیرم،ولی معاویه و عمرو عاص و دیگر یاران نزدیکش،اهل قرآن نیستند.من از کوچکی آنها را می شناسم و در بزرگی نیز شاهد وضع آنان بوده ام،وای بر شما!آنها قرآنها را بر سر نیزه برای عمل کردن بلند نکرده اند،بلکه این کار خدعه و نیرنگ و فریبی بیش نیست.تنها یک ساعت دیگر توان خود را در اختیار من بگذارید تا قدرت این گروه را در هم بشکنم و آتش فتنه را برای همیشه خاموش کنم.» در اینجا گروهی در حدود بیست هزار نفر از سپاهیان امام،در حالی که شمشیرهایشان را بر دوش گذاشته و اثر سجده در پیشانیشان نمایان بود،نزد حضرت آمدند و او را با نام-نه با لقب امیر المؤمنین-صدا کردند و گفتند:

«یا علی!اجب القوم الی کتاب اللّه اذا دعیت الیه و الاّ قتلناک کما قتلنا ابن عفّان!فو اللّه!لنفعلنّها ان لم تجبهم».«ای علی!دعوت این قوم را برای حکمیّت کتاب اللّه بپذیر!و الاّ تو را می کشیم،همان گونه که عثمان را کشتیم!سوگند به خدا، اگر دعوت آنها(اصحاب معاویه)را اجابت ننمایی،این کار را می کنیم.

امام فرمود:«من نخستین کسی هستم که مردم را به سوی کتاب اللّه فرا خواندم و نخستین کسی هستم که کتاب اللّه را پذیرا شدم،اساسا من با اهل شام به خاطر این

ص: 365

جنگیدم که به حکم قرآن گردن نهند،زیرا آنها کتاب اللّه را به گوشه ای افکنده بودند، ولی من به شما اعلام کردم که آنها قصدشان عمل به قرآن نیست و جز نیرنگ و فریب شما هدفی ندارند.» آنها گفتند:«پس بفرست تا مالک اشتر برگردد».

این در حالی بود که مالک اشتر در آستانه پیروزی بر لشکر معاویه قرار گرفته بود.

امام کسی را نزد مالک فرستاد و دستور داد برگردد.

مالک گفت:«به امیر مؤمنان بگو،الآن زمانی نیست که مرا از این مأموریت باز داری.چیزی به پیروزی باقی نمانده است.»سخن مالک در حالی بود که سپاه معاویه شروع به فرار کرده بودند.

هنگامی که فرستاده امام پیام اشتر را خدمتش آورد،جمعیّت لجوج و نادان بر فشار خود افزودند و گفتند:«به اشتر بگو که برگردد،و الاّ به خدا سوگند تو را از خلافت عزل خواهیم کرد.» امام بار دیگر فرستاده خود(یزید بن هانی)را نزد اشتر فرستاد و فرمود:«به اشتر بگو که فتنه،واقع شده و(کار از کار گذشته)است.» اشتر باز به فرستاده امام رو کرد و گفت:«آیا فتح و پیروزی را نمی بینی؟آیا سزاوار است این موقعیّت را رها کنیم و برگردیم.» فرستاده امام به او گفت:«راستی عجیب است!آن گروه لجوج سوگند یاد کردند که اگر اشتر بر نگردد،ما تو را خواهیم کشت،آن گونه که عثمان را کشتیم.» مالک اشتر بناچار و در نهایت ناراحتی بازگشت و در حضور امام به فریب خوردگان سپاه پرخاش بسیار کرد و از آنان مهلت کوتاهی برای یکسره کردن کار سپاه معاویه طلب کرد،ولی آنها موافقت نکردند.

به این ترتیب فعالیّت جنگی در آستانه پیروزی متوقف شد و کار به مسأله حکمیّت قرآن کشید و برای این که روشن شود که حکم قرآن در باره سرنوشت این جنگ و مسأله خلافت چیست،بنا شد از هر گروهی یک نفر به عنوان حکم انتخاب شود.

ص: 366

شامیان عمرو عاص را برای این کار برگزیدند و اشعث بن قیس-که از سران اهل نفاق بود-و گروه دیگری از همفکرانش ابو موسی اشعری را-که مردی نادان و متظاهر به اسلام و در عین حال،بی خبر از حقیقت اسلام بود-برای این کار برگزیدند.

امام علیه السّلام بعد از آن که مجبور شد به حکمیّت تن در دهد،فرمود:«لا اقل عبد اللّه بن عباس را برای این کار برگزینید،زیرا او می تواند خدعه عمرو عاص را خنثی کند.»ولی اشعث و همدستانش نپذیرفتند.

امام فرمود:«مالک اشتر را انتخاب کنید»آنها شجاعت اشتر را بر او عیب گرفتند و گفتند:«او آتش جنگ را شعله ور ساخته است،ما هرگز تن به حکمیت او نمی دهیم».

امام مجبور شد که حکمیت ابو موسی را بپذیرد و صلح نامه ای بین دو گروه، تنظیم شد.

عمرو عاص که از همان آغاز،نقشه فریب ابو موسی را کشیده بود،در همه جا او را مقدم می داشت و به هنگام سخن گفتن اظهار می کرد:«حق سخن ابتدا با تو است، زیرا تو همنشین رسول خدا بودی.افزون بر این سنّ تو از من بیشتر است».

عمرو او را در صدر مجلس می نشاند و تا ابو موسی دست به غذا نمی برد و شروع به خوردن غذا نمی کرد و او را با لقب«یا صاحب رسول اللّه»خطاب می کرد.

مجموعه این کارها ابو موسای خام را،خام تر کرد تا آنجا که احتمال خیانت عمرو عاص را از سرش بیرون برد.

سرانجام عمرو عاص به ابو موسی گفت:«آخرین نظرت برای اصلاح این امّت، چیست؟» ابو موسی گفت:«به نظر من هر دو(علی علیه السّلام و معاویه)را از خلافت عزل کنیم و مسلمانان را برای انتخاب خلیفه به شورا دعوت کنیم».

عمرو عاص گفت:«به خدا سوگند!که این نظر،نظر بسیار خوبی است».

ص: 367

در اینجا بود که هر دو در برابر حاضران ظاهر شدند تا نظر خود را اعلام دارند.

در اینجا ابن عباس ابو موسی را نزد خود فرا خواند و گفت:«وای بر تو!گمان من این است که او تو را فریب داده.اگر بنا است سخنی بگویی،عمرو عاص را مقدّم دار!چرا که بیم می رود اگر تو مقدّم شوی او سخن خود را بگونه دیگری ادا کند.او مرد مکّاری است».

ابو موسای نادان که گرفتار غرور و غفلت عجیبی شده بود،رو به ابن عباس کرد و گفت:«اوه!ما اتّفاق نظر داریم».

ابو موسی قدم را پیش گذاشت و گفت:«رأی ما بر این است که علی و معاویه را خلع کنیم و کار را به شوری وا گذاریم.بدانید!من هر دو را خلع کردم.بروید و کسی را برای خلافت برگزینید».

سپس عمرو عاص به پا خاست و گفت:«سخنان ابو موسی را شنیدیم که او رئیس خود را خلع کرد و من نیز او را خلع می کنم و رئیس خود،معاویه را در مقام خلافت می گذارم.او ولیّ عثمان و خونخواه او و سزاوارترین مردم به مقام او است».

به این ترتیب نادانی ها و حماقت های یک گروه قشری از یک سو و تلاش های بازماندگان احزاب جاهلی از سوی دیگر،کار خود را ساخت و فضای جهان اسلام را تاریک کرد.

لشکر فریب خورده به زودی پشیمان شدند،ولی پشیمانی سودی نداشت و موقعیت مناسب از دست رفته بود. (1)

بهره گیری از آراء اهل نظر

بی شک شورا یکی از تعلیمات اساسی اسلام است که در قرآن مجید و روایات بازتاب گسترده ای دارد.قرآن علاوه بر این که انجام کارها با مشورت را یکی از نشانه های اصلی اهل ایمان می شمرد و آن را در ردیف نماز و زکات-که از ارکان

ص: 368


1- 1) اقتباس و تلخیص از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحات 206-256.

اسلام است-قرار می دهد،می فرماید: «وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» ،«کسانی که دعوت پروردگارشان را پذیرفتند و نماز را بر پا داشته و کارهایشان به طریق مشورت،در میان آنها صورت می گیرد و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند. (1)

خداوند به پیامبر اسلام نیز با صراحت دستور می دهد که با مؤمنان در امور مهم مشورت کند،با این که می دانیم آن حضرت علاوه بر ارتباط مستقیم با عالم وحی از نظر عقلانی ما فوق افراد بشر بود و با این حال می فرماید: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» . (2)

در مسأله مشورت مهم انتخاب مشاوری است که دارای صفات ویژه ای باشد که در خطبه بالا به آن اشاره شده است و آن این که خیر خواه و مهربان و آگاه و پر تجربه باشد.«النّاصح الشّفیق العالم المجرّب).و به یقین مخالفت با رأی چنین کسی نتیجه ای جز حسرت و ندامت نخواهد داشت.

درست است که متمرّدان لجوج در صفّین،با امام علیه السّلام به مشورت ننشستند،ولی به هر حال امام علیه السّلام نظر خیرخواهانه خود را به عنوان رأی ناصح شفیق و عالم مجرّب در اختیار آنان گذارد،ولی افسوس و صد افسوس که آنها نه تنها پذیرا نشدند،بلکه با امام علیه السّلام به مبارزه برخاستند و او را تهدید به قتل کردند و نتیجه آن، همان رسوایی تاریخی و ندامت شدید و غیر قابل جبران بود.و این خیره سری راه را برای حکومت جائران در آن منطقه تا قرنها هموار ساخت.

ص: 369


1- 1) سوره شوری،آیه 38.
2- 2) سوره آل عمران آیه،159.

ص: 370

خطبۀ سی و ششم: امام این خطبه را در تهدید خوارج نهروان بیان فرموده

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی تخویف أهل نهروان

(1)

امام این خطبه را در تهدید خوارج نهروان بیان فرموده(تا بیدار شوند و به حق گردن نهند).

فأنا نذیر لکم أن تصبحوا صرعی بأثناء هذا النّهر،و بأهضام هذا الغائط،علی غیر بیّنة من ربّکم،و لا سلطان مبین معکم:قد طوّحت بکم الدّار و احتبلکم المقدار.و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فأبیتم علیّ إباء المخالفین المنابذین،حتّی صرفت رأیی إلی هواکم و أنتم معاشر أخفّاء الهام، سفهاء الأحلام،و لم آت-لا أبالکم!-بجرا و لا أردت لکم ضرّا.

ترجمه

من شما را از این بر حذر می دارم که بدون دلیل روشنی از سوی پروردگارتان و با دستی تهی از مدرک،اجساد بی جانتان در کنار این نهر و در این گودال بیفتد.دنیا(و دنیا پرستی)شما را در این پرتگاه(بدبختی)پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را

ص: 371


1- 1) تمام یا قسمتی از این خطبه به صورت مسند و یا به صورت مرسل،از سوی مورّخان و محدّثان ذیل نقل شده است: الف-به گفته ابن ابی الحدید،(جلد 2،صفحه 283)،ابن حبیب بغدادی(متوفای 254 ق)،آن را نقل کرده است. ب-ابن قتیبه دینوری،(متوفای 276 ق)،در الامامة و السیاسة،جلد 1،صفحه 127. ج-بلاذری،(متوفای 279 ق)،در أنساب الاشراف،جلد 2،صفحه 371. د-طبری،(متوفای 310)،در تاریخ الرّسل و الملوک،(جلد 6،صفحه 3377).

گرفتار این دام خطرناک کرده است.

من شما را از این حکمیت نهی می کردم،ولی شما با سرسختی مخالفت می کردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن در دادم.اینها همه به خاطر آن است که شما گروهی سبک سر هستید و کوتاه فکر.

خداوند شما را خوار و ذلیل کند!من کار خلافی انجام ندادم و نمی خواستم به شما زیانی برسانم(این شما بودید که مرا در تنگنا قرار دادید و مجبور به پذیرش حکمیّت کردید).

خطبه در یک نگاه

معلوم است که امام این خطبه را در روز جنگ با خوارج،در کنار نهروان ایراد کرده است این جنگ در سال 37 هجری واقع شد.در این خطبه امام روی سه نکته پا فشاری می کند:

نخست:این که مراقب باشند تا بدون دلیل شرعی که در پیشگاه خدا پذیرفته باشد،وارد این میدان نشوند که در این صورت،جان آنان بیهوده بر باد رفته است.

دوم:این که به آنان یادآور می شود که شما مسأله حکمیت را بهانه کرده اید،در حالی که من از ابتدا با آن مخالف بوده ام.

سوم:این که شما به جنگ من برخاسته اید،در حالی که کار خلافی از من سر نزده است،اگر خلافی بوده،از سوی شما و دیگران است،ولی شما افراد کم عقل عاملان اصلی را رها کرده و به سراغ من آمده اید!و به این ترتیب امام با آنها اتمام حجّت می کند.

شرح و تفسیر

اتمام حجّت بر خوارج نهروان

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه قبل از شروع جنگ نهروان از سوی

ص: 372

امام امیر المؤمنین علیه السّلام ایراد شده است و می دانیم جنگ نهروان یکی از پیامدهای داستان حکمین است.

گروه نادان و خیره سری که نتیجه نامطلوب حکمین را مشاهده کردند،در برابر امام علیه السّلام سر به طغیان برداشته و او را مسئول جریان حکمیّت و پیامدهای آن دانستند،حال آن که امام علیه السّلام هم با اصل مسأله حکمیّت مخالف بود و هم با شخصی که به عنوان حکم انتخاب کردند.

این خطبه در واقع اتمام حجّتی است برای کسانی که آگاهی کافی از ماجرا نداشتند و یا می دانستند و عملا آن را به فراموشی سپرده بودند.

در بعضی از روایات،در آغاز خطبه جمله هایی دیده می شود که امام علیه السّلام نخست به معرفی خود پرداخته می فرماید:

«نحن أهل بیت النّبوّة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة و عنصر الرّحمة و معدن العلم و الحکمة.نحن أفق الحجاز،بنا یلحق البطیء و الینا یرجع التّائب، (1)ما خاندان نبوّت و جایگاه رسالت و محل آمد و شد ملائکه و عنصر رحمت و معدن دانش و حکمت هستیم.ما افق تابناک حجازیم و کندروان، به ما می پیوندند و تندروان توبه کار به سوی ما باز می گردند.» این در واقع اشاره به افراط و تفریطهایی بود که گروه های نادان،در مسأله حکمیت داشتند.حضرت سپس آنها را مخاطب ساخته،فرمود:«من شما را از این بر حذر می دارم که بدون دلیل روشنی از سوی پروردگارتان و با دستی تهی از مدرک اجساد بی جانتان در کنار این نهر و گودال بیفتد.

«فأنا نذیر لکم أن تصبحوا صرعی (2)بأثناء هذا النّهر،و بأهضام (3)هذا

ص: 373


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 283.
2- 2) «صرعی»جمع«صریع»از مادّه«صرع»در اصل به معنای«افکندن چیزی بر زمین»است،و صریع به معنای جنازه یا کشته ای است که بر زمین افتاده است.و نیز به کسی که در کشتی گرفتن بر زمین می افتد، صریع گفته می شود.بیماری صرع را از این جهت به این نام نامیده اند که انسان غش می کند و بر روی زمین می افتد.
3- 3) «اهضام»جمع«هضم»به معنای«وسط درّه»است و در اصل به معنای«شکستن و فشار دادن و در هم کوبیدن»است.

الغائط (1)،علی غیر بیّنة من ربّکم،و لا سلطان مبین معکم» ، امام علیه السّلام در واقع در این سخن خود پیشگویی صریحی در باره پایان جنگ نهروان می کند و به آنان خبر می دهد که در همین مکان،همه بر روی خاک خواهید افتاد، ولی مشکل مهم این است که پرونده شما در روز قیامت سیاه و تاریک است،چرا که انگیزه ای برای این جنگ جز لجاجت و خیره سری نداشته اید و هیچ مدرک الهی و قابل قبولی،در دست شما نیست.به این ترتیب،هم دنیای شما بر باد می رود و هم آخرت شما.

حضرت سپس می افزاید:«دنیا و(دنیا پرستی)شما را در این پرتگاه(بدبختی) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار این دام خطرناک کرده است. «قد طوّحت (2)بکم الدّار و احتبلکم (3)المقدار» .

واژه«دار»در اینجا اشاره به دار دنیا یا به تعبیر دیگر دنیا پرستی است و«احتبل» از مادّه«حبل»،به معنای«دام»است و منظور از«مقدار»به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه،همان تفکرات نادرست و تحلیل های بیهوده از حوادث مختلف است و به گفته بعضی دیگر مقدار،اشاره به مقدّرات الهی است که بر طبق لیاقت ها از سوی خداوند تعیین می شود.

هنگامی که تاریخ این ماجرا را بدقّت مطالعه کنیم،آثار سخنان امام علیه السّلام کاملا در زندگی این گروه نمایان است.آنها گروهی لجوج و متعصّب و کم فکر و دنیا پرست و سست عنصر بودند.

سپس امام علیه السّلام به داستان حکمین پرداخته و با صراحت می فرماید:

ص: 374


1- 1) «غائط»به معنای«زمین پست»است،و در اصل از«غوط»به معنای«حفر کردن»گرفته شده است.و از آنجا که افراد بیابانگرد و مسافر،در زمانهای گذشته برای قضای حاجت نقطه ای را انتخاب می کردند که گود و از نظرها دور باشد،به همین مناسبت به چنین محلی غائط و به مدفوع انسان نیز غائط گفته اند.
2- 2) «طوّحت»از مادّه«طوح»به معنای«سقوط و هلاکت»است و هنگامی که در باب تفعیل قرار می گیرد (مانند خطبه بالا)به معنای«پرتاب کردن در پرتگاه»می آید که در معرض هلاکت واقع می شود.
3- 3) «احتبل»از مادّه«حبل»به معنای«طناب»گرفته شده و حباله به معنای«دام»،و احتبال،به معنای«در دام افکندن»است.

«من شما را از این حکمیت نهی می کردم،ولی شما با سرسختی مخالفت کردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن دردادم.

و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فأبیتم علیّ إباء المخالفین المنابذین،حتّی صرفت رأیی إلی هواکم» .

در واقع شما،چیزی را بر من خرده می گیرید که بنیانگذارش خودتان بودید و بر من تحمیل کردید و حتّی مرا به قتل تهدید کردید.حال که آثار شوم حکمیت را دیده اید،می خواهید گناهتان را به گردن دیگری بیندازید! حضرت،سپس می فرماید:«اینها همه به خاطر آن است که شما گروهی سبک سر هستید و کوتاه فکر، (و أنتم معاشر أخفّاء الهام (1)سفهاء الأحلام) .

ممکن است این دو جمله تأکید بر سفاهت و نادانی جمعیّت نهروانیان باشد و ممکن است که جمله نخست-همان گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند- اشاره به سبک سری آنها باشد که با کمترین چیزی،تغییر فکر و تغییر مسیر می دادند و یک روز،طرفدار شدید حکمیت بودند و روز دیگر،دشمن سرسخت آن،و جمله دوم اشاره به کم فکری آنان است،چرا که توطئه های دشمن را که یکی بعد از دیگری صورت می گرفت و قرائن آن برای همه هوشمندان آشکار بود،نمی دیدند و درک نمی کردند و همین سبب شد که بارها فریب لشکر معاویه و اطرافیان او را بخورند و در مسیری گام بگذارند که سبب بدبختی آنها و مصیبت برای جهان اسلام بود.

حضرت در پایان این سخن بار دیگر بر این حقیقت تأکید می فرماید که این بلاهایی که دامنگیر شما شده است از سوی خود شما است و من هیچگونه دخالتی در آن نداشتم که به مبارزه با من برخاسته اید و شمشیرها را بر کشیده،راهی این

ص: 375


1- 1) «هام»جمع«هامة»به معنای سر انسان یا سایر موجودات ذی روح است و با توجه به این که اخفّاء، جمع خفیف است،تعبیر به«اخفّاء الهام»به معنای«افراد سبک سر و نادان و غافل»است.

میدان گشته اید!می فرماید:

«خداوند شما را خوار و ذلیل کند!من کار خلافی انجام ندادم و نمی خواستم به شما زیانی برسانم. و لم آت-لا أبا لکم!-بجرا (1)و لا أردت لکم ضرّا ».

جمله (لا أبا لکم) !«پدری برای شما نباشد»ممکن است که از قبیل دشنام باشد که مفهوم آن در فارسی«ای بی پدران»می شود و اشاره به این است که شما افرادی هستید که تربیت خانوادگی صحیح اسلامی و انسانی ندارید-به همین دلیل کار خلافی را انجام می دهید،بعد که آثار سوء آن را می بینید به دیگری نسبت می دهید و نیز ممکن است از قبیل نفرین باشد،یعنی«خداوند پدرانتان را از میان بردارد»که در واقع کنایه از خوار گشتن و ذلیل شدن است،زیرا از دست دادن پدر،مخصوصا در کودکی و آغاز جوانی،سبب خواری و ذلّت است.

آری همان گونه که در بالا گفتیم امام علیه السّلام در آغاز با اصل مسأله حکمیت مخالف بود و دستور ادامه جنگ را که به مراحل حسّاس و سرنوشت ساز رسیده بود صادر کرد ولی این سبک سران سفیه امام علی علیه السّلام را تهدید به مرگ و او را وادار به رها ساختن جنگ کردند و در مرحله بعد که امام علیه السّلام بناچار تسلیم حکمیت شد،در باره شخص حکم نظری داشت که اگر عمل می شد،ماجرای رسوای ابو موسی اشعری سفیه واقع نمی شد.

بنا بر این در هر مرحله امام علیه السّلام وظیفه خود را در مسیر پیروزی و سر بلندی آنها انجام داد و آنها در هر مرحله با آن مخالفت کردند.

هنگامی که نتایج دردناک حکمیت آشکار گشت به جای آن که خود را ملامت کنند و به پیشگاه امام علیه السّلام بیایند و عرض توبه کنند،گناه خود را به گردن امام علیه السّلام افکندند که«چرا قبول کردی»؟و به دنبال آن آتش جنگ نهروان را برپا ساختند!و این است طریقه افراد سبک سر و طرز کار سفیهان کم عقل.

ص: 376


1- 1) «بجر»،به معنای«کار مهم یا حادثه زشت و دردناک»است.
نکته: داستان عبرت انگیز خوارج

همان گونه که در جلد یکم،در شرح خطبه شقشقیه گفتیم،خوارج گروهی متعصّب و لجوج و نادان و قشری بودند که از درون جنگ صفین و داستان حکمیت آشکار شدند.

آنها در آغاز مسأله حکمیّت(عمرو عاص و ابو موسی اشعری)را پذیرفته و امام علیه السّلام را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام علیه السّلام فرمود اینها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزی بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان و پیروان معاویه راه چندانی باقی نمانده،گوش ندادند،ولی بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند،اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند و گفتند:قبول حکمیت کفر بود،چون حکم فقط از آن خدا است.ما از کفر خود توبه کردیم و باید علی بن ابی طالب علیه السّلام نیز توبه کند.

امام علیه السّلام به آنها فرمود:حکمیّت کفر نیست.قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیّت دارد:یکی در اختلافات خانوادگی (1)و دوم،در مورد کفارات احرام (2)، ولی حکمیّت به این شکل که شما عمل کردید،سر تا پا اشتباه بود.

به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد بظاهر بسیار متعبّد و مقیّد به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده می شدند،از اسلام تنها به پوستی قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و در برابر امیر مؤمنان علی علیه السّلام در منطقه ای نزدیک کوفه به نام حروراء و در کنار نهروان صف آرایی کردند.امام با حوصله و بردباری بی حساب با آنها روبرو شد و به آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد.

نصایح امام مؤثّر واقع شد و اکثریت آنها توبه کردند و از لشکر خوارج جدا شدند و حدود چهار هزار نفر سرسختانه،ایستادگی کردند و در یک درگیری محدود با

ص: 377


1- 1) «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها» .سوره نساء،آیه 35.
2- 2) «یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ» .سوره مائده،آیه 95.

لشکر امام اجساد همگی جز چند نفر،در کنار همان نهر بر روی زمین افتاد، همان گونه که امام قبلا با صراحت پیش بینی کرده بود.

در زندگی خوارج تضادهای عجیب و نکات عبرت انگیزی دیده می شود که مانند آن در باره گروههای دیگر بسیار کم دیده شده است از جمله:

1-عبد اللّه بن خبّاب-که فرزند خبّاب بن ارت،صحابی معروف پیامبر بود در حالی که قرآنی بر گردن خود آویخته و همراه همسرش-که باردار بود-سوار بر مرکبی از نزدیکی مرکز خوارج می گذشت،خوارج،جلوی او را گرفتند و گفتند:

«همین قرآنی که بر گردن تو است ما را به کشتن تو فرمان می دهد».عبد اللّه به آنان گفت:«آنچه را قرآن زنده کرده است،زنده کنید و آن چه را قرآن از بین برده است، بمیراند».خوارج کمترین اعتنایی به گفتار حکیمانه او نکردند.در این هنگام یکی از خوارج دانه خرمایی را که از درخت نخلی بر زمین افتاده بود برداشت و بر دهان گذاشت.دوستانش بر سرش فریاد کشیدند که«چرا به حق دیگران تجاوز کردی و مال غصب خوردی؟»و او خرما را از دهان بیرون افکند! یکی دیگر از آنها خوکی را که راه بر او بسته بود کشت،دیگران بر او اعتراض کردند که این عمل نادرستی بود و این در واقع مصداق فساد در ارض است! سپس رو به عبد اللّه بن خبّاب کرده گفتند:«برای ما حدیثی از قول پدرت نقل کن!»او گفت:«از پدرم شنیدم که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرد:«به زودی بعد از من فتنه ای خواهد بود که در آن دل مردم می میرد،آن گونه که بدن می میرد.بعضی روز مؤمنند و شب کافر».

سپس گفتگوهای زیادی با او کردند،تا به اینجا رسیدند که به او گفتند:«در باره علی علیه السّلام پس از پذیرش حکمیت چه می گویی؟»او گفت:«علی علیه السّلام به(حکم)خدا داناتر است و نسبت به حفظ دین خود از همه استوارتر و آگاه تر».

خوارج گفتند:«تو پیرو هدایت نیستی».او را به کنار نهر آوردند و خواباندند و (همانند گوسفند)سرش را بریدند!سپس رو به سوی زنش کردند،او هر چه فریاد

ص: 378

زد که من زنی(باردار)هستم،گوش ندادند و شکمش را پاره کردند و خودش و جنینش را کشتند. (1)

2-علی علیه السّلام اصحاب و یاران خود را به خویشتنداری در برابر خوارج دعوت می کرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و بظاهر مسلمان را صلاح نمی دانست.حبّه عرنی می گوید:هنگامی که در برابر خوارج رسیدیم،آنها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند.ما از علی علیه السّلام اجازه مقابله خواستیم،فرمود:

«خویشتندار باشید!» بار دوم،شروع به تیر اندازی کردند،باز امام ما را به خویشتنداری دعوت کرد.

بار سوم،که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم،فرمود:«اینک، جنگ گوارا است،به آنها حمله کنید!»لشکر امام،حمله کردند و آنها را تار و مار نمودند.

قیس بن سعد بن عباده می گوید:هنگامی که امام در مقابل خوارج قرار گرفت، فرمود:«آن کس که عبد اللّه بن خبّاب را کشته است،معرفی کنید تا قصاص شود!» (آن بی شرمان خیره سر)گفتند:«همه ما قاتل او هستیم».

امام فرمود:«به خدا سوگند!این اعترافی که آنها کردند،اگر همه اهل دنیا به قتل یک نفر این چنین اعتراف کنند،در خور اعدامند!» (2)3-هنگامی که خوارج به لشکر امام حمله ور شدند،امام به یاران خود فرمود:

«به آنها حمله برید!به خدا سوگند از شما ده تن کشته نمی شود و از آنان ده تن به سلامت نخواهد ماند».

جالب این که همین گونه شد و از یاران امام فقط نه تن کشته شدند و از خوارج تنها هشت یا نه تن توانستند فرار کنند.

4-از آنجا که داستان خوارج،بسیار در روح پاک و ملکوتی امام علیه السّلام اثر گذارد و

ص: 379


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 281،تاریخ طبری،جلد 4،صفحات 60-61، حوادث سال سی و هفت.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد،صفحه 271-282.

محیط کشور اسلامی را نیز شدیدا آلوده ساخت،امام علیه السّلام بارها و بارها در همین خطبه های نهج البلاغه از آنها سخن می گوید و با منطق گویا و پر مغز خود خطوط انحرافی آنها را روشن می سازد،مبادا دیگران در آن زمان یا اعصار دیگر گرفتار چنین تفکّراتی بشوند،چرا که این طرز تفکّر قشری آمیخته با جهل و لجاجت،در هر عصر و زمانی طرفدارانی،هر چند اندک دارد.

از جمله خطبه هایی که در باره خوارج سخن می گوید،عبارت است از خطبه های:40 و 59 و 60 و 61 و 121 و 122 و 127 و 184 و نامه 77 و 78 که به خواست خدا،در ذیل آنها بحث های مناسبی خواهد آمد.

این سخن را با ذکر این نکته پایان می دهیم که خط خوارج-همان گونه که اشاره شد-خطّی است که به صورت یک جریان در طول تاریخ دیده می شود و منحصر به زمان مولا امیر مؤمنان علیه السّلام نبوده است.آنها گروهی هستند که از دین و مذهب جز ظواهری ناچیز نمی دانند و به اعمال ظاهری خود مغرور و از تحلیل حوادث اجتماعی ناتوان و نسبت به افکار خود سخت دل بسته و دل باخته اند و هر کسی غیر از خود را تکفیر می کنند و در لجاجت و خیره سری حدّی نمی شناسند.و زندگی آنها پر از تضادها و کارهای ضدّ و نقیض است.آنها بلای بزرگی برای خودشان و برای جوامعی محسوب می شوند که در آن زندگی می کنند.

جالب این که امام علیه السّلام شخصا به این حقیقت اشاره کرده و در باره آینده خوارج در خطبه 60 چنین پیشگویی می کند.

هنگامی که همه آنها تقریبا از میان رفتند،یکی از یاران از قلع این مادّه فساد اظهار خوشحالی می کند،امام علیه السّلام می فرماید:«کلاّ!و اللّه!انّهم نطف فی أصلاب الرّجال و قرارات النّساء کلّما نجم منهم قرن قطع حتّی یکون آخرهم لصوصا سلاّبین،نه،به خدا سوگند!آنها نطفه هایی در صلب پدران و رحم مادران خواهند بود که هر زمان شاخی از آنها سر بر می آورد و آشکار می شود و قطع می گردد تا این که آخرشان دزدها و راهزنان خواهند بود».

ص: 380

خطبۀ سی و هفتم: بعد از واقعه نهروان و در آن روحیات خود را شرح می دهد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

یجری مجری الخطبة و فیه یذکر فضائله علیه السّلام

(1)

قاله بعد وقعة النّهروان سخنی است از امام علیه السّلام که در حکم خطبه است و بعد از واقعه نهروان بیان فرموده و در آن روحیات خود را شرح می دهد.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در کلام ابن ابی الحدید نیز آمده،این خطبه شامل چند بخش مختلف است که هر یک ناظر به مطلبی است.

در بخش نخستین،امام به خدماتش در زمان غربت اسلام و آغاز دعوت پیغمبر اشاره می کند و می گوید که:در برابر آن طوفان ها و تند بادهایی که دشمن به راه انداخته بود،مانند کوه محکم ایستادم و نقطه ضعفی از هیچ نظر بر دامان زندگی من وجود ندارد.

ص: 381


1- 1) در«مصادر نهج البلاغه»،از کلام«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه،چنین استفاده کرده که او این خطبه را در منابع دیگر،به صورت مبسوطتر یافته است،چرا که می گوید:«این خطبه چهار بخش است که ارتباط زیادی با هم ندارد و سیّد رضی هر بخش را از کلام امیر مؤمنان علی علیه السّلام که یک خطبه طولانی است و بعد از واقعه نهروان ایراد فرموده است،گرفته»سپس از مرحوم صدوق در امالی نقل می کند که بعد از شهادت امیر مؤمنان،پیرمردی گریه کنان از راه رسید و در مقابل در خانه آن حضرت ایستاد و سخنانی بیان کرد که دقیقا بر مضامین این خطبه تطبیق می کند.منتها علی علیه السّلام ضمیرها را به صورت متکلّم در این خطبه آورده است و او به صورت ضمیر مخاطب این جمله ها را تکرار کرد.و این نشان می دهد که خطبه مزبور سابقه طولانی دارد:(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 433.)

در بخش دوم،به این مطلب اشاره می کند که من همواره در برابر زورمندان ستمگر و در کنار ضعیفان مظلوم ایستاده ام تا حقّ آنها را بگیرم.

در بخش سوم،به عنوان دفاع از اخبار از حوادث آینده-که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل فرموده-می گوید که محال است که سخنی ناروا به پیامبر نسبت دهم،در حالی که من نخستین تصدیق کننده او بودم.

و در آخرین بخش از خطبه عذر بیعت با خلفاء را چنین بیان می کند که من به دستور پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ناچار بودم تن به بیعت بدهم و برای گرفتن حقّم قیام نکنم، مبادا شکافی در صفوف مسلمانان پیدا شود و دشمن از آن استفاده کند.

ص: 382

بخش اول

اشاره

فقمت بالأمر حین فشلوا و تطلّعت حین تقبّعوا و نطقت حین تعتعوا و مضیت بنور اللّه حین وقفوا.و کنت أخفضهم صوتا و أعلاهم فوتا فطرت بعنانها و استبددت برهانها،کالجبل لا تحرّکه القواصف و لا تزیله العواصف.لم یکن لأحد فیّ مهمز و لا لقائل فیّ مغمز.

ترجمه

«آن زمان که دیگران به سستی گراییده بودند،من(برای دفاع از اسلام)قیام کردم و آن گاه که همگی خود را پنهان کرده بودند،من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فرو بسته بودند،من سخن گفتم.

و هنگامی که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند،من با نور الهی به راه افتادم،(لیکن فریاد نمی زدم و جنجال به راه نمی انداختم)صدایم از همه آهسته تر بود،ولی از همه پیشگام تر بودم،لذا بر مرکب پیروزی سوار شدم،زمامش را به دست گرفته،به پرواز در آمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشی گرفتم،مانند کوهی که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارند و طوفان ها نمی توانند آن را از جای برکنند،پا بر جا ایستادم،این در حالی بود که هیچ کس نمی توانست عیبی بر من بگیرد و هیچ سخن چینی جای طعنه در من نمی یافت.

ص: 383

شرح و تفسیر: در برابر طوفانها پا بر جا ایستادم!

گر چه بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله های آغاز این خطبه را ناظر به حوادث عصر عثمان دانسته اند که امام بارها او را از کارهای نادرستش نهی کرد،در حالی که دیگران سکوت اختیار کرده بودند،ولی لحن کلام مولا نشان می دهد که ناظر به حوادث عصر پیامبر مخصوصا آغاز اسلام است.می فرماید:

«آن زمان که دیگران به سستی گراییده بودند،من(برای دفاع از اسلام)قیام کردم و آن گاه که همگی خود را پنهان کرده بودند،من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فرو بسته بودند،من سخن گفتم، «فقمت بالأمر حین فشلوا و تطلّعت (1)حین تقبّعوا (2)و نطقت حین تعتعوا (3)» .

«و هنگامی که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند،من با نور الهی،به راه افتادم،(لیکن فریاد نمی زدم و جنجال به راه نمی انداختم)صدایم،از همه،آهسته تر بود،ولی از همه،پیشگام تر بودم».

«و مضیت بنور اللّه حین وقفوا.و کنت أخفضهم صوتا و أعلاهم فوتا (4)» .

سپس می افزاید:«من در آن زمان بر مرکب پیروزی سوار شدم،زمامش را به

ص: 384


1- 1) «تطلّعت»از مادّه«طلع»به معنای«گردن کشیدن برای جستجوی چیزی»است،و در اصل از مادّه «طلوع»گرفته شده که به معنای«ظهور و بروز»است.
2- 2) «تقبّعوا»از مادّه«قبع»به معنای«داخل کردن سر در چیزی مانند لباس و پیراهن»آمده و در اصل از «قبوع»گرفته شده است و در اینجا به معنای«سر در لاک خود فرو بردن و خویشتن را از صحنه حوادث دور داشتن»است.
3- 3) «تعتعوا»از مادّه«عتع»گرفته شده که به معنای«لکنت زبان»است و به«حرکات شدید»نیز اطلاق می شود،چرا که افرادی که دارای لکنت زبان هستند با فشار و حرکات شدید سعی می کنند منظور خود را ادا کنند.
4- 4) «فوت»در اصل به معنای«از دست رفتن چیزی»است،این واژه به تفاوت میان دو چیز و دوری آنها از هم به گونه ای که یکی آن دیگری را درک نکند،گفته می شود و از همین رو این واژه در مورد کسی که بر دیگری سبقت بگیرد و او را پشت سر بگذارد،به کار می رود،و در جمله بالا منظور همین معنا است.

دست گرفتم و به پرواز در آمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشی گرفتم».

«فطرت بعنانها و استبددت برهانها» (1).

«من مانند کوهی که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارد و طوفانها نمی تواند آن را از جای بر کند پا بر جا ایستادم».

«کالجبل لا تحرّکه القواصف و لا تزیله العواصف» (2).

«این در حالی بود که هیچ کس نمی توانست عیبی بر من بگیرد و هیچ سخن چینی جای طعنه در من نمی یافت».

«لم یکن لأحد فیّ مهمز (3)و لا لقائل فیّ مغمز (4)» .

در آغاز این فراز،امام علیه السّلام به چهار نکته اشاره می کند:

نخست:این که در آن زمان که دیگران سست و ناتوان شدند،من دامن همّت به کمر زدم و قیام کردم و وظیفه خود را انجام دادم.

دیگر این که،آن زمان که دیگران از ترس یا ضعف سر در لاک خود فرو برده بودند،من گردن کشیدم و دشمن را در همه جا زیر نظر گرفتم.

(توجه داشته باشید که«تطّلع»،به معنای«گردن کشیدن برای جست و جوی چیزی»است و«تقبّع»،به معنای«پنهان شدن و سر در لاک فرو بردن»است.

ص: 385


1- 1) «رهان»از مادّه«رهن»به معنای«گذاشتن چیزی نزد دیگری»است و به همین جهت وثیقه بدهکاری را رهن می گویند.و از همین رو به جوائز مسابقات و برد و باخت ها نیز«رهان»گفته می شود.و در جمله بالا نیز«استبددت برهانها»منظور این است که جایزه این مسابقه الهی را من به تنهایی بردم.
2- 2) «القواصف»و«عواصف»جمع«قاصف و عاصف»،هر دو به معنای«تند باد»است،ولی در مفهوم کلمه نخست،شکنندگی افتاده است و در مفهوم دومی«تکان دادن و بردن اشیاء»را همراه خود راه یافته. بنا بر این به تندبادهایی که شاخه های درختان را بشکند،قاصف،گویند.و به بادهای سریعتری که درخت را از جای بکند و با خود ببرد،عاصف گویند.
3- 3) «مهمز»از مادّه«همز»در اصل به معنای«فشردن و فشار دادن»است و در مورد عیب جویی که طرف را تحت فشار قرار می دهد،به کار رفته است.و منظور از این کلمه،در جمله بالا نیز همین معنا است،یعنی جایی برای عیب جویی در من نبود.
4- 4) «مغمز»از مادّه«غمز»نیز در اصل،به معنای«فشردن و یا گاز گرفتن»است.این واژه در مورد فشاری که با شیء نوک تیزی بر مرکب سواری برای حرکت سریعتر وارد می شود،اطلاق می گردد،و به همین مناسبت در بسیاری از موارد به معنای«عیب جویی»به کار رفته است و«غمّاز»به معنای«شخص عیبجو و غیبت کننده»است و در کلام امام منظور همین معنا است.

سوم این که:و هنگامی که دیگران زبانشان کند شده بود و از اظهار نظر در مسایل مهم اسلامی و بیان حقایق علمی باز مانده بودند،من به سخن آمدم و حقایق را بیان کردم.

چهارم این که:در آن زمان که دیگران بر اثر شک و تردید و حیرت و سرگردانی از راه رفتن باز ماندند،من در پرتو نور پروردگار(نور ایمان و یقین یا نور قرآن و وحی) به راه خود ادامه دادم و پیش رفتم.

ولی با این همه افتخارات ادعایی نداشتم و جار و جنجال و سر و صدایی به راه نینداختم و این همان چیزی است که در جمله «کنت أخفضهم صوتا» ،به آن اشاره فرموده است.

سپس در نتیجه گیری می فرماید،بازده این امور آن شد که من زمام کار را به دست گرفتم و به پرواز در آمدم و جایزه سبقت در فضایل را بردم.

در جمله بعد بر مسایل گذشته تأکید کرده و می گوید:مانند کوه ایستادم و هیچ حادثه ای قدرت جابجایی مرا نداشت.

و با این همه پاک زیستم و پاک ماندم و هیچ کس نتوانست بر من عیبی بگیرد.

این جمله ها چنانکه گفته شد ممکن است اشاره به آغاز ظهور اسلام باشد،زیرا می دانیم نخستین کسی که از مردان ایمان آورد،علی علیه السّلام بود و در آن ایّام که اسلام و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کاملا غریب بودند و مؤمنان اندک و دشمنان قوی و نیرومند،کسی که در همه جا و در تمام صحنه ها حاضر بود و با تمام وجودش،از اسلام و قرآن و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دفاع کرد،علی علیه السّلام بود.

این معنا همچنان ادامه یافت،در یوم الدّار که آغاز تبلیغ آشکار برای اسلام،بعد از سه سال تبلیغ پنهانی،بود تنها کسی که دعوت پیامبر را برای حمایت اجابت نمود آن حضرت بود.و در لیلة المبیت،او بود که جانش را در طبق اخلاص گذاشت و در مقابل خطرهای جدّی،که جان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را تهدید می کرد،مردانه دفاع کرد.

ص: 386

داستان جنگ خیبر و ناتوانی دیگران از فتح آن دژهای مستحکم و گشوده شدن آنها به دست علی علیه السّلام و نیز داستان احزاب و مبارزه آن حضرت با عمرو بن عبدود، در حالی که هیچ کس حاضر نشد به نبرد با او برود و امثال آن را،تاریخ فراموش نکرده و نمی کند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از قیام به امر و بقیه جمله های چهارگانه دفاع از اسلام،در ایّام خلفا باشد،چرا که همه مورّخان اسلامی نوشته اند،وقتی که مشکل مهمّی برای مسلمانان پیدا می شد،کسی که برای گشودن مشکل قیام می کرد علی علیه السّلام بود.

جمله معروف خلیفه دوم،عمر بن الخطاب،«اللّهمّ!لا تبقنی لمعضلة لیس لها أبو الحسن، (1)خداوندا!آن روز که مشکلی پیش آید و ابو الحسن،علی بن ابی طالب،برای حل آن حاضر نباشد،مرا زنده مگذار»،یا جمله های مشابه آن-که در کتب شیعه و اهل سنّت،به طور گسترده نقل شده-گواه زنده این مدّعا است.این مطلب،به قدری شایع و مشهور است که بعضی از ارباب لغت،جمله«مشکلة لیس لها أبو الحسن»،را به عنوان یک ضرب المثل معروف عرب ذکر کرده اند.

در اینجا احتمال سومی نیز وجود دارد و آن این که ممکن است جمله ها،اشاره به قیام آن حضرت در امر خلافت،بعد از شکست برنامه های خلیفه سوم و آن طوفانهای مرگباری که جهان اسلام را در اواخر زمان او و بعد از کشته شدنش فراگرفت بوده باشد.

آری،در آن زمان به تمام معنا شیرازه جامعه اسلامی از هم گسسته بود و در آن آشفته بازار،منافقان و بازماندگان عصر جاهلیت و مشرکان عرب به تکاپو در آمده بودند.

مسلمانان راستین،تنها نقطه امیدشان علی علیه السّلام بود.آری او بود که در آن هنگام

ص: 387


1- 1) این حدیث،با تعبیرات متفاوتی،در بسیاری از کتب معروف اهل سنّت نقل شده است.برای آگاهی از این منابع وسیع و گسترده،می توانید به کتاب الغدیر،جلد 3،صفحه 97،مراجعه کنید.

قیام به امر کرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراکندگی و بازگشت به عقب،رهایی بخشید.

البتّه،منافاتی بین تفسیرهای سه گانه بالا نیست،و ممکن است همه آنها در تعبیرهای جامع و پر محتوی بالا جمع باشد.

تعبیر به «کنت أخفضهم صوتا» ،ممکن است اشاره به تواضع امام علیه السّلام با آن همه پیروزی و موفّقیت بوده باشد،و با اشاره به این که من هرگز اهل تظاهر و جار و جنجال نبوده ام و یا اشاره به این که من در همه حال ثابت قدم بوده ام،زیرا سر و صدا و جار و جنجال از آن افراد ضعیف و ناتوان است.

به همین دلیل،به دنبال آن جمله «و أعلاهم فوتا» آمده است که به معنای «پیشی گرفتن بر دیگران»است،پیشی گرفتن در ایمان و هجرت،پیشی گرفتن در مبارزه و جهاد،و پیشی گرفتن در همه فضایل اخلاقی.

جمله «فطرت بعنانها و استبددت برهانها» ،نیز تأکیدی بر همین مطلب است،به ویژه این که«فاء تفریع»در ابتدا به صورت نتیجه برنامه های پیشین آمده است،یعنی این که من بر مرکب پیروزی سوار شدم و گوی سبقت را از دیگران ربودم،و این به خاطر آن بود که لحظه ای سستی به خود راه ندادم،از حوادث بزرگ نهراسیدم فرصت ها را از دست ندادم و در عین حال جار و جنجال به راه نینداختم.

حضرت در جمله بعد خود را به کوه عظیمی تشبیه می کند که هرگز تندبادها و طوفان ها نمی توانند آن را از جا حرکت دهند.

جالب این که نخست می گوید«قواصف آن را حرکت نمی دهد»سپس می افزاید:

که«عواصف آن را ریشه کن نمی سازد».

و این به خاطر آن است که قواصف به معنای«تندبادهای شکننده»است و عواصف به معنای«بادهای بسیار سریعی است که اشیاء را با خود می برد»و این به دلیل آن است که گاه حادثه در حدّی است که انسان را در جای خود می شکند و از کار می اندازد و گاه از آن هم شدیدتر است که او را مانند برگی با خود می برد و در

ص: 388

نقطه ای دور دست پرتاب می کند.

امام علیه السّلام می فرماید:هیچ یک از این حوادث تأثیری در پایداری و پایمردی من نداشت.

در آخرین جمله های این فراز به نکته مهم دیگری اشاره می فرماید که:با این همه فعالیت اجتماعی کسی نمی توانست بر من خرده گیری کند و یا عیبی بگذارد.

می دانیم که افراد وقتی در صحنه اجتماع گام می گذارند و به کارهای مهم دست می زنند،به هر حال از گوشه و کنار مورد انتقادهایی قرار می گیرند،امّا اگر کسی بتواند در تمام صحنه های مهم ظاهر گردد و بزرگترین خدمت را انجام دهد،بی آن که گرد و غبار عیب و تهمتی بر دامانش بنشیند،کار بسیار مهمی انجام داده است.

این در حالی است که نسبت به دیگران که کمتر از آن حضرت در صحنه بوده اند، گفت و گوهای بسیاری است. (1)

ص: 389


1- 1) در جلد اوّل این کتاب،در شرح خطبه شقشقیه،توضیحات ارزنده ای در باره این مطلب گذشت: صفحات و(345 353).

ص: 390

بخش دوم

اشاره

الذّلیل عندی عزیز حتّی آخذ الحقّ له و القویّ عندی ضعیف حتّی آخذ الحقّ منه،رضینا عن اللّه قضاءه و سلّمنا للّه أمره.

ترجمه

ناتوان ستمدیده در نظر من عزیز است تا حقّش را بگیرم و زورمند ستمگر نزد من حقیر و ضعیف است تا حقّ دیگران را از او بستانم.ما در برابر فرمان خدا راضی هستیم و در مقابل امر او تسلیم می باشیم.

شرح و تفسیر
زورمندان ستمگر نزد من ضعیفند!

از آنجا که بسیاری از حوادث دردناک و جنگ های خونین در عصر امام علیه السّلام از عدالت آن بزرگوار سرچشمه می گرفت،مردمی که سالها،به ظلم و ستم و تبعیض های ناروا در عصر خلفای پیشین،مخصوصا در عصر خلیفه سوم،عادت کرده بودند،به آسانی حاضر به قبول مساوات در برابر قانون و بیت المال نبودند.

امام در این فراز از خطبه تأکید می کند که من این روش را هرگز از دست نخواهم داد،و من برای اجرای حق و عدالت و گرفتن حق ضعیفان از زورمندان قبول خلافت کردم،به همین دلیل،ناتوان ستمدیده در نظر من عزیز است تا حقّش را بگیرم و زورمند ستمگر نزد من حقیر و ضعیف است تا حقّ دیگران را از او بستانم، «الذّلیل عندی عزیز حتّی آخذ الحقّ له و القویّ عندی ضعیف حتّی آخذ الحقّ منه» .

ص: 391

امام همواره گفتار معروف پیامبر را که در فرمان مالک اشتر به آن اشاره فرموده، مدّ نظر و مورد توجه داشته است،به همین دلیل به مالک اشتر صریحا توصیه می کند که بخشی از وقت خود را در اختیار نیازمندان بگذار و بار عام بده،درهای دار الاماره را بگشای و پاسبانان را کنار بزن تا مردم آزادانه با تو تماس بگیرند و نیازها و مشکلات خود را،بی واسطه با تو در میان بگذارند.

سپس می افزاید:«این به خاطر آن است که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بارها این سخن را شنیدم که می فرمود:«لن تقدّس أمّة لا یؤخذ للضّعیف فیها حقّه من القویّ غیر متتعتع»،امّتی که حقّ ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد،هرگز پاک نمی شود و روی سعادت را نمی بیند». (1)

امام علیه السّلام در تمام امور،خود نسبت به این اصل اساسی وفادار ماند و این اصل در تمام زندگانیش ظهور و بروز داشت و تنها ایرادی که دشمنان بر او می گرفتند،همین بود.که او عدالت را فدای مصلحت شخصی و حکومتش نمی کند و افراد دنیا پرست خودخواه را که همیشه عادت به تبعیضهای ناروا کرده اند،از خود می راند.

در این زمینه حکایات و احادیث زیادی نقل شده،از جمله این که در کتاب روضه کافی آمده است که امام علیه السّلام روزی عطایای بیت المال(خراج و مانند آن)را تقسیم می کرد،مرد سرشناسی از انصار پیش آمد و امام علیه السّلام سه دینار به او داد و بعد از او غلام سیاهی آمد،امام علیه السّلام به او هم سه دینار داد.

مرد انصاری عرض کرد:«ای امیر مؤمنان!این غلام من بود که دیروز آزادش کردم.

تو او را با من یکسان قرار می دهی؟» امام علیه السّلام فرمود:«من در کتاب خدا نظر کردم،هیچ برتری ای برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم.

«انّ آدم لم یلد عبدا و لا أمة انّ النّاس کلّهم أحرار،از آدم غلام و کنیزی متولّد

ص: 392


1- 1) نهج البلاغه،نامه 53،فرمان به مالک اشتر.

نشد،همه مردم آزادند(و اگر در برهه ای از زمان طوق بندگی بر گردن بعضی بیفتد، سرانجام باید آزاد شوند و به اصل خود باز گردند)». (1)

این تعبیر امام علیه السّلام شاید ناظر به این باشد که اگر بنا شود گروهی بر گروه دیگری برتری یابند،باید فرزندان اسماعیل ذبیح اللّه بر دیگران پیشی گیرند در حالی که آنان نیز با دیگران یکسانند.

سپس به دنبال این کلام می افزاید:«ما در برابر فرمان خدا راضی هستیم و در مقابل امر او تسلیم می باشیم، رضینا عن اللّه قضاءه و سلّمنا له أمره ».

این تعبیر،ممکن است که اشاره به یکی از دو معنا باشد:نخست این که فرمان خدا این است که حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کنیم و ما تسلیم این فرمان هستیم و باید تسلیم باشیم،خواه دیگران بپسندند یا نپسندند.

دیگر این که حمایت از ضعیف مظلوم و مبارزه با قوی ظالم،مشکلاتی در زندگی انسان می آفریند و من آگاهانه در این راه گام بر می دارم و مشکلاتش را به جان می پذیرم و راضی به قضای الهی هستم.

شایان توجه این که بسیاری از مفسران نهج البلاغه این جمله را مقدمه ای برای فراز بعد و مربوط به آن دانسته اند،ولی همان گونه که در تفسیر بالا ذکر شد،ظاهر این است که این جمله ادامه بحث گذشته است و نشان می دهد که امام علیه السّلام در حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کمترین تردیدی به خود راه نمی دهد و هر مشکلی را در این راه به جان می خرد و تسلیم امر و فرمان خدا است.

نکته: حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم

این مسأله که حکومت اسلامی باید مدافع مظلومان و یار و یاور آنها باشد و در برابر هجوم ستمگران از آنان حمایت و دفاع کند،در عبارات متعددی از نهج البلاغه

ص: 393


1- 1) روضه کافی،صفحه 69،حدیث 26.

منعکس است که یک نمونه روشن آن خطبه شقشقیه بود که در پایان آن،امام علیه السّلام با صراحت می فرماید:«من طالب خلافت و حکومت بر شما نبودم،آنچه مرا وادار به پذیرش می کند،پیمانی است که خداوند از علمای هر امّتی گرفته که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند و به یاری گروه نخست قیام کنند و با گروه دوم به مبارزه بپردازند،«و ما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقارّوا علی کظّة ظالم و لا سغب مظلوم».

در آخرین وصایای امام علیه السّلام در بستر شهادت نیز به فرزندانش تأکید می کند که همواره،دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشند،(کونا للظّالم خصما و للمظلوم عونا) (1).

سراسر زندگی امام علیه السّلام و حوادث جالبی که در حیات آن حضرت واقع شد، نشان می دهد که در عمل نیز همیشه به این اصل اساسی وفادار بود و لحظه ای در انجام دادن آن کوتاهی نفرمود.

در خطبه دیگری از نهج البلاغه همین معنا با تعبیر داغ و پر جوش دیگری آمده است می فرماید:«و أیم اللّه!لانصفنّ المظلوم من ظالمه و لاقودنّ الظّالم بخزامته حتّی أورده منهل الحقّ و إن کان کارها، (2)به خدا سوگند!داد مظلوم را از ظالم می گیرم و افسار ظالم را می کشم تا وی را به آبشخور حق وارد سازم،هر چند کراهت داشته باشد.

اساسا،این یک اصل مهم اسلامی است که در قرآن مجید بر آن تأکید شده است و با صراحت،به مؤمنان دستور می دهد که برای نجات مظلومان به پا خیزند و حتی اگر لازم باشد،دست به اسلحه ببرند و با ظالمان پیکار کنند».

و می فرماید: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً» ،چرا در

ص: 394


1- 1) نهج البلاغه،نامه 47.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 136.

راه خدا و(در راه)مردان و زنان و کودکانی که(به دست ستمگران)تضعیف شده اند پیکار نمی کنید؟!همان افراد(ستمدیده ای)که می گویند:پروردگارا!ما را از این شهر (مکّه)-که اهلش ستمگرند-بیرون ببر!و از طرف خود برای ما سرپرستی قرار ده و از جانب خود یار و یاوری برای ما تعیین فرما»! (1)این نکته را نباید فراموش کرد که فلسفه اصلی تشکیل حکومتها و تشریع قوانین، (اعم از قانون های الهی و قوانین ناقصی که به وسیله بشر تشریح شده است)حفظ حقوق ضعیفان و حمایت از آنها بوده است،چرا که اقوایا و زورمندان با تکیه بر قدرت و زور خود نه تنها حق خویش را می گیرند،بلکه افزون بر آن را نیز می طلبند، بنا بر این اگر حکومت و قانون حامی مظلومان و مستضعفان نباشد،فلسفه وجودی خود را به کلّی از دست می دهد و گاه به بازیچه ای در دست ظالمان،برای توجیه ظلم و ستم هایشان تبدیل می شود.

به همین جهت علی علیه السّلام در همان خطبه شقشقیه،دلیل قبول حکومت را مسأله حمایت از مظلومان و مبارزه با ظالمان بیان می دارد.

و نیز به همین دلیل در جوامعی که با رشوه می توان مسیر قوانین را تغییر داد، قانون نتیجه معکوس می دهد،چرا که دست دهنده رشوه را،ظالمان دارند نه ضعیفان و مظلومان.در چنین جوامعی قانون مبدّل به منبع در آمد نامشروعی برای گروهی از ظالمان و وسیله توجیهی برای ظلم گروه دیگر می شود.ولی باید تصدیق کرد که تحمّل عدالت و پیکار با ظالمان به خاطر حمایت از مظلومان،برای بسیاری ناخوشایند است.

کسانی که رعایت این اصل را مزاحم منافع نامشروع خویش می بینند و یا از آن بدتر،کسانی که برای خود-به خاطر زور و قدرتشان-حقوق زیادتری در اجتماع قائلند و کلمه مساوات در برابر قانون را توهین و تحقیری نسبت به خویش می پندارند،بسختی می توانند پذیرای عدل و داد باشند و آنها هستند که همیشه در

ص: 395


1- 1) سوره نساء،آیه 75.

راه حکومتهای عدل الهی سنگ می اندازند و ایجاد مانع می کنند و از هیچ عمل زشت و غیر اخلاقی رویگردان نیستند و همانها بودند که آن همه مشکلات را در درون حکومت علی علیه السّلام ایجاد کردند و فضای جامعه اسلامی را تیره و تار ساختند.

این سخن را با جمله ای که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از کتاب دعوات راوندی نقل کرده است پایان می دهیم،او از علی بن جعد نقل می کند که می گوید:«مهمترین چیزی که سبب شد عرب از حمایت امیر مؤمنان علی علیه السّلام خودداری کند،امور مالی بود،چرا که آن حضرت هرگز شریفی را بر غیر شریف و عربی را بر عجم ترجیح نمی داد و برای رؤساء و امرای قبایل حساب خاصّی- آن چنان که سیره سلاطین بود-نمی گشود و هیچ کس را به وسیله مال،به سوی خودش متوجّه نمی ساخت،در حالی که معاویه کاملا به عکس این معنا عمل می کرد. (1)

ص: 396


1- 1) بحار الانوار،جلد 41،صفحه 133.

بخش سوم

اشاره

أ ترانی أکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟و اللّه لأنا أوّل من صدّقه!فلا أکون أوّل من کذب علیه.فنظرت فی أمری،فإذا طاعتی قد سبقت بیعتی و إذا المیثاق فی عنقی لغیری.

ترجمه

«آیا گمان می کنید که من بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دروغ می بندم؟به خدا سوگند من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم!بنا بر این نخستین کسی نخواهم بود که او را تکذیب می کند.من در کار خود اندیشه کردم،دیدم لزوم اطاعت(فرمان پیامبر)بر من بر بیعتم(با خلفا)پیشی گرفته است و در این حال(برای حفظ موجودیت اسلام)پیمان بیعت دیگران بر گردن من است.

تفسیر
من نخستین مسلمانم

همان گونه که قبلا اشاره شد،به نظر می رسد که آنچه در خطبه آمده بخشهای مختلفی از یک خطبه بلند بوده است که مرحوم سیّد رضی،آنها را از بقیه جدا کرد.

به همین دلیل گاه رابطه نزدیکی بین بخشهای خطبه دیده نمی شود،هر چند که می توان با تقدیرها و تکلّفاتی قسمتهای مختلف خطبه را به هم پیوند داد.

به هر حال این بخش از خطبه-که آخرین بخش محسوب می شود-ناظر به دو چیز است:

نخست این که امام پیوسته خبرهایی از حوادث آینده می داد و گاه می فرمود:

ص: 397

«اینها مسائلی است که پیغمبر اکرم به من خبر داده است».

از جمله پیکار با اهل جمل و صفین و نهروان بود و از آنجا که بعضی از افراد ضعیف الایمان و بی خبر گاه در صحّت نقل امام از پیغمبر اکرم تردید می کردند،امام در پاسخ به آنها می فرماید:«آیا گمان می کنید که ممکن است من بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دروغ ببندم(و ممکن است اخبار غیبی و پیشگویی هایی را که از آن حضرت نقل می کنم،خلاف واقع باشد)؟ به خدا سوگند!من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم،بنا بر این نخستین کسی نخواهم بود که او را تکذیب می کند، «أ ترانی أکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟و اللّه لأنا أوّل من صدّقه!فلا أکون أوّل من کذب علیه» .

آن روز که همه با او مخالف بودند و حضرتش را تکذیب می کردند،من سخنش را تصدیق کردم و به صدق کلامش یقین داشتم و نخستین فردی از مردان بودم که به او ایمان آوردم و هر چه داشتم در طبق اخلاص گذاشتم و تقدیم او کردم.در جنگها سپر او بودم و در تمام حوادث سخت و سنگین سر بر فرمانش داشتم.

آیا با این حال ممکن است که از مسیر او منحرف شوم یا سخنی را به دروغ بر او ببندم؟محال است،محال! احتمال دیگری در تفسیر این جمله وجود دارد و آن این که،امام می فرماید:اگر من با خلفا بیعت کردم،نه به خاطر این بود که آنها را سزاوارتر می دانستم،بلکه به خاطر دستور پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای جلوگیری از بروز اختلاف و تفرقه در میان مسلمانان بود.آیا فکر می کنید که من این سخن را به دروغ بر پیغمبر بسته ام و یا فکر کنید من دستور او را پشت سر بیندازم؟!بنا بر این من با خلفا بیعت کردم و از احقاق حقّ خود موقّتا صرف نظر کردم تا از فرمان آن حضرت اطاعت کنم.

این تفسیر با جمله های بعد سازگاری بیشتری دارد و به همین دلیل مناسبتر به نظر می رسد.

ص: 398

حضرت سپس به این نکته اشاره می فرماید که:«من در کار خود اندیشه کردم، دیدم لزوم اطاعت(فرمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)بر بیعتم(با خلفا)پیشی گرفته است و در این حال(برای حفظ موجودیت اسلام)پیمان بیعت دیگران بر گردن من است، «فنظرت فی أمری،فإذا طاعتی قد سبقت بیعتی و إذا المیثاق فی عنقی لغیری» .

گر چه در تفسیر جمله بالا-که از جمله های پیچیده نهج البلاغه است-نظرات مختلفی از سوی شارحان نهج البلاغه ابراز شده،ولی آنچه در بالا گفتیم،از همه مناسب تر به نظر می رسد.گویا این جمله جواب سؤالی است که در اذهان مطرح می شده که اگر امام خود را از همه لایق تر برای خلافت می داند و حتّی با صراحت می گوید:«از سوی پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای این مقام منصوب شده ام.»چرا در زمان خلفای سه گانه تسلیم آنان شد و با آنان بیعت کرد؟! امام در جواب می گوید که پیغمبر اکرم به من دستور داده بود که اگر با من مخالفت کنند به خاطر حفظ اسلام با آنها درگیر نشوم،بلکه برای مصالح مهمتری که حفظ آنها بر من واجب است،تن به بیعت بدهم.بنا بر این پیش از بیعتم اطاعت فرمان پیامبر را مدّ نظر داشتم و بعد از بیعت،این میثاق و پیمان بر گردن من بود و ناچار بودم به آن وفادار باشم.

اینها همه نشان می دهد که خطبه بالا مرکّب از جمله های مختلفی است که از خطبه بسیار مشروح تری گرفته شده است و هر بخش آن ناظر به مطلب خاصّی است.

بعضی از شارحان جمله نخست را همان گونه که در بالا گفته ایم،تفسیر کرده اند و گفته اند که وجوب اطاعت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر من،پیش از بیعت با خلفا بود.

او دستور داده بود که(در چنان شرایطی)من تسلیم شوم،ولی در تفسیر جمله دوم گفته اند که منظور از میثاقی که در گردن امام برای غیرش بود،همان پیمان پیامبر است که به امام دستور داده بود که با آن گروه مبارزه و منازعه نکند و مخالفت با این

ص: 399

پیمان جایز نبود. (1)چیزی که این تفسیر را از ذهن دور می کند،این است که تعبیر به «غیری»در باره پیامبر اکرم،تعبیر مناسبی نیست.

تفسیر دیگری که شارح بحرانی،به عنوان یک احتمال ذکر کرده،این است که امام می فرماید:پیش از آن که مردم با من بیعت کنند،اعلان اطاعت کردند و این به صورت میثاقی از آنها بر گردن من بود.

بنا بر این من راهی نداشتم جز این که بر خیزم و به دعوت آنان پاسخ گویم و بیعتشان را بپذیرم و به امر حکومت قیام کنم. (2)

بنا بر این جمله مزبور هماهنگ با جمله ای است که در خطبه شقشقیه آمد:

«أما و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة!لو لا حضور الحاضر...لألقیت حبلها علی غاربها.» «به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند یاد می کنم!اگر به خاطر حضور حاضران(توده های مشتاق بیعت)نبود...مهار شتر خلافت را بر پشتش می افکندم و رهایش می کردم».

این تفسیر نیز بعید به نظر می رسد،زیرا مردم قبل از بیعت از فرمان آن حضرت اطاعت نکرده بودند،بلکه اعلان آمادگی برای بیعت داشتند و میثاقی در آنجا وجود نداشت،مگر این که به سراغ معنای مجازی میثاق برویم.

نکته: پیمانی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با علی علیه السّلام داشت

در خطبه بالا امام علیه السّلام به پیمانی اشاره می کند که میان او و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و از تعبیرات خطبه،اجمالا بر می آید که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آن حضرت پیمانی مبنی بر

ص: 400


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 296.محمد عبده،شارح معروف مصری و علامه خویی نیز تقریبا همین معنا را برگزیده اند.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن میثم بحرانی،جلد صفحه 2،97.

مدارا با حاکمان وقت بعد از خودش گرفته است،هر چند که حکومت آنها بر خلاف موازین بود.

در بعضی از منابع حدیثی،روایتی از آن حضرت نقل شده که بیانگر مضمون این پیمان است.

مرحوم سید ابن طاوس،در کشف المحجّة،ضمن روایتی از علی علیه السّلام چنین نقل می کند:«و قد کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،عهد الیّ عهدا،فقال:«یا بن أبی طالب!لک ولاء امّتی.فإن ولّوک فی عافیة و اجمعوا علیک بالرّضا فقم بأمرهم و إن اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه فانّ اللّه سیجعل لک مخرجا،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با من عهدی بسته است!او فرموده:«ای فرزند ابو طالب!تو سرپرست امّت من هستی(و از سوی خدا تعیین شده ای)اگر مردم ولایت تو را به طور مسالمت آمیز پذیرفتند و همگی به آن رضایت دادند،بر امور آنان قیام کن!ولی اگر در باره تو اختلاف کردند،آنها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتی برای تو قرار خواهد داد».

حقیقت این است که گاه انسان بر سر دو راهی قرار می گیرد که هر دو ناخوشایند است،ولی یکی از دیگری ناخوشایندتر است.در چنین مواردی،عقل حکم می کند که برای پرهیز از امر ناخوشایندتر،انسان به استقبال امری که ناخوشایند است برود و این همان چیزی است که به عنوان«قاعده اهم و مهم»معروف است و گاه از آن تعبیر به«دفع افسد به فاسد»می شود.برنامه امیر مؤمنان،علی علیه السّلام بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،مصداق همین معنا بود.

امام علیه السّلام بر سر دو راهی قرار گرفته بود،یا حکومت را که حقّ مسلّم او است و برای تداوم اسلام و مصالح مسلمانان بسیار کار ساز است رها سازد،و یا اصل اسلام به خطر بیفتد،چرا که احزاب جاهلیت که در عصر ظهور اسلام گرفتار شکست شده بودند در کمین نشسته و منتظر فرصت بودند که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،بر سر جانشینی او اختلافی روی دهد و مسلمانان به جان هم بیفتند و آنها از کمینگاه

ص: 401

خارج شده،طومار اسلام را در هم بپیچند و حکومت را در اختیار خود بگیرند.به همین دلیل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که این امر را از قبل پیش بینی کرده بود،سفارش بالا را به علی علیه السّلام کرد و آن حضرت که با تمام وجودش به اسلام عشق می ورزید،سفارش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مو به مو اجرا کرد.

ص: 402

خطبۀ سی و هشتم: علت نامگذاری شبهه ، و حال مردم به هنگام گرفتاری در شبهات

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و فیها علّة تسمیة الشّبهة شبهة ثمّ بیان حال النّاس فیها

(1)در این خطبه،علت نامگذاری شبهه،به شبهه آمده و سپس حال مردم به هنگام گرفتاری در شبهات،تبیین شده است.

خطبه در یک نگاه

مختصر دقّتی در محتوای این خطبه نشان می دهد که این سخن،بخشی از یک سخن مشروح تری بوده که مرحوم سید رضی این چند جمله را از آن برگزیده است.

به همین دلیل در این سخن دو بخش می بینیم که ظاهرا با هم سازگار نیست.

بخش نخست در باره علت نامگذاری شبهه به این نام و راه نجات از شبهات سخن می گوید،و در بخش دوم بیان چگونگی حال مردم در برابر مرگ است که نه آنهایی که از مرگ می ترسند از آن نجات می یابند و نه آنها که خواهان بقا و ابدیّتند به آن می رسند و روشن است که این دو در ظاهر،پیوندی با هم ندارند.

قرائن زیادی در نهج البلاغه وجود دارد که نشان می دهد که بنای سید رضی بر این نبوده است که خطبه های مولا علیه السّلام را به طور کامل نقل کند،بلکه بخشهایی که از

ص: 403


1- 1) از کسانی که خطبه بالا را نقل کرده اند،آمدی در غرر الحکم است،ولی با توجه به این که آنچه آمدی نقل کرده با آنچه در نهج البلاغه آمده متفاوت است،معلوم می شود که آمدی،آن را از غیر نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 435).

نظر او فصیح تر و پر محتواتر بوده و فنون بلاغت بیشتری در آن رعایت شده است، بر می گزید و به صورت قطعه ای در می آورده و در نهج البلاغه ذکر می کرده است.

تعبیر به«من کلام له»یا«من خطبة له»که با«من»تبعیضیه شروع می شود نیز شاهدی گویا برای این مدّعا است،زیرا نمی فرماید:«و من خطبته»،یا«و من کلماته» که مفهومش این است که«یکی از خطبه ها یا یکی از کلمات مولا این است»بلکه می فرماید:«و من خطبة له»یعنی آنچه در اینجا آمده است بخشی از یک خطبه آن حضرت است،یا می فرماید:«و من کلام له»یعنی آنچه در اینجا آمده بخشی از یک سخن آن حضرت است.

به هر حال خطبه بالا در عین فشردگی دو نکته بسیار مهم را در مورد تفسیر شبهه و وضع مردم در برابر مرگ بازگو کرده است که در شرح خطبه خواهد آمد.

ص: 404

و إنّما سمّیت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ:فأمّا أولیاء اللّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سمت الهدی و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فیها الضّلال و دلیلهم العمی فما ینجو من الموت من خافه،و لا یعطی البقاء من أحبّه.

ترجمه

شبهه،تنها از این جهت شبهه نامیده شده است که شباهتی به حق دارد(هر چند در واقع باطل است)،امّا دوستان خدا در برابر شبهات نور و چراغ راهشان یقین است و دلیل راهنمای آنها سمت و مسیر هدایت.و امّا دشمنان خدا،دعوت کننده آنان در شبهات همان ضلالت و راهنمای آنها کور دلی است،آن کس که از مرگ بترسد،(هرگز به خاطر این ترس)از مرگ رهایی نمی یابد و آن کس که بقا را دوست دارد به او بقا نمی دهند.

شرح و تفسیر

در شبهات چه باید کرد؟

از پاره ای از منابع استفاده می شود که این بخش از خطبه بالا ناظر به داستان طلحه و زبیر و جنگ جمل است،چرا که در آن جنگ گروهی از مردم را گرفتار شبهه و به پیمان شکنی و قیام بر ضدّ حق دعوت کردند.

از عوامل شبهه کشانیدن پای همسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به میدان جنگ و طرح

ص: 405

خونخواهی عثمان و امثال آن بود.

امام علیه السّلام در اینجا،تحلیل دقیقی در باره شبهه دارد،می فرماید:شبهه تنها از این جهت شبهه نامیده شده که شباهتی به حق دارد(هر چند در واقع باطل است). «و إنّما سمّیت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ» .

و به همین دلیل سبب فریب گروهی از ساده لوحان و دستاویزی برای شیطان صفتان،جهت فرار از حق می شود.

در حقیقت اموری که در زندگی فردی و اجتماعی برای انسان پیش می آید،از سه حال خارج نیست:«گاهی حقّی است آشکار،مثل این که می گوییم آن کس که خوبی کند نتیجه آن را می گیرد و آن کس که راه خطا بپوید گرفتار می شود.

و گاه باطلی است روشن،مثل این که کسی بگوید:«بی قانونی و هرج و مرج از نظم و قانون بهتر است».بدیهی است که هر کس باطل بودن چنین سخنی را تشخیص می دهد.

ولی مواردی پیش می آید که نه مانند قسم نخست است و نه قسم دوم و آن جایی است که مطلب باطلی را در لباس حق عرضه می کنند،ظاهرش حق است و باطنش باطل و از همین پوشش برای فریب مردم یا استدلال های بی اساس استفاده می شود،درست شبیه همان عذرهای واهی که اصحاب جنگ جمل و معاویه و یارانش برای آتش افروزی های جنگ به آن استناد می جستند.

مشکل بزرگ جوامع بشری در گذشته و امروز،همین مشکل بوده و هست،بلکه با گذشت زمان،این معنا گسترش پیدا کرده است،چنانکه امروز می بینیم که بسیاری از مقاصد شوم و اهداف باطل و سلطه جویی های ظالمانه را زیر پوشش های حقوق بشر و دفاع از آزادی انسان و حفظ قانون و نظم و ثبات و صلح جهانی عملی می کنند.

سپس امام علیه السّلام راه نجات از شبهه ها را بیان می فرماید و موضع گیری دوستان خدا و دشمنان حق را در برابر شبهه ها در عبارت زیبایی چنین بیان می کند.

ص: 406

امّا دوستان خدا«در برابر شبهات(و برای زدودن ظلمات آنها)نور و چراغ راهشان یقین است و دلیل و راهنمایی آنان سمت و مسیر هدایت، «فأمّا أولیاء اللّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سمت (1)الهدی» .

این تعبیر ممکن است اشاره به یکی از دو چیز باشد:نخست این که اولیاء اللّه به خاطر برخورداری از یقین به مبانی وحی،به سراغ قرآن و سخنان پیشوایان معصوم می روند و در پرتو این نور و روشنایی،ظلمات شبهات را در هم می شکنند و از چنگال آن رهایی می یابند.

بنا بر این تفسیر،یقین اشاره به ایمان به خدا و نبوت است«و سمت الهدی»، اشاره به هدایتهایی است که از طریق وحی نصیب انسان می شود،همان طور که قرآن مجید می گوید: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» (2)،این کتاب بزرگ، شکی در آن نیست،و مایه هدایت پرهیزکاران است.

تفسیر دیگر این که مراد از یقین،استفاده از مقدمات قطعی و امور یقینی است که هرگاه انسان در تجزیه و تحلیل خود بر امور یقینی تکیه کند،می تواند گره شبهه را بگشاید و به سمت هدایت حرکت کند.

و به تعبیر دیگر،اولیاء اللّه چون گرفتار هوا و هوس نیستند و عقل سلیم بر وجودشان حاکم است،می توانند در پرتو نور آن ظلمات شبهه را بشکافند و به مسیر هدایت گام نهند،در حالی که اگر فضای فکر آنها انباشته از غبار هوا و هوس بود، هرگز نمی توانستند چهره حق و باطل را از لابه لای پوشش ها تشخیص دهند.

این دو تفسیر،با هم منافاتی ندارد و می تواند در مفهوم جمله های بالا جمع باشد.

ممکن است گفته شود که در آیات و روایات نیز تعبیراتی است مشتبه و قابل

ص: 407


1- 1) سمت،به معنای«راه یا شاهراه»است،به چهره و قیافه نیکان نیز سمت گفته می شود،«تسمیت» عطسه کننده،به معنای دعا کردن برای کسی است که عطسه می کند،به مناسبت آن که از خدا تقاضای سلامت او می شود و نیز از نشانه های سلامت انسان است.
2- 2) سوره بقره،آیه شریفه 2.

تفسیرهای مختلف،در اینجا باید چه کار کرد؟ جواب این سؤال را قرآن مجید به روشنی داده است و آن این که در این گونه موارد،باید به سراغ محکمات آیات و روایات رفت و در پرتو آیات و روایاتی که با صراحت حقایق را بیان کرده،موارد مشتبه را تفسیر کرد و از این امتحان الهی که به وسیله آیات و روایات متشابه است،سربلند بیرون آمد.

در امور زندگی انسان نیز همانند آیات قرآن،محکمات و متشابهات وجود دارد، مثلا ما از دوستمان حرکت مشکوکی می بینیم که می توانیم برای آن تفسیر خوب یا بدی کنیم،در حالی که سالیان دراز امتحان صداقت خود را در کارهای مختلف و حوادث گوناگون داده است،این حسن سابقه جزء محکمات است و آن حرکت مشکوک از متشابهات که به وسیله محکمات تفسیر مناسب می شود.

سپس به سراغ روش دشمنان خدا می رود و می فرماید:«امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات)همان ضلالت،و راهنمای آنان،کوردلی است، «و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فیها الضّلال و دلیلهم العمی ،برای پیمودن هر راه انگیزه حرکتی لازم است و راهنمایی و درست در اینجا است که اولیاء اللّه و اعداء اللّه از هم جدا می شوند».

اولیاء اللّه انگیزه ای جز یقین به خدا و قیامت ندارند و راهنمایی جز وحی و نبوت در حالی که انگیزه دشمنان خدا عوامل مختلف گمراهی،مانند هوای نفس و وسوسه های شیاطین جنّ و انس است،و راهنمایی جز کوردلی،برای آنان وجود ندارد.

به همین دلیل گروه نخست به سعادت جاویدان می رسند و به مصداق «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» ... «لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» (1)،آگاه باشید!دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند (گذشته و آینده آنان،هر دو روشن و امید بخش است.)...هم در زندگی دنیا شاد و

ص: 408


1- 1) سوره یونس،آیه 62 و 64.

مسرورند و هم در زندگی آخرت.زندگی آنان در دو سرا،غرق نور و سعادت است، در حالی که دشمنان خدا به مصداق، «أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ» مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (1)،یا مانند ظلماتی در یک دریای عمیق و پهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگری و بر فراز آن ابری تاریک است،ظلمت هایی است متراکم یکی بر فراز دیگری،آن گونه که وقتی که دست خود را خارج کند،ممکن نیست آن را ببیند و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده، نوری برای او نیست.اینان در لابه لای امواج گمراهی و ضلالت و بدبختی و شقاوت دست و پا می زنند.

آنچه در کلام بسیار پر معنای امام در این خطبه آمده است،هم در مقیاس زندگی فردی صادق است و هم در مقیاس زندگی جمعی،بلکه در بعد اجتماعی آثارش گسترده تر و وحشتناک تر است.

و نمونه کامل آن در بخش دوم(أعداء اللّه)،همان سه گروهی هستند که در جنگ «جمل»و«صفّین»و«نهروان»با استناد به شبهات واهی و دلایلی سست تر از تار عنکبوت،به مقابله با امام علیه السّلام برخاستند و ضربات سهمگینی بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.

جالب این که در صحیح بخاری در حدیثی از«أبو بکرة»-یکی از یاران پیامبر خدا-چنین نقل شده است که می گوید:«من سخنی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بودم که در ایّام جنگ جمل برای من بسیار مفید بود،چرا که نزدیک بود به لشکر جمل بپیوندم و همراه آنها(در برابر علی علیه السّلام)بجنگم و آن سخن،این بود که وقتی این خبر به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید که گروهی از ایرانیان دختر کسرا را به پادشاهی برگزیده اند،فرمود:لن یفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة،هر قوم و ملّتی که زنی را زمامدار خود کنند روی رستگاری را نخواهند دید.همین امر سبب شد تا

ص: 409


1- 1) سوره نور،آیه 40.

لشکر جمل را که در حقیقت،عایشه،بر آنان حکومت می کرد،رها سازم (1)

نکته: تأثیر شبهه در تحریف حقایق

اگر باطل در چهره اصلی اش ظاهر شود،بر کسی مخفی نمی ماند و وجدان ها بیدار و طبع سلیم انسان ها هرگز آن را پذیرا نمی شود و تنها کسانی به سراغ آن می روند که دلی بیمار و فکری منحرف دارند.

امّا هنگامی که باطل را در لباس حق بپیچند و با آرایش حق آن را بیارایند،غالبا کار مشکل می شود و حق طلبان گرفتار این فریب و نیرنگ شده به آن روی می آورند.

و این یکی از شاخه های شبهه است.

شاخه دیگر آن که مقداری از حق با مقداری از باطل آمیخته گردد و چهره زشت و شوم باطل،در این اختلاف پنهان گردد.

شاخه دیگر این که باطل را از طریق توجیهات فریبنده در نظرها حق جلوه دهند بی آن که باطل به حق آمیخته شده باشد.

از اینجا مصایب و فاجعه هایی که می تواند دامنگیر فرد یا جامعه به خاطر شبهات شود،به خوبی آشکار می گردد.

تاریخ بشر پر است از مشکلات و مصایبی که از طریق شبهات و وسوسه های شیطانی دامان انسان ها را گرفته و شیّادان و فریبکاران با ایجاد شبهات خود را بر مردم صالح ساده دل تحمیل کردند.

جنگهای سه گانه معروفی که در بصره و صفّین و نهروان رخ داد و گروه زیادی را به کام مرگ فرو کشید-که در میان آنها افراد ساده دل بسیاری بودند-نمونه های روشنی از سوء استفاده شیّادان از شبهه،برای پیشرفت مقاصدشان محسوب می شود.

ص: 410


1- 1) صحیح بخاری،جلد 6،صفحه 10،(باب کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،الی کسری و قیصر).

داستان اشک ریختن بر کشته شدن عثمان و استفاده از پیراهن خونین او برای بسیج مردم،حتّی از سوی کسانی که دست خودشان به خون عثمان آلوده بود و سپس تحریک«امّ المؤمنین»و سوار کردن او بر شتر و کشاندن حرم پیامبر به میدان جنگ،نمونه زنده این معنا است.

بر افراشتن قرآنها بر سر نیزه و شعار تسلیم در برابر فرمان آن،هر چه باشد و جلوگیری از خونریزی و برادر کشی،شبهات دیگری بود که جنگ صفّین را به نتیجه دردناکی کشاند.

عمق فاجعه شبهه آن گاه ظاهر می شود که قاتل عمّار را به دلیل بودن او در لشکریان امام-حضرت علی علیه السّلام معرّفی کنند و قاتلان شامی را تبرئه کنند!و بدین ترتیب،حدیث معروف نبوی«یا عمّار!تقتلک الفئة الباغیة،تو را گروه ستمگر خواهد کشت»،را که دلیل روشنی بر ستمگری و فساد دستگاه معاویه بود،به نفع آنان تفسیر کنند.

در نهروان نیز،یک عدّه بظاهر قاریان قرآن و نماز شب خوانهای داغ سجده به پیشانی بسته،با شعار فریبنده«لا حکم الاّ للّه»،«حکمیّت تنها از آن خداست»،چنان بازار شبهه را داغ کردند که گروه عظیمی از بی خبران غافل را به کام مرگ فرو بردند، مرگی که پایانش دوزخ و جهنّم بود! در دنیای فریبکار امروز،وضع از این هم بدتر است،شعارهای بسیار زیبا و جالب،مانند شعار آزادی و برابری انسان ها و حکومت مردم بر مردم و احیای حقوق بشر و تمدّن و تعالی و پیشرفت،عناوینی هستند که تحت پوشش آنها بدترین جنایات و زشت ترین اعمال و وقیح ترین کارها انجام می شود.

در خطبه 40 و 50 شرح بسیار جالبی در این زمینه آمده که به خواست خدا به زودی به تفسیر آن می رسیم و نیز در کلمات قصار در جمله 198 اشاره ظریفی به این مسأله شده است.

«فما ینجو من الموت من خافه و لا یعطی البقاء من أحبّه» ،«آن کس که از

ص: 411

مرگ بترسد،(هرگز به خاطر این ترس)از مرگ رهایی نمی یابد و آن کس که بقا را دوست دارد بقا به او نمی دهند.

شرح و تفسیر

ترس از مرگ بیهوده است

بسیاری از شارحان نهج البلاغه بر این عقیده اند که این فراز پیوند خاصی با فراز قبل ندارد و هر یک از جایی گرفته شده و مرحوم سیّد رضی آنها را به عنوان برگزیده هایی از یک خطبه یا از دو خطبه در اینجا آورده است.

البتّه می توان با تکلّف پیوندی در میان این جمله ها به وجود آورد.و آن این که کسانی که در چنگال شبهات گرفتار و تسلیم می شوند،ممکن است که از ترس مرگ باشد.امام در این جمله های اخیر می فرماید که ترس از مرگ باعث نجات از مرگ نخواهد شد.

به هر حال این بخش از خطبه مرکّب از دو جمله است که هر دو ناظر به مسأله مرگ و پایان زندگی انسان ها است.

در جمله نخست می فرماید:«آن کس که از مرگ بترسد،(هرگز به خاطر این ترس)از مرگ رهایی نمی یابد،(فما ینجو من الموت من خافه).

بلکه این ترس و وحشت،خود یکی از اسباب نزدیک شدن مرگ است.مرگ قانونی است که بر پیشانی تمام موجودات زنده نوشته شده است،چرا که حیات جاودان جز برای خدا نیست.تمام ممکنات محدودند و سرانجام پایان می گیرند و فانی می شوند،آنچه باقی می ماند،ذات پاک ازلی و ابدی خدا است که هرگز گرد و غبار فنا بر دامان کبریایش نمی نشیند.

بنا بر این نه ترس و وحشت از مرگ چیزی را عوض می کند و نه دست و پا زدن برای بقا موجب بقا و حیات جاودانه است.

به همین دلیل در جمله دوم،امام می افزاید:«و آن کس که بقا را دوست دارد،بقا

ص: 412

به او نمی دهند (و لا یعطی البقاء من أحبّه) .

ممکن است که پایان زندگی دیر و زود داشته باشد،ولی به قول معروف سوخت و سوز ندارد و دنبال آب حیات گشتن و جرعه ای از آن سر کشیدن و همیشه زنده ماندن،خیال باطل و فکر محال است.

نکته: راه فنا و مرگ

شک نیست که در این جهان هستی،غیر از ذات پاک پروردگار همه چیز تدریجا کهنه و فرسوده می شوند و راه فنا و مرگ را پیش می گیرند.

خورشید-که بزرگترین ستاره منظومه شمسی است و حجم آن یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بیشتر است-سرانجام خاموش و تاریک می شود و می میرد،چرا که در هر شبانه روز،مقدار عظیمی از مادّه آن تبدیل به انرژی می شود و در فضا پخش می گردد.کره زمین و تمام سیّارات و همه کهکشانها،سرانجام مرگی دارند.

اصولا تولّد،خود بهترین دلیل بر مرگ است،چرا که اگر چیزی جاودانه شد،نه تولّدی دارد و نه مرگی.

بنا بر این تصوّر این که کسی حیات جاودان داشته باشد،تصوّری است باطل و بر خلاف قانون قطعی آفرینش.آیه شریفه، «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» ،هر انسانی چشنده مرگ است»،و از آن بالاتر آیه «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ» ،هر چیزی فانی می شود جز ذات پاک خدا»-از عموماتی است که هیچ استثنایی بر نمی دارد و تخصیصی بر آن وارد نمی شود.

بنا بر این ترس از مرگ ترسی است بدون دلیل و انتظار حیات جاودان انتظاری است بی معنا.

آنچه مهم است این است که آماده مرگ باشیم و از حیات خود،بنحو احسن استفاده کنیم،و مرگ را نه به معنای فنای مطلق،بلکه به معنای انتقال از سرای

ص: 413

کوچک و محدودی به جهانی بسیار وسیع و مملوّ از نعمت ها بدانیم،که اگر عملمان پاک باشد نه مرگ به ما لطمه ای می زند و نه انتقال از این دنیا ترس و وحشتی دارد.

آری،مهم ایمان و عمل پاک است.

ص: 414

خطبۀ سی و نهم: بعداز حمله نعمان بن شبیر، و دعوت مردم برای یاری و همکاری

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشیر،صاحب معاویة لعین التمر

(1)

،و فیها یبدی عذره و یستنهض النّاس لنصرته این خطبه را امام هنگامی ایراد کرد که از حمله«نعمان بن شبیر»(از یاران معاویه)به«عین التمر»،(یکی از مناطق شمالی عراق)آگاه شد.امام در این خطبه، عذر خویش را(از عدم مقابله سریع با دشمن)بیان و مردم را برای یاری و همکاری بسیج می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که در بالا اشاره شد،هنگامی ایراد شد که نعمان بن شبیر، به عین التمر-که یکی از آبادی های معروف عراق بود حمله کرد.معاویه قبلا به او گفته بود که منظور من از این گونه حمله ها ایجاد ترس و وحشت در دل مردم عراق است،نعمان-که از عثمانیان بود-برای این کار داوطلب شد و معاویه دو هزار رزمنده در اختیار او قرار داد و به او سفارش کرد که به شهرها و نقاط پر جمعیّت نزدیک نشود و به مراکزی حمله کند که گروه اندکی از سپاهیان در آن منطقه باشند و

ص: 415


1- 1) این خطبه،حد اقل در سه کتاب از کتاب هایی که قبل از سیّد رضی نوشته شده است،دیده می شود: «الغارات»،از ابراهیم بن هلال ثقفی،(متوفای سال 283)،و«أنساب الاشراف»،که بلاذری،قسمتی از آن را آورده است.و«تاریخ طبری»،او نیز قسمت هایی از خطبه را آورده است.همچنین«مصادر نهج البلاغه»، جلد 1،صفحه 438.

نیز به سرعت ضربه ای بزند و باز گردد تا مبادا در چنگال سربازان عراق گرفتار گردد و نتیجه معکوس شود.

نعمان حرکت کرد و به نزدیکی«عین التمر»رسید.مالک بن کعب(از سوی علی علیه السّلام)در آنجا بود.همراه مالک هزار رزمنده بودند،ولی به آنها اجازه داده بود که به کوفه برگردند و جز صد نفر با او باقی نمانده بود.

مالک که از آمدن نعمان با خبر شد،نامه ای به امام علیه السّلام نوشت و از ماجرا خبر داد.

هنگامی که نامه به علی علیه السّلام رسید،به اصحاب خود فرمود:«برخیزید!و به یاری مالک بشتابید،زیرا نعمان با سپاه کوچکی از اهل شام به عین التمر حمله ور شد».

ولی مردم به دعوت امام جواب مثبت ندادند.

امام به سراغ رؤسای قبایل فرستاد و به آنان دستور داد که هم خودشان حرکت کنند و هم مردم قبیله خود را بسیج کنند.آنها نیز کار مثبتی انجام ندادند و تنها سیصد نفر یا کمتر جمع شدند.

امام از این سستی و ضعف و زبونی و بی حرمتی نسبت به دعوت پیشوایشان، سخت بر آشفت و خطبه بالا را که مملو از نکوهش و سرزنش این قوم ضعیف و ناتوان است،ایراد فرمود و نشان داد که تمام مشکل مسلمانان و مردم عراق،در ضعف و زبونی این جمعیّت است که مایه جسارت دشمنان و نومیدی دوستان شده است. (1)

ص: 416


1- 1) اقتباس از مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 437.

بخش اول

اشاره

منیت بمن لا یطیع إذا أمرت و لا یجیب إذا دعوت،لا أبالکم!ما تنتظرون بنصرکم ربّکم؟أما دین یجمعکم و لا حمیّة تحمشکم؟ أقوم فیکم مستصرخا و أنادیکم متغوّثا،فلا تسمعون لی قولا،و لا تطیعون لی أمرا،حتّی تکشّف الأمور عن عواقب المساءة،فما یدرک بکم ثار،و لا یبلغ بکم مرام.

«من گرفتار مردمی هستم که هرگاه به آنها فرمان می دهم،اطاعت نمی کنند و هر زمان که آنان را فرا می خوانم اجابت نمی کنند.ای بی اصلها!برای یاری آیین پروردگارتان منتظر چه هستید؟آیا دینی ندارید که شما را دور خود جمع کند و یا غیرتی که شما را به خشم آورد؟من در میان شما به پا می خیزم و فریاد می کشم و دردمندانه از شما یاری می طلبم،اما نه سخن مرا می شنوید و نه از دستورم اطاعت می کنید!تا زمانی که عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود(و پشیمان گردید در زمانی که کار گذشته و پشیمانی سودی ندارد)با این حال نه با شما انتقام خون بی گناهی گرفته می شود و نه با کمک شما هدف مطلوبی به دست می آید.

شرح و تفسیر

چرا دست روی دست گذاردم؟!

همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه در زمانی ایراد شد که یکی از غارتگران شام به نام نعمان بن بشیر،از سوی معاویه مأموریت یافت که به بعضی از مناطق

ص: 417

عراق حملات ایذایی داشته باشد تا روحیه مردم را تضعیف کند و امام علیه السّلام مردم را به مقابله با او دعوت کرد،ولی متأسّفانه بر اثر ضعف و زبونی و ناتوانی مردم عراق، پاسخ مثبتی به امام ندادند و امام ناچار شد این خطبه را به دو منظور ایراد فرماید:

نخست این که ضایعات و مشکلاتی را که از این رهگذر حاصل می شود،از ساحت خویش دور سازد و مسئولیت آن را به گردن مردم عراق که تا این حد،در برابر حرکت های کوچک دشمن نیز ابراز ضعف و ذلّت می کنند،بیفکند.

دیگر این که شاید این سخنان کوبنده در روح آن خفتگان بی درد اثری بگذارد و بیدار شوند تا این خطرات را ببینند و احساس مسئولیت کنند،لذا حضرت می فرماید:

من گرفتار مردمی شده ام که هر گاه به آنها فرمان می دهم،اطاعت نمی کنند و هر زمان که آنان را فرا می خوانم اجابت نمی کنند! «منیت بمن لا یطیع إذا أمرت و لا یجیب إذا دعوت» .

بدیهی است که نیرومندترین و با تدبیرترین فرماندهان و مدیران نیز،هنگامی که گرفتار چنین قوم و جمعیتی شود،کاری از او ساخته نیست و هر زیان و شکستی که دامان این گروه را بگیرد،مسئولیت آن متوجّه خودشان است.

حضرت،سپس می افزاید:«ای بی اصلها!برای یاری آیین پروردگارتان منتظر چه هستید»؟ «لا أبالکم!ما تنتظرون بنصرکم ربّکم» ؟ همه شرایط مبارزه با دشمن را دارید،هم عدّه و هم عدّه و امکانات دارید و هم از نقشه های شوم دشمن آگاه شده اید و هم از خطراتی که شما را احاطه کرده با خبر هستید،دیگر منتظر چه می باشید؟نشسته اید تا مرگ ذلیلانه خود را به دست دشمن تماشا کنید؟ جمله «لا أبا لکم!» ،ای بی اصلها!همان گونه که در سابق نیز اشاره شد،یا کنایه از این است که شما گویی پدری بالای سرتان نبوده و از تربیت خانوادگی محروم بوده اید که این چنین ضعیف و زبون و ناتوان هستید و یا نفرین است،یعنی حضرت

ص: 418

نفرین می کند که خداوند!پدر را از شما بگیرد.و این کنایه از ذلیل و خوار شدن است،زیرا کسی که پدر خود را از دست می دهد،نوعا گرد و غبار ذلّت و خواری بر او می نشیند.

در ادامه این سخن برای تحریک آنها می افزاید:آیا دینی ندارید که شما را دور خود جمع کند و یا غیرتی که شما را به خشم آورد؟ «أ ما دین یجمعکم و لا حمیّة تحمشکم» ؟ (1)در واقع هر یک از این دو می توانست دوای درد جانکاه آنها باشد،زیرا داشتن یک دین که حلقه اتصالی است در میان اقوام و گروههای به ظاهر مختلف و متفاوت کافی است که همه را دور یک هدف جمع کند و انسجام را-که یک شرط اصلی پیروزی است-فراهم سازد.

و هرگاه چنین دینی در میان آنها وجود نداشته باشد و یا ضعیف و فاقد کارایی گردد،حد اقل غیرت اجتماعی و علاقه به حفظ آب و خاک و دفاع از حریم قوم و ملّت ایجاب می کند که آنها در برابر دشمن متّحد شوند و به حرکت در آیند،ولی مردم کوفه و عراق در آن زمان با نهایت تأسّف،فاقد هر دو اصل بوده اند و نه دین محکمی داشته اند و نه غیرت اجتماعی کافی.

یک چنین گروهی و جمعیّتی که فاقد یک پایگاه محکم اجتماعی است،در حقیقت،بزرگترین مشکل برای پیشوای مدیر و مدبّر خواهد بود.

و چه زیبا فرموده است امام علیه السّلام در خطبه ای دیگر،آنجا همین گروه ضعیف و زبون پراکنده را مخاطب ساخته و می گوید:«أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی کناقش الشّوکة بالشّوکة،عجبا!من می خواهم به وسیله شما بیماریم را درمان کنم،امّا شما خود بیماری من هستید،همانند کسی که بخواهد خار را به وسیله خار

ص: 419


1- 1) «تحمش»از مادّه«حمش»به گفته مقاییس،دو معنا دارد یکی به معنای«به غضب در آمدن»و دیگر به معنای«باریکی»در اینجا،همان معنای نخست است،چرا که امام می فرماید:«اگر جمعیّت و غیرتی داشتید و از شنیدن این واقعه اسفناک به خشم و غضب در می آمدید.

از بدن خود خارج کند». (1)

و به همین دلیل حضرت در ادامه سخن می افزاید:«من در میان شما به پا می خیزم و فریاد می کشم و دردمندانه از شما یاری می طلبم،اما نه سخن مرا می شنوید و نه از دستورم اطاعت می کنید،تا زمانی که عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود و(پشیمان گردید در زمانی که کار از کار گذشته و پشیمانی سودی ندارد).

«أقوم فیکم مستصرخا (2)و أنادیکم متغوّثا (3)،فلا تسمعون لی قولا،و لا تطیعون لی أمرا،حتّی تکشّف الأمور عن عواقب المساءة (4)» .

آیا چیزی دردناک تر از این پیدا می شود که پیشوایی این چنین آگاه و شجاع و عادل و پر تجربه گرفتار چنین قوم و ملّتی شود که پیوسته خون دل بخورد و فریاد بزند،امّا گوش شنوایی نباشد! تنها در برابر امیر مؤمنان علی علیه السّلام چنین نبوده اند،بلکه تاریخ می گوید که نسبت به امام حسن و امام حسین علیهما السّلام-فرزندان رشید امیر المؤمنان-نیز همین گونه رفتار کرده اند.بعد از واقعه خونین کربلا که امام حسین علیه السّلام و تمام یارانش شهید شدند و آنچه نباید اتفاق افتد،افتاد،مردم کوفه سخت تکان خوردند و بیدار شدند و پشیمان گشتند و به عنوان توّابین برای خونخواهی امام حسین علیه السّلام قیام کردند امّا چه سود که کار از کار گذشته بود و آن روز که باید شجاعانه اطراف نماینده امام حسین علیه السّلام،مسلم،را بگیرند همگی بیعت شکسته،در خانه ها پنهان شدند و سرانجام،مسلم یکّه و تنها با آنان مبارزه کرد و شهادت پر افتخار را بر تسلیم ذلّت بار

ص: 420


1- 1) خطبه 121.
2- 2) «مستصرخ»از مادّه«صرخ»به معنای«صدای بلند و فریاد کشیدن»است و بعضی از ارباب لغت گفته اند که به معنای«فریادی بلند»،است که به هنگام ترس و وحشت یا مصیبت سر داده می شود و به وسیله آن طلب یاری و کمک می شود.
3- 3) «متغوّث»از مادّه«غوث»به معنای«یاری کردن به هنگام شدائد»است.بنا بر این«متغوّث»به کسی می گویند که در شدائد از دیگران یاری می طلبد.این تعبیر و تعبیر مستصرخ،به خوبی نشان می دهد که امام تا چه اندازه در برابر سستی و زبونی اهل کوفه به هنگام بروز مشکلات ناراحت بوده است.
4- 4) «المساءة»مصدر از مادّه«سوء»به معنای«بدی و از دست دادن نعمت های مادّی یا معنوی دنیوی یا اخروی،بدنی یا غیر بدنی است».

ترجیح داد.

سرانجام در آخرین جمله از این فراز از خطبه حضرت به عنوان یک نتیجه گیری روشن می فرماید:

«بنا بر این،نه با شما انتقام خون بی گناهی گرفته می شود و نه با کمک شما هدف مطلوب،به دست می آید. فما یدرک بکم ثار،و لا یبلغ بکم مرام. »

ص: 421

ص: 422

بخش دوم

اشاره

دعوتکم إلی نصر إخوانکم فجرجرتم جرجرة الجمل (1)الأسرّ (2)،و تثاقلتم تثاقل النّضو (3)الأدبر (4)ثمّ خرج إلیّ منکم جنید (5)متذائب (6)ضعیف «کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ»

ترجمه

من شما را به یاری برادرانتان-که در چنگال دشمن گرفتار شده اند-فرا خواندم ولی شما همانند شتری که از درد سینه بنالد،آه و ناله سر دادید و یا همانند حیوان لاغری که پشتش زخم باشد،کندی کردید! سپس گروه اندکی به سوی من آمدند،گروهی مضطرب و وحشت زده و ناتوان، که گویی آنها را به سوی مرگ می برند در حالی که آن را با چشم خود نظاره می کنند.

ص: 423


1- 1) «جرجرة»در اصل به معنای«صدایی که در گلوی شتر رفت و آمد می کند»و بعضی گفته اند از مادّه «جرر»به معنای«کشیدن»است و چون تکرار می شود،جرجر گفته می شود.
2- 2) «أسرّ»از مادّه«سرر»به معنای«بیماری مخصوصی که در اطراف ناف شتر پیدا می شود»است و بعضی گفته اند که دردی است در ناحیه سینه شتر.
3- 3) «نضو»از مادّه«نضو»در اصل به معنای«باریک و لاغر یا برهنه شدن»است.«نضو»در خطبه به معنای«حیوان لاغر»است که گاه به خاطر همین وصف پشت او بر اثر ساییده شدن،زخم می شود و«أدبر» بر او اطلاق می گردد.
4- 4) «أدبر»از مادّه«دبر»به معنای«زخم و جراحتی که در پشت حیوان به خاطر فشار زین یا پالان یا جهاز پیدا می شود»است.بنا بر این ادبر به معنای حیوانی است که مبتلا به چنین جراحتی شده است.
5- 5) «جنید»،اسم مصغّر است از واژه جند و به معنای«لشکر کوچک»است.
6- 6) «متذائب»،چنانکه در متن آمده،به معنای«مضطرب و پریشان»،است.
شرح و تفسیر
با ضعیفانی مثل شما نمی توان در مقابل دشمن ایستاد!

امام در این فراز که دنباله سرزنشها و ملامتهائی است که به مردم کوفه فرمود و از سستی و ضعف و زبونی و پراکندگی آنان در مقابل حرکت حساب شده ایذایی دشمن سخت آنها را نکوهش کرد،چنین می افزاید:«من شما را به یاری برادرانتان (اشاره به مالک بن کعب و یاران او است که در سرزمین«عین التمر»مورد تهاجم غارتگران شام قرار گرفت)دعوت کردم،ولی شما همانند شتری که از درد سینه می نالد،آه و ناله سر دادید و همانند حیوان لاغری که پشتش زخم باشد،کندی کردید! دَعَوْتُکُمْ إِلَی نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ،وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ .

اشاره به این که هم در سخن اظهار ناتوانی کردید و هم در عمل کاری کردید که مایه سر شکستگی شما در دنیا و آخرت بود و دشمن زخم خورده را در برابر شما جسور ساخت و ضایعات انسانی و مالی شما را افزون کرد.

تشبیه آنها به حیوانات بیمار،ممکن است اشاره به ضعف فکری و ناتوانی در تصمیم گیری آنها باشد.

زیرا انسان عاقل هرگز به دشمن خود اجازه نمی دهد که این گونه جسورانه به کشورش حمله کند و به هر جا مایل باشد،بدون هیچ گونه مانع و رادع قابل ملاحظه ای ضربه وارد کند.

حضرت در آخرین جمله این خطبه،اشاره به گروه اندکی می فرماید که دعوتش را لبیک گفتند،ولی در عین حال چنان ترس و وحشتی آنها را فرا گرفته بود که در چهره هایشان نمایان بود،می فرماید:«سپس گروه اندکی به سوی من آمدند،گروهی مضطرب و وحشت زده و ناتوان که گویی آنها را به سوی مرگ می برند در حالی که آن را با چشم خود نظاره می کنند، «ثمّ خرج إلیّ منکم جنید متذائب ضعیف «کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ» » .

ص: 424

«متذائب»،همان گونه که سیّد رضی در پایان این خطبه گفته است-به معنای «مضطرب»است و از«تذائبت الریح»،(بادها،به صورت مختلف وزیدند)گرفته شده است و گرگ را در زبان عرب،ذئب می نامند برای این که هنگام راه رفتن پیوسته این طرف و آن طرف می رود.

بنا بر این همین گروه اندک نیز گروهی نبودند که بتوان به مصداق «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً» ،بر آنها اعتماد کرد،بلکه گروهی بودند ضعیف و ترسو و مضطرب و پریشان که گویی آنها را به قربانگاه می برند و مرگ خود را با چشم خود نظاره می کنند،گروهی که عدمشان برتر از وجودشان است و تکیه بر آنها مایه سر افکندگی و شرمساری است و چقدر دردناک است که پیشوای بزرگ و فرمانده شجاع و با تدبیری مانند علی علیه السّلام،گرفتار چنین مردمی شود! جمله «کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ» ،اقتباس از آیه ششم سوره انفال است که در باره گروهی از مؤمنان ضعیف و ترسوی دوران پیامبر سخن می گوید،آنها کسانی بودند که برای فرار از جهاد پیوسته به بهانه جویی و مجادله با پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،در حق و فرمان خدا در مورد جنگ بدر،می پرداختند،ولی حوادث بدر،نشان داد که آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس بی دلیل بودند و چه پیروزی های عظیمی که در این جنگ برای مسلمانان حاصل شد!و عجب این که بعد از جنگ،همین ها در مورد غنائم،زبان به اعتراض گشودند! این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که حتّی اگر این گروه اندک،دارای عزم راسخ و آهنین و پایمردی و مقاومت بودند،باز بر دشمنان فراوان خود پیروز می شدند،ولی افسوس...

نکته: پیامد سستی در برابر دشمن!

با این که اساس تعلیمات اسلام بر صلح و صفا با همه اقوام و ملت ها-جز در

ص: 425

مواردی که با اسلام و مسلمانان،سر ستیز داشته باشند-گذاشته شده،با این حال در مواردی شدّت عمل را واجب می شمرد.

نمونه آن همان چیزی است که در خطبه بالا و خطبه های دیگر نهج البلاغه در مورد سپاه معاویه و غارتگران شام دیده می شود.

معاویه برای تضعیف روحیه سپاه کوفه و عراق پیوسته برنامه ریزی می کرد و یکی از عمده ترین برنامه های او کارهای ایذایی بود.او گروهی را بسیج می کرد که غافلگیرانه به یکی از بخشهای تحت حکومت علی علیه السّلام حمله کنند و ضربه ای به هر کس که دم تیغ آنها می آید،خواه مرد باشد یا زن یا کودک،بزنند و گروهی را به خاک و خون کشند و اموالی را غارت کنند و سریعا به پایگاه خود برگردند.

این مسأله چندین بار در حکومت علی علیه السّلام روی داد و هر زمان که مولا برآشفته می شد و لشکریان را به تعقیب سریع دشمن و دادن پاسخ قاطع به آنها دعوت می کرد،جمعیّت با کمال خونسردی و سستی با این گونه مسائل روبرو می شدند و هر قدر که مولا فریاد می کشید و آنها را به واکنش سریع دعوت می کرد،آن افراد ضعیف و زبون به حرکت در نمی آمدند.گویا حملات دشمن متوجه آنها نیست، بلکه متوجه دیگران است! همین امر سبب شد که غارتگران شام روز به روز جسورتر شوند و سرانجام بعد از شهادت علی علیه السّلام،عراق به آسانی در مقابل معاویه تسلیم گردد و امام حسن علیه السّلام با آن موقعیت و مقام،نتواند جلوی آن مرد ظالم را بگیرد،چرا که نیروی کار آمد و شجاعی که بتواند دشمن را بر سر جا بنشاند در اختیار نداشت.

در دنیای امروز نیز مطلب همین گونه است،یعنی اگر نخستین حرکات ایذایی دشمن در نطفه خفه نشود و به انتظار این بنشینیم که حرکت همه جانبه ای از سوی آنها شروع شود،هنگامی بیدار می شویم که کار از کار گذشته است.

نه تنها با نهایت هوشیاری می باید مراقب کوچکترین حرکت چه در بعد نظامی یا سیاسی و چه در بعد تبلیغاتی و اقتصادی بود و هر حرکتی را فورا دفع کرد،بلکه

ص: 426

باید در این گونه امور،ابتکار عمل را به دست گرفت تا مجال تهاجم را از دشمن بگیریم و او را در موضع دفاعی قرار دهیم.

معمولا افراد سست اراده هنگامی که نشانه هایی از این گونه حرکات از سوی دشمن ظاهر می شود به خاطر راحت طلبی،آن را توجیه-و به اصطلاح حمل بر صحّت-می کنند،در حالی که در این گونه موارد اصل بر سوء ظن است،چرا که طرف مقابل،دشمن خونخوار است و نه یک انسان آزاده ای که عملش را می توان حمل بر صحّت کرد.

با یاد آوری جمله ای بسیار آموزنده و پر معنا،از خطبه جهاد-که شرح آن گذشت-این سخن را پایان می دهیم.

امام امیر مؤمنان در این جمله می فرماید:«ألا و انّی قد دعوتکم الی قتال هؤلاء القوم لیلا و نهارا و سرّا و أعلانا و قلت لکم:«اغزوهم قبل أن یغزوکم:فو اللّه ما غزی قوم قطّ،فی عقر دارهم إلاّ ذلّوا،آگاه باشید!من شب و روز،پنهان و آشکار،شما را به مبارزه با این جمعیّت دعوت کردم و گفتم:پیش از آن که با شما بجنگند با آنان نبرد کنید!به خدا سوگند هر قومی که در درون خانه اش مورد تهاجم دشمن قرار گیرد به یقین ذلیل خواهد شد» (1).

سؤال ممکن است باز این سؤال برای گروهی مطرح شود که چرا امیر مؤمنان علی علیه السّلام، با گروهی از لشکریانش این چنین تند و خشن برخورد کرده و آنها را تا این حد تحقیر می کند؟آیا بهتر نبود از در ملاطفت در آید و با محبّت بیشتری با آنان سخن بگوید؟ پاسخ این سخن را کرارا ذیل خطبه های گذشته بیان کرده ایم،و گفتیم که این آخرین دوا و در واقع همانند یک نوع جراحی بود،که هیچ گریزی از آن وجود نداشت.

ص: 427


1- 1) خطبه 27.

ص: 428

خطبۀ چهلم: در جواب شعار خوارج «لا حکم إلاّ للّه»

اشاره

فی الخوارج لمّا سمع قولهم:«لا حکم إلاّ للّه».

این سخنی است که امام هنگامی که شعار خوارج:«لا حکم إلاّ للّه»را(که از روی جهل و نادانی و لجاجت سر می دادند)شنید،بیان فرمود(و به آنها گوشزد کرد که اصل این شعار که می گوید حاکمیت مخصوص خداست،صحیح است،امّا خوارج به خاطر جهل و غرورشان،هرگز مفهوم آن را درک نکردند!)

خطبه در یک نگاه

این خطبه را امام علیه السّلام بعد از جنگ صفّین ایراد فرمود،در آن زمانی که خوارج بر امام خرده گرفتند که چرا در برابر مسأله حکمیت تسلیم شد،و دو نفر به عنوان نمایندگی از سوی اصحاب امام و طرفداران معاویه برای این امر برگزیده شدند،تا در باره سرنوشت جنگ صفّین و خلافت مسلمین داوری کنند،در حالی که بر طبق آیات قرآن مجید «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ» ، (1)(حکمیت مخصوص خداست)و شعار «لا حکم إلاّ للّه»،را از آن اقتباس کرده،پیوسته بر آن تکیه می کردند،در حالی که گرفتار مغالطه آشکاری بودند که به خاطر لجاجت نمی توانستند زشتی آن را درک کنند.

هنگامی که امام علیه السّلام این شعار را شنید،این سخن را ایراد فرمود و در آن به چهار نکته اشاره فرموده است:

ص: 429


1- 1) سوره انعام،آیه 57،سوره یوسف،آیات 40 و 67.

نخست از این شعار مغالطه آمیز آنان پرده بر می دارد،و مفهوم«لا حکم إلاّ للّه»،را که سخن حقّی است و آنها از آن بهره برداری باطل می کنند،بیان می دارد.

دوم این که در ادامه این سخن نیاز مردم را به یک حاکم انسانی روشن می سازد، و به تعبیر دیگر ضرورت حکومت را تبیین می کند.

و در قسمت سوم وظایف یک حاکم عادل الهی را شرح می دهد و به هفت وظیفه مهم اشاره می کند.

و در آخرین بخش این خطبه نتیجه وجود یک حاکم عادل الهی را در دو جمله کوتاه و پر معنی بیان می فرماید.

مرحوم سیّد رضی در پایان این خطبه همین مضمون را طبق روایت دیگری در عبارت کوتاه تری نقل می کند.

ص: 430

قال علیه السّلام:کلمة حقّ یراد بها باطل!نعم إنّه لا حکم إلاّ للّه و لکنّ هؤلاء یقولون:لا إمرة إلاّ للّه،و إنّه لابدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر یعمل فی إمرته المؤمن،و یستمتع فیها الکافر،و یبلّغ اللّه فیها الأجل،و یجمع به الفیء،و یقاتل به العدوّ،و تأمن به السّبل و یؤخذ به للضّعیف من القویّ،حتّی یستریح برّ و یستراح من فاجر.و فی روایة أخری أنه علیه السّلام لمّا سمع تحکیمهم قال:حکم اللّه أنتظر فیکم.و قال:أمّا الإمرة البرّة فیعمل فیها التّقیّ،و أمّا الإمرة الفاجرة فیتمتّع فیها الشّقیّ،إلی أن تنقطع مدّتة و تدرکه منیّته.

ترجمه

حضرت فرمود: (لا حکم إلاّ للّه) سخن حقی است که آن را تحریف کرده اند،و معنی باطل از آن اراده شده است.آری حکم مخصوص خدا است،ولی این گروه می گویند حکومت و فرماندهی مخصوص خدا است،حال آن که به یقین مردم نیازمند امیر و حاکمی هستند خواه نیکوکار باشد یا بدکار(اگر دسترسی به حاکم نیکوکاری نداشته باشند وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است)امیری که در حکومتش مؤمن به کار خویش بپردازد،و کافر از مواهب مادی بهره مند شود،و به این ترتیب خداوند به مردم فرصت می دهد که زندگی خود را تا پایان ادامه دهند.به وسیله او اموال بیت المال جمع آوری می گردد،و به کمک او با دشمنان مبارزه می شود،جاده ها امن و امان خواهد شد.و حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان

ص: 431

گرفته می شود،و به این ترتیب نیکوکاران در رفاه قرار گرفته و از دست بدکاران در امان می باشند.و در روایت دیگری آمده است که هنگامی که امام علیه السّلام شعار لا حکم إلاّ للّه را شنید فرمود:آری من در انتظار حکم الهی در باره شما هستم.

سپس فرمود:اما در حکومت حاکم نیکوکار شخص پرهیزکار به خوبی انجام وظیفه می کند در حکومت حاکم بدکار شخص شقی و ناپاک از آن بهره مند می شود تا اجلش سرآید و مرگش فرا رسد!

شرح و تفسیر

اشاره

امام در نخستین بخش از این خطبه اشاره به شعار لا حکم إلاّ للّه،کرده می فرماید:

«این سخن حقّی است که معنی باطلی از آن اراده شده است،(یا به تعبیر دیگر:

سخن حقّی است آنها آن را از مفهوم اصلیش تحریف کرده اند،و در راه ضلالت گام نهاده اند) (کلمة حقّ یراد بها باطل) .

سپس در توضیح این سخن جمله کوتاه و پر معنایی بیان می کند،و می فرماید:

«آری حکم مخصوص خدا است ولی این گروه می گویند:امارت و حکمرانی و ریاست بر مردم مخصوص خدا است». (نعم إنّه لا حکم إلاّ للّه و لکنّ هؤلاء یقولون:لا إمرة إلاّ للّه) .

خطای بزرگ خوارج در این بود که آنها شعار «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ» ،را که برخاسته از قرآن بود چنین تفسیر می کردند که هر گونه«حکمیت و داوری»و«حاکمیت»،یعنی حکمرانی در میان مردم مخصوص خداست،و به همین دلیل با مسأله حکمیت مخالفت کردند و آن را نوعی شرک شمردند،چرا که برای غیر خدا حقّ حکومت و داوری قرار داده شده است! بدیهی است اگر حکمیت و داوری مخصوص خدا باشد،باید حکمران میان مردم نیز خدا باشد،بنا بر این اصل حکومت باید از بین برود و به تعبیر امروز «آنارشیسم»و بی حکومتی جای آن را بگیرد و محاکم و دادگاهها نیز از میان برداشته شود،چرا که در همه آنها انسانها به داوری می پردازند.

ص: 432

آنها می خواستند به پندار خود«توحید حاکمیت اللّه»را زنده کنند و از شرک نجات یابند،ولی بر اثر نادانی و تعصّب و جهل در پرتگاه هرج و مرج و نفی داوری و حکمرانی بر جوامع انسانی سقوط کردند و گرفتار توهّمات کودکانه ای شدند که برای حفظ توحید باید هر گونه داوری و حکمرانی را نفی کنند،ولی هنگامی که دیدند برای گروه خودشان سرپرست و امیری لازم است،به باطل بودن این توهّم پی بردند،هر چند لجاجت که از لوازم جهل و نادانی است به آنها اجازه بازگشت نداد! امّا خوشبختانه گروه عظیمی از آنان با سخنان بیدارگر امام علیه السّلام در میدان جنگ نهروان بیدار شدند و توبه کردند و به سستی افکارشان پی بردند.

به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه بر این نکته تأکید می کند که بدون شک حاکم و قانونگذار و تشریع کننده اصلی احکام،خداست،حتّی اجازه داوری و حاکمیت بر مردم نیز باید از سوی او صادر شود،ولی این بدان معنی نیست که خداوند خودش در دادگاهها حاضر می شود و در میان مردم داوری می کند،یا رشته حکومت بر مردم را خود در دست می گیرد و فی المثل به جای رئیس جمهور و امیر و استاندار عمل می کند و یا فرشتگان خود را از آسمانها برای این کار مبعوث می دارد! این سخن واهی و نابخردانه ای است که هر کس اندک شعوری داشته باشد،آن را بر زبان جاری نمی کند،ولی متأسفانه خوارج لجوج و نادان،طرفدار این سخن بودند و لذا با علی علیه السّلام مخالفت کردند و گفتند:چرا مسأله حکمیت را پذیرفته ای؟! بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:«خوارج مدعی بودند که حکمیت اجازه الهی می خواهد،و باید در قرآن به این معنی تصریح شده باشد،در حالی که قرآن چنین اجازه ای را به کسی نداده است،و شاید به همین دلیل بعضی از بزرگان اسلام، (1)برای نفی سخن خوارج به آیه شریفه مربوط به حکمیت در اختلافات

ص: 433


1- 1) علامه خویی،در جلد 4،شرح نهج البلاغه،صفحه 183،به این معنی اشاره کرده است،از تاریخ کامل ابن اثیر نیز استفاده می شود که ابن عباس نیز در برابر خوارج به این آیه استناد جست(کامل ابن اثیر،جلد 3، صفحه 327).

خانوادگی استناد جسته اند،آنجا که می فرماید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً» ،و هرگاه از جدایی و شکاف میان آن دو(دو همسر)بیم داشته باشید یک داور از خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید اگر آن دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند،خداوند به توافق آنها کمک می کند،زیرا خداوند دانا و آگاه است. (1)

هنگامی که چنین موضوع کوچکی که پیامدهای محدودی دارد باید از طریق داوری حل شود،چگونه کارهای مهمی که اگر اختلافاتش باقی بماند هرج و مرج در صحنه اجتماع پدید می آید و همه چیز به هم می ریزد،با حکمیت حل نشود؟! و نیز به همین دلیل جمعی معتقدند که امیر مؤمنان علی علیه السّلام با اصل مسأله حکمیت در مقطع خاصی مخالف نبود،بلکه با شخص حکمها مخالف بود و آنها را شدیدا نفی می کرد.

به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ضرورت تشکیل حکومت می پردازد، زیرا همان گونه که قبلا نیز اشاره شد خوارج نه تنها با مسأله حکمیت در صفّین مخالفت کردند،بلکه لزوم حکومت را نیز زیر سؤال بردند و گفتند:هیچ نیازی به امام و حکمران نیست!ولی هنگامی که مجبور شدند برای تشکیلات خود«عبد اللّه بن وهب راسبی»را به سرپرستی انتخاب کنند عملا از این ادعای واهی برگشتند. (2)

آن گاه امام علیه السّلام برای اثبات این سخن چندین دلیل روشن در عبارتی کوتاه و پر معنی بیان می کند،می فرماید:«به یقین مردم نیازمند امیری هستند،خواه نیکوکار باشد یا بدکار(اگر توفیق پیروی از حاکم نیکوکاری نصیبشان نشود وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است) (و إنّه لابدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر) .

سپس به هفت فائده از فوائد و برکات و آثار حکومت اشاره می کند که بعضی

ص: 434


1- 1) سوره نساء،آیه 35.
2- 2) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 308.

جنبه معنوی دارد و بعضی جنبه مادی:نخست این که«در سایه حکومت او مؤمن به کار خویش ادامه می دهد(و راه خود را به مقام قرب الی اللّه می پیماید) (یعمل فی إمرته (1)المؤمن) . (2)

دوم این که:«کافر نیز در حکومت او(از مواهب مادی)بهره مند می شود،(و به زندگی مادی دنیوی خود ادامه می دهد) (و یستمتع فیها الکافر) .

سوم این که:«خداوند به مردم فرصت می دهد که در دوران حکومت او زندگی طبیعی خود را تا پایان(در سلامت نسبی)طی کنند». (و یبلّغ اللّه فیها الأجل) .

چهارم این که:«به وسیله او اموال بیت المال جمع آوری می گردد».(و هزینه های دفاعی و عمرانی و انتظامی فراهم می شود) (و یجمع به الفیء) . (3)

پنجم این که:«به کمک او با دشمنان مبارزه می شود». (و یقاتل به العدوّ) .

ششم این که:«به وسیله او جاده ها امن و امان می گردد». (و تأمن به السّبل) .

و هفتم این که:«حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته می شود». (و یؤخذ به للضّعیف من القویّ) .

و در سایه انجام یافتن این وظائف هفتگانه از سوی حکومت این نتیجه نهایی حاصل می گردد که«نیکوکاران در رفاه خواهند بود و از دست بدکاران در امان می باشند». (حتّی یستریح برّ و یستراح من فاجر) .

تاریخ سیاسی جهان،نشان می دهد که در گذشته و حتّی در زمان حال اقلیتی بودند که طرفدار نفی حکومت و حاکمیت ها بودند-و به ادلّه سست و واهی آنها در بحث آینده اشاره خواهیم کرد-خوارج نیز از چنین تفکّر خام و ناپخته ای طرفداری

ص: 435


1- 1) «امرة»(بر وزن عبرة)مصدر یا اسم مصدر است،از ماده امر که به معنی فرمان دادن و گاه به معنی حکومت کردن آمده است و امرة در اینجا به معنی حکومت است.
2- 2) واضح است که ضمیر در«إمرته»به مطلق امیر بر می گردد اعم از برّ و فاجر،و همچنین ضمیر در«فیها» به امارت مطلق امیر بر می گردد،و این که بعضی از شارحان نهج البلاغة اوّلی را به امارت برّ و دومی را به امارت فاجر و یا هر دو را به امارت فاجر باز گردانده اند،به هیچ وجه با ظاهر کلام موافق نیست.
3- 3) فیء،در اینجا به معنی اموال بیت المال است،و در باره این واژه بحث مشروحی در شرح خطبه 34 گذشت.

می کردند،پاسخ آنها را«تاریخ»داده است،زیرا با چشم خود دیده ایم و یا شنیده ایم که به هنگام متلاشی شدن شیرازه یک حکومت و قرار گرفتن مردم برای چند روز یا چند ساعت در شرائط بی حکومتی،اراذل و اوباش که در هر جامعه ای وجود دارند به اموال و نوامیس مردم حمله ور شده،مغازه ها و مراکز تجاری را به سرعت غارت می کنند،نوامیس مورد تجاوز قرار می گیرند و خونهای بی گناهان ریخته می شود، جاده ها ناامن می گردد و تمام فعالیت های مثبت اجتماعی متوقّف می شود، دشمنان از هر سو به آن کشور حمله می کنند،بیت المال به غارت می رود،نه مؤمن در امان می ماند و نه کافر،نه تنها حقّی به حقدار نمی رسد،که تمام حقوق پایمال می گردد،نه آرامشی وجود دارد و نه استراحتی.

بی شک اوّلین و مهمترین شرط برای زندگی صحیح امنیّت و نظم است،سپس وجود افراد نیرومندی است که در برابر دشمنان خارجی و زیاده خواهان داخلی سدّی ایجاد کنند که آن هم بدون تشکیل حکومت و بیت المال و جمع آوری بخشی از اموال عمومی در آن امکان پذیر نیست.

حضرت در سخنان پر معنی بالا به تمام این نکات دقیقا اشاره کرده است،و منطق سست طرفداران بی حکومتی را به طور کامل ابطال می کند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که انجام وظائف هفتگانه بالا که از سوی امیر برّ و نیکو کار و عادل مسلّم است،آیا امیر فاجر و ظالم نیز می تواند این وظائف را انجام دهد؟در حالی که در کلام امام علیه السّلام این وظائف برای هر دو بیان شده است،به گونه ای که نشان می دهد که هر دو توان انجام آن را دارند.

در پاسخ این سؤال به این نکته باید توجه کرد:امیر عادل و نیکو کار به یقین این وظائف را انجام می دهد،و اما فاجر به طور کامل نه،و بگونه نسبی آری،چرا که او برای ادامه حکومت خود چاره ای ندارد جز این که نظم را رعایت کند،در برابر دشمنان خارجی بایستد،جاده ها را امن و امان سازد و به طور نسبی جلو ظلم ظالمان را بگیرد،هر چند خود او یکی از ظالمان است.زیرا در غیر این صورت

ص: 436

مردم فورا بر ضدّ او می شورند و دشمنان بر او مسلّط می شوند و حکومتش به سرعت به باد می رود،به همین دلیل غالب حکومتهای ظالم نیز تلاش می کنند امور هفتگانه بالا را تا حدّی رعایت کنند! از آنچه در بالا گفته شد این نتیجه به خوبی گرفته می شود که هر حکومتی که در انجام امور فوق سستی به خرج دهد در حقیقت فلسفه وجودی خود را از دست داده است! سؤال دیگر این که چرا امام علیه السّلام در میان مؤمن و کافر در عبارت بالا تفاوت گذارده،در مورد مؤمن می فرماید: «یعمل» و در مورد کافر می فرماید: «یستمتع» ؟ پاسخ این سؤال این است که هدف مؤمن در زندگی دنیا بهره گیری از مواهب زندگی و تمتّع نیست،بلکه هدف اصلی او جلب رضای خدا و خشنودی پروردگار است،و اگر از مواهب حیات نیز بهره گیری کند مطلوب ثانوی و تبعی او است نه اصلی،در حالی که کافر و بی ایمان نه تنها در پی جلب رضای خدا نیست،بلکه تنها می خواهد از مواهب مادّی جهان بهره گیری کند،هر چند از طریق حرام و نامشروع باشد،لذا امام علیه السّلام می فرماید:«با تشکیل حکومت هر یک از این دو به هدف خویش می رسند،در صورتی که اگر حکومت نباشد،همه چیز به هم می ریزد نه مؤمن عمل الهی می تواند انجام دهد،و نه کافر زندگی آرامی خواهد داشت.

مرحوم سید رضی در پایان این خطبه قسمتهایی از آن را به روایتی دیگر نقل می کند که تفاوت مختصری با آنچه گذشت دارد.می گوید:«در روایت دیگری آمده است که امام علیه السّلام هنگامی که«تحکیم»آنها را شنید(اشاره به شعار لا حکم إلاّ للّه است)فرمود:«آری من در انتظار حکم الهی در باره شما هستم». (حکم اللّه أنتظر فیکم) .

این جمله ممکن است اشاره به این باشد که امام علیه السّلام از سخن خود آنها اقتباس کرد و فرمود:این که می گویید حکم از آن خدا است،من انتظار این حکم الهی را

ص: 437

در باره شما می کشم که او شما را به خاطر لجاجت و ایجاد شکاف در صفوف مسلمین به مجازات دردناک گرفتار کند! یا اشاره به این باشد که من انتظار این را می کشم که به شما اتمام حجّت شود و آنها که بر لجاجت و گمراهی خویش بمانند حکم خدا را در باره آنها اجرا کنم! مرحوم سیّد رضی سپس می افزاید:(طبق این روایت)امام علیه السّلام فرمود:«اما در حکومت حاکم نیکوکار شخص پرهیزکار به خوبی انجام وظیفه می کند،و در حکومت حاکم بدکار،شخص شقی و ناپاک از آن بهره مند می شود تا مدّتش سرآید و مرگش فرا رسد».

(أمّا الإمرة البرّة فیعمل فیها التّقیّ،و أمّا الإمرة الفاجرة فیتمتّع فیها الشّقیّ،إلی أن تنقطع مدّته و تدرکه منیّته) .

ولی با توجه به این که مفهوم سخن بالا این است که در حکومت پاکان،فاجران از تمتّع مباح نیز محرومند و در حکومت فاجران مؤمنان هیچ گونه آرامش و آسایشی ندارند(و این بر خلاف هدفی است که خطبه برای آن بیان شده که حکومت به هر طریق و به هر صورت لازم است)،به نظر می رسد که روایت اوّل صحیح تر و دقیق تر است.

در شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید،مطلبی آمده است که کمک بسیار مؤثری به روشن شدن نخستین جمله روایت بالا (حکم اللّه أنتظر فیکم) ،می کند و آن این که:

«هنگامی که علی علیه السّلام از صفّین بازگشت و به کوفه آمد،خوارج در صحرای «حروراء»(در نزدیکی کوفه)اجتماع کردند و یکی بعد از دیگری نزد امام علیه السّلام آمدند (و سخن نامناسبی گفتند و برگشتند)در این هنگام یکی از آنان خدمت امام علیه السّلام در مسجد رسید،و در حالی که مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند فریاد زد(لا حکم إلاّ للّه و لو کره المشرکون)!(و با این تعبیر اصحاب حضرت را به شرک متّهم ساخت)! مردم رو به سوی او کردند،فریاد زد:(لا حکم إلاّ للّه و لو کره المتلفّتون)(در

ص: 438

اینجا کسانی را که به او نگاه می کردند متّهم به شرک کرد).

امام علیه السّلام سربلند کرد و به او نگاه فرمود:او(که مرد بسیار وقیح و بی شرمی بود) فریاد زد:(لا حکم إلاّ للّه و لو کره ابو حسن)! (و در اینجا امام علیه السّلام را متّهم به مخالفت با حکم اللّه کرد!)امام علیه السّلام فرمود:

ابو الحسن(علی بن ابی طالب)از حکم خدا ناخشنود نیست من مخصوصا منتظر حکم خدا در باره شما هستم(مجازاتی از سوی خدا و یا مجازاتی به وسیله مؤمنان).

در اینجا مردم گفتند:ای امیر مؤمنان چرا تصمیم به نابودی این گروه(جسور و بی منطق)نمی گیری؟امام علیه السّلام فرمود:اینها هرگز نابود نمی شوند،آنها در صلب پدران و رحم مادران تا روز قیامت خواهند بود(اگر گروهی از بین بروند گروه دیگری با همین طرز فکر قشری و تعصّب آمیز و دور از منطق جانشین آنها می شوند)! (1)چه سخنان حکیمانه ای؟!

نکته ها
1-بلای تحریف!

تنها خوارج نبودند که برای رسیدن به مقاصد شوم خود از تحریف حقایق و تفسیر به رأی آیات الهی بهره می گرفتند،بلکه اگر یک نگاه اجمالی به تاریخ بشریت از آغاز تا کنون بیندازیم خواهیم دید تحریف حقایق همیشه به صورت ابزاری در دست ظالمان و آلودگان و گمراهان بوده است.

گروهی آیات الهی یا سخنان انبیاء و بزرگان را که همه در مقابل آن خاضع بوده اند گرفته و به میل خود تفسیر و تحریف می کردند،و دو هدف در این کار تعقیب می شد:گاه فریب مردم ناآگاه و ساده دل و گاه فریب وجدان خودشان! اگر به سخنان«نمرود»در برابر«ابراهیم»و گفتار«فرعون»در مقابل«موسی»که

ص: 439


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 310.

در آیات سوره بقره و طه و سوره هایی دیگر از قرآن مجید آمده دقیقا بنگریم، می بینیم آنها از این روش حدّاکثر بهره برداری را می کردند،سخن حقّی می گفتند،و اراده باطل از آن می نمودند تا زیر دستان خود را اغفال کنند و مردم را فریب دهند.

در دنیای امروز این معنی به صورت بسیار وسیعتر و گسترده تر دنبال می شود، واژه هایی مانند آزادی و کرامت انسان،حقوق بشر،فرهنگ و تمدّن انسانی،مبارزه با تروریسم،و مانند اینها کلمات حقّی است که غالبا بر زبان زمامداران ظالم و ستمگر عصر ما جاری می شود،ولی از آن اراده باطل می کنند،و هر کدام مهارت بیشتری در تحریف حقایق و توجیهات شیطنت آمیز داشته باشند در نیل به مقاصد نامشروعشان موفّق ترند و اینجاست که وظیفه علمای الهی و دانشمندان با ایمان قوم و ملّت سنگین می شود،آنها باید به مردم آگاهی لازم را بدهند و سطح فرهنگ عمومی را بالا برند تا حاکمان ظالم و گروههای تبهکار نتوانند کلمات حق را بگویند و از آن اراده باطل کنند و پایه های حکومتهای خودکامه را از این طریق محکم سازند!

2-ضرورت تشکیل حکومت

از مسائلی که گاه در محیطهای علمی مورد گفتگوست،در حالی که در عمل هرگز محلّ شک و تردید نبوده و نیست،مسأله لزوم حکومت است.

در تمام طول تاریخ،انسانها در هر زمان و مکان دارای حکومتی بوده اند،خواه به صورت حکومت رئیس قبیله باشد،یا بزرگ فامیل،یا امیر بلد،یا سلاطین و شاهان و شکل امروزین که حکومتها ظاهرا ظاهری مردمی پیدا کرده است.

دلیل آن نیز روشن است،چرا که یک جامعه کوچک یا بزرگ نیاز به امنیّت،حفظ حقوق و جلوگیری از تصادمها و تعارضها دارد،و تا مدیر و حاکمی بر آن نظارت نکند این امور حاصل نمی شود.

امروز این مسأله وضوح بیشتری پیدا کرده است،چرا که در صحنه اجتماع

ص: 440

فعالیتهایی صورت می گیرد،اعم از فرهنگی و اقتصادی و سیاسی،که اگر نظارت کلّی حکومتها بر آن نباشد،همه چیز به هم می ریزد،نه فرهنگی باقی می ماند و نه اقتصادی و نه امنیّتی!برنامه کلان این امور باید از سوی حکومتها ریخته شود،هر چند اجرای آنها به دست توده های مردم باشد.

ولی در گذشته و همچنین در عصر ما کسانی بوده اند که«بی حکومتی»و به اصطلاح«فوضی»و«آنارشیسم»را توصیه می کردند و می گفتند که امور مردم باید بدون رئیس و حاکم اراده شود،چه نیازی به وجود حکومت است؟یا به گفته مارکسیستها دولتها برای حفظ منافع طبقاتی به وجود آمده اند!و حافظان منافع سرمایه داران هستند،هنگامی که نظام طبقاتی از بین برود،فلسفه وجود حکومتها از بین خواهد رفت و دیگری نیازی به دولت نیست!آنها معتقدند که«کمون نخستین» نیز در چنین حالتی بوده است! ولی نه مارکسیستها و نه غیر آنها هرگز نتوانسته اند الگویی برای این کار در عمل ارائه دهند.

آنها فراموش کرده اند که کار دولت و حکومت-به فرض که سخنان آنها را بپذیریم-تنها حفظ منافع طبقاتی نیست،بلکه یک سلسله برنامه ریزی کلان اجتماعی لازم است که مربوط به همه می شود،مثلا آموزش و پرورش برای تمام قشرها لازم است،آیا بدون برنامه ریزی کلان و مدیریت فردی به نام آموزش و پرورش یا هر نام دیگر این کار امکان پذیر است؟مسائل اقتصادی در جامعه،در بعد کشاورزی و دامداری و صنعتی هر کدام برنامه ریزی می خواهد و بدون مدیری به نام وزیر یا غیر آن امکان پذیر نیست،مسائل بهداشت و درمان برای عموم مردم آن هم نیاز به برنامه ریزی گسترده دارد که مدیری باید بر آن نظارت کند،در هر جامعه ای نزاع و تصادم خواه ناخواه وجود دارد،هر چند اصل مالکیت هم در آن ملغی شده باشد،زیرا مزاحمت ها تنها مربوط به مسائل مالی نیست،طبعا باید

ص: 441

قاضی و محکمه و دادگاهی با برنامه ریزی به نزاعها خاتمه دهد و آن هم نیاز به مدیری کاردان دارد.

مجموعه اینها دولت و حکومت را تشکیل می دهد،و کسی که بر این مجموعه نظارت می کند،رئیس الوزراء،رئیس جمهور،نخست وزیر،صدر اعظم یا مانند آن نامیده می شود.

به همین دلیل تمام اقوام جهان،با تنوّع و اختلاف زیادی که در اعتقادها و طرز فکرها و سلیقه ها دارند،طرفدار نوعی حکومتند،و آنچه فرمانداران فوضی و آنارشیسم می گویند تنها در حوزه سخن و گفتگو است،و در عمل اثری از آن دیده نشده و نخواهد شد!این همان چیزی است که مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه کوتاه و پر معنی به آن اشاره فرموده است و وظایف کلی حکومتها را در هفت جمله تعیین کرده است.در جایی دیگر نیز می فرماید:«سلطان ظلوم خیر من فتنة تدوم،«وجود حاکم ظالم بیدادگر،از فتنه و ناامنی مستمر بهتر است، (1)»زیرا همان گونه که اشاره شد ظالمترین حکومتها نیز برای حفظ موقعیت خود مجبورند امنیّت و عدالت نسبی را رعایت کنند.اگر خودش به مردم ظلم می کند،لااقل اجازه ندهد دیگران بر یکدیگر ظلم کنند.هیچ حکومتی خواه عادل،یا ظالم با هرج و مرج بر سر کار باقی نمی ماند و به زودی سقوط می کند،روی همین جهت همه حکومتها اصرار دارند که جلو هرج و مرج را بگیرند و برنامه ریزی هایی برای عمران و آبادی و امنیّت و دفع دشمنان آن قوم و ملت،هر چند ناقص،داشته باشند،و حدیث معروف«الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظّلم،حکومت با کفر باقی می ماند امّا با ظلم باقی نمی ماند،»نیز ممکن است اشاره به همین معنی باشد،یا لااقل یکی از تفسیرهای آن این است.

ص: 442


1- 1) میزان الحکمة جلد 1،صفحه 98.
اشتباه ابن ابی الحدید

ابن ابی الحدید در آغاز سخنش در شرح این خطبه می گوید:«این سخن نصّ صریح آن حضرت در باره وجوب نصب امام است،در حالی که این مسأله در میان مردم مورد اختلاف واقع شده،گروهی از متکلّمان(علمای عقاید)می گویند امامت و حکومت واجب است.تنها از ابو بکر اصمّ از قدمای معتزله نقل شده است که اگر امت انصاف را رعایت کند،و ظلم به یکدیگر نکند نیازی به حکومت و امامت نیست!» ابن ابی الحدید سپس می افزاید:«گفتار ابو بکر اصمّ در واقع مخالف سایرین نیست،زیرا چنین فرضی که مردم رعایت عدالت را بدون حکومت بکنند وجود خارجی ندارد.» نام برده در ادامه این سخن می افزاید:«ظاهرا گفتار امام علیه السّلام در این خطبه شبیه چیزی است که علمای معتزله می گویند که امامت به معنی ریاست بر مکلّفین از نظر مصالح دنیوی به حکم عقل واجب است،و اموری که امام در این خطبه به آن اشاره کرده،همه از مصالح دنیوی است،سپس به خود ایراد می کند که شما می گویید:

همه علمای اسلام معتقد به وجوب نصب امام هستند(با این تفاوت که گروهی آن را بر خداوند لازم می شمرند و گروهی بر امّت)پس چگونه امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه از خوارج نقل می کند که آنان نصب امیر را لازم نمی دانستند؟ سپس پاسخ می گوید که خوارج در آغاز کار چنین سخنانی را می گفتند و معتقد بودند که نیاز به وجود امام نیست،ولی بعدا از این عقیده بازگشتند و«عبد اللّه بن وهب راسبی»را به عنوان امیر بر خود برگزیدند. (1)

اشتباه ابن ابی الحدید از اینجا سرچشمه می گیرد که امور هفتگانه ای را که مولی علی علیه السّلام به عنوان هدف برای نصب امیر ذکر کرده،منحصر به مصالح مادی دانسته، در حالی که جمله «یعمل فی أمرته المؤمن،» ناظر به مسائل معنوی است،چرا که

ص: 443


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 308.

عمل مؤمن عمدتا ناظر کارهای الهی است.

به هر حال:به فرض که تمام این امور جنبه مادی داشته باشد،سخن مولی ناظر به عنوان امارت و حکومت بر مردم است که یکی از ابعاد وجودی امام معصوم را تشکیل می دهد،زیرا به عقیده علما و متکلّمان پیرو مکتب اهل بیت علیه السّلام،امام کسی است که هم حاکم بر امور دین و هم دنیا،و هادی به سوی راه خداست،و هم مفسّر قرآن و مبیّن احکام،و گفتار و اعمال او سند قطعی الهی محسوب می شود،و به همین دلیل باید معصوم باشد،و پر واضح است که معصوم را جز خدا نمی شناسد، و از این رو معتقدند که نصب امام باید از سوی خداوند صورت گیرد.

جمعی از شارحان نهج البلاغه گفتار ابن ابی الحدید را چنین پاسخ گفته اند که این خطبه ناظر به مسأله نصب امیر است و ارتباطی با نصب امام از سوی خدا ندارد،و لذا می فرماید: «لا بدّ للنّاس من امیر برّ او فاجر» ،و می دانیم که«امیر فاجر»، «امام»نمی تواند باشد.ولی پاسخ روشنتر همان است که در بالا ذکر کردیم که امارت بخشی از مسئولیت های امام است،(دقّت کنید).

شاهد این سخن آن است که متکلّمان ما در کتب عقاید به هنگام ذکر ادله وجوب نصب امام علیه السّلام مصالح دنیوی و آنچه را در این خطبه آمده،نیز ذکر کرده اند.

به تعبیر دیگر:شیعه معتقد به امارت جدای از امامت نیست،و تن دادن به امارت فاجر به هنگام عدم دسترسی به امام معصوم از باب ناچاری است،نه به عنوان هدف ایده آل و نهایی.

ص: 444

خطبۀ چهل و یکم: امام از پیمان شکنی نهی می کند و مردم را از آن بر حذر می دارد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

«و فیها ینهی عن الغدر و یحذر منه»

(1)

در این خطبه امام از پیمان شکنی نهی می کند و مردم را از آن بر حذر می دارد.

خطبه در یک نگاه

در واقع امام در این خطبه به سه نکته مهم اشاره می کند:

نخست از اهمّیّت وفا و صدق و راستی سخن می گوید،و پیمان شکنان را سخت مورد ملامت قرار می دهد.

دیگر این که بر خلاف آنچه پیمان شکنان نادان می پندارند،حیله گری و نیرنگ و خیانت و تزویر دلیل بر هوش و خردمندی نیست.

خردمند و هوشمند و زیرک کسی است که در همه جا پای بند به عهد و صداقت و طرفدار پیمانهای خویش باشد.

و در نکته سوم به اهمیّت بهره گیری از فرصتها در مسیر اجرای اوامر الهی و وفای به عهد و پیمان را اشاره می فرماید.

ص: 445


1- 1) این خطبه را«ابن طلحه شافعی»در مطالب السئول آورده است،درست است که ابن طلحه شافعی بعد از سید رضی می زیسته،ولی طرز روایت«ابن طلحه»نشان می دهد که او به مدرکی غیر از نهج البلاغة دست یافته بود،«جاحظ»نیز در رساله«معاش و معاد»با اقتباس از مطلع این خطبه گفته است:«الصّدق و الوفاء توأمان»و این نیز نشان می دهد که جاحظ آن را در کتابهایی که قبل از سید رضی نوشته شده بوده یافته است،(زیرا در جاحظ اوایل قرن سوم می زیسته،در حالی که سید رضی از بزرگان علمای اواخر قرن چهارم می باشد)(مصادر نهج البلاغة،جلد 1،صفحه 440).

ص: 446

ایّها النّاس،إنّ الوفاء توأم الصّدق و لا أعلم جنّة أوقی منه و ما یغدر من علم کیف المرجع.و لقد أصبحنا فی زمان قد اتّخذ أکثر أهله الغدر کیسا و نسبهم أهل الجهل فیه إلی حسن الحیلة.ما لهم! قاتلهم اللّه!قد یری الحوّل القلّب وجه الحیلة و دونها مانع من أمر اللّه و نهیه،فیدعها رأی عین بعد القدرة علیها،و ینتهز فرصتها من لا حریجة له فی الدّین.

ترجمه

ای مردم!وفا همزاد راستگویی است(و این دو هرگز از هم جدا نمی شوند)و من سپری محکمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم.آن کس که از چگونگی رستاخیز آگاه است هرگز پیمانشکنی نمی کند.ما در زمانی زندگی می کنیم که غالب اهلش خیانت و پیمانشکنی را کیاست و عقل می شمارند،و جاهلان بی خبر این گونه افراد را مدیر و مدبّر می شمارند!آنها را چه می شود؟خداوند آنان را بکشد!گاه شخصی که آگاهی و تجربه کافی دارد و طریق مکر و حلیه را خوب می داند فرمان الهی و نهی او وی را مانع می شود،و با این که قدرت بر انجام این کارها را دارد آشکارا آن را رها می سازد،ولی آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد،از فرصتی که پیش آمده استفاده می کند(و دست به کارهای خلافی می زند که در نظر ساده اندیشان تدبیر و سیاست است.)

ص: 447

شرح و تفسیر

اشاره

گر چه مفسّران نهج البلاغة تا آنجا که اطلاع داریم شأن ورودی برای این خطبه ذکر نکرده اند،امّا ارتباط معنوی این خطبه با خطبه 35 و قرائن دیگر نشان می دهد که این خطبه ناظر به جنگ«صفین»و«مسأله حکمین»است،چرا که بعد از ماجرای غم انگیز حکمین این مسأله به طور گسترده در میان مسلمانان مورد بحث بود،و شاید گروهی از ناآگاهان مکر و خیانت و پیمانشکنی عمرو بن عاص را دلیلی بر هوشیاری و عقل او می پنداشتند،و ممکن بود این تفکّر سبب گرایش به این گونه کارهای غیر انسانی و غیر اسلامی شود،لذا امام علیه السّلام برای پیشگیری از این گونه افکار انحرافی،خطبه بالا را ایراد کرد،و از مکر و خدعه و نیرنگ و پیمانشکنی سخت نکوهش فرموده،و به عواقب شوم آن اشاره می کند،و به عکس،وفا و صداقت را می ستاید.

در بخش اوّل این خطبه همه مردم را مخاطب قرار داده،می فرماید:«ای مردم! وفا همزاد راستگویی است»،(و این دو هرگز از هم جدا نمی شوند) (ایّها النّاس إنّ الوفاء توأم (1)الصّدق) .

توأم به معنای«همزاد»و«توأمان»به معنی کودکان دو قلو است،و هر گاه دو چیز رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگ با هم داشته باشند این تعبیر در مورد آنها به کار می رود،و امام علیه السّلام در اینجا دو فضیلت(وفا و صدق)را شبیه فرزندان دوقلو می شمارد که بسیار با یکدیگر شبیهند و رابطه ظاهری و باطنی دارند.

دقّت در مفهوم این دو صفت و سرچشمه های روحی و فکری آن،نشان می دهد که مطلب همین گونه است.وفا،یعنی پایبند بودن به پیمانها،در حقیقت نوعی صداقت و راستگویی است،همان گونه که صدق و راستی نوعی وفا نسبت به

ص: 448


1- 1) «توأم»به گفته بعضی از ارباب لغت از مادّه«وئام»به معنی موافقت آمده است،در حالی که بعضی دیگر مانند صاحب مقاییس«تاء»آن را اصلی می دانند و اتئام(مصدر باب افعال)را به معنی دوقلو زاییدن ذکر کرده اند،و در هر حال معمولا به معنی وسیع کلمه که مقارنت و شباهت دو چیز به یکدیگر است،به کار می رود،و ما نیز در بالا آن را به معنی همزاد تفسیر کردیم که در فارسی مفهوم خاص و مفهوم عام و گسترده ای دارد.

واقعیّتها و ادای حقّ آنها است.

صداقت به معنی وسیع کلمه منحصر به راستی و درستی در گفتار نیست،بلکه معنی وسیعی دارد که راستی در عمل را نیز شامل می شود،و در قرآن مجید نیز آمده است: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ» (1)در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند.

روشن است که منظور از«صدق عهد»در این آیه همان صدق در عمل است،به همین دلیل به دنبال آن می فرماید: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» ، بعضی از آنها پیمان خود را به آخر بردند(و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند)و گروهی دیگر در انتظارند! درست است که معمولا صدق به راستگویی در گفتار گفته می شود،ولی معنی وسیع آن گفتار و عمل را هر دو در بر می گیرد.و به این ترتیب رابطه میان«وفاء»و «صدق»روشن می شود.کسی که پیمان می بندد و می گوید:من فلان کار را انجام می دهم،هنگامی که پیمان شکنی کند،در واقع دروغ گفته است،و آدم پیمان شکن را می توان آدمی دروغگو به شمار آورد،و از آنجا که حسن صداقت و زشتی دروغ بر همه کس واضح بوده است،امام علیه السّلام وفای به عهد و پیمان شکنی را قرین این دو می شمارد،تا حسن و قبح آن دو روشنتر شود.

سپس در باره آثار مثبت وفاء به عهد چنین می فرماید:«سپری محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم». (و لا أعلم جنّة (2)أوقی منه) .

این در واقعه یکی از مهمترین آثار و برکات دنیوی وفا به عهد است که آن را به عنوان محکمترین سپر معرفی می کند،زیرا اساس زندگی اجتماعی،تعاون و

ص: 449


1- 1) سوره احزاب،آیه 23.
2- 2) «جنّة»(بر وزن غصّه»به معنی سپر است،و در اصل از مادّه«جنّ»(بر وزن فنّ)به معنی پوشانیدن گرفته شده،و به دیوانه مجنون می گویند،به خاطر این که گویی عقل او زیر پوشش قرار گرفته و باغ را جنّت می نامند به خاطر این که زمینش پوشیده از درخت است و جنین را جنین می گویند،از آن رو که در شکم مادر پوشیده و پنهان است،و اطلاق جنّ بر گروه خاصی از موجودات به خاطر پنهان بودن آنان است،و سپر نیز جنّة نامیده می شود به خاطر این که انسان را از سلاحهای خطرناک دشمن می پوشاند.

همکاری و اعتماد متقابل مردم به یکدیگر،و پایبندی به قراردادها و تعهدات فردی و اجتماعی است که اگر پایه های آن متزلزل شود چیزی جای آن را نمی گیرد.به تعبیر دیگر اگر سرمایه اعتماد وجود داشته باشد،فقدان سرمایه های دیگر قابل حلّ است،ولی اگر سرمایه اعتماد نباشد وجود دیگر سرمایه ها سودی نمی بخشد،و اصولا پایه اصلی دین را وفای به پیمانها و تعهدات تشکیل می دهد.

در سایه وفای به عهد و پیمان،باران رحمت الهی و مواهب و برکات او بر جوامع بشری سرازیر می شود و بلاها برطرف می گردد و در حدیث نبوی آمده است «لا دین لمن لا عهد له (1)،کسی که پایبند به عهد و پیمان نیست دین ندارد.»و نیز آمده است:«اذا نقضوا العهد سلّط اللّه علیهم عدوّهم، (2)و هنگامی که مردم پیمان شکنی کنند خداوند دشمنانشان را بر سر آنها مسلط می گرداند!» این نکته قابل توجه است که«جنّة»به معنی سپر،یک وسیله دفاعی در برابر خطرات دشمن در میدان جنگ است.تشبیه وفاء به سپر نیز این حقیقت را بازگو می کند،که خطرات اجتماعی که معمولا ناشی از بی نظمی ها و قانون شکنی ها است،به وسیله سپر وفاء به عهد و پیمان از میان می رود.

سپس اشاره به جنبه های معنوی و اخروی آن کرده می فرماید:«کسی که از چگونگی رستاخیز آگاه است هرگز پیمان شکنی نمی کند»! (و ما یغدر من علم کیف المرجع) .

این همان چیزی است که مولا امیر المؤمنین علی علیه السّلام در یکی از خطبه های نهج البلاغة به آن اشاره کرده،می فرماید:«و لو لا کراهیة الغدر لکنت من ادهی النّاس!و لکن کلّ غدرة فجرة،و کلّ فجرة کفرة و لکلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامة،اگر من از پیمان شکنی و خدعه و نیرنگ بیزار نبودم،از سیاستمدارترین مردم بودم،ولی هر پیمان شکن فریبکاری گنهکار است و هر گنهکاری کافر است(کفر به معنی ترک اطاعت فرمان خدا)و هر غدّار و مکّاری در

ص: 450


1- 1) نوادر راوندی،صفحه 5.
2- 2) بحار الانوار،جلد صفحه 97،46.

قیامت پرچم خاصی دارد که به وسیله آن شناخته می شود». (1)

و از آنجا که گاه انحراف جامعه از اصول صحیح اخلاقی سبب دگرگون شدن ارزشها می شود،تا آنجا که پیمان شکنی و فریب و نیرنگ را نوعی ذکاوت و هوشیاری می شمرند و پایبند بودن به عهد و پیمان را ساده لوحی می انگارند، امام علیه السّلام در ادامه این سخن چنین می فرماید:«ما در زمانی زندگی می کنیم که غالب اهلش خیانت و پیمان شکنی را کیاست و عقل می شمارند،و جاهلان بی خبر این گونه افراد را مدیر و مدبّر می خوانند! (و لقد أصبحنا فی زمان قد اتّخذ أکثر أهله الغدر کیسا (2)و نسبهم أهل الجهل فیه إلی حسن الحیلة) ! آری نظام ارزشی جامعه که معیاری است برای سنجش نیکی ها و بدی ها اگر واژگون گردد،ظهور چنین پدیده هایی در آن جامعه دور از انتظار نیست،معروف منکر می شود،و منکر معروف.دیو به صورت فرشته نمایان می شود،و فرشتگان در نظرها به صورت دیوان! با نهایت تأسف این موضوع در عصر و زمان ما نیز به طور گسترده ظاهر شده،که حیله گران مکار و پیمان شکنان در عرصه سیاست جهان به عنوان سیاستمداران لایق شناخته می شوند،و آنها که پایبند به عهد و پیمان الهی و انسانی هستند افرادی ساده اندیش و خام و بی تجربه و چقدر مشکل است در چنین جهانی زیستن و نفس کشیدن؟! ممکن است در کوتاه مدت پیمان شکنی و حیله گری منافعی برای صاحبش به بار آورد،و او را در سیاستش موفّق سازد،ولی بی شک در دراز مدّت شیرازه های اجتماع را از هم می پاشد،این درست به فرد متقلّبی می ماند که با چند بار تقلب در معاملات سرمایه ای می اندوزد،ولی هنگامی که تقلب و نیرنگ او گسترش یافت

ص: 451


1- 1) نهج البلاغة،خطبه 200.
2- 2) «کیس»و«کیاست»به معنی زیرکی و هوشیاری است،و کیّس(بر وزن سیّد)به معنی عاقل و هوشیار است،و به گفته ابن فارس«کیس»(جیب لباس یا کیسه)را به این نام می نامند،به خاطر این که اشیایی در آن گردآوری می شود همان گونه که انسان با هوش و کیّس مسائل مختلف را در فکر خود جمع می کند.

چرخهای اقتصادی از کار می افتد،و همه در گرداب ضرر و زیان فرو می روند.روی همین جهت بسیاری از افراد بی ایمان و بی بند و بار برای حفظ منافع دراز مدّت خود سعی می کنند اصل امانت و احترام به قرارداد را در معاملات خود حاکم کنند، مخصوصا در برنامه های اقتصادی در دنیای امروز از سوی شرکتهای مهم بیگانه این اصل رعایت می شود،تا با جلب اعتماد دیگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمین کنند! به همین دلیل در روایات اسلامی آمده است:«الأمانة تجلب الغنی و الخیانة تجلب الفقر،امانت غنا و بی نیازی می آورد و خیانت سرچشمه فقر است». (1)

درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانه اند،ولی با توجّه به رابطه نزدیکی در میان این دو است می توان موقعیت یکی را از دیگری استفاده کرد،به همین دلیل در حدیثی از امام امیر المؤمنین آمده است که فرمود:«الامانة و الوفاء صدق الافعال». (2)

یکی از یاران امام صادق علیه السّلام به نام عبد الرحمن بن سیّابه می گوید:«هنگامی که پدرم از دنیا رفت،وضع من بسیار در هم پیچید،بعضی از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سر و سامان مختصری به زندگیم بدهم،سپس به حج مشرّف شدم و به خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدم،فرمود:می خواهم نصیحتی به تو کنم،عرض کردم فدایت شوم آماده پذیرشم،فرمود:«علیک بصدق الحدیث و اداء الأمانة تشرک النّاس فی اموالهم هکذا-و جمع بین اصابعه-قال فحفظت ذلک عنه، فزکّیت ثلاثمأة الف درهم،بر تو باد به راستگویی و ادای امانت تا این گونه شریک اموال مردم شوی(امام این جمله را فرمود)و انگشتانش را به یکدیگر جمع کرد و در هم فرو برد(اشاره به این که به این صورت در اموال مردم شریک خواهی بود) من این سخن را حفظ کردم و به آن عمل کردم چیزی نگذشت که زکات مال من

ص: 452


1- 1) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 114.
2- 2) غرر الحکم،حدیث 2083.

سیصد هزار درهم شد». (1)

سپس امام به پاسخ کسانی می پردازد که آن حضرت را متهم به عدم آگاهی از اصول سیاست می کردند،می فرماید:«آنها را چه می شود؟!خداوند آنان را بکشد! گاه شخصی که آگاهی و تجربه کافی دارد و طریق مکر و حیله را خوب می داند فرمان الهی و نهی پروردگار،او را مانع می شود،و با این که قدرت بر انجام این کار را دارد آشکارا آن را رها می سازد، (ما لهم!قاتلهم اللّه!قد یری الحوّل (2)القلّب (3)وجه الحیلة و دونها مانع من أمر اللّه و نهیه،فیدعها رأی عین بعد القدرة علیها) .

ولی آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد،از فرصتی که پیش آمده استفاده می کند(و دست به هر کار خلافی می زند که در نظر ساده اندیشان تدبیر و سیاست است).

(و ینتهز (4)فرصتها من لا حریجة (5)له فی الدّین) ،من اگر دست به کارهایی نمی زنم که دشمن را ناجوانمردانه از پای در آورم،و با استفاده از وسیله نامقدّس به مقصود برسم به خاطر این نیست که از این امور آگاهی ندارم،بلکه بدین جهت است که من از خدا می ترسم،و در مناسباتم با همه کس،حتّی با دشمن،به اصول عدالت و جوانمردی و تقوی پایبندم!من هدف را توجیه گر وسیله نمی دانم و

ص: 453


1- 1) فروع کافی،جلد 5،صفحه 134،(اندکی با تلخیص).
2- 2) «حوّل»(بر وزن ذرّت)از مادّه«حول»به معنی دگرگون شدن چیزی است،و حوّل به کسی می گویند که می تواند مسائل را زیر و رو کند و از تجارب مختلف در آن بهره گیری نماید،و سال را از این جهت «حول»می گویند،که با گذشت آن مسائل دگرگون می شود.
3- 3) قلّب(بر وزن قلّک)از مادّه قلب،آن هم به معنی دگرگونی است،و قلّب به کسی می گویند که کارهای مختلف را زیر و رو می کند و چاره جویی می نماید،و اطلاق واژه قلب برای آن عضو مخصوص،از این جهت است که دائما در حرکت و تغییر و دگرگونی است.
4- 4) «ینتهز»از مادّه«انتهاز»به معنی اقدام به انجام کاری است،و در بسیاری از موارد مانند خطبه مورد بحث با فرصت همراه است و به معنی بهره گیری کامل از فرصتها است.
5- 5) «حریجة»از ماده«حرج»(بر وزن کرج)به معنی جمع شدن و تنگ شدن است،و بعضی اصل آن را به معنی فشار معنوی حاصل از تحمّل مشقتها دانسته اند،این واژه(حرج)گاه به معنی گناه نیز می آید،و حریجة به معنای پرهیز از گناه است.

رسیدن به پیروزی بر دشمن را به هر قیمت قبول ندارم،ولی دشمنان من به هیچ یک از این اصول پایبند نیستند،دست به هر کاری می زنند و هر جنایتی را جایز می شمرند،نه به خون بی گناهان احترام می گذارند و نه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پیمان و عهدشان وفا دارند،آنها تنها یک چیز را مهم می شمرند و آن رسیدن به اهداف نامشروع شان است،از هر طریق که میسّر شود! هنگامی که ساده لوحان،تحرّکات آنها و احتیاطات مرا می بینند،آن را حمل بر عدم آگاهی من از اصول سیاست می کنند،حال آن که سیاستهای آمیخته با تقوی از سیاستهای تبهکاران و ظالمان و فرصت طلبان بی تقوا جدا است.

نکته: سیاستهای الهی و شیطانی!

تفاوت بین روشهای سیاسی از تفاوت دیدگاهها در مسأله حکومت ناشی می شود.آنها که حکومت را برای حفظ منافع شخصی یا گروهی می طلبند،سیاستی در خور آن دارند و آنها که حکومت را برای حفظ ارزشها می خواهند،سیاستی هماهنگ با آن دارند.

توضیح این که در گذشته حکومتهای دیکتاتوری بر محور افراد دور می زد و یک فرد قلدر زورمند و خود کامه،برای تأمین منافع شخصی خویش در جهت مال و مقام،با تکیه بر زور،بر مردم یک ناحیه یا یک کشور مسلّط می شد،افرادی را به کار می گرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولی را محترم می شمرد که به تقویت پایه های حکومت او کمک کنند.

در دنیای مادی امروز گر چه شکل حکومتها تغییر یافته،ولی ماهیت آنها با گذشته تفاوت چندانی ندارد،هر چند در این راه گروهها مطرحند.مثلا در کشورهای بزرگ صنعتی دنیای امروز،احزابی تشکیل می شود که هر کدام حافظ منافع گروه معیّنی می باشد،سپس از هر وسیله ای برای جلب آراء بیشتر و دستیابی به حکومت

ص: 454

بهره می گیرند،و هنگامی که به حکومت رسیدند افرادی را به کار می گیرند،که قدرت آنها را تحکیم کند و اصولی را به کار می بندند که منافع مادی گروهی آنها را تضمین نماید.

این متن کار حکومتها است،هر چند در حاشیه آن گاهی مسائلی مانند حقوق بشر،و آزادی انسانها،و گاه مسائل اخلاقی مطرح می شود،ولی هم خودشان و هم سایر مردم می دانند که اینها هرگز جدّی نیست،و در تعارض با منافع گروهی کم رنگ و بی رنگ می شود.

به همین دلیل هر گاه یکی از مخالفانشان کمترین تخلّفی از حقوق بشر مرتکب شود،و به اصطلاح پای خود را پس و پیش بگذارد داد و فریاد آنها بلند می شود،اما اگر دوستانشان،یعنی حامیان منافعشان،همه روز و همیشه این حقوق را پایمال کنند مورد اعتراض قرار نمی گیرند! در برابر این نوع حکومت،حکومت انبیا و اولیاء اللّه است که نه بر محور منافع فرد دور می زند و نه منافع گروه معیّنی،بلکه اساس و پایه آن بر حفظ ارزشهای والای انسانی گذارده شده است.

گروه اوّل با صراحت می گویند که اخلاق و سیاست با یکدیگر جمع نمی شود، بنا بر این فرمانروایی که خویشتن را ملزم به رعایت اصول اخلاقی می داند،در حقیقت مغز سیاسی ندارد،و هرگز حاکمیتش دوام نخواهد یافت!هدف وسیله را توجیه می کند و هر آنچه در راه نیل به هدف دستاویز قرار گیرد نیک شمرده می شود! در حالی که پیشوای گروه دوم می گوید:انّما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق،من تنها برای تکمیل ارزشهای اخلاقی مبعوث شده ام. (1)یا این که(لو لا...ما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقارّوا علی کظّة ظالم و لا سغب مظلوم...،اگر به خاطر این نبود که خداوند از دانشمندان امّتها پیمان گرفته که در برابر پرخوری ستمگران و

ص: 455


1- 1) کنز العمال،جلد 3،صفحه 16،حدیث 5217.

گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نمی پذیرفتم (1)،و در جایی دیگر می خوانیم:و إنّما خرجت لطلب الاصلاح فی أمّة جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:قیام من برای کسب قدرت و مقام نیست،من تنها می خواهم در میان مردم اصلاح کنم(و آنها را به راه حقّ و عدالت و ارزشهای والای انسانی باز گرداندم). (2)

بدیهی است اصولی که بر سیاست گروه اوّل حاکم است،با اصول سیاسی شناخته شده از سوی گروه دوم کاملا متفاوت،بلکه در تعارض است.

گروه اوّل به شهادت تاریخ به آسانی همه ارزشها را در پای حکومت خود قربانی کنند،و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فدای حفظ ارزشها کردند.

آنچه در خطبه بالا آمده در واقع تبلور همین معنی است،امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:من به خوبی از تمام ریزه کاریهای سیاست مخرّب باخبرم،و راههای پیروزی بر دشمن را دقیقا می دانم و توانایی به کار بستن آنها را دارم،ولی می دانم که حفظ ارزشها هرگز اجازه بسیاری از این چاره جویی های سیاسی را که از اصول شیطانی سرچشمه می گیرد نمی دهد!من چشم به اوامر و نواهی الهی دوخته ام،هر جا به من اجازه پیشروی بدهد می روم،و هر جا مانع شود،باز می ایستم.

«به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست،ولی او نیرنگ می زند و مرتکب گناه می شود،اگر نیرنگ و پیمان شکنی ناپسند و ناشایسته نبود من از سیاستمدارترین مردم بودم»!(و اللّه ما معاویة بأدهی منّی و لکنّه یغدر و یفجر و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهی النّاس). (3)

به من می گویند:«پیروزی خود را در جور و ستم در باره کسانی که بر آنها حکومت می کنم،جستجو نمایم(گروهی از قدرتمندان صاحب نفوذ را بی حساب از بیت المال سیر کنم در حالی که گروهی از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند)به خدا سوگند!تا عمر من باقی است و شب و روز بر قرار است،و ستارگان آسمان طلوع و

ص: 456


1- 1) نهج البلاغة،خطبه 3.
2- 2) بحار الانوار،جلد 44،صفحه 329.
3- 3) نهج البلاغة،،خطبه 200،و در نقل دیگری از آن حضرت آمده است:لو لا التّقی-یا-لو لا الدّین و التّقی لکنت أدهی العرب:«اگر دین و تقوی نبود،سیاستمدارترین عرب بودم،(اشاره به سیاستهای شیطانی است)،(شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 28).

غروب دارند،هرگز به چنین کاری دست نمی زنم(و برای حفظ حکومتم ارزشهای الهی و دینم را قربانی نمی کنم)!(أ تأمرونی ان اطلب النئ صر بالجور فیمن ولّیت علیه؟و اللّه لا أطور به،ما سمر سمیر،و ما أمّ نجم فی السّماء نجما). (1)

اختلاف این دو دیدگاه در سیاستهای الهی و شیطانی سبب می شود که گاه افراد ناآگاه به حامیان سیاستهای الهی خرده بگیرند و اعمال آنها را بر ساده اندیشی و عدم آگاهی به فنون سیاست حمل کنند،غافل از این که آنها در عالم دیگری سیر می کنند که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز این روش را اجازه نمی دهد! مثلا هنگامی که می شنوند علی علیه السّلام در صفّین بعد از آن که دشمن آب را به روی او بست و یاران امام علیه السّلام دشمن را عقب راندند و شریعه فرات را در اختیار گرفتند، به پیشنهاد بعضی از یارانش که می گفتند:شما هم دستور دهید آب را به روی لشکر دشمن ببندند تا از پای در آیند،اعتنایی نکرد فرمود آبی را که خدا بر آنها حلال کرده از آنها منع نمی کنم! (2)و هنگامی که می شنوند پیش از امیر مؤمنان علی علیه السّلام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به پیشنهاد کسانی که به هنگام محاصره قلعه های خیبر اصرار داشتند آب را به روی یهودیان ببندند وقعی ننهاد،تعجّب می کنند. (3)

یا هنگامی که می شنوند«مسلم بن عقیل»با این که می توانست ابن زیاد را غافلگیرانه در خانه«هانی بن عروه»به قتل برساند،از این کار خودداری کرد و گفت:

حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به یادم آمد که از«ترور»منع فرموده است:(ألایمان قیّد الفتک) (4)،در شگفتی فرو می روند! و نیز هنگامی که در تاریخ می خوانند علی علیه السّلام در جنگ صفّین از کشتن

ص: 457


1- 1) نهج البلاغة،خطبه 126.
2- 2) تاریخ طبری،ج 3،صفحه 569،در ضمن بیان تاریخ سال 36 هجری.
3- 3) سید المرسلین،جلد 2،صفحه 408،به نقل از سیره حلبی،جلد 3،صفحه 40.
4- 4) یعنی ایمان کشتن غافلگیرانه(ترور)را ممنوع کرده است،و به مؤمن اجازه اقدام به چنین کاری نمی دهد،این در واقع یک اصل است و هیچ مانعی ندارد که بعضی از استثناهای محدود و معدود داشته باشد،(این حدیث را علامه مجلسی در بحار الانوار،ج 44،ص 344،و ج 47،ص 137 نقل کرده است).

عمرو عاص،موقعی که خود را کاملا برهنه کرد،صرف نظر فرمود در حالی که اگر او را می کشت سرنوشت جنگ عوض می شد.می گویند این گونه کارها در میدان سیاست قابل قبول نیست و کسی که رفتاری این گونه دارد،سیاستمدار نیست.

همچنین اصرار بر پایبندی به عهد و پیمانها،حتی با دشمنان،که در قرآن مجید و احادیث اسلامی آمده است و اصرار بر حفظ امانت هر چند امانت شمشیر دشمن بوده باشد، (1)تمام این امور ارزشی را با اصول سیاست سازگار نمی بینند،بلکه می گویند سیاستمدار ماهر آن است که از پیمانها و امانتها تا آنجا دفاع کند که به نفع او تمام می شود،و آنجا که به زیان او است باید به بهانه ای از عمل به تعهدات خود و امانتداری سرباز زند! این گونه افراد که در حال و هوای شرایط حاکم بر سیاستهای شیطانی زندگی می کنند هرگز به سیاستهای الهی که حفظ ارزشها در متن آن قرار دارد،نمی اندیشند.

برای یک«سیاستمدار الهی»پیروزی بر دشمن در درجه دوم اهمیت است و در درجه اوّل حفظ ارزشها مهم است،ارزشهایی که ماندنی است،و بهترین وسیله تکامل جامعه انسانی و پرورش انسانهای شایسته و تشکیل«حیات طیبه»است.

این نکته نیز قابل توجه است که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة هنگامی که به نمونه ای از جوانمردی«ابراهیم بن عبد اللّه»که از نواده های امام حسن مجتبی علیه السّلام بود اشاره می کند،می افزاید:آل ابی طالب از این جوانمردی ها(که بر پایه حفظ ارزشهای اسلامی بود)بسیار داشتند،چرا که آنها اهل دین بودند نه دنیا،و جهان مادی را تنها برای این می طلبیدند که ستون خیمه دین را به وسیله آن بر پا کنند(نه برای خودکامگی و لذّات زودگذر که سیاستمداران مادّی طالب آن هستند). (2)

این سخن دامنه بسیار گسترده ای دارد که باز هم در مناسبتهای دیگر إن شاء اللّه به سراغ آن می رویم.

ص: 458


1- 1) به میزان الحکمه،ماده امانت،ح 1493 به بعد مراجعه شود.
2- 2) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،ج 2،ص 314.

خطبه چهل و دوم: حذر از پیروی هوای نفس و آرزوهای طولانی

اشاره

من کلام له علیه السّلام

و فیه یحذر من اتّباع الهوی و طول الأمل فی الدّنیا.

(1)

در این سخن امام علیه السّلام مردم را از پیروی هوای نفس و آرزوهای طولانی بر حذر می دارد.

خطبه در یک نگاه

با توجه به آنچه در سند خطبه از«نصر بن مزاحم»در ذیل نقل کردیم،به خوبی روشن می شود که این خطبه بعد از جنگ جمل و به هنگام ورود امیر مؤمنان علی علیه السّلام به کوفه ایراد شده است،و ظاهرا ناظر به غرور و غفلت و توقّعات

ص: 459


1- 1) سند خطبه:این خطبه با اسناد مختلفی از آن حضرت نقل شده است،و گروهی از کسانی که قبل از سید رضی می زیسته اند آن را در کتابهای خود(با تفاوتهای مختصری)آورده اند،از جمله«نصر بن مزاحم» در«کتاب صفّین»و«شیخ مفید»در«کتاب مجالس»،و مسعودی در مروج الذهب،آن را نقل کرده اند. نصر بن مزاحم می گوید: «هنگامی که علی علیه السّلام بعد از پیروزی در جنگ جمل از بصره وارد کوفه شد اهل کوفه به همراه قاریان و دانشمندان و اشراف شهر به استقبال امام علیه السّلام آمدند و پیروزی او را بر دشمن تبریک گفتند،سپس سؤال کردند:کجا وارد می شوید،آیا به قصر دار الامارة؟فرمود:نه،من وارد میدانگاه شهر می شوم!حضرت در آنجا پیاده شد و به سوی مسجد بزرگ شهر آمد و در آنجا دو رکعت نماز گزارد،سپس بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای الهی به جای آورد،و درود بر پیغمبر فرستاد،بعد فرمود:اما بعد،ای اهل کوفه،شما در اسلام فضیلتی دارید مادامی که وضع خود را دگرگون نسازید،من شما را به سوی حق فراخواندم پذیرفتید،سپس کار خلاف کردید و وضع خود را دگرگون ساختید(اشاره به کوتاهی ها و تخلّف گروهی از آنان در جریان جنگ جمل است)شما اگر فضیلتی دارید بین خودتان و خدا است،ولی در احکام الهی و تقسیم(غنائم و بیت المال)با دیگران تفاوتی ندارید،آن گاه خطبه بالا را در ادامه این سخن بیان فرمود:که آنچه نصر بن مزاحم آورده تنها اندکی متفاوت با آن چیزی است که سید رضی ذکر کرده.

بی حسابی است که بعد از پیروزی ها به افراد دست می دهد،به خصوص این که پای غنائمی نیز در میان باشد،که حسّ دنیا طلبی گروهی را بر می انگیزد،و کسانی که برای خود نقش بیشتری در این پیروزی ها قائل هستند سهم بیشتری می طلبند! هدف امام علیه السّلام آن است که به مردم هشدار دهد و اهداف والایی را که برای آن جنگیده اند به آنها یادآور شود و از غرق شدن در زرق و برق دنیا بر حذر دارد،و از گرفتار شدن در دام هوای نفس و طول الأمل(آرزوهای دور و دراز)که مانع راه حق و سبب فراموشی آخرت است،باز دارد.

در این خطبه امام علیه السّلام مخصوصا روی زودگذر بودن دنیا و لزوم غنیمت شمردن فرصت عمر برای اندوختن عمل صالح پافشاری می کند،و در عبارتی کوتاه و تکان دهنده مسائل مهمّی را در این زمینه یادآور می شود.

ص: 460

بخش اول

اشاره

أیّها النّاس!إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان:اتّباع الهوی و طول الأمل،فأمّا اتّباع الهوی فیصدّ عن الحقّ،و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة.

ترجمه

ای مردم!وحشتناکترین چیزی که از آن بر شما می ترسم،دو چیز است:پیروی از هوای(نفس)و آرزوی دراز،امّا پیروی از هوا(انسان را)از حق باز می دارد،و امّا آرزوی دراز موجب فراموشی آخرت می شود.

شرح و تفسیر

همان گونه که قبلا اشاره شد به نظر می رسد که امام علیه السّلام این خطبه را بعد از پیروزی در جنگ جمل به هنگام ورود به کوفه ایراد کرده است،تا کبر و غرور ناشی از پیروزی و رقابت بر سر غنائم جنگی را کنترل کند،می فرماید:ای مردم! وحشتناکترین چیزی که از آن بر شما می ترسم،دو چیز است:پیروی از هوای (نفس)و آرزوی طولانی! (أیّها النّاس!إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان:اتّباع الهوی و طول الأمل) .

سپس می افزاید:«اما پیروی از هوای(نفس)،انسان را از حق باز می دارد،و اما آرزوی دراز موجب فراموشی آخرت می شود».

(فأمّا اتّباع الهوی فیصدّ عن الحقّ و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة) .

این جمله کوتاه از جمله های بسیار مهم و سرنوشت ساز است،که هم از پیامبر

ص: 461

گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده، (1)و هم از امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه بالا و در آخر خطبه 28 نیز بدان اشاره نموده است.

با توجه به این که«هوی»همان تمایلات نفس امّاره به لذّات دنیوی در حدّ افراط و بدون قید و شرط است،به خوبی روشن می شود که چرا مانع از وصول به حق می شود،زیرا هوی پرستی حجابی در برابر دیدگان عقل می افکند که انسان را از مشاهده چهره حق محروم می سازد،و باطل را که در مسیر هوی و هوس او است چنان توجیه می کند که از هر حقّی قابل قبولتر جلوه کند،و به عکس حقّی را که بر خلاف هوای نفس می باشد چنان تخریب می کند که از هر باطلی بدتر نمایان می شود.

این حقیقت را بارها در طول زندگی خود و در هنگام مطالعه تاریخ پیشینیان دیده و خوانده ایم که هوی پرستان چگونه با توجیه گریهای زشت و رسوا حق و باطل را دگرگون ساخته و می سازند.

و امّا آرزوهای دور و دراز به این دلیل موجب فراموشی آخرت می شود که تمام نیروهای انسان را به خود جلب می کند،و با توجه به این که نیروی انسان به هر حال محدود است،هنگامی که آن را در مسیر آرزوهای بی پایان سرمایه گذاری کند چیزی برای سرمایه گذاری در طریق آخرت نخواهد داشت،به خصوص این که دامنه آرزوها هرگز محدود نمی شود،و طبیعت آنها این است که هر زمان انسان به یکی از آرزوهایش جامه عمل می پوشاند آتش عشق آرزوی دیگری در دل او زبانه می کشد، و نیروهایش را برای وصول به آن بسیج می کند،بلکه گاه رسیدن به یک آرزو سبب دلبستگی به چند آرزوی دیگر می شود،چون معمولا آرزوها به یکدیگر پیوند خورده اند،با توجه به این واقعیت ها نه وقتی برای او باقی می ماند و نه نیرو و امکانی،و نه حتّی حال و حوصله ای که به آخرتش بپردازد!

ص: 462


1- 1) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 188،(با کمی تفاوت)و بحار الانوار،جلد 70،صفحه 90-91،(با تفاوت بسیار اندک).

امّا زمانی که سیلی اجل در گوش او نواخته شد،از خواب غفلت بیدار می شود، وقتی که عمر عزیز و فرصتهای گرانبها را بیهوده تلف کرده است،نه آتش خواسته های نفسی فرو نشسته و نه به جایی رسیده است،بلکه«سرمایه ز کف داده تجارت ننموده،جز حسرت و اندوه متاعی نخریده است».و به گفته شاعر شجاع عرب«ابو العتاهیه»که برای سرودن شعری به هنگام افتتاح قصر جدیدی جهت هارون دعوت شده بود:

عش ما بدا لک سالما فی ظلّ شاهقة القصور! یهدی الیک بما اشتهیت لدی الرّواح و فی الکبور! حتّی إذا تزعزعت النّفوس و دحرجت! فهناک تعلم موقنا ما کنت إلاّ فی غرور (1)! تا می خواهی در سایه قصرهای سر به آسمان کشیده،سالم زندگی کن! در حالی که آنچه مورد علاقه توست هر صبح و شام برای تو هدیه می کنند.

ولی این تا زمانی است که جانها به لرزه در می آید و متزلزل می شود در آنجا به یقین خواهی دانست که عمری در غرور و غفلت بودی! اطرافیان هارون از خواندن این اشعار که به نظر آنها متناسب با چنان مجلسی نبود بسیار ناراحت شدند،ولی هارون او را ستود و از وی تمجید کرد.

بعضی از شارحان نهج البلاغة می گویند:این که آرزوهای دور و دراز،قیامت را به فراموشی می افکند به خاطر آن است که دنیا پرستان پر توقّع به خاطر عشقی که به مظاهر دنیا دارند سعی می کنند مرگ را که وسیله جدایی آنها از معشوقشان می شود، فراموش کنند،و فراموش کردن مرگ سبب فراموشی قیامت می شود.

این نکته نیز قابل توجه است،که«امل»(آرزو)گاه جنبه مثبت دارد که از آن به «رجا»و امید تعبیر می شود،مخصوصا هر گاه بر اساس توکّل بر خدا باشد بسیار سازنده است،ولی جنبه منفی آن در جایی است که از حد بگذرد و انسان را به خود

ص: 463


1- 1) انوار نعمانیه،جلد 3،صفحه 114(با کمی تفاوت).

مشغول دارد و دامنه اش روز به روز گسترده تر شود و آدمی را از مبدء و معاد غافل سازد.

روشن است که«هوی پرستی»و«طول امل»با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند، هوا پرستی سرچشمه طول امل است و طول امل نیز سرچشمه هوا پرستی مجدّد و سرانجام طول امل سبب غفلت از خدا و سرای دیگر می شود.

ص: 464

بخش دوم

اشاره

ألا و إنّ الدّنیا قد ولّت حذّاء،فلم یبق منها إلاّ صبابة کصبابة الإناء اصطبّها صابّها.ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت،و لکلّ منهما بنون، فکونوا من أبناء الآخرة،و لا تکونوا من أبناء الدّنیا،فإنّ کلّ ولد سیلحق بأبیه یوم القیامة،و إنّ الیوم عمل و لا حساب،و غدا حساب و لا عمل.

ترجمه

آگاه باشید دنیا پشت کرده(و به سرعت می گذرد)و از آن چیزی جز به اندازه ته مانده ظرفی که آب آن را ریخته باشند بیشتر باقی نمانده است،و آگاه باشید آخرت روی آورده است،و برای هر کدام(از دنیا و آخرت)فرزندانی است،شما از فرزندان آخرت باشید،نه از فرزندان دنیا،چرا که هر فرزندی روز رستاخیز به پدر خود ملحق می شود،امروز روز عمل است،نه حساب و فردا وقت حساب است نه عمل!

شرح و تفسیر
اشاره

این معلّم بزرگ انسانی در ادامه سخنان خود برای قطع ریشه های هوا پرستی و طول امل که بزرگترین مانع راه خدا و سعادت انسانی است،تحلیل جالب و پر معنایی از وضع دنیا و آخرت ارائه می دهد،می فرماید:«آگاه باشید دنیا پشت کرده(و به سرعت می گذرد)و از آن چیزی جز به اندازه ته مانده ظرفی که آب آن را

ص: 465

ریخته باشند بیشتر باقی نمانده است، (ألا و إنّ الدّنیا قد ولّت حذّاء (1)،فلم یبق منها إلاّ صبابة کصبابة الإناء اصطبّها صابّها) .

در اینجا دنیا به موجودی تشبیه شده که به سرعت در مسیر خود باز می گردد، این همان واقعیت حرکت چرخ زمان و گذشت سریع عمر انسانی است،حرکتی که از اختیار انسان بیرون است،و حتی یک لحظه نیز متوقف نمی شود،حرکتی که فراگیر است و تمام کائنات،جز ذات پاک پروردگار را بدون استثناء شامل می شود، زمین و آسمان و ستارگان و کهکشانها و انسان و حیوانات همه در این حرکت فراگیر شرکت دارند،و به سوی فناء و نابودی پیش می روند،فنائی که دریچه عالم بقا است.

کودکان به سرعت،جوان،جوانان پیر،و پیران از میان جمع ما خارج می شوند، تازه این در صورتی است که اجل های معلّق دامن افراد را نگیرد،و از کودکی یا جوانی به عمر انسان پایان ندهد.

امام در این سخن می فرماید:باقی مانده عمر دنیا بسیار کم است،درست همانند قطرات آبی که به بدنه ظرف پس از واژگون کردن آن باقی می ماند،و یا به تعبیر دیگر:هنگامی که انسان ظرف پر از مایع را واژگون می کند،سپس آن را به حالت اوّلیه بر می گرداند،کمی آب،ته ظرف جمع می شود که آن را«صبابه» (2)می گویند.و جمله «اصطبّها صابّها» یا به این معنی است که وقتی انسان متوجه شد هنوز اندکی آب ته ظرف باقی مانده،بار دیگر آن را سرازیر می کند تا آن هم فرو بریزد(این در صورتی است که«اصطبّ»و«صبّ»به یک معنی باشد).

و یا این که گاهی انسان آن ته مانده را برای خود نگه می دارد تا کامی از آن تر کند

ص: 466


1- 1) «حذّا»همان گونه که در تفسیر سید رضی(رضوان اللّه تعالی علیه)و مفسران نهج البلاغة آمده و به معنی«سریع»است،و در اصل از«حذّ»(بر وزن حظّ)به معنی قطع،یا قطع سریع گرفته شده،سپس به هر حرکت سریع اطلاق شده است،«حذا»مؤنث(احذّا)است.
2- 2) «صبابه»در متن به قدر کافی توضیح داده شده است،نکته ای که در اینجا باید بر آن بیفزاییم این است که ضمیرهایی که در(اصطبها)و(صابها)آمده به صبابه بر می گردد زیرا واژه اناء مذکر است،و ضمیر مؤنث به آن باز نمی گردد.

(و این در صورتی است که«اصطبّ»مفهومی غیر از«صبّ»داشته باشد). (1)

به هر حال«صبابة»مقدار کمی از مایع درون ظرف است که باقی مانده است که یا آن را نیز می ریزد و یا با آن کامش را تر می کند.

بعضی نیز برای«اصطبّ»معنی دیگری ذکر کرده اند که دلالت بر نوشیدن باقیمانده ته ظرف دارد،این جمله خواه به معنی باقی گذاشتن مقدار ناچیزی از آب در ته ظرف و خواه به معنی نوشیدن آب باشد اشاره به عمر کوتاه دنیاست که هیچ کس بهره قابل توجهی از آن نمی گیرد،دورانش کوتاه و نعمتهایش زوال پذیر و زودگذر و کم دوام است.

هرگز باقیمانده ته ظرف،بعد از آن که آب یا مایع دیگر درون آن را بریزند،کسی را سیراب نمی کند،گلی از آن نمی روید،درختی با آن پرورش نمی یابد.باغ و مزرعه و مرتعی را سیراب نمی کند و این گونه است حال دنیا،و تشبیه حیات زودگذر دنیا به صبابه بیانگر این واقعیتهاست و این که دنیا را تشبیه به ظرف پر از آبی می کند که آن را فرو ریخته باشند و ته مانده ای از آن باقی بماند به خاطر چیزی است که از روایات اسلامی استفاده می شود که ما در قسمتهای پایانی دنیا زندگی می کنیم و بیشترین بخش از عمر دنیا گذشته و به همین دلیل پیامبر اسلام را پیامبر آخر الزمان می گویند.

و سپس می افزاید:«آگاه باشید که آخرت(به سوی ما)روی آورده است ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت ».

چرا که هر چه از عمر دنیا کم می شود به آخرت نزدیکتر می شویم،ما بر قطار زمان سواریم قطاری که به سرعت به سوی آخرت پیش می رود،لحظه ها،دقیقه ها، ساعتها،روزها،هفته ها،ماهها،و سالها بیانگر سرعت سیر این قطار بزرگ جهان انسانیت است.

سپس این معلم بزرگ جهان انسانیت تکلیف مردم را در این میان،روشن

ص: 467


1- 1) از مراجعه به کتب لغت روشن می شود که برای کلمه«اصطبّ»هر دو معنی را ذکر کرده اند.

می سازد و می فرماید:«هر یک از این دو(دنیا و آخرت)فرزندانی دارند(که به آن دل بسته اند)امّا شما از فرزندان آخرت باشید،نه از فرزندان دنیا! (و لکلّ منهما بنون،فکونوا من أبناء الآخرة،و لا تکونوا من أبناء الدّنیا) .

«چرا که هر فرزندی روز رستاخیز به پدر خود ملحق می شود (فإنّ کلّ ولد سیلحق بأبیه یوم القیامة) .

آری در اینجا دو خط وجود دارد،خط دنیا پرستان،و خط عاشقان آخرت،هر چند گروهی نیز در میان این دو خط سرگردانند! فرزندان دنیا جز خواب و خور و خشم و شهوت،طرب و عیش و عشرت، چیزی را به رسمیّت نمی شناسند،آنها تنها به ظاهر زندگی دنیا دل بسته اند و حتی به خود اجازه نمی دهند که بیندیشند از کجا آمده اند و در کجا هستند و به سوی کجا می روند.آری آنها مصداق این آیه اند: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» . (1)

آنها چنان در دنیا زندگی می کنند که گویا عمر جاویدان دارند،و چنان بر آن و بر اموالشان تکیه کرده اند که گویا هرگز زوال و فنائی در کار نیست،آن گونه که قرآن مجید می فرماید: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» :«چنین می پندارد که اموالش او را جاودانه می سازد».چنان برای دنیا در تلاش و کوشش اند،و چنان برای به چنگ آوردن ذخائر مادی حریصند که اگر به آنها گفته می شد عمر جاویدان و ابدی دارید بیش از این تلاش نمی کردند! ولی آنها که فرزندان آخرتند با نگاهی دقیق و نافذ به اعماق زندگی دنیا نگریسته، و آن را تو خالی و ناپایدار و بی قرار یافته اند!همچون سرابی فریبنده در بیابانی خشک و سوزان،یا همچون ماری خوش خط و خال که زهر کشنده اش را برای طالبانش پنهان کرده است! آنها علی وار تشریفات و زرق و برق زندگی دنیا را طلاق داده،طلاقی بائن که

ص: 468


1- 1) سوره روم،آیه 7.

بازگشتی در آن نیست! آنان با الهام گرفتن از قرآن مجید به خوبی می دانند که همه انسانها در زیان و خسرانند جز مؤمنان صالح العمل و طرفدار حق و استقامت و صبر «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» .

تعبیر از دنیا پرستان به فرزندان دنیا و تعبیر از مؤمنان صالح به فرزندان آخرت از آن نظر است که همواره فرزند از طریق عامل وراثت و ژن ها شباهت زیادی به پدر و مادر خود دارد،شباهتی که سبب محبّت و دوستی و به هم پیوستگی می شود آری دنیا پرستان فرزند دنیا هستند،به همین دلیل عشق به دنیا تمام وجودشان را پر کرده است،به گونه ای که گویی برای آنها همه چیز،دنیاست و جز آن چیزی وجود ندارد، و در عمل شعارشان «ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا» (1)است هر چند در عقیده،به ظاهر مسلمانند و به همین دلیل دائما در جهانی پر از اوهام و خیالات زندگی می کنند.

ولی فرزندان آخرت،عشق به خدا تمام وجودشان را پر کرده است،آنها از مواهب زندگی مادی دنیا برای سعادت جاویدان و ابدی خود بهره می گیرند بی آن که در آن غرق شوند.

بعضی از شارحان نهج البلاغة گفته اند:این تعبیر اشاره به آن است که مؤمنان صالح در آخرت به فرزندانی می مانند که در آغوش پدر قرار گرفته،در حالی که دنیا پرستان همچون کودکان یتیم،بینوا و محرومند! ولی این تفسیر با جمله «انّ کلّ ولد سیلحق بابیه یوم القیامة» (هر فرزندی به زودی به پدرش در قیامت ملحق می شود)سازگار نیست،بلکه این تعبیر می رساند زندگی مادی منهای ایمان و تقوی در قیامت به صورت دوزخ مجسّم می شود،و دنیا پرستان در آغوش آن قرار می گیرند،همان گونه که قرآن می گوید:

و

ص: 469


1- 1) سوره جاثیه،آیه 24.

امه «هاوِیَةٌ» (1).«مادر و پناهگاه او دوزخ است!»امّا اگر زندگی این جهان توأم با ایمان و تقوی باشد و شکل الهی و اخروی به خود گیرد در قیامت به صورت بهشت تجسّم پیدا می کند و این گروه از مؤمنان در آغوش آن قرار می گیرند.

حضرت علی علیه السّلام سرانجام در پایان خطبه به مهمترین تفاوت دنیا و آخرت اشاره کرده،می فرماید:«امروز روز عمل است نه حساب،و فردا وقت حساب است نه عمل!» (و إنّ الیوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل) .

این سخن از یک سو بیانگر این واقعیت است که تا فرصت در دست دارید،بر حجم اعمال صالحه خود بیفزایید،و اگر می بینید نیکوکاران و بدکاران،پاکان و ناپاکان،اولیاء اللّه و اشقیا،حزب خدا و حزب شیطان،در این جهان در کنار هم زندگی می کنند بی آن که بدکاران مورد مجازات الهی قرار گیرند و نیکوکاران مشمول پاداش خیر شوند،به خاطر آن است که این جهان تنها میدان عمل است نه حساب و جزا.

و از سوی دیگر هشدار می دهد که با پایان عمر،پرونده های اعمال برای همیشه بسته می شود،و راهی به سوی بازگشت و جبران نخواهد بود،و پشیمانی کمترین سودی نخواهد داشت،همان گونه که امام علی علیه السّلام در خطبه دیگر می فرماید:«لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فی حسن یستطیعون ازدیادا»،«نه می توانند از اعمال زشتی که انجام داده اند بر کنار شوند،و نه می توانند کار نیکی بر نیکیهای خود بیفزایند!». (2)

نه برای فریاد «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً» «خدای من!مرا بازگردانید تا عمل صالحی انجام دهم» (3)،پاسخی می شنوند و نه آرزوی «فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» ،«ای کاش بار دیگر به دنیا باز می گشتیم تا از مؤمنان باشیم» (4).هرگز به واقعیت می پیوندد!

ص: 470


1- 1) سوره قارعه،آیه 9.
2- 2) نهج البلاغة،خطبه 188.
3- 3) سوره مؤمنون،آیه 99-100.
4- 4) سوره شعراء آیه،102.
نکته: آری،پرونده اعمال با مرگ بسته می شود

آنچه در خطبه بالا در این زمینه آمده است چیزی است که از آیات متعددی از قرآن مجید نیز استفاده می شود،حتّی از آیات قرآن بر می آید که به هنگام نزول عذاب استیصال(مانند عذابهایی که برای ریشه کن کردن اقوام فاسد پیشین فرستاده می شد)درهای توبه بسته می شود،و راهی برای جبران اعمال زشت گذشته،باقی نمی ماند،چرا که انسان در چنین شرایطی در آستانه انتقال قطعی از دنیا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است و در داستان اقوام پیشین می خوانیم: «فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ» ، «هنگامی که عذاب ما را دیدند گفتند:هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم،و به معبودهایی که همتای او می شمردیم کافر شدیم،امّا ایمانشان در این زمان که عذاب ما را مشاهده کردند سودی به حال آنها نداشت،این سنّت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا می کند و در آنجا کافران زیانکار شدند». (1)

و نیز می دانیم هنگامی که فرعون در لا به لای امواج خروشان نیل گرفتار شد،و مرگ را به چشم خود دید،اظهار ایمان کرد،اظهاری که از سر صدق بود،ولی چون درهای توبه بسته شده بود به او پاسخ داده شد: «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ» ،الآن اظهار ایمان می کنی،در حالی که قبلا عصیان کردی و از مفسدان بودی؟!» (2)از این آیات و روایات مشابه آن که در خطبه بالا آمد به خوبی نتیجه می گیریم که این یک سنّت تخلف ناپذیر الهی است که پرونده اعمال با مرگ یا زمانی که انسان در آستانه مرگ قطعی قرار می گیرد بسته می شود،و راهی به سوی بازگشت و جبران نیست!

ص: 471


1- 1) سوره مؤمن،آیات 84 و 85.
2- 2) -سوره یونس،آیه 91.

در اینجا این سؤال پیش می آید که در بسیاری از روایات آمده که آثار کارهای نیک و بد انسان بعد از مرگ او به او می رسد و به این ترتیب پرونده اعمال او از نظر حسنات یا سیّئات سنگین تر می شود،در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می خوانیم:

«سبعة اسباب یکتب للعبد ثوابها بعد وفاته،رجل غرس نخلا او حفر بئرا او اجری نهرا او بنی مسجدا او کتب مصحفا او ورّث علما او خلّف ولدا صالحا یستغفر له بعد وفاته،هفت سبب(از اسباب خیر)است که ثوابش برای بنده خدا بعد از مرگ او نوشته می شود:کسی که نخلی بکارد،یا چاه آبی حفر کند،یا نهری به جریان اندازد،یا مسجدی بنا کند،یا قرآنی[و یا کتابی سودمند] بنویسد،یا علمی از خود به یادگار بگذارد،یا فرزند صالحی بعد از او بماند که پس از درگذشت وی برایش استغفار کند.» (1)روشن است که آنچه در این حدیث آمده نمونه های بارز کار خیر است،و گرنه تمام آثار نیک و سنّت های حسنه ای که از انسان باقی می ماند همین اثر را دارد.آیا اینها با آنچه در بالا گفته شد منافاتی ندارد؟ پاسخ این سؤال روشن است،زیرا انسان بعد از مرگ عمل تازه ای نمی تواند انجام دهد،نه این که آثار اعمال گذشته به او نمی رسد،آری پرونده اعمال جدید بسته می شود و چیزی بر آن افزوده نمی گردد،ولی پرونده اعمال پیش از مرگ همواره گشوده است و انسان از میوه های درخت های اعمال صالحه اش در برزخ و قیامت بهره مند می شود.حتی از اعمالی که فرزند صالح او انجام می دهد و از آثار تربیت صحیحی است که او در حال حیاتش در مورد فرزند انجام داده بهره ای به او می رسد،و طبیعی است که انسان از میوه های درخت برومندی که نشانده است بهره ببرد.

ص: 472


1- 1) تنبیه الخواطر،(طبق نقل میزان الحکمه،جلد 3،صفحه 24-23 ماده عمل).

خطبۀ چهل و سوم: درخواست یاران امام برای جنگ با معاویه و رد کردن این درخواست توسط حضرت

اشاره

من کلام له علیه السّلام

و قد أشار علیه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله جریر بن عبد اللّه البجلی إلی معاویة و لم ینزل معاویة علی بیعته (1)

هنگامی که امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام«جریر بن عبد اللّه بجلی»را به عنوان نماینده خود برای گفتگو با معاویه به شام فرستاد و معاویه حاضر به بیعت نشد یارانش از او خواستند که آماده جنگ با شامیان شود(امام این پیشنهاد را نپذیرفت و دلیل روشن و آشکاری بر آن بیان فرمود).

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل می شود که هر کدام حال و هوایی مخصوص به خود دارد و به نظر می رسد که هر یک از این دو بخش در جای خاصّی عنوان شده،ولی سیّد رضی-رحمة اللّه علیه-به مناسبتی آنها را جمع و تلفیق نموده است! بخش اوّل ناظر به داستان«جریر بن عبد اللّه»است،او از ناحیه عثمان فرماندار

ص: 473


1- 1) این خطبه علاوه بر نهج البلاغة در دو کتاب دیگر که قبل از نهج البلاغة بوده،وجود دارد.نخست در کتاب«صفّین»نوشته«نصر بن مزاحم»و دیگر در کتاب«الامامة و السیاسة»با تفاوت مختصری دیده می شود. بخش دوم این خطبه را«ابن عبد ربه»در کتاب«عقد الفرید»نیز نقل کرده است(مصادر نهج البلاغة،جلد 1، صفحه 446).

همدان بود،بعد از بیعت مردم با امیر مؤمنان علی علیه السّلام و جریان جنگ جمل، هنگامی که امام علیه السّلام به کوفه وارد شد و برای هر یک از فرمانداران نامه ای نوشت، نامه ای هم برای«جریر»فرستاد و او را دعوت به بیعت فرمود،«جریر»از نامه امام علیه السّلام استقبال فوق العاده کرد و با شور و هیجان مردم را به بیعت با حضرت علیه السّلام دعوت نمود و مردم اعلام آمادگی کردند،«جریر»علاوه بر این نامه ای به«اشعث» فرماندار آذربایجان نوشت و تأکید کرد که از مردم بیعت بگیرد،سپس خودش برای دیدار با امام علیه السّلام به کوفه آمد.

«جریر»از امام علیه السّلام درخواست نمود که چون مردم شام غالبا از بستگان و همشهریان او هستند رسالت رساندن پیام به معاویه را به او واگذار کند،حضرت نامه ای نوشت و او را راهی شام کرد،او در شام معاویه را دعوت به بیعت با امام علیه السّلام کرد و عذر و بهانه های او را پاسخ گفت،ولی معاویه زیر بار نرفت و به دفع الوقت می پرداخت.او به وسیله جریر نامه ای برای امام نوشت و تقاضای حکومت مصر و شام را کرد!و در ضمن مردم را بر ضدّ امام علیه السّلام می شوراند،حضرت علیه السّلام«جریر»را از توطئه معاویه آگاه ساخت.سرانجام جریر مأیوس شد و به کوفه بازگشت،در حالی که مردم عراق به جریر بدبین شده بودند و او را طرفدار معاویه می شمردند،جریر سخت ناراحت شد و به جزیره قرقیا(شهری در شامات میان نهر فرات و نهر خابور) رفت و گروهی از بستگان او به او ملحق شدند و در همان جا باقی ماند و در همان جا از دنیا رفت. (1)

به هر حال در آن ایّام که«جریر»در شام بود،و توقف او ماهها طول کشید، جمعی از یاران امام علیه السّلام پیشنهاد کردند که حضرت علیه السّلام فرمان آماده باش برای جنگ با شامیان را صادر کند،ولی امام علیه السّلام فرمود:این کار صلاح نیست،چرا که با مسأله فرستادن جریر به شام تضاد دارد،مگر زمانی که موعدی را که برای جرید تعیین کرده ام پایان یابد،و او به نتیجه ای نرسد.

ص: 474


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 70 تا 118 با تلخیص.

بخش دوم این خطبه ناظر به اصرار امام علیه السّلام بر جنگ با شامیان است،و به گفته «نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»زمانی امام علیه السّلام این سخن را بیان فرمود که مردی از شامیان در ایّام جنگ صفّین از لشکر بیرون آمد،و از امام تقاضای ملاقات کرد،و پس از آن که در میان میدان با امام علیه السّلام ملاقات کرد پیشنهاد ترک مخاصمه نمود،به این ترتیب که عراقیان به عراق برگردند و شامیان به شام(عراق از آن امام علیه السّلام باشد و شام از آن معاویه!)،ولی حضرت علیه السّلام با پاسخی قاطع سخن او را نفی کرد و با دلیلی روشن و آشکار بیان نمود که چرا با معاویه باید بجنگد؟! این دو فراز به خوبی نشان می دهد که حضرت علیه السّلام در جای صلح و آرامش مرد صلح و آرامش بود،و در جای جنگ مرد جنگ و پیکار! با این مقدمه به سراغ تفسیر خطبه می رویم:

ص: 475

ص: 476

بخش اول

اشاره

إنّ استعدادی لحرب أهل الشّام و جریر عندهم،إغلاق للشّام،و صرف لأهله عن خیر إن أرادوه.و لکن قد وقّتّ لجریر وقتا لا یقیم بعده إلاّ مخدوعا أو عاصیا.و الرّأی عندی مع الأناة فأرودوا و لا أکره لکم الإعداد.

ترجمه

مهیّا شدن من برای جنگ با شامیان با آن که«جریر»نزد آنهاست سبب می شود که راه صلح را بر آنها ببندم،و اگر بخواهند به کار نیکی(اشاره به تسلیم و بیعت و صلح است)اقدام کنند،آنها را منصرف سازم،ولی برای«جریر»وقتی تعیین نموده ام که اگر تا آن زمان باز نگردد،یا فریب خورده است،یا از فرمان من سرپیچی نموده،نظر من فعلا«صبر کردن»و مدارا نمودن است،شما هم این نظر را بپذیرید و مدارا کنید،ولی من در عین حال از آماده شدن شما برای جنگ ناخشنود نیستم(اما شخصا فرمان نمی دهم).

شرح و تفسیر
مرد صلح و جنگ

! همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه ناظر به جریان جریر بن عبد اللّه است که در آغاز فرماندار همدان بود،و بعد به کوفه آمد و به عنوان رسول و فرستاده امام علیه السّلام برای بیعت گرفتن از معاویه به شام رفت،ولی با توجه به این که احتمال پیروزی

ص: 477

جریر در این مأموریت بسیار ناچیز بود یاران امام علیه السّلام پیشنهاد کردند که حضرت علیه السّلام اعلام آماده باش جنگی کند.

امام علیه السّلام در پاسخ آنها چنین فرمود:«مهیّا شدن من برای جنگ(با شامیان)با این که جریر(به عنوان فرستاده من)نزد آنها است،سبب می شود که راه صلح را بر آنها ببندم،و اگر بخواهند به کار نیکی(اشاره به تسلیم و بیعت و صلح است)اقدام کنند آنها را منصرف سازم» (إنّ استعدادی لحرب أهل الشّام و جریر عندهم، إغلاق للشّام و صرف لأهله عن خیر إن أرادوه) .

این سخن نشان می دهد که امام علیه السّلام به عنوان یک پیشوای بزرگ اسلامی جنگ را به عنوان یک راه حلّ قابل قبول برای حلّ اختلافات نمی پذیرد،بلکه راه صلح را به روی مخالفین باز می گذارد و بر آنها اتمام حجّت می کند،هر گاه تمام درهای صلح بسته شد آن گاه جنگ را به عنوان آخرین درمان یا به تعبیری دیگر یک جراحی ضروری اجتماعی،با اکراه،پذیرا می شود.

قابل توجه این که امام علیه السّلام روی عقیده معاویه تکیه نمی کند،بلکه به افکار عمومی مردم شام می اندیشد می فرماید: (اغلاق (1)للشّام) (موجب بسته شدن شام می شود)و در جایی دیگر می گوید:«و صرف لاهله عن خیر ان ارادوه».

اشاره به این که نباید شامیان را بی دلیل به راه جنگ کشاند،و از نیّت خیر و صلح و سازش و تسلیم بازداشت.

گر چه این ملاحظات برای گروهی از افراد داغ و آتشین ناراحت کننده است،ولی پیشوای آگاه و بیدار نباید در این گونه مسائل تسلیم احساسات تند و داغ شود،و با خویشتن داری و تسلط بر نفس آنچه را خدا می پسندد و عقل و منطق فرمان می دهد انجام دهد.

سپس برای این که مردم تصوّر نکنند این انتظار تا مدّت نامحدودی ادامه خواهد یافت چنین می افزاید:«من برای جریر وقتی تعیین نموده ام که اگر تا آن زمان

ص: 478


1- 1) «اغلاق»مصدر باب افعال است به معنی بستن آمده و معمولا در مورد بستن درها به کار می رود.

باز نگردد یا فریب خورده است و یا از فرمان من سرپیچی نموده»! (و لکن قد وقّتّ لجریر وقتا لا یقیم بعده إلاّ مخدوعا أو عاصیا) .

در واقع امام علیه السّلام برای رعایت دوراندیشی و حفظ مصالح مسلمین،و این که فرصتها از دست نرود ضرب الاجلی برای جریر تعیین کرده بود،زیرا می دانست معاویه ممکن است جریر را تا مدّت زیادی سرگرم سازد و دفع الوقت کند تا حدّاکثر آمادگی جنگی خود را فراهم سازد،سپس پاسخ منفی به دعوت امام علیه السّلام برای بیعت دهد،آن هم در زمانی که فرصتها از دست یاران امام علیه السّلام بیرون رفته باشد! اما این که چرا می فرماید:اگر بیش از موعد مقرّر بماند یا فریبش داده اند،و یا پرچم عصیان بر ضدّ من برافراشته،با این که محتمل است عذرهای دیگری مانند بیماری برای او پیش آمده باشد؟ این به خاطر آن است که احتمالات دیگر در مقابل دو احتمال بالا ضعیف و غیر قابل ملاحظه است و به تعبیر علمای اصول در این گونه موارد اصل سلامت حاکم می باشد و به احتمالات دیگر نباید ترتیب اثر داد.

سپس برای آرام ساختن اصحاب و یارانش فرمود:«نظر من صبر کردن و مدارا نمودن است،شما هم این نظر را بپذیرید و مدارا کنید» (و الرّأیُ عندی مع الأناة (1)فأرودوا (2)) .

اما از سوی دیگر برای آن که در آن لحظات حساس و سرنوشت ساز اصحاب و یارانش غافل نشوند،و عزم راسخ آنها بر نبرد در صورت بسته شدن درهای صلح تضعیف نگردد،و شعله های خشم بر دشمنان خدا برای روز حاجت خاموش نگردد،فرمود:ولی من در عین حال از آماده شدن شما برای جنگ ناخشنود نیستم»(اما شخصا فرمان نمی دهم) (و لا أکره لکم الإعداد) .

اشاره به این که من اعلام آماده باش نمی کنم،چرا که با فرستادن پیام صلح در

ص: 479


1- 1) «اناة»به معنی صبر و تحمل و خویشتن داری است.
2- 2) «أرودوا»در اصل از ماده«رود»(بر وزن فوت)به معنی طلب چیزی با رفق و مدارا است.اراده نیز از همین ماده گرفته شده است.

تضاد است.در عین حال مانع از انجام وظیفه شما در زمینه آماده شدن خودجوش نیستم،و این در واقع عاقلانه ترین راه و منطقی ترین روش در چنان شرایطی بود، یعنی:نه درهای صلح بسته شود،نه دور افتادگان بر سر خشم و لجاجت آیند،نه کاری متضاد و منافقانه صورت گرفته باشد،و نه فرصتها بی جهت از دست برود!

نکته: هدف دعوت به صلح و بیعت بود

بر خلاف آنچه برخی از ناآگاهان می پندارند علی علیه السّلام هرگز اقدام به جنگ با معاویه نکرد،مگر آن زمان که از هر نظر حجّت را بر او تمام نمود،به گونه ای که جنگ به عنوان آخرین درمان در برابر تفرقه افکنی«معاویه»و شامیان بود.

خطبه بالا به خوبی نشان می دهد که«علی»علیه السّلام تسلیم فشارهایی که برای شروع جنگ از ناحیه اصحابش می شد نگردید،و پیوسته تا آنجا که امیدواری بود به اقدامات مسالمت جویانه ادامه می داد.

نامه ای که همراه«جریر»به«شام»فرستاد و از نخستین نامه های آن حضرت علیه السّلام محسوب می شود،گواه زنده این مدّعی است،این نامه که در نهج البلاغة در بخش نامه ها به عنوان نامه ششم آمده است،نشان می دهد که امام علیه السّلام با این منطق روشن که جایی برای ایراد-حد اقل از سوی«معاویه»-وجود نداشت او را اندرز داد،و فرمود:همان گروهی که با«ابو بکر»و«عمر»و«عثمان»بیعت کردند به همان گونه با من بیعت کرده اند،بنا بر این نه آنها که حاضر بودند اختیار فسخ دارند و نه آن کس که غائب بوده اجازه رد کردن! اگر قبول کنیم خلیفه از طریق شوری تعیین شود-همان گونه که در گذشته نیز این معنی انجام گرفت-باید مهاجران و انصار به مشورت بنشینند،اگر کسی را انتخاب کردند هیچ کس حقّ مخالفت ندارد.بنا بر این اگر عقل خود را حاکم کنی سخن مرا می پذیری و توبه خوبی می دانی که من از همه در خون«عثمان»مبّری ترم،بنا بر این

ص: 480

بهانه خون«عثمان»برای ترک بیعت کردن به هیچ وجه عاقلانه نیست. (1)

«معاویه»در حقیقت دو بهانه برای ترک بیعت داشت،یکی آن که به هنگام بیعت مردم با«علی»علیه السّلام حضور نداشته است،و دیگر این که امام علیه السّلام مسئول خون «عثمان»است،و نمی توان با او بیعت کرد،ولی حضرت علیه السّلام هر دو بهانه را با منطق روشنی در این نامه از او گرفت،امّا«معاویه»که اهداف دیگری را در سر می پروراند و اینها همه بهانه بود،زیر بار این منطق روشن نرفت.

به هر حال همان گونه که قبلا گفتیم«جریر»که در زمان«عثمان»حاکم«همدان» بود پس از دریافت نامه امام علیه السّلام در مورد بیعت،هم خودش بیعت کرد و هم مردم آن سامان را تشویق به بیعت نمود،سپس خدمت امام علیه السّلام به کوفه آمد و پیشنهاد کرد که مأموریت دعوت«معاویه»را به بیعت بر عهده بگیرد،چرا که بسیاری از مردم آن سامان از اقوام و همشهریان او بودند و احتمال تأثیر زیاد بود.

«اشتر»با این امر مخالفت کرد،و خدمت امام علیه السّلام معروض داشت که«جریر»مرد قابل اعتمادی نیست،افکارش همانند افکار آنهاست،ولی تمایلش با«معاویه» است امام به خاطر سخن ستایش آمیزی که پیغمبر در باره«جریر»فرموده بود.و هنوز خلافی از او آشکار نبود«جریر»را برای این مأموریت برگزید،و شاید به دلیل این که دسترسی به شخصی بهتر از او نبود به او گفت:«نامه مرا به معاویه می دهی و با او اتمام حجّت می کنی».

«جریر»وارد شام شد،و جریان بیعت همه مسلمانان از جمله اهل«مکّه»و «مدینه»و«مصر»و«حجاز»و«یمن»و سایر بلاد را برای«معاویه»شرح داد و گفت:

«آمده ام تو را به بیعت با او دعوت کنم و این نامه«علی»علیه السّلام است که برای تو آورده ام»! «معاویه»که سخت دلباخته حکومت بود تسلیم سخن حق نشد،سخنرانی تحریک آمیزی برای مردم کرد و خود را به عنوان خونخواه«عثمان»معرفی کرد،و از

ص: 481


1- 1) اقتباس از نامه ششم نهج البلاغة.

مردم شام بیعت گرفت که برای خونخواهی«عثمان»بپا خیزند و هر چه در توان دارند به کار گیرند.

«جریر»باز او را نصیحت کرد که دست از این تفرقه افکنی و نفاق بردارد،و با امام علیه السّلام بیعت کند،ولی«معاویه»گفت این مطلب ساده ای نیست پیامدهای زیادی دارد که باید به آن اندیشید! برادر«معاویه»به او پیشنهاد کرد که از افرادی مانند«عمرو عاص»دعوت کن و با آنها به مشورت بنشین،«عمرو عاص»نیز بعد از آن که از معاویه قول گرفت که حکومت«مصر»را به او بسپارد او را تشویق به قیام کرد،و قول هر گونه همکاری را به او داد! در این میان«شرحبیل»که رئیس و بزرگ یمنی ها بود نقش مؤثّری ایفا کرد،او با «جریر»به گفتگو پرداخت،ولی«جریر»او را قانع کرد،و به این علت و علل دیگر عزم کرد تا از علی علیه السّلام پیروی کرده و معاویه را رها سازد،ولی«معاویه»گروههای زیادی را مأمور کرد تا مرتّب نزد او بروند و او را تکریم کنند،و به شرکت داشتن علی علیه السّلام در خون«عثمان»شهادت بدهند،و نامه هایی از گوشه و کنار نیز به او بنویسند،و او را به خونخواهی«عثمان»دعوت کنند! «شرحبیل»تحت تأثیر واقع شد و آماده خونخواهی«عثمان»گشت،«معاویه»او را به شهرهای«شام»فرستاد تا مردم را برای این امر تحریک و تشویق کند،و گروه زیادی به او پاسخ مثبت دادند.«جریر»بعد از این ماجرا از«معاویه»مأیوس شد و در همین حال«معاویه»به او گفت:اگر علی علیه السّلام جمع آوری خراج شام و مصر(و حکومت آن)را به من واگذارد،و پس از وفات خود بیعت کسی را بر عهده من نگذارد من با او بیعت می کنم! «جریر»به او گفت:«این را طی نامه ای برای«امیر المؤمنین علی علیه السّلام»بنویس،و من هم نامه ای همراه آن می فرستم.هنگامی که این نامه ها به«امیر مؤمنان علی علیه السّلام» رسید نامه ای به«جریر»نوشت که معاویه با این عمل می خواهد تو را فریب دهد و

ص: 482

کار را به تأخیر اندازد تا شامیان را آماده کند،پیشنهاد سپردن حکومت«شام»به «معاویه»در«مدینه»که بودم از سوی«مغیرة بن شعبه»به من داده شد،من از این کار ابا کردم،خدا نکند که من گمراهان را بازوی خود قرار دهم(لم یکن اللّه لیرانی أتّخذ المضلّین عضدا).اگر«معاویه»بیعت کرد چه بهتر،و اگر نکرد به«عراق» برگرد! «جریر»باز هم تأخیر کرد(شاید به این امید واهی دل خوش داشت که ممکن است«معاویه»تغییر روش دهد)و همین امر سبب شد که مردم عراق او را متّهم به سازش با«معاویه»کنند. (1)

و به این ترتیب برنامه رسالت«جریر»با شکست قطعی پایان یافت.

ص: 483


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 70 تا 91(با تخلیص فراوان)،شرح بیشتر در این زمینه را در همان منبع می توانید مطالعه کنید.

ص: 484

بخش دوم

اشاره

و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عینه،و قلّبت ظهره و بطنه،فلم أر لی إلاّ القتال أو الکفر بما جاء محمّد صلّی اللّه علیه.إنّه قد کان علی الأمّة وال أحدث أحداثا،و أوجد النّاس مقالا،فقالوا ثمّ نقموا فغیّروا.

ترجمه

من بارها این مسأله را بررسی کرده ام،و پشت و روی آن را مطالعه نموده ام،دیدم راهی جز جنگ(با خودکامگان بی منطق شام)یا کافر شدن به آنچه«پیامبر اسلام» آورده است ندارم.کسی قبل از این بر مردم حکومت می کرد(اشاره به عثمان است) که بدعتهایی گذارد و حوادث نامطلوبی به بار آورد و موجب سر و صدای زیادی در میان مردم شد،انتقادهایی از او کردند،سپس از او انتقام گرفتند و تغییرش دادند.

شرح و تفسیر
اشاره

فراز دوم این خطبه که در اینجا موضوع بحث است دقیقا نقطه مقابل فراز اوّل قرار دارد،یا به تعبیر دیگر مرحله دوم مبارزه است.

در فراز اوّل امام مکرّر تأکید بر خویشتن داری،و پرهیز از درگیری و توسّل به منطق و دلیل و صبر و تحمّل می نمود،در حالی که در این فراز به گونه ای بسیار قاطعانه سخن از توسّل به زور و جنگ در میان آورده است.این به خاطر آن است که امام علیه السّلام آخرین راههای مختلف مسالمت جویانه را در طی مدت نسبتا طولانی تجربه فرمود،ولی هیچ کدام سودی نبخشید،و نشان داد که«معاویه»در برابر هیچ منطق و دلیلی تسلیم نیست،او فقط به مقصود خودش که رسیدن به حکومت است

ص: 485

می اندیشد و همه چیز را در پای آن قربانی کند! بدیهی است در برابر چنین شخصی دو راه بیشتر وجود ندارد،یا تسلیم شدن و سپردن مقدّرات جامعه اسلامی به دست فردی خودخواه و خودکامه خطرناک،و یا دست بردن به اسلحه و پاکسازی جامعه از وجود او! به همین دلیل امام می فرماید:«من بارها این مسأله را بررسی کرده ام،و پشت و روی آنرا مطالعه نموده ام و دیدم راهی جز جنگ(با خودکامگان بی منطق شام)یا کافر شدن به آنچه«پیامبر اسلام»آورده است ندارم (و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عینه،و قلّبت ظهره و بطنه،فلم أر لی إلاّ القتال أو الکفر بما جاء محمّد صلّی اللّه علیه) .

جمله «ضربت أنف هذا الأمر و عینه» (من چشم و گوش این کار را زده ام) کنایه از بررسی کردن دقیق چیزی است،و زدن در اینجا به معنی هدفگیری،و چشم و بینی به معنی حسّاس ترین نقطه یک مطلب است،چرا که در بدن انسان از همه جا حسّاس تر سر انسان است،و حسّاسترین عضو در سر همان چشم و بینی است، آدمی با چشم همه چیز را می بیند و با بینی تنفّس می کند و زنده است.

به هر حال این جمله در ادبیات عرب به صورت ضرب المثلی برای تحقیق عمیق و دقیق ذکر می شود.

جمله «و قلّبت ظهره و بطنه» (آن را پشت و رو کردم)نیز کنایه دیگری از بررسی همه جانبه و دقیق چیزی است،زیرا هنگامی که انسان می خواهد متاعی را خریداری کند آن را پشت و رو یا زیر رو می کند تا به تمام ویژگی های آن آشنا شود.

اما این که می فرماید:دو راه بیشتر در جلوی من وجود ندارد:یا جنگ با این گروه منحرف،و یا کفر به آئین محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خاطر این است که اگر امام سکوت می کرد و مردم را به حال خویش وامی گذاشت سبب انحراف مردم از اسلام و پا گرفتن یک حکومت جاهلی أموی و«ابو سفیانی»و زنده شدن ارزشهای عصر بت پرستی می شد،و این به معنی پشت پا زدن به تمام ارزشهایی بود که«پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»

ص: 486

به خاطر آن بیست و سه سال سخت ترین درد و رنج را تحمل کرد،و«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»بیست و پنج سال خانه نشین شد،بنا بر این برای«علی»علیه السّلام به عنوان فرزند رشید اسلام راهی جز جنگ و پیکار باقی نمانده بود.و این پاسخ گویایی است به تمام کسانی که جنگ با«معاویه»را بر آن حضرت خرده می گرفتند.

سپس به داستان قتل«عثمان»که بهانه ای برای«معاویه»و اطرافیان او شده بود تا به امیال و هوسها و خواسته هایشان برسند اشاره کرده،می فرماید:«کسی قبل از این بر مردم حکومت می کرد که بدعتهایی گذارد،و حوادث نامطلوبی به بار آورد،و موجب گفتگو و سر و صدای زیادی در میان مردم شد،انتقادهایی از او کردند سپس از او انتقام گرفتند و تغییرش دادند» (إنّه قد کان علی الأمّة و ال أحدث أحداثا،و أوجد النّاس مقالا،فقالوا ثمّ نقموا فغیّروا) .

منظور امام علیه السّلام از این سخن این است که عامل اصلی قتل«عثمان»خود او بود که اعمالی بر خلاف عدالت اسلامی،و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انجام داد که موجب اعتراض و خشم عمومی شد،و در درجه بعد از طریق یک اعتراض عمومی سبب قتل و تغییر او شدند،و به همین دلیل صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غالبا در این ماجرا تماشاچی بودند و با سکوت آمیخته با رضای خود بر قیام مردم صحّه نهادند،تا آنجا که بدن عثمان بعد از کشته شدن سه روز در برابر چشم مردم بر زمین مانده بود.و کسی اقدام به دفن او نمی کرد، (1)و این خود نشان می دهد که تا چه حد صحابه و توده مردم از او خشمگین و ناراضی بودند! بنا بر این کشتن«عثمان»چیزی نبود که بهانه قیام بر ضد«امیر مؤمنان علی علیه السّلام» شود،بدیهی است بهانه جویان این واقعیت را به خوبی می دانستند،ولی برای بسیج توده های ناآگاه«شام»بر ضد«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»راهی بهتر از این نداشتند.

ص: 487


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 180.
نکته: «عثمان»چه کارهایی کرد که موجب خشم عمومی شد؟

غالب شارحان نهج البلاغة در ذیل این خطبه،اشاره به بخشهای وسیعی از کارهای عثمان کرده اند که اعتراض مردم را برانگیخت،و نطفه قیام خونین بر ضد او را پرورش داد.

مهمترین این اعمال که غالبا به آن اشاره کرده اند امور زیر بود:

1-«عثمان»پستهای حسّاس کشور اسلامی را در میان اطرافیان و خویشاوندان خود که بسیاری از آنان نالایق،فاسد و دور از تعالیم اسلام بودند تقسیم نمود،از جمله«ولید»را که مردی فاسق و شراب خوار بود،بر مسند فرمانداری کوفه نشانید، کوفه ای که مرکز بسیاری از پیشگامان اسلام بود. (1)

و«حکم بن ابی العاص»را که عموی او بود و از سوی«پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»مطرود و تبعید شده بود مقرّب خود ساخت،و به گرمی از او استقبال نمود،و جبّه خز بر او پوشاند و جمع آوری زکات طائفه«قضاعه»را در اختیار او گذارد،هنگامی که آنها را جمع کرد و بالغ بر سیصد هزار درهم شد و نزد او آورد،همه را به او بخشید.«ابن قتیبه»و«ابن عبد ربّه»و«ذهبی»که همه از معاریف اهل سنت هستند می گویند:از جمله اموری که مردم بر«عثمان»انتقاد داشتند این بود که«حکم بن ابی العاص»را نزد خود جای داد در حالی که«ابو بکر»و«عمر»حاضر به این کار نشدند. (2)و نیز «مروان بن حکم»را که پسر عمو و دامادش بود به عنوان معاون و مشاور خود انتخاب کرد و خمس غنائم«آفریقا»را که پانصد هزار دینار بود به او بخشید! 2-به عکس شخصیت های بسیار بزرگوار و برجسته ای همچون«ابو ذر»را اذیت

ص: 488


1- 1) در میان بسیاری از مفسّران شیعه و اهل سنّت معروف است که آیه «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» (هر گاه شخص فاسقی خبری برای شما نقل کند تفحص و بررسی کنید).سوره حجرات،آیه 6،در باره «ولید»نازل شده است،بلکه«علاّمه امینی»ادعای اجماع آگاهان به تأویل قرآن را بر این مسأله نقل می کند (الغدیر،جلد 8،صفحه 276).
2- 2) مدارک این مطلب را مرحوم«علاّمه امینی»در جلد 8،«الغدیر»صفحه 241 به بعد آورده است.

و آزار کرد و به محل بسیار بد آب و هوایی یعنی«ربذه»تبعید کرد،و ابو ذر تا آخر عمرش در آنجا ماند و همان جا بدرود حیات گفت،و گناهش این بود که به کارهای خلاف«عثمان»خرده می گرفت،و امر به معروف و نهی از منکر می کرد! (1)در مورد«عمار یاسر»که از پیشگامان اسلام و مورد علاقه شدید پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود نیز بد رفتاری شدیدی داشت و او را به قدری با چوب زد که گرفتار فتق گردید،و گناهش این بود که:گروهی از صحابه اعتراضات خود را بر عثمان به طور کتبی ذکر کرده و او را از کارهایش بر حذر داشته بودند،«عمار یاسر»نامه را بر«عثمان»رساند و برای او قرائت کرد«عثمان»خشمگین شد و به غلامانش دستور داد تا دست و پای«عمار»را محکم گرفتند و سپس خودش او را آن قدر زد که بیهوش شد. (2)

و نیز با«عبد اللّه بن مسعود»همین گونه رفتار کرد،یکی از جلاّدانش را فرستاد که او را به در مسجد بیاورد،سپس او را بر زمین کوبید و یکی از دنده هایش درهم شکست و گناهش این بود که به او اعتراض کرده بود چرا اموال بیت المال را در میان تبهکاران بنی أمیه تقسیم کرده است. (3)

از«زید بن ارقم»که یکی از معاریف صحابه بود سؤال کردند به چه دلیل شما «عثمان»را تکفیر کردید گفت به سه دلیل:اموال«بیت المال»را در میان اغنیا تقسیم کرد و مهاجران از یاران رسول خدا را همچون دشمنان و محاربان پیغمبر قرار داد و به غیر«کتاب اللّه»عمل نمود. (4)

3-اموال«بیت المال»را بدون حساب و کتاب در میان اقوام و بستگانش تقسیم کرد در حالی که مستمندان با ایمان در آتش فقر می سوختند که نمونه هایی از آن در بالا ذکر شد. (5)

ص: 489


1- 1) همان مدرک صفحه 292 به بعد.
2- 2) این داستان را بسیاری از مورخان نقل کرده اند از جمله«بلاذری»در«أنساب الاشراف»جلد 5، صفحه 49 و«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة»جلد 1،صفحه 35.
3- 3) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 43 و«تاریخ یعقوبی»جلد 2،صفحه 170.
4- 4) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،طبق نقل«نهج الحقّ»صفحه 297.
5- 5) شرح این مطلب را در جلد اوّل«پیام امام»صفحه 363،ذیل خطبه«شقشقیّه»آورده ایم.

مورّخان و محدّثان در باره نقاط ضعف سه گانه فوق بحثهای مشروحی دارند،که اگر همه آنها جمع آوری شود کتاب بزرگی را تشکیل می دهد،آری این،امور و امور دیگری همانند آن،سبب شد که مردم«مدینه»و از جمله مهاجران و انصار و به ویژه صحابه«پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»بر ضدّ«عثمان»بشورند،و او را شایسته مقام خلافت پیامبر ندانند،و در این میان معترضانی از مصر و کوفه و بصره آمدند.و زبان به اعتراض گشودند و چون اعتناء نکرد او را به قتل رساندند،در حالی که کسی از مسلمانان «مدینه»به یاری او برنخاست!و این نشان می دهد که عموم مسلمین مدینه از دست او ناراضی بودند.

با این حال«معاویه»که کاملا از عوامل قیام عمومی بر ضدّ«عثمان»آگاه بود برای این که ناآگاهان شام را بر ضدّ«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»بشوراند مسأله قتل «عثمان»را بهانه کرد و به اصطلاح به خونخواهی عثمان برخاست!

ص: 490

خطبۀ چهل و چهارم: بعد از فرار مصقلة بن هبیرة شیبانی به سوی معاویه

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لمّا هرب مصقلة بن هبیرة الشیبانی إلی معاویة

(1)

،و کان قد ابتاع سبی بنی ناجیة من عامل امیر المؤمنین علیه السّلام و أعتقهم،فلمّا طالبه بالمال خاس به و هرب إلی الشام.

این سخن را هنگامی«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»ایراد کرد که«مصقلة بن هبیرة شیبانی»(از تحت فرمان آن حضرت)به سوی معاویه فرار کرد،و این در حالی بود که اسیران«بنی ناجیه»را از کارگزاران حضرت علیه السّلام خریداری کرد و آزادشان نمود.

هنگامی که حضرت پرداخت ثمن را به«بیت المال»از او مطالبه کرد امتناع ورزید و به سوی«شام»گریخت!

شأن ورود

همان گونه که در بالا اشاره شد،این سخن مربوط به داستان قبیله«بنی ناجیه» است،و داستان چنین است که«خریت بن راشد»از رؤسای قبیله«بنی ناجیه»بعد از جریان حکمین با سی نفر از یارانش نزد امام علیه السّلام آمد و با صراحت گفت:به خدا سوگند!نه فرمان تو را اطاعت می کنم،و نه پشت سرت نماز می خوانم،و فردا از تو

ص: 491


1- 1) سند خطبه:گروهی از مورخان که پیش از تولد«سید رضی»می زیسته اند داستان«بنی ناجیه»و این سخن«امیر مؤمنان»را در کتابهای خود نقل کرده اند. از جمله طبری در تاریخ معروف خود در وقایع سال 38 هجری،و«ابراهیم هلال ثقفی»در کتاب «الغارات»،و«بلاذری»در«أنساب الاشراف»و«مسعودی»در کتاب«مروج الذهب»(مصادر نهج البلاغة، جلد 1،صفحه 451).

جدا خواهم شد!امام علیه السّلام فرمود:مادرت به عزایت بنشیند،هر گاه چنین کنی عهد و بیعت خود را شکسته ای و نافرمانی امر خداوند کرده ای،و تنها به خودت زیان می رسانی!بگو ببینم به چه علّت چنین راهی را در پیش گرفته ای؟عرض کرد:به خاطر این که حکمیت را پذیرفتی،و در برابر حق ضعف نشان دادی و به گروهی اعتماد کردی که حتی به خودشان ستم کردند!امام علیه السّلام فرمود:وای بر تو بیا تا با تو به بحث و گفتگو بنشینم و حقایقی را که می دانم برای تو بیان کنم،شاید حق را بشناسی و به حق بازگردی!خریت گفت:فردا می آیم.امام علیه السّلام فرمود:برو،ولی مواظب باش شیطان تو را فریب ندهد،و افراد نادان در تو نفوذ نکنند به خدا قسم اگر به سخن من گوش فرا دهی تو را به راه راست هدایت خواهم کرد! «خریت»از خدمت امام علیه السّلام خارج شد و به سوی قبیله خود بازگشت.امام علیه السّلام به خاطر این که فسادی بر پا نکند،کسی را به تعقیب او فرستاد و دستور داد او را در نقطه ای به نام دیر ابو موسی متوقّف کند،سپس فرمانده دیگری به نام«معقل بن قیس»را به تعقیب خریت گسیل داشت،خریت به مبارزه برخاست و کشته شد،و نفرات او اسیر شدند.آنها را که مسلمان بودند آزاد کردند،و عده ای از غیر مسلمانان را به اسارت گرفتند.هنگامی که اسیران را به کوفه می آوردند«مصقله بن هبیره»که یکی از فرمانداران امام علیه السّلام در شهرهای مسیر راه بود،اسیران را به پانصد هزار درهم از معقل خرید و آزاد کرد.امام علیه السّلام عمل او را ستود.«مصقله»بعد از پرداخت دویست هزار درهم از پرداخت بقیه عاجز ماند،ترسید و به شام گریخت.امام علیه السّلام سخن مورد بحث را در باره او بیان کرد که دلیل روشنی بر لطف امام علیه السّلام نسبت به این گونه افراد است. (1)

ص: 492


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 128 به بعد با تلخیص.

قبّح اللّه مصقلة!فعل فعل السّادة،و فرّ فرار العبید!فما أنطق مادحه حتّی أسکتة،و لا صدّق واصفه حتّی بکّته،و لو أقام لأخذنا میسوره،و انتظرنا بماله و فوره.

ترجمه

خداوند مصقله را سیاه رو کند،کار بزرگواران را انجام داد،ولی همچون بردگان فرار کرد!هنوز ثنا خوانش لب به مدحش نگشوده بود که او را ساکت کرد!و هنوز سخن ستایشگرانش را با عمل خود تصدیق نکرده بود که آنها را خاموش ساخت، اگر مانده بود آنچه را در توان داشت از او می گرفتیم و نسبت به بقیه تا زمان توانائیش به او مهلت می دادیم!

شرح و تفسیر

بزرگوار فراری!

امام علیه السّلام بعد از شنیدن خبر فرار مصقله(فرماندار اردشیر خرّه یکی از مناطق مهم فارس)به سوی شام،فرمود:«خدا روی مصقله را سیاه کند،کار بزرگواران را انجام داد،ولی همچون بردگان فرار کرد!» (قبّح اللّه مصقلة!فعل فعل السّادة،و فرّ فرار العبید!) او با خریدن اسیران بنی ناجیه و آزاد کردن آنها یک کار مهم انسانی انجام داد، زیرا انسانهایی را از اسارت نجات بخشید تا بتوانند آزادانه زندگی کنند،ولی به جای این که برای پرداخت باقی مانده بدهکاری خویش به بیت المال با گرفتن مهلت برای

ص: 493

تأخیر،و یا طلب عفو و بخشش راهی بیندیشد،انتخاب نادرستی نمود و از حق فرار کرد و به باطل پناهنده شد،به همان کسی که انسانها را فریب داده و به بند کشیده و اسیر و برده مطامع خویش ساخته است! درست است که ظاهر قضیه این بوده است که مصقله از ترس بدهکاری خود به بیت المال به شام فرار کرد،ولی به نظر می رسد که اضافه بر این که آمادگیهای روانی «مصقله»برای این خیانت بزرگ از قبل فراهم شده بود،شاید کارهای دیگری داشته که می ترسیده بر ملا شود و گرفتار آید،و شاید تحمل عدالت علی علیه السّلام که اصرار بر گرفتن حق بیت المال می فرمود،برای او گران بود،همان گونه که بر بسیاری دیگر نیز گران بود.

شاهد سخن این است که به یکی از دوستانش به نام«ذهل بن حارث»گفته بود اگر طلبکار من عثمان یا معاویه بود غمی نداشتم! می دانستم که به آسانی حق بیت المال را به من می بخشند!همان گونه که آلاف الوف به دیگران بخشیدند،ولی از علی علیه السّلام نگرانم،چون او در امر بیت المال سختگیر است! اما به هر حال کار مصقله قابل توجیه نبود،به خصوص این که تضاد آشکاری در آن دیده می شد.از یک سو دست سخاوت گشود و کار انسانی انجام داد و از سوی دیگر خیانت کرد و پا به فرار گذاشت! لذا امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«هنوز مداح و ثناخوانش لب به مدحش نگشوده بود که او را ساکت کرد،و هنوز سخن ستایشگرانش را عملا تصدیق نکرده بود که آنها را خاموش نمود! (فما أنطق مادحه حتّی أسکتة،و لا صدّق واصفه حتّی بکّته (1)) .

او در آغاز کاری انجام داد که هر کس شنید بر او آفرین گفت،ولی هنوز خبر

ص: 494


1- 1) «بکّته»از ماده«بکت»(بر وزن بخت)به معنی زدن با عصا و مانند آن است،سپس به معنی توبیخ و سرزنش و غلبه بر دیگری از طریق استدلال آمده است.

آزادی اسیران بنی ناجیه به همت و فتوّت او به طور کامل در میان مردم پخش نشده بود که خبر فرارش به سوی شام در همه جا پیچید!و همه را در شگفتی فرو برد که چگونه می توان باور کرد انسانی با این عمل بزرگوارانه به عنصر پلیدی همچون حاکم شام پناهنده شود،و همکاری با آن ظالم بیدادگر را بر همکاری با علی علیه السّلام ترجیح دهد؟!آری تحمّل عدالت برای همه آسان نیست! و در پایان این سخن می فرماید:(او اشتباه کرد)«اگر مانده بود،آنچه در توان داشت از او می گرفتیم،و نسبت به بقیه تا هنگام توانائیش به او مهلت می دادیم!» (و لو أقام لأخذنا میسوره،و انتظرنا بماله وفوره) .

آری این دستور قرآن کریم است که می فرماید: «وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ» (1)«هر گاه بدهکار در زحمت باشد او را تا هنگام توانائیش مهلت دهید».هیچ کس باور نمی کند که علی بر خلاف دستور قرآن در مورد او رفتار کند، بنا بر این او نمی توانست بهانه بیاورد که نسبت به باقیمانده بدهی خود از سوی امام علیه السّلام وحشت داشتم! در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السّلام در مقابل این کار انسانی«مصقله» باقیمانده بدهی او را نبخشید؟و فرمود در انتظار قدرتش می ماندیم؟به یقین مصقله این بدهی را برای منافع شخصی خود تحمل نکرده بود،بلکه برای یک کار انسانی بود.

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود که اگر امام علیه السّلام این کار را می کرد سنّتی برای آینده می شد،و هر فرماندار یا فرمانده لشکر به خود اجازه می داد که اسیران را آزاد کند،و این امر قطع نظر از جنبه های مادی در بسیاری از موارد برای جامعه اسلامی خطر آفرین بود،و به تعبیر دیگر مدح و ثنا خوانیش برای او می شد و خطرش برای جامعه اسلامی! اضافه بر این،این گونه بذل و بخشش از بیت المال پایه های بیت المال را سست

ص: 495


1- 1) سوره بقره آیه،280.

می کرد و خاطرات زمان عثمان در نظرها تجدید می شد،در حالی که امام علیه السّلام به مردم قول داده بود که آنچه را در زمان عثمان از بیت المال به ناحق به مردم بخشیده اند باز می گرداند.

نکته ها
1-تاریخچۀ اسیران بنی ناجیه

از جمله سؤالاتی که پیرامون خطبه بالا مطرح است این است که مگر اسیران «بنی ناجیه»مسلمان نبودند چگونه می توان مسلمان را به اسارت گرفت،و او را در برابر فدیه آزاد کرد؟! پاسخ این سخن در ماجرای به اسارت گرفتن جمعی از«بنی ناجیه»بیان شد، جریان چنین است که شخصی به نام«خریت بن راشد»بر ضد امیر مؤمنان علی علیه السّلام قیام کرد و گروهی را گرد خود جمع آوری نمود،و دست به فتنه و فساد زد،به امام علیه السّلام خبر دادند،امام«معقل بن قیس»یکی از یاران با وفایش را با گروه عظیمی به مقابله با او فرستاد،بعد از درگیریهای متعدّد«خریت بن راشد»کشته شد،و گروهی از هوادارانش نیز در این پیکار خونین به خاک افتادند،و گروهی هم اسیر شدند که در میان آنان مسلمان و غیر مسلمان بود،«معقل»مسلمانان را توبه داد و آزاد کرد، ولی غیر مسلمین را که به حمایت«خریت بن راشد»برخاسته و در جامعه اسلامی بذر فساد می پاشیدند آزاد نکرد،هنگامی که این اسیران غیر مسلمان را به سوی امام علیه السّلام می آوردند به منطقه«اردشیر خرّه»رسیدند که در آنجا«مصقله»به عنوان فرماندار امام علیه السّلام بود،اسیران دست به دامن«مصقله»شدند و او آنها را از معقل در برابر پرداخت غرامتی معادل«پانصد هزار درهم»گرفت و آزاد کرد.

«مصقله»در پرداختن این غرامت که مربوط به بیت المال مسلمین بود،تعلّل می ورزید،امام علیه السّلام کسی را به سراغ او فرستاد و او به کوفه آمد،و دویست هزار درهم را پرداخت و اظهار کرد که توانایی بر پرداخت بقیه را ندارد و انتظار داشت که

ص: 496

امام علیه السّلام بقیه را به او ببخشد.

امام علیه السّلام موافقت نفرمود زیرا اگر در این کار کوتاه می آمد اوّلا این کار بدعتی برای دیگران می شد که اسیران را به اصطلاح بخرند و آزاد کنند،و بعد هم حق بیت المال را نپردازند،و ثانیا بخشش های عثمان از حقوق بیت المال در اذهان تداعی می شد و چهره واقعی حکومت علی علیه السّلام که دفاع از حقوق بیت المال بود دگرگون می شد.

عجب این که یکی از دوستان«مصقله»به او پیشنهاد کرد که من باقی مانده بدهی تو را از کسانت جمع آوری می کنم و به امام علیه السّلام می پردازم،او مخالفت کرد،و گفت:

اگر عثمان یا معاویه طرف حساب من طلبکار بودند این مبلغ را به من می بخشیدند، همان گونه که به دیگران اموال زیادی از بیت المال را بخشیدند.

اینها همه نشان می داد که شاید او از اوّل قصد جدّی برای پرداخت بدهی خود نداشت،و از نامه چهل و سوم نهج البلاغة،به خوبی استفاده می شود که او عملا پیرو مکتب عثمان بود.به همین جهت قسمتی از بیت المال را در میان اقوام و بستگان خود بذل و بخشش نمود!و در یک کلمه او از نظر فکری و عملی از قماش معاویه بود نه شایسته دستگاه امیر مؤمنان علی علیه السّلام و شاید پیش از آن که به مقام برسد مرد صالحی بود ولی مانند بسیاری از افراد کم ظرفیت پس از رسیدن به مقام مسیر خود را تغییر داد و دنیا پرستی بر او غلبه کرد.

و به همین دلیل عدالت امام علیه السّلام را تحمّل نکرد و سرانجام به همفکران خود یعنی معاویه و هم دستانش پیوست و امام علیه السّلام در باره او جمله های بالا را فرمود که اگر می ماند ما به او مهلت می دادیم و حق بیت المال را عند القدرة و الاستطاعة از او می گرفتیم. (1)

از آنچه در بالا گفته شد روشن می شود که اسیران مزبور اسیران مسلمان نبودند.

ص: 497


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 128-150،با تلخیص.
2-چرا سختگیری؟!

سؤال دیگری که در اینجا مطرح است این است که چرا امام علیه السّلام در این گونه موارد سختگیری می فرمود؟ پاسخ این سؤال نیز از آنچه در بالا آمد روشن می شود که اوّلا امام سختگیری نفرمود،بلکه فرمود:به او مهلت می دادیم تا به هنگام توانایی بدهی خود را بپردازد، ثانیا این حق شخصی امام علیه السّلام نبود که از آن بذل و بخشش کند،بلکه مربوط به بیت المال مسلمین بود که امام علیه السّلام همواره نسبت به آن دقیق و مو شکاف بود،و در عین سختگیری رفق و مدارا را در جای خود فراموش نمی کرد،و لذا در همین داستان می خوانیم که بعد از فرار«مصقله»عده ای پیشنهاد کردند که اسیران آزاد شده بار دیگر به اسارت کشیده شوند،امام علیه السّلام فرمود:هرگز چنین کاری صحیح نیست،آنها را«مصقله»باز خرید کرده،و آزاد نموده،بدهکار مصقله است نه آنها، آنها گناهی ندارند. (1)

ص: 498


1- 1) همان مدرک.

خطبۀ چهل و پنجم: خطبه در روز عید فطر، در مورد ستایش خداوند و نکوهش دنیا پرستی

اشاره

و هو بعض خطبة طویلة خطبها یوم الفطر،و فیها یحمد اللّه و یذمّ الدّنیا(1)

این قسمتی از یک خطبه طولانی است که امام علیه السّلام روز عید فطر برای مردم بیان کرد،و در آن خداوند را ستایش می کند و دنیا پرستی را نکوهش می فرماید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل شده،بخشی از آن حمد و ثنای الهی است،و بخش دیگری مذمّت دنیا،و هشدار به مردم برای تهیه زاد و توشه آخرت است،و به نظر می رسد که بخشهای قابل ملاحظه ای از این خطبه طولانی در کلام رضی نیامده است،به همین دلیل پیوند روشنی در میان دو بخش خطبه دیده نمی شود،ولی هر دو بخش در عین فشردگی بسیار پر معنی و هشدار دهنده است.

ص: 499


1- 1) سند خطبه:بسیاری از شارحان و مفسران نهج البلاغة گفته اند که این خطبه و خطبه 28 هر دو، بخشهایی از یک خطبه هستند که مرحوم سید رضی بخشی از آن را در خطبه 28 و بخشی از آن را در اینجا آورده است(و بخش سومی را رها نموده)و این مطلب بار دیگر این حقیقت را نشان می دهد که بنای سید رضی در نهج البلاغة بر ذکر تمام خطبه های مولی علی علیه السّلام نبوده است،بلکه هدفش گلچین کردن و ذکر بخشهایی بوده که در نظر او جامعیت و جذابیت بیشتری داشته است،به هر حال این خطبه را مرحوم صدوق قبل از سید رضی به طور کامل در کتاب«من لا یحضر الفقیه»آورده است،و همچنین مرحوم شیخ طوسی(بعد از سید رضی)در«مصباح المتهجّد»(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 10-11).

ص: 500

بخش اول

اشاره

الحمد للّه غیر مقنوط من رحمته،و لا مخلوّ من نعمته و لا مأیوس من مغفرته و لا مستنکف عن عبادته،ألّذی لا تبرح منه رحمة،و لا تفقد له نعمة.

ترجمه

ستایش ویژه خداوندی است که کسی از رحمتش مأیوس نمی شود و هیچ جا و هیچ کس از نعمتش خالی نیست،از مغفرت و آمرزش او کسی نومید نمی گردد و از پرستش و عبادتش نمی توان سرپیچی کرد،همان خدایی که رحمتش دائمی و زوال ناپذیر و نعمتش همیشگی و جاودانی است!

شرح و تفسیر

رحمت بی پایان خدا

در بخش اوّل این خطبه سخن از حمد و ثنای الهی است،با تعبیراتی بسیار پر معنی و حساب شده،و در آن به شش وصف از اوصاف الهی اشاره شده که هر کدام در بر گیرنده نعمتی است که می تواند انگیزه حمد و ثنا و پرستش او شود.

نخست می فرماید:«ستایش ویژه خداوندی است که کسی از رحمتش مأیوس نمی شود». (الحمد للّه غیر مقنوط (1)من رحمته) .

چگونه ممکن است از رحمت بی پایان او مأیوس شد در حالی که خودش

ص: 501


1- 1) «مقنوط»از ماده«قنوط»(بر وزن قنوت)به گفته راغب در مفردات،به معنی مأیوس شدن از خیر و رحمتی است و«قنوط»(بر وزن بلوط)صیغه مبالغه و به معنی بسیار ناامید است.

می فرماید: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» (1)«رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است».و نیز از زبان یعقوب پیامبر خدا می فرماید: «لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» (2)«از رحمت خدا مأیوس نشوید که تنها کافران از رحمت خدا مأیوس می شوند».از زبان پیامبر بزرگ ابراهیم نقل می کند «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ» (3)«چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس می شود جز گمراهان؟!» بنا بر این انسان در هر شرایطی باشد و هر قدر آلوده به گناه گردد باز باید به سوی خدا برگردد،و از رحمتش مأیوس نباشد که این یأس کفر و ضلالت و بزرگترین گناهان است.

و در جمله دوم می فرماید:«و هیچ جا و هیچ کس از نعمتهایش خالی نیست» (و لا مخلوّ من نعمته) .

همان گونه که در قرآن آمده: «أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» (4)،«آیا ندیدید که خداوند آنچه در آسمانها و زمین است مسخر شما کرده،و نعمتهای آشکار و پنهان خود را به طور گسترده بر شما ارزانی داشته است؟! و برای تکمیل این سخن در جمله سوم اضافه می کند«و از مغفرت و آمرزش او کسی نومید نمی گردد». (و لا مأیوس من مغفرته) .

چرا که خودش فرموده: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (5)،بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید!از رحمت خدا نومید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد،زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است».

این جمله های تکان دهنده که با انواع لطف و عنایت الهی همراه است چنان

ص: 502


1- 1) سوره اعراف،آیه 156.
2- 2) سوره یوسف،آیه 87.
3- 3) سوره حجر،آیه 56.
4- 4) سوره لقمان،آیه 20.
5- 5) سوره زمر،آیه 53.

سفره رحمت و مغفرت او را گسترده که همگان می توانند بر سر آن بنشینند،حتی در حدیثی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمده است:«در روز قیامت آن چنان خداوند دامنه مغفرت خود را می گستراند که به فکر احدی خطور نکرده است،تا آنجا که حتی ابلیس هم در رحمت او طمع می کند»!لیغفر اللّه یوم القیامة مغفرة ما خطرت قطّ علی قلب أحد حتّی إبلیس یتطاول الیها! (1)و در حدیث نبوی دیگری می خوانیم:«خداوند عز و جل یک صد رحمت دارد که یکی از آنها را بر زمین نازل کرده و در میان مخلوقاتش تقسیم نموده است و آنچه از محبّت و رحم و مروّت در میان آنها است از آثار همان یک جزء است،و نود و نه جزء دیگر را جهت خودش برای روز قیامت ذخیره کرده است! (2)و از آنجا که توجه به این امور سبب گرایش بندگان به عبادت او می شود در چهارمین جمله می فرماید:«از پرستش و عبادتش نباید سرپیچی کرد» (و لا مستنکف (3)عن عبادته) .

چرا که با آن همه نعمت و رحمت،استنکاف از عبادت او جز عذاب و خواری نتیجه ای ندارد قرآن مجید می گوید: «وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً» (4)،و آنها را که ابا کردند و تکبّر ورزیدند مجازات دردناکی خواهد کرد،و برای خود غیر از خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت! سپس در بیان پنجمین و ششمین مواهب الهی می فرماید:«همان خدایی که رحمتش دائمی و زوال ناپذیر است»(نعمتش همیشگی و جاودانی»و هر زمان نعمت تازه ای از او فرا می رسد) (الّذی لا تبرح منه رحمة،و لا تفقد له نعمة) .

با این که در اوصاف پیشین سخن از«رحمت»و«نعمت»الهی بود باز در اینجا هر

ص: 503


1- 1) فی ظلال نهج البلاغة،جلد 1،صفحه 269.
2- 2) مجمع البیان،ذیل تفسیر آیه «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در آغاز سوره حمد.
3- 3) «استنکاف»از ماده«نکف»(بر وزن نظم)در اصل به معنی دور کردن،یا دور کردن اشک از صورت با انگشتان است و«انتکاف»به معنی خارج شدن از سرزمینی به سرزمین دیگر است،و«استنکاف»به معنی خودداری کردن و اعراض از چیزی است.
4- 4) سوره نساء،آیه 173.

دو تکرار شده است و از ظاهر تعبیرات این چند جمله چنین استفاده می شود که نخست اشاره به اصل رحمت و نعمت الهی شده،سپس از دوام و پایداری آنها سخن به میان آمده که هر کدام موهبتی جداگانه است،نعمت و رحمت او از مواهب اوست،و داوم آنها نیز از عنایات او.

و این همان است که در قرآن مجید می خوانیم: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها» (1)،و اگر نعمتهای خداوند را بشمارید هرگز نمی توانید آنها را احصاء کنید!» جالب توجه این که این دو وصف را در واقع به صورت دلیلی بر عدم استنکاف بندگان از عبادت پروردگار ذکر کرده است،این همان چیزی است که در علم کلام تحت عنوان«شکر منعم یکی از انگیزه های معرفة اللّه»،ذکر کرده اند.

واژه های رحمت و نعمت و مغفرت،با این که با یکدیگر پیوند دارند هر یک مفهوم جداگانه ای دارند،رحمت معنی وسیعی دارد که هر گونه محبت الهی را در باره بندگان شامل می شود،خواه از طریق بخشش نعمتها باشد یا از طریق آمرزش گناهان،و به تعبیر دیگر:نسبت میان رحمت و هر یک از آن دو(نعمت و مغفرت) نسبت عموم و خصوص مطلق است،ولی نعمت و مغفرت دو مفهوم جدای از هم دارند،نعمت در مورد امکانات وجودی به کار می رود که به انسان در مسیر تکامل کمک می کند،و او را بهره مند می سازد،ولی مغفرت زدودن آثار گناه و برداشتن موانع از سر راه است.

ص: 504


1- 1) سوره نحل،آیه 18.

بخش دوم

اشاره

و الدّنیا دار منی لها الفناء و لأهلها منها الجلاء و هی حلوة خضراء،و قد عجلت للطّالب و التبست بقلب النّاظر،فارتحلوا منها بأحسن ما بحضرتکم من الزّاد،و لا تسألوا فیها فوق الکفاف،و لا تطلبوا منها أکثر من البلاغ.

ترجمه

دنیا سرایی است که فنا بر پیشانیش نوشته شده و جلای وطن برای اهل آن مقدّر گردیده است،دنیا(ظاهرا)شیرین و سرسبز(و دل انگیز و وسوسه آمیز)است،اما به سرعت در علاقه مندانش نفوذ می کند،و با قلب و روح آن کس که به آن نظر افکند می آمیزد،بنا بر این سعی کنید با بهترین زاد و توشه ای که در اختیار شماست از آن کوچ نمایید،و بیش از نیاز و کفاف از آن نخواهید،و زائد بر آنچه حاجت دارید از آن نطلبید.

شرح و تفسیر
دنیا سرای آرزوها!

از آنجا که همیشه حبّ دنیا بزرگترین مانع راه سعادت انسانها بوده است،و شیفتگی نسبت به زرق و برق آن سرچشمه انواع گناهان می باشد امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به نکوهش دنیا پرداخته،و با شش ویژگی آن را وصف می کند.

نخست می فرماید:«دنیا سرایی است که فنا بر پیشانیش نوشته شده!» (و الدّنیا

ص: 505

دار منی (1)لها الفناء) .

آری آثار فنا و زوال از در و دیوار جهان نمایان است،درختانی که در بهار شکوفه می آورند و برگهای زیبا بر شاخسار آنها ظاهر می شود چند ماه بعد به هنگام پاییز پژمرده و خشک شده و با تند باد به هر سو پراکنده می شوند،گویی نه بهاری در کار بود و نه برگ و نه شکوفه ای!جوانان نیرومند و پر نشاط دیروز،پیران ناتوان و خسته امروزند،و پیران خسته امروز استخوانهای پوسیده فردا! عجبا که قانون فرسودگی و پیری در مجموعه جهان آفرینش و عالم خلقت نیز حاکم است و دانشمندان از آن تعبیر به«آنتروپی»می کنند،اتمهای موجودات تدریجا متلاشی می شود،و انرژیها به سوی یکنواختی پیش می رود و منظومه ها و کهکشانها رو به زوال می گذارد.

سپس امام علیه السّلام به بعد دیگری از این معنی پرداخته،می فرماید:«و جلای وطن برای اهل آن مقدر شده است» (و لأهلها منها الجلاء (2)) .

همه انسانها بدون استثنا دیر یا زود با این سرای فانی وداع می گویند و به سوی زندگی جاویدان سرای دیگر می شتابند،این یک تقدیر حتمی الهی است که هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند،و به همین دلیل در آیات قرآن از مرگ به عنوان «یقین»یاد شده،چرا که حتّی منکران مبدأ و معاد نیز به آن یقین دارند! در سومین و چهارمین وصف به پاره ای از جهات فریبنده دنیا که گروهی را به سوی خود جذب می کند اشاره کرده،می فرماید:«این دنیا(ظاهرا)شیرین و سرسبز(و دل انگیز و وسوسه آمیز)است» (و هی حلوة خضراء) .

شیرینی مربوط به ذائقه و خرمی و طراوت مربوط به باصره و بینایی است،آری زیبایی خیره کننده و زرق و برق دنیا انسانهای غافل را به سوی خود می کشاند،و

ص: 506


1- 1) «منی»از ماده«منی»(بر وزن نفی)به معنی برنامه ریزی کردن است،و به آرزوهایی که انسان برای آن طراحی می کند اطلاق می گردد،و مفهوم جمله بالا این است که در طبیعت دنیا فنا مقدر شده است.
2- 2) «جلاء»در اصل به معنای ظاهر نمودن و آشکار ساختن است و از آنجا که خروج از شهر و وطن افراد را در صحنه بیابان ظاهر و آشکار می سازد گویی انسان در شهر مخفی است و با خروج آشکار می شود به این معنی نیز جلاء اطلاق شده است و جلای وطن به معنی ترک وطن است.

حلاوت و شیرینی اش انسانها را آلوده می سازد،بدیهی است جهات فریبنده دنیا تنها مربوط به این دو حسّ نیست،بلکه از طریق تمام حواس نیز جاذبه های مخصوص به خود دارد،در واقع ذکر این دو واژه (حلوة خضراء) کنایه از تمام جهاتی است که ایجاد جاذبه می کند.

در پنجمین و ششمین وصف می فرماید:«دنیا با سرعت به سوی علاقه مندانش پیش می رود(و در آنها نفوذ می کند)،و با قلب و روح آن کس که به آن نظر افکند می آمیزد» (و قد عجلت للطّالب و التبست (1)بقلب النّاظر) .

آری طبیعت دنیا این است که ظاهرا«خیر عاجل»و منفعت زودرسی دارد،و هنگامی که به سراغ انسان می آید چنان نفوذ می کند که گاهی جزیی از روح و جان او را تشکیل می دهد،زیرا در دیده ها زیبا و سرسبز است،و در ذائقه ها شیرین و گوارا است و به همین دلیل رهایی از عشق آن آسان نیست،آری آنچه دیده می بیند دل از آن یاد می کند،تا آنجا که شاعر را وادار می سازد که از دست دیده و دل فریاد بکشد و خنجری از فولاد بسازد و بر دیده بزند تا دل را آزاد سازد! بعد از بیان ویژگی های ششگانه بالا و آماده شدن دلها برای پذیرش فرمان الهی، امام می فرماید:«بنا بر این سعی کنید با بهترین زاد و توشه ای که در اختیار شماست از آن کوچ نمایید،و بیش از نیاز و کفاف از آن نخواهید،و زائد بر آنچه حاجت دارید از آن نطلبید» (فارتحلوا منها بأحسن ما بحضرتکم من الزّاد و لا تسألوا فیها فوق الکفاف،و لا تطلبوا منها أکثر من البلاغ (2)) .

فراموش نکنید شما مسافرانی هستید که موقّتا در این منزلگاه اقامت جسته اید، مسافران آگاه و بیدار در چنین منزلگاههایی به تهیه زاد و توشه می پردازند،و از بهترین و مفیدترین زاد و توشه ها برای خود فراهم می کنند،هرگز بار خود را با اشیاء

ص: 507


1- 1) ماده«التباس»اگر به وسیله باء متعدی شود به معنی ملحق شدن و آمیختن است و اگر به وسیله «علی»متعدی شود به معنی مشتبه شدن است و از اینجا روشن می شود که سخن آنها که التباس را در جمله بالا به معنی اشتباه گرفته اند صحیح به نظر نمی رسد.
2- 2) «بلاغ»در اصل به معنی رسیدن به چیزی است،و بلوغ را از این جهت بلوغ می گویند که انسان به مرحله خاصی از زندگی می رسد،و به همین جهت«بلاغ»به معنی«کافی بودن»به کار رفته است.

بیهوده سنگین نمی کنند،و به گردنه های صعب العبور که در مسیر خود پیش رو دارند می اندیشند! آنها از این فرمان الهی الهام می گیرند که: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (1).

«زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه پرهیزگاری است،و از(مخالفت فرمان)من بپرهیزید ای خردمندان»،در نتیجه به تهیه این زاد و توشه الهی می پردازند یعنی تقوی و هرگز به خواب غفلت فرو نمی روند.

نکته: کفاف و عفاف برتر از هر چیز است

در این خطبه به جنبه های مختلف زندگی دنیا در عبارات کوتاه و گویایی اشاره شده است:

نخست این که طبیعت زندگی دنیا فناپذیری است،و تمام اهل دنیا بدون استثنا چه بخواهند و چه نخواهند باید از آن کوچ کنند.

دیگر این که ظاهری زیبا و فریبنده و شیرین و جذّاب دارد،و به همین دلیل ظاهر بینان به سرعت مجذوب آن می شوند و آگاهان در امانند.

دیگر این که عشق به دنیا به طور تدریجی در درون جان انسان نفوذ می کند به گونه ای که جزیی از وجود او می شود و به همین دلیل رهایی از آن در این حالت بسیار مشکل است.

دیگر این که امام علیه السّلام برای نجات از خطرات دنیا دستور مؤثّری در اینجا بیان فرموده،و آن قناعت به«کفاف»و«عفاف»است.

ص: 508


1- 1) سوره بقره،آیه 197.

منظور از«کفاف» (1)و«عفاف»(یا عفاف و کفاف)این است که انسان در دنیا به مقدار نیازش قانع باشد و زیاده طلبی را کنار بگذارد و از اموال حرام چشم بپوشد که در این صورت هم قرین آرامش در زندگی دنیا خواهد بود،و هم بار او برای آخرت سبک می شود چرا که بیشترین بدبختی انسان به خاطر حرص و ولع و افزون طلبی است.

البتّه اگر اضافات را برای خدمت به محرومان بخواهد نه تنها با کفاف و عفاف منافات ندارد،بلکه در طریق تقویت برنامه کفاف و عفاف دیگران است.

قرآن مجید الگویی در این زمینه برای همه انسانها بیان کرده،می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» ،«ای کسانی که ایمان آورده اید روزی های پاکیزه ای را که خداوند برای شما حلال کرده،بر خود حرام نکنید(و از آنها بهره بگیرید)ولی از حد تجاوز ننمایید که خداوند متجاوزان را دوست نمی دارد». (2)این معنی در احادیث اسلامی نیز بازتاب وسیعی دارد،امام صادق علیه السّلام این دعای کوتاه و پر معنی را از پیغمبر اکرم نقل می کند که عرضه می داشت:«اللّهمّ ارزق محمّدا و آل محمّدا و من أحبّ محمّدا و آل محمّد العفاف و الکفاف»!«خداوندا!به محمد و آل محمد و کسانی که محمد و آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را دوست دارند عفاف و کفاف مرحمت فرما». (3)

در حدیث دیگری از امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام می خوانیم:«قلیل یکفی خیر من کثیر یردی»،زندگی مختصری که برای انسان کافی باشد بهتر است از اموال زیاد و گسترده ای که انسان را به هلاکت افکند». (4)

ص: 509


1- 1) «کفاف»از ماده«کف»به معنای کف دست گرفته شده،و از آنجا که انسان با کف دست چیزی را از خود دور می سازد این واژه به معنی منع کردن و باز داشتن آمده است،و شخص نابینا را«مکفوف»می گویند به خاطر این که بینایی او گرفته شده،و به جماعت و گروه«کافّه»گفته می شود چون حالت باز دارنده در مقابل دشمنان و مخالفان دارند،و از آنجا که مقدار کافی برای زندگی می تواند انسان را از نیاز به مردم و آلودگیها بازدارد به آن کفاف و گاه همراه با عفاف اطلاق کرده اند.
2- 2) سوره مائده،آیه 87.
3- 3) اصول کافی،جلد 2،صفحه 140.
4- 4) غرر الحکم،حدیث 234.

اصولا کسی که به حدّ لازم زندگی قانع باشد به پرهیزگاری و عفاف و پاکی از گناه آراسته خواهد شد،در غیر این صورت غالبا آلوده گناه می شود علی علیه السّلام می فرماید:

«من اقتنع بالکفاف ادّاه الی العفاف»،«کسی که به مقدار کفایت قانع شود او را به سوی عفّت و پاکی هدایت می کند!» (1)اضافه بر این قناعت به مقدار لازم برای زندگی علاوه بر جنبه های معنوی و اخلاقی،سبب آرامش روح و جان آدمی در همین دنیاست،در یکی از کلمات قصار مولی علی علیه السّلام در نهج البلاغة آمده است:«و من اقتصر علی بلغة الکفاف فقد انتظم الرّاحة و تبوّأ خفض الدّعة»،«آن کس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتی دست یافته و در آرامش مسکن می گزیند!» (2)افراد حریص و افزون طلب به انسانهای بسیار فربهی می مانند که در هر وعده غذا چندین برابر دیگران می خورند،و این نتیجه ای جز این که بار سنگینی از گوشتهای اضافی بر آنها تحمیل شود که قدرت حرکت را از آنها بگیرد ندارد حتی برای چند قدم راه رفتن به نفس نفس می افتند،نه از سلامت برخوردارند و نه از آسایش و آرامش! این مقال را با حدیثی از امام زین العابدین علیه السّلام پایان می دهیم،می فرماید:«پیغمبر اکرم در بیابانی از کنار ساربانی که مشغول چرای شترهایش بود گذشت از او مقداری آب(یا شیر)خواست.آن مرد که می خواست طفره برود گفت:آنچه در پستانهای این شترهاست صبحانه قبیله است،و آنچه در ظرفهاست شام قبیله!پیغمبر عرض کرد:خداوندا!مال و فرزندانش را افزون کن!از آنجا گذشت و به چوپانی رسید همین درخواست را از او کرد،چوپان آنچه در پستان گوسفندان بود دوشید،و آنچه در ظرف داشت نیز بر آن ریخت(و با خوشحالی)خدمت رسول اللّه فرستاد و گوسفندی هم به عنوان هدیه بر آن افزود و عرضه داشت:این چیزی است که نزد ما حاضر بود و اگر دوست داشته باشی باز بر آن بیفزایم؟!پیغمبر در حق او دعا کرد و

ص: 510


1- 1) غرر الحکم،حدیث 286.
2- 2) -نهج البلاغة،جمله 371.

عرضه داشت:«اللهمّ ارزقه الکفاف!»،«خداوندا!به اندازه کفایت به او روزی ده!».

بعضی از یاران عرض کردند:ای رسول خدا!آن کس را که دست رد بر سینه تو گذاشت و بخل کرد مشمول دعایی ساختی که همه ما به آن علاقه داریم،و به آن کس که سخاوتمندانه نیاز شما را برآورد،دعایی کردید که همه ما از آن کراهت داریم!پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در پاسخ آنها این جمله بسیار پر معنی را فرمود:«انّ ما قلّ و کفی خیر ممّا اکثر و ألهی،اللّهمّ ارزق محمّدا و آل محمّد الکفاف»،«مقدار کم که برای زندگی انسان کافی باشد بهتر است از مقدار زیادی که انسان را از خدا غافل کند،خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه کفایت روزی بده»! (1)

ص: 511


1- 1) شرح نهج البلاغة،علاّمه خویی،جلد 4،صفحه 249.

ص: 512

خطبۀ چهل و ششم: دعای امام هنگامی که پا را در رکاب گذاشت تا به سوی شام(برای خاموش کردن فتنه معاویه و شامیان گردنکش)برود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

عند عزمه علی المسیر الی الشام و هو دعاء دعا به ربّه عند وضع رجله فی

الرکاب

(1)

امام علیه السّلام این دعا را هنگامی که پا را در رکاب گذاشت تا به سوی شام(برای خاموش کردن فتنه معاویه و شامیان گردنکش)برود تلاوت فرمود.

خطبه در یک نگاه

این خطبه یا صحیح تر این دعا،در عین کوتاهی نکته های جالب و عمیقی در بر دارد،اولا تمام مشکلاتی را که در این سفر محتمل بوده،امام علیه السّلام تحت سه عنوان بیان کرده،و از آنها به خدا پناه می برد،سپس خداوند را به عنوان یار همسفر،و جانشین در میان بازماندگان و خانواده،توصیف می کند که بمنزله دلیلی است بر

ص: 513


1- 1) سند خطبه:این سخن را بعضی از کسانی که قبل از سید رضی می زیسته اند از آن حضرت علیه السّلام نقل کرده اند،از جمله«نصر بن مزاحم»در کتاب صفین،و بعضی از مورخان نوشته اند هنگامی که امام علیه السّلام می خواست پا را در رکاب بگذارد و برای جنگ با معاویه از کوفه به سوی شام برود این دعا را خواند. همان گونه که سید رضی در ذیل این کلام آورده است قسمت آغاز آن از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده،و امیر مؤمنان علی علیه السّلام آن را با جمله های پر معنای دیگری تکمیل نموده است.«اعثم»کوفی نیز در کتاب امیر مؤمنان علی علیه السّلام آن را با جمله های پر معنای دیگری تکمیل نموده است.«اعثم»کوفی نیز در کتاب الفتوح آن را ذکر کرده،«قاضی نعمان مصری»این دعا را با اضافات و تفاوتهایی در کتاب دعائم الاسلام آورده و می گوید امام علیه السّلام به هر سفری می رفت این دعا را تلاوت می فرمود.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2، صفحه 12).

بخش اوّل دعا توصیفی که برای غیر خدا متصور نیست،و تنها احاطه ذات پاکش بر همه کائنات این معنی را محقّق می کند.

ص: 514

أللّهمّ إنّی أعوذ بک من وعثاء السّفر و کآبة المنقلب و سوء المنظر فی الأهل و المال و الولد،أللّهمّ أنت الصّاحب فی السّفر،و أنت الخلیفة فی الأهل،و لا یجمعهما غیرک،لأنّ المستخلف لا یکون مستصحبا،و المستصحب لا یکون مستصحبا،و المستصحب لا یکون مستخلفا!

ترجمه

بار الها من از رنج و مشقّت این سفر،و بازگشت پر اندوه از آن،و مواجه شدن با منظره ناخوشایند در خانواده و مال و فرزند،به تو پناه می برم،خداوندا!تو در سفر همراه مایی،و نسبت به بازماندگان ما در وطن سرپرست و نگاهبانی،و جمع میان این دو را هیچ کس جز تو نمی تواند،زیرا آن کس که سرپرست بازماندگان است، همسفر نتواند بود،و آن کس که همسفر است جانشینی انسان را(در خانه و خانواده اش)نمی تواند بر عهده گیرد(آری تنها تویی که قادر بر هر دو هستی)!

شرح و تفسیر

خداوندا از رنج سفر به تو پناه می برم

! بی شک مردان خدا و اولیاء اللّه در همه حال متوجه خدا بوده اند،ولی در مشکلات و حوادث مهم و پیچیده توجّه بیشتری به ذات پاک او داشته اند،و کار خود را در این گونه موارد با دعا و توسل به ذات پاکش شروع می کردند که هم راهگشا بود،و هم مایه قوّت قلب و آرامش روح و اعتماد به نفس!

ص: 515

امام علیه السّلام که پیشوای این خیل عظیم بود به هنگامی که پا در رکاب گذاشت تا عازم میدان صفّین شود،به پیشگاه خداوند چنین عرضه داشت:

«بار الها من از رنج و مشقّت این سفر،و بازگشت پر اندوه از آن،و مواجه شدن با منظره ناخوشایند در خانواده و مال و فرزند،به تو پناه می برم».

«أللّهمّ إنّی أعوذ بک من وعثاء (1)السّفر و کآبة (2)المنقلب (3)و سوء المنظر فی الأهل و المال و الولد» .

در واقع آنچه فکر یک مسافر را به خود مشغول می دارد سه چیز است که امام علیه السّلام در اینجا به هر سه اشاره فرموده است:

نخست مشکلات سفر است که با تعبیر به «وعثاء السّفر» به آن اشاره شده است.

دوم چگونگی بازگشت است که آیا انسان پیروزمند و با دست پر باز می گردد و یا شکسته حال و با دست خالی که با تعبیر «و کآبة المنقلب» به آن اشاره شده است، و سوم نگرانیهای مربوط به خانواده و خانه و اموال که با تعبیر «سوء المنظر فی الأهل و المال و الولد» ذکر شده است.

امام از تمام این مشکلات و امور نگران کننده به خدا پناه می برد،و حلّ همه آنها را از خدا می خواهد.

سپس به نکته ای اشاره می فرماید که مایه دلگرمی دعا کنندگان و متوسّلان به درگاه خداست،عرض می کند:«خداوندا!تو در سفر همراه مایی،و نسبت به بازماندگان ما در وطن،سرپرست و نگاهبانی،و جمع میان این دو را هیچ کس جز تو نمی تواند داشته باشد» (أللّهمّ أنت الصّاحب فی السّفر،و أنت الخلیفة فی

ص: 516


1- 1) «وعثاء»از ماده«وعث»(بر وزن درس)به معنی شنهای نرمی است که پای انسان در آن فرو می رود و انسان را از راه باز می دارد و او را به زحمت می افکند و از همین رو به زن چاق و فربه«وعثه»گفته می شود چرا که بر اثر سنگینی به راحتی قادر به حرکت نیست!
2- 2) «کابة»به معنی ناراحتی و بد حالی و شکسته بالی است،و لذا به افراد شکسته بال و ناراحت کئیب گفته می شود.
3- 3) «منقلب»از ماده«قلب»در اینجا به معنی بازگشت است،این واژه هم می تواند اسم مصدر باشد و هم اسم مکان و زمان،و در اینجا معنی اسم مصدر مناسب تر است.

الأهل،و لا یجمعهما غیرک) .

آری تنها خداست که ذات پاکش از زمان و مکان منزّه است،و در عین حال احاطه به تمام مکانها و زمانها دارد،جایی به او نزدیکتر از جای دیگری نیست،و به همین دلیل هم در سفر با ماست و هم در حضر با زن و فرزندان و بستگان و دوستان ما و چه جالب است که زمام زندگی خود را به دست کسی بسپاریم که بر تمام شئون زندگی ما احاطه دارد،همه جا با ماست و همه جا با افراد مورد علاقه ما.

و در آخرین جمله های این دعا،دلیل این موضوع را که هیچ کس جز خدا نمی تواند میان این دو حالت را جمع کند،چنین بیان می فرماید:«زیرا آن کس که سرپرست بازماندگان است همسفر نتواند بود،و آن کس که همسفر است جانشینی انسان را(در خانه و خانواده اش)نمی تواند بر عهده گیرد» (لأنّ المستخلف لا یکون مستصحبا،و المستصحب لا یکون مستخلفا!) .

آری تمام مخلوقات مادی مکان دارند،و به همین دلیل بودن آنها در یک جا مانع از بودن در جای دیگر است،این به خاطر محدودیت وجودی آنهاست،تنها وجود نامحدود پروردگار متعال است که نه مکان دارد و نه جهت،نه گذشته و حال و آینده،زمین و آسمان،و دور و نزدیک و درون و برون نزد او برابر است،همان گونه که خودش فرموده «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» . (1)

«او با شماست هر جا باشد»و «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (2)«به هر طرف رو کنید رو به سوی او می کنید».

مرحوم سید رضی در پایان این سخن می گوید:«قسمت نخستین این کلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده،و امیر مؤمنان علی علیه السّلام آن را با جمله هایی فصیح و بلیغ تکمیل فرموده است و آن جمله ها از «لا یجمعهما غیرک» تا پایان این کلام می باشد.

ص: 517


1- 1) سوره حدید،آیه 4.
2- 2) سوره بقره،آیه 115.
نکته: فلسفه دعا

کسانی که با منابع اسلامی سر و کار دارند به این نکته واقفند که دعا و نیایش در تعلیمات اسلام جایگاه ویژه ای دارد،تا آنجا که قسمت عمده عبادات اسلامی را دعا و نیایش تشکیل می دهد،به گونه ای که روح عبادت دعا شمرده شده است همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می خوانیم:«افزعوا الی اللّه عزّ و جلّ فی حوائجکم،و الجئوا الیه فی ملمّاتکم،و تضرّعوا الیه،فانّ الدّعاء مخّ العبادة!»،«در حوائج خود و به هنگام بروز مشکلات از خداوند مدد بطلبید،و در سختیها به او پناه ببرید،و در پیشگاه او تضرع و دعا کنید،چرا که دعا روح و مغز عبادت است». (1)

در حدیث دیگری دعا به عنوان اسلحه مؤمن،و ستون خیمه دین،و نور آسمانها و زمین،معرفی شده است،(قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:الدّعاء سلاح المؤمن،و عمود الدّین،و نور السّموات و الارض). (2)

و امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«الدّعاء مفاتیح النّجاح،و مقالید الفلاح»، «دعا کلید پیروزی و وسیله رستگاری است». (3)

این مسأله به قدری مهم است که قرآن مجید با صراحت می گوید: «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ» (4)،«بگو پروردگارم به شما اعتنایی نمی کند اگر دعای شما نباشد».ولی با این حال بعضی از ناآشنایان به فلسفه دعا خرده گیریهایی در این زمینه دارند.

1-گاه می گویند:دعا با روح رضا و تسلیم در برابر اراده خداوند نمی سازد،ما باید تسلیم اراده او باشیم و هر چه او می پسندد همان را بپسندیم! 2-دعا یکی از عوامل تخدیر و کند شدن چرخهای فعالیت و تلاش و کوشش

ص: 518


1- 1) بحار الانوار،جلد 90،صفحه 302.
2- 2) اصول کافی،جلد 2،صفحه 468،حدیث 1.
3- 3) بحار الانوار،جلد 90،صفحه 341 و اصول کافی،جلد 2،صفحه 468.
4- 4) سوره فرقان،آیه 77.

است،چرا که مردم این امور را رها می کنند و به سراغ دعا می روند! 3-اضافه بر همه اینها،ما چگونه می توانیم با دعا مقدّرات الهی را تغییر دهیم، اگر در علم خدا مقدّر شده حادثه ای رخ دهد،با دعای ما تغییر نمی کند،و اگر مقدّر شده واقع نشود با دعای ما واقع نمی شود،و به تعبیر ساده،دعا نوعی فضولی در کار خداست،او هر چه مصلحت است انجام می دهد و نیازی به دعای ما نیست؟! ولی اگر مفهوم واقعی دعا و فلسفه نیایش روشن شود جایی برای این گفتگوها باقی نمی ماند.

مفهوم صحیح دعا این است که ما منتهای تلاش و کوشش خود را انجام دهیم،و آنچه را از توان ما بیرون است به لطف خدا بسپاریم،و با دعا حلّ مشکل را از او بخواهیم،و به مضمون «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» (1)،به هنگام اضطرار و عقیم ماندن تلاشها و کوششها به در خانه خدا برویم و دست به دعا برداریم،به همین دلیل در روایات اسلامی تصریح شده است.آنهایی که بر اثر تنبلی و کوتاهی و ندانم کاری گرفتار محرومیت می شوند،دعایشان مستجاب نخواهد شد.جوان تنبلی که تن به کار نمی دهد دعایش در باره وسعت روزی به اجابت نمی رسد،و همچنین طلبکاری که مقدار قابل توجّهی از مال و ثروت خود را به کسی داده و شاهد و سندی نگرفته و شخص بدهکار انکار کرده است دعای او در این زمینه مستجاب نیست!خلاصه این که ندانم کاری ها و تنبلی ها با دعا حل نخواهد شد.

با توجه به این نکته دعا نه تنها عامل تخدیر نیست،بلکه عامل حرکت و تلاش تا آخرین حدّ توان است(دقّت کنید).

اما این که گفته می شود دعا مقدّرات الهی را تغییر نمی دهد،پاسخش روشن است،دعا سبب افزایش قابلیت و شایستگی انسان می شود زیرا به در خانه خدا می رود،دل و جان خود را به نور معرفت او صفا می بخشد،از گناه خود توبه می کند،چرا که توبه یکی از شرایط قبولی دعا است،و با این امور قابلیت بیشتری

ص: 519


1- 1) سوره نمل،آیه 62.

برای لطف پروردگار می یابد،و مشمول عنایت تازه ای می شود،زیرا خداوند مقدر کرده آنها که شایسته ترند بهره بیشتری از لطف و عنایت او داشته باشند.

به تعبیر دیگر،خداوند نعمتها و برکاتی دارد که شامل حال بندگانش می شود اما مشروط به شرایطی است یکی از شرایط آن است که به در خانه او بروند و دست به دعا بردارند روح خود را پاک کنند و به او نزدیک شوند،بنا بر این در پرتو دعا شرایط رحمت الهی حاصل می شود و باران لطف او ریزش می کند.

از آنچه در بالا گفته شد پاسخ این ایراد که دعا با روح تسلیم و رضا سازگار نیست،نیز روشن می شود،چرا که دعا تأکیدی است بر تسلیم و رضا چون خدا می خواهد از طریق دعا بندگانش به او نزدیک شوند،و در پرتو قرب به ذات پاک او مشمول برکات و رحمت و عنایت بیشتری گردند،و به همین دلیل بارها و بارها در آیات و روایات دعوت به دعا شده است.

کوتاه سخن این که دعا آثار تربیتی فراوانی در انسان دارد،روح و جان او را می سازد،و زنگار جهان ماده را از او دور می کند،او را به ذات پاک خدا،به نیکی ها و پاکی ها و صفات برجسته انسانی نزدیک می سازد،و راهی است برای کسب قابلیت بیشتر برای تحصیل سهم افزونتری از فیض بی پایان پروردگار! تأثیر دعا و نیایش در پرورش روح آدمی در عصر ما وارد مرحله تازه ای شده است،و حتی پزشکان و روانشناسان جدید،با اهمیت زیادی از آن یاد می کنند و آن را دریچه ای برای حل مشکلات می دانند که با ذکر یک نمونه از آن،این سخن را پایان می دهیم.

طبیب و روانشناس مشهور فرانسوی«آلکسیس کارل»در کتاب مشهورش به نام «نیایش»چنین می نویسد:

«نیایش در همان حال که آرامش را پدید آورده است در فعالیتهای مغزی انسان یک نوع شکفتگی و انبساط باطنی پدید می آورد و گاهی روح قهرمانی و دلاوری را تحریک می کند،نیایش خصائل خویش را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فرد نشان می دهد.صفای نگاه،متانت رفتار،انبساط و شادی درونی،چهره پر از

ص: 520

یقین،استعداد هدایت،و نیز استقبال از حوادث،اینها است که از وجود یک گنجینه پنهان در عمق روح ما حکایت می کند،و تحت این قدرت حتی مردم عقب مانده و کم استعداد نیز می توانند نیروی عقلی و اخلاقی خویش را بهتر به کار بندند و از آن بیشتر بهره گیرند،امّا متأسفانه در دنیای ما کسانی که نیایش را در چهره حقیقیش بشناسند بسیار کمند»! (1)به هر حال دعا و نیایش در هر زمان خوب و سازنده است،ولی به هنگام انجام کارهای مهم که انسان نیاز به نیرو و توان بیشتری دارد از اهمیت ویژه ای برخودار است.

به همین دلیل اولیاء اللّه همواره در کارهای مهم دست به درگاه پروردگار بر می داشتند،و با دعا و یاد او توان و نیرو می گرفتند،و با توکل بر ذات پاکش آرام می یافتند،و بدون ترس و واهمه از عظمت مشکلات به جنگ آنها می رفتند،چرا که می دانستند هر مشکلی در برابر اراده حق سهل و آسان است.

مخصوصا به هنگام مسافرتها به ویژه سفرهای خوفناک،دعای خود و دوستانشان بدرقه راهشان بود،و اگر می بینیم امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز به هنگام حرکت به صفّین طبق گفتار بالا به خدا پناه می برد،و دعا می کند در واقع به سنت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و انبیاء پیشین عمل فرموده است.

هنگامی که نوح در آن طوفان هولناک سوار بر کشتی شد،مأموریت پیدا کرد که رو به درگاه خدا آورد و برای نجات خود از او کمک بگیرد:« «فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَی الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی نَجّانا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» ،هنگامی که تو و همه کسانی که با تو هستند سوار کشتی شدید بگو ستایش برای خدایی است که ما را از قوم ستمگر رهایی بخشید،و بگو:پروردگارا!ما را در منزلگاهی پر برکت فرود آر،و تو بهترین فرود آورندگانی». (2)

ص: 521


1- 1) کتاب نیایش.
2- 2) سوره مؤمنون،آیه 28-29.

و هنگامی که موسی علیه السّلام از ترس مأموران خونخوار فرعون از مصر بیرون آمد و به سوی مدین حرکت کرد گفت:امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند» «وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ» . (1)

و هنگامی که بر دروازه مدین به یاری دختران شعیب برخاست و گوسفندان آنها را آب داد،در سایه ای قرار گرفت و عرض کرد:«پروردگارا!هر خیر و نیکی بر من فرستی به آن نیازمندم» «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» (2).

پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز به هنگام ترک مکه در سفر تاریخی هجرت به مدینه، سفری که بسیار مخاطره آمیز و هولناک بود،در حالی که از مفارقت مکه و خانه خدا سخت ناراحت بود،و در دل آرزو می کرد که به آن باز گردد بشارت بازگشت به آن سرزمین را از وحی آسمانی دریافت داشت و آیه زیر بر او نازل شد: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ» ،همان کسی که قرآن را بر تو فرض کرده،تو را به جایگاه و زادگاهت باز می گرداند. (3)این تعبیر نشان می دهد که او در این حال دست به دعا برداشته بود،و یا حالت دعا داشت که اجابت آن از سوی حق رسید.

در روایات اسلامی نیز دستور به دعاهایی به هنگام سفر داده شده است. (4)

این سخن را با جمله ای از دعای علی علیه السّلام به هنگام حرکت از کوفه به شام پایان می دهیم:در بعضی از روایات آمده است هنگامی که پای مبارکش را در رکاب نهاد «بسم اللّه» گفت،و هنگامی که بر پشت مرکب سوار شد فرمود: «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ وَ إِنّا إِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ» ،پاک و منزّه است خداوندی که این مرکب را مسخّر ما فرمود و گرنه ما توانایی تسخیر آن را نداشتیم و ما به سوی پروردگارمان باز می گردیم (5)،سپس دعایی را که در خطبه مورد بحث آمده تلاوت فرمود.

ص: 522


1- 1) سوره قصص،آیه 22.
2- 2) سوره قصص،آیه 24.
3- 3) سوره قصص،آیه 85.
4- 4) به کتاب وسائل جلد 8،صفحه 275 و 281 مراجعه فرمایید.
5- 5) سوره زخرف،آیات 12-13-14.

خطبۀ چهل و هفتم: دو پیشگویی مهم در بارۀ کوفه،یا کوفه و بصره

اشاره

من کلام له علیه السّلام

فی ذکر الکوفة

(1)

خطبه در یک نگاه

این سخن را امام علیه السّلام به عنوان دو پیشگویی مهم در باره کوفه،یا کوفه و بصره، بیان فرموده است:نخست به حوادث بسیار ناگوار و تکان دهنده ای که از سوی ستمگران بیرحم برای کوفه و مردمش پیش می آید اشاره می کند،و دیگر این که سرانجام آن جبّاران را که گرفتار عواقب سوء اعمال خود خواهند شد و به سزای اعمالشان خواهند رسید شرح می دهد.

ص: 523


1- 1) سند خطبه:از جمله کسانی که قبل از شریف رضی می زیسته اند و این خطبه را نقل کرده اند ابن الفقیه در کتاب«البلدان»است منتهی در روایت او از امیر مؤمنان علی علیه السّلام این سخن خطاب به«بصره و کوفه» ذکر شده است ولی این مقدار تفاوت ضرری به اصل مطلب نمی زند.بعد از سید رضی نیز«زمخشری»در «ربیع الابرار»در باب«البلاد و الدیار»آن را آورده است.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 15).

ص: 524

کأنّی بک یا کوفة تمدّین مدّ الأدیم العکاظیّ تعرکین بالنّوازل و ترکبین بالزّلازل و إنّی لأعلم أنّه ما أراد بک جبّار سوءا إلاّ ابتلاه اللّه بشاغل و رماه بقاتل.

ترجمه

ای کوفه گویا تو را می نگرم که همانند چرمهای بازار عکاظ کشیده می شوی!زیر پای حوادث لگد کوب و پایمال خواهی شد!و پیشامدهای تکان دهنده ای تو را فرا می گیرد و من به خوبی می دانم هر ستمگری قصد سوء در باره تو کند خداوند او را گرفتار می سازد و به خودش مشغول می کند و به دست قاتلی می سپاردش.

شرح و تفسیر

پیشگویی از آینده کوفه

چنانکه گفته شد امام علیه السّلام این سخن را خطاب به«کوفه»(و به روایت دیگری به کوفه و بصره)بیان می فرماید،و می گوید:«ای کوفه!گویا تو را می نگرم که همانند چرمهای بازار عکاظ کشیده می شوی!» (کأنّی بک یا کوفة تمدّین مدّ الأدیم (1)

ص: 525


1- 1) «ادیم»در اصل به معنی پوسته و ظاهر هر چیزی است،و بیشتر به چرم اطلاق می شود،و قسمت روی زمین را«ادمة الأرض»می نامند،و گفته اند آدم بدین جهت آدم نامیده شد که از خاکهای روی زمین آفریده شد و«ادام»به چیزی می گویند که به روی نان می مالند و می خورند(نان خورشت).

العکاظیّ (1)) .

«عکاظ»نام بازاری بوده است در نزدیکی مکّه(و به گفته بعضی در میان مکه و طائف)که در هر سال مردم جزیرة العرب از نقاط مختلف به مدت یک ماه(و به گفته بعضی به مدت بیست روز)در آنجا اجتماع می کردند،و متاعهای خود را به مشتریان عرضه می داشتند،و در ضمن اشعار فراوانی می خواندند و قبائل عرب هر کدام از این طریق به تفاخر و تبلیغ قبیله خود می پرداختند،و طبعا مفاسد زیادی نیز در آنجا به بار می آمد،و به همین دلیل وقتی که اسلام آمد برنامه بازار عکاظ برچیده شد.

در این که منظور از این جمله،حوادث دردناکی است که امام علیه السّلام برای کوفه پیش بینی می فرمود،یا گسترش و توسعه کوفه است،دو تفسیر وجود دارد.تفسیر اوّل را غالب مفسران نهج البلاغة پذیرفته اند،و تفسیر دوم را اندکی ذکر کرده اند،ولی صحیحتر به نظر می رسد،چرا که کشیدن چرم عکاظی را کنایه از حوادث تلخ و دردناک گرفتن چندان مناسب به نظر نمی رسد،اما این تعبیر را کنایه از گسترش فوق العاده کوفه گرفتن مناسبتر است.

قابل توجه این که چرم عکاظی هم گسترده بود،و هم زیبا و جالب و از چرمهای مرغوب در میان عرب محسوب می شد که می تواند اشاره به آبادی و زیبایی کوفه در زمانهای آینده نسبت به زمان حضرت علیه السّلام بوده باشد.

بعضی نیز گفته اند این جمله اشاره به این است که در آینده کوفه به بخشها و قطعات متعدّدی تجزیه می شود،همان گونه که چرمهای عکاظی را برای بریدن و قطعه قطعه کردن می کشند و می گسترانند.

به هر حال امام علیه السّلام می افزاید:«ای کوفه زیر پای حوادث لگدکوب و پایمال

ص: 526


1- 1) «عکاظ»چنانکه در بالا گفته شد نام بازار معروفی است که عرب در عصر جاهلیت در نزدیکی مکه داشت،و هر سال در آن اجتماع عظیمی می شد،این واژه از ماده«عکظ»(بر وزن عکس)به معنی کوبیدن، پایمال کردن و تفاخر نمودن است،و از آنجا که یکی از کارهای عرب جاهلی در بازار عکاظ،تفاخرهای قبیله ای بود که گاه به درگیریهای خونین کشیده می شد آن محل را«عکاظ»نامیدند.

خواهی شد و پیشامدهای تکان دهنده تو را فرا می گیرد».

(تعرکین (1)بالنّوازل (2)و ترکبین بالزّلازل) ،شبیه همین تعبیر در خطبه 108 نیز آمده است،آنجا که می فرماید:«تَعْرُکُکُمْ عَرْکَ الْأَدِیمِ»یعنی بنی امیّه بر شما چیره می شوند و همچون چرمی شما را به هم پیچیده و لگد مال می کنند.

و در پیش بینی دوم(و به احتمال سوم)می فرماید:«من به خوبی می دانم که هر ستمگری قصد سوء در باره تو داشته باشد خداوند او را گرفتار می سازد و به خودش مشغول می کند و به دست قاتلی می سپاردش» (و إنّی لأعلم أنّه ما أراد بک جبّار سوءا إلاّ ابتلاه اللّه بشاغل و رماه بقاتل) .

تعبیر به (ابتلاه اللّه بشاغل) می تواند اشاره به بیماریهای سخت و دردناکی باشد که ظالمان را از درون به خود مشغول می سازد،و از غیر خود بیگانه می کند، همان گونه که (و رماه بقاتل) اشاره به حوادثی است که از برون بر سر انسان می تازد و او را هدف قرار داده یا به قتل می رساند.

آنچه امام علیه السّلام در این خطبه در باره کوفه پیش بینی فرمود دقیقا تحقّق یافت و کوفه بعد از امام علیه السّلام بسیار گسترش یافت و همیشه مرکز آشوبها و فتنه ها و حوادث تکان دهنده بود،بسیاری از جبّاران برای تسخیر کوفه و در هم کوبیدن آن قد علم کردند، ولی خداوند هر یک از آنها را به بلایی گرفتار کرد،و شرّ آنها را دفع نمود و شاید این امر به خاطر آن بود که کوفه همیشه مرکزی بود برای گروهی از مؤمنان مخلص و شیعیان فداکار و با وفای علی بن ابی طالب علیه السّلام،هر چند منافقان هم در آن کم نبودند.

و به همین دلیل در روایات متعدّدی به فضیلت کوفه و اهل آن اشاره شده است.

از جمله کسانی که در فاصله کوتاهی بعد از امیر مؤمنان علی علیه السّلام قصد تخریب کوفه را داشتند«زیاد بن ابیه»بود.در بعضی از روایات آمده است،هنگامی که او بر

ص: 527


1- 1) «تعرکین»از ماده«عرک»(بر وزن درک)به معنی مالش دادن و پایمال کردن است.
2- 2) «نوازل»جمع«نازله»به گفته لسان العرب به معنی حادثه شدیدی است که بر قوم و یا ملتی فرود می آید.

منبر قرار گرفت،و شروع به خطبه خواندن کرد گروهی از مردم کوفه سنگریزه به سوی او پرتاب کردند،او عصبانی شد و دست هشتاد نفر را قطع کرد و تصمیم گرفت خانه های آنها را ویران کند و نخلهایشان را بسوزاند،مردم را در مسجد جمع کرد و دستور داد از علی علیه السّلام برائت جویند و چون می دانست آنها چنین کاری نخواهند کرد،همین را بهانه ای برای کشتن مردم و ویران کردن شهر قرار داد،ولی در همین میان پیکی از جانب او آمد و به مردم خبر داد که امروز من گرفتار شده ام به منازل خود باز گردید،و این بدان خاطر بود که بیماری طاعون بر او مسلّط شد،و فریاد می زد نیمی از بدن من آتش گرفته است،و همچنان این سخن را تکرار می کرد تا جان داد! (1)از کسانی که کوفه را آماج حملات خود قرار دادند و به زور بر آن چیره شدند فرزند او«عبید اللّه بن زیاد»و«حجّاج بن یوسف ثقفی»بودند که هر کدام گرفتار عاقبت سوء اعمال خود شدند،و به طرز فجیعی جان دادند.معروف این است که ابن زیاد از فرزندان نامشروع بود،و مادرش مرجانه زن آلوده ای بود و به خاطر همین او را به نام مادرش می خواندند و به او ابن مرجانه می گفتند.در سال 28 یا 29 هجری متولد شد و در 32 سالگی به حکومت بصره و کوفه از سوی بنی أمیه منصوب شد،و بعد از جنایاتی که در کربلا مرتکب شد،مردم کوفه را سخت تحت فشار قرار داد،ولی چیزی نگذشت که با قیام مختار به دست ابراهیم بن مالک اشتر در حالی که 39 ساله بود کشته شد،و مختار سر او را خدمت امام علی بن الحسین علیه السّلام فرستاد،هنگامی که سر او را خدمت امام علیه السّلام آوردند حضرت مشغول غذا خوردن بود،سجده شکر به جا آورد و فرمود:آن روز که ما را بر ابن زیاد وارد کردند غذا می خورد در حالی که سر پدر من در برابر او بود،من از خدا تقاضا کردم که از دنیا نروم تا سر او را در مجلس غذای خود مشاهده کنم! (2)»

ص: 528


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 199.
2- 2) دائرة المعارف الشیعیة العامة.

سومین جباری که بر کوفه مسلط شد و ظلم فراوان کرد،و سرانجام به عذاب دردناکی مبتلا گشت،و به وضع بسیار دردناک و عبرت آمیزی جان داد حجّاج بن یوسف ثقفی بود.او که از طرف عبد الملک مروان به عنوان والی کوفه برگزیده شد، جنایاتی مرتکب شد که در تاریخ بشریت نه قبل و نه بعد از او شبیه و مانند نداشته است.در مورد جنایات او مطالبی نوشته اند که انسان از شنیدن آنها نیز وحشت می کند،تا چه رسد به دیدن و می توان گفت جنایات او نوعی مجازات الهی برای مردمی بود که نسبت به علی علیه السّلام و فرزندانش امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام چنان بی وفایی کردند که سابقه نداشت.

ولی این مسأله هرگز چیزی از بار سنگین مسئولیت الهی او نمی کاست،و به همین دلیل به دردناکترین وضعی در سن پنجاه و چهار سالگی از دنیا رفت،و پایان زندگی ننگین او درس عبرتی برای همگان و تأکیدی بر فرمایش مولای متقیان علیه السّلام در خطبه بالا شد.

او که به گفته خودش از ریختن خون مردم لذّت می برد،و به دنبال کارها و جنایات بی سابقه ای می گشت،و صد و بیست هزار نفر را در دوران عمر ننگینش با شکنجه به قتل رسانید،و در هنگام مرگش پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندانش به بدترین وضعی در میان مرگ و زندگی دست و پا می زدند،سرانجام به بیماری «آکله»و نوعی جذام که از درون معده گوشتهای او را متلاشی می کرد گرفتار شد! بیماری درونی او به قدری شدید شد که اطبّا او را جواب کردند،از سوی دیگر سرما و لرز شدیدی بر او مسلّط گشت،به گونه ای که منقلهای پر از آتش را در اطراف او قرار می دادند و به پوست بدن او نزدیک می کردند که نزدیک بود بدن او بسوزد، ولی باز از سرما فریاد می کشید.

می گویند:حجّاج در این حالت به«حسن بصری»شکایت کرد و راه چاره ای از او خواست حسن به او گفت:من به تو گفتم متعرّض صالحان مشو امّا تو لجاجت کردی(و این نتیجه اعمال توست)!حجّاج گفت:من از تو تقاضا نکردم که از خدا

ص: 529

بخواهی مرا شفا بدهد،از خدا بخواه هر چه زودتر مرگ مرا برساند،تا از این عذاب هولناک راحت شوم. (1)

دیدی که خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد که شب را سحر کند

!

نکته: دو دیدگاه مختلف در باره کوفه!

در خطبه های نهج البلاغة تعبیرهای گوناگونی در باره کوفه و مردم آن دیده می شود،در بعضی از موارد مانند خطبه بالا کوفه به عنوان یک جایگاه مقدس معرفی شده که آبستن حوادث سخت و ناگواری است،ولی خداوند این کانون مقدس را از شرّ جباران روزگار حفظ می کند،در حالی که در بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغة مذمّت کوفه به خوبی آشکار است،مانند خطبه 25 که امام خطاب به کوفه می فرماید:«اگر تنها تو با این همه طوفانها باشی چهره ات زشت باد!» ان لم تکونی الاّ انت تهبّ اعاصیرک فقبّحک اللّه).

از بسیاری از روایات اسلامی مدح کوفه استفاده می شود،از جمله در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم که فرمود:هذه مدینتنا و محلّتنا و مقرّ شیعتنا»،«اینجا شهر ما،محلّه ما و کانون شیعیان ماست». (2)

و در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که در باره کوفه دعا می فرمود و عرض کرد:«اللّهمّ ارم من رماها و عاد من عاداها!»،«خداوندا آن کس که کوفه را هدف تیرهای خود قرار دهد هدف قرار ده و آن کس که با آن دشمنی کند با او دشمنی کن».

جمع میان این روایات چنین است که کوفه ذاتا مرکز مقدّسی بود،و مردم شریفی از شیعیان خالص و وفادار به اهل بیت علیه السّلام با ایمان و تقوی در آن می زیستند

ص: 530


1- 1) مروج الذهب،جلد 3،صفحه 132 و دائرة المعارف الشیعیة العامة،جلد 7،صفحه 516.
2- 2) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 198.

ولی بر اثر سیطره بنی أمیه بر آن و فرستادن جاسوسان و مأموران خشن و ناپاک خویش،و دادن زمام امور به دست این گونه افراد و بخشش بیت المال به نااهلان، فضای کوفه را آلوده و مسموم ساختند،و بسیاری از مردم را از آیین تقوی و پاکی منحرف کردند.اگر از کوفه مدح شده به خاطر قداست ذاتی مردم آنجا است و اگر مذمّت شده به خاطر آلودگی هایی است که بر اثر حکومت بنی أمیه(چنان که در بالا اشاره شد)پیدا کرد.

باز هم به مناسبتهای دیگر در این باره سخن خواهیم گفت:قبلا نیز در ذیل خطبه 25 اشاراتی به این مسأله شد.

ص: 531

ص: 532

خطبۀ چهل و هشتم: خطبه امام هنگامی که در«نخیله»(لشکرگاه نزدیک کوفه)بود و عزم میدان صفّین را داشت

اشاره

عند المسیر إلی الشام،قیل:إنّه خطب بها و هو بالنخیلة خارجا من الکوفة الی

صفین

(1)

.

گفته می شود امام این خطبه را هنگامی ایراد کرد که در«نخیله»(لشکرگاه نزدیک کوفه)بود و عزم میدان صفّین را داشت.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع دارای دو بخش است:بخش اوّل طبق معمول بسیاری از خطبه ها،حمد و ثنای الهی است در برابر نعمتهای بی پایانش که به بندگانش ارزانی داشته است،و امام علیه السّلام با تعبیراتی بسیار زیبا و روح پرور از آنها یاد می کند،و خدا را به خاطر آنها می ستاید.

در بخش دوم لشکریان خود را از برنامه ای که در پیش دارند آگاه می سازد،و مسیرشان را به آنها نشان می دهد که از کجا باید بگذرند تا به مقدمه لشکر که از پیش فرستاده شده است بپیوندند.

سپس قبایلی را که در اطراف دجله زندگی می کنند بسیج نموده و به همراهی هم

ص: 533


1- 1) سند خطبه:همان طور که در بالا اشاره شد خطبه ناظر به یک سلسله دستورات جنگی است که امام علیه السّلام برای آماده ساختن لشکر خود صادر فرمود،در حالی که در منزلگاه نخیله در خارج کوفه،عازم صفّین بود.در کتاب مصادر نهج البلاغة آمده است که حضرت این خطبه را در 25 شوال سال 37 هجری هنگام عزیمت به صفّین ایراد فرمود،سپس می افزاید:«گروهی از تاریخ نویسان و ارباب سیر(طبق نقل ابن ابی الحدید)آن را در کتب خود نقل کرده اند از جمله نویسنده کتاب صفّین«نصر بن مزاحم»است که آن را با مقداری تفاوت ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 16)

به سوی دشمن حرکت کنند،ظاهرا امام علیه السّلام می خواهد به یارانش در نخیله،که جمعیت زیادی نبودند،این نکته را یادآور شود که تنها شما نیستید که به سوی صفّین می روید،گروه زیادی در مسیر راهند که آنها را بسیج می کنیم و به شما می پیوندند و جزء عدّه و عدّه شما می شوند.

توضیح این که حضرت علیه السّلام مقدمه لشکر خود را به نقطه ای از ساحل فرات فرستاد و دستور داد آنجا بمانند تا امام علیه السّلام با گروه دیگری به آنجا برسد.سپس از فرات عبور کنند و ساکنان اطراف دجله را برای مبارزه با لشکر شام بسیج نمایند و هر سه گروه به سوی شامیان حرکت کنند.

ص: 534

بخش اول

اشاره

الحمد للّه کلّما وقب لیل و غسق،و الحمد للّه کلّما لاح نجم و خفق، و الحمد للّه غیر مفقود الإنعام،و لا مکافإ الإفضال.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوند است،هر زمان شب فرا رسد و پرده ظلمت فرو افتد،و ستایش از آن پروردگار است هر زمان که ستاره ای طلوع و غروب کند،و حمد ویژه خداوند است که نعمتش هرگز پایان نمی پذیرد،و بخششهای او را جبران نتوان کرد.

شرح و تفسیر

ستایش چنین خداوندی را سزا است

! در بخش نخستین این خطبه امام علیه السّلام با تعبیرات تازه و پر معنایی،به حمد و ثنای الهی می پردازد،و به نکات جدیدی اشاره کرده می فرماید:«ستایش مخصوص خداوند است هر زمان که شب فرا رسد و پرده ظلمت فرو افتد،و ستایش از آن پروردگار است هر زمان که ستاره ای طلوع و غروب کند» (الحمد للّه کلّما وقب (1)

ص: 535


1- 1) «وقب»از ماده وقب گودال یا فرو رفتگی در کوه یا زمین است،و هنگامی که چیزی داخل گودالی شود یا در تاریکی فرو رود،از آن تعبیر به«وقب»می کنند،به همین جهت تعبیر بالا برای وارد شدن شب به کار رفته است.

لیل و غسق (1)،و الحمد للّه کلّما لاح (2)نجم و خفق (3)) .

این تعبیرات اشاره به دو نکته می کند نخست این که حمد و ستایش ما دائمی و همیشگی است و همان گونه که فرا رسیدن شب و فرو افتادن پرده تاریکی به طور مرتّب تکرار می شود و تا دنیا بر پا است رفت و آمد شب و روز بر قرار است حمد و سپاس ما نیز جاویدان می باشد،و نیز طلوع و غروب ستارگان همیشگی است، همچون حمد و ستایش ما.

نکته دیگر این که تاریکی شب و طلوع و غروب ستارگان از نعمتهای بزرگ پروردگار است.تاریکی شب به انسان بعد از کار سنگین روزانه آرامش و استراحت می بخشد،نه تنها به خاطر این که مانع از فعالیتها است،بلکه به خاطر این که نفس ظلمت و تاریکی آرام بخش و خواب آور است،و به همین دلیل بهترین موقع برای خواب عمیق و راحت،شبها و هنگام خاموش کردن چراغها است،قرآن مجید در آیه 72 سوره قصص،به این نکته اشاره کرده می فرماید: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» ،بگو به من خبر دهید اگر خداوند روشنایی روز را تا قیامت بر شما جاویدان کند،کدام معبود غیر از خدا است که شبی برای شما بیاورد تا در آن آرامش یابید،آیا نمی بینید؟! و در آیه بعد می فرماید: «وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ،از رحمت او است که برای شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشید و هم برای بهره گیری از فضل و روزی

ص: 536


1- 1) «غسق»به معنی شدّت ظلمت است و از آنجا که شب هر چه به نیمه نزدیک می شود تاریکیش بیشتر می شود،غسق کنایه از نیمه شب نیز می باشد،به همین دلیل مفسران گفته اند: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ» ،اشاره به چهار نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء می کند، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» ،اشاره به نماز صبح است(سوره اسراء،آیه 78).
2- 2) «لاح»از ماده«لوح»به معنی آشکار شدن و درخشیدن است،و در مورد هر موجود صیقلی و درخشنده به کار می رود.«لوح»نیز به صفحه سفید رنگی می گویند که از چوب یا فلز ساخته شده باشد.
3- 3) «خفق»از ماده«خفق»و«خفوق»به معنی تزلزل و تحرّک است به همین جهت هنگامی که ستاره و یا خورشید و ماه غروب می کند این تعبیر در مورد آنها به کار می رود.

خدا تلاش کنید(آرامش را در شب و تلاش را در روز قرار داد)شاید شکر نعمتهای او را به جا آورید. (1)

این معنی در آیات متعدّد دیگری از قرآن نیز وارد شده و آزمایشهای علمی نیز نشان داده است که بیداری در شب و خواب در روز ضربه شدیدی بر سلامت انسان مخصوصا از نظر روانی وارد می کند.

فایده طلوع و غروب ستارگان نیز بر کسی پوشیده نیست،چرا که تنظیم اوقات، و پیدا کردن راه به سوی مقصود در دریاها و صحراها،به وسیله ستارگان حاصل می شود همان گونه که در سوره انعام می خوانیم: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» ،«او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد تا در تاریکی های بیابان و دریا به وسیله آنها راه را بیابید» (2).

و در جای دیگر می فرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» ، (3)آنها به وسیله ستارگان هدایت می شوند.

آری در آن روز که وسایل راهیابی کنونی اختراع نشده بود مطمئن ترین وسیله برای کسانی که از بیابانهای بی نشانه و دریاها عبور می کردند،در روزها طلوع و غروب آفتاب بود،و در شبها ستارگان و به همین دلیل راهیان برّ و بحر،فرد یا افراد آگاهی را از وضع نجوم همراه با خود داشتند،تا در بیابان و دریا راه را گم نکنند و این که در روایات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اهل بیت عصمت به«نجوم»تشبیه شده اند،نیز به خاطر همین است که مردم به برکت آنها راه مستقیم حق را پیدا می کنند،و از بیراهه ها در امان خواهند بود.

تکیه امام علیه السّلام در میان همه نعمتها بر تاریکی شب و طلوع و غروب ستارگان ممکن است مشتمل بر این پیام نیز باشد که با قیام شامیان خونخوار بر ضد حکومت امام علیه السّلام دوران تاریکی برای مسلمانان فرا رسید،و راه نجات در آن زمان تنها ستاره فروزان ولایت بود.

سپس امام علیه السّلام به بخش دیگری از این ستایش پرداخته می فرماید:«حمد

ص: 537


1- 1) سوره قصص،آیه 73.
2- 2) سوره انعام،آیه 97.
3- 3) سوره نحل،آیه 16.

مخصوص خداوندی است که نعمتش هرگز پایان نمی پذیرد،و بخششهای او را جبران نتوان کرد!» (و الحمد للّه غیر مفقود الإنعام،و لا مکافإ الإفضال) (1).

جمله اول در واقع اشاره به این نکته است که نعمت پروردگار در یک یا چند چیز خلاصه نمی شود،بلکه سر تا پای ما را در تمام عمر فرا گرفته است،و جمله دوم ناظر به این حقیقت است که بندگان هرگز توانایی جبران نعمت های الهی را ندارند، چرا که اوّلا او نیازی ندارد تا کسی بتواند نعمتش را جبران کند،و ثانیا توانایی بر شکر و ثنای او خود احسان و نعمت دیگری است از سوی پروردگار چرا که شکر سبب فزونی نعمت می گردد،همان گونه که در مناجاتهای معروف امام علی بن الحسین علیه السّلام می خوانیم:«فکیف لی بتحصیل الشّکر؟و شکری ایّاک یفتقر الی شکر!فکلّما قلت لک الحمد،وجب علیّ لذلک ان اقول لک الحمد،چگونه می توانم شکر تو را کنم حال آن که توفیق بر شکرگزاری من نسبت به ذات مقدس تو نیاز به شکر دیگری دارد!پس هر زمان بگویم«لک الحمد»بر من واجب می شود که به خاطر این موفقیت نیز بگویم«لک الحمد»!(به این ترتیب هر چه به سوی شکر تو گام بر می دارم مدیون نعمتهای بیشتری می شوم). (2)

بنا بر این نهایت شکر ما آن است که در پیشگاه پروردگار اظهار عجز کنیم.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است که خداوند به موسی علیه السّلام وحی فرستاد، ای موسی!حقّ شکر مرا ادا کن،عرض کرد پروردگارا!چگونه حق شکر تو را ادا کنم،در حالی که هر شکری به جا آورم مشمول نعمت تازه ای می شوم؟! خطاب آمد ای موسی اکنون حقّ شکر مرا ادا کردی،چرا که می دانی این توفیق نیز از من است!» (3)بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدا آورد

ور نه سزاوار خداوندیش کس نتواند که بجا آورد

ص: 538


1- 1) «افضال»به معنی احسان و نیکی کردن است،از ماده فضل.
2- 2) مناجاتهای پانزده گانه،مناجات شاکرین-بحار الانوار،جلد 91،صفحه 146.
3- 3) بحار الانوار،جلد 13،صفحه 351،حدیث 41.

بخش دوم

اشاره

أمّا بعد فقد بعثت مقدّمتی و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط حتّی یأتیهم أمری و قد رأیت أن أقطع هذه النّطفة إلی شرذمة منکم موطّنین أکناف دجلة،فأنهضهم معکم إلی عدوّکم و أجعلهم من أمداد القوّة لکم.

ترجمه

اما بعد:پیشتازان لشکرم را از جلو فرستادم،و دستور دادم کنار فرات را رها نکنند(و همچنان پیش روند)تا دستور من به آنها برسد،و من خود تصمیم گرفتم از فرات بگذرم،و به سوی گروهی از شما که در اطراف دجله مسکن گزیده اند رهسپار شوم و آنها را بسیج کنم،تا با شما به سوی دشمن حرکت کنند و از آنها برای تقویت شما کمک بگیرم.

شرح و تفسیر
جمع نیرو برای مبارزه با دشمن

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام اشاره به یک برنامه جنگی می کند و می فرماید:

«اما بعد پیشتازان لشکرم را از جلو فرستادم و دستور دادم کنار فرات را رها نکنند تا فرمان من به آنها برسد».

ص: 539

أمّا بعد فقد بعثت مقدّمتی (1)و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط (2)حتّی یأتیهم أمری.

توضیح این که شط عظیم«فرات»در طرف غرب«دجله»قرار دارد،و دجله در شرق آن است بنا بر این مقدمه لشکر امام علیه السّلام از کوفه که در کنار فرات قرار دارد حرکت کردند و به سوی شمال در جانب غربی فرات پیش می رفتند و امام علیه السّلام دستور فرموده بود که این راه را همچنان ادامه دهند،ولی خودش از فرات به طرف شرق عبور کرد و به سوی مدائن برای جمع آوری سپاه بیشتر حرکت فرمود همان گونه که در جمله بعد می فرماید:من خود تصمیم گرفتم از فرات بگذرم،و به سوی جمعیتی از شما که در اطراف دجله مسکن گزیده اند رهسپار شوم،و آنها را بسیج کنم،تا با شما به سوی دشمن حرکت کنند،و از آنها برای تقویت شما کمک بگیرم» (و قد رأیت أن أقطع هذه النّطفة (3)إلی شرذمة (4)منکم موطّنین أکناف (5)دجلة،فأنهضهم معکم إلی عدوّکم و أجعلهم من أمداد القوّة لکم) .

به این ترتیب امام علیه السّلام به سوی شرق عراق و مدائن آمد و پیشتازان لشکر امام علیه السّلام در حالی در غرب فرات،به پیشروی ادامه می دادند،ولی هنگامی که به آنها خبر

ص: 540


1- 1) «مقدّمه»با کسر دال به معنی پیشی گیرنده است و به فتح دال به معنی از پیش فرستاده شده است،و این هر دو واژه در مورد پیشتازان لشکر یعنی گروهی که در پیشاپیش لشکر حرکت می کنند تا آنها را از جریاناتی که در مسیر لشکر وجود دارد آگاه سازند اطلاق می شود.
2- 2) همان طور که در بالا گفته شده«ملطاط»به گفته بعضی از ماده«لطّ»،(لطط)گرفته شده و میم آن زائد است و این ماده به معنی نزدیک بودن و همراه بودن است،و به همین جهت به گردنبند«لطّ»می گویند چون همیشه همراه گردن است،و ساحل رودخانه و دریا را«ملطاط»می نامند،ولی گروهی دیگر از ارباب لغت آن را از ماده«ملط»(بر وزن شرط)گرفته اند که از نظر معنی تفاوت چندانی با آنچه در بالا گفته شد ندارد،هر چند لفظا متفاوت است.
3- 3) «نطفه»به معنی آب صاف است خواه کم باشد یا زیاد،و گاه به معنی آب جاری و هر گونه مایع سیّال اطلاق شده است،و اگر به معنی«نطفه»اطلاق می شود،به خاطر این است که ترکیب آن بسیار خالص و خالی از هر گونه زوائد است،و در واقع عصاره خالص از وجود آدمی می باشد.
4- 4) «شرذمه»در اصل به معنی گروه اندک و باقیمانده چیزی است،و به قطعه ای که از میوه جدا می کنند شرذمه گفته می شود.
5- 5) «اکناف»جمع«کنف»(بر وزن هدف)به معنی اطراف چیزی است،و از آنجا که اطراف اشیاء سبب پوشش قسمتهای درونی می شود«کنیف»به چهار دیواری که انسان در آن مستور بماند،و همچنین به سپر که انسان را در مقابل ضربات دشمن حفظ می کند اطلاق می شود.

رسید معاویه با سپاه عظیمی به سوی آنها می آید،از فرات عبور کرده و به سمت شرق به سوی امام علیه السّلام حرکت کردند تا مبادا در محاصره دشمن قرار گیرند،در حالی که هنوز آمادگی کامل برای نبرد با سپاه شام حاصل نبود.هنگامی که این خبر به امام علیه السّلام رسید کار آنها را پسندید و با پیوستن تمام سپاهیان به یکدیگر به سوی دشمن حرکت کردند.

قابل توجه این که واژه«ملطاط»از ماده«ملط»یا از ماده«لطّ»بوده باشد،در اینجا به معنی ساحل فرات است،آری امام علیه السّلام مسیر راه را به آنها نشان داد که از ساحل فرات پیش بروند،چون شام در طرف شمال بود و فرات نیز از شمال به جنوب می آمد،به این وسیله هم از نظر آب و نیاز به سایه درختان لشکریان به زحمت نمی افتادند،و هم راه را گم نمی کردند،و هم پیدا کردن آنها برای گروهی که از عقب می آمدند مشکل نبود،و به این ترتیب پیمودن،این راه چندین فایده داشت.

تبعیر به«نطفه»از آب فرات به گفته سیّد رضی-رحمة اللّه علیه-از تعبیرات عجیب و شگفت انگیز است،این واژه طبق گفته جمعی از ارباب لغت به معنی آب صاف است و به گفته بعضی به معنی آب جاری است،و در هر حال می تواند اشاره به گوارا بودن آب فرات و خالی از املاح بودن آن باشد،هر چند ظاهر آن کمی کدر است اما چند ساعتی که در گوشه ای بماند کاملا شفّاف و گوارا می شود.

در اینجا سیّد رضی-رحمة اللّه علیه-سخنی دارد که ناظر به بحثهای بالا است، می گوید:

«یعنی-علیه السّلام-بالملطاط ها هنا-السّمت الذی أمرهم بلزومه،و هو شاطیء الفرات،و یقال ذلک أیضا الشاطیء البحر،و أصله ما استوی من الأرض،و یعنی بالنطفة ماء الفرات،و هو من غریب العبارات و عجیبها:منظور امام علیه السّلام از «ملطاط»آن سمتی است که امام دستور داد از آن جدا نشوند و آن ساحل فرات بود و به ساحل دریا نیز ملطاط گفته می شود و در اصل به معنی زمین صاف است،و منظور امام از نطفه در اینجا آب فرات است و این از تعبیرات جالب و شگفت انگیز است.»

ص: 541

چند نکتۀ جالب تاریخی
اشاره

بعضی از شارحان نهج البلاغة در ذیل این خطبه نکات تاریخی مشروحی را ذکر کرده اند که در ذیل به بعضی از آنها اشاره می شود: (1)

1-در کاخ کسری

امام در مسیر راه به ایوان مدائن و کاخ کسری رسید یکی از اصحاب آن حضرت با مشاهده ویرانی آن کاخ این شعر معروف عرب را زمزمه کرد:

جرت الرّیاح علی محلّ دیارهم فکأنّما کانوا علی میعاد»!

بادها بر ویرانه های کاخ آنها وزید گویی همه آنها وعده گاهی داشتند که به سوی آن شتافتند».

امام علیه السّلام فرمود،چرا این آیات را نخواندی(که از آن گویاتر است): «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ» .«چه بسیار باغها و چشمه ها که از خود به جای گذاشته اند، و زراعتها و قصرهای زیبا و گرانقیمت،و نعمتهای فراوان دیگر که در آن غرق بودند، آری این گونه بود ماجرای آنان و ما اینها را برای اقوام دیگر میراث قرار دادیم،نه آسمان به حال آنها گریست و نه زمین!و نه در موعد مقرّر به آنها مهلتی داده شد!» (2)

2-در سرزمین کربلا

امام علیه السّلام در این مسیر از سرزمین کربلا گذشت،در آنجا توقّفی فرمود و نگاهی به آن سرزمین خاموش کرد،حوادث آینده این سرزمین در برابر چشمان او نمایان گشت،با یارانش در آنجا نماز خواندند،هنگامی که سلام نماز را داد کمی از خاک کربلا را برداشت و بو کرد،سپس فرمود:«آه ای خاک کربلا!از خاک تو گروهی

ص: 542


1- 1) این نکات تاریخی در شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 3،در ذیل این خطبه و خطبه 46 آمده است.
2- 2) سوره دخان،آیه 25-29.

محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت می شوند،سپس جایگاه شهیدان و محل خیمه ها را با اشاره نشان داد(هاهنا موضع رحالهم و مناخ رکابهم ثمّ أومأ بیده الی مکان آخر و قال:«هاهنا مراق دمائهم»)،اینجا بارانداز و محل نزول آنهاست،سپس به جای دیگری اشاره کرد و فرمود:و اینجا محل ریختن خون آنان است».

3-در سرزمین انبار

هنگامی که امام علیه السّلام از سرزمین«انبار»(یکی از شهرهای شمالی عراق) می گذشت گروهی از کشاورزان و دهداران را دید که از مرکب های خود پیاده شده و در رکاب امام به عنوان تواضع و احترام شروع به دویدن کردند،امام آنها را از این کار منع کرد و فرمود:این چه کاری است که می کنید؟ عرض کردند:این برنامه ای است که زمامداران خود را با آن،بزرگ می داریم.

فرمود:زمامداران شما از این کار بهره نمی گیرند،و شما با این کار بی جهت به خود زحمت می دهید،دیگر این گونه کارها را تکرار نکنید.

در ذیل این داستان می خوانیم که مردم انبار هدایایی از چهار پایان و مواد غذایی خدمت امام آوردند.امام فرمود:چهار پایان را قبول می کنم و جزء خراج شما حساب خواهم کرد،و اما غذایی را که برای ما درست کرده اید دوست ندارم جز در مقابل قیمت از آن استفاده کنم،و هر چه اصرار کردند که امام هدیه آنها را بپذیرد امام نپذیرفت(این در حالی بود که غالب زمامداران دنیا در آن زمان هزینه لشکر خود را بر شهرهای مسیر راه تحمیل می کردند).

4-در کنار دیر راهب

در مسیر راه به جایی رسیدند که لشکریان از نظر آب در مضیقه افتادند و سخت تشنه شدند،امام علیه السّلام در آن بیابان گردش کرد و در کنار صخره ای قرار گرفت و فرمود

ص: 543

این صخره را بلند کنید! هنگامی که آن را از جای برکندند،آب گوارایی از زیر آن جاری شد،و همه مردم سیراب شدند،سپس فرمود:سنگ را به جای اوّل باز گردانید،مقدار کمی که حرکت کردند،فرمود:آیا کسی از میان شما جای آن چشمه را می داند؟گفتند:آری،ای امیر مؤمنان!سپس گروهی از سواره و پیاده بازگشتند ولی اثری از آن ندیدند!راهبی را در آن نزدیکی یافتند از او سؤال کردند:چشمه آبی که نزدیک تو بود کجاست؟ گفت در اینجا چشمه آبی نیست!گفتند:کمی قبل از آن نوشیدیم با تعجب گفت:

شما از آن نوشیدید؟گفتند:بلی،راهب گفت:به خدا قسم!این عبادتگاه من در اینجا به خاطر یافتن همین آب بنا شده،و آن را جز پیامبر،و یا وصی پیامبری استخراج نکرده است.

گویا امام می خواست با این گونه معجزات قلب یارانش را محکم کند و در مسیر جنگ با دشمن خونخوار به آنها قوّت،قدرت و نیرو بخشد.

مرحوم علامه مجلسی بعد از ذکر این حدیث به این نکته نیز اشاره می کند و می افزاید:راهب بعد از مشاهده این موضوع خدمت امام آمد و شهادتین بر زبان جاری کرد و مسلمان شد و در صف یاران آن حضرت قرار گرفت و در ملازمت آن حضرت بود و در شام،در شب معروف به«لیلة الحریر»در میدان نبرد شربت شهادت نوشید و هنگام صبح امام بر او نماز خواند و با دست خود او را در قبر گذاشت سپس فرمود:«به خدا سوگند!گویی او را می بینم و جایگاهش را در بهشت مشاهده می کنم». (1)

5-در شهر رقّه

نکته دیگر این که هنگامی که علی علیه السّلام به«رقّه»(یکی از شهرهای شمال غربی عراق)رسید به اهالی آنجا دستور داد که روی فرات پلی بزنند تا حضرت و

ص: 544


1- 1) بحار الانوار،جلد 41،صفحه 265.

لشکریانش عبور کنند و راه شام را پیش گیرند،آنها خودداری کردند و حاضر نشدند کشتیهای خود را به هم پیوند دهند و پلی بسازند امام از آنجا حرکت کرد تا در نقطه دیگری از فرات عبور کند و مالک اشتر را مأمور مراقبت از اهل«رقّه»نمود.مالک مردم را تهدید کرد و گفت:به خدا سوگند!اگر پلی بر فرات در کنار این شهر نبندید تا علی علیه السّلام از آن عبور کند شما را شدیدا مجازات خواهم کرد،اهل رقّه که می دانستند مالک در گفتار خود جدّی و صادق است گفتند:مانعی ندارد ما پل را خواهیم ساخت مالک به سراغ امیر مؤمنان علی علیه السّلام فرستاد که اهالی رقّه آماده ساختن پل هستند،امام بازگشت پل ساخته شد و همگی از آن عبور کردند.

ص: 545

ص: 546

خطبۀ چهل و نهم: صفات خداوند و علم بی پایان او

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و فیه جملة من صفات الربوبیة و العلم الالهی

(1)

در این خطبه قسمتی از صفات خداوند و علم بی پایان او آمده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که در عنوان بالا اشاره شد پیرامون صفات پروردگار و گستردگی علم اوست و اشارات پر معنایی به قسمتهای مختلفی از صفات جلال و جمال او دارد و ذات پاکش را از سخنان بی اساس منکران پروردگار و آنها که ذات پاک او را شبیه مخلوقات می دانند یا چیزی شبیه او قرار می دهند(و در طرف افراط و تفریط هستند)منزّه و مبرّی می شمرد.

ص: 547


1- 1) سند خطبه:این خطبه را جمعی از کسانی که بعد از مرحوم سید رضی می زیسته اند از آن حضرت نقل کرده اند از جمله مرحوم«علاّمه مجلسی»در روضه بحار و«علی بن محمد بن شاکر واسطی»که نزدیک به زمان«سید رضی»بوده است در کتاب«عیون الحکم و المواعظ».(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 18)

ص: 548

الحمد للّه الّذی بطن خفیّات الأمور،و دلّت علیه أعلام الظّهور،و امتنع علی عین البصیر،فلا عین من لم یره تنکره و لا قلب من أثبته یبصره،سبق فی العلوّ فلا شیء أعلی منه و قرب فی الدّنوّ فلا شیء أقرب منه.فلا استعلاؤه باعده عن شیء من خلقه،و لا قربه ساواهم فی المکان به.لم یطلع العقول علی تحدید صفته،و لم یحجبها عن واجب معرفته،فهو الّذی تشهد له أعلام الوجود علی إقرار قلب ذی الجحود،تعالی اللّه عمّا یقول المشبّهون به و الجاحدون له علوّا کبیرا!

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که ذات پاکش از همه چیز مخفی تر است، ولی نشانه های واضح و آشکار بر هستی او گواهی می دهد و هرگز چشم بینا قادر بر مشاهده ذات او نیست و به همین دلیل نه چشم کسی که وی را ندیده انکارش می کند و نه قلب کسی که او را شناخته مشاهده اش تواند کرد.در علوّ مقام بر همه پیشی گرفته و چیزی برتر از او نیست.با این حال چنان نزدیک است که چیزی از او نزدیکتر نمی باشد نه مرتبه بلندش او را از مخلوقاتش دور کرده و نه نزدیکی اش با خلق او را با آنها همسان قرار داده.عقلها را از کنه صفات خویش آگاه نکرده و با این حال آنها را از معرفت و شناخت لازم باز نداشته است.پس او کسی است که نشانه های آشکار جهان هستی بر وجود پاکش گواهی می دهد که دلهای منکران به

ص: 549

وجودش اقرار دارد.خداوند بسیار برتر است از گفته کسانی که موجوداتی را به او تشبیه می کنند و یا ذاتش را انکار می نمایند.

شرح و تفسیر

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم!

همان گونه که در بالا اشاره شد تمام این خطبه پیرامون صفات جمال و جلال خدا بحث می کند و در عباراتی کوتاه و پر معنی به تعداد زیادی از اسماء حسنای او اشاره می فرماید.در قسمت اول به پنج وصف از اوصاف او که هر یک توضیحی بر دیگری است اشاره کرده است،می فرماید:«ستایش مخصوص خداوندی است که ذات پاکش از همه چیز مخفی تر است ولی نشانه های واضح و آشکار بر هستی او گواهی می دهد» (الحمد للّه الّذی بطن (1)خفیّات الأمور و دلّت علیه أعلام الظّهور) .

«هرگز چشم بینا قادر بر مشاهده ذات او نیست». (و امتنع علی عین البصیر) .

«به همین دلیل نه چشم کسی که وی را ندیده انکارش می کند و نه قلب کسی که او را شناخته مشاهده اش تواند کرد». (فلا عین من لم یره تنکره و لا قلب من أثبته یبصره) .

در تفسیر جمله «الّذی بطن خفیّات الأمور» احتمالات گوناگونی از سوی مفسّران نهج البلاغة داده شده است.بعضی گفته اند«بطن»در اینجا به معنای علم است یعنی خداوندی که از اسرار نهان آگاه است.

و گاه گفته شده است که بطن در اینجا به معنی مخفی و پنهان کردن است یعنی

ص: 550


1- 1) «بطن»از ماده«بطن»(بر وزن متن)یعنی شکم گرفته شده و از آنجا که درون شکم ناپیداست این واژه در مورد هر چیز مخفی به کار می رود و باطن اشیاء به معنی درون آنهاست و گاه«بطنت الأمر»به معنی«از اسرار درون آن آگاه شدم»به کار می رود همان گونه که به معنی مخفی و پنهان شدن نیز استعمال می شود (معنی لازم و متعدی-هر دو-دارد).

خداوندی که اسرار نهان به وسیله او پنهان شده است.

ولی تفسیری که در بالا گفتیم که بطن در اینجا به معنی پنهان شدن بوده باشد و مفهومش این است که خدا در اسرار نهان مخفی و پنهان است و به تعبیری دیگر کنه ذاتش از پنهان نیز پنهان تر است تناسب بیشتری با جمله های بعد از آن دارد و به همین دلیل ما این تفسیر را بر تفاسیر دیگر ترجیح دادیم و در واقع مفهوم جمله مضمون همان شعر فیلسوف معروف می شود که می گوید:

وجوده من أظهر الأشیاء و کنهه فی غایة الخفاء

وجود پاکش از هر ظاهری ظاهرتر است و کنه ذاتش در نهایت پنهانی است.

جمله «دلّت علیه أعلام الظّهور» اشاره به این دارد که نشانه های او همه جا آشکار است آری در آسمانها و ستارگان و کهکشانها،در زمین و صحراها و دریاها، در جبین همه موجودات زنده،در برگهای درختان و گلبرگها و شکوفه ها و میوه ها،و در درون اتم ها.و هر قدر علم و دانش انسانی خیزش بیشتری می گیرد و اسرار کائنات آشکارتر می شود دلائل فزونتری بر علم و قدرت و حکمت آن ذات بی مثال به دست می آید.

در سومین جمله «و امتنع علی عین البصیر» سخن از این است که تیز بین ترین دیده ها توانایی مشاهده جمالش را ندارد،چرا که مشاهده حسّی ویژه جسم و جسمانیات است و فرع بر مکان و جهت است،در حالی که ذات بی مثال او نه جسم است و نه جسمانی،نه دارای مکان است و نه جهت،بلکه پاک و منزّه از همه این عوارض و نقائص است همان گونه که قرآن می فرماید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» ،«چشمها او را نمی بیند ولی او همه چشمها را می بیند و او بخشنده و آگاه است (1).» و هنگامی که(موسی)از سوی(بنی اسرائیل)با جمله «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» ، «پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببینم»،درخواست شهود حسّی می کند

ص: 551


1- 1) سوره انعام،آیه 103.

با خطاب «لَنْ تَرانِی» «هرگز مرا نخواهی دید» (1)مواجه می شود و در این میان پرتو کوچکی از جلوه پروردگار به صورت صاعقه ای عظیم بر کوه می خورد و آن را یکباره از هم متلاشی می سازد و موسی و یارانش بر خاک می افتند،هنگامی که موسی به هوش می آید عرض می کند: «سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» ، «خداوندا منزهی تو(از این که با چشم دیده شوی)من توبه کردم و نخستین مؤمنانم (و به خوبی دانستم جایی که توان دیدن گوشه کوچکی از جلوه ذات تو را در جهان مخلوقات نداریم کجا می توان تو را دید).

و در جمله های بعد (فلا عین من لم یره...) در یک نتیجه گیری روشن به این معنی اشاره شده که هیچ انسان آگاه و با انصافی با وجود این همه دلائل روشن نمی تواند ذات پاک او را انکار کند هر چند از دائره مشاهده حسّی بیرون است و آنها که مؤمن به وجود او هستند نباید انتظار مشاهده او را داشته باشند حتی مشاهده قلبی،درست است که با چشم دل می توان او را دید همان گونه که در کلام معروف مولی آمده است:«لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان (2)»،«چشمها هرگز او را آشکارا نمی بیند ولی قلبها با نیروی حقیقت ایمان وی را درک می کند»،ولی این مشاهده نیز مشاهده اسما و صفات است نه مشاهده کنه ذات،و در این مرحله نه تنها انسانهای عادی،بلکه برترین شخصیت عالم خلقت نغمه«ما عرفناک حقّ معرفتک»،«هرگز تو را آن چنانکه شایسته ای نشناخته ایم»سر می دهند.

سپس امام علیه السّلام در چهارمین توصیف از خداوند به موضوع مهم دیگری اشاره کرده،می فرماید:«در علوّ مقام بر همه پیشی گرفته و چیزی از او برتر نیست،با این حال چنان نزدیک است که چیزی از او نزدیکتر نمی باشد». (سبق فی العلوّ فلا شیء أعلی منه و قرب فی الدّنوّ فلا شیء أقرب منه) .

و در یک نتیجه گیری از این بیان،چنین می افزاید:«نه مرتبه بلندش او را از

ص: 552


1- 1) سوره اعراف،آیه 143.
2- 2) خطبه 179.

مخلوقاتش دور کرده است و نه نزدیکیش با خلق،او را با آنها همسان قرار داده»، (فلا استعلاؤه (1)باعده عن شیء من خلقه و لا قربه ساواهم فی المکان به) .

ممکن است در ابتدا تصوّر شود که این گونه توصیفها با یکدیگر متناقض است.

چگونه می تواند چیزی از همه چیز دورتر و بالاتر و از همه چیز نزدیکتر و پایین تر باشد؟!چگونه در عین نزدیکی دور و در عین دوری نزدیک،بلکه نزدیکترین است؟! آری اگر با مقیاس مخلوقات که دائما با آنها سر و کار داریم و همه آنها وجودهایی محدود و متناهی هستند محاسبه کنیم این تضادها و ضدّ و نقیض ها به نظر می رسد، ولی توجه به یک نکته راه را برای شناخت صفات خداوند به طور کامل هموار می سازد و آن این که او وجودی است بی نهایت از هر نظر و بی نیاز و غنیّ مطلق، چنین وجودی هیچگونه محدودیتی از نظر زمان و مکان و علم و قدرت ندارد،بلکه بی نیاز از زمان و مکان و برتر از آن است،در همه جا هست و در هر زمان وجود دارد و در عین حال بی مکان و بی زمان است.

چنین وجودی به همه اشیا نزدیک است و چون شباهتی با آنها ندارد از همه دور است،از همه چیز آشکارتر است چون همه چیز نشانه وجود اوست،و از همه چیز پنهانتر است چون شباهتی به مخلوقات،که ما با آنها آشنا هستیم،ندارد.

بنا بر این منظور از علو در جمله بالا برتری وجود و هستی است نه برتری در مکان،و منظور از قرب و نزدیکی،نزدیکی در احاطه وجودی است نه نزدیکی در مکان.

تصدیق باید کرد که فهم و درک این صفات برای ما که همیشه با صفات ممکنات سر و کار داریم آسان نیست،ولی با کمی اندیشه و استفاده از مثال-هر چند مثالهایی ناقص باشد-می توان آنها را به ذهن نزدیک کرد،مثلا در برابر این سؤال که چگونه می تواند وجودی همه و در هر زمان باشد و در عین حال زمان و مکان نداشته

ص: 553


1- 1) «استعلا»گاه به معنی برتر بودن و گاه به معنی برتری جویی می آید و در اینجا به معنی اوّل است.

باشد؟می توانیم از مثالهای ناقص مانند بعضی از فرمولهای ریاضی بهره بگیریم همه می دانیم:«دو بعلاوه دو مساوی با چهار می شود»این رابطه نه تنها در زمان که در آسمان و در هر جا برویم برقرار است نه تنها در عصر و زمان ما که در هر عصر و زمانی حاکم است،در عین حال نه مکانی دارد و نه زمانی.

و این که می فرماید:بلندی مقام و هستی اش او را از اشیا دور نمی کند و نزدیکی اش آنها را همسان با مخلوقات نمی سازد نتیجه روشنی از همان حقیقتی است که در بالا گفته شد بعضی از شارحان نهج البلاغة در تشبیه ناقص اما مناسبی چنین گفته اند که امواج نور به شیشه ها می تابد و در درون آنها نفوذ می کند و آنها را روشن می سازد و در عین حال که به آنها از همه چیز نزدیکتر است همسان با آنها نیست وجودی است بسیار لطیف و برتر و بالاتر،و شاید تعبیر قرآن مجید از ذات خداوند به نور نیز اشاره به همین معنی باشد، «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (1).

در پنجمین توصیف به حقیقت مهمّ دیگری اشاره کرده،می فرماید:«عقلها را از کنه صفات خویش آگاه نکرده،و با این حال آنها را از معرفت و شناخت لازم باز نداشته است»، (لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته) .

نه کنه ذات او بر کسی روشن است و نه حقیقت صفات او،چرا که هم ذاتش نامتناهی است و هم صفاتش،چگونه عقلی و خرد انسانها که همه متناهی و محدود است می تواند به آن نامحدود احاطه پیدا کند،ولی با این حال آن قدر آثار وجودش در جبین تمامی موجودات نمایان است که هر کس می تواند به طور اجمال از هستی ذات و صفات او آگاه باشد.

در یک مثال ناقص اما گویا:همه ما می دانیم که روح وجود دارد و زمان یک واقعیت است اما پی بردن به حقیقت روح و زمان کار آسانی نیست،همه می دانیم موجود زنده با مرده متفاوت است اما کنه و حقیقت حیات چیست؟فهم آن بسیار

ص: 554


1- 1) سوره نور،آیه 35.

مشکل است.به تعبیر دیگر:ما به این امور علم اجمالی داریم نه تفصیلی (1).

سپس در یک نتیجه گیری دقیق می فرماید:«پس او کسی است که نشانه های آشکار جهان هستی بر وجود پاکش،گواهی می دهد که دلهای منکران به وجودش اقرار دارند»! (فهو الّذی تشهد له أعلام الوجود علی إقرار قلب ذی الجحود (2)) .

در حقیقت منکران ذات پاک او در زبان انکارش می کنند ولی در دل به برکت آثار صنع او به وجودش اقرار دارند.حتی ممکن است خویش را در صف منکران پندارند در حالی که نور وجود او در اعماق جانشان پرتو افکن است همان گونه که قرآن مجید می گوید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ فَأَنّی یُؤْفَکُونَ» ... «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» ،«هر گاه از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را مسخّر کرده است؟می گویند:اللّه،با این حال چگونه آنان را(از عبادت خدا)منحرف می سازند...و اگر از آنان بپرسی چه کسی از آسمان آبی فرستاده و به وسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرده است؟می گویند:اللّه،بگو حمد و ستایش مخصوص خدا است،ولی بیشتر آنها نمی دانند» (3).

چگونه می توان خدا را انکار کرد در حالی که در تمام جهان هستی و در سر تا پای ما آثار صنع او دیده می شود.تنها مطالعه یک عضو از وجود خودمان-مانند چشم- کافی است که ما را به تمام صفات جمال و جلال او آشنا سازد،چشمی که از طبقات هفتگانه تشکیل شده و هر کدام با ساختمان مخصوص خود عضوی کامل و شگفت آور است.چشمی که سلولهای ظریف آن تمام دانشمندان را حیران ساخته و تمام

ص: 555


1- 1) برای توضیح بیشتر به جلد اول پیام امام ذیل شرح(خطبه اول)از صفحه 82 به بعد مراجعه شود.
2- 2) «جحود»و«جحد»به معنی انکار کردن آمیخته با علم و آگاهی است و به گفته راغب در مفردات به معنی نفی چیزی است که در دل اثبات آن است یا اثبات چیزی که در دل،نفی آن است بنا بر این در مفهوم جحود همیشه یک نوع لجاجت و تعصّب و دشمنی در برابر حق نهفته است.
3- 3) سوره عنکبوت،آیه 61-63.

دستگاههای پیشرفته علمی قادر نیستند اندکی از وظایف متنوّع و سنگین آن را انجام دهند.اگر در تمام جهان هستی هیچ نشانه ای برای وجود خدا جز همین یک عضو نبود برای پی بردن به ذات پاک او کافی بود،تا چه رسد به این که به هر سو نگاه کنیم آثار او را می بینیم.

این همه موجودات زنده متنوّع که به گفته دانشمندان هنوز صدها هزار نوع از آن در دل جنگلها و صحراها ناشناخته مانده و میلیونها نوع دیگر در اعماق اقیانوسها، هر یک به تنهایی دلیل روشنی بر عظمت و قدرت و علم بی انتهای او است،با این حال چگونه ممکن است کسی در دل انکارش کند هر چند به خاطر هوا پرستی و علایق مادی لفظ انکار بر زبان جاری کند.و به گفته بعضی از دانشمندان غرب اگر کسی بخواهد خدا را منکر بشود باید چشم بر هم بگذارد و هیچ یک از موجودات جهان طبیعت را نبیند.

همچنین به گفته دانشمند دیگری هر کشف تازه علمی در جهان آفرینش راه تازه ای به سوی خدا می گشاید و به این ترتیب با پیشرفت علم و دانش بشری راه خداشناسی روز به روز هموارتر می گردد.

سرانجام در پایان این خطبه می فرماید:«خداوند بسیار برتر است از گفته کسانی که موجوداتی را به او تشبیه می کنند و یا ذاتش را انکار می نمایند»! (تعالی اللّه عمّا یقول المشبّهون به و الجاحدون له علوّا کبیرا) .

مشبّهه(گروه تشبیه کنندگان)به دو معنی اطلاق می شود:کسانی که خدا را به بندگانش تشبیه می کنند و مثلا برای او جسم و اعضاء و دست و پا قائل می شوند و کسانی که موجودات دیگر را به او تشبیه می کنند و شریک و همتا قرار می دهند، مثلا به جای عبادت خداوند در برابر بتها سجده می کنند.

جمعی از مفسران(نهج البلاغة)جمله بالا را اشاره به معنی اول دانسته اند،در حالی که بعضی دیگر ناظر به معنی دوم می دانند و با توجّه به تعبیر (المشبّهون به) معنی دوم صحیح تر به نظر می رسد هر چند هر دو گروه در اشتباهند،زیرا نه او

ص: 556

صفات مخلوقات را دارد که در این صورت ذات پاکش دستخوش حوادث بود،و نه مخلوقی می تواند در جایگاه و مقام او قرار گیرد،چرا که هیچ یک از صفات او را ندارد.

نکته: وجودش آشکار و کنه ذاتش پنهان است

در این خطبه کوتاه اما پر معنی به چند محور مهم در زمینه اسماء و صفات خداوند اشاره شده است:نخست به خفای کنه ذات خداوند در عین ظهور وجود او در تمام عالم هستی به گونه ای که نه هیچ کس می تواند وجودش را انکار کند و نه احدی قدرت دارد احاطه بر کنه ذات پاکش پیدا کند.

و این یکی از آثار نامتناهی بودن وجود مقدس اوست که هر گاه گامی به سوی شناخت کنه ذات او از طریق خرد برداریم شعاع ذات نامحدودش فکر ما را گامها به عقب بر می گرداند و هر زمان به سوی اوج کنه صفاتش پرواز کنیم بال و پر ما می سوزد و سقوط می کنیم و به گفته ابن ابی الحدید معتزلی،در شعر زیبایش:

فیک یا أعجوبة الکون غدا الفکر کلیلا

أنت حیّرت ذوی اللّبّ و بلبلت العقولا

کلّما قدّم فکری فیک شبرا فرّ میلا

ناکصا یخبط فی عمیاء لا یهدی سبیلا

«در ذات تو ای اعجوبه جهان هستی فکر خسته و وامانده شد، تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته ای و خردها را به هم ریخته ای، هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک شود یک میل فرار می کند، آری به عقب بر می گردد و در تاریکیها غرق می شود و راهی به پیش پیدا نمی کند (1)».

ص: 557


1- 1) این اشعار در حواشی«شرح باب حادی عشر»در صفحه اول از قول«ابن ابی الحدید»آمده است.

ولی در مقابل آن قدر آثار عظمت او در پهنه هستی در درون و برون موجودات، در نظم خارق العاده آنها،در اسرار و شگفتیهای آفرینش آنها و در همه چیز نمایان است که با مشاهده آنها انسان به یاد دعای بسیار عمیق و پر محتوای عرفه امام حسین علیه السّلام می افتد آنجا که می گوید:«متی غبت حتّی تحتاج الی دلیل یدلّ علیک و متی بعدت حتّی تکون الآثار هی الّتی توصل الیک عمیت عین لا تراک علیها رقیبا»،«کی از ما پنهان شدی تا نیاز به دلیلی داشته باشیم که ما را به سوی تو رهبری کند و کی از ما دور شدی تا دست به دامان آثارت زنیم که ما را به تو نزدیک سازد،کور باد چشمی که تو را مراقب خویش نبیند.» در محور دیگری سخن از قرب و بعد خداوند و دوری و نزدیکی او به ماست در عین این که از ما به ما نزدیکتر است آن چنان دور و برتر است که بالاتر از او تصوّر نمی شود و این یکی دیگر از آثار نامتناهی بودن ذات بی مثال اوست،چرا که چنین ذاتی همه جا هست و جایی از او خالی نمی تواند باشد و گرنه محدود خواهد بود، در عین حال آن چنان والاست که هیچ کس دسترسی به او پیدا نمی کند و الاّ محدود در چهار دیوار افکار ما خواهد شد.

محور سوم نفی صفات مخلوقات و هر گونه تشبیه از ذات پاک اوست و این نیز از آثار نامتناهی بودن ذات پاکش سرچشمه می گیرد،چرا که مخلوقات همه محدود و ناقصند،وجودشان متناهی و صفاتشان آمیخته با نقصان و جنبه های عدمی است، هر گاه او را به یکی از مخلوقاتش تشبیه کنیم یا شریک و شبیهی برای او در فکر خود بسازیم و صفات مخلوقات را بر او بنهیم،او را از اوج نامتناهی بودن و واجب الوجود بودن به پائین آورده و در دایره محدود و مملوّ از نقصان ممکنات قرار داده ایم.

در خطبه های آینده نیز اشاراتی بسیار عمیق و پر معنی به این امور خواهد آمد و ما نیز به تناسب،بحثهای بیشتری در این زمینه خواهیم داشت،ان شاء اللّه.

ص: 558

خطبۀ پنجاهم: فتنه هایی که سبب ویرانی جامعه ها می شود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و فیه بیان لما یخرب العالم به من الفتن و بیان هذه الفتن

(1)

در این خطبه از فتنه هایی که سبب ویرانی جامعه ها می شود سخن به میان آمده و این فتنه ها تشریح شده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه روی یکی از مهمترین عوامل فساد جوامع انسانی انگشت می گذارد،به ویژه بر انحرافاتی که در جامعه اسلامی بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به وجود آمد تأکید می کند و به بیان این حقیقت می پردازد که چگونه شیطان و پیروان او برای فریفتن مردم ساده دل حق و باطل را به هم در می آمیزند تا به مقاصد شوم خود نایل گردند.

آنها به خوبی می دانند اگر حق به طور خالص مطرح گردد راهی برای نفوذ آنان در جامعه باقی نمی ماند و اگر باطل به صورت یک دست عرضه شود هیچ کس به دنبال آن گام بر نمی دارد،از این رو همیشه این شیاطین حق و باطل را به هم

ص: 559


1- 1) سند خطبه:این خطبه را گروهی از دانشمندانی که قبل از«سید رضی»می زیسته اند در کتابهای خود آورده اند.از جمله مرحوم«کلینی»در«کافی»در«باب البدع و الرأی و المقاییس»(جلد 1،صفحه 54)و «احمد بن محمد بن خالد برقی»در کتاب«محاسن»(جلد 1،صفحه 208)و«یعقوبی»در تاریخ معروف خود(جلد 2،صفحه 136)و«ابو حیان توحیدی»در«البصائر و الذخائر»(صفحه 32).و گروه زیاد دیگری بعد از سید رضی آن را نقل کرده اند که نیازی به ذکر آنها نیست.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 19)

می آمیزند تا از طریق حق مردم را بفریبند و از طریق باطل به مقصود خود نایل گردند.آری آنها زهر مهلک را در غذای شیرین و مطبوع پنهان می سازند تا ناآگاهان را به خوردن آن تشویق کنند.آنها همیشه باطل را در پوسته ای از حق پنهان می کنند تا از این طریق مردم را اغفال کنند.

ص: 560

بخش اول

اشاره

إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع و أحکام تبتدع،یخالف فیها کتاب اللّه،و یتولّی علیها رجال رجالا علی غیر دین اللّه،فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین،و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندین،و لکن یؤخذ من هذا ضغث،و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی أولیائه،و ینجو«الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی».

ترجمه

آغاز پیدایش فتنه ها پیروی از هوا و هوسها و بدعتهایی است که با کتاب خدا مخالفت دارد و گروهی(چشم و گوش بسته یا هوا پرست آگاه)به پیروی آنان بر می خیزند و بر خلاف دین خدا از آنها حمایت می کنند.اگر باطل از آمیختن با حق جدا می گردید بر کسانی که طالب حقّند پوشیده نمی ماند.و اگر حق از آمیزه باطل پاک و خالص می شد زبان دشمنان و معاندان از آن قطع می گشت.ولی بخشی از این گرفته می شود و بخشی از آن و این دو را به هم می آمیزند و اینجا است که شیطان بر دوستان و پیروان خود مسلّط می شود.و«تنها کسانی که مشمول رحمت خدا بودند»از آن نجات می یابند.

شرح و تفسیر
اشاره

در این که تاریخ صدور این خطبه چه زمانی بوده و در چه شرایط و حال و هوایی

ص: 561

امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرموده است در میان دانشمندان گفتگو است.بعضی معتقدند که امیر مؤمنان علی علیه السّلام شش روز پس از رسیدن به خلافت این خطبه را ایراد فرمود در حالی که بعضی آن را مربوط به زمانی می دانند که نتیجه حکمیت در ماجرای صفّین اعلام شد و البته محتوای خطبه با هر دو سازگار است هم با آغاز خلافت و هم با پایان زشت و ننگین مسأله حکمیت.با توجه به این سخن به سراغ شرح و تفسیر خطبه می رویم.

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه به سرچشمه پیدایش فتنه ها در جوامع اسلامی می پردازد که هم،زمان بعد از رحلت رسول اللّه را شامل می شود و هم ماجراهایی همچون واقعه جمل و صفّین و نهروان را،و دقیقا دست روی سرچشمه و نکته اصلی می گذارد،می فرماید:«آغاز پیدایش فتنه ها پیروی از هوی ها و هوسها و بدعتهایی است که با کتاب خدا مخالفت دارد»، (إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع و أحکام تبتدع (1)،یخالف فیها کتاب اللّه) ،آری ریشه اصلی فتنه ها دو چیز است:پیروی از هوای نفس و احکام دروغین خود ساخته که مخالف کتاب خداست و بی شک اگر احکام قرآن در میان مردم حاکم باشد و اصالت قوانین اسلام حفظ شود و بدعتهای ناروا در دین خدا نگذارند و همچنین در اجرای قوانین ناب الهی هوی و هوس را حاکم نکنند فتنه ای پیدا نخواهد شد،چرا که این قوانین مجری عدالت و حافظ حقوق همه مردم و بیانگر وظائف است،فتنه آن زمان شروع می شود که فزون طلبی ها آشکار گردد و قوانین الهی در مسیر مطامع شخصی تحریف شود.حق و عدالت زیر پا بماند و افراد و گروهها وظائف الهی خود را فراموش کنند و به بدعتها روی آورند.

در واقع آنجا که با تحریف و تفسیرهای غلط به هوی و هوس خود می رسند به سراغ آن می روند و هر جا نیاز به جعل احکام تازه ای دیدند دست به دامن بدعت می زنند،درست است که آن بدعتها نیز از هوی و هوسها سرچشمه می گیرد ولی

ص: 562


1- 1) «تبتدع»از ماده«بدعت»به معنی کار نوظهور و بی سابقه است و هنگامی که در امور دینی به کار برود به معنی احکام و قوانینی است که بر خلاف کتاب اللّه و سنّت پیامبر وضع می شود.

هوی و هوس و تمایلات شیطانی گاه در نحوه تفسیر و اجرای احکام الهی نفوذ می کند و گاه به صورت بدعتها و احکام مجعول.و به همین دلیل در کلام امام علیه السّلام از یکدیگر جدا شده اند.

به عنوان مثال می توان به فتنه«بنی امیّه»که در اسلام از بزرگترین فتنه ها محسوب می شود اشاره کرد.آنها برای رسیدن به حکومت خودکامه خویش بر مرکب هوی و هوس سوار شدند و تا آنجا که توانستند در احکام اسلام تفسیر و توجیه نادرست روا داشتند و آنها را به سود منافع شخصی خود توجیه نمودند و هر جا امکان نداشت دست به بدعت جدیدی زدند.

«معاویه»خلافت اسلامی را با نیرنگ به چنگ می آورد و بر اساس بدعتی جدید آن را در خاندان خود موروثی می کند،«زیاد»را برادر خود می خواند و برای یزید در حیات خود از مردم بیعت می گیرد و سبّ و دشنام امیر مؤمنان علی علیه السّلام را که پاکترین و آگاهترین و بزرگترین شخصیت اسلام بعد از پیغمبر خدا بود در قلمرو حکومت خود،سنّت می شمرد،خود و یارانش در ریختن خون عثمان شرکت می کنند و سپس به خونخواهی او بر می خیزند (1).

سپس می افزاید:«و گروهی چشم و گوش بسته و نادان،یا هوا پرست آگاه به پیروی آنان بر می خیزند و از هوی ها و هوسها و بدعتهای آنان بر خلاف دین خدا حمایت می کنند». (و یتولّی (2)علیها رجال رجالا علی غیر دین اللّه) ، در جمله بعد اشاره به ابزار این کار شده.ابزاری که در تمام طول تاریخ از سوی همه هوا پرستان و جنایتکاران مورد استفاده قرار گرفته و به صورت یک سنّت همیشگی در آمده است و آن این که آنها همیشه برای رسیدن به مقاصد خود حق و باطل را به هم می آمیزند و حق را سپری برای حمایت از باطل و یا پوسته شیرین و جالبی برای پنهان کردن زهر باطل قرار می دهند،می فرماید:«اگر باطل از آمیختن با حق جدا

ص: 563


1- 1) در این زمینه به کتاب«الغدیر»جلد 10 مراجعه شود.
2- 2) «یتولّی»از ماده«تولّی»به معنی پیروی کردن است.و گاه به معنی نزدیک شدن و سلطه بر چیزی و یا پست و مقامی می آید،ولی اینجا همان معنای اول مورد نظر است.

می گردید بر کسانی که طالب حقّند پوشیده نمی ماند،و اگر حق از آمیزه باطل پاک و خالص می شد زبان دشمنان و معاندان از آن قطع می گردید». (فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین (1)،و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندین) ، چه تعبیر جالب و گویایی،باطل اگر در شکل اصلیش نمایان شود خریداری ندارد و حق اگر به صورت خالص عرضه شود زبان بهانه جویان را قطع می کند،لذا بدیهی است نه حق خالص مشکل هوا پرستان را حل می کند،چرا که منافع آنها در باطل نهفته است،و نه باطل خالص آنها را به مقصد می رساند،چرا که مردم از آنها حمایت نخواهند کرد و اینجاست که به سراغ آمیختن حق و باطل می روند،همان چیزی که تمام سیاستهای مخرّب دنیا را می توان در آن خلاصه کرد.

امام علیه السّلام در این مورد می فرماید:«ولی بخشی از این گرفته می شود و بخشی از آن، و این دو را به هم می آمیزند،و در اینجا است که شیطان بر پیروان و دوستان خود مسلّط می شود و تنها کسانی که مشمول رحمت خدا بوده اند از آن نجات می یابند»! (و لکن یؤخذ من هذا ضغث (2)،و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی أولیائه،و ینجو«الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی») .

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که آمیختن حق و باطل به یکدیگر مانع از شناخت باطل نیست هر چند به دقّت و کنجکاوی یا پرسش از آگاهان نیاز دارد.به همین دلیل امام علیه السّلام می فرماید:در گیرودار آمیزش حق و باطل شیطان بر دوستان و پیروانش چیره می شود و خدا جویان حق طلب از خطر گمراهی در این گونه جریانات در امانند.

ص: 564


1- 1) «مرتادین»از مادّه«ارتیاد»به معنی طلب کردن چیزی است و در خطبه بالا به معنی طلب کردن حق آمده است.
2- 2) «ضغث»(بر وزن حرص)به معنی دسته ای از چوبهای نازک مانند ساقه گندم و جو یا رشته های خوشه خرما است و به معنی بسته هیزم یا گیاه خشکیده نیز آمده است و گاه به خوابهای آشفته و درهم اطلاق می شود.و در خطبه بالا به معنی بخشی از چیزی آمده است.

در واقع آمیزش حق و باطل چراغ سبزی است برای هوی پرستان و بهانه ای است برای پیروان شیطان که وجدان خود را فریب دهند و در برابر دیگران استدلال کنند که ما به این دلیل و آن دلیل(اشاره به قسمتهایی از حق که با باطل آمیخته شده) این راه را برگزیده ایم.

آری مستضعفین فکری و ساده لوحان ممکن است در این میان ناآگاهانه در دام شیطان بیفتند،در حالی که آنها نیز اگر رهبر و راهنمایی برای خود انتخاب می کردند گرفتار چنین سرنوشتی نمی شدند.به این ترتیب مردم در برابر آمیزش حق و باطل به سه گروه تقسیم می شوند:

گروه اول همان «الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی 1» و به تعبیر دیگر حق طلبان آگاه و مخلصند که به لطف پروردگار از توطئه های شوم فتنه جویان در امانند.

گروه دوم هوی پرستان بهانه جو هستند که می خواهند به بهانه حق در راه باطل گام بگذارند و در واقع نیمه آگاهند و با پای خود در دام شیطان می روند.

گروه سوم افراد ساده لوحی هستند که تشخیص حق از باطل در این آمیزه خطرناک برای آنها مشکل است و ناآگاهانه گرفتار دام شیطان می شوند مگر این که در پناه رهبر آگاه و فرزانه ای جای گیرند.

شبیه همین معنی در خطبه 38 گذشت،آنجا که امام علیه السّلام شبهه را تفسیر می فرماید و راه نجات از آن را نشان می دهد و می گوید:شبهه را از این رو شبهه نام نهاده اند که شباهت به حق دارد اما اولیاء اللّه گرفتار آن نمی شوند،چرا که نور یقین در اینجا راهنمای آنها است...ولی دشمنان خدا بر اثر گمراهی در دام شبهات گرفتار می شوند.

ص: 565

نکته ها
1-ریشۀ فتنه ها

تاریخ اسلام مخصوصا تاریخ قرن اوّل و دوم مملوّ از فتنه های شگفت انگیز و دردناک است که زحمات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یاران مخلص او را تا حدّ زیادی بر باد داد و اگر این فتنه ها نبود و اسلام در همان مسیری که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای آن تعیین فرموده بود پیش می رفت امروز جهان دیگری داشتیم.مخصوصا در بیست و پنج سال بعد از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فتنه ها غوغا می کرد.هنگامی که امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام در سال 35 هجری به خلافت ظاهری رسید تلاش فوق العاده ای برای باز گرداندن اسلام به مسیر اول نمود،ولی دامنه فتنه آن قدر گسترده شده بود که از هر طرف به اصلاح آن می پرداخت از سوی دیگر آشکار می شد.در سالهای آخر خلافت عثمان همه چیز دگرگون شد و تمام ارزشهای اسلامی زیر سؤال رفت و سنّت ها و ارزشهای عصر جاهلیت کاملا زنده شد و بازماندگان لشکر شرک و نفاق همه جا در صحنه ظاهر شدند و پست های کلیدی را گرفتند و همین امر کار را بر امام علیه السّلام دشوار و پیچیده کرد.درست است که امام علیه السّلام در سایه مجاهدات مستمر و جانکاهش بار دیگر ارزشها را زنده فرمود،ولی متأسّفانه فتنه ها خاموش نشد و شهادت امام علیه السّلام که به دست همین فتنه جویان شیطان صفت انجام گرفت از ادامه راه جلوگیری کرد.

سپس در دوران حکومت معاویه و یزید و سایر حکّام شجره خبیثه اموی فتنه ها آشکارتر گشت.خونهای بی گناهان ریخته شد،بدعت ها آشکار شد،هوی و هوس حاکم گردید و در عصر بنی عباس به اوج خود رسید و اسلام راستین در چنگال این خودکامگان گرفتار شد.

و اعمالی از حکام این دو سلسله(بنی أمیه و بنی عباس)سر زد که هیچ شباهتی به اسلام نداشت با این که متأسّفانه لقب خلیفه رسول اللّه را یدک می کشیدند.

اگر به ریشه این فتنه ها بنگریم به صدق کلام امام علیه السّلام در خطبه بالا کاملا پی

ص: 566

می بریم که ریشه این فتنه ها عمدتا دو چیز بود:پیروی از هوی و هوسهای شیطانی و بدعت گذاری در دین خدا.در همه جا این دو اصل به چشم می خورد،گروهی از فتنه جویان به اصل نخست تمسّک می جویند و گروهی به اصل دوم و گروهی به هر دو و شرح این سخن حتی در یک کتاب نمی گنجد و از این دیدگاه به بررسی مجدّدی در تاریخ آن قرون نیاز دارد.

2-سیاستهای شیطانی

از جمله شگفتی ها این است که اصول سیاستهای خودکامگان در طول تاریخ تقریبا یکسان است.در چند هزار سال قبل،فرعون-به نقل قرآن مجید-از سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن»استفاده می کرد، «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً» (1)،امروزه نیز در تمام دنیای استکباری این اصل به قوّت خود باقی است و همچنان ادامه دارد.با هر وسیله ای که بتوانند در میان ملتها ایجاد اختلاف می کنند تا پایه های حکومتشان مستحکم شود.

مسأله آمیختن حق و باطل یکی از آن اصول است که همواره در سیاست های مخرّب ظالمان و طاغیان به چشم می خورد.آنها همیشه پوشش هایی از حق و شعارهایی از عدالت و اصول انسانی را عنوان کرده و کارهای شیطانی خود را در زیر این پوشش ها انجام می دهند.

در حالات شاهان ظالم می خوانیم که گاه ناله پیرزنی آنها را چنان بی قرار می کرده است که هر بیننده ای خیال می کرد چنان وجدان قوی و نیرومندی دارند که با شنیدن این ناله زیر و رو شده اند،و این سخن دهان به دهان می گشت(داستان زنجیر عدالت انو شیروان،و خانه پیرزن در کنار قصر او،و داستانهایی دیگر از این قبیل در حالات خلفا و شاهان در کشورهای اسلامی و غیر آن کم نیست)همه اینها پوشش هایی بود برای مظالم آنان!

ص: 567


1- 1) سوره قصص،آیه 4.

آنها به خوبی می دانستند که باطل و ناحق به صورت خالص در هیچ جامعه ای خریدار ندارد،بنا بر این چاره ای جز این نیست که گوشه هایی از مظاهر حق را با اباطیل خود بیامیزند! از آنجا که سیاست های شیطانی در عصر ما بیش از هر زمان دیگری پیچیده و مرموز است،آمیزش حق و باطل نیز به صورت مرموزتری در آمده است.

سیاستمداران بزرگ دنیا چنان خواسته های نامشروعشان را در پوسته ای از حق می پوشانند که تشخیص آن به آسانی ممکن نیست.

عناوینی مانند حقوق بشر،حقوق حیوانات،روز کارگر،روز مادر،پزشکان بدون مرز،عفو بین الملل،تأسیس مراکز خیریه و کمک به گرسنگان و محرومان و جنگ زدگان و اعطای پناهندگی سیاسی به گروهی از آوارگان و عناوین فراوان دیگری از این قبیل،همه ابزار فریب افکار عمومی اند.آنان چنان با آب و تاب از آن صحبت می کنند که حتی بعضی از هوشمندان به راستی باور کرده اند که دنیای امروز راه انبیا را می پوید!و از طریق دیگر به هدف انبیا نزدیک می شود! حتی این گروه ساده لوح کتاب یا کتابهایی در این زمینه نوشتند،یعنی که دنیای امروز راه انبیا را طی کرده است و به مسائلی که آنها توصیه کرده اند تا حدود زیادی جامه عمل پوشانیده است!غافل از این که اینها همه پوششی است برای مظالم سردمداران سیاست دنیا.

برای این که تصور نشود این سخن از یک مطالعه بد بینانه سرچشمه می گیرد کافی است که نگاهی بیفکنیم به عملکرد آنها و دو گانگی و چند گانگی آن در پیاده کردن اصول بظاهر انسانی در نقاط مختلف دنیا.

آنها در حالی که به خاطر کشته شدن یک سگ در مطالعات فضایی روسها فریاد بلند کرده بودند،در ویتنام نه فقط انسانها را مانند برگ خزان بر روی خاک می ریختند،بلکه بخش عظیم جنگل های آن کشور سرسبز را با تمام جانداران و حیوانات و پرندگانش به آتش کشیدند و سوزاندند تا مبادا آوراگان ویتنامی در آنجا

ص: 568

پناه بگیرند.

آنها در حالی که از دمکراسی حمایت می کنند هر جا که آراء مردم بر خلاف منافع نامشروعشان باشد با یک کودتای نظامی همه چیز را در هم می ریزند،همان گونه که در الجزائر کردند،و آنجا که حکومت های سبک قرون وسطایی حافظ منافعشان است با آنها مدارا می کنند و دوست و هم پیمانند.

آری در جهان سیاست وضع چنین است و از آن به خوبی صدق کلام مولا امیر مؤمنان علیه السّلام در خطبه بالا روشن می شود که فرمود:فتنه جویان بخشی از حق را با بخشی از باطل می آمیزند و دامهای شیطان را می گسترانند تا توده های ساده اندیش را به دام بیندازند !

ص: 569

ص: 570

خطبۀ پنجاه و یکم: زمانی که یاران معاویه بر اصحاب امام علیه السّلام غلبه کرده،و شریعه فرات را در صفّین تصرّف کرده و آب را از آنها دریغ داشتند

اشاره

لمّا غلب أصحاب معاویة أصحابه علیه السّلام علی شریعة الفرات بصفّین و منعوهم

الماء

(1)

این خطبه را امام علیه السّلام زمانی ایراد فرمود که یاران معاویه بر اصحاب امام علیه السّلام غلبه کرده،و شریعه فرات را در صفّین تصرّف کرده بودند،و آب را از آنها دریغ داشتند.

(این خطبه اصحاب امام علیه السّلام را به خروش در آورد،و با یک حمله شریعه فرات را از دست آنها باز پس گرفتند و آزاد کردند!)

خطبه در یک نگاه

«ابن ابی الحدید»در بیان محتوا و شأن ورود خطبه از«نصر بن مزاحم»چنین نقل کرد که:فرمانده مقدم لشکر معاویه«ابو الاعور سلمی»با مقدمه لشکر علی علیه السّلام به فرماندهی«اشتر»درگیری مختصری پیدا کرد.«ابو الاعور»کوتاه آمد و خود را کنار کشید،و بعد خود را به شریعه فرات یعنی محلی که به آب نزدیک بود رساند،و آنجا را در اختیار گرفت و یاران علی علیه السّلام را از آب منع کرد و این در محلی به نام«قنّسرین» در کنار صفّین واقع شد.

هنگامی که خبر به امیر مؤمنان علی علیه السّلام رسید«صعصعة بن صوحان»را فرا خواند و فرمود:نزد معاویه برو و بگو ما این مسیر را برای رسیدن به تو پیموده ایم،و پیش از

ص: 571


1- 1) این خطبه را«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»از جابر از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل کرده اند.(البته با کمی تفاوت)(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 20).

اتمام حجّت مایل نیستیم با شما جنگ را آغاز کنیم،اما تو لشکر خود را فرستاده ای و جنگ را(در کنار شریعه فرات)آغاز کرده ای،و میان مردم و آب حائل شده ای.

شریعه را رها کن و آب را آزاد بگذار تا در آنچه میان ما و شما است بنگریم،و اگر دوست داری هدف اصلی را رها کرده و مردم بر سر آب با یکدیگر بجنگند تا هر کس پیروز شد آب را در اختیار بگیرد،چنان کنیم! «صعصعه»این پیام را برای معاویه برد،معاویه با یارانش به مشورت پرداخت، بعضی به او توصیه کردند که شریعه را همچنان در اختیار بگیر و آنها را از آب باز دار، ولی«عمرو بن عاص»به او گفت آب را آزاد بگذار،چرا که من می دانم لشکر علی هرگز اجازه نخواهند داد تو سیراب باشی و آنها تشنه بمانند،ولی معاویه نظر موافقان نگهداشتن شریعه را ترجیح داد.

هنگامی که امام علیه السّلام از این ماجرا با خبر شد خطبه پر شور بالا را که پر از نکات زیبای ادبی،و در نهایت فصاحت و بلاغت است ایراد کرد،و یاران خود را برای باز پس گرفتن شریعه فرات به حرکت در آورد،و با یک حمله شجاعانه لشکر معاویه را عقب راندند و شریعه فرات را برای همه آزاد کردند! بخش اول این خطبه به این حقیقت اشاره می کند که اگر انسان با شجاعت به میدان حوادث نرود و حق خود را نگیرد باید تن به ذلّت تسلیم در برابر ظلم بدهد، و در بخش دوم به این نکته اشاره می فرماید که چگونه معاویه با تزویر و حیله گروهی از بیخبران را به صحنه آورده که حاضرند جان خود را در طریق باطل او فدا کنند؟!

ص: 572

بخش اول

اشاره

قد استطعموکم القتال فأقرّوا علی مذلّة و تأخیر محلّة أو روّوا السّیوف من الدّماء ترووا من الماء فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین.ألا و إنّ معاویة قاد لمة من الغواة و عمّس علیهم الخبر،حتّی جعلوا نحورهم أغراض المنیّة.

ترجمه

آنها(سپاه معاویه با بستن آب به روی شما)از شما جنگ طلبیده اند،بنا بر این(در برابر این عمل ناجوانمردانه دو راه در پیش دارید،)یا باید تن به ذلّت و انحطاط منزلت خویش بدهید،یا شمشیرهایتان را از خون(این بیرحمان)سیراب کنید،تا بتوانید از آب سیراب شوید(بدانید)مرگ در زندگی توأم با شکست شماست،و حیات در مرگ پیروزمندانه شما،آگاه باشید معاویه گروهی از بیخبران گمراه را همراه خود آورده و حق را با نیرنگ و تزویر بر آنها پنهان نموده،تا آنجا که گلوهای خویش را آماج تیرها و شمشیرهای مرگ آور ساخته اند!

شرح و تفسیر
به این حرکت ناجوانمردانه پایان دهید!

همان گونه که در شأن ورود خطبه اشاره شد این خطبه در لحظاتی بسیار حساس و سرنوشت ساز از امام علیه السّلام صادر شد و امام علیه السّلام که کانونی از فصاحت و بلاغت و دریایی از تدبیر و مدیریّت بود،چنان جمله های کوبنده و مهیّج را برای ادای

ص: 573

مقصود خود انتخاب کرد که یارانش با شنیدن آن یکباره به حرکت در آمدند،و دست ستمگران شام را از شریعه فرات کوتاه کردند،و آن را برای دوست و دشمن مباح ساختند! جمله هایی است که امروز با گذشتن قرنها باز قوّت و قدرت خود را همچنان حفظ کرده و برای هر جمعیتی که عزّت و شرفشان با حملات ناجوانمردانه دشمن به مخاطره افتاده،کار ساز و الهام بخش است.

نخست می فرماید:«آنها(سپاه معاویه با بستن آب به روی شما)از شما جنگ طلبیده اند»! (قد استطعموکم القتال) .

جمله «استطعموکم» در جایی به کار گرفته می شود که شخصی از دیگری تقاضای طعام می کند،گویی جنگ و پیکار طعامی است که اینها با عمل خود آن را از یاران امام علیه السّلام طلب کرده اند،این شبیه تعبیری است که در عبارات روزمرّه،فارسی زبانان می گویند«فلان کس تنش می خارد»یا این که می گویند«دلش هوای شلاّق کرده»اشاره به این که عمل او یک نوع ماجراجویی و جنگ طلبی است،و این رساترین تعبیری است که در جریان بستن آب به روی لشکر امام علیه السّلام ممکن بود به کار گرفته بشود! سپس می افزاید:«شما در برابر این عمل ناجوانمردانه شامیان دو راه در پیش دارید:یا باید تن به ذلّت و انحطاط منزلت خویش بدهید،یا شمشیرهایتان را از خون(این خیره سران بیرحم)سیراب کنید،تا بتوانید از آب(فرات)سیراب شوید»! (فأقرّوا علی مذلّة و تأخیر محلّة (1)أو روّوا (2)السّیوف من الدّماء ترووا من الماء!) آری آنها راه سومی در این ماجرا نداشتند،اگر در مقابل این حرکت دشمن

ص: 574


1- 1) «محلّه»به معنی منزلگاه است و گاه به معنی جایگاه اجتماعی به کار می رود و در خطبه فوق منظور همین معنی اخیر است.
2- 2) «روّوا»از ماده«ترویه»به معنی سیراب کردن است،و روز هشتم ماه ذی حجه را از این جهت«یوم الترویه»می گویند که در گذشته حاجیان برای رفتن به عرفات و مشعر و منی آب ذخیره می کردند،و این واژه گاه در معنی کنایی آن به کار می رود،مانند سیراب کردن شمشیرها که در خطبه بالا آمده است.

سستی به خرج می دادند و لشکر از تشنگی به زحمت می افتاد یا گروهی از تشنگی می مردند بدترین داغ ذلت بر پیشانی آنها می خورد و مقام و منزلت خود را نزد دوست و دشمن از دست می دادند،ولی هنگامی که بپا خاستند و به دشمن حمله کردند هم در جایگاه شایسته خویش در نظر دوست و دشمن قرار گرفتند،و هم سربلند و عزیز شدند،و با جوانمردی مولی علی علیه السّلام که پیشنهاد بستن آب را به روی آنها نپذیرفت و برای همه آزاد کرد،عظمت خود را حتی در دل دشمنان نیز تثبیت کردند،بگونه ای که آنها از عمل خود شرمنده شدند و احساس حقارت کردند،و با توجه به این که این ماجرا در آغاز جنگ صفّین بود سبب قوّت روحیه یاران مولی و ضعف روحیه لشکر معاویه شد.

سپس امام علیه السّلام به یک اصل کلّی و جاودانی که رمز پیروزی و عزّت و سربلندی هر قوم و ملّتی است اشاره کرده،خطاب به لشکریانش می فرماید:«مرگ در زندگی توأم با شکست شماست،و حیات و زندگی در مرگ پیروزمندانه شما!» (فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین) .

آری در نظام زندگی انسانهای شایسته و با شخصیت،زندگی مادّی و ظاهری برترین ارزش نیست،همان گونه که مرگ مادی ضدّ ارزش نمی باشد،بلکه ارزش والا در نظر آزاد مردان با ایمان،در زندگی توأم با عزّت است به همین دلیل هر گاه بر سر دو راهی قرار گیرند،شهادت توأم با عزّت و سربلندی را بر زندگی ذلیلانه ترجیح می دهند،و همین نظام ارزشی بود که مسلمانان را در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حتی بعد از آن در پیکارهای نابرابر پیروز می کرد.

آری عزّت جامعه اسلامی بر هر چیز مقدّم است و هر بهایی به خاطر آن پرداخته شود بجاست.

همین معنی در سخنان فرزندش حسین علیه السّلام در حادثه خونین کربلا تجلّی کرد آن زمان که فرمود:«لا و اللّه لا أعطیکم بیدی إعطاء الذّلیل و لا أقرّ لکم اقرار العبید»،«نه،به خدا سوگند دست ذلّت در دست شما نمی گذارم،و همچون

ص: 575

بردگان تسلیم نمی شوم،(بلکه می جنگم و سربلند شربت شهادت را می نوشم! (1))».

و هنگامی که در اثناء راه کربلا با لشکر حر روبرو شد و آنها را تشنه یافت،و مطابق راه و رسم جوانمردان دشمن را سیراب کرد،حرّ بن یزید ریاحی به گمان خودش از سر خیر خواهی و نصیحت عرض کرد:«با یزید پنجه در نیفکن که جان نازنینت به خطر خواهد افتاد!»امام علیه السّلام در جواب فرمود:«أ فبالموت تخوّفنی؟،آیا مرا به مرگ و شهادت می ترسانی؟!» من همان را می گویم که شاعر قبیله اوس در حالی که تصمیم به یاری پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گرفته بود و پسر عمویش او را از این کار بر حذر داشت گفت:

سأمضی فما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقّا و جاهد مسلما!

و واسی الرّجال الصّالحین بنفسه و فارق مثبورا و باعد مجرما

فان عشت لم اندم و ان متّ لم ألم کفی بک ذلاّ ان تعیش و ترغما

«من از این راه می روم و مرگ بر جوانمردان عار نیست»! «جوانمردی که نیّتش حق است،و مسلمان است و جهاد می کند»، «و با مردان صالح در فدا کردن جان همراهی و مواسات دارد»، «و از افراد بی ایمان و گنهکار فاصله گرفته است»، «من اگر زنده بمانم پشیمان نیستم،و اگر در این راه بمیرم ملامت نخواهم شد!» «ذلّت برای تو(و امثال تو)است که زنده بمانی و سرافکنده باشی! (2)» این شعار حیات آفرین اسلامی با تعبیر دیگری در قرآن مجید آمده است،آنجا که می فرماید: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ» ، «بگو آیا در باره ما جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید(یا پیروزی یا شهادت)ولی ما انتظار داریم که خداوند عذابی از سوی خودش(در آن جهان)به شما برساند یا(در

ص: 576


1- 1) بحار الانوار،جلد 45،صفحه 7.
2- 2) ارشاد مفید،جلد دوم،صفحه 81،طبع آل البیت.

این جهان)به دست ما مجازات شوید،اکنون که چنین است شما انتظار بکشید ما هم با شما انتظار می کشیم!» (1)در پایان این خطبه امام علیه السّلام به نیرنگ های معاویه و ساده لوحی گروهی از شامیان فریب خورده اشاره کرده،می فرماید:«آگاه باشید معاویه گروهی از بیخبران گمراه را همراه خود آورده و حق را با نیرنگ و تزویر بر آنها پنهان نموده،تا آنجا که گلوهای خویش را آماج تیرها و شمشیرهای مرگ ساخته اند!» (ألا و إنّ معاویة قاد لمة (2)من الغواة (3)و عمّس (4)علیهم الخبر،حتّی جعلوا نحورهم أغراض (5)المنیّة) ، در این گفتار از یک سو معاویه را معرفی می کند که بنیان حکومتش بر فریب و نیرنگ و بهره گیری از ساده لوحان بیخبر است،و از سوی دیگر شامیان فریب خورده لشکر او را معرفی می نماید که آنها چنان گرفتار شستشوی مغزی شده اند که حتّی حاضرند جان خود را در طریق باطل و مقاصد شوم معاویه بر باد دهند! شاید این جمله پاسخ به سؤالی است که در ذهن یاران آن حضرت پیدا شده بود و آن این که چگونه شامیان حاضرند تا سر حدّ مرگ از مطامع مادی معاویه دفاع کنند و جان خود را بر سر این کار نهند.

امام علیه السّلام این حقیقت را فاش می کند که قدرت معاویه بر فریب و نیرنگ و دگرگون

ص: 577


1- 1) سوره توبه،آیه 52.
2- 2) «لمه»از مادّه«لمی یلمو لموا»به معنی برگرفتن چیزی به طور کامل است و«لمه»(به ضمّ لام و فتح میم بدون تشدید)به معنی گروه و جماعتی از مردم است،و بعضی گفته اند:در مورد گروهی به کار می رود که بین سه تا ده نفر باشند،و انتخاب این تعبیر در خطبه بالا کنایه از بی اعتنایی به لشکر معاویه و ناچیز بودن آنهاست.
3- 3) «غواة»به معنی گمراهان جمع«غاوی»از ماده«غیّ»به معنی گمراه شدن است،این واژه،گاه به معنی افراد جلف و بی سروپا نیز به کار می رود،و در خطبه بالا تاب هر دو معنی را دارد.
4- 4) «عمّس»در اصل از ریشه«عمس»(بر وزن لمس)به معنی محو شدن و بی خبر ماندن و ناآگاه بودن نسبت به چیزی است،به همین جهت به شبهای بسیار تاریک«عمیس»گفته می شود،این تعبیر در خطبه بالا اشاره به پرده پوشی معاویه،و مخفی ساختن حقایق از شامیان است.
5- 5) «اغراض»جمع«غرض»معانی مختلفی دارد،از جمله شوق،ملالت،تنفّر،ترس،پر کردن ظرف از آب،ولی معنی اصلی و معروف آن هدفی است که به سوی آن تیر می اندازند و در خطبه بالا منظور همین معنی است.

نشان دادن واقعیتها از یک سو،و دور بودن و بیخبر ماندن شامیان از سوی دیگر، سبب شده است که آنها باور کنند راستی در راه خدا می جنگند و به سوی شهادت پیش می روند! آری تبلیغات بسیار وسیع و گسترده توأم با شگردهای روانی دستگاه معاویه و عمرو عاص در فضای شام این تأثیر را گذارده بود که گروهی یقین داشتند عثمان مظلوم کشته شده و قاتلش علی علیه السّلام است،و معاویه به خونخواهی او برخاسته و در مسیر پاسداری و حراست از مقام خلافت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حفظ اسلام و قرآن گام بر می دارد،و طبعا کشته شدن در این راه شهادتی است که آرزوی هر مسلمان پاکباز است! البتّه آثار تزویر و دروغ برای مدت زیادی نمی تواند باقی بماند و سرانجام روشن می شود،ولی چه بسا در زمانی که کار از کار گذشته و تأسّف بازماندگان بر مرگ عزیزانشان دیگر ثمری ندارد.

نکته ها
1-باید با عزّت و سربلندی زیست

در اسلام یک سلسله شعارهای اساسی است که این مکتب را از سایر مکتبها جدا می کند،یکی از آنها همان است که در خطبه بالا آمده است که مردن با افتخار بهتر از زیستن با ذلّت است،و به تعبیر دیگر همان گونه که از ظلم و ستم باید به شدّت پرهیز کرد از تسلیم در برابر ظلم و ستم ستمکاران نیز باید بر حذر بود،تعبیر «أباة الضّیم» (1)در باره بزرگان اسلام اشاره به همین معنی است.

در واقع این اصل از آیه شریفه «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» (2)،عزّت برای خدا و پیامبر و مؤمنان است»،سرچشمه گرفته،و روایاتی همچون گفتار امام

ص: 578


1- 1) «أباة»جمع«آبی»یعنی ابا کننده و«ضیم»به معنی ظلم است،و در مجموع به کسانی گفته می شود که هرگز تن به ظلم نمی دهند(ستم ناپذیران).
2- 2) سوره منافقون،آیه 8.

صادق علیه السّلام«انّ اللّه تبارک و تعالی فوّض الی المؤمن کلّ شیء الاّ إذلال نفسه (1)،خداوند همه چیز را در اختیار مؤمن قرار داده،جز ذلیل ساختن خویشتن»،و حدیث معروف امام حسین علیه السّلام«موت فی عزّ خیر من حیاة فی ذلّ (2)،مردن با عزّت بهتر است از زنده ماندن با ذلّت»،و سخن دیگر آن حضرت:

«الا و انّ الدّعیّ بن الدّعّیّ قد ترکنی بین السّلّة و الذّلّة و هیهات له ذلک، هیهات منّی الذّلّة ابی اللّه ذلک و رسوله و المؤمنون و جدود طهرت و حجور طابت ان تؤثر طاعة اللّئام علی مصارع الکرام (3)،آگاه باشید این ناپاک ناپاک زاده،مرا در میان«شمشیر»و«ذلّت»مخیّر ساخته،و چه دور است که او به مقصد خود برسد،و چه دور است از من که تن به ذلّت بدهم نه خدا این را می پسندد و نه پیامبرش و نه مؤمنان راستین و نه پدران و نیاکان پاک و مادران پاک دامن،آری آنها هرگز اجازه نمی دهند که تسلیم در برابر فرومایگان را بر قربانگاه بزرگواران(و به خون خفتن افتخارآمیز آنان)ترجیح دهم»،الهام بخش این شعار بزرگ اسلامی است.

«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه خود چنین می گوید:«سیّد اهل الاباء الّذی علّم النّاس الحمیّة و الموت تحت ظلال السّیوف اختیارا له علی الدّنیّة ابو عبد اللّه الحسین ابن علیّ بن ابی طالب علیهما السّلام عرض علیه الأمان و أصحابه فأنف من الذّلّ،بزرگ و پیشوای ستم ناپذیران جهان که درس غیرت و برگزیدن مرگ در سایه شمشیرها را بر ذلّت و خواری به مردم جهان داد، حسین بن علی علیهما السّلام بود،دشمن به او و یارانش امان داد ولی آنها تن به ذلّت ندادند (4)».

سپس به کلام تاریخی امام حسین علیه السّلام که در روز عاشورا بیان فرمود:«الا و انّ الدّعیّ ابن الدّعی...»اشاره می کند و آن را همانند سخن پدر بزرگوارش علی علیه السّلام

ص: 579


1- 1) کافی،جلد 5،صفحه 63.
2- 2) بحار الانوار،جلد 44،صفحه 192.
3- 3) بحار الانوار،جلد 45،صفحه 83.
4- 4) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد سوم،صفحه 249.

می شمرد که در خطبه سی و چهار نهج البلاغه آمده است:«انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه...،به خدا سوگند کسی که دشمنی را بر جان خویش مسلط گرداند که گوشتش را بخورد،استخوانش را بشکند و پوستش را بر گیرد،بسیار عاجز و ناتوان و قلب و روح او بسیار کوچک و ضعیف است.»سپس به ذکر گروه دیگری از کسانی که این راه پر افتخار را برگزیدند و مرگ شرافتمندانه را بر زندگی ذلیلانه ترجیح دادند می پردازد.

ابن ابی الحدید در سخن دیگری چنین آورده است که مردی روز عاشورا با عمر سعد بود شخصی به او گفت:وای بر تو آیا شما فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را کشتید؟او چنین جواب داد اگر تو هم آنچه را ما دیدیم مشاهده می کردی کاری جز کار ما انجام نمی دادی!گروهی به ما یورش بردند که قبضه های شمشیر را محکم در دست داشتند و همچون شیران به ما حمله ور شدند،سواران را از چپ و راست به خاک می ریختند و همگی آماده شهادت بودند،نه امان می پذیرفتند،نه علاقه ای به مال داشتند،و نه چیزی میان آنها و شهادت مانع می شد،اگر دیر جنبیده بودیم همه ما را نابود می کردند،حال بگو غیر از این کاری که ما انجام دادیم چه می توانستیم انجام دهیم! (1)»

2-شستشوی مغزی ساده اندیشان

نکته مهم دیگری که در خطبه بالا به چشم می خورد،این است که گاه سردمداران باطل با سخنان فریبنده چنان در اعماق روح ساده لوحان نفوذ می کنند که آنها را به عشق شهادت در راه خدا برای پیش برد اهداف شوم خودشان بسیج می نمایند،و این گروه در حالی که عملا رو به سوی دوزخ پیش می روند باورشان چنین است که به طرف بهشت در پروازند،و این منتهای بدبختی است.

معاویه تنها کسی نبود که از این روش استفاده کرد،قبل و بعد از او حتی در دنیای امروز کم نیستند آنها که به این روش متوسّل می شوند،پیروان خود را شستشوی

ص: 580


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد سوم،صفحه 263.

مغزی داده و افکار و اراده آنها را در مسیر هوی و هوس خود به کار می گیرند.

اینها با ریا کاری و دروغ و فریب و نیرنگ و استفاده از طرق روانی برای نفوذ در دیگران به مقصود خود که تحمیق توده های ناآگاه است نائل می شوند،و آنها را آلت دست هوسهای خود می سازند.

عمر سعد فرمانده لشکر کربلا آن جنایتکار معروف و زشت سیرت،هنگامی که می خواست لشکر کوفه را بر ضدّ امام حسین علیه السّلام بسیج کند صدا زد:«یا خیل اللّه ارکبی،و بالجنّة ابشری!»،«ای لشکر خدا سوار شوید،و بهشت بشارتتان باد (1)!» دستگاه تبلیغات فرعون نیز موسی و هارون را مردانی سلطه جو که در صدد غصب سرزمینهای مردم مصر هستند معرفی کرد و فرعون را مدافع استقلال و عزّت و شرف و آبروی مردم مصر شمرد،و گفت: «إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُرِیدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما» ،«این دو نفر ساحرند و می خواهند شما را با سحرشان از سرزمینتان بیرون کنند (2)!»و این رشته چه در گذشته و چه در زمان حال سر دراز دارد.

3-راه و رسم جوانمردان

«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»چنین نقل می کند،بعد از آن که لشکر امیر مؤمنان علی علیه السّلام شریعه فرات را از لشکر معاویه باز پس گرفتند،عمرو عاص به معاویه گفت:ای معاویه اگر آنها نیز مانند تو عمل کنند و آب را به روی تو و لشکریانت ببندند چه خواهی کرد و گمان تو چیست؟آیا این قدر در خود قدرت می بینی که بتوانی ضربه ای بر آنان وارد کنی و آب را باز پس بگیری،همان گونه که آنها بر تو وارد کردند؟و این در واقع سرزنشی بود به معاویه که پیشنهاد او را در مورد خودداری از بستن آب به روی لشکر علی علیه السّلام رد کرده بود.

معاویه گفت:گذشته را رها کن،اکنون بگو ببینم در باره علی چه عقیده ای داری؟ عمرو عاص گفت:گمان من این است که او در باره تو مقابله به مثل نمی کند،و

ص: 581


1- 1) بحار الانوار،جلد 44،صفحه 391.
2- 2) سوره طه،آیه 63.

آب را به روی تو و لشکرت نمی بندد،یعنی او جوانمرد است و این کار را با اصول جوانمردی هماهنگ نمی بیند.سپس افزود:چیزی که او برای آن آمده است غیر از این است (1).

مرحوم سید محمد حسین شهریار در این باره اشعار زیبایی سروده است که در ذیل از نظر می گذرد:

شنیدم آب به جنگ اندرون معاویه بست به روی شاه ولایت،چرا که بود خسی!

علی به حمله گرفت آب و باز کرد سبیل چرا که او کس هر بی کسی و دادرسی

سه بار دست به دست آمد و در هر بار علی چنین هنری کرد و او چنان هوسی

فضول گفت که ارفاق تا به این حد بس که بی حیایی دشمن ز حد گذشت بسی!

جواب داد که ما جنگ بهر آن داریم که نان و آب نبندد کسی به روی کسی!

غلام همّت آن قهرمان کون و مکان که بی رضای الهی نمی زند نفسی! (2)

شبیه همین جوانمردی در تاریخ زندگی فرزندش حسین علیه السّلام نیز آمده است که در بیابان خشک و سوزان لشکر دشمنش حرّ بن یزید ریاحی را با آبی که در لشکر خود ذخیره کرده بود سیراب کرد،در حالی که آنها در کنار شطّ فرات آب را از او و فرزندانش دریغ داشتند!

ص: 582


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد سوم،صفحه 330.
2- 2) کلیات دیوان شهریار،جلد صفحه 1،690.

خطبۀ پنجاه و دوم: ترک دنیا پرستی و پاداش هایی که خدا به زاهدان می دهد

اشاره

و هی فی التزهید فی الدنیا و ثواب اللّه للزاهد،و نعم اللّه علی الخلق

(1)

این خطبه را امام در باره ترک دنیا پرستی،و پاداشهایی که خدا به زاهدان می دهد و نعمتهایی که مردم از خالق دریافت می دارند ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده است،در بخش اوّل ارزش زهد و عدم وابستگی به دنیا،و توجه به این حقیقت که تمام مواهب دنیا زودگذر و سریع الزّوال است،و افراد با ایمان باید خود را برای سفر بزرگی که در پیش دارند از طریق ذخیره کردن اعمال صالح آماده بنمایند.

در بخش دوم از پاداشهای مهمی که در انتظار زاهدان و مؤمنان صالح العمل است سخن به میان آمده،و در بخش پایانی خطبه،این واقعیت را شرح می دهد که انسانها هر قدر که در مقام شکر نعمت های بزرگ پروردگار بر آیند قادر نیستند حق آن را به جا آورند،مخصوصا نعمت والای ایمان که برترین و والاترین نعمت هاست.

ص: 583


1- 1) سند خطبه:روایت شده است که امام این خطبه را در یکی از اعیاد قربان ایراد فرموده،و آغاز خطبه «اللّه اکبر اللّه اکبر لا اله الاّ اللّه و اللّه اکبر و للّه الحمد الحمد للّه علی ما هدانا...»بوده است،مرحوم صدوق(ره)این خطبه را در کتاب معروفش«من لا یحضره الفقیه»(جلد 1،صفحه 329)با تفاوتهایی آورده و همچنین شیخ طوسی قدس سرّه در کتاب«مصباح»صفحه 461 آن را نقل کرده است و اضافه می کند:ابو مخنف از عبد الرحمن بن جندب از پدرش روایت کرده که علی علیه السّلام روز عید قربان خطبه ای خواند که آنچه سید شریف رضی در نهج البلاغه آورده بخشی از آن است،شیخ مفید نیز بخشی از آن را در مجلس بیستم از امالی نقل نموده است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 22)و شبیه همین مضمون در خطبه 28 نیز گذشت.

ص: 584

بخش اول

اشاره

ألا و إنّ الدّنیا قد تصرّمت،و آذنت بانقضاء،و تنکّر معروفها و أدبرت حذّاء،فهی تحفز بالفناء سکّانها و تحدو بالموت جیرانها و قد أمرّ منها ما کان حلوا،و کدر منها ما کان صفوا،فلم یبق منها إلاّ سملة کسملة الإداوة أو جرعة کجرعة المقلة،لو تمزّزها الصّدیان، لم ینقع.فأزمعوا عباد اللّه الرّحیل عن هذه الدّار المقدور علی أهلها الزّوال،و لا یغلبنّکم فیها الأمل،و لا یطولنّ علیکم فیها الأمد.

ترجمه

آگاه باشید که دنیا به آخر رسیده و پایان یافتن خود را اعلام کرده است، زیباییهایش به زشتی گراییده و روی برگردانده و به سرعت دور می شود،(آری) ساکنانش را به سوی فنا می راند و همسایگانش را با آهنگ مرگ پیش می برد،آنچه از دنیا شیرین بوده به تلخی گراییده و آنچه صاف و زلال بود تیرگی یافته است (بگونه ای که)چیزی از آن باقی نمانده،مگر به اندازه ته مانده ظرف آبی،یا جرعه ناچیزی همچون مقدار آبی که به هنگام کمبود و جیره بندی شدید آب به افراد می دهند،و به اندازه ای که اگر تشنه ای آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمی نشیند! حال که چنین است ای بندگان خدا تصمیم بر کوچ کردن از این سرا بگیرید(و خود را آماده کنید)که زوال و نیستی بر اهل آن فرض شده است،نکند آرزوها بر شما چیره شود و مبادا گمان برید که عمرتان طولانی خواهد بود(و در غفلت فرو روید).

ص: 585

شرح و تفسیر
اشاره

با این که انسان ما دام که در دنیاست زندگی می خواهد،و باید آبرومندانه و بدون وابستگی به دیگران حیات مادی خود را اداره کند،ولی در خطبه بالا و بسیاری دیگر از خطبه های مولی امیر المؤمنان علیه السّلام در نهج البلاغه به زهد در دنیا توصیه شده است،و پی در پی هشدار می دهد که دنیا فانی و سریع الزّوال است،همه باید آماده کوچ کردن از دنیا باشند،و خود را برای سفر بزرگی که در پیش دارند آماده کنند، ولی از آنجا که دنیا پرستی سرچشمه تمام گناهان است و جاذبه و زرق و برق دنیا به حدّی است که انسانها را به سوی خود می کشاند و درست به یک جاده سراشیبی می ماند که حرکت در آن نیاز به توصیه ندارد،بلکه دائما باید به رهروان آن هشدار داد که:خود را کنترل کنید،با سرعت نروید،مبادا سقوط کنید و گرفتار مصیبت شوید،بنا بر این پیشوایان دین مرتبا هشدار می دادند.به همین دلیل امام در این خطبه که در شرایط روحانی عید قربان ایراد شده است مردم را نسبت به بی وفایی دنیا و ناپایداری آن هشدار می دهد،و با تعبیرات بسیار حساب شده که در طیّ ده جمله بیان شده است این حقیقت را گوشزد می کند که بیش از اندازه تکیه بر دنیا نکنند.

در جمله های نخستین می فرماید:«آگاه باشید دنیا به آخر رسیده و پایان یافتن خویش را اعلام کرده است.» (ألا و إنّ الدّنیا قد تصرّمت (1)،و آذنت (2)بانقضاء) .

این سخن ممکن است اشاره به مجموعه جهان باشد که عمرش رو به پایان است،و به همین دلیل زمان ما را آخر الزمان می نامند،یا اشاره به زندگی هر یک از انسانها در هر عصر و زمان است که بسیار کوتاه و زودگذر می باشد و احتمال دوم با مجموعه خطبه سازگارتر است،و در واقع مفهوم این سخن آن است که عمر هر کس

ص: 586


1- 1) «تصرّمت»از ماده«صرم»(بر وزن نرم)به معنی قطع کردن چیزی است و به همین جهت به شمشیر برنده صارم می گویند و«تصرّم دنیا»اشاره به نزدیک شدن پایان عمر آن است.
2- 2) «آذنت»از ماده«ایذان»به معنی اعلام و اخبار است.

در این دنیا به اندازه ای کوتاه است که گویی از لحظه تولّد به او می گویند:«آماده کوچ کردن باش!» در جمله اول به باطن آن اشاره می کند و در جمله دوم به ظاهر آن،و به تعبیر دیگر:دنیا هم ذاتا فانی است و هم علائم مختلفی که در گوشه و کنار زندگی انسانها است فانی بودن آن را اعلام داشته است،تا مردم گرفتار غفلت و بی خبری و زیانهای ناشی از طول امل نشوند.

و به گفته شاعر:

سالها در عمر من مهر آمد و آبان گذشت و ز کمال غفلتم هر لحظه در نقصان گذشت

در شتاب عمر فرداها همه دیروز شد! نارسیده نوبهاران فصل تابستان گذشت!

سپس در جمله سوم و چهارم می افزاید:«زیباییهایش به زشتی گراییده،و روی برگردانده و به سرعت دور می شود» (و تنکّر معروفها و أدبرت حذّاء (1)) .

آری زیباییهای جوانی به سرعت جای خود را به زندگی ملالت بار پیری می دهد،و نعمتهایش رو به زوال است،چشمها کم نور،گوشها ناشنوا،اعصاب سست،استخوانها فرسوده و چهره های صاف و پر طراوت،پر از چین و چروک پیری می شود! در جمله پنجم و ششم مردم دنیا را به کاروانی از شتران تشبیه می کند که ساربان به سرعت آنها را می راند،می فرماید:«دنیا ساکنان خویش را به سوی فنا می راند،و همسایگانش را با آهنگ مرگ پیش می برد». (فهی تحفز (2)بالفناء سکّانها و تحدوا بالموت جیرانها) .

ص: 587


1- 1) «حذاء»از ماده«حذّ»(بر وزن حظّ)به معنی قطع کردن با سرعت است،و به همین جهت به شتری که با سرعت حرکت می کند حذّاء گفته می شود،و در خطبه بالا منظور پایان گرفتن زندگی دنیا با سرعت است.
2- 2) «تحفز»از ماده«حفز»(بر وزن حبس)به معنی تحریک کردن و برانگیختگی،یا چیزی را از پشت سر به جلو راندن است،در حدیث آمده است که یکی از نشانه های رستاخیز«حفز موت»است از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کردند:«حفز موت»چیست؟فرمود:مرگ های ناگهانی!(لسان العرب).

«تحفز»از ماده«حفز»(بر وزن حبس)به معنی راندن و تحریک نمودن و یا کسی را از پشت سر به پیش هل دادن است این تعبیر به خوبی می رساند که انسانها بخواهند یا نخواهند با گذشت روزگار به پیش رانده می شوند،و به سوی اجل حرکت می کنند.

تعبیر به«تحدو»که از ماده«حداء»به معنی آواز خواندن برای شتران بمنظور تسریع حرکت آنهاست،تعبیر زیبایی برای نشان دادن این حقیقت است که در این جهان تمام عوامل تسریع به سوی فنا فراهم است،و انسانها با سرعت هر چه تمام تر به سوی پایان زندگی پیش می روند.

تعبیر به جیران(همسایگان)بعد از تعبیر به سکّان(ساکنان)ممکن است اشاره به این نکته باشد که محل سکونت انسان این جهان نیست،گویی همسایه این خانه است نه صاحب این خانه! در جمله های بعد با نکته دیگری در باره دنیا چهره واقعی آن را آشکارتر ساخته، می فرماید:«آنچه از دنیا شیرین بوده به تلخی گراییده،و آنچه صاف و زلال بوده تیرگی یافته است». (و قد امرّ (1)منها ما کان حلوا و کدر منها ما کان صفوا) .

دوران شیرین کودکی و جوانی به سرعت پایان می گیرد،و دوران طاقت فرسا و پر از مرارت پیری فرا می رسد.سلامت جسم و روح جای خود را به انواع بیماریها می دهد،و امنیت و آرامش به ناامنی و تشویش و اضطراب مبدّل می شود.

نه شیرینی اش پایدار و نه آرامش و استراحت آن برقرار است.همه چیز به سرعت دگرگون می شود و نعمت ها رو به زوال می رود.

گاه در تفسیر این جمله گفته شده است که این تعبیرات اشاره به اختلاف ظاهر و باطن دنیا است.ظاهرش شیرین اما باطنش تلخ،ظاهرش صاف و زلال و باطنش تیره و تار،ولی دقت در تعبیرات فوق نشان می دهد که تفسیر اول مناسب تر است.

ص: 588


1- 1) «مرّ»(بر وزن شرّ)به معنی مرور کردن و عبور نمودن است،و مرّ بر وزن حرّ به معنی تلخ(ضدّ شیرین)است و«أمرّ»از واژه دوم گرفته شده،مفهومش این است که گذشت زمان شیرینی های جهان را تلخ کرده است.

و سرانجام در آخرین جمله ها در نکوهش دنیا و شرح بی اعتباری آن با تشبیه دیگری سخن خود را پایان می دهد و می فرماید:

«از دنیا چیزی باقی نمانده مگر به اندازه ته مانده ظرف آبی،یا جرعه ناچیزی همچون مقدار آبی که به هنگام کمبود و جیره بندی شدید آب به افراد می دهند،و به اندازه ای کم است که اگر تشنه ای آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمی نشیند.» (فلم یبق منها الاّ سملة کسملة (1)الاداوة (2)او جرعة کجرعة المقلة (3)لو تمزّزها (4)الصّدیان (5)لم ینقع (6)) ، این جمله ها در واقع اشاره به زندگی فرد فرد انسانها است که با گذشت زمان به پایان عمر نزدیک می شود،تا خود را برای نوشیدن جرعه های سرشار زندگی آماده می کند می بیند چیزی در ته ظرف برای نوشیدن باقی نمانده است،تنها به آن اندازه مانده که گلویی تر کند و برود،بی آن که عطش و تشنگی او فرو بنشیند! تعبیر به«سملة»که در اصل به معنی چیز کم و بی ارزش است،و به آب مختصری که در ته ظرف باقی می ماند اطلاق می شود،و همچنین تعبیر به«جرعة المقلة»که در جایی گفته می شود که مسافران در سفر خود گرفتار کمبود آب شوند و

ص: 589


1- 1) «سملة»از ماده«سمل»(بر وزن حمل)به معنی خالی کردن حوض یا ظرف از باقی مانده آب است،و سمله به آن آب مختصری می گویند که در ته حوض یا ظرف باقی می ماند،و به همین جهت«اسمال»به معنی اصلاح در میان مردم به کار می رود،گویی باقیمانده کینه ها را از دلها می شوید.
2- 2) «اداوه»(بر وزن اداره)به معنی مشک کوچک است که در قدیم به جای قمقمه از آن استفاده می کردند، در واقع قمقمه ای از پوست بوده است.
3- 3) «مقلة»(بر وزن نقمة)در اصل از ماده«مقل»(بر وزن نقل)به معنی فرو بردن چیزی در آب و یا در آب فرو رفتن است،و در قدیم در سفرها هنگامی که گرفتار کمبود آب می شدند برای جیره بندی عادلانه آب سنگ ریزه هایی را در ته ظرف می گذاشتند،و به اندازه ای آب روی آن می ریختند که سنگها را بپوشاند و آن سهم یک نفر بود،و در واقع این کار برای اندازه گیری دقیق بوده است.
4- 4) «تمزّز»از ماده«مزّ»(بر وزن خزّ)به معنی مکیدن و نوشیدن یا خوردن است و به گفته مقاییس اللّغه تمزّز مکیدن آب به طور تدریجی و آهسته است.
5- 5) «صدیان»از ماده«صدی»(بر وزن عبا)،به معنی عطش شدید است،و صدیان به کسی می گویند که گرفتار تشنگی شدید شده است.
6- 6) «لم ینقع»از ماده«نقع»(بر وزن نفع)،در اصل به معنی استقرار چیزی است،این واژه به معنی سیراب شدن و تسکین عطش آمده است.

آب را در میان خود جیره بندی کنند،تعبیرهای بسیار گویایی است از کوتاهی عمر دنیا و کم ارزش بودن آن.

آری عمر دنیا به قدری کوتاه و ناچیز است که هرگز تشنگی علاقه مندانش را فرو نمی نشاند،پس چه بهتر که انسان بیدار و عاقل دل به آن نبندد و از زرق و برق آن فریفته نشود،و مسیر اصلی خود را فراموش نکند.

امام علیه السّلام در جمله های پایانی این بخش از خطبه در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«حال که وضع دنیا چنین است ای بندگان خدا تصمیم بر کوچ کردن از این سرا بگیرید(و خود را آماده کنید)که زوال و نیستی بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چیره شود و مبادا گمان برید که عمرتان طولانی خواهد بود» (بلکه سعی کنید از فرصتی که در دست دارید برای اندوختن زاد و توشه سفر آخرت بهره بگیرید (فأزمعوا (1)عباد اللّه الرّحیل عن هذه الدّار المقدور علی اهلها الزّوال و لا یغلبنّکم فیها الامل و لا یطولنّ علیکم فیها الأمد (2)) .

ناگفته پیداست که انسانها چه بخواهند و چه نخواهند باید از دنیا کوچ کنند، منظور امام این است که آگاهانه کوچ کنید،و از فرصت گرانبهایی که در دست دارید بهره بگیرید،و با اندوختن کوله باری از معارف الهی و فضائل اخلاقی و اعمال صالح سربلند و پرافتخار این مسیر را طی کنید،و به زندگی سعادتبخش جاویدان بپیوندید.

بار دیگر امام علیه السّلام به دو خطری که در این مسیر کمین کرده است اشاره نموده، چنین می فرماید:یکی آرزوهای طولانی و دور و دراز است که آخرت را به فراموشی می سپارد-همان گونه که قبلا اشاره شد-و دیگر غفلت و بیخبری است که آن نیز

ص: 590


1- 1) «ازمعوا»از ماده«زمع»(بر وزن زنگ)،در اصل به معنی تصمیم بر چیزی است و لذا بعضی گفته اند: این واژه وارونه عزم است(به این معنی که«ز»و«م»جا به جا شده است)و گاه گفته اند که در اصل جمع بوده و«ج»تبدیل به«ز»شده است و هر سه واژه(عزم،زمع و جمع)یک معنی را می رساند که همان تصمیم گرفتن بر انجام کاری است.
2- 2) «أمد»(بر وزن صمد)به معنی پایان عمر چیزی است و گاه به معنی غضب نیز آمده است به خاطر این که به هنگام غضب صبر انسان پایان می گیرد و به آخر می رسد.

سبب فراموشی قیامت و موجب قساوت قلب می شود،همان گونه که قرآن می فرماید: «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ» ،«آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد،و مانند کسانی نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانی داده شد،سپس زمانی طولانی بر آنها گذشت و قلبهایشان قساوت یافت و بسیاری از آنها گنهکارند». (1)

باز تأکید می کنیم که این تعبیرات هرگز به معنی ترک دنیا و رهبانیت و بی اعتنایی به سرنوشت زندگی مادی نیست،بلکه به معنی ترک دلبستگی و وابستگی به زرق و برق دنیاست،یا به تعبیر دیگر مقصود آن است که دنیا را آن چنان که هست بشناسیم و به کار گیریم،نه آنچه پندارها و خیالات واهی و غفلت و غرور و هوی و هوسها ما را به سوی آن دعوت می کند.

نکته: جهان ناپایدار

درست است که هیچ کس اعتقاد به زندگی جاویدان در این جهان ندارد،و همه می دانند چراغ پر فروغ زندگی دیر یا زود خاموش می شود و انسان از روی خاک به زیر خاک می رود و همه چیز را رها کرده،به سوی دیار بقا می شتابد.

ولی زرق و برق زندگی و شیرینی لذّات دنیا به قدری است که پرده بر روی این واقعیت می اندازد و گاه انسان مرگ را به کلّی فراموش می کند،و یا خود را به فراموشکاری می زند،حرکات بلکه تفکرات او بگونه ای می شود که گویی جاودانه در این جهان می ماند.

هنگامی که یکی از دوستان و بستگان و عزیزان ما چشم از دنیا می پوشند،و

ص: 591


1- 1) سوره حدید،آیه 16.

مراسم تشییع و تدفین و یادبود او برگزار می شود در لحظات کوتاهی پرده ها کنار می رود،و چهره زندگی تو خالی و ناپایدار جهان با تمام بی وفایی هایش آشکار می گردد،انسان تکانی می خورد و در فکر فرو می رود،ولی هنگامی که دوباره به صحنه زندگی عادی باز می گردد پرده های ضخیم فراموشکاری بار دیگر بر چشم دل او می افتد و آدمی مبدل به موجودی هوسباز و خطرناک و اسیر چنگال آرزوهای دراز می شود.

البتّه اولیاء اللّه از این قانون مستثنی هستند،آنها آگاهتر و هوشیارتر از آنند که چهره واقعی جهان ناپایدار از نظرشان محو گردد و در گرداب آمال و امانی غوطه ور شوند،آنها به حکم ایمان به زندگی جاویدان در سرایی دیگر،دنیا را به صورت پل یا گذرگاهی می بینند،یا منزلگاهی همچون منزلگاههای میان راه،و پیوسته بر غافلان بانگ می زنند که از خواب غفلت بیدار شوید.

هشدار امام علی علیه السّلام در بخش اول از خطبه مورد بحث که با رساترین و فصیح ترین تعبیرات بیان شده فریاد رهبر بیدار دلی است که از غفلت مردم رنج می برد،و دلسوزانه به بیدارگری مشغول است،و گرنه این بزرگان دین و معلمان الهی نمی خواستند مردم را به رهبانیت و ترک زندگی مادی که مقدمه ای است برای زندگی معنوی دعوت کنند.

جالب این است که بسیاری از شعرای آگاه و بیدار دل که خط اولیاء الهی را می پیمودند در این زمینه اشعار و سروده هایی دارند که حال و هوای خطبه های مولا در نهج البلاغه را دارد.

در حدیث معروفی از امام هادی علیه السّلام می خوانیم که متوکّل عباسی شبی از شبها آن حضرت را به قصر خود احضار کرد،ظاهرا دلیلش این بود که به او خبر داده بودند امام هادی علیه السّلام مشغول جمع آوری سلاح و اموال در خانه خویش است تا مردم را علیه او بشوراند.او متوحّش شد و دستور داد شبانه خانه امام هادی علیه السّلام را تفتیش کنند و آن حضرت را در هر حال بیابند به قصر دار الامارة بیاورند.مأمورین به

ص: 592

خانه امام علیه السّلام ریختند و امام علیه السّلام را در دل شب در حال عبادت دیدند و چیزی از سلاح و مال نیافتند،با این حال امام علیه السّلام را با خود به قصر متوکّل عباسی آوردند هنگامی که امام علیه السّلام به قصر متوکّل آمد،به متوکّل گفتند در خانه آن حضرت چیزی نیافتیم،و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن دیدیم.

متوکّل که از جام قدرت سرمست بود و مشغول نوشیدن شراب،همین که چشمش به امام علیه السّلام افتاد برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشانید،و جسورانه جام شرابی را که در دست داشت به امام علیه السّلام تعارف کرد! امام علیه السّلام فرمود به خدا سوگند این مایع ننگین هرگز با گوشت و خون من آشنایی نداشته است.متوکّل شرمنده شد و دست خود را عقب کشید.سپس گفت شعری برای من بخوان(شاید منظورش این بود که مجلس بزمش با شعر جالبی آراسته تر شود).

امام علیه السّلام فرمود:من کمتر شعر به خاطر دارم! متوکّل گفت:چاره ای نیست حتما باید بخوانید! امام علیه السّلام که اصرار متوکّل را دید اشعاری خواند که متوکّل سخت تکان خورد و آن قدر گریه کرد که قطره های اشک بر موهای صورتش جاری شد،و حاضران نیز گریستند و امام علیه السّلام را با احترام به خانه بازگرداندند و اشعار این بود:

باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم غلب الرّجال فلم تنفعهم القلل

و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم و اسکنوا حفرا یا بئسما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم این الأساور و التّیجان و الحلل

این الوجوه الّتی کانت منعمة من دونها تضرب الاستار و الکلل

قد طال ما أکلوا دهرا و قد شربوا و اصبحوا الیوم بعد الأکل قد أکلوا

یعنی:«گروهی بودند که بر قله های کوهها،دژهای محکمی ساخته بودند و مردانی نیرومند از آنها پاسداری می کردند اما هرگز این قله ها به حال آنها سودی نداشت.

ص: 593

چیزی نگذشت که از پناهگاه خود،از آن مقام عزت،به ذلت کشانده شدند،و در حفره های گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.

فریادگری بعد از دفن آنها صدا زد کجا رفت آن دستبندهای طلا و آن تاجها و زینتها؟! کجا رفتند آن صورتهایی که آثار ناز و نعمت در آنها نمایان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟! آری مدت طولانی خوردند و نوشیدند ولی امروز همه آنها در کام زمین فرو رفته اند! (1)و به گفته یکی از شاعران خوش ذوق معاصر:

ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را!

بشکاف خاک را و ببین آنگه بی مهری زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است فرصت شمار وقت تماشا را

از عمر رفته نیز شماری کن مشمار جدی و عقرب و جوزا را

این جویبار خرد که می بینی از جای کنده صخره صمّا را

آموزگار خلق شدیم امّا نشناختیم خود الف و با را

بت ساختیم در دل و خندیدیم بر کیش بد برهمن و بودا را

در دام روزگار ز یکدیگر نتوان شناخت پشّه و عنقا را

ای باغبان سپاه خزان آمد بس دیر کشتیم این گل رعنا را (2)

ص: 594


1- 1) بحار الانوار،جلد 50،صفحه 211.
2- 2) دیوان پروین اعتصامی.

بخش دوم

اشاره

فو اللّه لو حننتم حنین الولّه العجال و دعوتم بهدیل الحمام و جأرتم جؤار متبتّلی الرّهبان و خرجتم إلی اللّه من الأموال و الأولاد التماس القربة إلیه فی ارتفاع درجة عنده أو غفران سیّئة أحصتها کتبه و حفظتها رسله لکان قلیلا فیما أرجو لکم من ثوابه و أخاف علیکم من عقابه.

ترجمه

به خدا سوگند!اگر همانند شترانی که بچه های خود را از دست داده اند،ناله سر دهید و همچون کبوتران نوحه گری کنید و بمانند راهبان تارک دنیا،زاری نمایید و دست از اموال و فرزندان بکشید تا به قرب الهی و مقامات بالای نزد او و آمرزش گناهانی که کاتبان الهی آن را ثبت کرده اند و رسولان او آن را نگهداری می کنند دست یابید،(همه اینها)در برابر ثوابی که من برای شما انتظار دارم و عقوبتی که از آن بر شما بیمناکم بسیار کم و ناچیز است.

شرح و تفسیر

هر قدر در این راه بکوشید کم است!

به دنبال بحثی که در فراز بالا در مورد کوتاهی عمر دنیا و بی اعتباری آن گذشت و امام علیه السّلام با تعبیرات بسیار رسا و گویا این مطلب را تشریح فرمود،در این بخش به سراغ اهمیت ثواب و عقاب آخرت و سرنوشت انسانها در زندگی دیگر می رود که

ص: 595

هدف نهایی از زندگی دنیا است و به تعبیری دیگر آنچه در بخش قبل گذشت مقدّمه ای بود برای بخش دوم،که به هدف نهایی یعنی نیل به قرب خدا و ثوابهای فوق العاده و پر اهمیت الهی و پرهیز از عقابهای خوفناک او اشاره می کند.

می فرماید:«به خدا سوگند اگر همانند شترانی که بچه خود را از دست داده اند ناله سر دهید و همچون کبوتران نوحه گری کنید،و بمانند راهبان تارک دنیا زاری نمایید و دست از اموال و فرزندان بکشید تا به قرب الهی و مقامات والا نزد او،و آمرزش گناهانی که کاتبان الهی آن را ثبت کرده و رسولان او،آن را نگهداری می کنند، دست یابید،(همه اینها)در برابر ثوابی که من برای شما انتظار دارم و عقوبتی که از آن بر شما بیمناکم بسیار کم و ناچیز است»! (فو اللّه لو حننتم حنین (1)الولّه (2)العجال (3)و دعوتم بهدیل (4)الحمام و جأرتم جؤار (5)متبتّلی (6)الرّهبان (7)و خرجتم إلی اللّه من الأموال و الأولاد التماس القربة إلیه فی ارتفاع درجة

ص: 596


1- 1) «حنین»در اصل به معنی دلسوزی و مهربانی و ترحّم است و معمولا در جایی گفته می شود که همراه با ناله دردناکی باشد و«استن حنّانه»به ستونی چوبی گفته شده که در روایت آمده:پیامبر به آن تکیه می کرد و برای مردم خطبه می خواند،هنگامی که منبری برای پیامبر ساختند،حضرت روی آن منبر می نشست و خطبه می خواند،آن ستون از فراق پیامبر ناله کرد.
2- 2) «ولّه»جمع«واله»و«والهه»است از ماده«وله»(بر وزن ولع)به معنی شدّت غم یا شادی است که هوش را از سر می برد.
3- 3) «عجال»جمع«عجول»از ماده«عجله»به معنی سرعت در انجام کاری است و گاه به زنانی که فرزند خود را از دست داده و مضطربانه ناله سر می دهند اطلاق می شود.
4- 4) «هدیل»گاه به جوجه کبوتر و گاه به صدای کبوتر اطلاق شده است و در اصل از ماده«هدل»(بر وزن عدل)به معنی سستی یا صدای ملایم آمده است.
5- 5) «جؤار»معنی مصدری دارد و به معنی فریاد آمیخته با تضرّع و کمک خواستن است.
6- 6) «متبتّل»از ماده«تبتّل»به معنی جدا شدن و کناره گیری کردن است و به حالت رهبانهایی که از جامعه دوری می گزینند و در گوشه ای به عبادت مشغول می شوند،اطلاق می شود و اگر به بانوی اسلام فاطمه زهرا«بتول»گفته شده،به خاطر آن است که به حالت انقطاع رسیده بود و از نظر فضل و معرفت جدا و برتر از دیگر زنان بود و در بعضی از روایات آمده است که«تبتّل»به معنی بلند کردن دست به درگاه خدا(هنگام تضرّع و زاری کردن)است.
7- 7) «رهبان»جمع«راهب»از مادّه«رهب»(بر وزن رحم)در اصل به معنی ترسیدن است،ترسی که آمیخته با خویشتنداری باشد و«رهبانیت»به معنی شدّت تعبّد و ترک دنیا آمده است و آن بدعتی بوده که گروهی از مسیحیان در آیین مسیح گذاردند:به این صورت که زنان و مردان تارک دنیا از ازدواج برای همیشه چشم می پوشند و از فعالیت های اجتماعی کناره گیری کرده و به معابدی که نام آن«دیر»است پناه می برند و مشغول عبادت می شوند و در اسلام بشدّت از این کار نهی شده است.

عنده أو غفران سیّئة أحصتها کتبه و حفظتها رسله لکان قلیلا فیما أرجو لکم من ثوابه و أخاف علیکم من عقابه) .

در اینجا امام علیه السّلام برای بیان نهایت کوشش در مقام تضرّع و زاری در پیشگاه خدا سه تشبیه را بیان فرموده،نخست:ناله ای که شتران به هنگام از دست دادن فرزندان خودسر می دهند که ناله ای است بسیار جانسوز و رقّت بار و هر شنونده ای را تحت تأثیر خود قرار می دهد.

تشبیه دوم:نوحه گری کبوتران است.دیده ایم کبوتران هنگامی که دور هم جمع می شوند گویی به صورت دسته جمعی نوحه گری دارند.

«ابن منظور»در«لسان العرب»می نویسد:هدیل(که در جمله بالا آمده است) گاه به معنی صدای کبوتر و گاه به معنی جوجه آن آمده است،سپس از بعضی نقل می کند که اعراب چنین می پندارند که هدیل جوجه کبوتری در عهد نوح علیه السّلام بوده که تنها می ماند و از شدّت تشنگی می میرد و از آن روز تمام کبوتران برای او نوحه گری می کنند.

تشبیه سوم:گریه و زاری راهبان و تارکان دنیا در دیرهایشان است که در مراسم مختلف خود به صورت فردی یا دسته جمعی نوحه گری می کنند و چون رابطه خود را از دنیا بریده اند نوحه آنها سوز دیگری دارد.

امام علیه السّلام تنها به نوحه گری پر شور و گریه زاری به درگاه خدا قناعت نمی فرماید بلکه با جمله (خرجتم الی اللّه من الأموال و الاولاد) اشاره به بالاترین ایثار و فداکاری در این راه کرده و می فرماید:اگر از تمام امکانات زندگی نیز در این راه برای رسیدن به قرب خدا و ثواب و پاداش او و نجات از عذاب الهی،صرف نظر کنید باز هم کم و ناچیز است.

دلیل این سخن کاملا روشن است،برای این که تمام عمر دنیا از آغاز تا پایان و تمام نعمتها و ثروتهای مادی از ازل تا ابد در برابر عمر آخرت و مواهب و نعمتهای آن جهان،لحظه ای زودگذر و نعمتی ناچیز و قطره ای در برابر دریا است و بدیهی

ص: 597

است تا این معرفت و شناخت در باره دنیا و آخرت پیدا نشود آن گذشت و ایثار و آن تضرّع و زاری جانسوز حاصل نخواهد شد.

در خطبه«همام»(خطبه 193)در باره پرهیزگاران می خوانیم:صبروا ایّاما قصیرة اعقبتهم راحة طویلة،«ایام کوتاهی را صبر و شکیبایی کردند(و ایثار و فداکاری نمودند)همین امر راحتی و آرامش طولانی برای آنها به دنبال آورد.

ص: 598

بخش سوم

اشاره

و تاللّه لو انماثت قلوبکم انمیاثا،و سالت عیونکم من رغبة إلیه و رهبة منه دما،ثمّ عمّرتم فی الدّنیا،ما الدّنیا باقیة،ما جزت أعمالکم عنکم-و لو لم تبقوا شیئا من جهدکم-أنعمه علیکم العظام، و هداه إیّاکم للإیمان.

ترجمه

به خدا سوگند اگر دلهای شما به کلّی آب شود و چشمهایتان از شدّت شوق به خدا یا از خوف او خون ببارد سپس تا پایان دنیا زنده بمانید و تا آنجا که در توان دارید در اطاعت خداوند تلاش و کوشش کنید باز اعمال شما پاسخگوی نعمت های عظیم الهی بر شما نیست،به ویژه نعمت هدایت شما به سوی ایمان (بنا بر این به اعمال ناچیز خود مغرور نشوید).

شرح و تفسیر

عظمت و گستردگی نعمت های الهی

در این بخش از خطبه که آخرین بخش است امام علیه السّلام به بیان عظمت نعمت های الهی بر انسانها می پردازد تا حس شکرگزاری و قدردانی از نعمت ها را در وجود همه ما زنده کند،همان شکری که دریچه ای به سوی تکامل و پیشرفت انسان و کلید قرب الی اللّه است.

برای دومین بار در این خطبه سوگند یاد می فرماید و می گوید:«به خدا قسم اگر

ص: 599

دلهای شما به کلّی آب شود و چشمهایتان از شدّت شوق به خدا و یا از خوف او(به جای قطرات اشک)خون ببارد،سپس تا پایان دنیا زنده بمانید و تا آنجا که در توان دارید در اطاعت خدا تلاش و کوشش کنید،باز اعمالتان پاسخگوی نعمت های عظیم الهی بر شما نیست،به ویژه نعمت هدایت شما به سوی ایمان(بنا بر این به اعمال ناچیز خود مغرور نشوید و بدانید همه آنها در برابر نعم الهی همچون قطره ای است در برابر دریایی عظیم و ژرف).

و تاللّه لو انماثت قلوبکم انمیاثا (1)،و سالت عیونکم من رغبة إلیه و رهبة منه دما،ثمّ عمّرتم فی الدّنیا،ما الدّنیا باقیة،ما جزت أعمالکم عنکم-و لو لم تبقوا شیئا من جهدکم-أنعمه علیکم العظام، و هداه إیّاکم للإیمان.

در واقع امام علیه السّلام با بیانی عمیق و زیبا بالاترین تلاش انسان را از نظر کمیت و کیفیت در طریق اطاعت پروردگار تشریح کرده،از نظر کیفیت تا آن حد که تمام وجود انسان در مسیر طاعت ذوب شود و تمام ذرّات جسمش فریاد کشد و روحش در اوج آسمان عبودیت تا آنجا که در توان انسان است به پرواز در آید و از نظر کمیت این کار در تمام طول عمر دنیا ادامه یابد،باز هم نمی تواند حق شکر نعمتهای خدا و حتی حق شکر یکی از نعمت هایش را بجا آورد.

بلکه بنا بر مضمون احادیثی که از معصومین علیه السّلام رسیده توفیق اطاعت و شکرگزاری خود نعمت دیگری است که انسان باید شکر آن را هم اضافه بر سایر نعمت ها بجا آورد،و چه زیبا گفته است شاعر:

شکر الاله نعمته موجبة لشکره و کیف شکری برّه و شکره من برّه

شکر خداوند خود نعمتی است که شکر دیگری را بر انسان واجب می کند.

چگونه می توانم شکر نیکی های او را بجا آورم در حالی که شکر او نیز از

ص: 600


1- 1) «انمیاث»از ماده«موث»(بر وزن موت)به معنی حل کردن چیزی در آب است و«انمیاث»که از باب انفعال می باشد به معنی حل شدن و ذوب شدن است و در خطبه بالا به معنی نهایت تلاش و کوشش در راه خداست.

نیکی های او است.

و همان گونه که در بالا اشاره شد شاعر این مضمون را از احادیث معصومین علیه السّلام گرفته است. (1)

در واقع امام علیه السّلام می خواهد با این تعبیرات به نامحدود بودن نعمتهای الهی اشاره کند.شبیه تعبیری که در باره علم خداوند در آیه 27 سوره لقمان آمده که می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ» ،«اگر همه درختان روی زمین قلم شود و دریا برای آن مرکّب گردد و هفت دریا بر آن افزوده شود همه آنها تمام می شود،ولی کلمات خدا پایان نمی گیرد.» آری بندگان راهی جز این ندارند که از تقصیر خویش عذر به درگاه خدا آورند و گرنه آنچه سزاوار خداوندی او است هیچکس نمی تواند که بجا آورد.

قابل توجه این که امام علیه السّلام در اینجا روی نعمت ایمان تکیه می کند و می فرماید:

«و هداه ایّاکم للایمان» و این در واقع از قبیل ذکر خاص بعد از عام است.

در جمله قبل اشاره به مجموعه نعمت های بزرگ الهی می کند و در این جمله اشاره به خصوص نعمت ایمان که برترین آنهاست می فرماید،همان گونه که در قرآن مجید آمده است: «بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ» (2)،بلکه خداوند این نعمت بزرگ را به شما بخشیده که شما را به ایمان هدایت کرده است.

نعمت ایمان،تنها از این نظر که کلید سعادت بشر و جواز ورود در بهشت جاویدان است اهمیّت ندارد،بلکه از جهت این که انگیزه ای برای تمام فضائل و کارهای نیک،و مانع و رادعی نیک برای کارهای زشت و رذائل اخلاقی است، اهمیت دارد و در واقع زیر بنای همه برنامه های سازنده دین است.

و جالب این که هدایت را به خدا نسبت می دهد،هر چند انسان با اختیار خود

ص: 601


1- 1) این احادیث را که از امام سجاد و امام صادق علیه السّلام نقل شده می توانید در«بحار الانوار»جلد 13 صفحه 351 و در مناجات«شاکرین»از مناجاتهای پانزده گانه امام سجاد علیه السّلام مطالعه فرمایید.
2- 2) سوره حجرات،آیه 17.

آن را می پذیرد،این به خاطر آن است که تا امداد الهی در این راه نباشد و معلّمان آسمانی و کتب روشنگر الهی نباشد هیچ کس راهی به جایی نمی برد و به همین دلیل هر شب و روز در تمام نمازها از خداوند تقاضای هدایت می کنیم.

در پایان این خطبه توجه به این نکته شایسته به نظر می رسد که بخش اول،جنبه مقدمه ای دارد و دلها را از طریق توجه دادن به ناپایداری دنیا و گذرا بودن آن آماده می سازد و در بخش دوم و سوم آنها را متوجّه اطاعت فرمان خدا و کسب فضائل و دفع رذائل می نماید.با این تفاوت که در بخش دوم تکیه بر اهمیت قرب الی اللّه شده و هر گونه تلاشی را برای رسیدن به این هدف شایسته می داند و در بخش سوم از طریق مسأله شکر منعم و سپاسگزاری به درگاه بخشنده این همه نعمت ها وارد می شود.چرا که وجدان همه انسانها گواهی بر لزوم شکر منعم است.

ص: 602

خطبۀ پنجاه و سوم: در بیان روز عید قربان و صفات قربانی

اشاره

«فی ذکری یوم النحر و صفة الأضحیة»

(1)

«در بیان روز عید قربان و صفات قربانی» و من تمام الأضحیة استشراف أذنها،و سلامة عینها،فإذا سلمت الأذن و العین سلمت الأضحیة و تمّت،و لو کانت عضباء القرن تجرّ رجلها إلی المنسک.

ترجمه

از شرایط کمال قربانی،آن است که گوشهایش صاف و برافراشته و چشمانش سالم باشد،بنا بر این هر گاه گوش و چشم قربانی سالم باشد قربانی کامل و سالم است هر چند شاخش شکسته باشد و با پای لنگ به قربانگاه آید.

ص: 603


1- 1) سند خطبه:در کتاب«مصادر نهج البلاغه»آمده که این خطبه در واقع خطبه مستقل نیست(بلکه بخشی از خطبه گذشته است که امام علیه السّلام در روز عید قربان ایراد فرموده است)به همین دلیل نسخه«ابن ابی الحدید»که صحیح ترین نسخه هاست آن را به عنوان بخشی از خطبه گذشته شمرده،و این که در سایر نسخه ها به عنوان خطبه مستقل آمده است احتمالا،بلکه به یقین از اشتباه نویسندگان است،شاهد این سخن این که در کتاب«من لا یحضره الفقیه»(جلد 1 صفحه 461)و«مصباح المتهجّد»(صفحه 429)این بخش به عنوان قسمتی از خطبه سابق ذکر شده است،این نکته نیز حائز اهمیّت است که در کتاب«من لا یحضره الفقیه»به دنبال«تجرّ رجلها الی المنسک»این جمله آمده است:«فلا تجزی»که معنی جمله را به کلی دگرگون می سازد(مصادر نهج البلاغه جلد 2 صفحه 23)و این سخن بعید به نظر نمی رسد،هر چند ما طبق معمول،مطابق روش نهج البلاغه صبحی صالح سیر می کنیم.

شرح و تفسیر

قربانی باید کامل باشد

در این خطبه(یا در این بخش از خطبه)امام وارد بیان بعضی از جزئیات و ریزه کاریهای قربانی شده،گویی می خواهد بحثهای کلّی خطبه گذشته را با بحث در جزئیات،تکمیل کند و نشان دهد مردان خدا تنها به کلّیات نمی پردازند،بلکه به تمام دستورهای شرع،از کوچک و بزرگ توجّه دارند.می فرماید:«از شرائط کمال قربانی آن است که گوشهایش صاف و برافراشته و چشمانش سالم باشد،بنا بر این هرگاه گوش و چشم قربانی سالم باشد،قربانی کامل و سالم است» (و من تمام الأضحیة (1)استشراف (2)أذنها،و سلامة عینها،فإذا سلمت الأذن و العین سلمت الأضحیة و تمّت) .

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«هر چند شاخش شکسته باشد و با پای لنگ به قربانگاه آید» (و لو کانت عضباء (3)القرن تجرّ رجلها إلی المنسک) .

این سخن با آنچه در میان فقها معروف است و از سایر روایات معصومین استفاده می شود که قربانی باید از رأس جهات نیز سالم باشد منافاتی ندارد،چرا که آنچه مضر به سلامت قربانی است آن است که شاخ داخلی آن شکسته باشد و شکسته بودن شاخ بیرونی ضرر ندارد همچنین مختصر لنگی که مانع از حرکت نبوده باشد مضر نیست.

در بعضی از نسخه های این خطبه جمله ای در ذیل عبارت (تجرّ رجلها الی المنسک) آمده و آن جمله«فلا تجزی»است بنا بر این مفهوم جمله این می شود که

ص: 604


1- 1) «أضحیة»به معنی قربانی و در اصل از«ضحی»(بر وزن هما)به معنی ظهور و بروز است و صبحگاهان را از این رو«ضحی»می گویند که آفتاب بالا می آید و ظاهر و آشکار می شود و قربانی را از این رو«اضحیه»می گویند که پس از بالا آمدن آفتاب روز عید،انجام می گیرد.
2- 2) «استشراف»از ماده«شرف»در اصل به معنی بلندی ظاهر یا بلندی مقام آمده است و منظور از «استشراف اذن»این است که گوشهای حیوان بلند و برافراشته باشد که نشانه سلامت آن است.
3- 3) «عضباء»از ماده«عضب»(بر وزن عزم)به معنی قطع کردن است و«عضباء القرن»به معنی حیوانی است که شاخش شکسته یا قطع شده باشد و گاه به شتری که گوشش را شکاف داده باشند«ناقه عضباء» گفته می شود.

اگر شاخ آن شکسته باشد و بر اثر لنگ بودن پایش را روی زمین بکشد برای قربانی کافی نیست. (1)

مرحوم سید رضی در پایان این خطبه می گوید:«و المنسک هاهنا المذبح»، «منظور از منسک در اینجا قربانگاه است».

نکته: چرا باید قربانی بی عیب و نقص باشد؟

با این که هدف نهایی از قربانی کردن آن است که گروهی از نیازمندان از آن بهره مند شوند همان طور که قرآن مجید می فرماید:

«فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ،«هنگامی که پهلوهای قربانی آرام گرفت(و جان داد)از گوشت آنها بخورید و مستمندان قانع و فقیران معترض را نیز اطعام کنید، این گونه ما این حیوانات را مسخّر شما ساختیم،تا شکر خدا را بجا آورید (2)».و مسلّم است سالم بودن و نبودن گوش یا شاخ حیوان کمترین تأثیری در این معنی ندارد،ولی با توجّه به این که قربانی کردن یک عبادت است،و انتخاب حیوان معیوب و ناسالم مناسب ساحت قدس پروردگار نیست،برای تقدیم به درگاه پروردگار،باید بهترین را برگزید و این یک نوع ادب و احترام به ساحت قدس خداوند متعال است.

نماز خواندن زنان با حجاب کامل،پوشیدن لباسهای تمیز به هنگام نماز،خوشبو کردن خویشتن به هنگام عبادت،و حتی غسل و کفن میت با آب پاک و لباس پاک، همه نوعی ادای احترام به پیشگاه حق است.

ص: 605


1- 1) جمله«فلا تجزی»در کتاب«من لا یحضره الفقیه»جلد 1 صفحه 168(باب صلاة العیدین حدیث 1487)آمده است.
2- 2) سوره حج آیه،36.

خطبۀ پنجاه و چهارم: وصف یاران خود زمانی که امام را از جنگ با شامیان نهی می کردند

اشاره

«و فیها یصف اصحابه بصفّین حین طال منعهم له من قتال اهل الشام»

(1)

«در این خطبه امام علیه السّلام حال یاران خود را،در آن هنگام که آنها برای مدتی طولانی امام علیه السّلام را از جنگ با شامیان نهی می کردند،توضیح می دهد».

خطبه در یک نگاه

در مورد این که امام علیه السّلام در چه زمانی این خطبه را ایراد فرمود و ناظر به کدام حادثه است در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوی زیادی است.

نویسنده«مصادر نهج البلاغه»می نویسد:هنگامی که«عمرو بن عاص»بر مصر غلبه یافت و نماینده امام علیه السّلام«محمد بن ابی بکر»را به شهادت رسانید گروهی از آن حضرت خواستند که نظر خود را در مورد خلفای پیشین بیان دارد،امام در جواب آنها فرمود:آیا از فتنه گری های«عمرو عاص»فارغ شده اید که چنین سؤالی را طرح می کنید در حالی که مصر را از شما گرفته اند و شیعیان مرا به شهادت رسانده اند، سپس فرمود:به زودی نامه ای خواهم نوشت و پاسخ سؤال شما را در آن خواهم

ص: 606


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»عقیده دارد که این خطبه بخشی از خطبه 26 می باشد و آن را با خطبه 30 و 54 و 78 مجموعا یک خطبه می داند که امام علیه السّلام آن را در خانه خویش در حضور جماعتی ایراد فرمود سپس دستور داد تا آن را بنویسند و برای سایر مسلمانان نیز نقل کنند.نامبرده در ذیل خطبه 26 ضمن اشاره به این مطالب می نویسد:از جمله کسانی که قبل از سید رضی آن را نقل کرده اند «ثقفی»در«الغارات»و طبری در«المسترشد»است و همچنین مرحوم«کلینی»در«الرسائل»به نقل از «کشف المحجّة»«سید بن طاوس»و نیز«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة».(مصادر نهج البلاغه ج 1- ص 390).

داد و نامه همانست که در بالا اشاره شد».

صاحب مصادر می افزاید:بعید نیست که امام بعضی از بخشهای این خطبه را بیش از یک بار(و در موارد مختلف)ایراد فرموده باشد.

بعضی نیز احتمال داده اند که آغاز خطبه مربوط به زمان بیعت با آن امام بوده باشد و ذیل آن مربوط به داستان صفّین.

این احتمال نیز داده شده که تمام آن مربوط به زمان بیعت بوده و منظور از جنگ همان جنگ جمل و مانند آن است که مقدماتش در همان زمان فراهم می شد.

ولی همه این احتمالات بعید به نظر می رسد ظاهر این است که کلّ خطبه مربوط به یک داستان است و آن داستان جنگ صفّین است و ناظر به زمانی است که اصحاب و یاران او با بی صبری از امام علیه السّلام می خواستند که اقدام به جنگ کند و کار را یکسره نماید شاهد این سخن گفتاری است که مرحوم«بحرانی»و شارح«خوئی» در شأن ورود این خطبه نوشته و می گویند:«اشاره به حال اصحاب امام در صفّین است زمانی که ایشان را از جنگ با شامیان منع می فرمود،به این منظور که شوقشان به جهاد بیشتر گردد(یا به خاطر این که تا ممکن است کار بدون خونریزی فیصله یابد و دشمن از راه انحرافی باز گردد (1))».

البته این سخن با عنوانی که در نسخه نهج البلاغه«صبحی صالح»آمده،متفاوت است چرا که او می گوید:«اصحاب حضرت،طرفدار عدم پیکار بوده اند».ولی این سخن بسیار بعید به نظر می رسد،همچنین با چیزی که در خطبه آینده می آید که می گوید:«در صفین یاران حضرت از تأخیر جنگ ناراحت بودند»سازگار نیست.

کوتاه سخن این که هنگامی که فشار زیادی از سوی اصحاب و یاران بر امام وارد شد که کار جنگ صفین را یکسره کند،امام فرمود:«من پس از بررسی زیاد در باره این جنگ و مطالعه در تمام جوانب آن به اینجا رسیدم که پیشنهاد شما را بپذیرم نه به خاطر فشارهایی که از سوی شما بر من وارد می شود،بلکه به خاطر این که بر سر

ص: 607


1- 1) منهاج البراعة،جلد 4،صفحه 326 و شرح نهج البلاغه،ابن میثم بحرانی،جلد 2،صفحه 144.

دو راهی قرار گرفته ام:یا تمام باورهای اسلامی خود را انکار کنم و یا برای حفظ آنها دست به شمشیر ببرم و بی شک من دومی را ترجیح می دهم هر چند جان من به خطر بیفتد».

به هر حال:خطبه در یک نگاه اشاره به فشار زیادی دارد که در امر بیعت یا در امر جنگ با شامیان بر امام وارد شده و سرانجام امام تصمیم نهایی خود را بر جنگ بیان می دارد،تصمیمی آمیخته با دوراندیشی و اعتماد به نفس و دور از هر گونه شتابزدگی و یکسونگری.

ص: 608

ص: 609

بخش اول

اشاره

فتداکّوا علیّ تداکّ الإبل الهیم یوم وردها و قد أرسلها راعیها، و خلعت مثانیها،حتّی ظننت أنّهم قاتلیّ أو بعضهم قاتل بعض لدیّ.و قد قلّبت هذا الأمر بطنه و ظهره حتّی منعنی النّوم،فما وجدتنی یسعنی إلاّ قتالهم أو الجحود بما جاء به محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فکانت معالجة القتال أهون علیّ من معالجة العقاب و موتات الدّنیا أهون علیّ من موتات الآخرة.

ترجمه

«مردم(هنگام بیعت یا هنگام اصرار بر شروع جنگ صفّین)همچون شتران تشنه کامی که به آب برسند و ساربان آنها را رها کند و پای بند و عقال از آنها بر گیرد،بر من هجوم آورند،تا آنجا که من گمان کردم مرا بر اثر فشار خواهند کشت!یا بعضی به وسیله بعضی دیگر در برابر من از میان خواهند رفت!من در باره این موضوع (جنگ با شامیان یا دشمنان دیگر در آغاز خلافت)بررسی کافی کرده ام و آن را کاملا زیر و رو نموده،تمام جهاتش را سنجیده ام،به گونه ای که خواب را از چشمم ربود! سرانجام به این نتیجه رسیدم که چاره ای جز این نیست که یکی از دو راه را برگزینم یا(با کسانی که در برابر حق قیام کرده اند)به نبرد برخیزم،و یا آنچه را محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده است انکار کنم،دیدم تن دادن به جنگ(و مرارت دنیا)از تن دادن به کیفر پروردگار در قیامت آسانتر است،و از دست رفتن دنیا در برابر از دست دادن آخرت برایم سهل تر است.(به همین دلیل اوّلی را برگزیدم)».

ص: 610

شرح و تفسیر
راهی جز پیکار با این گروه ستمگر نیست!

این خطبه خواه ناظر به جریان آغاز بیعت با امام بوده باشد یا به مسائلی که در صفّین می گذشت مربوط شود،نخست به این حقیقت اشاره می کند که من به سراغ مردم نرفتم بلکه این مردم بودند که با اصرار عجیب و بی نظیری به سراغ من آمدند، می فرماید:«مردم همانند شتران تشنه کامی که به آب برسند و ساربان آنها را رها کند و پایبند و عقال،از آنها برگیرد،بر من هجوم آوردند» فتداکّوا (1)علیّ تداکّ الإبل الهیم (2)یوم وردها (3)و قد أرسلها راعیها،و خلعت مثانیها (4)) .

سپس می افزاید:فشار مردم به قدری شدید و وحشتناک بود که«من گمان کردم مرا بر اثر فشار خواهند کشت یا بعضی به وسیله برخی دیگر در برابر من از میان خواهند رفت»! «حتّی ظننت أنّهم قاتلیّ أو بعضهم قاتل بعض لدیّ) .در این تعبیرات چند نکته شایان دقّت است:

ص: 611


1- 1) همان گونه که در بالا اشاره شد«تداکّوا»از ماده«دکّ»(بر وزن فکّ)می باشد و به گفته راغب در مفردات این واژه در اصل به معنی زمین صاف و نرم است و از آنجا که برای صاف کردن یک زمین ناهموار باید آنرا بکوبند در بسیاری از موارد این واژه به معنی کوبیدن شدید به کار رفته است ولی از بعضی از منابع لغت عکس این استفاده می شود،گفته اند:اصل معنی«دکّ»همان کوبیدن است و چون لازمه کوبیدن و ویران کردن،صاف و هموار کردن است این واژه بر زمین مسطّح اطلاق می شود.و نیز«ارض دکّاء»به زمین صاف گسترده و«ناقه دکّاء»به شتر بدون کوهان اطلاق می گردد.
2- 2) «هیم»جمع«اهیم»و«هیماء»صفت مشبهه است به معنی حیوان یا انسانی که از شدّت تشنگی یا عارضه ای دیگر چنان منقلب شده که پیوسته به سویی می رود و باز می گردد و در اصل از ماده«هیم»(بر وزن حتم)به معنی تشنگی و عطش یا بیماری عطش گرفته شده و به عاشقان بی قرار«هیمان»گفته می شود.
3- 3) «ورد»اسم مصدر است به معنی ورود و گاه آن را مصدر ذکر کرده اند که به عنوان تأکید معنی فاعلی می دهد،این واژه معنی جمعی نیز دارد و به گروهی که در کنار نهر برای بر گرفتن آب می آیند اطلاق می شود. واژه«ورود»که در اصل همین معنی را داشته،با گذشت زمان گسترش یافته و به قرار گرفتن در کنار هر چیزی اطلاق شده است.
4- 4) «مثانی»جمع«مثناة»و«مثناة»به معنی ریسمانی است که از پشم یا موی حیوانات درست می کنند و پای حیوان را به آن می بندند و به آن«عقال»نیز گفته می شود سپس به هر چیز پیچیده ای اطلاق شده است. این واژه در اصل از ماده«ثنی»(بر وزن سنگ)به معنی تکرار کردن و پیچیدن و برگرداندن قسمتهای چیزی بر روی قسمتهای دیگر است و به عدد«دو»به همین جهت«اثنان»گفته می شود چرا که بازگشت و تکراری در آن هست.

1-تعبیری که امام در باره چگونگی هجوم مردم به هنگام بیعت یا هنگام اصرار بر مسأله شروع جنگ صفّین فرموده است،تعبیر تکان دهنده ای است که نشانه ای از دگرگونی فوق العاده حال مردم در آن هنگام می باشد.

توجه داشته باشید که«تداکّوا»از ماده«دکّ»به معنی کوبیدن و خرد کردن و مسطّح ساختن است و در خطبه بالا اشاره به وضع شترانی است که فوق العاده تشنه اند و وارد آبگاه می شوند و هر کدام دیگری را می کوبد و کنار می زند تا زودتر به آب برسد(«هیم»جمع«اهیم»به معنی حیوان یا انسانی است که از شدّت تشنگی یا عارضه دیگر متحیّر شده و پیوسته این طرف و آن طرف می رود).

حال اگر چنین شتران تشنه ای به حال خود رها شوند و هر گونه نظارت ساربان و قید و بند را از دست بدهند چه منظره ای پیدا می کنند.آری این چنین بود حال مردم در آن لحظات حسّاس،و به قدری فشار زیاد بود که نه تنها برای افراد خودشان ایجاد خطر می کرد بلکه ممکن بود برای امام نیز تولید خطر کند.

آری این گونه است حال مردم هنگامی که به چیزی عشق و علاقه می ورزند و نسبت به آن احساسات نشان می دهند ولی افسوس که گاهی همانها،هنگامی که به پاره ای از مشکلات برخورد می کنند چنان تغییر حالت می دهند که گویی هرگز در آن صف حاضر نبودند.

2-تعبیر«هیجان و بی تابی شتران تشنه بدون افسار»ممکن است اشاره ضمنی به عدم عمق احساسات و ضعف معرفت و شناخت آنها نیز باشد! 3-این تعبیرات،در واقع نوعی سرزنش را با عبارات کنایی در بر دارد و به آنها گوشزد می کند که گاهی آن چنان داغ می شوید که هیچ کس نمی تواند شما را کنترل کند و گاهی آن چنان سرد و افسرده و بی رمق،که کسی نمی تواند شما را به حرکت در آورد.

سپس در ادامه خطبه می فرماید:«من در باره این موضوع(جنگ با شامیان یا دشمنان دیگر در آغاز خلافت)مطالعه و بررسی کافی کرده ام و آن را کاملا زیر و رو

ص: 612

نموده،تمام جهاتش را سنجیده ام بگونه ای که خواب را از چشمم ربود،سرانجام به این نتیجه رسیدم که چاره ای جز این نیست که یکی از دو راه را برگزینم یا با(کسانی که در برابر حق قیام کرده اند)به نبرد برخیزم و یا آنچه را محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده است انکار کنم،دیدم تن دادن به جنگ(و مرارت دنیا)از تن دادن به کیفر پروردگار(در قیامت)آسانتر است و از دست رفتن دنیا در برابر از دست دادن آخرت برایم سهل تر است» (و قد قلّبت هذا الأمر بطنه و ظهره حتّی منعنی النّوم فما وجدتنی یسعنی إلاّ قتالهم أو الجحود بما جاء به محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فکانت معالجة القتال أهون علیّ من معالجة العقاب و موتات الدّنیا أهون علیّ من موتات (1)الآخرة) .

این تعبیرات پر معنی به خوبی نشان می دهد که اوّلا:امام هرگز تسلیم فشارهای مردم نمی شد و تا چیزی را دقیقا مورد بررسی قرار نمی داد در باره آن تصمیم نمی گرفت و این چنین است حال رهبران الهی که باید دور از احساسات داغ و فشارهای زودگذر مردم،در مورد مصالح کارها دقّت و بررسی کنند،آنچه مصلحت است برگزینند،نه آنچه مایه خوشایند این و آن می باشد.

ثانیا:بسیار می شود که انسان در زندگی شخصی و رهبران،در زندگی اجتماعی بر سر دو راهی قرار می گیرند در این گونه موارد باید شجاعت انتخاب اصلح را داشته باشند و اگر اصلح جنگ و پیکار و توسّل به زور است نباید عافیت طلبی آنها را از انجام وظیفه خود باز دارد و به بهانه حفظ خون مسلمین مقدّرات آنها را نادیده بگیرند و مصالحشان را زیر پا بگذارند.

ثالثا:آنچه برای امام اهمیت داشت مسأله جلب رضا و خشنودی پروردگار و انجام وظیفه بود به همین دلیل راهی را برگزید که رضای خدا در آن باشد،خواه رضای مردم در آن باشد یا نباشد.

ص: 613


1- 1) «موتات»جمع«موت»به معنی مرگ است،ولی به معنی از دست دادن چیزی نیز به کار می رود و در خطبه بالا در همین معنی استعمال شده است.این واژه به معنی شدائد و حوادث سخت که موجب از دست رفتن آرامش انسان می شود نیز به کار رفته است.

رابعا:معلوم می شود پیکارهای امام پیکار کفر و ایمان و اسلام و جاهلیت بود، به همین دلیل با تمام توان به مقابله برخاست و مصلحت اندیشی های راحت طلبان و دنیا پرستان را کنار گذاشت.

بنا بر این،او در بند جلب خوشنودی خدا بود نه در بند تمایلات مردم و تمایلات خویش،مگر این که فشار مردم به قدری زیاد باشد که راه به کلّی بسته شود و تکلیف ساقط گردد.

البتّه نمی توان انکار کرد که اگر انسان بتواند در میان خواست خدا و خواست مردم جمع کند-یعنی هر دو در یکسو جمع شوند یا به تعبیر دیگر اگر خواست مردم در مسیر خواست الهی واقع شود-کار آسانتر و پیشرفت سریعتر خواهد بود.

نکته ها
1-هجوم بی سابقه و مشتاقانه به امام علیه السّلام

در خطبه های نهج البلاغه مکرّر به این مضمون برخورد می کنیم که مسلمانان در آغاز بیعت با امام علیه السّلام یا در بعضی از حوادث بعد از آن،هجوم مشتاقانه و عجیبی به سوی امام علیه السّلام کردند تا آنجا که وضع،غیر عادی و از کنترل خارج شد و بیم آن می رفت که عده ای زیر دست و پا از میان بروند این هجوم عجیب از کجا سرچشمه گرفت؟ظاهرا دلیلی جز این نداشت که مردم از شرایط زمان خلفا،مخصوصا عثمان و زیر پا ماندن ارزشهای اسلامی و تقسیم ناعادلانه بیت المال در میان منسوبین خلیفه و دادن پست های کلیدی کشور اسلامی به دست نااهلان،چنان ناراحت و نگران بودند که برای نجات خود راهی جز پناه بردن به کسی که تمام ارزشهای اسلامی را در وجود او جمع می دیدند،نداشتند.

آری آنها تشنه عدالت بودند.تشنه اسلام راستین و ناب،تشنه معارف قرآنی و خالی از هر گونه آمیختگی با خرافات و پیشداوری های نادرست،و همه این امور را در امام امیر المؤمنین علیه السّلام مشاهده می کردند و تشنه کامان،به هنگام مشاهده آب

ص: 614

هرگز به سراغ سراب نمی روند و عاشقانه به آب زلال و گوارا روی می آورند.

این هجوم عظیم و بی سابقه از یک سو دلیل بر عظمت مقام امام علیه السّلام و از سوی دیگر دلیل بر ناراحتی شدید مردم از وضع سابق بود و این هر دو در خور بحث های گسترده تاریخی است. (1)

2-بر سر دو راهی جنگ و صلح،و ایمان و کفر!

در بخش اخیر خطبه مشاهده کردیم که امام علیه السّلام خود را بر سر دو راهی می بیند یا جنگ یا انکار آنچه پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده است.

این به خاطر آن است که جنگ با تام زشتی ها و عواقب شوم و مرگبارش،گاه تنها راه مبارزه با ظلم و فساد و بی عدالتی و تنها وسیله ریشه کن کردن فساد در زمین است.

به همین دلیل یکی از اهداف متعدّد جنگ در قرآن مجید خاموش کردن آتش فتنه و بازگشتن طاغیان و گردنکشان به سوی عدل الهی شمرده شده است: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ» «با آنها پیکار کنید تا فتنه خاموش گردد» (2)«فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» ،«با گروه تجاوزگر و ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردند» (3)و در چنین مواردی رهبران الهی،عافیت طلبی را رها کرده و به استقبال شداید جنگ و ناملایمات آن می شتافتند،چرا که از دست دادن آرامش دنیا در برابر از دست دادن سعادت آخرت برای آنها دشوار نبود!

ص: 615


1- 1) برای توضیح بیشتر می توانید به شرح خطبه شقشقیه(خطبه سوم در جلد اول)مراجعه فرمایید.
2- 2) سوره انفال،آیه 39.
3- 3) سوره حجرات،آیه 9.

خطبۀ پنجاه و پنجم: خطبه را امام زمانی که یارانش در صفّین از تأخیر فرمان جنگ ناراحت بودند ایراد فرمودند

اشاره

«و قد استبطأ اصحابه إذنه لهم فی القتال بصفّین»

(1)

«این خطبه را امام علیه السّلام در حالی ایراد فرمود که یارانش در صفّین از تأخیر فرمان جنگ ناراحت بودند».

خطبه در یک نگاه

تناسب مضمون این خطبه با خطبه قبل،نشان می دهد که هر دو بخشی از یک خطبه بوده و یا در زمانی نزدیک به هم ایراد شده اند.

«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این خطبه می نویسد:

هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام شریعه فرات را در اختیار گرفت و بزرگوارانه اجازه داد که شامیان نیز از آن استفاده کنند تا شاید این محبّت و لطف و اجرای عدالت سبب شود که آنها تحت تأثیر قرار گرفته راه جنگ را رها کنند و به سوی صلح و پیوستن به امام علیه السّلام بیایند،چند روزی گذشت که سکوت بر دو لشکر حاکم بود،نه امام علیه السّلام رسولی به سوی معاویه می فرستاد و نه از سوی معاویه کسی خدمت امام علیه السّلام می آمد و این امر سبب شد که اهل عراق از تأخیر فرمان جنگ با شامیان ناراحت شوند،لذا خدمت امام علیه السّلام آمدند و عرض کردند:فرزندان و همسران خود

ص: 616


1- 1) سند خطبه:در«مصادر نهج البلاغه»سند خاصی برای این خطبه بیان نشده است،ولی«ابن ابی الحدید»در ذیل این خطبه به عنوان گوشه ای از اخبار روز صفّین سخنی دارد که نشان می دهد آنچه سید رضی در اینجا آورده،به صورتهای دیگری که در معنی با آن هماهنگ است در تواریخ آمده است.(شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید-جلد 4-صفحه 13)

را در کوفه تنها گذارده به اینجا آمده ایم تا مرزهای شام را وطن خود قرار دهیم!به ما اجازه دهید تا جنگ را آغاز کنیم،زیرا مردم حرفهایی می زنند.

امام علیه السّلام فرمود:چه می گویند؟ عرض کردند بعضی گمان می کنند شما از ترس جانتان اقدام به جنگ نمی کنید! و بعضی تصور می کنند که در اصل جنگ با شامیان و جواز شرعی آن تردید دارید! امام علیه السّلام این خطبه جامع و کوتاه را در پاسخ به آنها ایراد فرمود.

ص: 617

بخش اول

اشاره

أمّا قولکم:أکلّ ذلک کراهیة الموت؟فو اللّه ما أبالی،دخلت إلی الموت أو خرج الموت إلیّ.و أمّا قولکم شکّا فی أهل الشّام!فو اللّه ما دفعت الحرب یوما إلاّ و أنا أطمع أن تلحق بی طائفة فتهتدی بی،و تعشو إلی ضوئی،و ذلک أحبّ إلیّ من أن أقتلها علی ضلالها و إن کانت تبوء بآثامها.

ترجمه

اما این که می گویید:«تأخیر در جنگ به خاطر ناخشنودی از مرگ است»به خدا سوگند باک ندارم از این که من به سوی مرگ بروم یا مرگ به سوی من آید.

و اما این که می گویید:«تأخیر در جنگ بسبب این است که من در مبارزه با شامیان تردید دارم»به خدا سوگند(این تصوّر باطل و خیال خامی است)من اگر هر روز جنگ را به تأخیر می اندازم به خاطر آن است که امیدوارم گروهی از آنان به ما بپیوندند و هدایت شوند و در لا به لای تاریکی ها پرتوی از نور مرا ببینند و به سوی من آیند.و این برای من بهتر است از کشتن آنها در حالی که گمراهند،هر چند در این صورت نیز گرفتار گناهان خویشتن می شوند(و من مسئول بدبختی آنها نیستم).

شرح و تفسیر

خویشتنداری امام علیه السّلام از جنگ

همان گونه که در بالا گفته شد این سخنان را امام علیه السّلام در پاسخ پاره ای از ایرادات

ص: 618

واهی بعضی از ناآگاهان،در مورد تأخیر جنگ با شامیان بیان کرد.فرمود:«اما این که می گویید تأخیر در جنگ ناخشنودی از مرگ است به خدا سوگند!باک ندارم از این که من به سوی مرگ بروم یا مرگ به سوی من آید» (أمّا قولکم:أ کلّ (1)ذلک کراهیة الموت؟فو اللّه ما أبالی،دخلت إلی الموت أو خرج الموت إلیّ) .

آری هنگامی که هدف بسیار مقدّسی،همچون رضای خدا در کار باشد انسان مؤمن آماده است به استقبال شهادت بشتابد و انتظار آمدن آن را نکشد،چه افتخاری از این بالاتر که انسان در راه معبود و محبوب و مقصودش جان دهد.

به علاوه سابقه من در غزوات اسلامی بر کسی پوشیده نیست مخصوصا در میدان های بدر و احد و احزاب و خیبر و حنین من همیشه در صف اول بودم و همیشه پروانه وار بر گرد شمع وجود پیامبر می چرخیدم و از مرگ و شهادت استقبال می کردم،چگونه ممکن است در باره کسی با این سوابق روشن،چنان قضاوت غلطی کرد که از ترس شهادت جنگ را به تأخیر بیندازد.

شبیه همین معنی،بلکه به صورت رساتر و داغتر در خطبه پنج،و خطبه صد و بیست و سه آمده است،در یک جا می فرماید:«به خدا سوگند علاقه فرزند ابو طالب به مرگ(شهادت)از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است»(و اللّه لابن ابی طالب آنس بالموت من الطّفل بثدی أمّه).

و در جای دیگر می فرماید:«و الّذی نفس ابن ابی طالب بیده لألف ضربة بالسّیف اهون علیّ من میتة علی الفراش فی غیر طاعة اللّه»،«سوگند به آن کس که جان فرزند ابو طالب بدست اوست هزار ضربه شمشیر بر من آسانتر(و دلپذیرتر)است از مرگ در بستر در غیر طاعت پروردگار».

تاریخ پر افتخار زندگی امام نیز شهادت می دهد که این سخنان را در عمل،در

ص: 619


1- 1) در ترکیب این جمله و اعراب آن دو احتمال داده شده است:نخست این که«کلّ»منصوب باشد به عنوان مفعول فعل مقدّر،و در تقدیر«أ تفعل کلّ ذلک»باشد دیگر اینک«کلّ»مرفوع به عنوان مبتداء باشد و در تقدیر چنین است«أ کلّ ذلک ناش من کراهیة الموت».و در هر حال«کراهیة الموت»«مفعول لاجله» می باشد.

همه میدانهای نبرد نشان داد و چه ناآگاه و بی خبر بودند گروهی از لشکر عراق که چنین سخنانی را در باره ناخشنودی امام از شهادت در راه خدا بر زبان جاری می کردند.

اگر گفته شود:سن و سال بسیاری از آنها در حدّی نبود که غزوات اسلامی را درک کرده باشند،ولی آیا می توان ادّعا کرد که جنگ جمل را نیز فراموش کرده اند؟ جنگی که امام یک تنه مانند صاعقه بر لشکر دشمن حمله می کرد و چنان در انبوه جمعیت فرو می رفت که دلهای دوستانش از ترس بر جان امام،به تپش می افتاد و این حال همچنان ادامه می یافت تا امام از گوشه دیگر میدان سر بر می آورد،در حالی که ذکر خدا بر لب داشت و دشمن از ترس او پراکنده شده بود.

اصولا چگونه ممکن است مرد خدا که قلبش مالامال از ایمان است از مرگ و شهادت بترسد و از شمشیر و نیزه دشمن وحشتی به خود راه دهد،مگر نه این است که خود امام در خطبه بیست و دوم می فرماید:«لقد کنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهب بالضّرب و انّی لعلی یقین من ربّی و غیر شبهة من دینی»،«من هرگز کسی نبودم که به نبرد تهدید شوم،یا از ضرب شمشیر دشمن بهراسم چرا که من به پروردگار خویش یقین دارم و در آئین خود،گرفتار شک و تردید نیستم».

جمله «فو اللّه ما ابالی» اشاره به این حقیقت است که افراد عادی و بی هدف هرگز به استقبال مرگ نمی روند،بلکه دائما نشسته اند تا در پایان عمر مرگ به سراغ آنها بیاید،در حالی که برای افراد شجاع و با ایمان تفاوتی نمی کند که به استقبال مرگ بشتابند یا در أجل مقدّر،مرگ به سراغ آنها بیاید و این درست به آن می ماند که مرگ را به شیر درنده ای تشبیه کنیم،افراد عادی هرگز در جایی که اثری از این حیوان باشد گام نمی نهند ولی یک فرد شجاع ممکن است به استقبال آن برود و با آن به نبرد و پیکار برخیزد،آنها بر چهره مرگ هنگامی که به صورت شهادت در راه رضای خدا باشد لبخند می زنند و آنرا تنگ در آغوش می گیرند،اگر مرگ دلق رنگارنگی از آنان می گیرد آنها عمری جاودان از مرگ می ستانند.

ص: 620

سپس امام به دومین احتمالی که گروهی از لشکر عراق در باره سبب تأخیر پیکار با شامیان می دادند پرداخته،می فرماید:«اما این که می گویید:تأخیر در جنگ به سبب این است که من در مبارزه با شامیان تردید دارم(اشاره به این که یقین ندارم آنها راه باطل را می پویند)به خدا سوگند!(این تصور باطل و خیال خامی است)من اگر هر روز جنگ را به تأخیر می اندازم،به خاطر این است که امید دارم گروهی از آنان به ما بپیوندند و هدایت شوند،و در لابه لای تاریکی ها پرتوی از نور مرا ببینند و به سوی من آیند» (و أمّا قولکم شکّا فی أهل الشّام!فو اللّه ما دفعت الحرب یوما إلاّ و أنا أطمع أن تلحق بی طائفة فتهتدی بی،و تعشو (1)إلی ضوئی) .

«و این برای من بهتر است از کشتن آنها در حالی که گمراهند هر چند در این صورت نیز گرفتار گناهان خویش می شوند»(و من مسئول بدبختی آنها نیستم ولی میل دارم تا آنجا که در توان من است آنها را از لب پرتگاه دور سازم و به جاده مطمئن سعادت باز گردانم) (و ذلک أحبّ إلیّ من أن أقتلها علی ضلالها و إن کانت تبوء (2)بآثامها) .

در اینجا امام به نکته مهمّی اشاره می فرماید و آن این که جنگ برای مردان خدا نه یک هدف است و نه نخستین راه درمان،بلکه آخرین طریق درمان محسوب می شود،در آنجا که هیچ وسیله دیگر کارساز نباشد،آنها سعی دارند حتی اگر ممکن است یک نفر بر اهل ایمان بیفزایند و از پیروان کفر و ظلم و بیدادگری بکاهند و در حالی که افراد عادی با سوء ظن و بدبینی به این صحنه ها می نگرند آنها با امیدواری و حسن ظن نگاه می کنند و پیوسته آغوش خود را برای تائبین و نادمین گشوده اند.

تاریخ-به خصوص تاریخ جنگ صفّین-نیز نشان می دهد که حسن ظنّ امام در

ص: 621


1- 1) «تعشو»در اصل از ماده«عشو»(بر وزن ضرب)به معنی تاریکی و عدم وضوح چیزی است و نماز «عشا»را از این جهت عشا می گویند که در آغاز شب خوانده می شود و«عشی»به معنی آخر روز است که هوا کم کم تاریک می شود و«اعشی»به کسی می گویند که دید چشمش ضعیف است.
2- 2) «تبوء»از ماده«بوء»(بر وزن نوع)به معنی رجوع و بازگشت است و گفته می شود که ریشه اصلی آن، به معنی صاف و مسطح کردن است و چون انسان به هنگام ساختن منزل محلّ بنا را صاف می کند و هر جا برود به منزلگاه برمی گردد،معنی رجوع از آن اراده می شود.

این باره بی دلیل نبود،چرا که گروه کثیری در همان ایّام که بی خبران به امام فشار می آوردند تا جنگ را شروع کند و امام تعلّل می ورزید،توبه کردند و به سوی لشکر امام بازگشتند یا از جنگ کناره گیری نمودند.

«مرحوم شوشتری»در«شرح نهج البلاغه»خود در اینجا فهرستی را از نام کسانی که در جنگ صفین به برکت تأخیر امام در جنگ به آن حضرت پیوستند،ارائه می دهد که از میان آنها می توان از خواهر زاده«شرحبیل»که ملحق شدنش به لشکر امام داستان جالبی دارد و«شمر بن ابرهه الحمیری»و جماعتی از قاریان قرآن و همچنین«عبد اللّه بن عمر العنسی»نام برد.این عبد اللّه بن عمر زمانی به امام پیوست که با خبر شد عمّار در لشکر علی علیه السّلام است و به یاد حدیث معروف پیامبر افتاد که به او فرمود:«یا عمّار تقتلک الفئة الباغیة»،ای عمّار تو را گروه ستمکار به قتل می رساند»(و پس از کشته شدن عمّار بدست معاویه واضح و آشکار شد که آنها گروه ستمکارند و شکّی برای آنها در این زمینه باقی نماند).

و نیز همو از جوانی نام می برد که از لشکر شام خارج شد و به سوی لشکر امام علیه السّلام آمد و پیوسته شمشیر می زد و لعن می کرد و دشنام می داد«هاشم مرقال»که از صحابه معروف علی علیه السّلام و پرچمدار آن حضرت در میدان صفین بود به او گفت:

ای جوان روز قیامت باید در برابر این سخنان پاسخگو باشی و حساب این پیکار را بدهی.جوان گفت:من به خاطر این با شما می جنگم که برای من نقل کرده اند رئیس شما(علی علیه السّلام)نماز نمی خواند و شما نیز نماز نمی خوانید و نیز به خاطر این با شما می جنگم که رئیس شما خلیفه ما را کشته و شما او را یاری کرده اید.«هاشم مرقال» ماجرای قتل عثمان را برای او شرح داد و برای او روشن ساخت که علی علیه السّلام نخستین کسی بوده که با پیامبر نماز گزارده و از همه مردم آگاه تر به دین خدا است و یاران او شب زنده دارانند.هنگامی که جوان متوجه اشتباهات خود شد از خدا درخواست توبه کرد و به شام بازگشت در حالی که از اعمال خود پشیمان شد. (1)

ص: 622


1- 1) بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه،جلد 10،صفحه 269 تا 272.

آری علی علیه السّلام می خواست این گونه افراد را به سوی خود جذب کند و به راه حق دعوت نماید.او هرگز تشنه خون ریزی نبود،بلکه تشنه هدایت مردم بود.او شیفته مقام و حکومت نبود،بلکه خواهان عدل و عدالت بود و همیشه سعی داشت تا ممکن است جنگی رخ ندهد و اگر جنگی رخ می دهد ضایعات را به حد اقل برساند،به همین دلیل معمولا سعی داشت جنگ بعد از ظهر و حتی نزدیکی غروب آغاز شود تا تاریکی شب آتش جنگ را خاموش سازد و خون مردم کمتر ریخته شود.و آنها که مایل به کناره گیری از جنگ هستند از تاریکی شب استفاده کنند و کنار روند.

جمله «تعشو الی ضوئی» با توجه به این که«عشو»(بر وزن ضرب)به معنی تاریکی و عدم وضوح چیزی است،اشاره به این حقیقت است که فضای جامعه اسلامی را در آن روز تاریکی و ظلمت جهل و نادانی و تبلیغات زیانبار فرا گرفته بود و تنها چراغی که می توانست آن فضا را روشن کند نور امام و افکار او بود به همین دلیل تا آنجا که ممکن بود جنگ را به عقب می انداخت.تا جایی که گاهی افراد ناآگاه زبان به اعتراض می گشودند و این کار را ترس از مرگ و یا شک در برنامه های دشمنان می پنداشتند،در حالی که این گونه امور در باره امام علیه السّلام برای آنها که از روحیاتش آگاه بودند،اصلا مفهوم نداشت.

ص: 623

خطبۀ پنجاه و ششم: در ایام صفین هنگامی که مردم را به صلح دعوت می نمود

اشاره

یصف أصحاب رسول اللّه و ذلک یوم صفّین حین أمر النّاس بالصلح

(1)

«از سخنانی است که امام علیه السّلام در ایام صفین هنگامی که مردم را به صلح دعوت می نمود در باره اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(و اطاعت بی قید و شرط آنان از آن بزرگوار)بیان فرموده است».

خطبه در یک نگاه

در این که امام این سخن را در چه زمانی و در چه ماجرایی ایراد فرموده،دو نظر وجود دارد:بعضی معتقدند که امام این سخن را در داستان«ابن حضرمی»بیان فرمود و ماجرا از این قرار بود که پس از شهادت«محمد ابن ابی بکر»به دست «عمرو عاص»و قرار گرفتن مصر در اختیار او«معاویه»جسور شد و قصد غلبه بر بصره را داشت،نامه ای برای مردم آن سامان نوشت تا آنجا را از اختیار حضرت خارج سازد و این کار به دست«ابن حضرمی»انجام شد و او به اتّفاق گروهی از منافقان بر قسمتهایی از بصره مسلّط شد.هنگامی که این خبر به وسیله«ابن عباس»- که برای عرض تسلیت به امیر مؤمنان در مورد شهادت«محمد بن ابی بکر»به کوفه

ص: 624


1- 1) سند خطبه:«ابن ابی الحدید»این سخن را از«واقدی»و«ابن هلال»که قبل از مرحوم سید رضی می زیسته اند نقل کرده اضافه بر این«زمخشری»در«ربیع الابرار»در جزء چهارم در«باب قتل و شهادت» آورده است. نویسنده«مصادر نهج البلاغه»بعد از ذکر آنچه در بالا آمد،می افزاید:به هر حال این سخن از سخنان معروف امیر مؤمنان است که در کتب علمای پیشین و بعد از سید رضی آمده است.(مصادر نهج البلاغه جلد 2 ص 29)

آمده بود-به امام رسید حضرت این خطبه را ایراد فرمود و«جاریة ابن قلامه سعدی»را که مرد شجاعی بود با گروهی به سوی بصره فرستاد.وی نیز با استمداد از یاران امام علیه السّلام در بصره به مبارزه با«ابن حضرمی»و نیروهایش برخاست«ابن حضرمی»تاب مقاومت نیاورد و با هفتاد نفر از اصحابش به خانه ای در بصره پناه برد،«جاریه»به آنها حمله کرد و همه را نابود ساخت.

دیگر این که امام علیه السّلام این خطبه را در صفّین بیان فرمود،در آن زمانی که پیشنهاد صلح به آن حضرت علیه السّلام کردند و امام علیه السّلام را برای قبول آن تحت فشار قرار دادند.

به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه برای آماده ساختن مسلمانان جهت اجرای دستوراتش،تاریخ گذشته صدر اسلام و فداکاری مسلمانان نخستین را بازگو می کند و توضیح می دهد که دلیل اصلی پیروزی آنان انضباط کامل و تسلیم در برابر فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود.اشاره به این که اگر آن انضباط و اطاعت کامل و اخلاص در آنها باشد آنان نیز پیروز می شوند و اگر راه اختلاف و عدم اطاعت فرمان را در پیش گیرند آینده بدی خواهند داشت.

ص: 625

بخش اوّل

اشاره

و لقد کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقتل آباءنا و أبناءنا و إخواننا و أعمامنا.ما یزیدنا ذلک إلاّ إیمانا و تسلیما،و مضیّا علی اللّقم و صبرا علی مضض الألم و جدّا علی جهاد العدوّ،و لقد کان الرّجل منّا و الآخر من عدوّنا یتصاولان تصاول الفحلین،یتخالسان أنفسهما أیّهما یسقی صاحبه کأس المنون،فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا،فلمّا رأی اللّه صدقنا أنزل بعدوّنا الکبت و أنزل علینا النّصر، حتّی استقرّ الإسلام ملقیا جرانه و متبوّئا أوطانه.و لعمری لو کنّا نأتی ما أتیتم،ما قام للدّین عمود و لا اخضرّ للإیمان عود.و أیم اللّه لتحتلبنّها دما،و لتتبعنّها ندما!

ترجمه

ما در رکاب رسول خدا(مخلصانه می جنگیدیم و در راه پیش برد اهداف آن حضرت گاه)پدران و فرزندان و برادرها و عموهای خود را از پای درمی آوردیم(و این کار نه تنها از ایمان و استقامت ما نمی کاست بلکه)بر ایمان و تسلیم ما می افزود و ما را در شاهراه حقّ و صبر و استقامت در برابر درد و رنجها و در طریق جهاد پیگیر در مقابل دشمن،ثابت قدم می ساخت،گاهی یکی از ما با فرد دیگری از دشمن به صورت دو قهرمان با هم نبرد می کردند،بگونه ای که هر یک می خواست کار دیگری را بسازد و جام مرگ را به او بنوشاند(آری)گاه ما بر دشمن پیروز می شدیم و گاه دشمن بر ما(ولی نه پیروزی مقطعی ما را مغرور می کرد و نه آن شکست نومیدمان

ص: 626

می ساخت)و هنگامی که خداوند،صدق و اخلاص ما را دید ذلّت و خواری را بر دشمنان ما نازل کرد و پیروزی و نصرت را به ما عنایت فرمود،تا آنجا که اسلام در همه جا استقرار یافت و در کشور پهناور خود جای گرفت.به جانم سوگند!اگر ما(در مبارزه با دشمنان اسلام)همانند شما بودیم هرگز ستونی از دین بر پا نمی شد و شاخه ای از درخت ایمان سبز نمی گشت(و به ثمر نمی نشست)به خدا سوگند شما (با این پراکندگی و نفاق و عدم اطاعت از رهبری)سرانجام از شتر خلافت به جای شیر خون می دوشید و به زودی پشیمان می شوید(اما در زمانی که پشیمانی سودی نخواهد داشت).

شرح و تفسیر
ما در رکاب رسول خدا مخلصانه می جنگیدیم!

«ابن میثم بحرانی»در شرح خود نخست به قسمتی از این خطبه اشاره می کند که در کلام«سید رضی»قدس سرّه نیامده و توجه به آن در فهم محتوای این خطبه بسیار مؤثّر است،او می گوید:بعضی نقل کرده اند که این خطبه را امام علیه السّلام زمانی ایراد فرمود:که مردم خواهان صلح با لشکر معاویه شدند(در حالی که امام علیه السّلام قلبا مخالف بود و اگر فشار شدید گروهی بی خبر نبود هرگز تن به آن نمی داد)امام علیه السّلام در ابتدای سخنش چنین فرمود:این گروه،هرگز به سوی حق باز نمی گردند و دعوت به سوی توحید و عدالت را پذیرا نمی شوند تا زمانی که در میدان نبرد آماج تیرها شوند و لشکرها پشت سر هم به آنها هجوم برند،و تا زمانی که مقدّمه لشکر و سپس دنباله آن آنها را تیرباران کنند و تا زمانی که لشکرها پی در پی به شهرهای آنها حمله ور شوند و سواران از هر طرف به اراضی آنان هجوم آوردند،و آبگاه و چراگاه آنها به خطر بیفتد و از درّه ها(و کوهها)به آنان حمله کنند(آری زمانی تسلیم حق می شوند که) گروهی پاکباز و پر استقامت که شهادت شهیدانشان عزم آنها را بر طاعت خدا و

ص: 627

علاقه آنها را به لقاء اللّه و شهادت در راه او افزون کند به مقابله با آنان برخیزند. (1)

بنا بر این دست دوستی به سوی این قوم تبهکار دراز کردن و تسلیم صلح شدن جز ناکامی و شکست ثمره ای ندارد،چرا که آنان نه منطق صلح را می فهمند و نه با واژه های محبت و دوستی آشنا هستند.تنها با منطق زور و قدرت باید با آنان سخن گفت،حوادث آینده صفین نیز نشان داد که مطلب درست همان است که امام علیه السّلام می فرمود،آری آنها هنگامی به عمق کلمات امام رسیدند و از پیشنهاد خود پشیمان گشتند که کار از کار گذشته بود.

به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن،گفتار بالا را بیان کرد تا به آنها بفهماند رمز پیروزی مسلمانان نخستین چه بود.و دلیل شکست کوفیان چیست؟ فرمود:«ما در رکاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم(مخلصانه می جنگیدیم و در راه پیش برد اهداف آن حضرت گاه)پدران و فرزندان و برادرها و عموهای خود را از پای در می آوردیم. (و لقد کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقتل آباءنا و أبناءنا و اخواننا و اعمامنا) .

اشاره به این که در راه خدا گاه لازم می شود،عزیزترین افراد در نظر انسان که سدّ راه هستند،برداشته شوند و در این راه فدا گردند و در واقع اشاره است به آیه شریفه:

«قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ» ،«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قبیله شما و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که از کساد شدنش می ترسید و خانه هایی که به آن علاقه دارید،در نظرتان از

ص: 628


1- 1) متن روایت«ابن میثم»چنین است:«انّ هؤلاء القوم لم یکونوا لیفیئوا الی الحقّ،و لا لیجیبوا الی کلمة سواء حتّی یرموا بالمناشر تتبعها العساکر،و حتّی یرجموا بالکتائب تقفوها الجلائب،و حتّی یجّر ببلادهم الخمیس یتلوه الخمیس،و حتّی تدعق الخیول فی نواحی اراضیهم و بأعناء مشاربهم و مسارحهم،حتی تشنّ علیهم الغارات من کلّ فجّ عمیق،و حتّی یلقاهم قوم صدق صبر،لا یزیدهم هلاک من هلک من قتلاهم و موتاهم فی سبیل اللّه الاّ جدّا فی طاعة اللّه و حرصا علی لقاء اللّه.و لقد کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الفصل».(شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 2،صفحه 146).

خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است در انتظار این باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند» (1).

آری زندگی ما تجسّمی از آیه فوق است و در برابر فرمان الهی از همه چیز صرف نظر می کردیم و به همین دلیل نصرت و یاری خدا به سراغ ما می آمد.

سپس می افزاید«این ایثار و فداکاری در راه حق نه تنها از ایمان و استقامت ما نمی کاست،بلکه بر ایمان و تسلیم ما می افزود و ما را در شاهراه حق و صبر و استقامت در برابر درد و رنجها و جهاد پیگیر در مقابل دشمن ثابت قدم می ساخت» (ما یزیدنا ذلک إلاّ إیمانا و تسلیما،و مضیّا علی اللّقم (2)و صبرا علی مضض (3)الألم و جدّا علی جهاد العدوّ) .

البتّه آنچه امام علیه السّلام در این جمله اشاره به آن می فرماید یک واقعیت تاریخی است.در بسیاری از جنگهای اسلامی به خصوص جنگ بدر گروهی از اقوام و عشیره مسلمین در برابر آنها قرار گرفته بودند و آنها برای جلب رضای خدا بی اعتنا به این پیوندهای قبیلگی که در نظر عرب سخت محترم بود،بر مخالفان خود تاختند و آنها را از پای در آوردند،این نکته قابل توجه است که اموری که مایه سستی دیگران می شد مایه استقامت و جدّیت بیشتر یاران رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گشت.

سپس به صحنه دیگری از رویارویی یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با دشمن پرداخته می فرماید:«گاهی یکی از ما با فرد دیگری از دشمن به صورت دو قهرمان با هم نبرد می کردند بگونه ای که،هر یک می خواست کار دیگری را بسازد،و جام مرگ را به او بنوشاند(آری)گاه ما بر دشمن پیروز می شدیم و گاه دشمن بر ما» (و لقد کان

ص: 629


1- 1) سوره توبه،آیه 24.
2- 2) «لقم»به گفته جمعی از ارباب لغت و مفسّران نهج البلاغه به معنی شاهراه یا جادّه روشن است و در اصل از«لقم»(بر وزن لغو)به معنی سرعت در خوردن است و از آنجا که جاده های وسیع افراد را در خود جای می دهد و گویی با سرعت می بلعد به آنها«لقم»(بر وزن قلم)گفته شده است.
3- 3) «مضض»(بر وزن مرض)به معنی ریشه دار شدن اندوه در قلب یا ایجاد سوزش است(مانند وقتی که انسان سرکه سوزانی را در دهان بریزد).

الرّجل منّا و الآخر من عدوّنا یتصاولان (1)تصاول الفحلین،یتخالسان (2)أنفسهما أیّهما یسقی صاحبه کأس المنون،فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا) .

اشاره به این که لزومی ندارد که لشکریان حق در تمام مراحل نبرد با باطل پیروز شوند،ممکن است گاهی پیروز و گاهی مغلوب گردند،ولی سرانجام طبق وعده الهی پیروزند.بنا بر این انتظار نداشته باشید که در مراحل جنگ ما با شامیان هیچ مشکلی پیش نیاید و هرگز بروز مشکلات را بهانه و دستاویز برای سرپیچی از فرمان پیشوای خود قرار ندهید.بروید و تاریخ زندگی اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مطالعه کنید و از آن درس بگیرید.به همین دلیل در ادامه این سخن می افزاید:«هنگامی که خداوند صدق و اخلاص ما را دید ذلّت و خواری را بر دشمنان ما نازل کرد و پیروزی و نصرت را به ما عنایت فرمود تا آنجا که اسلام در همه جا استقرار یافت و در کشور پهناور خود جای گرفت».

«فلمّا رأی اللّه صدقنا أنزل بعدوّنا الکبت (3)و أنزل علینا النّصر،حتّی استقرّ الإسلام ملقیا جرانه (4)و متبوّئا أوطانه» .

در واقع امام علیه السّلام در اینجا عامل اصلی پیروزی مسلمانان نخستین را شرح می دهد و تلویحا به عوامل ناکامی لشکر کوفه اشاره می کند.

می فرماید:عامل اصلی پیروزی صدق نیّت است که انگیزه پایداری و پایمردی و استقامت در برابر دشمن و انضباط کامل و اطاعت بی چون و چرا در برابر رهبری

ص: 630


1- 1) «تصاول»از ماده«صول»(بر وزن قول)به معنی پریدن روی چیزی است به عنوان قهر و غلبه و تصاول به حکم آن که از باب تفاعل است به معنی این است که دو نفر یا دو گروه به یکدیگر حمله کنند.
2- 2) «تخالس»از ماده«خلس»(بر وزن درس)به معنی ربودن و قاپیدن است به همین دلیل به دزدانی که کیف را می زنند یا اشیاء دیگر را می ربایند و فرار می کنند«مختلس»می گویند و«تخالس»در موردی گفته می شود که دو نفر قصد غارت و ربودن اشیاء یکدیگر را داشته باشند.
3- 3) «کبت»(بر وزن ثبت)به معنی بر زمین زدن و خوار کردن و شکستن شخص یا چیزی است.
4- 4) «جران»البعیر،به معنی قسمت جلو گردن شتر است،که به هنگام استراحت و آرامش کامل آنرا بر زمین می نهد و این تعبیر در خطبه بالا کنایه از گسترش اسلام و پیروزی مسلمین و استقرار اسلام در مناطق مختلف جهان است.

است.

آری هنگامی که نیّات آلوده شد و خودخواهی و خودکامگی بر انسان چیره گشت هر کس به خود اجازه می دهد تصمیم مستقل و جداگانه ای طبق خواسته ها و هوسهایش بگیرد،همان چیزی که سبب متلاشی شدن یک لشکر بزرگ و نیرومند می شود.بدیهی است که لطف و عنایت خداوند و وعده نصرت و یاری او هرگز شامل چنین افرادی نمی شود،بلکه آنها ضعیف و زبون و در چنگال دشمن خوار و مغلوب خواهند شد.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری نهایی و صریح و آشکار می فرماید:«به جانم سوگند اگر ما(در مبارزه با دشمنان اسلام)همانند شما بودیم،هرگز ستونی از دین بر پا نمی شد و شاخه ای از درخت ایمان سبز نمی گشت» (و لعمری لو کنّا نأتی ما أتیتم،ما قام للدّین عمود و لا اخضرّ للإیمان عود) .

در چه زمانی و در کجای دنیا کسانی از پراکندگی و نفاق بهره برده اند که شما ببرید!اگر اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدت کوتاهی ستونهای محکم اسلام را بر پا کردند و بسرعت شرق و غرب جهان را به زیر این خیمه آوردند و اگر وطن اسلامی در مدّت کوتاهی به تمام جهان متمدّن آن روز گسترش یافت در سایه ایمان و اخلاص و انضباط و اطاعت از رهبری و جهاد همه جانبه بود شما عکس این را می پیمایید،ولی همان نتیجه را انتظار دارید و این کار غیر ممکن است.

و در آخرین سخن به آنها هشدار می دهد،هشداری که هر انسانی را به لرزه در می آورد،می فرماید:«به خدا سوگند شما(با این پراکندگی نفاق و عدم اطاعت از رهبری)سرانجام از شتر خلافت به جای شیر خون می دوشید و به زودی پشیمان خواهید شد»(اما در زمانی که پشیمانی سودی نخواهد داشت) (و أیم اللّه لتحتلبنّها دما،و لتتبعنّها ندما) ! در عبارات بالا امام علیه السّلام با استفاده از سه تشبیه به نکته های مهمی اشاره فرموده است:در یک تعبیر،اسلام را به خیمه ای تشبیه می کند که ستونهایش با جهاد

ص: 631

مخلصانه بر پا شده.می دانیم که خیمه وسیله آرامش در برابر گرما و سرما و تابش آفتاب و وزش بادهای سوزان است.اسلام نیز برای جهان بشریت آرامش و نجات از طوفانهای مرگبار را به ارمغان می آورد.

و در تعبیر دیگر،ایمان را به شجره طیبّه ای تشبیه می کند که شاخه هایش با فداکاری مؤمنین صدر اوّل سبز و با طراوت شد و میوه ها بر آن ظاهر گشت می دانیم درخت پر ثمر زیباترین و پر برکت ترین هدیه به جامعه انسانی است و در تعبیر سوم:

حکومت را به شتری تشبیه می کند که به خاطر دوشیدن بی رویه و یا به خاطر عفونت پستان به جای شیر خون از آن می چکد،یعنی نتیجه معکوس می دهد شیر یکی از بهترین و نیرو بخش ترین غذاهای انسان است در حالی که خون نه تنها غذا نیست که مایه مسمومیت و فساد است.و تاریخ نشان می دهد که پیش بینی های امام علیه السّلام در باره آن گروه گمراه و سرکش بوقوع پیوست.ظالمان بر آنها مسلّط شدند و حکومت را از آنها گرفتند و به جای شیر گوارا خون جگر به آنها دادند.

نکته ها
1-دومین فتنه در«بصره»!

بصره یکی از مراکز مهم اسلامی بود و دروازه ای به سوی جهان خارج می گشود و به همین دلیل سلطه بر بصره از اهمیت خاصی برخوردار بود.

روی همین جهت«معاویه»و شامیان از هر فرصتی برای سلطه بر این شهر بهره گیری می کردند،همان گونه که در شأن ورود خطبه بیان کردیم،بعضی معتقدند امام این خطبه را زمانی ایراد کرد که مردم را برای خاموش کردن آتش فتنه دیگری، در بصره آماده می ساخت.

جریان از این قرار بود که بعد از شهادت«محمد بن ابی بکر»نماینده امام در مصر و سلطه«معاویه»و«عمرو عاص»بر آن کشور پهناور،معاویه به طمع افتاد که بر بصره نیز مسلّط شود،به همین خاطر نامه ای به طرفداران خود در بصره نوشت و

ص: 632

همراه«ابن حضرمی»که او را به عنوان فرماندار بصره انتخاب کرده بود،به بصره فرستاد و با زنده کردن خاطره جنگ جمل و ضرباتی که بصریان از لشکر امام در آن جنگ خورده بودند،آنها را به قیام بر ضدّ«زیاد بن عبید»جانشین فرماندار امام در بصره تحریک کرد،گروهی از بصریان تحت تأثیر واقع شدند و جمعی از خوارج نیز به آنها پیوستند و بر بخشی از بصره مسلّط شدند و حتی به نامه ناصحانه ای که امام به آنها نوشته بود و با مردی به نام«اعین بن صبیعه»به بصره فرستاد،وقعی ننهادند و گروهی از خوارج،«اعین»را به طور غافلگیرانه شهید کردند.

هنگامی که خبر به امام علیه السّلام رسید از این ماجرا سخت برآشفت و نامه ای بسیار داغ و کوبنده برای گروه مخالفان در بصره نوشت و آنها را شدیدا تهدید فرمود و با «جاریة بن قدامه»را به بصره فرستاد و در بخشی از نامه چنین فرمود:

«من صادقانه به شما می گویم،کاری به گذشتگان(شما)ندارم و بر آنها خرده نمی گیرم،ولی با صراحت می گویم اگر هوس های سرکش و کشنده و پندارهای خام و باطل،شما را به شورش بر ضدّ من وادار کند،من لشکرم را از سواره و پیاده آماده ساخته ام،به خدا سوگند!اگر مرا مجبور به آمدن به سوی خود کنید چنان بلایی بر سر شما می آورم که حادثه جنگ جمل در برابر آن بسیار کوچک و ناچیز باشد،گمان من این است که شما دست به چنین کاری نخواهید زد(و هوشیارتر از آن هستید که راه مجازات سنگین را به روی خود بگشایید)من این نامه را به عنوان اتمام حجّت به شما نوشتم و دیگر نامه ای نخواهم نوشت،اگر گوش به نصیحتم فرا ندهید و با فرستاده من به مخالفت برخیزید من به خواست خدا فورا به سوی شما حرکت می کنم،و السّلام» (1).

این نامه را چنانکه گفتیم با«جاریة بن قدامه»فرستاد،و«جاریه»نامه امام را بر مردم بصره خواند و در بسیاری از مردم مؤثر شد،ولی گروهی لجوجانه به مخالفت خود ادامه دادند و طرفداران امام علیه السّلام در مقابل«ابن حضرمی»قرار گرفتند و او را

ص: 633


1- 1) قسمتی از این نامه در بخش نامه های نهج البلاغه نامه 29 آمده است.

شکست دادند.«ابن حضرمی»با هفتاد نفر از یارانش به خانه ای پناهنده شد و «جاریه»برای غلبه بر آنها چاره ای جز آتش زدن خانه نیافت و به این ترتیب«ابن حضرمی»با یارانش همگی نابود شدند. (1)

2-انضباط لشکر،و جهاد مخلصانه

پیشوا و رهبر،هر قدر مدیر و مدبّر و شجاع و آگاه و پر تجربه باشد،ما دام که روح انضباط و تسلیم در نفرات لشکر او حاکم نباشد و جهاد مخلصانه نکنند کار به جایی نمی رسد.

درست است که باید همه کارها با مشورت انجام گیرد و فرمانده لشکر نیز باید گروهی از آگاهان را مشاور خود قرار دهد،ولی این بدان معنی نیست که هر فرد یا گروهی از لشکریان برای فرد تصمیمی بگیرند و روی آن پافشاری کنند،کاری که نتیجه آن اختلاف و پراکندگی و فشل،و در نهایت شکست خواهد بود.هنگامی که فرمانده لشکر پس از رایزنی های لازم تصمیم خود را گرفت،همه باید بدون استثنا تسلیم محض باشند و عقیده و سلیقه خود را تحت الشّعاع قرار دهند و قاطعانه به پیش تازند.

یکی از مشکلات بزرگ لشکر امیر مؤمنان که علی رغم قدرت عظیم رهبری، گرفتار شکست های پی درپی شد،نداشتن همین انضباط و جهاد مخلصانه و روح تسلیم بود.

تقریبا هر فرد و گروهی در هر مقطعی از جنگ به خود اجازه می دادند که اجتهاد کنند و تصمیم بگیرند.حتی در«صفّین»در آن لحظاتی که پیروزی در چند قدمی بود،گروهی کم فکر و نادان و بی خبر از فنون جنگ و انضباط جنگی تصمیم گرفتند که نه تنها خودشان از میدان بازگردند،بلکه پیشوا و رهبرشان را تحت فشار قرار دادند تا به عقب برگردد و جنگ را،که می رفت به نتیجه نهایی و بسیار مطلوبی برسد،نیمه کاره رها کند.

ص: 634


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 34 تا صفحه 53(با تلخیص فراوان).

آری این مشکل بزرگ،تمام تدبیرهای حساب شده امام را در مقاطع حسّاس خنثی می کرد و در طول تاریخ هر لشکری گرفتار چنین روحیه ای شود سرنوشتی جز ناکامی و شکست نخواهد داشت.

3-ویژگیهای مسلمانان نخستین

امام در این خطبه اشاره پر معنایی به وضع مسلمانان نخستین می کند،می فرماید آنان تا آنجا تسلیم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند که گاه با پدر و فرزند و برادر در میدان نبرد روبرو می شدند،و هرگز عواطف پدری و فرزندی و برادری در برابر هدف مقدّسی که داشتند اراده آنها را سست نمی کرد،حتّی عقب نشینی های مقطعی و شکست موضعی،در روحیه آنها اثر نمی گذاشت،گوش به فرمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند و یک صدا به دستورات او لبّیک می گفتند.

صدق و اخلاص نیّت،بر اکثریت قاطع آنها حاکم بود،و خداوند نیز به خاطر این صداقت و اخلاص آنها را با نیروهای غیبی امداد می فرمود و چیزی نگذشت که اسلام سر تا سر آن محیط را فرا گرفت.

به یقین اگر مسلمانان نخستین،همانند لشکر کوفه بودند اسلام حتی بر مکّه یا مدینه نیز حاکم نمی شد،اگر روح تمرّد و سرکشی و اظهار نظرهای بیجا و تصمیم های انفرادی خام و ناپخته بر آنها حاکم بود،شاخه ای بر درخت ایمان سبز نمی شد و عمودی در خیمه اسلام بر پا نمی گشت.

اگر چه جمع کثیری از آنان یا عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را درک کرده بودند و یا اصحاب و یاران پیامبر را دیده بودند،ولی حوادثی که بعد از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوجود آمد، مخصوصا حوادث عصر عثمان و اقبال گروهی از مردم به زرق و برق دنیا و رفاه زدگی ناشی از افزایش ثروت بعد از فتوحات اسلامی و تبلیغات زهرآگین گروه منافقان،اراده ها را سست کرد و بهانه جویان را به دنبال بهانه ها فرستاد و نتیجه اش پیروزی حزب منافقان و شکست مؤمنان شد.

ص: 635

خطبۀ پنجاه و هفتم: درباره شخص نکوهیده و سپس از صفات خود می گوید امام علیه السلام

اشاره

«فی صفة رجل مذموم،ثم فی فضله هو علیه السّلام»

(1)

«این خطبه در باره شخص نکوهیده ای است و سپس امام علیه السّلام از صفات برجسته خود سخن می گوید.»

خطبه در یک نگاه

در این که امام این سخن را در باره چه کسی فرموده،بین شارحان نهج البلاغه گفتگوست،ولی مشهور این است که این سخن در باره معاویه است.

«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»خود می نویسد:«گروهی معتقدند که این سخن در باره«زیاد»است و گروهی دیگر آن را در باره«حجّاج»یا در باره«مغیره» می دانند،ولی به عقیده من این سخن در باره معاویه است چرا که صفاتی که در این خطبه آمده از ویژگی های اوست.

سپس می افزاید:«معاویه بسیار غذا می خورد و صدا می زد سفره غذا را از مقابل من بردارید،به خدا سوگند سیر نشدم،هر چند خسته شدم» (2).

ص: 636


1- 1) سند خطبه:به گفته نویسنده«مصادر نهج البلاغه»این سخن،مکرّر از کسانی که قبل از«سید رضی» می زیسته اند از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده است(با تفاوتهای مختصری).«ابراهیم ثقفی»در کتاب «الغارات»از امام باقر علیه السّلام نقل می کند که علی علیه السّلام این خطبه را بر منبر کوفه ایراد کرد و فرمود:«سیعرض علیکم سبّی...». این قسمت را مرحوم«کلینی»در«کافی»و«بلاذری»در«انساب الاشراف»و«حاکم»در«مستدرک»و «شیخ الطائفه»(شیخ طوسی)در«امالی»(با تفاوت مختصری)نقل کرده اند(مصادر نهج البلاغه،جلد 2، صفحه 33).
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 54.

«ابو عثمان جاحظ»در کتاب«السفیانیه»نقل می کند که«ابو ذر»در یکی از سخنان اعتراض آمیزش به«معاویه»گفت من از رسول خدا شنیدم که می فرمود:

«إذا ولی الأمّة الأعین الواسع البلعوم الّذی یأکل و لا یشبع فلتأخذ الأمّة حذرها منه»،«هنگامی که بر امّت اسلامی مردی درشت چشم و گلو گشاد که پیوسته می خورد و سیر نمی شود حاکم شد،امّت اسلامی باید از او بر حذر باشد» (1).

از شباهت زیادی که این سخن کوتاه رسول خدا با برداشتی که ابو ذر غفاری از آن داشته است با خطبه مورد بحث دارد،به خوبی استفاده می شود که این خطبه در باره معاویه است.

و نیز همان نویسنده روایات متعدّدی از منابع معروف مانند«تاریخ طبری»، «تاریخ خطیب»،«کتاب صفّین»و امثال آن از«ابو سعید خدری»و«عبد اللّه بن مسعود»نقل می کند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه-یا-فاضربوا عنقه»،«هنگامی که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید-یا-گردن او را بزنید» (2).

شباهت این تعبیر با تعبیری که در خطبه مورد بحث آمده،نیز گواهی می دهد که این خطبه در باره معاویه است.

شاهد و گواه دیگر بر این موضوع،مسأله سبّ است که در ذیل خطبه به آن اشاره شده.همه می دانیم کسی جز معاویه مردم را تشویق به سبّ و ناسزاگویی بر امیر مؤمنان علی علیه السّلام در منابر و خطبه های جمعه نمی کرد و تعجب در این است که با این گواه روشن چگونه بعضی برای این خطبه مصداق های دیگری را جستجو کرده اند!آیا خاستگاهی جز تعصّب دارد؟! به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه از کسی سخن می گوید که در آینده بر امّت

ص: 637


1- 1) مصادر نهج البلاغة،ذیل خطبه مورد بحث.
2- 2) همان مدرک.

اسلامی حاکم می شود:مردی پرخور و زیاده طلب و شکم بزرگ که مردم را به ناسزاگویی به امام تشویق می کند.

امام علیه السّلام ضمن این پیشگویی،گوشه ای از وظائف مردم را در برابر چنین کسی بیان می دارد و چنانکه تاریخ می گوید:پیش بینی امام علیه السّلام به طور کامل،در زمان حکومت معاویه بوقوع پیوست.

در ذیل این خطبه،امام به پاره ای از افتخارات بزرگ خود نیز اشاره می فرماید.

ص: 638

ص: 639

بخش اول

اشاره

أمّا إنّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم،مندحق البطن، یأکل ما یجد و یطلب ما لا یجد،فاقتلوه،و لن تقتلوه!ألا و إنّه سیأمرکم بسبّی و البراءة منّی،فأمّا السّبّ فسبّونی،فإنّه لی زکاة، و لکم نجاة و أمّا البراءة فلا تتبرّأوا منّی،فإنّی ولدت علی الفطرة،و سبقت إلی الإیمان و الهجرة.

ترجمه

آگاه باشید!بعد از من،مردی گشاده گلو،و شکم بزرگ،بر شما مسلّط خواهد شد که هر چه بیابد می خورد،و آنچه را نمی یابد جستجو می کند،او را بکشید!ولی هرگز نخواهید کشت،آگاه باشید!او به شما فرمان می دهد که مرا دشنام دهید،و از من بیزاری جویید.امّا بدگویی و ناسزا را(به هنگام اجبار دشمن)به شما اجازه می دهم،چرا که این موجب فزونی مقامات معنوی من،و باعث نجات شما است، ولی در مورد پیشنهاد بیزاری جستن،هرگز از من بیزاری مجویید،زیرا من بر فطرت پاک توحید تولّد یافته ام و در ایمان و اسلام و هجرت بر دیگران پیشی گرفته ام!

شرح و تفسیر
اشاره

مراقب باشید دشمن خطرناکی در راه است! همان گونه که در بحث سابق(خطبه در یک نگاه)گفته شد،شواهد متعدّدی از احادیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سخنان بزرگان پیشین در دست است که امام علیه السّلام در این

ص: 640

خطبه از حاکم شدن معاویه بر امّت پیشگویی می کند و به مفاسدی که از این حاکمیت سرچشمه می گیرد اشاره می کند،نخست می فرماید:«آگاه باشید بعد از من مردی گشاده گلو و شکم بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد که هر چه بیابد می خورد و آنچه را نمی یابد جستجو می کند» (أمّا إنّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم (1)،مندحق (2)البطن،یأکل ما یجد و یطلب ما لا یجد) .

این تعبیر ممکن است اشاره به وضع ظاهری او باشد که طبق بسیاری از روایات چنین اوصافی را داشت و به همین دلیل بسیار غذا می خورد.و ممکن است کنایه از وضع روحی او در امر حکومت باشد،که مردی زیاده طلب و حریص بود و در امر حکومت چیزی او را سیر نمی کرد.و بعید نیست که هر دو معنی،هم معنی حقیقی و هم معنی کنایی منظور باشد چرا که او دارای این صفات،در هر دو جهت بود.

سپس امام در ادامه این سخن دستور قتل چنین فردی را صادر کرده،می فرماید:

«او را بکشید ولی هرگز نخواهید کشت»! (فاقتلوه،و لن تقتلوه!) به یقین مخاطب این سخن مردم عراقند که امام علیه السّلام دانست آنها به حکم ضعف روحیه و ناتوانی در تصمیم گیری و پراکندگی افکار،یا توانایی بر کشتن معاویه ندارند و یا اگر بتوانند،چنین شجاعت و شهامت و اراده و تصمیمی در آنها وجود ندارد.

اما چرا این مرد از دیدگاه امام علیه السّلام واجب القتل بوده،روشن ترین دلیل آن همان فسادی است که در میان مسلمین بر پا کرده بود و از بارزترین مصداق های«مفسد فی الارض»بود چرا که علاوه بر ایجاد ناامنی در کشور اسلام،جنگ هایی به راه انداخت که خون بسیاری از مسلمانان در آن ریخته شد.

ص: 641


1- 1) «بلعوم»(بر وزن حلقوم)به همان معنی حلقوم و مجرای عبور غذا است و«رحب البلعوم»(گلو گشاد) می تواند به معنی واقعی کلمه بوده باشد و یا اشاره به پرخوری ظاهری،یا روحی و روانی باشد بگونه ای که انسان به آسانی از چیزی سیر نشود.
2- 2) «مندحق»از ماده«دحق»(بر وزن قطع)به معنی دفع کردن،و دور نمودن و بیرون فرستادن چیزی است و از آنجا که وقتی شکم بزرگ شود برآمدگی و برجستگی مخصوصی پیدا می کند،گویی که از محل خود بیرون آمده است،از این رو به اشخاص«شکم بزرگ»«مندحق البطن»اطلاق می شود.

گذشته از این،بدعت هایی در اسلام گذاشت که اگر ادامه می یافت اسلام به کلّی دگرگون می شد.

اضافه بر اینها او دستور سبّ امیر مؤمنان علیه السّلام را صادر کرده بود،همان کسی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره اش فرموده بود:«من سبّ علیّا فقد سبّنی»کسی که علی را دشنام دهد مرا دشنام داده»و به یقین کسی که رسول اللّه را سب کند مهدور الدّم است (1).

امام علیه السّلام در این سخن،از بعضی از حوادث آینده پرده برداشته و بروشنی بیان می فرماید که آنها موفق به قتل او نخواهند شد،و این از علم غیبی است که امام علیه السّلام از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آموخته بود.

در ادامه این سخن،از یکی دیگر از حوادث آینده پرده بر می دارد و می فرماید:

«آگاه باشید او به شما فرمان می دهد که مرا دشنام دهید!و از من بیزاری جویید!» (ألا و إنّه سیأمرکم بسبّی و البراءة منّی) .

این نشان می دهد که تا چه حدّ معاویه کینه توز و حریص بر مقام بود،او می دانست فضایلی که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره علی علیه السّلام گفته است و همه اصحاب و یاران شنیده اند شرق و غرب جهان را فرا خواهد گرفت و هر یک از این احادیث دلیلی بر بی اعتباری حکومت او و باطل بودن ادعاهای اوست،به همین دلیل،برای جلوگیری از این خطر نخست تلاش کرد که مردم شام از این احادیث بی خبر بمانند و نقل آنها را به کلّی ممنوع ساخت.

از سوی دیگر،دستور سبّ و دشنام آن حضرت را در منابر و در خطبه های نماز جمعه رواج داد و خطبای مزدورش را مجبور به این کار ساخت،بدیهی است جایی که مجبور به سبّ امام باشند هرگز قدرت بر ذکر فضائل او نخواهند داشت و این یکی از زشت ترین بدعت های معاویه بود که هیچ توجیه گر متعصّبی نیز توجیهی

ص: 642


1- 1) این حدیث را«حاکم»در کتاب«مستدرک الصحیحین»جلد اول،صفحه 121،(چاپ حیدر آباد)ذکر کرده است.

برای آن ندارد و به گفته شاعر عرب:

أ علی المنابر تعلنون بسبّه و بسیفه نصبت لکم أعوادها

«آیا بر منبرها آشکارا او را دشنام می دهید در حالی که چوبه این منبرها با شمشیر او برای شما بر پا شد» (1).

جالب توجه این که طرفداران معاویه نیز به این حقیقت«که این بدعت را برای تحکیم غاصبانه و ظالمانه خود گذارده اند»اعتراف کرده اند،از جمله این که کسی از مروان سؤال کرد:چرا علی را بر منابر دشنام می گویید؟ او در جواب گفت:«إنّه لا یستقیم لنا الأمر إلاّ بذلک»«کار حکومت ما بدون آن(یعنی سب علی)سامان نمی یابد» (2)سپس امام در برابر این بدعت وقیحانه،به یارانش چنین دستور می دهد:«اما بدگویی را(به هنگام اجبار دشمن)به شما اجازه می دهم چرا که این موجب فزونی مقامات معنوی من و باعث نجات شماست،ولی در مورد بیزاری جستن،هرگز از من بیزاری مجویید زیرا من بر فطرت پاک توحید تولّد یافته ام و در«ایمان و اسلام»و«هجرت»بر دیگران پیشی گرفته ام»! (فأمّا السّبّ فسبّونی،فإنّه لی زکاة،و لکم نجاة و أمّا البراءة فلا تتبرّأوا منّی، فإنّی ولدت علی الفطرة،و سبقت إلی الإیمان و الهجرة) .

آیا امر به سب،امر واجب الزامی است یا فقط جنبه اباحه دارد،ظاهر آن،امر الزامی است به خاطر این که مایه حفظ خون شیعیان راستین و رساندن دعوت مکتب اهل بیت به آیندگان شد.

ولی با توجه به این که طبق تعبیر علمای اصول،امر در جایی آمده است که احتمال ممنوعیت(توهّم خطر)وجود دارد،ظهور در الزام نخواهد شد و تنها اباحه را می رساند بنا بر این کسانی همچون«رشید هجری»و«میثم تمّار»و«قنبر»و «سعید بن جبیر»که مقاومت کردند و حاضر نشدند کمترین اهانتی به ساحت مقدّس مولی علی علیه السّلام کنند و در همین راه شربت شهادت نوشیدند،نه تنها کار خلافی

ص: 643


1- 1) بحار الانوار،جلد 45،صفحه 137.
2- 2) الغدیر،جلد 10،صفحه 264.

نکردند،بلکه به ایثار و فداکاری بزرگی دست زدند.

از این سخن،به خوبی روشن می شود که اگر انسان با ایمانی از سوی دشمن هتّاک و بی ایمان،مورد هتک قرار گیرد،یا مردم را اجبار به هتک او کند،نه تنها از مقامات او کاسته نمی شود،بلکه خداوند به جبران این اهانت بر کرامت و عظمت مقام او می افزاید و او را از هر نظر پاک و پاکیزه می کند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چه تفاوتی میان سب(دشنام)و برائت (بیزاری جستن)است که امام علی علیه السّلام اوّلی را اجازه می دهد و دومی را به سه دلیل اجازه نمی دهد:نخست تولّد بر فطرت اسلام و ایمان،دوم پیشگام بودن در پذیرش اسلام و ایمان به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،و سوم پیشگام شدن در هجرت از مکّه به مدینه و پیوستن به پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یاری او.

«مفسّران نهج البلاغه»در تفاوت میان این دو(سب و ناسزا،و برائت جستن) سخنان بسیاری دارند که قسمت قابل ملاحظه ای از آن تکلّف است و قانع کننده نیست،آنچه در تفسیر این تفاوت نزدیکتر به نظر می رسد یکی از دو چیز است:

نخست این که سب و دشنام یک انسان،می تواند اشاره به بدی او باشد،ولی مفهوم آن کفر و شرک و بی ایمانی نیست،اما بیزاری جستن(هر چند با زبان باشد) مفهومش بیزاری از دین و آئین اوست همان گونه که در آغاز سوره برائت می خوانیم: «بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» :«این اعلام بیزاری از سوی خدا و پیامبرش به کسانی از مشرکان است که شما با آنها عهد بسته اید(و عهدشان را شکسته اند)».

بنا بر این،مفهوم برائت از امام علیه السّلام،برائت از دین و اسلام بود،لذا امام علیه السّلام اجازه نداد حتّی به زبان از او برائت جویند و به اسلام و قرآن اهانت کنند،در واقع اجازه اهانت به شخص خود را داد ولی اجازه اهانت به مکتبش را نداد(هر چند با لفظ باشد!) دیگر این که بسیاری از مردم تصوّرشان این است که اگر مجبور به سخنی شدند

ص: 644

نمی توانند تنها به الفاظ قناعت کنند و نیّت آن نیز همراه آن سخن به طور اجتناب ناپذیر خواهد بود،به همین دلیل هر گاه کسی را مجبور به اجرای صیغه طلاق کنند معمولا موقع اجرای صیغه هم قصد لفظ را می کند و هم قصد معنی را،هر چند طلاق به خاطر اکراه باطل است ولی قصد انشا در آن هست و لذا فقهاء در این گونه موارد برای ابطال طلاق،به عدم قصد معنی استناد نمی کنند،بلکه به اکراه استناد می نمایند،(دقت کنید).

در مورد سبّ و دشنام نیز مسأله همین طور است،به هنگام اجبار هر دو را قصد می کنند هم لفظ و هم معنی را،چون قادر به تفکیک این دو از هم نیستند.

بدیهی است قصد سب بسیار بد است،ولی قصد برائت بسیار بدتر از آن می باشد،زیرا مفهوم اوّلی نفی احترام یک انسان است و مفهوم دومی ابراز بیزاری از مکتب و آئین او یعنی اسلام می باشد و هیچ مسلمانی این کار را نمی کند.

دلیل های سه گانه ای که امام علیه السّلام برای نهی از تبرّی جستن فرموده،نیز شاهد این مدّعاست.

شایان توجه این که امام علیه السّلام-همان گونه که در بالا اشاره شد-در مقام نهی از تبرّی جستن،به سه چیز اشاره می کند:

نخست این که می گوید:«من بر فطرت توحید زاده شده ام». (فانّی ولدت علی الفطرة) ،در حالی که طبق آیه قرآن و روایات اسلامی همه انسانها بر فطرت توحید متولّد می شوند،این چه امتیازی است که امام به آن اشاره فرموده است؟ با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود،و آن این که بسیاری از مردم با این که با فطرت توحید متولّد می شوند تحت تأثیر پدر و مادر غیر موحّد یا جوامع آلوده به شرک به زودی از راه توحید منحرف می گردند،در حالی که امام علیه السّلام در آغوش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرورش یافت و از دست او غذا می خورد و در سایه او تربیت می شد بگونه ای که کمترین گرد و غبار شرک و جاهلیت عرب،بر دامان او ننشست و از مادری پاک و با ایمان و پدری موحّد تولّد یافت،آن هم در زمانی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 645

دوران آمادگی برای رسالت را می گذراند،صدای فرشتگان را می شنید و نور عالم بالا را مشاهده می کرد.

«ابن ابی الحدید»در شرح«نهج البلاغه»خود نقل می کند که در روایتی آمده است:آن سالی که علی علیه السّلام در آن تولّد یافت همان سالی است که مقدمات رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آن سال شروع شد،صدای زمزمه(توحید را از)سنگها و درختان می شنید،پرده ها از مقابل چشم او کنار رفت،نورهای تازه و افراد تازه ای را مشاهده می کرد(اشاره به فرشتگان است)ولی هنوز دستور خاصّی به آن حضرت داده نشده بود.

پیامبر آن سال را سال برکت شمرد و آن را به نام«سنة الخیر و سنة البرکة»نامید و در آن شب ولادت علی علیه السّلام وقتی که قدرت الهی و کرامات بی سابقه پروردگار را مشاهده نمود چنین فرمود:«لقد ولد لنا اللّیلة مولود یفتح اللّه علینا به ابوابا کثیرة من النّعمة و الرّحمة،امشب فرزندی برای ما دیده به جهان گشود،که خداوند به برکت او درهای بسیاری از نعمت و رحمت را بر ما باز کرد.» (1)دیگر این که:«من سبقت در ایمان داشتم» (و سبقت الی الایمان) .

امت اسلامی متّفقند که از میان زنان نخستین کسی که ایمان آورد«خدیجه کبری»بود و در میان دانشمندان اسلامی اعمّ از سنّی و شیعه مشهور و معروف این است که نخستین کسی که از میان مردان ایمان آورد علی علیه السّلام بود،بلکه به گفته«ابن ابی الحدید»هیچکس از علمای اسلام در این مسأله تردید ندارد (2).

با توجه به این که در شرح و تفسیر خطبه 71 شواهد و قرائن لازم برای این مسأله ذکر خواهد شد فعلا از آن صرفنظر می کنیم.

و سومین دلیل این که:«من پیشگام در هجرت بودم» (و الهجرة) .

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه امام پیشگام در هجرت بود،زیرا اگر

ص: 646


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 115 به بعد.
2- 2) همان مدرک،صفحه 122.

منظور هجرت از مکّه به مدینه است،که سرآغاز تاریخ اسلام شد و هر جا هجرت بدون ذکر قرینه خاصّی گفته می شود ذهنها متوجه آن می شود،امام علیه السّلام نخستین مهاجر نبود،چرا که می دانیم«ابو بکر»به هنگام هجرت،«پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»را همراهی می کرد.

در پاسخ این سؤال می گوییم:اوّلا علی علیه السّلام از همان لحظه اول آماده بود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را همراهی کند و این که زمان کوتاهی در مکه ماند صرفا به دستور خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود که می خواست در آن شب تاریخی یعنی«لیلة المبیت» علی علیه السّلام در جای او بخوابد تا مشرکان از نقشه هجرت آگاه نشوند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به سلامت از مکّه بیرون رود و از این گذشته،علی علیه السّلام مأمور بود امانتهای مردم را که نزد پیامبر بود به آنها بسپارد و زنانی از نزدیکان پیامبر را همراه بردارد و در نخستین فرصت حرکت کند،بنا بر این او در امر هجرت پیشگام بود و اگر چند روزی تأخیر افتاد تنها به فرمان پیغمبر بود.

جالب این که طبق گفته«شیخ طوسی»در«امالی»علی علیه السّلام در دومین شبی که پیغمبر در غار بود به دیدار پیغمبر در غار شتافت،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به علی علیه السّلام دستور داد که دو شتر برای او و همراهش آماده سازد و مخفیانه به نزدیکی غار بیاورد، ابو بکر گفت من شتر را قبلا آماده کردم پیامبر به علی علیه السّلام دستور داد پول شترهای ابو بکر را بپردازد و علی علیه السّلام چنین کرد (1)»و این نشان می دهد که علی علیه السّلام در هر مرحله برای همراهی پیامبر آمادگی داشت و جز به دستور او در مکّه نماند.ثانیا:

گروهی که در نخستین مرحله به پیغمبر پیوستند آنها را سابقین و پیشگامان در هجرت می نامند و علی علیه السّلام از آنان بود (2).

ص: 647


1- 1) «امالی»«شیخ طوسی»،جلد 2،صفحه 82 و«بحار»،جلد 19،صفحه 63.
2- 2) بعضی از مفسران«نهج البلاغه»تفسیرهای دیگری نیز برای این سخن گفته اند از جمله این که منظور از هجرت در اینجا هجرت به«طائف»است که علی علیه السّلام پیغمبر را همراهی می کرد و یا این که منظور از مهاجران کسانی هستند که بعد از هجرت پیغمبر به او پیوستند.
نکته ها
1-چرا امام نام شخص مورد نظر را نبرده است؟

همان گونه که در بالا اشاره شد تمام قرائن نشان می دهد که منظور امام علیه السّلام از شخصی که اوصافش را در این خطبه بیان فرموده،«معاویه»بوده است،چرا که این اوصاف مخصوصا مسأله دستور سب بر هیچ کس جز معاویه تطبیق نمی کند.

ممکن است این تعبیر مبهم به خاطر رعایت متانت در بیان باشد،و یا به خاطر برانگیختن حسّ کنجکاوی مردم که سبب می شود مطلب را با توجه به ذکر اوصاف، به طور عمیق تر دریابند،اضافه بر این چون این خطبه مشتمل بر پیشگویی های روشنی است علی علیه السّلام نمی خواهد بیش از این پرده از روی مطلب بردارد.

2-چرا معاویه«مهدور الدّم»بود؟

امام علیه السّلام در این خطبه دستور می دهد مردی که واجد این صفات است باید کشته شود،در عین حال می فرماید:«شما بر این کار قدرت نخواهید داشت!» در اینجا این سؤال پیش می آید که به چه دلیل او مهدور الدّم بود؟ جواب این سؤال از نظر دانشمندان و فقها روشن است،زیرا هر کس بر امام معصوم خروج کند ناصبی است و مسلمان نیست،و او بر امامی خروج کرد که هم به نصّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امامت او ثابت بود و هم از طریق بیعت عامه مردم.

اضافه بر این بی شک معاویه از کسانی بود که فساد در ارض را،بصورت گسترده ای پی ریزی کرد،و به خاطر سرپیچی از بیعت امام و لشکر کشی بر ضد او خونهای زیادی را بر زمین ریخت،حرکت های ایذایی معاویه از طریق فرستادن گروههایی برای قتل و غارت در اطراف عراق مشهور و معروف است،فرمان او مبنی بر کشتن«محمد بن ابی بکر»در«مصر»و«مالک اشتر»و کارهای دیگری از این قبیل،او را در صف اوّل«مفسدان فی الارض»قرار می دهد که طبق نظر صریح قرآن، مجازات آنها قتل است.

حال اگر افراد متعصّبی همه این واقعیت ها را نادیده بگیرند و به بهانه واهی

ص: 648

اجتهاد،همه این جنایات را توجیه کنند و واقعیات را انکار نمایند مطلب دیگری است! در حدیث معروفی که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده می خوانیم که خطاب به علی علیه السّلام فرمود:«یا علی حربک حربی و سلمک سلمی، (1)«ای علی!جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من»و می دانیم که جنگ با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم موجب کفر بود و چنان کسی کافر حربی محسوب می شد که خون او مباح است.

و نیز در حدیث دیگری آمده است که:«ابن عباس هنگامی که چشمش نابینا شده بود از کنار گروهی گذشت از آنها سخن مبهمی شنید.به راهنمای خود گفت اینها چه می گفتند؟گفت:علی علیه السّلام را سب می کردند.گفت:مرا به سوی آنها برگردان.هنگامی که برگشت به آنها گفت کدامیک از شما خداوند متعال را سب می کنید؟گفتند:سبحان اللّه!کسی که خداوند را سب کند کافر می شود.گفت:

کدامیک از شما رسول خدا را سب می کنید؟گفتند:سبحان اللّه!هر که سبّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کند کافر می شود.گفت کدامیک از شما سب علی بن ابی طالب می کنید؟ گفتند:این کار را کرده ایم.ابن عباس گفت:من خدا را به شهادت می طلبم و گواهی می دهم که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که می فرمود:«من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه عزّ و جلّ و من سبّ اللّه اکبّه اللّه علی منخریه فی النّار»،«کسی که علی را دشنام گوید مرا دشنام گفته و کسی که مرا دشنام گوید خدا را دشنام گفته و کسی که خدا را دشنام گوید خدا او را به رو در آتش دوزخ می افکند».ابن عباس بعد از پایان این سخن راه خود را پیش گرفت و رفت و به راهنمای خود گفت:گوش کن ببین چه می گویند.گفت:چیزی نگفتند.

ابن عباس گفت:هنگامی که این سخن را به آنها گفتم قیافه های آنها را چگونه دیدی؟او در جواب این شعر را خواند:

نظروا الیک باعین محمرّة! نظر التّیوس الی شفار الجازر!

ص: 649


1- 1) «احقاق الحق»،جلد 6،صفحه 440 و 441.

«آنها با چشمهای سرخ شده به سوی تو نگاه می کردند،همچون نگاه بزها به کارد سلاّخ!» ابن عباس گفت:پدرت به قربانت باز هم بگو!او شعر دیگری بر آن اضافه کرد:

خزر العیون نواکس ابصارهم! نظر الذّلیل الی العزیز القاهر!

«چشمان آنها گرد و کوچک شده بود،و نگاه خود را به زیر افکنده بودند، همچون انسان ذلیلی که در برابر شخص قوی قاهری،قرار می گیرد!» ابن عباس بار دیگر گفت:پدرت به قربانت باز هم بگو!گفت:دیگر چیزی به خاطرم نمی آید.ابن عباس گفت:ولی من دنباله آن را می دانم.

احیائهم عار علی اموالهم و المیّتون فضیحة للغابر!

«زندگان آنها برای مردگانشان ننگ هستند و مردگانشان مایه رسوایی بازماندگان!» (1)بدیهی است اینها همه در صورتی است که سب با اراده و از روی اختیار صورت گیرد،اما کسی را که مجبور یا تهدید به مرگ کنند،از این حکم مستثنی است.

این نکته نیز در پایان این بحث قابل اهمیت است که«ابن ابی الحدید»در شرح نامه 65 می گوید:ما فرض کنیم که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خلافت علی علیه السّلام بعد از خود تصریح نکرده باشد،آیا معاویه نمی دانست که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هزار بار(در موارد متعدّد)فرمود:«انا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت،من با کسی که با تو جنگ کند اعلان جنگ می کنم و با کسی که با تو صلح کند اعلان صلح می کنم.»و نیز فرمود:«حربک حربی و سلمک سلمی،جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» (2).بدیهی است کسی که با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جنگ کند یا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به او اعلان جنگ دهد مهدور الدّم خواهد بود،بنا بر این بر گفتار امام علیه السّلام در خطبه بالا

ص: 650


1- 1) مرحوم«علامه امینی»در جلد دوم«الغدیر»این حدیث را از گروهی از دانشمندان اهل سنّت مانند «محبّ الدّین طبری»در«ریاض»و«گنجی شافعی»در«کفایه»،«حموی»در«فرائد»و«ابن صباغ مالکی»در «الفصول المهمّة»نقل کرده است(الغدیر-جلد 2-صفحه 300)برای احاطه به مدارک بیشتر در باره این حدیث نبوی،به جلد هفدهم احقاق الحق،صفحه 2 تا 7 و جلد 6 احقاق الحق صفحه 423 به بعد مراجعه فرمایید.
2- 2) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 18،صفحه 24.

اشکالی باقی نمی ماند.

3-تاریخچۀ اسفبار سبّ و ناسزاگویی به امام علیه السّلام

از تواریخ به خوبی استفاده می شود نخستین کسی که این کار زشت و قبیح را پایه گذاری کرد معاویه بود.مرحوم«علاّمه امینی»در کتاب نفیس«الغدیر»می نویسد:

«معاویه»پیوسته اصرار داشت که روایاتی در نکوهش مقام امام امیر مؤمنان علیه السّلام جعل کند و این کار را آن قدر ادامه داد که کودکان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پیری رسیدند.هنگامی که پایه های بغض و عداوت اهل بیت علیه السّلام در قلوب ناپاکان محکم شد سنّت زشت لعن و سبّ مولا علی علیه السّلام را به دنبال نماز جمعه و جماعت و بر منابر،در همه جا و حتی در محل نزول وحی یعنی مدینه رواج داد.

اصرار معاویه در این معنی تا آنجا بود که وقتی در مراسم حج شرکت کرد و وارد مدینه شد تصمیم داشت بر منبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لعن مولا علی علیه السّلام کند به او گفتند در اینجا«سعد بن ابی وقاص»است و به این کار رضایت نخواهد داد قبلا با او مشورت کن.«سعد»گفت:اگر چنین کاری کنی من دیگر به مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نخواهم آمد.معاویه هنگامی که چنین دید اقدام به لعن نکرد تا زمانی که سعد از دنیا رفت.

به هر حال این مسأله به صورت سنّت سیّئه ای در ایّام بنی امیه رواج یافت تا زمان«عمر بن عبد العزیز»رسید و او این رسم شوم را برانداخت.

«ابو عثمان جاحظ»می گوید:گروهی از بنی امیه که آثار منفی این مطلب و مقاومت های مردمی را در برابر آن می دیدند به معاویه گفتند تو به آنچه می خواستی رسیدی دیگر از لعن علی دست بردار،گفت:نه به خدا سوگند باید آن قدر ادامه دهم تا کودکان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پیر گردند و هیچکس فضیلتی برای علی نگوید.

در مورد این که چرا و چگونه«عمر بن عبد العزیز»این سنّت زشت و قبیح را

ص: 651

برانداخت در تواریخ به دو چیز اشاره شده:نخست این که«عمر بن عبد العزیز» استادی داشت که او را شدیدا از این کار بر حذر داشت و فضایل علی علیه السّلام را برای او بازگو نمود،دیگر این که هنگامی که پدرش در خطبه نماز جمعه در زمانی که امیر مدینه بود وقتی که به ادای لعن و سب می رسید زبانش می گرفت و لکنت پیدا می کرد،با این که مرد فصیح و زبان آوری بود،«عمر بن عبد العزیز»از او پرسید:پدر این لکنت زبان تو از چیست؟»پاسخ داد:فرزندم!شامیانی که پای منبر ما می نشینند اگر از فضایل این مرد بزرگ آن اندازه که پدرت می داند بدانند احدی از آنها از ما پیروی نخواهد کرد. (1)

ولی ظاهرا عامل اصلی بالاتر از اینها بود.لعن و دشنام ها سبب شد که گروهی از مردم آگاه،به نشر فضایل علی علیه السّلام بپردازند و احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در فضایل علی علیه السّلام سینه به سینه و زبان به زبان در جلسات خصوصی یادآور شوند و تدریجا مقاومت های مردمی از گوشه و کنار شروع شد و مردم نفرت خود را از این سنّت زشت که پاکترین و با فضیلت ترین مردان اسلام را هدف قرار می داد ابراز داشتند.

حاکمان بنی امیه متوجه شدند که نه تنها به هدف خود نرسیده اند،بلکه شاید نتیجه معکوس بگیرند و هوشیاری عمر بن عبد العزیز سبب شد که قبل از دیگران به این واقعیت برسد لذا در پیشگیری از این کار پیشگام شد.و این امر(مسأله سب و لعن) و ضایعات ناشی از آن چهل سال طول کشید و بر هفتاد هزار منبر سب و لعن صورت می گرفت.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه گروهی از مسلمانان-هر چند ناآگاه- پذیرفتند که پیشوای بزرگ اسلام را،کسی که فضایل او شرق و غرب را پر کرده بود، به باد دشنام و ناسزاگویی بگیرند؟ پاسخ این سؤال با توجه به کارهای معاویه در شام روشن است.او تمام تلاش و کوشش خود را در این زمینه به کار برد تا نسلی را که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تولّد یافته و

ص: 652


1- 1) الغدیر،جلد 2،صفحه 101 به بعد و جلد 10،صفحه 257 به بعد و شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید، جلد 4،صفحه 58 به بعد.

روی کار آمده بودند در بی خبری کامل قرار دهد.به علاوه بعضی از صحابه را تطمیع کرده بود تا احادیثی در نکوهش علی علیه السّلام جعل کنند و به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسبت دهد.

ابن ابی الحدید از استاد خود«ابو جعفر اسکافی»چنین نقل می کند که«معاویه» جمعی از صحابه و گروهی از تابعین را وادار کرده بود که روایات زشتی در باره علی علیه السّلام جعل کنند که نتیجه اش بد گویی مردم و بیزاری جستن آنها باشد و برای آنها جایزه های مهمی قرار داده بود،آنها نیز احادیثی جعل کردند که معاویه را راضی کرد.یکی از آنها ابو هریره و دیگری«عمرو بن عاص»و«مغیرة بن شعبه»بود و از گروه تابعین«عروة بن زبیر».

به همین دلیل«ابو جعفر اسکافی»می افزاید احادیث«ابو هریره»نزد اساتید ما قابل قبول نیست و از عمر نقل می کند که او را با تازیانه زد و گفت تو احادیث فراوانی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می کنی(در حالی که مدت کوتاهی نزد آن حضرت بوده ای)بنا بر این معلوم می شود که دروغ بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می بندی. (1)

4-تقیّه،سپر دفاعی در مقابل دشمن

بعضی از شارحان نهج البلاغة در اینجا به مناسبت خطبه بالا بحث تقیّه و مشروعیّت آن را پیش کشیده اند،گر چه این یک مسأله پر اهمیت و دامنه داری است ولی لازم است در اینجا بحث فشرده ای در باره آن داشته باشیم و شرح آن را به موارد مناسب دیگر موکول کنیم.

«تقیّه»در لغت به معنی خویشتنداری یا پرهیز از چیزی است و در اصطلاح تعاریف مختلفی برای آن ذکر کرده اند که از همه روشنتر این است که گفته شود:تقیّه عبارت است از پنهان نمودن اعتقادات یا اعمال دینی به خاطر ترس از ضرر یا مصلحتی از مصالح دیگر،از جمله حفظ وحدت و پرهیز از هر گونه اختلاف در

ص: 653


1- 1) شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 63 و 67-برای آگاهی بیشتر بر چگونگی احادیث ابو هریره و جعلیات او می توانید به کتاب«ابو هریرة»تألیف علاّمه محقّق«سید شرف الدّین»مراجعه کنید.

مقابل دشمنان مشترک.

این معنی ریشه قرآنی دارد و در باره یاران رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آن زمان که مسلمانان در اقلیت بودند اتّفاق افتاد،آنجا که می فرماید:«لا یتّخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فی شیء، افراد با ایمان نباید کافران را به جای مؤمنان دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند رابطه ای با خدا ندارد».سپس می افزاید: «إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» ،«مگر این که از آنها تقیّه کنید». (1)

در این آیه با صراحت مسأله تقیّه در برابر دشمنان بی منطق مطرح شده است به گونه ای که جایی برای گفتگو باقی نمی گذارد.

داستان تقیّه«عمار»در برابر مشرکان که او را مجبور به ادای کلماتی بر ضدّ اسلام و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کرده بودند مشهور است،او به حکم نا چاری تسلیم فشار مخالفان شد و آنچه را می خواستند بر زبان جاری کرد و گریه کنان به نزد پیامبر آمد و از این می ترسید که دین و ایمانش بر باد رفته باشد،پیامبر او را دلداری داد و فرمود:چون کلمات کفر آمیز تو از روی اکراه و اجبار بوده،لطمه ای به ایمان تو وارد نمی کند و در همین جا بود که آیه شریفه ذیل نازل شد: «مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» (2)،کسانی که بعد از ایمان کافر شوند جز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است...غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمی در انتظارشان» (3)داستان مؤمن آل فرعون که در سوره «غافر»در قرآن مجید آمده،نمونه زنده دیگری از تقیّه های هدفدار است،چرا که قرآن با صراحت می گوید: «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ» ،مرد با ایمانی

ص: 654


1- 1) سوره آل عمران،آیه 28.
2- 2) این آیه به اتفاق مفسّران شیعه و اهل سنّت در باره عمار یاسر یا ماند او از مسلمانان نخستین نازل شده است.درست است که عمار را مجبور کردند سخنان کفر آمیز بگوید ولی او تظاهر کرد که من این سخنان را از روی اعتقاد می گویم و از آئین محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برگشته ام تا وی را رها کنند.
3- 3) سوره نحل،آیه 106.

از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت،گفت:آیا می خواهید مردی را بکشید به خاطر این که می گوید:پروردگار من«اللّه»است در حالی که دلائل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است» (1).

قرآن این مرد را می ستاید و سخنان او را با اهمیّت یاد می کند،این موضوع نشان می دهد که«تقیّه»او مرضیّ خداوند متعال بوده است.

در روایات اسلامی نیز تعبیرات فراوانی در باره اهمیت«تقیّه»و این که آن سپر مؤمن است و او را در برابر دشمنان حفظ کرده و نیرویش را برای مواقع حسّاس ذخیره می کند یا این که بخش مهمّی از دین تقیّه است و کسی که تقیّه نداشته باشد ایمان ندارد و ایمان بدون تقیّه مانند تن بی سر است و این که تقیّه از افضل اعمال است چرا که از هدر دادن نیروها جلوگیری می کند،وارد شده است که بحث در باره همه آنها تدوین کتاب مستقلّی را می طلبد و علاقمندان می توانند به کتاب«القواعد الفقهیه»قاعده هفتم(جلد اول)مراجعه نمایند.

اضافه بر همه اینها تقیّه،فلسفه بسیار روشنی دارد و آن این که گاه می شود،اظهار عقیده باطنی خطر جانی،نا موسی و مالی برای انسان دارد،در حالی که هیچ فائده قابل ملاحظه ای بر آن مترتّب نمی شود،در اینجا عقل می گوید که بیهوده نباید نیروها را به هدر داد،بلکه باید آنها را از طریق تقیّه برای مواقع حساس حفظ کرد.

تعبیر به«ترس المؤمن»یا«جنّة المؤمن»که هر دو به معنی سپر است نیز اشاره به همین معناست.

در واقع«تقیّه»به معنی فرار از زیر بار مسئولیت ها نیست،بلکه شبیه تاک تیک های جنگی است که از طریق استتار،نیروهای خودی را در مقابل بیگانه حفظ می کند تا بموقع از آنها بهره گیری کامل شود.

شرح بیشتر در باره این معنی را در همان کتاب«القواعد الفقهیه»قاعده هفتم مطالعه فرمایید.

ص: 655


1- 1) سوره غافل،آیه 28.

خطبۀ پنجاه و هشتم: هنگام که خوارج از مسألۀ حکمیّت کناره گیری کردند و شعار«لا حکم الاّ للّه»را سر دادند

اشاره

کلم به الخوارج حین اعتزلوا الحکومة و تنادوا:ان«لا حکم الاّ للّه».

(1)

این یکی از سخنانی است که امام علیه السّلام به خوارج فرمود،در آن هنگام که از مسأله حکمیّت کناره گیری کردند و شعار«لا حکم الاّ للّه»را سر دادند.

خطبه در یک نگاه

تعبیرات این خطبه به خوبی نشان می دهد که بعد از تحمیل مسأله«حکمیّت» در«صفّین»بر علی علیه السّلام و سپس برگشت خوارج از مسأله حکمیت،آنها معتقد بودند که حکمیت مخصوص خدا است و هر کس آن را انکار کند و به غیر او بسپارد از دین خدا خارج شده است،این سبک مغزان قشری و بی منطق تا آنجا پیش رفتند که گفتند:علی علیه السّلام نیز با قبول مسأله حکمیت از اسلام بیرون رفته و باید به این امر اعتراف کند و سپس توبه نماید،در حالی که پیشنهاد حکمیت از سوی امام نبود، بلکه بر آن حضرت تحمیل شد و به فرض که چنین پیشنهادی از سوی امام بوده اصل مسأله حکمیت چیزی بر خلاف اسلام نیست،هر چند در صفّین آن را تحریف کرده و از آن سوء استفاده نمودند.

ص: 656


1- 1) سند خطبه:بخشهایی از این خطبه را قبل از سید رضی(ره)ابن قتیبه در کتاب«الإمامة و السیاسة»و «ابن جوزی»در«تذکرة الخواص»و«طبری»در«المسترشد»آورده اند و«ابن اثیر»نیز در کتاب«نهایة» احتمالات متعددی را که در بعضی از واژه های این خطبه آمده نقل می کند که نشان می دهد او نیز نسخ مختلف این خطبه را در دست داشته است.(مصادر نهج البلاغة،جلد 2،صفحه 36)

امام علیه السّلام در این خطبه به آنها نفرین می کند و زشتی این پیشنهادشان را یاد آور می شود،پس از آینده تاریک خوارج و ذلّت و نابودی آنها خبر می دهد.

ص: 657

بخش اول

اشاره

أصابکم حاصب،و لا بقی منکم آثر،أبعد إیمانی باللّه و جهادی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،أشهد علی نفسی بالکفر!لقد «ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ» فأوبوا شرّ مآب و ارجعوا علی أثر الأعقاب،أما إنّکم ستلقون بعدی ذلاّ شاملا و سیفا قاطعا و أثرة یتّخذها الظّالمون فیکم سنّة.

ترجمه

طوفانی(از بلاها)بر شما مسلّط شود و همه شما نابود شوید،این چه پیشنهادی است که به من می کنید؟آیا بعد از ایمانم به خدا و جهادم با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کفر خویش اعتراف کنم؟!اگر چنین کنم گمراه شده ام و از هدایت یافتگان نخواهم بود، (امیدوارم)به بدترین جایگاه رهسپار شوید و به راه گذشتگان خود(مشرکان عصر جاهلیت)باز گردید.بدانید که به زودی بعد از من خواری و ذلّت تمام وجود شما را فرا خواهد گرفت و گرفتار شمشیر برّنده ای خواهید شد،مستبدّان زورگو بر شما حکومت خواهند کرد و این امر به صورت سنّتی از سوی ستمگران در میان شما باقی خواهد ماند.

شرح و تفسیر

نهایت مظلومیت امام علیه السّلام

همان گونه که در بحث«خطبه در یک نگاه»آمد این سخن را هنگامی امام علیه السّلام

ص: 658

ایراد فرمود که گروهی از خوارج که خود پیشنهاد«حکمیت»را در«صفّین»کرده بودند،از آن بازگشتند،و شعار«لا حکم الاّ للّه»(حکمیت مخصوص خداست!)را سر دادند،و به طور بی شرمانه ای به امام علیه السّلام پیشنهاد کردند که او هم اعتراف به کفر کند و سپس توبه نماید(تا به او بپیوندند و برای جنگ با شامیان آماده شوند).

امام علیه السّلام در پاسخ آنها فرمود:«طوفانی(از بلاها)بر شما مسلّط شود و همه شما نابود شوید!این چه پیشنهادی است که به من می کنید؟!آیا بعد از ایمانم به خدا و جهادم با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کفر خویش گواهی دهم؟!اگر چنین کنم گمراه شده ام و از هدایت یافتگان نخواهم بود» (أصابکم حاصب،و لا بقی منکم آثر،أبعد إیمانی باللّه و جهادی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،أشهد علی نفسی بالکفر!لقد «ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ» ) .

چه دردناک است انسانی همچون علی علیه السّلام که اولین مرد مؤمن به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و در تمام غزوات-جز در مواقع استثنایی آن هم به فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-شرکت داشته و بالاترین ایثار و فداکاری را در راه اسلام نموده،و درخت برومند اسلام و شجره توحید با زبان و شمشیر او آبیاری شده است،در چنگال گروهی احمق و نادان گرفتار شود که به او پیشنهاد اعتراف به کفر کنند، سپس کفاره نادانیها و حماقتهای خود را از او بطلبند؟!شاید در طول تاریخ اسلام چنین صحنه دردناکی وجود نداشته است،و هرگز انسانی با این فضیلت و شرافت در چنگال قومی نادان با این فضیحت و رذیلت گرفتار نشده.اینجاست که باید اعتراف کرد که علی علیه السّلام از همه مظلومتر بوده و هست! آری همان گونه که در ذیل خطبه گذشته،نیز در شرح جمله«فانّی ولدت علی الفطرة و سبقت إلی الإیمان و الهجرة،من بر فطرت توحید تولّد یافتم و به ایمان و هجرت سبقت جستم»آمد،شواهد و مدارک زیادی از دانشمندان شیعه و اهل سنّت گواهی می دهد که علی علیه السّلام پیشگام در ایمان و از پیشگامان در هجرت بود،در آغوش پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرورش یافت و لحظه ای به خدا شرک نورزید و

ص: 659

گرد و غبار بت پرستی عصر جاهلیت بر دامانش ننشست و در تمام میدانهای جهاد حضور داشت جز در تبوک که به فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای حفظ مدینه در آنجا ماند.

جمله«اصابکم حاصب»با توجه به معنی«حاصب»(طوفان شدیدی که سنگریزه ها را به حرکت در می آورد و گاه قافله ها در زیر آن دفن می شوند)نوعی نفرین شدید در باره این گروه از خوارج است که خداوند آنها را با بلاهای آسمانی نابود کند،و می تواند کنایه از طوفانها و بلاهای اجتماعی باشد که سرانجام دامان آنها را خواهد گرفت.

در جمله«و لا بقی منکم آثر»با توجه به این که«آثر»به معنی کسی است که اخباری را نقل می کند،اشاره به این است که همه شما نابود شوید و حتی یک نفر باقی نماند که اخبار شما را برای دیگران نقل کند.(البته این واژه به صورتهای دیگری نیز نقل شده که معانی متفاوتی دارد و ما در شرح کلام مرحوم سید رضی که در ذیل این سخن آمده است از آن بحث خواهیم کرد).

سپس امام علیه السّلام می فرماید:چگونه چنین پیشنهاد نامعقول و زشتی را به من می کنید،با این که می دانید شجره طیّبه ایمان با جهاد و فداکاری من در رکاب رسول خدا آبیاری شده و اگر در زیر این آسمان مؤمنانی وجود داشته باشند نخستین آنها منم،اگر با این سابقه روشن چنان اعترافی که مورد نظر شماست داشته باشم انسان گمراهی خواهم بود و یقین بدانید که من هرگز راه ضلالت را نخواهم پیمود.

در ادامه این سخن امام دو مطلب دیگر را بیان می کند:

نخست این که آن نابخردان منحرف و لجوج را با این دو جمله نفرین می کند:

(امیدوارم)«به بدترین جایگاه رهسپار شوید،و به راه گذشتگان خود(مشرکان عصر جاهلیت و سرنوشت شومی که دامان آنها را گرفت)باز گردید» (فأبوا (1)شرّ مآب و ارجعوا علی أثر الأعقاب (2)) .

ص: 660


1- 1) «أوبوا»از ماده«اوب»(بر وزن قوم)به معنی بازگشت است،این واژه به ابر و باد نیز اطلاق می شود به خاطر رجوع و بازگشتی که در آن است.
2- 2) «اعقاب»جمع«عقب»(بر وزن روش)به معنی پاشنه پا است و به اثری که از پاشنه پا بر زمین می ماند نیز اطلاق شده است،این واژه در اینجا کنایه از نسلهای پیشین است.

در جمله اوّل به آنها نفرین می کند و از خدا می خواهد که بدترین موقعیت را در دنیا و آخرت پیدا کنند در دنیا ذلیل و خوار و گرفتار چنگال دشمنان شوند و در آخرت گرفتار عذاب الهی گردند.

و در جمله دوم از خدا می خواهد که آنها به سرنوشت گذشتگانشان یعنی مشرکان جاهلیت گرفتار شوند همان گروهی که در لجاجت و تعصّب همچون خوارج بودند و تمام آیات الهی را که با چشم دیدند و با گوش شنیدند انکار کردند و سرانجام نابود شدند.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه جمله«ارجعوا...»را به عنوان دستور به توبه تفسیر کرده اند،در حالی که قرینه این مقال نشان می دهد که دنباله همان نفرین سابق است.

در نکته دوم به عنوان پیشگویی روشنی از آینده تاریخ آنها چنین می فرماید:

«بدانید که به زودی بعد از من خواری و ذلّت تمام وجود شما را فرا خواهد گرفت و گرفتار شمشیر برّنده ای خواهید شد،مستبدّان زورگو بر شما حکومت خواهند کرد، و این امر به صورت سنّتی از سوی ستمگران در میان شما باقی خواهد ماند»! (أما إنّکم ستلقون بعدی ذلاّ شاملا و سیفا قاطعا و أثرة (1)یتّخذها الظّالمون فیکم سنّة) .

شایان توجه این که تاریخ خوارج به خوبی گواهی می دهد که نفرین امام در باره آنها اثر کرد و پیشگویی آن حضرت جامه عمل به خود پوشید و در جنگهای متعدّدی که خوارج با دشمنان خود داشتند تار و مار شدند و سران آنها یکی بعد از دیگری با ذلّت و خواری به دیار عدم فرستاده شدند.

ابن ابی الحدید که اطلاعات وسیع و گسترده ای در تاریخ اسلام دارد و شرح نهج البلاغه او شاهد گویای این معنی است در شرح این خطبه،هنگامی که به تفسیر جمله اخیر می رسد تاریخچه مفصّلی تحت عنوان اخبار خوارج و شرح حال سردمداران آنها و جنگهایشان سخنانی بیان می دارد که عصاره و چکیده آن در

ص: 661


1- 1) «اثرة»اسم مصدر از مادّه«استئثار»به معنی استبداد و خودکامگی است.

بحث نکته ها خواهد آمد و با توجه به آن،به خوبی روشن می شود که هم نفرین علی علیه السّلام در باره آن گیرا شد و هم پیشگویی آن حضرت در باره تار و مار شدن آنها تحقّق یافت.

مرحوم سید رضی در تفسیر بعضی از واژه های این خطبه سخنی دارد به این شرح:

«قوله علیه السّلام«و لا بقی منکم آبر»یروی علی ثلاثة اوجه:أحدها أن یکون کما ذکرناه:«آبر»بالراء،من قولهم للذی یأبر النخل-ای:یصلحه-و یروی«آثر»و هو الذی یأثر الحدیث و یرویه ای یحکیه،و هو أصح الوجوه عندی،کأنّه علیه السّلام قال:لا بقی منکم مخبر!و یروی«آبز»-بالزّای المعجمة-و هو الواثب.و الهالک ایضا یقال له:«آبز».

او می فرماید:جمله«و لا بقی منکم آبر[ آثر]»سه گونه روایت شده است:

نخست این که«آبر»با باء و راء می باشد و از باب«یأبر النخل»که به معنی اصلاح کردن درخت نخل(و بارور ساختن آن)است آمده، و در روایت دیگری«آثر»آمده که به معنی نقل کننده حدیث و مخبر اخبار است و این در نزد من بهترین سه روایت است،گویی امام می خواهد بفرماید:احدی از شما باقی نماند که اخبار شما را برای دیگران حکایت کند(هم خود نابود شوید و هم تاریختان به نابودی کشیده شود) و در روایت سومی«آبز»-بازاء نقطه دار آمده است که به معنی پرش کننده است و به معنی هلاک شونده نیز آمده است.

ص: 662

ص: 663

خطبۀ پنجاه و نهم: قتلگاه خوارج

اشاره

لمّا عزم علی حرب الخوارج،و قیل له:إن القوم عبروا جسر النهروان

(1)

هنگامی که امام تصمیم گرفت با خوارج بجنگد به او گفته شد:آنها از پل نهروان گذشته اند(و فرار کرده اند)امام این سخن را نپذیرفت و سپس گفتار کوتاه زیر را بیان فرمود:

«مصارعهم دون النّطفة،و اللّه لا یفلت منهم عشرة و لا یهلک منکم عشرة»

ترجمه

قتلگاه آنها(خوارج)در این طرف نهر است.به خدا سوگند از آنها ده نفر نجات نخواهد یافت و از شما ده نفر کشته نخواهد شد.

شرح و تفسیر

یک پیشگویی عجیب!

ماجرا و شأن ورود این سخن چنین است که هنگامی که شرارتها و شیطنت های خوارج بالا گرفت و هر روز مرتکب جنایتی می شدند،امام علیه السّلام تصمیم گرفت کار آنها را یکسره کند و چون مرکز آنها نهروان در نزدیکی کوفه بود به آن سو حرکت

ص: 664


1- 1) سند این سخن در ذیل خطبه شماره 60 خواهد آمد زیرا هر دو مربوط به یک ماجراست.

فرمود،هنگامی که به نزدیکی آن منطقه رسید مردی به خدمت حضرت آمد و عرض کرد:بشارت ای امیر مؤمنان!خوارج هنگامی که خبر ورود شما را به منطقه شنیدند از نهر عبور کردند و عقب نشینی نمودند.امام فرمود:«با چشم خودت دیدی که از نهر عبور کردند؟عرض کرد:آری.امام فرمود:به خدا عبور نکرده اند و عبور نخواهند کرد و قتلگاه آنها این طرف نهر است».و عجب این که جماعتی دیگر از یارانش یکی پس از دیگری آمدند و همین خبر را به امام دادند و امام نپذیرفت، سپس شخصا بر مرکب سوار شد و به جایی رسید که لشکر خوارج نمایان بودند، غلافهای شمشیر را شکسته و اسبها را از کار انداخته و همگی آماده پیکار با امام بودند(ظاهرا آن گروهی که این خبر دروغین را به امام دادند یا از افراد نفوذی خوارج بودند و یا افراد ساده لوحی بودند که تحت تأثیر یک فرد نفوذی واقع شده بودند و می خواستند به این ترتیب خوارج را در مقابل ضربات امام حفظ کنند).

به هر حال در این ماجرا طبق بعضی از روایات،جوانی در لشکر علی علیه السّلام بود که وقتی خبرهای مربوط به عبور خوارج از نهر را شنید و اصرار آن حضرت را بر انکار این خبر مشاهده کرد در امامت امام شک نمود و با خود گفت:همراه او می روم اگر خبر عبور راست بوده است در یک حمله غافلگیرانه ضربه ای بر چشم امام فرود می آورم.او رفت و هنگامی که صدق کلام امام را مشاهده کرد از آن حضرت تقاضای عفو و بخشش نمود.

به هر حال در این سخن دو خبر غیبی و پیشگویی مهم بیان شده است،نخست این که می فرماید:«قتلگاه آنها در این طرف نهر است» (مصارعهم دون النّطفة) اشاره به این که آنها از نهر عبور نکرده و همچنان در این طرف آماده نبردند و ما با آنها نبرد می کنیم و سرانجامش آن است که این سوی نهر اجساد بی جان آنها را در بر خواهد گرفت.

واژه«نطفه»در اصل به معنی آب صاف آمده است و گاه به معنی مروارید ذکر شده،شاید به تناسب صفا و درخششی که در مروارید وجود دارد و اطلاق این واژه

ص: 665

بر آب نطفه انسان یا سایر جانداران به خاطر آن است که این آب در واقع عصاره بدن و خالص ترین ترشّحی است که در وجود انسان دیده می شود.

به هر حال این واژه در کلام مورد بحث اشاره به نهری است که از کنار نهروان عبور می کرد و ظاهرا یکی از شاخه های دجله بوده است و با توجه به تفاوتی که در بین آب فرات و دجله است که فرات غالبا گل آلود و دجله غالبا صاف است تعبیر بالا می تواند اشاره به این نکته بوده باشد.

و در پیشگویی دوم می فرماید:«به خدا سوگند از آنها ده نفر نجات نخواهد یافت و از شما ده نفر کشته نخواهد شد»! (و اللّه لا یفلت (1)منهم عشرة و لا یهلک منکم عشرة) .

این پیشگویی با این صراحت و قاطعیت آمیخته با قسم به خوبی نشان می دهد که قلب مولی با جای دیگری ارتباط داشته و آگاهی های خود را از آنجا می گرفته است که در برابر مردم با این وضوح و صراحت از حادثه قریب الوقوعی که به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست خبر می دهد.

مورّخان نوشته اند هنگامی که خوارج کشته شدند مسلّم شد که نه نفر از آنها از مرگ نجات یافته و فرار کرده اند و همین نه نفر در بلاد اسلام پراکنده شدند،دو نفر به سوی عمان رفتند و دو نفر به کرمان و دو نفر به سیستان و دو نفر به جزیره (2)و یک نفر به تلّ موزون(در خوزستان)و همانها بودند که گروههایی از ناآگاهان لجوج را دور خود جمع کردند و پایه فتنه هایی را نهادند و از یاران امام امیر المؤمنین علیه السّلام در این جنگ هشت نفر به شهادت رسیدند.

ابن ابی الحدید در ذیل این سخن می گوید پیشگویی ها و اخبار غیبیه بر دو گونه است بعضی به صورت کلّی و مبهم ادا می شود که نمی تواند بیانگر معجزه ای باشد،

ص: 666


1- 1) «یفلت»از ماده«إفلات»به معنی خلاصی یافتن و خلاص کردن،هر دو آمده است.بعضی نیز گفته اند به معنی خلاصی یافتن با سرعت است.
2- 2) «جزیره»نامی است که گاه به تمام بخشهایی که در میان رود دجله و فرات در عراق قرار گرفته اطلاق می شده،و گاه به معنی بخشی از شهر اهواز آمده است که در میان دو شاخه رود کارون قرار دارد و تعبیر بالا ظاهرا اشاره به معنی دوم است.

ولی گاه انگشت روی خصوصیات و جزئیات و عدد گذارده می شود،مانند آنچه در سخن بالا آمده است،این گونه امور جز از طریق علم پروردگار که به پیامبرش آموخته و پیامبر آن را در اختیار علی علیه السّلام قرار داده امکان پذیر نیست بی شک هیچ انسانی بدون امداد الهی قادر بر درک چنین اموری قبل از وقوعش نیست و هر جا چنین امری یافت شود معجزه الهی خواهد بود.

سپس به سخنی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اشاره می کند که خطاب به علی علیه السّلام فرمود:

«و الّذی نفسی بیده لو لا انّی اشفق ان یقول طوائف من امّتی فیک ما قالت النّصاری فی ابن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ بملأ من النّاس الاّ أخذوا التّراب من تحت قدمیک للبرکة»«قسم به کسی که جانم در دست قدرت او است اگر نمی ترسیدم از این که گروههایی از امّت من در باره تو همان را بگویند که مسیحیان در باره عیسی بن مریم گفتند،امروز در باره تو سخنی می گفتم که از هیچ کجا نگذری مگر این که مردم خاک زیر پای تو را برای تبرّک بردارند». (1)

مرحوم سید رضی در پایان این خطبه می فرماید:«یعنی«بالنطفة»ماء النهر،و هی افصح کنایة عن الماء و إن کان کثیرا جمّا و قد اشرنا الی ذلک فیما تقدم عند مضیّ ما اشبهه»«منظور امام از نطفه(در کلام بالا)آب نهر است و این فصیح ترین کنایه ای است که در باره آب گفته می شود هر چند آب فراوان و بسیار بوده باشد و نیز ما به این سخن در گذشته(خطبه 48)،هنگامی که شبیه این سخن مطرح بود اشاره کردیم.

نکته: آیا آگاهی بر غیب ممکن است؟

شک نیست که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امامان معصوم علیهم السّلام کرارا از امور پنهانی مربوط به حال یا آینده خبر داده اند،و به تعبیر دیگر دارای علم غیب بودند،قرآن

ص: 667


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 4.

مجید نیز در باره حضرت مسیح می گوید که یکی از معجزاتش آگاهی بر غیب و امور پنهانی بود: «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ» «من از آنچه می خورید و در خانه های خود ذخیره می کنید به شما خبر می دهم (1)»و در پایان همین آیه آن را یکی از نشانه های خدا و صدق دعوی نبوّتش می شمرد.

در نهج البلاغه،در کلام مورد بحث و دیگر سخنان حضرت نیز،کرارا پیشگویی های مهمی به چشم می خورد.

در این که چگونه ممکن است از غیب آگاه شد،حدود علم غیب معصومین علیه السّلام چه اندازه بوده است؟و ظاهر آیاتی را که می گوید:«علم غیب مخصوص خداست» چگونه باید تفسیر کرد؟و روایاتی که در این زمینه وارد شده است چه مفهوم و معنایی دارد؟سخن بسیار است که به خواست خدا در شرح خطبه صد و بیست و هشتم بیان خواهد شد.

ص: 668


1- 1) سوره آل عمران،آیه 49.

ص: 669

خطبۀ شصتم: ادامه نسل خوارج

اشاره

لمّا قتل الخوارج فقیل له:یا امیر المؤمنین هلک القوم باجمعهم

(1)

هنگامی که خوارج نهروان کشته شدند به امام علیه السّلام گفته شد:ای امیر مؤمنان!همه خوارج کشته شدند(امام این سخن را نپذیرفت و در جواب آنان چنین گفت):

«کلاّ و اللّه،إنّهم نطف فی أصلاب الرّجال،و قرارات النّساء،کلّما نجم منهم قرن قطع حتّی یکون آخرهم لصوصا سلاّبین» .

ترجمه

نه،به خدا سوگند(این گونه که شما می پندارید که خوارج ریشه کن شدند نیست)آنها نطفه هایی در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود،هر زمان شاخی از آنها سر بر آورد قطع می شود و در آخر کار،آنان دزدان و راهزنان خواهند شد.

ص: 670


1- 1) سند خطبه:صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه بعد از آن که خطبه 59 و 60 را یک جا مطرح می کند در ذیل آن می گوید:«این سخن را»«مبرّد»در کامل نقل کرده است(«مبرّد»از دانشمندان قرن سوم هجری است)سپس بخشی از آن را از«بیهقی»در«محاسن و مساوی»و بخشی را از«مروج الذهب»«مسعودی» نقل می کند.آن گاه این سخن ابن ابی الحدید را می ستاید که در ذیل این کلام می گوید:«این خبر از اخبار مشهوری است که نزدیک به متواتر می باشد و از معجزات غیبیه آن حضرت است»(مصادر نهج البلاغه جلد 2 صفحه 37).

شرح و تفسیر

عاقبت کار خوارج

این سخن نیز ادامه سخنی است که در بحث گذشته در باره خوارج آمده بود و به همین دلیل این دو را قطعات مختلف یک کلام دانسته اند.

در اینجا نیز امام به چند پیشگویی در باره خوارج می پردازد که آنها را می توان در ردیف معجزات آن حضرت شمرد.

نخست در پاسخ یاران خود که بعد از جنگ نهروان خدمتش عرض کردند«ای امیر مؤمنان!تمام خوارج نابود شدند»فرمود:«نه،به خدا سوگند(این گونه که شما می پندارید نیست)آنها نطفه هایی در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود»! («کلاّ و اللّه،إنّهم نطف فی أصلاب الرّجال،و قرارات (1)النّساء) .

به فرض که مردان آنها در این جنگ کشته شده باشند،ولی نطفه های دیگری در آینده پرورش می یابد و از مادر متولّد می شود که راه خوارج را می پوید و به جرگه آنها می پیوندد.و همان گونه که امام پیشگویی فرموده بود در سالهای بعد،بلکه قرنهای بعد نیز گروهی پا به عرصه وجود گذاشتند که همان راه نکبت بار خوارج را ادامه دادند.

اضافه بر این،همان گونه که در گذشته نیز اشاره شد،نه نفر در نهروان نجات یافتند و فرار کردند و در بلاد مختلف پراکنده شدند و پایه های این مکتب فاسد و مفسد را بنا نهادند.از طرفی می دانیم آنها که در نهروان حاضر شدند تمام خوارج نبودند گروه دیگری نیز وجود داشتند که در میدان جنگ حاضر نبودند و همان راه را ادامه دادند.

ص: 671


1- 1) «قرارات»از ماده«قرار»به معنی ثابت ماندن و در اصل از قرّ(بر وزن حرّ)به معنی سرماست و از آنجا که سرما حرکت و فعالیت را از انسان می گیرد این واژه به معنی ثابت ماندن آمده است و«قرارات النساء»به معنی رحم زنان است که نطفه برای مدت قابل ملاحظه ای در آن قرار می یابد و قرآن مجید نیز می فرماید: «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» ،سپس او را نطفه ای در قرارگاه مطمئن(رحم)قرار دادیم».(سوره مؤمنون، آیه 13).

سپس در ادامه این سخن به پیشگویی دیگری پرداخته،می فرماید:«هر زمان شاخی از آنها سر بر آورد قطع می شود» (کلّما نجم (1)منهم قرن قطع) .

این سخن از یک سو اشاره به شرارت و شیطنت و درنده خویی خوارج می کند که همچون یک حیوان شاخدار در صدد ایذاء و آزار دیگران بودند و از سوی دیگر اشاره به شکست های پی درپی و ناکامی های مکرّر آنها در طول تاریخ حیات کثیفشان دارد و همان گونه که در ادامه این سخن در بحث نکته ها خواهد آمد،این امر بوضوح در تاریخ منعکس است.

و در پایان این سخن پیشگویی سومی می فرماید و آن این که«در آخر کار آنان دزدان و راهزنان خواهند شد»(و از شکل یک گروه به اصطلاح مذهبی و یا سیاسی به صورت یک مشت دزد غارتگر در می آیند) (حتّی یکون آخرهم لصوصا سلاّبین) .

همان گونه که در ادامه سخن در بحث نکته ها خواهد آمد صدق این پیشگویی نیز از نظر تاریخی روشن می شود چرا که ارباب تواریخ افراد متعدّد و سرشناسی از خوارج را نام برده اند که به صورت دزدانی خطرناک در آمده اند و به راهزنی مشغول شده اند.

نکته ها
1-خوارج یک جریان بودند نه یک گروه!

از کلام بالا به خوبی استفاده می شود که امام علیه السّلام خوارج را یک گروه خاص نمی داند،بلکه جریانی می شمرد که در طول تاریخ اسلام در مقاطع مختلف ظاهر می شدند،حتی قرائن تاریخی نشان می دهد که جریان آنها از عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر شد.

ص: 672


1- 1) «نجم»از ماده«نجم»(بر وزن حجم)به معنی طلوع کردن است و به ظهور و بروز(ناگهانی)هر چیزی نیز اطلاق می شود.

مفسّر بزرگ قرآن مرحوم«طبرسی»از«ابو سعید خدری»در ذیل آیه «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ» (1).چنین نقل می کند:

هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشغول تقسیم غنائم بود-و به گفته ابن عباس غنائم قبیله«هوازن»را در روز«حنین»تقسیم می کرد-مردی به نام«حرقوص بن زهیر» نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و به حالت اعتراض گفت:ای رسول خدا در تقسیم غنائم عدالت را رعایت کن.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ناراحت شد و فرمود:وای بر تو اگر من عدالت را رعایت نکنم چه کسی می تواند عدالت را رعایت کند؟«عمر»گفت:ای رسول خدا اجازه فرما گردنش را بزنم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«دعه فانّ له أصحابا یحتقر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم یمرقون من الدّین کما یمرق السّهم من الرّمیّة...»«او را رها کن،او یارانی دارد که هر یک از شما نماز خود را در برابر نمازشان کوچک می شمرد و روزه خود را در برابر روزه هایشان اندک می بیند، ولی(هم اینان)از دین خدا با سرعت و شتاب خارج می شوند آن گونه که تیر از کمان خارج می شود...».

سپس مرحوم طبرسی می افزاید:در حدیث دیگری آمده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره آنها چنین فرمود:«فاذا خرجوا فاقتلوهم ثمّ اذا خرجوا فاقتلوهم، هنگامی که خروج کنند آنها را به قتل برسانید سپس هنگامی که خروج کنند آنها را به قتل برسانید»،آن گاه آیه فوق نازل شد که می فرماید:بعضی هستند که در تقسیم غنائم به تو خرده می گیرند هر گاه سهم قابل ملاحظه ای به آنها داده شود راضی می شوند و اگر داده نشود خشم می گیرند.

این سخن به خوبی نشان می دهد که ریشه هایی از اندیشه های این گروه از همان عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وجود داشته است که هر گاه منافعشان به خطر می افتاد ابا نداشتند که قداست پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هم بشکنند.

«ابن ابی الحدید»از مسند«احمد حنبل»نقل می کند«عایشه»از«مسروق»

ص: 673


1- 1) سوره توبه،آیه 58.

پرسید:از«مخدج»(یکی از رؤسای معروف خوارج)چه خبر داری؟گفت:«علی بن ابی طالب»او را در کنار نهروان کشت.«عایشه»گفت:شهودی در این مسأله برای من اقامه کن.«مسروق»مردانی را که شاهد این ماجرا بودند نزد«عایشه»آورد و گواهی دادند که«مخدج»کشته شد.سپس«مسروق»اشاره به قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کرده، به عایشه می گوید:تو را به صاحب این قبر قسم چه چیز از صاحب این قبر در باره آنها شنیدی؟«عایشه»گفت:شنیدم می فرمود:«انّهم شرّ الخلق و الخلیقة یقتلهم خیر الخلق و الخلیقة و أقربهم عند اللّه وسیلة،آنها بدترین مخلوقات و بدترین انسانها هستند و آنها را بهترین انسان و بهترین مخلوقات و مقرّبترین آنها نزد پروردگار به قتل می رساند.» (1)ویژگی های خوارج را می توان چنین خلاصه کرد:

آنها گروهی بودند که به ظواهر عبادات سخت پایبند بودند و حتی به مستحبات و مکروهات ساده و معمولی اهمیت می دادند و همین امر یکی از اسباب غرور و خود برتربینی آنان بود و در مقابل افرادی بودند بسیار جاهل،متعصّب و بسیار لجوج و جسور و بی ادب و برای رسیدن به مقاصد خود،بی رحم و شقاوتمند.

نمونه بارز آن را در همان داستان«ذو الخویصره»(حرقوس)که در عصر پیامبر واقع شد می توان مشاهده کرد.

درست است که ظهور و بروز خوارج در صفّین و بعد از داستان حکمین در عصر علی علیه السّلام بود،ولی این به آن معنی نیست که فرهنگ خوارج قبل از آن وجود نداشت،هم امروز نیز این فرهنگ منحط در میان گروههایی در جوامع مختلف پیدا می شود و شاید بسیاری از وهّابیان را بتوان در این زمره دانست،چرا که ویژگی های بالا در آنان نمایان است.

در محیط خودمان نیز افرادی را می بینیم که به ظواهر عبادات سخت پایبندند ولی گاه،بزرگترین و پاکترین علما و خدمت گزاران دینی خرده می گیرند و آنها را از طریق صحیح منحرف می دانند و در پی فتنه گری و شرارت و آشوبند.

ص: 674


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 267.

مبارزه با خوارج-جز در موارد حاد-از طریق جنگ و ستیز نیست همان گونه که در خطبه آینده خواهد آمد،راه درمان این بیماری اجتماعی بالا بردن سطح فرهنگ عمومی و آگاهی کافی نسبت به مسائل دینی و اعتقادی است.

امیر مؤمنان«علی علیه السّلام»در مورد جهل و نادانی آنان در خطبه سی و ششم که قبلا به آن اشاره شد می فرماید:«و أنتم معاشر أخفّاء الهام،سفهاء الأحلام و لم آت -لا أبالکم-بجرا و لا أردت لکم ضرّا،ای گروه کم عقل و ای نادانها من کار خلافی انجام نداده بودم و نمی خواستم به شما زیان برسانم(که این گونه در برابر من و یارانم قیام کرده اید و افراد بی گناه را می کشید)».

در انحراف آنها همین بس که خود اساس و بنای پایه مسأله حکمیّت را در «صفّین»گذاردند،در حالی که«علی علیه السّلام»مخالف آن بود،سپس آن حضرت را به خاطر حکمیت تکفیر کردند و کسی را که عصاره ایمان و پایه گذار اسلام و نمونه اتمّ مؤمن راستین بود،دعوت به توبه از کفر نمودند،(العیاذ باللّه).اینها دلیل روشنی بر جهل و نادانی و در عین حال تعصّب و لجاجت آنهاست.

در بی رحمی و خشونت آنها همین بس که یکی از صحابه پیامبر«عبد اللّه بن خبّاب»را که مردی بسیار پاک و با ایمان بود به همراه همسر حامله اش به جرم این که از«علی علیه السّلام»بیزاری نجست به طرز فجیعی به شهادت رساندند و شکم همسرش را دریدند،این در حالی بود که از کشتن یهودیان در همان حال نهی می کردند و حتی بر کشنده یک خوک خرده گرفتند! ظاهر آنها چنان فریبنده بود که«ابن عباس»در توصیف آنان می گوید:از کثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته بود،و دستهایشان به خاطر این که در حال سجده بر زمینهای خشک و سوزان می نهادند همچون زانوی شتر خشن و سفت شده بود، پیراهن های کهنه و مندرس می پوشیدند و دامنها را به عنوان آمادگی برای مبارزه به کمر می بستند،ولی در دل آنها قساوت و بی رحمی و جهل و فساد موج می زد و نفاقشان بگونه ای بود که ظاهر آنها گروه زیادی را فریب می داد تا آن حد که حاضر به

ص: 675

جنگ با آنها نبودند ولی هنگامی که اعمالشان پرده ها را کنار زد خطر آنان برای مسلمانان آشکار شد.

اعمالشان به قدری ضدّ و نقیض بود که گاه به اندک چیزی خرده می گرفتند که چرا مثلا فلان شخص دانه خرمایی را که زیر درخت نخلی افتاده بوده بدون اجازه مالکش برداشته و خورده است،ولی گاه چنانکه گفتیم مسلمانی مانند«عبد اللّه بن خبّاب»و همسر باردارش را مانند گوسفند سر می بریدند.

نه تنها در مسائل عملی گرفتار این تضادها بودند،بلکه در عقائد فقهی و کلامی نیز همین ویژگیها را داشتند.آنها مرتکب گناه کبیره را(هر گناهی که باشد)کافر و واجب القتل می دانستند و در مسأله حکومت-چنانکه قبلا هم گذشت-قائل به نوعی هرج و مرج و عدم نیاز به تعیین حاکم بودند.

قرائن نشان می دهد که در مسائل جنسی،شهوت پرست بودند و شاید به همین دلیل،گرفتن نه زن عقدی را مجاز می شمردند و مرتکب زنای محصنه را مستحق رجم نمی دانستند.

طبیعی است که چنین گروه نادان و خودخواهی بسرعت به شاخه ها و گروههای مختلفی تقسیم می شوند.به همین جهت چیزی نگذشت که هر یک از سران آنها داعیه ای عنوان کردند و به فرقه های زیادی تقسیم شدند،از جمله«ازارقه»، «نجدات»،«صفریّه»،«عجاردة»و«ثعالبه»و غیر آن.

هم اکنون نیز افرادی که افکاری همچون افکار خوارج دارند و اعمالشان یادآور اعمال آنان می باشد در گوشه و کنار جوامع اسلامی پیدا می شوند و می توان بسیاری از وهّابیان را در این دسته جای داد،چرا که آنها نیز به بعضی از ظواهر عبادات و مستحبّات،سخت پایبندند و گاه انجام کوچکترین مکروهات و یا مخالفت با مستحبّات را جایز نمی دانند،ولی در مقابل،غالب مسلمانان را اعم از شیعه و سنّی مشرک می شمرند و خون بسیاری را مباح می دانند و با این که از نظر تفکّر اسلامی و عقائد،سخت عقب مانده اند خود برتر بینی فوق العاده ای بر آنها

ص: 676

حاکم است،نادانی خوارج و غرور و خود بزرگ بینی آنها و بی رحمی و قساوت در وجود آنان کاملا هویداست.آنها همچون خوارج خود را حقّ مطلق و دیگران را باطل مطلق می پندارند یا آن که بهره کمی از علوم اسلامی دارند.

2-سرانجام خوارج به صورت دزدان غارتگری در آمدند

این که امام علیه السّلام در آخر گفتار بالا پیش بینی می فرماید که گروههای آخرین خوارج به صورت دزدان و غارتگران در می آیند،چیزی است که تاریخ اسلام بر آن گواهی می دهد.

به گفته«ابن ابی الحدید»از جمله افراد سرشناس خوارج که عاقبت کارش به دزدی و غارتگری کشیده شد«ولید بن طریف شیبانی»در ایام«هارون الرشید» بود.هارون فردی به نام«یزید بن مزید»را از همان طائفه«بنی شیبان»به تعقیب او فرستاد،«یزید»«ولید»را کشت و سر او را نزد هارون برد.

در ایام«متوکّل»عباسی نیز فرد دیگری از آنان به نام«ابن عمرو خثعمی»به راهزنی و شرارت و ناامن ساختن جاده ها پرداخت،فردی بنام«ابو سعید محمد بن یوسف طایی»از طرف حکومت وقت مأمور تعقیب وی شد،و گر چه خودش موفّق به فرار گردید،ولی بسیاری از یارانش کشته شدند و گروه زیادی اسیر گشتند.

سپس جماعت دیگری از خوارج در منطقه«کرمان»و«عمان»به دزدی و شرارت پرداختند و در ردیف«مفسدان فی الارض»و«محاربین»قرار گرفتند که «ابو اسحاق صابی»در کتاب«التاجی»نام آنها را بر شمرده است (1).

پایان جلد دوم شرح نهج البلاغه

ص: 677


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 73-76.

اکنون که با پایان گرفتن خطبه شصتم جلد دوم این کتاب پایان می یابد،دست به درگاه خداوند برداشته و بعد از شکر و سپاس فراوان به پیشگاه مقدّسش،به خاطر توفیق انجام این کار بزرگ،تقاضا می کنیم که ما را به ادامه این راه تا پایان کار موفّق بدارد و نیز توفیق دهد که قبل از هر کار،خود این کلمات گهربار را در قلب و جان خویش پیاده کنیم و همچون چراغ پر فروغی فرا راه زندگی قرار دهیم،سخنانی که هم ضامن سعادت در دنیاست،و هم مایه نجات آنها در سرای دیگر.سخنانی که با گذشت زمان هرگز کهنه نمی شود و همیشه چون آفتاب می درخشد و چون دریا می خروشد و چون نسیم جانها را نوازش می دهد.

آمین یا ربّ العالمین هفتم صفر سنه 1419 (میلاد مسعود و مبارک امام کاظم علیه السّلام) مطابق با 12-3-1377

ص: 678

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

ادامۀ خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ 61 : بعد از من با خوارج نبرد نکنید

اشاره

(1)

لا تقاتلوا الخوارج بعدی،فلیس من طلب الحقّ فأخطأه،کمن طلب الباطل فأدرکه.

ترجمه

بعد از من با خوارج نبرد نکنید!زیرا کسی که در جستجوی حق بوده و خطا کرده، همانند آن کس که طالب باطل بوده و آن را بدست آورده است،نمی باشد.

شرح و تفسیر

شرح و تفسیر: فرق خوارج با شامیان جنایتکار!

در پایان جلد دوم،چند خطبه یا سخن داشتیم که همه مربوط به خوارج بود و هر کدام به بخش های مهمّی از زندگی و سرنوشت و موضع گیری های آنها اشاره داشت.

در آغاز این جلد نیز،در کلام کوتاه و پر معنای دیگری به آنها اشاره می فرماید و

ص:15


1- 1) سند خطبه:این کلام امیر مؤمنان علی علیه السّلام در«محاسن بیهقی»و«مروج الذّهب مسعودی»و«کامل مبرّد» و«علل الشرایع صدوق»و«تهذیب شیخ طوسی»آمده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 40)

دستور روشنی درباره مبارزه مسلّحانه با آنان بعد از خودش بیان می فرماید و می گوید:«بعد از من با خوارج نبرد نکنید(و لبه تیز حملات خود را متوجّه حکومت ظالمانه و ویرانگر بنی امیّه کنید!)» (لا تقاتلوا الخوارج بعدی) با توجّه به اینکه بخش قابل ملاحظه ای از زندگی امام علیه السّلام در مبارزه با آنان گذشت،مخصوصا در نهروان ضربات بسیار قاطع و کوبنده ای بر پایه های آنان وارد ساخت،و دشمنان سرسخت امام علیه السّلام را خوارج تشکیل می دادند،و می دانیم که شهادت امام علیه السّلام به دست همانها صورت گرفت،با این همه دستور ترک مبارزه با آنان،سؤال برانگیز است از اینرو امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر دلیل روشنی پرداخته و می فرماید:«زیرا کسی که در جستجوی حق بوده و خطا کرده،همانند آن کس که طالب باطل بوده و آن را به دست آورده است نمی باشد»! (فلیس من طلب الحقّ فأخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه) همان گونه که مرحوم«سیّد رضی»با جمله: «یعنی معاویة و أصحابه» اشاره کرده است،منظور امام علیه السّلام معاویه و یاران او است.به این ترتیب به اصحابش توصیه می کند به جای اینکه در دو جبهه مبارزه کنند،مبارزه خود را منحصرا متوجّه غاصبان بنی امیّه و غارتگران شام سازند.

بی شک یاران امام علیه السّلام بعد از او مانند آن حضرت نبودند،و توان مبارزه در دو جبهه را نداشتند،و امام علیه السّلام با این دستور حساب شده،به آنها توصیه می کند که نیروی خود را پخش نکنند و در آن واحد با دو دشمن وارد مبارزه نشوند،به ویژه آنکه«خوارج»با حکومت شام،سخت مخالف بودند و ممکن بود در یک جبهه همراه مؤمنان راستین،با شامیان وارد جنگ شوند،از همه اینها گذشته«خوارج» در مرکز حکومت«امیر مؤمنان علیه السّلام»قرار داشتند و به آسانی می توانستند مرکز را ناامن کنند.مجموعه این جهات سه گانه سبب شد که امام علیه السّلام این دستور حساب شده را نسبت به دوران بعد از خودش،به یارانش بدهد.

ص:16

از اینجا جواب سؤال معروفی که بسیاری از«مفسّران نهج البلاغه»مطرح کرده اند و بعضا پاسخ های دقیقی به آن نداده اند،روشن می شود و آن اینکه:امام علیه السّلام چرا خودش با«خوارج»به مبارزه برخاست ولی یارانش را از مبارزه با«خوارج» نهی می کند؟چرا خودش شمشیر در میان آنها می نهد و اصحاب خود را از این کار بر حذر می دارد.؟ پاسخ این سؤال آن است که شرایط زمان امام علیه السّلام با شرایط دوران بعد از او، بسیار متفاوت بود و فرمانده لایق و مدبّر کسی است که شرایط مبارزه را روز به روز، بلکه ساعت به ساعت در نظر بگیرد و هرگز جمود بر یک روش نداشته باشد.

از همه این امور گذشته،علّتی که امام علیه السّلام برای این دستور ذکر می کند بسیار دقیق و لطیف است؛می گوید:«در مقایسه خوارج با ظالمان شام،نباید فراموش کنید که اینها افراد نادانی بودند که به گمان خود به طلب حق برخاستند ولی بر اثر جهل و تعصّب،راه افراط را پیمودند و از حق تجاوز نمودند و در آن سوی حق قرار گرفتند ولی معاویه و یارانش آگاهانه به دنبال باطل رفتند و به آن رسیدند.» بنابراین،اگر بنا باشد انسان تنها با یکی از این دو دشمن مبارزه کند و توانایی بر پیکار هر دو نداشته باشد کدام را باید انتخاب نماید؟بی شک باید گروه دوم را برای مبارزه برگزیند و هر گاه از مبارزه با او فراغت حاصل شد،به مبارزه با گروه باطل اوّل برخیزد.

در حدیثی که«مبرّد»آنرا در«کامل»نقل کرده چنین می خوانیم که:بعد از شهادت«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»افرادی از سران«خوارج»،با همکاری پیروان خود بر معاویه شوریدند و این در حالی بود که«معاویه»در کوفه بود،و«امام حسن علیه السّلام»از کوفه خارج شده و عزم مدینه داشت،معاویه کسی را به خدمت«امام حسن علیه السّلام» فرستاد که مبارزه با«خوارج»را بر عهده بگیرد،«امام حسن علیه السّلام»در جواب فرمود:

ص:17

«من از جنگ با تو خودداری کردم برای حفظ خون های مسلمین،آیا از طرف تو با گروهی جنگ کنم که تو به کشته شدن از آنها سزاوارتری!» (1)هدف امام از این جواب،آن بود که«خوارج»هر چند گمراهند،امّا ضلالت و گمراهی آنها کمتر از «معاویه»و همدستان اوست.

جالب اینکه علی علیه السّلام به دست خوارج شهید شد و این جنایت بزرگ در جهان اسلام بوسیله آنها رخ داد و این کار در زمان خود آن حضرت نیز پیش بینی شده بود،با این حال امام علیه السّلام هر گونه انتقام جویی نسبت به آنها را در می کند و حتّی از مبارزه با آنان بعد از خودش نهی می فرماید و این یکی از نشانه های بارز عدالت آن حضرت است که در تاریخ زمامداران جهان،کمتر نظیر آن دیده شده است.

بدیهی است این دستور امام علیه السّلام ناظر به زمانی است که«خوارج»دست به شرارت و ناامنی در شهرهای مسلمین نزنند و اگر مرتکب این کار می شدند می بایست به عنوان«محارب»و«مفسد فی الأرض»با آنها جنگید.

نکته ها

1-گمراهتر از خوارج!

بی شک«خوارج»-با اوصاف و احوالی که در پایان جلد دوم درباره آنها ذکر شد و مطالب بیشتری که غالب مورّخان اسلام پیرامون عقاید و اوصاف و زندگی آنها نوشته اند-گروهی بسیار گمراه و سنگدل و خطرناک و منحرف بودند،ولی امام علیه السّلام در خطبه بالا«معاویه»و یارانش را از آنها گمراهتر می شمرد که اگر تنها توان مبارزه با یکی از این دو گروه باشد،اولویّت را در مبارزه با«معاویه»و همدستانش می داند.

ص:18


1- 1) «شرح نهج البلاغه علاّمه خویی»جلد 4،صفحه 383،«کامل مبرّد»جلد 2،صفحه 1164.

«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»خود در شرح و تبیین این مسأله چنین می گوید:«بسیاری از اصحاب ما نسبت به اعتقادات دینی«معاویه»خرده گرفته اند و تنها به تفسیق او قانع نیستند بلکه او را مسلمان نمی دانند و از او سخنان و جمله هایی نقل کرده اند که گاه در لابه لای کلامش ظاهر می شد و دلیل بر بی ایمانی او بود،از جمله اینکه«زبیر بن بکّار»که نه شیعه بود و نه معاویه را متّهم می ساخت.

(به گواهی اینکه با علی علیه السّلام میانه خوبی نداشت و از آن حضرت دوری می کرد.) می گوید:«فرزند«مغیرة بن شعبه»می گوید همراه پدرم نزد«معاویه»رفته بودیم و پدرم غالبا نزد او می رفت و با او سخن می گفت و هنگامی که باز می گشت عقل و هوش سرشار او را می ستود ولی شبی از شب ها از نزد«معاویه»بازگشت،در حالی که بسیار ناراحت بود حتّی شام نخورد و بسیار غمگین به نظر می رسید!مدّتی انتظار کشیدم امّا حالش همانگونه بود،گمان کردم ما کار خلافی انجام دادیم.گفتم چرا امشب این چنین ناراحتی؟گفت:فرزندم«جئت من عند أکفر النّاس و أخبثهم،از نزد کافرترین و خبیث ترین مردم می آیم!»گفتم مگر چه شده است؟گفت:امشب با معاویه خلوت کرده بودم به او گفتم:«سنّی از تو گذشته است اگر عدالت پیشه کنی و نیکوکاری را گسترش دهی به جاست،تو بزرگ شده ای اگر نسبت به برادرانت از «بنی هاشم»نیکی کنی و صله رحم به جای آوری بسیار شایسته است،زیرا آنها امروز برای تو خطری محسوب نمی شوند و این نیکوکاری ثواب دارد و نام تو به نیکی در تاریخ اسلام باقی می ماند.» «معاویه»(عصبانی شد و)گفت:چه نامی از من باقی بماند!«ابوبکر»مدّتی عهده دار خلافت بود و عدالت پیشه کرد و کارهای مهمّی انجام داد،امّا همین که از دنیا رفت نام او هم از خاطره ها محو شد،تنها مردم می گویند:«ابوبکر چنین و ابوبکر چنان!»سپس عمر به خلافت رسید و ده سال در پیشرفت اسلام در جهان

ص:19

تلاش و کوشش کرد،او هم که از دنیا رفت نام او هم برچیده شد،جز اینکه می گویند:

«عمر چنین و عمر چنان!»ولی در مورد«ابن ابی کبشه (1)»(پیامبر اسلام)همه روز پنج بار مردم فریاد می کشند:«أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه»(و پیوسته نام او را با عظمت هر چه بیشتر،زنده نگه می دارند)با این حال چه عملی از من باقی می ماند و چه نام و خاطره ای در تاریخ از ما وجود خواهد داشت،ای بی پدر!،سپس افزود:«لا و اللّه إلاّ دفنا دفنا،نه به خدا سوگند!هیچ راهی جز این نیست که این نام(نام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)دفن شود و از خاطره ها محو گردد»! (2)(این سخن بود که«مغیرة بن شعبه»را که خود مرد منحرفی بود چنان ناراحت ساخت که نه تنها«معاویه»را تکفیر نمود،بلکه او را از کافرترین مردم شمرد!).

«ابن ابی الحدید»پس از نقل این سخن به تجزیه و تحلیل درباره کارهای «معاویه»می پردازد و زندگی اشرافی و طاغوتی او را ترسیم می کند و خلافکاری های او را یکی بعد از دیگری،بر می شمرد به گونه ای که برای هر ناظر بی طرف،تردیدی در فساد«معاویه»از نظر اعتقاد و عمل،باقی نمی ماند و شاهد روشنی برای گفتار امام در بالاست که مبارزه با او را در اولویّت قرار می دهد.

از جمله این که می گوید:«اعمال مخالف و آشکارای«معاویه»از قبیل:پوشیدن حریر،استعمال ظروف طلا و نقره،جمع آوری غنایم برای خود،اجرا نکردن حدود و مقررّات اسلام درباره اطرافیان و کسانی که مورد علاقه اش بودند،ملحق کردن «زیاد»را به خود و او را برادر خود خواندن،با اینکه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده بود:

«الولد للفراش و للعاهر الحجر ،فرزند به همسر ملحق می شود و سهم زناکار سنگسار شدن

ص:20


1- 1) «علاّمه مجلسی»در«بحار الانوار»در شرح این مطلب که چرا«معاویه»از پیغمبر به«ابن ابی کبشه»یاد کرد می گوید:«مشرکان عرب پیامبر را به این نام می نامیدند و او را تشبیه به«ابن ابی کبشه»یاد کرد می گوید:«مشرکان عرب پیامبر ار به این نام می نامیدند و او را تشبیه به«ابن ابی کبشه»که مردی از طائفه «خزاعه»بود و با طائفه«قریش»در مسأله بت پرستی مخالف بود می نمودند.»(بحار الانوار،جلد 18،صفحه 213.)
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 129.

است»کشتن«حجر بن عدی»و یاران پاک او،توهین به ابوذر و او را سوار بر شتر برهنه کردن و فرستادنش به مدینه،ناسزا گفتن به«امیر مؤمنان علی»علیه السّلام و«امام حسن»علیه السّلام و«ابن عباس»بر روی منابر،ولیعهد قرار دادن«یزید»شراب خوار و قمارباز و...همه و همه دلیل بر کفر و الحاد او است! «ابو درداء»می گوید:«به معاویه گفتم از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله شنیدم هر کس از ظرف طلا و نقره بیاشامد آتش جهنم درونش را فرا خواهد گرفت»،«معاویه»گفت:«أمّا أنا فلا أری بذلک بأسا،امّا من برای آن ایرادی نمی بینم» «ابو درداء»پاسخ داد:عجبا!من از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل می کنم او رأی شخص خود را اظهار می کند!من دیگر در سرزمینی که تو هستی نخواهم ماند (1)

2-حق طلبان گمراه و باطل گرایان آگاه!

در سخن بالا دیدیم که امام علیه السّلام در مقایسه«خوارج»با لشکر شام و پیروان «معاویه»خوارج را بر آنها ترجیح می دهد و چنین استدلال می فرماید که:«خوارج به پندار خود،دنبال حق بودند ولی خطا کردند(و بر اثر جهل و لجاجت و تعصّب)از حق تجاوز کردند و در طرف افراط قرار گرفتند،ولی معاویه و پیروانش آگاهانه به دنبال باطل رفتند و به آن رسیدند» این مقایسه مخصوص به عصر و زمان آن حضرت نیست،بلکه در هر زمانی این دو گروه یافت می شوند.هم اکنون گروههایی از دشمنان اسلام را می شناسیم که آگاهانه به سوی باطل می روند و کمر به محو اسلام و مسلمین بسته اند؛در حالی که گروههایی هستند خواهان حقّ اند امّا به علل گوناگون به آن نمی رسند،آنها نیز در مقابل مسلمین قرار می گیرند.

ص:21


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 130.

مسلمین نباید هر دو گروه را یکسان بشمرند بلکه در مبارزات خود،اولویّت را برای گروه اوّل قائل شوند،زیرا در برابر گروه اوّل-که آگاهانه راه فساد و باطل را انتخاب کرده اند-راهی جز مبارزه مسلّحانه نیست،در حالی که گروه دوم،بیش از هر چیز نیاز به ارشاد و آموزش و کارهای فرهنگی دارند.به همین دلیل،در میدان «نهروان»پس از بیانات گیرای امیر مؤمنان علی علیه السّلام اکثریت قاطع خوارج نهروان، توبه کردند و به سوی حضرت بازگشتند و از«دوازده هزار نفر»جمعیّت،«هشت هزار نفر»در کنار پرچمی که امام علیه السّلام برای توبه کاران برافراشته بود گرد آمدند.

ص:22

خطبۀ 62: تهدید امام به قتل و ترور

اشاره

و من کلام له علیه السّلام لمّا خوّف من الغیلة

(1)

(2) این سخن را هنگامی ایراد فرمود که امام را تهدید به قتل و ترور کردند و إنّ علیّ من اللّه جنّة حصینة،فإذا جاء یومی انفرجت عنّی و أسلمتنی،فحینئذ لا یطیش السّهم،و لا یبرأ الکلم.

ترجمه

من از سوی خدا سپر محکمی دارم که مرا از حوادث(خطرناک)حفظ می کند و

ص:23


1- 1) سند خطبه:بخش اوّل این سخن را«ابن کثیر»در«البدایة و النهایة»از کتاب«ابی داود»نقل کرده و «ابی داود»کسی است که حدود صد و سی سال قبل از«سیّد رضی»دار فانی را وداع گفت و بعد از«سید رضی»،«زمخشری»در«ربیع الأبرار»با تفاوتی نقل کرده و این تفاوت نشان می دهد که آن را از غیر «نهج البلاغه»گرفته است.و همچنین«آمدی»در«غرر الحکم»در حرف«الف»آورده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 42). در کتاب«صفّین»«نصر بن مزاحم»که در قرن دوم هجری می زیسته نیز،این خطبه آمده است(نهج البلاغه،چاپ جامعه مدرّسین).
2- 2) «غیله»به معنای کشتن غافلگیرانه است و«اغتیال»به معنای کشتن توأم با نیرنگ نیز آمده و گاه آسیب زدن های بدنی کمتر از قتل،به صورت غافلگیرانه،از مصادیق آن شمرده شده است.

هنگامی که اجلم فرا رسد،این سپهر الهی از من دور می شود و مرا تسلیم حوادث می کند،در آن هنگام نه تیر خطا می کند و نه زخم بهبودی می یابد.

شرح و تفسیر: چرا از مرگ بترسم؟!

در شأن ورود این سخن،چنین نوشته اند که:«یارانش کرارا حضرت را از سوء نیّت«ابن ملجم»خبر داده اند و قراین و نشانه هایی نیز بر نیّت سوء او،آشکار گشت، حتّی به گفته بعضی،روزی امام علیه السّلام مشغول خطبه خواندن بود و«ابن ملجم»در برابر منبر نشسته بود که این سخن را آهسته بر زبان جاری کرد:«و اللّه لأریحنّهم منک،به خدا سوگند!مردم را از دست تو آسوده می کنم»آنهایی که این سخن را از او شنیدند بعد از پایان خطبه او را دستگیر کرده نزد امام آوردند،امام فرمود:«او را رها کنید!»و سپس گفتار مورد بحث را بیان فرمود (1).» آری امام علیه السّلام چنین فرمود:«من از سوی خدا سپر محکمی دارم که مرا از حوادث حفظ می کند،و هنگامی که اجلم فرا رسد این سپر الهی از من دور می شود،و مرا تسلیم حوادث می کند،در آن هنگام نه تیر خطا می رود و نه زخم بهبودی می یابد (ولی امروز وحشتی ندارم) (و إنّ علیّ من اللّه جنّة حصینة،فإذا جاء یومی انفرجت عنّی و أسلمتنی،فحینئذ لا یطیش (2)السّهم (3)و لا یبرأ (4)الکلم (5).

ص:24


1- 1) «مصادر نهج البلاغه»جلد 2،صفحه 42-43،مرحوم«ابن میثم»در«شرح نهج البلاغه»خود نیز این مطلب را آورده است(جلد 2،صفحه 157).
2- 2) «یطیش»از مادّه«طیش»(بر وزن عیش)به معنای کم عقلی است و هنگامی که تیر خطا کند،این واژه درباره آن به کار می رود،گویی تیر غیر عاقلانه عمل کرده است.برخی نیز آن را به معنای وسیعتری یعنی:هر گونه سبکی تفسیر کرده اند،خواه در تیر باشد یا در عقل یا غیر آن.(کتاب العین و مقاییس اللغة و لسان العرب)
3- 3) «سهم»در اصل به معنای چوبه تیر است و از آنجا که گاهی برای تعیین کردن بهره افراد به وسیله قرعه کشی از چوبه های تیر استفاده می کردند،واژه«سهم»به بهره افراد اطلاق شده است و«مساهمه»به معنای قرعه کشی آمده،زیرا به هنگام قرعه کشی نامها را بر چوبه های تیر می نوشتند و با هم مخلوط می کردند، سپس یک چوبه تیر از آن بیرون می آوردند و به نام هر کس اصابت می کرد مشمول قرعه می شد.
4- 4) «یبرأ»از مادّه«برء»(بر وزن قرب)به معنای بهبود یافتن از بیماری است و«برء»(بر وزن نرم)به معنای آفرینش است و از این جهت به خداوند«بارئ»می گویند.
5- 5) «کلم»(بر وزن نظم)در اصل به معنای زخم و جراحت است و از آنجا که سخن در دلها اثر می گذارد به آن«کلام»می گویند.

این تعبیر،اشاره به یک واقعیت است و آن اینکه تا اجل نهایی انسان فرا نرسد از دنیا نمی رود،بنابراین تعیین اجل از سوی خداوند،به این مفهوم است که اراده او بر این قرار گرفته که فلان کس،تا فلان زمان باقی بماند و بی شک هیچ چیز در برابر اراده حقّ مقاومت نخواهد کرد.لذا مسأله اجل الهی را می توان یک سپر محکم در برابر حوادث دانست.شبیه همین معنا کرارا در«نهج البلاغه»در کلمات قصار آمده است،در یک جا می فرماید: «إنّ الأجل جنّة حصینة ،سرآمد زندگی(که از سوی خدا تعیین شده)سپر محکمی است! (1)».

و در جای دیگر می فرماید: «کفی بالأجل حارسا ،سرآمد قطعی زندگی،برای پاسداری انسان کافی است(یعنی تا عمر به پایان نرسد هیچ حادثه ای او را از پای درنمی آورد (2)» بلکه این معنا را از آیه یازده سوره«رعد»نیز می توان استفاده کرد،آنجا که می فرماید: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» ،برای انسان مأمورانی هستند پی در پی،که از پیش رو و از پشت سر،او را از حوادث مختلف حفظ می کنند».

در تفسیر این آیه،حدیثی از امام باقر علیه السّلام به این مضمون نقل شده است:

«یقول:

بأمر اللّه من أن یقع فی رکیّ أو یقع علیه حائط أو یصیبه شیء حتّی إذا جاء القدر خلّوا

ص:25


1- 1) کلمات قصار،کلمه 202.
2- 2) کلمات قصار کلمه،306.

بینه و بینه یدفعونه إلی المقادیر و هما ملکان یحفظانه باللّیل و ملکان بالنّهار یتعاقبانه ،می فرماید:به فرمان خدا،انسان(حفظ می شود)از اینکه در جایی سقوط کند،یا دیواری بر او بیفتد،یا حادثه دیگری برای او پیش آید،تا زمانی که اجل حتمی فرا رسد،در این هنگام آن فرشتگان کنار می روند و او را تسلیم حوادث می کنند،آنها دو فرشته اند که مأمور حفظ انسان در شب می باشند و دو فرشته دیگر که در روز او را حفظ می کنند و بطور متناوب جایگزین یکدیگر می شوند» (1).

در اینجا سؤالی پیش می آید که اگر مطلب چنین است،پس لازم نیست ما خود را در برابر خطرات حفظ کنیم و پیشگیری لازم را در برابر سیل و زلزله و بیماری و حوادث رانندگی بنماییم،بلکه مجاز هستیم بی پروا پیش برویم و از هیچ چیز نترسیم؟! در پاسخ به این سؤال باید توجّه کرد که اجل و سرآمد عمر انسان،بر دو گونه است:«اجل حتمی»و«اجل غیر حتمی».«اجل حتمی»سرآمدی است که به هیچ وجه راه بازگشت برای آن نیست مثل اینکه قلب انسان حداکثر قدرت ضربانش-در حالیکه کاملا هم سالم باشد-فلان مقدار است،هنگامی که آن عدد کامل شد قلب خواه ناخواه از کار می ایستد،درست مانند ساعتی که باطری آن تمام شده باشد.

امّا«اجل غیر حتمی»سرآمدی است که قابل اجتناب است آن نیز بر دو گونه است،بخشی از آن در اختیار انسان است که می تواند با رعایت موازین عقلایی از آن پرهیز کند،مانند:پوشیدن«زره»در تن و گذاشتن«خود»بر سر و گرفتن«سپر»به دست در میدان جنگ،که بی شک جلوی بسیاری از مرگ و میرها را می گیرد.

ص:26


1- 1) تفسیر برهان،جلد 2،صفحه 283.

پرهیز از این گونه امور،به عهده خود انسان گذارده شده است و اوست که در برابر این حوادث،مسئول و تعیین کننده است.

بخش دیگری از سرآمدها،غیر قطعی است،که معمولا از اختیار انسان بیرون است،مانند:بخشی از حوادث رانندگی و یا مسأله پیش بینی نشده ای در مورد سقوط در چاه،یا ریزش کوه و مانند آن.اینجاست که فرشتگان و مأموران الهی،تا اجل حتمی او فرا نرسیده باشد او را در برابر این حوادث حفظ می کنند و هنگامی که اجل حتمی او فرا رسید او را به دست حادثه می سپارند و رهایش می کنند.

البتّه این بخش را نیز می توان به دو گروه تقسیم کرد:مشروط و غیر مشروط، مشروط آن مواردی است که،پاسداری فرشتگان حافظ انسانها،مشروط به انجام کاری از قبیل دادن صدقه،دعا کردن،صله رحم و انجام کارهای نیک می باشد،و قسم دیگر آن است که،حتّی بدون این شرط،مأمور محافظت او در این قسمت هستند.

خلاصه اینکه اجل حتمی تخلّف ناپذیر است،و اجل مشروط یا معلَّق قابل تغییر می باشد،گاه به وسیله تدبیر و احتیاط خود انسانها و گاه به وسیله انجام اعمال نیکی همچون صله رحم و صدقه در راه خدا و گاه به وسیله فرشتگانی که مأمور حفظ انسان در برابر خطرات غیر حتمی هستند.

از اینجا روشن می شود که آیاتی مانند: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» ؛هنگامی که اجل آنها فرا رسد نه ساعتی از آن عقب می افتند و نه ساعتی بر آن پیشی می گیرند» (1)

ص:27


1- 1) سوره اعراف،آیه 34.

و آیه شریفه: «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها» ؛خداوند هرگز مرگ کسی را که اجلش فرا رسیده به تأخیر نمی اندازد» (1)با آیاتی مانند: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ» که قبلا به آن اشاره کردیم منافات ندارد و همچنین با روایات فراوانی که می گوید:صدقه و صله رحم،اجل انسان را به تأخیر می اندازد،مخالف نیست و در واقع جمع بین همه آیات و روایات با توجّه به اقسام سه گانه یا چهار گانه اجل،که در بالا اشاره شد،روشن می شود. (2)

ص:28


1- 1) سوره منافقون،آیه 11.
2- 2) شرح بیشتر درباره اقسام اجل در«تفسیر نمونه»جلد 18،صفحه 207 به بعد در ذیل آیه 11 سوره فاطر،آمده است.

خطبۀ 63: فتنه و فریب دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام یحذر من فتنة الدّنیا

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام مردم را از فتنه و فریب دنیا بر حذر می دارد(و از ناپایداری آن خبر می دهد)

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که از عنوان آن برمی آید،هشداری است به همگان در مورد فتنه دنیا؛امام علیه السّلام در این خطبه به دو مطلب مهم اشاره می کند:نخست اینکه دنیا می تواند مایه نجات و یا مایه بدبختی انسانها گردد و این در حقیقت،بستگی به تفاوت دیدگاههایی دارد که درباره دنیا مطرح است.

ص:29


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»در بیان اسناد این خطبه می نویسد:تردیدی نیست که آنچه در این خطبه آمده بخشی از خطبه طولانی تری است که مرحوم«سید رضی»در اینجا قسمت بالا را انتخاب کرده است.سپس می افزاید:من آنچه را«آمدی»در«غرر الحکم»در«حرف الف»آورده است در اینجا می آورم و تفاوت این دو در بعضی از تعبیرات و اضافاتی که نقل آمدی دارد،نشان می دهد که او این خطبه را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است.(توجه داشته باشید که«آمدی»نویسنده«غرر الحکم»از علمای قرن ششم هجری است،در حالی که مرحوم«سیّد رضی»در قرن چهارم می زیسته است)(مصادر نهج البلاغه، جلد 2،صفحه 44.)

اگر دنیا هدف باشد و مال و ثروت و مقام و زرق و برقش،محبوب و مطلوب نهایی گردد،بی شک این دنیا مذموم است و مایه حسرت و اندوه،و اگر به عنوان وسیله به آن نگاه شود و مزرعه ای برای جهان آخرت گردد و ابزاری جهت نیل به ارزش های والای انسانی شود،ممدوح است و مایه افتخار و مباهات! مطلب دیگری که امام علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده است،زوال و ناپایداری دنیا است،همانند سایه درختی که انسان چند لحظه ای برای استراحت انتخاب می کند ولی چیزی نمی گذرد که سایه جا به جا می شود و محل خود را به آفتاب سوزان می دهد.

ص:30

ألا إنّ الدّنیا دار،لا یسلم منها إلاّ فیها،و لا ینجی بشیء کان لها:ابتلی النّاس بها فتنة،فما أخذوه منها لها أخرجوا منه و حوسبوا علیه،و ما أخذوه منها لغیرها قدموا علیه و أقاموا فیه،فإنّها عند ذوی العقول کفیء الظّلّ،بینا تراه سابغا حتّی قلص،و زائدا حتّی نقص.

ترجمه

بدانید!دنیا سرایی است که جز در خودش(و از طریق بهره گیری صحیح)از آن سالم نتوان ماند و با اموری که مخصوص دنیاست،از آن نجات نتوان یافت:انسانها به وسیله آن آزمایش می شوند،آنچه از دنیا را به خاطر دنیا بدست آورند از آن جدا می شوند و حساب آن را،باید پس بدهند و آنچه را از دنیا برای غیر این جهان بدست آورند به آن خواهند رسید و در آن خواهند ماند،چرا که دنیا در نظر خردمندان همچون سایه بعد از زوال است،در حالی که آن را گسترده می بینی ناگهان جمع می شود و در حالی که فزونی می یابد(با فرا رسیدن شب)نقصان می پذیرد.

ص:31

شرح و تفسیر: دنیا سایۀ ناپایدار!

از آنجا که زرق و برق دنیا،سبب دلبستگی بیش از حدّ می شود و این دلبستگی ها غالبا سرچشمه گناهان بزرگ و انحراف از صراط مستقیم و سقوط در پرتگاه شقاوت است،رهبران بزرگ الهی همیشه پیروان خود را در این زمینه هشدار می دانند و بخش مهمّی از«نهج البلاغه»و خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن را، همین هشدارها تشکیل می دهد.

خطبه بالا یکی از این هشدارهای نافذ و مؤثّر است که در آن،امام علیه السّلام به شش نکته اشاره می فرماید که هر کدام مطلب مهمّی را در بردارد.

نخست اینکه می فرماید:«بدانید دنیا سرایی است که جز در خودش(و از طریق بهره گیری صحیح از آن)سالم نتوان ماند» ألا و إنّ الدّنیا دار لا یسلم منها إلاّ فیها دلیل آن روشن است،زیرا مهمترین اسباب سلامت،کسب فضایل اخلاقی و ارزشهای معنوی و اطاعت و عبادت پروردگار است و هیچ یک از این امور را نمی توان در جهان دیگر به دست آورد،تنها در این دنیا است که انسان فرصت پرداختن به این امور را دارد،بنابراین همان گونه که امام علیه السّلام در جمله کوتاه بالا فرموده:«باید سلامت را در خود دنیا جستجو کرد.» در دومین نکته می فرماید:«و با اموری که مخصوص دنیا است از آن نجات نتوان یافت» (و لا ینجی بشیء کان لها) اشاره به اینکه:اگر انگیزه انسان و هدف نهایی او در حرکات و سکنات و اعمالش دنیا باشد و حتّی اعمال و عبادات خود را نیز به قصد دنیا انجام دهد و جنبه ریاکاری داشته باشد،به یقین سبب نجات نخواهد بود،بلکه از اسباب قطعی هلاکت او است.

در سومین نکته می فرماید:«و انسانها به وسیله دنیا آزمایش می شوند» (ابتلی النّاس بها فتنة) .

ص:32

چرا که دنیا مملوّ از نعمت ها و مشکلات و مصایب است،نعمت ها به گونه ای وسیله آزمایش است و مصایب به گونه دیگر،آیا انسانها به هنگام شمول نعمت طغیان می کنند،یا به یاد خدا هستند و شکر نعمت را با زبان و عمل انجام می دهند؟ آیا در چنگال مصایب مأیوس می شوند و زبان به گلایه و ناسپاسی می گشایند،یا صبر و شکیبایی و شکر،پیشه می کنند؟.ولی مهم اینجاست که انسان در تمام عمر خود،هر شب و روز با نوعی از این آزمون ها رو به روست و این یک قانون جاودان از آغاز خلقت آدم،تا پایان جهان خواهد بود.قرآن مجید می فرماید: «أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ» ؛آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد.ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم،باید علم خداوند درباره آنان که راست می گویند و آنان که دروغ می گویند تحقّق یابد(و این دو گروه از هم جدا شوند)» (1).

در چهارمین نکته می افزاید:«آنچه از دنیا را به خاطر دنیا به دست آورند،از آن جدا می شوند و حساب آن را بیاد پس بدهند» «فما أخذوه منها لها أخرجوا منه و حوسبوا علیه».

در پنجمین نکته،در تکمیل این سخن می فرماید:«و آنچه را که از دنیا برای غیر این جهان به دست آورند،به آن خواهند رسید و در آن خواهند ماند» (و ما أخذوه منها لغیرها قدموا علیه،و أقاموا فیه).

این اشاره به همان دو دیدگاه معروفی است که در«نهج البلاغه»کرارا روی آن تکیه شده است:دیدگاه ابزاری جهان و دیدگاه هدفی آن،اگر امکانات این جهان، مال ها و ثروت ها و مقام ها و نعمت ها،وسیله ای برای وصول به سعادت جاویدان و

ص:33


1- 1) سوره عنکبوت،آیه 2-3.

زندگی شایسته سرای آخرت باشد چیزی از آن بهتر نیست و اگر همانند بتی گردد که انسان در برابر آن سجده کند،چیزی از آن بدتر نیست.دیدگاه نخست،انسان ها را به پاکی و تقوا و آزادگی و عزّت فرا می خواند و دیدگاه دوم،به حرص و آز و ظلم و بیدادگری و ذلّت.

دیدگاه اوّل،نعمت های فانی دنیا را مبدّل به نعمت های باقی آخرت می کند،و دیدگاه دوم سبب زوال نعمت ها و باقی ماندن مسئولیّت های آنهاست.

از اینجا روشن می شود که چرا در بسیاری از آیات و روایات دنیا مدح شده،و در بخش مهمّ دیگری،نکوهش دنیا گردیده است،ممکن است ناآگاهان در ابتدای نظر آنها را متضادّ ببینند،در حالی که هر یک در جای خود صحیح و در واقع مکمّل یکدیگرند،یکی اشاره به دنیای ابزاری دارد و دیگری به دنیای هدفی.

شرح بیشتر درباره این سخن را ذیل خطبه های مناسب ترین بیان خواهیم کرد.

در ششمین نکته پرده از روی حقیقت دنیا،برمی دارد و آن را به سایه ای تشبیه می کند که هنوز انسان در آن نیارمیده،از کنار او می گذرد،می فرماید:«دنیا در نظر خردمندان همچون سایه بعد از زوال است در حالی که آن را گسترده می بینی ناگهان جمع می شود و در حالی که فزونی می یابد،(با فرا رسیدن شب)نقصان می پذیرد.» (فإنّها عند ذوی العقول کفیء الظّلّ،بینا تراه سابغا (1)حتّی قلص (2)،و زائدا حتّی نقص.

«ظلّ»گاه به معنای هرگونه سایه ای آمده است خواه سایه های اشیا قبل از زوال ظهر یا بعد از زوال،و گاه به خصوص سایه ای گفته می شود که قبل از ظهر است و

ص:34


1- 1) «سابغ»از مادّه«سبوغ»به معنای ادامه و کشش چیزی است و«نعمت سابغه»به نعمت های ممتدّ و طولانی گفته می شود و«إسباغ الوضوء»به معنای ادامه وضوء با آب فراوان است،بی آنکه مستلزم اسراف شود.
2- 2) -«قلص»از مادّه«قلوص»(بر وزن خلوص)به معنای جمع شدن و مرتفع گشتن است و در خطبه بالا به معنای برچیده شدن سایه های بعد از ظهر،با فرا رسیدن شب است.

آفتاب تدریجا آن را از میان می برد ولی«فیء»به معنای سایه بعد از زوال است (چون در مفهوم این واژه،رجوع و بازگشت نهفته شده است)و هر قدر خورشید به افق مغرب نزدیکتر می شود این سایه ها گسترده تر می گردد و با غروب خورشید همگی محو و نابود می شود و ظلمت همه جا را فرا می گیرد.

گویی امیرمؤمنان علی علیه السّلام از این تعبیر اشاره به این نکته لطیف دارد که دنیاپرستان روز به روز اموال و امکانات بیشتری را جمع و جور می کنند و هر قدر به پایان عمرشان نزدیکتر می شوند این امکانات فزونی می گیرد،ولی با غروب آفتاب عمر،همه چیز محو و نابود می گردد و ظلمت مرگ به تمام امکانات آنها خاتمه می دهد! با ذکر نکته دیگر،تفسیر این خطبه را پایان می دهیم و آن اینکه:امام علیه السّلام مکرّر در مکرّر در خطبه های«نهج البلاغه»نسبت به پیامدهای سوء دلبستگی به دنیا هشدار می دهد و مردم را از فریب دنیا برحذر می دارد و ناپایداری آن را با مثالهای گوناگون برملا می سازد،این به خاطر آن است که اوّلا:همیشه عشق به دنیا و زرق و برق آن،سرچشمه گناهان بوده و هست،و یک پیشوای آگاه باید پیروان خود را در مقاطع مختلف از این خطر بر حذر دارد! دیگر اینکه:در عصر امام علیه السّلام به خاطر فتوحات اسلامی،اموال و غنایم فراوانی، سرازیر شهرهایی همچون مکّه و مدینه و کوفه شده بود و گروهی برای تصاحب آنها با هم مسابقه می دادند و همین امر سرچشمه اختلافات و درگیری ها و انحراف از اصل«ساده زیستی اسلامی»بود و سبب می شد که مردم به تجمّل پرستی روی آورند و به ناز و نعمت عادت کنند و در برابر دشمن از جهاد باز بمانند،به همین دلیل امام علیه السّلام از هر فرصتی برای بیدار ساختن مردم بهره می گرفت،علاوه بر آنکه زندگانی خود او نیز سرمشق روشنی بر این امر بود.

ص:35

ص:36

خطبۀ 64: دعوت مردم به انجام اعمال صالح

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی المبادرة إلی صالح الأعمال

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام مردم را به انجام اعمال صالح دعوت می کند.

خطبه در یک نگاه

در این خطبه-همانند خطبه گذشته-باز سخن درباره ناپایداری دنیا و زهد در آن است و امام علیه السّلام مردم را به آمادگی برای گام نهادن به جهان دیگر فرا می خواند.

در بخش دیگری از این خطبه،کوتاهی دنیا را چنین ترسیم می فرماید:«میان شما و بهشت و دوزخ تنها مرگ فاصله است،مرگی که با گذشتن لحظه ها و ساعت ها فرا می رسد،و گردش روز و شب انسانها را به آن نزدیک می سازد.» در بخش دیگری مردم را به توبه و بازگشت به سوی خدا تشویق می کند و هشدار

ص:37


1- 1) سند خطبه:بخش هایی از این خطبه را«آمدی»در کتاب«غرر»و«درر»آورده و تفاوت های آن،با آنچه در«نهج البلاغه»آمده،نشان می دهد که او بر منبع دیگری دست یافته بود.«سبط بن جوزی»نیز در کتاب «تذکرة الخواص»بخش هایی از آن را آورده،به ضمیمه بخش هایی که در«نهج البلاغه»نیامده است،که آن نیز نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است،شایان توجّه این که نامبرده در کتابش تصریح می کند:تنها عباراتی از کلام«امیر مؤمنان»را ذکر می کند که دارای اسناد متصل بوده باشد هر چند این اسناد را به خاطر اختصار حذف کرده است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 47-48).

می دهد که از مرگ غافل نشوند و آرزوهای دور و دراز،در دل نپرورانند چرا که غفلت از مرگ و فریفته شدن به آرزوهای طولانی آدمی را از کار آخرت باز می دارد،ناگهان مرگ او فرا می رسد در حالی که غرق گناه است و توان دل کندن از دنیا را ندارد!

ص:38

بخش اوّل

اشاره

فاتّقوا اللّه عباد اللّه،و بادروا آجالکم بأعمالکم،و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم،و ترحّلوا فقد جدّ بکم،و استعدّوا للموت فقد أظلّکم،و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا،و علموا أنّ الدّنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا،فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا،و لم یترککم سدی.

ترجمه

از نافرمانی خدا بپرهیزید ای بندگان خدا!و با اعمال نیک خود،بر مرگتان پیشی گیرید و به وسیله چیزی که از دست شما می رود،چیزی را که برای شما جاودان می ماند خریداری کنید،از این منزلگاه دنیا،کوچ کنید که به شدّت برای کوچ دادن شما اقدام شده است و آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است و از کسانی باشید که آنها را بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند که دنیا سرای ابدی آنان نیست، لذا آن را با سرای آخرت مبادله کردند،اینها همه به خاطر آن است که خدای سبحان شما را بیهوده نیافریده و بی هدف رها نکرده است!

شرح و تفسیر: مرگ بر همه سایه افکنده!

در بخش اوّل این خطبه،امام علیه السّلام به همه مردم هشدار می دهد که مراقب گذشت سریع عمر و زوال دنیا و هدفی که برای آن آفریده شده اند باشند و با شش دستور که

ص:39

در عباراتی کوتاه و پر معنا آمده است این هدف مهم را دنبال می کند.

نخست می فرماید:«از نافرمانی خدا بپرهیزید ای بندگان خدا!» فاتّقوا اللّه عباد اللّه اشاره به این که:تمام وجود شما از آن خدا است،و سر تا پایتان غرق نعمت های او است،و شما بنده او هستید چگونه ممکن است بندگان خدا،فرمان خدا را نادیده بگیرند و از آن تخلّف کنند؟ تکیه بر تقوای الهی در این خطبه و بسیاری از خطبه های«نهج البلاغه»به خاطر آن است که سرمایه اصلی انسان،همان تقوا است و قرآن با جمله «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» ؛گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شما است» (1)و با جمله «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه ها،زاد و توشه تقوا است. (2)سخن را درباره تقوا تمام کرده و اهمیّت آن را آشکارا نشان داده است.

در دومین دستور می فرماید:«با اعمال نیک خود،بر مرگتان پیش گیرید!(و قبل از آنکه مرگ فرصت را از شما بگیرد ذخایر بزرگی از اعمال نیک فراهم سازید)» و بادروا آجالکم بأعمالکم گویی مسابقه ای میان انسانها و مرگ درگرفته و اگر انسانها بر مرکب اعمال صالح سوار شوند،پیش از آن که مرگ آنها را از رسیدن به مقصد باز دارد،بر مرگ خود پیشی می گیرند و زود به مقصد می رسند.در واقع مقصد نهایی انسان،سعادت و تکامل و«قرب الی اللّه»است،اگر بر مرکب تقوا و عمل صالح،سوار شود پیش از پایان عمر به این مقصد نایل می گردد،و اگر چنین نباشد مرگ بر او پیشی می گیرد و به مقصد می رسد،یعنی پایان عمر انسان را اعلام می کند! قرآن مجید در این زمینه،تعبیر بسیار گویایی دارد می فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما»

ص:40


1- 1) سوره حجرات،آیه 13.
2- 2) سوره بقره،آیه 197.

«رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصّالِحِینَ» ؛و از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید پیش از آن که مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید پروردگارا چرا(مرگ)مرا مدّت کوتاهی به تأخیر نینداختی تا صدقه دهم و از صالحان باشم.» (1)و در آیه بعد می فرماید: «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها» ،خداوند هرگز مرگ کسی را،هنگامی که اجلش فرا رسد به تأخیر نمی اندازد.» یعنی این دعا دور از اجابت و این درخواست ناپذیرفتنی است.

در سومین دستور به نکته مهم دیگری اشاره می فرماید و می گوید:«به وسیله چیزی که از دست شما می رود چیزی را که برای شما جاودان می ماند،خریداری کنید» و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم دنیا و مواهب دنیا متاعی ناپایدار است و به سرعت زوال می پذیرد،ولی آخرت و نعمت های اخروی سرمایه های ابدی و جاویدانند،کدام عاقل در خریدن متاع جاودانی،به وسیله متاع زوال پذیر،هنگامی که به او چنین معامله ای پیشنهاد شود تردید می کند؟! «ابتاعوا»از مادّه«ابتیاع»به معنای خریداری کردن است این همان چیزی است که در قرآن مجید در آیات متعدّدی به آن اشاره شده است.

در یکجا می فرماید: «إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» ، خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریداری کرده که(در برابرش)بهشت برای آنان باشد(به این گونه که:)در راه خدا پیکار می کنند،می کشند و کشته می شوند این

ص:41


1- 1) سوره منافقون،آیه 10.

وعده حقی است بر او که در تورات و انجیل و قرآن آمده است و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است،پس بشارت باد بر شما به داد و ستدی که با خدا کرده اید!و این است آن پیروزی بزرگ.» (1)این آیه-که داد و ستد معنوی و الهی انسانها را،با خدا به زیباترین بیانی شرح داده و مشتمل بر ده تأکید است-گرچه در مورد جهاد وارد شده،ولی به یک معنا همه زندگی انسانها را شامل می شود،چرا که جهاد بخش مهمّی از این زندگی است و اصول حاکم بر آن شامل سایر کارهای معنوی و الهی نیز می شود.

شبیه همین معنا،در سوره صفّ آیه ده تا دوازده نیز آمده است،می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ» ای کسانی که ایمان آورده اید!آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی می بخشد؟!...» راستی چه تجارتی پرسودتر و عاقلانه تر از این تجارت است که از یک سو،طرف معامله انسان خدای کریم و غفور و رحیم باشد و از سوی دیگر،خداوند متاع فانی و زوال پذیری که بهر حال از دست انسان می رود از او بپذیرد و از سوی سوم گرانبهاترین و پایدارترین متاع پرارزشی را در برابر آن مرحمت کند!! در چهارمین توصیه،دنیا را به منزلگاهی تشبیه می کند که قافله ای در آن فرود آمده تا ساعتی بیاساید سپس از آن کوچ کند،در حالی که راه بسیار دور و درازی در پیش داشته باشد و قافله سالار نیز،او را برای یک سفر سریع آماده می سازد.

می فرماید:(از این منزلگاه دنیا)کوچ کنید!که به شدّت برای کوچ دادن شما،اقدام شده است» و ترحّلوا (2)فقد جدّ (3)بکم .

ص:42


1- 1) سوره توبه،آیه 111.
2- 2) «ترحّلوا»از مادّه«رحلت»به معنای مسافرت و کوچ کردن از محلّی به محل دیگر است.
3- 3) «جدّبکم»،«جدّ»از مادّه«جدّ»به معنای سرعت در چیزی است و به معنای«اهمیّت دادن»نیز به کار می رود و این تعبیر هنگامی که در مورد مسافرت به کار رود به معنای«سفرهای سریع»است.

اشاره به اینکه:مسافرت از این دنیا،مطلب شوخی و آسانی نیست،بلکه سخت و جدّی است،چرا که تمام عوامل درونی و برونی ما فریاد«کوچ کنید!»را برآورده اند، قوای درونی به سرعت تحلیل می رود،و عوامل بیرونی به فرسودگی نیروهای جسمانی کمک می کند،آفات،بلا و حوادث غیر منتظره و انواع بیماری ها نیز،آن را تشدید می کند،و همه با زبان حال می گویند:«کوچ کردن شما جدّی و شدید است».

در پنجمین دستور فرمان آماده باش می دهد و می گوید:«آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است» و استعدّوا للموت فقد أظلّکم یک قافله سالار بیدار و آگاه،هنگامی که احساس می کند سفری طولانی و پر مخاطره در پیش است،به اهل قافله هشدار می دهد که خود را تا آنجا که می توانند آماده سازند و وسایل لازم را تهیّه کنند! بدیهی است منظور از استعداد و آمادگی برای مرگ این نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و دنیا را رها سازد و در کنج خانه در انتظار مرگ بنشیند،بلکه منظور فراهم ساختن اعمال صالح بیشتر و بهتر و تهذیب نفس و تحصیل فضایل اخلاقی و تهیه«باقیات صالحات»است،و به تعبیر دیگر:«فراهم ساختن تمام اموری که در زندگی جاویدان آخرت به درد انسان می خورد.» جمله «فقد أظلّکم» (بر شما سایه افکنده است)اشاره به نزدیکی آن است،زیرا تنها اشیای نزدیک است که بر انسان سایه می افکند.

در واقع میان انسان و مرگ هیچ فاصله ای نیست،گاه یک انسان قویّ و نیرومند و سالم در یک حادثه ناگوار،در چند لحظه مبدّل به یک مشت استخوان و گوشت متلاشی شده می گردد و گاه یک انسان پیر و ناتوان،یا نیرومند و جوان،با یک سکته قلبی و مغزی که عوامل زیادی نمی خواهد در چند لحظه چنان با دنیا وداع می گوید

ص:43

که گویی هرگز اهل این دنیا نبوده است،گاه یک لقمه نان یا یک جرعه آب،گلوگیر می شود و انسان را خفه می کند و گاه یک غذای نامناسب انسان را مسموم کرده و از پای درمی آورد،و اگر حالت غفلت عمومی-که خداوند طبق مصالحی بر انسانها مسلّط ساخته است-نبود هیچ انسانی نمی توانست لحظه ای آرامش داشته باشد.

امام علیه السّلام در ششمین و آخرین دستور این بخش از خطبه،به نکته مهمّ دیگری اشاره کرده و دستورات گذشته را با آن تکمیل می کند،می فرماید:«از کسانی باشید که آنها را بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند که دنیا،سرای ابدی آنان نیست،لذا آن را با سرای آخرت مبادله کردند» (و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا،و علموا أنّ الدُّنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا) (1)چه کسی فریاد می زند و مردم دنیا را از خواب غفلت بیدار می کند،تا آماده کوچ کردن شوند؟آیا همان ملکی است که در روایت امام باقر علیه السّلام و در دیوان منسوب به امیر مؤمنان علی علیه السّلام به آن اشاره شده است:

«له ملک ینادی کلّ یوم! لدوا للموت و ابنوا للخراب!»

«او فرشته ای دارد که همه روز فریاد می کند بزایید برای مردن!و بنا کنید برای خراب شدن! (2)» یا این که منادی همان عوامل درونی و برونی بدن انسان است که موجب فساد و

ص:44


1- 1) قراین موجود در خطبه فوق نشان می دهد که«فاستبدلوا»به صورت فعل ماضی است درست مانند «فانتبهوا»،زیرا هر کدام از این دو به صورت نتیجه برای جمله قبل است.«انتباه»و بیداری نتیجه فریاد بیدار باش است،و«تبدیل کردن دنیا به آخرت»نتیجه علم و آگاهی از موقعیت این دو،می باشد.ولی با کمال تعجّب بعض از شارحان نهج البلاغه اصرار دارند که جمله«فاستبدلوا»به صورت فعل امر خوانده شود که تفاوت زیادی را در مفهوم این جمله و جمله های بعد ایجاد می کند.
2- 2) منهاج البراعة علاّمه خویی،جلد 4،صفحه 399(همین معنا در کلمات«قصار نهج البلاغه»جمله 132 نیز وارد شده است آنجا که می فرماید:«انّ للّه ملکا ینادی فی کلّ یوم:لدوا للموت،و اجمعوا للفناء،و ابنوا للخراب».)

ویرانی تدریجی،یا ناگهانی آن می شود و با زبان حال فریاد می زند:«آماده کوچ کردن باشید!» در این زمینه اشعار جالب دیگری در دیوان منسوب به آن حضرت نیز آمده است که دریغ دانستیم از ذکر آن صرف نظر کنیم،می فرماید:

2

إلی م تجّر أذیال التّصابی و شیبک قد نضا برد الشّباب

بلال الشّیب فی فودیک نادی بأعلی الصّوت حیّ علی الذّهاب

خلقت من التّراب و عن قریب تغیب تحت أطباق التّراب

طمعت إقامة فی دار ظعن فلا تطمع فرجلک فی الرّکاب

و أرخیت الحجاب فسوف یأتی رسول لیس یحجب بالحجاب

أعامر قصرک المرفوع؟أقصر! فإنّک ساکن القبر الخراب!

تا کی دامن عشق ها را می کشی در حالی که پیری تو،طراوت جوانی را از بین برده است.

بلال پیری در دو طرف سر تو،بانگ اذان برداشته و با بلندترین صدا«بشتاب برای رفتن»را سر داده است.

تو از خاک آفریده شده ای و بزودی در زیر طبقات خاک پنهان خواهی شد.

تو طمع داری در سرای موقّت اقامت گزینی در این کار طمع نکن،پای تو در رکاب است.

تو گرداگرد خود حجاب و مانعی ایجاد کرده ای ولی بزودی فرستاده ای می آید که هیچ حجابی مانع او نیست.

آیا قصر بلند خود را مرمّت می کنی؟کوتاه کن! چرا که بزودی ساکن قبر ویران خواهی شد! (1)در پایان این دستورات شش گانه که همه ناظر به ناپایداری دنیا و لزوم آمادگی برای سفر آخرت است امام علیه السّلام سخنی بیان فرموده که به منزله دلیل و برهان برای

ص:45


1- 1) منهاج البراعة،جلد 4،صفحه 399.

سخنان قبل است می فرماید:«اینها همه به خاطر آن است که خداوند سبحان شما را بیهوده نیافریده و بی هدف رها نکرده است» (فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا،و لم یترککم سدی (1)).

این گفتار در حقیقت اشاره به برهان معروف معاد(برهان حکمت)است که می گوید:اگر هدف آفرینش انسان،همین زندگی چند روزه و خور و خواب در آن باشد،هدف بیهوده ای خواهد بود،این آفرینش عظیم،این آسمان و زمین با این همه عجایب و شگفتی ها،این ساختمان عجیب انسان با آن همه ظرافت ها و دقّت ها،ممکن نیست برای هدفی این چنین بی ارزش بوده باشد،تمام قراین موجود در جهان آفرینش انسان و جهان،گواهی می دهد که هدف بزرگی در آفرینش او بوده است؛و خداوند حکیم برای آن هدف مهم انسان و جهان را آفریده است و آن هدف، چیزی جز تکامل معنوی انسانها و قرب الی اللّه و زندگی مملوّ از سعادت در سرای جاویدان نیست.

ص:46


1- 1) «سدی»از مادّه«سدو»(بر وزن سرو)به معنای رها شده و بیهوده و بی هدف است،به همین جهت عرب به شترانی که بدون ساربان رها می شوند و هر جا بخواهند به چرا می روند«سدی»می گویند و در خطبه بالا اشاره به این است که خداوند انسان را رها نساخته و بیهوده و بی هدف نیافریده است.

بخش دوم

اشاره

و ما بین أحدکم و بین الجنّة أو النّار إلاّ الموت أن ینزل به.و إنّ غایة تنقصها اللّحظة،و تهدمها السّاعة،لجدیرة بقصر المدّة.و إنّ غائبا یحدوه الجدیدان:اللّیل و النّهار،لحریّ بسرعة الأوبة.و إنّ قادما یقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة.فتزوّدوا فی الدّنیا،من الدّنیا،ما تحرزون [تجوزون]به أنفسکم غدا.

ترجمه

میان شما و بهشت و دوزخ،فاصله ای جز فرا رسیدن مرگ نیست.و مسلّما مقصدی که گذشتن لحظات،فاصله آن را می کاهد،و عبور ساعت ها آن فاصله را نابود می کند،سزاوار است که بسیار کوتاه باشد.و امر غایبی که(اشاره به سرآمد زندگی است)گذشت شب و روز،آن را به پیش می راند،سزاوار است به سرعت فرا رسد.و مسافری که به زودی با سعادت و خوشبختی یا با شقاوت و بدبختی فرا می رسد باید بهترین آمادگی را برای استقبال از او داشت،حال که چنین است در این جهان،از این جهان،برای خود زاد و توشه ای برگیرید که فردای قیامت خود را با آن حفظ کنید.

ص:47

شرح و تفسیر: تا می توانید توشه برگیرید

در ادامه بحث گذشته،امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به سه نکته دیگر می کند که مکمّل دستورات شش گانه پیشین است.

نخست هشدار می دهد که:«میان شما و بهشت و دوزخ فاصله ای جز فرا رسیدن مرگ نیست» (و ما بین أحدکم و بین الجنّة أو النّار إلاّ الموت أن ینزل به).

اشاره به این که اگر به شما هشدار دادم که آماده مرگ شوید و با اعمال صالح،بر اجل خود پیشی بگیرید به خاطر این است که فاصله میان شما،و بهشت و دوزخ، بسیار کوتاه است،در یک لحظه مرگ فرا می رسد و خود را در میان بهشت یا دوزخ (به تناسب اعمالتان)می بینید.

آنها که آگاه و بیدارند کوتاهی این فاصله را به خوبی درک می کنند و به مقتضای «اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» (1)آن را از نظر زمانی،نزدیک می بینند و به مقتضای «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً» (2)آن را از نظر مکان نیز،نزدیک مشاهده می کنند.

بدیهی است این سخن اشاره به قیامت صغرا است نه قیامت کبرا،توضیح این که، انسانها دارای دو قیامتند:1-قیامت کبرا که تمامی اوّلین و آخرین،در یک زمان معیّن در صحنه محشر حضور می یابند و به حساب همه انسانها رسیدگی می شود، نیکوکاران مشمول عنایات حقّ و برخوردار از بهشت برین می شوند و بدکاران به کیفر اعمالشان راهی دوزخ می شوند.

2-قیامت صغرا که با مرگ هر کس فرا می رسد،رابطه او با دنیا قطع شده،پرونده اعمال بسته می شود و نشانه های رحمت،یا عذاب الهی آشکار می گردد و قبر،باغی از باغ های بهشت یا حفره ای از حفرهای دوزخ می شود.

ص:48


1- 1) سوره قمر،آیه 1.
2- 2) سوره معارج،آیه 6.

همانگونه که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«إنّ للقبر کلاما فی کلّ یوم یقول:أنا بیت الغربة...أنا روضة من ریاض الجنّة أو حفرة من حفر النّار ،قبر همه روز سخنی دارد و سخنش این است:من خانه غربتم...من باغی از باغهای بهشت،یا حفره ای از حفره های آتشم!» (1).

البته این بهشت و دوزخ،بهشت و دوزخ برزخی است نه بهشت و دوزخ قیامتی.

بهر حال،امام علیه السّلام در این قسمت از خطبه،از نزدیک بودن قیامت و پاداش و کیفر خبر می دهد هر چند دنیاپرستان محجوب،آن را دور می دانند.

سپس در دومین جمله از این فراز،امام علیه السّلام به نکته مهمی اشاره می کند که نشان می دهد مرگ که دریچه بهشت و دوزخ است از آدمی چندان دور نیست هر چند غالب مردم از آن غافلند،می فرماید:«مقصدی که گذشتن لحظات،فاصله آن را می کاهد،و عبور ساعت ها،آن فاصله را نابود می کند،سزاوار است که بسیار کوتاه باشد.» و إنّ غایة تنقصها اللّحظة،و تهدمها السّاعة،لجدیرة بقصر المدّة .

منظور از«غایت»در اینجا همان عمر آدمی یا پایان عمر است که لحظه به لحظه،از آن کاسته می شود و گذشت هر ساعتی،بخشی از آن را ویران می کند،چرا که مجموع عمر،ترکیبی از ساعات و لحظه هاست.

این همان حقیقتی است که در سوره«و العصر»به آن اشاره شده و می فرماید:

«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» ؛هر انسانی گرفتار خسران است.(و چه بخواهد یا نخواهد سرمایه عمر را تدریجا از کف می دهد).» و نیز همان حقیقتی است،که در یکی از کلمات قصار،به آن اشاره شده: «نفس المرء خطاه إلی أجله ،هر نفسی که انسان می کشد یک گام به مرگ نزدیکتر می شود.» (2)چرا که قلب و مغز و اعضای هر انسانی استعداد معیّنی برای زیستن

ص:49


1- 1) کافی جلد 3،صفحه 242.
2- 2) کلمات قصار،جمله 74.

دارد که اگر هیچ مانعی بر سر راه او پیدا نشود و هیچ بیماری،عمر او را کوتاه نسازد، لحظه ای فرا می رسد که مانند شمعی که مواد قابل اشتعالش پایان گرفته،خاموش می شود.

راستی عجیب است،اگر به انسانی بگویند تمام عمرت را با چه چیز حاضری مبادله کنی؟می گوید با هیچ چیز،ولی لحظه ها و ساعات را مفت و رایگان از دست می دهد،در حالی که مجموعه عمر چیزی جز ترکیب همان لحظه ها و ساعات نیست.

در اینجا سزاوار است اشاره به داستان زیبا و گویایی کنیم که یکی از بزرگان فقها، مرحوم«محقّق نراقی»در کتاب طنزآمیز و پندآموز خود به نام«طاقدیس»-که تمام آن در لباس شعر است-آورده است.

او می گوید:«یک نفر«طرّار»به سراغ دکّان بقّالی رفت و از او قیمت گردو را سئوال کرد او در پاسخ گفت:هر هزار گردو به ده درهم است.سؤال کرد:قیمت صد عدد چه مقدار است؟گفت:پیدا است یک درهم،سراغ قیمت ده عدد را گرفت گفت:

معلوم است یک دهم درهم،سرانجام قیمت یک گردو را سئوال کرد؟گفت:قیمتی ندارد.مرد طرّار گفت:اگر قیمتی ندارد یک عدد به من عطا کن!صاحب دکّان بی گفتگو یک عدد گردو به او داد.او برگشت و یکی دیگر تقاضا کرد باز صاحب دکّان یک گردو به او داد.بار سوم که تقاضای خود را تکرار نمود،بقّال متوجّه شد،گفت:تو کجایی هستی؟گفت اهل فلان جا،گفت:ای طرّار حقّه باز!دیگری را فریب ده (می خواهی سرمایه مرا با این حیله و نیرنگ از چنگ من به درآوری،من هرگز فریب تو را نخواهم خورد).» سپس می افزاید:«اگر از عمر ما چهل سال باقی مانده باشد،کسی بگوید این چهل سال را با چه معامله می کنی،می گوییم تمام دنیا را به ما بدهی قیمت آن نخواهد بود

ص:50

گر دهی صد ملک بی تشویش را می فروشم کی حیات خویش را!

ولی این انسان نادان این عمر عزیز را که از ماه و سال و روزها تشکیل یافته تدریجا مفت و رایگان از دست می دهد لیکن این کودن ببین بی قیل و قال می دهد مفت از کف خود ماه و سال

ای دو صد حیف از چنین گنج نهان کان ز دست ما برون شد ناگهان.»

در سومین جمله،همان معنا را با تعبیر زیبای دیگر تکمیل کرده،می فرماید:«آن امر غایبی که گذشت شب و روز آن را به پیش می راند سزاوار است به سرعت فرا رسد!» (و إنّ غائبا یحدوه (1)الجدیدان:اللّیل و النّهار،لحریّ بسرعة الأوبة) (2)منظور از«غایب»در اینجا اجل و سرآمد زندگی است،که گویی همچون شتر سریع السّیری از آینده به سوی انسانها در حرکت است و شب و روز،همچون دو ساربان،برای سرعت حرکت این حیوان،به خواندن آواز معروف«حدا»مشغولند.

بدیهی است چنین شتری به سرعت به سوی انسان بازمی گردد و بر در خانه او زانو می زند.

تعبیر به«جدیدان»به عنوان کنایه از شب و روز،به خاطر آن است که دائما نو می شوند و یکی جانشین دیگری می گردد.

و تعبیر«أوبه»که به معنای بازگشت است در مورد اجل و سرآمد زندگی،از این نظر است که بنا به تصریح قرآن و دلایل حسّی و یقینی،انسان در آغاز،مادّه بی جانی بیش نبود،سپس لباس حیات بر تن پوشید،و باز هم به سوی مرگ می شتابد، و دگر بار در قیامت به فرمان خدا زنده می شود: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً»

ص:51


1- 1) .«یحدو»از مادّه«حدو»(بر وزن ضرب)و«حدا»(بر وزن دعا)،در اصل به معنای آواز خواندن برای شتران به منظور سرعت حرکت آنهاست،زیرا در میان اعراب معمول بوده که با نوعی آهنگ و صدای مخصوص در مواقعی که می خواستند شتران را به سرعت،حرکت دهند برای آنها می خواندند،و صحیح آن «حدا»است و در لسان عامّه«حدی»گفته می شود.
2- 2) «أوبه»معنای مصدری دارد و با«إیاب»که به معنای رجوع و بازگشت است،یک مفهوم را می رساند.

«فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» ؛چگونه به خدا کافر می شوید!در حالی که شما مرده(و جسم بی روحی)بودید،او شما را زنده کرد،سپس شما را می میراند و بار دیگر شما را زنده می کند،سپس به سوی او بازگردانده می شوید. (1)

شبیه همین معنا به تعبیر بسیار روشنی در کلمات قصار آمده است،می فرماید:

«إذا کنت فی إدبار و الموت فی إقبال فما أسرع الملتقی ،هنگامی که تو در بازگشت (عمر)هستی و مرگ به جلو می آید چه زود ملاقات صورت می گیرد.» (2)جمعی از شارحان«نهج البلاغه»احتمال داده اند که:منظور از«غایب»در جمله بالا انسان باشد زیرا از وطن اصلی و منزل حقیقی خود که باید به آن بازگردد،یعنی سرای آخرت دور مانده و غایب شده است،و شب و روز این انسان را با سرعت به سوی منزلگاه اصلی می راند،و به همین دلیل به زودی به آن باز می گردد.

این تفسیر با جمله «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» که نشان می دهد:«ما از سوی او آمده ایم و به سوی او بازمی گردیم»و با جمله دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام در وصیّت نامه تاریخی اش به امام مجتبی علیه السّلام که می فرماید: «و اعلم یا بنیّ أنّ من کانت مطیَّته اللَّیل و النَّهار،فإنَّه یسار به و إن کان واقفا،و یقطع المسافة و إن کان مقیما وادعا ،فرزندم بدان!آن کس که مرکبش شب و روز است،دائما در حرکت است هر چند خود را ساکن می پندارد،و همواره قطع مسافت می کند گر چه ظاهرا ایستاده و متوقّف است» (3)،هماهنگ است.

ولی آنچه این تفسیر را از نظر دور می کند،این است که تعبیر«غایب»از انسان، نیازمند به تکلّف است در حالی که این تعبیر درباره مرگ و سرآمد زندگی،بسیار به ذهن نزدیک است.

در چهارمین جمله که این بحث را تکمیل می کند می فرماید:«مسافری که با

ص:52


1- 1) سوره بقره،آیه 28.
2- 2) نهج البلاغه،کلمات قصار،کلمه 28.
3- 3) نهج البلاغه،نامه 31.

سعادت و خوشبختی یا با شقاوت و بدبختی فرا می رسد باید بهترین آمادگی را برای استقبال از او داشت» و إنّ قادما یقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة روشن است که منظور از«قادم»در این جمله،انسان است که همچون مسافری از منزلگاه دنیا،به سوی سرای جاودان در حرکت است و ره آوردی که با خود دارد،یا سعادت است یا شقاوت.چه بهتر که بهترین زاد و توشه را با خود برگیرد،تا بتواند در آن سرا سعادتمند وارد شود.

در واقع انسانها همچون مسافرانی هستند،که سفر درازی را در پیش دارند اگر زاد و توشه خوبی همراه داشته باشند،سلامت خود را در طول سفر حفظ کرده و پر نشاط و با طراوت به مقصد می رسند،و اگر زاد و توشه بدی با خود داشته باشند بیمار و رنجور و ناتوان و بدبخت،وارد آن سرا می شوند.

جمعی از شارحان«قادم»را نیز به معنای مرگ و سرآمد عمر،تفسیر کرده اند که یا با پیام سعادت وارد می شود یا خبر ناگوار شقاوت،و طبعا برای ورود او باید بهترین آمادگی را داشت.

این تفسیر از آن جهت که هماهنگ با مفهوم جمله قبل(و إنّ غائبا...)می باشد، ترجیح دارد.

منظور از «أفضل العّدة» (برترین آمادگی)همان فراهم ساختن زاد و توشه تقوا است که در«قرآن مجید»به عنوان«خیر الزّاد»معرفی شده است «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» (1)به همین دلیل،امام علیه السّلام در آخرین جمله این فراز،به عنوان یک نتیجه گیری چنین می فرماید:«حال که چنین است در این جهان،از این جهان،برای خود زاد و توشه ای برگیرید که فردای قیامت خود را با آن حفظ کنید.» فتزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون به أنفسکم غدا

ص:53


1- 1) سوره بقره،آیه 197.

امام علیه السّلام تعبیر بسیار جالبی در این عبارت فرموده،می فرماید:در دنیا،از خود دنیا،برای آخرت زاد و توشه برگیرید.اشاره به اینکه مواهب این جهان مادّی می تواند در عالم آخرت که مملوّ از معنویّت است کارساز باشد،آن هم در صورتی ممکن است که انسان از وجود خود،در دنیا بهره گیرد،و پیش از آنکه از جهان چشم بربندد،زاد و توشه لازم را فراهم سازد،و همان گونه که زاد و توشه مسافر در دنیا،او را از خطر گرسنگی و مرگ حفظ می کند،زاد و توشه تقوا نیز،انسان را در قیامت از خطرات محشر و عذاب الهی نگاه می دارد.

در احادیث اسلامی نیز بر این معنا تأکید شده است،در حدیثی از امام«علی بن ابی طالب»علیه السّلام تقوا به عنوان حرز مؤمن معرفی شده،می فرماید:(التّقوی حرز لمن عمل بها) (1)و در جایی دیگر،تقوا را به عنوان یک«دژ محکم»و«حصن حصین» معرفی فرموده،می فرماید:

(التّقوی حصن حصین لمن لجأ إلیها) (2)و در جای دیگر، به عنوان«سپر محکم»ذکر فرموده است.می فرماید:

(إلجأوا إلی التّقوی فإنّه جنّة منیعة) (3)

ص:54


1- 1) غرر الحکم،حدیث 1128.
2- 2) غرر الحکم،حدیث 1558.
3- 3) غرر الحکم،حدیث 2553.

بخش سوم

اشاره

فاتّقی عبد ربّه،نصح نفسه،و قدّم توبته،و غلب شهوته،فإنّ أجله مستور عنه،و أمله خادع له،و الشّیطان موکّل به،یزیّن له المعصیة لیرکبها،و یمنّیه التّوبة لیسوّفها،إذا هجمت منیّته علیه أغفل ما یکون عنها،فیا لها حسرة علی کلّ ذی غفلة أن یکون عمره علیه حجّة،و أن تؤدّیه أیّامه إلی الشّقوة!نسأل اللّه سبحانه أن یجعلنا و إیّاکم ممّن لا تبطره نعمة و لا تقصّر[تقتصروا]به عن طاعة ربّه غایة،و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا کابة.

ترجمه

بنده باید از پروردگارش بترسد!خویشتن را اندرز دهد،توبه را مقدّم دارد،و بر شهوات خود چیره شود،زیرا مرگ او،از نظرش پنهان است و آرزویش او را فریب می دهد،شیطان همواره مراقب اوست و گناه را در نظرش جلوه می دهد،تا مرتکب شود،و او را در آرزوی توبه نگه می دارد،تا آن را به تأخیر اندازد و هنگامی که مرگ بر او هجوم می آورد در غافلترین حالت باشد!ای وای بر انسان غافلی که عمرش حجتی بر ضدّ اوست!(و در قیامت گواهی می دهد که همه امکانات در اختیار او بود امّا از آن بهره نگرفت)و وای به حال انسانی که روزگارش(که باید سرچشمه سعادت او شود)او را به شقاوت کشاند!از خداوند سبحان می خواهیم که ما و شما را از کسانی قرار دهد که هیچ نعمتی آنان را مست و مغرور نمی سازد و هیچ هدفی آنها را

ص:55

از اطاعت فرمان پروردگار باز نمی دارد و بعد از فرا رسیدن مرگ،پشیمانی و اندوه به آنان روی نمی آورد.

شرح و تفسیر: وای بر انسان های غافل!

امام علیه السّلام در این بخش که در واقع نتیجه گیری از بخش های گذشته است و با«فاء» تفریع شروع می شود می فرماید:«بنده باید از پروردگارش بترسد،خویشتن را اندرز دهد،توبه را مقدّم دارد،و بر شهوات خود چیره شود» (فاتّقی عبد ربّه،نصح نفسه، و قدّم توبته،و غلب شهوته). (1)

امام در جمله اوّل،دستور به تقوا می دهد که در واقع توضیحی است برای جمله «فتزوّدوا فی الدّنیا» که قبلا آمده بود،زیرا می دانیم بهترین زاد و توشه ها زاد و توشه تقواست.و روی عنوان عبودیّت که انگیزه تقوا است تکیه می کند و بعد از ذکر این اجمال،به تفصیل آن،در سه جمله می پردازد:نخست اندرز دادن خویش و به دنبال آن توبه کردن و سرانجام بر شهوات غالب شدن که مجموعا یک نسخه کامل برای سعادت انسانهاست،انسانی که از اندرز خویش غافل شود به سراغ توبه و جبران گذشته نمی افتد و چنین انسانی مغلوب شهوات می شود.

سپس اشاره به مطلبی می کند که در حقیقت دلیلی است برای آنچه در جمله قبل آمده،می فرماید:«زیرا مرگ انسان،از نظرش پنهان است(ناگهان فرا می رسد در حالی که توبه نکرده و از اسارت شهوات رهایی نیافته)و آرزویش وی را فریب می دهد،شیطان همواره مراقب اوست،گناه را در نظرش جلوه می دهد تا مرتکب شود،و او را در آرزوی توبه نگه می دارد،تا آن را به تأخیر اندازد و هنگامی که مرگ

ص:56


1- 1) «افعالی»که در این جمله هاست،گر چه به صورت ماضی آمده،لیکن معنای امر را در بردارد گویا چنان شنونده مطیع فرمان است که بدون گفتن،آنها را انجام داده است.

بر او هجوم می آورد در غافلترین حالت باشد!» (فإنّ أجله مستور عنه،و أمله خادع له، و الشّیطان موکّل به،یزیّن له المعصیة لیرکبها،و یمنّیه التّوبة لیسوّفها (1)،إذا هجمت منیّته علیه أغفل ما یکون عنها).

با توجّه به اینکه «أغفل ما یکون عنها» در مقام بیان حال است،مجموع جمله چنین معنا می دهد که:«هنگام هجوم مرگ،چنین انسانی که اسیر شهوات،آرزوها و شیطان است،در غافلترین حالات به سر می برد،و هنگامی چشم باز می کند که کار از کار گذشته است و در آغوش اجل قرار گرفته است.» این احتمال نیز وجود دارد که«اذا»معنای شرطیّت نداشته باشد و«اذا»ی «مفاجات»باشد و آنگاه مفهوم جمله چنین می شود:«ناگهان مرگ او فرا می رسد،در حالی که در غافلترین حالات است»البتّه نتیجه هر دو تعبیر یکی است و آن فرا رسیدن مرگ،بدون هیچ گونه آمادگی است.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام می فرماید:«ای وای بر انسان غافلی که عمرش دلیلی بر ضدّ او است(و در قیامت گواهی می دهد که همه امکانات در اختیار او بود امّا از آن بهره نگرفت)و وای به حال انسانی که روزگارش(که باید سرچشمه سعادت او شود)او را به شقاوت کشاند!» (فیا لها حسرة علی کلّ ذی غفلة أن یکون عمره علیه حجّة،و أن تؤدّیه أیّامه إلی الشّقوة!) آری سرمایه ای عظیم تر و پر برکت تر از ساعات و ایّام عمر انسان وجود ندارد، سرمایه ای است که گاه بهره گیری از یک ساعت آن،می تواند انسان را از پست ترین حالات به اوج عظمت برساند و همچون«حرّ بن یزید ریاحی»از صفت اشقیا درآید و در صفوف بهترین صالحان و شهیدان جای گیرد،یا اینکه در لحظه ای،ضربه ای بر

ص:57


1- 1) «یسوّفها»از مادّه«تسویف»به معنای امروز فردا کردن و تأخیر انداختن کاری است و در اصل از جمله «سوف افعال کذا»(بزودی این کار را انجام می دهم)گرفته شده است.

پیکر کفر وارد سازد که پاداشش برتر از عبادت جنّ و انس باشد(همانگونه که درباره امیر مؤمنان علی علیه السّلام در روز تاریخی احزاب آمده است)و یا شبی از آن را در بستر به سر برد،در حالی که بالاترین معامله را با خدا کرده باشد(آنگونه که در«لیلة المبیت» واقع شد).

چنین عمری که ساعات و لحظاتش این قدر گرانبها است اگر دهها سال آن،در اختیار انسان قرار گیرد و کمترین بهره ای از آن بر ندارد،آیا حسرت بار و اسف انگیز نیست و همین است که امام علیه السّلام در جمله های بالا به خاطر آن تأسّف می خورد.

در پایان،امام علیه السّلام با یک دعای بسیار پرمعنا و آموزنده،خطبه را پایان می دهد، می فرماید:«از خداوند سبحان می خواهیم که ما و شما را از کسانی قرار دهد که هیچ نعمتی آنان را مست و مغرور نمی سازد،و هیچ هدفی آنها را از اطاعت فرمان پروردگار بازنمی دارد،و بعد از فرا رسیدن مرگ،پشیمانی و اندوه به آنان روی نمی آورد» (نسأل اللّه سبحانه أن یجعلنا و إیّاکم ممّن لا تبطره (1)نعمة و لا تقصّر به عن طاعة ربّه غایة،و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا کابة) (2).

امام علیه السّلام در این سه جمله-که در مقام دعا ذکر کرده-سه درس دیگر به همگان می دهد،نخست اینکه:مراقب باشید نعمتهای الهی شما را مست و مغرور نکند، دیگر اینکه:مواظب باشید،اهداف مادّی شما را از اطاعت خدا باز ندارد،سوم اینکه:

کاری کنید که اگر مرگتان فرا رسد،نادم و پشیمان و اندوهناک نباشید و آمادگی کافی برای آن به دست آورده باشید!

ص:58


1- 1) «تبطر»از مادّه«بطر»(بر وزن نظر)در اصل به معنای شکافتن چیزی است و«بیطار»(دامپزشک)را نیز از این جهت«بیطار»می گویند که بدن حیوان را با نیشتر برای معالجه می شکافد،سپس به هر گونه طغیان و تجاوز از حدّ،در اظهار خوشحالی به هنگام روی آوردن نعمتها،اطلاق شده است و در یک تعبیر می توان «بطر»را به معنای مستی و غرور ناشی از نعمت،تفسیر کرد.
2- 2) «کابه»(بر وزن خرابه)معنای مصدری و اسم مصدری دارد و به معنای ناراحتی و دل شکستگی از غم و اندوه است و گاه گفته اند:«به ناراحتی های ناشی از اندوه که آثارش در چهره ظاهر می شود»اطلاق می گردد.
نکته ها
1-فلسفۀ پنهان بودن مرگ

در این خطبه اشاره ای به مسأله پنهان بودن مرگ شده است(فإنّ أجله مستور عنه)و این یکی از رازهای مهمّ خلقت است،هیچ کس نمی داند یک ساعت دیگر زنده است یا در صف مردگان؟امروز«مخبر»است و فردا«خبر»،امروز در مجلس یاد بود دوستش شرکت می کند،و فردا دوستان دیگر در مجلس یاد بود او هستند.بی شکّ اگر پایان عمر هر کس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بی شماری می شد که «امام صادق علیه السّلام»در توحید معروف«مفضّل»به آن اشاره فرموده،می گوید:

«ای مفضّل!درباره مخفی بودن مدّت حیات انسان،بیندیش!اگر انسان مقدار عمر خود را می دانست(از دو حال خارج نبود)اگر عمرش کوتاه بود،همان مقدار از عمر به خاطر انتظار مرگ بر او گوارا نبود،بلکه به کسی می ماند که دارایی اش به پایان رسیده و پیوسته احساس فقر می کند و در ترس و وحشت است.این در حالی است که فنای عمر از فنای مال مهمتر می باشد،زیرا مال جانشین دارد امّا عمر جانشینی ندارد.و اگر عمر او طولانی بود و از آن آگاه می شد،احساس امنیّت و بقا می کرد و غرق معاصی و گناهان می گردید،به این امید که بهره کافی از شهوات ببرد و هنگامی که پایان عمرش نزدیک می شود،به توبه بنشیند.این چیزی است که خداوند از بندگانش نمی پسندد(به همین دلیل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش همیشه در میان خوف و رجا باشند،همان حالتی که از یک سو به انسان آرامش می دهد و از سوی دیگر هشدار و سبب تکامل او می گردد)» (1)

ص:59


1- 1) بحار الانوار،جلد 3،صفحه 83-84(حدیث توحید مفضّل).
2-فریب آرزوها را نخورید

امام علیه السّلام در جمله دیگری به فریب آرزوها اشاره فرموده و می گوید: (و أمله خادع له) چرا و چگونه آرزوها انسان را فریب می دهد و بهترین ساعات عمر او را در پندارها و خیالات واهی سپری می کند؟! به خاطر اینکه دامنه آرزوها هرگز محدود نیست.بسیاری هستند که گمان می کنند اگر خانه کوچک محقّری در تملّک آنها در آید برای همیشه از نظر مسکن آسوده خاطر خواهند بود،ولی چیزی نمی گذرد که خانه کوچک را بر خود تنگ می بینند.و اگر به خانه وسیعتری برسند باز آن را محدود و ناکافی می پندارند.دیده شده است افرادی خانه ها و قصرهای متعدّد داشته اند ولی باز عطش درونی آنها فرو ننشسته و آرزوهای خانه های بیشتر و قصرهایی مجلّل تر داشته اند،روحیّه آنان طبق آن تعبیر معروف است که:«اگر اقلیم های هفت گانه را به پادشاهی بدهند باز در بند این است،که چنگ به آسمانها بیندازد و اقلیم دیگری بر آن بیافزاید.» این تنها در مورد مسکن بود،در مورد سایر مواهب زندگی مادّی نیز،عینا همین است!این آرزوهای دور و دراز و بی انتها،صاحبان خود را لحظه ای راحت نمی گذارد و تمام نیروهای آنها را به خود جذب می کند،در حالی که همه آنها انبوهی از پندارها است و این همان چیزی است که امام علیه السّلام از آن تعبیر به«خدعه»و«نیرنگ آرزو»کرده است.

3-تزیین کردن شیطان!

از نکات مهمّی که در خطبه بالا به آن اشاره شده،زینت بخشیدن معاصی به وسیله شیطان است که در آیات قرآنی نیز به آن اشاره شده،در آیه چهل و سه سوره

ص:60

«انعام»درباره گروهی از امّت های پیشین می خوانیم: «وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ،لیکن دل های آنها قساوت پیدا کرد و شیطان کارهایی را که می کردند برای آنان زینت داد»و در سوره«حجر»از قول خود شیطان می خوانیم که وقتی از درگاه خداوند مطرود شد و کمر به دشمنی فرزندان آدم و گمراه ساختن آنها بست،چنین گفت: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» ،من(لذّات مادّی را)در زمین،در نظر آنها زینت می دهم،همگی را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را (1)».

این تزیین شیطانی،از طرق مختلفی صورت می گیرد:گاه از طریق آرزوهای دور و دراز یا پندارهای باطل!و گاه از طریق وسوسه لذّات زودگذر و شیرینی های ظاهری که در بعضی از گناهان وجود دارد،و دقیقا امتحان انسانها از همین جا شروع می شود که چگونه پرده های پندار و پیرایه آرزوهای زودگذر را بدرند و به لذّت های ظاهری-که همانند عسل مسمومی،در کام روح انسان،شیرینی موقّتی ایجاد می کند و آنگاه امعای درون انسان را متلاشی می سازد-اعتنا نکنند و در حقیقت خطر مهمّ گناهان و معاصی،همین تزیین های شیطانی و یا تزیین های نفس است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که در بعضی از آیات قرآن،تزیین اعمال به خدا نسبت داده شده است اینگونه آیات با آیات بالا چگونه سازگار است؟ پاسخ این سؤال با توجّه به آیه چهار سوره«نمل»به خوبی روشن می شود که می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ» ،کسانی که به آخرت ایمان ندارند اعمال(بد)آنها را برای آنان زینت می دهیم به گونه ای که سرگردان می شوند».

ص:61


1- 1) سوره حجر،آیات 39-40.

این آیه به خوبی نشان می دهد که این تزیین الهی نوعی مجازات الهی برای افراد بی ایمان و منحرف است و یا به تعبیر دیگر:اعمالشان سبب می شود که خداوند آنها را در چنگال شیطان رها سازد و از آنان حمایت نکند.به این ترتیب هر دو بخش از آیات به یک حقیقت اشاره می کند و شاید تعبیر (و الشّیطان موکّل به،یزیّن له المعصیة لیرکبها) که در خطبه بالا آمده اشاره به همین باشد.

4-عمر انسانها حجّتی بر ضدّ آنهاست!

از تعبیرهای پر معنایی که در خطبه بالا آمده است«حجّت بودن عمر»است.

چگونه عمر انسان می تواند حجّتی بر ضدّ او باشد؟ظاهرا نکته اش این است که خداوند در طول عمر انسان،به قدر کافی درسهای عبرت به او می دهد و حوادث بیدار کننده و هشدار دهنده را فراهم می سازد،علاوه بر پیام هایی که به وسیله پیامبران مرسل و اوصیای آنها برای انسان فرستاده است.از همین رو در آیه«سی و هفت»سوره«فاطر»چنین می خوانیم:«هنگامی که فریاد دوزخیان بلند می شود و از پیشگاه خدا تقاضا می کنند ما را از دوزخ خارج کن و بار دیگر به دنیا بازگردان تا اعمال صالحی غیر از آنچه داشتیم انجام دهیم به آنها گفته می شود: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ» ،آیا شما را به آن اندازه،عمر نبخشیدیم که هر کس اهلیّت دارد در آن متذکّر شود و آیا انذار کننده(الهی)به سراغ شما نیامد؟!»

5-غرور و مستی نعمت!

نکته دیگری که در خطبه بالا به آن اشاره شده،حالتی است به عنوان«بطر»که به افراد کم ظرفیت به هنگام وفور نعمت دست می دهد و در قرآن مجید به آن اشاره شده است.در آیه«چهل و هفت»سوره«انفال»می خوانیم: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا»

ص:62

«مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ» ،و مانند کسانی نباشید که از روی غرور و مستی نعمت و خودنمایی و ریاکاری در مقابل مردم،از خانه های خود بیرون آمدند و مردم را از راه خدا باز می داشتند».

واژه«بطر»(بر وزن نظر)همان گونه که در قبل نیز اشاره شد،در اصل به معنای شکافتن است و سپس به معنای طغیان و غرور،به خاطر فزونی نعمت-که سبب می شود انسان پرده های تقوا و اطاعت الهی را پاره کند-اطلاق شده است و این حالتی است که در بسیاری از صاحبان نعمت که ایمان و ظرفیت کافی برای فزونی نعمتهای الهی را ندارند پیدا می شود،حالتی شبیه حالت مستان پیدا می کنند به گونه ای که قادر بر کنترل حرکات و سخنان خود نیستند:حالتی بسیار زشت و زننده و مایه ننگ و عار!به همین دلیل در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم که فرمود:

«ینبغی للعاقل أن یحترز من سکر المال و سکر القدرة و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشّباب ،انسان عاقل باید از مستی مال و مستی قدرت و مستی علم و مستی مدح مدّاحان و مستی جوانی بپرهیزد»و در پایان حدیث می افزاید:

«فإنّ لکلّ ذلک ریاحا خبیثة تسلب العقل و تستخّف الوقار ،زیرا این مستی ها بادهای کثیف و آلوده ای دارد که عقل را می رباید و وقار انسان را از بین می برد». (1)

آری مستی این امور غالبا از مستی شراب سنگین تر است،چرا که مستی شراب یک شبه از بین می رود ولی مستی این امور گاهی یک عمر،همراه انسان است!

ص:63


1- 1) غرر الحکم،حدیث 10948.

ص:64

خطبۀ 65: علم خداوند و سایر صفات او

اشاره

(1)

در این خطبه بحثهای لطیفی از علم خداوند(و سایر صفات او)مطرح شده است

خطبه در یک نگاه

از آنجا که ذکر خدا و توجّه به اسما و صفات او به انسان نیرو می بخشد و او را به مسؤلیت هایش در زمینه جهاد با دشمنان آشناتر می کند،امام علیه السّلام قبل از جنگ ها و در طول جنگ،مردم را به خداوند و صفات جلال و جمال او توجّه می داد و این خطبه نیز که در آستانه جنگ دیگری با معاویه و ظالمان شام ایراد شده،بسیاری از دقایق صفات خداوند،مخصوصا در زمینه علم و قدرت او را بر شمرده،تا در سایه آگاهی و توجّه بیشتر به این صفات،نور و صفای بیشتر،و قدرت و توان فزونتری در شنوندگان حاصل گردد.

ص:65


1- 1) سند خطبه:«شیخ صدوق»-رضوان اللّه تعالی علیه-این خطبه را با مقداری تفاوت،در کتاب توحیدش نقل کرده و اضافه می کند که:این خطبه را زمانی امام علیه السّلام ایراد فرمود که مردم را جهت جنگ با معاویه برای دومین بار بسیج می کرد.از جمله کسانی که بخش هایی از این خطبه را نقل کرده اند مرحوم«آمدی»در«غرر الحکم»است،گر چه او بعد از«سیّد رضی»می زیسته،ولی تفاوت هایی که در تعبیرات او با«سیّد رضی» وجود دارد نشان می دهد که از منابع دیگری آن را گرفته است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 50).

ص:66

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی لم تسبق له حال حالا،فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا،و یکون ظاهرا قبیل أن یکون باطنا،کلّ مسمّی بالوحدة غیره قلیل،و کلّ عزیز غیره ذلیل،و کلّ قویّ غیره ضعیف،و کلّ مالک غیره مملوک،و کلّ عالم غیره متعلّم،و کلّ قادر غیره یقدر و یعجز،و کلّ سمیع غیره یصمّ عن لطیف الأصوات،و یصمّه کبیرها،و یذهب عنه ما بعد منها،و کلّ بصیر غیره یعمی عن خفیّ الألوان و لطیف الأجسام،و کلّ ظاهر غیره باطن،و کلّ باطن غیره غیر ظاهر.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است،که هیچ وصفی از او بر وصف دیگر پیشی نگرفته(تا بتوان گفت:)پیش از آنکه آخر باشد،اوّل بوده است و قبل از آنکه باطن باشد،ظاهر بوده است(او هم اوّل است و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطن)هر چه جز او به یگانگی توصیف شود کم ارزش است و هر عزیزی غیر او ذلیل است و هر قویّی،غیر او ضعیف است و هر مالکی غیر او،مملوک است و هر عالمی غیر او، دانش آموز است و هر قدرتمندی غیر او گاه توانا و گاه ناتوان است و هر شنونده ای غیر او،از درک صداهای ضعیف،ناتوان و ناشنواست و صداهای قوی گوش او را کر می کند و آوازهای دور را نمی شنود،و هر بیننده ای غیر او از دیدن رنگ های ضعیف و اجسام بسیار کوچک ناتوان است و هر آشکاری غیر او پنهان است و هر پنهانی غیر

ص:67

او آشکار نیست(ولی خداوند با این که کنه ذاتش از همه پنهان است وجودش از همه آشکارتر است).

شرح و تفسیر: مدح و تمجید پروردگار

در بحث صفات خدا توجّه به این نکته بسیار لازم است و غفلت از آن مایه گمراهی است که صفات جمال و جلال او،هیچ شباهتی به صفات مخلوقات ندارد،او علم و قدرت دارد ولی نه همچون علم و قدرت ما.او بینا و شنواست ولی نه همچون بینایی و شنوایی ما،چرا که او ذاتی است بی پایان از هر نظر،و برتر از جسم و عوارض جسمانی،به همین دلیل هنگامی که وارد بحث صفات خدا می شویم با شگفتی هایی روبرو می گردیم که در هیچ جای دیگر ندیده ایم.از جمله این که صفاتی که در عالم مخلوقات با هم متضادند در آنجا در کنار یکدیگر قرار دارند،مثلا در جهان مخلوقات چیزی که اوّل است آخر نیست و چیزی که آخر است اوّل نیست،و چیزی که ظاهر است باطن نیست و چیزی که باطن است ظاهر نیست ولی در ذات پاک خداوند،اوّل و آخر و ظاهر و باطن جمع است.

گذشته از این،در جهان مخلوقات،صفات به تدریج یکی پس از دیگری ظاهر می شود و تکامل می یابد و شکل می گیرد ولی در صفات خداوند،نه سیر تدریجی دیده می شود و نه مقدّم و مؤخّر بودن! در نخستین جمله های این خطبه،به همین حقیقت اشاره شده است.می فرماید:

«ستایش مخصوص خداوندی است که هیچ وصفی از او،بر وصف دیگرش پیشی نگرفته است(تا بتوان گفت:)پیش از آنکه آخر باشد اوّل بوده است و قبل از آنکه باطن باشد ظاهر بوده است» (الحمد للّه الّذی لم تسبق له حال حالا،فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا،و یکون ظاهرا قبل أن یکون باطنا)

ص:68

دلیل این مطلب که مربوط به صفات پروردگار است،مانند بسیاری از صفات دیگرش در این نکته نهفته است که او وجودی است ازلی و ابدی و بی پایان از تمام جهات،به همین دلیل،هم آغاز است و هم انجام،هیچ وجودی قبل از او نبوده و هیچ چیزی بعد از او نخواهد بود،همانگونه که در قرآن مجید آمده است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ» ؛اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست» (1)و نیز می فرماید: «لا إِلهَ إِلاّ هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ» ،هیچ معبودی جز او نیست همه چیز جز ذات او فانی می شود». (2)

اساسا وجودی که ازلی و ابدی است در واقع آغاز و پایان ندارد و تعبیر به اوّل و آخر درباره او به این معنا است که همه مخلوقات وابسته به وجود او هستند،هم در آغاز پیدایش و هم در ادامه حیاتشان.امّا ظاهر و باطن بودن او،به این معنا است که اصل وجود و صفاتش از همه چیز آشکارتر است،چرا که به تعداد تمام ستارگان و موجودات زنده و برگ های درختان و ریگ های بیابان بلکه به تعداد اتم های جهان- که تعدادش را هیچ کس جز او نمی داند و نمی تواند تصوّر کند-دلیل بر اثبات وجود و صفات اوست،ولی از آنجا که کنه ذاتش بی نهایت است و هیچ انسانی نمی تواند بی نهایت را آنچنان که هست تصور کند(چون نامحدود در محدود نمی گنجد)کنه ذات او بر همه کس،حتّی انبیا و اولیا پنهان است و از آنجا که انسانها نخست به آثار او در پهنه جهان هستی آشنا می شوند و سپس متوجّه ذات پاک او می گردند، می توان گفت:او پیش از آن که پنهان باشد،آشکار است و به تعبیر بعضی از فلاسفه اسلامی«خفای او به خاطر شدّت ظهور اوست».آیا آفتاب که یکی از مخلوقات اوست غالبا از شدّت ظهورش پنهان نیست؟آیا نگاه کردن به قرص خورشید برای انسانها آسان است؟

ص:69


1- 1) سوره حدید،آیه 3.
2- 2) سوره قصص،آیه 88.

سپس امام علیه السّلام در یک مقایسه،ده صفت از اوصاف کمال و جمال او را با صفات مشابه در مخلوقات مقایسه کرده و بیگانگی صفات او را از صفات مخلوقات روشن می سازد و نشان می دهد که حقیقت کمال،تنها در ذات پاک اوست و در غیر او- همه چیز-در حال نقصان است! نخست می فرماید:«هر چه جز او به بیگانگی و وجدت توصیف شود،کم ارزش است» (کلّ مسمّی بالوحدة غیره قلیل) این سخن اشاره به نکته بسیار لطیفی در باب توحید صفات و ذات خداست،زیرا وحدت درباره او حکایت از بی انتها بودن ذات و صفاتش می کند،وحدت در آنجا به معنای بی نظیر بودن و نامحدود بودن است در حالی که وحدت،در مورد مخلوقات، وحدت عددی است و در جایی گفته می شود که در برابر آن کثرتی باشد و طبعا چنین وحدتی حکایت از قلّت می کند،در حالی که وحدت در ذات پاک او،حاکی از وسعت بی مانند وجود اوست،که همه جا و در هر زمان بوده و هست و در عین حال زمان و مکانی ندارد.این همان است که در بالا به آن اشاره شد که اوصاف،هنگامی که به ذات خدا می رسد،رنگ دیگری می گیرد،وحدتی که همه جا نشانه کمبود است در آنجا به معنای وسعت بی نظیر است.

در«توحید صدوق»آمده است که:«مرد عربی روز جنگ جمل برخاست و عرض کرد:ای امیر مؤمنان!آیا تو می گویی خداوند واحد است؟مردم از هر سو به او حمله کردند و به او گفتند ای مرد عرب!اینجا جای این سؤالات است؟(هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد)امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:او را رها کنید!مطلبی را که این مرد عرب می خواهد همان چیزی است که ما از دشمنان در این میدان می خواهیم (اشاره به اینکه ما در طریق همین معارف پیکار می کنیم)».

سپس فرمود:

«یا أعرابیّ إنّ القول فی أنّ اللّه واحد علی أربعة أقسام:فوجهان منها لا یجوز علی اللّه عزّ و جلّ،و وجهان یثبتان فیه ،ای اعرابی!اینکه گفته می شود خداوند

ص:70

یگانه است چهار معنا دارد:دو معنای آن درباره خداوند متعال جایز نیست و دو معنای آن درباره او ثابت است»سپس در شرح آن فرمودند:«آن دو معنا که بر خدا جایز نیست،یکی واحد عددی است زیرا چیزی که دومی ندارد(و بی مثل و مانند است)در باب اعداد داخل نمی شود...و دیگر واحد نوعی در جنس خود است(به این گونه که بگوییم نوع خداوند در جنسش یکتاست)این نیز درباره ذات پاک او صحیح نیست،چون در آن نوعی تشبیه است،در حالی که خداوند از هر گونه شبیه مبرّا است و امّا آن دو معنا که درباره خداوند،صادق است یکی این است که گفته شود:او یگانه است و هیچ گونه شبیه و مانندی ندارد.آری خدا این چنین است.یا اینکه گفته شود:خداوند«احدیّ المعنی»است یعنی نه اجزای خارجی دارد و نه اجزای عقلی،و نه اجزای ذهنی،آری خداوند متعال چنین است!» (1)در دومین قسمت از این توصیف ها می فرماید:«هر عزیزی غیر او ذلیل است.» و کلّ عزیز غیره ذلیل .

«عزّت»خواه به معنای«قدرت شکست ناپذیر»باشد و خواه به معنای«احترام و عظمت»تنها شایسته ذات خدا است،زیرا ما سوای خدا از یک سو:اسیر چنگال قوانین عالم آفرینشند و محکوم به قضا و قدر می باشند و از سوی دیگر:همگی نیازمند به ذات پاک پروردگارند و از سوی سوم:عزّت او ذاتی است و اگر غیر او عزیز باشد به سبب وابستگی به ذات پاک او است،بنابراین هیچ موجودی توانایی عرض اندام در برابر عزّت او را ندارد و هر موجودی هر اندازه به او نزدیک باشد به همان اندازه شعاعی از عزّتش بر او می تابد.قرآن مجید می گوید: «أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً» ؛آیا این منافقانی که کافران را اولیای خود برگزیده اند عزّت و آبرو نزد آنان می جویند؟با اینکه همه عزّتها از آن خدا است.» (2)

ص:71


1- 1) توحید صدوق(بنابر نقل بحار الانوار،جلد 3،صفحه 206،حدیث 1.برای توضیح بیشتر درباره حقیقت توحید و یگانگی خدا به کتاب«پیام قرآن»جلد سوم،صفحه 260 به بعد مراجعه کنید.
2- 2) سوره نساء،آیه 139.

و در آیه ده سوره«فاطر»می خوانیم: «مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً» ،کسی که خواهان عزّت است(باید از خدا بخواهد)چرا که تمام عزّت برای خدا است».

در سومین توصیف می فرماید:«هر قویّ ای غیر او ضعیف است» و کلّ قویّ غیره ضعیف .

چرا که قوّت و قدرت در جهان مخلوقات،یک امر نسبی است،هر موجودی در مقایسه با موجودات پایین تر،قویّ و در برابر موجودات برتر،ضعیف است و این سلسله ادامه می یابد تا به ذات پاک خدا برسد،در آنجا قوّت و قدرت لا یتناهی است و قدرتی بالاتر از او تصوّر نمی شود که با آن مقایسه شود.به همین دلیل قوی ترین انسانها ممکن است در مقابل یک موجود ناچیز،مانند یک مگس یا پشه و یا حتّی یک میکروب که با چشم دیده نمی شود شکست بخورند و چنان بیماری بر آنان مسلّط شود که تمام پزشکان جهان از درمان آن عاجز بمانند!بنابراین،توصیف غیر خدا به قدرت،در حقیقت یک توصیف مجازی است و«قویّ»به معنای حقیقی،ذات پاک اوست.

در ذیل آیه 165 سوره بقره می خوانیم: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً» ،(مشرکان در قیامت خواهند دانست)که تمام قوّت از آن خداست(و معبودهای خیالی آنها هیچ قدرتی ندارد).» در چهارمین توصیف می فرماید:«هر مالکی غیر او مملوک است!» و کلّ مالک غیره مملوک زیرا مالکیّت حقیقی از خلقت و آفرینش سرچشمه می گیرد،کسی که همه موجودات را آفریده و نه تنها در آغاز وجود به او نیازمند بوده اند که در بقا و ادامه وجودشان نیز به او وابسته و نیازمندند،مالک حقیقی است.به همین دلیل مالکیّت درباره غیر خدا،نوعی اعتبار و مجاز است و به تعبیری دیگر:اگر مالک چیزی شویم

ص:72

به سبب تملیک پروردگار می باشد و گرنه هیچ موجودی از خود چیزی ندارد حتّی پیامبر بزرگ خدا،مأمور است بگوید: «لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ» ، (1)من مالک هیچ سود و زیانی برای خویش نیستم مگر آنچه را خدا بخواهد».و در آیه 26 سوره آل عمران می خوانیم: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ،بگو:

بار الها!مالک حکومتها تویی،به هر کس بخواهی حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی حکومت را می گیری،هر کس را بخواهی عزّت می دهی و هر که را بخواهی خوار می کنی،تمام خوبی ها به دست تو است،تو بر هر چیزی قادری!» در پنجمین توصیف،از علم(بی پایان)خداوند سخن می گوید و می فرماید:«هر عالمی جز او دانش آموز است» و کلّ عالم غیره متعلّم چرا که علم خدا ذاتی است و چیزی جز حضور ذات او در همه جا،و در هر زمان، و در هر شرایط نمی باشد.بنابراین نه سابقه جهل و سپس آموختن درباره او تصوّر می شود و نه هیچ گونه محدودیتی،بلکه علم او همچون ذات او نامتناهی است،در حالی که هر کس غیر او علمی دارد مسبوق به جهل است و مولود تعلّم و فراگیری.

آن روز که انسان وجود نداشت،علمی هم نداشت و آنگاه که موجود شد خداوند پاره ای از علوم را به طور فطری در نهاد او قرار داد،پاره ای از علوم نیز از طریق تجربه برای او حاصل می شود و بخشی نیز از طریق آموختن از دیگران،که در واقع هر سه بخش،نوعی آموزش است.بنابراین تمام عالمان-جز خداوند-دانش آموزند از طرق مختلف.تنها ذات پاک او است که منبع لا یزال هر علم و دانش است! قرآن مجید می فرماید: «وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ،خداوند شما را از شکم مادرانتان

ص:73


1- 1) سوره اعراف،آیه 188.

خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمی دانستید و برای شما گوش و چشم و عقل قرار داد(مطالبی را از طریق شنوایی و تعلّم و حقایقی از طریق مشاهده با چشم و مسایلی را از طریق تحلیل های عقلی فرا می گیرید)تا شکر نعمت او را به جا آورید». (1)

در ششمین توصیف می فرماید:«و هر قدرتمندی غیر او گاه توانا و گاه ناتوان است» (و کلّ قادر غیره یقدر و یعجز) دلیل آن نیز در نامحدود بودن ذات خداوند و محدود بودن غیر او نهفته است، چون ذات او نامحدود است و قدرتش که عین ذاتش می باشد آن هم نامحدود است، ولی غیر او هر کس که باشد قدرتی محدود دارد،به همین دلیل نسبت به بعضی از امور توانا و نسبت به بعضی از امور،ناتوان می باشد و حتّی انجام یک کار معیّن در پاره ای از شرایط و بعضی از حالات برای او ممکن و در پاره ای دیگر از شرایط غیر ممکن است.

یک انسان در هر روز از عمرش و یا در هر ساعتی،ممکن است از نظر قدرت در حال دگرگونی باشد،تنها کسی که همیشه و در همه حال بر هر چیزی توانا است ذات قادر متعال است و اینکه بعضی سؤال می کنند اگر قدرت خداوند شامل همه چیز می شود آیا می تواند تمام دنیا را در فضای کوچکی به اندازه یک تخم مرغ قرار دهد،بی آنکه تخم مرغ بزرگ و یا فضا کوچک شود،یک مغالطه بیش نیست! به عبارت دیگر:صورت سؤال غلط است چرا که مفهومش این است که آیا ممکن است در آن واحد،دنیا هم بزرگ باشد،هم کوچک و فضای تخم هم به اندازه کنونی باشد و هم به اندازه عالم.یا به تعبیر دیگر:این سؤال به منزله این است:«آیا خداوند قادر است که دنیا را کوچک کند و در همان حال کوچک نکند و فضای تخم مرغ را به اندازه عالم کند و در همان حال نکند!؟»

ص:74


1- 1) سوره نحل،آیه 78.

بدیهی است وقتی صورت سؤال غلط باشد جوابی ندارد.جالب این است که عین این سؤال را از امیرمؤمنان علی علیه السّلام کردند و گفتند:

«هل یقدر ربّک أن یدخل الدّنیا فی بیضة من غیر أن تصغیر الدّنیا أو تکبر البیضة؟فقال علیه السّلام:إنّ اللّه تبارک و تعالی لا ینسب إلی العجز و الّذی ذکرت لا یکون ،آیا پروردگار تو توانایی دارد که دنیا را در درون تخم مرغی جای دهد،بی آنکه دنیا کوچک شود یا تخم مرغ بزرگ شود؟» امام علیه السّلام فرمود:«خداوند متعال هرگز به ناتوانی نسبت داده نمی شود،ولی آنچه تو گفتی غیر ممکن است(و قدرت در امر محال مفهوم ندارد).» (1)کوتاه سخن این که قدرت خداوند هم ذاتی است و هم نامحدود و هم ازلی و هم ابدی و غیر او هر چه دارد،از او دارد و به آن مقدار که او می خواهد،دارد و از غیر آن عاجز و ناتوان است! در هفتمین توصیف می فرماید:«هر شنونده ای غیر از خدا از درک صداهای ضعیف ناتوان و ناشنوا است و صداهای قوی گوش او را کر می کند و آوازهای دور را نمی شود.» (و کلّ سمیع غیره،یصّمّ عن لطیف الأصوات و یصمّه کبیرها،و یذهب عنه ما بعد منها).

شنوایی در انسانها از طریق انتقال امواج به گوش ها-که در برابر امواج صوتی حساسیّت دارد و پرده«صماخ»را که همچون پوسته طبلی است،به حرکت در می آورد و از آنجا به مغز منتقل می شود-می باشد،و از آنجا که ساختمان این اسباب از جهات مختلفی محدود است انسان توانایی شنیدن همه صداها را ندارد و به گفته دانشمندان:«تنها قادر است صداهایی را بشنود که طول موج آن،بین شانزده مرتبه در ثانیه تا بیست هزار مرتبه در ثانیه بوده باشد»یعنی:آنچه زیر

ص:75


1- 1) بحار الانوار،جلد 4،صفحه 143،حدیث 10،همین معنا از امام صادق علیه السّلام در کتاب«کافی»جلد 1، صفحه 79،حدیث 4،آمده است و نیز در«بحار الانوار»آمده است که:شیطان این سؤال را از حضرت عیسی علیه السّلام پرسید و مسیح علیه السّلام همین جواب را بیان کرد(بحار الانوار،جلد 14،صفحه 271،حدیث 3.)

شانزده مرتبه در ثانیه می باشد برای انسان قابل درک نیست،همانطور که آنچه بیش از بیست هزار مرتبه در ثانیه باشد شنیده نمی شود.

البتّه این اعداد در همه جانداران یکسان نیست.حیواناتی پیدا می شوند که حسّ شنوایی آنها از ما بیشتر است و صداهایی را می شنوند که طول موج آنها کمتر است ولی آنها نیز قادر به شنیدن همه صداها نیستند و هر گاه طول موج آن از تعداد معیّنی پایینتر باشد برای آنها قابل درک نیست،این از یکسو.

از سوی دیگر،هر گاه طول امواج بسیار شدید باشد،ممکن است پرده گوش آدمی را پاره کند و برای همیشه از نعمت شنوایی محروم گردد،به همین دلیل به هنگام آتش کردن بعضی از سلاح های پر صدای جدید،نظامیان از آن دور می شوند و جلوی گوش های خود را محکم می گیرند،مبادا به پرده گوش آنها آسیب برسد.

از سوی سوم،صدا هر قدر قویّ باشد اگر انسان زیاد از آن دور شود توان شنیدن آن را ندارد و به این ترتیب حسّ شنوایی انسان و سایر جانداران از جهات متعدّدی ناتوان است.در گرداگرد ما آن قدر امواج صوتی وجود دارد که ما از لحظه تولّد تا مرگ،از شنیدن آنها ناتوان و محرومیم.

ولی سمیع و شنوا بودن خداوند از طریق ابزار و آلات مادّی و جسمانی نیست، سمیع بودن خداوند گوشه ای از علیم بودن او است،یعنی از تمام صداها آگاهی دارد و از همه،به طور یکسان با خبر است،صدایی او را آزار نمی دهد و چیزی از او دور و مخفی و پنهان نیست.

قرآن مجید می فرماید: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» ،(پیامبر)گفت:پروردگارم همه سخنان را-چه در آسمان باشد و چه در زمین-می داند،او شنوا و دانا است.» (1)

ص:76


1- 1) سوره انبیاء،آیه 4.

در هشتمین توصیف،سخن از«بصیر»بودن خداوند است که از جهاتی به سمیع بودن او شباهت دارد،می فرماید:«هر بیننده ای غیر او،از دیدن رنگ های ضعیف و اجسام بسیار کوچک،ناتوان است». (و کلّ بصیر غیره یعمی عن خفّی الألوان و لطیف الأجسام) بینایی در ما و جانداران دیگر،از طریق چشم است و آن،دستگاه بسیار ظریف و پیچیده ای است که از طبقات مختلفی تشکیل یافته و هر یک از آنها وظیفه خاصّی به عهده دارد و هنگامی که دست به دست هم دهند،تصویر کوچک و روشنی را همانند یک دوربین عکّاسی دقیق،روی«شبکیّه»چشم منعکس می کند و اعصاب بسیار حسّاس«شبکیّه»تصویر را از آنجا به مغز منتقل می کند،ولی به هر حال توانایی تصویر برای چشم از صحنه های مختلف محدود است و دانشمندان می گویند:«انسان اشیایی را می بیند که امواج ارتعاشات نور برخاسته از آن،در هر ثانیه بین 458 هزار میلیارد تا 727 هزار میلیارد باشد و کمتر و بیشتر از آن،هر چه در فضا از امواج و ارتعاشات نوری است،برای ما قابل رؤیت نمی باشد.» جاندارانی وجود دارند که قدرت بینایی آنها از ما بسیار بیشتر است،از جمله آنها پرندگان شکاری هستند که از فاصله بسیار دور،اشیای بسیار کوچک را از روی زمین می بیند ولی باز قدرت بینایی آنها محدود است.

اشیای کوچک تا حدّ معیّنی با چشم دیده خواهد شد و از آن کوچکتر را می توان با میکروسکوپ های معمولی دید و باز از آن کوچکتر را با میکروسکوپ های الکترونیکی-که اشیا را بسیار بزرگتر می کند-می توان دید،ولی فراتر از آن، اشیایی وجود دارد که با آنها هم قابل رؤیت نیست.

اضافه بر این،هر قدر نور کمتر می شود،قدرت دید کمتر می شود تا آنجا که در تاریکی شدید،هیچ چیز قابل مشاهده نیست.ممکن است چشم بعضی از جانداران در تاریکی،بسیار بهتر از انسان ببیند و ممکن است دوربین های مخصوصی که از

ص:77

اشعه مادون قرمز کمک می گیرد اشیای بیشتری را در تاریکی به انسان نشان دهد ولی بالأخره در ماورای آن،اشیای زیادی است که در تاریکی دیده نمی شود.

اینها همه محدودیّت دید انسان را از جهات مختلف،نشان می دهد ولی آن کس که همه چیز را در همه جا و در هر شرایط و در نهان و آشکار می بیند-یا به تعبیر دیگر:علم او به آن احاطه دارد-ذات پاک خدا است! قرآن مجید می گوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» ،چیزی همانند او نیست و او شنونده بینا است(یا به تعبیر دقیق تر او شنونده و بینا است)». (1)

در حقیقت بینا و شنوا به معنای واقعی و مطلق،ذات پاک او است.

در نهمین و دهمین توصیف می فرماید:«هر آشکاری غیر او پنهان است و هر پنهانی غیر او آشکار نیست» (و کلّ ظاهر غیره باطن،و کلّ باطن غیره غیر ظاهر) این توصیف ها در ذات خداوند و درباره دیگران،در حقیقت از همان ویژگی نامحدود بودن و محدود بودن سرچشمه می گیرد،از آنجا که ذات پاکش نامتناهی است،آثار او سرتاسر هستی را فرا گرفته و ظهور مطلق و بی قید و شرط،در همه جا و هر زمان از آن اوست.در حالی که موجودات دیگر هر چند دارای ظهوری باشند ظهورشان محدود است و به همین دلیل می توان گفت:«پنهان و ناپیدا هستند».در جهان ستارگان و کهکشان ها،ستارگانی یافت می شوند که از خورشید جهان تاب منظومه ما،بسیار بزرگتر و پر نورترند،ولی ما هیچ اثری از آنها نمی بینیم!همانگونه که اگر از محدوده منظومه شمسی گام بیرون نهیم،خورشید ما کمرنگ و سپس بی رنگ می شود.

اضافه بر این،اگر چیزی ظهوری دارد-هر چند ظهور نسبی و محدود-آنهم به برکت وجود پروردگار است و گر نه ممکنات در ذات خود،به طور کلّی تاریک و ناپیدایند و نور وجود الهی است که بر آنها می تابد و خود را نشان می دهد.و از یک

ص:78


1- 1) سوره شوری،آیه 11.

نظر شبیه ذرّات غباری هستند که در هوا معلّق می باشند و ناپیدا،ولی هنگامی که از روزنه ای،نور آفتاب به درون اتاق بتابد،ذرّات غبار معلّق در هوا نمایان می شود.

اینکه در بخش دوم این توصیف،می فرماید:«هر پنهانی جز او آشکار نیست» اشاره به این حقیقت است که در عین پنهان بودن کنه ذات خداوند از همه موجودات،و خارج بودن از دسترس عقول تمام انسانها-حتّی اولیا و انبیا،-آثار او همه جا را گرفته و در عین پنهانی،آشکار است،در حالی که موجودات دیگر اگر پنهان باشند،آشکار نیستند و اگر آشکار باشند،پنهان نیستند.مثلا انسانی که مستور و در حجاب است،برهنه نیست و آن کس که آشکار است،مستور و در حجاب نیست،ولی خداوند با اینکه ذاتش کاملا مستور است،وجودش کاملا آشکار است و در عین پنهانی،ظاهر است. (1)

قرآن مجید در آیه«سه»سوره«حدید»می فرماید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ» ،او آغاز است و پایان،آشکار است و پنهان»

ص:79


1- 1) در تعدادی از نسخه های«نهج البلاغه»جمله بالا به این صورت آمده است:«و کلّ ظاهر غیره غیر باطن و کلّ باطن غیره غیر ظاهر»و جمعی از شارحان نهج البلاغه اصرار بر این دارند که«غیر»در هر دو جمله(...غیر باطن....غیر ظاهر)یا باید وجود داشته باشد و یا در هر دو حذف شود!حتّی بعضی ادّعای قطع و یقین کرده اند که نسخه«صبحی صالح»که در جمله اوّل،غیر ندارد و در جمله دوم دارد،نادرست است و البته قرینه وحدت سیاق نیز چنین اقتضای را دارد ولی همانگونه که در بالا آمد،نمی توان ادّعا کرد که این نسخه غلط است و تفسیر قابل توجّهی دارد که به آن اشاره شده است.

ص:80

بخش دوم

اشاره

لم یخلق ما خلقه لتشدید سلطان،و لا تخوّف من عواقب زمان،و لا استعانة علی ندّ مثاور،و لا شریک مکاثر،و لا ضدّ منافر،و لکن خلائق مربوبون،و عباد داخرون،لم یحلل فی الأشیاء فیقال:هو کائن،و لم ینأ عنها فیقال:هو منها بائن.لم یؤده خلق ما ابتدأ،و لا تدبیر ماذرأ،و لا وقف به عجز عمّا خلق،و لا ولجت علیه شبهة فیما قضی و قدّر،بل قضاء متقن، و علم محکم،و أمر مبرم.المأمول مع النّقم،المرهوب مع النّعم.

ترجمه

خداوند مخلوقات را نیافریده،تا پایه های حکومت خود را تحکیم بخشد و نه برای بیم از حوادث آینده بوده و نه برای این که در مبارزه با همتای خود،یاریش دهند و نه به خاطر این که از فخر و مباهات شریکان فزون طلب و مخالفان برتری جویی،جلوگیری نماید،بلکه همه آنها مخلوق او هستند و در سایه لطفش پرورش می یابند و بندگانی خاضع اند.در موجودات حلول نکرده تا گفته شود:در آنها (محصور)است و از آنها فاصله نگرفته تا گفته شود:از آنان جداست.آفرینش موجودات در آغاز بر او سنگین نبوده است،(و در ادامه راه)از تدبیر آنچه ایجاد کرده است باز نمانده،و عجز و ناتوانی،او را از آفرینش(جدید)باز نداشته است.در آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته،تردیدی به او راه نیافته(تا در کار خود شک کند) بلکه فرمانش متین،و علمش محکم،و کارش صحیح و بی خلل است.او کسی است

ص:81

که(همگان)در بلاها و مشکلات چشم امید به او دوخته اند و در نعمت ها از او بیم دارند.(که مبادا کفران،مایه سلب نعمت گردد).

شرح و تفسیر: جلوه های جلال و جمال او

در بخش دوم-که بخش آخرین این خطبه است-نیز همچنان اوصاف پروردگار،یکی بعد از دیگری تشریح می شود و با تعبیراتی کوتاه و بسیار پرمعنا و لطیف،دقایق صفات الهی توضیح داده می شود.در این بخش،هشت وصف از اوصاف الهی که توجّه به آنها در تربیت انسانها بسیار مؤثّر است مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

نخست می فرماید:«خداوند مخلوقات را نیافریده تا پایه های حکومت خود را تحکیم کند،و نه برای بیم از حوادث آینده بوده،و نه برای این که در مبارزه با همتای خود یاریش دهند،و نه به خاطر این که از فخر و مباهات شریکان فزون طلب و مخالفان برتری جوی،جلوگیری نماید» (لم یخلق ما خلقه لتشدید سلطان و لا تخوّف من عواقب زمان،و لا استعانة علی ندّ (1)مثاور، (2)و لا شریک مکاثر، (3)و لا ضدّ منافر (4)).

از آنجا که ما همه چیز را با مقیاس وجود و صفات و افعال خود اندازه می گیریم،

ص:82


1- 1) «ندّ»(بر وزن ضدّ)در اصل به معنای مقابل و مخالف چیزی یا کسی است و به تعبیر دیگر:به معنای همانندی است که به مقابله برمی خیزد،لذا گاهی آن را به«ضدّ»نیز تفسیر کرده اند.
2- 2) «مثاور»در اصل از مادّه«ثور»به معنای هیجان آمده است و لذا«اثاره»به معنای پراکندن چیزی است و «مثاوره»به معنای هیجان دو شخص یا دو چیز بر ضد یکدیگر است،از این رو به معنای«محاربه»نیز گفته شده است.
3- 3) «مکاثر»از مادّه«کثرت»به معنای فزونی است و«مکاثر»به کسی گفته می شود که فزون طلب است و یا به خاطر داشتن مال و قدرت زیاد،فخرفروشی می کند.
4- 4) «منافر»از مادّه«نفرت»به معنای دوری گزیدن و ناخوش داشتن چیزی است.

گاه در صفات جمال و جلال پروردگار نیز،گرفتار این اشتباه بزرگ می شویم و مثلا فکر می کنیم همانگونه که ما در أعمالمان دنبال هدف و سودی هستیم که به ما باز می گردد،افعال خداوند نیز همین گونه است!در حالیکه او وجودش از هر نظر کامل و بی نهایت و هستی مطلق است و به همین دلیل،جامع تمام کمالات می باشد و هیچ نقصان و کمبودی در ذات پاک او راه ندارد.با توجّه به این حقیقت،افعال او رنگ دیگری به خود می گیرد و از آنجا که فاعل حکیم،کاری بی هدف انجام نمی دهد،باید هدف افعال او را در بیرون از وجود او و نسبت به بندگانش جستجو کنیم.

توصیف بالا به طور دقیق،اشاره به همین نکته است و تمام اهدافی را که نشانه رفع کمبودهاست،از افعال خداوند نفی می کند! هدف ما در بسیاری از کارهایمان این است که قدرت خود را بیشتر کنیم و بر توان خود بیفزاییم.گاه هدف این است که با آینده نگری،از عواقب بدی که ممکن است در پیش باشد خود را بر کنار داریم.و گاه آن است که بر افراد هم طراز ستیزه جو،که از برون قصد نابودی یا تضعیف ما را دارند،غلبه کنیم.

گاه برای این است که در برابر همتای فزون طلب،که از درون زندگی ما،با ما مبارزه می کند،ایستادگی کرده و او را بر سرجایش بنشانیم.

و گاه وجود اضداد،مانع راه ما می شوند و می خواهیم با تلاش و کوشش،موانع را از سر راه برداریم.از این رو،افعال ما درست در این راستا و به همین منظور صورت می گیرد.

در توصیف بالا از خداوند،بر این معنا تأکید شده است که اهداف پنج گانه بالا در افعال او مورد توجّه نیست:نه کمبودی در قدرت دارد و نه از حوادث آینده می ترسد،نه شبیه و نظیری دارد که جای او را بگیرد و نه همتایی که در برابر او فزون طلبی کند و نه ضدّ و مانعی که بر سر راه او بنشیند و قصد نابودی او را داشته باشد.

ص:83

این ما هستیم که که به خاطر نقصان وجودی و کمبودهای ذاتی،گرفتار این امور می شویم.

حال این سؤال پیش می آید که اگر تمام این امور منتفی است،پس خداوند آفرینش را با چه هدفی آغاز کرده است؟پاسخ این سؤال در جمله های بعد آمده، می فرماید:«بلکه همه اشیا و انسانها مخلوق او هستند و در سایه لطفش پرورش می یابند و بندگانی خاضع اند» (و لکن خلائق مربوبون،و عباد داخرون). (1)

آری هدف آفرینش این نبوده که خداوند«سودی»کند بلکه هدف این بوده است که بر بندگان«جودی»کند.تعبیر«مربوبون»با توجه به اینکه از مادّه«ربّ»-که به معنای پرورش دادن و تکامل بخشیدن است-گرفته شده،دقیقا اشاره به همین معنا است و جمله«عباد داخرون»(بندگان خاضعی هستند)نیز اشاره لطیف دیگری به همین معنا می باشد،زیرا تکامل وجود انسانها جز از طریق بندگی خدا ممکن نیست.

بنابراین،بندگان و مخلوقات نه تنها همتا و شبیه و ضدّ پروردگار نیستند،بلکه از فیض رحمت او بهره مند می شوند و تمام سود خلقت و آفرینش به آنها باز می گردد.

در بیان دومین و سومین صفت اشاره به سعه وجودی خداوند کرده،می فرماید:

«در موجودات حلول نکرده تا گفته شود:در آنها(محصور)است و از آنها فاصله نگرفته،تا گفته شود:از آنان جداست» (لم یحلل فی الأشیاء فیقال:هو کائن (2)،و لم ینأ (3)عنها فیقال:هو منها بائن).

با توجّه به این که ذات پاکش برتر از زمان و مکان است و محلّی برای او وجود

ص:84


1- 1) «داخرون»از مادّه«دخور»(بر وزن حضور)به معنای ذلّت و کوچکی است،که گاه در امور مثبت به کار می رود و گاه در امور منفی.هنگامی که بندگان خدا به عنوان«داخر»توصیف می شوند به معنای تسلیم و تواضع در برابر حق است.
2- 2) در بسیاری از نسخه های«نهج البلاغه»که در دست شارحان بوده است،جمله فوق به این صورت است: «فیقال:هو فیها کائن»و شک نیست که مفهوم جمله،مطابق این نسخه روشنتر است و در نسخه ای که در متن آمده،نیز،کلمه«فیها»در تقدیر است.
3- 3) «ینأ»از مادّه«نأی»(بر وزن رأی)به معنای دور شدن است و بعضی آن را به معنای«فاصله گرفتن از چیزی و به سوی نقطه دور دستی حرکت کردن»تفسیر کرده اند.

ندارد،این دو وصف از نتایج حتمی آن محسوب می شود.کسی که فوق زمان و مکان است،محلّی ندارد که در آن حلول کند و به آن نیازمند باشد.به همین دلیل دوری و نزدیکی،جدایی و بیگانگی درباره او تصوّر نمی شود،تمام این امور در اشیایی صدق می کند که محدود باشند،در یک نقطه حلول می کنند،به چیزی نزدیکند و از چیزی دورند،ولی«ذات لا یتناهی خداوند»در همه جا حاضر،به همه چیز نزدیک است و در عین حال،محلّ و مکانی ندارد.همانگونه که در قرآن مجید آمده است: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» ،هر جا باشید او با شماست و خدا به آنچه انجام می دهید بیناست. (1)و نیز می فرماید: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» و ما به او(انسان)از رگ قلبش نزدیک تریم.) (2)و همچنین می فرماید:ف «لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ» ،مشرق و مغرب از آن خداست و به هر طرف رو کنید،خدا آنجاست،خداوند بی نیاز و داناست». (3)

روشن است اعتقاد به این اوصاف کمالیه خداوند،اثر تربیتی فوق العاده ی نیز دارد،چرا که انسان همه جا خود را با او می بیند و تمام جهان هستی را محضر او می شمارد و باور می کند،خدا در خلوت و جلوت،با اوست و با این حال شرم می کند به سراغ نافرمانی و عصیان و گناه برود.

در بیان چهارمین و پنجمین اوصاف او،می فرماید:«آفرینش موجودات،در آغاز بر او سنگین نبوده(و در ادامه راه)از تدبیر آنچه ایجاد کرده،بازنمانده،و عجز و ناتوانی،او را از آفرینش(جدید)باز نداشته است.» (لم یؤده خلق ما ابتدأ،و لا تدبیر ماذرأ،و لا وقف به عجز عمّا خلق).

در عبارت بالا،به چند نکته اشاره شده است که همه آنها به قدرت بی پایان پروردگار باز می گردد:نخست اینکه،آفرینش موجودات در آغاز کار که قدرت بیشتری را می طلبد هرگز بر او سنگین نبوده(توجّه داشته باشید«لم یؤده»از مادّه «أود»(بر وزن عود)به معنای سنگینی است)دیگر اینکه،در ادامه راه،ربوبیّت و

ص:85


1- 1) سوره حدید،آیه 4.
2- 2) سوره ق،آیه 16.
3- 3) سوره بقره،آیه 115.

تدبیر آنها مشکلی برای او ایجاد نکرده است و سوم اینکه،با آفرینش این همه موجودات،قدرت او پایان نیافته،بلکه می تواند با فرمان«کن»عالمی دیگر،بلکه میلیونها و هزاران میلیون عالم،شبیه جهانی که آفریده است،بیافریند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» ،فرمان او چنین است که هر گاهی چیزی را اراده کند تنها به آن می گوید:«موجود باش!»آن نیز بی درنگ موجود می شود!» (1)جمله اخیر،معنای دیگری نیز می تواند داشته باشد و آن اینکه آفرینش موجودات او را از اداره آنها عاجز نساخته است،در این صورت مفهوم این جمله، تأکیدی می شود بر آنچه در جمله قبل گذشت! این اوصاف نیز از نامتناهی بودن ذات و صفات او سرچشمه می گیرد.زیرا عجز و ناتوانی و خستگی و سنگینی در مورد کسی تصوّر می شود که قدرتش محدود باشد و بخواهد بیش از آنچه در توان دارد،انجام دهد،ولی برای کسی که قدرتش نامحدود است،کوچک و بزرگ،سنگین و سبک،آسان و سخت،مفهوم ندارد.

در ششمین وصف از این سلسله اوصاف،اشاره به جلوه دیگری از علم بی پایان پروردگار می کند و می فرماید:«آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته،تردیدی به او راه نیافته(تا در کار خود شک کند)،بلکه فرمانش متین و علمش محکم و کارش صحیح و بی خلل است» (و لا ولجت علیه شبهة فیما قضی و قدّر،بل قضاء متقن،و علم محکم،و أمر مبروم).

انسانها با علم محدودی که دارند گاه تصمیم مهم و محکمی می گیرند،ولی در ادامه راه،حقایقی بر آنها کشف می شود که آنها را نسبت به تصمیم خود،متزلزل می سازد و گاه به کلّی به اشتباه خود پی می برند و از وسط راه بازمی گردند.امّا آن کس که علمش بی پایان است و در تمام عالم هستی چیزی بر او مخفی نیست و مطلب تازه ای برای او کشف نمی شود،از ازل تا ابد را می داند و همه چیز،در هر زمان و هر مکان،در برابر ذات پاک او حضور دارند،او هر گاه تدبیری کند و فرمانی دهد و چیزی را مقدّر فرماید،هیچ گونه شک و شبهه ای به آن راه پیدا نمی کند.

ص:86


1- 1) سوره یس،آیه 82.

باز در اینجا می بینیم که این وصف الهی نیز،از نامتناهی بودن ذات و صفات او سر چشمه می گیرد،آری محور اصلی صفات او«بی پایان بودن ذات و صفات» اوست.

در هفتمین و هشتمین وصف از اوصاف الهی،که خطبه با بیان آن پایان می گیرد،می فرماید:«او کسی است که در بلاها و ناکامی ها و مشکلات(همگان) چشم امید به او دوخته اند،و در نعمت ها از او بیم دارند(امید برای حل مشکل و بیم از بازستاندن نعمت ها بر اثر کفران» (المأمول مع النّقم،المرهوب مع النّعم). در آیات قرآن مجید نیز،کرارا به این مسایل اشاره شده است،در یک جا می فرماید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» ،به یقین با سختی آسانی است و به یقین با سختی آسانی است» (1)و در جای دیگر می فرماید: «أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًی وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» ،آیا ساکنان آبادی ها از این ایمن اند که عذاب ما شبانه به سراغ آنها بیاید،در حالی که در خواب باشند و آیا اهل آبادی ها از این ایمن اند که عذاب ما هنگام روز، به سراغشان بیاید در حالی که سرگرم بازی هستند؟!». (2)

آری مشکلات هر چند سخت و پیچیده و خطرناک باشد،باز حلّ آن،در برابر لطف خدا،ساده و آسان است و نعمت ها هر چند گسترده و بی حساب باشد،برچیدن آن در برابر اراده خدا مشکل نیست،بنابراین،نه در بلا و نقمت می توان مأیوس شد و نه در آسایش و نعمت می توان غافل ماند.به همین دلیل مؤمنان راستین،همیشه در میان خوف و رجا-که عامل اصلی تربیت انسانهاست-قرار دارند.

این دو وصف نیز جلوه دیگری از بی پایان بودن ذات و صفات خداست،از آنجا که قدرتش بی پایان است،حلّ هر مشکلی برای او آسان می باشد و گرفتن نعمت ها از کفران کنندگان برای او بسیار ساده است:با یک طوفان همه چیز به هم می ریزد و با یک زمین لرزه،شهرها زیر و رو می گردد!با یک بیماری واگیردار و ناشناخته هزاران یا میلیونها انسان روانه بستر می شوند و با یک گرما و سرمای شدید،ممکن است هزاران نفر در کام مرگ فرو روند!

ص:87


1- 1) سوره«الم نشرح»،آیات 5-6.
2- 2) سوره اعراف،آیات 97-98.
نکته: آثار تربیتی معرفة اللّه

بی شک معرفة اللّه و شناخت اسما و صفات او،موضوعیّت دارد و هر کس باید تا آنجا که می تواند از این معرفت بهره بگیرد و به تعبیری دیگر:«نفس این معرفت، برای انسان مایه تکامل و قرب الی اللّه است.»ولی با این حال،این حقیقت را نباید فراموش کرد که توجّه به این اوصاف کمال و جمال تأثیر بسیار مهمّی در تربیت نفوس انسانها دارد و توجّه به کمال مطلق،انسان را به سوی همانندی-هر چند در مرحله بسیار پایینی باشد-سوق می دهد.

به عبارت روشنتر:هنگامی که ما می گوییم خداوند نسبت به همه چیز عالم و قادر و توانا است و او را به خاطر علم و قدرتش می ستاییم و حمد و ثنا می گوییم چگونه می پسندیم که خودمان در جهل مطلق و ضعف و ناتوانی کامل باشیم.آن حمد و ستایش ما را به کسب کمال بیشتر و قدرت و توان فزونتر دعوت می کند.این در مورد«صفات ذات».

در مورد«صفات افعال»نیز،هنگامی که خدا را به رحمانیّت و رحیمیّت می ستاییم و می گوییم:«رحمته وسعت کلّ شیء،رحمتش همه چیز را در بر گرفته» (1)بلکه می گوییم رحمت خاصّ او،گر چه ویژه بندگان باتقوا است ولی رحمت عامّش دوست و دشمن را فرا گرفته و خوان نعمت بی دریغش،همه جا کشیده، چگونه ممکن است ما از این صفت والا به کلّی بی بهره باشیم،نه به دوست رحم کنیم و نه به دشمن،و پیمانه قلب ما به کلّی از رحمت تهی باشد؟! به همین ترتیب توجّه به سایر صفات کمالیّه او،اعمّ از صفات ذات و صفات فعل (جود و سخاوت و مغفرت و عزّت و عفو و بخشش و مانند آن)پرتوی از این صفات برجسته را در وجود ما منعکس می سازد و به سوی آن جذب می کند!

ص:88


1- 1) برگرفته از آیه 156 سوره اعراف،که می فرماید: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»

خطبۀ 66: شبی که سگ ها از شدّت سرما زوزه می کشیدند(جنگ صفین)

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی تعلیم الحرب و المقاتلة

و المشهور أنّه قاله لاصحابه لیلة الهریر،أو اوّل اللّقاء بصفّین

(1)

این خطبه پیرامون آداب و فنون جنگ سخن می گوید مشهور این است که امام علیه السّلام آن را در«لیلة الهریر (2)»یا نخستین روز جنگ صفّین ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه،آداب و فنون جنگ و جهاد حق طلبانه را با دقّت تمام و در عباراتی فشرده بیان می کند و آن را با ارزش های معنوی چنان می آمیزد که

ص:89


1- 1) سند خطبه:این خطبه را گروه کثیری از مورّخان و محدّثان قبل از مرحوم«سیّد رضی»و بعد از او به طور کامل یا بخشی از آن را نقل کرده اند.از جمله کسانی که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند و آن را نقل کرده اند:«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»و«حافظ»در کتاب«البیان و التبیین»و«فرات بن ابراهیم»که در عهد امام«علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام»می زیسته در تفسیر معروف خود و«مسعودی»در«مروج الذهب» می باشند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 52.)
2- 2) «لیلة الهریر»یعنی شبی که سگها از شدّت سرما زوزه می کشیدند و«هریر»در اصل به معنی صدای آهسته سگ به خاطر بی تابی از سرما است و معروف این است که«لیلة الهریر»یکی از شبهای جنگ پر حادثه «صفّین»بود که جنگ از روز به شب ادامه یافت و شبی سرد و پرخوف و خطر بود،که گروهی از لشکریان «معاویه»به دست جنگجویان لشکر«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»به خاک افتادند.

انگیزه های جهادگران را در حدّ بالا نگه دارد و آنان را به ایثار و فداکاری در راه خدا وادارد.در ضمن اشارتی به ویژگی های جنگ«صفّین»و وظایف مؤمنین در این جنگ دارد.

در این که امام علیه السّلام این خطبه را چه زمانی ایراد فرمود،میان شارحان «نهج البلاغه»گفتگو است.«ابن ابی الحدید»می گوید:«این خطبه را امام علیه السّلام در آن روزی که به«لیلة الهریر»منتهی می شد-طبق نقل بسیاری از روایات-ایراد فرمود» در حالی که«نصر بن مزاحم»می گوید:«امام علیه السّلام آن را در نخستین روز جنگ «صفّین»در ماه صفر سال 37 هجری ایراد کرد.» مؤلّف کتاب«مصادر نهج البلاغه»از«طبری»نویسنده کتاب«بشارة المصطفی»- که از علمای قرن ششم هجری است-از«ابن عبّاس»چنین نقل می کند که می گفت:

«زنان جهان،دیگر نمی توانند شخصیّتی همچون علی علیه السّلام بزایند.به خدا سوگند!من جنگجوی کار آزموده ای را همانند علی علیه السّلام هرگز ندیدم!فراموش نمی کنم روزی در جنگ«صفّین»با او بودیم در حالی که عمامه سیاهی بر سر داشت و چشمانش همچون چراغ می درخشید،در کنار هر گروهی از لشکریانش می ایستاد و برای آنان خطبه ای می خواند،تا به گروه ما رسید و این در حالی بود که مقدّمه لشکر«معاویه» که ده هزار نفر اسب سوار بودند،نمایان شدند،گروهی از مردم هنگامی که آنها را دیدند،به وحشت افتادند.«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»رو به اهل«عراق»کرد و فرمود:

اینها انسان نماهایی هستند که دلهای ناتوانی دارند اگر شمشیر اهل حق به آنها برسد،مانند ملخ هایی که در برابر طوفان قرار گیرند،به سرعت پراکنده می شوند! سپس خطبه بالا را بیان فرمود.» (1)

ص:90


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 53(با کمی تلخیص)

بخش اوّل

اشاره

معاشر المسلمین!استشعروا الخشیة،و تجلببوا السّکینة،و عضّوا علی النّواجذ،فإنّه انبی للسّیوف عن الهام.و أکملوا اللاّمة،و قلقلوا السّیوف فی أغمادها قبل سلّها،و الحظوا الخزر،و اطعنوا الشّزر،و نافحوا بالظّبا،و صلوا السّیوف بالخطا.

ترجمه

ای مسلمانان!لباس زیرین خود را ترس از خدا(و احساس مسؤلیّت در برابر دشمنان حق)و لباس رویین خود را آرامش و خونسردی قرار دهید،دندانها را بر هم بفشارید که مقاومت جمجمه ها را در برابر ضربات دشمن بیشتر می کند.زره را(با کلاه خود و ساعد بند)کامل کنید و شمشیرها را قبل از کشیدن از نیام،تکان دهید (تا به آسانی از نیام در آید.)با خشم و بی اعتنایی به دشمن نظر افکنید و به هر سو حمله کنید و ضربه بزنید تا غافلگیر نشوید،از فاصله نزدیک با لبه تیز شمشیر،حمله نمایید و با پیش نهادن گام،شمشیر را به دشمن برسانید!

شرح و تفسیر
بخشی از فنون جهاد

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام نه دستور از فنون جهاد الهی را که در میدان جنگ بسیار کارساز است،بیان می فرماید و در واقع لشکریانش را با این سلاح ها، مجهّز می سازد.

ص:91

در اوّلین و دومین دستور می فرماید:«ای مسلمانان!لباس زیرین خود را ترس از خدا(و احساس مسؤلیّت در برابر دشمنان حق)و لباس رویین خود را آرامش و خونسردی قرار دهید» معاشر المسلمین!استشعروا الخشیة،و تجلببوا السّکینة) «استشعروا»از مادّه«شعار»به معنای لباس زیرین است که با پوست تن انسان، تماس دارد و این که بعضی از جمله ها یا تعبیرات به عنوان شعار یک گروه و ملّت شناخته میشود،شاید به خاطر آن است که با قلب و درون آنها آمیخته است،هر چند در قالب جمله هایی و گاه با فریاد،اظهار می شود و«تجلببوا»از مادّه«جلباب» به معنای لباس رویین است و معمولا به لباسی می گویند که زنان سر و گردن و قسمتهایی از سینه و پشت خود را با آن می پوشانند،در واقع از«خمار»(روسری) بلندتر و از«ردا»(لباس بلند سرتاسری)کوتاهتر است.

جالب این که نخستین نکته ای که امام علیه السّلام بر آن تأکید می کند که باید با روح و جان جنگجویان عجین باشد،مسأله ترس از خدا و احساس مسؤلیّت در برابر فرمان او است و این مهمترین انگیزه ای است که جهادگر با ایمان می تواند داشته باشد و به خاطر آن تا پای جان مقاومت می کند!در حالی که انگیزه های دیگر در برابر آن کم اثر است.

این نکته نیز حائز اهمّیت است که دومین دستور را حفظ آرامش و خونسردی ذکر می کند،چرا که هر گونه اضطراب و دستپاچگی در میدان جنگ،در برابر دشمن، نشانه ضعف و ناتوانی و باعث جرأت و جسارت دشمن می گردد.همیشه افراد قوی و نیرومند و شجاع،خونسردند و افراد ضعیف و ترسو،مضطرب و شتابزده.

قرآن مجید درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و مؤمنان می فرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً» ،او کسی است که آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرده،تا ایمانی بر

ص:92

ایمانشان افزوده شود،لشکریان آسمان و زمین از آن خداست و خداوند دانا و حکیم است». (1)

همین سکینه و آرامش بود،که در جنگ های اسلامی عامل پیروزی مسلمین بر دشمنان گردید،در لحظات بسیار سخت و طوفانی مانند زمانی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در غار«ثور»بود و دشمن خونخوار در جستجوی آن حضرت،به در غار رسیده بود، باز همین سکینه و آرامش به یاری او شتافت! در سومین دستور می فرماید:«دندان ها را بر هم بفشارید!که مقاومت جمجمه ها را در برابر ضربات دشمن بیشتر می کند» (و عضّوا علی النّواجذ،فإنّه انبی (2)للسّیوف عن الهام (3)).

«نواجذ»جمع«ناجذ»گاه به معنای همه دندان ها تفسیر شده و گاه به معنای دندان های آسیا-که بعد از«انیاب»واقع شده-و گاه آن را به معنای خصوص دندان عقل،تفسیر کرده اند،در اینجا مناسب معنای اوّل است یعنی:همه دندان ها را بر هم بفشارید! گفته می شود،این کار دو فایده مهم دارد،نخست اینکه:ترس و وحشت را از بین می برد،به همین دلیل انسان هنگامی که از ترس می لرزد،بطور ناخود آگاه دندان ها را به هم فشار می آورد،تا لرزه آنها ساکت شود.و دیگر اینکه:عضلات و استخوان های سر را محکم نگاه می دارد،تا در برابر ضربات دشمن آسیب کمتری ببیند.

ص:93


1- 1) سوره فتح،آیه 4.
2- 2) «أنبی»از مادّه«نبو»(بر وزن نبض)به معنای ارتفاع چیزی نیست به چیز دیگر و دور شدن از آن است،به همین دلیل،هنگامی که شمشیرها کارگر نشود این واژه در مورد آن به کار می رود،گویی از آن دور می شود و فاصله می گیرد.
3- 3) «هام»جمع«هامه»به معنای«سر هر موجود ذی روحی»است و گاه این واژه به همین معنا به طور مطلق به کار رفته است.

بعضی از مفسّران«نهج البلاغه»که شاید تأثیر فشار دادن دندان ها را،بر روی هم،در استحکام استخوان و عضلات جمجمه باور نمی کردند،این جمله را کنایه از حفظ آرامش قلب و نداشتن اضطراب دانسته اند،در حالی که نه چنین خلاف ظاهری ضرورت دارد و نه تناسب با جمله های قبل پیدا می کند،زیرا چیزی جز تکرار نخواهد بود.

در چهارمین دستور می فرماید:«زره را کامل کنید!» (و أکملوا اللّأمة). (1)

منظور از«کامل کردن زره»این است که آن را به وسیله«خود»(کلاه آهنینی که بر سر می گذاشتند و مانند زره جنبه دفاعی داشت)و«ساعد بند»(ورقه آهنی که به صورت نیم دایره درآمده و به ساعد می بستند تا دست را در برابر ضربات تیر و نیزه و شمشیر حفظ کند)کامل کنند.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه«لأمه»را به هر گونه سلاح جنگی تفسیر کرده اند، که به این ترتیب،دستور بالا اشاره به فراهم ساختن ساز و برگ جنگی،به طور کامل است.

در پنجمین دستور می فرماید:«و شمشیرها را قبل از کشیدن از نیام،تکان دهید!(تا به آسانی از نیام درآید) (و قلقلوا (2)السّیوف فی أغمادها (3)قبل سلّها) این نکته،هر چند ظاهرا کوچک به نظر می رسد،امّا در واقع دستور مهمّی است! چرا که،گاه ماندن شمشیر در غلاف برای مدّت طولانی،سبب می شود که گوشه هایی از آن گیر کند و در لحظات حسّاس که لازم است فورا بیرون کشیده شود،یا خارج

ص:94


1- 1) «لأمة»(بر وزن رحمة)در اصل به معنای اجتماع و اتّفاق است،از همین رو هنگامی که دهانه زخم به هم آید و خوب شود به آن«التیام»گفته می شود و«لأمه»به معنای زره است،شاید از این جهت که حلقه های آن با هم جمع شده و گره خورده است و گاه این واژه به معنای هر گونه سلاح بکار می رود.
2- 2) «قلقلوا»از مادّه«قلقله»(بر وزن مرحمه)به معنای حرکت دادن و لرزاندن است.
3- 3) «أغماد»جمع«غمد»(بر وزن رند)به معنای غلاف شمشیر است و لذا در مورد پاره ای از گیاهان که خارهای آن لابه لای برگ ها پنهان است این مادّه به کار می رود.

نشود و یا با تأخیر خارج شود و در هر صورت ممکن است خطرات غیر قابل جبرانی به وجود آورد.

در ششمین و هفتمین دستور می فرماید:«با خشم و بی اعتنایی به دشمن نظر افکنید و به هر سو حمله کنید و ضربه زنید!» (و الحظوا الخزر،و اطعنوا الشّزر) «خزر»به معنای نگاه کردن با گوشه چشم است که معمولا به هنگام غضب و گاه به هنگام بی اعتنایی،انسان آن را به کار می برد و فایده استفاده کردن از این روش در میدان جنگ،نخست:برافروختن آتش غضب در درون است که همراه آن،تمام نیروهای نهفته درون،بسیج می شود و قدرت انسان گاه چندین برابر می شود و دیگر این که:با تمام چشم نگاه کردن،دلیل بر ترس و وحشت و ناتوانی است و سبب جسور شدن دشمن است.

«شزر»(بر وزن نذر)به معنای پراکندگی است و در میدان جنگ،به ضرباتی گفته می شود که از چپ و راست بر دشمن وارد شود و توصیه امام علیه السّلام به انتخاب این روش،به خاطر آن است که اگر جنگجویان ضربات خود را در یک سو متمرکز کنند، دشمن احساس امنیّت می کند و از طرف های دیگر ضربات متقابلی وارد خواهد ساخت.به علاوه ضرباتی که بر یک طرف وارد شود-اگر درست دقّت کنیم-با هر دو حرکت فقط یک ضربه بر حریف،وارد می شود،در حالی که ضرباتی که از دو سو وارد می شود،با هر حرکتی یک ضربه وارد می گردد! این تعبیرات موشکافانه،نشان می دهد که امام علیه السّلام تا چه حدّ تجربه جنگی داشته و سعی می فرموده که آنها را به لشکریان تحت فرمان خود،منتقل سازد تا از کوچکترین برنامه هایی که می تواند نقش مؤثّری در پیروزی داشته باشد،بهره گیری کند.

در هشتمین و نهمین دستور به دو نکته دقیق دیگر اشاره فرموده،می افزاید:«از

ص:95

فاصله نزدیک،با لبه تیز شمشیر،حمله کنید و با پیش نهادن گام،شمشیر را به دشمن برسانید! (و نافحوا بالظّبا،و صلوا السّیوف بالخطا) «نافحوا»از ماده«نفح»(بر وزن فتح)به معنای دمیدن است.یعنی آن مقدار باید به دشمن نزدیک شد،که گویی دمیدن انسان به او می رسد و«ظبا»به معنای لبه تیز شمشیر است و گاه گفته می شود که منظور قسمت بالای شمشیر می باشد،در هر صورت ضرباتی که به این گونه وارد شود،کارسازتر است.و منظور از جمله(صلوا السّیوف بالخطا)این است که برای رساندن ضربات شمشیر به دشمن،گاه تنها کشیدن دست ها کافی نیست،بلکه باید یک گام به جلو گذاشت و شمشیر را بر پیکر دشمن حواله کرد.امام علیه السّلام می فرماید:از این روش کارساز نیز استفاده کنید تا به موقع بتوانید ضربه کاری بر پیکر دشمن وارد کنید! ذکر این جزییّات و نکته های باریک،در مورد جنگ های سنّتی و پیشین،نشان می دهد که امام علیه السّلام به تمام فنون جنگ آشنا بوده و سربازان خود را برای استفاده بهتر از سلاحهای جنگی خود،تحت تعلیم قرار می داده است.بدیهی است که اگر جنگ از یک سو،کارساز شود و به صورت فرسایشی درنیاید،خون های کمتری در میدان نبرد ریخته می شود و مسایل انسانی آن محفوظتر است.

نکته: فنون جنگی در گذشته و حال

جنگ در عصر و زمان ما،علم یا علوم پیچیده ای است که برای فراگرفتن بخشی از آن،باید سالها در پای درس استاد نشست و در میدان،تمرین نمود و بدون آگاهی از این علوم،نه کثرت نفرات مشکلی را حل می کند و نه تنوّع و پیشرفتگی سلاحهای جنگی،و درست به همین دلیل مسلمانان جهان برای دفاع از مکتب و کشور و منافع

ص:96

خود،باید آخرین تعلیمات و تجربیّات را در زمینه فنون مختلف جنگ فرا گیرند و این از«واجبات کفاییّه»و گاه از«واجبات عینیّه»است.

بی شک در گذشته نه سلاحها این گونه پیچیده بود و نه فنون جنگ تا این حد گسترده و پیچیده،با این حال جنگ در آن زمان ها نیز فنون و آداب زیادی داشت که امام علیه السّلام در جمله های کوتاه و پر معنای بالا به قسمتی از دقایق و ظرایف آن اشاره فرموده است،که به خوبی نشان می دهد تا چه حد دارای سابقه و تجربه و آگاهی بوده است،به خصوص امام علیه السّلام روی انگیزه های سربازان برای جنگ،تکیه می کند،همان چیزی که حرف اوّل را در میدان های جنگ می زند.بدون تردید، ترس از مسؤلیّت های الهی و حفظ آرامش(این دو اصلی که امام در آغاز خطبه به آن اشاره فرموده است)نقش بسیار مهمی در پیروزی بر دشمن دارد.

ممکن است کسانی تصوّر کنند،تعلیم این فنون دقیق جنگی،سبب خونریزی بیشتری در میدان جنگ می شود و این درست چیزی است که از همه تعلیمات جنگی در اسلام،خلاف آن استفاده می شود،زیرا تعلیمات جنگی اسلام بر این اصل تکیه دارد که خون انسانها کمتر ریخته شود.

ولی با توجّه به یک نکته روشن می شود که تعلیمات این خطبه نیز،در همان مسیر است،زیرا اگر مسلمانان آنچنان از فنون نبرد آگاه باشند که در یک حمله کوتاه و برق آسا محکمترین ضربات را بر پیکر لشکر دشمن وارد کنند،زمان جنگ کوتاه می شود و طبعا خون کمتری ریخته می شود.بنابراین،تعلیمات فوق نیز در همان راستا است.

اضافه بر این،ممکن است دشمن با آگاهی از قوّت و قدرت و جنگ آوری سپاه اسلام،به سرعت تسلیم گردد و از در صلح درآید که آن هم به خونریزی کمتر،کمک می کند.

ص:97

ص:98

بخش دوم

اشاره

و اعلموا أنّکم بعین اللّه،و مع ابن عمّ رسول اللّه(صلّی اللّه علیه) فعاودوا الکرّ،و استحیوا من الفرّ،فإنّه عار فی الأعقاب،و نار یوم الحساب.

و طیبوا عن أنفسکم نفسا،و امشوا إلی الموت مشیا سجحا،و علیکم بهذا السّواد الأعظم،و الرّواق المطنّب،فاضربوا ثبجه،فإنّ الشّیطان کامن فی کسره،و قد قدّم للوثبة یدا،و أخّر للنّکوص رجلا.فصمدا صمدا!حتّی ینلی لکم عمود الحقّ «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ» ».

ترجمه

و بدانید شما در پیشگاه خداوند قرار دارید(اعمال شما را می بیند و در مسیر حق از شما حمایت می کند)و همراه و همگام با پسر عموی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله هستید پی در پی(بر دشمن)حمله کنید!و از فرار شرم نمایید!چه این که فرار از جهاد، ننگی است که در نسل های آینده شما نیز می ماند و آتشی است که در روز حساب، دامان شما را فرا می گیرد!با آغوش باز از شهادت استقبال کنید و با آرامش به سوی آن گام بردارید.به این گروه انبوه و مرکز تجمّع دشمن و خیمه گاه عظیم(و پر زرق و برق معاویه)به شدّت حمله برید و بر قلب آن بتازید!چرا که شیطان در گوشه و کنار آن پنهان شده،دستی برای حمله به پیش دارد و پایی برای فرار به عقب نهاده است.محکم بایستید و مقاومت کنید!تا حق بر شما آشکار گردد«و شما برترید،خدا با شما است و از اعمال نیکتان چیزی نمی کاهد(بلکه به عالی ترین وجه آن را پاداش می دهد)».

ص:99

شرح و تفسیر: محکم بایستید و مقاومت کنید!

امام در این بخش از خطبه،به تقویت روحیه سربازان خود پرداخته و دستورات جدیدی را در خصوص جنگ صفّین برای قلع ماده فساد به آنان می دهد،نخست می فرماید:«بدانید شما(در میدان نبرد)در پیشگاه خداوند قرار دارید(همه اعمال شما را می بیند و از نیّات شما آگاه است و از شما در طریق حق حمایت می کند)» (و اعلموا أنّکم بعین اللّه.) این احساس که انسان در حضور مولا و آقایش قرار دارد،مولایی که بر هر چیز قادر و تواناست و از همه چیز با خبر است،از یک سو،به او توان و قدرت می بخشد که تنها نیست و از سوی دیگر،توجّه به مسئولیّت ها را بیشتر و قوی تر می کند.

شبیه این معنا در داستان حضرت نوح علیه السّلام آمده است آنجا که به او دستور ساختن کشتی نجات می دهد و می فرماید: «وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا» ؛و(اکنون) در حضور ما و طبق وحی ما کشتی بساز!» (1)اشاره به اینکه:ممکن است دشمنان تو،یا از طریق سخریّه و یا فشارهای جسمی و روحی بخواهند در کار تو مانع ایجاد کنند،امّا چون در پیشگاه ما و مطابق فرمان ما است،ترس و وحشت و غمی به خود راه مده.

شبیه همین معنا را درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مقابل انبوه دشمنان سرسخت و سنگدل می فرماید: «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا» ،در طریق ابلاغ حکم پروردگارت،شکیبایی و استقامت کن،زیرا تو در برابر دیدگان علم ما قرار داری! (2).

سپس می افزاید:«(امتیاز دیگر شما این است که،شما همراه و همگام)با پسر عموی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله هستید.» (و مع ابن عمّ رسول اللّه).

ص:100


1- 1) سوره هود،آیه 37.
2- 2) سوره طور،آیه 48.

پسر عمویی که برادر و جانشین و وصیّ و همگام و همراه با او بود،بنابراین،در حقّانیت خود و مسیری که در پیش دارید کمترین تردیدی به خود راه ندهید و با دشمن ستمگر،با قوّت و قدرت پیکار کنید!این در حالی است که دشمن شما،فرزند دشمن شماره یک پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله یعنی«ابوسفیان»است که در باطل بودن ادّعای او نسبت به خلافت،جای هیچ گونه تردیدی نیست!! تکیه کردن امام علیه السّلام روی نسبت نزدیکش به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله علاوه بر اینکه یک اصل شناخته شده در میان عقلاست-که نزدیکان هر کس را آشناترین افراد به مکتب او می دانند،مگر اینکه خلافش ثابت شود-می تواند اشاره به«حدیث ثقلین» باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مردم را بعد از خود،به پیروی از اهل بیت علیه السّلام در کنار پیروی از قرآن،دعوت نموده است.

سپس در ادامه این سخن،امام علیه السّلام دو دستور مهم را-که در واقع لازم و ملزوم یکدیگرند-گوشزد می کند،می فرماید:«پی در پی(بر دشمن)حمله کنید و از فرار شرم نمایید!چه اینکه فرار از جهاد،ننگی است که در نسل های آینده شما نیز می ماند و آتشی است که در روز حساب دامان شما را فرا می گیرد!» (فعاودوا الکرّ، و استحیوا من الفرّ،فإنّه عار فی الأعقاب،و نار یوم الحساب).

اشاره به اینکه،اوّلا:نباید انتظار داشته باشید که در یک حمله،شیرازه لشکر دشمن درهم بریزد،بلکه باید با ضربات پی در پی،دشمن نیرومند خود را ضعیف و ضعیف تر و سپس متلاشی سازید!و دیگر اینکه:هرگز فکر فرار از جهاد در سر نپرورانید،که لکّه ننگ آن،نه تنها بر دامان شما می نشیند که نسل های آینده شما نیز از این عار و ننگ بی نصیب نخواهند بود (1)و شما را به آتش خشم خداوند،در

ص:101


1- 1) توجّه داشته باشید که تفسیر فوق بر این اساس است که«اعقاب»جمع«عقب»(بر وزن نسب)به معنای نسل های آینده باشد و اگر آن را جمع«عقب»(بر وزن قفل)که به معنای عاقبت کار است،بدانیم مفهوم جمله چنین می شود که:«فرار از جهاد،عاقبت کار شما را ننگین می سازد»ولی تفسیر اوّل مناسب تر است.

روز رستاخیز گرفتار می سازد،زیرا می دانید یکی از مهمترین گناهان کبیره«فرار از زحف»(فرار از جهاد)است که در قرآن مجید کرارا به آن اشاره شده است.در یک جا،خطاب به همه مؤمنان می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» ،ای کسانی که ایمان آورده اید!هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد رو به رو شوید،به آنها پشت نکنید(و فرار ننمایید) و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند-مگر آنکه هدفش کناره گیری از میدان برای حمله مجدّد و یا به قصد پیوستن به گروهی(از مجاهدان)بوده باشد-(چنین کسی)به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنّم است و چه بد جایگاهی است (1)!.

سپس به عنوان تأکید بیشتر در امر جهاد،دو دستور دیگر می دهد که آنها نیز لازم و ملزوم یکدیگرند،می فرماید:«با آغوش باز از شهادت استقبال کنید و با آرامش به سوی آن گام بردارید!» (و طیبوا عن أنفسکم نفسا (2)،و امشوا إلی الموت مشیا سجحا).

«سجح»(بر وزن صحف)در اصل به معنای مستقیم است،این واژه مخصوصا در مورد راههای مستقیم و صاف به کار می رود و از آن جایی که راه رفتن در این گونه جادّه ها سهل و آسان است،این واژه به معنای سهل و آسان نیز استعمال می شود، در«ضرب المثل»های عرب آمده است:«ملکت فاسجح،چون پیروز شده ای آسان بگیر و عفو و گذشت داشته باش!».

در حقیقت امام علیه السّلام شهادت را گمشده مطلوبی برای همه اهل ایمان می شمرد و

ص:102


1- 1) سوره انفال،آیات 15-16.
2- 2) جمله«طیبوا نفسا»تعبیری است که در مواردی که انسان از چیزی با رضایت و طیب خاطر استقبال می کند به کار می رود و«نفسا»در این گونه موارد،به عنوان«تمیز»منصوب است.

به آنها تأکید می کند که نه تنها از شهادت نهراسند،بلکه با آغوش باز از آن استقبال کنند،جادّه آن را جادّه ای صاف و مستقیم و هموار بشمرند و با آرامش خاطر،به سوی آن حرکت کنند،امام علیه السّلام خود نمونه کامل عاشقان شیدای شهادت بود و سوگند یاد می کرد که:«علاقه فرزند ابوطالب به مرگ و شهادت در راه خدا،بیش از علاقه طفل شیرخوار،به پستان مادر است! (1)».

سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر این مقدّمات به سراغ نتیجه نهایی می رود و به مرکز تجمّع سپاه شام و همچنین خیمه عظیم«معاویه»و یاران نزدیکش اشاره کرده،به اصحاب خود دستور می دهد که:«به این گروه کثیر و مرکز تجمّع و خیمه گاه عظیم و پرزرق و برق معاویه،به شدّت حمله برید و بر قلب آن بتازید!» (و علیکم بهذا السّواد الأعظم،و الرّواق المطنّب،فاضربوا ثبجه).

بدیهی است اگر حمله از گوشه و کنار و با ترس و احتیاط شروع شود،دشمن جسور می گردد،و به عکس،اگر حمله برق آسایی به قلب سپاه دشمن و مرکز فرماندهی آن بشود،روحیه آنها را در هم می شکند و نشانه روشنی بر قدرت و عظمت حمله،خواهد بود.امام علیه السّلام از همین نکته روانی استفاده کرده،دستور حمله را به قلب سپاه دشمن و مرکز فرماندهی آن،صادر می کند.

«سواد اعظم»(سیاهی بزرگ)کنایه از گروه عظیمی است که در یک جا جمع می شود و از فاصله دور،به صورت سیاهی عظیمی خودنمایی می کند و در اینجا اشاره به مرکز تجمّع لشکر معاویه است.

«رواق»(بر وزن کتاب)به معنای ایوان یا اتاقهایی است که در قسمت جلو ساختمان قرار دارد و در اینجا اشاره به خیمه بزرگی است که برای«معاویه»زده بودند و«مطنّب»به معنای چیزی است که آن را با طنابها محکم بسته اند.

ص:103


1- 1) برای توضیح بیشتر در این زمینه،به جلد اوّل،ذیل خطبه پنجم مراجعه شود.

«ثبج»(بر وزن سبد)به معنای وسط و بخش عظیم چیزی است و جمله «فاضربوا ثبجه» تاکید دیگری بر لزوم هدف گیری قلب سپاه و خیمه«معاویه»است.

سپس امام علیه السّلام به بیانی می پردازد که به عنوان دلیل بر دستور سابق است، می فرماید:«(اینکه گفتم به خیمه معاویه حمله ببرید)به خاطر این است که شیطان در گوشه و کنار آن پنهان شده،دستی برای حمله به پیش دارد و پایی برای فرار به عقب نهاده است!» (فإنّ الشّیطان کامن فی کسره (1)،و قد قدّم للوثبة (2)یدا،و أخّر للنّکوص (3)رجلا).

منظور از شیطان در این جمله،«معاویه»است که هم افکارش شیطانی بود و هم کارهایش.بعضی از مفسّران نهج البلاغه آن را اشاره به«عمرو عاص»دانسته اند و گاه گفته می شود:منظور از شیطان در اینجا«ابلیس»است که برای تحریک معاویه و یارانش در آن لحظات حسّاس،فعّالیت می کرد.

در حقیقت جمله بالا ترسیم دقیقی از روحیه معاویه است که از یک سو خود را آماده برای حمله می کرد و از سوی دیگر آماده فرار و عقب نشینی بود،تا باد از کدام سو،بوزد و حال و هوا چگونه باشد.و این گونه است روش سیاستمداران مادّی،آنها هرگز هدف مقدّس ندارند که به آن عشق بورزند و تا آخرین نفس و آخرین قطره خون،حاضر برای فداکاری در راه آن باشند و به همین دلیل،هر گاه در برابر گروهی مؤمن و با هدف و از جان گذشته قرار گیرند،گرفتار شکست می شوند.

قرآن مجید درباره شیطان چنین می گوید: «وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا»

ص:104


1- 1) «کسر»(بر وزن مصر)به معنای گوشه پایین خیمه است و شاید اطلاق این واژه بر این معنا به خاطر چین و شکنی است که در این قسمت از خیمه پیدا می شود.
2- 2) «وثبه»از مادّه«وثب»(بر وزن نصر)در اصل به معنای پیروزی و ظفر است و به معنای پریدن و جستن برای گرفتن چیزی نیز آمده است که تناسب با ریشه اصلی آن دارد.
3- 3) «نکوص»به معنای عقب نشینی و بازگشت از انجام کاری است و معمولا در موارد عقب نشینی از کار خیر،به کار می رود.

«غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ» ،و(به یادآور) هنگامی را که شیطان اعمال آنها(مشرکان)را در نظرشان جلوه داد و گفت:«امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمی گردد و من همسایه(و پناه دهنده)شما هستم» امّا هنگامی که دو گروه(کافران و مؤمنان مورد حمایت فرشتگان)در برابر یکدیگر قرار گرفتند،به عقب برگشت و گفت:«من از شما(دوستان و پیروانم)بیزارم،من چیزی می بینم که شما نمی بینید،من از خدا می ترسم خداوند «شَدِیدُ الْعِقابِ» است) (1).نه تنها ابلیس چنین برنامه ای دارد که شیاطین انس نیز،دنبال همین مکتبند،مردم را به میدان حوادث می کشانند و اگر شرایط را نامساعد دیدند آنها را رها کرده،عقب نشینی می کنند.

در پایان خطبه می فرماید:«محکم بایستید و مقاومت کنید!تا حق بر شما آشکار گردد،«و شما برترید،خدا با شما است و از اعمال نیک تان چیزی نمی کاهد»(بلکه به عالی ترین وجه آن را پاداش می دهد)» (،فصمدا صمدا، (2)حتّی ینجلی لکم عمود الحقّ «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ» ) در واقع جمله های اخیر،نتیجه ای است از آنچه امام علیه السّلام پیش از آن فرموده و اصحاب و یارانش را به سوی آن فراخوانده است.یعنی:اکنون که تعلیمات کافی به شما داده شده و فنون جنگ را آموخته اید و درس پایمردی و شهامت و چگونگی حمله بردن به قلب دشمن را فراگرفته اید،محکم در برابر دشمن بایستید،و سخت

ص:105


1- 1) سوره انفال،آیه 48.
2- 2) «صمد»(بر وزن حمد)به دو معنا آمده است:یکی«قصد کردن»و دیگری«استحکام و صلابت»و بعید نیست هر دو به یک ریشه برگردد،زیرا قصد هنگامی که محکم باشد دارای صلابت خاصّی است و«صمد» (بر وزن سبب)به معنای کسی است که نیازمندان به سراغ او می روند و به معنای مکان رفیع و بالا و همچنین موجودی که درون آن خالی نیست،آمده و همه اینها با ریشه اصلی این لغت،تناسب دارد و در جمله بالا به معنای ایستادگی و مقاومت و صبر و شکیبایی در برابر دشمن است.

مقاومت کنید تا حق پیروز گردد،و باطل چهره در نقاب فراموشی کشاند.سپس با تکیه بر آیه 35 سوره«محمّد»صلّی اللّه علیه و آله که وعده پیروزی به همه مسلمانان راستین داده است،با این سه جمله به آنها وعده موفقیّت می دهد.نخست می فرماید:«شما برترید»سپس می گوید:«خدا با شما است»و سرانجام می فرماید:«هر گامی در این راه بردارید،خداوند چیزی از اعمالتان را هرگز کم نمی کند.» به این ترتیب مجموعه خطبه،در عین اختصار و کوتاهی جمله ها،درسی گسترده و جامع از جمیع جهات به سربازان اسلام-نه تنها در عصر امام علیه السّلام-که در هر عصر و زمان می دهد.

تاریخ می گوید:این سخنان و سخنان دیگری همانند آن،کار خود را کرد.و آن گونه که در کتاب«صفّین»«نصر بن مزاحم»آمده است:«هنگامی که علی علیه السّلام در اثنای«جنگ صفّین»یاران خود را برای یک حرکت قاطع و نهایی دعوت نمود،10 تا 12 هزار نفر دنبال سر آن حضرت به راه افتادند،در حالی که شمشیرها را بر شانه ها نهاده بودند و چنان حمله ای بر سپاه شام بردند که تمام صفوف آنها در هم ریخت و خطوط دفاعی آنها یکی بعد از دیگری متلاشی شد،تا به خیمه گاه«معاویه» نزدیک شدند.«معاویه»وحشت کرد،دستور داد اسبش را آماده کنند تا خود را از معرکه نجات دهد،می خواست سوار شود که پشیمان شد(شاید به این جهت که دید رسوایی زیادی به بار می آید و لشکر به کلّی متلاشی می شود)لذا فریاد زد و گروهی از وفاداران خود را به حمایت از خویش و دفاع دعوت نمود،تا این که سرانجام امر به حیله«عمرو بن عاص»در بالا بردن قرآن ها بر سر نیزه ها منتهی شد،ساده لوحان در لشکر کوفه فریب خوردند و«معاویه»خود را از مرگ نجات داد.» (1)

ص:106


1- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم تستری،جلد صفحه 13،543.

خطبۀ 67: بعد از ماجرای سقیفه بنی ساعده

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

(1)

قالوا:لمّا انتهت إلی امیرالمؤمنین علیه السّلام أنباء السقیفة بعد وفاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،قال علیه السّلام:ما قالت الأنصار؟قالوا:قالت:منّا أمیر،و منکم امیر،قال علیه السّلام:

بخشی از سخنان آن حضرت،است(که در برابر گروهی از قریش بیان فرمود) گفته اند:هنگامی که اخبار«سقیفه بنی ساعده»بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به امام علیه السّلام رسید امام علیه السّلام پرسید:«انصار»(در برابر پیشنهاد خلافت برای مهاجرین) چه گفتند؟پاسخ دادند:«انصار»گفتند زمامداری از ما انتخاب شود و زمامداری از شما(و امر خلافت،در میان ما دو گروه به طور مساوی باید تقسیم شود!در این هنگام)امام علیه السّلام این سخنان را ایراد فرمود.

ص:107


1- 1) سند خطبه:این سخن از سخنان معروف امیرمؤمنان علی علیه السّلام است که هر بخشی از آن،در کتابهای متعدّدی نقل شده است،از جمله در«نهایة الارب»«نویری»و«تاریخ طبری»و«تاریخ ابن اثیر»در حوادث سال یازدهم هجری،و کتاب«السقیفة»«ابوبکر جوهری».همچنین بخشی از آن در«صحیح بخاری»و «مسلم»نیز آمده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 58-60).

خطبه در یک نگاه

این سخن به طور کلّی مشتمل بر دو پاسخ است،از دو ادّعا در مسأله خلافت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله.

نخست این که:در«سقیفه بنی ساعده»که گروهی از اصحاب برای تعیین خلیفه جمع شده بودند،بی آن که به وصیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این باره توجّهی بشود،انصار خواهان خلافت شورایی بودند که یک نفر از آنها انتخاب شود و یک نفر از مهاجرین.

امام علیه السّلام با نکته لطیفی از حدیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به آنها پاسخ می گویند.

و دیگر:استدلالی است که مهاجرین برای شایستگی خود نسبت به امر خلافت داشتند.امام علیه السّلام استدلال آنها را گرفته و با آن بر ضدّ خودشان استدلال می کند که اگر دلیل شما صحیح باشد،اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به امر خلافت از شما سزاوارترند.

ص:108

فهلاّ احتججتم علیهم بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وصّی بأن یحسن إلی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم؟قالوا:و ما فی هذا من الحجّة علیهم؟فقال علیه السّلام:لو کانت الإمامة[الامارة]فیهم لم تکن الوصیّة بهم.ثم قال علیه السّلام:فماذا قالت قریش؟قالوا:احتجّت بأنّها شجرة الرّسول صلّی اللّه علیه و آله فقال علیه السّلام:احتجّوا بالشّجرة و أضاعوا الثّمرة.

ترجمه

چرا در برابر آنها(یعنی انصار که تقاضا داشتند خلیفه ای از ما و خلیفه ای از مهاجرین باشد به این حدیث)استدلال نکردید که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درباره آنها فرمود:با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدان آنها درگذرید.»حاضران عرض کردند:«این چه دلیلی بر ضدّ آنها می شود؟»امام علیه السّلام فرمود:«اگر حکومت و زمامداری در میان آنها بود،سفارش درباره آنها(به مهاجران)معنا نداشت».

سپس فرمود:«قریش به چه چیز استدلال کردند؟»عرض کردند:«دلیل آنها(برای اولویّت خود در امر خلافت)این بود که آنان از شجره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هستند(و از خویشاوندان او)فرمود:«آنها به شجره استدلال کردند اما ثمره را ضایع نمودند!» (اگر خویشاوند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بودن دلیل بر اولویّت است،اهل بیت او بودن به طریق اولی دلیل بر این امر خواهد بود.)

ص:109

شرح و تفسیر

استدلال منطقی در مسألۀ امامت

همان گونه که در بالا اشاره شد،این سخن را زمانی امام علیه السّلام ایراد فرمود که خدمتش عرض کردند:در«سقیفه بنی ساعده»،انصار(نخست خواهان استقلال در خلافت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بودند و هنگامی که خواسته آنها از سوی مهاجرین که گردانندگان اصلی سقیفه بودند ردّ شد)گفتند:«حال که خلافت ما را به طور استقلال نمی پذیرید حداقل امیری از ما باشد و امیری از شما(و به صورت شورایی امر خلافت را سامان می دهیم)».

در اینجا بود که امام علیه السّلام فرمود:«چرا در برابر آنها به این حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله استدلال نکردید که درباره انصار فرمود:با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدان آنها درگذرید!» (فهلاّ احتججتم علیهم بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وصّی بأن یحسن إلی محسنهم،و یتجاوز عن مسیئهم؟ (1)«حاضران عرض کردند:این چه دلیلی بر ضدّ آنها می شود؟! «قالوا:و ما فی هذا من الحجّة علیهم؟) «امام علیه السّلام فرمود:اگر حکومت و زمامداری در میان آنان بود،سفارش درباره آنها (به مهاجران)معنا نداشت». فقال:لو کانت الإمامة فیهم لم تکن الوصیّة بهم بدیهی است هنگامی که سفارش کسی را به دیگری می کنند مفهومش این است که،اختیار کارها به دست سفارش شونده است،نه آن کسی که سفارش او را کرده اند.

درست مثل این که هنگامی که پدر خانواده می خواهد به سفر برود،به پسر

ص:110


1- 1) این حدیث در«صحیح مسلم»در کتاب«فضائل الصحابة»«باب فضائل الانصار»به این عبارت از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است: «إنّ الأنصار کرشی و عیبتی...فاقبلوا من محسنهم و اعفوا عن مسیئهم ،انصار مخزن اسرار و گروه مورد اعتماد من هستند از نیکوکارانشان بپذیرید و بدکارانشان را(به پاس خدماتی که در اسلام کرده اند)عفو کنید»(صحیح مسلم،جلد 4،صفحه 1949،طبع دار احیاء التراث العربی).

بزرگتر می گوید:«نسبت به برادران کوچک مهربانی کن و با آنها ملاطفت نما!»مفهوم این سخن آن است که کارها راه به دست تو سپردم و آنها را نیز به تو می سپارم.

بنابراین،تعبیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در این حدیث شریف به خوبی نشان می دهد که اختیار حکومت بعد از او به دست«انصار»نخواهد بود،ولی سردمداران«سقیفه بنی ساعده»به این نکته لطیف توجّه نداشتند و با زور«زمام خلافت»را از دست انصار خارج ساخته و خود آن را به دست گرفتند.

در اعصار بعد نیز این کلام مورد استفاده قرار گرفت و در موارد مشابه،بعضی برای اثبات مقصود خود،به همین گونه که امام علیه السّلام بیان فرموده بود،استدلال کردند، از جمله«ابن ابی الحدید»نقل می کند:هنگامی که«سعید بن عاص»از دنیا رفت فرزندش«عمرو بن سعید»نوجوان بود که نزد«معاویه»آمد.«معاویه»به او گفت:

«پدرت درباره تو به چه کسی وصیّت کرده است؟»«عمرو»فورا جواب داد:«پدرم به خود من وصیّت کرده است نه درباره من»معاویه از سخن او در شگفت شد و گفت:

«إنّ هذا الغلام لأشدق،این نوجوان سخنگوی ماهری است»از این رو،بعد از آن «عمرو بن سعید»به عنوان«اشدق»در میان مردم معروف شد.

سپس امام علیه السّلام سئوال دیگری پیرامون حوادث«سقیفه»کرد،«فرمود:قریش به چه چیز(برای به دست آوردن خلافت)استدلال کردند؟» (ثمّ قال:فماذا قالت قریش؟).

«عرض کردند:دلیل آنها(برای اولویّت خود در امر خلافت)این بود که آنان از شجره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هستند(و از خویشاوندان او).(و طبیعی است که آنها به جانشینی آن حضرت سزاوارتر باشند» قالوا:احتجّت بأنّها شجرة الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «امام علیه السّلام فرمود:(این دلیل بر ضدّ خود آنها است چرا که)آنها به شجره(درخت)

ص:111

استدلال کردند،امّا ثمره و میوه اش را ضایع نمودند(و به فراموشی سپردند)» فقال:احتجّوا بالشّجرة،و أضاعوا الثّمرة اشاره به این که اگر پیوند با شجره وجود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از طریق خانواده و طایفه،مایه افتخار و اولویّت در امر خلافت باشد،چرا ارتباط نزدیک با آن حضرت و زندگی در یک خانه و خانواده سبب این افتخار و اولویّت نشود؟! آری،آنها در آنجا که این ارتباط به نفع آنان بود،به آن استدلال می کردند و آنجا که به زیانشان بود یعنی:سبب می شد خلافت بلافصل علی علیه السّلام ثابت شود،آن را به دست فراموشی می سپردند.درخت برای آنان عزیز بود،امّا میوه درخت که نتیجه نهایی آن است،ارزشی نداشت و چنین است حال ابنای دنیا و پیروان هوا و هوس، که قوانین و ارزشها را تا آنجا محترم می شمرند که در مسیر منافع آنها است و آنجا که از منافعشان جدا گردد،مورد بی اعتنایی قرار خواهد گرفت و به تعبیری دیگر:

آنها اهداف مادّی خود را می طلبند و بقیه،وسیله ای است برای توجیه آن اهداف.

اگر این وسیله کوتاه باشد به آن وصله می زنند!اگر بلند باشد از آن قیچی می کنند! تا برخواسته های آنها منطبق گردد.اصل،خواسته ها است و ارزشها فرع بر آن است.

شگفت آور اینکه:«شارح بحرانی»در مورد ثمره در عبارت بالا دو احتمال می دهد،نخست اینکه:منظور از ثمره علی علیه السّلام و فرزندان او است و دیگر اینکه:

منظور سنّت الهی است که موجب استحقاق علی علیه السّلام نسبت به امر خلافت و ولایت است.

روشن است که احتمال دوم هر چند در نتیجه موافق احتمال اوّل باشد،ولی در حدّ ذاتش بسیار بعید است.هنگامی که شجره به معنای پیوند خویشاوندی با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باشد،ثمره چیزی جز پیوند نزدیکتر اهل بیت،نخواهد بود.

از آنچه امام علیه السّلام در جمله های بالا بیان فرمود،به خوبی می توان نتیجه گرفت که

ص:112

یا باید استدلال و پیشنهاد انصار را برای شرکت در امر خلافت پذیرفت،و یا خلافت و ولایت علی علیه السّلام را شقّ سوم که خلافت بانیان سقیفه باشد،مقبول نیست.

نکته: مسألۀ خلافت و داستان سقیفۀ بنی ساعده

«سقیفه بنی ساعده»سایبانی بود در یکی از میدان های مدینه،که اهل مدینه به هنگام لزوم،در آنجا اجتماع می کردند و به تبادل نظر می پرداختند.بعد از رحلت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله طایفه انصار بر مهاجرین پیش دستی کرده و برای تعیین جانشین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در آنجا اجتماع کردند و به گفته«طبری»مورّخ معروف،خواسته آنها این بود که«سعد بن عباده»که بزرگ قبیله«خزرج»(یکی از دو قبیله معروف و مهم مدینه)بود،به عنوان خلیفه رسول اللّه تعیین شود و به همین منظور«سعد بن عباده»را که سخت بیمار بود به«سقیفه»کشاندند.

«طبری»در ادامه این ماجرا می گوید:«هنگامی که سران«خزرج»در آنجا جمع شدند«سعد»به پسر،یا بعضی از عموزاده هایش گفت:من بیمارم صدای من به جمعیّت نمی رسد.تو حرفهای مرا بشنو و با صدای رسا به گوش همه برسان!»او این کار را انجام داد.«سعد بن عباده»خطبه ای خواند و روی سخن را به انصار کرد و چنین گفت:«ای جمعیّت انصار!شما سابقه درخشانی در اسلام دارید که هیچ یک از قبایل عرب ندارند.محمّد صلّی اللّه علیه و آله سیزده سال در میان قوم خود در مکّه بود و آنها را به توحید و شکستن بتها دعوت کرد،ولی جز گروه اندکی از قومش به او ایمان نیاوردند.

گروهی که قادر بر دفاع از او و آیین او و حتّی قادر بر دفاع از خویشتن نبودند،ولی از زمانی که شما دعوت او را لبّیک گفتید و آماده دفاع از او و آیینش در برابر دشمنان، شدید،وضع دگرگون شد.

ص:113

به این ترتیب،درخت اسلام بارور گردید و شما به یاری پیامبرش برخاستید و دشمنان او با شمشیرهای شما،عقب نشینی کردند و در برابر حق،تسلیم شدند و هر روز پیروزی تازه ای نصیب مسلمین شد،تا زمانی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دعوت حق را اجابت کرد و این در حالی بود که از شما راضی بود،بنابراین مسند خلافت را محکم بگیرید که از همه شایسته ترید و اولویّت با شما است!» طائفه«خزرج»سخن او را پذیرفتند و او را با تمام وجودشان تأیید کردند، سپس در میان آنها گفتگو درگرفت که اگر مهاجران قریش در برابر این پیشنهاد تسلیم نشدند و گفتند یاران نخستین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،ماییم و آن حضرت از عشیره و قبیله ما است و خلافت او به ما می رسد،در پاسخ چه خواهید گفت؟ گروهی گفتند:اگر قریش چنین بگوید خواهیم گفت:«منّا أمیر و منکم أمیر،امیری از ما و امیری از شما باشد»(و به صورت شورایی خلافت را اداره کنیم)و به کمتر از این راضی نخواهیم شد.هنگامی که«سعد بن عباده»این سخن را شنید گفت:«این نخستین سستی و عقب نشینی شما است.» وقتی ماجرای انصار و«سعد بن عباده»به گوش«عمر»رسید به سوی خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمد و به سراغ«ابوبکر»فرستاد در حالی که«ابوبکر»در خانه بود و با کمک علی علیه السّلام می خواست ترتیب غسل و کفن و دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله)را بدهد،از او دعوت کرد که بیرون آید و گفت حادثه مهمّی روی داده که حضور تو لازم است.

هنگامی که«ابوبکر»بیرون آمد،جریان را برای او بازگو کرد و هر دو با سرعت به سوی«سقیفه»شتافتند.در راه«ابو عبیده جرّاح»را هم دیدند و با خود بردند.زمانی که وارد«سقیفه»شدند،«ابوبکر»خطبه ای خواند و در آن از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و قیام او برای محو بت پرستی سخن گفت و از خدمات مؤمنان نخستین و مهاجران، مطالب زیادی برشمرد و نتیجه گرفت که سزاوارترین مردم به خلافت آن حضرت،

ص:114

عشیره و طایفه او هستند و هر کس در این موضوع با آنها منازعه کند ظالم و ستمگر است.سپس بحث فشرده و گویایی درباره فضیلت انصار کرد و آنگاه نتیجه گرفت که ما امیر خواهیم بود و شما وزیر.

در اینجا«حباب بن منذر»برخاست و شدیدا به سخنان«ابوبکر»حمله کرد و رو به انصار کرد و گفت:«هیچ کس نمی تواند با شما انصار مخالفت کند،شما همه گونه قدرت و توانایی و تجربه ای دارید و باید حرف شما را بپذیرند و اگر آنها حاضر به پیشنهاد ما نشدند امیری از ما و امیری از آنان باشد.» «عمر»صدا زد:«چنین چیزی امکان پذیر نیست،دو نفر نمی توانند بر یک گروه حکمرانی کنند(و دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد)به خدا سوگند!عرب راضی نمی شود که پیامبرش از ما باشد و دیگران بر او حکومت کنند.» گفتگو میان«عمر»و«حباب»بالا گرفت و«حباب»تهدید کرد که اگر مهاجران پیشنهاد ما را نپذیرند،از مدینه بیرونشان می کنیم.

در اینجا«بشیر بن سعد»که از طائفه«خزرج»بود و به«سعد بن عباده»حسادت داشت،به یاری«عمر»برخاست و هشدار داد که ما نباید به خاطر مقامات دنیوی با طائفه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به منازعه برخیزیم،از خدا بترسید و با آنان مخالفت نکنید! در این میان،«ابوبکر»رشته سخن را به دست گرفت و پیش دستی کرد و گفت:

«مردم!من پیشنهاد می کنم با یکی از این دو نفر(«عمر»و«ابو عبیده»)بیعت کنید!» بلافاصله آن دو نفر گفتند ما چنین کاری نخواهیم کرد!تو زا ما شایسته تری،تو یار غار پیامبری و از همه برتری،دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم.هنگامی که آن دو نفر به سوی ابوبکر برای بیعت رفتند«بشیر»بر آنها پیشی گرفت و با«ابو بکر»بیعت کرد.

قبیله«اوس»که همیشه با قبیله«خزرج»در مدینه رقابت داشتند به یکدیگر

ص:115

گفتند:«خوب شد!اگر«سعد بن عباده»از قبیله«خزرج»به خلافت می رسید کسی سهمی برای شما قایل نبود،برخیزید و عجله کنید و با ابوبکر بیعت کنید»و به این ترتیب یکی بعد از دیگری با«ابوبکر»بیعت کردند و چیزی نمانده بود که«سعد بن عباده»زیر دست و پا،پایمال شود.«عمر»صدا زد:«او را بکشید!»و خودش به سراغ «سعد بن عباده»آمد و به او گفت:«تصمیم داشتم با پای خود تو را از هم متلاشی کنم».«سعد»ریش«عمر»را گرفت.«عمر»گفت:اگر یک تار موی آن جدا شود،تمام دندان هایت را خرد می کنم.«ابوبکر»صدا زد:«ای عمر!مدارا کن!مدارا در اینجا بهتر است».«عمر»،«سعد»را رها کرد و از هم جدا شدند.

از آن به بعد«سعد بن عباده»در نماز آنها و همچنین در حجّ و اجتماعاتشان شرکت نمی کرد و بر این حال بود تا ابوبکر از دنیا رفت» (1)گردانندگان«سقیفه»بعد از این ماجرا،اصرار داشتند که دیگران هم با میل و رغبت،یا به زور و اجبار!به جمع بیعت کنندگان با ابوبکر بپیوندند.لذا گروهی را با تشویق و گروهی را با تهدید،فرار خواندند و کسانی را که از بیعت کردن،سرباز زدند در فشار قرار دادند.

از جمله کسانی که معروف است او را به خاطر مقاومتش کشتند«سعد بن عباده» بود.

«ابن ابی الحدید»از بعضی از مورّخان معروف،نقل می کند که«سعد»در خلافت «ابوبکر»تن به بیعت نداد و پیوسته کناره گیری می کرد،تا ابوبکر از دنیا رفت سپس در حکومت«عمر»میان و او«عمر»درگیری لفظی به وجود آمد و«سعد»به«عمر» گفت:«زندگی با تو در یک شهر برای من بسیار ناگوار است و تو مبغوض ترین افراد نزد من در این محیط هستی!«عمر»گفت:«کسی که همزیستی با کسی را خوش نداشته باشد،می تواند جای دیگری برود»،«سعد»گفت:«من هم بزودی

ص:116


1- 1) تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 455 به بعد(با تلخیص)

همین کار را خواهم کرد»و چیزی نگذشت که به«شام»منتقل شد و مدتی در آنجا بود،سپس دارفانی را وداع گفت،در حالی که نه با ابوبکر بیعت کرد و نه با عمر. (1)

در اینکه سبب مرگ«سعد»چه بود؟مشهور آن است که او را ترور کردند و گفته می شود:قاتل او«خالد بن ولید»بود و نیز گفته می شود:این کار به فرمان«عمر» صورت گرفت،و عجب اینکه«خالد»و یک نفر دیگر،شبانه در تاریکی برای کشتن او کمین کردند و با دو تیر،کار او را ساختند،سپس جسد او را در چاهی افکندند و در میان عوام شایع کردند که جنّیان«سعد بن عباده»را کشتند و بعد که بدن او را در آن چاه پیدا کردند-در حالیکه رنگ او به سبزی گراییده بود-گفتند:«این هم نشانه کشتن جنّیان است»! جالب اینکه می گویند:کسی به«مؤمن طاق»(محمّد بن نعمان احول)-که از شیعیان مبارز و مجاهد بود و داستان های او در دفاع از مکتب اهل بیت علیهم السّلام معروف است-گفت:«چرا علی علیه السّلام به مبارزه با ابوبکر در امر خلافت برنخاست؟»او در جواب گفت:«فرزند برادر!می ترسید جنّیان او را بکشند!» (2)مرحوم«علاّمه امینی»نیز با تعبیر کنایی زیبایش می گوید:«بیعت ابوبکر با تهدید و زیر برق شمشیرها صورت گرفت و مردانی از جنّ نیز با آنها همراهی می کردند همانها که«سعد بن عباده»را ترور کردند!و کان من حشدهم اللّهام رجال من الجنّ رموا سعد بن عبادة،أمیر الخزرج. (3)

جالب اینکه بسیاری از مطالب بالا که در«تاریخ طبری»آمده است در«صحیح بخاری»نیز از قول عمر بن خطّاب نقل شده است.

ص:117


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 10
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 17،صفحه 223.(او این سخن را به عنوان یکی از ایرادات شیعیان بر ابوبکر ذکر می کند،زیرا بعضی معتقدند که ابوبکر دستور قتل سعد را صادر کرد).
3- 3) الغدیر،جلد 9،صفحه 379(«لهام»به معنای لشکر عظیم است).

«عمر»هنگامی که در مراسم حج شرکت داشت از بعضی شنید که می گفتند:«اگر عمر از دنیا برود با فلان کس (1)بیعت خواهیم کرد.» عمر سخت از این سخن ناراحت شد،هنگامی که به مدینه آمد به منبر رفت و خطبه ای خواند،سپس همین سخن را برای مردم بازگو کرد و افزود:«هیچ کس حق ندارد چنین سخنی را بگوید که بیعت ابوبکر بدون مشورت مسلمین انجام شد و یک امر تصادفی و بدون مطالعه بود،پس ما هم چنین می کنیم،آری!این کار بدون دقّت صورت گرفت و خداوند مسلمین را از شرّ آن نگاه داشت»إنّما کانت بیعة أبی بکر فلتة و تمّت...و لکنّ اللّه وقی شرّهاسپس افزود:«این کار نباید تکرار شود،هر کس بدون مشورت مسلمانان با کسی بیعت کند نباید با او و با کسی که با او بیعت کرده است،بیعت نمود،مبادا در معرض قتل قرار گیرند.آری هنگامی که خداوند پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را قبض روح کرد«طائفه انصار»با ما مخالفت کردند و در«سقیفه بنی ساعده»اجتماع نمودند و«علی»و«زبیر»و کسانی که با آن دو بودند،با ما مخالفت کردند،مهاجران به سراغ«ابوبکر»آمدند،من به«ابوبکر»گفتم با ما بیا به سراغ برادرانمان از انصار برویم،هنگامی که به آنها نزدیک شدیم دو نفر جلو آمدند و گفتند:کجا می روید ای مهاجران؟گفتیم:به سراغ برادرانمان از انصار می رویم، گفتند:نزدیک آنها نشوید و کار خود را تمام کنید.ما گوش به این سخن ندادیم تا این که نزد آنها در«سقیفه بنی ساعده»جمع شدیم،در آنجا مردی را دیدم که در جامه ای پیچیده شده بود،سؤال کردم او کیست؟گفتند:«سعد بن عباده»است.

گفتم:چرا چنین است؟گفتند:بیمار است،چیزی نگذشت که خطیب انصار برخاست و خطبه ای خواند(و عمر محتوای آن خطبه را شبیه آنچه از طبری نقل کردیم-منتهی به صورت فشرده تر-نقل می کند).

ص:118


1- 1) ظاهرا منظور از فلان کس،علی علیه السّلام است،زیرا این سخن را«زبیر»گفته بود که اگر«عمر»بمیرد ما با علی علیه السّلام بیعت می کنیم،(شرح بخاری قسطلانی،جزء 11،صفحه 352،به نقل از بلاذری در انساب الاشراف ).

هنگامی که او خاموش شد من می خواستم سخنان زیبایی که در نظر داشتم در برابر ابوبکر بیان کنم،ولی ابوبکر ما را از این کار نهی کرد،او شروع به سخن کرد،او از من بردبارتر و باوقارتر بود و آنچه را من می خواستم از سخنان زیبا بیان کنم او بالبداهه بهتر از آن را بیان کرد و به انصار گفت:«تمام فضائلی را که برشمردید دارا هستید ولی خلافت باید در قریش باشد که از نظر نسب و جایگاه از تمام عرب برتر است.»سپس افزود:«من یکی از این دو مرد را-اشاره به من و ابوعبیده-برای این کار می پسندم با او بیعت کنید.»بعضی از انصار پیشنهاد کردند که:«امیری از ما و امیری از شما باشد ای قریش!»در اینجا داد و فریاد بلند شد،تا آنجا که من از اختلاف ترسیدم و به ابوبکر گفتم:«دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم.»او دستش را گشود و من با او بیعت کردم،سپس مهاجران و بعد انصار با او بیعت کردند.» سپس عمر افزود:«به خدا سوگند!ما در آن هنگام کاری بهتر از این نیافتیم که با ابوبکر بیعت کنیم،زیرا از این بیم داشتیم که اگر به همین صورت از مردم(انصار) جدا شویم و بیعتی صورت نگیرد،آنها با یکی از نفراتشان بیعت کنند و بعد ما گرفتار این مشکل شویم که،یا با کسی بیعت کنیم که به او راضی نیستیم و یا با آنها به مخالفت و ستیز برخیزیم،که مایه فساد است،بنابراین(تکرار می کنم)هر کس بدون مشورت با مسلمانان،با کسی بیعت کند،کسی از بیعت شونده و بیعت کننده،پیروی نکند مبادا آن دو به قتل برسند!» (1)(مفهوم این سخن این است که عمر به طور ضمنی اجازه قتل آنها را صادر کرده است).

چند نکتۀ جالب در داستان سقیفه

1-از آنچه در بالا آمد،به خوبی روشن می شود که گردهمایی سقیفه،هرگز یک شورای منتخب مردم نبود،آنگونه که بعضی وانمود می کنند،بلکه چند نفر از انصار

ص:119


1- 1) صحیح بخاری،جزء 8،صفحه 208(کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرّدّه،باب رجم الحبلی من الزنا اذا أحصنت).

در ابتدا برای این که کار را به نفع خود تمام کنند،حضور یافتند،سپس چند نفر از مهاجرین که رقیب آنها در امر خلافت بودند،حاضر شدند و با مهارت خاصّی پایه خلافت ابوبکر را نهادند.

2-اگر بنا بود یک شورای منتخب مردم و یا شبه منتخب،بر کار خلافت نظارت کنند،حدّاقل می بایست از همه قبایل انصار،در مدینه و از همه مهاجران، نماینده ای در آنجا حضور یابد،در حالی که هرگز چنین نبود،«بنی هاشم»که نزدیک ترین و آشناترین افراد به مکتب پیامبر بودند،مطلقا در آنجا حضور نداشتند، بنابراین،هیچ گونه مشروعیّتی برای گردهمایی سقیفه نمی توان قائل شد:نه مشروعیت دینی و نه مشروعیت نظام های معمول سیاسی دنیا.

3-از ماجرای«سقیفه»به خوبی استفاده می شود که معیار،انتخاب اصلح نبود بلکه گویی می خواهند میراثی را تقسیم کنند،هر کدام مدّعی بودند سهم ما در این میراث بیشتر است.به یقین کسانی که با چنین نگرشی به مسأله خلافت می نگرند هرگز نمی توانند آنچه را به حال مسلمانان اصلح است،برگزینند.

4-در«سقیفه»مطلقا سخنی از وصایای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در امر خلافت به میان نیامد با اینکه همه می دانستند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله طبق روایت معروف،فرموده بود:«

إنّی تارک فیکم الثّقلین:کتاب اللّه و عترتی،ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبدا ،من دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار می گذارم که اگر به آنها چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد:کتاب خدا و خاندانم را» آیا این حدیث شریف که در اکثر منابع اهل سنّت و شیعه نقل شده و جزء روایات

ص:120

متواتر محسوب می شود (1)و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نه یک بار،بلکه چندین بار و در موارد مختلف آن را بیان کرد،به حاضران سقیفه دستور نمی داد که قبل از هر چیز به سراغ قرآن و اهلبیت علیهم السّلام بروند و تمایلات خویش را بر سرنوشت مسلمانان حاکم نکنند؟ آیا حدیث شریف«غدیر»که به طور متواتر از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده، هشداری به گردانندگان«سقیفه»نمی داد؟ آیا توصیه های مکرّر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از نخستین روز آشکار کردن دعوتش که در حدیث«یوم الدّار»منعکس است و به وضوح سخن از وصایت و خلافت علی علیه السّلام می گوید و یا آنچه که در آخرین ساعات عمر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله-که داستان«قلم و دوات»است-پیش آمد،کافی نبود که حداقل سخنی از خلافت علی علیه السّلام که شایسته ترین فرد بود به میان آید؟راستی شگفت آور است!! ولی از یک نظر نیز می توان گفت شگفت آور نیست!زیرا هنگامی که از بیماری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سوء استفاده می کنند و از آوردن«قلم و دوات و کاغذ»برای نوشتن آخرین پیام،جلوگیری می نمایند و حتّی زشت ترین کلمات را درباره پاک ترین فرزندان آدم علیه السّلام یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر زبان جاری می کنند،پیدا است از قبل تصمیماتی درباره خلافت گرفته اند که هیچ چیز حتّی سخنان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نمی تواند مانع آن شود.چه می توان کرد؟مسأله مقام است که انسان را به سوی

ص:121


1- 1) این حدیث را حداقل«بیست و سه نفر»از صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از شخص پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بلا واسطه نقل کرده اند که برای اطلاع از نام آنها و تعبیرات مختلفی که در روایات آنها آمده است،می توانید به جلد نهم«پیام قرآن»صفحه 62 تا 79 و یا خلاصه«عبقات الانوار»،جلد 2،صفحه 105 تا 242 و«احقاق الحق»جلد چهارم، صفحه 438 و کتب معروف دیگری مانند«سیره حلبی»،«مستدرک حاکم»،«صواعق»،«اسد الغابه»و«سنن بیهقی»مراجعه نمایید.

خود جذب می کند و همه چیز را پشت پرده فراموشی قرار می دهد. (1)

اینجاست که عمق کلام مولا علی علیه السّلام در خطبه بالا مشخص می شود که فرمود:

«گردانندگان سقیفه درخت را گرفتند و میوه آن را ضایع کردند» إحتجّوا بالشّجرة،و أضاعوا الثّمرة .

ص:122


1- 1) حدیث«قلم و دوات»یا«قلم و قرطاس»از عجیب ترین احادیثی است که در امر خلافت نقل شده است و جالب این که این حدیث در معروفترین منابع اهل سنّت یعنی«صحیح بخاری»دیده می شود.در این کتاب در باب«مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله»از«سعید بن جبیر»از«ابن عبّاس»نقل شده که می گفت:«هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در آستانه رحلت از دنیا،قرار گرفت و اطراف حضرت گروهی حاضر بودند،فرمود: «هلمّوا أکتب لکم کتابا لا تضلّوا بعده ،(قلم و دوات و کاغذی)بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم که به برکت آن بعد از آن هرگز گمراه نشوید.»فقال بعضهم إنّ رسول اللّه قد غلبه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب اللّه،بعضی از حاضران گفتند:«بیماری بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله غلبه کرده(و العیاذ باللّه هذیان می گوید)و نزد شما قرآن است و قرآن برای ما کافی است»در میان حاضران غوغا و اختلاف افاد،بعضی می گفتند:«بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید!»و بعضی غیر از آن را می گفتند،هنگامی که سر و صدا و غوغا و اختلاف فزونی گرفت،رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله(با ناراحتی شدید)فرمود:«برخیزید و از نزد من بروید.» این حدیث به طرق مختلف و با تعبیرات گوناگون در همان صحیح بخاری نقل شده است(صحیح بخاری، جلد ششم،باب مرض النّبی صلّی اللّه علیه و آله و وفاته،صفحه 12،چاپ دارالجیل بیروت.) در این که چه کسی این سخن بسیار ناروا را درباره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفت در صحیح مسلم آمده است:گوینده این سخن عمر بود،در آنجا که می گوید:هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در خواست«قلم و دوات و کاغذ»کرد تا پیامی بنویسد که هرگز مسلمانان گمراه نشوند«قال عمر إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب اللّه،رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بیماری بر او غلبه کرده و چنین سخنانی می گوید قرآن نزد شما است و قرآن برای ما کافی است».و در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که«ابن عبّاس»پیوسته بر این ماجرا افسوس می خورد و آن را مصیبتی بزرگ می شمرد که به عنوان رزیّة یوم الخمیس(:مصیبت بزرگ روز پنجشنبه)-همان روزی که این جریان در آن واقع شد-یاد می کرد(صحیح مسلم،جلد 3،کتاب الوصیة،باب 5،صفحه 1259،چاپ دار احیاء التراث العربی).

خطبۀ 68: فرمان حکومت مصر به محمّد بن ابی بکر و مغلوب و کشته شدن وی در جنگ

اشاره

و من کلام له علیه السّلام لمّا قلّد محمّد بن ابی بکر مصر،فملکت علیه و قتل

از سخنانی است که امام علیه السّلام پس از آن که فرمان حکومت«مصر»را به «محمّد بن ابی بکر»داد و او در صحنه مبارزه با دشمن مغلوب و کشته شد، ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

بعد از جنگ«صفّین»،به خاطر تمرّد«خوارج»،«معاویه»که نیرو و توان تازه ای در خود دید،به فکر تسخیر«مصر»که از مراکز مهم کشور اسلامی و از منابع بزرگ مالی بود افتاد.در آن هنگام«محمّد بن ابی بکر»که از یاران خاصّ علی علیه السّلام بود در آنجا حکومت می کرد.«معاویه»،«عمرو عاص»را مطابق وعده ای که به او داده بود به حکومت مصر برگزید و با شش هزار سرباز سواره،روانه«مصر»کرد،سوارانی که گروه عظیمی از آنها به انگیزه خون خواهی«عثمان»در این طریق گام نهادند،زیرا گمانشان این بود که«محمّد بن ابی بکر»قاتل«عثمان»است و باید از او انتقام گرفت.

ص:123

اضافه بر این،«معاویه»نامه های متعدّدی برای هوادارانش در«مصر»فرستاد و آنها را به حمایت از«عمرو عاص»و مبارزه با«محمّد بن ابی بکر»تشویق کرد و دشمنان را نیز به سختی تهدید نمود.

«محمّد بن ابی بکر»جریان را برای امام علیه السّلام نوشت و از حضرتش کمک خواست و از طرفی مردم«مصر»را به جنگ با«عمرو بن عاص»فرا خواند و چهار هزار مرد جنگی را آماده پیکار کرد.دو هزار نفر آنها را به استقبال«عمرو عاص»فرستاد و خودش با دو هزار نفر دیگر در«مصر»باقی ماند.آنها که به مقابله با«عمرو عاص» رفتند با آنان درگیر شده و ضربات سنگینی بر آنان وارد کردند،ولی سرانجام مغلوب شده و فرمانده آنها کشته شد.این امر در اطرافیان«محمّد بن ابی بکر»اثر گذارد و گروهی فرار کردند و متفرّق شدند و«محمّد بن ابی بکر»چون خود را تنها با یاران اندکی دید،عقب نشینی کرد و مخفی شد.«عمرو عاص»،«معاویة بن حدیج»را به تعقیب او فرستاد،تا آن که بر او دست یافت و به طرز بسیار قساوت مندانه ای او را شهید کرد،سرش را از تن جدا کرد و جسدش را در شکم چهارپای مرده ای گذاشته، به آتش کشید! خبر شهادت«محمّد بن ابی بکر»به علی علیه السّلام رسید،آن حضرت به قدری متأثّر شد که آثار حزن و اندوه در چهره مبارکش نمایان گشت و این سخن را درباره او بیان فرمود. (1)

ص:124


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 61.

و قد أردت تولیة مصر هاشم بن عتبة،و لو ولّیته إیّاها لما خلّی لهم العرصة،و لا أنهزهم الفرصة،بلا ذمّ لمحمّد بن أبی بکر،و لقد کان إلیّ حبیبا،و کان لی ربیبا.

ترجمه

(هنگامی که خبر شهادت«محمّد بن ابی بکر»والی امیر مؤمنان علی علیه السّلام در مصر به آن حضرت رسید فرمود:)من می خواستم«هاشم بن عتبه»(مرقال)را زمامدار مصر کنم و اگر او را والی آن منطقه کرده بودم،عرصه را بر آنها(لشکر معاویه)خالی نمی گذارد و به آنها فرصت نمی داد(ولی فشار گروهی از افراد مانع شد)با این حال من«محمّد بن ابی بکر»را نکوهش نمی کنم،چه این که او مورد علاقه من بود و در دامان من پرورش یافت.

شرح و تفسیر

محمّد بن ابی بکر و حکومت مصر

همان گونه که در شأن ورود خطبه اشاره شد،این سخن را علی علیه السّلام زمانی فرمود، که سپاه معاویه به«مصر»حمله کرد و نماینده امیر مؤمنان علی علیه السّلام،«محمّد بن ابی بکر»به شهادت رسید و امام علیه السّلام بسیار اندوهگین شد،چرا که یکی از نزدیکترین یاران خود را از دست داده بود.

ص:125

امام علیه السّلام در سخنی که بوی مذمّت نسبت به بعضی از اطرافیانش از آن برمی خیزد،چنین فرمود:«من می خواستم«هاشم بن عتبه»را زمامدار مصر کنم و اگر او را والی آن منطقه کرده بودم،عرصه را بر آنها(لشکر معاویه)خالی نمی گذارد و به آنها فرصت نمی داد» و قد أردت تولیة مصر هاشم بن عتبة،و لو ولّیته إیّاها لما خلّی لهم العرصة (1)،و لا أنهزهم (2)الفرصة .

این سخن ظاهرا اشاره به این دارد که امام علیه السّلام با تمام علاقه ای که به«محمّد بن ابی بکر»و ایمانی که به صفا و صداقت او داشت،ترجیح می داد شخص قویتری مانند «هاشم بن عتبه»معروف به«مرقال»را که هم از«محمّد بن ابی بکر»شجاعتر بود و هم آزموده تر و باتجربه تر،به جای او به ولایت مصر برگزیند،ولی گویا گروهی از اصحابش اصرار به انتخاب«محمّد بن ابی بکر»داشتند،به دلیل این که او فرزند «ابوبکر»بود و«مصریان»شناخت بیشتری روی او دارند،به علاوه در ماجرای عثمان و دادخواهی مردم«مصر»در برابر او،با«مصریان»همکاری و همگامی داشت.به همین دلیل،از نفوذ بالایی در افکار مصریان برخوردار بود و پذیرش زیادی نسبت به او داشتند.

با این حال امام علیه السّلام می دانست که«محمّد بن ابی بکر»کم سنّ و سال و کم تجربه است،گر چه امتیازات فراوانی دارد،ولی مقاومت او در برابر مشکلات به اندازه «هاشم»نیست،امّا اصحاب و یاران از این ویژگی ها کاملا آگاه نبودند و به حضرت فشار آوردند و اصرار کردند،همان فشارها و اصرارهایی که شبیه آن در داستان

ص:126


1- 1) «عرصه»از مادّه«عرص»(بر وزن غرس)به معنای بازی کردن و جست و خیز نمودن است و از آنجایی که این کار در جاهای وسیع انجام می شود،به صحن خانه و همچنین جاهایی از آن،که بنایی ساخته نشده و میدانگاه هایی که در میان خانه های شهر وجود دارد،اطلاق می شود و«خالی نگذاشتن عرصه»کنایه از مجال ندادن به دشمن است.
2- 2) «انهز»از مادّه«نهز»(بر وزن نبض)در اصل به معنای برخاستن و حرکت کردن و یا حرکت دادن است و «انتهاز فرصت»کنایه از غنیمت شمردن و استفاده کردن از فرصت است.

«حکمین»ظاهر شد و امام علیه السّلام را ناگزیر به پذیرش پیشنهاد طرفداران این فکر نمود و سرانجام که آثار سوء حکمیّت را دیدند،پشیمان شدند،ولی آن پشیمانی سودی نداشت.

امام علیه السّلام در این سخن به طور غیر مستقیم آن گروه را سرزنش می کند که اگر می گذاشتند«هاشم بن عتبه»را(که شرح حال او در نکته ها خواهد آمد)برای حکومت«مصر»برگزیند،سرنوشت مصر طور دیگری بود و این منطقه مهم،به آسانی از دست نمی رفت.

ولی از آنجا که ممکن است،بعضی از این سخن امام علیه السّلام چنین تصوّر کنند که حضرت،«محمّد بن ابی بکر»را نکوهش می کند،امام علیه السّلام به دنبال این سخن می افزاید:«در عین حال من«محمّد بن ابی بکر»را نکوهش نمی کنم،چه این که او مورد علاقه من بود و(همچون فرزندان خودم)در دامان من پرورش یافته بود!» (بلا ذمّ لمحمّد بن أبی بکر،و لقد کان إلیّ حبیبا و کان لی ربیبا).

در واقع امام علیه السّلام می فرماید:«محمّد بن ابی بکر»در کار خود،کوتاهی نکرد و آنچه در توان داشت به کار گرفت،ولی توانش بیش از این نبود! قابل توجّه این که در بعضی از روایات آمده،امام علیه السّلام هنگامی که از شهادت «محمّد بن ابی بکر»باخبر شد،فرمود:

«رحم اللّه محمّدا!کان غلاما حدثا،لقد کنت أردت أن اولّی المرقال هاشم بن عتبة مصر،فإنّه لو ولاّها لما خلاّ لابن العاص و أعوانه العرصة،و لا قتل إلاّ و سیفه فی یده بلا ذمّ لمحمّد،فلقد أجهد نفسه فقضی ما علیه ،خدا رحمت کند محمّد(بن ابی بکر)را!جوان نورسی بود،من تصمیم داشتم مرقال، «هاشم بن عتبه»را والی مصر کنم(ولی گروهی مانع شدند)به خدا سوگند!اگر والی مصر شده بود،عرصه را بر عمرو عاص و یارانش تنگ می کرد و(اگر شهید می شد) کشته نمی شد،مگر این که شمشیر در دست او بود،با این حال«محمّد بن ابی بکر»

ص:127

را نکوهش نمی کنم،او نهایت تلاش خود را به خرج داد و آنچه بر او بود(و در توان داشت)ادا کرد.» (1)این که امام علیه السّلام می فرماید:او مورد علاقه من بود و در دامنم پرورش یافته بود.به خاطر این بود که بعد از مرگ ابوبکر،همسرش«اسماء»مادر«محمّد بن ابی بکر»به همسری علی علیه السّلام درآمد در حالی که«محمّد»در سنین کودکی بود و در آغوش علی علیه السّلام پرورش یافت و از همان طفولیّت با محبّت و عشق علی علیه السّلام آشنا شد و مراحل ولایت را به سرعت پیمود،تا آنجا که علی علیه السّلام را پدر خود می شمرد و حضرت نیز او را همچون فرزند خویش می دید و به او سخت علاقه داشت.

نکته ها
1-هاشم مرقال که بود؟

«هاشم»فرزند«عتبه»بود و با این که پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله محسوب می شد،خودش مسلمانی بسیار پرشور و باافتخار بود و از یاران بر جسته پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السّلام محسوب می شد و این سخن از او است که به امیر مؤمنان علی علیه السّلام می گفت:«به خدا سوگند!دوست ندارم که تمام آنچه روی زمین است و آنچه زیر آسمان قرار دارد،ملک من باشد و در برابر آن یکی از دشمنان تو را دوست داشته باشم،یا یکی از دوستان تو را دشمن!»او در جنگ«صفّین»در رکاب علی علیه السّلام بود،و آرزو داشت در راه خدا و در برابر امیر مؤمنان علیه السّلام شربت شهادت بنوشد و بسیار شجاعانه جنگید و از آنجا که در امر جهاد سرعت به خرج می داد او را «مرقال»گفتند(زیرا«مرقال»به معنای سریع و پرتحرّک است)و سرانجام به آرزوی خود رسید و پس از جنگ نمایانی در میدان صفّین شهید شد و لشکریان علی علیه السّلام و خود آن حضرت،از شهادت او اندوهگین شدند.

ص:128


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 93.

سپس فرزندش پرچم را به دست گرفت و بر لشکر معاویه حمله کرد و جنگ نمایان و شایسته تحسینی داشت،سرانجام اسیر شد،او را نزد معاویه آوردند،میان او و«معاویه»و«عمرو بن عاص»سخنان زیادی رد و بدل شد و او شجاعانه از مکتب علی علیه السّلام دفاع کرد؛عاقبت معاویه دستور داد او را زندانی کنند. (1)

«هاشم»از همان آغاز جوانی شجاعت نمایانی داشت.در جنگ«یرموک»که بزرگترین پیروزی در ناحیه شامات نصیب مسلمانان شد،او فرماندهی بخشی از سواران لشکر اسلام را بر عهده گرفته بود و در همین میدان بود که یکی از چشم های خود را از دست داد و به همین دلیل بود که بعضی او را«اعور»(صاحب یک چشم)می نامیدند و در جنگ«قادسیّه»که عمویش«سعد بن ابی وقّاص» فرمانده لشکر بود،شرکت داشت.می گویند سبب فتح مسلمین،شجاعت و کفایت «هاشم»بود،فتحی که بعدا به عنوان«فتح الفتوح»نامیده شد.و در جنگ«صفّین» فرمانده جناح چپ لشکر امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود. (2)

در حالات«هاشم»آمده است:«روزی در«صفّین»در میان اصحاب خود،مشغول جنگ بود که جوانی از لشکر معاویه در حالی که شمشیر می زد و لعن می کرد و ناسزا می گفت،نزدیک هاشم آمد.«هاشم»به او گفت:«ای جوان!این سخنانی را که تو می گویی و این جنگ(بی هدفی را)که دنبال می کنی روز قیامت حساب و کتابی دارد،از خدا بترس و به فکر زمانی باش که خدا از تو درباره این کارت سؤال می کند!» جوان گفت:«من با شما می جنگم زیرا پیشوای شما آنگونه که به من گفته اند،نماز نمی خواند و شما هم نماز نمی خوانید و برای این با شما جنگ می کنم که پیشوای شما خلیفه ما را کشته است و شما او را در کشتن خلیفه یاری کردید.»«هاشم»گفت:

«تو را با«عثمان»چه کار؟او را اصحاب پیامبر و قاریان قرآن به خاطر کارهایی که بر

ص:129


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 61.
2- 2) اعیان الشیعة،جلد 10،صفحه 250،و سفینة البحار،مادّه«هشم»و کتب تاریخی دیگر.

خلاف قرآن انجام داد،کشتند و اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اصحاب دین خدا و شایسته ترین افراد برای نظارت در امور مسلمین هستند.امّا اینکه گفتی مولای ما علی علیه السّلام نماز نمی خواند،او نخستین کسی است که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نماز خواند و به او ایمان آورد و اینها را که می بینی با او هستند(و همچون پروانگان گرد شمع وجود او می گردند) همه آنها قاریان قرآن هستند،شب را به پا می خیزند و خدا را عبادت می کنند، مراقب باش اشقیای مغرور،تو را در دینت فریب ندهند!» سخنان«هاشم»جوان را منقلب کرد،صدا زد ای بنده خدا،من گمان می کنم تو مرد صالحی هستی(و سخنانت نور صدق و راستی دارد)آیا راه توبه ای برای من می یابی؟گفت:آری به سوی خدا بازگرد،او توبه تو را می پذیرد.جوان دست از جنگ کشید و برگشت،مردی از شامیان به او گفت:«این مرد عراقی تو را فریب داد»جوان گفت:«نه او مرا نصیحت کرد(و هدایت فرمود).» آری یاران علی علیه السّلام همچون خودش در میدان نبرد نیز دست از هدایت گمراهان برنمی داشتند.سعی آنها کشتن دشمن نبود،بلکه سعیشان در هدایت آنان بود.

به هر حال«هاشم»و«عمّار»در روز«صفّین»با شجاعت و شهامت تمام، جنگیدند و شربت شهادت را عاشقانه نوشیدند و یاران علی علیه السّلام از شهادت آن دو سخت ناراحت شدند. (1)

2-گوشه ای از زندگانی محمّد بن ابی بکر

همانگونه که در آغاز خطبه اشاره شد«محمّد بن ابی بکر»فرزند خلیفه اوّل و مادرش«اسماء بنت عمیس»است که نخست،همسر«جعفر بن ابی طالب»شد و

ص:130


1- 1) سفینة الجبار،مادّه«هشم»و مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 61 به بعد و مصادر دیگر.

بعد به ازدواج«ابوبکر»درآمد و بعد از«ابوبکر»افتخار همسری«علی علیه السّلام»را پیدا کرد و چون«محمّد»در آن زمان کوچک بود،در دامان«علی علیه السّلام»و در سایه او پرورش یافت و پرتوی از خلق و خوی آن امام بزرگوار،در وجودش انعکاس یافت.

او در«حجّةالوداع»(سال دهم هجری)تولّد یافت و در«مصر»در حالی که 28 سال بیشتر از عمرش نمی گذشت،شربت شهادت نوشید و از یاران خاصّ«علی علیه السّلام» و عاشقان مکتبش بود،بعضی او را از مقرّبان آن حضرت و بعضی او را از«حواریّین» آن حضرت می شمردند.این تعبیرات نشانه نهایت نزدیکی او به مکتب امیرمؤمنان علی علیه السّلام است.

«مسعودی»در«مروج الذّهب»نقل می کند:هنگامی که«محمّد بن ابی بکر»به «مصر»رسید،نامه ای به«معاویه»نوشت(که حکایت از مقام والای معرفت و شناخت او،نسبت به ولایت امیر مؤمنان علی علیه السّلام می کند)به این مضمون:«بعد از حمد و ثنای خداوند،نخستین کسی که دعوت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را اجابت کرد و ایمان آورد و سخن او را تصدیق نمود و مسلمان شد،برادر و پسر عمّش علی بن ابی طالب علیه السّلام بود،او رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را بر همه کس مقدّم شمرد و در برابر هر حادثه ای جان خود را در برابر او سپر ساخت،با دشمنانش جنگید و با کسانی که با او از در صلح درآمده بودند،صلح نمود و همواره در تمام ساعات شب و روز و در تنگناهای وحشت و گرسنگی از او-با جان خود-دفاع می کرد و به جایی رسید که در میان پیروان مکتبش شبیه و مانندی نداشت...» و جالب این که معاویه در پاسخ او به فضائل علی علیه السّلام اعتراف کرد،ولی با سخن شیطنت آمیزی سعی کرد،در او نفوذ کند،نوشت:«ما فضل«علی بن ابی طالب»را می دانیم و حق او بر ما لازم است،ولی هنگامی که پیامبر چشم از دنیا فروبست،این

ص:131

پدر تو و فاروقش عمر بود که حق او را گرفتند و فرمان او را مخالفت کردند. (1)

این سخن را با آخرین نامه ای که«علی علیه السّلام»درباره«محمّد»به اهل مصر نوشت تکمیل می کنیم،در این نامه چنین آمده است:«امیرتان محمّد را به خوبی یاری کنید و بر اطاعت و فرمان او ثابت قدم باشید،تا بر حوض کوثر پیامبرتان وارد شوید. (2)» در نامه سی و پنجم«نهج البلاغه»در بخش نامه ها خواهیم دید،که علی علیه السّلام مدح بلیغ و تمجید گویایی از«محمّد بن ابی بکر»می کند.

از جالب ترین فرازهای زندگی«محمّد بن ابی بکر»این است:هنگامی که در «مصر»حکومت می کرد،نامه ای به امام امیر مؤمنان علیه السّلام نوشت و در خواست بیان جامعی در امور دین کرد و امام علیه السّلام نامه بسیار جامع و پرمعنایی برای او و«اهل مصر»مرقوم داشت،و«محمّد»همواره این نامه را با خود داشت و در آن نظر می کرد و به آن عمل می نمود،هنگامی که شهید شد«عمرو عاص»آن نامه را ضمن مدارک و اسناد دیگری که از«محمّد»بدست آورد،برای«معاویه»فرستاد،«معاویه» در آن نامه نظر می کرد و از مضامین عالی آن تعجّب می نمود،هنگامی که«ولید بن عقبه»اعجاب معاویه را مشاهده کرد،به او گفت:«این نامه ها را بسوزان».«معاویه» به او گفت:«خاموش باش!تو عقل و شعور کافی نداری!»«ولید»ناراحت شد و گفت:«تو عقل کافی نداری.آیا این خردمندی است که مردم بدانند نامه و احادیث ابوتراب(علی علیه السّلام)نزد تو است و از آنها درس آموخته ای؟پس چرا با او می جنگی؟»معاویه گفت:«وای بر تو،به من می گویی دانشی این چنین را بسوزانم؟به خدا سوگند!من از آن جامع تر و استوارتر و روشن تر نشنیده ام!». (3)

ص:132


1- 1) مروج الذّهب،جلد 3،صفحه 11.
2- 2) امالی مفید،مجلس سی و یک.
3- 3) الغارات،جلد 1،صفحه 252.

خطبۀ 69: در ملامت و توبیخ بعضی از یارانش

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی توبیخ بعض أصحابه

(1)

از سخنانی است که امام علیه السّلام در ملامت و توبیخ بعضی از یارانش فرموده است.

خطبه در یک نگاه

آهنگ این خطبه،آهنگ خطبه های پر سوز و گدازی است که علی علیه السّلام پس از مشاهده جرأت و جسارت لشکریان معاویه و خونسردی و بی تفاوتی گروهی از لشکریانش در برابر جنایات شامیان،ایراد فرموده است.

در این خطبه،نکوهش شدیدی از ضعف و زبونی و عافیت طلبی جماعتی از کوفیان و عراقیان شده و حتّی بعضی از تعبیرات آن،نشانه نومیدی حضرت از کارآیی آنان در برابر دشمن است و به نظر می رسد که امام علیه السّلام تمام این سخنان را برای تحریک و به اصطلاح بر سر غیرت آوردن،در برابر شامیان ستمگر ایراد فرموده است.

ص:133


1- 1) سند خطبه:این خطبه را کسانی قبل از مرحوم«سیّد رضی»نقل کرده اند،مانند:«بلاذری»(متوفّای 279 هجری)در«انساب الاشراف»و«یعقوبی»(متوفّای 284)در تاریخش.از روایت یعقوبی چنین استفاده می شود که این خطبه از جمله خطبه هایی است که علی علیه السّلام آن را بعد از حمله«نعمان بن بشیر»(یکی از فرماندهان لشکر غارتگر شام)به«عین التّمر»که یکی از آبادی ها،در قسمت غربی فرات بود،ایراد فرمود. (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 60.)

ص:134

کم أداریکم کما تداری البکار العمدة،و الثّیاب المتداعیة!کلّما حیصت من جانب تهتّکت من آخر،کلّما أطلّ علیکم منسر من مناسر أهل الشّام أغلق کلّ رجل منکم بابه،و انجحر انجحار الضّبّة فی جحرها و الضّبع فی و جارها.الذّلیل و اللّه من نصرتموه!و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل.

إنّکم و اللّه لکثیر فی الباحات،قلیل تحت الرّایات.و إنّی لعالم بما یصلحکم،و یقیم أودکم،و لکنّی لا أری إصلاحکم بإفساد نفسی.أضرع اللّه خدودکم،و أتعس جدودکم!لا تعرفون الحقّ کمعرفتکم الباطل،و لا تبطلون الباطل کإبطالکم الحقّ!.

ترجمه

چقدر با شما مدارا کنم!همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینی بار، پشتشان مجروح می شود؟!و یا همچون جامه کهنه و فرسوده ای که هر گاه گوشه ای از آن را بدوزند از سویی دیگر پاره می شود؟!هر زمان گروهی از لشکریان شام به شما نزدیک می شوند،هر یک از شما در را به روی خود می بندد و همچون سوسمار در لانه خود می خزد و یا همانند کفتار که در خانه خویش پنهان شده،مخفی می گردد.به خدا سوگند!ذلیل آن کسی است که شما یاور او باشید،و آن کس که به وسیله شما(به سوی دشمن)تیراندازی کند،همچون کسی است که تیری بی پیکان و بدون پایه رها سازد.به خدا سوگند!جمعیّت شما در میدان گاههای شهر(و

ص:135

مجالس بزم)زیاد است،ولی در سایه پرچم های میدان نبرد(و عرصه رزم)کم است.

من به خوبی می دانم چه چیز شما را اصلاح می کند و کژی های شما را راست می نماید،ولی هرگز اصلاح شما را،با تباه ساختن خویش جایز نمی شمرم.خداوند صورت های شما را بر خاک مذلّت بگذارد و بهره شما را(از حیات سعادتمندانه)نابود کند.شما آن گونه که باطل را می شناسید،نسبت به حق شناخت ندارید و آن چنان که در ابطال حق کوشا هستید،برای از میان بردن باطل اقدام نمی کنید!

شرح و تفسیر

گلۀ شدید از دوستان سست عنصر!

از محتوای این خطبه به خوبی استفاده می شود که امام علیه السّلام به عنوان رهبر و فرماندهی که از نافرمانی های مکرّر و مستمرّ لشکر خود سخت رنجیده شده و به روشنی می بیند که دشمن با مشاهده این حالت هر روز جسورتر می شود،به نکوهش و سرزنش این گروه از اصحاب و لشکر خود می پردازد،بلکه بر سر عقل و غیرت آیند و پیش از آنکه راه بازگشت به روی آنها بسته شود،برگردند و در صف واحدی شجاعانه در برابر دشمن بایستند و او را بر سر جای خود بنشانند.

تعبیرات این خطبه نشان می دهد-بر خلاف آنچه بعضی از ناآگاهان می پندارند- امام علیه السّلام نهایت مدارا را با این گروه سست و بی انضباط به خرج می داده،تا آنجا که از مدارا کردن با آنان خسته شده،می فرماید:

«چه قدر با شما مدارا کنم؟همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینی بار،پشتشان مجروح می شود،و یا همچون جامه کهنه و فرسوده ای که هر گاه گوشه ای از آن را بدوزند،از سوی دیگر پاره می شود!» کم أداریکم کما تداری

ص:136

البکار (1)العمدة، (2)و الثّیاب المتداعیة! (3)کلّما حیصت (4)من جانب تهتّکت من آخر .

تشبیهات بالا،از تشبیهاتی است بسیار ظریف و دقیق و پرمعنا،که امام علیه السّلام درباره اهل کوفه و گروهی از مردم عراق،بیان فرموده،تاریخ نشان می دهد که بعد از جنگ«صفّین»و مشکلاتی که بر اثر نادانی و نافرمانی گروهی از سربازان امام علیه السّلام به بار آمد،حالت سستی و ضعف و زبونی و بی تفاوتی در برابر سرنوشت اجتماعی،به آنها دست داد.

آنها افرادی عافیت طلب و کوته فکر بودند،یا قدرت بر تحلیل مسایل اجتماعی نداشتند و یا اگر داشتند برای اینکه خود را به زحمت نیندازند،بی تفاوت از کنار آن می گذشتند.حملات غافلگیرانه و غارتگرانه لشکریان شام،که پی در پی به مرزهای عراق می شد و گاه تا عمق زیادی نفوذ می کرد آنها را بیدار نکرد و از فاجعه بزرگی که در پیش داشتند،آگاهشان نساخت و اگر گروهی آگاه شدند،با بی تفاوتی از کنار آن گذشتند.

امام علیه السّلام در تشبیه اوّل،آنها را به شترانی تشبیه می کند که تازه آماده باربری شده اند و احیانا پشت و کوهانشان مجروح شده است.روشن است که همه شتران در آغاز کار چنین اند و باید این دوران را تحمّل کنند،تا پشتشان محکم و دست و پایشان،ورزیده شود.

ص:137


1- 1) «بکار»جمع«بکر»(بر وزن مکر)از مادّه«بکور»در اصل به معنای خارج شدن در صبحگاهان است. سپس این واژه به شتر جوان و تازه کار اطلاق شده است،توجّه داشته باشید که«بکر»(بر وزن فکر)در مورد انسانها به کار می رود و جمع آن«ابکار»است و«بکر»(بر وزن مکر)در مورد شتر ماده به کار می رود و جمع آن«بکار»است.
2- 2) «عمده»از مادّه«عمد»(بر وزن حمد)به معنای برپاداشتن چیزی به وسیله ستون است.این واژه به هنگامی که کوهان شتر ورم می کند و بلند می شود،بر او اطلاق می گردد.
3- 3) «متداعیه»از مادّه«دعوت»است.این واژه به امور یا اشخاصی گفته می شود که یکدیگر را دعوت به چیزی می کنند و از آنجا که پارچه کهنه هر گوشه ای که از آن پاره می شود،گویی گوشه دیگر را به مثل خود دعوت می کند به آن«متداعیه»گفته می شود.
4- 4) «حیصت»از مادّه«حوص»بر وزن(حوض)به معنای دوختن است.

ولی این گروه،با همان بارهای نخستین که در جنگ«صفّین»بر دوششان حمل شد،زانو زدند و بر زمین نشستند و امام علیه السّلام پیوسته با آنها مدارا می کرد،بلکه بپاخیزند و با شجاعت و شهامت راه را تا آخر طی کنند.

در تشبیه دوم آنها را به جامه کهنه و پوسیده ای تشبیه می کند که با کمترین فشار پاره می شود و هر گاه یک طرف آن را بدوزند،طرف دیگر پاره می شود.

آری،آنها بر اثر تن پروری و عافیت طلبی و روحیه ضعیف و افکار پوسیده، مقاومت خود را از دست داده بودند.هنگامی که این فرمانده بزرگ الهی از یک سو آنها را نظم و انضباط می بخشید،از سوی دیگر متلاشی می شدند،چه مشکل و دردناک بود برای این فرمانده شجاع و آگاه که با چنین گروهی سر و کار داشت،دائما خون دل می خورد و زجر می کشید،تدبیراتش خنثی می گردید و تیرهایش به سنگ می خورد و یکی از دلایل بارز مظلومیت علی علیه السّلام گرفتاری در چنگال این گروه بود.

سپس امام علیه السّلام به نشانه های ضعف و زبونی آنها اشاره می کند،شاید عیب بزرگ خود را دریابند و در اصلاح آن بکوشند.می فرماید:«هر زمان گروهی از لشکریان شام به شما نزدیک می شوند،هر یک از شما در را به روی خود می بندد،و همچون سوسمار در لانه خود می خزد،و یا همانند کفتار که در خانه خویش پنهان شده، مخفی می گردد.» (کلّما أطلّ (1)علیکم منسر (2)من مناسر أهل الشّام أغلق کلّ رجل منکم بابه،و انجحر (3)انجحار الضّبّة (4)فی جحرها،و الضّبع (5)فی و جارها (6)).

ص:138


1- 1) «اطلّ»از مادّه«طلّ»(بر وزن حلّ)به معنای اشراف بر چیزی است و در اینجا اشاره به نزدیک شدن لشکر شام است.
2- 2) «منسر»(بر وزن منزل)از مادّه«نسر»به معنای ربودن چیزی است و«منسر»به گروه کوچکی از لشکر که بین صد تا دویست نفر باشد اطلاق می شود،گویی آنها برای ربودن اشیاء و یا اشخاصی به حرکت در آمده اند.
3- 3) «انجحر»از مادّه«جحر»(بر وزن جهل)به معنای خزیدن حیوان در لانه است.
4- 4) «ضبّة»(بر وزن دبّه)به معنای«سوسمار ماده»است و در اصل از مادّه«ضبّ»به معنای جریان مختصر آب و مانند آن گفته می شود.
5- 5) «ضبع»به معنای کفتار است.
6- 6) «وجار»از ماده«وجر»(بر وزن فجر)در اصل به معنای ریختن دارو در حلق است و از آنجا که خزیدن کفتار در لانه اش شباهتی با آن دارد،به لانه کفتار و بعضی دیگر از حیوانات«وجار»گفته می شود.

تشبیه به«ضبّه»(سوسمار)به خاطر آن است که سوسمار در میان حیوانات به حماقت معروف است،تا آنجا که حتّی لانه خود را ممکن است گم کند.لذا آن را در کنار تخته سنگی می سازد که نشانه باشد و گم نشود،به علاوه می گویند«سوسمار» موجود بسیار بی عاطفه ای است،چرا که حتّی نوزادان خود را می خورد.

همچنین تشبیه به«کفتار»نیز به خاطر حماقت این حیوان است.در شرح خطبه ششم ویژگی های دیگری نیز از«کفتار»بیان گردید،از جمله این که او حضور دشمن را احساس می کند ولی با زمزمه های شکارچی به خواب می رود،خوابی که منتهی به اسارت و مرگ او می شود و به این ترتیب کمترین مقاومتی در برابر دشمن خود نمی کند.

امام علیه السّلام با این تشبیهات می خواهد انگشت روی نقطه اصلی درد بگذارد و بگوید نقطه ضعف آنها کجا است،که دشمن را-علی رغم امکانات وسیعی که در اختیار یاران امام علیه السّلام است-این چنین جسور و بی پروا ساخته!آری،درد بزرگ آنها احساس ضعف و زبونی و عدم احساس مسئولیّت در برابر مسایل مهم اجتماعی بود و گر نه با داشتن رهبری همچون علی بن ابی طالب علیه السّلام باید با آسانی دشمنان را عقب برانند و تمام کشور اسلام را امن و امان کنند.

حوادث مختلفی که در جنگ«صفّین»واقع شد شاهد گویای سخنان مولا علی علیه السّلام در این خطبه است.چگونه لشکر کوفه با حماقت های پی در پی و از دست دادن فرصتها،هم خودشان را بیچاره کردند،هم امامشان را به زحمت انداختند،و هم جامعه مسلمین را در زیر پرچم ظالمان خونخوار و غارتگران بیدادگر،قرار دادند.

سپس حضرت علیه السّلام با تشبیه دیگری ضعف و زبونی آنها را آشکار می سازد و می فرماید:«به خدا سوگند!ذلیل آن کس است که شما یاور او باشید و آن کس که به وسیله شما(به سوی دشمن)تیر اندازی کند،همچون کسی است که تیری بی پیکان

ص:139

و بدون پایه رها سازد» الذّلیل و اللّه من نصرتموه!و من رمی بکم فقد رمی بأفوق ناصل (1).

آری،چوبه تیر بدون پیکان،(همان نوک آهنینی که تمام کارآیی تیر به وسیله آن است)ظاهری دارد،ولی کارآیی ندارد.لشکر کوفه نیز غالبا ظاهری داشتند،امّا به هنگام نبرد،به خاطر روحیه پایین و پستشان قدرتی از خود نشان نمی دادند.

نکته ای که یادآوری آن را در اینجا لازم می دانیم-هر چند در شرح خطبه 29 نیز به آن اشاره کردیم-این است که چوبه تیرهایی که در زمان گذشته مورد استفاده قرار می گرفت،از سه قسمت تشکیل یافته بود:یکی اصل چوبه تیر که معمولا از درختان تهیه می شد و دیگر نوک و پیکانی که بالای آن نصب می کردند و معمولا از آهن تیز بود و قسمت سوم،ته چوبه تیر بود که دارای شکافی بود که روی«وتر»(زه کمان)تکیه می کرد و هنگامی که زه را می کشیدند و رها می کردند،چوبه تیر را با قدرت و به طور مستقیم،به جلو می راند.

با توجّه به این که«افوق»به معنای چوبه تیری است که ته آن شکسته باشد و «ناصل»به معنای تیری است که عاری از پیکان باشد،معنای جمله بالا این می شود که:«شما همانند تیری هستید که هر دو قسمت حسّاس آن،از کار افتاده باشد که اوّلا،نشانه گیری با آن غیر ممکن است و ثانیا،اگر به بدن دشمن برسد اثری نخواهد داشت و حدّاکثر همانند شلاّقی است که بر بدن نواخته شود!» سپس به یکی دیگر از ویژگی های آن جمعیّت سست و ناتوان اشاره کرده می فرماید:«به خدا سوگند!جمعیّت شما در میدان گاههای شهر(و مجالس بزم)زیاد است،ولی در سایه پرچم های میدان نبرد(و عرصه رزم)کم است!» إنّکم و اللّه

ص:140


1- 1) در اینجا«رمی»به صورت فعل مجهول آمده،در حالی که در خطبه 29 که همین تعبیر در آن تکرار شده به صورت فعل معلوم آمده است،ولی چون هر دو یک معنا را می رساند،هر کدام در ترجمه به کار رود مانعی ندارد.

لکثیر فی الباحات (1)،قلیل تحت الرّایات .

زیرا به تن پروری و عافیت طلبی و عیش و نوش عادت کرده اید و همین امر سبب زبونی و خواری شما و جرأت و جسارت دشمن گردیده است.به یقین با ادامه این حالت،مشکلات عظیم و بدبختی گسترده ای دامان اجتماع شما را،خواهد گرفت و این جزای هر جمعیّتی است که پشت به جهاد کند و رو به تن پروری نماید! در ادامه این سخن،حضرت به نکته بسیار مهمّی اشاره کرده می فرماید:«من به خوبی می دانم چه چیز شما را اصلاح می کند،و کژی های شما را راست می نماید، ولی هرگز اصلاح شما را،با تباه ساختن خویش جایز نمی شمرم!» (و إنّی لعالم بما یصلحکم،و یقیم أودکم، (2)و لکنّی لا أری إصلاحکم بإفساد نفسی).

«شارحان نهج البلاغه»در شرح این جمله پر معنا،دو تفسیر ذکر کرده اند که منافاتی با هم ندارند و ممکن است هر دو صادق باشند و سخن امام علیه السّلام را ناظر به هر دو بدانیم:

نخست این که:من می توانم همان کاری که«معاویه»و تمام حاکمان خودکامه و دنیاپرست انجام می دهند،که سران قبایل را با اموال سرشار می خرند و بیت المال مسلمین را ابزاری برای جلب توجّه آنها قرار داده و بی حساب به این و آن می بخشند،انجام دهم،ولی به یقین این کار،مسئولیّت سنگین الهی دارد،هرگز خدا راضی نیست که حقّ مردم ضعیف و محروم به افراد ثروتمند شکم پرست،داده شود تا پایه های حکومت از این طریق محکم گردد.

دیگر این که:من می توانم همان برنامه ای که گروه دیگری از حکّام خودکامه

ص:141


1- 1) «باحات»از مادّه«بوح»به معنای گسترش یافتن و ظهور و بروز است و از آنجا که میدانگاه،ظاهر و گسترده است،به آن«باحه»گفته می شود.
2- 2) «اود»از مادّه«اود»(بر وزن قول)به معنای کج شدن است و«اود»(بر وزن سند)به«کژی»و«اعوجاج» گفته می شود.

انجام می دهند،عملی کنم،شمشیر در میان شما بگذارم و هر کس را که به سوی میدان نبرد حرکت نمی کند،گردن بزنم.

در حدیثی که در کتاب«الغارات»آمده است،می خوانیم که روزی علی علیه السّلام مردم کوفه را مخاطب ساخت و فرمود:

«و اللّه لقد ضربتکم بالدّرة الّتی أعظ بها السّفهاء فما أراکم تنتهون،و لقد ضربتکم بالسّیاط الّتی أقیم بها الحدود فما أراکم ترعوون،فما بقی إلاّ سیفی!و إنّی لأعلم الّذی یقوّمکم بإذن اللّه و لکنّی لا أحبّ أن آتی تلک منکم ،ای اهل کوفه!به خدا سوگند!من شما را با تازیانه کوچکی که برای اندرز افراد نادان آماده کرده ام،زدم،ولی تاثیر در شما نکرد!سپس با شلاقی که حدود الهی را اجرا می کنم،زدم باز از راه خطا بازنگشتید!تنها چیزی که باقی مانده،شمشیر من است و من می دانم چه چیز کجی شما را راست می کند،ولی دوست ندارم از این وسیله استفاده کنم(و برای اصلاح شما خون های گروهی را بریزم) (1)».

نمونه روشن آن همان چیزی است که در تاریخ زندگی«حجّاج»نوشته اند.

هنگامی که سپاه«مهلّب»(یکی از سران خوارج که بر ضدّ حکومت بنی امیّه شوریده بود)ضرباتی بر پایه حکومت بنی امیّه وارد کرد،«حجّاج»به مقابله با او برخاست، منادی،در کوفه ندا داد،هر کس از حضور در میدان نبرد در برابر لشکر«مهلّب» خودداری کند،خونش مباح و از دم شمشیر خواهد گذشت،حتّی پیرمردان و بیماران را نیز معاف نکرد.البتّه قبل از«حجّاج»و بعد از او،حاکمان خودکامه دیگری،این روش را دنبال کرده اند.

امام علیه السّلام می فرماید:استفاده از این روش برای من ممکن است،ولی من حاضر نیستم،دین خود را برای حفظ مقامم تباه کنم.

در اینجا این سؤال پیش می آید که مگر حضور در میدان جهاد،در مقابل

ص:142


1- 1) الغارات،جلد 1،صفحه 42.

دشمنان اسلام و حکومت اسلامی واجب نیست؟چرا نمی توان مردم را بر این کار اجبار کرد و از نیروی قهری استفاده نمود؟ پاسخ این سؤال،با ذکر یک نکته روشن می شود و آن این که:اصل این کار صحیح است و حکومت اسلامی حق دارد،در این گونه موارد از زور استفاده کند، ولی این کار تبعات زیادی دارد که احیانا به خلاف شرع منجر می شود که نمونه آن، همان کار«حجّاج»است،یعنی گناهکار و بی گناه را از دم شمشیر گذراندن.به علاوه این گونه واکنش های شدید در برابر متخلّفان،بذر بدبینی را نسبت به قوانین الهی و احکام اسلام در دلها می پاشد،چرا که همه مردم تحمّل پذیرش این روش را ندارند و ای بسا،این گونه فشارها سبب ارتداد و پشت کردن آنها به اسلام و قرآن شود.به همین دلیل هرگز پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از این روش استفاده نکرد و حتّی در زمان خلفا نیز کسی جرأت نمی کرد،با این طریق مردم را به میدان جهاد بفرستد.رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و همچنین امیرمؤمنان علی علیه السّلام-که دقیقا در خط او گام برمی داشت-از طریق تشویق مردم،و گاه تهدید به عذاب الهی،آنها را برای میدان جنگ بسیج می کردند.

سپس امام علیه السّلام در پایان این سخن،به آنها نفرین می کند،نفرینی مناسب کارشان و توأم با استدلال،می فرماید:«خداوند صورت های شما را بر خاک مذلّت بگذارد و بهره شما را(از حیات سعادتمندانه)نابود کند!شما آن گونه که باطل را می شناسید، نسبت به حق شناخت ندارید،و آن چنان که در ابطال حق،کوشا هستید،برای از میان بردن باطل اقدام نمی کنید!» أضرع (1)اللّه خدودکم،و أتعس (2)جدودکم! (3)لا

ص:143


1- 1) «اضرع»از مادّه«ضرع»به معنای پستان در دهان گرفتن است.سپس به معنای ملایمت در چیزی اطلاق شده و به همین مناسبت در معنای«ذلّت»نیز به کار رفته است.
2- 2) «اتعس»از مادّه«تعس»(بر وزن ترس)به معنای لغزش و سقوط است و«اتعاس»که از باب افعال است به معنای هلاک کردن می باشد.
3- 3) «جدود»جمع«جدّ»در اصل به معنای پدر بزرگ است و به معنای روزی و موقعیّت اجتماعی و بهره نیز به کار می رود و در خطبه بالا به معنای«بهره»است.

تعرفون الحقّ کمعرفتکم الباطل،و لا تبطلون الباطل کإبطالکم الحقّ! .

در واقع نفرین امام علیه السّلام چیزی جز نتیجه اعمال آنها نیست،کسی که پشت به جهاد کند و تن به تنبلی بدهد،حاصلی جز ذلّت و محرومیّت از بهره ها و مواهب زندگی،نخواهد داشت و دلیل آن را باید در جهل آنها نسبت به حق و عدم قیام آنان در برابر باطل دانست،از این رو سخن امام علیه السّلام از هر نظر حساب شده است.

این همان بدبختی است که دامان بسیاری از مسلمین امروز را نیز گرفته است.

آنها از باطل و طرفدارانش و حتّی آداب و رسومش به خوبی آگاهند و در بسیاری از این امور از آنها تقلید می کنند،در حالی که شناخت صحیحی از حق و پیروان مکتب حق ندارند،و از این بدتر،گروهی کمر به ابطال حق بسته اند،در حالی که می بایست این تلاش و کوشش را در راه ابطال باطل به خرج دهند،نتیجه آن،شمول نفرین امام علیه السّلام نسبت به آنها است،دشمنان اسلام صورت آنها را بر خاک مذلّت نهاده اند و مواهب آنها را به غارت می برند.

نکته: این همه توبیخ برای چیست؟

بار دیگر این سؤال در ذیل این خطبه-مانند خطبه های مشابه آن-پیش می آید که چرا فرمانده مدیر و مدبّری همچون علی بن ابی طالب علیه السّلام که دقیق ترین ریزه کاری های جلب و جذب مردم را در فرمان هایش-مخصوصا فرمان«مالک اشتر»-بیان کرده،با این جملات آتشین و شلاّقهای سرزنش و توبیخ،لشکرش را هدف قرار می دهد و آنها را دلسرد می سازد،حتّی به آنان شدیدا نفرین می کند؟ در پاسخ این سؤال،به دو نکته باید توجّه شود،نخست این که:بعضی از افراد با تشویق به حرکت درمی آیند و بعضی با ملامت و سرزنش.همه افراد در انگیزه های

ص:144

حرکت،یکسان نیستند و قراین نشان می دهد،مردم عراق و کوفه در آن عصر و زمان از گروه دوم بودند و به اصطلاح«تا سخنی گفته نشود که به رگ غیرت آنها بخورد»به حرکت در نمی آیند و امیرمؤمنان علی علیه السّلام با شناختی که از آنان داشت،گاه از این روش استفاده می کرد و آنها را زیر رگبار ملامت ها و سرزنش ها می گرفت،تا به خطراتی که در پیش روی دارند،توجّه کنند و در برابر دشمن به پا خیزند.

دیگر اینکه:امام این سخنان را برای ثبت در تاریخ بیان فرموده،تا آیندگان در قضاوت خود گرفتار خطا و اشتباه نشوند و نگویند:علی علیه السّلام با داشتن آن همه یاران وفادار و لشکر کارآمد،چه شد که نتوانست بر معاویه پیروز گردد و شرّ ظالمان را از سرزمین اسلامی براندازد،تا جهان اسلام بدست بی رحم ترین حکّام و دور افتاده ترین آنها از آیین اسلام،نیفتد.

در واقع«علی علیه السّلام»بی گناهی خود را در این خطبه ها بیان می کند و می گوید:«از سوء اتّفاق،من گرفتار چنین افرادی شده بودم،افرادی که نادانی و ناسپاسی و تلوّن و سستی خود را،در داستان«حکمین»و مانند آن،ظاهر ساختند،افرادی که غیرت دینی آنها ضعیف،درک آن ها از اسلام سطحی،و انضباط و اطاعتشان نسبت به پیشوایشان کم بود،همچون«سوسمار»در لانه خود می خزیدند و همچون«کفتار»در خانه خود پنهان می گشتند.مردان بزم بودند،نه یاران رزم و به چوبهای تیری شبیه بودند که نه پیکان داشت و نه پایه.

در واقع امام علیه السّلام با تشبیهات چهارگانه ای که در تعبیرات این خطبه بیان فرموده انگشت بر نقاط اصلی ضعف آنان می گذارد،در یکجا:آنها را به شتران تازه کاری تشبیه می کند،که اگر اندک باری بر آنها بگذارند،پشتشان مجروح می شود.

در جمله دیگر:آنان را همانند جامه کهنه و فرسوده ای می شمرد،که اگر یک طرف آن را بدوزند،از سوی دیگر پاره می شود(این جمله اشاره به عدم مقاومت آنها در برابر حوادث سخت است،به همین دلیل به سرعت میدان را خالی می کردند).

ص:145

از سوی سوم:آنها را تشبیه به«سوسمار»هایی می کند،که حتّی به نوزادان خود رحم نمی کنند.

از سوی چهارم:به«کفتار»تشبیه می نماید،که در میان حیوانات به نادانی و حماقت معروف است،تا آنجا که با زمزمه های شکارچی به خواب می رود و بی آن که مقاومتی بکند،اسیر چنگال او می شود.

بدیهی است رهبر و پیشوا هر قدر آگاه و پر تجربه و شجاع و با درایت باشد،اگر گرفتار پیروانی نادان،ترسو،ضعیف و بی استقامت گردد،کاری از او ساخته نیست و این مطلبی است که در زندگی علی علیه السّلام با نهایت تأسّف به چشم می خورد و بر مظلومیت آن امام در تاریخ افزوده است،چرا که افراد ناآگاه و بی خبر از این واقعیت های تاریخی،امام علیه السّلام را(نعوذ باللّه)متّهم به ضعف مدیریت می کنند.

ص:146

خطبۀ 70:در سحرگاه روزی که در آن ضربت خورد

اشاره

و قاله علیه السّلام فی سحرة الیوم الّذی ضرب فیه

(1)

این سخن را در سحرگاه روزی که در آن ضربت خورد،بیان فرمود.

ملکتنی عینی و أنا جالس،فسنح لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،فقلت:یا رسول اللّه!ماذا لقیت من أمّتک من الأود و اللّدد؟فقال:«ادع علیهم»فقلت:أبدلنی اللّه بهم خیرا منهم،و أبدلهم بی شرّا لهم منّی.

ترجمه

در حالی که نشسته بودم،خواب چشمان مرا فرا گرفت،ناگهان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر من ظاهر شد،عرض کردم:ای رسول خدا!چه کژی ها و عداوتها که از امّتت دیدم؟

ص:147


1- 1) سند خطبه:این سخن را گروه کثیری از کسانی که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند نیز نقل کرده اند،از جمله«ابن سعد»در«طبقات»،«ابوالفرج اصفهانی»در«مقاتل الطّالبیّین»،«ابن عبد ربّه»در«عقد الفرید»،«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة»،مرحوم«سیّد مرتضی»در«الغرر و الدّرر»و«شیخ مفید»در«ارشاد».(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 64).

فرمود:آنها را نفرین کن!عرض کردم:خداوند بهتر از آنان را به من دهد و به جای من،شخص بدی را بر آنها مسلّط کند.

شرح و تفسیر

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در خواب دیدم!

«محمّد بن حبیب بغدادی»در کتاب«المغتالین»از«ابو عبد الرّحمان سلمی»نقل می کند:«در آن هنگام که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در بستر شهادت افتاده بود،از او عیادت کردم،فرمود:نزدیک بیا(گویا امام نمی خواست صدای او را دیگران بشنوند) این در حالی بود که زنان گریه می کردند،من نزدیک امام علیه السّلام آمدم،فرمود:«دیشب می خواستم خانواده ام را بیدار کنم که خواب چشمانم را فراگرفت،در حالی که نشسته بودم».سپس آنچه را در خواب دیده و در متن سخن بالا آمده است،برای او نقل فرمود.

به هر حال،این سخن از شدّت ناراحتی امام علیه السّلام از کارشکنی های گروهی از امّت و آزارهایی که در صحنه های مختلف به آن حضرت داده اند،پرده برمی دارد و این نخستین بار نیست که امام علیه السّلام از مردم شکایت می کند،بلکه در خطبه های متعدّدی از«نهج البلاغه»نظیر این معنا با عبارات دیگری دیده می شود که همگی حکایت می کند،گروهی از اصحاب آن حضرت،نه تنها مقامش را نشناختند و حرمتش را پاس نداشتند،بلکه از انواع اذیّت ها و آزارها فروگذار ننمودند.

امام(علیه السلام)در آغاز این سخن می فرماید:«در حالی که نشسته بودم،خواب چشمان مرا فرا گرفت» ملکتنی عینی و أنا جالس .

جمله ملکتنی عینی (چشمم مالک من شد و بر من مسلّط گشت)کنایه ای است از خواب،زیرا چشم نخستین عضوی است که خواب در آن ظاهر و آشکار می شود و به همین دلیل،به صورت کنایه در مفهوم خواب بکار می رود.

ص:148

سپس اضافه فرمود:«در خواب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر من ظاهر شد،عرض کردم:ای رسول خدا!چه کژی ها و عداوتها که از امّتت دیدم؟!» فسنح (1)لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،فقلت:یا رسول اللّه!ماذا لقیت من أمّتک من الأولاد و اللّدد؟).

شاید کمتر در طول تاریخ بتوانیم برگزیده ای از«اولیاء اللّه»را پیدا کنیم که در مدّت کوتاه حکومتش،با این همه خصومت،دشمنی،کارشکنی،سرکشی و آزار و نامهربانی،رو به رو شده باشد.

هم در آن مدّت طولانی بیست و پنج سالی که امام علیه السّلام خانه نشین بود،و هم در دوران کوتاه حکومتش،دائما بر ضدّ او کارشکنی می کردند و به طور روزافزونی حضرتش را آزار می دادند،چرا که در دوران خلفا-مخصوصا خلیفه سوم-به انحرافاتی،از جمله حیف و میل در بیت المال و سپردن مقامات بدست نااهلان، عادت کرده بودند و امام علیه السّلام می خواست آنها را به مسیر اسلام و راه و رسم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اجرای حق و عدالت بازگرداند،ولی این داروی شفابخش،چنان در کام آنها تلخ بود که گاه نزدیکترین آنها نیز تحمّلش را نداشتند و لذا می توان گفت:دوران حکومت امام علیه السّلام،مملوّ از طوفانها و حوادث تلخ و پی در پی بود.

بنابراین،تعجّب نیست امامی که آن همه صبر و حوصله داشت که خاشاک را در چشم و استخوان را در گلو تحمّل می کرد،در عالم خواب و رؤیا،شکایت امّت به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله برد.

اکنون ببینیم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در جواب امام علیه السّلام چه می فرماید،«فرمود:آن ها را نفرین کن!» فقال:«ادع علیهم»

ص:149


1- 1) «سنح»از مادّه«سنوح»(بر وزن حضور)به معنای«عبور سریع چیزی از مقابل انسان»است و به معنای «عرضه شدن چیزی بر انسان»نیز آمده است.جمعی از ارباب لغت گفته اند که«سانح»به چیزی گفته می شود که از سمت چپ،به طرف راست از جلو انسان عبور می کند و معمولا آن را به فال نیک می گیرند و نقطه مقابل آن«بارح»است که از سمت راست،به چپ حرکت می کند و آن را نامبارک می شمارند.

امام علیه السّلام می گوید:«عرض کردم:خداوند بهتر از آنان را به من دهد،و به جای من شخص بدی را بر آنان مسلّط کند» فقلت:أبدلنی اللّه بهم خیرا منهم،و أبدلهم بی شرّا لهم منّی .

چرا در این مکاشفه روحانی،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دستور نفرین می دهد،در حالی که آن حضرت،«رحمة للعالمین»بود؟ این به خاطر آن است که گاه ناسپاسی و طغیانگری گروهی از مردم،به جایی می رسد که تمام روزنه های رحمت را به روی خود می بندند و جایی جز برای عذاب و سلب نعمت باقی نمی ماند.در چنین مواردی،نفرین،عین حکمت است.به همین دلیل در تاریخ انبیا می خوانیم که با تمام صبر و شکیبایی و لطف و رحمتی که داشتند،گاه راه را منحصر به نفرین می دیدند،همان گونه که نوح پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بعد از «نهصد و پنجاه سال!»تبلیغ و روشنگری و هدایت،چاره ای جز نفرین ندید و عرض کرد: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً» ،خداوندا!احدی از کافران را بر صفحه زمین زنده نگذار!» (1)و طوفان آمد و همه را از بین برد.

به هر حال،قابل توجّه است که امام علیه السّلام با این که همیشه به اصحاب و یاران خود توصیه می کرد،با دشمنان مدارا کنند و نسبت به زیردستان مهربان باشند و حتّی در فرمان معروف«مالک اشتر»تأکید می کند که نسبت به تمام مردم مصر،اعمّ از مسلمان و کافر،لطف و محبّت کند و می فرماید:«آنها یا برادر دینی تواند و یا انسانی همانند تو»،باید دید تا چه حد او را آزار دادند که خودش راضی به نفرین کردن شد، ولی ادب امام علیه السّلام در برابر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شایان دقّت است که پیش از اجازه آن حضرت،اقدام به نفرین نکرد.

محتوای نفرین امام علیه السّلام نیز در خور دقّت می باشد،چرا که نخست برای نجات خویشتن از دست افراد ناسپاس و قدرنشناس دعا می کند،سپس از خدا می خواهد

ص:150


1- 1) سوره نوح،آیه 26.

که امام علیه السّلام را از آنها بگیرد و حاکم ظالمی را بر سر آنان مسلّط کند،تا طعم تلخ اعمال زشت خود را بچشند.

جمله أبدلهم بی شرّا لهم منّی (خداوند بدتر از من را بر آنها مسلّط کند) مفهومش آن نیست که امام علیه السّلام-العیاذ باللّه-بد بوده و حضرت شخص بدتری را در نفرین خود،برای حکومت بر آنها تقاضا می کند،بلکه در ادبیّات عرب،جمله خیر و شرّ که به معنای«صفت تفضیلی»به کار می رود،الزاما این مفهوم را القا نمی کند که صفت مورد در نظر در هر دو طرف مقایسه،وجود دارد و در یکی بیشتر است،بلکه گاه در طرف مفضول،اصلا وجود ندارد،همان گونه که در جمله اوّل امام علیه السّلام نیز این معنا دیده می شود،می فرماید:«خداوند خوبتر از آنها را به من بدهد»در حالی که آنها خوب نبودند،بلکه یک پارچه نفاق و آزار و شرارت بودند.

شاهد این سخن در آیات متعدّدی از قرآن مجید نیز دیده می شود،از جمله در آیه 15 سوره فرقان می خوانیم: «قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ» آیا این،(اشاره به دوزخ و عذابهای دوزخی است)بهتر است یا بهشت جاویدان؟! و در آیه 62 سوره صافّات می خوانیم: «أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» آیا این (نعمتهای جاویدان بهشتی)بهتر است،یا درخت زقّوم(همان درختی که از قعر جهنّم می روید)؟!» به هر حال،نفرین امام علیه السّلام در این مکاشفه روحانی به اجابت رسید و پس از چند ساعت،امام علیه السّلام در محراب شهادت به بزرگترین افتخار نایل آمد و در جوار رحمت خدا و در کنار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در بهشت قرار گرفت و بعد از او«معاویه»و سپس «یزید»و«حجّاج»بر سر مردم ناسپاس عراق مسلّط شدند و دمار از روزگار آنها درآوردند،که در تاریخ بی سابقه بود.

«سیّد رضی»در پایان این خطبه،به تفسیر دو واژه از واژه های مربوط به این خطبه پرداخته،می گوید:«یعنی بالأود:الإعوجاج،و باللّدد:الخصام.و هذا من أفصح

ص:151

الکلام،منظور از«اود»همان اعوجاج و کجی است و«لدد»به معنای خصومت است و این تعبیر از فصیح ترین تعبیرات است.» سخن سیّد رضی-رضوان اللّه علیه-ممکن است اشاره به این باشد که در جمله کوتاه «ماذا لقیت من أمّتک من الأود و اللّدد» مفاهیم گسترده و دقیقی نهفته شده است چرا که«اود»در اصل به معنای خم شدن چیزی است که ممکن است،بر اثر بار سنگینی حاصل شود و«لدد»به معنای خصومت های شدیدی است که از سوی افراد کینه توز و بی منطق،نسبت به کسی پیدا می شود.در واقع نادانی و حماقت گروهی از امّت،بارهایی از مشکلات و غم و اندوه بر دوش امام علیه السّلام نهاد،بارهایی که می توانست کمر هر انسانی را بشکند.و عداوت و کینه توزی گروه دیگری که آگاهانه-به خاطر این که امام علیه السّلام تسلیم هوا و هوسها و خواسته های نامشروع آنها نشده بود-به دشمنی دامن زدند،مشکلات بیشتری را برای امام علیه السّلام فراهم ساخت.

نتیجه کار این دو گروه به آنجا رسید که امام علیه السّلام آرزو می کرد هر چه زودتر از میان آنها برود و در جوار صدّیقین و شهدا و اولیاء اللّه،قرار گیرد.

نکته ها
1-یاران علی علیه السّلام

در اینکه یاران علی علیه السّلام از سه گروه تشکیل می شدند،شکّی نیست.گروهی از آنان مخلصان و مؤمنان حقیقی و فداکار و جان بر کف بودند که همچون پروانگان،گرد شمع وجودش می گشتند و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشتند،مانند «مالک اشتر»ها و«عمّار یاسر»ها و«رشید هجری»ها و«میثم تمّار»ها و«کمیل بن زیاد»ها،که در میان یاران امام علیه السّلام بسیار ممتازند! گروه دیگری نادان بودند،که نه مقام امام علیه السّلام را درک می کردند و نه شرایط زمان و مکان را در نظر می گرفتند،نه از خطرات«معاویه»و حکومت او در«شام»آگاه

ص:152

بودند و نه به هنگام نبرد به میدان می آمدند،افرادی بهانه جو،کوته فکر،دهن بین، متلوّن و دم دمی مزاج،که در هیچ امری از امور اجتماعی،قابل اعتماد نبودند.

و گروهی کینه توز لجوج،که به حیف و میل اموال مسلمین در عصر«عثمان»خو گرفته بودند و از علی علیه السّلام نیز همان را می خواستند و جز به مقام و مال و ثروت-از هر طریقی که باشد-نمی اندیشیدند و در همه جا کارشکنی می کردند و بسیاری از آنها جاسوسان معاویه و عوامل خودفروخته او در کوفه بودند.

با این که علی علیه السّلام تا آنجا که امکان داشت،به خاطر حفظ مسایل جامعه اسلامی با آنها مدارا می کرد،ولی گاه که قلب او را شدیدا به درد می آوردند،زبان به انتقاد از آنها می گشود و گوشه ای از سوز درونی خود را در قالب الفاظ،بیرون می ریخت،شاید به خود آیند و به راه راست بازگردند.

نمونه هایی از این گله ها را می توان در خطبه های زیر مشاهده کرد:

1-در خطبه بیست و پنج می فرماید: «و إنّی و اللّه لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم علی باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم...اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی ،سوگند به خدا!می دانستم اینها به زودی بر شما مسلّط خواهند شد،زیرا آنان در یاری از باطلشان متّحدند و شما در راه حق متفرّقید...بار خداوندا! (از بس نصیحت کردم)آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نیز مرا خسته کردند.

من آنها را ملول و آنها نیز مرا ملول ساختند».

2-در خطبه بیست و هفتم می فرماید: «فیا عجبا عجبا!-و اللّه-یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم علی باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم!فقبحا لکم و ترحا...

یا أشباه الرّجال و لا رجال!حلوم الأطفال و عقول ربّات الحجال،لوددت أنّی لم أرکم و لم أعرفکم ،شگفتا!شگفتا!-به خدا سوگند!-این حقیقت قلب انسان را می میراند و غم و اندوه می آفریند،که آنها در مسیر باطل این چنین متّحدند و شما در راه حق

ص:153

این چنین پراکنده.روی شما زشت،و همواره غم و غصّه قرینتان باد!...ای کسانی که به مرد می مانید ولی مرد نیستید!ای کودک صفتان بی خرد و عروسان حجله نشین! ای کاش هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم».

3-در خطبه بیست و نهم می خوانیم: «أیّها النّاس!المجتمعة أبدانهم،المختلفة أهواؤهم،کلامکم یوهی الصّمّ الصّلاب،و فعلکم یطمع فیکم الأعداء!تقولون فی المجالس:کیت و کیت،فإذا جاء القتال قلتم:حیدی حیادا! ،ای مردمی که بدنهایتان جمع و افکار و خواسته های شما پراکنده است،سخنان داغ شما،سنگ های سخت را در هم می شکند ولی اعمال سست شما،دشمنانتان را به طمع می اندازد،در مجالس و محافل می گویید:«چنین و چنان خواهیم کرد.»امّا هنگام جنگ،فریاد می زنید:«ای جنگ از ما دور شو!»».

4-در خطبه شصت و نهم می فرماید: «کم أداریکم کما تداری البکار العمدة،و الثّیاب المتداعیة!کلّما حیصت من جانب تهتّکت من آخر ،چه قدر با شما مدارا کنم! همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگینی بار،پشتشان مجروح می شود و همچون جامه کهنه و فرسوده ای که هر گاه گوشه ای از آن را بدوزند،از سوی دیگر پاره می شود».

5-در خطبه نود و هفتم آمده: «أیّها القوم الشّاهدة أبدانهم،الغائبة عنهم عقولهم، المختلفة أهواؤهم المبتلی بهم أمراؤهم...یا أهل الکوفة!منیت منکم بثلاث و اثنتین:

صمّ ذوو أسماع و بکم ذوو کلام و عمی ذوو أبصار،لا أحرار صدق عند اللّقاء،و لا إخوان ثقة عند البلاء! ،ای کسانی که بدنهایتان حاضر است و عقلهای شما پنهان،و خواسته هایتان متفاوت و ای کسانی که زمامدارانتان به شما مبتلا شده اند،...ای اهل کوفه!من به سه چیز(که در شما هست)و دو چیز(که در شما نیست)مبتلا شده ام:گوش دارید امّا کرید،سخن می گویید امّا گنگید،چشم دارید،امّا کورید.نه هنگام نبرد آزادمردان صادقید و نه به هنگام آزمایش،برادران قابل اعتماد!».

ص:154

6-در خطبه یکصد و نوزدهم آمده است: «ما بالکم أمخرسون أنتم؟!...ما بالکم لا سدّدتم لرشد و لا هدیتم لقصد ،شما را چه می شود؟مگر لالید(چرا سخن نمی گویید؟)...چرا چنین هستید؟هرگز به راه راست موفّق نشوید!و هیچ گاه در راه حق قدم مگذارید!» 7-در خطبه یکصد و بیست و یکم می خوانیم: «أرید أن أداری بکم و أنتم دائی کناقش الشّوکة بالشّوکة و هو یعلم أنّ ضلعها معها!الّلهمّ قد ملّت أطبّاء هذا الدّاء الدّویّ ، من می خواهم به وسیله شما بیماری ها را مداوا کنم،امّا شما خود درد منید!من به کسی می مانم که بخواهد خار را به وسیله خار بیرون آورد،با اینکه می داند خار همانند خار است.بار خداوندا!طبیبان این درد جانگداز خسته شده اند!» 8-در خطبه یکصد و بیست و سه می فرماید: «و کأنّی أنظر إلیکم تکشّون کشیش الضّباب لا تأخذون حقّا و لا تمنعون ضیما ،گویا می بینم که به هنگام(فرار)همهمه می کنید،همچون صدایی که از سوسماران به هنگام ازدحامشان به وجود می آید،نه قادر به گرفتن حقّی هستید و نه به جلوگیری از ظلم و ستمی».

9-در خطبه یکصد و بیست و پنج آمده: «أفّ لکم!لقد لقیت منکم برحا،یوما أنادیکم و یوما أناجیکم،فلا أحرار صدق عند النّذاء و لا إخوان ثقة عند النّجاء ،اف بر شما باد!چه قدر ناراحتی از شما دیدم،یک روز با صدای رسا و آشکارا با شما سخن می گویم و روز دیگر مخفیانه و به گونه آهسته و نجوا،ولی نه آزادمردان راستگویی به هنگام فریادید،و نه برادران مطمئن و رازداری به هنگام نجوا!».

10-و در خطبه یکصد و سی و یک آمده: «أیّتها النّفوس المختلفة و القلوب المتشتّتة،الشّاهدة أبدانهم،و الغائبة عنهم عقولهم،أظأرکم علی الحقّ و أنتم تنفرون عنه نفور المعزی من وعوعة الأسد ،ای روحهای پراختلاف!و ای قلبهای پراکنده! شما که بدنهایتان حاضر و قلب هایتان پنهان است،من شما را به سوی حق می کشانم ولی همچون گوسفندانی که از غرّش شیر فرار کنند،می گریزید.»

ص:155

2-چه کسانی مستحقّ نفرینند؟

همانگونه که در شرح خطبه،اشاره شد،پیامبران و اولیاء اللّه همواره با روح امید،به دعوت اقوام منحرف می پرداختند و با پشتکار و حوصله عجیب،تمام ناراحتی را در این طریق تحمّل می کردند،امّا گاه که تمام درها به روی آنها بسته می شد و به طور کامل از هدایت قوم یا گروهی مأیوس می شدند،به آنها نفرین می کردند،نفرینی که گاه سبب می شد آن گروه فاسد و مفسد،ریشه کن گردند و نسل دیگری جایگزین آنها شود.

در زندگی«پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله»که کانون رحمت برای همه جهانیان بود نیز نمونه هایی از این نفرین ها دیده می شود،از جمله:

1-در حدیثی می خوانیم که:«حکم بن عاص»عموی«عثمان»که از مخالفان سرسخت«پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله»بود پیوسته آن حضرت را استهزاء می کرد و به اصطلاح با حرکاتش،راه رفتن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به باد تمسخر می گرفت،شانه هایش را تکان می داد و دستهایش را خم می کرد و پشت سر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله راه می رفت،روزی پیامبر به او نفرین کرد و فرمود:«همین گونه باش!»و او بعد از آن به هنگام راه رفتن،دائما شانه هایش می لرزید و دستهایش جمع می شد،سپس پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله او را از مدینه تبعید کرد،و وی را مورد لعن قرار داد. (1)

2-«ابن مسعود»می گوید:«ما با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بودیم و در سایه کعبه نماز می خواندیم،گروهی از«قریش»و«ابوجهل»شتری را در گوشه ای از مکّه نحر کردند.

و بچّه دان آلوده آن را آوردند و بر پشت پیامبر در حال سجده گذاشتند.فاطمه علیها السّلام آمد و آن را به کنار زد،هنگامی که نماز تمام شد،پیامبر درباره قریش و مخصوصا

ص:156


1- 1) بحار الانوار،جلد 18،صفحه 59.

«ابوجهل»و«عتبه»و«شیبه»و«ولید»و«امیّه»و«عقبة بن ابی معیط»نفرین کرد.» «عبداللّه مسعود»می گوید:«چندان نگذشت که کشته همه آنها را در چاه بدر دیدم.» (1)3-پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به طائفه«مضر»نفرین کرد(قبیله«مضر»همان قبیله ای بودند که پیامبر را آزار فراوان دادند)و عرضه داشت:

«أللّهمّ اشدد وطأتک علی مضر و اجعلها علیهم کسنی یوسف ،خداوندا!مجازاتت را بر قبیله مضر شدّت بخش و سالهایی همچون سالهای قحط زمان یوسف علیه السّلام بر آنها قرار ده!» (2)نفرین پیامبر درباره آنها تحقّق یافت و خشکسالی و قحطی آنها را فراگرفت.بعد از مدّتی مردی از آن قبیله آمد و وضع پریشان آن قبیله را برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل کرد و استمداد نمود.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آنها را بخشید و برای آنها دعای باران کرد و باران فراوانی بارید. (3)

4-در حدیث دیگری آمده است که:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از محلّی عبور می کرد به «عمرو بن عاص»و«ولید بن عقبه»برخورد کرد که مشغول شرب خمر و غنا بودند و شعری را که در آن ابراز خوشحالی از شهادت«حمزة بن عبد المطلّب»شده بود می خواندند،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر آنها نفرین کرد و عرضه داشت:

«اللّهمّ العنهما و ارکسهما فی الفتنة رکسا و دعّهما فی النّار دعّا ،خداوندا!آن دو را لعنت کن و با سر،در اعماق فتنه فرو بر و در آتش دوزخ بیفکن!» (4)5-در حدیث معروفی می خوانیم که:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در روز جنگ«بدر کبرا» مشتی سنگریزه برداشت و به سوی لشکر قریش پاشید و گفت:

«شاهت الوجوه ، چهره شما زشت باد!»چیزی نگذشت که بادهای شدیدی به سوی لشکر قریش

ص:157


1- 1) بحار الانوار،جلد 18،صفحه 57.
2- 2) بحار الانوار،جلد 17،صفحه 230.
3- 3) بحار الانوار،جلد 17،صفحه 230.
4- 4) بحار الانوار،جلد 20،صفحه 76.

وزیدن گرفت و چهره آنها در هم فرو رفت و سبب هزیمت آنها شد.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرضه داشت:

«أللّهمّ لا یفلتنّ فرعون هذه الأمّة أبوجهل بن هشام ،خداوندا!فرعون این امّت، ابوجهل موفق به فرار نشود!»(چیزی نگذشت که ابوجهل به دست سربازان اسلام کشته شد). (1)

البتّه موارد نفرین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله منحصر به اینها نیست و این نشان می دهد که «اولیاءاللّه»با اینکه در مقابل دشمنان خود نهایت تحمّل را داشتند،گاه که درهای هدایت به روی مخالفان بسته می شد،و بی شرمی را به آخرین درجه می رساندند،به آنها نفرین می کردند و نفرین علی علیه السّلام در خطبه مورد بحث نیز،از این قبیل است.

ص:158


1- 1) .بحار الانوار،جلد 19،صفحه 257.

خطبۀ 71: در نکوهش جمعی از اهل عراق(بخاطر دست از جنگ کشیدند)

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی ذمّ اهل العراق

و فیها یوبخهم علی ترک القتال و النّصر یکاد یتمّ،ثمّ تکذیبهم له

(1)

از سخنانی است که امام علیه السّلام در نکوهش جمعی از اهل عراق فرمود و در آن،آنها را توبیخ می کند بر این که،در آن موقع که پیروزی کامل،نزدیک شده بود،دست از جنگ کشیدند،سپس امام علیه السّلام را تکذیب کردند(زیرا امام علیه السّلام در بعضی از خطبه ها پیشگویی هایی مخصوصا درباره آینده مردم عراق فرموده بود).

ص:159


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»می گوید:این خطبه بخشی از خطبه طولانی تری است که امام علیه السّلام بعد از جنگ صفّین آن را در برابر مردم عراق بیان فرمود که بخشی از آن را«ابن دأب»که از معاصران خلیفه عبّاسی«موسی الهادی»بود،در کتاب«اختصاص»آورده است.مرحوم«شیخ مفید»نیز آن را در«ارشاد»نقل کرده.از کلام«این ابی الحدید»نیز استفاده می شود که او این خطبه را در منبع دیگری نیز دیده و پاره ای از تفاوتهایی را که آن منبع،با نهج البلاغه داشته است،بیان می کند.سپس نویسنده مصادر می افزاید: با دقّت روشن می شود که این خطبه و خطبه 97 یک خطبه بوده است که مرحوم«سیّد رضی»دو بخش آن را از یکدیگر جدا کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 66).

خطبه در یک نگاه

در بعضی از روایات آمده است که علی علیه السّلام روزی بر منبر فرمود:

«لو کسرت لی الوسادة لحکمت بین أهل التّوراة بتوراتهم و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم و بین أهل الفرقان بفرقانهم و ما من آیة فی کتاب اللّه أنزلت فی سهل أو جبل إلاّ و أنا عالم متی أنزلت و فیمن أنزلت ،اگر مسندی برای سخن گفتن جهت من ترتیب داده شود که گروههایی از پیروان مذاهب مختلف حضور داشته باشند،من در میان اهل تورات، به توراتشان داوری می کنم و در میان اهل انجیل،به انجیل شان و در میان پیروان قرآن،به قرآن شان و هیچ آیه ای در کتاب اللّه نیست،که در دشت،یا کوهستان نازل شده،مگر این که من می دانم کی نازل شده و درباره چه کسی نازل شده است.» هنگامی که امام علیه السّلام این سخن را فرمود،یکی از کسانی که پای منبر امام علیه السّلام نشسته بود،گفت:«یا للّه و للدّعوی الکاذبة،خدایا!چه ادّعای بزرگ دروغی.» و عجب این که،کسی که در کنار او نشسته بود،رو به علی علیه السّلام کرد(و آهسته)گفت:

«من گواهی می دهم که تو خداوند عالمیانی(یکی در جهت افراط و دیگری در جهت تفریط گام برمی دارد)».

در روایت دیگری آمده است که:روزی علی علیه السّلام خطبه ای خواند و از حوادث آینده خبر داد و فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی ،هر چه می خواهید از من بپرسید پیش از آن که من در میان شما نباشم»و سپس بخشی از حوادث دردناک آینده را بیان فرمود.گروهی از کسانی که پای منبر نشسته بودند،به آن حضرت جسارت کرده و به ساحت مقدّسش نسبت دروغگویی دادند. (1)

این گونه سخنان به سمع مبارک مولا رسید و به نظر می رسد که خطبه مورد بحث را،بعد از آنها ایراد کرد.

ص:160


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 136.

به هر حال،این خطبه از خطبه هایی است که امام علیه السّلام بعد از جنگ«صفّین»ایراد فرموده و آن ها را سرزنش می کند که چرا از پیروزی که در چند قدمی شما بود استقبال نکردید و کار را ناتمام گذاردید و کشور اسلام را در فتنه فرو بردید؟!به همین جهت،آنها را تشبیه به زن بارداری می کند که در آخرین روزهای دوران حمل،جنین خود را ساقط کند و سرپرستش بمیرد و میراث او را بستگان دور دستش ببرند و به تمام معنا بیچاره شود.سپس در بخش دیگری از این خطبه، به پاسخ کسانی می پردازد که پاره ای از سخنانش را تکذیب کردند و حقایق گرانبهایی را که امام علیه السّلام در اختیار آنها گذارده بود،بر اثر نادانی و عدم شناخت نادیده گرفتند.

این خطبه نیز به خوبی نشان می دهد که علی علیه السّلام تا چه حدّ مظلوم بود و گرفتار چه مردمی شده بود.

ص:161

ص:162

أمّا بعد یا أهل العراق،فإنّما أنتم کالمرأة الحامل،حملت فلمّا أتمّت أملصت و مات قیّمها،و طال تأیّمها،و ورثها أبعدها.أما و اللّه!ما أتیتکم اختیارا،و لکن جئت إلیکم(اتیتکم)سوقا.و لقد بلغنی أنّکم تقولون:علیّ یکذب،قاتلکم اللّه تعالی!فعلی من أکذب؟أعلی اللّه؟فأنا أوّل من آمن به!أم علی نبیّه؟فأنا أوّل من صدّقه!کلاّ و اللّه.لکنّها لهجة غبتم عنها،و لم تکونوا من أهلها.ویل امّه کیلا بغیر ثمن!لو کان له وعاء.«و لتعلمنّ نبأه بعد حین».

ترجمه

امّا بعد،ای مردم عراق!شما به زن بارداری می مانید که در آخرین روزهای دوران حملش،جنین خود را ساقط کند و با این حال قیّم و سرپرستش نیز بمیرد و بیوگی او به طول انجامد(سپس از دنیا برود)و میراثش را دورترین بستگانش ببرند (چرا که نتوانست فرزند سالمی به دنیا آورد).آگاه باشید!به خدا سوگند!من به میل خود،به سوی شما نیامدم،بلکه حوادث اضطراری مرا به طرف شما حرکت داد.به من خبر رسیده است که(بعضی از شما)می گویید:«علی خلاف می گوید»،خدا شما را بکشد!به چه کسی دروغ بستم؟آیا به خدا،حال آنکه نخستین مؤمن به او بوده ام،یا به پیامبرش؟حال آن که نخستین تصدیق کننده او بوده ام.

نه به خدا سوگند!این گونه نیست(که منافقان کوردل می پندارند)بلکه آنچه

ص:163

گفته ام واقعیتی است که شما از آن غایب بودید(بلکه)اهل درک آن نبودید.مادر آن گوینده به عزایش بنشیند!اگر آنها ظرفیت می داشتند،اینها پیمانه ای بود(از علوم و دانشها و معارف والا)که رایگان در اختیارشان قرار می گرفت.«و به زودی خبر آن راخواهید دانست».

شرح و تفسیر

باز هم گلۀ شدید از دوستان نادان

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه بعد از ماجرای صفّین ایراد شده است،ماجرایی که دردناکترین خاطره زمان حکومت علی علیه السّلام بود،چرا که مسلمانان تا آستانه پیروزی پیش رفتند،ولی بر اثر فریبکاری دشمن و ساده لوحی گروهی از لشکریان علی علیه السّلام نه تنها پیروزی را برای همیشه از دست دادند،بلکه اسباب تفرقه و نفاق داخلی لشکر نیز،آماده شد و اختلاف چنان در میان آنان بالا گرفت،که سرانجام به جنگ و خونریزی داخلی،منتهی شد.

امام علیه السّلام که از این حادثه دردناک،دل پرخونی داشت،مردم عراق را مورد نکوهش شدید قرار داده،می فرماید:«امّا بعد ای مردم عراق!شما به زن بارداری می مانید که در آخرین روزهای دوران حملش،جنین خود را ساقط کند و با این حال قیّم و سرپرستش نیز بمیرد و بیوگی او به طول انجامد(سپس از دنیا برود)و میراثش را دورترین بستگانش ببرند(چرا که نتوانست فرزند سالمی به دنیا آورد)» أمّا بعد یا أهل العراق،فإنّما أنتم کالمرأة الحامل،حملت فلمّا أتمّت أملصت (1)و مات قیّمها،و طال تأیّمها، (2)و ورثها أبعدها .

ص:164


1- 1) «أملصت»از مادّه«ملص»(بر وزن مست)به معنای«از دست رفتن چیزی بطور سریع»است و «املصت»به معنای«ساقط کردن فرزند»آمده است.
2- 2) «تأیّم»از مادّه«ایم»(بر وزن زید)به معنای«از دست دادن همسر»است که هم در مورد شوهر به کار می رود و هم در مورد زن.

در این جمله های کوتاه،تشبیهات ظریف و نکات بسیار دقیقی نهفته شده است، نخست اینکه:مردم«عراق»را به«زن»تشبیه می کند،چون مردانه از عزّت و شرف خود دفاع نکردند،سپس روی باردار بودن این«زن»تکیه می کند،چرا که آنها حدّاقل این شایستگی را داشتند که با اطاعت از فرمان علی علیه السّلام فرزند پیروزی را به دنیا بیاورند و دست غارتگران شام را،از دامان اسلام و قرآن و مسلمین کوتاه سازند،ولی متأسّفانه در آخرین روزهای بارداری،در اثر جهل و نادانی،این فرزند را ساقط کردند،نیرنگ«عمرو عاص»در رابطه با بالا بردن قرآن ها بر سر نیزه ها،به نتیجه می رسد و جمعیّت با این خدعه و نیرنگ،دست از جنگ می کشند و حتّی از پیشروی«مالک اشتر»به سراپرده معاویه و فرود آوردن آخرین ضربت،جلوگیری می نمایند،که اگر مالک برنگردد تو را خواهیم کشت.

چنین زنی اگر شوهر و سرپرست خود را از دست بدهد و همسر مناسب دیگری نیز انتخاب نکند و با حسرت و اندوه از دنیا برود،بدیهی است که میراث او را افراد دوردست می برند،نه فرزندی دارد که ادامه بخش حیات او باشد،نه همسری که برای او اشک بریزد(و فرض این است که پدر و مادر نیز ندارد)! بعضی از بزرگان معتقدند که این بخش از کلام مولا علیه السّلام اشاره به پیشگویی هایی از آینده است و نشان می دهد که امام علیه السّلام پیش بینی می کند که مردم«عراق»بر اثر سوء تدبیری که در مسأله«جنگ صفّین»و مانند آن داشتند،با گرفتاری های شدید، رو به رو می شوند،پیشوایشان علی علیه السّلام را از دست می دهند و جانشین آن حضرت به خاطر بی وفایی ها و تمرّدها آنها را رها می سازد و افراد دوردست،بر آنها مسلّط می شوند و روزگار آنان را سیاه می کنند،همان طور که این مسئله انجام شد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه سخن،به این نکته توجّه می دهد که هجرت و از مدینه

ص:165

به کوفه،در واقع یک امر اضطراری بوده،نه این که مردم کوفه،چنان شایستگی داشته باشند که امام علیه السّلام با علاقه به سوی آنان هجرت کند،به عکس مردم مدینه، که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با علاقه و محبّت به سوی آنان هجرت نمود،چرا که واقعا شایستگی داشتند.می فرماید:«آگاه باشید!به خدا سوگند!من به میل خود،بسوی شما نیامدم،بلکه حوادث اضطراری مرا به طرف شما حرکت داد!» أما و اللّه ما أتیتکم اختیارا،و لکن جئت إلیکم سوقا .

تاریخ نیز به این واقعیت،شهادت می دهد که اگر مسأله«جنگ جمل»نبود، امام علیه السّلام به سوی بصره حرکت نمی کرد و اگر نیروهای حجاز برای در هم شکستن پیمان شکنان بصره،کافی بود،از کوفیان کمک نمی طلبید و اگر خطر«معاویه»کشور اسلام را تهدید نمی کرد،برای دفع او،در پایگاه کوفه مستقر نمی شد و جوار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قبر بانوی اسلام و سرزمین وحی را رها نمی فرمود.

این سخن،در واقع پاسخی است برای یک اشکال مقدّر،و آن،این که اگر مردم عراق و کوفه دارای چنین صفات نکوهیده ای هستند،چرا امام علیه السّلام آنها را به عنوان یاران خویش برگزید،امام علیه السّلام در پاسخ این سؤال می فرماید:«این یک گزینش اجباری بود،نه اختیاری».

سپس به پاسخ یک از سخنان بسیار زشت آنها درباره خودش پرداخته، می فرماید:«به من خبر رسیده است که(بعضی از شما)می گویید:«علی خلاف می گوید.»خدا شما را بکشد!به چه کسی دروغ بسته ام؟آیا به خداوند؟حال آن که نخستین مؤمن به او بوده ام،یا به پیامبرش؟حال آن که نخستین تصدیق کننده او بوده ام» و لقد بلغنی انّکم تقولون:علیّ یکذب،قاتلکم اللّه تعالی!فعلی من أکذب؟أعلی اللّه؟فأنا أوّل من آمن به!أم علی نبیّه؟فأنا أوّل من صدّقه! .

پرونده زندگی امام علیه السّلام در این جهات،کاملا روشن است،نخستین کسی که از مردان،به خدا ایمان آورد-بلکه در تاریخ زندگیش،هرگز غیر خداپرستی دیده

ص:166

نمی شود-و نخستین کسی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را تصدیق کرد و به یاریش برخاست، علی علیه السّلام بود.

این سخن ممکن است،اشاره به اخبار غیبی و حوادثی که از چشم و گوش آنها پنهان بوده است،بوده باشد،زیرا گروهی از منافقان،در صفوف مردم کوفه بودند که هر گاه علی علیه السّلام از مسائل غیبی خبر می داد و آن را به عنوان«تعلّم من ذی علم» (فرا گرفتن از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)معرفی می کرد،آن تاریک دلان کورباطن،زبان به تکذیب می گشودند.

و نیز می تواند اشاره به احکام و معارف عالیه اسلام باشد که امام علیه السّلام آنها را از قرآن مجید،یا از پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله آموخته بود و افکار منافقان،کشش درک آنها را نداشت.

در واقع-و به گفته«ابن ابی الحدید»-دقّت در این سخنان و بررسی تاریخ زندگی علی علیه السّلام بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نشان می دهد که همان منافقان عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله یا کسانی که در خطّ آنها گام بر می داشتند،همان نسبت هایی را که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می دادند،به علی علیه السّلام نیز می دادند.گویی حالات آن امام علیه السّلام عصاره ای از حالات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود.کسی که در سوره هایی از قرآن،مانند سوره«برائت»دقّت کند و پاسخهایی را که قرآن به منافقین می دهد در نظر بگیرد،می بیند حال و هوایی همچون حال و هوای بعضی از خطبه های نهج البلاغه را دارد. (1)

روشن است کسی که نخستین موحّد و خداپرست و تصدیق کننده پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بوده،هیچ گاه دروغی به خدا یا پیغمبر نمی بندد و از مسایلی که آگاه نیست،خبر نمی دهد.این گونه سخنان خلاف،از آن کسانی است که ایمان درستی ندارند و به کانون وحی و ایمان نزدیک نبوده اند.و از کانون تقوا دور مانده اند.

به تعبیر دیگر:علی علیه السّلام تمام معارفی که داشت و حتّی اخبار غیبی را که بیان

ص:167


1- 1) با اقتباس از«شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید»،جلد صفحه 6،129.

می فرمود،به عنوان درسهایی بود که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آموخته بود،آیا ممکن است خلافی در آنها راه داشته باشد،در حالی که او وفادارترین و مخلص ترین و آگاه ترین و باتقواترین شاگرد پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بود؟!ولی منافقین که دنبال منافع مادّی کثیف خود بودند،به این گونه مسایل،هرگز توجّه نمی کردند،چرا که با منافع آنها در تضادّ بود،بلکه اصرار داشتند چهره امام علیه السّلام را طور دیگری نشان دهند.

امام علیه السّلام در پایان این سخن،که پایان خطبه است،می افزاید:«نه به خدا سوگند! این گونه نیست(که منافقان کوردل می پندارند)بلکه آن چه گفته ام واقعیتی است که شما از آن غایب بودید و حضور نداشتید(بلکه)اهل درک آن نبودید» (کلاّ و اللّه! لکنّها لهجة (1)غبتم عنها،و لم تکونوا من أهلها).

«مادر آن گوینده به عزایش بنشیند،اگر آنها ظرفیت می داشتند،اینها پیمانه ای بود(از علوم و دانشها و معارف والا)که رایگان در اختیارشان قرار می گرفت،و به زودی خبر آن را خواهید دانست!» (ویل (2)امّه کیلا بغیر ثمن!لو کان له وعاء، «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ» .

منظور از جمله (لکنّها لهجة غبتم عنها) -با توجّه به این که«لهجه»در اینجا به معنای حقایق و مطالب و اسراری است که از آنها مکتوم بوده-این است که،تکذیب و انکار شما،از کوتاهی افکار و پایین بودن سطح معلومات و بی خبر بودن شما از اسراری است که من در مکتب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آموخته و از«کتاب اللّه»استفاده کرده ام، ولی چون شما اهل آن نبوده اید،طبق مثل معروف: «النّاس أعداء ما جهلوا ،مردم

ص:168


1- 1) «لهجه»از مادّه«لهج»(بر وزن فلج)گاه به معنای ملازمت با چیزی و گاه به معنای اختلاط و آمیزش و گاه به معنای علاقه شدید به چیزی آمده است،سپس به«لغت انسان»که در واقع ملازم وجود او است و مجموعه ای از امور مختلط است،اطلاق گردیده است و در جمله بالا اشاره به اسرار و مفاهیم خاصّی است.
2- 2) «ویل امّه»،این جمله ترکیبی است از«ویل»که برای نفرین و یا تعجّب می آید و«امّه»که به معنای مادر او می باشد.در صورتی که«ویل»مرفوع خوانده شود به«امّ»اضافه شده است و در این صورت مبتدا است و خبر آن محذوف شده و در اصل«ویل امّه ثابت او کائن»بوده است و اگر منصوب خوانده شود منادی است (یا ویل امّه).در بعضی از«نسخ»به صورت یک کلمه نوشته شده است،که همان مفهوم را می رساند.

دشمن چیزی هستند که نمی دانند»،به مخالفت و دشمنی با آن از طریق تکذیب و مانند آن برخاستید.

جمله ویل امّه -با توجه به این که کلمه«ویل»گاه به عنوان دعای شرّ به کار می رود و گاه به عنوان ترحّم یا تعجّب است-از سوی مفسّران«نهج البلاغه»دو گونه تفسیر شده است،گاه گفته اند که منظور تأسف آن حضرت،نسبت به زحماتی است که در حقّ آن جمعیّت نااهل کشید،و گاه گفته اند که منظور نفرین در حق منافقانی است که پیوسته در حکومت آن حضرت،مشغول فساد انگیزی بودند،معنای دوم مناسب تر به نظر می رسد.

نکته ها
1-نخستین کسی که ایمان آورد علی علیه السّلام بود

نه تنها در این خطبه،بلکه در بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغه نیز به این معنا تصریح شده است که علی علیه السّلام نخستین کسی بود که به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ایمان آورد(البتّه حضرت خدیجه علیها السّلام از میان زنان اوّلین نفر بود).

بعضی از متعصّبان«اهل سنّت»مانند نویسنده کتاب«البدایة و النهایة» خواسته اند این مطلب را-که هم از نظر تاریخی مسلّم است و هم از نظر روایات اسلامی-به بهانه هایی انکار کنند،ولی همان گونه که در بالا اشاره شد هم روایات این مطلب را تأیید می کند و هم تاریخ اسلام.

مرحوم«علاّمه امینی»در جلد سوم«الغدیر»حدود«یک صد»حدیث در این باره از منابع اهل سنّت نقل کرده است،که بعضی از آنها شخص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است و بعضی از صحابه،یا تابعین.از جمله:

ص:169

1-در حدیثی از«پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله»می خوانیم که فرمود:

«أوّلکم واردا علیّ الحوض أوّلکم إسلاما علیّ بن أبی طالب ،نخستین کسی که در حوض کوثر بر من وارد می شود،نخستین کسی است که اسلام آورده است و او علیّ بن ابی طالب است» (1)2-«ابن عبّاس»از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند:

«إنّ أوّل من صلّی معی علیّ ،نخستین کسی که با من نماز خواند علی علیه السّلام بود». (2)

3-خود«علی علیه السّلام»که سخنش برای همه مسلمین مقبول است،در حدیثی می فرماید:

«أنا عبد اللّه و أخو رسول اللّه و أنا الصّدّیق الاکبر،لا یقولها بعدی إلاّ کاذب مفتر،و لقد صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبل النّاس بسبع سنین،و أنا أوّل من صلّی معه ، من بنده خدا،برادر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و صدّیق اکبر(تصدیق کننده بزرگ)هستم و این ادّعا را بعد از من هیچ کس نمی کند،جز دروغگو و تهمت زن،من با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هفت سال پیش از دیگران نماز خواندم و نخستین کسی هستم که با او به نماز ایستادم». (3)

4-«امام حسن مجتبی علیه السّلام»در مجلس«معاویه»از جمله سؤالاتی که از او و اطرافیانش کرد این بود:

«أنشدکم باللّه هل تعلمون أنّه أوّل النّاس إیمانا ،شما را به خدا سوگند می دهم آیا شما می دانید که علی علیه السّلام نخستین کسی بود که ایمان را پذیرفت» (4)5-در بسیاری از منابع معتبر از«انس بن مالک»که خادم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بود نقل

ص:170


1- 1) این حدیث را«حاکم»در«مستدرک»جلد 3،صفحه 136 و«خطیب بغدادی»در«تاریخ»خود،جلد 2، صفحه 81 و جمعی دیگر نقل کرده اند.
2- 2) این حدیث را«فرائد السّمطین»از چهار طریق نقل کرده است.(باب 47).
3- 3) این حدیث را عدّه زیادی از شخصیت های معروف اهل سنت،با اسناد معتبر نقل کرده اند،از جمله: «نسایی»در«خصائص»صفحه 3،«حاکم»در«مستدرک»جلد 3،صفحه 112،«ابن ماجه»در«سنن»خود، جلد 1،صفحه 57،«طبری»در«تاریخ»معروفش،جلد 2،صفحه 213 و گروه زیاد دیگر.
4- 4) -این حدیث را«ابن ابی الحدید»در جلد دوم،صفحه 101 نقل کرده است.

شده است که می گفت:«نبّیء النّبیّ یوم الإثنین و أسلم علیّ یوم الثّلاثاء،پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله روز دوشنبه مبعوث به نبوّت شد و علی علیه السّلام روز سه شنبه ایمان آورد» (1)6-«ابن عبّاس»می گوید:نزد عمر بودم سخن از پیشگام در اسلام پیش آمد عمر گفت:پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله امتیازاتی برای علی علیه السّلام در برابر من و ابوعبیده و ابوبکر که حضور داشتند،بیان فرمود که اگر یکی از آن افتخارات را من داشتم،از آنچه آفتاب بر آن می تابد برای من بهتر بود.از جمله دست بر شانه علی علیه السّلام گذاشت و فرمود:

«یا علیّ!أنت أوّل المسلمین إسلاما و أوّل المؤمنین إیمانا،و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی ،ای علی!تو نخستین مسلمان و نخستین مؤمنی و تو نسبت به من همچون هارون،نسبت به موسی هستی(وزیر من و خلیفه منی)» (2)7-«احمد حنبل»یکی از ائمّه چهار گانه معروف اهل سنّت،در کتاب«مسند»خود از علی علیه السّلام نقل می کند که فرمود:

«لقد صلّیت قبل أن یصلّی أحد،سبعا ،من هفت سال (با پیامبر اکرم)نماز گزاردم،پیش از آنکه احدی از مردم نماز بگزارد» (3).

همانگونه که در بالا اشاره شد،در این زمینه احادیث بسیار زیادی نقل شده است که ذکر همه آنها به طول می انجامد.مرحوم«علامه امینی»این احادیث را طبقه بندی کرده(احادیث رسول اللّه،احادیث علی علیه السّلام احادیث امام حسین علیه السّلام و احادیث صحابه و سخنان صحابه و تابعین و اشعار فراوانی که گروه زیادی از شعرا در این زمینه سروده اند)و همچنین گواهی مورّخانی همچون:«طبری»در«تاریخ»خود، «ابن اثیر»در«کامل»و«نصر بن مزاحم»در«صفّین»را آورده است.(کسانی که می خواهند از مجموع این احادیث آگاهی یابند،می توانند به جلد سوم الغدیر، صفحه 218 به بعد،مراجعه نمایند).

ص:171


1- 1) -این حدیث را«ترمذی»در کتاب«جامع»جلد 2،صفحه 214 و«حاکم»در«مستدرک،جلد 3،صفحه 112 و گروه زیاد دیگری نقل کرده اند.
2- 2) -بحار الأنوار جلد 37،صفحه 268.
3- 3) -مسند احمد،جلد 1،صفحه 99(طبع دار الصادق).

«ابن ابی الحدید»نیز احادیث مربوط به این موضوع را از منابع اهل سنّت در شرح نهج البلاغه خود نقل کرده است. (1)

2-پاسخ به یک سؤال

نکته قابل توجّه این که بعضی از متعصّبان که نتوانسته اند این فضیلت بزرگ را از نظر تاریخ و منابع انکار کنند،به بهانه هایی برای نفی آن متشبّث شده اند که مهمترین آنها این است:

می گویند:علی علیه السّلام در آن زمان که اسلام آورد،ده ساله بود و اسلام کودک ده ساله پذیرفته نیست،این بهانه جویی به قدری در میان مخالفان فضائل علی علیه السّلام گسترده شده است،که باور کرده اند یک اشکال مهم و غیر قابل پاسخ است،در حالی که:

اوّلا:مناسب است گفتگویی را که در میان«مأمون»خلیفه عبّاسی که با یکی از علماء اهل سنّت در عصر او به نام«اسحاق»صورت گرفت،بیاوریم(این حدیث را «ابن عبد ربّه»در«عقد الفرید»آورده است).

«مأمون»به او گفت:آن روز که پیامبر اکرم علیه السّلام مبعوث شده از تمام اعمال چه عملی افضل بود؟ «اسحاق»گفت:اخلاص در شهادت به توحید و رسالت پیامبر علیه السّلام.

«مأمون»:آیا کسی را سراغ داری که بر علی علیه السّلام در اسلام پیشی گرفته باشد؟ «اسحاق»:علی علیه السّلام اسلام آورد،در حالی که کم سن و سال بود و احکام الهی بر او جاری نمی شد! «مأمون»:آیا اسلام علی علیه السّلام به دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نبود؟آیا پیامبر علیه السّلام اسلامش را نپذیرفت؟چگونه ممکن است پیامبر علیه السّلام کسی را به اسلام دعوت کند،که اسلامش پذیرفته نیست؟! «اسحاق»پاسخی نداشت که بدهد. (2)

ص:172


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 116 به بعد.
2- 2) عقد الفرید،جلد 3،صفحه 43(با تلخیص).

مرحوم«علاّمه امینی رحمه اللّه»بعد از نقل این داستان از«عقد الفرید»می افزاید:ابو جعفر اسکافی معتزلی متوفای سال 240 در رساله خود می نویسد که همه مردم می دانند که علی علیه السّلام افتخار پیشگامی به اسلام را داشت،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روز دوشنبه مبعوث شد و علی علیه السّلام روز سه شنبه ایمان آورد،و می فرمود:من هفت سال قبل از دیگران نماز خواندم!و پیوسته می فرمود:«من نخستین کسی هستم که اسلام آوردم،و این مسأله از هر مشهوری مشهورتر است،و ما کسی را در گذشته نیافتیم که اسلام علی علیه السّلام را سبک بشمرد،یا بگوید او اسلام آورد در حالی که کودک خرد سالی بود،عجب این که افرادی مثل«عباس»و«حمزه»برای پذیرفتن اسلام، منتظر عکس العمل«ابوطالب»بودند،ولی فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ایمان آورد». (1)

کوتاه سخن این که:پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله،اسلام علی علیه السّلام را پذیرفت و کسی که اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند،در واقع ایراد به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می گیرد.

ثانیا:در روایات معروف داستان«یوم الدّار»آمده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله غذایی آماده کرد و بستگان نزدیکش را از قریش دعوت نمود و آنها را به اسلام فراخواند و فرمود:

نخستین کسی که دعوت او را برای دفاع از اسلام بپذیرد،برادر و وصیّ او،و جانشین او خواهد بود.هیچ کس دعوت آن حضرت را نپذیرفت جز علیّ بن ابیطالب علیه السّلام که گفت:من تو را یاری می کنم و با تو بیعت می نمایم،و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود تو برادر و وصیّ من و جانشین منی. (2)

آیا کسی باور می کند پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله کسی را که در آن روز نیز به حد بلوغ نرسیده بود و به گفته بهانه جویان،اسلامش پذیرفته نبود،به عنوان برادر و وصیّ و

ص:173


1- 1) الغدیر،جلد 3،صفحه 237.
2- 2) اسناد این روایت را به طور مشروح در ذیل حدیث«یوم الدّار»در پیام قرآن،آوردیم(جلد 9،صفحه 326).

جانشین خود معرفی کند و دیگران را به پیروی از او دعوت نماید،تا آنجا که سران شرک از روی تمسخر به ابوطالب بگویند:«تو باید پیرو فرزندت باشی.» بدون شک،سن بلوغ شرط پذیرفتن اسلام نیست،هر نوجوانی که عقل و تمیز کافی داشته باشد و اسلام را بپذیرد-به فرض که پدرش هم مسلمان نباشد-از او جدا می شود و در زمره مسلمین قرار می گیرد.

ثالثا:از قرآن مجید استفاده می شود که حتّی بلوغ شرط نبوّت نیست و برخی از پیامبران در طفولیّت به این مقام رسیدند،چنانچه درباره حضرت یحیی علیه السّلام می فرماید: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» ،ما فرمان نبوّت را در طفولیّت به او دادیم». (1)

و در داستان عیسی علیه السّلام نیز آمده است که به هنگام کودکی با صراحت گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» ،من بنده خدا هستم،کتاب آسمانی به من بخشیده و مرا پیامبر قرار داده است». (2)

فراتر از همه اینها،همان است که پیامبر،اسلام علی علیه السّلام را پذیرفت.حتّی در داستان«یوم الدّار»او را به عنوان برادر و وصی و وزیر و جانشین خویش معرّفی فرمود.

به هر حال،روایاتی که می گوید علی علیه السّلام نخستین کسی بود که دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را پذیرفت،فضیلتی بی مانند برای آن حضرت در بردارد،که هیچکس در آن با او برابری ندارد،و به همین دلیل،او شایسته ترین فرد امّت،برای جانشینی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بوده است.

ص:174


1- 1) سوره مریم،آیه 12.
2- 2) سوره مریم،آیه 30.

خطبۀ 72: طرز فرستادن صلوات و بیان صفات خداوند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام علّم فیها الناس الصلاة علی النّبی صلّی اللّه علیه و آله و فیها باین صفات اللّه

سبحانه و صفة النبی و الدّعاء له

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام طرز فرستادن صلوات و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و آل او علیهم السّلام را به مردم یاد می دهد و در عین حال،بخشی از صفات خداوند سبحان و صفات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و دعای برای آن حضرت نیز آمده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل می شود:

بخش اوّل:که بسیار کوتاه است،بیان قسمتی از صفات خداوند متعال است که به عنوان مقدّمه برای تقاضای رحمت و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ذکر شده است.

ص:175


1- 1) سند خطبه:این خطبه را گروه زیادی نقل کرده اند که عده ای از آنها قبل از«سید رضی»رحمة الله علیه می زیسته اند:از جمله در«صحیفه علویه»و در«تذکره ابن جوزی»و در«الامالی بغدادی»و«غریب الحدیث ابن قتیبه»و«الغارات ثقفی»آمده است و بعضی جمله هایی از آن را ذکر و تفسیر کرده اند مانند«ابن اثیر»در «نهایه»،«زمخشری»در«فائق»و«ابن منظور»در«لسان العرب»(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 70).

بخش دوم:چگونگی درود فرستادن بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تعلیم داده شده و بسیاری از صفات آن بزرگوار و خدمات بزرگ و بی مانندی که به جامعه انسانیّت و آیین حق فرمود،ذکر شده است و در واقع گویای این حقیقت است که اگر ما بهترین درود و صلوات را بر آن بزرگوار می فرستیم به خاطر این خدمات بزرگ و بی مانند او است.

بخش سوم:در برگیرنده مجموعه ای از دعاهای پر معنا درباره آن حضرت است که در ضمن،از خداوند نیز تقاضا شده که رابطه ما با آن بزرگوار همواره برقرار باشد و در بهشت جاویدان در سایه آن حضرت باشیم.

ص:176

بخش اوّل

اشاره

الّلهمّ داحی المدحوّات،و داعم المسموکات،و جابل القلوب علی فطرتها:شقیّها و سعیدها

ترجمه

بار خدایا!ای گستراننده گسترده ها،و ای نگهدارنده آسمان های رفیع،و ای کسی که دلها را با فطرت های ویژه آفریدی:هم آنان که سرانجام به بدبختی گراییدند و هم آنان که سعادتمند شدند.

شرح و تفسیر: ای نگهدارندۀ آسمانهای رفیع

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام خداوند را به سه صفت از صفات والایش می ستاید،عرضه می دارد:«بار خدایا!ای گستراننده گسترده ها،و ای نگهدارنده آسمان های رفیع،و ای کسی که دلها را با فطرت های ویژه آفریدی:هم آنان که سرانجام به بدبختی گراییدند و هم آنان که سعادتمند شدند.

(الّلهمّ داحی (1)المدحوّات،و داعم (2)المسموکات (3)،و جابل (4)القلوب علی فطرتها:شقیّها و سعیدها)

ص:177


1- 1) «داحی»از مادّه«دحو»(بر وزن محو)به معنای گسترش دادن است و«دحو الأرض»اشاره به زمانی است که خشکی ها تدریجا از زیر آب بیرون آمدند و گسترش یافتند.
2- 2) «داعم»از مادّه«دعم»(بر وزن فهم)به معنای صاف کردن کژی ها است و از همین رو،واژه«دعامه»به معنای ستون به کار می رود.
3- 3) «مسموکات»از مادّه«سمک»(بر وزن سقف)به معنای بر پا کردن و بلند نمودن است و به همین جهت این واژه بر سقف نیز اطلاق می شود.
4- 4) «جابل»از مادّه«جبل»(بر وزن جبر)به معنای آفریدن است.

جمله اوّل اشاره به آغاز آفرینش آسمانها و زمین است.می دانیم طبق نظریات معروف در میان دانشمندان،جهان هستی و کرات و اجرام آسمانی در آغاز به صورت توده واحدی بوده است که به علل معلوم و نامعلومی از هم جدا شده و گسترش یافته و امروز همچنان رو به گستردگی پیش می رود.

زمین نیز در آغاز زیر آب فرو رفته بود.آب ها تدریجا در مناطق عمیق و شکاف های زمین قرار گرفتند و خشکی ها پدیدار شدند و با گذشت زمان،گسترش یافتند،تا این که وضع خشکی ها و دریاها تثبیت شد و امروز نیز بر اثر جذب سنگ های آسمانی،زمین به آرامی گستردگی بیشتری پیدا می کند.قرآن می فرماید:

«وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ» ،و ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و همواره آن را وسعت می بخشیم و زمین را گستردیم و چه خوب گستراننده ای هستیم». (1).

تعبیر به«داعم المسموکات»اشاره به نگهداری کرات آسمانی اعم از سیّارات و ثوابت و کهکشان ها،بوسیله نیروی جاذبه-که در واقع یک ستون نامریی است- می باشد،نیرویی که چنان آنها را در جای خود نگه می دارد که گاه میلیون ها سال می گذرد و فواصل موجود بین کرات منظومه شمسی،تغییر پیدا نمی کند.

قرآن مجید می گوید: «إِنَّ اللّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً» ،خداوند آسمان ها و زمین را نگاه می دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاه منحرف گردند کسی جز او نمی تواند آنها را نگاه دارد،او بردبار و غفور است. (2)

جمله «و جابل القلوب...» اشاره به علوم فطری و الهی و غرائز و تمایلات ثمر بخشی است که خداوند در درون جان انسانها قرار داده،علوم و غرایز و امیالی که

ص:178


1- 1) سوره ذاریات آیات 47-48.
2- 2) سوره فاطر آیه،41.

به منزله ابزاری هستند که انسان در مسیر تکامل و پیمودن طرق پیشرفت مادّی و معنوی و سیر الی اللّه از آن بهره می گیرد و بدون آنها تلاشها و کوشش هایش یا متوقّف،و یا کم اثر می شود.

ممکن است کسانی از جمله بالا چنین استفاده کنند که خداوند شقاوت و سعادت را ذاتی انسانها قرار داده،گروهی ذاتا سعادتمندند،و گروه دیگری ذاتا شقاوتمند،در حالی که جمله بالا چنین مطلبی را القا نمی کند،بلکه می گوید:

خداوند به همه انسانها اعم از کسانی که سرانجام سعادتمند،یا شقاوتمند می شوند، علوم فطری و غرائز ضروری را مرحمت فرموده،هر چند گروهی از آن استفاده کرده و مسیر سعادت را با آن طیّ می کنند و گروه دیگری با سوء استفاده،خود را در پرتگاه شقاوت می افکنند،حدیث معروف:

«کلّ مولود یولد علی الفطرة... ،همه انسانها بر فطرت توحید از مادر متولّد می شوند(و انحراف از این فطرت،بر اثر تعلیم و تربیت نادرستی است که بعدا حاصل می شود)» (1)نیز اشاره به همین معنا است.

واضح است که اگر سعادت و شقاوت ذاتی باشد و هر کس مجبور باشد که در همان مسیر از پیش تعیین شده،گام بردارد،آمدن پیامبران و نزول کتاب های آسمانی و تکلیف و مسئولیّت و احکام الهی و ثواب و عقاب،و در یک کلمه،تمام مسایل مربوط به تعلیم و تربیت و آثار و نتایج آن،بی معنا خواهد شد،نه عقل چنین چیزی را می پذیرد و نه شرع.

قرآن مجید می گوید: «إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً» ؛ما انسان را به راه صحیح هدایت کرده ایم،خواه شاکر باشد و پذیرا شود و یا کفران کند و رها سازد (2).

و در جای دیگر می فرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» ؛و قسم

ص:179


1- 1) مضمون این حدیث در روایات متعددی آمده است که شاید بالغ بر«بیست»حدیث می شود و مرحوم «علاّمه مجلسی»آنها را در بحار الانوار،جلد 3،کتاب التوحید،صفحه 276 تا 281 آورده است.
2- 2) سوره دهر،آیه 3.

به جان آدمی!و آن کس که آن را آفریده(و)منظّم ساخته،سپس فجور و تقوا(شرّ و خیرش)را به او الهام کرده است» (1).

در واقع راه و چاه و عوامل سعادت و شقاوت را به او نشان داده است،بی آن که او را مجبور به پذیرش چیزی کند،او در پیمودن هر دو راه مختار است و به همین دلیل،در برابر خداوند و وجدان خویش مسئولیّت دارد.

ص:180


1- 1) سوره شمس،آیات 7-8.

بخش دوم

اشاره

اجعل شرائف صلواتک،و نوامی برکاتک،علی محمّد عبدک و رسولک الخاتم لما سبق،و الفاتح لما انغلق،و المعلن الحقّ بالحقّ،و الدّافع جیشات الأباطیل،و الدّامغ صولات الأضالیل،کما حمّل فاضطلع،قائما بأمرک،مستوفزا فی مرضاتک،غیر ناکل عن قدم،و لا واه فی عزم،واعیا لوحیک،حافظا لعهدک،ماضیا علی نفاذ أمرک،حتّی أوری قبس القابس، و أضاء الطّریق للخابط،و هدیت به القلوب بعد خوضات الفتن و الاثام، و أقام بموضحات الأعلام،و نیّرات الأحکام،فهو أمینک المأمون،و خازن علمک المخزون،و شهیدک یوم الدّین،و بعیثک بالحقّ،و رسولک إلی الخلق.

ترجمه

(خداوندا)گرامی ترین درودها و پربارترین برکاتت را بر محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده ات و رسولت بفرست!همان کسی که خاتم پیامبران پیشین بود،کسی که درهای بسته را گشود و حق را با حق آشکار ساخت.غوغای باطل را دفع کرد و حملات گمراهی ها را در هم شکست و با تمام قدرت بار سنگین رسالت را بر دوش کشید،این در حالی بود که به فرمانت قیام کرد و در طریق رضا و خشنودی تو با سرعت گام برمی داشت، هرگز در این مسیر تردید به خود راه نداد و عقب گرد،نکرد و عزم و اراده اش به سستی نگرایید.وحی تو را با آگاهی گرفت و عهد تو را پاسداری کرد و در انجام

ص:181

فرمانت(با قدرت و جدیّت)پیش رفت،تا آنجا که شعله های حق را برای طالبانش برافروخت و راه را برای ناآگاهان روشن ساخت و دلهایی که در فتنه ها و گناهان فرو رفته بود،به برکت وجودش هدایت شد.او پرچم های آشکار کننده حق را برافراشت و احکام نورانی اسلام را برپا ساخت.آری،او امین معتمد و گنجینه دار مخزن علوم تو و شاهد و گواه روز رستاخیز و برانگیخته ات برای بیان حقایق و فرستاده ات به سوی خلایق است.

شرح و تفسیر: درود بر چنین پیامبری

امام علیه السّلام در آغاز این فراز از خطبه،بهترین درود و برکات الهی را نثار روان پاک پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله کرده و آن حضرت را به بیش از بیست وصف از اوصاف برجسته اش،که او را شایسته این درود و صلوات می کند،یاد می فرماید و می گوید:

(خداوندا!)«گرامی ترین درودها و افزونترین و پربارترین برکاتت را بر محمد صلّی اللّه علیه و آله بنده ات و رسولت بفرست» اجعل شرائف (1)صلواتک و نوامی (2)برکاتک علی محمّد عبدک و رسولک صلوات،همان رحمت های الهی است،و برکات،انواع نعمت های پروردگار را شامل می شود و مجموعه صلوات و برکات چنان فراگیر است که هیچ خیر و سعادتی از آن بیرون نخواهد بود.

در این قسمت از سخن امام علیه السّلام،دو وصف معروف و مهم،که در واقع مهمترین اوصاف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است بیان شده:نخست،مسأله عبودیّت و دوم،رسالت.

عبودیّت بزرگترین افتخار یک انسان است که تسلیم محض در برابر خداوند

ص:182


1- 1) «شرائف»جمع«شریفه»به معنای با ارزش است.
2- 2) «نوامی»جمع«نامیه»از مادّه«نموّ»به معنای رشد و افزایش است.

باشد،همه چیز را از آن او بداند و چشم و گوش بر امر و فرمانش نهد،حتّی اموالی را که ظاهرا ملک او است،امانت الهی در دست خود بشمرد و حداکثر تلاش را در جلب رضای او انجام دهد و در عین حال خود را به او بسپارد،همان گونه که امیرمؤمنان علیه السّلام به پیشگاه خداوند عرض می کند:

«إلهی کفی بی عزّا أن أکون لک عبدا و کفی بی فخرا أن تکون لی ربّا ،خدایا این عزّت برای من بس است که بنده تو باشم و این افتخار برای من کافی است که تو پروردگار من باشی» (1).

در سومین توصیف به مسأله خاتمیّت اشاره می کند و می فرماید«پیامبری که خاتم پیامبران پیشین بود» الخاتم لما سبق .

در صورتی که ما در اینجا به معنای«ذوی العقول»باشد اشاره به پیامبران پیشین است،که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله«خاتم النّبیین»بود.و اگر به معنای«ذوی العقول» نباشد،اشاره به پایان گرفتن شرایع پیشین،به دست پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله است.

و در چهارمین و پنجمین توصیف می فرماید:«کسی که درهای بسته را گشود و حقّ را با حقّ آشکار ساخت» (و الفاتح لما انغلق،و المعلن الحقّ بالحقّ).

منظور از پیچیدگی ها و درهای بسته،ابواب علوم و دانشها و مسایل پیچیده اخلاقی و اجتماعی انسانها است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با دین و آیین و هدایت های خود، آنها را به روی انسانها باز کرد و منظور از آشکار ساختن حق به حق،ممکن است اشاره به معجزات باشد که حقّانیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را تبیین کرد و یا اشاره به بیانات منطقی او باشد که حقایق را شرح داد و یا اشاره به جنگ ها و غزواتی است که دشمنان حق را کنار زد تا مردم چهره حق را ببینند و یا روشن ساختن حقایق به قرینه یکدیگر می باشد همان گونه که آیات قرآن را به کمک یکدیگر تفسیر می کنند،هیچ مانعی ندارد که تمام معانی چهارگانه فوق،در این جمله جمع باشد.

ص:183


1- 1) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 400.

در ششمین و هفتمین توصیف می فرماید:«همان کسی که غوغای باطل را دفع کرد و حملات گمراهی ها را در هم شکست» و الدّافع جیشات (1)الأباطیل،و الدّامغ (2)صولات (3)الأضالیل .

جالب این که در مورد باطل تعبیر به سر و صدا و غوغا می کند(جیشات)و در مورد عوامل گمراهی تعبیر به حملات(صولات)که دقیقا هر کدام منطبق با وضعیّت آنهاست.باطل پر سر و صدا است و عوامل گمراهی نیز،همواره به مردم بی دفاع حمله ور می شوند.

در هشتمین توصیف که در واقع به منزله بیان علّت برای تقاضای این درود وافر و گسترده است،می فرماید:«به دلیل این که با تمام قدرت بار سنگین رسالت را بر دوش کشید» کما حمّل فاضطلع (4).

در اینجا«کما»به منزله تعلیل است و معنای«لانّه»می دهد.در واقع قبول این مسئولیّت بزرگ و تحمّل آن با قوّت و قدرت،یکی از مهمترین ویژگی های پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است که او را شایسته هر گونه درودی می کند.

در نهمین و دهمین توصیف آمده است که:«آن حضرت به فرمانت قیام نمود و در طریق رضا و خشنودی تو،با سرعت گام برمی داشت» قائما بأمرک،مستوفزا (5)فی مرضاتک .

ص:184


1- 1) «جیشات»جمع«جیشة»از مادّه«جیش»(بر وزن عیش)به معنای جوش و خروش است و به همین جهت،به لشکر که دارای جنب و جوش فراوانی است«جیش»گفته می شود.
2- 2) «دامغ»از مادّه«دمغ»(بر وزن ضرب)به معنای کوبیدن سر،و شکستن جمجمه است.
3- 3) .«صولات»جمع«صوله»به معنای حمله کردن برای چیره شدن است و در مورد گاز گرفتن شتر نیز این واژه به کار می رود.
4- 4) «اضطلع»از مادّه«اضطلاع»به معنای قوّت و قدرت داشتن بر انجام کاری است.در اصل از مادّه«ضلع»(بر وزن جسم)به معنای دنده گرفته شده که استخوانی است مقاوم در مقابل حوادث مختلف،سپس مادّه «ضلع»(بر وزن منع)به معنای قوّت و قدرت یافتن اطلاق شده است.
5- 5) «مستوفز»از مادّه«استیفاز»به معنای عجله کردن و سرعت نمودن است.

«قیام به امر»،اشاره به جدّی گرفتن اوامر الهی است،زیرا انسان برای کارهای جدّی برمی خیزد.به همین دلیل،قیام به چیزی،اشاره به برخورد جدّی با آن است.

این دو تعبیر نشان می دهد که آن بزرگوار نه تنها گوش بر فرمان الهی بود،بلکه هر جا رضای او را-حتّی بدون فرمان نیز-کشف می کرد،به سرعت به سوی انجام آن می شتافت.

در یازدهمین و دوازدهمین توصیف می فرماید:در گام هایی که(به سوی انجام اوامر تو)برمی داشت،تردید به خود راه نداد و عقب گرد،نکرد،و عزم و اراده اش به سستی نگرایید» غیر ناکل (1)عن قدم (2)،و لا واه فی عزم .

بسیارند کسانی که در تصمیم گیری ها و شروع کار جدّی هستند،ولی در ادامه راه تردید و سستی به خود راه می دهند.مهمّ آن است که انسان از آغاز تا پایان محکم بایستد و به راه خود ادامه دهد.تاریخ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نشان می دهد که او هرگز در برابر وسوسه ها و فشارها تسلیم نشد و هر پیشنهاد انحرافی را که به آن حضرت کردند،با صراحت ردّ نمود تا آنجا که می فرمود:«اگر خورشید آسمان را در یک دستم بگذارند و ماه را در دست دیگرم،حاضر نیستم مسیر خود را تغییر دهم.» (3)در سیزدهمین تا پانزدهمین وصف می فرماید:«این در حالی بود که وحی تو را با آگاهی گرفت و عهد تو را پاسداری کرد و در انجام فرمانت(با قدرت و جدّیت)پیش رفت» واعیا (4)لوحیک،حافظا لعهدک،ماضیا علی نفاذ أمرک .

سپس آن حضرت در ادامه این سخن،نتیجه تلاش ها و کوشش ها و فداکاری های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را،ضمن بیان اوصاف دیگری بازگو می کند،امام علیه السّلام در شانزدهمین تا

ص:185


1- 1) «ناکل»از مادّه«نکول»به معنای بازگشت نمودن و ترسیدن است.
2- 2) «قدم»در اینجا معنای مصدری دارد و به معنای تقدّم یافتن و پیشروی کردن است.
3- 3) کامل ابن اثیر،جلد 1،صفحه 489.(این سخن در سیره ابن هشام و تاریخ طبری نیز آمده است).
4- 4) «واعی»از مادّه«وعی»(بر وزن وقت)به معنای درک کردن و فهمیدن و حفظ کردن چیزی است.

هجدهمین وصف می فرماید:«او همچنان در این راه به پیش رفت تا شعله حق را برای طالبانش برافروخت و راه را برای ناآگاهان روشن ساخت،دل هایی که در فتنه ها و گناهان فرو رفته بود،به برکت وجودش هدایت شد» حتّی أوری (1)قبس (2)القابس،و أضاء الطّریق للخابط، (3)و هدیت به القلوب بعد خوضات (4)الفتن و الآثام .

این سخن اشاره به پیشرفت سریع اسلام،در تمام جهات و روشن شدن«جزیره عربستان»که مهد کفر و شرک و کانون جهل و جنایت بود،می باشد که هر کس کمترین اطلاعی از تاریخ اسلام داشته باشد،آن را تصدیق می کند و حتّی دشمنان اسلام نیز به آن معترفند.

سپس در نوزدهمین وصف از اوصاف کریمه آن حضرت،می افزاید:«او پرچم های آشکار کننده حق را برافراشت و احکام نورانی اسلام را برپا ساخت» «و أقام بموضحات الأعلام،و نیّرات الأحکام».

در حقیقت برای اینکه رهروان راه حق گرفتار خطا و اشتباه نشوند و به بیراهه نروند،باید پرچمها و علایم راهنمایی،در جای این طریق نصب شود و چراغ های نورانی تمام جادّه را به هنگام تاریکی روشن کند و این همان کاری بود که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله انجام داد و برای هر حقّی نشانه ای قرارداد و پاسدارانی تعیین فرمود.

بسیاری از احکام مانند نمازهای پنج گانه یومیّه و نماز جمعه-با آن مراسم ویژه-

ص:186


1- 1) «أوری»از مادّه«وری»(بر وزن نفی)به معنای روشن شدن آتش است.بنابراین،«اوری»که فعل متعدّی است،به معنای بر افروختن می آید.
2- 2) «قبس»(بر وزن قفس)به معنای آتش مختصری است که از مجموعه ای جدا می شود.
3- 3) «خابط»از مادّه«خبط»(بر وزن ضبط)به معنای حرکت کردن در مسیر نادرست است و همچنین به معنای عدم تعادل به هنگام راه رفتن یا برخاستن آمده است.
4- 4) «خوضات»جمع«خوضه»از مادّه«خوض»(بر وزن حوض)در اصل به معنای وارد شدن تدریجی در آب و راه رفتن و شنا کردن در آب است.سپس به عنوان کنایه به معنای ورود یا شروع به کار،یا سخنان زشت و ناپسند آمده است.

و زیارت خانه خدا،نمونه های زنده ای از آن پرچمها و چراغهاست که رهروان این راه را از گمراهی رهایی می بخشد و همچنین احکامی که درباره مسایل اجتماعی و تربیتی و سیاسی و اقتصادی بیان فرموده است.

در پایان این بخش،به پنج صفت دیگر(که با توجّه به صفات گذشته مجموعا بیست و چهار وصف می شود)به صورت نتیجه گیری از تمام بحث های گذشته اشاره کرده،می فرماید:«آری،او امین معتمد و گنجینه دار مخزن علوم تو و شاهد و گواه روز رستاخیز،و برانگیخته ات برای بیان حقایق و فرستاده ات به سوی خلایق است.» فهو أمینک المأمون،و خازن علمک المخزون،و شهیدک یوم الدّین،و بعیثک بالحقّ،و رسولک إلی الخلق .

این اوصاف پنج گانه،بعضی مقدّمه،و بعضی نتیجه دیگری است.امین خداوند و خزانه دار علم او بودن،مقدّمه ای است برای رسالت به سوی خلق،و مبعوث بودن به حقّ،و گواه روز قیامت بودن،نتیجه این رسالت است.

تعبیر به«امین مأمون»در واقع تاکیدی است بر کمال امانت آن حضرت،و اشاره ای است به مقام عصمت،که از شرایط حتمی نبوّت است،و منظور از «خزانه دار بودن علم مخزون»،آگاه بودن پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از اسرار غیب است.همان گونه که در جای خود گفته ایم پیامبران و امامان بدون آگاهی از این اسرار نمی توانند رسالت خود را به طور کامل انجام دهند،قرآن مجید نیز می فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ» ،خداوند دانای غیب است و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد مگر رسولانی را که برگزیده،و مراقبینی از پیش رو و پشت سر آنها قرار می دهد،تا بداند پیامبرانش رسالت های پروردگار را ابلاغ کرده اند». (1)

ص:187


1- 1) سوره جنّ،آیات 26-28.

جمله «شهیدک یوم الدّین» اشاره به همان است که در قرآن مجید آمده که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله گواه بر اعمال امّت و گواه بر گواهان سایر امّت ها است.

در آیه 143 سوره«بقره»می فرماید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً» ،و اینگونه شما را امّت میانه ای قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد».

و در آیه 89 سوره«نحل»می خوانیم «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ» جعلنا «بِکَ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ» ،بیادآور!روزی را که از هر امّتی گواهی را از خودشان بر آنها برمی انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار می دهیم».

و از آنجا که گواهی دادن،فرع بر علم و آگاهی است،این تعبیرات،دلیل دیگری بر آگاهی پیغمبر از اسرار غیب است.

ص:188

بخش سوم

اشاره

اللّهمّ افسح له مفسحا فی ظلّک،و اجزه مضاعفات الخیر من فضلک.

اللّهمّ و أعل علی بناء البانین بناءه،و أکرم لدیک منزلته،و أتمم له نوره، و اجزه من ابتعاثک له مقبول الشّهادة،مرضیّ المقالة،ذا منطق عدل،و خطبة فصل.اللّهمّ اجمع بیننا و بینه فی برد العیش و قرار النّعمة،و منی الشّهوات،و أهواء اللّذّات،و رخاء الدّعة،و منتهی الطّمأنینة،و تحف الکرامة.

ترجمه

پروردگارا!جایگاهی وسیع برای او در سایه لطفت بگشای و از فضل و کرمت پاداش مضاعف به او مرحمت کن!خداوندا!کاخ پرشکوه او را از هر بنایی برتر ساز و مقام او را در پیشگاه خود گرامی دار!خداوندا!نور او را(در سراسر جهان)کامل گردان و پاداش رسالتش را پذیرش شهادت(و شفاعت در حقّ امّت)و قبول گفتار او قرار ده!(چرا که او)دارای منطق عادلانه و سخنان جدا کننده حق از باطل بود.

خداوندا!ما را در کنار آن پیامبر بزرگ قرار ده،در جایی که زندگانیش خوش و نعمتش جاودان و آرزوهایش مطلوب و لذّاتش خواستنی است،آن هم در کمال آرامش و نهایت اطمینان و توأم با هدایای پرارزش !

ص:189

شرح و تفسیر
ما را در سایۀ او قرار ده

امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش دعای جامعی در حقّ پیامبر اسلام می کند و در واقع طرز دعا کردن به آن بزرگوار را به ما می آموزد و نیز دعای جامعی برای خود و دوستان و پیروانش می نماید.

در قسمت اوّل،شش چیز از پیشگاه خداوند بزرگ برای پیغمبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله تقاضا می کند.نخست این که عرض می کند:«پروردگارا!جایگاه وسیعی در سایه لطفت برای او بگشای!» (اللّهمّ افسح (1)له مفسحا فی ظلّک).

«ظلّ»سایه)در این جا ممکن است معنای کنایی داشته باشد و اشاره به سایه لطف،جود و بخشش خداوند باشد،و یا به معنای حقیقی،و اشاره به سایه های بهشتی در قیامت باشد.چنانکه در حدیث آمده است:«در بهشت درختی است که شخص سوار بر مرکب،می تواند در سایه آن یکصد سال راه برود». (2)

دوم این که عرض می کند:«خداوندا از فضل و کرمت پاداش مضاعف به او مرحمت کن!» و اجزه مضاعفات الخیر من فضلک .

روشن است که پاداش الهی همیشه به صورت مضاعف و چندین برابر می باشد چرا که از فضل و کرمش سرچشمه می گیرد و برابری با اعمال در آن شرط نیست، ولی در اینجا تقاضای پاداشهای بیشتری برای آن بزرگوار شده است.

در سومین و چهارمین تقاضا عرضه می دارد:«خداوندا!کاخ پر شکوه او را از هر بنایی برتر ساز و مقام او را در پیشگاه خود گرامی دار! (اللّهمّ و أعل علی بناء البانین بناءه،و أکرم لدیک منزلته).

ص:190


1- 1) «افسح»از مادّه«فسح»(بر وزن فسخ)به معنای مکان وسیع است،و از همین رو این مادّه در مفهوم گسترش دادن،به کار می رود.
2- 2) مجمع البیان،جلد 10-9،صفحه 218،ذیل آیه 30 از سوره واقعه.

منظور از«بناء»در اینجا یا دین و آیین و مذهب اوست که تقاضا شده بر تمام ادیان جهان پیشی گیرد و یا مقام والای آن حضرت است،که بر همه تقدّم جوید.

در پنجمین و ششمین تقاضا از خداوند،عرضه می دارد:«خداوندا!نور او را(در سراسر جهان)کامل گردان!و پاداش رسالتش را پذیرش شهادت(و شفاعت در حقّ امّت)و قبول گفتار او قرار ده!(چرا که او)دارای منطق عادلانه و سخنان جدا کننده حقّ از باطل بود» و أتمم له نوره،و اجزه من ابتعاثک له مقبول الشّهادة،و مرضیّ المقالة،ذا منطق عدل،و خطبة فصل .

جالب این که جزای رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این عبارت شفاعت امّت شمرده شده، چیزی که برکتش به دیگران باز می گردد و این نهایت کرامت و لطف آن حضرت است و در ضمن به این نکته نیز اشاره شده که شفاعت و گواهی آن حضرت،بی حساب نیست،او همواره گفتارش عادلانه و سخنانش جدا کننده حق از باطل بود،اگر درباره شخص،یا قومی شفاعت کند لیاقت و شایستگی شفاعت را در آنها یافته است و این ناظر به همان چیزی است که در مباحث شفاعت گفته ایم که شفاعت هم،بی حساب نیست،بلکه لیاقتی لازم دارد و به تعبیر دیگر:باید رابطه معنوی میان شفاعت کننده و شفاعت شونده باشد و آنها که تمام پیوندهای خود را بریده اند،لایق شفاعت نیستند و این همان مقام محمودی است که در قرآن مجید به آن اشاره شده، می فرماید: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» ؛پاسی از شب را از خواب برخیز و قرآن(و نماز)بخوان این یک وظیفه اضافی برای توست تا پروردگارت تو را به مقام محمود برساند» (1).

در آخرین بخش از خطبه،امام دعایی برای خود و دوستانش می کند و در عبارت کوتاه،برترین نعمت های الهی را تقاضا می نماید،عرض می کند:«خداوندا!میان ما و آن پیامبر بزرگ صلّی اللّه علیه و آله در جایی که زندگانیش خوش و نعمتش جاویدان و آرزوهایش

ص:191


1- 1) سوره اسراء،آیه 79.

مطلوب و لذّاتش خواستنی است،در کمال آرامش و نهایت اطمینان و توأم با هدایای پر ارزش،جمع گردان!» (اللّهمّ اجمع بیننا و بینه فی برد العیش و قرار النّعمة،و منی الشّهوات،و أهواء اللّذّات،و رخاء الدّعة (1)،و منتهی الطّمأنینة،و تحف الکرامة .

این اوصاف هفت گانه،اوصاف بهشت برین است که دارای تمام این صفات و برکات می باشد،آرامش،آسایش،کرامت های الهی،لذّات،شایسته و نعمت های معنوی و مادّی بی نظیر،توأم با جاودانگی در آن جمع است.

نکته
اهمیّت فوق العادۀ صلوات بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

در خطبه بالا صلوات و درود بسیار پرمعنا و پر محتوا و مستدلّی بر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمده بود و این مطلب ما را به اهمیّت این مسأله در دستورات اسلامی واقف می سازد.

حقیقت این است که روایات اسلامی اهمیّت فوق العاده ای برای صلوات بر پیامبر ذکر کرده و در منابع شیعه و اهل سنّت ثواب و پاداش فوق العاده ای برای این عمل ذکر شده،به اندازه ای که مایه اعجاب و شگفتی است،که به عنوان نمونه بخشی از این روایات را گلچین کرده،در ذیل از نظر خوانندگان عزیز می گذرانیم،سپس به تحلیلی در این زمینه می نشینیم:

1-در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:

«ألصّلاة علی النّبیّ و آله أمحق للخطایا من الماء إلی النّار و السّلام علی النّبیّ أفضل من عتق رقاب ،صلوات بر پیامبر و آل او گناهان را محو می کند،شدیدتر از آنچه آب،آتش را خاموش می کند و سلام بر پیامبر و آل او افضل است از آزاد کردن بردگان» (2)

ص:192


1- 1) «دعة»از مادّه«وداع»به معنای جدا شدن و رها کردن است و از آنجا که هر گاه انسان چیزی را رها می کند و بی حرکت و آرام می ماند،این واژه به معنای آرامش نیز بکار رفته و در خطبه بالا همین معنا اراده شده است.
2- 2) ثواب الاعمال صدوق،ص 185.

2-در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«إذا ذکر النّبیّ فأکثروا الصّلاة علیه فإنّه من صلّی علی النّبیّ صلاة واحدة صلّی اللّه علیه ألف صلاة فی ألف صفّ من الملائکة و لم یبق شیء ممّا خلقه اللّه إلاّ صلّی علی[ذلک]العبد لصلاة اللّه علیه و صلاة ملائکته فمن لم یرغب فی هذا فهو جاهل مغرور قد بریء اللّه منه و رسوله و أهل بیته ،هنگامی که نام پیامبر برده شود بسیار صلوات بر او بفرستید،چرا که هر کس یک صلوات بر پیامبر اکرم بفرستد خداوند هزار صلوات و درود در هزار صفّ از ملائکه،بر او می فرستد،و چیزی از مخلوقات خدا باقی نمی ماند،مگر این که به خاطر صلوات خدا و فرشتگانش بر او صلوات می فرستند و هر کس به چنین پاداش عظیمی علاقه نداشته باشد،جاهل مغروری است که خدا و رسول خدا و اهل بیتش از او بیزارند» (1)3-در حدیث دیگری از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«کلّ دعاء محجوب حتّی یصلّی علی النّبیّ ،هیچ دعایی به اجابت نمی رسد مگر اینکه صلوات بر پیامبر فرستاده شود (2)».

4-باز در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«ألصّلاة علیّ نور علی الصّراط ،صلوات بر من نور صراط(در قیامت)است. (3)».

5-در حدیث دیگری از امام باقر یا امام صادق علیه السّلام نقل شده که فرمود:

(ما فی المیزان شیء أثقل من الصّلاة علی محمّد و آل محمّد و إنّ الرّجل لتوضع أعماله فی المیزان فتمیل به فیخرج الصّلاة علیه فیضعها فی میزانه فترجّح ،در ترازوی سنجش اعمال(در قیامت)چیزی سنگین تر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نیست،کسانی

ص:193


1- 1) بحار الانوار،جلد 17،ص 30.
2- 2) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 490،شماره 2153 و 2149.
3- 3) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 490،شماره 2153 و 2149.

هستند که اعمالشان را در ترازوی سنجش عمل می گذارند،سبک و ناچیز است سپس صلوات بر آن حضرت را بیرون آورده و بر آن می نهند سنگینی می کند و برتری می یابد». (1)

6-در حدیث دیگری از خود آن حضرت آمده است:

«صلّوا علیّ فإنّ الصّلاة علیّ زکاة لکم ،صلوات بر من بفرستید،چرا که صلوات بر من،باعث نموّ(روح و جان)شما می شود» (2)7-در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«إذا کان یوم الخمیس بعث اللّه ملائکة معهم صحف من فضّة و أقلام من ذهب یکتبون یوم الخمیس و لیلة الجمعة أکثر النّاس علیّ صلاة ،روز پنج شنبه که می شود خداوند فرشتگانی را با لوح هایی از نقره و قلمهایی از طلا می فرستد تا نام کسانی را که روز پنج شنبه و شب جمعه بیشتر از همه بر من صلوات می فرستند،بنویسند (3)».

8-در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چنین نقل شده است که روزی به علی علیه السّلام فرمود:

«ألا أبشّرک؟قال:بلی بأبی أنت و أمّی فإنّک لم تزل مبشّرا بکلّ خیر.فقال:أخبرنی جبرئیل آنفا بالعجب.فقال أمیرالمؤمنین:و ما الّذی أخبرک یا رسول اللّه؟قال:أخبرنی أنّ الرّجل من أمّتی إذا صلّی علیّ فأتبع بالصّلاة علی أهل بیتی فتحت له أبواب السّماء و صلّت علیه الملائکة سبعین صلاة و أنّه إن کان من المذنبین تحاتّ عنه الذّنوب کماتحاتّ الورق من الشّجر ،آیا به تو بشارت بدهم؟علی علیه السّلام عرض کرد:آری پدر و مادرم فدایت،تو همیشه بشارت دهنده به همه نیکی ها بوده ای.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:جبرئیل الآن از چیز عجیبی به من خبر داد،امیرمؤمنان علیه السّلام پرسید:چه خبری داده،ای رسول خدا؟فرمود:به من خبر داد که یکی از امّت من

ص:194


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 4،صفحه 1210(باب 34 از ابواب ذکر).
2- 2) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 494،شماره 2182.
3- 3) کنز العمّال،جلد 1،شماره 2177.

هنگامی که صلوات بر من می فرستد و به دنبال آن صلوات بر اهل بیتم،درهای آسمان به روی او گشوده می شود و فرشتگان هفتاد صلوات بر او می فرستند و اگر از گنه کاران باشد،گناهانش فرو می ریزد آن گونه که برگها از درختان می ریزند (1)».

9-در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«أکثروا الصّلاة علیّ فإنّ اللّه وکّل بی ملکا عند قبری فإذا صلّی علیّ رجل من أمّتی قال ذلک الملک یا محمّد:إنّ فلان بن فلان صلّی علیک السّاعة ،زیاد صلوات بر من بفرستید،چرا که خداوند فرشته ای را نزد قبر من مأمور ساخته که هر فردی از امّت من،صلوات بر من بفرستد آن فرشته می گوید:فلان کس،فرزند فلان،هم اکنون بر تو صلوات فرستاد». (2)

10-در حدیثی از امام باقر علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چنین نقل شده است:

«من صلّی علیّ إیمانا و احتسابا إستأنف العمل ،هر کس از روی ایمان و به خاطر خداوند، بر من صلوات بفرستد(تمام گناهانش بخشوده خواهد شد و)اعمال خود را از نو آغاز می کند (3)».

11-نه تنها به هنگام ذکر نام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باید صلوات بر او فرستاد،بلکه به هنگام نوشتن نیز تأکید شده است که صلوات را بنویسند،آن گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«من صلّی علیّ فی کتاب لم تزل الملائکة تستغفر له مادام اسمی فی ذلک الکتاب ،کسی که در نوشته ای صلوات بر من بنویسد،فرشتگان- مادامی که اسم من در آن نوشته است-برای او استغفار می کنند (4)».

12-عایشه از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«من سرّه أن یلقی اللّه غدا راضیا فلیکثر الصّلاة ،علیّ،کسی که دوست دارد خدا را فردای قیامت ملاقات کند

ص:195


1- 1) شرح علاّمه خویی بر نهج البلاغه،جلد 5،صفحه 214-215.
2- 2) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 494،شماره 2181.
3- 3) وسائل الشیعة،جلد 4،صفحه 1213(باب 34 از ابواب الذّکر).
4- 4) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 507،حدیث 2243.

در حالی که از او خشنود باشد،پس زیاد بر من صلوات بفرستد (1)».

کوتاه سخن این که روایات بسیار فراوانی در این زمینه نقل شده،که از اهمیّت فوق العاده صلوات و درود بر پیامبر و آل حکایت می کند،به گونه ای که در کمتر عملی از اعمال،این همه ثواب و فضیلت دیده می شود و آنچه ما در احادیث دوازده گانه بالا آوردیم،در واقع بخش کوچکی از آن است.

پاسخ به چند سؤال
1-این همه اهمیّت برای چیست؟

در اینجا قبل از هر چیز،این سؤال پیش می آید که این همه اهمیّت برای چیست؟و چه فلسفه ای در صلوات بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نهفته شده است؟ در پاسخ این سؤال می توان گفت که نخستین فلسفه آن این است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و مقام شامخ او فراموش نشود،و لازمه آن این است که اسلام و برنامه های اسلامی متروک نمی شود و به این ترتیب ادامه صلوات بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رمز بقای اسلام و نام مبارک او است.

دیگر این که این صلوات و درود سبب می شود که ما به مقام والای آن حضرت بیشتر آشنا شویم و از اخلاق و اعمال و صفاتش الگو بگیریم و لذا از بعضی از تعبیرات استفاده می شود که صلوات بر آن حضرت،باعث پاکیزگی اخلاق و طهارت اعمال و ریزش گناهان ما می شود،چنان که در زیارت جامعه می خوانیم:

«و جعل صلاتنا علیکم و ما خصّنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا و طهارة لأنفسنا و تزکیة لنا و کفّارة لذنوبنا ،خداوند صلوات ما را بر شما(پیامبر و آل پیامبر)و ولایت ما را نسبت

ص:196


1- 1) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 504،حدیث 2229.

به شما،سبب پاکیزگی اخلاق،طهارت نفوس و نموّ و رشد معنوی و کفّاره گناهان ما قرار داده است» (1).

در روایات متعدّد دیگری نیز اشاره به بخشودگی گناهان،به هنگام درود بر پیامبر و آل او شده است.

از طرفی صلوات و درود بر پیامبر و آل او،رحمت تازه الهی را بر روح پاک آنها فرو می فرستد و از آنجا که آنها منبع فیض اند،از سوی آنها به امّت نیز سرازیر می شود بنابراین،درود و رحمت بر آنها،در واقع درود و رحمت بر خود ما است.

اضافه بر این،فرستادن صلوات و درود بر آن بزرگواران،نوعی حق شناسی و قدردانی و تشکّر از زحماتی است که برای هدایت امّت کشیده اند و بی شکّ این حقّ شناسی و قدردانی اجر و پاداش الهی دارد.

2-آیا صلوات بر پیامبر برای او اثری دارد؟

سؤال دیگری که در اینجا مطرح است این است که آیا صلوات و درود بر پیامبر و آل او،در مقام و منزلت آنها اثر دارد؟ گاه بعضی از ناآگاهان می گویند:هیچ اثری ندارد چون آنها به مقاماتی که باید برسند،رسیده اند،ولی سستی این سخن با توجّه به این که سیر تکاملی انسان هیچ حدّ و مرزی را نمی شناسد و به سوی نامتناهی پیش می رود،آشکار می شود و لذا با صراحت در بعضی از دعاها که در تشهّد و غیر آن خوانده می شود،عرضه می داریم:

«و ارفع درجته،درجه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را بالاتر از آنچه هست،بالا ببر». (2)

از این رو،قرآن مجید نیز با صراحت می گوید: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» ؛خدا و فرشتگانش بر پیامبر اکرم

ص:197


1- 1) زیارت جامعه کبیره.
2- 2) وسائل الشیعه،جلد 4،صفحه 989،باب کیفیّة التشهّد.

درود و رحمت می فرستند،ای کسانی که ایمان آورده اید بر او درود بفرستید و سلام گویید و تسلیم(فرمان او)باشید» (1)تعبیر به فعل مضارع «یُصَلُّونَ» دلیل بر ادامه این رحمت است و به یقین هر مسلمانی که سخن از توحید و اسلام می گوید،رحمت تازه ای برای بنیانگذار این آیین نوشته می شود و این رحمت با انجام اعمال او نیز تداوم می یابد،چرا که این سنّت های حسنه را او بنیان نهاد.

3-با چه الفاظی درود بفرستیم؟

سؤال دیگری که در اینجا مطرح است،این است که چگونه و با چه الفاظی باید بر آن حضرت صلوات فرستاد؟ در این زمینه نیز روایات متعدّدی از طرق شیعه و اهل سنّت به ما رسیده و در همه آنها تأکید شده است که باید آل محمّد علیهم السّلام به هنگام فرستادن صلوات ذکر شوند،که ما در اینجا به ذکر چند روایت از طرق اهل سنّت،بسنده می کنیم:

در«الدّر المنثور»از«صحیح بخاری»و«مسلم»و«ابو داود»و«ترمذی»و«نسائی» و«ابن ماجه»و«ابن مردویه»و گروه دیگری،از«کعب بن عجره»نقل شده که مردی خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد:«أمّا السّلام علیک فقد علمناه فکیف الصّلاة علیک،سلام بر تو را می دانیم چگونه است،امّا صلوات و درود بر تو باید چگونه باشد؟» پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود بگو:

«أللّهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد کما صلّیت علی آل إبراهیم إنّک حمید مجید.ألّلهمّ بارک علی محمّد و علی آل محمّد کما بارکت علی آل إبراهیم إنّک حمید مجید» نویسنده تفسیر«الدّر المنثور»اضافه بر حدیث فوق،هیجده حدیث دیگر نقل

ص:198


1- 1) سوره احزاب،آیه 56.

کرده که در همه آنها تصریح شده که«آل محمّد»را باید به هنگام صلوات ذکر کرد، این احادیث از کتب مشهور و معروف اهل سنّت از گروهی از صحابه از جمله«ابن عبّاس»،«ابو سعید خدری»،«ابو هریره»،«طلحه»،«ابو مسعود انصاری»،«بریده»، «ابن مسعود»،«کعب بن عجره»و«امیر مؤمنان علی علیه السّلام»نقل شده است. (1)

در«صحیح بخاری» (2)روایات متعدّدی در این زمینه نقل شده و در «صحیح مسلم» (3)نیز،دو روایت آمده است و جالب این که در«صحیح مسلم»با آن که در احادیث فوق چند بار«محمّد و آل محمد»،با هم ذکر شده،عنوانی را که برای این باب انتخاب کرده«باب الصّلاة علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم»(بدون ذکر آل)می باشد! این نکته نیز لازم به یادآوری است که در بعضی از روایات اهل سنّت و بسیاری از روایات شیعه،حتّی کلمه«علی»میان«محمّد و آل محمّد»فاصله نشده است و کیفیّت صلوات به این صورت است:«الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد».

این سخن را با حدیثی از«صواعق ابن حجر» (4)پایان می بریم.او نقل می کند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

«لا تصلّوا علیّ الصّلاة البتراء!فقالوا:و ما الصّلاة البتراء؟قال:

یقولون:«أللّهمّ صلّ علی محمّد»و تمسکون،بل قولوا:أللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد ،هرگز صلوات ناقص و ناتمام بر من نفرستید!عرض کردند:صلوات ناقص و ناتمام چیست؟فرمود:اینکه فقط بگوئید:«أللّهمّ صلّ علی محمّد»سپس امساک کنید،بلکه بگوئید:أللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد».

ص:199


1- 1) تفسیر الدّر المنثور،جلد 5،صفحه 216 به بعد،(ذیل آیه 56 سوره احزاب).
2- 2) صحیح بخاری،جلد 6،صفحه 151،در تفسیر سوره احزاب.
3- 3) صحیح مسلم،جلد 1،صفحه 305،باب الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله.
4- 4) صواعق ابن حجر صفحه،144.

در جلد اوّل کنز العمّال نیز روایات متعدّدی در این زمینه دیده می شود.

4-صلوات و درود واجب است،یا مستحب؟

سؤال دیگر این که آیا صلوات فرستادن بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله واجب است یا مستحبّ؟ظاهر آیه شریفه پنجاه و شش سوره احزاب «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ» وجوب است،زیرا می دانیم امر،ظاهر در وجوب می باشد مگر این که قرینه ای بر خلاف آن قائم شود و در این آیه خداوند امر به صلوات و سلام بر پیامبر کرده است،بنابراین،حدّاقل لازم است یک بار بر آن حضرت صلوات و درود و سلام فرستاد،این در حالی است که مشهور فقهای شیعه و جمعی از فقهای اهل سنّت معتقد به وجوب صلوات در تشهّد هستند.

«ابن قدامه»فقیه معروف اهل سنّت در کتاب«المغنی»می گوید:در تشهّد اوّل، باید بر پیامبر صلوات بفرستد و بگوید:«أللّهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد کما صلّیت علی إبراهیم...و هی واجبة فی صحیح المذهب و هو قول الشّافعی و اسحاق...، صلوات فرستادن بر پیامبر و آلش در فتوای صحیح واجب است و«شافعی»و «اسحاق»نیز بر همین عقیده اند».سپس از«ابن راهویه»(از فقهای اهل سنّت)نقل می کند:«لو أنّ رجلا ترک الصّلاة علی النّبی صلّی اللّه علیه و آله فی التشهّد بطلت صلاته،اگر کسی صلوات بر پیامبر را در تشهّد ترک کند،نمازش باطل است،سپس می افزاید:ظاهر مذهب«احمد»(امام معروف اهل سنّت)نیز وجوب آن است. (1)

نویسنده کتاب«التّاج الجامع للاصول»(شیخ منصور علی ناصف)در ذیل آیه پنجاه و شش سوره احزاب «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ» تصریح می کند که

ص:200


1- 1) المغنی،جلد 1،صفحه 579.

ظاهر آیه این است که صلوات و سلام،بر پیامبر اکرم واجب است و این سخن مورد اتّفاق علما می باشد (1).

5-مفهوم واقعی صلوات

آخرین سؤالی که در اینجا مطرح است این است که مفهوم صلوات چیست؟ معروف در میان علما و دانشمندان این است که صلوات اگر از سوی خداوند باشد به معنای رحمت است و اگر از سوی فرشتگان و انسانها باشد به معنای طلب رحمت است.یا به تعبیری که در روایت امام کاظم علیه السّلام آمده است در پاسخ این سؤال که معنای صلوات خدا و ملائکه و مؤمنان در آیه شریفه «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ» چیست؟فرمود:

«صلاة اللّه رحمة من اللّه و صلاة الملائکة تزکیة منهم له،و صلاة المؤمنین دعاء منهم له ،صلوات خداوند رحمتی از ناحیه او است و صلوات ملائکه،تقدیس و پاک شمردن آنها است نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و صلوات مؤمنین،دعا و تقاضای رحمت است از آنها برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله». (2)

بعضی معتقدند تمام این معانی به یک اصل باز می گردد و آن ثنای جمیل است خواه به صورت فرستادن رحمت بوده باشد،یا تقدیس و پاک شمردن،و یا تقاضای رحمت،که هر کس به مقتضای حال خودش آن را انجام می دهد. (3)

و از آنجا که ریشه اصلی این لغت،«صلی»(بر وزن سعی)به معنای در آتش افکندن،یا سوختن و برشته شدن در آتش است،بعضی معتقدند که صلوات به معنای دور کردن آتش عذاب الهی است،که نتیجه آن رحمت یا تقاضای رحمت است،ولی بعضی میان«صلو»که به اصطلاح ناقص واوی است،با«صلی»که ناقص

ص:201


1- 1) التّاج الجامع للاصول،جلد 5،صفحه 143.
2- 2) تفسیر نور الثقلین،جلد 4،صفحه 302،شماره 221(ذیل آیه 56 سوره احزاب).
3- 3) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،مادّه«صلو»(با اقتباس و نقل به معنا).

یایی است،فرق گذاشته اند و معنای اخیر را مربوط به«صلی»دانسته اند و معانی قبل را مربوط به«صلو».(دقّت کنید!) به هر حال،تمام اینها نشان می دهد که با هر صلوات و سلامی که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرستاده می شود،رحمت تازه ای بر روان پاک او نازل می گردد و بعید نیست که این رحمت از ناحیه آن منبع عظیم الهی،به سوی امّتش نیز سرازیر شود.از همین رو صلوات و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مایه رحمت و پاکی و آموزش برای خود انسان است.

درباره اینکه منظور از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله همان اهل بیت،یعنی فرزندان او هستند به خواست خدا در ذیل خطبه 239 بحث خواهیم کرد.در جلد اوّل همین شرح،ذیل خطبه دوّم صفحه 303 نیز اشاره ای به این معنا داشتیم.

ص:202

خطبۀ 73: بعد از شفاعت حسنین درباره مروان بن حکم

اشاره

و من کلام له علیه السّلام قاله لمروان بن الحکم بالبصرة

(1)

قالوا:أخذ مروان بن الحکم أسیرا یوم الجمل،فاستشفع الحسن و الحسین علیهما السّلام الی أمیر المؤمنین علیه السّلام،فکلّماه فیه،فخلّی سبیله فقالا له:یبایعک یا امیرالمؤمنین؟فقال علیه السّلام...

این سخن را علی علیه السّلام به مروان حکم در بصره فرمود.

راویان اخبار،چنین نقل کرده اند که«مروان بن حکم»روز جنگ جمل اسیر شد (و او را خدمت علی علیه السّلام آوردند)از امام حسن و امام حسین علیهما السّلام شفاعت خواست و

ص:203


1- 1) سند خطبه:نویسنده کتاب«مصادر نهج البلاغه»می گوید:بخشی از این سخن را قبل از«سیّد رضی»«ابن سعد»در کتاب«طبقات»در جلد اوّل در شرح حال مروان آورده است،همچنین«بلاذری»در«أنساب الأشراف»در شرح حال«امیر مؤمنان علی»علیه السّلام.و از کسانی که بعد از«سیّد رضی»آن را در کتاب خود آورده اند«زمخشری»در«ربیع الابرار»و«سبط بن جوزی»در«تذکرة الخواصّ»است که با تفاوت مختصری آن را ذکر کرده اند.قابل توجّه این که«ابن ابی الحدید»در جلد ششم نهج البلاغه،صفحه 146تصریح می کند که این خبر از طرق زیادی نقل شده و اضافه هایی ذکر می کند که مرحوم«سیّد رضی»آنها را در نهج البلاغه نیاورده است،این سخن از یک سو دلالت دارد که این کلام به طور متواتر از آن حضرت نقل شده و از سوی دیگر نشان می دهد که منابع موجود نزد ابن ابی الحدید در این زمینه منابعی اضافه بر «نهج البلاغه»بوده است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 72).

آنها نزد پدر برای او شفاعت کردند و درباره عفو او سخن گفتند،امام علیه السّلام او را آزاد فرمود.آن دو بزرگوار عرض کردند:ای امیر مؤمنان اجازه می دهید او با شما بیعت کند؟امام علیه السّلام این خطبه(مورد بحث)را ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

این سخن در واقع از خیانت و جنایت«مروان»و«بنی مروان»پرده برمی دارد،از یک سو او را به یهود تشبیه می کند که خیانت و کارشکنی آنها نسبت به مسلمین از روز ظهور اسلام تا به امروز بر کسی مخفی نبوده است و از سوی دیگر از آینده بنی مروان و حکومت این شجره خبیثه خبر می دهد که در حکومت کوتاه خود چه مصایب و مشکلاتی برای مسلمانان ببار می آورد،این پیشگویی که به صورت یک خبر غیبی بیان شده از احاطه روح مقدّس امام علیه السّلام نسبت به حوادث آینده خبر می دهد.

ص:204

أو لم یبایعنی بعد قتل عثمان؟لا حاجة لی فی بیعته!إنّها کفّ یهودیّة، لو بایعنی بکفّه لغدر بسبّته.أما إنّ له إمرة کلعقة الکلب أنفه،و هو أبو الأکبش الاربعة،و ستلقی الأمّة منه و من ولده یوما[موتا]أحمر!

ترجمه

مگر او(مروان)پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد.من نیازی به بیعت او ندارم، دست او دست یهودی است!اگر(امروز)با دستش بیعت کند(فردا)با پشت خود پیمانش را بر باد می دهد.بدانید او حکومت کوتاهی خواهد داشت همچون مقدار زمانی که سگی بینی خود را با زبانش می لیسد.او پدر قوچ های چهارگانه است و امّت اسلام به زودی از دست او و پسرانش روز خونینی خواهند داشت!

شرح و تفسیر

نیازی به بیعت مروان ندارم!

در آغاز این سخن،امام علیه السّلام به پیشنهاد«امام حسن»و«امام حسین»(علیهما السّلام)دایر به عفو«مروان بن حکم»که روز جنگ«جمل»اسیر شده بود و سپس تجدید بیعت با«امیرمؤمنان علی علیه السّلام»چنین می فرماید:«مگر او پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد.من نیازی به بیعت او ندارم.دست او دست یهودی است!اگر(امروز)با دستش بیعت کند(فردا)با پشت خود پیمانش را بر باد می دهد» أو لم یبایعنی بعد قتل

ص:205

عثمان؟ لا حاجة لی فی بیعته!إنّها کفّ یهودیّة،لو بایعنی بکفّه لغدر بسبّته (1).

تشبیه دست او به دست یهودی اشاره روشنی به خیانت های«مروان»است که در واقع از پدر خائنش«حکم»به ارث برد،همان مردی که به خاطر جاسوسی برای مشرکان و استهزاء و سخریه پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به طائف تبعید شد و حتّی شفاعت های «عثمان»که فرزند برادر او بود،در عصر خلیفه اوّل و دوّم مؤثّر نیفتاد و همچنان به صورت تبعید در طائف ماند و هنگامی که عثمان به خلافت رسید نخستین کار زشتی که انجام داد و مردم بر او ایراد گرفتند،آزاد کردن«حکم بن أبی العاص»و باز گرداندن او به مدینه بود.

بدیهی است شخصی که یک روز با«علی علیه السّلام»بیعت می کند بیعتی که حتّی در میان مردم جاهلیّت محترم بود و کمی بعد،بیعت خود را می شکند و آتش جنگ «جمل»بر پا می کند بیعتش ارزش و اعتباری ندارد،اگر بار دیگر هم بیعت کند تا فرصتی بدست آورد،به بیعت خود پشت می کند و تعهّدات خویش را زیر پا می گذارد،او همیشه تابع هوا و هوس خویش است و عزّت و آبرو و شرف انسانی و تعهّدات شرعی و اخلاقی برای او الفاظی بی محتواست! سپس امام علیه السّلام سه پیشگویی درباره مروان و دودمان او می کند،نخست می فرماید:«بدانید او حکومت کوتاهی خواهد داشت همچون مقدار زمانی که سگی بینی خود را با زبانش می لیسد!» (أما إنّ له إمرة کلعقة (2)الکلب أنفه).

ص:206


1- 1) «سبّه»(بر وزن غدّه)در اصل به معنای عار و ننگ است و از مادّه«سبّ»به معنای دشنام گرفته شده است و گاه کنایه از مخرج انسان بکار می رود و در کلام بالا در همین معنا استعمال شده است و با توجّه به این که جنبه کنایی دارد و مفهوم آن در پرده بیان شده،بکار رفتن آن در یک کلام فصیح،هیچ اشکالی ندارد به خصوص این که گفته می شود:عرب در زمان جاهلیّت هنگامی که با کسی بیعت می کرد و می خواست بیعت خود را بشکند،بادی از خود خارج می کرد و آن را وسیله ابطال بیعت می شمرد(شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید،جلد 6،صفحه 147)امام علیه السّلام مروان را به خاطر پیمان شکنی های کثیفش تشبیه به عرب جاهلی و چگونگی شکستن بیعت هایشان می کند.
2- 2) «لعقه»از ماده«لعق»(بر وزن لعب)به معنای لیسیدن است و«لعقه»اسم مرّة(یک بار لیسیدن)می باشد.

هنگامی که سگ پوزه خود را در جیفه ای وارد می کند که از آن بخورد،کمی از بقایای جیفه،یا چربی آن،بر پوزه و بینی او باقی می ماند که بعدا با زبان درازش آن را پاک می کند،هم پوزه را تمیز کرده،و هم از بقایای جیفه استفاده می کند.

انتخاب این تعبیر برای حکومت کوتاه مدّت«مروان»در نهایت فصاحت و بلاغت و به اصطلاح:«مقال مطابق مقتضای حال است».آری او همچون سگی بود که از جیفه حکومت نامشروعی که از دودمان«بنی امیّه»مانده بود،بهره گرفت آن هم در مدّتی بسیار کوتاه،که به گفته بعضی از مورّخان چهار ماه و ده روز و به گفته بعضی دیگر شش ماه،و بیشترین مدّتی که برای آن نوشته اند نه ماه است و به این ترتیب پیشگویی علی علیه السّلام درباره او به وقوع پیوست و چنانکه در نکات،اشاره خواهیم کرد به دست همسرش به سادگی کشته شد.

دومین پیشگویی این که فرمود:«او پدر قوچ های چهارگانه است» و هو أبوالأکبش (1)الأربعة .

«أکبش»جمع«کبش»به معنای گوسفند نر،یا قوچ است که حیوان سرکشی است و طبق این تعبیر،امام علیه السّلام آنها را به حیوان سرکش تشبیه کرد.

به گفته جمعی از«شارحان نهج البلاغه»این سخن اشاره است به فرزندان چهارگانه او:«عبد الملک»که جانشین او شد،«عبدالعزیز»که والی مصر گردید،«بشر» والی عراق،و«محمّد»نیز والی جزیره شد،که هر کدام از آنها شرارت را از پدرشان به ارث بردند.درست است که فرزندان«مروان»بسیار بیش از این بود ولی این چهار نفر کسانی هستند که به حکومت رسیدند و امیرمؤمنان علی علیه السّلام به آنها اشاره می فرماید.

جمعی دیگر از«شارحان»این سخن را اشاره به نوادگان«مروان»که فرزندان

ص:207


1- 1) «اکبش»جمع«کبش»(بر وزن کفش)به معنای گوسفند نر یا قوچ در هر سن و سالی که باشد،است و عرب این واژه را گاه در مورد رئیس و بزرگ قومی بکار می برد و می گوید:فلان کس«کبش القوم»یعنی رئیس قوم،یا«کبش الکتیبة»یعنی فرمانده لشکر است.

«عبدالملک»بودند،می دانند که چهار نفر آنها به نام«ولید»،«سلیمان»،«یزید»،و «هشام»به خلافت رسیدند و او تنها کسی بود که چهار فرزندش به خلافت رسیدند.

به همین دلیل،جمعی قول دوم را ترجیح دادند،چرا که با سومین پیشگویی امام که در کلام بالا آمده است و می فرماید:«و امّت به اسلام به زودی از دست او و پسرانش،روز خونینی خواهند داشت» و ستلقی الأمّة منه و من ولده یوما أحمر سازگارتر است.

این پیشگویی نیز به تحقّق پیوست و این خلفای خونخوار یکی پس از دیگری به حکومت رسیدند و جای«مروان»و«عبدالملک»را گرفتند و خون های زیادی ریختند و بسیاری از بی گناهان را به تیغ دژخیمان سپردند و یوما أحمر (روز سرخ و خونین)با جنایات آنها تحقّق پذیرفت،که یک نمونه آن،جنایات«حجّاج» فرماندار کوفه در عصر«عبدالملک بن مروان»است.

نکته: سرگذشت عجیب مروان!

«مروان بن حکم»که از سرسخت ترین دشمنان«امیرمؤمنان علی علیه السّلام»بود و محور سخن در خطبه مورد بحث است،سرگذشتی شگفت انگیز و عبرت آمیز دارد و آگاهی بر تاریخ زندگی نکبت بار او،بسیاری از حقایق مربوط به تاریخ صدر اسلام را روشن می سازد.

پدرش«حکم»همانگونه که در بلا اشاره کردیم به خاطر کارشکنی های مکرّر بر ضدّ پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله،به طائف تبعید شد و پیامبر در حقّ او فرمود:

«لعنک اللّه و لعن ما فی صلبک ،خداوند هم تو را و هم فرزندی را که در صلب خود،داری لعنت کند»(و این قبل از تولّد مروان بود.) چهره او در جامعه اسلامی آن روز،به قدری منفور بود که نه خلیفه اوّل و نه

ص:208

خلیفه دوم جرأت نکردند به وساطت های«عثمان»که برادرزاده او بود ترتیب اثر داده،اجازه بازگشت او را به مدینه بدهند،ولی هنگامی که«عثمان»به خلافت رسید،یکی از نخستین کارهای زشتی که انجام داد آزاد کردن عمویش«حکم»پدر «مروان»بود و عجب تر اینکه او را از مقرّبان خود قرار داد و اموال فراوانی از بیت المال را در اختیار او گذاشت و این یکی از نقاط تاریک حکومت«عثمان»است که از عوامل شورش بر ضدّ او محسوب می شود و به خاطر همین کار بود که گروهی از صحابه پیغمبر،از نماز خواندن پشت سر«عثمان»خودداری کردند.

بعد از قتل«عثمان»،«مروان»در زمره کسانی بود که با«علی علیه السّلام»بیعت کرد،ولی چیزی نگذشت که دست به دست آتش افروزان«جمل»داد و به«بصره»آمد و پس از شکست لشکر جمل و کشته شدن«طلحه»و«زبیر»،(سردمداران جنگ)«مروان» اسیر شد و چنانکه در شرح خطبه آوردیم،با شفاعت امام حسن و امام حسین علیه السّلام که کانونهای رحمت الهی بودند،آزاد شد.و بعضی گفته اند«ابن عباس»برای او شفاعت کرد.

ولی او دست از شیطنت برنداشت و به«معاویه»و لشکریان«شام»پیوست و در جنگ«صفّین»به طور فعّال شرکت داشت و از عجایب اینکه نوشته اند«معاویه»به فرزندش«یزید»وصیّت هایی نمود و از جمله اینکه به او گفت:من از چهار نفر بر تو می ترسم که یکی از آنها را«مروان»شمرد و توصیه کرد،هنگامی که من از دنیا رفتم وقتی که می خواهی بر جنازه من نماز بخوانی بگو:پدرم وصیّت کرده است که باید یکی از بزرگان«بنی امیّه»عمویم«مروان بن حکم»مراسم نماز را بجا آورد و به این ترتیب او را مقدّم بدار و گروهی را دستور ده که زیرا لباس خود اسلحه ببندند و در آخر نماز،به او حمله کنند و خونش را بریزند،تا از دست او راحت شوی.گویا «مروان»از ماجرا با خبر شده بود و یا از قراین و احوال،نسبت به حاضران سوء ظنّ پیدا کرد و پیش از تکمیل نماز از صحنه گریخت.

ص:209

درباره سبب مرگ«مروان»که در سال 65 هجری واقع شد،چنین گفته شده است که«معاویة بن یزید»هنگامی که در آستانه مرگ قرار گرفت کسی را به عنوان جانشین خود انتخاب نکرد،لذا بر سر جانشینی او اختلاف شد.بعضی از نزدیکان «معاویة بن یزید»تمایل داشتند که برادرش«خالد بن یزید»جای او را بگیرد ولی چون سنّ او کم بود،با«مروان بن حکم»بیعت کردند با این قید که بعد از او«خالد» جای او را بگیرد،ولی چیزی نگذشت که«مروان»از این کار پشیمان شد و تصمیم گرفت خلافت را بعد از خود به فرزندش«عبدالملک»و سپس«عبدالعزیز»بسپارد.

طرفداران«خالد»از این امر سخت عصبانی شدند،این در حالی بود که مروان با مادر«خالد»ازدواج کرده بود،تا از این طریق او را کوچک کند ولی«خالد»این کار را به مادرش خرده گرفت و پیمان شکنی«مروان»را نسبت به خودش بازگو کرد.

مادرش به او گفت غم مخور!من کار«مروان»را می سازم و به گفته خود عمل کرد و شب هنگام در حال خواب،متّکایی بر دهان«مروان»قرار داد و فشرد و او را خفه کرد در حالی که 61 یا 63 سال بیشتر نداشت.

از اموری که درباره«مروان»نوشته اند این است که مادرش قبل از آن که با «حکم»ازدواج کند،از زنان فاحشه مشهور در محیط جاهلیّت بود و از کسانی بود که آنها را«صاحبة الرایة»می گفتند،زیرا علنا پرچمی بر در خانه خود نصب کرده بود و افراد آلوده و بی بند و بار را به سوی خود فرا می خواند.

همان گونه که قبل از این اشاره کردیم،حکومت خود«مروان»چند ماه بیشتر نبود و در روایات آمده است که شبی در خواب دید چهار بار در محراب«پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله»بول کرده است.هنگامی که از«ابن سیرین»معبّر معروف خواب،این مطلب را سؤال کرد،گفت:چهار نفر از فرزندان تو،به حکومت می رسند(و مایه تخریب اسلام می شوند)و همین طور شد(البتّه چهار نفر از نوه های اوّلین فرزندان

ص:210

او،یعنی فرزندان«عبدالملک»به خلافت رسیدند):«ولید بن عبدالملک»(از سال 86-96 هجری قمری)،«سلیمان بن عبدالملک»(از سال 96-99)،«یزید بن عبدالملک»(از سال 101-105)و«هشام بن عبدالملک»(از سال 105-125).

البته در میان دو نفر اوّل و دو نفر اخیر،مدّت کوتاهی خلافت به دست«عمر بن عبدالعزیز»افتاد که نوه دیگر«مروان»بود(از سال 99-101).

سپس طومار زندگی نوه های او در هم پیچید و تاریخ زشت و سیاه و ننگین «آل مروان»به عنوان جمعی از بدترین خلفای بنی امیّه،رقم خورد. (1)

ص:211


1- 1) شرح حال«مروان»که در بالا آمد از این کتب اقتباس شده است:«تاریخ طبری،سفینة البحار،شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید.»

ص:212

خطبۀ 74: هنگامی که گروهی از مردم تصمیم گرفته بودند،با عثمان بیعت کنند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام لمّا عزموا علی بیعة العثمان

(1)

این سخن را هنگامی بیان فرمود که گروهی از مردم تصمیم گرفته بودند،با عثمان بیعت کنند.

خطبه در یک نگاه

بعضی از شارحان نهج البلاغه شأن ورودی برای این خطبه ذکر کرده اند که خلاصه آن چنین است:هنگامی که شورای شش نفره بعد از عمر به دستور او تشکیل شد،«عبدالرّحمن بن عوف»و«سعد بن ابی وقّاص»و«طلحه»به«عثمان» رأی دادند و طبعا وی به عنوان خلیفه،برنده شد،«علی علیه السّلام»از بیعت خودداری کرد

ص:213


1- 1) سند خطبه:بعضی از شارحان نهج البلاغه از کلام«ابن ابی الحدید»در اینجا چنین استفاده کرده اند که در نزد او روایتی طولانی وجود داشته که امیرمؤمنان علی علیه السّلام سخنانی را بعد از بیعت«عبدالرّحمن بن عوف» و حاضران مجلس با«عثمان»بیان فرموده است و سخنی که در این خطبه آمده است بخشی از آن است، امام علیه السّلام در بیانات مشروح خود،فضایل و سوابق خویش را بیان فرموده،و با صراحت می گوید:«که برای خلافت از همه کس شایسته تر است،ولی اکنون که مردم به غیر او روی آورده اند،سکوت می کند مشروط بر اینکه امور مسلمین بر محور صحیح،گردش کند.»(شرح نهج البلاغه علاّمه خویی،جلد 5،صفحه 223).

و فرمود:«ما حقّی داریم اگر به آن برسیم حقّ خود را می گیریم و اگر ما را از حقّ خود بازدارند،مانند کسی خواهیم بود که بر ترک شتر سوار شود(ولی ما صبر می کنیم تا به حقّمان برسیم)هر چند زمانی طولانی و تاریک بر این حال بگذرد.» سپس رو به آنها کرد و فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم آیا در آن روز که «پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله»میان مسلمانها پیمان برادری بر قرار کرد(و هر کسی فردی را به عنوان برادر خود پذیرفت)آیا در میان شما کسی جز من وجود دارد که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیمان برادری بسته باشد؟»همه گفتند:نه.بعد فرمود:«آیا در میان شما کسی جز من هست که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله درباره او گفته باشد:

«من کنت مولاه فهذا مولاه» گفتند:نه.فرمود:«آیا در میان شما کسی جز من هست که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درباره او گفته باشد:تو نسبت به من،مانند هارون نسبت به موسی هستی جز این که بعد از من پیامبری نیست؟»

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی عرض کردند:نه...و به همین ترتیب بخش مهمّی از فضایل خود را برشمرد.در این هنگام «عبدالرّحمن»که سخت از این سخنان برآشفته بود و شرایط را بر ضدّ توطئه خود در حال تغییر می دید،کلام«علی علیه السّلام»را قطع کرد و گفت:ای علی!مردم عثمان را می خواهند(و این خود نشان می دهد که توطئه ای در این زمینه در کار بوده و الاّ شورای شش نفری«عمر»تنها منتخب او بودند و ارتباطی به مردم نداشت)پس خود را به زحمت نینداز و در معرض خطر قرار نده!سپس«عبدالرّحمن»رو به سوی گروه پنجاه نفری کرد که سرکرده آنها«ابوطلحه»بود و مأموریت داشتند هر کس با نتیجه شورا مخالفت کند،خونش را بریزند،گفت:«ای ابوطلحه!عمر چه دستوری به تو داده است؟»گفت:«به من دستور داده کسی که اختلافی در میان مسلمین بیندازد او را بکشم.»در اینجا«عبدالرّحمن»رو به سوی«علی علیه السّلام»کرد و گفت:بنابر این

ص:214

بیعت کن و گر نه دستور عمر را درباره تو اجرا خواهیم کرد.اینجا بود که امام علیه السّلام خطبه مورد بحث را بیان کرد و به ناچار بیعت نمود تا اختلافی در میان مسلمین واقع نشود و فرمود:«شما همگی به خوبی می دانید که من از دیگران برای خلافت سزاوارترم(ولی افسوس که منافع شخصی شما اجازه نمی دهد که حق به حق دار برسد)ولی من مادامی که مسلمانان را به انحراف نکشانید،سکوت خواهم کرد، بگذارید ظلم و ستم تنها بر من رود. (1)»

ص:215


1- 1) اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 167.برای آگاهی بیشتر در مورد توطئه ای که در داستان شورا برای محروم ساختن علی علیه السّلام از مسأله خلافت ترتیب داده بودند تا به منافع مادّیشان برسند،به«شرح نهج البلاغه محمّد عبده»(دانشمند مصری)در ذیل خطبه مورد بحث،مراجعه کنید.

ص:216

لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری،و واللّه لأسلمنّ ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن فیها جور إلاّ علیّ خاصّة،التماسا لأجر ذلک و فضله،و زهدا فیما تنا فستموه من زخرفه و زبرجه.

ترجمه

شما خوب می دانید که من از هر کس،به این امر خلافت شایسته ترم(ولی به خاطر نیّات سوء خود و این که مرا در مسیر منافع شخصی خود نمی بینید،مانع شدید)ولی به خدا سوگند!تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو براه باشد(و عثمان راه سلامت را پیش گیرد)و تنها به من ستم شود،سکوت اختیار می کنم تا از این طریق پاداش و فضل الهی را به دست آورم و در برابر زر و زیورهایی که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت دارید،پارسایی ورزیده باشم.

شرح و تفسیر

همه می دانید از هر کس شایسته ترم!

این سخن را«امام امیرالمؤمنین علیه السّلام»در آستانه گزینش شورای شش نفره«عمر» نسبت به«عثمان»ایراد فرمود.زیرا همان طور که می دانیم«عمر»در آستانه وفاتش برای انتخاب خلیفه بعد از خود،یک شورای شش نفری تعیین کرد(علی علیه السّلام، عثمان،عبدالرّحمن بن عوف،طلحه،زبیر و سعد بن ابی وقّاص)و گروهی را مأمور

ص:217

کرد که این شش نفر را تحت فشار قرار دهند،که در مدّت سه روز فردی را از میان خود به عنوان خلیفه مسلمین برگزینند و از آنجا که علی علیه السّلام حاضر نشد به شرایط نامشروع بعضی از اهل شورا تن در دهد،تمایل به«عثمان»پیدا کردند و به او رأی دادند و«عثمان»را به عنوان خلیفه برگزیدند.

امام علیه السّلام که در برابر عمل انجام شده قرار گرفت،گفتار حکیمانه بالا را ایراد فرمود.نخست فرمود:«شما خوب می دانید که من از هر کس به امر خلافت شایسته ترم» لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری .

اشاره به این که اگر من در برابر تصمیم شما کوتاه بیایم،نه به خاطر این است که در شایستگی خودم کمترین شکّ و تردیدی دارم.

سپس به دلیل این موضوع پرداخت و فرمود:«به خدا سوگند!تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو به راه باشد(و عثمان راه سلامت را پیش گیرد)و تنها به من ستم شود،سکوت اختیار می کنم.» و واللّه لأسلمنّ ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن فیها جور إلاّ علیّ خاصّة .

اشاره به این که من اگر کوتاه بیایم،به خاطر مصالح مسلمین است،مبادا در این لحظات حسّاس که دشمنان در داخل و خارج برای خاموش کردن نور اسلام توطئه می کنند،اختلافی در داخل به وجود آید و شکافی در صفوف مسلمین ایجاد شود و آنها از آن بهره بگیرند.یا خونهای بی گناهان در این راه ریخته شود،من این ستم را بر خودم می پذیرم و از حقّ خود صرف نظر می کنم،ولی این تا زمانی است که ظلم و فساد از ناحیه حکومت وقت،در محیط اسلام ظاهر نشود.

سپس می افزاید:«من در برابر این سکوت و مصلحت اندیشی(اوّلا:)اجر و پاداش الهی و فضل او را می طلبم» (التماسا لأجر ذلک و فضله).

(و ثانیا:)«می خواهم در برابر زر و زیورهایی که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت

ص:218

دارید،پارسایی ورزیده باشم» و زهدا فیما تنافستموه (1)من زخرفه (2)و زبرجه (3).

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه حقایق مهمّی را بیان فرموده است.

نخست این که:او از همه افراد برای جانشینی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شایسته تر بود،و آنهایی که به خاطر منافع شخصی یا کینه و حسادت او را از حقّ خود باز داشتند،هم بر او ستم کردند،و هم بر مسلمین(که آنها را از چنین پیشوای شایسته ای،محروم نمودند).

دیگر این که:سکوت امام علیه السّلام و تسلیم در برابر شرایط موجود،هرگز بی قید و شرط نبود،بلکه مشروط به این بوده که کار مسلمانان سامان یابد و بر کسی ظلم و ستمی نشود.

و دیگر این که:امام علیه السّلام در برابر این سکوت تلخ و بسیار رنج آور،اجر و پاداش الهی را می طلبید و در ضمن می خواست اثبات کند آنچه را آنها از زرق و برق دنیا به خاطر آن بر سر و سینه می زنند و به اصطلاح«سر و دست می شکنند»چیز بی ارزشی است،که در ترازوی سنجش فکر بلند امام علیه السّلام وزنی ندارد.

ص:219


1- 1) «تنافستموه»از مادّه«منافسه»به معنای رقابت در بدست آوردن چیزی است که آن را نفیس می شمرند (هر چند در واقع نفیس نباشد)و اشیای مرغوب را از این جهت«نفیس»می گویند،که انسان نفس خود را برای بدست آوردن آن،به زحمت می اندازد.
2- 2) «زخرف»در اصل به معنای طلاست و به معنای زینت نیز اطلاق شده است و گاه گفته اند که در اصل به معنای زینت است و اگر به طلا«زخرف»گفته می شود،چون یکی از وسایل زینتی است و«مزخرف»به سخنان فریبنده و به ظاهر زیبا گفته می شود و همچنین به خانه های زینتی و مانند آن.
3- 3) «زبرج»آن نیز مانند«زخرف»به معنای طلا و زینت آمده است و به هر چیزی که ظاهر زیبایی داشته باشد-هر چند در باطن بر خلاف آن باشد-نیز اطلاق شده است.
پاسخ به چند پرسش

در اینجا چند سؤال باقی می ماند؟ نخست این که:آیا مفهوم این سخن آن است که سکوت امام علیه السّلام در دوران خلافت خلیفه اوّل و دوّم،دلیل بر این است که آنها از مسیر حقّ و عدالت خارج نشدند؟و گر نه امام قیام می نمود و اعتراض می کرد.

پاسخ این سؤال آن است که امام علیه السّلام به یقین از آن وضع رضایت نداشت و همانطور که در«خطبه شقشقیّه»و غیر آن،آمده،اعتراض خود را نسبت به وضع آن زمان پنهان نکرد،منتهی در آغاز کار،با خودداری از بیعت با خلیفه اوّل و اعتراض بر آنچه در«سقیفه»گذشت،آنچه را باید بگوید،گفت(همانگونه که در شرح خطبه 67 گذشت)و بعد که پایه های خلافت آنها محکم شد و اعتراض بر آنان سودی نداشت سکوت اختیار کرد،مبادا درگیری در داخل حکومت اسلامی،سبب تضعیف آن گردد.

و از اینجا جواب این سؤال نیز روشن می شود که چرا امام به«عثمان»اعتراض نکرد،در حالی که خطاهای او در مورد بذل و بخشش بیت المال به خویشاوندانش و سپردن پست های حسّاس کشور اسلامی به افراد نالایق،بر هیچ کس مخفی نبود، آیا این سکوت دلیل بر رضایت آن حضرت به اعمال«عثمان»است؟ بی شکّ امام نه در برابر«عثمان»سکوت کرد و نه نسبت به اعمال او رضایت داد، اعتراض به تبعید«ابوذر»به«ربذه»و پاره ای از کارهای دیگر،به خوبی نشان می دهد که امام علیه السّلام نسبت به اعمال«عثمان»معترض بود و از جمله گواهان روشن بر این معنا همان چیزی است که از امام علیه السّلام در آخرین روزهای عمر«عثمان»نقل شده است که وقتی«عثمان»از اجتماع مسلمانان از بلاد مختلف اسلامی در مدینه با خبر شد شخصا به منزل امام علیه السّلام آمد و عرض کرد:«تو نزد مردم قدر و منزلت داری و

ص:220

همه به سخنانت گوش فرا می دهند،اوضاع را که مشاهده می کنی چقدر بحرانی است،من دوست دارم تو با آنها صحبت کنی و آنان را از این راه که در پیش گرفته اند،منصرف سازی.» امام علیه السّلام فرمود:«با چه شرطی آنها را راضی و منصرف نمایم؟»«عثمان»گفت:«به این شرط که من از این به بعد با صلاح دید تو رفتار کنم».امام علیه السّلام فرمود:«من بارها با تو درباره خلافکاریها سخن گفته ام و تو هم وعده دادی که عمل کنی ولی به سخنان«مروان»و«معاویه»و«ابن عامر»گوش فرادادی و پیمانت را با من شکستی.» با این حال،امام علیه السّلام قول مجدّد«عثمان»را دایر به اصلاح روشهای نادرست خلافتش پذیرفت و به اتّفاق«سی نفر»از مهاجران و انصار،با کسانی که از«مصر» آمده بودند و بر ضدّ«عثمان»شوریده بودند،سخن گفت و«مصریان»پذیرفتند که به «مصر»بازگردند (1)سپس«عثمان»کارهای خلاف دیگری انجام داد،که شرح آن در جلد اوّل ذیل«خطبه شقشقیّه»(صفحه 371)تحت عنوان«علل شورش بر ضدّ عثمان»گذشت و تدابیر امام علیه السّلام در خاموش کردن آتش فتنه،به خاطر خلافکاری های جدید،بر باد رفت.

این سخن به خوبی نشان می دهد که امام علیه السّلام بارها و بارها به اعمال عثمان اعتراض کرده بود و از او پیمان گرفته بود که وضع خود را اصلاح کند،ولی عثمان چنان تحت نفوذ وسوسه های«مروان»و«معاویه»بود،که هرگز وضع خود را-هر چند در ظاهر-اصلاح نکرد.

در خطبه«164»نهج البلاغه نیز،شرح مفصّلی در این زمینه آمده است که هنگامی که مردم نزد«امام»جمع شدند و از«عثمان»شکایت کردند و از آن حضرت

ص:221


1- 1) شرح نهج البلاغه بن ابی الحدید،جلد دوم،صفحه 129 به بعد.

خواستند که با«عثمان»در این زمینه صحبت کند و از او بخواهد که از اشتباهاتش دست بردارد،حضرت نزد او آمد و او را نصیحت کرد و به اعمالش اعتراض فرمود و او را از ستم کاری بر حذر داشت و از اینکه در آن سنّ و سال،زمام اختیار خود را به دست«مروان»(و افرادی مانند او)بسپارد زنهار دارد!«عثمان»هم از امام علیه السّلام تقاضا کرد که از مردم بخواهد به او مهلت دهند،تا حقوق از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و امام علیه السّلام با صراحت فرمود:«آنچه مربوط به مدینه است مهلتی در آن نیست و آنچه مربوط به بیرون مدینه است،مهلتش به اندازه زمان رسیدن دستور تو به آنهاست.» سؤال دیگر اینکه:داستان شورای شش نفری«عمر»که به انتخاب«عثمان» انجامید،آیا یک شورای واقعی هر چند بسیار محدود و خصوصی در میان شش نفر بود که«عمر»آنها را انتخاب کرد؟یا توطئه ای بود در لباس شورا که«علی علیه السّلام»را با این توطئه از خلافت کنار بگذارند و«عثمان»را به جای آن حضرت بنشانند؟آنچه در مورد شأن ورود خطبه گفتیم به خوبی گواهی می دهد که احتمال دوّم قویتر است.و نیز قراین روشن دیگری داریم که احتمال دوم را تقویت می کند(شرح این مطلب را می توانید در جلد اوّل این کتاب،در شرح خطبه سوم نهج البلاغه یعنی «خطبه شقشقیّه»از صفحه 368 به بعد بخوانید)آری شورایی که به گفته«ابن ابی الحدید»(دانشمند معروف اهل سنّت)سبب تمام فتنه هایی بود که بعد از مرگ «عمر»رخ داد و حتّی تمام فتنه هایی که تا پایان جهان،در میان مسلمین رخ می دهد،از آن توطئه زشتی سرچشمه گرفت،که سبب روی کار آمدن«عثمان»شد و پایان بسیار دردناکی داشت و سپس حکومت«معاویه»در شام و جنگ های «صفّین»و«نهروان»و«جمل»و حوادث دیگر (1)...!

ص:222


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 11،صفحه 11.

خطبۀ 75: هنگامی که امام را متّهم به شرکت در قتل عثمان کرده اند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام لمّا بلغه اتّهام بنی أمیّة له بالمشارکة فی دم عثمان

(1)

هنگامی که به امام علیه السّلام خبر رسید که بنی امیّه او را متّهم به شرکت در قتل عثمان کرده اند،این سخن را ایراد فرمود(و به این اتّهام پاسخ گفت).

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه،عیب جویان بی انصاف و خرده گیران دور از منطق را، مورد نکوهش قرار می دهد که بیهوده مشت بر سندان نکوبند و آبروی خویش را نبرند و زحمت روا مدارند،زیرا سابقه امام روشن،و هدف او از هر نظر،آشکار است.

ص:223


1- 1) سند خطبه:راویان اخبار،سند خاصّی برای این سخن غیر از آنچه در نهج البلاغه آمده ذکر نکرده اند،جز اینکه صاحب«مصادر نهج البلاغه»از«ابن اثیر»در«نهایه»و«طریحی»در«مجمع البحرین»نقل می کند که بخشی از این سخن را به تناسب مادّه«قرف»در کتاب خود آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 76).

ص:224

أو لم ینه بنی أمیّة علمها بی عن قرفی؟أو ما وزع الجهّال سابقتی عن تهمتی!و لما وعظهم اللّه به أبلغ من لسانی.أنا حجیج المارقین،و خصیم النّاکثین المرتابین،و علی کتاب اللّه تعرض الأمثال،و بما فی الصّدور تجازی العباد!

ترجمه

آیا آگاهی بنی امیّه نسبت به(روحیات و صفات)من،آنان را از عیب جویی من باز نداشته؟و آیا سابقه من(در اسلام)این افراد نادان را،از گمان بد در حقّ من مانع نشده؟!پند و اندرز الهی از گفتار من رساتر است(ولی آنها به اندرزهای الهی نیز گوش فرا نمی دهند)من با مارقین(آنان که از دین خدا خارج شده اند)محاجّه می کنم و دشمن آشتی ناپذیر پیمان شکنان و تردیدکنندگان(در حقایق اسلام) هستم.آنچه مبهم است باید در پرتو عرضه بر کتاب خدا روشن گردد و بندگان به آنچه در دل دارند،جزا داده می شوند.

شرح و تفسیر: دشمن آشتی ناپذیر منحرفان!

قتل«عثمان»-که بعد از حیف و میل های بسیار گسترده و در بیت المال اسلام و ظلم و ستم فراوان از سوی او اطرافیانش نسبت به مسلمین،توسّط گروه عظیمی از مردم که بر ضدّ او شوریدند،صورت گرفت-سرچشمه حوادث بسیار تلخی در

ص:225

تاریخ اسلام شد و از آنجا که توده های مردم«عثمان»را مقصّر می شناختند،نه مستحقّ مرگ،غالبا از قتل او ناراضی بودند،به همین دلیل گروههای منحرف سیاسی،برای پیشبرد اهدافشان از قتل او دستاویزی برای کوبیدن مخالفان خود فراهم کردند و به این ترتیب قتل«عثمان»به صورت وسیله ای برای تصفیه حساب های سیاسی درآمد.

«بنی امیّه»و در رأس آنها«معاویه»-که به هنگام هجوم به خانه«عثمان» خاموش بودند و نظاره گر،در حالی که«علی علیه السّلام»ضمن توبیخ«عثمان»به خاطر اعمالش مردم را از کشتن او بازمی داشت و دفاع می کرد و حتّی فرزندانش«امام حسن علیه السّلام»و«امام حسین علیه السّلام»را برای جلوگیری از هجمه عمومی به در خانه «عثمان»فرستاد-بعد از کشته شدن او،به عنوان خونخواهی«عثمان»بپاخاستند و از آن برای رسیدن به خلافت که برای آن سالها مقدّمه چینی کرده بودند،بیشترین بهره را گرفتند،مخصوصا«معاویه»در«شام»که نقطه دور دستی از«مدینه»بود با شگردهای مخصوص خودش،توانست شامیان را فریب دهد و به آنها بباوراند که من مدافع عثمان و«علی علیه السّلام»آلوده به خون«عثمان»است! داستان پیراهن«عثمان»معروف است که«معاویه»پیراهن خون آلود«عثمان» (یا پیراهنی شبیه آن)را بر در دروازه شام آویزان کرده بود،تا بدینوسیله مردم را بر ضدّ«علی»علیه السّلام بسیج کند و گروه عظیمی از پیرمردان شام را تحریک کرد،که در مسجد در اطراف منبر به عزاداری و گریه و زاری برای«عثمان»مشغول شوند و احساسات مردم را از این طریق برانگیزند.

«علی»علیه السّلام برای دفع این تهمت ناروا و گمان بد و کنار زدن پرده های دروغ و تزویر و نیرنگ،از طرق مختلف وارد شد و سخنان فراوانی در این زمینه بیان فرمود که یکی از آنها گفتار بالاست.

ص:226

نخست می فرماید:«آیا آگاهی بنی امیّه از(صفات و روحیات)من،آنان را از عیب جویی من باز نداشته است.و آیا سابقه من(در اسلام)این افراد نادان را از گمان بد در حقّ من مانع نشده؟» (أ و لم ینه بنی أمیّة علمها بی عن قرفی (1)،أ و ما وزع (2)الجهّال سابقتی عن تهمتی (3)).

اشاره به اینکه«بنی امیّه»هر قدر بی انصاف و حق نشناس باشند،با توجّه به صفاتی که از من سراغ دارند و می دانند هرگز کمترین ظلم و ستمی به کسی نمی کنم و بی دلیل دستم به خون کسی آلوده نمی شود و نیز بخوبی سوابق من را می دانند که «پیامبر»مرا برادر خود خطاب کرده و به منزله«هارون»از«موسی»شمرده و آیه «تطهیر»در شأن ما نازل شده و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله مهمترین و محرمانه ترین کارهایش را به دست من می سپرده،این تهمت ها و عیب جویی ها،بسیار زشت و ناجوانمردانه است،نه من مشارکت در خون عثمان داشته ام و نه در خون شخص دیگری همانند او،من بیشترین دفاع را از او کردم.هر چند او را در بسیاری از مسایل مقصّر می دانستم ولی نه در حدّ کشتن.من بسیار او را نصیحت کردم و از عواقب کارش بر حذر داشتم و آنها را که بر ضدّش شوریده بودند،به صبر و بردباری و اصلاح کارها از طریق مسالمت آمیز،دعوت نمودم در حالی که بسیاری از«بنی امیّه»که امروز به خونخواهی او برخاسته اند،ساکت و خاموش بودند.

ص:227


1- 1) «قرف»(بر وزن حرف)در اصل به معنای کندن پوست چیزی(مانند پوست درخت)است و از آنجا که عیب جویی،سبب تضییع شخصیت افراد می شود،این واژه به معنای عیب جویی و متّهم ساختن به کار رفته است.
2- 2) «وزع»از مادّه«وزع»(بر وزن وضع)به معنای بازداشتن از چیزی است.این واژه به معنای جمع کردن هم آمده،زیرا برای جمع کردن چیزی باید مانع پراکندگی افراد آن شد و اگر واژه«توزیع»به معنای تقسیم می آید،شاید به این دلیل است که به هنگام تقسیم کردن چیزی،آن را یکجا جمع می کنند و سپس به قسمتهایی،تقسیم می کنند.
3- 3) «تهمت»از مادّه«وهم»در اصل به معنای گمان بد بردن درباره کسی،یا چیزی است(این واژه هم به فتح هاء و هم سکون آن به کار می رود)و از آنجایی که به هنگام گمان بد،گاه انسان نسبت خلافت به افراد می دهد واژه«تهمت»گاهی در معنای«بهتان»که همان نسبت خلافت است،به کار می رود و در خطبه بالا این معنا مناسبتر است.

سپس در ادامه همین سخن و برای تأکید بیشتر می فرماید:«پند و اندرز الهی از گفتار من رساتر است(ولی آنها به اندرزهای الهی نیز گوش فرا نمی دهند)» (و لما وعظهم اللّه به أبلغ من لسانی).

مگر آنها در قرآن مجید نخوانده اند که می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید!از بسیاری از گمانها بپرهیزید،چرا که بعضی از گمانها گناه است و(در کار دیگران)تجسّس نکنید و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند.آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد،به یقین همه شما کراهت از این کار دارید(غیبت کردن نیز دقیقا همین گونه است)» (1).

آری آنها هر قدر جاهل و بی انصاف و حق نشناس باشند،حدّاقل گوشه ای از این فضایلی را که در میان همه مسلمین شهرت داشته شنیده اند،پس چرا دست از اعمال ناروای خود بر نمی دارند.

آیا آنها این سخن خداوند را نشنیده اند که می فرماید: «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً» ؛و کسی که خطا،یا گناهی مرتکب شود سپس بی گناهی را متهم سازد،بار بهتان و گناه آشکاری را بر دوش گرفته است (2)». سپس امام به بیان نکته دیگری می پردازد و می فرماید:«من با مارقین (آنان که از دین خدا خارج شده اند)محاجّه می کنم(و مخالفت خود را با آنان آشکارا بیان می نمایم)و من دشمن آشتی ناپذیر پیمان شکنان و تردید کنندگان(در حقایق اسلام)هستم.» أنا حجیج (3)المارقین،و خصیم النّاکثین و المرتابین .

ص:228


1- 1) سوره حجرات،آیه 12.
2- 2) سوره نساء،آیه 112.
3- 3) «حجیج»از مادّه«حجّ»به معنای قصد چیزی کردن است و از آنجا که انسان به هنگام گفتگو با دشمن خود،قصد دارد بر او غلبه کند به این کار«محاجّه»گویند.بنابراین«حجیج»به معنای کسی است که در مقام مخاصمه با دیگری برآید.

در این که امام علیه السّلام در کجا با آنها مخاصمه و محاجّه می کند،در دنیا یا آخرت یا در هر دو،میان«مفسّران نهج البلاغه»گفتگو است.بعضی مانند«ابن ابی الحدید» (1)آن را اشاره به دادگاه عدل الهی در روز قیامت می دانند و به حدیث معروفی که از آن حضرت نقل شده و فرمود:

«أنا أوّل من یجثو للحکومة بین یدی اللّه تعالی ،من نخستین کسی هستم که در قیامت برای دادخواهی به پا می خیزم»استناد جسته اند،در حالی که ظاهر تعبیر خطبه،ناظر به چنین معنایی نیست و لااقلّ محدود به آن نمی باشد،بلکه ظاهر این است که امام علیه السّلام می خواهد بفرماید من همیشه با گروههای پیمان شکن و تردیدکنندگان در دین الهی و آنها که از دین خدا خارج شده اند،مخالف بوده و هستم و جنگهای آن حضرت با«ناکثین»(آتش افروزان جنگ جمل)و«مارقین»(خوارج نهروان)و«قاسطین»(سپاه غارتگر شام) گواه بر این معنا است.

به تعبیری دیگر،امام علیه السّلام می فرماید:«من مخالف مخالفان حقّم.اگر این را عیب می دانید،بر من خرده بگیرید».

و در آخرین جمله های این خطبه،برای تکمیل این بحث به نکته دیگری اشاره کرده،می فرماید:«آنچه مبهم است،باید در پرتو عرضه بر کتاب خدا روشن گردد،و بندگان به آنچه در دل دارند،جزا داده می شوند» و علی کتاب اللّه تعرض الأمثال (2)،و بما فی الصّدور تجازی العباد .

بسیاری از مفسّران«نهج البلاغه»این تعبیر را اشاره به آیه 19 سوره حج

ص:229


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 170.
2- 2) «امثال»جمع«مثل»(بر وزن عسل)به معنای شبیه و مانند است و از آنجا که امور مبهم،جهات مختلفی دارد که هر کدام-به نظر-شبیه دیگری می آید واژه«امثال»گاهی به معنای مبهمات و متشابهات به کار رفته است و مقصود در خطبه بالا،همین معنا است.

می دانند که می فرماید: «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» ،اینان دو گروهند که درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال برخاسته اند»و این به خاطر شأن نزولی است که برای آن ذکر شده که در روز جنگ«بدر»سه نفر از مسلمانان:«علی علیه السّلام»و«حمزه» و«عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب»(که هر سه از قریش و بنی هاشم بودند)به ترتیب در برابر«ولید بن عتبه»و«عتبه بن ربیعه»و«شیبة بن ربیعه»(که هر سه از بنی امیّه بودند)قرار گرفتند و آنها را از پای درآوردند و این امر به صورت کینه ای ریشه دار در قلوب«بنی امیّه»باقی ماند که از هر فرصتی برای انتقام جویی بهره می گرفتند.آیه فوق و آیات بعد از آن نازل شد و سرنوشت هر یک از این دو گروه را بیان کرد.سرنوشت مشرکان«بنی امیّه»را جهنم با عذابهای دردناک و سرنوشت مسلمانان مؤمن را،بهشت با نعمت های بی پایانش.

ولی انصاف این است که تعبیر خطبه نمی تواند تنها ناظر به این آیه باشد،بلکه می گوید مسایل مبهمی را که برای شما پیش می آید،بر آنچه شبیه آن است و در قرآن نازل شده،عرضه بدارید،تا بتوانید حق را از باطل کشف کنید و این که عثمان به قتل رسیده و شما سعی دارید با متّهم ساختن این و آن،بهره برداری سیاسی کنید-در حالی که خودتان سکوت کردید و او را در برابر معترضین رها ساختید-این کاری است که قرآن مجید در آیات مختلف آن را نفی می کند،آیاتی که از بهتان و تهمت و سوءظن و اشاعه فحشا و کذب و دروغ سخن می گوید،همه بر خلاف گفتار شما است.

و در جمله اخیر اشاره به این حقیقت می کند که خداوند از نیّات پلید شما آگاه است و می داند هدفتان نه دفاع از عثمان است و نه اصلاح میان مسلمین!بلکه می خواهید از هر وسیله نامشروعی برای رسیدن به مقصد خود،یعنی حکومت ناروا و ظالمانه بر مسلمین،استفاده کنید و خداوند از نیّات شما آگاه است و کیفرتان خواهد داد.

ص:230

خطبۀ 76: تشویق و تحریک مردم بر عمل صالح

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی الحثّ علی العمل الصالح

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که به عنوان تشویق و تحریک مردم بر عمل صالح ایراد شده است.

خطبه در یک نگاه

نویسنده کتاب«کنز الفوائد»(کراجکی)که از معاصرین مرحوم«سیّد رضی» است در حدیثی از امام صادق علیه السّلام نقل می کند که فرمود:امیرمؤمنان صلوات الله علیه«بیست و چهار»کلمه گرانبها بیان کرده که ارزش هر یک از آنها به اندازه وزن زمین و آسمان است،سپس خطبه بالا را نقل می کند (2).

ص:231


1- 1) سند خطبه:این خطبه در کتابهای متعدّدی نقل شده است که نویسندگان آنها بعضی معاصر«سیّد رضی» بودند مانند«ابن شعبه حرّانی»در«تحف العقول»و«کراجکی»در«کنز الفوائد»که این خطبه را با تفاوت هایی نقل کرده است و این تفاوتها نشان می دهد که آن را از منبع دیگری غیر از«نهج البلاغه»بدست آورده و گروه دیگری،بعد از«سیّد رضی»می زیسته اند،مانند:«زمخشری»در«ربیع الابرار»و«سبط بن جوزی»در«تذکرة الخواصّ»و«محمّد بن طلحه شافعی»در«مطالب السؤول»(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 77).
2- 2) مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 78.

البتّه این خطبه مطابق آنچه در نهج البلاغه آمده،مشتمل بر«بیست»صفت از اوصاف شایسته و بر جسته مؤمنان مخلص است.چهار جمله ای که در نقل مرحوم کراجکی در لابه لای جملات این خطبه اضافه دارد،عبارت است از: «حذر أملا»«و رتّب عملا»«یظهر دون ما یکتم»و«یکتفی بأقلّ ممّا یعلم» (1)البته در بقیّه خطبه نیز تفاوت مختصری در تعبیرات دیده می شود (2).

به هر حال این خطبه در عین کوتاه بودن،بسیار پرمحتوا و پر معنا است و امام علیه السّلام برای شخصی که دارای این صفات«بیست گانه»باشد از خداوند طلب رحمت می کند و به این ترتیب مردم را به داشتن این صفات،ترغیب و تشویق می فرماید و در واقع فضایل مهم اخلاقی و یک دوره کامل سیر و سلوک،در این خطبه خلاصه شده است.

ص:232


1- 1) «از آرزوها(ی دراز)بر حذر بوده و اعمال شایسته ای مرتّب ساخته،آنچه اظهار می کند(از اعمال خیر) کمتر از آن است که می پوشاند و در کمترین چیزی که می داند،قناعت می کند(و به آن عمل می نماید).»
2- 2) .به بحار الانوار،جلد 66،صفحه 408،مراجعه شود.

رحم اللّه امرأ[عبدا]سمع حکما فوعی،و دعی إلی رشاد فدنا،و أخذ بحجزة هاد فنجا.راقب ربّه،و خاف ذنبه،قدّم خالصا،و عمل صالحا.

اکتسب مذخورا،و اجتنب محذورا،و رمی غرضا،و أحرز عوضا.کابر هواه،و کذّب مناه.جعل الصّبر مطیّة نجاته،و التّقوی عدّة وفاته.

رکب الطّریقة الغرّاء،و لزم المحجّة البیضاء.اغتنم المهل،و بادر الأجل، و تزوّد من العمل.

ترجمه

خدا رحمت کند کسی را که چون سخنان حکیمانه ای را بشنود،خوب فراگیرد و هنگامی که به سوی هدایت ارشاد گردد،پذیرا شود،دست به دامن هادی و رهبری زند و(در پرتو هدایتش)نجات یابد.از مراقبت پروردگارش غفلت نورزد و از گناهان خود بترسد.اعمال خالصی از پیش فرستد و کارهای نیک به جا آورد.ذخیره ای برای آخرت فراهم سازد و از گناهان بپرهیزد.هدف را درست نشانه گیری کند و کالای گرانبهای آخرت به دست آورد.با خواسته های دل بجنگد و آرزوهای نابجا را رها سازد.صبر و استقامت را مرکب راهوار نجات خویش قرار دهد و تقوا را وسیله (آرامش به هنگام)وفاتش بشمرد.در راه روشن،گام نهد و جاده آشکار حق را ادامه دهد.این چند روز زندگی را غنیمت شمرد و پیش از آن که اجلش فرا رسد،خویش را آماده کند و از اعمال نیک توشه برگیرد.

ص:233

شرح و تفسیر

بیست گفتار گرانبها

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه می فرماید:«خدا رحمت کند کسی را که چون سخن حکیمانه ای را بشنوند،خوب فراگیرد و هنگامی که به سوی هدایت ارشاد گردد، پذیرا شود،دست به دامن هادی و رهبری زند و(در پرتو هدایتش)نجات یابد،از مراقبت پروردگارش،غفلت نورزد و از گناهان خود بترسد.» رحم اللّه امرأ سمع حکما (1)فوعی (2)،و دعی إلی رشاد فدنا،و أخذ بحجزة (3)هاد فنجا.راقب ربّه،و خاف ذنبه.

امام علیه السّلام در بیان این پنج وصف،در واقع مقدّمات کار راهیان قرب الی اللّه و سالکان مسیر تقوا و خودسازی را بیان فرمود،چه اینکه در آغاز راه،نخست گوش شنوا لازم است که حقایق را بشنود و در خود جای دهد و سپس گام برداشتن به سوی دعوت کننده الهی برای فهم بیشتر،و به دنبال آن،دست زدن به دامن یک هدایتگر و انتخاب رهبر و راهنما و در پی آن،خدا را در همه جا حاضر و ناظر خویش دانستن و از گناه و خطا ترسیدن است.کسی که این پنج فضیلت را به دست آورد مقدّمات سفر را کامل کرده و آماده حرکت است.

درست است که خداوند انسان را با فطرت الهی آفریده و چراغ روشنی به نام «عقل»در اختیار او گذارده،ولی بدون شک پیمودن این راه،تنها به کمک عقل و فطرت امکان پذیر نیست،هم دعوت کننده الهی لازم است و هم داشتن دلیل و راهنما و استاد و مربّی.

ص:234


1- 1) «حکم»در اینجا به معنای سخن حکمت آمیز است.
2- 2) «وعی»از مادّه«وعی»(بر وزن سعی)به معنای حفظ کردن چیزی است و«اذن واعیة»کنایه از آن است که انسان مطالبی را که می شنود،به خوبی پذیرا شود.
3- 3) «حجزه»از مادّه«حجز»(بر وزن عجز)به معنای نگهداری و مانع شدن است و از آنجا که شال و کمربند، لباس را محکم نگه می دارد«حجزه»بر آن اطلاق می شود.

ناگفته پیداست که منظور از راهنما و منجی،که در این جمله ها به آن اشاره شده،«پیامبر و امامان معصوم علیهم السّلام»است و کسانی که از آنها سخن می گویند و بسوی آنها دعوت می کنند،نه افراد بدعت گذاری که خود را به عنوان«شیوخ تصوّف»نام نهاده اند که آنها خودشان در تاریکی و ظلمات گام برمی دارند،چه جای اینکه بخواهند«خضر طریقت و راهنمای حقیقت»شوند.

تأثیر احساس مراقبت الهی و ترس از گناه،در ضبط نفس و مبارزه با هوا و هوس و مقاومت در مقابل شهوات،بر کسی پوشیده نیست.

سپس هنگامی که مقدّمات حرکت آماده شد و بار سفر را بست،برنامه های عملی شروع می شود،امام علیه السّلام در این قسمت اضافه می فرماید:«آن کس که اعمال خالصی از پیش فرستد و کارهای نیک بجا آورد،ذخیره ای برای آخرت فراهم سازد و از گناهان بپرهیزد،هدف را درست نشانه گیری کند و(در نتیجه)کالای گرانبهای آخرت را به دست آورد،با خواسته های دل بجنگد و آرزوهای نابجا را رها سازد.» (قدّم خالصا،و عمل صالحا،اکتسب مذخورا،و اجتنب محذورا،و رمی غرضا (1)،و أحرز عوضا.کابر (2)هواه،و کذّب مناه).

امام علیه السّلام در این بخش،از صفات مؤمنان سعادتمند،نخست روی عمل خالص و صالح تکیه فرموده است.همان گونه که امام صادق علیه السّلام در تعریف آن می فرماید:

«همان عملی است که انسان نمی خواهد احدی او را بر آن مدح کند جز خدا و معنای اخلاص در آیه شریفه: «وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» (3)نیز

ص:235


1- 1) «غرض»(بر وزن مرض)به معنای هدفی است که به هنگام تیراندازی آن را نشانه گیری می کنند و به معنای مقصود و حاجت نیز می آید،ولی در روایتی«عرض»(با عین بدون نقطه)آمده است که به معنای متاع زودگذر دنیاست.
2- 2) «کابر»از مادّه«مکابره»به معنای منازعه و مبارزه می باشد و گاه به منازعات علمی که هدف از آن غلبه بر طرف مقابل است،نه تحقیق حقّ،نیز گفته می شود و در اینجا منظور همان معنای اوّل است.
3- 3) سوره بیّنه،آیه 5.

همین است»

العمل الخالص الّذی لا ترید أن یمدحک علیه أحد إلاّ اللّه (1).

تفسیرهای دیگری برای اخلاص شده است که لازم و ملزوم یکدیگر به نظر می رسد.گاه گفته اند:«اخلاص»به معنای پوشیده داشتن عمل از خلایق و پاک نمودن آن است از علایق.

و گاه گفته اند:«اخلاص»،خارج کردن خلق است از معامله با خالق.

و گاه گفته اند:حقیقت«اخلاص»آن است که انسان در برابر عمل خود،پاداشی نخواهد،نه در دنیا نه در آخرت،تنها به خاطر عشق به پروردگار اعمال خود را انجام دهد.البته این بالاترین درجه اخلاص است که امیرمؤمنان علیه السّلام در حدیث معروف به آن اشاره کرده،می فرماید:

«إلهی ما عبدتک طمعا فی جنّتک و لا خوفا من نارک و لکن وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک ،خداوندا!تو را به خاطر چشم داشت بهشتت عبادت نکردم و نه به خاطر ترس از آتشت،بلکه تو را شایسته عبادت دیدم و پرستیدم!» (2)به دنبال اخلاص و عمل صالح،سخن از ذخیره کردن و اندوختن برای «یوم القیامة»است و در واقع بالاترین و بهترین ذخیره،همان اعمال خالص و صالح است.

از آنجا که گاه اعمال خالص و صالحی از انسان سر می زند،ولی گناهان بعدی سبب حبط و نابودی آنها می شود،دستور به اجتناب محذور و پرهیز از گناه می دهد تا ذخایر اعمال صالح در جای خود محفوظ بماند.

و نیز از آنجا که اقبال به دنیا،انسان را از ذخیره اعمال صالح باز می دارد و پیروی از هوای نفس،از موانع مهم راه است و آرزوهای دور و دراز سدّ این راه است،در دنباله این سخنان به رها کردن زرق و برق دنیا و مبارزه با هوای نفس و تکذیب و پرهیز از آرزوهای دراز،دعوت می فرماید.

ص:236


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 16.
2- 2) بحارالانوار،جلد 69،صفحه 278.

به این ترتیب در این«هشت صفت»که به دنبال صفات پنج گانه بخش اوّل آمده، سخن از اعمال خالص و صالحی است که بتوان آنها را از آفات گوناگون حفظ کرد و برای روز رستاخیز ذخیره نمود.

این سخن را با حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تکمیل می کنیم،آنجا که فرمود:

«یقول اللّه تعالی:و عزّتی و جلالی...لا یؤثر عبد هواه علی هوای إلاّ شتّتّ علیه أمره و لبّست علیه دنیاه و شغلت قلبه بها و لم أعطه منها إلاّ ما قدّرت له و عزّتی و جلالی...لا یؤثر عبد هوای علی هواه إلاّ استحفظته ملائکتی و کفّلت السّموات و الأرضین رزقه ،خداوند متعال می فرماید:سوگند به عزّت و جلالم!...که هیچ بنده ای خواست و هوای خویش را برخواست و هوای من مقدّم نمی دارد،مگر این که کار او را پراکنده می سازم و دنیایش را بر او مشتبه می کنم و قلبش را به آن مشغول می سازم و جز آنچه مقدّر کرده ام،به او نخواهم داد و سوگند به عزّت و جلالم!...هیچ بنده ای خواست مرا بر خواست خودش مقدّم نمی شمرد،مگر این که فرشتگانم را به حفظ او دستور می دهم و آسمانها و زمین ها را کفیل روزی او می سازم.» (1)و سرانجام در آخرین بخش از سخنان امام علیه السّلام در این خطبه،که به هفت وصف دیگر،از صفات مؤمنان صالح و سعادتمند اشاره کرده،چنین می فرماید:«کسی که صبر و استقامت را مرکب راهوار نجات خویش قرار دهد و تقوا را وسیله(آرامش به هنگام)وفاتش بشمرد،در راه روشن گام نهد،و جادّه آشکار حق را ادامه دهد،این چند روز زندگی را غنیمت شمرد و پیش از آنکه اجلش فرا رسد خویش را آماده کند، و از اعمال نیک توشه برگیرد.» جعل الصّبر مطیّة (2)نجاته،و التّقوی عدّة وفاته.

ص:237


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 335.
2- 2) «مطیّه»به معنای مرکب راهوار و سریع السیری است که سرکشی نمی کند،و انسان را به بیراهه نمی کشاند.

رکب الطّریقة الغرّاء، (1)و لزم المحجّة (2)البیضاء.اغتنم المهل (3)،و بادر الأجل،و تزوّد من العمل .

در واقع امام علیه السّلام در بیان این هفت صفت-که از چهاردهمین وصف شروع و به بیستمین آن خاتمه می یابد-نظری به سالکان سیر الی الله و راهیان راه قرب پروردگار افکنده،شرایط و وسایل مختلف آنها را بیان می فرماید.

این راهیان،قبل از هر چیز نیاز به مرکب راهوار نجات بخشی دارند که توان پیمودن فراز و نشیب های این جاده پر پیچ و خم را داشته باشد.چه مرکب بهتر از صبر و شکیبایی و استقامت که همیشه و در همه جا سبب نجات و رهایی است.

از سوی دیگر،هر مسافری وسایل و ابزاری باید با خود بردارد که نیازهای او را در تمام مسیر راه بر طرف سازد،امام علیه السّلام تقوا را به عنوان وسیله راه برای وفات ذکر کرده است.

در مرحله بعد،شناخت جاده وسیع و روشن و سپس ادامه حرکت از آن جاده لازم است که با جمله های «رکب الطّریقة الغرّاء و لزم المحجّة البیضاء» به آن اشاره فرموده است.در واقع جمله اوّل اشاره به انتخاب راه است و جمله دوم اشاره به ادامه راه و عدم انحراف از آن در تمام طول مسیر است،آن هم جاده ای که در واقع شاهراه باشد.

از سوی دیگر،این راهیان در آغاز سفر و در منزلگاههایی که در وسط راه دارند

ص:238


1- 1) «غرّاء»صیغه مؤنّث«اغرّ»به معنای هر چیز سفید است،سپس به هر چیزی که درخشندگی ظاهری یا معنوی داشته باشد،اطلاق شده است و منظور از«طریقه غرّاء»جاده های روشن و خالی از انحراف است.
2- 2) «محجّه»از مادّه«حجّ»در اصل به معنای قصد کردن است و از آنجا که راه مستقیم و آشکار انسان را به مقصود می رساند،واژه«محجّه»به چنین راههایی اطلاق شده است.
3- 3) «مهل»معنای اسم مصدری دارد و به معنای رفق و مدارا آمده است.و از آنجا که فرصت ها زمینه های رفق و مدارا است،این واژه به معنای فرصت به کار می رود،در خطبه بالا اشاره به فرصت هایی است که خداوند به بندگانش،برای اصلاح عمل خویش و عمل صالح داده است که انسان ها باید آن را غنیمت بشمرند.

فرصت زیادی برای آماده کردن مرکب و وسیله و مانند آن ندارند،به همین دلیل امام علیه السّلام با جمله های «اغتنم المهل و بادر الأجل» به آنها هشدار می دهد که فرصت را غنیمت شمرند و لحظه لحظه ها را ارج نهند و قبل از آنکه اجل گریبان آنها را بگیرد،بر آن پیشی گیرند.

سرانجام به مسأله زاد و توشه این راه اشاره می فرماید که همان اعمال صالح است.باید در چند روزه عمر که فرصتی در دست است،آن را فراهم سازند.

نکته: صبر و اغتنام فرصت

«صبر»یک حالت نفسانی است که انسان با کمک آن می تواند در مقابل انواع مشکلات بایستد،ایستادگی در برابر مشکلاتی که در راه اطاعت پروردگار است،که در این صورت آن را«صبر بر اطاعت»می گویند و مقاومت در برابر مشکلاتی که هوا و هوسهای سرکش نفس و شهوات بر می انگیزد،که در این صورت آن را«صبر بر معصیت»می گویند و مقاومت در برابر مشکلاتی که از سوی مصایب و بیماریها و تنگناهای زندگی رخ می دهد،که در این صورت آن را«صبر بر مصیبت»می نامند.در واقع این صفت است که انسان را در طریق تقوا پیش می برد و به تعبیر دیگری از امیر مؤمنان علیه السّلام:«صبر در برابر ایمان،همچون سر است در برابر تن (1)» در حدیث عبرت انگیزی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«سیأتی علی النّاس زمان لا ینال الملک فیه إلاّ بالقتل و التجبّر و لا الغنی إلاّ بالغصب و البخل،و لا المحبّة إلاّ باستخراج الدّین و اتّباع الهوی،فمن أدرک ذلک الزّمان و صبر علی الفقر و هو یقدر علی

ص:239


1- 1) کلمات قصار کلمه،82.

الغنی،و صبر علی البغضة و هو یقدر علی المحبّة،و صبر علی الذّلّ و هو یقدر علی العزّ،آتاه اللّه ثواب خمسین صدّیقا ممّن صدّق بی ،زمانی فرا می رسد!که حکومت جز با ریختن خون بی گناهان و ظلم و ستم،میسّر نخواهد شد و غنا جز به غصب و بخل حاصل نشود و جلب محبّت مردم جز به خارج شدن از موازین دین و پیروی از هوای نفس فراهم نمی گردد،کسی که آن زمان را درک کند و بر فقر صبر نماید در حالیکه توانایی بر غنا(از طریق ظلم و گناه)دارد و همچنین بر بغض و کینه مردم صبر کند در حالی که قادر بر جلب محبّت(از طریق پیروی از هوای نفس)می باشد و نیز خواری را تحمّل نماید،در حالی که توانایی بر عزّت و قدرت(از طریق حرام)را دارد،خداوند پاداش پنجاه صدّیق از کسانی که مرا تصدیق کردند،به او می دهد. (1)» در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام مخصوصا تأکید بر غنیمت شمردن فرصت و پیشی گرفتن بر اجل نموده است،چرا که فرصتها همچون ابرها به سرعت درگذرند و انجام کارهای مثبت همیشه در معرض موانع گوناگون قرار دارند،در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«إذا هممت بخیر فبادر فإنّه ما تدری ما یحدث ،هنگامی که تصمیم بر کار خیری گرفتی شتاب کن!چرا که نمی دانی چه پیش می آید. (2)» و در حدیث دیگری از همان بزرگوار می خوانیم که فرمود:

«إذا همّ أحدکم بخیر أو صلة فإنّ عن یمینه و شماله شیطانین فلیبادر لا یکفّاه عن ذلک ،هنگامی که کسی از شما تصمیم بر کار خیر و یا عطا و بخشش بگیرد،مراقب باشد که در طرف راست و چپ او دو شیطان است.در انجام آن شتاب کند،مبادا او را از آن کار باز دارد. (3)»

ص:240


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 91.
2- 2) اصول کافی،جلد 2،صفحه 142.
3- 3) همان مدرک،صفحه 143.

خطبۀ 77: محروم کردن امام از بیت المال در زمان عثمان

اشاره

و من کلام له علیه السّلام و ذلک حین منعه سعید بن العاص حقّه

(1)

این بخشی از سخنان آن حضرت است که آن را در زمان«عثمان»،به هنگامی که «سعید بن عاص»حق مسلّم امام علیه السّلام را از بیت المال(به منظور قرار دادن امام در تنگناهای اقتصادی)دریغ داشت،بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

این کلام همانگونه که در بالا اشاره شد زمانی از امام صادر شد که«عثمان»بر مسلمانان حکومت می کرد و اطرافیان او بیت المال اسلام را در اختیار گرفته بودند و

ص:241


1- 1) سند خطبه:این سخن را بسیاری از مورّخان و راویان اخبار نقل کرده اند.از جمله«ابوالفرج اصفهانی» که قبل از سیّد رضی می زیسته در کتاب«اغانی»این سخن را از«حارث بن حبیش»نقل کرده که گفت«سعید بن عاص»(امیر کوفه)مرا با هدایایی به سوی«علی»علیه السّلام فرستاد و به آن حضرت نوشت:من برای هیچ کس بیش از آنچه به سوی شما فرستادم،نفرستاده ام.«حارث»می گوید:من خدمت علی علیه السّلام رسیدم و هدایا و پیام را رساندم.امام علیه السّلام این سخن را بیان فرمود(البتّه آنچه ابوالفرج آورده با آنچه در نهج البلاغه است کمی تفاوت دارد،امّا مضمون یکی است).افراد دیگری مانند«ازهری»در«تهذیب اللّغة»و«ابن درید»در کتاب «المؤتلف و المختلف»و«ابو موسی محمّد بن ابی المدینی اصفهانی»در«مستدرکاتی»که بر کتاب«الجمع بین الغریبین»آورده،نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 79-80).

حیف و میل های عجیبی صورت می گرفت،هواخواهان او از«بنی امیّه»بر پستهای کلیدی کشور اسلام حکومت داشتند.از جمله«سعید بن عاص»والی«کوفه»بود،او هدایایی تهیه کرده و به مدینه فرستاد و به حامل آنها(حارث بن حبیش)سفارش کرد این پیام را به امام علیه السّلام برساند که من برای هیچ کس-جز«عثمان»-بیش از آنچه برای شما فرستاده ام،در واقع می خواست منّتی بر امام بگذارد.

امام علیه السّلام در جواب،سخن بالا را فرمود.اشاره به اینکه آنچه او فرستاده است مقدار ناچیزی از حق من است،سپس با صراحت و شجاعت فرمود:اگر زنده بمانم و قدرت را در دست گیرم«بنی امیه»را از مقامی که غاصبانه به چنگ آورده اند،کنار می زنم و حقارت واقعی آنها را به مردم نشان می دهم.

ص:242

إنّ بنی أمیّة لیفوّقوننی تراث محمّد صلّی اللّه علیه و آله تفویقا،و اللّه لئن بقیت لهم لأنفضنّهم نفض اللّحّام الوذام التّربة!

ترجمه

بنی امیه از میراث محمّد صلّی اللّه علیه و آله جز مقدار کمی در اختیار من نمی گذارند:به اندازه یکبار دوشیدن شیر شتر.به خدا سوگند!اگر زنده بمانم آنها را از صحنه حکومت اسلامی بیرون خواهم ریخت،همانگونه که قصّاب اعضای درون شکم حیوان را-که به روی زمین می افتد-از خاک پاک می کند!

شرح و تفسیر

نمونه ای از جنایات بنی امیّه

در میان سیاستمداران مادّی دنیا،از قدیم این رسم بوده است که مخالفان خود را از نظر اقتصادی در تنگنا قرار می دادند،تا آنها به خود مشغول شوند و از دیگران باز بمانند،حتّی در آنجا که به ظاهر می خواستند دست محبّت را به سوی مخالفان دراز کنند،باز این اصل را رعایت می کردند که چیز کمی را در اختیار آنها بگذارند.

در این کلام امام علیه السّلام با تعبیر جالبی به این معنا اشاره فرموده،می گوید:«بنی امیّه از میراث محمد صلّی اللّه علیه و آله جز مقدار کمی در اختیار من نمی گذارند:به اندازه یک بار

ص:243

دوشیدن شیر شتر!» (إنّ بنی أمیّة لیفوّننی (1)تراث محمّد صلّی اللّه علیه و آله تفویقا).

تعبیر«یفوّقوننی»-از مادّه«فواق النّاقة»یعنی یک بار شیر شتر را دوشیدن- اشاره لطیفی به کمی هدایای آنهاست،گویی خلافت،به منزله مرکب راهوار شیردهی است که آنها از همه چیزش بهره می گیرند و گه گاه تنها به اندازه یک بار دوشیدن،در اختیار آن حضرت قرار می دهند.بعضی گفته اند:«فواق»مفهومی کمتر از این دارد و آن،به اندازه مقدار شیری است که در یک بار فشار دادن انگشتان،بر پستان حیوان،فرو می ریزد و مطابق این تفسیر،تعبیر امام علیه السّلام بسیار گویاتر خواهد بود.

تعبیر به«تراث محمّد»ممکن است اشاره به فدک و مانند آن باشد و یا اشاره به کلّ برنامه های اسلام که در مفهوم وسیع میراث،داخل می شود،زیرا تمام شکوفایی های اقتصادی کشور اسلام،به برکت آیین پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله صورت گرفت و رهین خدمات آن حضرت بود،بنابراین،همه آنها میراث محمد صلّی اللّه علیه و آله محسوب می شود و علی علیه السّلام سهم عظیمی،نه تنها به خاطر خویشاوندی بلکه به خاطر جانفشانی هایش در طریق اسلام،در آنها داشت.

درست است که علی علیه السّلام زندگی زاهدانه ای داشت،ولی همیشه در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سهم خود را از غنایم می گرفت و به نیازمندان می داد.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«(آنها با این کار خود،نمی توانند مرا فریب دهند و از تصمیم نهایی باز دارند)به خدا سوگند!اگر زنده بمانم آنها را از صحنه

ص:244


1- 1) «لیفوّقوننی»از مادّه«فواق»(بر وزن رواق)به گفته بسیاری از علمای لغت،در اصل به معنای فاصله ای است که در میان دو مرتبه دوشیدن شیر از پستان می باشد و بعضی آن را به معنای فاصله ای که میان بازکردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشیدن شیر است،می دانند و از آنجا که پستان بعد از دوشیدن شیر،در استراحت فرو می رود،این واژه گاهی در معنای آرامش و استراحت نیز بکار رفته و«افاقه مریض»یا «افاقه دیوانه»هنگامی که سالم شود و یا بر سر عقل آید،به همین مناسبت است.این واژه در کلام بالا اشاره به مقدار کمی از مال است که«بنی امیّه»از«بیت المال»در عصر عثمان در اختیار امام علیه السّلام می گذاشتند.

حکومت اسلامی بیرون خواهم ریخت،همانگونه که قصّاب اعضای درون شکم حیوان را که به روی زمین می افتد،پاک می کند!» (و اللّه لئن بقیت لهم لأنفضنّهم (1)نفض الّلحّام الوذام التّربة!) تشبیه«بنی امیّه»به خاکهایی که محتویات شکم حیوان مانند جگر و معده روی آن بیافتد و آلوده شود،اشاره به نهایت آلودگی و پستی آنهاست.آنها-به گواهی اعمالشان در زمان«عثمان»-چنان آلوده بودند که عموم مسلمانان از آنها متنفّر شدند،به گونه ای که همه می خواستند این شجره خبیثه برای همیشه از سرزمین اسلام قطع گردد و این باند کثیف از صحنه جامعه اسلام،طرد شود،و بیت المال از چنگ آنها به درآید! مرحوم سیّد رضی در پایان این خطبه می نویسد:«و یروی«التّراب الوذمة»و هو علی القلب.قال الشّریف:و قوله علیه السّلام«لیفوّقوننی»ای:یعطوننی من المال قلیلا کفواق النّاقة.و هو الحلبة الواحدة من لبنها.و الوذام:جمع و ذمة،و هی الحزّة من الکرش،أو الکبد تقع فی التّراب فتنفض، در بعضی از روایات به جای«الوذام التّربة»،«التّراب الوذمة»-که عکس آن است-نقل شده(ولی مفهوم هر دو یکی است)و اشاره به اشیای با ارزشی است که گاه آلوده می شود،و باید آلودگی ها را از آنها سترد.

سپس می افزاید:جمله«لیفوّقوننی»به این معنا است که«بنی امیّه»کمی از مال را در اختیار من می گذارند، مانند«فواق ناقه»یعنی یک بار دوشیدن شیر شتر. و «وذام»جمع«وذمه»به معنای قطعه ای از معده، یا جگر حیوان است که جدا شود و روی خاکها بیفتد و قصّاب آن را از آلودگی پاک کند و خاک آلوده را جدا سازد.

ص:245


1- 1) «لأنفضنّهم»از مادّه«نفض»(بر وزن نبض)به معنای تکان دادن چیزی برای جدا شدن آنچه بر آن است می باشد و به تعبیر فارسی به معنای«تکانیدن»است و به همین جهت،به زنانی که فرزند بسیار می آورند «نفوض»گفته می شود.این واژه در مورد ریختن میوه ها از درخت نیز به کار می رود.
نکته ها
1-سعید بن عاص را بهتر بشناسیم

همان گونه که در شرح خطبه،گفته شد«سعید بن عاص»والی مدینه هدایای مختصری خدمات امام علیه السّلام آورد،در حالی که اظهار می داشت،بیشترین هدیه بعد از هدیه ای است که برای«عثمان»آورده است.گویی می خواست منّتی از این جهت بگذارد که امام علیه السّلام جواب قاطعی به او فرمود.

«سعید»از طائفه«بنی امیّه»و از دودمان قریش است و زمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را درک کرد و از فرماندهان لشکرهای فاتح اسلام بود.در واقع در دامان«عمر بن خطاب»پرورش یافته بود و عثمان او را والی کوفه کرد.هنگامی که به کوفه آمد خطبه ای خواند و اهل کوفه را به دشمنی و خلاف متهم ساخت.مردم کوفه شکایت او را به عثمان کردند و عثمان سرانجام او را به مدینه بازگرداند و او تا هنگامی که مردم بر ضد عثمان قیام کردند،در مدینه بود و از او دفاع می کرد و با انقلابیون به مقابله برخاست،تا این که عثمان کشته شد.او ناچار به سوی مکّه رفت و در آنجا بود تا زمانی که«معاویه»غصب خلافت نمود.«معاویه»،«سعید»را برای حکمرانی مدینه انتخاب کرد و او تا پایان عمرش بر مدینه حکومت می کرد.او در جنگ«جمل» و«صفّین»کناره گیری کرد و به هیچ یک از دو طرف نپیوست.مردی متکبّر و خشن و سختگیر بود و در سخن گفتن مهارت داشت.قصر بزرگی در مدینه برای خود ساخته بود که آثارش سالها باقی ماند.مرگ او در سال 53 یا 59 هجری اتّفاق افتاد (1).

2-بنی امیّه را بهتر و دقیق تر بشناسیم
اشاره

بنی امیّه طایفه ای از قریش هستند که به«امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف»

ص:246


1- 1) الأعلام زرکلی،جلد 3،صفحه 96.

منسوبند و دوران حکومت آنها از«معاویة بن ابو سفیان»در سال 41 هجری آغاز و به «مروان حمار»یا مروان دوم،که چهاردهمین آنان است در سال 132 هجری ختم می شود.

حکومت امویان اگر چه در سال 132 هجری منقرض گردید،ولی پس از چندی، شخصی از همین خاندان در اندلس حکومتی تشکیل داد.توضیح این که:اندلس در سالهای بین 91 تا 93 هجری به وسیله مسلمین فتح شد و از این تاریخ تا سال 138 مانند دیگر ممالک اسلامی،حکّامی که از سوی خلفای اسلامی فرستاده می شدند آن سرزمین را اداره می کردند.در سال 138 هجری،«عبدالرّحمن اوّل»یکی از نواده های«هشام بن عبدالملک»دهمین حاکم اموی که از قتل عباسیان رهایی یافته بود،پس از چند سال سرگردانی،از اوضاع در هم ریخته اسپانیا(اندلس)و اختلاف ببرها و قبایل عرب استفاده کرد و مصمّم شد در آن سرزمین به رغم دستگاه عبّاسیان،حکومتی برای خود تشکیل دهد.«عبدالرّحمن»و نسل او مدت دو قرن در آن سرزمین حکومت کردند،تا این که در آغاز قرن پنجم،شورش و انقلابی در آنجا برپا شد و این حکومت سرنگون گشت. (1)

الف:بنی امیّه در قرآن مجید

«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلاّ طُغْیاناً کَبِیراً» ؛(یادآور)زمانی را که به تو گفتیم:پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد،و ما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم،فقط برای آزمایش مردم بود،همچنین شجره ملعونه[درخت نفرین شده]را که در قرآن ذکر کرده ایم.ما آنها را بیم داده(و انذار)می کنیم،امّا جز طغیان عظیم،چیزی بر آنها نمی افزاید.» (2)

ص:247


1- 1) سیّد مصطفی حسینی دشتی،معارف و معاریف،جلد 3،ذیل واژه«بنی امیّه».
2- 2) سوره اسراء آیه 60.

جمعی از مفسّران شیعه و اهل سنّت نقل کرده اند که این خواب اشاره به جریان معروفی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در خواب دید میمون هایی از منبر او بالا می روند و پایین می آیند،بسیار از این مسأله غمگین شد،آن چنان که بعد از آن،کمتر می خندید.(این میمون ها را به بنی امیّه تفسیر کرده اند که یکی بعد از دیگری بر جای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نشستند در حالی که از یکدیگر تقلید می کردند و افرادی فاقد شخصیّت بودند و حکومت اسلامی و خلافت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را به فساد کشیدند).

«فخر رازی»در تفسیر خود،روایتی در این زمینه از«ابن عبّاس»مفسّر معروف اسلامی نقل می کند.همچنین در حدیثی از«عایشه»نقل شده که رو به«مروان»کرد و گفت:«لعن اللّه أباک و أنت فی صلبه فأنت بعض من لعنه اللّه،خدا پدر تو را لعنت کرد در حالی که تو در صلب او بودی،بنابراین،تو بخشی از کسی هستی که خدایش لعن کرده است!» (1)علاوه بر آیه فوق،در تفسیر آیه 26 سوره ابراهیم نیز،مطابق بعضی روایات، «شجره خبیثه»به«بنی امیّه»تفسیر شده است. (2)

ب:بنی امیّه در احادیث اهل سنّت

در کتاب«کنزالعمّال»که از مجامع روایتی اهل سنّت است،روایت شده که روزی «ابوبکر»با«ابوسفیان»در افتاد و با خشونت او را مذمّت نمود.پدرش«ابوقحافه»به وی گفت:«با ابوسفیان بدین گونه سخن می گویی؟!»گفت:«ای پدر!خداوند به سبب اسلام،خانواده هایی را بالا برد و اعتبار بخشید و خانواده هایی را به زمین زد و از اعتبار بینداخت.خاندان من از جمله خانواده هایی است که خدا آن را بالا برد و

ص:248


1- 1) تفسیر فخر رازی،جلد 20،صفحه 237.
2- 2) برای توضیح بیشتر به تفسیر نمونه،جلد 10،صفحه 341 و جلد 12،صفحه 172،به بعد،مراجعه کنید.

خاندان ابوسفیان از آن خانواده هایی است که خدا بر زمینشان زده است.» (1)از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود:«نخستین کسی که سنّت مرا دگرگون می سازد،مردی از بنی امیّه است.» (2)و نیز فرمود:«پس از من چه رنجها و مصیبت هایی همچون کشتار و آوارگی از سوی بنی امیّه به اهل بیتم وارد آید و در میان خویشاوندان ما،از همه سرسخت تر در بغض و عداوت با ما،بنی امیّه اند و بنی مغیره و بنی مخزوم!» (3)از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده که:«هر امّتی را آفتی باشد و آفت این امّت بنی امیه است!» (4)

ج:بنی امیّه در نهج البلاغه

«امیرالمؤمنین علیه السّلام»در بعضی از خطبه های«نهج البلاغه»به بنی امیّه و تباهکاری های آنان و مفاسدی که برای اسلام و مسلمانان به وجود آوردند،اشاره نموده است.خطبه های 77 و 93 و 98 از این دسته اند.

علی علیه السّلام در خطبه 93 به صراحت حکومت بنی امیّه را به عنوان بزرگترین و وحشتناکترین فتنه ها بر امّت اسلام معرفی می کند و آن را فتنه ای کور و تاریک می داند: ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی أمیّة فإنّها فتنة عمیاء مظلمة...

د:تبهکاری های حکومت بنی امیّه
اشاره

جنایات و مفاسدی که حکومت«بنی امیّه»در تاریخ اسلام به وجود آورد،فراوان است،به گونه ای که ذکر و بررسی آنها خود به کتاب مفصّلی نیازمند می باشد.در اینجا به تناسب بحث،تنها به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:

ص:249


1- 1) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 299.
2- 2) کنز العمّال،حدیث 31062.
3- 3) کنز العمّال،حدیث 31074.
4- 4) کنز العمّال،حدیث 31755.
1-انحراف خلافت اسلامی از مسیر صحیح خود و تبدیل آن به سلطنت

معاویه خود تصریح می کرد که خلافت را نه با محبّت و دوستی مردم و نه رضایت آنها از حکومت او،بلکه با شمشیر به دست آورده است. (1)

«جاحظ»می گوید:«معاویه سالی را که به قدرت رسید«عام الجماعة»نامید،در حالی که آن سال،«عام فرقه و قهر و جبر و غلبه بود».سالی که امامت به سلطنت و نظام کسرایی تبدیل شد و خلافت غضب شده و قیصری گردید». (2)

زندگی اشرافی«معاویه»و شیوه رفتار او در کار خلافت،سبب شد تا «سعد بن ابی وقّاص»نیز در وقت ورود بر او،وی را«ملک»خطاب کند. (3)

مورّخان معاویه را اوّلین شاه خوانده اند. (4)«سعید بن مسیّب»می گفت:معاویه اوّلین کسی بود که خلافت را به سلطنت تبدیل کرد. (5)

مورّخ معروف«یعقوبی»بعضی از کارهای معاویه را که نشانه های نظام سلطنت است،نام برده مانند:نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن دیگران در پایین آن و انتخاب بهترین مالهای مردم و اختصاص آنها به خود. (6)

«ابو الاعلی مودودی»در کتاب«خلافت و ملوکیّت»چند ویژگی برای تفاوت نظام سلطنتی معاویه،با خلافت پیش از وی بر شمرده است:

1-دگرگونی روش تعیین خلیفه.خلفای پیشین،خود برای کسب خلافت قیام نمی کردند،ولی معاویه با هر وسیله ای در پی آن بود تا به هر صورتی که شده بر مسند خلافت تکیه زند.

ص:250


1- 1) العقد الفرید،جلد 4،صفحه 81 و 82.
2- 2) رساله الجاحظ فی بنی امیّة،صفحه 124،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 396.
3- 3) مختصر تاریخ دمشق،جلد 8،صفحه 210 و تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 217.
4- 4) تاریخ الخلفا،صفحه 222.
5- 5) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 232،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 396.
6- 6) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 232،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد صفحه 2،396.

2-دگرگونی در روش زندگی خلفا و استفاده از روش پادشاهی روم و ایران.

3-چگونگی مصرف بیت المال.در دوره«معاویه»بیت المال به صورت ثروت شخصی شاه و دودمان شاهی درآمد و کسی نیز نمی خواست درباره حساب و کتاب بیت المال از حکومت باز خواست کند.

4-پایان آزادی ابراز عقیده و امر به معروف و نهی از منکر.این روش از عهد معاویه با کشتن«حجر بن عدی»آغاز شد.

5-پایان آزادی دستگاه قضایی اسلام.

6-خاتمه حکومت شورایی.

7-ظهور تعصّبات نژادی و قومی.

8-نابودی برتری قانون. (1)

2-مسخ و تحریف حقایق و معارف اسلامی،مانند:

1-ناسزا و دشنام گویی نسبت به ساحت مقدس امیرالمؤمنین علی علیه السّلام و جعل احادیث در مذمّت آن حضرت و مدح معاویه.

معاویه خود می گفت سبّ و لعن علی علیه السّلام باید آن قدر گسترش یابد تا کودکان با این شعار بزرگ شده و جوانان با آن پیر شوند و هیچ کس از او فضیلتی نقل نکند. (2)

وقتی از«مروان حکم»سؤال شد که چرا چنین می کنید؟در پاسخ گفت:«لا یستقیم لنا الأمر إلاّ بذلک،حکومت جز به این صورت برای ما سامان نمی یابد.» (3)«ابن ابی الحدید»نوشته است که معاویه گروهی از صحابه و تابعین را بر انگیخت تا بر ضدّ«امام علی علیه السّلام»احادیثی نقل کنند.از جمله آنها«ابوهریره»،«عمرو بن العاص»،«مغیرة بن شعبه»و«عروة بن زبیر»بودند. (4)

ص:251


1- 1) خلافت و ملوکیّت،صفحه 188 تا 207،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 407-408.
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 57.
3- 3) انساب الاشراف،جلد 1،صفحه 184،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 409.
4- 4) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 63.

2-ترویج عقیده جبر در میان مسلمانان از معاویه نقل شده که می گفت:«عمل و کوشش هیچ نفعی ندارد،چون همه کارها به دست خداوند است». (1)این سخن معاویه نه از روی اعتقاد،بلکه برای تحمیل خلافت خود بر مردم بود،چنان که از او نقل شده که می گفت:«هذه الخلافة أمر من أمر اللّه و قضاء من قضاء اللّه،خلافت من یکی از فرمانهای خدا است و از قضا و قدر پروردگار می باشد». (2)

«زیاد بن ابیه»حاکم معاویه در«بصره»و«کوفه»ضمن خطبه معروف خود گفت:

«ای مردم!ما مدیر و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده اداره می کنیم». (3)

3-به شهادت رساندن پیشوایان و شخصیتهای بزرگ اسلامی همچون امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام و زید بن علی بن الحسین علیه السّلام و حجر بن عدی.

4-تخریب کعبه معظّمه و مسجد الحرام در زمان یزید به وسیله منجنیق.

5-سلب امنیّت از مردم.

در زمان ولایت«زیاد بن ابیه»پدر«عبیداللّه»در«عراق»مثلی رایج شد به این مضمون:«أنج سعد فقد هلک سعید،یعنی به سعد می گفتند مواظب خودت باش که سعید را کشتند!»اشاره به این که بدون تحقیق و با کمترین بهانه ای،خون بیگناهان را می ریختند. (4)

6-شکنجه و تحقیر امّت اسلامی.

یکی از نشانه های این تحقیر،داغ نهادن بر صورت و گردن برخی از شیعیان بود،

ص:252


1- 1) حیاة الصحابة،جلد 3،صفحه 529،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2 صفحه 410.
2- 2) مختصر تاریخ دمشق،جلد 9،صفحه 85.
3- 3) تاریخ طبری،جلد 5،صفحه 220،به نقل از تاریخ سیاسی اسلام،جلد 2،صفحه 410.
4- 4) به نقل از:حسین نفس مطمئنّه،صفحه 10.

چنان که«حجّاج بن یوسف»برگردن«انس بن مالک»و«سهل بن سعد»و دست «جابر بن عبداللّه انصاری»به جرم دوستی با علی علیه السّلام داغ نهاد. (1)

جنایات و تبهکاری های بنی امیّه و مفاسدی که در جهان اسلام به بار آوردند بسیار پیش از آن است که در بالا گفته شد.آنچه گذشت گوشه ای از آن بود و اگر تمام آن جمع آوری شود،کتاب بزرگی خواهد شد و بسیار شگفت آور است که بعضی از ناآگاهان،حکومت بنی امیّه را به عنوان حکومت موفّقی در جهان اسلام قلمداد می کنند!و این نشان می دهد که کمترین مطالعه ای درباره آنها و افکار و اعمال و رفتارشان ندارند.

ص:253


1- 1) .همان مدرک.

ص:254

خطبۀ 78: کلماتی که امام با آن به درگاه خداوند دعا می کرد

اشاره

و من دعاء له علیه السّلام من کلمات کان علیه السّلام یدعو بها

(1)

از کلماتی است که امام علیه السّلام با آن به درگاه خداوند دعا می کرد(و سرمشق مهمّی برای مردم در آن نهفته است).

خطبه در یک نگاه

این سخن مشتمل بر چهار دعای بسیار پرمعنا و آموزنده از امیرمؤمنان علی علیه السّلام است،که از قراین به دست می آید امام علیه السّلام کرارا آن را تلاوت می فرمود و با خدای خود،با این جمله ها راز و نیاز می کرد.

درست است که امام علیه السّلام معصوم است و هرگز گناهی از او سر نمی زند،خواه پنهانی باشد یا آشکار،در دل باشد یا در برون،با زبان باشد یا با اشاره های چشم، ولی با توجّه به مقام بسیار والایی که در پیشگاه خدا دارد،از کمترین ترک اولی ها وحشت دارد و پیوسته با این کلمات از خداوند رحمت می طلبد.به علاوه این

ص:255


1- 1) سند خطبه:تنها سندی که برای این دعا،به دست آمده چیزی است که«جاحظ»قبل از«سیّد رضی»در کتاب«المائة المختارة»آورده است و آن هم تنها مربوط به جمله های آخر این دعا است(اللّهمّ اغفرلی رمزات الألحاظ...).

سخنان،درس بسیار آموزنده ای برای عموم مردم است.تا طریقه مناجات با پروردگار متعال را فراگیرند و راه و رسم راز و نیاز را بیاموزند،در ضمن از محتوای این دعاها که بازگو کننده وظایف انسان در پیشگاه خدا و خلق است،معارف بیشتری بیندوزند.

ص:256

اللّهمّ اغفر لی ما أنت أعلم به منّی،فإن عدت فعد علیّ بالمغفرة.اللّهمّ اغفر لی ما و أیت من نفسی،و لم تجد له وفاء عندی.اللّهمّ اغفر لی ما تقرّبت به إلیک بلسانی،ثمّ خالفه قلبی.اللّهمّ اغفر لی رمزات الألحاظ، و سقطات الألفاظ،و شهوات الجنان،و هفوات اللّسان.

ترجمه

بار خدایا!آنچه تو از من به آن آگاهتری بر من ببخشای و اگر بار دیگر به سوی آن باز گردم،تو نیز آمرزش خود را بر من بازگردان.خداوندا!آنچه از کارهای نیک که بر آن تصمیم گرفتم و عهد و پیمان بر آن بستم،ولی وفایی نسبت به آن از من ندیدی،بر من ببخش.خداوندا!آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم،سپس قلبم با آن مخالفت نمود بر من ببخش.پروردگارا!نگاه های اشارت آمیز(زیانبار)و سخنان بی فایده و خواسته های نابجای دل و لغزشهای زبان مرا عفو فرما!

شرح و تفسیر

بخشی از دعاهای آموزنده امام علیه السّلام

همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در این سخن نورانی خود،از چهار چیز آمرزش می طلبد که در واقع هر کدام از آنها یکی از مهمترین مشکلات اخلاقی و معنوی انسان است و بی شک هر انسانی که بتواند این چهار چیز را از خود دور کند به سر منزل سعادت و ساحل نجات نزدیک شده است.

ص:257

نخست عرضه می دارد:«بار خدایا!آنچه تو از من به آن آگاه تری بر من ببخشای و اگر بار دیگر به سوی آن بازگردم تو نیز آمرزش خود را بر من بازگردان!» اللّهمّ اغفرلی ما أنت أعلم به منّی،فإن عدت فعد علیّ بالمغفرة .

انسان فراموش کار،مرتکب گناهان زیادی می شود که با گذشت زمان آنها را به فراموشی می سپارد،به گونه ای که حتّی تقاضای عفو و بخشش نمی کند و یا این که باز هم به سراغ آن می رود،بی آن که توجّه داشته باشد که پشت او از بار این گناه سنگین است.

در چنین شرایطی باید به درگاه خدا روی آورد و عرض کند:«تو به اعمال من از من،آگاه تری.تو فراموش نکرده ای که من مرتکب چه اعمالی شده ام»با این نگاه اجمالی به گذشته،از همه آنها تقاضای عفو و آمرزش می کند و نیز تقاضا می کند که اگر به خاطر بی اعتنایی به گناه باز هم به سراغ آن برود،خداوند او را مشمول عفو خود قرار دهد.

این فراموشکاری دشمن سعادت انسان است و گاه مشکلات غیر قابل جبرانی به بار می آورد و باید از آن به خدا پناه برد و از گناهان فراموش شده تقاضای عفو و بخشش کرد.قرآن مجید در اشاره به این گونه گناهان تعبیر لطیفی دارد،می فرماید:

«یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» ؛در آن روز که خداوند همه آنها را برمی انگیزد و از اعمالی که انجام داده اند با خبر می سازد،اعمالی که خداوند حساب آن را نگهداشته و آنها فراموشش کرده اند و خداوند بر هر چیز شاهد و ناظر است.» (1)این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا از سوی جمعی از«شارحان نهج البلاغه»داده شده که منظور از آن،گناهانی است که واقعا انسان از گناه بودن آن بی خبر است و یا اگر می داند،علم او بسیار کم رنگ است.طرفداران این تفسیر متوجّه این اشکال

ص:258


1- 1) سوره مجادله،آیه 6.

شده اند که اگر انسان نسبت به گناهی جاهل باشد آن گناه بخشوده است و نیازی به تقاضای غفران ندارد و لذا پاسخ گفته اند که جهل اگر از قصور سرچشمه گیرد و جاهل،جاهل قاصر باشد،همین گونه است،ولی اگر از تقصیر سرزند و جاهل مقصّر باشد:جاهلی که در فراگیری علم کوتاهی کرده،قابل سرزنش و ملامت و توبیخ و مجازات است،بنابراین،جا دارد که از خدا نسبت به آنها تقاضای عفو کند.

یا این که منظور گناهانی است که انسان گناه بودن آن را فراموش کرده و یا در تشخیص گناه بودن آن،راه خطا رفته است که اگر آن نسیان و این خطا زاییده تقصیر باشد،باید از آن تقاضای عفو کرد،همان گونه که در قرآن مجید آمده است:

«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا» (1).

در واقع تفسیری که در آغاز گفتیم بازگشت به فراموش کردن موضوع گناه می کند و دومین تفسیر،به فراموشی حکم گناه بازگشت می کند.ولی تفسیر اوّل،مناسب تر به نظر می رسد،هر چند جمعی از مفسّران،تفسیر دوم را پذیرفته اند.

این احتمال نیز وجود دارد که هر دو معنا،در مفهوم جمله جمع باشد و امام علیه السّلام تقاضای آمرزش از همه آنها می کند.

در دومین دعا،امام علیه السّلام اشاره به موضوع مهم دیگری می کند و آن پیمان هایی است که انسان با خود،یا با خدای خود می بندد،سپس به آن وفا نمی کند،عرضه می دارد:«خداوندا!آنچه را از کارهای نیک که بر آن تصمیم گرفتم و عهد و پیمان بر آن بستم،ولی وفایی نسبت به آن از من ندیدی،بر من ببخش!» (اللّهمّ اغفرلی ما و أیت (2)من نفسی،و لم تجد له وفاء عندی).

جمله «ما و أیت من نفسی» (پیمانی را که با خود بستم)ممکن است اشاره به

ص:259


1- 1) سوره بقره،آیه 287.
2- 2) «و أیت»از مادّه«وأی»(بر وزن رأی)به معنای تصمیم گرفتن بر چیزی،توأم با قصد وفای به آن است و به تعبیر دیگر:وعده هایی که انسان با خویشتن می گذارد،در حالی که«وعده»به معنای قرارهایی است که انسان با دیگری می گذارد،و گاه هر دو(وأی و وعد)به یک معنا به کار می رود.

اموری باشد که دو طرف عهد و پیمان،خود انسان است،خودش با خودش عهد می کند،که انجام آن نشانه شخصیت انسان و عزم راسخ او در کارها است و شکستن آن دلیل بر سستی اراده می باشد که باید از آن به خدا پناه برد.

و یا این که یک طرف پیمان خود او است و طرف دوم خدا است که در واقع این معنا،در جمله مزبور در تقدیر است. (1)در این صورت اشاره به تمام پیمان های الهی است که انسان با خدا پیمان بسته و به آن وفا نکرده است.زیرا بسیارند کسانی که در مشکلات و گرفتاری ها،پیمانهای محکمی با خدا می بندند،امّا هنگامی که طوفان حوادث فرو می نشیند و به کام دل می رسند،همه پیمانها فراموش می شود.قرآن مجید می گوید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» ،بعضی از آنها با خدا پیمان بسته بودند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزی دهد و به یقین انفاق خواهیم کرد و از صالحان خواهیم بود،ولی هنگامی که خدا از فضل خود به آنها عطا کرد،بخل ورزیدند و سرپیچی نمودند و روی برتافتند(و پیمان خود را با خدا شکستند)». (2)

در سومین دعا،از مسأله ریا و نفاق به خدا پناه می برد و تقاضای آمرزش می کند، عرضه می دارد:«خداوندا!آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم،سپس قلبم با آن مخالفت نمود،بر من ببخش!» (اللّهمّ اغفر لی ما تقرّبت به إلیک بلسانی،ثمّ خالفه قلبی .

تظاهر به کارهای خوب-با زبان،یا اعمال ظاهر و ریاکاری در عبادات و سایر اطاعات-یکی از خطرناکترین شعبه های شرک است که هم در آیات قرآن و هم در روایات،مردم از آن بر حذر داشته شده اند و متأسّفانه یکی از رایج ترین کارها است و

ص:260


1- 1) در تقدیر چنین بوده:«و أیت من نفسی مع ربّی.»
2- 2) سوره توبه،آیات 75-76.

زیانهایی که از این رهگذر دامان انسانها را می گیرد،بیش از آن است که در تصوّر بگنجد.

کسی که مرتکب گناه ریا و نفاق و دوگانگی ظاهر و باطن می شود،در واقع توحید افعالی خدا را نپذیرفته است،عزّت و ذلّت را به دست مردم می بیند و دوستی و محبّت انسانها را بر دوستی و محبّت خداوند ترجیح می دهد،هر چه اگر بدانیم عزّت و ذلّت به دست خدا است و قلوب مردم به فرمان او است،هر چه می خواهیم از او می خواهیم و هر چه انجام می دهیم برای او انجام می دهیم.

تناقض در میان گفتار و نیّات قلبی،تنها در مورد ریاکاری نیست،بلکه هر دوگانگی در میان ظاهر و باطن را شامل می شود.هر سخنی را انسان بگوید و به هنگام عمل در پای آن نایستد،یا اراده و تصمیمش بر ضدّ آن باشد،نشانه دوگانگی میان ظاهر و باطن است،هر چند قصد ریا کاری هم نداشته باشد.قرآن مجید می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید!چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید،نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید. (1)

ما همه شبانه روز،در نمازهای خود می گوییم: «إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ» در حالی که بسیار می شود که قلب ما چیز دیگری می گوید،نه معبود ما منحصرا خدا است و نه تنها از او یاری می جوییم.و نیز در تشهّد می خوانیم:«أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له»در حالی که در دل،شریکان و همتایان زیادی برای او قرار می دهیم،که واضح ترین آنها شیطان هوای نفس است و این مسأله بازتاب گسترده ای بر تمام زندگی بشر دارد و این دعا که در کلام بالا آمده،درس بزرگی است.برای دور شدن از این خطر مهمّ! سرانجام در آخرین دعا،از چهار چیز تقاضای غفران می کند و به خدا پناه

ص:261


1- 1) سوره صفّ،آیات 2-3.

می برد،عرضه می دارد:«الهی نگاههای اشارت آمیز(زیانبار)و سخنان بی فایده،و خواسته های نابجای دل،و لغزشهای زبان،مرا عفو فرما!» اللّهمّ اغفر لی رمزات (1)الألحاظ (2)،و سقطات (3)الألفاظ،و شهوات الجنان،و هفوات (4)اللّسان .

در واقع اشاره به بخشی از گناهان چشم و زبان و دل می کند که گاه از خطرناکترین گناهان انسان است.

نگاه های تحقیرآمیز به مؤمنان و اشارات آمیخته با هتک و غرور،همچنین سخنان بی مطالعه که گاه سرچشمه کینه ها و نفاق ها و اختلافات می شود و آبروی مسلمین را بر باد می دهد و نیز تمایلات شهوت آلود دل،که انسان را به سوی هر گناهی دعوت می کند و نیز لغزشهایی که بر اثر بی توجّهی به هنگام سخن گفتن رخ می دهد و سرچشمه مفاسد عظیمی می شود،همه و همه از دشمنان سعادت انسان است و هنگامی که امام علیه السّلام از خداوند در برابر آنها تقاضای بخشش می کند،عملا به همه هشدار می دهد که مراقب این چهار مسأله مهم باشند و گناه آن را کوچک نشمرند.

تفاوت «رمزات الألحاظ» (نگاه های اشارت آمیز)و همچنین «شهوات الجنان»

ص:262


1- 1) «رمزات»:جمع رمزة(بر وزن غمزه)به معنای اشاره با چشم و آبرو و گاه با لب ها است و بعضی گفته اند «رمز»در اصل به معنای حرکت دادن لب ها برای بیان مطلبی است،بی آنکه صدایی در آن باشد و گاه به معنای اشاره با چشم و ابرو می آید.
2- 2) «الحاظ»جمع«لحظ»(بر وزن محض)به معنای نگاه کردن با گوشه چشم است و این کارگاهی به منظور بی اعتنایی و تحقیر نسبت به چیزی انجام می شود و گاه برای استهزا یا سخریّه و یا عیب جویی!
3- 3) «سقطات»جمع«سقط»(بر وزن فقط)به معنای هر چیز پست و بی ارزش است:خواه متاع پست و بی ارزش باشد یا سخن یا فعلی اینچنین.ولی از بعضی منابع لغت چنین استفاده می شود که«سقطات»جمع «سقطه»(بر وزن دفعه)به معنای لغزش است،بنابراین «سقطات الألفاظ» اشاره به لغزشهایی است که انسان در تعبیرات و سخنان خود مرتکب می شود و گاه منتهی به گناهانی می گردد.بنابراین با«هفوة»معنای مشابهی پیدا می کند.
4- 4) «هفوات»جمع«هفوه»(بر وزن دفعه)به معنای لغزش است:خواه در سخن باشد یا در عمل.این مادّه به معنای سرعت نیز آمده است و از آنجا که سرعت،سبب لغزش می شود،هر دو معنا به یک ریشه باز می گردد.

(خواسته های شهوت آلود دل ها)با بقیه روشن است.ولی در این که چه تفاوتی بین «سقطات الألفاظ» و «هفوات اللّسان» می باشد در میان شارحان«نهج البلاغه»گفتگو است.بعضی مانند مرحوم محقّق«مغنیه»آنها را به یک معنا دانسته است،در حالی که مرحوم«شارح خویی»«سقطات الألفاظ»را به معنای الفاظی که فایده اخروی ندارد-اعمّ از این که،حرام باشد یا نه-می داند.و«هفوات اللّسان»را به معنای سخنان حرام،مانند:غیبت،بهتان،سخن چینی،استهزا،تهمت و دشنام می شمرد.

ولی با توجّه به این که«سقطات»جمع«سقط»به معنای شیء بی ارزش استبه نظر می رسد که«سقطات الألفاظ»اشاره به سخن بی ارزش و بی معنا و احیانا رکیک و زشت است که از افراد بی مبالات و غافل و بی خبر سر می زند،ولی«هفوات اللّسان»با توجّه به مفهوم«هفوه»که به معنای لغزش و حرکت سریع در هوا می باشد،اشاره به سخنانی است که بر اثر عدم توجّه کافی بر زبان انسان جاری می شود،و ای بسا گناه عظیمی همچون غیبت و تهمت و استهزای مؤمن در آن باشد. (1)

نکته: دعا و تأثیر عجیب آن در زندگی انسان ها

«دعا»نقش بسیار مؤثری در تربیت نفوس انسانی و سوق آنها به مراتب کمال دارد که شاید بسیاری از دعاکنندگان از آن غافل باشند.

«دعا»همچون باران بهاری است که سرزمین دلها را سیراب و شکوفه های ایمان و اخلاص و عشق و عبودیّت را بر شاخسار روح آدمی ظاهر می سازد.

«دعا»نسیم روح بخش قدسی است که همچون دم مسیح«عظم رمیم»را«بإذن اللّه»حیات می بخشد.

ص:263


1- 1) در واقع «سقطات الألفاظ» از قبیل اضافه صفت،به موصوف است و به معنای«الألفاظ السّاقطة» می باشد،ولی«هفوات اللّسان»چنین نیست.

«دعا»دریای موّاجی است که گوهرهای فضایل اخلاقی را در درون خود پرورش می دهد.

هر نفسی که با«دعا»همراه است،ممدّ حیات است و مفرّح ذات،و هر دلی که با نور«دعا»قرین است،با تقوای الهی همنشین! «دعا کننده»وصول به مقاصد شخصی خود را از خدا می طلبد و خداوند تربیت و پرورش روحانی او را از طریق دعا می خواهد و بقیه بهانه است.

از اینجا می توان گفت:«دعا»اکسیر اعظم،کیمیای سعادت،آب حیات و روح عبادت است،همان گونه که در حدیث وارد شده

«الدّعاء مخّ العبادة». (1)

جالب این است که طبق گواهی قرآن،ارزش انسانها در پیشگاه پروردگار به خاطر دعاهای آنها است «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ» . (2)

چرا چنین نباشد؟در حالی که«دعا»از یک سو:انسان را به سراغ«معرفةاللّه»و شناخت و عشق معبود می فرستد تا از طریق توسّل به اسماء و صفات حسنایش،بر سر سفره رحمتش بنشیند،پیوند ناگسستنی با او بر قرار سازد و از این خوان رحمت،توشه برگیرد.

از سوی دیگر:«دعاکننده»را به سراغ تحصیل شرایط اجابت دعا می فرستد که نخستین آنها توبه از گناه و پاکسازی درون و برون از آلودگی به معاصی است.

و از سوی سوم:«دعا»انسان را به تلاش،جهت بر طرف ساختن موانع استجابت وامی دارد که ساده ترین آنها پاک و حلال بودن مأکول و ملبوس و پرهیز از اموال حرام و سعی و کوشش برای ادای حقوق دیگران و ترک گناهانی همچون غیبت و تهمت و شراب و قطع رحم است که از موانع مهمّ اجابت دعا شمرده شده است.

به همین دلیل می توان گفت:آنچه از ناحیه خود«دعا»،به انسان می رسد،بسیار

ص:264


1- 1) بحار الانوار،جلد 90،صفحه 300.
2- 2) سوره فرقان،آیه 77.

فراتر و فزونتر از چیزی است که در صورت اجابت«دعا»عاید انسان می گردد.

افزون بر همه اینها،محتوای بسیار عمیق و تکان دهنده دعاهای معروف پیشوایان بزرگ،آنچنان حساب شده است که هر جمله ای از آن،درس آموزنده مهمّی است و سالکان طریق را بهترین ره توشه است.

فی المثل هنگامی که در دعاهای روزهای هفته(دعای روز یکشنبه)می خوانیم:

«و اجعل غدی و ما بعده أفضل من ساعتی و یومی» این پیام مهمّ الهی را به گوش جان می شنویم:مراقب باش!هر روز،بلکه هر ساعت که از عمر تو می گذرد باید گام، یا گامهایی به جلو برداری و قلّه تازه ای از قلّه های افتخار را فتح کنی!در غیر این صورت،نمی توانی بر عمرت نام زندگی بگذاری،بلکه جان کندن تدریجی است که عمر حسابش می کنی! یا هنگامی که در دعای«کمیل»به این جمله پرمعنا می رسیم:

«اللّهمّ اغفرلی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء» می فهمیم که ما حجاب خود و حجاب اجابت دعاهای خود هستیم و مشکلات را باید در درون خود جستجو کنیم،نه بیرون و این«خود آلوده»را باید از میان برداشت! یا هنگامی که در دعای«صباح»به این جمله می رسیم:

«فاجعل اللّهمّ صباحی هذا نازلا علیّ بضیاء الهدی و بالسّلامة فی الدّین و الدّنیا و مسائی جنّة من کید العدی و وقایة من مردیات الهوی» به ما چنین پیام می دهد که روز را باید با نور هدایت آغاز کنیم،سپس آن را با هشیاری در برابر دشمنان برون و درون،به پایان بریم و این پیروزی جز با نور هدایت الهی ممکن نیست! یا هنگامی که در دعای«عرفه»می خوانیم:

«و اجعل غنای فی نفسی ،خداوندا! بی نیازی مرا در درون جانم قرار ده!»الهام می گیریم که بی نیازی چیزی نیست که در بیرون،از طریق جمع ثروت فراوان و کاخ های رفیع و مقامات منیع،فراهم گردد،

ص:265

بی نیازی و غنا را باید در درون جان جست،که تا جان آدمی سیراب و بی نیاز نگردد اگر تمام جهان را به او دهند،باز هم تشنه است و همچون مبتلایان به بیماری استسقا،پیوسته در طلب آب است،امّا اگر روح او با معرفت الهی،سیراب گردد در نظرش«جهان و هر چه در آن است،سهل و مختصر است»! یا هنگامی که در دعای«ندبه»می خوانیم:

«و اجعل صلاتنا به مقبولة و ذنوبنا به مغفورة و دعائنا به مستجابا و اجعل أرزاقنا به مبسوطة و همومنا به مکفیّة و حوائجنا به مقضیّة» می فهمیم که بدون درک حقیقت ولایت،تمام درها به روی ما بسته است،قبول نماز ما،آمرزش گناه ما،اجابت دعای ما،گسترش روزی ما و برطرف شدن سایه شوم اندوهها،در پرتو نور ولایت حاصل می گردد.چه حقیقت بزرگی؟!...و هزاران نکته دیگر.

و اگر به دعای مورد بحث مراجعه کنیم،می بینیم که علی علیه السّلام ضمن چهار جمله پرمعنا،در واقع یک دوره درس اخلاق و فضایل انسانی را شرح داده و از رذایل اخلاقی که سبب سقوط انسانها می شود،آنها را بازداشته است.آری دعاهای معصومین علیهم السّلام همواره درس تربیت و پیام انسان ساز و ره توشه سالکان الی اللّه است.

ص:266

خطبۀ 79: هنگامی که امام علیه السّلام آماده حرکت برای نبرد با خوارج بود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام قاله لبعض أصحابه لمّا عزم علی المسیر الی الخوارج

(1)

و قد قال له:ان سرت یا امیرالمؤمنین فی هذا الوقت خشیت ان لا تظفر بمرادک من طریق علم النّجوم.فقال علیه السّلام:...

هنگامی که امام علیه السّلام آماده حرکت برای نبرد با خوارج بود،یکی از یارانش عرض کرد:«ای امیرمؤمنان!از آن می ترسم که اگر در این ساعت حرکت کنی،به مراد خویش نرسی.این سخن را که می گویم از طریق علم نجوم است»امام علیه السّلام در پاسخ چنین فرمود:

ص:267


1- 1) سند خطبه:جمعی از محدّثان و مورّخان که قبل از مرحوم«سیّد رضی»می زیسته اند این خطبه را در کتابهای خود نقل کرده اند.از جمله نویسنده کتاب«صفّین»،«ابراهیم بن الحسن بن دیزیل»و شیخ صدوق در «عیون اخبار الرضا»آن را به سه سند نقل کرده و همچنین در کتاب«امالی»در مجلس«شصت و چهارم» آورده،در کتاب«عیون الجواهر»نیز این خطبه ذکر شده است. نویسنده کتاب«مصادر نهج البلاغه»بعد از نقل کتاب های فوق می افزاید:«ما نیازی نداریم کسانی را که بعد از «سید رضی رحمه اللّه»این خطبه را آورده اند نام ببریم چرا که این سخن مشهوری است که راویان شیعه و اهل سنّت به طرق مختلف و اشکال گوناگون که گاه کمی با روایت«سیّد رضی»متفاوت است،آن را نقل کرده اند»(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 82).

خطبه در یک نگاه

مورّخان درباره شأن ورود این سخن،چنین نقل کرده اند:

هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السّلام تصمیم گرفت از کوفه برای خاموش کردن آتش فتنه خوارج،بیرون رود«ستاره شناسی»که در میان یاران او بود،نزد حضرت آمد و عرض کرد:«ای امیرمؤمنان!در این ساعت حرکت نکن!بلکه هنگامی که سه ساعت از روز گذشته باشد،حرکت کن،زیرا اگر الآن حرکت کنی هم به خودت و هم به یارانت ضرر شدیدی خواهد رسید و اگر در آن ساعت که من می گویم حرکت کنی، پیروز خواهی شد و به تمام مقصود خود خواهی رسید.» امام علیه السّلام فرمود:«آیا می دانی در شکم اسب من چیست؟آیا نر است یا ماده؟» منجّم گفت:«اگر حساب کنم می دانم»علی علیه السّلام فرمود:«کسی که تو را در این ادّعا تصدیق کند،قرآن را تکذیب کرده،خداوند می فرماید: «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ» ،آگاهی از زمان قیام قیامت،مخصوص خداست و اوست که باران را نازل می کند و آنچه را در رحم هاست می داند (1)».

سپس فرمود:«محمّد صلّی اللّه علیه و آله چنین علمی را که تو ادّعا می کنی ادّعا نمی کرد».آنگاه فرمود:«آیا تو گمان می کنی،ساعتی را که هر کس در آن ساعت حرکت کند،پیروز می شود،به مردم نشان می دهی و از ساعتی که اگر کسی در آن حرکت کند،گرفتار زیان می شود،بازمی داری؟کسی که به این سخن تو ایمان داشته باشد،ایمن نیستم از اینکه مانند مشرکان باشد.خداوندا!پیروزی و شکست به دست توست و معبودی جز تو نیست.»سپس فرمود:«ما آنچه را تو گفته ای مخالفت خواهیم کرد(و خواهی دید که سخن تو درست نبوده است)».

سپس روی سخن را به مردم کرد و مردم را از این گونه افکار بر حذر داشت و به

ص:268


1- 1) سوره لقمان،آیه 34.

شخص منجّم فرمود:«اگر به من خبر رسد که بعد از این،تو به این گونه مسایل نجومی،عمل می کنی تو را به زندان ابد خواهم فرستاد و مادام که قدرت در دست من است،از بیت المال محرومت می کنم».

سپس امام علیه السّلام در همان ساعتی که منجّم او را نهی کرده بود،حرکت کرد و پیروز شد و به مقصود خود رسید.بعد فرمود:«اگر ما در همان ساعت که منجّم سفارش کرده بود حرکت می کردیم،مردم می گفتند:به خاطر حرکت در آن ساعت که منجّم گفته بود پیروز شد،بدانید محمّد صلّی اللّه علیه و آله منجّم(و پیشگویی)نداشت و ما هم بعد از آن نداشتیم،با این حال خداوند سرزمین های کسرا و قیصر را برای ما گشوده.ای مردم! توکّل بر خدا کنید و بر او اعتماد نمایید،او شما را از غیر خود بی نیاز می کند.» از آنچه در بالا گفته شد روشن می شود که محتوای این خطبه به طور اجمال نفی صحّت پیشگویی های منجّمان است و آن را در تضادّ با توحید پروردگار می شمرد و یا به تعبیر دیگر:ادّعاهایی را که منجّمان در پیشگویی های خود دارند در زمره مسایل خرافی شمرده و آن را در تضادّ با قرآن می داند و مردم را از گرایش به چنین افکاری باز می دارد و اساس پیروزی را توکّل بر خداوند و تکیه بر ذات پاک او ذکر می کند.

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل شده،که بخش اوّل خطاب به آن منجّم است و بخش دوم خطاب به مردم.

ص:269

ص:270

بخش اوّل

اشاره

أتزعم أنّک تهدی إلی السّاعة الّتی من سار فیها صرف عنه السّوء؟و تخوّف من السّاعة الّتی من سار فیها حاق به الضّرّ؟فمن صدّقک بهذا فقد کذّب القرآن،و استغنی عن الاستعانة باللّه فی نیل المحبوب و دفع المکروه،و تبتغی فی قولک للعامل بأمرک أن یولیک الحمد دون ربّه،لأنّک- بزعمک-أنت هدیته إلی السّاعة الّتی نال فیها النّفع،و أمن الضّرّ!!

ترجمه

آیا گمان می کنی که می توانی به آن ساعتی رهنمون شوی که هر گاه کسی در آن ساعت حرکت کند،با حادثه بدی روبه رو نخواهد شد؟و از آن ساعت بر حذر داری که هر کس در آن حرکت می کند،زیان می بیند؟کسی که تو را در این گفتار تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده(چرا که قرآن همه این امور را از سوی خدا می داند)و از یاری جستن از خدا در رسیدن به هدف های مطلوب و مصون ماندن از حوادث ناخوشایند،خود را بی نیاز می پندارد.تو می خواهی با این ادّعا کسانی که به دستورت عمل می کنند،تو را ستایش کنند نه پروردگار خود را،زیرا-به گمان خود -تو او را به ساعتی که در آن به مقصود می رسد و از زیان برکنار می ماند،هدایت کرده ای!(چه پندار باطلی!)

ص:271

شرح و تفسیر: خطاهای منجمان

همان گونه که از بحثهای گذشته روشن شد،این سخن در پاسخ مردی آمده است که هنگام عزیمت امام علیه السّلام برای نبرد با خوارج،امام را از حرکت در آن ساعت معیّن نهی کرد و گفت:من از طریق«نجوم»می دانم که اگر در این ساعت حرکت کنی پیروز نخواهی شد!امام علیه السّلام بر آشفت و با شدّت سخن او را نفی فرمود و پیامدهای نادرست و خطرناک این تفکّر را-که نجوم و ستارگان می توانند در سرنوشت انسانها مؤثّر باشند-برشمرد،هم به آن منجّم و هم به مردم در این رابطه هشدار داد.

نخست می فرماید:«آیا گمان می کنی که می توانی به آن ساعتی رهنمون شوی که اگر کسی در آن ساعت حرکت کند،با حادثه بدی روبه رو نخواهد شد؟و از آن ساعت برحذر داری که هر کس در آن حرکت کند زیان می بیند؟!» «أ تزعم أنّک تهدی إلی السّاعة الّتی من سار فیها صرف عنه السّوء؟و تخوّف من السّاعة الّتی من سار فیها حاق (1)به الضّرّ؟».

روشن است که این استفهام،استفهام انکاری است!یعنی هرگز از طریق«علم نجوم»چنین آگاهی هایی بدست نمی آید.

سپس امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش به دو قسمت از پیامدهای سوء این اعتقاد اشاره کرده،می فرماید:«کسی که تو را در این گفتار تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده و از یاری جستن از خدا در رسیدن به هدف های مطلوب،و مصون ماندن از حوادث ناخوشایند،خود را بی نیاز می پندارد» «فمن صدّقک بهذا فقد

ص:272


1- 1) «حاق»از مادّه«حیق»(بر وزن حیف)به معنای فراگرفتن و برخوردن و نازل شدن و احاطه پیدا کردن است و در مورد نزول عذاب یا تأثیر ضربات شمشیر نیز به کار می رود،چرا که در آن هم،نوعی فراگیری و احاطه وجود دارد.بعضی گفته اند که«حاق»در اصل از مادّه«حقّ»به معنای تحقّق یافتن،گرفته شده است که «قاف»اوّل تبدیل به«واو»و سپس تبدیل به«الف»شده است.

کذّب القرآن،و استغنی عن الاستعانة باللّه فی نیل المحبوب و دفع المکروه).

دیگر اینکه:«تو با این ادّعا می خواهی،کسانی که به دستورت عمل می کنند تو را ستایش کنند،نه پروردگار خود را!زیرا به گمان خود،تو او را به ساعتی که در آن به مقصود می رسد و از زیان بر کنار می ماند،هدایت کرده ای!» (و تبتغی فی قولک للعامل بأمرک أن یولیک الحمد دون ربّه،لأنّک-بزعمک-أنت هدیته إلی السّاعة الّتی نال فیها النّفع،و آمن الضّرّ!!).

این دو نتیجه خطرناک و شرک آلود را که امام علیه السّلام به ادّعای آن منجّم نسبت می دهد به خاطر نکته دقیقی است که در مسأله تفاوت میان حالات نجوم و احکام نجوم-به اعتقاد منجّمان پیشین-نهفته است.

توضیح اینکه:علم نجوم از قدیم ترین ایّام در میان بشر وجود داشته است.شاید کسانی که قبل از تاریخ نیز زندگی می کردند اطّلاعات و آگاهی هایی از نجوم داشتند ولی بعد از تاریخ و ظهور خطّ که علوم«سابقین»از طریق نوشته ها به«لاحقین» رسید و دامنه علم گسترده شد،علم نجوم مانند سایر علوم،به سرعت پیشرفت کرد و نظامات خاصّی که در میان ستارگان آسمان و حرکت سیّارات منظومه شمسی و حرکت گروهی و جمعی ستارگان ثوابت،وجود داشت یکی بعد از دیگری کشف شد و «تقویم»بر اساس حرکت نجوم و ماه و خورشید به وجود آمد.

تقارن پاره ای از حرکات نجومی،با بعضی از حوادث زمینی،کم کم سبب شد که گروهی از منجّمان اعتقاد پیدا کنند که حرکات ستارگان در سرنوشت زمینیان مؤثّر است.این پندار به قدری گسترده شد که تدریجا برای هر انسانی ستاره ای در آسمان قایل شدند و سرنوشت او را به حرکات آن ستاره گره زدند و کم کم علم تازه ای به عنوان علم«احکام نجوم»در کنار علم«احوال نجوم»شکل گرفت.

«احوال نجوم»تنها بر اساس مشاهدات و محاسباتی بود که درباره حرکات

ص:273

ستارگان و طلوع و غروب و اوج و حضیض آنها صورت می گرفت،ولی«احکام نجوم» مجموعه پندارهایی بود که حوادث روی زمین و سرنوشت ساکنان این کره خاکی را، به ستارگان آسمان پیوند می داد.

چیزی نگذشت که بر اساس همین پندارها،گروهی به پرستش ستارگان پرداختند و حلّ مشکلات خود را از آنها می خواستند و برای ستارگان الوهیّت قایل شدند،حتّی زمانی که اسلام ظهور کرد و برق توحید درخشید و پرده های ظلمت شرک را شکافت،باز بقایای این افکار در میان گروهی از منجّمان وجود داشت و بر اساس حرکات نجوم،پیشگویی هایی از حوادث آینده می کردند که یک نمونه آن، همان چیزی است که در خطبه مورد بحث آمده که منجّمی در محضر امیرمؤمنان علی علیه السّلام بر اساس مطالعه کواکب آسمان،پیش بینی کرد که اگر آن حضرت در فلان ساعت مخصوص،به سوی میدان جنگ«نهروان»حرکت کند شکست خواهد خورد و امام علیه السّلام ضمن محکوم ساختن این طرز فکر،برای ابطال عملی آن،در همان ساعت به سوی میدان جنگ حرکت کرد و پیروزی عظیمی به دست آورد.

شرح بیشتر این معنا را به خواست خدا بعد از پایان خطبه در بحث نکات خواهیم آورد.

ص:274

بخش دوم

اشاره

أیّها النّاس،إیّاکم و تعلّم النّجوم،إلاّ ما یهتدی به فی برّ أو بحر،فإنّها تدعو إلی الکهانة،و المنجّم کالکاهن،و الکاهن کالسّاحر،و السّاحر کالکافر!و الکافر فی النّار!سیروا علی اسم اللّه.

ترجمه

ای مردم!از فرا گرفتن علم نجوم(آنچه مربوط به پیشگویی به وسیله ستارگان است)بپرهیزید!جز به آن مقدار که در خشکی،یا دریا به وسیله آن هدایت حاصل می شود،چرا که نجوم به کهانت دعوت می کند و منجّم همچون کاهن است و کاهن همچون ساحر و ساحر همچون کافر است و کافر در آتش دوزخ است!حال که چنین است،به نام خدا به سوی مقصد حرکت کنید.

شرح و تفسیر
از پیشگویی های منجّمان بپرهیزید

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام روی سخن را به عموم مردم متوجّه می کند و درباره فراگیری علم نجوم هشدار می دهد و در واقع حساب«احوال نجوم»را از «احکام نجوم»جدا می فرماید و به پیامدهای سوء آن بخش از نجوم که اساس و پایه ای ندارد،اشاره پرمحتوایی می کند،می فرماید:«ای مردم!از فرا گرفتن علم نجوم(آنچه مربوط به پیشگویی به وسیله ستارگان است)بر حذر باشید!جز به آن مقدار که در خشکی و دریا به وسیله آن هدایت حاصل می شود(و راه خود را از

ص:275

بیراهه باز می یابید)» (أیّها النّاس،إیّاکم و تعلّم النّجوم،إلاّ ما یهتدی به فی برّ أو بحر).

بنابراین،ستاره شناسی و استفاده از وضع ستارگان در آسمان،برای پیدا کردن جادّه ها در دریا و صحرا و همچنین امور دیگری از این قبیل که بر واقعیت های اوضاع ستارگان بنا شده است،نه تنها ممنوع نیست،بلکه گاه جزء علوم «لازم التّعلیم»محسوب می شود،چرا که با نظام جامعه انسانی سر و کار دارد.

قرآن مجید نیز به این موضوع به عنوان یک نعمت مهمّ الهی و یکی از نشانه های توحید اشاره کرده می فرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» ،و به وسیله ستارگان(به هنگام شب)هدایت می شوند.» (1)و در جایی دیگر می فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» ،او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد،تا در تاریکی های خشکی و دریا به وسیله آنها راهنمایی شوید.ما نشانه ها(ی خود)را برای کسانی که آگاهند بیان داشتیم.» (2)این تعبیرات نشان می دهد که قرآن انسانها را برای فرا گرفتن این بخش از علم نجوم تشویق می کند.آنچه ممنوع است همان چیزی است که به عنوان«احکام نجوم»معروف شده،یعنی از اوضاع کواکب و چگونگی تقارن و تباعد(دوری و نزدیکی)آنها مسایلی را کشف می کنند و پیشگویی هایی نسبت به حال اشخاص، گروهها و جامعه بشری می نمایند که بخشی از آن،کلّی گویی هایی است که هر کس توانایی آن را دارد،بی آن که نگاهی در اوضاع کواکب کرده باشد،یا بیان جزئیّاتی است که با حدس و گمان همراه است و در بسیاری از مواقع خلاف آن ثابت می شود همان گونه که در شأن ورود خطبه بالا،بیان شد.

به همین دلیل امام علیه السّلام در ذیل کلامش می فرماید:«(این که شما را از فراگیری

ص:276


1- 1) سوره نحل،آیه 16.
2- 2) سوره انعام،آیه 97.

علم نجوم نهی کردم به خاطر این است که)نجوم به کهانت دعوت می کند،و منجّم همچون کاهن است،و کاهن همچون ساحر،و ساحر همچون کافر است،و کافر در آتش دوزخ است!(بنابراین به پیشگویی این منجّم که گفت اگر در این ساعت حرکت کنی به مقصود نخواهی رسید،اعتناء نکنید)و به نام خدا به سوی مقصد حرکت کنید!» (فإنّها تدعو إلی الکهانة،و المنجّم کالکاهن،و الکاهن کالسّاحر،و السّاحر کالکافر!و الکافر فی النّار!سیروا علی اسم اللّه.

منظور از«کهانت»خبر دادن از امور پنهانی و پیشگویی درباره مسایل آینده و ادّعای آگاهی بر اسرار پنهان است و در لغت عرب«کاهن»به کسی گفته می شود که مدّعی این امور باشد،و در عصر جاهلیّت افرادی بودند که چنین ادعاهایی را داشتند،مانند«شقّ»و«سطیح»و در میان کاهنان معمول بود که سخنان باطل و بی اساس خود را با سجع و قافیه می آمیختند و با الفاظی جذّاب و پر طمطراق ادا می کردند تا در دلها مؤثّرتر واقع شود و اگر می بینیم پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را،مشرکان ناآگاه عرب،«کاهن»می خواندند،به خاطر این بود که از طریق وحی پیشگویی می کرد،به علاوه،آیات قرآن را که در نهایت فصاحت و بلاغت بود،بر آنها تلاوت می فرمود و چون آنها نمی خواستند«حقیقت را ببینند،ره افسانه می زدند.» بنابراین،علم نجوم(منظور علم احکام نجوم است)سر از کهانت در می آورد و کارهای کاهنان،شباهت زیادی به ساحران دارد،چرا که هر دو از طریق نیرنگ و تقلّب،به اغفال مردم ساده اندیش،دست می زنند و ساحر همچون کافر است،چرا که بر خدا توکّل نمی کند و تکیه گاه او امور دیگری است.خدا را عملا منشأ تأثیر در سرنوشت خود نمی داند،بلکه تأثیر را در امور دیگری که سحر و جادو است،می طلبد و سرنوشت همه این منحرفان آتش دوزخ است.

ص:277

نکته ها
1-علم نجوم چیست؟و چه بخشی از آن ممنوع است؟

نخستین سؤالی که در اینجا پیش می آید این است:منظور از«علم نجوم»که در این خطبه شریفه،مورد نکوهش شدید امیرمؤمنان علی علیه السّلام قرار گرفته و در نهایت، معادل با کفر شمرده شده و مردم از آن نهی شدید شده اند،چیست؟ به یقین منظور از آن،علم به«احوال نجوم»و حرکات و نزدیکی و دوری آنها از یکدیگر و آگاهی بر اوضاع و احوال آنها نیست.زیرا همان گونه که قبلا نیز اشاره شد حرکات نجوم و اوضاع آنها در آسمان ها از آیات الهی شمرده شده و مردم برای بهره گیری از آنها جهت پیدا کردن راهها در شب های ظلمانی،در دریا و صحرا تشویق شده اند و در ذیل همین خطبه نیز،اشاره کوتاهی به این مسأله شده است.

اصولا آگاهی بر اسرار عالم آفرینش و تفکّر در خلقت آسمانها و زمین،چیزی نیست که مورد مذمّت قرار گیرد،بلکه یکی از برنامه های«اولی الالباب»و صاحبان خرد و اندیشه است (إنّ فی خلق السّموات و الأرض و اختلاف اللّیل و النّهار لآیات الأولی الألباب 1.

بنابراین،آنچه با آن شدّت،مورد نهی و مذمّت قرار گرفته حتما چیز دیگر است و آن عبارت است از:«علم به احکام نجوم».یعنی مجموعه پندارها و خیالاتی که زندگی و سرنوشت انسانها را در این کره خاکی با اوضاع و احوال ستارگان پیوند می داد و بوسیله اوضاع فلکی پیشگویی هایی نسبت به آینده،نه تنها در مسایل عمومی و اجتماعی،بلکه در مسایل شخصی و جزیی داشتند،به همین دلیل «سلاطین»و شاهان غالبا در دربار خود،برای دستیابی به حوادث آینده،«منجّمانی» استخدام می کردند و بسیاری از آنها اوضاع کواکب را،مطابق آنچه میل سلطان بود

ص:278

پیش بینی می نمودند و حتّی تا این اواخر در تقویم ها،هنگامی که منجّمان سنّتی، می خواستند اوضاع کواکب را پیش بینی کنند،نخستین پیش بینی آنها این بود که:

«اوضاع کواکب دلالت دارد بر سلامتی ذات اقدس ملوکانه،قدر قدرت و قوی شوکت» سپس به ذک کلّیاتی می پرداختند که بدون مطالعه اوضاع کواکب نیز برای همه قابل پیش بینی بود،مانند:«از دست رفتن بعضی از بزرگان،اختلاف در بعضی از اصقاع عالم و گرانی بعضی از اشیا،آفت در بعضی از اشجار،سرد شدن هوا در زمستان و گرم شدن آن در تابستان،عزّت لحوم و دسوم در زمستان»و امثال آن.البتّه گاه انگشت روی موارد جزیی می گذاشتند که در پاره ای از مواقع درست از آب در می آمد و در پاره ای از مواقع غلط.

آنچه در روایات اسلامی و در خطبه بالا از آن نهی شده،همین پیشگویی ها و ارتباطات است.

2-چرا در ردیف کفر؟

اکنون سؤال دیگری پیش می آید و آن اینکه درست است که پندار ارتباط میان زندگی ما و ستارگان اساس و پایه ای ندارد و بر هیچ منطقی استوار نیست،ولی آن همه مذمّت و قراردادن آن در ردیف کفر،از کجا سرچشمه می گیرد؟ برای روشن شدن پاسخ این سؤال،باید به این نکته توجّه داشت که طرفداران نظریه ارتباط به چند گروه تقسیم می شدند:

1-کسانی که اعتقاد به ازلیّت و الوهیّت ستارگان داشتند و آنها را مؤثّر در عالم هستی و حیات بشر و حوادث زمینی می دانستند.

2-آنها که معتقد بودند ستارگان موجوداتی مدیر و مدبّر عالم هستی هستند،هر

ص:279

چند این کار به«اذن اللّه»و نه از روی استقلال،صورت می گیرد.

3-کسانی که معتقد بودند آنها تأثیرات طبیعی در کره زمین دارند و همانگونه که حرارت آفتاب سبب رویش درختان و برگ و بار آنها می شود،اوضاع کواکب نیز تأثیراتی در سایر شؤون زندگی بشر دارد که قسمتی از آن برای ما کشف شده و بخشی در پرده ابهام است.

4-گروه دیگری معتقد بودند که آنها تأثیری در زندگی بشر ندارند،ولی می توانند از حوادث حال و گذشته خبر دهند و به تعبیر دیگر:آنها امارات و نشانه هایی بر حوادثند نه علل و اسباب.

گروه اوّل بی شکّ،در زمره کفّارند حتّی اگر اعتقاد به خدا نیز داشته باشند، چرا که آنها مشرکند و غیر از خداوند متعال،قایل به الوهیّت کواکب آسمان نیز می باشند.

گروه دوم،گر چه در زمره کفّار نیستند،ولی از دو نظر در اشتباهند،نخست اینکه:ادّعای آنها بر تأثیر کواکب در زندگی انسانها سخنی است بدون دلیل،و قولی است بدون علم و ادّعایی است بدون مدرک.

دیگر اینکه:این سخن مخالف ظواهر آیات قرآن و روایات قطعی اسلامی است که هیچ یک از این آثار-مخصوصا شعور و حیات و تدبیر آفرینش را-به آنها نسبت نمی دهد،بلکه آفرینش و مرگ و رزق و تدبیر عالم را به خداوند متعال نسبت می دهد و اگر سخنی از اجرام سماوی و نجوم و خورشید و ماه می گوید،تنها به این عنوان است که آنها آیات و نشانه های حق است.اگر واقعا آنها دارای علم و حیات و قدرت و تدبیر و تصرّف در عالم بودند،حد اقّل می بایست اشاره ای به آن در این همه آیات و روایات می شد.آری آنها مسخّر فرمان حقّ اند و هر کدام وظیفه خاص خود را انجام می دهند،خورشید نور افشانی می کند،ماه چراغ شب های تاریک است و...

ص:280

گروه سوم،که معتقدند کواکب آسمان از طریق آثار طبیعی در اوضاع زمین تأثیر دارند،به یقین این سخنی بر خلاف واقع نیست و امّا محدوده این تأثیر کجا است؟و تا چه حدّ است؟دقیقا بر ما روشن نیست.ما می دانیم تابش خورشید در همه چیز مؤثّر است،کره ماه در جزر و مدّ تأثیر دارد،نور ستارگان نیز بی اثر نیست،امّا آیا اینها در حوادث زندگی ما نیز مؤثرند یا نه؟آیا مثلا آتشفشان های خورشید در هیجانات فکری انسانها که در روی زمین زندگی می کنند و در نتیجه در بروز جنگ ها و نزاع ها مؤثّر است یا نه؟و مسایلی دیگر از این قبیل،آنها بر ما پوشیده است و حکم قطعی در این باره،از قبیل قول به غیر علم است و سخن بدون دلیل،بنابراین چنین سخنی شرعا مجاز نیست،مگر این که با دلایل علمی و قطعی،این تأثیرات و مانند آن ثابت شود.

به تعبیری دیگر:آنچه از تأثیرات طبیعی اوضاع فلکی در زمین و زندگی انسانها ثابت شده اخبار از آن مانعی ندارد و آنچه مشکوک است تنها به صورت احتمال می توان از آنها سخن گفت و حکم قطعی جایز نیست و در هر حال اعتقاد به چنین تأثیری به صورت اجمالی نه کفر است و نه خلاف شرع و روایات نهی از فراگرفتن علم نجوم،هرگز ناظر به آن نیست و منجّمین پیشین نیز،در احکامشان ناظر به این امور نبودند.

از کلمات منجّمین پیشین استفاده می شود که آنها برای ستارگان طبایعی قایل بودند،بعضی دارای طبیعت گرم،بعضی دارای طبیعت سرد و مانند اینها.بی شک قایل شدن به وجود این طبایع برای ستارگان ناشی از استحسانات و پندارها بود ولی بر اساس آن احکامی صادر می کردند و می گفتند چون در این ماه،فلان ستاره، با فلان ستاره نزدیک شده و طبیعت این دو،چنین اقتضاء می کند،پس فلان حوادث در روی زمین هماهنگ با آن طبایع،ظهور و بروز خواهد کرد که چون بر پایه پندار و استحسان بود،به هیچ وجه نمی توانست دلیلی بر حکم قطعی در این امور

ص:281

شود و شاید به همین دلیل«منجّمین اسلامی»در غالب این موارد تکیه بر احتمال می کردند و می گفتند:«احتمال بروز چنین حوادثی وجود دارد.» گروه چهارم،که حالات کواکب و ستارگان را نشانه ها و علاماتی برای حوادث آینده می دانستند،یا این که می گفتند سنّت الهی بر این جاری شده که به هنگام ظهور کیفیّات فلکی و تغییرات ستارگان،فلان حادثه در کره زمین رخ دهد بی آن که قایل به تأثیر یا الوهیّت و ربوبیّت برای کواکب آسمان باشند،اعتقادشان موجب کفر نبود،امّا چون سخنی بدون دلیل و قولی بدون علم داشتند و بر استنباطهای ظنّی یا وهمی تکیه می کردند،کارشان حرام بود،زیرا می دانیم در اسلام هر سخنی که بدون علم و یقین و بدون حجّت شرعیّه از انسان صادر شود،حرام و گناه است.قرآن مجید می فرماید: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» ،از آنچه علم به آن نداری پیروی نکن. (1)»و نیز به عنوان نکوهش می فرماید: «أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ؛آیا درباره خدا چیزی می گویید که نمی دانید.» (2)در جای دیگر درباره گروهی از کفّار می فرماید: «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» ، آنها هرگز به این سخنی که می گویند علم ندارند تنها از گمان(بی پایه)پیروی می کنند و گمان،هرگز انسان را از حقّ بی نیاز نمی کند (3)».

از سوی دیگر می دانیم علم غیب،مخصوص به خدا است،او است که می داند هر کسی سرانجام به سوی کدام مسیر حرکت می کند و آینده او چگونه است،در چه زمان و زمینی از جهان چشم می پوشد و در جوامع انسانی چه حوادثی روی می دهد.

البتّه«اولیاء اللّه»با تعلیم الهی به قسمتی از این امور آگاهی دارند،ولی از بعضی حوادث مانند«قیام قیامت»یا«ظهور مصلح جهانی»آگاه نیستند،ولی غیر از معصومین علیهم السّلام هر کس ادّعای علم غیب کند قابل قبول نیست،خواه این ادّعا از

ص:282


1- 1) سوره اسراء،آیه 36.
2- 2) سوره یونس،آیه 68.
3- 3) سوره نجم آیه 28.

طریق علم نجوم باشد یا ارتباط با ارواح یا اخبار جنّ و یا غیر آنها.

از آنچه در بالا گفته شد به خوبی روشن می شود که چرا امام علیه السّلام در این خطبه شریفه،علم نجوم را سرچشمه کهانت و منجّم را به منزله کاهن و کاهن را بمنزله ساحر و ساحر را همانند کافر شمرده است و نیز روشن می شود چگونه تصدیق منجّمان سبب تکذیب قرآن است و چگونه تکیه بر سخن آنان سبب بی نیاز شمردن خویشتن از توکّل بر خدا و استعانت به ذات پاک او است.

در واقع سخن امام علیه السّلام ناظر به گروههای مختلفی از منجّمان است که یا اعتقاد به تأثیر استقلالی نجوم داشتند،یا به دلالت و حکایت اوضاع نجوم،از حوادث زمین معتقد بودند و یا مانند آن.

اسلام بر این بخش از علم نجوم،که پایه و مایه ای نداشت و متّکی بر اوهام و پندارها بود،خط بطلان کشید،ولی علم نجوم به معنای:«آگاهی بر آثار و اسرار ستارگان»را محترم شمرد و مسلمانان را به فراگیری آن دعوت کرد.

3-چگونگی پیدایش پیش گویی های نجومی

در اینکه انگیزه پیدایش علم نجوم به معنای خرافی آن-نه به معنای علمی آن- چه بوده؟دقیقا روشن نیست،ولی اموری را می توان به عنوان احتمال قابل ملاحظه،در این مسأله مؤثّر دانست:

1-تقارن اتّفاقی بعضی از حوادث زمینی با اوضاع فلکی.

2-استحسانات و تخیّلاتی که در بسیاری از مسایل اجتماعی پایه تحلیل ها قرار می گیرند.

3-اصرار بشر-مخصوصا سلاطین و صاحبان قدرت-برای دانستن حوادث آینده و آن چه مربوط به آنها بود.

ص:283

4-استفاده از آن برای توجیه مکتب جبر،به این گونه که بگویند:حوادث زندگی ما،معلول اوضاع افلاک است،چه بخواهیم یا نخواهیم این حوادث صورت می گیرد.

5-توجیه مسایل سیاسی مورد نظر،از طریق اینکه اوضاع افلاک چنین دلالت می کند و کسی نمی تواند با آن مقابله نماید،برای کوبیدن افکار مخالفان سیاسی.

در اینجا سؤال دیگری مطرح است و آن اینکه در بعضی از روایات اسلامی درباره پرهیز از عقد ازدواج در هنگامی که قمر در عقرب است(ماه مقابل صورت فلکی عقرب قرار گرفته است)دستوراتی وارد شده،آیا این دلیل بر آن نیست که اوضاع افلاک در زندگی انسانها تأثیر طبیعی دارد؟ پاسخ این سؤال،چندان پیچیده نیست.زیرا ما تأثیر طبیعی اوضاع فلکی را در زندگی انسانها انکار نکردیم،چرا که تمام اجزای جهان،یک واحد به هم پیوسته است و در یکدیگر تأثیر دارد.آنچه ما گفتیم این بود که اثبات تأثیر طبیعی اوضاع افلاک در زندگی انسانها در هر مورد و بدون استثنا،نیاز به دلیل و برهان دارد و با خیال و پندار و استحسان نمی توان چیزی را اثبات کرد،حال اگر از طریق معصومین علیهم السّلام مطلبی در این زمینه ثابت شود،به همان مقدار که ثابت شده قابل قبول و مورد پذیرش است.

بنابراین روایات«قمر در عقرب»ناقض بحث های بالا نیست.

ص:284

خطبۀ 80: پس از جنگ جمل در نکوهش زنان

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام بعد فراغه من حرب الجمل،فی ذمّ النساء ببیان نقصهنّ

(1)

یکی از خطبه های امام است که پس از جنگ«جمل»در نکوهش(بعضی از)زنان ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در شرح سند خطبه آمده است،علی علیه السّلام این خطبه را بعد از جنگ

ص:285


1- 1) سند خطبه:معروف این است که این خطبه،بخشی از نامه ای است که امام علیه السّلام بعد از تصرّف«مصر»از طرف«عمرو عاص»و شهادت«محمّد بن ابی بکر»نوشته است.در آن نامه،از حوادث دردناکی که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله روی داد سخن می گوید،امام دستور داد آن نامه را برای مردم بخوانند تا مردم در جریان امور قرار بگیرند و وسوسه های شیطان در آنها مؤثّر نیفتد و بعید نیست که امام علیه السّلام این خطبه را بیش از یک بار گفته باشد نخست بعد از جنگ جمل که عایشه یکی از سردمداران آن فتنه بزرگ بود ایراد فرمود.سپس در ضمن نامه طولانی،آن را تکرار کرد. «ابن جوزی»می گوید:علمای سیره نقل کرده اند که چون علی علیه السّلام از جنگ جمل فراغت پیدا کرد در «بصره»منبر رفت و این خطبه را ایراد فرمود و در واقع اشاره به انگیزه های جنگ جمل و خلافکاری های عایشه فرموده است(البته آنچه را ابن جوزی آورد و با آنچه سیّد رضی نقل کرده تفاوت هایی دارد). از جمله کسانی که پیش از«سیّد رضی رحمه اللّه»این خطبه را نقل کرده اند«ابوطالب مکّی»در«قوّة القلوب»و مرحوم«شیخ کلینی»در جلد پنجم«فروع کافی»و«ابراهیم بن هلال ثقفی»در«الغارات»و«ابن قتیبه»در «الامامة و السیاسة»و«طبری»در«المسترشد»(البتّه با تفاوت هایی)(اقتباس از مصادر نهج البلاغه،جلد 2، صفحه 86).

«جمل»و شکست سپاه«عایشه»در«بصره»ایراد فرمود و در آن به مذمّت زنان پرداخته که به یقین،منظور زنانی است همانند آتش افروز جنگ جمل و کسانی که از گفته های آنها پیروی می کنند.

امام علیه السّلام این گونه افراد را به سبب کمبودهایی که دارند و به خاطر همان کمبودها دست به کارهای خلافی می زنند،نکوهش می کند و مؤمنان را از القائات سوء آنان بر حذر می دارد.

ص:286

معاشر النّاس،إنّ النّساء نواقص الإیمان،نواقص الحظوظ،نواقص العقول:فأمّا نقصان إیمانهنّ فقعودهنّ عن الصّلاة و الصّیام فی أیّام حیضهنّ،و أمّا نقصان عقولهنّ فشهادة امرأتین کشهادة الرّجل الواحد،و أمّا نقصان حظوظهنّ فمواریثهنّ علی الإنصاف من مواریث الرّجال.فاتّقوا شرار النّساء،و کونوا من خیارهنّ علی حذر،و لا تطیعوهنّ فی المعروف حتّی لا یطمعن فی المنکر.

ترجمه

ای مردم!زنان از نظر ایمان و بهره اقتصادی و موهبت عقل،کاستی هایی دارند، امّا کاستی ایمان آنها،به دلیل آن است که از نماز و روزه در ایّام عادت باز می مانند، و گواه کاستی عقول آنان این است که شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت یک مرد است،و امّا کاستی بهره اقتصادی آنها دلیلش این است که سهم ارث آنان،نصف سهم مردان است.حال که چنین است از زنان بد بپرهیزید و مراقب نیکان آنها باشید و در اعمال نیک(به صورت اطاعت بی قید و شرط)از آنان اطاعت نکنید،تا در اعمال بد،از شما انتظار پیروی نداشته باشند.

ص:287

شرح و تفسیر

موقعیّت زنان در جوامع بشری

در تفسیر این خطبه،میان شارحان نهج البلاغه به ویژه شارحان معاصر گفتگو بسیار است،به همین،دلیل لازم می دانیم مقدّمه ای برای روشن شدن بحث های این خطبه ذکر کنیم.در طول تاریخ در مورد شخصیّت زن بسیار گفتگو شده و افراط و تفریطهایی در نحوه قضاوت پیرامون آنها صورت گرفته،گاه او را از مقام انسان پایین کشیده و یا در شخصیّت انسانی او تردید کردند!و گاه او را به اوج برده و به عنوان جنس برتر معرّفی نمودند و زن سالاری را در جامعه بشریت پیشنهاد کرده اند! می توان گفت این افراط و تفریطها عکس العمل یکدیگر است.

در جوامع امروز،به ویژه جوامع غربی یا آنها که راه غرب را در دموکراسی می پیمایند نیز،سخن در این زمینه بسیار است،سیاستمداران خود را نیازمند آرای زنان می داند،چرا که زن و مرد در انتخابات یکسان عمل می کنند و سرمایه داران خود را نیازمند به کار زنان می بینند به خصوص اینکه غالبا توقّع آنها از نظر دستمزد و امتیازات دیگر از مردان کمتر است.دستگاههای عظیم تبلیغاتی نیز که بخش مهمی از سیاستهای تبلیغاتی و اقتصادی را تشکیل می دهد،خود را به زنان نیازمند می بینند.

این جهات سبب شده که در سخن،دفاع زیادی از حقوق آنها شود و شخصیّت آنها را تا آنجا که می توانند بالا ببرند،ولی در عمل خبری نیست و زنان امروز گرفتار انواع محرومیت ها هستند که درگذشته نیز با آن دست به گریبان بودند.همین امر در تفسیر متون مذهبی نیز مؤثّر واقع شده است و گروهی که از حقوق زن به صورت شعارگونه و ریاکارانه دفاع می کنند،این متون را طوری تفسیر می کنند که باب طبع اکثریت زنان باشد و تمایلات آنها را-هر چند به صورت کاذب-اشباع کند.

ص:288

خطبه بالا و جملات معدود دیگری که در«نهج البلاغه»شبیه آن است،از این گفتگوها و تفسیرهای مختلف بر کنار نمانده،گاه در سند آن تردید شده و گاه در تفسیر متن آن بحث کرده اند که مبادا کمترین گرد و غبار نقص،بر دامان زنان بنشیند و بعضی نیز راه تفریط را پیموده و زنان را مجموعه ای از نقص و کاستی نشان داده اند.

ولی در این میان،دو چیز را نمی توان انکار کرد،نخست اینکه:این خطبه بعد از جنگ«جمل»وارد شده و می دانیم میدان دار اصلی آن جنگ،همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به نام«عایشه»بود که به تحریک«طلحه»و«زبیر»به شکل بی سابقه ای در میدان جنگ وارد شد و خون های زیادی از بی گناهان و یا ناآگاهان به زمین ریخت که بعضی عدد کشته شدگان را بالغ بر هفده هزار نفر می دانند.درست است که بعد از شکست لشکریان«عایشه»و«طلحه»و«زبیر»،آن زن،اظهار ندامت کرد و امیرمؤمنان علی علیه السّلام نیز به خاطر احترام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را به مدینه بازگرداند،ولی آثار نامطلوب این جنگ برای همیشه در تاریخ اسلام باقی ماند.

دیگر اینکه:ما در بسیاری از آیات قرآن حتی مذمّتی از نوع بشر می بینیم: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» ؛به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده!هنگامی که بدی به او رسد،بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او رسد بخل می ورزد و مانع دیگران می شود. (1)

و در جای دیگر می خوانیم: «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» ؛انسان به یقین بسیار ظالم و جاهل بود (2).

و در جای دیگر او را،«کفور مبین»(کفران کننده آشکار)نامیده است: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ» . (3)

ص:289


1- 1) سوره معارج،آیات 19-21.
2- 2) سوره احزاب،آیه 72.
3- 3) سوره زخرف،آیه 15.

و در جای دیگر از انسان به عنوان موجودی که هر گاه به نعمت می رسد طغیان می کند،یاد شده: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی» (1)...و مانند آن.

بی شک،انسان در طبیعتش نه«کفور مبین»است نه«ظلوم و جهول»و نه طغیانگر،بلکه ظاهر این است که این بحثها درباره انسانهایی است که تحت تربیت رهبران الهی قرار نگرفته اند و به صورت گیاهان خودرو،درآمده اند.نه راهنمایی و نه بیدارگری دارند و در میان هوس ها غوطه ورند.

به همین دلیل در قرآن از مقام انسان با تقوا و مطیع فرمان الهی،مدح و تمجید فراوان شده و اصولا بنی آدم به عنوان گل سر سبد جهان آفرینش معرّفی گردیده است: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً» (2).

در مورد جنس زن نیز مطلب همین گونه است،در میان زنان افراد شایسته ای داریم که حتّی در میان مردان مانند آنها کم است و به عکس،زنان بسیار منحرفی داریم که سرچشمه بسیاری از نابسامانی های جامعه بشری هستند.

با توجّه به این مقدّمه،به شرح و تفسیر خطبه می پردازیم و در پایان به نکاتی نیز در همین ارتباط خواهیم پرداخت.همانگونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام این خطبه را در جنگ«جمل»به عنوان هشدار به همه مسلمانان بیان می کند تا در آینده گرفتار چنین حوادث دردناکی نشوند.

نخست می فرماید:«ای مردم!زنان از نظر ایمان و بهره(اقتصادی)و موهبت عقل کاستی هایی دارند» معاشر النّاس!إنّ النّساء نواقص الإیمان،نواقص الحظوظ، نواقص العقول .

سپس به ذکر دلیل برای این سه کاستی پرداخته،چنین ادامه می دهد:«امّا

ص:290


1- 1) سوره علق،آیات 6-7.
2- 2) سوره اسراء آیه،70.

کاستی ایمان آنها،به دلیل آن است که از نماز و روزه در ایّام عادت باز می مانند،و گواه کاستی عقول آنها این است که شهادت دو نفر از آنان،همچون شهادت یک مرد است،و امّا کاستی بهره(اقتصادی)آنها دلیلش این است که سهم ارث آنان،نصف سهم مردان است» و أمّا نقصان إیمانهنّ فقعودهنّ عن الصّلاة و الصّیام فی أیّام حیضهنّ،و أمّا نقصان عقولهنّ فشهادة امرأتین کشهادة الرّجل الواحد،و أمّا نقصان حظوظهنّ فمواریثهنّ علی الانصاف من مواریث الرّجال .

شک نیست که این کاستی های سه گانه هر کدام دلیلی دارد اگر خداوند نماز و روزه را در حالت عادت ماهانه از زنان برداشته به دلیل این است که اوّلا:زمان عادت،حالت بیمارگونه ای برای زنان پیدا می شود،که نیاز به استراحت بیشتر دارد.

ثانیا:وضع آنها متناسب عبادت و نیایش نیست.و اگر شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است به خاطر آن است که عواطف بر آنان غلبه دارد،و ای بسا تحت تأثیر عواطف واقع شوند و به نفع کسی و به زیان دیگری شهادت دهند و اگر سهم ارث آنها نیمی از سهم مردان است،اوّلا:این تنها در مورد فرزندان و همسرها است،در حالی که در مورد پدر و مادر در بسیاری از موارد ارث آنها یکی است و همچنین در مورد خواهران و برادران و فرزندان آنها در بعضی از موارد ارث.به تعبیر دیگر:زن به عنوان مادر یا خواهر در بسیاری از موارد سهم مساوی با مردان دارد.ثانیا:نفقات زندگی همه بر دوش مردان است و زن نه تنها نفقه فرزندان را نمی پردازد،بلکه شوهر باید نفقه او را بپردازد،هر چند از طریق ارث یا طرق دیگری،مال فراوانی به دست آورد.

بنابراین،تمام این تفاوت ها که در اسلام وارد شده حساب شده می باشد،امّا یک نکته را نمی توان انکار کرد که به هر حال زن و مرد از تمام جهات یکسان نیستند و آنهایی که شعار مساوات یا احیانا شعار برتری زن را بر مرد سر می دهند،خودشان

ص:291

در عمل طور دیگری رفتار می کنند.هیچ رئیس جمهوری را-که شعار مساوات می دهد-پیدا نمی کنیم که وزیران خود را به طور مساوی از میان زنان و مردان انتخاب کند و همچنین مدیران کلّ در تقسیم پست های معاونت،معمولا چنین برنامه ای را ندارند،حتّی در کشورهای غربی و کشورهای لائیک و غیر مذهبی! آنچه به حق و به صداقت و واقع بینی نزدیکتر است و از ریاکاری و تظاهر دور، این است که:ما این دو جنس را با تمام شایستگی های خدادادشان،به خوبی بشناسیم و عدالت را در میان آنها برقرار سازیم تا هر یک از آن دو،بتوانند استعداد خدادادشان را شکوفا کنند و از نیروهای خلاّقی که بالقوّه در وجود آنها است هم خودشان و هم جامعه بهره بگیرند.این بهترین تعبیری است که می توان در این زمینه داشت و در بحث نکات به خواست خدا شرح بیشتری خواهیم داد.

در پایان این خطبه امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری کوتاه می فرماید:«حال که چنین است از زنان بد بپرهیزید،و مراقب نیکان آنها نیز باشید!» فاتّقوا شرار النّساء،و کونوا من خیارهنّ علی حذر .

سپس می افزاید:«در اعمال نیک(به صورت اطاعت و تسلیم بی قید و شرط)از آنان اطاعت نکنید تا در اعمال بد انتظار پیروی از شما نداشته باشند!» و لا تطیعوهنّ فی المعروف حتّی لا یطمعن فی المنکر .

بدیهی است عدم اطاعت از آنها در معروف(کار نیک)به این معنا نیست که اگر آنها دعوت به امور معروفی،همچون نماز و روزه و عدالت و احسان کردند شما با آنها مخالفت کنید،بلکه منظور این است که قبول پیشنهاد آنها نباید به صورت تسلیم بی قید و شرط در برابر آنان باشد و به تعبیر دیگر:«معروف»را به خاطر معروف بودنش انجام دهید،نه به خاطر تسلیم بی قید و شرط در برابر همسرتان.مبادا آنها جسور شوند و احیانا انتظار داشته باشند،تسلیم خواسته های ناپسند آنها شوید.

ص:292

گر چه عبارت«نهج البلاغه»در اینجا مخصوص همسران نیست و زنان را به صورت مطلق عنوان می کند،ولی پیدا است که این گونه مسایل معمولا در بین همسران اتفاق می افتد.بنابراین،آنچه در این خطبه آمده،با آیات وجوب امر به معروف و نهی از منکر و لزوم پذیرش آن که شامل هر مرد و زن می شود،منافات ندارد،چرا که منظور خطبه این نیست که معروف را ترک گویند،بلکه منظور این است که عمل شما شکل اطاعت بی قید و شرط نداشته باشد،مثل اینکه به او بگوید:من هم این کار را در نظر داشته ام که انجام دهم(در صورتی که در واقع چنین نیّتی را داشته است)و یا اینکه اگر کاری است که تأخیرش مانعی ندارد کمی تأخیر بیندازد و فاصله شود تا همسرش احساس نکند که شوهرش تابع بی قید و شرط او است.

ولی به هر حال،زنان با ایمان و آگاه و هوشیار و متعهّد،به یقین از این حکم مستثنا هستند،زنانی که رضای آنها رضای خدا و سخط آنها سخط خداست، همچون فاطمه زهرا علیها السّلام که فرمان او جز خیر و صلاح و تحصیل رضا و قرب پروردگار نخواهد بود.

این نکته نیز روشن است که می گوید:«از خوبان آنها بر حذر باشید!»خوب نسبی است،نه خوب مطلق،چرا که خوبان مطلق،نه تنها نباید از آنها بر حذر بود،بلکه باید از پیشنهادهای آنها استقبال کرد و صحبت آنها را غنیمت شمرد.

به همین دلیل در تاریخ اسلام مردان برجسته ای را می بینیم که به پیشنهادهای همسران شایسته خود اهمیت می دادند.

به همین دلیل،در بعضی از آیات قرآن می بینیم که برای مشورت با زنان،ها قایل شده و آن را کار پسندیده ای معرفی می کند.در مورد باز گرفتن کودک از شیر در سوره بقره می خوانیم: «فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما» ؛ هر گاه پدر و مادر،بخواهند با رضایت هر دو و مشورت و توافق،کودک را قبل از دو سال از شیر باز گیرند،گناهی بر آنها نیست.» (1)

ص:293


1- 1) سوره بقره،آیه 233.
نکته ها
1-تفاوتها و یکسانی های زنان و مردان
اشاره

همواره در میان دانشمندان بر سر این موضوع جرّ و بحث وجود داشته که آیا زن و مرد واقعا از نظر آفرینش و جنبه های حقوقی یکسانند یا متفاوتند و غالبا عقیده بر این بوده که از نظر ساختمان جسمانی و جنبه های عاطفی و عقلانی تفاوتهایی در میان آنها وجود دارد.بی آنکه این تفاوتها از شخصیّت زن بکاهد و یا بر شخصیّت مرد بیفزاید،ولی بی شک این تفاوت می تواند سبب تفاوت مسئولیت های آنها در اجتماع شود.

از نظر اجتماعی،بسیاری معتقد به مردسالاری بودند که این تفکّر افراطی سبب شده گروهی راه مخالف آن را در پیش گیرند و معتقد به زن سالاری شوند.جمعی نیز این هر دو روش را نفی کرده و روش منطقی انسان سالاری را برگزیده اند.

آنچه از منابع اسلامی و منطق عقل،در این زمینه استفاده می شود این است که شخصیّت انسان دارای سه بعد است:

1-بعد انسانی و الهی.

2-بعد علمی و فرهنگی.

3-بعد اقتصادی.

در بعد اوّل

که عمده ترین ارزش های انسانی در آن مطرح است،فرقی میان مرد و زن نیست،هر دو در پیشگاه خدا یکسانند و هر دو در پیشگاه خدا یکسانند و هر دو می توانند راه قرب الی اللّه را تا بی نهایت ادامه دهند و به تعبیر دیگر،راه تکامل برای هر دو به طور یکسان گشوده است.

لذا خطابات قرآنی در این زمینه شامل هر دو،به طور مساوی است.

در یک جا می خوانیم: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛هر کس کار شایسته ای انجام دهد،

ص:294

خواه مرد باشد یا زن،در حالی که مؤمن است،او را به حیاتی پاک زنده می داریم و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام می دادند،خواهیم داد. (1)

در جای دیگر می فرماید: «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِینَ وَ الصّادِقاتِ» «أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً» ،به یقین مردان و زنان مسلمان،مردان با ایمان و زنان با ایمان،مردان مطیع فرمان خدا و زنان مطیع فرمان خدا،مردان راستگو و زنان راستگو...خداوند برای همه آنها مغفرت و پاداش عظیمی فراهم ساخته است». (2)

آیه شریفه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» (3)نیز معیار را قرب به پروردگار قرار می دهد،از هر کس که باشد بی آنکه جنسیّت مرد و زن،در آن دخیل باشد.

و همچنین آیات دیگر که ذکر همه آنها به طول می انجامد.

در روایات اسلامی نیز این حقیقت به خوبی نمایان است.در حدیثی که«مرحوم کلینی»در کتاب«کافی»آورده،می خوانیم:«خواهر رضاعی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خدمتش رسید،هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را دید بسیار شاد شد و ملحفه(روانداز)خود را برای او گسترد و او را بر آن نشاند،سپس با وی گرم صحبت شد هنگامی که او از خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بیرون رفت،برادرش آمد(این خواهر و برادر فرزندان حلیمه سعدیه بودند که مادر رضاعی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود)ولی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن احتراماتی را که برای خواهرش قایل شد،برای او قایل نشد(هر چند به او نیز محبّت کرد).

بعضی سؤال کردند که ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!احترامی را که به خواهر گذاشتی به برادر نگذاشتی با اینکه او مرد است؟!پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

«لأنّها کانت أبرّ بوالدیها منه ، این به خاطر آن است که آن خواهر نسبت به پدر و مادرش از آن برادر نیکوکارتر بود» (4).

ص:295


1- 1) سوره نحل،آیه 97.
2- 2) سوره احزاب،آیه 35.
3- 3) سوره حجرات،آیه 13.
4- 4) کافی،جلد 2،صفحه 161.

جالب اینکه اصحاب روی امتیاز مرد بودن تکیه کردند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نه تنها آن را امتیاز نشمرد،بلکه خواهرش را به خاطر ارزشهای الهی انسانی بر او مقدّم شمرد.

داستان«نسیبه»و شجاعت او در میدان«احد»که بدون توجّه به خطرات برای رزمندگان لشکر اسلام،آب می آورد و حتّی هنگامی که به او حمله کردند،دفاع جانانه ای در برابر لشکر نمود تا آنجا که سیزده زخم بر تن او وارد شد و سرانجام در «یمامه»در جنگ با«مسیلمه»شهید گشت،معروف است.در حدیث آمده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در روز«احد»درباره او فرمود:

«لمقام نسیبة بنت کعب الیوم خیر من مقام فلان و فلان ،مقام این زن،امروز از مقام فلان و فلان(بعضی از افراد سرشناس لشکر)برتر است» (1).

داستان«شطیطه نیشابوری»معروف است،آن هنگام که«محمّد بن علی نیشابوری»اموال فراوان و هدایایی برای امام موسی بن جعفر علیه السّلام از سوی مردم نیشابور با خود خدمت آن حضرت آورد،امام علیه السّلام از میان 30 هزار دینار و 50 هزار درهم و قطعه ای لباس،تنها یک درهم و قطعه پارچه ای را که متعلّق به زن با ایمانی به نام«شطیطه»بود،پذیرفت و بقیه را بازپس فرستاد! (2)از این حدیث به خوبی روشن می شود که ارزش انسانی بین زن و مرد تفاوتی ندارد.از این رو،گاهی زنان در این امر بر مردان پیشی می گیرند.

امّا در بعد علمی و فرهنگی:

در این قسمت نیز،فرقی میان زن و مرد وجود ندارد،یعنی راه فراگیری علم و دانش به روی هر دو،یکسان باز است و حدیث معروف

«طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم و مسلمة» (3)دلیل این مدّعاست(حتّی اگر کلمه«مسلمه»نیز جزء حدیث

ص:296


1- 1) سفینة البحار،مادّه«نسب».
2- 2) بحار الانوار،جلد 48،صفحه 73.
3- 3) روایت «طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم و مسلمة» را«مرحوم علاّمه مجلسی»در«بحار الانوار»از کتاب«عوالی اللئالی»از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است و همچنین در«میزان الحکمة»از کتاب«مجموعه ورّام»نقل شده است.

نباشد،زیرا مسلم در اینجا به معنای نوع انسان است همانگونه که در بعضی از روایات چنین است)بنابراین هیچ محدودیتی از نظر اسلامی،در هیچ مرحله ای از فراگیری علوم،برای زنان وجود ندارد و آنها می توانند تمام مدارج کمال را از این نظر طیّ کنند.در تاریخ اسلام نیز به شخصیت های بزرگ و با فضیلتی از جنس زنان برخورد می کنیم که در کتب حدیث،اسامی گروهی از آنان به عنوان زنان راوی دیده می شود.

بعد سوم:بعد اقتصادی

است که از این نظر نیز فرقی میان زن و مرد نیست.

یعنی آنها می توانند نتیجه کار خود را مالک شوند همان گونه که مردان می توانند.

مخصوصا در اسلام زنان استقلال اقتصادی دارند،بر خلاف آنچه در میان بعضی از ملل غربی هنوز هم ادامه دارد که به زن استقلال اقتصادی نمی دهند و تصرّف او را در اموالش بدون اجازه شوهر مجاز نمی دانند،در حالی که در اسلام،زن برای تصرّف در اموال خود،هیچ گونه نیازی به اجازه شوهر ندارد و در هر مصرف مشروعی و در مورد هر کس و هر کاری می تواند مصرف کند.

البتّه اگر مسایل شعاری را کنار بگذاریم،نمی توان انکار کرد که معمولا فعّالیت تولیدی مردان از زنان بیشتر است و این به دو دلیل است،نخست اینکه:مردان غالبا قوّت و قدرت بیشتری برای کارهای سنگین دارند و همین امر به آنها دست برتر در مسایل اقتصادی می دهد و دیگر اینکه:مشکلات دوران بارداری و شیردادن نوزادان و بزرگ کردن آنها(هر چند برای دو سه سال باشد)قسمتی از بهترین سالهای عمر زنان را به خود تخصیص می دهد و زنان مقدار قابل ملاحظه ای از نیروی جسمانی خود را در این راه از دست می دهند و اگر فرض کنیم،هر زن به طور متوسط،بیش از سه فرزند پیدا نکند و برای هر یک از آنها چهار سال از دوران

ص:297

بارداری تا زمانی که به راه می افتند در نظر بگیریم،مجموعا دوازده سال می شود که در سنین جوانی و نزدیک به جوانی خواهد بود.

شاید به همین دلیل است که در تمام کشورها،حتّی در کشورهایی که تساوی زن و مرد عملا در تمام زمینه ها انجام شده و مذهب در آنجا حاکمیتی ندارد،بسیاری از کارهای پر مسئولیّت و سنگین بر دوش مردان است و مسئولین سیاسی و اقتصادی و اجتماعی،به طور اکثر از میان مردان انتخاب می شوند.

بنابراین،وجود پاره ای از تفاوت ها در میان مسئولیت زنان و مردان،مانند عهده داری منصب قضاوت،یا تفاوت در تعداد شهود زن و مرد،یا تفاوت در بهره میراث که دلیل آن را در بالا ذکر کردیم،هرگز نمی تواند اصول کلّی برابری را در میان این دو جنس در بعد الهی و انسانی و در بعد علمی و فرهنگی و در بعد اقتصادی بر هم بزند و در هر حال باید تفاوت طبیعی این دو جنس را پذیرفت و با شعارهای دروغین،خود را در بیراهه گرفتار نسازیم.

2-سخنی دربارۀ عایشه و زندگانی او

«عایشه»دختر«ابوبکر»خلیفه اوّل و از طائفه«تیم»که یکی از شاخه های قریش است،می باشد.مادرش«امّ الرّومان»نام داشت که دختر«عامر بن عویمر»بود.

معروف این است که«عایشه»در سال چهارم بعثت در«مکّه»به دنیا آمد و در همان جا پرورش یافت و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بعد از همسرش گرامیش«خدیجه»با او ازدواج کرد و در ماه شوّال پس از جنگ«بدر»بنا به اصرار پدرش ابوبکر او را به خانه خود برد.

«عایشه»بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در زمان خلافت پدرش،«ابوبکر»و پس از وی در زمان حکومت«عمر»و حتّی نیمه اوّل خلافت«عثمان»از طرفداران جدّی حکومت

ص:298

وقت بود،ولی در نیمه دوم از خلافت«عثمان»از او به شدّت رنجیده خاطر گشت و بین او و«عثمان»اقدامات تند و عکس العمل های شدیدی ظاهر شد که این تیرگی رفته رفته به دشمنی مبدّل گردید و به این ترتیب«عایشه»در صف مخالفان «عثمان»درآمد و حتّی از یک نظر رهبری آنها را به عهده گرفت و به شورشی که بر ضدّ«عثمان»پیدا شده بود،دامن می زد،تا اینکه«عثمان»کشته شد.«عایشه» امیدوار بود که بعد از کشته شدن«عثمان»خلافت به پسر عمّش«طلحه»برسد و به این ترتیب خلافت به خاندان«تیم»باز گردد!ولی هنگامی که متوجّه شد مردم با امیرمؤمنان علی علیه السّلام بیعت کردند و نقشه هایش نقش بر آب شد،تغییر مسیر داد و به خونخواهی«عثمان»برخاست و یکی از بنیان گذاران جنگ«جمل»در بصره شد و به همراهی«طلحه»و«زبیر»آتش جنگ را برافروخت!ولی هنگامی که در جنگ «جمل»متحمّل شکست سختی شد و هم پیمانانش،«طلحه»و«زبیر»کشته شدند و علی علیه السّلام او را به خاطر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با احترام به مدینه بازگردانید،خانه نشین شد.او در حدّ خود هوش سرشاری داشت و به همین دلیل به خود اجازه می داد در مسایل فقهی فتوا دهد و به خاطر جهات سیاسی نیز،خلفا او را در این قسمت مورد احترام قرار می دادند.

«ابن سعد»در«طبقات»می نویسد:«عمر»حقوق همسران رسول خدا را ده هزار دینار در سال تعیین کرده بود ولی به عایشه دوازده هزار دینار می داد،ولی هنگامی عثمان با عایشه اختلاف پیدا کرد-به گفته یعقوبی در تاریخ خود-این دو هزار دینار را قطع کرد.

اختلاف میان«عثمان»و«عایشه»در جریان فرمانداری«ولید بن عقبه»بالا گرفت «ولید»که علاوه بر شراب خوردن،به بعضی از صحابه معروف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مانند «ابن مسعود»بی حرمتی روا داشت،به نزد عثمان فراخوانده شد و شهود،شهادت به شراب خواری او دادند،ولی به گفته«بلاذری»در«انساب الأشراف»عثمان نه تنها

ص:299

ولید را که برادر خوانده او بود،مجازات نکرد،بلکه شهود را تحت تعقیب قرار داد! آنها به خانه عایشه پناه بردند و عثمان فریاد زد آیا سرکشان عراقی را پناهگاهی جز خانه عایشه نیست؟هنگامی که عایشه این سخنان را شنید،نعلین رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را بر سر دست بلند کرد و گفت:«هنوز این کفش کهنه نشده سنّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را پشت سرانداختید!»هنگامی که این سخنان به مردم رسید عدّه ای به طرفداری او و گروهی به حمایت از«عثمان»برخاستند،تا آنجا که در مسجد به جان هم افتادند و به زد و خورد پرداختند.

هنگامی که«عثمان»کشته شد،«عایشه»خوشحال گشت،امّا زمانی که دید حکومت در دست علی علیه السّلام افتاد،سخت ناراحت گشت و از آنجا که علی علیه السّلام سخت پایبند به عدالت بود و طبعا خواسته های عایشه انجام نمی شد،کینه آن حضرت را به دل گرفت.

«طبری»در تاریخ«الامم و الملوک»و«ابن سعد»در«طبقات»و«ابن اثیر»در «کامل»می نویسند:هنگامی که خبر شهادت علی علیه السّلام به او رسید،شادمان گشت و سجده شکر به جای آورد و از خوشحالی این شعر را بر زبان جاری کرد:

فألقت عصاها و استقرّ بها النّوی کما قرّ عینا بالإیاب المسافر

«عصای خود را افکند و آرامش پیدا کرد-همانگونه که انسان از بازگشت مسافر عزیزش شادمان می شود».

اشاره به اینکه حالا نگرانی های من،برطرف شده و آرامش یافتم و از آن بالاتر این که از«ابن ملجم»با ابیاتی تجلیل کرد و چون این سخن به گوش«زینب»دختر «امّ سلمه»رسید،به عایشه اعتراض کرد و او متوجّه شد کار زننده ای انجام داده و ظاهرا در مقام عذر خواهی برآمد و گفت:من فراموش کار شده ام،هر وقت فراموش کردم به من تذکّر دهید!(عایشه در آن زمان نزدیک به 50 سال داشت).

از عجائب زندگی عایشه تغییر موضع سریع و شدید او درباره«عثمان»است.به گفته«ابن ابی الحدید»هر کس در تاریخ و اخبار چیزی نوشته صریحا گفته است عایشه از سرسخت ترین دشمنان عثمان بوده،او نخستین کسی بود که عثمان را

ص:300

«نعثل»نامید و گفت:«اقتلوا نعثلا قتل اللّه نعثلا،نعثل را بکشید خدا او را بکشد!» («نعثل»در لغت به معنای پیرمرد احمق است و به معنای مرد ریش بلند پرمو،نیز آمده.و گاه گفته شده«نعثل»یک مرد یهودی ریش بلند بوده و معلوم نیست نامگذاری عثمان به«نعثل»از طرف عایشه روی کدام یک از این معانی است)ولی با این حال هنگامی که عایشه شنید مردم بعد از عثمان،علی علیه السّلام را برگزیده اند گفت:

اگر این حرف صحیح باشد ای کاش آسمان بر زمین فرو ریزد!و از همان وقت می گفت:(قتلوا ابن عفّان مظلوما)عثمان را مظلوم کشتند.»سپس با تحریک «طلحه»و«زبیر»،به عنوان مطالبه خون عثمان،مردم را به قیام بر ضدّ علی علیه السّلام فرا خواند.

سپس«ابن ابی الحدید»می افزاید:هنگامی که عایشه تصمیم بر قیام بر ضدّ علی علیه السّلام گرفت،می خواست«امّ سلمه»(یکی از همسران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)را با خود همراه کند،لذا از او دعوت کرد و برای او از مظلومیّت عثمان سخن گفت.

«امّ سلمه»در شگفتی فرو رفت و به او گفت:«تا دیروز مردم را بر ضد عثمان می شوراندی و او را«نعثل»می خواندی چطور امروز به خونخواهی او برخاستی!با این که موقعیّت علی علیه السّلام را در نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خوب می دانی اگر فراموش کرده ای یاد آوریت کنم.» عایشه گفت:«عیبی ندارد».سپس«امّ سلمه»داستانی از زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را نقل کرد که نشان می داد پیامبر علی علیه السّلام را شایسته خلافت می دانست.عایشه این ماجرا را تصدیق کرد،امّ سلمه پرسید:«پس چرا می خواهی با او مبارزه کنی؟!گفت:«برای اصلاح در میان مردم!!» (1)مورّخ معروف«طبری»نیز نقل می کند:هنگامی که عایشه گفت عثمان را مظلوم کشتند و من به خونخواهی عثمان برمی خیزم،کسی به او گفت:به خدا سوگند!

ص:301


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 215 به بعد(با تلخیص).

نخستین کسی که بر عثمان ایراد گرفت تو بودی و تو بودی که می گفتی:«اقتلوا نعثلا فقد کفر،نعثل را بکشید که کافر شده است».

عایشه گفت:«آری،ولی مردم نخست عثمان را توبه دادند و پس از توبه او را کشتند.من قبول دارم که چنین سخنی را درباره او گفتم،ولی الان می گویم او مظلوم بود و این سخن از سخن اوّل بهتر است!» (1)شبیه همین معنا را«ابن اثیر»در کتاب«کامل»نقل کرده است (2).

«بخاری»در«صحیح»خود داستان حسد ورزیدن عایشه نسبت به حضرت خدیجه را نقل می کند،با اینکه خدیجه قبل از ازدواج پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با عایشه،از دنیا رفته بود. (3)

داستان رسیدن عایشه در مسیر راه خود،به سوی بصره،به یک آبادی به نام «حوئب»و سر و صدای سگ های آبادی،معروف است،در آنجا وقتی که عایشه نام «حوئب»را شنید،به یاد سخنی افتاد که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به عنوان هشدار به او گفته بود:

«بترس!از آن روزی که به راهی می روی که سگ های«حوئب»در آنجا در اطراف تو سر و صدای زیادی خواهند کرد.»عایشه سخت نگران شد و تصمیم گرفت از همانجا بازگردد،ولی کسانی که با این کار سخت مخالف بودند،پنجاه نفر از«اعراب»بیابانی آنجا را دیدند و قول پاداش به آنها دادند تا بیایند و شهادت دهند این جا«حوئب» نیست! (4)عایشه در شب سه شنبه 10 شوّال سال 57 یا 59 در مدینه از دنیا رفت و ابوهریره بر جنازه او نماز خواند و او را در بقیع به خاک سپردند.

ص:302


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 477(از منشورات مؤسّسه اعلمی بیروت).
2- 2) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 206(طبع دار صادر).
3- 3) صحیح بخاری(جلد 5،صفحه 47)در باب تزویج خدیجه و فضایل او،این حدیث را آورده است.
4- 4) این داستان را«ابن ابی الحدید»،مشروحا در جلد 6 شرح نهج البلاغه خود،صفحه 225،آورده و«علاّمه امینی»در«الغدیر»جلد 3 از کتب متعدّدی از منابع اهل سنّت،آن را نقل کرده است(صفحه 188 به بعد).

خطبۀ 81: درباره زهد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی الزهد

(1)

از سخنان امام علیه السّلام که درباره زهد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه،نخست به تعریف جامع و زیبایی از حقیقت زهد، می پردازد و آن را در سه جمله کوتاه معرّفی می کند،آن گاه به کسانی که خود را از رسیدن به این حقیقت،ناتوان می بینند،توصیه می کند که لااقل در برابر محرّمات الهی مقاوم و در برابر نعمت های او شکرگزار باشند،چرا که خداوند نسبت به همه شما با دلائلی روشن اتمام حجّت فرموده است.

ص:303


1- 1) سند خطبه:بخش اوّل خطبه مزبور را،مرحوم«صدوق»پیش از«سیّد رضی»در کتاب«معانی الاخبار»و در«خصال»نقل کرده است،و بخش دوم آن را،مرحوم«برقی»در کتاب«محاسن»با تفاوت مختصری آورده است و بعد از«سیّد رضی»نیز گروهی از بزرگان این خطبه را با کمی تفاوت آورده اند،از جمله آنان نویسندگان«غررالحکم»و«روضة الواعظین»و«مشکوة الانوار»می باشند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 88-89).

ص:304

أیّها النّاس،الزّهادة قصر الأمل،و الشّکر عند[عن]النّعم،و التّورّع عند المحارم،فإن عزب ذلک عنکم فلا یغلب الحرام صبرکم،و لا تنسوا عند النّعم شکرکم،فقد أعذر اللّه إلیکم بحجج مسفرة ظاهرة،و کتب بارزة العذر واضحة.

ترجمه

ای مردم!«زهد»همان کوتاهی آرزو،و شکر و سپاس در برابر نعمت،و پارسایی در برابر گناه است.و اگر نتوانستید همه این صفات را فراهم سازید،لااقل مراقب باشید حرام بر اراده و صبر شما چیره نگردد،و در برابر نعمت های الهی شکر خدا را به فراموشی مسپارید،چه اینکه خداوند با دلائل روشن و آشکار و کتب آسمانی واضح،اتمام حجّت کرده است!(و آنچه در باره زهد و شکر لازم بوده،به شما تعلیم داده است).

شرح و تفسیر

حقیقت زهد

در این سخن کوتاه و فشرده و در عین حال،پرمحتوا،امام علیه السّلام به تعریف حقیقت زهد می پردازد و می فرماید:«ای مردم!زهد همان کوتاهی آرزو،و شکر و سپاس در

ص:305

برابر نعمت،و پارسایی در مقابل گناه است» أیّها النّاس!الزّهادة (1)قصر الأمل،و الشّکر عند النّعم،و التّورّع عند المحارم .

توضیحی که امام علیه السّلام با این سه جمله درباره زهد می فرماید،در برابر تفسیرهای غلطی است که از زهد می شود و چه بسیارند کسانی که هرگز معنای زهد را نفهمیده اند و خود را«زاهد»می پندارند!تصوّر می کنند«زهد»تنها پوشیدن لباس های ساده،یا عدم ورود در مسایل مهمّ اجتماعی و گوشه گیری و جدایی از جامعه انسانی و بیگانگی نسبت به فعّالیّتهای اقتصادی است،در حالی که هیچ یک از اینها دلیل بر زهد نیست.

حقیقت«زهد»که در برابر«رغبت»قرار دارد،همان بی اعتنایی نسبت به مواهب مادّی است و یا به تعبیر دیگر:«عدم وابستگی نسبت به دنیا و مظاهر دنیا می باشد،هر چند امکانات وسیعی در اختیار داشته باشد.» کسی که نسبت به امور مادّی بی اعتنا است،هرگز دنبال آرزوهای دور و دراز نیست(آرزوهای دور و دراز مخصوص دنیاپرستان است)و کسی که چنین است در برابر نعمت ها سپاسگزار و در برابر گناهان خویشتن دار است،زیرا نعمت ها،او را به خود مشغول نمی دارد و از یاد خدا غافل نمی کند و گناهان،دل و دین او را نمی ربایند.

در کلمات قصار مولا علیه السّلام نیز،تفسیر دیگری از زهد شده که هر چند در ظاهر با این تفسیر متفاوت است،ولی در واقع به یک معنا بازمی گردند،می فرماید: «الزّهد کلّه بین کلمتین من القرآن:قال اللّه سبحانه: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» و من لم یأس علی الماضی و لم یفرح بالآتی فقد أخذ الزّهد بطرفیه ،تمام زهد در میان دو جمله از قرآن است،خداوند متعال می فرماید:«تا بر گذشته تأسّف نخورید و نسبت به آینده شاد و دلبسته نباشید.»بنابراین آن کس که غم گذشته(و

ص:306


1- 1) «زهادة»(بر وزن شهادت)به معنای بی اعتنایی به زرق و برق دنیاست،گاه در مورد افراد تنگ نظر یا کج خلق نیز این واژه به کار می رود،ولی معنای معروف و مشهور آن همان اوّل است و لازمه آن کوتاهی آرزوها و پرهیز از گناه و مانند آن است.

آنچه را از دست داده)نمی خورد و نسبت به آینده(و آنچه در دست دارد)شاد و دلبسته نیست،هر دو جانب زهد را در اختیار گرفته است» (1).

این تعبیر اشاره است به اینکه حقیقت زهد،ترک وابستگی ها و گسستن زنجیرهای اسارت مربوط به گذشته و آینده است.

تعبیر به «و الشّکر عند النّعم» که به عنوان دومین رکن،از ارکان سه گانه زهد شمرده شده،اشاره به این است که همواره نعمت ها را از سوی خدا بداند،نه از سوی خود،تا همین سبب دلبستگی اش به خدا گردد،نه دلبستگی به خویشتن! تعبیر به «التّورّع عند المحارم» اشاره به این است که ریشه اصلی گناه، دنیاپرستی است همانگونه که در حدیث معروف می خوانیم:

«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة ،علاقه و عشق به دنیا،ریشه و سرآغاز هر گناهی است» (2).

بنابراین کسی که:آرزوهایش کوتاه و در برابر نعمت های الهی شکرگزار و در برابر گناهان خویشتن دار است،زاهد واقعی است،خواه فقیر باشد یا غنی،چرا که معیار زهد و وارستگی هرگز فقر نیست! سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«اگر نتوانستید همه این صفات را فراهم سازید،لااقل مراقب باشید حرام،بر اراده و صبر شما چیره نگردد و در برابر نعمت های الهی شکر خدا را به فراموشی مسپارید،چه اینکه خداوند با دلائل روشن و آشکار و کتب آسمانی بارز واضح اتمام حجّت کرده است» (فإنّ عزب (3)ذلک عنکم، فلا یغلب الحرام صبرکم،و لا تنسوا عند النّعم شکرکم،فقد أعذر اللّه إلیکم بحجج)

ص:307


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،حکمت 439.
2- 2) کافی،جلد 2،صفحه 131،حدیث شماره 11.
3- 3) «عزب»از مادّه«عزوب»(بر وزن غروب)در اصل به معنای دور شدن و کناره گیری کردن است و به همین مناسبت به معنای ترک ازدواج نیز آمده است و به کسی که تشکیل خانواده نداده است،«عزب» می گویند.

مسفرة (1)ظاهرة،و کتب بارزة العذر واضحة).

با اینکه امام علیه السّلام در قسمت اخیر،بر دو قسمت از ارکان سه گانه زهد تأکید می ورزد(پرهیز از گناه و شکرگزاری در برابر نعمت)ولی تعبیراتی که در این چند جمله به کار رفته،نشان می دهد که منظور امام علیه السّلام این است که اگر شکر نعمت را به طور کامل انجام نمی دهید،لااقل شکرگزاری را به فراموشی نسپارید و اگر ورع و پرهیز از گناه را در حدّ اعلا-که پرهیز از مشتبهات را هم شامل می شود-ندارید، لااقل حرام،بر صبر شما غلبه نکند و این حدّ از تقوا را رعایت کنید.

جمله هایی که مولا علیه السّلام در بیان علّت زهد ذکر فرموده،اشاره بر این است که این حدّ از زهد و تقوا،بر همه کس لازم است،چرا که خداوند اتمام حجّت کرده،از این رو هیچ کس در مخالفت با آن معذور نیست! کوتاه سخن اینکه،پرهیز از گناه و شکر نعمت،دارای دو مرحله است:یک مرحله آن وظیفه همه مسلمانان و در واقع شرط ایمان است.و یک مرحله عالی دارد که آمیخته با پرهیز از مشتبهات و کوتاهی آرزوها است و این در خور زاهدان و شایسته پیشگامان از اهل ایمان است.

نکته: زهد آن است که امیر باشیم نه اسیر دنیا!

در خطبه های نهج البلاغه درباره زهد در دنیا،سخن بسیار آمده است.گاهی با همین واژه زهد و گاه با عناوین و واژه های دیگر.در آیات قرآنی نیز گرچه واژه زهد

ص:308


1- 1) «مسفره»از مادّه«سفور»(بر وزن قبور)در اصل به معنای پرده برداشتن و بی حجاب شدن است،بنابر این «مسفره»در خطبه بالا به معنای دلائلی است که نقاب از چهره حقیقت برمی دارد.

کمتر دیده می شود،امّا حقیقت و مفهوم و محتوای آن،در قرآن مجید بطور گسترده آمده است.

«زهد»در منطق ادیان الهی،همان وارستگی و بی اعتنایی به زرق و برق جهان مادّه است.زهد این نیست که انسان از مال و ثروت و مقامات و امکانات دنیا بی بهره باشد،زهد آن است که اسیر آنها نگردد،بلکه امیر بر آنها باشد.به همین دلیل «سلیمان»آن پیامبر بزرگ الهی که حکومت و اموال او ضرب المثل است با ردّ هدایای گرانبهای«ملکه سبا»نشان داد که امیر است نه اسیر.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«الزّهادة فی الدّنیا لیست بتحریم الحلال، و لا إضاعة المال،و لکن الزّهادة فی الدّنیا أن لا تکون بما فی یدیک أوثق منک بما فی ید اللّه ،زهد در دنیا به این نیست که حلال را بر خود حرام کنی،یا مال و ثروت خویش را ضایع سازی(و به دور افکنی)بلکه زهد در دنیا به این است که:اطمینان و علاقه تو به آنچه در دست داری،از آنچه به دست خدا است بیشتر نباشد(به فرمان خدا و برای جلب رضای او از آنچه داری بگذری)» (1).

از اینجا روشن می شود که«زهد اسلامی»هیچ ارتباطی با«رهبانیّت مسیحی» ندارد.«زهد اسلامی»به معنای سادگی زندگی و حذف تجمّلات و عدم اسارت در چنگال شهوات و مال و مقام است،در حالی که«رهبانیّت»به معنای جدایی و بیگانگی از زندگی اجتماعی است.

در حدیثی می خوانیم:هنگامی که فرزند«عثمان بن مظعون»از دنیا رفت،وی بسیار غمگین شد و به اصطلاح به«زهد»روی آورد،خانه اش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت گشت(و همه کار،جز عبادت را ترک گفت).

ص:309


1- 1) کنز العمّال،جلد 3،صفحه 181،حدیث شماره 6059.

هنگامی که این خبر به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رسید او را احضار کرد و فرمود:

«یا عثمان!إنّ اللّه تبارک و تعالی لم یکتب علینا الرّهبانیّة إنّما رهبانیّة أمّتی،الجهاد فی سبیل اللّه، ای عثمان!خداوند متعال رهبانیّت را بر ما مقرّر نفرموده،رهبانیّت امّت من،جهاد در راه خدا است» (1).

اشاره به این که اگر می خواهی به زندگی مادّی،پشت پا بزنی این کار را به صورت منفی و انزوای اجتماعی انجام نده،بلکه آن را در یک مسیر مثبت،یعنی جهاد در راه خدا جستجو کن.

سپس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بحث مشروحی درباره فضیلت نماز جماعت برای او بیان فرمود،تا بداند روح اسلام،جمع گرایی و نفی رهبانیّت و عزلت گزینی است.

نقطه مقابل«زهد»،«رغبت»(توجّه و دلبستگی به دنیا)و«تنافس»در دنیا، یعنی:با اصرار،دنبال آن دویدن است،که در اسلام بسیار از آن نکوهش شده است.

«زهد»آثار فراوانی در زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد،که می توان آن را به وسیله این آثار شناخت،کوتاهی آرزوها،شکر نعمت های الهی،پرهیز از گناه-که در خطبه بالا آمد-از ارکان یا نشانه های آن است.

هرگز نباید«زهد»را مساوی فقر و نیازمندی دانست،زهد به معنای بی نیازی درون و سیراب بودن روح انسان به وسیله معنویّات و ترک دلبستگی های مادّی است و نشانه آن پرهیز از تجمّل و لذّت گرایی می باشد.

یکی از متفکّران اسلامی(رحمة اللّه علیه)درباره انگیزه های زهد می نویسد:

زاهد از آن جهت بی تکلّف و در کمال قناعت زندگی می کند،تا دیگران را به آسایش برساند،او از اینکه نیازمندان بخورند و بپوشند،بیش از آن لذّت می برد که خود

ص:310


1- 1) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 114.

بخورد و بپوشد،شعار«ألجار ثمّ الدّار»که در اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رسم جاری بوده، اشاره به همین نکته است.

«همدردی»و شرکت عملی در غم محرومان و مستمندان،یکی دیگر از انگیزه های زهد است،آنجا که اجتماع به دو گروه تقسیم شود:«مرفّه»و«محروم»، مردان خدا در درجه اوّل می کوشند که وضع نابسامان مستمندان را سامان دهند، ولی اگر امکانات اجازه نداد،سعی می کنند به صورت محروم ترین افراد جامعه زندگی کنند،تا از رنج و آلام محرومان،بکاهند و برای آنها مقبولیت اجتماعی به بار آورند، تا در نتیجه کسانی که جامه کهنه در تن دارند،احساس حقارت نکنند و آنها که در سفره خود جز نان خشک نمی بینند،تحقیر نشوند،همانگونه که از امیرمؤمنان علی علیه السّلام درباره جامه کهنه اش سؤال کردند،فرمود:

«یخشع له القلب،و تذلّ به النّفس ، و یقتدی به المؤمنون،قلب به خاطر آن خاضع می شود و نفس به سبب آن رام می گردد و مؤمنان از آن پیروی می کنند» (1).

«آزادگی»یکی دیگر از انگیزه های زهد است،زیرا می دانیم:

آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج!

بنابراین،زهد و قناعت،از آنجا که نیازها را کم می کند،آدمی را از قید اسارت در برابر اشخاص و اشیا رها می سازد،می توان گفت،گرایش انسان آگاه به زهد،ریشه ای در«آزادمنشی»او دارد:

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

زاهدان واقعی،هم شجاعت بیشتری دارند و هم هوشیاری و آگاهی فزونتر،از اینجاست که جنبش های آزادی بخش جهان،غالبا از کسانی سرچشمه گرفته که روح زهد بر آنها حاکم بوده است (2)».

ص:311


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،حکمت 103.
2- 2) اقتباس از«سیری در نهج البلاغه»مرحوم آیت الله شهید مطهری،صفحه 211 به بعد.

این سخن را با دو روایت نورانی،درباره ارزش زهد پایان می دهیم:

در روایتی آمده است که رسول خدا به علی علیه السّلام فرمود:

«یا علیّ!إنّ اللّه تعالی زیّنک بزینة لم یزیّن العباد بزینة هی أحبّ إلیه منها:زهّدک فیها و بغّضها إلیک و حبّب إلیک الفقراء،فرضیت بهم اتّباعا و رضوا بک إماما ،ای علی!خداوند متعال تو را به زیوری آراسته است که هرگز بندگان به زیوری بهتر از آن آراسته نشدند:خداوند زهد در دنیا را نصیب تو کرده و دنیا را در نظر تو منفور ساخته و فقرا را محبوب،به همین جهت،تو از چنین پیروانی خشنودن هستی و آنان از چنین پیشوایی» (1).

در حدیث پرمعنای دیگری،می خوانیم:«مرد عربی،خدمت امیرمؤمنان علیه السّلام رسید و از او تقاضایی کرد،حضرت به وکیل خود فرمود:«یک هزار به او بده!»وکیل عرض کرد:«یک هزار دینار طلا بدهم،یا یک هزار درهم نقره؟!فرمود:«هر دو در نظر من همچون دو قطعه سنگ است،آنچه را برای او نافع تر است به او بده»

(کلاهما عندی حجران فأعط الأعرابیّ أنفعهما له) (2).

ص:312


1- 1) بحارالانوار،جلد 40،صفحه 330،حدیث 13.
2- 2) بحارالانوار،جلد 41،صفحه 32.

خطبۀ 82: در نکوهش دنیا

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی ذمّ صفة الدنیا

(1)

از سخنانی است که امام در نکوهش دنیا بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

«مبرّد»در کتاب«کامل»می گوید:«این خطبه را امام علیه السّلام زمانی بیان فرمود که مشغول خواندن خطبه ای بود،مردی از میان جمعیّت عرض کرد:«ای امیرمؤمنان! دنیا را برای ما توصیف کن.»امام علیه السّلام فرمود:«بدون مقدّمه بگویم،درباره سرایی که ابتدای آن سختی و مشقّت است و پایان آن فناست»و به همین صورت این خطبه کوتاه را تا پایان بیان فرمود که ترسیم بسیار دقیق و روشنی از زندگی دنیا و مشکلات و گرفتاری ها و نابسامانی های آن است و به راستی دقّت در همین چند

ص:313


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»با صراحت می گوید:«این توصیفی که امام از دنیا در این خطبه کرده است به طور متواتر و به طرق مختلف از آن حضرت نقل شده است.از جمله کتابهایی که قبل از«سیّد رضی»آن را آورده اند«کامل مبرّد»،«امالی صدوق»،«مجتنی ابن درید»،«تحف العقول ابن شعبه»و«عقد الفرید ابن عبد ربّه»است و از کتابهایی که بعد از«نهج البلاغه»آن را ذکر کرده اند«امالی سیّد مرتضی»،«تذکرة الخواص ابن جوزی»،«مشکاة الانوار طبرسی»،«غرر الحکم آمدی»و«کنز الفوائد کراجکی»است که با مختصر تفاوتی آن را ذکر نموده اند».(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 90).

جمله کوتاهی که در این خطبه آمده است،می تواند انسان را به حقایق مهمّی درباره دنیا و زندگی آن آشنا سازد،به گونه ای که می توان گفت:«چیزی درباره وصف دنیا باقی نمانده،مگر اینکه امام علیه السّلام در این ده جمله کوتاه بیان فرموده است».

ص:314

ما أصف من دار أوّلها عناء،و آخرها فناء!فی حلالها حساب،و فی حرامها عقاب.من استغنی فیها فتن،و من افتقر فیها حزن،و من ساعاها فاتته،و من قعد عنها و اتته،و من أبصر بها بصّرته،و من أبصر إلیها أعمته.

ترجمه

من چگونه توصیف کنم سرایی را که آغاز آن سختی و مشقّت است و پایانش نیستی و فناست.در حلالش حساب و در حرامش عقاب است،آن کس که در آن ثروتمند شود با انواع آزمایشها روبرو می شود و آن کس که فقیر گردد،محزون می شود.کسی که به سرعت به دنبال آن برود به آن نمی رسد و کسی که آن را رها سازد،به او روی می آورد.آن کس که با دنیا بنگرد به او بصیرت و بینایی می بخشد و آن کس که به دنیا بنگرد نابینایش می کند.

شرح و تفسیر

دنیا وسیله است،نه هدف!

امام علیه السّلام در این سخن فصیح و بلیغ خود،در بیان اوصاف دنیا ده جمله ذکر فرموده است.

در نخستین جمله می فرماید:«من چگونه توصیف کنم سرایی را که آغاز آن

ص:315

سختی و مشقّت است» ما أصف من دار أوّلها عناء (1)در دوّمین جمله می افزاید:«و پایانش نیستی و فناست» و آخرها فناء یک نگاه اجمالی،به سراسر زندگی انسان در این جهان نشان می دهد که همه آن آمیخته با رنج و مشقّت است،سر آغاز آن که ولادت انسان است،نه تنها درد و رنج عظیمی برای مادر دارد،بلکه برای خود او رنج آورتر است،چرا که از محیط بسته ای به محیط بازی که بسیار با آن متفاوت است،وارد می شود و همه چیز دگرگون می گردد.در آغاز کودکی چنان ضعیف و ناتوان است که نه تنها نمی تواند پشه ای را از خود دور کند،بلکه قدرت حفظ آب دهان را،در دهان ندارد و اگر از او به دقّت پرستاری نشود،هر لحظه با خطری روبروست.دوران شیرخوارگی را،با تمام مشکلاتش پشت سر می گذارد و با درد و رنج از شیری که شیره جان او بود،جدا می شود و کم کم به راه می افتد در حالی که هیچ تجربه ای در زندگی ندارد و خطرات عظیمی از هر سو،زندگی او را تهدید می کند،کم کم بر سر عقل می آید و هوش او کامل می شود و تازه دردسرهای او آغاز می گردد،چرا که از حجم مشکلات زندگی و گرفتاری ها و محرومیّت ها باخبر می شود،با چه زحمتی در میان جمعی که به همه چیز چسبیده اند،جای پایی برای خود باز می کند و خانه و لانه و همسری-با هزاران مشکل-برای خود برمی گزیند:مشکلاتی که تا پایان عمر همراه اوست.

دوران پیری که نیروها از کف می رود و انواع ضعف ها و بیماری ها،در چشم و گوش و دست و پا و قلب و عروق و استخوانش ظاهر می شود،مشکلات مضاعفی برای او می آفریند.آری سرای دنیا سرایی است که با درد و رنج آغاز می شود و با انواع گرفتاریها ادامه می یابد! قرآن مجید می گوید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ» ؛به یقین ما انسان را در رنج

ص:316


1- 1) «عناء»به معنای رنج و مشقّت است و از همین رو به اسیر«عانی»می گویند،چرا که در رنج و مشقّت است.

آفریدیم (1).«کبد»در اصل به معنای شدّت است و یا دردی است که به کبد انسان عارض می شود،سپس به هر گونه رنج و مشقّت اطلاق شده است و اینکه قرآن می گوید:«ما انسان را در درد و رنج آفریدیم.»گویی درد و رنج،همچون خانه و لانه انسان است که آدمی از روز اوّل در آن جای می گیرد! حتّی مرفّه ترین زندگی ها،از انواع درد و رنج ها خالی نیست و به هر حال،هر کسی به نوعی گرفتار است.

آری،این طبیعت زندگی دنیاست که با درد و رنج آغاز می شود و ادامه می یابد و کسی که غیر از آن،بطلبد در واقع می خواهد طبیعت جهان را دگرگون سازد و این ممکن نیست.یکی از شعرای معروف قریب عصر ما،به نام«ابوالحسن تهامی» هنگامی که فرزند جوان خود را از دست می دهد و اشعاری از سر سوز می سراید،در ضمن اشعارش اشاره به همین نکته کرده،می گوید:

طبعت علی کدر و أنت تریدها صفوا من الأقذار و الأکدار

و مکلّف الأیّام ضدّ طباعها متطلّب فی الماء جذوة نار

«طبیعت جهان بر کدورت و ناصافی است و تو می خواهی-از هر گونه ناپاکی پاک و صاف باشد»؟! «هر کس این جهان را بر ضدّ طبیعتش بطلبد-همچون کسی است که در میان امواج آب،شعله آتشی جستجو می کند»! این درباره درد و رنج دنیا بود و امّا فناپذیری چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد.تمام افراد از مؤمن و کافر،صغیر و کبیر،از هر قوم و ملّت،این حقیقت را دریافته اند که همه باید سرانجام با زندگی وداع گویند،گروهی زودتر و گروهی دیرتر.

سپس در بیان سومین و چهارمین وصف می فرماید:«در حال آن حساب،و در

ص:317


1- 1) سوره بلد،آیه 4.

حرامش عقاب است». فی حلالها حساب،و فی حرامها عقاب .

اشاره به اینکه حتّی انسان در آخرت گرفتار پیامدهای دنیای خویش است،زیرا از دو حال خارج نیست:یا در طلب حلال بوده و یا در طلب حرام.اگر به سراغ حلال رفته باید حساب همه آنها را در قیامت پس بدهد و اگر در طلب حرام بوده،باید کیفر آن را بچشد!به همین دلیل در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«یدخل الفقراء الجنّة قبل الأغنیاء بخمس مائة عام ،فقرا پانصد سال قبل از اغنیا وارد بهشت می شوند(زیرا اغنیا باید حساب اموال خود را باز پس دهند).» (1)در اینکه چگونه خداوند حساب بندگان را می رسد؟و چه چیزهایی مورد محاسبه واقع می شود؟و چه کسانی بدون حساب وارد بهشت می شوند؟بحثهایی است که به خواست خدا در نکته ها خواهد آمد.

سپس در بیان پنجمین و ششمین وصف می افزاید:«کسی که در دنیا ثروتمند شود،مورد انواع آزمایش ها و فتنه ها قرار می گیرد و کسی که فقیر گردد محزون می شود» من استغنی فیها فتن،و من افتقر فیها حزن .

آری طبیعت این دنیا،چنین است که انسان دائما بر سر دو راهی قرار دارد که هر دو به مشکل می انجامد:اگر فقیر و تنگدست شود کوهی از غم و اندوه بر قلبش گذارده می شود و اگر از ثروت و سرمایه بهره مند شود گرفتار مشکلات دیگری خواهد شد!زیرا حفظ ثروت و نگهداری آن از انواع آفات و حتّی هزینه کردن آن،با انواع مشکلات آمیخته است،از یک سو تیرهای کینه و حسد به سوی او پرتاب می شود، از سوی دیگر با انواع آزمونهای الهی روبرو می گردد.از درون بخل و تنگ نظری و انحصارطلبی و حرص و طمع،او را تهدید می کند و از برون انواع آفات و بلاها.گاه همین استغنا و ثروت،او را از ذکر خدا به کلّی دور می سازد و به خود مشغول می نماید،تمام ارزشهای انسانی را از صفحه خاطر او محو می کند و تنها ارزش مال و ثروت،جای آن را می گیرد!

ص:318


1- 1) بحار الانوار،جلد 69،صفحه 48.

این بحث را با حدیثی که می تواند شاهد گویایی بر هر دو بخش از خطبه باشد (من استغنی فیها فتن،و من افتقر فیها حزن) پایان می دهیم،در حدیثی از امام باقر علیه السّلام نقل شده است که:«در عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرد فقیری در میان اهل صفّه بود به نام«سعد»،که بسیار نیازمند بود و از ملازمین رسول خدا در تمام نمازها بود هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیاز شدید او را مشاهده می کرد،بسیار اندوهگین می شد، خداوند برای زدودن این غم و اندوه از قلب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله جبرئیل را فرستاد و عرض کرد:«آیا دوست داری که او را بی نیاز کنی؟»پیامبر فرمود:«آری!»جبرئیل دو درهم به پیامبر داد تا برای امر تجارت به«سعد»بدهد،پیامبر«سعد»را دید فرمود:«آیا به روش تجارت آشنا هستی؟»عرض کرد:«چیزی نداشتم که با آن تجارت کنم»فرمود:

«این دو درهم را بگیر و با آن طلب روزی کن!»سعد مشغول شد و چیزی نگذشت که کار و کسب او بالا گرفت و ثروتمند شد،محل کسب و کار او نزدیک مسجد بود، هنگامی که بلال اذان می گفت،او سرگرم تجارت خویش بود،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به او می فرمود:«مثل اینکه دنیا تو را به خود مشغول ساخته و از نماز بازمانده ای؟»عرض کرد:«می فرمایید چه کنم؟اموالم را ضایع کنم؟!این مرد را که می بینید چیزی از من خریده،می خواهم پول آن را بگیرم،می فرمایید نگیرم؟!آن دیگری چیزی به من فروخته،باید ثمن معامله را به او بپردازم می فرمایید نپردازم؟!»پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بسیار اندوهناک شد،اندوهی بیش از زمان فقر«سعد»،در این هنگام جبرئیل نازل شد عرض کرد:«خداوند از اندوه تو درباره«سعد»آگاه است کدام را بیشتر دوست داری حالت سابقش را یا امروزش را؟»فرمود:«حالت سابقش را!چرا که دنیا آخرتش را بر باد داد»جبرئیل عرض کرد:«آری دنیا و اموال دنیا مایه فتنه و سرگمی و بازماندن از آخرت است،به سعد دستور ده،دو درهمی را که روز اوّل به او دادی به تو بازگرداند، در این صورت به حالت اوّل باز می گردد!» پیامبر صلّی اللّه علیه و آله«سعد»را ملاقات کرد،فرمود:«نمی خواهی دو درهم ما را بدهی؟» عرض کرد:«دو درهم چیزی نیست دویست درهم می دهم!»فرمود:«نه!همان دو

ص:319

درهم را بازگردان»«سعد»دست کرد و دو درهم را داد و از همان روز دنیا به او پشت کرد و تمام آنچه را گرد آورده بود از دست داد و به حالت اوّل بازگشت! (1)» در هفتمین و هشتمین جمله به بیان دو وصف دیگر از دنیا می پردازد که دقّت در آن،انسان را از حرص و آز و عشق به دنیا دور می کند،می فرماید:«کسی که به سرعت به دنبال دنیا بدود،به آن نمی رسد و کسی که آن را رها سازد،به او روی می آورد و از وی اطاعت می کند» (و من ساعاها (2)فاتته،و من قعد عنها واتته (3)).

اشاره به اینکه:بسیارند کسانی که به دنبال دنیا می دوند و به آن نمی رسند و بسیارند کسانی که دنیا را رها می سازند،ولی دنیا به آنها روی می آورد.

تجربیّات روزانه و مطالعات تاریخی نیز این واقعیت را تأیید می کند که دویدن بیشتر به دنبال زرق و برق دنیا،همیشه دلیل استغنا نیست و بی توجهی به آن همیشه سبب فقر نمی شود.

بدیهی است منظور از دنیا در اینجا زندگی آبرومندانه و خالی از نیاز به دیگران نیست،بلکه منظور زندگی های تشریفاتی،پر زرق و برق و جنون آمیز است.

به هر حال،هدف از این تعبیرات،فرو نشاندن آتش حرص و طمع،و عشق دیوانه وار به زرق و برق دنیاست.

در نهمین و دهمین ویژگی اشاره به نکته بسیار مهمّی درباره دنیا می کند، نکته ای که غالب مفسّران«نهج البلاغه»و مرحوم«سیّد رضی»گرد آورنده

ص:320


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 12،صفحه 297-298،باب 14،حدیث 2(با کمی تلخیص).
2- 2) «ساعی»از مادّه«سعی»در اصل به معنای دویدن است و به تلاش و کوشش نیز«سعی»گفته می شود. گویی انسان به دنبال چیزی می دود.در جمله بالا اشاره به کسانی است که به دنبال دنیا می دوند و گویی با هم مسابقه می دهند و هر یک بر دیگری پیشی می گیرد و یا اشاره به این است که آنها به دنبال دنیا می دوند و دنیا هم از آنها فرار می کند. جمعی از ارباب لغت این واژه را به معنای«دعوت کردن کنیزان به اعمال منافی عفّت»دانسته اند،بنابراین خطبه بالا اشاره به نکته ظریف تری می کند،دنیا را به کنیز بدکاری تشبیه نموده که دنیاپرستان به دنبال او می دوند.
3- 3) «واتته»از مادّه«مواتاة»به معنای دنبال شخص،یا چیزی رفتن و از او اطاعت کردن است.

نهج البلاغه را به اعجاب واداشته و سرمست از شراب طهور خود ساخته است، می فرماید:«آن کس که با دنیا بنگرد،به او بصیرت و بینایی می بخشد و آن کس که به دنیا بنگرد،نابینایش می سازد!» (من أبصر بها بصّرته،و من أبصر إلیها أعمته).

یعنی آن کس که دنیا را،وسیله نیل به کمال و ابزاری برای وصول به آخرت و سببی از اسباب تکامل قرار دهد،حجاب ها از برابر دیدگان او،کنار خواهد رفت و حقایق جهان را آن چنان که هست در می یابد،ولی آن کس که دنیا را به عنوان هدف بشناسد و نظر او نسبت به آن نظر استقلالی باشد،نه به عنوان وسیله و ابزار، چنان حجابی بر چشم دل او می افتد که از دیدن حقایق محروم می شود،عاشق دنیا و زرق و برق آن می شود و دلباخته و دلداده عالم مادّه می گردد و هر چه را جز آن است،به فراموشی می سپارد.

در واقع خداپرستان راستین و دنیاپرستان حریص،تفاوتشان در همین است که یکی دنیا را به عنوان مقدّمه ای برای آخرت می خواهد و دیگری دنیا را به عنوان هدف نهایی و غایت مطلوب! دنیا،یعنی:«مجموعه مواهب مادّی»همچون خورشید عالمتاب است که اگر به آن نگاه کنی،نابینا می شوی و اگر با آن بنگری همه چیز را در پرتو نور آن،مشاهده خواهی کرد.

تفسیرهای دیگری نیز برای این جمله ذکر شده است،نخست این که:منظور از جمله اوّل این است که:«دنیا را با آن همه آیات الهی و نشانه های ربّانی نگاه کنیم.» که هر چه از این دیدگاه بیشتر به آن بنگریم،بصیرت ما افزون می شود.و منظور از جمله دوم آن است که:«تنها چشم به مواهب مادّی از بعد مادّیش بدوزیم.»که سبب محرومیت ما از معرفةاللّه و قرب پروردگار خواهد شد.

دیگر این که:منظور از جمله«أبصر بها»نگاه کردن به عیوب دنیا و ناپایداری آن و درس های عبرتی که در آن نهفته است،می باشد،به یقین چنین نگاهی سبب

ص:321

بینایی و هوشیاری است و منظور از جمله «أبصر إلیها» چشم دوختن به زرق و برق و مظاهر فریبنده آن است که چشم باطن انسان را،کور می کند.

جمع میان هر سه معنا نیز در مفهوم جامع این دو جمله کوتاه و پر معنا بی مانع است و به راستی چه کلام زیبایی!و چه گفتار آموزنده و پرمعنایی!اگر انسان تنها همین یک درس را از مکتب مولا بیاموزد،برای نجات او در دنیا و آخرت کافی است.

صلوات و درود بر آن مولا و پیشوایی که دو جمله کوتاهش،این قدر الهام بخش و روح پرور و انسان ساز است.

در«نهج البلاغه»و سایر کلمات«معصومین علیهم السّلام»نیز تعبیراتی هماهنگ با این سخن مولا دیده می شود،از جمله،در حدیثی آمده است که خداوند به داود فرمود:

«یا داود احذر القلوب المعلّقة بشهوات الدّنیا!فإنّ عقولها محجوبة عنّی ،از دلهایی که وابسته به شهوات دنیاست بپرهیز!چرا که عقل و درک آنها نسبت به من،در حجاب است» (1).

در حدیث دیگری از همان حضرت(امیرمؤمنان علی علیه السّلام)آمده است: (لحبّ الدّنیا صمّت الأسماع عن سماع الحکمة و عمیت القلوب عن نور البصیرة ،به خاطر حبّ دنیا،گوشها از شنیدن حکمت کر شده و چشم دلها،از نور بصیرت،نابینا گشته است» (2).

مرحوم سیّد رضی به پایان این خطبه که می رسد چنین می گوید:

«و إذا تأمّل المتأمّل قوله علیه السّلام:«و من أبصر بها بصّرته»وجد تحته من المعنی العجیب و الغرض البعید،ما لا تبلغ غایته و لا یدرک غوره،لا سیّما إذا قرن إلیه قوله:«و من أبصر إلیها أعمته»فإنّه یجد الفرق بین«أبصر بها»و«أبصر إلیها»واضحا نیّرا،و عجیبا باهرا!صلوات اللّه و سلامه علیه».

ص:322


1- 1) بحار الانوار،جلد 14،صفحه 39.
2- 2) غرر الحکم،شماره 7363.

«اگر به درستی انسان در این سخن امام علیه السّلام که می فرماید: (و من أبصر بها بصّرته) (کسی که با آن بنگرد بینایش می کند)دقّت کند،در آن معنای شگفت آور و مفهوم ژرفی خواهد یافت که هرگز به عمق آن نتوان رسید،به ویژه اگر جمله (من أبصر إلیها أعمته) (کسی که به دنیا بنگرد و منتهای آرزویش را دنیا قرار دهد کورش خواهد کرد)در کنار جمله بالا گذارده شود ،در این صورت فرق واضحی میان آن دو خواهد یافت،فرقی روشن و شگفت انگیز و آشکار.درود و سلام خدا بر او باد» مرحوم«سیّد رضی»نخواسته است فرق میان این دو را واضحتر و آشکارتر از این بیان کند،شاید به این منظور که ذهن شارحان و عالمان،به هر سو برود و تفسیرهای گوناگونی را برای این جمله کشف کنند.

نکته ها
1-چگونگی حساب اعمال در جهان دیگر
اشاره

مسأله حساب در روز«معاد»که در خطبه بالا به آن اشاره شده است،از مسایل قطعی در اسلام است که در آیات بسیاری از قرآن مجید و اخبار متواتری وارد شده است و دایره آن،تمام اعمال انسان از کوچک و بزرگ و گفتار و رفتار و حتّی سخن گفتن و سکوت را شامل می شود و از همان آیات و روایات استفاده می شود که در حسابرسی اعمال آدمی در قیامت،فوق العاده دقّت و موشکافی می شود،همان گونه که در آیه 16 سوره لقمان آمده است: «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» ،پسرم! اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی(عمل نیک یا بد)باشد و در دل سنگی یا گوشه ای از آسمانها یا زمین پنهان گردد،خداوند آن را(در قیامت)برای حسابرسی می آورد، خداوند دقیق و آگاه است.»

ص:323

در مجموع،قرآن مجید و روایات اسلامی در مورد حساب روز قیامت،به چند موضوع مهمّ اشاره می کند.

الف:عمومیت حساب

و شمول آن نسبت به همه انسانها از اوّلین و آخرین و حتّی انبیا و پیامبران،تا آنجا که یکی از اسامی روز قیامت«یوم الحساب»است که در چندین آیه از قرآن مجید آمده است. (1)

عمومیت نه تنها در مورد انسانها بلکه درباره تمام اعمال آنها نیز می باشد، چنانکه در آیه 47 سوره انبیاء می خوانیم: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» ،و در قیامت ترازوهای عدالت را در میان می نهیم و به هیچ کس کمترین ظلمی نمی شود و اگر اعمال نیک و بدی به اندازه دانه خردلی باشد،آن را برای حساب حاضر می کنیم و کافی است که ما حسابرس باشیم.» البتّه کسانی هستند که به خاطر زشتی فوق العاده اعمال،یا نیکویی فوق العاده آن،بدون حساب وارد جهنّم یا بهشت می شوند،و به تعبیر دیگر:حساب آنها روشن است.در حدیثی از امام زین العابدین علیه السّلام می خوانیم:

«إعلموا عباد اللّه!إنّ أهل الشّرک لا تنصب لهم الموازین و لا تنشر لهم الدّواوین و إنّما یحشرون إلی جهنّم زمرا ،بدانید ای بندگان خدا!که مشرکان(لجوج و طغیانگر)ترازوی سنجش اعمال برای آنها برپا نمی شود و نامه اعمالشان بررسی نمی گردد،بلکه گروه گروه بسوی جهنم فرستاده می شوند». (2)

ب:سرعت حساب

،در آیات و روایات این نکته به خوبی روشن است که حساب الهی در قیامت بسیار سریع است،از جمله در هشت آیه از آیات قرآن مجید، خداوند به عنوان«سریع الحساب»معرّفی شده است.در حدیثی می خوانیم:

«إنّ اللّه یحاسب الخلائق کلّهم فی مقدار لمح البصر ،خداوند حساب همه بندگان را در یک چشم به هم زدن رسیدگی می کند». (3)

ص:324


1- 1) به آیات 16،26 و 53 سوره ص و آیه 27 سوره غافر،مراجعه نمایید.
2- 2) تفسیر نورالثقلین،جلد 4،صفحه 507.
3- 3) مجمع البیان،جلد 1،صفحه 297.

دلیل این سرعت روشن است،چرا که سرعت محاسبه به علم و آگاهی بستگی دارد و با توجّه به احاطه علمی پروردگار،برای رسیدگی به حساب انسان ها در یک لحظه مشکلی وجود ندارد!مگر اینکه خداوند بخواهد گروهی را برای مجازات،یا به رنج افکندن یا حکمتی دیگر در پای میزان حساب،معطّل کند.

اصولا اعمال ما آثاری در روح و جسم ما به یادگار می گذارد که با یک نگاه اجمالی به آن،از سوی کسی که این آثار را می بیند،حساب روشن است و از یک نظر می توان اعمال انسان را به کارکرد«اتومبیل ها»تشبیه کرد که با یک نگاه روی صفحه «کیلومتر شمار»آن،می توان فهمید که در طی بیست سال چه مقدار راه رفته است، مخصوصا در عصر کامپیوتر-که گاه با اشاره به یک دکمه همه چیز بر صفحه آن نمایان می شود-مسأله سرعت حساب امر پیچیده ای نیست.

ج:دقّت در حساب

،یکی دیگر از ویژگی های حساب الهی در روز قیامت است که در آیات قرآن،گاهی به عنوان«مثقال ذرّه»(سنگینی یک ذرّه)و گاهی به عنوان «مثقال خردل»(سنگینی یک دانه خردل،که دانه بسیار کوچکی است و ضرب المثل در کوچکی قرار گرفته،مانند تعبیر به«سر سوزن»که در فارسی به کار می رود)به آن اشاره شده است.

د:سخت گیری در حساب

،درباره کسانی که در زندگی دنیای خود،نسبت به مردم سخت گیری داشته اند ویژگی دیگری از حساب روز قیامت است که در آیات قرآن از آن تعبیر به«سوء الحساب»شده است.به یقین خداوند«سوء حساب»به معنای حساب نادرست و بد،با کسی ندارد،بلکه منظور از آن سخت گیری درباره کسانی است که سخت گیر بوده اند.

ه:حسابهای آسان

،از پاره ای از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که به عکس گروه بالا،خداوند درباره بعضی حساب«یوم القیامه»را آسان می گیرد و آنها کسانی هستند که در دنیا حسابها را بر دیگران آسان گرفته اند و خدا هم به پاداش

ص:325

اعمال خیرشان،حساب را بر آنها آسان می گیرد،قرآن مجید می گوید: «فَأَمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ مَسْرُوراً» ،امّا کسی که نامه اعمالش به دست راستش داده شده است،به زودی حساب آسانی برای او می شود و مسرور و شادمان به خانواده اش ملحق می گردد. (1)

در حدیثی از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله آمده است:

«ثلاث من کنّ فیه،حاسبه اللّه حسابا یسیرا و أدخله الجنّة برحمته،قالوا:و ما هی یا رسول اللّه؟قال:تعطی من حرمک و تصل من قطعک و تعفو عمّن ظلمک ،سه صفت است که در هر کس باشد خداوند حساب را بر او آسان می گیرد:به کسی که تو را محروم کرده،عطا کنی!و با کسی که از تو بریده، پیوند برقرار سازی!و از کسی که به تو ستم کرده بگذری و عفو کنی!» (2)این حدیث به خوبی نشان می دهد که حساب آسان خداوند در قیامت،بازتابی است از حسابی که انسان در این دنیا با دیگران داشته است.

و-آنها که بی حساب وارد بهشت می شوند

،در برابر گروههایی که در حساب آنها سخت گیری و یا آسان گیری می شود،گروه سومی هستند که بی حساب وارد بهشت می شوند،آنها کسانی هستند که در اوج تقوا و پرهیزگاری و معارف حقّه الهیّه بودند.در حدیثی از امام سجاد علیه السّلام می خوانیم:

«إذا جمع اللّه عزّوجلّ الأوّلین و الآخرین،قام مناد-فنادی یسمع النّاس-فیقول:«أین المتحابّون فی اللّه؟»فیقوم عنق من النّاس فیقال لهم:«اذهبوا إلی الجنّة بغیر حساب» ،هنگامی که خداوند اوّلین و آخرین را(در روز قیامت)جمع می کند،ندا دهنده ای بر می خیزد و این سخن را به

ص:326


1- 1) سوره انشقاق،آیات 7-9.
2- 2) تفسیر نورالثقلین،جلد 5،صفحه 537.

گوش همه می رساند،می گوید:«کجا هستند آنهایی که به خاطر خدا یکدیگر را دوست می داشتند؟»در این هنگام گروهی از مردم برمی خیزند،به آنها خطاب می شود:«بروید به سوی بهشت بدون حساب!» (1).

شبیه همین معنا درباره صابران (2)و پیشگامان در ایمان به اطاعت خدا (3)نیز آمده است.

در مقابل آنها گروهی هستند که بدون حساب وارد دوزخ می شوند،زیرا آنقدر آلوده اند که نیازی به حساب ندارند!از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:

«ثلاثة یدخلهم اللّه النّار بغیر حساب:إمام جائر و تاجر کذوب و شیخ زان ،سه گروهند که خداوند آنها را بدون حساب وارد دوزخ می کند:پیشوایان ستمگر و تاجران دروغگو(که با دروغ و توطئه خود،خون محرومان را می مکند)و پیرمردان زناکار». (4)

در دیگر روایات گروه های دیگری نیز در این زمره،ذکر شده اند.

بدیهی است که هم این گروه و هم گروههایی که بدون حساب وارد بهشت می شوند،کسانی هستند که آنقدر در طریق معصیت،یا طاعت قدم برداشته و در ناپاکی و یا در مسیر پاکی گام نهاده اند به گونه ای که وجودشان یکپارچه نور،یا ظلمت است و با چنین شرایطی نیاز به حساب ندارند و در واقع استثنایی هستند بر مسأله عمومیّت حساب که در آغاز بحث به آن اشاره شد.

ص:327


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 126.
2- 2) بحارالانوار،جلد 79،صفحه 138.
3- 3) کنز العمّال،شماره 3031.
4- 4) خصال صدوق،صفحه 80.(باب ثلاثه،نخستین حدیث).
2-دنیاپرستی مذموم است نه دنیاداری

نکته دیگری که اشاره به آن در اینجا لازم به نظر می رسد،این است که آنچه درباره نکوهش از دنیا در این خطبه و مانند آن آمده ناظر به دنیاپرستی است.یعنی روش کسانی است که همه ارزش ها را فدای منافع مادّی می کنند.«دل و دین»بر سر دنیا می نهند و گر نه زندگی آبرومندانه و بهره گیری معقول از مواهب الهی،هرگز در اسلام ممنوع و نکوهیده نیست.شرح بیشتر در این زمینه،با ذکر مدارک و شواهد به خواست خدا در ذیل خطبه های مشابه خواهد آمد.

ص:328

خطبۀ 83: در مورد تقوی ، دنیا ، قیامت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام و هی الخطبة العجیبة و تسمّی«الغرّاء»

(1)

و فیها نعوت الله جلّ شأنه،ثمّ الوصیّة بتقواه،ثمّ التنفیر من الدنیا،ثمّ ما یلحق من دخول القیامة،ثمّ تنبیه الخلق إلی ما هم فیه من الأعراض،ثمّ فضله علیه السلام فی التذکیر این خطبه خطبه شگفت انگیزی است و به نام خطبه«غرّاء»(درخشان)نامیده می شود.

در این خطبه،صفات خداوند متعال بیان شده و سپس توصیه به تقوا و بعد

ص:329


1- 1) سند خطبه:مرحوم«سیّد رضی»در پایان این خطبه تعبیری دارد که نشان می دهد این خطبه از خطبه های مشهور و معروف در میان مردم بوده تا آنجا که مردم نام خاصی بر این خطبه نهادند،او می گوید:«و من النّاس من یسمّی هذه الخطبة«الغّراء». از کسانی که به این خطبه،قبل از«سیّد رضی»اشاره کرده اند«جاحظ»است که خود قبل از«سیّد رضی» می زیسته و از بعضی اساتیدش از یکی از فصحای عرب به نام«جعفر بن یحیی»نقل می کند که برای شرح دقایق فصاحت،به جمله هایی از این خطبه شریفه استناد می جسته،نویسنده«مصادر نهج البلاغه»می گوید: «حسن بن شعبه»صاحب کتاب«تحف العقول»که قبل از«سیّد رضی»می زیسته است بخشهایی از این خطبه را در کتاب خود(تحف العقول)آورده است.همچنین«آمدی»و«ابونعیم اصفهانی»و«ابن اثیر»در کتابهای خود بخشهایی از آن را آورده اند.به هر حال این خطبه،مشهورتر از آن است که نیازی به بررسی اسناد داشته باشد.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 107 به بعد).

بر حذر داشتن از دنیا و سپس مسائلی مربوط به قیامت و بعد از آن آگاه ساختن مردم از آنچه در آن هستند از زرق و برق دنیا و سپس اشاره به برتری آن حضرت در شیوه تذکّر به مردم،آمده است.

خطبه در یک نگاه

«ابو نعیم اصفهانی»در«حلیة الاولیاء»بخش مهمّی از این خطبه را آورده و در سبب ورود آن از علی علیه السّلام چنین می گوید:«آن حضرت جنازه مسلمانی را تشییع کردند،هنگامی که او را در قبر گذاشتند،بازماندگانش صدا به ناله و شیون بلند کرده و گریستند،امام فرمود:«به خدا سوگند!اگر اینها آنچه را میّتشان مشاهده می کند ببینند،گریه بر او را فراموش خواهند کرد(و بر خود خواهند گریست!)به خدا سوگند!مرگ به سراغ یک یک از آنها می آید و کسی را باقی نمی گذارد»سپس حضرت(با توجّه به آمادگی گروه تشییع کننده در آن شرایط برای پذیرش اندرزهای الهی)برخاست و این خطبه را ایراد فرمود.(البته آنچه در حلیة الاولیاء آمده بخشی از این خطبه است،ولی به نظر می رسد که او خطبه را تلخیص کرده است).» (1)به هر حال،وضع خطبه نشان می دهد که امام علیه السّلام به طور جدّی در مقام آماده ساختن دلها و بیدار کردن مردم بوده،و امام علیه السّلام در بهترین و آماده ترین حالات قرار داشته که خطبه ای به این زیبایی و درخشندگی و پرمحتوایی بیان فرموده،که یک دوره کامل درس انسان سازی است و کمتر کسی پیدا می شود که آن را به دقّت بررسی کند و عمیقا تحت تأثیر واقع نشود،این خطبه را می توان به«دوازده» (2)بخش تقسیم کرد که هر کدام از آنها مکمّل دیگری است:

ص:330


1- 1) مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 110.
2- 2) توجّه داشته باشید که این خطبه در یک تقسیم کلّی،به دوازده بخش تقسیم می شود و گر نه برخی از این بخشها،به بخش های دیگری نیز تقسیم می شود.لذا ما در شرح و تفسیر این خطبه،آن را در نهایت به هیجده بخش رسانیده ایم.

نخست،به حمد و ثنای الهی و بیان اوصاف جلال و جمال او می پردازد تا ضمن رعایت ادب در سخن،دلها را به نور نام خدا،روشن و برای شنیدن اندرزها آماده سازد.

در بخش دوّم،دعوت به تقوای الهی می کند،تقوایی که سرمایه اصلی انسان در زندگی مادّی و معنوی اوست.

در سومین بخش،سخن از نکوهش دنیاست،تا انی مانع بزرگ که بر سر راه تقوا قرار دارد،از این طریق برطرف گردد.

در چهارمین بخش،سخن از معاد و عرصه محشر و صحنه های هول انگیز قیامت است،تا دلها برای پذیرش نصایح الهی آماده تر گردد.

از آنجا که شناخت هویّت انسان به این امر کمک می کند در پنجمین بخش،به این معنا پرداخته و آغاز و انجام زندگی بشر را شرح می دهد.

در ششمین بخش،باز به مسأله تقوا برمی گردد و اهمیّت آن را یادآور می شود.

از آنجا که توجّه به نعمت های الهی انسان را به سوی معرفة اللّه و شکر نعمت و اطاعت از او وا می دارد.در هفتمین بخش،به قسمت مهمّی از این نعمت ها که سر تا پای انسان را فراگرفته،اشاره می کند.

در هشتمین بخش،به مواعظی می پردازد که دلها را بیدار و عقلها را هوشیار می کند.

در نهمین بخش،برای سومین بار به مسأله تقوا بازمی گردد و با تعبیرات جدیدی اهمیّت این زاد و توشه بزرگ سفر آخرت را شرح می دهد.

در دهمین بخش،تاریخچه فشرده و تکان دهنده ای پیرامون آفرینش انسان از آغاز جنین تا لحظه مرگ و حتّی پس از آن بیان می دارد.

در یازدهمین بخش،هشدار می دهد که بعد از مرگ نه راه بازگشتی وجود دارد و نه امکان تدارک آنچه از دست رفته است!

ص:331

و بالأخره در دوازدهمین و آخرین بخش،با اشاره به درسهای عبرت انگیزی که در تاریخ پیشینیان نهفته است به بیان حالات آنها پرداخته و تعبیرات تکان دهنده و بیدارگری را مکمّل بیانات این خطبه می کند و به راستی چقدر گویا و پرمحتوا و عبرت آموز و بیدارگر است!به همین دلیل،به گفته مرحوم«سیّد رضی»هنگامی که امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرمود،بدنها به لرزه در آمد،اشکها سرازیر و دلها ترسان و مضطرب گشت.

ص:332

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی علا بحوله،و دنا بطوله،مانح کلّ غنیمة و فضل،و کاشف کلّ عظیمة و أزل.أحمده علی عواطف کرمه،و سوابغ نعمه،و أو من به أوّلا بادیا،و أستهدیه قریبا هادیا،و أستعینه قاهرا قادرا،و أتوکّل علیه کافیا ناصرا،و أشهد أنّ محمّدا-صلّی اللّه علیه و آله-عبده و رسوله، أرسله لإنفاذ أمره،و إنهاء عذره،و تقدیم نذره.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که با قدرتش برتری یافته و با نعمتش به بندگانش نزدیک شده!خداوندی که بخشنده هر غنیمت و فضلی است و بر طرف کننده هر بلا و مصیبتی!او را ستایش می کنم بر کرم های پی در پی و نعمتهای فراوانش،و به او ایمان می آورم که مبدأ هستی است و ظاهر و آشکار است و از وی هدایت می طلبم که نزدیک و راهنما است،و از او یاری می جویم که پیروز و توانا است،و بر او توکّل می کنم که از دیگران بی نیازم کرده و یاری می دهد.و گواهی می دهم که محمد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده او است.او را فرستاد تا فرمانش را اجرا کند و اتمام حجّت نماید و(بندگان را در برابر مخالفت فرمانش)بیم دهد.

ص:333

شرح و تفسیر: هم دور است و نزدیک،هم بالا و پایین!

در نخستین بخش این خطبه شریفه«غرّاء»امام علیه السّلام حمد و ثنای الهی را به جا می آورد و درود بر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله می فرستد و هر یک را با اوصافی قرین می سازد که عمق خاصّی به حمد و درود می بخشد و لطایفی در اوصاف و صفات خدا و نعت پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بیان می فرماید.

نخست خداوند را به خاطر چهار وصف از اوصافش مورد ستایش قرار می دهد و می گوید:«ستایش مخصوص خداوندی است،که با قدرتش برتری یافته و با نعمتش به بندگان نزدیک شده،خداوندی که بخشنده هر غنیمت و فضلی است و بر طرف کننده هر بلا و مصیبتی.» الحمد للّه الّذی علا بحوله (1)،و دنا بطوله (2)،مانح (3)کلّ غنیمة و فضل،و کاشف کلّ عظیمة و أزل (4).

می دانیم اوصاف خدا،بر خلاف اوصاف محدود بندگان است،او هم قریب است و هم بعید،هم ظاهر است و هم پنهان و هم دارای صفات دیگری که به خاطر تضادّش در بندگان جمع نمی شود،ولی در ذات بی نهایت او جمع است.

ص:334


1- 1) «حول»در اصل به معنای تغییر چیزی و جدا شدن آن از دیگری است و«حائل»را بدین جهت حائل گویند که میان دو چیز جدایی می اندازد.این واژه هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود،مفهومش این است که او توانایی دارد هر گونه خطر و مانع را از بندگانش مرتفع سازد و میان حوادث دردناک و آنها،مانع برقرار سازد.همین معنا در جمله:«لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه»آمده است که اشاره به این حقیقت است:«برای رسیدن به هر مقصودی،نیروی محرّک و قدرت بر انجام کار،از ناحیه او است و برطرف کننده موانع نیز او می باشد.»
2- 2) «طول»(بر وزن قول)به معنای نعمت است و از مادّه«طول»(بر وزن نور)گرفته شده که امتداد چیزی را بیان می کند و از آنجا که نعمتها،امتداد وجودی بخشنده نعمت است،این واژه بر آن اطلاق شده است.
3- 3) «مانح»از مادّه«منح»(بر وزن منع)در اصل به معنای بخشیدن شیر و پشم و نوزادهای حیوان،به کسی است،سپس به هر گونه بخششی اطلاق شده است به طوری که ارباب لغت می گویند«منح»به معنای عطا است.
4- 4) «ازل»(بر وزن بذل)در اصل به معنای تنگی است و سپس به هر گونه بلا و مصیبت و مشکلی اطلاق شده است.به دروغ نیز«ازل»گفته می شود.در خطبه بالا،به معنای مصیبت و مشکلات است.

امام علیه السّلام در جمله اوّل اشاره به همین معنا می کند،می گوید:«خداوند بسیار بالاست و در عین حال بسیار نزدیک است!بلندی مقام او به خاطر قدرت اوست و نزدیکی او به خاطر نعمت و منّت اوست.

و در دومین جمله،او را مبدأ برکات می شمرد چه جنبه مثبت داشته باشد چه جنبه منفی،خدا را بخشنده هر غنیمت و فضلی می داند و در عین حال بر طرف کننده هر سختی و مصیبت و بلایی،و از کسی که آن همه قدرت و آن همه لطف و محبّت دارد،جز این انتظار نیست،این همان چیزی است که در قرآن مجید به تعبیر دیگری آمده است: «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ» ؛آنچه از نعمت دارید از جانب خداست،و هنگامی که درد و رنجی به شما رسد،به درگاه او می نالید(و برطرف کننده هر درد و رنج اوست). (1)

بدیهی است غیر از خداوند-به خاطر اینکه قدرتش محدود است-نه قادر به هر گونه فضل و بخششی است و نه توانا بر دفع هر بلا و مصیبتی!تنها ذات پاک خداست که با قدرت نامحدودش هرگونه توانی را دارد.

سپس به شرح این نکته می پردازد که،این حمد و سپاس الهی،به خاطر چیست؟ و به تعبیر دیگر:در جمله های قبل،سخن از صفات بخشنده نعمت بود و در اینجا سخن از اوصاف خود نعمت است،می فرماید:«او را ستایش می کنم بر کرم های پی در پی،و نعمت های فراوان او» (أحمده علی عواطف کرمه،و سوابغ (2)نعمه) .

در واقع نعمت های الهی دارای این دو وصف است:هم وسیع است و گسترده،و هم دائم و مستمرّ و پی در پی.

و این هم نیست،جز به خاطر قدرت بی پایان و لطف بی انتهای او که انسان را همیشه غرق نعمت های خود می سازد و لحظه ای او را محروم نمی دارد.

ص:335


1- 1) سوره نحل،آیه 53.
2- 2) «سوابغ»جمع«سابغه»به معنای وسیع و کامل است،در شرح خطبه 63 تفسیر این واژه گذشت.

سپس به دلایل ایمان به چنین خدایی پرداخته،می فرماید:«و به او ایمان می آورم که مبدء هستی است و ظاهر و آشکار است،و از وی هدایت می طلبم که نزدیک و راهنماست،و از او یاری می جویم که پیروز و تواناست،و بر او توکّل می کنم که از دیگران بی نیازم کرده،و یاری می دهد» (و أومن به أوّلا بادیا (1)،و أستهدیه قریبا هادیا،و أستعینه قاهرا قادرا،و أتوکّل علیه کافیا ناصرا).

در این جمله های کوتاه و پرمعنا امام علیه السّلام هر نکته ای را با دلیل روشن،گویا و فشرده ای قرین ساخته،ایمان به او را به این دلیل مدلّل می کند که او سرآغاز هستی و واجب الوجود و آثار عظمتش سراسر جهان هستی را فراگرفته است و هدایت را به این دلیل از او می طلبد که او هم زمام هدایت بندگان را در کف گرفته و هم به آنها نزدیک است و یاری را به این دلیل از او می طلبد،که بر همه چیز قادر و توانا است و توکّل را به این دلیل بر ذات پاکش دارد،که او یار و یاوری است کفایت کننده! و از آنجا که رکن دوم ایمان-بعد از اقرار به توحید پروردگار-شهادت به نبوّت است،امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«و گواهی می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده او است» (و أشهد أنّ محمّدا-صلّی اللّه علیه و آله-عبده و رسوله).

سپس در یک عبارت کوتاه،وظایف سنگین نبوّت او را در سه جمله بیان می فرماید و می گوید:«خداوند او را فرستاده تا فرمانش را اجرا کند،و اتمام حجّت نماید،و(بندگان را در برابر مخالفت فرمانش)بیم دهد».(أرسله لإنفاذ أمره،و إنهاء عذره،و تقدیم نذره (2)).

ص:336


1- 1) «بادی»از مادّه«بدو»(بر وزن سرو)در اصل به معنای ظاهر شدن و آشکار گشتن است و به معنای سرآغاز نیز می آید.در خطبه بالا هر دو معنا مناسب است،چرا که خداوند هم سرآغاز هستی است و هم آثار وجودش ظاهر و آشکار است به گونه ای که پهنه زمین و آسمان را فراگرفته است.
2- 2) «نذر»جمع«نذیر»به معنای بیم دهنده است و در اینجا اشاره به آیات و اخبار الهی است که در آن نسبت به نافرمانی و عصیان هشدار داده شده است.

جمله اوّل،اشاره به قیام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و دعوت مردم به سوی ایمان به خدا و جمله دوم،اشاره به اتمام حجّت از طریق ابلاغ دستورات پروردگار و ارائه دلایل و مدارک عقلی و معجزات،و جمله سوم،اشاره به بیان عذاب الهی در دنیا و آخرت جهت کسانی است که مخالفت فرمان حق می کنند.

ص:337

ص:338

بخش دوم

اشاره

أوصیکم عباداللّه بتقوی اللّه الّذی ضرب الأمثال،و وقّت لکم الآجال، و ألبسکم الرّیاش،و أرفغ لکم المعاش،و أحاط بکم الإحصاء،و أرصد لکم الجزاء،و آثرکم بالنّعم السّوابغ،و الرّفد الرّوافغ،و أنذرکم بالحجج البوالغ،فأحصاکم عددا،و وظّف لکم مددا،فی قرار خبرة،و دار عبرة،أنتم مختبرون فیها،و محاسبون علیها.

ترجمه

ای بندگان خدا!شما را به تقوا و ترس از خدایی که مثل هایی برای بیان حقایق ذکر کرده است،سفارش می کنم!همان خداوندی که مدّت زندگی شما را معیّن فرموده است و لباس های زیبا بر شما پوشانید و زندگی پر وسعت به شما بخشید، خدایی که حساب و شمارش را بر گرد شما قرار داد و جزا را مراقب شما نمود(تمام اعمال شما تحت حساب است و پاداش و کیفر الهی در انتظار شما است)همان کس که شما را با نعمت های گسترده و بخشش های وسیع(خود)مقدّم داشته و با دلایل روشن و رسا،شما را(از مخالفت فرمانش)بیم داده است،تعداد شما را به خوبی می داند و مدّتهای کوتاهی برای توقّف در این جهان برای شما مقرّر فرموده،جهانی که قرارگاه آزمایش و سرای عبرت است،در آن آزموده می شوید و در برابر اعمالی که انجام داده اید،حسابرسی خواهید شد.

ص:339

شرح و تفسیر
تقوا سرنوشت سازترین مسألۀ زندگی انسانها

در بخش دوم از این خطبه،بعد از حمد و ثنای الهی و شهادت به نبوّت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله امام علیه السّلام به سراغ سرنوشت سازترین مسأله در زندگی انسانها،یعنی تقوا می رود،و همه را توصیه به تقوای الهی می کند،و برای خداوند ده وصف بیان می نماید که همه آنها انگیزه تقوا است.

گاه اشاره به نعمت های فراوان خدا می کند و گاه سخن از حساب و کتاب و جزا به میان می آورد و گاه به انذارهای الهی و اتمام حجّت ها اشاره می کند و نیز از محدود بودن عمر و امتحان و آزمایش خداوند سخن می گوید،که هر یک از اینها،به تنهایی می تواند انسان را به سوی تقوا دعوت کند،می فرماید:«ای بندگان خدا!شما را به تقوا و ترس از خدایی که مثل هایی برای بیان حقایق ذکر کرده است،سفارش می کنم.» (أوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه الّذی ضرب الأمثال).

مثالها و تشبیهاتی که در قرآن مجید و سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و معصومین علیهم السّلام آمده و حقایق عقلی را به ذهن آدمی نزدیک می کند و در آستانه حس قرار می دهد،گاه به صورت تشبیه محسوس به محسوس است(البته محسوسی روشن تر از محسوس اوّل)و گاه معقول به محسوس و گاه محسوس به معقول و گاه معقول به معقول است،و هدف در تمام اینها آن است که مسایل تربیتی و اوامر و نواهی الهی،کاملا مفهوم و دلنشین گردد و جای عذر و بهانه ای برای کسی باقی نماند.آری مثالها راه را نزدیک می کند و مفاهیم پیچیده را روشن و همگانی می سازد و درجه اطمینان به مسایل را بالا می برد و لجوجان را خاموش می سازد.

سپس می فرماید:«همان خداوندی که مدّت زندگی شما را معیّن فرموده است.» و وقّت لکم الآجال .

ص:340

آری هر کس و هر امّتی سرآمد عمری دارد و مهر فنا بر جبین همه موجودات خورده است،خواه این اجل،پایان قطعی زندگی و به اصطلاح«اجل مسمّی»باشد،یا پایان مشروط و«اجل اخترامی».قرآن مجید می گوید: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» ؛هر امّتی سرآمد عمری دارد و چون سرآمدشان فرا رسد،نه یک لحظه تأخیر می کنند و نه پیشی می گیرند.» (1)و نیز می فرماید: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» ،تمام کسانی که بر صفحه زمین زندگی می کنند،فانی می شوند». (2)

بدیهی است انسان هنگامی که توجّه به ناپایداری زندگی دنیا و سرآمد عمر،پیدا کند،به سوی تقوا گام برمی دارد.

در سومین و چهارمین وصف می فرماید:«همان خداوندی که لباس های زیبا،بر شما پوشانید و زندگی پروسعت به شما بخشید». (و ألبسکم الرّیاش (3)،و أرفغ (4)لکم المعاش).

در این تعبیر،امام علیه السّلام نخست از می ان تمام نعمت ها،مسأله لباس را مطرح کرده سپس به تمام مواهب معاش و زندگی اشاره می کند.این ذکر خاصّ قبل از عام،شاید از این جهت باشد که لباس از مهمترین نعمت ها است،نه تنها انسان را از سرما و

ص:341


1- 1) سوره اعراف،آیه 34.
2- 2) سوره الرّحمن،آیه 26.
3- 3) «الرّیاش»-همان گونه که در متن هم به آن اشاره شده-از مادّه«ریش»به معنای پرهای پرندگان است، سپس به لباس های فاخر که شباهتی به پرهای زیبای پرندگان دارد،اطلاق شده و بعد از آن به معنای وسیعتری که هرگونه فراوانی و نعمت است،اطلاق گردیده است. بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که:ریش تنها به معنای لباس نیست،چرا که در قرآن مجید در عرض لباس واقع شده است آنجا که می گوید: «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً» (اعراف، آیه 26)ولی به نظر می رسد که این آیه بر عکس مطلوب او دلالت دارد،چرا که لباس در واقع دو گونه است: لباسهایی است که تنها بدن را می پوشاند و مصداق «یُوارِی سَوْآتِکُمْ» است و لباس هایی که جنبه زینت و زیبایی دارد،قرآن در این آیه،به هر دو اشاره کرده و به دنبال آن،سخن از لباس تقوا است «وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ» .
4- 4) «أرفغ»از مادّه«رفغ»(بر وزن هدف)به معنای گستردگی و وسعت است و هنگامی که در مورد نعمت ها به کار رود،اشاره به فزونی نعمت می باشد.

گرما حفظ می کند و در برابر حوادث و ضرباتی که از هر سو ممکن است وارد شود محافظت می نماید و عیوب آدمی را می پوشاند،بلکه از این نظر که تقوا در آیات قرآن به لباس تشبیه شده،این تعبیر تناسبی با اصل سخن،که دعوت به تقوا است دارد.

این نکته نیز شایان دقّت است که وجود این نعمت های گسترده و فراوان،در تمام زندگی انسان انگیزه ای بر«معرفة اللّه»و سپس انگیزه ای برای تقوا است.چگونه ممکن است انسان نعمت را بشناسد و حرمت ولی نعمت را نگه ندارد و آشکارا به مخالفت او برخیزد؟! قرآن مجید می گوید: «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ» ؛ای فرزندان آدم!لباسی برای شما فرو فرستادیم که عیوب شما را می پوشاند و مایه زینت شما است و لباس پرهیزکاری بهتر است. (1)

قابل توجّه این که،«ریش»در اصل واژه عربی،به معنای پرهای پرندگان است و از آنجا که پرهای پرندگان یک لباس طبیعی در اندام آنها است،به هر گونه لباس نیز واژه«ریش»اطلاق شده و از آنجا که پرهای پرندگان غالبا به رنگ های مختلف و دارای زیبایی خاصّی است،مفهوم زینت در معنای کلمه«ریش»افتاده است و از آن نظر که تقوا،هم عیوب آدمی را می پوشاند و هم او را در برابر وساوس شیطان حفظ می کند و هم زینت آدمی محسوب می شود،تعبیر لباس در آیه فوق در مورد تقوا وارد شده است. (2)

در بیان پنجمین و ششمین وصف می فرماید:«خدایی که حساب و شمارش را بر

ص:342


1- 1) سوره اعراف،آیه 26.
2- 2) در این که«ریشا»در آیه فوق،چه محلّی از اعراب دارد در میان مفسّران قرآن و شارحان نهج البلاغه گفتگو است.بعضی آن را«معطوف»بر«لباسا»دانسته و به همین دلیل مفهوم آن را چیزی وسیع تر یا مغایر لباس دانسته اند،در حالی که بعضی دیگر آن را به منزله«مفعول له»دانسته اند که هدف نزول لباس بر انسان را بیان می کند:نخست پوشیدن عیبها و سپس زینت ذکر شده،و معنای اخیر با محتوای آیه سازگارتر است.

گرد شما قرار داد و جزا(کیفر و پاداش الهی)را مراقب شما نمود(تمام اعمال شما تحت حساب است و پاداش و کیفر الهی در انتظار شماست).» (و أحاط بکم الإحصاء،و أرصد لکم الجزاء).

بدیهی است هنگامی که انسان به این نکته توجّه کند که حساب و کتاب الهی دقیق است-آن گونه که گویی همچون«دژ محکمی»گرداگرد او را فراگرفته و چیزی از اعمال و رفتار و گفتار او از دایره احصا،بیرون نخواهد بود و از سوی دیگر کیفر و پاداش را در کمین وی گذارده به گونه ای که هیچ عملی بدون جزا نخواهد بود-این امر سبب می شود که به تقوا و پرهیزکاری روی بیاورد و از مخالفت فرمان خدا بپرهیزد! تعبیر «أحاط بکم الإحصاء» که برگرفته از آیه شریفه: «وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصی کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً» ؛خداوند به آنچه نزد آنها است احاطه دارد و همه چیز را دقیقا احصا کرده است» (1).می باشد،تعبیر لطیفی است که نشان می دهد انسان چنان در چنبر احصای الهی واقع شده،که هیچ عملی از او بی حساب و کتاب نیست.تعبیر به «أرصد لکم الجزاء» نیز تعبیر لطیفی است که نشان می دهد پاداش و کیفر الهی،همچون مراقبی هوشمند،در کمین انسانها نشسته تا هیچ یک از اعمال آن ها،از این دایره بیرون نرود.

در هفتمین و هشتمین وصف می فرماید:«همان کسی که شما را با نعمت های گسترده و بخشش های وسیع(خود)مقدّم داشته و با دلایل رسا و روشن،شما را(از مخالفت فرمانش)بیم داده است» (و آثرکم بالنّعم السّوابغ،و الرّفد (2)الرّوافع (3)،و أنذرکم بالحجج البوالغ).

ص:343


1- 1) سوره جنّ،آیه 28.
2- 2) «رفد»جمع«رفده»از مادّه«رفد»(بر وزن دفع)به معنای نصیب و بخشش و جایزه است.
3- 3) «روافغ»جمع«رافغه»از مادّه«رفغ»همان طور که قبلا نیز اشاره شد،به معنای گستردگی و وسعت است. بنابراین«الرّفد الرّوافغ»به معنای عطایای گسترده پروردگار است.

«ایثار»به معنای برتری بخشیدن کسی است،خواه بر خویشتن باشد یا بر دیگری،لذا در سوره«یوسف»آیه 91 چنین می خوانیم: «تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّهُ عَلَیْنا» ،به خدا قسم!خداوند تو را(اشاره به یوسف است)بر ما(اشاره به برادران یوسف است) برتری بخشیده.

و این که بعضی از شارحان«نهج البلاغه»تصوّر کرده اند،در مفهوم«ایثار»مقدّم داشتن دیگری بر خویشتن،یا در مواردی که ایثار کننده نیاز به آن دارد،افتاده است و چون هیچ یک از این دو معنا،در مورد خداوند تصوّر نمی شود،پس باید به سراغ معنای مجازی رفت،اشتباه است. (1)

به هر حال منظور از جمله بالا این است که خداوند،انسان را بر سایر مخلوقاتش برتری داده و انواع نعمت ها و کرامت ها را به او ارزانی داشته است،همان گونه که قرآن مجید می گوید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً» ،ما بنی آدم را گرامی داشتیم!و آنها را بر مرکب هایی در خشکی و دریا سوار کردیم و از انواع روزی های پاکیزه،در اختیار آنان گذاردیم و آنها را بر بسیاری(همه)از مخلوقات خود،برتری بخشیدیم. (2)

بدیهی است هنگامی که انسان توجّه به این همه نعمت های الهی پیدا کند،که از جمله آنها برتری یافتن او بر سایر مخلوقات است،حسّ شکرگزاری در او برانگیخته می شود و همان گونه که گفتیم به سراغ معرفت منعم می رود و در نتیجه،از مخالفت فرمان او،پرهیز می کند و با تقوا پیوند می خورد.همچنین انذار الهی به وسیله «حجج بوالغ»که وجود پیامبران و کتب آسمانی و معجزات و دلایل روشن عقلی و

ص:344


1- 1) در«مقاییس اللّغة»آمده است که ریشه اصلی این لغت،به معنای مقدّم داشتن چیزی است.«مفردات راغب»نیز همین معنا را بیان کرده است.در کتاب«التحقیق فی کلمات القرآن الکریم»نیز می گوید: «حقیقت ایثار،اثبات فضیلت و مقدّم داشتن صاحب فضل است.»
2- 2) سوره اسراء،آیه 70.

نقلی است نیز یکی دیگر از اسباب تقوا است،که در آغاز این فراز آمده است.

ذکر این دو،(نعمت های الهی و انذارهای او)در کنار یکدیگر،می تواند اشاره به این نکته باشد که خداوند در عین بخشش نعمت های بی حساب،به انسانها هشدار می دهد که از این نعمت ها سوء استفاده نکنند،بلکه در طریق صلاح و سعادت و رستگاری کمک بگیرند.

در نهمین و دهمین وصف می فرماید«همان خدایی که تعداد شما را به خوبی می داند و مدّت های کوتاهی برای توقّف در این جهان،برای شما مقرّر کرده،جهانی که قرارگاه آزمایش و سرای عبرت است،در آن آزموده می شوید و در برابر اعمالی که انجام داده اید،حسابرسی خواهید شد!» فأحصاکم عددا،و وظّف لکم مددا (1)،فی قرار خبرة (2)،و دار عبرة،أنتم مختبرون فیها،و محاسبون علیها).

با این که در دومین وصف،اشاره به سرآمد عمرها شده و در پنجمین وصف سخن از شمارش و احصای انسانها به میان آمده،باز در اینجا این دو وصف تکرار شده،به خاطر اهمّیّت فوق العاده آنها و تأثیر آنها در ظهور و بروز حقیقت تقوا در وجود آدمی.

هنگامی که انسان توجّه به مراقبت الهی و محدود بودن عمر،در این دارد «امتحان»و«عبرت»پیدا کند،از نافرمانی ها به سوی اطاعت خداوند،بازمی گردد.

این احتمال نیز وجود دارد که این تکرار،برای افاده معنای جدیدی باشد.در

ص:345


1- 1) «مدد»جمع«مدّه»به معنای بخشی از زمان است و گاه به معنای پایان زمان معیّنی آمده است و نیز به مادّه ای که با آن چیزی می نویسند«مداد»گفته می شود و در واقع در تمام این معانی یک نوع کشش و امتداد دیده می شود.
2- 2) «خبره»هم به معنای مصدری آمده،هم اسم مصدری و به معنای علم و آگاهی است و لذا«اهل خبره»به کسانی گفته می شود که آگاهی کافی نسبت به چیزی دارند و از آنجا که امتحان و آزمایش وسیله آگاهی برای «کارآیی»یک انسان،یک یک موجود است،این واژه به معنای«امتحان»نیز به کار می رود و در خطبه بالا همین معنا منظور شده است.

جمله های پیشین سخن از احاطه احصا،به اعمال آدمی بود و به همین دلیل بلافاصله بعد از آن سخن از جزای اعمال به میان آمد و در اینجا اشاره به احصای خود آدمیان است،که هیچ کس در مراقبت های الهی از قلم نخواهد افتاد،آن گونه که قرآن می گوید: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» ،تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند بنده اویند(و سر بر فرمانش دارند)همه آنها را شمارش کرده و دقیقا تعداد آنها را می داند.» (1)و اگر اشاره به سر آمد زندگی می کند،مقدّمه ای است برای جمله های بعد(زندگی در دار امتحان و سرای عبرت)که در واقع نسبت به جمله قبل،از قبیل بیان اجمالی و تفصیلی است.

تعبیر به «قرار خبرة و دار عبرة» اشاره به این است که سراسر زندگی انسانها، دوران آزمایش آنها است،همان گونه که قرآن می گوید: «أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ» ؛آیا مردم گمان کردند هنگامی که گفتند ایمان آوردیم به حال خودشان رها می شوند و آزمایش نخواهند شد؟ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم(و اینها را نیز آزمایش می کنیم)باید علم خداوند در مورد کسانی که راست می گویند و کسانی که دروغ می گویند تحقّق یابد،(تا آنی از حال خود غافل نشوند و همواره خود را در مجلس امتحان حاضر ببینند).» (2)تعبیر به«عبرت»اشاره به سرنوشت عبرت انگیز ظالمان و اقوام و افراد آلوده و گنهکار است،که سراسر تاریخ را پوشانده و نشان می دهد که جزای الهی منحصر به سرای قیامت نیست و بخش مهمی از آن،در این دنیا نیز دامان انسانها را می گیرد.

ضمیر در جمله «و محاسبون علیها» به دار دنیا بازمی گردد،یعنی:همان گونه که

ص:346


1- 1) سوره مریم،آیه 93-94.
2- 2) سوره عنکبوت،آیه 2-3.

جایگاه آزمایش شما دنیا است،حساب و کتاب شما نیز مربوط به آن است،هم اعمالی که در آن انجام دادید و هم نعمت هایی که خدا در آن به شما داده است.

نکته: همه جا و همیشه دعوت به تقوا

همان گونه که ملاحظه کردید،نخستین سخن بعد از حمد و ثنای الهی در این خطبه،پیرامون دعوت به سوی تقوا است،که تمام اسباب سعادت انسان،در آن جمع است و نشانه شخصیّت او و کرامتش در پیشگاه خدا است و برترین زاد و توشه سفر آخرت می باشد.

نکته بسیار جالب در این فراز آن است که امام علیه السّلام تنها توصیه به تقوا نمی کند، بلکه بر تمام اموری که می تواند انگیزه تقوا باشد،اشاره می فرماید:نعمت های گوناگون الهی،محدود بودن عمر آدمی،احاطه علمی خداوند بر انسانها و اعمالشان، درسهای عبرتی که در زندگی پیشینیان و حتّی مردم امروز نهفته است و همچنین توجّه به این معنا که این جهان،سرای امتحان است و خداوند،پیامبران و کتب آسمانی را برای انذار بندگان،بسیج فرموده است و این نهایت فصاحت و بلاغت است که در عباراتی کوتاه،مسأله بسیار مهمّی،همچون تقوا به عالی ترین وجه مورد تأکید قرار گرفته است.

به راستی،هر گاه انسان در اوصاف ده گانه ای که در این فراز از خطبه برای خداوند ذکر شده است بیندیشد،شکوفه های تقوا و پرهیزگاری بر شاخسار وجودش نمایان می شود،چگونه ممکن است انسان نعمت های گوناگون الهی را مورد دقّت

ص:347

قرار دهد و قیامت و حساب و کتاب را باور داشته باشد و«حجج الهی»را در کتب آسمانی و بیانات معصومین علیهم السّلام مورد توجّه قرار دهد،ناپایداری عمر را ببیند و سرگذشت های عبرت انگیز پیشینیان را مورد مطالعه قرار دهد و با این حال حریم الهی را بشکند و آیین تقوا را زیر پا بگذارد و به گناه و آلودگی تن در دهد.

ص:348

بخش سوم

اشاره

فإنّ الدّنیا رنق مشربها،ردغ مشرعها،یونق منظرها،و یوبق مخبرها.

غرور حائل،وضوء آفل،و ظلّ زائل،و سناد مائل،حتّی إذا أنس نافرها، و اطمأنّ ناکرها،قمصت بأرجلها،و قنصت بأحبلها،و أقصدت بأسهمها، و أعلقت المرء أوهاق المنیّة قائدة له إلی ضنک المضجع،و وحشة المرجع،و معاینة المحلّ و ثواب العمل،و کذلک الخلف بعقب السّلف،لا تقلع المنیّة اختراما،و لا یرعوی الباقون اجتراما،یحتذون مثالا،و یمضون أرسالا،إلی غایة الانتهاء،و صیّور الفناء.

ترجمه

دنیا آبشخورش تیره و ورودی به این آبگاه،پر گل و لای است.چشم اندازش فریبنده و باطن آن کشنده است.فریبی است گذرا!و پرتوی است،ناپایدار!و سایه ای است،زوال پذیر!و تکیه گاهی است،نااستوار!به گونه ای که افراد گریزان،به آن انس می گیرند و منکرانش به آن دل می بندند،ولی ناگهان همانند اسبی چموش که غافلگیرانه،پاهای خود را بلند می کند و سوار را بر زمین می کوبد،دنیا آنها را به زمین می زند!و با دام های خود آنها را گرفتار می سازد!و تیرهای خود را به سوی آنها پرتاب می کند!(آری)دنیا ریسمان مرگ را بر گلوی او می افکند و کشان کشان به سوی گوری تنگ و جایگاهی وحشتناک می برد!جایی که محلّ خویش را در بهشت و دوزخ می بیند و پاداش اعمال خود را مشاهده می کند و این گونه پیوسته نسل های

ص:349

بعد به دنبال پیشینیان در حرکتند،نه مرگ از تباه کردن آن ها دست برمی دارد و نه بازماندگان(از سرنوشت پیشینیان عبرت می گیرند و)از گناه و عصیان روی گردان می شوند!همچون آنان عمل می کنند و همانندشان گام برمی دارند،تا به پایان جهان برسند و در مسیر فنا قرار گیرند.

شرح و تفسیر
چهرۀ واقعی دنیا!

امام علیه السّلام در این فراز،نکوهش شدیدی از دنیا می کند،چرا که در آخرین جمله های فراز قبل،سخن از سرای امتحان و عبرت بود و در این فراز ویژگی های این سرای امتحان و عبرت را با تعبیراتی بسیار گویا و رسا و تکان دهنده،شرح می دهد و از سوی دیگر،در فراز گذشته سخن از تقوا بود و می دانیم مانع بزرگ تقوا،حبّ دنیا و علاقه شدید به زندگی مادّی است و با نکوهش شدیدی که امام علیه السّلام از آن فرموده، قدر و قیمت دنیا و زرق و برق آن،در نظرها کاسته می شود و انگیزه های تقوا قوی تر و موانع آن،ضعیف تر می شود.

در آغاز این فراز،به هشت ویژگی از ویژگی های دنیا اشاره کرده،می فرماید:«دنیا آبشخورش تیره،و ورودی به این آبگاه،پر گل و لای است.» (فإنّ الدّنیا رنق (1)مشربها،ردغ (2)مشرعها).

معمولا سطح بسیاری از رودخانه های بزرگ که انسانها از آب آن استفاده می کنند از زمین های مجاور پایین تر است،به گونه ای که هرگز نمی توان در کنار آن رفت و از

ص:350


1- 1) «رنق»صفت مشبهه،از ماده«رنق»(بر وزن رنگ)به معنای کدر شدن است. بنابراین (رنق مشربها) اشاره به کدر بودن آبشخور دنیا است.ولی«رونق»به معنای زیبایی و طراوت و آب و رنگ جالب،آمده است و این به خاطر آن است که گاهی در لغت عرب مادّه واحد،در دو معنای متضادّ به کار می رود.
2- 2) «ردغ»از مادّه«ردغ»(بر وزن فتق)به معنای پر گل و لای است و در تشبیهی که در خطبه بالا آمده،دنیا را به منزله نهر بزرگی می شمارد که مسیر آن به سوی آب،پر گل و لای است.

آب آن استفاده کرد،لذا بخشی از ساحل رودخانه را کنده و پایین می برند و با یک شیب مناسب،راه وصول به آب را آسان می سازند،عرب این راه را«شریعه»یا «مشرع»می نامد و آنجا که به آب منتهی می شود«مشرب»نامیده می شود،حال اگر این راه،آلوده با گل و لای و لجن باشد،یا محلّ وصول به آب،چنان باشد که آب را گل آلود کند،استفاده از آب بسیار مشکل می شود و به همین دلیل اخیرا شریعه را به صورت مناسبی می سازند،یا به آن،پلّه می دهند تا هر دو مشکل حل شود.

امام علیه السّلام در این تشبیه زیبا،مواهب دنیا را به آب تشبیه می کند،ولی متأسّفانه راه رسیدن به آن از لجن زارها می گذرد و نقطه وصول به آب جایی است که آب را گل آلود می کند،به همین دلیل،این آب،از دور تشنگان را به سوی خود دعوت می کند،امّا هنگامی که بسوی آن گام برمی دارند به مشکلات عجیب،گرفتار می شوند و هرگز به آب گوارا نیز دست نمی یابند و به راستی،مواهب دنیا اعمّ از:مال و مقام و تجمّلات،همه،همین گونه است،زیرا برای وصول به دنیا،انسان باید از بسیاری از فضایل اخلاقی چشم بپوشد و تن به آلودگی دروغ و خیانت و تحمّل ذلّت و مانند آن بدهد،که هر کدام باتلاقی است،بر سر راه وصول به آن!و هنگامی که به آن می رسد انواع مزاحمت ها و حسادت ها و تهاجم ها،این آب را تیره و تار می سازد.

در سومین و چهارمین توصیف،می فرماید:«چشم اندازش فریبنده،و باطن آن کشنده است!» (یونق (1)منظرها،و یوبق (2)مخبرها).

این دوگانگی ظاهر و باطن که در دنیاست،به صورت های گوناگونی در تعبیرات پیشوایان بزرگ اسلام آمده است،گاه دنیا را به مار خوش خطّ و خالی تشبیه کرده اند،که سمّ قاتل در درون آن است. (فإنّما مثل الدّنیا مثل الحیّة:لیّن مسّها،و قاتل سمّها). (3)

ص:351


1- 1) «یونق»از مادّه«انق»(بر وزن شفق)به معنای دوست داشتن چیزی و اعجاب نسبت به آن است.بنابراین «یونق منظرها»اشاره به منظره جالب و اعجاب انگیز است.
2- 2) «یوبق»از مادّه«وبوق»به معنای هلاکت است و«موبق»به معنای مهلک می باشد.
3- 3) نهج البلاغه،نامه 68.

و گاه تشبیه به زن زیبا و آرایش کرده ای شده که شوهرانش را یکی پس از دیگری به قتل می رساند.

وجود این اوصاف برای دنیا برای هیچ انسان آگاهی،پوشیده نیست،دورنماها دل انگیز و فریبا و درون ها خطرناک و کشنده است.

در پنجمین وصف،اشاره به ناپایداری و بی اعتباری دنیا فرموده،چنین می گوید:

«دنیا فریبی است گذرا،و پرتوی است ناپایدار،و سایه ای است زوال پذیر و تکیه گاهی است نااستوار!» (غرور حائل (1)،وضوء آفل (2)،و ظلّ زائل،و سناد (3)مائل).

بی شک دنیا زیبایی ها و فریبندگی هایی دارد،ولی تا انسان بخواهد از آن بهره ای بگیرد،پایان می یابد.به همین جهت امام علیه السّلام از آن تعبیر به «غرور حائل» کرده، زیرا«غرور»به معنای فریبندگی است که لازمه زیبایی های ظاهری است(در حالی که«غرور»(بر وزن قبول)به معنای شخص فریبکار است و لذا«شیطان»را«غرور» گفته اند.

«حائل»هم به معنای گذرا آمده است و هم به معنای چیزی که میان دو شییء فاصله شود،که هر دو به یک ریشه بازمی گردد.

مواهب دنیا درخششی دارد،به همین دلیل امام علیه السّلام از آن تعبیر به«ضوء»کرده ولی این درخشش دوامی ندارد و به زودی غروب می کند،از این رو،از آن تعبیر به «آفل»شده.به طور موقّت سایه ای آرام بخش دارد،امّا همچون سایه به دست آمده از تابش آفتاب است بر درختان،که دوامی ندارد و زوال می یابد.و لذا «ظلّ زائل» فرموده است.

ص:352


1- 1) «حائل»از مادّه«حول»به معنای دگرگونی است و اطلاق واژه«حول»بر سال،به خاطر دگرگون شدن آن است،بنابراین«حائل»به معنای دگرگون شونده،یا به تعبیر دیگر:«زودگذر»است.
2- 2) «آفل»از مادّه«افول»به معنای پنهان شدن است و از آنجا که،غروب ماه و خورشید و ستارگان،همراه پنهان شدن آنها است«افول»به معنای غروب به کار می رود.
3- 3) «سناد»از مادّه«سند»به معنای تکیه گاه و ستون است و از آنجا که دنیا تکیه گاه و ستونی است کج و غیر قابل اعتماد،در خطبه بالا با تعبیر(سناد مائل)از آن یاد شده است.

مواهب دنیا می تواند تکیه گاه باشد،امّا افسوس که این تکیه گاه استوار نیست و به همین جهت فرموده است: «سناد مائل» سپس به ویژگی های دیگری از دنیا اشاره می کند و به تعبیر دیگر:همان صفات پیشین را با تشبیهات و تعبیرات دیگری مطرح می کند و می فرماید:«فریبندگی دنیا و درخشندگی مواهب آن،سبب می شود که افراد گریزان به آن انس گیرند و منکرانش به آن دل ببندند،ناگهان همانند اسبی چموش که غافلگیرانه پاهای خود را بلند می کند و سوار را به زمین می افکند،دنیا آنها را به زمین می زند و با دامهای خود آنها را گرفتار می سازد و تیرهای خود را به سوی آنان پرتاب می کند!» (حتّی إذا أنس نافرها،و اطمأنّ ناکرها،قمصت (1)بأرجلها،و قنصت (2)بأحبلها، (3)و أقصدت بأسهمها (4)).

امام علیه السّلام در سه تشبیه،وضع دنیا را مشخّص نموده:نخست دنیا را به مرکبی تشبیه می کند،که ظاهرا راهوار است،امّا چیزی نمی گذرد که جنون آن گل می کند و سرکش می شود و سوار خود را به زمین می افکند!و سپس به صیّادی تشبیه می کند که دام های خود را گسترده و دانه های جالبی در آن پاشیده،هنگامی که صید به آن نزدیک می شود،چنان آن را گرفتار می کند که راه فرار ندارد!سرانجام به صیّادی تشبیه می کند که در کمین گاهی است،ناگهان از آنجا بیرون می آید و تیرهای خود را یکی بعد از دیگری به سوی انسان پرتاب می کند!

ص:353


1- 1) «قمصت»از مادّه«قمص»(بر وزن شمس)در اصل به معنای بلند کردن هر دو دست و فرود آوردن آنها است و هنگامی که اسب روی دو پای خود تکیه کرده،دستها را بلند می کند و برمی خیزد و سپس به روی زمین برمی گردد،این واژه در مورد او به کار می رود.این واژه گاهی نیز به عنوان کنایه برای«ذلّت بعد از عزّت»به کار می رود.
2- 2) «قنصت»از مادّه«قنص»(بر وزن قند)به معنای صید کردن است و«قانص»به معنای صیّاد آمده است.
3- 3) «أحبل»جمع«حبل»به معنای طناب است.
4- 4) «أسهم»جمع«سهم»به معنای تیر است که جمع دیگرش«سهام»می باشد.

قابل توجّه اینکه،جمله: «حتّی إذا أنس نافرها...» اشاره به این حقیقت می کند که فریبندگی دنیا چندان ساده نیست،که به آسانی بتوان از آن گذشت!بلکه مخالفان، منکران،بیزاران و زاهدان را،گاه به سوی خود می کشد و در دام خویش،گرفتار می سازد و این هشداری است به همه ما که دام های دنیا را ساده نپنداریم و در «طریقت،تکیه بر تقوا و دانش نکنیم»و پیوسته با ذکر

«أللّهمّ لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا» خود را در سایه لطف حق قرار دهیم:

صد هزاران دام و دانه است ای خدا! ما چو مرغان حریص و بی نوا

دم به دم وابسته دام نویم هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

می رهانی هر دمی ما را و باز سوی دامی می رویم ای بی نیاز

گر عنایاتت شود با ما مقیم کی بود خوفی از آن دزد لئیم

سپس به سرانجام کار انسان در این ج هان اشاره کرده و عاقبت او را چنین بیان می فرماید«دنیا ریسمان مرگ را بر گلوی او می افکند و کشان کشان به سوی گوری تنگ و جایگاهی وحشتناک می برد،جایی که محلّ خویش را در بهشت و دوزخ می بیند و پاداش اعمال خود را مشاهده می کند!» و أعلقت المرء أوهاق (1)المنیّة قائدة له إلی ضنک المضجع (2)،و وحشة المرجع،و معاینة المحلّ،و ثواب العمل).

بی شک دنیاپرستان و دنیادوستان،حاضر نیستند دل از آن برکنند،ولی دنیا بی رحمانه،طناب مرگ را بر گردن آنها می افکند و آنها را به زور از خانه های آباد و قصرهای زیبا،به گورهای تنگ و تاریک می کشاند!جایی که انسان را غرق در وحشت و اضطراب می کند و از همه مشکل تر اینکه،پرده ها از برابر چشم او کنار می رود و جایگاه خویش را در قیامت می بیند و اگر مستحقّ عذاب است،شعله های

ص:354


1- 1) «أوهاق»جمع«وهق»(بر وزن شفق)به معنای طنابی است که بر گردن شخص،یا حیوانی می افکنند و گاه آن را به معنای«کمند»تفسیر کرده اند.
2- 2) «ضنک المضجع» ،«ضنک»به معنای تنگ و«مضجع»به معنای جایی است که انسان پهلویش را بر آن می نهد و در اینجا اشاره به قبر است.

آتش جهنّم را با چشم خویش مشاهده می کند و وحشت او-که به خاطر جدایی از مال و مقام و زن و فرزند،به اوج خود رسیده-مضاعف می شود.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به این نکته می کند که آنچه درباره دنیا و ابنای دنیا بیان فرموده،مخصوص گذشتگان یا گروه معیّنی نبوده است و این«آب شیرین و شور،بر خلایق می رود تا نفخ صور»و تمام انسانها در دایره این آزمایش بزرگ الهی قرار دارند و فرمان مرگ بر پیشانی همه نوشته شده و بقا و ابدیّت مخصوص ذات خدا است،می فرماید:«و این گونه،پیوسته نسلهای بعد،به دنبال پیشینیان در حرکتند،نه مرگ از تباه کردن آنها دست برمی دارد و نه بازماندگان(از سرنوشت پیشینیان عبرت می گیرند و)از گناه و عصیان روی گردان می شوند!» (و کذلک الخلف بعقب السّلف،لا تقلع المنیّة اختراما (1)،و لا یرعوی (2)الباقون اجتراما (3)).

آری:«همچون آنان عمل می کنند،و همانندشان گام برمی دارند،تا به پایان جهان برسند،و در مسیر فنا قرار گیرند!» (یحتذون (4)مثالا،و یمضون أرسالا (5)،إلی غایة الانتهاء،و صیّور (6)الفناء).

ص:355


1- 1) «اخترام»از مادّه«خرم»(بر وزن چرم)به معنای پاره کردن و شکافتن است و در اینجا اشاره به حوادثی است که رشته عمر انسان را پاره می کند و نهال وجود انسان را ریشه کن می سازد.
2- 2) «یرعوی»از مادّه«رعو»(بر وزن سهو)به معنای بازگشت از جهل به سوی علم و اصلاح نمودن خویش است و جمله بالا (لا یرعوی الباقون اجتراما) اشاره به این است که«دیگران درست عبرت نمی گیرند و از گناهان بازگشت نمی کنند و به اصلاح خویش نمی پردازند».
3- 3) «اجترام»از مادّه«جرم»به معنای گناه کردن است.
4- 4) «یجتذون»از مادّه«حذو»(بر وزن حذف)به معنای انجام دادن کار مشابه است.به همین دلیل به معنای اقتدا کردن در کارها آمده است و در جمله بالا،اشاره به این است که«باقی ماندگان،همچون پیشینیان به اعمال زشت خویش ادامه می دهند».
5- 5) «ارسال»جمع«رسل»(بر وزن عسل)به معنای گله حیوان است و در جمله بالا اشاره به این است که گروهی بدون فکر و مطالعه و اندیشه،چشم و گوش بسته به دنبال دیگران حرکت می کنند.
6- 6) «صیّور»(بر وزن قیّوم)از مادّه«صیر»(بر وزن سیل)به معنای انتقال از حالتی به حالت دیگری است و لذا«صیّور»به عاقبت و پایان و مسیر هر کار اطلاق می شود.(این واژه،صیغه مبالغه است).

در واقع،در این بیان نورانی،به دو نکته اشاره شده:

نخست این که:مبادا گروهی تصوّر کنند که از این قانون عمومی جهان مستثنا هستند و خود را جاودانه پندارند و زندگی را ابدی فرض کنند.

دیگر این که:به آثار گذشتگان با چشم عبرت بنگرند!«به خوابگاه شهیدان نظری بیفکنند و بی مهری زمانه رسوا را نظاره کنند!»:

این دشت خوابگاه شهیدان است فرصت شمار وقت تماشا را

بشکاف خاک را و ببین آنگه بی مهری زمانه رسوا را

از عمر رفته نیز شماری کن مشمار جدی و عقرب و جوزا را

تعبیر به«اخترام»با توجّه به این که ریشه این لغت به معنای بریدن و قطع کردن و شکاف دادن است(و لذا بعضی از مفسّران نهج البلاغه،«موت اخترامی»را به معنای مرگی که قبل از مدّت طبیعی دامان انسان را می گیرد تفسیر کرده اند.) (1)گویا اشاره به این نکته است که یکی از مشکلات زندگی دنیا،این است که کمتر کسی به موت طبیعی از دنیا می رود،یعنی تمام استعدادهای وجودی خود را برای بقا، صرف کند و زندگیش پایان گیرد،بلکه غالبا عوامل گوناگونی چه از درون و چه از برون،چه روانی و چه جسمانی،چه حوادث فردی و چه اجتماعی،رشته عمر آدمی را پاره می کند و به همین دلیل،هیچ کس نمی تواند به حیات خود-حتّی در یک روز و یک ساعت آینده-صد در صد امیدوار باشد! امّا چرا با این همه،باز امام علیه السّلام می فرماید:«باقی ماندگان از گناه باز نمی ایستند» (لا یرعوی الباقون اجتراما).

این نیست مگر به خاطر غفلت و بی خبری و وسوسه های نفس امّاره و شیاطین که بر وجود انسان ها چیره می شوند و بر چشم بصیرتشان پرده می افکنند،همچون مرغان بی خبری که دانه ها را می بینند،ولی دام صیّاد را در کنار آن نمی بینند و به دام می افتند.

ص:356


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،جلد 2،صفحه 236.
نکته: ناپایداری این جهان

درباره ناپایداری و بی وفایی و زودگذر بودن دنیا،هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامی،سخن بسیار آمده است.قرآن در تشبیه جالبی زندگی دنیا را به بارانی تشبیه می کند که از آسمان نازل می شود و گیاهان رنگارنگ و پرطراوت و زیبا از آن می روید،امّا چند صباحی که گذشت،سیر نزولی آن شروع می شود،آب و رنگ خود را از دست می دهد و پژمرده و خشکیده می شود و تندباد خزان،آن را به هر سو پراکنده می سازد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً» (1).

در فراز بالا از نهج البلاغه نیز،ترسیم بسیار گویایی از بی اعتباری دنیا بیان فرموده که راستی تکان دهنده است و غافل ترین افراد را-هر چند برای مدّت کوتاهی-از خواب غفلت بیدار می سازد و نظیر آن در«نهج البلاغه»فراوان است و شاید این همه تأکیدات به خاطر آن است که عصر امام علیه السّلام عصری بود که بر اثر پیشرفت اسلام در جهان و فتوحات عظیم،ثروت زیادی به پایتخت کشور اسلام و مناطق دیگر منتقل شده بود و حتّی آثار سلاطین و شاهان در آن دیده می شد و به خاطر همین سیل ثروت،گروه زیادی به دنیاپرستی کشیده شدند،که آثار بسیار بدی در جامعه اسلامی پیدا کرد.امام علیه السّلام این معلّم بزرگ آسمانی،با زهد عملی بی مانندش از یک سو،و با کلمات بیدارگرش از سوی دیگر،در برابر این سیل بنیان کن ایستاد.

شعرا و ادیبان نیز،در هر عصر و زمان،درباره بی اعتباری و بی وفایی دنیا اشعار زیادی سروده و آثار نغزی از خود به یادگار گذاشته اند.

ص:357


1- 1) سوره کهف،آیه 45.

ولی عجب این که نه آن آیات و روایات و نه این نظم و نثرها،سبب بیداری کامل دنیاپرستان نشده است و همچنان به راه انحرافی خود ادامه می دهند و پیش می تازند.آری،مؤمنان آگاه و قلبهایی که هنوز نور علم و ایمان از آن برچیده نشده، به اندازه کافی عبرت می گیرند و از این زلال پند و اندرزها،سیراب می گردند و به اصلاح خویش می پردازند:

همّت مردانه ای خواهد گذشتن از جهان یوسفی باید

که بازار زلیخا بشکند!

ص:358

بخش چهارم

اشاره

حتّی إذا تصرّمت الأمور،و تقضّت الدّهور،و أزف النّشور،أخرجهم من ضرائح القبور،و أوکار الطّیور،و أوجرة السّباع،و مطارح المهالک، سراعا إلی أمره،مهطعین إلی معاده،رعیلا صموتا،قیاما صفوفا،ینفذهم البصر،و یسمعهم الدّاعی،علیهم لبوس الإستکانة،و ضرع الإستسلام و الذّلّة.قد ضلّت الحیل،و انقطع الأمل،و هوت الأفئدة کاظمة،و خشعت الأصوات مهینمة،و ألجم العرق،و عظم الشّفق،و أرعدت الأسماع لزبرة الدّاعی إلی فصل الخطاب،و مقایضة الجزاء،و نکال العقاب،و نوال الثّواب.

ترجمه

اوضاع این جهان ناپایدار،همچنان ادامه می یابد و زمانها پشت سر هم،سپری می شود و رستاخیز نزدیک می گردد،در این هنگام آنها(انسانها)را از شکاف قبرها و آشیانه های پرندگان و لانه های درندگان و میدان های هلاکت خارج می سازند و با شتاب بسوی فرمان(و دادگاه)پروردگار حرکت می کنند،در حالی که گردن کشیده اند (و نگران سرنوشت خویشند و هنگامی که در دادگاه الهی حضور می یابند)به صورت گروههای خاموش،صف به صف ایستاده،به گونه ای که چشم بخوبی آنها را می بیند و صدای دعوت کننده(الهی)به آنها می رسد،لباس نیاز و مسکنت و تسلیم و خضوع، بر تن پوشیده اند.راههای چاره بسته شده و امید و آرزو قطع گردیده است.قلبها از

ص:359

کار افتاده و نفس ها در سینه حبس شده و صداها بسیار ضعیف و کوتاه است.عرق، لجام بر دهان ها زده و وحشتی عظیم،همه را فراگرفته است.گوشها از صدای رعد آسای دعوت کننده بسوی حسابرسی پروردگار،به لرزه درآید،و همه باید نتیجه اعمال خود را دریابند:مجازات و کیفر الهی،یا نعمت و ثواب را.

شرح و تفسیر
صحنۀ هولناک محشر!

در این بخش از خطبه که به راستی خطبه ای است«غرّاء»و درخشان و بیدارگر، امام علیه السّلام بعد از حمد و ثنای الهی و توصیه به تقوا و شرح بی وفایی و بی اعتباری دنیا، به سراغ معاد می رود و ترسیمی تکان دهنده از صحنه محشر و حال خلایق در آن روز می کند،که غافل ترین افراد را بیدار می سازد و به سوی آن هدف تربیتی که امام علیه السّلام از این خطبه دارد،گام به گام نزدیک می کند،به گونه ای که نشان می دهد این طبیب روحانی،برای درمان دردمندان کاملا حساب شده قدم برداشته و برنامه ریزی می کند.

نخست می فرماید:«اوضاع این جهان ناپایدار،همچنان ادامه می یابد و زمانها پشت سر هم سپری می شود و رستاخیز نزدیک می گردد» (حتّی إذا تصرّمت الأمور،و تقضّت الدّهور،و أزف (1)النّشور).

این سه جمله اشاره های روشنی به پایان جهان دارد.در نخستین جمله:به گذشت و فنای همه چیز:عمرها،قدرتها،اموال و ثروتها و...اشاره می کند.و در جمله دوم:به پایان گرفتن ماهها و سالها و قرنها و در جمله سوم:که نتیجه آن است نزدیک شدن رستاخیز و آشکار شدن نشانه های آن.

در این که پایان جهان با انقلاب های هول انگیزی خواهد بود-آنچنان که قرآن

ص:360


1- 1) «أزف»از مادّه«ازف»(بر وزن شرف)به معنای نزدیک شدن است.

مجید در آیات فراوانی بیان کرده است-و دوران برزخ چگونه می گذرد،امام علیه السّلام اشاره ای ندارد،بلکه مستقیما به سراغ رستاخیز مردگان و قیام آنها از قبرها،که قسمت حسّاس مطلب است،می رود و می فرماید:«(در این هنگام)آنها را از شکاف قبرها و آشیانه های پرندگان و لانه های درندگان و میدان های هلاکت خارج می کنند» (أخرجهم من ضرائح (1)القبور،و أوکار (2)الطّیور،و أوجرة (3)السّباع،و مطارح (4)المهالک).

گاه انسان به مرگ طبیعی و در میان جمع از دنیا می رود و او را به خاک می سپارند و گاه ممکن است در بیابانی تنها چشم از جهان فروبندد و بدن بی جان او طعمه پرندگان شود،گاه ممکن است حیوان درنده ای او را بخورد و گاه ممکن است در دریا و صحرایی یکّه و تنها دار فانی را وداع کند و بدن او بپوسد و خاک شود و یا در زلزله ها،در زیر آوارها از بین برود.امام علیه السّلام می فرماید:خداوند از جایگاه همه آنها،در هر جا باشند،باخبر است و با فرمان رستاخیز،همه را از جایگاهشان به حرکت درمی آورد و برای حساب و کتاب آماده می سازد.

امام علیه السّلام در ضمن،اشاره لطیفی به این نکته دارد که هیچ کس نمی داند در پایان عمر،چگونه چشم از دنیا فرو می بندند و قبر واقعی او کجاست و این خود نکته ای است آموزنده و بیدارگر،و به گفته قرآن کریم: «وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» ؛هیچ کس نمی داند فردا چه می کند و هیچ کس نمی داند در کدامین سرزمین از دنیا می رود. (5)

این سخن مانند بسیاری از آیات قرآن،معاد جسمانی را به طور صریح بیان

ص:361


1- 1) «ضرائح»جمع«ضریح»به معنای قبر،یا شکافی است که در وسط قبر داده می شود.
2- 2) «اوکار»جمع«وکر»(بر وزن مکر)به معنای لانه پرندگان است.
3- 3) «اوجره»جمع«وجار»به معنای حفره هایی است که بر اثر سیل،در درّه ها پیدا می شود و به لانه درندگان نیز اطلاق می گردد.
4- 4) «مطارح»جمع«مطرح»به معنای محلّی است که چیزی در آن می افکنند.
5- 5) سوره لقمان آیه،34.

می کند،چرا که آنچه در قبرها یا آشیانه پرندگان و لانه های درندگان قرار دارد،خاکها و استخوانهای این بدن است و گرنه روح پس از جدایی از بدن،جایگاهش قبر نیست.شرح بیشتر را در این زمینه در بحث نکات خواهیم داد.

ممکن است در اینجا این سؤال مطرح شود که از بسیاری از آیات قرآن برمی آید که در پایان دنیا،زمین به کلّی ویران می شود،با این حال چگونه قبرها به حال خود باقی می مانند؟پاسخ این سؤال نیز در بحث نکات خواهد آمد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«با شتاب به سوی فرمان(و دادگاه) پروردگار حرکت می کنند،در حالی که گردن کشیده اند(و نگران سرنوشت خویشند و هنگامی که در دادگاه الهی حضور می یابند)به صورت گروههای خاموش،صف به صف ایستاده،به گونه ای که چشم به خوبی آنها را می بیند و صدای دعوت کننده (الهی)به آنها می رسد» سراعا إلی أمره،مهطعین (1)إلی معاده،رعیلا (2)صموتا،قیاما صفوفا،ینفذهم البصر،و یسمعهم الدّاعی .

این جمله های کوتاه و پرمعنا،با آهنگ خاصی که دارد،ترسیمی گویا از وضع بندگان در صحنه محشر است،ترسیمی بسیار تکان دهنده و وحشت آفرین! همین تعبیر و تعبیرات مشابهی در قرآن مجید درباره حرکت انسانها در صحنه محشر آمده است،که گاهی تعبیر به «سِراعاً» (3)شده و گاه تعبیر به «یَنْسِلُونَ» (4)که آن نیز به معنای شتابان رفتن است و گاه تعبیر به «کَأَنَّهُمْ إِلی نُصُبٍ یُوفِضُونَ» (5)که آن نیز به معنای حرکت سریع است.

حرکت آنها به صورت گروهی و ایستادن آنها در صحنه محشر در صفوف مختلف،

ص:362


1- 1) «مهطعین»از مادّه«هطع»(بر وزن منع)به معنای روی آوردن سریع توأم با ترس است.
2- 2) «رعیل»به معنای گروهی از سواران یا پیادگان یا پرندگان است.
3- 3) سوره معارج،آیه 43.
4- 4) سوره یس،آیه 51.
5- 5) سوره معارج،آیه 43.

یا به خاطر این است که،مردم به تناسب اعمال و رفتارشان از یکدیگر جدا می شوند و هر کس با همانندش،در یک صف قرار می گیرد و طبعا سرنوشت مشترکی دارد و یا از این جهت است که هر گروهی که در گورستانی با هم بودند،با هم به حرکت درمی آیند.قرآن مجید نیز می فرماید: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» ؛روزی که در صور دمیده می شود و شما فوج،فوج،وارد صحنه محشر می شوید (1).

حرکت سریع آنها،نشانه دستپاچگی و وحشت از سرنوشت است و گردن کشیدن به خاطر آن است که هر لحظه در انتظار حادثه ای هستند.

جمله «ینفذهم البصر...» اشاره به این است که،جمعیّت آنها با آنکه بسیار عظیم است،امّا به گونه ای در عرصه محشر می ایستند،که همه نمایانند و صدا به گوش همه می رسد.

سپس به ترسیم دیگری از وضع خلایق در عرصه محشر پرداخته،می فرماید:

«(ابهام سرنوشت و ترس از نتیجه دادرسی پروردگار و هول و وحشت محشر چنان است که گویی)لباس نیاز و مسکنت و تسلیم و خضوع بر تن پوشیده اند،و راههای چاره بسته شده،و امید و آرزو قطع گردیده است،قلبها از کار افتاده،و نفس ها در سینه حبس شده و صداها بسیار ضعیف و کوتاه است،و عرق،لجام بر دهان ها زده، و وحشتی عظیم،همه را فراگرفته است» (علیهم لبوس الإستکانة،و ضرع (2)الإستسلام و الذّلّة.قد ضلّت الحیل،و انقطع الأمل،و هوت الأفئدة کاظمة،و خشعت الأصوات مهینمة (3)،و ألجم العرق،و عظم الشّفق (4).

هنگامی که راه بازگشت بسته شود و داور خداوند باشد و تمام اعمال کوچک و

ص:363


1- 1) سوره نبأ،آیه 18.
2- 2) «ضرع»(بر وزن طمع)به معنای ضعف و خضوع و ذلّت و درماندگی است.
3- 3) «مهینمه»از مادّه«هینمه»به معنای صدای آهسته است.
4- 4) «شفق»در اصل به معنای آمیخته شدن نور روز،با تاریکی شب است،به همین سبب در مورد توجّه آمیخته با ترس نسبت به چیزی،اطلاق می شود و گاه نیز صرفا به معنای ترس می آید.

بزرگ با دقّت و موشکافی تمام،مورد محاسبه قرار گیرد و جزای هر کس با قاطعیّت به او داده شود و مجازات های دردناک در انتظار بدکاران و آلودگان باشد،بروز و ظهور چنین حالاتی عجیب نیست.

در آیات قرآن مجید نیز،همین اوصاف دیده می شود و در حقیقت خطبه امام علیه السّلام برگرفته از آیات است.در یک جا می فرماید: «مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» ،در صحنه محشر،گردن ها را کشیده،سرها را به آسمان بلند کرده،حتّی پلک چشم هایشان از حرکت باز می ماند و دل هایشان(از اندیشه و امید)خالی می گردد). (1)و در جایی دیگر می خوانیم: «یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدّاعِیَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً» ،در آن روز همه از دعوت کننده الهی که هیچ گونه انحرافی در کار او نیست،پیروی کرده و همه صداها در برابر عظمت خداوند،خاضع می شود و جز صدای آهسته،چیزی نمی شنوی» (2).

تعبیر به«ألجم العرق»تعبیر گویایی است که از نهایت گرفتاری حاضران محشر، خبر می دهد،وحشت و اضطراب از یک سو،گرمای محشر از سوی دیگر،فشردگی جمعیّت و خستگی مفرط از سوی سوم،چنان دست به دست هم می دهند که آب بدنها به عرق تبدیل می شود و از تمام پیکرشان جاری می گردد،چنان از سر و صورتشان عرق جاری است،که اطراف دهان را احاطه کرده،به گونه ای که اگر لب بگشایند،دهان پر از عرق خواهد شد.امام علیه السّلام این حالت را با تعبیر جالب«ألجم العرق»(عرق به دهان آنها لجام زده است!)بیان فرموده است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این حالت هولناک،می افزاید:«گوش ها از صدای رعدآسای دعوت کننده به سوی حسابرسی پروردگار،به لرزه درآمده و همه باید

ص:364


1- 1) سوره ابراهیم،آیه 43.
2- 2) سوره طه،آیه 108.

نتیجه اعمال خود را دریابند:مجازات و کیفر الهی،یا نعمت و ثواب را» (و أرعدت الأسماع لزبرة (1)الدّاعی إلی فصل الخطاب،و مقایضة (2)الجزاء،و نکال (3)العقاب،و نوال (4)الثّواب).

در واقع تمام ترس و وحشت،از همین جاست که هیچ کس از سرنوشت خود آگاه نیست و خود را در میان بهشت و دوزخ،و پاداش و عذاب می بیند.

خوف و وحشت،از اینجا ناشی می شود که هیچ کس از میزان خلوص طاعت های خودآگاهی ندارد و از خطاها و لغزش های فراموش شده خود،باخبر نمی باشد، حسابرسی،بسیار دقیق!و حساب رسان از همه چیز آگاهند!هیچ راه بازگشتی وجود ندارد و هیچ کس قادر به دفاع از دیگری نیست.

نکته ها
1-دورنمایی از معاد جسمانی

گرچه درباره«معاد»و جسمانی یا روحانی بودن آن،در میان جمعی از«فلاسفه» گفتگوست،ولی آیات قرآن و روایات اسلامی،هیچ گونه ابهامی در این امر ندارد که روح و جسم انسانها در جهان دیگر،باز می گردد و معاد به صورت جسمانی و روحانی انجام می گیرد.گروههای متعدّدی از آیات قرآن و روایات،گواه این مدّعاست.از جمله،آیاتی که تصریح می کند،مردم در قیامت از قبرها بر می خیزند، (5)بدیهی است آنچه در قبرها موجود است،خاکهایی است که از تن انسانها باقی مانده است.

در این فراز از خطبه بالا نیز،امام علیه السّلام با صراحت بیشتری از این موضوع پرده

ص:365


1- 1) .«زبره»به معنای صدای شدید توأم با آمریّت است.
2- 2) «مقایضه»از مادّه«قیض»(بر وزن فیض)به معنای مبادله کردن چیزی،با چیزی است و از آنجا که جزای اعمال در برابر عمل انسانها قرار می گیرد،در عبارت بالا تعبیر به«مقایضه»شده است.
3- 3) «نکال»به معنای مجازات و عقوبت،است
4- 4) و«نوال»به معنای نعمت است.
5- 5) در بحث گذشته،به آیات مربوط به این قسمت اشاره شد.

برداشته می فرماید:«از گورها و لانه پرندگان و جایگاه درندگان و میدان های جنگ برانگیخته می شوند.» و در واقع اگر معاد بخواهد به گونه کامل و عادلانه صورت گیرد،باید چنین باشد چرا که روح و جسم،در یکدیگر تأثیر متقابل دارند و تکامل آنها به هم پیوسته است و هر کدام کنار برود،دیگری ناقص خواهد بود و اینکه می گویند:«شخصیّت انسان به روح او است»اشتباه بزرگی است که از پندار استقلال کامل روح،سرچشمه می گیرد.

این بحث یک بحث گسترده و دامنه دار است که تنها در اینجا به اشاره ای بسنده می کنیم. (1)

2-شبهۀ معروف آکل و مأکول

از جمله شبهاتی که بر سر راه معاد جسمانی وجود دارد و نیافتن پاسخ صحیحی از آن،سبب شده که جمعی به نفی معاد جسمانی برخیزند،شبهه معروف و پیچیده «آکل و مأکول»است.

می گویند:اگر فرضا در زمان قحطی،انسان هایی از گوشت انسان های دیگر تغذیه کنند،هنگام«معاد»تکلیف بدنی که جزو بدن دیگری شده است،چه خواهد شد؟اگر به اوّلی بازگردد،دومی ناقص می شود و اگر با دومی محشور شود،اوّلی ناقص خواهد شد.

این شبهه را می توان به صورت گسترده تری نیز مطرح ساخت،که در شرایط عادی،بدن بسیاری از انسانها خاک می شود،خاک آنها ممکن است جذب گیاهان و درختان شود و از این طریق،یا از طریق حیواناتی که از گیاهان تغذیه می کنند و

ص:366


1- 1) شرح بیشتر این بحث را در جلد پنجم«پیام قرآن»(صفحه 307-353)مطالعه فرمایید.

انسان از گوشت آنها تغذیه می نماید،جذب بدن انسانها شود،باز همان سؤال سابق تکرار می شود که این اجزای معیّن با کدامین بدن محشور می شود؟ تعبیری که در خطبه بالا آمده و می فرماید:«از لانه پرندگان و جایگاه درندگان و میدان های جنگ محشور می شود»نیز می تواند این سؤالات را برانگیزد.

پاسخ این سؤال گرچه بحثی طولانی می طلبد و در جای خودش مشروحا بیان شده است،ولی به طور خلاصه چنین است.

آیات و روایات می گوید:آخرین بدن انسان،که تبدیل به خاک شده است،روز قیامت باز می گردد،بنابراین اگر آن بدن به هر طریقی جزو دیگری شده باشد،از او جدا شده و به بدن اوّل ملحق می گردد و مشکل ناقص شدن بدن دوم کاملا قابل حلّ است،چرا که بقیّه بدن نموّ می کند و جای خالی را پر می کند.همان گونه که نظیر آن را در دنیا در بسیاری از صدماتی که بر بدن وارد می شود،مشاهده می کنیم که سلولهای اطراف نموّ می کنند و جای خالی را پر می نمایند،البتّه در آن زمان این جایگزینی به صورت وسیع تری انجام می شود.

در دنیای امروز که مسأله شبیه سازی،جنبه عینی به خود گرفته و با پرورش یک سلول از بدن یک موجود زنده،شبیه او به وجود می آید،حلّ این گونه مسایل بسیار ساده و آسان است و شبهه«آکل و مأکول»نمی تواند سدّ راه معاد جسمانی شود. (1)

3-چگونه مردگان از قبرها خارج می شوند؟

در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه اگر زمین و آسمانها در آستانه قیامت به کلّی دگرگون می شوند و همه چیز به هم می ریزد،چگونه قبرها محفوظ می مانند که مردگان از قبورشان محشور شوند؟

ص:367


1- 1) شرح مبسوط این موضوع را در جلد پنجم پیام قرآن،صفحه 340 تا 347 مطالعه فرمایید.

در پاسخ این سؤال می توان گفت که:آنچه در زمین رخ می دهد،طبق آیات قرآن زلزله عظیمی است «إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» (1)و هیچ مانعی ندارد که قبور مردگان زیر آوارهای این زلزله عظیم باقی بمانند.و همچنین اگر در مواردی بدن انسانهایی طعمه درندگان بیابان،یا مرغان هوا شده است و آنها نیز پس از مردن مبدّل به خاک گردیده اند،آنها و لانه هایشان پس از آن زلزله عظیم،در زیر آوارها باقی می مانند و انسانها در قیامت از آن برمی خیزند.و به تعبیر دیگر:جهان ویران می شود نه اینکه نابود شود!طبعا خاکهای انسانها در این ویرانی،باقی می مانند.

ص:368


1- 1) .سوره حج،آیه 1.

بخش پنجم

اشاره

عباد مخلوقون اقتدارا،و مربوبون اقتسارا،و مقبوضون احتضارا،و مضمّنون أجداثا،و کائنون رفاتا،و مبعوثون أفرادا،و مدینون جزاء،و ممیّزون حسابا،قد أمهلوا فی طلب المخرج،و هدوا سبیل المنهج،و عمّروا مهل المستعتب،و کشفت عنهم سدف الرّیب،و خلّوا المضمار الجیاد و رویّة الإرتیاد،و أناة المقتبس المرتاد،فی مدّة الأجل،و مضطرب المهل.

ترجمه

آنها بندگانی هستند که با قدرت(الهی)آفریده شده اند و بی اراده خویش پرورش داده می شوند و برای حضور در پیشگاه خدا،قبض روح می گردند و به قبرها سپرده می شوند و(سرانجام)به استخوان های پوسیده ای مبدّل خواهند شد و(سپس)تک و تنها برانگیخته می شوند و(در برابر اعمالشان)جزا داده خواهند شد،حساب هر یک،از دیگری جداست(ولی به لطف الهی در این دنیا)به آنها مهلت کافی برای جستجوی طرق خروج از مشکلات و مسئولیّت ها داده شده،راه وصول به سعادت به آنها ارائه شده است،زمان کافی برای جلب رضایت پروردگار،در اختیار دارند، پرده های تاریک شک و تردیدها(با ارائه دلائل روشن از سوی پروردگار)از مقابل آنها کنار رفته و میدان،برای تمرین و آمادگی آنها و اندیشه بهتر و کسب آرامش(در طریق جستجوی حقیقت)در مدّت زندگی و دوران تلاش،بازگذارده شده است.

ص:369

شرح و تفسیر
از کجا آمده ایم و به کجا می رویم؟

امام علیه السّلام در این فراز،از آخرت،به دنیا بازمی گردد و وضع حال انسانها را در این دنیا تشریح می کند،تا بدانند برای چه آفریده شده اند و به کدام سمت و سو حرکت می کنند،چه امکاناتی برای نجات«یوم المعاد»در اختیار آنها قرار داده شده و چگونه از این امکانات باید بهره برداری کنند.

این بخش از کلام امام علیه السّلام،که مانند دیگر سخنان آن حضرت،بسیار حساب شده است،مشتمل بر«سیزده»جمله می باشد:پنج جمله اوّل،درباره آفرینش اجباری انسان تا مرگ و سپس مبدّل شدن او به خاک است،و سه جمله درباره چگونگی رستاخیز انسانها و پنج جمله دیگر درباره اتمام حجّت الهی و فرصت هایی است که در این جهان در اختیار دارد.

در قسمت اوّل می فرماید:«آنها بندگانی هستند که با دست قدرتمند الهی، آفریده شده اند و بی اراده خویش پرورش داده می شوند،و برای حضور(در پیشگاه خدا)قبض روح می گردند،و به قبرها سپرده می شوند و سرانجام به استخوان های پوسیده ای مبدّل خواهند شد!» (عباد مخلوقون اقتدارا،و مربوبون اقتسارا (1)،و مقبوضون احتضارا، (2)و مضمّنون أجداثا،و کائنون رفاتا (3)).

بی شک،انسان در افعال خود،مختار و آزاد است،ولی در آفرینش و مرگ چنین نیست!هیچ کس تاریخ تولّد خود را تعیین نمی کند و هیچ کس زمان مرگ طبیعی خود را به میل خود انتخاب نمی نماید،حیات و مرگ از دایره اختیار ما بیرون است، همان گونه که پوسیدن و خاک شدن!و بعضی همین معنا را به عنوان یکی از تفاسیر جمله«الامر بین الامرین»انتخاب کرده اند.

ص:370


1- 1) «اقتسار»از مادّه«قسر»(بر وزن نصر)به معنای مجبور ساختن است.
2- 2) «اجداث»جمع«جدث»(بر وزن عبث)به معنای قبر است.
3- 3) «رفات»از مادّه«رفت»(بر وزن هفت)به معنای خرد شدن و خرد کردن است.

به هر حال،ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این مسیر زندگی و مرگ را باید طبق اراده پروردگار و قوانین تعیین شده الهی بپیماییم،این واقعیتی است که غفلت از آن انسان را از خدا و خویشتن بیگانه می سازد و توجّه به آن،بیداری و آگاهی و آمادگی می بخشد.

در سه جمله بعد،به سراغ رستاخیز انسانها می رود که آن نیز از اختیار آدمی بیرون است،می فرماید:«آنها تک و تنها برانگیخته می شوند،و در برابر اعمالشان جزا داده خواهند شد،و حساب هر یک از دیگری جداست!» و مبعوثون أفرادا،و مدینون جزاء،و ممیّزون حسابا .

بی شک،هر کسی به تنهایی سر از لحد بیرون می آورد و این منافات با آن ندارد که بعدا به تناسب اعتقادها و اعمالشان به گروههایی تقسیم شوند،همان گونه که در بحث گذشته از آنها تعبیر به«رعیل»به معنای«گروه»شده بود و قرآن از آن تعبیر به «أَفْواجاً» (1)می کند.

تعبیر به«ممیّزون حسابا»ممکن است اشاره به همان چیزی باشد که در آیه «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» (2)آمده است.آری،هیچ کس به گناه دیگری کیفر داده نمی شود و حساب هیچ کس را به نام دیگری نمی نویسند،هر چند ممکن است رضایت به اعمال دیگران،یا کوتاهی در امر به معروف و نهی از منکر،سبب اشتراک حسابها شود.

در پنج جمله اخیر این فراز،همان گونه که در بالا ذکر شده،به فرصت های الهی و اتمام حجّت ها که دارای ابعاد مختلفی است،اشاره کرده،می فرماید:«به آنها مهلت کافی برای جستجوی طرق خروج از مشکلات و مسئولیّت ها داده شده است». (قد أمهلوا فی طلب المخرج).

ص:371


1- 1) سوره نبأ،آیه 18.
2- 2) سوره فاطر آیه 18.

«و راه وصول به سعادت به آنها ارائه شده است» (و هدوا سبیل المنهج).

«و زمانی کافی برای جلب رضایت پروردگار در اختیار دارند.» (و عمّروا مهل المستعتّب (1)).

«و پرده های تاریک شک و تردیدها(با ارائه دلائل روشن از سوی پروردگار)از مقابل آنها کنار زده شده است.» (و کشفت عنهم سدف (2)الرّیب).

و سر انجام:«میدان برای تمرین و آمادگی آنها،و اندیشه بهتر،و آرامش(برای جستجوی حقیقت)در مدّت زندگی و دوران تلاش،باز گذارده شده است» (و خلّوا لمضمار الجیاد (3)،و رویّة الإرتیاد (4)،و أناة (5)المقتبس المرتاد،فی مدّة الأجل،و مضطرب (6)المهل).

در این چند جمله،به ابعاد مختلف اتمام حجّت الهی و طرق آن اشاره شده،از یک سو:مردم زمان کافی برای جلب رضای حق دارند.از سوی دیگر:از طریق کتب آسمانی و ارشادات انبیا و اولیا و هدایت عقل،راههای نجات در برابر دیدگان آنها قرار گرفته.از سوی سوم:توانایی و مهلت،برای جبران خطاها و توبه از گناهان و جلب رضای پروردگار دارند.از سوی چهارم:پرده های ظلمت و تاریکی که بر اثر و سوسه های شیاطین و ایجاد شکّ و تردید،بر قلب انسان می افتد،به وسیله تابش

ص:372


1- 1) «مستعتب»از مادّه«عتب»(بر وزن ثبت)به معنای رضایت و خشنودی است.بنابراین«مستعتب»به کسی می گویند که در مقام جلب رضایت باشد و بعضی از ارباب لغت گفته اند:ریشه اصلی این لغت«عتاب» به معنای سرزنش است و«إعتاب»به معنای نفی سرزنش است و«استعتاب»به معنای طلب نفی سرزنش که مساوی با طلب خشنودی است،آمده است.
2- 2) «سدف»جمع«سدفه»(بر وزن غرفه)به معنای ظلمت است.
3- 3) «جیاد»جمع«جواد»در اینجا به معنای اسب با ارزش است.
4- 4) «إرتیاد»از مادّه«رود»(بر وزن صوت)به معنای طلب کردن چیزی است.
5- 5) «أناة»به معنای آرامش و طمأنینه و وقار و حلم است و به معنای درنگ کردن نیز آمده است.
6- 6) «مضطرب»(به فتح راء)از مادّه«اضطراب»به معنای حرکت نامنظّم و گاه به معنای رفت و آمد آمده است و«مضطرب»در اینجا به معنای محل رفت و آمد است.

انوار الهی و هدایت های ربّانی کنار زده می شود و از سوی پنجم:درهای توفیق، برای ریاضت نفس،به کار گرفتن اندیشه،و استفاده از چراغ پر نور معرفت پروردگار، در مدّت نسبتا طولانی به روی آنها گشوده شده است.

بنابراین،هر کس به مقصد نرسد،یا در دام شیاطین گرفتار شود و یا امواج سهمگین گناه او را در کام خود فرو برد،مقصّر خود اوست و باید به خویشتن نفرین کند!که همه چیز برای سعادت او آماده شده بود،ولی همه را نادیده گرفت و در قعر «چاه طبیعت»باقی ماند و«به کوی حقیقت گذر نکرد».بنابراین،اگر در قیامت به آنها گفته شود: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» ؛آیا شما را به اندازه ای که هر کس اهل تذکّر باشد در آن مدّت متذکّر می شود، عمر ندادیم و انذار کننده(الهی)به سراغ شما نیامد؟اکنون بچشید که برای ظالمان یاوری نیست (1)جای تعجّب نیست.

نکته: دنیا میدان ورزیدگی و آزمایش است

در گذشته بازار مسابقه اسب سواری مانند امروز،داغ،یا از آن داغتر بود و سوارکاران برای اینکه به پیروزی برسند،ناچار به انجام تمرین های سختی بودند که اسب ها و خود آنها آمادگی کافی برای میدان مسابقه پیدا کنند و از آنجا که این تمرین ها سبب لاغری و ورزیدگی اسبها می شد،به میدان تمرین در عرف عرب «مضمار»گفته می شد(و«جیاد»نیز به معنای اسب های خوب و باارزش است).

ص:373


1- 1) سوره فاطر،آیه 37.

در متون اسلامی،گاه دنیا تشبیه به همان میدان تمرین و آمادگی و ریاضت شده است،در برابر قیامت که در واقع میدان مسابقه است،در خطبه بالا اشاره کوتاهی به این مسأله شده و شرح بیشتر درباره این تشبیه در خطبه 28 گذشت و این،تشبیه بسیار زیبایی است که می تواند واقعیت زندگی دنیا را در برابر آخرت،روشن سازد.

ص:374

بخش ششم

اشاره

فیالها أمثالا صائبة،و مواعظ شافیة،لو صادفت قلوبا زاکیة،و أسماعا واعیة،و آراء عازمة،و ألبابا حازمة!فاتّقوا اللّه تقیّة من سمع فخشع، و اقترف فاعترف،و وجل فعمل،و حاذر فبادر،و أیقن فأحسن،و عبّر فاعتبر،و حذّر فحذر،و زجر فازدجر،و أجاب فأناب،و راجع فتاب،و اقتدی فاحتذی،و أری فرأی،فأسرع طالبا،و نجا هاربا،فأفاد ذخیرة،و أطاب سریرة،و عمّر معادا،و استظهر زادا،لیوم رحیله،و وجه سبیله،و حال حاجته،و موطن فاقته،و قدّم أمامه لدار مقامه.فاتّقوا اللّه عباد اللّه جهة ما خلقکم له،و احذروا منه کنه ما حذّرکم من نفسه،و استحقّوا منه ما أعدّ لکم بالتّنجّز لصدق میعاده،و الحذر من هول معاده.

ترجمه

اوه!چه مثل های صائب و رسایی،و چه اندرزهای شفابخشی،به شرط آن که با قلب های پاک و گوش های شنوا و اراده های قاطع و عقل های دوراندیش روبرو شود.

پس تقوای الهی پیشه کنید!تقوای کسی که چون(اوامر و نواهی الهی را)بشنود خضوع کند(و در برابر آن)تسلیم شود،و چون گناه کند(عذر تقصیر به پیشگاه خدا آورد و)اعتراف کند(و در مقام توبه برآید)و چون خاشع گردد(به وظایف خود) عمل کند،و چون بیمناک شود به اطاعت حق مبادرت نماید،و چون(به مرگ و لقای پروردگار)یقین کند،نیکی نماید،و هر گاه درس عبرت به او دهند،عبرت

ص:375

پذیرد،و هر زمان او را(از اعمال خلاف)بر حذر دارند،حذر کند،و اگر(از نافرمانی خدا)منعش کنند،باز ایستد،و آنگاه که(به زبان)اجابت(دعوت حق)کند(در عمل)به سوی او بازگردد و چون بازگردد،توبه کند،و چون تصمیم به پیروی(از پیشوایان دین)گیرد،به دنبال آنها گام بردارد،و چون(حقایق را)به او نشان دهند (چشم باز کند و)ببیند.کسی که با سرعت در طلب حق،حرکت کند و از نافرمانی ها بگریزید،در نتیجه از این راه ذخیره ای به دست آورد و باطن خویش را پاکیزه کند و آخرت خود را آباد سازد و توشه ای برای روز حرکت به سوی مقصد و هنگام حاجت و منزلگاه نیاز با خود بردارد و پیشاپیش خود به سرای جاودانیش بفرستد.پس تقوای الهی پیشه کنید ای بندگان خدا!در راستای هدفی که شما را برای آن آفریده.و از مخالفت فرمانش بر حذر باشید!آنچنان که به شما هشدار داده و بدین وسیله استحقاق آنچه را به شما وعده داده است،پیدا کنید که وعده او صادق و قطعی است!و به این طریق،از وحشت روز رستاخیز در امان بمانید.

شرح و تفسیر
مواعظ تکان دهنده!

در این بخش از کلام امام علیه السّلام که در واقع تکمیلی است بر بخش گذشته،اشاره به موعظه های نافذ و مؤثّر و مثل های روشنگر و اندرزهایی که سبب نجات انسانها است، کرده،چنین می فرماید:«اوه!چه مثل های صائب و رسایی،و چه اندرزهای شفابخشی،به شرط آن که با قلب های پاک و گوش های شنوا و اراده های قاطع و عقل های دوراندیش روبرو شود» فیا لها أمثالا صائبة،و مواعظ شافیة،لو صادفت قلوبا زاکیة،و أسماعا واعیة،و آراء عازمة،و ألبابا حازمة! (1)).

ص:376


1- 1) «حازم»از مادّه«حزم»(بر وزن جزم)به معنای تفکّر عمیق و صحیح است و به افراد دور اندیش«حازم» گفته می شود و«حزام»(بر وزن کتاب)به معنای کمربند است که از نظر استحکام،تناسبی با معنای اصلی دارد.

این جمله ممکن است،اشاره به مواعظ و مثل هایی باشد که در بخش های گذشته این خطبه در کلام امام علیه السّلام آمد و یا اشاره به مجموعه مثل ها و اندرزهایی که از طریق وحی و اولیای الهی به ما رسیده است،به قرینه تعبیراتی که در بخش قبل، راجع به هدایت الهی به طرق نجات و کنار زدن پرده های شک و تردید و مهلت کافی برای پرورش انسانهای شایسته و اتمام حجّت به تقصیرکاران آمده است.

به هر حال،هدف بیان این نکته است که اگر گوش شنوا و عقل آگاه و دل بیداری باشد،مواعظ هدایتگر،به قدر کافی در اختیار است و به تعبیر دیگر:در فاعلیّت فاعل،نقصی نیست،اگر نقصانی باشد در قابلیّت قابل است.

تعبیر به«صائبة»در مورد امثال،اشاره به این است که این مثل ها دقیقا مطابق واقع است و تعبیر به«أسماع واعیة»اشاره به این است که بعد از شنیدن یک سخن، باید آن را در خود نگاه داشت،و برای اندیشه بیشتر آماده ساخت،نه مانند افرادی که مطابق ضرب المثل معروف:«مطالب را از یک گوش می شنوند و از گوش دیگر بیرون می فرستند.»نسبت به آن بی توجّه بود.

تفاوت«آراء عازمة»و«الباب حازمة»ظاهرا در این جهت است که«آراء عازمة» اشاره به تصمیم های محکم است،چرا که انسان بدون اراده و تصمیم قاطع،هرگز از مواعظ عالیه و اندرزهای«اولیاء اللّه»بهره ای نمی گیرد،هر چند ممکن است تصدیق کند و بپذیرد،امّا قدرت بر تصمیم گیری-بر اثر ضعف اراده-نداشته باشد و«الباب حازمة»اشاره به اندیشه های ژرف و عمیق است که عواقب کار را به خوبی می بیند و با دورنگری،جوانب هر مسأله را بررسی می کند.آری کسی که دارای فکر عمیق و اراده قوی و گوش شنوا و قلب پاک باشد،بهترین بهره را از مثل ها و مواعظ و اندرزها می گیرد.

سپس امام علیه السّلام امر به تقوا کرده و با جمله های کوتاه و بسیار پرمعنا که قریب

ص:377

«بیست»جمله می شود جلوه های مختلف تقوا را بیان می کند.در حقیقت گمشده ای که بسیاری از راهیان راه قرب پروردگار،درباره کشف حقیقت تقوا دارند،در این جمله ها بیان شده است.

می فرماید:«تقوای الهی پیشه کنید،تقوای کسی که چون(اوامر و نواهی الهی را) بشنود،خضوع کند(و در برابر آن تسلیم شود) (فاتّقوا اللّه تقیّة من سمع فخشع) «و چون گناه کند(عذر تقصیر به پیشگاه خدا آورد)و اعتراف کند(و در مقام توبه برآید)» (و اقترف (1)فاعترف).

«و چون خاشع گردد(به وظایف خود)عمل کند» (و وجل فعمل).

«و چون بیمناک شود،به اطاعت حق مبادرت نماید» (و حاذر فبادر).

«و چون(به مرگ و لقای پروردگار)یقین کند،نیکی نماید» (و أیقن فأحسن).

«و هر گاه درس عبرت به او بدهند،عبرت پذیرد» (و عبّر فاعتبر).

«و هر زمان او را(از اعمال خلاف)بر حذر دارند،حذر کند» (و حذّر فحذر).

«و اگر(از نافرمانی خدا)منعش کنند،باز ایستد» (و زجر فازدجر).

«و آنگاه که به زبان،اجابت(دعوت حق)کند،در عمل به سوی او باز گردد» (و أجاب فأناب). «و چون بازگردد،توبه کند» (و راجع فتاب).

«و چون تصمیم به پیروی(از پیشوایان دین)گیرد،به دنبال آنان گام بردارد» (و اقتدی فاحتذی (2)).

«و چون(حقایق را)به او نشان دهند(چشم باز کند و)ببیند» (و أری فرأی).

ص:378


1- 1) «اقترف»از مادّه«قرف»(بر وزن حرف)به معنای بدست آوردن چیزی است و«اقتراف»در مورد انجام گناه بکار می رود.
2- 2) «احتذی»از مادّه«حذو»(بر وزن حذف)در اصل به معنای برش کفش مطابق الگو و اندازه معیّن است، سپس به مطابقت چیزی که مانند دیگری صورت گیرد«حذو»و«احتذاء»گفته شده و به کفش«حذاء» می گویند،در خطبه بالا به معنای پیروی کردن و مطابق الگوهای الهی در همه چیز حرکت کردن است.

در این«دوازده»جمله کوتاه و بسیار پرمعنا،جلوه های تقوا به خوبی نشان داده شده است.تقوا تنها ادّعا نیست و تنها پرهیز از ناپاکی ها نمی باشد.تقوا از شنیدن سخنان روح پرور منادیان حق،شروع می شود و قلب و جان در برابر آن خاضع می گردد،نخست در مقام توبه برمی آید و به گناهان خویش،در برابر حق اعتراف می کند،سپس خوف الهی او را به سوی عمل می فرستد و با سرعت در این راه گام برمی دارد،به مقام یقین می رسد و آثارش در اعمال او ظاهر می گردد،از حوادث تاریخی و آنچه با چشم خود می بیند،عبرت می گیرد و از هشدارها درس می آموزد، گوش به امر و نهی الهی دارد و دعوت حق را اجابت می کند؛اگر لغزشی پیدا کند،راه توبه پیش می گیرد و همواره گام در جای گام های رهبران الهی می گذارد،چشم می گشاید و حقایقی را که به او در مسیر راه نشان می دهند،به خوبی می بیند.

در ادامه این توصیف جالب و زیبا می فرماید:«کسی که با سرعت در طلب حق حرکت کند،و از نافرمانی ها بگریزد» (فأسرع طالبا و نجا هاربا).

«در نتیجه،ذخیره ای به دست آورد،باطن خویش را پاکیزه کند،آخرت را آباد سازد،توشه ای برای روز حرکت به سوی مقصد،هنگام حاجت،و منزلگاه نیاز،با خود بردارد،و پیشاپیش خود،به سرای جاودانیش بفرستد» (فأفاد ذخیرة،و أطاب سریرة،و عمّر معادا،و استظهر (1)زادا،لیوم رحیله،و وجه سبیله،و حال حاجته،و موطن فاقته،و قدّم أمامه لدار مقامه).

در واقع اینها جلوه های دیگری از تقواست که انسان را با شتاب به دنبال حق می فرستد و گناه گریزی را در او زنده می کند و جهت به دست آوردن زاد و توشه، برای منزلگاه ابدی و روز نیاز و درماندگی بسیج می کند.

در ادامه این سخن بار دیگر دعوت به تقوا فرموده و در یک نتیجه گیری روشن

ص:379


1- 1) «استظهر»از مادّه«ظهر»(بر وزن دهر)به معنای پشت،گرفته شده و«استظهر زادا»به معنای حمل کردن زاد و توشه،بر پشت خویش،یا بر پشت مرکب است.

می فرماید:«ای بندگان خدا!تقوای الهی پیشه کنید در راستای هدفی که شما را برای آن آفریده» (فاتّقوا اللّه عباد اللّه جهة ما خلقکم له (1)).

به یقین،آفرینش انسان هدفی داشته: «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً» ، (2)آیا انسان گمان می کند بی هدف رها می شودو به یقین دست یابی به هدف آفرینش، بدون تقوا حاصل نمی شود،هدف این بوده که انسان در مسیر بندگی خدا گام بردارد و به جوار قرب الهی برسد و هر روز مشمول رحمت و صاحب کمال تازه ای شود، واضح است پیمودن این راه،تنها با بال و پر معرفت و تقوا میسّر است.

سپس توضیح بیشتری داده،می فرماید:«از مخالفت فرمانش بر حذر باشید! آنچنان که به شما هشدار داده» (و احذروا منه کنه (3)ما حذّرکم من نفسه).

تعبیر به«کنه»اشاره لطیفی به این حقیقت است که در برابر هشدارهای الهی تنها به ظواهر قناعت نکنید و صورت را بر معنا مقدّم ندارید،بلکه به عمق این هشدارها برسید و رضا و خشنودی خدا را بطلبید.

در پایان آثار پربار تقوا را بیان کرده،می فرماید:«بدین وسیله استحقاق آنچه را به شما وعده داده است،پیدا کنید،که وعده او صادق و قطعی است،و به این طریق از وحشت روز رستاخیز در امان بمانید» (و استحقوا منه ما أعدّ لکم بالتّنجّز (4)لصدق میعاده،و الحذر من هول معاده).

تعبیرات امام علیه السّلام در اینجا،اشاره به آیاتی مانند آیه«نهم»سوره«مائده»است که می فرماید: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ» خداوند به

ص:380


1- 1) در اینکه جمله «جهة ما خلقکم له» «ظرف»است یا«مفعول به»برای فعل مقدّر،یا«مفعول لأجله» احتمالات متعدّدی داده شده است،ولی شاید احتمال اوّل از همه روشن تر باشد.
2- 2) سوره قیامت،آیه 36.
3- 3) «کنه»به معنای حقیقت و باطن چیزی است و گاه به معنای سرانجام و پایان وقت چیزی آمده است و در جمله بالا همان معنای اوّل منظور شده است.
4- 4) «تنجّز»از مادّه«نجز»(بر وزن عجز)به معنان انجام دادن چیزی است و غالبا در مورد وفای به عهد،به کار می رود و«تنجّز»به معنای مطالبه انجام چیزی،یا مطالبه وفای به عهد است.

آنها که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند،وعده آمرزش و پاداش عظیمی داده است».و آنچه در آیه«پانزدهم»سوره«آل عمران»آمده که می فرماید: «لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» ،برای کسانی که تقوا پیشه کرده اند،در نزد پروردگارشان باغهایی است از بهشت که نهرها از پای درختانش می گذرد».و آنچه در آیه 68 سوره«توبه»آمده است: «وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها» ،خداوند به مردان و زنان منافق و کفّار وعده آتش دوزخ داده که جاودانه در آن خواهند ماند».

نکته: «ریشه ها»و«شاخه های»تقوا

تقوا،یعنی:بزرگترین افتخار بشر،بهترین وسیله قرب خدا،معیار کرامت انسان و زاد و توشه راهیان راه خدا،ریشه ها و شاخه ها و میوه هایی دارد که در فراز بالا از این خطبه گرانبها،به آن اشاره شده است.

سر چشمه تقوا گوش های شنوا و دل های آگاه و اراده های قوی و افکار نورانی است،که انسان را آماده پیمودن راه تقوا می کند و در آغاز این بخش از خطبه،به آن اشاره شده است و شاخه ها و میوه های این درخت برومند،خشوع در برابر پروردگار و اعتراف به گناهان و توبه از آن و نیکوکاری و عبرت پذیری و اقتدا به پیشوایان الهی است.هنگامی که بذر تقوا در درون دل آماده ای،افشانده بشود و با آب«مراقبه»و «محاسبه»آبیاری گردد،میوه های خوف و خشیت و خشوع و توبه و انابه و بازگشت بسوی حق ظاهر و آشکار می شود.

ص:381

ص:382

بخش هفتم

اشاره

جعل لکم أسماعا لتعی ما عناها،و أبصارا لتجلو عن عشاها،و أشلاء جامعة لأعضائها،ملائمة لأحنائها،فی ترکیب صورها،و مدد عمرها، بأبدان قائمة بأرفاقها،و قلوب رائدة لأرزاقها،فی مجلّلات نعمه،و موجبات مننه،و حواجز عافیته.و قدّر لکم أعمارا سترها عنکم،و خلّف لکم عبرا من آثار الماضین قبلکم،من مستمتع خلاقهم،و مستفسح خناقهم.أرهقتهم المنایا دون الآمال،و شذّ بهم عنها تخرّم الآجال.لم یمهدوا فی سلامة الأبدان،و لم یعتبروا فی أنف الأوان.

ترجمه

(خداوند)برای شما گوش هایی قرار داد که آنچه را برایش اهمیّت دارد،بشنود و حفظ کند،و چشمهایی که تاریکی ها را کنار زند و حقایق را(آن گونه که هست ببیند) و نیز بدنهایی قرار داد که اعضا را در برگرفته است و در ترکیب بندی و تداوم عمر، هماهنگ با یکدیگرند،با بدنهایی که تمام امکانات را در بردارد،و دلهایی که جوینده انواع روزی ها(و مواهب الهی)است و برای آن دقیقا برنامه ریزی می کند،تا نعمت های فراگیر الهی و مواهب گوناگون او را به دست آورد،و از آنچه مانع عافیت و سلامت است بپرهیزد،و نیز عمرهایی برای شما مقدّر فرمود که مقدار دقیق آن از شما پنهان است،و از آثار گذشتگان درس های عبرت برایتان ذخیره کرده(که مایه بیداری و هوشیاری شماست):از لذاتّی که از دنیا بردند و مواهبی که پیش از گلوگیر شدن مرگ،از آن بهره مند شدند،ولی سرانجام پنجه مرگ،گریبان آنها را گرفت و

ص:383

میان آنها و آرزوها جدایی افکند و با فرا رسیدن اجل،دامنه آرزوها را برچید،این در حالی بود که به هنگام سلامت،چیزی برای خود نیندوختند و در آغاز زندگی(برای پایانش)عبرت نگرفتند.

شرح و تفسیر: همه غرق احسان اوییم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به بخشی از نعمت های مهمّ الهی می کند، نعمت هایی که توجّه به آنها حسّ شکرگزاری انسان را برمی انگیزد و انگیزه ای برای معرفة اللّه و پرهیزگاری می شود،می فرماید:«(خداوند)برای شما گوشهایی قرار داد که آنچه را برایش اهمیّت دارد بشنود و حفظ کند و چشمهایی که تاریکی ها را کنار زند(و حقایق را آن گونه که هست ببیند)و نیز بدنهایی قرار دارد که اعضا را در بر گرفته است.و در ترکیب بندی و تداوم عمر،هماهنگ با یکدیگرند» جعل لکم أسماعا لتعی ما عناها (1)،و أبصارا لتجلو (2)عن عشاها (3)،و أشلاء (4)جامعة لأعضائها،ملائمة لأحنائها (5)،فی ترکیب صورها،و مدد عمرها .

ص:384


1- 1) «عنا»از مادّه«عنایت»به معنای توجّه و اهتمام،نسبت به چیزی است و ضمیر در«عنا»در اینجا ممکن است به خداوند برگردد که اشاره به اهداف الهی است که از طریق گوش به انسان می رسد،یا به خود انسان بازمی گردد،که اشاره به اهدافی است که انسان از طریق گوش به آن می رسد و یا به«ما»برگردد،که اشاره است به مطالبی که شنیدن آن برای گوش مهم است.
2- 2) «تجلو»از مادّه«جلاء»به معنای واضح و آشکار شدن است.
3- 3) «عشا»از مادّه«عشو»(یا«عشی»)به معنای ضعف چشم و ناتوانی آن است و گاه گفته اند:به معنای شب کوری است.
4- 4) «اشلاء»جمع«شلّ»(بر وزن شکل)به معنای عضو و جسد است و در اینجا به معنای جسد آمده،زیرا بعد از آن می گوید:«جامعة لأعضائها»و گاه گفته اند:به معنای قطعه گوشت می باشد که در واقع همان عضلات است.این معنا نیز در خطبه بالا صادق است.
5- 5) «احناء»جمع«حنو»(بر وزن حلم)به هر چیزی گفته می شود که نوعی انحناء و پیچیدگی دارد،مانند بسیاری از استخوانهای بدن.

در واقع امام علیه السّلام در این بخش از سخنان خود،از یک سو اشاره به نعمت بزرگ تک تک اعضای بدن کرده و از میان آنها انگشت روی چشم و گوش-که مهمترین وسیله رابطه انسان با عالم خارجند و قسمت عمده معلومات انسان از مسیر این دو، به دست می آید-گذارده،و از سوی دیگر،به هماهنگی اعضای بدن با یکدیگر اشاره می فرماید و از بین آنها سخن از عضلات بدن،به میان آورده که هماهنگ با تمام اعضا،کار می کنند و با اشکال استخوان ها،دقیقا مطابقت دارند.

مسأله هماهنگی اعضای بدن،یکی از جالب ترین پدیده های آفرینش و از مهمترین نعمت های الهی است.در عین این که ظاهرا بسیاری از اعضا مستقل هستند ولی به هنگام پیش آمدهای مختلف،چنان هماهنگی خودجوش در میان آنها پدید می آید،که انسان در شگفتی فرو می رود.مثلا اگر حادثه ای رخ دهد که انسان مجبور باشد از مرکز حادثه به سرعت دور شود و فرار کند،در یک لحظه تمام نیروهای بدن بسیج می شود،ضربان قلب بالا می رود،نفس ها به سرعت رفت و آمد پیدا می کند،تا خون و اکسیژن کافی را به عضلات و ماهیچه ها برساند،هوشیاری بیشتر می شود،چشم و گوش تیزبین تر و دقیق تر می گردد و حتّی اگر موانعی از قبیل گرسنگی و تشنگی وجود داشته باشد،ناگهان فراموش می شود،تا انسان بتواند به سرعت خود را از مرکز حادثه دور کند.این هماهنگی نه به میل و اختیار انسان است بلکه از طریق فرمان هایی است که از مغز،به صورت ناخود آگاه به تمام اعضا،صادر می شود.این هماهنگی عجیب،هم از نشانه های قدرت و عظمت پروردگار و هم از نعمت های عظیم او بر ما است،که در جمله های بالا به آن اشاره شده است.

این هماهنگی نه تنها در صورت،که در کنه باطن اعضا،و حتّی در مقدار عمر آنها،وجود دارد که امام علیه السّلام مخصوصا به آنها اشاره فرموده است. سپس در ادامه این سخن می افزاید:«این نعمت های بزرگ الهی همراه است با بدن هایی که تمام امکانات را(برای ادامه حیات)در بردارد و دل هایی که جوینده انواع روزی ها(و

ص:385

مواهب الهی)است(و برای آن دقیقا برنامه ریزی می کند)تا نعمت های فراگیر الهی و مواهب گوناگون او را به دست آورد و از آنچه مانع عافیت و سلامت است،بپرهیزد» بأبدان قائمة بأرفاقها، (1)و قلوب رائدة (2)لأرزاقها،فی مجلّلات (3)نعمه،و موجبات مننه،و حواجز (4)عافیته).

این بخش از کلام امام علیه السّلام تکمیلی است بر آنچه در جمله های قبل در مورد هماهنگی اعضای بدن آمده است.می فرماید:نه تنها اعضا با یکدیگر هماهنگند، بلکه روح و فکر نیز در جلب منافع و دفع مفاسد با این مجموعه ها همکاری تنگاتنگ دارند.و این همکاری روحانی و جسمانی که در سراسر وجود انسان حاکم است،از بدایع شگفت آوری است که هر چه زمان می گذرد و علم پیش می رود،دقایق و ظرافت های تازه ای از آن کشف می شود و به یقین یکی از بزرگترین مواهب الهی و مهمترین آیات عظمت او است.

«مجلّلات نعمه» از قبیل اضافه صفت به موصوف است و به معنای«نعمه المجلّلة»[نعمت های فراگیر]است که عموم انسان ها را در برمی گیرد و دوست و دشمن،و کافر و مؤمن از آن بهره می گیرند.

«و حواجز عافیته» به معنای موانع سلامت خداداد است و در اینجا جمله ای در

ص:386


1- 1) «ارفاق»جمع«رفق»(بر وزن فکر)به معنای منفعت و ملایمت و مدارا کردن است و به هر چیزی که انسان برای رسیدن به اهداف خود از آن کمک می گیرد،گفته می شود و در خطبه بالا منظور همین معنا است.
2- 2) «رائده»از مادّه«رود»(بر وزن شوق)در اصل به معنای جستجوی آب و مرتع است،سپس به هر گونه جستجوگری و طلب چیزی گفته شده است و از آنجا که معمولا کاروان ها قبلا کسی را می فرستادند که محل مناسبی برای توقف کاروان پیدا کند،سپس آن شخص،کاروان را به آن محل هدایت می کرد،واژه«رائد»به معنای هدایت کننده نیز به کار می رود.
3- 3) «مجلّلات»از مادّه«جلال»در اصل به معنای بزرگ شدن است و از آنجا که بزرگ شدن سبب گسترش و شمول و عمومیت می شود،این واژه به معنای شمول و عمومیت نیز بکار می رود و«مجلّلات النّعم» نعمت هایی است که تمام وجود انسان را فرا می گیرد.
4- 4) «حواجز»جمع«حاجزه»به معنای چیزی است که مانع و رادع می شود و«حواجز العافیة»موانع تندرستی است.

تقدیر است و با توجّه به آن،معنای این جمله چنین می شود:«خداوند طرق دفع موانع عافیت را به انسان آموخته است» ما یمنع حواجز عافیته » سپس به دو قسمت از نعمت های بزرگ الهی بر انسانها-افزون بر آنچه گذشت- اشاره کرده،می فرماید:«خداوند عمرهایی برای شما مقدّر فرموده که مقدار دقیق آن،از شما پنهان است و نیز از آثار گذشتگان درسهای عبرت برایتان ذخیره کرده (که مایه بیداری و هشیاری شماست):از لذّاتی که از دنیا بردند و مواهبی که پیش از گلوگیر شدن مرگ،از آن بهره مند شدند،ولی سرانجام پنجه مرگ گریبان آنها را گرفت و میان آنها و آرزوها جدایی افکند و فرا رسیدن اجل،دامنه آرزوها را برچید، این در حالی بود که به هنگام سلامت،چیزی برای خود نیندوختند و در آغاز زندگی (برای پایانش)عبرت نگرفتند.» (و قدّر لکم أعمارا سترها عنکم،و خلّف لکم عبرا من آثار الماضین قبلکم،من مستمتع خلاقهم (1)،و مستفسح خناقهم. (2)أرهقتهم (3)المنایادون الآمال،و شذّبهم (4)عنها تخرّم (5)الآجال.لم یمهدوا فی سلامة الأبدان،و لم یعتبروا فی أنف (6)الأوان).

ص:387


1- 1) «خلاق»از مادّه«خلق»در اصل به معنای تعیین اندازه است و به همین دلیل به نصیب و بهره نیز«خلاق» گفته می شود و«مستمتع خلاقهم»که در خطبه بالا آمده،به معنای لذّاتی است که از دنیا برده اند.
2- 2) «خناق»از مادّه«خنق»(بر وزن خشم)به معنای خفه کردن است و«خناق»(بر وزن کتاب)به معنای طنابی است که با آن خفه می کنند و«مستفسح خناقهم»در خطبه بالا به معنای مواهبی است که قبل از گلوگیر شدن مرگ،انسان از آن بهره می گیرد.
3- 3) «أرهق»از مادّه«إرهاق»گرفتن چیزی با عجله است و ریشه اصلی آن«رهق»(بر وزن شفق)به معنای ظلم آمده است.
4- 4) در اینکه«شذّبهم»یک کلمه است یا دو کلمه در میان«مفسّران نهج البلاغه»گفتگوی فراوانی است.آنها که آن را یک کلمه می دانند«شذّب»را از مادّه«تشذیب»به معنای بریدن و اصلاح شاخه های درخت می دانند، که با متن خطبه بسیار مناسب است و آنها که آن را دو کلمه دانسته اند(شذّ بهم)«شذّ»را از مادّه«شذود»به معنای جدا شدن و انفراد و ندرت یافتن گرفته اند،که آن هم با خطبه بالا مناسبت دارد.
5- 5) «تخرّم»از مادّه«خرم»(بر وزن چرم)به معنای پاره کردن است.
6- 6) «أنف»مفرد است و به معنای آغاز هر چیزی است و لذا«چراگاهی»که هنوز حیوانی در آن نچریده است «أنف»نامیده می شود و همچنین کاسه ای که هنوز کسی از آن،آب ننوشیده است.

امّا نعمت اوّل:نعمت عمر است،که در واقع خمیر مایه تمام سعادتها و سرمایه تمام خوشبختی ها است.اگر«امیرمؤمنان علی علیه السّلام»در«لیلة المبیت»در بستر «پیامبر صلّی اللّه علیه و آله»خوابید و بزرگترین فضلیت را در برابر این ایثار برای خود فراهم کرد، تنها با بهره گیری از یک شب از عمرش بود و اگر ضربه او در روز«خندق»بر پیکر «عمرو بن عبدود»برتر از عبادت جنّ و انس شد،تنها با استفاده از ساعتی از این عمر بود،و اگر«شهیدان کربلا»بزرگترین حماسه را در تاریخ بشریّت آفریدند و اسوه و مقتدایی برای همه امّت های در بند شدند،تنها با استفاده از یک نصف روز از عمرشان بود.آری اکسیر عمر به قدری گرانبها است که نعمتی برتر و پربارتر از آن نیست.

ولی خداوند،به لطف و حکمتش پایان عمر هر کس را بر او مخفی داشته!چرا که به گفته امام صادق علیه السّلام:اگر انسان از مقدار عمر خود،آگاه باشد و ببیند عمرش کوتاه است،پیوسته انتظار مرگ می کشد و همان چند صباح زندگی برای او گوارا نخواهد بود و همانند کسی است که اموالش در شرف نابودی است و با تمام وجودش فقر و تنگدستی را احساس می کند...و اگر عمر خود را طولانی ببیند در غرور و غفلت و لذّات و انواع گناهان غوطه ور می شود،به این پندار که از همه لذّات کام بگیرد و در پایان عمر توبه کند. (1)بنابراین،هم ساعات و ایّام عمر،نعمت است و هم پوشیده بودن مقدار آن.

و امّا نعمت دوم:یعنی درس های عبرتی که از پیشینیان در صفحات تاریخ،یا خاطره بزرگسالان و یا در بناها و کاخ ها و قبرهایی که از آنها باقی مانده،آن نیز از مهمترین نعمت های پروردگار است.زیرا دقّت در این آثار و همچنین در صفحات تاریخ آنچنان انسان را در جریان تجارب گذشته می گذارد،که گویی عمر جاودان

ص:388


1- 1) بحارالانوار،جلد 3،صفحه 83(با کمی تلخیص).

پیدا کرده و از آغاز خلقت،با همه اقوام،زیسته و تلخ و شیرین زندگی آنها را چشیده است.

تاریخ و آثار پیشینیان،مهمترین آیینه عبرت است و انسان می تواند تمام سرنوشت آینده خویش را،در این آیینه بزرگ و تمام نما ببیند.عوامل پیروزی، اسباب شکست،سرچشمه خوشبختی و بدبختی،و دلایل کامیابی و ناکامی را در آن مشاهده کند و این براستی بزرگترین نعمت خدا بر انسان است.قرآن مجید می گوید:

«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» ،در سرگذشت آنان(پیشینیان)درس عبرتی است برای صاحبان اندیشه. (1)

چه بسیار کسانی که نقشه های دامنه داری،برای زندگی خود کشیده بودند و در دنیایی از آرزوها غوطه ور بودند،ولی مرگ آمد و دامنه آرزوها را به سرعت برچید و همه نقشه ها را نقش بر آب کرد،و این در حالی بود که آنها نیز،در برابر تاریخ اقوام پیش از خود،قرار داشتند،ولی هوا و هوسهای سرکش،پرده ضخیمی بر چشمان عقل و خرد آنها افکند،و نتوانستند واقعیّات این زندگی را ببینند!به همین دلیل،با دست خالی از این جهان،به جهان دیگر شتافتند.

ص:389


1- 1) سوره یوسف،آیه 111.

ص:390

بخش هشتم

اشاره

فهل ینتظر أهل بضاضة الشّباب إلاّ حوانی الهرم؟و أهل غضارة الصّحّة إلاّ نوازل السّقم؟و أهل مدّة البقاء إلاّ آونة الفناء؟مع قرب الزّیال، و أزوف الإنتقال،و علز القلق،و ألم المضض،و غصص الجرض،و تلفّت الإستغاثة بنصرة الحفدة و الأقرباء،و الأعزّة و القرناء!

ترجمه

آیا جوانان شاداب،انتظاری جز خمیدگی پیری دارند،و آیا آنها که برخوردار از نعمت تندرستی کامل هستند،جز انواع بیماری ها را چشم به راه می باشند؟و آیا کسانی که از بقا،برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟اینها همه در حالی است که هنگام فراق و جدایی و لرزه و اضطراب،و ناراحتی مصیبت،و چشیدن طعم تلخ مصایب،و فروبردن جرعه های درد و رنج،و گردش چشم به اطراف،برای کمک خواهی و یاری جستن از فرزندان و نزدیکان و عزیزان و هم قطاران،فرا رسیده است!

شرح و تفسیر: به هوش باشیم،همه نعمت ها زوال پذیرند!

امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش،اشاره به نکته مهمّ دیگری در رابطه با زندگی دنیا و مواهب آن می فرماید،که تمام نعمت هایش در شرف زوال و اضمحلال است و به همین دلیل،نه قابل اعتماد است و نه شایسته دلبستگی!می گوید:«آیا جوانان

ص:391

شاداب،انتظاری جز خمیدگی پیری دارند؟و آیا آنها که برخوردار از نعمت تندرستی کامل هستند،جز انواع بیماری ها را چشم به راه می باشند؟و آیا کسانی که از بقا، برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟» (فهل ینتظر أهل بضاضة (1)الشّباب إلاّ حوانی (2)الهرم؟ (3)و أهل غضارة (4)الصّحّة إلاّ نوازل السّقم؟و أهل مدّة البقاء إلاّ آونة (5)الفناء؟).

سپس در تکمیل این سخن می افزاید:«اینها همه در حالی است که هنگام فراق و جدایی و لرزه و اضطراب و ناراحتی مصیبت و چشیدن طعم تلخ مصایب و فروبردن جرعه های درد و رنج،و گردش چشم به اطراف برای کمک خواهی،و یاری جستن از فرزندان و نزدیکان و عزیزان و هم قطاران فرا رسیده است!» (مع قرب الزّیال (6)و أزوف (7)الإنتقال،و علز (8)القلق،و ألم المضض (9)،و غصص الجرض (10)،و تلفّت (11)الإستغاثة بنصرة الحفدة (12)و الأقرباء،و الأعزّة و القرناء!).

ص:392


1- 1) «بضاضه»مصدر است و در اصل به معنای پر شدن و شادابی و طراوت است.
2- 2) «حوانی»در اصل به معنای طولانی ترین دنده های انسان است که در هر طرف،دو عدد وجود دارد و مفرد آن«حانیه»است و در اینجا کنایه از پیری شدید است که قامت انسان را به صورت کمان درمی آورد.
3- 3) «هرم»(بر وزن حرم)به معنای منتهای پیری و ضعف و ناتوانی است که از آن در فارسی به«پیر فرتوت» تعبیر می شود.
4- 4) «غضاره»،به معنای نعمت و زندگی خوب و آسوده و راحت است.
5- 5) «آونه»جمع«آوان»است که به معنای زمان می آید.
6- 6) «زیال»این واژه مصدر است و به معنای دور کردن و زایل نمودن می باشد.
7- 7) «ازوف»(بر وزن خضوع)به معنای نزدیک شدن است و به قیامت«آزفه»گفته می شود،چون از بندگان دور نیست.
8- 8) «علز»(بر وزن مرض)به معنای لرزشی است که بیماران از شدّت درد پیدا می کنند و آرام ندارند.
9- 9) «مضض»از مادّه«مضّ»(به وزن سدّ)به معنای تألّم و ناراحتی شدید است.
10- 10) «جرض»از مادّه«جرض»(بر وزن خرج)به معنای فرو بردن آب دهان به زحمت،بر اثر غم و اندوه است.
11- 11) «تلفّت»از مادّه«لفت»(بر وزن هفت)به معنای روی گرداندن و منصرف شدن از چیزی است.
12- 12) «حفده»از مادّه«حفد»(بر وزن هفت)به معنای سرعت و چابکی در عمل و کار است و به دختران و نوه ها،گاهی«حفده»گفته می شود،به خاطر اینکه در خدمت پدر و مادر،در کارخانه سریع و چابکند.

از ویژگی های این جهان،ناپایداری مواهب و نعمت های آن است که سبب می شود انسان هرگز دل به آنها نبندد و پای بند آنها نشود و دین و تقوا را بر سر آنها ننهد.

جوانان،به سرعت به سوی پیری می روند و شادابی جوانی به پژمردگی کهولت سنّ،مبدّل می شود و بهار عمر،جای خود را به پاییز آن می دهد،سلامت جسم و جان با ورود انواع بیماری ها محو می گردد و با گذشت زمان،نشانه های نزدیک شدن سفر آخرت،آشکار می گردد.

ولی با این همه ویژگی ها و نشانه ها،باز هم کم نیستند کسانی که به آن دل می بندند و همه چیز خود را بر سر آن می نهند و از غیر مواهب مادّی،غافل می شوند.

و این به راستی جای بسی تأمّل است!که انسان با چشم خود تمام نشانه های فنای دنیا را می بیند،با این حال،دل بر بقای دنیا می بندد.

در«تاریخ بغداد»آمده است:«روزی«سفّاح»خلیفه عباسی نگاه در آینه کرد-او از نظر چهره ظاهر،از زیباترین مردم بود-و گفت:خداوندا!من سخنی را که «سلیمان بن عبد الملک»(خلیفه اموی)گفت که من پادشاه جوانی هستم، نمی گویم،ولی می گویم:«خداوندا!عمر طولانی توأم با سلامت،در طریق اطاعتت به من عنایت کن!»هنوز این سخن تمام نشده بود که شنید یکی از غلامانش،به دیگری در مورد قراردادی که میان آنها بود،می گوید:«مدّت میان من و تو،دو ماه و پنج روز خواهد بود.»«سفّاح»با شنیدن این سخن فال بدی در نظرش آمد که اینها دارند خبر از پایان عمر من،بعد از دو ماه و پنج روز می دهند و اتّفاقا همینطور شد، تب سختی کرد و بعد از دو ماه و پنج روز،دیده از جهان فرو بست در حالی که سی و سه سال بیشتر نداشت!» (1)

ص:393


1- 1) تاریخ بغداد،جلد 10،صفحه 49.

قرآن مجید با تعبیرات گوناگون بارها از این حقیقت پرده برمی دارد(هر چند در واقع پرده ای بر آن نیست)و در لابه لای مثال های گویا،ناپایداری دنیا را مجسم می سازد،می فرماید: «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمّا یَأْکُلُ النّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» ،مثل زندگی دنیا همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم که در پی آن،گیاهان زمین-که مردم و چهارپایان از آن می خورند- می روید،زمانی که زمین زیبایی خود را یافته و آراسته می گردد و اهل آن مطمئن می شوند که می توانند از آن بهره گیرند(ناگهان)فرمان ما شب هنگام،یا در روز، برای نابودی آن فرا می رسد(باد سرد و خشک یا صاعقه ای را بر آن مسلّط می سازیم)و آن چنان آن را درو می کنیم که گویی دیروز هرگز چنین کشتزاری نبوده است.این گونه آیات خود را برای آنها که اهل تفکّرند،شرح می دهیم.» (1)

ص:394


1- 1) سوره یونس،آیه 24.

بخش نهم

اشاره

فهل دفعت الأقارب،أو نفعت النّواحب،و قد غودر فی محلّة الأموات رهینا،و فی ضیق المضجع وحیدا،قد هتکت الهوامّ جلدته،و أبلت النّواهک جدّته،و عفت العواصف آثاره،و محا الحدثان معالمه،و صارت الأجساد شحبة بعد بضّتها،و العظام نخرة بعد قوّتها،و الأرواح مرتهنة بثقل أعبائها،موقنة بغیب أنبائها،لا تستزاد من صالح عملها،و لا تستعتب من سیّیء زللها!أو لستم أبناء القوم و الآباء،و إخوانهم و الأقرباء؟!تحتذون أمثلتهم،و ترکبون قدّتهم،و تطؤون جادّتهم؟! فالقلوب قاسیة عن حظّها،لاهیة عن رشدها،سالکة فی غیر مضمارها! کأنّ المعنیّ سواها،و کأنّ الرّشد فی إحراز دنیاها.

ترجمه

آیا آنها(بستگان و نزدیکان)می توانند مرگی را از او دفع کنند و یا ناله و شیون های آنان برای او سودی دارد؟در حالی که به محلّه مردگان سپرده شده،در تنگنای قبر تنها مانده است،حشرات موذی پوست تن او را از هم می شکافند و سختی های گور بدن او را می پوستاند،تندبادها آثارش را نابود می کند و گذشت شب و روز نشانه های او را از میان برمی دارد،بدنها،پس از طراوت،پژمرده و دگرگون می شوند و استخوانها بعد از توانایی و قدرت،می پوسند و متلاشی می شوند.این در حالی است که ارواح در گرو مسئولیّت سنگین اعمال خویش اند و در آنجا به اسرار نهان(قیامت که در این جهان،با دیده تردید به آن نگاه می کردند)یقین حاصل

ص:395

می کنند،(از همه دردناکتر اینکه)نه بر اعمال صالحشان چیزی افزوده می شود و نه از اعمال زشتشان می توانند توبه کنند.آیا شما فرزندان و پدران و برادران همان مردم نیستید؟شما نیز همان برنامه ها را دنبال می کنید و بر همان طریقه سوار هستید و در همان جادّه گام برمی دارید(و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار خواهید شد!)ولی افسوس که دلها از گرفتن بهره خویش سخت و ناتوان شده و از رشد معنوی خود،غافل گشته و در غیر طریق حقّ،گام برمی دارد،گویی غیر آنها مقصود هستند(و مرگ هرگز به سراغ آنها نمی آید)و گویی نجات و رستگاری آنها، در به چنگ آوردن دنیاست.

شرح و تفسیر: سر انجام چهره های پرطراوت پژمرده می شود!

امام علیه السّلام این معلّم بزرگ اخلاق در جهان انسانیّت،در این بخش از خطبه، نخست به این نکته اشاره می فرماید که:آن روز که انسان چشم از جهان برمی بندد نه کسی قدرت دارد مرگ را از انسان دور کند و نه ناله و فریاد بازماندگان مشکلی را حل می کند.امام علی علیه السّلام به صورت یک استفهام انکاری می گوید:«آیا آنها(بستگان و نزدیکان)می توانند مرگ را از او دفع کنند و یا ناله ها و شیون های آنان برای او سودی دارد،در حالی که به محلّه مردگان سپرده شده،و در تنگنای قبر تنها مانده است؟» (فهل دفعت الأقارب،أو نفعت النّواحب، (1)و قد غودر (2)فی محلّة الأموات رهینا،و فی ضیق المضجع وحیدا).

گویی دیوار آهنین،به قطر هزاران متر،میان او و بازماندگانش ایجاده شده است

ص:396


1- 1) «نواحب»جمع«ناحبه»از مادّه«نحب»(بر وزن نذر)و«نحیب»،در اصل به معنای جدیّت در کار است. سپس به معنای گریه کردن شدید و با صدای بلند،به کار رفته است.بنابراین«نواحب»به معنای کسانی است که صدای خود را به گریه بلند می کنند.
2- 2) «غودر»از مادّه«غدر»(بر وزن مکر)به معنای بی وفایی و پیمان شکنی است،سپس به معنای ترک کردن هر چیزی آمده است و در خطبه بالا به همین معنا بکار رفته است.

که عبور از آن غیر ممکن است و ناله ها و فریادها تنها می تواند گوشه ای از آلام فراق را برای بازماندگان تخفیف دهد و گرنه کمترین سودی به حال عزیزان از دست رفته ندارد.

سپس در ضمن«ده»جمله کوتاه،سرنوشت جسم و روح انسان را پس از مرگ با این عبارات تبیین می کند:«حشرات موذی،پوست تن او را از هم می شکافند و سختی های گور،بدن او را می پوساند،تندبادها آثارش را نابود می کند و گذشت شب و روز،نشانه های او را از میان برمی دارد،بدنها،پس از طراوت،پژمرده و دگرگون می شوند،و استخوان ها بعد از توانایی و قدرت،می پوسند و متلاشی می شوند،این در حالی است که ارواح در گرو مسئولیّت سنگین اعمال خویش اند،و در آنجا به اسرار نهان(قیامت که در این جهان با دیده تردید به آن نگاه می کردند)یقین حاصل می کنند،(از همه دردناکتر اینکه)نه بر اعمال صالحشان چیزی افزوده می شود و نه از اعمال زشتشان می توانند توبه کنند!» (قد هتکت الهوامّ (1)جلدته، و أبلت النّواهک (2)جدّته (3)،و عفت (4)العواصف آثاره،و محا الحدثان (5)معالمه،و صارت الأجساد شحبة (6)بعد بضّتها،و العظام نخرة (7)بعد قوّتها،و الأرواح مرتهنة

ص:397


1- 1) «هوام»جمع«هامّه»به معنای حشرات موذی است و گاه به خصوص حشراتی که دارای سمّ کشنده هستند،اطلاق شده است.
2- 2) «نواهک»جمع«ناهکه»به معنای چیزی است که بدن انسان را کهنه می کند و می پوشاند،این تعبیر در مورد کسی که لباس را بپوشد تا کهنه شود به کار می رود(گفته می شود:نهک الثّوب).
3- 3) «جدّه»از مادّه«جدید»به معنای نو و تازه است.
4- 4) «عفت»از مادّه«عفو»به معنای محو کردن و از میان بردن و یا پوشاندن است و از آنجایی که«عفو»از خطا،آن را از بین می برد و یا می پوشاند،در این مورد به کار می رود.در خطبه بالا به معنای از میان بردن آثار انسان بعد از مرگ به وسیله تندبادهاست،البته این در صورتی است که«حدثان»تثنیه(با کسر نون)باشد و در صورتی که جمع باشد(با ضمّ نون)به معنای حوادث ناگوار روزگار است.
5- 5) «حدثان»از مادّه«حدوث»است که معنای آن روشن است و«حدثان»اشاره به شب و روز است که پشت سر هم حادث می شوند.
6- 6) «شحبه»از مادّه«شحوب»به معنای تغییر جسم و لاغر شدن است،در مقابل«بضّه»است که به معنای طراوت و پر بودن است.
7- 7) «نخره»صفت مشبهه از مادّه«نخر»(بر وزن ضرر)به معنای پوسیدن و متلاشی شدن است و در خطبه بالا که به عنوان وصف برای«عظام»ذکر شده،اشاره به استخوان های پوسیده می باشد.

بثقل أعبائها، (1)موقنة بغیب أنبائها،لا تستزاد من صالح عملها،و لا تستعتب من سیّیء زللها!».

تعبیری از این جامعتر و کاملتر،و گویاتر و تکان دهنده تر،درباره وضع جسم و روح آدمی بعد از مرگ تصوّر نمی شود،بدن به سرعت متلاشی می شود و طعمه حشرات زمین می گردد،چهره های زیبا،زبان توانا و عقل های دانا همگی بر باد می روند و جز مشتی استخوان پوسیده و قبرهای ویران شده و گاه به کلّی از نظرها محو گشته از آنها باقی نمی ماند.

مصیبت بزرگتر اینجاست که پرونده اعمال به کلّی بسته می شود:نمی توان چیزی بر حسنات افزود و نه چیزی از سیّئات کاست،آن روز که با یک قطره اشک-اگر از سر ندامت و حسرت و در راه توبه،فرو می ریخت-دریاهای آتش گناه،خاموش می شد،گذشت!و آن روز که با گفتن یک«لا اله الاّ اللّه»درخت جدیدی در سرزمین بهشت برای گوینده اش کاشته می شد،پایان گرفت و تمام راههای بازگشت به طور کامل بسته شده است.

سپس در آخرین قسمت این فراز از خطبه،چنین می فرماید:«آیا شما فرزندان و پدران و برادران همان مردم نیستید؟!(همان مردمی که اکنون در زیر خاک خفته اند و استخوان های آنها در حال پوسیدن است و گذشت سال و ماه،حتّی آثار قبور آنها را محو کرده است)» (أ و لستم أبناء القوم و الآباء و إخوانهم و الأقرباء؟).

اشاره به این که گاهی پدران زودتر از فرزندان از دنیا می روند و گاه فرزندان پیش از پدران و گاه برادران قبل از برادران دیگر،هیچ زمان معیّنی برای پایان عمر هیچ کس وجود ندارد و همه در برابر ورود مرگ یکسانند و بقای هیچ کس تا یک روز و حتّی تا یک ساعت،تضمین نشده است! سپس در توضیح و تبیین این معنا می فرماید:«شما نیز همان برنامه ها را دنبال

ص:398


1- 1) «اعباء»جمع«عبء»(بر وزن فکر)به معنای بار سنگین است و«اعباء»در خطبه بالا به معنای مسئولیت های سنگین است.

می کنید،و بر همان طریقه سوار هستید و در همان جادّه گام برمی دارید(و سرانجام تندباد اجل می وزد و شما را همچون یک پر کاه با خود می برد و در زیر خروارها خاک دفن می کند و به همان سرنوشت پدران و فرزندان و برادران گرفتار می شوید)» (تحتذون أمثلتهم،و ترکبون قدّتهم (1)،و تطؤون جادّتهم!).

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد که امام علیه السّلام در مقام توبیخ و سرزنش آنها می فرماید:با این که سرنوشت پیشینیان خود را دیده اید،درس عبرت نگرفته اید،باز هم،همان اعمال و همان روش های غلط و گناه آلود را دنبال می کنید در حالی که باید از آنها درس می آموختید و طریقه آنها را رها می کردید.

البته نتیجه هر دو معنا یکی است و آن درس آموختن از سرنوشت گذشتگان است و به گفته آن شاعر عارف:

بشکاف خاک را و ببین یکدم بی مهری زمانه رسوا را!

این دشت خوابگاه شهیدان است فرصت شمار وقت تماشا را

از عمر رفته نیز شماری کن مشمار جدی و عقرب و جوزا را

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری به بیان این نکته می پردازد که چرا مردم با دیدن این همه صحنه های عبرت انگیز،پند نمی گیرند و بیدار نمی شوند،می فرماید:

«(ولی افسوس که)دلها از گرفتن بهره خویش،سخت و ناتوان شده و از رشد معنوی خود غافل گشته،و در غیر طریق حق گام برمی دارد،گویی غیر آنها مقصود هستند (و مرگ یا فرمان های الهی هرگز به سراغ آنها نمی آید)و گویی نجات و رستگاری

ص:399


1- 1) «قدّه»از مادّه«قدّ»(بر وزن سدّ)به معنای پاره شدن و شکافتن از طرف طول است و«قدّه»به جاده گفته می شود که پستی ها و بلندی ها را می شکافد و به پیش می رود و گاه به معنای گروهی که از دیگران جدا شده اند نیز به کار می رود،چون طریقه و روش آنها با دیگر گروهها فرق دارد.

آنها در به چنگ آوردن دنیا است» (فالقلوب قاسیة عن حظّها،لاهیة عن رشدها، سالکة فی غیر مضمارها!کأنّ المعنیّ سواها،و کأنّ الرّشد فی إحراز دنیاها.) در یکی از کلمات امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم که امام علیه السّلام در حال تشییع جنازه بود ناگهان صدی مردی را شنید که بلند می خندد،امام علی علیه السّلام ناراحت شد فرمود: «کأنّ الموت فیها علی غیر ناکتب،و کأنّ الحقّ فیها علی غیرنا وجب،و کأنّ الّذی نری من الأموات سفر عمّا قلیل إلینا راجعون! ،گویی مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویی حق در این جهان بر غیر ما واجب گشته و گویی مردگانی را که می بینیم مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما باز می گردند(این چه غفلتی است که شما را گرفته از موقعیت خود در این جهان بی خبرید)». (1)

آری،اگر قساوت و سنگدلی بر انسان مسلّط نشود و ابرهای تیره و تار غفلت، آسمان روح او را ترک گوید،یک صحنه از سرنوشت پیشینیان برای بیداری همه انسان ها کافی است،تا چه رسد که هر روز این صحنه ها در برابر دیدگان ما تکرار می شود.

قرآن مجید درباره این گونه افراد می فرماید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ» ،سپس دلهای شما بعد از این واقعه،سخت شد همچون سنگ یا سخت تر،چرا که پاره ای از سنگها می شکافند و از آن نهرها جاری می شود و پاره ای از آنها شکاف برمی دارند و آب از آن تراوش می کند و پاره ای از خوف خدا(از فراز کوه)به زیر می افتد(امّا

ص:400


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 122.

دلهای شما نه از خوف خدا می تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است)و خداوند از اعمال شما غافل نیست». (1)

آری،هنگامی که دنیاپرستی،بر قلب انسان چیره شود،سنگدلی را به همراه می آورد و در چنین حالتی انسان راه روشن سعادت را گم می کند و در بی راهه،گام می نهد و چنین می پندارد که خطاب های الهی درباره نیکوکاران،متوجّه اوست و ضمیرها در آیات تهدید و عذاب به دیگران باز می گردد و سعادت و خوشبختی او فقط در گردآوری ذخایر دنیاست.

ص:401


1- 1) سوره بقره،آیه 74.

ص:402

بخش دهم

اشاره

و اعلموا أنّ مجازکم علی الصّراط و مزالق دحضه،و أهاویل زلله،و تارات أهواله،فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقیّة ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه،و أنصب الخوف بدنه،و أسهر التّهجّد غرار نومه،و أظمأ الرّجاء هواجر یومه،و ظلف الزّهد شهواته،و أوجف الذّکر بلسانه،و قدّم الخوف لأمانه،و تنکّب المخالج عن وضح السّبیل،و سلک أقصد المسالک إلی النّهج المطلوب، و لم تفتله فاتلات الغرور،و لم تعم علیه مشتبهات الأمور،ظافرا بفرحة البشری،و راحة النّعمی،فی أنعم نومه،و آمن یومه.و قد عبر معبر العاجلة حمیدا،و قدّم زاد الآجلة سعیدا،و بادر من وجل،و أکمش فی مهل،و رغب فی طلب،و ذهب عن هرب،و راقب فی یومه غده،و نظر قدما أمامه.

فکفی بالجنّة ثوابا و نوالا،و کفی بالنّار عقابا و وبالا!و کفی باللّه منتقما و نصیرا!و کفی بالکتاب حجیجا و خصیما!

ترجمه

بدانید عبور شما از صراط و گذرگاه خطرناک مردافکن آن است!معبری که قدمها در آن می لغزد و خطرات هولناکی،پی درپی دامان انسان را می گیرد،حال که چنین است،ای بندگان خدا تقوای الهی پیشه کنید!همچون تقوای خردمندی که تفکّر،

ص:403

قلب او را به خود مشغول ساخته و خوف الهی جسمش را خسته کرده، شب زنده داری،خواب را از چشمش ربوده،امید به رحمت پروردگار،او را به تشنگی روزه ایّام گرم(تابستان)واداشته،و زهد در دنیا خواهش های نفسانی را از او گرفته است،همان پرهیزگاری که ذکر خدا به سرعت بر زبانش جاری شده و ترس(از خدا) را برای ایمنی رستاخیز از پیش فرستاده است،جاذبه های(انحرافی و شیطانی)را از جاده خویش کنار زده و در بهترین و مستقیم ترین راههایی که او را به روش مطلوب (جهت رسیدن به رضای خدا)می رساند،گام برداشته،و وسوسه ها و فریب ها هرگز او را نفریفته،و امور مشکوک بر او پنهان نمانده است(و به کمک نور تقوا،حق را از باطل تشخیص داده است)با مژده(بهشت)و زندگی آسوده،در میان نعمتها،در بهترین جایگاه و ایمن ترین روزها،شاد و مسرور است،این در حالی است که از گذرگاه دنیای زودگذر،با روشی پسندیده عبور کرده و توشه آخرت را توأم با سعادت از پیش فرستاده است،همان پرهیزگاری که از ترس(آن روز،به عمل صالح) مبادرت ورزیده و در مهلت(زندگی)با سرعت مشغول(بندگی)بوده و نسبت به آنچه مطلوب(پروردگار)است،رغبت کامل داشته و از آنچه باید بگریزد دوری کرده است، امروز مراقب فردای خویش است و برای آینده خود پیش بینی لازم را نموده است.

همان بس که بهشت،پاداش و عطیه(پرهیزگاران)باشد!و همان بس که آتش دوزخ،کیفر(بدکاران و بی تقوایان)باشد و کافی است که خداوند انتقام گیرنده(از اینها)و یاری کننده(آنها)و قرآن مدافع(نیکوکاران)و دشمن(بدکاران)باشد!

شرح و تفسیر
گذرگاه های هولناکی که در پیش داریم

در این بخش از این خطبه«غرّاء»امام علیه السّلام به سراغ بعضی از مواقف آخرت و گذرگاههای خطرناک آن می رود و از آن پلی به سوی این دنیا زده،مردم را برای

ص:404

آماده شدن جهت حضور در صحنه قیامت و عبور از گذرگاه خطرناک صراط،آماده می سازد.

می فرماید:«بدانید عبور شما از صراط و گذرگاه خطرناک مردافکن آن است! معبری که قدمها در آن می لغزد و خطرات هولناکی،پی درپی دامان انسان را می گیرد») (و اعلموا أنّ مجازکم (1)علی الصّراط،و مزالق (2)دحضه (3)،و أهاویل (4)زلله،و تارات (5)أهواله).

یکی از گذرگاههای قیامت،«صراط»است که در آیات قرآن به طور اشاره و در روایات صریحا و به طور تفصیل،از آن بحث شده است،از مجموع آن روایات، استفاده می شود،صراط پی است بر دوزخ،در مسیر بهشت،که آخرین گذرگاه آدمی است و نیکان و بدان همه بر آن وارد می شوند:صالحان مانند برق از آن می گذرند و به دروازه های بهشت می رسند،ولی افراد بی ایمان و گنهکار،توان عبور از آن را ندارند و از روی آن،به جهنّم سقوط می کنند.

عبور از این گذرگاه خطرناک،که تنها راه بهشت است بستگی به ایمان و عمل دارد و حتّی سرعت عبور از آن،متناسب با درجات تقوا و ایمان است.

البتّه«صراط»در دنیا در اشکال دیگری مجسّم می شود و یا به تعبیر دیگر:

صراط در قیامت،تجسّمی از صراطهای دنیاست،چرا که در توصیف«صراط قیامت»

ص:405


1- 1) «مجاز»از مادّه«جواز»به معنای سیر و حرکت و عبور است،بنابراین«مجاز»که مصدر میمی است به همین معنا است.
2- 2) «مزالق»جمع«مزلق»به معنای لغزشگاه،از مادّه«زلق»(بر وزن دلو)به معنای لغزش است.
3- 3) «دحض»در اینجا مصدر یا اسم مصدر است و به معنای لغزش توأم با سقوط آمده است،این واژه گاهی در مورد باطل شدن و یا زوال خورشید از دائره نصف النهار بسوی مغرب به کار رفته است.
4- 4) «اهاویل»جمع«اهوال»،و«اهوال»نیز جمع«هول»است،بنابراین«اهاویل»جمع الجمع می باشد و «هول»به معنای ترس و وحشت است.
5- 5) «تارات»جمع«تاره»به معنای دفعه در اصل از مادّه«تأر»(بر وزن طرد)به معنای نظر تند به کسی کردن است و به معنای زدن با عصا و مانند آن نیز آمده است و از آنجا که این امور در دفعات مختلف واقع می شود. این واژه به معنای دفعه نیز می آید.

آمده است:

«أدقّ من الشّعر،و أحدّ من السّیف ،باریکتر از مو و برنده تر از شمشیر است». (1)

بی شک،حدّ فاصل میان حق و باطل،ایمان و کفر،اخلاص و ریا،قصد قربت و پیروی از هوا،به همین باریکی و خطرناکی است که عبور از این خطّ فاصل،جز برای خالصان و مخلصان و نیکان و پاکان میسّر نیست،که شرح آن،در بحث«نکته ها» خواهد آمد.

به هر حال،یک چنین گذرگاه باریک،لغزشگاههای فراوان دارد که بدون آمادگی کامل،عبور همراه با سلامت از آن ممکن نیست!به همین دلیل،امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«حال که چنین است،ای بندگان خدا تقوای الهی پیشه کنید! همچون تقوای خردمندی که تفکّر،قلب او را به خود مشغول ساخته،و خوف الهی جسمش را خسته کرده،شب زنده داری خواب را از چشمش ربوده،امید به رحمت پروردگار،او را به تشنگی روزه ایّام گرم(تابستان)واداشته،و زهد در دنیا، خواهشهای نفسانی را از او گرفته است!» (فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقیّة ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه،و أنصب (2)الخوف بدنه،و أسهر (3)التّهجّد غرار (4)نومه،و أظمأ الرّجاء هواجر (5)یومه،و ظلف (6)الزّهد شهواته).

ص:406


1- 1) بحارالانوار،جلد 8،صفحه 65.
2- 2) «أنصب»از مادّه«نصب»(بر وزن سبب)به معنای خسته شدن است.بنابراین«انصب»از باب افعال به معنای خسته کردن آمده است.
3- 3) «أسهر»از مادّه«سهر»(بر وزن سفر)به معنای شب بیداری است و از آنجا که حوادث وحشتناک،خواب شبانه را از چشم می برد و نیز زمین قیامت،هول انگیز است به هر دو«ساهره»اطلاق می شود.
4- 4) «غرار»مصدر و اسم مصدر است و به معنای کمی و کسادی است و مفهوم جمله بالا این است که عبادات شبانه،حتّی خواب کم را از آنها می گیرد.
5- 5) «هواجر»جمع«هاجره»به معنای وسط روزهای گرم و داغ است که مردم به خانه ها پناه می برند،گویی هجرت کرده اند و در اصل از مادّه«هجر»و«هجران»گرفته شده که به معنای ترک چیزی و جدایی از آن است.
6- 6) «ظلف»از مادّه«ظلف»به معنای بازداشتن از چیزی است و«ظلف»(بر وزن علف)به معنای مکان مرتفع نیز آمده است،گویی انسانها را از رسیدن به خود منع می کند

آری،برای ورود به مرحله تقوا،تقوایی که گذار انسان را از صراط آسان کند، نخست تفکّر لازم است!تفکّر و اندیشه ای که تمام قلب را به خود مشغول دارد و خوف از خدا را در انسان زنده کند و به دنبال آن تهجّد و شب زنده داری و روزه در ایّام گرم تابستان و زهد و پارسایی،در وجود انسان ظاهر گردد،چنین تقوایی است که انسان را به سر منزل مقصود می رساند و او را همچون برق،از«صراط خطرناک قیامت»عبور می دهد.

در ادامه این سخن می فرماید:«همان پرهیزگاری که ذکر خدا به سرعت بر زبانش جاری می گردد و ترس(از خدا)را برای ایمنی در رستاخیز از پیش فرستاده است، جاذبه ها(ی انحرافی و شیطانی)را از جاده خویش کنار زده و در بهترین و مستقیم ترین راههایی که او را به روش مطلوب(جهت رسیدن به رضای خدا) می رساند،گام برداشته،و وسوسه ها و فریب ها هرگز او را نفریفته،و امور مشکوک بر او پنهان نمانده است،(و به کمک نور تقوا،حق را از باطل تشخیص می دهد)» (و أوجف (1)الذّکر بلسانه،و قدّم الخوف لأمانه،و تنکّب (2)المخالج (3)عن وضح (4)السّبیل،و سلک أقصد المسالک إلی النّهج المطلوب،و لم تفتله (5)فاتلات الغرور،و لم تعم علیه مشتبهات الأمور).

ص:407


1- 1) «اوجف»از مادّه«ایجاف»به معنای تسریع در کاری است،این واژه به معنای ایجاد اضطراب که در بسیاری از موارد،لازمه تسریع است نیز آمده است.
2- 2) «تنکب»از مادّه«نکب»و«نکوب»به معنای عدول و دوری و انصراف از چیزی است،به همین جهت، هنگامی که دنیا به کسی پشت کند از آن تعبیر به«نکبت»می شود.
3- 3) «مخالج»جمع«مخلج»از مادّه«خلج»(بر وزن خرج)به معنای مشغول کردن چیزی است،بنابراین «مخالج»به معنای امور مشغول کننده و سرگرم کننده است و تعبیر به«خلجان»به ذهن،نیز اشاره به همین معناست و«خلیج»را به این جهت خلیج گفته اند که گویی بخشی از دریا جدا شده و به سوی خشکی پیش رفته و خشکی را به خود مشغول داشته است.
4- 4) «وضح»از مادّه«وضوح»به معنای آشکار شدن است و«وضح السّبیل»به معنای وسط جاده است.
5- 5) «تفتله»از مادّه«فتل»(بر وزن قتل)به معنای منصرف ساختن از چیزی است و گاه به معنای تابیدن نیز آمده است و«فتیله»را نیز به همین جهت«فتیله»می گویند.

تا به اینجا امام علیه السّلام در بیان اوصاف پرهیزگارانی که باید الگو قرار گیرند-علاوه بر تفکّر دائم-اوصاف دهگانه ای را بیان می کند که تحت هر کدام،یک دنیا معنا نهفته شده است و جمع آنها در یک انسان،انسان نمونه ای می سازد،که در دنیا و آخرت سربلند و در میدان زندگی پیروز و در سیر الی اللّه موفّق است،تمام این تعبیرات با تشبیهات زیبا و کنایه ها و عبارات دل نشین و پر مغز آمیخته است،به گونه ای که در اعماق جان نفوذ می کند.

آری،پرهیزگاران راستین،هرگز فریب جاذبه های شیطانی را نمی خورند و در امور مشکوک در تاریکی گام برنمی دارند!نزدیکترین راه را بسوی خدا برمی گزینند و موانع را از سر راه برمی دارند،خوف از خدا و مسؤلیّتها،مانع انحراف آنهاست و ذکر پروردگار،دائما بر سر زبانشان.

سپس امام علیه السّلام به بخشی از نتایج این اوصاف در دنیا و آخرت پرداخته و در ضمن شش جمله،چنین می فرماید:«با مژده(بهشت)و زندگی آسوده در میان نعمتها،در بهترین جایگاهها و ایمن ترین روزها،شاد و مسرور است،این در حالی است که از گذرگاه دنیای زودگذر،با روشی پسندیده عبور کرده،و توشه آخرت را توأم با سعادت،از پیش فرستاده است» (ظافرا بفرحة البشری،و راحة النّعمی، (1)فی أنعم نومه،و آمن یومه،و قد عبر معبر العاجلة حمیدا،و قدّم زاد الاجلة سعیدا).

در واقع آنچه سبب بشارت آنان و راحتی و آرامش و امنیّت خاطرشان می گردد، همان عبور شایسته از گذرگاه دنیا و پیش فرستادن توشه آخرت است و مشکل مهمّ اینجاست که انسان در مقابل آن جاذبه های کاذب و زرق و برق های فریبنده و راههای انحرافی،بتواند خود را حفظ کند و از صراط مستقیم الهی خارج نگردد.

سپس در ادامه این سخن،در آخرین اوصافی که برای پرهیزگاران نمونه ذکر

ص:408


1- 1) «نعمی»مفرد است و به معنای آرامش و زندگانی آسوده و گسترده است و در واقع«نعمی»مفهومی همانند نعمت دارد که مفهوم آن وسیع است.

می کند،به شش وصف دیگر اشاره کرده،می فرماید:«همان پرهیزگاری که از ترس (آن روز،به عمل صالح)مبادرت ورزیده،و در مهلت(زندگی)با سرعت مشغول (بندگی)بوده،و نسبت به آنچه مطلوب(پروردگار)است رغبت کامل داشته،و از آنچه باید بگریزد،دوری کرده است،امروز مراقب فردای خویش بوده و برای آینده خود،پیش بینی لازم را نموده است» (و بادر من وجل،و أکمش (1)فی مهل،و رغب فی طلب،و ذهب عن هرب،و راقب فی یومه غده،و نظر قدما أمامه).

در یک کلمه،از فرصت گرانبهای عمر،برای زندگی سعادتمندانه در سرای دیگر بهترین بهره گیری را می کند،به آنچه باید روی آورد،روی می آورد و از آنچه باید دوری کند،پرهیز می نماید.

آری،پرهیزگاری که دارای این اوصاف است،سزاوار است الگوی زندگی راهیان راه اللّه و قدوه و اسوه آنان بوده باشد.

در پایان این فراز،به نتیجه نهایی تقوا و بی تقوایی اشاره کرده،می فرماید:«همان بس،که بهشت پاداش و عطیّه(پرهیزگاران)باشد!و همان بس،که آتش دوزخ کیفر و مجازات(بدکاران و بی تقوایان)باشد!و کافی است که خداوند انتقام گیرنده(از اینها)و یاری کننده(آنها)و قرآن مدافع(نیکوکاران)و دشمن(بدکاران)باشد!» (فکفی بالجنّة ثوابا و نوالا،و کفی بالنّار عقابا و وبالا!و کفی باللّه منتقما و نصیرا!و کفی بالکتاب حجیجا و خصیما!).

به راستی امام علیه السّلام در سخنانش اعجاز می کند،در جمله هایی کوتاه آنچنان تقوا و پرهیزگاری را توصیف می کند که در هیچ کتابی دیده نشده و از هیچ کس شنیده نشده است،تعبیراتی که بی دردترین افراد،از آن احساس درد می کنند و سست ترین انسانها را به حرکت وامی دارد و به راستی نام«خطبه غرّاء»بر این خطبه بسیار بجاست.

ص:409


1- 1) «اکمش»از مادّه«کمش»(بر وزن عطش)به معنای تسریع در کاری است و در جمله بالا اشاره به سرعت در خیرات و طاعات است.
نکته ها
1-چگونه آسان از صراط بگذریم؟!

در خطبه بالا اشاره به«صراط»شده است،یعنی گذرگاهی که همه انسانها در قیامت باید از آن عبور کنند و در روایات اسلامی درباره آن بحث های فراوانی دیده می شود،هر چند در قرآن مجید،واژه«صراط»در این معنا بکار نرفته است جز در یکی دو مورد،که آن هم احتمال دارد اشاره به جادّه حقّ و باطل در دنیا باشد،ولی تعبیرات دیگری در قرآن مجید به عنوان«مرصاد»و مانند آن آمده که جمعی از مفسّران،آن را اشاره به همان«صراط»می دانند.

به هر حال،همان گونه که گفتیم از روایات اسلامی استفاده می شود که«صراط» پلی است بر روی جهنّم،بسیار باریک و خطرناک،آنها که از آن عبور کنند به بهشت برین می رسند و آنها که نتوانند عبور کنند در جهنّم سقوط خواهند کرد.بلکه از بعضی از روایات استفاده می شود که«صراط»از درون جهنّم می گذرد!ولی مؤمنان آنچنان سریع عبور می کنند که کمترین آسیبی به آنان نمی رسد،همانگونه که اگر انسان از درون آتش دنیا،با سرعت زیاد عبور کند کمترین تأثیری روی او نخواهد داشت.

در اوصاف صراط چنین آمده است:«صراط پلی است که بر روی دوزخ در مسیر بهشت قرار گرفته و تنها راه ورود در بهشت،عبور از آن است،گروهی از نیکان و پاکان چنان به سرعت از آن می گذرند که گویی شعاع برقند!گروهی مانند یک اسب سوار تیزرو،گروهی همچون افراد پیاده و گروهی با دست و زانو از این گذرگاه، می گذرند و گروهی که توان عبور ندارند در اثنای راه سقوط می کنند». (1)

اهمیّت عبور از این گذرگاه را با توجّه به حدیث معروفی که از رسول خدا نقل

ص:410


1- 1) این سخن مضمون حدیثی است که از امام صادق علیه السّلام در کتاب امالی صدوق،مجلس 33 نقل شده است.

شده و در کلام امام صادق علیه السّلام نیز آمده است،می توان،دریافت،آنجا که فرمود:

«إنّ علی جهنّم جسرا أدقّ من الشّعر،أحدّ من السّیف ،بر دوزخ پلی کشیده شده باریک تر از مو و تیزتر از شمشیر». (1)

امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» (2)می فرماید:

«قنطرة علی الصّراط لا یجوزها عبد بمظلمة ،مرصاد پلی است بر صراط،که هر کس حقّ ستمدیدگان بر گردن او باشد از آن عبور نخواهد کرد». (3)

در روایات اسلامی اموری به عنوان وسیله عبور سریع،از صراط ذکر شده است.

از جمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمده است:

«أسبغ الوضوء تمّر علی الصّراط مرّ السّحاب ،وضوء را شاداب و پر آب بگیرد!تا بر صراط همچون ابر بگذری». (4)

و در حدیث دیگری می خوانیم که موسی علیه السّلام در مناجاتش به درگاه الهی سؤال کرد:«إلهی ما جزاء من تلا حکمتک سرّا و جهرا؟قال:یا موسی!یمرّ علی الصّراط کالبرق، خداوندا پاداش کسی که حکمت تو را پنهان و آشکار بخواند(و مردم را با سخنان حکیمانه تو،به سوی حق دعوت کند)چیست؟فرمود:ای موسی!چنین کسی همچون برق از صراط عبور می کند». (5)

جالب توجّه اینکه در روایات متعدّدی می خوانیم،یکی از شرایط اصلی عبور از صراط،ولایت علی بن ابی طالب،است.این روایت را بسیاری از بزرگان اهل سنّت در کتابهای خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده اند.از جمله«حافظ بن سمّان»در کتاب «موافقه»چنین نقل می کند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

«لا یجوز أحد علی الصّراط إلاّ من کتب له علیّ علیه السّلام الجواز ،هیچ کس از صراط عبور نمی کند،مگر اینکه علی علیه السّلام اجازه

ص:411


1- 1) در حدیث امام صادق علیه السّلام به جای«جسر»«صراط»آمده است(بحارالانوار،جلد 8،صفحه 64،این حدیث از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در کنز العمّال شماره 3936،جلد 14،صفحه 386،نقل شده است).
2- 2) سوره فجر،آیه 14.
3- 3) بحارالانوار،جلد 8،صفحه 66،حدیث 6.
4- 4) کنزالعمّال،همان.
5- 5) بحارالانوار،جلد 89،صفحه 197،حدیث 3.

عبور برای او بنویسد». (1)و در بعضی روایات آمده است:

«إذا جمع اللّه الأوّلین و الآخرین یوم القیامة و نصب الصّراط علی جسر جهنّم ما جازها أحد حتّی کانت معه براءة بولایة علیّ بن أبی طالب ،هنگامی که خداوند اوّلین و آخرین را در روز قیامت گرد آورد و صراط بر جهنّم کشیده شود،هیچ کس از آن عبور نمی کند مگر اینکه برات آزادی به سبب ولایت علی علیه السّلام با او باشد». (2)این مضمون با تفاوت مختصری در«مناقب خوارزمی»و«مناقب ابن مغازلی»و«فرائد السّمطین»و کتاب«الرّیاض النّظرة»آمده است. (3)

همانگونه که در شرح خطبه نیز ذکر شد،صراط در قیامت در واقع تجسّمی است از صراطهایی که در دنیاست که به همان باریکی و خطرناکی است.

2-نماز شب،کیمیای سعادت است

در این خطبه امام علیه السّلام به مسأله شب بیداری و عبادات شبانه،اشاره می فرماید و آن را از ویژگی های پرهیزگاران صفوف مقدّم راهیان راه خدا می شمرد.

«تهجّد»از ماده«هجود»به گفته«راغب»در«مفردات»در اصل به معنای خواب است،ولی هنگامی که به باب«تفعّل»می رود در معنای انتقال از خواب،به بیداری به کار می رود و از آنجا که بیداری شبانه،در عرف پرهیزگاران برای راز و نیاز به درگاه خداست،این واژه(تهجّد)به معنای نماز خواندن در دل شب،یا در خصوص نافله شب بکار می رود.

به هر حال،نماز شب،که با آداب خاصّی انجام می گیرد،اکسیر اعظم و کیمیای

ص:412


1- 1) الغدیر،جلد 2،صفحه 323.(مرحوم علاّمه امینی این روایات را به طور گسترده از منابع اهل سنّت با ذکر صفحه،در شرح شعر معروف العبدی: و إلیک الجواز تدخل من شئت جنانا و من تشاء جحیما آورده است).
2- 2) الغدیر،جلد 2،صفحه 323.(مرحوم علاّمه امینی این روایات را به طور گسترده از منابع اهل سنّت با ذکر صفحه،در شرح شعر معروف العبدی: و إلیک الجواز تدخل من شئت جنانا و من تشاء جحیما آورده است).
3- 3) الغدیر،جلد 2،صفحه 323.(مرحوم علاّمه امینی این روایات را به طور گسترده از منابع اهل سنّت با ذکر صفحه،در شرح شعر معروف العبدی: و إلیک الجواز تدخل من شئت جنانا و من تشاء جحیما آورده است).

اکبر است که می تواند مس تیره وجود انسان را،به طلای ناب تقوا مبدّل کند.قرآن مجید و همه پیشوایان بزرگ اسلام و بزرگان اخلاق،بر انجام این عبادت انسان ساز و آثار تربیتی آن تأکید کرده اند.

همین بس که قرآن مجید به پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله خطاب می کند و می گوید: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» ،پاسی از شب را از خواب برخیز و قرآن(و نماز)بخوان،این وظیفه اضافی برای توست(اشاره به اینکه نماز شب بر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله واجب و بر امّت مستحب است)تا پروردگارت تو را به مقامی درخور ستایش برساند». (1)

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله«مقام محمود»را که مقام بسیار والا و برجسته است،در سایه عبادت شبانه پیدا کرد(و به گفته شاعر روشن ضمیر:

«چیزی که مایه نجات او از ظلمات به سوی نور تقوا شد،دعای نیمه شبی بود و گریه سحری»).

از روایات فراوانی که در این زمینه از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و ائمه هدی علیهم السّلام نقل شده همین بس که در حدیثی پیامبر اکرم به علی علیه السّلام توصیه می کند:«علیک بصلاة اللّیل! یکرّرها أربعة،بر تو باد که نماز شب را به جای آوری!پیامبر این سخن را چهار بار تکرار کرد». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم که به علی علیه السّلام فرمود:

«یا علیّ ثلاث فرحات للمؤمن:لقی الإخوان،و الإفطار من الصّیام،و التّهجّد من آخر اللّیل ،سه چیز است که مایه نشاط مؤمن می شود:دیدار دوستان و افطار روزه و نماز در آخر شب». (3)

از این حدیث استفاده می شود که نماز شب مایه نشاط و شادابی مؤمنان است.

ص:413


1- 1) سوره اسراء،آیه 79.
2- 2) بحار الانوار،جلد 66،صفحه 392،حدیث 68.
3- 3) بحار الانوار:جلد 71،صفحه 352،حدیث 22.

در حدیث پرمعنای دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«ما اتّخذ اللّه إبراهیم خلیلا إلاّ لإطعامه الطّعام و صلاته باللّیل و النّاس نیام ؛خداوند ابراهیم علیه السّلام را به مقام دوستی خود(و افتخار خلیل اللّهی)نرساند مگر به خاطر اطعام طعام و نماز شبانه هنگامی که مردم در خواب بودند». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که به یکی از یاران خود تأکید فرمود:«نماز شب و عبادت شبانه را رها مکن که هر کس نماز شب را رها کند،مغبون است»

(لا تدع قیام اللّیل فإنّ المغبون من غبن قیام اللّیل). (2)

و جالب اینکه در آیه 6 سوره مزّمّل از نماز شب تعبیر به «ناشِئَةَ اللَّیْلِ» شده و آن را بسیار مهمّ و سبب استقامت شمرده است «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً» و به گفته بعضی از مفسّران:تعبیر «ناشِئَةَ اللَّیْلِ» اشاره به نشئه و نشاط و جذبه روحانی و ملکوتی است که در سایه این عبادت برای انسان فراهم می شود.

دلیل این اهمیّت نیز روشن است زیرا«روح عبادت»که انسان را به«مقامات عالی»می رساند دو چیز است:«اخلاص»و«حضور قلب»و این هر دو در شب، مخصوصا در آخر شب،بعد از یک استراحت نسبتا ممتدّ،در حالی که چشم های بسیاری از مردم در خواب است و جنب و جوش های زندگی مادّی موقّتا خاموش شده،نه جایی برای روی و ریاست و نه شواغل روز مرّه مادّی فکر انسان را به خود جلب می کند،حاصل می شود،از این رو،نماز شب عبادتی است خالص و توأم با حضور دل و آمیخته با معنوّیت کامل و سرچشمه انواع برکات،به گفته حافظ:

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

آثار بی نظیر این عبادت شبانه را،هر کس می تواند با تجربه دریابد و هنگامی که طعم شیرین آن را در مذاق جان احساس کند به آسانی آن را رها نخواهد کرد!

ص:414


1- 1) بحار الانوار،جلد 84،صفحه 144،حدیث 18.
2- 2) بحار الانوار،جلد 80،صفحه 127.

می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند به عذر نیمه شبی کوش و گریه سحری

آری!کلید گنج سعادت و راه رسیدن به معشوق حقیقی همین است:

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی

!

ص:415

ص:416

بخش یازدهم

اشاره

أوصیکم بتقوی اللّه الّذی أعذر بما أنذر،و احتجّ بما نهج،و حذّرکم عدوّا نفذ فی الصّدور خفیّا،و نفث فی الآذان نجیّا،فأضلّ و أردی،و وعد فمنّی،و زیّن سیّئات الجرائم،و هوّن موبقات العظائم،حتّی إذا استدرج قرینته،و استغلق رهینته،أنکر ما زیّن،و استعظم ما هوّن،و حذّر ما أمّن.

ترجمه

شما را به تقوای الهی سفارش می کنم!همان خداوندی که با انذار و هشدار خود، راه عذر را بسته و با دلایل روشن،طریق هدایت را نشان داده و حجّت را تمام کرده است و شما را از دشمنی بر حذر داشته است که،مخفیانه در درون سینه های شما نفوذ می کند و آهسته در گوش های شما می دمد و(به این طریق شما را)گمراه می سازد و به هلاکت می کشاند،او نوید می دهد و انسان را به آرزوها(ی باطل و دور و دراز)سرگرم می کند و گناهان و جرایم را در نظرها زیبا جلوه می دهد و معاصی بزرگ را کم اهمیّت می شمرد(این وضع همچنان ادامه می یابد)تا به تدریج پیروان خود را فریب داده،درهای سعادت را به روی گروگان خود ببندد(ولی در سرای آخرت که همگی در محضر عدل الهی حاضر می شوند)شیطان آنچه را آراسته بود،انکار می کند و آنچه را سبک جلوه داده بود،بزرگ می شمرد و از آنچه فریب خوردگان را ایمن ساخته بود،بر حذر می دارد(ولی افسوس که زمان جبران سپری شده است!).

ص:417

شرح و تفسیر
وسوسه های شیاطین،مانع دیگر

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به یکی دیگر از خطرات بسیار مهمّی که سعادت انسان را تهدید می کند،اشاره می فرماید و آن خطر،وسوسه های شیطان و توطئه های او است که برای فریب آدمی از مؤثّرترین وسایل بهره می گیرد.

امام علیه السّلام مقدّمتا برای سومین بار توصیه به تقوا کرده و به اتمام حجّت الهی اشاره می فرماید و می گوید:«شما را به تقوای الهی سفارش می کنم!همان خداوندی که با انذار و هشدار خود راه عذر را بسته و با دلایل روشن،طریق هدایت را نشان داده،و حجّت را تمام کرده است» (أوصیکم بتقوی اللّه الّذی أعذر بما أنذر،و احتجّ بما نهج).

روشن است که عدل الهی بدون اتمام حجّت کافی،پیاده نمی شود و به همین دلیل،خداوند از طریق رسول ظاهر،که سلسله انبیا و اولیا هستند و رسول باطن،که عقل و خرد آدمی است حقّ و باطل را تبیین فرموده تا هیچ کس به عذر جهل و نادانی-برای تبرئه خویش در برابر خلاف کاری ها-متوسّل نشود.

در واقع جمله «احتجّ بما نهج» اشاره به ارائه طریق و نشان دادن راه سعادت است و جمله «أعذر بما أنذر» اشاره به خطراتی است که در این مسیر،در برابر انسان کمین کرده است.

شایان توجّه این که،خداوند به حداقلّ اتمام حجّت،در برابر بندگان بسنده نمی کند،بلکه حدّ اعلای آن را به لطف و رحمتش ارائه می دهد،به همین دلیل، یافته های عقل را که برای اتمام حجّت در بسیاری از مراحل کافی است،با یافته های وحی به وسیله انبیا تأکید می کند و برای اصلاح گنه کاران،عوامل هشداردهنده در زندگی آنها می آفریند و مهلت کافی می دهد: «وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُری حَتّی یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ ما کُنّا مُهْلِکِی الْقُری إِلاّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ» ،و پروردگار تو

ص:418

هرگز شهرها و آبادی ها را هلاک نمی کرد،تا این که در کانون آنها پیامبری مبعوث کند که آیات ما را بر آنان بخواند و ما هرگز آبادی ها و شهرها را هلاک نکردیم،مگر آن که اهلش ظالم بودند.» (1)بعد از ذکر این مقدّمه،امام علیه السّلام اشاره به خطرات شیطان می کند،می فرماید:

«خداوند شما را از دشمنی بر حذر داشته است که،مخفیانه در درون سینه های شما نفوذ می کند،و آهسته در گوش ها می دمد،و(به این طریق شما را)گمراه سازد،و به هلاکت می کشاند.» (و حذّرکم عدوّا نفذ فی الصّدور خفیّا،و نفث فی الآذان نجیّا،فأضلّ و أردی).

گر چه در این جمله ها و جمله های آینده نام شیطان برده نشده است،ولی صفاتی که در آن آمده به روشنی نشان می دهد که منظور شیطان است.

امّا دشمنی او از آغاز خلقت آدم علیه السّلام بر همه کس آشکار شده است،همان گونه که قرآن می گوید:خداوند به آدم علیه السّلام خطاب کرد و فرمود: «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» ،این ابلیس،دشمن تو و همسر تو است،مراقب باشید شما را از بهشت بیرون نکنند که بیچاره خواهد شد». (2)

و در جای دیگر به طور عام می فرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» ؛آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم علیه السّلام که شیطان را نپرستید که او برای شما دشمن آشکاری است.» (3)البتّه برای مؤمنان بیدار و سالکان هوشیار،شیطان می تواند وسیله ای برای تکامل و پیشرفت و پرورش باشد،چرا که هر قدر در برابر وسوسه های او مقاومت کنند،قدرت معنوی و روحانی آنها افزوده می شود و مقامشان در پیشگاه خدا بالاتر می رود. در ادامه این سخن،از طرق مختلف وسوسه های شیطان،پرده برمی دارد و به

ص:419


1- 1) سوره قصص،آیه 59.
2- 2) سوره طه،آیه 117.
3- 3) سوره یس،آیه 60.

سه نکته اشاره می فرماید و می گوید:«او نوید می دهد و انسان را به آرزوها(ی باطل و دور و دراز)سرگرم کند،و گناهان و جرایم را در نظرها زیبا جلوه می دهد،و معاصی بزرگ را کم اهمیّت می شمرد» (و وعد فمنّی،و زیّن سیّئات الجرائم،و هوّن موبقات العظائم).

در حقیقت این سه،دام مهمّ شیطان و سه طریق خطرناک نفوذ وی در انسان است،نخست اینکه:انسان را گرفتار آرزوهای طولانی می کند و با مشتی خیالات و اوهامی که مربوط به آینده است،آینده ای که گاه هرگز به آن نمی رسد،او را سرگرم می سازد و تمام وقت و فکر و نیروی او را به خود جذب می کند و به این طریق راه خودسازی و اطاعت پروردگار را به روی او می بندد.

دیگر اینکه:گناهان زشت و تنفّرآمیز را،که انسان به فرمان وجدان از آن می گریزد،در نظر او زیبا جلوه می دهد،بی بندوباری را آزادی می داند،آلودگی را از شئون تمدّن می شمرد و سازش با اهل گناه را همزیستی مسالمت آمیز معرّفی می کند و خلاصه برای هر کار زشتی،عنوان زیبایی می تراشد و فرمان وجدان را خفه می کند.

از سوی سوم:گناهان بزرگ را که به خاطر عظمتش انسان از آن می گریزد،در نظر او ساده و سبک جلوه می دهد و به عناوینی چون غفّاریت خداوند و اینکه هیچ کس معصوم نیست و هر کسی گرفتار این لغزشها می شود و:

«آنجا که برق عصیان بر آدم صفیّ زد ما را چگونه زیبد،دعوی بی گناهی»

و اینکه راه توبه به هر حال باز است و شفاعت شافعان و پیامبر و امامان معصوم علیهم السّلام،برای همین قبیل امور،ذخیره شده،او را آلوده بدترین گناهان می کند.

حال ببینیم نتیجه این وسوسه ها و نیرنگ ها و دام های شیطان به کجا می رسد.

امام علیه السّلام در ادامه سخن با تعبیرات زیبا و پرمعنایی نتیجه آن را بیان کرده است،

ص:420

می فرماید:«(این کار ادامه می یابد)تا شیطان به تدریج پیروان خود را فریب داده، درهای سعادت را به روی گروگان خود ببندد(ولی در سرای آخرت که همگی در محضر عدل الهی حاضر می شوند)شیطان آنچه را آراسته بود،انکار می کند،و آنچه را سبک جلوه داده بود،بزرگ می شمرد،و از آنچه فریب خوردگان را ایمن ساخته بود برحذر می دارد(ولی افسوس که زمان جبران سپری شده است!).» (حتّی إذا استدرج قرینته،و استغلق رهینته،أنکر ما زیّن،و استعظم ما هوّن،و حذّر ما أمّن).

تعبیر به«إستدرج»اشاره به این نکته است که وسوسه های شیطان معمولا به صورت گام به گام است،تا در افراد کارگر بیفتد،غالبا ناگهانی و دفعی نیست تا افرادی که حتّی کمی تقوا در وجودشان است،مقاومت به خرج دهند و شاید تعبیر به «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» (پیروی از گامهای شیطان نکنید)که در آیات متعدّدی از قرآن مجید آمده است (1)نیز،اشاره به همین نکته باشد.

تعبیر به«قرینته»گویا از آیه شریفه «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» ،هر کس از یاد خدا روی گردان شود،شیطانی را بر او مسلّط می کنیم که همواره قرین او باشد» (2)گرفته شده،در واقع شیطان چنان به پیروان خود نزدیک می شود،که زندگی آنها هرگز از او جدا نیست و قرین و مقارن اویند.

تعبیر به «استغلق رهینته» اشاره به این است که شیطان پیروان خود را به گروگان می گیرد و راههای بازگشت را به روی آنها می بندد.

درست همچون شیاطین انس،که وقتی افرادی را برای فساد به دام می اندازند آنها را از جهات مختلف آلوده و وامدار می کنند،به طوری که نتوانند گامی جز در مسیر اطاعت آنها بردارند.

ولی در قیامت که پرده های نیرنگ و فریب و غرور کنار می رود و هر کس هر چه

ص:421


1- 1) سوره بقره،آیه 168 و 208،سوره انعام،آیه 142 و سوره نور،آیه 21.
2- 2) سوره زخرف،آیه 36،شبیه این تعبیر در سوره فصّلت آیه 24،نیز آمده است.

دارد،ظاهر و آشکار می شود،شیطان در مقام انکار برمی آید و آنچه را کوچک شمرده بود،بزرگ می شمرد و آنچه را امن و امان دانسته بود،خطرناک می داند،ولی این انکار نه برای او مفید است و نه برای پیروانش،چرا که دوران بازگشت از گناه و توبه و جبران«مافات»سپری شده است.

نکته: انواع دام های شیطان

می دانیم انسان همواره با دو دشمن بزرگ روبروست:دشمنی از درون به نام «نفس امّاره»و دشمنی از برون به نام«شیطان»که اعمالی مشابه هم و مکمّل یکدیگر،دارند.

گر چه همان گونه که گفتیم وجود این دشمن درونی و برونی برای افراد با ایمان سبب هوشیاری بیشتر،آمادگی زیادتر و مبارزه قاطع تر با عوامل گناه است و در نتیجه موجب تکامل روح و جان و قرب الی اللّه خواهد شد،ولی به هر حال وجود چنین دشمنان خطرناکی،هوشیاری فراوانی می طلبد،به خصوص اینکه آنها هرگز با صراحت انسان را دعوت به گناه نمی کنند،زشتی ها را زیبا جلوه می دهند،گناهان بزرگ را کوچک و طاعات کوچک را بزرگ نشان می دهند و دام های رنگارنگ بر سر راه بشر می نهند و از تمام نقطه های ضعف انسان و راههای نفوذ،در درون جان او بهره می گیرند و زنجیرهای اسارت در چنگال شهوات و مال و مقام و آرزوهای دور و دراز بر دست و پای او می نهند و به همین سبب،گاه یک لحظه غفلت،یک عمر بدبختی بدنبال می آورد.

اینجاست که در اخبار اسلامی هشدارهای زیادی در این زمینه داده شده از،

ص:422

جمله در حدیثی می خوانیم که خداوند به موسی وحی کرد:«ما لم تسمع بموت ابلیس فلا تأمن مکره،مادامی که خبر مرگ شیطان را نشنوی از مکر او ایمن مباش». (1)

در همین زمینه در جلد اوّل این کتاب،ذیل خطبه هفتم شرح بیشتری درباره وسوسه های شیطان و راه نفوذ او در انسان و برنامه ریزی های شیاطین آمده است. (2)

این سخن را با اشعار پرمعنایی از یکی از شعرای معاصر پایان می دهیم:

ز شیطان بدگمان بودن نوید نیک فرجامی است چون خون در هر رگی باید دواند این بدگمانی را

نهفته نفس سوی مخزن هستی رهی دارد نهانی شحنه ای می باید این دزد نهانی را

ص:423


1- 1) بهج الصّباغه،جلد 14،صفحه 350،همین مضمون در بحارالانوار،با تفاوت مختصری به عنوان یکی از سفارشهای چهارگانه الهی به موسی آمده است(بحار،جلد 13،صفحه 344)(ما دمت لا تری الشّیطان میّتا فلا تأمن مکره).
2- 2) پیام امام،جلد 1،صفحه 460 تا 467.

ص:424

بخش دوازدهم

اشاره

أم هذا الّذی أنشأه فی ظلمات الأرحام،و شغف الأستار،نطفة دهاقا، و علقة محاقا،و جنینا و راضعا،و ولیدا و یافعا،ثمّ منحه قلبا حافظا،و لسانا لافظا،و بصرا لاحظا،لیفهم معتبرا،و یقصّر مزدجرا،حتّی إذا قام اعتداله،و استوی مثاله،نفر مستکبرا،و خبط سادرا،ماتحا فی غرب هواه،کادحا سعیا لدنیاه،فی لذّات طربه،و بدوات أربه،ثمّ لا یحتسب رزیّة،و لا یخشع تقیّة،فمات فی فتنته غریرا،و عاش فی هفوته یسیرا[اسیرا]لم یفد عوضا[غرضا]و لم یقض مفترضا.

ترجمه

(اکنون درباره آفرینش انسان و مراحل زندگی او با شما سخن می گویم:) همین انسانی که خداوند او را در تاریکی های رحم و در پرده های متراکم،به صورت نطفه ای فرو ریخت،سپس او را به شکل خون بسته و نامشخّصی قرار داد و بعد از آن،به صورت جنین کامل،سپس نوزادی شیرخوار و بعد کودک،سپس نوجوانی درآورد و بعد از آن به او عقلی نگاهدارنده و زبانی گویا و چشمی بینا بخشید،تا درک کند و عبرت گیرد و از بدی ها بپرهیزد و این وضع ادامه می یابد تا انسان به حدّ اعتدال و کمال برسد و بر پای خود بایستد،در این هنگام سرکشی کرده و می گریزد و بی پروا در بی راهه گام می نهد.این در حالی است که سعی دارد به تمام هوس های خود جامه عمل بپوشاند و برای بدست آوردن دنیا،خود را به رنج

ص:425

و تعب بیفکند و برای لذّات آن پیوسته تلاش می کند و هر چه از خواهش های نفسانی در فکرش خطور کند،به آن جامه عمل می پوشاند،او هرگز فکر نمی کند مصیبتی برایش پیش بیاید و هیچگاه از روی تقوای الهی در پیشگاهش خضوع نمی کند،از این رو،سرانجام چشم از دنیا فرو می بندد،در حالی که در گمراهی و غرور گرفتار است و در میان اشتباهات و خطاهای زندگی کوتاه خود،غوطه ور!این در حالی است که در برابر آنچه از دست داده،عوضی بدست نیاورده و هیچ یک از وظایف واجب خود را انجام نداده است.

شرح و تفسیر
آغاز و انجام زندگی انسان

در این بخش از خطبه-که به پایان خطبه،کم کم نزدیک می شویم-امام علیه السّلام به بحث مهم دیگری پرداخته و آن آفرینش انسان از دوران جنینی تا پایان عمر و سپس چشم پوشیدن از دنیا و حضور در صحنه قیامت است،تا بحث های گذشته را که درباره خطرات شیطان و لزوم فراهم کردن زاد و توشه تقوا بود،تکمیل کند و به تعبیر دیگر:آدمی هوشیار باشد و به وظایف اصلیش بپردازد و از وساوس شیطان برحذر باشد،می فرماید:«(اکنون درباره آفرینش انسان و مراحل زندگی او با شما سخن می گویم:) (1)همین انسانی که خداوند او را در تاریکی های رحم و در پرده های متراکم به صورت نطفه ای فرو ریخت،سپس او را به شکل خون بسته و نامشخّصی قرار داد،و بعد از آن به صورت جنین کامل،سپس نوزادی شیرخوار،و بعد کودک،

ص:426


1- 1) شارحان نهج البلاغه درباره اینکه«ام»در اینجا چه مفهومی دارد آیا استفهامیه است و متصله،یا منقطعه؟ سخنان بسیاری دارند و قضاوت در این باره مشکل به نظر می رسد،چرا که ظاهر عبارت مرحوم «سیّد رضی»این است که گلچین هایی از این خطبه طولانی را ذکر کرده است که ممکن است در این گزینش، پیوند عبارات پنهان شده باشد،ما آن را به صورت منقطعه تفسیر می کنیم و در تقدیر چنین است:«بل أذکّرکم بحال الإنسان...».

سپس نوجوانی در آورد» (أم هذا الّذی أنشأه فی ظلمات الأرحام،و شغف (1)الأستار، نطفة دهاقا (2)،و علقة محاقا (3)،و جنینا و راضعا،و ولیدا و یافعا (4)).

در واقع امام علیه السّلام در اینجا به شش مرحله از زندگانی انسان اشاره کرده است،که سه مرحله مربوط به دوران جنین و پیش از تولّد و سه مرحله دیگر مربوط به دوران بعد از تولّد است.

دورانهایی که با سرعت می گذرد و هر کدام ویژگی خود را دارد،بعضی فوق العاده شگفت انگیز و بعضی عبرت آمیز است.خداوند توانا،بر قطره آبی که هیچ شکل ندارد،در درون ظلمت های متراکم«مشیمه»و«رحم»و«شکم مادر»،صورتگری می کند و علقه محاق(خون بسته شده فاقد شکل)را،زیباترین و جالب ترین شکل می دهد و بعد از نموّ کامل جنین،با یک فرمان عجیب،آن را به این جهان می فرستد و در مسیر حیات و مراحل تکامل او را هدایت می فرماید و هر روز در شأن و شرایط و مقامی است.

سپس به ابزار و وسایل مهمّی که در اختیار انسان گذارده و او را با جهان خارج مربوط می کند،اشاره کرده و می فرماید:«سپس به او عقلی نگهدارنده،زبانی گویا و چشمی بینا بخشید،تا درک کند و عبرت گیرد،و از بدی ها بپرهیزد» (ثمّ منحه قلبا حافظا،و لسانا لافظا،و بصرا لاحظا،لیفهم معتبرا،و یقصّر مزدجرا).

ص:427


1- 1) «شغف»از مادّه«شغاف»(بر وزن جواب)به معنای غلاف و پوسته نازک روی قلب است و«شغف»در اینجا به معنای پرده های متعدد می باشد.
2- 2) «دهاق»از مادّه«دهق»(بر وزن دهر)به معنای شدّت فشار است،سپس به معنای فرو ریختن با قوّت و فشار آمده است که اینجا اشاره به فرو ریختن نطفه در داخل رحم است.
3- 3) «محاق»از مادّه«محق»(بر وزن محو)به معنای نقصان تدریجی و محو شدن است و به همین جهت، آخر ماه را«محاق»می گویند و توصیف«علقه»به«محاق»به خاطر آن است که تدریجا زایل و دگرگون می شود و به صورت جنین در می آید و یا به خاطر این است که قیافه ای محو و نامشخّصی دارد و هیچ صورتی به خود نگرفته است.
4- 4) «یافع»از مادّه«یفع»(بر وزن نفع)به معنای بلند شدن و قد کشیدن است و هنگامی که بچّه به صورت جوانی نورس و قد کشیده در می آید به او«یافع»می گویند.

خداوند به او عقل داد،تا نیکی و بدی را بشناسد و زبان داد،تا پرس و جو کند و علوم خود را به دیگران منتقل نماید و چشم داد،که حقایق حسّی را با آن درک کند و هدف نهایی از این سه موهبت بزرگ،این بود که:فرمانهای الهی را بفهمد و از آنچه در اطراف اوست،درس عبرت بیاموزد و از آنچه شایسته مقام او نیست،پرهیز کند.در واقع سه منبع مهمّ شناخت،یعنی:عقل و زبان و چشم،که به ترتیب برای درک مطالب فکری و نقلی و عینی و حسّی است،در این عبارت کوتاه جمع شده و به انسان دستور داده شده است،که آنها را در مسیر سعادتش بکار گیرد.

سپس می فرماید:«این وضع ادامه می یابد،تا انسان به حدّ اعتدال و کمال برسد، و بر پای خود بایستد،در این هنگام سرکشی کرده،می گریزد و بی پروا در بیراهه گام می نهد(به خدا و فرمانهای او پشت می کند و به هوا و هوس روی می آورد)» (حتّی إذا قام اعتداله،و استوی مثاله،نفر مستکبرا،و خبط سادرا (1).

درست است که همه انسانها چنین نیستند،ولی کلام امام علیه السّلام ناظر به اکثریتی است که در بسیاری از جوامع،هنگامی که توان یافتند و به قدرت رسیدند،همه چیز را به فراموشی می سپارند و همچنین هشداری است به مؤمنان فرمانبردار،که مراقب حال خویش باشند و شکر نعمت ایمان و تقوا را بجا آورند.

در ادامه این سخن می فرماید:«این در حالی است که سعی دارد به تمام هوس های خود جامه عمل بپوشاند» (ماتحا (2)فی غرب (3)هواه).

«و برای بدست آوردن دنیا خود را به رنج و تعب می افکند،و برای لذّات آن پیوسته تلاش می کند،و هر چه از خواهش های نفس در فکرش خطور می کند به آن

ص:428


1- 1) «سادر»از مادّه«سدر»(بر وزن هدر)به معنای حیرت و سرگردانی است.
2- 2) با توجّه به اینکه«ماتح»به معنای کسی است که در بالای چاه ایستاده و سعی دارد تا آنجا که می تواند از چاه آب بکشد
3- 3) «غرب»به معنای دلوهای بزرگ است،روشن ترین تفسیر برای جمله بالا همان است که در بالا گفته شد و اشاره به کسانی است که سعی دارند،هیچ یک از هوا و هوس های آنها بی پاسخ نماند و به تمام آرزوها و هوس ها برسند.

جامه عمل می پوشاند» (کادحا (1)سعیا لدنیاه،فی لذّات طربه،و بدوات (2)أربه (3)).

این تعبیرات،اشاره به بی خبرانی است که تمام سعی و تلاش خود را در طریق به چنگ آوردن مال و منال دنیا و لذّت های زودگذر و اشباع هوا و هوس ها به کار می گیرند،گویی از آفرینش آنها هیچ هدفی جز این نبوده است،این در حالی است که با چشم خود ناکامی ها و شکست ها،بیماریها و مرگ و میرها را می بینند.

امّا همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«او هرگز فکر نمی کند مصیبتی برایش پیش آید و هیچگاه از روی تقوای الهی در پیشگاهش خضوع نمی کند،از این رو،سرانجام چشم از دنیا فرو می بندد،در حالی که در گمراهی و غرور گرفتار است و در میان اشتباهات و خطاهای زندگی کوتاه خود،غوطه ور،این در حالی است که در برابر آنچه از دست داده،عوضی به دست نیاورده،و هیچ یک از وظایف واجب خود را،انجام نداده است(با کوله بار عظیمی از گناه و نامه عملی خالی از حسنات،به سوی آخرت حرکت می کند)» (ثمّ لا یحتسب رزیّة (4)،و لا یخشع تقیّة (5)،فمات فی فتنته غریرا (6)،و عاش فی هفوته (7)یسیرا،لم یفد عوضا،و لم یقض مفترضا).

ص:429


1- 1) «کادح»از مادّه«کدح»(بر وزن مدح)به معنای تلاش و کوشش و فشار بر کار است و گاه به معنای حرص نیز آمده است.
2- 2) «بدوات»جمع«بدأة»(بر وزن غفلت)از مادّه«بدو»(بر وزن دلو)به معنای ظاهر و آشکار شدن است با توجّه به معنای فوق،«بدوات أربه»به معنای حوائج و لذّاتی است،که انسان به فکرش خطور می کند.
3- 3) «أرب»به معنای حاجت و شادی و چاره جویی آمده است،با توجّه به معنای فوق،«بدوات أربه»به معنای حوائج و لذّاتی است،که انسان به فکرش خطور می کند.
4- 4) «رزیّه»از مادّه«رزأ»(بر وزن عضو)در اصل به معنای نقصان است و«رزیّه»به معنای مصیبت بزرگ آمده است.
5- 5) «تقیّه»در اینجا به معنای تقوای الهی است و مفهوم جمله این است که او به خاطر تقوای الهی خضوع و خشوعی در پیشگاه خداوند ندارد(بعضی از شارحان«تقیّه»را در اینجا مفعول مطلق نوعی گرفته اند و بعضی ها مفعول له،ولی در مفهوم جمله،تفاوت چندانی ایجاد نمی کند).
6- 6) «غریر»در اینجا به معنای مغرور و فریب خورده است.
7- 7) «هفوه»از مادّه«هفو»در اصل به معنای با سرعت قدم برداشتن است و از آنجایی که تسریع در راه رفتن، در بسیاری از اوقات،سبب لغزش و در نهایت زمین خوردن است،واژه«هفوه»به معنای لغزش و به زمین خوردن آمده است.

چه دردناک است!حال کسی که این گونه در گرداب غرور و غفلت،گرفتار شده، سرمایه عمر را از کف داده و تنها چند روزی به لذّات آمیخته با نکبت ها،دل خوش کرده و سرانجام با دست خالی،دنیا را ترک گفته و با نامه سیاه،در محضر عدل الهی حاضر می شود.

نکته: عفو تو و خطای من،بخل من و عطای تو!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به موارد متعدّدی از نعمت های الهی بر انسان،از دوران آفرینش در رحم مادر گرفته،تا هنگام تولّد و سپس پیمودن مراحل تکامل، اشاره می فرماید و نشان می دهد خداوند قادر متعال،چگونه او را در ظلمات رحم و در پشت پرده های تاریک،هر روز خلقتی تازه و نوین بخشید،و بعد از گام نهادن به جهان بیرون،چگونه تمام ابزار شناخت و معرفت را در اختیار او قرار داد،قلبی دانا، چشمی بینا و زبانی گویا به او بخشید،ولی این انسان ناسپاس و نمک نشناس،همین که به قدرت رسید،هدف آفرینش خویش،را فراموش کرد.گویی جز خواب و خور و لذّت و شهوت هدفی در کار نبود،همچون حیوان پرواری در این لذّات غوطه ور شد و هشدارهای الهی که به صورت مصایب و درد و رنج ها و پایان عمرها،یکی پس از دیگری به او داده می شد،همه را نشنیده و نادیده گرفت،گویی چنین می پنداشت که مرگ،همیشه برای همسایه است و درد و رنج برای بیگانه.گویی چنین فکر می کرد که عمری جاویدان دارد و لذّاتی بی پایان،نه امر و نهی الهی شامل او می شود و نه دعوت پیامبران خدا،متوجّه اوست.

ولی به سرعت،روزهای عمرش سپری شد و با دستی تهی به سرای دیگر شتافت.

سیلی اجل بر صورت او نواخته شد و در لحظه مرگ،بیدار شد،امّا راهی برای بازگشت نبود و تمام پل ها،در پشت سرش ویران شده بود.

ص:430

بخش سیزدهم

اشاره

دهمته فجعات المنیّة فی غبّر[غبر]جماحه،و سنن مراحه،فظلّ سادرا،و بات ساهرا،فی غمرات الآلام،و طوارق الأوجاع و الأسقام،بین أخ شقیق،و والد شفیق،و داعیة بالویل جزعا،و لادمة للصّدر قلقا،و المرء فی سکرة ملهثة،و غمرة کارثة،و أنّة موجعة،و جذبة مکربة،و سوقة متعبة.

ترجمه

«(هنوز تلاش و کوشش او در طریق اشباع هوسهایش پایان نگرفته که) ناراحتی های مرگ،در حالی که بقایای سرکشی در او وجود دارد و در مسیر لذّات خود گام برمی دارد،او را در خود فرو می برد و ناگهان گرفتار حیرت و سرگردانی می شود و از شدّت بیماری و درد و رنج ها،شب تا به صبح بیدار می ماند(و ناله سر می دهد)این در حالی است،که در میان برادری غمخوار،پدری مهربان(و همسری دلسوز که)گریه و ناله سر داده اند(و مادری دلسوخته که)از شدّت ناراحتی به سینه می کوبد،قرار گرفته است و با سکرات بی تاب کننده مرگ و شدائد غم انگیز و ناله های دردناک و جان دادن پرمشقّت و مرگ رنج آور،دست به گریبان است.

شرح و تفسیر: ناگهان مرگ فرا می رسد!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به سراغ پایان عمر این انسان غافل مغرور سرکش،می رود که چگونه در چنگال بیماری های جانکاه و داد و فریاد بستگان و

ص:431

دوستانش،لحظات دردناک احتضار را می گذارند و چنان ترسیمی از این حالت فرموده،که دلها را تکان می دهد.می فرماید:«(هنوز تلاش و کوشش او در طریق اشباع هوس ها و نیل به آرزوهایش پایان نگرفته که)ناراحتی های مرگ،در حالی که بقایای سرکشی در او وجود دارد و در مسیر لذّات خود،گام برمی دارد،او را در خود فرو می برد،و ناگهان گرفتار حیرت و سرگردانی می شود،و از شدّت بیماری و درد و رنج ها،شب تا به صبح بیدار می ماند(و ناله های جانکاه سر می دهد)» (دهمته (1)فجعات المنیّة فی غبّر (2)جماحه (3)،و سنن (4)مراحه (5)،فظلّ سادرا (6)،و بات ساهرا،فی غمرات الآلام،و طوارق الأوجاع و الأسقام).

«این در حالی است که در میان برادری غم خوار و پدری مهربان(و همسری دلسوز که)گریه و ناله سرداده اند و(مادری دلسوخته که)از شدّت ناراحتی به سینه می کوبد،قرار گرفته است.» (بین أخ شقیق،و والد شفیق،و داعیة بالویل جزعا، و لادمة (7)للصّدر قلقا).

آری بستگان و نزدیکانش،از حیات او مأیوس شده و پیش از مرگ او ناله و فغان سرداده اند و هر زمان که از شدّت دردش،کاسته شود و به هوش آید،این ناله ها و فریادها،او را شکنجه و آزار می دهد و مرگش را با چشم خود می بیند و دیدگان پر وحشتش به هر سو نگران است.

ص:432


1- 1) «دهمته»از مادّه«دهم»(بر وزن فهم)به معنای فراگیری و پوشش دادن به چیزی است.
2- 2) «غبّر»جمع«غابر»به معنای باقی،یا باقی مانده است.
3- 3) «جماح»از مادّه«جمح»(بر وزن جمع)به معنای سرکشی و طغیان و هوا پرستی است و حیوان سرکش. را«جموح»می گویند.
4- 4) «سنن»مفرد است و به معنای روش و طریقه است و«سنن»(بر وزن سخن)جمع«سنّت»می باشد.
5- 5) «مراح»از مادّه«مرح»(بر وزن فرح)به معنای شدّت خوشحالی است که توأم با طغیان و سرکشی و به کار گرفتن نعمت های الهی در مسیر باطل می باشد.
6- 6) «سادر»گاه به معنای متحیّر و گاه به معنای شخص بی پروا آمده است و معنای اوّل مناسب جمله بالا و معنای دوم،مناسب جمله ای است که در فراز قبل گذشت.
7- 7) «لادمه»از مادّه«لدم»(بر وزن هدم)در اصل به معنای کوبیدن چیزی بر چیزی است و لذا به زنانی که در مصایب،بر سر و صورت و سینه خود می کوبند«لادمه»گفته می شود.

«این در حالی است که با سکرات بی تاب کننده مرگ و شداید غم انگیز و ناله های دردناک،و جان دادن پرمشقّت،و مرگ رنج آور،دست به گریبان است» (و المرء فی سکرة ملهثة، (1)و غمرة کارثة، (2)و أنّه موجعة،و جذبة مکربة (3)،و سوقة (4)متعبة).

راستی،حالت جان دادن و سکرات مرگ حالت عجیبی است!انسانی که تا دیروز بر تخت قدرت نشسته بود و همه امکانات را در اختیار داشت،از باده غرور سرمست بود و به کائنات فخر می فروخت،امروز در چنگال بیماری های شدید،مانند مرغ مذبوحی دست و پا می زند.اطرافیانش از او مأیوس شده و ناله و فریاد سر داده اند و از هیچ کس،کاری برای او ساخته نیست.

در جای جای تاریخ،سرگذشت هایی از قدرتمندان بزرگ و لحظه های جانکاه احتضار آنها،نقل شده است که به راستی تکان دهنده است.

در حالات«مأمون»خلیفه مقتدر عبّاسی-که دامنه حکومتش بخش های عظیمی از خاورمیانه را در برگرفته بود-می نویسند:«وی با لشکر عظیمش از یکی از میدان های نبرد به سوی«طوس»بازمی گشت،به کنار چشمه ای در منطقه خوش آب و هوایی رسید،در آنجا توقّف کرد،ماهی بزرگ سفیدی در درون آب توجّه او را به خود جلب کرد،دستور داد آن را بگیرند و برای او سرخ کنند،در این حال لرزه ای بدن او را فرا گرفت،به گونه ای که قادر به حرکت نبود،پیوسته می لرزید و هر قدر پوشاک بیشتری روی او قرار می دادند،باز فریاد می زد:«سرما!سرما!»اطراف او آتش روشن کردند،باز فریاد می زد:«سرما!سرما!»ماهی سرخ شده را برای او آوردند حتّی

ص:433


1- 1) «ملهثه»از مادّه«لهث»(بر وزن فحص)در اصل به معنای زبان در آوردن سگ،به هنگام تشنگی و ناراحتی است.سپس این واژه به کسانی که شدیدا به دنبال چیزی می روند و به اصطلاح برای آن«له له» می زنند،اطلاق شده است.
2- 2) «کارثه»از مادّه«کرث»(بر وزن بحث)به معنای شدّت اندوه و غم است،یا اموری که سبب اندوه و غم شدید می شود.
3- 3) «مکربه»از مادّه«کرب»(بر وزن غرب)به معنای گرفتاری شدید در چنگال غم و اندوه است.
4- 4) «سوقه»در اصل به معنای راندن است،سپس به معنای حالت جان دادن که گویی انسان از انسان این جهان،به سرعت به عالم دیگر رانده می شود،اطلاق شده است.

نتوانست چیزی از آن بچشد.حال او،لحظه به لحظه سخت تر می شد و در سکرات مرگ فرو می رفت،عرق سنگین و چسبنده ای از بدن او بیرون می ریخت،اطبّای مخصوص او در حیرت از این بیماری ناشناخته،فرو رفته بودند،وقتی حالش سخت تر شد،دستور داد:مرا بر جای بلندی ببرید،که لشکریانم را ببینم.شب هنگام بود و سرتاسر بیابان از آتش هایی که لشکر افروخته بودند،روشن شده بود،«مأمون» سر به آسمان بلند کرد و این جمله را گفت:«یا من لا یزول ملکه،ارحم من قد زال ملکه، ای خدایی که حکومتت زوال ناپذیر است،رحم کن بر کسی که حکومتش پایان یافته است.»او را به بسترش بازگرداندند،«معتصم»به کسی دستور داد که در کنار بسترش بنشیند و شهادتین را بر زبانش جاری کند.هنگامی که صدای آن مرد بلند شد،«ابن ماسویه»طبیب مخصوص مأمون گفت:«فریاد نزن!به خدا سوگند!او در این حال، میان پروردگارش و«مانی»(مردی که در ایران باستان به دروغ ادّعای نبوّت کرده بود)فرق نمی گذارد.»مأمون گویا متوجّه شد،چشمش را گشود در حالی که همچون دو کاسه خون شده بود،خواست با دستش ضربه ای به«ابن ماسویه»بزند و سخن عتاب آمیزی بگوید،امّا نه دست قادر به حرکت بود و نه زبان یارای نطق داشت! چشم به سوی آسمان دوخت،در حالی که اشک سراسر چشمش را گرفته بود،تنها زبانش به این جمله گشوده شد:«یا من لا یموت ارحم من یموت،ای خدایی که مرگ و فنا برای تو نیست،رحم کن کسی را که در حال مرگ است.»این را گفت و برای همیشه خاموش شد (1)».

آری،آن زمان که قدرت داشت هرگز باور نمی کرد که چنین روزی را در پیش دارد:

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود!

ص:434


1- 1) مروج الذّهب مسعودی،جلد 3،صفحه 456(با تلخیص).

بخش چهاردهم

اشاره

ثمّ أدرج فی أکفانه مبلسا،و جذب منقادا سلسا،ثمّ ألقی علی الأعواد رجیع و صب،و نضو سقم،تحمله حفدة الولدان،و حشدة الإخوان،إلی دار غربته،و منقطع زورته،و مفرد وحشته،حتّی إذا انصرف المشیّع،و رجع المتفجّع[مفجع]أقعد فی حفرته نجیّا لبهتة السّؤال،و عثرة الإمتحان.

ترجمه

سپس او را در کفن هایش می پیچند،در حالی که از همه چیز مأیوس شده و همه را به دست فراموشی سپرده است.و او را به آسانی در حالی که کاملا تسلیم است، برمی گیرند و پیکر خسته و رنجیده اش را که بر اثر بیماری ها کاملا لاغر شده،بر چوب های تابوت می افکنند،در حالی که فرزندان و نوه ها و جمع دوستان،تابوت او را بر دوش می کشند و به سوی خانه غربت-که دیدار او در آنجا از همگان قطع می شود و در تنهایی وحشتناکی،فرو می رود-حمل می کنند.این وضع همچنان ادامه می یابد تا تشییع کنندگان(با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدیش)بازگردند و گریه کنندگان بی تاب،خاموش شوند(و او را تنها بگذارند)در آن حفره گورش می نشانند(و از او سؤال می کنند)در حالی که از ترس و تحیّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون،آهسته سخن می گوید.

ص:435

شرح و تفسیر
حوادث بعد از مرگ

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به سرنوشت بسیار عبرت انگیز انسان بعد از مرگ اشاره می کند و بحثی که در بخش قبل درباره حال احتضار آمده است،با آن ادامه می یابد.امام علیه السّلام در جمله های کوتاه و تکان دهنده خود،حال انسانی را ترسیم می کند که بر اثر شدّت بیماری،استخوان ها و عضلاتش فرسوده و تکیده شده و تنها مجسّمه ای بی روح،از او باقی مانده که برای کفن و دفن و سپردن به گورستان، توسّط دوستان و بستگان،آماده می شود.منظره ای که با مقایسه به حال حیات و زمان قدرت،بسیار تکان دهنده است.

می فرماید:«سپس آن انسان را در کفن هایش می پیچند،در حالی که از همه چیز مأیوس شده و همه را به دست فراموشی سپرده است و او را به آسانی در حالی که کاملا تسلیم است،بر می گیرند و پیکر خسته و رنج دیده اش را،که بر اثر بیماری ها کاملا لاغر شده است،بر چوبه های تابوت می افکنند،در حالی که فرزندان و نوه ها و جمع دوستان،تابوت او را بر دوش می کشند و به سوی خانه غربت-که دیدار او در آنجا از همگان قطع می شود و در تنهایی وحشتناکی فرو می رود-حمل می کنند!» (ثمّ أدرج فی أکفانه مبلسا، (1)و جذب منقادا سلسا، (2)ثمّ ألقی علی الأعواد رجیع (3)

ص:436


1- 1) «مبلس»از مادّه«ابلاس»در اصل به معنای غم و اندوهی است که از شدّت یأس و ناامیدی دست می دهد و به همین جهت،گاهی آن را،به معنای یأس تفسیر می کنند و«مبلس»در خطبه بالا به معنای مأیوس است و منظور مأیوس شدن بازماندگان از بازگشت مردگان است.
2- 2) «سلس»از مادّه«سلس»(بر وزن قفس)به معنای سهولت و آسانی است.
3- 3) «رجیع»به معنای حیوانی است که پیوسته از سفری به سفری می رود و خسته و ناتوان شده،سپس در مورد انسانهای خسته به کار رفته است.

وصب، (1)و نضو (2)سقم،تحمله حفدة الولدان،و حشدة (3)الإخوان،إلی دار غربته،و منقطع زورته (4)،و مفرد وحشته).

آری!نخست،آخرین لباس را بر اندام او می پوشانند،لباسی که از تشریفات و زرق و برق لباس های دنیا-که روزها و گاه هفته ها برای تهیّه آن زحمت می کشیدند و با بهای سنگینی تهیّه می شد-کاملا دور است.لباسی که نه نیاز به خیّاط چیره دست دارد و نه ابعاد مختلف آن اندازه گیری می شود و نه کسی به دوام و جنس آن توجّه دارد و عجیب تر این که شاه و گدا در آن یکسانند و سهم همگان در آن، مساوی است! آری،لباسی است که یک بار مشاهده آن،می تواند همه اسرار زندگی ناپایدار این جهان را،برای افراد تیزبین،فاش کند.

حرکت دادن او،به وسیله تابوت به سوی آرامگاه همیشگی اش صحنه تکان دهنده دیگری است.نه از خود اراده ای دارد،نه پیشنهاد و اعتراضی!به هر کجا که ببرندش،تسلیم است و در هر جا دفنش کنند،کاملا مطیع!پیکری که گاهی ماه ها یا سال ها در زیر ضربات بیماری های گوناگون فرسوده شده،حتّی در روزهای بازپسین حیاتش توان و قدرت و حرکتی نداشت،تا چه رسد به بعد از مرگش.

این همان انسانی است که روزی بر تخت قدرت تکیه کرده بود و با اشاره ای هزاران نفر را به حرکت درمی آورد،با گوشه چشمش کسی را می بخشید و با کمترین خشمش،سر از تن بی گناهی جدا می کرد،امروز به این حال و روز افتاده است! طبق معمول،فرزندان و نواده ها و دوستان و بستگان و برادران،تابوت او را بر

ص:437


1- 1) «وصب»به معنای درد دائمی و بیماری و سستی بدن است.
2- 2) «نضو»در اصل به معنای شتر،یا حیوان لاغر است،سپس به انسان لاغر نیز،اطلاق شده است.
3- 3) «حشده»جمع«حاشد»به معنای جمعیّتی است که اجتماع بر انجام کاری می کنند.
4- 4) «زوره»مصدر است،مانند«زیارت»و به معنای دیدار است.

دوش می گیرند،امّا به کجا می برند؟به جایی که همیشه از آن وحشت داشت و حتّی نام آن را بر زبان جاری نمی کرد و اگر از کنارش می گذشت،صورت برمی گرداند، جایی که رابطه او را به طور کامل،از مردم این جهان قطع می کند و خانه ای وحشتناک و فراموش شده است.

در ادامه این سخن می فرماید:«این وضع همچنان ادامه می یابد تا تشییع کنندگان(با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدیش)بازگردند و گریه کنندگان بی تاب،خاموش شوند(و او را تنها بگذارند)،در آن حفره گورش می نشانند(و از او سؤال می کنند)در حالی که از ترس و تحیّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون،آهسته سخن می گوید!» حتّی إذا انصرف المشیّع،و رجع المتفجّع،أقعد فی حفرته نجیّا لبهتة (1)السّؤال،و عثرة الإمتحان).

آری،همراهی بازماندگان و سوگواران بسیار کوتاه است!به مجرّد این که او را به قبرش بسپارند،همگی با او وداع گفته و باز می گردند و تنهای تنهایش،می گذارند.

اشک های چشمشان را پاک می کنند و ناله هایشان خاموش می شود و بی تابی،جای خود را به آرامش می دهد و به تدریج او را به فراموشی می سپارند،در حالی که او سخت ترین لحظات را طی می کند،باید خود را آماده پاسخ پرسش های فرشتگان الهی کند،پرسش هایی که گرچه پاسخش روشن است،امّا اظهار آن پاسخ،نیاز به آمادگی روحی و اعتقادی و عملی دارد و از قدرت بسیاری از مردم بیرون است و همین جا است که لغزش امتحان،آشکار می شود.

در حقیقت جمله «أقعد فی حفرته نجیّا» اشاره روشنی به سؤال و جواب قبر دارد که در بحث نکات،به طور مشروح خواهد آمد و تعبیر به«نجیّا»که از مادّه«نجوی» به معنای سخنان آهسته،گرفته شده،یا اشاره به مناجات با پروردگار است،که در

ص:438


1- 1) «بهته»از مادّه«بهت»به معنای حیرت آمیخته با وحشت است.

آن لحظه حسّاس،دست به دامان لطف او می زند،و یا سخن گفتن آهسته است،از ترس عدم توانایی بر پاسخ به سؤالات و مردود شدن در این امتحان بزرگ.

نکته ها
1-لحظات عبرت انگیز وداع زندگان با مردگان!

هنگامی که انسان چشم از این جهان می پوشد،وضع او به کلّی دگرگون می شود.

تا آن لحظه که زنده بود،همگام و همرنگ با محیط و سایر زندگان بود،امّا اکنون حسابش به کلّی جدا شده،باید هر چه زودتر این موجود ناهمرنگ،از میان جمع خارج شود و به آنجا که رابطه اش با جامعه انسانی به کلّی قطع می گردد،سپرده شود.

لحظاتی است بسیار عبرت انگیز!نه از خود اراده ای دارد،نه چیزی با خود می برد،نه کسی می تواند برای او کاری انجام دهد،نه ناله ها و فریادها و گریه ها سودی برای او دارد و نه نزدیکترین دوستان،کاری از دستشان ساخته است.جنازه او را به سرعت برمی دارند و دور می کنند و در گوری سرد و خاموش،زیر خروارها خاک،پنهان می سازند.تنها چیزی که در ظاهر همراه او می فرستند،همان چند قطعه پارچه بسیار کم ارزش و ندوخته است که آخرین لباس او را تشکیل می دهد.نه از تخت و تاج شاهی خبری است،و نه از زر و زیورها،و نه از کاخ ها و قصرها! اینجاست که امیر مؤمنان علی علیه السّلام همانند بسیاری از پیشوایان بزرگ اسلام، توصیه می کند که برای مهار زدن نفس طغیانگر،به یاد این لحظات بیفتید و بسیار از آن یاد کنید!چگونه از چیزی غافل می شوید که او از شما غافل نمی شود؟و می فرماید:بهترین واعظ برای شما،همین جسم بی جان مردگانی است،که هر روز بر دوش زندگان به سوی آرامگاه جاویدان می روند،از سرای«مألوف»که پیوسته به

ص:439

آن علاقه داشته اند،جدا می شوند و در جایی که همیشه از آن وحشت داشته اند، سکونت اختیار می کنند و از همه ناراحت کننده تر اینکه،پرونده اعمال آنها به کلّی بسته می شود:نه چیزی می توانند بر حسناتشان بیفزایند و نه چیزی از سیّئاتشان کم کنند. (1)

به راستی،هم لحظه تولّد و ورود در دنیا،عبرت انگیز است و هم لحظه خروج از دنیا!هر دو بی اختیار انجام می شود و در هر دو حال،دست انسان از همه چیز خالی است و اگر انسان همه روز کمی به این دو بیندیشد به یقین در فاصله آن دو،گرفتار غرور و طغیان و نسیان و فراموشی نخواهد شد.

در یکی از اشعار منسوب به امیرمؤمنان علی علیه السّلام نکته بسیار لطیفی دیده می شود،می فرماید:

و فی قبض کفّ الطّفل عند ولادة دلیل علی الحرص المرکّب فی الحیّ

و فی بسطها عند الممات مواعظ ألا فانظرونی قد خرجت بلا شیء

شاعر توانمند معاصر،شهریار در ترجمه اشعار فوق چنین سروده است:

با مشت بسته چشم گشودی در این جهان یعنی به غیر حرص و غضب نیست حالیم!

با مشت باز هم روی آخر به زیر خاک یعنی ببین که می روم و دست خالیم!

2-سؤال قبر چیست؟!

در این بخش از خطبه بالا،اشاره روشنی به مسأله سؤال قبر آمده است که هم در روایات اسلامی بازتاب گسترده ای دارد و هم در کلمات علمای عقاید.

ص:440


1- 1) اقتباس از خطبه 188،که شرح آن به خواست خدا در آینده خواهد آمد.

«محقّق خویی»در«منهاج البراعة»(شرح نهج البلاغه)می گوید:مسلمانان اتفاق نظر دارند که سؤال قبر،حق است،بلکه می توان آن را از ضروریّات دین شمرد،تنها گروه اندکی از ملحدان به مخالفت با آن برخاسته اند...در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است:

«لیس من شیعتنا من أنکر ثلاثة:المعراج و سؤال القبر و الشّفاعة ،کسی که سه چیز را انکار کند از پیروان ما نیست:معراج،سؤال قبر و شفاعت». (1)

روایات فراوان دیگری نیز در منابع اسلامی در این زمینه وارد شده و در آنها آمده است:هنگامی که انسان را در قبر می گذارند،دو فرشته به سراغ او می آیند و از اصول عقاید او،توحید و نبوّت و ولایت امامان علیهم السّلام پرسش می کنند و حتّی مطابق بعضی از این روایات،از چگونگی صرف عمر و طریق کسب اموال و صرف آنها نیز پرسش می کنند،چنانچه از مؤمنان راستین باشد،به خوبی از عهده پاسخ برمی آید و مشمول رحمت و عنایات الهی می شود و اگر از گنهکاران منحرف،باشد در پاسخ این سؤالات در می ماند و گرفتار عذاب دردناک برزخی می شود.

این نکته قابل توجّه است که از قراین موجود در روایات استفاده می شود که سؤال و جواب قبر،یک سؤال و جواب ساده معمولی نیست،که انسان مطابق میل خود پاسخ گوید و خود را نجات دهد،بلکه سؤالی است که پاسخ آن از درون جان انسان و متن عقاید و اعمال او برمی خیزد.گویی جوابی است از عمق تکوین و باطن انسان و در حقیقت این نخستین دادگاه عدل الهی است که در آغاز ورود او به عالم برزخ،انجام می گیرد.

به تعبیری دیگر:حادثه سنگین مرگ،به قدری عظیم است که انسان را به کلّی از خود بی خود می کند و روح او گویی محتوایش را از دست می دهد،مگر این که در چیزی،آن چنان ثابت قدم باشد،که در برابر چنین حادثه ای نیز به فراموشی سپرده نشود.

ص:441


1- 1) منهاج البراعة،جلد 6،صفحه 40-41.

مرحوم«علاّمه مجلسی»می گوید:مشهور در میان متکلّمان امامیّه این است که سؤال قبر جنبه عمومی ندارد،بلکه مربوط به کسانی است که در درجات بالای ایمان،یا کفر قرار داشته باشند،ولی مستضعفین و کودکان و دیوانگان سؤال قبر ندارند.

مرحوم«علاّمه خویی»بعد از نقل این کلام می گوید:«اخبار متعدّدی در کتاب «کافی»و غیر آن وارد شده،که گواهی بر این معنا می دهد. (1)» در اینجا یک پرسش باقی می ماند:آیا سؤال قبر از این بدن جسمانی خواهد بود و پاسخ نیز از سوی همین بدن داده می شود؟یا این که پرسش و پاسخ از روح انسان در عالم برزخ است،که در کنار بدن قرار می گیرد؟و به تعبیر دیگر:سؤال از روح،در قالب مثالی است،یا از همین جسم مادّی عنصری؟ در اینجا نظرهای گوناگونی بیان شده،بعضی معتقدند روح به طور موقّت،به جسم باز می گردد(البته نه به طور کامل بلکه به مقداری که قادر به پاسخ سؤال باشد)و از سوی فرشتگان خدا،مورد سؤال قرار می گیرد و پاسخ می گوید.

ولی مرحوم«علاّمه مجلسی»در تحقیقی که پیرامون احادیث این باب دارد،در یکی از سخنانش چنین می گوید:«المراد بالقبر فی أکثر الأخبار ما یکون الرّوح فیه فی عالم البرزخ،مراد به قبر در اکثر اخبار،چیزی است که روح در آن در عالم برزخ قرار دارد(یعنی قالب مثالی نه این جسم مادّی عنصری)»سپس می افزاید:«این در صورتی است که ما روح را مجرّد از مادّه بدانیم،ولی اگر برای روح نوعی جسم لطیف قایل شویم،بدون نیاز به قالب مثالی،مسأله سؤال و جواب قبر،حل می شود». (2)

از اینجا پاسخ شبهه ای که بعضی از ناآگاهان مطرح می کنند که،ما اگر دهان مردگان را علامت گذاری کنیم و بعد از گذشتن یکی دو روز،قبر را بشکافیم،هیچ

ص:442


1- 1) منهاج البراعه،جلد 6،صفحه 42.
2- 2) بحار الانوار،جلد 6،صفحه 271.

اثری که نشان دهد آنها سخن گفته اند،مشاهده نمی شود،روشن می گردد،زیرا سؤال و جواب از این بدن و با این دهان مادّی نیست،تا دنبال چنین اثری باشیم.

از جمله اموری که بر صحّت کلام«علاّمه مجلسی»گواهی می دهد آیه شریفه «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» ؛پروردگارا!ما را دوبار میراندی و دوبار زنده کردی» (1)می باشد،این سخن را گنهکاران در قیامت در پیشگاه خدا می گویند و نشان می دهد که«احیا»دو مرتبه بیشتر صورت نگرفته:یکی در دنیا و دیگری در قیامت.اگر این بدن جسمانی در قبر پاسخگو باشد،باید حیات موقّتی نیز در قبر پیدا کند و در نتیجه،انسان صاحب سه حیات و سه مرگ خواهد شد(:حیات در دنیا و حیات در قبر و حیات در قیامت،و مرگ قبل از حیات در دنیا،و مرگ در پایان عمر،و مرگ بعد از حیات در قبر).

به این ترتیب،نباید تردید کرد که سؤال و جواب از روح انسان،در قالب برزخی صورت می گیرد و اگر در خطبه شریفه بالا آمده است: «أقعد فی حفرته ،او را در قبر می نشانند.»اشاره به همین معنا است و گرنه بسیاری از قبرها،مخصوصا قبرهای بدون لحد،گنجایش نشستن انسان را ندارد.

ص:443


1- 1) سوره غافر،آیه 11.

ص:444

بخش پانزدهم

اشاره

و أعظم ما هنالک بلیّة نزول الحمیم،و تصلیة الجحیم،و فورات السّعیر،و سورات الزّفیر،لا فترة مریحة،و لا دعة مزیحة،و لا قوّة حاجزة، و لا موته ناجزة،و لا سنة مسلّیة،بین أطوار الموتات،و عذاب السّاعات! إنّا باللّه عائذون!

ترجمه

و بزرگترین بالا در آنجا،آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعله های برافروخته و نعره های آتش آن است.نه فترتی آرام بخش در عذاب او است و نه آرامشی که از درد جانکاه او بکاهد.نه قدرتی که مانع کیفر او شود،نه مرگی که او را از این همه مصایب برهاند،و نه خوابی که به او تسکین دهد،بلکه در میان انواع کیفرهای مرگبار و عذاب های مداوم گرفتار است!و ما به خدا پناه می بریم!(از چنین سرنوشتی)

شرح و تفسیر: قبر،باغی از بهشت یا حفره ای از دوزخ است!

امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش به حوادث عالم برزخ و گرفتاری هایی که گنهکاران با آن دست به گریبانند،اشاره می کند.چرا که مسأله ثواب و عقاب،تنها مربوط به عالم قیامت نیست،بلکه در جهان برزخ که واسطه ای است بین عالم دنیا و عالم قیامت نیز،بخشی از آن دامنگیر گروه زیادی می شود و حدیث معروف:

«القبر

ص:445

روضة من ریاض الجنّة،أو حفرة من حفر النّیران ،قبر،باغی از باغهای بهشت است یا حفره ای از حفره های دوزخ» (1)اشاره روشنی به این معنا است.

به تعبیر دیگر:آنچه در عالم قیامت است به شکل محدودی در برزخ نیز وجود دارد.

می فرماید:«بزرگترین بلا در آنجا،آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعله های برافروخته و نعره های آتش آن است.» (و أعظم ما هنالک بلیّة نزول الحمیم (2)،و تصلیة (3)الجحیم،و فورات (4)السّعیر،و سورات (5)الزّفیر (6)).

این همان جهنّم برزخی است که گوشه هایی از جهنّم سوزان قیامت را منعکس می کند و اصحاب گناهان بزرگ،در کام آن فرو می روند.همان گونه که قرآن مجید درباره آل فرعون می گوید: «النّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ» ،کیفر آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند و آن روز که قیامت برپا می شود دستور می دهد:آل فرعون را در سخت ترین عذابها وارد کنید.» (7)از این تعبیرات هولناک،به خوبی استفاده می شود که عذاب برزخی نیز شدید و وحشتناک است.آتشش فریاد می زند و شعله هایش زبانه می کشد و آب سوزانش سخت جانکاه است.

ص:446


1- 1) این حدیث را«ترمذی»در«صحیح»خود از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است(جلد 4،کتاب صفة القیامة، حدیث 2460)و علاّمه مجلسی در بحار الانوار(جلد 6،صفحه 214 و 218)نقل کرده است.
2- 2) «حمیم»از مادّه«حمّ»(بر وزن غم)به معنای گرمی است و به معنای آب بسیار داغ و سوزان نیز آمده و در عبارت بالا،اشاره به همین معنا است.قرآن مجید می گوید: «فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ» ،آنگاه از آب سوزان می نوشند)(سوره واقعه،آیه 54).
3- 3) «تصلیه»از مادّه«صلی»(بر وزن سعی)است و«صلی»هم به معنای سوزاندن و هم به معنای داخل آتش شدن آمده است،ولی«تصلیه»معنای متعدّی دارد،یعنی تنها به معنای سوزاندن می آید.
4- 4) «فورات»جمع«فوره»به معنای جوشش است.
5- 5) «سورات»جمع«سوره»به معنای خشم و غضب است.
6- 6) «زفیر»صدای آتش،هنگام زبانه کشیدن است.
7- 7) سوره غافر آیه،46.

راستی اگر انسان در دنیا،بعد از آن همه فراز و نشیب ها و درد و رنج ها و ناکامی ها و مصایب،هنگامی که چشم از آن می پوشید،وارد باغی از باغهای بهشت می شد،مشکلی وجود نداشت و تمام آن مصایب و درد و رنج ها،جبران شده بود.

بلای عظیم آن است که بعد از آن همه بدبختی ها،به خاطر اعمال زشت و شومی که از پیش فرستاده است،گرفتار بدبختی های عظیم تر شود.

درست است که کلام امام علیه السّلام در اینجا مطلق است،ولی بدیهی است که ناظر به دنیا پرستان و خودکامگان و ظالمان و آلودگان به گناه است و در فرازهای گذشته اشارات روشنی به این مطلب وجود داشت،مانند: (نفر مستکبرا،و خبط سادرا، ماتحا فی غرب هواه،کادحا سعیا لدنیاه...).

سپس می افزاید:«(مشکل و بلای عظیم تر اینجا است که)نه فترتی آرام بخش در عذاب اوست،و نه آرامشی که از درد جانکاه او بکاهد،نه قدرتی که مانع کیفر او شود،نه مرگی که او را از این همه مصایب برهاند،و نه خوابی که به او تسکین دهد، بلکه در میان انواع کیفرهای مرگبار و عذاب های مداوم گرفتار است!و ما به خدا پناه می بریم!(از چنین سرنوشتی)» (لا فترة مریحة،و لا دعة (1)مزیحة، (2)و لا قوّة حاجزة،و لا موتة ناجزة، (3)و لا سنة (4)مسلّیة، (5)بین أطوار الموتات،و عذاب السّاعات!إنّا باللّه عائذون!).

این جمله های کوتاه و پرمعنا و تکان دهنده،که از آیات قرآن مجید برگرفته شده،به خوبی نشان می دهد که از یک سو عذاب الهی برای این گونه اشخاص،در عالم برزخ بسیار دردناک است و از سویی دیگر،هیچ راه فراری از آن وجود ندارد، چرا که با مرگ،پرونده اعمال بسته می شود و تغییر و دگرگونی در آن ممکن نیست،

ص:447


1- 1) «دعه»از مادّه«ودع»(بر وزن منع)به معنای آرامش و استراحت است.
2- 2) «مزیحه»از مادّه«ازاحه»به معنای زایل کردن و دور نمودن است.
3- 3) «ناجزه»از مادّه«نجز»به معنای پایان گرفتن است.
4- 4) «سنه»به معنای آغاز خواب است.
5- 5) «مسلّیه»از مادّه«تسلیت»به معنای بر طرف ساختن و به فراموشی سپردن است.

مگر اینکه لطف خداوند شامل حال کسی شود و آن لطف هم بی حساب نخواهد بود.

آنچه در این بخش از خطبه آمده است،در واقع هماهنگ است با آیات قرآن مجید،که پیرامون مجازات های دوزخ سخن می گوید.در مورد شعله های سوزان آتش دوزخ در آیه 6 و 7 سوره ملک می خوانیم: «وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ» ؛برای کسانی که به پروردگارشان کافر شدند،عذاب دوزخ است و بدفرجامی است،هنگامی که در آن افکنده شوند صدای وحشتناکی از آن می شنوند و این در حالی است که دوزخ پیوسته می جوشد.» درباره فریادهای آتش دوزخ در آیه 12 سوره فرقان می خوانیم: «إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً» ؛هنگامی که این آتش،آنان را از مکانی دور ببیند،صدای وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شدید همراه است،می شنوند.» در مورد عدم آرامش برای دوزخیان در آیه 75 سوره زخرف می فرماید: «لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» ؛هرگز عذاب آنها تخفیف نمی یابد و در آنجا از همه چیز مأیوسند.

در مورد عدم وجود یار و یاور در برابر آن بلاهای عظیم،در آیه 10 سوره طارق می فرماید: «فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ» ؛و برای او هیچ نیرو و یاوری نیست.» و در مورد عدم امکان دستیابی به مرگ آرام بخش در آیه 77 سوره زخرف می فرماید: «وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ» ؛آنها فریاد می کشند:ای مالک دوزخ(ای کاش)پروردگارت ما را بمیراند(تا آسوده شویم)می گوید:شما در اینجا ماندنی هستید.

و آیات دیگر...،اینها به خوبی نشان می دهد که سخنان امام علیه السّلام در سایه وحی آسمانی حرکت می کند.

ص:448

بخش شانزدهم

اشاره

عباداللّه،أین الّذین عمّروا فنعموا،و علّموا ففهموا،و أنظروا فلهوا، و سلّموا فنسوا!أمهلوا طویلا،و منحوا جمیلا،و حذّروا ألیما،و وعدوا جسیما،[جمیلا]!احذروا الذّنوب المورّطة،و العیوب المسخطة.

ترجمه

ای بندگان خدا!کجا هستند کسانی که عمر طولانی به آنها داده شد و در ناز و نعمت به سر می بردند(امّا قدر آن را ندانستند)و آنها که تعلیم داده شدند و فهمیدند(ولی هرگز به آن عمل نکردند)و کسانی که به آنان مهلت داده شد(تا به اصلاح اعمال خویش بپردازند)ولی به بیهوده کاری پرداختند و آنها که سلامت نصیبشان شد،ولی این نعمت بزرگ را فراموش کردند(و هیچ گاه شکر آن را به جا نیاوردند).(آری)به آنها برای مدّت طولانی مهلت داده شد و نعمت های زیبا در اختیارشان قرار گرفت.آنان را از کیفر گناهانشان بر حذر داشتند(تا از آن بپرهیزند) و پاداش های بزرگ(در برابر اطاعت فرمان خدا)به آنها وعده داده شد(ولی آن را نیز به فراموشی سپردند)بترسید از گناهانی که انسان را به هلاکت می افکند!و از عیوبی که موجب خشم پروردگار است!

ص:449

شرح و تفسیر: کجا رفتند قدرتمندان ناسپاس؟

در این بخش از خطبه-که به پایان آن نزدیک می شویم-امام علیه السّلام لحن سخن را تغییر داده و تمامی بندگان خدا را مخاطب ساخته و آنها را به مطالعه حال پیشینیان و پایان زندگی آنان دعوت می کند.می فرماید:«ای بندگان خدا!کجا هستند کسانی که عمر طولانی به آنان داده شد و در ناز و نعمت به سر می بردند،(امّا قدر آن را ندانستند)و آنها که تعلیم داده شدند و فهمیدند(ولی هرگز به آن عمل نکردند)و کسانی که به آنان مهلت داده شد(تا به اصلاح اعمال خویش بپردازند) ولی به بیهوده کاری پرداختند و آنها که سلامت نصیبشان شد،ولی این نعمت بزرگ را فراموش کردند(و هیچ گاه شکر آن را به جا نیاوردند).» (عباد اللّه،أین الّذین عمّروا فنعموا،و علّموا ففهموا،و أنظروا فلهوا،و سلّموا فنسوا!) به راستی،اگر تاریخ را ورق بزنیم،یا به زندگی گذشته خودمان در این عمر کوتاهمان بیندیشیم و به خاطر بیاوریم:چه افراد قدرتمند و مشمول انواع نعمت های الهی،در جامعه ما و جوامع دیگر زندگی کردند،ولی نه از نعمت های الهی بهره گرفتند،نه به آگاهی های خویش عمل کردند و نه در روز سلامتی،به بیماری اندیشیدند و نه در حال قدرت به ناتوانی!سرانجام با دست خالی،از این جهان، رخت بربستند و به سوی سرنوشت تاریکشان حرکت کردند.

آری،اگر به این امور بیندیشیم به یقین بیدار خواهیم شد و آینده خویش را با چشم خود،در زندگی آنان تماشا خواهیم کرد. سپس امام در ادامه این سخن می افزاید:(آری)«به آنها برای مدّت طولانی مهلت داده شد و نعمت های زیبا در اختیارشان قرار گرفت،آنان را از کیفر گناهان بر حذر داشتند(تا از آن بپرهیزند)و پاداشهای بزرگ(در برابر اطاعت فرمان خدا)به آنها وعده داده شد(ولی آن را نیز به فراموشی سپردند)!» (أمهلوا طویلا،و منحوا جمیلا،و حذّروا ألیما،و وعدوا جسیما!)

ص:450

آری!نه آن مهلت طولانی مایه بیداری آنها شد و نه نعمت های گوناگون الهی وجدان خفته آنها را برای شکر منعم،بیدار کرد،نه وعده عذاب الهی آنها را از گناهان بازداشت و نه وعده پاداشهای بزرگ،حرکتی به سوی اطاعت در آنان ایجاد کرد! در پایان این بخش می فرماید:«بترسید از گناهانی که انسان را به هلاکت می افکند و از عیوبی که موجب خشم پروردگار است!» (احذروا الذّنوب المورّطة، و العیوب المسخطة).

قرآن مجید در این زمینه می گوید: «کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ» ،(شما)همانند کسانی هستید که قبل از شما بوده اند،(و راته نفاق و خطا پیمودند،بلکه)آنها از شما نیرومندتر و اموال و فرزندانشان بیشتر بود.آنها از بهره خود(از مواهب الهی در راه گناه و هوس)استفاده کردند،شما نیز از بهره خود(در این راه)استفاده کردید،همان گونه که آنها استفاده کردند،شما(در کفر و نفاق و استهزای مؤمنان)فرو رفتید،همان گونه که آنها فرو رفتند،(ولی سرانجام) اعمالشان در دنیا و آخرت نابود شد،و آنها همانند زیانکارانند (1).» همیشه پیشوایان بزرگ دین و علمای اخلاق،غافلان بی خبر را به این نکته توجّه داده اند که اندکی درباره اقوامی که پیش از آنها می زیستند،بیندیشند.درباره پادشاهان بزرگ،سرداران نیرومند،قهرمان های تاریخ و ظالمان و ستمگران روزگار،

ص:451


1- 1) سوره توبه،آیه 69.

ببینند سرانجام،سرنوشت آنها به کجا رسید،به کجا رفتند و چه چیز از این دنیا با خود بردند و چه از آنها باقی مانده است.قبرستان هایی خاموش،استخوان هایی پوسیده،قصرهایی ویران شده،و اموال و ثروت هایی که به دست دیگران افتاده است.چنان فراموش شده اند که گویی هرگز در این دنیا نبوده اند،به گفته شاعر:

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند

ص:452

بخش هفدهم

اشاره

أولی الأبصار و الأسماع،و العافیة و المتاع،هل من مناص أو خلاص.أو معاذ أو ملاذ،أو فرار أو محار!أم لا؟«فأنّی تؤفکون!»أم أین تصرفون!أم بماذا تغترّون!و إنّما حظّ أحدکم من الأرض،ذات الطّول و العرض،قید قدّه، متعفّرا علی خدّه!

ترجمه

ای صاحبان چشم و گوش بینا و شنوا،و ای دارندگان عافیت و امکانات و متاع دنیا!آیا هیچ راه گریز یا خلاص و پناهگاه و قلعه محکم،و یا فرار و بازگشتی وجود دارد،یا نه؟حال«چگونه(از راه حق)منحرف می شوید!»یا به کجا می روید!یا به چه چیز مغرور می شوید؟!این در حالی است که بهره هر یک از شما از زمین،با این طول و عرضش،تنها به اندازه قامت او است،در حالی که گونه اش بر خاک ساییده می شود!

شرح و تفسیر: چشم و گوش خود را باز کنید!

امام علیه السّلام آن معلّم بزرگ آسمانی،در این بخش از خطبه،باز بندگان خدا را مخاطب می سازد،ولی به صورتی دیگر و با بیانی دیگر،می فرماید:«ای صاحبان چشم و گوش بینا و شنوا،و ای دارندگان عافیت و امکانات و متاع دنیا!آیا هیچ راه گریز،یا خلاص و پناهگاه و قلعه محکم،و یا فرار و بازگشتی وجود دارد یا نه؟»

ص:453

(أولی الأبصار و الأسماع،و العافیة و المتاع،هل من مناص (1)أو خلاص.أو معاذ أو ملاذ، (2)أو فرار أو محار! (3)أم لا؟).

در اینجا مخاطب کسانی هستند که چشم بینا و گوش شنوا دارند و از سلامت جسم و جان و نعمت دنیا برخوردارند.امام علیه السّلام می فرماید بالاخره عاقبت کار شما چیزی جز مرگ و وداع با دنیا نیست،نه راه گریزی وجود دارد و نه راه خلاص،نه پناهگاهی که به آن پناه ببرید و از مرگ در امان باشید و نه قلعه محکم،نه می توانید از مرگ فرار کنید و نه بار دیگر به این دنیا باز گردید.در واقع شش راه فرار از چنگال مرگ را،امام علیه السّلام بیان فرموده و تأکید کرده که تمام این راهها بر روی شما بسته خواهد شد.مسیری است که همه باید آن را بپیمایند و سرنوشتی است که هیچ استثنایی ندارد.و اگر مخاطب تنها صاحبان چشم و گوش اند به خاطر این است که غافلان و بی خبران از این گونه مسائل چیزی نمی فهمند و به راستی اندکی اندیشه درباره مرگی که در سرنوشت همه ما از روز نخست رقم زده شده است،کافی است که ما را بیدار کند و به راه راست هدایت نماید.

لذا در ادامه سخن می فرماید:«حال«چگونه(از راه حق)منحرف می شوید!»یا به کجا رو می آورید؟یا به چیز مغرور می شوید؟!این در حالی است که بهره هر یک از شما از زمین،با این طول و عرضش تنها به اندازه قیامت او است،در حالی که گونه اش بر خاک ساییده می شود» (فأنّی تؤفکون! (4)»أم أین تصرفون!أم بماذا

ص:454


1- 1) «مناص»از مادّه«نوص»(بر وزن قوس)به معنای دور شدن و جدا گشتن از چیزی است.بعضی گفته اند این واژه به معنای پناهگاه و فریادرس است و از آنجا که وقتی انسان در جستجوی چنین چیزی است،از محلّی که در آن است،دور می شود و فرار می کند،به معنای دور شدن و فرار کردن آمده است.
2- 2) «ملاذ»از مادّه«لوذ»(بر وزن موز)به معنای پنهان شدن و به قلعه ای پناه بردن است و لذا«ملاذ»به پناهگاه و قلعه،اطلاق می شود و با«معاذ»تفاوت مختصری دارد زیرا«معاذ»از مادّه«عوذ»(بر وزن حوض)به معنای پناه گرفتن است و مفهوم«استتار»در آن نیست.
3- 3) «محار»اسم مکان از مادّه«حور»(بر وزن جور)در اصل به معنای نقصان است،سپس به معنای بازگشت آمده است.
4- 4) «تؤفکون»از مادّه«افک»(بر وزن فکر)به معنای انحراف و دگرگون شدن است و به همین جهت واژه «افک»به تهمت و دروغ نیز اطلاق می شود.

تغترّون!و إنّما حظّ أحدکم من الأرض،ذات الطّول و العرض،قید قدّه (1)،متعفّرا علی خدّه!) ممکن است کسانی صدها باغ و بستان و زمین کشاورزی و دهها کاخ آباد داشته باشند،ولی به هنگام وداع با این دنیا،سهم آنها همان است که درویش کوخ نشین دارد،یعنی قطعه زمینی به اندازه طول و عرض قامتش،به اضافه چند قطعه کفن که حداقل پوشش تن عریان او است.

تعبیر «متعفّرا علی خدّه» (این در حالی است که گونه ها بر خاک ساییده می شود) ممکن است اشاره به این باشد که لطیف ترین قسمت بدن در آنجا بر خاک تیره قرار می گیرد و یا اشاره به این باشد که انسان حتّی به اندازه عرض بدنش سهمیه ای از این زمین ندارد،چرا که او را در قبر روی طرف راست می خوابانند و معمولا لحد،گنجایش خوابیدن او را به طوری که صورت به آسمان باشد،ندارد:

هر که را خوابگه آخر ز دو مشتی خاک است گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را!

ص:455


1- 1) «قید»(به کسر و فتح قاف)به معنای مقدار است و به همین جهت،به طنابی که به دست و پای انسان یا حیوان می بندند و او را محدود به حدّ معینی می کنند،قید(به فتح قاف)گفته شده است.و«قدّ»به معنای قامت است.

ص:456

بخش هیجدهم

اشاره

الآن عباد اللّه و الخناق مهمل،و الرّوح مرسل،فی فینة الإرشاد،و راحة الأجساد،و باحة الإحتشاد،و مهل البقیّة،و أنف المشیّة،و إنظار التّوبة، و انفساح الحوبة،قبل الضّنک و المضیق،و الرّوع و الزّهوق،و قبل قدوم الغائب المنتظر،و إخذة العزیز المقتدر.

ترجمه

ای بندگان خدا!هم اکنون که ریسمان مرگ بر گلوی شما نیفتاده و روح(برای بدست آوردن کمالات)آزاد است و بدنها راحت،و می توانید با کمک یکدیگر مشکلات را حل کنید و هنوز مهلتی دارید و فرصت برای تصمیم گرفتن باقی است و راه توبه و بازگشت از گناه باز است(از این فرصت های گرانبها استفاده کنید!)پیش از آنکه در سختی و تنگنا و ترس و نابودی قرار گیرید و پیش از فرا رسیدن مرگی که در انتظار است و قبل از آنکه دست قدرت خداوند قویّ مقتدر،شما را بگیرد(آری پیش از همه اینها،فرصت را مغتنم بشمرید و زاد و توشه برگیرید).

شرح و تفسیر: آخرین سخن!

امام علیه السّلام در آخرین بخش از خطبه،بار دیگر همه بندگان خدا را مخاطب ساخته و با جمله های کوتاه و زیبا و پرمعنا،برای از دست ندادن فرصت ها،پیش از پایان گرفتن زندگی،هشدار می دهد و می فرماید:«ای بندگان خدا!هم اکنون که ریسمان مرگ بر گلوی شما نیفتاده و روح(برای بدست آوردن کمالات)آزاد است،و بدنها

ص:457

راحت،و می توانید با کمک یکدیگر مشکلات را حل کنید،و هنوز مهلتی دارید،و فرصت برای تصمیم گرفتن باقی است و راه توبه و بازگشت از گناه باز است(از این فرصت های گرانبها استفاده کنید.)پیش از آنکه در سختی و تنگنا و ترس و نابودی قرار گیرید و پیش از فرا رسیدن مرگی که در انتظار است و قبل از آنکه دست قدرت خداوند قویّ مقتدر،شما را بگیرد(آری پیش از همه اینها فرصت را مغتنم بدانید و زاد و توشه سفر آخرت را از این جهان برگیرید که اگر این فرصت ها از دست برود،نه راه بازگشتی وجود دارد و نه پشیمانی سودی!)» (الآن عباد اللّه و الخناق (1)مهمل، و الرّوح مرسل،فی فینة (2)الإرشاد،و راحة الأجساد،و باحة (3)الإحتشاد (4)،و مهل البقیّة،و أنف المشیّة،و إنظار التّوبة،و انفساح الحوبة (5)،قبل الضّنک (6)و المضیق، و الرّوع و الزّهوق (7)،و قبل قدوم الغائب المنتظر،و إخذة العزیز المقتدر).

آنچه امام علیه السّلام در جمله های بالا فرمود،ابعاد مختلف فرصت هایی است که انسان در دست دارد:باقی بودن عمر،آرامش روح،راحتی جسم،امکان کسب کمالات، امکان اجتماع و مشورت،بقاء فرصت برای تصمیم گیری،توانایی بر توبه و بازگشت از گناه.هر یک از اینها بخشی از فرصت های عظیم و گرانبهایی آدمی را تشکیل می دهد که با وجود آن،همه کار می توان کرد و هر خیر و سعادتی قابل اکتساب است،در حالی که ممکن است یک روز دیگر همه اینها از دست برود و تمام

ص:458


1- 1) «خناق»از مادّه«خنق»(بر وزن سنگ)به معنای خفه کردن آمده است و«خناق»به معنای طنابی است که با آن خفه می کنند و«ضیق خناق»(تنگی طنابی که بر گلو است)کنایه از تنگنا و گرفتاری شدید است.
2- 2) «فینه»(بر وزن ضربه)به معنای زمان و وقت است.
3- 3) «باحه»از مادّه«بوح»(بر وزن قول)به معنای ظهور و اشتهار گرفته شده است و«باحه»به معنای صحن و سرای خانه و آب فراوان و نخل بسیار به جهت ظهور و بروز آن است و در جمله بالا به همان معنای اوّل، یعنی«صحن و سرا»است.
4- 4) «احتشاد»به معنای اجتماع برای انجام کار مشترک است.
5- 5) «حوبه»(بر وزن توبه)در اصل به معنای احتیاج و نیازی است که انسان را به گناه می کشاند و به همین دلیل،در قرآن مجید و استعمالات دیگر به معنای گناه آمده است.
6- 6) «ضنک»به معنای سختی و تنگی است و«معیشت ضنک»به معنای زندگی توأم با سختی هاست.
7- 7) «زهوق»(بر وزن حقوق)به معنای نابود شدن و از بین رفتن است.

سرمایه های سعادت انسان،نابود گردد و چه غافلند کسانی که به این واقعیتها توجّه ندارند و همچون گوسفندان،در این چراگاه زندگی به لذّات زودگذر سرگرمند و از گرگ اجل،که یکایک از این گله می برد،بی خبرند و آسوده می چرند.

مرحوم«سیّد رضی»،در پایان این خطبه در چند جمله کوتاه و بسیار پرمعنا چنین می گوید:«و فی الخبر:أنّه لمّا خطب بهذه الخطبة إقشعرّت لها الجلود،و بکت العیون،و رجفت القلوب.و من النّاس من یسمّی هذه الخطبة:«الغرّاء»،در خبر آمده است هنگامی که امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرمود،بدنها به لرزه درآمد و اشکها سرازیر و دلها ترسان شد و بعضی از مردم این خطبه را(به خاطر فصاحت و بلاغت عجیبش)خطبه«غرّا»(درخشان)نامیده اند».

به راستی-همان گونه که مرحوم سیّد رضی در این روایت آورده است-این خطبه از خطبه های عجیب و تکان دهنده است که می تواند غافلترین افراد را تکان دهد و از خواب غفلت بیدار کند.فصاحتش بی نظیر و بلاغتش بی مانند است و اگر در «نهج البلاغه»جز این خطبه نبود،برای پی بردن به مقام و عظمت علی علیه السّلام و گرفتن بهترین پندها و اندرزها و عالیترین درس اخلاق و خودسازی کافی بود.

امام علیه السّلام در این خطبه با مهارت عجیبی به سراغ تمام اموری رفته که بیدار کننده و غفلت زاست و این هدف بزرگ را از ابعاد مختلف دنبال نموده است،خطبه ای است که انسان هرگز از خواندن آن سیر نمی شود و با گذشت زمان،کهنه نخواهد شد.

«ابن ابی الحدید»نیز،در پایان این خطبه چنین می گوید:«بدان!ما هیچ شکی در این مسأله نداریم که علی علیه السّلام فصیح ترین کسانی بود که در تمام طول تاریخ به لغت عرب سخن گفته اند(البتّه بعد از کلام خدا و کلام رسول خدا)و این به خاطر آن است که امتیاز سخنران و نویسنده در سخنرانی و نوشته هایش بر دو پایه استوار است:مفردات الفاظ،و ترکیب بندی جمله ها،امّا مفردات:باید سهل،ساده،روان، مأنوس و خالی از هر نوع پیچیدگی باشد و الفاظ امیر مؤمنان علی علیه السّلام عموما چنین است و امّا ترکیب بندی جمله ها:باید محتوا زیبا و به سرعت فهمیده شود و از

ص:459

ویژگی هایی که به خاطر آن،بعضی از سخنان بر بعضی دیگر،ترجیح دارند،برخوردار باشد و این همان چیزی است که علمای«بدیع»از آن به:«مقابله»،«مطابقه»،«حسن تقسیم»،«بازگرداندن پایان سخن،به آغاز آن»،«ترصیع»،«تسهیم»،«توشیح»، «مماثلت»،«استعاره»،«استعمال مجاز لطیف»،«موازنه»،«تکافؤ»،«تسمیط»و «مشاکله»،نام برده اند(اینها اصطلاحات مخصوصی است که علمای علم بدیع،برای زیبایی و فصاحت و بلاغت جمله ها،در جای خود ذکر کرده اند).

بی شک،تمام این ویژگی ها در خطبه ها و نامه های علی علیه السّلام موجود است و در سطح کلام آن حضرت،گسترده شده است.و این زیبایی کامل مفردات،و ترکیب بندی جمله ها را،تنها در کلام علی علیه السّلام می توان یافت و در کلام هیچ شخص دیگری،به این صورت کامل مشاهده نمی شود...به همین دلیل،آن حضرت در سخن خویش شگفتی ها و عجایبی آفریده و باید امام و پیشوای مردم در این امر باشد،چرا که ابتکاراتی آورده که از هیچ کس قبل از او شنیده نشده است و جالب اینکه(در بسیاری از اوقات)این سخنان را به صورت ارتجالی(بدون هیچ گونه سابقه ذهنی و بالبداهه)بیان می فرمود،آنجا که طبع آن حضرت به هیجان می آمد و بدون هیچ گونه مطالعه قبلی،این سخنان عمیق را ایراد می فرمود،راستی عجیب است! راستی عجیب است!! (1)»

ص:460


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد صفحه 6،278.

خطبۀ 84: درباره عمرو بن عاص

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی ذکر عمرو بن العاص

(1)

در این خطبه،امام رحمه اللّه سخنی(جالب و جامع)درباره«عمرو بن عاص»بیان فرموده است.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از عنوان خطبه،نمایان است امام علیه السّلام می خواهد«عمرو بن عاص»را معرّفی کند،همان کسی که از دستیاران معروف«معاویه»بود،بلکه می توان گفت:

ادامه خلافت معاویه و پیروزیهای ظاهریش،در سایه شیطنت های او صورت گرفت و نفر دوم،یا به تعبیری،نفر اوّل در آن حکومت غاصب جبّار،محسوب می شد.

با اینکه عبارات خطبه که در دست ما است،بسیار فشرده و کوتاه است،ولی

ص:461


1- 1) سند خطبه:این خطبه را پیش از«سیّد رضی»جمعی از مشاهیر علمای اسلام در کتابهای خود نقل کرده اند:از جمله«ابن قتیبه»(با کمی تفاوت)در کتاب«عیون الاخبار»و«ابو حیّان توحیدی»در کتاب «الأمتاع و المؤانسه»و«بیهقی»در کتاب«المحاسن و المساوی»و«ابن عبد ربّه»در کتاب«عقد الفرید»و «بلاذری»در«أنساب الاشراف»آورده اند و بعد از«سیّد رضی»مرحوم«شیخ طوسی»در«امالی»از «مرزبانی»که پیش از تنظیم نهج البلاغه می زیسته است و«ابن عقده»و«زبیر بن بکّار»و«ابن اثیر»در«نهایه» نقل کرده اند(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 119).

امام علیه السّلام چنان ترسیم گویایی از این مرد خطرناک گمراه و گمراه کننده،ارائه فرموده که تقریبا همه روحیات و تاریخ زندگی این مرد را می توان در این آیینه دید و همچنین از راز و رمز همکاری تنگاتنگ او با«معاویه»آگاه شد.

این نکته قابل ذکر است که امام علیه السّلام این سخن را به بهانه گفتاری که «عمرو عاص»درباره آن حضرت بیان کرده و او را مزّاح و شوخ طبع معرّفی کرده، ایراد فرموده است.

ص:462

عجبا لابن النّابغة!یزعم لأهل الشّام أنّ فیّ دعابة،و أنّی امرؤ تلعابة:

أعافس و أمارس!لقد قال باطلا،و نطق آثما.أما-و شرّ القول الکذب-إنّه لیقول فیکذب،و یعد فیخلف،و یسأل فیبخل،و یسأل فیلحف،و یخون العهد،و یقطع الإلّ،فإذا کان عند الحرب فأیّ زاجر و آمر هو!ما لم تأخذ السّیوف مآخذها،فإذا کان ذلک کان أکبر مکیدته أن یمنح القرم[قوم] سبّته.أما و اللّه إنّی لیمنعنی من اللّعب ذکر الموت،و إنّه لیمنعه من قول الحقّ نسیان الآخرة،إنّه لم یبایع معاویة حتّی شرط أن یؤتیه أتیّة،و یرضخ له علی ترک الدّین رضیخة.

ترجمه

از«ابن نابغه»(پسر آن زن بد نام-اشاره به عمرو عاص است-)در شگفتم!او برای مردم شام چنین وانمود می کند که من بسیار اهل مزاح و مردی شوخ طبعم، که مردم را با شوخی و هزل،پیوسته سرگرم می کنم.او سخنی باطل و کلامی به گناه، گفته است-و بدترین سخنان گفتار دروغ است-او پیوسته دروغ می گوید.وعده می دهد و تخلّف می کند.اگر چیزی از او درخواست شود،بخل می ورزد و اگر خودش از دیگری تقاضایی داشته باشد،اصرار می کند.در پیمانش خیانت می نماید.(حتّی) پیوند خویشاوندی را قطع می کند.هنگام نبرد لشکریان را امر و نهی می کند(و سر و صدای زیاد راه می اندازد که مردم شجاعش پندارند)ولی این تا زمانی است که دست ها به قبضه شمشیر نرفته است و هنگامی که چنین شود،او برای رهایی جانش،بالاترین تدبیرش این است که جامه اش را کنار زند و عورت خود را نمایان

ص:463

سازد(تا کریمان از کشتنش چشم بپوشند.)آگاه باشید!به خدا سوگند،یاد مرگ مرا از سرگرم شدن به بازی و شوخی باز می دارد،ولی فراموشی آخرت او را از سخن حق بازداشته است.او حاضر نشد با معاویه بیعت کند،مگر اینکه عطیّه و پاداشی از او بگیرد(و حکومت مصر را برای او تضمین نماید)و در مقابل از دست دادن دینش، رشوه اندکی دریافت نماید.

شرح و تفسیر: این مرد دروغگو را بشناسید!

امام علیه السّلام سخن خود را از دروغ و تهمتی که«عمرو بن عاص»نسبت به ساحت مقدّسش گفته بود،آغاز می کند و به دنبال تکذیب آن،معرّفی گویایی نسبت به این عنصر کثیف تاریخ اسلام،می آورد.

دروغ این بود که:امام علیه السّلام بسیار شوخ طبع و مزّاح و-نعوذ باللّه-اهل هزل و باطل است،تا به این بهانه،عدم شایستگی آن حضرت را برای امر خلافت-به زعم خود-ثابت کند.

می فرماید:«از«ابن نابغه»(پسر آن زن بدنام)در شگفتم!او برای مردم شام چنین وانمود می کند که من بسیار اهل مزاح و مردی شوخ طبعم،که مردم را با شوخی و هزل،پیوسته سرگرم می کنم.» (عجبا لابن النّابغة! (1)یزعم لأهل الشّام أنّ فیّ دعابة (2)،و أنّی امرؤ تلعابة (3):أعافس (4)و أمارس! (5))

ص:464


1- 1) «نابغه»از مادّه«نبوغ»به معنای ظهور و شهرت است و عرب،زنان مشهور به فساد را«نابغه»می گفته همانطور که ما،در فارسی«زن معروفه»می گوییم،ولی از سوی دیگر به افرادی که به خاطر استعداد فوق العاده،مشهور و معروف می شوند،نابغه اطلاق می شود.
2- 2) «دعابه»به معنای مزاح کردن(یا بسیار مزاح کردن)است.
3- 3) «تلعابه»از مادّه«لعب»به معنای شخصی است که بسیار مردم را با سخنان،یا حرکات خود،سرگرم می سازد.
4- 4) «اعافس»از مادّه«معافسه»به معنای زیاد شوخی کردن است.
5- 5) «امارس»از مادّه«ممارسه»به معنای سرگرم چیزی شدن می باشد و در اینجا به معنای سرگرمی به مزاح و شوخی است.

تعبیر به«ابن النابغه»درباره«عمرو عاص»از یک سو،اشاره به وضع زشت و ننگین خانواده اوست،چرا که رسم عرب این بود اگر کسی مادرش مشهور به شرافت و یا مشهور به پستی بود،او را به مادرش نسبت می دادند،به جای اینکه به پدرش نسبت دهند.و از سوی دیگر،تعبیر به«نابغه»از مادّه«نبوغ»در اصل به معنای ظهور و بروز است،ولی هنگامی که درباره زنی بکار برده می شد،اشاره به شهرت او به فساد بود و این واژه به خاطر فساد اخلاقی مادر«عمرو»تدریجا لقب مادر او شد، در حالی که اسم اصلیش«سلمی»یا«لیلی»بود.در تواریخ آمده است که این زن مشهور به فساد،به طور نامشروع،با چند نفر از جمله«ابو سفیان»همبستر شد و هنگامی که«عمرو»متولّد گردید،آنها بر سر او اختلاف کردند،ولی«نابغه»ترجیح داد که او را فرزند«عاص»بداند و این به خاطر کمک های مالی بیشتری بود که عاص نسبت به او داشت.از«ابوسفیان»نقل شده است که همواره می گفت من تردید ندارم که«عمرو»فرزند من است و از نطفه من منعقد شده است. (1)و این تعبیر امام علیه السّلام در واقع مقدمّه ای است برای سخنی که بعد از آن آمده.یعنی از چنین انسانی نباید تعجّب کرد که نسبت به پاکان و نیکان جهان،تهمت بزند و درباره آنها دروغ بگوید.

تعبیر به«دعابه»اشاره به شوخی بی حدّ و حساب است و«تلعابه»به معنای کسی است که مردم را با سخنان هزل سرگرم می کند و«اعافس»و«امارس»تقریبا به یک معنا است و در اصل به معنای سرگرم کردن زنان،با شوخی های مختلف است،سپس به معنای وسیعتر و گسترده تری،یعنی:«هر نوع سرگرمی هزل آمیز نسبت به هر کس»آمده است،در واقع امام علیه السّلام تمام نسبت های دروغ«عمرو بن عاص»درباره خودش را در این چند جمله گویا خلاصه فرموده،تا مقدّمه ای باشد برای پاسخ گویی به آن.

ص:465


1- 1) ربیع الابرار زمخشری(به نقل از ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه،جلد 6،ص 283.)

جالب اینکه دشمنان مولا امیر مؤمنان علیه السّلام هنگامی که نمی توانستند کوچکترین نقطه ضعفی در مورد شایستگی های او برای امر خلافت بیابند،یا مقام علمی و تقوا و زهد و پارسایی و شجاعت و تدبیر او را انکار کنند،به مسائلی از قبیله آنچه در بالا آمده،متشبّث می شدند،که چون آن حضرت بسیار مزاح می کند،پس شایسته خلافت نیست و این خود می رساند که شایستگی های امام علیه السّلام به حدّی روشن بود که هیچ کس نمی توانست انگشت انکار بر آن بگذارد،به همین دلیل،طبق مثل معروف «ألغریق یتشبّث بکلّ حشیش»به این بهانه های واهی متشبّث می شدند.

البتّه،در مورد مزاح و این که تا چه حدّ سنجیده و قابل قبول و در چه حدّ ناپسند و مذموم است،در نکات ذیل خطبه،به خواست خدا،بحث کافی خواهیم کرد.

سپس امام علیه السّلام به پاسخ سخنان دروغ و تهمت آمیز«عمرو بن عاص»پرداخته، می فرماید:«او سخنی باطل و کلامی به گناه گفته است و بدترین سخنان،گفتار دروغ است» (لقد قال باطلا،و نطق آثما.أما و شرّ القول الکذب) چه کسی است که بتواند مزاح های لطیف و خالی از هر گونه باطل و خلاف و افراط و زیاده روی را انکار کند؟و چه کسی است که بتواند جدّی بودن علی علیه السّلام را در سخنان و نامه ها و کلمات قصارش،نادیده بگیرد؟!او از همه جدّی تر بود و در مدیریّت،اراده ای آهنین داشت،هر چند،گاهی برای زدودن گرد و غبار غم و اندوه از دل دوستان،از لطف سخن و مزاح لطیف استفاده می کرد،کاری که در زندگی پیشوای او،یعنی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله کاملا نمایان است.امّا دشمنی که دستش از همه جا کوتاه شده است و دنبال بهانه جویی است،به هر چیز دست می زند و دروغ های زیادی می بافد و بر آن می افزاید.

در ادامه این سخن،در شش جمله کوتاه،شش صفت از اوصاف رذیله این مرد زشت سیرت یعنی«عمرو عاص»را بیان می فرماید،می گوید:«او پیوسته دروغ می گوید،وعده می دهد و تخلّف می کند،اگر چیزی از او درخواست شود،بخل

ص:466

می ورزد،و اگر خودش از دیگری تقاضایی داشته باشد،اصرار می کند.در پیمانش خیانت می نماید.(حتّی)پیوند خویشاوندی را قطع می کند.» (إنّه لیقول فیکذب،و یعد فیخلف،و یسأل فیبخل،و یسأل فیلحف (1)،و یخون العهد،و یقطع الإلّ (2).

هر کس حالات«عمرو بن عاص»و تاریخچه سیاه زندگی او را مطالعه کند، وجود این رذایل اخلاقی شش گانه را به خوبی در آن می بیند.در یک کلام،او مردی دنیاپرست بود و برای رسیدن به زندگی پست دنیایی اش،از هیچ دروغ و تهمتی ابا نداشت.در آنجا که به نفعش بود،وعده می داد و در آنجا که به زیانش بود،تخلّف می کرد.کسی از مال و ثروت بی حساب او بهره نبرد و برای رسیدن به خواسته هایش -مخصوصا در برابر معاویه-تا آنجا که می توانست،اصرار می ورزید و«معاویه»را در فشار قرار می داد و او چون نیاز به«عمرو»داشت،در برابر خواسته های نامشروعش تسلیم می شد.خیانت او در عهد و پیمان،در امر«حکمین»بر همه آشکار شد و حتّی به خویشاوندان خود نیز رحم نمی کرد.

به گفته بعضی از مورّخان،وی حدود 90 سال در دنیا زندگی کرد و به گفته «یعقوبی»هنگامی که مرگ او فرا رسید،به فرزندش گفت:«ای کاش پدرت در غزوه «ذات السّلاسل»(در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)مرده بود!من کارهایی انجام دادم،که نمی دانم در نزد خداوند چه پاسخی برای آنها دارم.نگاهی به اموال سرشار خود کرد و گفت:

ای کاش به جای اینها،مدفوع شتری بود.ای کاش سی سال قبل مرده بودم!! دنیای معاویه را اصلاح کردم و دین خودم را بر باد دادم!دنیا را مقدّم داشتم و آخرت را رها نمودن.از دیدن راه راست و سعادت نابینا شدم،تا مرگم فرا رسید.گویا می بینم که معاویه اموال مرا می برد و با شما بدرفتاری خواهد کرد.» (3)

ص:467


1- 1) «یلحف»از مادّه«الحاف»به معنای اصرار و پافشاری کردن است و اصل آن از«لحاف»است که به معنای همان پوشش مخصوص و معروف می باشد و از آنجا که اصرار کننده،سخت به کسی می پیچد،این واژه در مورد او به کار رفته است.
2- 2) «ال»به معنای عهد و پیمان است و به معنای خویشاوندی نیز آمده است.
3- 3) تاریخ یعقوبی(مطابق نقل الغدیر،جلد 2،صفحه 175).

به هر حال،وجود این صفات رذیله در شخصی مانند«عمرو عاص»با آن تاریخ زندگانی ننگینش،بر کسی پوشیده نیست.

سپس امام علیه السّلام به یک از زشت ترین کارهای دوران حیات«عمرو»اشاره می کند، کاری که در تاریخ،شبیه و نظیر نداشت و آن اینکه در جنگ«صفّین»هنگامی که خود را در چنگال قدرت علی علیه السّلام دید و یقین پیدا کرد علی علیه السّلام با یک،یا چند ضربه شمشیر،به حیات آلوده او پایان خواهد داد،خود را برهنه کرد،چرا که می دانست کرامت و حیای مولا،ایجاب می کند که در چنین شرائطی روی از او برگرداند و او هم از این فرصت استفاده کند و فرار را بر قرار اختیار نماید.این ماجرا در همه جا پیچید و در میان عرب«ضرب المثل»شد که:«عمرو در پناه عورتش از مرگ نجات یافت».

می فرماید:«هنگام نبرد،لشکریان را امر و نهی می کند(و سر و صدای زیاد راه می اندازد که مردم شجاعش پندارند)ولی این تا زمانی است که دستها به قبضه شمشیر نرفته است،هنگامی که چنین شود،او برای رهایی جانش،بالاترین تدبیرش این است که جامه اش را کنار زند و عورت خود را نمایان سازد(تا کریمان از کشتن او چشم بپوشند.)» (فإذا کان عند الحرب فأیّ زاجر و آمر هو!ما لم تأخذ السّیوف مآخذها،فإذا کان ذلک،کان أکبر مکیدته أن یمنح القرم (1)سبّته (2)).

به گفته«ابن ابی الحدید»این داستان عجیب را تمام مورّخان مخصوصا کسانی که درباره«صفّین»سخن گفته اند،نوشته اند (3).

داستان چنین است:«یکی از یاران علی علیه السّلام به نام«حارث بن نضر»اشعاری در

ص:468


1- 1) «قرم»به معنای جنس نر است و به معنای شخص بزرگوار و آقا نیز آمده است و در خطبه بالا به همین معنا است،زیرا«عمرو بن عاص»در برابر بزرگواری چون علی علیه السّلام قرار گرفت و می دانست اگر پیراهن را بالا زند و کشف عورت کند،امیرمؤمنان علیه السّلام روی برمی گرداند.
2- 2) «سبّه»از مادّه«سبّ»(بر وزن شقّ)به معنای بدگویی کردن و دشنام دادن است و به معنای هر چیزی که ذکر آن ناپسند است،آمده و در اینجا اشاره به«عورت»است.
3- 3) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 312.

مذمّت«عمرو بن عاص»گفت و او را به خاطر ضعف و زبونی اش در برابر شمشیر آتشبار علی علیه السّلام نکوهش کرد.اشعار«حارث»در میان مردم پخش شد و به گوش «عمرو»رسید،او گفت اکنون که چنین است به خدا سوگند!من در میدان نبرد،به مقابله با علی علیه السّلام خواهم رفت،هر چند هزار بار کشته شوم!هنگامی که در«صفّین» صفوف لشکر حمله عمومی را آغاز کردند،«عمرو»هم نیزه ای برداشت و به سوی علی علیه السّلام آمد،تا ننگ جبن را از خود بشوید،مولا با شمشیر به او حمله کرد،عمرو که خود را همانند گنجشکی در چنگال عقابی بلند پرواز دید،عقب نشینی کرد،خود را از اسب به زیر انداخت و پاهای خود را بلند کرد و عورتش را نمایان ساخت، امیرمؤمنان علیه السّلام صورت از او برگرداند و برگشت(و او فرصت را غنیمت شمرد و فرار کرد).این سخن در میان مردم منتشر شد و به عنوان یکی از بزرگواریهای علی علیه السّلام اشتهار یافت. (1)» در تاریخ آمده است:«هنگامی که«معاویه»بر تخت قدرت تکیه کرد،روزی به «عمرو عاص»گفت:من هر وقت تو را می بینم خنده ام می گیرد!«عمرو»سؤال کرد برای چه؟گفت به یاد آن روز می افتم که علی در«صفّین»به تو حمله کرد،تو این داغ ننگ را بر خود گذاردی که عورت خود را نمایان کنی،تا نجات یابی.عمرو گفت:

من هنگامی که تو را می بینم،بیشتر می خندم،چرا که به یاد روزی می افتم که علی تو را در میدان مبارزه،دعوت به نبرد تن به تن کرد،ناگهان نفست در سینه حبس شد و زبانت از کار افتاد و آب دهان،گلویت را گرفت و تمام اندامت به لرزه درآمد و امور دیگری که من نمی خواهم بگویم.«معاویه»گفت:درست است ولی این تمامش نبود(و ماجرا بیش از این بود)...و سپس به«عمرو بن عاص»گفت:بیا شوخی را بگذار و به سراغ جدّی برویم،ترسیدن و فرار کردن از دست علی برای هیچ کس عیب نیست(إنّ الجبن و الفرار من علیّ لا عار علی أحد فیهما)» (2).

ص:469


1- 1) کتاب«صفّین»از«نصر بن مزاحم»،صفحه 224(طبق نقل الغدیر،جلد 2،صفحه 158).
2- 2) .ابن ابی الحدید این سخن را از«واقدی»مورّخ معروف نقل می کند(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 317).

سپس امام علیه السّلام در ادامه این بحث،به پاسخ از نسبت دروغ«عمرو بن عاص» پرداخته و با معرّفی بیشتری از صفات و وضع ایمان و اعمال او،خطبه را پایان می دهد،می فرماید:«آگاه باشید!به خدا سوگند،یاد مرگ مرا از سرگرم شدن به بازی و شوخی باز می دارد.» (أما و اللّه إنّی لیمنعنی من اللّعب ذکر الموت).

من همواره مرگ را در مقابل چشم خود می بینم.چرا که قانونی است برای همه خلائق و هیچ تاریخی برای آن تعیین نشده و استثنایی در آن راه ندارد و نیز می دانم مرگ،پایان همه لذّات و همه سرگرمی هاست!من هرگز آن را فراموش نمی کنم و صبح و شام به یاد آن هستم.آیا ممکن است مثل منی،با این وصف، سرگرم بازی ها و شوخی ها شود و در هوا و هوس غرق گردد؟غیر ممکن است.«ولی فراموشی(مرگ و)آخرت او را از سخن حق بازداشته است.» (و إنّه لیمنعه من قول الحقّ نسیان الآخرة).

اگر او دروغ می گوید و تهمت می زند و برای رسیدن به اهداف دنیوی و نائل شدن به هوسهایش،هر کاری را برای خود مجاز می شمرد،به خاطر این است که مرگ و آخرت را به دست فراموشی سپرده،و انسانی که مرگ و دادگاه عدل الهی را فراموش کند،موجود خطرناکی می شود که از هیچ کاری ابا ندارد و حتّی شرف و آبروی خود را نیز بر سر این کار می نهد.

سپس شاهد روشن و دلیل گویایی برای این سخن بیان می فرماید و می گوید:«او حاضر نشد با معاویه بیعت کند،تا اینکه عطیّه و پاداشی از او بگیرد(و به تعبیر دیگر:)در مقابل از دست دادن دینش،رشوه اندکی دریافت دارد.» (إنّه لم یبایع معاویة حتّی شرط أن یؤتیه أتیّة، (1)و یرضخ له علی ترک الدّین رضیخة). (2)

ص:470


1- 1) «أتیّه»به معنای عطیّه و بخشش است و در اصل از«ایتاء»به معنای اعطاء و بخشش می باشد.
2- 2) «رضیخه»از مادّه«رضخ»(بر وزن رزم)به معنای چیز کمی را بخشیدن و«رضیخه»به معنای عطیّه ناچیز است و در خطبه بالا،اشاره به این است که«عمرو عاص»دین خود را در برابر مقامات دنیا،که نسبت به آن،متاع ناچیز و کم ارزش است،فروخت،به خصوص اینکه مدّت کوتاهی از این مقام بهره گرفت.

امام علیه السّلام در این سخن،به داستان معروفی اشاره فرمود که در میان مردم شهرت داشت و به همین دلیل،به یک اشاره گذرا بسنده می کند.شبیه همین معنا در خطبه 26 آمده است و در آنجا شرح آن را بیان کردیم و ماجرا به طور خلاصه چنین بود:«هنگامی که فتنه«جمل»با پیروزی امام علیه السّلام و شکست مخالفان فرونشست، امام علیه السّلام«جریر بن عبداللّه»را برای گرفتن بیعت از«معاویه»به شام فرستاد، «معاویه»که مایل نبود با امام بیعت کند،در این باره به مشورت پرداخت و نامه ای برای«عمرو بن عاص»نوشت و از او کمک خواست و گفتگوهای زیادی میان او و «معاویه»درگرفت و«عمرو»به او فهماند که فاقد افتخاراتی است که علی علیه السّلام دارد.

سرانجام گفت:اگر من با تو بیعت کنم و تمام خطرات آن را بپذیرم،چه پاداشی برای من قرار خواهی داد؟معاویه گفت:هر چه خودت بگویی،عمرو گفت:حکومت مصر را بعد از پیروزی به من واگذار کن!معاویه تأمّلی کرد و گفت:من خوش ندارم که مردم درباره تو بگویند:«به خاطر اغراض دنیوی،با من بیعت کردی!»عمرو گفت:این حرفها را کنار بگذار(تو خودت رئیس دنیاپرستانی!مطلب همین است که من می گویم،من حکومت مصر را می خواهم)سرانجام معاویه تسلیم شد و این قرارداد را با او بست. (1)» ولی عجبا!که دنیا به او هم وفا نکرد و چند سالی بیشتر در رأس حکومت مصر نبود و همان گونه که در بالا آوردیم،در پایان عمر از کرده خود پشیمان بود و به خودش بد می گفت،ولی راهی برای نجات از آن گرداب هولناک نبود (2)

ص:471


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 61(با تلخیص).
2- 2) در مورد تاریخ مرگ«عمرو»میان مورّخان گفتگو است،ولی به گفته«علاّمه امینی»در«الغدیر»و«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»(جلد 6،صفحه 321)صحیح تر آن است که در سال 43 هجری طومار زندگانی ننگینش پایان یافت و اگر حکومتش از سال 39 شروع شده باشد،دوران آن بیش از پنج سال نبود.

نکته ها

1-عمرو عاص کیست؟

همه ما با نام این مرد آشنا هستیم و هر کس گوشه ای از شیطنت های او و نقش تخریبی اش را در تاریخ اسلام شنیده است و معروفترین داستانی که همه از او به خاطر دارند،داستان سر نیزه کردن قرآن هاست که در جنگ«صفّین»هنگامی که لشکر«معاویه»در آستانه شکست قرار گرفت،او با یک نیرنگ عجیب،لشکر را از شکست نجات داد،دستور داد قرآن ها را بر سر نیزه کنند و بگویند ما همه پیرو قرآنیم و باید به حکمیّت قرآن،تن در دهیم و دست از جنگ بکشیم.این نیرنگ، چنان در گروهی از ساده لوحان از لشکر امیرمؤمنان علی علیه السّلام مؤثّر افتاد که مولا را سخت در فشار قرار دادند،تا دست از جنگ بکشد و تن به حکمیّت دهد.

به هر حال،او تقریبا سی و چهار سال،قبل از بعثت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله تولّد یافت.

پدرش«عاص بن وائل»از دشمنان سر سخت اسلام بود که قرآن مجید در نکوهش او می فرماید: «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» ؛دشمن تو،بریده نسل و بی عقب است.» (1)او پیوسته خوشحالی می کرد که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرزندی که از او یادگار بماند،ندارد و بعد از وفاتش همه چیز پایان می گیرد و لذا آیه فوق در حقّ او نازل شد.مادرش- طبق تصریح مورّخین-بدنام ترین زن در«مکّه»بود،به گونه ای که وقتی«عمرو» متولّد شد،پنج نفر مدّعی پدری او بودند،ولی مادرش ترجیح داد که او را فرزند «عاص»بشمرد،چرا که هم شباهتش به او بیشتر بود و هم«عاص»بیشتر از دیگران به او کمک مالی می کرد و لذا بعضی از مورّخان،از او به عنوان فرزندی نامشروع یاد کرده اند و حتّی شاعر معروف«حسّان بن ثابت»در قصیده ای که هجو او را می کند،به همین معنا اشاره کرده است.

ص:472


1- 1) سوره کوثر،آیه 3.

هنگامی که جمعی از مسلمانان مکّه بر اثر فشار شدید مشرکان قریش،به «حبشه»مهاجرت کردند،او از طرف بت پرستان با شخص دیگری به نام«عماره» مأموریت یافت به حبشه برود و اگر بتواند«جعفر»رئیس مهاجران را به قتل برساند و یا حکومت حبشه را بر ضدّ آنها بشوراند،او سرانجام در«حبشه»ظاهرا مسلمان شد،در حالی که شاید می خواست از این طریق،ضربات بیشتری بر اسلام وارد کند.

بعضی نیز معتقدند که سفر«عمرو عاص»به حبشه در جریان جنگ«خندق» بود که به جمعی از دوستانش گفت:من معتقدم بهتر این است به حبشه برویم،اگر قوم ما پیروز شدند،بازمی گردیم و اگر محمّد پیروز شد در«حبشه»می مانیم،زیرا اگر تحت حکومت نجاشی باشیم،بهتر از این است که تحت حکومت محمّد باشیم! هنگامی که به«حبشه»وارد شد،هنوز«جعفر بن ابی طالب»و گروهی از مسلمین در «حبشه»بودند.«عمرو»و یارانش هدایایی برای«نجاشی»آورده بودند،که مورد توجّه او واقع شد،از فرصت استفاده کردند و از او تقاضا کردند اجازه کشتن«جعفر» را به آنها بدهد.«نجاشی»که در باطن اسلام آورده بود،سخت برآشفت و به آنها هشدار داد،«عمرو»که چنین انتظاری را نداشت،اظهار کرد:«من نمی دانستم محمّد چنین مقامی را دارد،هم اکنون مسلمان می شوم»و او در ظاهر مسلمان شد.

هنگامی که او به عنوان یک مسلمان به مدینه بازگشت،پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به عنوان تشویق،او را فرمانده لشکر کوچکی کرد و به«ذات السّلاسل»فرستاد،سپس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را به عنوان والی«عمّان»(در شام)تعیین کرد و او تا پایان عمر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در آنجا بود و در زمان«عمر بن خطّاب»،«فلسطین»و«اردن»در اختیار او قرار گرفت،سپس«عمر»تمام«شامات»را در اختیار«معاویه»قرار داد و به «عمرو بن عاص»دستور داد،بسوی مصر برود.«عمرو بن عاص»به«مصر»رفت و آنجا را فتح کرد.«عمرو»چهار سال از دوران«عثمان»والی مصر بود.سپس«عثمان» او را عزل کرد و دیگری را به آنجا فرستاد و از اینجا اختلاف بین«عمرو»و«عثمان» پیدا شد و«عمرو»با خانواده اش به«فلسطین»منتقل شد و هنگامی که«معاویه»در

ص:473

«شام»شورش کرد،از«عمرو بن عاص»دعوت نمود که به او بپیوندد،او دعوت «معاویه»را پذیرفت،مشروط بر اینکه اگر غلبه کند حکومت«مصر»را به او واگذارد و او چنین کرد و«عمرو بن عاص»تا پایان عمرش در رأس حکومت«مصر»بود،ولی چند سالی بیشتر بعد از پیروزی«معاویه»زنده نبود.سرانجام در سال 43،روز عید فطر که روز شادی مسلمین بود،چشم از دنیا فرو بست،در حالی که 90 سال از عمرش می گذشت.

او مردی بسیار باهوش بود و هشیاری او در میان مردم،زبانزد بود،هر چند تمام قدرت فکری خود را در شیطنت بکار گرفت و همانطور که سابقا هم نقل کردیم،در هنگام مرگ به شدّت اظهار پشیمانی می کرد،که چرا دینم را به دنیای معاویه فروختم.

بعضی گفته اند:او در زمان جاهلیّت به شجاعت معروف بود،هر چند در جنگ «صفّین»در برابر علی علیه السّلام به قدری مرعوب شد که برای نجات جان خود تنها راه را، پناه بردن به عورت خود دانست،پیراهن خود را کنار زد و عورت خود را نمایان ساخت،زیرا می دانست علی علیه السّلام بزرگوار است و در چنین شرائطی از او چشم می پوشد و برمی گردد. (1)

مرحوم«علاّمه امینی رحمه اللّه»در شرح حال«عمرو بن عاص»می گوید:«ما هیچ تردیدی نداریم که او هرگز اسلام و ایمان را نپذیرفته بود،بلکه هنگامی که برای کشتن«جعفر بن ابی طالب»و یارانش به«حبشه»رفت و از یک سو خبرهای تازه ای از پیشرفت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در حجاز به گوش او رسید و از سوی دیگر حمایت صریح «نجاشی»را نسبت به مسلمانان«حبشه»مشاهده کرد،به ظاهر اسلام آورد و هنگامی که به حجاز بازگشت،منافقانه در میان مسلمانان می زیست،به این امید که به مقامی برسد و سخن امیرمؤمنان علی علیه السّلام درباره او(و امثال او)کاملا صادق است،

ص:474


1- 1) الغدیر،جلد 2،صفحه 126-127 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 282 به بعد.

می فرماید:

«و الّذی فلق الحبّة،و برأ النّسمة،ما أسلموا و لکن استسلموا،و أسرّوا الکفر، فلمّا وجدوا أعوانا،رجعوا إلی عداوتهم منّا ،به خدا سوگند!آنها هرگز مسلمان نشدند بلکه اظهار اسلام کردند و کفر را در باطن،پنهان ساختند و هنگامی که یارانی پیدا کردند(کفر درونی خود را آشکار نمودند و)به دشمنی با ما(خاندان پیامبر) بازگشتند (1)».

او برای رسیدن به مقصد خود،یعنی:ابراز دشمنی و عداوت با علی علیه السّلام از هیچ چیز ابا نداشت.می گویند:«روزی به«عایشه»گفت:«ای کاش در روز جنگ«جمل» کشته شده بودی!»«عایشه»(تعجّب کرد و)گفت:«و لم لا أبا لک،چرا؟ای بی پدر!» «عمرو»گفت:«تو به مرگ الهی می مردی و داخل بهشت می شدی!و ما(بعد از مسئله پیراهن عثمان)مرگ تو را،بزرگترین وسیله برای مذمّت«علیّ بن أبی طالب» قرار می دادیم. (2)».

اگر بخواهیم تمام جوانب زندگی تاریک و پر از مکر و فسون و جنایت«عمرو»را شرح دهیم،سخن به درازا می کشد،لذات با بیان یک نکته تاریخی دیگر،این بحث را پایان می دهیم:

«ابن ابی الحدید»در شرح خطبه مورد بحث می گوید:«عمرو بن عاص،از کسانی بود که در«مکّه»پیامبر را آزار و دشنام می داد و در مسیر او سنگ می ریخت تا آسیبی به پیامبر برسد،زیرا آن حضرت در شب های تاریک از منزل بیرون می آمد و طواف کعبه می کرد و«عمرو بن عاص»یکی از کسانی بود که هنگامی که«زینب» دختر«رسول اللّه»به قصد هجرت به«مدینه»،از«مکّه»خارج شد،به تعقیب او پرداختند و او را چنان تهدید کردند و ترساندند،که جنین خود را ساقط کرد، هنگامی که این سخن به گوش پیامبر رسید،بسیار ناراحت شد و تمام آن گروه را لعن و نفرین کرد. (3)»

ص:475


1- 1) الغدیر،جلد 2،ص 126.
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 322.
3- 3) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 282.
2-مزاح و شوخ طبعی از دیدگاه اسلام

شکّی نیست که روح انسان در مشکلات زندگی،زنگار می گیرد و اگر از طریق تفریح و سخنان زیبا و لطیف،صیقل نیابد،فعّالیت های آینده برای انسان مشکل می شود،به همین دلیل،عقل و منطق و فطرت،ایجاب می کند که انسان،گه گاه مسایل خشک و پرزحمت و جدّی را رها کند و به مزاح و لطائف رو بیاورد و اگر این کار در حدّ اعتدال صورت گیرد،نه تنها نکوهیده نیست،بلکه بسیار پسندیده و گاهی لازم و واجب می شود و بخشی از مسئله حسن خلق و گشاده رویی و اخلاق فاضله محسوب می شود.

از سیره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و امامان و بزرگان دین،-بلکه همه عقلا نیز-استفاده می شود که آنها در عمل،در طول زندگی خود،مزاح را به طور معتدل داشتند.

ولی بی تردید،اگر این کار از حدّ اعتدال خارج شود و یا آمیخته با گناه و غیبت و سخریّه و استهزا گردد و وسیله انتقامجویی و آبروریزی شود و کینه هایی را که انسان نمی تواند با کلمات جدّی،اظهار کند،از طریق شوخی ابراز نماید،یکی از بدترین رذایل اخلاقی و صفات نکوهیده خواهد بود.

اگر می بینیم در منابع اسلامی از مزاح گاهی به عنوان یک فضیلت و گاه به عنوان یک صفت رذیله یاد شده،اشاره به این دو جنبه است.

برای تکمیل این بحث،به سراغ روایات اسلامی می رویم و گلچینی از آن را به صورت فشرده از نظر می گذرانیم:

1-در حدیثی از امام کاظم علیه السّلام می خوانیم که یکی از یارانش سؤال کرد:«گاهی در میان مردم سخنانی ردّ و بدل می شود و مزاح می کنند و می خندند(اشکالی دارد؟) امام علیه السّلام فرمود:

«لا بأس ما لم یکن ،مانعی ندارد مادامی که نباشد(اشاره به اینکه به گناه آلوده نشود)...»سپس فرمود:

«إنّ رسول اللّه کان یأتیه الأعرابیّ،فیهدی له الهدیّة ثمّ یقول مکانه،أعطنا ثمن هدیّتنا!فیضحک رسول اللّه،و کان إذا اغتمّ،یقول:ما فعل الأعرابیّ؟لیته أتانا ،رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گاه،مرد عربی نزد او می آمد و هدیّه ای به او

ص:476

می داد،سپس عرض می کرد:«پول هدیه را محبّت فرمائید»و رسول خدا می خندید و گاه هنگامی که غمگین می شد،می فرمود:اعرابی کجاست؟ای کاش می آمد(و سروری در دل غمدیده ما وارد می کرد). (1)» 2-در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم که فرمود:

«ألمؤمن دعب لعب،و المنافق قطب غضب ،مؤمن شوخ و مزّاح است و منافق ترشرو و خشمگین است» (2).

3-در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که فرمود:

«ما من مؤمن إلاّ و فیه دعابة،قلت:و ما الدّعابة؟قال:المزاح ،در هر مؤمنی دعابه است،راوی می گوید:

پرسیدم:دعابه چیست؟فرمود:مزاح است» (3).

4-حتّی در روایات می خوانیم که خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله مزاح می کردند،از جمله در حدیث معروفی آمده است که:«پیر زنی از طائفه انصار خدمت پیامبر آمد و از حضرت تقاضا کرد که برای او دعا کند تا اهل بهشت باشد،پیغمبر فرمود:«پیر زنان وارد بهشت نمی شوند!»فریاد پیرزن بلند شد.پیامبر تبسّمی فرمود و این آیه را تلاوت کرد: «إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً» ، (4)ما به آنها آفرینش جدیدی بخشیدیم و آنها را دوشیزه قرار دادیم»(پیرزن خوشحال شد) (5).» و روایات دیگر...

در عین حال،روایاتی در نکوهش مزاح آمده است که تعداد آنها نیز کم نیست.از جمله در حدیثی از علی علیه السّلام می خوانیم:

«المزاح یورث الضّغائن ،مزاح سبب کینه و عداوت است». (6)و در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

لکلّ شیء بذر و بذر العداوة المزاح ،هر چیزی بذری دارد و بذر دشمنی مزاح است» (7).

و در تعبیرات دیگری آمده است که:«مزاح عقل را کم می کند و آفت هیبت و

ص:477


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 663.
2- 2) تحف العقول،صفحه 41(باب مواعظ النبیّ)
3- 3) اصول کافی،جلد 2،صفحه 663.
4- 4) سوره واقعه،آیه 35-36.
5- 5) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 330.
6- 6) تحف العقول،صفحه 86.
7- 7) میزان الحکمة،جلد 4،شماره 18869

ابّهت انسان،و دشمن کوچک است.» (1)و نیز از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«لا یبلغ العبد صریح الإیمان حتّی یدع المزاح و الکذب ،بنده خدا به ایمان خالص نمی رسد، مگر زمانی که مزاح و دروغ را کنار بگذارد (2)».

روشن است که این دو گروه از روایات،کمترین منافاتی با یکدیگر ندارند،چرا که گروه اوّل،از اصل مزاح سخن می گوید و گروه دوم از افراط و بی بند و باری در آن،یا به تعبیر دیگر:گروه اوّل ناظر به مزاح های سنجیده و خالی از هر گونه غرض و مرض و آزار و کینه توزی است و گروه دوّم،ناظر به مزاح های آلوده به گناه است.شاهد این سخن حدیثی است که از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است،فرمود:

«إنّی أمزح و لا أقول إلاّ حقّا ،من مزاح می کنم،ولی جز حق نمی گویم» (3).

شاهد دیگر اینکه در بسیاری از روایات،«کثرت مزاح»به عنوان یک کار نکوهیده ذکر شده است.

در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:

«کثرة المزاح تذهب البهاء و توجب الشّحناء ،کثرت مزاح وقار انسان را می برد و سبب عداوت و دشمنی می شود» (4).

در بعضی از روایات تعبیر به«افراط در مزاح»شده است.

از مجموع روایات بالا-که بسیاری از آنها از علی علیه السّلام نقل شده-به خوبی می توان دریافت که اگر آن حضرت گاه شوخی و مزاح می فرموده،روی حساب و برنامه بوده است و جزء فضایل آن حضرت محسوب می شود که انسانی خوشرو و خوش مجلس و دارای جاذبه فوق العاده اخلاقی بود،ولی دشمن کینه توز و بی منطق،از صفات خوب نیز تعبیرهای زشتی می کند و از آن دستاویزی برای تبلیغات سوء خود می سازد و نمونه آن،همان است که در این خطبه آمده است.

ص:478


1- 1) میزان الحکمة،جلد 4،باب ذمّ المزاح.
2- 2) میزان الحکمة،جلد 4،شماره 18877.
3- 3) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 330.
4- 4) غرر الحکم.

امام علیه السّلام در واقع«کثرت مزاح»را در این خطبه از خود نفی می کند،نه مزاح خردمندانه و ممدوح را،که مایه صفای روح و نشاط قلب و ادخال سرور در قلوب مؤمنین است.

این سخن را با حدیث لطیفی پایان می دهیم و آن اینکه:«روزی حضرت یحیی علیه السّلام،حضرت مسیح علیه السّلام را ملاقات کرد،در حالی که مسیح علیه السّلام،متبسّم و خندان بود،یحیی علیه السّلام گفت:«چرا تو را بی خیال می بینم،گویی خود را در امن و امان(از عذاب الهی)می شمری؟»مسیح علیه السّلام در جواب گفت:«چرا تو را عبوس و ترشرو می بینم،گویی از رحمت خدا مأیوس هستی؟»در این حال گفتند(برای درک واقعیّت ها)در انتظار وحی الهی می نشینیم،خداوند به آنها وحی فرستاد:«أحبّکما إلیّ،الطّلق،البسّام،أحسنکما ظنّابی،محبوب ترین شما نزد من،آن کس است که خوشرو و متبسّم و بیشترین حسن ظنّ را به من داشته باشد. (1)».

ص:479


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 333.

ص:480

خطبۀ 85: هشت صفت از صفات جلال خداوند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام و فیها صفات ثمان من صفات الجلال

(1)

در این خطبه هشت صفت از صفات جلال خداوند آمده است(به اضافه،اشاراتی که به مسأله مرگ و درجات و مقامات معنوی دارد).

خطبه در یک نگاه

در این خطبه امام علیه السّلام به سه مسأله مهمّ اشاره فرموده است:نخست:بخشی از صفات جلال و جمال پروردگار است که با تعبیراتی کوتاه و پرمعنا ذکر شده است.

دوم:توجّه دادن مردم به درس های عبرت برخاسته از حوادث مختلف زندگی، مخصوصا مرگ و میرها که در انتظار همه انسان ها است.در بخش سوم:اشاره به درجات و مقامات بهشتی«اولیاء اللّه»و نعمت های بی پایان آن شده،که همیشگی و جاودانی است.

ص:481


1- 1) سند خطبه:«ابو نعیم اصفهانی»در کتاب«حلیة الأولیاء»که قبل از«نهج البلاغه»نوشته شده است، قسمت هایی از این خطبه را نقل کرده است و«سبط بن جوزی»که بعد از سیّد رضی می زیسته در کتاب «تذکرة الخواص»و«محمّد بن طلحه شافعی»در«مطالب السؤل»بخشهایی از آن را ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 122).

تعبیرات«سیّد رضی»در این خطبه که با کلمه«منها»آنها را از یکدیگر جدا نموده،نشان می دهد خطبه وسیعتر و گسترده تر از اینها بوده و«سیّد رضی»مانند همیشه،گلچینی از این خطبه را بیان نموده است.

ص:482

بخش اوّل

اشاره

و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له:الأوّل لا شیء قبله،و الآخر لا غایة له،لا تقع الأوهام له علی صفة،و لا تعقد القلوب منه علی کیفیّة،و لا تناله التّجزئة و التّبعیض،و لا تحیط به الأبصار و القلوب.

ترجمه

گواهی می دهم که معبودی جز ذات پاک او نیست.یگانه است و همتایی ندارد.

سرآغازی است که پیش از او چیزی نبوده و آخری است که پایانی ندارد.اندیشه های دور پرواز،کنه صفاتش را درک نکنند و عقل ها به چگونگی ذاتش پی نبرند،تجزیه و تبعیض در او راه ندارد و چشم ها و اندیشه ها به او احاطه نمی یابد(چشم ها او را نمی بیند و عقل ها به کنه ذاتش نمی رسد).

شرح و تفسیر
در طریق معرفت خداوند

علمای عقاید،صفات ذات خدا را به دو بخش تقسیم می کنند:صفات جمال و صفات جلال.«صفات جمال»به صفاتی می گویند که جنبه اثباتی دارد،مانند:علم و قدرت،و«صفات جلال»را به صفاتی می گویند که جنبه نفی دارد،مانند:نداشتن شریک و شبیه،و چون از هشت وصفی که در بخش اوّل این خطبه آمده است،بعضی جنبه اثباتی دارد و بعضی جنبه نفی،معلوم می شود آنچه در عنوان این خطبه،به

ص:483

عنوان«هشت صفت از صفات جلال»آمده،بر طبق اصطلاح علمای عقاید نیست، بلکه جلال در اینجا به معنای لغوی و اشاره به عظمت این صفات است،خواه جنبه نفی داشته باشد،خواه اثبات.

به هر حال،از آنجا که معرفت خداوند و شناخت صفات جمال و جلال او، سرچشمه هر خیر و خوبی و ریشه تمام فضایل اخلاقی و اعمال صالح است،امام علیه السّلام در آغاز بسیاری از خطبه ها به گوشه ای از صفات پروردگار،اشاره می نماید و دلها را متوجّه عظمت ذات پاک او و اوصاف جمال و جلال او می فرماید و در این بخش از خطبه-همان طور که در بالا آمد-به هشت صفت اشاره می کند.

نخست می فرماید:«گواهی می دهم که معبودی جز ذات پاک او نیست،یگانه است و همتایی ندارد.» (و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له).

درست است که در این جمله،سه وصف برای خدا ذکر شده:نفی معبودی جز خدا،یگانگی او،و نداشتن شریک و همتا،ولی پیدا است که این هر سه وصف،به یک حقیقت باز می گردد و آن یگانگی او است در ذات و صفات و عبودیّت.و از آنجا که اساس صفات خداوند،توحید است،قبل از همه،به سراغ توحید رفته و چنان که خواهیم دید،صفات هفت گانه دیگر،از همین وصف توحید،سرچشمه می گیرد.

در دومین وصف می فرماید:«همان مبدأ نخستینی که پیش از او،چیزی نبوده است.» (الأوّل لا شیء قبله).

این یکی از نشانه های بی همتایی او است،چرا که او وجودی است بی نهایت و چنین وجودی،ازلی است و وجود ازلی قبل از هر چیز بوده و بعد از هر چیز خواهد بود،چرا که اگر چیزی قبل از آن باشد،ازلیّت او نفی می شود.

در سومین صفت می فرماید:«او آخری است که پایانی ندارد.» (و الآخر لا غایة له) .

همان گونه که در بالا اشاره شد،این نتیجه بی پایان بودن ذات او است و به تعبیر دیگر:بی همتایی او.

ص:484

روشن است که وصف دوم و سوم جنبه اثباتی دارد:اوّلیّت او در ازل،و آخر بودن او در ابد.

در چهارمین صفت می فرماید:«اندیشه ها،کنه صفاتش را درک نکنند.» (لا تقع الأوهام (1)له علی صفة).

می دانیم عقل ما محدود است و جز امور محدود را درک نمی کند،بنابراین،ذات بی پایان خدا و صفات نامحدودش که عین ذات او است نیز،در وهم نمی گنجد و به تعبیر دیگر:اگر ما به صفات او آگاهی داریم،از قبیل علم اجمالی است و الاّ علم تفصیلی درباره ذات و صفاتش برای مخلوقات،امکان پذیر نیست.

از آنچه در بالا گفته شد،معلوم شد که«اوهام»در اینجا به معنای اندیشه ها است منتهی در آنجایی که اندیشه،نارسایی پیدا می کند از آن تعبیر به«وهم»می شود.

در پنجمین و ششمین وصف اشاره به نفی«کیفیّت»و«کمیّت»از ذات پاک پروردگار می کند و می فرماید:«عقلها به چگونگی ذاتش پی نبرند،و تجزیه و تبعیض در او راه ندارد.» (و لا تعقد القلوب منه علی کیفیّة،و لا تناله التّجزئة و التّبعیض).

«کیفیّت»عبارت است از هیئتی که اشیاء به خود می گیرند،خواه این هیئت دیدنی باشد،یا شنیدنی،یا لمس کردنی.بدیهی است«کیفیّت»مربوط به اموری است که اوصافش زائد بر ذات آن است،امّا کسی که صفتش عین ذات اوست و ذاتش خالی از هر گونه دوگانگی و چند گانگی است«کیفیّت»در او راه نمی یابد.

به تعبیر دیگر:«کیفیّت»ها ناشی از محدودیّت هاست و ذات نامحدود پروردگار، خالی از هر گونه کیفیّت است.

ص:485


1- 1) «اوهام»جمع«وهم»(بر وزن فهم)در لغت به معنای خطورات قلبی آمده است و در استعمالات روزمرّه ما در فارسی،به معنای پندارهای باطل یا مشکوک است،ولی قراین نشان می دهد که در خطبه بالا و مانند آن، به معنای اندیشه های دور پرواز است که آن هم به کنه ذات و صفات خدا نمی رسد و به تعبیر دیگر:«آخرین حرکت عقل که از آن به عنوان و هم در اینجا یاد شده»به کنه ذات او نمی رسد.

همچنین دارا بودن جزء و بعض،مربوط به اجسام است.به همین دلیل«کمیّت» را از عوارض جسم شمرده اند و از آنجا که خداوند متعال،جسم نیست،اجزاء و ابعاض ندارد و«کمیّت»در ذات پاکش راه ندارد.

به تعبیر دیگر:«کمیّت»در جایی گفته می شود،که افزایش و نقصان می پذیرد، وجود بی پایان خداوند که افزایش و نقصانی در آن راه ندارد،کمیّت هم ندارد.

مطابق آنچه در بالا آمد،تجزیه و تبعیض دو لفظ مترادف است که هر دو یک معنا را می رسانند،ولی بعضی از«شارحان نهج البلاغه»احتمال داده اند که تجزیه اشاره به اجزای عقلیّه(مانند جنس و فصل منطقی)و تبعیض اشاره به اجزای خارجیّه است و در هر حال،مفهوم آن این است که ذات پاک خداوند،مرکّب از اجزایی نیست،نه در خارج و نه در عقل،چرا که اگر اجزایی داشته باشد در وجود خود نیازمند به آنهاست،در حالی که او از همه چیز،بی نیاز و غنیّ بالذات است و چیزی که نیازمند است،ممکن الوجود است،نه واجب الوجود.

در هفتمین و هشتمین وصف می فرماید:«چشمها و اندیشه ها به او احاطه نمی یابد(چشمها او را نمی بیند و عقلها نیز به کنه ذاتش نمی رسد)» (و لا تحیط به الأبصار و القلوب).

اینکه می فرماید:چشم او را نمی بیند،دلیلش روشن است،زیرا انسان با چشم، رنگ ها و نورها را می بیند و به تبع آنها اجسام را،و چون رنگ و نور از خواصّ جسم است و جسم دارای زمان و مکان و اجزاء است،نتیجه آن،نیازمند بودن و ممکن الوجود بودن است و خداوند برتر و بالاتر از آن است.هر چند جمعی از علمای اهل سنّت به خاطر بعضی از روایات-که یا سندش مخدوش است و یا دلالتش- معتقدند،خداوند با همین چشم ظاهر در قیامت دیده می شود،که این سخنی است بسیار زننده و شرک آلود،زیرا مفهومش آن است که:خداوند جسم باشد و زمان و

ص:486

مکان و جهت و رنگ داشته باشد و ما به پیروی از امامان اهل بیت علیهم السّلام معتقدیم که محال است که خداوند دیده شود،نه در این جهان و نه در جهان دیگر،و دلائل عقلی که در بالا به گوشه ای از آن اشاره شد،این حقیقت را ثابت کرده.و دلیل عقلی هم استثنا بردار نیست. (1)

امّا عدم احاطه عقل ها به ذات پاک او،به خاطر آن است که کنه ذاتش نامحدود است و عقل محدود،قادر به درک نامحدود نیست،به همین دلیل،در بالا گفتیم:

علم ما به ذات پاک خداوند و صفات او،علم اجمالی است،نه علم تفصیلی.

جالب اینکه امام علیه السّلام در مورد نفی رؤیت بوسیله چشم و همچنین مشاهده عقلیّه تعبیر به«عدم احاطه»کرده است،که در واقع به منزله دلیل بر مطلوب است،زیرا لازمه رؤیت،یا مشاهده عقلی،احاطه پیدا کردن به چیزی است و یک وجود نامحدود و بی پایان«محاط»به چیزی نمی شود.

در اینجا سؤالی پیش می آید و آن اینکه خود امام علیه السّلام در یکی دیگر از کلماتش می فرماید: «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان،و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان ، چشمها هرگز او را آشکارا نمی بینند،امّا عقلها با نیروی حقیقت ایمان،وی را درک می کنند» (2).

آیا این سخن،با آنچه در این خطبه آمده است،منافات ندارد؟ با توجّه به یک نکته،جواب این سؤال روشن می شود و آن اینکه:منظور از عدم احاطه عقل به ذات او،که در خطبه محلّ بحث آمده،نفی ادراک کنه ذات و به تعبیر

ص:487


1- 1) شرح بیشتر را درباره نفی رؤیت خداوند،در جلد اوّل همین کتاب،صفحه 105 به بعد و کتاب«پیام قرآن»جلد 4،صفحه 232 تا 251 مطالعه فرمایید.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 179.

دیگر:علم تفصیلی است،امّا آنچه در خطبه 179 آمده که خداوند با چشم دل دیده می شود،اشاره به علم اجمالی است.

در حدیث پرمعنایی از امام جواد علیه السّلام می خوانیم که فرمود:

«أوهام القلوب أدقّ من أبصار العیون،أنت قد تدرک بوهمک السّند و الهند و البلدان الّتی لم تدخلها و لا تدرکها ببصرک،فأوهام القلوب لا تدرکه،فکیف أبصار العیون؟ ،اندیشه های انسانی از دید چشم ها دقیق تر(و عمیق تر)است،چرا که انسان گاه شهرهایی را که هرگز با چشم ندیده و در آن وارد نشده است،مانند:«سند»و«هند»به قوّت اندیشه،می تواند در ذهن خود حاضر کند،با این حال،هنگامی که اندیشه ها قادر بر درک کنه ذات پروردگار نیست،چگونه چشم ها توان این کار را دارد؟» (1)به هر حال،توصیفی که امام علیه السّلام در این جمله های-کوتاه در فراز اول این خطبه- از ذات و صفات خداوند بیان کرده،اوج توانایی انسان را در معرفة اللّه نشان می دهد، چیزی که بالاتر از آن برای هیچ انسانی ممکن نیست و این گونه توصیف جز از زبان امام معصوم و انسان آگاهی چون علی علیه السّلام هرگز شنیده نشده است.

این سخن را با گفته هایی،از«ابن ابی الحدید»در این زمینه پایان می دهیم.او در ذیل این فراز از خطبه،چنین می گوید:

«بدان که توحید و عدل و مباحث شریف الهی(و معارف عقیدتی)جز از کلام این مرد بزرگوار(علی علیه السّلام)شناخته نشده و کلمات بزرگان صحابه-غیر از او-هیچ چیز از این حقایق را تبیین نمی کند.اصولا هرگز این مفاهیم به فکر آنها خطور نمی کرد، چرا که اگر چنین بود،بیان می کردند و این فضیلت به نظر من بزرگترین فضایل علی علیه السّلام است. (2)»

ص:488


1- 1) میزان الحکمة،جلد 3،صفحه 1893(حدیث 12316).
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 346.
نکته: چگونگی معرفت انسان نسبت به ذات خدا

این مسأله از دقیق ترین و باریک ترین مسائل عقیدتی است و جایی است که قلم ها و قدم ها در آن می لغزد و گروهی به راه افراط و گروهی به راه تفریط رفته اند.

گروهی آن چنان از«معرفة اللّه»فاصله گرفته اند که به اصطلاح،قائل به«تعطیل» معرفت شده اند و می گویند ما از ذات پاک پروردگار و صفات او هیچ چیز مثبتی نمی دانیم و تنها بر یک سلسله امور منفی تکیه می کنیم.می گوییم:خدا معدوم نیست،عاجز و جاهل نیست و اگر بخواهیم در طریق اثبات گام برداریم،فضا در مقابل ما کاملا تاریک است.این گروه را طرفداران«تعطیل»می شمرند.

گروه دیگری درست در نقطه مقابل قرار گرفته اند و خدا را در حدّ«جسمیّت» تنزّل داده و برای او بدن و اعضا،قائل شده اند و آنها را قائلین به«تشبیه»یا«مشبّهه» می نامند.

در میان تعطیل و تشبیه،که هر دو خطا و گمراهی است و با قرآن و تعلیمات اسلام بیگانه است،راه سومی وجود دارد و آن معرفت اجمالی ذات و صفات است، بی آن که کسی به کنه ذات و صفات پی ببرد.

به تعبیر واضحتر:هنگامی که نگاهی به عالم هستی می کنیم و آثار علم و حکمت و قدرت عظیمی را در همه جا می نگریم،به خوبی درک می کنیم که این نظامات پیچیده عجیب و این همه ظرافت ها و لطافت ها و قوانین منسجم و حساب شده از مبدیی سرچشمه گرفته که دارای علم و قدرتی بی پایان است و از همین جا،به ذات پاک او به صورت یک معرفت اجمالی،پی می بریم.

از سوی دیگر،هنگامی که در ذات او اندیشه می کنیم که حقیقت او چیست؟نور است؟مافوق نور است؟هستی بسیط و خالص است؟نمی توانیم دقیقا بفهمیم که او

ص:489

چیست!می دانیم او بالاتر از جسم و جسمانیّت و برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم است و از هر چه دیده ایم و خوانده ایم و نوشته ایم فراتر است.او دارای علم و قدرتی بی پایان است،امّا علم او،و قدرت او چگونه است،برای ما مشخّص نیست.

هر چه ما بخواهیم او را در فکر خود جای دهیم و به حقیقت ذاتش برسیم می بینیم در فکر ما نمی گنجد و به گفته آن شاعر عرب:«هر زمان یک وجب به حقیقت ذات او نزدیک می شویم،به اندازه یک میل عقب نشینی می کنیم»و غیر از این هم نمی تواند باشد،چرا که ما موجودی کوچک و محدودیم و او بزرگ و نامحدود.

به فرموده امام صادق علیه السّلام:

«فهذه الشّمس خلق من خلق اللّه فإن قدرت أن تملأ عینیک منها فهو کما تقول ،این خورشید یکی از مخلوقات خدا است(تو نمی توانی به آن نگاه کنی)هر گاه توانستی کاملا به خورشید نگاه کنی،همان است که تو می گویی (اشاره به اینکه در این صورت آفریننده خورشید را نیز می توانی ببینی).» (1)در واقع مقصود امام علیه السّلام این است که محدود بودن قدرت دید و فکر و اندیشه ما را،در برابر نامحدود بودن ذات پاک او مشخص کند.

اینجا است که باید در پیشگاه خداوند زانو بزنیم و دست به جانب درگاه او برداریم و همان سخنی را که امام هادی علیه السّلام در پیشگاهش عرضه می دارد،عرض کنیم:

«إلهی تاهت أوهام المتوهّمین،و قصر طرف الطّارفین،و تلاشت أوصاف الواصفین،و اضمحلّت أقاویل المبطلین عن الدّرک لعجیب شأنک،أو الوقوع بالبلوغ إلی علوّک،فأنت فی المکان الّذی لا یتناهی و لم تقع علیک عیون بإشارة و لا عبارة، هیهات!ثمّ هیهات ،معبودا!اندیشه های دور پرواز اندیشمندان،حیران شده و نگاه بینندگان کوتاه گشته و توصیف توصیف کنندگان،متلاشی شده و سخنان

ص:490


1- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 93.

بیهوده گویان،ناتوان شده از این که شگفتی های ذات پاکت را درک کنند،یا به مقام والای تو دست یابند.تو در موقعیّت غیر متناهی قرار داری،هرگز چشم ها نمی تواند تو را ببیند،یا به ذات پاکت اشاره کند،یا توصیف نماید.آری بسیار دور است!بسیار دور است!» (1)ولی هرگز اینها بدان معنا نیست که ما از معرفت و شناخت اجمالی محروم باشیم،چرا که آثار ذات و صفات او تمام جهان و درون و برون وجود ما را،پر کرده است.

ص:491


1- 1) .توحید صدوق،صفحه 66.

ص:492

بخش دوم

اشاره

و منها:فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع،و اعتبروا بالآی السّواطع،و ازدجروا بالنّذر البوالغ،و انتفعوا بالذّکر و المواعظ،فکأن قد علقتکم مخالب المنیّة،و انقطعت منکم علائق الأمنیّة،و دهمتکم مفظعات الأمور، و السّیاقة إلی الورد المورود،ف «کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ» :سائق یسوقها إلی محشرها،و شاهد یشهد علیها بعملها.

ترجمه

ای بندگان خدا!از درسهای سودمند عبرت آمیز،پند بگیرید،و از آیات روشن الهی(در تکوین و تشریع)عبرت بیاموزید و انذارهای رسا و گویای الهی را پذیرا شوید،و از تذکّرات و مواعظ بهره بگیرید،گویا(می بینم)چنگال مرگ در پیکر شما فرو رفته،و علاقه و آرزوهای از شما رخت بربسته،شدائد و سختی های مرگ و برزخ به شما روی آورده و حرکت به سوی رستاخیز آغاز شده است،و هر یک از شما وارد صحنه محشر می شود،در حالی که همراه او«سائق»و«شاهدی»است:فرشته ای که او را به سوی محشر می راند و شاهدی که بر اعمال او گواهی می دهد.

ص:493

شرح و تفسیر: عبرت بیاموزید و پند گیرید!

امام علیه السّلام در ادامه سخن،دست مخاطبان را گرفته و همراه خود به گذشته تاریخ و حوادث عبرت آمیز زندگی بشر برده و سرنوشت خودشان را در آینه تاریخ به آنها نشان می دهد،می فرماید:«ای بندگان خدا!از درس های سودمند عبرت آمیز،پند بگیرید!» (فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع).

قدرتمندان تاریخ،کبکبه پادشاهان بزرگ،ثروت عظیم ثروتمندان پیشین و زندگی پر ناز و نعمت آنها را به خاطر بیاورید!که چگونه«از نسیمی دفتر ایّام بر هم خورد»و«ورق برگردانی لیل و نهار»طومار زندگانی آنها را در هم پیچید،چنان که از قصرهای مجلّل آنها،جز ویرانه ای،و از اندام پر قدرت آنها،جز استخوان پوسیده ای باقی نماند،همگی رفتند و فراموش شدند! در هشدار دیگری می افزاید:«از آیات روشن الهی(در تکوین و تشریع)عبرت بیاموزید!(آیاتی که در پهنه آفرینش و آیاتی که در کتب آسمانی انبیا است).» (و اعتبروا بالآی السّواطع (1)).

در سومین هشدار می فرماید:«انذارهای رسا و گویای الهی را پذیرا شوید!» (و ازدجروا بالنّذر البوالغ).

همان انذارهایی که با تعبیرات تکان دهنده،در جای جای قرآن مجید آمده است.گاه عذاب های در هم کوبنده ای را که بر اقوام سرکش و ستمگر پیشین نازل شد،شرح می دهم و گاه از مجازات های دردناک آخرت سخن می گوید و گاه انسان ها را به تفکّر و اندیشه در سرنوشت خود وامی دارد و از گناهان و معاصی بر حذر می نماید.

ص:494


1- 1) «سواطع»جمع«ساطعه»به معنای نور گسترده است.این واژه در مورد امور معنوی مانند آیات درخشنده قرآن مجید،یا شخصیّت های برجسته جهان اسلام نیز،به کار می رود.

و بالاخره در چهارمین هشدار می فرماید:«از تذکّرات و مواعظ بهره بگیرید!(که اینها همه برای شما و به سود شما است).» (و انتفعوا بالذّکر و المواعظ).

تفاوت میان این چهار هشدار این است که:در هشدار اوّل،امام علیه السّلام همه را به حوادث تاریخی عبرت آموز گذشته و حال توجّه می دهد که اندرزهای گرانبهایی دربردارد،در هشدار دوم،به نشانه های پروردگار در عالم هستی یا آیات قرآنی که بیدارگر است،اشاره فرموده؛در هشدار سوم،به انذارها و سخنان بیم دهنده از سوی اولیاء اللّه اشاره می کند و در هشدار چهارم،به اندرزها و نصیحت های این مردان الهی توجّه شده است که مجموعه این هشدارها برای بیداری آنان که کمترین آمادگی دارند،کافی است،تا چه رسد به آمادگان برای پذیرش.

سپس در ادامه سخن به لحظات دردآور مرگ و جان دادن و حالاتی که هر بیننده ای را تکان می دهد و در فکر فرو می برد،توجّه فرموده،چنین می گوید:«گویا می بینم چنگال مرگ در پیکر شما فرو رفته،و علاقه و آرزوها از شما رخت بربسته، شداید و سختی های مرگ و برزخ به شما روی آورده،و حرکت به سوی رستاخیز آغاز شده است و هر یک از شما وارد صحنه محشر می شود،در حالی که همراه او«سائق» و«شاهدی»است:فرشته ای که او را به سوی محشر می راند و شاهدی که بر اعمال او گواهی می دهد.» (فکأن قد علقتکم (1)مخالب (2)المنیّة،و انقطعت منکم علائق الأمنیّة، و دهمتکم (3)مفظعات (4)الأمور،و السّیاقة إلی الورد المورود،ف«کلّ نفس معها سائق

ص:495


1- 1) «علقتکم»از مادّه«علق»(بر وزن فلق)در اصل به معنای رابطه شدید و علاقه به چیزی است.این واژه در مورد حیوان درنده ای که گلوی صید خود را با دندان می فشارد و خون او را می مکد و یا با چنگالش او را می درد،به کار می رود.در جمله بالا،مرگ به چنین حیوان درنده ای تشبیه شده است.
2- 2) «مخالب»جمع«مخلب»(بر وزن محور)به معنای چنگال حیوانات است که از مادّه«خلب»(بر وزن قلب)به معنای دریدن پوست است.
3- 3) «دهمتکم»از مادّه«دهم»(بر وزن فهم)به معنای پوشاندن است.این واژه در جایی که چیزی غلبه بر دیگری کند و به آن احاطه پیدا نماید،به کار می رود و در عبارت بالا منظور همین است.این واژه در مورد سیاهی و تاریکی شب که احاطه بر اشیا پیدا می کند،به کار می رود و به سبز پررنگ نیز اطلاق شده است و «مُدْهامَّتانِ» در سوره الرّحمن آیه 64،به معنای«دو باغ سرسبز»است که گیاهش از سبزی و سیراب شدن،به رنگ تیره درآمده است.
4- 4) «مفظعات»از مادّه«فظع»(بر وزن جزع)به معنای ترساندن و بزرگ شمردن است و «مفظعات الأمور» به حوادث بزرگ و وحشتناکی گفته می شود که انسان را در خوف فرو می برد.

و شهید»:سائق یسوقها إلی محشرها،و شاهد یشهد علیها بعملها).

از آنجا که مرگ در انتظار همه انسان ها است و هیچ تاریخ و زمان مشخّصی برای آن وجود ندارد و هر لحظه ممکن است به سراغ انسان بیاید،امام علیه السّلام آن را به صورت یک امر انجام شده،مطرح می فرماید و می گوید:گویا می بینم که در چنگال مرگ گرفتارید.سکرات موت شما را در امواج وحشتناکش فرو برده و پیوندهای شما با آرزوهایی که همچون خواب و خیال و سراب،در برابرتان قرار داشت،به کلّی قطع شده و در آستانه انتقال از این دنیا،به جهان دیگر و سپس حضور در محشر،با دو مأمور الهی قرار گرفته اید.

شبیه همین تعبیرات در«خطبه 204»نیز آمده است.این تعبیر امام علیه السّلام مرگ را به حیوان درنده ای تشبیه می کند که چنگال در گلو و اندام انسان انداخته و او را طعمه خود ساخته است،در حالی که قدرتی بر دفاع از خویشتن ندارد.به راستی ضعف انسان در مقابل قدرت مرگ،همین گونه است.

جمله (و السّیاقة إلی الورد المورود) اشاره به آیه شریفه 98 سوره«هود»است که می فرماید: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» ،فرعون روز قیامت در پیشاپیش قومش خواهد بود و آنها را وارد دوزخ می کند و آتش دوزخ چه بدآبشخوری است که بر آن وارد می شوند».

«ورد»به معنای راهی است که در کنار نهرهای بزرگ-که ساحل آن با آب فاصله دارد-به صورت سراشیبی درست می کنند،تا افراد به آسانی بتوانند دسترسی به آب پیدا کنند،چنین محلی را در فارسی«آبشخور»و در عربی«ورد»می گویند و

ص:496

«مورود»به معنای محلّی است که تشنگان بر آن وارد می شوند و در حقیقت اشاره به این است که گنهکاران محروم از آبهای زلال نهرهای بهشتی،به آبشخور دوزخ وارد می شوند،که جز آتش سوزان در آنجا چیزی نیست و جمله «کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ» برگرفته از آیه شریفه 21 سوره«ق»است که می فرماید: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ» .

در این مورد که«سائق»و«شهید»اشاره به چیست؟تفسیرهای گوناگونی در کلمات«مفسّران قرآن»و«شارحان نهج البلاغه»دیده می شود.بعضی«سائق»را فرشته نویسنده حسنات و«شهید»را فرشته نویسنده سیّئات می دانند و نیز بعضی گفته اند«سائق»فرشته الهی است و«شهید»اعضای تن انسان یا نامه اعمال او است که به گردنش آویخته می شود.

این احتمال نیز داده شده که«سائق»و«شهید»یک فرشته است که دو کار می کند،هم انسان را به صحنه محشر می راند و هم گواه اعمال او است.و نیز گفته اند:که«سائق»فرمان الهی است که انسان را به سوی محشر،برای حساب و جزا می راند و«شاهد»پیامبران و علما،یا عقل انسان و اعضای او است.

ولی غالب این تفسیرها بعید به نظر می رسد و ظاهر این است که اشاره به دو فرشته الهی باشد که یکی مأمور سوق دادن انسان به عرصه محشر،و دیگری گواهی دهنده بر اعمال او است.

ص:497

ص:498

بخش سوم

اشاره

و منها فی صفة الجنّة بخش دیگری از این خطبه است که بهشت را توصیف می کند.

درجات متفاضلات،و منازل متفاوتات،لا ینقطع نعیمها،و لا یظعن مقیمها،و لا یهرم خالدها،و لا یبأس ساکنها.

ترجمه

در آنجا درجاتی است که یکی از دیگری برتر و منزل گاه هایی است که با هم متفاوت است.نعمت هایش جاودان است و هرگز قطع نمی شود و ساکنانش از آن کوچ نمی کنند و آنان که در آن جای دارند،پیر نمی شوند و گرفتار شداید نمی گردند.

شرح و تفسیر: درجات بهشتی

در بخش پایانی این خطبه،امام علیه السّلام به دنبال اشاره های بیم دهنده ای که در بخش سابق بود،سخن از نعمت های روح پرور بهشت و عنایات پایدار پروردگار نسبت به بهشتیان می کند،تا انذار را با بشارت بیامیزد و اسباب خوف و رجا را در کنار هم قرار دهد،تا در نتیجه،انگیزه های حرکت به سوی کمالات و سیر الی اللّه از هر نظر کامل گردد.می فرماید:«در آنجا درجاتی است که یکی از دیگری برتر و منزل گاه هایی است که با هم متفاوت است» (درجات متفاضلات،و منازل متفاوتات).

ص:499

این سخن را بدان جهت می فرماید که هر انسانی در هر درجه ای از کمال باشد به آن بسنده نکند و پیوسته به سوی کمالی بالاتر و مقاماتی والاتر حرکت کند،بر علم و عمل بیافزاید و در خودسازی و تهذیب نفس،پیش برود.بدیهی است هر قدر ایمان و عمل و معرفت و اخلاق کامل تر باشد،به همان اندازه،سهم انسان از مواهب معنوی و مادّی الهی در آن سرا،بیشتر است.

در قرآن مجید نیز به این درجات(پله هایی که به سوی کمالات بالا می رود)بارها اشاره شده است،می فرماید: «وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا» ،برای هر یک از آنها درجاتی است،به خاطر اعمالی که انجام داده اند» (1).

در جای دیگر می فرماید: «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» ،درجات هر کس را بخواهیم(و شایسته بدانیم)بالا می بریم» (2).

در آیات دیگر قرآن،شرح این درجات آمده است،مانند: «وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنّاتِ النَّعِیمِ» ،پیشگامان پیشگام،مقرّبان درگاه الهی هستند،در باغهای پرنعمت بهشت جای دارند». (3)

«وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ» و اصحاب یمین(خجستگان)چه اصحاب یمین(و خجستگانی)هستند» (4).

در پایان سوره«واقعه»نیز بار دیگر به این دو گروه ممتاز که یکی از دیگری ممتازتر است اشاره کرده،می فرماید: «فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ وَ أَمّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ» ،امّا اگر او(کسی که در آستانه مرگ قرار دارد)از مقرّبان باشد در راحتی و گل و بهشت پر نعمت است،و اگر از اصحاب یمین باشد(به او گفته می شود)سلام بر تو از سوی دوستانت که آنها نیز از اصحاب یمینند» (5).

ص:500


1- 1) سوره انعام،آیه 132.
2- 2) سوره انعام،آیه 83.
3- 3) سوره واقعه،آیات 10-12.
4- 4) همان سوره،آیه 27.
5- 5) همان سوره آیات،88-91.

در دیگر آیات قرآن،جایگاه گروهی از مؤمنان صالح را«جنّات عدن»و گروهی را «جنّات مأوی»و گروهی را«جنّات فردوس»و گروهی را«جنّات نعیم»شمرده که هر کدام می تواند اشاره ای به مقامات گوناگون بهشتیان باشد. (1)

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چنین می خوانیم:

«الجنّة مئة درجة ما بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الأرض،الفردوس أعلاها درجة،منها تفجر أنهار الجنّة الأربعة،فإذا سألتموا اللّه،فاسألوه الفردوس ،بهشت،یکصد درجه است که ما بین هر درجه ای با درجه دیگر،فاصله ای همچون فاصله میان زمین و آسمان است و بالاترین درجات آن،فردوس است،آنجا نهرهای چهارگانه بهشت سرچشمه می گیرد،پس هنگامی که از خداوند تقاضا می کنید،فردوس را تقاضا کنید!» (2)در خبر دیگری می خوانیم:

«إنّ أهل الجنّة لیرون أهل علّیّین کما یری النّجم فی أفق السّماء ،اهل بهشت ساکنان علیّین را همچون ستارگانی بر فراز آسمان می بینند» (3).

طبیعی است هنگامی که مؤمنان صالح در ایمان و عمل با هم متفاوت باشند، باید مقامات بهشتی آنان نیز متفاوت باشد و شاید عدد«صد»که در حدیث بالا آمد عدد تکثیر باشد و تفاوت مقامات از نظر تعداد،بسیار بیش از اینها باشد و نیز ممکن است درجات اصلی یکصد درجه باشد که هر کدام از آنها نیز به درجات متعدّدی تقسیم شود،لذا قرآن مجید می فرماید: «وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلی» ،و هر کس در حالی که با ایمان باشد و نزد او آید،درجات عالی دارد (4)(اشاره به اینکه درجات عالی نیز متفاوت است).

در حدیث دیگری از امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السّلام آمده است که:

«خداوند درجات بهشت را به اندازه آیات قرآن قرار داده است.کسانی که قرآن می خوانند به آنها گفته می شود:بخوانید و بالا روید (5)

ص:501


1- 1) برای آگاهی بیشتر به«پیام قرآن»،جلد ششم،صفحه 345 تحت عنوان«مقامات بهشتی»مراجعه شود.
2- 2) بحار الانوار،جلد 8،صفحه 89.
3- 3) منهاج البراعة،جلد 6،صفحه 119.
4- 4) سوره طه،آیه 75.
5- 5) بحار الانوار،جلد 8،صفحه 133.

امام علیه السّلام در ادامه سخن،چهار وصف برای بهشت و درجات آن بیان فرموده که هر کدام از دیگری جالب تر است.نخست می فرماید:«نعمت های بهشتی جاویدان است و هرگز قطع نمی شود.» (لا ینقطع نعیمها) نه همچون نعمت های دنیا که گاه آفت می پذیرد و کم و زیاد،یا نابود می شود، همان گونه که در آیه 35 سوره«رعد»آمده: «أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» .

در وصف دوم می فرماید:«ساکنانش از آن کوچ نمی کنند.» (و لا یظعن (1)مقیمها .

یعنی هم نعمت هایش جاویدان است و هم سکونت ساکنانش.

در توصیف سوم اشاره به عدم ظهور عوارض پیری با گذشت زمان کرده، می فرماید:«و ساکنانش پیر نمی شوند.» (و لا یهرم خالدها).

در توصیف چهارم اشاره به عدم شداید و سختی ها شده است،می افزاید:«و آنان که در آن جای دارند،گرفتار شدائد نمی گردند.» (و لا یبأس (2)ساکنها).

در مجموع محیطی است مملوّ از نور و برکت،و خالی از هر گونه مشکلات و نکبت.

ص:502


1- 1) «یظعن»از ماده«ظعن»(بر وزن طعن)به معنای کوچ کردن است.
2- 2) «یبأس»از مادّه«بأس»به معنای فقر و شدّت نیاز است.

خطبۀ 86: صفات خداوند متعال و سپس موعظه مردم به تقوا و مشورت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها بیان صفات الحقّ جلّ جلاله ثمّ عظة الناس بالتّقوی و المشورة

(1)

در این خطبه،بخشی از صفات خداوند متعال بیان شده،سپس موعظه مردم به تقوا و مشورت. (2)

خطبه در یک نگاه

این خطبه،در واقع از پنج بخش تشکیل یافته است،در قسمت اوّل:-همان گونه که در بسیاری از خطبه های نهج البلاغه دیده ایم-به بیان اوصاف پروردگار پرداخته شد،صفاتی که توجّه به آن،تأثیر عمیق تربیتی در انسان دارد و او را از گناهان باز می دارد و به نیکی ها دعوت می کند.

ص:503


1- 1) سند خطبه:این خطبه به طور متفرّق در کتابهای دیگری که عموما قبل از نهج البلاغه تألیف شده،آمده است و علّت جدا کردن بخش های آن در این کتابها،این بوده است که هر یک از مؤلّفین آنها،تنها بخش مورد نظر خود را ذکر کرده اند.این کتابها عبارتند از:«اخبار الطوال ابو حنیفه دینوری»،«تحف العقول حرّانی»، «محاسن برقی»،«مجالس شیخ مفید»،«مشکاة الانوار طبرسی»و«غرر الحکم آمدی»(مصادر نهج البلاغه، جلد 2،صفحه 127).
2- 2) در نسخه های«نهج البلاغه صبحی صالح»که متون این کتاب از آن گرفته شده و نسخه نسبتا صحیح و درستی است-چنانکه ملاحظه می کنید-در عنوان این خطبه سخن از موعظه مردم به تقوا و مشورت آمده است و به نظر می رسد که این عنوان را خود او به این خطبه داده است،در حالی که در این خطبه کمترین سخنی از مشورت به میان نیامده و بعید نیست که نامبرده آن را با یکی دیگر از خطبه های نهج البلاغه،اشتباه کرده باشد.

در بخش دوم:مردم را موعظه می کند که در این دنیای زودگذر،به تهیّه زاد و توشه برای آخرت بپردازند و هدف آفرینش خویش را فراموش نکنند.

در بخش سوم:به اهمیّت قرآن می پردازد که خداوند در آن اتمام حجّت کرده و گفتنی ها را در هر زمینه گفته است.

در بخش چهارم:به مردم هشدار می دهد تا از خواب غفلت برخیزند و در باقی مانده عمر خویش،به جبران گذشته بپردازند و مراقب وسوسه های شیاطین بوده باشند.

و سرانجام در آخرین بخش:به چند قسمت از صفات رذیله اشاره کرده و مردم را از آن برحذر می دارد و بهترین انسان ها را با ذکر اوصافی معرّفی می فرماید.

مجموعه این بخش های پنج گانه،نسخه شفابخشی را برای بیماردلان و غافلان مغرور تشکیل می دهد.

ص:504

بخش اوّل

اشاره

قد علم السّرائر،و خبر الضّمائر،له الإحاطة بکلّ شیء،و الغلبة لکلّ شیء،و القوّة علی کلّ شیء.

ترجمه

خداوند از درون همه کس آگاه است و باطن همه انسانها را آزموده و از آن با خبر است،به هر چیزی احاطه دارد و بر همه اشیا غالب و پیروز است و به هر کاری قدرت دارد.

شرح و تفسیر: از اسرار درون شما آگاه است

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه،اشاره به پنج وصف از اوصاف پروردگار می کند که توجّه و باور کردن آن،زمینه را برای پذیرش حرف حقّ و خودسازی،کاملا فراهم می سازد.

نخست می فرماید:«خداوند از درون همه کس آگاه است» (قد علم السّرائر).

سپس می افزاید:«و باطن همه انسانها را آزموده و از آن با خبر است» (و خبر الضّمائر).

«به هر چیز احاطه دارد» (له الإحاطة بکلّ شیء).

«و بر همه اشیا غالب و پیروز است» (و الغلبة لکلّ شیء).

«و به هر کاری قدرت دارد» (و القوّة علی کلّ شیء) .

ص:505

جمعی از«مفسّران نهج البلاغه»،جمله اوّل و دوم را به یک معنا تفسیر کرده اند و از قبیل جملات مترادف دانسته اند و می گویند:هر دو بر این معنا تأکید دارد که خداوند از اسرار درون همه کس آگاه است.این در حالی است که بعضی گفته اند:

«خبر»(به فتح باء)به معنای آزمودن و«خبر»(به کسر باء)به معنای آگاه بودن است و«خبر»(به فتح باء)در جای دیگر«نهج البلاغه»به معنای آزمودن آمده است: «إنّما مثل من خبر الدّنیا...، مثل کسی که دنیا را آزموده است مانند...» (1).

با توجّه به اینکه اصل این است که هر جمله ای معنای جدیدی را بیان کند، سخن کسانی که آن را به آزمودن تفسیر کرده اند،مناسب تر به نظر می رسد،هر چند آزمایش ها سبب آگاهی هاست و حتّی گاهی آزمودن چیزی،کنایه از آگاه بودن بر آن می باشد.

در هر حال،هدف آن است که همه توجّه داشته باشیم خداوند به تمام اسرار و ضمایر ما آگاه است.حتّی ما را بهتر از خود ما می شناسد،نیّات شوم و پلید و ریا و شرک و اغراض سوء را به خوبی می داند و ظاهر و باطن برای او یکسان است.

جمله «له الإحاطة بکلّ شیء» در واقع از قبیل ذکر عام،بعد از خاصّ است،چرا که در جمله های قبل،سخن از احاطه علمی خداوند به اسرار درون انسانها به میان آمده و در این جمله سخن از آگاهی او بر همه اشیا عالم است،همانگونه که جمله چهارم،و پنجم از قدرت مطلقه خداوند سخن می گوید،با این تفاوت که جمله چهارم،ناظر به غلبه و قاهریّت و پیروزی او بر هر چیز است،در حالی که در جمله پنجم،قدرت او را بر انجام هر چیز و هر کاری بیان می دارد.

ص:506


1- 1) نهج البلاغه،نامه 31.

بعضی گفته اند:تفاوت میان این دو چنین است که قوّه بر هر کار،به معنای قدرت بر ایجاد آن است و غلبه،به معنای سیطره بعد از وجود می باشد.یعنی چنان نیست که اشیا بعد از وجودشان از تحت فرمان خداوند،کنار برود.

به هر حال،این صفات پنج گانه،شرحی بر علم و قدرت مطلقه خداست که توجّه به آن،عالم بازدارنده قویّ در برابر گناه،و انگیزه نیرومندی بر اطاعت فرمان حق است.

ص:507

ص:508

بخش دوم

اشاره

فلیعمل العامل منکم فی أیّام مهله،قبل إرهاق أجله،و فی فراغه قبل أوان شغله،و فی متنفّسه قبل أن یؤخذ بکظمه،و لیمهّد لنفسه و قدمه، و لیتزوّد من دار ظعنه لدار إقامته.فاللّه اللّه أیّها النّاس،فیما استحفظکم [احفظکم]من کتابه،و استودعکم من حقوقه،فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا و لم یترککم سدی،و لم یدعکم فی جهالة و لا عمی،قد سمّی آثارکم،و علم أعمالکم،و کتب آجالکم.

ترجمه

آن کس که اهل عمل است،باید در مدّتی که مهلت دارد عمل کند،پیش از آنکه اجلش فرا رسد(و فرصتها از دست برود)و در ایّام فراغتش پیش از آنکه گرفتار شود تلاش کند و در روزگار آسودگی،قبل از آنکه راه گلو بسته شود(و قدرت نفس کشیدن را از دست دهد)،کوشش نماید و برای خویشتن و آینده اش چیزی آماده کند،و زاد و توشه ای از سرایی که باید از آن کوچ کند،برای سرای ابدی برگیرد.ای مردم!خدا را،خدا را در نظر آرید!در آنچه حفظ آن را درباره کتاب خود،از شما خواسته است و حقوقی را که نزد شما به ودیعت گذارده است،زیرا خداوند شما را عبث و بیهوده نیافریده و مهمل نگذاشته و در جهل و نابینایی رها ننموده است،

ص:509

بلکه وظایف شما را دقیقا تعیین فرموده و اعمال شما را می داند و سرآمد عمرتان را مقرّر داشته است.

شرح و تفسیر: زاد و توشه برگیرید!

امام علیه السّلام در بخش آغازین این خطبه،هشداری درباره علم و قدرت خداوند و آگاهی او بر اسرار کائنات و سرایر و ضمایر افراد می دهد و در واقع مقدّمه ای است برای هشدار دومی که در بخش دوم این خطبه آمده است:هشداری که همه انبیاء و اولیاء اللّه نسبت به مردم داده و می دهند،می فرماید:«آن کس که اهل عمل است باید در مدّتی که مهلت دارد عمل کند،پیش از آنکه اجلش فرا رسد(و فرصت ها از دست برود)و در ایّام فراغتش پیش از آنکه گرفتار شود،تلاش کند و در روزگار آسودگی،قبل از آنکه راه گلو بسته شود(و قدرت نفس کشیدن را از دست دهد) کوشش نماید!» (فلیعمل العامل منکم فی أیّام مهله (1)،قبل إرهاق (2)أجله،و فی فراغه قبل أوان شغله،و فی متنفّسه (3)قبل أن یؤخذ بکظمه (4)).

سپس در بیان هدف و جهت گیری این تلاش و عمل،چنین می فرماید:«و برای خویشتن و آینده اش،چیزی آماده کند،و زاد و توشه ای از سرایی که باید از آن کوچ

ص:510


1- 1) «مهل»(بر وزن اجل)در اصل به معنای مدارا نمودن و مهلت دادن است.
2- 2) «ارهاق»از مادّه«رهق»(بر وزن شفق)به معنای پوشانیدن چیزی است و از آنجا که وقتی اجل فرا می رسد گویی تمام وجود انسان را می پوشاند،این تعبیر در جمله بالا در مورد«اجل»بکار رفته است.
3- 3) «متنفّس»از مادّه«تنفّس»در اصل به معنای نفس کشیدن است،ولی از آنجا که انسان به هنگام آسودگی، نفس های عمیق و آرام می کشد واژه«متنفّس»به معنای روزگار آسودگی بکار رفته است.
4- 4) «کظم»(بر وزن قلم)به معنای گلوگاه و محلّ نفس کشیدن است و«کظم»(بر وزن هضم)معنای مصدری دارد یعنی:نفس را حبس کردن،که گاه کنایه از خویشتن داری به هنگام خشم و مانند آن آمده است.

کند،برای سرای ابدی برگیرد.» (و لیمهّد لنفسه و قدمه،و لیتزوّد من دار ظعنه لدار إقامته).

در واقع،در جمله های نخست،سخن از اصل تلاش و عمل است و در دو جمله اخیر،مسیر و جهت آن را تعیین می کند.

قابل توجّه اینکه:تعبیر به (أیّام مهله) (در ایّامی که انسان مهلت دارد)تعبیر سربسته ای است که سه جمله بعد،تفسیرش می کند،در جمله نخست (قبل إرهاق أجله) اشاره به اصل نعمت زندگی و عمر شده است و در جمله دوم (و فی فراغه..) اشاره به نعمت فراغت،در برابر گرفتاری کسب و کار و همسر و فرزندان،و در جمله سوم (و فی متنفّسه...) به نعمت سلامتی،و نداشتن شداید و تنگناها و دشواریهای گلوگیر،اشاره شده است.

جمله (و لیمهّد...) اشاره به آماده ساختن سرای آخرت است،در حالی که جمله (و لیتزوّد) اشاره به برگرفتن زاد و توشه می باشد،همان گونه که انسان در این دنیا، نخست به تهیّه خانه و وسایل زندگی می پردازد(و به هنگام سفر،مرکب تهیّه می کند)آنگاه سراغ زاد و توشه می رود.

سپس در ادامه این سخن امام علیه السّلام هشدار سومی به همه مردم می دهد و می فرماید:«ای مردم!خدا را،خدا را،در نظر آرید!در آنچه حفظ آن را درباره کتاب خود از شما خواسته است و حقوقی را که نزد شما به ودیعت گذارده،حفظ کنید.» (فاللّه اللّه أیّها النّاس،فیما استحفظکم من کتابه،و استودعکم من حقوقه).

روشن است که منظور از این کتاب،قرآن مجید است که مردم موظّف به حفظ آن و احکام آنند و منظور از حقوقی که به ودیعت نزد بندگانش گذارده،احکام و

ص:511

دستورات و حلال و حرام اوست،که هر گونه کوتاهی در حفظ آن کتاب و این حقوق، مسئولیّت عظیم الهی را در پی دارد (1).

سپس به بیان دلیلی برای این هشدار مهم پرداخته،می فرماید:«این به دلیل آن است که خداوند شما را عبث و بیهوده نیافریده،و مهمل نگذاشته،و در جهل و نابینایی رها ننموده است،بلکه وظایف شما را دقیقا تعیین فرموده و اعمال شما را می داند و سرآمد عمرتان را مقرّر داشته است!» (فإنّ اللّه سبحانه لم یخلقکم عبثا،و لم یترککم سدی (2)،و لم یدعکم فی جهالة و لا عمی،قد سمّی آثارکم،و علم أعمالکم،و کتب آجالکم).

در واقع در هر یک از این شش جمله کوتاه که مجموعا دلیلی برای هشدار پیش است،معنا و مفهوم آموزنده ای نهفته است که آیات قرآنی نیز شاهد و گواه آن است.

نخست،اشاره به هدفدار بودن آفرینش انسان می کند.

سپس،از وجود برنامه برای زندگی انسان،سخن به میان آمده است.

در مرحله سوّم،از وجود رهبران و اسباب علم و آگاهی به انسانها سخن می گوید.

در مرحله چهارم،بحث از تبیین وظایف آنهاست.

در جمله پنجم،از علم خدا به اعمال بشر،پرده برمی دارد.

و در جمله ششم،سخن از محدود بودن عمر انسان و پایان پذیری آن است.

بدیهی است،اگر انسان به این امور توجّه کند و با تمام وجودش آنها را باور داشته باشد،در حفظ«کتاب اللّه»و«ودایع و احکام الهی»تا آنجا که توان دارد، خواهد کوشید.

به هر حال،مهم آن است انسان هدف آفرینش خویش را دریابد و از امکاناتی که خداوند در اختیار او قرار داده است،بهره بگیرد و خدا را در همه حال حاضر و ناظر

ص:512


1- 1) ضمیر«کتابه»و«حقوقه»هر دو به«اللّه»باز می گردد و اینکه بعضی احتمال داده اند،ضمیر«حقوقه»به «کتابه»برگردد،مناسب سیاق کلام نیست.
2- 2) «سدی»(بر وزن شما)به معنای مهمل و بیهوده و بی هدف است.این واژه در مورد شتری که بدون ساربان رها شده و در هر جا می چرد نیز،بکار می رود.

اعمال خویش بداند و فراموش نکند که زندگی او در این جهان،محدود و پایان گرفتنی است.به یقین،توجّه به این حقایق تأثیر بسیار مثبت و سازنده ای در اخلاق و رفتار انسانها دارد.

قرآن مجید نیز در همین زمینه می فرماید: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» ،آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده ایم و بسوی ما باز نمی گردید» (1).

در جای دیگر می فرماید: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها» ،دلائل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد،کسی که(در پرتو آن،حقّ را)ببیند به شود خود اوست و کسی که از دیدن آن چشم بپوشد،به زیان خودش می باشد». (2)

و در ذیل آیه 30 سوره«محمد صلّی اللّه علیه و آله»می فرماید: «وَ اللّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ» ،و خداوند از اعمال شما آگاه هست.»و نیز می فرماید: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» ،هنگامی که سرآمد زندگی آنها فرا رسد،ساعتی تأخیر نمی کنند و ساعتی پیشی نمی گیرند». (3)

ص:513


1- 1) سوره مؤمنون،آیه 115.
2- 2) سوره انعام،آیه 104.
3- 3) سوره اعراف،آیه 34.

ص:514

بخش سوم

اشاره

و أنزل علیکم «الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» و عمّر فیکم نبیّه أزمانا،حتّی أکمل له و لکم-فیما أنزل من کتابه-دینه الّذی رضی لنفسه،و أنهی إلیکم-علی لسانه-محابّه من الأعمال و مکارهه،و نواهیه و أوامره، و ألقی إلیکم المعذرة،و اتّخذ علیکم الحجّة،و قدّم إلیکم بالوعید،و أنذرکم بین یدی عذاب شدید.

ترجمه

خداوند کتاب(قرآن)را بر شما نازل کرده است،که بیانگر همه چیز است(و تمام اموری که به هدایت و سعادت و نجات انسانها مربوط است در آن بیان شده)و پیامبرش را،آن مقدار در میان شما عمر داده که برای او و شما آیینی را که مورد رضای اوست و در کتاب آسمانی اش نازل کرده،کامل نماید و بر زبان پیامبرش اعمالی که محبوب،یا ناخوش داشته،به شما رسانیده و نواهی و اوامرش را بیان کرده و به این ترتیب،راه عذر را بر شما بسته و حجّت را تمام نموده و اعلام خطر کرده و پیش از فرا رسیدن عذاب شدید،شما را انذار نموده و بیم داده است.

ص:515

شرح و تفسیر: بیانگر همه چیز!

در بخش گذشته از این خطبه،اشاره ای به مسأله اتمام حجّت الهی نسبت به بندگان آمده بود.امام علیه السّلام در این بخش،آن را به صورت گسترده،بیان می کند و شرح می دهد،می فرماید:«خداوند کتاب(قرآن)را بر شما نازل کرده است،که بیانگر همه چیز است(و تمام اموری که به سعادت و نجات انسانها مربوط است،در آن بیان شده است)و پیامبرش را،آن مقدار در میان شما عمر داده که برای او و شما، آیینی که مورد رضای اوست و در کتاب آسمانی اش نازل کرده،کامل نماید» و أنزل علیکم «الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» و عمّر فیکم نبیّه أزمانا،حتّی أکمل له و لکم-فیما أنزل من کتابه-دینه الّذی رضی لنفسه .

آری،هم کتاب آسمانی جامعی نازل کرد که تمام معارف الهیّه و برنامه های سازنده معنوی و مادّی در تمام امور زندگی انسانها را در بردارد،همان گونه که در آیه 89 سوره«نحل»می فرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ» ،و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است.» و هم به پیامبرش فرصت کافی داد که همه گفتنی ها را بگوید و دین و آیین خدا را کامل گرداند،همان گونه که در آیه 3 سوره«مائده»آمده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» ،امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین(جاودان)شما پذیرفتم».

سپس برای توضیح بیشتر،انگشت روی موارد خاصّی گذارده،می فرماید:

«خداوند با زبان پیامبر،اعمالی را که محبوب،یا ناخوش داشته،به شما رسانیده و

ص:516

نواهی و اوامرش را بیان کرده،و به این ترتیب،راه عذر را بر شما بسته و حجّت را تمام نموده و اعلام خطر کرده است،و پیش از فرا رسیدن عذاب شدید،شما را انذار نموده و بیم داده است» (و أنهی (1)إلیکم علی لسانه محابّه (2)من الأعمال و مکارهه،و نواهیه و أوامره،و ألقی إلیکم المعذرة،و اتّخذ علیکم الحجّة،و قدّم إلیکم بالوعید،و أنذرکم بین یدی عذاب شدید).

امام علیه السّلام با این تعبیرات،نشان می دهد که با حضور قرآن و سنّت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و تعلیماتی که از این دو منبع سرچشمه می گیرد،دیگر هیچ عذری برای کسی باقی نمی ماند که بگوید:«آگاهی نداشتم»و یا«نمی دانستم»و یا«اتمام حجّت کافی نشده بود»!در واقع مصداق روشن کلام خداست که می فرماید: «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» بگو خداوند حجّت کافی دارد. (3)

نکته
1-هر چه بخواهید در قرآن است!

جمله «و أنزل علیکم الکتاب تبیانا لکلّ شیء» که برگرفته از آیه 89 سوره نحل است،حقیقت مهمّی را در بردارد که برای همه قابل دقّت است.

مسلّم است که منظور از این جمله،این نیست که قرآن دائرة المعارف بزرگی است که تمام جزییات علوم مختلف از ریاضیّات و جغرافیا و شیمی و فیزیک گرفته

ص:517


1- 1) «أنهی»از مادّه«إنهاء»به معنای اعلام و ابلاغ چیزی است و در جمله بالا نیز همین مفهوم را می رساند و می گوید:«خداوند بر زبان پیامبر آنچه را لازم بوده به شما اعلام و ابلاغ نموده است».
2- 2) «محابّ»جمع«محبّ»اسم مکان،یا مصدر میمی است و در اینجا به معنای موارد محبّت الهی،یا محبوب های خداوند است و نقطه مقابل«مکاره»می باشد.
3- 3) سوره انعام،آیه 149.

تا علوم انسانی و مکاتب مختلف فلسفی را بیان کرده است،بلکه منظور این است قرآن،تمام آنچه را به خاطر آن نازل شده است و هدف اصلی این کتاب آسمانی را تشکیل می دهد-که همان مسأله انسان سازی و سعادت بشر در تمام زمینه هاست- در بر دارد:معارف دینی،حقایق مربوط به مبدأ و معاد،وظایف انسان در پیشگاه خدا،وظایف انسانها در برابر یکدیگر،مسائل اخلاقی،مسائل اجتماعی و نیازهای اقتصادی،همه را بیان کرده،گاه انگشت روی جزئیات گذاشته و تمام ریزه کاری ها را بیان نموده(مانند احکام مربوط به قراردادهای مالی و اسناد بدهکاری که در طولانی ترین آیه قرآن(آیه 282 بقره)هیجده حکم درباره آن بیان شده)و گاه به بیان اصول کلّی و قواعد عامّه که از قبیل«باب ینفتح منه ألف باب،دری است که هزار در از آن گشوده می شود»بسنده کرده است.

این تعبیر قرآنی که در خطبه بالا و روایات معصومین روی آن تکیه شده،به مسلمانان گوشزد می کند که هر هدایتی را می خواهند،در قرآن جستجو کنند.

پاسخ به یک پرسش

در اینجا سؤالی پیش می آید که با وجود قرآن مجید-با این اوصاف-دیگر چه نیازی به سنّت پیامبر و جانشینان معصوم اوست؟ پاسخ این سؤال روشن است و آن اینکه بسیاری از آیات،نیاز به شرح و تفسیر و بیان شرایط و ذکر موارد استثنا دارد و یا متشابهاتی است که باید در پرتو محکمات به وسیله معصومین علیهم السّلام تفسیر شود.

فی المثل،قرآن سخن از«زکات»به میان آورده و تنها اصناف هشتگانه مستحقّین را بر شمرده،ولی اجناسی که زکات به آنها تعلّق می گیرد و مقدار نصاب و

ص:518

شرایط مربوط به گذشت سال و شرایط مستحقّین و نحوه جمع آوری و چگونگی پرداخت اینها،نیاز به تفسیرهایی است که نزد پیشوایان معصوم است.

به علاوه،گذشت زمان مسائل تازه ای را می آفریند که باید برای استنباط احکام آنها،به ریشه ها و اصولی که در«کتاب اللّه»هست،مراجعه کرد و برای اینکه از هرگونه اشتباه در امان بمانیم،باید این کار با راهنمایی معصوم صورت گیرد.

این نکته نیز قابل توجّه است که قرآن دعوت کلّی و عمومی به سوی همه علوم و دانش ها کرده و مراجعه به اهل اطّلاع را در هر مسأله ای از مسائل مورد نیاز،لازم شمرده است.

ص:519

ص:520

بخش چهارم

اشاره

فاستدرکوا بقیّة أیّامکم،و اصبروا لها أنفسکم،فإنّها قلیل فی کثیر الأیّام الّتی تکون منکم فیها الغفلة،و التّشاغل عن الموعظة،و لا ترخّصوا لأنفسکم،فتذهب بکم الرّخص مذاهب الظّلمة،و لا تداهنوا فیهجم بکم الإدهان علی المعصیة.

ترجمه

حال که چنین است(و فرصت ها با سرعت می گذرد)باقیمانده عمر خویش را دریابید و به خاطر آن صبر و استقامت پیشه کنید!(زیرا باقیمانده عمر)در برابر ایّام زیادی که از شما به غفلت گذشته است و به پند و موعظه توجّه نشده،بسیار کم است و به خود،بیش از حدّ،آزادی(در استفاده کردن از مباحات)ندهید،که استفاده افراطی از مباح و آزادی،شما را در طریق ظالمان قرار خواهد داد و(نسبت به خود یا دیگران)ظاهرسازی و فریب کاری نکنید،که شما را به معصیت می کشاند.

شرح و تفسیر: فرصت را غنیمت بشمرید!

به دنبال هشدارهایی که امام علیه السّلام در بخش پیشین این خطبه،درباره اتمام حجّت الهی بر همه انسانها داد،این بخش به نتیجه گیری مفید و مهمّی پرداخته،

ص:521

می فرماید:«حال که چنین است،باقیمانده عمر خویش را دریابید و به خاطر آن، صبر و استقامت پیشه کنید!(صبر و استقامت در برابر عوامل گناه و مشکلات اطاعت).» (فاستدرکوا بقیّة أیّامکم،و اصبروا لها أنفسکم).

سپس در مقام استدلال برآمده،می افزاید:«زیرا باقیمانده عمر،در برابر ایّام زیادی که از شما به غفلت گذشته است و به پند و موعظه توجّه نشده،بسیار کم است» (فإنّها قلیل فی کثیر الأیّام الّتی تکون منکم فیها الغفلة،و التّشاغل عن الموعظة).

واقعیّت نیز چنین است که اگر ساعات و روزهای توجّه و بیداری عمر انسان محاسبه شود،در برابر ایّامی که به غفلت و بوالهوسی گذشته و انسان خود را به دنیا و شهوات سرگرم ساخته است،چیز اندکی است،حال که چنین است،باید باقیمانده عمر را از خطر غفلت و بی خبری نجات داد و شرط آن،استفاده از سلاح صبر و استقامت است،چرا که هم حفظ هوشیاری،صبر می طلبد و هم پای مردی در طریق اطاعت و پرهیز از معصیت.به همین دلیل در روایات اسلامی«صبر در برابر ایمان،به منزله سر در برابر تن»شمرده شده است. (1)

تعبیر به «تکون منکم فیها الغفلة» به صورت فعل مضارع،اشاره به این است که نه تنها در گذشته چنین غفلت هایی از شما صادر شده،در آینده نیز زمینه آن وجود دارد،گذشته عمر از دست رفت،بکوشید آینده را نجات دهید و گذشته را در سایه آن،جبران کنید.

سپس به دو نکته مهم،که در واقع دو راه از راههای خطرناک نفوذ شیطان است اشاره می کند،نخست می فرماید:«به خود بیش از حدّ آزادی(در استفاده کردن از مباحات)ندهید!که استفاده افراطی از مباح و آزادی،شما را در طریق ظالمان قرار

ص:522


1- 1) علی علیه السّلام می فرماید: «و علیکم بالصّبر فإنّ الصّبر من الإیمان کالرّأس من الجسد» (نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 82).

خواهد داد» (و لا ترخّصوا لأنفسکم،فتذهب بکم الرّخص مذاهب الظّلمة).

تجربه های فراوان نیز نشان داده است،آنها که بیش از حدّ بر آزادی ها و استفاده از مباحات تکیه می کنند،سرانجام در پرتگاه محرّمات سقوط خواهند کرد.تشبیه جالبی در احادیث متعدّد آمده است،که محرّمات الهی را به غرقگاه و منطقه ممنوعه ای تشبیه کرده که مرزهای معیّنی دارد،سپس نفس آدمی را به گوسفندی تشبیه می کند که از آخرین منطقه آزاد استفاده می کند و لب مرز قرار می گیرد و چیزی نمی گذرد که علف های ظاهرا شاداب آن طرف مرز،به او چشمک می زند و او را به سوی خود می کشاند.

انسان نیز چنین است،هنگامی که تا آخرین مرز آزادی پیش رفت،نفس سرکش،او را فریب می دهد و هنگامی بیدار می شود که در میان گناهان غوطه ور است.امام علی علیه السّلام می فرماید:

«و المعاصی حمی اللّه،فمن یرتع حولها یوشک أن یدخلها ،گناهان مناطق ممنوعه الهی است،هر کس به آن نزدیک شود،بیم آن می رود که وارد آن شود. (1)»(همان گونه که اگر گوسفندان را در چراگاه،به نزدیک مناطق ممنوعه ببرند،بیم آن می رود که به خطر بیفتند،یا وارد مرتع دیگران شوند).

تعبیر لطیفی که در قرآن مجید درباره بعضی از گناهان آمده و می فرماید به آن نزدیک نشوید،نظیر: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ» ،به اموال یتیمان نزدیک نشوید (2)، و لا تقربوا الزّنا ،به زنا نزدیک نگردید.» (3)و «وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» به کارهای زشت نزدیک نشوید،آشکار باشد یا پنهان. (4)نشان می دهد که برای مصون ماندن از آلودگی به گناه،بهتر است انسان به مرز گناهان نزدیک نشود و هر

ص:523


1- 1) وسائل الشیعة،جلد 18،ص 118،حدیث 22،باب 12،از ابواب صفات قاضی.
2- 2) سوره انعام،آیه 152.
3- 3) سوره اسراء،آیه 32.
4- 4) سوره انعام،آیه 151.

چیزی که نام«مباح»بر آن گذارده شده است،تا آخرین درجه برای خود،عملا مجاز نشمرد.

نکته دوم،این است که می فرماید:«ظاهرسازی و فریبکاری(نسبت به خود و دیگران)نکنید،که شما را به معصیت می کشاند» (و لا تداهنوا (1)فیهجم بکم الإدهان إلی المعصیة).

منظور از«مداهنه»در اینجا این است که انسان نسبت به اهل گناه نرمش و انعطاف نشان بدهد و ظاهرسازی نفاق آلود داشته باشد،که این گونه نرمش و ظاهرسازی،سرانجام انسان را به انواع گناهان آلوده می سازد.و یا خود را فریب دهد و برای خود ظاهرسازی نماید.

یکی از مصادیق بارز آن،درست کردن کلاه های شرعی و راه حل های ظاهری و دروغین برای انجام گناهان است،که سرانجام انسان را به گناهان صریح و آشکار می کشاند و این یکی از راههای نفوذ شیطان است.

آری،گاه انسان در مقام فریب خویش برمی آید و خود را به گناه می کشاند و گاه در مقام فریبکاری با دیگران،و از آن طریق آلوده به گناه می شود و هر دو«مداهنه»نام دارد.

امام علیه السّلام در این چند جمله،به طور دقیق انگشت روی مواضع آسیب پذیر گذاشته است و راههای نفوذ شیطان را به روی پیروان راستین خود،می بندد.

ص:524


1- 1) «تداهنوا»از مادّه«مداهنه»گرفته شده و در اصل از مادّه«دهن»به معنای روغن است و به معنای نرمش و انعطاف مذموم و منافقانه بکار می رود و نیز نرمش و انعطاف،به معنای صرف نظر کردن از بخشی از فرمانهای الهی را نیز شامل می شود و از آنجا که از روغن،برای نرم کردن پوست استفاده می شود،کلمه «ادهان»به معنای مدارا کردن و عدم برخورد جدّی آمده است،خواه با دیگران باشد و خواه با هوای نفس.
نکته: سرچشمه های نفوذ شیطان!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به نکته مهمّی اشاره کرده و طرق نفوذ شیطان در قلوب انسانها را نشان می دهد و از میان آنها روی دو موضوع انگشت می گذارد.

نخست،استفاده بیش از حدّ از آزادی ها و مباحات است،چرا که پاره ای از آزادی ها و مباحات،درست،دیوار به دیوار گناهان بزرگ اند که اگر انسان تا آنجا پیش برود،خطر لغزش و سقوط در درّه گناه کم نیست.امام علیه السّلام در اینجا به همگان هشدار می دهد که در این گونه موارد زیاد پیش نروید!زیرا بیم آن می رود که در طریق ظالمان قرار بگیرید،همان گونه که امروز در تعیین مرزهای کشورها،معمولا یک کمربند امنیّتی قرار می دهند و افراد مجاز نیستند از چند کیلومتری مرزها جلوتر بروند،زیرا رفتن به نقطه اصلی مرز،ممکن است وسوسه عبور از مرز را در افراد ایجاد کند.اضافه بر این،انسان هنگامی که به مرزهای گناهان می رسد،ممکن است گناه در نظر او ساده جلوه کند و هوای نفس در یک لحظه او را غافلگیر سازد و به آن طرف مرز بکشاند.

دیگر اینکه،سر و کار داشتن با اهل گناه و نرمش و انعطاف با آنها و یا درست کردن کلاههای شرعی و راه حل های دروغین برای انجام گناهان،یکی دیگر از طرق نفوذ شیطان در آدمی است.اهل گناه،گناهان را در نظر انسان کوچک نشان می دهند و استفاده از کلاههای شرعی،ابهّت گناه را می شکند و حجابهایی را که میان انسان و ابتلای به گناهان است،کنار می زند و انسان،بدون دفاع در مقابل هجوم گناه قرار می گیرد.در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السّلام می خوانیم:

«من داهن نفسه هجمت به علی المعاصی المحرّمة ،کسی که با نفس خویشتن مداهنه کند،او را مورد هجوم گناهان بزرگ قرار می دهد (1)».

ص:525


1- 1) غررالحکم،شماره 9022.

ص:526

بخش پنجم

اشاره

عباد اللّه،إنّ أنصح النّاس لنفسه أطوعهم لربّه،و إنّ أغشّهم لنفسه أعصاهم لربّه،و المغبون من غبن نفسه،و المغبوط من سلم له دینه، «و السّعید من وعظ بغیره».و الشّقیّ من انخدع لهواه و غروره.

ترجمه

ای بندگان خدا!آنها که خالصانه تر و خیرخواهانه تر،با خود برخورد می کنند،از همه در برابر پروردگار مطیع ترند و کسی که از همه بیشتر خود را می فریبد،از همه بیشتر مرتکب معصیت پروردگار می شود و مغبون واقعی کسی است که خویشتن را مغبون سازد و کسی مورد غبطه خواهد بود،که دینش سالم بماند و سعادتمند آن کس است که از سرنوشت دیگران پند و اندرز گیرد و شقاوتمند و محروم از سعادت کسی است که فریب هوا و هوس و غرور خویش را بخورد.

شرح و تفسیر: سعادتمند کیست؟

امام علیه السّلام در ادامه این خطبه،پس از هشدارهایی که نسبت به طرق نفوذ شیطان در آدمی داشت،دستورالعملهایی در شش جمله کوتاه و پرمعنا در ارتباط با آن هشدارها،بیان می کند و آن را کامل تر می سازد.

نخست می گوید:«ای بندگان خدا!آنها که خالصانه تر و خیرخواهانه تر با خود

ص:527

برخورد می کنند،از همه در برابر پروردگار مطیع ترند.» (عباد اللّه!إنّ أنصح النّاس لنفسه أطوعهم لربّه).

معنای این سخن آن است که انسان خود را نفریبد و به خویشتن دروغ نگوید، نقاط ضعف خود را،نقاط قوّت به خودش معرّفی نکند و بر عیوب خویش پرده نیفکند،بلکه خالصانه و مخلصانه به نقد خویشتن بپردازد،چنین کسی به یقین در طریق اطاعت پروردگار گام برمی دارد (1).

و در جمله دوم،دقیقا اشاره به عکس آن می فرماید و می گوید:«کسی که از همه بیشتر خود را می فریبد،از همه بیشتر مرتکب معصیت پروردگار می شود.» (و إنّ أغشّهم (2)لنفسه أعصاهم لربّه).

بدیهی است آن کس که خویشتن را می فریبد و عیوب خود را پنهان می سازد، گناه در نظرش مباح و حتّی گاهی به صورت یک امر واجب جلوه می کند و به این ترتیب،زمینه ارتکاب هر گونه گناه را برای خود،فراهم می سازد.

در سومین جمله می فرماید:«مغبون واقعی کسی است که خویشتن را مغبون سازد» (و المغبون من غبن نفسه) اشاره به اینکه،گاه شخص دیگری بر سر انسان کلاه می گذارد و او را مغبون می کند.و سرمایه اش را از دستش می گیرد و گاه انسان درباره خویشتن دست به چنین کاری می زند و با خود فریبی،سرمایه های وجودی خویش را از کف می دهد، سرمایه هایی که می توانست در سایه آن،سعادت دنیا و آخرت را به چنگ آورد.

در چهارمین جمله می فرماید:«کسی مورد غبطه خواهد بود،که دینش سالم بماند» (و المغبوط من سلم له دینه).

ص:528


1- 1) توجّه داشته باشید که«أنصح»از مادّه«نصح»در اصل به معنای اخلاص است و از این رو به خیرخواهی های خالصانه اطلاق شده است و«نصیحت»نیز همین مفهوم را دارد.
2- 2) «أغشّ»از مادّه«غشّ»در اصل به معنای ضعف و ناتوانی و کمبود است و به همین مناسبت به اشیای غیر خالص،مغشوش اطلاق می شود و سپس به همین مناسبت واژه«غشّ»به خیانت و هر گونه ناخالصی اطلاق شده است.

می دانیم«غبطه»آن است که انسان آرزو کند،نعمت های مهمّی که نصیب دیگری شده،نصیب او هم بشود.بنابراین،«مغبوط»صاحب نعمتی است که مردم به حال او غبطه می خورند و از آنجا که اگر انسان بتواند در فراز و نشیب های زندگی و کشاکش روزگار،دین و ایمان خود را حفظ کند،بزرگترین نعمت الهی شامل حال او شده، سزاوار است که همگان به حال او غبطه خورند و طبق قاعده ادبی که«تقدیم خبر بر مبتدا،مفید حصر است»تعبیر جمله بالا نشان می دهد که تنها نسبت به کسی باید غبطه خورد،که دین و ایمانش در برابر طوفانهای زندگی محفوظ بماند،نه به کسانی که به مقام های زودگذر و اموالی که در مسیر فناست و یا سایر امکانات زندگی مادّی، دست یافته اند.

در پنجمین جمله می فرماید:«سعادتمند آن کسی است که از سرنوشت دیگران پند و اندرز گیرد.» (و السّعید من وعظ بغیره).

بی شک،حوادث تلخ زندگی و تجربه های دردناک،وسیله هوشیاری و مایه پند و اندرز انسان است،ولی چه بهتر اینکه انسان به جای آنکه خودش اشتباهات را تجربه کند و به نتایج تلخ آن برسد،از سرنوشت دیگران که وضع مشابهی با او داشته اند،عبرت گیرد و تجربه بیندوزد.چنین کسانی به فردی می مانند که خانه ای در مجاورت باغ بزرگی دارند،مشکلات نگاهداری باغ،بر عهده دیگری است،ولی هوای لطیفش نصیب او می شود.و از آنجا که سرنوشت افراد در زندگی،غالبا شبیه هم است و به تعبیر دیگر:«تاریخ همواره تکرار می شود!»هر کسی می تواند بخش هایی از سرنوشت خود را در آینه زندگی دیگران تماشا کند.بنابراین،نمی توان کسی را پیدا کرد که مشمول جمله بالا نشود و از زندگی دیگران عبرت نگیرد.

بعضی از«مفسّران نهج البلاغه»جمله «و السّعید من وعظ بغیره» را جزو

ص:529

ضرب المثل های معروف عرب،شمرده اند (1)در حالی که«ابن ابی الحدید»آن را یکی از مثل های نبوی می شمرد،که از زبان آن بزرگوار تراوش کرده است. (2)

سرانجام در ششمین جمله،به نقطه مقابل آنچه در جمله قبل آمده،پرداخته، می فرماید:«شقاوتمند و محروم از سعادت کسی است که فریب هوا و هوس،غرور خویش را بخورد.» (و الشّقیّ من انخدع لهواه و غروره).

بدیهی است هر گاه کسی فریب دیگری را بخورد،مورد ملامت است،امّا اگر فریب هوا و هوس های نفس خویش را بخورد،در خور سرزنش و ملامت شدیدتری است!چرا که با دست خود،سرمایه های سعادت خویش را آتش زده است.

نکته: سرچشمۀ سعادت در درون شماست

از پیام های مهمّی که در این بخش از خطبه به گوش جان می رسد،این است که علی علیه السّلام می فرماید:عوامل خوشبختی و بدبختی انسان،بیش از آنچه از بیرون به سراغ او می آید،از درون جانش برمی خیزد.اوست که خود را فریب می دهد،اوست که خود را مغبون می سازد،اوست که خویشتن را سعادتمند می کند و بالاخره اوست که بر اثر پیروی از هوا و هوس و کبر و غرور،اسباب بدبختی خویش را آماده می سازد.

این سخن،هم درباره یک فرد صادق است،هم درباره یک جامعه،غالب مردم

ص:530


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 2،صفحه 285.
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 356،مرحوم علاّمه مجلسی در«بحار الانوار»آن را در تاریخ پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در باب حوادث جنگ تبوک،ضمن یکی از خطبه های آن حضرت آورده است (جلد 21،صفحه 211).

مخصوصا در عصر و زمان ما،عوامل بدبختی خود را در بیرون جامعه خویش جستجو می کنند و غالبا خود را فریب می دهند و راه چاره را به روی خود می بندند، در حالی که باید اسباب مشکلات را در روحیات خود،در پیوندهای اجتماعی،در هوا و هوسها،در اختلاف و نفاق،در حسادتها و هواپرستی ها جستجو کرد و اگر در این خطبه،چیزی جز این پیام نباشد،برای زندگی سعادتمندانه انسان کافی است.

ص:531

ص:532

بخش ششم

اشاره

و اعلموا أنّ«یسیر الرّیاء شرک»و مجالسة أهل الهوی منساة للإیمان،و محضرة للشّیطان.جانبوا الکذب فإنّه مجانب للایمان.الصّادق علی شفا منجاة و کرامة،و الکاذب علی شرف مهواة و مهانة.و لا تحاسدوا،فإنّ الحسد یأکل الإیمان«کما تأکل النّار الحطب»،«و لا تباغضوا فإنّها الحالقة»، و اعلموا أنّ الأمل یسهی العقل،و ینسی الذّکر،فأکذبوا الأمل،فإنّه غرور،و صاحبه مغرور.

ترجمه

آگاه باشید!ریاکاری هر چند کم باشد،شرک است و همنشینی با هواپرستان ایمان را از انسان دور می کند و شیطان را به حضور می کشاند.از دروغ برکنار باشید، چرا که دروغ از ایمان برکنار است.راستگو بر ساحل نجات و کرامت است،امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستی است و حسد نورزید که حسد ایمان را نابود می کند،آن گونه که آتش هیزم را می خورد و خاکستر می سازد و کینه یکدیگر را در دل نگیرید که خیر و برکت را از میان می برد و بدانید آرزوهای دور و دراز،خرد را به غفلت(از واقعیّت ها)وا می دارد و یاد خدا را به فراموشی می سپارد،بنابراین،به آرزوهای اعتنا نکنید،که فریبنده است و صاحبش فریب خورده.

ص:533

شرح و تفسیر: خوهای خطرناک

در این بخش،که آخرین بخش از خطبه 86 می باشد،امام علیه السّلام نسبت به شش صفت،از صفات رذیله شدیدا هشدار می دهد(ریا،هم نشینی با هواپرستان،دروغ، حسد،عداوت و دشمنی،و آرزوهای دور و دراز)و در کنار هر یک از این صفات، اشاره پرمعنایی به زیانهای آن فرموده است.

نخست می فرماید:«آگاه باشید!ریاکاری هر چند کم باشد،شرک است.» (و اعلموا أنّ یسیر الرّیاء شرک).

زیرا شخص ریاکار،یک عمل الهی را برای رضای بندگان و تظاهر به نیکی و جلب توجّه آنان انجام می دهد و در حقیقت،به جای اینکه عزّت را از خدا بخواهد که مصداق واقعی «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» (1)است،از بندگان ضعیف و ناتوان می طلبد و این نوعی شرک و دوگانه پرستی است که با«توحید افعالی»در تضادّ می باشد.

به همین دلیل،در روایات اسلامی آمده است که روز قیامت،شخص ریاکار را به این عناوین مخاطب می سازند و او را صدا می زنند که:

«یا کافر!یا فاجر!یا غادر!یا خاسر!حبط عملک و بطل أجرک،فلا خلاص لک الیوم،فالتمس أجرک ممّن کنت تعمل له، ای کافر!ای فاجر!ای حیله گر!ای زیانکار!عملت نابود شد و اجرت از میان رفت و امروز راه نجاتی برای تو نیست،پاداش خود را از کسی بطلب که برای او عمل می کردی». (2)

اضافه بر این،شخص ریاکار به خاطر دوگانگی ظاهر و باطن،در زمره منافقان است و این نفاق سبب می شود که اعمالش بی روح و تهی از محتوا و بی اثر باشد.

ص:534


1- 1) سوره آل عمران،آیه 26.
2- 2) وسائل الشیعة،جلد 1،باب 11،از ابواب مقدّمات عبادات،حدیث 16.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«سیأتی علی النّاس زمان تخبث فیه سرائرهم،و تحسن فیه علانیتهم،طمعا فی الدّنیا،لا یریدون به ما عند ربّهم،یکون دینهم ریاء،لا یخالطهم خوف،یعمّهم اللّه بعقاب،فیدعونه دعاء الغریق،فلا یستجیب لهم ؛زمانی بر مردم فرا می رسد که باطن آنها زشت و آلوده و ظاهر آنها زیباست،این کار را به خاطر دنیاپرستی انجام می دهند و پاداشهای الهی را طلب نمی کنند،دین آنها،ریاکاری است و خوف الهی در وجودشان نیست،کیفر عظیم الهی آنها را فرا می گیرد و آنها(به در خانه خدا می روند و)همچون غریق دعا می کنند،ولی خداوند دعای آنها را مستجاب نمی کند». (1)

در قیامت اسرار درون مردم آشکار می گردد،رسواترین مردم ریاکارانند:

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد!

در مورد دومین صفت رذیله می فرماید:«بدانید که هم نشینی با هواپرستان، ایمان را از انسان دور می کند و شیطان را به حضور می کشاند». و مجالسة أهل الهوی منساة (2)للإیمان،و محضرة (3)للشّیطان .

زیرا هواپرستی حدّ و مرزی ندارد و تمام وجود انسان را پر می کند و فکر او را به خود مشغول می دارد و جایی برای ایمان،باقی نمی گذارد و طبیعی است که چنین مجلسی،محضر شیاطین است.

این مسأله به قدری مهم است که در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمده است:

«ألمرء علی دین خلیله و قرینه ،انسان بر دین دوست و هم نشین خویش است». (4)و در«ضرب المثل»معروف آمده است:«قل لی من تعاشر،أقل لک من أنت،به من بگو با چه کسی معاشرت داری،تا بگویم تو کیستی (5)».

ص:535


1- 1) همان مدرک،باب 11،حدیث 4.
2- 2) «منساة»از مادّه«نسأ»(بر وزن نصب)به معنای ترک کردن و به تأخیر انداختن است.
3- 3) «محضرة»اسم مکان از مادّه«حضور»است و به معنای جایگاهی است که کسی،یا چیزی در آن حضور می یابد.
4- 4) شرح نهج البلاغه خویی،جلد 6،صفحه 136.
5- 5) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 427.

تو اوّل بگو باکیان زیستی پس آنگه بگویم که تو کیستی.

در سومین مرحله،نسبت به دروغگویی هشدار می دهد و می فرماید:«از دروغ بر کنار باشید،چرا که دروغ از ایمان برکنار است» (جانبوا الکذب فإنّه مجانب للإیمان).

تعبیر به«جانبوا»نشان می دهد که دروغ به قدری خطرناک است که انسان باید از آن فاصله بگیرد و به آن نزدیک نشود،مبادا وسوسه ها او را به پرتگاه بکشاند.

و تعبیر به «مجانب للإیمان» نشان می دهد که دروغ نه تنها با ایمان سازگار نیست،بلکه بسیار با آن فاصله دارد.چرا که دروغگو معمولا برای جلب منافع،یا دفع ضررها و یا هوای نفس،دروغ می گوید،در حالی که انسان مؤمن می داند همه چیز به دست خدا است و نیز می داند هواپرستی نوعی بت پرستی است.

شاهد این سخن،جمله های دیگری است که امام علیه السّلام در تعقیب و تأکید جمله بالا بیان فرموده است،می فرماید:«راستگو بر ساحل نجات و کرامت است،امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستی قرار دارد» (الصّادق علی شفا (1)منجاة و کرامة،و الکاذب علی شرف مهواة (2)و مهانة).

به صدق کوش!که خورشید زاید از نفست که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

(3) در چهارمین هشدار می فرماید:«حسد نورزید که حسد ایمان را نابود می کند،آن گونه که آتش هیزم را می خورد و خاکستر می سازد» (و لا تحاسدوا،فإنّ الحسد یأکل الإیمان کما تأکل النّار الحطب).

ص:536


1- 1) «شفا»به معنای لبه چیزی است و در اصل به کناره چاه،یا خندق و مانند آن گفته می شود و اطلاق«شفه» بر«لب»نیز ممکن است به همین مناسبت باشد.
2- 2) «مهواة»از مادّه«هوی»به معنای میل به چیزی است و واژه«مهواة»اسم مکان است و به معنای پرتگاه و فاصله میان دو کوه آمده که گاه انسان را متمایل به سقوط می کند.
3- 3) شعر از«حافظ»است و منظور از«صبح نخست»صبح کاذب است،که پس از روشنایی کوتاه،سیاهی جای آن را می گیرد،ولی صبح صادق در آستانه طلوع خورشید است.

زیرا حسود،در واقع دشمن نظام آفرینش و مخالف مواهب و اکرام الهی نسبت به بندگان است و چنین امری با ایمان کامل،سازگار نیست.اضافه بر این،او نباید سعادت خود را در سلب نعمت از دیگران ببیند،بلکه اگر ایمان راسخ به خدا دارد، باید همانند آن نعمت ها،یا افزون بر آنها را،از پروردگار بطلبد.

در پنجمین مرحله نسبت به عداوت و دشمنی هشدار می دهد،می فرماید:«کینه یکدیگر را در دل نگیرید،که خیر و برکت را از میان می برد» و لا تباغضوا فإنّها الحالقة (1).

تعبیر به«تباغضوا»اشاره به این است که خصومت ها و عداوت ها معمولا دو جانبه است و پاسخ خصومت،خصومت است.

تعبیر به«حالقه»که از مادّه«حلق»به معنای تراشیدن است(با توجّه به اینکه متعلّق آن نیز حذف شده)نشان می دهد،خصومت ها هر گونه خیر و سعادت را از بیخ و بن بر می کند،چرا که ریشه هر خیر و سعادتی،تعاون و همدلی و همکاری افراد جامعه با یکدیگر است و این کار بدون محبّت و دوستی،میسّر نیست.

در ششمین و آخرین مرحله،نسبت به خطرات آرزوهای دراز هشدار می دهد، می فرماید:«بدانید آرزوهای دور و دراز،خرد را به غفلت(از واقعیّت ها)وا می دارد و یاد خدا را به فراموشی می سپارد،بنابراین،به آرزوها اعتنا نکنید که فریبنده است و صاحبش فریب خورده!» (و اعلموا أنّ الأمل یسهی العقل،و ینسی الذّکر،فأکذبوا الأمل فإنّه غرور،و صاحبه مغرور).

در واقع آرزوهای دور و دراز،که انسان را غرق در عالمی از خیال و پنداری می کند که بر محور امور مادّی دور می زند،یکی از خطرناکترین موانع راه سعادت

ص:537


1- 1) «حالقه»از مادّه«حلق»در اصل به معنای تراشیدن موی سر،یا بدن است و«حالقه»به سال قحطی و پر مشقّت که خیر و برکت را از میان می برد،اطلاق شده و به مرگ و مانند آن،که همه چیز را از میان می برد نیز،گفته شده است.

انسان است،که هم رسول اللّه و هم امیر مؤمنان در آن سخن معروفشان،آن را در کنار هواپرستی،خطرناکترین سدّ راه خوشبختی انسان معرفی فرموده اند و تجربیّات تاریخ و روزانه نشان می دهد،غالب کسانی که آلوده جنایات بزرگ می شوند، افرادی هستند که گرفتار همین آرزوهای دور و دراز مادّی می باشند.

نکته: اندرزهای گویا و رسا

با اندکی دقّت در این خطبه کوتاه و پرمحتوا،مشاهده می کنیم که امام علیه السّلام همه گفتنی ها را در این خطبه بیان فرموده است.از توحید و خداپرستی و توجّه به کتاب جاویدان پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله(قرآن مجید)و نکات مهم و سازنده ای که در قرآن آمده، گرفته،:تا هشدارهای تکان دهنده ای که ناظر به سرنوشت انسان در این جهان است و سپس به مسایل اخلاقی مهمّی که اساس سعادت معنوی و مادّی انسان را تشکیل می دهد،مانند:ترک شرک و دروغ و حسد و کینه و عداوت و آرزوهای دور و دراز، اشاره فرموده،و در هر مورد،با ذکر دلیل و برهان منطقی،در عبارتی کوتاه و بسیار پرمعنا،به بیان خویش عمق بیشتری بخشیده.اگر انسان هر روز در آغاز پرداختن به برنامه های روزانه،یک بار این خطبه شریفه را مرور کند و در آن کمی بیندیشد و تصمیم بر اجرای آن بگیرد،به یقین اهل نجات خواهد بود.

ص:538

خطبۀ 87: صفات پرهیزکاران و فاسقان و آگاه سازی نسبت به موقعیت اهل بیت در میان مردم

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام و هی فی بیان صفات المتّقین و صفات الفسّاق و التنبیه الی مکان العترة الطیّبة و الظنّ الخاطیء لبعض الناس.

(1)

این خطبه درباره صفات پرهیزکاران و فاسقان و آگاه سازی نسبت به موقعیت اهل بیت در میان مردم و نیز گمانهای نادرستی که برای بعضی پیدا شده،سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع دارای پنج بخش است که چهار بخش آن کاملا بهم پیوسته است،ولی بخش پنجم مفهومی جداگانه دارد و نشان می دهد که مرحوم«سیّد رضی»قسمتهایی از اواخر خطبه را حذف کرده است.

ص:539


1- 1) سند خطبه:از قرائنی که نشان می دهد این خطبه در منابع دیگری غیر از«نهج البلاغه»نیز نقل شده است، سخن«ابن ابی الحدید»در پایان این خطبه است که می گوید:این خطبه طولانی بوده و مرحوم«سیّد رضی» بخشهای زیادی از آن را حذف کرده است(سپس ابن ابی الحدید بعضی از بخشها را نقل می کند) «زمخشری»نیز در کتاب«ربیع الابرار»در باب«عزّ و شرف»فصلی از این خطبه را با کمی تفاوت آورده است و سخن او چنین نشان می دهد که آن را از منبعی غیر از نهج البلاغه بدست آورده است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 133).

بهر حال بخش های پنجگانه،به شرح زیر است:

در آغاز:امام علیه السّلام به بیان صفات عالمان راستین می پردازد،همانها که با امدادهای الهی توانسته اند روح تقوا را در خود زنده کنند و هواپرستی را از خود دور سازند و در سایه این خودسازی،کلید درهای هدایت را بدست آورند.

در بخش دوم:به نقطه مقابل این گروه پرداخته و عالم نمایانی را معرّفی می کند که جهالت هایی را از دیگران گرفته و امور باطلی را از سوی خود،به آن افزوده و مردم را به گمراهی کشانده اند.

در بخش سوم:در تکمیل بخش های گذشته به مردم هشدار می دهد که با وجود اهل بیت و عترت پیامبر که سرچشمه زلال علم و آگاهی اسلامی هستند،چرا به سراغ افراد جاهل و بی خبر و ناآگاه می روند؟! در چهارمین بخش:به بعضی از سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و پاره ای از نکته های حسّاس در مورد اهل بیت و معرّفی خویشتن اشاره فرموده و «حدیث ثقلین»را که در میان همه مسلمانان معروف و مشهور است،به عنوان گواه سخن خود ذکر می کند.

سرانجام در آخرین بخش:یعنی:بخش پنجم،به توهّمات و پندارهای بی اساس برخی مردم که گمان می کردند دنیا برای همیشه در کام بنی امیّه خواهد بود،اشاره کرده و قاطعانه خبر از زوال و سقوط حکومت کوتاه آنها می دهد.همان گونه که در بالا اشاره شد،این بخش،از بخش های چهارگانه بالا از نظر محتوا جدا است و پیدا است که مطالب دیگری در میان بوده که مرحوم«سیّد رضی»آنها را نیاورده است.

ص:540

بخش اوّل

اشاره

عباد اللّه!إنّ من أحبّ عباداللّه إلیه عبدا أعانه اللّه علی نفسه،فاستشعر الحزن،و تجلبب الخوف،فزهر مصباح الهدی فی قلبه،و أعدّ القری لیومه النّازل به،فقرّب علی نفسه البعید،و هوّن الشّدید.نظر فأبصر(فاقصر)، و ذکر فاستکثر،و ارتوی من عذب فرات سهّلت له موارده،فشرب نهلا،و سلک سبیلا جددا.قد خلع سرابیل الشّهوات،و تخلّی من الهموم،إلاّ همّا واحدا انفرد به،فخرج من صفة العمی،و مشارکة أهل الهوی،و صار من مفاتیح أبواب الهدی،و مغالیق أبواب الرّدی.قد أبصر طریقه،و سلک سبیله،و عرف مناره،و قطع غماره،و استمسک من العری بأوثقها،و من الحبال بأمتنها،فهو من الیقین علی مثل ضوء الشّمس.

ترجمه

ای بندگان خدا!از محبوب ترین بندگان نزد خداوند،کسی است که او را در راه پیروزی بر(هوس های سرکش)نفسش یاری کرده است،از این رو حزن و اندوه را شعار[ لباس زیرین]و ترس از خدا را جلباب[ لباس رویین]خود قرار داده است.در نتیجه،چراغ هدایت،در قلبش روشن شده و وسیله پذیرایی روزی را که در پیش دارد(روز مرگ و رستاخیز)،برای خود فراهم ساخته است.

او،دور را برای خود نزدیک و سختی را آسان نموده است(با دیده حق بین)نگاه کرده و(حقایق هستی و عظمت پروردگار را)دیده است،به یاد خدا بوده و به همین

ص:541

دلیل،اعمال نیک فراوان به جا آورده است.از آب گوارایی که به آسانی(با امدادهای الهی)در اختیارش قرار گرفته،سیراب گشته و یکباره آن را سرکشیده است و راه هموار و مستقیمی را(که خدا به او نشان داده)پیموده است.جامه شهوات را از تن برون کرده و از تمام همّ و غم ها-جز یک اندوه-خود را تهی ساخته و تنها به آن می اندیشد(همّ و غم او،تنها وصال محبوب و قرب پروردگار است).

این زهد و اخلاص،او را از نابینایی ها رهایی بخشیده و از زمره هوا پرستان خارج ساخته است،(بدین سبب)کلید درهای هدایت و قفل درهای ضلالت گردیده.

راه هدایت را با بصیرت دریافته و در آن گام نهاده و نشانه های این راه را به خوبی شناخته و از امواج متلاطم شهوات،گذشته است.از میان دستگیره های هدایت،به مطمئن ترین آنها چنگ زده و از رشته ها(ی نجات)به محکم ترین آنها متمسّک شده است،به همین دلیل،در مقام یقین به آنجا رسیده که(حقایق را)همانند نور آفتاب می بیند.

شرح و تفسیر: محبوبترین بندگان خدا

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه-همان گونه که درگذشته نیز اشاره شد-صفات اولیاء اللّه و پرهیزگاران و سالکان الی اللّه را به عالی ترین وجهی توصیف کرده است، به گونه ای که«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»خود می گوید:«اصحاب طریقت و حقیقت،علم و دانش را از این خطبه امام علیه السّلام گرفته اند که حال عارف کامل را در آن بیان فرموده است (1)».

بعضی معتقدند که امام علیه السّلام در واقع خود را در این بخش از خطبه معرّفی فرموده،

ص:542


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 365.

چرا که این صفات والا،جز در امثال او پیدا نمی شود.ولی بهتر آن است که گفته شود،بیان امام علیه السّلام شرح حال و تبیین صفات کلّی از عارفان کامل و رهروان راستین راه حقّ است،که او و همسرش و فرزندان معصومش،بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بارزترین مصداق آن می باشند.

به راستی دقّت در این بخش از خطبه،نشان می دهد که امام علیه السّلام هیچ نکته مهمّی را در تبیین حال این انسان های کامل،فروگذار نفرموده است و جالب اینکه حدود«چهل صفت»از صفات آنها را در این بیان فشرده،ذکر فرموده است.

نخست،روی سخن را به همه رهروان این راه کرده،می فرماید:«ای بندگان خدا! محبوب ترین بندگان نزد خداوند کسی است که او را(در راه پیروزی بر هوس های سرکش)نفسش یاری کرده است» (عباد اللّه!إنّ من أحبّ عباد اللّه إلیه عبدا أعانه اللّه علی نفسه).

این جمله که در آغاز این کلام مهمّ آمده است،اشاره به این نکته دقیق است که پیمودن این راه-جز به یاری خدا-برای هیچ کس ممکن نیست،چرا که خطرات و پرتگاهها،آنقدر زیاد است که آدمی با نیروی محدود خویش،نمی تواند از این راه به سلامت بگذرد،جز اینکه توکّل بر خدا کند و خود را به او بسپارد و از دریای بی کران لطف و قدرتش کمک بگیرد.همان گونه که قرآن با صراحت می گوید: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» ،و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود،هرگز احدی از شما پاک نمی شد». (1)

ناگفته پیداست که هدایت ها و حمایت ها و اعانت های الهی بی حساب نیست، باید سر تا پا تسلیم شد و با قلبی مملوّ از عشق به پروردگار،به در خانه او رفت.

سپس امام علیه السّلام به بیان نتیجه این اعانت الهی پرداخته،می افزاید:«آن کس،حزن

ص:543


1- 1) سوره نور،آیه 21.

و اندوه را شعار[ لباس زیرین]و ترس از خدا را جلباب[ لباس رویین]خود قرار داده است» (فاستشعر الحزن،و تجلبب الخوف).

«استشعر»از مادّه«شعار»به معنای«لباس زیرین»است و قرار دادن حزن و اندوه،به منزله لباس زیرین،به این معنا است که این گونه افراد با ایمان،در درون خویش،از ایّام گذشته عمر که تلاش و کوشش کافی در اطاعت معبود نکرده اند، اندوهگین اند،اندوهی سازنده که آنها را به حرکتی جبران کننده در آینده وا می دارد.

«تجلبب»از مادّه«جلباب»به معنای«چادر»یا«لباس رویین»است و قرار دادن خوف و ترس را به منزله لباس رویین،اشاره به این است که این افراد مخلص و مؤمن،پیوسته مراقب خویش اند و از این بیم دارند که لغزشهایی از آنها سرزند،یا اعمالی انجام دهند که نام آنها را از طومار«مخلصان»و«سعدا»حذف کند.

این احتمال نیز وجود دارد که غم و اندوهشان برای فراق محبوب و ترسشان از عدم وصال باشد.

سپس امام علیه السّلام به نتیجه آن حزن و خوف سازنده پرداخته،می فرماید:«در نتیجه، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و وسیله پذیرایی،برای روزی را که در پیش دارد، (روز مرگ و رستاخیز)برای خود فراهم ساخته است» (فزهر مصباح الهدی فی قلبه، و أعدّ القری (1)لیومه النّازل به).

روشن شدن چراغ هدایت،اشاره به تابش انوار معارف الهیّه بر آینه قلب آنها است،که به مصداق: «وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّهُ» ،تقوا را پیشه کنید و خداوند به شما تعلیم می دهد» (2)میوه شیرینی است که از این درخت،می چینند.

تعبیر به«قری»که به معنای«وسیله پذیرایی از میهمان»است،نشان می دهد که

ص:544


1- 1) «قری»مصدر و اسم مصدر و به معنای چیزی است که برای پذیرایی مهمان آماده می کنند و لذا«مقراة» به ظرف بزرگی گفته می شود که طعام مهمان را در آن می گذارند.
2- 2) سوره بقره،آیه 282.

روز مرگ،یا روز رستاخیز،که از هولناک ترین روزها است،برای آنان به اندازه ای دلپذیر است که همچون روزی است که میهمان شایسته ای در سرای میزبان کریمی وارد می شود.گویی مقام آنها همچون مقام شهدا است که میهمان خدا هستند و از خوان احسان او،روزی می گیرند. «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» (1).

سپس به صفات دیگری از این بنده محبوب الهی اشاره کرده،می افزاید:«او دور را برای خود نزدیک و سختی را آسان نموده است» (فقرّب علی نفسه البعید،و هوّن الشّدید) اشاره به این که،پایان عمر و قیامت را که بسیاری دور می پندارند،نزدیک می بیند و به همین دلیل،تحمّل شداید و سختی های اطاعت و ترک گناه در این راه برای او آسان می شود.

در ادامه این سخن،به پنج نکته دیگر،که هر کدام حاوی وصفی از اوصاف این بندگان مخلص و عارف است اشاره کرده،می فرماید:«او(با دیده حق بین)نگاه کرده و(حقایق هستی و عظمت پروردگار را در همه جای جهان)دیده است.به یاد خدا بوده و به همین دلیل،اعمال نیک فراوان بجا آورده است،و از آب گوارای که به آسانی(با امدادهای الهی)در اختیارش قرار گرفته،سیراب گشته و یکباره آن را سرکشیده است،و راه هموار و مستقیمی را(که خدا به او نشان داده)پیموده است». (نظر فأبصر،و ذکر فاستکثر،و ارتوی (2)من عذب فرات (3)سهّلت له موارده،فشرب نهلا (4)،و سلک سبیلا جددا (5)).

ص:545


1- 1) سوره آل عمران،آیه 169.
2- 2) «ارتوی»از مادّه«ریّ»(بر وزن طیّ)به معنای سیراب شدن است.
3- 3) «فرات»به معنای آب گوارا،یا بسیار گوارا است.
4- 4) «نهل»به معنای نخستین نوشیدن است،زیرا معمول عرب این بوده که شتر را یک بار به آبگاه می آورده و هنگامی که سیراب می شده است،به محلّ خود باز می گردانده،بار دیگر آن را به آبگاه می آورده و نوشیدن دوّم را«علل»می نامیده،سپس آن را به چراگاه می برده است.این واژه(نهل)به هنگامی که نوشیدنی را یک باره سر بکشند نیز،بکار می رود،چون تمام آن،به اصطلاح«شرب اوّل»است.
5- 5) «جدد»از مادّه«جدّ»به معنای قطع کردن و نیز پیمودن زمین های صاف و محکم است و«جدد»و«جادّه» به راه صاف و محکمی گفته می شود که پای انسان در آن فرو نمی رود،و«لباس جدید»به لباس نوی گفته می شود که تازه آن را بریده اند و دوخته اند و از آنجا که موجودات با عظمت،از دیگر موجودات ممتاز و جدایند،این واژه به معنای عظمت نیز آمده است و پدر بزرگ را به همین جهت«جدّ»می گویند.

در این جمله های کوتاه و پر معنا از یک سو،اشاره به اهمیّت تفکّر و نظر در جهان هستی و مسایل زندگی می کند که سبب بصیرت کامل و معرفة اللّه می شود و از سوی دیگر،اشاره به تداوم یاد خدا می نماید،که سبب احیای قلوب و آرامش دلهاست:

«أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (1)سپس اشاره به سیراب شدن از سرچشمه وحی و کلمات پربار معصومین می کند که به لطف الهی در اختیار بندگان قرار گرفته و اولیاء اللّه بی دغدغه و بدون تردید از این شراب طهور،سیراب می شوند و لا جرعه آن را سر می کشند و سرانجام در جادّه ای که مستقیم و استوار است،گام می نهند و به سوی قرب الهی و معرفت محبوب پیش می روند و«در مکتب حقایق و پیش ادیب عشق» همچنان درس می آموزند«تا کیمیای سعادت را بیابند و زر شوند»و به گفته شاعر:

وجه خدا اگر شودت منظر نظر زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی!

گر نور عشق حقّ به دل و جانت اوفتد باللّه کز آفتاب فلک خوبتر شوی!

سپس امام علیه السّلام در شش وصف دیگر،به برنامه های خودسازی این بندگان مخلص پرداخته و نتایج درخشان آن را نیز شرح می دهد،می فرماید:«(این بنده مخلص خدا)جامه شهوات را از تن بیرون کرده و از تمام همّ و غم ها-جز یک اندوه-خود را تهی ساخته و تنها به آن می اندیشد(همّ و غم او تنها وصال محبوب و قرب پروردگار

ص:546


1- 1) سوره رعد،آیه 28.

اوست)و این زهد و اخلاص،او را از نابینایی ها رهایی بخشیده و از زمره هواپرستان خارج ساخته است،(بدین سبب)کلید درهای هدایت و قفل درهای ضلالت گردیده.» (قد خلع سرابیل الشّهوات،و تخلّی من الهموم إلاّ همّا واحدا انفرد به،فخرج من صفة العمی،و مشارکة أهل الهوی،و صار من مفاتیح أبواب الهدی،و مغالیق أبواب الرّدی).

آری،رها کردن شهوات و دل مشغولی ها و چشم دوختن به آن نقطه واحدی که مبدأ عالم هستی است،سبب بینایی چشم جان انسان می گردد و نه تنها رهرو راه حقّ می شود،که رهبر دیگران می گردد،لطف الهی،کلید درهای هدایت را در دست او می نهد و قفل درهای جهنّم را به او می سپارد،که نخستین را باز کند و دیگری را ببندد.

در ادامه این سخن،باز به شش وصف دیگر،که اوصاف پیشین را تکمیل می کند اشاره می فرماید و می گوید:«(این بنده خالص)راه هدایت را با بصیرت دریافته،و در آن گام نهاده و نشانه های این راه را به خوبی شناخته،و از امواج متلاطم شهوات گذشته است و از میان دستگیره های هدایت،به مطمئن ترین آنها چنگ زده و از رشته ها(ی نجات)به محکمترین آنها متمسّک شده است،به همین دلیل،در مقام یقین به آنجا رسیده که(حقایق را)همانند نور آفتاب می بیند.» (قد أبصر طریقه،و سلک سبیله،و عرف مناره،و قطع غماره، (1)و استمسک من العری (2)بأوثقها،و من الحبال بأمتنها،فهو من الیقین علی مثل ضوء الشّمس).

در واقع در صفات پیشین بیشتر روی جنبه های عملی تکیه شده بود و در اینجا روی جنبه های علمی و عقیدتی تکیه شده،خارج شدن از صفت نابینایی و کنار زدن

ص:547


1- 1) «غمار»از مادّه«غمر»(بر وزن امر)به معنای پوشاندن است و از آنجایی که آب فراوان،زمین های زیادی را می پوشاند به آن«غمر»می گویند که جمع آن«غمار»است.
2- 2) «عری»جمع«عروه»به معنای دستگیره است.

حجاب های هواپرستی و پیدا کردن راه و شناخت علامت ها و نشانه ها و عبور از دریای متلاطم شهوات و چنگ زدن به محکمترین دستگیره های هدایت که قرآن مجید و کلمات معصومین و راسخان در علم است،سبب می شود که این بنده خالص به مقام«حقّ الیقین»برسد،چشم حق بینش گشوده شود و جهان غیب را با چشم دل،همچون آفتاب ببیند و این بالاترین افتخار و موهبتی است که نصیب انسانی می شود و برترین پاداشی است که به راهیان راه حق داده می شود.

در قسمت قبل،سخن از سلوک راههای صاف و محکم (سلک سبیلا جددا) و گشودن چشم،به روی حقایق بود (نظر فأبصر) و در این بخش نیز هر دو،با تعبیر دیگری تکرار شده است و فرمود: (قد أبصر طریقه و سلک سبیله) ،ولی همان گونه که در بالا گفته شده،در بخش سابق از جنبه های عملی سخن می گوید و در این بخش،از جنبه های علمی،یعنی شناخت راه و گام نهادن در طریق روشن و مطمئن، در هر دو قسمت لازم است.

نکته: برترین موهبت الهی

امام علیه السّلام در این بخش از سخنان خود،به چیزی اشاره فرموده که خمیر مایه تمام سعادت ها است و نیروی محرّک انسان به سوی همه خوبی ها است،تحمّل شداید را بر انسان،آسان می دارد و او را به یک وجود شکست ناپذیر مبدّل می کند،در یک جا با تعبیر «فظهر مصباح الهدی فی قلبه» (چراغ هدایت در قلبش روشن شده)و در تعبیر دیگر با جمله «فهو من الیقین علی مثل ضوء الشّمس» (ایمان او همانند نور

ص:548

آفتاب است)به آن اشاره فرموده و آن رسیدن به مقام یقین است که آن هم مراتبی دارد که در«قرآن مجید»تحت عنوان«علم الیقین»و«عین الیقین»و«حقّ الیقین»به آن اشاره شده است و آخرین مرحله آن(حقّ الیقین)همان مرحله شهود کامل است که انسان،جهان غیب را همچون نور آفتاب ببیند و به مرحله

«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا ،اگر پرده ها کنار برود،چیزی بر ایمان من افزوده نمی شود» (1)برسد.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«ألا إنّ النّاس لم یعطوا فی الدّنیا شیئا خیرا من الیقین و العافیة،فاسئلوهما اللّه ،آگاه باشید!که چیزی بهتر از یقین و سلامتی به انسانها داده نشده است،پس شما این دو را از خدا بخواهید!(که همه سعادتها در ان نهفته شده است).» (2)امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:

«ما أعظم سعادة من بوشر قلبه ببرد الیقین ،چه بزرگ است سعادت کسی که قلبش با یقین در تماس است» (3).

بدیهی است برای رسیدن به این مقام والا،انسان باید راه طولانی پرفراز و نشیبی را بپیماید و تقوای الهی در حدّ بالا داشته باشد و پیوسته به خودسازی ادامه دهد و دست به دامان اولیاء اللّه بزند و آنها را در پیشگاه حقّ،به شفاعت طلبد و پیوسته با زبان حال،یا زبان قال،این جمله های دعای شعبانیّه را تکرار کند:

«إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک،و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک،حتّی تخرق أبصار القلوب حجب النّور،فتصل إلی معدن العظمة،و تصیر أرواحنا معلّقة بعزّ قدسک، خداوندا!کمال انقطاع به درگاهت را به من ببخش و دیده دلهای ما را به تابش نظرش بر تو روشن کن،تا دیده های قلوب،پرده های نور را بشکافد و به معدن

ص:549


1- 1) بحار الانوار،جلد 40،صفحه 153.
2- 2) کنز العمّال،جلد 3،صفحه 438،حدیث 7334.
3- 3) بحار الانوار،جلد 40،صفحه 153.

عظمت ذات پاکت برسد و ارواح ما به مقام عزّت و قدست وابسته گردد.» سخن درباره یقین بسیار است،این بحث را با حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السّلام که راه تحصیل یقین را به ما می آموزد،پایان می دهیم،فرمود:

«أین الموقنون؟الّذین خلعوا سرابیل الهوی،و قطعوا عنهم علائق الدّنیا ،کجا هستند ارباب یقین؟آنان که جامه های هواپرستی را از تن به در کرده و علاقه های دنیاپرستی را بریده اند» (1).

ص:550


1- 1) .غررالحکم،حدیث شماره 391.

بخش دوم

اشاره

قد نصب نفسه للّه-سبحانه-فی أرفع الأمور،من إصدار کلّ وارد علیه.و تصییر کلّ فرع إلی أصله،مصباح ظلمات،کشّاف عشوات [خشوات]مفتاح مبهمات،دفّاع معضلات،دلیل فلوات،یقول فیفهم،و یسکت فیسلم،قد أخلص للّه فاستخلصه،فهو من معادن دینه،و أوتاد أرضه.قد ألزم نفسه العدل،فکان أوّل عدله نفی الهوی عن نفسه،یصف الحقّ و یعمل به،لا یدع للخیر غایة إلاّ أمّها،و لا مظنّة إلاّ قصدها،قد أمکن الکتاب من زمامه،فهو قائده و إمامه،یحلّ حیث حلّ ثقله،و ینزل حیث کان منزله.

ترجمه

او خود را برای خداوند سبحان،در بالاترین امور(برای انجام رسالت ها و وظایف)قرار داده(و عزم خود را بر این کار جزم کرده است)که به هر مشکلی پاسخ گوید و فروع را به اصول بازگرداند.او چراغ روشن تاریکی ها و بر طرف کننده نابینایی ها و کلید حلّ مبهمات و دور کننده مشکلات و راهنمای گم شدگان بیابان زندگی است.آنجا که لازم است،سخن می گوید و(حق را به مخاطبان،به خوبی) تفهیم می کند و آنجا که لازم نیست،سکوت می کند و سالم می ماند.خویش را برای خدا خالص کرده و خداوند،خلوص او را پذیرفته(و خالصترش ساخته است)از این رو،او از معادن و گنجینه های دین خدا است و از ارکان زمین اوست.خود را ملزم به

ص:551

عدالت نموده و نخستین گام عدالتش،بیرون راندن هوا و هوس از دل خویش است.

حق می گوید و به حق عمل می کند.هیچ کار خیری نیست جز آنکه(در برنامه زندگی او قرار دارد و)آهنگ آن می کند و در هیچ جا گمان خیری نمی رود،جز اینکه بسوی آن گام برمی دارد و تا به آخر نرسد از تلاش نمی ایستد،زمام اختیار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن رهبر و پیشوای اوست،هر جا قرآن فرود آید،او بار خویش را همانجا افکند و هر جا قرآن منزل کند،آن را منزلگاه خویش سازد.

شرح و تفسیر
ویژگی های بندگان خالص خدا

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به سراغ نکته مهمّی می رود که بخش گذشته را تکمیل می کند و آن اینکه بنده مخلص خداوند-که موضوع سخن در بخش های سابق است-بعد از آگاهی و خودسازی و تهذیب نفس و رسیدن به مقامات عالیه در علم و عمل و تقوا،کمر همّت برای هدایت خلق می بندد و همچون چراغ روشنی فرا راه مردم می شود و آنها را از ظلمات جهل و وهم و گمراهی رهایی می بخشد و در واقع بعد از پایان«سیر إلی الحقّ»و«فی الحقّ»،مرحله«سیر إلی الخلق»او شروع می شود و به ادای رسالتی همچون رسالت انبیا می پردازد.

می فرماید:«او خود را برای خداوند سبحان در بالاترین امور(برای انجام رسالت ها و وظایف)قرار داده(و در حقیقت عزم خود را بر انجام این وظیفه الهی جزم کرده است).» (قد نصب نفسه للّه-سبحانه-فی أرفع الأمور).

سپس به شرح این وظایف پرداخته،با جمله های کوتاه و پرمعنا روی نقاط حسّاس تکیه می کند،می فرماید:«به هر مشکلی پاسخ گوید و فروع را به اصول

ص:552

بازگرداند» (من إصدار کلّ وارد علیه،و تصییر کلّ فرع إلی أصله).

این سخن،به این نکته مهمّ اشاره می کند که این بنده آگاه و مخلص،از نظر احاطه به مبانی معرفت دینی و احکام آن،آنچنان تواناست که آمادگی برای پاسخ به هر سؤالی و حلّ هر مشکلی را دارد.

در ضمن،این نکته را نیز خاطر نشان می کند که در اسلام هیچ سؤالی بدون پاسخ نیست و هیچ مشکلی در معارف الهیّه و احکام فرعیّه،بدون راه حل نمی باشد و این همان چیزی است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در حجّة الوداع در خطبه تاریخی اش بیان فرمود و گفت:

«یا أیّها النّاس!و اللّه ما من شیء یقرّبکم من الجنّة،و یباعدکم من النّار،إلاّ و قد أمرتکم به،و ما من شیء یقرّبکم من النّار،و یباعدکم من الجنّة،إلاّ و قد نهیتکم عنه ،ای مردم به خدا قسم هر آنچه شما را به بهشت(و سعادت)نزدیک می کند و از آتش دوزخ(و بدبختی ها)دور می سازد،شما را به آن امر کردم و هر آنچه شما را به دوزخ نزدیک می کند و از بهشت دور می سازد،شما را از آن نهی نمودم.» (1)و این همان چیزی است که در فقه پیروان اهل بیت علیهم السّلام به عنوان«خالی نبودن هیچ واقعه ای از حکمی»از آن یاد می شود.

جمله «تصییر کلّ فرع إلی أصله» در واقع اشاره به همان تعریفی است که بزرگان دین،برای اجتهاد و استنباط ذکر کرده اند و می گویند:حقیقت اجتهاد«ردّ الفروع إلی الأصول»است.یعنی با در دست داشتن قواعد و اصول کلّی که از کتاب و سنّت و دلیل عقل،استفاده شده،به هر فرعی پاسخ گفته شود و مجتهد کسی است که بداند هر فرعی به کدام اصل باز می گردد.در ضمن این جمله«گشوده بودن باب اجتهاد»را در هر عصر و زمان روشن می سازد،در حالی که شرایط مجتهد را،از نظر علم و عمل در بخش های گذشته این خطبه،بیان فرموده است.

ص:553


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه حدیث 74،2.

سپس می افزاید:«او چراغ روشن تاریکی ها،و بر طرف کننده نابینایی ها و کلید حلّ مبهمات و دور کننده مشکلات و راهنمای(گمشدگان)بیابانهای زندگی است.» (مصباح ظلمات،کشّاف عشوات، (1)مفتاح مبهمات،دفّاع معضلات،دلیل فلوات (2)امام علیه السّلام با این پنج وصفی که باین نموده،نشان می دهد که این بنده آگاه و با تقوا چگونه پرده های ظلمانی جهل را می شکافد و چشمان نابینایان معرفت را باز می کند،قفل هایی که بر درهای مبهمات است،می گشاید و مشکلات مردم را حل می کند و در بیابان زندگی،که بیم گمراهی و سرگردانی و اسارت در چنگال دزدان و درندگان می رود،مردم را به شاهراه حق و نجات،هدایت می کند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،به پنج وصف دیگر از این عالم ربّانی اشاره کرده،می فرماید:«او آنجا که لازم است سخن می گوید و(حقّ را به مخاطبان،به خوبی)تفهیم می کند و آنجا که لازم نیست،سکوت می کند و سالم می ماند» (یقول فیفهم،و یسکت فیسلم).

آری،سخن گفتن او،هدف مهمی را دنبال می کند و سکوتش هدفی دیگر،آنجا که باید روشنگری کند،داد سخن می دهد و مطالب لازم را تفهیم می کند و آنجا که در سخن گفتن بیم گناه و خطر آلودگی به معاصی است،سکوت را ترجیح می دهد، هر دو برای خدا است و هر دو در طریق رضای او است.

افرادی را می شناسیم که در گفته ها و نوشته های خود سعی در پیچیدگی و اغلاق دارند،شاید به این منظور که مقام علمی خود را نشان دهند،در حالی که خواننده،

ص:554


1- 1) «عشوات»جمع«عشوه»به معنای کاری است که انسان از روی نادانی به آن اقدام می کند،بدیهی است نتیجه چنین کاری،معمولا پشیمانی است و «کشّاف عشوات» کسی است که پرده های جهل را کنار زند و گمراهان را نجات دهد.
2- 2) «فلوات»جمع«فلات»به معنای صحرای وسیع و گسترده است که اگر انسان گرفتار آن شود،راه را گم می کند و گاه بر اثر گرسنگی یا تشنگی هلاک می شود و«دلیل فلوات»کسی است که به این بیابانها آگاهی دارد و سبب نجات گم گشتگان می شود.

یا شنونده جز مفاهیم مبهم چیزی بدست نمی آورد،ولی عالمان مخلص،طبق گفته امام علیه السّلام گرفتار این اوهام و ریاکاری ها نمی شوند،آنها سخن را آن گونه ادا می کنند، که مخاطب بفهمد،سکوت آنها نیز برای فرار از مسئولیّت و عافیت طلبی نیست، بلکه آن هم برای سلامت و رهایی از چنگال معصیت هوا و هوسها،و معصیت خدا است.

سپس به مقام اخلاص این عارف الهی اشاره کرده،می افزاید:«خویش را برای خدا خالص کرده و خدا خلوص او را پذیرفته(و خالصترش ساخته است).» (قد أخلص للّه فاستخلصه).

این تعبیر،ممکن است اشاره به نکته لطیفی باشد و آن اینکه ناخالصی های روحی و اخلاقی انسان دو گونه است:بخشی از آن برای او قابل رؤیت می باشد و در سایه خودسازی و جهاد اکبر می تواند آن را برطرف سازد،ولی بخشی از این ناخالصی ها به آسانی به چشم نمی آید.خداوند کسانی را که در مرحله اوّل پیروز شوند،یاری می دهد و قسم دوم ناخالصی های وجود آنها را برطرف می سازد.در روایات اسلامی آمده است:

«إنّ الشّرک أخفی من دبیب النّمل،علی صفاة سوداء،فی لیلة ظلماء ،شرک و توجّه به غیر خدا(در عمل انسان)مخفی تر است از حرکت مورچه،بر سنگ سیاه،در شب تاریک و ظلمانی». (1)بدیهی است،پاکسازی اعماق دل از چنان شرکی،جز به امداد الهی امکان پذیر نیست.

سپس به دنبال بیان این سه وصف،نتیجه گیری فرموده و به دو وصف دیگر اشاره می کند،می فرماید:«از این رو،او از معادن و گنجینه های دین خدا است و از ارکان زمین او!» (فهو من معادن دینه،و أوتاد أرضه).

آری،آن کس که وجودش از هر نظر خالص شده و کار او تعلیم و تربیت است،به

ص:555


1- 1) بحارالانوار،جلد 69،صفحه 93.

منزله معدن فناناپذیری است که دائما جواهرات و فلزات گرانبها از آن استخراج می کنند و در برابر طوفانهای شرک و گناه،و وسوسه های شیاطین جنّ و انس،که به سوی جامعه انسانی می وزد،همچون کوهی است که در قرآن مجید«میخ زمین» شمرده شده،زیرا کوهها از یک سو،طوفانها را در هم می شکنند و مردمی را که در پناه آنها هستند،در امان می دارند و از سوی دیگر،در برابر زلزله ها که دائما از درون زمین برمی خیزد،مقاومت می کنند و پوسته زمن را-جز در موارد نادری-از لرزشهای مداوم،محفوظ نگه می دارند.قرآن مجید به هنگام بیان نکات توحیدی در جهان آفرینش می فرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» ،آیا زمین را گاهواره و استراحتگاه و کوهها را میخ های زمین قرار ندادیم». (1)

به یقین،اگر کوهها نبودند و ریشه های آنها همچون حلقه های به هم پیوسته زره، اطراف زمین را فرانمی گرفت،زمین گاهواره و استراحتگاه انسان نمی شد،به علاوه طوفان های شن،محیط زندگی انسان را همچون درون کویرها،غیر قابل زیست می نمود و آرامش را به کلّی سلب می کرد.از این گذشته،آبیاری زمین های خشک که توسط ذخایر کوه ها(برف هایی که بر آنها انباشته می شود و چشمه هایی که درون آنها است)صورت می گیرد،از میان می رفت و مطلقا آرامشی وجود نداشت.

تشبیه این عالم ربّانی و بنده مخلص پروردگار،به کوه هایی که میخ های زمین هستند،نشان می دهد که برکات وجود آنها در جامعه اسلامی بسیار زیاد است.آنها هستند که جامعه بشری را از تنش ها و لرزش ها و طوفان های انحراف،نگه می دارند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،به چهار وصف دیگر از اوصاف برجسته این عالم ربّانی اشاره کرده،می فرماید:«او خود را ملزم به عدالت نموده،و نخستین گام عدالتش،بیرون راندن هوا و هوس،از دل خویش است» (قد ألزم نفسه العدل،فکان

ص:556


1- 1) سوره نبأ،آیه 6-7.

أوّل عدله نفی الهوی عن نفسه).

می دانیم حقیقت عدالت اخلاقی،آن است که تمام اوصاف انسان،در حدّ اعتدال باشد.از جمله،علاقه های افراطی که او را به هواپرستی می کشد و همچنین خمول و انزوا و سستی،که او را به بیگانگی از دنیا دعوت می کند،در او وجود نداشته باشد.

حلال را بپسندد،حرام را نفی کند و در خطّ اعتدال گام بردارد.

تعبیر به (أوّل عدله...) به این حقیقت اشاره می کند که او عدالت را از خویشتن شروع می کند،آن هم از درون جان و زوایای روحش،و تا چنین نباشد به یقین سخنش در دیگران،برای پیمودن جادّه عدل،اثر نمی گذارد.

در توصیف دوم می افزاید:«او کسی است که حق می گوید و به حق عمل می کند» (یصف الحقّ و یعمل به).

اگر طرفدار حق است،تنها در زبان و سخن نیست،بلکه در رفتار و عمل نیز هست،چرا که سخنی که از اعتقاد برخیزد،در رفتار انسان منعکس می شود و اگر انعکاسی نداشت،نشانه عدم ایمان گوینده،به آن سخن است.

سپس به بیان وصف سوم پرداخته،می فرماید:«هیچ کار خیری نیست،جز آن که (در برنامه زندگی او قرار دارد و)آهنگ آن می کند،و در هیچ جا گمان خیری نمی رود،جز این که به سوی آن گام برمی دارد(و تا به آخر نرسد از تلاش نمی ایستد)». (لا یدع للخیر غایة إلاّ أمّها،و لا مظنّة إلاّ قصدها).

او طالب هر خیر و نیکی و سعادت است.او حتّی مواردی را که گمان می رود در آنجا خیری یافت شود،به سراغ آن می رود.او عاشق و دلباخته خیرات است و همچون شخصی که گمشده گرانبهایی دارد،همه جا به دنبال آن می گردد.از هر کسی سراغش را می گیرد و در هر محفلی آن را جستجو می کند.

در چهارمین صفت می فرماید:«زمام اختیار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن

ص:557

رهبر و پیشوای او است.هر جا قرآن فرود آید،او بار خویش را همانجا افکند،و هر جا قرآن منزل کند،آن را منزلگاه خویش سازد.» «قد أمکن الکتاب من زمامه،فهو قائده و إمامه،یحلّ حیث حلّ ثقله، (1)و ینزل حیث کان منزله).

به این ترتیب،این بنده مخلص و آگاه که مطابق فراز گذشته این خطبه،خود را موظّف به هدایت گم گشتگان بیابان زندگی می بیند،اصلاحات را از خویشتن شروع می کند،هواپرستی را از درون جانش ریشه کن می سازد،پیوسته حقّ می گوید و به حقّ عمل می کند و همواره دنبال نیکی هاست،هر جا دسترسی به آن پیدا کند،آن را در برمی گیرد و در آغوش می فشارد و از همه برتر اینکه،در همه جا و در هر زمان و در همه چیز،قرآن،راهنما و پیشوای اوست،زمام اختیار خود را به کلام حق سپرده و حرکات و سکناتش هماهنگ با اوست.

نکته ها
1-گشوده بودن درهای اجتهاد

پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام معتقدند که درهای اجتهاد و استنباط احکام الهی از کتاب و سنّت و اجماع و دلیل عقل،برای همیشه به روی دانشمندان امّت گشوده است و همین امر،سبب پویایی و نوآوریها،در فقه اسلامی و تکامل این علم شریف نزد آنها شده است،در حالی که می دانیم گروهی از امّت اسلامی باب اجتهاد را به روی خود بسته و آن را تنها در اختیار«چهار امام»از ائمه فقه خود گذارده اند!با

ص:558


1- 1) «ثقل»(بر وزن اجل)معانی مختلفی دارد،گاه به معنای اثاث مسافر و گاه به معنای شیء گرانمایه آمده است،و«حلّ»به معنای منزل گرفتن و بارانداختن است و جمله بالا کنایه از این است که مؤمن مخلص،در پرتو قرآن حرکت می کند،همچون کسی که در سفر،دنبال قافله سالاری حرکت می کند،هر کجا او بار بیندازد او هم تبعیّت می کند و هر کجا منزل گزیند،او نیز منزل می گزیند.

اینکه افکار و استعدادهای قوی تر و درخشان تر از آنان در امّت اسلامی کم نبوده و نیستند و در واقع،هیچ دلیل قانع کننده ای برای محصور کردن اجتهاد،در این چهار نفر وجود ندارد.

امام علیه السّلام در خطبه بالا که سخن از یک مسلمان نمونه آگاه و مخلص،به میان آورده و اوصاف او را بر شمرده،یکی از اوصاف بارزش را،مسئله اجتهاد در احکام دین شمرده و می فرماید:«او قادر است به هر سؤالی پاسخ گوید و هر فرعی از فروع دین را به اصل و مبنایش بازگرداند و به همین سبب می تواند چراغ تاریکی ها و بر طرف کننده نابینایی ها و کلید حلّ مبهمات و دفع معضلات بوده باشد.»در ضمن صفات یک مجتهد آگاه و فقیه با تقوا را در جای جای همین خطبه،بیان فرموده و نشان می دهد که فقیه،تا رابطه خالصانه ای با خدا نداشته باشد،به این مقصد نائل نمی شود.

درباره اهمیّت اجتهاد و گشوده بودن درهای آن به روی علما،و زیانهایی که از ناحیه انسداد باب اجتهاد از سوی گروهی از فقهای اهل سنّت،دامن گیر امّت شده و می شود،بحث مشروحی در ذیل خطبه«هیجدهم»در جلد اوّل آمده است.

2-قرآن دستور العمل کامل زندگی

امام علیه السّلام در«نهج البلاغه»،بارها درباره اهمیّت قرآن،مطالب فراوانی بیان فرمود و در هر مورد،ناظر به یکی از ابعاد آن است.در این بخش از خطبه بالا،که درباره آدم مخلص و پیشوای با تقوا سخن می گوید،یکی از ویژگی های او را تسلیم بی قید و شرط در برابر«کلام اللّه»می شمرد،به گونه ای که قرآن را امام و رهبر خود ساخته و به طور دقیق،در پشت سر آن حرکت می کند و هر جا را قرآن منزلگاه خود سازد،او منزلگاه خویش می کند.

ص:559

به تعبیر دیگر:او به قرآن،به عنوان یک دستورالعمل تمام عیار زندگی نگاه می کند،نه یک وسیله برای توجیه عقاید و افکار خویش،به عکس آن گروهی که،دم از پیروی قرآن می زنند،ولی همیشه تلاش می کنند آیاتی را بیابند که با خواسته آنها بهتر می سازد و به مصداق «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» (1)آنچه را با تمایلات آنها سازگار نیست،به کلّی فراموش می کنند و اگر ظاهر قرآن مطابق میلشان نیست،رو به باطن قرآن(البتّه باطن از دیدگاه خودشان)می آورند،و اگر باطن،هماهنگ با خواسته آنان نباشد،رو به ظاهر می آورند،اینان منحرفانی هستند که هرگز به قرآن، به عنوان یک کتاب هدایت و رهبر و راهنما ایمان نیاوردند،آنها در واقع خداپرست نیستند،بت پرست اند!یعنی هوا و هوسها و افکار انحرافی خویش را،پرستش می کنند،«تفسیر به رأی»که در روایات اسلامی،شدیدا از آن نهی شده،نیز شاخه ای از بت پرستی و شرک خفی است،اینها کجا و عالم مخلص کجا؟آن عالمی که تمام وجودش،در اختیار قرآن،و دلباخته و دلداده قرآن است.

ص:560


1- 1) سوره نساء،آیه 150.

بخش سوم

اشاره

و آخر قد تسمّی عالما و لیس به،فاقتبس جهائل من جهّال،و أضالیل من ضلاّل،و نصب للنّاس أشراکا من حبائل[حبال]غرور،و قول زور،قد حمل الکتاب علی آرائه[رأیه]،و عطف الحقّ علی أهوائه،یؤمن النّاس من العظائم،و یهوّن کبیر الجرائم،یقول:أقف عند الشّبهات،و فیها وقع،و یقول:أعتزل البدع،و بینها اضطجع،فالصّورة صورة إنسان،و القلب قلب حیوان.لا یعرف باب الهدی فیتّبعه،و لا باب العمی فیصدّ عنه.و ذلک میّت الأحیاء!

ترجمه

دیگری خویش را عالم خوانده،در صورتی که عالم نیست.او یک سلسله از نادانی ها را از جمعی نادان،اقتباس کرده و مطالبی گمراه کننده،از گمراهانی آموخته است و دام هایی از طناب های فریب و گفته های باطل،بر سر راه مردم نصب کرده است(تا نا آگاهان را به دام افکند)قرآن را بر امیال و خواسته های خود تطبیق داده و حق را مطابق هوس های خویش تفسیر کرده است.مردم را در برابر گناهان بزرگ ایمنی می بخشد و جرایم سنگین را در نظرها سبک جلوه می دهد.ادّعا می کند که من از شبهات اجتناب می ورزم،در حالی که در آن غوطه ور است!و می گوید من از بدعتها دوری می کنم،در حالی که در میان آنها آرمیده است!بنابراین،چهره او چهره انسان است،ولی قلبش قلب حیوان.راه هدایت را نمی شناسد،تا از آن پیروی

ص:561

کند و طریق گمراهی را درک نمی کند،تا از آن بپرهیزد.(در حقیقت)او مرده ای است در میان زندگان!

شرح و تفسیر
عالمان مخلص و عالم نمایان!

در بخش های گذشته این خطبه،سخن از عالمان مخلصی بود که چراغ راه هدایت و کلید حلّ مبهمات و پناهگاه ضعیفان اجتماعند و امام علیه السّلام صفات آنها را به بهترین صورتی،تبیین فرمود،امّا در این بخش،از عالم نمایان گمراهی سخن می گوید،که دام ها بر سر راه خلق خدا افکنده و با سخنان باطل و حیله و تزویر،به گمراهی آنان و بهره گیری از احساسات معنوی آنها برای منافع مادّی خود، مشغولند.امام علیه السّلام در این بخش،بیش از«ده وصف»،از اوصاف آنها را برشمرده و داد سخن در معرّفی آنان داده است،نخست می فرماید:«و دیگری خویش را عالم خوانده،در صورتی که عالم نیست» (و آخر قد تسمّی عالما و لیس به).

تعبیر به«تسمّی»به صورت«فعل معلوم»نشان می دهد که مردم آگاه،او را عالم نمی دانند و در پیشگاه خدا نیز عالم نیست،بلکه او خودش را،به زعم خویش!عالم می شمرد و گروهی از جهّال را با ادّعاهای دروغین به دنبال خویش می کشاند.

در دومین وصف می فرماید:«او یک سلسله نادانی ها را،از جمعی نادان فراگرفته و مطالبی گمراه کننده از گمراهانی آموخته است» (فاقتبس جهائل من جهّال،و أضالیل من ضلاّل).

به کار بردن جمله«إقتبس»که در اینجا به معنای فراگیری و آموختن است،اشاره به این است که این عالم نما،رمز و راز-و به اصطلاح-فوت و فنّ گمراه سازی را از کسانی که در این کار سابقه دارند،فرا می گیرد و به جای اینکه،این زحمت و تلاش

ص:562

را در طریق علم و دانش صرف کند،در این مسیر انحرافی به کار می گیرد و این بزرگترین بدبختی اوست.

تفاوت میان«جهائل»و«أضالیل»،شاید از این نظر است که«جهائل»(جمع جهالة)به معنای جهل مرکّب است،یعنی در عین اینکه جاهل است،از جهل خویش آگاه نیست(و نمی داند که نمی داند!)ولی«أضالیل»(جمع أضلولة)به معنای امور گمراه کننده ای است که آگاهانه به سراغ آن می رود.

در سومین وصف،می افزاید:«او دامهایی از طناب های فریب و گفته های باطل بر سر راه مردم نصب کرده است(تا از این طریق،صیدهای خود را به دام افکند).» (و نصب للنّاس أشراکا (1)من حبائل غرور،و قول زور).

چه تعبیر زیبایی!آری او همانند صیّادی که دانه می پاشد و پرندگان و حیوانات ناآگاه را اسیر و گرفتار می کند و آنها را می فروشد و یا از گوشت آنها تغذیه می کند، همین بلا را بر سر مردم ساده لوح می آورد و تنور منابع مادّی خویش را،از این طریق داغ می کند.

این موضوع،مصداق های زیادی در طول تاریخ و در هر عصر و زمان داشته است که با دام دین،افراد را فریب داده اند،همان گونه که علی علیه السّلام در خبری درباره «عبد اللّه بن زبیر»می فرماید:

«ینصب حبالة الدّین لإصطیاد الدّنیا ،او دین خدا را دام کرده،تا دنیا را صید کند.» (2)(امام این سخن را زمانی فرمود،که هنوز ماهیّت عبداللّه بن زبیر کاملا آشکار نشده بود).

در چهارمین وصف می فرماید:«(این عالم نمای گمراه)قرآن را بر امیال و خواسته های خود،تطبیق داده و حق را مطابق هوسهای خویش تفسیر کرده است» (قد حمل الکتاب علی آرائه،و عطف الحقّ علی أهوائه).

ص:563


1- 1) «أشراک»جمع«شرک»(بر وزن نمک)به معنای دام صیّادی است.
2- 2) الکنی و الالقاب،جلد 1،صفحه 294.

درست بر خلاف عالم مخلصی که اوصاف او در فراز قبل از این خطبه آمده بود،که تمام وجودش تسلیم قرآن بود و زمام اختیار خود را به آن سپرده و در سایه آن حرکت می کرد،خواست او خواست قرآن و اراده او تابع آیات حق بود.در واقع برای شناخت عالمان مخلص،از عالم نماهای حیله گر و فریب کار،نشانه ای بهتر از این نیست.آن کس که«قرآن را پیشوای خود قرار داده»در صف«علمای مخلص» است و آن کس که«خود را پیشوای قرآن قرار می دهد»و سعی دارد با«تفسیر به رأی»و توجیهات باطل،قرآن را برخواسته های دل خویش تطبیق دهد،«عالم نمایی»است خطرناک و فریبکار.

در حدیث معروف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النّار ،کسی که قرآن را مطابق میل خود تفسیر کند،جایگایش را از آتش برگزیند» (1).

در حدیث دیگری آمده است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از خداوند متعال چنین نقل می کند:

«ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی ،کسی که قرآن را مطابق میل خود تفسیر کند،به من ایمان نیاورده است» (2).

دلیل آن هم روشن است،کسی که عقیده به خدا دارد،می داند حق همان است که خدا بیان کرده و اگر او خلاف آن را حق می داند،در خطا و اشتباه است.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام آمده است:

«من فسّر برأیه آیة من کتاب اللّه فقد کفر ،کسی که یک آیه از قرآن را به میل خود تفسیر کند،کافر شده است» (3).

در پنجمین وصف می فرماید:«او مردم را در برابر گناهان بزرگ،ایمنی می بخشد و جرایم سنگین را در نظرها سبک جلوه می دهد» (یؤمن النّاس من العظائم و یهوّن کبیر الجرائم).

به این وسیله افراد گنه کار و بی بند و بار را-که گاهی اکثریّت جوامع را تشکیل

ص:564


1- 1) عوالی اللئالی،جلد 4،صفحه 104.
2- 2) بحارالانوار،جلد 89،صفحه 107،حدیث 1.
3- 3) تفسیر برهان،جلد 1،صفحه 19.

می دهند-علاقه مند به خود می سازد و بر حمایت و آرای آنها تکیه می کند.

به تعبیر دیگر:در هر جامعه ای گروه عظیمی هستند که می خواهند ظاهرا دیندار باشند،ولی در باطن آزاد،دنبال کسی می گردند که گناهان بزرگ را کوچک بشمرد و در مسأله دینداری،تنها به تشریفات و پوسته ها قناعت کند.اینجاست که عالم نمایان فریبکار،با درک این معنا به سراغ بهره برداری از آن گروه می روند.

در ششمین وصف می فرماید:«(این عالم نمای گمراه)ادّعا می کند که من از شبهات اجتناب می ورزیم،در حالی که در آن غوطه ور است» (یقول:أقف عند الشّبهات،و فیها وقع).

این ریا کار شیّاد،در برابر توده مردم چنان ابراز تقوا و پاکی می کند که می گوید:

«نه تنها از حرام پرهیز دارم،که از شبهات نیز بیزارم»،در حالی که زندگی او مملوّ از شبهات و فراتر از آن،محرّمات آشکار است.

گاه در تفسیر این جمله گفته می شود که گرفتاری او در ظلمات شبهات،به خاطر جهل و نادانی اوست،جاهلان پر ادّعا غالبا گرفتار جهل مرکّب می شوند،گمراهی خود را هدایت و آلودگی خویش را تقوا می پندارند.بدیهی است که جاهلان شیّاد هر دو وصف را دارند.جمع میان این دو در تفسیر جمله بالا،بی مانع است(زیرا استعمال لفظ در اکثر از معنا اشکالی ندارد).

«شبهات»به اموری گفته می شود که به طور دقیق شناخته شده نیست،آیا حرام است یا حلال؟و به تعبیری که در روایت نبوی آمده است:

«حلال بیّن،و حرام بیّن،و شبهات بین ذلک ،بعضی از امور آشکارا حلال،و بعضی از امور آشکارا حرام است،و شبهات،در میان این دو قرار دارد(و در واقع،شبهات مرز گناهان است)». (1)

به همین دلیل،کسانی که می خواهند از گناه در امان بمانند،باید به این مرز،

ص:565


1- 1) کافی،جلد صفحه 1،68.

نزدیک نشوند و گرنه آگاهانه،یا ناخودآگاه در پرتگاه گناهان سقوط می کنند که خاصیّت نزدیکی به پرتگاه،همواره همین است.لذا در ادامه حدیث بالا می خوانیم:

«فمن ترک الشّبهات نجا من المحرّمات،و من أخذ بالشّبهات ارتکب المحرّمات،و هلک من حیث لا یعلم».

در هفتمین وصف می افزاید:«او ادّعا می کند من از بدعتها دوری می کنم،در حالی که در میان آنها آرمیده است!» (و یقول:أعتزل البدع،و بینها اضطجع (1)).

این ادّعا نیز ممکن است از سر فریبکاری،یا جهل مرکّب باشد و اصولا ابزار کار عالم نمایان گمراه و فریبکار،چنگ زدن به دامن بدعتها و ترک سنّت هاست،تا هوای نفس خویش و هوس های شیطانی را در لباس دین به خورد مردم بدهند و این کار جز از طریق بدعت گذاری،میسّر نیست.

حقیقت«بدعت»آن است:«چیزی را که جزء دین نیست داخل دین نمایند و یا چیزی که برنامه مسلّم دین است از آن خارج سازند.»بدعت حرام،هرگز به معنای نفی نوآوری ها در مسائل زندگی،اعمّ از علمی و صنعتی و آداب اجتماع نیست.

بدعت آن است که کاری را به عنوان برنامه دینی معرّفی کنند،در حالی که در دین نباشد،یا عکس آن.عدم درک حقیقت بدعت سبب شده است که گروهی از جاهلان و ناآگاهان،در این مسئله گرفتار افراط و تفریطهایی شوند.

در هشتمین و نهمین و دهمین وصف که در واقع به منزله جمع بندی صفات پیشین است(و لذا با فاء تفریع ذکر شده)می فرماید:«بنابراین،چهره او چهره انسان است،ولی قلبش قلب حیوان،راه هدایت را نمی شناسد تا از آن پیروی کند و طریق گمراهی را درک نمی کند تا از آن بپرهیزد(و دیگران را از آن باز دارد)و او(در حقیقت)مرده ای است در میان زندگان!» (فالصّورة صورة إنسان،و القلب قلب

ص:566


1- 1) «إضطجع»از مادّه«ضجع»(بر وزن زجر)به معنای به پهلو خوابیدن است.

حیوان،لا یعرف باب الهدی فیتّبعه،و لا باب العمی فیصدّ عنه،و ذلک میّت الأحیاء!) .

تعبیری از این گویاتر و شفّافتر درباره این عالمان گمراه و اغواگر پیدا نمی شود.

آری،واقعا چهره انسان،بلکه انسانهای کامل و آگاه و پاکدامن به خود گرفته اند،در حالی که تمام وجودشان در جهل مرکّب غوطه ور است و اگر روزی به فکر هدایت بیفتند،بر اثر آلودگی به جهل و گناه،نه راه هدایت را می یابند که در آن گام نهند و نه طریق ضلالت را می شناسند که از آن باز ایستند.آری،آنها در صف زندگان قرار دارند،حالی آنکه آثار حیات انسانی در وجود آنها مرده است!نه طراوتی،نه برگی،نه گلی و نه سایه ای دارند! در واقع آنها مصداق این آیه شریفه اند که می فرماید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ» ،مسلّما تو نمی توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی و نمی توانی کران را هنگامی که روی برمی گردانند و پشت می کنند فراخوانی». (1)

یا آیه دیگر،که می گوید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» ؛به یقین گروه بسیاری از جن و انس را،برای دوزخ آفریدیم، آنها دلها[عقلها]یی دارند که با آن(اندیشه نمی کنند،و)نمی فهمند،و چشمانی که با آن نمی بینند،و گوشهایی که با آن نمی شنوند،آنها همچون چهارپایانند،بلکه گمراهتر!اینان همان غافلانند!(چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدایت،باز هم گمراهند) (2)».

ص:567


1- 1) سوره نمل،آیه 80.
2- 2) سوره اعراف،آیه 179.
نکته ها
1-دانشمندان گمراه!

خطر عالم گمراه بر کسی پوشیده نیست و فجایع عظیم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمی دهند،بلکه ریشه تمام آنها به عالمان گمراهی برمی گردد،که با خدا و دین به کلّی بیگانه اند و یا دین را ملعبه دنیای خویش ساخته اند.امیرمؤمنان علی علیه السّلام در بخش بالا از این خطبه،این گروه را به دقیق ترین وجهی توصیف کرده است،سرمایه باطنی آنها را مشتی جهالت ها و اشتباهات و توهّمات،و سرمایه ظاهری آنها را تفسیر به رأی و توجیه حقایق بر وفق امیال و هوسهای خویش می داند.برنامه آنها ریاکاری و تکیه بر بدعتها و آزاد گذاردن هواپرستان در گناه و چراغ سبزنشان دادن به گنهکاران است،از انسانیّت فقط«صورتی»دارند،امّا از نظر «سیرت»،یک حیوان تمام عیارند.

با توجّه به عظمت خطرات این گروه،آیات قرآن و روایات اسلامی هشدارهای فراوانی نسبت به آنها داده است،و مردم را از افتادن در دام آنها بر حذر داشته است.

در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«و إنّ أهل النّار لیتأذّون من ریح العالم التّارک لعلمه ،دوزخیان از بوی بد عالمی که علمش را رها ساخته(و بدان عمل ننموده)ناراحت می شوند».

خود او نیز گرفتار بدترین ندامتها است که در ادامه همان حدیث آمده است:

«و إنّ أشدّ أهل النّار ندامة و حسرة،رجل دعا عبدا إلی اللّه،فاستجاب له،و قبل منه، فأطاع اللّه،فأدخله اللّه الجنّة،و أدخل الدّاعی النّار بترک علمه،و اتّباعه الهوی،و طول الأمل ،پشیمان ترین دوزخیان کسی است که بنده ای را به سوی خدا دعوت نموده و او اجابت کرده و پذیرفته و اطاعت خدا نمود و خداوند او را وارد بهشت ساخته،و

ص:568

دعوت کننده را به خاطر عمل نکردن به علم و پیروی از هوا و هوس ها و آرزوهای دراز،داخل جهنّم کرده است!» (1)در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که خداوند به داود وحی فرستاد:

«لا تجعل بینی و بینک عالما مفتونا بالدّنیا،فیصدّک عن طریق محبّتی،فإنّ أولئک قطّاع طریق عبادی المریدین إلیّ،إنّ أدنی ما أنا صانع بهم،أن أنزع حلاوة مناجاتی من قلوبهم ،در میان من و خودت عالم دنیاپرستی را قرار مده که تو را از راه محبّت من باز می دارد،آنها راهزنان بندگان می اند!همان بندگانی که قصد مرا دارند،کمترین کاری که درباره آنها انجام می دهم،این است که لذّت مناجاتم را از دل آنها بر می کنم» (2).

نشانه این عالم نمایان گمراه در احادیث اسلامی آمده است که مهمترین آنها ترک عمل به علم خویش است.همان گونه که در حدیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«لا یکون المرء عالما حتّی یکون بعلمه عاملا ،انسان عالم نخواهد بود،مگر زمانی که به علم خویش عمل کند». (3)

و نشانه های بارز دیگر آنها گرایش به بدعتها و توجیه خلافکاری ها و عشق به دنیا و ادّعاهای واهی و غرورآمیز است.

2-تفسیر به رأی،دام بزرگ شیطان

یکی از بزرگترین موانع راه خداپرستی و حق جویی و حق طلبی«تفسیر به رأی» است.کاری که ارزش تمام آیات و روایات اصیل را از میان می برد و آن را به بازیچه ای برای توجیه هوسها و مقاصد سوء گمراهان تبدیل می کند.

ص:569


1- 1) کافی،جلد 1،صفحه 44،باب استعمال العلم،حدیث 1.
2- 2) علل الشرایع،صفحه 394.
3- 3) منهاج البراعة،جلد 6،صفحه 185.

به تعبیر دیگر:آیات الهی و روایات معصومین را به صورت مومی درمی آورد که به هر شکلی بخواهد آن را نشان می دهد و از آنها برای توجیه گمراهی ها و بدعت ها استفاده می کند.

«تفسیر به رأی»را در یک جمله کوتاه می توان این چنین تعریف کرد:«کلمات و جمله ها را از معنای واقعی تهی کردن و به شکل دلخواه در آوردن.» پر واضح است که آیات و روایات در سایه شوم«تفسیر به رأی»،نه تنها هدایت گری خود را از دست می دهند بلکه وسیله ای برای توجیه گمراهی ها خواهند شد،به همین دلیل،در روایات اسلامی شدیدا از«تفسیر به رأی»منع شده است که نمونه ای از آن را در بحثهای گذشته دیدیم و نیز دیدیم که امیرمؤمنان علی علیه السّلام یکی از ویژگی های عالم نمایان گمراه را همین مسئله«تفسیر به رأی»شمرده است، تعبیری که در حدیث معروف

«من فسّر برأیه،آیة من کتاب اللّه فقد کفر» (1)آمده است، نشان می دهد که«تفسیر به رأی»زمینه ای است برای گرایش به کفر،و نیز آنچه در حدیث دیگری آمده که می فرماید:

«من فسّر القرآن برأیه،إن أصاب لم یوجر،و إن أخطأ خرّ أبعد من السّماء ،کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند،اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشی ندارد و اگر خطا کند،بیش از فاصله آسمان به زمین،سقوط می کند». (2)

خطرات تفسیر به رأی بسیار زیاد است که فهرست وار چنین است:

1-ایجاد هرج و مرج در فهم آیات و روایات.

2-تبدیل وسایل هدایت و معیارهایی که برای اصلاح اشتباهات فکری مردم به دست داده شده،به عاملی برای تشدید اشتباهات.

3-تولید اختلاف و نفاق و دامن زدن به تحزّب در مسایل عقیدتی و دینی.

ص:570


1- 1) تفسیر برهان،جلد 1،صفحه 19.
2- 2) وسائل الشیعه،جلد 18،صفحه 149،ابواب صفات قاضی،باب 13،حدیث 66.

4-فرود آمدن کتاب و سنّت از مقام رهبری و قرار گرفتن در مقام یک پیرو.

5-تطبیق قوانین آسمانی برخواسته های انحرافی محیطهای آلوده.

6-تنزّل مفاهیم نامحدود و جاودانی کلمات وحی و تبدیل آنها به افکار محدود و نارسای انسان ها.

7-فراهم نمودن دستاویزهای زیاد برای افراد گمراه و گمراه کننده.

بدیهی است تفسیر آیات و روایات به عقل،ارتباطی با تفسیر به رأی ندارد.

«تفسیر به عقل»آن است که:«از قرائن قطعیّه عقلیّه برای فهم معنای آیات و روایات استفاده شود»مثلا آنجا که می فرماید: «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» (1)قراین قطعیّه عقلیّه می گوید«ید»در اینجا کنایه از قدرت است،نه به معنای دستی همچون دست انسان،که جسم است و از گوشت و پوست و استخوان ترکیب یافته است.

«تفسیر به رأی»آن است که:«از قرائن ظنیّه یا وهمیّه و خیالیّه،یا حتّی بدون قرینه،آیات و روایات را به میل خود معنا کند و بر خواسته های دل خویش تطبیق نماید.» به هر حال،این کار یا از جهل و نادانی سرچشمه می گیرد و یا از شیطنت ها و هوا و هوس ها! از آنچه گفتیم روشن می شود،آنهایی که برای توجیه گمراهی خویش،«تفسیر به رأی»را یک امر ضروری می دانند،حتّی در تفسیر معنای«تفسیر به رأی»گرفتار «تفسیر به رأی»شده اند!و«تفسیر به رأی»را به«رأی»خود تفسیر کرده اند!یعنی با این جمله که:«هر کس مفاهیم کتاب و سنّت را بر اساس تئوری ها و پیش داوری های خود معنا می کند»،خواسته اند راه را برای تفسیرهای دل خواه از کتاب و سنّت،هموار کنند.

ص:571


1- 1) سوره فتح،آیه 10.

در حالی که اگر منظور از تئوری ها و پیش فرض ها،فرضیه های غیر مسلّم و آرای ظنّی و گمان و تخمین بوده باشد،این کار سبب از میان رفتن اصالت وحی و هرج و مرج در تبیین مسایل الهی خواهد شد و«نور مبین بودن»قرآن و«کشتی نجات بودن»معصومان را،به کلّی مخدوش می کند.

و اگر منظور از تئوری ها و پیش فرض ها،اصول مسلّم علمی و عقلی است،اینها را نمی توان«تفسیر به رأی»نامید،اینها«تفسیر به عقل»است،ولی افسوس که فرصت طلبان،حتّی مسأله«تفسیر به رأی»را به میل خود تفسیر می کنند،تا منابع وحی را ابزاری برای توجیه خواسته های خود سازند.

3-بدعت ها،سرچشمۀ انحرافات

امام علیه السّلام در بیان صفات عالم نمایان گمراه،یکی از ویژگی های آنها را در این خطبه،مسأله بدعت گذاری شمرده است.او مدّعی است،که من از بدعت دورم در حالی که در لابه لای بدعت ها غوطه ور است.

می دانیم«بدعت»آن است که:«انسان چیزی را که در دین نیست به عنوان دین معرّفی کند»و یا«چیزی که از دین است خارج از دین بشمارد».ولی نوآوری ها در مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و زندگی روزمرّه،هرگز بدعت نیست.یا به تعبیری دیگر:بدعت گاه در دین است،گاه در غیر دین،آنچه حرام و ممنوع است و خطرناک،بدعت در دین است و آنچه ارزشمند و پسندیده است،نوآوری ها در مسایل مختلف زندگی است،بی آن که لطمه ای به احکام دین بزند.مثلا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به یقین حجّ تمتّع به جا آورد،یعنی:بعد از ادای عمره،از احرام درآمد و سپس برای حجّ،با مقداری فاصله،احرام بست و نیز عقد ازدواج موقّت را

ص:572

مجاز شمرد،حال اگر کسی بگوید:من حجّ تمتّع را نمی پسندم و باید حجّ و عمره با هم متّصل باشد،یا عقد ازدواج موقّت پیامدهایی دارد و مطابق میل من نیست، چنین شخصی در دین خدا بدعت گذارده است.

بی شک،مذمّت و نکوهش شدیدی که در روایات از«بدعت گذار»شده است تا آنجا که در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:

«أهل البدع،شرّ الخلق و الخلیقة، بدعت گذاران بدترین مخلوق خدا هستند.» (1)و در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است:

«من تبسّم فی وجه مبتدع،فقد أعان علی هدم دینه ،کسی که در چهره بدعت گذاری تبسّم کند،کمک به نابودی دین خود کرده است.» (2)به خاطر خطراتی است که بدعت برای اصالت دین دارد و اگر باب بدعت،در دین خدا گشوده شود و مردم با افکار نارسای خود و سلیقه های مختلف،دین خدا را تغییر دهند،بعد از مدّتی چیزی از دین خدا باقی نمی ماند و راه تغییرات برای هواپرستان و سودجویان گشوده می شود و آیین حق همچون بازیچه ای در دست این و آن،پیوسته دستکاری خواهد شد.به همین دلیل،در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که در جواب این سؤال که کمترین چیزی که انسان با آن کافر می شود،چیست؟فرمود:

«أن یبتدع شیئا،فیتولّی علیه،و یبرء ممّن خالفه ،این است که بدعتی در دین خدا بگذارد و موافقان آن را دوست بدارد و از مخالفانش برائت جوید.» (3)و اگر در تاریخچه ادیان باطل و شاخه های گوناگونی که در ادیان آسمانی پیدا شد دقّت کنیم،خواهیم دید که غالب آنها از بدعت ها،سرچشمه گرفته است.

ص:573


1- 1) کنز العمّال،حدیث 1095(جلد 1،صفحه 218).
2- 2) بحارالانوار،جلد 47،صفحه 217،حدیث 4.
3- 3) سفینة البحار،مادّه«بدع»و بحارالانوار،جلد 69،صفحه 220.

ص:574

بخش چهارم

اشاره

«فأین تذهبون»؟«و أنّی تؤفکون»!و الأعلام قائمة،و الآیات واضحة، و المنار منصوبة.فأین یتاه بکم!و کیف تعمهون،و بینکم عترة نبیّکم! و هم أزمّة الحقّ،و أعلام الدّین،و ألسنة الصّدق!فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن،و ردوهم ورود الهیم العطاش.

ترجمه

کجا می روید؟و رو به کدام طرف می کنید!در حالی که پرچم های حق برپاست، نشانه های آن آشکار و چراغ های هدایت نصب شده است؟!شما را به کدام وادی گمراهی می برند و چگونه سرگردان می شوید،در حالی که عترت پیامبرتان در میان شماست؟!آنان زمامدار حق اند و پرچم های دین،و زبان های گویای صدق و راستی.

حال که چنین است،آنها را در بهترین جایی که قرآن را در آن حفظ می کنید(در درون جان و روحتان)قرار دهید و همچون تشنگان،برای سیراب شدن،به سرچشمه های(زلال علوم)آنان روی آورید.

شرح و تفسیر: با وجود عترت،گمراهی چرا؟

امام علیه السّلام در بخش های پیشین این خطبه،عالم مخلص آگاه و عالم نمای منحرف

ص:575

گمراه راه،با اوصافی معرّفی فرمود.در این بخش برای شناخت گروه اوّل،از گروه دوم و نیز برای الگو گرفتن نسبت به گروه اوّل،به سراغ اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و موقعیت آنها در جامعه اسلامی می رود،ولی قبلا مسئله را به صورت کلّی بیان فرموده، می گوید:«کجا می روید؟و رو به کدام طرف می کنید!در حالی که پرچم های حق برپاست،نشانه های آن آشکار است،و چراغ های هدایت نصب شده.» (فأین تذهبون؟و أنّی تؤفکون (1)!و الأعلام قائمة،و الآیات واضحة،و المنار منصوبة).

نگوئید:در زمانی زندگی می کنیم که هر گروهی ما را به سویی دعوت می کند و در میان جامعه ای هستیم که داعیان حق و باطل،در آن به هم آمیخته و شناخت این دو،از یکدیگر بسیار مشکل است.

نه!چنین نیست،همه چیز روشن است و همه معیارها واضح است و هیچ عذری از کسی مسموع نیست! برای راهنمایی رهروان جادّه های پرپیچ و خم،گاه از پرچمهایی که در نقاط مختلف جادّه نصب می شود،استفاده می کنند و گاه نشانه هایی در پیچ و خم ها می نهند و گاه در بلندی ها در مسیر صحیح،چراغ روشن می کنند(مخصوصا برای شبها).یکی از این دلایل سه گانه برای پیدا کردن راه کافی است،حال اگر هر سه با هم باشد،نهایت کمال مطلوب و اوج هدایت است.امام علیه السّلام می فرماید:خدا با شما چنین معامله کرده است.

سپس این کلّی را بر مصداق روشنش تطبیق کرده و از عام به خاص پرداخته،تا نگویند:ذکر این کلّیات مشکلی را برای ما حلّ نمی کند.دیگر بار می فرماید:«شما را به کدام وادی گمراهی می برند،و چگونه سرگردان می شوید در حالی که عترت

ص:576


1- 1) «تؤفکون»از مادّه«افک»(بر وزن فکر)به معنای انحراف و دگرگون شدن است و به همین جهت به دروغ و تهمت«افک»گفته می شود.

پیامبرتان در میان شماست؟!» (فأین یتاه (1)بکم!و کیف تعمهون (2)).

کسانی در بیابان های زندگی گمراه می شوند که،نشانه های حق را در دست نداشته باشند و افرادی حیران و سرگردان هستند که دلایل روشن و معیارهای شناخت در اختیارشان نیست،امّا شما با داشتن عترت پیامبر در میان خود،هرگز نباید به چنین سرنوشتی گرفتار شوید.

سپس برای معرّفی بیشتر می افزاید:«آنان زمامداران حقّ اند،و پرچم های دین،و زبان های گویای صدق و راستی.» (و هم أزمّة الحقّ،و أعلام الدّین،و ألسنة الصّدق).

کسانی که خود را به آنها تسلیم کنند،آنان را به سوی حق می برند و آنها که در کنارشان باشند،از زبان صدق آنان بهره می گیرند و آنان که از دور به آنها بنگرند، همانند کسی که از دور به پرچم های هدایت می نگرد،هدایت می یابند.هر کدام به مقدار شناخت و تسلیمشان بهره می گیرند.

مفهوم تحت اللفظی جمله«هم أزمّة الحقّ»این است که:«آن بزرگواران خودشان زمام های حقّ اند.»و همچنین می شود آن را کنایه از زمامداری حق دانست و در هر دو صورت مفهومش این است که:«حق به دنبال آنها در حرکت است.»شبیه حدیث معروفی که می فرماید:

«علیّ مع الحقّ،و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار ،علی،با حق است و حق با علی،که به هر طرف او بگردد،حق با او می گردد» (3).

تعبیر به «ألسنة الصّدق» اشاره به این معنا است که وجود آن بزرگواران زبانی

ص:577


1- 1) «یتاه»از مادّه«تیه»(بر وزن شیء)و«تیه»(بر وزن پیه)به معنای گم کردن راه و حیرت و سرگردانی است.
2- 2) «تعمهون»از مادّه«عمه»(بر وزن فرح)به معنای تحیّر و سرگردانی است.بعضی گفته اند«عمی»در لغت عرب به معنای نابینایی چشم ظاهر است و«عمه»نابینایی چشم باطن.(البتّه عمی به صورت مجازی در فقدان بصیرت نیز به کار می رود.)
3- 3) این حدیث را«علاّمه امینی»با سندهای مختلف،از منابع اهل سنّت نقل می کند(الغدیر،جلد 3،از صفحه 176 به بعد).

است،که بیانگر فرمانهای الهی و ترجمان وحی است،همان گونه که زبان،چیزی از خودش نمی گوید،بلکه ترجمان دل و روح انسان است.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده است که«زبان آن بزرگواران،جز به صدق و راستی گردش نمی کند»چه در اموری که از خدا و پیامبر نقل می کنند و چه در سخنانی که از وجودشان می جوشد،همه صدق است و همه راستی! البته این دو تفسیر با هم تضادّی ندارد و می تواند در معنای جمله،جمع باشد.

در آخرین جمله از این فراز می فرماید:«حال که چنین است،آنها را در بهترین جایی که قرآن را در آن حفظ می کنید(در درون جان و روحتان)قرار دهید و همچون تشنگان،برای سیراب شدن،به سرچشمه های(زلال علوم)آنان روی آورید.» (فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن،وردوهم ورود الهیم (1)العطاش) :

قرآن،گاه بر زبان انسان جاری می شود و گاه در عمل او ظاهر می گردد و گاه در عمق روح و جان او،جای می گیرد و تمام وجودش را روشن می کند؛بهترین جایگاه قرآن از این سه محل،همان جایگاه اخیر است،جمله بالا می گوید:«محبّت اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را در عمق روح و جان خود پذیرا شوید!همان گونه که بهترین جایگاه قرآن روح و جان شماست.» این جمله،در حقیقت تأکیدی است بر«حدیث ثقلین»که عترت را در کنار قرآن قرار می دهد و عموم مسلمانان را به پیروی از هر دو دعوت می نماید و بر عدم جدایی آن دو از یکدیگر،تا دامنه قیامت،تأکید می کند.

تفسیر دیگری برای این جمله نیز ذکر شده است و آن اینکه:«آنها را در بهترین جایگاهی که قرآن توصیه می کند جای دهید»و آن،جایگاه امامت و پیشوایی خلق است،که در آیاتی همچون آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» (2)»و آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ...» 1و آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» 2و مانند آن آمده است. 3

ص:578


1- 1) «هیم»جمع«اهیم»در اصل به معنای شتر تشنه است،به شن های خشکی که آب را به درون خود می بلعد و گویی تشنه است نیز این واژه اطلاق می شود.
2- 2) سوره مائده،آیه 55.

تفسیر دیگری برای این جمله نیز ذکر شده است و آن اینکه:«آنها را در بهترین جایگاهی که قرآن توصیه می کند جای دهید»و آن،جایگاه امامت و پیشوایی خلق است،که در آیاتی همچون آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» 2»و آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ...» (1)و آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» (2)و مانند آن آمده است. (3)

البتّه تفسیر اوّل مناسب تر است.

تعبیر به«الهیم العطاش»(شتران تشنه)اشاره لطیفی است به این نکته که وجود آن بزرگواران،همچون چشمه آب حیات است و شما در نهایت به آنچه نزد آنهاست شدیدا نیازمندید،باید بدون تردید و با سرعت و جدیّت و به صورتی مشتاقانه و عاشقانه به سوی آنها بیایید و از چشمه فیّاض وجودشان بهره گیرید،بدیهی است هنگامی که بهترین منزلگاههای قرآن را برای آنها قائل شویم،باید از علوم آنان این گونه سیراب گردیم.

نکته: مقامات والای اهل بیت علیهم السّلام

آنچه در این فراز از خطبه خوانده اید،این حقیقت را به عالی ترین بیانی تبیین می کند،که با وجود«اهل بیت»و«عترت پیامبر»در میان مسلمانان و پیروی مردم از سخنان آنان،هرگز خطر گمراهی آنها را تهدید نمی کند،آنها زمامداران حق و چراغهای هدایت و پرچمهای دین و ترجمان قرآن و وحی اند،و اگر در روایاتی که در منابع شیعه و اهل سنّت وارد شده،این همه تأکید بر محبّت آنان می بینیم،به خاطر آن است که این محبّت،انگیزه ای بر پیروی از آنان،و پیروی از آنان مایه هدایت می گردد.از جمله،«فخر رازی»در«تفسیر کبیر»خود از«زمخشری»در«کشّاف» این حدیث نورانی و پرمعنا را از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«من مات علی حبّ آل محمّد،مات شهیدا».

ص:


1- 1) همان،آیه 67.
2- 2) سوره شوری،آیه 23.
3- 3) برای آگاهی به این آیات و سخنان مفسّران شیعه و اهل سنّت درباره آن،به کتاب«پیام قرآن»جلد نهم مراجعه فرمایید.

«ألا و من مات علی حبّ آل محمّد،مات مغفورا له».

«ألا و من مات علی حبّ آل محمّد،مات تائبا».

«ألا و من مات علی حبّ آل محمّد،مات مؤمنا مستکمل الإیمان».

«ألا و من مات علی حبّ آل محمّد،بشّره ملک الموت بالجنّة».

«ألا و من مات علی حب آل محمّد،جاء یوم القیامة مکتوبا بین عینیه:آئس من رحمة اللّه»...

«هر کس با محبّت آل محمّد بمیرد،شهید است».

«آگاه باشید!هر که بر محبّت آل محمّد بمیرد،آمرزیده است».

«آگاه باشید!هر که بر محبّت آل محمّد بمیرد،توبه اش پذیرفته است».

«آگاه باشید!هر کس بر محبّت آل محمّد بمیرد،با ایمان کامل مرده است».

«آگاه باشید!هر که با محبّت آل محمّد بمیرد،فرشته مرگ او را بشارت به بهشت می دهد».

«آگاه باشید!هر کسی بر عداوت آل محمّد بمیرد،روز قیامت در حالی بر محشر وارد می شود که بر پیشانی او نوشته شده است:«مأیوس از رحمت خدا!» (1)در حدیث دیگری از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله آمده است که فرمود:

«أنا أوّل وافد علی العزیز الجبّار یوم القیامة،و کتابه،و أهل بیتی،ثمّ أمّتی،ثمّ أسألهم:ما فعلتم بکتاب اللّه و بأهل بیتی؟ ،من نخستین کسی هستم که به پیشگاه خداوند قادر توانا،در روز قیامت حاضر می شود و همچنین کتاب خدا و اهل بیتم حضور می یابند،سپس امّتم حاضر می شوند و بعد از آن،از آنها سؤال می کنم شما با قرآن و اهل بیتم چه کردید؟» (2)احادیث درباره ولای اهل بیت و محبّت آنان و تمسّک به هدایتهایشان از طرق شیعه و اهل سنّت فراوان است و آنچه در بالا آمد،تنها نمونه ای از آن بود.

ص:580


1- 1) تفسیر فخر رازی،جلد 27،صفحه 165،ذیل آیه 23 سوره شوری.
2- 2) اصول کافی،جلد 2،صفحه 600،حدیث 4.

بخش پنجم

اشاره

أیّها النّاس!خذوها عن خاتم النّبیّین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:«إنّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت،و یبلی من بلی منّا و لیس ببال»فلا تقولوا بما لا تعرفون،فإنّ أکثر الحقّ فیما تنکرون،و اعذروا من لا حجّة لکم علیه- و هو أنا-،أ لم أعمل فیکم بالثّقل الأکبر!و أترک فیکم الثّقل الأصغر!قد رکزت فیکم رایة الإیمان،و وقفتکم علی حدود الحلال و الحرام،و ألبستکم العافیة من عدلی،و فرشتکم المعروف من قولی و فعلی،و أریتکم کرائم الأخلاق من نفسی،فلا تستعملوا الرّأی فیما لا یدرک قعره البصر، و لا تتغلغل إلیه الفکر.

ترجمه

ای مردم!این حقیقت را از خاتم پیامبران صلّی اللّه علیه و آله بگیرید که فرمود:«کسانی که از ما می میرند،در حقیقت نمرده اند و آن کس که از ما جسدش کهنه شده،در واقع کهنه نشده.»پس آنچه را نمی دانید،نگوئید،چرا که بسیاری از حقایق در اموری است که انکار می کنید و کسی را که دلیلی بر ضدّ او ندارید،معذور دارید،-و آن کس منم-آیا من به ثقل اکبر[ قرآن مجید]در میان شما عمل نکردم،و آیا در میان شما،ثقل اصغر[ عترت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله]را باقی نگذاردم(و پاسداری ننمودم).پرچم ایمان را در میان شما نصب کردم و پایه های آن را محکم نمودم و شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم،و جامه عافیت را به عدل خود،بر شما پوشاندم،و بساط کارهای

ص:581

نیک را با سخن و عمل خود،در میان شما گستردم،و فضایل اخلاقی را از سوی خود،به شما نشان دادم.بنابراین،وهم و گمان خود را در آنجا که چشم،ژرفای آن را نمی بیند و فکر،توانایی جولان در آن را ندارد،به کار نبرید.

شرح و تفسیر: پرچم های هدایت

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به عنوان تأکید بر آنچه در بخش پیشین درباره عترت و اهل بیت علیهم السّلام آمده بود،می افزاید:«ای مردم!این حقیقت را از خاتم پیامبران صلّی اللّه علیه و آله بگیرید که فرمود:«کسانی که از ما می میرند،در حقیقت نمرده اند و آن کس که از ما(جسدش)کهنه شده،در واقع کهنه نشده است». (أیّها النّاس!خذوها عن خاتم النّبیّین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:«إنّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت،و یبلی من بلی منّا و لیس ببال»).

در این که ضمیر«خذوها»در اینجا به چه چیز برمی گردد،در میان مفسّران «نهج البلاغه»گفتگو است،ولی ظاهر این است که به«حقیقت»یا«سخن حق»باز می گردد،که از قراین کلام معلوم می شود،هر چند در عبارات پیشین نیامده است و مفهوم جمله این است که:«این سخن حق را درباره اهل بیت،از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بگیرید».

اینکه در جمله بالا می فرماید:مردگان ما مرده نیستند و با گذشت زمان،آثار کهنگی در آن ظاهر نمی شود،گاه به معنای حقیقی تفسیر شده است که واقعا جسد «اولیاء اللّه»در قبرها تر و تازه می ماند و آنها از نوعی حیات و زندگی بهره مندند،به این گونه که سخن گویندگان را می شنوند و به سلام آنها پاسخ می گویند و حیاتی شبیه حیات شهیدان راه خدا دارند،که قرآن درباره آنها فرموده: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» ،ای پیامبر!هرگز گمان مبر

ص:582

کسانی که در راه خدا کشته شدند،مردگانند،بلکه آنها زنده اند،نزد پروردگارشان روزی داده می شوند» (1)بنابراین،جمله«یموت»به معنای مرگ ظاهری است و جمله «لیس بمیّت» به معنای عدم مرگ واقعی است و همچنین جمله های«یبلی»و «و لیس ببال» .

بعضی نیز گفته اند:منظور از«حیات»و«عدم کهنگی»در اینجا معنای مجازی آن است،یعنی آثار و تعلیمات آن بزرگواران در میان مردم،تا پایان دنیا وجود دارد، گویی آنها همیشه زنده اند،شبیه آنچه در روایت«کمیل»در اواخر«نهج البلاغه» آمده،که درباره علمای راستین می فرماید: «أعیانهم مفقودة،و أمثالهم فی القلوب موجودة ،شخص آنان از میان مردم می روند،امّا وجود معنوی آنها در درون دلها است» (2).

این احتمال نیز داده شده است که منظور از«حیات»در اینجا همان حیات برزخی است،که ارواح،در قالب های لطیف مثالی در جهان برزخ وجود دارند،ولی با توجّه به اینکه این مسئله مخصوص امامان و نخبگان از اولیاء اللّه نیست،بعید به نظر می رسد.

از میان این چند احتمال،احتمال اوّل صحیح تر به نظر می رسد و البتّه این نوع حیات چیزی فراتر از حیات شهیدان می باشد،چرا که به مصداق

«تسمع کلامی و تردّ سلامی» (3)آنها همواره سخنان ما را می شنوند و به سلام ما پاسخ می گویند و رابطه آنها با این جهان برقرار است.

سپس امام علیه السّلام برای تأکید مطلب بالا می افزاید:«آنچه را آگاهی ندارید،نگویید چرا که بسیاری از حقایق،در اموری است که انکار می کنید!» (فلا تقولوا بما

ص:583


1- 1) سوره آل عمران،آیه 169.
2- 2) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 147.(از حسن اتّفاق این بخش از خطبه،درست در زمانی نوشته می شود که یازدهمین سالگرد ارتحال امام خمینی قدّس سرّه الشریف است).
3- 3) بحارالانوار،جلد 97،صفحه 295.

لا تعرفون،فإنّ أکثر الحقّ فیما تنکرون).

اشاره به اینکه،معلومات انسانها بسیار محدود است و حقایق جهان،بسیار گسترده است،با چنین حالتی عقل می گوید:«هر چیزی را که انسان نمی داند نباید انکار کند»،مثلا اگر از زنده بودن«اولیاء اللّه»اطّلاعی ندارد،نباید لب به انکار بگشاید.چرا که این موضوع،تنها چیزی نیست که بسیاری از انسانها از آن بی خبرند،هزاران هزار،و میلیونها میلیون از واقعیّت ها،در خارج تحقّق دارد،در حالی که ما آن را درک نمی کنیم و به گفته بعضی از دانشمندان:«واقعیّت های جهان هستی به منزله کتاب قطوری است که اگر تمام علوم انسانها را از اوّلین تا آخرین، جمع کنند،یک صفحه آن را تشکیل نمی دهد!».

سپس در ادامه این سخن،پرده از روی حقیقتی برمی دارد که ناگوار و دلخراش و در عین حال آموزنده و بسیار پرمعنا است،می فرماید:«کسی را که دلیلی بر ضدّ او ندارید،معذور دارید و آن کس منم!» (و اعذروا من لا حجّة لکم علیه-و هو أنا)-.

اشاره به اینکه من تمام وظایفی را که بر عهده داشتم،درباره شما انجام دادم، کمترین کوتاهی نکردم و به تمام مسئولیّت هایم در برابر خداوند و بندگانش قیام نمودم،بنابراین،جای هیچ ایرادی بر من نیست و هر کس سخنی بگوید یا در اشتباه است،یا از روی غرض سخن می گوید.

مفهوم این سخن این نیست که در برابر من اظهار نظر و خیرخواهی نکنید و اگر در مشورتها نکته ای به خاطرتان رسید،نگویید،بلکه مفهومش این است که جایی برای اعتراض ندارید،همان گونه که در یکی از سخنانش به«ابن عبّاس»فرمود:

«لک أن تشیر علیّ،و أری،فإن عصیتک فأطعنی ،تو می توانی نظر خود را برای من بازگویی و من پیرامون آن می اندیشم،امّا اگر بر خلاف نظر تو اقدام کردم،باید اطاعت من کنی». (1)

سپس به شرح خدمات خود درباره امّت پرداخته و در ضمن هفت جمله این

ص:584


1- 1) کلمات قصار نهج البلاغه،جمله 321.

حقیقت را کاملا روشن می سازد که در هیچ موردی درباره آنها کوتاهی نکرده است.

نخست می گوید:«آیا من به ثقل اکبر[ قرآن مجید]در میان شما عمل نکردم؟!(و دستورات آن را،مو به مو اجرا ننمودم؟)» (أ لم أعمل فیکم بالثّقل الأکبر!).

سراسر زندگی امیرمؤمنان علیه السّلام مخصوصا در دوران حکومتش نشان می دهد که همه جا،قرآن نصب العین او بود و در همه کار،آن را مدّ نظر داشت و همان طور که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درباره اش فرمود:«او با قرآن بود و قرآن با او.»

(علیّ مع القرآن،و القرآن مع علیّ). (1)

در دومین جمله می فرماید:«آیا من در میان شما ثقل اصغر[ عترت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله]را باقی نگذاردم(و پاسداری ننمودم؟)» (و أترک فیکم الثّقل الأصغر).

شاهد این سخن،حوادثی است که در زندگی«علی علیه السّلام»پیش آمد که فرزندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و باقیمانده«ثقل اصغر»«امام حسن علیه السّلام»و«امام حسین علیه السّلام»گاه در خطر قرار می گرفتند و امام علیه السّلام نهایت کوشش را برای حفظ آنان می نمود.از جمله در جنگ«صفّین»،هنگامی که مشاهده کرد،فرزندش امام حسن علیه السّلام به سرعت به سوی میدان نبرد می رود،فرمود: «أملکوا عنّی هذا الغلام لا یهدّنی،فإنّنی أنفس بهذین- یعنی الحسن و الحسین علیهما السّلام-علی الموت لئلاّ ینقطع بهما نسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ،این جوان را بگیرید و نگاهش دارید!مبادا مرگ او،مرا در هم بکوبد،من نسبت به حیات آنها سخت پافشاری می کنم و از هر چه حیات آنها را به مخاطره افکند،سخت پرهیز دارم،مبادا نسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله با مرگ آنها قطع گردد» (2)در سومین جمله می فرماید:«من پرچم ایمان را در میان شما نصب کردم و

ص:585


1- 1) ینابیع المودّة(مطابق نقل احقاق الحقّ،جلد 9،صفحه 354).این حدیث در منابع متعدّد دیگری از منابع معروف اهل تسنّن نقل شده،که می توانید شرح آن را،در جلد پنجم احقاق الحق،صفحه 639 بخوانید.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 207.

پایه های آن را محکم نمودم» (قد رکزت فیکم رایة الإیمان).

سخنان علی علیه السّلام-از جمله خطبه های نهج البلاغه-درباره مبدأ و معاد و دلایل نبوّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نشان می دهد که آن بزرگوار از هر فرصتی برای تقویت پایه های ایمان در دلها بهره می گرفت و دقایق معارف اسلامی را در همه زمینه ها بیان می فرمود.

در چهارمین جمله می فرماید:«من شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم(و مرزهای آن را مشخص نمودم)» (و وقفتکم علی حدود الحلال و الحرام).

امام علیه السّلام آنقدر بر این کار اصرار داشت که نه تنها در خطبه هایش در مسجد و مجامع دیگر به بیان حلال و حرام می پرداخت،بلکه همه روزه سری به بازار مسلمین می زد و حلال و حرام اسلام را برای تجّار و کسبه بازار بیان می فرمود و تاریخ سراغ ندارد کسی از زمامداران را که در تبیین حلال و حرام،این چنین پافشاری کند.

در حدیثی می خوانیم:«علی علیه السّلام به بازار می آمد و ندا در می داد:ای اهل بازار! تقوای الهی را پیشه کنید و برای معامله،سوگند یاد مکنید!که برکت را از کار شما می برد،تاجر،فاجر است مگر کسی که حق بگیرد و حق بدهد!سلام بر شما،بعد از چند روز،باز به بازار می آمد و همان سخن را تکرار می کرد». (1)

در حدیث دیگری می خوانیم:«هنگامی که به بازار قصّابها می آمد،می فرمود:ای قصّابان!هر کسی در گوشت بدمد،از ما نیست(بعضی از قصّابها در زیر پوست که روی گوشت قرار دارد،می دمیدند تا گوشت چاق به نظر برسد)». (2)از این تعبیر روشن می شود که آن حضرت ریزه کاریهای احکام الهی را بیان می کرد.

ص:586


1- 1) الغارات،سیرة علی علیه السّلام فی نفسه.
2- 2) همان مدرک.

در حدیث دیگری که در بحارالانوار آمده،می خوانیم:«امیرمؤمنان علی علیه السّلام همه روز صبح در بازارهای کوفه،بازار به بازار،گردش می کرد و تازیانه اش بر دوش او بود (تا متخلّفان حساب ببرند)...و بر سر هر بازاری می ایستاد و ندا می داد:ای بازرگانان! قبل از هر چیز،خیر را از خدا بخواهید و برکت را در آسان گیری بدانید،به خریداران نزدیک شوید،حلم و بردباری را زینت خود سازید و از دروغ و سوگند دوری کنید و از ظلم بپرهیزید و حق مظلومان را ادا کنید،هرگز به سراغ ربا نروید و حق پیمانه و ترازو را ادا کنید(کم فروشی نمایید)و از حقوق مردم چیزی کم نگذارید و در زمین فساد نکنید». (1)

در پنجمین جمله می فرماید:«جامه عافیت را،با عدل خود،بر شما پوشاندم.» (و ألبستکم العافیة من عدلی).

نه تأثیر اجرای عدالت اجتماعی در آرامش و سلامت جامعه بر کسی پنهان است و نه عدل امیرمؤمنان علی علیه السّلام.او از لحظه نخست حکومتش با صراحت از لزوم اجرای عدالت اجتماعی سخن می گفت و حتّی در یکی از سخنانش تصریح فرمود:

«من تمام مظالمی که بر بیت المال رفته و اموالی را که غارتگران از آن به غارت برده اند،به بیت المال باز می گردانم،هر چند مهریه زنان شده باشد و یا کنیزانی را با آن خریده باشند،زیرا در عدالت،گشایش و توسعه(برای تمام جامعه انسانی) است.» (2)در ششمین جمله می افزاید:«و بساط کارهای نیک را با سخن و عمل خود در میان شما گستردم.» (و فرشتکم المعروف من قولی و فعلی).

کارهای نیک،گاه از طریق توصیه ها و اندرزها و بیانات شافی و کافی در سطح

ص:587


1- 1) بحارالانوار،جلد 41،صفحه 104،حدیث 5.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 15.

جامعه گسترش پیدا می کند و گاه با نشان دادن الگوهای عملی،و علی علیه السّلام در هر دو زمینه،نمونه کامل این معنا بود و کتب تواریخ و نهج البلاغه،پر است از سیره های عملی آن حضرت و سخنان او درباره دعوت به معروف و نهی از منکر.

بالاخره در هفتمین جمله می فرماید:«و فضایل اخلاقی را از سوی خود،به شما نشان دادم» (و أریتکم کرائم الأخلاق من نفسی).

فضایل اخلاقی آن بزرگوار،در زمینه های مختلف از عدالت و ایثار گرفته،تا زهد و پارسایی و حمایت از مظلومان و یتیمان و دردمندان،و شجاعت و شهامت و مبارزه با زورمندان ستمگر،در جای جای تاریخ زندگی علی علیه السّلام به چشم می خورد و دوست و دشمن،حتّی سرسخت ترین دشمنان،همچون«معاویه»و«عمرو عاص»به آن معترف بودند.

این هفت جمله،در حقیقت فهرستی است از خدمات بی نظیر آن امام بزرگوار به امّت اسلامی و جامعه انسانی،و ذکر آنها در برابر جمع و عدم انکار از سوی احدی از مخاطبین،دلیل روشنی است بر پذیرش آن از طرف همه آنان.

بعضی گفته اند تعبیر به«کرائم اخلاق»چیزی فراتر از«حسن اخلاق»است، مثلا حسن اخلاق ایجاب می کند که کار خوب را با کار خوب،یا بهتر از آن پاسخ دهند،ولی کرامت اخلاقی می گوید،بدی را باید با خوبی پاسخ داد.شبیه رفتاری که علی علیه السّلام بعد از ضربت خوردن،با ضارب خود،«عبد الرّحمن بن ملجم مرادی»انجام داد.

در پایان این سخن می فرماید:«حال که چنین است،وهم و گمان خود را در آنجا که چشم،ژرفای آن را نمی بیند،و فکر،توانایی جولان در آن را ندارد،به کار نبرید!» (فلا تستعملوا الرّأی فیما لا یدرک قعره البصر،و لا تتغلغل إلیه الفکر).

ص:588

اشاره به این که،این مقاماتی که برای ثقل اصغر(عترت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)بیان کردم، از مسایل پیچیده ای است که اراده الهی به آن تعلّق گرفته،مبادا با افکار ناتوان و وهم و گمان،به نقد آن بپردازید.اینها مقاماتی است که خداوند حکیم از آن آگاه است و طبق حکمتش آن را مقرّر فرموده و نعمت بزرگی است برای جامعه اسلامی.

در واقع این جمله تأکیدی است بر جمله ای که قبل از بیان این صفات آمد و می فرمود:«درباره آنچه نمی دانید و از دسترس فکر شما بیرون است،سخن مگویید که بسیاری از حقایق در اموری است که شما انکار می کنید.»

ص:589

ص:590

بخش ششم

اشاره

و منها:حتّی یظنّ الظّانّ أنّ الدّنیا معقولة علی بنی أمیّة،تمنحهم درّها،و توردهم صفوها،و لا یرفع عن هذه الأمّة سوطها و لا سیفها،و کذب الظّانّ لذلک،بل هی مجّة من لذیذ العیش یتطعّمونها برهة،ثمّ یلفظونها جملة!

ترجمه

امام علیه السّلام در بخش دیگری از این خطبه می فرماید:تا آنجا که بعضی گمان کردند دنیا به کام بنی امیّه است و همه خوبی هایش را به آنان می بخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود،سیراب می سازد و(نیز گمان کردند که)تازیانه و شمشیر آنها از سر این امّت برداشته نخواهد شد،کسانی که چنین گمان می کنند،دروغ می گویند(و در اشتباهند).چه اینکه سهم آنان از زندگی لذّت بخش،جرعه ای بیش نیست،که زمان کوتاهی آن را می چشند،سپس(قبل از آنکه آن را فروبرند)به کلّی بیرون می افکنند!

شرح و تفسیر
کوتاهی عمر بنی امیّه

این آخرین بخش از خطبه بالا است.بعضی معتقدند مشتمل بر مطلب مستقلّی است و ربطی به مطالب گذشته ندارد و در واقع در میان این بخش و بخش های گذشته،مطالب زیادی بوده که«سیّد رضی رحمه اللّه»آن را نقل نکرده است و لذا پیوند

ص:591

روشنی بین این بخش و قبل آن دیده نمی شود،ولی در عین حال،بعید نیست که رابطه معقولی بین این دو بخش خطبه باشد،یعنی آنچه حذف شده کم و کوتاه بوده است.

گویی امام علیه السّلام اشاره به آخرین جمله از بحث گذشته می کند که فرموده:آنچه را نمی دانید و نمی بینید در آن گمانه زنی نکنید و با حدس و تخمین،درباره آن سخن نگویید.

از جمله این که:گمان نبرید حکومت بنی امیّه،برای همیشه به کام آنها است، چنین نیست!چند صباحی می گذرد و حکومت آنها برای همیشه سقوط می کند.

مرحوم«سیّد رضی»این بخش را چنین شروع می کند،می گوید قسمت دیگری از این خطبه چنین است:«(دائره حدس و گمان تا آنجا گسترش یافت که)بعضی گمان کردند دنیا به کام بنی امیّه می گردد و همه خوبی هایش را به آنان می بخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود،سیراب می سازد،و(نیز گمان کردند که)تازیانه و شمشیر آنها از سر این امّت برداشته نخواهد شد!» (حتّی یظنّ الظّانّ أنّ الدّنیا معقولة (1)علی بنی أمیّة،تمنحهم درّها (2)،و توردهم صفوها،و لا یرفع عن هذه الأمّة سوطها و لا سیفها) تعبیر (معقولة علی بنی أمیّة) که ترجمه تحت اللّفظی آن،این است که:«شتر دنیا را عقال و پای بند زده اند و به دست بنی امیّه سپرده اند»،کنایه لطیفی است از تسلیم چیزی،در برابر کسی.و جمله (تمنحهم درّها) که معنای تحت اللّفظی آن، چنین است:«شتر دنیا،شیر خود را تمام به بنی امیّه می بخشد»مکمّل جمله سابق

ص:592


1- 1) «معقوله»از مادّه«عقال»به معنای طنابی است که پای شتر را بعد از خم کردن،با آن می بندند،تا نتواند برخیزد و همچنان در محل خود بماند و«شتر معقوله»به چنین حیوانی گفته می شود و سپس به عنوان کنایه در اموری که پایدار است،به کار می رود.
2- 2) «درّ»در اصل به معنای ریزش شیر از پستان است،سپس به ریزش مایعاتی مانند باران و امثال آن اطلاق شده و به عنوان کنایه،در مواهب مختلف مادّی بکار می رود.

است.معمول عرب این بوده است که بسیاری از مسایل زندگی خود را به شتر تشبیه می کرده اند که نقش بسیار مهمّی در زندگی آنها داشته و این گونه تشبیهات برای آنها گویا و دلنشین بوده است.

به هر حال،معمول افراد ظاهر بین و کم ظرفیّت این است که وقتی کسی را بر تخت قدرت سوار می بینند که در برهه ای از زمان مخالفان خود را کنار زده و دنیا به کامشان می گردد،این قدرت را طولانی یا جاودانی می پندارند،در حالی که هیچ کس جز خدا از آینده با خبر نیست و گمانه زنی ها درباره آینده،مخصوصا در مسایل سیاسی کاملا بی اعتبار است،امّا«اولیاء اللّه»که علمشان از دریای علم پروردگار سرچشمه می گیرد،می توانند خبرهایی از آینده در اختیار مردم بگذارند و خبری که امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرموده،از آنها است،چنان که در ادامه سخن می فرماید:«کسانی که چنین گمان می کنند دروغ می گویند(و در اشتباهند).» (و کذب الظّانّ لذلک).

«چه این که سهم آنان از زندگی لذّت بخش،جرعه ای بیش نیست که زمان کوتاهی آن را می چشند،سپس(قبل از آن که آن را فرو برند)به کلّی بیرون می افکنند» (بل هی مجّة (1)من لذیذ العیش یتطعّمونها برهة،ثمّ یلفظونها جملة!).

اشاره به این که حکومت را تدریجا در اختیار می گیرند و یکباره از دست می دهند.

می دانیم حکومت«بنی امیّه»بیش از«هشتاد سال»طول نکشید-و به اصطلاح- لذّت بخش ترین آن،همان دوران چند ساله حکومت«معاویه»بعد از شهادت مولا «علی علیه السّلام»و صلح با«امام حسن مجتبی علیه السّلام»بود که چند سالی دنیا به کام او بود.بعد

ص:593


1- 1) «مجّة»از مادّه«مجّ»(بر وزن حجّ)در اصل به معنای بیرون ریختن آب از دهان است و به عصاره انگور و مانند آن«مجاج»(بر وزن عقاب)می گویند و به عسل نیز«مجاج النّحل»گفته می شود و در اینجا اشاره به پیروزیهای موقّتی است که انسان آن را بدست می آورد و به زودی از دست می دهد.

از او،حکومت کوتاه و پر دردسر«یزید»بود،که قیام امام حسین علیه السّلام و رسوایی عجیبی که از شهید کردن آن حضرت برایش به وجود آمد و سپس قیام مسلمانان در مدینه،فضای حکومت کوتاه کمتر از چهار سالش را تیره و تار کرد و بعد از او، حکومت در میان آنها به سرعت عوض می شد و حتّی دوران حکومت بعضی از آنها تنها شش ماه!بلکه حکومت«معاویة بن یزید»چهل روز!بود.طولانی ترین حکومت، حکومت«عبدالملک»بود که حدود بیست سال به طول انجامید و شاید علّتش این بود که به توصیه«حجّاج»گوش نداد و دست از خونریزی«بنی هاشم»کشید.

به هر حال،همان طور که امام علیه السّلام پیش بینی فرموده بود،حکومت آنها کوتاه و قسمت عمده آن،ناگوار و آمیخته با انواع ناآرامی ها و بدبختی ها بود.

تعبیر به «هی مجّة» اشاره به این است که آنها(بنی امیّه)مدّت زمان کوتاهی از زندگانی لذّت بخش مادّی بهره مند می شوند،ولی مانند کسی که غذای لذیذی را در دهان می گذارد و طعم آن را می چشد،امّا موفق به فرو بردن آن نمی شود،این حکومت لذّت بخش را به سرعت از دست خواهند داد و تاریخ هم گواه آن است که حکومت کوتاه هشتاد ساله آنها،-جز در سالهای محدودی-مملوّ از مخاطرات، نابسامانی ها،درگیری ها،مشکلات عظیم و جابجایی های سریع بود.

نکته: ناکامی بنی امیّه در حکومت
اشاره

درست است که«بنی امیّه»حدود«هشتاد سال»بر کشورهای اسلامی حکومت کردند و چهارده نفر از«آل ابوسفیان»و«آل مروان»زمام حکومت را یکی بعد از دیگری در دست گرفتند (1)که بعضی از آنها حکومتشان فقط حدود یک،یا چند ماه

ص:594


1- 1) این چهارده نفر عبارتند از: 1-معاویه،از سال 40 تا 61 هجری قمری. 2-یزید بن معاویه،از 61 تا 64 هجری قمری. 3-معاویة بن یزید،40 روز،یا دو ماه از سال 64 هجری قمری. 4-مروان بن حکم،9 ماه از سال 65 هجری قمری. 5-عبد الملک بن مروان،65 تا 86 هجری قمری. 6-ولید بن عبدالملک،86 تا 96 هجری قمری. 7-سلیمان بن عبدالملک،96 تا 99 هجری قمری. 8-عمر بن عبدالملک،99 تا 101 هجری قمری. 9-یزید بن عبدالملک،101 تا 105 هجری قمری. 10-هشام بن عبدالملک،105 تا 125 هجری قمری. 11-ولید بن یزید بن عبدالملک،125 تا 126 هجری قمری. 12-یزید بن ولید بن عبدالملک،2 ماه و 10 روز،از سال 126 هجری قمری. 13-ابراهیم بن ولید بن عبدالملک،70 روز از سال 126 هجری قمری. 14-مروان بن محمّد،مشهور به مروان حمار،126 تا 132 هجری قمری. (برگرفته از«سیره پیشوایان»).

و بعضی فقط هفتاد روز حکومت داشتند و طولانی ترین آنها که حکومت هشام بن عبدالملک بود،بیست سال به طول انجامید و به طور متوسط هر کدام حدود شش سال حکومت داشتند،ولی حکومت آنها غالبا توأم با درگیری ها و تضادها و ناکامی ها بود که عمر اندک حکومتشان یکی از آن شواهد است.از جمله حوادث طولانی که در این مدّت واقع شد و«شهد»حکومت را در کام آنها مبدّل به«شرنک»کرد،حوادث زیر بود:

الف:قیام های خوارج بر ضد بنی امیّه

حکومت بنی امیّه مملوّ از طوفانها و قیامها و شورشهایی از جانب خوارج بود:

1-درست پس از حرکت امام حسن علیه السّلام از کوفه به سمت«حجاز»و ورود معاویه به«کوفه»یک گروه پانصد نفری از«خوارج»به سرکردگی«فروة بن نوفل»در برابرش قیام کردند. (1)

ص:595


1- 1) البدایة و النهایة،جلد 8،صفحه 24.

2-عروة بن حدیر»معروف به«عروة بن ادیه»شخصیّت دیگری از همین خوارج بود،که با اصحابش بر«معاویه»شورید و«زیاد»او را به قتل رساند.

3-«نجدة بن عویم حنفی»سومین نفر از رؤسای خوارج بود که با یارانش در برابر حکومت معاویه قیام کرد و بر«یمامه»،«یمن»،«طائف»،«عمّان»،«بحرین»و «وادی تمیم و عامر»تسلّط یافت.

4-«مستورد بن سعد تمیمی»چهارمین نفر از این طائفه است که بر«مغیرة بن شعبه»والی معاویه در کوفه حمله برد و«مغیره»،«معقل بن قیس»را برای مقابله با او فرستاد که هر دو با ضربه یکدیگر از پای درآمدند. (1)

5-پنجمین نفر«حوثره اسدی»است که با گروهی از خوارج در سال قحطی بر «معاویه»شورید و«معاویه»سپاهی از کوفه برای دفع او گسیل داشت،«حوثره» خطاب به آنان گفت:«ای دشمنان خدا!شما دیروز برای انهدام حکومت معاویه با او جنگیدید و امروز برای استحکام پایه های حکومتش».«حوثره»در این نبرد کشته شد و نیروهایش پراکنده شدند.

6-«قریب بن مرّه ازدی»و«زحّاف طائی»،از عابدان و مجتهدان«بصره»بودند که در زمان معاویه بر«زیاد»خروج کردند (2).

7-«نافع بن ازرق حنفی»و«نجدة بن عامر»دو فرد دیگر از خوارج بودند که قیام کردند و به«بصره»حمله بردند،در این نبرد شدید«ابن عبیس»امیر بصره و«نافع» هر دو کشته شدند.این نبرد به«جنگ دولاب»معروف،و از جنگهای مشهور خوارج است.

8-«عبیداللّه بن بشیر بن ماحوز یربوعی»پس از قتل«نافع»امور خوارج را عهده دار شد و در این راه جنگید. (3)

ص:596


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 4،صفحه 132،134.
2- 2) همان مدرک،صفحه 135.
3- 3) همان،مدرک،صفحه 144.

9-«زبیر بن علی سلیطی»در«بصره»فرود آمد و مردم«بصره»،«اهواز»با رغبت و ترس به او پیوستند و در برابر حکومت مرکزی قیام نمودند (1).

10-«قطری بن فجائه مازنی»از جمله افرادی است که بر ضدّ معاویه به پاخاسته است،هنگامی که«زبیر بن علی»کشته شد،خوارج می خواستند«عبیدة بن هلال» را رئیس خود قرار دهند(و برنامه مبارزه را ادامه دهند)ولی او گفت:«قطری بن فجائه»از من بهتر است.لذا با او بیعت کردند. (2)

11-«عبد ربّه صغیر»که در همان زمان«قطری»جمع کثیری با او بیعت کردند و در نبرد با«مهلب»کشته شد. (3)

12-«شبیب بن یزید شیبانی»که قیامش در سرزمین«موصل»و«جزیره»بود، «حجّاج»با او از در نبرد درآمد،و او جمع زیادی از سپاه«حجّاج»را به قتل رساند. (4)

ب-قیام گروههای دیگر در برابر بنی امیّه

1-قیام«حجر بن عدی»در برابر«مغیرة بن شعبه»والی معاویه در کوفه.«مغیره» در خطبه های خود نسبت به امام علی علیه السّلام بدگویی می کرد و از«عثمان»و طرفدارانش تمجید می نمود،«حجر»در برابر این عمل ایستاد و سرانجام با طرفدارانش در«مرج عذراء»(نزدیکی شهر شام)به وسیله معاویه-پس از دادن تأمین-شهید گردید (5).

2-امام«ابا عبداللّه الحسین،سیّد الشّهداء»علیه آلاف التّحیة و الثّناء،در برابر «یزید»در محرّم سال 61 قیام نمود و با همه یارانش شهید شد. (6)

3-«عبداللّه بن زبیر»در مکّه قیام نمود،یزید را خلع،مردم را به بیعت با خود دعوت نمود،و والی یزید را از مکّه خارج ساخت. (7)

ص:597


1- 1) همان مدرک،صفحه 144.
2- 2) همان مدرک،صفحه 167.
3- 3) همان مدرک،صفحه 167.
4- 4) البدایة و النهایة،جلد 9،صفحه 17.
5- 5) البدایة و النهایة،جلد 8،صفحه 54.
6- 6) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 245.
7- 7) همان مدرک،صفحه 247.

4-قیام مردم مدینه به رهبری«عبداللّه بن حنظله»که به واقعه«حرّة»معروف است،این قیام در ذی الحجّه سال 63 اتفاق افتاد،سپاه یزید به سرکردگی«مسلم بن عقبه»بر مدینه وارد شد و مردم آن شهر را قتل عام نمود. (1)

5-«قیام توّابین»،گروهی که پس از شهادت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام از عدم همکاری با او پشیمان شده،توبه کردند و تصمیم گرفتند به پاخیزند و جبران این تقصیر خود را بنمایند،آنها حدود هفده هزار نفر شدند و به فرماندهی«سلیمان بن صرد»در سال 65 در«عین الورده»به خون خواهی امام حسین علیه السّلام پرداختند. (2)

6-قیام«مختار بن ابی عبیده ثقفی»،وی پس از«سلیمان بن صرد»با اعطای فرماندهی به«ابراهیم بن مالک بن حارث»او را به نبرد با«عبیداللّه بن زیاد» فرستاد،و ابراهیم موفق شد او را و بزرگان دیگری از طرفداران بنی امیّه را به قتل برساند و مختار به دنبال آن،قاتلان امام حسین علیه السّلام را یکی پس از دیگری به سزای اعمال خود رسانید. (3)

7-قیام«مصعب بن زبیر»که با همراهی جمعی از اهل عراق به پاخاست و با «عبیداللّه زیاد»نبرد را شروع کرد،ولی به او وفا نکردند و شکست خورد. (4)

8-قیام«عبدالرّحمان بن محمّد اشعث»در سیستان،او نخست از طرف «حجّاج»فرماندار آنجا بود ولی مورد خشم واقع شد،او را تهدید نمود،او هم «حجّاج»را خلع کرد و با جمعیّتی بیعت نمود و به نبرد با«حجّاج»برخاست.در «اهواز»به یکدیگر رسیدند و نبرد سختی بینشان درگرفت،این حادثه در سال 83 هجری قمری واقع شد. (5)

ص:598


1- 1) تتمّة المنتهی،صفحه 58.
2- 2) البدایة و النهایة،جلد 8،صفحه 276.
3- 3) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 259.
4- 4) البدایة و النهایة،جلد 8،صفحه 346.
5- 5) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 277.

9-در سال 102،«آل مهلب»در برابر«یزید بن عبدالملک»به پاخاستند،حدود یکصد و بیست هزار نفر با«یزید بن مهلب»بیعت نمودند،و«یزید بن عبدالملک» برادرش«مسلمة بن عبدالملک»را برای نبرد با او گسیل داشت و جنگ سختی بین آنها درگرفت که در مرحله اوّل به هزیمت شامیان انجامید. (1)

10-«سلیمان بن کثیر خزاعی»و یارانش در سال 111 در خراسان قیام کردند و مردم را به بیعت با«بنی هاشم»دعوت نمودند،که جمعیت بسیاری به این خواسته پاسخ مثبت دادند. (2)

11-قیام«زید بن علی بن الحسین علیه السّلام»در برابر«هشام بن عبدالملک»است که در اوائل ماه صفر سال 121 به شهادت رسید.نخست قرّاء و اشراف اهل عراق با او بیعت کردند،ولی به هنگام نبرد با«یوسف بن عمر ثقفی»عامل عراق،فرار کردند، «زید»پس از مقاومت بسیار و زخم های فراوان شهید شد،جسدش را پس از دفن بیرون آورده،سرش را جدا کردند،بدنش را به دار زدند و پیکرش را پس از آن به آتش سوختند. (3)

12-قیام«یحیی بن زید».او با هفتاد نفر در برابر سپاه ده هزار نفری«نصر بن سیّار»ایستاد،آنها را شکست داد و فرمانده آنها را به قتل رساند،پس از آن،سپاه دیگری به نبرد با او فرستادند،در این نبرد او و تمام یارانش شهید گشتند. (4)

13-«ضحّاک بن قیس حروری»نیز از جمله کسانی است که قیام نمود و با «عبداللّه بن عمر بن عبدالعزیز»درگیر شد،و بر«واسط»،«موصل»،«نصیبین،و

ص:599


1- 1) البدایة و النهایة،جلد 9،صفحه 246 و تتمّة المنتهی،صفحه 116.
2- 2) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 319.
3- 3) تتمّة المنتهی،صفحه 124-127.
4- 4) البدایة و النهایة،جلد 10،صفحه 7.

«حرّان»تسلط یافت.«ضحّاک»در سال 127 کشته شد و سپاه او متفرّق شدند. (1)

14-«ابوحمزه،مختار بن عوف حروری أزدی»،از کسانی است که قیام نموده و بر«مدینه»تسلّط یافت و از آنجا به قصد تسلّط بر«شام»حرکت کرد،که در بین راه با نیروهای«مروان حمار»درگیر شد،رو به هزیمت نهادند و به«مدینه»بازگشتند. (2)

15-در سال 129 قیام«ابراهیم بن محمّد امام»و«ابو مسلم خراسانی»اتّفاق افتاده است. (3)

ص:600


1- 1) تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 338.
2- 2) همان مدرک،صفحه 339.
3- 3) البدایة و النهایة،جلد 10،صفحه 32.

خطبۀ 88: اسباب هلاکت اُمّت ها

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام و فیها بیان للاسباب الّتی تهلک النّاس

(1)

امام علیه السّلام در این خطبه(بخشی از)اسباب هلاکت امّت ها را بیان فرموده است(و چگونگی آن را توضیح داده است).

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از«دو بخش»تشکیل شده:«در بخش اوّل»امام علیه السّلام به سراغ این حقیقت می رود که عذابهای الهی ناگهانی نیست،بلکه خداوند به جبّاران و ستمکاران و امّت های فاسد و مفسد،مدّتها مهلت می دهد و در مجازات آنها عجله نمی کند،شاید به خود آیند و توبه کنند و به سوی حق بازگردند.

به تعبیر دیگر:مجازات های الهی هرگز جنبه انتقام جویی ندارد،بلکه هدف از آن، تعلیم و تربیت و عبرت است،ولی متأسّفانه گوش شنوا و چشم بینا که حق را بشنود

ص:601


1- 1) سند خطبه:این خطبه را(علاوه بر نهج البلاغه)مرحوم«کلینی»در کتاب«روضه کافی»و«شیخ مفید»در کتاب«ارشاد»ضمن سخنان علی علیه السّلام یا مقداری تفاوت آورده اند.«ابن اثیر»نیز در کتاب«نهایه»که از کتب لغت است،کلمات پیچیده آن را در جلد اوّل،صفحه 46،مادّه«أزل»نقل کرده است.

و صحنه های عبرت آموز را درست بنگرد،تا مایه بیداری دلها شود،بسیار کم است.

در بخش دوم:اشاره به اقوام منحرفی می فرماید که برای حلّ اختلافات دینی خود،به جای اینکه از منبع وحی و کتب آسمانی و سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله الهام بگیرند، به افکار ناقص خود و آرای باطله و بی پایه و گمان ها و پندارها،بسنده کرده و در وادی ظلمات اوهام،پیش می روند و هلاکت خود را تسریع می کنند.

ص:602

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد،فإنّ اللّه لم یقصم[یفصم]جبّاری دهر قطّ إلاّ بعد تمهیل و رخاء، و لم یجبر عظم أحد من الأمم إلاّ بعد أزل و بلاء،و فی دون ما استقبلتم من عتب و ما استدبرتم من خطب معتبر!و ما کلّ ذی قلب بلبیب،و لا کلّ ذی سمع بسمیع،و لا کلّ ناظر ببصیر.

ترجمه

بعد از حمد و ثنای الهی:خداوند هرگز ستمگران دنیا را در هم نشکسته،مگر بعد از آنکه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشیده(تا فرصت فکر و اندیشه را داشته باشند و شکر نعمت های الهی را بجا آورند،ولی غالبا به جای شکر نعمت،مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند)و(نیز)هرگز استخوان شکسته هیچ امّتی را ترمیم نکرده،مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمون ها،و در سختی هایی که شما با آن روبرو شدید و مشکلاتی که پشت سر گذاردید،درس های عبرت فراوانی است(تا به ضعف های خود پی برید و راه حلّ مشکلات را بیاموزید)ولی نه هر کس مغز دارد، اندیشمند است و نه هر صاحب گوشی شنوا و نه هر صاحب چشمی بینا.

ص:603

شرح و تفسیر: کجاست چشم بینا و گوش شنوا؟!

امام علیه السّلام در این بخش،به«دو نکته»مهم اشاره فرموده،نخست اینکه:خداوند به جبّاران و ستمگران مهلت تنبّه و بیداری می بخشد.دیگر اینکه:پیروزی ها جز در سایه تحمّل مشکلات،امکان پذیر نیست،می فرماید:«بعد از حمد و ثنای الهی:

خداوند هرگز ستمگران دنیا را در هم نشکسته،مگر بعد از آنکه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشیده(تا فرصت فکر و اندیشه را داشته باشند و شکر نعمت های الهی را بجا آورند،ولی غالبا به جای شکر نعمت،مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند!) (أمّا بعد فإنّ اللّه لم یقصم (1)جبّاری دهر قطّ إلاّ بعد تمهیل و رخاء).

آری،خداوند هم حکیم است و هم حلیم،خداوند غفور است و رحیم،و به مقتضای این صفات حسنایش،هرگز در مجازات و کیفر عجله نمی کند،بلکه فرصت کافی به همه گمراهان و بدکاران می دهد تا به شاهراه هدایت بازگردند و از خطاکاری دست بردارند و حتّی گاه برای تشویق آنان،سیل نعمت هایش را به سوی آنان سرازیر می کند،همان گونه که در تاریخ«نوح»پیغمبر و«موسی»و«فرعون»و«قوم بنی اسرائیل»و«قوم سبا»خوانده ایم.

سپس می افزاید:«و(همچنین)هرگز استخوان شکسته هیچ امّتی را ترمیم نکرده،مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمون ها.» (و لم یجبر (2)عظم أحد من الأمم إلاّ بعد أزل (3)و بلاء).

ص:604


1- 1) «یقصم»از مادّه«قصم»(بر وزن غضب)در اصل به معنای شکستن توأم با شدّت است،حتّی گاهی به معنای خرد کردن آمده است و به صورت کنایه در هلاکت کردن و نابود کردن به کار می رود.
2- 2) «یجبر»از مادّه«جبر»در اصل به معنای اصلاح کردن چیزی است،اصلاحی آمیخته با فشار و قهر،لذا بستن استخوان شکسته را«جبر»و آنچه را بر آن نهاده اند«جبیره»می نامند و گاه در موارد استعمالات به هر نوع قهر و غلبه و یا هر نوع جبران،اطلاق شده است و از آنجا که قهر و غلبه در بسیاری از موارد با ظلم همراه است،واژه«جبّار»گاه به معنای ظالم به کار می رود و هنگامی که در مورد خداوند استعمال شود،به معنای جبران کننده و اصلاح کننده،یا قاهر و غالب است و یکی از نامهای خداوند«جابر العظم الکسیر»است (اصلاح کننده استخوان شکسته).
3- 3) «أزل»به معنای ضیق و شدّت است.مادّه اصلی آن،«أزل»(بر وزن فضل)به معنای حبس است و از آنجا که مشکلات،انسان را در دایره خود محبوس می کند،به آن«أزل»گفته می شود.

تا قدر و ارزش آن نعمت ها را بشناسند و آنها را گرامی دارند و از آن به خوبی پاسداری نمایند.

به علاوه همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:«در سختی هایی که شما با آن روبرو شدید و مشکلاتی که پشت سرگذاردید،درس های عبرت فراوانی است(ضعف ها و قوّت های شما را نمایان می سازد و راه حلّ مشکلات را،به شما می آموزد و تجربه ای برای تمام زندگانی شما خواهد بود).» (و فی دون ما استقبلتم من عتب (1)و ما استدبرتم من خطب معتبر).

گویا امام علیه السّلام با این سخنان می خواهد به یاران خود دلداری دهد و به سؤالات ناخواسته ای که در ذهن آنان از پیروزی های بنی امیّه و ناراحتی های یارانش پیدا می شود،جواب گوید که عجله نکنید!ظلم این ظالمان باقی نمی ماند،مهلت الهی پایان می گیرد و تازیانه های عذاب بر پیکر آنان نواخته می شود.از مشکلات خود نیز ناراحت نباشید!چرا که این یک سنّت الهی است که جبران خسارات امّت ها،بعد از تحمّل شداید و بلاها بوده،حتّی در عصر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در جنگ هایی همچون جنگ«احزاب»،زمانی نصرت الهی فرا رسید که لشکر اسلام در شدیدترین فشارها قرار داشت و تا به آن مرحله رسیده بود که قرآن می فرماید: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ» «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِیداً» از شدّت ترس و ناراحتی جانها به لب رسیده بود...و مؤمنان در آزمون سختی قرار گرفته بودند و شدیدا به لرزه در آمده بودند» (2)درباره قوم«بنی اسرائیل»نیز در قرآن می خوانیم که آنها هنگامی که در فشارهای

ص:605


1- 1) «عتب»(بر وزن حتم)در اصل به معنای ناراحتی درونی است و از آنجا که سرزنش کردن،از ناراحتی درونی انسان سرچشمه می گیرد واژه«عتاب»به معنای سرزنش به کار رفته و در خطبه بالا به همان معنای ناراحتی درونی،یا مطلق ناراحتی است.
2- 2) سوره احزاب،آیه 10-11.

شدید از سوی دشمن قرار گرفتند،به موسی علیه السّلام گفتند: «أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا» ،پیش از آن که به سوی ما بیایی آزار دیدیم و پس از آمدنت نیز آزار می بینیم(کی اذیّت و آزار دشمن،تمام خواهد شد؟)»موسی در پاسخ گفت: «عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ» ،(عجله نکنید)امید است پروردگارتان دشمن شما را هلاک کند و شما را در زمین جانشین آنها سازد، سپس بنگرد چگونه عمل می کنید (1)».

بنابراین،هم در امّت اسلامی و هم در امّت های پیشین،این سنّت الهی جاری بوده و یاران امام علیه السّلام نیز از این سنّت مستثنی نیستند.

آری!همه اینها درس عبرت است،ولی برای آنها که چشم باز و گوش شنوا و قلب دانا دارند!لذا امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:«ولی نه هر کس که مغز دارد اندیشمند است،و نه هر صاحب گوشی شنوا،و نه هر صاحب چشمی بینا.» (و ما کلّ ذی قلب بلبیب،و لا کلّ ذی سمع بسمیع،و لا کلّ ناظر ببصیر).

صفحات تاریخ بشر پر از درس های عبرت است.دوران کوتاه عمر ما نیز-اگر درست بنگریم-مملوّ از این درس ها است،بلکه در و دیوار عالم هستی را عبرت ها پوشانده است،ولی افسوس!آنان که باید ببینند و بشنوند و بخوانند و عبرت گیرند، اندکند و به همین دلیل،در همان راههای خطا گام می نهند و به همان سرنوشت های شوم مبتلا می گردند.

ص:606


1- 1) سوره اعراف،آیه 129.
نکته: سرنوشت جبّاران

تمام کسانی که به ذات پاک پروردگار و عدالت او ایمان دارند،معتقدند که اساس این عالم،بر عدل و داد بنا شده،و ظلم و ستم بر خلاف طبیعت جهان آفرینش است،لذا هنگامی که می بینیم گروهی از جبّاران بر صحنه جهان ظاهر شده و مدّتها به حکومت خود ادامه می دهند،این سؤال پیدا می شود که با توجّه به عدل پروردگار و اساس جهان آفرینش،چرا به این گروه امکان فعّالیت داده شده است؟ ولی نباید فراموش کرد که این امر علل مختلفی می تواند داشته باشد،نخست اینکه:مردم فاسد شوند و کیفر دنیوی آنها چنین حکومتهایی باشد،همان گونه که علی علیه السّلام در وصیّت نامه خود درباره کسانی که نهی از منکر را ترک می کنند فرمود:

«فیولّی علیکم شرارکم ثمّ تدعون فلا یستجاب لکم ،اگر چنین کنید بدان بر شما مسلّط می شوند،سپس هر قدر دعا می کنید،مستجاب نمی شود». (1)

دیگر اینکه:گاه افراد ظالم و ستمگر دارای کارهای نیکی هستند که به خاطر همان نیکی ها،مدّتی به آنها مهلت داده می شود.همان گونه که در حدیثی نقل شده است که:«موسی علیه السّلام به پیشگاه خداوند عرضه داشت،فرعون را چهارصد سال مهلت دادی در حالی که او ادّعای خدایی می کند و پیامبر و آیاتت را تکذیب می نماید! خطاب آمد که او مردی خوش اخلاق و سهل الحجاب است(یعنی مردم به آسانی می توانند به او دسترسی پیدا کنند)من دوست داشتم که پاداش این صفات خوب را به او بدهم» (2).

سوم:همان چیزی است که در خطبه بالا به آن اشاره شده،که می فرماید:

خداوند در مجازات جبّاران عجله نمی کند،بلکه به آنها مهلت اصلاح می دهد،شاید

ص:607


1- 1) نهج البلاغه،بخش نامه ها،شماره 47.
2- 2) بحارالانوار،جلد 13،صفحه 129.

بیدار شوند و به راه هدایت بازگردند و دست از ظلم و ستم بکشند.

دلیل چهارمی نیز می تواند داشته باشد و آن اینکه:برخی از آنان به هیچ وجه قابل هدایت نیستند،خداوند به آنها مهلت می دهد تا پشتشان از بار گناه سنگین تر شود و مجازاتشان شدیدتر گردد.درست مانند کسی که از درختی بالا رود،هر چه بالاتر رود،سقوط او دردناکتر و شکننده تر است.قرآن می فرماید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» ،آنها که کافر شدند(و راه طغیان پیش گرفتند)تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم به سودشان است.ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوارکننده ای(آماده شده)است. (1)

بنابراین،هر گاه ظالم و ستمگری را بر امّتی مسلّط دیدیم،نباید در مسئله عدل گرفتار شک و تردید شویم،چرا که این مسئله،عوامل گوناگونی دارد که در بالا به بخشی از آن اشاره شد.

ص:608


1- 1) سوره آل عمران،آیه 178.

بخش دوم

اشاره

فیا عجبا!و ما لی لا أعجب من خطإ هذه الفرق علی اختلاف حججها فی دینها!لا یقتصّون أثر نبیّ،و لا یقتدون بعمل وصیّ،و لا یؤمنون بغیب،و لا یعفّون عن عیب،یعملون فی الشّبهات،و یسیرون فی الشّهوات.المعروف فیهم ما عرفوا،و المنکر عندهم ما أنکروا،مفزعهم فی المعضلات إلی أنفسهم،و تعویلهم فی المهمّات[المبهمات]علی آرائهم،کأنّ کلّ امریء منهم إمام نفسه،قد أخذ منها فیما یری بعری ثقات[وثیقات-و موثقات]، و أسباب محکمات.

ترجمه

راستی عجیب است!و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه این گروهها(ی پراکنده)با دلائل مختلفی که بر مذهب خود دارند!نه گام در جای گام پیامبری می نهند و نه از عمل وصیّ(پیامبر)پیروی می کنند،نه به غیب ایمان می آورند و نه خود را از غیب برکنار می دارند.پیوسته در درون شبهات عمل می کنند و در مسیر شهوات گام برمی دارند.کار نیک در نظرشان همان است که خود نیک می پندارند و منکر و زشتی همان است که خود منکر و زشت بدانند،پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند و در حوادث مهم(و مبهم)تنها به آرای(ناقص)خویش تکیه می کنند.

گویی هر کدام از آنها،امام خویشتن اند که به دستگیره های مطمئن و اسباب محکمی-به پندار خود-چنگ زده اند.

ص:609

شرح و تفسیر: خودرأیی سر چشمۀ اصلی اختلاف

از آنجا که در آخرین جمله های بخش گذشته این خطبه،سخن از درس های عبرت،در زندگی انسانها بود،امام علیه السّلام در این بخش به یکی از موارد مهم این عبرت ها اشاره می کند و آن اختلاف شدید افراد و اقوامی است که پیروی انبیا و اوصیا را رها می کنند و در ظلمات و گمراهی سرگردان می شوند،می فرماید:«راستی عجیب است!و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه این گروهها(ی پراکنده)با دلائل مختلفی که بر مذهب خود دارند!نه گام در جای گام پیامبری می نهند و نه از عمل وصیّ(پیامبر)پیروی می کنند،نه به غیب ایمان می آورند،و نه خود را از عیب بر کنار می دارند» (فیا عجبا!و مالی لا أعجب من خطإ هذه الفرق علی اختلاف حججها فی دینها! لا یقتصّون أثر نبیّ،و لا یقتدون بعمل وصیّ،و لا یؤمنون بغیب،و لا یعفّون (1)عن عیب).

در عصر امیرمؤمنان علی علیه السّلام،هم شکاف هایی در امّت اسلامی پدیدار شده بود و مذاهب مختلفی،چه در اصول دین و چه در فروع،ظاهر گشته بود،و هم بر اثر گسترش کشورهای اسلامی،مذاهب گوناگون دیگری نیز در محیط،خودنمایی می کردند.امام علیه السّلام این اختلافات را به نقد می کشد و سرچشمه آن را خطاها و اشتباهات دیگر می شمرد که در این خطبه به«ده نمونه»از این خطاها اشاره شده، چهار نمونه اش همان است که در عبارات بالا آمده است.

نخست اینکه:آنها تابع وحی آسمانی و پیامهای الهی که توسط انبیا ابلاغ شده است نیستند.

ص:610


1- 1) «یعفّون»از مادّه«عفاف»(بر وزن ثواب)در اصل به معنای خودداری کردن از کارهای نارواست و «عفیف»به کسی می گویند که از چنین کارهایی خودداری کند،هر چند در عرف فارسی امروز ما،به کسانی گفته می شود که از نظر مسائل جنسی پاکدامن باشند.

دیگر اینکه:بعد از پیامبر به عمل اوصیای او نیز اقتدار نمی کنند.

سوم اینکه:ایمان به غیب ندارند.

در اینکه منظور از«ایمان به غیب»چیست؟در میان«مفسّران قرآن»و «نهج البلاغه»گفتگو است.بعضی غیب را اشاره به ذات پاک خداوند می دانند و برخی اشاره به قیامت و بعضی اشاره به متشابهات قرآن می دانند(چون از افکار مردم، غایب است)ولی برخی برای آن معنای گسترده ای قایل هستند و می گویند:غیب، تمام اموری است که از دائره حسّ انسان بیرون است.بنابراین،تمام معانی گذشته در آن درج است.معنای اخیر از همه مناسب تر به نظر می رسد.

چهارم اینکه:آنها خود را از عیوب بر کنار نمی دارند و به تعبیر دیگر:چون ملکه عفاف(همان حالتی که بازدارنده از گناهان است)در آنان وجود ندارد،به آسانی آلوده هر گناهی می شوند و به این ترتیب،هم بنای ایمان آنها ویران است و هم اعمالشان خراب.بدیهی است تزلزل ایمان باعث آلودگی در عمل می شود،همان گونه که آلودگی در عمل،مبانی ایمان را متزلزل می کند.

سپس در پنجمین و ششمین اوصاف آنها می افزاید:«آنها پیوسته در درون شبهات عمل می کنند و در مسیر شهوات گام برمی دارند!» (یعملون فی الشّبهات،و یسیرون فی الشّهوات).

تعبیر به«فی الشّبهات»اشاره به نکته لطیفی است و آن اینکه:آنها اعمال خلاف خود را در درون مجموعه ای از شبهات پنهان می کنند،تا مردم از خلافکاری آنان باخبر نشوند.آنها کمتر سراغ محکمات قرآن و احادیث می روند،بلکه به عکس سراغ متشابهات را می گیرند،در موضوعات خارجیّه نیز از موضوعات روشن،دوری می کنند و به سراغ موضوع مشتبه می روند،چرا که تنها در این دایره است که می توانند به اعمال نادرست خود لباس مشروعیّت بپوشانند.

ص:611

جمله «یسیرون فی الشّهوات» اشاره به این نکته است که اصلا خطّ زندگی آنها از درون شهوات می گذرد،نه اینکه آلودگی به شهوات برای آنها مقطعی بوده باشد.و از آنجا که فعل مضارع(«یعملون»و«یسیرون»)معنای استمرار دارد،مفهوم کلام امام علیه السّلام این است که:«کار آنها به طور مستمرّ،حرکت در درون شهوات و عمل در درون شبهات است».

ذکر این نکته نیز لازم است که اعمال آنها می تواند بازتابی از عقاید فاسدشان باشد و نیز ممکن است به خاطر آلودگی به شهوات،به سراغ عقایدی بروند که اعمال آنها را توجیه می کند. (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بخش دیگری از ویژگی های این هوسبازان گمراه-و گاه عالم نما-پرداخته و در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف آنها می فرماید:«نیکی از نظرشان همان است که خود نیک می پندارند و منکر و زشتی همان است که خود منکر و زشت بدانند!» (المعروف فیهم ما عرفوا،و المنکر عندهم ما أنکروا).

از آنجا که آنها رابطه خود را با خدا و پیامبر قطع کرده اند،معیار سنجش خوبی و بدی نزد آنها نه وحی آسمانی است و نه سنّت پیامبر و معصومین،معیار،هوای نفس و خواست دل آنها و یا اهداف گروهی تعصّبات قومی و مسایلی است که حافظ منافع مادّی آنهاست و اگر واقعا اهل فکر و اندیشه باشند-از آنجا که بدون راهنمایی وحی و معصومین،اندیشه انسان خطاپذیر است-باز به گمراهی گرفتار می شوند.

در نهمین و دهمین ویژگی می فرماید:«پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند، و در حوادث مهم(و مبهم)تنها به آرای(ناقص)خویش تکیه می کنند.» (مفزعهم

ص:612


1- 1) درباره معنای«شبهه»و تأثیر آن در تحریف حقایق،بحث مشروحی در جلد دوم،ذیل خطبه 138(صفحه 405 به بعد)آورده ایم.

فی المعضلات (1)إلی أنفسهم،و تعویلهم فی المهمّات علی آرائهم).

این بدبختی ها در حقیقت از آنجا ناشی می شود که در گام اوّل،پیروی از وحی و سنّت پیامبر و معصومین را رها کردند،به همین دلیل،هر قدر پیش می روند فاصله و انحراف آنان از حق بیشتر می شود،تا آنجا که فکر ناقص آنها و عقل ناتوان و دانش بسیار کم و اشتباهات فراوان آنها،پناهگاهشان برای حل مشکلات است و این امر کار آنها را روز به روز پیچیده تر و گمراهی آنان را شدیدتر می سازد.

در یک نتیجه گیری روشن از ویژگی هایی که اخیرا گفته شد،چنین می فرماید:

«گویی هر کدام از آنها امام خویشتن اند که به دستگیره های مطمئن و اسباب محکمی-به پندار خود-چنگ زده اند»(در حالی که افکاری سست تر از تار عنکبوت دارند،) «وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (2). (کأنّ کلّ امریء منهم إمام نفسه،قد أخذ منها فیما یری بعری (3)ثقات،و أسباب محکمات).

آری،این است سرانجام کسانی که در اختلافات فکری و عقیدتی و تشخیص حق از باطل و صراط مستقیم از راه خطا،معیارهای روشن الهی را رها کرده و به فکر قاصر و آرای باطل خود،پناه برده اند و اینجاست که می بینیم بعضی سر از شرک و بت پرستی در آورده،به گونه ای که برای خدا«جسم»قائل شده اند و برای او دست و پا و موهای مجعّد و مرکب و تشکیلات دیگر،و گاه در آن طرف قضیه قرار گرفته و در صفات خدا قیل به«تعطیل»شده اند،به این معنا که ما را نمی رسد درباره او بیندیشیم و درباره او صحبت کنیم،ما چیزی از آن نمی دانیم.آن تشبیه کودکانه و این تعطیل احمقانه،همه زاییده تکیه کردن بر آرای ناقص و ترک هدایت های

ص:613


1- 1) «معضلات»جمع«معضله»از مادّه«إعضال»به معنای پیچیده و سخت شدن کاری است.این لغت گاه به صورت اسم فاعل و گاه به صورت اسم مفعول خوانده می شود و هر دو صحیح است.
2- 2) سوره عنکبوت،آیه 41.
3- 3) «عری»جمع«عروه»به معنای دستگیره است.این واژه در امور معنوی که سبب نجات است نیز به کار می رود.

پیشوایان الهی است و یا همچون«خوارج»می شوند که به پندار خود غرق عبادت خالص بودند و در طریق نجات،گام برمی داشتند،در حالی که بدیهی ترین مسائل اسلامی و انسانی را که نیاز جامعه بشری به حکومت بود،انکار می کردند!

نکته: خودکامگان گمراه!

کرارا در احادیث خوانده ایم که هواپرستی،انسان را از حق باز می دارد.این معنا به صورت جامعی در خطبه بالا در فراز اخیر منعکس شده است،آنها که مسیرشان از درون شهوات می گذرد،نه«معروف»خدا را«معروف»می شمرند و نه«منکر»را «منکر»،پیرو دلیل عقل نیستند،آنچه هماهنگ با تمایلات نفسانی آنهاست «معروف»است و آنچه مخالف با آن است«منکر»می باشد،این گونه افراد هنگامی که گرفتار مسائل پیچیده شوند،به جای اینکه از عقل و خرد قوی تری کمک بگیرند و از آن بالاتر،به آیات الهی و سخنان پیشوایان،پناه ببرند و مشکلات خود را از این طریق حل کنند،باز به سراغ فکر گناه آلود و منحطّ خودشان می روند.و عجب اینکه این گونه افراد یکدیگر را نیز قبول ندارند،هر کدام امام و پیشوای خویش اند و هر کدام مرجع و مقتدای خود! بدیهی است پیمودن این راه،نتیجه ای جز سرگردانی در بیراهه ها و سقوط در پرتگاهها نخواهد داشت و از همه بدتر اینکه در عین گمراهی،خود را اهل هدایت و نجات می پندارند.

همان گونه که قرآن می فرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین(مردم)در کارها،چه کسانی هستند؟آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم(و نابود)شده،با این حال،می پندارند کار نیک انجام می دهند». (1)

ص:614


1- 1) سوره کهف،آیه 103-104.

خطبۀ 89: چگونگی ظهور پیغمبر اکرم و انجام رسالت های او از سوی امام بعد از آن حضرت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی الرسول الأعظم صلّی الله علیه و آله و بلاغ الإمام عنه

(1)

این خطبه درباره چگونگی ظهور پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و انجام رسالت های او از سوی امام علیه السّلام بعد از آن حضرت،سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در حقیقت پیرامون«سه»مطلب سخن می گوید که با یکدیگر مربوط است:

نخست،ترسیمی بسیار جامع و جالبی از وضع عرب جاهلی مقارن ظهور پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرموده و نشان می دهد که آنها از نظر زندگی مادّی و معنوی در بدترین شرایط بوده اند،چیزی که نام زندگی بر آن نمی توان گذاشت.بلکه تعبیرات

ص:615


1- 1) سند خطبه:این خطبه،یا بخشی از آن،در کلمات جمعی از بزرگان که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند نیز آمده است،از جمله در«تفسیر علی بن ابراهیم»که تقریبا یک قرن قبل از«سیّد رضی»می زیست،دیده می شود و همچنین مرحوم«کلینی»در«اصول کافی»(جلد اوّل،صفحه 60)بخشی از آن را آورده، «ابن ابی الحدید»نیز در«شرح نهج البلاغه»خود اختلاف روایات را در بعضی از الفاظ این خطبه ذکر می نماید که نشان می دهد این خطبه در کلام غیر«سیّد رضی»نیز وجود داشته است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 138).

خطبه نشان می دهد که جهان بیرون جزیرة العرب نیز،بسیار تاریک و ظلمانی بود.

در بخش دیگری از این خطبه،به اصحاب و یاران و معاصرین خود هشدار می دهد که گمان نکنند دوران جاهلیّت سپری گردیده و در لابه لای صفحات تاریخ، به فراموشی سپرده شده است و به آنها گوشزد می کند که از زندگی آنان عبرت بگیرند و از بازگشت به عصر جاهلیّت بر حذر باشند.

در بخش سوم،به این حقیقت اشاره می کند که من در عصر خود مبارزه تازه ای بر ضدّ افکار جاهلی شروع کرده ام و آنچه را پیامبر در زمان خود بیان فرمود،برای شما بیان می کنم و حجّت را در همه چیز و همه جا بر شما تمام می نمایم.

در پایان به آنها هشدار می دهد که مراقب باشید،بلاها و حوادث اسفبار در پیش است!مبادا به آنچه در آن هستید،مغرور شوید و از آینده غافل بمانید.

ص:616

بخش اوّل

اشاره

أرسله علی حین فترة من الرّسل،و طول هجعة من الأمم،و اعتزام من الفتن،و انتشار من الأمور،و تلظّ[تلظی]من الحروب،و الدّنیا کاسفة النّور،ظاهرة الغرور،علی حین اصفرار من ورقها،و إیاس من ثمرها،و اغورار من مائها،قد درست منار الهدی،و ظهرت أعلام الرّدی،فهی متجهّمة لأهلها،عابسة فی وجه طالبها،ثمرها الفتنة،و طعامها الجیفة،و شعارها الخوف،و دثارها السّیف.

ترجمه

خداوند پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را هنگامی فرستاد که مدّت ها از بعثت پیامبر پیشین گذشته بود و(لذا)امّت ها در خواب عمیقی فرو رفته و فتنه ها مردم را هدف گرفته بود،در زمانی که اعمال خلاف در میان مردم منتشر بود و آتش جنگ ها زبانه می کشید،دنیا بی نور و پر از مکر و غرور بود،در آن زمان که برگ های زندگی به زردی گراییده و امید از باروری درختانش،قطع شده و آبهایش در زمین فرو رفته بود،مناره های هدایت کهنه و فرسوده،و پرچم های ضلالت و هلاکت،آشکار گشته بود،دنیا در برابر اهلش قیافه ای خشن و در مقابل طالبانش چهره ای عبوس داشت، میوه ای فتنه بود و طعامش مردار،در درون بوحشت و اضطراب،و در برون شمشیر حکومت می کرد.

ص:617

شرح و تفسیر: ترسیمی از جهان در آستانۀ ظهور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

هدف نهایی امام علیه السّلام از بیان این خطبه،بیدار کردن مردم از خواب غفلت و غرور است.دست آنها را گرفته،به زمان«جاهلیّت»می برد و تاریخ گذشته را در نظر آنها مجسّم می کند که چگونه بودند و چگونه با قیام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه چیز دگرگون شد.

سپس به آنها هشدار می دهد که همان شرایط عصر«جاهلیّت»در حال بازگشت است و تأکید می کند که من نیز همچون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برای از میان بردن افکار و رفتار جاهلی،قیام کرده ام،تا پیش از آن که فرصت ها از دست برود،بیدار شوید و به صراط مستقیم پروردگار و طریقه نورانی پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بازگردید.

در ترسیم اوضاع عصر«جاهلیّت»تعبیراتی کوتاه و بسیار پرمعنا و روشنگر در پانزده جمله(و از یک نظر هجده جمله)بیان فرموده،به گونه ای که هیچ کس نمی تواند ویژگی های آن دوران را چنین ترسیم کند.در نخستین وصف می فرماید:

«خداوند پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را هنگامی فرستاد که مدّت ها از بعثت پیامبران پیشین گذشته بود.» أرسله علی حین فترة (1)من الرّسل .

این مدّت طبق بعضی از نقل ها،«پانصد سال»و طبق بعضی«ششصد سال»،به طول انجامید که پیامبری از سوی خدا برای مردم جهان مبعوث نشد، (2)(هر چند اوصیای آنها در میان مردم بودند).

ص:618


1- 1) «فترة»در اصل به معنای سکون و آرامش و گاه به معنای ضعف و سستی آمده است و به فاصله میان دو حرکت،دو حادثه و یا دو انقلاب نیز گفته می شود،به همین مناسبت به فاصله میان ظهور انبیای بزرگ-که در واقع دو حرکت مهمّ الهی بود-«فترت»گفته می شود.
2- 2) بعضی فاصله میان ولادت حضرت مسیح علیه السّلام و هجرت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را 621 سال و 195 روز ذکر کرده اند.(تفسیر ابوالفتوح رازی،جلد 4،صفحه 154،پاورقی های مرحوم علاّمه شعرانی)در بعضی از نقل ها نیز آمده که تولّد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در سال 570 میلادی اتّفاق افتاد و مطابق آن،بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در سال 610 میلادی بود.(فروغ ابدیّت،جلد 1،صفحه 121).

به همین دلیل،خواب مرگباری مردم جهان را فراگرفته بود،همان گونه که در دومین ویژگی می فرماید:«و امّت ها در خواب عمیقی فرو رفته بودند!» (و طول هجعة (1)من الأمم).

این فاصله ها ممکن است به خاطر این باشد که خداوند بندگان را بیازماید و یا بدین جهت که قدر نعمت وجود پیامبران را بدانند.ولی در هر حال،اثر مستقیم «فترت رسالت»فعّال شدن احزاب شیاطین جنّ و انس است،زیرا هنگامی که میدان را خالی دیدند و مانعی در برابر خود نیافتند،به هجمات سنگین خود بر امّت ها و ملّت ها می افزایند.

در سومین ویژگی می فرماید:«زمانی بود که فتنه ها مردم را هدف گرفته بود» (و اعتزام (2)من الفتن).

امام علیه السّلام در اینجا فتنه ها را به انسان شرور یا حیوان خطرناکی تشبیه کرده که از روی قصد و عزم به انسان های بی دفاع حمله می کند،که در زمان«فترت رسل»واقعا چنین است.

در چهارمین ویژگی می فرماید:«در زمانی که اعمال خلاف در میان مردم منتشر بود.» (و انتشار من الأمور) این احتمال در تفسیر جمله بالا نیز وجود دارد که منظور از«انتشار امور»از هم گسستن کارها و برنامه های جامعه بشری باشد و به تعبیر دیگر:ظهور هرج و مرج و بی نظمی و تشتّت و پراکندگی در جوامع انسانی است که از آثار مستقیم فتنه ها و آشوب ها محسوب می شود.

ص:619


1- 1) «هجعه»از مادّه«هجوع»به معنای خواب شبانه است و از آنجا که خواب شب عمیقتر است،وضع اقوام جاهلی در برابر هدایت انبیا به آن تشبیه شده است.
2- 2) «إعتزام»از مادّه«عزم»به معنای تصمیم گرفتن است و در اینجا که در واقع فاعل آن فتنه است،به معنای هدف گیری فتنه ها و توجّه شدید آنهاست.

در ویژگی پنجم می افزاید:«در زمانی که آتش جنگ ها زبانه می کشید!» (و تلظّ (1)من الحروب).

چه تشبیه جالبی!جنگ را به آتش سوزان تشبیه کرده،آتشی که همه چیز را در کام خود فرو می برد و خاکستر می کند.و گسترش دامنه جنگ ها را به زبانه کشیدن آتش،تشبیه فرموده است.اگر به تاریخ مراجعه کنیم می بینیم که در آن زمان صحنه جهان-مخصوصا جزیرة العرب-مبدّل به صحنه جنگ گسترده ای شده بود.

جنگ های ایران و روم و جنگ های دیگر و مخصوصا جنگ های کور و بی هدفی که در میان قبایل عرب،هر روز ظاهر می گشت.به بهانه های واهی،قبایل متعصّب و جاهل و نیمه وحشی به جان هم می افتادند و آنقدر می کشتن،تا خسته شوند.

در ششمین و هفتمین ویژگی می فرماید:«این در زمانی بود که دنیا بی نور و پر از مکر و فریب و غرور شده بود.» (و الدّنیا کاسفة (2)النّور،ظاهرة الغرور).

در واقع نور جهان بشریّت،همان نور وحی و وجود انبیا است.هنگامی که «فترتی»واقع شود،همه چیز در تاریکی وحشتناکی فرو می رود و بازار مکر و فریب، پر رونق می گردد.مذاهب ساختگی رواج می یابند و دنیاپرستان مکّار،در لباس اصلاح طلبان ظاهر می شوند و به فریب خلق خدا و بهره گیری مادّی از آنان می پردازند.

در هشتمین ویژگی،امام علیه السّلام جهان انسانیّت را به باغی تشبیه می کند که در عصر جاهلیّت:«تمام برگهایش به زردی گراییده(و در حال فرو ریختن است)و باغبان از میوه هایش مأیوس گشته و آبها در زمین فرو نشسته(و جوی هایش خشکیده)بود».

ص:620


1- 1) «تلظّ»از مادّه«لظی»به معنای شعله آتش است و«تلظّی»به معنای شعله ور شدن می باشد.
2- 2) «کاسفه»از مادّه«کسوف»به معنای خورشید گرفتگی است(و گاه به ماه گرفتگی نیز به جای خسوف، کسوف گفته می شود)و در خطبه بالا کنایه ای است از خاموش شدن انوار هدایت در عصر جاهلیّت.

(علی حین اصفرار من ورقها،و إیاس (1)من ثمرها،و اغورار (2)من مائها).

چرا که باغ پر بار جامعه انسانیّت،با گل ها و برگ های پر طراوت اخلاق و فضیلت زینت می یابد و میوه های آن عدالت و مروّت و محبّت است و آبی که این درختها را سرسبز و پربار می سازد،ایمان و تقوا است و در عصر جاهلیّت خبری از هیچ یک از این امور نبود.حتّی از نظر جهات مادّی،کسب و تجارت و دامداری و زراعت،بر اثر ناامنی و جنگها،به کلّی ضعیف گشته بود و فقر شدیدی بر تمام مردم جاهلی حاکم بود،به گونه ای که فرزندان دلبندشان را از خوف فقر می کشتند که قرآن از آن نهی فرمود و گفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» ،فرزندان خود را از ترس فقر نکشید.» (3)و این غیر از کشتن دختران به خاطر احساس ننگ بود.

در نهمین و دهمین ویژگی می فرماید:«(این در حالی بود که)مناره های هدایت کهنه و فرسوده،و پرچم های ضلالت و هلاکت آشکار گشته بود.» (قد درست (4)منار الهدی،و ظهرت أعلام الرّدی).

«منار»در اصل به معنای«محلّ نور»است.در زمان های گذشته،برج های بلندی بود که بر فراز آن چراغ روشن می کردند تا هنگام شب،نشانه ای باشد برای شهرها و آبادی ها،و افراد از دور و نزدیک آن را ببینند و بیراهه نروند.هنگامی که چنین بنایی کهنه و فرسوده شود،ویران می گردد و دیگر چراغ هدایتی بالای آن روشن نمی ماند.این تعبیر،کنایه زیبایی است برای کتب آسمانی و دستورالعمل های پیامبران،که همچون نورافکن هایی فرا راه جامعه انسانیّت بود،ولی در عصر جاهلیّت بر اثر غلبه هوا و هوس ها،همه اینها به فراموشی سپرده شده بود و طبیعی

ص:621


1- 1) «إیاس»(بر وزن قیاس)به معنای قطع امید از چیزی است.
2- 2) «إغورار»از مادّه«غور»به معنای فرو رفتن در زمین است،که غالبا در مورد آبی که در زمین فرو می رود گفته می شود و در خطبه بالا کنایه از انقطاع اصول هدایت است.
3- 3) سوره اسراء،آیه 31.
4- 4) «درست»از مادّه«دروس»به معنای کهنگی و فرسودگی و از بین رفتن آثار است.

است هنگامی که صحنه خالی شد،پرچم های ضلالت و هلاکت که همان سرکردگان کفر و نفاق و فسادند،جای آنها را می گیرند.

سپس در یازدهمین ویژگی می فرماید:«دنیای آن زمان،در برابر اهلش قیافه ای خشن و در مقابل طالبانش چهره ای عبوس داشت.» (فهی متجهّمة (1)لأهلها، عابسة (2)فی وجه طالبها).

این تعبیر،کنایه ای از شدّت خشونت و نزاع و درگیری و تنگی معیشت و سختی زندگی است،چرا که آرامش و آسایش و راحتی در گرو عدالت اجتماعی و محبّت و برادری و دوستی است،چیزی که در عصر جاهلیّت خبری از آن نبود.

در دوازدهمین و سیزدهمین ویژگی می افزاید:«در آن زمان که میوه اش فتنه بود و طعامش مردار.» (ثمرها الفتنة،و طعامها الجیفة (3)).

طبیعی است محیطی که اصولی این چنین بر آن حاکم باشد،ثمره ای جز فتنه و غذایی جز مردار ندارد،تعبیر به«جیفه»(مردار)می تواند اشاره به وضع زندگی مادّی عصر جاهلیّت باشد،چرا که«مردار»هم گندیده و بدبو،و هم نفرت انگیز است،به یقین زندگی در چنان محیط متعفّنی نیز نفرت انگیز بود،درآمدهای آنها غالبا از غارتگری و دزدی،یا طرق دیگری بود که عقل سلیم از آن نفرت دارد.اضافه بر اینکه،در جاهلیّت واقعا گوشت مردار را هم می خوردند که قرآن مجید از آن نهی می کند و می فرماید: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ» ،مردار و خون و گوشت خنزیر و...بر شما حرام شده است. (4)

ص:622


1- 1) «متجهّمه»از مادّه«جهم»(بر وزن فهم)به معنای خشونت و غلظت است و به اشخاصی که با چهره عبوسی به دیگران نگاه می کنند«متجهّم»گفته می شود.
2- 2) «عابسه»از مادّه«عبوس»(بر وزن جلوس)به معنای در هم کشیدن صورت،به خاطر ناراحتی درون است و«عبوس»(بر وزن مجوس)جنبه وصفی دارد و به کسی گفته می شود که این حالت در او وجود دارد و در خطبه بالا،کنایه از ناراحتی های شدید مردم،در عصر جاهلیّت است.
3- 3) «جیفه»در اصل از مادّه«جوف»گرفته شده و از آنجا که مردار معمولا باد می کند و جوف آن فاسد می شود،به آن«جیفه»می گویند.
4- 4) سوره مائده،آیه 3.

به یقین«ثمره»و«طعام»در عبارت بالا جنبه کنایی دارد.اشاره به اینکه غذای انسان معمولا یا از میوه هاست،یا از گوشت ها،و در عصر جاهلیّت،چیزی جز فتنه و افکار متعفّن و نفرت انگیز نصیب مردم نمی شد،ثمرات و بهره های زندگی مادّی و معنوی آنان،آمیخته با تعفّن و فساد و ننگ بود.

در چهاردهمین و پانزدهمین ویژگی آن عصر،می فرماید:«در درون وحشت و اضطراب و در برون شمشیر،حکومت می کرد!» (و شعارها الخوف،و دثارها السّیف).

با توجّه به اینکه«شعار»به معنای«لباس زیرین»و«دثار»به معنای«لباس رویین»است،تعبیر بالا کنایه لطیف و فصیح و بلیغی است از شرایط آن زمان،در ارتباط با حاکمیّت ترس و شمشیر از درون و برون.همه از یکدیگر می ترسیدند،هر قبیله ای احتمال می داد که قبیله دیگر،شبانه بر او بتازد و شبیخون زند و اموال او را به غارت برد،بر اثر همین خوف و وحشت،همیشه شمشیرها آماده حرکت بود و در واقع،تمام بدبختی های آن عصر را می توان در همین دو جمله خلاصه کرد.بدیهی است محیطی که نور هدایت از آن رخت بربندد و پرچم های ضلالت در آن برافراشته شود و انسانها از تعلیمات انبیا،دور بمانند نتیجه ای جز این نخواهد داشت که ترس و ناامنی و اضطراب و وحشت بر همه جا حاکم شود.

ترسیم گویایی که امام علیه السّلام ضمن این پانزده ویژگی از عصر جاهلیّت،فرمود،تنها منحصر به جزیره عربستان نبود،بلکه در بسیاری از نقاط دیگر عالم نیز حاکم بود، هر چند در میان قبایل عرب شدیدتر بود.

«گوینده»هر چند قدرت داشته باشد و«نویسنده»هر قدر توانا باشد،نمی تواند درباره فجایع مفاسد آن زمان چیزی بیش از این بگوید و راستی توصیف بالا از عصر«جاهلیّت»در عباراتی بسیار کوتاه و با این جامعیّت،چیزی شبیه اعجاز است و همانگونه که در بحث نکته ها خواهد آمد،با نهایت تأسّف،در عصر و زمان ما که

ص:623

«جاهلیّت»نوین بر آن حکومت می کند،همین ویژگی ها دیده می شود.

حال فکر کنید پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چه کار مهمی انجام داد که چنان جامعه ظلمانی و فاسد و ننگینی را به جامعه ای نورانی که امنیّت و ایمان و اخوّت و برادری بر آن حاکم بود،مبدّل ساخت.اضافه بر این،زندگی اسف بار مادّی آنها نیز به زندگی آبرومندی تبدیل شد و این گروه نیمه وحشی و بسیار عقب افتاده،کارشان به جایی رسید که شرق و غرب جهان آن روز را در زیر پرچم اسلام قرار دادند،شاهان دنیا در مقابلشان تسلیم شدند و اقوام ظالم و سرکش،در برابر آنها سلاح بر زمین نهادند و کاروان جامعه انسانی در سایه تعلیمات آن پیامبر بزرگ،با شتاب فراوان به پیشرفت های عظیمی در زمینه علوم و صنایع و فرهنگ نائل شد و این به راستی یکی از معجزات جاویدان پیامبر اسلام است،زیرا مطابق محاسبات مادّی،چنان جامعه ای را از آن وضع،به این موقعیّت و جایگاه رساندن،با اسباب و موازین عادّی غیر ممکن است! همان گونه که گفتیم هدف امام علیه السّلام از بیان این ویژگی های آن است که به مردم عصر خویش هشدار دهد که مراقب باشید آن مفاسد در لباس های نوینی،بار دیگر در میان شما در حال شکل گرفتن است و همان کاری که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برای نجات مردم در عصر جاهلیّت انجام داد،من که جانشین به حقّ او هستم،انجام می دهم.

نکته: جاهلیّت عصر ما!

توصیف امام علیه السّلام را از«عهد جاهلیّت»در این بخش از خطبه ملاحظه کردیم که چقدر گویا و رسا وضع آن زمان را بازگو فرموده و ما نسبتا به طور مبسوط در«جلد

ص:624

اوّل»ذیل«خطبه دوم»و در«جلد دوم»ذیل خطبه«بیست و ششم»دورنمایی از عصر«جاهلیّت»را ترسیم کردیم و به راستی تا انسان در جزئیّات مربوط به زندگی عرب جاهلی-از نظر جنگ و صلح،دوستی و دشمنی،ارزشهای اخلاقی،امر حکومت و مسایل اقتصادی و مخصوصا خرافات عجیبی که بر آنها حاکم بوده است- دقیق نشود،به عظمت کار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در هدایت این قوم واقف نخواهد شد.

نکته مهمّی را که در اینجا لازم به یادآوری می دانیم این است که بسیاری از اصول«جاهلیّت»در اشکال مدرنی در عصر و زمان ما،متأسّفانه بر جوامع بشری حاکم شده است.

در«عصر جاهلیّت»انسان ارزش واقعی نداشت،خون بی گناهان به آسانی ریخته می شد،غارت اموال،کار روزانه بود،در عصر و زمان ما نیز مهمترین اصل،به چنگ آوردن در آمد بیشتر است،هر چند از طریق فروش سلاح های کشتار جمعی باشد، اموال مردم ضعیف دنیا،به وسیله غولهای سرمایه داری از طرق ظاهرا قانونی!و در واقع غارتگری ربوده می شود.

اگر در عصر«جاهلیّت»تعدادی از دختران زنده به گور شدند،در عصر و زمان ما سقط جنین-در پناه قانون-در بسیاری از کشورها انجام می شود و هزاران هزار دختر و پسر،به گور فرستاده می شوند،انسانهایی که در جنگ های جهانی اوّل و دوم به خاک و خون کشیده شدند،از تمام کشته های طول تاریخ بشریّت بیشتر بودند و کاری که دو بمب اتمی در شهرهای«ژاپن»کرد،به تنهایی از تمام کشته های زمان «جاهلیّت»افزون تر بود! اگر در عصر«جاهلیّت»زنان آلوده،بر در خانه خود پرچم نصب می کردند و به «ذوات الأعلام»معروف شدند،امروز نیز زنان فاسد در بسیاری از جراید دنیا، آگهی هایی می دهند که مستقیما یا غیر مستقیم به سوی خود دعوت می کنند،حتّی

ص:625

زنان همسردار!و بسیاری از دولتها از آنها مالیات می گیرند،به همین دلیل،آنان را تحت حمایت قانون قرار می دهند.

فروش دختران و پسران خردسال،هنوز به شکل فجیعی در دنیا ادامه دارد و بسیاری از اروپایی ها و آمریکایی ها این کودکان را از مناطق محروم جهان،خریداری کرده و در کشورهای غربی به فروش می رسانند که اخبار آن،در جرائد نیز منتشر می شود.

قسمت مهمّی از ثروتهای جهان،صرف تهیه جنگ افزارهای هولناک می شود که بیانگر عدم امنیّت در دنیاست.

مسائل اخلاقی به فراموشی سپرده شده و فساد،بسیاری از مناطق جهان را فرا گرفته است و اگر آمارها در تمام زمینه های بالا،جمع آوری شود،خواهیم دید که «جاهلیّت مدرن»به مراتب عمیق تر و گسترده تر و وحشتناک تر از«جاهلیّت عصر قدیم»است و شاید آیه 33 سوره«احزاب»ناظر به جاهلیّت عصر ماست و از آن پیشگویی می کند،که خطاب به همسران پیامبر می فرماید: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی» ،همچون دوران جاهلیّت نخستین(در میان مردم)ظاهر نشوید».

تعبیر به«جاهلیّت اولی»نشان می دهد که«جاهلیّت دیگری»در پیش است.

ص:626

بخش دوم

اشاره

فاعتبروا عباد اللّه!و اذکروا تیک الّتی آباؤکم و إخوانکم بها مرتهنون،و علیها محاسبون.و لعمری ما تقادمت بکم و لا بهم العهود،و لا خلت فیما بینکم و بینهم الأحقاب و القرون[الدهور]،و ما أنتم الیوم من یوم کنتم فی أصلابهم ببعید.و اللّه ما أسمعکم الرّسول شیئا إلاّ و ها أناذا مسمعکموه و ما أسماعکم الیوم بدون أسماعکم بالأمس،و لا شقّت لهم الأبصار،و لا جعلت لهم الأفئدة فی ذلک الزّمان،إلاّ و قد أعطیتم مثلها فی هذا الزّمان [الاوان].و و اللّه ما بصّرتم بعدهم شیئا جهلوه،و لا أصفیتم به و حرموه،و لقد نزلت بکم البلیّة جائلا خطامها،رخوا بطانها،فلا یغرّنّکم ما أصبح فیه أهل الغرور،فإنّما هو ظلّ ممدود،إلی أجل معدود.

ترجمه

ای بندگان خدا!عبرت گیرید،و شرایطی که پدران و برادرانتان(که از جهان رخت بربسته اند)در گرو آن هستند و در برابر آن محاسبه می شوند،به یاد آرید.به جانم سوگند!پیمان ویژه ای با شما و آنها بسته نشده است(و هیچ کس از مجازات الهی مصونیّت ندارد)و هنوز روزگار زیادی میان من و شما و آنها فاصله نیفتاده است و امروز شما و آن روز که در صلب آنها بودید،زیاد دور نیست(و چیزی نمی گذرد که راهی دیار عدم می شوید)،به خدا سوگند!رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چیزی به آنها گوشزد نکرد، مگر اینکه من همان را به شما گوشزد می کنم و شنوایی امروز شما از شنوایی دیروز

ص:627

شما کمتر نیست،چشم ها و قلب هایی در آن زمان به آنها داده نشد،مگر اینکه مثل آن هم،امروز به شما بخشیده شده است(پس چرا نمی بیند و نمی شنوید)،به خدا سوگند!بعد از آنها چیزی به شما نشان داده نشده که بر آنان مجهول باشد و شما به چیزی اختصاص نیافتید که آنان از آن محروم شده باشند(و خداوند به شما وعده خاصی برای رهایی از عذابش نداده است.)به یقین بلا بر شما نازل شده،بلایی که مهارش رها گردیده و تنگ آن سست است(و قابل کنترل نیست)بنابراین،نعمت ها و پیروزیهای موقّتی دنیا،که مغروران فریب خورده در آن هستند،شما را نفریبد که این سایه ای است گسترده،تا سر آمدی معیّن(و عمرش بسیار کوتاه است).

شرح و تفسیر: همه مسئول هستید!

در بخش دوم این خطبه،امام علیه السّلام مردم عصر خود را مخاطب قرار داده و به آنها هشدار می دهد که اوضاع زمان جاهلیّت،ممکن است در زمان شما تکرار گردد و آلودگی ها و بدبختی های آن زمان،دامان شما را بگیرد.به هوش باشید!که در لب پرتگاه قرار گرفته اید،می فرماید«پس ای بندگان خدا!عبرت بگیرید و آن وضعی که پدران و برادرانتان(که از جهان رخت بربسته اند)در گرو آن هستند و در برابر آن محاسبه می شوند،به یاد آورید.» (فاعتبروا عباد اللّه!و اذکروا تیک الّتی آباؤکم و إخوانکم بها مرتهنون،و علیها محاسبون).

«تیک»که با«تلک»یک مفهوم دارد،اشاره سربسته ای است به تمام گناهان و آلودگی هایی که مردم عصر جاهلیّت گرفتار آن بودند و خداوند به حساب همه آنها رسیدگی خواهد کرد و چون«مشار الیه»در فراز گذشته،به روشنی بیان شد،نیاز به

ص:628

تکرار آن نبوده است.بعضی از«شارحان نهج البلاغه»احتمال داده اند که این اسم اشاره،ناظر به دنیا و زندگی دنیا،یا ناظر به امانت الهی ای باشد که در آیه «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» (1)به آن اشاره شده است.ولی این احتمالات با توجّه به صدر و ذیل خطبه،بسیار بعید به نظر می رسد.

سپس می افزاید:«به جانم سوگند!پیمان خاصی با شما و آنها بسته نشده است(و هیچ کس در برابر مجازات الهی مصونیت ندارد)و هنوز روزگار زیادی میان شما و آنها فاصله نیفتاده است،و امروز شما با آن روز که در صلب آنها بودید،زیاد دور نیست(و چیزی نمی گذرد که راهی دیار عدم می شوید). (و لعمری ما تقادمت بکم و لا بهم العهود،و لا خلت فیما بینکم و بینهم الأحقاب (2)و القرون،و ما أنتم الیوم من یوم کنتم فی أصلابهم ببعید).

بنابر تفسیر بالا،«عهود»به معنای پیمانهاست و اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید آمده است که:«هیچ کس نزد خدا پیمان و عهدی ندارد که در برابر اعمال سوءش از مجازات در امان بماند». (3)ولی جمعی از«شارحان نهج البلاغه» «عهود»را در اینجا به معنای دورانها گرفته اند که در این صورت مفهوم آن با جمله بعد (و لا خلت فیما بینکم و بینهم الأحقاب و القرون) یکی خواهد شد.

سپس امام علیه السّلام به موقعیّت خودش در آن زمان اشاره می کند که همچون موقعیّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در برابر فجایع زمان جاهلیّت بود و می فرماید:«به خدا سوگند!رسول خدا چیزی به آنها گوشزد نکرد مگر آن که من همان را به شما گوشزد می کنم،و شنوایی امروز شما،از شنوایی دیروز آنها کمتر نیست.چشم ها و قلبهایی در آن زمان به آنها

ص:629


1- 1) سوره احزاب،آیه 72.
2- 2) «أحقاب»جمع«حقب»(بر وزن عنق)در اصل به معنای مدّت طولانی است و گاه مقدار آن را هشتاد سال تعیین کرده اند.
3- 3) «قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» .(سوره بقره، آیه 80).

داده نشد،مگر این که مثل آن هم،امروز به شما بخشیده شده است(پس چرا نمی بینید و نمی شنوید؟!) و اللّه ما أسمعکم (1)الرّسول شیئا إلاّ و ها أنا ذا مسمعکموه،و ما أسماعکم الیوم بدون أسماعکم (2)بالأمس،و لا شقّت لهم الأبصار،و لا جعلت لهم الافئدة فی ذلک الزّمان،إلاّ و قد أعطیتم مثلها فی هذا الزّمان).

سپس اضافه می فرماید:«به خدا سوگند!بعد از آنها چیزی به شما نشان داده نشده،که بر آنان مجهول باشد و شما به چیزی اختصاص نیافتید که آنان از آن محروم شده باشند(و خداوند به شما وعده خاصی برای رهایی از عذابش نداده است).» (و و اللّه ما بصّرتم بعدهم شیئا جهلوه،و لا أصفیتم به و حرموه).

بنابراین،شما در همه چیز مثل آنها هستید،در حالی که آنها پیروان حق شدند و شما روی گردان هستید.

در واقع امام علیه السّلام به طور ضمنی این حقیقت تلخ را اعلام می کند که در عصر او- به خاطر سوء تدبیر خلفای پیشین و به خاطر غرق شدن در ثروت های باد آورده که از طریق غنایم جنگی در فتوحات اسلامی،جزیره عربستان را پر کرده بود- جاهلیّت دیگری آغاز شده و مردم در آن گرفتار شده اند.بت ها به اشکال دیگری ظاهر گشته اند،هر درهم و دیناری بتی شده و هر پست و مقامی،صنمی! هوا و هوس های جاهلی و تعصّب های کورکورانه و رقابت های ویرانگر قابیل و آلودگی های اخلاقی همچون خوره بر پیکر مسلمین ظاهر گشته و آنها را رنج می دهد.

امام می فرماید:رسالت من در این عصر و زمان،همان رسالت رسول اللّه است.

ص:630


1- 1) -روشن است که ضمیرها در اینجا نباید به صورت ضمیر مخاطب(کم)باشد،بلکه باید به صورت ضمیر غائب(هم)باشد،زیرا اشاره به مردمی است که در عصر پیامبر می زیستند.به نظر می رسد اشتباه از «ناسخین»باشد و لذا بسیاری از«شارحان نهج البلاغه»همین گونه پذیرفته اند.
2- 2) -روشن است که ضمیرها در اینجا نباید به صورت ضمیر مخاطب(کم)باشد،بلکه باید به صورت ضمیر غائب(هم)باشد،زیرا اشاره به مردمی است که در عصر پیامبر می زیستند.به نظر می رسد اشتباه از «ناسخین»باشد و لذا بسیاری از«شارحان نهج البلاغه»همین گونه پذیرفته اند.

آنچه را پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در زمان خود برای مردم عصر جاهلیّت بیان فرمود،من همه را برای شما بازگو کردم و چیزی را فروگذار ننمودم.سپس می فرماید:چشم و گوش و دل شما ناتوان تر از چشم و گوش و قلب مردم عصر جاهلی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در آن قیام نمود،نیست،شما نیز همان درک و فهم و شعور و چشم و گوش را دارید(بلکه از جهتی از آنها فراترید!چرا که به خاطر ظهور اسلام زمینه های مثبت در شما آماده تر است،امّا با این حال چرا دست از اعمال نادرست خود بر نمی دارید و چرا از طریق گمراهی به شاهراه هدایت باز نمی گردید و چرا از خواب غفلت بیدار نمی شوید).

در پایان خطبه به آنها هشدار می دهد که:«به یقین بلا بر شما نازل شد،بلایی که مهارش رها گردیده و تنگ آن سست است(و قابل کنترل نیست).» (و لقد نزلت بکم البلیّة جائلا (1)خطامها (2)،رخوا بطانها (3)).

بسیاری از«شارحان نهج البلاغه»معتقدند که این بلیّه اشاره به حکومت«بنی امیّه»است که به صورت بلای عظیم هشدار دهنده بر مسلمانان آن زمان،فرود آمد، بلایی که بسیاری از جانها و اموال و نوامیس مردم را در کام خود فرو برد و نابود کرد.

جالب اینکه امام علیه السّلام این بلای ویرانگر و سرکش را به شتر چموشی تشبیه می کند که مهارش سست است(یا به کلّی رها شده و روی زمین افتاده)و یا آنکه شخصی که بر آن سوار است بر اثر وحشت،یا عامل دیگر،زمامش را سست کرده، همچنین بندی که زیر شکم این شتر برای نگهداری جهاز(چیزی شبیه زین یا پالان)بسته می شود،چنان سست شده که قادر به نگهداری آن نیست.بنابراین،آن

ص:631


1- 1) «جائل»از مادّه«جولان»در اصل به معنای زائل شدن چیزی از مکانش می باشد،لذا هنگامی که مهار حیوان را رها کنند که به هر سو گردش کند،این تعبیر درباره آن به کار می رود.
2- 2) «خطام»به معنای مهار و افسار می باشد که گاه از چرم یا از پشم و لیف خرما یافته شده.
3- 3) «بطان»از مادّه«بطن»به معنای شکم است.این واژه را در مورد شتر به کار می برند و به معنای آن نوار محکمی است که از زیر شکم حیوان عبور کرده و به دو طرف جهاز(پالان)بسته شده،تا واژگون نگردد.

کس که بر آن سوار است،نمی تواند خود را نگه دارد،تا چه رسد به اینکه شتر سرکش را مهار کند.به یقین چنین شتری به هر جا برود مرگ و ویرانی می آفریند.

بلای«بنی امیّه»نیز به راستی چنین بود،چه تشبیهی از این زیباتر و گویاتر برای آن حکومت شوم می توان بیان کرد.

در آخرین جمله،هشدار دیگری می دهد و می فرماید:«نعمت ها و پیروزی های موقّتی دنیا که مغروران فریب خورده در آن هستند،شما را نفریبد که این سایه ای است گسترده،تا سرآمدی معیّن(که عمرش بسیار کوتاه است!)» (فلا یغرّنّکم ما أصبح فیه أهل الغرور،فإنّما هو ظلّ ممدود،إلی أجل معدود).

ص:632

خطبۀ 90: پیرامون ازلی بودن خداوند و عظمت مخلوقات او

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام و تشتمل علی قدم الخالق و عظم مخلوقاته،و یختمها بالوعظ

(1)

این خطبه پیرامون ازلی بودن خداوند و عظمت مخلوقات او سخن می گوید و آن را با موعظه و اندرز پایان می بخشد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه دارای چهار بخش است با مفاهیمی که در ارتباط با یکدیگر است.

در بخش اوّل:ازلی بودن خداوند با تعبیرات بسیار گویا و زیبایی تشریح شده است.

در بخش دوم:سخن از احاطه علمی خداوند نسبت به بندگان و آگاهی او بر زوایا و خفایای وجود انسان است.

در بخش سوم:دشمنان خدا را به مجازات های سخت تهدید،و دوستان و مطیعان و شاکران را به پاداش های عالی تشویق می کند.

ص:633


1- 1) سند خطبه:در«مصادر نهج البلاغه»قسمت عمده این خطبه را از نویسنده«عیون الحکم و المواعظ»(علی بن محمّد واسطی)نقل می کند و در«غرر الحکم»تنها ذیل آن آمده است و هر دو نشان می دهد که از منبعی غیر از«نهج البلاغه»گرفته اند و گر نه هر دو با متن«نهج البلاغه»هماهنگ می شدند.«ابن اثیر»در «نهایه»نیز به تفسیر لغاتی از آن پرداخته که نشان می دهد آن را در اختیار داشته است(مصادر نهج البلاغه، جلد 2،صفحه 141).

در بخش نهایی:یعنی بخش چهارم،در چند جمله کوتاه و پرمعنا همه بندگان خدا را موعظه می کند و اندرز می دهد و گویا بخش های سه گانه پیشین،همه مقدّمه ای است برای این بخش انسان ساز و بیدار کننده.

ص:634

بخش اوّل

اشاره

الحمدللّه المعروف من غیر رؤیة،و الخالق من غیر رویّة،الّذی لم یزل قائما دائما،اذ لا سماء ذات أبراج،و لا حجب ذات إرتاج،و لا لیل داج،و لا بحر ساج،و لا جبل ذو فجاج،و لا فجّ ذو اعوجاج،و لا أرض ذات مهاد،و لا خلق ذو اعتماد:ذلک مبتدع الخلق و وارثه،و إله الخلق و رازقه،و الشّمس و القمر دائبان فی مرضاته:یبلیان کلّ جدید،و یقرّبان کلّ بعید.

ترجمه

حمد و سپاس ویژه خداوندی است که بی آنکه دیده شود شناخته شده است و در آفرینش موجودات به فکر و اندیشه،نیازی ندارد،خداوندی که همیشه بوده و تا ابد،خواهد بود،در آن هنگام که نه آسمانی صاحب برجها وجود داشت و نه حجابهای فرو بسته،نه شبی تاریک،نه دریایی آرام،نه کوهی در کنار درّه های وسیع،نه راهی پر پیچ و خم،نه زمینی آرام،نه مخلوقی صاحب قدرت،این است پدید آورنده موجودات و وارث آنها و معبود خلایق و روزی دهنده آنها،خورشید و ماه در طریق اطاعتش،پیوسته در حرکتند:هر تازه ای را(با گردش پیاپی خود)کهنه می سازند و هر دوری را نزدیک می کنند.

ص:635

شرح و تفسیر: او بود و هیچ کس نبود!

امام علیه السّلام در این بخش،به سه وصف از اوصاف الهی اشاره می کند.

نخست می فرماید:«حمد و سپاس ویژه خداوندی است که بی آنکه دیده شود شناخته شده است.» (الحمد للّه المعروف من غیر رؤیة).

آری،او جسم نیست و زمان و مکان و جهت ندارد که با چشم دیده شود،چرا که جسم بودن نشانه نقصان و نیازمند به زمان و مکان است،در حالی که او از هر نظر کامل است،ولی با این حال دلائل بی شماری در نظام جهان هستی از وجود پاک او خبر می دهد و آیات آفاقی و انفسی،ما را به ذات بی مثالش رهنمون می شود.او دیده نمی شود،ولی از هر چیز که دیده می شود،شناخت شده تر است،تمام ذرّات عالم،تسبیح او می گویند و شاهد وجود او هستند.

در دومین توصیف می فرماید:«همان کسی که در آفرینش موجودات،به اندیشه و فکر نیاز ندارد.» (و الخالق من غیر رویّة (1)).

کسی نیاز به اندیشه دارد که چیزی بر او مجهول است و با سر پنجه فکر می خواهد از آن پرده بردارد،امّا برای کسی که هیچ مجهولی برای او وجود ندارد، اندیشیدن محال است،محال.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از تعبیر «غیر رویّة» این باشد که خلقت پروردگار مسبوق به هیچ سابقه ای نیست،بر خلاف خلاقیّت انسانها در امور مربوط به زندگیشان که معمولا مسبوق به سابقه است و یا ترکیبی است از مجموعه آنچه را که دیده اند و شنیده اند و آزموده اند.

ص:636


1- 1) «رویّه»از مادّه«ریّ»(بر وزن حیّ)در اصل به معنای سیراب شدن است و هنگامی که به باب«تفعیل» می رود،به معنای تفکّر و اندیشیدن می آید که نوعی سیراب شدن فکر از درک معانی است و از آنجا که انسان به هنگام اندیشیدن،سوابق هر کار و هر چیزی را در نظر می گیرد،ممکن است کنایتا در امور بی سابقه نیز بکار رود.

در سومین توصیف می فرماید:«همان خداوندی که همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.» (الّذی لم یزل قائما دائما).

ازلیّت و ابدیّت پروردگار که مخصوص ذات مقدّس او است،لازمه نامحدود بودن آن ذات پاک است.چرا که اگر چیزی آغاز داشته باشد،یا پایانی برای او متصوّر شود،حتما محدود است،ذات نامحدود و لا یتناهی نه آغازی دارد و نه پایانی،او عین هستی و وجود است،همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.

سپس در توضیح ازلی بودن خداوند تعبیرات جالبی بیان می فرماید،می گوید:

«ذات مقدّسش آن روز بود که نه آسمانی صاحب برجها(و صور فلکی موجود)بود،و نه حجابهای فروبسته،نه شبی تاریک،نه دریایی آرام،نه کوهی در کنار درّه های وسیع،نه راهی پر پیچ و خم،نه زمینی آرام،و نه مخلوقی صاحب قدرت» (اذ لا سماء ذات أبراج،و لا حجب ذات إرتاج (1)،و لا لیل داج (2)،و لا بحر ساج (3)،و لا جبل ذو فجاج (4)،و لا فجّ ذو اعوجاج،و لا أرض ذات مهاد،و لا خلق ذو اعتماد).

تعبیر به«حجب»(حجابها)و«ذات إرتاج»که به معنای فروبسته است،ممکن است اشاره به چیزی باشد که در روایات متعدّد وارد شده که بر فراز آسمانها و در زیر عرش خداوند،حجابهایی از نور وجود دارد که هیچ مخلوقی(جز کسی که خدا اراده کند)نمی تواند به آن نزدیک شود،این حجابها که از شدّت نورانیّت،مانع نگاه کردن یا عبور کردن است،بخشی از مخلوقات خداوند است که احتمالا بعد از آفرینش عرش،به وجود آمده و میان عرش و آسمانها جدایی افکنده است.

ص:637


1- 1) «ارتاج»مصدر باب افعال از مادّه«رتج»(بر وزن خرج)به معنای بستن است و هنگامی که به باب افعال می رود به معنای محکم بستن می آید.
2- 2) «داج»اسم فاعل از مادّه«دجو»(بر وزن هجو)به معنای تاریک است.
3- 3) «ساج»نیز اسم فاعل از مادّه«سجو»(بر وزن هجو)به معنای ساکن و آرام است.
4- 4) «فجاج»جمع«فجّ»به معنای فاصله میان دو کوه و به تعبیر دیگر:به معنای درّه است،سپس به جادّه های وسیع اطلاق شده است.بعضی از ارباب لغت گفته اند معنای اصلی«فجّ»فاصله ای است که انسان در میان پاهای خود به هنگامی که به صورت باز می ایستد،ایجاد می کند.

در روایتی از امام کاظم علیه السّلام می خوانیم که در فلسفه تکبیرات هفتگانه،در آغاز نماز فرمود:«ای هشام!خداوند هفت آسمان آفرید و هفت زمین و فهت حجاب...» سپس از ذیل حدیث استفاده می شود که«پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به هنگام معراج،حجابها یکی پس از دیگری از مقابل او برداشته شد و هر حجابی که برداشته می شد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تکبیر می گفت و این است فلسفه تکبیرات هفتگانه.(شخص نمازگزار نیز وقتی به نماز،که معراج مؤمن است،روی می آورد برای اینکه حجابها از برابر او برداشته شود،تکبیرات هفتگانه می گوید) (1)».

از مناجات معروف«شعبانیّه»نیز استفاده می شود که این حجابهای نورانی که مانع از دید کامل عظمت خدا است،از برابر دیدگان جمعی از«اولیاء اللّه»برداشته می شود. (2)

البته ما اطلاع زیادی درباره ماهیّت این حجابها نداریم و از«مناجات شعبانیّه» که این حجابهای نور را در برابر چشم دلها ذکر کرده است،استفاده می شود که اشاره به یک سلسله مفاهیم ماورای طبیعی است.

مرحوم«علاّمه مجلسی»در«بحارالانوار»بعد از اشاره به موضوع«حجب نوریّه»که در روایات وارد شده شرحی دارد که بیانگر تفسیر حجابها در،بعد جسمانی و روحانی،یا مادّی و معنوی است. (3)

جمله های«و لا لیل داج،و لا بحر ساج...»در عین اینکه ناظر به ازلیّت خداوند و وجود مقدّس او قبل از آفرینش عالم است،اشارات پرمعنایی به نعمت های بزرگ او در پهنه آفرینش دارد،چرا که تاریکی شب و آرامش دریا،هر دو از نعمت های او

ص:638


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 4،صفحه 723،حدیث 7،از باب 7،ابواب تکبیرة الإحرام: «یا هشام إنّ اللّه خلق السّماوات سبعا و الأرضین سبعا و الحجب سبعا...» .
2- 2) عبارت مناجات این است: «إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتّی تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل إلی معدن العظمة...» .
3- 3) برای توضیح بیشتر،به جلد 55 بحارالانوار،صفحه 46،مراجعه شود.

است،شب تاریک،آرام بخش است و خواب در ظلمت،اثر عمیقی در بازسازی روح و جسم دارد،همان گونه که دریای آرام،آماده بهره گیری برای کشتی رانی، ماهی گیری و استخراج لؤلؤ و مرجان است.

«جبل ذو فجاج» (کوه،با راههای وسیع)اشاره به این است که اگر کوهها مانند دیوارهای بلند به هم پیوسته ای بودند،مناطق روی زمین را از یکدیگر جدا کرده و رفت و آمد در سطح زمین مشکل می شد،امّا خداوند به حکمتش آنها را از هم بریده و جادّه های وسیعی برای عبور و مرور در میان آنها قرار داده است.

«فجّ ذو اعوجاج» (درّه های پر پیچ و خم)ممکن است اشاره به این نکته لطیف باشد که اگر پیچ و خم درّه ها نبود و سیلابها به صورت مستقیم و سریع حرکت می کردند،همه چیز را در مسیر خود ویران می ساختند،ولی پیچ و خم درّه ها، سیلاب ها را مهار کرده و تحت کنترل قرار می دهد.

«أرض ذات مهاد» اشاره به زمین های گسترده آرام است.اگر لرزشها و زلزله ها- که عوامل گوناگونی از درون و برون زمین دارند-سطح زمین را ناآرام می ساختند، نه خانه و کاشانه ای در آن بنا می شد و نه مهد استراحت انسانها بود.

«خلق ذو اعتماد» (خلق صاحب قدرت)اشاره به توانایی های روحی و جسمی است که خدا به انسانها داده و آنها را برای وصول به مقاصدی که دارند،آماده می سازد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«(خداوندی که دارای این اوصاف است،نشانه های وجودش جهان را پر کرده و قادر و توانا بر همه چیز است و از ازل وجود داشته)چنین خداوندی با این صفات،پدید آورنده موجودات و وارث آنهاست.» (ذلک مبتدع الخلق و وارثه).

چرا که همه آنها از بین می روند و ذات پاک او می ماند و با چنین اوصافی:«معبود خلایق است و روزی دهنده آنها» (و إله الخلق و رازقه).

چرا معبود نباشد؟حال آنکه تمام صفات کمالات در او جمع است.اضافه بر آن،

ص:639

رزق و روزی همه بدست اوست.اگر عبادت به خاطر عظمت باشد،شایسته اوست و اگر به عنوان شکر منعم باشد،باز هم سزاوار اوست.

در پایان این فراز،اشاره به دو نعمت دیگر که از نشانه های قدرت و عظمت اوست کرده،می افزاید:«خورشید و ماه،در طریق اطاعت،پیوسته در حرکتند:هر تازه ای را (با گردش پیاپی خود)کهنه می سازند و هر دوری را نزدیک می کنند.» (و الشّمس و القمر دائبان (1)فی مرضاته:یبلیان کلّ جدید،و یقرّبان کلّ بعید).

«کره ماه»بدون شک دائما در حرکت است،ولی نسبت دادن حرکت به «خورشید»ممکن است اشاره به حرکت ظاهری او باشد(هر چند او در واقع ثابت و زمین دور آن می گردد)یا اشاره به حرکات دیگری است که خورشید،بلکه تمام منظومه شمسی در مجموعه کهکشان دارند.

جمله های«یبلیان...»از یک سو هشداری است به همه انسانها که بدانند طبیعت عالم مادّه،سرانجام فرسودگی و کهنگی و زوال است،همه چیز در حال دگرگونی است و رو به سوی زوال پیش می رود و به همین دلیل،هرگز نباید به چیزی دل بست.به علاوه،آنچه در نظر بسیاری از مردم دور است(پیری و از کارافتادگی و مرگ و نیستی)با گردش خورشید و ماه،تدریجا نزدیک و نزدیکتر می شود و این نیز از نعمت های خداست و گرنه چنان غرور و غفلت،انسان را فرا می گرفت که به کلّی از حق بیگانه می شد.

این نکته نیز شایان توجّه است که بسیاری از تعبیرات بالا،از آیات قرآن گرفته شده است.قرآن مجید می گوید: «وَ اللّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً» (2).و نیز می فرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً» (3)و در جای دیگر می فرماید:

«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» (4).

ص:640


1- 1) «دائبان»تثنیه«دائب»از مادّه«دأب»و«دؤوب»(بر وزن قلب و قلوب)به معنای ادامه کار،مطابق یک عادت و سنّت ثابت است.بنابراین واژه«دائب»به معنای شخص،یا چیزی است که در انجام یک برنامه،به طور مستمرّ و به صورت یک حالت و سنّت پیش می رود.
2- 2) سوره نوح،آیه 19-20.
3- 3) سوره نبأ،آیه 6.
4- 4) سوره ابراهیم،آیه 33.

بخش دوم

اشاره

قسم أرزاقهم،و أحصی آثارهم،و أعمالهم،و عدد أنفسهم،و خائنة أعینهم،و ما تخفی صدورهم من الضّمیر،و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظّهور،إلی أن تتناهی بهم الغایات.

ترجمه

خداوند روزی آنها(مخلوقات)را در میان آنها تقسیم کرد و آثار و اعمال آنها، تعداد نفوس(نفس ها)،خیانت چشم ها و آنچه را در سینه پنهان می دارند،همه را احصا کرده و حساب آنها را دارد،و(نیز)محلّ استقرار انسان ها را در رحم مادران و جایگاه آنها را در صلب پدران و ادامه زندگی شان را تا هنگام مرگ،همه را می داند.

شرح و تفسیر: از همۀ اسرار وجودتان آگاه است!

در این بخش از خطبه،باز هم امام علیه السّلام ناظر به بیان پاره ای از صفات خداوندی است،صفاتی که در رابطه با وضع انسانها و سرنوشت آنها است،تا مقدّمه ای باشد برای اندرزهای حساب شده ای که در بخش های آینده خطبه،می آید.می فرماید:

«خداوند روزی آنها(مخلوقات)را در میان آنها تقسیم کرد.» (قسم أرزاقهم).

ناگفته پیداست منظور از تقسیم ارزاق،تقسیم بر حسب تلاش ها و کوشش ها و

ص:641

لیاقت هاست،نه اینکه خداوند تضمین کرده باشد رزق و روزی هر کس را به در خانه او آورده و تحویل دهد،گر چه گاهی انسان«من حیث لا یحتسب»و از جایی که انتظار ندارد،بهره ها می برد،ولی این یک اصل و قانون نیست،بلکه اصل و قانون،تلاش و کوشش و مدیریّت و ابتکار است.

به تعبیری دیگر:«رزق و روزی»بر دو گونه است:گونه ای از آن مشروط به تلاش و کوشش است که اگر انسان به دنبال آن نرود و تلاش معاش نکند،از آن محروم خواهد شد،و قسم دوم حتمی است و غیر قابل تغییر که اگر انسان به دنبال آن برود یا نرود،به او می رسد.اساس قسم اوّل است،هر چند در روایات به هر دو قسم،اشاره شده است،آن گونه که در کلام دیگری از همان امام همام می خوانیم: «إنّ الرّزق رزقان:رزق تطلبه،و رزق یطلبک ،روزی دو گونه است:قسمی از آن،تو باید به دنبال آن بروی و قسمی از آن،به دنبال تو می آید.» (1)این نکته نیز شایان دقّت است که«ارزاق»را نباید تنها به آب و غذا تفسیر کرد، بلکه تمام مواهب زندگی مادّی و معنوی را شامل می شود.آری،خداوند موهبت علم و دانش و ایمان و مقام و موقعیت اجتماعی و امثال آن را در پرتو تلاش ها و کوشش ها تقسیم فرموده،ولی گاه برای این که نشان بدهد در پشت عالم اسباب، دست قدرت«مسبّب الأسباب»کار می کند،تلاش ها را بی نتیجه و آنهایی را که تلاش نکرده اند،به نتیجه می رساند و همان گونه که گفتیم اینها استثنائاتی است برای توجّه به ذات پاک«مسبّب الاسباب».

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«خداوند آثار و اعمال انسان ها،تعداد نفوس،خیانت چشم ها و آنچه را در سینه ها پنهان می دارند همه را احصا کرده،و حساب آنها را دارد» (و أحصی آثارهم،و أعمالهم،و عدد أنفسهم،و خائنة أعینهم،و ما تخفی صدورهم من الضّمیر).

ص:642


1- 1) نهج البلاغه،نامه 31.

اضافه بر این:«محلّ استقرار آنها را در رحم مادران و جایگاهشان را در سلب پدران و ادامه زندگی آنان را تا هنگام مرگ،همه را می داند.» (و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظّهور،إلی أن تتناهی بهم الغایات).

«مفسّران نهج البلاغه»،گاه«آثار»را به معنای جای پا و گاه به معنای آثاری که از انسان در جهان باقی می ماند،تفسیر کرده اند و«عدد انفس»به معنای«تعداد انسان ها»در هر عصر و زمان و مکان است و گاه به معنای«عدد نفس ها»تفسیر شده است.(این تفسیر در صورتی است که نسخه،«انفاس»بوده باشد،چنان که بعضی از مفسّران نهج البلاغه نقل کرده اند،که البتّه مناسب جمله های قبل و بعد،همین است).

منظور از خیانت چشم ها،نگاه های هوس آلود به آنچه نگاه بر آن حرام است،یا اشارات توهین آمیز به وسیله چشم،به افراد پاک و بی گناه است.

جمله و ما تخفی صدورهم اشاره به نیّت های خوب و بد و پاک و آلوده است و همچنین عقاید مختلف.

«مستقرّ»اشاره به رحم مادران است که نطفه برای مدّت نسبتا طولانی در آن استقرار می یابد و«مستودع»اشاره به صلب پدران است که نطفه،قبل از انتقال به رحم،برای مدّت کوتاهی در آنجاست و تفاوت مفهوم«مستقرّ»و«مستودع»اشاره به همین نکته دقیق و ظریف است.

جمله (إلی أن تتناهی بهم الغایات) اشاره به دوران عمر،از لحظه تولّد گرفته تا دوران کهولت و پیری است.بنابراین،«غایات»به معنای مرگ و پایان زندگی ها است.و این که بعضی از«مفسّران نهج البلاغه»به معنای بهشت و دوزخ تفسیر کرده اند،تناسب چندانی با جمله های قبل ندارد.

به هر حال،در جمله های بالا اشاره به علم خداوند به هفت موضوع درباره

ص:643

انسان ها شده است.از اعمال و حرکات چشم و نفس های آنها گرفته،تا عقاید و نیّات،و از لحظه پیدایش نطفه در صلب پدران،تا زمان انتقال به رحم مادران و تا لحظه تولّد و گذراندن مراحل زندگی و پایان عمر.و همه اینها هشداری است به ما انسان ها که بدانیم حتّی لحظه ای از تحت سیطره علم بی پایان پروردگار بیرون نیستیم و او در همه حال،حاضر و ناظر است و مراقب اعمال ما است.با توجّه به چنین حقیقتی،به یقین اعمال ما رنگ و شکل دیگری به خود خواهد گرفت.

بیانات فوق،مانند بسیاری دیگر از سخنان مولا علی علیه السّلام از سرچشمه پرفیض آیات قرآن نشأت می گیرد.قرآن مجید می گوید: «وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» ،و آنچه را از پیش فرستاده اند و تمام آثار آنها را می نویسیم و همه چیز را در کتاب آشکاری احصا کرده ایم.» (1)در جایی دیگر می فرماید: «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ» ،او چشم هایی را که به خیانت می گردد و آنچه را سینه ها پنهان می دارند،می داند.» (2)و در جایی دیگر می فرماید: «وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ» ،او قرارگاه و محل نقل و انتقال هر جنبنده ای را می داند.همه اینها در کتاب آشکاری ثبت است». (3)

ص:644


1- 1) سوره یس،آیه 12.
2- 2) سوره غافر،آیه 19.
3- 3) سوره هود،آیه 6.

بخش سوم

اشاره

هو الّذی اشتدّت نقمته علی أعدائه فی سعة رحمته،و اتّسعت رحمته لأولیائه فی شدّة نقمته،قاهر من عازّه،و مدمّر من شاقّه،و مذلّ من ناواه،و غالب من عاداه.من توکّل علیه کفاه،و من سأله أعطاه،و من أقرضه قضاه، و من شکره جزاه.

ترجمه

او کسی است که عقابش بر دشمنانش شدید است،در عین اینکه رحمت او نیز گسترده است،و رحمتش دوستانش را فراگرفته،در عین حال که کیفرش(نسبت به دشمنانش)شدید است،هر کس قصد همتایی او کند،مغلوبش می سازد و هر کس به منازعه با او برخیزد،هلاکش می کند و آن کس که از در مخالفت درآید،خوارش می کند و هر کس به دشمنی او قیام کند،مغلوبش می سازد.آن کس که بر او توکّل کند،مشکلاتش را کفایت می کند و هر کس از او چیزی بخواهد به او عطا می نماید و آن کس که به او قرض دهد(در راهش انفاق کند)به او باز می گرداند و آن کس که شکر نعمتش را بجا آورد،پاداشش می دهد.

شرح و تفسیر: هیچ کس همتای او نیست!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به قدرت عظیم پروردگار و شدّت مجازات های او، در عین رحمتش اشاره کرده و ضمن شش جمله کوتاه و پرمعنا این حقیقت را شرح

ص:645

می دهد.نخست می فرماید:«او کسی است که کیفرش بر دشمنانش شدید است،در عین این که رحمت او نیز گسترده است(در جای خود مجازات سنگین و در جای خود رحمت واسعه دارد).» (هو الّذی اشتدّت نقمته علی أعدائه فی سعة رحمته).

در دومین جمله می فرماید:«و گستره رحمتش دوستانش را فراگرفته،در عین اینکه کیفرش(نسبت به دشمنان)شدید است». (و اتّسعت رحمته لأولیائه فی شدّة نقمته).

این دو جمله به یک حقیقت از دو زاویه نگاه می کند و آن اینکه:رحمت واسعه الهی،مانع شدّت کیفر او نیست،همان گونه که کیفر شدید او مانع رحمت واسعه اش نمی باشد.و در واقع مسأله«خوف»و«رجاء»که عامل اصلی حرکت به سوی کمالات است،به عالی ترین صورتی در این دو عبارت ترسیم شده است،تا بندگان، یک چشم به رحمتش بدوزند و با چشم دیگر،مراقب مجازاتش باشند،نه غافل شوند و نه مأیوس،بلکه با بال و پر«خوف»و«رجاء»به سوی او به پرواز درآیند.

در توصیف های بعد می فرماید:«هر کس قصد همتایی او کند،مغلوبش می سازد.» (قاهر من عازّه). (1)

«و هر کس که به منازعه با او برخیزد،هلاکش می کند.» (و مدمّر (2)من شاقّه (3)).

«و آن کس که از در مخالفت درآید،خوارش می کند» (و مذلّ من ناواه). (4)

«و هر کس به دشمنی او قیام کند،مغلوبش می سازد.» (و غالب من عاداه).

ص:646


1- 1) «عازّ»از مادّه«معازّه»و از ریشه«عزّت»به معنای غلبه گرفته شده است و«عزیز»به کسی می گویند که بر دشمنان چیره شود و منظور از این واژه در خطبه بالا این است که:«اگر کسی در صدد این برآید که بر اراده خدا غلبه کند...».
2- 2) «دمّر»از ماده«تدمیر»به معنای هلاک کردن است و ریشه اصلی آن«دمار»به معنای هلاک است.
3- 3) «شاقّ»از مادّه«مشاقّه»به معنای مخالفت و دشمنی است و از ریشه«شقاق»به معنای شکاف گرفته شده،و از آنجا که دشمن همیشه در طرف مقابل قرار می گیرد و خود را جدا می سازد به عمل او«شقاق»گفته می شود.
4- 4) «ناوا»از ریشه«نوء»(بر وزن نوع)به معنای قیام کردن و برخاستن با زحمت است و در خطبه بالا اشاره به کسانی است که با زحمت،به مقابله با اراده پروردگار بر می خیزند و خداوند آنها را ذلیل می کند.

در این اوصاف چهارگانه،به حاکمیّت مطلقه خداوند بر جهان هستی اشاره شده، خداوندی که رحمت واسعه اش در جمله های قبل دو بار تکرار شد.ولی رحمت واسعه او،دلیل بر این نیست که زورگویان و قدرتمندان و ظالمان بتوانند در برابر اراده او کمترین مقاومتی داشته باشند و اگر گاه به آنها مهلت می دهد،علّت هایی دارد،از قبیل:«آزمایش آنها و بندگان،و یا مجازات بعضی از ظالمان به وسیله بعض دیگر».

این تعبیرات نیز برگرفته از آیات قرآن مجید است و نشان می دهد که همه جا امام علیه السّلام در سایه آیات قرآن سیر می کند.

در داستان فرعون می خوانیم: «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی فَأَخَذَهُ اللّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولی» ،فرعون گفت:من پروردگار برتر شما هستم!از این رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت». (1)

آنگاه بعد از ذکر این اوصاف شش گانه،چنین نتیجه گیری می فرماید:«آن کس که بر او توکّل کند،خداوند مشکلاتش را کفایت می کند و هر کس از او چیزی بخواهد به او عطا می نماید.آن کس که به او قرض دهد،(در راهش انفاق کند)به او بازمی گرداند،و آن کس که شکر نعمتش را بجا آورد،پاداشش می دهد.» (من توکّل علیه کفاه،و من سأله أعطاه،و من أقرضه قضاه،و من شکره جزاه).

این نتایج چهارگانه از اوصاف پیشین،در واقع به خاطر آن است که کسی که دارای برترین قدرت ها است و صاحب رحمت واسعه و گسترده است،باید پناهگاه متوکّلان و عطاکننده سائلان و پاداش دهنده انفاق کنندگان و شکرگزاران باشد.

بنابراین،آن کس که محروم از رحمت و عطا و جزای او شود،در حقیقت خودش کوتاهی کرده:به در خانه او نرفته،به او قرض نداده،یا شکر نعمت هایش را به جا نیاورده است.

تعبیر به«قرض»در مورد انفاق بر مستمندان،یا به خاطر آن است که خداوند

ص:647


1- 1) سوره نازعات،آیه 24-25.

کفیل آنها است و هر کس چیزی به آنها بدهد گویی به داده و یا به خاطر این است که نهایت لطف خود را در تعبیر نشان دهد،تا مایه تشویق همگان گردد،زیرا تعبیری از این بالاتر نمی شود که خداوند بخشنده تمام نعمت ها،خدایی که خزائن آسمانها و زمین در دست قدرت او است،به انسان سر تا پا نیاز بگوید:«از آنچه داری به من قرض ده!و در راه من انفاق کن!و من دهها و گاه صدها و گاه هزاران برابر،به تو می دهم و این ربا و فزونی در میان من و تو،مشکلی ایجاد نمی کند!» این بیانات زیبای امام علیه السّلام همچنان مملوّ از محتوای آیات قرآن است.قرآن می فرماید: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» ،آن کس که بر خدا توکّل کند،خدا کفایت امرش را می کند». (1)

و نیز می فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً» ، کیست که به خدا«قرض الحسنه ای»دهد(و از اموالی که خدا به او بخشیده انفاق کند)تا آن را برای او چندین برابر کند؟» (2).

و همچنین می فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» ،اگر شکر نعمتم را بجا آورید،بر شما افزون می کنم. (3)

ص:648


1- 1) سوره طلاق،آیه 3.
2- 2) سوره بقره،آیه 245.
3- 3) سوره ابراهیم،آیه 7.

بخش چهارم

اشاره

عباداللّه!زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا،و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا،و تنفّسوا قبل ضیق الخناق،و انقادوا قبل عنف السّیاق، و اعلموا أنّه من لم یعن علی نفسه حتّی یکون له منها واعظ و زاجر،لم یکن له من غیرها لا زاجر و لا واعظ.

ترجمه

ای بندگان خدا!خویشتن را وزن کنید(و ارزش خود را بسنجید)پیش از آنکه شما را وزن کنند،و به حساب خود برسید،پیش از آنکه شما را به حساب آورند.و تا راه نفس گرفته نشده،تنفّس کنید،(تا فرصت ها باقی است به اعمال صالح بپردازید) و پیش از آنکه شما را وادار به تسلیم کنند(در برابر حق)تسلیم شوید و بدانید کسی که بر ضدّ هوای نفسش کمک نشود،تا واعظ و رادعی از درون جانش برای او فراهم گردد،مانع و واعظی از غیر خودش نخواهد یافت.

شرح و تفسیر
شرح و تفسیر: خودتان حسابگر خود باشید!

امام علیه السّلام در آخرین فراز این خطبه-که در واقع به منزله نتیجه گیری از تمام بخش های پیشین است-اشاره به چند نکته مهم می فرماید که به گفته ابن«

ص:649

ابی الحدید»از تعبیرات بسیار فصیح و لطیف و کمیاب است. (1)

نخست می فرماید:«ای بندگان خدا!خویشتن را وزن کنید(و ارزش خود را بسنجید)پیش از آن که شما را وزن کنند،و به حساب خود برسید پیش از آن که شما را به پای حساب آورند.» (عباد اللّه!زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا،و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا).

می دانیم همان گونه که انسان در این دنیا،به هنگام انجام معاملات،نخست متاع مورد نظر را وزن می کند،سپس به حساب قیمت آن می رسد و اگر در وزن،یا در حساب قیمت،گرفتار اشتباه شود،سرمایه خودش را از دست خواهد داد و گرفتار زیان و خسران خواهد شد،در امور معنوی نیز باید چنین کند.ارزش و وزن اعمال خویش،بلکه وزن خودش را از نظر ایمان و اخلاق،باید معیّن کند و بعد به حساب آن برسد،تا اگر ضرر و زیان و کاستی دامان او را گرفته،هر چه زودتر در مقام جبران برآید و نوبت به وزن و حساب آخرت نرسد که در آنجا راهی برای جبران نیست و جز ندامت و شرمساری نتیجه ای عایدش نمی شود.

می دانیم در صحنه قیامت،مسأله توزین اعمال بلکه توزین اشخاص،حق است.

قرآن مجید می گوید: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» ،وزن کردن در آن روز،حق است» (2)و همچنین حسابرسی اعمال در آن روز از مسلّمات است.به همین دلیل یکی از نام های قیامت«یوم الحساب»است.قرآن مجید می گوید «وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ» ،موسی گفت:«من به پروردگارم و پروردگار شما پناه می برم از هر متکبّری که به روز حساب ایمان نمی آورد».» (3)سپس می افزاید:«تا راه نفس گرفته نشده،تنفّس کنید(و تا فرصت ها باقی است

ص:650


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 396.
2- 2) سوره اعراف،آیه 8.
3- 3) سوره غافر،آیه 27.

به اعمال صالح بپردازید).» (و تنفّسوا قبل ضیق الخناق). (1)

در اینجا امام علیه السّلام تنفّس را به عنوان کنایه از مبادرت به اعمال صالح،علم و عمل و خودسازی و تقوا ذکر فرموده.و«ضیق خناق»(تنگی راه تنفّس)اشاره به مرگ است.

قرآن مجید می فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصّالِحِینَ» ،از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید!پیش از آن که مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید پروردگارا!چرا (مرگ)مرا کمی به تأخیر نینداختی تا(در راه تو)صدقه دهم و از صالحان باشم» (2).

در چهارمین جمله،همان مطلب را با تعبیر زنده دیگری تأکید فرموده و می گوید:

«پیش از آنکه شما را وادار به تسلیم کنند،(در برابر حق)تسلیم شوید». (و انقادوا قبل عنف السّیاق (3)).

اشاره به اینکه به هنگام مرگ،سرکش ترین افراد،همچون فرعون ها و نمرودها، چنان در فشار واقع می شوند که بی اختیار تسلیم شده و ندای«آمنت أنّه لا إله إلاّ اللّه» را از درون جان سر می دهند،ایمانی که برای آنها هرگز سودی ندارد.چرا انسان در حالت سلامت و آزادی به سراغ ایمان و تقوا نرود که در دنیا و آخرت،برای او کارساز باشد؟! قرآن مجید می گوید:هنگامی که گنهکاران آلوده،در برابر فرشته مرگ قرار می گیرند،فریادشان بلند می شود: «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» ،پروردگار من!مرا بازگردانید،شاید در آنچه کوتاهی نموده ام عمل

ص:651


1- 1) «خناق»(بر وزن نفاق)به معنای گلو است و به طناب و مانند آن که گلو را بفشارد نیز،این واژه اطلاق می شود.
2- 2) سوره منافقون،آیه 10.
3- 3) «سیاق»از ماده«سوق»به معنای راندن است و در اینجا اشاره به حالت مرگ است که گویی انسان را از این جهان،به سرای دیگر می راند.

صالحی انجام دهم(ولی به او گفته می شود)چنین نیست!این سخنی است که او به زبان می گوید(و اگر بازگردد اعمالش همچون گذشته است).» (1)و در پنجمین و آخرین اندرز می افزاید:«بدانید کسی که بر ضد هوای نفسش کمک نشود تا واعظ و رادعی از درون جانش برای او فراهم گردد،مانع و واعظی از غیر خودش نخواهد یافت». (و اعلموا أنّه من لم یعن علی نفسه حتّی یکون له منها واعظ و زاجر،لم یکن له من غیرها لا زاجر و لا واعظ).

اشاره به این که هدایت ها باید از درون جان انسان سرچشمه بگیرد.تا زمینه های درون ذات،آماده نباشد،سخنان واعظ برون،تأثیر نخواهد کرد.بنابراین، نخست باید انسان تصمیم بر احیای وجدانش بگیرد و امدادهای الهی به سراغش بیاید،تا واعظ درون بر کرسی وعظ بنشیند و غوغاهای هوس ها خاموش گردد و صدای او به گوش جان برسد و در اینجا است که انسان آماده پذیرش سخنان انبیا و اولیا و پیام حق از هر واعظی می شود و این نکته ای است بسیار مهم در مسایل تربیتی و خودسازی.

نکته ها
1-وزن و حساب در عرصۀ محشر

آیات و روایات فراوانی به ما می گوید:روز قیامت میزان های سنجش بر پا می شود و همه چیز را وزن می کنند و از تعبیرات آیات چنین بر می آید که نه تنها اعمال را به وزن می کشند،بلکه انسان ها را هم مورد سنجش قرار می دهند،یعنی هم عقاید و نیّات و اخلاق که در درون وجود انسان است،مورد سنجش قرار می گیرد و هم اعمال که در برون است.

ص:652


1- 1) سوره مؤمنون،آیه 99-100.

بعضی چنین تصوّر می کنند که واقعا ترازوهایی همچون ترازوهایی عالم دنیا (منتهی دقیق تر و سنجیده تر)در آن روز برپا می شود،به همین دلیل،ناچار شده اند که بگویند بر اثر تجسّم اعمال و اخلاق،این امور معنوی وزنی به خود می گیرد که در ترازوها قابل سنجش است،ولی بی شک چنین نیست.سنجش و توزین هر چیز متناسب با آن است.امروز کلمه«میزان»را در«میزان الحرارة»و«میزان الهواء»و مانند آن به کار می بریم،در حالی که ترازویی در کار نیست.حتّی واژه«میزان»در امور معنوی و غیر مادّی هم زیاد به کار می رود.حقیقت این است که عالم آخرت جهان دیگری است،بسیار گسترده تر از جهان محدود ما،که حتّی تصوّر ابعاد و حدود و جزئیاتش برای ما زندانیان عالم دنیا مشکل است،هر چند کلیّات آن را اجمالا می دانیم.

به هر حال،در آن روز اعمال و نیّات و خلقیّات و ایمان ما،با ترازوهای سنجش مخصوص،دقیقا سنجیده می شود،چرا که اجرای عدالت بدون سنجش دقیق امکان پذیر نیست.درست است که خدا همه اینها را قبل از سنجش می داند،ولی باید حجّت بر انسانها نیز تمام شود و اجرای عدالت را با چشم خویش ببینند.

به دنبال این سنجش دقیق،حسابرسی آغاز می شود،حسابی بسیار دقیق و سریع که شاید به اندازه یک چشم بر هم زدن بیشتر به طول نیانجامد و در سایه این حسابرسی ها،استحقاق افراد برای پاداش و کیفر،بر همه روشن می شود.

بدیهی است که اگر انسان وزن و حساب زندگی مادّی خود را برای مدّت طولانی به فراموشی بسپارد و روزی ناگهان به فکر وزن و حساب بیفتد،ای بسا گرفتار خسران های وحشتناکی می شود که راه جبران بر آن بسته است.لذا انسان های هوشیار،در فواصل کوتاه به حساب و کتاب خود رسیدگی می کنند.

امام علیه السّلام در جمله های بالا می فرماید:برای این که در روز قیامت،در برابر میزان و

ص:653

حساب گرفتار پشیمانی نشوید-همان پشیمانی که سودی از آن نخواهید برد-در همین دنیا،خودتان پیوسته اعمال و نیّات و اخلاق خود را وزن کنید و به حساب خویش برسید،کاستی ها را جبران نمایید و فزونی ها را شکر گویید.آری،انسان عاقل کسی است که پیش از آن که او را در برابر میزان دعوت کنند،خویشتن و اعمال خویش را توزین نماید و پیش از آن که به حساب او برسند،به حساب خویشتن برسد.

در حدیثی از امام موسی بن جعفر علیهم السّلام می خوانیم:

«لیس منّا من لم یحاسب نفسه فی کلّ یوم،فإن عمل خیرا استزاد اللّه منه،و حمد اللّه علیه،و إن عمل شیئا شرّا استغفر اللّه و تاب علیه ،کسی که همه روز به حساب خویش نرسد،از ما نیست،اگر کار نیکی انجام داده،از خدا فزونی طلبد و خدا را سپاس گوید و اگر کار بدی انجام داده، استغفار و توبه کند.» (1)در حدیث پر معنای دیگری از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمده است که به«ابوذر»فرمود:

«یا أباذرّ!حاسب نفسک قبل أن تحاسب،فإنّه أهون لحسابک غدا،وزن نفسک قبل أن توزن، ای ابوذر!پیش از آن که به حساب تو برسند،به حساب خویش رسیدگی کن!چرا که حساب فردای قیامت را بر تو آسان می کند و قبل از آن که در برابر میزان،قرار بگیری خود را وزن کن». (2)

«علاّمه مجلسی»در«بحارالانوار»در حدیث دیگری از سلسله مواعظ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خطاب به«ابوذر»چنین نقل می کند:

«یا أباذرّ!لا یکون الرّجل من المتّقین،حتّی

ص:654


1- 1) میزان الحکمة،جلد 1،حدیث شماره 3845(مادّه حساب)
2- 2) همان مدرک،حدیث 3841.

یحاسب نفسه أشدّ من محاسبة الشّریک شریکه،فیعلم من أین مطعمه ،و من أین مشربه،و من أین ملبسه،أمن حلّ ذلک،أم من حرام،ای ابوذر!انسان در صف متّقین نخواهد بود،مگر این که حساب خویش را برسد،دقیق تر از حسابی که شریک نسبت به شریک خود انجام می دهد،تا بداند غذای او از کجاست و همچنین نوشیدنی و لباس او،آیا از حلال است یا از حرام؟.» (1)

2-واعظ درون!

می دانیم برای رسیدن به نتیجه مطلوب در هر کار،دو چیز لازم است:«شایستگی محل»و«تربیت و مدیریت صحیح»به تعبیر دیگر:قابلیّت قابل،و فاعلیّت فاعل.

بهترین باغبان ها و عالیترین بذرهای اصلاح شده و دقیق ترین مراقبت ها در آبیاری و تغذیه گیاه،نمی تواند از زمین شوره زار،بوته گل پرطراوتی ببار آورد،چرا که با عدم قابلیّت محل،تمام این زحمات بر باد می رود.

در تربیت نفوس انسانی نیز همین اصل حاکم است،تا واعظی از درون نباشد و انصاف و حق جویی و حق طلبی بر روح انسان حاکم نگردد،از واعظهای برون،کاری ساخته نیست.به همین دلیل«ابوجهل»ها و«ابولهب»ها از کنار چشمه جوشان وحی،تشنه بازمی گشتند،ولی«اویس قرن»ها با یک اشاره،به سر می دویدند.

البتّه نباید این سخن را بر یک مفهوم جبری تطبیق کرد،چرا که واعظ درون نیز از طریق خودسازی و تربیت های اختیاری انسان نسبت به خویشتن پرورش می یابد.صدای واعظ درون،در میان غوغای هوا و هوس ها خاموش می شود و فطرت

ص:655


1- 1) بحارالانوار،جلد 74،صفحه 86.

پاک الهی،بر اثر اعمال زشت،در حجاب فرو می رود و قلب پاک خداداد،به خاطر هوسرانی ها زنگار می گیرد و این عین اختیار است.

بحمداللّه با آنچه در بالا آمد تفسیر خطبه«نودم»که آخرین خطبه«جلد سوم» این کتاب است،پایان می گیرد و خدا را بر این توفیق بزرگ،شکر و سپاس می گوییم.

پروردگارا!پیامبران و اوصیای آنان در ابلاغ دعوت تو و تبیین راههای هدایت و سعادت،کوتاهی نکردند،به ما توفیق ده که در عمل به هدایت های آنان کوتاهی نکنیم.

آمین!یا ربّ العالمین

79/6/26،مطابق با 15 جمادی الثّانیه 1421

ص:656

جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص: 1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 2

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

تصویر

ص: 13

تصویر

ص: 14

تصویر

ص: 15

ادامۀ خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ 91: توصیف خداوند که گویا او را با چشم ببینید(خطبۀ اشباح)

اشاره

و من خطبة له علیه السلام

تعرف بخطبة الاشباح و هی من جلائل خطبه علیه السّلام

(1)

روی مسعدة بن صدقة عن الصادق،جعفر بن محمّد علیهم السّلام أنّه قال:خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام بهذه الخطبة علی منبر الکوفة،و ذلک أنّ رجلا أتاه فقال له:یا أمیر المؤمنین صف لنا ربّنا مثلما نراه عیانا لنزداد له حبّا و به معرفة،فغضب و نادی:

الصلاة جامعة،فاجتمع النّاس حتّی غصّ المسجد بأهله،فصعد المنبر و هو مغضب

ص: 16


1- 1) سند خطبه:در کتاب«مصادر نهج البلاغه»چنین آمده است که:تعبیر«سیّد رضی»در آغاز این خطبه، برای پی بردن به سند آن کافی است.چرا که او این خطبه را از«مسعدة بن صدقه»از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است و می دانیم که«مسعده»دارای کتاب هایی از جمله:کتاب«خطب امیر مؤمنان علیه السّلام»است؛این کتاب تا زمان«سیّد هاشم بحرانی»(محدّث معروف که در قرن یازدهم می زیسته)وجود داشته و در اختیار او بوده است؛زیرا روایات فراوانی در کتاب معروفش«تفسیر برهان»از آن نقل کرده است. به هر حال،این خطبه از خطبه های مشهور امیر مؤمنان است،که جمعی از علمای اسلام،قبل و بعد از«سیّد رضی»آن را در کتاب های خود نقل کرده اند. «احمد بن عبد ربّه»مالکی در«عقد الفرید»و«شیخ صدوق»در کتاب«توحید»(با تفاوتی در الفاظ)آن را نقل کرده اند(این هر دو قبل از سیّد رضی می زیسته اند.) سپس«زمخشری»در«ربیع الأبرار»و«ابن اثیر»در«نهایه»بخش هایی از آن را ذکر کرده اند.به گفته مرحوم «سیّد بن طاووس»محتوای این خطبه به قدری عظمت دارد که خودش گواه بر صدق و اعتبارش می باشد و نیازی به سند متواتر ندارد(چرا که بسیار بعید است،چنین مضامینی از غیر معصوم صادر شود).(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 168).

متغیّر اللون،فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله ثمّ قال:...

این خطبه که به خطبه«اشباح»معروف است،از خطبه های درخشان آن حضرت می باشد.

مسعدة بن صدقه از امام صادق علیه السّلام نقل می کند:امیر مؤمنان علیه السّلام این خطبه را بر منبر کوفه به این جهت ایراد کرد که شخصی از امام علیه السّلام خواست،خدا را آن چنان برایش توصیف کند که گویا او را با چشم می بیند،تا بر معرفتش افزوده گردد! امام علیه السّلام از این سخن خشمگین شد و اعلام کرد همه حاضر شوند؛مسجد پر از جمعیّت شد،امام علیه السّلام بر منبر قرار گرفت،در حالی که غضبناک بود و رنگ چهره اش متغیّر؛پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله چنین فرمود:...

خطبه در یک نگاه

این خطبه از خطبه های بسیار پر ارزش،پر محتوا و فصیح و بلیغ است،که گواه دیگری بر عظمت امیر مؤمنان علیه السّلام و ارتباطش با عالم قدس،و بهره گیری اش از علم بی انتهای الهی است.

«ابن ابی الحدید»در شرح بخشی از این خطبه می گوید:«هنگامی که انسان به این سخنان ربّانی و الفاظ قدسی نگاه می کند،فصاحت عرب در نظرش رنگ می بازد و نسبت سخنان فصحای عرب به این خطبه،همچون

ص: 17

نسبت خاک است به طلای ناب؛و اگر فرض کنیم عرب توانایی برآوردن الفاظ فصیحی شبیه این الفاظ را داشته باشد،کجا می تواند محتوایی این چنین بیاورد؛عرب جاهلی(که در فصاحت معروف است)و حتّی صحابه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به این معانی عمیق آسمانی پی نمی بردند،تا بخواهند از آن سخن بگویند».

سپس«ابن ابی الحدید»بعد از تجلیل فراوان از این خطبه،می افزاید:«سوگند یاد می کنم!که اگر انسان آگاه و دانا در این سخن دقّت کند،اندامش به لرزه در می آید و قلبش تکان می خورد و عظمت خداوند را با تمام وجود خود احساس می کند و گویی از کثرت شوق،هوش از سرش می پرد و روحش می خواهد از بدن پرواز کند». (1)

به هر حال،این خطبه دارای چند بخش است که هر کدام دیگری را تکمیل می کند:

در بخش اوّل،قسمتی از اوصاف پروردگار جهت آماده کردن افکار برای پذیرش حقایق بعد از آن،آمده است.

در بخش دوّم،به سؤال پرسش کننده ای که از اوصاف پروردگار پرسیده بود پاسخ می گوید و معیار را در اسما و صفات پروردگار،قرآن مجید قرار می دهد و به او توصیه می کند که مخصوصا در این بحث،از آیات قرآن جدا نشود.

در بخش سوّم،به عدم احاطه علمی انسان به کنه ذات و صفات خدا اشاره می فرماید.

در بخش چهارم،از تدبیر خداوند در جهان خلقت-که آینه ای است برای تجلّی ذات و صفات او-بحث می فرماید.

ص: 18


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 425.

در بخش پنجم،سخن از آفرینش آسمان های با عظمت است،که جلوه گاه عظمت خدا است.

در بخش ششم،از آفرینش فرشتگان و صفات و ویژگی آنها سخن می گوید.

در بخش هفتم،توجّه شنوندگان را از عالم بالا به جهان پایین معطوف می دارد و از آفرینش زمین سخن به میان می آورد.

در بخش هشتم،به آفرینش آدم علیه السّلام و بعثت انبیا و ارسال رسل اشاره شده است.

در بخش نهم،از علم خداوند به غیوب و آگاهی او بر تمام اسرار وجود انسان و اعمال و نیّات و افکار و اسرار نهفته در درون سینه او،سخن می گوید.

و بالأخره در دهمین و آخرین بخش،با دعاهای بسیار پر معنا و پر محتوا،خطبه را به پایان می برد و از مجموع این بخش ها،معجون حیات بخشی برای تلطیف روح انسان و سیر او در مسیر قرب الی اللّه و اصلاح فکر و اعمال انسان ساخته و در اختیار همگان می گذارد (1).

در مورد علّت نامگذاری این خطبه به عنوان«أشباح»میان محقّقان گفتگو است.

بعضی گفته اند،«اشباح»کنایه از فرشتگان است و از آنجا که بخش مهمّی از این خطبه،در مورد فرشتگان سخن می گوید به خطبه«اشباح»نامگذاری شده است.

بعضی احتمال داده اند که کلمه«اشباح»در این خطبه وجود داشته و چون«سیّد رضی»عادت بر این دارد که از خطبه گلچین می کند،و تمام آن

ص: 19


1- 1) توجّه داشته باشید که این خطبه در یک تقسیم کلّی،به ده بخش تقسیم شده است،و گر نه برخی از این بخش ها،به بخش های دیگری نیز تقسیم می شود؛از این رو،ما در شرح و تفسیر این خطبه،آن را در نهایت به بیست و چهار بخش رسانده ایم.

را نقل نمی کند این بخش از خطبه را انداخته است و آن جمله،احتمالا این بوده است:«و کیف یوصف بالأشباح و ینعت بالألسن الفصاح؛چگونه ممکن است خداوند به اشباح و اجسام توصیف شود و چگونه ممکن است زبان های فصیح و گویا قدرت،بر بیان وصف او داشته باشند».(این جمله را مرحوم«صدوق»در کتاب«توحید»در خطبه ای که شباهت با قسمتی از خطبه اشباح دارد،آورده است). (1)

احتمال دیگر در این نامگذاری این است که،چون خطبه طولانی بوده و یکی از معانی اصلی«شبح»گسترش و وسعت و امتداد چیزی است، (2)به این نام،نامیده شده است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که در مقدّمه خطبه خواندیم،حضرت از سؤال شخص سائل،درباره صفات خدا غضبناک شد و مردم را دعوت به اجتماع کرد و این خطبه جامع را برای همه ایراد فرمود؛این غضب و خشم،مولود چه بود؟ در پاسخ این سؤال نکاتی به نظر می رسد؛از جمله اینکه:لحن این سؤال نشان می دهد که گویا او انتظار داشت خداوند صفاتی همچون صفات مخلوقین داشته باشد؛چون تعبیر به«رؤیت»کرد،چیزی که متناسب عقیده مجسّمه(یعنی آنهایی که به جسمیّت خدا قائلند)بود.

دیگر اینکه،شاید خشم و غضب حضرت از این نظر بود که چرا با گذشتن این همه مدّت از طلوع اسلام،هنوز بعضی از مسلمانان آگاهی کافی از صفات پروردگار ندارند!

ص: 20


1- 2) توحید صدوق،صفحه 79،حدیث 34.
2- 3) «ابن فارس»در«مقاییس اللّغة»در تفسیر«شبح»می گوید:«أصل صحیح یدلّ علی امتداد الشیء فی عرض،من ذلک«الشّبح»و هو الشّخص،سمّی بذلک،لأنّه فیه إمتداد او عرضا».

یا اینکه!،چرا مخالفان بیست و پنج سال آن حضرت را خانه نشین کردند و نگذاشتند بیشتر به تعلیم و تربیت مردم بپردازد و آنها را به معارف اسلام آشنا سازد.

ص: 21

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی لا یفره المنع و الجمود،و لا یکدیه الإعطاء و الجود؛إذ کلّ معط منتقص سواه،و کلّ مانع مذموم ما خلاه؛و هو المنّان بفوائد النّعم،و عوائد المزید و القسم؛عیاله الخلائق،ضمن أرزاقهم،و قدّر أقواتهم،و نهج سبیل الرّاغبین إلیه،و الطّالبین ما لدیه،و لیس بما سئل بأجود منه بما لم یسأل.الأوّل الّذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله،و الآخر الّذی لیس له بعد فیکون شیء بعده،و الرّادع أناسیّ الأبصار عن أن تناله أو تدرکه،ما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال،و لا کان فی مکان فیجوز علیه الانتقال.و لو وهب ما تنفّست عنه معادن الجبال،و ضحکت عنه أصداف البحار،من فلزّ الّجین و العقیان،و نثارة الدّرّ و حصید المرجان،ما أثّر ذلک فی جوده،و لا أنفد سعة ما عنده،و لکان عنده من ذخائر الأنعام ما لا تنفده مطالب الأنام،لأنّه الجواد الّذی لا یغیضه سؤال السّائلین و لا یبخله إلحاح الملحّین.

ترجمه

حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که باز داشتن و امساک چیزی بر دارایی اش نمی افزاید،و سخاوت و بخشش او را فقیر نمی سازد؛چرا که هر بخشنده ای غیر از او دارایی اش نقصان می یابد،و هر کس جز او،دست از عطا و بخشش باز دارد، مذموم شمرده می شود.اوست بخشنده انواع نعمت ها و افزون کننده درآمدها و بهره ها.همه بندگان جیره خوار اویند،و روزی همه آنها را تضمین کرده،و قوت آنها را معین ساخته است

ص: 22

و راه را به علاقه مندان خود،و جویندگان آنچه نزد اوست، نشان داده است.چنان نیست که سخاوت او در آنجا که از وی چیزی بخواهند، بیشتر از موقعی باشد که از او نخواهند.او آغازی است که قبل ندارد،تا پیش از او چیزی باشد،و پایانی است که بعد ندارد،تا بعد از او وجودی باشد(بلکه از ازل تا ابد بوده و خواهد بود).

مردمک چشم ها را،از مشاهده و درک ذاتش باز داشته است(نه چشم ظاهر او را می بیند،و نه چشم باطن به کنه ذاتش می رسد).زمانی بر آن نگذشته تا حالش دگرگون شود،و در مکانی نبوده که جا به جایی برای او تصوّر شود.اگر آنچه از درون سینه معادن کوهها بیرون می ریزد،یا از دهان صدف های دریا خارج می شود:از نقره خالص و طلای ناب و دانه های درّ و شاخه های مرجان(و در یک کلمه،تمام ذخایر جهان)را ببخشد،در جود و سخایش کمترین اثری نمی گذارد،و از وسعت نعمت هایش نمی کاهد؛آن قدر نزد او از ذخایر نعمت ها است،که تقاضاهای مردم آن را از میان نمی برد؛چرا که او سخاوتمندی است که پاسخ گویی به تقاضای سائلان، چیزی از او نمی کاهد،و اصرار اصرارکنندگان،او را به بخل وانمی دارد.

شرح و تفسیر: جود و بخشش بی انتهای او

همان گونه که در مقدّمه خطبه آمد،انگیزه ایراد این خطبه از سوی امام علیه السّلام این بود که شخصی از آن حضرت،توصیف خداوند را خواست؛توصیفی که به منزله عیان و مشاهده باشد و از آنجا که این سخن،بوی اعتقاد به جسمیّت خداوند،یا لا اقلّ داشتن اوصاف ممکنات می دهد،امام،سخت خشمگین شد و چهره اش دگرگون گشت و برای اصلاح این

ص: 23

گونه طرز فکرها و هدایت به صراط مستقیم در اوصاف الهی،این خطبه را ایراد فرمود.

به همین دلیل،خطبه از دقیق ترین اوصاف پروردگار-که بیانگر جدایی او از اوصاف همه مخلوقات و تفاوت او با آنهاست-آغاز شده است.

نخست می فرماید:«حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که بازداشتن و امساک،چیزی بر دارایی او نمی افزاید،و سخاوت و بخشش،او را فقیر نمی سازد».

(الحمد للّه الّذی لا یفره (1)المنع و الجمود،و لا یکدیه (2)الإعطاء و الجود) .

سپس به دلیل آن پرداخته،می فرماید:«چون هر بخشنده ای غیر از او،داراییش نقصان می یابد و هر کس جز او،دست از عطا و بخشش باز دارد،مذموم شمرده می شود» (إذ کلّ معط منتقص سواه،و کلّ مانع مذموم ما خلاه) .

می دانیم یکی از ارکان اصلی معرفت صفات پروردگار این است که بدانیم او وجودی است از هر نظر بی نهایت و هیچ گونه محدودیتی در ذات و صفات او نیست؛ بدیهی است که نامحدود،هر چه از او بردارند،باز هم نامحدود است؛یعنی کاستی در آن راه نمی یابد.به این ترتیب،اگر به هر انسانی به اندازه این جهان مادّه ببخشد، باز هم کمترین کاستی در خزاین نعمت های او پدید نمی آید.و نیز به همین دلیل اگر چیزی را از کسی باز دارد،به یقین جای نکوهش نیست؛چون در ذات بی نهایت، بخل تصوّر نمی شود!حتما دلیل و حکمتی داشته است.

ص: 24


1- 1) «یفره»از مادّه«وفور»به معنی فزونی و فراوانی و کامل کردن است.
2- 2) «یکدیه»از مادّه«کدی»(بر وزن کسب)به معنی بخل ورزیدن،محبوس ساختن و تقاضای کردن از دیگری است.

به تعبیر دیگر:بخشش و منع او بر حسب لیاقت ها و استعدادها و شایستگی هاست و از این رو،جایی برای گفتگو و چون چرا باقی نمی ماند.

در حدیث قدسی می خوانیم:«یا عبادی!لو أنّ أوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم،قاموا فی صعید واحد،فسألونی فأعطیت کلّ إنسان مسألته ما نقص ذلک ممّا عندی شیئا إلاّ کما ینقص المخیط إذا دخل البحر؛ای بندگان من!اگر اوّلین و آخرین شما، انسانها و پریان،همه در میدان وسیعی بایستند و از من تقاضای(زیادی)کنند و به هر کس آنچه بخواهد بدهم،همه اینها چیزی از خزاین من کم نمی کند،مگر به آن مقدار که سوزن را وارد دریا کنند و بیرون آورند؛(بدیهی است چیزی از آب دریا بر سوزن نمی ماند جز رطوبت فوق العاده ناچیز،و این مثالی است برای کمترین نقصان در برابر بزرگترین منبع؛و در واقع حتّی از این هم کمتر است.یا به تعبیر بهتر:هیچ کاستی در خزاین نامتناهی او پیدا نمی شود)» (1)و در حدیث قدسی دیگر می خوانیم که خداوند می فرماید:«إنّ من عبادی من لا یصلحه إلاّ الفاقة،و لو أغنیته لأفسده ذلک؛بعضی از بندگان من هستند که صلاح آنها در آن است که نیازمند باشند و اگر آنانرا غنی سازم، فاسد می شوند» (2). سپس در ادامه این سخن،به اوصاف دیگری که در ارتباط با همین جود و عطای الهی است پرداخته،چنین می فرماید:«اوست بخشنده انواع نعمت ها و افزون کننده درآمدها و بهره ها». (و هو المنّان بفوائد النّعم،و عوائد المزید و القسم) .

از آنجا که توجّه به نعمت های الهی،بر اساس این واقعیت که وجدان انسان،شکر منعم را لازم می شمرد و توجّه بندگان را به او معطوف

ص: 25


1- 1) منهاج البراعه،جلد 6،صفحه 288.
2- 2) بحار الانوار،جلد 68،صفحه 140،حدیث 31.

می دارد،امام علیه السّلام در آغاز این خطبه به سراغ این معنا می رود،تا دل های شنوندگان را برای پذیرش بحث های آینده آماده سازد.

تعبیر به«منّان»(از ماده«منّ»)به معنای بسیار بخشنده است و«فوائد النّعم» مفهوم وسیعی دارد که هر گونه نعمت مادّی و معنوی را شامل می شود.در اینکه چه تفاوتی میان این جمله و جمله«عوائد المزید و القسم»می باشد؟چند احتمال وجود دارد؛نخست اینکه،تعبیر اوّل اشاره به ضروریّات زندگی است و تعبیر دوم اشاره است به مسائل رفاهی و آنچه مایه آرامش و آسایش و لذّت و نشاط می گردد.

یا اینکه تعبیر اوّل اشاره به نعمت های فردی است و تعبیر دوم(با توجّه به تعبیر «القسم»که از مادّه قسمت است)اشاره به بهره های اجتماعی است.

یا اینکه«فوائد النّعم»اشاره به روزی هایی است که به هر حال به سراغ انسان می آید،مانند:آب و هوا و نور آفتاب و روزی های ناخواسته و بی تلاش؛و تعبیر به «عوائد المزید و القسم»ناظر به روزی هایی است که با تلاش و کوشش و مدیریّت صحیح و درایت و هوشیاری نصیب انسان می شود.این احتمال وجود دارد که دو تعبیر فوق اشاره به همه این تفسیرها باشد.

در توصیف بعد و ادامه همین مطلب،می افزاید:«همه بندگان،جیره خوار اویند، و روزی همه آنها را تضمین کرده،و قوت آنها را معیّن ساخته است». عیاله الخلائق،ضمن أرزاقهم،و قدّر أقواتهم) .

تعبیر به«عیال»از یک سو،اشاره به محبّت و عنایت پروردگار نسبت به بندگان است،و از سوی دیگر مقدّمه ای است برای بیان تضمین ارزاق آنها؛چرا که هر کس در برابر عیال و اهل بیت خود،احساس مسئولیّت می کند.امکان ندارد خداوند بنده ای را بیافریند،ولی روزی او را مقدّر نساخته باشد و اگر می بینیم در جهان امروز و دیروز،جمعی از گرسنگی جان می بازند،

ص: 26

به دلیل مظالم و افزون طلبی هایی است که ظالمان و ستمگران دارند و بهره دیگران را،غاصبانه به خود اختصاص می دهند.و گاه نیز به دلیل عدم تلاش و کوشش و به کار نبستن مدیریّت صحیح است؛و گر نه این سفره گسترده الهی،پاسخگوی نیازهای همه انسانها تا پایان جهان است.

سپس به نعمت های معنوی پرداخته،می فرماید:«خداوند راه را به علاقه مندان خود،و جویندگان آنچه نزد اوست،نشان داده است،(تا هر کس طالب او و عاشق اوست،در این راه گام نهد و به جوار قرب او بشتابد)». (و نهج سبیل الرّاغبین إلیه،و الطّالبین ما لدیه) .

به این ترتیب،تمام اسباب سعادت انسانها را در جنبه های مادّی و معنوی، فراهم ساخته است و راه را از چاه نشان داده،بی آنکه کسی را اجبار به پیمودن،یا ترک سلوک این راه کند؛این انسانها هستند که با تصمیم و اراده خویش،از این منابع نعمت،می توانند بهره بگیرند.

در آخرین جمله در رابطه با همین نعمت ها به یکی دیگر از اوصاف خاصّ حضرتش می پردازد و می فرماید:«چنان نیست که سخاوت خداوند در آنجا که از وی چیزی بخواهند بیشتر از موقعی باشد که از او نخواهند» (و لیس بما سئل بأجود منه بما لم یسأل) .

این تعبیر اشاره لطیفی به این حقیقت است که جود و بخشش خداوند بر اساس لیاقت ها و شایستگی هاست،نه بر حسب اصرارها و تقاضاها و اگر دعا یکی از اسباب نعمت های الهی است،به خاطر آن است که دعا کننده اگر شرایط دعا را فراهم سازد، شایستگی و لیاقتش فزون می گردد؛چرا که دعای صحیح،انسان را به توبه و انابه و اصلاح خویشتن و ذکر خدا وامی دارد،که هر کدام سبب شایستگی بیشتری می شود.

«ابن ابی الحدید»در تفسیر جمله«و لیس ما سئل بأجود...»می گوید:«در آن معنای لطیفی نهفته شده،زیرا این از ویژگی های بشر است که وقتی

ص: 27

مورد درخواست قرار بگیرند و به آنها اصرار کنند،بیشتر اقدام به بخشش می کنند و اگر کسی سؤال نکند،یا کمتر می بخشند،(و یا اصلا نمی بخشند)ولی جود و سخای الهی عام و فراگیر است و در همه حال شامل حال بندگان می شود،(چه درخواست کنند و چه نکنند.هر چند دعا و ذکر خدا و توجّه به ذات پاک او،شایستگی بیشتری برای عطا به انسان می دهد)». (1)

اضافه بر این،انسانها به خاطر نیاز و نقصانشان نسبت به چیزهایی که مورد احتیاج آنهاست،کمتر سخاوت به خرج می دهند،تا چیزهایی که به آن نیاز ندارند؛ ولی از آنجا که نیاز و نقصان در ذات پاک خداوند راه ندارد،این تفاوت نیز در آنجا بی مفهوم است.

در ادامه این اوصاف که مربوط به صفات افعال و رزق و روزی بود،امام علیه السّلام اشاره به چهار وصف از صفات ذات او می کند؛نخست می فرماید:«او آغازی است که قبل ندارد تا پیش از او چیزی باشد،و پایانی است که بعد ندارد تا بعد از او وجودی باشد (او از ازل تا ابد بوده و خواهد بود)». (الأوّل الّذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله،و الآخر الّذی لیس له بعد فیکون شیء بعده) .

می دانیم اساس و پایه اصلی در معرفت ذات و صفات خداوند،مسأله نامحدود بودن اوست؛او کمال مطلق است و وجودی است نامتناهی از هر جهت؛و به همین دلیل همیشه بوده و همیشه خواهد بود.

در عالم ممکنات،ممکن است چیزی اوّل باشد نسبت به آنچه بعد از آن می آید و در عین حال،قبل از آن نیز اشیایی باشند؛چرا که آغاز و انجام بودن در ممکنات، یک امر نسبی است؛تنها ذات پاک خداست که نه چیزی قبل از آن بوده و نه چیزی بعد از آن خواهد بود.بدیهی است اوّلیّت

ص: 28


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد صفحه 6،400.

خداوند و آخر بودن او به معنای اوّل و آخر زمانی نیست!چرا که زمان از حرکت موجودات بوجود می آید(زمان مقدار حرکت است؛)و می دانیم در ذات او حرکت و تغییر امکان پذیر نیست،چرا که حرکت یا به سوی کمال است و یا به سوی نقصان؛او کمال مطلق است و نقصانی در او راه ندارد.

و در سوّمین وصف می فرماید:«مردمک چشمها را از مشاهده و درک ذاتش باز داشته است(نه چشم ظاهر او را می بیند و نه چشم باطن به کنه ذاتش می رسد)» ( و الرّادع أناسیّ (1)الأبصار عن أن تناله أو تدرکه) .

نه چشم ظاهر او را می بیند،چرا که جسم نیست و مکان و جهت ندارد و نه چشم باطن کنه ذاتش را مشاهده می کند،چرا که محدود،توان دیدن نامحدود را ندارد.

بنا بر این،تعبیر به«رادع»(باز دارنده)به این معنا نیست که حجابی ایجاد کرده؛بلکه کنایه از این است که ذات او برتر و بالاتر از این است که با چشم ظاهر یا باطن دیده شود.

قرآن مجید نیز می فرماید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» ؛چشمها او را نمی بیند و او چشمها را می بیند». (2)

و هنگامی که بنی اسرائیل تقاضای مشاهده او را کردند،به موسی فرمود:«نگاهی به کوه کن،اگر در برابر جلوه ذات من پا بر جا ماند مرا خواهی دید،ولی کوه در برابر تجلّی حق چنان از هم متلاشی شد که همه

ص: 29


1- 1) «اناسیّ»جمع«انسان»که معمولا به افراد بشر گفته می شود.ولی گاه این واژه به معنای مردمک چشم به کار می رود(توجّه داشته باشید که مردمک نیز از کلمه مردم گرفته شده)به خاطر عکسی که از افراد در آن منعکس می شود.شاعر می گوید: ز گریه،مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است!
2- 2) سوره انعام،آیه 103.

بنی اسرائیل به خاک افتادند و هنگامی که به حال نخست بازگشتند اعتراف کردند که ذات پاک او برتر از آن است که انسان آن را ببیند.» (1)در چهارمین و پنجمین وصف که مکمّل اوصاف پیشین است می افزاید:«زمانی بر او نگذشته تا حالش دگرگون گردد،و در مکانی نبوده که جا به جایی برای او تصوّر شود». (ما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال،و لا کان فی مکان فیجوز علیه الإنتقال) .

در واقع این دو وصف اشاره به نفی زمان و مکان و عوارض آنها از ذات پاک خداوند است؛ذاتی که بی نهایت است حرکتی در آن تصوّر نمی شود و به همین دلیل تحت سیطره زمان واقع نخواهد شد و نیز به همین دلیل حالات مختلف و حرکت به سوی کمال یا نقصان در آن راه ندارد؛او جسم نیست،تا مکان بخواهد؛محدود نیست،تا جای معیّنی داشته باشد و به همین دلیل،جا به جایی برای او متصوّر نیست.

بار دیگر امام علیه السّلام به وصف جود و بخشش خداوند باز می گردد و سخن از دریای بی کران جود و سخایش می گوید تا حسّ شکرگزاری بندگان را برانگیزد و به ذات پاکش امیدوار سازد و به معرفت صفات جلال و جمالش رهنمون گردد.می فرماید:

«اگر آن چه از درون سینه معادن کوهها بیرون می ریزد یا از دهان صدفهای دریا خارج می شود،از نقره خالص و طلای ناب و دانه های درّ و شاخه های مرجان(و در یک کلمه تمام ذخایر جهان)را ببخشد،در جود و سخایش کمترین اثری نمی گذارد و از وسعت نعمت هایش نمی کاهد و آنقدر نزد او از ذخایر نعمتهاست که تقاضاهای مردم آن را از میان نمی برد؛چرا که او سخاوتمندی است که پاسخ گویی به درخواست سائلان چیزی از او کم نمی کند؛و اصرار اصرارکنندگان او را به بخل وا نمی دارد». (و لو وهب ما تنفّست عنه معادن الجبال،و

ص: 30


1- 3) برگرفته از آیه 55 سوره بقره و 143 سوره اعراف.

ضحکت عنه أصداف البحار،من فلزّ اللّجین (1)و العقیان، (2)و نثارة (3)الدّرّ،و حصید المرجان،ما أثّر ذلک فی جوده،و لا أنفد سعة ما عنده،و لکان عنده من ذخائر الأنعام،ما لا تنفده مطالب الأنام،لأنّه الجواد الّذی لا یغیضه (4)سؤال السّائلین،و لا یبخله إلحاح الملحّین) .

تعبیری از این زیباتر و رساتر درباره جود و سخای خداوند متعال و گسترش دامنه نعمت های او پیدا نمی شود،که اگر تمام معادن و ذخایر گرانبهای دنیا را که در عمق کوهها و دل دریاها و خزاین انسانها وجود دارد،یکجا به یک نفر ببخشد،سر سوزنی در گنجینه مواهب او اثر نمی گذارد!چرا که با یک فرمان«کن»به مصداق «فیکون»هزاران هزار امثال آن در عرصه هستی ظاهر می شود و نیز به همین دلیل است که درخواست های مکرّر و اصرارهای اصرار کنندگان،او را به بخل وانمی دارد و در خشم و غضب فرو نمی برد؛کسانی از تقاضاهای مکرّر ناراحت می شوند،که منابعشان محدود است و با بخشش کاستی می گیرد و سرانجام پایان می یابد و به همین دلیل اگر دست حاجت می بریم،باید نزد خداوندی ببریم که کریم است و بخشنده و جواد و رحیم.

تعبیر به«تنفّس»درباره معادن کوهها،اشاره لطیفی است به بیرون افکندن معادن از درون آنها به سبب ریزشها،زلزله ها و شکاف هایی که بر اثر

ص: 31


1- 1) «لجین»(بر وزن حسین)به معنای نقره است.
2- 2) «عقیان»به معنای طلای خالص است.
3- 3) «نثاره»از مادّه«نثر»(بر وزن نصر)به معنای پراکندن است و از آنجا که دهانه صدفها در دریاها شکافته می گردد و دانه های درّ به هر سو پراکنده می شود،این تعبیر به کار رفته است.
4- 4) «یغیض»از ماده«غیض»(بر وزن فیض)به معنای نقصان یافتن و فرو رفتن آب در زمین است و در جمله بالا اشاره به این است که چشمه جوشان فیض پروردگار،با بخشش ها هرگز نقصان نمی یابد.

گذشت زمان در آنها پیدا می شود.و تعبیر به«ضحک»(خنده)درباره صدف ها اشاره به شکاف هایی است که در دهانه آنها پیدا می شود و لؤلؤهای غلتان از آن بیرون می ریزد؛همان گونه که انسان های زیبا،به هنگام خندیدن،دندانهای همچون مرواریدشان نمایان می گردد،صدف های دریا نیز وقتی می خندند دانه های لؤلؤ در آنها آشکار می شود و بیرون می ریزد.

نکته:گستردگی نعمت های خداوند

این بخش از کلام مولا نکات جالبی را در برگرفته که همه آنها ناظر به وسعت نعمت های پروردگار و جوشش چشمه های فیض ازلی اوست؛تا از این طریق امام علیه السّلام وجدان شنوندگان را تحریک کرده،و آنها را از طریق وجوب شکر منعم-که یک حکم بدیهی عقلی است-برای معرفت ذات و صفات او-تا آنجا که در حوصله بشر است-بسیج کند.

در یکجا می فرماید:هر چه می خواهید،از او بخواهید،جود و بخشش،هر قدر زیاد باشد از خزانه نعمت و رحمت او چیزی نمی کاهد.

در جایی دیگر می گوید:او بقدری سخاوتمند و بخشنده است که حتّی اگر کسی از او درخواستی هم نکند،ولی وی را نیازمند و لایق بداند،به او می بخشد و مشمول عنایاتش می کند.

همان گونه که در دعای معروف ماه رجب نیز می خوانیم:«یا من یعطی من سئله،یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه،تحنّا منه و رحمة؛ای کسی که هر کس از او درخواستی کند به او می بخشد و حتّی کسی را که درخواستی نکرده و او را هم نمی شناسد،از عطا و بخشش خویش محروم نمی سازد» (1).

ص: 32


1- 1) مفاتیح الجنان،اعمال ماه رجب.

در جای دیگر،با عباراتی بسیار زیبا و دلنشین این حقیقت را بر ملا می سازد که اگر تمام گنجهای صحرا و دریا و همه ثروتهای موجود روی زمین و زیر زمین را به کسی ببخشد،کمترین اثری در جود و بخشش او نمی گذارد و از دامنه آن نمی کاهد و نیز تکرار سؤال و درخواست و الحاح و اصرار در گسترش عطا و سخای او اثری ندارد؛در حالی که انسانها هر قدر سخیّ و بخشنده باشند،در مقابل تمام این امور آسیب پذیرند و دلیل آن یک چیز است و آن اینکه امکانات و عطایای همه محدود است و عطا و نعمت های خدا همچون ذات پاک او نامحدود.

ص: 33

بخش دوّم

اشاره

فانظر أیّها السّائل:فما دلّک القرآن علیه من صفته فائتمّ به و استضیء بنور هدایته،و ما کلّفک الشّیطان علمه ممّا لیس فی الکتاب علیک فرضه،و لا فی سنّة النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أئمّة الهدی أثره،فکل علمه إلی اللّه سبحانه،فإنّ ذلک منتهی حقّ اللّه علیک.و اعلم أنّ الرّاسخین فی العلم هم الّذین أغناهم عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغیوب،الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب،فمدح اللّه-تعالی-اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما،و سمّی ترکهم التّعمّق فیما لم یکلّفهم البحث عن کنهه رسوخا،فاقتصر علی ذلک،و لا تقدّر عظمة اللّه سبحانه علی قدر عقلک فتکون من الهالکین.

ترجمه

ای کسی که از صفات خدا سؤال کردی!درست بنگر آنچه را قرآن از صفات او بیان کرده است از آن پیروی کن و از نور هدایتش روشنایی بگیر و آنچه را شیطان فرا گرفتنش را به تو تکلیف می کند-از اموری که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثری از آن در سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ائمه هدی نیامده است-علمش را به خداوند واگذار کن؛که این نهایت حق خدا بر توست.و بدان راسخان و استواران در علم،آنها هستند که خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالی به تمام آنچه از آنها پوشیده است و تفسیر آن را نمی دانند،از فرو رفتن در عمق اسرار نهانی بی نیاز ساخته و از این جهت که به عجز خویش در برابر آنچه از تفسیرش ناتوانند اعتراف

ص: 34

دارند خداوند آنها را ستوده و ترک بحث و تعمّق در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است را رسوخ در علم نامیده(و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است؛)به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقیاس عقل خود،اندازه مگیر که از هالکان خواهی بود.

شرح و تفسیر: ببین خداوند چگونه خود را معرّفی کرده

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به یک قاعده کلّی و یک اصل مهم و جاودانی در فهم صفات خداوند اشاره فرموده،که اگر همه مطابق آن حرکت کنند،اختلافات مربوط به صفات خداوند برطرف خواهد شد؛می فرماید:«ای کسی که از صفات خدا سؤال کردی!درست بنگر،آنچه را قرآن از صفات او بیان کرده از آن پیروی کن،و از نور هدایتش روشنایی بگیر،و آنچه را شیطان،فرا گرفتنش را به تو تکلیف می کند از اموری که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثری از آن در سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه هدی نیامده است،علمش را به خداوند واگذار،که این نهایت حقّ خدا بر تو است!» (فانظر أیّها السّائل!فما دلّک القرآن علیه من صفته فائتمّ به،و استضیء بنور هدایته، و ما کلّفک الشّیطان علمه ممّا لیس فی الکتاب علیک فرضه،و لا فی سنّة النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أئمّة الهدی أثره؛فکل علمه إلی اللّه سبحانه،فإنّ ذلک منتهی حقّ اللّه علیک) در واقع،امام علیه السّلام وظیفه همگان را در برابر معرفت صفات خدا روشن ساخته و آن اینکه باید صفات او را در پرتو هدایت های قرآن و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه معصومین علیهم السّلام فرا گرفت و استبداد به رأی و تکیه بر افکار محدود انسانی در خصوص این مسأله به

ص: 35

هیچ وجه مجاز نیست و جزو وسوسه های شیطانی محسوب می شود؛چرا؟

زیرا از یک سو،صفات خدا،مانند ذاتش نامحدود است و افکار انسان ها همواره محدود است و از سوی دیگر،آشنایی انسانها و سر و کارشان همیشه با مخلوقات است و هنگامی که به سراغ صفات خدا می روند خطر سقوط در پرتگاه تشبیه- تشبیه او به مخلوقات و صفات آنها-وجود دارد و به همین دلیل بسیاری از کسانی که این اصل اساسی(رجوع به قرآن و وحی و کلمات معصومین علیهم السّلام)را فراموش کرده اند،غالبا گرفتار انحرافات سختی شده و برای خدا صفات مخلوقین قائل شده اند.

و از سوی دیگر،همان گونه که قرآن می گوید:«هیچ چیز همانند خدا نیست» «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (1)و همان گونه که در جای دیگر فرموده:«انسان ها احاطه علمی به او پیدا نمی کنند» و لا یحیطون به علما (2)با این حال،چه کسی می تواند جرأت کند که با این فکر قاصر بشری،به سراغ معرفت کنه ذات و صفات او برود،جز این که به معرفت اجمالی قناعت نماید و آن را هم از مبدء وحی و عصمت بگیرد،که خطایی در آن راه ندارد.خداوند خودش باید خود را معرّفی کند و اولیاء اللّه-که به مبدأ وحی ارتباط دارند-باید پرده از راز صفات او بردارند؛آن هم به آن مقدار که استعداد بشر توان آن را دارد.

در اینجا این سؤال پیش می آید که آیا صفات خدا توقیفی است؟یعنی بیان وصفی برای او،تنها در صورتی جایز است که در کتاب و سنّت وارد شده باشد؟

ص: 36


1- 1) سوره شوری،آیه 11.
2- 2) سوره طه،آیه 110.

در پاسخ می گوییم:آری!این عقیده بسیاری از محقّقان و بزرگان علما است که در بحث صفات خدا باید با احتیاط گام برداشت و تنها در پرتو نور افکن های وحی و سخنان معصومین علیهم السّلام پیش رفت.

به تعبیر دیگر:راه معرفت صفات خدا از گذرگاه مستقیمی عبور می کند که در دو طرفش،دو پرتگاه عظیم است!پرتگاه تعطیل و پرتگاه تشبیه؛توضیح این که:

در بحث معرفت صفات خداوند،مانند بسیاری از مباحث دیگر،افراط و تفریطهایی واقع شده است.گروهی صفات خدا را به صفات مخلوقین و با مقایسه به خویشتن تشبیه کرده اند؛صفات خدا را زاید بر ذات او دانسته(همان گونه که علم و قدرت و سایر صفات ما زاید بر ذات ما است.روزی عالم نبوده و بعد عالم شده ایم، روزی قوی نبوده و بعد قوی شده ایم).و بسیاری دیگر از صفاتی که آمیخته با انواع نقص ها است،برای آن ذات مقدّس قائل شده اند و تا آنجا پیش رفته اند که برای خدا،جسم و زمان و مکان و جهت و حتّی دست و پا و موهای مجعّد و امثال آن قائل شده اند.

گروه دیگری،در جهت مخالف این افکار تا آنجا پیش رفته اند که قایل به تعطیل معرفت صفات شده اند و گفته اند ما چیزی از صفات خدا را نمی دانیم و درک نمی کنیم.مبادا اگر به سراغ معرفت صفات او بروند،گرفتار اشتباهات گروه اوّل شوند و در پرتگاه تشبیه سقوط کنند.

این دو گروه،یعنی قائلین به تعطیل معرفت و قائلین به تشبیه،هر دو در خطا و اشتباهند!چرا که در پرتو نور وحی و کلمات معصومین علیهم السّلام گام برنداشته اند؛لذا در تاریکی جهل به بیراهه رفته اند و اگر به توصیه امیر مؤمنان علی علیه السّلام عمل می کردند نه قائل به تعطیل بودند و نه قائل به تشبیه؛بلکه به معرفت اجمالی-که در جمله های بعد در این خطبه آمده است-قناعت می کردند و برای این که از هر گونه خطا مصون بمانند

ص: 37

گوش جان به آیات قرآن و کلمات معصومین علیهم السّلام بسپارند و تنها به اوصافی ایمان داشته باشند که در این بیانات آمده و چیزی از عقل خود بر آن نیفزایند که پای عقل در این وادی لنگ است.یا به تعبیر دقیق تر،عقل بی کمک وحی و بدون هدایت های آن در شرح صفات خدا ناتوان است و این وادی را بی خضر راه طی نتوان کرد که ظلمات است و باید از خطر گمراهی ترسید:

طیّ این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی!

قابل توجّه این که،در مورد آنچه در قرآن آمده امام علیه السّلام تعبیر به«فرض»نموده و در مورد سنّت معصومین علیهم السّلام تعبیر به«اثر»کرده است.این تفاوت در تعبیر شاید اشاره به این حقیقت باشد که در باب صفات خدا،شناخت آنچه در قرآن آمده لازم و واجب است و آنچه از معصومین علیهم السّلام رسیده،شرح و تفسیر و بیانی است بر آنچه در قرآن آمده است.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن،به نکته بسیار مهمی اشاره کرده،می فرماید:

«و بدان راسخان و استواران در علم آنها هستند که خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالی به تمام آنچه از آنها پوشیده است و تفسیر آن را نمی دانند،از فرو رفتن در (عمق)اسرار نهانی بی نیاز ساخته؛و از این جهت که به عجز خویش در برابر آنچه از تفسیرش ناتوانند اعتراف دارند،خداوند آنها را ستوده،و ترک بحث و تعمّق را در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است«رسوخ در علم»نامیده(و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است)».

(و اعلم أنّ الرّاسخین فی العلم هم الّذین أغناهم عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغیوب،الإقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب،فمدح اللّه تعالی

ص: 38

اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما،و سمّی ترکهم التّعمّق فیما لم یکلّفهم البحث عن کنهه رسوخا) .

سپس می افزاید:«به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقیاس عقل خود اندازه مگیر که از هالکان خواهی بود». (فاقتصر علی ذلک،و لا تقدّر عظمة اللّه سبحانه علی قدر عقلک فتکون من الهالکین) .

در حقیقت امام علیه السّلام در اینجا به آن کس که درباره صفات خدا سؤال کرده بود،هشدار می دهد که کنه صفات خدا-همچون کنه ذات خدا-برای هیچ انسانی شناخته شده نیست؛چرا که او و صفاتش نامحدود است و ما هر کس باشیم و در هر حدّی از علم،محدودیم و محدود به کنه و حقیقت ذات و صفات نامحدود نمی رسد.

بنابر این،تنها راه این است که در این گونه موارد به معرفت اجمالی قناعت شود؛ یعنی از آثار خدا-که در سراسر جهان آفرینش وجود دارد-می شود پی به اصل وجود او ببریم،بی آنکه ادّعای معرفت کنه ذات کنیم و از نظام عجیب و شگفت آوری که بر جهان آفرینش و موجودات متنوّع آن حاکم است،اجمالا پی به علم و قدرت و سایر صفات او ببریم،بی آنکه کنه علم و قدرت و صفات او را دریابیم.

خوب است در اینجا مثالی از جهان مخلوقات بزنیم؛ما وجود ذات و صفات بسیاری از موجودات جهان آفرینش را می دانیم،در حالی که کنه و حقیقت آن را نمی دانیم؛می دانیم زمان و مکان وجود دارد و همیشه در آن زندگی می کنیم،امّا حقیقت زمان و مکان چیست؟مطلبی است که فلاسفه بزرگ از درک آن حیران مانده اند و نظرات متفاوتی ابداع کرده اند؛ما می دانیم نیروی جاذبه وجود دارد و آثار آن را می بینیم،امّا هیچ کس نمی داند حقیقت جاذبه چیست؟آیا امواج مخصوصی است؟یا پدیده مجهول دیگری است که از فاصله های دور اثر می کند؟

ص: 39

از این روشن تر:ما همه چیز را با عقلمان درک می کنیم؛امّا حقیقت عقل چیست؟پاسخ روشنی ندارد!جایی که در عالم ممکنات و پدیده های عالم آفرینش، ما به علم اجمالی قناعت می کنیم و در بسیاری از موارد علم تفصیلی نداریم،چه جای تعجّب که ذات و صفات خداوند واجب الوجود را اجمالا بشناسیم،ولی تفصیلا ندانیم.

روشن است اصرار بر درک کنه ذات و صفات و تعمّق در آن،یا حیرت انسان را بیشتر می کند و یا به گمراهی و افتادن در پرتگاه تشبیه(تشبیه به مخلوقات) می کشاند و منظور امام علیه السّلام از جمله«فتکون من الهالکین»همین هلاکت معنوی است.

نکته: آیا راسخان در علم تفسیر متشابهات را می دانند؟

در اینجا سؤالی مطرح می شود و آن اینکه مطابق آنچه در این فراز از خطبه آمده است،امام علیه السّلام می فرماید:راسخان در علم نیز از فهم کنه صفات خدا عاجزند و به عجز خود اعتراف دارند و این اعتراف نشانه رسوخ و استواری آنها در علم است و می دانیم این سخن اشاره به آیه 7 سوره آل عمران است که می فرماید: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» و به این ترتیب مفهوم آیه چنین می شود که:تأویل آیات متشابه قرآن را فقط خدا می داند و راسخان در علم در برابر آن اظهار عجز می کنند.یعنی-به اصطلاح-جمله «و الرّاسخون...»جمله استینافیه است.

ولی از سویی در روایات زیادی که از ائمّه معصومین نقل شده و-شاید بالغ بر سی روایت بشود آمده است که«راسخان در علم»ماییم!یعنی از تأویل آیات متشابه با خبریم و به این ترتیب «الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» در آیه،عطف به«اللّه»خواهد شد.

ص: 40

سؤال این است که این تضاد را که بین این خطبه از نهج البلاغه و آن همه از روایات است،چگونه حلّ کنیم و به تعبیر دیگر:آیا راسخان در علم-به هر معنی که آن را تفسیر کنیم-بر متشابهات قرآن و اسرار صفات خداوند آشنایی و آگاهی دارند؟یا آنکه قناعت آنها به همان علم اجمالی و عدم غور و تعمّق در ماورای آن، سبب شده که عنوان«راسخان در علم»بر آنها اطلاق شود؟ از یک سو،روایات بی شماری نظر اوّل را تأیید می کند و صرف نظر کردن از این همه روایات بسیار دشوار است و از سوی دیگر،خطبه بالا با صراحت نظر دوم را دنبال می کند،و این چیزی است که بسیاری از محقّقان و متفکّران در مسائل اسلامی را حیران ساخته است.

ولی با دقّت بیشتر می توان در میان هر دو جمع کرد و تضاد را برطرف نمود،نه از یک راه،بلکه از دو راه:

نخست اینکه بگوییم:«راسخان در علم»هر قدر والامقام باشند حتّی امامان معصوم،ذاتا از معانی متشابهات قرآن و اسرار صفات حق آگاهی ندارند؛آنچه می دانند به تعلیم الهی و وحی یا الهام غیبی است،همان گونه که در بحث علم غیب و شفاعت،درباره آیات نفی کننده علم غیب از آن بزرگواران و آیات اثبات کننده علم غیب برای آنها گفته شده است که ذاتا چیزی از غیب نمی دانند بلکه آنچه می دانند به تعلیم الهی است؛همچنین ذاتا قادر به شفاعت نیستند،امّا با اذن پروردگار حقّ شفاعت پیدا می کنند.

دیگر اینکه:متشابهات و اسرار پیچیده معارف دینی بر دو گونه است؛بخشی از آن را«راسخان در علم»می دانند(مانند تفسیر بسیاری از آیات متشابه قرآن)در حالی که درک بخش دیگری از تفسیر آیات قرآن که مربوط به ذات و صفات پروردگار است،به طور تفصیلی برای هیچ انسانی

ص: 41

ممکن نیست آنچه انسانها از آن درک می کنند،همان معرفت و علم اجمالی است که در بالا با ذکر مثالهایی کاملا تبیین شد.

به تعبیر دیگر:متشابهات،بر دو گونه است؛بخشی از آن را معصومین و راسخان در علم می دانند و بخشی دیگری را که مربوط به کنه ذات و صفات خداست هیچ کس نمی داند و روایات مزبور مربوط به بخش اوّل است و خطبه مورد بحث،مربوط به بخش دوّم.

نتیجه اینکه:«واو»در آیه شریفه،واو عاطفه است و مفاد آیه چنین می شود که خدا و راسخان در علم،تفسیر متشابهات را می دانند ولی جمله «یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ» «مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» جمله ای است جداگانه که ناظر به مسایلی مانند کنه ذات و صفات خدا،یا زمان قیامت و امثال آن است. (1)

از اینجا روشن می شود اینکه در میان بزرگان علما معروف است که صفات خدا توقیفی است-یعنی هیچ نامی را نمی توان بر خدا نهاد،جز نام هایی که در کتاب و سنّت وارد شده-اشاره به همین معنا است،زیرا اگر میدان نامگذاری پروردگار به روی افکار مردم که دائما با صفات ممکنات سر و کار دارند،صفاتی که همه جا آمیخته با نقایص است،سبب می شود که برای خداوند متعال نام هایی برگزینند که شایسته ذات او نباشد.به همین دلیل،دستور داده شده در این راه پر خوف و خطر، تنها در پرتو کتاب و سنّت حرکت کنند.

لذا امام علیه السّلام در تعبیر بسیار جالبی که ذیل فراز بالا دارد،به سؤال کننده از صفات خدا فرمود:به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند را با عقل خود اندازه گیری نکن که(در پرتگاه شرک و تشبیه خواهی افتاد و)از هلاک شوندگان خواهی بود!

ص: 42


1- 1) به گفته«ابن ابی الحدید»در شرح این خطبه جمله«یقولون»می تواند حالیّه و می تواند استینافیّه باشد (جلد صفحه 6،404).

ص: 43

بخش سوم

اشاره

هو القادر الّذی إذا ارتمت الأوهآم،لتدرک منقطع قدرته.و حاول الفکر المبرّأ من خطرات الوساوس أن یقع علیه فی عمیقات غیوب ملکوته،و تولّهت القلوب إلیه،لتجری فی کیفیّة صفاته،و غمضت مداخل العقول فی حیث لا تبلغه الصّفات لتناول علم ذاته،ردعها و هی تجوب مهاوی سدف الغیوب،متخلّصة إلیه-سبحانه-فرجعت إذ جبهت معترفة بأنّه لا ینال بجور الاعتساف کنه معرفته،و لا تخطر ببال أولی الرّویّات خاطرة من تقدیر جلال عزّته.

ترجمه

او خداوند توانایی است که اگر نیروی اوهام و اندیشه ها برای درک گستره قدرتش بکار افتد و افکار بلند مبرّای از وسوسه ها،برای فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان در آید و قلب های مملوّ از عشق به او،برای پی بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل های پر توان،با دقّت و باریک بینی هر چه بیشتر،برای درک ذات پاکش-در آنجایی که توصیفات بشری به آن نمی رسد-گام بردارد،دست ردّ بر سینه همه آنها می گذارد و همه را به عقب می راند،در حالی که در تاریکی های غیب، برای خلاصی خویش به خداوند سبحان پناه می برند(و از گرفتار شدن در دام شرک و تشیبه بیمناکند.)سپس باز می گردند و اعتراف می کنند که هرگز با تلاش و کوشش نمی توان به کنه ذات و صفات او رسید و با فکر و عقل نارسای

ص: 44

بشر نتوان او را درک کرد و اندازه عظمت و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمی کند.

شرح و تفسیر: ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم!

امام علیه السّلام در این فراز،برای تبیین هر چه بیشتر حقیقتی که در فراز قبل،درباره نارسایی عقل انسانها از درک کنه صفات خدا آمده بود،تعبیرات عمیق تر و گویاتری دارد و ضمن یک قضیّه شرطیّه-که با چهار شرط معطوف به هم و دو جزای شرط آمده است-این حقیقت را کاملا برملا ساخته که هر انسانی،هر قدر عمیق فکر کند و از طریق عقل و شهود برای رسیدن به کنه صفات خدا تلاش نماید،هرگز به جایی نمی رسد و نباید هم برسد؛چرا که او ذاتی است فوق«ما لا یتناهی بما لا یتناهی؛بی نهایت بالاتر از بی نهایت»و عقول انسانی از هر نظر متناهی و محدود است، می فرماید:

«او خداوند توانایی است که اگر نیروی اوهام و اندیشه ها برای درک گستره قدرتش به کار افتد،و افکار بلند مبرّای از وسوسه ها برای فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان درآید،و قلب های مملوّ از عشق به او برای پی بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل های پر توان،با دقّت و باریک بینی هر چه بیشتر برای درک ذات پاکش-در آنجایی که توصیفات بشری به آن نمی رسد-گام بردارد،دست ردّ بر سینه همه آنها می گذارد،و همه را به عقب می راند،در حالی که در تاریکی های غیب برای خلاص خویش به خداوند سبحان پناه می برند؛(و از گرفتار شدن در دام شرک و تشبیه بیمناکند). (هو القادر الّذی إذا ارتمت (1)الأوهام،لتدرک منقطع

ص: 45


1- 1) «ارتمت»از مادّه(رمی»(بر وزن نهی)به معنای تیر انداختن است و از آنجایی که تیرها با سرعت حرکت می کنند جمله«إرتمت»در اینجا اشاره به سرعت حرکت اندیشه است.

(1)قدرته.و حاول الفکر المبرّأ من خطرات الوساوس أن یقع علیه فی عمیقات غیوب ملکوته،و تولّهت (2)القلوب إلیه،لتجری فی کیفیّة صفاته،و غمضت مداخل العقول فی حیث لا تبلغه الصّفات لتناول علم ذاته،ردعها و هی تجوب (3)مهاوی (4)سدف (5)الغیوب، متخلّصة إلیه سبحانه) .

در واقع امام علیه السّلام در اینجا به چهار عامل جستجوگر برای تلاش در طریق شناخت کنه صفات اشاره می فرماید؛نخست افکار عادی تصفیه نشده،سپس افکار پاک از هر گونه وسوسه،و بعد از آن،قلب های آکنده از عشق به خدا که در مسیر شهود پیش می روند،و سرانجام عقول باریک بین و دقیق،که از طرق استدلالی و نظری مسایل را دنبال می کنند و می فرماید:هیچ یک از اینها قادر به درک کنه صفات و ذات او نیستند و آنقدر آن ذات و صفات،نور خیره کننده دارد که چشم های عقول را از کار می اندازد و پویندگان این راه را به عقب می راند.به گفته شاعر:

«فیک یا أعجوبة الکون غدا الفکر کلیلا أنت حیّرت ذوی اللّبّ و بلبلت العقولا

ص: 46


1- 2) «منقطع»به معنای جایی است که چیزی قطع می شود و چون معمولا در پایان،قطع صورت می گیرد، «منقطع»به معنای منتها و پایان چیزی آمده است.
2- 1) «تولّهت»از مادّه«وله»به معنای شدّت علاقه و عشق به چیزی است که انسان را حیران و از خود بی خود می کند.
3- 2) «تجوب»از مادّه«جوب»(بر وزن ذوب)به معنای بریدن،قطع کردن و سوراخ نمودن است.قرآن درباره قوم«ثمود»می گوید: «وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ» (فجر9/)اشاره به خانه هایی است که در دل کوهها،با بریدن سنگها و صخره ها برای خود درست می کردند.
4- 3) «مهاوی»جمع«مهواة»و«مهوی»در اصل به معنای درّه ای است که در میان دو کوه،یا گودالی است که در میان دو دیوار قرار می گیرد و از آنجا که چنین مکانی پرتگاه می باشد،این واژه به معنای هلاکت نیز آمده است.
5- 4) «سدف»جمع«سدفه»(بر وزن سرفه)به معنای تاریکی است.

کلّما قدّم فکری فیک شبرا،فرّ میلا ناکصا یخبط فی عمیاء لا یهدی سبیلا»

«در تو ای اعجوبه عالم هستی(ای خدای بزرگ)فکر،خسته و وامانده شده»! «تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته ای و عقل ها را به هم ریخته ای»! «هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک می شود،یک میل فرار می کند»! «آری به عقب برمی گردد و در تاریکی ها غرق می شود و راهی به پیش پیدا نمی کند»!

به گفته شاعر فارسی زبان:

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی

نتوان وصف تو گفتن،که تو در وصف نگنجی نتوان شبه تو جستن،که تو در وهم نیایی

همه درگاه تو جویم،همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم،که به توحید سزایی

بری از رنج و گدازی،بری از درد و نیازی بری از بیم و امیدی،بری از چون و چرایی

تو حکیمی،تو عظیمی،تو کریمی،تو رحیمی تو نماینده فضلی،تو سزاوار ثنایی

همه عزّی و جلالی،همه علمی و یقینی همه نوری و سروری،همه جودی و جزایی

سپس در تکمیل این بحث می افزاید:«این عقل ها و وهم ها و دل ها و افکار چون به جایی نمی رسد)باز می گردند و اعتراف می کنند که هرگز با تلاش و کوشش،نمی توان به کنه ذات و صفات او رسید،و با فکر و عقل نارسای بشر،نتوان او را درک کرد،و اندازه عظمت

ص: 47

و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمی کند!» (فرجعت إذ جبهت (1)معترفة بأنّه لا ینال بجور الإعتساف (2)کنه معرفته،و لا تخطر ببال أولی الرّویّات (3)خاطرة من تقدیر جلال عزّته) .

تعبیر به«إرتمت الأوهام»اشاره به سرعت حرکات افکار عادی مردم،برای کشف عمق و گستره صفات خداست.

تعبیر«حاول الفکر المبرّا...»اشاره به اندیشه های اندیشمندانی است که روح و جان خود را از وسوسه های شیاطین پاک کرده و آئینه قلب آنها،آنقدر درخشان شده که حقایق را به خوبی منعکس می کند.

تعبیر به«تولّهت القلوب إلیه...»اشاره به تلاش و کوشش هایی است که در طریق معرفة اللّه و شناخت ذات و صفات پروردگار،از سوی مشتاقان و عاشقان،از طریق دل انجام می گیرد.

و تعبیر«و غمضت مداخل العقول...»اشاره به عقل های توانایی است که دقیق ترین و باریک ترین طرق استدلال های نظری را دریافته اند.

امام علیه السّلام می فرماید:اگر انسانها از این طرق چهارگانه وارد بشوند،هر چند بسیاری از حقایق را می توانند درک کنند؛ولی کنه ذات و حقیقت صفات او،با هیچ یک از این ها قابل درک نیست و این عالی ترین بیانی است که می توان درباره عجز بشر از درک کنه ذات و صفات ذکر کرد.

البتّه این حالت،نه به خاطر خفای ذات و صفات اوست بلکه از شدّت ظهور است؛هیچ کس نمی تواند با چشم خود به طور دقیق تمام

ص: 48


1- 1) «جبهت»از مادّه«جبهه»که به معنای پیشانی است،گرفته شده و هنگامی که به صورت فعل در می آید، به معنای بر پیشانی زدن و باز گرداندن است.
2- 2) «اعتساف»در اصل به معنای پیمودن مسافت از بی راهه است؛سپس به معنای هر گونه انحراف آمده است.
3- 3) «رویّات»جمع«رویّه»به معنای تفکّر و تأنّی است.

ریزکاریهای سطح خورشید را ببیند؛و این،نه به خاطر تاریکی آن،بلکه بر اثر شدّت نورانیّت آن است؛ آنجا که خورشید-که ستاره متوسّطی از میلیونها ستاره در کهکشان ماست-این چنین باشد وضع ذات بی مثال حق روشن است.و به تعبیر دیگر:انسان هر چه نزدیکتر می شود،آن چنان غرق نور و عظمت او می گردد که به عجز و ناتوانی خود، بیشتر اعتراف می کند!

ولی این بدان معنا نیست که ما قایل به تعطیل ذات و صفات باشیم و بگوییم،ما مطلقا نمی توانیم خدا را بشناسیم؛بلکه آنقدر آثار علم و قدرت،و ذات و صفات او، جهان هستی را پر کرده که همه جا او را می بینیم و همه جا ندای تسبیح او را می شنویم؛هر چند علم ما یک علم اجمالی است،نه تفصیلی.

ص: 49

بخش چهارم

اشاره

الّذی ابتدع الخلق علی غیر مثال امتثله،و لا مقدار احتذی علیه،من خالق معبود کان قبله،و أرانا من ملکوت قدرته،و عجائب ما نطقت به آثار حکمته،و اعتراف الحاجة من الخلق إلی أن یقیمها بمساک قوّته،ما دلّنا باضطرار قیام الحجّة له علی معرفته،فظهرت البدائع الّتی أحدثتها آثار صنعته،و أعلام حکمته،فصار کلّ ما خلق حجّة له و دلیلا علیه؛و إن کان خلقا صامتا،فحجّته بالتّدبیر ناطقة،و دلالته علی المبدع قائمة.

ترجمه

او خدایی است که موجودات را از کتم عدم بوجود آورده،بی آنکه از نقشه قبلی دیگری اقتباس کند،یا در آفرینش از آفریدگاری پیش از خود،سرمشق بگیرد،و آنقدر از ملکوت قدرت خود و شگفتی هایی که آثار حکمتش از آن سخن می گوید و از نیاز موجودات به قدرت بر پا دارنده ای خبر می دهد،به ما نشان داده که ما را بی اختیار به معرفت و شناخت او دعوت می کند.بدین ترتیب،ابداعاتی را آثار صنع او و نشانه های حکمتش بوجود آورده،که هر یک از مخلوقاتش حجّت و دلیلی بر وجود او هستند؛هر چند به ظاهر مخلوقی خاموشند،ولی(با زبان بی زبانی،امّا با صراحت و وضوح)از تدبیر او سخن می گویند و همواره گواه بر آفریدگارند.

ص: 50

شرح و تفسیر: همه از تدبیر او سخن می گویند

از آن جا که در فرازهای گذشته امام علیه السّلام مردم را از تعمّق در کنه ذات و صفات خدا بر حذر داشت،چرا که با عقل هیچ انسانی قابل درک نیست؛در این بخش از خطبه،گویا برای اینکه تصوّر نشود راه معرفة اللّه بسته است طرق شناخت ذات و صفات پروردگار را به صورت اجمالی بیان می کند و آن را بی شمار و برتر از حدّ و مقدار ذکر می کند.می فرماید:«او خدایی است که موجودات را از کتم عدم به وجود آورده،بی آن که از نقشه قبلی دیگری اقتباس کند،یا در آفرینش از آفریدگاری پیش از خود،سرمشق بگیرد».

(الّذی ابتدع الخلق علی غیر مثال امتثله و لا مقدار احتذی علیه،من خالق معبود کان قبله) .

این چند جمله هم اشاره به ازلیّت ذات پاک خدا است و هم این که مخلوقاتش بدون هیچ سابقه ای به وجود آمده؛آفرینش نو و بی نظیر به تمام معنا.

مسأله«ابداع»(آفرینش بی سابقه)از مسائل بسیار مهم است.اهمیّت آن هنگامی روشن می شود که ما بدانیم تمام اختراعات و ابتکارات بشر،دنباله روی از اموری است که در جهان آفرینش وجود دارد.گاه برای کار خود،از یک پدیده این جهان الهام می گیرد و گاه پدیده های مختلف را به هم ترکیب و تلفیق می کند؛درست مانند نقّاش چیره دستی که گاه عین صورت اشیاء را بر صفحه کاغذ منعکس می کند و گاه چند شیء را به هم ترکیب کرده،از آن صورتی می سازد.به یقین اگر پدیده های گوناگون این جهان نبودند هیچ نقّاشی قدرت بر هیچ نقشی نداشت و هیچ مخترعی نمی توانست دست به اختراعی بزند.ولی کار خداوند از همه اینها جدا

ص: 51

است؛هر چه دارد ابداع و ابتکار بی سابقه است و این تنها مخصوص ذات پاک او است.

شبیه همین معنای بدیع در خطبه اوّل«نهج البلاغه»به صورت دیگری بیان شده است؛آنجا که می فرماید:(أنشأ الخلق إنشاءا،و ابتدأه ابتداءا...).

سپس در ادامه و توضیح این سخن چنین می فرماید:«آن قدر از ملکوت قدرت خود و شگفتی هایی-که آثار حکمتش از آن سخن می گوید و از نیاز موجودات به قدرت بر پا دارنده ای خبر می دهد-به ما نشان داده که ما را بی اختیار به معرفت و شناخت او دعوت می کند». (و أرانا من ملکوت قدرته،و عجائب ما نطقت به آثار حکمته،و اعتراف الحاجة من الخلق إلی أن یقیمها بمساک قوّته،ما دلّنا باضطرار قیام الحجّة له علی معرفته) .

به تعبیر دیگر:از سویی،خداوند آثار قدرتش را در پهنه جهان هستی که از همه موجودات آشکار و نمایان است،به همگان نشان داده؛و از سوی دیگر،نظم پیچیده و حساب شده ای که بر آنها حاکم است،نشان می دهد که نگهداری آنها نیاز به علم و قدرت بی پایان و ربوبیّت و تدبیر فوق العاده دارد.بنابر این،هم در ایجاد،و هم در بقا،بیانگر آن مبدأ بزرگ علم و قدرت است و لحظه به لحظه و ذرّه به ذرّه وجود آنها، حکایت از آن ذات پاک می کند؛به گونه ای که هر انسانی را وادار به اعتراف می سازد و چراغ معرفتش را در درون دلها بر می افروزد.

در ادامه این سخن می افزاید:«بدین ترتیب،ابداعاتی را آثار صنع او و نشانه های حکمتش به وجود آورده که هر یک از مخلوقاتش حجّت و دلیلی بر وجود او هستند؛ هر چند به ظاهر مخلوقی خاموشند،ولی(با زبان بی زبانی،امّا با صراحت و وضوح)از تدبیر او سخن می گویند و همواره گواه بر آفریدگارند». (فظهرت البدائع الّتی أحدثتها آثار صنعته،و أعلام حکمته،

ص: 52

فصار کلّ ما خلق حجّة له،و دلیلا علیه؛إن کان خلقا صامتا،فحجّته بالتّدبیر ناطقة،و دلالته علی المبدع قائمة) . (1)

آری!،در سرتاسر عالم،زمزمه علم و قدرت اوست و از جبین تمام موجودات،نور توحید می درخشد.و غلغله حمد و تسبیح موجودات فضای عالم را پر کرده و آنگونه که قرآن می گوید: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» ؛ما آیات و نشانه های خود را در سراسر جهان و در وجود خود آنها(انسانها)به آنان نشان می دهیم،تا آشکار گردد که او حقّ است» (2)و به گفته شاعر فارسی زبان:

هر گیاهی که از زمین روید وحده لا شریک له گوید.

به گفته شاعر دیگری(ابو العتاهیه)که به زبان تازی سروده:

«فیا عجبا کیف یعصی الإله أم کیف یجحده الجاحد

و فی کلّ شیء له آیة تدلّ علی أنّه واحد»

«راستی شگفت است!چگونه معصیت پروردگار می شود؛یا چگونه منکران،او را انکار می کنند!حال آن که در هر چیزی نشانه اوست؛نشانه ای که دلالت بر یکتایی او می کند». (3)

آری،بر هر چه بنگریم نشانه عظمت او در آن دیده می شود و به هر موجودی گوش فرا دهیم با زبان حال،مدح و ثنای حق می گوید و برای پی بردن به ذات پاک او،بی نهایت دلیل و برهان داریم:به عدد برگهای درختان،قطره های باران،ذرّات اتم ها،سلول های بدن انسانها،به عدد ستاره های آسمانها،کهکشانها و به عدد تمام ذرّات این جهان.

ص: 53


1- 1) ضمیر«حجّته»و«دلالته»به خلق خدا بر می گردد،نه به خالق.
2- 1) سوره فصّلت،آیه 53.
3- 2) الکنی و الالقاب،جلد 1،صفحه 121.

جمله«ما دلّنا باضطرار قیام الحجّة»به این معنا نیست که ما به حکم اجبار، اعتراف به وجود مقدّس او می کنیم؛بلکه به این معناست که آنقدر دلایل وجود او آشکار و هویداست که جایی برای انکار باقی نمی ماند.مثل اینکه کسی را در محکمه ای حاضر کنند،فیلم ها و نوارها و شهود فراوان و قراین گوناگون بر کارهای او گواهی دهد،به گونه ای که هیچ جای انکار برای او باقی نماند؛در اینجا تعبیر می کنیم:«او مجبور به اقرار شد»!و این نه به معنای تحت فشار قرار دادن از طریق تهدید و شکنجه است؛بلکه به این معناست که مسئله آنقدر روشن است،که جایی برای انکار باقی نمانده است.

جمله«فحجّته بالتّدبیر ناطقة،و دلالته علی المبدع قائمة»اشاره به این معناست که:تدبیر جهان هستی،دلیلی بر علم و قدرت بی پایان اوست و تنوّع موجودات این جهان که پر از ابداعات شگفت انگیز است،گواه دیگری بر آن علم و قدرت بی پایان است.

ص: 54

بخش پنجم

اشاره

فأشهد أنّ من شبّهک بتباین أعضاء خلقک،و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبة لتدبیر حکمتک،لم یعقد غیب ضمیره علی معرفتک،و لم یباشر قلبه الیقین بأنّه لا ندّلک،و کأنّه لم یسمع تبرّؤ التّابعین من المتبوعین إذ یقولون: «تَاللّهِ إِنْ کُنّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» !کذب العادلون بک،إذ شبّهوک بأصنامهم،و نحلوک حلیة المخلوقین بأوهامهم، و جزّأوک تجزئة المجسّمات بخواطرهم،و قدّروک علی الخلقة المختلفة القوی،بقرائح عقولهم.

ترجمه

من گواهی می دهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده و برای تو همانند آنها اعضای مختلف و مفاصل به هم پیوسته-که به حکمتت در لابه لای عضلات پنهان گشته اند-قائل شود،هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته و یقین به این حقیقت،که برای تو شبیه و نظیری نیست،در درون جانش قرار نگرفته است و گویا سخن تابعان را از رهبران گمراه خود(در قیامت)بیزاری می جویند نشنیده است! آن روز که می گویند:«به خدا سوگند ما در گمراهی آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر می شمردیم».دروغ گفتند آنان که برای تو همتایی قائل شدند و تو را به بتهای خود تشبیه نمودند و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند و تو را همچون اجسام،با پندارهای خود تجزیه

ص: 55

کردند(و اجزایی همچون دست و پا،برای تو قائل شدند)و با سلیقه های منحطّ خود،تو را به مخلوقی که قوای گوناگون دارد،مقایسه نمودند.

شرح و تفسیر: تو بی نظیر و بی همتایی!

در این فراز،بار دیگر امام علیه السّلام به بیان صفات پروردگار باز می گردد و نسبت به قرار گرفتن در پرتگاه تشبیه هشدار می دهد؛شاید به این دلیل که ممکن است گرفتن دلایل وجود خداوند از جهان خلقت و جستجوی آثار عظمت او در جای جای جهان آفرینش،انسان را وسوسه کند که برای او صفاتی همچون صفات مخلوقات قائل شود و تا سر حدّ قبول جسمیّت برای خداوند،سقوط کند.

لذا امام علیه السّلام روی به درگاه خدا آورده،چنین عرض می کند:«(خداوندا)گواهی می دهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده،و برای تو همانند آنها اعضای مختلف،و مفاصل به هم پیوسته-که به حکمتت در لابلای عضلات پنهان گشته است-قائل شود،هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته،و یقین به این حقیقت که برای تو شبیه و نظیری نیست در درون جانش قرار نگرفته است؛و گویا سخن تابعان را که از رهبران گمراه خود(در قیامت)بیزاری می جویند،نشنیده است!آن روز که می گویند:به خدا سوگند!ما در گمراهی آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر می شمردیم». (1)(فأشهد أنّ من شبّهک بتباین أعضاء خلقک،و تلاحم (2)حقاق (3)مفاصلهم المحتجبة لتدبیر حکمتک،لم یعقد غیب ضمیره

ص: 56


1- 1) اشاره به آیه 97 و 98 سوره شعراء است.
2- 2) «تلاحم»از مادّه«لحم»(گوشت)در اینجا به معنای پیوستگی است؛شبیه به عضلاتی که در بدن انسان به هم پیوسته است.
3- 3) «حقاق»جمع«حقّه»به معنای استخوانی است(گوی مانند)که در سر بازو،یا بالای ران قرار دارد.

علی معرفتک،و لم یباشر قلبه الیقین بأنّه لا ندّلک،و کأنّه لم یسمع تبرّؤ التّابعین من المتبوعین إذ یقولون: «تَاللّهِ إِنْ کُنّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» ).

این جمله ها اشاره روشنی به گمراهی گروه«مجسّمه»یا«مشبّهه»و شرک و کفر آنهاست،که برای خدا جسم و اعضای پیکر و دست و پا و چشم و گوش قایل بودند و به خاطر گرفتار شدن در وادی تشبیه،ذات پاک پروردگار را تا سر حدّ یک مخلوق ضعیف و ناتوان و فانی و ناپایدار تنزّل داده بودند،که قرآن از آن-در همان آیه بالا که در لابه لای کلام امام آمده است-به«ضلال مبین»(گمراهی آشکار)تعبیر کرده است.

جمله «من شبّهک بتباین أعضاء خلقک» اشاره به این است که آن کس که دارای جسم است،جسم او ترکیبی از اعضای مختلف است،که هر کدام ابزار کاری محسوب می شود.و تعبیر به:«تلاحم حقاق مفاصلهم»اشاره به پیوندهایی است که در میان اعضا وجود دارد.بنابر این،اعضای یک پیکر،هم از یکدیگر جدا هستند و هم به هم پیوسته اند.و این یکی از حکمت های خداوند در آفرینش مخلوقات است؛ که اگر اعضای مختلف نداشته باشند،کارایی آنها محدود می شود و اگر از هم گسسته باشند،همکاری آنها غیر ممکن می شود.در ضمن خداوند منّان به حکمت خود، ارتباط اعضا را در زیر طبقات گوشت پنهان ساخته،تا در برابر حوادث مختلف آسیب پذیر نباشند.و این،جز در عالم مخلوقات،تصوّر نمی شود و خداوند منزّه از اجزا و اعضا و نیاز به جسم است.

امام علیه السّلام می فرماید:این گونه افراد نادان،در واقع گرفتار سه انحرافند:نخست اینکه،خدا را به درستی نشناختند و دیگر اینکه:به توحید او قائل نیستند و سوم اینکه به آیات صریح قرآن گوش فرا نداده و از

ص: 57

تعلیمات این کتاب آسمانی بیگانه اند و به همین دلیل در«ضلال مبین»گرفتارند. ولی در قیامت که حجابها کنار می رود و حقایق،آفتابی می شود؛به زودی به اشتباه خود،پی می برند و رهبران گمراه و پیروانشان از یکدیگر بیزاری می جویند و اظهار ندامت و پشیمانی و شرمساری می کنند؛امّا چه سود که وقت آن گذشته است.

این همان چیزی است که در فراز بالا به روشنی به آن اشاره شده است.

قابل توجّه اینکه،امام علیه السّلام در فرازهای گذشته روی سخن را به مردم کرده بود، ولی در اینجا روی سخن به درگاه پروردگار نموده؛و این به خاطر آن است که اهمیّت مطلب را گوشزد کند!زیرا مخاطب هر قدر بزرگتر باشد،سخن را سنجیده تر باید گفت.آن هم سخنی که از سوز دل برخاسته است.

سپس در ادامه این سخن به گروه دیگری از منحرفین-یعنی مشرکان و بت پرستان،که آنها نیز گروهی از«مشبّهه»محسوب می شوند-اشاره کرده، می فرماید:«دروغ گفتند!آنان که برای تو همتایی قائل شدند و تو را به بت های خود تشبیه نمودند،و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند، و تو را همچون اجسام با پندارهای خود تجزیه کردند،(و اجزایی همچون دست و پا و چشم و گوش برای تو قائل شدند؛)و با سلیقه های منحط خود،تو را به مخلوقی که قوای گوناگون دارد،مقایسه کردند».( کذب العادلون (1)،بک،إذ شبّهوک بأصنامهم،و نحلوک (2)

ص: 58


1- 1) «عادل»از مادّه«عدل»(بر وزن قشر)به معنای معادل و شبیه و نظیر است؛بنابر این«عادل»،مطابق این مفهوم به معنای کسی است که برای خداوند شبیه و شریک و مانندی قائل می شود.
2- 2) «نحلوا»از مادّه«نحله»در اصل به معنای بخشش و عطیّه است و به گفته«راغب»در کتاب«مفردات»،این واژه از ریشه«نحل»به معنای زنبور عسل گرفته شده؛چرا که بخشش و عطیّه شباهتی به کار زنبوران عسل در دادن عسل دارد.و در عبارت بالا منظور این است که بت پرستان با اوهام خود زیور مخلوقین را بر ذات پاک خالق پوشانده اند و او را از مقام خالقیّت به مقام مخلوق بودن تنزّل داده اند.

حلیة المخلوقین بأوهامهم،و جزّأوک تجزئة المجسّمات،بخواطرهم،و قدّروک علی الخلقة المختلفة القوی بقرائح (1)عقولهم) .

امام علیه السّلام با این تعبیرات محکم و قاطع-که در چهار صورت بیان شده-انواع و اقسام شرک و تشبیه خداوند متعال به مخلوقات را نفی می کند و همگان را از گرفتار شدن در وادی شرک،بر حذر می دارد!و مرز توحید موحّدان را با شرک مشرکان مشخّص می سازد:

در جمله اوّل،تشبیه به بت ها را نفی می کند.

در جمله دوّم،زینت و آرایشی همچون زینت مخلوقات را برای خدا باطل می شمرد(مثل تعبیری که بعضی از افراد بسیار نادان و ساده لوح درباره خدا داشتند،که او را به صورت نوجوانی زیبا روی،با موهای مجعّد می پنداشتند).

و در جمله سوم،وجود اجزا و اعضایی همچون دست و پا را برای او منتفی می داند.

و در جمله چهارم،اعتقاد به نیروهای مختلف،مانند بینایی و شنوایی و بویایی (همچون مخلوقات)را بی اساس معرّفی می کند و به این ترتیب،از زوایای مختلف، پندارهای شرک آلود را در هم می کوبد.

نکته: مجسّمه کیانند؟

ص: 59


1- 3) «قرائح»جمع«قریحه»در اصل به معنای نخستین آبی است که از چاه کشیده می شود؛سپس به آثار فکری و ذوقی انسان اطلاق شده است.

«مجسّمه»(به کسر سین)به کسانی گفته می شود که برای خدا جسم قائل هستند و حتّی تصریح می کنند دست و پا و گوش و چشم دارد و گاه به آنها«مشبّهه»(به کسر باء)نیز گفته می شود؛به جهت اینکه خدا را به مخلوقات مادّی تشبیه می کنند.

این اعتقاد از دیر ایّام در میان افراد بشر بوده و انسانهایی که بر اثر کوتاهی فکر نمی توانستند چیزی را ماورای طبیعت مادی تصوّر کنند و تمام انسشان با مادّیات و اجسام بوده است خدا را همچون اجسام مادّی و یا همچون خودشان می پنداشتند.

اعتقاد به معبودهایی همچون:ماه و خورشید و ستارگان و اجسام دیگری مانند آنها نیز،از همین جا سر چشمه می گرفت.

تاریخ یهود نشان می دهد که آنها سخت به مسأله جسمیّت خدا معتقد بودند؛تا آنجا که پیامبرشان حضرت موسی علیه السّلام را سخت در فشار قرار دادند،که خدا را به آنها نشان دهد!و داستان کوه«طور»و صاعقه و از میان رفتن جمعی از«بنی اسرائیل»در این زمینه معروف است.

قبل از این ماجرا یعنی بعد از آن که بنی اسرائیل از نیل نجات یافتند نزد موسی آمدند و تقاضای ساختن بت برای پرستش کردند!و حتّی بعد از داستان صاعقه نیز بیدار نشدند و هنگامی که«سامری»گوساله را به عنوان«معبود»برای آنها ساخت،به سرعت جذب بسوی آن شدند و اکثریّت«بنی اسرائیل»به پرستش آن تن در دادند که موسی بعد از بازگشت از کوه«طور»سخت بر آشفت و آنها را کیفر سختی داد.

در تاریخ مسیحیّت نیز،اعتقاد به تثلیث(خدایان سه گانه:اب و ابن و روح القدس)نشانه روشنی از اعتقاد به جسمیّت پروردگار است زیرا با صراحت حضرت مسیح را فرزند خدا و یکی از خدایان سه گانه می دانند،در حالی که مسیح انسانی بود مانند سایر انسانها.

ص: 60

هنگامی که قرآن مجید بر قلب پاک پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل شد،خط بطلان بر عقائد باطل از جمله اعتقاد به تجسّم و تشبیه کشید و آیاتی همچون: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» ؛هیچ چیز مانند خدا نیست» (1)و «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» ؛چشم ها او را نمی بیند» (2)و آیه «لَنْ تَرانِی» (3)خطاب به موسی«هرگز مرا نخواهی دید»و آیاتی همچون: «وَ هُوَ مَعَکُمْ» «أَیْنَ ما کُنْتُمْ» ؛او با شماست هر جا باشید» (4)و آیه «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ؛ما به انسانها از رگ گردن(یا رگ قلب)او نزدیکتریم» (5)و آیه «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» ؛به هر سو بنگرید خدا در آنجاست» (6)شواهد گویایی بر نفی جسمیّت از خدا است.

ولی متأسّفانه افکار التقاطی از سوی ملّت های بت پرست و یهود و نصاری و مجوس که وارد اسلام شد،به داخل عقاید گروهی از مسلمین ساده لوح و ناآگاه نفوذ کرد و جمعیّتی به نام«مجسّمه»یا«مشبّهه»پیدا شدند.

شاید تعبیرات کنایی که در بعضی از آیات قرآن آمده مانند: «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» ؛ دست خدا بالای دست های آنهاست» (7)و «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی» ؛خداوند بر عرش،سلطه دارد» (8)بهانه ای به افراد منحرف و کوته فکر داد که به سوی این مذهب شرک آلود گام بردارند؛در حالی که مسلّم است«ید»در این گونه موارد به معنای قدرت و«إستوی»به معنای سلطه و سیطره

ص: 61


1- 1) سوره شوری،آیه 11.
2- 2) سوره انعام،آیه 103.
3- 3) سوره اعراف،آیه 143.
4- 1) سوره حدید،آیه 4.
5- 2) سوره ق،آیه 16.
6- 3) سوره بقره،آیه 115.
7- 4) سوره فتح،آیه 10.
8- 5) سوره طه،آیه 5.

است،نه به معنای جلوس و استقرار بر چیزی؛و این تعبیرات کنایی قبل از قرآن و بعد از نزول آن نیز همیشه در ادبیّات اقوام مختلف وجود داشت،مثلا می گوئیم:«از دست فلان کس کاری ساخته نیست!» یعنی قدرت بر این کار ندارد و یا واژه«إستوی»را در مورد سلطه یک پادشاه بر یک کشور به کار می برند.

دلایل عقلی و منطقی نیز به روشنی هر گونه جسمیّت را از خداوند نفی می کند؛ چرا که هر جسمی محدود است و زمان و مکان و اجزائی دارد؛بنابر این،از جهات مختلف نیازمند است و می دانیم نیاز و محدودیّت در ذات پاک خدا راه ندارد.

از آن مهم تر اینکه همه اجسام در معرض تغییرات و حتّی زوال هستند و معلوم است که گرد و غبار تغییر و زوال بر دامان کبریایی اش نمی نشیند.

با این مدارک روشن،باز متأسّفانه-همان گونه که در بالا اشاره شد-عقیده منحطّ به جسمیت،دامان جمعی از مسلمانان نادان و بی خبر را گرفت و آنقدر در این مسیر ظلمانی پیش رفتند که مطابق نقل«محقّق دوانی»گروهی از آنها عقیده دارند که خداوند ترکیبی از گوشت و خون است و بعضی از آنها معتقدند که نوری نقره گون و شفّاف از او می درخشد و قامت او هفت وجب با وجب های خود اوست و بعضی از آنها معتقدند که او به صورت انسان نوجوان زیبا و دارای مویی مجعّد است.

«علاّمه حلّی»در کتاب«منهاج الکرامه»داستانی از بعضی از«مجسّمه»نقل می کند که شنیدنی است؛می گوید:«یکی از بزرگان آنها،روزی از کنار مرد نفت فروشی می گذشت که نوجوان زیبارویی با موهای مجعّد و پیچ خورده از آنجا عبور کرد،آن عالم سخت به قیافه نوجوان خیره شد و پیوسته به او نگاه می کرد!مرد نفت فروش که آدم بی بند و باری بود.تصوّر کرد آن مرد نظر سویی نسبت به نوجوان دارد،شب هنگام نزد او آمد

ص: 62

و گفت:من امروز دیدم که تو سخت به او نگاه می کنی اگر بخواهی می توانم او را در اختیار تو قرار دهم!آن مرد برآشفت و با تندی به او گفت:من کرارا به این نوجوان نگاه کردم چون مذهب من بر این است که خداوند گاه از آسمان به همین صورت به زمین نازل می شود.گفتم:نکند او خدای من باشد!مرد نفت فروش نخست ناراحت شد و گفت:من با این شغلی که دارم بسیار بر تو-با آن زهدی که داری و این عقیده کثیف-ترجیح دارم! (1)

ص: 63


1- 1) شرح نهج البلاغه علاّمه تستری،جلد 1،صفحه 233.

بخش ششم

اشاره

و أشهد أنّ من ساواک بشیء من خلقک فقد عدل بک،و العادل بک کافر بما تنزّلت به محکمات آیاتک،و نطقت عنه شواهد حجج بیّناتک،و إنّک أنت اللّه الّذی لم تتناه فی العقول،فتکون فی مهبّ فکرها مکیّفا،و لا فی رویّات خواطرها فتکون محدودا مصرّفا.

ترجمه

و گواهی می دهم آنانکه تو را با چیزی از مخلوقات مساوی شمردند همتایی برای تو قائل شده اند،و آن کس که برای تو همتایی قائل شود،نسبت به آنچه آیات محکمات تو آورده و شواهد«دلایل آشکار»تو از آن سخن می گوید:کافر شده است! تو همان خدایی هستی که عقل ها به تو احاطه نمی یابد،تا در مسیر وزش افکار در کیفیّت خاصی قرار گیری!و در خاطره ها و اندیشه ها جای نمی گیری،تا محدود و قابل تغییر باشی!

شرح و تفسیر

فراتر از احاطه عقلها

امام علیه السّلام در این فراز بار دیگر به مسأله انحراف مشرکان و اهل تشبیه باز می گردد و شهادتی دیگر در پیشگاه خداوند نسبت به انحراف آنها می دهد،تا مخاطبین بشنوند و در دام تشبیه گرفتار نشوند.

می فرماید:«و گواهی می دهم آنان که تو را با چیزی از مخلوقاتت مساوی شمردند،همتایی برای تو قائل شده اند و آن کس که برای تو

ص: 64

همتایی قائل شود نسبت به آنچه«آیات محکمات»تو آورده و شواهد«دلائل آشکار»تو از آن سخن می گوید،کافر شده است!». (و أشهد أنّ من ساواک بشیء من خلقک فقد عدل بک،و العادل بک کافر بما تنزّلت به محکمات آیاتک،و نطقت عنه شواهد حجج بیّناتک) .

به نظر می رسد این شهادتی که امام علیه السّلام در این فراز،درباره انحراف مشرکان داده،با شهادتی که در فراز قبل بود،متفاوت و ناظر به دو گروه باشد؛شهادت جمله های پیشین مربوط به بت پرستانی است که خدا را تشبیه به بت ها می کردند و بت ها را در مقام ربوبیّت قرار می دادند یعنی حاجات خود را از آنها می طلبیدند و به همین دلیل،آنها را پرستش می کردند؛ولی آنچه در این فراز آمده،ناظر به کسانی است که برای خدا همتایی در جمیع جهات قرار می دادند؛همچون«وثنیّین»(دو گانه پرستان)،که معتقد به خدای خیر و خدای شرّ بودند و مسیحیان که قائل به«تثلیث» (خدایان سه گانه)بودند و آنها را«اب»و«ابن»و«روح القدس»می نامیدند.امام علیه السّلام آنها را کافر به محکمات آیات و حجّتهای بیّنات دانسته است.

ممکن است تعبیر به«آیات محکمات»و«حجج بیّنات»هر دو اشاره به آیاتی بوده باشد که به صراحت،هر گونه همتایی را برای خداوند نفی می کند،مانند «قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً» ،بگو آیا شما به آن کس که زمین را در دو روز(دو دوران)آفرید،کافر می شوید و برای او همتایانی قرار می دهید!». (1)و آیه «فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ؛برای خداوند همتایانی قرار ندهید در حالی که می دانید(این سخن اشتباه محض است)». (2)

ص: 65


1- 1) سوره فصّلت،آیه 9.
2- 2) سوره بقره،آیه 22.

این احتمال نیز وجود دارد که«آیات محکمات»اشاره به آیات توحیدی صریح قرآن مجید باشد و«حجج بیّنات»اشاره باشد به دلائل عقلی که هر گونه شبیه و مانند و همتایی را برای خدا نفی می کند.

جمله های بعد گواه بر همین احتمال است؛آنجا که می گوید:«تو همان خدایی هستی که عقل ها به تو احاطه نمی یابد،تا در مسیر وزش افکار،در کیفیت خاصّی قرار گیری!و در خاطره ها و اندیشه ها،جای نمی گیری،تا محدود و قابل تغییر باشی!» (و أنّک أنت اللّه الّذی لم تتناه فی العقول،فتکون فی مهبّ (1)فکرها مکیّفا،و لا فی رویّات خواطرها فتکون محدودا مصرّفا) .

امام علیه السّلام در جمله اوّل،اشاره به عدم درک عقل ها نسبت به کنه ذات و صفات خدا می کند که در آغاز این خطبه نیز،با عبارات دیگری به آن اشاره شده بود و می فرماید:اگر عقل قادر به درک تو بود،باید کیفیّت خاصّی در ذات پاک تو باشد؛ ولی از آنجا که بالاتر از کیفیّت می باشی و هستی محض و خالصی؛عقل قادر به درک کنه ذات و صفاتت نیست.

در جمله دوم،به عدم احاطه اندیشه ها به ذات پاک او اشاره می کند،چرا که اگر اندیشه به او احاطه یابد،حتما باید محدود باشد که هر چیز که محدود باشد،در معرض تغییرات زمانی و مکانی و جهات دیگر قرار می گیرد.

ص: 66


1- 1) «مهبّ»اسم مکان از مادّه«هبوب»به معنای محل وزش باد است و در عبارت بالا فکر،به نسیمی تشبیه شده که از گذرگاهی می گذرد؛ولی کنه ذات و صفات خدا از این گذرگاه بیرون است.

بخش هفتم

اشاره

و منها:قدّر ما خلق فأحکم تقدیره،و دبّره فألطف تدبیره،و وجّهه لوجهته فلم یتعدّ حدود منزلته،و لم یقصر دون الإنتهاء إلی غایته،و لم یستصعب إذ أمر بالمضیّ علی إرادته،فکیف و إنّما صدرت الأمور عن مشیئته؟

ترجمه

آنچه را آفریده به درستی اندازه گیری نموده،و به خوبی تدبیر کرده،و در مسیر خودش قرار داده است.لذا هیچ موجودی از حدّ خود تجاوز نکرده،و پیش از رسیدن به هدف،باز نمی ایستد،و به هنگامی که به آن فرمان داده شد،که مطابق اراده پروردگار حرکت کن سرپیچی ننمود؛چگونه ممکن است سرپیچی کند،حال آنکه همه چیز از اراده او سرچشمه گرفته است؟!

شرح و تفسیر: همه چیز از اراده او سرچشمه می گیرد!

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام بار دیگر به جهان آفرینش و تدبیر الهی در خلقت و نظم و ادامه آن باز می گردد و از این نظم و تدبیر به عنوان آینه ای برای نشان دادن جلال و جمال پروردگار بهره می گیرد.می فرماید:«آنچه آفریده به درستی اندازه گیری نموده است و به خوبی تدبیر کرده و در مسیر

ص: 67

خودش قرار داده است». (قدّر ما خلق فأحکم تقدیره،و دبّره فألطف تدبیره،و وجّهه لوجهته) .

به این ترتیب،مراحل سه گانه«تقدیر»و«تدبیر»و«توجیه»را بیان فرموده است.

«تقدیر»مقام اندازه گیری خلقت موجودات است و«تدبیر»به راه انداختن آنها در مسیر تعیین شده است و«توجیه»فراهم ساختن اسباب حرکت در این مسیر برای رسیدن به مقصد نهایی است و تمام این مراحل طبق حساب دقیق و برنامه منظّمی است،به گونه ای که در همه جهان هستی هیچ موجودی نه در آغاز آفرینش و نه در مسیر حرکت خود به سوی هدف،بی برنامه نیست.

به همین جهت بلافاصله می افزاید:«هیچ موجودی از حدّ و منزلت خود تجاوز نکرده و قبل از رسیدن به هدف کوتاهی ننموده است،و به هنگامی که به آن فرمان داده شد که مطابق اراده پروردگار حرکت کند،سرپیچی نمود؛چگونه ممکن است سرپیچی کند،حال آن که همه چیز از اراده او سرچشمه گرفته است؟!». (فلم یتعدّ حدود منزلته،و لم یقصر دون الإنتهاء إلی غایته،و لم یستصعب إذ أمر بالمضیّ علی إرادته،فکیف و إنّما صدرت الأمور عن مشیئته؟) در حقیقت این سخن،اشاره به آن است که تصوّر نشود حرکات موجودات زمینی و آسمانی و پیمودن مراحل وجود در جهان گیاهان و حیوانات و انسان و کواکب آسمان بی حساب است.همه در حرکات خود سر بر فرمان او دارند و برنامه ای را که از پیش برای آنها تعیین کرده،اجرا می کنند و هیچ تخلّفی از برنامه های تعیین شده ندارند و به این ترتیب،جهان هستی مجموعه ای است از نظم دقیق و حرکات و جریان های برنامه ریزی شده.

ص: 68

در آیات قرآن مجید نیز،به این مراتب و مراحل سه گانه اشاره شده است.در سوره یس آیات 38 تا 40 می فرماید: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ» «تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» ؛و خورشید که پیوسته به سوی قرارگاهش در حرکت است،(آیتی دیگر از آیات خدا است)این تقدیر و اندازه گیری خداوند قادر دانا است.و برای ماه منزلگاه هایی قرار دادیم(هنگامی که این منازل را طی کرد)سرانجام به صورت شاخه کهنه قوسی شکل و زرد رنگ خرما در می آید.نه خورشید را سزاست که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشی می گیرد و هر کدام در مسیر خود شناورند».

آیات فراوان دیگری نیز در قرآن است که به این حقیقت اشاره می کند.

در اینجا به دو نکته باید توجّه داشت:نخست این که،آنچه در جمله های بالا درباره امر و فرمان و پیروی موجودات از فرمان الهی آمده،همه اشاره به اوامر تکوینیّه الهی،یا به تعبیری دیگر:اشاره به قوانینی است که خداوند برای جهان هستی تعیین کرده و همه موجودات را در چنبر این قوانین قرار داده است به گونه ای که تخلّف از این قوانین برای آنها غیر ممکن است.

دیگر این که،این سخن هرگز به معنای مجبور بودن انسان در افعال خویش نیست!چرا که خداوند صفت اختیار و آزادی اراده را به عنوان یک قانون از قوانین عالم هستی برای انسان قرار داده است و هرگز انسان نمی تواند این صفت را از خود سلب کند و به تعبیر دیگر:آزادی او هم به فرمان خدا است.

ص: 69

بخش هشتم

اشاره

المنشیء أصناف الأشیاء بلا رویّة فکر آل إلیها،و لا قریحة غریزة أضمر علیها،و لا تجربه أفادها من حوادث الدّهور،و لا شریک أعانه علی ابتداع عجائب الأمور،فتمّ خلقه بأمره،و أذعن لطاعته،و أجاب إلی دعوته، لم یعترض دونه ریث المبطیء،و لا أناة المتلکّیء،فأقام من الأشیاء أودها،و نهج حدودها،و لاءم بقدرته بین متضادّها،و وصل أسباب قرائنها،و فرّقها أجناسا مختلفات فی الحدود و الأقدار،و الغرائز و الهیئات،بدایا خلائق أحکم صنعها،و فطرها علی ما أراد و ابتدعها!

ترجمه

او کسی است که موجودات مختلف را بدون نیاز به تفکّر و اندیشه ای که به دست آورده باشد و بدون غریزه ای که در درون نهان کند و بی نیاز از تجربه حوادث زمان های گذشته،و بدون کمک شریک و همتایی که او را در آفرینش موجودات شگفت انگیز یاری دهد،آفرید.و این سان آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد، همه سر بر فرمانش نهادند و دعوتش را اجابت کردند،بی آن که در برابرش سستی کنند یا در اطاعت امرش درنگ نمایند؛بدین گونه،موجودات را بی هیچ کژی بر پا داشت و راهی را که باید بپیمایند معیّن فرمود.با قدرت خویش در میان اشیای متضاد الفت ایجاد کرد و آنها را که با یکدیگر همگون بودند،پیوند داد،و موجودات جهان را به انواع مختلف از نظر حدود و اندازه ها،و غرایز و اشکال و هیأت های گوناگون تقسیم نمود.اینها مخلوقات شگفت انگیزی

ص: 70

است که آفرینش آنها را استوار نمود،و با حکمت قرین ساخت و آن سان که می خواست ایجاد و ابداع فرمود.

شرح و تفسیر: راز و رمز آفرینش

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،به چگونگی آفرینش موجودات می پردازد و می فرماید:«خداوند کسی است که موجودات مختلف را بدون نیاز به تفکّر و اندیشه ای که به دست آورده باشد،و بدون غریزه ای که در درون،نهان داشته باشد، و بی نیاز از تجربه حوادث زمانهای گذشته،و بدون کمک شریک و همتایی که او را در آفرینش موجودات شگفت انگیز یاری کرده باشد،آفرید».

(المنشیء أصناف الأشیاء بلا رویّة فکر آل إلیها،و لا قریحة غریزة أضمر علیها،و لا تجربة أفادها من (1)حوادث الدّهور،و لا شریک أعانه علی ابتداع عجائب الأمور) .

در واقع،مبدأ علم و دانش و آگاهی به حقایق برای ما انسان ها یکی از چهار چیز است:یا تفکّر و اندیشه است،یا الهام های درونی است که غریزه نامیده می شود.یا تجربه ای است که از تکرار کاری برای انسان حاصل می شود و یا کمکی است از همفکر و همتایی از برون که با آگاهی های خود انسان را یاری می دهد و بر انجام کار بدیعی کمک می کند.

ص: 71


1- 1) «قریحه»همان طور که قبلا گفته شد،در اصل به معنای اوّلین آبی است که از چاه کشیده می شود؛ سپس به آنچه انسان از اعماق فکر و ذوق خویش را در می یابد،اطلاق شده و انضمام آن به غریزه-که به معنای طبیعت است-که چیزی را انسان به کمک ذوق و طبیعت خود دریابد.در مورد غیر انسان نیز این معنا ثابت است؛مثلا غالب پرندگان ساختن لانه ها و تربیت فرزندان و مهاجرت های طولانی دسته جمعی و امثال آن را با الهام از قریحه و غریزه انجام می دهند.

از آنجا که خداوند عالم،بر همه چیز آگاه و همه حقایق نزد او حاضر است و چیزی از دایره علم بی پایان او خارج نیست،در آفرینش خود هیچ گاه نیازی به این امور چهارگانه ندارد.فکر و اندیشه برای کسی سودمند است که معلوماتی دارد و مجهولاتی؛و می خواهد از معلومات به مجهولات پی برد و الهام غریزی،از آن کسانی است که حقیقتی از نظر آنها پنهان است و به یاری این الهام آشکار می شود.

تجربه و تکرار عمل برای پی بردن به نتیجه کارها،مربوط به کسی است که از نتایج بی خبر است و کمک گرفتن از افکار دیگران مخصوص کسانی است که نارسایی و ناتوانی دارند؛ولی آن ذات پاکی که از همه این امور مبرّا است،چه نیازی به اینها دارد؟ این تعبیرات در ضمن می تواند،ما بندگان ناآگاه را برای پیدا کردن منابع شناخت و معرفت کمک کند و بدانیم از این منابع چهارگانه،می توانیم برای حلّ مشکلات کمک بگیریم،که سخت در زندگی به همه آنها نیازمندیم.

سپس امام علیه السّلام به نکته دیگری در همین مورد اشاره کرده،حاکمیّت قوانین آفرینش را بر همه موجودات قطعی می شمرد و همه را سر بر فرمانش معرّفی می کند؛می فرماید:«به این ترتیب،آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد،همه سر بر فرمانش نهادند،و دعوتش را(طبق قوانین تکوین)اجابت کردند،بی آن که در برابرش سستی کنند یا در اطاعت امرش درنگ نمایند». (فتمّ خلقه بأمره و أذعن لطاعته،و أجاب إلی دعوته،لم یعترض دونه ریث (1)المبطیء،و لا أناة (2)المتلکّیء (3)) .

ص: 72


1- 1) «ریث»به معنای کندی کردن و سستی و کوتاهی نمودن در انجام کاری است.
2- 2) .«أناة»به معنای وقار آمیخته با تفکّر به هنگام انجام کاری است.
3- 3) «متلکّیء»از مادّه«لکأ»(بر وزن هدف)به معنای توقّف کردن در مکانی است؛سپس«متلکّیء»بر کسانی که در کار یا مسأله ای توقّف می کنند و روی آن می اندیشند،اطلاق شده است.

این موضوع،هم اشاره ای است به قدرت پروردگار و هم نظام متین و دقیق آفرینش،که همه موجودات از قوانین معیّنی پیروی می کنند و سر بر فرمان آن هستند.نه بر این قوانین پیشی می گیرند و نه از آن عقب می افتند.قرآن مجید در این باره می گوید: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ» ؛سپس به آفرینش آسمان پرداخت در حالی که به صورت دود بود به آن و به زمین دستور داد:به وجود آیید(و شکل گیرید)خواه از روی اطاعت و خواه اکراه،آنها گفتند ما از روی اطاعت می آییم(و شکل می گیریم)» (1).

اضافه بر این،پیامی برای همه انسانها دارد،که هماهنگ با جهان آفرینش،پیرو قوانین الهی باشند؛نه بر آن پیشی بگیرند و نه از آن عقب بمانند،تا به سر منزل مقصود برسند و سعادت را در آغوش گیرند.

در آخرین بخش از این فراز،به پنج نکته درباره نظام آفرینش و اسرار جهان خلقت،اشاره می کند که شایان دقّت و تأمّل است.

نخست می فرماید:«بدین گونه،موجودات را بی هیچ کژی بر پا داشت».( فأقام من الأشیاء أودها) (2).

سپس می افزاید:«و راهی را که باید بپیمایند،معیّن فرمود». (و نهج حدودها) .

آنگاه می گوید:«با قدرتش در میان اشیای متضادّ،الفت ایجاد کرد». (و لاءم بقدرته بین متضادّها) .

ص: 73


1- 1) سوره فصّلت،آیه 11.
2- 2) «اود»به معنای کجی و کج شدن است.

سپس می فرماید:«و آنها را که با یکدیگر همگون بودند،پیوند داد». (و وصل أسباب قرائنها) .

و سرانجام می فرماید:«و موجودات جهان را به انواع مختلف،از نظر حدود، اندازه ها،غرائز،و اشکال و هیئت های گوناگون تقسیم نمود». (و فرّقها أجناسا مختلفات فی الحدود و الأقدار،و الغرائز و الهیئات) .

بدین ترتیب،نظام آفرینش از هر نظر کامل شد و با تنوّع و کثرتی که در انواع و اجناس آن است همه با هم،تحت یک برنامه و قانون واحد،انجام وظیفه می کنند.

حتّی اشیای متضاد،با یکدیگر همکاری دارند و از جمع میان ضدّین نتایج عالی برمی خیزند!اشباه و نظایر به هم می پیوندند و مجموعه کاملی را به وجود می آورند و تنوّع عجیبی که در میان موجودات از نظر حدود و اندازه ها و غرایز و هیئت ها وجود دارد،مجموعه بدیع و شگفت انگیزی ایجاد کرده،که عالی ترین دلیل بر قدرت خالق و علم بی پایان اوست.

جمعی از«مفسّران نهج البلاغه»«قرائن»را در عبارت فوق به معنای نفوس آدمی گرفته اند،که خداوند آنها را با بدن ها که در ظاهر با هم متضادّند-یکی از عالم مادّه و دیگری از عالم مجرّدات است-پیوند داده است.

گرچه یکی از معانی«قرینه»(که جمع آن قرائن است)،در لغت،«نفس انسانی» شمرده شده؛ولی دلیلی ندارد که جمله فوق را محدود به نفوس انسانی کنیم؛بلکه هدف،بیان جمع میان اضداد و وصل قرینه ها و همگون ها در سرتاسر جهان آفرینش است که وجود انسان یکی از مصادیق آن می باشد و اصولا اطلاق«قرینه»به نفس انسان،به خاطر مقرون بودن آن با بدن انسان است.

ص: 74

امام علیه السّلام در پایان این سخن،در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«اینها مخلوقات شگفت انگیزی است که خداوند آفرینش آنها را استوار و توأم با حکمت ساخت و آن سان که می خواست ایجاد و ابداع فرمود». (بدایا خلائق أحکم صنعها،و فطرها علی ما أراد و ابتدعها) ! (1).

نکته: روشن ترین راه خداشناسی

تاکید امام بر این نکته که به کنه ذات خدا نیندیشید!بلکه در جهان آفرینش و خلقت او تفکّر کنید،یک اصل اساسی در بحث های مربوط به معرفة اللّه است.چرا که اوّلی انسان را به سوی شرک و تشبیه می برد و دومی به سوی ایمان و توحید؛ توحیدی آمیخته با عشق و محبت و اخلاص.

دلایل و براهین دیگر خداشناسی،مانند:برهان وجوب و امکان،غنا و فقر که بر محور دور و تسلسل و مانند آن دور می زند،دلایل خشکی هستند که معرفت می آورند،ولی عشق و محبّت و اخلاص در آن نیست؛ولی دقّت در نظام آفرینش موجودات،سرچشمه فیّاض عشق و محبّت است.

هنگامی که به عظمت آسمان ها،و ستاره ها،که تنها در کهکشان ما میلیاردها از آن وجود دارد-در حالی که به گفته دانشمندان بیش از یک میلیارد کهکشان در این جهان موجودات است-می اندیشیم.

ص: 75


1- 1) جمله بالا از نظر ترکیب نحوی چنین است:«بدایا»خبر است برای مبتدای محذوفی که«هذه»باشد و اضافه«بدایا»به«خلائق»از قبیل اضافه صفت به موصوف است که در اصل به معنای«خلائق بدایا»است، «بدایا»جمع«بدیئه»به معنای موجود بدیع و شگفت انگیز است.

و هنگامی که در جهان فوق العاده کوچک سلول های بدن انسان،که ساختمان هر کدام به اندازه یک شهر صنعتی اسرار آمیز است،دقّت می کنیم؛ و هنگامی که در تنوّع عجیب گیاهان و حیوانات،فکر می کنیم و در گفته دانشمندان که می گویند:هنوز میلیون ها نوع گیاه و حیوان در اعماق جنگل ها و دریاها وجود دارد که بشر آنها را ندیده و نشناخته است،باریک می شویم و می دانیم که این تنوع و تکثّر عجیب،همه و همه به دو موجود ساده به نام«آب»و«خاک»باز می گردد.

و هنگامی که ظرافت گل ها،لطافت گلبرگها،نظم بی نظیر گردش خون در مویرگ ها،جهان اسرارآمیز روح و فکر و مغز و اعصاب،فکر می کنیم و می دانیم اینها تنها گوشه ای از شگفتی های جهان آفرینش است،بی اختیار با قافله جهان هستی که همه تسبیح گویان به سوی ذات پاکش در حرکتند،همصدا می شویم و زمزمه « «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا» » (1)و نغمه« «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» » (2)سر می دهیم؛ در حالی که قلب ما سرشار از عشق و محبّت به خداوند و ایمان،به قدرت و عظمت او می باشد.

تعبیراتی که امام علیه السّلام در خطبه بالا ذکر فرموده،اشارات بر معنایی به این حقایق است.

ص: 76


1- 1) سوره بقره،آیه 32.
2- 2) سوره آل عمران،آیه 191.

بخش نهم

اشاره

و نظم بلا تعلیق رهوات فرجها،و لاحم صدوع انفراجها،و وشّج بینها و بین أزواجها،و ذلّل للهابطین بأمره،و الصّاعدین بأعمال خلقه،حزونة معراجها،و ناداها بعد إذ هی دخان،فالتحمت(فالتجمت)عری أشراجها، و فتق بعد الارتتاق صوامت أبوابها،و أقام رصدا،من الشّهب الثّواقب علی نقابها،و أمسکها من أن تمور،فی خرق الهواء بأیده و أمرها أن تقف مستسلمة لأمره.

ترجمه

(خداوند)فاصله های وسیع و گشوده(کرات آسمانی)را بی آنکه بر چیزی تکیه داشته باشند،تنظیم نمود و شکاف های میان(هر کدام از آنها)را پیوند داد،آنها و نظائر آنها را به یکدیگر مربوط ساخت،و مشکل فرود آمدن فرشتگان را برای ابلاغ فرمان او،و بالا بردن اعمال مخلوقات را به آسمان،آسان نمود.به آسمانها در حالی که به صورت دود بودند،فرمان داد(فرمانی تکوینی برای پیمودن مراحل خلقت و تکامل).در این هنگام،میان بخش های مختلف آن ارتباط برقرار گشت(و به صورت توده عظیمی در آمدند).سپس آسمانها را از هم جدا ساخت و درهای بسته آنها را باز گشود،و نگهبانانی از شهاب های ثاقب بر هر راهی گماشت(تا مانع نفوذ شیاطین به آسمانها گردد)و آنها را با دست قدرتش بی آن که گرفتار حرکات ناموزون گردند (در فضا)نگاهداشت و به آنها فرمان داد که تسلیم امر او بوده باشند(و از قوانین آفرینش پیروی کنند).

ص: 77

شرح و تفسیر: آفرینش آسمانها

امام علیه السّلام در فراز گذشته از این خطبه،به کلیّاتی از تدبیر جهان آفرینش و قوانین حاکم بر آن و تنوّع و کثرت موجودات اشاره فرمود و در این بخش و بخش های آینده،به جزئیات آن اشاره می فرماید و بحثهای بسیار عمیق و پر معنایی را درباره آفرینش آسمانها،فرشتگان،زمین و جهان پایین،آدم چگونگی آفرینش او و انواع روزی هایی که در اختیار انسانها قرار داده،مطرح می سازد.

نخست به سراغ آفرینش آسمان ها می رود و می فرماید:«خداوند فاصله های وسیع و گشوده(کرات آسمانی)را بی آنکه بر چیزی تکیه داشته باشد نظام بخشید و شکاف های میان(هر کدام از کرات)را به هم پیوند داد». (و نظم بلا تعلیق رهوات (1)فرجها،و لاحم (2)صدوع (3)انفراجها) .

در واقع امام علیه السّلام در جمله اوّل به همان چیزی اشاره فرموده که در قرآن مجید دو بار به آن اشاره شده است.می فرماید: «اللّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ

ص: 78


1- 1) «رهوات»جمع«رهوة»به گفته بعضی از ارباب لغت(کتاب العین)به معنای بر آمدگی بالای کوههاست؛ولی بسیاری دیگر از ارباب لغت آن را مادّه«رهو»(بر وزن سهو)به معنای گشاده و باز بودن،یا آرام بودن تفسیر کرده اند و در خطبه بالا تفسیر«رهوات»به نقاط گشاده،مناسب تر است و بعضی هم آن را از لغات اضداد دانسته اند که به معنای مکان مرتفع و منخفض،هر دو می آید.
2- 2) «لاحم»از مادّه«لحم»به معنای پر کردن شکاف چیزی و به اصطلاح،لحیم کردن است و شاید ریشه اصلی آن همان«لحم»به معنای گوشت باشد که فاصله استخوان ها را پر می کند.
3- 3) «صدوع»جمع«صدع»(بر وزن حرف)به معنای شکاف،یا شکافتن است.

بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» ؛ خداوند همان کس است که آسمان را با ستونی نامرئی بر پا داشت». (1)

امروز هم همه دانشمندان فلکی تصریح می کنند که کرات آسمانها از هم جدا است و تعادل و نیروی جاذبه و دافعه هر کدام را در جایگاه خود قرار داده است.

و جمله دوم،اشاره به پیوند اجزاء هر کره نسبت به خود می باشد.بنابر این،در میان دو جمله بالا هیچ گونه تضادّی نیست.آنجا که می فرماید:فاصله ها را بی آنکه بر چیزی تکیه داشته باشند نظام بخشید و در جمله بعد می گوید:شکافها را به هم پیوند داده است.چرا که یکی ناظر به کلّ و دیگری ناظر به اجزاء است(وحدت ضمیرها مشکلی در اینجا ایجاد نمی کند،چرا که هر دو به آسمانها بر می گردد،یکی به مجموعه و دیگری به اجزاء).(دقّت کنید!).

در جمله سوم،به رابطه در میان کرات آسمانی که با هم قرین هستند اشاره می فرماید:و می گوید:«خداوند آنها و نظایر آنها را به یکدیگر مربوط ساخت.» (و وشّج (2)بینها و بین أزواجها) .

این تعبیر ممکن است اشاره به منظومه های عالم بالا بوده باشد که مجموعه هایی را تشکیل می دهند که از کرات شبیه به یکدیگر تشکیل شده اند و به این ترتیب،در این کلام کوتاه و پر معنا،هم اشاره به نظمی

ص: 79


1- 4) سوره رعد،آیه 2.شبیه همین معنا با اندک تفاوتی در آیه 10 سوره لقمان آمده است؛می فرماید خلق السّموات...
2- 1) «وشّج»از مادّه«وشج»(بر وزن نسج)در اصل به معنای در هم فرو رفتن و مشبّک شدن و در هم پیچیدن است.

شده است که بر هر یک از کرات حاکم است و هم اشاره به منظومه ها و مجموعه عالم بالا. (1)

در چهارمین جمله اشاره به طرق صعود و نزول فرشتگان به آسمانها کرده، می فرماید:«مشکل فرود آمدن فرشتگان را برای ابلاغ فرمان او،و بالا بردن اعمال مخلوقات را به آسمان آسان نمود». (و ذلّل للهابطین بأمره،و الصّاعدین بأعمال خلقه،حزونة (2)معراجها) . آیا فرشتگان،وجود مادّی هستند و صعود و نزولی نسبت به آسمانها دارند یا اینکه منظور از این صعود و نزول،صعود و نزول معنوی است؟«مفسّران نهج البلاغه» تفسیرهای متفاوتی در این زمینه دارند.آنچه موافق ظاهر جمله های بالا و بسیاری از روایات و حتّی آیات قرآن مجید است،این است که آنها وجودات نوریّه ای هستند که در عین لطافت،جنبه جسمانی نیز دارند؛هر چند به خاطر همان لطافت،برای ما قابل مشاهده نباشند و در این صورت صعود و نزول،و رفت و آمد برای آنها تصوّر می شود.

به خواست خداوند در فراز آینده همین خطبه که پیرامون ملائکه بحث می کند، سخنان بیشتری در این زمینه خواهیم داشت.

سؤال دیگری که در اینجا مطرح می شود این است که مگر خداوند مکانی در آسمانها دارد که فرشتگان پیام او را از آسمان بالا به زمین می آورند و اعمال بندگان را از زمین نزد او به سوی آسمانها می برند؟به

ص: 80


1- 2) بعضی«ازواج»را در اینجا به معنای ارواح«نفوس فلکیّه»تفسیر کرده اند و اشاره به عقیده جمعی از فلاسفه که برای هر فلکی روح مجرّد قائلند دانسته اند؛ولی انصاف این است که نه این نظریّه با دلیل روشنی ثابت شده،و نه جمله بالا دلالت بر چنین چیزی دارد.
2- 3) «حزونه»(که معنای مصدری و اسم مصدری دارد)به معنای خشونت است و در خطبه بالا اشاره به مشکلات و سختی ها می باشد.

یقین،چنین چیزی درباره خداوند که ما فوق عالم مادّه است و زمان و مکان و اجزایی برای او تصوّر نمی شود،امکان پذیر نیست!پس چگونه فرشتگان از نزد او پیام می آورند و اعمال بندگان نزد او می برند؟ با توجّه به یک نکته دقیق،پاسخ این سؤال روشن می شود و آن اینکه درست است زمین و آسمان همه از مخلوقات خداست،ولی مراکزی در این جهان مادّه وجود دارد که محل تابش انوار الهی یا به تعبیر دیگر،دارای قداست خاصّی است.

همان گونه که در روی زمین هم،همه جا شبیه هم نیست؛مثلا موسی بن عمران علیه السّلام برای گرفتن پیام خدا به کوه طور می رود و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در آغاز به غار حرا می رفت؛در حالی که هیچ یک از آنها نزدیک تر به خدا از دیگری نبود،ولی قداست محل سبب می شود که در مکانهایی همچون طور و حرا و مسجد الحرام و مانند آن انوار الهیّه،بیشتر باشد.

در مورد فرشتگان نیز چنین است که در جهان بالا،مراکز قدسی وجود دارد که فرشتگان در آن مراکز مقدّس،پیام الهی را درک می کنند و پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز در معراج به همان مراکز،بلکه بالاتر از آن رسید و مشمول عنایات بیشتری گردید و اعمال نیک بندگان نیز در آن مراکز قدس،به ودیعت سپرده می شود و تا روز بازپسین نگهداری خواهد شد.

سپس امام علیه السّلام آنچه را در جمله های قبل به اجمال بازگو فرمود به تفصیل بیان می کند و در ضمن پنج جمله،مراحل آفرینش آسمانها را شرح می دهد.نخست می فرماید:«به آسمانها در حالی که به صورت دود بود،فرمان داد(فرمانی تکوینی، برای پیمودن مراحل خلقت و تکامل). (و ناداها بعد إذ هی دخان) .

این جمله،در حقیقت اشاره به نخستین مرحله آفرینش جهان است که در قرآن مجید نیز در آیه 11 سوره«فصّلت»آمده است: «ثُمَّ اسْتَوی إِلَی

ص: 81

السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ» ؛ سپس به تدبیر آسمان پرداخت،در حالی که به صورت دود بود». (1)

این همان چیزی است که دانش امروز نیز آن را تأیید می کند و می گوید:تمام جهان در آغاز به صورت توده بسیار عظیمی از گاز بود.

در جمله دوّم می افزاید:«سپس(خلقت وارد مرحله تازه ای شد)و در این هنگام، بخش های مختلف آن پیوند برقرار گشت». (فالتحمت عری أشراجها) .

با توجه به اینکه«إلتحام»به معنای به هم پیوستن و«عری»جمع«عروه»به معنای دستگیره و«أشراج»جمع«شرج»به معنای شکاف است،مفهوم جمله بالا این می شود که:خداوند آن توده عظیم دود مانند را،فشرده ساخت.شکافها را برطرف ساخت و اطراف آن را به هم پیوند داد،گویی این شکافها همچون جعبه هایی است که دستگیره های آن را برای محفوظ ماندن به هم می بندند و مرتبط می سازند.

این جمله نیز با دانش امروز که خبر از فشردگی توده گازی شکل-به سبب جاذبه درونی می دهد-هماهنگ است.

در جمله سوم می افزاید:«سپس آسمانها را از هم جدا ساخت و درهای بسته آنها را باز گشود(و در میان آنها فاصله انداخت)». (و فتق بعد الارتتاق صوامت أبوابها) .

این تعبیر،ممکن است اشاره به نظرات دانشمندان روز باشد که معتقدند توده گازی شکل نخستین،بر اثر یک انفجار عظیمی که در درونش رخ داد،متلاشی شد و ستارگان و کهکشانها به وجود آمدند.و طبق فرضیه دیگر،

ص: 82


1- 1) توجّه داشته باشید که«ثمّ»در آیه بالا،به معنای تأخیر در بیان است نه تأخیر در زمان.بنا بر این،دلیل بر این نیست که آفرینش آسمانها بعد از خلقت زمین است.(برای توضیح بیشتر،به تفسیر نمونه،ذیل آیه 11 سوره فصّلت مراجعه فرمائید).

به خاطر حرکت دورانی شدید و نیروی گریز از مرکز،بخشهایی از آن،یکی پس از دیگری جدا شدند و در این فضای بیکران از یکدیگر فاصله گرفتند و کرات آسمان به این ترتیب ساخته شد.

قرآن مجید نیز می فرماید: «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما» ؛آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم». (1)(2)

در چهارمین جمله اشاره به آفرینش شهاب های آسمانی می کند(که به صورت یک خط نورانی در آسمان به چشم می خورد و سپس خاموش می شود).و می فرماید:«و نگهبانانی از شهاب های ثاقب(پر نور)بر هر راهی گماشت» (و أقام رصدا من الشّهب الثّواقب علی نقابها) .

توجّه داشته باشید که«رصد»(بر وزن صدف)در اصل معنای مصدری دارد و به معنای آمادگی برای مراقبت از چیزی است.و بر فاعل نیز اطلاق می شود و در مفرد و جمع هر دو به کار می رود.و«نقاب»جمع«نقب»به معنای راه،یا فاصله میان دو چیز است.بنابر این،مفهوم جمله بالا این می شود که خداوند شهاب هایی بر طرق آسمانها گماشته(تا از نفوذ شیاطین به آسمانها جلوگیری کند).

این همان چیزی است که در آیات متعددی از قرآن مجید به آن اشاره شده است.از جمله در سوره«صافّات»آیه 8 تا 10 می خوانیم: «لا یَسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلی وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ

ص: 83


1- 1) سوره انبیاء،آیه 30.
2- 2) منظور از دیدن در اینجا،دیدن از طریق فکر و اندیشه است نه از طریق مشاهده حسّی؛چرا که در آن زمان،انسانی وجود نداشت.این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که منظور از پیوسته بودن آسمانها عدم وجود باران و عدم نموّ گیاه،و منظور از گشودن آن،نزول باران و پرورش گیاهان است.

إِلاّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ» ؛آنها(شیاطین)نمی توانند به سخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند.و(هر گاه چنین قصدی را داشته باشند)از هر سو هدف تیرها قرار می گیرند.آنها به شدّت عقب رانده می شوند و برای آنان عذاب دائم است.مگر آن کس که برای لحظه ای کوتاه جهت استراق سمع،به آسمان نزدیک شود که شهاب ثاقب او را دنبال می کند.» از این آیات و آیات دیگر اجمالا استفاده می شود که اخبار مهمّ این جهان،در جهان بالا،در میان فرشتگان که از سوی خدا مأمور اداره عالم هستند،گفتگو می شود و گاه شیاطین برای استراق سمع به آسمان ها نزدیک می شوند؛ولی شهابها آنها را از آسمانها به طرف پایین می رانند.

درست است که شهاب از نظر علم امروز،چیزی جز سنگهای به ظاهر سرگردان که به جوّ کره زمین نزدیک می شوند و بر اثر تصادم با آن آتش می گیرند نمی باشد؛ ولی هیچ مانعی ندارد که شهابها مأموریت پاسداری از فضای آسمان را در برابر شیاطین داشته باشند؛هر چند نه شیطان برای ما قابل مشاهده است و نه حرکات شهب برای ما دقیقا معلوم می باشد(شرح بیشتر را درباره این مسئله مهم،در تفسیر نمونه،جلد 19،ذیل آیات بالا مطالعه فرمایید!).

در چهارمین و پنجمین جمله،به مطلب مهمّ دیگری در رابطه با نظام کواکب آسمان اشاره کرده،می فرماید:«آنها را با دست قدرتش از اینکه گرفتار حرکات ناموزون گردند(در میان فضا)نگاهداشت،و به آنها فرمان

ص: 84

داد که تسلیم امر او(و قوانین آفرینش)بوده باشند!» (و أمسکها من أن تمور، (1)فی خرق الهواء بأیده (2)و أمرها أن تقف مستسلمة لأمره) .

این تعبیر هماهنگی روشنی با علم روز دارد که می گوید:ستارگان آسمان و منظومه ها و مجموعه های آن،تحت تأثیر نیروی جاذبه،که متناسب با جرم آنهاست،و نیروی دافعه،که بر اثر حرکت و نیروی گریز از مرکز در آنها پیدا می شود، در مدارهای خود در حرکتند؛بی آنکه تکیه بر جایی داشته باشند و کمترین انحرافی از مدار خود پیدا کنند.

به تعبیر دیگر:تعادل دقیق نیروی جاذبه و دافعه،به آنها اجازه نمی دهد که نه از هم دور شوند و در فضای بیکران سرگردان بمانند و نه به هم نزدیک شوند و به صورت توده واحدی در آیند.تعبیر به«تمور»(حرکت ناموزون پیدا کند)و«خرق الهواء»(فضای گسترده)به روشنی حکایت از این مطلب می کند.ولی بعضی از مفسّران پیشین نهج البلاغه که در حال و هوای«هیئت بطلمیوسی»زندگی می کردند و قائل به افلاک نه گانه پوست پیازی بودند،در تفسیر این جمله ها گرفتار مشکل شده اند و پاره ای از الفاظ بالا را بر معانی مجازی حمل کرده اند،در حالی که بر

اساس هیئت امروز،تفسیر آنها بسیار روشن است.

جمله«أمرها»و«لأمره»در واقع اشاره به دو معناست؛«امر»در آغاز جمله اخیر، اشاره به فرمان تکوینی خدا و آفرینش است و«امر»در پایان

ص: 85


1- 1) «تمور»از مادّه«مور»(بر وزن قول)در لغت به معانی مختلفی آمده؛از جمله به معنای جریان سریع و همچنین گرد و غباری که آن را باد به هر سو می برد،می باشد و از مجموع تعبیرات ارباب لغت استفاده می شود که«مور»همان حرکت سریع و دورانی و توأم با اضطراب و تموّج است.
2- 2) «أید»(بر وزن صید)به معنای قدرت و نعمت آمده است و در قرآن«ذاالأید»به معنای صاحب قدرت آمده است و در خطبه بالا به همین معنا می باشد.

جمله،اشاره به قوانین آفرینش است.یعنی خدا آنها را آن گونه آفریده است که تسلیم این قوانین باشند.

نکته: ویژگی های آسمانها

امام علیه السّلام در این فراز تصویر جامع و گویایی از آفرینش شگفت انگیز آسمانها کرده است:

از یک سو،اشاره به آغاز آفرینش آنها می کند که همه چیز به صورت توده عظیم دود مانندی به هم پیوسته بود.

از سوی دیگر،به انفجار نخستین که در آن توده عظیم واقع شد،و ستاره ها و کهکشانها از یکدیگر جدا شدند،اشاره سربسته ای می فرماید.

از سوی سوم،به معلّق بودن کواکب آسمان،در این فضای بی کران که نشانه ای از عظمت و قدرت پروردگار است اشاره می فرماید:

از سوی چهارم،به حرکات منظّم و خالی از هر گونه ناموزونی در کرات آسمان که در مدارهای خود در گردشند(که نتیجه موازنه دو نیروی جاذبه و دافعه است)، اشاره روشنی دارد.

از سوی پنجم،حرکت فرشتگان را در جهان بالا و مراکز قدس و نزول آنها به زمین برای ابلاغ فرمان حق و صعود آنها به آسمان،برای بردن اعمال بندگان،یادآور می شود.

و از سوی ششم،به رانده شدن شیاطین از صعود به آسمانها،به وسیله شهابها می پردازد،که هر کدام از آنها در جای خود شرح مفصّلی دارد؛ولی امام علیه السّلام در عباراتی کوتاه و پر معنا و اندیشه برانگیز،همه را بیان فرموده است.

فراموش نکنیم که اینها همه در زمانی بوده که فقط«هیئت بطلیموس»و افلاک تو در توی پوست پیازی در مورد ساختمان آسمان بر محافل علمی

ص: 86

حکم فرما بود،و باید تصدیق کرد که بیان این حقایق در چنان فضایی در حدّ اعجاز است و نشانه روشنی است که علم آن حضرت از غیر منابع عادّی سرچشمه می گرفته است. (1)

ص: 87


1- 1) در جلد اوّل همین کتاب از صفحه 125 تا 150 بحث های مشروحی در این زمینه داشته ایم.

بخش دهم

اشاره

و جعل شمسها آیة مبصرة لنهارها،و قمرها آیة ممحوّة من لیلها،و أجراهما فی مناقل مجراهما،و قدّر سیرهما فی مدارج درجهما،لیمیّز بین اللّیل و النّهار بهما،و لیعلم عدد السّنین و الحساب بمقادیرهما،ثمّ علّق فی جوّها فلکها،و ناط بها زینتها،من خفیّات دراریّها و مصابیح کواکبها، و رمی مسترقی السّمع بثواقب شهبها،و أجراها علی أذلال تسخیرها من ثبات ثابتها،و مسیر سائرها،و هبوطها و صعودها،و نحوسها و سعودها.

ترجمه

خداوند خورشید را نشانه روشنی بخش روز،و ماه را نوری محو و کم رنگ برای (زدودن شدّت تیرگی)شب ها قرار داد و آنها را در مسیرهایشان به حرکت درآورد؛و مقدار سیر آنها را در مراحلی که باید بپیمایند معیّن فرمود،تا شب و روز را بدین وسیله از هم جدا سازد و عدد سال ها و زمان معلوم گردد.سپس در فضای آسمان ها، فلک ها(مدارات کواکب)را آفرید،و آنچه زینت بخش آن بود از ستارگان مخفی و کم نور و ستارگان پر نور در آن جایگزین ساخت،و استراق سمع کنندگان را با شهاب های ثاقب تیر باران نمود،و همه آسمانها را به تسخیر خود در آورد،و ستارگان ثوابت و سیّار و هبوط کننده و صعود کننده و نحس و سعد آنها را به جریان انداخت.

شرح و تفسیر: آفرینش خورشید و ماه و ستارگان و شهاب ها

ص: 88

امام علیه السّلام در این فراز،به آفرینش خورشید و ماه و ستارگان و فلسفه وجودی آنها اشاره کرده و با بیانی زیبا،فواید و برکات این کواکب آسمانی را شرح می دهد.

می فرماید:«خداوند،خورشید را نشانه روشنی بخش روز قرار داد(و تمام برکاتی که از روشنایی روز عاید می شود به واسطه آن است)». (و جعل شمسها آیة مبصرة لنهارها) .

«و ماه را نوری محو و کم رنگ برای(زدودن شدت تیرگی)شبها قرار داد» (و قمرها آیة ممحوّة من لیلیها) .

در تفسیر این جمله،«مفسّران نهج البلاغه»راههای گوناگونی رفته اند؛گاه گفته اند:

«ممحوّه»(محو شده)به شبهای محاق(شبهای ظلمانی آخر ماه)اشاره دارد.و گاه گفته اند:اشاره به کلف ها(نقطه های تاریکی روی ماه)می باشد.و گاه در تفسیر آن گفته اند:که منظور کم رنگ شدن تدریجی ماه بعد از شب نیمه است.

ولی به نظر می رسد تمام این ها بی راهه است و منظور از«ممحوّه»(محو شده) همان کم رنگ بودن نور ماه،نسبت به نور خورشید است که خداوند این نور کم رنگ را برای کاستن مختصری از ظلمت شب(به گونه ای که شب،فلسفه خودش را از دست ندهد و زمان آسایش و آرامش باشد)قرار داده است.

به هر حال،این تعبیر هماهنگ با آیات قرآن است که هم شب و روز از آیات خدا می شمرد و هم خورشید و ماه را: «وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» . (1)

برکات روشنایی آفتاب و نورافشانی آن بر صحنه زندگی بشر-که مایه هر گونه جنبش و حرکت و تلاش برای زندگی است-بر کسی پوشیده نیست.همان گونه که نور کم رنگ و لطیف و آرام بخش ماه در شبهای

ص: 89


1- 1) سوره فصّلت،آیه 37.

ظلمانی که سبب حلّ بسیاری از مشکلات زندگی بشر می شود و به هنگام ضرورت،راه خود را در پرتو آن،در شهر و بیابان پیدا می کند و در عین حال،چنان قوی نیست که اجازه فعّالیت های روز را به انسان دهد و به ناچار به استراحت می پردازد،نیز از نعمتهای بزرگ خداوند است.

سپس امام علیه السّلام به حالات ماه و خورشید و فلسفه وجودی آنها می پردازد و می فرماید:«خداوند آنها را در مسیرهایشان به حرکت درآورد.و مقدار سیر آنها را در مراحلی که باید بپیمایند معیّن فرمود،تا شب و روز را به این وسیله،از هم جدا سازد و عدد سالها و حساب زمان(برای نظم زندگی انسانها)معلوم گردد». (و أجراهما فی مناقل (1)مجراهما،و قدّر سیرهما فی مدارج درجهما،لیمیّز بین اللّیل و النّهار بهما،و لیعلم عدد السّنین و الحساب بمقادیرهما) .

این همان چیزی است که در قرآن مجید نیز با اشاره روشنی بیان شده؛ می فرماید: «هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» ؛او کسی است که خورشید را روشنایی و ماه را نور قرار داد و برای آن منزلگاههایی مقدّر کرد تا عدد سالها و حساب(کارها)را بدانید». (2)

جدا شدن شب از روز به وسیله آفتاب و ماه،معلوم است و«مدارج»خورشید و ماه با توجّه به آنچه تجربه ها نشان می دهد و دانشمندان فلکی با دقّت حساب کرده اند،نیز معلوم می شود؛دایره ای را که زمین به گرد خورشید می گردد و در 365 روز کامل می شود،در نظر ما زمینیان،چنان به نظر می رسد که این دایره مربوط به حرکت خورشید به دور زمین است؛در حالی که در واقع،خورشید در مرکز قرار گرفته و زمین به دور آن می چرخد،همان گونه که حرکت زمین به دور خود،که سبب پیدایش شب

ص: 90


1- 1) «مناقل»جمع«منقل»از مادّه«نقل»به معنای راه است.
2- 2) سوره یونس،آیه 5.

و روز است و در 24 ساعت کامل می شود،در نظر ما به صورت حرکت خورشید به دور زمین احساس می شود.علّت این گونه احساس ها این است که ما زمین را ثابت می پنداریم و تمام کواکب آسمان را به دور خود در حرکت می بینیم.

ماه نیز یک حرکت انتقالی به دور زمین دارد که در 29 روز و چند ساعت کامل می شود و تغییر شکل ظاهر ماه در نظر ما به جهت همین حرکت دورانی به دور زمین است.میلیونها سال خورشید و ماه و کره زمین در مدار و مسیر خود بدون کمترین تغییر،حرکت دارند و ما انسانها می توانیم حساب سال و ماه را دقیقا تعیین کنیم.به خصوص اینکه در حرکت دورانی زمین به دور خورشید،در هر ماه آن را در کنار یکی از صورتهای فلکی می بینیم و برجهای دوازده گانه ماه های خورشیدی در همین جا شکل می گیرد.

سپس به سراغ سایر ستارگان آسمان می رود و می فرماید:«خداوند در فضای آسمانها،فلک ها(مدارات کواکب)را آفرید و آنچه زینت بخش آن بود،از ستارگان مخفی و کم نور،و ستارگان پر فروغ،در آن جایگزین ساخت». (ثمّ علّق فی جوّها فلکها،و ناط (1)بها زینتها،من خفیّات دراریها، (2)و مصابیح کواکبها) .

در اینجا امام علیه السّلام به دو قسم از کواکب آسمان اشاره فرموده:نخست،ستارگان کوچکند که امام از آنها تعبیر به مرواریدهای پنهان کرده و دیگر،ستارگان فروزان و پر نور که از آنها تعبیر به چراغها(مصابیح)فرموده است.می دانیم تقسیم بندی ستارگان به کوچک و بزرگ،یا ریز و درشت،

ص: 91


1- 1) «ناط»از مادّه«نوط»(بر وزن موت)به معنای وابسته کردن چیزی به دیگری است.
2- 2) «دراریّ»جمع«درّی»منسوب به«درّ»به معنای مروارید درشت است و«درّی»به معنای ستاره نیز آمده است؛به خاطر صفا و درخشندگی آن.

از دیدگاه ماست و گرنه بسیاری از این ستارگان کوچک،از نظر حجم،فوق العاده بزرگ و حتّی از خورشید ما،که یکی از کواکب متوسّط آسمان محسوب می شود،بزرگترند!امّا به جهت بعد مسافت به چشم ما کوچک می آیند و به عکس،ستارگان درشتی هستند(مانند ستاره زهره)که جزو سیّارات منظومه شمسی است و به جهت نزدیک بودنش درخشندگی فوق العاده ای دارد در حالی که سیّاره کوچکی است.به هر حال،این ستارگان آسمان،شب را چنان زیبا و دل انگیز می کنند که گذشته از عظمت آفرینش آنها،زیبایی شان نیز خیره کننده است.

البتّه ستارگان در عالم خود،جهان مستقلّی را تشکیل می دهند و به گفته دانشمندان،بسیاری از آنها ممکن است مسکونی بوده باشند و موجودات زنده ای داشته باشند،که حیات آنها برای ما غیر قابل تصوّر است؛ولی با این حال،نقش آنها در زندگی ما تنها زیبایی آسمان شب نیست،بلکه به وسیله آنها می توان در بیابان و دریا،راه را به سوی مقصد پیدا کرد. «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» . (1)

از این گذشته،ممکن است مجموعه کواکب و ستارگان در این آسمان پهناور،به جهت تأثیرات جاذبه روی یکدیگر،نگاهدارنده و ضامن بقای مجموعه باشند.

سپس اشاره به یکی دیگر از پدیده های شگفت انگیز آسمان،یعنی«شهاب ها» کرده،می فرماید:«و استراق سمع کنندگان را با شهابهای ثاقب تیرباران نمود».

(و رمی مسترقی (2)السّمع بثواقب شهبهآ) .

ص: 92


1- 1) سوره انعام،آیه 97.
2- 2) «مسترقی»جمع«مسترق»به معنای دزد و رباینده است و«استراق سمع»به معنای استماع سخن دیگری،به طور مخفیانه و دزدکی است.

درباره شهاب ها در فراز قبل به اندازه کافی سخن گفتیم و مرجعی را برای مطالعه بیشتر معرّفی نمودیم و به نظر می رسد تکرار در این فراز،به جهت آن باشد که گاهی شهاب ها از دید ناظران زمینی به صورت ستاره متحرکی در می آیند.از این روست که امام علیه السّلام در کنار تقسیم ستارگان به آن نیز اشاره فرموده است.

سپس به شرح حالات ستارگان و حالات دقیق آنها می پردازد و می فرماید:«آنها را به تسخیر خود در آورد،و ستارگان ثوابت و سیّار،و هبوط کننده،و صعود کننده،و نحس و سعد آنها را به جریان انداخت».

(و أجراها علی أذلال، (1)تسخیرها من ثبات ثابتها،و مسیر سائرها،و هبوطها و صعودها،و نحوسها و سعودها) .

درباره ستارگان ثوابت و سیّار و هبوط و صعود،و چگونگی نحس و سعد آنها،در بخش نکته ها بحث خواهیم کرد.

نکته ها
ستارگان ثابت و سیّار

1-می دانیم ستارگانی که در آسمان می بینیم از یک نظر به دو گونه تقسیم می شوند:«ثابت»و«سیّار»و ستارگان ثوابت مجموعه هایی هستند که وضع خود را در آسمان تغییر نمی دهند؛از یک طرف طلوع می کنند و در طرف دیگر غروب،بی آنکه تغییری در فواصل آنها دیده شود(البتّه آنها در واقع حرکت دارند،ولی چون بسیار از ما دورند،حرکات آنها تأثیری در فواصل آنها نمی گذارد).

ستارگان سیّار چند ستاره هستند که در مجموعه منظومه شمسی گرد آفتاب می گردند و چون فاصله آنها با کره زمین نسبت به اجرام آسمانی،

ص: 93


1- 1) «أذلال»جمع«ذلّ»(به کسر ذال)به معنای مجرا و مسیر است.

بسیار کم است، حرکات آنها در آسمان کاملا معلوم است و دائما محلّ خود را نسبت به ما تغییر می دهند.

حالات ستارگان

2-برای ستارگان و کواکب آسمان حالات دیگری نیز وجود دارد و آن«هبوط»و«صعود»است.یعنی چنان به نظر می رسد که یک ستاره،یا یک مجموعه به طرف بالا حرکت می کند که نامش صعود است و گاه به پایین حرکت می کند،که نامش هبوط است.روشن ترین مثال آن خورشید است که از اوّل زمستان شروع به اوج گیری در مدار خود می کند و هر روز در محل بالاتری در آسمان دیده می شود تا اوّل تابستان که به نهایت اوج خود می رسد و کاملا در آسمان،بالا دیده می شود و گاه درست بالای سر،و سپس از آغاز تابستان هبوط آن شروع می شود و در اوّل زمستان به پایین ترین نقطه در افق می رسد(البته این تغییرات در حقیقت مربوط به خورشید نیست بلکه مربوط به تغییر وضع زمین در حرکت مداری خود به دور خورشید و انحراف محور زمین نسبت به سطح مدار،به مقدار 23 درجه می باشد).

این تعبیرات نشان می دهد که امام علیه السّلام دقیقا به مسائل فلکی احاطه داشته و در اشارات پر معنایی بسیاری از مطالب را بیان فرموده است.

سعد و نحس ستارگان

3-در مورد سعد و نحس ستارگان که در فراز بالا آمده است اگر بخواهیم به ظاهر ابتدایی آن بنگریم اشاره به اعتقادی است که جمعی از منجّمان قدیم درباره ستارگان داشتند؛بعضی از آنها را نحس می دانستند و طلوع یا تغییر حالات آنها را سبب حوادث بدی در زندگی عمومی مردم و

ص: 94

یا زندگی خصوصی بعضی از افراد می پنداشتند(چون برای هر انسانی ستاره ای قائل بودند)و به عکس،طلوع یا تغییر حالات بعضی دیگر را نشانه بروز سعادت و خوشبختی برای جامعه انسانی و یا افراد خاصّی تصور می کردند؛در حالی که می دانیم اسلام تأثیر ستارگان را در سرنوشت انسانها نفی می کند و آن را نوعی شرک می شمرد.

در خطبه 79 که در جلد سوم شرح آن گذشت خواندیم که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در برابر منجمّی که در مورد جنگ نهروان پیشگویی منفی می کرد،سخت بر آشفت و پیشگویی های او را که بر اساس تأثیر ستارگان در سرنوشت انسانها بود،نوعی تکذیب قرآن و بیگانگی از خداوند شمرد و در پایان خطبه،مردم را از این بخش از علم نجوم که سخن از رابطه سرنوشت انسانها با ستارگان و تأثیر آنها در زندگی بشر می گوید نهی فرمود.

در احادیث متعددی که از سایر معصومین علیهم السّلام به ما رسیده،نیز این بخش از علم نجوم شدیدا مورد نکوهش واقع شده و منجّم،همردیف کاهن و ساحر و کافر شمرده شده است.از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«من صدّق کاهنا أو منجّما فهو کافر بما أنزل علی محمّد»کسی که کاهن یا منجّمی را تصدیق کند به چیزی که بر محمّد صلّی اللّه علیه و آله نازل شده کفر ورزیده است». (1)

و احادیث فراوان دیگر.

شکّی نیست که منجّمان قدیم در مورد ارتباط ستارگان با سرنوشت انسانها عقاید مختلفی داشتند که در شرح خطبه 79 به طور کامل بیان گردید و می توان گفت که این روایات ناظر به کسانی است که تدبیر این جهان را

ص: 95


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 12،صفحه 104.برای آگاهی از سایر احادیثی که در این زمینه وارد شده به همان کتاب،باب 24،از ابواب«ما یکتسب به»مراجعه فرمایید.

به دست ستارگان می پنداشتند و نوعی الوهیّت برای آنها قایل بودند.ولی اگر کسی بگوید ستارگان فقط دلالت بر وقوع چنین حوادثی(به فرمان خدا)دارند.چنین سخنی کفر نیست؛ ولی دلیلی بر اثبات این دلالت وجود ندارد.آنها عوالمی برای خود دارند همان گونه که کره زمین و ساکنانش برای خود عالمی دارند؛هیچ گونه دلیل علمی تاکنون چنین رابطه ای را اثبات نکرده است،که مثلا طلوع و غروب فلان ستاره،یا تقارن فلان ستاره با ستاره دیگر،بر بروز جنگها یا صلح و آرامش مؤثّر باشد؛در عین حال نمی توان این گونه دلالت ها را به طور قطع نفی کرد،حتّی اگر از غیر معصومی شنیده شود.آنچه در بعضی روایات آمده است که مثلا هنگامی که قمر در عقرب است-یعنی کره ماه مقابل صورت فلکی عقرب قرار گیرد-ازدواج کردن مکروه است،چیزی نیست که ما بتوانیم آن را انکار کنیم.

از اینجا روشن می شود که سعد و نحسی که در این بخش از خطبه بالا آمده، ممکن است اشاره به چنین اموری باشد.

این احتمال نیز وجود دارد که چگونگی قرار گرفتن بعضی از کواکب آسمان- مخصوصا سیّارات منظومه شمسی-در مدارات خود،در مقایسه با یکدیگر،ممکن است تأثیرات طبیعی در کره زمین داشته باشد؛مثلا می دانیم جزر و مدّ دریاها بر اثر تأثیر جاذبه کره ماه است و هرگاه کره ماه و خورشید در یک سو قرار گیرند(مانند اوائل و اواخر ماه)این جاذبه قوی تر و حتّی ممکن است روی پوسته زمین هم تأثیر بگذارد و سبب شکستگی ها و زلزله هایی شود و به عکس ممکن است بارندگی های قابل ملاحظه ای بر اثر تأثیر کرات آسمانی روی کره زمین و مانند آن صورت گیرد.

بنابر این،سعد و نحس ستارگان می تواند اشاره ای به این تأثیر خاصّ طبیعی باشد.

ص: 96

بخش یازدهم

اشاره

ثمّ خلق سبحانه لإسکان سمواته،و عمارة الصّفیح الأعلی من ملکوته، خلقا بدیعا من ملائکته،و ملأ بهم فروج فجاجها،و حشابهم فتوق أجوائها، و بین فجوات تلک الفروج زجل المسبّحین منهم فی حظائر القدس،و سترات الحجب،و سرادقات المجد،و وراء ذلک الرّجیج الّذی تستکّ منه الأسماع سبحات نور تردع الأبصار عن بلوغها،فتقف خاسئة علی حدودها.

ترجمه

سپس خداوند سبحان برای سکونت در آسمانها و آباد ساختن آنها(با عبادت و نیایش)در بالاترین صفحه ملکوت خود،مخلوقاتی بدیع از فرشتگان آفرید؛تمام فواصل آسمان را با آنها پر کرد و فضای میان آن را از وجود فرشتگان،مالا مال ساخت.(به گونه ای که)صدای تسبیح آنها،فاصله های آسمانها را پر کرده و در بارگاه قدس و درون حجابها و سراپرده های مجد و عظمت،طنین انداز است،و در ماورای زلزله و غوغای تسبیح آنان-که گوشها از آن کر می شود-شعاع های خیره کننده نور، چشمها را از دیدن باز می دارد و در محدوده خود متوقّف می سازد.

شرح و تفسیر: آفرینش فرشتگان

ص: 97

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به آفرینش فرشتگان و مسئولیت های مختلفی که بر عهده دارند می پردازد و با عباراتی بسیار زیبا و دلنشین-که به گفته«ابن ابی الحدید»آنچنان فصیح و بلیغ است که فصاحت عرب را به فراموشی می سپارد و نه تنها از نظر الفاظ که از نظر معانی هم چنان پر محتوا و آسمانی است که عقل در آن حیران می ماند-این موضوع را شرح می دهد.

می فرماید:«سپس خداوند سبحان،برای سکونت در آسمانها و آباد ساختن آن (با عبادت و نیایش)در بالاترین صفحه ملکوت خود،مخلوقاتی بدیع از فرشتگان آفرید؛تمام فواصل آسمان را با آنها پر کرد و فضای میان آن را از وجود فرشتگان، مالا مال ساخت». (ثمّ خلق سبحانه لإسکان سمواته،و عمارة الصّفیح (1)الأعلی من ملکوته،خلقا بدیعا من ملائکته،و ملأ بهم فروج فجاجها،و حشا بهم فتوق (2)أجوائها (3)) .

تعبیر به«ثمّ»می تواند اشاره به این باشد که آفرینش فرشتگان بعد از آفرینش زمین و موجودات زمینی باشد و ممکن است به عنوان تأخیر در بیان و نه تأخیر در زمان ذکر باشد احتمال دوم-با توجّه به روایاتی که آفرینش فرشتگان را قبل از آفرینش موجودات زمینی ذکر کرده است و با

ص: 98


1- 1) «صفیح»از مادّه«صفح»در اصل به معنای انبساط و گسترش و عریض بودن چیزی است؛بنا بر این «صفیح»به معنای صحنه های گسترده و وسیع می آید.و«الصّفیح الأعلی»به معنای آسمانهای گسترده بالاست.این مادّه گاه به معنای گذشت کردن نیز بکار می رود،زیرا حکایت از عدم سخت گیری و شرح صدر نسبت به شخص یا چیزی می کند.
2- 2) «فتوق»جمع«فتق»به معنای شکاف در چیزی یا فاصله میان دو چیز است و فرق آن با«فروج»که جمع«فرج»و به معنای شکاف می باشد،شاید از این نظر است که«فتق»گستردگی بیشتری دارد و همچنین ممکن است«فتق»اشاره به جایی باشد که دو بخش چیزی از هم جدا شود،در حالی که«فرج» تنها به معنای شکاف در چیزی است،بی آنکه از هم جدا گردد.
3- 3) «أجواء»جمع«جوّ»به معنای هوا،یا به معنای فاصله میان زمین و آسمان است.

توجه به خطبه اوّل نهج البلاغه که شرح آن گذشت-مناسب تر به نظر می رسد.

سپس می افزاید:«(هم اکنون)صدای تسبیح تسبیح گویان آنها،فاصله های آسمان را پر کرده و در بارگاه قدس و درون حجابها و سراپرده های مجد و عظمت، طنین انداز است». (و بین فجوات (1)تلک الفروج زجل (2)المسبّحین منهم فی حظائر (3)القدس،و سترات الحجب،و سرادقات (4)المجد) .

ولی این بدان معنا نیست که این فرشتگان مقرّب توانسته اند به اوج معرفت پروردگار برسند؛بلکه همانگونه که امام علیه السّلام به دنبال این سخن می افزاید:«در ماورای زلزله و غوغای تسبیح آنان-که گوشها از آن کر می شود-شعاع های خیره کننده نور،چشمها را از دیدن باز می دارد و

ص: 99


1- 1) «فجوات»جمع«فجوه»به معنای محلّ وسیع و گشاده است و به معنای فراخی و گشادگی میان دو چیز نیز آمده است و در داستان اصحاب کهف در قرآن کریم اشاره است به محلّ وسیع غار اصحاب کهف «هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» .
2- 2) «زجل»از مادّه«زجل»(بر وزن جمع)در اصل به معنای برداشتن و پرتاب کردن چیزی است و«زجل» (بر وزن عمل)به معنای صدای بلند و طرب انگیز است و گاه به هر گونه صدای بلند نیز اطلاق می شود.
3- 3) «حظائر»جمع«حظره»به معنای منطقه ممنوعه است-از مادّه«حظر»(بر وزن فرض)به معنای منع است.
4- 4) «سرادقات»جمع«سرادق»به معنای سراپرده و خیمه عظیم و با شکوه است.

در محدوده خود متوقف می سازد». (و وراء ذلک الرّجیج، (1)الّذی تستکّ، (2)منه الأسماع سبحات، (3)نور تردع الأبصار عن بلوغها،فتقف خاسئة (4)علی حدودها) .

بدیهی است مفهوم این سخن آن نیست که خداوند متعال،محلّی در آسمانها دارد که با انوار فوق العاده شدید،از هر سو احاطه شده است؛بلکه منظور این است که مراکز مقدّسی در این جهان هستی وجود دارد که حتّی فرشتگان از مشاهده آن عاجزند؛یا اینکه تعبیرات فوق کنایه از آن است که فرشتگان الهی با آن همه قرب و عظمت و غرق عبادت و تسبیح بودن نیز،قادر به درک کنه ذات و صفات خدا نیستند و عظمت پروردگار را جز به مقدار توان خود درک نمی کنند.

به تعبیر دیگر اگر این جمله ها را بر ظاهرشان حمل و تفسیر کنیم نشان می دهد که در آسمانها مراکزی است که از قداست و نورانیّت بیشتری برخوردار است(در روایاتی نیز به این معنا اشاره شده است) (5).

همانگونه که در روی زمین نیز مراکزی همچون کعبه و بیت المقدّس وجود دارد که همواره مورد احترام بوده،بی آنکه محلّی برای ذات پاک خدا باشد.

ص: 100


1- 5) «رجیج»از مادّه«رجّ»(بر وزن حجّ)به معنای حرکت دادن شدید یا زلزله است.
2- 6) «تستکّ»از مادّه«سکّ»(بر وزن حکّ)در اصل به معنای حفر کردن است و در جمله بالا اشاره به صداهای شدیدی است که گویی گوش را سوراخ می کند؛این واژه به معنای کر شدن نیز آمده است که در واقع لازم و ملزوم معنای قبل است.
3- 7) «سبحات»جمع«سبحه»(بر وزن غنچه)به معنای نور و عظمت است و اضافه آن به«نور»در جمله بالا اضافه بیانیّه است.
4- 8) «خاسئه»از مادّه«خسأ»(بر وزن مدح)به معنای طرد کردن توأم با تحقیر است.
5- 1) رجوع شود به بحار الانوار،جلد 55،کتاب«السماء العالم»،باب 5(الحجب و الأستار و السّرادقات) صفحه 39.

و اگر بر معنای کنایی حمل و تفسیر شود،دلیل بر این است که فرشتگان با تمام عظمتی که دارند در مقام قرب پروردگار،به جایی می رسند که از آن فراتر نمی روند؛ بلکه عظمت و نور پروردگار،آنها را از گذشتن از آن مرز مانع می گردد.

ص: 101

بخش دوازدهم

اشاره

و أنشأهم علی صور مختلفات،و أقدار متفاوتات،(أولی أجنحة)تسبّح جلال عزّته،لا ینتحلون ما ظهر فی الخلق من صنعه،و لا یدّعون أنّهم یخلقون شیئا معه ممّا انفرد به، «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» جعلهم اللّه فیما هنالک أهل الأمانة علی وحیه،و حمّلهم إلی المرسلین و دائع أمره و نهیه،و عصمهم من ریب الشّبهات،فما منهم زائغ عن سبیل مرضاته،و أمدّهم بفوائد المعونة،و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السّکینة،و فتح لهم أبوابا ذللا إلی تماجیده،و نصب لهم منارا واضحة علی أعلام توحیده.

ترجمه

آنها را به صورتهای مختلف و اندازه های گوناگون آفرید،«در حالی که دارای بالهای متعددی هستند»(و از نظر قدرت،یکسان نمی باشند).همواره تسبیح جلال و عزّت او می گویند و هرگز اسرار شگفت انگیز آفرینش مخلوقات را به خود نسبت نمی دهند و ادّعا نمی کنند که در آفرینش چیزی با او شرکت دارند،«بلکه آنها بندگان گرامی او هستند که هیچ گاه در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او(بی هیچ کم و کاست)عمل می کنند».گروهی از آنها را امین وحی خود قرار داد،و به آنها برای رساندن ودایع امر و نهیش به پیامبران مأموریت داد،و از تردید و شبهات مصونیّت بخشید،به گونه ای که هیچ کدام از آنان از راه رضای حقّ منحرف نمی شوند.آنان را از یاری خویش بهره مند ساخت(تا وظیفه ابلاغ

ص: 102

وحی را به خوبی انجام دهند)و قلب آنان را با تواضع و خشوع و سکینه و آرامش قرین نمود(تا در انجام این وظیفه خطیر گرفتار خطا نشوند)و درهای سهل و آسانی را برای مدح و تمجید(و نیایش) خویش به روی آنها گشود(تا از این طریق مصونیّت بیشتری به آنها ببخشد)و چراغ های روشنی جهت راهیابی به نشانه های توحیدش برای آنان نصب نمود.

شرح و تفسیر: مأموریتهای فرشتگان

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به بیان صور مختلف فرشتگان و تقسیم مسئولیتهای آنها و قسمتی از ویژگیهای دیگر آنان پرداخته،چنین می فرماید:

«آنها را به صورتهای مختلف و اندازه های گوناگون آفرید،در حالی که دارای بال و پرهای متعددی هستند(و از نظر قدرت یکسان نمی باشند.)و همواره تسبیح جلال و عزّت او می گویند». (و أنشأهم علی صور مختلفات،و أقدار متفاوتات،«أولی أجنحة»تسبّح جلال عزّته (1)) .

بعضی از مفسّران نهج البلاغه این تعبیرات را بر ظاهر آن حمل کرده اند و گفته اند:فرشتگان اشکال مختلفی دارند و اندازه های آنها با هم متفاوت است و به راستی دارای بال و پرند و همواره تسبیح خدا می گویند.در حالی که بعضی دیگر این تعبیرات را کنایه از تفاوت مقامات فرشتگان و میزان قوّت و قدرت آنها دانسته اند و از آنجایی که بال برای پرندگان وسیله پرواز در آسمان است و چگونگی بال ها قدرتهای متفاوتی برای پرواز به

ص: 103


1- 1) تعبیر«تسبّح جلال عزّته»ممکن است اشاره به تسبیح فرشتگان در برابر جلال و عزّت خداوند باشد و انتخاب صیغه مؤنّث،به خاطر مفهوم جمعی آنهاست.

آنها می دهد،این تعبیر را در مورد فرشتگان اشاره به تفاوت آنان از حیث قوّت و قدرت در انجام وظائف الهی دانسته اند.

درست است که ما وظیفه داریم تمام الفاظ را که در قرآن مجید و تعبیرات معصومین علیهم السّلام به کار گرفته شده،بر معانی حقیقی حمل کنیم و کنایه و مجاز جز با وجود قراین روشن میسّر نیست،ولی با توجّه به تعبیراتی که در ادامه این خطبه درباره اوصاف فرشتگان آمده بعید به نظر می رسد که بتوان آنها را بر معنای ظاهری حمل کرد؛مانند:(و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم الأرض السّفلی...)و همچنین تعبیراتی که در خطبه های گذشته درباره فرشتگان آمده بود؛مانند آنچه در خطبه اوّل درباره فرشتگان آمده:(و منهم الثّابتة فی الأرضین السّفلی أقدامهم،و المارقة من السّماء العلیا أعناقهم...)«گروهی از آنان(از آن قدر عظیم و بزرگند که)پاهایشان در طبقات پایین زمین،ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا،گذشته است...» (1).این تعبیرات می تواند قرینه خوبی باشد بر اینکه اینگونه اوصاف جنبه کنایی و معنوی دارد نه ظاهری و مادّی.

سپس در ادامه این سخن،به برخی از ویژگی های فرشتگان اشاره می کند و می فرماید:«آنها هرگز،اسرار شگفت انگیز آفرینش مخلوقات را به خود نسبت نمی دهند(هر چند خود به فرمان خدا واسطه در خلق باشند)و هیچ گاه ادّعا نمی کنند که در آفرینش چیزی،با او شرکت دارند». (لا ینتحلون (2)ما ظهر فی الخلق من صنعه،و لا یدّعون أنّهم یخلقون شیئا معه ممّا انفرد به) . بلافاصله از همان تعبیری که قرآن در مورد تسلیم مطلق فرشتگان در برابر اراده خدا بیان کرده، استفاده می کند و می فرماید:«بلکه آنها

ص: 104


1- 1) رجوع شود به جلد اوّل پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام،صفحه 159.
2- 2) «ینتحلون»از مادّه«انتحال»به معنای ادّعا کردن چیزی به نفع خویش است،در حالی که تعلّق به دیگری دارد.

بندگان گرامی(خدا)هستند که هیچگاه در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او(بی هیچ کم و کاست)عمل می کنند». «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» (1).

آری،آنها چشم بر امر،و گوش بر فرمان حقّ دارند و جز به اراده و مشیت او کاری نمی کنند و این نخستین ویژگی فرشتگان است که در این خطبه به آن اشاره شده است و مقام عصمت و مصون بودن آنها را از گناه و خطا بیان می دارد و در واقع بر تمام ادّعاهای مشرکان عرب و غیر آنها که برای فرشتگان مقام ربوبیّت و الوهیّت قائل بودند،خطّ بطلان می کشد،و آنها را در حدّ بندگان مطیع و سر بر فرمان حقّ معرفی می نماید که نه آفریدگارند و نه شریک آفریدگار در امر آفرینش.

سپس به وظیفه دیگری از وظایف آنها به عنوان حاملان وحی اشاره کرده،چنین می فرماید:«(گروهی از)آنان را امین وحی خود قرار داده و به آنها برای رساندن ودایع امر و نهیش به پیامبران مأموریت داده و از تردید و شبهات مصونیّت بخشیده است به گونه ای که هیچ کدام از آنها از راه رضای حقّ منحرف نمی شوند». (جعلهم اللّه فیما هنالک أهل الأمانة علی وحیه،و حمّلهم إلی المرسلین ودائغ أمره و نهیه، و عصمهم من ریب الشّبهات.فما منهم زائغ (2)عن سبیل مرضاته) .

گرچه در این عبارت رساندن پیام وحی الهی را به همه فرشتگان نسبت داده، ولی به یقین منظور از آن،گروهی از آنهاست همانگونه که قرآن مجید

ص: 105


1- 1) سوره انبیاء،آیات 26-27.
2- 2) «زائغ»از مادّه«زیغ»(بر وزن میل)به معنای عدول از حقّ و انحراف و تمایل به سوی دیگر است.

می فرماید:«اللّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً» ؛خداوند از فرشتگان رسولانی(به سوی پیامبران)بر می گزیند». (1)

و خود آن حضرت در خطبه اوّل نهج البلاغه نیز به این معنا تصریح فرموده، می فرماید:«و منهم أمناء علی وحیه،و ألسنة إلی رسله؛گروهی از آنها امنای وحی خدا و زبان(گویای حق)به سوی پیامبران او هستند».و این تعبیر معمول است که کارهای مهمّی که از گروه خاصّی از یک مجموعه سر می زند،به عنوان برنامه ای از همه آن مجموعه تلقّی می شود.

به هر حال،این تعبیر نشان می دهد که فرشتگان در ابلاغ وحی،نهایت دقّت و امانت را دارند بی آنکه کوچک ترین کم و زیادی در آن رخ دهد.

در واقع امام علیه السّلام در دو جمله اخیر اشاره به معصوم بودن فرشتگان از خطا و گناه فرموده است؛جمله اوّل اشاره به مصونیّت از شبهه و شکّ و خطاست و جمله دوم اشاره به معصوم بودن از گناه و مخالفت فرمان خدا می باشد.

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام ضمن چهار جمله،عنایات خداوند را نسبت به فرشتگان وحی برای انجام صحیح مأموریت دشوارشان بیان می کند.

نخست می فرماید:«آنان را از یاری خویش بهره مند ساخته(تا وظیفه سنگین ابلاغ وحی را به خوبی انجام دهند)». (و أمدّهم بفوائد المعونة) و در دومین جمله می فرماید:«قلب آنان را با تواضع و خشوع و سکینه و آرامش قرین ساخته(تا در انجام این وظیفه خطیر گرفتار خطا نشوند)». (و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السّکینة) . (2)

ص: 106


1- 3) سوره حج،آیه 75.
2- 1) «إخبات»به معنای خضوع و خشوع و تواضع است.

و در سومین جمله می افزاید:«و درهای سهل و آسانی را برای مدح و تمجید(و نیایش)خویش به روی آنها گشوده(تا از این طریق مصونیّت بیشتری به آنان ببخشد)». (و فتح لهم أبوابا ذللا (1)إلی تماجیده (2)) .

و در جمله چهارم می فرماید:«و چراغ های روشنی،جهت راهیابی به نشانه های توحیدش برای آنها نصب نموده است(تا در پرتو انوار الهی و درک بیشتر از حقیقت توحید برای انجام وظیفه ابلاغ وحی آماده تر گردند)». (و نصب لهم منارا واضحة علی أعلام توحیده) .

در مجموع،در این بخش از خطبه امام علیه السّلام ضمن بر شمردن اشکال و صورتهای مختلف فرشتگان و تفاوت توانایی های آنها،به یکی از مهمترین وظایف گروهی از آنها،یعنی ابلاغ وحی و صفات این گروه ابلاغ کننده،اشاره فرموده است.

نکته: چرا فرشتگان واسطه وحی اند؟

می دانیم وحی از طرق مختلف صورت می گرفته است:گاه توسط فرشته بوده که به عنوان پیک پروردگار عمل می کرده،مانند نزول وحی بر پیامبر اسلام به وسیله جبرئیل،و گاه از طریق شنیدن امواج صوتی که به قدرت خدا در فضا ایجاد می شده، مانند نزول وحی بر موسی علیه السّلام از این طریق.در داستان معراج نیز این گونه وحی -طبق روایات-بر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل شده است و گاه از طریق الهام به قلب صورت می گرفته است،همانگونه که برای پیامبر اسلام در پاره ای از مواقع صورت پذیرفته است.

ص: 107


1- 2) «ذلل»جمع«ذلول»به معنای رام و تسلیم و سهل و آسان است.
2- 3) «تماجید»جمع«تمجید»به معنای بیان مجد و شرافت و جلالت شخصی است.

اکنون این سؤال پیش می آید:با توجّه به امکان وحی از طریق ایجاد امواج صوتی یا الهام به قلب،چه ضرورتی دارد که فرشتگان واسطه وحی باشند؟ در جواب این سؤال مهم می توان گفت:نزول فرشته،دارای مزایایی است:

1-از آنجا که فرشتگان موجودات مجرّدی هستند و بشر-هر کس باشد-جنبه مادّی و جسمانی و روحانی هر دو دارد تحمّل و دریافت وحی از طریق وساطت فرشتگان برای انبیا سهل تر و آسان تر است،در حالی که از طریق مستقیم سنگین و مشکل تر است.

2-نزول فرشته،وحی را به صورت مطمئن تر در می آورد و از این گذشته رسمیّت و اهمیّت بیشتری دارد،چرا که خداوند فرشته بزرگی را مأمور ابلاغ وحی ساخته است و جالب اینکه در بعضی از روایات آمده است که به هنگام نزول بعضی از سوره های قرآن،گروهی از فرشتگان(گاه هفتاد هزار نفر)جبرئیل را همراهی می کردند تا اهمیّت موضوع بر همگان آشکارتر شود و به یقین،این مزایا در الهام به قلب،یا شنیدن امواج صوتی نیست،هر چند آنها نیز در جای خود مزایای دیگری دارند.

ص: 108

بخش سیزدهم

اشاره

لم تثقلهم موصرات الآثام،و لم ترتحلهم عقب اللّیالی و الأیّام،و لم ترم الشّکوک بنوازعها،عزیمة إیمانهم،و لم تعترک الظّنون علی معاقد یقینهم، و لا قدحت قادحة الإحن فیما بینهم،و لا سلبتهم الحیرة ما لاق من معرفته بضمائرهم،و ما سکن من عظمته و هیبة جلالته فی أثناء صدورهم،و لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع برینها علی فکرهم.

ترجمه

سنگینی گناهان هرگز فرشتگان را ناتوان و درمانده نساخته(چرا که آنها هرگز گناه نمی کنند.)و رفت و آمد شب و روز آنان را به سوی مرگ کوچ نداده است(تا ضعف و پیری بر آنها چیره شود.) تیرهای شک و شبهه،ایمان پر عزم آنان را هدف قرار نداده،و گمان و تردید بر پایگاه یقین آنان راه نیافته(و آنها را متزلزل نساخته است).هیچ چیز آتش کینه و حسد را در میان آنها بر نیافروخته(تا ضعف و فتوری در کار آنها راه یابد.)و هرگز حیرت و سرگردانی آنان را از معرفتی که در باطن دارند و آنچه از عظمت و هیبت و جلال الهی در درون سینه هایشان نهفته است،جدا نساخته،و(سرانجام)وسوسه ها در وجودشان راه نیافته،تا شک و تردید ناشی از آن بر افکارشان چیره شود.

ص: 109

شرح و تفسیر: اوصاف فرشتگان

امام علیه السّلام در این فراز،در ادامه بیان اوصاف فرشتگان-مخصوصا وصف عصمت و مصونیّت از خطا و گناه-بیاناتی در تکمیل این اوصاف،ذکر فرموده و ضمن هفت جمله کوتاه و پر معنا،تمام زوایای آن را روشن ساخته است.

نخست می فرماید:«سنگینی گناهان هرگز آنان را ناتوان و درمانده نساخته است (چرا که فرشتگان اصلا گناه نمی کنند)». (لم تثقلهم موصرات (1)الآثام) .

اشاره به اینکه معمولا گناه،انسان را در مسیر اطاعت خدا سنگین بار و ناتوان می سازد و از آنجا که آنها هرگز مرتکب گناهی نمی شوند،سبکبارند و همیشه برای اطاعت آماده اند و اینکه بعضی از شارحان احتمال داده اند که منظور این است گناهان مردم آنها را در کارشان دلسرد نمی سازد،بسیار بعید به نظر می رسد،چون با سایر جمله های این بخش از خطبه هماهنگی ندارد.

و در دومین جمله می فرماید:«رفت و آمد شب و روز،آنها را به سوی مرگ کوچ نداده است(تا ضعف بر آنها چیره شود،بنابر این،همواره آماده اطاعت فرمان الهی هستند)». (و لم ترتحلهم عقب (2)اللّیالی و الأیّام) .

ص: 110


1- 1) «موصرات»از مادّه«إصر»(بر وزن فعل)به معنای نگهداری و محبوس ساختن است؛سپس به هر کار سنگینی که انسان را از فعّالیت باز می دارد،گفته شده است.
2- 2) «عقب»جمع«عقبه»(بر وزن غرفه که جمع آن«غرف»است)به معنای نوبت است.اشاره به اینکه شب و روز به نوبت،پشت سر یکدیگر رفت و آمد دارند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور،انتقال از حیات به مرگ نباشد؛بلکه انتقال از اطاعت به معصیت باشد.یعنی طول زمان هرگز آنها را خسته نمی کند و از اطاعت پروردگار دور نمی سازد.

در سومین جمله می افزاید:«تیرهای شک و تردید ایمان پر عزم آنان را هدف قرار نداده است». (و لم ترم الشّکوک بنوازعها (1)عزیمة إیمانهم) .

در جمله چهارم می افزاید:«و گمانها بر پایگاه یقین آنان راه نیافته(و آنها را متزلزل نساخته است)». (و لم تعترک (2)الظّنون علی معاقد یقینهم) .

در پنجمین جمله می فرماید:«هیچ عاملی آتش کینه و حسد را در میان آنها بر نیفروخته(تا ضعف و فتوری در کار آنها راه یابد،بنابر این،همه فرشتگان به صورت هماهنگ و بی هیچ گونه اختلافی در انجام فرمانهای الهی عمل می کنند)». (و لا قدحت قادحة الإحن (3)فیما بینهم) .

در ششمین جمله در توصیف این فرشتگان اضافه می فرماید:«هرگز حیرت و سرگردانی آنان را از معرفتی که در باطن دارند و آنچه از عظمت و هیبت و جلال الهی در درون سینه هایشان نهفته اند جدا نساخته است». (و لا سلبتهم الحیرة ما لاق من معرفته بضمائرهم،و ما سکن عن عظمته و هیبة جلالته فی أثناء صدورهم) .

این عبارت ممکن است اشاره به این باشد که ایمان و معرفت آنها نسبت به خداوند و صفات جمال و جلال او به قدری قوی است که هرگز اوهام و حیرت ناشی از آن اوهام در آن نفوذ نخواهد کرد،و چیزی از آن نخواهد

ص: 111


1- 1) «نوازع»جمع«نازعه»از مادّه«نزع»(بر وزن وضع)به معنای از جا بر کندن،یا کشیدن است و در عبارت بالا اشاره به تیرهاست که وقتی می خواهند آن را از کمان رها کنند،باید بند کمان را با قوّت به عقب بکشند.
2- 2) «تعترک»از مادّه«عرک»(بر وزن ارک)در اینجا به معنای ازدحام است.
3- 3) «إحن»جمع«إحنه»به معنای حسد و کینه است.

کاست؛در حالی که در انسانها چنین نیست،گاه افراد مؤمن در برابر صحنه هایی قرار می گیرند که سبب حیرت و سرگردانی و تزلزل پایه های ایمان آنها می شود.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از حیرت،همان عدم دسترسی به کنه ذات و صفات او باشد که هرگز آنها را از درک اجمالی ذات و صفات باز نمی دارد و همچون پاره ای از انسانها که بر اثر عدم درک کنه ذات راه تعطیل صفات را پیش گرفته اند، نیستند.

سرانجام در هفتمین و آخرین توصیف می فرماید:«وسوسه ها در وجود آنها راه پیدا نکرده،تا شک و تردید ناشی از آن،بر فکرشان چیره شود». (و لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع (1)برینها، (2)علی فکرهم) .

آنچه از مجموعه صفات بالا استفاده می شود این است که فرشتگان وحی، کمترین اشتباه و خطا و شک و تردید و سستی و تقصیر در وجودشان راه ندارد؛بلکه امانت در وحی الهی را کاملا رعایت می کنند و از طرق روشنی که برای آنها قرار داده شده است در نخستین فرصت به انبیا ابلاغ می نمایند.

در ضمن این کلام شریف پیامی برای همه انسانها-مخصوصا مبلّغان دینی و نویسندگان اسلامی-دارد که برای ابلاغ صحیح دعوت انبیا به مردم،نهایت دقّت، امانت،ایمان،استقامت و دوری از هر گونه وسوسه و شک و تردید و حقد و حسد لازم است.

ص: 112


1- 1) «تقترع»از ماده«قرع»به معنای کوبیدن است.
2- 2) «رین»به معنای چرک و زنگار است و گاه در مورد حجابهایی که بر فکر و قلب انسان می افتد،اطلاق می شود و در جمله بالا به همین معناست.

بخش چهاردهم

اشاره

و منهم من هو فی خلق الغمام الدّلّح،و فی عظم الجبال الشّمّخ،و فی قترة الظّلام الأیهم،و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم الأرض السّفلی،فهی کرایات بیض قد نفذت فی مخارق الهواء،و تحتها ریح هفّافة تحبسها علی حیث انتهت من الحدود المتناهیة،قد استفرغتهم أشغال عبادته،و وصلت حقائق الإیمان بینهم و بین معرفته،و قطعهم الإیقان به إلی الوله إلیه،و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلی ما عند غیره.

ترجمه

گروهی از آنها در درون ابرهای پر آب و بر فراز کوههای عظیم و مرتفع و در پوشش تاریکی های شدید قرار دارند و گروهی دیگر از آنها قدمهایشان تا قعر زمین پایین رفته و(قامت آنها)همچون پرچم های سفیدی دل هوا را شکافته و در زیر آن بادهایی است که با سرعت و نظم حرکت می کند و آنها را در مرزهای معیّنی نگه می دارد؛اشتغال به عبادت پروردگار،تمام وجودشان را پر کرده است،و حقیقت ایمان میان آنان و معرفت خدا پیوند داده،و یقین به پروردگار،آنها را تا سر حدّ عشق به او پیش برده است،و به جهت علاقه ای که به آنچه نزد خداست دارند به چیزی نزد غیر او نمی اندیشند.

شرح و تفسیر: فرشتگانی که تدبیر امور جهان می کنند

ص: 113

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام بعد از شرح حال فرشتگان وحی،به شرح حال اصناف دیگری از فرشتگان الهی می پردازد و می فرماید:«گروهی از آنها در درون ابرهای پر آب و بر فراز کوه های عظیم و مرتفع و در پوشش تاریکی های شدید قرار دارند». (و منهم من هو فی خلق الغمام الدّلّح، (1)و فی عظام الجبال الشّمّخ، (2)و فی قترة (3)الظّلام الأیهم (4)) .

«دلّح»جمع«دالح»به معنای ابرهای پر آب است و«شمّخ»جمع«شامخ»به معنای مرتفع و«قتره»در اینجا به معنای خفا،و مخفی گاه و«أیهم»به معنای شب های فوق العاده تاریک است و به نظر می رسد که منظور امام علیه السّلام اشاره به فرشتگانی است که مأمور بر ابرهای باران زا و کوه های بلند و تاریکی ها هستند که هر کدام در تدبیر این جهان-به فرمان پروردگار-سهمی دارند همان ها که قرآن مجید در آیه 5 سوره«نازعات»به عنوان «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» از آنان تعبیر کرده است.

این احتمال نیز داده شده که:این گروه از فرشتگان نقشی در آفرینش آن ابرها و کوه ها و تاریکی ها دارند و در هر صورت مأموریت آنها یک

ص: 114


1- 1) «دلّح»جمع«دالح»از مادّه«دلوح»به معنای ابرهای پر باران است؛گویی به خاطر سنگینی،آهسته حرکت می کنند.(زیرا ریشه اصلی این لغت،به معنای آهسته حرکت کردن و گامهای کوتاه برداشتن است).
2- 2) «شمّخ»جمع«شامخ»از مادّه«شموخ»به معنای بلند و مرتفع شدن است و به همین مناسبت کوههای مرتفع را شامخ می گویند.
3- 3) «قتره»به معنای تنگی و ضیق و انضمام چیزی به چیزی است و از آنجا که تاریکی شدید چنین است که گویی بخش های تاریکی روی هم متراکم شده است،این واژه درباره آن در جمله بالا بکار رفته است.
4- 4) «أیهم»در اصل به معنای شخص دیوانه و ناقص العقل است و به بیابانی که آب و آبادانی ندارد و به شبی که ستاره در آن دیده نمی شود،نیز اطلاق می گردد و منظور از«ألظّلام الأیهم»در جمله بالا تاریکی شدید است.

مأموریت تکوینی است.بر خلاف گروه فرشتگان وحی،که مأموریت تشریعی دارند.

سپس به معرّفی گروه دیگری از فرشتگان پرداخته،چنین می فرماید:«گروهی دیگر از آنها قدم هایشان تا قعر زمین پایین رفته و(قامت آنها)همچون پرچم های سفیدی دل هوا را شکافته و در زیر آن بادهایی است که با سرعت و نظم حرکت می کند و آنها را در مرزهای معیّنی نگه می دارد». (و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم (1)الأرض السّفلی،فهی کرایات بیض قد نفذت فی مخارق (2)الهواء،و تحتها ریح هفّافة، (3)تحبسها علی حیث انتهت من الحدود المتناهیة) .

تعبیر بالا شبیه چیزی است که در«خطبه اوّل»نهج البلاغه آمده که می فرماید:

«و منهم الثّابتة فی الأرضین السّفلی أقدامهم،و المارقة من السّماء العلیا أعنآقهم؛ گروهی از آنها(به قدری عظیم هستند که)پاهایشان در طبقات پایین زمین ثابت و گردنهایشان از آسمان بالا گذشته است».

بدیهی است این تعبیرات،اشارات و کنایاتی است نسبت به این گروه از فرشتگان بلند پایه و والا مقام که ما تنها شبحی از آن را درک می کنیم؛چرا که اطلاع زیادی از آفرینش آنها نداریم.تنها برای شخصی مانند علی علیه

ص: 115


1- 1) «تخوم»جمع«تخم»(بر وزن شخم و تخت هر دو آمده)،در اصل به معنای حدّ است و در اینجا«تخوم الأرض»به معنای اعماق زمین است.
2- 2) «مخارق»جمع«مخرق»از مادّه«خرق»(بر وزن خلق)به معنای پاره کردن و شکاف دادن و سوراخ نمودن است و مخارق هوا به معنای شکافهایی است که در میان طبقات هوا به وجود می آید.
3- 3) «هفّافه»از مادّه«هفّ»(بر وزن صفّ)به معنای سرعت در سیر است و«ریح هفّافه»به بادهایی گفته می شود که با سرعت در حرکت است.و گاه گفته اند:«هفّافه»به معنای پاکیزه و ساکن است،ولی این معنا چندان تناسبی با عبارت بالا ندارد و بعید نیست هر دو معنا را در یک مفهوم بتوان ادغام کرد و گفت:منظور بادهای سریعی است که به صورت منظّم در جریان است.

السّلام و سایر معصومان علیهم السّلام که حجابهای جهان غیبت بر دیده آنان نیفتاده،درک حقیقت این تعبیرات به طور کامل ممکن است و ما باید به همین علم اجمالی خود در این زمینه قناعت کنیم.

در ادامه این سخن،ضمن چهار جمله،توصیف کاملی از وضع این فرشتگان بزرگ و والاقدر می کند.می فرماید:«اشتغال به عبادت پروردگار،تمام وجود آنها را پر کرده و حقیقت ایمان،میان آنان و معرفت او پیوند داده و یقین به پروردگار آنها را تا سر حدّ عشق به او پیش برده و(به همین دلیل)به خاطر علاقه ای که به آنچه نزد خداست دارند به چیزی که نزد غیر اوست نمی اندیشند».

(قد استفرغتهم أشغال عبادته،و وصلت حقائق الإیمان بینهم و بین معرفته،و قطعهم الإیقان به إلی الوله (1)إلیه،و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلی ما عند غیره) .

این تعبیرات چهارگانه به یقین با یکدیگر در ارتباطند؛اشتغال به عبادت پروردگار،سبب تقویت ایمان هر چه بیشتر می شود و قوّت ایمان،سرانجام به عشق منتهی می گردد و هنگامی که عشق او وجود انسان،یا فرشته را پر کند،به غیر او نمی اندیشد و جز آنچه نزد اوست نمی طلبد.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چنین نقل می کند:

«أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها،و أحبّها بقلبه،و باشرها بجسده،و تفرّغ لها؛ فهو لا یبالی علی ما أصبح من الدّنیا علی عسر،أم علی یسر؛برترین مردم کسی است که عاشق عبادت و بندگی باشد و آن را در آغوش گیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با تمام جسد آن را

ص: 116


1- 1) «وله»به معنای متحیّر شدن از شدّت اندوه است تا آنجا که گاه بی قرار شود و عقل را از دست بدهد؛ سپس به عشق های سوزانی که آرامش و قرار از انسان می گیرند نیز،اطلاق شده است.

لمس کند و یکباره به آن پردازد؛چنین کسی اعتنایی به وضع دنیای خود ندارد که آیا در زحمت است یا راحت». (1)

ناگفته پیداست که نه عبادت فرشتگان آنها را از مأموریت هایشان در تدبیر جهان -به امر خدا-باز می دارد و نه عبادت اولیاء اللّه آنها را از تدبیر دین و دنیا و وظائف فردی و اجتماعی مانع می شود.چرا که آنها همه اینها را به عشق او بجا می آورند و در مسیر اطاعت فرمان اوست.

ص: 117


1- 2) کافی،جلد دوم،صفحه 83،باب العباده،حدیث 3.

بخش پانزدهم

اشاره

قد ذاقوا حلاوة معرفته،و شربوا بالکأس الرّویّة من محبّته،و تمکّنت من سویداء قلوبهم و شیجة خیفته،فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم، و لم ینفذ طول الرّغبة إلیه مادّة تضرّعهم،و لا أطلق عنهم عظیم الزّلفة ربق خشوعهم،و لم یتولّهم الإعجاب فیستکثروا ما سلف منهم و لا ترکت لهم استکانة الإجلال نصیبا فی تعظیم حسناتهم،و لم تجر الفترات فیهم علی طول دؤبهم،و لم تغض رغباتهم فیخالفوا عن رجاء ربّهم،و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم،و لا ملکتهم الأشغال فتنقطع بهمس الجؤار،إلیه أصواتهم،و لم تختلف فی مقاوم الطّاعة مناکبهم،و لم یثنوا إلی راحة التّقصیر فی أمره رقابهم،و لا تعدو علی عزیمة جدّهم بلادة الغفلات،و لا تنتضل فی هممهم خدائع الشّهوات.

ترجمه

آنها شیرینی معرفت خدا را چشیده و از جام محبتّش سیراب شده اند،و(در عین حال)خوف او در اعماق جانشان جایگزین شده است؛قامتشان از کثرت اطاعت خم شده و رغبت فراوان آنها به عبادت پروردگار،هرگز حال تضرّع و نشاط عبادت را در آنها از بین نبرده،و مقام برجسته آنان طوق خشوع را از گردنشان باز نکرده است؛خودبینی و عجب آنها را فرا نگرفته،تا اعمال گذشته خود را بسیار بشمرند،خضوع و کوچکی در برابر ذات با عظمتش،جایی برای بزرگ شمردن حسنات برای آنان باقی نگذارده است و با اینکه پیوسته مشغول عبادتند فتور و سستی به آنها دست نمی دهد و ادامه

ص: 118

این کار از رغبتشان نمی کاهد،تا از امید به پروردگار خود روی برتابند.مناجاتهای طولانی زبان آنان را خشک و ناتوان نساخته و اشتغال به غیر خداوند،آنها را تحت سلطه خود نیاورده،تا ندای بلند آنان را(در مقام تضرّع و تسبیح)کوتاه سازد،در مقام اطاعت و بندگی همچنان دوش به دوش ایستاده اند؛و راحت طلبی،آنان را به کوتاهی در انجام فرمانش وا نداشته و کودنی غفلت ها بر تلاش و عزم راسخ آنها چیره نگردیده،و تیرهای فریب شهوات، همّت های آنها را هدف قرار نداده است!.

شرح و تفسیر: صفات والای فرشتگان

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به شرح بیشتری از صفات فرشتگان و مقام معرفت و عشق آنان به پروردگار و مراتب عبادت و خشوع و خضوع آنها می پردازد و در واقع به طور عمده به سه وصف از اوصاف آنها که به شکل های مختلف و تعبیرات بسیار زیبا بیان شده،اشاره می کند:نخست مقام والای معرفت فرشتگان است که گویی همواره مست معارف و عشق و محبّت او هستند؛و سپس اطاعت مستمر که زاییده این معرفت است؛و سرانجام عدم ملال و کلال و خستگی و دلسردی و عجب در استمرار این اطاعت همیشگی.

آری!آنها کانونی هستند از علم و معرفت و عشق و محبّت،و سرمشقی از عبادت و اطاعت مستمر و خستگی ناپذیر.

گویی امام علیه السّلام با این سخنان مردم را به پیوستن به آنان و سرمشق گرفتن از آنها دعوت می کند که چگونه راه و رسم معرفت و حضور و خلوص و بندگی مستمر را در پیش گیرند.

ص: 119

می فرماید:«آنها شیرینی معرفتش را چشیده و از جام محبّتش سیراب شده اند، و(در عین حال)خوف او در اعماق جانشان جایگزین شده است». (قد ذاقوا حلاوة معرفته،و شربوا بالکأس الرّویّة (1)من محبّته،و تمکّنت من سویداء (2)قلوبهم وشیجة (3)خیفته) .

تعبیر به:«چشیدن شیرینی معرفت و سیراب شدن از جام سرشار محبت»نشان می دهد که معرفت و عشق پروردگار را با تمام وجود خود درک کرده اند و در اعماق هستی آنها نفوذ کرده؛و تعبیر به«تمکّنت...»نشان می دهد که خوف پروردگار نیز در اعماق دلهای آنها ریشه دوانده و این خوف و رجا تمام نیروهایشان را در مسیر اطاعت پروردگار به کار انداخته است؛چرا که محبّت و امیدواری بی خوف،انسان را به غفلت و غرور وامی دارد و خوف بدون امیدواری و محبّت،او را به ناامیدی و یأس و سکون می کشاند.

به همین دلیل،به دنبال این اوصاف می فرماید:«لذا قامتشان از کثرت اطاعت و عبادت خم شده است».( فحنوا (4)بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم) .

اشاره به اینکه آنها دائما در برابر پروردگار کمال خضوع و تسلیم را دارند.

ص: 120


1- 1) «رویّه»از مادّه«ریّ»(بر وزن طیّ)به معنای سیراب شدن است و«کأس رویّه»کنایه از ظرف پری است که شخص را کاملا سیراب می کند.
2- 2) «سویداء»تصغیر«سوداء»به معنای سیاهی است و«سویداء»اشاره به نقطه کوچکی در قلب است که به اعتقاد گذشتگان،مرکز قلب را تشکیل می داد.
3- 3) «وشیجه»از مادّه«وشج»(بر وزن پشم)به معنای به هم پیچیدن و مشبّک شدن آمده است و طنابی را که به هم می پیچند و به صورت تور در می آورند«وشیج»می گویند و به ریشه های درختان و مانند آن که درهم پیچیده است«وشیجه»گفته می شود در جمله بالا اشاره به خوف خداست که به دلهای فرشتگان می پیچد و آن را احاطه می کند.
4- 4) «حنوا»از مادّه«حنو»(بر وزن حذف)به معنای پیچیدن و منحنی کردن است.

«ولی با این حال،رغبت فراوان آنها به عبادت او،حال تضرّع و نشاط آنها را از بین نبرده است(و هرگز ملال و کلالی به آنها دست نمی دهد)». (و لم ینفد طول الرّغبة إلیه مادّة تضرّعهم).

نه همچون افراد بی معرفت و تهی از عشق و محبّت و خوف و رجاء،که با اندک عبادتی خسته و دلسرد و بی میل و رغبت می شوند! سپس در ادامه این سخن به نکته مهم دیگری پرداخته،می فرماید:«مقام برجسته آنان(نزد پروردگار)طوق خشوع را از گردنشان باز نکرده و خودبینی و عجب،آنها را فرا نگرفته است،تا اعمال گذشته خود را بسیار بشمرند!(و در خود فرو روند)و خضوع و کوچکی در برابر ذات با عظمتش،جائی برای بزرگ شمردن حسنات خود باقی نگذارده است».

(و لا أطلق عنهم عظیم الزّلفة (1)ربق (2)خشوعهم،و لم یتولّهم الإعجاب فیستکثروا ما سلف منهم و لا ترکت لهم استکانة (3)الإجلال نصیبا فی تعظیم حسناتهم) .

نکته لطیفی که در این سخن نهفته شده است و بعضی از شارحان نهج البلاغه به آن اشاره کرده اند این است که آنهایی که به سلاطین و شاهان و شخصیتهای انسانی -که ظاهرا بزرگ و با عظمتند-نزدیک می شوند به زودی در می یابند که آنها هر قدر ظاهرا بزرگ و قدرتمند باشند،قدرتشان محدود و پایان پذیر است و نزدیکان آنها می توانند روزی

ص: 121


1- 1) «زلفه»از مادّه«زلف»(بر وزن ضعف)به معنای نزدیک شدن است و«زلفه»و«زلفی»به معنای مقام و منزلت و قرب است.
2- 2) «ربق»جمع«ربقه»به معنای طنابی است که در آن حلقه هایی وجود دارد که حیوانات را با آن می بندند. سپس به رابطه محکم چیزی با چیز دیگر اطلاق شده و در جمله بالا به همین معنا آمده است.
3- 3) «استکانه»از مادّه«سکون»است و در این گونه موارد به معنای خضوع و تواضع می آید.(بعضی آن را از باب افتعال و از مادّه«سکون»می دانند و بعضی از باب استفعال از مادّه کون؛که آن هم به معنای قرار کردن در مکانی توأم با خضوع و خشوع است).

به همان قدرت یا بیش از آن برسند.همین معنا سبب می شود که از خضوع و تواضع و طاعت آنها به سرعت کاسته شود و اگر در ظاهر مجبور به تعظیم باشند،در باطن عظمتی برای آنها قائل نیستند.

ولی فرشتگان هر قدر در مسیر قرب پروردگار پیش می روند جلوه های تازه ای از عظمت بی پایان او را می بینند و از اوصاف جمال و جلالش چهره های جدیدی می نگرند؛به همین دلیل،روز به روز بر عشق و خضوع و خشوع آنها افزوده می شود و جایی برای اعجاب و بزرگ شمردن حسنات توسّط آنان باقی نمی گذارد،بلکه همواره خود را در این راه مقصّرتر می بینند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،از این حقیقت پرده بر می دارد که فرشتگان الهی هرگز از عبادت پروردگار خسته نمی شوند و سستی در آنها راه نمی یابد و هیچ مانعی آنان را از ادامه این راه باز نمی دارد،بلکه همواره با شوق و شعف و با عشق و اراده و تصمیم به کار خویش ادامه می دهند؛همان گونه که انسان ها از تنفّس کردن و استفاده از هوای آزاد در تمام عمرشان-اگر هزاران سال هم ادامه یابد-خسته نخواهند شد.در بیان این مطلب،امام علیه السّلام هشت جمله زیبا بیان فرموده که این مسأله را از زوایای مختلف مورد توجّه قرار می دهد.

نخست می فرماید:«با آن که پیوسته مشغول عبادتند فتور و سستی به آنها دست نمی دهد.» (و لم تجر الفترات فیهم علی طول دؤبهم) . (1)

همان گونه که قرآن مجید در توصیف فرشتگان می فرماید:« «یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ» ؛پیوسته در طول شب و روز تسبیح خدا می گویند و فتور و سستی به آنها دست نمی دهد.» (2)

ص: 122


1- 1) «دؤوب»مصدر است و به معنای مداومت و استمرار و تلاش و کوشش،تا سر حدّ خستگی آمده است.
2- 2) سوره انبیاء،آیه 20.

در جمله دوم می فرماید:«و(ادامه این کار)از رغبتشان نکاسته تا از امید به پروردگار خود روی برتابند». (و لم تغض (1)رغباتهم فیخالفوا عن رجاء ربّهم) .

چرا که شوق و عشق آنها به کمال،دائمی است و علم آنها به عظمت پروردگار همواره رو به افزایش است.بنابر این،دلیلی ندارد که از عبادت او غافل شوند،یا از امید آنان چیزی کاسته گردد.

در سومین جمله می افزاید:«مناجات های طولانی،زبان آنان را خشک و ناتوان نساخته». (و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات (2)ألسنتهم) .

البتّه فرشتگان،دهان و زبانی همچون ما ندارند که بر اثر کثرت ذکر و مناجات، رطوبت آن کم شود و به خشکی گراید؛بلکه این تعبیر کنایه لطیفی است از عدم ضعف و سستی و خستگی آنها در مقام تسبیح و نیایش پروردگار! در چهارمین جمله می فرماید:«اشتغال به غیر خداوند آنها را تحت سلطه خود نیاورده،تا ندای بلند آنان را(در مقام تضرّع و تسبیح)کوتاه سازد!» (و لا ملکتهم الأشغال فتنقطع بهمس (3)الجؤار، (4)إلیه أصواتهم) .

در حقیقت آنها جز عبادت و اطاعت و بندگی کار دیگری ندارند و این کار جزو ذات،وجود و عشق و ایمان آنها است و هرگز چنین امری

ص: 123


1- 3) «تغض»از مادّه«غیض»به معنای کم شدن و فروکش کردن چیزی است و در جمله بالا اشاره«لم تغض»به فروکش نکردن علاقه فرشتگان در امر اطاعت و عبادت پروردگار است.
2- 1) «أسلات»جمع«أسله»به معنای نوک زبان است و در جمله بالا در مورد کسی گفته می شود که از ادامه ذکر یا بیان چیزی خسته نمی شود و زبانش خشک نمی گردد.
3- 2) «همس»(بر وزن لمس)به گفته«راغب»در«مفردات»به معنای صدای آهسته و پنهان است.
4- 3) «جؤار»به معنای صدای بلند است و در جمله بالا اشاره به این است که صدای فرشتگان بر اثر ادامه مناجات پروردگار هرگز به خاموشی نمی گراید.

نمی تواند خستگی و ملال بیافریند!همان گونه که یک قلب سالم از ادامه کار به مدّت هفتاد سال نیز احساس خستگی نمی کند و افراد سالم،اصلا وجود قلب را در درون سینه خود احساس نمی کنند.

در پنجمین جمله می افزاید:«و در مقام عبادت و بندگی،همچنان دوش به دوش ایستاده اند». (و لم تختلف فی مقاوم (1)الطّاعة مناکبهم) .

در ششمین جمله می فرماید:«راحت طلبی،آنان را به کوتاهی در انجام فرمانش وانداشته». (و لم یثنوا (2)إلی راحة التّقصیر فی أمره رقابهم) .

همچنان گردن ها را برافراشته و آماده اطاعت فرمانند.

و بالاخره در هفتمین و هشتمین جمله چنین می فرماید:«کودنی غفلت ها بر تلاش و عزم راسخ آنها چیره نمی شود و تیرهای فریب شهوات،همت های آنها را هدف قرار نمی دهد». (و لا تعدو علی عزیمة جدّهم بلادة الغفلات،و لا تنتضل (3)فی هممهم خدائع الشّهوات) .

اساسا وجود آنها کانون شهوت و غفلت نیست که گرفتار این سرنوشت خطرناک شوند و ایمان و عشقشان به پروردگار آنقدر قوی و نیرومند است که هرگز در طریق طاعت،خسته نمی شوند.

نکته: انسان ها و فرشتگان

ص: 124


1- 4) «مقاوم»؛شارحان نهج البلاغه غالبا«مقاوم»را جمع«مقام»گرفته اند که در اینجا به معنای صفوف است. هر چند در منابع لغت چنین جمعی را نیافتیم.
2- 1) «یثنوا»از مادّه«ثنی»(بر وزن سنگ)به معنای تا کردن و دولا کردن است و اگر به مدح کردن،ثنا خوانی گفته می شود به خاطر آن است که صفات برجسته کسی را یکی بعد از دیگری می شمرند.
3- 2) «تنتضل»از مادّه«نضال»به معنای تیر انداختن است.

در یک جمع بندی کوتاه،هدف امام علیه السّلام این است که حال فرشتگان الهی را در طریق طاعت و بندگی مشخّص کند و با تعبیراتی آمیخته با کنایات و تشبیهاتی توأم با انواع تعبیرات زیبا و دقیق،ابعاد این موضوع را نشان دهد و در واقع درسی برای همه انسان ها باشد که اگر انسان به مقام قرب الهی راه یابد و حلاوت معرفت او را با ذائقه جان بچشد و از جام عشق او سیراب گردد هرگز در مسیر بندگی و طاعت پروردگار،احساس خستگی نمی کند بلکه هر چه پیش تر می رود جدّی تر و مصمّم تر می شود و شتاب بیشتری به خود می گیرد.به گفته شاعر:

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

ای بی خبر ز لذّت شرب مدام ما!

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شده به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما!

در حالات پیشوایان بزرگ و رهبران طریق هدایت نیز،نکته هایی می بینیم که به خوبی نشان می دهد که انسان ها نیز می توانند در این جهات همانند فرشتگان باشند،بلکه بر آنها پیشی گیرند!چرا که اگر فرشتگان دارای چنین صفاتی هستند از شهوت و غفلت و هوا و هوس های نفسانی دورند؛اگر انسان چنین گردد به یقین بر آنها برتری دارد.

درباره امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السّلام می خوانیم چهل سال چنان شب زنده دار بود که نماز صبح را با وضوی نماز مغرب به جا می آورد:«إنّه علیه السّلام صلّی أربعین سنة صلاة الصّبح بوضوء المغرب». (1)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که درباره عبادات امام علی علیه السّلام فرمود:«ما أطاق أحد عمله و إن کان علیّ بن الحسین لینظر فی الکتاب من کتب علیّ فیضرب به الأرض و یقول من یطیق هذا؟؛هیچ کس توانایی انجام عبادات علی علیه السّلام را ندارد(پدرم)علیّ بن الحسین علیه

ص: 125


1- 1) روضة المتقین،جلد 13،صفحه 264.

السّلام در بعضی از کتابهای علی علیه السّلام(که شرح عبادات او در آن بود)نظر می کرد و ناگهان کتاب را بر زمین می گذاشت و می فرمود چه کس توان چنین عبادتی دارد؟!». (1)

ص: 126


1- 2) موسوعة الامام علی بن ابی طالب،جلد 9،صفحه 202.همین معنا با شرح بیشتری در بحار الانوار،جلد 46،صفحه 75 آمده است.

بخش شانزدهم

اشاره

قد اتّخذوا ذا العرش ذخیرة لیوم فاقتهم،و یمّموه عند انقطاع الخلق إلی المخلوقین برغبتهم،لا یقطعون أمد غایة عبادته و لا یرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته،إلاّ إلی موادّ من قلوبهم غیر منقطعة من رجائه و مخافته،لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم،فینوا فی جدّهم،و لم تاسرهم الأطماع فیؤثروا و شیک السّعی علی اجتهادهم.لم یستعظموا مآ مضی من أعمالهم،و لو استعظموا ذلک لنسخ الرّجاء منهم شفقات و جلهم،و لم یختلفوا فی ربّهم باستحواذ الشّیطان علیهم.و لم یفرّقهم سوء التّقاطع، و لا تولاّهم غلّ التّحاسد،و لا تشعّبتهم مصارف الرّیب،و لا اقتسمتهم أخیاف الهمم،فهم أسراء إیمان لم یفکّهم من ربقته زیغ و لا عدول و لا ونی و لا فتور،و لیس فی أطباق السّماء موضع إهاب إلاّ و علیه ملک ساجد،أو ساع حافد،یزدادون علی طول الطّاعة بربّهم علما،و تزداد عزّة ربّهم فی قلوبهم عظما.

ترجمه

آنها(فرشتگان عشق به)خداوندی را که صاحب عرش است ذخیره روز بی نوایی خود قرار داده و در آن هنگام که دیگران به مخلوقات می اندیشند آنها تمام توجّه خود را به خالق معطوف ساخته اند.آنها هیچ گاه عبادت او را پایان نمی دهند(چرا که)علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار از رجا و خوف او-که هرگز از دل آنها برکنده نمی شود-سرچشمه می گیرد،و هرگز اسباب خوف پروردگار از آنها قطع نشده تا در تلاش و کوشش خود

ص: 127

سستی کند و طمع ها آنها را اسیر چنگال خود نساخته تا سرعت سعی(در امور دنیا)را بر کوشش خود(در کار آخرت و طاعت پروردگار)مقدّم دارند.آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده که اگر بزرگ می شمردند امیدواری (بیش از حدّ)خوفشان را از بین می برد،آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه های شیاطین گرفتار اختلاف نشده،و برخوردهای بد،آنان را از هم جدا نساخته و حسادت های درونی،آنان را از هم دور ننموده است،عوامل شک و تردید، آنها را پراکنده نکرده،و افکار متفرقه،جمع آنها را از هم جدا نساخته است،آنها همیشه پای بند ایمانی هستند که هرگز طوق آن را به سبب شک و تردید،و عدول از حق،و سستی و خستگی،از گردن خویش بر نمی دارند،در تمام آسمان ها به قدر جای پوست حیوانی نتوان یافت که فرشته ای در آنجا به سجده نیفتاده باشد،یا ملکی تلاشگر و سریع و چابک مشغول به کار نباشد،فرشتگانی که طاعت فراوان پیوسته،بر یقین و معرفتشان نسبت به پروردگار می افزاید و عزت خداوند را در قلوبشان فزونی می بخشد!

شرح و تفسیر: باز صفات والای دیگری از فرشتگان

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به سراغ اوصاف دیگری از فرشتگان می رود(و گویی به آدمیان توصیه می کند که اگر می خواهید به شکل فرشتگان در آیید و راه قرب الی اللّه را ادامه دهید باید این اوصاف را برای خود فراهم سازید.)نخست به مقام توحید افعالی آنها و توجّه خاصّ آنان به خداوند یکتا و صرف نظر کردن از غیر او اشاره کرده می فرماید،:

«آنها(عشق به)خداوندی را که صاحب عرش است،ذخیره روز بی نوایی خود قرار داده،و در آن هنگام که خلق به مخلوقات می اندیشند

ص: 128

آنها تمام توجّه خود را متوجّه خالق ساخته اند». (قد اتّخذوا ذا العرش ذخیرة لیوم فاقتهم،و یمّموه (1)عند انقطاع الخلق إلی المخلوقین برغبتهم) .

«ذالعرش»یکی از اوصاف خداست که دلالت بر نهایت عظمت ذات او دارد؛ چرا که عرش برترین موجود جهان خلقت است و این وصف از آیه شریفه «ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ» ؛او صاحب عرش است و روح(مقدّس)را به فرمانش بر هر کس از بندگانش که بخواهد القا می کند تا همه را از روز ملاقات(روز رستاخیز)بیم دهد». (2)

آری،آنها جز به خدا دل نبسته اند و جز او را مبدء خیر و برکت و نجات،در این عالم نمی شناسند و انسان های با ایمان تا همین طریق را در مسیر معرفة اللّه نپویند به جایی نمی رسند.

تعبیر به«ذخیرة لیوم فاقتهم»نشان می دهد که فرشتگان نیز در روز قیامت حساب و کتاب و پاداش و جزایی دارند.

سپس می افزاید:«آنها هیچگاه عبادت او را پایان نمی دهند(چرا که)علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار،از رجاء و خوف روز افزون او-که هرگز از دل آنها برکنده نمی شود-سرچشمه می گیرد». (لا یقطعون أمد غایة عبادته و لا یرجع بهم الإستهتار (3)بلزوم طاعته،إلاّ إلی موادّ (4)من قلوبهم غیر منقطعة من رجائه و مخافته) .

ص: 129


1- 1) «یمّموا»از مادّه«یمّ»به معنای قصد کردن چیزی است و«تیمّم»را از این رو«تیمّم»می گویند که انسان قصد می کند دست خود را بر خاک زند و بر پیشانی و پشت دستها بمالد.
2- 2) سوره غافر،آیه 15.
3- 3) «استهتار»مصدر است و به معنای بی مبالاتی و حرص بر انجام کار خلافی است و ریشه اصلی آن«هتر» (بر وزن ستر)به معنای حماقت و جهل است.
4- 4) «موادّ»جمع«مادّه»در اصل از«مدّ»به معنای گسترش و افزایش گرفته شده؛بنابر این،موادّ به معنای فزونی ها و افزایش هاست.

آری،آنها انگیزه های اطاعت و بندگی را از سرچشمه ای می گیرند که فناناپذیر است و آن سرچشمه،همان خوف و رجاء در برابر پروردگار است که نتیجه معرفت و شناخت آنها نسبت به خداست؛این عرفان ابدی و آن خوف و رجاء جاودانه،همواره آنها را در این مسیر به راه می اندازد.

لذا در جمله بعد تأکید می کند که:«هرگز اسباب خوف پروردگار،از آنها قطع نشده تا در تلاش و کوشش خود سستی کنند» (لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم، فینوا (1)فی جدّهم) .

سپس این سخن را با جمله دیگری تکمیل می فرماید و آن اینکه:«طمع ها آنها را اسیر چنگال خود نکرده،تا سرعت سعی(در امور دنیا)را بر کوشش خود(در کار آخرت و طاعت پروردگار)مقدّم دارند». (و لم تأسرهم الأطماع فیؤثروا وشیک (2)السّعی علی اجتهادهم) .

آری،آنچه انسان را در طریق بندگی حق سست می کند اسارت در چنگال هوس ها و طمع هاست که نیروهای خلاّق را به خود جذب کرده و از اطاعت خدا دور می سازد.

در توصیفی دیگر درباره فرشتگان می فرماید:«آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده اند که اگر بزرگ می شمردند امیدواری(بیش از حدّ)آنها خوفشان را از بین می برد».

(لم یستعظموا ما مضی من أعمالهم،و لو استعظموا ذلک لنسخ الرّجاء منهم شفقات وجلهم) .

ص: 130


1- 1) «ینوا»از مادّه«ونی»(بر وزن رمی)به معنای ضعف و فتور و سستی است.
2- 2) «وشیک»از مادّه«وشک»(بر وزن اشک)به معنای سرعت گرفتن است.

این،درس دیگری است برای همه انسانها تا همیشه اعمال خویش را در پیشگاه خدا کوچک بشمرند،که اگر بزرگ بشمرند سبب دلبستگی و امیدواری به آن می شود و آنان را در اعمال آینده،سست می سازد و خوف از خدا را-که یکی از عوامل مهمّ حرکت به سوی کمال است-از میان می برد.گذشته از این،ما چه هستیم که اعمال ما چیزی باشد که لایق درگاه او باشد.

در بعضی از صفات گذشته سخن از عدم اعجاب ملائکه نسبت به خود و اعمال خویش بود و در اینجا سخن از تأثیر اعجاب در غلبه یافتن رجا بر خوف است که رهروان راه حق را از راه باز می دارد!چرا که طبیعی است هرگاه کسی اعمال خود را در پیشگاه خدا بزرگ بشمرد،حالت طلبکاری در خود احساس می کند و شخصی که خود را طلبکار می داند اعمالی را که انجام داده کافی می شمرد و از پیمودن راه تکامل باز می ماند.

سپس در ادامه این اوصاف به بخش مهمّ دیگری از اوصاف فرشتگان می پردازد که انسانها سخت به آن نیازمندند و آن عدم اختلاف آنها با یکدیگر در مورد پروردگار است و از آنجا که اختلاف گاهی بر اثر وسوسه های شیطانی است و گاه ناشی از رذایل اخلاقی درونی،امام علیه السّلام آن را به صورت پنج توصیف درباره فرشتگان بیان می فرماید:

نخست به عوامل برونی اشاره کرده،می فرماید:«آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه های شیاطین گرفتار اختلافی نشده اند». (و لم یختلفوا فی ربّهم باستحواذ الشّیطان علیهم) .

این سخن پیام روشنی برای همه انسانها دارد که سرچشمه اختلاف ادیان و مذاهب پیش از هر چیز،وسوسه های شیطان است!چرا که اختلاف-به

ص: 131

خصوص اگر عقیدتی باشد-سرچشمه انواع جنگ ها و جدال ها و نابسامانی ها خواهد بود و سرنوشت و سعادت انسان را تباه می کند.

در توصیفات بعدی،اشاره به عوامل درونی و رذایل اخلاقی که سبب اختلاف می گردد فرموده،می افزاید:«برخوردهای بد،آنان را از هم جدا نساخته.و حسادت های درونی آنان را از هم دور ننموده؛و عوامل شکّ و تردید،آنها را پراکنده نکرده؛و افکار متفّرقه،جمع آنها را تقسیم ننموده است». (و لم یفرّقهم سوء التّقاطع،و لا تولاّهم غلّ التّحاسد،و لا تشعّبتهم مصارف الرّیب،و لا اقتسمتهم أخیاف (1)الهمم) .

بی شک قسمت عمده عوامل اختلاف با دقّت در این سخن کوتاه تبیین شده است:

اگر افراد نسبت به یکدیگر برخورد خوب و مؤدّبانه داشته باشند و با سخنان محبّت آمیز با هم برخورد کنند،جلو بسیاری از اختلافات که ناشی از سوء برخوردهاست،گرفته می شود و اگر نسبت به یکدیگر در درون دل حسد نپرورانند، عامل مهم دیگری ریشه کن می شود و اگر شک و تردیدها را در مسائل مختلف از خود دور سازند و با علم و آگاهی از مسائلی که پیرامون آنها می گذرد،گام بردارند،به یقین اختلافات کمتر می شود.

و اگر اختلاف اندیشه ها و تفاوت ذوق ها و سلیقه ها را تحمّل کنند باز هم جدایی ها کاهش می یابد؛چرا که خداوند انسانها را گوناگون آفریده و اگر هر کدام بخواهند سلیقه خود را بر دیگری تحمیل کنند-به یقین-حتّی دو نفر هم نمی تواند با هم زندگی مشترک و بی دغدغه ای داشته باشند.

ص: 132


1- 1) «أخیاف»از مادّه«خیف»،(بر وزن هدف)به معنای کسی است که رنگ چشم های او با هم متفاوت باشد،یکی آبی و دیگری مشکی؛سپس به هر گونه اختلاف و تفاوت اطلاق شده است.

درست است که فرشتگان دارای شهواتی که ویژه آدمیان است،نیستند،و بسیاری از عوامل گناه در آنها وجود ندارد،ولی به هر حال دارای اختیار و عقل و شعور و حبّ ذاتند و قدرت بر عصیان و نافرمانی دارند؛ولی عرفان آنها نسبت به پروردگار مانع از گناه می گردد؛چرا که هرگاه گناه و عصیان بر آنها غیر ممکن بود،در خور این همه مدح و تمجید و الگو شدن برای انسانها نبودند!بنابر این،اگر انسانها نیز به آن پایه از کمال و معرفت برسند،می توانند خود را در برابر عوامل گناه و شهوات،مهار کنند.

در پایان این سخن،در یک نتیجه گیری فشرده و گویا می فرماید:«آنها پای بند ایمانی هستند که هرگز طوق آن را به سبب شک و تردید،عدول از حق،و سستی و خستگی از گردن خویش بر نمی دارند!» (فهم أسراء إیمان لم یفکّهم من ربقته زیغ (1)و لا عدول و لا ونی (2)و لا فتور) .

تعبیر به«أسراء»(اسیران)و تعبیر به«ربقه»(طنابی که حلقه های متعدّد دارد) اشاره به التزام و پای بندی محکم آنها به ایمان است؛چنان در دریای معرفت پروردگار فرو رفته اند و تسلیم در برابر ذات پاک او هستند که گویی گردنهایشان را محکم با طناب ایمان بسته اند و هیچ عاملی نمی تواند این طوق و طناب را از گردن آنها بردارد و اگر انسانها نیز همین گونه تسلیم فرمان حق و پای بند به ایمان باشند،هرگز عوامل گناه به وجود آنها راه نمی یابد.

امام علیه السّلام در پایان این بخش به نکته دیگری پرداخته،از کثرت وجود فرشتگان و عظمت معرفت آنان سخن می گوید و سخن خود را در شرح اوصاف آنها به همین جا پایان می دهد و می فرماید:«در تمام آسمانها به قدر جای پوست حیوانی نتوان یافت جز اینکه فرشته ای در آنجا به

ص: 133


1- 1) «زیغ»از مادّه«زیغ»(بر وزن فیض)به معنای اعوجاج و کجی است.
2- 2) «ونیّ»از همان مادّه«ونی»است که پیش از این(در توضیح لغت ینوا)اشاره شد.

سجده افتاده،یا ملکی تلاشگر و سریع و چابک، مشغول کار است؛فرشتگانی که طاعت فراوان آنها بر یقین و معرفتشان نسبت به پروردگار می افزاید و عزّت خداوند را در قلوبشان فزونی می بخشد». (و لیس فی أطباق السّماء موضع إهاب (1)إلاّ و علیه ملک ساجد،أو ساع حافد، (2)یزدادون علی طول الطّاعة بربّهم علما،و تزداد عزّة ربّهم فی قلوبهم عظما) .

این تعبیر از یک سو نشان می دهد که عدد فرشتگان الهی تا چه حد زیاد و گسترده است،به گونه ای که تمام آسمانها را پر کرده اند؛اعم از فرشتگانی که مأموریّت هایی در اداره عالم بر عهده آنها گذارده شده،و فرشتگانی که کارشان پیوسته عبادت و بندگی خداست.

از سوی دیگر هر دو گروه به خاطر طول اطاعت پروردگار روز به روز بر علم و معرفتشان افزوده می شود و به عظمت پروردگار آشناتر می شوند.

و این درس دیگری است برای انسانها که بدانند تقوا و اطاعت،سبب فزونی علم و معرفت و آشنایی بیشتر به صفات جمال و جلال پروردگار است و در واقع این دو در هم تأثیر متقابل دارند؛معرفت بیشتر،سبب طاعت فزونتر می گردد و طاعت بیشتر،سبب علم و عرفان عمیق تر می شود! در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که شخصی از آن حضرت پرسید:آیا فرشتگان بیشترند یا انسانها؟امام در جواب فرمود:«و الّذی نفسی بیده!لعدد ملائکة اللّه فی السّموات أکثر من عدد التّراب فی الأرض؛و ما فی السّماء من موضع قدم إلاّ و فیها ملک یسبّحه و یقدّسه؛قسم به کسی که جانم در دست اوست!عدد فرشتگان خدا در آسمانها،بیشتر است از

ص: 134


1- 1) «إهاب»به معنای پوست حیوان است؛یا خصوص پوستی که دبّاغی شده.
2- 2) «حافد»از مادّه«حفد»(بر وزن هفت)به معنای سرعت در عمل است.

عدد ذرّات خاک در زمین و در تمام آسمانها به اندازه جای پایی نیست مگر اینکه در آنجا فرشته ای تسبیح و تقدیس خدا می گوید». (1)

نکته: باز هم انسانها و فرشتگان

در این خطبه امام علیه السّلام صفات فرشتگان را به صورت بسیار گسترده بیان فرموده است؛به همین هدف مهمی را در این بیان تعقیب می کند که تمام ریزه کاری ها را شرح می دهد.به نظر می رسد که هدف اصلی امام علیه السّلام دو چیز است:نخست،همان مطلبی است که خطبه برای آن ایراد شده و آن معرفت صفات الهی،به دور از هر گونه تفکّر شرک آمیز است؛نه آلوده تشبیه شدن و نه آلوده تعطیل گشتن.

دیگر اینکه،منظور این بوده که انسانها را به سوی صفات فرشتگان سوق دهد؛ فرشتگانی که پیوسته به کار خود مشغولند؛همواره متواضع،خاضع و سر بر فرمانند؛ نه از کار خود خسته می شوند و نه سستی و فتور در آنها راه می یابد؛نه گرفتار کینه و حسد هستند و نه اختلاف و پراکندگی؛نه اعمال خود را بزرگ می شمرند و نه یأس و نومیدی در آنها راه می یابد؛جز به خدا نمی اندیشند و جز در مسیر طاعت او گام برنمی دارند.

درست است که آفرینش انسان با آنها بسیار متفاوت است،بر آنها عقل حکومت می کند و بر آدمیان عقل و شهوت.ولی همان گونه که این معجون حیوانی و عقلانی -یعنی انسان-ممکن است تا سر حدّ حیوانات درنده بلکه پست تر از آن،سقوط کند «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» .همین طور استعداد آن را دارد تا به اوج افتخار

ص: 135


1- 3) تفسیر قمی«جلد دوم»صفحه 255.

فرشتگان برسد بلکه در این پرواز ملکوتی خود،از آنها بالاتر رود و به جایی رسد که«جز به خدا نبیند».و به همین دلیل،فرشتگان می توانند در جهاتی الگویی برای انسانها شوند.

از سوی دیگر،آگاهی از حضور فرشتگان در سرتاسر جهان-به گونه ای که حتّی یک قدم از این جهان پهناور از وجود آنها خالی نیست-نشانه مهمّی از حضور تدبیر پروردگار در سرتاسر جهان هستی است و در این امر،یک نکته تربیتی مهمّی است که بر آگاهان پوشیده نمی باشد!

و باز از سوی دیگر،این اوصاف،این پیام مهم را نیز برای انسانها دارد که اگر گاه به نماز می ایستند،یا با خدای خود راز و نیاز می کنند و یا حتّی در دل شب به عبادت او برمی خیزند،از اعمال خود مغرور نشوند و آن را زیاد نشمرند و این فکر شیطانی در مغز آنها ظاهر نگردد که نیازی به عبادت آنها بوده است؛چه اینکه ذات بی نیاز،به فرض محال که عبادتی از بندگان می طلبید،آن قدر فرشته دارد که از ازل تا ابد در سجده و قیام و عبادتند.

به راستی،دقّت در اوصافی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه درباره فرشتگان بیان فرموده،انسان را در عالمی از نور و عرفان فرو می برد و به کوچکی اعمال و طاعاتش در پیشگاه خداوند واقف می سازد و راز و رمز قرب او را آشکار می کند و نشان می دهد که نه فرشتگان بی دلیل در جوار قرب خدا جای دارند و نه انسان بدون تلاش و عشق به پروردگار و اطاعت عاشقانه،به جایی می رسد:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری!

بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری!

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که یکی از یارانش به نام«عبد اللّه بن سنان» از او پرسید:

ص: 136

«آیا فرشتگان برترند یا بنی آدم؟»فرمود:«امیر مؤمنان علی علیه السّلام چنین فرمود:«إنّ اللّه رکّب فی الملائکة عقلا بلا شهوة،و رکّب فی البهائم شهوة بلا عقل،و رکّب فی بنی آدم کلتیهما،فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم؛خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت قرار داد و در بهایم(چهارپایان) شهوت بدون عقل،ولی در انسانها هر دو را با هم ترکیب کرد؛پس آن کس که عقلش بر شهوتش غلبه کند،از فرشتگان بهتر است و آن کس که شهوتش بر عقلش پیشی گیرد،از بهایم بدتر». (1)

البتّه این حدیث بدان معنا نیست که فرشتگان از خود اختیاری ندارند و یا اینکه عوامل گناه و نافرمانی در آنها نمی تواند وجود داشته باشد،زیرا نبودن شهوت،به معنای نبودن بخشی از عوامل گناه است،نه تمام آن.

ص: 137


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 11،صفحه 164،حدیث 2.

بخش هفدهم

اشاره

کبس الأرض علی مور أمواج مستفحلة،و لجج بحار زاخرة،تلتطم أواذیّ أمواجها،و تصطفق متقاذفات أثباجها،و ترغو زبدا کالفحول عند هیاجها،فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها،و سکن هیج ارتمائه إذ وطئته بکلکلها،و ذلّ مستخذیا،إذ تمعّکت علیه بکواهلها،فأصبح بعد اصطخاب أمواجه،ساجیا مقهورا،و فی حکمة الذّلّ منقادا أسیرا،و سکنت الأرض مدحوّة فی لجّة تیّاره،و ردّت من نخوة بأوه و اعتلائه،و شموخ أنفه و سموّ غلوائه،و کعمته علی کظّة جریته،فهمد بعد نزقاته،و لبد بعد زیفان و ثباته.

ترجمه

زمین را بر روی امواج پر هیجان و دریاهای مملو از آب قرار داد،امواجی که قسمتهای بالای آن متلاطم بود و پیوسته به هم می خورد،و لایه ای از کف-همانند کفهای دهان شتر به هنگام مستی-بر روی آنها پدید آمد(سپس)قسمتهای سرکش آب پر تلاطم بر اثر سنگینی خضوع نمود،و هیجان آن به سبب تماس با سینه زمین فرو نشست،و کاملا تسلیم و رام شد؛چرا که زمین بر آن می غلتید و به این ترتیب آبها بعد از آن همه سر و صدا که بر اثر امواج خروشان پیدا شده بود،آرام شد و همچون اسب افسار شده ای اسیر و رام گشت و زمین نیز آرام شد و(خشکیها) از دل امواج تدریجا ظاهر و گسترده گشت،آب را از کبر و غرور و هیجان بی حدّ باز داشت و از شدّت حرکاتش کاست و بعد از آن همه جوش و خروش

ص: 138

(کاملا)آرام شد و پس از آن همه جست و خیز متکبّرانه،به جای خود ایستاد.

شرح و تفسیر: ظاهر شدن خشکی ها و آرام شدن دریاها

در خطبه اوّل«نهج البلاغه»خواندیم که امام علیه السّلام هنگام شرح آفرینش زمین فرمود:«خداوند نخست آبی جاری ساخت که امواجی متلاطم و متراکم داشت و آن را بر پشت تندبادی شدید،سوار کرد؛سپس به وسیله باد و طوفان شدید،امواج آب را به هم زد تا کف هایی بر روی آب نمایان شد و از آن کف های عظیم،آسمانها(و زمین)را آفرید».

در این بخش از خطبه مورد بحث نیز،اشاره به مطلبی همانند آن می کند:با تعبیرات تازه و جالب! نخست می فرماید:«زمین را بر روی امواج پر هیجان و دریاهای مملو از آب قرار داد» (کبس (1)الأرض علی مور (2)أمواج مستفحلة، (3)و لجج بحار زاخرة (4)) .

«امواجی که قسمتهای بالای آن متلاطم بود و پیوسته به هم می خورد و لایه ای از کف-همانند کفهای دهان شتر-به هنگام مستی،بر روی آنها پدید آمد!» (تلتطم أواذیّ (5)أمواجها،و تصطفق (6)متقاذفات (7)أثباجها، (8)و ترغو (9)زبدا کالفحول عند هیاجها) .

ص: 139


1- 1) «کبس»از مادّه«کبس»(بر وزن حبس)به معنای بستن و فشار آوردن است.
2- 2) «مور»(بر وزن غور)به معنای هیجان و اضطراب است.
3- 3) «مستفحله»از مادّه«استفحال»از ریشه«فحل»گرفته شده و به معنای هیجان و سرکشی است.
4- 4) «زاخره»از مادّه«زخر»(بر وزن فخر)به معنای مملوّ و پر شدن است.
5- 5) «أواذی»جمع«آذی»(بر وزن قاضی)به معنای موج یا قسمت بالای آن است.
6- 6) «تصطفق»از مادّه«صفق»(بر وزن سقف)به معنای زدن چیزی بر چیز دیگر است به گونه ای که صدایی از آن برخیزد؛لذا به کف زدن«تصفیق»می گویند.
7- 7) «متقاذفات»از مادّه«قذف»(بر وزن حذف)به معنای درگیری و پرتاب شدن بر روی یکدیگر است.
8- 8) «أثباج»جمع«ثبج»(بر وزن سبد)به وسط و میان هر چیزی اطلاق می شود و به همین مناسبت،گاه به بخش های عظیم دریا که در وسط دریا قرار دارد،اطلاق شده است.
9- 9) «ترغو»از مادّه«رغو»(بر وزن نقد)به معنای پیدا شدن رویه بر شیر و مانند آن است و واژه«رغوه»به چربی روی شیر و مانند آن گفته می شود و در جمله بالا به معنای موادّ تشکیل دهنده زمین است که بر روی آن مادّه مذاب نخستین،پیدا شد.

البته تعبیراتی مانند موج،دریا و کف و امثال آن برای اموری که قبل از آفرینش این جهان وجود داشت یعنی در آن زمانی که نه آبی بود نه دریا نه کف ها و نه حتّی شب و روز،تشبیهاتی است که می تواند شبحی از آن جریان ها را در برابر ما مجسّم سازد.

این تعبیرات ممکن است اشاره به موادّ مذابی باشد که در آغاز آفرینش وجود داشت و پیوسته بر اثر انفجارات عظیم متلاطم بود و به هم می خورد و بخشهایی از موادّ آن،شبیه کف های عظیم،بر روی این مواد مذاب بسیار گسترده،نمایان گشت که با حرکات دورانی و یا بر اثر انفجارهای درونی که هیچ کس جز خدا نمی داند،به فضا پرتاب شد و زمین و کواکب و سیّارات را به وجود آورد.

سپس امام علیه السّلام به مرحله دیگری از مراحل پیدایش جهان اشاره کرده،می فرماید:

«قسمتهای سرکش آب پرتلاطم،بر اثر سنگینی،خضوع نموده و هیجان آن بر اثر تماس با سینه زمین فرو نشست و کاملا تسلیم و رام شد؛چرا که زمین با پشت،بر آن می غلتید». (فخضع جماح (1)الماء

ص: 140


1- 1) «جماح»به معنای سرکشی کردن اسب و مانند آن است؛سپس به هر چیزی که شبیه آن است اطلاق شده است.

المتلاطم لثقل حملها،و سکن هیج ارتمائه إذ و طئته بکلکلها، (1)و ذلّ مستخذیا إذ تمعّکت (2)علیه بکواهلها (3)) .

«و به این ترتیب آبها بعد از آن همه سر و صدا که بر اثر امواج خروشان پیدا شده بود،ساکن و آرام شد و همچون اسب افسار شده ای اسیر و رام گشت!». (فأصبح بعد اصطخاب (4)أمواجه،ساجیا (5)مقهورا،و فی حکمته (6)الذّل منقادا أسیرا) .

از این تعبیرات چنین استفاده می شود که پیدایش زمین(و کرات دیگر آسمانی) بر روی مادّه مذاب نخستین،تدریجا سبب آرامش آن گردید و شور و هیجانش فرو نشست.

این احتمال نیز وجود دارد که این تعبیرات اشاره به باران های سیلابی آغاز پیدایش کره زمین باشد که اقیانوس های بسیار متلاطمی را تشکیل داد،ولی امواج خروشان آن تدریجا تحت تأثیر جاذبه زمین فرو نشست و آرامشی نسبی در سطح اقیانوس ها پیدا شد و خشکی ها تدریجا از زیر

ص: 141


1- 2) «کلکل»به معنای سینه است.
2- 3) «تمعّکت»از مادّه«معک»(بر وزن کبک)به معنای مالیدن و در غلتیدن و مانند آن است؛این واژه هنگامی که حیوانات،خود را به پشت،روی زمین می غلتانند اطلاق می شود.
3- 4) «کواهل»جمع«کاهل»به معنای قسمتهای بالای پشت و نزدیک به گردن است.
4- 1) «إصطخاب»از مادّه«صخب»(بر وزن وهب)به معنای صدا کردن شدید است و هنگامی که صدای پرنده ها و قورباغه ها با هم مخلوط می شود،واژه«اصطخاب»را بکار می برند و در جمله بالا اشاره به مخلوط شدن فریاد موجها در یکدیگر است.
5- 2) «ساجی»به معنای ساکن و آرام،از مادّه«سجو»(بر وزن هجو)آمده است.
6- 3) «حکمه»از مادّه«حکم»(بر وزن حتم)در اصل به معنای باز گرداندن و منع کردن است؛به همین جهت به آن قسمتی از لجام که بر دهان حیوان قرار دارد«حکمه»گفته می شود،چرا که او را از مسیرهایی که مطلوب نیست باز می گرداند.و حکمت،بر عقل و دانش اطلاق می شود،چرا که انسان را از بدی ها و انحراف ها باز می دارد.

آب،سر بر آورد،چه آنکه در جمله های بعد می افزاید:«زمین آرام شد و خشکی های آن،از دل امواج تدریجا ظاهر و گسترده گشت و آب را از کبر و غرور و نشاط بی حد،باز داشت و از شدّت حرکاتش کاست،و بعد از آن همه جوش و خروش ساکن شد و پس از آن همه جست و خیز متکبّرانه،به جای خود ایستاد». (و سکنت الأرض مدحوّة (1)فی لجّة تیّاره،و ردّت من نخوة بأوه (2)و اعتلائه،و شموخ (3)أنفه و سموّ غلوائه (4)و کعمته (5)علی کظّة (6)جریته، (7)فهمد (8)بعد نزقاته، (9)و لبد (10)بعد زیفان (11)وثباته (12)) .

به این ترتیب،طوفانهای نخستین فرو نشست و باران های سیلابی قطع شد و امواج خروشان دریاها بعد از آن همه جست و خیز آرام گرفت و کره

ص: 142


1- 4) «مدحوّه»از مادّه«دحو»(بر وزن محو)به معنای گسترش دادن است؛بنابر این،«مدحوّه»به معنای گسترش داده شده می باشد.
2- 5) «بأو»(بر وزن نحو)به معنای تکبّر و فخر فروشی است؛و در اینجا اشاره به شدّت تلاطم امواج است.
3- 6) «شموخ»به معنای بلندی و کبر و غرور آمده است.
4- 7) «غلواء»از مادّه«غلوّ»به معنای فزونی و بلند پروازی و تجاوز از حد است.
5- 8) «کعم»از مادّه«کعم»(بر وزن طعم)به معنای بستن دهان مشک و مانند آن است؛لذا به محدود کردن هر چیزی اطلاق می شود.
6- 1) «کظّه»به معنای پر شدن شکم از طعام است به حدّی که تنفّس مشکل شود؛و به هر چیزی که از حد بگذرد اطلاق می شود.
7- 2) «جریه»به معنای جاری شدن است.
8- 3) «همد»از مادّه«همود»به معنای فروکش کردن حرارت آتش است.
9- 4) «نزقات»از مادّه«نزق»به معنای جست و خیز است.
10- 5) «لبد»از مادّه«لبود»به معنای توقّف در مکانی است.
11- 6) «زیفان»به معنای راه رفتن متکبّرانه است.
12- 7) «وثبات»جمع«وثبه»به معنای جست و خیز و پرش است و در جمله های بالا به معنای حرکت شدید زمین در روزهای نخستین است.

زمین آماده برای پذیرش حیات و پیمودن مراحل آمادگی برای این موضوع شد،همانگونه که امام علیه السّلام در فراز بعد به آن اشاره خواهد فرمود.

بعضی از شارحان«نهج البلاغه»از تعبیرات بالا چنین استفاده کرده اند که آفرینش آب در فضا پیش از پیدایش کره زمین بوده؛ولی همانگونه که در بالا اشاره شد تعبیر به آب ممکن است اشاره به موادّ مذاب سیّالی بوده باشد که قبل از پیدایش آسمان و زمین وجود داشت و از درون آن،سیّارات و کرات و از جمله کره زمین به وجود آمد.

ص: 143

بخش هیجدهم

اشاره

فلمّا سکن هیج الماء من تحت أکنافها،و حمل شواهق الجبال الشّمّخ البذّخ علی أکتافها،فجّر ینابیع العیون من عرانین أنوفها،و فرّقها فی سهوب بیدها و أخادیدها،و عدّل حرکاتها بالرّسیات من جلامیدها،و ذوات الشّناخیب الشّمّ من صیاخیدها،فسکنت من المیدان لرسوب الجبال فی قطع أدیمها،و تغلغلها متسرّبة فی جوبات خیاشیمها،و رکوبها أعناق سهول الأرضین و جراثیمها،و فسح بین الجوّ و بینها،و أعدّ الهواء متنسّما لساکنها،و أخرج إلیها أهلها علی تمام مرافقها.

ترجمه

هنگامی که هیجان آب در اطراف زمین فرو نشست،و زمین کوه های سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد،چشمه های آب را از بینی کوه ها جاری ساخت؛و آن را در دشت های گسترده و گودال ها(و بستر رودخانه ها)پراکنده و جاری نمود و حرکات زمین را با صخره های عظیم و قلّه های بلند و استوار کوه ها تعدیل کرد،و بدین ترتیب،لرزشهای زمین به جهت نفوذ کوه ها در سطح آن و فرو رفتن ریشه های آن در اعماق زمین و سوار شدن آن ها بر گردن دشت ها و اعماق آن از لرزش و اضطراب باز ایستاد و خداوند میان زمین و جوّ فاصله افکند،نسیم هوا را برای ساکنان زمین آماده ساخت و تمام نیازمندی ها و وسایل زندگی را برای اهل آن فراهم نمود.

شرح و تفسیر: ظاهر شدن کوهها و چشمه ها

ص: 144

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که بعد از شرح پیدایش زمین بیان فرموده- اشاره به مسأله پیدایش چشمه ها و آثار مهم کوه ها در آرامش زمین و زمینیان کرده است و در واقع مهم ترین اسباب حیات و زندگی را در زمین برشمرده که اوّل«آب» است و دوم«آرامش».می فرماید:«هنگامی که هیجان آب در اطراف زمین فرو نشست،و زمین کوه های سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد،چشمه های آب را از بینی کوه ها جاری ساخت؛و آن را در دشت های گسترده و گودال ها(و بستر رودخانه ها)پراکنده و جاری نمود». (فلمّا سکن هیج الماء من تحت أکنافها،و حمل شواهق (1)الجبال الشّمّخ (2)البذّخ (3)علی أکتافها،فجّر ینابیع العیون من عرانین (4)أنوفها، و فرّقها فی سهوب (5)بیدها (6)و أخادیدها (7)) .

این تعبیر نشان می دهد که نخست کوه ها بر صفحه زمین آشکار شدند و سپس چشمه ها؛این سخن با مطالعات زمین شناسی هماهنگ است که نخست پوسته زمین بر اثر سرد شدن،چین خوردگی هایی پیدا کرد و در این چین خوردگی ها حفره های عظیمی بود که آب آسمان را در خود جای می داد و سپس از گوشه ای به صورت چشمه ها جاری می شد.

ص: 145


1- 1) «شواهق»جمع«شاهق»به معنای بلند و مرتفع می باشد.
2- 2) «شمخ»جمع«شامخ»و«بذّخ»جمع«باذخ»هر دو به معنای بلند و مرتفع است.
3- 3) «شمخ»جمع«شامخ»و«بذّخ»جمع«باذخ»هر دو به معنای بلند و مرتفع است.
4- 4) «عرانین»جمع«عرنین»(بر وزن عشرین)به معنای قسمت استخوانی بالای بینی می باشد.
5- 5) «سهوب»جمع«سهب»(بر وزن فهم)به معنای دشت است.
6- 6) «بید»جمع«بیداء»به معنای دشت های گسترده است.
7- 7) «أخادید»جمع«أخدود»(بر وزن خشنود)به معنای گودال بزرگ است.

تعبیر به«عرانین أنوفها»که به معنای قسمت های بالای بینی است،در اینجا کنایه زیبایی است از قله های کوهها؛و اساسا تشبیه برآمدگی کوه ها به بینی تشبیه جالبی است که نشان می دهد چنان نیست که درون کوه ها پر باشد،بلکه قسمت های خالی در آن فراوان است که گاه به صورت غارهای نمایان در می آید و گاه غارهای بزرگ و مخفی و به هر حال،منابع ذخیره آب ها است.

و از آنجا که چین خوردگی های زمین و کوه ها به صورت پراکنده است،به طور طبیعی آب چشمه ها در دشت ها و بیابان های مختلف و دامنه کوه ها تقسیم می شود و همه آنها از آب بهره مند می گردند.

سپس به آرامش زمین و تعدیل حرکات آن به وسیله کوه ها اشاره کرده، می فرماید:«حرکات زمین را با صخره های عظیم و قلّه های بلند و محکم کوهها تعدیل نمود». (و عدّل حرکاتها بالرّاسیات (1)من جلامیدها، (2)و ذوات الشّناخیب (3)الشّمّ (4)من صیاخیدها (5)) .

و بدین ترتیب حرکات زمین به جهت نفوذ کوهها در سطح آن و فرو رفتن ریشه های آن در اعماق زمین و سوار شدن آنها بر گردن دشت ها و عمق زمین از لرزش باز ایستاد. (فسکنت من المیدان (6)لرسوب الجبال فی قطع

ص: 146


1- 1) «راسیات»جمع«راسیه»به معنای سنگین و استوار است.
2- 2) «جلامید»جمع«جلمود»(بر وزن خشنود)به معنای تخته سنگ است.
3- 3) «شناخیب»جمع«شنخوب»(بر وزن خشنود)به معنای قلّه کوه است.
4- 4) «شمّ»جمع«اشمّ»به معنای بلند و مرتفع است و به معنای بلند مقام و بلند مرتبه نیز آمده است.
5- 5) «صیاخید»جمع«صیخود»(بر وزن محمود)به معنای سنگ سخت است.
6- 6) «میدان»به معنای حرکت و لرزش است.

أدیمها (1)،و تغلغلها (2)متسرّبة (3)فی جوبات (4)خیاشیمها (5)،و رکوبها أعناق سهول الأرضین و جراثیمها (6)) .

آنچه امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرموده،همان است که از طریق علوم طبیعی ثابت شده است؛زیرا ریشه های کوهها در زمین فرو رفته و در بسیاری از مناطق زمین،از زیر به هم پیوسته اند و همچون شبکه ای اطراف زمین را گرفته و در برابر فشار درونی زمین که از موادّ مذاب آن برمی خیزد،مقاومت می کند و جلوی بسیاری از زلزله ها را می گیرد.

این همان چیزی است که در قرآن مجید بارها به آن اشاره شده و گاه کوهها را به منزله میخهای زمین شمرده «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» (7)و گاه می فرماید:«در زمین کوههایی افکندیم تا جلو حرکات ناموزون آن را بگیرد». «وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» . (8)

البتّه کوهها فواید فراوان دیگری نیز دارد؛از جمله ذخیره آبهاست که گاه در درون آنها به صورت چشمه ها خارج می شود و گاه در بیرون به صورت ذخیره های فراوان برف است که تدریجا آب شده و نهرها را

ص: 147


1- 7) «أدیم»در اصل به معنای پوست دبّاغی شده است؛سپس به سطح زمین نیز اطلاق شده است.
2- 8) «تغلغل»به معنای بسیار فرو رفتن است.
3- 9) «متسرّبه»از مادّه«تسرّب»به معنای داخل شدن مخفیانه است.
4- 10) «جوبات»جمع«جوبه»(بر وزن توبه)به معنای حفره است.
5- 11) «خیاشیم»جمع«خیشوم»(بر وزن زیتون)به معنای قسمت بالای سوراخ بینی است که متّصل به سر می باشد.
6- 12) «جراثیم»جمع«جرثومه»به معنای اصل و ریشه و طبقات پایین زمین است و امروزه این واژه بر میکروب نیز اطلاق می شود که اصل و اساس بیماری است.
7- 1) سوره نبأ،آیه 7.
8- 2) سوره نحل،آیه 15.

تشکیل می دهد و فوائد بسیار دیگری که در جلد اوّل،در شرح خطبه اوّل،صفحه 79 به آن اشاره کرده ایم.

سپس به امور مهمّ دیگری برای آماده کردن زمین جهت زندگی انسانها اشاره کرده،چنین می فرماید:«خداوند میان زمین و جوّ فاصله افکند،و نسیم هوا را برای ساکنان زمین آماده ساخت و تمام نیازمندیها و وسایل زندگی را برای اهل آن فراهم نمود». (و فسح بین الجوّ و بینها،و أعدّ الهواء متنسّما (1)لساکنها،و أخرج إلیها أهلها علی تمام مرافقها (2)) .

در این عبارت به ارکان اصلی حیات و زندگی انسان و حیوانات اشاره شده است که از همه مهم تر،هوا،یا به تعبیر دیگر اکسیژن هواست که اگر چند دقیقه از انسان قطع شود مرگ به سراغ او خواهد آمد؛ولی خداوند متعال آن را چنان فراوان آفریده و همه جا را از آن پر کرده که بدون کمترین زحمت،هوایی که بزرگترین نعمت است،در همه جا به طور یکسان در اختیار فقیر و غنی،کوچک و بزرگ،پیر و جوان و توانا و ناتوان قرار داد.

آن گاه در یک اشاره اجمالی تمام آنچه را برای زندگی انسان و حیوانات لازم بود، در عبارت کوتاهی بیان فرموده و تحت عنوان«مرافق»(نیازمندی ها)به همه اشاره می کند.

در اینکه منظور از«جوّ»در اینجا چیست که خداوند میان آن و زمین فاصله افکنده؟بعضی گفته اند:منظور فضاست و از آنجا که فضا،در واقع

ص: 148


1- 3) «متنسّم»از ریشه«نسیم»گرفته شده که به معنای وزش ملایم باد است؛بنابر این،«متنسّم»(به صیغه اسم مفعول)به معنای هوایی است که شایسته تنفّس است.
2- 4) «مرافق»جمع«مرفق»(بر وزن مکتب)به معنای تمام چیزهایی است که مورد نیاز است و انسان از آنها استفاده می کند؛«مرافق»جمع«مرفق»(بر وزن محنت)نیز آمده است که به معنای آرنج است و در خطبه بالا به همان معنای اوّل است.

جسم یا مادّه نیست،تعبیر به ایجاد فاصله بین آن و زمین،مناسب به نظر نمی رسد.

ممکن است،منظور از«جوّ»طبقات ما فوق هوا باشد،مانند لایه«ازن»که اگر فاصله آن با زمین کم بود و قشر هوا نازک می شد،جوابگوی نیازهای تنفّسی انسان نبود.

به علاوه سایر شرایط زندگی انسان و تمام جانداران در زمین به هم می خورد.

نکته: اسرار آفرینش کوه ها!

خداوند حکیم به مقتضای علم و قدرتش تمام وسایل زندگی انسان را پیش از آفرینش او بر صفحه زمین فراهم کرده است که به قسمتی از آن در خطبه بالا اشاره شده است؛از جمله آرامش زمین که اگر پیوسته در حالت لرزش بود زندگی بشر بر روی آن امکان نداشت و دیگر پیدایش هواست به گونه ای که به صورت گسترده این مادّه حیاتی،در سفر و حضر،در خانه و بیرون خانه،در خواب و بیداری،همراه و همدم او باشد.

و نیز پیدایش چشمه ها و آبها که در همه جا در اختیار انسان بوده باشد و همچنین بارش بارانهای حیات بخش که تمام نقاط مرتفع و بلندیها را سیراب و قابل استفاده می کند و در بخش آینده این خطبه به آن اشاره می شود.

همچنین پیدایش کوهها که نقش بسیار مؤثّری در حیات انسانها دارد و به یقین می توان گفت:«بدون آنها حیات انسانی بر صفحه زمین در مخاطره قرار خواهد گرفت»زیرا:

ص: 149

از یک سو،عامل موثّری برای پیشگیری لرزش زمین بر اثر فشار درونی است.

و از سوی دوم عامل مؤثّری است برای پیشگیری از ناآرامی زمین بر اثر فشار برونی که برخاسته از جاذبه خورشید و ماه و جزر و مدّ حاصل از آن است.

و از سوی سوّم پناهگاهی است در مقابل طوفانهایی که همه چیز انسان را دست خوش تزلزل می سازد.

و از سوی چهارم وسیله ای است برای متوقّف ساختن ابرها و نزول بارانها.

و از سوی پنجم عاملی است برای ذخیره کردن آبها به صورت برفهای متراکم در سطح برونی به گونه ای که در طول سال تدریجا آب شود و مورد بهره برداری قرار گیرد.

و از سوی ششم محلی است برای ذخیره آبهای درونی که در حفره های عظیم داخل آنها نهفته می شود و به صورت چشمه ها بر دشت ها جاری می گردد.

و از سوی هفتم مانع برخورد شدید هوا بر قشر جامد زمین است؛زیرا کوهها پنجه در هوا افکنده و جوّ را همراه خود به گردش در می آورد که اگر صفحه زمین

صاف یا صیقلی بود،لغزش هوا بر سطح آن مشکلات زیادی به بار می آورد.

و از سوی هشتم کوهها و چین خوردگی های زمین،سطح قابل استفاده زمین را عملا بیشتر می کند و در بعضی از نقاط به چندین برابر می رساند و با توجه به اختلاف درجه حرارت در بالا و وسط و دامنه کوه ها،محیط را برای پرورش انواع مختلفی از گیاهان و محصولات فراهم می سازد.

ص: 150

و از سوی نهم کوهها مرکز معادن عظیمی است که در زندگی انسانها نقش مهمّی دارد.

و از سوی دهم بخش مهمّی از مصالح ساختمانی بناهای مهم و محکم از سنگهای کوهها تأمین می شود.

و فوائد دیگر که ما در اینجا فقط به بخشی از آن،آن هم فهرست وار اشاره کرده ایم.

به همین دلیل قرآن مجید بارها به مسئله آفرینش کوهها به عنوان یک نعمت بزرگ الهی اشاره کرده و فواید مختلف آن را بر می شمرد و از جمله می فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» ،خداوند کسی است که زمین را گسترد و در آن کوهها و نهرهایی قرار داد و از تمام میوه ها دو جفت آفرید». (1)

ص: 151


1- 1) سوره رعد،آیه 3.

بخش نوزدهم

اشاره

ثمّ لم یدع جرز الأرض الّتی تقصر میاه العیون عن روابیها،و لا تجد جداول الأنهار ذریعة إلی بلوغها،حتّی أنشأ لها ناشئة سحاب تحیی مواتها،و تستخرج نباتها ألّف غمامها بعد افتراق لمعه،و تباین قزعه، حتّی إذا تمخّضت لجّة المزن فیه،و التمع برقه فی کففه،و لم ینم و میضه فی کنهور ربابه،و متراکم سحابه،أرسله سحّا متدارکا،قد أسفّ هیدبه، تمریه الجنوب درر أهاضیبه،و دفع شآبیبه.فلمّا ألقت السّحاب برک بوانیها،و بعاع ما استقلّت به من العبء المحمول علیها،أخرج به من هوامد الأرض النّبات،و من زعر الجبال الأعشاب،فهی تبهج بزینة ریاضها و تزدهی بما ألبسته من ریط،أزاهیرها،و حلیة ما سمطت به من ناضر أنوارها،و جعل ذلک بلاغا للأنام،و رزقا للأنعام،و خرق الفجاج فی آفاقها،و أقام المنار للسّالکین علی جوادّ طرقها.

ترجمه

سپس خداوند هیچ یک از بلندی های زمین را که آب چشمه ها به نقاط مرتفع آن نمی رسد و جدول های نهرها به آن راه ندارد،به حال خود وانگذاشت؛بلکه(برای آبیاری آنها)ابرهایی آفرید تا قسمتهای مرده زمین را زنده کند و گیاهان آن را برویاند.خداوند قطعات درخشنده و پراکنده و جدای ابرها را به هم پیوست و دریاهایی از آب که در ابرها نهفته بود سخت به حرکت در آمد(و آماده نزول شد؛)

برق،در اطراف آن درخشیدن گرفت و از درخشندگی آن،در ابرهای سفید کوه پیکر و متراکم چیزی

ص: 152

کاسته نشد؛(و همچنان ادامه یافت)این در حالی بود که ابرها(از شدّت سنگینی)به زمین نزدیک شده بودند؛در این هنگام باد جنوب،باران را همچون شیری از پستان حیوان بدوشید و به شدّت بر زمین فرو ریخت هنگامی که ابرها سینه بر زمین نهادند و آبهای فراوان سنگینی را که بر دوش داشتند،فرو ریختند،خداوند به وسیله آن از زمین های خشک و بی گیاه،نباتات فراوانی رویانید و از دامنه کوههای کم گیاه،سبزه بسیار خارج ساخت و زمین به زیور باغهایش غرق نشاط و شادی شد و با لباس نازک گلبرگها که بر خود پوشیده بود به ناز آمد،و از زینت و زیوری که از گردنبند گل های گوناگون یافته بود در وجد و شادی فرو رفت!و همه اینها را غذا و توشه انسانها،و روزی چهارپایان قرار داد،در اطراف زمین(و در میان کوهها)درّه ها و راههای وسیعی شکافت و نشانه ها-برای آنان که بخواهند از شاهراه های وسیعش بگذرند-قرار داد.

شرح و تفسیر: ابرهای باران زا و حیات زمین های مرده

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به یکی دیگر از مهم ترین نعمت های الهی که بدون آن حیات و زندگی بر صفحه زمین غیر ممکن است اشاره می فرماید و با تعبیراتی بسیار زیبا و جالب و روح پرور آن را شرح می دهد؛می گوید:«سپس خداوند هیچ یک از بلندی های زمین را که آب چشمه ها به نقاط مرتفع آن نمی رسد،و جدولهای نهرها به آن راه ندارد،به حال خود وانگذاشت؛بلکه(برای آبیاری آنها)ابرهایی آفرید تا قسمت های مرده آن را زنده کند و گیاهان آن را برویاند». (ثمّ لم یدع جرز (1)

ص: 153


1- 1) «جرز»به زمینی گفته می شود که گیاه از آن قطع شده و در اصل از«جزر»(بر وزن غرض)به معنای قطع کردن و بریدن گرفته شده است.

الأرض الّتی تقصر میاه العیون عن روابیها، (1)و لا تجد جداول الأنهار ذریعة إلی بلوغها،حتّی أنشأ لها ناشئة سحاب تحیی مواتها،و تستخرج نباتها) .

جالب اینکه امام علیه السّلام به اقسام سه گانه آبیاری ها در این بحث کوتاه اشاره کرده:

آبیاری هایی که به طور طبیعی به وسیله چشمه های پر آب صورت می گیرد و آبیاری هایی که از طریق کشیدن جدولهای مختلف و هدایت آب نهرهای طبیعی،از طریق این جدولها،به مناطقی که آب از دسترس آن بیرون است،صورت می گیرد و آبیاری از طریق باران که از همه مهم تر است؛چرا که در زمین مناطقی وجود دارد که جز به وسیله آب باران آبیاری نمی شود و این مناطق بسیار زیاد است؛اگر ابرها مأموریّت آبیاری این مناطق را نداشتند.قسمت عمده روی زمین خشک و مرده بود.اضافه بر این،شکّی نیست که نهرها و چشمه ها نیز از آب باران مایه می گیرند که «اگر باران به کوهستان نبارد بسالی دجله گردد،خشک رودی».

به هر حال،خداوند این مأموریت مهم را بر دوش ابرها نهاده است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن شرح این مطلب را به زیباترین وجهی بیان فرموده است.می گوید:«خداوند قطعات درخشنده و پراکنده و جدای ابرها را به هم پیوست، تا دریاهایی از آب که در ابرها نهفته بود،سخت به حرکت درآمد(و آماده نزول شد) و برق در اطرافش درخشیدن گرفت و از درخشندگی آن در ابرهای سفید کوه پیکر و متراکم،چیزی کاسته نشد(و همچنان ادامه یافت)در حالی که(از شدّت سنگینی) به زمین نزدیک شده بود.در این هنگام،باد جنوب باران را همچون شیری از پستان حیوان

ص: 154


1- 2) «روابی»جمع«رابیه»از مادّه«ربوّ»(بر وزن غلوّ)به معنای افزایش و نموّ است و در اینجا به معنای بلندی های زمین(تپه ها)می باشد.

بدوشید و به شدّت بر زمین فرو ریخت». (ألّف غمامها بعد افتراق لمعه، (1)و تباین قزعه، (2)حتّی إذا تمخّضت (3)لجّة المزن (4)فیه و التمع برقه فی کففه، (5)و لم ینم و میضه (6)فی کنهور (7)ربابه، (8)و متراکم سحابه،أرسله سحّا (9)متدارکا،قد أسفّ (10)هیدبه، (11)تمریه (12)الجنوب درر (13)أهاضیبه، (14)و دفع شآبیبه (15)) .

ص: 155


1- 1) «لمع»جمع«لمعه»(بر وزن لقمه)به معنای قطعه است؛خواه قطعات ابر باشد،یا چیز دیگر.
2- 2) «قزع»جمع«قزعه»(بر وزن ثمره)به معنای قطعه ابر نازک است.
3- 3) «تمخّضت»از مادّه«مخض»(بر وزن فرض)به معنای حرکت شدید است،مانند حرکتی که به هنگام گرفتن کره از ماست به مشک وارد می کنند و«مخاض»به حرکت شدید بچه در شکم مادر به هنگام زایمان گفته می شود.
4- 4) «مزن»به معنای ابرهای روشن است و گاه آن را به ابرهای باران زا تفسیر کرده اند.
5- 5) «کفف»جمع«کفّه»(بر وزن قبّه)به معنای حاشیه و اطراف و جوانب هر چیزی است.
6- 6) «ومیض»از مادّه«ومض»(بر وزن رمز)به معنای درخشش مختصر است و«ومیض»به معنای درخشندگی است.
7- 7) «کنهور»به معنای قطعه عظیم یا متراکم از ابرهاست.
8- 8) «رباب»جمع«ربابه»به معنای ابرهای سفید و به هم پیوسته است.
9- 9) «سحّ»به معنای فربه شدن و نیز به معنای فرو ریختن آب فراوان است و در خطبه بالا به همین معنا به کار رفته است.
10- 10) «أسفّ»از مادّه«إسفاف»به معنای نزدیک شدن به زمین است.
11- 11) «هیدب»به معنای ابر پر آب و سنگینی است که به زمین نزدیک می شود.
12- 12) «تمری»از مادّه«مری»(بر وزن نرم)به معنای دست کشیدن به پستان حیوان برای دوشیدن است.
13- 13) «درر»جمع«درّة»(بر وزن ملّت)به معنای فراوانی و جریان شیر است.
14- 14) «أهاضیب»جمع«أهضوبة»به معنای دوشیدن پی در پی است.
15- 15) «شآبیب»جمع«شؤبوب»(بر وزن بهلول)به معنای رگبار باران است.

در این تعبیرات زیبا،نکات علمی مهمّی نهفته است؛نخست اشاره به مأموریّت بادها می کند که قطعات پراکنده ابر را که از دریاها برخاسته اند به هم می پیوندد تا بارانی گسترده و سیراب کننده به وجود آید.

سپس به تراکم و فشار ابرها بر یکدیگر که آنها را آماده نزول باران می کند و آن گاه به نقش جرقّه های برق،در یاری ابرها و کمک کردن برای ریزش باران دارد،اشاره می کند؛زیرا می دانیم برق ها که بر اثر الکتریسته مثبت و منفی ابرها به وجود می آید مقدار زیادی از هوای اطراف را جذب می کند و از فشار هوا می کاهد و در شرایط جوّی کم فشار،ابر آماده باران می شود.

در ادامه اشاره به نقش بادها می کند که همچون انگشتانی که شیر را از پستان می دوشد باران را از ابر جدا می سازد و در همه جا پخش می کند.

همه اینها نشان می دهد که خداوند حکیم برای آبیاری زمین های بلند و خشک تمام مقدّمات لازم را فراهم ساخته و تدبیری عالی مقرّر فرموده است.

تعبیر به:«دوشیدن ابرها بوسیله بادها»،نشان می دهد که بادها نقش مهمی در ریزش باران دارند و در واقع چنین است؛زیرا از یک سو،فضا را خنک تر می کنند و از سوی دیگر از فشار جوّ می کاهند که هر دو عاملی است برای فرو ریختن باران از ابرها.

تکیه بر باد جنوب(بادهایی که از جنوب به سمت شمال می وزد)به خاطر آن است که بیشترین رطوبت و ابر به وسیله آن منتقل می شود.

سپس در ادامه این سخن،از آثار حیات بخش باران در سرتاسر زمین و برکات و فواید آن سخن می گوید و می فرماید:«هنگامی که ابرها سینه بر زمین نهادند،و آبهای فراوان(سنگینی)را که بر دوش داشتند فرو گذاردند خداوند به وسیله آن از زمین های خشک و بی گیاه،نباتات فراوانی رویانید

ص: 156

و از دامنه کوههای کم گیاه،سبزه بسیار خارج ساخت». (فلمّا ألقت السّحاب برک (1)بوانیها (2)و بعاع (3)ما أستقلّت (4)به من

العبء (5)المحمول علیها،أخرج به من هوامد (6)الأرض النّبات،و من زعر (7)الجبال الأعشاب) .

تعبیرات زیبای بالا چنین نشان می دهد که گویی ابرها باردار هستند و به هنگام نزول بارانهای سنگین،بار خود را بر زمین می نهند.همان باری که سرچشمه حیات و زندگی و زیبایی و برکت است؛نه تنها در دشت های بی آب و علف که در دامنه و قلّه کوهها-که آبیاری آن به دست انسانها بسیار دشوار است-گیاهان و درختان فراوان می روید و منبع برکات و منافع مختلفی برای انسانها می شود.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام زیبایی های جهان طبیعت را که زاییده نزول بارانهاست به تصویر کشیده،چنین می فرماید:«پس زمین به زیور باغهایش غرق نشاط و شادی شد،و با لباس نازک گلبرگها که بر خود پوشیده به ناز آمد،و از زینت و زیوری که از گردن بندگل های گوناگون

ص: 157


1- 1) «برک»به معنای سینه شتر است که به هنگام خوابیدن بر زمین می گذارد.
2- 2) «بوانی»تثنیه«بوان»(بر وزن لسان)به معنای ستون خیمه و همچنین استخوانی است که در دو طرف سینه قرار می گیرد و در خطبه بالا،منظور،معنای دوم است.
3- 3) «بعاع»به معنای آب فراوانی است که در ابر وجود دارد.
4- 4) «إستقلّ»از مادّه«استقلال»و از ریشه«قلّ»(بر وزن ظلّ)به معنای بلند شدن و برداشتن و حمل کردن است.
5- 1) «عبء»به معنای بار است.
6- 2) «هوامد»جمع«هامده»از مادّه«همود»به معنای خاموش شدن آتش است و به زمینی که گیاهانش خشک شده«هامده»می گویند.
7- 3) «زعر»جمع«أزعر»(بر وزن اکبر)به معنای جایی است که گیاهان کمی در آنجا روییده و به موهای کم پشت نیز اطلاق می شود.

یافته بود،در وجد و شادی فرو رفت!» «فهی تبهج (1)بزینة ریاضها،و تزدهی (2)بما ألبسته من ریط (3)أزاهیرها، (4)و حلیة ما سمطت (5)به من ناضر (6)أنوارها (7)) .

ناگفته پیداست که زیبایی های جهان طبیعت در آرامش روح و رفع خستگی و ایجاد قدرت و نیرو برای فعالیّت حیات،نقش مهمی دارد؛بنابر این،تنها سخن از زیبایی نیست،هر چند زیبایی ها نشانه ای از جمال و جلال خالق است؛بلکه این زیبایی ها یکی از عوامل بقای حیات و ادامه زندگی انسان ها است و حتّی به گفته دانشمندان:در نشاط حیوانات نیز بسیار مؤثّر است و بخش مهمّی از زیبایی های طبیعت آن ها را در برنامه های مختلف فعّال می کند.

در پایان این بخش می فرماید:«همه اینها را غذا و توشه انسانها،و روزی برای چهارپایان قرار داد». (و جعل ذلک بلاغا (8)للأنام،و رزقا للأنعام) .

انسانها نه تنها برای تغذیه از مواهب جهان طبیعت بهره می گیرند،بلکه لباس و مسکن و مرکب آنها و در یک کلام:«همه نیازمندی های آنها»از این طریق تأمین می شود.همانگونه که قرآن مجید می فرماید: «أَنّا صَبَبْنَا

ص: 158


1- 4) «تبهج»از مادّه«بهجت»به معنای سرور و شادی است.
2- 5) «تزدهی»از مادّه«ازدها»به معنای تکبّر(و ناز)است.
3- 6) «ریط»جمع«ریطه»(بر وزن میته)به معنای پوشش نازک است.
4- 7) «ازاهیر»جمع«زهره»به معنای شکوفه های رنگارنگ است.
5- 8) «سمطت»از مادّه«سمط»(بر وزن سمت)به معنای آویزان کردن است.
6- 9) «ناضر»از مادّه«نضارت»به معنای طراوت و خرّمی و شادابی است؛مخصوصا شادابی که بر اثر وفور نعمت حاصل می شود.
7- 10) «أنوار»جمع«نور»(بر وزن غور)به معنای شکوفه است.
8- 1) «بلاغ»از مادّه«بلوغ»به معنای رسیدن به چیزی است؛خواه رسیدن به سنّ تکلیف باشد یا رسیدن میوه ها به مرحله قابلیت استفاده،یا رسیدن به مقصد؛و در خطبه بالا به معنای قوّت و غذا آمده؛چرا که انسان را در سفر و حضر به مقصدش می رساند.

الْماءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنعامِکُم» ؛ما آب فراوانی از آسمان فرو ریختیم.سپس زمین را از هم شکافتیم،و در آن دانه های فراوان رویاندیم،و انگور و سبزی بسیار،و زیتون و نخل فراوان،و باغهای پر درخت،و میوه و چراگاه؛تا وسیله ای برای بهره گیری شما و چهارپایانتان باشد». (1)

آری!انسان نه تنها از گیاهان و میوه ها تغذیه می کند و از الیاف مختلف،لباس و فرش برای خود می سازد؛بلکه از چوبها خانه می سازد و از الیاف،خیمه بر پا می کند و از حیواناتی که از گیاهان تغذیه می کنند فراورده های مختلفی برای انواع نیازمندی های زندگی خود تهیّه می بیند.

در آخرین جمله این بخش به مسئله مهمّ دیگری که خداوند برای زندگی انسانها در روی زمین آفریده است اشاره کرده،چنین می فرماید:«در اطراف زمین(و در میان کوهها)درّه ها و راههای وسیعی شکافت،و نشانه هایی برای آنان که بخواهند از شاه راههای وسیعش بگذرند برپا نمود». (و خرق الفجاج (2)فی آفاقها و أقام المنار للسّالکین علی جوادّ (3)طرقها) .

با مختصر دقّتی بر صفحه زمین و جای جای این کره خاکی روشن می شود که خداوند به وسیله کوهها هرگز سدّ معبر نفرموده و قطعات و بخش های زمین را از هم جدا نساخته؛بلکه همه جا و در همه حال شکافها و جادّه هایی در لابلای آن به وجود آورده که تمام روی زمین را به هم می پیوندد.کمتر کسی توجّه دارد که اگر این جاده ها وجود نداشت و کوههای طولانی به یکدیگر متّصل بودند و دیوار بلندی که مانع عبور

ص: 159


1- 2) سوره عبس،آیات 25-32.
2- 1) «فجاج»جمع«فجّ»به معنای درّه و فاصله میان دو کوه است.
3- 2) «جوادّ»جمع«جادّه»به معنای راه وسیع و روشن است.

انسانها و حیوانات است،به وجود می آوردند و زمین را به بخش های پراکنده و نامربوطی تقسیم می کردند،چه بلایی بر سر انسانها می آمد و چه محرومیت هایی پیدا می کردند.

قرآن مجید هم می فرماید: «وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِیها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» ؛و در زمین کوههای ثابت و پا بر جایی قرار دادیم تا انسانها نلرزاند و در آن دژها و راههایی قرار دادیم تا هدایت شوند.» (1)نه تنها به وسیله جاده ها سر تا سر زمین را پیوند داد بلکه علامات و نشانه های طبیعی بر سر جاده ها نصب کرد تا از گم کردن راه در امان بمانند،(کوهها را به اشکال مختلف و رنگهای گوناگون و درّه ها را به همین وضع آفرید تا بهترین راهنما باشد).

در قرآن می خوانیم: «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِیبُ سُودٌ» ؛

و از کوهها نیز(به لطف پروردگار)جاده هایی آفریده شد،سفید و سرخ و به رنگ های مختلف و گاه به رنگ کاملا سیاه». (2)

نکته: گسترش قاعده لطف،در تکوین و تشریع

همیشه مدیران حکیم و مدبّر برای رسیدن به مقاصد خود،تمام مقدّمات را از پیش فراهم می سازند؛خواه در عالم تشریع و تکلیف باشد،یا در عالم عینیّت و واقعیت ها.خداوند عالم که حکمت و تدبیر او از هر کس برتر و بالاتر است،در جهان تکلیف تمام زمینه های اطاعت را فراهم کرده:به انسانها عقل و هوش داده،فطرت پاک مرحمت فرموده،پیامبران و کتب آسمانی فرستاده است تا همه بندگان بتوانند راه طاعت را در پیش گیرند و

ص: 160


1- 3) سوره انبیاء،آیه 31.
2- 1) سوره فاطر،آیه 27.

این همان چیزی است که در«علم کلام»به عنوان «لطف»از آن یاد می شود.

در عالم آفرینش،پیش از آن که انسان قدم به عرصه حیات بگذارد تمام وسایل زندگی او را فراهم ساخت؛سطح کره زمین را آرام ساخت و از حرکات ناموزونش به وسیله کوهها و غیر آن جلوگیری نمود،چشمه ها و نهرهای پر آب که مایه حیات بود آفرید،ابرها را مأموریت آبیاری نقاط مرتفع بخشید،انواع گیاهان که برای تغذیه انسانها و حیواناتی که در خدمت انسانند لازم بود،به وجود آورد و جاده ها در وسط کوهها برای عبور و مرور انسانها و ارتباط اجتماعات بشری فراهم نمود و حتّی برای تلطیف روح آدمی زمین را به انواع زیورها از گلها و شکوفه ها آراست.

آری معنای حکمت و تدبیر و ربوبیّت همین است و این همان چیزی است که مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این بخش از خطبه به آن اشاره فرموده است که از یک سو،انسان را به علم و قدرت و حکمت خدا آشنا می سازد و معرفت الهی را به او می آموزد و از سوی دیگر،حسّ شکرگزاری او را-که خمیر مایه اطاعت و بندگی است-در او تحریک می کند.این همان چیزی است که در جای جای آیات قرآن به چشم می خورد و خداوند به هر مناسبتی از آن سخن می گوید از جمله در سوره نحل،بعد از ذکر آفرینش آسمانها و زمین و چهارپایان و نزول باران از آسمان و پرورش درختان و زراعت و انواع میوه ها و گردش خورشید و ماه و خلقت دریاها با نعمت های بی شمارش می فرماید: «وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» ؛خداوند در زمین کوههای ثابت و محکمی افکند تا لرزش آن را در برابر شما بگیرد و نهرهایی آفرید و راههایی ایجاد کرد تا هدایت شوید و

ص: 161

(نیز)علاماتی(در کوهها و جاده ها)قرار داد و(حتّی برای شب)به وسیله ستارگان هدایت می شوند». (1)

ص: 162


1- 1) سوره نحل،آیات 15-16.

بخش بیستم

اشاره

فلمّا مهد أرضه،و أنفذ أمره،اختار آدم،علیه السّلام،خیرة من خلقه،و جعله أوّل جبلّته،و أسکنه جنّته،و أرغد فیها أکله،و أوعز إلیه فیما نهاه عنه،و أعلمه أنّ فی الإقدام علیه التّعرّض لمعصیته،و المخاطرة بمنزلته؛ فأقدم علی ما نهاه عنه-موافاة لسابق علمه-فأهبطه بعد التّوبة لیعمر أرضه بنسله،و لیقیم الحجّة به علی عباده،و لم یخلهم بعد أن قبضه،ممّا یؤکّد علیهم حجّة ربوبیّته،و یصل بینهم و بین معرفته،بل تعاهدهم بالحجج علی ألسن الخیرة من أنبیائه،و متحمّلی ودائع رسالاته،قرنا فقرنا؛حتّی تمّت بنبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله حجّته،و بلغ المقطع عذره و نذره.

ترجمه

هنگامی که(خداوند)زمین را آماده ساخت و فرمان خویش را(در تمام جهات) نافذ کرد،آدم را از میان تمام مخلوقاتش برگزید،و او را نخستین و برترین آفریده، خویش قرار داد؛او را در بهشت خود ساکن کرد و غذاهای فراوان و گوارا را در اختیارش نهاد و(در عین حال)قبلا از آنچه ممنوعش کرده بود وی را بر حذر داشت،و آگاهش ساخت که اقدام بر آن(و تناول از درخت ممنوع)سبب عصیان و نافرمانی او خواهد بود و مقام و منزلتش را به خطر خواهد افکند!ولی آدم اقدام بر آن چیزی که از آن نهی شده بود کرد و علم خداوند درباره او به وقوع پیوست؛به همین جهت،او را پس از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با کمک نسل خود زمین را آباد سازد و حجّت

ص: 163

را بر بندگانش اقامه کند؛و بعد از مرگ آدم،بندگان را از حجّت بر ربوبیّتش خالی نگذاشت و میان فرزندان آدم و معرفت خویش پیوندی برقرار ساخت و قرن به قرن،حجت ها و دلیل ها را بر زبان پیامبران برگزیده و حاملان ودایع رسالت خویش برای آنها اقامه نمود،سرانجام به وسیله پیامبر ما محمّد صلّی اللّه علیه و آله حجتش تمام شد(و سلسله پیامبران ختم گردید)و بیان احکام و انذار و(بشارت) به آخر رسید.

شرح و تفسیر: آفرینش آدم و بعثت پیامبران

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به مسأله آفرینش آدم بعد از مهیّا شدن زمین در تمام جهات می پردازد و می فرماید:«هنگامی که خداوند زمین خود را آماده ساخت و فرمان خویش را(در تمام جهات)نافذ کرد،آدم را از میان تمام آفریده ها برگزید و او را نخستین و برترین خلق خویش قرار داد!» (فلمّا مهد أرضه،و أنفذ أمره،اختار آدم،علیه السّلام،خیرة من خلقه،و جعله أوّل جبلّته) . (1)

تعبیر به«أوّل جبلّته»(نخستین مخلوق خود)ممکن است اشاره به نخستین انسان از نظر ترتیب زمانی باشد،و یا نخستین مخلوق از نظر موقعیّت و مقام،و یا هر دو.

سپس می افزاید:«خداوند او را در بهشت خود جای داد و غذاهای فراوان و گوارا در اختیارش نهاد و(در عین حال)پیشاپیش از آنچه ممنوعش کرده بود وی را بر حذر داشت،و آگاهش ساخت که اقدام بر آن

ص: 164


1- 1) «جبلّه»،به معنای طبیعت و فطرت انسان است(این واژه از مادّه«جبل»به معنای کوه گرفته شده است و از آنجا که فطرت انسان غیر قابل تغییر است،مانند کوه که نمی شود آن را جابجا کرد،به آن«جبّله»گفته شد).

(تناول از درخت ممنوع)سبب نافرمانی او خواهد بود و مقام و منزلتش را به خطر می افکند!». (و أسکنه جنّته،و أرغد فیها أکله،و أوعز (1)إلیه فیما نهاه عنه،و أعلمه أنّ فی الإقدام علیه التّعرّض لمعصیته،و المخاطرة بمنزلته) .

آری،خداوند آدم علیه السّلام را در بهشت زمین(باغی بسیار خرّم و سرسبز و پر از میوه ها از باغ های روی زمین)جای داد و جمله«فلمّا مهد أرضه»گواه روشن این معناست.

سپس گفتنی ها را به آدم گفت و امر و نهی خویش را به عنوان نخستین تکلیف برای آدم بیان کرد و از عاقبت شوم نافرمانی او را با خبر ساخت.

گرچه در این عبارت تصریح به شجره منهیّه(درخت ممنوع)نشده،ولی به طور اشاره بیان گردیده است و این همان چیزی است که در آیات متعدّدی از قرآن مجید دیده می شود.از جمله می فرماید:« «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» ؛پیش از این از آدم پیمان گرفته بودیم،امّا او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم». (2)

در جای دیگر می فرماید: «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمِینَ» ؛و گفتیم:ای آدم!تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از نعمت های آن از هر جا می خواهید گوارا بخورید؛ولی نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد!» (3)سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«امّا آدم اقدام بر آن چیزی که از آن نهی شده بود کرد،و علم خداوند درباره او به وقوع پیوست». (فأقدم علی ما نهاه عنه- موافاة لسابق علمه-) .

ص: 165


1- 1) «أوعز»از مادّه«وعز»(بر وزن وعظ)به معنای پیشنهاد کردن کاری به دیگری است.
2- 2) سوره طه،آیه 115.
3- 3) سوره بقره،آیه 35.

ممکن است در ابتدا چنین به نظر رسد،که تعبیر«موافاة لسابق علمه»نشان می دهد که آدم مجبور بود راه نافرمانی را بپیماید،چرا که در علم خداوند این معنا گذشته بود(و این همان شبهه معروف طرفداران جبر در مسأله علم ازلی خداوند است).

ولی همانگونه که در بحث جبر و تفویض به طور مشروح گفته ایم؛هرگز علم ازلی سبب اجبار بر عمل نمی شود!چرا که خداوند می دانسته،آدم از روی اختیار اقدام به چنین کاری می کند؛درست مثل اینکه استادی بداند فلان شاگرد او،به خاطر کوتاهی در درس و بحث،آخر سال رفوزه می شود.به یقین این علم و آگاهی،شاگرد او را مجبور بر این کار نمی کند.چرا که او می داند،شاگردش با علم و اختیار خود راه خطا می رود؛به خاطر تنبلی و تن پروری و یا به هر دلیل دیگر. (1)و به همین دلیل، بعد از این کار مورد مؤاخذه قرار گرفت و به او گفته شد:« «أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ» ؛آیا شما را(تو و همسرت را)از آن درخت نهی نکردم و نگفتم شیطان دشمن آشکار شماست» (2).

اگر آدم واقعا مجبور بود،چگونه خداوند حکیم او را بر چیزی که اختیار نداشته مؤاخذه می کند و نیز چرا آدم از کرده خود پشیمان می شود و توبه می نماید و چرا خداوند حکیم او را به خاطر این کار از بهشت خارج می کند؟تمام اینها دلیل بر آن است که علم ازلی خداوند،هیچ گونه تضادّی با اختیار آدم و دیگران نداشته و ندارد.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«خداوند او را بعد از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با کمک نسل خود،زمین را آباد سازد،و حجّت را بر

ص: 166


1- 1) شرح بیشتر درباره این موضوع را در کتاب«خدا را چگونه بشناسیم»مطالعه کنید.
2- 2) سوره اعراف،آیه 22.

بندگانش،اقامه کند».

( فأهبطه (1)بعد التّوبة لیعمر أرضه بنسله،و لیقیم الحجّة به علی عباده) .

با توجه به عبارت گذشته،که می فرمود:خداوند آدم را در زمین جای داد، استفاده می شود که منظور از هبوط و نزول آدم،هبوط و نزول مکانی نیست؛بلکه مقامی است؛یعنی خداوند آدم را از آن مقام والایی که داشت به خاطر این ترک اولی تنزّل داد.

تعبیر به عمران و آبادسازی به وسیله آدم و نسل او نشان می دهد که باید هدف همه انسانها عمران و آبادی زمین باشد،نه تخریب آن به وسیله جنگها و اختلافات ویرانگر و یا تنبلی و سستی و بیکاری و یا حتّی تخریب محیط زیست!و جالب اینکه این عمران و آبادی بعد از توبه صورت گرفته و تا انسان از خطاهای خود توبه نکند توفیق این عمران و آبادی دست نمی دهد.در قرآن مجید نیز می خوانیم:« «هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ» ؛اوست که شما را از زمین آفرید و آبادی آن را به شما واگذاشت؛پس از او آمرزش بطلبید سپس به سوی او باز گردید(و به عمران و آبادی زمین بپردازید)» (2)در ضمن از جمله«فأهبطه بعد التّوبة»به خوبی استفاده می شود که هبوط آدم بعد از توبه صورت گرفته است.

نکته دیگری که در عبارت فوق به چشم می خورد و بارها در آیات قرآن به آن اشاره شده،مسئله اتمام حجّت بر بندگان است.گرچه خداوند به انسانها عقل داده است،ولی به آن اکتفا نفرموده؛بلکه با فرستادن پیامبران و نزول کتابهای آسمانی و ابلاغ مبلّغان الهی-که در هر عصر و زمان

ص: 167


1- 3) «أهبط»از مادّه«هبوط»به معنای نزول و پایین آمدن است.
2- 1) سوره هود،آیه 61.

صورت می گرفته-حجّت را بر بندگانش تمام کرد،همانگونه که در ادامه این سخن می فرماید:

«بعد از مرگ آدم،بندگان را از حجّت بر ربوبیّتش خالی نگذاشت و میان فرزندان آدم و معرفت خویش پیوندی برقرار ساخت و قرن به قرن،حجّت ها و دلیل ها را بر زبان پیامبران برگزیده و حاملان ودایع رسالت خویش برای آنها اقامه نمود،تا اینکه به وسیله پیامبر ما محمّد صلّی اللّه علیه و آله حجّتش تمام شد(و سلسله پیامبران ختم گردید)و بیان احکام و انذار(و بشارت)به آخر رسید». (و لم یخلهم بعد أن قبضه،ممّا یؤکّد علیهم حجّة ربوبیّته،و یصل بینهم و بین معرفته،بل تعاهدهم بالحجج علی ألسن الخیرة من أنبیائه،و متحمّلی ودائع رسالاته،قرنا (1)فقرنا؛حتّی تمّت بنبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله حجّته،و بلغ المقطع (2)عذره و نذره (3)) .

از بعضی از آیات قرآن استفاده می شود که توبه قبلا بوده و از بعضی استفاده می شود که توبه بعد صورت گرفته است و جمع میان آنها کاملا ممکن است،که آدم علیه السّلام توبه از خطای خود را مکرّر انجام داد:هم قبل از هبوط و هم بعد از هبوط؛و بسیار می شود که انسان خطایی مرتکب می شود و سالیان دراز هر زمان به یادش می آید،استغفار می کند.

ص: 168


1- 1) «قرن»به معنای یک زمان طولانی است که گاه به صد سال اطلاق می شود و گاه به معنای جماعتی است که در یک عصر با هم زندگی می کنند.
2- 2) «مقطع»به معنای پایان است.
3- 3) «عذره و نذره»تعبیر به«عذر»در اینجا به معنای اتمام حجّت بر بندگان است به گونه ای عذری برای آنها در مخالفت باقی نماند.و«نذر»جمع«نذیر»در اینجا به معنای انذار است؛یعنی:ذکر عواقب سوئی که بر چیزی متّرتب می شود.

جمله «لم یخلهم بعد أن قبضه» نشان می دهد که آدم یکی از پیامبران الهی و از حجّت های او بوده است و بعد از رحلت او،خدا پیامبران دیگری در هر زمان فرستاد و همچنان ادامه یافت تا به خاتم انبیا رسید. (1)

در اینجا این سؤال پیش می آید که اگر اتمام حجّت در هر عصر و زمان لازم است چرا با ظهور پیامبر اسلام،سلسله پیامبران پایان گرفت و آن حضرت خاتم انبیاء بود؟

پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن می شود و آن اینکه خداوند آخرین دستورات و کامل ترین قوانین را بر پیامبر اسلام نازل کرد و اصول جامع و ضوابط متینی را مقرّر داشت که دانشمندان هر قوم و هر ملّت در سایه آن می توانند راه خود را به سوی خدا و طریق خویش را به سعادت بازیابند به خصوص اینکه اوصیای آن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تا دامنه قیامت خواهند بود.

(شرح بیشتر پیرامون این سخن را در بحث«خاتمیت»در جلد هشتم از تفسیر «پیام قرآن»مطالعه کنید!).

ص: 169


1- 4) جمله«لیقیم الحجّة به علی عباده»(بنابر این که ضمیر«به»به آدم برگردد)،نیز دلیل دیگری بر نبوّت آدم است و تعبیر به«عباده»اشاره به حوّا و فرزندان آدم است.به علاوه سرنوشت آدم و خروج از بهشت بعد از ارتکاب خطا،حجّتی برای همه بندگان تا روز قیامت می تواند باشد.

بخش بیست و یکم

اشاره

و قدّر الأرزاق فکثّرها و قلّلها،و قسّمها علی الضّیق و السّعة فعدل فیها لیبتلی من أراد بمیسورها و معسورها،و لیختبر بذلک الشّکر و الصّبر من غنیّها و فقیرها.ثمّ قرن بسعتها عقابیل فاقتها،و بسلامتها طوارق آفاتها،و بفرج أفراحها غصص أتراحها،و خلق الآجال فأطالها و قصّرها،و قدّمها و أخّرها،و وصل بالموت أسبابها،و جعله خالجا لأشطانها،و قاطعا لمرائر أقرانها.

ترجمه

خداوند روزی ها را مقدّر کرد و اندازه گیری فرمود؛گاه آن را زیاد و گاه کم نمود، گاه با تنگی و گاه با وسعت روزی را تقسیم کرد و(در عین حال)عدالت را در آن رعایت فرمود،و هدف از آن تقسیم،این بود که هر کس را بخواهد با وسعت روزی یا تنگی آن بیازماید و به وسیله آن،شکر و صبر غنی و فقیر را آزمایش کند.سپس روزی وسیع را با فقر و بیچارگی در آمیخت،تندرستی را با حوادث دردناک توأم ساخت،و شادی و سرور را با غصّه و اندوه قرین کرد.سرآمد عمر را آفرید؛آن را گاه طولانی و گاه کوتاه قرار داد و گاه مقدّم و گاه موخّر داشت و سرانجام مرگ را با عوامل پایان عمر پیوند داد و با آن،رشته های طولانی حیات را درهم پیچید و پیوندهای محکم زندگی(توانمندان)را قطع کرد.

شرح و تفسیر: روزی،وسیله بزرگ آزمایش انسان

ص: 170

در ادامه بحث های گذشته پیرامون اتمام حجت از سوی پروردگار به وسیله فرستادن پیامبران و نزول کتب آسمانی و دلایل قوی و روشن،امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو وسیله آزمون الهی نسبت به بندگان در مراحل مختلف تکلیف اشاره می کند.

نخست می فرماید:«خداوند روزی ها را مقدّر کرد و اندازه گیری فرمود؛گاه آن را زیاد و گاه کم نمود؛گاه با تنگی و گاه با وسعت،روزی(بندگان)را تقسیم کرد». (و قدّر الأرزاق فکثّرها و قلّلها،و قسّمها علی الضّیق و السّعة) .

و از آنجا که ممکن است این چنین توّهم شود که تفاوت گذاشتن میان بندگان،با عدالت سازگار نیست در جمله بعد می افزاید:«خداوند ارزاق را به طور عادلانه تقسیم کرد». (فعدل فیها) .

اشاره به این که عدالت به معنای مساوات و برابری نیست؛بلکه عدالت آن است که به هر کس آنچه مصلحت او است بدهند چنان که در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمده است که فرمود:خداوند می فرماید:«إنّ من عبادی المؤمنین من لا یصلحه إلاّ الفاقة و لو أغنیته لأفسده ذلک،و إنّ من عبادی من لا یصلحه إلاّ الصّحّة و لو أمرضته لأفسده ذلک...؛بعضی از بندگان با ایمان من هستند که جز تنگدستی آنها را اصلاح نمی کند و اگر آنها را غنی سازم موجب فسادشان می شود و بعضی از بندگان من هستند که جز سلامت(و غنا)آنها را اصلاح نمی کند و اگر آنها را بیمار(و فقیر)کنم موجب فسادشان می شود؛(بنابر این به هر یک آنچه سبب صلاح حالشان می شود می دهم)». (1)

ص: 171


1- 1) بحار الانوار،جلد 68،صفحه 140.شبیه همین معنا مخصوصا در مورد غنا و فقر و همچنین سلامت و بیماری و توفیق عبادت و عدم توفیق،در جلد 5 بحار الانوار،صفحه 284 از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از خداوند متعال نقل شده است.

سپس در این زمینه شرح بیشتری می دهد؛می فرماید:«هدف از آن تقسیم این بوده است که هر که را بخواهد به وسعت روزی،یا تنگی آن بیازماید(و به تعبیر دیگر:)به وسیله آن،شکر و صبر غنی و فقیر را امتحان کند». (لیبتلی من أراد بمیسورها و معسورها،و لیختبر بذلک الشّکر و الصّبر من غنیّها و فقیرها) .

ممکن است این تفاوت در اشخاص مختلف باشد؛گروهی از نعمت فراوان بهره گیرند تا در میدان آزمایش نشان دهند که آیا شکر این همه نعمت را به جا می آورند و بخشی از ثروت خداداد را در اختیار محرومان قرار می دهند و آنچه را دارند در جای خود مصرف می کنند،یا به عکس،فزونی ثروت آنها را از خدا و خلق بیگانه می کند و در غرور و غفلت فرو می برد؛یا این که تنگی روزی،صبر و استقامت آنها را درهم می شکند و آنان را به حرام و ناشکری و اعتراض بر پروردگار وادار می سازد.

حتّی در یک انسان ممکن است هر دو حالت واقع شود:گاه غنی و بی نیاز،و گاه فقیر و تنگدست؛و هر کدام از این دو،میدان آزمون الهی است،میدان آزمون شکر و صبر و عدم استقامت و بی تابی.

در ادامه این سخن،به این نکته اشاره می کند که فقر و غنا و سلامتی و بیماری، چنان از هم جدا نیستند که انسان بتواند بر یکی تکیه کند؛بلکه چنان به هم نزدیک یا آمیخته اند که بر هیچ یک نمی توان اعتماد کرد؛می فرماید:«سپس روزی وسیع را با باقی مانده فقر و بیچارگی در آمیخت،و تندرستی را با حوادث دردناک توأم ساخت،و شادی و سرور را با غصّه و اندوه قرین کرد». (ثمّ قرن بسعتها عقابیل فاقتها، و بسلامتها طوارق آفاتها،و بفرج أفراحها غصص أتراحها) (1).

ص: 172


1- 1) «أتراح»جمع«ترح»(بر وزن فرح)به معنای غم و غصه است و غالبا آن را به معنای ضدّ فرح تفسیر کرده اند؛ولی گاه به معنای هلاکت و قطع خیر و خوبی نیز اطلاق شده است.

تا هیچ کس در حال غنا و سلامت و شادی و سرور مغرور نگردد و همگان بدانند این امور همیشه و همه جا و در مورد هر کس در معرض زوال و نابودی و تبدیل به ضدّ است و به گفته شاعر:

بر مال و جمال خویشتن غرّه مشو کان را به شبی برند و این را به تبی!

با توجّه به اینکه«عقابیل»جمع«عقبوله»(بر وزن جرثومه)به معنای بقایای بیماری و مشکلات و آثاری که از«تب»به صورت«تبخال»بر لبها باقی می ماند،می باشد؛ تعبیر بالا نشان می دهد که مشکلات و گرفتاری ها و آثار و بقایای آن،همواره در کنار خوشی ها و راحتی ها قرار دارد و هرگز از آن جدا نمی شود و جمله«بفرج أفراحها غصص أتراحها»تأکید دیگری بر این معنا است؛چرا که«أتراح»جمع«ترح»(بر وزن فرح)به معنای غم و اندوه است؛در نتیجه امام علیه السّلام می فرماید:«شادی ها با اندوه ها آمیخته و غصّه ها در کنار شادمانی نشسته است».

دومین نکته ای که از امام علیه السّلام در ادامه این سخن بیان می فرماید،زمان دار بودن زندگی است،که بالأخره پایانی دارد و دیر یا زود به پایان می رسد و چیزی که برای هیچ کس از آن گریزی نیست،مرگ است.می فرماید:«سرآمد زندگی و پایان عمر را آفرید،آن را گاه طولانی و گاه کوتاه قرار داد،و گاه مقدّم و گاه مؤخّر داشت». (و خلق الآجال فأطالها و قصّرها،و قدّمها و أخّرها) .

«سرانجام مرگ را با عوامل پایان عمر،پیوند داد؛(و بیماری ها را بهانه هایی برای سرآمد زندگی مقرّر داشت.)و با آن رشته های طولانی حیات را درهم پیچید،و پیوندهای محکم زندگی(توانمندان و اقویا)را با

ص: 173

آن قطع کرد!» (و وصل بالموت أسبابها،و جعله خالجا (1)لأشطانها (2)،و قاطعا لمرائر (3)أقرانها) .

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به نکته های فراوانی اشاره فرموده،از جمله این که بعضی به طور طبیعی عمر طولانی دارند و بعضی عمر کوتاه و در عین حال،گاهی همان عمر طولانی بر اثر اعمال بی رویه،یا انواع گناهان کوتاه می شود و گاه آن عمر کوتاه به خاطر رعایت مسایل مربوط به تندرستی و یا بر اثر اعمال و کارهای نیک طولانی می شود.همچنین به این نکته اشاره فرموده که برای مرگ اسباب فراوانی است؛اگر انسان بتواند از بعضی بگریزد،در چنگال دیگری گرفتار خواهد شد و حتّی نیرومندترین نیرومندان از مرگ در امان نیست!بنابر این،هیچکس نباید به سلامتی و تندرستی و جوانی و نیرومندی مغرور گردد و هر کس در هر سن و سال و در هر شرایطی باید با اعمال صالحه آماده سفر آخرت باشد. (4)

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»این احتمال را نیز داده اند که مراد از تقدیم و تأخیر،این است که خداوند طبق مصالحی بعضی را در زمان های گذشته آفریده و زمان آنها را مقدّم داشته و بعضی را در زمان های بعد آفریده است،ولی معنای اوّل مناسبتر و آموزنده تر است.

ص: 174


1- 1) «خالج»از مادّه«خلج»(بر وزن خرج)به معنای جذب کردن است و خلجان چیزی در ذهن انسان به معنای مجذوب شدن ذهن در برابر چیزی است؛«خلیج»را از آن جهت«خلیج»گفته اند که بخش عظیمی از آب دریا را به خود جذب می کند.
2- 2) «أشطان»جمع«شطن»(بر وزن وطن)به معنای طناب یا طناب طویل است.این واژه گاهی به معنای دوری نیز آمده است و«شیطان»را به این مناسبت شیطان می گویند که دور از هدایت و رحمت خداست.
3- 3) «مرائر»جمع«مریر»به معنای طناب محکم است.
4- 1) درباره مسأله«أجل و سر آمد عمر»بحث مشروحی در جلد سوم ذیل خطبه 62 بیان شد.
نکته: آیا روزی هر کس مقدّر است؟

نه تنها از عبارت بالا،بلکه از بسیاری از آیات قرآن و روایات مقدّر بودن روزی استفاده می شود و در منابع مختلف می بینیم که وسعت و فراخی روزی یا تنگی و ضیق آن،به اراده و مشیّت خداوند نسبت داده شده است،تا بندگان خود را بیازماید.

به تعبیر دیگر:به هر کس آنچه مصلحتش بوده است داده و برای هر کس آنچه

مایه صلاح حالش بوده مقرّر فرموده.این تعبیرات سؤالات متعدّدی بر می انگیزد.

نخست اینکه:اگر چنین است پس تلاش و کوشش،برای رزق و روزی چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ دیگر اینکه:این گونه برداشت ها سبب رکود فعّالیت های اجتماعی و عقب ماندگی جامعه می گردد؛جامعه ای که باید پر نشاط و پر امید به فعّالیت های گسترده بپردازد و در میدان رقابت از جوامع غیر مسلمان عقب نماند.

قرآن مجید می فرماید:« «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» ؛ما معیشیت و(روزی)آنها در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم». (1)

ولی پاسخ این سؤال ها در روایات اسلامی آمده است که هر گاه کنار هم چیده شود،ابهامی باقی نمی ماند.

از یک سو،در همین نهج البلاغه و کلمات مولا می خوانیم:«إنّ الرّزق رزقان:رزق تطلبه،و رزق یطلبک،فإن أنت لم تأته أتاک؛روزی بر دو گونه

ص: 175


1- 1) سوره زخرف،آیه 32.

است:قسمتی از آن،تو باید به دنبالش بروی و قسمتی از آن،او به دنبال تو می آید به گونه ای که اگر به سراغش نروی به سراغ تو خواهد آمد». (1)

واقعیت نیز چنین است که قسمت مهمّی از روزی چیزی است که انسان باید در راه آن تلاش و کوشش کند و تمام هوش و استعداد و توان خود را به کار گیرد و بدون اینها هرگز به آن نخواهد رسید؛ولی بخش دیگری روزی های ناخواسته است که به سراغ انسان می آید و به او نشان می دهد که اگر چه تلاش و کوشش یک اصل مهم است،امّا رازقیّت خدا منحصر به آن نیست و در همه حال باید به او دل بست و همه چیز را از او دانست.

در روایت دیگری می خوانیم:«از جمله دعاهایی که مستجاب نمی شود،دعای انسان سالمی است که در خانه نشسته و دست از تلاش و کوشش برداشته و عرضه می دارد:خدایا به من روزی ده!(فرشتگان الهی)به او می گویند:این دعای تو مستجاب نیست.برخیز و تلاش کن».امام صادق علیه السّلام می فرماید:«أربع لا یستجاب لهم دعاء:الرّجل جالس فی بیته،یقول:یا ربّ ارزقنی!فیقول له:ألم آمرک بالطّلب». (2)

از سوی دیگر،تقدیرات الهی در بسیاری از موارد هماهنگ با تدبیرات ما است؛ یعنی خداوند مقدّر کرده آنها که تلاش و کوشش می کنند سهم بیشتری داشته باشند و آنها که سست و تنبل اند سهم کمتر.این هماهنگی تقدیر و تدبیر،پاسخ روشنی به کسانی می دهد که به بهانه تقدیر از تدبیر سرباز می زنند و تن به تنبلی می دهند.

از سوی سوم،بی شک استعداد جسمانی و فکری همه انسان ها یکسان نیست و افراد بشر از نظر هوش و استعداد و مدیریّت اقتصادی و توان جسمی برای کار کردن بسیار تفاوت دارند و همین،سرچشمه تفاوت

ص: 176


1- 2) نهج البلاغه،نامه 31.
2- 1) میزان الحکمه،جلد حدیث 2،5701.

بهره های آنها در این قسمت می شود؛ آن کس که این تفاوت ها را مقدّر کرده،طبعا تفاوت های روزی را نیز مقدّر فرموده است و انتظار یکسان بودن همه انسانها از نظر روح و جسم،انتظار بسیار بی جایی است؛مانند انتظار مساوی بودن همه اعضای بدن و تمام استخوان ها و عضلات؛چرا که در مجموعه بدن،هر عضوی مأموریتی دارد و توان او به اندازه مأموریت اوست و مجموعه جهان انسانیّت نیز،همانند یک بدن است با تفاوت ها در جهات مختلف و طبعا با تفاوت در بهره های روزی.

نتیجه اینکه:آنچه در خطبه بالا درباره تقدیر ارزاق آمده،می تواند اشاره ای به تمام آنچه در سه نکته بالا گفتیم بوده باشد و این چیزی بر خلاف عدالت نیست؛ بلکه عین عدالت و حکمت است.

ص: 177

بخش بیست و دوّم

اشاره

عالم السّرّ من ضمائر المضمرین،و نجوی المتخافتین،و خواطر رجم الظّنون،و عقد عزیمات الیقین،و مسارق إیماض الجفون،و ما ضمنته أکنان القلوب،و غیابات الغیوب،و ما أصغت لاستراقه مصائخ الأسماع، و مصائف الذّرّ،و مشاتی الهوامّ،و رجع الحنین من المولهات،و همس الأقدام،و منفسح الثّمرة من ولائج غلف الأکمام،و منقمع الوحوش من غیران الجبال و أودیتها و مختباء البعوض بین سوق الأشجار و ألحیتها، و مغرز الأوراق من الأفنان،و محطّ الأمشاج من مسارب الأصلاب،و ناشئة الغیوم و متلاحمها،و درور قطر السّحاب فی متراکمها،و ما تسفی، الأعاصیر بذیولها،و تعفو الأمطار بسیولها،و عوم بنات الأرض فی کثبان الرّمال.

ترجمه

خداوند از اسرار پنهانی رازداران آگاه است،و از نجوای آنان که آهسته سخن می گویند با خبر است،از آنچه به اذهان از طریق ظنّ و گمان،می گذرد،و از تصمیماتی که به یقین می پیوندد،آگاهی دارد.

برق نگاه های خیانت آمیز چشم ها را که از لابه لای پلک ها خارج می شود،می بیند و از آنچه در نهانگاه دلها قرار دارد و آنچه در پشت پرده های ظلمانی غیب پوشیده و پنهان است و از آنچه که پرده های گوشها مخفیانه می شنود،آگاه است،او از درون لانه های تابستانی مورچه گان و

ص: 178

خانه های زمستانی حشرات،و آهنگ اندوه بار زنان غم دیده،و صدای آهسته گامها،آگاهی دارد.

و نیز از جایگاه پرورش میوه ها در درون غلاف شکوفه ها،و از مخفی گاههای وحوش در درون غارهای کوهها و اعماق درّه ها،و از نهانگاه پشه ها در میان ساقه ها و پوستهای درختان،و از محل پیوستگی برگها و شاخه ها و از جای حرکت نطفه ها از صلت(پدران)و آمیزش با نطفه(مادران)در درون رحم ها مطلع است.او از ابرهای رقیقی که(در آسمان)پیدا می شود،سپس به هم پیوسته،و متراکم می گردد و نیز از ریزش قطرات باران از ابرهای متراکم و آنچه گردبادها با دامن خویش از روی زمین بر می گیرند و باران ها با سیلاب خود آن را فرو می نشانند و محو می کنند و از فرو رفتن جانوران زمین،در میان تپه های شن(در همه جا و در هر زمان و در هر حال)به خوبی آگاه است!

شرح و تفسیر: او از همه چیز آگاه است

با دقّت در بخش های مختلف این خطبه عجیب،روشن می شود که امام علیه السّلام یک مسیر بسیار حساب شده را در«معرفة اللّه»و سپس شناخت این جهان و بعد از آن، معرفت انسان و تربیت او پیموده است؛با بیانی که دقیقا خواننده را در مراحل مختلف این مسیر طولانی رهبری می کند و به سر منزل مقصود،یعنی پرورش یک انسان کامل می رساند.

در فصل گذشته،بعد از بیان آفرینش زمین و منابع حیاتی آن و سپس آفرینش آدم و سرگذشت عبرت انگیز او در بهشت و سپس انتقال به زمین،پیرامون تقسیم ارزاق و تعیین آجال و سرآمد عمرها سخنان دقیق و بیدادگری فرمود.

ص: 179

برای تکمیل این مباحث،در این بخش از خطبه،سخن از علم خداوند درباره همه چیز و همه کس،در همه جا و در همه زمان و اسرار درون و برون می گوید و با تعبیرات بسیار دقیق و ظریف و لطیف،انگشت روی جزئیّات آن می گذارد؛به گونه ای که انسان با تمام وجود خود احساس می کند که همه عالم محضر خداست و تمام حرکات و سکناتش،در حضور او انجام می شود؛همان احساسی که مهمترین پایه تربیت و سوق به خوبی ها و جدایی از بدی هاست.

می فرماید:«خداوند از اسرار پنهانی رازداران،آگاه است و از نجوای آنان که آهسته سخن می گویند با خبر است و به آنچه به اذهان به واسطه گمان خطور می کند و از تصمیماتی که به یقین می پیوندد،آگاهی دارد». (عالم السّرّ من ضمائر المضمرین،و نجوی المتخافتین،و خواطر رجم الظّنون،و عقد عزیمات الیقین) .

در واقع،آنچه به ذهن می آید،گاهی واقعیّت هاست و گاه اوهام و پندارها؛گاهی تصمیم و اراده قطعی است و گاه شک و تردید؛گاه از درون وجود انسان می جوشد و گاه از طریق سخنان محرمانه این و آن به او منتقل شده؛خدا از تمام اینها آگاه و با خبر است.

سپس می افزاید:«خداوند برق نگاه های خیانت آمیز چشم ها را که از لابه لای پلک ها خارج می شود می بیند و از آنچه در نهان گاه دلها قرار دارد و آنچه در پشت پرده های ظلمانی غیب پوشیده و پنهان است و از آنچه پرده گوش ها مخفیانه می شنود،آگاه است». (و مسارق (1)إیماض (2)

ص: 180


1- 1) «مسارق»جمع«مسرق»از مادّه«سرقت»در اینجا به معنای نگاه های مخفیانه خیانت آمیز است.
2- 2) «ایماض»از مادّه«ومض»(بر وزن رمز)به معنای درخشش کوتاه و مخفیانه است.

الجفون، (1)و ما ضمنته أکنان القلوب،و غیابات الغیوب،و ما أصغت لاستراقه مصائخ (2)الأسماع) . با توجه به اینکه مهمترین منابع علم انسان قلب(عقل)و چشم و گوش است؛ همانگونه که در قرآن مجید آمده است:« «وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» ؛خداوند شما را از شکم مادران بیرون فرستاد در حالی که چیزی نمی دانستید و برای شما گوش و چشم و دل قرار داد تا(آگاه شوید و)شکر نعمت های او را بجا آورید» (3).و خداوند به تمام این منابع احاطه دارد؛بنابر این،از تمام اسرار درون انسان ها با خبر است.

سپس از اسرار درون انسان گذشته،به سراغ کوچکترین موجودات جهان می رود؛ می فرماید:«خداوند از درون لانه های تابستانی مورچگان،و خانه های زمستانی حشرات،و آهنگ اندوهبار زنان غمدیده،و صدای

ص: 181


1- 3) «جفون»جمع«جفن»(بر وزن جفت)به معنای پلک چشم است.
2- 4) «مصائخ»جمع«مصیخه»از مادّه«صوخ»(بر وزن صوت)به معنای شکاف است و در اینجا منظور شکاف گوش ها است که انسان از طریق آن،صداها را می شنود.
3- 1) سوره نحل،آیه 78.

آهسته گامها آگاهی دارد». (و مصائف (1)الذّرّ،و مشاتی (2)الهوامّ (3)،و رجع الحنین (4)من المولهات (5)،و همس (6)الأقدام) .

تکیه بر خانه های تابستانی مورچگان،از این نظر است که در تابستان کانون پر جوش و خروشی است که انسان را به یاد یک جامعه فعّال و پر تلاش-که با نظم و تدبیر خاصّی اداره می شود-می اندازد و تکیه بر خانه های زمستانی حشرات،شاید از این نظر است که آنها در زمستان در خواب عمیقی فرو می روند و گاه چندین ماه طول می کشد،که به«خواب زمستانی»معروف است؛خانه های آنها در این فصل، شبیه گورستانی است خاموش،در حالی که در واقع مرکز تجمع زندگان است.

تکیه بر ناله های اندوهبار زنان غمدیده و صدای آهسته قدم ها از این نظر است که هر کدام را صدای خاصّی است و بیانگر واقعیت جداگانه ای.یکی از سوز و درد درونی حکایت می کند و دیگری از مخفی کاری و احتیاط؛یعنی خداوند هم از مراکز پر ازدحام با خبر است و هم از مکان های خاموش.

ص: 182


1- 2) «مصائف»جمع«مصیف»به معنای اقامتگاه تابستانی است؛(از مادّه«صیف»به معنای تابستان).
2- 3) «مشاتی»جمع«مشتی»به معنای اقامتگاه زمستانی است(از مادّه«شتاء»به معنای زمستان).
3- 4) «هوام»جمع«هامّه»به معنای حشرات گزنده خطرناک است و گاه به مطلق حشرات اطلاق می شود.
4- 5) «حنین»به معنای ناله است(از مادّه«حنان»به معنای نازک دلی گرفته شده است).
5- 6) «مولهات»به معنای زنان غمگین است از مادّه«وله»(بر وزن فرح)به معنای خوشحالی یا اندوه شدیدی است که عقل انسان را می رباید.
6- 7) «همس»(بر وزن لمس)به معنای صدای آهسته و پنهان است و گاه به صدای پای برهنه اطلاق می شود.

در ادامه این سخن،باز انگشت روی امور دیگری از امور لطیف و ظریف و مخفی و پنهان گذارده و شمول علم بی پایان پروردگار را نسبت به آن،با تعبیراتی بسیار جالب و زیبا روشن می سازد.می فرماید:«خداوند از جایگاه پرورش میوه ها در درون غلاف شکوفه ها،و از مخفی گاههای وحوش در درون غارهای کوه ها و اعماق درّه ها و از نهانگاه پشه ها در میان ساقه ها و پوستهای درختان،و از محلّ پیوستگی برگها به شاخه ها و از جای حرکت نطفه ها از صلب(پدران)و آمیزش با نطفه(مادران)در درون رحم ها مطّلع است». (و منفسح (1)الثّمرة من ولائج (2)غلف (3)الأکمام (4)،و منقمع (5)الوحوش من غیران (6)الجبال و أودیتها،و مختباء البعوض بین سوق (7)الأشجار و ألحیتها (8)،و مغرز (9)الأوراق من الأفنان (10)،و محطّ الأمشاج (11)

ص: 183


1- 1) «منفسح»به معنای جایگاه وسیع از مادّه«فسح»(بر وزن مسح)به معنای وسعت دادن گرفته شده است.
2- 2) «ولائج»جمع«ولیجه»به معنای لباس زیرین و محرم اسرار و امر پنهانی است(از مادّه«ولوج»به معنای داخل شدن پنهانی).
3- 3) «غلف»جمع«غلاف»که معنای آن مشهور است.
4- 4) «أکمام»جمع«کمّ»(بر وزن جنّ)به معنای برگهایی است که شکوفه ها را می پوشاند و بعید نیست اضافه «غلف»به«أکمام»اضافه بیانیّه باشد.
5- 5) «منقمع»به معنای محلّ اختفا است(از مادّه«انقماع»به معنای اختفا گرفته شده است).
6- 6) «غیران»جمع«غار»که معنای آن معروف است.البتّه عرب به غارهای وسیع،کهف می گوید.
7- 7) «سوق»جمع«ساقه»مانند ساقه درختان و گیاهان است.
8- 8) «ألحیه»جمع«لحاء»(بر وزن کتاب)به معنای پوست درختان است.
9- 9) «مغرز»به معنای محلّ ریشه های هر چیزی است؛(از مادّه«غرز»(بر وزن فرض)به معنای فرو کردن است،مانند فرو کردن سوزن در پارچه).
10- 10) «أفنان»جمع«فنن»(بر وزن قلم)به معنای شاخه تازه و پر برگ درختان است.
11- 11) «أمشاج»جمع«مشج»(بر وزن مشق،یا بر وزن سبب)به معنای شیء مخلوط است.

من مسارب (1)الأصلاب) .

تعبیر به«منفسح»که به معنای جایگاه وسیع است،اشاره به این نکته می کند که خداوند برای پرورش میوه ها در درون شکوفه ها جایگاه وسیعی آفریده که اجازه می دهد به میوه،از نقطه کوچکی شروع کند و گسترش پیدا کند تا زمانی که تمام آن محل را پر کند.

تعبیر به«منقمع الوحوش»نشان می دهد که حیوانات بیابان،برای محفوظ ماندن از حمله حیوانات دیگر به غارها و درّه ها پناه می برند و به هنگام لزوم برای شکار کردن یا سایر حوائج بیرون می آیند.

تعبیر به«مختباء البعوض»اشاره به زندگی بسیاری حشرات در درون ساقه و پوست درختان است که هم آنها را از حوادث مختلف حفظ می کند و هم محلّی برای تغذیه آنان است.

تعبیر به «مغرز الأوراق...» نه اشاره به برگها است و نه شاخه ها؛بلکه اشاره به محلّ خاصی است که برگ به شاخه می چسبد و ریشه های آن در درون شاخه فرو می رود و آن را در برابر وزش بادها و طوفان ها حفظ می کند و مسیر آب و غذا برای برگ محسوب می شود.

و تعبیر به «محطّ الأمشاج...» اشاره به این است که نطفه مرد از غدّه هایی که در درون وجود او است به حرکت در می آید و هنگامی که به رحم می ریزد با نطفه زن ترکیب می شود و در قرارگاه خود جهت پرورش و تبدیل به یک انسان کامل قرار می گیرد.خداوند تمام این مسیر و چگونگی ترکیب و محل نزول آن را دقیقا می داند و نیز ممکن است«أمشاج»اشاره به ترکیب نطفه مرد از چند آب مختلف باشد که در علم امروز ثابت شده

ص: 184


1- 12) «مسارب»جمع«مسرب»(بر وزن مرکب)به معنای محلّ راه رفتن در سراشیبی یا ریزش آب و مانند آن است.(از مادّه«سرب»(بر وزن حرب)به معنای راه سراشیبی است).

است و هر یک از این آبها به اندازه معیّن برای هدف خاصّی با دیگری ترکیب می گردد و نطفه مرد را تشکیل می دهد،سپس به سوی قرارگاه رحم حرکت می کند.

اگر انسان به تعداد میوه های درختان و عدد وحوش بیابان و پشه ها و برگ های درختان و نطفه های مردان و زنان و جزئیّات آنها فکر کند-که چه رقم شگفت انگیزی را تشکیل می دهد-و توجّه داشته باشد که خداوند از تمام این جزئیّات با خبر است،آنگاه احساس می کند که در هر جا و در هر زمان و در همه حال،از اعمال و نیّات او به خوبی آگاه است.

سپس به سراغ بخش دیگری از ریزه کاری های جهان آفرینش و حوادث حساب شده و موجودات مختلف آن می رود و چنین می افزاید:«خداوند از ابرهای رقیقی که (در آسمان)پیدا می شود سپس به هم پیوسته،متراکم می گردد و نیز از ریزش قطرات باران از ابرهای متراکم و آنچه گردبادها با دامان خویش از روی زمین بر می گیرند و بارانها با سیلاب خود آن را فرو می نشانند و محو می کنند و از فرو رفتن جانوران زمین در میان تپّه های شن،(در همه جا و هر زمان و در هر حال)به خوبی آگاه است!». (و ناشئة الغیوم و متلاحمها،و درور قطر السّحاب فی متراکمها،و ما تسفی، (1)الأعاصیر (2)بذیولها،و تعفو (3)الأمطار بسیولها،و عوم (4)بنات الأرض فی کثبان (5)الرّمال) .

ص: 185


1- 1) «تسفی»از مادّه«سفی»(بر وزن نفی)به معنای بادی است که خاک و غبار زیادی بر می انگیزد.
2- 2) «أعاصیر»جمع«إعصار»(بر وزن اجبار)به معنای گردباد است.
3- 3) «تعفو»از مادّه«عفو»به معنای محو کردن است و هنگامی که این واژه در مورد گناهان به کار می رود به معنای محو گناهان است و تندرستی را از این نظر عافیت می گویند که بیماری را محو می کند.
4- 4) «عوم»(بر وزن قوم)به معنای شنا کردن و فرو رفتن است.
5- 5) «کثبان»جمع«کثیب»به معنای تلّ و تپه است(از ماده«کثب»(بر وزن کسب)به معنای جمع کردن است).

آری!او که از تمام دقایق عالم هستی و از جزئیّات مخلوقات جاندار و بی جان در زمین و آسمان،در هر شرایط و در هر حالت،آگاه است؛و از پیدایش و گسترش و جا به جایی و حرکات آنها،دقیقا با خبر است؛چگونه ممکن است از اعماق نیّات من بی خبر باشد؟!

نکته: تنوّع عجیب موجودات!

با اینکه در این بخش از خطبه،سخن از علم وسیع خداوند به همه اشیاء و تمامی موجودات است،ولی در ضمن اشاره به نکته مهمّ دیگری نیز شده است و آن تنوّع عجیب موجودات می باشد،از مسایل فکری و ذهنی انسان گرفته،تا اجزای مختلف چشم و گوش،و موجودات کوچک و بزرگ عالم؛مورچگان و خانه های تابستانی آنها،حشرات و لانه های زمستانی آنها،شکوفه های درختان،پرورش میوه ها،برگها و گل برگها،وحوش بیابان که در غارها و درّه ها زندگی می کنند، پشه هایی که در لابه لای ساقه ها و پوست درختان لانه می گزینند،چگونگی تشکیل نطفه آدمی از ترکیب نطفه های مرد و زن،پیدایش ابرها و تراکم آنها،و فرو ریختن دانه های باران از درون آن،وزش بادها و طوفانها و گردبادها،جاری شدن سیل ها از کوهسارها،و فرو رفتن حشرات میان تپّه های شن و امثال آن،که در بخش آینده خواهد آمد؛خلاصه اموری که هر یک نشانه تازه ای از علم و قدرت و خلاقیّت خداست و هر قدر انسان در آنها بیشتر بیندیشد به عظمت و علم او،آشناتر می شود و با گوش هوش،زمزمه تسبیح و حمد این موجودات را می شنود و غلغله آنها را که در سراسر جهان طنین انداز است احساس

ص: 186

می کند؛چیزی که نامحرمان قدرت درک آن را ندارند و تنها برای کسانی که از جمادی به سوی جان جان رفته اند آشکار است.آری:

از جمادی سوی جان جان شوید غلغل تسبیح عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت وسوسه تأویلها بزدایدت

ص: 187

بخش بیست و سوم

اشاره

و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرا شناخیب الجبال،و تغزید ذوات المنطق فی دیاجیر الأوکار،و ما أوعبته الأصداف،و حضنت علیه أمواج البحار،و ما غشیته سدفة لیل،أو ذرّ علیه شارق نهار،و ما اعتقبت علیه أطباق الدّیاجیر،و سبحات النّور؛و أثر کلّ خطوة،و حسّ کلّ حرکة،و رجع کلّ کلمة،و تحریک کلّ شفة،و مستقرّ کلّ نسمة،و مثقال کلّ ذرّة،و هماهم کلّ نفس هامّة،و ما علیها من ثمر شجرة،أو ساقط ورقة؛أو قرارة نطفة،أو نقاعة دم و مضغة،أو ناشئة خلق و سلالة؛لم یلحقه فی ذلک کلفة،و لا اعترضته فی حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة،و لا اعتورته فی تنفیذ الأمور و تدابیر المخلوقین ملالة و لا فترة،بل نفذهم علمه،و أحصاهم عدده،و وسعهم عدله،و غمرهم فضله،مع تقصیرهم عن کنه ما هو أهله.

ترجمه

خداوند،از جایگاه پرندگان در قلّه بلند کوهها،و از نغمه مرغان خواننده در آشیانه های تاریک،با خبر است.همچنین از لؤلؤهایی که در دل صدف ها پنهان شده و امواج دریا آنها را در دامن خویش پرورش داده است،و آنچه تاریکی شب آن را فرا گرفته،یا خورشید به آن نور افشانده،و آنچه ظلمت ها و امواج نور یکی بعد از دیگری آن را در بر می گیرد،و اثر هر گام و احساس هر گونه حرکت و آهنگ هر سخن،و جنبش هر لب،و جایگاه هر انسان،و وزن هر مورچه،و ناله هر صاحب اندوه،و

ص: 188

میوه هایی که بر شاخسار درختان قرار گرفته،و برگ هایی که روی زمین ریخته،و قرارگاه هر نطفه ها،یا جمع شدن خون،و مضغه یا پرورش یافتن انسان و سایر مخلوقات(آری!)از همه اینها به خوبی آگاه است،و هیچ گونه مشقّتی برای او در این علم و آگاهی وجود ندارد.بلکه در حفظ و نگهداری آنچه از مخلوقات ابداع کرده،نیز مشکلی برای او رخ نداده،و در تنفیذ امور و تدبیر موجودات نیز ملالت و فتوری بر او عارض نشده است.بلکه علمش در همه آنها نافذ و احصای او همه را شامل شده،و عدالتش همه را در بر گرفته است و با اینکه آنها در آنچه شایسته مقام اوست تقصیر دارند،فضل و رحمتش شامل حال همه آنهاست!.

شرح و تفسیر

گستردگی علم الهی

امام علیه السّلام در این بخش همچنان بحثهای گسترده سابق را پیرامون علم خداوند به تمام جزئیّات عالم هستی ادامه می دهد و با تعبیراتی بسیار جذّاب و الفاظی شیرین و گویا پرده از علم خداوند به تمام ریزه کاری های این عالم بر می دارد و چنان با موشکافی این بحث را دنبال می کند که در هیچ سخنی مانند آن دیده نشده است و با مطالعه آن،انسان به یقین باور می کند که این گفتار کسی است که با جهان ماورای طبیعت ارتباط دارد و علم و دانش او از سرچشمه علم الهی می جوشد.

نخست به سراغ پرندگان آسمان می رود می فرماید:«خداوند از جایگاه بالداران در قلّه بلند کوهها و از نغمه مرغان خواننده در آشیانه های تاریک

ص: 189

با خبر است». (و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرا (1)شناخیب (2)الجبال،و تغرید (3)ذوات المنطق فی دیاجیر (4)الأوکار (5)) .

می دانیم هر یک از پرندگان لانه ای مخصوص و متناسب با خویش می سازد که با هم بسیار متفاوتند و نیز می دانیم نغمه های مرغان انواع و اقسامی دارد که هر کدام بیانگر مطلبی است؛آری خداوند از تمام جزئیات آنها آگاهی دارد.

سپس به اعماق دریاها گام می نهد و از صدف ها و لؤلؤها و امواج سخن می گوید؛ می فرماید:«خداوند از لؤلؤهایی که در دل صدف ها پنهان است،و امواج دریا آنها را در دامن خویش پرورش داده،آگاهی دارد». (و ما أوعبته (6)الأصداف،و حضنت علیه أمواج البحار) .

آنگاه به نظام نور و ظلمت در جهان آفرینش و زندگی انسان ها پرداخته، می افزاید:«خدا از آنچه تاریکی شب آن را فرا گرفته و یا خورشید به آن نور افشانده و آنچه ظلمت ها و امواج نور،یکی بعد از دیگری آن را در بر

ص: 190


1- 1) «ذرا»جمع«ذروه»(بر وزن هفده)به معنای مکان مرتفع و بالای هر چیزی است و به کوهان شتر نیز «ذروه»گفته می شود.
2- 2) «شناخیب»جمع«شنخوب»(بر وزن بهلول)به معنای قلّه کوه یا بلندی هر چیزی است.
3- 3) «تعزید»به معنای آواز خواندن پرندگان است.
4- 4) «دیاجیر»جمع«دیجور»به معنای تاریکی است.
5- 1) «اوکار»جمع«وکر»(بر وزن مکر)به معنای لانه و آشیانه است.
6- 2) «أوعبت»از مادّه«وعب»(بر وزن صعب)به معنای گردآوری کردن است.

می گیرد،با خبر است». (و ما غشیته سدفة (1)لیل،أو ذرّ (2)علیه شارق نهار،و ما اعتقبت علیه أطباق الدّیاجیر،و سبحات (3)النّور) .

و از آنجا به سراغ حرکات مختلف انسان می رود و می افزاید:«او از اثر هر گام،و احساس هر گونه حرکت،و آهنگ هر سخن،و جنبش هر لب،و جایگاه هر انسانی آگاه است». (و أثر کلّ خطوة،و حسّ کلّ حرکة،و رجع کلّ کلمة،و تحریک کلّ شفة،و مستقرّ کلّ نسمة) .

سپس به سراغ کوچکترین ذرّات و مخفی ترین صداها می رود؛می فرماید:«از وزن هر مورچه،و ناله هر صاحب اندوه و غمی اطلاع دارد». (و مثقال کلّ ذرّة،و هماهم (4)کلّ نفس هامّة (5)) .

و از آنجا توجّه خود را به درختان و میوه ها و انسان ها و نطفه ها که شباهت زیادی با هم دارند،معطوف می دارد و می فرماید:«او آنچه از میوه ها بر شاخه های درختان قرار گرفته و برگ هایی که روی زمین ریخته می شود،و قرارگاه نطفه،یا جمع شدن خون و مضغه ها یا پرورش یافتن انسان و سایر مخلوقات و مبدء آفرینش آنها،آری!از همه اینها و تمام جزئیّات آن و اسرار درون و برون آنها،به خوبی آگاه است». (و ما علیها من

ص: 191


1- 3) «سدفه»در اینجا به معنای ظلمت است.
2- 4) «ذرّ»به معنای پاشیدن است و به معنای نورافشانی طلوع آفتاب نیز می آید.
3- 5) «سبحات»جمع«سبحه»(بر وزن لقمه)به معنای شعاع نور است و«سبحات النّور»در جمله بالا به معنای اشعّه نور آمده است.
4- 1) «هماهم»جمع«همهمه»به معنای رفت و آمد صدا در گلو و سینه است و به معنای ناله آهسته برخاسته از اندوه نیز آمده است.
5- 2) «هامة»به گفته بعضی از مفسّران نهج البلاغه کسی است که دارای همّت بلند است و گاه به معنای اشخاص غمگین(از مادّه«هم»به معنای غم)آمده است و در جمله بالا مناسب همین است.

ثمر شجرة،أو ساقط ورقة،أو قرارة نطفة،أو نقاعة (1)دم و مضغة،أو ناشئة خلق و سلالة) .

در قسمت پایانی این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به نکته مهمّی اشاره می فرماید و آن اینکه ممکن است با توجّه به گستردگی فوق العاده اموری که امام علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده،که تمام ذرّات زمین و آسمان و موجودات جاندار و بی جان،همه و همه را شامل می شود،به گونه ای که هیچ کس با هیچ وسیله ای نمی تواند آن را در حساب آورد و بر آن احاطه پیدا کند؛آری با این گستردگی، ممکن است این سؤال پیش آید که آیا علم خداوند به این امور مشکلی برای ذات پاکش ایجاد نمی کند؟زیرا انسانها برای احاطه به بخش بسیار بسیار کوچکی از حوادث و اسرار این جهان،گرفتار مشقّت و دردسر می شوند.

ولی امام علیه السّلام با صراحت می فرماید:«هیچ گونه مشقّتی برای خداوند در این زمینه وجود ندارد(نه تنها در علم و آگاهی بر آنها،بلکه)در حفظ و نگهداری آنچه از مخلوقات ابداع کرده،مشکلی برای او رخ نداده؛(اضافه بر این)در تنفیذ امور و تدبیر موجودات نیز،ملالت و فتوری بر او عارض نشده است». (لم یلحقه فی ذلک کلفة،و لا اعترضته فی حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة،و لا اعتورته (2)فی تنفیذ الأمور و تدابیر المخلوقین ملالة و لا فترة) .

«بلکه علمش در آنها نفوذ یافته و شمارش او همه را شامل شده،و عدالتش همه را در بر گرفته است،و با اینکه آنها در آنچه شایسته مقام

ص: 192


1- 3) «نقاعه»از مادّه«نقع»(بر وزن نفع)به معنای جمع شدن آب و مانند آن در جایی است و«نقاعة دم»به معنای حفره ای است که خون در آن جمع می شود و در اینجا اشاره به رحم مادر است و بعضی گفته اند:در اینجا به معنای«علقه»است.
2- 1) «اعتورت»از مادّه«إعتوار»به معنای دست به دست کردن و عارض شدن است و در اینجا مناسب، معنای دوم است.

اوست تقصیر و کوتاهی دارند فضل و رحمتش شامل حال همه آنهاست». (بل نفذهم علمه،و أحصاهم عدده، و وسعهم عدله،و غمرهم فضله،مع تقصیرهم عن کنه ما هو أهله) .

امام علیه السّلام در جمله های پر معنای بالا،بر چند نکته تأکید می کند؛نخست این که:

احاطه علمی خداوند به تمام جزئیّات عالم هستی هیچ مشکلی برای او ندارد؛(چرا که علم خداوند،علم حضوری است نه علم حصولی،آن گونه که شرحش در نکات خواهد آمد).

دیگر این که:علاوه بر احاطه علمی،حافظ تمام آنها است که چیزی برتر از علم است؛این حفظ و نگهداری نیز مشکلی برای آن ذات مقدّس ایجاد نمی کند؛(چرا که همه وابسته به وجود او هستند).

و دیگر این که:علاوه بر آگاهی و نگهداری،مدیر و مدبّر آنها است و در مسیر کمال،آنها را رهبری و راهنمایی می کند؛این نیز،فتور و ملالتی برای آن ذات پاک ندارد و بی آن که در انتظار معرفت و شکر خلایق باشد،فضل او همه را شامل شده و عدل او همه را فرا گرفته است.

آری علمش بی پایان،قدرتش بی انتها و فضلش نامحدود است و از او جز این انتظار نمی رود.

نکته ها
1-وسعت عجیب علم او!

بیاناتی که مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این بخش از خطبه درباره وسعت علم پروردگار فرموده و جزئیّات عجیبی را مورد دقّت قرار داده،انسان را به یاد آیه شریفه سوره«لقمان»می اندازد که می فرماید:« «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» ؛اگر تمام درختان روی زمین(برای نوشتن کلمات خدا)قلم

ص: 193

شوند و دریا برای آن مرکّب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود تا کلمات الهی(معلومات خدا)را بنویسند(قلم ها و دریاها تمام می شوند،ولی)کلمات خداوند تمام نمی شود؛چرا که خدا قادر و حکیم است» (1)اگر به این نکته توجّه کنیم که آنچه را مولا امیر مؤمنان علیه السّلام بیان فرموده،غالبا مربوط به کره زمین و مخلوقات آن است؛حال آنکه در این فضای عظیم آسمان ها، ممکن است میلیونها،یا میلیاردها کرات آسمانی با عجایب و شگفتیهای زیادی باشد که خداوند به تمام جزئیّات آنها آگاهی دارد و نیز اگر به این نکته توجه کنیم که این جهان،میلیاردها سال قبل از ما بوده و معلوم نیست تا کی ادامه خواهد یافت؛اگر حوادثی را که در این زمان فوق العاده طولانی روی می دهد،بر آنچه گفته شد بیافزاییم سر از اعداد و ارقامی در می آورد که هیچ کس قادر به بیان آن نیست و جز خدا آن را نمی داند.

ولی نباید فراموش کرد که هدف امام علیه السّلام از بیان این حقایق و دقایق،از یک سو، افزایش معرفة اللّه در شنوندگان است و از سوی دیگر،تربیت نفوس انسانی به خاطر حضور در محضر خداوند در همه حال و آگاهی او از جزئیّات اعمال و نیّات انسان می باشد.

شاهد این سخن همان جمله های پر معنایی است که امام علیه السّلام در خطبه 198 بیان فرمود:«یعلم عجیج الوحوش فی القلوات،و معاصی العباد فی الخلوات،و اختلاف النّینان فی البحار الغامرات،و تلاطم الماء بالرّیاح العاصفات؛خداوند ناله و فریاد حیوانات وحشی را در بیابانها،و گناه و معاصی بندگان را در خلوتگاهها،و آمد و شد ماهیان را در اقیانوس های ژرف،و تلاطم امواج آب بر اثر وزش تند بادها را می داند».

ص: 194


1- 1) سوره لقمان،آیه 27.
2-علم خداوند به تمام جزئیّات

جمعی از فلاسفه پیشین اعتقاد داشتند که خداوند نمی تواند عالم به جزئیّات و ریزه کاری های این عالم باشد؛او فقط یک علم کلی و جامع دارد.آنها می گفتند:

جزئیّات متعدّد و متکثّرند و موجودات متعدّد در ذات پاک او-که از جمیع جهات واحد است-راه ندارد.

این سخن یک اشتباه بزرگ است و از اینجا ناشی شده که علم خدا را-به اصطلاح-«علم حصولی»می دانستند و چنین می پنداشتند که عکس و صورت های موجودات خارجیّه به ذات پاک او منتقل می شود؛در حالی که همه ما امروز می دانیم که علم خداوند به موجودات از طریق انتقال عکس و صورت ذهنی آنها -مانند انسانها-نیست؛بلکه علم او«علم حضوری»است.یعنی همه جا حاضر است و همه موجودات،نزد او حضور دارند و او به همه آنها احاطه دارد،بی آنکه احتیاج به عکس و نقشی باشد؛درست شبیه حضور صورت های ذهنی انسان در برابر روح او؛ زیرا صورتهای ذهنی،ذاتا در روح انسان ها حاضرند نه عکس و نقش آنها؛و احاطه انسان بر آنها نوعی احاطه حضوری است.

تأکید امام علیه السّلام در این خطبه بر علم خداوند به تمام جزئیّات هستی،خط بطلان بر اعتقاد بعضی از فلاسفه،در زمینه نفی خدا به جزئیّات،می کشد و نشان می دهد که او بر همه چیز،اعم از کلّی و جزیی و حتّی کوچکترین جزئیّات،احاطه دارد.

3-سخن جالبی از ابن ابی الحدید،در شرح این خطبه

هنگامی که این عالم مشهور در«شرح نهج البلاغه»خود به این بخش از خطبه می رسد-که درباره وسعت علم بی پایان خدا به زیباترین بیانی

ص: 195

سخن می گوید-در شگفتی عمیقی فرو می رود و می گوید:«اگر«نضر بن کنانه»(جدّ اعلای عرب)این کلمات فصیح و بلیغ را می شنید درباره گوینده آن همان می گفت که«ابن جریح»در مورد یکی از فصحای بزرگ عرب«اسماعیل بن بلبل»گفت که خلاصه اش چنین است:

بعضی گفتند اسماعیل از شیبان است،من به آنان گفتم چنین نیست،به جانم سوگند!قبیله شیبان از اوست.» اشاره به اینکه آن قبیله هر افتخاری دارند،از او نشأت می گیرد،و چه بسیارند پدرانی که از فرزندان شریف خود،کسب مقام و برتری می کنند،همانگونه که طایفه «عدنان»از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کسب شرف کرد.

سپس می افزاید:«نه تنها قبیله«عدنان»و«قحطان»به وجود علی علیه السّلام مباهات می کند بلکه چشم«ابراهیم خلیل علیه السّلام»نیز به وجود او روشن می شود و می گوید:او پایه های توحیدی را که من نهادم مستحکم ساخت و خداوند از دودمان من فرزندی آفرید که علم توحید را گسترش بی نظیری داد؛بلکه اگر این سخن(بخش هایی از خطبه که مربوط به علم خداوند است)را«ارسطاطالیس»که عقیده به نفی علم خدا به جزئیّات داشت،می شنید،قلبش لرزان می شد و مو بر بدنش راست می گشت و فکرش در اضطراب فرو می رفت،و من کلامی را شبیه این کلام نمی بینم،مگر سخن خداوند،که کلام علی علیه السّلام هم از کلام خدا سرچشمه گرفته و شعله ای از آن آتش فروزان است و شرح و تفسیری از آیات خداوند است». (1)

ص: 196


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 23(با کمی تلخیص).

بخش بیست و چهارم

اشاره

الّلهمّ أنت أهل الوصف الجمیل،و التّعداد الکثیر،إن تؤمّل فخیر مأمول، و إن ترج فخیر مرجوّ.الّلهمّ و قد بسطت لی فیما لا أمدح به غیرک،و لا أثنی به علی أحد سواک،و لا أوجّهه إلی معادن الخیبة و مواضع الرّیبة،و عدلت بلسانی عن مدائح الآدمیّین؛و الثّناء علی المربوبین المخلوقین.الّلهمّ و لکلّ مثن علی من أثنی علیه مثوبة من جزاء،أو عارفة من عطاء؛و قد رجوتک دلیلا علی ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة.الّلهمّ و هذا مقام من أفردک بالتّوحید الّذی هو لک،و لم یر مستحقّا لهذه المحامد و الممادح غیرک؛و بی فاقة إلیک لا یجبر مسکنتها إلاّ فضلک،و لا ینعش من خلّتها إلاّ منّک وجودک،فهب لنا فی المقام رضاک،و أغننا عن مدّ الأیدی إلی سواک؛ «إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» .

ترجمه

خداوندا!تو داری اوصاف جمال و صفات کمال فراوان هستی؛اگر به تو آرزومندیم به خاطر آن است که تو بهترین آرزوی مایی.و اگر به تو امیدواریم تو بهترین امید ما هستی؛بار الها!تو به من توان دادی که به مدحی بپردازم که غیر تو را با آن مدح نمی گویم،و به ثنایی روی آورم که بر غیر تو نمی خوانم؛و روی سخنم را به کسانی که کانون نومیدی و شک و تردید هستند،متوجّه نمی سازم،تو زبانم را (در پرتو معرفتت)از مدح و ستایش انسان ها و ثناخوانی مخلوقات بازداشتی.

خداوندا!هر ثناخوانی؛از

ص: 197

سوی کسی که ثنایش را می گوید،پاداش و عطایی دارد(به همین دلیل)من امیدوارم که مرا به سوی ذخایر رحمت و گنج های مغفرت رهنمون گردی،خداوندا!این وضع کسی است که تو را در توحید خاصّ خودت یکتا شمرده،و غیر تو را لایق این ستایش ها،و ثناها نمی داند.(خداوندا!)من به تو نیاز دارم.نیازی که جز فضل تو نمی تواند آن را برطرف سازد؛و پریشانم،پریشانی و فقری که جز بخشش تو نمی تواند آن را برطرف سازد.حال که چنین است،رضای خود را در این موقعیّت به ما عطا کن و دست نیاز ما را از دامن غیر خود کوتاه گردان«که تو بر هر چیز توانایی».

شرح و تفسیر: تو امید منی،تو پناه منی!

فراموش نکرده ایم که امام علیه السّلام این خطبه بسیار جامع و مفصّل را در پاسخ کسی بیان فرمود که تقاضای بحثی درباره صفات خدا نموده بود و امام علیه السّلام نخست با دقیق ترین و ظریف ترین عبارات،صفات خداوند را اعم از صفات جمال و کمال،شرح می دهد،سپس به سراغ صفات فعل او می رود،از آفرینش فرشتگان و زمین و آسمان و آنگاه خلقت انسان و انواع نعمت هایی که به او بخشیده و سرانجام از علم خداوند به همه جزئیّات و کلیّات جهان هستی،سخن می گوید.

سپس در این بخش از خطبه که بخش پایانی آن است،رو به درگاه خدا می آورد و با دعای پر معنایی که بحث های این خطبه را تکمیل می کند آن را پایان می دهد.

در این بخش،نخست خداوند را به بهترین صفات توصیف می کند؛توصیفی که برای غیر او جایز نیست و نشانه ای از توحید در مقام دعا است می فرماید:

ص: 198

«خداوندا!تو دارای اوصاف جمال و صفات کمال فراوان هستی». (الّلهمّ أنت أهل الوصف الجمیل،و التّعداد (1)الکثیر) .

آری تمام صفات نیک در ذات پاکت جمع است،«تو کریمی،تو رحیمی،تو نماینده فضلی،تو سزاوار ثنایی».و به همین دلیل:«اگر به تو آرزومندیم به خاطر آن است که تو بهترین آرزوی مایی و اگر به تو امیدواریم تو بهترین مایه امید و رجایی» (إن تؤمّل فخیر مأمول،و إن ترج فخیر مرجوّ) .

سپس می افزاید:«بارالها!تو به من،توان دادی که به مدحی بپردازم که غیر تو را با آن،مدح نمی گویم و به ثنایی روی آورم که بر غیر تو نمی خوانم و روی سخنم را به کسانی که کانون نومیدی و محلّ تردید هستند،متوجه نمی سازم؛(آری)تو زبانم را از مدح و ستایش انسان ها و ثناخوانی مخلوقات(در پرتو معرفت و ایمان به ذات پاکت)باز داشته ای». (الّلهمّ و قد بسطت لی فیما لا أمدح به غیرک،و لا أثنی به علی أحد سواک،و لا أوجّهه إلی معادن الخیبة و مواضع الرّیبة،و عدلت بلسانی عن مدائح الآدمیّین؛و الثّناء علی المربوبین المخلوقین) .

جالب اینکه امام علیه السّلام مدح و ستایش پروردگار را با شکر می آمیزد و از اینکه خداوند،توفیق عنایت کرده که زبانش به مدح و ثنای انسانها و مخلوقات-در برابر خالق-به گردش در نیاید،اظهار مسرّت می کند و چه کاری از این بهتر که انسان چشم بر عالم اسباب ببندد و در ماورای آن تنها ذات«مسبّب الأسباب»را ببیند و تمام حمد و ثنای خود را به پیشگاه او نثار کند.

ص: 199


1- 1) «تعداد»(به فتح تاء)به گفته ارباب لغت معنای مصدری دارد؛و به معنای شمارش چیزی است.(بعضی آن را مصدر ثلاثی مجرّد می دانند و بعضی مصدر باب تفعیل،که نخست تعدید بوده و یای آن تبدیل به الف شده است)و تلفّظ«تعداد»(به کسر تاء)بسیار کم است.

سپس در یک نتیجه گیری زیبا و دلنشین به پیشگاه خدا چنین عرضه می دارد:

«خداوندا!هر ثناخوانی از سوی کسی که ثنایش را می گوید پاداش و عطایی دارد و من امیدوارم که مرا به سوی ذخایر رحمت و گنج های مغفرت،رهنمون کردی».

(الّلهمّ و لکلّ مثن علی من أثنی علیه مثوبة من جزاء أو عارفة من عطاء؛و قد رجوتک دلیلا علی ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة) .

این تعبیر ممکن است به معنای تقاضای رحمت عظیم و مغفرت گسترده خدا باشد،یا به معنای تقاضای استعداد و توفیق کسب شایستگی ها برای وصول به آنها بوده باشد.

فرق میان«جزاء»و«عارفه»ممکن است این باشد که«جزاء»به عنوان پاداش عمل است و«عارفه»به معنای فضل و رحمت الهی-اضافه بر پاداش-است و از آنجا که خداوند به فضل و عطا معروف است،تعبیر به«عارفه»شده است.(در واقع «عارفه»در اینجا به معنای معروف است).

سپس می افزاید:«خداوندا!این وضع کسی است که تو را در توحید خاصّ خودت، یکتا شمرده و غیر تو را مستحقّ این ستایش ها و مدح ها نمی داند.(خداوندا!)من به تو نیاز دارم،نیازی که جز فضل تو نمی تواند آن را برطرف سازد و پریشانم،پریشانی و فقری که جز بخشش،وجود تو نمی تواند آن را برطرف سازد». (الّلهمّ و هذا مقام من أفردک بالتّوحید الّذی هو لک،و لم یر مستحقّا لهذه المحامد و الممادح غیرک؛و بی فاقة إلیک لا یجبر مسکنتها إلاّ فضلک،و لا ینعش (1)من خلّتها (2)إلاّ منّک وجودک) .

ص: 200


1- 1) «ینعش»از مادّه«نعش»در اصل به معنای بلند کردن و رهایی بخشیدن است(و جسد بی جان آدمی را از این جهت نعش می گویند که بلند می کنند و به محلّ مناسبی منتقل می سازند).
2- 2) «خلّه»به معنای احتیاج و فقر است و به معنای لاغری هم آمده است.

در واقع امام علیه السّلام می خواهد این حقیقت را بازگو کند که من تنها ثنای تو می گویم و تنها به تو امید بسته ام و حلاّل مشکلات من تنها تویی!که این همان حقیقت توحید صفات و توحید افعالی است.

سرانجام با دو دعای بسیار جامع و پر معنا،این خطبه عظیم و بی نظیر را پایان می بخشد؛عرضه می دارد:«حال که چنین است رضای خود را در این موقعیت به ما عطا کن و دست نیاز ما را از دامان غیر خود کوتاه گردان!«که تو بر هر چیز توانایی».

(فهب لنا فی هذا المقام رضاک،و أغننا عن مدّ الأیدی إلی سواک؛«إنّک علی کلّ شیء قدیر) .

چقدر جالب است بزرگ مردی که در میدان فصاحت و بلاغت و بیان دقیق ترین نکته های توحید و شرح معارف الهیّه،این گونه می درخشد و داد سخن می دهد؛در پایان،بی آنکه گرد و غبار خود بزرگ بینی بر دامانش بنشیند،با نهایت تواضع و فروتنی دست به درگاه خدا بر می دارد و با تمام وجود خویش،رضای او را می طلبد و غیر او را به فراموشی می سپرد.

نکته: اعجاز بیان!

همان گونه که قرآن مجید بزرگترین معجزه جاویدان پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله است، بعضی از خطبه های نهج البلاغه به راستی در حدّ اعجاز است!یعنی تنها از امام معصومی ممکن است صادر شود و انسان های دیگر قدرت مقابله با آن را ندارند.از جمله همین خطبه«اشباح»است که اکنون در پایان شرح و تفسیر خطبه،می توانیم با آگاهی بیشتری از آن سخن بگوییم.

ص: 201

از نظر فصاحت و بلاغت،تعبیرات به قدری شیرین و در عین ایجاز،گویا و در عین گویایی،عمیق و در عین عمق،روح پرور است که قلب و جان انسان را لبریز از نور و معنویّت آمیخته با شعف و شادی می کند و گویی با خود به پرواز در می آورد و در ملکوت اعلی جای می دهد.

از نظر احاطه ادبی بر لغات عرب،آنقدر عجیب است که هیچکس-هر چند سالیان دراز با لغات و فرهنگ نامه های عرب سر و کار داشته باشد-نمی تواند بدون مراجعه به منابع اصلی لغت،به مفاهیم آن کاملا آگاهی یابد.

از نظر محتوا،آنچنان ژرف و عمیق است که انسان تصوّر نمی کند درباره صفات خدا و معارف الهیّه سخنی بالاتر از آن پیدا شود.اینجاست که انسان به یاد کلمات مولا علیه السّلام در خطبه«شقشقیّه»(خطبه 3)می افتد که فرمود:«ینحدر عنّی السّیل،و لا یرقی إلیّ الطّیر؛چشمه های(علم و دانش)از دامان کوهسار وجودم،جاری است و مرغان(دور پرواز اندیشه ها)به افکار بلند من راه نتوانند یافت».

از نظر آثار تربیتی،هنگامی که نعمت های خدا را با تمام ریزه کاری هایش توصیف می کند،چنان حسّ شکرگزاری را در انسان زنده می نماید،که خود را در پیشگاه بخشنده این نعمت ها به خاطر قصور در شکرگزاری شرمنده می بیند و هنگامی که از علم بی پایان خدا و حضور پروردگار در تمام صحنه هستی سخن می گوید،انسان به خوبی احساس می کند که معنای این جمله«عالم محضر خداست و در محضر عصیان نکنید»یعنی چه! دعاهای عرفانی پایان خطبه،و تواضع و فروتنی فوق العاده امام علیه السّلام بعد از بیان آن همه نکات علمی و عرفانی و تربیتی،یک درس مهم برای هر انسان بیداری است که هرگز گرفتار غرور و خودبینی نشود و همه

ص: 202

چیز را از خدا بداند و هرگاه دست حاجت می برد به آستان مقدّس او دست برد که«کریم است و رحیم است و غفور است و ودود !».

ص: 203

خطبۀ 92: وقتی کرد که مردم بعد از قتل عثمان می خواستند با امام بیعت کنند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لمّا أراده الناس علی البیعة بعد قتل عثمان

(1)

این سخن را امام وقتی ایراد کرد که مردم بعد از قتل عثمان،می خواستند با او بیعت کنند(و او می خواست با این سخن هم به مردم اتمام حجّت کند و هم بی اعتنایی خود را به مقام،ثابت نماید).

ص: 204


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»در ذیل این خطبه می گوید:«طبری»و«ابن اثیر»آن را در حوادث سال 35 هجری با تفاوت مختصری نقل کرده اند و آنچه از مراجعه به این دو مدرک استفاده می شود، این است که امام علیه السّلام این جمله ها را پشت سر هم به صورت یک خطبه بیان نفرموده؛بلکه بین آن حضرت و مردم گفتگوهایی در زمینه خلافت شد و امام سخنانی بیان فرمود که مرحوم«سیّد رضی»همه آنها را در کلام بالا جمع آوری کرده و گفتگوهای مردم را از آن حذف نموده است. از آنچه در بالا گفته شد،استفاده می شود که این کلام قبل از«سیّد رضی»از دو منبع معروف اهل سنّت نقل شده است؛سپس«سیّد رضی»از منبعی که نزد او معتبر بوده است،آن را نقل کرده است(به تاریخ طبری، جلد 3،صفحه 456 و تاریخ کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 190 به بعد مراجعه شود)همچنین«شیخ مفید»در «الجمل»صفحه 48،و«ابن جوزی»،در«تذکرة الخواص،صفحه 57،این خطبه را نقل کرده اند.

خطبه در یک نگاه

یکی از شارحان معروف نهج البلاغه(مرحوم علاّمه خویی)می نویسد:«از روایات استفاده می شود که سبب ایراد این خطبه آن بود که خلفای پیشین سنّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در تقسیم عادلانه بیت المال و رعایت مواسات بین مردم،تغییر دادند؛ عرب را بر عجم و موالی را بر بردگان و بزرگان قبیله را بر افراد عادی مقدّم داشتند.

هنگامی که عثمان به حکومت رسید،این معنا تشدید شد؛او خویشاوندان خود را از بنی امیّه بر سایر مردم برتری بخشید(مقامات و پست های حکومت را بین آنها تقسیم کرد و اموال عظیمی از بیت المال را در اختیار آنها گذاشت)؛سال ها این رسم در میان آنان رواج داشت و بسیاری از مردم به آن خو گرفته بودند و سیره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به فراموشی سپرده شده بود.

هنگامی که بعد از کشته شدن عثمان،همگان دست بیعت را به سوی علی علیه السّلام دراز کردند،بزرگان قبایل و افراد سرشناس از آن حضرت انتظار داشتند که به همان شیوه خلفا عمل کند در حالی که امام علیه السّلام تنها سیره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را ملاک می دانست؛ناچار با این سخنان با آنها اتمام حجّت کرد و با صراحت اعلام داشت که اگر رشته خلافت را به دست گیرد مطابق خواسته آنها عمل نخواهد کرد». (1)

در ضمن،بی اعتنایی خود را به خلافت و مقامات ظاهری کاملا نشان داد و در آغاز،دست رد به سینه طالبان بیعت زد تا هیچ کس تصوّر نکند،پذیرش بیعت مردم از سوی امام علیه السّلام به خاطر علاقه او به خلافت بوده است.

ص: 205


1- 1) منهاج البراعه،جلد 7،صفحه 62.

دعونی و التمسوا غیری؛فإنّا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان؛لا تقوم له القلوب،و لا تثبت علیه العقول.و إنّ الآفاق قد أغامت،و المحجّة قد تنکّرت.و اعلموا أنّی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم،و لم أصغ إلی قول القائل و عتب العاتب،و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم؛و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن و لّیتموه أمرکم،و أنا لکم وزیرا،خیر لکم منّی أمیرا!

ترجمه

مرا رها کنید و دیگری را بطلبید!چرا که ما به استقبال چیزی می رویم که چهره ها و رنگ های گوناگون دارد و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمی ماند(چون قبول زمامداری در این شرایط بسیار مشکل و طاقت فرساست)؛ ابرهای تیره و تار،افق ها را پوشانیده و راه مستقیم حق(در این فضای ظلمانی) ناشناخته است.بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم مطابق آنچه خود،می دانم(با اصول حق و عدالت)با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان،گوش نخواهم داد!و اگر مرا رها کنید همچون یکی از شما خواهم بود(و با عدم وجود یارو یاور،مسئولیّتی نخواهم داشت)بلکه شاید از شما شنواتر و مطیع تر،نسب به رئیس حکومت و والیان امر(در حفظ کیان اسلام و منافع مردم) بوده باشم و من برای شما وزیر و مشاور باشم بهتر از آن است که امیر و رهبر باشم (چرا که اگر امیر باشم و با من مخالفت کنید کافر می شوید،ولی اگر دیگری به جای من باشد چنین نیست).

ص: 206

شرح و تفسیر: مرا رها کنید و به دنبال دیگری بروید!

شارحان«نهج البلاغه»بحث های فراوانی پیرامون این خطبه کرده اند و بیشتر به اشکالاتی که مربوط به مسئله امامت است،پرداخته اند؛حتّی بسیاری از آنها شرح خطبه را رها کرده،مستقیما به سراغ پاسخ اشکالات رفته اند؛ولی بهتر این است که ما نخست به تفسیر خطبه بپردازیم و در پایان به سراغ سؤال و جوابهایی که پیرامون این خطبه مطرح شده است،برویم.

امام علیه السّلام در برابر کسانی که دست بیعت به سوی او دراز کرده اند و از هر طرف هجوم آورده اند و گمانشان این بوده که امام هم برنامه تبعیض های ناروا در تقسیم بیت المال و مقام ها و پست ها را انجام خواهد داد،می فرماید:«مرا رها نمائید و دیگری را طلب کنید!» (دعونی و التمسوا غیری) .

سپس به بیان دلیل این مطلب پرداخته،می فرماید:«زیرا ما به استقبال چیزی می رویم که چهره ها و رنگ های گوناگونی دارد؛و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمی ماند!» (فإنّا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان؛لا تقوم له القلوب،و لا تثبت علیه العقول) .

اشاره به اینکه مردم بر اثر کارهای ناروای خلفا-مخصوصا عثمان-اتّحاد نخستین را از دست داده اند و هر کس برای خود نظری دارد و آن را دنبال می کند و بسیاری از آنها همچون شکارچیان در هر جا دنبال شکاری از اموال و مقامات دنیا هستند و با این اختلاف و تشتّت،باز گرداندن مردم به وحدت عصر رسول اللّه کار بسیار مشکل و پیچیده ای است و انتظارات آنها حدّ و مرزی ندارد.

ص: 207

سپس در ادامه این سخن،دور نمای تاریک آینده را با واقع بینی دقیقی ترسیم می کند و می فرماید:«ابرهای تیره و تار افق ها را پوشانیده و راه مستقیم حق(در این فضای ظلمانی)ناشناخته است».

(و إنّ الآفاق قد أغامت (1)،و المحجّة (2)قد تنکّرت) .

چرا که هوا و هوس های شیطانی و زرق و برق فریبنده دنیا چنان فضای افکار و قضاوت جامعه را تیره و تار کرده که اجازه نمی دهد راه صحیح را از چاه بشناسد و از پرتگاههایی که در مسیر آنهاست،بپرهیزد و به گفته دانشمند مصری محمّد عبده:

«طمعهایی که در بسیاری از مردم در عهد عثمان به خاطر بخششهای بی دریغ از بیت المال و انواع تبعیضهای ناروا حاصل شده بود،به آسانی به آنها اجازه نمی داد که بعدا با دیگران مساوات داشته باشند و هرگاه عدل علی علیه السّلام به سراغ آنها می آمد، از آن می گریختند و به سراغ بر پا ساختن فتنه ها می رفتند تا به مقصود خود برسند و این در اغلب رؤسا و سردمداران قوم وجود داشت و امام بر سر دو راهی قرار داشت؛ اگر همان امتیازات را به آنها می داد مرتکب ظلم عظیم و مخالفت با شرع شریف می شد(و اگر تسلیم آنها نمی شد فتنه گری ها آغاز می گشت)و از سوی دیگر،توده مردم که بر ضدّ مظالم عثمان به پا خاسته بودند،خواهان عدل و داد بودند و می بینیم که آنچه را علی علیه

ص: 208


1- 1) «أغامت»از مادّه«غیم»گرفته شده که به معنای ابر است؛بنابر این،جمله«إنّ الآفاق قد أغامت»یعنی: افق ها را ابر پوشانده است؛که در اینجا کنایه از تاریک بودن اوضاع سیاسی و اجتماعی مسلمین در آن زمان است.
2- 2) «محجّه»در لغت به معنای طریقه واضح و راه روشن و مستقیم است،خواه ظاهری باشد یا معنوی،و در اصل از مادّه«حجّ»به معنای«قصد»گرفته شده؛زیرا همیشه انسان قصد دارد از راه روشن و مستقیم برود،تا به مقصود برسد.

السّلام پیش بینی می کرد،بعد از قبول بیعت مردم رخ داد(و فریاد مخالفت دنیا پرستان از هر سو بلند شد)». (1)

سپس در تأکید بیشتری نسبت به این موضوع،که اگر من زمام امور را بدست گیرم روش های نادرست پیشین را ادامه نخواهم داد؛بلکه همچون زمان پیامبر اکرم به سراغ حقّ و عدالت خواهم رفت،می افزاید:«بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، مطابق آنچه خود می دانم(از اصول حق و عدالت)با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش نخواهم داد!» (و اعلموا أنّی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم،و لم أصغ إلی قول القائل و عتب (2)العاتب) .

اشاره به اینکه من می دانم مصلحت اندیشان دنیا طلب،در آینده به من خواهند گفت که اجرای حق و عدالت امر حکومت را بر من مشکل می کند و مخالفت ها را برمی انگیزد؛اصول سیاست مداری ایجاب می کند که همان ناهنجاری های سابق را ادامه دهم؛بیت المال را به زورمندان ببخشم و مناصب و پست ها را در اختیار گردنکشان قرار دهم هر چند به قیمت پایمال شدن حقوق توده مردم باشد؛درست همان کاری که اسلام و همه ادیان آسمانی برای نفی آن آمده اند: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» ؛ (3)ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب(آسمانی)و میزان(شناسایی حق از باطل و قوانینی عادلانه)نازل کردیم،تا مردم قیام به عدالت کنند».

سپس برای اتمام حجّت و اثبات بی اعتنایی خود به مقام های ظاهری می افزاید:

«اگر مرا رها کنید همچون یکی از شما خواهم بود(و با عدم

ص: 209


1- 3) شرح نهج البلاغه شیخ محمّد عبده،ذیل خطبه 92،صفحه 233.
2- 1) «عتب»مصدر است و به معنای سرزنش کردن آمده است.
3- 2) سوره حدید،آیه 25.

وجود یار و یاور مسئولیّتی نخواهم داشت)بلکه شاید از شما شنواتر و مطیع تر نسبت به رئیس حکومت و والیان امر(در حفظ کیان اسلام و منافع مردم)بوده باشم» (و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم؛و لعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن ولّیتموه أمرکم) .

این تعبیر نشان می دهد که امام علیه السّلام در عالمی غیر از عالم مصلحت گرایان دنیا پرست و سیاست پیشه،سیر می کرد و هرگز حکومت را به عنوان یک طعمه شیرین و لذیذ نمی دانست؛بلکه وظیفه ای سنگین و مقدّمه ای برای احیای ارزش های اسلامی می شمرد،که بدون آن،حکومت به اندازه آب بینی حیوانی هم ارزش ندارد.

در پایان روی سخنش را به همان گروه دنیا پرست و زیادت خواه و سیاست باز کرده،می فرماید:«من برای شما وزیر و مشاور باشم،بهتر از آن است که امیر و رهبر باشم». (و أنا لکم وزیرا،خیر لکم منّی أمیرا) .

چرا که اگر امیر باشم شما هرگز نمی توانید به خود کامگی ها و غصب حقوق محرومان ادامه دهید،ولی در مشاورت با من بهره هایی از حق خواهید برد،بی آنکه مسئول اعمال شما باشم.

تاریخ با صراحت می گوید تمام پیش بینی های امام علیه السّلام در این کلام شریف به وقوع پیوست.و بر خلاف آنچه برخی از کوته نظران می اندیشند،امام علیه السّلام کاملا از شرایط سخت دوران حکومت خود آگاه بود و تمام واکنش های مخالفان را پیش بینی می کرد؛هرگز غافلگیر نشد و چیزی بر خلاف آنچه گفته بود روی نداد،ولی او پیرو مکتبی بود که می گفت:احیای ارزش ها،هر چند به قیمت قربانی شدن خود انسان باشد،بر هر چیز مقدّم است؛نه مکتب های دنیای مادّی که می گویند:برای حفظ حکومت می توان ارزش ها را قربانی کرد!

ص: 210

او به گفته خود عمل کرد؛حتّی حاضر نشد به برادرش«عقیل»سهم مختصری، اضافه بر آنچه حقّ او بود،از بیت المال بدهد.

او بر خلاف خلیفه پیشین،کمترین چیزی برای خود نیاندوخت و روزی خطاب به مردم فرمود:«دخلت بلادکم بأشمالی هذه و رحلتی،و راحلتی،هاهی فإن أنا خرجت من بلادکم بغیر ما دخلت فإنّنی من الخائنین؛من به سرزمین شما وارد شدم با این لباس و این اثاث مختصر و این مرکب؛و اگر از سرزمین شما به غیر از این خارج شوم(و چیزی از بیت المال مسلمین را با خود ببرم)؛از خائنانم!» (1)بر خلاف آنچه معمول سیاستمداران امروز است،که به هنگام انتخابات وعده های فریبنده ای به مردم می دهند و برای جلب آرا به هر کار خلافی دست می زنند،امام علیه السّلام اهداف واقعی خود را کاملا روشن ساخت و از مسائلی که در ذائقه بسیاری تلخ بود،خبر داد و برای اینکه کمترین شائبه اغفال در کار نباشد،مردم را از طوفان های آینده آگاه نمود؛این کاری است که در برنامه هیچ یک از زمامداران دنیای مادّی در طول تاریخ،سابقه نداشته است.

نکته ها

1-چرا فرمود دست از من بردارید؟

شارحان«نهج البلاغه»و دیگر اندیشمندان اسلام درباره این کلام امیر مؤمنان سخنان بسیاری گفته اند؛گروهی آن را دلیل بر عدم وجود نصّ بر مسئله امامت و ولایت پنداشته اند و گروهی در مقابل به دفاع برخاسته اند و جمعی از-به اصطلاح- روشنفکران عصر ما،آن را دلیل بر اصالت رأی مردم در حکومت گرفته اند و همچنین...

ص: 211


1- 1) بحار الانوار،جلد 40،صفحه 325.

ولی برای اینکه در اینجا بیراهه نرویم بهتر است قبل از قضاوت درباره متن خطبه،به شرایط زمانی و مکانی و سایر مقدّماتی که فضای اصلی خطبه را تشکیل می دهد،توجّه کنیم.از جمله:

الف)این سخن در زمانی از امام صادر شد که«عثمان»بر اثر حیف و میل در بیت المال و مسلّط ساختن بنی امیّه بر جان و مال مردم و بروز اغتشاش در مناطق مختلف،به قتل رسیده بود و مردم برای بیعت،به سوی امام هجوم آورده بودند.

مردمی که سران آنها به امتیازات بی دلیل زمان عثمان خو گرفته بودند،انتظار داشتند امام هم بیت المال مسلمین را مطابق میل آنها تقسیم کند و سیاستمدارانشان انتظار داشتند که در برابر بیعت با امیر مؤمنان علیه السّلام،پست های مهمّ فرمانداری و استانداری کشور وسیع اسلام،در اختیار آنها گذاشته شود.

بسیاری از توده مردم نیز از ارزش های اسلامی فاصله گرفته و به خاطر وفور غنایم جنگی،آلوده زرق و برق دنیا شده بودند؛افکار جاهلی در میان آنها خودنمایی می کرد و زندگی عصر پیامبر-به خاطر بی توجّهی خلفا-به فراموشی سپرده شده بود.

به همین دلیل،امام خود را بر سر دو راهی می دید:تسلیم نشدن در برابر بیعت مردم در آن شرایط بحرانی،یا تن دادن به بیعت و استقبال از طوفانها و بحرانها و امواج سهمگین اجتماعی.

ب)امام کسی نبود که مانند سیاستمداران دنیا طلب،طرح واقعی خود را برای حکومت اسلام پنهان سازد و با نشان در باغ سبز و فریبکاری،آنها را به بیعت بشکاند و بعد از نشستن بر تخت قدرت،طرح اصلی خود را آشکار سازد!او هرگز به این گونه فریبکاری ها تن در نمی داد و مایل بود

ص: 212

همه چیز را قبلا به طور آشکار با مردم در میان بگذارد و مشکلات بیعتشان را برای آنها بیان کند.

بدیهی است برای کسی که از دیدگاه ارزش های الهی به حکومت می نگرد،دلیلی ندارد که خود را با فریبکاری و به هر قیمت ممکن،به قدرت برساند.

ج)بی شک امام لایق ترین فرد،نه تنها در آن زمان،بلکه در زمان های قبل از آن نیز برای حکومت بود؛نه تنها امام چنین عقیده ای را درباره خود داشت و می فرمود:

«إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا؛رقیب من هم به یقین می داند که جایگاه من از خلافت جایگاه محور سنگ آسیا نسبت به آن است،(که هرگز ممکن نیست سنگ بدون آن گردش کند). (1)

و نیز هنگامی که به مسئله شورای شش نفری عمر اشاره می کند که او را در کنار پنج نفر قرار داده بودند؛می فرماید:«متی اعترض الرّیب فیّ مع الأوّل منهم،حتّی صرت أقرن إلی هذه النّظائر؛کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان(ابو بکر) شک و تردید وجود داشته باشد،تا چه رسد به اینکه مرا هم سنگ امثال اینها قرار دهند». (2)

و در جای دیگر هنگامی که مردم می خواستند بعد از عثمان با او بیعت کنند،با صراحت می گوید:«و لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری؛همه شما به خوبی می دانید من از همه کس به خلافت شایسته ترم». (3)

حتّی رقبای او،با صراحت شایسته تر بودن او را قبول داشتند(هر چند در عالم سیاست این شایستگی ها از طرف رقیبان در عمل فراموش می شود!)از جمله«عمر» به هنگام انتخاب شورای شش نفری به علی علیه

ص: 213


1- 1) خطبه 3(شقشقیّه).
2- 1) همان مدرک.
3- 2) خطبه 74.

السّلام گفت:«تو از همه شایسته تری اگر شوخ طبع نبودی!»سپس افزود:«أما و اللّه لئن ولّیتهم لتحملنّهم علی الحقّ الواضع و المحجّة البیضاء؛به خدا سوگند!اگر زمام حکومت را تو در دست بگیری مردم را در مسیر حقّ واضح،و راه روشن قرار خواهی داد». (1)

«ابو بکر»هنگامی که به خلافت رسید-طبق نقل بسیاری از روایات-عدم صلاحیّت خویش را برای خلافت بیان کرد.به گفته«طبری»چنین گفت:«أیّها النّاس! فإنّی ولّیت علیکم و لست بخیرکم؛مردم من والی شما شده ام در حالی که بهترین شما نیستم». (2)

و حتّی در بعضی از این روایات آمده است که ابو بکر گفت:«أقیلونی!فلست بخیرکم و علیّ فیکم؛مرا رها سازید،من بهترین شما نیستم در حالی که علی در میان شماست». (3) با توجه به آنچه در بالا آمد که همه از محکمات تاریخ و حدیث محسوب می شود -و طبعا جمله های متشابهی ماند خطبه بالا را باید در پرتو آن تفسیر کرد-شکّی باقی نمی ماند که امام علیه السّلام در این خطبه می خواهد،عدم علاقه خود را به مسأله خلافت روشن سازد و نهایت تواضع خویش را در این امر نشان دهد و هم به مردمی که اصرار در بیعت با او داشتند،بگوید که اگر من قدرت را بدست گیرم برنامه ام دنبال روی از روش های نادرست پیشین نیست؛بلکه چاره ای جز این ندارم که شما را به راه حق باز گردانم و ارزش های عصر پیامبر را زنده کنم؛هر چند

ص: 214


1- 3) شرح نهج البلاغه ابن الحدید،جلد 1،صفحه 186.همین مضمون را طبری در تاریخ خود،با تفاوت مختصری نقل کرده است.(جلد 3،294-حوادث سال 23 هجری).
2- 4) تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 405.
3- 5) احقاق الحق،جلد 8،صفحه 240.

خوشایند گروه زیادی نباشد و علم مخالفت بر پا دارند و طوفان هایی بپا کنند.

با توجّه به این نکات،نوبتی برای این باقی نمی ماند که بحث کنیم،آیا این خطبه دلیل بر آن نیست که امامت منصوص نبوده.و یا اینکه معیار برای امامت و خلافت تنها آرای مردم است و بس!زیرا این سخن را کسی می گوید که تنها ظاهر این خطبه را مورد توجّه قرار دهد و از تمام قراین تاریخی و سخنان دیگر امام علیه السّلام در نهج البلاغه و غیر آن،چشم بپوشد!

2-چرا عدالت علی علیه السّلام را بر نمی تابیدند؟

بی شک،بیعت با علی علیه السّلام-به گفته همه مورّخان-پرشورترین و مردمی ترین، بیعت بود؛چرا که بیعت در«سقیفه»از چند نفر تجاوز نمی کرد و بیعت با«عمر»طبق سفارش خلیفه اوّل بود و بیعت با«عثمان»ناشی از رأی سه نفر از شورای شش نفری بود؛در حالی که بیعت با علی علیه السّلام از آغاز به صورت گروهی انجام شد و از متن توده مردم برخاست و مردم همه یک صدا گرد او را گرفته و با او بیعت کردند؛در حالی که امام به خاطر شرایط بسیار سخت جامعه اسلامی-که از سوی مدیریّت خلفای پیشین سرچشمه گرفته بود-از قبول آن اکراه داشت.

مورّخ معروف،«ابن اثیر»در«کامل»در این زمینه چنین می گوید:«هنگامی که مصریان که در شورش بر ضدّ عثمان،نقش اصلی را داشتند بعد از واقعه قتل عثمان به مردم مدینه اصرار کردند که باید حتما خلیفه ای برای مسلمین تعیین گردد، مردم به سوی علی علیه السّلام هجوم آوردند و گفتند:«آمده ایم با تو بیعت کنیم؛می بینی که چه بر سر اسلام و مسلمین آمده است».علی فرمود:«مرا رها کنید!و به دنبال دیگری بروید چرا که ما

ص: 215

به سوی چیزی می رویم که چهره ها و رنگ های مختلف دارد و دل ها و عقل ها بر آن استقرار نمی یابد(مسئله ای است بسیار پیچیده و غامض)».

مردم گفتند:«تو را به خدا سوگند می دهیم!مگر نمی بینی در چه شرایطی قرار داریم؟مگر اسلام را(تنها)نمی بینی؟مگر آشوب و فتنه ها را مشاهده نمی کنی؟ مگر از خدا نمی ترسی؟».فرمود:«من پاسخ شما را گفتم و بدانید اگر من پیشنهاد شما را اجابت کنم(به سنّت های غلط پیشین تن نمی دهم و)شما را به راهی می برم که می دانم(عین حقّ و عدالت است)و اگر مرا رها کنید من فردی مانند شما خواهم بود(و مسئولیّتی بیش از مسئولیّت یک نفر ندارم)».

سپس ابن اثیر بیعت عامّه مردم با علی علیه السّلام به طور مشروح،شرح می دهد. (1)

به یقین-همان گونه که عبارت های فوق گواهی می دهد-علی علیه السّلام می دانست که حکومت حق و عدالت بر مردمی که عادت به ظلم و ستم کرده اند،بسیار مشکل است و با مخالفت های شدید سران دنیا پرست روبرو خواهد شد؛ولی با این همه می دانست حفظ اصول،هر چند به قیمت مخالفت ها،کارشکنی ها و سرانجام شهادتش تمام شود،کار بسیار پر ارزشی است.

هدف امام حکومت کردن به هر قیمت نبود،بلکه حکومت را برای حفظ اصول و ارزش ها لازم می دانست،هر چند موقعیّت و حتّی جان او در این راه قربانی شود و البتّه درک این واقعیت برای کسانی که با فرهنگ انبیا و اولیا آشنا نیستند،آسان نیست.

«ابن ابی الحدید»در اینجا جمله جالبی از بعضی اندیشمندان نقل کرده است که گفته اند:«سیاست علی علیه السّلام را اگر انسان منصف،با دقّت

ص: 216


1- 1) کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 193.

بررسی کند و نسبت به شرایطی که او و یارانش گرفتار آن بودند آن را بسنجد،می بیند که این سیاست واقعا یک معجزه بود». (1)

3-چرا وزیر بودن آن حضرت بهتر است؟

جمله«أنا لکم وزیرا،خیر لکم منّی أمیرا»علاوه بر اینکه می توان آن را بر نوعی تواضع و اتمام حجّت حمل کرد،توجیه دیگری هم می تواند داشته باشد که اگر علی علیه السّلام امیر می شد،مخالفت و قیام بر ضدّ او سبب کفر می گردید؛چرا که پیامبر صلی اللّه علیه و آله در حدیث معروف درباره او فرموده بود:«حربک حربی؛جنگ با تو،همچون جنگ با من است(و موجب کفر و خروج از اسلام می شود)». (2)در حالی که اگر آن حضرت مشاور بود،مخالفت با حکومت وقت،سبب کفر نمی گردید.

*** کوتاه سخن اینکه بعضی از ناآگاهان پیرامون این خطبه جنجال زیادی به راه انداختند و آن را بر خلاف اصول اعتقادی تشیّع پنداشتند،در حالی که هیچ مسئله ای که بر خلاف این اعتقادات باشد،در آن دیده نمی شود؛زیرا از یک سو، امام می خواهد بی اعتنایی خود را به مقام های ظاهری کاملا نشان بدهد؛در حالی که دیگران برای اموری بسیار کمتر از آن دست و سر می شکستند.

از سوی دیگر،امام نهایت تواضع خود را در برابر مردم و افراد مؤمن و با ایمان،با این تعبیرات نشان می دهد.

ص: 217


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 73.
2- 2) «ابن مغازلی»دانشمند معروف اهل سنّت در کتاب«مناقب»خود از ابن عبّاس نقل می کند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خطاب به علی علیه السّلام فرمود:«سلمک سلمی و حربک حربی»(مناقب ابن مغازلی،صفحه 50).

از سوی سوم،به آنها هشدار می دهد و اتمام حجّت می کند که اگر من زمام امور را به دست گیرم جز حقّ و عدالت و کتاب و سنّت پیامبر و رضای خدا را به رسمیّت نمی شناسم.هرگز از من انتظار نداشته باشید که مانند دیگران،پایه های حکومت خود را با ظلم و ستم و تبعیض و تزویر محکم کنم.

و از سوی چهارم،تصّور نکنید من از طوفان های آینده بی خبرم و بر مرکب خلافت به عنوان یک مرکب راهوار سوار می شوم؛من می دانم در شرایط فعلی،سوار شدن بر این مرکب چموش بسیار خطرناک و پر دردسر است!اگر آن را بپذیرم به خاطر وظیفه الهی است،نه غیر آن.

ص: 218

خطبۀ 93: از فضل و آگاهی های خود و(عمدتا)از فتنه های بنی امیّه خبر می دهد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها ینبّه أمیر المؤمنین علی فضله و علمه و یبیّن فتنة بنی امیّه

(1)

امام علیه السّلام در این خطبه از فضل و آگاهی های خود و(عمدتا)از فتنه های بنی امیّه خبر می دهد.

ص: 219


1- 1) سند خطبه:«ابن ابی الحدید»در شرح این خطبه می گوید:این خطبه را بسیاری از مورّخان در کتب خود آورده اند؛خطبه ای است معروف و مستفیض که علی علیه السّلام آن را پس از پایان جنگ با خوارج نهروان بیان فرمود.و در آن جمله هایی است که جز علی علیه السّلام آن را بیان نفرموده است.حتّی«ابن ابی الحدید»مطالبی بیش از آنچه«سیّد رضی»آورده است،در اینجا نقل می کند که نشان می دهد مرحوم«سیّد رضی»-مانند موارد دیگر-خطبه را تلخیص و گلچین کرده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 57). در کتاب«مصادر نهج البلاغه»نیز آمده است که«ابن واضح»در تاریخ خود(تاریخ یعقوبی،جلد 2،صفحه 193)و«ابو نعیم»در«حلیة الأولیاء»و«ابن اثیر»در«نهایه»قسمت هایی از این خطبه را آورده اند. مرحوم«علاّمه مجلسی»نیز آن را از کتاب«الغارات ثقفی»نقل کرده است(مصادر نهج البلاغه،جلد 2، صفحه 178). از مجموع این نقل ها به خوبی استفاده می شود که این خطبه،از خطبه های معروفی است که در منابع بسیاری آمده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه بیش از هر چیز به فتنه هایی توجّه می کند که مسلمانان در پیش داشتند و راه خلاصی از آن را شرح می دهد و به عنوان یک رهبر آگاه و صادق،هشدارهای لازم را به مردم درباره بدترین فتنه ها که فتنه بنی امیّه است می دهد:

فتنه های کور و ظلمانی و بلاهای فراگیر و وحشتناک که بر اثر حکومت بنی امیّه، صغیر و کبیر را در بر می گیرد؛فتنه هایی که تا امام علیه السّلام در حیات است،جلوی آن را گرفته،ولی بعد از امام علیه السّلام رخ می دهد؛فتنه هایی که وقتی مردم حق نشناس در آن غوطه ور شدند،آرزو می کنند ای کاش یک بار دیگر علی در میان آنها می آمد و سکّان کشتی نجات امّت را در دست می گرفت! در بخش کوتاه دیگری از این خطبه،از آگاهیهای خویش و ارتباط و پیوند با عالم غیب و سیراب شدن از سرچشمه وحی،سخن می گوید و جمله معروف و مشهور «فاسألونی قبل أن تفقدونی؛پیش از آنکه مرا از دست دهید،هر چه می خواهید از من بپرسید»را بیان می کند که به گفته«ابن عبد البرّ»در کتاب«استیعاب»گروهی از راویان و محدّثان تصریح کرده اند که احدی از صحابه این جمله را نگفت(چرا که از این بیم داشتند مردم سؤالاتی مطرح کنند که آنها پاسخ آن را نداشته باشند) (1)

ص: 220


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 46 و جلد 13،صفحه 106.

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد حمد اللّه،و الثّناء علیه،أیّها النّاس فإنّی فقأت عین الفتنة،و لم یکن لیجتریء علیها أحد غیری بعد أن ماج غیهبها و اشتدّ کلبها.

فاسألونی قبل أن تفقدونی،فو الّذی نفسی بیده لا تسألونی عن شیء فیما بینکم و بین السّاعة،و لا عن فئة تهدی مئة و تضلّ مئة إلاّ أنبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها،و مناخ رکابها،و محطّ رحالها،و من یقتل من أهلها قتلا،و من یموت منهم موتا.و لو فقدتمونی و نزلت بکم کرائه الأمور،و حوازب الخطوب،لأطرق کثیر من السّائلین،و فشل کثیر من المسؤولین،و ذلک إذا قلّصت حربکم،و شمّرت عن ساق،و ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا،تستطیلون معه أیّام البلاء علیکم،حتّی یفتح اللّه لبقیّة الأبرار منکم.

ترجمه

بعد از حمد و ثنای الهی(فرمود:)ای مردم!من چشم فتنه را کور کردم-و کسی جز من بر این کار جرأت نداشت!-بعد از آنکه ظلمت فتنه ها،در همه جا گسترده شد و به آخرین درجه شدّت رسید!.

از من سؤال کنید(و آنچه را می خواهید درباره سرنوشت خود و آینده از من بپرسید)پیش از آنکه مرا از دست دهید.سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست!از هیچ حادثه ای که از امروز تا دامنه قیامت واقع می شود از من سؤال نمی کنید(مگر اینکه پاسخ آن را آماده دارم)و همچنین درباره هیچ گروهی که حتّی یک صد نفر را هدایت یا گمراه

ص: 221

می کند،پرسشی نمی کنید،مگر اینکه از دعوت کننده،رهبر و کسی که آنها را به پیش می راند،و از جایگاه خیمه و خرگاه و محلّ اجتماع آنها،و کسانی که از آنها کشته می شوند،یا به مرگ طبیعی می میرند(از همه اینها شما را آگاه می سازم و اگر مرا از دست دهید سپس ناراحتی های زندگی و مشکلات بر شما فرو بارد(و برای یافتن راه حل به این و آن متوسّل شوید)بسیاری از پرسش کنندگان سر به زیر می افکنند و در حیرت فرو می روند(چرا که پاسخگویی برای این سؤالات نمی یابند)و بسیاری از مسئولان(و آنها که مورد پرسش واقع می شوند)از پاسخ فرو می مانند،این حوادث و بلاها هنگامی روی می دهد که جنگ بر شما طولانی شود و(برای در هم کوبیدن شما)دامن به کمر زند و دنیا آنچنان بر شما تنگ گردد که ایّام بلا را بسیار طولانی بشمرید و سخت بی تابی کنید(و این وضع همچنان ادامه می یابد)تا زمانی که خداوند،پرچم فتح و پیروزی را برای باقی مانده نیکان شما به اهتزاز درآورد!

شرح و تفسیر: من چشم فتنه را کور کردم!

امام علیه السّلام در نخستین بخش این خطبه-بعد از حمد و ثنای الهی-مردم را مخاطب ساخته می فرماید:

«ای مردم!من چشم فتنه را کور کردم و کسی جز من بر این کار جرأت نداشت، بعد از آنکه ظلمت فتنه ها،در همه جا گسترده شد و به آخرین درجه شدّت رسید!».

(أمّا بعد حمد اللّه،و الثّناء علیه،أیّها النّاس!فإنّی فقأت (1)

ص: 222


1- 1) «فقأت»از مادّه«فقأ»(بر وزن فقر)به معنای شکافتن دمل برای بیرون آوردن چرک و خون آن است و هرگاه در مورد چشم به کار رود،به معنای در آوردن یا شکافتن آن می آید که نتیجه آن،کوری است.

عین الفتنة،و لم یکن لیجتریء علیها أحد غیری بعد أن ماج غیهبها، (1)و اشتدّ کلبها (2)) .

در این که منظور از فتنه در این عبارت کدام فتنه است؟جمعی از«شارحان نهج البلاغه»آن را اشاره به فتنه جنگ جمل دانسته اند؛چرا که افراد ساده لوح و حتّی آنها که در درجه متوسّطی از علم و ایمان بودند،در آن حیران شده بودند که آیا می شود با گروهی که ظاهرا مسلمانند-و به اصطلاح-اهل قبله اند،جنگید؟! گروهی که بعضی از صحابه معروف و مشهور مانند«طلحه»و«زبیر»در میان آنهاست و گروهی که همسر رسول خدا«عایشه»زمامدار آن است؛هر چند این جنگ و پیکار، بعد از اتمام حجّت فراوان و عدم تسلیم در برابر حق بوده باشد.وانگهی،بعد از غلبه بر آنها،آیا می توان اموال آنها را به غنیمت گرفت؟با اسیرانشان باید چه کرد؟ ولی امام که می دانست اگر این پیمان شکنی و شقّ عصای مسلمین ادامه یابد، فتنه و آشوب سراسر کشور اسلام را خواهد گرفت و شاید چیزی از اسلام و میراث پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله باقی نماند؛نخست به اتمام حجّت برخاست و با ملاقات ها و گفتگوهای پی در پی آنها را از عواقب این امر بر حذر داشت و چون نپذیرفتند چاره ای جز توسّل به زور نبود؛

ص: 223


1- 1) «غیهب»از مادّه«غهب»(بر وزن وهب)به معنای ظلمت و سیاهی شدید است که در مورد شب های کاملا ظلمانی و گاه در مورد حیواناتی کاملا سیاه به کار می رود.ریشه این لغت به معنای غفلت و نسیان آمده است،که تناسب زیادی با تاریکی دارد.
2- 2) «کلب»(بر وزن طلب)از مادّه«کلب»(بر وزن قلب)در اصل به معنای زدن اسب با مهمیز است(شیء نوک تیزی که در کنار چکمه قرار داشته و سوارکاران،برای دواندن اسب ها از آن استفاده می کردند و آن را به شکم اسب می زدند.)به همین تناسب،در مورد حوادث سخت و جنگ های طاقت فرسا و بیماری هاری سگ،و حمله ور شدن حیوانات درنده،به کار رفته است.

به همین دلیل،با قاطعیّت و بدون هیچ گونه شک و تردید،بر آنها تاخت و آتش جنگ جمل را خاموش نمود.

بعضی دیگر،فتنه«خوارج»در«نهروان»را نیز در مفهوم جمله بالا وارد دانسته اند؛چرا که«خوارج»علی رغم آلودگی و انحراف باطنی و حماقتشان،ظاهری آراسته داشتند و حتّی غالبا به واجبات و مستحبّات کوچک نیز،اهمیّت می دادند؛ لذا بسیاری از ساده دلان در مبارزه با آنان،تردید به خود راه می دادند.امام چشم این فتنه را که برخاسته از کج اندیشی ها و اعمال منافقانه خوارج بود نیز،کور کرد.

بعضی دیگر،فتنه«معاویه»،شامیان و جنگ صفّین را-که از همه اینها گسترده تر بود و امام تا سر حدّ پیروزی آن را رهبری فرمود،و اگر سستی و نادانی گروهی از فریب خوردگان پیش نیامده بود،آن هم برای همیشه پایان می یافت-در مفهوم جمله بالا داخل می دانند.

بعضی از«شارحان»نیز فتنه را،به مفهوم عامّی گرفته اند و معتقدند این فتنه ها از زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در جنگ بدر آغاز شد و در غزوات دیگر ادامه یافت و بعد از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به صورت خطرناکتر،ظهور و بروز کرد و تا زمان«عثمان»ادامه یافت و بعد از بیعت مردم با آن حضرت به اشکال دیگری نمایان گشت و امام گاه با شمشیر،گاه با صبر و شکیبایی،گاه با آگاهی رسانی و گاه با فریادها و هشدارها، چشم فتنه ها را نابینا کرد.

ولی تفسیر اوّل(اشاره به جنگ جمل)با تعبیرات خطبه،مناسبتر به نظر می رسد.

تعبیر به«عین الفتنة»نشان می دهد که امام فتنه را به هیولای وحشتناکی تشبیه کرده،که وقتی چشم او را کور کنند،قدرت فعّالیت از او گرفته می شود و در ضمن اشاره به این نکته نیز می تواند باشد که امام در مبارزه

ص: 224

با فتنه ها،به سراغ مرکز اصلی فتنه و توطئه می رفت،نه شاخ و برگها؛زیرا،هنگامی که مرکز فتنه متلاشی شود بقیّه اعوان و انصار فتنه گران،خود به خود متلاشی خواهند شد و این،بهترین راه برای از بین بردن فتنه ها،با ضایعات کمتر است.

سپس امام علیه السّلام در این زمینه به سراغ نکته بسیار مهمّی می رود و برای بیان آن، این گونه آغاز می کند.می فرماید:«از من سؤال کنید(و آنچه را می خواهید درباره سرنوشت آینده از من بپرسید)پیش از آن که مرا از دست دهید». (فاسألونی قبل أن تفقدونی) .

همان گونه که در سابق نیز اشاره شد،به گفته محقّقان،هیچ کس را یارای این سخن،جز علی بن ابی طالب علیه السّلام نبوده است!چرا که آگاهی او بر مسائل گذشته و حال و آینده،به قدری گسترده بود که پاسخ هر سؤالی را،از معارف و احکام و حوادث گوناگون آماده داشت و این علم و دانشی بود که از پیامبر آموخته بود و پیامبر از سرچشمه وحی فرا گرفته بود و الهامات الهیّه و تأییدات روح القدس بر قلب پاک امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز،آن را گسترش می داد و بر آن تأکید می نمود.

جمعی از«مورّخان»از افرادی نام برده اند که به خاطر غرور آمیخته با ناآگاهی،در این میدان گام نهادند و ندای«سلونی»سر دادند؛ولی به زودی رسوا و سرشکسته شدند و مدّعای خود را پس گرفتند»از جمله«ابن جوزی»(دانشمند معروف قرن ششم)روزی بر منبر همین جمله«سلونی قبل أن تفقدونی»را در برابر مردم گفت، ناگهان زنی از میان جمعیّت برخاست رو به سوی او کرده گفت:«در روایات آمده که علی علیه السّلام در یک شب برای مراسم کفن و دفن«سلمان فارسی»به«مدائن»آمد و بلافاصله بازگشت»ابن جوزی گفت:«آری چنین روایتی نقل شده است».زن گفت «این را هم می دانیم که جنازه«عثمان»که در نزدیکی امام بود سه

ص: 225

روز در مزابل افتاده بود و علی علیه السّلام کاری نکرد؛»ابن جوزی گفت:«آری!چنین بوده است»زن گفت:

«باید یکی از این دو کار اشتباه باشد»(در واقع زن می خواست اعتقاد ابن جوزی را در مورد عثمان تخطئه کند)ابن جوزی از پاسخ فرو ماند و تنها به این قناعت کرد که به آن زن گفت:«اگر بدون اجازه همسرت از خانه بیرون آمدی لعنت خدا بر تو باد و اگر با اجازه شوهرت بود لعنت خدا بر او باد!»زن با خونسردی گفت:«بگو ببینم خارج شدن عایشه برای جنگ با علی علیه السّلام(در واقعه جمل)به اذن پیامبر بود،یا بدون آن!»(اشاره به اینکه پیامبر اکرم از قبل پیش بینی کرده بود و او را نهی فرمود.)ابن جوزی خاموش ماند و قدرت بر پاسخ نداشت. (1)

شبیه این واقعه درباره بعضی دیگر نقل شده است.

سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر این مقدّمه چنین می فرماید:«سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست!از هیچ حادثه ای که از امروز تا دامنه قیامت واقع می شود از من سؤال نمی کنید(مگر این که پاسخ آن را آماده دارم)و همچنین درباره هیچ گروهی که حتّی یک صد نفر را هدایت یا گمراه می کنند پرسش نمی کنید،مگر اینکه از دعوت کننده و رهبر و کسی که آنها را به پیش می راند و از جایگاه خیمه و خرگاه و محلّ اجتماع آنها و کسانی که از آنها کشته می شوند،یا به مرگ طبیعی می میرند، (از همه اینها)شما را آگاه می سازم.» (فو الّذی نفسی بیده!لا تسألونی عن شیء فیما بینکم و بین السّاعة،و لا عن فئة تهدی مئة و تضلّ مئة إلاّ أنبأتکم بناعقها، (2)و

ص: 226


1- 1) منهاج البراعه،جلد 7،صفحه 74.
2- 2) «ناعق»از مادّه«نعق»(بر وزن ضرب)به معنای فریاد زدن بر حیوانات به منظور حرکت دادن آنها است. به کار بردن این تعبیر در مورد انسان ها،در جایی است که افرادی ناآگاه،با تحریک افراد فاسد و مفسد به حرکت درمی آیند.

قائدها و سائقها،و مناخ (1)رکابها،و محطّ رحالها،و من یقتل من أهلها قتلا،و من یموت منهم موتا) .

بسیارند کسانی که ممکن است مسائلی را به صورت مبهم و کلّی در آینده ای نزدیک پیش بینی کنند و این کاری است که سیاستمداران،در مسایل مربوط به اطراف عصر خود،همیشه دارند و ممکن است گاهی صحیح و گاهی اشتباه از آب درآید؛ولی پیش بینی دقیق جزئیّات با تمام مشخصّات،آن هم در زمان های بسیار دور،برای هیچ کس ممکن نیست،جز آنها که با سرچشمه وحی ارتباطی دارند و از علم بی پایان پروردگار،مدد می گیرند و جالب این است که امام علیه السّلام در جمله های بالا از یک سو،تأکید بر این دارد که من تمام حوادث آینده را تا دامنه قیامت می توانم برای شما پیش گویی کنم و از سوی دیگر اشاره به تمام جزئیّات آنها می کند.چیزی که برای غیر پیغمبر و کسانی که از علوم خاص او بهره دارند،امکان پذیر نیست.

در اینجا فورا این سؤال به ذهن می آید که آیا پیامبر یا امام،علم غیب-آن هم به این گستردگی-می توانند داشته باشند،با اینکه قرآن با صراحت می گوید: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّهُ» ؛بگو کسانی که در آسمان و زمین هستند جز خدا از غیب آگاه نیستند» (2).

این سخن پاسخ روشن و معروفی دارد که هم از آیات قرآن استفاده می شود و هم در کلمات خود آن حضرت آمده است و آن اینکه علم غیب به صورت ذاتی مخصوص خداست ولی خداوند هر مقدار از آن را لازم

ص: 227


1- 3) «مناخ»از مادّه«نوخه»به معنای اقامت گرفته شده و«مناخ»به جایی گفته می شود که شتر را در آنجا می خوبانند و سپس به عنوان کنایه،به معنای وسیعتری،یعنی محلّ اقامت،بکار رفته است.
2- 1) سوره نمل،آیه 65.(در آیات متعدّد دیگری شبیه به این مضمون نیز آمده است).

بداند در اختیار اولیاء اللّه می گذارد؛ همان گونه که در آیه 26-27 سوره«جنّ»می خوانیم: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ» ؛خداوند عالم به امور پنهانی است و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی کند،مگر رسولی که او را برگزیده و از وی راضی شده است».

به زودی در کلام خود امام علیه السّلام-به خواست خدا-می خوانیم هنگامی که امام علیه السّلام از پاره ای از حوادث آینده خبر داد و کسی همین سؤال را مطرح کرد امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود:«لیس هو بعلم غیب،و إنّما هو تعلّم من ذی علم؛این علم غیب نیست؛ بلکه آموزشی است از صاحب علم».اشاره به اینکه علم غیب ذاتی،مخصوص خداست و علم من جنبه اکتسابی دارد؛من همه این امور را از پیامبر آموختم و او از خداوند متعال(شرح بیشتر این سخن،ذیل همان خطبه خواهد آمد).

به هر حال،هیچ کس بعد از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله جز امام امیر مؤمنان علیه السّلام چنین سخنی را نگفته و نمی توانسته است بگوید؛ولی امام این سخن را فرموده و بارها پیش گویی هایی کرده که عینا واقع شده است.

«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»خود فصلی تحت عنوان«امور غیبی که امام از آن خبر داد،سپس تحقّق یافت»در ذیل همین خطبه آورده است که در بحث نکات،اشاره ای به آن خواهیم داشت.

تعبیر امام در جمله های بالا به«و لا عن فئة تهدی مئة...»اشاره به این است که نه تنها از گروهها و لشکرهای انبوه،که در آینده حادثه می آفرینند،با خبرم؛بلکه حتّی از گروهک های کوچک که هیچ کس نمی تواند درباره آن پیش گویی داشته باشد-به برکت تعلیم الهی-با خبر هستم!.

سپس امام علیه السّلام به دو نکته دیگر در این زمینه اشاره می کند:

ص: 228

نخست،برای تشویق هر چه بیشتر آنها به سؤال کردن از مسائلی سرنوشت ساز، می فرماید:«اگر مرا از دست دهید سپس ناراحتی های زندگی و مشکلات بر شما فرو بارد(و برای یافتن راه حلّ به این و آن متوسّل شوید)بسیاری از پرسش کنندگان سر به زیر می افکنند و در حیرت فرو می روند،(چرا که پاسخگویی نمی یابند)؛و بسیاری از مسئولان(آنها که مورد پرستش واقع می شوند،)از پاسخ فرو می مانند».

( و لو فقدتمونی و نزلت بکم کرائه (1)الأمور،و حوازب (2)الخطوب،لأطرق کثیر من السّائلین،و فشل کثیر من المسؤولین) .

اشاره به اینکه،تا من در میان شما هستم از مسائل سرنوشت ساز خود سؤال کنید؛چرا که بعد از من دیگران نمی توانند پاسخ درستی به شما بدهند؛لذا در کار خود فرو می مانید و پشیمان می شوید.

دیگر اینکه،یک اشاره اجمالی به طوفانها و بحرانهایی که در پیش است می کند، تا خود را برای آن آماده سازند و در عین حال نوید فتح و پیروزی به نیکان می دهد.

می فرماید:«این حوادث و بلاها هنگامی روی می دهد که جنگ بر شما طولانی شود و(برای کوبیدن شما)دامن به کمر زند و دنیا آنچنان بر شما تنگ گردد که ایّام بلا را بسیار طولانی بشمرید(و سخت بی تابی کنید،و این وضع همچنان ادامه می یابد)تا زمانی که خداوند پرچم فتح و پیروزی را برای باقیمانده نیکان شما،به اهتزاز در آورد». (و ذلک إذا

ص: 229


1- 1) «کرائه»جمع«کریهه»به معنای شیء ناپسند است.
2- 2) «حوازب»جمع«حازب»به معنای کار مشکل و پیچیده از مادّه«حزب»(بر وزن جذب)به معنای شدّت است.

قلّصت (1)حربکم،و شمّرت (2)عن ساق،و ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا، تستطیلون معه أیّام البلاء علیکم،حتّی یفتح اللّه لبقیّة الأبرار منکم) .

امام در واقع پیش بینی روشنی از سیطره حکّام جنایتکار بنی امیّه بر اموال و نفوس و سرزمین های اسلامی می کند که هر کس با آنها اندک مخالفتی داشت،با شدیدترین ضربات سرکوب می شد و آمار جنایتها و اعمال غیر انسانی آنها از حد و حصر بیرون است و تعبیر«ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا؛دنیا بر شما شدیدا تنگ خواهد شد»کاملا بر این حکومت سیاه،صادق بود.

تعبیر به«فتح و پیروزی نیکان»ممکن است اشاره به زوال حکومت جابر بنی امیّه باشد که مسلمانان برای مدّتی نفسی آسوده کشیدند؛چرا که هنوز عبّاسیان قدرت و قوّتی پیدا نکرده بودند.

و نیز ممکن است اشاره به حکومت جهانی حضرت مهدی علیه السّلام باشد،که به تمام ظلم و بی عدالتی ها و جنایات جنایتکاران پایان می دهد.

نکته: پیشگوئی های شگفت انگیز امام علیه السلام

نهج البلاغه پر است از پیشگویی هایی که امام درباره حوادث آینده دارد و گاه چنان جزئیّات آن را شرح می دهد که گویی با چشم،همه آنها را در برابر خود می بیند.

ص: 230


1- 1) «قلص»از مادّه«قلوص»(به معنای پریدن و جستن)گرفته شده و«قلّص»(با تشدید)به معنای استمرار و ادامه یافتن است.
2- 2) «شمّر»از مادّه«تشمیر»در جایی گفته می شود که انسان دامن را به کمر می زند و برای انجام کاری مهیّا و آماده می شود و«شمر»به معنای افراد جدّی و مجرّب و نیز به معنای افراد شرور آمده است.

«ابن ابی الحدید»در ذیل خطبه مورد بحث نکته جالبی دارد و آن اینکه می گوید:

«امام علیه السّلام در این خطبه،به خدا سوگند یاد می کند که از هر حادثه ای تا قیامت از او سؤال کنند،از تمام آنها خبر می دهد و حتّی جزئیّات آن را بازگو می کند».سپس می افزاید:«این سخن از آن حضرت نه به معنای ادّعای ربوبیّت است،نه به معنای ادّعای نبوّت؛بلکه امام می فرمود اینها را با تعلیم پیامبر فراگرفته است»و بعد می گوید:«ما این سخن را بارها آزموده ایم و کاملا مطابق واقعیّت دیده ایم و به صدق دعوی آن حضرت پی برده ایم؛مانند اخبار از ضربت خوردن آن حضرت به گونه ای که محاسن مبارکش با خون سرش خضاب شود و اخبار از قتل امام حسین علیه السّلام و سخنی را که هنگام عبور از کربلا فرمود و اخبار به حکومت«معاویه»و جریان «حجّاج»و سرانجام کار«خوارج»در«نهروان»و اخباری که درباره بعضی از یارانش داد که بعضی کشته می شوند و بعضی به دار آویخته می شوند و خبرهای مربوط به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین و اخبار از عدّه لشکری که از کوفه به یاری او می آید، در آن هنگام که می خواست برای خاموش کردن فتنه طلحه و زبیر و عایشه به بصره برود و خبری که درباره آینده«عبد اللّه بن زبیر»داد و ماجرای ویران شدن«بصره»با غرقاب و رفتن به زیر آب و هلاک شدن مردم در فتنه«زنج»و نیز پرچم های سیاهی که از سوی خراسان حرکت می کند(جریان ابو مسلم و عبّاسیان)...»(و اخبار فراوان دیگری که ابن ابی الحدید مشروحا آن را ذکر کرده و ما به خاطر پیش گیری از اطاله سخن آن را تلخیص نمودیم). (1)

این گواهی کسی است که به امامت آن حضرت به عنوان یک پیشوای معصوم اعتقادی ندارد؛ولی مسئله از نظر ما بسیار روشن تر است؛زیرا ائمه معصومین علیهم السّلام هم وارث علوم فراوانی از پیامبر اسلام بودند؛هم

ص: 231


1- 1) برای آگاهی بیشتر،به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 47-50 مراجعه شود.

حقایق تازه ای را از قرآن درک می کردند که دیگران درک نمی کنند و هم الهامات غیبی بر قلب آنها وارد می شد.

درباره وسعت علم امام باز هم ذیل خطبه های مناسب بحث خواهیم کرد.

ص: 232

بخش دوم

اشاره

إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت،و إذا أدبرت نبّهت؛ینکرن مقبلات،و یعرفن مدبرات،یحمن حوم الرّیاح،یصبن بلدا و یخطئن بلدا.ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی امیّة،فإنّها فتنة عمیاء مظلمة:عمّت خطّتها،و خصّت بلیّتها،و أصاب البلاء من أبصر فیها،و أخطأ البلاء من عمی عنها.

و ایم اللّه لتجدنّ بنی أمیّة لکم أرباب سوء بعدی،کالنّاب الضّروس:تعذم بفیها،و تخبط بیدها،و تزین برجلها،و تمنع درّها،لا یزالون بکم حتّی لا یترکوا منکم إلاّ نافعا لهم،أو غیر ضائر بهم.و لا یزال بلاؤهم عنکم حتّی لا یکون انتصار أحدکم منهم إلاّ کانتصار العبد من ربّه،و الصّاحب من مستصحبه،ترد علیکم فتنتهم شوهاء مخشیّة،و قطعا جاهلیّة،لیس فیها منار هدی،و لا علم یری.

ترجمه

هنگامی که فتنه ها روی می آورد به شکل حق خودنمایی می کند و هنگامی که پشت می کند(مردم را از ماهیّت خود)آگاه می سازد.در حال روی آوردن ناشناخته است و به هنگام پشت کردن شناخته می شود؛مانند گرد بادها به بعضی از شهرها اصابت می کند و از بعضی می گذرد.آگاه باشید!وحشتناکترین فتنه ها برای شما از نظر من،فتنه بنی امیّه است!چرا که فتنه ای است کور و تاریک؛و حکومت آن فراگیر است(و همه تحت فشار آن حکومت ظالم قرار می گیرند،)ولی بلای آن ویژه گروه خاصّی است،هر کس در آن فتنه بصیر و بینا باشد(و با آن به ستیز برخیزد)بلا

ص: 233

دامان او را می گیرد.و هر کس در برابر آن نابینا باشد،بلائی به او نمی رسد.به خدا سوگند!بعد از من،بنی امیّه را برای خود زمامداران بدی خواهید یافت!آنها همچون شتر شرور و بد خویی هستند که صاحب خود را گاز می گیرد؛با دست خود بر سر او می کوبد و با پا او را دور می سازد.و از دوشیدن شیرش او را منع می کند.آنها به این وضع ادامه می دهند.(و نیکان و مجاهدان را نابود می کنند)،مگر اینکه در مسیر منافع آنها قرار گیرد،یا لا اقل ضرری به آنها نرساند.بلا و ستم های آنها نسبت به شما نیز همچنان ادامه خواهد یافت تا آنجا که(هیچ پناهگاهی نیابید و)استمداد شما از آنها به استمداد برده ای می ماند که در برابر ظلم مالک خویش،از او کمک بطلبد؛یا همچون دوستی که از(تعدّی و احجاف دوست خود)به او پناه برد.(آری!) فتنه های آنها پشت سر یکدیگر بر شما وارد می شود؛با قیافه ای زشت و ترسناک و همراه پاره ای از آداب و رسوم جاهلیّت؛در آن زمان نه راهنمایی در آن میان خواهد بود و نه پرچم نجاتی!

شرح و تفسیر

فتنه خطرناک بنی امیّه!

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه،گوشه ای از حوادث تلخ آینده و فتنه هایی که به مسلمانان روی می دهد خبر داد و در ادامه آن،در این بخش:اوّلا،به یک قانون کلّی درباره فتنه ها اشاره می کند؛قانونی که آگاهی بر آن می تواند خطر فتنه ها را تا حدّ زیادی تقلیل دهد و ثانیا،انگشت روی یک فتنه خاص-که در واقع مهمترین فتنه ها بوده است-می گذارد و مردم را نسبت به آن هشدار می دهد و آن،فتنه بنی امیّه است که امام در این کلام کوتاه،بسیاری از ویژگی های آن را بر شمرده است.

ص: 234

نخست می فرماید:«هنگامی که فتنه ها روی آورند خود را به لباس حق درمی آورند و هنگامی که پشت می کنند(مردم را از ماهیّت خود)آگاه می سازند». (إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت،و إذا أدبرت نبّهت) .

در واقع،به هنگام روی کرد،اغفال کننده است و به هنگام پشت کردن،بیدار کننده.

سپس به نکته ای که در حقیقت علّت این موضوع است اشاره کرده،می فرماید:

«آنها در حال روی آوردن ناشناخته اند و به هنگام پشت کردن شناخته می شوند».

(ینکرن مقبلات،و یعرفن مدبرات) .

این،یک نکته بسیار مهمّ اجتماعی و سیاسی است،که فتنه گران و سود جویان تبهکار،ماهیّت خود را در چهره ساختگی حق به جانب،پنهان می دارند تا مردم را به دنبال خود بکشند؛ولی هنگامی بر مرکب مراد سوار شدند،چهره واقعی خود را نشان می دهند و همین امر،تدریجا سبب نابودی آنها می شود.این قانون و قاعده ای است برای تمام اعصار و قرون؛به همین دلیل طرفداران حق باید همیشه با دقّت و هشیاری به حوادث نگاه کنند،مبادا فریب چهره های حق به جانب دروغین را بخورند و غافلگیر شوند.هر گونه سطحی نگری و حسن ظنّ بی دلیل در این گونه موارد،جز زیان و خسران به بار نمی آورد.

در ادامه این سخن به این نکته اشاره می فرماید که فتنه ها همیشه فراگیر نیستند؛بلکه«مانند گردبادها به بعضی از شهرها اصابت می کنند و از کنار بعضی می گذرند!» (یحمن (1)حوم الرّیاح،یصبن بلدا و یخطئن بلدا) .

زیرا زمینه های ظهور و بروز فتنه ها در همه شهرها یکسان نیست؛بلکه عوامل متعدّد و پیچیده ای دارد که در جایی هست و در جایی دیگر نیست.

ص: 235


1- 1) «یحمن»از مادّه«حوم»(بر وزن قوم)به معنای چرخیدن است.

بنابر این،اگر آثاری از فتنه در شهرهایی دیده نشد،نباید فریب خورد؛ای بسا شهر خاصّی را به خاطر آمادگی هایش هدف قرار دهد.

در ادامه این سخن،به سراغ فتنه بنی امیّه می رود و می فرماید:«آگاه باشید! وحشتناکترین فتنه ها از نظر من برای شما،فتنه بنی امیّه است؛چرا که فتنه ای است کور و تاریک». (ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی امیّة،فإنّها فتنة عمیاء مظلمة) .

فتنه های کور و تاریک فتنه هایی است که هیچ کس و هیچ چیز را به رسمیّت نمی شناسد و همه ارزشها را پایمال می کند و نیکان را بدون توجّه به سوابق و شخصیّت آنها درهم می کوبد و فتنه بنی امیّه براستی چنین بود!!در عصر حکومت آنها،ارزش های عصر جاهلیّت،ناگهان زنده شد و بازماندگان کثیف و آلوده آن زمان، پست های حسّاس حکومت اسلامی را اشغال کردند و نیکان و پاکان از صحنه اجتماع عقب رانده شدند و آنها که مقاومت کردند،نابود گشتند.

سپس به یکی از ویژگی های این فتنه اشاره کرده،می فرماید:«حکومت آن فراگیر است(و همه تحت فشار آن حکومت ظالم هستند)و بلای آن ویژه گروهی است؛هر کس در آن فتنه بصیر و بینا باشد(و با آن ستیزه جویی کند)بلا دامان او را می گیرد و هر کس در برابر آن نابینا باشد،بلایی به او نمی رسد». (عمّت خطّتها (1)،و خصّت بلیّتها،و أصاب البلاء من أبصر فیها،و أخطأ البلاء من عمی عنها) .

بدیهی است آثار شوم فتنه سرانجام دامان همه اجتماع را خواهد گرفت و تعبیر به«عمّت خطّتها»ممکن است اشاره به همین معنا باشد؛ولی لبه تیز

ص: 236


1- 1) «خطّه»از مادّه«خطّ»به معنای علامت گذاردن است و واژه«خطّه»به معنای حالت و موضوع می آید.

آن،متوجّه آگاهان مجاهد و مبارز است ولی ناآگاهان و آگاهان بی مسئولیّت و بی درد،از بلاهای خاص در امان می مانند.

سپس امام علیه السّلام در بیان دومین ویژگی حکومت بنی امیّه می افزاید:«به خدا سوگند!بعد از من بنی امیّه را برای خود زمامداران بدی خواهید یافت؛آنها همچون شتر شرور و بد خویی هستند که صاحب خود را گاز می گیرد؛با دست خود،بر سر او می کوبد؛و با پا او را دور می سازد؛و از دوشیدن شیرش او را منع می کند». (و ایم اللّه (1)لتجدنّ بنی أمیّة لکم أرباب سوء بعدی کالنّاب (2)الضّروس: (3)تعذم (4)بفیها،و تخبط (5)بیدها،و تزین (6)برجلها،و تمنع درّها، (7)).

چه تشبیه جالبی!انسان انتظار دارد از شیر شترش استفاده کند و بر او سوار شود و به مقصد برسد؛همان گونه انسان انتظار دارد حکومت به او کمک کند و مشکلاتش را حل نماید و در مسیر پیشرفت های فردی و اجتماعی یار و یاورش باشد؛ولی حکّام ظالم،بی رحم و بی منطق-که جز به منافع زودگذر خود و اشباع هوس های خویش نمی اندیشند-نه

ص: 237


1- 1) «أیم»به اعتقاد بعضی از ادبا در اصل«أیمن»جمع«یمین»بوده،که نون آن ساقط شده و هنگامی که گفته شود«و أیم اللّه»یعنی:من به خدا سوگندها می خورم(ابن ابی الحدید در تفسیر این کلمه بحث مشروحی دارد که علاقه مندان می توانند به جلد 7،صفحه 54،مراجعه کنند).
2- 2) «ألنّاب»به معنای شتر ماده پیر است.
3- 3) «ضروس»به معنای حیوان کج خلقی است که گاز می گیرد و در اصل از مادّه«ضرس»(بر وزن حرص)به معنای دندان آسیا است.
4- 4) «تعذم»از مادّه«عذم»(بر وزن جزم)به معنای خوردن چیزی با فشار حریصانه است که لازمه آن گاز گرفتن است.
5- 5) «تخبط»از مادّه«خبط»(بر وزن ضبط)به معنای زدن و کوبیدن با دست است.
6- 6) «تزبن»از مادّه«زبن»(بر وزن دفن)به معنای دور کردن و لگد زدن است.
7- 7) «درّ»به معنای ریزش شیر فراوان است؛سپس به هر خیر و برکتی اطلاق شده است.

تنها مشکلی را از جامعه حل نمی کنند،بلکه مردم را گرفتار سخت ترین مشکلات ساخته،از هر سو ضربه تازه ای بر آنان وارد می سازند.

چقدر این پیشگویی صحیح بود و علی علیه السّلام با قلب پاکش تمام حوادث آینده را می دید که این گروه بی رحم و درنده خو،چه بلایی بر سر اسلام و مسلمین می آورند.

در ویژگی سوم می فرماید:«آنها به این وضع ادامه می دهند(و همواره با شما به سختی رفتار می کنند).تا کسی باقی نماند مگر اینکه در مسیر منافع آنها قرار گیرد؛ یا لا اقل،ضرری به آنها نرساند». (لا یزالون بکم حتّی لا یترکوا منکم إلاّ نافعا لهم،أو غیر ضائر بهم) .

همه صداهای حق طلبان را در گلوهایشان خفه می کنند و هر مخالفی را در هر جا باشد،از روی زمین بر می دارند و به هیچ کس حق حیات و زندگی نمی دهند،جز کسانی که در خدمت آنها باشند،یا کمترین ضرری به منافع آنها نرسانند.برای آنها تفاوت نمی کند این حق طلب و عدالت جو،فرزند رسول خدا باشد،یا صحابه پیامبر، یا عالم و دانشمند بزرگ دینی و یا زاهد و عابد!و به این ترتیب،عمومیت و گسترش فتنه را که امام علیه السّلام در آغاز کلام اشاره فرمود،در عمل به طور کامل پیاده می کنند.

در ویژگی چهارم به این نکته اشاره می فرماید که مشکل عظیم در این حکومت این است که هیچ پناهگاهی برای در امان ماندن از ظلم آنها وجود نخواهد داشت و هیچ دادرسی در برابر ستم های آنها پیدا نمی شود و مردم ناچارند از ظلم این ظالمان به خودشان شکایت برند و تکلیف چنین شکایت و شاکیان روشن است.

می گوید:«بلا و ستم های آنها نسبت به شما همچنان ادامه خواهد یافت،تا آنجا که (هیچ پناهگاهی نیابید و)استمداد شما از آنها به استمداد برده ای ماند که در برابر ظلم مالک،از او کمک بطلبند؛یا همچون دوستی که(از تعدّی و احجاف دوست خود،)به

ص: 238

او پناه برد». (و لا یزال بلاؤهم عنکم حتّی لا یکون انتصار أحدکم منهم إلاّ کانتصار العبد من ربّه،و الصّاحب من مستصحبه) .

و چنین است سرنوشت مردمی که حکومت جائر و ظالمشان تمام زبان حق گویان را قطع کند؛عالمان را خانه نشین سازد؛عزیزان را ذلیل و خوار کند و تمام قدرت های مردمی را درهم بکوبد و همه را به استخدام خود در آورد.

در پنجمین و آخرین ویژگی-که در واقع تأکیدی است بر ویژگی های قبل- می فرماید:«فتنه های آنها پشت سر یکدیگر بر شما وارد می شود،با قیافه ای زشت و ترسناک،و همراه پاره هایی از آداب و رسوم جاهلیّت؛نه راهنمایی در آن میان خواهد بود و نه پرچم نجاتی». (ترد علیکم فتنتهم شوهاء (1)مخشیّة (2)،و قطعا جاهلیّة، لیس فیها منار هدی،و لا علم یری) .

امام علیه السّلام با این ویژگی ها تمام شرایط و اوضاع حکومت بنی امیّه را ترسیم کرده و پایان آن را نشان داده؛گویی در این دوران تاریک هشتاد ساله،می زیسته است و همه چیز را به رأی العین دیده،حکومتی که از قانون خدا پیروی می کرد،نه بهایی برای ارزش های اسلامی قائل بود و نه قوانین اسلامی را به رسمیّت می شناخت.

حکومتی خود کامه،ظالم،بی منطق و مملوّ از فتنه ها که نمایانگر عصر جاهلیّت بود.

حکومتی که حتّی به مصالح و منافع مادّی خویش نمی اندیشید و آن قدر ظلم و ستم در این دوران هشتاد سال مرتکب شد،که در تاریخ بشریّت کم نظیر است.

آری!امام همه اینها را برای مسلمانان پیش بینی کرد و هشدار داد.تعبیر به «أرباب سوء بعدی»اشاره لطیفی به این حقیقت است که،شما که به

ص: 239


1- 1) «شوهاء»از مادّه«شوه»(بر وزن قوم)به معنای زشتی است و«شوهاء»به معنای زشت و قبیح است.
2- 2) «مخشیّه»به معنای مخوف از مادّه«خشیت»به معنای خوف گرفته شده است.

حکومت اسلامی و انسانی عادلانه من تن ندادید و در حفظ و دفاع از آن کوتاهی کردید باید در انتظار چنین زمامداران و حکّام سوئی بوده باشید.

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»مطلبی نقل کرده اند که نشان می دهد بنی امیه با گروهی از مردم واقعا به صورت برده و غلام رفتار می کردند،تا آنجا که در«شرح نهج البلاغه تستری»آمده است که آنها بسیاری از مسلمین را به بردگی گرفتند و به گردن آنها مهر بردگی می زدند و در کف دست های آنها علامتی می گذاشتند. (1)

نکته ها
1-ویژگی های فتنه!

«فتنه»واژه ای است که همه از آن وحشت دارند و نتیجه آن را شوم و ناگوار می دانند،ولی فتنه چیست؟و نشانه های آن کدام است؟امام علیه السّلام در این خطبه،هم نشانه های فتنه را بیان فرمود و هم تعریف آن را با تکیه بر این نشانه ها،روشن ساخته است.

فتنه به حوادث پیچیده ای می گویند که ماهیّت آن روشن نیست؛ظاهری فریبنده دارد و باطنی مملوّ از فساد؛جوامع انسانی را به بی نظمی،تباهی،عداوت، دشمنی،جنگ و خونریزی،و فساد اموال و اعراض می کشاند.و از همه بدتر این که قابل کنترل نیست.

غالبا،در ابتدا چهره حق به جانبی دارد و ساده اندیشان را به دنبال خود می کشاند و تا مردم از ماهیّت آن آگاه شوند،ضربات خود را بر همه چیز وارد ساخته است.

فتنه ها،هیچ قانونی را به رسمیّت نمی شناسند؛ممکن است در یک شهر همه چیز را به آتش کشد و در کنار آن شهر دیگری باشد که در امان بماند.فتنه همان گونه که امام علیه السّلام در فراز بالا بیان فرمود،مانند

ص: 240


1- 3) شرح نهج البلاغه تستری،جلد 6،صفحه 106.

گردباد است که همه چیز را با خود می چرخاند و می برد و گاه دیده شده گردبادهای سنگین،انسانها،حتّی اتومبیل را از جا کنده و به آسمان برده و به هر سو پرتاب می کنند!!فتنه ها نیز با شخصیّت های بزرگ اجتماعی،دینی،علمی و سیاسی و با اموال مردم و سرمایه های جامعه،همین کار را می کند.

می دانیم گردبادها بر اثر وزش دو جبهه قویّ باد در دو جهت مخالف،پیدا می شود؛یعنی دو جبهه مخالف درهم می پیچند و به گرد هم می گردند و گردباد را به وجود می آورند؛فتنه ها نیز بیشتر از اختلافات بر می خیزد؛آنگاه که دو جناح،بی فکر و بی مطالعه،بی رحمانه به جان هم می افتند،فضای جامعه را تیره و تار می سازند، نتیجه اش آن است که گردبادهای حوادث و ناامنی،همه چیز را از بیخ و بن می کند و نابود می سازد! به همین دلیل،در برابر حوادث اجتماعی باید خوش بینی ها را تا حدّی کنار گذاشت و درباره کسانی که روی صحنه و پشت صحنه هستند،دقّت کرد و سوابق آنها را بررسی نمود و اگر فتنه ای در کار است،مردم را با خبر ساخت و این وظیفه اندیشمندان هر جامعه است.

جنگ هایی که در دوران حکومت امیر مؤمنان علی علیه السّلام به وقوع پیوست،هر کدام نمونه بارزی از فتنه بود؛در«جنگ جمل»،«عایشه»همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را بر شتر سوار کردند و دو نفر از صحابه پیامبر-که سوابق نسبتا خوبی در اسلام داشتند-بر اثر هوا و هوس و وسوسه های شیطان آتش فتنه را بر افروختند و نخستین بانگ اختلاف را در امّت اسلامی سر دادند؛در این میان،نزدیک به بیست هزار نفر از مسلمانان در این آتش فتنه سوختند و خانه های زیادی ویران شد.تا آن که با تدبیر امیر مؤمنان علی علیه السّلام آتش فتنه خاموش گشت.

ص: 241

فتنه«شامیان»و«جنگ صفّین»و ادّعای واهی خونخواهی عثمان و بر سر نیزه کردن قرآن ها نمونه دیگری از این فتنه ها بود و هنوز شعله آن خاموش نشده بود، فتنه سومی از آن برخاست!گروهی از متنسّکان جاهل و متعبّدان بی فکر،زیر پوشش«حکم فقط حکم خداست» (1)آتش جنگ نهروان را بر افروختند.

دقّت در این نمونه های عینی،می تواند تمام ویژگیهای فتنه را که امام علیه السّلام در این خطبه بیان کرده،عملا به انسان بیاموزد.

2-حکومت جنایت بار بنی امیّه

همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده،بنی امیّه سخت ترین و خطرناکترین فتنه ای بود که دامان مسلمانان را در آغاز اسلام گرفت و تمدّن اسلامی را دگرگون ساخت و چهره حکومتی خونخوار،مستبد و بی منطق به حکومت اسلامی داد.

بنی امیّه از دودمان«امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف»(جدّ اعلای بنی امیّه) می باشند.

«ابو سفیان»که از نواده های امیّه است،سرسخت ترین دشمن اسلام بود و آتش افروز اصلی بسیاری از جنگ های عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله محسوب می شود،که تا آخرین نفس آنچه می توانست برای نابودی اسلام تلاش و کوشش کرد،ولی نقشه های او به لطف پروردگار نقش بر آب شد و سرانجام در نهایت ذلّت،تسلیم سپاه نیرومند اسلام گردید و چون ظاهرا اسلام آورده بود،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از جنایات او صرف نظر کرد، ولی معروف این است که تا آخر عمر در باطن ایمان نیاورد.

«ابن ابی الحدید»از«شعبی»(یکی از معاریف تابعین است)نقل می کند:هنگامی که«عثمان»به حکومت رسید«بنی امیّه»به خانه او آمدند و خانه پر

ص: 242


1- 1) لا حکم إلاّ للّه.

شد؛سپس در خانه را بستند،ابو سفیان که در آن روز نابینا بود رو به آنها کرد و گفت:«آیا شخصی غیر از شما بنی امیّه در اینجا حضور دارد؟»گفتند:«نه!»سپس این جمله مشهورش را بیان کرد:«یا بنی أمیّة تلقّفوها تلقّف الکرة!فو الّذی یحلف به أبو سفیان!ما من عذاب، و لا حساب،و لا جنّة،و لا نار،و لا بعث،و لا قیامة؛ای بنی امیّه!گوی خلافت را بربایید(و آن را در میان خود نگهدارید)قسم به کسی که ابو سفیان به او سوگند می خورد(گویا اشاره به بتها است!)نه عذابی در کار است و نه حسابی و نه بهشت و دوزخی و نه رستاخیز و قیامتی». (1)همان سخنی که نظیر آن را«معاویه»در داستان«مغیره»و «یزید»در اشعار معروفش بعد از مشاهده سر بریده امام حسین علیه السّلام بیان کرد.

دانشمندان اهل سنّت و شیعه،کتب و مقالات فراوانی درباره جنایات و زشتی های حکومت بنی امیّه نگاشته اند که نشان می دهد آنچه در روایات اسلامی قبل از این حکومت ظالم و جائر،پیش بینی شده-که بنی امیّه آفت این امّتند- عین حقیقت است.

در اینجا کافی است به گوشه ای از کلمات بعضی از بزرگان اهل سنّت اشاره کنیم.

مرحوم«مغنیه»در شرح«نهج البلاغه»از«طه حسین»در کتاب«مرآة الاسلام»چنین نقل می کند که:معاویه خلافت را تبدیل به سلطنت کرد و آن را در فرزندان خود موروثی نمود؛اموری که قرآن آنها را تحریم کرده بود مباح شمرد...سپس پی در پی بر ضدّ کتاب و سنّت قیام کرد؛چرا که گناه،همیشه دعوت به گناه دیگر می کند و انسان دنیا پرست هرگز سیر نمی شود.خداوند در قرآن مجید،حرم مکّه را محترم شمرده و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حرم مدینه را بر آن افزود؛ولی بنی امیّه هم احترام مکّه را هتک

ص: 243


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 53.

کردند و هم احترام مدینه را!در آغاز«یزید بن معاویه»مدینه را(به خاطر این که اهل آن در برابر حکومت یزید تسلیم نشده بودند)مباح شمرد و به لشکریان خود اجازه داد که سه روز هر چه را در آن است،غارت کنند(نوامیس مردم مدینه نیز در این سه روز در امان نبود)سپس«عبد الملک بن مروان»به«حجّاج»اجازه داد که هتک احترام مکّه کند...همه اینها به خاطر آن بود که سرزمین های مقدّس را مجبور به تسلیم کنند و«ابن زیاد»هتک احترام خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را نمود و امام حسین علیه السّلام و فرزندان و برادرانش را به قتل رسانید و دختران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به اسارت گرفت و اموال مسلمین بازیچه دست خلفای بنی امیّه شد،هر گونه که خود می خواستند آن را صرف می کردند،نه آن گونه که خدا می خواست. (1) همین نویسنده معروف،در تعبیر دیگری در مقایسه علی علیه السّلام با معاویه می گوید:

«چه می گویی درباره مردی که برادرش«عقیل بن ابی طالب»برای گرفتن کمک نزد او آمد و او به فرزندش حسن علیه السّلام گفت هنگامی که بیت المال را تقسیم کردم،عمویت را به بازار ببر و لباس و کفش تازه ای برای او بخر و چیز بیشتری از بیت المال به او نداد؛ولی همین«عقیل»،هنگامی که ناراضی و عصبانی به شام نزد«معاویه»آمد صد هزار(درهم یا دینار)از بیت المال مسلمین به او بخشید.» (2)درباره جنایات بنی امیّه و تغییراتی که در حکومت اسلامی ایجاد کردند و فجایع زندگی آنها،فهرست نسبتا کاملی را در جلد سوم همین کتاب ذیل خطبه 77 به طور مستند آورده ایم،که مطالعه آن هر خواننده منصفی را در وحشت فرو می برد.

ص: 244


1- 1) مرآة الاسلام،صفحه 268،چاپ سال 1959 م.
2- 1) مجموعه آثار طه حسین،جلد 4،صفحه 489.

با این همه به راستی جای تعجّب است!که هنوز بعضی از غافلان اصرار دارند معاویه،سردمدار بنی امیّه را در اعمالش تبرئه کنند؛به عنوان اینکه مجتهد بوده و بر مجتهد گناهی نیست!سخنی که با هیچ منطق و میزان عقلی تناسب ندارد و اگر بنا شود بدترین جنایات تاریخی را این گونه توجیه کنیم،دیگر جنایت کاری در سراسر تاریخ باقی نمی ماند!!

ص: 245

بخش سوم

اشاره

نحن أهل البیت منها بمنجاة،و لسنا فیها بدعاة،ثمّ یفرّجها اللّه عنکم کتفریج الأدیم:بمن یسومهم خسفا،و یسوقهم عنفا،و یسقیهم بکأس مصبّرة لا یعطیهم إلاّ السّیف،و لا یحلسهم إلاّ الخوف،فعند ذلک تودّ قریش -بالدّنیا و ما فیها-لو یروننی مقاما واحدا،و لو قدر جزر جزور،لا قبل منهم ما أطلب الیوم بعضه فلا یعطونیه!

ترجمه

هنگامی که آن فتنه های کور و تاریک و ظلمانی روی آورد،ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت به حکومت نمی کنیم؛(این فتنه ها همچنان ادامه نمی یابد)و بعد از مدّتی خداوند آنها را از شما جدا می سازد؛همچون جدا کردن پوست از گوشت!این کار به وسیله کسانی انجام می شود که ذلّت را بر آنها تحمیل می کنند و آنها را(به سوی مرگ و نیستی)می رانند و جام تلخ بلا را در کامشان فرو می ریزند؛جز ضربه شمشیر،چیزی به آنها نمی دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمی پوشانند!در آن زمان،قریش دوست دارد،دنیا و آنچه را در دنیاست از دست بدهد،تا یکبار دیگر مرا ببیند(و رهبری مرا بپذیرد)هر چند زمان آن کوتاه باشد،به اندازه کشتن شتری،تا چیزی را از آنها بپذیرم که امروز کمی از آن را می خواهم و آنها نمی دهند.

شرح و تفسیر

انتقام شدید الهی از بنی امیّه

ص: 246

امام علیه السّلام در قسمت پایانی این خطبه،خبرهای تازه ای از حوادث تلخ و شیرین آینده می دهد و نخست می فرماید:«هنگامی که آن فتنه های کور و تاریک و ظلمانی روی آورد،ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت(به حکومت)نمی کنیم».

( نحن أهل البیت منها بمنجاة (1)،و لسنا فیها بدعاة) .

در تفسیر این جمله،در میان«مفسّران نهج البلاغه»گفتگوهایی شده است؛زیرا به یقین،فتنه ها از نظر عینیّت خارجی،دامان اهل بیت علیهم السّلام را گرفت که شهادت امام حسین علیه السّلام و یارانش یکی از نمونه های روشن آن بود؛بنابر این،برکناری اهل بیت از فتنه های آن دوران،به معنای این است که مسئولیّت آن فتنه ها متوجّه آنان نبود؛بلکه متوجّه مردمی بود که رهبری اهل بیت را رها کردند و به بازماندگان دوران کفر و شرک و جاهلیت پیوستند.جمله«و لسنا فیها بدعاة؛ما در آن فتنه دعوت کننده نیستیم».نیز قرینه ای بر این معنا است؛چرا که وقتی اهل بیت،به حکم اجبار خاموش باشند و هیچ گروهی را تشویق به کاری نکنند،مسئولیّت آن را بر عهده نخواهند داشت.

سپس امام علیه السّلام به آنها بشارت می دهد که این فتنه ها برای همیشه ادامه نمی یابد بلکه:«بعد از مدّتی خداوند آن را از شما جدا می سازد،همچون جدا کردن پوست از گوشت!» (ثمّ یفرّجها (2)اللّه عنکم کتفریج الأدیم (3)) .

ص: 247


1- 1) -«منجاة»از مادّه«نجات»به معنای زمین مرتفعی است که سیل آن را فرا نمی گیرد و سپس به هر مکانی که سبب نجات بشود،«منجاة»اطلاق شده است؛ولی گاه به معنای محلّ برکنار بودن از دخالت در امری نیز، آمده است.و در خطبه فوق به همین معنا است؛یعنی اهل بیت هیچ نقشی در حکومت،در عصر بنی امیّه نداشتند و تمام وزر و بال آن متوجّه خود آنان بود.
2- 2) «یفرّج»از مادّه«فرج»،به معنای گشایش است،خواه گشایش در مکان باشد،یا در مسائل معنوی و مشکلات و در خطبه بالا به معنای جدا شدن چیزی از چیزی است.
3- 3) «أدیم»به معنای پوست است.

این تشبیه اشاره به این است که فتنه بنی امیّه در آن زمان به طور کامل خاموش می شود و پایان می گیرد؛زیرا هنگامی که پوست را از گوشت جدا می کنند ذرّه ای از پوست را بر گوشت رها نمی سازند و شکل و قیافه حیوان ذبح شده به طور کامل دگرگون می شود.

امّا این کار به دست چه کسانی انجام می شود و چگونه صورت می گیرد؟امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره سربسته ای به آن کرده چنین می فرماید:«این کار به وسیله کسانی انجام می شود که خواری را بر آنها تحمیل می کنند و آنها را(به سوی مرگ و نیستی می رانند)و جام تلخ بلا را در کامشان فرو می ریزند؛جز ضربه شمشیر چیزی به آنها نمی دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمی پوشانند!» (بمن یسومهم خسفا (1)،و یسوقهم عنفا،و یسقیهم بکأس مصبّرة لا یعطیهم إلاّ السّیف،و لا یحلسهم (2)إلاّ الخوف) .

تعبیر به«مصبّرة»که از ریشه«صبر»گرفته شده و می دانیم«صبر»(بر وزن خشن) گیاهی است بسیار تلخ،اشاره به این است که«بنی امیّه»در حکومت«بنی عبّاس» تلخ ترین و ناگوارترین زندگی ها را خواهند داشت و جمله«لا یعطیهم...»تأکیدی است بر این معنا که هر کدام از«بنی امیّه»در چنگال«بنی عبّاس»گرفتار شوند،از دم شمشیر گذرانده خواهند شد و آنها که موفّق به فرار شوند،در ترس و وحشت عمیقی خواهند بود!!

ص: 248


1- 1) «خسف»به معنای پنهان گشتن،مخفی شدن و فرو بردن است و به تناسب،به معنای ذلّت نیز آمده است و در خطبه بالا به همین معنا است.
2- 2) «یحلس»از مادّه«حلس»(بر وزن فلس)به معنای پوشاندن است و به حلّی که بر حیوان می پوشانند، «حلس»(بر وزن حرص)اطلاق می شود.

در پایان این فراز می فرماید:«در آن زمان قریش(اشاره به گروه بنی امیّه است) دوست دارد،دنیا و آنچه را در دنیا است از دست بدهد،تا یک بار دیگر مرا ببیند(و رهبری مرا بپذیرد)هر چند زمان آن کوتاه باشد،به اندازه کشتن شتری،تا چیزی را از آن ها بپذیرم که امروز کمی از آن را می خواهم ولی نمی دهند». (فعند ذلک تودّ قریش بالدّنیا و ما فیها-لو یروننی مقاما واحدا،و لو قدر جزر جزور (1)،لا قبل منهم ما أطلب الیوم بعضه فلا یعطونیه!) .

گرچه ظاهر عبارات بالا به خوبی نشان می دهد که پیش بینی امام علیه السّلام مربوط به نابود شدن بنی امیّه به وسیله بنی عبّاس است،ولی بعضی از«مفسّران نهج البلاغه» این احتمال را تقویت کرده اند که این جمله ها ناظر به حکومت حضرت مهدی علیه السّلام می باشد،که با ظهورش بساط ظلم و ستم برچیده می شود؛ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد؛زیرا:اوّلا،بنی امیّه در آن زمان به صورت یک گروه مشخّص نخواهند بود و ثانیا،با ظهور حضرت مهدی علیه السّلام که برنامه های علوی را به طور کامل اجرا می کند،دیگر جایی برای این باقی نمی ماند که آنها آرزوی حکومت علی علیه السّلام را کنند و به تعبیری دیگر:این آرزو از قبیل تحصیل حاصل است.

به هر حال،تاریخ به خوبی نشان می دهد که آنچه امام علیه السّلام فرموده بود،به طور کامل واقع شد؛از جمله حدود هشتاد سال بعد هنگامی که«مروان بن محمّد»آخرین خلیفه«بنی امیّه»سالهای پایانی حکومت خود را می گذرانید،با خبر شد که«عبد اللّه بن علی»از نوادگان«ابن عبّاس»و از فرماندهان لشکر«بنی عبّاس»به سرزمین«موصل» آمده؛او برای مقابله با

ص: 249


1- 1) «جزور»از مادّه«جزر»(بر وزن جذب)به معنای سر بریدن و نحر کردن حیوان است و«جزور»به شتری گفته می شود که آن را نحر کرده باشند.این واژه به معنای فروکش کردن آب دریا و مانند آن نیز آمده است.

آنها با لشکرش حرکت کرد،هنگامی که پرچم لشکر دشمن را دید،این جمله را بر زبان جاری ساخت:«ای کاش علیّ بن ابی طالب زیر این پرچم بود نه این جوان عباسی!» (1)و عجب تر این که هنگامی که«ابو العبّاس سفّاح»نخستین خلیفه عبّاسی بر تخت قدرت نشست،دستور داد آن قدر از«بنی امیّه»کشتار کنند،که به شمار در نمی آید و حتّی دستور داد قبرهای بنی امیّه را شکافتند و مردگان آن ها را از گور درآوردند و سوزاندند.و به این ترتیب،هیچ کس از زندگان آنها سالم نماند مگر آنانی که به «اندلس»فرار کرده بودند.حتّی نوشته اند«سفّاح»خشونت را به آنجا رسانید که دستور داد کشتگان«بنی امیّه»را پیش روی سگها اندازند،تا گوشت آنها را بخورند. (2)

و اساسا لقب«سفّاح»(خونریز)که به نخستین خلیفه عبّاسی داده شده،به خاطر کشتار وسیع و بی حسابی است که از بنی امیّه کرد. (3)

ناگفته پیدا است فرجی را که امام علیه السّلام اشاره می کند،تنها در زمان فترت بین حکومت بنی امیّه و بنی عبّاس بود؛یا به تعبیر دیگر؛مربوط به زمانی است که بنی عبّاس قدرت چندانی پیدا نکرده بود،زیرا بعد از آن که پایه های قدرت آنان محکم شد،آنها نیز به ظلم و ستم پرداختند و دوران تاریک دیگری به مسلمانان روی آورد.

نکته ها
1-آن که گریزد ز خراجات شام!

ص: 250


1- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 57.
2- 1) تتمّة المنتهی،صفحه 156.
3- 2) دائرة المعارف اعلمی،جلد 10،صفحه 405.

این تجربه تاریخی کرارا تکرار شده است،که افرادی از پذیرش حقّ،با کرامت و عزّت سر باز زدند،سرانجام با خواری و ذلّت باطل را پذیرا شدند؛و نمونه روشن آن، مردم«عراق»در عصر علی علیه السّلام بودند.رهبری پیشوایی عادل آگاه،دلسوز و مهربان که حتّی در میدان جنگ،از دلسوزی و مهربانی فروگذاری نمی کرد،نپذیرفتند و هر روز با بهانه ای از اطاعت فرمان او سرباز زدند؛قلب او را مالامال از خون کردند و هر زمان با ندانم کاری و حتّی خیانت ها،امواج تازه ای از غم و اندوه بر روح پاک او فرستادند.ولی چیزی نگذشت،آن ها که«از خراج عادلانه شام گریخته بودند،بارکش غول بیابان شدند».

بی رحمانی بی منطق،سنگدلانی کوردل،بر آنها مسلّط گشتند؛که نه بر صغیرشان رحم کردند و نه بر کبیرشان.همه چیز آنها را به تاراج بردند و روز روشن را بر آنها شب ظلمانی ساختند؛آرزو داشتند یک لحظه از حکومت علی علیه السّلام باز گردد؛ولی هیهات! آری!همان گونه شد که خود امام علیه السّلام در خطبه 28 بیان فرموده:«آن کس که از حقّ سود نگیرد،زیان باطل دامانش را خواهد گرفت و آن کس که نور هدایت او را به راه راست نبرد،ظلمت گمراهی او را به وادی هلاکت می کشاند».

به راستی این فصل از تاریخ اسلام،مملوّ از درس های عبرت است؛از یک سو سرنوشت آنها که با امیر مؤمنان علیه السّلام وفا نکردند،فوق العاده عبرت انگیز است!و از سوی دیگر،داستان بنی امیّه بعد از علی علیه السّلام پر از درس های عبرت است! «مسعودی»مورّخ مشهور،نقل می کند:«حجّاج حاکم کوفه و بصره(در دوران عبد الملک بن مروان)بیست سال فرمانروایی کرد؛تعداد کسانی را که در این مدّت در زیر شکنجه های دژخیمان او جان سپردند یا با شمشیر

ص: 251

کشته شدند،یکصد و بیست هزار نفر بود.و این آمار مربوط به غیر از کسانی است که در جنگ های او کشته شدند». (1)

«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة»می نویسد:«حجّاج همراه دویست نفر مسلّح که شمشیرها را زیر لباس پنهان کرده بودند،وارد مسجد بصره شد،و به آنها دستور داد که اگر من برای مردم سخنرانی کردم و آنها مرا سنگباران کردند،من به علامت هجوم عمامه را از سر برمی دارم؛شما شمشیرها را از نیام بکشید و به هر کس دست یابید،او را از دم شمشیر بگذرانید! این جریان تحقق یافت و بعد از آن فکر«حجّاج»گفت از طرف«عبد الملک»به حکمرانی شهر شما منصوب شده ام،مردم بصره که سابقه زشت او را می دانستند او را سنگباران کردند،امّا او عمامه از سر برداشت و همراهان او شمشیرها را از غلاف بیرون آوردند و به جان مردم افتادند.هر کس از در مسجد بیرون می رفت او را گردن می زدند؛ناچار گروهی به داخل مسجد برگشتند،ولی آنها را یکی بعد از دیگری از دم شمشیر گذراندند،به گونه ای که جوی خون از در مسجد سرازیر شد و به بازار رسید!» (2)این نمونه ای از سرنوشت مردمی بود که با علی علیه السّلام آنچنان معامله کردند.

2-سرنوشت عبرت انگیز بنی امیّه!

بنی امیّه نیز سرنوشتی بدتر از مردم عراق در حکومت بنی عبّاس پیدا کردند.تا آنجا که می نویسند:یکی از فرمانروایان بنی عبّاس نود نفر از سران بنی امیّه را در مجلس خود حاضر کرد؛دستور داد با عمودهای آهنین

ص: 252


1- 1) مروج الذهب،جلد 3،صفحه 166.
2- 1) الامامة و السیاسة،جلد 2،صفحه 32.

جمجمه های آنها را شکستند و آنها را نیمه جان در وسط مجلس انداختند؛سپس دستور داد،سفره غذا بر پیکر آنها گستراند و غذا حاضر کردند و او(و دستیارانش)بر جنازه های نیمه جان آنها که ناله می کردند،نشستند و غذا خوردند!» (1)آنها حتّی بر کودکان«بنی امیّه»و مردگان آنها رحم نکردند.تا آنجا که همان «عبد اللّه بن علی»در ایّام«سفّاح»(نخستین خلیفه عبّاسی)به نبش قبور بنی امیه پرداخت؛از جمله جنازه«هشام بن عبد الملک»را از قبر بیرون آوردند و آتش زدند و همچنین جسد«ولید بن عبد الملک»و«یزید بن معاویه»-که فقط استخوانی از او باقی مانده بود-و اجساد دیگر را در تمام شهرها از قبرها بیرون کشیدند و سوزاندند (2)و سرانجام به سراغ قبر«معاویه»رفتند،امّا در آن جز مشتی خاک و غبار چیزی ندیدند! (3)

ص: 253


1- 2) کامل ابن اثیر،جلد 5،صفحه 430.
2- 1) مروج الذهب،جلد 3،صفحه 207.
3- 2) کامل ابن اثیر،جلد صفحه 5،430.

خطبۀ 94: صفات خداوند و فضیلت پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها یصف اللّه تعالی ثمّ یبیّن فضل الرّسول الکریم و أهل بیته ثمّ یعظ النّاس

(1)

ص: 254


1- 1) سند خطبه:نویسنده«مصادر نهج البلاغه»معتقد است آنچه در اینجا آمده بخشی از خطبه مشهوری است که آغاز آن:«ألحمد للّه الواحد الأحد المنفرد...»بوده است که مرحوم«کلینی»در کتاب«کافی»بعد از آن که بخشی از این خطبه را در مورد توحید نقل کرده چنین می گوید:«این خطبه از خطبه های مشهوری است که در میان مردم دست به دست می گشت»(کافی،جلد اوّل،صفحه 136). مرحوم«صدوق»می افزاید:«به فرموده امام صادق علیه السّلام این خطبه را امیر مؤمنان علی علیه السّلام هنگامی بیان کرد که می خواست برای دومین بار مسلمانان را برای جنگ با معاویه آماده کند».(توحید صدوق،صفحه 41،باب التوحید و نفی التشبیه،حدیث 3). «ابن عبد ربّه مالکی»نیز در کتاب«عقد الفرید»آن را در جلد چهارم با کمی تفاوت تحت عنوان«خطبته الغّراء»آورده است.نویسنده مصادر بعد از نقل مطالب بالا می گوید:«مطابق روایت«ابن عبد ربّه»سخنی از اهل بیت در این خطبه نیامده است؛شاید دست امانتداری!آن را حذف نموده،آن گونه که«خطبه شقشقیّه» را از کتاب«عقد الفرید»حذف کرده است؛در حالی که ثابت کردیم«خطبه شقشقیّه»در«عقد الفرید»وجود داشته».به هر حال،(بسیاری از)کسانی که این خطبه را نقل کرده اند قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 185).

امام علیه السّلام در این خطبه صفات خداوند،سپس فضیلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیت گرامی آن حضرت را بیان کرده،آنگاه مردم را موعظه می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه عمدتا بر چهار محور دور می زند:نخست،بیان بخشی از صفات خداوند متعال است.

سپس،اشاره ای به آفرینش انبیا از صلب آدم علیه السّلام می کند.

و در محور سوم،اشاره ای به پیدایش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از نسل پاکان و نیکان می کند و بخشی از فضایل و اوصاف برجسته آن حضرت را شرح می دهد و عترت گرامی او را می ستاید.

و در آخرین محور،اندرزهای مؤثّر و بیدارگر در عبارت های کوتاهی به مخاطبان می دهد.

ص: 255

بخش اوّل

اشاره

فتبارک اللّه الّذی لا یبلغه بعد الهمم،و لا یناله حدس الفطن،الأوّل الّذی لا غایة له فینتهی،و لا آخر له فینقضی.

ترجمه

پر برکت است خداوندی که افکار بلند،به اوج معرفت او راه نمی یابد و گمان زیرکان به مقام والایش نمی رسد،آغازی است که نهایتی ندارد تا به آن رسد،و آخری ندارد تا پایان گیرد و سپری شود.

شرح و تفسیر: هیچ فکری به اوج معرفتش نمی رسد!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-مانند بسیاری از خطبه های دیگر-نخست به مدح و ثنای پروردگار می پردازد،تا بهترین آغاز برای سخن باشد و دلها را آماده برای سخنان آینده کند.در این چند جمله،چهار وصف از اوصاف الهی را بیان می فرماید که در حقیقت به یک وصف باز می گردد(و شبیه آن در نخستین خطبه نهج البلاغه در آغاز جلد اوّل این کتاب گذشت.)می فرماید:«پر برکت است خداوندی که افکار بلند،به اوج معرفت او راه نمی یابد و گمان زیرکان به مقام والایش نمی رسد». (فتبارک اللّه الّذی لا یبلغه بعد الهمم،و لا یناله حدس الفطن) .

ص: 256

«خداوندی که آغازی است که نهایت ندارد تا به آن رسد و آخری ندارد تا پایانی برای او باشد و سپری شود». (الأوّل الّذی لا غایة له فینتهی،و لا آخر له فینقضی) .

تمام این اوصاف چهارگانه،اشاره به نامحدود بودن ذات او در هر جهت می کند؛ ذاتی که از نظر عظمت و علم و قدرت و آغاز و انجام نامحدود است:نه در فکر محدود انسانها می گنجد و نه با گمانه زنی های زیرکان درک می شود،نه اوّلی دارد،نه آخری،نه هدفی برای ذات او است و نه غایتی؛چرا که کمال مطلق است و هستی نامحدود و بی پایان.

در عین حال،این اوصاف چهارگانه از زاویه های مختلفی به این حقیقت می نگرد:

در جمله اوّل،سخن از این است که افکار بلند انسانی و اراده های قوی و نیرومند هر اندازه تلاش و کوشش کند و مقدّمه چینی نماید،به کنه معرفت او نمی رسد! ولی در جمله دوم،اشاره به حدس و گمان و انتقال های دفعی و سریع فکری می کند که در بسیاری از مسائل زندگی ممکن است راه گشا باشد؛می فرماید:حدس زیرکان نیز در اینجا کارآیی ندارد! در جمله سوم،اشاره به این می کند که خداوند بر خلاف موجودات امکانیّه-که هدف و مقصدی برای وجود آنهاست و هنگامی که به آن رسیدند و رسالت وجود خویش را ایفا کردند،پایان می گیرند-نیست؛در واقع،چیزی در بیرون هستی بی پایان او وجود ندارد،تا به آن برسد.

و در آخرین جمله،اشاره به این می کند که او آخری است که هرگز به پایان نمی رسد.به تعبیر دیگر:او آغاز و انجام هستی است،امّا نه آغازی که روزی به پایان رسد و نه انجامی که روزی سپری شود؛زیرا،این اوصاف در او به معنای نامتناهی بودن و ازلیّت و ابدیّت است.

ص: 257

ممکن است معنای اخیر در بدو نظر چنین نباشد؛ولی با توجّه به جمله قبل و جمله ای مشابه آن در نهج البلاغه،مانند خطبه 85،آنچه گفتیم بسیار نزدیک به نظر می رسد.

به هر حال،افکار محدود انسانها هرگز به کنه هستی آن کمال مطلق نمی رسد و معرفت ما از ذات پاک و صفات او،تنها یک معرفت اجمالی است که هر قدر روح انسان پاکتر و اندیشه،قوی تر گردد،این معرفت اجمالی رو به کمال می رود؛هر چند هیچ گاه به معرفت تفصیلی نخواهند رسید.

ص: 258

بخش دوم

اشاره

(و منها فی وصف الأنبیاء) بخش دیگری از این خطبه که بیان صفات پیامبران را می کند.

فاستودعهم فی أفضل مستودع،و أقرّهم فی خیر مستقرّ،تناسختهم کرائم الأصلاب إلی مطهّرات الأرحام؛کلّما مضی منهم سلف،قام منهم بدین اللّه خلف.

ترجمه

خداوند پیامبران را در برترین جایگاه قرار داد و در بهترین مکان مستقر ساخت و پیوسته آنها را از اصلاب با ارزش(پدران)به ارحام پاک(مادران)منتقل نمود؛هر زمان یکی از آنها بدرود حیات گفت،دیگری برای پیشبرد آیین خدا به جای او برخاست!

شرح و تفسیر: موقعیّت ممتاز پیامبران

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به پیامبرانی می کند که در طول تاریخ بشریّت یکی بعد از دیگری ظاهر شدند،تا بحث توحید را با بحث نبوّت تکمیل کند.

قرائن به خوبی نشان می دهد که در میان این بخش و بخش اوّل خطبه،قسمت هایی حذف شده است و اینها،همه گزیده هایی است از خطبه طولانی تری که امام بیان فرموده است.

به هر حال،این بخش در واقع اشاره به چند نکته مهم دارد:نخست اینکه، سلسله پیامبران،تاریخ بشریّت را زیر پوشش خود قرار داده و یکی

ص: 259

بعد از دیگری به وظیفه ارشاد بر می خاستند و دیگر اینکه،همه آنها هدف واحدی را دنبال می کردند و نکته سوم،اینکه همواره در صلب پدران،با فضیلت و ارحام مادران پاک پرورش یافتند.

می فرماید:«خداوند آنها را در برترین جایگاه،قرار داد و در بهترین مکان مستقر ساخت». (فاستودعهم فی أفضل مستودع،و أقرّهم فی خیر مستقرّ) .

سپس به شرح این مجمل پرداخته،می فرماید:«پیوسته اصلاب با ارزش(پدران) آنها را به ارحام پاک(مادران)منتقل نمود» (تناسختهم (1)کرائم الأصلاب إلی مطهّرات الأرحام) .

در واقع«أفضل مستودع»همان صلب پدران با فضیلت است و«خیر مستقرّ»همان ارحام مادران پاک دامن می باشد.

سپس به استمرار رسالت انبیا و تداوم آن اشاره کرده،می فرماید:«هر زمان یکی از آنها بدرود حیات گفت،دیگری برای پیشبرد آیین خدا به جای او برخاست».

(کلّما مضی منهم سلف،قام منهم بدین اللّه خلف) .

در حقیقت باغستان زندگی انسانها هیچ گاه از شجره طیّبه و درخت پربار وجود آنان خالی نمانده؛و همواره انسانها از این درختان پرثمر،که به مصداق «تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» (2)نتایج وافر می گرفتند و قوت جان و قوّت روان را از شاخه های پربار آن می چیدند،و از این بذرهای اصلاح شده و درختان پرثمر بهره ها می بردند.

مسأله پاکی پدران و مادران انبیا،مسأله مهمّی است که در روایات اسلامی و زیارات بازتاب گسترده ای دارد.چرا که هم از نظر قانون وراثت

ص: 260


1- 1) «تناسخ»از مادّه«نسخ»در اصل به معنای زایل کردن و جا به جا نمودن چیزی است و در اینجا به معنای انتقال نطفه پدران به رحم مادران است.
2- 2) سوره ابراهیم،آیه 25.

دارای آثار عمیقی است و هم از نظر اجتماعی و اعتماد مردم و پیوند در میان امّت ها و انبیا،آثار انکار ناپذیری دارد.

به همین دلیل،در روایات اسلامی که مربوط به انتخاب و گزینش همسر است تأکید شده است که مردم به سراغ خانواده های پاکدامن و مشهور به تقوا بروند و زنان زیبای فریبنده ای که در خانواده های آلوده پرورش می یابند،به گیاهان و گلهایی که بر مزبله ها می رویند،تشبیه شده اند. (1)

این نکته نیز قابل توجّه است که تعبیر«جانشینی انبیا نسبت به یکدیگر و نشستن خلف به جای سلف»اشاره به این حقیقت است که آنها به مصداق «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (2)همه،برنامه های واحد داشتند که در اصول یکسان بود؛هر چند گاهی در بعضی از فروع به خاطر تفاوت زمانها و مکانها،متفاوت بود؛همه دعوت به توحید و عدل و معاد داشتند و حتّی در اصول مسائل فرعیّه نیز یکسان بودند؛ همگی مردم را به نیایش و عبادت دعوت می کردند و به فضایل و اخلاق سوق می دادند و از صفات رذیله بر حذر می داشتند؛قانون را محترم می شمردند و رعایت نظم را لازم می دانستند.

ص: 261


1- 1) پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«أیّها النّاس إیّاکم و خضراء الدّمن!قیل:یا رسول اللّه!و ما خضراء الدّمن؟ قال:المرأة الحسناء فی منبت السّوء».(وسائل الشیعه،جلد 14،صفحه 29،حدیث 4).
2- 2) سوره بقره،آیه 285.

بخش سوّم

اشاره

حتّی أفضت کرامة اللّه سبحانه و تعالی إلی محمّد صلّی اللّه علیه و آله؛فأخرجه من أفضل المعادن منبتا،و أعزّ الأرومات مغرسا؛من الشّجرة الّتی صدع منها أنبیاءه،و انتجب منها أمناءه.عترته خیر العتر،و أسرته خیر الأسر،و شجرته خیر الشّجر؛نبتت فی حرم،و بسقت فی کرم؛لها فروع طوال؛و ثمر لا ینال؛فهو إمام من اتّقی،و بصیرة من اهتدی،سراج لمع ضوؤه،و شهاب سطع نوره،و زند برق لمعه،سیرته القصد،و سنّته الرّشد،و کلامه الفصل،و حکمه العدل؛أرسله علی حین فترة من الرّسل،و هفوة عن العمل،و غباوة من الأمم.

ترجمه

عنایات خداوند متعال در جهت ارسال رسل همچنان ادامه یافت،تا نوبت به محمّد صلّی اللّه علیه و آله رسید؛در این هنگام گوهر دانش را از بهترین معادن استخراج نمود و نهال وجودش را از اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها برآورد،و شاخه هستی او را از همان درختی که پیامبرانش را آفرید،و امینان درگاه خود را از آن برگزید،به وجود آورد.عترتش بهترین عترت ها،خاندانش بهترین خاندان ها،و درخت پربار وجودش بهترین درختان بود.درختی که در حرم(امن خداوند)رویید و در آسمان کرامت و فضیلت سر بر کشید،درختی با شاخه های بلندی و میوه هایی(بسیار شیرین و پر ارزش)که دست(فرومایگان)هرگز بدان نمی رسد.

ص: 262

به همین دلیل،او پیشوای پرهیزکاران و سبب بینایی،هدایت جویان است.

چراغی است درخشان،و شهابی است پر فروغ،و آتش زنه ای است که برقش آشکار است.راه و رسم او معتدل،سنّت و روش او صحیح و متین،سخنش روشنگر حق از باطل،و حکمش عین عدالت است.خداوند هنگامی او را به رسالت برگزید که میان او و پیامبران پیشین،فاصله زیادی افتاده بود و جهانیان از نیکی ها دوری گزیده،و منحرف گشته و امّت ها به جهل و نادانی گراییده بودند.

شرح و تفسیر: ویژگی های پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،به دنبال اشاره ای که در بخش قبل درباره سلسله انبیا فرمود،به خاتم انبیا محمّد صلّی اللّه علیه و آله و فضائل و کمالات و صفات برجسته آن حضرت،در جهات مختلف اشاره می کند.

نخست از اجداد پاک و ریشه پر برکت و با فضیلت خاندانش سخن می گوید؛ سپس به شاخ و برگ های شجره پربار وجود او،یعنی عترت و فرزندانش می پردازد.

در مرحله سوم،شایستگی های او را برای رهبری توصیف می کند و در مرحله چهارم،از زمان ظهور و قیام او سخن می گوید؛که هر یک از این ابعاد چهارگانه می تواند بخشی از عظمت آن حضرت را نمایان سازد.

در قسمت اوّل می فرماید:«عنایات خداوند متعال در جهت ارسال رسل همچنان ادامه یافت،تا نوبت به محمّد صلّی اللّه علیه و آله رسید». (حتّی أفضت کرامة اللّه سبحانه و تعالی إلی محمّد صلّی اللّه علیه و آله) .

«در این هنگام،او را از بهترین معادن استخراج کرد و نهال وجودش را از اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها برآورد و شاخه هستی او را از همان

ص: 263

درختی که پیامبرانش را از آن آفرید،به وجود آورد.از همان شجره(طیّبه)ای که امینان درگاه خود را از آن برگزید». (فأخرجه من أفضل المعادن منبتا،و أعزّ الأرومات (1)مغرسا؛من الشّجرة الّتی صدع منها أنبیاءه،و انتجب منها أمناءه) .

به یقین،یکی از ابعاد شخصیّت انسان را مسأله وراثت او تشکیل می دهد و پدران پاک و با فضیلت و مادران با تقوا و صاحب شخصیّت،زمینه های قداست فرزندان را به وجود می آورند،(بی آن که اجباری در کار باشد)و پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله از این نظر کاملا برجسته بود؛از دودمان ابراهیم علیه السّلام و پیامبران بزرگی که از تبار او برخاستند،از صلب بنی هاشم که فداکاری و ایثار و بخشندگی جزء صفات برجسته آنان بود؛از فرزندان عبد المطّلب که ایمان و عدالت و شجاعت در خمیره وجود او قرار داشت و در حقیقت آنچه خوبان همه داشتند او تنها داشت.

این نکته نیز مسلّم است که فرزندان با شخصیّت و نواده های با فضیلت،دلیل دیگری بر شخصیّت هر انسانی است!چرا که«از کوزه همان برون تراود که در او است».لذا امام علیه السّلام در بخش دیگر این خطبه می فرماید:«عترت او بهترین عترت ها، خاندانش بهترین خاندان ها،و درخت پر بار وجودش بهترین درختان بود». (عترته (2)خیر العتر،و أسرته خیر الأسر،و شجرته خیر الشّجر) .

«درختی که در حرم«امن خداوند»رویید،و در آسمان کرامت و فضیلت سر برکشید». (نبتت فی حرم؛و بسقت فی کرم) .

ص: 264


1- 1) «أرومات»جمع«أرومه»به معنای اصل و اساس چیزی است و به ریشه درخت نیز اطلاق می شود.
2- 2) «عترت»از ماده«عتر»(بر وزن سطر)به معنای فرزندان و نوه ها و عشیره است و معنای اصلی آن همان اصل و ریشه است.

«این درخت،شاخه های بلندی دارد و میوه هایی(بسیار شیرین و پر ارزش،)که دست(فرومایگان)هرگز بدان نمی رسد».

(لها فروع طوال،و ثمر لا ینال) .

امام علیه السّلام با این تعبیرات بسیار زیبا،حقّ سخن را درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و عترت او ادا فرموده و عظمت و برکت این شجره طیّبه را روشن ساخته و با تشبیهات و تعبیراتی دلنشین،فضایل آنها را بیان فرموده است.

جمله«نبتت فی حرم»بنا به عقیده جمعی از«شارحان نهج البلاغه»اشاره به«حرم مکّه»است،که شجره وجودی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله از آن رویید و در آن پرورش یافت؛ ولی بعضی دیگر گفته اند منظور از حرم در اینجا عزّت و حرمت است؛یعنی درخت پربار وجود آن حضرت،در نهایت حرمت و عزّت رویید؛ولی معنای اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

جمله «بسقت فی کرم» اشاره به این است که نه تنها پیامبر در سرزمین و خانواده آبرومندی متولّد شد،بلکه پرورش و نموّ و رشد او نیز،در محیطی مملوّ از کرامت و بزرگواری تحقّق یافت؛(چون«بسوق»در اصل به معنای بلند شدن و طولانی شدن شاخه های درخت نخل است).

جمله«ثمر لا ینال»به این معنا نیست که هیچ کس دستش به ثمره این درخت پربار نمی رسد؛چرا که این فضیلتی نیست!بلکه یا همان طور که در بالا گفتیم منظور این است فرومایگان و افراد نالایق دستشان به میوه های این درخت فضیلت نمی رسد؛یا آنکه منظور آن است که آنچنان میوه های این شجره مبارکه پر ارزش است که احدی نمی تواند،همانند آنها شود.

از آنچه در بالا گفتیم معلوم شد که«شجره»در جمله اوّل اشاره به حضرت ابراهیم و انبیای پیشین است و در جمله بعد اشاره به شجره وجود خود پیامبر است،که عترتش شاخه های پربارش بودند.

ص: 265

در قسمت دیگری از همین بخش،اوصاف مهم و پر ارزشی را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ضمن نه جمله کوتاه و بسیار گویا بیان می فرماید.نخست می گوید:«به همین دلیل او پیشوای پرهیزکاران،و سبب بینایی هدایت جویان است» (فهو إمام من اتّقی و بصیرة من اهتدی) .

«چراغی است که نورش درخشان،و شهابی است پر فروغ،و آتش زنه ای است که برقش آشکار است». (سراج لمع ضوؤه،و شهاب سطع نوره،و زند (1)برق لمعه) .

«راه و رسم او معتدل،سنّت و روش او صحیح و متین،سخنش روشنگر حق از باطل،و حکمش عادلانه است!». (سیرته القصد،و سنّته الرّشد،و کلامه الفصل،و حکمه العدل) .

تعبیر«إمام من التّقی...»شبیه «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» درباره قرآن در آیه دوم سوره بقره است و منظور این است که تنها کسانی می توانند از این چراغ پر فروغ هدایت و پیشوای بزرگ و بی نظیر بهره بگیرند که چشمی بینا و روحی حقّ طلب و حقیقت جو، داشته باشند.

به تعبیر دیگر:حداقّل تقوا،یعنی آمادگی برای پذیرش حق در وجود آنها باشد؛ لذا جای تعجّب نیست که افراد لجوج،متعصّب،کینه توز و کور باطن از وجود او بهره نبرند؛همان گونه که نابینا از نور آفتاب عالم تاب بهره ای نمی برد.

تعبیر به«سراج»و«شهاب»و«زند»،ممکن است تأکید بر مطلب واحدی باشد که همان نورانیّت وجود پیامبر اکرم و سخنان و افعال و افکار اوست و احتمال دارد که «سراج»اشاره به جنبه هدایت و«شهاب»اشاره به دفع

ص: 266


1- 1) «زند»به معنای چیزی است که با آن آتش می افروزند؛مانند کبریت و سنگ چخماق،یا وسایل دیگری که در قدیم با آن آتش می افروختند.

شیاطین و مخالفان حق باشد (با توجّه به آیاتی از قرآن که«شهاب»را تیری برای طرد شیاطین شمرده) (1)و«زند» (آتش زنه،یا چیزی که آتش با آن می افروزد)اشاره به این باشد که وجود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله جرقّه های نخستین را در افرادی که قابلیّت دارند،می زند و آنها را در مسیر تکامل به راه می اندازد.

جمله«سرته القصد»شبیه چیزی است که در قرآن آمده: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» . (2)و اشاره به اعتدال سیره پیامبر و دوری او از هر گونه افراط و تفریط در تمام زمینه های عبادی و اخلاقی و سیاسی و اقتصادی بود.

ممکن است برای کسی این توهم ایجاد شود که جمله«و حکمه العدل؛حکم او عین عدالت است»که با این حدیث معروف متضاد است؛آنجا که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان،و بعضکم ألحن بحجّته من بعض؛فأیّما رجل قطعته من مال أخیه شیئا،فإنّما قطعت له به قطعة من النّار؛من در میان شما به وسیله شهود و قسم داوری می کنم و ممکن است بعضی از شما در اقامه دلیل خود،از بعضی گویاتر باشد(و بتواند ادّعای خود را در ظاهر ثابت کند و من مطابق آن حکم خواهم کرد،)ولی بدانید هر کسی که من بخشی از مال برادر مسلمانش را(بدین طریق) به او بدهم،بخشی از آتش دوزخ را به او داده ام!» (3)چرا که مفهوم این حدیث این است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ممکن است،حکمی بر خلاف واقع بدهد.

ص: 267


1- 2) سوره حجر،آیات 17-18.
2- 1) سوره بقره،آیه 142.
3- 2) وسائل الشیعه،جلد 18،صفحه حدیث 169،1.

ولی جواب این سخن روشن است؛هیچ گاه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مقام قضاوت از وحی الهی و جبرئیل کمک نمی گرفت؛بلکه احکام او همیشه مطابق مدارک موجود بود؛و این عین عدالت است که قاضی بر طبق مدارک موجود قضاوت کند؛حال اگر شخصی نتواند مدارک خود را خوب ارائه دهد و یا مدارک خویش را بر اثر سهل انگاری و یا هر عامل دیگر از دست داده باشد و مظلوم واقع شود،هیچ گونه خدشه ای در حکم عادلانه قاضی وارد نمی شود و اگر غیر از این باشد،عادلانه نیست.

در آخرین قسمت از این بخش امام علیه السّلام به شرایط سخت و بحرانی عصر ظهور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می پردازد،تا عظمت دعوت او و زحمات طاقت فرسای آن حضرت را روشن کند.می فرماید:«خداوند هنگامی او را به رسالت برگزید که میان او و پیامبران پیشین فاصله زیادی افتاده بود؛(به همین دلیل،جهانیان)از عمل نیک دوری گزیده و منحرف گشته،و امّت ها به جهل و نادانی گراییده بودند». (أرسله علی حین فترة من الرّسل،و هفوة (1)عن العمل،و غباوة (2)من الأمم) .

تاریخ جامعه بشریّت در آستانه ظهور پیامبر اسلام و مخصوصا جاهلیّت عرب، حقیقت جمله های بالا را به خوبی تأیید می کند. (3)

بدیهی است هر قدر شرایط نامساعدتر و حاکمیّت جهل و نادانی،قوی تر و گسترش دامنه فساد در جامعه بیشتر باشد،کار رهبران الهی و منادیان عدل و داد و اخلاق و فضیلت،سخت تر و سنگین تر است به همین نسبت،عظمت مقام آنها به هنگام پیروزی بر مشکلات نمایان تر می شود.

ص: 268


1- 1) «هفوه»از مادّه«هفو»(بر وزن هفت)به معنای لغزش است.
2- 2) «غباوه»به معنای کند ذهنی و کودنی است.
3- 3) در جلد اوّل این شرح،ذیل خطبه اوّل،صفحه 228 به بعد،بحث گویایی در این زمینه داشتیم.
نکته ها
1-عظمت مقام پیامبر در نظر دیگران

آنچه در خطبه بالا درباره صفات و فضایل پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و برنامه هدایت آن حضرت آمده است،چیزی نیست که فقط امیر مؤمنان علی علیه السّلام و دوستان و پیروان او می گویند؛بلکه مطلبی است که حتّی دور افتادگان و شخصیّت های غربی نیز بدان اعتراف دارند.

«برنارد شاو»فیلسوف انگلیسی در یکی از گفته های خود چنین می گوید:دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله تنها دینی است که این واقعیت از آن نمایان است که برای تمام اشکال زندگی انسانها شایستگی دارد،به گونه ای که می تواند برای هر قوم و گروهی جاذبه داشته باشد...

باید محمّد صلّی اللّه علیه و آله را نجات دهنده بشر بنامیم و من معتقدم اگر کسی مانند او پیدا می شد که رهبری جهان امروز را بر عهده بگیرد بر همه مشکلات پیروز می شد،به گونه ای که جهان را به سعادت و صلح سوق می داد.محمّد صلّی اللّه علیه و آله کاملترین بشر از سابقین و حاضرین بوده است و در آینده نیز وجود شخصی همانند او تصوّر نمی شود. (1)

گواهی های زیادی از گروهی دیگر از دانشمندان غیر مسلمان،در این زمینه نقل شده که بعضی نویسندگان آن را جمع آوری کرده و به صورت کتاب منتشر کرده اند. (2)

ص: 269


1- 1) محمّد جواد مغنیه،فی ظلال نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 63.
2- 2) یکی از نویسندگان(مرحوم حسین عبد اللّهی خوروش)کتابی محقّقانه در این زمینه نگاشته به نام «فرهنگ اسلام شناسان خارجی»که گواهی بیش از دو هزار نفر از دانشمندان و محقّقان و خاورشناسان و استادان مهم دانشگاههای جهان-که پیرامون اسلام و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله کتاب یا مقاله ای نوشته اند-در آن گرد آوری شده است.

این نکته را با اشعاری در وصف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به پایان می بریم:

ای از بر سدره شاهراهت

وی قبّه عرش تکیه گاهت

ای طاق نهم،رواق بالا

بشکسته ز گوشه کلاهت

هم عقل دویده در رکابت

هم شرع خزیده در پناهت

ای چرخ کبود،ژنده دلقی

در گردن پیر خانقاهت

مه،طاسک گردن سمندت

شب،طرّه پرچم سیاهت

جبریل،مقیم آستانت

افلاک،حریم بارگاهت

چرخ ار چه رفیع،خاک پایت

عقل ار چه بزرگ،طفل راهت

خوردست خدا ز روی تعظیم

سوگند به روی همچو ماهت!

ایزد که رقیب جان،خرد کرد

نام تو ردیف نام خود کرد

2-شرافت خاندان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله

نه تنها در خطبه بالا در کلام مبارک علی علیه السّلام از عظمت خاندان پیغمبر یاد شده است،بلکه در روایاتی که از خود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در منابع شیعه و اهل سنّت آمده است، تعبیراتی دیده می شود که رفعت مقام و عظمت جایگاه آنها را در پیشگاه خدا روشن می سازد.از جمله در حدیثی می خوانیم،که آن حضرت فرمود:«إنّ جبرائیل علیه السّلام قال لی:یا محمّد!قد طفت الأرض شرقا و غربا،فلم أجد فیها أکرم منک،و لا بیتا أکرم من بنی هاشم؛شرق و غرب جهان را گشتم کسی را از تو گرامی تر و خاندانی را از بنی هاشم گرامی تر نیافتم» (1)و در حدیث دیگری می فرماید:«سادة أهل محشر سادة أهل الدّنیا:

أنا و علیّ و حسن و حسین و حمزة و جعفر؛سروران اهل محشر سروران اهل دنیا هستند:من و علی و حسن و حسین و حمزه و جعفر» (2)

ص: 270


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 63.
2- 2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 63.

.و در حدیث سومی آمده است که فرمود:«إنّه لا یبغض أحد أهلی إلاّ حرّمه اللّه الجنّة؛هر کس با خاندان من دشمنی ورزد خداوند او را از بهشت محروم می سازد». (1)

در حدیث دیگری از عایشه نقل شده است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«جبرئیل به من گفت:ای محمّد!شرق و غرب زمین را جستجو کردم انسانهایی بهتر از بنی هاشم نیافتم» (2)و«صحیح مسلم»که از معروفترین منابع اهل سنّت است در بحث «فضائل الصحابه»در نقل داستان غدیر آمده است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در خطبه خود سه بار این جمله را تکرار کرد:«أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی؛به شما یاد آوری می کنم که خدا را در مورد اهل بیت من فراموش نکنید(احترام و حق آنها را ضایع ننمایید)». (3) جالب اینکه«الامام الحافظ ابو العباس احمد بن عمر بن ابراهیم القرطبی»از علمای معروف اهل سنّت در کتاب«المفهم»که در شرح«صحیح مسلم»نوشته است هنگامی که به این حدیث می رسد چنین می گوید:«جای تعجّب است که با وجود این توصیه های پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بنی امیّه به مخالفت به آن برخاستند و حقّ آنها را ضایع کردند؛خونهای اهل بیت را ریختند،زنان و کودکان آنها را اسیر کردند،خانه هاشان ویران نمودند و

ص: 271


1- 3) همان،صفحه 64.
2- 4) عمده ابن بطریق،صفحه 273.همین مضمون در کتاب«فضائل الصحابة»احمد بن حنبل،جلد 2،صفحه 628 آمده است.
3- 5) صحیح مسلم،جلد 4،صفحه 1873،(کتاب فضائل الصحابه حدیث 36).

سبّ و لعن آنها را مباح دانستند و بر خلاف وصیّت پیغمبر و آرزوی او رفتار کردند؛وای از شرمساری آنها و رسوائیشان در قیامت!!» (1)و از آن شگفت انگیزتر کار بی خبرانی است که با این همه رسوایی های بنی امیّه باز هم ظالمان بی ایمانی همچون معاویه را محترم می شمرند و از او دفاع می کنند.

به هر حال شجره طیّبه وجود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و شاخه های پرثمر آن مصداق آیه شریفه 24 و 25 سوره«ابراهیم»است: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» ؛همچون درخت پاکیزه ای که ریشه آن ثابت و شاخه های آن در آسمان است و هر زمان به اذن پروردگار میوه خود را(در اختیار طالبان و جویندگان)قرار می دهد».

این سخن را با اشعار پر معنایی در این زمینه پایان می دهیم:

یا حبّذا دوحة فی الخلد نابتة ما مثلها نبتت فی الخلد من شجر

ألمصطفی أصلها و الفرع فاطمة ثمّ اللّقاح علیّ سیّد البشر

و الهاشمیّان سبطاه لها ثمر و الشّیعة الورق الملتفّ بالثّمر

هذا مقال رسول اللّه جاء به أهل الرّوایة فی العالی من الخبر

«آفرین بر آن درخت تناوری که در بهشت برین روییده که همانند آن،درختی در بهشت نیست.مصطفی ریشه آن،فاطمه شاخه آن و علی علیه السّلام-آقای انسانها-مایه باروری آن است.

و آن دو هاشمی(حسن و حسین علیهما السّلام)نوه های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،میوه آن هستند و شیعیان برگهایی هستند که اطراف میوه ها را گرفته اند.

ص: 272


1- 1) المفهم،جلد 6،صفحه 304.

این سخن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است که راویان در اخبار معتبر آن را آورده اند.» (1)

ص: 273


1- 1) منهاج البراعه،جلد 7،صفحه 110.

بخش چهارم

اشاره

اعملوا رحمکم اللّه،علی أعلام بیّنة،فالطّریق نهج یدعو إلی دار السّلام، و أنتم فی دار مستعتب علی مهل و فراغ،و الصّحف منشورة،و الأقلام جاریة،و الأبدان صحیحة،و الألسن مطلقة،و التّوبة مسموعة،و الأعمال مقبولة.

ترجمه

به عمل بپردازید خدا شما را رحمت کند!و باید اعمال شما بر طبق نشانه های روشن(کتاب خدا و سنّت معصومین علیهم السّلام)بوده باشد؛راه روشن است و شما را به خانه امن و امان(بهشت و سعادت جاویدان)دعوت می کند.شما در سرایی هستید که می توانید از خطاهای خود(در پیشگاه خداوند)عذرخواهی کنید و رضایت او را جلب نمایید و مهلت کافی و فراغت خاطر دارید؛پرونده های اعمال گشوده و قلم ها آماده نوشتن است؛بدنهای شما سالم و زبانها آزاد است؛توبه پذیرفته می شود و اعمال مقبول می گردد.

شرح و تفسیر: تا می توانید عمل کنید!

امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه،به نتیجه گیری عملی و اخلاقی می پردازد و طیّ بیانی کوتاه و بسیار پر محتوا،تذکّراتی بسیار آموزنده بیان می فرماید.

ص: 274

نخست می گوید:«به عمل بپردازید خدا شما را رحمت کند!» (إعملوا،رحمکم اللّه) .

سپس به مسیر اشاره کرده،می فرماید:«و باید اعمال شما بر طبق نشانه های روشن(کتاب خدا و سنّت معصومین علیهم السّلام)بوده باشد». (علی أعلام بیّنة) .

سپس این نکته را یاد آوری می کند که تشخیص این راه و مقصد آن کار مشکلی نیست:«راه،روشن است و شما را به خانه امن و امان(بهشت و سعادت جاویدان) دعوت می کند».( فالطّریق نهج یدعو الی دار السّلام) .

آنگاه به فرصت های بسیار گرانبهایی که مردم در اختیار دارند و غالبا به آن توجّه ندارند،اشاره کرده و طیّ هشت جمله،جوانب مختلف این فرصت های گرانبها را روشن می سازد.نخست می فرماید:«شما در سرایی هستید که می توانید از خطاهای خود،(از پیشگاه خداوند)عذرخواهی کنید و رضایت او را جلب نمایید». (و أنتم فی دار مستعتب) . (1)

«مهلت کافی و فراغت خاطر(برای انجام حسنات و کسب فضایل)دارید». (علی مهل و فراغ) .

«پرونده های اعمال گشوده،و قلم ها آماده نوشتن است(و این،فرصت گرانبهایی است که نباید آن را از دست دهید)». (و الصّحف منشورة و الأقلام جاریة) .

«بدن های شما سالم و زبان ها آزاد است(و آماده انجام هر کار خیر،و بیان هر سخن نیکی هستید)». (و الأبدان صحیحة و الألسن مطلقة) .

ص: 275


1- 1) «مستعتب»از مادّه«عتب»(بر وزن حتم)در اصل به معنای ناراحتی درونی است و هنگامی که به باب «استفعال»برده شود به معنای زائل کردن ناراحتی است.به همین دلیل،«استعتاب»به معنای رضایت طلبیدن است.

«توبه پذیرفته می شود،و اعمال مقبول می گردد». (و التّوبة مسموعة،و الأعمال مقبولة) .

از یک سو،وسایل سعادت فراهم؛و از سوی دیگر،موانع راه قابل برطرف کردن است؛اگر از این فرصت ها استفاده نشود،به راستی جای تأسّف است!به خصوص اینکه،هیچ تضمینی سپرده نشده که این فرصت گرانبها تا کی پایدار می ماند؛ممکن است در یک لحظه کوتاه،همه چیز پایان گیرد؛درهای توبه بسته شود،پرونده های اعمال مختومه گردد،قلم ها از نوشتن حسنات باز ایستد،بدنها علیل و ناتوان به بستر بیماری افتد،زبان ها از کار بیفتد و هیچ گونه راه بازگشتی وجود نداشته باشد! قرآن مجید بارها هشدار داده و همگان را به این حقیقت توجّه می دهد که بعد از مرگ،پشیمانی و ندامت سودی ندارد و تقاضای بازگشت به دنیا و جبران تقصیرات به جایی نمی رسد.می فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصّالِحِینَ» ؛از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید پیش از آن که مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید:پروردگار را چرا مرگ مرا مدّت کمی به تأخیر نینداختی تا در راه خدا صدقه دهم و از صالحان باشم!» و بلافاصله می افزاید: «وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» ؛ (1)خداوند هرگز مرگ کسی را هنگامی که اجلش فرا رسد،به تأخیر نمی اندازد و خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است.»

ص: 276


1- 1) سوره منافقون،آیات 10-11.

خطبۀ 95: فضیلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یقررّ فضیلة الرسول الکریم صلّی اللّه علیه و آله

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام به فضیلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند.

خطبه در یک نگاه

هدف از بیان این خطبه،ذکر عظمت اسلام از یک سو،و عظمت آورنده آن از سوی دیگر است؛چرا که در خطبه،وضع مردم قبل و بعد از ظهور اسلام با هم مقایسه شده است و از این مقایسه به خوبی می توان فهمید که تا چه حد،کار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله عظمت دارد که آن جامعه فوق العاده منحطّ جاهلی را به جامعه مترقّی و نوین اسلامی تبدیل کرد.

ص: 277


1- 1) سند خطبه:در کتاب«مصادر نهج البلاغه»منبع دیگری غیر از نهج البلاغه برای این خطبه ذکر نکرده؛ فقط از کلام«ابن ابی الحدید»که برای بعضی از واژه های این خطبه تعبیری غیر از آنچه در نهج البلاغه آمده است؛آورده،چنین استنباط کرده که معلوم می شود نسخه های دیگری از این خطبه نزد«ابن ابی الحدید» بوده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 186).

بعثه و النّاس ضلاّل فی حیرة،و حاطبون فی فتنة،قد استهوتهم الأهواء،و استزلّتهم الکبریاء،و استخفّتهم الجاهلیّة الجهلاء؛حیاری فی زلزال من الأمر،و بلاء من الجهل،فبالغ صلّی اللّه علیه و آله فی النّصیحة، و مضی علی الطّریقة،و دعا إلی الحکمة،و الموعظة الحسنة.

ترجمه

(خداوند)او را هنگامی مبعوث کرد که مردم در حیرت و گمراهی،سرگردان بودند و در فتنه ها غوطه ور؛هوا و هوسهای سرکش آنها را به خود جلب کرده،و تکبّر و خود بزرگ بینی آنها را به پرتگاه افکنده و جاهلیّت شدید آنها را سبک مغز ساخته بود،و در ناپایداری امور و بلای جهل،حیران و سرگردان بودند.در این هنگام، پیامبر در نصیحت آنها،نهایت کوشش را به خرج داد(و با سخنان دلنشین و منطقی در آنها نفوذ کرد؛)در راه راست حرکت می نمود(و مردم را به دنبال خود،به حرکت وامی داشت)و به سوی حکمت و دانش و موعظه نیکو دعوت می کرد.

شرح و تفسیر: نوری که در تاریکی درخشید

بارها در نهج البلاغه امام علیه السّلام به تشریح وضع زمان جاهلیّت عرب پرداخته و با تعبیراتی روشن،ترسیم زنده ای از آن زمان کرده است؛تا نسل جدید عصر آن حضرت-که زمان جاهلیّت را درک نکرده بودند-به

ص: 278

عظمت انقلاب اسلامی پی برند و بدانند چه کار بزرگی انجام شده است و نیز از این طریق،به مقام والای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آشناتر شوند؛چرا که ایجاد چنین تحوّل عظیمی اراده ای آهنین،استقامتی بی نظیر و تدبیری بسیار عالی و برنامه ای روشن لازم دارد،که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله واجد همه آنها بود.امام علیه السّلام در این خطبه،ضمن هفت جمله وضع عصر جاهلیّت را کاملا تبیین می کند.

در نخستین و دومین جمله چنین می فرماید:«خداوند او را زمانی مبعوث کرد که مردم در حیرت و گمراهی سرگردان بودند و در فتنه ها غوطه ور». (بعثه و النّاس ضلاّل فی حیرة،و حاطبون فی فتنة) .

بی شک،ضلالت و گمراهی اگر توأم با سرگردانی نباشد،ممکن است انسان خود را از آن نجات دهد؛مانند کسی که راه را گم کرده و از قرائن،طریق نجات را به دست می آورد؛بدبختی آنجا است که گمراهی با حیرت و سرگردانی همراه باشد و مردم در دوران جاهلیّت چنین بودند.

«حاطب»به کسی گفته می شود که هیزم جمع آوری کند.مردم عصر جاهلیّت،در عین گرفتاری در میان شعله های فتنه،همواره هیزم بر آتش آن می افزودند و مشکل عظیم آنها همین بود که هیزم آور فتنه ها بودند.

در سومین و چهارمین جمله می افزاید:«هوا و هوس های سرکش آنها را به خود جلب کرده،و تکبّر و خود برتربینی آنها را به پرتگاه افکنده بود». (قد استهوتهم الأهوآء،و استزلّتهم الکبریاء) .

بدیهی است حاکمیّت هوا و هوس،جامعه را به پرتگاه می کشاند و هنگامی که خود بزرگ بینی به آن افزوده شود،مردم را در پرتگاه ساقط می کند.

ص: 279

در سه جمله آخر می فرماید:«جاهلیّت شدید،آنها را سبک مغز ساخته و در ناپایداری امور و بلای جهل حیران و سرگردان بودند». (و استخفّتهم الجاهلیّة الجهلاء؛حیاری فی زلزال من الأمر،و بلاء من الجهل) .

به این ترتیب،ریشه اصلّی بدبختی آنها جهل و گمراهی و هوا پرستی و فتنه گری و تکّبر بود؛صفات زشت و ناپسندی که هر یک از آنها در جامعه ای پیدا شود،برای سقوط آن کافی است؛تا چه رسد که همه آنها یکجا جمع باشد! از اینجا روشن می شود که مشکلات عصر جاهلیّت تا چه اندازه زیاد،و پیچیده و نگران کننده بود و نیز روشن می شود کسی که بر آنها غلبه یافت،به یقین مؤیّد به تأییدات الهی و امدادهای غیبی بوده است.

در پایان این خطبه،به برنامه های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره کرده و در جمله های کوتاهی حقّ سخن را ادا می کند؛می فرماید:«در این هنگام،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در نصیحت آنها نهایت کوشش را به خرج داد،(و با سخنان دلنشین و منطقی و حساب شده خود و استمداد از وحی آسمانی،به تدریج در آنها نفوذ کرد!)». (فبالغ صلّی اللّه علیه و آله فی النّصیحة) .

«و در راه راست حرکت می نمود(و مردم را به دنبال خود به حرکت وامی داشت) و به سوی حکمت و دانش و موعظه نیکو دعوت می کرد». (و مضی علی الطّریقة و دعا إلی الحکمة،و الموعظة الحسنة) .

در واقع،ابزار پیشرفت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در چهار چیز خلاصه شده:نخست، نصیحت و خیرخواهی،به طوری که مردم باور کرده بودند او برای نجات آنها تلاش می کند.سپس،اهل عمل بودن که خود بر طریقه ای گام برمی داشت که به آن دعوت کرده بود و سوم،مردمی را که گرفتار جاهلیّت سخت و بلای نادانی و حیرت و سرگردانی بودند به علم و

ص: 280

دانش فرا خواند و سرانجام،به مواعظ حسنه و خطابه های عاطفی که در اعماق قلب نفوذ می کرد،دعوت نمود.

جمعی از«شارحان نهج البلاغه»برای دو جمله اخیر،تفسیر دیگری ذکر کرده اند و گفته اند:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مردم را به وسیله حکمت و موعظه حسنه به سوی خدا دعوت کرد.همان گونه که در آیه شریفه: «ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» (1)آمده است. (2)

امّا با توجه به جمله های قبل،که امام علیه السّلام عامل بدبختی آنها را«جاهلیّت جهلاء» و«بلاء من الجهل»شمرده است،تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

به هر حال،آنچه در این خطبه درباره اوضاع ناگوار و شرایط ناهنجار و فجایع و نابسامانی های عصر جاهلیّت بیان شده،انسان را به فکر می اندازد که با مراجعه به تواریخ و روایاتی که شرایط آن زمان را بیان می کند،اطلاعات مشروح تری در این زمینه پیدا کند و خوشبختانه مدارک کافی برای این معنا وجود دارد و از آنجا که مقایسه آن اوضاع و احوال با شرایطی که بعد از قیام رسول اللّه بوجود آمد یکی از جنبه های اعجاز آمیز تاریخ اسلام است،بررسی این موضوع برای همه،بخصوص برای نسل جوان اندیشمند ضروری به نظر می رسد.

ما در«جلد اوّل»ذیل«خطبه اوّل»و در«جلد دوم»ذیل خطبه«26»و«33»، توضیحات کافی در این زمینه داده ایم و نیاز به تکرار نمی بینیم؛ولی توصیه می کنیم که خوانندگان گرامی بار دیگر آنها را از نظر بگذرانند.

ص: 281


1- 1) سوره نحل،آیه 125.
2- 2) طبق این تفسیر«إلی»در جمله بالا به معنای«به»می باشد؛یا بعد از«إلی»باید چیزی در تقدیر گرفته شود:«إلی ربّه بالحکمة».

خطبۀ 96: توصیف خدا و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی اللّه و فی الرّسول الأکرم صلّی اللّه علیه و آله

(1)

از خطبه آن حضرت است که در آن از خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخن به میان آورده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه به طور عمده از دو چیز بحث می فرماید:نخست،اشاره به قسمتی از اسمای حسنای خداوند می نماید و او را به این اوصاف مدح و ستایش می کند.سپس،به بیان بخشی از فضائل پیامبر گرامی اسلام پرداخته و از اصل و نسب شریف آن حضرت و سپس قیام شجاعانه او-که سبب خاموش شدن آتش فتنه و محو کینه ها از سینه ها گردید-سخن می گوید.

ص: 282


1- 1) سند خطبه:در مورد این خطبه،سندی غیر از آنچه در نهج البلاغه آمده است،به نظر نرسیده است.

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الأوّل فلا شیء قبله،و الآخر فلا شیء بعده،و الظّاهر فلا شیء فوقه،و الباطن فلا شیء دونه.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که نخستین هستی است،و چیزی قبل از او نبوده است؛و آخرین هستی است،و چیزی بعد از او نیست؛او آشکار است،آن گونه که آشکارتر از او چیزی نیست؛و باطن و مخفی است،که چیزی از او مخفی تر نتوان یافت.

شرح و تفسیر: آغاز و انجام او است!

همان گونه که در بالا اشاره شد،در بخش اوّل این خطبه،اشاره به بعضی از صفات پروردگار شده و عمدتا روی«اوّل»و«آخر»بودن خداوند و«ظاهر»و«باطن» بودن ذات پاکش،تکیه گردیده است:می فرماید:«ستایش مخصوص خداوندی است که نخستین هستی است و چیزی قبل از او نبوده و آخرین هستی است و چیزی بعد از او نیست». (الحمد للّه الأوّل فلا شیء قبله،و الآخر فلا شیء بعده) .

«او آشکار است،آن گونه که آشکارتر از او چیزی نیست،و باطن و مخفی است، که چیزی از او مخفی تر نتوان یافت». (و الظّاهر فلا شیء فوقه،و الباطن فلا شیء دونه ) .

ص: 283

اوّل و آخر بودن خداوند به معنای ازلیّت و ابدیّت ذات پاک اوست؛زیرا اوّلیت او، نه به معنای آغازگر زمانی است؛چرا که در این صورت محصور در دایره زمان می شود و نه آغازگر از نظر مکان؛چرا که محصور در دایره مکان می گردد؛بلکه آغازگر بودن او به این معناست که ذات پاک ازلی او،سرچشمه تمام هستی هاست و همه موجودات از او نشأت گرفته اند.

همچنین پایان بودن او،به معنای پایان زمانی و مکانی نیست؛بلکه مفهومش آن است که ذاتش ابدی می باشد،و بقای موجودات بسته به بقای اوست و آنگاه که همه چیز فانی شود،او باقی است: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (1)کوتاه سخن اینکه:او سرآغاز و ابتدای عالم هستی است و اوست که بعد از فنای جهان نیز خواهد بود.

توصیف او به«ظاهر»و«باطن»،تعبیر دیگری از احاطه وجود بی پایان او نسبت به همه چیز است.

از همه چیز ظاهرتر است،چرا که آثارش تمام جهان را پر کرده؛و از همه چیز مخفی تر است،چرا که کنه ذاتش ناشناخته است! بعضی از«مفسّران نهج البلاغه»احتمالات دیگری درباره ظاهر و باطن بودن خداوند داده اند؛از جمله اینکه:منظور از ظاهر این است که او بر همه چیز غالب است و چیزی بر او غلبه پیدا نمی کند و دیگر اینکه منظور از ظاهر این است که او برتر از همه اشیا می باشد:ولی مطابق این دو تفسیر،مفهوم باطن به قرینه مقابله چندان روشن نیست و مناسب تر همان تفسیر اوّل است؛که او از نظر آثار وجودیش بقدری ظاهر و آشکار است که هیچ چیز مانند او نیست؛زمین،آسمان،گیاهان،حیوانات و انسان ها،دریا و صحرا،همه مملوّ از آثار وجود اوست؛ولی با این حال، کنه ذاتش

ص: 284


1- 1) سوره الرّحمن،آیات 26-27.

چنان مخفی است که احدی به آن راه ندارد؛زیرا انسان محدود،کنه آن وجود نامحدود را نمی تواند درک کند.

در دعای پربار و معروف امام حسین علیه السّلام(مشهور به دعای عرفه)می خوانیم:

«متی غبت حتّی تحتاج إلی دلیل یدلّ علیک و متی بعدت حتّی تکؤن الآثار هی الّتی توصل إلیک،عمیت عین لا تراک علیها رقیبا.» شاعر فارسی زبان همین مضمون را در اشعار لطیف خود بازگو کرده:

کی رفته ای ز دل که تمنّا کنم تو را

کی گشته ای نهفته که پیدا کنم تو را!

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را!

ص: 285

بخش دوّم

اشاره

و منها:فی ذکر الرسول صلّی اللّه علیه و آله بخش دیگری از این خطبه که درباره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید:

مستقرّه خیر مستقرّ،و منبته أشرف منبت،فی معادن الکرامة،و مماهد السّلامة؛قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار،و ثنیت إلیه أزمّة الأبصار،دفن اللّه به الضّغائن،و أطفأ به الثّوائر،ألّف به إخوانا،و فرّق به أقرانا،أعزّ به الذّلّة،و أذلّ به العزّة،کلامه بیان،و صمته لسان.

ترجمه

جایگاه او بهترین جایگاه و محلّ رویش او شریف ترین محلها بود.در کان بزرگواری و شرف،و گاهواره سلامت،پرورش یافت.دلهای نیکوکاران شیفته او گشت و چشمها(ی حق جویان)به سوی او متوجّه شد.خداوند به برکت وجود او،کینه ها را مدفون ساخت و آتش دشمنی ها را فرو نشاند؛افراد دور افتاده را به وسیله او به هم نزدیک و برادر ساخت و نزدیکانی را(که در ایمان و هدف هماهنگ نبودند)از هم دور نمود.ذلیلان(پاکدل و محروم)را به وسیله او عزّت بخشید و عزیزان(خودخواه) را ذلیل ساخت.سخنش بیان بود و سکوتش زبان.

شرح و تفسیر: سخنانش بیان بود و سکوتش پر معنا

ص: 286

در این خطبه کوتاه،امام علیه السّلام اوصافی برای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بیان می کند که هر یک از دیگری پر معناتر است.نخست از اساس و ریشه خانوادگی و جایگاه تولّد او شروع می کند؛می فرماید:«جایگاه او بهترین جایگاه و محلّ رویش او شریف ترین محلها بود؛درکان بزرگواری و شرف،و گاهواره سلامت،پرورش یافت». (مستقرّه خیر مستقرّ،و منبته أشرف منبت،فی معادن الکرامة،و مماهد (1)السّلامة) .

منظور از«مستقرّ»و«منبت»رحم مادران پاک و صلب پدران موحّد و با ایمان بود.

همانگونه که در زیارات معصومین نیز به آن اشاره شده است همان گونه که در زیارت امام حسین علیه السّلام،مشهور به«زیارت وارث»آمده:«أشهد أنّک کنت نورا فی الأصلاب الشّامخة،و الأرحام المطّهرة».

این سخن در مورد شخص پیامبر از زبان خودش نیز نقل شده است.همان گونه که«فخر رازی»در تفسیر آیه «وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّاجِدِینَ» (2)نقل کرده است که آن حضرت فرمود:«لم أزل أنقل من أصلاب الطّاهرین إلی أرحام الطّاهرات؛پیوسته من از صلب پدران پاک،به رحم مادران پاکدامن انتقال می یافتم». (3)

«معادن کرامت»و«مماهد سلامت»نیز تأکیدی بر آن است و یا اشاره به این است که پدران و اجداد و مادران پیامبر اسلام،علاوه بر پاکدامنی و ایمان،دارای فضایل انسانی،و از عیوب اخلاقی پاک بودند.

ص: 287


1- 1) «مماهد»جمع«ممهد»(بر وزن مکتب)در اصل از«مهد»به معنای گاهواره گرفته شده؛سپس به هر جایی که انسان در آن استراحت کند،یا آرامش روح در آن داشته باشد،اطلاق شده است.
2- 2) سوره شعراء،آیه 219.
3- 3) تفسیر کبیر فخر رازی،جلد 24،صفحه 174،مرحوم«علاّمه مجلسی»در«بحار الانوار»نیز روایات متعدّدی در این زمینه نقل کرده است(بحار جلد 15،صفحه 3 به بعد).

این احتمال نیز در تفسیر جمله های بالا داده شده که منظور از«مستقرّ»مدینه است که قرارگاه پیامبر بود و منظور از«منبت»مکّه است که محلّ تولّد آن حضرت به شمار می رود.

ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد؛مخصوصا با توجّه به جمله «فی معادن الکرامة،و مماهد السّلامة» .

سپس به جاذبه های اخلاقی پیامبر پرداخته،می فرماید:«دلهای نیکوکاران، شیفته او گشت و چشمها(ی حق جویان)به سوی او متوجّه شد». (قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار،و ثنیت (1)إلیه أزمّة الأبصار) .

به راستی پیامبر اسلام چنین بود!جاذبه های اخلاقی او:تواضع،محبّت، مهربانی،عفو و گذشت آمیخته با شجاعت و شهامت،دلها را به سوی خود جذب می کرد و تلاش فوق العاده او در طریق هدایت و اصلاح مردم،چشم ها را به او متوجّه می ساخت.

سپس در سومین مرحله به بخشی از برنامه های اجتماعی آن حضرت اشاره کرده،می فرماید:«خداوند به برکت وجود او،کینه ها را مدفون ساخت و آتش فتنه ها و دشمنی ها را خاموش نمود». (دفن اللّه به الضّغائن (2)،و أطفأبه الثّوائر (3)) .

«افراد دور افتاده را به وسیله او به هم نزدیک و برادر ساخت و(گاه)نزدیکانی را (که در ایمان و هدف هماهنگ نبودند)از هم دور نمود». (ألّف به إخوانا،و فرّق به أقرانا) .

ص: 288


1- 1) «ثنیت»از مادّه«ثنی»(بر وزن سنگ)به معنای باز گرداندن است و در جمله بالا به معنای توجه آمده است.
2- 2) «ضغائن»جمع«ضغینه»به معنای کینه و عداوت است.
3- 3) «ثوائر»جمع«ثائره»به معنای فتنه و عداوت است.

همان گونه که قرآن مجید در آیه 62 و 63 سوره«انفال»می فرماید: «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» ؛او همان کسی است که تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت کرد و دل های آنان را با هم الفت داد».در آیه 103«سوره آل عمران» می فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» ،و همگی به ریسمان خدا(-قرآن و اسلام)چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت(بزرگ)خدا را بر خود به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دل های شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید».

سپس به یکی دیگر از الطاف الهی به برکت وجود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره کرده، می فرماید:«خداوند ذلیلان پاکدل و(محروم)را به وسیله او عزّت بخشید و عزیزان (خودخواه)را ذلیل ساخت». (أعزّ به الذّلّة،و أذلّ به العزّة) .

افراد با ایمان و با شخصیّت که به خاطر تهیدستی در چنگال زورمندان بی ایمان گرفتار بودند،خداوند آنها را به برکت وجود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عزیز ساخت و مدیریت های مهمّ جامعه اسلامی را به آنها سپرد و زورمندان فاسد و بی منطق را از صحنه اجتماع بیرون راند.

در پایان خطبه،به یکی از برجسته ترین صفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره کرده می فرماید:

«سخنش بیان بود و سکوتش زبان». (کلامه بیان،و صمته لسان) .

هر زمان،زبان به سخن می گشود اسرار حکمت از زبانش فرو می ریخت و حقایق وحی را تبیین می کرد؛راه نجات را نشان می داد و پرتگاهها را مشخّص می نمود و اگر گاهی سکوت می کرد،سکوتش پر معنا و پر مفهوم بود.ناراحتی ها و نگرانی ها و عدم رضایت خود را از پاره ای کارها با سکوت نشان می داد و نادرست بودن سؤالات بیجا را،از همین

ص: 289

طریق پاسخ می گفت و در برابر جاهلان بد زبان،از همین سلاح یاری می جست و گاه با سکوت(با قرائن حالیّه)کارهایی را تقریر و امضا می کرد.

ص: 290

خطبۀ 97: پیرامون مقایسه یاران حضرت با یاران پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی اصحابه،و اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

(1)

این خطبه،پیرامون مقایسه یاران حضرت با یاران پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

با توجه به اینکه شأن ورود این خطبه-به گونه ای که شارحان نهج البلاغه نوشته اند-جریان سرپیچی مردم کوفه از فرمان علی علیه السّلام جهت مقابله با لشکریان غارتگر معاویه بعد از واقعه جنگ نهروان بوده است،امام در بخش اوّل این خطبه، مردم متمرّد کوفه را با شدیدترین عتاب

ص: 291


1- 1) سند خطبه:آنچه مرحوم«سیّد رضی»در این خطبه آورده است بخشی از یک خطبه طولانی است که به طور پراکنده در منابع متعدّدی نقل شده است،از جمله در کتاب«سلیم بن قیس هلالی»و«کافی مرحوم کلینی»و«ارشاد مفید»و«تذکره سبط بن جوزی»و«تاریخ دمشق ابن عساکر»و«البیان و التبیین جاحظ»و کتب فراوان دیگر،که بسیاری از آنها قبل از«سید رضی»می زیسته اند(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 192.و نهج البلاغه چاپ جامعه مدّرسین ذیل خطبه).

و سرزنش-که در نوع خود کم نظیر یا بی نظیر است-رو به رو می سازد و به این امید که غیرت آنها به جوش آید و آماده نبرد با ظالمان شوند،آنها را با شلاّق های توبیخ می نوازد و از تعبیرات مختلف،برای بیدار کردن آنها از خواب خرگوشی بهره می گیرد و مقصود از همه این توبیخ ها و سرزنش ها آن است که پیش از سیطره ظالمان بی رحم،بر جان و مال و ناموس آنها و بر حکومت اسلامی،به خود آیند و به پا خیزند و آتش فتنه را خاموش و دست ظالمان را از قلمرو حکومت اسلامی قطع کنند! سپس در بخش دیگری از این خطبه،آنها را به پیروی اهل بیت-که سبب هدایت و نجات آنهاست-دعوت می کند و در واقع،همان مضمون و محتوای حدیث «ثقلین»را به آنها یادآور می شود.

و در آخرین بخش خطبه،مردم کوفه را با یاران پیامبر اسلام مقایسه می کند و با این مقایسه،روشن می سازد که چقدر میان آنها و یاران پیامبر از نظر ایمان و تقوا و عبادت و جهاد و استقامت و شجاعت،تفاوت وجود داشت.

روشن است که هر سه بخش خطبه،یک هدف را تعقیب می کند و آن بسیج لشکر کوفه است برای مقابله با دشمن؛دشمنی که بر هیچ چیز آنها-نه دین نه دنیایشان-رحم نمی کرد.

ص: 292

بخش اوّل

اشاره

و لئن أمهل الظّالم فلن یفوت أخذه،و هو له بالمرصاد علی مجاز طریقه،و بموضع الشّجا من مساغ ریقه.أما و الّذی نفسی بیده،لیظهرنّ هؤلاء القوم علیکم،لیس لأنّهم أولی بالحقّ منکم،و لکن لإسراعهم إلی باطل صاحبهم،و إبطائکم عن حقّی.و لقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها،و أصبحت أخاف ظلم رعیّتی.استنفرتکم للجهاد فلم تنفروا،و أسمعتکم فلم تسمعوا،و دعوتکم سرّا و جهرا فلم تستجیبوا،و نصحت لکم فلم تقبلوا،أشهود کغیّاب،و عبید کأرباب!أتلوا علیکم الحکم فتنفرون منها،و أعظکم بالموعظة البالغة فتتفرّقون عنها،و أحثّکم علی جهاد أهل البغی فما آتی علی آخر قولی حتّی أراکم متفرّقین أیادی سبا.ترجعون إلی مجالسکم،و تتخادعون عن مواعظکم،أقوّمکم غدوة،و ترجعون إلیّ عشیّة،کظهر الحنیّة،عجز المقوّم،و أعضل المقوّم.

ترجمه

اگر خداوند،ظالم و ستمگر را مهلت دهد چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود.او در کمین گاه،بر سر راه ستمگر است و گلوی وی را در دست دارد،هر زمان بخواهد می فشارد،آن گونه که نتواند آب دهان فرو برد!آگاه باشید!سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست!این قوم(سپاه شام)سرانجام بر شما پیروز می شوند،امّا نه به خاطر این که در حقّانیّت از شما سزاوارترند؛بلکه به این جهت در طریق باطل زمامدارانشان،سریع و کوشا هستند؛در حالی که شما در ادای حقّ من

ص: 293

سستی می کنید،امّت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند،ولی من از ظلم پیروانم بیمناکم!من شما را برای جهاد با دشمن برانگیختم،امّا حرکت نکردید؛به گوش شما خواندم،امّا نشنیدید؛در آشکار و نهان شما را(برای جهاد)دعوت کردم، اجابت ننمودید؛به شما اندرز دادم،ولی نپذیرفتید.آیا شما حاضرانی همچون غایبان هستیند و بردگانی در قیافه مالکان؟!پیوسته حکمت های الهی را بر شما می خوانم،ولی از آن می گریزید و با اندرزهای رسا شما را موعظه می کنم،(امّا) پراکنده می شوید.

شما را به مبارزه با ظالمان ترغیب می کنم،امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده، می بینم همچون«قوم سبأ»متفرّق می شوید!به مجالس خود باز می گردید و یکدیگر را از این مواعظ بر می گردانید،صبحگاهان شما را مستقیم می سازم ولی شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمی که نه کسی قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را،به سوی من باز می گردید!

شرح و تفسیر: شما بردگانی هستید در قیافه اربابان!

همان گونه که در بحث«خطبه در یک نگاه»اشاره شد،هدف اصلی این خطبه برانگیختن مردم عراق برای مقابله با بیدادگران شام(معاویه و لشکر او)است و امام علیه السّلام از طرق مختلف برای رسیدن به این هدف بهره می گیرد.

نخست می فرماید:«اگر خداوند،ظالم و ستمگر را(چند روزی)مهلت دهد،چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود». (و لئن أمهل الظّالم فلن یفوت أخذه) .

ص: 294

«او در کمین گاه،بر سر راه ستمگر است و گلوی وی را در دست دارد؛هر زمان بخواهد می فشارد،آن چنان که نتواند آب دهان را فرو برد». (و هو له بالمرصاد علی مجاز طریقه،و بموضع الشّجا (1)من مساغ (2)ریقه (3)) .

این تعبیرات ممکن است اشاره به معاویه و لشکریان شام باشد؛که مبادا فرصت خداوند به آنها،سبب شکّ و تردید شما گردد و در حقّانیت خود،یا باطل بودن آن ها تردیدی به خود راه دهید و این،در واقع نوعی دلداری به لشکریان امام علیه السّلام است تا با توجّه به این حقیقت،روحیّه خود را از دست ندهند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ظالم،همان لشکر متمرّد و عصیانگر است و در واقع،تهدیدی است در برابر آنها که اگر چند صباحی خداوند به شما مهلت داده،از عذاب و مجازات او در برابر عصیان و گردنکشی تان ایمن نباشید!ولی تفسیر اوّل،مناسب تر به نظر می رسد.

به هر حال،این همان چیزی است که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده و می فرماید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» ؛آنها که کافر شدند تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم به سودشان است؛ما به آنها مهلت می دهیم برای آنکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کننده ای است.» (4)و در جای دیگر می فرماید: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» ؛به یقین پروردگار تو در کمین گاه (ظالمان)است.» (5)

ص: 295


1- 1) «شجا»به معنای استخوان،یا چیز دیگری است که در گلو گیر کند.
2- 2) «مساغ»از مادّه«سوق»(بر وزن فوق)به معنای گوارا گرفته شده است.
3- 3) «ریق»به معنای آب دهان است.
4- 4) سوره آل عمران،آیه 178.
5- 5) سوره فجر،آیه 14.

این موضوع،نه تنها درباره ستمگران شام و گردنکشان لشکر عراق صادق است؛ بلکه امروز هم برای همه ما درس آموزنده ای است که مهلت های الهی درباره ستمگران،نباید سبب غرور و غفلت ما گردد.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که:«خداوند فرشته ای را(برای مأموریتی)به زمین فرستاد؛مدّتی در زمین ماند و سپس به آسمان عروج کرد؛به او خطاب شد در زمین چه دیدی؟گفت:شگفتی های فراوانی دیدم و از عجیب ترین چیزهایی که دیدم این بود که بنده ای از بندگانت را غرق نعمت دیدم؛رزق و روزی تو را می خورد و ادّعای خدایی می کرد،من از جرأت و جسارت او در برابر تو و از حلم تو در برابر او در شگفتی فرو رفتم!خداوند فرمود:آیا از حلم من تعجّب کردی؟! من چهار صد سال به او مهلت دادم،کمترین ناراحتی جسمانی پیدا نکرد و هر چه از دنیا می خواست به آن می رسید و غذا و آب او کمترین تغییری پیدا نمی کرد(اینها همه برای این بوده است تا او را بیازمایم و بندگان را هم به وسیله او آزمایش کنم)». (1)

سپس امام علیه السّلام آینده وضع آنها را در برابر دشمنان بی رحم چنین پیش بینی می کند و می فرماید:«آگاه باشید!سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! این قوم سرانجام بر شما پیروز می شوند؛امّا نه به خاطر اینکه آنها در حقّانیّت،از شما سزاوارترند؛بلکه به این جهت که آنها در راه باطل زمامدارانشان سریع و کوشا هستند،در حالی که شما در ادای حقّ من کند و سست هستید!» (أما و الّذی نفسی بیده،لیظهرنّ هؤلاء القوم علیکم،لیس لأنّهم أولی بالحقّ منکم،و لکن لإسراعهم إلی باطل صاحبهم،و إبطائکم عن حقّی) .

ص: 296


1- 1) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 381.

در واقع،امام علیه السّلام در اینجا به نکته مهمّی اشاره می کند؛می فرماید:سرانجام آنها بر شما پیروز می شوند،ولی گمان نکنید که این پیروزی به خاطر حقّانیّت آنهاست! مبادا کسی گمان کند که عامل پیروزی آنها تکیه بر حق است و این امر سبب گمراهی شما شود.آنها قطعا بر باطلند،ولی در باطل خود کوشا و مصمّم اند و گوش بر فرمان معاویه دارند؛ولی شما با اینکه در مسیر حق گام برمی دارید،افرادی سست و بی اراده و در برابر فرمانده خود،سرکش و عصیانگرید و این صفات در هر کس و هر قوم و ملّتی باشد،سرنوشتی جز شکست نخواهد داشت.

و عجب اینکه،همین سخن را«مسلم بن عقبه»(همان کسی که از سوی یزید، فرمانده لشکری بود که مدینه را به خاک و خون کشید)در برابر اهل شام هنگامی که می خواست آنها را به میدان نبرد بکشاند تکرار کرد.گفت:ای مردم شام!شما از نظر شخصیّت و نسب برترین عرب نیستید؛جمعیّت شما نیز بیش از دیگران نیست و منطقه زندگی شما نیز گسترده تر نمی باشد.اگر شما بر دشمنانتان پیروز می شوید، تنها به خاطر انضباط و اطاعت از پیشوایان،و ایستادگی در برابر دشمن است؛در حالی که دشمنان شما چنین نیستند. (1)

سپس به نکته مهمّی در این رابطه اشاره کرد،می فرماید:«امت ها همواره از ظالم زمامدارانشان در وحشتند،ولی من از ظلم پیروانم بیمناکم!» (و لقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها،و أصبحت أخاف ظلم رعیّتی) .

همیشه در طول تاریخ،ملّت ها از حکومت های خود کامه خود و مظالم آنها در وحشت و اضطراب بودند،به گونه ای که این یک امر طبیعی محسوب می شود؛ولی این مسأله در مورد امام علیه السّلام دگرگون شد!هیچ کس ترسی از ظلم و ستم او نداشت، چرا که کمترین ظلم و ستمی از

ص: 297


1- 1) ابو مخنف،طبق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم تستری،جلد 10،صفحه 596.(با کمی تلخیص).

او سر نمی زد و به عکس،امام پیوسته نگران کارشکنی ها،بی وفایی ها،توطئه ها و ندانم کاری های اصحابش بود؛و البتّه چنین افرادی باید سرانجام زیر چکمه ستمگران،پایمال شوند و شدند.

سپس مطلب را باز کرده و انگشت روی نقاط ضعف عجیب کوفیان و عراقیان آن زمان می گذارد و می فرماید:«من شما را برای جهاد با دشمن برانگیختم،امّا حرکت نکردید؛به گوش شما خواندم،امّا نشنیدید؛در آشکار و نهان شما را(برای جهاد) دعوت کردم،اجابت ننمودید؛اندرزتان دادم،ولی نپذیرفتید!» (استنفرتکم للجهاد فلم تنفروا،و أسمعتکم فلم تسمعوا،و دعوتکم سرّا و جهرا فلم تستجیبوا،و نصحت لکم فلم تقبلوا) .

آیا لشکریان عراق خطر را می دیدند و بر اثر سستی و تن پروری به استقبال دشمن نمی رفتند؟یا به راستی تصوّر می کردند که حکومت معاویه برای آنها مشکلی ایجاد نخواهد کرد؟هر دو احتمال وجود دارد؛اضافه بر بزدلی و اختلافات قبیلگی و جهل و نادانی.

سپس برای تحریک آنها،با جملات کوبنده ای-که هر انسانی غیر تمندی را به حرکت در می آورد-آنان را مخاطب ساخته،می فرماید:«آیا شما حاضرانی همچون غائبان هستید؟(که سخنانم را نمی شنوید)و یا بردگان(ضعیف)در قیافه مالکان (سرکش و قدرتمند)!». (أشهود کغیّاب،و عبید کأرباب!) .

«پیوسته حکمت های الهی را بر شما می خوانم،از آن می گریزید؛و با مواعظ بالغه و اندرزهای رسا شما را موعظه می کنم،پراکنده می شوید؛به مبارزه با ظالمان شما را ترغیب می کنم،امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده می بینم همچون«ایادی سبا» متفرّق می شوید!» (أتلوا علیکم الحکم فتنفرون منها،و أعظکم بالموعظة البالغة فتتفرّقون عنها،و أحثّکم علی جهاد أهل البغی فما آتی علی آخر قولی حتّی أراکم متفرّقین أیادی سبا) .

ص: 298

«أیادی سبا»(و به تعبیر دیگر«مثل ایادی سبا»)اشاره به ضرب المثلی است معروف در میان عرب،برای گروهی که به شدّت پراکنده می شوند و اصل آن چنین است که«سبا»مردی بود که قبائل عرب«یمن»از او نشأت گرفتند؛وی دارای ده فرزند بود که شش نفر از آنها را به منزله دست راست خود قرار داده بود و چهار نفر را به منزله دست چپ؛ولی بعدا فرزندان او به شدّت از هم دور و پراکنده شدند و هر کدام در گوشه ای زندگی کرد و قبیله ای از او بوجود آمد؛سپس پراکندگی آنها به عنوان یک ضرب المثل،معروف شد. (1)

به هر حال،جمله های بالا به خوبی نشان می دهد که امام نخست به نصیحت آنها با کلمات حکمت آمیز و مواعظ سودمند پرداخت و گفتنی ها را با منطق صحیح به آنها گفت و تا آنجا که می شد مدارا کرد و اگر تعبیرات تند و شدیدی در این خطبه نسبت به آنها می بینیم،همه بعد از سخنان حکیمانه و اندرزهای مشفقانه بوده است؛و این،در زمانی که طرف مقابل به قدری لجوج و خیره سر است که جز با شلاّق عتاب و تازیانه های ملامت و سرزنش از خواب غفلت بیدار نمی شود! سپس در ادامه این سخن می فرماید:«(شما اندرزهای بلیغ مرا می شنوید،ولی) به مجالس خود باز می گردید و یکدیگر را از این مواعظ فریب می دهید(و آثار سخنان من را خنثی می کنید)» (ترجعون إلی مجالسکم،و تتخادعون عن مواعظکم) .

به همین دلیل،من«صبحگاهان شما را مستقیم می سازم،ولی شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمی که نه کسی قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را،به سوی من باز می گردید!»

ص: 299


1- 1) «ایادی»جمع«ایدی»و آن نیز به نوبه خود جمع«ید»به معنای دست می باشد،هر چند«ایادی»غالبا در غیر این معنا استعمال می شود.

(أقوّمکم غدوة،و ترجعون إلیّ عشیّة،کظهر الحنیّة (1)،عجز المقوّم،و أعضل (2)المقوّم) .

این جمله ها اشاره به نکته مهمّی دارد و آن اینکه:منافقان زیادی در میان اهل عراق بودند که برای خنثی کردن تأثیر کلام امام کوشش می کردند؛هنگامی که نزد امام علیه السّلام می آمدند تحت تأثیر جاذبه اخلاقی و سخنان حکمت آمیزش قرار می گرفتند و باور می کردند که باید آماده پیکار با دشمن شوند؛امّا هنگامی که به جلسات خصوصی و عمومی خود باز می گشتند،گروهی شیطان صفت،به سم پاشی می پرداختند،افکار آنها را مشوّش،اراده آن ها را ضعیف و رشته اتّحاد آن ها را پاره می کردند؛صبح در محضر امام علیه السّلام،دلها را با آب توبه می شستند و عصر که به خدمتش باز می گشتند،با قلبی سیاه و تاریک و افکاری منحرف و کج و معوج می آمدند و این نبود مگر به خاطر فقدان شخصیّت درونی و عدم اراده قوی و رنگ پذیری از هر کس و هر چیز.

«نافع بن کلیب»می گوید:برای سلام گفتن به علی علیه السّلام وارد کوفه شدم؛به مسجد آمدم و کنار منبر نشستم.علی بر فراز منبر بود و عمامه سیاهی بر سر داشت...(و مردم را پیوسته نصیحت می کرد و اندرز می داد)هنگامی که از منبر پایین آمد،دیدم اشک از چشمان مبارکش جاری است.فرمود: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ؛صبحگاه آنها را صاف و مستقیم می کنم،ولی وقت عصر به نزدم می آیند در حالی که مثل کمان خم شده اند؛تا کی و تا چه زمانی(این کار را ادامه می دهند؟)» (3)

ص: 300


1- 2) «حنیّة»به معنای کمان است،به سبب اینکه منحنی می باشد.
2- 3) «أعضل»از ماده«اعضال»به معنای شدّت و پیچیدگی است.
3- 1) عقد الفرید،جلد 4،صفحه 162.(مطابق نقل شرح نهج البلاغه تستری).

بخش دوم

اشاره

أیّها القوم الشّاهدة أبدانهم،الغائبة عنهم عقولهم،المختلفة أهواؤهم، المبتلی بهم أمراؤهم.صاحبکم یطیع اللّه و أنتم تعصونه،و صاحب أهل الشّام یعصی اللّه و هم یطیعونه.لوددت و اللّه أنّ معاویة صرفنی بکم صرف الدّینار بالدّرهم،فأخذ منّی عشرة منکم و أعطانی رجلا منهم!

ترجمه

ای قومی که جسم هایتان حاضر است و عقل هایتان پنهان و خواسته هایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند!رهبر شما خدای را اطاعت می کند و شما او را عصیان می کنید؛امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت می کند، ولی آنان اطاعتش می کنند.به خدا سوگند!بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله می کرد،همچون مبادله کردن دینار به درهم:ده نفر از شما را از من می گرفت و یک نفر از آنها را به من می داد.

شرح و تفسیر: جسم هایتان حاضر و عقل هایتان پنهان است!

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام لحن سخن را تندتر کرده و تازیانه سرزنش را محکمتر بر پیکر روح آنها وارد می کند،به این امید که حرکتی در این ارواح خمود و سست پیدا شود و پیش از بروز خطر شدید،به پا خیزند می فرماید:«ای قومی که بدن هایتان حاضر است و عقل هایتان

ص: 301

پنهان،و خواسته هایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند». (أیّها القوم الشّاهدة أبدانهم،الغائبة عنهم عقولهم،المختلفة أهواؤهم،المبتلی بهم أمراؤهم) .

در این عبارت،امام علیه السّلام روی سه نقطه ضعف آنها انگشت می گذارد:نخست،غایب بودن عقل ها؛گویی عقل هایشان از تن جدا شده و تدبیر آن را رها نموده و وجودشان همچون کشوری بدون مدیر و مدبّر باقی مانده است.

دیگر اینکه،هیچگونه حلقه اتّصالی در میان آنها وجود ندارد؛هر کدام خواسته ای دارند به اندازه هوای نفس و عقل کوچکشان.

بدیهی است!چنین گروهی،هیچ مشکلی را از خودشان و از دیگران حل نخواهند کرد.

و سومین نقطه ضعف آنها این بود که زمامداران ناچار بودند،با آنها بسازند و جانشینی برای آنان نداشتند.

مجموع این صفات سبب می شد که در میدان نبرد با دشمن،کفایت و کارآیی نداشته باشند.

در ادامه این سخن می افزاید:«رهبر شما خدای را اطاعت می کند؛و شما او را عصیان می کنید؛امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت می کند،ولی آنها اطاعتش می کنند!» (صاحبکم یطیع اللّه و أنتم تعصونه،و صاحب أهل الشّام یعصی اللّه و هم یطیعونه) .

راستی شگفت انگیز است!کسی که مطیع فرمان خدا است،سزاوارترین فردی است که باید او را اطاعت کرد و آن کس که عصیانگر است باید با او مخالفت نمود؛ ولی در اینجا قضیه به عکس شد؛مطیع فرمان خدا مورد بی مهری قرار گرفت و عصیانگر مورد احترام!!

ص: 302

در جمله پایانی این بخش،به تعبیری بر می خوریم که در نهج البلاغه بی مانند است.می فرماید:«به خدا سوگند!بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله می کرد،همچون مبادله کردن دینار به درهم:ده نفر از شما را از من می گرفت و یک نفر از آنها را به من می داد». (لوددت و اللّه أنّ معاویة صارفنی بکم صرف الدّینار بالدّرهم،فأخذ منّی عشرة منکم،و أعطانی رجلا منهم) .

تأکیدات متعدّدی که در این جمله آمده،نشان می دهد که این سخن امام علیه السّلام واقعا جدّی است و کمترین مبالغه در آن راه ندارد.شامیان را به منزله سکّه طلا فرض کرده و عراقیان را به منزله سکّه نقره،که در آن زمان یک دهم آن(دینار) ارزش داشت و این نشان می دهد که مردم شام افرادی با انضباط بودند حتّی هنگامی که معاویه آنان را فریب داد باز هم پشت سر او محکم ایستادند؛ولی لشکر کوفه و عراق به هیچ وجه انضباطی نداشتند و حتّی ده نفر از آنها به اندازه یک نفر از شامیان ارزش نداشت! در طول تاریخ شام و عراق قبل از اسلام و بعد از اسلام شواهدی برای این مطلب پیدا می شود.

ص: 303

بخش سوم

اشاره

یا أهل الکوفة،منیت منکم بثلاث و اثنتین:صمّ ذوو أسماع،و بکم ذوو کلام،و عمی ذوو أبصار،لا أحرار صدق عند اللّقاء،و لا إخوان ثقة عند البلاء!تربت أیدیکم!یا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها!کلّما جمعت من جانب تفرّقت من آخر،و اللّه لکأنّی بکم فیما إخالکم:أن لو حمس الوغی،و حمی الضّراب،قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج المرأة عن قبلها.و إنّی لعلی بیّنة من ربّی،و منهاج من نبیّی،و إنّی لعلی الطّریق الواضح ألقطه لقطا.

ترجمه

ای اهل کوفه من به سه چیز(که در شما هست)و دو چیز(که در شما نیست) مبتلا شده ام:حقایق را نمی شنوید،در حالی که گوش دارید!سخن نمی گویید،در حالی که زبان تکلّم دارید!حقایق را نمی بینید،در حالی که چشم دارید!نه در هنگام نبرد،آزاد مردان صادقید؛و نه در آزمایش های سخت برادران قابل اعتماد؛ دستهایتان خاک آلود باد!(و بر خاک مذلّت بنشینید)ای کسانی که به شتران بی ساربانی می مانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند،از سوی دیگر پراکنده می شوند!به خدا سوگند!من درباره شما چنین گمان می کنم که اگر جنگ سختی روی دهد و آتش آن زبانه کشد،از اطراف فرزند ابو طالب جدا می شوید،همانند جدا شدن زن(هنگام وضع حمل)از نوزاد خویش!ولی من نشانه روشن(بر حقّانیت خویش)از پروردگارم دارم و بر طریق آشکار پیامبرم گام برمی دارم و در راهی واضح،

ص: 304

با هوشیاری و دقّت،به پیش می روم(و تکلیف الهی خود را انجام می دهم).

شرح و تفسیر: من به وظیفه الهی خود عمل می کنم امّا شما...

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،تازیانه های ملامت و سرزنش را محکمتر بر ارواح خفته آنها فرود می آورد و نقاط ضعف آنها را یکی بعد از دیگری بیان می کند؛باشد که به خود آمده،در صدد اصلاح برآیند.نخست می فرماید:«ای اهل کوفه!من به سه چیز(که در شما هست)و دو چیز(که در شما نیست)مبتلا شده ام:

گوش دارید امّا نمی شنوید،زبان دارید امّا سخن نمی گویید،حقایق را نمی بینید، در حالی که چشم دارید!». (یا أهل الکوفة!منیت منکم بثلاث و اثنتین:صمّ ذوو أسماع،و بکم ذوو کلام،و عمی ذوو أبصار) .

در اینجا امام علیه السّلام اشاره به ناتوانی آنها از مشاهده حوادث و تحلیل صحیح پیرامون آن و تلاش برای پیدا کردن راه حل ها می کند،که در عین توانایی بر این امور،همه چیز را نادیده گرفته و در لاک خود فرو رفته بودند؛صیّاد بی رحم را می دیدند،امّا عکس العملی نشان نمی دادند؛پیام تهدید آمیز دشمن را می شنیدند، امّا تکان نمی خوردند.

و امّا آن دو چیز که در آنها می بایست باشد،ولی نبود،همان است که در ادامه سخن فرموده:«نه در هنگام نبرد،آزاد مردان صادقید،و نه در آزمایش های سخت برادران قابل اعتماد!». (لا أحرار صدق عند اللّقاء،و لا إخوان ثقة عند البلاء!) .

بی شک،زندگی فراز و نشیب های زیادی دارد:گاه زمان صلح است و گاه زمان جنگ و گاه راحتی است و گاه بلا؛دوستان باوفا و برادران قابل

ص: 305

اعتماد در آرامش و راحتی شناخته نمی شوند،بلکه سختی ها،جنگها،بلاها و حوادث پیچیده و ناراحت کننده،میدان آزمون آنها است و متأسّفانه مردم کوفه و عراق،در آن زمان در این آزمون ها روسفید نبودند و بارها بی وفایی و عدم استقامت و سستی و تنبلی خود را نشان داده بودند.

به همین جهت،امام علیه السّلام در جمله های بعد نخست به آنها نفرین می کند،سپس با دو تشبیه گویا از وضع روانی آن جمعیّت،آخرین سخن را درباره آنها بیان می فرماید.می گوید:«دستهایتان خاک آلود باد!(و بر خاک مذلّت بنشینید)».

(تربت (1)أیدیکم) .

«ای کسانی که به شتران بی ساربانی می مانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند، از سوی دیگر پراکنده می شوند!». (یا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها!) .

این تشبیه،تعبیر روشنی از جهل و نادانی و عدم انضباط آنها است.نخست آنها را به حیوانات تشبیه می کند و سپس به نداشتن صاحب نافذ الکلام.

روشن است جمع کردن شتران توسط ساربان ها میسّر است و آنها به ندای هر کس گوش نمی دهند؛به همین دلیل،اگر دیگری بخواهد آنها را جمع کند،به مقصود خود نائل نمی شود.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،سوگند یاد می کند و می فرماید:«به خدا سوگند!من درباره شما چنین گمان می کنم که اگر جنگ سختی روی دهد،و آتش آن زبانه کشد،از گرد فرزند ابو طالب جدا می شوید همانند جدا شدن زن(هنگام وضع حمل) از نوزاد خویش!». (و اللّه لکأنّی بکم فیما

ص: 306


1- 1) «تربت»از مادّه«تراب»به معنای خاک گرفته شده و«تربت أیدیکم»در اصل به این معنا است که دستانتان خاک آلود باد!ولی این واژه به معنای خسارت و فقر نیز به کار می رود؛زیرا افراد زیان کار و فقیر گویی به زمین خورده اند و دستانشان خاک آلوده شده است!

إخالکم:أن لو حمس (1)الوغی (2)،و حمی (3)

الضّراب،قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج المرأة عن قبلها) .

برای جمله«إنفرجتم...»تفسیرهای گوناگونی شده،ولی مناسب تر با مقام شامخ امیر مؤمنان علی علیه السّلام و رعایت موازین فصاحت،و رعایت تناسب در مقام تشبیه، همان است که در بالا گفتیم.

زیرا زن به هنگام وضع حمل،به خاطر درد زیادی که می کشد هر لحظه می خواهد فرزند از او جدا شود،تا نفس راحتی بکشد!امام علیه السّلام مردم کوفه را به چنین زنی تشبیه می کند که برای جدا شدن از فرزند،لحظه شماری می نماید؛آنها نیز در میدان نبرد،پیچ و تاب می خوردند و در انتظار لحظه ای بودند که راه فرار را پیدا کنند و از محضر امام علیه السّلام بگریزند؛گریختنی که بازگشتنی در آن نمی باشد؛ همانگونه که نوزاد به شکم مادر باز نمی گردد.

امام علیه السّلام در خطبه 34 تشبیه جالب دیگری در این زمینه فرموده؛می فرماید:«و أیم اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس الوغی،و استحرّ الموت،قد انفرجتم عن إبن أبی طالب انفراج الرّأس؛به خدا قسم!من گمان می کنم اگر جنگ سختی درگیر شود و حرارت مرگ به شما نزدیک گردد،از فرزند ابو طالب جدا می شوید،همچون جدا شدن سر از تن(که التیامی در آن نیست)».

ص: 307


1- 2) «حمس»از مادّه«حمس»(بر وزن قفس)به معنای شدّت است و«حماسه»و«تمحّس»به معنای تشدید، مخصوصا در جنگ ها آمده است.
2- 3) «وغی»در اصل به معنای سر و صدای جنگاوران در میدان نبرد است و گاه به خود جنگ هم گفته می شود و در اینجا به همین معنا است.
3- 4) «حمی»از مادّه«حمی»(بر وزن سعی)به معنای شدّت حرارت است.«ضراب»در اینجا به معنای زد و خورد و جنگ می باشد.

سرانجام در پایان این بخش،موضوع خود را در این گیر و دارها روشن می سازد و می فرماید:«من نشانه روشنی(بر حقّانیت خویش)از پروردگارم دارم؛و بر طریق آشکار پیامبرم گام برمی دارم؛و من در راهی واضح با هوشیاری و دقّت به پیش می روم!« (و إنّی لعلی بیّنة من ربّی،و منهاج من نبیّی،و إنّی لعلی الطّریق الواضح ألقطه لقطا (1)) .

بدیهی است کسی که تکیه گاهش فرمان خدا و مسیرش مسیر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باشد، گمراهی و شکستی برای او متصوّر نیست و هر چه برای او پیش آید،فتح و پیروزی و انجام وظیفه است.

جمله «ألقطه لقطا» در اصل به معنای جمع آوری کردن چیزی از نقاط مختلف است،که نیاز به هوشیاری و دقّت دارد و منظور امام علیه السّلام از این تعبیر،این است که من برای پیشرفت در مسیر حق،پیوسته گزینش می کنم و با هوشیاری،بهترین راه را بر می گزینم و مسیر خود را از لابلای موانع،با تلاش و کوشش انتخاب می کنم.

نکته: مقایسه روشنی از مردم عراق و شام!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به هنگام مقایسه مردم عراق و شام،تعبیر بی سابقه ای داشت که فرمود:«من دوست دارم که معاویه شما را با مردم شام معاوضه کند؛ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را به من بدهد»در حالی که قضیّه باید بر عکس باشد،چون قرآن مجید در مقایسه مؤمنان با افراد بی ایمان می فرماید «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ

ص: 308


1- 1) «لقط»به معنای برداشتن چیزی از زمین است و همچنین برداشتن چیزهای مختلفی از نقاط مختلف.و اشیای گمشده را«لقطه»می گویند،زیرا معمولا از زمین برداشته می شود.

یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ» ؛هرگاه از شما بیست نفر با استقامت باشند،بر دویست نفر غلبه می کنند». (1)

راستی چرا این اصل قرآنی در مورد عراقیان و شامیان بر عکس شد؟ تحلیلهای دقیق،ما را به ریشه های آنچه در کلام امام علیه السّلام در این زمینه آمده است واقف می کند زیرا:

اوّلا-کوفه یک شهر نوبنیاد جنگی بود و اهالی آن که عمدتا لشکر امام علیه السّلام را تشکیل می دادند،از قبائل مختلف و مناطق گوناگون به آنجا آمده بودند و در میان آنها انسجام و هماهنگی و انضباط لازم وجود نداشت.هر کدام برای خود فکر و هدف داشتند و فرهنگ و روشی؛در حالی که شامیان از زمانهای قدیم همه در آنجا می زیستند و منسجم و یک پارچه و دارای یک فرهنگ بودند.

ثانیا-در میان لشکر امام علیه السّلام گروهی وجود داشتند که به منظور گردآوری غنائم جنگی به آنجا آمده بودند آنجا که پای غنیمتی در کار بود،مرد میدان بودند و آنجا که سخن از ایثار و فداکاری و شهادت بود،به گوشه ای می خزیدند.

ثالثا-شامیان به کشور خود به عنوان یک وطن نگاه می کردند و خود را موظّف به دفاع از آن می دیدند،در حالی که لشکر کوفه وطنش جای دیگر بود و هر زمان که نمی توانست در آنجا زندگی کند،راه بازگشت به وطن اصلی برای او باز بود.

اضافه بر اینها،ضعف اراده و آسیب پذیری در برابر فریبهای دشمن که نمونه های آن در جنگ صفّین و سایر حوادث نمایان گشت و عدم معرفت آنها به مقام و موقعیّت امام علیه السّلام و چشم بستن بر حوادث آینده و گرفتار روزمرّگی شدن،همه اینها عواملی بود که آثارش در میدان نبرد

ص: 309


1- 1) سوره انفال،آیه 65.

نمایان می شد.نخست دعوت امام علیه السّلام را برای جهاد اجابت نمی کردند و اگر هم اجابت می کردند در میدان نبرد ضعف و زبونی و سستی و پراکندگی را به زودی ابراز می داشتند.

به همین دلیل،هر بهانه ای را برای فرار از میدان نبرد،مغتنم می شمردند؛یک روز می گفتند هوا شدیدا سرد است،بگذار کمی آرام گردد!و امام علیه السّلام می فرمود:هوا فقط برای شما سرد نیست،برای دشمنتان نیز سرد است.روز دیگر می گفتند:بگذار گرمی هوا کمی فروکش کند،تا آماده میدان نبرد شویم و امام علیه السّلام می فرمود:«اینها همه بهانه های فرار است:«فإذا کنتم من الحّر و القرّ تفرّون،فأنتم و اللّه من السّیف أفرّ؛ جایی که شما از سرما و گرما فرار می کنید،به خدا سوگند!از شمشیر دشمن بیشتر فرار می کنید خطبه!» (1) گویی میدان جنگ باید در فصل بهار باشد:در میان دشتهای پر گل و مرغان خواننده و مناظر زیبا! در حدیثی می خوانیم (2):«هنگامی که امام علیه السّلام مشاهده کرد که اصحابش بعد از جنگ نهروان از حرکت به سوی شام ناخشنودند،آنها را در«نخیله»(لشکرگاهی نزدیک کوفه)گرد آورد و دستور داد از لشکرگاه خارج نشوند و کمتر به سراغ زن و فرزندان بروند تا آماده و ساخته برای جهاد گردند؛ولی آنها آهسته و به طور پنهانی از لشکرگاه خارج می شدند و راه کوفه را پیش می گرفتند و جز عدّه ای از یاران خاص امام،با او باقی نماندند؛هنگامی که امام چنین دید به کوفه بازگشت و برای مردم خطبه خواند(خطبه ای شبیه خطبه مورد بحث)»و این نشان می دهد که اگر لحن امام در این گونه خطبه ها تند و خشن است،به خاطر سستی شدید و

ص: 310


1- 1) 27.
2- 1) شرح نهج البلاغه تستری،جلد 10،صفحه 519.

بی وفایی مخاطبان اوست که روح پاک او را سخت آزردند و امام علیه السّلام برای تحریک آنها به جهاد با دشمن خونخوار،چاره ای جز این نداشت.

عامل دیگری که سبب سستی و بی انضباطی لشکر کوفه بود،این بود که سران آنها در دوران حکومت عثمان،در ناز و نعمت فرو رفته بودند؛چرا که او بیت المال را بدون حساب و کتاب در میان مردم تقسیم می کرد و برای سران و دوستان و بستگان و نزدیکان خود،امتیازات عجیبی قائل بود؛هنگامی که تحت برنامه های حکومت علی علیه السّلام قرار گرفتند،وضع دگرگون شد و تلخی عدالت،شیرینی تبعیض و ظلم را از کام آنها بیرون فرستاد؛مرتّب گلایه داشتند و نق می زدند؛این در حالی بود که معاویه برای پیشبرد اهدافش،نه عدالت را به رسمیت می شناخت و نه حکم خدا را! تمام تلاش و کوشش او این بود که هر کس را با درهم و دینار-به هر مبلغی که باشد-خریداری کند؛او تنها به حکومت خویش می اندیشید،نه به اسلام و نه به مردم،و در هنگام لزوم نیز متوسّل به ارعاب و تهدید و شکنجه و قتل می شد.

آری هنگامی که این امور دست به دست هم داد،چنین پدیده ای را در عراق و شام به وجود آورد.

و از اینجا می توان به نکته مهمّی پی برد که امام امیر المؤمنین علیه السّلام چقدر مدیر و مدبّر بود که توانست با چنین مردمی در سه جنگ جمل و صفّین و نهروان شرکت جوید و با رعایت تمام ضوابط عدالت اسلامی در آنها برنده شود؛هر چند حماقت و نادانی گروهی از لشکریان،سرانجام کار خود را کرد و بخشی از نتایج مثبت را بر باد داد.

اینجاست که به یاد گفته«ابن ابی الحدید»می افتیم؛آنجا که می گوید:«علمای کلام از معتزله گفته اند:«هیچ کس در حسن سیاست و صحّت

ص: 311

تدبیر،به مقام امام علی علیه السّلام نرسید؛زیرا او گرفتار رعیّتی با خواسته های مختلف و پراکنده و لشکری عاصی و متمرّد بود و با این حال،به وسیله همین گروه،دشمنان را درهم شکست و رؤسای آنها را از بین برد». (1)

راستی اگر ما بخواهیم قضاوت صحیحی در مورد سیاست امیر مؤمنان علی علیه السّلام داشته باشیم باید تمام این جهات را در نظر بگیریم؛به اضافه اینکه امام علیه السّلام بهره گیری از هر گونه ابزار نادرست را برای خود حرام می دانست.

ص: 312


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 73.

بخش چهارم

اشاره

انظروا أهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم،و اتّبعوا أثرهم فلن یخرجوکم من هدی،و لن یعیدوکم فی ردی،فإن لبدوا فالبدوا،و إن نهضوا فانهضوا.

و لا تسبقوهم فتضلّوا،و لا تتأخّروا عنهم فتهلکوا.لقد رأیت أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله،فما أری أحدا یشبههم منکم!لقد کانوا یصبحون شعثا غبرا،و قد باتوا سجّدا و قیاما،یراوحون بین جباههم و خدودهم،و یقفون علی مثل الجمر من ذکر معادهم!کأنّ بین أعینهم رکب المعزی من طول سجودهم!إذا ذکر اللّه هملت أعینهم حتّی تبلّ جیوبهم،و مادوا کما یمید الشّجر یوم الرّیح العاصف،خوفا من العقاب،و رجاء للثّواب!

ترجمه

به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید!از همان سو که آنها گام برمی دارند گام بردارید.

و قدم در جای قدمهای آنها بگذارید(و بدانید)آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت نمی کشانند.اگر آنها توقّف کردند،توقّف کنید و اگر قیام کردند،قیام کنید.از آنها سبقت نگیرید که گمراه می شوید،و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد! من اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله را دیده ام ولی هیچ یک از شما را مانند آنها نمی بینم.

آنها موهایی ژولیده و چهره ای غبار آلود داشتند(با این که در فقر و تنگدستی زندگی می کردند خم به ابرو نمی آورند!)شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند(و هرگز از عبادت خسته نمی شدند؛)

ص: 313

گاهی پیشانی و گاه دو طرف صورت را(در پیشگاه خدا)به خاک می نهادند،و از ترس رستاخیز،گویی بر شعله های آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند.پیشانی آنها از سجده های طولانی پینه بسته بود (همچون زانوی گوسفند).هنگامی که نام خدا برده می شد،اشک از چشمانشان فرو می ریخت،آن قدر که گریبانشان تر می گشت،و همچون درختی که در روز طوفانی از شدّت تندباد به خود می لرزد،از خوف عقاب و عشق به ثواب می لرزیدند!

شرح و تفسیر: یاران واقعی پیامبر چنین بودند!

امام علیه السّلام در این بخش-که آخرین بخش خطبه است-به دو نکته مهم اشاره می فرماید:نخست،رهبرانی را که هرگز گمراه نمی شوند به یارانش معرّفی می کند،تا دست از دامن آنها برندارند و در پرتو آنان راه رستگاری را بیابند و دیگر،بخشی از صفات برجسته اصحاب خاص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به عنوان سرمشقی برای آنان بازگو می کند تا به مضمون آیه شریفه «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» (1)گام در جای گام آنها نهند و فضایلی را که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آموخته بودند،عملا به آنان منتقل سازند.

در قسمت اوّل می فرماید:«به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید!از همان سو که آنها گام برمی دارند،گام بردارید؛و قدم در جای قدمهای آنها بگذارید!(و بدانید)آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت نمی کشانند!».

(انظروا أهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم،و اتّبعوا أثرهم،فلن یخرجوکم من هدی،و لن یعیدوکم فی ردی) .

ص: 314


1- 1) سوره توبه،آیه 100.

این سخن،در واقع اشاره به همان حدیث«ثقلین»است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در آن حدیث متواتر،بدان اشاره فرمود که اگر دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارید هرگز گمراه نخواهید شد و روشن است که منظور از اهل بیت در اینجا همان امامان معصوم است که به مفاد آیه شریفه «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» ؛ (1)خداوند آنها را از هر گونه رجس و پلیدی و گناه بر کنار ساخته و از هر نظر پاک نموده است».

سپس این دستور کلّی و اجمالی را باز می کند و شرح می دهد؛می فرماید:«اگر آنها توقّف کردند،توقّف کنید و اگر آنها قیام کردند قیام کنید!» (فإن لبدوا فالبدوا، (2)و إن نهضوا فانهضوا) .

به یقین شرایط زمانها و مکانها متفاوت است؛در آنجا که شرایط ایجاب می کند، قیام کنند و وارد معرکه جهاد شوند،سکوت و سکون سبب بدبختی است و آنجا که شرایط،اجازه قیام نمی دهد قیام کردن،مایه خسران و هدر دادن نیروها است.

عالمان معصوم از اهل بیت به خوبی این شرایط را می شناسند و طبق آن حرکت می کنند و هر گونه تخلّف از روش آنان مایه عقب افتادگی است.

و سرانجام با دو جمله دیگر این سخن را تکمیل می کند.می فرماید:«از آنها سبقت نگیرید که گمراه می شوید!و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد!» (و لا تسبقوهم فتضلّوا،و لا تتأخّروا عنهم فتهلکوا) .

همیشه و در هر جامعه ای افراد افراطی و تفریطی یافت می شوند؛افراط گرایان روش پیشوایان راستین را کند می شمردند و بر آنها سبقت می گیرند و جامعه را به تباهی می کشند و به عکس،تفریط گرایان حرکت پیشوایان

ص: 315


1- 1) سوره احزاب،آیه 33.
2- 2) «لبدوا»از مادّه«لبود»به معنای اقامت در مکانی است و در اینجا به معنای توقّف کردن است.

را تند می پندارند و به بهانه حزم و دوراندیشی و احتیاط،از آنها عقب می افتند؛هم خود را هلاک می کنند و هم جامعه را گرفتار نابسامانی. در واقع،سخن امام علیه السّلام هم سو با حدیث معروف نبوی است که فرمود:«مثل أهل بیتی فیکم،مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک».این حدیث که با تعبیرات مختلفی در کتب شیعه و اهل سنّت با تفاوتهای مختصری نقل شده،نشان می دهد که اهل بیت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که علم و دانش آنها از قرآن مجید و از سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مایه می گیرد،تنها وسیله نجات در این دنیای طوفانی اند.همان گونه که هنگام وقوع طوفان نوح هیچ وسیله نجاتی جز کشتی نوح نبود. (1)

جالب اینکه در خطبه 87 شبیه تعبیر بالا درباره قرآن هنگام توصیف بندگان خاصّ خدا گذشت،که فرمود:«فهو قائده و إمامه،یحلّ حیث حلّ ثقله،و ینزل حیث کان منزله؛بنده خالص خدا قرآن را پیشوا و امام خود قرار داده؛هر جا قرآن فرود آید،او بار خویش را همانجا فرود می آورد و هر جا قرآن منزل کند او آنجا را منزلگاه خویش می گرداند».

و این تأکید دیگری بر همان حدیث ثقلین است! *** در قسمت دوم این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به سراغ ویژگی های گروه خاصّی از یاران پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می رود و آنها را برای اصحابش الگو و سرمشق می سازد و در عبارت مبسوطی،هفت ویژگی درباره آنها بیان می کند.

ص: 316


1- 1) نویسنده متتبّع،مرحوم«میر حامد حسین هندی»در کتاب«عبقات الانوار»این حدیث را از 92 کتاب که بوسیله 92 نفر از دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته،با تمام مشخّصات،نقل می کند.

نخست می فرماید:«من اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله را دیده ام،امّا هیچ یک از شما را مانند آنان نمی بینم!آنها موهایی ژولیده و چهره هایی غبار آلود داشتند(زاهد بودند و در فقر و تنگ دستی زندگی می کردند و خم به ابرو نمی آوردند!)». (لقد رأیت أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله،فما أری أحدا یشبههم منکم لقد کانوا یصبحون شعثا (1)غبرا (2)) .

در دومین وصف می فرماید:«آنها شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند(و هرگز از عبادت خسته نمی شدند)گاه پیشانی و گاه دو طرف صورت را(در پیشگاه خدا)به خاک می گذاردند». (و قد باتوا سجّدا و قیاما،یراوحون (3)بین جباههم و خدودهم (4)) .

هر زمان پیشانی آنها خسته می شد طرف راست را بر زمین می نهادند و هر زمان طرف راست خسته می شد طرف چپ را.

در سومین توصیف می افزاید:«آنها از ترس رستاخیز(و محاسبه اعمال)گویی بر شعله های آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند». (و یقفون علی مثل الجمر (5)من ذکر معادهم) .

آری آنها عذاب الهی را با تمام وجود خود،احساس می کردند و به همین دلیل آرامش نداشتند.

ص: 317


1- 1) «شعث»جمع«اشعث»در اصل به معنای ژولیده و کسی است که موهایش پریشان است و در عبارت بالا کنایه از فقر یا زهد است.
2- 2) «غبر»جمع«أغبر»به معنای غبار آلود است.
3- 3) «یراوحون»از مادّه«تراوح»به معنای انجام کاری،یکی بعد از دیگری است.
4- 4) «خدود»جمع«خدّ»به معنای دو طرف صورت است؛در مقابل«جباه»جمع«جبهه»که به معنای پیشانی است.و ترجمه«خدّ»در فارسی به«گونه»،صحیح نیست.
5- 5) «جمر»جمع«جمره»است که به معنای قطعه آتش شعله ور است.این واژه گاهی به سنگ ریزه نیز اطلاق می شود،که جمع آن«جمرات»است.

در چهاردهمین توصیف می افزاید:«پیشانی آنها از سجده های طولانی،پینه بسته بود همچون زانوی گوسفند!» (کأنّ بین أعینهم رکب (1)المعزی (2)من طول سجودهم!) .

آری،لذّت عبادت و عشق به بندگی،آنها را به سجده های طولانی در برابر محبوب مطلق وادار می ساخت و آثارش بر پیشانی آنها می نشست.

در پنجمین وصف آنها می فرماید:«هنگامی که نام خدا برده می شد،اشک از چشمانشان فرو می ریخت،آن قدر که گریبانشان تر می گشت!». (إذا ذکر اللّه هملت (3)أعینهم حتّی تبلّ جیوبهم) .

گاه از عشق خدا و درد فراق اشک می ریختند و گاه از خوف عقاب! و در ششمین و آخرین وصف بار دیگر به چهره دیگری از ایمان قوی و خوف و رجاء آنها اشاره کرده،می فرماید:«آنها همچون درختی که در روز طوفانی از شدت تندباد به خود می لرزد،از ترس عقاب و عشق به ثواب می لرزیدند!» (و مادوا (4)کما یمید الشّجر یوم الرّیح العاصف،خوفا من العقاب،و رجاء للثّواب!) .

تشبیه به درخت که در برابر تندباد لرزان می شود،تشبیه جالبی است که امام علیه السّلام دلیل آن را نیز بیان فرموده،که گاه از ترس عقاب و گاه به امید ثواب صورت می گیرد.از یک چشم،اشک شوق دیدار پروردگار می ریزند و از چشم دیگر،اشک خوف عقاب!و این است راه و رسم بندگان خالص و مخلص که در میان خوف و رجاء و بیم و امید در حرکتند.

ص: 318


1- 6) «رکب»جمع«رکبه»به معنای زانو است.
2- 7) «معزی»و«معز»به معنای بز است.
3- 1) «هملت»از مادّه«همول»به معنای سیلان و جریان است.
4- 2) «مادوا»از مادّه«میدان»(بر وزن جریان)به معنای حرکت کردن و لرزیدن است.
نکته ها
1-ولایت و عصمت اهل بیت

از این بخش از خطبه،به خوبی روشن می شود که امامان اهل بیت،معصومند؛ چرا که امام علیه السّلام با صراحت می فرماید:«در همه چیز و در همه کار پیرو آنها باشید! هرگاه فرمان قیام و حرکت بدهند قیام و حرکت کنید!و هرگاه دستور سکون دهند، متوقف شوید!بر آنها پیشی نگیرید!از آنها عقب نیفتید،که مایه گمراهی و هلاکت است!و آنها هرگز شما را از هدایت بیرون نمی برند،و به گمراهی نمی کشانند!» این تعبیرات،روشن ترین دلیل مقام عصمت آنهاست؛چرا که درباره غیر معصوم از گناه و خطا این گونه دستورات صحیح نیست.

از سوی دیگر،نشان می دهد که امامت مسلمین،همواره در اهل بیت خواهد بود؛ چرا که امام علیه السّلام این دستور را محدود به زمان معیّنی نکرده است.

و از سوی سوم،نشان می دهد که مفهوم ولایت این نیست که انسان با دستورات آن بزرگواران گزینشی برخورد کند؛بلکه ولایت حقیقی آن است که در همه چیز و در هر حال،سر بر فرمان آن بزرگواران باشد و آنها که تنها در گفتار،یا پاره ای از رفتارهای فردی و اجتماعی تابع اهل بیت اند موالیان حقیقی نیستند؛مدّعیانی هستند در لباس موالی! بدیهی است که منظور امام علیه السّلام تنها عصر و زمان او نیست؛چرا که«اهل بیت»را به عنوان امام و پیشوای معرّفی می کند نه فقط خودش را.

شاهد گویای این سخن حدیثی است که از خود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل شده؛آنجا که علی علیه السّلام می فرماید:«حافظان حدیث از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می دانند که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله چنین فرمود»:«إنّی و أهل بیتی مطهّرون،فلا تسبقوهم فتضلّوا؛و لا تتخلّفوا عنهم فتزلّوا،و

ص: 319

لا تخالفوهم فتجهلوا،و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.هم أعلم النّاس کبارا،و أحلم النّاس صغارا؛فاتّبعوا الحقّ و أهله حیث کان؛من و اهل بیتم از هر نظر پاک و پاکیزه ایم؛بنابر این،بر آنها پیشی نگیرید،که گمراه می شوید!و از فرمان آنها تخلّف نکنید،که لغزش خواهید داشت!و با آنها مخالفت نکنید،که گرفتار نادانی می شوید!و به آنها چیزی نیاموزید که آنها از شما داناترند!آنها در بزرگی از همه مردم عالم ترند و در کوچکی از همه عاقل تر!بنابر این،از حق و اهل حق پیروی کنید،هر جا که باشد». (1)

2-ویژگی های کوفیان و شامیان

بخش اخیر این خطبه که از یک سو مردم را به پیروی از اهل بیت علیهم السّلام دعوت می کند و از سوی دیگر یاد آور ویژگی های اصحاب خاص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله می شود، رابطه لطیفی با بخش های نخستین این خطبه که از مردم عراق و کوفه شدیدا نکوهش می کند،دارد زیرا از یک سو،به آنها می فهماند که شما هیچ عذری در پیشگاه خدا ندارید زیرا رهبر شما از اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است.

از همان کسانی است که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سفارش آنها را کرده،که مردم دست از دامنشان برندارند؛همان ها که در کنار قرآن قرار دارند و کشتی نجاتند؛در حالی که پیشوای مردم شام،مردی است منحرف،ظالم و غارتگر و از بقایای عصر جاهلیّت؛ لذا از این نظر حجّت بر شما تمام است.

دیگر این که،ضعف و زبونی شما نه به دلیل عدم قدرت جسمانی است،بلکه از نظر روحانی و معنوی و رابطه با پروردگار ضعیف و ناتوانید؛از این رو،آنها را به پیروی عملی از اصحاب خاصّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دعوت کرده که قوی ترین رابطه ها را با خدا داشتند:در پیشگاه او

ص: 320


1- 1) تفسیر قمی،طبق نقل بحار الانوار،جلد 23،صفحه 130،حدیث 12.

به عبادت برمی خاستند و به سجود می پرداختند و پیکرشان از خوف خدا می لرزید،آثار سجده در صورت آنها نمایان بود و اشک خوف و شوق بر صورتشان جاری و این تعبّد و تعهّد رمز اصلی پیروزی آنها بر دشمن بود.

3-کدام یک از صحابه؟

ممکن است افراد ساده اندیش از اطلاق کلام حضرت چنین تصوّر کنند که ویژگی های بسیار والای فوق،در همه صحابه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بوده است و آن را دلیلی بر اصل معروف«تنزیه صحابه»بگیرند در حالی که به یقین این اوصاف و ویژگی ها مربوط به اصحاب خاصّ آن حضرت،همچون:سلمان ها،بوذرها،عمّارها و مقدادها است،نه همه آنان؛زیرا اوّلا:چنین مطلبی بر خلاف تاریخ است؛چرا که در هیچ تاریخی این صفات برای همه آنها نوشته نشده است.

ثانیا:بسیاری از آیات قرآن نشان می دهد که در میان آنها متخلّفان و گنهکاران خطرناکی بودند.

از جمله بعضی از آنها به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ارتش اسلام خیانت کردند که وقتی رسوا شدند،از در توبه درآمدند؛مانند«حاطب بن ابی بلتعه»و«ابو لبابه»که داستان آنها را همه شنیده ایم و ستون توبه در مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله یادآور این حقیقت است.

بعضی دیگر در مقام اعتراض در برابر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نسبت به حکم زکات برآمدند،در حالی که قبلا با خدا عهد کرده بودند اگر ثروتی پیدا کردند در راه خدا از آن انفاق کنند!مانند«ثعلبة بن حاطب انصاری»که داستان او در آیات 75 تا 77 سوره توبه آمده است.

ص: 321

بعضی فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را زیر پا گذاردند و به بهانه های واهی از شرکت در جنگ «تبوک»تخلّف کردند؛که داستان آن ها ذیل آیه 118 سوره«توبه»آمده است.

گروهی دست به جاسوسی زدند،که قرآن در آیه 47 سوره«توبه»در مورد آنها می گوید:« «وَ فِیکُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ» ».

بعضی به ساختن مسجد«ضرار»پرداختند،تا در میان مؤمنان ایجاد شکاف و تفرقه کنند،که داستان آنها در ذیل آیات 107 تا 110 سوره«توبه»آمده است.

و بعضی از آنها که در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را راستی را می پیمودند،بعد از آن حضرت در اثر هوا پرستی فتنه هایی بر پا کردند که خون های زیادی از مسلمین ریخته شد؛مانند:«طلحه»و«زبیر»که آتش جنگ«جمل»را بر پا کردند و بر ضدّ امام المسلمین قیام نمودند و«معاویه»که فتنه های فراوانی،از جمله فتنه«صفّین»را رهبری می کرد.

بسیار ساده لوحی است که ما در برابر واقعیّت های روشن تاریخ و آیات صریح قرآن،چشم بر هم نهیم و همه صحابه را با آب تنزیه بشوییم و دامان آنها را پاک و پاکیزه کنیم.

بنابر این،اگر امام امیر المؤمنین علیه السّلام در این خطبه،یا خطبه های دیگری مدح و تمجید بلیغی از صحابه می کند،به یقین منظور اصحاب خاصّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است که گروه قابل ملاحظه ای از یاران او را تشکیل می دادند و در تمام میدان های نبرد در صفوف مقدّم جای داشتند و همواره سر بر فرمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله می نهادند و بسیاری از آنان در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شربت شهادت نوشیدند.

به هر حال،این گروه از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که عالی ترین درس بندگی و عبودیّت خداوند و استقامت و ایستادگی و ایثار و فداکاری را در

ص: 322

راه اسلام،از محضر بزرگترین استاد جهان بشریّت،یعنی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آموخته بودند سزاوار است الگو و اسوه مسلمانان،در هر عصر و زمان باشند.

همانها که به گفته مورّخان هنگامی که می خواستند از یکدیگر جدا شوند،سوره «و العصر»را یکی برای دیگری می خواند و او را به ایمان و عمل صالح و طرفداری از حق و صبر و استقامت دعوت می کرد. (1)

همان ها که به تعبیر قرآن آثار سجده در چهره هایشان نمایان بود: «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (2).و همان ها که در برابر دشمنان شدید و محکم،و در برابر دوستان نرم و ملایم بودند: «وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» (3).

ص: 323


1- 1) اسد الغابه،جلد 3،صفحه 144.
2- 2) سوره فتح،آیه 29.
3- 3) سوره فتح آیه،29.

خطبۀ 98: اشاره به ستم های بنی امیّه

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

یشیر فیه إلی ظلم بنی أمیّة

(1)

امام علیه السّلام در این خطبه اشاره به ستم های بنی امیّه می فرماید.

خطبه در یک نگاه

در این خطبه،امام علیه السّلام در جمله های کوتاهی از فاجعه حکومت بنی امیّه و ظلم و انحراف آنها سخن می گوید و به قدری رسا و گویا است که تمام مظالم و رسوایی های این قوم بی دادگر،در همین عبارات فشرده بیان شده است و نشان می دهد که سستی مردم در مبارزه با آنها چه عواقب دردناکی برای خودشان و کلّ جامعه اسلامی در بر خواهد داشت.

ص: 324


1- 1) سند خطبه:به گفته نویسنده«مصادر نهج البلاغه»این خطبه را«ابن قتیبه»در کتاب«الامامة و السیاسه» نقل کرده و از تعبیرات او چنین بر می آید که امام علیه السّلام این سخن را بعد از خطبه 123 بیان فرموده است (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 193).بعضی از محقّقان این خطبه را از«تذکرة الخواص ابن جوزی»و«ارشاد مفید»نیز نقل کرده اند(نهج البلاغه چاپ جامعه مدرّسین،تحقیق مرحوم حجة الاسلام دشتی،ذیل خطبه مورد بحث).

تاریخ نیز نشان می دهد که تمام پیش بینی های امام درست بود و عدم توجّه به این هشدارها،سرانجام کار خود را کرد و چنان ظلم و ستمی بر مسلمین رفت که در تاریخ بشریّت کم سابقه،یا بی سابقه بود! این خطبه،در ضمن پاسخی است دندان شکن به ساده اندیشانی که اصرار امام علیه السّلام را در جنگ با بنی امیّه زیر سؤال می برند و می گویند چرا مسلمان با مسلمان بجنگند؟

ص: 325

و اللّه لا یزالون حتّی لا یدعوا للّه محرّما إلاّ استحلّوه،و لا عقدا إلاّ حلّوه، و حتّی لا یبقی بیت مدر و لا وبر إلاّ دخله ظلمهم و نبا به سوء رعیهم،و حتّی یقوم الباکیان یبکیان:باک یبکی لدینه،و باک یبکی لدنیاه،و حتّی تکون نصرة أحدکم من أحدهم کنصرة العبد من سیّده،إذا شهد أطاعه،و إذا غاب اغتابه،و حتّی یکون أعظمکم فیها عناء أحسنکم باللّه ظنّا،فإن أتاکم اللّه بعافیة فاقبلوا،و إن ابتلیتم فاصبروا،ف «إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ» .

ترجمه

به خدا سوگند!آنها(بنی امیّه)همچنان به حکومت خود ادامه می دهند،تا آنجا که حرامی را باقی نمی گذارند،مگر آن که حلال بشمارند و پیمانی(از پیمان های الهی و مردمی)نمی ماند مگر این که آن را می شکنند.خانه و خیمه ای باقی نمی ماند،مگر اینکه ظلم و ستم شان در آن راه می یابد،و فساد و سوء تدبیرشان مردم را از خانه های خویش فراری می دهد.کار حکومت آنها بدانجا می رسد که مردم دو گروه می شوند و هر دو گروه گریانند:گروهی برای دینشان،و گروهی برای دنیایشان!کار به قدری سخت می شود که شما همچون برده ای خواهید بود که به یاری ارباب(ظالم وستمگرش)برمی خیزد؛در حضور او ناگزیر از اطاعت است و در غیاب از او بدگویی می کند.این حکومت ظالم و بیدادگر تا آنجا پیش می رود که هر کس به خدا امیدوارتر(و نزدیک تر)است،بیش از همه رنج و مصیبت می بیند.(در آن حکومت خودکامه)اگر خداوند برای شما

ص: 326

عافیت و سلامت پیش آورد(و از این امواج خطرناک در امان بودید،این نعمت الهی را)بپذیرید،(و خدا را شکر گویید!)و اگر(طوفان حوادث شما را گرفت و)به رنج و ناراحتی گرفتار شدید،شکیبا باشید،که «سرانجام نیک برای پرهیزکاران است!».

شرح و تفسیر: مظالم بی حساب بنی امیّه!

همانگونه که در بالا اشاره شد،امام علیه السّلام در این سخن فشرده خود آینده بنی امیّه را شرح می دهد و فجایع این حکومت ظالم و ستمگر را در پنج عنوان خلاصه می کند.

نخست می فرماید:«به خدا سوگند!آنها همچنان به حکومت خود ادامه می دهند تا آنجا که حرامی را باقی نگذارند،مگر این که حلال بشمارند و پیمانی(از پیمان های الهی و مردمی)نمی ماند مگر اینکه آن را می شکنند». (و اللّه لا یزالون (1)حتّی لا یدعوا للّه محرّما إلاّ استحلّوه،و لا عقدا إلاّ حلّوه) .

بعضی از بزرگان،فهرستی از بدعت های بنی امیّه و حرام هایی را که آنها حلال کردند و پیمان هایی را که شکستند،گرد آوری نموده اند،که در بحث نکات خواهد آمد.از مطالعه آنها روشن می شود که این قوم بیدادگر،چه بلایی بر سر اسلام آوردند.

در دومین فاجعه ای که آنها برای مسلمین به وجود می آورند،اشاره به ظلم گسترده و فراگیر آنها کرده،می فرماید:«خانه و خیمه ای باقی نمی ماند مگر اینکه ظلم و ستم شان در آن راه می یابد و فساد و سوء

ص: 327


1- 1) جمعی از شارحان گفته اند که:جمله«لا یزالون»محذوفی دارد و در تقدیر«لا یزالون ظالمین»می باشد ولی ظاهر این است که«لا یزالون حاکمین»می باشد،تا متناسب با جمله های بعد باشد.

تدبیرشان،مردم را از خانه های خویش فراری می دهد». (و حتّی لا یبقی بیت مدر،و لا وبر إلاّ دخله ظلمهم و نبابه سوء رعیهم) .

«مدر»در لغت گاه به معنای گل های به هم فشرده و گاه به معنای خشت و گاه به معنای آجر و سنگ تشکیل شده؛بنابر این،«بیت مدر»اشاره به خانه هایی است که در شهرها ساخته می شود و«وبر»به معنای پشم شتر،اشاره به خانه های روستایی و بادیه نشینان است که در آن زمان و در میان اعراب به صورت خیمه هایی بنا می شد.

و این،بهترین تعبیر برای فراگیر بودن ظلم آنها است که هیچ کس از ظلم آنها در امان نبود.و این ظلم و ستم در بسیاری از اوقات سبب می شد آنها از خانه های خود فرار کنند و در به در شوند.

سپس در بیان فاجعه سوم می فرماید:«کار حکومت آنها بدانجا می رسد که مردم دو گروه می شوند و هر دو گروه گریانند:گروهی برای دینشان و گروهی برای دنیایشان!» (و حتّی یقوم الباکیان یبکیان:باک یبکی لدینه،و باک یبکی لدنیاه) .

آری!دین باوران به خاطر خطراتی که از سوی این گروه بازمانده جاهلی،متوجّه دین می شوند اشک می ریزند و دنیا طلبان به خاطر هجوم ظالمانه آنها به دنیای مردم؛چرا که آنها،هم عقاید مردم را غارت می کردند و هم دنیایشان را.

در بیان چهارمین فاجعه می فرماید:«در این حکومت خودکامه،کار به قدری سخت می شود که شما همچون برده ای خواهید بود که به یاری ارباب(ظالم و ستمگرش)برمی خیزد؛در حضور ناگزیر از اطاعت است و در غیاب از او بدگویی می کند!». (و حتّی تکون نصرة أحدکم من أحدهم کنصرة العبد من سیّده،إذا شهد أطاعه،و إذا غاب اغتابه) .

ص: 328

اشاره به اینکه آنها مردم را به بردگی و عبودیّت می کشند؛نه عبودیّتی که حداقل توأم با رابطه عاطفی باشد و غلام مورد محبّت آقا و آقا مورد علاقه غلام قرار گیرد، بلکه عبودیّتی توأم با ظلم و تحقیر!که گویی زنجیر بر گردن آنها نهاده اند و به هر جا می خواهند می کشند.

بعضی از«مفسّران نهج البلاغه»در تفسیر این جمله گفته اند که منظور یاری طلبیدن مردم از آنهاست نه یاری کردن مردم نسبت به آنها(به اصطلاح«نصرة» اضافه به مفعول شده است،نه اضافه به فاعل؛)بنابر این،مفهوم جمله چنین می شود که:«اگر از آنها یاری بطلبید همچون یاری طلبیدن غلام از ارباب ستمکار است،نه یاری طلبیدن دوست را دوست».ولی دو جمله«إذا شهد أطاعه...»گواه معنای اوّل است.

در بیان پنجمین و آخرین فاجعه می فرماید:«این حکومت ظالم و بیدادگر تا آنجا پیش می رود که هر کس به خدا امیدوارتر(و نزدیک تر)است،بیش از همه رنج و مصیبت می بیند». (و حتّی یکون أعظمکم فیها عنآء أحسنکم باللّه ظنّا) .

از یک حکومت جنایتکار و ستم پیشه و فاقد دین و اخلاق غیر از این انتظار نمی رود که هر کس پاک تر است در آن حکومت جام بلا و مصیبت بیشتری به او می دهند.

در پایان اصحاب و یارانش خود را در برابر حوادث دردناکی که در پیش دارند با این جمله دلداری می دهد؛می فرماید:«اگر خداوند برای شما عافیت و سلامت پیش آورد(و از این امواج خطرناک در امان بودید،این نعمت الهی را)بپذیرید(و خدا را شکر گویید)و اگر(طوفان حوادث شما را گرفت و)به رنج و ناراحتی گرفتار شدید، شکیبا باشید!که«سرانجام نیک برای پرهیزکاران است!» (فإن أتاکم اللّه بعافیة فاقبلوا،و إن ابتلیتم فاصبروا،ف «إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ» .

ص: 329

از این تعبیر استفاده می شود که اگر چه در حکومت بنی امیّه اکثریت عظیم مردم در رنج و فشار و تعب بودند،ولی گروه اندکی از امواج این حوادث برکنار بودند و امام علیه السّلام به هر دو گروه نصیحت می کند؛گروه اوّل را به صبر و شکیبایی و انتظار فرج و گروه دوم را به شکرگزاری در برابر حق!

نکته

1-فجایع بی سابقۀ بنی امیّه!

پیش بینی عجیبی که امام علیه السّلام در این خطبه از فجایع فراگیر بنی امیّه فرموده است-به گواهی تاریخ اسلام-همه بدون استثناء،به وقوع پیوست و این حکومت ظالم و جبّار و بیدادگر جاهلی،از هیچ ظلم و ستمی فروگذار نکرد و برای تحکیم پایه های قدرت خود،خون های زیادی ریخت و بی گناهان بسیاری را به زندان افکند و چنان وحشت و اضطراب بر مردم حاکم شد که حتّی در درون خانواده ها،گاه خویشاوندان نزدیک از هم می ترسیدند.

مرحوم«علاّمه امینی»در کتاب نفیس«الغدیر»با ذکر اسناد و مدارک روشن فجایعی را که شخص معاویه انجام داد،جمع آوری کرده است؛در اینجا فهرست آن از نظر خوانندگان عزیز می گذرد و شرح و تفصیل منابع آن را می توانند در«الغدیر» جلد یازدهم مطالعه کنند.

این مرد محقّق می نویسد:

«نخستین کسی که آشکارا به شرب خمر و خریدن آن اقدام کرد،معاویه بود.

نخستین کسی که در محیط اسلام فحشا را اشاعه داد،معاویه بود.

نخستین کسی که ربا را حلال شمرد،معاویه بود.

ص: 330

نخستین کسی که ازدواج با دو خواهر را در یک زمان اجازه داد،معاویه بود.

نخستین کسی که سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را در باب دیات تغییر داد،معاویه بود.

نخستین کسی که لبّیک را(در مراسم زیارت خانه خدا)ترک کرد،معاویه بود.

نخستین کسی که از اجرای حدود الهی سر باز زد،معاویه بود.

نخستین کسی که اموالی را برای جعل حدیث اختصاص داد،معاویه بود.

نخستین کسی که به هنگام بیعت با مردم بیزاری از علی علیه السّلام را شرط می کرد، معاویه بود.

نخستین کسی که سر یکی از اصحاب پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله(عمرو بن حمق)را جدا کرد و در شهرها گردش داد،معاویه بود.

نخستین کسی که خلافت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به سلطنت مبدّل ساخت،معاویه بود.

نخستین کسی که به دین خدا اهانت کرد و فرزند فاجرش را به خلافت برگزید، معاویه بود.

نخستین کسی که دستور داد مدینه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را غارت کنند،معاویه بود.

نخستین کسی که سبّ و ناسزاگویی به علی علیه السّلام را رواج داد،معاویه بود. (1)

نخستین کسی که خطبه نماز عید را(بر خلاف دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)بر نماز عید مقدّم داشت،تا در ضمن آن سبّ علی علیه السّلام کند و مردم متفرّق نشوند،معاویه بود». (2)

ص: 331


1- 1) برای توضیح بیشتر به کتاب نفیس الغدیر جلد 11،صفحه 71 به بعد مراجعه شود.
2- 2) الغدیر،جلد 11،صفحه 72.

این تنها بخشی از فجایع معاویه در زمینه تغییر احکام الهی و نقض سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و زیر پا نهادن دستورات خدا بود و اگر کسی تمام تاریخ زندگانی او و سایر بنی امیّه را بررسی کند،باز هم به نمونه های بیشتری دست می یابد و به راستی اگر حکومت این ظالمان بیگانه از اسلام ادامه می یافت،به یقین چیزی از اسلام باقی نمی ماند و این سخن با مدارک گسترده ای که در دست است،جای انکار ندارد!و ما تعجّب می کنیم چرا بعضی اصرار دارند چشم بر هم نهند و با این همه فجایع،باز معاویه و بنی امیّه را بستایند؛براستی شگفت آور است.!!

2-گوشۀ دیگری از فجایع بنی امیّه

«ابو الفرج اصفهانی»از مشاهیر علمای قرن چهارم هجری در کتاب معروف «اغانی»مطالب عجیبی درباره بنی امیّه ذکر کرده است که انسان را در وحشت فرو می برد!از جمله:

1-«خالد بن عبد اللّه قسری»که از طرف«هشام بن عبد الملک»خلیفه اموی،والی کوفه بود خودش زندیق و مادرش نصرانی بود و در کارهایش نصارا و مجوس را بر مسلمانان ترجیح می داد. (1)

2-او برای مادرش که نصرانی بود،در پشت قبله مسجد کوفه،کلیسا و عبادتگاهی ساخته بود و با کمال وقاحت،هنگامی که صدای مؤذّن در مسجد بلند می شد،ناقوس کلیسا را می نواختند! (2)

3-او،خلیفه(هشام)را-العیاذ باللّه-بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ترجیح می داد و به قدری متملّق و چاپلوس بود که می گفت:به خدا

ص: 332


1- 1) اغانی،جلد 22،صفحه 23.
2- 2) همان مدرک،صفحه 22.

سوگند!اگر خلیفه به من دستور دهد،خانه کعبه را ویران می کنم و سنگ های آن را یک به یک جدا می سازم و به شام منتقل می کنم!. (1)

و عجیب اینکه بعد از مدّتی«هشام»او را عزل کرد!نه به خاطر کارهایی که در بالا گفته شد؛بلکه به خاطر اینکه از بنی امیّه در اواخر کار بدگویی می کرد. (2)

«ابن ابی الحدید معتزلی (3)»در«شرح نهج البلاغه»از«ابو عثمان جاحظ»نقل می کند که«بنی هاشم»بر«بنی امیّه»افتخار می کردند که ما این کارها را انجام ندادیم:

الف-ویران کردن کعبه(اشاره به کاری است که«حجّاج»در زمان«عبد الملک» انجام داد).

ب-تغییر قبله(اشاره به نماز خواندن«ولید»به هنگام مستی به غیر قبله است، که می گفت: «تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» .

ج-آنها پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را در مرتبه پایین تر از خلیفه قرار ندادند(اشاره به چیزی است که در بالا از کتاب«اغانی»نقل شد).

د-آنها مهر بر گردن مسلمین نزدند(اشاره به این است که بنی امیّه بر گردن گروهی از مسلمانها،به عنوان برده و غلام خود،مهر زدند؛همانند مهری که بر گردن اسبها می زدند!).

ه-آنها حرم پیامبر را غارت نکردند و حرمت زنان مسلمان را در آن حرم مقدّس بر باد ندادند(اشاره به داستان«مسلم بن عقبه»است که از طرف یزید مأمور حمله به مدینه شد،و جنایاتی آفرید که تاریخ بشریّت را سیاه کرد و به راستی زبان از ذکر آن عاجز و قلم از بیانش شرم دارد).

ص: 333


1- 3) همان مدرک،صفحه 25.
2- 4) همان مدرک،صفحه 33.
3- 5) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 15،صفحه 240 و 242.

«پیش از آن«بسر بن أرطاة»از سوی معاویه مأموریت یافت به مدینه حمله کند و او در مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مردم را مجبور به بیعت با معاویه کرد؛درهای مسجد را بست و گفت اگر بیعت نکنید همه شما را از دم تیغ می گذرانم؛خانه هایتان را ویران و اموالتان را غارت می کنیم!». (1)

فجایع بنی امیّه(معاویه و اعقابش)بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.

کلام خود را در اینجا با سخنی از«ابن عساکر»مورّخ معروف اهل سنّت،پایان می دهیم.او در کتاب«تاریخ دمشق»می گوید:«عبد اللّه بن حنظله»که از بزرگان اصحاب پیامبر بود(فرزند حنظله غسیل الملائکه)در آن روز که«مسلم بن عقبه»از طرف یزید به مدینه حمله کرد،خطاب به مردم چنین گفت:ای مردم!تقوای خداوند یگانه یکتا را پیشه کنید؛به خدا سوگند!ما در برابر یزید قیام نکردیم مگر زمانی که ترسیدیم اگر سکوت کنیم،خداوند سنگهای آسمانی را بر سر ما فرو فرستد؛آیا در برابر مردی که با مادر و خواهر و دختر خود عمل منافی عفّت انجام می دهد!شراب می نوشد!نماز را رها می کند!می توان در برابر او سکوت کرد؟به خدا سوگند!که اگر هیچ کس با من نباشد،من وظیفه خود را انجام می دهم. (2)

اینجاست که به عمق کلام امیر مؤمنان علی علیه السّلام واقف می شویم که فرمود:«لکلّ أمّة آفة،و آفة هذه الأمّة بنو أمیّة؛هر امتی را آفتی است؛و آفت این امّت بنی امیّه است» (3)و چه بی خبر و بی نوا هستند کسانی که با این همه فجایع،باز دم از مجد بنی امیّه و صداقت معاویه می زنند؛راستی عجیب است!!!

ص: 334


1- 1) ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 11.
2- 1) تاریخ دمشق،ابن عساکر،جلد 12،صفحه 127.
3- 2) کنزل العمّال،جلد 11،صفحه 364،حدیث 31755.

خطبۀ 99: پیرامون زهد در دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی التزهید من الدنیا

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که پیرامون زهد در دنیا سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

ص: 335


1- 1) سند خطبه:از کسانی که قبل از مرحوم«سیّد رضی»و گرد آوری نهج البلاغه،این خطبه را نقل کرده اند، «زید بن وهب»است(او از صحابه امیر مؤمنان علی علیه السّلام است که بخش قابل ملاحظه ای از خطبه های آن حضرت را در کتابی به عنوان«خطب امیر المؤمنین علی المنابر فی الجمع و الأعیاد و غیرهما»جمع آوری کرده و این نخستین کتابی است که در این زمینه نگاشته شده است.)مرحوم«محدّث نوری»در«مستدرک الوسائل»این خطبه را از آن کتاب آورده است که با خطبه مورد بحث اندک تفاوتی دارد.مرحوم«صدوق»- که او هم قبل از«سیّد رضی»می زیسته است-در دو کتاب خود:«معانی الأخبار»و«من لا یحضره الفقیه»تمام یا بخشی از آن را با تفاوت مختصری ذکر کرده است.افراد متعدّد دیگری که بعد از«سیّد رضی»می زیستند نیز،آن را در کتاب های خود آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 196).

با توجه به اینکه امام علیه السّلام-طبق بعضی از روایات-این خطبه را به عنوان خطبه نماز جمعه ایراد فرموده است،سعی می کند که در آن مردم را به زهد در دنیا ترغیب کند و چنان از بی وفایی دنیا و ناپایداری آن سخن بگوید که طالبان و عاشقان دنیا از آن دلسرد شوند و فریب زرق و برق آن را نخورند؛مخصوصا تصویر زنده ای از کسانی ارائه می دهد که به خاطر از دست رفتن عزیزانشان،اشک می ریزند و گروهی دیگر آنها را تسلیت می گویند و گروههای دیگری که در بستر بیماری افتاده اند و با مرگ دست به گریبانند؛تا غافلان را بیدار و مست های هوا و هوس را هوشیار کند و در مجموع،داروی شفابخشی است برای بیمار دلان دنیا پرست و غافلان مغرور و مست.

ص: 336

بخش اوّل

اشاره

نحمده علی ما کان،و نستعینه من أمرنا علی ما یکون،و نسأله المعافاة فی الأدیان،کما نسأله المعافاة فی الأبدان.

ترجمه

ما خدا را بر آنچه رخ داده است،حمد و سپاس می گوییم؛و از او یاری می طلبیم برای کارهایی که در پیش داریم،و از درگاهش سلامت در دین می طلبیم،آنگونه که سلامت در بدن را تقاضا می کنیم.

شرح و تفسیر: تقاضای سلامت دین و تن

امام علیه السّلام در آغاز و مقدّمه این خطبه،به حمد و ثنای الهی می پردازد،تا دلها آماده پذیرش سخنان آینده او شود و ضمن چهار جمله،گفتنی ها را می گوید.

نخست می فرماید:«ما خدا را بر آنچه رخ داده است،حمد و سپاس می گوییم».

(نحمده علی ما کان) .

مفهوم این سخن وسیع است:هم نعمت هایی را که از سوی خدا ارزانی شده، شامل می شود و هم حوادث تلخ و دردناک را.چرا که بندگان خاصّ خدا هر چه را از سوی اوست،نعمت و رحمت می شمرند و در برابر همه آنها سپاسگزارند.

ص: 337

سپس می افزاید:«و از او یاری می طلبیم،در همه کارهای آینده خود». (و نستعینه من أمرنا علی ما یکون) .

بدیهی است حمد و سپاس بر گذشته است و یاری طلبیدن برای آینده؛و بندگان خالص و مخلص،در برخورد با حوادث گذشته و آینده چنین اند،که یکی را سپاس می گویند و برای دیگری از پروردگار یاری می طلبند.

در سومین و چهارمین جمله،می فرماید:«ما از او سلامت در دین می طلبیم، آن گونه که سلامت در بدن ها را تقاضا می کنیم!» (و نسأله المعافاة فی الأدیان،کما نسأله المعافاة فی الأبدان) .

این عبارت اشاره به نکته لطیفی است و آن اینکه اگر مردم به همان اندازه که به عافیت و سلامت جسمانی اهمیّت می دهند،به سلامت دینشان اهمیت می دادند وضع خوبی داشتند.ولی افسوس!یک بیماری مختصر جسمانی گاه انسان را به دنبال طبیبان متعدّد می فرستد،در حالی که به خاطر ده ها بیماری خطرناک معنوی و اخلاقی و دینی،حتّی به دنبال یک طبیب هم نمی رود!!.

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»این سخن را از بعضی از متفکّران انسان شناس نقل کرده اند که:«اگر یک صدم اشکهایی که برای شکم های گرسنه و بدنهای برهنه ریخته می شود،برای ارواح گرسنه معرفت و برهنه از فضایل ریخته می شد،هم گرسنگی ها و برهنگی های جسمانی از بین می رفت و هم گرسنگی ها و برهنگی های روحی زایل می گشت!». (1)

این نکته نیز قابل دقّت است که ذکر«ادیان»به صورت جمع،اشاره به دین باوری نفرات انسانهاست،نه ادیان مختلف؛همانگونه که جمع آوردن«ابدان»به خاطر همین منظور است.

ص: 338


1- 1) شرح نهج البلاغه علاّمه جعفری،جلد صفحه 18،9.

بخش دوم

اشاره

عباد اللّه،أوصیکم بالرّفض لهذه الدّنیا التّارکة لکم و إن لم تحبّوا ترکها، و المبلیة لأجسامکم و إن کنتم تحبّون تجدیدها،فإنّما مثلکم و مثلها کسفر،سلکوا سبیلا فکأنّهم قد قطعوه،و أمّوا علما فکأنّهم قد بلغوه.و کم عسی المجری إلی الغایة أن یجری إلیها حتّی یبلغها!و ما عسی أن یکون بقاء من له یوم لا یعدوه،و طالب حثیث من الموت یحدوه و مزعج فی الدّنیا حتّی یفارقها رغما!فلا تنافسوا فی عزّ الدّنیا و فخرها،و لا تعجبوا بزینتها و نعیمها،و لا تجزعوا من ضرّائها و بؤسها،فإنّ عزّها و فخرها إلی انقطاع،و إنّ زینتها و نعیمها إلی زوال،و ضرّاءها و بؤسها إلی نفاد،و کلّ مدّة فیها إلی انتهاء،و کلّ حیّ فیها إلی فناء.

ترجمه

ای بندگان خدا!شما را به ترک این دنیایی که سرانجام شما را ترک می گوید توصیه می کنم؛هر چند ترک آن را دوست نداشته باشید!دنیایی که جسم های شما را کهنه و فرسوده می سازد،با اینکه دوست دارید همواره تازه و نو گردد!شما نسبت به دنیا به مسافرانی می مانید که وقتی گام در جادّه نهاده اند،احساس می کنند به پایان راه رسیده اند و تا قصد رسیدن به نشانه ای در وسط راه کرده اند،گویی بلافاصله در کنار آن قرار گرفته اند.

(آری،دنیا به سرعت پایان می یابد!)کسی که(در این دنیا)به سوی مقصد پیش می رود چه زود به آن می رسد!و چگونه می تواند امید به بقا

ص: 339

داشته باشد آن کس که روز معیّنی در پیش دارد،که از آن نمی تواند فراتر برود،مرگ به سرعت او را دنبال می کند و به پیش می راند و اجل او را به زور و بر خلاف میلش به جدایی از دنیا وادار می سازد.حال که چنین است،برای به دست آوردن عزّت و افتخارات(موهوم) سر و دست نشکنید؛و به زینت و نعمت هایش فریفته نشوید؛و از رنج و ناراحتی های آن بی تابی نکنید!چرا که عزّت و افتخاراتش به زودی پایان می گیرد؛زینت و نعمت هایش زایل می گردد و رنج و ناراحتی هایش تمام می شود(و در یک کلمه) دوران هر چیز سپری می گردد و هر موجود زنده ای به سوی فنا پیش می رود!

شرح و تفسیر: به سرعت همه چیز دنیا پایان می یابد

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام بعد از حمد و ثنای الهی-که در بخش پیشین گذشت-مردم را با عباراتی بسیار مؤثّر و نافذ،به زهد در دنیا ترغیب می کند و بی اعتباری دنیا را در لابه لای عباراتی لطیف و پویا مجسّم می سازد.می فرماید:«ای بندگان خدا!شما را به ترک این دنیایی که سرانجام رهایتان می سازد توصیه می کنم، هر چند شما ترک آن را دوست نداشته باشید!» (عباد اللّه!أوصیکم بالرّفض (1)لهذه الدّنیا التّارکة لکم و إن لم تحبّوا ترکها) .

ص: 340


1- 1) «رفض»در اصل به معنای ترک کردن چیزی است و«شیعه»را از آن جهت«رافضه»نامیدند که خلفای سه گانه را ترک کرده اند و بعضی گفته اند اوّلین بار در زمان«زید بن علی»این عنوان برای شیعه مطرح شد؛ چرا که«زید»آنها را از بدگویی به«شیخین»نهی کرده بود و همین سبب شد که«زید»را رها کنند.

چه دردناک است که انسان دنبال معشوقی بدود که او با تمام قدرت از وی فرار می کند!امام علیه السّلام می فرماید حال که دنیا چنین است شما هم آن را ترک کنید،هر چند بر خلاف امیال و هوس های شما باشد؛چرا که به مصداق آیه شریفه: «وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» (1)ممکن است اموری باشد که انسان ظاهر بین آن را دوست داشته باشد،ولی در درونش سمّ جانگدازی نهفته باشد! سپس می افزاید:«دنیایی که جسم های شما را کهنه و فرسوده کند،با اینکه شما دوست دارید همواره تازه و نو گردد!». (و المبلیة (2)لأجسامکم و إن کنتم تحبّون تجدیدها) .

هر کس با گذشت زمان،آثار پیری و فرسودگی را در خود ملاحظه می کند:از بین رفتن طراوت پوست بدن،سست شدن استخوانها،کم نور شدن چشم،سنگینی گوش،لکنت زبان،خمیدگی قامت،ضعف عضلات و اعصاب و مانند آن؛و به یقین هر کس از مشاهده آنها نگران و متأسّف می شود و گاه تلاش و کوشش می کند که این حرکت طبیعی برگشت ناپذیر را،با وسایلی برگرداند!ولی به یقین،اگر موفقیّت جزیی نصیب او شود،سرانجام این مسیر را خواه ناخواه طی می کند.آیا سزاوار است با مشاهده این امور باز هم انسان به آن دل ببندد؟ قابل توجّه اینکه دنیا نه تنها موجودات زنده و بخصوص جسم انسان ها را کهنه و فرسوده می کند،بلکه قانون فرسودگی بر تمام جهان مادّه،از کهکشان ها گرفته تا اتم ها حاکم است.حتّی این آفتاب عالمتاب و خورشید درخشان نیز،تدریجا کهنه و فرسوده می شود و روزی به کلّی

ص: 341


1- 1) سوره بقره،آیه 216.
2- 2) «مبلیه»از مادّه«بلا»به معنای کهنگی و پوسیدن است.

نابود خواهد شد.نه تنها قرآن سخن از«تکویر شمس»(تاریکی خورشید)می گوید،بلکه علم امروز هم با صراحت به این معنا اشاره دارد.

در ادامه سخن امام علیه السّلام با ذکر تشبیهی،وضع ساکنان دنیا را روشن می سازد.

می فرماید:«شما نسبت به دنیا،به مسافرانی می مانید که وقتی گام در جاده نهاده اند، احساس می کنند به آخر رسیده اند؛و تا قصد رسیدن به نشانه ای در(وسط راه) کرده اند،گویی بلافاصله در کنار آن قرار گرفته اند؛(آری،دنیا آنچنان به سرعت می گذرد که تا چشم بر هم می زنند همه چیز پایان می یابد)». (فإنّما مثلکم و مثلها کسفر (1)سلکوا سبیلا فکأنّهم قد قطعوه،و أمّوا (2)علما فکأنّهم قد بلغوه) .

در ادامه این سخن و تأکید بر مطلب بالا می افزاید:«چه نزدیک است کسی که (در این دنیا)به سوی مقصد پیش می رود،به محض حرکت،به آن برسد!». (و کم عسی المجری (3)إلی الغایة أن یجری إلیها حتّی یبلغها!) .

و در تعبیر و تأکید دیگری اضافه می فرماید:«چگونه می تواند امید به بقاء داشته باشد آن کس که روز معیّنی در پیش دارد که از آن نمی تواند فراتر برود،و مرگ به سرعت او را دنبال می کند،و به پیش می راند،و اجل او را به زور و بر خلاف میلش به جدایی از دنیا وادار می سازد!».( و ما عسی أن یکون بقاء من له یوم لا یعدوه،و طالب حثیث (4)من الموت یحدوه (5)،و مزعج (6)فی الدّنیا حتّی یفارقها رغما! (7)) .

ص: 342


1- 1) «سفر»جمع«سافر»به معنای مسافر است.
2- 2) «أمّوا»از مادّه«امّ»(بر وزن غم)به معنای قصد کردن است.
3- 3) «مجری»از مادّه«اجراء»در اینجا کنایه از مسافر است و در تفسیر جمله بالا،نظرات مختلفی از سوی مفسّران اظهار شده است و آنچه در بالا گفتیم از همه مناسب تر به نظر می رسد.
4- 4) «حثیث»از مادّه«حثّ»(به فتح حاء)به معنای تحریک کردن و به سرعت دنبال کاری رفتن است.
5- 5) «یحدو»از مادّه«حدی»به معنای راندن شتر همراه با آوازی است که ساربانها می خوانند؛سپس به معنای هر گونه راندن و سوق دادن به کار رفته است.
6- 6) «مزعج»از مادّه«ازعاج»به معنای بیرون راندن و مضطرب ساختن و ریشه کن کردن است.
7- 7) «رغم»به معنای مجبور ساختن است و گاهی اضافه به«انف»می شود که می گویند به«رغم انف»یعنی بینی کسی را به خاک مالیدن.

این تعبیرهای چهارگانه،که هر یک در قالب الفاظی نوریخته شده،یک حقیقت را بیان می کند و آن ناپایداری دنیا و بی اعتباری آن است.حقیقتی که غالب انسانها از آن غافل و بی خبرند و همین غفلت،بلای سعادت و خوشبختی آنها است.

سپس امام علیه السّلام از این بحث(ناپایداری و بی اعتباری دنیا)نتیجه گیری می کند و در بیانی زنده و گویا می فرماید:«حال که چنین است برای به دست آوردن عزّت و افتخارات(موهوم)دنیا،سر و دست نشکنید و به زینت و نعمتهایش فریفته نشوید و از رنج و ناراحتی های آن جزع و بی تابی نکنید!». (فلا تنافسوا (1)فی عزّ الدّنیا و فخرها،و لا تعجبوا بزینتها و نعیمها،و لا تجزعوا من ضرّائها و بؤسها) .

«چرا که عزّت و افتخاراتش به زودی پایان می گیرد،زینت و نعمتهایش زایل می گردد،و رنج و ناراحتی هایش تمام می شود و(در یک کلمه)دوران هر چیز، سپری می شود و هر موجود زنده ای به سوی فنا پیش می رود!». (فإنّ عزّها و فخرها إلی انقطاع،و إنّ زینتها و نعیمها إلی زوال،و ضرّاءها و بؤسها إلی نفاد (2)،و کلّ مدّة فیها إلی انتهاء،و کلّ حیّ فیها إلی فناء) .

ص: 343


1- 1) «تنافسوا»از مادّه«تنافس»به معنای تلاش دو انسان است که هر کدام می خواهند چیز نفیسی را که در میان آن دو است،به چنگ آورند.
2- 2) «نفاد»به معنای فنا و نابودی و پایان یافتن است.

امام علیه السّلام در این عبارات زیبا،نخست انگشت روی عزّتها و افتخارات،نعمت ها و زینت ها و درد و رنجهای دنیا می گذارد و همه را فانی و ناپایدار معرّفی می کند و بعد به صورت یک قانون کلّی می فرماید:«همه چیز این دنیا پایان می پذیرد و همه زندگان بدون استثناء به سوی مرگ پیش می روند؛حال که چنین است این همه دعوا و کشمکش و قال و غوغا و بی تابی و زاری برای چیست؟»به گفته یکی از «شارحان نهج البلاغه»،پیشینیان،رفتند و خاک شدند و ما از روی آنها عبور می کنیم و ما هم به زودی خاک می شویم و آیندگان از روی ما می گذرند،ولی باز هم بیدار نمی شویم!! جالب اینکه امام باقر علیه السّلام در حدیثی زرق و برق نعمت های دنیا را تشبیه به مالی می کند که انسان در خواب پیدا می کند،ولی هنگامی که بیدار شد چیزی در دست خود نمی بیند:«أو کمال وجدته فی منامک،فاستیقظت و لیس معک منه شیء (1)».

و به گفته شاعر عرب:

«ألا إنّما الدّنیا کمنزل راکب أناخ عشیّا و هو فی الصّبح راحل

و کلّ شباب،أو جدید إلی البلاء و کلّ امرء یوما إلی اللّه صائر».

«آگاه باشید!دنیا همچون منزل مسافری است که شب هنگام در آنجا توقّف می کند و صبحگاهان از آن کوچ می نماید.

هر جوان،یا نوی به سوی پیری و فرسودگی پیش می رود و هر انسانی روزی به سوی خدا(و عالم آخرت)می شتابد».

ص: 344


1- 3) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 36.

بخش سوم

اشاره

أ و لیس لکم فی آثار الأوّلین مزدجر،و فی آبائکم الماضین تبصرة و معتبر،إن کنتم تعقلون!أو لم تروا إلی الماضین منکم لا یرجعون،و إلی الخلف الباقین لا یبقون!أو لستم ترون أهل الدّنیا یصبحون و یمسون علی أحوال شتّی:فمیّت یبکی،و آخر یعزّی،و صریع مبتلی،و عائد یعود، و آخر بنفسه یجود،و طالب للدّنیا و الموت یطلبه،و غافل و لیس بمغفول عنه؛و علی أثر الماضی ما یمضی الباقی!

ترجمه

آیا اگر درست بیندیشید برای شما در آثار پیشینیان عامل باز دارنده ای نیست؟و در نیاکان گذشته شما وسیله بینایی و عبرت وجود ندارد؟آیا نمی دانید که گذشتگانتان باز نمی گردند و بازماندگان شما باقی نمی مانند؟!آیا اهل دنیا را مشاهده نمی کنید که صبح و شام حالات گوناگونی دارند:یکی می میرد،و بر او می گریند،و دیگری می ماند و به او تسلیت می گویند؛یکی در بستر بیماری افتاده،و دیگری به عیادت او می رود،و یکی دیگر،در حال جان کندن است.یکی به دنبال دنیا می رود، در حالی که مرگ در پی او در حرکت است؛دیگری در عالم غفلت فرو رفته،در حالی که مرگ از او غافل نیست(آری!)بدین گونه،بازماندگان به دنبال گذشتگان در حرکتند!

شرح و تفسیر: صحنه های عبرت انگیز دنیا!

ص: 346

امام علیه السّلام این معلّم بزرگ جهان انسانیّت،برای بیدار ساختن ارواح خفته،به دنبال بحثهای بیدارگر گذشته در زمینه ناپایداری دنیا،در این فراز چنین می افزاید:«(به گذشته تاریخ باز گردید)،آیا اگر درست بیندیشید برای شما در آثار پیشینیان عامل بازدارنده ای نیست،و در نیاکان گذشته شما وسیله بینایی و عبرت وجود ندارد؟!» (أ و لیس لکم فی آثار الأوّلین مزدجر (1)،و فی آبائکم الماضین تبصرة و معتبر،إن کنتم تعقلون!) .

در توضیح این سخن می فرماید:«آیا نمی دانید که گذشتگانتان باز نمی گردند و بازماندگان باقی نمی مانند؟!».( أ و لم تروا إلی الماضین منکم لا یرجعون،و إلی الخلف الباقین لا یبقون) .

اشاره به اینکه قانون مرگ و فنا قانونی است فراگیر و شامل،که هیچ گونه استثنایی نمی پذیرد.آنها که رفتند باز نمی آیند و آنها که هستند،به دنبال آنها در حرکتند و همه در این قافله شرکت دارند.با این تفاوت که بعضی در صفوف مقدّم اند و بعضی در صفوف مؤخّر؛همانگونه که امام در جای دیگر-هنگامی که ارواح خفتگان در خاک را در پشت دروازه کوفه مخاطب می سازد-می گوید:«أنتم لنا فرط سابق،و نحن لکم تبع لاحق؛شما پیشگامان این قافله بودید و ما دنباله رو و تابع شما». (2)

باز در شرح این سخن،به تحلیل دقیق تر و گویاتری پرداخته و حال مردم دنیا را که در چنگال حوادث گوناگون گرفتارند،در یک تقسیم بندی هفتگانه چنین بیان می کند.می فرماید:«آیا اهل دنیا را مشاهده نمی کنید!

ص: 346


1- 1) «مزدجر»از مادّه«زجر»به معنای عامل بازدارنده است و«زجر»در اصل به معنای دور ساختن و طرد کردن با صدای بلند است و«مزدجر»در جمله فوق،مصدر میمی به معنای اسم فاعل است.
2- 2) کلمات قصار،شماره 130.

که صبح و شام حالات گوناگونی دارند:یکی می میرد،و بر او می گریند،دیگری می ماند و به او تسلیت می گویند،یکی در بستر بیماری افتاده،و دیگری به عیادت او می رود،و یکی دیگر در حال جان کندن است؛یکی به دنبال دنیا می رود،در حالی که مرگ(همچون سایه)در پی او در حرکت است،دیگری در عالم غفلت فرو رفته،در حالی که مرگ از او غافل نیست؛و بدین گونه،بازماندگان به دنبال گذشتگان در حرکتند!». (أ و لستم ترون أهل الدّنیا یصبحون و یمسون علی أحوال شتّی:فمیّت یبکی،و آخر یعزّی و صریع مبتلی،و عائد (1)یعود،و آخر بنفسه یجود، (2)و طالب للدّنیا و الموت یطلبه،و غافل و لیس بمغفول عنه؛و علی أثر الماضی ما یمضی الباقی!) .

این تجزیه و تحلیل چقدر جالب،گویا و فراگیر است که اگر کسی صحنه های آن را بتواند مجّسم کند و انسانها پشت سر هم،این صحنه ها را ببینید چقدر مؤثّر خواهد بود:در جایی کسی از دنیا رفته و بر او اشک می ریزند!در جایی دیگر مجلس عزا و یاد بود برپاست و مردم گروه گروه به بازماندگان تسلیت می گویند! در جای دیگر،گروهی در بستر بیماری ناله می کنند و به خود می پیچند و جمعی از دوستان و آشنایان در گرد بستر آنها،به عنوان عیادت حلقه زده اند!.

در جای دیگر،کسانی آخرین ساعات عمر خود را طی می کنند و در حال جان کندن هستند و کاری از دست هیچ کس برای آنها بر نمی آید!

ص: 347


1- 1) «عائد»در اینجا به معنای عیادت کننده است.
2- 2) «یجود»از مادّه«جود»به معنای سخاوت است ولی این واژه در مورد جان کندن نیز به کار می رود،که گویی انسان نفیس ترین امور،یعنی جان خود را می بخشد و می رود!

در صحنه دیگری،افرادی با تمام قدرت به دنبال دنیا می دوند و بدون توجّه به حلال و حرام،مشروع و ممنوع،در پی به چنگ آوردن آن هستند؛ولی حوادث مرگبار به دنبال آنها و در کمین آنهاست؛ناگهان در یک لحظه آنها و مرکبشان را به درون درّه ای واژگون می کند و همه چیز پایان می یابد!

و بالأخره؛در جای دیگر،گروهی غافل،مشغول عیش و نوش و مست باده غرورند و فریاد شادی آنها به آسمان بلند است،در حالی که مرگ در کمین آنهاست؛ناگهان یکی را از آن میان در یک لحظه می گیرد و مجلس شادی شان به عزا مبدّل می شود و یا سقف بر آنها فرود می آید،و تمام مجلس تعطیل می شود.

اینها صحنه هایی است که همیشه در تاریخ بشر بوده و همیشه خواهد بود و چقدر عبرت انگیز و آموزنده است،افسوس که عبرت گیران و فرهیختگان کم اند!!

ص: 348

بخش چهارم

اشاره

ألا فاذکروا هاذم اللّذّات،و منغّص الشّهوات،و قاطع الأمنیات،عند المساورة للأعمال القبیحة؛و استعینوا اللّه علی أداء واجب حقّه،و ما لا یحصی من أعداد نعمه و إحسانه.

ترجمه

به هوش باشید!در آن هنگام که با شتاب به سراغ اعمال زشت می روید،نابود کننده لذّات و بر هم زننده خواسته ها و قطع کننده آرزوها را به یاد آورید؛و برای ادای حقّ واجب خداوند،و نعمت های بی شمار و احسان های بی پایانش،از او یاری بطلبید.

شرح و تفسیر: درهم کوبنده لذّات

امام علیه السّلام در پایان این خطبه بلیغ و فصیح و نافذ،اشاره به دو نکته می فرماید که بحثهای گذشته را کامل و جامع می سازد:

نخست،اشاره به مرگ است که یاد آوری آن از عوامل بسیار مهم بیداری انسانهاست.می فرماید:«به هوش باشید!در آن زمان که با شتاب به سراغ اعمال قبیح می روید نابود کننده لذّات و بر هم زننده خواسته ها و قطع کننده آرزوها را

ص: 349

به باد آورید! (ألا فاذکروا هاذم اللّذّات،و منغّص (1)الشّهوات،و قاطع الأمنیات،عند المساورة (2)للأعمال القبیحة) .

در این جا،امام علیه السّلام از مرگ به سه عنوان یاد کرده است:نخست«نابود کننده لذّتها؛»چرا که بسیاری از مردم،یک عمر زحمت می کشند تا وسایل زندگی و عیش و نوش و لذّت را از هر جهت فراهم سازند و درست این در زمانی است که نشانه های مرگ به صورت انواع بیماریها ظاهر شده است.اضافه بر این،بسیار دیده شده است که مجالس عیش و نوش،در یک لحظه،با یک حادثه به مجلس عزا مبدّل گشته است و عجب اینکه هیچ تضمینی درباره هیچ کس درباره این خطرها وجود ندارد.

دیگر:«گلوگیر کننده شهوات و خواستها»؛چرا که مرگ-همان مرگی که تاریخ و زمان معیّنی ندارد و به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست-در آن لحظه که انسان جرعه شهوات و کامیابی ها را سر می کشد،گلویش را می فشارد و به همه چیز پایان می دهد.

سوّم:«قطع کننده آرزوها»؛چرا که آروزهای انسان به قدری دامنه دار است که هرگز پایان نمی پذیرد؛بلکه گاه با گذشت عمر-همانند سایه هایی که نزدیکی غروب آفتاب گسترده تر می شود-دامنه دارتر می گردد و تنها چیزی که آروزها را قطع می کند،مرگ است و مرگ!

ص: 350


1- 1) «منغّص»از مادّه«نغص»(بر وزن نقص)به معنای ناگوار بودن است و نیز به معنای گلوگیر شدن آب آمده است؛سپس به زندگی ناگوار و ناراحت کننده و مانند آن اطلاق شده است.
2- 2) «مساورة»از مادّه«سور»(بر وزن غور)به معنای پریدن بر چیزی و حمله کردن است.این واژه در مورد کسی که خشمگین می شود نیز به کار می رود و به کار رفتن آن در جمله بالا به خاطر آن است که افراد هواپرست،هنگامی که به سراغ کارهای زشت می روند،سر از پا نمی شناسند و همچون حیوان درنده ای که بر شکار خود می پرد،به آن حمله می کنند.

این تعبیرات به قدر کوبنده و هشدار دهنده است که هر انسانی را تحت تأثیر قرار می دهد و جالب اینکه می فرماید:«از مرگ زمانی یاد کنید که به اعمال قبیح حمله ور می شوید»(زیرا کلمه«مساوره»از مادّه«سور»(بر وزن غور)به معنای پریدن و حمله کردن است)اشاره به اینکه بسیار می شود که زشتی ها آن چنان زرق و برق دارد و هوای نفس آن را تزیین می کند که انسان مانند جانور درنده ای که به صید خود حمله می کند و بر آن می پرد به سراغ آن می رود و در این لحظه یاد مرگ می تواند عامل بازدارنده ای باشد.

و در دومین نکته،همگان را توصیه می کند که به یاد نعمت های خدا باشند که آن،عامل بازدارنده دیگری است در برابر گناه؛می فرماید:«برای ادای حقّ واجب خداوند و نعمت های بی شمار و احسان های بی پایانش،از او یاری بطلبید!» (و استعینوا اللّه علی أداء واجب حقّه،و ما لا یحصی من أعداد نعمه و إحسانه) .

شکر منعم(سپاسگزاری در برابر بخشنده نعمت ها)نه تنها انسان را به معرفة اللّه رهنمون می شود؛بلکه در ادای واجبات و ترک محرّمات نیز،عامل مؤثّری است.

نکته ها
1-دنیا آن قدر هم فریبنده نیست

بسیاری از مردم می گویند زرق و برق دنیا فریبنده است و در تعبیرات آیات قرآن و روایات،اشاراتی به این معنا شده.ولی اگر خوب بیندیشیم این فریبندگی برای ساده اندیشان و کودک صفتان است و اگر کمی دقّت کنیم کمتر چیزی از دنیا در نظر ما فریبنده خواهد بود و این همان چیزی است که امام علیه السّلام در خطبه بالا به آن اشاره کرده است،چرا که در هر

ص: 351

گوشه و کناری از دنیا،صدها و هزارها نشانه بی وفایی دنیا و ناپایداری و بی محتوایی آن به چشم می خورد.

مردگانی که مردم برای آنها اشک می ریزند؛نه تنها پیران،بلکه جوانان و کودکان نیز به دلائل گوناگون رهسپار دار آخرت می شوند.بیمارانی که در خانه ها یا در بسترها،یا بیمارستانها خفته اند و آنها که در اطاق های عمل تحت سخت ترین جرّاحی ها قرار دارند.

آنها که تمام زندگی خود را در حوادث ناگهانی،یا ورشکستگی های تجاری به کلّی از دست داده اند،آنها که یک روز،عزیزترین مردم بودند و الان ذلیل ترین آنها هستند؛همه اینها،نشانه های ناپایداری و بی وفایی دنیا است.

آیا دنیایی که این همه صحنه های دردناک در هر زمان و هر مکان آن دیده می شود،فریبنده است؟ لذا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در«کلمات قصار»به کسی که از فریبندگی دنیا می گفت فرمود:«ای کسی که دنیا را مذمّت می کنی و گمان می کنی فریبنده است؛کجای دنیا فریبنده است؟آیا قبرهای پدرانت در دل خاک،یا خوابگاه مادرانت در زیر زمین تو را فریب داده؟فراموش کرده اید که بارها در کنار بستر بیماران نشسته بودید و شفای آنها را طلب می کردید و از طبیبان برای آنها دارو طلب نمی نمودید؟در آن لحظاتی که نه دارو برای آنها اثری داشت و نه گریه تو دارای فایده بود...دنیا خود را با این وضع برای تو مجسّم ساخته و با قربانگاه های دیگران،قربانگاه تو را نشان داده است». (1)

ص: 352


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 131.

چه زیبا است که دنیا در روایات اسلامی به مار خوش خط و خال تشبیه شده. (1)

چه کسی فریب مار خوش خط و خال را می خورد،جز کودکان،به یقین انسان ها از مار می گریزند،چه خوش خط و خال باشد،یا نه و به گفته شاعر نکته دان:

زندگی نقطه مرموزی نیست غیر تبدیل شب و روزی نیست

تلخ و شوری که به نام«عمر»است راستی آش دهن سوزی نیست!

2-هوشیارترین مردم!

در بعضی از احادیث اسلامی می خوانیم که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پرسیدند:

«هوشیارترین مؤمنان کیست؟»فرمود:«أکیس المؤمنین أکثرهم ذکرا للموت،و أشدّهم له استعدادا؛هوشیارترین مردم کسی است که از همه بیشتر به یاد مرگ باشد و برای آن خود را مهیّا کند». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت این روایت به عنوان:«أکیس النّاس و أحزمهم؛ هوشیارترین مردم و دوراندیش ترین آنها»یاد شده و در آخر همین روایت آمده:

«أولئک الأکیاس ذهبوا بشرف الدّنیا و کراهة الآخرة؛هوشیاران واقعی آنها هستند که هم شرف دنیا را برای خود فراهم کرده اند و هم کرامت آخرت را». (3)

دلیل آن هم روشن است؛زیرا یاد مرگ و پایان زندگی،عامل بازدارنده مهمّی در برابر گناهان-که معمولا از حبّ دنیا سرچشمه می گیرد و تلاشهای بیهوده آمیخته با حرص و طمع که معمولا از فراموشی مرگ حاصل می گردد-محسوب می شود.

ص: 353


1- 2) همان مدرک،شماره 119.
2- 1) میزان الحکمه،جلد 3،حدیث 18013.
3- 2) همان مدرک،شماره 18014.

بگذریم از آن گروهی که به مضمون آیه شریفه: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» ؛ (1)هنگامی که گرفتار طوفانهای بلا می شوند به یاد قیامت می افتند،همین که طوفان نشست همه چیز را فراموش می کنند».این گروه یقینا نابخردترین مردم دنیا هستند.

از جمله اموری که در اسلام به مسلمانها دستور داده شده،زیارت اهل قبور است که از یک سو،احترامی است به ارواح گذشتگان از مؤمنان و از سوی دیگر،یکی از عوامل مهم بیداری است،چرا که هر کس در آنجا با زبانحال این شعر را زمزمه می کند:

هر که باشی و به هر جا برسی آخرین منزل هستی این است.

ص: 354


1- 3) سوره عنکبوت،آیه 65.

خطبۀ 100: درباره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیت گرامی او

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی رسول اللّه و أهل بیته علیهم السّلام

(1)

این خطبه درباره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیت گرامی او سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

ص: 355


1- 1) سند خطبه:«ابن ابی الحدید»در شأن ورود این خطبه سخنانی دارد که نشان می دهد به منبع دیگری غیر از«نهج البلاغه»در مورد این خطبه دست یافته است.می گوید:این خطبه را علی علیه السّلام در سومین جمعه خلافتش بیان فرمود و به طور کنایه از آینده خود خبر داد و به آنها گوشزد کرد که در آن زمان که اجتماعات عظیم گرد آن حضرت را می گیرد،از این جهان چشم خواهد پوشید و همین گونه هم شد!زیرا نوشته اند که اهل عراق در آن ماه که حضرت شربت شهادت نوشید،بیش از هر زمان بر گرد آن حضرت جمع شده بودند؛ به گونه ای که یک لشکر ده هزار نفری،به فرزندش امام حسن علیه السّلام سپرد و لشکر ده هزار نفری دیگری به أبو أیّوب انصاری و همچنین به دیگران،تا آن که یکصد هزار شمشیر زن آماده حرکت برای در هم کوبیدن ظالمان و غارتگران شام شدند؛ولی درست در همین زمان،«ابن ملجم»ملعون حضرت را با ضربه شمشیر خود شهید کرد و آن جمعیت عظیم پراکنده شدند.(اقتباس از:مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 198).

همان گونه که در بحث سند خطبه آمده است این خطبه را امام علیه السّلام در آغاز خلافت خود بیان فرمود و در آن،نخست به حمد و ثنای الهی می پردازد و از رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و خدمات برجسته آن حضرت و لزوم اطاعت و پیروی از وی سخن می گوید.

سپس،با اشاره سربسته ای،به پیشگویی وضع خود و مردم عراق می پردازد و می فرماید:در آن زمان که همه تحت فرمان و رهبری پیشوایتان در می آیید متأسّفانه دوران او سپری شده و مرگ او فرا می رسد! و در آخرین بخش از خطبه،درباره عظمت آل محمّد علیهم السّلام سخن می گوید و از برکات وجودی آنها بحث می کند و اینکه هدایت های آنها استمرار دارد و هر زمان یکی از آنان می رود،دیگری به جای او می نشیند.

ص: 356

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه النّاشر فی الخلق فضله،و الباسط فیهم بالجود یده.نحمده فی جمیع أموره،و نستعینه علی رعایة حقوقه،و نشهد أن لا إله غیره و أنّ محمّدا عبده و رسوله،أرسله بأمره صادعا،و بذکره ناطقا،فأدّی أمینا، و مضی رشیدا؛و خلّف فینا رایة الحقّ،من تقدّمها مرق،و من تخلّف عنها زهق،و من لزمها لحق،دلیلها مکیث الکلام،بطیء القیام،سریع إذا قام،فإذا أنتم ألنتم له رقابکم،و أشرتم إلیه بأصابعکم،جاءه الموت فذهب به، فلبثتم بعده ما شاء اللّه حتّی یطلع اللّه لکم من یجمعکم و یضمّ نشرکم،فلا تطمعوا فی غیر مقبل،و لا تیأسوا من مدبر،فإنّ المدبر عسی أن تزلّ به إحدی قائمتیه،و تثبت الأخری،فترجعا حتّی تثبتا جمیعا.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که فضل و بخشش خود را در تمامی مخلوقات منتشر ساخته،و دست جود و سخایش را به سوی آنان گشوده است!او را در تمام کارهایش ستایش می کنیم و برای رعایت حقوقش از او یاری می طلبیم؛و گواهی می دهیم که جز او معبودی نیست و محمّد بنده و فرستاده اوست.او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بیان کند،و به تبیین اوصافش بپردازد.

او با امانت رسالت خویش را ادا کرد و با راستی و درستی به راه خود ادامه داد و پرچم حق را در میان ما به یادگار گذارد.پرچمی که هر کس از

ص: 357

آن پیشی گیرد از دین خارج شود!و هر کس از آن عقب بماند،هلاک گردد!و آن کس که همراه و ملازم آن باشد(به سر منزل سعادت)می رسد.

راهنمای این پرچم،با تأنّی سخن می گوید و دیر به پا می خیزد؛امّا هنگامی که به پا خاست،با سرعت و قاطعیّت پیش می رود.امّا زمانی که شما تحت فرمان او در آیید و با انگشت به سوی او اشاره کنید(و همه تسلیم فرمان او گردید)مرگ او فرا می رسد و دورانش سپری می شود و بعد از او،مدتی در انتظار خواهید بود،تا خداوند شخصی را ظاهر کند که شما را جمع نماید و پراکندگیتان را به جمعیّت مبدّل سازد.

بنا بر این،به چیزی که نیامده،دل نبندید و نسبت به آنچه گذشته،مأیوس و نگران نباشید!زیرا آن کس که پشت کرده،ممکن است یکی از پاهایش بلغزد و دیگری برقرار ماند.سپس هر دو با هم،به جای خود باز گردد و ثابت شود(و پیروزی بیافریند).

شرح و تفسیر: با پرچم حق همراه باشید

بی شک،هدف اصلّی خطبه،بیان اوصاف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و خدمات آن حضرت و مقامات اهل بیت او است؛ولی از آن جا که به مضمون حدیث معروف که:«إنّ کلّ خطبة لیس فیها تشهد فهی کالید الجذماء؛هر خطبه ای که در آن شهادتین نباشد،مانند دست قطع شده است» (1)امام علیه السّلام سخن خود را با حمد و ثنای الهی و شهادت به الوهیّت پروردگار و نبوّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آغاز می کند،تا دل های شنوندگان در پرتو این دو شهادت،نور و صفا یابد و آماده پذیرش مطالب آینده خطبه شود.می فرماید:

ص: 358


1- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه خویی،جلد 7،صفحه 157.

«ستایش مخصوص خداوندی است که فضل و بخشش خود را در تمامی مخلوقات منتشر ساخته و دست جود و سخایش را به سوی آنان گشوده است». (1)

(الحمد للّه النّاشر فی الخلق فضله،و الباسط فیهم بالجود یده) .

توصیف پروردگار به این اوصاف،در واقع دلیلی است بر اختصاص او به هر گونه ستایش و حمد؛آری،کسی که این گونه فضل وجود و سخای او همگان را فرا گرفته و خوان نعمت او همه جا گسترده شده،باید شایسته مدح و ستایش باشد،نه غیر او؛ چرا که همه ریزه خوار خوان او هستند.

سپس به گسترش دامنه حمد و ستایش او اشاره کرده،می فرماید:«ما او را در تمام کارهایش ستایش می کنیم،و برای رعایت حقوقش از او یاری می طلبیم!».

(نحمده فی جمیع أموره،و نستعینه علی رعایة حقوقه) .

تعبیر به«جمیع أمور»اشاره به آن است که نه تنها در نعمت و کامیابی و سلامت و رفاه او را حمد و سپاس می گوییم؛بلکه،در بلا و شدّت و مصیبت،و به هنگام هجوم طوفان حوادث نیز،شاکر و سپاسگزاریم.چرا که،اوّلا می دانیم هر کاری می کند، موافق حکمت و نهایت مصلحت است،حتّی مصایبی که برای آزمایش ما،یا به عنوان کفّاره گناهان ما،یا سبب بیداری ما از خواب غفلت است.

و ثانیا،این حوادث،سبب می شود که ما اجر صابران،و پاداش شاکران را ببریم و این خود نعمت دیگری است.

و جمله «و نستعینه...» اشاره به این حقیقت است که برای اطاعت فرمان او،و رعایت حقوقش،نیز باید از او یاری بجوییم؛که بدون یاری او،کاری از ما ساخته نیست و این همان چیزی است که شب و روز در نمازها می گوییم: «إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ» .

ص: 359


1- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه خویی،جلد 7،صفحه 157.

بعد از این حمد و ثنا،شهادت به الوهیّت او می دهد و می گوید:«گواهی می دهیم، جز او معبودی نیست». (و نشهد أن لا إله غیره) .

زیرا هنگامی که پذیرفتیم همه نعمت ها از سوی او است،عبودیّت و پرستش نیز تنها شایسته ذات پاک او خواهد بود.

سپس می افزاید:«و گواهی می دهیم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده اوست». (و أنّ محمّدا عبده و رسوله) .

تکیه بر عبودیّت،قبل از رسالت،علاوه بر اینکه هر گونه شرک را از مؤمنان دور می سازد،اشاره به این است که مقام عبودیّت،از مقام رسالت نیز برتر و بالاتر است! زیرا،بنده کامل و خاصّ خدا کسی است که تمام وجودش متعلّق به او باشد؛به جز او نیندیشد و غیر از او را نخواهد و این،اوج تکامل انسان است و مقامی فراتر از آن نیست و همان است که شایستگی لازم برای رسالت را فراهم می سازد.

به دنبال آن،در پنج جمله،اوصافی را برای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بیان می کند که بسیار پر معنا و پربار است؛می فرماید:«او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بیان کند، و به شرح و تبیین اوصافش بپردازد.او با امانت،رسالت خویش را ادا کرد؛و با راستی و درستی به راه خود ادامه داد،و پرچم حق را در میان ما به یادگار گذارد».

( أرسله بأمره صادعا (1)،و بذکره ناطقا،فأدّی أمینا،و مضی رشیدا؛و خلّف فینا رایة الحقّ) .

امام علیه السّلام در این چند جمله،به ابعاد خدمات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند:از یک سو،اشاره به ابلاغ اوامر و نواهی حق

ص: 360


1- 1) «صادع»از مادّه«صدع»به معنای شکافتن است و از آنجا که با شکافتن چیزی درونش آشکار می شود، این واژه به معنای اظهار و افشا نیز آمده است و در جمله بالا به همین معنا است و اینکه به دردسرهای شدید «صداع»گفته می شود،به این دلیل است که گویی می خواهد سر را بشکافد.

می فرماید؛که به طور شفاف و روشن و آشکار و بدون پرده پوشی همه را بیان فرمود.

و از سوی دیگر،آنچه برای معرفة اللّه و شناخت پروردگار لازم بود،تشریح کرد.

از سوی سوم،در ابلاغ این مأموریّت ها نهایت امانت را رعایت کرد.

و از سوی چهارم،خودش نیز در عمل،این راه را بپیمود و سرمشقی برای همگان شد.

و از سوی پنجم،به فکر نسل های آینده بود و پرچم حق را که همان کتاب و سنّت باشد،در میان مردم به یادگار گذاشت.

در تفسیر «رایة الحقّ» (پرچم حق)در میان مفسّران گفتگوست؛بعضی آن را به قرآن مجید،و بعضی به کتاب و سنّت و بعضی به قرآن و عترت-که در حدیث ثقلین آمده است-تفسیر کرده اند.

ولی با توجه به جمله هایی که از «دلیلها مکیث الکلام...» شروع می شود،مناسبتر از همه آن است که«رایة حق»همان کتاب و سنّت باشد(زیرا کتاب اللّه،دعوت به سنّت هم نموده است).

سپس می افزاید:«پرچمی که هر کس از آن پیشی گیرد از دین خارج شود،و هر کس از آن عقب بماند هلاک گردد،و آن کس که ملازم آن باشد(به سر منزل سعادت)می رسد». (من تقدّمها مرق (1)،و من تخلّف عنها زهق (2)،و من لزمها لحق) .

جمله های سه گانه بالا درباره نحوه برخورد گروههای سه گانه مردم با حق و واقعیّت است:گروهی اهل افراطند و از حق پیشی می گیرند و در

ص: 361


1- 1) «مرق»از مادّه«مروق»(بر وزن غروب)به معنای خارج شدن تیر از کمان است و بر همین اساس،به «خوارج»که از ایمان خارج شدند،«مارقین»گفته می شود.
2- 2) «زهق»از مادّه«زهوق»به معنای اضمحلال و هلاکت و نابودی است.

بیراهه ها سرگردان و گمراه می شوند؛مانند خوارج که به گمان خود می خواستند در عمل کردن به قرآن، از امام زمان خود پیشی بگیرند و با کارهای احمقانه،گرفتار تضاد شدند.یا همچون کسانی که در عصر پیامبر هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در سفر روزه خود را افطار کرد، آنها گفتند:ما چنین نخواهیم کرد و احترام ماه رمضان را باید حفظ کنیم!که آنها به نام«عصاة»(گردنکشان)نامیده شدند. (1)

گروه دیگر،تفریط کاران هستند که چند قدمی به دنبال حق می روند و سپس تنبلی و سستی و هوا پرستی آنها را از ادامه پیروی از حق باز می دارد.

گروه سوم،ملازمان حقّند؛که نه بر آن پیشی می گیرند و نه از آن عقب می مانند؛ همیشه در ظلّ و سایه حق گام بر می دارند و به سر منزل مقصود می رسند. (2)

در ادامه سخن،به مسئله مهم دیگری پرداخته می فرماید:«راهنمای این پرچم (دارای این اوصاف است:)با تأنّی سخن می گوید،و دیر به پا می خیزد،امّا هنگامی که به پا خاست با سرعت و قاطعیّت پیش می رود!». (دلیلها مکیث (3)الکلام،بطیء القیام،سریع إذا قام) .

تعبیر به«دلیلها»آیا اشاره به کسی است که«حامل رایت»،یعنی پرچمدار است؟و یا آن کس که پیشاپیش لشکر حرکت می کند و آشنایی کامل به جاده دارد و آنها را در مسیر صحیح هدایت می کند؟

ص: 362


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 7،صفحه 125،حدیث 7.(ابواب من یصحّ منه الصوم).
2- 2) مفعول«لحق»می تواند«کتاب اللّه»یا«رسول اللّه»یا«حق»و یا همه اینها بوده باشد.
3- 3) «مکیث»از مادّه«مکث»به معنای ماندن و توقّف توأم با انتظار است و«مکیث»به کسی گفته می شود که عاقل و هوشیار است و حساب شده سخن می گوید و حرکت می کند.

احتمال اوّل نزدیکتر به نظر می رسد؛چرا که پرچمدار عهده دار بخشی از راهنمایی نیز می باشد و به هر جا می رود آحاد لشکر موظّفند به دنبال او حرکت کنند.

ولی دلیل و راهنما(اگر نیازی به وجود او باشد،)دلیل و راهنمای لشکر و قافله است،نه راهنمای پرچم که در عبارت بالا آمد.

در هر حال،منظور از این تعبیر-به تصریح غالب شارحان نهج البلاغه-شخص امیر مؤمنان یا همه اهل بیت عصمت علیهم السّلام است؛چرا که آنها به مقتضای«حدیث ثقلین»همواره با قرآن بودند و قرآن با آنها و هیچگاه از هم جدا نمی شدند و نمی شوند؛و امیر مؤمنان علی علیه السّلام همان کس است که به گواهی روایات شیعه و اهل سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به او فرمود:«أنت مع الحقّ و الحقّ معک حیثما دار؛تو با حق هستی و حق با توست،هر گونه گردش کند.» (1)

ص: 363


1- 1) این حدیث و شبیه آن،به طرق مختلف از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به وسیله«امّ سلمه»نقل شده است.از جمله «ابن عساکر»در«تاریخ دمشق»و«ابو بکر بغدادی»در«تاریخ بغداد»و«حموینی»در«فرائد السمطین»و کتب دیگر نقل کرده اند.در«صحیح ترمذی»نیز به این عبارت نقل شده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«أللّهمّ أدر الحقّ معه حیثما دار؛خداوندا حق را با او قرار ده،هر گونه گردش می کند».(برای شرح بیشتر به کتاب احقاق الحق،جلد پنجم،صفحه 623 به بعد،و الغدیر،جلد 3،صفحه 176 به بعد مراجعه شود). جالب اینکه«فخر رازی»در تفسیر سوره«حمد»در مورد جهر به «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» (بلند خواندن «بِسْمِ اللّهِ» از«بیهقی»دانشمند معروف اهل سنّت،از«ابو هریره»نقل می کند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله جهر به «بِسْمِ اللّهِ» می کرد؛سپس می افزاید:عمر،ابن عبّاس،عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر نیز،همگی جهر به «بِسْمِ اللّهِ» می کردند؛امّا علی علیه السّلام به تواتر ثابت شده است که همواره جهر به «بِسْمِ اللّهِ» می کرد و هر کس در دینش به علی اقتدا کند،به راه هدایت رفته و دلیل بر آن،حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که فرمود:«أللّهمّ أدر الحقّ مع علیّ حیث دار»(تفسیر کبیر فخر رازی،جلد اوّل،صفحه 204 و 205).

او کتاب ناطق بود و مفسّر قرآن مجید و بیانگر سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله.

تعبیر به«مکیث الکلام»به این معنا نیست که او کم سخن می گوید؛بلکه مفهومش این است که با تأنّی و دقّت و تفکّر سخن می گوید و به تعبیری دیگر:

همیشه سنجیده سخن می گوید.

و توصیف او به«بطیء القیام،سریع إذا قام»تأکید بر این معنا است که اعمال او نیز،همچون گفتارش سنجیده است؛شتابزده برای انجام کاری قیام نمی کند؛امّا هر زمان،وقت کاری فراهم شد فرصت را از دست نمی دهد.قاطعانه بر می خیزد و بدون تردید به انجام آن می پردازد!هر کس با زندگی امیر مؤمنان علی علیه السّلام آشنا باشد، وجود این اوصاف را آشکارا در حضرتش می بیند.بارها بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله افراد سرشناسی آمدند و حضرتش را دعوت به قیام کردند،امّا چون شرایط آماده نبود و دشمن سوء استفاده می کرد،نپذیرفت؛ولی در آن زمان که شرایط فراهم گشت، تردیدی به خود راه نداد. در بیانات آن حضرت نیز شواهد روشنی بر این اوصاف دیده می شود. (1)

سپس اضافه می فرماید:«زمانی که شما تحت فرمان او در آیید،و با انگشت به سوی او اشاره کنید(و همه تسلیم فرمان او گردید،)مرگ او فرا می رسد،و دورانش سپری می شود». (فإذا أنتم ألنتم له رقابکم،و أشرتم إلیه بأصابعکم،جاءه الموت فذهب به) .

اشاره به اینکه:او زحمت فراوانی می کشد،تا شما را زیر پرچم خویش گرد آورد و رهبری او برای شما آن چنان مسلّم شود،که از هر سو به او اشاره کنید؛ولی بعد از فراهم شدن مقدّمات پیروزی و اتّحاد شما،دست

ص: 364


1- 1) به شرح خطبه پنجم و ششم نهج البلاغه،در جلد اوّل از این کتاب مراجعه شود.

تقدیر او را از شما خواهد گرفت و شما بار دیگر پراکنده می شوید و دشمنان مسلّط می گردند.

جمله های بالا می تواند اشاره به همان چیزی باشد که قبلا در سند همین خطبه آوردیم،که اهل عراق در آن ماه که امام علیه السّلام شربت شهادت نوشید،بیش از هر زمان دیگر،گرد آن حضرت جمع شدند؛به گونه ای که یک صد هزار لشکر،هر 10 هزار تن تحت فرماندهی یک نفر،آماده پیکار تحت فرمان آن حضرت با ستمگران شام شده بودند.ولی شهادت آن امام شیرازه آنها را در هم ریخت.

بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری برای این بخش از خطبه کرده اند و گفته اند که اشاره به تمام دوران حضرت است؛ولی این تفسیر،بسیار بعید به نظر می رسد!چرا که تعبیرات قبل از این جمله،خلاف این معنا را می رساند؛به خصوص اینکه،این خطبه بعد از خلافت آن حضرت ایراد شده و اشاره به آینده می کند.

امام علیه السّلام برای اینکه اصحاب و یارانش مأیوس نشوند،آنها را به پیروزی های آینده بشارت می دهد و می فرماید:«بعد از او مدّتی در انتظار خواهید بود،تا خداوند شخصی را ظاهر کند که شما را جمع نماید و پراکندگی تان را به جمعیّت مبدّل سازد». (فلبثتم بعده ما شاء اللّه حتّی یطلع اللّه لکم من یجمعکم،و یضمّ نشرکم) .

در اینکه این جمله ها اشاره به قیام کیست؟«مفسّران نهج البلاغه»دو احتمال داده اند:بعضی آن را اشاره به قیام حضرت مهدی علیه السّلام می دانند و بعضی دیگر،به قیام بنی عبّاس؛که زندگی ننگین بنی امیّه را به طور کامل در هم پیچیدند و سایه شوم آن گروه ظالم و فاسد و مفسد را،از سر مسلمین کم کردند؛هر چند خود آنها به شکل دیگری جنایات را آغاز نمودند.

ص: 365

ولی تفسیر اوّل بسیار مناسبتر است؛چرا که بنی عبّاس شایسته این تعبیرات در کلام امام علیه السّلام نبودند و مظالم آنها بر شیعیان علی علیه السّلام و مردم عراق،کمتر از مظالم بنی امیّه نبود.اضافه بر این،سخن در کسی است که پرچمدار حق باشد و به یقین بنی عبّاس پرچمدار باطل بودند! این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که منظور از اجتماع یاران حضرت بر گرد فرد یا افرادی در آینده،تنها اجتماعی سیاسی و نظامی نیست؛بلکه اجتماع فکری و فرهنگی را نیز شامل می شود و این معنا در زمان امام باقر و امام صادق و امام علی بن موسی الرضا علیهم السّلام تحقّق یافت و جمله های آخر این خطبه را،گواهی بر این معنا گرفته اند.

ولی با توجّه به ناهماهنگی این تفسیر با جمله های پیشین که از اجتماع سیاسی و نظامی سخن می گوید،این احتمال بعید به نظر می رسد.

ولی به هر حال،هدف از بیان این جمله نفی آن چیزی است که غالبا بعد از شکست ها بر افکار چیره می شود و آن یأس و نومیدی و بدبینی است.می فرماید:

این موج به هر حال گذرا است و آینده ای روشن برای جامعه اسلامی در پیش است؛ نگران نباشید! در تأیید همین سخن،در جمله های بعد می افزاید:«بنابر این،به چیزی که نیامده دل نبندید و نسبت به آنچه گذشته،مأیوس و نگران نباشید؛زیرا آن کس که پشت کرده،ممکن است یکی از پاهایش بلغزد و دیگری برقرار ماند؛سپس هر دو با هم به جای خود باز گردد،ثابت شود(و پیروزی بیافریند)». (فلا تطمعوا فی غیر مقبل،و لا تیأسوا من مدبر،فإنّ المدبر عسی أن تزلّ به إحدی قائمتیه،و تثبت الأخری،فترجعا حتّی تثبتا جمیعا) .

در واقع امام علیه السّلام به بیان دو قاعده کلّی می پردازد که در پیشامدها و حوادث سخت باید به آن توجه داشت:نخست این که،نباید در این گونه

ص: 366

مواقع گرفتار خوش بینی افراطی شد و دل به چیزی بست که هنوز مقدّمات آن فراهم نشده و به دنبال آن قیام نسنجیده ای صورت گیرد.و دیگر این که،شکست ها و مشکلات نیز نباید مایه یأس گردد و آن را امام علیه السّلام تشبیه به کسی می کند که در جادّه ای حرکت می کند و ناگهان یک پای او می لغزد؛مردم خیال می کنند برای همیشه سقوط کرد! ولی چیزی نمی گذرد که بر پای دیگر تکیه می کند و پای اوّل را به جای خود می آورد و آماده حرکت می شود.

بنابر این،در حوادث سخت اجتماعی،در برابر امواج خروشان حادثه،نباید مأیوس شد و نسبت به حرکات نسنجیده،نباید امیدوار بود.

جمعی از شارحان نهج البلاغه «غیر مقبل» را اشاره به امامان غیر از مهدی علیه السّلام از اهل بیت علیهم السّلام دانسته اند و این که می فرماید:

در آنها طمع نداشته باشید،اشاره به این است که شرایط قیام برای آنها فراهم نیست و«مدبر»را اشاره به حضرت مهدی علیه السّلام دانسته اند که نباید از ظهورش در هیچ زمان مأیوس بود.

ولی این تفسیر،با جمله های آخر این قسمت از خطبه ابدا سازگار نیست!چرا که لغزش یک پا و سپس تکیه کردن بر پای دوم و بازگشتن پای لغزیده به جای خود، جز با تکلّف زیاد بر آن حضرت تطبیق نمی کند.

اضافه بر این،تعبیر به«مقبل»و«مدبر»به صورت نکره نشان می دهد که منظور بیان یک قاعده کلی است،نه اشاره به یک مصداق شخصی و گرنه مناسب بود با الف و لام ذکر شود.

نکته ها
1-رهبران الهی باید چنین باشند!

ص: 367

ویژگی هایی که امام علیه السّلام درباره خودش به طور غیر مستقیم در عبارت بالا آورده است؛در واقع اشاره به اوصافی است که در هر رهبر الهی مدیر و مدبّر و با اقتدار باید باشد.

نخست اینکه:باید سخنانش سنجیده و توأم با فکر و تروّی باشد.همان گونه که در روایت دیگری از امام علیه السّلام در نهج البلاغه آمده است:

«لسان العاقل وراء قلبه،و قلب الأحمق وراء لسانه؛زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان او است.» (1)یعنی خردمندان نخست می اندیشند،سپس سخن می گویند ولی سفیهان، نخست سخن می گویند سپس پیرامون صحّت و بطلان کلام خود اندیشه می کنند!! دیگر اینکه:کارهایش سنجیده و همراه با تدبیر و عاقبت اندیشی است و پس از آگاهی از درستی کار،آن را قاطعانه انجام می دهد.

در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که فرمود:«إذا هممت بأمر فتدبّر عاقبته، فإن یک خیرا و رشدا فاتّبعه،و إن یک غیّا فاجتنبه؛هنگامی که تصمیم بر کاری گرفتی به عاقبت آن نیک بیندیش!اگر خوب است و نیکی آن آشکار است،پیروی کن و اگر گمراهی است از آن بپرهیز.» (2)

2-شکست ها پل های پیروزی است!

هنگام بروز حوادث سخت،گروهی ناگهان از همه چیز مأیوس می شوند،یا به فعالیت های خام و ناپخته دست می زنند و این یأس مانع مهمّی از فعّالیت های حساب شده آینده آنها خواهد شد؛همان ص: 368


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 40.
2- 2) شرح نهج البلاغه علاّمه خوئی،جلد 7،صفحه 159.

فعّالیت هایی که ممکن است شکست را به پیروزی مبدّل سازد و ناکامی را به کامیابی.

توجّه عمیق به دو نکته ای که امام علیه السّلام در بالا فرمود می تواند این حالت منفی را برطرف سازد.نخست این که،از کارهای شتاب زده و دلبستگی به آنچه مقدّمات آن فراهم نشده است بپرهیزند و دیگر این که،از شکست های مقطعی و موردی مأیوس نشوند؛چرا که می شود با تجربه های شکست،پل پیروزی ساخت.

اضافه بر این،گاه الطاف خفیّه الهی شامل حال انسان می شود و وسایل پیروزی را آماده می سازد.در حدیثی از امام امیر المؤمنین علیه السّلام طبق روایتی که شیخ صدوق در امالی نقل کرده،چنین می خوانیم که فرمود:

«کن لما لا ترجو أرجی منک لما ترجو؛نسبت به چیزی که امیدوار نیستی از چیزی که امید بدان داری،امیدوارتر باش(نه نسبت به اوّلی مأیوس باش و نه دلبستگی به دومی داشته باش.)»سپس امام علیه السّلام با ذکر سه مثال جالب،این مسأله را روشن می سازد؛ نخست می فرماید:«موسی بن عمران برای آوردن مقداری آتش در بیابان سینا به راه افتاد،ولی خداوند با او سخن گفت و به مقام نبوّت رسید.و ملکه سبا برای دیدار سلیمان آمد،امّا به افتخار اسلام و ایمان با سلیمان مفتخر شد،و ساحران فرعون، به امید تقرّب به او به مبارزه با موسی علیه السّلام برخاستند،ولی سرانجام به موسی علیه السّلام ایمان آوردند.» (1)

ص: 369


1- 1) امالی صدوق،صفحه 150،حدیث 7.

بخش دوم

اشاره

ألا إنّ مثل آل محمّد،صلّی اللّه علیه و آله کمثل نجوم السّماء:إذا خوی نجم طلع نجم،فکأنّکم قد تکاملت من اللّه فیکم الصّنائع،و أراکم ما کنتم تأملون.

ترجمه

آگاه باشید!آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله همانند ستارگان آسمانند که هر گاه یکی از آنها غروب کند،دیگری طلوع می کند.گویا(می بینم در پرتو خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)نعمت های الهی بر شما کامل شده،و آنچه را آرزو داشته اید،خدا به شما ارزانی داشته است.

شرح و تفسیر: در پرتو آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله

در قسمت پایانی این خطبه،امام علیه السّلام همه مخاطبان خود را که منحصر به معاصران خویش نیست،مخاطب ساخته و مقام و موقعیّت اهل بیت را در عباراتی کوتاه،امّا بسیار پر معنا برای آنها شرح می دهد.می فرماید:«آگاه باشید!آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله همانند ستارگان آسمانند که هر گاه یکی از آنها غروب کند،دیگری طلوع می کند». (ألا إنّ مثل آل محمّد،صلّی اللّه علیه و آله کمثل نجوم السّماء:إذا خوی (1)نجم طلع نجم) .

ص: 370


1- 1) «خوی»از مادّه«خوی»(بر وزن هوا)به معنای غروب کردن و سقوط نمودن است.

سپس در تکمیل این سخن می افزاید:«گویا(می بینم)در پرتو خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،نعمت های الهی بر شما کامل شده و آنچه را آرزو داشته اید خداوند به شما ارزانی داشته است». (فکأنکم قد تکاملت من اللّه فیکم الصّنائع، (1)و أراکم ما کنتم تأملوون) .

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه،به چند نکته اشاره فرموده؛نخست اینکه:

آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله همانند ستارگانند که قرآن مجید درباره آنها می فرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» ؛آنها به وسیله ستارگان هدایت می شوند». (2)و در جایی دیگر می فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» ؛خداوند کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد؛تا در تاریکی های صحرا و دریا بوسیله آنها هدایت شوید». (3)

در زمان های قدیم که قطب نما اختراع نشده بود و جادّه ها به صورت امروز نبود، قافله ها در صحراها،و کشتی ها در دریاها،در شب های تاریک به وسیله ستارگان آسمان راه را پیدا می کردند و به منزل مقصود می رسیدند و از ظلمات برّ و بحر رهایی می یافتند.

نجات در دنیا و آخرت و راهیابی به سعادت دارین نیز در پرتو هدایت آل محمّد علیهم السّلام امکان پذیر است.

مطلب دیگر اینکه:آسمان،شب خالی از ستاره نمی شود؛هر زمان ستارگانی آرام و آهسته غروب می کنند،ستارگان دیگری در افق مشرق ظاهر می شوند؛اهل بیت پیامبر علیهم السّلام نیز چنین هستند؛هر امامی چشم از جهان فرو می بندد،امام دیگری جای او را می گیرد تا نوبت به حضرت مهدی علیه السّلام رسد و با قیام خود جهان را پر از عدل و داد کند.

ص: 371


1- 1) «صنایع»جمع«صنیعه»در این گونه موارد به معنای نعمت و احسان است.
2- 2) سوره نحل،آیه 16.
3- 3) سوره انعام،آیه 97.

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که سلسله امامت گسستنی و تعطیل بردار نیست.یا به تعبیر دیگر:روی زمین از حجّت خدا،هرگز خالی نمی ماند و تعجّب در این است که بعضی از«شارحان نهج البلاغه»(مانند ابن ابی الحدید)هنگامی که جمله های پیشین این خطبه را تفسیر می کند،می گوید:اشاره به ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است که به عقیده طرفداران مذهب ما،در آخر الزمان متولّد می شود و قیام به عدالت می کند.

اگر این گوینده در جمله های محل بحث-که در ذیل خطبه آمده-دقّت می کرد، به اشتباه خود در این سخن پی می برد؛ولی افسوس!که گاهی تعصّب ها اجازه نمی دهد تا قرینه ای به این روشنی مورد توجّه قرار گیرد.

آخرین مطلب اینکه:امام علیه السّلام می فرماید:پیروی از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله سبب می شود که به تمام آرزوهای خویش برسید و نعمت های خداوند بر شما به کمال خود برسد و این دلیل بر نقش مؤثّر اهل بیت در تکامل دینی و دنیوی در همه زمانهاست و اینکه بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به زمان ظهور حضرت مهدی علیه السّلام دانسته اند،سخنی است بدون دلیل.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد،که امام علیه السّلام می فرماید:خداوند همه وسایل سعادت را برای شما فراهم کرده،که یکی از آنها وجود آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله است.

نکته ها
1-یک حدیث پر معنا

آنچه امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،در مورد آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و تشبیه آنها به ستارگان آسمان بیان فرموده،در واقع اقتباسی است

ص: 372

از حدیث معروف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که درباره آنها فرموده است:«ألنّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق،و أهل بیتی أمان لأمّتی من الإختلاف؛ستارگان،مایه امنیّت و نجات از غرق شدن برای اهل زمین هستند(زیرا در مسافرت های دریایی،با کمک ستارگان به مقصد می رسیدند)و اهل بیت من،سبب امان و نجات امّتم از اختلافات هستند.» این حدیث را«حاکم نیشابوری»از علمای معروف اهل سنّت در کتاب«مستدرک» از«ابن عبّاس»نقل می کند و به دنبال آن می گوید:

«هذا حدیث صحیح الإسناد؛این حدیثی است که سندش صحیح است». (1)

عدّه دیگری از معاریف اهل سنّت نیز،این حدیث یا شبیه آن را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده اند؛از جمله«حموینی»در«فرائد السمطین»«ابن حجر»در «صواعق»،«محمّد بن صبان»در«اسعاف الراغبین»و غیر آنان بود. (2)

مرحوم«علاّمه مجلسی»در بحث امامت«بحار الأنوار»بابی تحت عنوان«إنّهم أمان لأهل الأرض من العذاب»ذکر کرده،که در آن احادیث متعدّدی از طرق اهل بیت علیهم السّلام آورده و در ضمن تصریح می کند که«احمد بن حنبل»نیز در مسندش این حدیث را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است. (3)

روشن است که تشبیه اهل بیت علیهم السّلام به ستارگان،به دلالت التزامی بر آنچه که امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده نیز دلالت دارد؛چرا که طبیعت ستارگان آسمان چنین است که هر زمان یکی از آنها در افق مغرب

ص: 373


1- 1) مستدرک حاکم،جلد 3،صفحه 149.(طبق نقل إحقاق الحق،جلد 9،صفحه 294).
2- 2) برای آگاهی بیشتر به احقاق الحق،جلد 9،صفحه 294 تا 296 مراجعه شود.
3- 3) بحار الانوار،جلد 27،صفحه 308 به بعد.

غروب کند،دیگری در افق مشرق طلوع می کند.اضافه بر این،تعبیر«أمّتی»که در حدیث آمده،نشان می دهد که تمام امّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در طول زمان می توانند از هدایت های اهل بیت علیهم السّلام بهره مند شوند در نتیجه،همیشه امامی از اهل بیت علیهم السّلام در میان امّت خواهد بود.

2-آخرین مرحله تکامل نعمت های الهی

این نکته نیز قابل توجّه است که تکامل نعمت های الهی در پرتو اهل بیت علیهم السّلام در هر زمان خواهد بود،ولی نهایت کمال آن در عصر ظهور حضرت مهدی علیه السّلام ارواحنا فداه است.همان گونه که در حدیثی که مرحوم«ابن میثم»در شرح خطبه بالا نقل کرده است،استفاده می شود.او می گوید:من در خطبه ای از آن حضرت سخنی یافتم که در واقع می تواند شرح خطبه مورد بحث باشد؛آنجا که می گوید:

«یا قوم اعلموا علما یقینا!إنّ الّذی یستقبل قائمنا من أمر جاهلیّتکم لیس بدون ما استقبل الرّسول من أمر جاهلیّتکم...و لعمری لینزعنّ عنکم قضاة السّوء،و لیقبضنّ عنکم المراضین(المرائین)و لیعزلنّ عنکم أمراء الجور،و لیطهّرنّ الأرض من کلّ غاشّ و لیعملنّ فیکم بالعدل،و لیقومنّ فیکم بالقسطاس المستقیم؛ای مردم!به یقین بدانید جاهلیّتی که امام قائم،ما با آن رو به رو می شود،کمتر از جاهلیتی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله با آن رو به رو شد،نخواهد بود...و به جان خودم سوگند!که او تمام قضات فاسد را از جامعه شما دور می کند و امتیاز طلبان و سازشکاران(یا ریاکاران)را بر می گیرد و حاکمان جور را معزول می سازد و زمین را از هر خیانتکاری پاک می کند و در میان شما به عدل رفتار می نماید و معیارهای صحیح را در میان شما بر پا می دارد.» (1)

ص: 374


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن میثم،جلد 3،صفحه 9.

خطبۀ 101: از حوادث آینده پرده بر می دارد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و هی إحدی الخطب المشتملة علی الملاحم

(1)

از خطبه های آن حضرت است که در آن از حوادث آینده پرده بر می دارد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه-همانگونه که از عنوان بالا معلوم شد-به طور عمده درباره حوادث آینده سخن می گوید و خطراتی که مسلمانان،مخصوصا مردم عراق را تهدید می کند،پیشگویی می نماید.ولی قبل از آن،به دو بحث دیگر می پردازد:نخست، حمد و ثنای الهی و شهادت به یگانگی او،توأم با نکات تازه؛و دیگر،اظهار نگرانی از قیافه منفی به خود گرفتن گروهی از مردم،در برابر سخنان امام و پیشگویی های او.

ص: 375


1- 1) سند خطبه:در کتاب هایی که مصادر خطبه های نهج البلاغه در آن ذکر می شود،سند دیگری غیر از آنچه «سیّد رضی»در اینجا آورده است،دیده نشد؛گر چه در«نهج البلاغه چاپ جامعه مدرسین،با تحقیق مرحوم حجّة الاسلام آقای دشتی»اسنادی برای این خطبه ذکر شده است،ولی پس از مراجعه به منابع اصلی و آدرس هایی که در آن کتاب آمده،معلوم شد آن هم اشتباه است.

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الأوّل قبل کلّ أوّل،و الآخر،بعد کلّ آخر،و بأوّلیّته وجب أن لا أوّل له،و بآخریّته وجب أن لا آخر له،و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان،و القلب اللّسان.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است!که نخستین هستی است پیش از همه نخستین ها،و آخرین هستی است بعد از همه آخرها؛به دلیل نخست بودنش،لازم است آغازی نداشته باشد و به دلیل آخر بودنش،واجب است پایانی برایش نباشد.

و شهادت می دهم که معبودی(جز ذات پاک)اللّه نیست؛شهادتی که درون و برون در آن هماهنگ است،و دل با زبان هم صدا.

شرح و تفسیر: با تمام وجود گواهی می دهیم

امام در آغاز این خطبه،مانند بسیاری از خطبه های دیگر،از حمد و ثنای پروردگار و شهادت به وحدانیّت او شروع می کند؛ولی برای رعایت موازین فصاحت و بلاغت در هر مورد،نکته،یا نکات تازه ای درباره صفات حق به کار می برد.می فرماید:

«ستایش مخصوص خداوندی است که نخستین هستی است،قبل از همه نخستین ها و آخرین هستی است بعد از همه آخرها». (الحمد للّه الأوّل قبل کلّ أوّل،و الآخر بعد کلّ آخر) .

ص: 376

امام علیه السّلام در اینجا به سراغ ازلیّت و ابدیّت خداوند می رود که از مهمترین اوصاف اوست و اوصاف دیگر به آن باز می گردد؛چرا که در بحث صفات خدا گفته ایم:اساس صفات جمال و جلال او،نامحدود بودن ذات پاک او از تمام جهات است و ازلیّت و ابدیّت،بیان دیگری از نامحدود بودن آن ذات مقدّس است.

سپس به بیان دلیل،یا توضیحی در این زمینه پرداخته،می فرماید:«به دلیل نخست بودنش،لازم است آغازی نداشته باشد؛و به همین دلیل آخر بودنش،واجب است پایانی برایش نباشد». (و بأوّلیّته وجب أن لا أوّل له،و بآخریّته وجب أن لا آخر له) .

این تعبیر نکته لطیفی در بر دارد و آن اینکه:اوّل بودن خداوند،اوّلیت زمانی نیست؛بلکه اوّلیت ذاتی و به معنای ازلیّت است و روشن است ذاتی که ازلی است، آغازی از نظر زمان ندارد.همچنین آخریّت او ذاتی است،نه زمانی و به معنای ابدیّت است و چیزی که ابدی است،آخری از نظر زمان ندارد.

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»در تفسیر این جمله،احتمالات دیگری داده اند که با تعبیرات جمله های امام سازگار نیست.

سپس به شهادت بر الوهیّت خداوند پرداخته،چنین می فرماید:«و شهادت می دهم که معبودی جز(ذات پاک)اللّه نیست؛شهادتی که درون و برون در آن هماهنگ،و دل با زبان هم صدا است». (و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان،و القلب اللّسان) .

این تعبیر نشان می دهد شهادتی ارزش دارد که تمام وجود انسان را در بر گیرد و ظاهر و باطن و قلب و زبان،در آن هماهنگ باشد.زیرا بسیارند که شهادت به توحید را بر زبان جاری می کنند،امّا دل آنها کانونی است از بت پرستی؛و بتکده ای است با انواع بتها،و نیز بسیارند کسانی که در دل

ص: 377

گواهی به یکتایی حق می دهند،ولی به هنگام عمل آثار شرک در آنها نمایان است:در برابر مال و مقام سجده می کنند و در مقابل شهوات،سر تعظیم فرود می آورند؛در حالی که در زبان و گاه در دل می گویند:

«معبودی جز خدای یکتا نیست!»و می دانیم همه اینها،از شاخه های نفاق است و چنین کسانی به حق در زمره منافقانند.

ص: 378

بخش دوّم

اشاره

أیّها النّاس،لا یجرمنّکم شقاقی،و لا یستهوینّکم عصیانی،و لا تتراموا بالأبصار عند ما تسمعونه منّی.فو الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة،إنّ الّذی أنبّئکم به عن النّبیّ الأمّیّ صلّی اللّه علیه و آله،ما کذب المبلّغ،و لا جهل السّامع.

ترجمه

ای مردم!دشمنی و مخالفت با من،شما را وادار به گناه نسازد،و نافرمانی نسبت به من شما را به پیروی از هوای نفس نکشاند،و به هنگام شنیدن سخنانم با دیده انکار به یکدیگر نگاه نکنید.سوگند به آن کس که دانه را(در دل خاک)شکافت و بشر را آفرید!آنچه را که به شما خبر می دهم،از پیامبر امّی صلّی اللّه علیه و آله است.نه آن کس که (این حقایق را)به من ابلاغ کرده،دروغ گفته است و نه شنونده جاهل بوده،(که نتواند سخنان رسول خدا را به درستی حفظ کند).

شرح و تفسیر: آنچه می گویم عین واقعیّت است

امام علیه السّلام در این بخش،در واقع مقدّمه چینی می کند برای بخش بعد که پرده از حوادث مهم آینده بر می دارد و به مردم اطمینان می دهد که آنچه را درباره حوادث آینده پیشگویی می کند،واقعیّت های قطعی و یقینی است

ص: 379

که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنیده است و تخلّفی در آن وجود ندارد. تعبیرات این بخش نشان می دهد که امام علیه السّلام قبلا هم پیشگویی هایی کرده است و بعضی از منافقان کوردل،یا مؤمنان ضعیف و ناآگاه با دیده انکار به آن نگریستند.

می فرماید:«ای مردم!دشمنی و مخالفت با من،شما را وادار به گناه نسازد و نافرمانی نسبت به من شما را به پیروی از هوای نفس نکشاند.و به هنگام شنیدن سخنانم،با دیده انکار به یکدیگر نگاه نکنید!».

( أیّها النّاس،لا یجرمنّکم (1)شقاقی (2)،و لا یستهوینّکم (3)عصیانی،و لا تتراموا بالأبصار،عند ما تسمعونه منّی) .

اشاره به اینکه:کینه توزی ها و لجاجت ها و حسادت ها در بسیاری از موارد، انسان را به گناه می کشاند و پرده ای در مقابل چشم او می افکند و چهره حقیقت را نمی بیند.

سپس می افزاید:«سوگند به آن کس که دانه را(در دل خاک)شکافت و بشر را آفرید!آنچه را که به شما خبر می دهم،از پیامبر امّی صلّی اللّه علیه و آله است.نه آن کس که(این حقایق را)به من ابلاغ کرده دروغ گفته است و نه شنونده؛جاهل بوده،(که نتواند سخنان رسول خدا را به درستی حفظ

ص: 380


1- 1) «یجرمنّ»از مادّه«جرم»(بر وزن جهر)(جرم بر وزن ظلم،اسم مصدر است)در اصل به معنای قطع کردن و بریدن است و از آنجا که افراد گناهکار پیوند خود را با خدا قطع می کنند،این کلمه به گناه نیز اطلاق شده است،بنابر این،«لا یجرمنّکم»به معنای«شما را وادار به گناه نکند»می باشد.
2- 2) «شقاق»در اصل به معنای شکاف است و به جنگ و منازعه و اختلاف نیز اطلاق می شود؛چرا که طرفین صفوف خود را از یکدیگر جدا می سازند و در جمله بالا به معنای مخالفت و منازعه است.
3- 3) «یستهوینّ»از مادّه«هوی»(هوای نفس)گرفته شده و مفهومش این است که شما را به پیروی هوای نفس وادار نکند.

کند)».( فوالّذی فلق الحبّة،و برأ (1)النّسمة، (2)إنّ الّذی أنبّئکم به عن النّبیّ الأمّیّ صلّی اللّه علیه و آله، (3)ما کذب المبلّغ،و لا جهل السّامع) .

تعبیری که در سوگند بالا آمده از ابداعات امام امیر المؤمنین علیه السّلام است و بارها در خطبه های نهج البلاغه دیده می شود،اشاره به نکته مهمّی است!و آن اینکه مهمترین و پیچیده ترین مسئله در نظام عالم هستی،مسئله حیات و زندگی است؛ چه در عالم گیاهان و چه در جهان انسانیّت؛و با تمام تلاش ها و کوشش هایی که انسان های امروز در این راه به کار گرفته اند،هنوز اسرار مسئله حیات،کشف نشده است.بنابر این،حیات و زندگی شاهکار آفرینش است و چیزی است که مطالعه درباره آن،ما را به خدا می رساند و نشان می دهد این پدیده عجیب و شگفت انگیز، چیزی نیست که بدون علم و قدرت خالق توانا و دانایی به وجود آمده باشد.بنابر این، استفاده از این اوصاف به هنگام قسم خوردن،مفهوم برجسته ای را در اذهان ترسیم می کند.

به هر حال،هدف امام علیه السّلام این است که به مخاطبان خود اطمینان دهد که آنچه درباره حوادث آینده می گویم نه بر پایه حدس و تخمین

ص: 381


1- 4) «برأ»از مادّه«برء»(بر وزن نرم)گاه به معنای آفریدن و ایجاد کردن آمده و گاه به معنای دوری جستن و برائت از چیزی و در خطبه بالا به معنای اوّل است و اطلاق«برأ»(بر وزن ظلم)به معنای بهبودی و سلامتی به جهت آن است که شخص از حالت اوّل که بیماری است،جدا می شود.
2- 5) «نسمه»در اصل به معنای وزش ملایم باد است و گاه به معنای نفس کشیدن آمده و به همین مناسبت،به خود انسان هم که دارای تنفّس است،اطلاق می شود.
3- 1) تعبیر به«امّی»(درس نخوانده یا کسی که منسوب به امّ یعنی مادر است و جز در دامان مادر مطلبی فرا نگرفته)اشاره لطیفی به این نکته است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله با اینکه اصلا درسی نخوانده بود،هم از گذشته خبر می داد و هم از آینده و این یکی از نشانه های ارتباط او با خداوند است.

است و نه از قبیل پیشگویی کاهنان؛بلکه واقعیت هایی است که از رسول خدا شنیده ام و من کسی نیستم که در درک سخنان آن حضرت،خطا کرده باشم.بنابر این،آنچه می گویم عین حقیقت است و می خواهم با این پیشگویی،شما را آماده سازم تا بتوانید خطرات حوادث سخت آینده را به حداقل برسانید.

در حدیثی می خوانیم:هنگامی که آیه «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» ؛و گوش های شنوا آن را حفظ کند» (1)نازل شد،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود:«سألت اللّه تعالی أن یجعلها أذنک یا علیّ!قال علیه السّلام:فما نسیت شیئا بعد ذلک؛من از خدا خواستم که گوش تو را ای علی از آن گوش های شنوا قرار دهد و علی علیه السّلام می فرماید:از آن به بعد،هر چه را شنیدم هرگز فراموش نکردم». (2)

ص: 382


1- 2) سوره حاقه،آیه 12.
2- 1) کفایة الطالب کنجی،صفحه 40.شبیه این معنا را بسیاری از مفسّران اهل سنّت مانند:«قرطبی»در تفسیر «جامع الاحکام»و«برسوی»در«روح البیان»و«آلوسی»در«روح المعانی»ذیل آیه 12 سوره حاقه آورده اند.

بخش سوم

اشاره

لکأنّی أنظر إلی ضلّیل قد نعق بالشّام،و فحص برایاته فی ضواحی کوفان،فإذا فغرت فاغرته،و اشتدّت شکیمته،و ثقلت فی الأرض وطأته، عضّت الفتنة أبناءها بأنیابها،و ماجت الحرب بأمواجها،و بدا من الأیّام کلوحها،و من اللّیالی کدوحها.فإذا أینع زرعه،و قام علی ینعه،و هدرت شقاشقه،و برقت بوارقه،عقدت رایات الفتن المعضلة،و أقبلن کاللّیل المظلم،و البحر الملتطم.هذا،و کم یخرق الکوفة من قاصف و یمرّ علیها من عاصف و عن قلیل تلتفّ القرون بالقرون،و یحصد القائم،و یحطم المحصود!

ترجمه

گویا می بینم شخصی بسیار گمراه و گمراه کننده،بر مردم شام مسلّط شده،و همچون حیوانات بر آنها بانگ می زند و(آن قدر پیشروی می کند که)پرچم های خویش را در اطراف کوفه نصب می نماید.هنگامی که او دهن باز می کند و طغیانش به اوج می رسد و جای پایش در زمین محکم می گردد و فتنه،فرزندان خود را با دندان هایش می گزد،و امواج جنگ،به حرکت در می آید؛چهره عبوس روزها ظاهر می شود و درد و رنج و مشقّت شب ها نمایان می گردد و هنگامی که کشت(آن ظالم گمراه)به مرحله درو می رسد،برای چیدنش به پا می خیزد،به هیجان در می آید و برق شمشیرش می درخشد؛در آن هنگام،پرچم های فتنه های پیچیده(بر ضدّ او) به اهتزاز در می آید و(دشمنانش)همچون شب تار،و دریای

ص: 383

متلاطم روی می آورند. چه طوفان های سختی شهر کوفه را می شکافد!و چه تندبادهایی که بر آن می گذرد و به زودی گروههای مختلف به جان هم می افتند؛آنان که سرپا هستند درو می شوند و آنها که از پا افتاده اند،لگد مال می گردند!.

شرح و تفسیر: فتنه حاکمان شام و سرانجام دردناکشان

امام علیه السّلام در این بخش-که در واقع بخش اصلی خطبه است-از روی حوادث وحشتناکی که در آینده در انتظار مردم عراق خواهد بود،پرده بر می دارد و با دقّت هر چه تمام تر،جزئیّات بعضی از این حوادث دردناک را تشریح می کند تا شاید مردم آماده شوند و با هوشیاری بتوانند ضایعات آن را به حداقل برسانند.می فرماید:

«گویا می بینم شخصی بسیار گمراه و گمراه کننده بر مردم شام مسلط شده،و همچون حیوانات بر آنها بانگ می زند و(آن قدر پیشروی می کند که)پرچم های خویش را در اطراف کوفه نصب می نماید!» (لکأنّی أنظر إلی ضلّیل (1)قد نعق (2)بالشّام، و فحص (3)برایاته فی ضواحی کوفان (4)) .

ص: 384


1- 1) «ضلّیل»از مادّه«ضلال»به معنای گمراهی گرفته شده،و به معنای کسی است که بسیار گمراه است و طبعا،هم گمراه است و هم گمراه کننده.
2- 2) «نعق»از مادّه«نعق»(بر وزن نعل)در اصل به معنای صدای کلاغ است؛سپس به صداهایی که برای حرکت حیوانات و امر و نهی آنها گفته می شود،اطلاق شده و تعبیر بالا اشاره به آن است که بنی امیّه گروهی از مردم شام را تحمیق کرده بودند و همچون حیوانات به هر جا می خواستند،می بردند.
3- 3) «فحص»از مادّه«فحص»به معنای بحث و جستجو است.
4- 4) «کوفان»به معنای کوفه است و در اصل به معنای تپه شن های دایره مانند و سرخ رنگ است.

سپس در توضیح بیشتری پیرامون این فاجعه بزرگ می افزاید:«هنگامی که او دهن باز می کند،و طغیانش به اوج می رسد،و جای پایش در زمین محکم می گردد فتنه،فرزندان خود را با دندان های خویش می گزد،و امواج جنگ به حرکت در می آید،چهره عبوس روزگار ظاهر می شود،و درد و رنج و مشقّت شبها،نمایان می گردد!» (فإذا فغرت (1)فاغرته،و اشتدّت شکیمته (2)،و ثقلت فی الأرض و طأته،عضّت الفتنة أبناءها بأنیابها،و ماجت الحرب بأمواجها،و بدا من الأیّام کلوحها (3)،و من اللّیالی کدوحها (4)) .

در این که منظور از این فرد«ضلّیل»(گمراه و گمراه کننده)کیست؟شارحان نهج البلاغه به طور عمده دو قول دارند:بعضی معتقدند که منظور«معاویه»است که بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السّلام و به اصطلاح صلح با امام حسن علیه السّلام مردم عراق را در تحت شدیدترین فشارها قرار داد و آنچه را در جمله های بالا آمد،در عمل پیاده کرد؛ولی جمعی دیگر معتقدند منظور«عبد الملک بن مروان»است که جنایتکار معروف تاریخ اسلام،یعنی«حجّاج»از طرف او بر کوفه و عراق مسلّط شد و ظلم و ستمی نبود که انجام ندهد!ولی هر چه هست اشاره به حاکمان بیدادگر بنی امیّه می باشد.

ص: 385


1- 1) «فغرت»از مادّه«فغر»(بر وزن فقر)به معنای گشودن دهان است.
2- 2) «شکیمه»در اصل به معنای دهان بند حیوان است(قطعه فلزی که متصل به افسار است و در دهن حیوان قرار می گیرد؛)سپس به هر گونه فشار اطلاق شده است و در جمله بالا به همین معناست.
3- 3) «کلوح»به معنای عبوس بودن است.
4- 4) «کدوح»به معنای شدّت تلاش و کوشش است،آنچنان که در وجود انسان اثر کند و در اصل به معنای خراش نهادن بر چیزی است.

جمله«عصّنت الفتنة أبناءها بأنیابها؛فتنه فرزندان خود را با دندان می گزد»اشاره به این است که این آشوبها و فتنه ها حتّی دامن فتنه گردان را نیز رها نمی کند!آنها نیز با اختلافات داخلی به جان هم می افتند و یا دشمنانشان-آن گونه که در تاریخ اسلام آمده-به پا می خیزند و طعم تلخ ظلم و بیدادگری را به آنان نیز می چشانند و در هر حال،فضای جهان اسلام تاریک می شود و پیر و جوان و خرد و کلان در امواج فتنه غرق می شوند.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«هنگامی که کشت او(آن ظالم گمراه)به مرحله درو می رسد،برای چیدنش به پا می خیزد و به هیجان در می آید،و برق شمشیرش می درخشد،در آن هنگام،پرچم های فتنه های سخت(بر ضدّ او)به اهتراز در می آید،و(دشمنانش)همچون شب تار و دریای متلاطم،روی می آورند!» (فإذا أینع زرعه و قام علی ینعه (1)،و هدرت شقاشقه (2)،و برقت بوارقه،عقدت رایات الفتن المعضلة،و أقبلن کاللّیل المظلم،و البحر الملتطم) .

اشاره به این که دوران حکومت آنها دیری نمی پاید و این گمراهان ستمگر،از کار خود بهره چندانی نمی گیرند و به زودی پرچم های مخالفان برافراشته می شود و از هر سو آنها را احاطه می کند.ممکن است این جمله ها اشاره به قیام بنی عبّاس بر ضد بنی امیّه باشد.

و در پایان چنین می فرماید:«اضافه بر اینها،چه طوفانهای سخت و پر صدایی شهر کوفه را می شکافد،و چه تندبادهایی که بر آن می گذرد،و به زودی دسته های مختلف به جان هم می افتند؛آنان که سر پا هستند درو

ص: 386


1- 1) «ینع»به معنای رسیدن میوه است؛سپس به هر گونه پختگی و آمادگی برای گرفتن نتیجه اطلاق شده است.
2- 2) «شقاشق»جمع«شقشقه»به معنای پوسته ای است مانند بادکنک که شتر به هنگام هیجان از دهان خود بیرون می آورد؛سپس به هر گونه هیجان،اطلاق شده است.

می شوند،و آنها که از پا افتاده اند لگدمال می گردند!» (هذا،و کم یخرق الکوفة من قاصف،و یمرّ علیها من عاصف،و عن قلیل تلتفّ القرون بالقرون،و یحصد القائم،و یحطم المحصود) .

جالب اینکه آنچه را امام علیه السّلام در این جمله های کوتاه و پر معنا بیان فرموده،در فاصله کمی به وقوع پیوست؛سرزمین«عراق»و به خصوص«کوفه»با فتنه های بنی امیّه و سپس بنی عبّاس در هم کوبیده شد؛و این شهر بزرگ،پیوسته مرکز طوفان سخت حوادث و تندبادهای فتنه ها بود و هر کس،کمی با تاریخ«کوفه»آشنا باشد، عمق کلمات امام را در جمله های بالا به خوبی درک می کند.

تعبیر «تلتفّ القرون بالقرون» (با توجه به اینکه«تلتفّ»به معنای به هم پیچیدن و «قرون»جمع«قرن»به معنای گروهی از مردم است)اشاره به جنگهای سختی است که اقوام مختلف در سرزمین عراق و کوفه با یکدیگر داشتند؛مخصوصا درگیریهای بنی امیّه و بنی عبّاس!.

جمله «یحصد القائم،و یحطم المحصود!» کنایه لطیفی است از آسیب هایی که در طول این حوادث به همه مردم می رسد:آنها که سر پا هستند،به زمین می خورند و آنها که به زمین افتاده اند،پایمال می شوند! «ابن ابی الحدید»در شرح خود جمله «یحصد القائم» را کنایه از قتل امرای بنی امیّه در میدان جنگ گرفته و جمله «و یحطم المحصود» را کنایه از کشتن اسیران،با شکنجه های سخت می داند که نمونه های آن در تاریخ مذکور است.

ولی آنچه را«ابن ابی الحدید»ذکر کرده است،در واقع بعضی از مصادیق مفهوم گسترده جمله بالاست.

نکته ها
اشاره

ص: 387

1-ملاحم چیست؟

«ملاحم»جمع«ملحمه»در اصل به معنای واقعه مهمی است که توأم با فتنه باشد.

در بسیاری از خطبه های نهج البلاغه به مواردی برخورد می کنیم که امیر مؤمنان علی علیه السّلام از فتنه های مهمّی که مردم در پیش داشتند،خبر می دهد و در بسیاری از موارد،جزئیّات آن را نیز تشریح می فرماید و با صراحت می فرماید:«من اینها را از پیشوایم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آموختم».

به نظر می رسد که هدف امام علیه السّلام از این پیشگویی ها،دو چیز بوده است:نخست اینکه،به خاطر محبّتی که امام علیه السّلام به مردم داشته،آنان را آماده کند،تا ضایعات این فتنه ها به حداقل برسد؛درست مثل اینکه شخص آگاهی مردم را از آمدن سیل،یا زلزله با خبر کند؛گرچه مردم نمی توانند جلو آن را بگیرند،ولی با داشتن آگاهی قبلی،می توانند خطرات آن را کم کنند.

دیگر اینکه،به آنها بفهماند کوتاهی در جهاد،تنبلی و سستی و اختلاف های گوناگون و در یک جمله:«ارتکاب گناهان عظیم»چنین حوادثی را در پیش دارد؛شاید بیدار شوند و توبه کنند و به راه خدا باز گردند.

در این زمینه،در خطبه های مناسب دیگر از جمله خطبه 128 و 138 که شباهت زیادی با خطبه بالا دارد،بحث خواهیم کرد.

2-کوفه کانون طوفان ها و بحران ها

هر کس آشنایی مختصری با تاریخ«کوفه»داشته باشد می داند یکی از پرحادثه ترین بلاد اسلام در طول تاریخ،شهر«کوفه»و اطراف آن بوده است و به تعبیر دیگر:صحنه های بوده برای نشان دادن عمق جنایات جمعی

ص: 388

از جنایتکاران بنی امیّه و بنی عبّاس و اعمال خشونت بار بی نظیر این درندگان انسان نما؛که انسان از خواندن آن در صفحات تاریخ،وحشت می کند!پس وای به حال آنها که این صحنه ها را با چشم می دیدند!! ما قسمت های زیادی از تاریخ کوفه و حوادث مرگبار آن را در ذیل خطبه 25 و 47 در جلد دوّم و خطبه 87 در جلد سوّم آورده ایم و نیازی به تکرار نیست.

ص: 389

خطبۀ 102: به حوادث آینده اشاره دارد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

تجری هذا المجری و فیها ذکر یوم القیامة و احوال النّاس المقبلة

(1)

این خطبه نیز همانند خطبه سابق،به حوادث آینده اشاره دارد و در ابتدا به حوادث سخت روز قیامت نیز اشاره ای می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از دو بخش تشکیل یافته:بخش اوّل که قسمت کوتاهی است،اشاره به حوادث سخت روز رستاخیز دارد،که خداوند اوّلین و آخرین را برای رسیدگی به حساب دقیق و دادن پاداش و کیفر اعمالشان جمع می کند.

در بخش دوم اشاره به فتنه های وحشتناکی دارد که همچون پاره های شب تاریک روی می آورند و مردم را در فشار شدید قرار می دهند و

ص: 390


1- 1) سند خطبه:این خطبه در منابعی که قبل از«سیّد رضی»نگاشته شده،به دست نیامده؛ولی در هر حال،به نظر می رسد که جزئی از خطبه 128-که به خواست خدا به زودی به شرح آن خواهیم پرداخت-می باشد؛ ولی در کتاب هایی که بعد از«سیّد رضی»نوشته شده،دیده می شود.

سرانجام گروهی از مجاهدان راستین،در برابر آنها به پا می خیزند.امام علیه السّلام در این بخش مخصوصا روی شهر بصره انگشت می گذارد و به فتنه هایی که دامن این شهر را می گیرد،اشاره می کند.

ص: 391

بخش اوّل

اشاره

و ذلک یوم یجمع اللّه فیه الأوّلین و الآخرین لنقاش الحساب،و جزاء الأعمال،خضوعا،قیاما،قد ألجمهم العرق،و رجفت بهم الأرض،فأحسنهم حالا من وجد لقدمیه موضعا،و لنفسه متّسعا.

ترجمه

آن روز روزی است که خداوند،اوّلین و آخرین را برای حساب رسی دقیق و دادن جزای اعمال جمع می کند،در حالی که همه با خضوع(و وحشت)به پا خاسته اند! این در حالی است که عرق(از سر و رویشان فرو می ریزد،به گونه ای که)بر دهانشان لجام زده،و لرزش زمین،تمام اندامشان را به حرکت در می آورند و بهترین حال برای کسانی که در عرصه محشر حاضرند حال کسی است که جای پایی پیدا کند و یا محلّی برای خود به دست آورد!

شرح و تفسیر: وحشت عظیم محشر!

همان گونه که در بالا اشاره شد،امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه،جهت آماده سازی دل ها،اشاره به وضع مردم در روز قیامت می کند و در عباراتی کوتاه و تکان دهنده،ویژگی های وحشت انگیز آن روز را شرح می دهد.می فرماید:«آن روز روزی است که خداوند اوّلین و آخرین را برای رسیدگی به حساب دقیق و دادن جزای اعمال،جمع می کند؛در

ص: 392

حالی که همه،با خضوع(و وحشت)به پا خاسته اند!».

(و ذلک یوم یجمع اللّه فیه الأوّلین و الآخرین لنقاش الحساب،و جزاء الأعمال،خضوعا، قیاما) .

تعبیر به«اوّلین»و«آخرین»اشاره به این حقیقت است که قیامت و حساب اعمال،برای همه انسان ها در یک روز و یک زمان خواهد بود؛همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» ؛و همگی روز رستاخیز،تک و تنها نزد او حاضر می شوند.» (1)و در جای دیگر می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ لَمَجْمُوعُونَ إِلی مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ» ؛بگو اوّلین و آخرین همگی در روز معیّنی گردآوری می شوند». (2)

تعبیر به«نقاش»که به معنای دقّت در محاسبه است،نشان می دهد در آن روز کمترین و کوچک ترین اعمال مورد حساب قرار می گیرد و به آن پاداش یا کیفر داده می شود.

تعبیر به«خضوع»و«قیام»اشاره به این است که مردم در روز قیامت همچون کسانی هستند که در دادگاهها،در برابر قضات عدل،حاضر می شوند و در حالی که ایستاده اند آثار وحشت در آنها نمایان است.

در آیات قرآن نیز به این معانی اشاره شده؛در یک جا می فرماید: «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ» ؛در حالی که چشمانشان از شدت وحشت به زیر افتاده...» (3)و در جایی دیگر می فرماید: «یَوْمَ یَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» ؛روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان می ایستند». (4)سپس می افزاید:آنها در حالی در دادگاه عدل الهی حاضر می شوند که«عرق(از سرو رویشان فرو می ریزد به گونه ای که)بر دهانشان لجام زده

ص: 393


1- 1) سوره مریم،آیه 95.
2- 2) سوره واقعه،آیات 49-50.
3- 3) سوره قمر،آیه 7.
4- 4) سوره مطففّین آیه،6.

و لرزش زمین تمام اندامشان را می لرزاند». (قد ألجمهم العرق،و رجفت (1)بهم الأرض) .

آیا این عرق ریزان شدید،به خاطر گرمی فضای محشر است،یا از شدّت شرمندگی و خجالت،و یا هر دو؟!و نیز لرزش زمین آیا به خاطر اعمال آنهاست،یا طبیعت دادگاه عدل الهی این چنین است،تا همه به فکر خویش باشند و به آنچه انجام داده اند بی کم و کاست اعتراف کنند؟!هر چه باشد محیط رعب آور عجیبی است.

در آیات و روایات اسلامی نیز اشارات زیادی به عوامل و اسباب وحشت زای روز محشر شده است.(خداوند همه ما را حفظ کند و در آن روز،مشمول الطاف کریمانه اش قرار دهد!).

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا-مانند بسیاری دیگر از موارد-اصرار دارند که الفاظ بالا را کنایه از امور باطنی و روحانی بدانند؛در حالی که هیچ نیازی به این گونه تأویلها که شاهد و قرینه ای ندارد،نیست و اگر ما باب این گونه تأویلات را در آیات و روایات بگشاییم،باب«تفسیر به رأی»گشوده می شود و هر کس آنچه را تمایل به آن دارد،از آیات و روایات می فهمد و به شیوه بعضی از روشنفکر نمایان «قرائت های جدید در آیات و روایات»شروع می شود،در این صورت مسلّم است که اصالت همه متون مذهبی مخدوش می گردد و چیزی برای استدلال بر مسایل عقیدتی و عملی باقی نمی ماند.

امام علیه السّلام در پایان این بخش،به یکی دیگر از مشکلات عظیم صحنه قیامت اشاره کرده،می فرماید:«بهترین حال برای کسانی که در عرصه محشر حاضرند،حال کسی است که جای پایی پیدا کند،یا محلّی

ص: 394


1- 1) «رجف»از مادّه«رجف»(بر وزن ربط)به معنای اضطراب و لرزه شدید است و از آنجا که اخبار فتنه انگیز،مایه اضطراب جامعه می شود،به آن«اراجیف»می گویند.

برای خود به دست آورد».( فأحسنهم حالا من وجد لقدمیه موضعا،و لنفسه متّسعا) .

این تعبیر اشاره به یکی از مشکلات عظیم صحنه محشر است که بر اثر کثرت جمعیّت و ضیق مکان حاصل می شود و از تعبیرات روایات بر می آید که هول محشر و وحشت حساب رسی اعمال،مسأله عامّی است که همه حاضران در محشر را فرا می گیرد؛چرا که حتّی نیکوکاران از حساب رسی دقیق پروردگار،بیم ناکند!هول محشر عوامل فراوانی دارد که یکی از آنها همان ضیق مکان است که در جمله بالا آمده است.

ص: 395

بخش دوّم

اشاره

و منها:

در قسمت دیگری از این خطبه آمده است:

فتن کقطع اللّیل المظلم،لا تقوم لها قائمة،و لا تردّ لها رایة،تأتیکم مزمومة مرحولة:یحفزها قائدها،و یجهدها راکبها،أهلها قوم شدید کلبهم، قلیل سلبهم،یجاهدهم فی سبیل اللّه قوم أذلّة عند المتکبّرین،فی الأرض مجهولون،و فی السّماء معروفون.فویل لک یا بصرة عند ذلک،من جیش من نقم اللّه!لا رهج له،و لا حسّ،و سیبتلی أهلک بالموت الأحمر،و الجوع الأغبر).

ترجمه

(در آینده)فتنه هایی خواهد بود،همچون پاره های شب تاریک که هیچ کس نمی تواند در برابر آن بایستد،و هیچ پرچمی از پرچمهای آن به عقب رانده نمی شود (و شکست دامان آنها را نمی گیرد؛)همچون شتری مهار شده،و جهاز نهاده-که زمام دارش آن را می کشد،و سوارش به سرعت آن را می راند-به سوی شما می آید؛ این فتنه گران،جمعیّتی هستند که ضربه آنها بسیار شدید ولی تلفات خود آنها بسیار کم است.(سرانجام)گروهی(در برابر آنها به پا می خیرند و)در راه خدا با آنها نبرد می کنند(و فتنه گران را در هم می شکنند).آنها جمعیّتی هستند که نزد متکبّران و گردنکشان خوارند.در زمین گم نامند،و در آسمان معروفند.

ص: 396

در آن هنگام،وای بر تو ای بصره!از لشکری که به عنوان کیفر الهی بدون گرد و غبار و بی سر و صدا به تو حمله ور می شوند و به زودی ساکنانت به مرگ سرخ،و گرسنگی شدیدی که رنگ چهره آنها را دگرگون می سازد،مبتلا خواهند شد.

شرح و تفسیر: به هوش باشید،فتنه ها در پیش است!

در این بخش از خطبه،باز امام علیه السّلام به پیشگویی دقیق دیگری پیرامون یکی دیگر از فتنه هایی که در انتظار مردم عراق است و کانون آن به خصوص بصره می باشد، اشاره می کند،شاید مردم با شنیدن آن،آمادگی دفاع بیشتری پیدا کنند و ضایعات و تلفاتشان در این فتنه کم شود و نیز از کیفر الهی که گاه به صورت فتنه ها ظاهر می شود،بترسند و راه راست را در پیش گیرند.می فرماید:«فتنه هایی است همچون پاره های شب تاریک،که هیچ کس نمی تواند در برابر آن بایستد و هیچ پرچمی از پرچم های آن به عقب رانده نمی شود(و شکست،دامن آنها را نمی گیرد)» (فتن کقطع (1)اللّیل المظلم،لا تقوم لها قائمة،و لا تردّ لها رایة) .

اشاره به اینکه،گردانندگان این فتنه بسیار قوی و زورمندند و حساب شده وارد میدان می شوند و فضای جامعه را تیره و تار می سازند.

در تکمیل این معنا می افزاید:«این فتنه ها به سوی شما می آید،همچون شتری مهار شده و جهاز بر پشت نهاده که زمام دارش آن را می کشاند و

ص: 397


1- 1) «قطع»جمع«قطعه»است و این تعبیر در مورد شبهای تاریک شاید به این معنا است که بعضی از بخش های شب مانند نیمه شب،یا زمانی که ماه در آسمان نیست،فضا تاریک تر است و بعضی آن را به معنای قسمت عمده شب تفسیر کرده اند.

سوارش به سرعت آن را می راند». (تأتیکم مزمومة (1)مرحولة (2):یحفزها (3)قائدها،و یجهدها راکبها) . امام علیه السّلام برای نشان دادن آمادگی فتنه گران از هر نظر،فتنه آنان را به شتری تشبیه می کند که افسار بر دهان و جهاز بر پشت دارد و کاملا تسلیم کسی است که سوار بر آن است و به تعبیر دیگر:همه چیز،برای پیشرفت فتنه گری های آنها آماده است.

تا آن حد که«این فتنه گران،جمعیّتی هستند که ضربه آنها بسیار شدید و تلفات آنان کم است».( أهلها قوم شدید کلبهم (4)،قلیل سلبهم (5)) .

این از ویژگی های کسانی است که حساب شده و با تدارکی کامل وارد میدان می شوند،که در ادامه سخن با توجّه به تواریخ موجود،این گروه را خواهیم شناخت و خواهیم دید اوصافی که در بالا آمده،بر آنها به خوبی تطبیق می کند.

سپس امام علیه السّلام به نکته مهمّی اشاره می فرماید که این فتنه،زیاد دوام پیدا نمی کند،بلکه خداوند فتنه گران را به دست جمعی از اولیای مجاهدش در هم می پیچد،می فرماید:«گروهی(در برابر آنها به پا می خیزند و)در راه خدا با آنها نبرد می کنند(و فتنه گران را در هم می شکنند؛)آنها جمعیّتی هستند که نزد متکبّران و گردن کشان خوارند،در

ص: 398


1- 2) «مزمومه»از مادّه«زمام»به معنای حیوانی است که به آن مهار زده باشند و تحت کنترل باشد.
2- 3) «مرحوله»از مادّه«رحل»به معنای جهاز شتر یا وسائل سفر است و در اینجا«مرحوله»به معنای شتر آماده و مهیّا است و کنایه از این است که فتنه گران با تمام امکانات به پا می خیزند.
3- 4) «یحفز»از مادّه«حفز»(بر وزن حبس)به معنای تحریک کردن و برانگیختن و هول دادن است.
4- 1) «کلب»(بر وزن طلب)به معنای اذیّت و آزار است.
5- 2) «سلب»(بر وزن طلب)در این گونه موارد به معنای لباسی است که در میدان جنگ،قاتل از مقتول بر می دارد و در عبارت بالا کنایه از این است که تلفات فتنه گران بسیار کم است.

زمین گمنامند،و در آسمانها معروف!». (یجاهدهم فی سبیل اللّه قوم أذلّة عند المتکبّرین،فی الأرض مجهولون،و فی السّماء معروفون) .

اشاره به اینکه گروهی از اولیاء اللّه که مقام والایی در پیشگاه خدا دارند و در زمینه جهاد فی سبیل اللّه،قویّ و پیشتازند،آتش این فتنه را خاموش می کنند.آنها کسانی هستند که به خاطر عدم تظاهر و یا ریاکاری و بی اعتنایی به دنیا،نزد گردنکشان،مقام و منزلتی ندارند و در میان مردم،گمنامند؛امّا فرشتگان آسمان- که از باطن این جهان باخبرند-آنها را به خوبی می شناسند! در اینکه آن قوم فتنه گر که امام علیه السّلام از ظهور و فجایع آن ها خبر می دهد،کیستند و مجاهدانی که در برابر آنها برخاستند و بعد از مدّتی فتنه را خاموش کردند چه کسانی بودند؟در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوی زیادی است.

جمعی آن قوم فتنه گر را طرفداران مردی به نام«صاحب الزنج»می دانند که نام اصلی اش«علیّ بن محمّد»بود و خود را منتسب به خاندان پیامبر می کرد(هر چند انتساب او کاملا مشکوک است)و گروهی از بردگان سیاه پوست را دور خود جمع کرد و به همین دلیل،لقب،«صاحب الزنج»به او دادند(صاحب بردگان سیاه پوست).وی در نیمه قرن سوم به پا خاست و در اطراف بصره،آشوب و فتنه عظیمی بر پا نمود و بعد از 12 سال،حکومت بر آن منطقه،به دست جمعی از مجاهدان کشته شد.

بعضی دیگر آن را اشاره به فتنه«مغول»می دانند که نه تنها سرزمین عراق،بلکه بخش های عظیم جهان اسلام را زیر پوشش خود قرار دادند و بعد از مدّت طولانی، فتنه آنها به وسیله جنگجویان اسلام خاموش شد.

گروهی آن را به حوادث«آخر الزّمان»تفسیر کرده اند که فتنه گرانی به پا می خیزند،نه تنها سرزمین عراق،که مناطق وسیعی را زیر ضربات

ص: 399

شدیدترین فتنه ها قرار می دهند و سرانجام به دست سپاهیان مهدی علیه السّلام که از مجاهدین فی سبیل اللّه اند،از میان می روند.

با توجّه به اینکه بسیاری از مفسّران نهج البلاغه این خطبه را بخشی از خطبه 128 می دانند،ترجیح می دهیم که بحث بیشتر در این زمینه را به شرح آن خطبه واگذار کنیم و هر دو را یکجا بحث نماییم.

سپس در قسمت اخیر این خطبه،امام علیه السّلام شهر بصره را مخاطب قرار داده، پیشگویی خاصّی در خصوص این شهر می کند.می فرماید:«در آن هنگام وای بر تو ای بصره!از لشکری که به عنوان کیفر الهی بدون گرد و غبار و بی سر و صدا به تو حمله ور می شود،و به زودی ساکنانت به مرگ سرخ و گرسنگی شدیدی که رنگ چهره آنها را دگرگون می سازد،مبتلا خواهند شد!». (فویل لک یا بصرة عند ذلک،من جیش من نقم اللّه!لا رهج (1)له،و لا حسّ (2)،و سیبتلی أهلک بالموت الأحمر،و الجوع الأغبر (3)) .

تعبیر به«عند ذلک؛در آن زمان»نشان می دهد که حادثه بصره،حادثه جداگانه ای نیست؛بلکه بصره یکی از کانون های آن فتنه عظیم است که مردمش زیر ضربات آن فتنه،به شدیدترین وجهی مجازات می شوند.

تعبیر به «نقم اللّه» نشان می دهد که این فتنه وحشتناک،کیفر اعمال آنها است.

ص: 400


1- 1) «رهج»به معنای غبار است و در این جا کنایه از این است که لشکر مهاجم،بی سر و صدا و به طور غافلگیرانه وارد شهر می شود.
2- 2) «حسّ»به معنای صداهای در هم آمیخته است.
3- 3) «أغبر»به معنای غبار آلود است و«ألجوع الأغبر»کنایه از قحطی شدید است؛چرا که در زمان قحطی مردم چنان گرسنه می شوند که رنگ از صورت آنها می پرد،که گویی چهره آنها را غبار گرفته است.

تعبیر به «لا رهج له و لا حسّ» اشاره به آمادگی کامل لشکر مهاجم است که با شیوه حساب شده،بی سر و صدا و به طور ناگهانی به شهر حمله ور می شوند،تا کسی مجال مقاومت در برابر آنها نداشته باشد!.

تعبیر به «الموت الأحمر» (مرگ سرخ)اشاره به کشتار وسیعی است که در بصره واقع می شود.در تاریخ«صاحب زنج»نوشته اند:هنگامی که وارد بصره شد سیصد هزار نفر از مردم آنجا را از دم شمشیر گذراند (1).

و تعبیر به «الجوع الأغبر» (گرسنگی غبار آلود)اشاره به قحطی شدیدی است که بر اثر جنگ ها و ناامنی،یا بر اثر خشکسالی دامان آنها را گرفت و رنگ چهره آنان را دگرگون ساخت.

به گفته بعضی از مورّخان آن قدر کار بر آنها سخت شد که حیواناتی همچون سگ و گربه و موش را کشتند و خوردند و گاهی مرده انسانها را می خورند. (2)

بعضی از«مفسّران نهج البلاغه»تفسیرهای دیگری برای«ألموت الأحمر»و «الجوع الأغبر»مانند تفسیر به«طاعون»و«وبا»و«غرق شدن به خاطر سیلاب»و «هجوم امواج دریا»نموده اند که مناسب به نظر نمی رسد.

ص: 401


1- 4) مروج الذهب،جلد 4،صفحه 119.
2- 1) مروج الذهب،جلد 4،صفحه 119.

خطبۀ 103: درباره زهد در دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی التزهید فی الدنیا

(1)

امام علیه السّلام این خطبه را درباره زهد در دنیا ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از تعبیرات مرحوم«سیّد رضی»(منها و منها)استفاده می شود؛آن بزرگوار تمام این خطبه را در اینجا نیاورده؛بلکه گزیده هایی از آن را که درخشش بیشتری داشته،در اینجا آورده است،و در مجموع چنین به نظر می رسد که این خطبه اهداف متعدّدی را دنبال می کند:نخست،تشویق به زهد و پارسایی و ترک دنیا پرستی،و سپس،مسأله تفکّر و عبرت گرفتن و بینایی در امور؛و بعد از آن،عالم واقعی را معرّفی می کند

ص: 402


1- 1) سند خطبه:آنچه مرحوم«سیّد رضی»در این خطبه آورده،بخش هایی است که از یک خطبه مشروح تر گرفته شده است؛لذا تعبیر به«منها»و«منها»می کند و به گفته محقّقان،قسمت های مختلف این خطبه،در کتب زیادی که قبل از نهج البلاغه نگاشته شده به طور پراکنده دیده می شود؛مانند:«روضه کافی»،«تحف العقول»،«اصول کافی»«عیون الاخبار ابن قتبه»و«کتاب الفتن نعیم بن حمّاد خزاعی»متوفّای سال 228. (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 206).

و رهروان راه حقّ را از منحرفان-از طریق بیان اوصاف- جدا می سازد؛و در بخش آخر این خطبه،مشکلات عظیم مؤمنان را در آخر الزّمان و سرنوشت اسلام را در آن شرایط،بیان می فرماید؛تا افراد با ایمان،با کم کردن ضایعات از نظر ایمانی و اخلاقی،آمادگی پیدا کنند.

از مجموع این خطبه،معجونی به دست می آید که می تواند انسان را در جهات مختلف زندگی معنوی و مادّی کمک کند،تا بر مشکلات چیره شود.

ص: 403

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس!انظروا إلی الدّنیا نظر الزّاهدین فیها،الصّادفین عنها؛فإنّها و اللّه عمّا قلیل تزیل الثّاوی السّاکن،و تفجع المترف الآمن؛لا یرجع ما تولّی منها فأدبر،و لا یدری ما هو آت منها فینتظر.سرورها مشوب بالحزن،و جلد الرّجال فیها إلی الضّعف و الوهن،فلا یغرّنکم کثرة ما یعجبکم فیها لقلّة مآ یصحبکم منها.

ترجمه

ای مردم!به دنیا همچون پارسایان و بی اعتنایان نگاه کنید؛زیرا به خدا سوگند! دنیا به زودی مقیمان و ساکنان خود را از میان بر می دارد،و هوس بازان غرق نعمت را-که بر آن تکیه کرده اند-ناگهان به مصیبت می کشاند.آنچه از دنیا،از دست رفته و پشت کرده،هیچ گاه بر نمی گردد،و آینده معلوم نیست چگونه خواهد بود تا در انتظارش باشیم.شادی آن،آمیخته با اندوه است و توان و استقامت مردان نیرومند، در آن به ضعف و سستی می گراید،زیبایی ها و زرق و برق های فراوان دنیا شما را نفریبد؛چرا که تنها مدّت کمی با شما خواهد بود.

شرح و تفسیر: دنیای بی اعتبار!

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه-همانگونه که در بالا اشاره شد-به مسأله زهد در دنیا که سرچشمه همه نیکی ها و فضایل است،اشاره

ص: 404

کرده،می فرماید:«ای مردم!به دنیا همچون زاهدان و بی اعتنایان نگاه کنید!». (أیّها النّاس!انظروا إلی الدّنیا نظر الزّاهدین فیها،الصّادفین (1)عنها) .

مفهوم این سخن آن نیست که انسان ترک دنیا کند و به رهبانیّت رو آورد؛بلکه هدف،عدم دلباختگی و ترک دنیا پرستی است؛چرا که به روشنی ثابت شده است، دلدادگی و دلباختگی در برابر مال و مقام و لذّات دنیا،چشم و گوش انسان را کور و کر می کند و به تمام گناهان آلوده می سازد.همانگونه در حدیث معروفی که از پیامبر اکرم و ائمه هدی نقل شده،آمده است:«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛محبّت و دلباختگی به دنیا،سرچشمه هر گناهی است». (2)

یک گناه به وضع دنیایی که در آن زندگی می کنیم،به روشنی نشان می دهد، سرچشمه جنگ ها و جنایت ها و خون ریزی ها و آلودگی ها،عموما دنیاپرستی است.

سپس امام علیه السّلام در عباراتی کوتاه،دلایل شش گانه ای برای اثبات این حقیقت بیان می نماید.

نخست می گوید:«زیرا به خدا سوگند!دنیا به زودی مقیمان و ساکنان خود را از میان بر می دارد». (فإنّها و اللّه عمّا قلیل تزیل الثّاوی (3)السّاکن) .

ص: 405


1- 1) «صادف»از مادّه«صدف»(بر وزن حرف)به معنای اعراض و روی گردانی از چیزی است.
2- 2) این حدیث با تعبیرات مختلف از پیامبر اکرم،امیر مؤمنان،امام صادق و حتّی انبیای پیشین علیهم السّلام نقل شده است.(میزان الحکمه،جلد 2،حدیث 5813-5823)در حدیثی که مرحوم کلینی در کافی از امام سجّاد علیه السّلام نقل کرده،بعد از شرح سرچشمه های گناه،می فرماید:«فاجتمعن کلّهنّ فی حبّ الدّنیا.فقال الأنبیاء و العلماء-بعد معرفة ذلک-:حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛تمام ریشه های گناه در حب دنیا جمع است و به همین دلیل انبیا و دانشمندان بعد از آگاهی بر این موضوع گفته اند:دنیا پرستی سرچشمه هر گناهی است!» (اصول کافی،جلد 2،صفحه 131).
3- 3) «ثاوی»از مادّه«ثواء»به معنای اقامت توأم با استقرار است.

آری!هر کس-بدون استثنا-روزی باید جهان را وداع گوید؛گروهی زودتر و گروهی کمی دیرتر!امّا به هر حال،همه طعم تلخ مرگ را می چشند: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» . (1)

فرق میان«ثاوی»و«ساکن»این است که«ثاوی»به کسی می گویند که اقامت مستمرّ توأم با استقرار در جایی داشته باشد؛در حالی که«ساکن»ممکن است چنین باشد و ممکن است نباشد.

بنابر این،هم جوانانی که تصوّر می شود برای مدّت زیاد در این دنیا مستقرّ خواهند بود،در معرض زوالند و هم پیرانی که به حسب ظاهر سکونت آنها موقّتی و محدود است،همه راهیان دیار فنا و سیر کنندگان به سوی عالم بقا هستند.

در دومین دلیل می فرماید:«دنیا،هوسبازان غرق نعمت را که بر آن تکیه کرده اند، ناگهان به مصیبت می کشاند». (و تفجع المترف (2)الآمن) .

آری!در آن هنگام که سفره عیش و نوش را گسترده اند و فریاد شادی آنها گوش فلک را کر کرده،ناگهان«بانگی بر می آید که خواجه مرد»و چه عبرت انگیز است این مرگ و میرهای ناگهانی،که در هر عصر و زمان بوده و در این زمان فزونی یافته است! و چه عبرت انگیز است حال کسانی که شب،در ناز و نعمت می خوابند و صبحگاهان در حالی بیدار می شوند که همه امکانات خود را از دست داده اند!! سوم و چهارم اینکه:«آنچه از دنیا از دست رفته و پشت کرده،هیچگاه بر نمی گردد و آینده معلوم نیست چگونه خواهد بود،تا در انتظارش باشیم!». (لا یرجع ما تولّی منها فأدبر،و لا یدری ما هو آت منها فینتظر) .

ص: 406


1- 1) سوره آل عمران،آیه 185.
2- 2) «مترف»از مادّه«ترف»(بر وزن تلف)به معنای تنعّم است و«مترف»به کسی می گویند که فزونی نعمت او را غافل و مغرور ساخته و به طغیان واداشته است.

و چه دردناک است که انسان گم شده های خویش را هرگز نتواند پیدا کند و به آینده نیز امیدوار نباشد!در حسرتی جبران ناپذیر بماند و امیدهای خود را بر باد رفته ببیند!نه جوانی باز می گردد و نه توان ها و نیروهای از میان رفته بر اثر گذشت عمر.نه دوستان و مونسانی که در چهره در نقاب خاک کشیدند،خود را نشان می دهند و نه عزیزان از دست رفته.اینها همه یک طرف،از سوی دیگر،وحشت از آینده آمیخته با ابهام و جهل نیز،برای انسان دردناک است! در پنجمین و ششمین استدلال برای بی اعتباری دنیا می فرماید:«شادی آن آمیخته با اندوه است،و توانایی و استقامت مردان نیرومند در آن به ضعف و سستی می گراید». (سرورها مشوب بالحزن،و جلد (1)الرّجال فیها إلی الضّعف و الوهن) .

مشکل بزرگ مواهب مادّی دنیای همان است که امام علیه السّلام در جای دیگر به آن اشاره کرده:«لا تنالون منها نعمة إلاّ بفراق أخری؛به هر نعمتی از آن می رسید به فراق نعمت دیگری مبتلا می شوید». (2)مثلا کسی که فرزند ندارد،غم بی فرزندی قلب او را می فشارد؛ولی همین که صاحب فرزند،یا فرزندان شد،مشکلات فرزند از هر سو هجوم می آورد!ثروت ندارد،غم فقر او را آزار می دهد؛ثروتمند می شود،مشکل حسادت حسودان،خیانت خائنان،و طمع ورزی دزدان و سارقان،ظاهر و آشکار می شود و آرامش او را به کلّی بر هم می زند.آری!شادی های دنیا،همیشه آمیخته با غم و اندوه هاست و قوّت ها به زودی جای خود را به ضعف و سستی می دهد.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری قاطع و بیدارگر از تمام این استدلالات، می فرماید:«حال که چنین است زرق و برق ها و زیبایی های

ص: 407


1- 1) «جلد»به معنای قوّت و قدرت و صلابت است.
2- 2) نهج البلاغه خطبه،145.

فراوان دنیا شما را نفریبد!چرا که مدّت کمی با شما خواهد بود!». (فلا یغرّنّکم کثرة ما یعجبکم فیها لقلّة مآ یصحبکم منها) .

درست است که در دنیا زیبائی های فراوان و زرق و برق های خیره کننده بسیار دیده می شود،ولی همانها علاوه بر تمام مشکلاتی که در درونشان نهفته است، ناپایدار و زودگذر و بی اعتبار است.بنابر این،چیزی نیست که انسان عاقل را بفریبد و به خود مشغول کند.

به هر حال،کمی دقّت و تأمّل در جهات شش گانه بالا-و حتّی در یکی از آنها- کافی است که غافلان را از خواب غفلت بیدار کند،امّا افسوس که بسیاری از مردم نسبت به همان یک لحظه،دقّت و تأمّل بخل می ورزند.

نکته: زهد در دنیا چیست؟

گاه تصوّر می شود مفهوم زهد آن است که انسان به کلّی ترک دنیا گوید،و همچون راهبان در گوشه ای بخزد و از جامعه دوری گزیند؛در حالی که این معنا با روح اجتماعی اسلام هرگز نمی سازد و در روایات اسلامی،شدیدا از آن نهی شده است.بنابر این،زهد مفهوم دیگری دارد و آن ترک دلباختگی و دلدادگی و عشق بی قرار نسبت به دنیا،و عدم اسارت در چنگال زرق و برق آن است و این همان سرمایه عظیمی است که اگر انسان فاقد آن باشد،آلوده انواع گناهان می گردد و گاه دین و ایمان خود را بر سر متاع دنیا می نهد.

ص: 408

این همان چیزی است که امیر مؤمنان علیه السّلام درباره آن می فرماید:«إنّ من أعون الأخلاق علی الدّین،الزّهد فی الدّنیا؛از مهم ترین اخلاقی که انسان را بر حفظ دینش یاری می دهد،زهد در دنیاست». (1)

امام صادق علیه السّلام درباره آن می فرماید:«إذا تخلّی المومن من الدّنیا سما،و وجد حلاوة حبّ اللّه؛هنگامی که مؤمن از دنیا پرستی کناره گیری کند،ترقّی و تکامل می یابد و شیرینی محبّت خدا را می چشد». (2) در حدیث دیگری می خوانیم که علی علیه السّلام«جابر بن عبد اللّه»را دید که آه می کشد! فرمود:«یا جابر!علی م تنفسّک؟!أعلی الدّنیا؟؛برای چه آه کشیدی؟بر دنیا؟»جابر عرض کرد:«آری!» در اینجا امام علیه السّلام تحلیل جالبی درباره لذّت های دنیا بیان فرموده که لذّاتش یا در خوردنی است،یا نوشیدنی،یا لباس فاخر،یا لذّت جنسی،یا مرکب،یا بوی خوش، یا نغمه ها.

سپس در تشریح آنها فرمود:«بهترین غذاها عسل است و آن چیزی جز(شیره گل های آمیخته با)آب دهان مگسی نیست و شیرین ترین نوشیدنی ها آب است که چیزی است کم ارزش که بر سطح زمین جاری است و برترین لباس ها حریر است که از لعاب کرمی تهیّه می شود و بهترین لذّات جنسی در زنان است و آن هم در محلّی از بدن او که آلوده ترین محل هاست و بهترین مرکب ها اسب است که در بسیاری از موارد قاتل انسان است و بهترین بوی خوش،مشک است که از خون ناف حیوانی (آهوی ختن)گرفته می شود جالب ترین نغمه ها،نغمه غناست که انسان را به گناه می کشاند.

ص: 409


1- 1) منهاج البراعه(شرح نهج البلاغه خویی)،جلد 7،صفحه 182.
2- 2) همان مدرک.

ای جابر!چیزی که بهترین لذّاتش چنین است،از دست رفتنش جای تأسف نیست.» جابر می گوید:«بعد از شنیدن این سخن،هرگز زرق و برق دنیا به فکر من خطور نکرد!» (1)

ص: 410


1- 1) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 11.

بخش دوّم

اشاره

رحم اللّه امرأ تفکّر فاعتبر،و اعتبر فأبصر،فکأنّ ما هو کائن من الدّنیا عن قلیل لم یکن،و کأنّ ما هو کائن من الآخرة عمّا قلیل لم یزل،و کلّ معدود منقض،و کلّ متوقّع آت،و کلّ آت قریب دان.

ترجمه

رحمت خدا بر آن کس باد که اندیشه کند،عبرت گیرد،و بینا شود،آنچه هم اکنون از دنیا موجود است پس از مدّت کوتاهی فکر می کنید گوئی هرگز وجود نداشته،و آنچه از آخرت به زودی فرا می رسد گوئی همواره بوده است.هر چیز که به شمارش آید(مانند ساعات عمر،)سرانجام پایان می گیرد،و هر چیز انتظارش را دارید،خواهد آمد و هر آینده ای قریب و نزدیک است.

شرح و تفسیر: ساعات عمر به سرعت می گذرد!

امام علیه السّلام در این فراز از خطبه-که در واقع نتیجه گیری از فراز سابق است- می فرماید:«رحمت خدا بر آن کس باد که اندیشه کند و عبرت گیرد و بینا شود!»..

(رحم اللّه امرأ تفکّر فاعتبر،و اعتبر فأبصر) .

به یقین،منظور امام علیه السّلام تفکّر در مسائلی است که درباره سرنوشت دنیا،در فراز قبل بیان فرموده است و به یقین تفکّر در آن ویژگی های شش گانه دنیا،مایه عبرت است و سبب بیداری و هشیاری

ص: 411

انسانها.و واضح است کسی که عبرت گیرد و پند بیاموزد،بینا می شود و به جای ظواهر اشیا و حوادث،باطن آنها را می نگرد و به ریشه ها و نتیجه ها فکر می کند و راه نجات را در سایه این تفکّر و عبرت و بینایی پیدا می کند و به تعبیر دیگر:انسان با تفکّر و اندیشه در حوادث امروز و دیروز،با یک سلسله حقایق آشنا می شود و با منطبق ساختن آنها بر اموری که در پیش دارد،راه صحیح را پیدا می کند.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که شخصی سؤال کرد:«آیا این روایت صحیح است که«إنّ تفکّر ساعة خیر من قیام لیلة؛ساعتی اندیشیدن بهتر است از یک شب بیدار بودن و عبادت کردن؟»فرمود:آری!پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«تفکّر ساعة، خیر من قیام لیلة»راوی سؤال می کند:«کیف یتفکّر؛چگونه فکر کند؟»حضرت فرمود:

«یمرّ بالدّور الخربة،فیقول:أین بانوک؟أین ساکنوک؟ما لک لا تتکلّمین؟؛از کنار خانه های ویران شده می گذرد(رو به آنها کرده)می گوید:سازندگان شما کجا رفتند، ساکنان شما چه شدند،چرا سخن نمی گویید؟!» (1)و اگر گوش شنوایی در کار باشد پیام ها و گفتگوهای این ویرانه ها را به خوبی می شنود:

هر شکاف خرابه ای دهنی است که به معموره جهان خندد!

در ادامه این سخن می فرماید:«آنچه هم اکنون از دنیا موجود است پس از مدّت کوتاهی فکر می کنید اصلا وجود نداشته و آنچه از آخرت به زودی فرا می رسد، همواره بوده است!» (فکأنّ ما هو کائن من الدّنیا عن قلیل لم یکن،و کأنّ ما هو کائن من الآخرة عمّا قلیل لم یزل) .

ص: 412


1- 1) بحار الانوار،جلد 68،صفحه 324،حدیث 16.

اشاره به اینکه دنیا به قدری سریع می گذرد،و آخرت به قدری سریع می آید،که انسان این چنین تصوّر می کند هرگز دنیایی وجود نداشته و همیشه آخرت وجود داشته است.

ما این مسأله را در بسیاری از حوادث دنیا آزموده ایم؛گاه از کنار خانه بعضی از بزرگان پیشین،که روزی مرکزی پر غوغا و پر رفت و آمد بود می گذریم،آنچنان سکوت و خاموشی بر آن حاکم است که گویی هرگز در اینجا خبری نبود.

در پایان فراز به سه نکته مهمّ دیگر در سه عبارت کوتاه اشاره می فرماید و می گوید:«هر چیز به شمارش آید(مانند ساعات عمر)سرانجام پایان می گیرد،و هر چیز انتظارش را دارید خواهد آمد،و هر آینده ای قریب و نزدیک است!» (و کلّ معدود منقض،و کلّ متوقّع آت،و کلّ آت قریب دان) .

جمله اوّل اشاره به قاعده کلّی فلسفی است که هر چیزی تحت عدد در آید محدود است و هر چه محدود است پایان پذیر است و از آنجا که عمر انسانها و عمر تمام دنیا تحت اعداد و ارقام در می آید،باید همه در انتظار پایان گرفتن آن باشیم و جمله های بعد مکمّل آن است؛چرا که آنچه در انتظارش هستیم روزی به سراغ ما می آید و آنچه روزی به سراغ ما می آید؛از ما دور نیست!بنابر این،مرگ و پایان زندگی را نباید مطلبی دور دست تصوّر کرد و عمر را نمی توان جاودانی شمرد و در واقع،این جمله های سه گانه به منزله دلیلی است برای آنچه در عبارات قبل آمد.

نکته: چشم عبرت بین!

ص: 413

زندگی انسانها در هر عصر و مکان،مملوّ از درس های عبرت است؛درسهایی که دل را بیدار می کند و حجابها را کنار می زند و ماهیّت زندگی دنیا را برملا می سازد؛ ولی افسوس که دیده عبرت بین کم است!! مردم غالبا از کنار حوادث آموزنده می گذرند و مخصوصا تکرار آنها سبب بی اعتنایی است.

مسئله«فرا افکنی»عامل دیگری برای عبرت نگرفتن از حوادث است.گویی ناکامی ها،شکست ها،زوال قدرت ها،همه برای دیگران است و ما جاودانه،جوان و تندرست و پر قدرت،خواهیم ماند و دنیا به کام ما می گردد! اگر واقعا دیده عبرت بین باشد،در و دیوار و زمین و زمان،با زبان بی زبانی به ما درس می آموزند و هشدار می دهند.

در حدیث جالبی که از امام موسی بن جعفر علیه السّلام نقل شده به این نکته اشاره گردیده است.روزی«هارون الرشید»نامه ای خدمت آن حضرت نوشت با این مضمون کوتاه:«عظنی و أوجز؛مرا موعظه کن و اندرز ده،امّا مختصر کن!».(البتّه بسیار بعید است که این گونه افراد در گفته ها و نوشته هایشان صادق باشند و خواهان پند و اندرز؛زیرا معمولا این مسائل نیز جزیی از برنامه های سیاسی آنهاست،تا به مردم نشان دهند،ما هم اهل موعظه ایم و از فرزند پیامبر،اندرز و رهنمودی خواستیم).

امام علیه السّلام در پاسخ او این جمله کوتاه و پر معنا را رقم زد:«ما من شیء تراه عینک إلاّ و فیه موعظة؛هر چه را می بینی موعظه و پیامی دارد». (1)

آری!زمین و آسمان،برگ های درختان و تمام جان داران،حوادث زندگی بشر، ناله بیماران،موی سپید پیران،قامت خمیده بزرگسالان،

ص: 414


1- 1) سفینة البحار،ماده«وعظ».

قبرستان های خاموش و کاخ های ویران شده شاهان،به هر کدام بنگری مجموعه ای از عبرت ها و اندرزها را در دل خود نهفته است.

در واقع،امام علیه السّلام با کنایه به هارون می گوید:دیده عبرت بین پیدا کن!عبرت فراوان است؛گوش شنوا پیدا کن!همه جا پر از آواز و اندرز است.کمبود در عبرت ها و اندرزها نیست،کمبود در گوش های شنوا و چشم های بیناست.

کاخ کسری،اندرزهای مؤثّر خود را به همه می دهد،تنها خاقانی ها که گوش شنوا دارند آن را می شنوند.

ویرانه های کاخ جمشید در فارس،به همه گردشگران اندرز می دهد،ولی آنها که به هنگام تماشای این آثار گوش شنوا دارند،کمند!امّا مرد عالم و دانشمند و روحانی گرانقدری همچون«شیخ علی ابی وردی شیرازی» (1)پیام آن را با گوش جان می شنود و از زبان فاخته ای(پرنده ای است با آواز حزن انگیز)که در کنار این کاخ ویران نشسته بود،گفتنی ها را می گوید و چنین می سراید:

در بارگه جمشید دی فاخته ای خوش خوان

با نغمه چنین می گفت:ای طرفه کهن ایوان

بر تخت در و ریزت،در پایه دهلیزت

کو جم که دهد فرمان؟کو درگه و کو دربان؟

جمشید که بر خورشید بر سود کلاه زر

آن تارک و آن افسر،با خاک شده یکسان

جم عبرت مردم شد،افسر ز سرش گم شد

سر خشت سر خم شد،هان ای سر باهش،هان!

ص: 415


1- 1) این مرد از بزرگانی است که قریب به عصر ما می زیسته،از شاگردان مرحوم آیت اللّه خراسانی و شرحی بر فرائد شیخ انصاری(ره)دارد.

این پند خموشان است،گر پند زبان خواهی

رو آیه«أورثنا»از سوره قرآن خوان

گوید که نشد یکدم،بر مرگ تبهکاران

نی خاطر خود پژمان،نی چشم فلک گریان (1)

ص: 416


1- 1) اشاره به این آیات شریفه است: «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» ؛چه بسیار باغ ها و چشمه ها که از خود به جای گذاشتند.و زراعت ها و قصرهای زیبا و گران قیمت و نعمت های فراوان دیگر که در آن(غرق)بودند.این چنین بود ماجرای آنان و با اینها را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم.نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و نه به آنها مهلتی داده شد»(سوره دخان،آیات 25 تا 29).

بخش سوم

اشاره

و منها:العالم من عرف قدره،و کفی بالمرء جهلا ألاّ یعرف قدره؛و إنّ من أبغض الرّجال إلی اللّه تعالی لعبدا و کله اللّه إلی نفسه،جائرا عن قصد السّبیل،سائرا بغیر دلیل؛إن دعی إلی حرث الدّنیا عمل،و إن دعی إلی حرث الآخرة کسل!کأنّ ما عمل له واجب علیه؛و کأنّ ما ونی فیه ساقط عنه!

ترجمه

عالم کسی است که قدر و منزلت خویش را بشناسد؛و برای نادانی انسان همین بس که قدر و منزلت خود را نشناسد!از مبغوض ترین افراد نزد خدا،بنده ای است که خداوند او را به خودش واگذاشته؛از راه راست منحرف گشته و بدون راهنما گام بر می دارد.او(چنان فریفته دنیاست که)اگر به تحصیل دنیا خوانده شود،اجابت می کند و برای آن می کوشد و اگر به تحصیل آخرت دعوت شود،سستی می ورزد؛ گویا آنچه را برای آن کار می کند بر او واجب است و آنچه در آن سستی نشان می دهد،از او ساقط می باشد!.

شرح و تفسیر: عالمان و عالم نمایان

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که بخش جداگانه ای به نظر می رسد،هر چند بی ارتباط به بخش های گذشته نیست-به سراغ معرّفی

ص: 417

عالمان حقیقی و عالم نمایان می رود و با اوصاف دقیقی،وضع آنها را مشخّص می سازد.نخست می فرماید:«عالم کسی است که قدر و منزلت خویش را بشناسد!». (العالم من عرف قدره) .

و برای تأکید بیشتر می افزاید:«و برای نادانی انسان همین بس که قدر و منزلت خود را نشناسد!». (و کفی بالمرء جهلا ألاّ یعرف قدره) .

در تفسیر این دو جمله،احتمالاتی وجود دارد که همه،مناسب است و می تواند در مفهوم کلام مولا جمع باشد:

نخست اینکه،عالم واقعی کسی است که جایگاه و ارزش خود را در این جهان هستی در برابر عظمت پروردگار بشناسد:بداند ذرّه ای ناچیز است که وابسته به وجودی است بی پایان؛و همین وابستگی او را به خدا آشنا می سازد و در مسیر قرب الی اللّه حرکت می دهد؛شبیه آنچه در تفسیر حدیث مشهور«من عرف نفسه،فقد عرف ربّه» (1)آمده است.

دیگر اینکه،منظور شناخت ارزش و جایگاه واقعی در اجتماع است و به تعبیر دیگر:عالم واقعی کسی است که از بلند پروازی های دور از منطق،بپرهیزد و پایش را از گلیم خویش بیرون نکشد و در جایگاهی که برای آن آمادگی ندارد،خود را قرار ندهد و آبروی خویش را نبرد.

شبیه آنچه در بعضی از تعبیرات آمده که«رحم اللّه من عرف قدره،و لم یتجاوز حدّه؛رحمت خدا بر آن کس که قدر و منزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند». (2)

سوم اینکه،منظور آن است که انسان موجودی است با ارزش،دارای استعدادهای والاست؛نباید گوهر گرانبهای وجود خود را ارزان بفروشد و

ص: 418


1- 1) بحار الانوار جلد 2،صفحه 32،حدیث 22.
2- 2) این جمله معروفی است که در افواه دانشمندان،با استفاده از احادیث شهرت یافته است.

سرمایه های بزرگ خداداد را از دست دهد؛شبیه آنچه در شعر معروف منسوب به مولا امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است:

أتزعم أنّک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الأکبر

«آیا گمان می کنی موجود کوچکی هستی حال آنکه عالم کبیر در تو خلاصه شده است».

البتّه با توجّه به اینکه استعمال لفظ در اکثر از معنا هیچ مشکلی ندارد،بلکه از زیبایی ها و بدایع کلام است،جمع بودن هر سه تفسیر در کلام بالا بعید به نظر نمی رسد؛هر چند جمله های بعد در این خطبه،با معنای دوم و سوم متناسب تر است.

و در ادامه این سخن و به عنوان شرح بیشتر،عالم نمایان بی خبر و دور از حق را چنین معرّفی می کند:«از مبغوض ترین افراد نزد خدا بنده ای است که خدا او را به خودش واگذاشته،از راه راست منحرف گشته،و بدون راهنما گام بر می دارد!» (و إنّ من أبغض الرّجال إلی اللّه تعالی لعبدا و کله اللّه إلی نفسه،جائرا عن قصد السّبیل، سائرا بغیر دلیل) .

بدیهی است تنها کسی از میان انبوه موانع و خطرها و پرتگاه ها می تواند بگذرد و به مقصد برسد که مشمول عنایت الهی و تحت رعایت او باشد و اگر کسی-به خاطر اعمالش-به خود رها شود،به یقین هلاک خواهد شد؛از راه راست منحرف می گردد و بدون راهنما در بیابان زندگی سرگردان می شود! برای توضیح بیشتر می افزاید:«او(چنان فریفته دنیاست که)اگر به کشت دنیا خوانده شود،اجابت می کند و برای آن می کوشد،و اگر به کشت آخرت(و سعادت جاویدان)دعوت شود،سستی می ورزد!» (إن دعی إلی حرث الدّنیا عمل،و إن دعی إلی حرث الآخرة کسل!) .

ص: 419

آن جدیّت در امر دنیا و این سستی و کسالت در امر آخرت،به خاطر آن است که باورهایش نسبت به آخرت ضعیف و اعتقادش به وعده های الهی سست و بی پایه است.دنیا را نقد پنداشته و آخرت را نسیه! از همین رو در آخرین جمله می فرماید:«گویی آنچه را برای آن کار می کند(از امور دنیا)و لذّات زود گذرش بر او واجب است،و آنچه در آن سستی نشان می دهد از او ساقط می باشد!». (کأنّ ما عمل له واجب علیه؛و کأنّ ما ونی فیه ساقط عنه) . (1)

تعبیر به کشت و کشتزار درباره دنیا و آخرت اقتباس از این آیه شریفه است: «مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ» ؛کسی که زراعت آخرت را بخواهد بر محصولش می افزاییم و کسی که کشت دنیا را بطلبد مقداری از آن را به او می دهیم،امّا در آخرت هیچ بهره ای نخواهد داشت». (2)

دنیا می تواند مزرعه پر برکت آخرت باشد و می تواند کشتزار کم درآمد این دنیا.

اعمال خوب و بد،بذرهایی است که در آن افشانده می شود؛اعمال نیک،مانند بذری است که هفت خوشه و از هر خوشه ای یک صد دانه و بیشتر ثمر می دهد؛و اعمال بد،همچون بذری است که در شوره زار افشانده می شود که «لا یَخْرُجُ إِلاّ نَکِداً» (3)«جز بهره ای اندک از آن حاصل نمی شود».

ضمنا جمله اخیر به خوبی نشان می دهد که اعمال نیک و بد از اعتقادات قوی و سست سرچشمه می گیرد.

***

ص: 420


1- 1) «ونی»از مادّه«ونی»(بر وزن رمی)به معنای سستی ورزیدن و اظهار ضعف و خستگی است.
2- 2) سوره شوری،آیه 20.
3- 3) سوره اعراف،آیه 58.
نکته: عالمان واقعی کیانند؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اوصاف عالمان واقعی و عالم نمایان را به خوبی روشن ساخته و نخستین وصف آنها را نشناختن قدر خویش بیان فرموده.نه قدر خود را در برابر عظمت خدا می دانند و نه قدرت خود را در برابر اجتماع و نه در برابر خودش.و آن کس که قدر و پایه خویش را نشناسد.در میان امواج جهل و بدبختی سرگردان خواهد شد و سرانجام خدا او را به حال خودش وامی گذارد و در بیابان زندگی حیران می گردد؛جز مواهب مادّی را به رسمیّت نمی شناسد؛دنیا را آب و آخرت را سراب می پندارد؛حلال و حرام،و حق و باطل برای او یکسان است؛ضدّ ارزش ها در نظرش ارزش،و ارزش ها در نظرش رنگ باخته و بی ارزش می شوند.

چنان به دنبال مال و مقام می دود که گویی اوجب واجبات است و چنان در برابر وظایف واجب خود سستی می ورزد،که گویی از محرّمات است.

در خطبه«هفدهم»امام علیه السّلام بحث های بیشتری در این زمینه بیان فرموده و داد سخن داده است،به شرح و تفسیر ما از آن خطبه،در جلد اوّل،صفحه 583 مراجعه فرمایید.

ص: 421

بخش چهارم

اشاره

و منها:و ذلک زمان لا ینجو فیه إلاّ کلّ مؤمن نومة،«إن شهد لم یعرف،و إن غاب لم یفتقد،أولئک مصابیح الهدی،»و أعلام السّری،لیسوا بالمساییح،و لا المذاییع البذر،أولئک یفتح اللّه لهم أبواب رحمته و یکشف عنهم ضرّاء نقمته.

أیّها النّاس،سیأتی علیکم زمان یکفأ فیه الإسلام،کما یکفأ الإناء بما فیه،أیّها النّاس،إنّ اللّه قد أعاذکم من أن یجور علیکم،و لم یعذکم من أن یبتلیکم،و قد قال جلّ من قائل: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنّا لَمُبْتَلِینَ» .

ترجمه

(آخر الزّمان)زمانی است که هیچ کس از فتنه ها نجات نمی یابد،مگر مؤمنی که بی نام و نشان است!اگر حاضر باشد،شناخته نمی شود و اگر غایب شود کسی سراغ او را نمی گیرد.آنها چراغ های هدایت و نشانه ها برای حرکت در شب های تاریک رهروان راه حقّ اند.آنها در میان مردم اظهار وجود نمی کنند،و احمقانه و ناآگاهانه به افشای اسرار نمی پردازند.آنها کسانی هستند که خداوند درهای رحمتش را به رویشان می گشاید،و سختی ها و مشکلات را از آنان برطرف می سازد.ای مردم!به زودی زمانی بر شما فرا می رسد که اسلام واژگون می شود،همچون ظرفی واژگون که آنچه در آن است بریزد.ای مردم!خداوند به شما امان داده که هرگز بر شما ظلم روا ندارد؛ولی هرگز امان نداده است که شما را آزمایش نکند،حال

ص: 422

آنکه خداوند متعال (در قرآن)فرموده:«در این ماجرا نشانه هایی است(از حق)و ما به یقین همگان را می آزماییم!».

شرح و تفسیر: نشانه های آخر الزّمان
اشاره

نشانه های آخر الزّمان

در این بخش-که آخرین بخش این خطبه است-امام علیه السّلام به وضع آخر الزّمان و به تعبیر دیگر:زمان پر شور و شرّی که قبل از قیام حضرت مهدی علیه السّلام فرا می رسد اشاره کرده،گاه ویژگی های مؤمنان را در آن زمان شرح می دهد،و گاه وضع اسلام و احکام و قوانین اسلامی را. (1)

می فرماید:«آن(زمان)زمانی است که هیچ کس از فتنه نجات نمی یابد،مگر مؤمنی که بی نام و نشان است!اگر در حضور است،شناخته نمی شود و اگر غایب شود،کسی سراغ او را نمی گیرد!» (و ذلک زمان لا ینجو فیه إلاّ کلّ مؤمن نومة،إن شهد لم یعرف،و إن غاب لم یفتقد) .

درست است که«نومه»از مادّه«نوم»به معنای شخص پر خواب است؛ولی روشن است که در اینجا کنایه از افراد گمنام و ناشناخته است؛به خصوص اینکه امام علیه السّلام در جمله های بعد همین توضیح را درباره آنها بیان فرموده است.

بدیهی است در زمان هایی که فساد جامعه را فرا می گیرد و مدیران و سردمداران اجتماع،افراد فاسد و آلوده هستند.افراد مؤمن و با شخصیّت،اگر چهره های شناخته شده ای باشند جبّاران آنها را رها نمی کنند؛یا باید

ص: 423


1- 1) عدم پیوند معنوی این بخش،با بخش قبل،به خوبی نشان می دهد که مرحوم«سیّد رضی»قسمت هایی از این خطبه را که در میان این دو بخش بوده،حذف کرده است و تعبیر به«منها»نیز شاهد صدق این مدّعاست.

تسلیمشان شوند و در ردیف کارگزاران آنها قرار گیرند و یا در صورت مقاومت و امتناع،آنها را از میان بر می دارند.بنابر این،صلاح کار افراد مؤمن و با شخصیّت در این است که گمنام و دور از شهرت زندگی کنند،تا کسی به سراغ آنها نیاید.

در عین حال این گمنامی ظاهری،چیزی از مقام آنها نمی کاهد و نقش معنوی خود را در جامعه خواهند داشت؛از این رو امام علیه السّلام در ادامه سخن می افزاید:«آنها چراغ های هدایت و نشانه هایی برای حرکت در شب های تاریک رهروان راه حقّ اند».

(أولئک مصابیح الهدی،و أعلام السّری) . (1)

گرچه خاموشند،ولی راه و رسم آنها برای افراد آگاه و بیدار سرمشق بزرگی است و به چراغ ها و نشانه هایی می مانند که در مسیر مسافران نصب می شود،تا در شب تاریک راه را گم نکنند و بی راهه نروند.

سپس در توصیف این گروه از مؤمنان می افزاید:«آنها در میان مردم اظهار وجود نمی کنند،و احمقانه و ناآگاهانه به افشای اسرار نمی پردازند». (لیسوا بالمساییح،و لا المذاییع البذر) .

مرحوم«سیّد رضی»در ذیل این خطبه-چنانکه خواهد آمد-«مساییح»را به معنای افرادی که در میان مردم به فساد و سخن چینی مشغولند،تفسیر می کند و «مذاییع»را به کسانی که شایعات زشت و گناه آلود را پخش می کنند.و«بذر»را به معنای افراد نادان و بی منطق ذکر کرده؛بنابر این،معنای جمله این می شود که این گروه از مؤمنان نه مفسده جو و فتنه انگیزند و نه مانند سفیهان در پی اشاعه فحشا.

ولی آنچه در بالا ذکر کردیم که منظور از این جمله سیاحت گرانی هستند که در میان مردم سیر می کنند و اظهار وجود می نمایند و ناآگاهانه

ص: 424


1- 1) «سری»(بر وزن شما)به معنای راه رفتن در شب است.

به افشای اسرار می پردازند،با معنای لغوی و جمله های دیگر خطبه سازگارتر است؛چرا که امام علیه السّلام آنها را به عنوان افراد ناشناخته در جامعه معرّفی می کنند. در پایان این توصیف چنین می فرماید:«آنها کسانی هستند که خداوند درهای رحمتش را به رویشان می گشاید،و سختی ها و مشکلات را از آنان برطرف می سازد!». (أولئک یفتح اللّه لهم أبواب رحمته،و یکشف عنهم ضرّاء نقمته) .

این تعبیر نشان می دهد که در آن زمان سخت و طوفانی،خداوند عنایتش را از مؤمنان راستین،که هدایتگر دیگرانند بر نمی گیرد و آنان را از شرّ ظالمان،حوادث دوران و مشکلات زمان حفظ می کند.

سپس در ادامه این بحث،امام علیه السّلام به پیشگویی صریح تر و توضیح بیشتری درباره آن زمان پرداخته،چنین می افزاید:«ای مردم!به زودی زمانی بر شما فرا می رسد که اسلام واژگون می شود،همچون ظرفی که واژگون شود و آنچه در آن است بریزد».

(أیّها النّاس!سیأتی علیکم زمان یکفأ (1)فیه الإسلام،کما یکفأ الإناء بما فیه) .

تعبیر به «یکفأ فیه الإسلام» کنایه لطیفی است از دگرگون شدن همه مفاهیم اسلام و از دست رفتن حقیقت آن؛زیرا اسلام تشبیه به ظرفی شده که معارف و قوانین و احکام و اخلاق اسلامی در آن جای گرفته است و همانگونه که ظرف آب را اگر وارونه کنند،هر چه در آن است می ریزد،اسلام هم در آن زمان وارونه می شود و محتوای خود را از دست می دهد و تنها نامی از آن باقی می ماند.

نشانه های چنین زمانی در عصر ما ظاهر شده؛بسیاری از مسلمانان تنها به نام آن قناعت کرده اند؛نه اثری از اخلاق اسلامی در آن دیده می شود،

ص: 425


1- 1) «یکفأ»از مادّه«کفأ»(بر وزن نفع)به معنای واژگون کردن است.

نه تقوای الهی، نه توکّل بر پروردگار!نه آشنا به معارف قرآنند و نه آگاه از حقایق سنّت؛در میان شهوات غوطه ورند و جز مال و مقام و لذّات مادّی و شهوات حیوانی چیزی را به رسمیّت نمی شناسند.

یکی از عوامل مهمّ این بدبختی«تفسیر رأی»و قرائت های دروغین و انحرافی از اسلام است؛کسانی برای فریب خود،یا دیگران،با تفسیرهای نادرست از حقایق مسلّم اسلام،آنها را با هوا و هوس های خویش تطبیق می دهند و در نتیجه،اسلام به شکل قطعه مومی می شود در دست آنها،که به هر شکل بخواهند آن را در می آورند!و سرانجام،اسلام از دیدگاه آنها مجموعه ای از هوا و هوس های سرکش می شود.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله خطاب به امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:

«یستحلّون حرامه بالشّبهات الکاذبة،و الأهواء السّاهیّة؛زمانی فرا می رسد که مردم حرام خدا را با شبهات دروغین و هوا و هوس های فراموشی آور،حلال می شمردند!». (1)

در پایان این سخن،به پاسخ سؤال مقدّری می پردازد و آن سؤال این است که چرا خداوند مردم مسلمان را گرفتار این گونه زمان ها و حوادث ناهنجار آن می کند؟ می فرماید:«ای مردم!خداوند به شما تأمین داده که هرگز بر شما ظلم روا ندارد،ولی هرگز تأمین نداده است که شما را آزمایش نکند،حال آن که خداوند متعال(در قرآن)فرموده:«در این ماجرا(ماجرای حضرت نوح)نشانه هایی است(از حق)و ما به یقین،همگان را می آزماییم!». أیّها النّاس!إنّ اللّه قد أعاذکم من أن یجور علیکم،و لم یعذکم من أن یبتلیکم،و قد قال جلّ من قائل: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنّا لَمُبْتَلِینَ» . (2)

ص: 426


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 156.
2- 2) سوره مؤمنون،آیه 30.

اشاره به اینکه این گونه زمان ها،دوران آزمایش و امتحان مردم است و همه بدون استثنا-از انبیای بزرگ الهی گرفته تا افراد عادی-باید در آزمون بزرگ الهی شرکت کنند!آزمون هایی که گاهی جنبه فردی و گاه جنبه جمعی دارد؛مانند آنچه در جمله های بالا که خداوند همگان را در یک آزمون سراسری شرکت می دهد،تا صادقان از کاذبان و مؤمنان از منافقان شناخته شوند.

ص: 427

کلام سیّد رضی

قال السیّد الشرّیف الرّضی:أمّا قوله علیه السّلام:«کلّ مؤمن نومة»فإنّما أراد به الخامل الذّکر،القلیل الشرّ.

و«المساییح»جمع«مسیاح»و هو الّذی یسیح بین النّاس بالفساد و النّمائم.و «المذاییع»جمع«مذیاع»و هو الّذی إذا سمع لغیره بفاحشة أذاعها،و نوّه بها.و«البذر» جمع«بذور»و هو الّذی یکثر سفهه و یلغو منطقه ؛ سیّد شریف رضی می فرماید:«امّا تعبیر آن حضرت «کلّ مؤمن نومة» (هر مؤمن پر خواب)اشاره به افراد گمنام و بی آزار است و «المساییح» جمع«مسیاح»به معنای کسی است که در بین مردم به نمّامی و شرّ و فساد رفت و آمد دارد. و «المذاییع» جمع«مذیاع»کسی است که چون کار زشتی را بشنود،اشاعه دهد. و «بذر» (بر وزن دهل)جمع«بذور»(بر وزن قبول)به کسی گفته می شود که بسیار سفیه و بیهوده گو است».

نکته: سرچشمه های فساد در آخر الزّمان

در بسیاری از روایات نکوهش هایی از وضع آخر الزّمان می بینیم که معمولا آخر الزّمان را به زمان های نزدیک قیام حضرت مهدی علیه السّلام تفسیر کرده اند؛و در واقع، مفاسدی است که به مضمون«کما ملئت ظلما و جورا»صحنه جهان را فرا می گیرد و دل های مشتاقان را برای پذیرش وجود مهدی علیه السّلام که مظهر عدل و صلاح است، آماده می سازد.

عواملی که سبب بروز و گسترش فساد در آخر زمان است،بسیار است؛از جمله امور زیر است:

1-دور ماندن از تعلیمات انبیا و اوصیا علیهم السّلام.

2-فزونی وسایل فساد و هوسرانی و هوا پرستی.

ص: 428

3-گسترش وسایل تبلیغاتی،که اجازه می دهد هر فسادی در گوشه ای از دنیا باشد،به وسیله آنها به همه جای دنیا کشیده شود.

4-فزونی شبهات در مبانی دین و اخلاق،از طریق تفسیر به رأی و قرائات مختلف از معارف دینی و برنامه های عملی و اخلاقی.

5-سلطه حاکمان جبّار و فاسد و مفسد،که هیچ چیز جز منافع مادّی خویش را به رسمیّت نمی شناسد و با سرگرم ساختن مردم-مخصوصا جوانان-به انواع فساد، راه را برای نیل به مقاصد خود هموار می سازند.

به راستی،دینداری و دین باوری در چنین عصر و زمانهایی بسیار مشکل و طاقت فرساست و در واقع،این دوران،سخت ترین دوران آزمون های الهی برای بندگان است.و هیچ کس جز پاکان و نیکانی که دست توسّل به دامان لطف الهی می زنند،از عهده چنین امتحان طاقت فرسایی بر نمی آیند!

ص: 429

خطبۀ 104: مسأله قیام پیامبر اسلام در محیط جاهلی عرب و زحمات طاقت فرسای آن حضرت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های آن حضرت است

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه،به مسأله قیام پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در محیط جاهلی عرب و زحمات طاقت فرسای آن حضرت،برای هدایت مردم اشاره می فرماید.

ص: 430


1- 1) سند خطبه:این خطبه،شباهت زیادی با خطبه سی و سوم دارد؛لذا مرحوم«سیّد رضی»در پایان این خطبه می فرماید: «قسمتی از این خطبه قبلا گذشت ولی چون آن را در این روایت با کمی اختلاف یافتم،بار دیگر طبق این روایت ذکر کردم.» این تعبیر نشان می دهد که هر دو خطبه مربوط به یک واقعه است،هر چند راویان اخبار آن را با کمی تفاوت نقل کرده اند؛ولی از آنجا که تفاوت های آشکاری میان این دو خطبه نیز وجود دارد،احتمال تعدّد قوی تر است. برای توضیح بیشتر به آنچه ذیل خطبه سی و سوم نگاشته ایم مراجعه فرمایید.

در بخش دیگری از این خطبه،ضمن اشاره به احیای ارزش های جاهلی از سوی منحرفان،می فرماید:من همان راه پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله را دنبال می کنم و باطل را می شکافم و حق را از درون آن خارج می سازم،تا مردم تکلیف خود را با امام علیه السّلام بدانند،و برای مبارزه با ارزش های جاهلی آماده شوند.

ص: 431

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد،فإنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا،و لا یدّعی نبوّة و لا وحیا،فقاتل بمن أطاعه من عصاه، یسوقهم إلی منجاتهم؛و یبادر بهم السّاعة أن تنزل بهم،یحسر الحسیر،و یقف الکسیر،فیقیم علیه حتّی یلحقه غایته،إلاّ هالکا لا خیر فیه،حتّی أراهم منجاتهم و بوّأهم محلّتهم،فاستدارت رحاهم،و استقامت قناتهم.

ترجمه

امّا بعد،خداوند سبحان،محمّد صلّی اللّه علیه و آله را مبعوث کرد،در حالی که هیچ کس از عرب،کتاب آسمانی نداشت و ادّعای نبوّت و وحی نمی کرد.او به کمک کسانی که وی را اطاعت کردند،به مبارزه با عصیان گران برخاست،آنها را به سوی سر منزل نجات سوق می داد و پیش از آنکه مرگشان فرا رسد،آنها را در مسیر هدایت پیش می برد.

در این میان گروهی ناتوان و خسته بازماندند و شکسته حالان متوقّف شدند؛ولی او در کنار آنان می ایستاد(و به هدایتشان می پرداخت).تا آنها را به مقصد برساند؛به جز گمراهانی که هیچ امیدی به هدایتشان نبود!و این کار همچنان ادامه یافت،تا محلّ نجاتشان را به آنان نشان داد،و در جایگاه مناسبشان جای داد.در نتیجه، آسیای(زندگی پر برکت)آنها به گردش در آمد،و حکومت آنها قوی و استوار گشت.

ص: 432

شرح و تفسیر: تحوّلی که بر اثر بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به وجود آمد

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه-بعد از حمد و ثنای الهی که در عبارت بالا ذکر نشده -اشاره به مسأله بعثت پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله در آن محیط جاهلی کرده،می فرماید:«امّا بعد،خداوند سبحان محمّد صلی اللّه علیه و آله را مبعوث کرد در حالی که هیچ کس از عرب،کتاب آسمانی نداشت و ادّعای نبوّت و وحی نمی کرد». (أمّا بعد،فإنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله،و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا،و لا یدّعی نبوّة و لا وحیا) .

این تعبیر اشاره به اکثریّت قاطع عرب در آن زمان است که آیین بت پرستی را پیشه نموده بودند و دعوت انبیای پیشین را بر طاق نسیان زده بودند.بنابر این، وجود اقلیّت های ضعیف یهود و نصارا در میان آنها،منافاتی با حکم عام که ناظر به اکثریّت قاطع است،ندارد.اضافه بر این،اقلیّت یهود،مهاجر بودند و از«شامات»به «حجاز»نقل مکان کردند،و اقلیّت مسیحیان نیز از«یمن»آمده بودند،که هیچکدام، از عرب محسوب نمی شدند.

این احتمال نیز وجود دارد که مراد از کتاب،کتب آسمانی تحریف نیافته است که در آن زمان وجود نداشت و اینکه بعضی احتمال داده اند که کتاب در اینجا اشاره به خواندن و نوشتن معمولی است،بسیار بعید به نظر می رسد و جمله بعد بر خلاف آن گواهی می دهد.

به علاوه،کسانی که خواندن و نوشتن بلد باشند در آن زمان وجود داشتند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،مردم را در برابر دعوت به اسلام به سه گروه تقسیم می کند:گروهی که با آغوش باز اسلام را پذیرا شدند و

ص: 433

گروهی که با زحمت اسلام را پذیرفتند و گروه کمی که با لجاجت و تعصّب،در برابر آن ایستادند و هرگز آن را پذیرا نشدند و از میان رفتند. درباره گروه اوّل می فرماید:«پیامبر صلی اللّه علیه و آله به کمک کسانی که وی را اطاعت کردند به مبارزه با عصیانگران برخاست!آنها را به سوی سر منزل نجات سوق می داد و پیش از آن که مرگشان فرا رسد،به سرعت(در مسیر هدایت)پیش می برد!» (فقاتل بمن أطاعه من عصاه،یسوقهم إلی منجاتهم،و یبادر بهم السّاعة أن تنزل بهم) .

تعبیر به«ألسّاعة»در جمله بالا،اشاره به قیامت صغری،یعنی:مرگ است،نه قیامت کبری که بعد از پایان جهان فرا می رسد.

درباره گروه دوم می فرماید:«گروهی ناتوان و خسته(در این میان)بازماندند،و شکسته حالان واماندند،ولی او در کنار آنان می ایستاد(و به هدایتشان اهتمام می ورزید،)تا آنها را به مقصد برساند!». (یحسر الحسیر (1)،و یقف الکسیر،فیقیم علیه حتّی یلحقه غایته) .

و سرانجام به گروه سوم اشاره می کند و می فرماید:«جز گمراهانی که هیچ امیدی به هدایتشان نبود». (إلاّ هالکا لا خیر فیه) .

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که فرمود:«آنچه خداوند مرا به آن مبعوث کرده از هدایت و علم،همچون باران فراوانی است که از آسمان به زمین فرو می ریزد،بعضی از زمین ها پاکیزه و آماده رویش گیاه است،آب را به خود جذب می کند و گیاهان فراوانی از آن می روید؛بعضی دیگر توان رویش گیاه را ندارد،ولی آب را در خود حفظ می کند و مردم(از طریق قنات ها و چشمه ها)از آن آب بهره می گیرند،

ص: 434


1- 1) «حسیر»،از مادّه«حسر»(بر وزن حبس)به معنای برهنه کردن و برداشتن پوشش از چیزی است.سپس به معنای خستگی و واماندگی به کار رفته؛گویی انسان توان خود را از دست می دهد و برهنه می شود.

می نوشند و کشت و زرع خود را آبیاری می کنند،ولی بعضی دیگر نه آمادگی برای پرورش گیاه دارند،نه نگهداری آب(و چیزی از آن عاید هیچ کس نمی شود).

کسانی که از دانش بهره می گیرند یا به دیگران تعلیم می دهند و کسانی که اصلا بهره نمی گیرند و هدایت را نمی پذیرند همانند همین مثال هستند». (1)

آنچه در این حدیث شریف آمده است،همان چیزی است که در تعبیر زیبای دیگری در کلام مولا علی علیه السّلام آمده است.

سپس به اصل مطلب باز می گردد و می فرماید:«این کار همچنان ادامه یافت تا محل نجاتشان را به آنان نشان داد و در جایگاه مناسبشان جایگزین نمود،در نتیجه آسیای(زندگی پر برکت)آنها به گردش در آمد،و حکومت آنها قوی و استوار گشت (و در یک کلمه دنیا و آخرتشان تأمین شد)» (حتّی أراهم منجاتهم و بوّأهم محلّتهم، فاستدارت رحاهم (2)،و استقامت قناتهم (3)).

نکته ها
1-آیا پیامبری از عرب بر نخاسته بود؟

ص: 435


1- 1) صحیح مسلم،جلد 4،صفحه 1787،حدیث 2282.
2- 2) «رحی»،به معنای سنگ آسیاب است،و به گردش در آمدن سنگ آسیاب کنایه از جریان امور بر وفق مراد است.
3- 3) «قناة»از مادّه«قنو»(بر وزن صنف)در اصل به معنای شاخه درخت است.این واژه،به نیزه به خاطر شباهتش به شاخه درخت اطلاق شده است.و«استقامت قنات»به معنای برافراشته بودن پرچم،و آن هم کنایه از قدرت و قوّت حکومت است.

در آغاز این خطبه اشاره به عدم قیام انبیا از میان مردم عرب شد؛و این،در واقع اقتباسی است از آیه شریفه «لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ» ؛قرآن را بر تو نازل کردیم،تا قومی را که پدرانشان انذار نشدند،انذار کنی». (1)

ممکن است این سؤال در اینجا مطرح شود که قرآن مجید،در جای دیگر می فرماید: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ» ؛هیچ امّتی نبود مگر اینکه بیم دهنده ای در میان آنها وجود داشت». (2) به علاوه قاعده لطف ایجاب می کند،که هر امّتی رسول و فرستاده الهی داشته باشد.

در پاسخ می گوییم،منظور از آیه و خطبه بالا،انذار کنندگان آشکار و پیامبران بزرگ است،که آوازه آنها همه جا بپیچد،و گر نه در هر زمانی حجّت الهی،برای طالبان حقّ در میان امّت ها وجود دارد؛به همین دلیل،زمان میان بعثت حضرت مسیح و بعثت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را زمان«فترت»می گویند؛حال آنکه به یقین اوصیای مسیح بعد از او،وجود داشتند.

اضافه بر این،در زمان قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله-که خطبه بالا ناظر به آن است- احدی از عرب،ادّعای نبوّت وحی و کتاب آسمانی نداشت.

2-قدرت در سایۀ دین

از تعبیرات امام علیه السّلام در این فراز از خطبه بالا به خوبی استفاده می شود که ظهور اسلام،نه تنها سبب اصلاح امر دین مردم شد،بلکه مشکلات دنیای آنها نیز بر طرف گشت.ملّتی نیرومند و حکومتی قوی در

ص: 436


1- 4) سوره یس،آیه 6.
2- 5) سوره فاطر،آیه 24.

سایه این آیین به وجود آمد،که سالیان دراز،سایه خود را بر سر مردم افکنده بود؛و اگر این حکومت از مسیر اسلام منحرف نمی گشت،ای بسا جاودانه باقی می ماند.

اضافه بر این،در سایه تعلیمات اسلام،تمدّنی قوی و نیرومند با فرهنگی غنی و گسترده به وجود آمد،که فصل نوینی در تاریخ بشریّت گشود.

اینها همه دلیل بر آن است که پیروی از برنامه های اسلام،هم ضامن سلامت دین انسان و هم آبادی دنیای انسان است.

تعبیرهای چهارگانه ای که در پایان فراز بالا آمده،گواه بر این مدّعاست.امام علیه السّلام می فرماید:«محلّ نجات آنها را به آنان ارائه نمود و در جایگاه مناسبشان جایگزین ساخت،آسیای آنها به گردش در آمد،و حکومت آنها قوی شد»که مجموعه ای از پیروزی های معنوی و مادّی است.

ص: 437

بخش دوّم

اشاره

و ایم اللّه،لقد کنت من ساقتها حتّی تولّت بحذافیرها،و استوسقت فی قیادها؛ما ضعفت،و لا جبنت،و لا خنت،و لا وهنت و ایم اللّه،لأبقرنّ الباطل حتّی أخرج الحقّ من خاصرته!

ترجمه

به خدا سوگند!من در عقب این لشکر(لشکر اسلام)حرکت می کردم،و آنها را به پیش می بردم،تا گروه طرفداران باطل به طور کامل پشت کردند و تحت رهبری اسلام در آمدند.من(در انجام این مهم)هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم،خیانت ننمودم و سست نگردیدم!(هم اکنون نیز همان راه را می پیمایم)و به خدا سوگند! شکم باطل را می شکافم،تا حق را از پهلوی آن خارج کنم.

شرح و تفسیر: شکم باطل را می شکافم و حق را بیرون می آورم!
اشاره

شکم باطل را می شکافم و حق را بیرون می آورم!

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،به نقش خود در پیش روی اسلام و شکست لشکر جاهلی اشاره کرده،می فرماید:«به خدا سوگند!من دنبال این لشکر[ لشکر اسلام] بودم و آنها را به پیش روی وامی داشتم،تا گروه طرفداران باطل به طور کامل پشت کردند(و متلاشی شدند)و تحت

ص: 438

رهبری اسلام در آمدند». (و ایم اللّه،لقد کنت من ساقتها حتّی تولّت بحذافیرها (1)،و استوسقت فی قیادها) . (2)

«ساقه»جمع«سائق»به معنای راننده است؛در گذشته چنین بوده است که برای حرکت مرکب،یا قافله کسی در جلو بوده،به نام«قائد»و کسی در پشت سر به نام «سائق».در مورد لشکرها نیز چنین بوده است،رهبرانی در جلو،و فرماندهانی در قسمت عقبه لشکر بودند و در واقع،امام علیه السّلام،پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را به عنوان«قائد» لشکر معرّفی می کند و خود را به منزله«سائق»،ولی«سائق»گاه به معنای«قائد»هم آمده.اضافه بر این،ساقه لشکر به معنای قسمت عقبه لشکر نیز ذکر شده است،که در این صورت جمع«سائق»نمی باشد.

به هر حال،این تعبیر نشان می دهد که علی علیه السّلام نقش مهمّی در رهبری و هدایت لشکر اسلام و عقب راندن و شکست لشکر کفر داشته است.

در ادامه این سخن می فرماید:«من(در انجام این مهم)هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم،خیانت ننمودم و سست نگردیدم». (ما ضعفت،و لا جبنت،و لا خنت،و لا وهنت) .

در واقع،شکست به سبب یکی از این چهار عامل است:ضعف،ترس،خیانت و سستی نشان دادن.

تفاوت«ضعف»و«وهن»این است که«ضعف»به معنای ناتوانی است،ولی در «وهن»،توانایی وجود دارد،امّا در بکار گرفتن آن سستی می شود.

ص: 439


1- 1) «حذافیر»جمع«حذفور»(بر وزن مزدور)به معنای گروه زیاد است و به معنای جانب نیز آمده است اشاره به اینکه همه گروههای باطل پشت کردند و متلاشی شدند.
2- 2) طبق تفسیری که در بالا کردیم ضمیر در«ساقتها»و«قیادها»به لشکر اسلام بر می گردد و در«حذافیرها» به قرینه مقام،به لشکر کفر باز می گردد.

بنابر این،هیچ یک از عوامل شکست در وجود مبارک آن حضرت یافت نمی شد.به همین دلیل در همه صحنه ها پیروز بود. در پایان می فرماید:«(هم اکنون نیز همان راه را می پیمایم)و به خدا سوگند! شکم باطل را می شکافم تا حق را از پهلوی آن خارج سازم!». (و ایم اللّه،لأبقرنّ الباطل حتّی أخرج الحقّ من خاصرته (1)) .

این تعبیر نشان می دهد که حق همواره در دنیا وجود دارد،هر چند باطل روی آن پرده بیفکند،بنابر این،با شکافتن پرده باطل،حق که در پشت آن پنهان شده، آشکار می گردد و این نکته لطیفی است که امام علیه السّلام با تعبیرات خود آن را بیان فرموده است.

کلام سیّد رضی

قال السیّد الشّریف الرّضی:و قد تقدّم مختار هذه الخطبة،إلاّ أنّنی وجدتها فی هذه الرّوایة علی خلاف ما سبق من زیادة و نقصان،فأوجبت الحال إثباتها ثانیة.

شریف رضی می گوید:جمله های برگزیده این خطبه را قبلا(در خطبه 33)آوردیم؛ ولی چون من همان معنا را در این روایت(در خطبه بالا)با کمی اختلاف یافتم،لازم بود بار دیگر در اینجا بیاورم.(و این نشان می دهد که مرحوم سیّد رضی تا چه حد در ذکر خطبه ها دقّت به خرج می داده،که حتّی تفاوت روایات را از نظر دور نمی داشته است).

ص: 440


1- 1) «خاصره»به معنای پهلو است.

خطبۀ 105: صفات پیامبر اسلام و تهدید بنی امیّه و موعظه مردم

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی بعض صفات الرّسول الکریم و تهدید بنی امیّة وعظة النّاس

(1)

این خطبه پیرامون بخشی از صفات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و تهدید بنی امیّه و موعظه مردم،ایراد شده است.

خطبه در یک نگاه

همانگونه که از عنوان خطبه روشن می شود این خطبه سه بخش عمده دارد:

در بخش اوّل،به ذکر پاره ای از صفات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله می پردازد و تصریح می کند آن حضرت،شایسته ترین مخلوق الهی از آغاز کودکی تا پایان عمر بود و در واقع هدف امام علیه السّلام این است که مردم

ص: 441


1- 1) سند خطبه:بخشی از این خطبه را مفسّر معروف«علیّ بن ابراهیم»(متوفّای 307)در تفسیر خود (جلد 1،صفحه 384)ذیل آیه «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» (نحل-آیه 25)از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است همانگونه که«شیخ مفید»نیز بخشی از آن را در کتاب ارشاد(صفحه 1600)آورده است و هر دو بزرگوار قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند.

را به اهمیّت میراث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و پاسداری از قرآن و اسلام دعوت کند.

در بخش دوّم،بنی امیّه را مورد خطاب و سرزنش قرار داده و آنها را به ناپایدار بودن دنیایی که به آن روی آورده اند،توجّه می دهد و از انتقام الهی در برابر خونهای بسیاری که به ناحق ریخته اند،بر حذر می دارد و تأکید می کند که به زودی این خلافت را در دست دشمنان خود خواهید دید.

در بخش سوّم،به عنوان یک نتیجه گیری کلّی-همه مردم را با اندرزهایی بیدارگر موعظه می کند که در برابر هوا و هوس تسلیم نشوند و در فراگرفتن دانش بکوشند و امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنند.

ص: 442

بخش اوّل

اشاره

حتّی بعث اللّه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله،شهیدا و بشیرا،و نذیرا،خیر البریّة طفلا،و انجبها کهلا،و أطهر المطهّرین شیمة،و أجود المستمطرین دیمة.

ترجمه

(مردم جهان سخت در گمراهی بودند)تا اینکه خداوند محمّد صلّی اللّه علیه و آله را مبعوث ساخت که گواه بر اعمال آنها و بشارت دهنده(به پاداش های الهی در برابر نیکی ها) و بیم دهنده(از کیفر الهی در برابر زشتی ها)بود.در کودکی شایسته ترین مخلوق،و در بزرگسالی نجیب ترین و شایسته ترین آنان بود.اخلاقش از همه پاکان،پاکتر،و باران جود و سخایش،از همه بادوام تر بود.

شرح و تفسیر: اوصاف برجسته پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

اوصاف برجسته پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه،اشاره به نعمت پر فیض ظهور پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله کرده و او را به هفت وصف از اوصاف برجسته اش می ستاید.می فرماید:«مردم جهان سخت در گمراهی بودند)تا اینکه خداوند محمّد صلّی اللّه علیه و آله را مبعوث ساخت،که گواه بر اعمال آنها و بشارت دهنده(به پاداش های الهی،در برابر نیکی ها)و بیم دهنده(از کیفر الهی،در برابر زشتی ها)بود.در کودکی شایسته ترین

ص: 443

مخلوق و در بزرگسالی نجیب ترین و شایسته ترین آنان بود.اخلاقش از همه پاکان،پاکتر و باران جود و سخایش از همه با دوام تر بود». (حتّی بعث اللّه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله شهیدا،و بشیرا،و نذیرا،خیر البریّة طفلا،أنجبها کهلا، (1)و أطهر المطهّرین شیمة، (2)و أجود المستمطرین دیمة) (3).

توصیف اوّل(شهیدا)اشاره به چیزی است که در قرآن مجید آمده: «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ» ؛(به یاد آورید!)روزی را که از هر امّتی گواهی از خودشان بر آنان بر می انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار می دهیم». (4)

و توصیف دوّم و سوم اشاره به همان است که در چندین آیه از قرآن مجید به آن اشاره شده است؛مانند: «إِنّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً» ؛ما تو را به حق فرستادیم در حالی که بشارت دهنده و بیم دهنده ای». (5)

در توصیف چهارم سخن از دوران طفولیّت آن بزرگوار است که حتّی در آن زمان از نظر ظاهر و باطن ممتاز بود؛به گونه ای که طبق نقل«مناقب ابن شهر آشوب»«ابن عباس»می گوید:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در آن زمان با کودکان(هم سنّ و سال خود) دوستی و رفاقت داشت.آنها از روی نادانی گاه آلوده سرقت چیزی می شدند،ولی آن حضرت هرگز دست به سوی اموال مردم دراز نمی کرد؛آنها از نظر ظاهر گاه آلوده بودند،ولی آن حضرت همواره پاک و تمیز بود.

ص: 444


1- 1) «کهل»به معنای فرد میانسال است و بعضی گفته اند این واژه به کسی که سی سال به بالا داشته باشد، اطلاق می شود و به معنای پیر نیست.
2- 2) «شیمه»به معنای اخلاق است و جمع آن«شیم»(بر وزن ستم)است.
3- 3) «دیمه»به معنای بارانی است که به صورت طولانی و نرم نرم و بدون رعد و برق می بارد.
4- 4) سوره نحل،آیه 89.
5- 5) سوره بقره،آیه 119.

و نیز در همان کتاب از حضرت«ابو طالب»نقل شده است:«من هرگز دروغی از او نشنیدم و آثار جاهلیّت در او نمایان نبود؛بی جهت نمی خندید و همراه کودکان بازی نمی کرد».

باز در همان کتاب آمده است که گاهی برای«عبد المطّلب»در سایه کعبه فرشی می گستراندند و هیچکس به احترام او بر آن فرش نمی نشست؛فرزندانش در اطراف فرش می نشستند،تا او خارج شود؛ولی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در همان زمان می آمد و روی فرش«عبد المطّلب»می نشست!عموهایش می خواستند او را دور کنند؛ «عبد المطلب»می گفت فرزندم را رها کنید!«فو اللّه إنّ له لشأنا عظیما؛به خدا سوگند! او مقام والایی دارد» (1)و نیز از«ابو طالب»در مورد خلق و خوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در زمان طفولیّت و نوجوانی این دو بیت نقل شده است.می گوید:

و لقد عهدتک صادقا فی القول لا تتزیّد

ما زلت تنطق بالصّوا ب و أنت طفل أمرد

«من همواره تو را راستگو دیدم که سخنی به گزاف نمی گویی.تو همواره سخن به صواب می گفتی،در حالی که هنوز در سنّ نوجوانی بودی.» (2)و از عجایب اینکه در حالات شیر خوارگی پیامبر(صلی الله علیه و آله)نوشته اند:هنگامی که او را به دایه اش«حلیمه»سپردند،او تنها از پستان راست وی شیر می نوشید و اصلا تمایلی به پستان چپ نشان نمی داد!گویی

ص: 445


1- 1) مناقب ابن شهرآشوب،جلد 1،صفحه 34 تا 37.(مطابق نقل شرح نهج البلاغه شوشتری،جلد 2،صفحه 204)و سیره ابن هشام،جلد 1،صفحه 178.
2- 2) همان مدرک.

می خواست عدالت را رعایت کند و سهم فرزند«حلیمه»را نیز در نظر بگیرد. (1)

و در پنجمین و ششمین و هفتمین توصیف اشاره به نجابت و کرامت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در بزرگسالی می کند چیزی که بر کسی پوشیده نیست و تاریخ شاهد صدق آن است. تواضع،محبّت،هوش و درایت آن حضرت،عفو و گذشت او زبانزد خاصّ و عام بود؛ هر چه داشت بی دریغ در اختیار نیازمندان قرار می داد و باران جود و بخشش او، پر دوام بود.

او از همه سخاوتمندتر بود،به گونه ای که هرگز درهم و دیناری نزد او باقی نمی ماند و اگر چیزی اضافه می آورد و به نیازمندی برخورد نمی کرد که به او ببخشد، آرام نمی گرفت و در منزل نمی آسود،تا آن را به نیازمندی برساند.

او افراد با فضیلت را گرامی می داشت و در صله رحم کوشا بود.عذر خطاکاران را می پذیرفت و در لباس و غذا بر غلامان پیشی نمی گرفت.

ص: 446


1- 3) این حدیث را ابن شهرآشوب،طبق نقل بحار الانوار،جلد 15،صفحه 332 آورده است.

بخش دوم

اشاره

فما احلولت لکم الدّنیا فی لذّتها،و لا تمکّنتم من رضاع أخلافها إلاّ من بعد ما صادفتموها جائلا خطامها،قلقا و ضینها،قد صار حرامها عند أقوام بمنزلة السّدر المخضود،و حلالها بعیدا غیر موجود،و صادفتموها،و اللّه، ظلاّ ممدودا إلی أجل معدود.فالأرض لکم شاغرة،و أیدیکم فیها مبسوطة؛ و أیدی القادة عنکم مکفوفة،و سیوفکم علیهم مسلّطة،و سیوفهم عنکم مقبوضة.ألا و إنّ لکلّ دم ثائرا،و لکلّ حقّ طالبا و إنّ الثّائر فی دمائنا کالحاکم فی حقّ نفسه،و هو اللّه الّذی لا یعجزه من طلب،و لا یفوته من هرب.فأقسم باللّه،یا بنی أمیّة،عمّا قلیل لتعرفنّها فی أیدی غیرکم و فی دار عدوّکم!ألا إنّ أبصر الأبصار ما نفذ فی الخیر طرفه!ألا إنّ أسمع الأسماع ما وعی التّذکیر و قبله!

ترجمه

شما(ای افراد ضعیف الایمان)زمانی از لذّت و زرق و برق دنیا بهره بردید و از پستان آن شیر نوشیدید،که افسارش رها،و تنگ جهازش گشوده بود.(و کار شما به جایی رسید که)حرام دنیا در نظر گروهی،همچون درخت سدر بی خار بود و حلالش دور دست بلکه غیر موجود!به خدا سوگند!دنیایی که شما با آن رو به رو هستید، همچون سایه ای است گسترده،تا سر آمدی معیّن.امروز زمین برای شما آزاد و بی مانع و دست هایتان باز است،در حالی که دست رهبران(الهی شما)نسبت به شما بسته است؛شمشیرهای شما بر آنان مسلّط،و شمشیرهای آنان از شما باز

ص: 447

گرفته شده است؛ولی آگاه باشید!هر خونی خونخواهی دارد.و هر حقّی صاحب و طالبی.و انتقام گیرنده خون های ما،مانند کسی است که داور خویش است(که چیزی را فرو گذار نخواهد کرد،)و او خداوندی است که از گرفتن و مجازات کسی ناتوان نگردد و هیچ کس از پنجه عدالتش نگریزد.ای بنی امیّه!به خدا سوگند!به زودی این خلافت را در دست دیگران و در خانه دشمنان خود خواهید دید.آگاه باشید!بیناترین چشم ها آن است که شعاعش در دل نیکی ها نفوذ کند،و شنواترین گوش ها آن است که اندرزها را در خود جای دهد و پذیرا گردد!.

شرح و تفسیر: از شما انتظار نداشتم!

این بخش از خطبه-که به نظر می رسد با بخش اوّل فاصله ای داشته که مرحوم «سیّد رضی»آن قسمت را نقل نکرده؛چون بنای آن بزرگوار،بر گزینش بخش های خاصّی از خطبه ها و گلچینی از عبارات مولا علیه السّلام بوده است-به گفته بسیاری از شارحان نهج البلاغه،خطاب به بنی امیّه است و شاهد آن اینکه در اواخر این بخش، نام بنی امیّه به صراحت آمده است؛در حالی که جمعی دیگر از شارحان نهج البلاغه معتقدند مخاطب در قسمت اوّل این بخش،باقی مانده صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و تابعین هستند و ذیل آن خطاب به بنی امیّه است و تعبیراتی که در آغاز این بخش است، معنای دوّم را تأیید می کند؛زیرا تعبیرات نشان می دهد که امام علیه السّلام کسانی را مورد سرزنش قرار داده که انحراف از جادّه حقّ درباره آنها غیر منتظره بوده است و می دانیم بنی امیّه در طول تاریخ گروهی ستم پیشه،مخالف اسلام و منحرف بودند.

ص: 448

به هر حال،امام علیه السّلام در این بخش می فرماید:«شما(ای مسلمانان ضعیف الایمان)زمانی از لذّت و زرق و برق دنیا بهره بردید،و از پستان آن شیر نوشیدید، که افسارش رها،و تنگ جهازش گشوده بود!». (فما احلولت (1)لکم الدّنیا فی لذّتها،و لا تمکّنتم من رضاع أخلافها (2)إلاّ من بعد ما صادفتموها جائلا (3)خطامها (4)،قلقا (5)و ضینها) (6).

اشاره به اینکه در زمان حکومت عثمان و بعد از فتوحات اسلامی و ریخت و پاش در بیت المال،شما به لذّات دنیا و زرق و برق آن دست یافتید و همین امر،شما را از خدا دور ساخت؛حاکمان مشغول ثروت اندوزی بودند و توده های مردم مشغول عیش و نوش.

لذا در ادامه سخن می افزاید:«(کار به جایی رسید که)حرام دنیا در نظر گروهی همچون درخت سدر بی خار بود و حلالش دور دست و غیر موجود!». (قد صار حرامها عند أقوام بمنزلة السّدر المخضود،و حلالها بعیدا غیر موجود) .

گروهی بر بیت المال افتاده بودند و با کمک دستیاران خود آن را غارت می کردند و این اموال حرام در میان مردم گسترده می شد.

تعبیر به«ألسّدر المخضود»(درخت سدر بی خار)اشاره به این است که نهی پروردگار و تحریم او همچون خارهایی است،در برابر لذّات نامشروع

ص: 449


1- 1) «احلولت»یعنی شیرین شد؛از مادّه«حلو»به معنای شیرینی گرفته شده است.
2- 2) «اخلاف»جمع«خلف»(بر وزن جلف)به معنای نوک پستان شتر است.
3- 3) «جائل»از مادّه«جولان»در اصل به معنای زائل شدن چیزی از مکانش می باشد.این تعبیر در مورد حیوانی که مهارش را رها می کنند و به هر سو می رود،اطلاق می شود.
4- 4) «خطام»به معنای مهار و افسار است.
5- 5) «قلق»از مادّه«قلق»(بر وزن ضرب)به معنای اضطراب و حرکت دادن چیزی است.
6- 6) «وضین»نوار پهنی است که دو طرف آن را از زیر شکم حیوان به جهاز شتر می بندند،تا سقوط نکند و در فارسی به آن تنگ(بر وزن سنگ)می گویند.

دنیا؛ولی افراد بی تقوا و لا ابالی نواهی الهی را نادیده می گیرند و حرام نزد آنها همچون سدر بی خار است.ارباب لغت می گویند:درخت سدر انواعی دارد بعضی از آنها میوه بسیار شیرین و معطّری دارد که دست و لباس کسی که آن را می خورد،آغشته به عطر آن می شود. (1)

آری،دنیا پرستان اموال حرام را همچون میوه شیرین سدر بی خار می بلعند و اعتنا به اوامر و نواهی پروردگار ندارند و در چنین فضایی حرام همه جا را پر می کند و حلال از دسترس مردم بیرون می رود.

سپس می افزاید:«به خدا سوگند!دنیایی که شما با آن رو به رو هستید،همچون سایه ای است گسترده تا سرآمدی معیّن؛امروز زمین برای شما آزاد و بی مانع و دست هایتان باز است،در حالی که دست رهبران(واقعی و الهی)نسبت به شما بسته است!شمشیرهای شما بر آنان مسلّط،و شمشیرهای آنان از شما باز گرفته شده است!». (و صادفتموها،و اللّه،ظلاّ ممدودا إلی أجل معدود،فالأرض لکم شاغرة (2)،و أیدیکم فیها مبسوطة؛و أیدی القادة عنکم مکفوفة،و سیوفکم علیهم مسلّطة،و سیوفهم عنکم مقبوضة) .

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که در این بخش از خطبه،روی سخن به گروهی از مؤمنان،از بازماندگان صحابه و تابعین است؛که آنها به هنگام وزش تندبادهای آزمایش الهی،نتوانستند خود را حفظ کنند و همراه تندباد به هر سو حرکت کردند.

دنیا آنها را به خود مشغول داشت و فریفته زرق و برق خود نمود.این در حالی بود که حتّی برای امام علیه السّلام در دوران حکومتش امکان باز داشتن آنها نبود؛چرا که در عصر عثمان چنان غرق در زخارف دنیا شدند،که نجات آنها به آسانی ممکن نبود.

ص: 450


1- 1) لسان العرب،مادّه«سدر».
2- 2) «شاغره»از مادّه«شغور»به معنای خالی شدن و آزاد و بی مانع گشتن است.

سپس آنها را به شدّت تهدید می کند که بدانند اوضاع چنین نمی ماند و حساب و کتابی در کار است.می فرماید:«آگاه باشید!هر خونی خونخواهی دارد و هر حقّی صاحب و طالبی،و انتقام گیرنده خون های ما مانند کسی است که داور خویش است (که چیزی را فروگذار نخواهد کرد،)و او خداوندی است که از گرفتن کسی ناتوان نگردد و هیچ کس از پنجه عدالتش نگریزد!». (ألا و إنّ لکلّ دم ثائرا (1)،و لکلّ حقّ طالبا، و إنّ الثّائر فی دمائنا کالحاکم فی حقّ نفسه،و هو اللّه الّذی لا یعجزه من طلب،و لا یفوته من هرب) .

اشاره به اینکه،اگر عذاب و انتقام الهی در برابر این خلاف کاری های ظاهر و آشکار،به تأخیر افتد،بدین معنا نیست که این اعمال به فراموشی سپرده شده است و یا کسی را توان و یارای فرار از چنگال عدل الهی است.

جمله «إنّ الثّائر فی دمائنا...» (با توجه به اینکه«ثائر»از مادّه«ثار»که به معنای خونبها،یا خونخواهی است،گرفته شده)اشاره به این است که خون هایی که به ناحق از ما خاندان پیامبر ریخته می شود،خون خواهش خداست؛چرا که در راه او و برای او ریخته شده و جنبه شخصی و قبیله ای ندارد و به یقین چنین خونخواهی، در کار خود عاجز نمی ماند.

در پایان این بخش روی سخن را به بنی امیّه کرده و با تعبیرات پر معنایی به آنها هشدار می دهد.می فرماید:

ص: 451


1- 1) «ثائر»از مادّه«ثأر»(بر وزن قعر)(که همزه آن تبدیل به الف شده و«ثار»(بر وزن غار)خوانده می شود.) در اصل به معنای خوانخواهی و خونبهاست و گاهی به معنای خون گفته شده که آن هم کنایه از همین است و تعبیر به«ثار اللّه»که درباره امام حسین و امیر مؤمنان آمده است:(یا ثار اللّه و ابن ثاره.)اشاره به این است که خونبها و خونخواهی آن دو بزرگوار،تعلّق به خانواده،یا قبیله ای ندارد؛بلکه تعلّق به خدا دارد و مربوط به تمام جهان انسانیّت است.

«ای بنی امیّه!به خدا سوگند!به زودی این خلافت را در دست دیگران و در خانه دشمنان خود خواهید دید». (فأقسم باللّه،یا بنی أمیّة،عمّا قلیل لتعرفنّها فی أیدی غیرکم و فی دار عدوّکم!) .

مبادا گمان کنید اگر خون های بی گناهان را ریختید و بر صغیر و کبیر رحم نکردید و پایه های حکومت خود را با ظلم و ستم و نهب اموال و سفک دما،محکم کردید،این قدرت و حکومت،مدّت زیادی برای شما باقی می ماند!تصوّر نکنید اگر خون من و فرزندانم در این راه ریخته شود،دنیا به کام شما خواهد بود!به زودی دشمنان شما از هر سو بر می خیزند و ضربات خود را با قیام های پی در پی،بر سر شما وارد می کنند و سرانجام کاخ حکومت شما فرو می ریزد و دودمان شما بر باد می رود و دشمنانتان همه شما را از دم شمشیر می گذرانند و حتّی بر مردگان شما نیز رحم نمی کنند؛استخوان های مردگان را از قبر در آورده،آتش می زنند.

تاریخ می گوید:آنچه را امام علیه السّلام درباره آنها پیش بینی کرده بود،دقیقا واقع شد که بخشی از آن در شرح خطبه 87 گذشت. (1)

در پایان این سخن می فرماید:«آگاه باشید!بیناترین چشم ها آن است که شعایش در دل نیکی ها نفوذ کند و شنواترین گوش ها آن است که یادآوری ها را در خود جای دهد و پذیرا گردد!». (ألا إنّ أبصر الأبصار ما نفذ فی الخیر طرفه!ألا إنّ أسمع الأسماع ما وعی التّذکیر و قبله) .

اشاره به اینکه اگر شما و سایر مردم،چشم و گوش باز داشته باشید؛پیدا کردن راه خیر و سعادت،مخفی و پیچیده نیست؛ولی افسوس!که هوای نفس و هوس های سرکش،چنان پرده ظلمانی بر چشم و گوش انسان می اندازد،که حقایق واضح را نمی بیند و دوستانه ترین اندرز را نمی شنوند.

ص: 452


1- 1) پیام امام،جلد 3،صفحه 591 تا 600 و جلد 4،بخش پایانی خطبه 93.

جالب اینکه از یکی از سران بنی امیّه بعد از زوال حکومت آنها پرسیدند سبب زوال ملک شما چه بود؟او در پاسخ گفت:«عمّال ما بر رعایا ظلم کردند و انتظار داشتند ما عکس العملی نشان ندهیم.مالیات های سنگین بر مردم تحمیل کردیم و آنها از اطراف ما پراکنده شدند.باغ ها و زراعت های ما ویران شد و خانه های ما خالی گشت.ما به وزرای خود اعتماد کردیم،ولی آنها منافع خویش را بر منافع ما مقدّم داشتند و کارها را بدون اطّلاع ما انجام دادند و نتیجه را از ما پنهان داشتند.حقوق لشکریان را به موقع به آنها ندادیم و آنها از اطاعت ما سر پیچیدند و دست در دست دشمنان ما گذاشتند.ما از مقابله دشمنان ناتوان شدیم،چون یار و یاوری نداشتیم و پنهان ماندن اخبار و حقایق از ما،از مهمترین اسباب زوال حکومت ما بود». (1)(دقت کنید،این درست همان چیزی است که امام علیه السّلام در خطبه بالا پیش بینی فرمود!).

ص: 453


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 136،ذیل خطبه مورد بحث.

بخش سوم

اشاره

أیّها النّاس،استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ،و امتاحوا من صفو عین قد روّقت من الکدر.

عباد اللّه،لا ترکنوا إلی جهالتکم،و لا تنقادوا لأهوائکم،فإنّ النّازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار،ینقل الرّدی علی ظهره من موضع إلی موضع،لرأی یحدثه بعد رأی؛یرید أن یلصق ما لا یلتصق،و یقرّب ما لا یتقارب!فاللّه اللّه أن تشکوا إلی من لا یشکی شجوکم،و لا ینقض برأیه ما قد أبرم لکم.

ترجمه

ای مردم!چراغ قلب خود را،از شعله(پر فروغ)واعظ با عمل،روشن سازید،و ظرف وجود خویش را،از آب زلال چشمه ای که از آلودگی ها پاک است،پر کنید.ای بندگان خدا!بر نادانی های خود تکیه نکنید و تسلیم هوس های خویش نشوید!زیرا آن کس که در این مقام بر آید(و تکیه بر جهالت و هوا و هوس ها کند)همچون کسی است که بر لب پرتگاهی که در شرف فرو ریختن است قرار گرفته.او بار هلاکت را بر دوش می کشد و از جایی به جای دیگر می برد و برای توجیه آرای ناپخته و ضدّ و نقیض خویش،مطالب نامتناسب را به هم پیوند می دهد.از(نافرمانی)خدا بپرهیزید!و شکایت خویش را نزد کسی که نمی تواند مشکل شما را حل کند و توان ندارد که با فکر خود گره از کار شما بگشاید،مبرید.

شرح و تفسیر: دست از دامن رهبر الهی خود بر ندارید

ص: 454

دست از دامن رهبر الهی خود بر ندارید

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به پند و اندرز مردم پرداخته و با مواعظ شایسته و نکات پر معنا،آنها را اندرز می دهد و در آغاز برای آماده ساختن روح و جان آنها می فرماید:«ای مردم!چراغ دل خود را از شعله(پر فروغ فکر)واعظ با عمل،روشن سازید و ظرف وجود خویش را از آب زلال چشمه ای که از آلودگی ها پاک است پر کنید!» (أیّها النّاس،استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ،و امتاحوا (1)من صفو عین قد روّقت (2)من الکدر) .

همانگونه که چراغ های پر نور،مسیر انسان را در تاریکی ها روشن می سازد و از سقوط در پرتگاه،یا رفتن به بی راهه حفظ می کند؛بهره گیری از اندرزهای«واعظ متّعظ»نیز،در سیر و سلوک معنوی و فکری و اخلاقی،انسان را از انحرافات عقیدتی و اخلاقی نگاه می دارد و همانگونه که آب صاف و خالی از هر گونه کدورت و آلودگی، مایه حیات جسم انسان و همه موجودات زنده است؛اندرزهای شایسته رهروان راه حق،مایه حیات جان و روح آدمی است.

روشن است که منظور از این چراغ هدایت و چشمه آب حیات،وجود خود امام علیه السّلام است که مردم حق شناس می بایست تا زمانی که دست رسی دارند نهایت استفاده را از آن حضرت بکنند:افسوس و صد افسوس!که نکردند و ما امروز بر سر سفره هدایت او نشسته ایم و از گوشه ای از کلمات آن حضرت که به ما رسیده است، چراغ دل را روشن می سازیم و از چشمه زلالش سیراب می شویم.

ص: 455


1- 1) «امتاحوا»از مادّه«متح»به معنای بالا کشیدن دلو،از چاه آب است.
2- 2) «روّقت»از مادّه«روق»(بر وزن فوق)به معنای صاف بودن است و هنگامی که به باب تفعیل برده می شود،به معنای تصفیه کردن می آید و«روّقت»به صورت فعل مجهول به معنای تصفیه شده است.

در ادامه این سخن،بندگان خدا را به طور عام مخاطب قرار داده و از تکیه بر جهل و نادانی و هوا و هوس و افکار باطل بر حذر می دارد.

می فرماید:«ای بندگان خدا!بر نادانی های خود تکیه نکنید و تسلیم هوس های خویش نشوید!»( عباد اللّه،لا ترکنوا إلی جهالتکم،و لا تنقادوا لأهوائکم) .

سپس دلیل روشنی برای این دستور بیان می کند و می فرماید:«زیرا آن کس که در این مقام بر آید(و تکیه بر جهالت و هوا و هوسها کند)همچون کسی است که بر لب پرتگاهی که در شرف فرو ریختن است،قرار گرفته». (فإنّ النّازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار) . (1)

«آری او بار هلاکت و فساد را بر دوش می کشد و از جایی به جای دیگر می برد!» (ینقل الرّدی علی ظهره من موضع إلی موضع) .

«و برای توجیه آرای ناپخته و ضدّ و نقیض خویش،مطالب نامتناسب را به هم پیوند می دهد!» (لرأی یحدثه بعد رأی؛یرید أن یلصق ما لا یلتصق،و یقرّب ما لا یتقارب!) .

امام علیه السّلام در این عبارات،با تشبیهات زیبا و رسایی که فرموده،یک حقیقت مهم را بیان می کند که یکی از سرچشمه های گمراهی،تکیه کردن بر پندارهای بی اساس و گمان های باطل و آرای فاسد و غیر مستدل است.اینها گاه ظاهر فریبنده ای دارد! همچون لب رودخانه ها،یا پرتگاه هایی

ص: 456


1- 1) «شفا»به معنای لبه چیزی است و در اصل به معنای لبه چاه و رودخانه می باشد.و واژه«شفه»به معنای لب نیز از همین ریشه است.«جرف»به معنای حاشیه رودخانه و یا چاه است.(ولی«شفا»لبه آن چیز می باشد).«هار»از مادّه«هور»(بر وزن غور)به معنای فرو ریختن و ویران شدن و شکست برداشتن است. بنابر این،مجموع سه کلمه چنین معنا می دهد:لبه حاشیه پرتگاهی که در حال فرو ریختن است.

که ظاهرش محکم،امّا زیر آن خالی شده است!افراد بی خبر،پای بر آن می نهند و ناگهان در درون رودخانه،یا قعر درّه سقوط می کنند.

اینها با اصرار بر پندارهای جاهلانه خود،همانند کسانی هستند که اسباب مرگ و سقوط خویش را بر دوش گرفته،به هر سو می برند.و یکی از ناهنجاری ها و بدبختی های آنان این است که برای توجیه افکار باطل خود به امور باطل دیگری استناد می کنند و به این ترتیب،روز به روز و لحظه به لحظه،در گمراهی عمیق تری فرو می روند.

اینها نقطه مقابل کسانی هستند که در آغاز این بخش،به آنان اشاره شد:کسانی که از چراغ هدایت رهروان راستین،نور می گیرند و از چشمه های زلال علم آنها سیراب می شوند.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری می فرماید:«از(نافرمانی)خدا بپرهیزید و شکایت خویش را نزد کسی که نمی تواند مشکل شما را حل کند توان ندارد که با فکر خود گره از کار شما بگشاید،مبرید!»( فاللّه اللّه أن تشکوا إلی من لا یشکی شجوکم (1)،و لا ینقض برأیه ما قد أبرم لکم) .

این جمله ممکن است اشاره به یکی از سرچشمه های جهالت و گرفتاری در چنگال پندارهای باطل باشد و آن،مشورت نزد نااهلان بردن است!کسانی که از فکر سلیم و رأی قاطع و آگاهی کافی برای حل مشکلات بی بهره اند و مشورت کنندگان را همراه خود به وادی ضلالت می کشانند.

این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به مطلب تازه ای باشد و آن اینکه مردم فریب قدرت های کاذب و جبّار را که جز به منافع خویش نمی اندیشند(همچون بنی امیّه)نخورند و حلّ مشکلات خویش را از آنها

ص: 457


1- 1) «شجو»به معنای غم و اندوه است.(این واژه،هم معنای مصدری دارد،هم اسم مصدری).

نخواهند،که نه تنها مشکلی را حل نمی کنند،بلکه در بسیاری از اوقات بر مشکلات نیز می افزایند.

ص: 458

بخش چهارم

اشاره

إنّه لیس علی الإمام إلاّ ما حمّل من أمر ربّه:الإبلاغ فی الموعظة،و الاجتهاد فی النّصیحة،و الإحیاء للسّنّة،و إقامة الحدود علی مستحقّیها،و إصدار السّهمان علی أهلها.فبادروا العلم من قبل تصویح نبته،و من قبل أن تشغلوا بأنفسکم عن مستثار العلم من عند أهله،و انهوا عن المنکر و تناهوا عنه،فإنّما أمرتم بالنّهی بعد التّناهی!

ترجمه

به یقین امام و پیشوا جز وظایفی که به امر خداوند بر عهده او نهاده شده، وظیفه ای ندارد؛یعنی ابلاغ مواعظ به همه مردم و تلاش و کوشش در خیرخواهی در تمام زمینه ها،احیای سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله(و اجرای تمام قوانین الهی)و اجرای حدود الهی نسبت به تمام مستحقّین،بدون تبعیض و بی کم و کاست،و احقاق حقوق و پرداختن سهم همگان(از بیت المال).(امّا وظیفه شما این است که:)در فرا گرفتن علم بکوشید،پیش از آن که درخت آن بخشکد و قبل از آن که به خود مشغول گردید علم و دانش را از معدن آن که نزد اهلش می باشد استخراج کنید.

مردم را از منکرات باز دارید،و خودتان نیز مرتکب نشوید!چرا که شما موظّف هستید خود،ترک گناه کنید؛آنگاه مردم را از آن نهی نمایید!.

ص: 459

شرح و تفسیر: وظایف امام و مردم

وظایف امام و مردم

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به وظایف پنج گانه پیشوای مسلمین و وظایف مسلمانان در میان خود پرداخته و نکات مهمّی را در این زمینه یادآور می شود؛ گویی بحث های پیشین امام علیه السّلام که در بخش قبل آمده،این سؤال و ایراد را در اذهان بعضی برانگیخته که اگر ما در وادی جهالت افتادیم و یا شکایت مشکلات خویش به نااهل برده ایم،به خاطر آن است که امام دست ما را نگرفته و پا به پا نبرده و شیوه راه رفتن را به ما نیاموخته است.

در پاسخ این سؤال مقدّر،امام علیه السّلام می فرماید:من تمام وظایف خویش را که در پنج امر خلاصه می شود،در برابر شما انجام داده ام.این شما هستید که در انجام وظیفه کوتاهی کرده اید.می فرماید:

«امام و پیشوا غیر از آنچه به فرمان خدا بر عهده او نهاده شده است وظیفه ای ندارد». (إنّه لیس علی الإمام إلاّ ما حمّل من أمر ربّه) .

وظایف او از این قرار است:

1-مواعظ الهی را به همه ابلاغ کند(و آموزش های لازم را در تمام زمینه ها به مردم بدهد)». (الإبلاغ فی الموعظة) .

2-«تلاش و کوشش در خیرخواهی(در تمام زمینه ها)». (و الاجتهاد فی النّصیحة) .

3-«احیای سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله(و اجرای تمام قوانین الهی)». (و الإحیاء للسّنّة) .

4-«اجرای حدود الهی نسبت به تمام مستحقّین(بدون تبعیض و بی کم و کاست)». (و إقامة الحدود علی مستحقّیها) .

ص: 460

5-«پرداختن حقوق و سهم همگان(از بیت المال)» (و إصدار السّهمان (1)علی أهلها) .

و به این ترتیب،وظایف اصلی پیشوای مسلمین مشخّص شده است.از یکسو:

باید نسبت به احکام اسلام اطّلاع رسانی کامل کند،به گونه ای که طالبان حقّ،از جهل و نادانی بدر آیند و بی اطّلاعی از احکام بدون دلیل،عذر شناخته نشود.

از سوی دیگر:در خیرخواهی مسلمین و اصلاح وضع دینی و دنیوی،اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مردم نهایت تلاش و کوشش را به کار بندد.

و از سوی سوم:برای احیای احکام الهی و سنّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از طریق امر به معروف و نهی از منکر،یا هر وسیله دیگری کوشش کند.

و از سوی چهارم:برای پیش گیری از جرایم،حدود الهی را در مورد مستحقّین، بدون هیچ گونه تبعیض و تسامح اجرا کند.

و از سوی پنجم:حقوق مستحقّین و نیازمندان را از بیت المال،بی کم و کاست بپردازد.

هنگامی که پیشوای مسلمین این امور را انجام دهد،دین خود را به بندگان خدا ادا کرده است و اگر نابسامانی پیش آید،در اثر کوتاهی مردم است.

سپس امام علیه السّلام به وظایف مردم پرداخته و سه وظیفه عمده برای آنها بیان می کند.

نخست می فرماید:«در فراگرفتن علم بکوشید پیش از آن که درخت آن بخشکد!

ص: 461


1- 1) «سهمان»(بر وزن لقمان)جمع«سهم»به معنای بهره و نصیب است.

و قبل از آن که به خود مشغول گردید(و به دنیا آلوده شوید).علم و دانش را از نزد اهلش استخراج کنید!». (فبادروا العلم من قبل تصویح (1)نبته،و من قبل أن تشغلوا بأنفسکم عن مستثار (2)العلم من عند أهله) .

منظور از خشکیدن درخت علم،ممکن است شهادت آن حضرت باشد و منظور از مرکز جوشش علم نیز وجود مبارک خود او باشد.به این ترتیب،به آنها هشدار می دهد پیش از آنکه از میان شما بروم آنچه می خواهید بپرسید و فراگیرید.

این سخن همانند چیزی است که در اواخر عمر مبارکش می فرمود:«سلونی قبل أن تفقدونی،از من به پرسید پیش از اینکه مرا نیابید». (3)

این احتمال نیز وجود دارد که مراد حضرت از این جمله،خشکیدن درخت وجود انسان باشد؛چون انسان در هر سنّ و سالی آماده فراگیری علوم نیست.و این تفسیر با جمله بعدی هماهنگ است؛زیرا هر چه عمر انسان بالاتر رود،هم گرفتاری او بیشتر می شود و هم استعداد فراگیری او کمتر می شود.جمع بین این دو تفسیر نیز کاملا ممکن است.

در بیان دومین و سومین وظیفه مردم چنین می گوید:«مردم را از منکرات باز دارید،و خودتان نیز مرتکب نشوید،چرا که شما موظّف هستید اوّل خودتان ترک گناه کنید،و آنگاه مردم را از آن نهی نمایید!». (و انهوا عن المنکر و تناهوا عنه،فإنّما أمرتم بالنّهی بعد التّناهی!) .

به این ترتیب،وظیفه مردم این است که اوّلا:سطح معرفت و علم و آگاهی خود را بالا ببرند؛چرا که جهل یکی از عوامل ناهنجاری هاست و

ص: 462


1- 2) «تصویح»به معنای خشک شدن گیاه و چوب و مانند آن است،به حدّی که شکاف بردارد.
2- 1) «استثار»از مادّه«استیثار»گرفته شده،و در اینجا به معنای به هیجان در آوردن و منتشر ساختن است.
3- 2) نهج البلاغه،خطبه 93.

ثانیا:در عمل به دستورات خداوند بکوشند و وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را که یک وظیفه عمومی است،فراموش نکنند و به یقین اگر حکومت وظایف پنجگانه خود را انجام دهد،و مردم به این وظایف سه گانه عمل کنند،صلاح و سعادت جامعه را فرا خواهد گرفت. در اینجا میان«شارحان نهج البلاغه»سؤالی مطرح شده،سؤالی که به ذهن هر خواننده دقیقی می آید و آن این که:چگونه امام علیه السّلام نهی از منکر را مشروط به خودداری شخص خود نهی کننده از منکرات شمرده و فرموده:«فإنّما أمرتم بالنّهی بعد التّناهی!».

«ابن ابی الحدید»در پاسخ این اشکال می گوید:«منظور این نیست که نهی از منکر مشروط به خودداری شخص نهی کننده باشد؛بلکه منظور این است که من نخست شما را به خودداری از منکرات امر کردم و سپس نهی کردن دیگران». (1)

مرحوم«شارح خویی»این پاسخ را نوعی تکلّف شمرده،سپس افزوده:«بهتر این است که در پاسخ این سؤال گفته شود،امام علیه السّلام در ابتدا هر دو را واجب شمرده (بی آنکه هیچ کدام مشروط به دیگری باشد)و جمله اخیر اشاره به این است که وجوب خویشتن داری از منکرات و موکّدتر از وجوب نهی از منکر است!چرا که اصلاح خویشتن،مقدّم بر اصلاح دیگران است». (2)

ولی بهتر این است که گفته شود:خویشتن داری از گناه،شرط کمال نهی از منکر است،نه شرط وجوب.زیرا،به یقین انسان وقتی خود مرتکب گناهی شود و بخواهد دیگران را از آن نهی کند،سخن او تأثیر چندانی

ص: 463


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 170.
2- 2) شرح نهج البلاغه مرحوم خویی،جلد 7،صفحه 251.

نخواهد داشت و اگر مردم جریان را بدانند او را مورد تمسخر قرار می دهند و می گویند:

ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند

بانک و فریاد بر آری که مسلمانی نیست!

لذا پیشوایان اسلام بر این معنا تأکید داشتند که:ما شما را از هر کاری نهی می کنیم،نخست خودمان از آن پرهیز داریم.

داستان نهی کردن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کودکی را از خرما معروف است،که در آن روز که حضرت خرما خورده بود او را نهی نکرد و در ادبیّات فارسی نیز آمده است:رطب خورده منع رطب چون کند! امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز سوگند یاد می کند که:«و اللّه!شما را از هر چیز نهی کردم، قبلا خودم آن را ترک گفتم». (1)

ص: 464


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 175.

خطبۀ 106: مزایای اسلام،فضایل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،سپس یارانش را(به خاطر خلاف هایی که مرتکب شده اند)مورد سرزنش قرار می دهد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها یبیّن فضل الاسلام و یذکر الرّسول الکریم،ثمّ یلوم اصحابه

(1)

امام علیه السّلام در این خطبه مزایای اسلام را بیان کرده و به فضایل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند،سپس یارانش را(به خاطر خلاف هایی که مرتکب شده اند)مورد سرزنش قرار می دهد.

مزایای اسلام،فضایل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،سپس یارانش را(به خاطر خلاف هایی که مرتکب شده اند)مورد سرزنش قرار می دهد

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از عنوان خطبه روشن شد،این خطبه از سه بخش تشکیل یافته:

ص: 465


1- 1) سند خطبه:در«مصادر نهج البلاغه»آمده است که ما مدارک این خطبه را در ذیل کلمات قصار حضرت (کلمات 30،31،226 و 268)می آوریم و به نظر می رسد که همه اینها در یک خطبه جمع بوده است که امام علیه السّلام یکجا آورده(و مرحوم«سیّد رضی»آنها را جدا ساخته و هر قسمت را در جایی مطرح کرده است). ولی ما مدارک روشنی برای آنچه«مصادر»نقل کرده است،نیافتیم.آنچه از کتاب«مستدرک و مدارک نهج البلاغه»استفاده می شود این است که بخشی از این خطبه در کتاب«اصول کافی»و بخشی از آن«در امالی شیخ طوسی»آمده است.(از اوّل خطبه،تا جمله و الجنّة سبقته).

بخش اوّل،از اهمیّت اسلام و برکات آثار آن سخن می گوید و انگشت روی نکات دقیقی روی این زمینه می گذارد.

در بخش دوّم،نخست از شخصیّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در عباراتی کوتاه و پر معنا بحث می کند.سپس با دعاهای پر محتوایی به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و همه مؤمنین،این بخش را پایان می دهد.

در بخش سوم،یاران خود را مورد سرزنش قرار می دهد که با این همه نعمت ها و مواهب الهی که به شما داده شده است،چرا تماشاگر ظلم و فساد شده اید!چرا به ظالمان اجازه می دهید که رشته حکومت شما را به دست گیرند و هر کاری خواستند انجام دهند.

در بعضی از روایات آمده است که شخصی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام از ویژگی های اسلام و ایمان و کفر و نفاق سؤال کرد و حضرت این خطبه را در پاسخ او بیان فرمود و در روایت دیگری از«اصبغ بن نباته»نقل شده است که:امیر مؤمنان علی علیه السّلام این خطبه را در خانه،یا در«دار الاماره»بیان فرموده؛سپس دستور داد آن را بنویسند و بر مردم بخوانند. (1)

ص: 466


1- 1) شرح نهج البلاغه شوشتری،جلد صفحه 12،339.

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی شرع الإسلام فسهّل شرائعه لمن ورده،و أعزّ أرکانه علی من غالبه،فجعله أمنا لمن علقه،و سلما لمن دخله،و برهانا لمن تکلّم به،و شاهدا لمن خاصم عنه،و نورا لمن استضاء به،و فهما لمن عقل،و لبّا لمن تدبّر،و آیة لمن توسّم،و تبصرة لمن عزم،و عبرة لمن اتّعظ،و نجاة لمن صدّق،و ثقة لمن توکّل،و راحة لمن فوّض،و جنّة لمن صبر،فهو أبلج الماهج،و أوضح الولائج؛مشرف المنار،مشرق الجوادّ،مضیء المصابیح،کریم المضمار،رفیع الغایة،جامع الحلبة،متنافس السّبقة، شریف الفرسان.التّصدیق منهاجه،و الصّالحات مناره،و الموت غایته،و الدّنیا مضماره،و القیامة حلبته،و الجنّة سبقته.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که اسلام را تشریع کرد،راههای ورود به آن را آسان ساخت.و ارکانش را در برابر کسانی که به ستیز بر می خیزند،استوار نمود.و آن را برای کسانی که دست به دامنش زنند،پناهگاه امنی قرار داد.برای آنها که به حریمش گام نهند،وسیله سلامت و صلح؛و برای آنها که از منطقش پیروی کنند، دلیل و برهان روشن؛و برای آنها که از آن دفاع کنند،گواه(آشکار).اسلام برای کسانی که از آن روشنایی بجویند نور است و برای آنها که آن را درک کنند،مایه فهم و شعور؛و برای کسانی که تدبّر کنند،سرچشمه عقل است.اسلام برای کسانی که جستجوگر و تیز بین باشند نشانه(هدایت)است و برای آنها که

ص: 467

عزم بر درک حقیقت دارند،مایه بصیرت؛و برای آنها که اندرز پذیرند،درس عبرت.اسلام برای آنها که تصدیقش کنند،مایه نجات است و برای آنها که بر آن توکّل و تکیه نمایند،وسیله اطمینان؛و برای کسانی که کار خود را به آن واگذارند،موجب راحت و آسایش؛و برای آنها که(در راهش)صبر و استقامت به خرج دهند،سپری است(محکم.)، راه هایش واضحترین راهها،ورودی هایش آشکارترین ورودی ها،نشانه هایش مرتفع، و جاده هایش روشن،و چراغ هایش پر نور است.میدان تمرین اسلام پاک و پاکیزه؛ نقطه پایانی مسابقه،بلند و رفیع؛اسب های این میدان،اصیل و آماده؛جایزه مسابقه دهندگان،بسیار عالی؛و سوارکاران آن،مردمی شریفند.

تصدیق و یقین،راه رسیدن به اسلام است؛و نشانه آن،اعمال صالح.پایان این مسابقه،مرگ است و دنیا میدان تمرین و قیامت میدان مسابقه؛و بهشت جایزه آن است!

شرح و تفسیر: ویژگی های ارزشمند اسلام

ویژگی های ارزشمند اسلام

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به امتیازات مهمّ اسلام و ویژگی های پر ارزش آن در ضمن 26 جمله کوتاه و پر معنا،اشاره فرموده است و همان گونه که در«خطبه در یک نگاه»آمد،این خطبه را در جواب کسی بیان فرمود که از ویژگی های اسلام و کفر و ایمان و نفاق سؤال کرده بود و دستور داد در مسجد برای همه مردم بخوانند.

در آغاز،از حمد و ثنای الهی شروع می کند و می فرماید:«ستایش مخصوص خداوندی است که اسلام را تشریع فرمود و راه های ورود به آن را آسان ساخت».

(الحمد للّه الّذی شرع الإسلام فسهّل شرائعه لمن ورده) .

ص: 468

می دانیم«شریعت»به معنای راهی است که از کناره نهرهای بزرگ به سوی آب می گشایند،تا مردم بتوانند به آسانی از آب استفاده کنند.در اینجا امام علیه السّلام اسلام را به نهر عظیم پر برکتی تشبیه نموده و طرق وصول به آن را آسان معرّفی کرده است.

هم اسلام آوردن آسان است و خالی از هر گونه تشریفات؛زیرا کافی است انسان شهادتین را از صمیم قلب بر زبان جاری کند تا از صف کفر و نفاق خارج گردد و در صفوف مؤمنین و مسلمین قرار گیرد و هم برنامه های اسلام را آسان قرار داده؛با ادّله«لا ضرر»و«نفی حرج»هر گونه ضرر و تکلیف سنگین و طاقت فرسا را از دوش انسان ها برداشته!اصل را بر«برائت»گذاشته و دستور داده فعل دیگران را حمل بر صحّت کنند.هر گونه اکراه و اجبار را مردود شمرده و کلیّه قراردادهایی که با اکراه و اجبار صورت می گیرد،باطل اعلام کرده.واجبات را تا آن جا لازم العمل شمرده که موجب مشقّت و عسر و حرج نشود و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در یک کلمه فرموده است:

«بعثت إلیکم بالحنیفیّة السّمحة السّهلة البیضاء،من به سوی شما با آیینی مبعوث شدم که هم خالص است و هم سهل و آسان و روشن» (1).

امّا سهل و آسان بودنش بدین معنا نیست که بد اندیشان بتوانند بر آن چیره گردند و غلبه کنند؛لذا در دومین توصیف می فرماید:«ارکانش را در برابر کسانی که به ستیز بر می خیزند،استوار نموده است». «و أعزّ أرکانه علی من غالبه» .

و به حکم «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» (2)مسلمانان موظّفند که در برابر دشمنان،قوی و سخت گیر باشند و در برابر مؤمنان رحیم و مهربان.

ص: 469


1- 1) بحار الانوار،جلد 65،صفحه 346.
2- 2) سوره فتح،آیه 29.

سپس در چند توصیف دیگر می افزاید:«آن را برای کسانی که دست در دامنش زنند پناهگاه امنی قرار داده،و برای آنها که به حریمش گام نهند وسیله سلامت و صلح،و برای آنان که از منطقش پیروی کنند دلیل و برهان روشن،و برای آنها که از آن دفاع کنند گواه(آشکار)». (فجعله أمنا لمن علقه (1)،و سلما لمن دخله،و برهانا لمن تکلّم به،و شاهدا لمن خاصم عنه) .

آری،تمام مسلمانان بدون استثنا در محیط اسلام از امنیّت کامل برخوردارند.

پایه ها و مبانی آن،چنان محکم و قوی است که در برابر حق طلبان،قابل استدلال و در مقابل مخالفان،در خور دفاع است.

در ادامه این سخن،در چند توصیف دیگر می افزاید:«اسلام برای کسانی که از آن روشنایی بطلبند،نور(و هدایت)است و برای آنها که آن را درک کنند،مایه فهم است و برای آنها که تدبّر کنند،سرچشمه عقل است». (و نورا لمن استضاء به،و فهما لمن عقل،و لبّا لمن تدبّر) .

از آنجا که برای رسیدن به یک حقیقت،سه مرحله وجود دارد:نخست،پیدا کردن جایگاه آن.سپس،فهمیدن.و بعد،تحلیل دقیق نمودن است.امام علیه السّلام در سه جمله کوتاه مراحل سه گانه را بیان فرموده؛نخست می فرماید:اسلام نور درخشانی است که افراد را به سوی خود فرا می خواند تا به آن برسند.سپس می گوید:قابل درک است برای کسانی که آن را تعقّل کنند.و سرانجام می فرماید:آنها که در آن تدبّر نمایند،به مغز و حقیقت آن می رسند.

و به راستی،اسلام واجد همه این صفات است!چرا که قرآن که شرح و مبیّن اسلام است،همه جا بر دلیل و برهان و بر منطق عقل تکیه می کند و همان گونه که در سوره مائده آیات 15 و 16 آمده است: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ

ص: 470


1- 1) «علق»از مادّه«علوق»به معنای چنگ زدن و چسبیدن به چیزی است و به خون بسته شده،بدین جهت «علقه»گویند،که به یکدیگر چسبیده است.

نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» ؛از طرف خداوند،نور و کتاب آشکاری بسوی شما آمد.خداوند به وسیله آن،کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند،به راههای سلامت هدایت می کند و به فرمان خود از تاریکی ها به سوی نور می برد و آنها را به راه راست رهبری می کند».

در سه وصف دیگر می فرماید:«اسلام نشانه ای است برای آن کس که جستجوگر و تیزبین باشد،و مایه بصیرت است برای آن کس که عزم بر درک حقیقت دارد،و درس عبرتی است برای آن کس که اندرز پذیرد». (و آیه لمن توسّم،و تبصرة لمن عزم،و عبرة لمن اتّعظ) .

«توسّم»از مادّه«وسم»(بر وزن رسم)به معنای اثر گذاشتن و علامت نهادن است و«متوسّم»به کسی گفته می شود که از کمترین اثر،پی به واقعیّت ها می برد و معادل آن در فارسی هوشیار و با فراست است.قرآن مجید می گوید:« «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» ؛ (1)در این مجازات های دردناک کافران آلوده،نشانه هایی است برای هوشیاران».

در واقع،این تعبیر اشاره به نکات دقیق و باریکی است که در قرآن وجود دارد و افراد با فراست آن را درک می کنند. در ادامه این سخن،در بیان چهار ویژگی دیگر، می فرماید:

«(اسلام)مایه نجات کسی است که تصدیقش کند،و وسیله اطمینان آنها که بر آن توکّل و تکیه کنند،و موجب راحت و آسایش کسانی که کار خود را به آن واگذارند،و سپری است(محکم)برای آنها که(در راه آن)صبر و استقامت به خرج دهند». (و نجاة لمن صدّق،و ثقة لمن توکّل و راحة لمن فوّض،و جنّة لمن صبر) .

ص: 471


1- 1) سوره حجر،آیه 75.

در این قسمت سخن از چهار فضیلت اخلاقی است:تصدیق و توکّل و تفویض و صبر.

تصدیق اسلام در اعتقاد و عمل،بی شک سبب نجات است و توکّل و اعتماد بر معارف اسلامی و برنامه های عملی آن،سبب اطمینان به آینده و حال در دنیا و آخرت است و تفویض امر به اصول و فروع اسلام و به تعبیری دیگر:حرکت در سایه آن،سبب آرامش و راحتی است و صبر و استقامت در این مسیر و تحمّل شداید در حفظ عقیده و عمل به دستورات اسلام،سپری می سازد برای مقابله با اموری که سعادت فرد و جامعه را تهدید می کند.

در واقع،انسان خواهان نجات و اطمینان و آرامش و امنیّت است و تمام اینها در عمل به برنامه های اسلامی حاصل می شود.

در ادامه سخن،اشاره به پنج ویژگی دیگر درباره مسیر اسلام کرده،که در واقع جنبه نتیجه گیری از اوصاف گذشته دارد.می فرماید:«بنابر این،راههای اسلام، واضح ترین راهها،و ورودی های آن،آشکارترین ورودی ها است.نشانه هایش،مرتفع، جاده های آن روشن،و چراغ های آن پر نور است». (فهو أبلج (1)المناهج (2)،و أوضح الولائج (3)؛مشرف (4)المنار،مشرق الجوادّ (5)،مضیء المصابیح) .

ص: 472


1- 1) «ابلج»از مادّه«بلوج»(بر وزن بلوغ)به معنای نورانی و روشن است.
2- 2) «مناهج»جمع«منهج»به معنای جادّه واضح و مستقیم است.
3- 3) «ولائج»جمع«ولیجه»از مادّه«ولوج»به معنای داخل شدن است.بنابر این،«ولائج»به معنای درهای ورودی می آید.
4- 4) «مشرف»از مادّه«اشراف»در اینجا به معنای مرتفع است.
5- 5) «جوادّ»جمع«جادّه»به معنای راه وسیعی است که دو طرف آن درخت کاری شده باشد و گاه به هر جادّه وسیعی گفته می شود.

در واقع،امام علیه السّلام در اینجا جاده ای را ترسیم کرده که تمام امتیازات یک جادّه خوب را دارد.جادّه آنچنان واضح است که پیدا کردن آن برای همه ممکن است.

ورودی های متعدّدی دارد که آنها نیز در برابر دیدگان حق طلبان قرار گرفته.این جاده نیاز به نشانه هایی دارد که از دور نمایان باشد و مسیر را برای رهگذران کاملا آشکار کند.جادّه اسلام در واقع،چنین است.

(در گذشته در مسیر راه ها،برج هایی می ساختند و بالای آن چراغی نصب می کردند که از دور نمایان بود و از بیراهه رفتن جلوگیری می کرد و آن را«منار» می نامیدند.یعنی:محلّ نور.ولی معنای وسیع این کلمه،شامل تمام نشانه هایی می شود که رهروان را از انحراف باز می دارد).

اضافه بر اینها،جادّه در روز روشن و در شب،با چراغ هایی پر نور برای رهگذران آشکار است.

این تعبیرات می تواند کنایه از محکمات آیات قرآن و سنّت صریح و آشکار و معجزات و کرامات و دلیل عقل و نقل،که مسیر پویندگان راه اسلام را روشن می سازد و نشانه های آشکار در جای جای این مسیر نصب می کند،بوده باشد.

سپس در ادامه این توصیفات،اسلام را به مسابقه ای تشبیه می کند که تمام ارکانش در بالاترین مرتبه حسن و کمال است.

مسابقه ها معمولا نیاز به ارکانی دارد:1-میدان تمرین 2-محلّ پایان مسابقه 3-اسب های آماده و ورزیده 4-جایزه عالی 5-سوارکاران شریف و با ارزش.

می فرماید:«میدان تمرین اسلام پاک و پاکیزه،نقطه پایانی مسابقه بلند و رفیع، اسب های این میدان اصیل و آماده،جایزه مسابقه دهندگان بسیار

ص: 473

عالی،و سوارکاران آن مردمی شریفند!». (کریم المضمار (1)،رفیع الغایة،جامع الحلبة (2)متنافس (3)السّبقة (4)،شریف الفرسان) .

سپس می افزاید:«تصدیق و یقین،راه(رسیدن به اهداف)اسلام است و نشانه آن اعمال صالح،(و در واقع راه پیروزی در این مسابقه دو چیز است:ایمان و عمل صالح)». (التّصدیق منهاجه،و الصّالحات مناره) .

سپس در آخرین جمله های این بخش،آنچه به صورت کلّی آمده بود،به صورت جزیی مشخص می کند و می فرماید:«پایان این مسابقه مرگ است و دنیا میدان تمرین،و قیامت میدان مسابقه،و بهشت جایزه آن است». (و الموت غایته،و الدّنیا مضماره،و القیامة خلبته،و الجنّة سبقته) .

اگر در اینجا سخنی از سوارکاران مسابقه دهنده به میان نیامده،به خاطر روشن بودن آن است.

زیرا،آنها جز مؤمنانی که دارای ایمان صالح هستند،نخواهند بود.

این تشبیه زیبا با بیان روشن تری-و با کمی تفاوت-در خطبه 28 گذشت،که می فرمود:«ألا و إنّ الیوم المضمار،و غدا السّباق،و السّبقة الجنّة و الغایة النّار؛بدانید! امروز روز تمرین و آمادگی است و فردا روز مسابقه.جایزه برندگان بهشت و سرانجام (شوم)عقب ماندگان آتش دوزخ است».

ص: 474


1- 1) «مضمار»در اصل به معنای مکان یا زمان لاغر شدن است و از آنجا که اسب ها در موقع تمرین برای مسابقه لاغر و قوی می شوند،این واژه به زمان،یا مکان مسابقه اطلاق می شود.
2- 2) «حلیة»از مادّه«حلب»(بر وزن قلب)در اصل به معنای جمع شدن است و از آنجا که به هنگام دوشیدن پستان حیوان،شیرها را در ظرفی جمع می کنند،این واژه به دوشیدن پستان حیوان هم،اطلاق شده است و سپس به اسب هایی که برای مسابقه گرد آوری می شوند،اطلاق شده است.
3- 3) «متنافس»از مادّه«تنافس»به معنای تلاش دو انسان در برابر یکدیگر برای به دست آوردن چیز نفیسی است.
4- 4) «سبقه»به معنای جایزه مسابقه است.
نکته ها:
1-جایگاه دنیا و آخرت در جهان بینی اسلامی

دنیا برای دنیا پرستان و آنها که آخرت را علما و یا عملا انکار می کنند،تمام مطلوب و منتهای مقصود است و به همین دلیل،تمام ارزشها را در پای آن قربانی می کنند.

تمام بدبختی های مردم جهان مولود این طرز فکر است که در عقیده و یا در عمل زندگی سرای دیگر حضور نداشته باشد.

ولی در جهان بینی اسلامی،دنیا مرحله ای است گذرا و مقدّمه ای برای آخرت، که در روایات اسلامی با تشبیهات مختلفی آمده.گاه«مزرعه»گاه«پل»و گاه «تجارتخانه»شمرده اند،که شرح آن ذیل خطبه 28 گذشت.

ولی در خطبه مورد بحث و بعضی دیگر از خطبه های نهج البلاغه،دنیا تشبیه به میدان تمرین و آخرت تشبیه به میدان مسابقه شده؛تشبیهی بسیار رسا و گویا.در واقع انسان ها در این میدان با آموزش های عقیدتی و پرورش های اخلاقی،چنان قوی و نیرومند می شوند که در میدان مسابقه آخرت می توانند به سرعت در بهشت جای گیرند و در آسمان قرب خدا پرواز کنند.و این که در خطبه بالا،«تصدیق»به عنوان«منهاج و«صالحات»به عنوان«منار»آمده،اشاره به همین آموزش و پرورش الهی است.

از این تشبیه نکات زیر استفاده می شود:

الف)سعادت و نجات در آخرت را بی حساب به کسی نمی دهند؛بلکه در پرتو سازندگی های فکری و اخلاقی و عملی خواهد بود.

ب)با پایان دنیا پرونده اعمال بسته می شود و قیامت جای حساب است نه عمل همانگونه که میدان مسابقه جای تمرین نیست.

ج)جایزه این مسابقه،برترین جوائز است!چرا که این مسابقه برترین مسابقه ها است.

ص: 475

د)تفاوت درجات و مراتب انسان ها با اعتقاد اعمال و اخلاق آنها ارتباط دارد.

ممکن است گروهی بهشتی باشند،ولی هر کدام در مقامی از مقامات بهشت؛ همانگونه که شرکت کنندگان در یک مسابقه،نفر اوّل و دوم و سوم دارند که هر کدام جایزه متناسب رتبه خود می گیرند.

ه)هیچ چیز از اعمال و رفتار ما در دنیا از میان نمی رود و آثار همه باقی می ماند.

همانگونه که آثار همه تمرینات برای مسابقه دهندگان محفوظ است.این همان است که قرآن می گوید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» . (1)

در حدیثی از امام مجتبی علیه السّلام می خوانیم که:حضرت بعد از آنکه ماه رمضان را به عنوان مضمار خلق و میدان تمرین می شمرده،می فرماید:«و ایم اللّه لو کشف الغطاء لعلموا أنّ المحسن مشغول بإحسانه،و المسییء مشغول بإسائته؛به خدا سوگند!اگر پرده برداشته شود،مردم خواهد دانست که نیکوکار،بهره مند از نیکوکاری خود و بدکار، درگیر بدکاری خویش است». (2)

2-اسلام شریعت سهل و آسان

همانگونه که در خطبه بالا و روایتی که در ذیل آن نقل کردیم،آمده است:اسلام شریعتی است سهل و آسان.یعنی در عین این که همه اعمال انسانها را تحت برنامه قرار می دهد،برنامه اش چنان است که مایه تنفّر و رمیدن مردم نمی شود.

دقّت در احکام اسلام چه در عبادات و معاملات و روابط انسانها و چه در مجازات ها،همه در پرتو این اصل تنظیم شده؛حتی شدیدترین مجازات های اسلامی مثلا قتل مرتکب زنای محصنه،این اصل رعایت

ص: 476


1- 1) سوره زلزال،آیات 7-8.
2- 2) بحار الانوار،جلد 75،صفحه 110.

شده؛چرا که اگر مجازات شدید است،در عوض اثبات جرم به آسانی ممکن نیست.غالب دعاوی با دو شاهد اثبات می شود.در اینجا چهار شاهد لازم است و حتّی در اجرای بعضی از حدود که به صورت شلاّق انجام می شود،دستور داده شده:در تابستان در هوای خنک،و در زمستان در موقع گرمی هوا اجرا شود.دست ها را زیاد بالا نیاورند،تا ضربه شدید شود و بر جاهای حسّاس بدن نزنند و امثال این دستورها.

این مجرمان مستوجب حد،هرگاه قبل از دست گیری توبه کنند،گناهشان بخشیده شده و هر کجا شک و تردید در این مجازات ها پیدا شود،قاعده«درء»اجرا می شود که به معنای نادیده گرفتن جرم است.

در حدیثی آمده است که امام صادق علیه السّلام به یکی از یاران خود فرمود:«تکالیف و وظایف دینی را به اندازه توانایی مردم بر دوش آنها بگذارید.سپس داستان مسلمانی را که همسایه کافری داشت و تمایل به اسلام پیدا کرده بود.نقل می فرماید که آن همسایه مسلمان،مرد کافر را صبح و ظهر و شب مرتّب به مسجد برد.بطوری که بیشتر اوقات او در مسجد به ادای واجبات و مستحبّات و مشغول عبادت بود.

یک روز که گذشت مرد تازه مسلمان انصراف خود را از اسلام اعلام کرد و گفت:این دین سختی است و من طاقت آن را ندارم.سپس امام علیه السّلام فرمود:«إنّ إمارة بنی أمیّة کانت بالسّیف و العسف،و إنّ إمارتنا بالرّفق،و الوقار،و التّقیّة،و حسن الخلطة،و الورع،و الإجتهاد.فرغّبوا النّاس فی دینکم،و فیما أنتم فیه؛حکومت بنی امیّه بر پایه شمشیر و سخت گیری و تبعیض بود؛ولی حکومت ما به رفق و مدارا و تقیّه(منظور تقیّه مداراتی است)و حسن معاشرت و پارسایی و تلاش و کوشش است.بنابر این،تا می توانید(از این طریق)مردم را به دین خود و آیین اهل بیت علیهم السّلام که در آن هستید، تشویق کنید.» (1)

ص: 477


1- 1) خصال شیخ صدوق،جلد 2،باب السّبعة،حدیث 35.

بدیهی است،محبّت و رفق و مدارا و برخورد خوب در مورد کسانی است که شرارت را پیشه خود نساخته اند و به یقین،اسلام در برابر ظالمان و ستمگران و اشرار و اوباش برخورد سختی دارد،تا امنیّت جامعه،در جهات مختلف خدشه دار نشود.

ص: 478

بخش دوّم

اشاره

(و منها فی ذکر النّبی صلّی اللّه علیه و آله) این بخش از خطبه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید:

حتّی أوری قبسا لقابس،و أنار علما لحابس،فهو أمینک المأمون،و شهیدک یوم الدّین،و بعیثک نعمة و رسولک بالحقّ رحمة،اللّهمّ اقسم له مقسما من عدلک،و اجزه مضعّفات الخیر من فضلک.اللّهمّ أعل بناء البانین بنآءه!و أکرم لدیک نزله،و شرّف عندک منزله،و آته الوسیلة،و أعطه السّناء و الفضیلة،و احشرنا فی زمرته غیر خزایا،و لا نادمین،و لا ناکبین،و لا ناکثین،و لا ضالّین،و لا مضلّین،و لا مفتونین.

ترجمه

او تلاش کرد تا شعله فروزانی برای طالبان(حق)برافروخت و چراغ پر فروغی بر سر راه گم شدگان وادی ضلالت قرار داد؛او امین مورد اطمینان شماست.شاهد و گواهتان در رستاخیز و برانگیخته شما،به عنوان نعمت،و فرستاده به حق به سوی شما،به عنوان رحمت است.بار خدایا!سهم وافری از عدل خود و پاداش مضاعفی از خیرات از فضل خود،نصیب او گردان.خداوندا!بنای رفیع او را برترین بناها قرار ده و او را بر سر خوان(رحمت)خویش گرامی دار؛بر شرافت مقام او نزد خود بیفزای؛و وسیله قرب خود را به روی عنایت کن،مقام بلند و برتر را به او عطا فرما و ما را در زمره(دوستان و پیروان)او محشور گردان،در حالی که نه رسوا باشیم و

ص: 479

نه پشیمان؛ نه منحرف نه پیمان شکن؛نه گمراه،نه گمراه کننده و نه فریب خورده !

شرح و تفسیر: صفات و مقامات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله
اشاره

صفات و مقامات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به ویژگی ها و صفات عالی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند و سپس علوّ مقام و درجات آن حضرت را از خدا می خواهد و سرانجام برای خودش و همه مؤمنان،جهت قرار گرفتن در زمره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دعا می کند.

می فرماید:«(تلاش ها و کوشش ها از سوی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ادامه یافت)تا شعله فروزانی برای طالبان(حق)برافروخت و چراغ پر فروغی بر سر راه گمشدگان(وادی ضلالت قرار داد!». (حتّی أوری (1)قبسا (2)لقابس،و أنار علما لحابس) (3)با توجّه به اینکه این بخش از خطبه-به گفته مرحوم سیّد رضی-روایت دیگری از یکی از خطبه های پیشین(خطبه 72)می باشد،به خوبی می توان فهمید که «حتّی»غایت و انتهایی برای تلاش ها و کوشش های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است و نیز می توان دریافت که فاعل در جمله های

ص: 480


1- 1) «أوری»از مادّه«وری»(بر وزن نفی)به معنای مستور ساختن است و هنگامی که باب افعال می رود،به معنای آتش افروختن استعمال می شود؛گویی آتشی که در دل موادّ آتش زا نهفته شده،از آن بیرون می آید و در خطبه بالا اشاره به انوار هدایت است،که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در اختیار حق طلبان گذاشت.
2- 2) «قبس»به معنای بخشی از آتش است که آن را از مجموعه ای جدا می کنند و«قابس»کسی است که آن بخش از آتش را در اختیار می گیرد و در اینجا اشاره به نور و هدایت است.
3- 3) «حابس»به معنای حبس کننده است و در اینجا به معنای انسان سرگردان آمده،زیرا کسی که در بیابان راه را گم می کند و سرگردان می شود شتر خود را نگه می دارد،تا ببیند از کدام راه باید برود.

«أوری»و«أنار»شخص پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می باشد.به این ترتیب،آن حضرت دو کار مهم انجام داد:

نخست،شعله های فروزانی در اختیار طالبان حق قرار داد و دیگر اینکه، چراغ های پر فروغی بر سر راه گمشدگان نصب کرد.

گویا جمله اوّل،اشاره به علما و دانشمندان امّت است،که شعله ای را به سان چراغ در اختیار می گیرند و به راه می افتند و گروهی را با خود می برند و جمله دوم،اشاره به افراد عادی و معمولی است که چراغی در اختیار ندارند و چشمشان به نشانه ها و چراغ های منصوب در کنار جادّه دوخته شده است.یا به تعبیری دیگر:

هدایت خاص و عام را برای حق جویان فراهم ساخت.

سپس در یک نتیجه گیری زیبا و روشن می افزاید:«او(پیامبر صلّی اللّه علیه و آله امین مورد اطمینان،و شاهد و گواهتان در روز رستاخیز و برانگیخته شما به عنوان نعمت و فرستاده به حق شما برای رحمت است». (فهو أمینک المأمون،و شهیدک یوم الدّین،و بعیثک نعمة و رسولک بالحقّ رحمة) .

«أمین مأمون»نوعی تأکید و به معنای امانتدار کامل است و«شهید»و شاهد روز جزا بودن،اشاره به همان چیزی است که در آیه شریفه 89 سوره نحل آمده است:« «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ» ؛بیاد آور! روزی را که از هر امّتی گواهی از خودشان بر آنها بر می انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار می دهیم».

این گواهی می تواند بر اصول کلّی باشد که در دعوت تمام انبیا بوده و یا بر جزئیات اعمال،به جهت حضور علمی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نسبت به اعمال تمام امّتها.

تعبیر به«بعیثک نعمة»اشاره به آن است که بعثت پیامبر هم نعمت بزرگی از سوی خداوند بود و هم نمونه بارزی از رحمت واسعه حق،چرا که

ص: 481

میلیونها میلیون مردم جهان،در پرتو تعلیماتش راه حق را پیدا کردند و به آن پیوستند.

این سخن در واقع اقتباسی است از آیات قرآن،در آنجا که می فرماید: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» (1)و در جای دیگر می فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (2)در ادامه این سخن،به عنوان قدردانی از زحمات طاقت فرسای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و تعظیم و تکریم مقام والای او،امام علیه السّلام دست به دعا بر می دارد و هفت نعمت الهی را برای این رسول گرامی از خدا می طلبد.عرضه می دارد:«بار خدایا!سهم وافری از عدل خود و پاداش مضاعفی از خیرات،از فضل خود،نصیب او بگردان!» (اللّهمّ اقسم له مقسما من عدلک،و اجزه مضعّفات الخیر من فضلک) .

«خداوندا!بنای رفیع او را برترین بناها قرار ده،و او را بر سر خوان(رحمت) خویش گرامی دار؛بر شرافت مقام او نزد خود بیفزای؛وسیله قرب خود را به وی عنایت کن؛و مقام بلند و افضل را به او عطا فرما!». (اللّهمّ أعل علی بناء البانین بناءه و أکرم لدیک نزله (3)،و شرّف عندک منزله،و آته الوسیلة،و أعطه السّناء (4)،و الفضیلة) .

در دعای اوّل و دوم این نکته نهفته شده است که:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به مقتضای عدل الهی استحقاق پاداش فراوانی دارد و به مقتضای فضل پروردگار پاداش های مضاعف،قرآن مجید می گوید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ

ص: 482


1- 1) سوره آل عمران،آیه 164.
2- 2) سوره انبیاء،آیه 107.
3- 1) «نزل»هم به معنای منزلگاه آمده و هم به معنای چیزی که برای پذیرایی مهمان تازه وارد آماده می کنند و در اینجا معنای دوم مناسب تر است.
4- 2) «سناء»به معنای درخشندگی و بلندی مقام است و گاه به معنای سیراب کردن نیز آمده است.

عَشْرُ أَمْثالِها» ؛کسی که کار نیکی کند،ده برابر به او پاداش داده می شود». (1)به یقین یک پاداش به مقتضای عدل است، و نه پاداش به مقتضای فضل پروردگار.

درخواست علوّ بنای پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بر بنای همه بنا کنندگان،یا اشاره به برتری آیین او بر همه آئین ها،به مقتضای «لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ» (2)می باشد؛یا برتری بنای مقامات بهشتی او؛و یا برتری روحیات و فضایل معنوی آن حضرت است.ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

تعبیر به«آیة الوسیلة»ظاهرا اشاره به مقام عالی قرب است و نتیجه آن درجات بسیار عالی بهشتی است.در حدیثی می خوانیم که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله خطاب به اصحاب خود فرمود:«سلوا اللّه لی الوسیلة،از خداوند برای من وسیله بخواهید!»و در ادامه این حدیث آمده است:«هی درجتی فی الجنّة،و هی ألف مرقاة...فلا یبقی یومئذ نبیّ و لا صدّیق و لا شهید إلاّ قال طوبی لمن کآن هذه الدّرجة درجته؛وسیله درجه من در بهشت است که هزار پله دارد.»سپس فاصله عظیم بین این مراتب را شرح می دهد تا به اینجا می رسد:«در آن روز هیچ پیامبر و صدّیق و شهیدی نیست،مگر اینکه می گوید خوشا به حال آن کس که این مقام،مقام او است!» (3)در پایان این بخش،امام علیه السّلام دست به دعا بر می دارد و برای خود و یارانش دعا می کند.عرضه می دارد:«(خداوندا)ما را در زمره(دوستان و پیروان)او محشور بگردان،در حالی که(به خاطر اعمال خویش)نه رسوا باشیم،نه پشیمان،نه منحرف،نه پیمان شکن،نه گمراه،نه گمراه کننده،و نه

ص: 483


1- 3) سوره انعام،آیه 160.
2- 4) سوره صف،آیه 9.
3- 1) تفسیر نور الثقلین،جلد 1،صفحه 626،حدیث 178.

فریب خورده!» (و احشرنا فی زمرته غیر خزایا (1)،و لا نادمین،و لا ناکبین،و لا ناکثین،و لا ضالّین،و لا مضلّین،و لا مفتونین) .

اشاره به اینکه کسانی که بتوانند در پرتو علم و عمل،در زمره یاران پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله قرار گیرند،از این هفت آسیب بزرگ در امانند.در روز قیامت خوار و رسوا و شرمنده نمی شوند و هنگامی که در برابر نتایج اعمال خود قرار می گیرند از کرده ها پشیمان نخواهند شد؛در صف منحرفان و پیمان شکنان قرار نخواهند گرفت؛در وادی ضلالت سرگردان نمی شوند و بار گناه دیگران را بر دوش نمی کشند و فریب شیطان و هوای نفس را نمی خورند.

در حقیقت امام علیه السّلام به گروههایی از امت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اشاره می کند که هنگامی که وارد صحنه محشر می شوند،در یکی از این صفوف هفتگانه قرار می گیرند و شاید در میان مخاطبان حضرت در آن روز نیز وجود داشتند و امام علیه السّلام با دعایش به آنها هشدار و اندرز می دهد.

کلام مرحوم سیّد رضی

مرحوم«سیّد رضی»در ذیل این سخن می فرماید: «و قد مضی هذا الکلام فیما تقدّم؛ إلاّ أنّنا کرّرناه هنا لما فی الرّوایتین من الإختلاف؛ این سخن در خطبه های پیشین گذشت؛ولی ما آن را در اینجا تکرار کردیم،چون در میان این دو روایت تفاوتی وجود داشت». (2)

ص: 484


1- 2) «خزایا»جمع«خزیان»به معنای رسوا و شرمنده است.
2- 1) اشاره به خطبه 72 است که شرح آن در جلد سوم،صفحه 175 به بعد گذشت.
نکته: اعتراف جالب!

اعتراف جالب!

«ابن ابی الحدید»در ذیل این بخش از خطبه،مطلب بسیار جالبی دارد.او می گوید:«از استادم«ابو جعفر نقیب»که مرد با انصاف و دور از تعصّب بود در اینجا سؤال کردم و گفتم:«من سخنان صحابه و خطبه های آنها را دیده ام،هیچکدام را مثل علی علیه السّلام در تعظیم و تکریم و بزرگداشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ندیدم و نه دعایی مانند دعای او،ما از نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه فصل های بسیاری را همانند این فصل دیده ایم که نشان می دهد،او تعظیم و تکریم بسیار زیادی نسبت به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله دارد (دیگران چرا چنین نبودند)؟».

«ابو جعفر نقیب»در پاسخ گفت:«هیچ یک از صحابه-جز علی علیه السّلام-سخنان مدوّنی که انسان چیزی از آن در مورد شخصیت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بیاموزد،ندارد.

آنها سخنانی معمولی و کم فایده دارند».سپس افزود:

«ایمان علی به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و تصدیق و پذیرش او بسیار قوی بود؛او در ایمان و یقین خود ثابت؛و در امور،قاطع و در عین حال،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را کاملا دوست می داشت؛چرا که هم نسبتش به او می رسید،و هم تربیتش؛و موقعیت او نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با سایر اصحاب تفاوت داشت.اضافه بر این،شرافت را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گرفته بود؛چرا که هر دو همچون یک روح در یک بدن بودند». (1)

ص: 485


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 174.

بخش سوم

اشاره

و منها فی خطاب اصحابه بخش دیگری از خطبه،خطاب به یارانش.

و قد بلغتم من کرامة اللّه تعالی لکم منزلة تکرم بها إماؤکم و توصل بها جیرانکم،و یعظّمکم من لا فضل لکم علیه،و لا ید لکم عنده،و یهابکم من لا یخاف لکم سطوة،و لا لکم علیه إمرة و قد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون!و أنتم لنقض ذمم آبائکم تأنفون!و کانت أمور اللّه علیکم ترد،و عنکم تصدر،و إلیکم ترجع،فمکّنتم الظّلمة من منزلتکم،و ألقیتم إلیهم أزمّتکم،و أسلمتم أمور اللّه فی أیدیهم،یعملون بالشّبهات،و یسیرون فی الشّهوات،و ایم اللّه،لو فرّقوکم تحت کلّ کوکب،لجمعکم اللّه لشرّ یوم لهم!

ترجمه

شما از لطف خداوند بزرگ به مقامی رسیدید که حتّی کنیزانتان را گرامی می دارند و به همسایگانتان محبّت می کنند،کسانی که شما از آنها برتر نیستید و حقّی بر آنان ندارید،برای شما عظمت و احترام قائلند،و کسانی که ترسی از قدرت شما ندارند و بر آنها حکومتی ندارید،از شما حساب می برند.ولی شما می بینید که قوانین و پیمان های الهی شکسته شده،امّا به خشم نمی آیید!در حالی که اگر سنّت های پدرانتان نقض گردد،سخت ناراحت می شوید!در گذشته امور حکومت به دست شما بود و از ناحیه شما به دیگران می رسید و نتیجه(و داوری)نهایی به سوی شما باز

ص: 486

می گشت،ولی شما مقام خویش را به ستمگران واگذار کردید و زمام امور خود را به دست آنها سپردید،و مأموریت های الهی را به آنها دادید.آنها به شبهات عمل می کنند و در شهوات غوطه ورند.امّا به خدا سوگند!اگر دشمنان،شما را در زیر هر ستاره ای از آسمان پراکنده کنند،باز خداوند فرزندان شما را برای بدترین روز آنها(روز انتقام)گردآوری می کند!

شرح و تفسیر: افسوس که قدر این نعمت را نشناختید

افسوس که قدر این نعمت را نشناختید

امام علیه السّلام در این بخش آخر خطبه،در حقیقت اشاره به دو نکته مهم می کند که با یکدیگر ارتباط روشنی دارد:

نخست،عظمتی که مسلمانان در سایه اسلام پیدا کردند؛عظمتی بی نظیر در چشم دوست و دشمن.

دیگر اینکه،شما مردم قدر این نعمت را نشناختید و بر اثر سستی و ضعف و زبونی،کار خود را به دست حکّام ظالم،بی ایمان و شهوت پرست سپردید و این یک ناشکری عظیم بود.

می فرماید:«شما از لطف خداوند بزرگ،به مقامی رسیدید که حتّی کنیزانتان را گرامی می دارند و به همسایگانتان محبّت می کنند!». (و قد بلغتم من کرامة اللّه تعالی لکم منزلة تکرم بها إماؤکم و توصل بها جیرانکم) .

«و کسانی که شما از آنها برتر نیستید،و حقّی بر آنان ندارید،برای شما عظمت و احترام قائلند». (و یعظّمکم من لا فضل لکم علیه،و لا ید لکم عنده) .

«و کسانی که ترسی از قدرت شما ندارند و بر آنها حکومتی ندارید،از شما حساب می برند». (و یهابکم (1)من لا یخاف لکم سطوة (2)،و لا لکم علیه إمرة) .

ص: 487


1- 1) «یهاب»از مادّه«هیبت»به معنای احترام آمیخته با ترس است.
2- 2) «سطوة»در اصل به گفته«راغب»در«مفردات»به معنای بلند شدن اسب بر سر پاها و بلند کردن دستهاست.سپس به معنای قهر و غلبه و سلطه بر چیزی آمده است.

در واقع امام علیه السّلام با این تعبیرات زیبا و گویا،مقام و منزلت مسلمین را در سایه اسلام بیان می کند.نه تنها خودشان در نظر دوست و دشمن احترام داشتند،بلکه کنیزان آنها را هم احترام می گذاشتند؛همسایگانشان را به خاطر آنها مورد لطف و عنایت قرار می دادند و اقوامی که از نظر قدرت و مکنت چیزی از آنان کم نداشتند و شرمنده احسانی نبودند،مسلمانان را بزرگ می داشتند و حتّی آنها که از قلمرو حکومت اسلام بیرون بودند،ابهّت و هیبت برای آنان قایل بودند.

مسلّم است،به مضمون حدیث شریف:«من خاف اللّه أخاف اللّه منه کلّ شیء و من لم یخف اللّه أخافه اللّه من کلّ شیء؛کسی بنده خدا باشد و از خدا بترسد،دیگران از او می ترسند و برای او هیبت قائلند و آن کس که بنده هوا و شیطان باشد،از همه چیز بیمناک و ترسناک است». (1)مسلمانانی که به حقیقت اسلام عمل کنند و دستورات خداوند را به درستی اجرا نمایند و تقوای الهی را پیشه سازند،نزد دیگران نیز محترم و پرهیبتند.این یک واقعیّت است و هرگز مبالغه ای در آن نیست.مورّخ و جامعه شناس معروف غربی«گوستاولبون»در«تاریخ تمدّن اسلام و عرب»نقل می کند:

هنگامی که بعضی از فرماندهان بزرگ آماده جنگ و ستیز با مسلمین می شدند، آگاهان تعجب کردند که حمله بردن به محلّ و موطن نیرویی که تا مدّت پانصد سال، تمام اروپا را به وحشت و اضطراب انداخت،اقدامی متهوّرانه است». (2)

ص: 488


1- 3) کافی،جلد 2،صفحه 68.
2- 4) تاریخ تمدّن اسلام و عرب،صفحه 400(فصل آغاز جنگ های صلیبی).

اینها به خاطر آن بود که مسلمین در پرتو ایمان،افرادی شجاع و فداکار و از جان گذشته و شکست ناپذیر شده بودند.

اضافه بر این،امدادهای غیبی و عنایات الهی نیز شامل حال آنها بود.«ابن ابی الحدید»داستان عبرت انگیزی نقل می کند که شاهد گویای این معناست.

می گوید:«هنگامی که لشکر اسلام از دجله به سوی کاخ سفید مدائن عبور کرد،در زمانی بود که دجله در حال«مدّ»و همچون دریای موّاجی بود.آنها سوار بر اسب(و اسب ها شناکنان)در حالی که نیزه ها بر دست داشتند،نه زرهی در تن و نه کلاه خودی بر سر آنها،راه می پیمودند.

لشکر ساسانیان بعد از یک تیراندازی شدید،عقب نشینی کردند و مسلمانان همچنان پیش می آمدند و از تیرها نمی ترسیدند؛کشاورزی که در آن نزدیکی بود و بیلی در دست داشت،به یکی از لشکریان ساسانی که از تیراندازان ماهر بود گفت:

«وای بر شما!شما با این همه سلاح از برابر این جمعیّت بی دفاع فرار می کنید!راستی شرم آور و خجلت آور است!»آن مرد لشکری که سوار بر مرکب بود،گفت:بیل خود را در گوشه ای روی زمین نصب کن!او چنین کرد.سوار تیرانداز،آن را هدف قرار داد، به طوری که تیر بیل را شکافت و از سوی مقابل در آمد.سپس به آن مرد کشاورز گفت:«الآن نگاه کن!»در همین حال،بیست تیر به سوی یکی از لشکریان اسلام پرتاب کرد،ولی یکی از آنها نه به او و نه به اسبش اصابت نکرد،در حالی که فاصله زیادی نداشت.بعد به او گفت:دیدی؟گویی این جمعیت در پوششی از حمایت (الهی)قرار دارند!». (1)

سپس امام علیه السّلام در قسمت دوم از بخش اخیر این خطبه،به ناسپاسی مردم در مقابل آن همه نعمت و قدرت اشاره کرده،می فرماید:«با این همه می بینید،قوانین و پیمان های الهی شکسته شده امّا به خشم

ص: 489


1- 1) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 177.

نمی آیید!در حالی که اگر پیمان ها و سنّت های پدرانتان نقض گردد،سخت ناراحت می شوید!(آنها برای پیمان های الهی به اندازه پیمان های پدرانتان ارزش قائل نیستید؟)». (و قد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون!و أنتم لنقض ذمم آبائکم تأنفون! (1)) .

اشاره به اینکه اگر یک سنّت قبیلگی و طایفه ای در میان آنها شکسته می شد، فریادشان بلند می گشت؛امّا بنی امیّه در مقابل چشم آنها،تمام سنن الهی را درهم شکستند،ولی آنها فریاد بر نکشیدند و این ناسپاسی بسیار بزرگی در برابر آن همه نعمت های الهی بود.

سپس می افزاید:«در گذشته،امور حکومت به دست شما بود و از ناحیه شما به دیگران می رسید و نتیجه(و داوری)نهایی به سوی شما باز می گشت؛ولی شما مقام خویش را به ستمگران واگذار کردید و زمام امور خود را به دست آنها سپردید و مأموریّت های الهی را به آنها دادید!» (و کانت أمور اللّه علیکم ترد،و عنکم تصدر،و إلیکم ترجع،فمکّنتم الظّلمة من منزلتکم،و ألقیتم إلیهم أرمّتکم،و أسلمتم أمور اللّه فی أیدیهم) .

این ناسپاسی بزرگ دیگری بود که بعد از آن همه،قوّت و قدرت-به گونه ای که همه چیز در دست آنها بود،و جز به اداره آنها کاری انجام نمی شد-میدان را برای ظالمان خالی کردند و آنها بر جای پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تکیه زدند و زمام امور مسلمین را به دست گرفتند.

و همانگونه در ادامه این سخن می فرماید:«آنها به شبهات عمل می کنند و در شهوات غوطه ورند!». (یعملون بالشّبهات،و یسیرون فی الشّهوات) .

آری،در عصر حکومت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،کارها به دست صالحان سپرده می شد؛و برنامه های حکومت اسلامی در تمام زمینه ها در مسیر

ص: 490


1- 1) «تأنفون»از مادّه«أنف»(بر وزن شرف)به معنای ناخوش داشتن چیزی است.

اسلام پیش می رفت؛ولی غفلت و سستی و ناسپاسی مردم سبب شد که بازماندگان دوران جاهلیّت و تفاله های شرک و عصبیّت؛فرزندان ابو سفیان-دشمن شماره یک اسلام-بر تخت و حکومت اسلامی تکیه زدند و همه چیز را دگرگون ساختند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله«و کانت أمور اللّه علیکم ترد...»را اشاره به احاکم الهی دانستند نه حکومت،و گفته اند:احکام خدا از سوی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و امام علیه السّلام به مردم تعلیم داده می شد؛سپس از سوی اصحاب این دو بزرگوار به سایر مردم تعلیم داده می شد،و آنها باز می گشتند و نسل های آینده را تعلیم می دادند.

یا اینکه داوری درباره احکام الهی به سوی اصحاب باز می گشت و آنها در اختلافات مردم داوری می کردند.

ولی این گونه احتمالات ضعیف به نظر می رسد و با جمله«فمکّنتم الظّلمة من منزلتکم؛اکنون ظالمان را به جای خود نشاندید»که اشاره به امر حکومت است،با این گونه تفسیرها سازگار نیست.

منظور از جمله «یعملون بالشّبهات» این است که آنها(بنی امیّه)برای توجیه کارهای خلاف خود،به متشابهات و تعبیراتی از قرآن یا کلمات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله-که می توانستند به کمک قرائت های جدید،بر مقصود انحرافی خود تطبیق دهند- تمسّک می جستند؛و به جای اینکه به هدایت مردم و نشر عدالت و تقوا بپردازند، در شهوات غوطه ور بودند و چیزی جز حفظ مقام و شهوات حیوانی و انتقام جویی های وحشیانه و سنن جاهلی برای آنها مفهومی نداشت.

در آخرین جمله می فرماید:«به خدا سوگند!اگر دشمنان،شما را در زیر هر ستاره ای از آسمان پراکنده کنند،باز خداوند(نسل هایی از)شما را

ص: 491

برای بدترین روز آنها(روز انتقام)گردآوری می کند!». (و ایم اللّه،لو فرّقوکم تحت کلّ کوکب،لجمعکم اللّه لشرّ یوم لهم!) .

بسیاری از«شارحان نهج البلاغه»این جمله را به قیام ابو مسلم خراسانی و قیام مردم عراق بر ضدّ بنی امیه دانستند که به بدترین وجهی از آنان انتقام گرفتند و ریشه آنها را به کلّی قطع کردند و حتّی گاهی دست به کارهای وحشیانه ای زدند که در تاریخ هم کم سابقه است.

این احتمال که جمله بالا اشاره به قیام حضرت مهدی علیه السّلام باشد که بعضی از شارحان نهج البلاغه ذکر کرده اند،بسیار بعید است و با تعبیرات خطبه هم خوانی ندارد.

جمله«لو فرّقوکم تحت کلّ کوکب»کنایه از نهایت پراکندگی و از هم گسیختگی است و گرنه هرگز نمی توان هر انسانی را در زیر ستاره ای در روی زمین جای داد.

نکته: انتقام عجیب عبّاسیان از امویان!

انتقام عجیب عبّاسیان از امویان!

بنی امیّه جنایات وحشیانه عجیبی در دوران کوتاه تاریخ خود انجام دادند و سرانجام انتقام سختی از آنها گرفته شد و تعبیر به«شرّ یوم»در خطبه بالا می تواند اشاره به آن باشد.در اینجا به یک نمونه از آن اشاره می کنیم که راستی عبرت انگیز است:

«هنگامی که نخستین خلیفه عباسی«عبد اللّه سفّاح»بر تخت قدرت نشست،در فکر بود که چگونه از سران بنی امیّه انتقام سختی بگیرد.در همین ایّام،سران بنی امیّه که پراکنده شده بودند،به او نامه نوشتند و از او امان خواستند.

ص: 492

«سفّاح»از فرصت استفاده کرد و پاسخ محبّت آمیزی به آنها داد و نوشت که به کمک آنها سخت نیازمند است و آنان را مورد عطا و بخشش قرار خواهد داد؛لذا سران«آل زیاد»و«آل مروان»و خاندان معاویه دعوت او را پاسخ گفتند و نزد او حاضر شدند.

«سفّاح»دستور داد کرسی هایی از طلا و نقره برای آنها نصب کردند و این شگفتی مردم را برانگیخت که چرا«سفّاح»با این جنایتکاران چنین رفتار می کند. در این موقع یکی از دربانان وارد مجلس شد و به«سفّاح»خبر داد که مردی ژولیده و غبار آلود از راه رسیده و درخواست ملاقات فوری داد.

«سفّاح»با این اوصاف او را شناخت،گفت:قاعدتا باید«سدیف»شاعر باشد؛ بگویید وارد شود.

«بنی امیّه»با شنیدن نام«سدیف»رنگ از چهره هایشان پرید و اندامشان به لرزه در آمد؛زیرا می دانستند او شاعری توانا،فصیح،شجاع و از دوستان و شیعیان علی علیه السّلام و از دشمنان سرسخت بنی امیّه است.

«سدیف»وارد شد؛هنگامی که نگاهش به بنی امیّه افتاد،اشعار تکان دهنده ای در مورد ظلم های بنی امیّه بر بنی هاشم قرائت کرد که از جمله آنها این دو بیت بود:

و اذکروا مصرع الحسین و زید و قتیل بجانب المهراس

و القتیل الّذی بحرّان أضحی ثاویا بین غربة و تتاس

«به یاد آورید!محل شهادت حسین علیه السّلام و زید را و آن شهیدی که در مهراس(اشاره به شهادت حمزه در احد است.)شربت شهادت نوشید.

و آن شهیدی که در حرّان به شهادت رسید و تا شامگاهان در تنهایی بود و(حتّی جنازه او)به فراموشی سپرده شد».

ص: 493

(اشاره به شهادت«ابراهیم بن محمّد»یکی از معاریف بنی هاشم و بنی عبّاس در سرزمین حرّان در نزدیکی مرزهای شمالی عراق است). (1)

«سفّاح»دستور داد خلعتی به«سدیف»بدهند و به او گفت:فردا بیا تا تو را خشنود سازم و او را مرخص نمود؛سپس رو به بنی امیّه کرد و گفت:سخنان این برده و غلام بر شما گران نیاید،او حق ندارد درباره موالی خود سخن بگوید؛شما مورد احترام من هستید(بروید و فردا بیایید!) بنی امیّه پس از بیرون آمدن از نزد سفّاح به مشورت پرداختند.بعضی گفتند:

بهتر آن است که فرار کنیم؛ولی گروه بیشتری نظر دادند که خلیفه وعده نیکی به ما داده و«سدیف»کوچکتر از آن است که بتواند نظر خلیفه را برگرداند.

فردا همه نزد«سفّاح»آمدند؛او دستور پذیرایی از بنی امیّه را داد؛ناگهان «سدیف»شاعر وارد شد و رو به سفّاح کرد و گفت:

«پدرم فدایت باد!تو انتقام گیرنده خونهایی؛تو کشنده اشراری».سپس اشعار بسیار مهیّجی خواند که از ظلم و بیدادگری بنی امیّه مخصوصا از ظلم آنها بر شهیدان کربلا سخن می گفت.«سفّاح»ظاهرا برآشفت و به«سدیف»گفت:تو در نظر من احترام داری؛ولی بر گرد و دیگر از این سخنان مگو و گذشته را فراموش کن.

بنی امیّه از کاخ«سفّاح»بیرون آمدند و به شور پرداختند؛گفتند:باید از خلیفه بخواهیم«سدیف»را اعدام کند و گرنه سخنان تحریک آمیز او ما را گرفتار خواهد کرد.

«سفّاح»شب هنگام«سدیف»را احضار کرد و گفت:وای بر تو چرا این قدر عجله می کنی؟!

ص: 494


1- 1) معجم البلدان،جلد 2،صفحه 235.

«سدیف»گفت:«پیمانه صبر من لبریز شده و پیش از این طاقت تحمل ندارم.چرا از آنها انتقام نمی گیری؟»سپس بلند بلند گریه کرد و اشعاری در مظالم بنی امیّه بر بنی هاشم خواند که سفّاح را تکان داد و به شدّت گریست.«سدیف»نیز آن قدر گریه کرد که از هوش رفت؛هنگامی که به هوش آمد«سفّاح»به او گفت روز آنها فرا رسیده و به مقصودت خواهی رسید!برو امشب را آرام بخواب و فردا بیا.امّا«سدیف»آن شب به خواب نرفت و پیوسته با خدا مناجات می کرد و از او می خواست سفّاح به وعده اش وفا کند.

«سفّاح»روز بعد برای اغفال بنی امیّه دستور داد،منادی ندا کند که امروز روز عطا و جایزه است.مردم به طرف قصر هجوم آوردند و درهم و دینارهایی در میان آنها پخش شد.سفّاح چهار صد نفر از غلامان نیرومند خود را مسلّح ساخت و دستور داد هنگامی که من عمامه را از سر برداشتم،همه حاضران را به قتل برسانید.

سفّاح در جای خود قرار گرفت و رو به بنی امیّه کرد و گفت:امروز روز عطا و جایزه است؛از چه کسی شروع کنم؟آنها برای خوشایند سفّاح گفتند:از بنی هاشم شروع کن! یکی از غلامان که با او تبانی شده بود گفت:«حمزة بن عبد المطلب»بیاید و عطای خود را بگیرد.

سدیف که در آنجا حاضر بود گفت:حمزه نیست.سفّاح گفت:چرا؟گفت زنی از بنی امیّه به نام هند،وحشی را واداشت تا او را به قتل برساند؛سپس جگر او را بیرون آورد و زیر دندان گرفت.

سفّاح گفت:عجب!من خبر نداشتم،دیگری را صدا بزن.

غلام صدا زد:«مسلم بن عقیل»بیاید و عطای خود را بگیرد.

ص: 495

خبری نشد؛سفّاح پرسید:چه شده؟سدیف در جواب گفت:«عبید اللّه بن زیاد»او را گردن زد و طناب به پای او بست و در بازارهای کوفه گردانید.

سفّاح گفت:عجب!نمی دانستم،دیگری را طلب کنید و غلام همچنان ادامه داد و یک یک را صدا زد،تا به امام حسین علیه السّلام و ابو الفضل العبّاس و زید بن علی و ابراهیم بن محمّد رسید و بنی امیّه هنگامی که این صحنه را دیدند و این سخنان را شنیدند،به مرگ خود یقین پیدا کردند و در اینجا بود که آثار خشم و غضب در چهره سفّاح کاملا نمایان شد و با چشمش به سدیف اشاره کرد و«سدیف»اشعاری انشاء کرد که از جمله دو بیت زیر است:

حسبت أمیّة أن سترضی هاشم عنها،و یذهب زیدها و حسینها

کذبت و حقّ محمّد و وصیّه حقّا ستبصر ما یسییء ظنونها

«بنی امیّه پنداشتند که بنی هاشم به آسانی از آنها خشنود می شوند و حسین بن علی علیه السّلام و زید را فراموش می کنند.

دروغ گفتند!به حق محمّد و وصیّ او سوگند!که به زودی چیزهایی می بینند که به اشتباه خود پی می برند».

سفّاح با صدای بلند گریه کرد و عمامه را از سر انداخت و سخت آشفته شد و صدا زد:«یا لثارات الحسین،یا لثارات بنی هاشم؛ای خونخواهان امام حسین و ای خونخواهان بنی هاشم!» غلامان با مشاهده این علامت از پشت پرده ها بیرون آمدند و با شمشیر به جان سران بنی امیّه افتادند و طولی نکشید که جسد بی جان همه آنها بر

ص: 496

زمین افتاد و آنها که بیرون قصر بودند مشاهده کردند که خون از درون قصر بیرون می آید و بدین وسیله از جریان آگاه شدند...» (1)البته این داستان طولانی است و ما بخشی از آن را نقل کردیم که نشان می دهد همانگونه که علی علیه السّلام در خطبه بالا پیش بینی فرموده بود،بنی امیّه بدترین روز خود را مشاهده کردند.

ص: 497


1- 1) تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی(مطابق نقل منهاج البراعه علاّمه خوئی،جلد 7،صفحه 223 به بعد).

خطبۀ 107: سخنان امام علیه السّلام در یکی از روزهای جنگ صفّین

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی بعض ایّام صفّین

(1)

یکی از سخنان امام علیه السّلام که در یکی از روزهای جنگ صفّین ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

با توجّه به اینکه امام علیه السّلام این سخن را در یکی از ایّام صفّین بیان فرموده،و نشان می دهد ناظر به حادثه ای است که در آغاز آن،اصحاب امام علیه السّلام عقب نشینی کردند و سپس باز گشتند و بر دشمن پیروز شدند؛مقصود امام این بوده است که نخست عقب نشینی آنها را با الفاظی لطیف و ملایم نکوهش و مذمّت کند،سپس از ضدّ حمله آنها ستایش و تمجید به عمل آورد و آنها را تشویق به پایمردی و ایستادگی در برابر

ص: 498


1- 1) سند خطبه:این کلام را«طبری»در تاریخ خود در حوادث سنه 37 و«مرحوم کلینی»در کتاب جهاد از «فروغ کافی»و«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»(با تفاوتهایی)نقل کرده اند.«ابن اثیر»در کتاب«نهایه» لغات پیچیده این کلام را تفسیر کرده،که نشان می دهد به دست او هم رسیده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 221).

دشمن کند و به یقین گذاشتن انگشت روی نقطه ضعف و سپس پرداختن به نقاط قوّت و تشویق آنان،از نظر روانی تأثیر خاصّی دارد،که امام علیه السّلام در این کلام فصیح و بلیغ خود از این روش بهره گرفته است.

ص: 499

و قد رأیت جولتکم،و انحیازکم عن صفوفکم،تحوزکم الجفاة الطّغام،و أعراب أهل الشّام،و أنتم لهامیم العرب،و یآفیخ الشّریف،و الأنف المقدّم،و السّنام الأعظم.و لقد شفی و حاوح صدری أن رأیتکم بأخرة تحوزونهم کما حازوکم،و تزیلونهم عن مواقفهم کما أزالوکم؛حسّا بالنّصال،و شجرا بالرّماح،ترکب أولاهم أخراهم کالإبل الهیم المطرودة؛ترمی عن حیاضها؛ و تذاد عن مواردها!

ترجمه

من فرار و کناره گیری شما را از صفوف خودتان مشاهده کردم(و با چشم خود دیدم)که فرومایگان خشن و اعراب بادیه نشین شام،شما را به عقب نشینی وادار کردند،در حالی که شما از بزرگان(و شجاعان)و پیشگامان عرب و از سران شرف و پیشروان و برجستگان آنها هستید(ولی خوشوقتم،طولی نکشید که)ناراحتی درون سینه مرا شفا بخشیدید(و بر زخم دلم مرهم نهادید؛)چون دیدم همان گونه که آنها شما را عقب راندند،شما صفوفشان را درهم شکستید و آنان را از لشکرگاه خود به عقب راندید؛با رگبار تیر و نیزه به آنها حمله کردید،آنچنان که فراریان آنها همچون شتران تشنه عقب رانده شده از ورود به آبشخور،بر روی هم می ریختند!

ص: 500

شرح و تفسیر: بر زخم دلم مرهم نهادید

بر زخم دلم مرهم نهادید

بعضی از شارحان نهج البلاغه نقل کرده اند که امام علیه السّلام این خطبه را هنگامی بیان فرمود که میمنه(بخش راست لشکر)اهل عراق عقب نشینی کرد؛سپس در یک ضدّ حمله،به جای خود بازگشت و به«مالک اشتر»پیوست و«مالک»به اتّفاق آنها بر صفوف لشکر شام یورش برد و آنها را پراکنده ساخت. (1)هنگامی که امام این دو صحنه را مشاهده کرد،آنها را مخاطب ساخت و سخنان بالا را خطاب به آنها ایراد فرمود.

در جمله های کوتاه بالا امام علیه السّلام برای تشویق این گروه از یارانش نخست به نقطه ضعف آنها اشاره کرده و بعد به جبران آن ضعف از ناحیه خودشان اشاره می کند و گفتار خود را با انواع تشبیهات عمیق و زیبا و کنایات پر معنا می آمیزد،تا عمیق ترین اثر را در روح و جان آنها بگذارد و در آینده از آن پندگیرند و در برابر حملات دشمن پایمردی و استقامت بیشتری نشان دهند.

نخست می فرماید:«من فرار و هزیمت و کناره گیری و عقب نشینی شما را از صفوف خودتان مشاهده کردم(و با چشم خود دیدم)که فرومایگان خشن و اعراب بادیه نشین شام،شما را به عقب نشینی وادار

ص: 501


1- 1) «نصر بن مزاحم»در کتاب«صفّین»شأن ورود این خطبه را به خوبی بیان کرده است.او می گوید:در روز هفتم ماه صفر بود که از روزهای وحشتناک جنگ صفّین محسوب می شد؛در آن روز لشکر معاویه به بخشی از لشکر امیر مؤمنان علی علیه السّلام حمله کردند و آنها را عقب راندند؛علی علیه السّلام ناراحت شد و آنها را ملامت نمود و سپس آنها را تشویق به حمله نمود و به اتّفاق«مالک اشتر»حمله سریع و مؤثّری کردند و دشمن را درهم کوبیدند و به عقب راندند؛و آنگاه امام علیه السّلام خطبه مورد بحث را ایراد فرمود.(کتاب وقعه صفین،صفحه 243 تا 256،چاپ بصیرتی قم).

کردند». (و قد رأیت جولتکم (1)،و انحیازکم (2)عن صفوفکم،تحوزکم الجفاة (3)الطّغام (4)،و أعراب أهل الشّام) .

«این در حالی است که شما از بزرگان و(شجاعان)پیشگامان عرب و از سران شرف،و پیشروان و برجستگان آنها هستید!». (و أنتم لهامیم (5)العرب،و یآفیخ (6)الشّرف،و الأنف (7)المقدّم،و السّنام الأعظم) .

من از شما چنین عقب نشینی را انتظار نداشتم و برازنده و شایسته شما نبود؛ولی خوشوقتم طولی نکشید که:«ناراحتی درون سینه مرا شفا بخشیدید(و بر زخم دلم مرهم نهادید؛)چون دیدم همان گونه که آنها شما را به عقب نشینی واداشتند،شما صفوفشان را درهم شکستید و آنان را از

ص: 502


1- 2) «جوله»از مادّه«جولان»در اصل به معنای دور زدن در میدان و مانند آن است؛و گاه به معنای عقب نشینی،سپس بازگشت به میدان و حمله به دشمن-که یک حرکت دورانی است-آمده و در کلام بالا به همین معنا است.
2- 1) «انحیاز»به گفته«قاموس»به معنای ترک مواضع(و عقب نشینی)است.
3- 2) «جفاة»جمع«جافی»به معنای افراد فرومایه و خشن است.
4- 3) «طغام»جمع«طغامه»به معنای اوباش و افراد رذل و پست است.
5- 4) «لهامیم»جمع«لهمیم»و«لهموم»به معنای اسب های چابک و پیش رو است؛سپس به انسان های پیش رو نیز،اطلاق شده است؛مانند چیزی که در کلام بالا آمده است.این واژه،گاه به معنای افراد با سخاوت آمده،که تناسبی با محلّ بحث ندارد.
6- 5) «یآفیخ»جمع«یافوخ»به معنای محل اتّصال استخوان های پیش سر است.بعضی گفته اند:این واژه نام همان موضعی در پیش سر است،که در آغاز تولّد نرم است و با گذشت زمان سفت و محکم می شود و در کلام بالا کنایه از سرکردگان است.
7- 6) «أنف»معنای واضحی دارد و آن«بینی»است؛ولی از آنجا که برجسته ترین نقطه صورت نوک بینی است،عرب این واژه را به افراد پیش رو اطلاق می کند.

لشکرگاه خود به عقب راندید». (و لقد شفی وحاوح (1)صدری أن رأیتکم بأخرة تحوزونهم کما حازوکم،و تزیلونهم عن مواقفهم کما أزالوکم) .

«آنها را به رگبار تیر و نیزه بستید،آنچنان که فراریان آنها،همچون شتران تشنه عقب رانده شده از ورود به آبشخور،بر روی هم می ریختند!» (حسّا (2)بالنّصال (3)،و شجرا (4)بالرّماح؛ترکب أولاهم أخراهم کالإبل الهیم (5)المطرودة؛ترمی عن حیاضها؛و تذاد (6)عن مواردها!) .

بی شکّ،جنگ صفّین مقابله دو لشکر بود که یکی از آنها بسیاری از شخصیّت های اسلامی را در خود جای می داد؛بعضی از صحابه پیامبر و بعضی از فرزندان صحابه و از خاندان های با شخصیّت و از پیش گامان در اسلام بودند،که در خدمت علی علیه السّلام در برابر گروهی قیام کردند که در واقع بازماندگان دوران جاهلیّت و فرومایگان و فرصت طلبان و دنیا دوستانی بودند که با جوایز و بخشش های بی حساب و کتاب معاویه،به میدان آمده بودند و در رأس آنها«عمرو بن عاص»بود که رشوه کلانش را که همان حکومت مصر بود،در برابر حضور در این میدان و فتنه انگیزی های شیطانی گرفت.

بنابر این،تعبیرات امام علیه السّلام درباره لشکر شام و لشکر کوفه هرگز جنبه تشویق و تعارف بی محتوا نداشته،بلکه عین واقعیّت بود.

ص: 503


1- 7) «و حاوح»جمع«وحوح»به معنای صدایی است که از سینه دردمند بر می خیزد.
2- 8) «حسّ»(به فتح حاء)به چند معنا آمده است:گاه به معنای ریشه کن کردن و قتل و کشتن،(مانند کلام بالا.) و گاه به معنای جستجو نمودن،یا دیدن و دریافتن آمده است.
3- 9) «نصال»جمع«نصل»به معنای قطعه آهن تیزی است که در نوک تیرهای چوبین قرار می دهند تا کارگر شود و در فارسی آن را«پیکان»می گویند.
4- 1) «شجر»به معنای ضربه زدن با نیزه است.
5- 2) «هیم»جمع«أهیم»یا«هائم»به معنای انسان یا حیوانی است که شدیدا تشنه باشد.
6- 3) «تذاد»از مادّه«ذود»به معنای طرد کردن و عقب راندن است.

ص: 504

خطبۀ 108: وقایع و حوادث مهم آینده خبر می دهد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و هی من خطب الملاحم

(1)

از خطبه های امام است که از وقایع و حوادث مهم آینده خبر می دهد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از بخش هایی تشکیل یافته:در«نخستین بخش،مانند بسیاری از خطبه ها،سخن از حمد و ثنای الهی و اوصاف جلال و جمال او و دلایل اثبات وجود مقدس اوست.در دومین بخش،-مانند بسیاری از خطبه های دیگر-سخن از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و فضایل و کمالات اوست.

در سومین بخش،از یک طبیب سیّار روحانی که به دنبال بیمارانش می گردد و تمام وسایل درمان را فراهم کرده،سخن به میان آورده،که

ص: 505


1- 1) سند خطبه:بخشی از این خطبه را«آمدی»در«غرر»و بخش دیگری را«زمخشری»در«ربیع الأبرار»و نیز بخش دیگری را«آمدی»در همان«غرر»در جایی دیگر آورده است؛که با آنچه در«نهج البلاغه»آمده است،تفاوت ها و اضافاتی دارد که نشان می دهد،آنها این خطبه را از منابع دیگری نقل کرده اند نه از نهج البلاغه.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 227).

بسیاری از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به خود حضرت می دانند و بعضی آن را ناظر به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دانسته اند. در بخش چهارم،به سرزنش یاران سست و بی تحرّک خود پرداخته و به آنها گوشزد می کند که این سستی و پراکندگی و بی تفاوتی عاقبت دردناکی دارد؛دشمنان بر شما مسلّط می شوند و چنان شما را درهم می کوبند که چیز قابل توجّهی باقی نمی ماند.

و در پنجمین بخش،که قسمت مهمّی از خطبه را تشکیل می دهد،به نصیحت و اندرز آنها می پردازد و در ششمین و آخرین بخش،حوادث سخت آینده را پیشگویی می کند که برکات زمین و آسمان از مردم قطع می شود؛زشتی ها پدیدار می گردد؛ معروف،منکر و منکر،معروف،و حقایق اسلام تحریف می شود.

ص: 506

بخش اول

اشاره

الحمد للّه المتجلّی لخلقه بخلقه،و الظّاهر لقلوبهم بحجّته.خلق الخلق من غیر رویّة،إذ کانت الرّویّات لا تلیق إلاّ بذوی الضّمائر،و لیس بذی ضمیر فی نفسه.خرق علمه باطن غیب السّترات،و أحاط بغموض عقائد السّریرات.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که با آفرینش خویش بر انسان ها تجلّی کرده است.خداوندی که با حجّت و نشانه های خود،بر قلب بندگان آشکار شده است.

آفریده ها را بدون نیاز به فکر و اندیشه آفرید؛چرا که اندیشه مخصوص کسانی است که دارای روح و ضمیر باطن هستند،و او چنین نیست؛(زیرا)علم و دانش او،اعماق پرده های غیب را شکافته و به عقاید پیچیده و پنهان احاطه دارد.

شرح و تفسیر: تجلّی خدا بر بندگان

تجلّی خدا بر بندگان

همان طور که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در آغاز این خطبه،به سراغ حمد و ستایش پروردگار و ذکر جمال و جلال او و براهین ذات مقدّسش می رود.در عباراتی کوتاه و زیبا و دلنشین،به مهمترین دلایل توحید اشاره می کند.نخست می فرماید:

«ستایش مخصوص خداوندی است

ص: 507

که با آفرینش خود،بر انسان ها تجلی کرده است!». (الحمد للّه المتجلّی لخلقه بخلقه) .

و این،در واقع اشاره به«برهان نظم»است که در جای جای قرآن مجید آمده است.گاه دست انسان را می گیرد و به آسمان ها می برد و سیّارات و ثوابت و کهکشان های با عظمت را به او نشان می دهد و گاه به اعماق اتم می کشاند و ساختمان شگفت انگیز آن را به انسان ارائه می دهد.گاه عجایب خلقت پرندگان،گاه شگفتی های جهان حیوانات و جانداران،گاه اسرار آفرینش نباتات،گاه عجایب اعماق دریاها.آری،به وسیله مخلوقات،خالق را به خلقش نشان داده است و این داستان عجیب و طولانی دارد که هرگز تمام نمی شود.از یک سو،هر قدر در عظمت عالم آفرینش بیندیشیم،به جایی نمی رسیم و از سویی دیگر،در اسرار خلقت آنها و نظم حاکم بر آنها.

از تفسیر بالا روشن شد که خلق در«لخلقه»اشاره به انسان ها است و در«بخلقه» اشاره به تمامی مخلوقات است.یکی خاص،و دیگری عام است.

سپس در ادامه این سخن،اشاره به«برهان فطرت»می کند و می فرماید:

«خداوندی که با حجّت و دلیل خود،بر قلب بندگان آشکار شده است!» (و الظّاهر لقلوبهم بحجّته) .

چه حجّتی از این بالاتر که وقتی انسان به قلب و روح خود باز می گردد،بانگ توحید و خداشناسی را از هر گوشه آن می شنود و به همین دلیل،هر قدر شیاطین در انکار ذات پاکش بکوشند و برای منحرف ساختن بندگان تلاش کنند،هنگامی که فشارها برچیده شد،و ابرهای ظلمانی وساوس شیطانی کنار رفت،فطرت توحیدی تجلّی می کند و باز انسان به سوی خدا بر می گردد.

ص: 508

در سومین جمله،اشاره به دلیل سومی می کند که می توان آن را«برهان ابداع» نام نهاد.می فرماید:«آفریده ها را بدون نیاز به فکر و اندیشه آفرید؛چرا که اندیشه مخصوص کسانی است که دارای روح و ضمیر باطن هستند و او چنین نیست!» (خلق الخلق من غیر رویّة،إذ کانت الرّویّات لا تلیق إلاّ بذوی الضّمائر (1)،و لیس بذی ضمیر فی نفسه) .

می دانیم تمام مصنوعات انسانی بازگشت به تفکّر و برنامه ریزی و نقشه کشی های قبلی می کند و این تفکّر و برنامه ریزی نیز بازگشت به مخلوقات و مصنوعات جهان آفرینش دارد.یعنی هر چه انسان می سازد،شبیه و مانندی برای آن در جهان خلقت دیده؛و گاه اشکال مخلوقات گوناگون را به هم ترکیب می کند و از آن چیزی درست می کند؛صنعت کشتی را از مرغان دریایی،و هواپیما را از خلقت پرندگان، و مراکب دیگر را از مراکب صحرایی آموخته است.بنابر این،اوّلا در مصنوعات خود نیاز به اندیشه و تفکّر دارد و ثانیا نیاز به پیروی و تقلید و الگو گرفتن از موجودات اطراف خویش.

آن کس که تمام افعالش ابداع است،نه اندیشه ای لازم دارد و نه الگویی،تنها خداست.

امروز ثابت شده است که تنها در روی کره زمین میلیونها نوع گیاه و حیوان و حشره وجود دارد که هنوز بسیاری از آنها که در اعماق دریاها و یا در قلب جنگلها و یا درون کویرهای دور دست و یا مناطق قطبی زندگی می کنند،برای انسان کشف نشده است؛آفریده هایی با شگفتی های حیرت انگیز و طرز زندگی کاملا متفاوت و ساختمان و ترکیب بندی بسیار

ص: 509


1- 1) «ضمائر»جمع«ضمیر»از مادّه«ضمور»(بر وزن قبول)گرفته شده،که در اصل به معنای لاغر و باریک شدن است و از آنجا که اسرار درون انسان نیز باریک و دقیق است،واژه ضمیر به باطن انسان اطلاق شده است.

حساب شده.تمام اینها،ابداعات الهی است و ابداع او یکی از دلایل وجود و علم و قدرت است.

گذشته از همه اینها،مصنوعات بشری با گذشت قرنها و استفاده کردن از تجربه های دیگران تکامل می یابد،در حالی که مخلوقات خدا چنین نیست و اگر روند تکاملی داشته باشند،از درون خود آن مخلوق سرچشمه می گیرد،نه با تجربه جدید.

سپس در چهارمین جمله برای توضیح و تفسیر گفتار پیشین می فرماید:«علم و دانش او،اعماق پرده های غیب را شکافته و به عقاید پیچیده و پنهان احاطه دارد» (خرق علمه باطن غیب السّترات (1)،و أحاط بغموض عقائد السّریرات (2)) .

اگر آفرینش او در آشکال و کیفیّات بسیار متنوّع و گوناگون نیاز به اندیشه و الگوی قبلی ندارد؛به این دلیل است که علم او بی پایان و نامحدود است.در اعماق همه چیز نفوذ دارد و از عقاید پنهانی هر کس با خبر است.

آری،کسی نیاز به اندیشه و تفکّر و استفاده از تجارب دیگران دارد،که علمش محدود است و از پشت پرده های غیب بی خبر است.

تعبیر بالا،در واقع از قبیل ذکر خاص بعد از عام است؛یعنی نخست از علم خداوند به باطن تمام اشیا،سخن می گوید؛سپس از علم او به عقاید پنهان آدمیان.

ص: 510


1- 1) «سترات»جمع«ستره»(بر وزن قربة)به معنای پرده،یا چیزهایی است که اشیای مختلف را با آن می پوشند.
2- 2) «سریرات»جمع«سریره»به معنای چیزی که انسان آن را مکتوم و مخفی می کند.باید توجّه داشت که جمع«سریره»گاهی«سرائر»آمده که جمع مکسّر است و گاه به صورت جمع صحیح با«ات»می آید.
نکته: وسعت علم خداوند

وسعت علم خداوند

مسئله علم خداوند،هم از نظر معرفتی و هم از نظر آثار اخلاقی و تربیتی از مهمترین مسائل است.مسئله ای است که قرآن مجید،بحث های مهمّی پیرامون آن دارد و گستردگی آن را با مثالهای زیبایی بیان می کند.از جمله می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» ؛اگر همه درختان روی زمین قلم شود و دریا برای آن مرکّب گردد و هفت دریا بر آن افزوده شود،همه اینها تمام می شود،ولی کلمات(و معلومات)خدا پایان نمی گیرد!خداوند عزیز و حکیم است». (1)

اگر در عمق این مثال دقت کنیم و معنای آن را کاملا در ذهن مجسّم سازیم، آنگاه به این حقیقت پی می بریم که دامنه علم پروردگار بسیار فراتر از آن است که ما فکر می کنیم.

بدیهی است این علم نمی تواند علم حصولی و از طریق تصوّر و تصدیق باشد؛ بلکه علم حضوری است.یعنی حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و هر مکان و حضور همه اشیا در نزد ذات پاک او ایجاب می کند که چیزی بر او مخفی و پوشیده نباشد؛چرا که حقیقت علم،حضور معلوم نزد عالم است؛منتها در علم حصولی، معلوم شخصا نزد عالم حضور ندارد،بلکه صورتی از آن طریق تصوّر یا تصدیق در ذهن عالم،حاضر می شود؛ولی در علم حضوری ذات معلوم نزد عالم حاضر است و تمام اشیا و حوادث در هر زمان و هر مکان،باطن و ظاهر آنها،همه از طریق همین علم حضوری نزد خداوند واضح و آشکار است.

ص: 511


1- 1) سوره لقمان،آیه 27.

به همین دلیل،امام علیه السّلام در بخش اوّل از خطبه بالا می فرماید:علم و دانش او اعماق پرده های غیب را شکافته و عقاید پیچیده و پنهان را احاطه کرده است.

ممکن است درک مفهوم علم حضوری برای بعضی مشکل باشد؛ولی با یک مثال می توان آن را روشن ساخت و آن اینکه بی شک علم ما به صورت های ذهنی ما و تصوّرها و تصدیق هایی که از جهان خارج در ذهن ما ترسیم شده،علم حضوری است؛یعنی این صورت های ذهنی نزد روح ما حاضر است و از آن جدا نیست.آری، علم خداوند به تمام عالم هستی اینگونه است،نه اینکه صور ذهنی داشته باشد؛ بلکه وجود عینی آنها نزد او است؛چرا که می دانیم او همه جا با ماست: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» (1).و او از ما به ما نزدیکتر است «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (2).

از اینجا روشن می شود که توجّه به این علم گسترده و بی پایان،چه آثار مهم تربیتی دارد.زیرا،هنگامی که انسان،عالم را محضر خدا بداند و علم او را محیط بر اسرار درون و مسایل برون ببیند،به یقین مراقب اعمال و حتی نیّات و افکار خویش خواهد بود. (3)

ص: 512


1- 1) سوره حدید،آیه 4.
2- 2) سوره ق،آیه 16.
3- 3) برای توضیح بیشتر درباره علم خداوند به کتاب«پیام قرآن»جلد 4،مراجعه شود.

بخش دوّم

اشاره

و منها فی ذکر النبی صلّی اللّه علیه و آله بخشی از این خطبه،که درباره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید إختاره من شجرة الأنبیاء،و مشکاة الضّیاء،و ذؤابة العلیاء،و سرّة البطحاء،و مصابیح الظّلمة،و ینابیع الحکمة.

ترجمه

او را از شجره پیامبران برگزید،از محلّ روشنایی،و سرچشمه نور،از جایگاه بلند و رفیع،و از کانون بطحاء،از چراغ های برافروخته در تاریکی،و چشمه های دانش و حکمت انتخاب کرد.

شرح و تفسیر: توصیف شایسته ای از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله

توصیف شایسته ای از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه،بعد از حمد و ستایش الهی و بیان دلایل وجود او،به سراغ معرّفی پیامبر بزرگ اسلام صلّی اللّه علیه و آله می رود و در چند جمله کوتاه و با استفاده از شش تشبیه،فضایل بی مثال آن حضرت را می شمرد.نخست می فرماید:«او را از شجره پیامبران برگزید». (اختاره من شجرة الأنبیاء) .

«و از محل روشنایی و سرچشمه نور». (و مشکاة الضّیاء) .

«و از محلّی بلند و رفیع!» (و ذؤابة العلیاء) .

«و از کانون(سرزمین شریف)بطحاء». (و سرّة البطحاء) .

ص: 513

«و از چراغ های برافروخته در تاریکی». (و مصابیح الظّلمة) .

«و از چشمه های دانش و حکمت». (و ینابیع الحکمة) .

این تشبیهات و استعارات شش گانه،هر کدام اشاره به نکته ای و فضیلتی از فضایل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است.

تشبیه اوّل-به گفته بسیاری از شارحان نهج البلاغه-اشاره به دودمان ابراهیم علیه السّلام است که پیامبران بزرگی از آن برخاستند و نسب والای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز از طریق اسماعیل به آن پیغمبر بزرگ(ابراهیم علیه السّلام)می رسد.

تشبیه دوّم،اشاره به این است که:انوار معارف الهی در مشکاة وجود انبیا قرار دارد و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله حامل این انوار است.توجّه داشته باشید که«مشکاة»یا چراغ دان،همان محفظه ای است که در گذشته،چراغ را در آن می گذاشتند تا وزش باد آن را خاموش نکند.بنا بر این،انبیا حافظان انوار معارف الهیّه اند.

در تشبیه سوم،با توجه به اینکه«ذؤابه»موهای قسمت جلو سر است و«علیاء»نیز به معنای بلندی است،اشاره به این است که:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نسبش به برترین خاندان های بشری می رسد که شرف وراثت را در حدّ اعلا از آنها کسب کرده بود.

و در تشبیه چهارم،با توجّه به اینکه«بطحاء»اشاره به بخش خاصّی از مکه است که قبیله قریش ساکن آن بودند و«سرّه»به معنای ناف و کانون است و قریش برترین قبایل عرب محسوب می شدند،اشاره به این است که:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از مرکز قبیله ای برخاسته که اشرف قبایل آنجا محسوب می شده(هر چند گروهی از آنها بر اثر دنیا پرستی دعوت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را اجابت نکردند،و به عنوان کفّار قریش معروف شدند).

ص: 514

پنجمین تشبیه،اشاره به این است که:پیامبران و انبیای الهی چراغ های پر نوری هستند که سینه ظلمت کفر و جهل را می شکافند و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله یکی از پر فروغ ترین چراغ های هدایت بود.

و در آخرین تشبیه،پیامبران را به چشمه هایی تشبیه می کند که علم و دانش از آن می جوشد و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله یکی از پر جوشش ترین چشمه های علم و دانش بود.

ص: 515

بخش سوّم

اشاره

و منها:طبیب دوّار بطبّه،قد أحکم مراهمه،و أحمی مواسمه،یضع ذلک حیث الحاجة إلیه،من قلوب عمی،و آذان صمّ،و ألسنة بکم؛متتبّع بدوائه مواضع الغفلة،و مواطن الحیرة؛لم یستضیئوا بأضواء الحکمة؛و لم یقدحوا بزناد العلوم الثّاقبة؛فهم فی ذلک کالأنعام السّائمة،و الصّخور القاسیة.

ترجمه

در بخش دیگری از این خطبه می فرماید:او طبیب سیّاری است که با طبّ خویش همواره در گردش است(و در جستجوی بیماران)مرهم هایش را کاملا آماده ساخته و ابزارش را برای موارد نیاز(به عنوان آخرین درمان)جهت داغ کردن محلّ زخم ها گداخته نموده،برای قلب های نابینا،گوش های ناشنوا و زبان های گنگ.و با داروی خود در جستجوی بیماران غافل و سرگردان است.همانها که با فروغ حکمت، روشن نشده و با جرقّه آتش افروز دانش های تابناک فکر خود را شعله ور نساخته اند، آنهائی که همچون چهارپایان صحرا گرد و سنگ های سخت نفوذ ناپذیرند.

شرح و تفسیر: طبیب سیّار!

طبیب سیّار!

غالب«شارحان نهج البلاغه»اوصافی را که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این فراز شمرده،اشاره به وجود مقدّس خودش دانسته اند که بعد از بیان

ص: 516

اوصاف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به بیان اوصاف خویش می پردازد و خود را طبیب سیّاری می داند که تمام وسایل لازم را برای علاج بیماران فراهم ساخته است و گویی اجماع شارحان نهج البلاغه بر این معناست.تنها کسی که این جملات را اوصاف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دانسته و ادامه بحث های فراز گذشته می شمرد،«آمدی»در کتاب«غرر الحکم»است،که می گوید:

«إنّه فی ذکر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؛این اوصاف درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است» (1).

ولی ارتباط این جمله،با جمله های سابق از یک سو و انطباق دقیق آن بر اوضاع و شرایط پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از سوی دیگر تأیید می کند که این اوصاف درباره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله باشد و ما تعجّب می کنیم چگونه همه شارحان نهج البلاغه این مطلب را- لا اقل-در حدّ یک احتمال مطرح نکرده اند؛در حالی که هیچ شاهد و قرینه ای برای ادّعای خودشان اقامه ننموده اند.درست است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام هر دو از یک شجره مبارکه و هر دو شبیه روح واحدی هستند که در دو بدن قرار گرفته است و اوصافی که درباره یکی از این دو بزرگوار صادق است،درباره دیگری نیز صادق می باشد؛ولی از نظر روشن شدن واقعیّات باید مرجع ضمایر این بخش از خطبه معلوم گردد و خوانندگان عزیز نیز به هنگام مطالعه شرح این اوصاف،تصدیق خواهند کرد که با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سازگارتر است.

به هر حال،می فرماید:«او طبیبی است سیّار که با طبّ خویش،همواره به گردش می پردازد،(و در جستجوی بیماران است)مرهم هایش را کاملا آماده ساخته و برای موارد نیاز(و اضطرار)جهت داغ کردن محلّ زخم ها ابزارش را گداخته نموده،برای قلب های نابینا؛گوش های ناشنوا،و

ص: 517


1- 1) غرر الحکم و درر الکلم،حکمت شماره 6033(شرح فارسی،جلد 4،صفحه 1794).

زبان های گنگ آماده است و با داروی خود،در جستجوی بیماران غافل و سرگردان است». (طبیب دوّار بطبّه،قد أحکم مراهمه (1)،و أحمی مواسمه (2)،یضع ذلک حیث الحاجة إلیه:من قلوب عمی،و آذان صمّ،و ألسنة بکم؛ متتبّع بدوائه مواضع الغفلة،و مواطن الحیرة) .

چه تعبیرات و تشبیهات زیبایی!از یک سو،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله(یا خودش)را به عنوان طبیب معرّفی می کند؛چرا که اطبّا به درمان بیمارهای جسمی می پردازند و او به درمان بیماری های روحی و اخلاقی،که به مراتب سخت تر و خطرناک تر از بیماری های جسمانی است که از آن میان،به سه قسمت مهم در عبارت بالا اشاره شده:کسانی که بر اثر گناه و هوا پرستی و غفلت،چشم دلهای شان نابینا شده و گوش شنوا را برای گرفتن پیام حق از دست داده اند و زبان گویا برای ذکر حق ندارند.

از سوی دیگر او را به عنوان«دوّار»یعنی سیّار معرفی می کند،اشاره به اینکه مانند طبیبان جسمانی در گوشه مطب،یا بیمارستان نمی نشیند که بیماران به سراغ او بیایند؛بلکه بر می خیزد و وسایل دارو و درمان را با خود حمل می کند و در هر کوی و برزن و هر شهر و دیار به دنبال بیماران می گردد؛و این سیره همه پیامبران و امامان بوده که دانشمندان و علمای امّت نیز باید به آنها اقتدا کنند؛خود را همچون کعبه ندانند که مردم به طواف آنها بیایند؛بلکه همچون نسیم سحرگاهان به هر سو بوزند و روح تازه در کالبدهای مرده بدمند،یا همچون صیادی که به دنبال صید می گردد.

سپس اشاره به جامعیّت درمان او می کند،که نخست برای درمان زخم های جانکاه از انواع مرهم های شفابخش استفاده می کند و در پایان

ص: 518


1- 2) «مراهم»جمع«مرهم»به معنای داروهای نرمی است که بر زخم ها می نهند.
2- 1) «مواسم»جمع«میسم»به معنای ابزاری است که با آن بدن انسان یا حیوانی را داغ می نهند و«وسم»(بر وزن رسم)به آن اثری گفته می شود که از داغ کردن بر بدن انسان می ماند.

کار،اگر هیچ مرهم و دارویی اثر نگذاشت برای نجات جان بیمار ناچار محلّ زخم را داغ می کند.(در گذشته زخم های غیر قابل علاج-مانند سیاه زخم-را با آهن داغ می سوزاندند.)و به این ترتیب،وظیفه«بشارت»و«انذار»را به طور کامل انجام می دهد و به تعبیر دیگر:

قرآن داروی شفابخش اوست،با آیات«بشارت»بر زخم های جانکاه قلوب،مرهم می نهد و با آیات«انذار»زخم های غیر قابل علاج را داغ می کند.

توجّه به این نکته نیز لازم است که«مواضع غفلت»و«مواطن حیرت»را می توان به افراد غافل و سرگردان تفسیر کرد که در بالا گفتیم و می توان اشاره به افرادی دانست که بیمار و فراموش شده،یا سرگردانند؛ولی تفسیر اوّل با جمله های بعد سازگارتر است.

سپس در توضیح و تفسیر مواضع غفلت و مواطن حیرت،می فرماید:«این غافلان سرگردان،با فروغ حکمت روشن نشده،و با جرقّه آتش افروز دانش های تابناک،فکر خود را شعله ور نساخته بودند،و آنها از این نظر همچون چهارپایان صحرا گرد و سنگ های سخت نفوذ ناپذیر بودند!» (لم یستضیئوا بأضواء الحکمة؛و لم یقدحوا (1)بزناد (2)العلوم الثّاقبة؛فهم فی ذلک کالأنعام السّائمة (3)،و الصّخور القاسیة) .

ص: 519


1- 1) «یقدحوا»از مادّه«قدح»(بر وزن مدح)به معنای افروختن آتش است به وسیله زند(:سنگ چخماق،یا آتش زنه که در قدیم مانند کبریت جهت بر افروختن آتش از آن استفاده می شد).
2- 2) «زناد»جمع«زند»به معنای ابزار فوقانی است که برای آتش افروزی استفاده می کنند؛زیرا معمول عرب این بوده که از دو چوب مخصو صفحه برای جرقّه زدن جهت آتش افروزی استفاده می کردند؛چوب زیرین را«زنده»و چوب رویین را«زند»می نامیدند و آن موادّی که به وسیله آنها آتش در آن شعله ور می شد را «وقود»می نامیدند.
3- 3) «سائمه»از مادّه«سوم»(بر وزن قوم)به معنای حرکت حیوان در بیابان و همچنین وزش بادهای مستمرّ آمده است و«حیوان سائمه»به حیوانی گفته می شود که او را برای چرا کردن،در بیابان رها می کنند.

تعبیر«لم یستضیئوا»و«لم یقدحوا»نشان می دهد که آنها قبل از قیام انبیا نیز می توانستند بخشی از غفلت و سرگردانی خود را با نور حکمت و علم و دلیل عقل برطرف سازند،ولی هرگز به پیام های علم و عقل نیز اعتنا نکردند.

جمله«لم یستیضیئوا...»و«لم یقدحوا»ممکن است اشاره به دو گروه از افراد گمراه باشد:گروهی که اگر جرقّه علم و دانش به قلب آنها می رسید،تبدیل به مبدء نور می شدند و راهنمای دیگران؛و گروه دیگری که توان انجام هدایت دیگران را نداشتند،امّا می توانستند در پرتو انوار حکمت،حداقل راه خودشان را پیدا کنند.

تعبیر به«أنعام سائمه»(چهارپایان بیابان گرد)و«صخور قاسیه»(سنگ های سخت و نفوذناپذیر)نیز می تواند اشاره به دو گروه باشد:گروهی گمراهند در حدّ چهارپایان که قابلیّت تعلیم و تربیت را در حدّ پایینی دارند؛و گروهی که در بدو نظر همچون سنگ،نفوذناپذیر هستند.

توجّه به این نکته نیز لازم است که«مواضع غفلت»و«مواطن حیرت»با هم متفاوت است؛«غفلت»در جایی گفته می شود که انسان توجّه به چیزی ندارد و خطراتی را که در اطراف اوست نمی بیند؛یا شبیه بیماری هایی است که بدون داشتن درد،ناگهان بر وجود انسان مسلّط می شود و راه بازگشت ندارد.

ولی«مواطن حیرت»جایی است که انسان توجّه به خطرات دارد،ولی راه مقابله با آن را نمی داند.

به هر حال،این طبیب روحانی سیّار،همه جا روی حساب و برنامه گام بر می دارد و با دم مسیحاییش،دردمندان را درمان و در کالبد مردگان،روح و حیات می دمد.

ص: 520

بخش چهارم

اشاره

قد انجابت السّرائر لأهل البصائر،و وضحت محجّة الحقّ لخابطها و أسفرت السّاعة عن وجهها،و ظهرت العلامة لمتوسّمها.ما لی أراکم أشباحا بلا أرواح،و أرواحا بلا أشباح،و نسّاکا بلا صلاح،و تجّارا بلا أرباح،و أیقاظا نوّما،و شهودا غیّبا،و ناظرة عمیاء،و سامعة صمّاء،و ناطقة بکماء!

ترجمه

و باطن آنها(منافقان)برای اهل بصیرت آشکار است،و راه حق برای پویندگان آن هویدا گشته است(قیامت نزدیک است و)رستاخیز،نقاب از چهره برداشته،و نشانه های آن برای جستجوگران هوشیار آشکار گشته است!چرا شما را پیکرهای بی روح،و روح های بی پیکر می بینم؟عبادت کنندگانی ناصالح،تجّاری بی سود، بیدارانی خواب آلود،حاضرانی غایب،ناظرانی نابینا،شنوندگانی کر و سخنگویانی گنگ مشاهده می کنم؟!

شرح و تفسیر: پیکرهای بی روح!

پیکرهای بی روح!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به وضع منافقین و معاندین بنی امیّه می کند.می فرماید:«سرائر و باطن آنها برای اهل بصیرت آشکار شده،و راه حق برای پویندگان آن هویدا گشته است.(و به این ترتیب،

ص: 521

امروز حجّت بر همه کس تمام شده است)». (قد انجابت (1)السّرائر لأهل البصائر،و وضحت محجّة الحقّ لخابطها) . (2)

و در ادامه می افزاید:«رستاخیز،نقاب را از چهره برداشته،و نشانه های آن،برای جستجوگران هوشیار آشکار گشته است». (و أسفرت (3)السّاعة عن وجهها،و ظهرت العلامة لمتوسّمها) .

ممکن است منظور از ظهور علامات قیامت،همان بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله-که خاتم انبیا و آخرین فرد از سلسله پیامبران خداست-و همچنین آشکار شدن فتنه ها در جهان اسلام و در صفحه روی زمین،بوده باشد و این مطلب منافات با گذشتن هزار سال و بیشتر،از آن زمان ندارد؛چرا که در قیاس با عمر دنیا،این مقدار از زمان،مقدار کوتاهی است.

در حدیثی نیز از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«بعثت أنا و السّاعة کهاتین-و ضمّ السّبّابة و الوسطی-؛بعثت من و قیامت همانند این دو است-و اشاره به دو انگشت مبارک سبّابه و وسطای خویش نمود-» (4).

ص: 522


1- 1) «إنجابت»از مادّه«جوب»(بر وزن قوم)و«جوبه»(بر وزن توبه)به معنای قطع کردن و بریدن است و پاسخ کلام را از این رو«جواب»می گویند که سؤال را قطع می کند و به آن پایان می دهد و هنگامی که این کلمه به باب انفعال می رود،به معنای انکشاف و آشکار شدن است و در خطبه بالا به همین معنا آمده است.
2- 2) «خابط»از مادّه«خبط»گاه به معنای ضرب شدید آمده و گاه به معنای راه سپردن بدون هدایت،همچون کسی که در شب بدون چراغ طیّ طریق می کند و در خطبه بالا معنای دوم منظور است.
3- 3) «أسفرت»از مادّه«سفور»به معنای باز کردن پوشش و کشف حجاب است و لذا به زنان بی حجاب «سافرات»گفته می شود.و«مسافر»را از این جهت«مسافر»گویند که در حال عادّی در لابه لای خانه ها و دیوارهای شهر ناپیداست؛امّا به هنگامی که گام به بیابان می گذارد،آشکار می شود.
4- 4) بسیاری از مفسّران شیعه و اهل سنّت حدیث بالا را در تفسیر آیه 18 سوره محمّد صلّی اللّه علیه و آله آورده اند.

بنابر این،با آشکار شدن اسرار درون و روشن شدن راه حق و نزدیک شدن قیامت،جای این است که همه غافلان از خواب غفلت بیدار شوند!از گناهان خود به درگاه خدا توبه کنند و راه حق را پیش گیرند؛ولی با این حال،امام علیه السّلام از عدم عکس العمل مناسب از سوی بسیاری از مردم در برابر این جریان تعجّب می کند و در ادامه این سخن می فرماید:«چرا شما را پیکرهای بی روح،و روح های بی پیکر می بینم؟!،عبادت کنندگانی ناصالح،تجّاری بی سود،بیدارانی در خواب،حاضرانی غائب،ناظرانی نابینا،شنوندگانی کر،و سخن گویانی گنگ،مشاهده می کنم!» (ما لی أراکم أشباحا بلا أرواح،و أرواحا بلا أشباح،و نسّاکا (1)بلا صلاح،و تجّارا بلا أرباح،و أیقاظا (2)نوّما (3)،و شهودا غیّبا،و ناظرة عمیاء،و سامعة صمّاء،و ناطقة بکماء!) .

منظور از «أشباح بلا أرواح،و أرواح بلا أشباح» گروههایی هستند که یا قدرت ظاهری دارند،امّا تفکّر و تدبیر ندارند و یا صاحب تفکّر و تدبیرند امّا قدرت بکارگیری آن را ندارند!بدیهی است هیچ یک از این دو گروه،راه به جایی نمی برند؛ همانگونه که جسم بی روح و روح بی جسم کارایی ندارد.

تعبیر به «نسّاکا بلا صلاح» اشاره به عبادت های بی محتوای عابدان آن زمان است.زیرا نخستین اثر عبادت،تربیت و اصلاح انسان است؛اگر عابدی ناصالح بود، دلیل بر این است که عبادتش پوست بی مغزی بوده است.

ص: 523


1- 1) «نسّاک»جمع«ناسک»به معنای عبادت کننده است.
2- 2) «أیقاظ»جمع«یقظان»به معنای بیدار است.
3- 3) «نوّم»جمع«نائم»به معنای شخص خواب است.

«تجارا بلا أرواح» ممکن است اشاره به چیزی باشد که در سوره«عصر»نیز آمده است که می فرماید:«همه انسانها در خسرانند،مگر آنها که ایمان و عمل صالح دارند و دعوت به حق و صبر می کنند».

و تعبیر به «أیقاظا نوّما» و چهار تعبیر دیگری که بعد از آن آمده،اشاره به افرادی است که بر حسب ظاهر بیدارند و در صحنه حاضرند و چشم و گوش و زبان دارند،امّا چون هیچ عکس العملی در برابر حوادث نیک و بد از خود نشان نمی دهند؛گویی واقعا خوابند و از صحنه غایبند؛نابینا و کر و لالند!

آری،اسلام وجود هر چیزی را در آثار آن می بیند؛انسان زنده بی اثر،گویی در صف مردگان است و بینایان بی بصیرت،گویی کورند و همچنین شنوندگان و گویندگان بی خاصیّت،کران و لالان محسوب می شوند.شبیه این تعبیر،کرارا در آیات قرآن آمده است که از افراد منافق و بی ایمان به «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ» (1)و یا مانند آن،تعبیر می کند.

به این ترتیب از مجموع کلام بالا چنین استفاده می شود که علی علیه السّلام یاران خود را شدیدا سرزنش می کند که چرا بعد از آشکار شدن باطن بنی امیّه و اهداف شوم حکومت آنها،حرکتی از شما دیده نمی شود و همچون افراد خواب و بی خبر،کور و کر و لال از کنار فجایع بنی امیّه می گذرید و نمی دانید چه آینده تاریکی برای اسلام و مسلمین در پیش است.

نکته: وجود بی خاصیّت،همچون عدم است

وجود بی خاصیّت،همچون عدم است

ص: 524


1- 1) سوره بقره،آیه 171.

معمولا وجود و عدم اشیا را با عینیّت آنها در خارج و عدم آن محاسبه می کنند؛ ولی در منطق قرآن مجید و روایات اسلامی وجود و عدم اشیا با آثار آنها محاسبه می شود.زندگان بی اثر،در صف مردگانند و مردگان زنده یاد،در صف زندگان.قرآن مجید بارها روی این مطلب تأکید کرده است.گاه به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرماید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ» ؛به یقین تو نمی توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی و نمی توانی کران را هنگامی که روی بر می گردانند و پشت می کنند فرا خوانی». (1)

مسلّم است که منظور از مردگان و کران در اینجا افرادی هستند که ظاهرا زنده و دارای گوش شنوا می باشند؛امّا چون عکس العمل مناسبی در برابر دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نشان نمی دهند،در زمره مردگان و کران محسوب شده اند.

و در جای دیگر می فرماید: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا» ؛ما شعر به او تعلیم ندادیم و سزاوار او نیست.این(کتاب آسمانی)فقط ذکر و قرآن مبین است،تا افرادی را که زنده اند،بیم دهد». (2)

امیر مؤمنان علی علیه السّلام به کمیل بن زیاد فرمود:«هلک خزّان الأموال و هم أحیاء،و العلماء باقون ما بقی الدّهر:أعیانهم مفقودة،و أمثالهم فی القلوب موجودة؛ثروت اندوزان مرده اند در حالی که ظاهرا زنده اند!ولی دانشمندان،تا دنیا برقرار است،زنده می مانند:جسم آنها از میان مردم بیرون رفته،ولی چهره آنان در آینه دلها نقش بسته است». (3)

ص: 525


1- 2) سوره نمل،آیه 80.
2- 1) سوره یس،آیات 69-70.
3- 2) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 147.

اگر با این مقیاس قرآنی و روایی،اشخاص و افراد و تمدّن ها و برنامه ها را بسنجیم،جهان چهره دیگری در نظر ما خواهد داشت و باید هم مقیاس سنجش، همین باشد؛چرا که موجود زنده چیزی است که دارای آثار حیات است؛آن کس و آن چیز که آثار حیات نداشته باشد،در واقع مرده است و اگر مردگانی بعد از حیات خود آثار وجودی نشان دهند،تا آن زمان که آثار وجود آنها در جامعه بشری است، در زمره زندگان محسوب می شوند.شهیدان راه خدا چون آثارشان باقی است،زنده جاویدانند(گذشته از زندگی برزخی بهشتی).

و ظالمان بیدادگر که جز تباهی و فساد و ویرانی و مرگ اثری ندارند،به یقین در صف مردگان می باشند.

اگر علی علیه السّلام گروهی از مردم کوفه و عراق را به عنوان«أشباح بلا أرواح»و ناظران نابینا و شنوندگان کر،معرّفی می کند به خاطر پیروی از همین منطق و همین فلسفه اسلامی است.

ص: 526

بخش پنجم

اشاره

رایة ضلال قد قامت علی قطبها،و تفرّقت بشعبها،تکیلکم بصاعها،و تخبطکم بباعها.قائدها خارج من الملّة،قائم علی الضّلّة؛فلا یبقی یومئذ منکم إلاّ ثفالة کثفالة القدر،أو نفاضة کنفاضة العکم،تعرککم عرک الأدیم، و تدوسکم دوس الحصید،و تستخلص المؤمن من بینکم استخلاص الطّیر الحبّة البطینة من بین هزیل الحبّ.

ترجمه

(گویا می بینم:)پرچم گمراهی بر جایگاه خود نصب و محکم شده،و طرفداران آن همه جا پراکنده گشته اند.شما را با پیمانه خود می پیماید(و با معیارهای خود می سنجد)و با دست های گشاده خویش،شاخ و برگ شما را فرو می ریزد.رهبر این گروه،از آیین اسلام خارج است و بر پایه گمراهی و ضلالت ایستاده؛(کار به جایی می رسد که)در آن روز جز تعداد کمی از شما باقی نمی ماند.همانند ته مانده دیگ و یا خرده نانهائی که در ته کیسه باقی مانده و به هنگام تکان دادن فرو می ریزد(به این هم قناعت نمی کنند؛بلکه)شما را همچون پوست هایی که(به هنگام دبّاغی)به هم می پیچند،تحت فشار قرار می دهند و همچون زراعت درو شده می کوبند و پایمال می کنند،افراد با ایمان(و ممتاز)را از میان شما جدا می سازند(و نابود می کنند؛)همان گونه که پرندگان،دانه های درشت را از دانه های لاغر جدا می سازند (و می بلعند).

شرح و تفسیر: جبّاران بنی امیّه همه چیز را درهم می کوبند

ص: 527

جبّاران بنی امیّه همه چیز را درهم می کوبند

جمعی از شارحان نهج البلاغه این بخش از خطبه را جدا از بخش های سابق دانسته اند و معتقدند در میان این دو،مطالب دیگری بوده است که مرحوم«سیّد رضی»طبق روشی که دارد-که از هر خطبه قسمت هایی را که برجستگی بیشتری، مخصوصا از نظر فصاحت و بلاغت دارد،بر می گزیند و بقیّه را حذف می کند- قسمت های میانی این دو بخش را انداخته است و لذا این دسته از شارحان این بخش را اشاره به حوادث و فتنه های آخر الزّمان می دانند.

در حالی که بعضی دیگر،مانند«ابن میثم بحرانی»معتقد به ارتباط میان این بخش و بخش های سابق هستند و آن را اشاره به گمراهان بنی امیّه و حکّام ظالم و جائر و بی دین آنها می دانند و این احتمال نزدیکتر به نظر می رسد.زیرا مرحوم«سیّد رضی»به هنگام گزینش بخش های مختلف یک خطبه،معمولا با کلمه«و منها»آنها را از هم جدا می کند؛همان گونه که در قسمت های نخستین همین خطبه مشاهده می کنیم که در دو مورد بخش ها را با تعبیر«و منها»جدا کرده است.

به هر حال،می فرماید:«(گویا می بینم:)پرچم گمراهی بر جایگاه خود نصب و محکم شده،و طرفداران آن،همه جا پراکنده گشته اند». (رایة ضلال قد قامت علی قطبها،و تفرّقت بشعبها) .

با اینکه خبر از حوادث آینده است تا مردم خود را برای آن آماده کنند و ضایعات و زیان هایش به حداقل برسد،ولی با این حال،آن را به صورت فعل ماضی بیان فرموده؛اشاره به اینکه این برنامه حتما واقع خواهد شد!همان طور که در تعبیر معروف ادبا آمده است که مضارع متحقّق الوقوع،به منزله ماضی است.

ص: 528

تعبیر به«قد قامت علی قطبها»اشاره به این است که این پرچم ضلالت که از سوی خاندان فاسد و مفسد بنی امیّه برپا می شود،چنان محکم خواهد شد که به این آسانی از جا کنده نمی شود.

جمله«تفرّقت بشعبها»گرچه ظاهرا سخن از پراکندگی شاخه های این پرچم است،ولی در واقع منظور پراکنده شدن طرفداران آن در تمام بلاد اسلامی است.

سپس می افزاید:این پرچم(اشاره به طرفداران پرچم است)«شما را با پیمانه خود می پیماید(و با معیارهای خود می سنجد)و با دست های گشاده خویش شاخ و برگ شما را فرو می ریزد!»( تکیلکم (1)بصاعها،و تخبطکم بباعها) . (2)

اشاره به اینکه:آنها با معیارهای خود شما را می سنجند؛هر کس با معیارشان هماهنگ باشد،مطلوب و آنها که هماهنگ نیستند نامطلوبند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله اوّل این است که آنها تمام مقدّرات شما را در دست می گیرند و به هر کس آنچه بخواهند می دهند.

جمله «تخبطکم بباعها» -با توجّه به اینکه«تخبط»در اینجا به معنای فروریختن برگ درخت با ضربات چوب است و«باع»به معنای دست های گشاده می باشد- اشاره به این است که آنان تا آنجا که دستشان می رسد،شاخ و برگ شما را فرو می ریزند و شما را به ضعف و ذلّت می کشانند و

ص: 529


1- 1) «تکیل»از مادّه«کیل»(بر وزن ذیل)به معنای پیمانه است و غالبا در مورد موادّ غذایی مانند گندم و جو به کار می رود؛ولی گاه به صورت مجازی در مورد هر گونه سنجش نیز استعمال می شود.
2- 2) «باع»در اصل به معنای فاصله میان سرانگشتان دو دست است،هنگامی که انسان کاملا دستها را به طرف راست و چپ باز کند؛ولی در بسیاری از مواقع،در معنای مجازی قدرت کامل یک انسان بکار می رود و «طول باع»اشاره به توانایی زیاد است.

این است راه و رسم یک حکومت ظالم و خودکامه که همه چیز را با معیارهای خود می سازد و هر که با او هماهنگ نیست،محکوم به فنا است.

سپس امام علیه السّلام به رهبر این حکومت خودکامه بیدادگر اشاره کرده،می فرماید:

«رهبر این گروه از آیین اسلام خارج است و بر پایه گمراهی و ضلالت ایستاده!»

( قائدها خارج من الملّة،قائم علی الضّلّة) .

این جمله که اشاره به معاویه یا سایر حکّام بنی امیه است،ناظر به این معناست که رهبران این گروه نه تنها مطابق قوانین اسلام عمل نمی کنند و ضروریّات دین را زیر پا می نهند،بلکه پایه و اساس کارشان گمراهی و اصرار بر ضلالت است؛همانگونه که تاریخ بر اعمال و برنامه های آن ها گواهی می دهد.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،به پایان دردناک و غم انگیز این ماجرا اشاره کرده می فرماید:«(کار به جایی می رسد که)در آن روز جز تعداد کمی از شما باقی نمی ماند:همانند ته مانده دیگ،خرده نان هائی که در ته کیسه باقی مانده و به هنگام تکان دادن،فرو می ریزد!». (فلا یبقی یومئذ منکم إلاّ ثفالة (1)کثفالة القدر،أو نفاضة (2)کنفاضة العکم (3)) .

این تعبیر به اشاره به این است که آنها که از این فتنه جان سالم بدر می برند،بسیار اندکند و غیر قابل توجّه!زیرا،آنها ظالمان احدی از مؤمنان با شخصیّت را سالم نمی گذارند.

ص: 530


1- 1) «ثفاله»از مادّه«ثفل»(بر وزن هفت)به معنای رسوب کردن تفاله هاست و گاه به معنای باقیمانده های بی مصرف هر چیزی بکار می رود.
2- 2) «نفاضه»از مادّه«نفض»(بر وزن نبض)به معنای حرکت دادن چیزی،به منظور اینکه آنچه به آن چسبیده است،بریزد و«نفاضه»به آن اشیایی که ریزش می کند،گفته می شود.
3- 3) «عکم»(بر وزن فکر)به معنای کیسه،یا جوال است که در آن چیزی نگهداری می کنند.

به این هم قناعت نمی کنند بلکه:«شما را همچون پوست هایی که(به هنگام دبّاغی)به هم می پیچند،تحت فشار قرار می دهند و همچون زراعت درو شده می کوبند و پایمال می کنند!». (تعرککم (1)عرک الأدیم (2)،و تدوسکم (3)دوس الحصید) .

«و افراد با ایمان(و ممتاز)را از میان شما جدا می سازند(و نابود می کنند؛) همان گونه که پرندگان،دانه های درشت را از دانه های لاغر جدا می کنند(و می بلعند)». (و تستخلص المؤمن من بینکم استخلاص الطّیر الحبّة البطینة (4)من بین هزیل (5)الحبّ) .

اشاره به اینکه آنها به همه ستم می کنند،ولی نسبت به مؤمنان با شخصیت و ممتاز،ستم مضاعفی دارند.

نکته: یک قانون کلّی درباره حکومت های خودکامه!

یک قانون کلّی درباره حکومت های خودکامه!

گرچه امام علیه السّلام این بخش از خطبه را به عنوان پیشگویی،درباره بنی امیّه و آینده حکومت آنان(به احتمال قوی)بیان فرموده،ولی به نظر می رسد این یک قانون کلّی درباره تمام حکومت های خودکامه و ستمگر

ص: 531


1- 4) «تعرک»از مادّه«عرک»(بر وزن ارک)به معنای مالش محکم است و میدان جنگ را از این جهت«معرکه» می گویند که طرفین یکدیگر را درهم می کوبند.
2- 5) «ادیم»در اصل به معنای پوسته هر چیزی است؛ولی بیشتر به چرم و پوست حیوانات اطلاق می شود.
3- 6) «تدوس»از مادّه«دوس»(بر وزن قوس)به معنای پایمال کردن شدید است.
4- 1) «بطینه»از مادّه«بطن»به معنای شکم گرفته شده؛و به افراد،یا دانه های چاق و فربه اطلاق می شود و به تعبیر دیگر:«بطینه»به معنای شکم بزرگ است.
5- 2) «هزیل»نقطه مقابل«بطین»به معنای شیء لاغر و کم گوشت و سبک وزن است و به سخنان بی محتوا و شوخی،واژه«هزل»اطلاق می شود،که آن هم به معنای سبک وزن بودن است.

است.آنها پایه های پرچم ضلالت را محکم می کنند و به هر سو شاخه های خود را می گسترانند.همه چیز را با معیارهای موافق منافع خود می سنجند و همه مخالفان را درهم می کوبند و پایمال می کنند و افراد برجسته آنها را مخصوصا هدف قرار داده و به زودی از میان بر می دارند؛نه رحم و نه عواطف انسانی برای آنها مطرح است و نه قانون و نه حقوق بشر؛نه نمونه های آن را در عصر و زمان خود نیز آشکارا می بینیم.

ص: 532

بخش ششم

اشاره

أین تذهب بکم المذاهب،و تتیه بکم الغیاهب و تخدعکم الکواذب؟و من أین تؤتون،و أنّی تؤفکون؟فلکلّ أجل کتاب،و لکلّ غیبة إیاب،فاستمعوا من ربّانیّکم،و أحضروه قلوبکم،و استیقظوا إن هتف بکم.و لیصدق رائد أهله،و لیجمع شمله،و لیحضر ذهنه،فلقد فلق لکم الأمر فلق الخرزة، و قرفه قرف الصّمغة.فعند ذلک أخذ الباطل مآخذه،و رکب الجهل مراکبه،و عظمت الطّاغیة،و قلّت الدّاعیة،و صال الدّهر صیال السّبع العقور،و هدر فنیق الباطل بعد کظوم،و تواخی النّاس علی الفجور،و تهاجروا علی الدّین،و تحابّوا علی الکذب،و تباغضوا علی الصّدق.

ترجمه

روش های گمراه کننده،شما را به کجا می برد؟!تاریکی ها و ظلمت ها تا کی شما را سرگردان می سازد؟و دروغ پردازی ها تا کی شما را می فریبد؟!از کجا در شما نفوذ می کنند و چگونه شما را منحرف می سازند؟!(کی می خواهید بیدار شوید؟)برای هر اجل و سرآمدی،نوشته ای مقرّر شده،و برای هر غیبتی بازگشتی(عمر شما پایان می پذیرد و اعمالتان در برابر شما ظاهر می شود.)حال که چنین است،به سخنان پیشوای الهی خود،گوش فرا دهید؛دل های خود را نزد او حاضر سازید و هنگامی که (به خاطر احساس خطر،)به شما فریاد می زند،بیدار شوید!رهبر باید برای پیروانش صادقانه سخن گوید،و آنها را متمرکز ساخته و

ص: 533

محتوای ذهن خویش را(جهت برنامه ریزی برای نجات آنها)حاضر کند(و رهبر شما چنین است).پیشوای شما حقیقت را برای شما به خوبی شکافته،همانند مهره ای که آن را برای شناسایی درونش می شکافند؛یا همچون صمغ و شیره درختی که از بدنه آن جدا می سازند.

زمانی فرا می رسد که باطل جایگاه خود را گرفته(و بر همه چیز سلطه می یابد)و جهل بر مرکب های خویش سوار می شود؛طاغوت،عظمت یافته و داعیان حق کاستی می گیرند.روزگار همچون درنده خطرناکی حمله ور می شود و باطل بعد از مدّت ها سکوت،همچون شتر نر،نعره بر می آورد.مردم در شکستن قوانین الهی هم دست می شوند و در فاصله گرفتن از دین متّحد می گردند!برای دروغ گفتن،پیمان می بندند و در برابر صدق و راستی دشمنی می ورزند!!

شرح و تفسیر: بیدار شوید آینده شومی در پیش است!

بیدار شوید آینده شومی در پیش است!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،به دنبال پیش بینی حوادث سخت و دردناک-که در آینده دامن مسلمین را می گیرد-طرق دور ماندن از آن،یا حداقل،کم کردن ضایعات آن را به اصحابش تعلیم می دهد.

نخست برای جلب توجّه آنان فریاد می زند:«مذاهب و روش های گمراه کننده شما را به کجا می برد؟تاریکی ها و ظلمت ها تا کی شما را سرگردان می سازد؟و دروغ پردازی ها تا کی شما را می فریبد؟از کجا در شما نفوذ می کنند و چگونه شما را از راه منحرف می سازند؟(کی می خواهید بیدار شوید و پیام حق را بشنوید؟!)». (أین تذهب بکم المذاهب،و تتیه (1)بکم الغیاهب (2)و تخدعکم الکواذب؟و من أین تؤتون،و أنّی تؤفکون؟) .

ص: 534


1- 1) «تتیه»از مادّه«تیه»(بر وزن پیه)به معنای گمراه و سرگردان شدن است.
2- 2) «غیاهب»جمع«غیهب»(بر وزن حیرت)به معنای شدّت تاریکی شب است.

و به این ترتیب،این معلّم بزرگ و رهبر آسمانی مخاطبین خود را از خواب غفلت بیدار و آماده شنیدن سخنان حق می کند و در ادامه سخن آنها را متوجّه مسئله مرگ و پایان عمر و بازگشت اعمال می کند و می فرماید:«برای هر اجل و سرآمدی، نوشته ای مقرر شده،و برای هر غیبتی،بازگشتی(عمر شما بی پایان می پذیرد،و اعمالتان در برابر شما ظاهر می شود)». (فلکلّ أجل کتاب،و لکلّ غیبة إیاب) .

اشاره به اینکه:تصوّر نکنید عمر شما بی پایان است و همیشه فرصت برای جبران خطاها وجود دارد و تصوّر نکنید که اعمال شما غائب و پنهان می شود و هرگز به سوی شما باز نمی گردد؛مرگ حق است و پیمانه های عمر،محدود و اعمال انسانها نزد خداوند محفوظ است.

بنابر این،منظور از«غائبی که باز می گردد»،یا اعمال انسانهاست و یا مرگ است؛ همانگونه که در خطبه های دیگری از نهج البلاغه نیز این تعبیر دیده می شود؛ امام علیه السّلام در پایان خطبه 83 مردم را دعوت به توبه و اصلاح خویشتن،قبل از فرا رسیدن مرگ می کند و از آن تعبیر به«قبل قدوم الغائب المنتظر»می فرماید.و شبیه این معنا در خطبه 64 نیز دیده می شود. (1)

ص: 535


1- 1) بعضی از شارحان نهج البلاغه چون پیوند روشنی برای این جمله و جمله های قبل ندیده اند،فرض را بر این گرفته اند که این جمله در کلام امام علیه السّلام از جمله های قبل جدا بوده و مرحوم«سیّد رضی»به خاطر روش گزینشی،از نقل قسمت های وسط صرف نظر کرده است؛در حالی که معمول«سیّد رضی»این چنین نیست که جمله هایی را بیندازد و جمله های بعد را با ما قبل پیوند دهد،بی آنکه اشاره ای به آن(مثلا با کلمه«و منها») نداشته باشد و همانگونه که ما در بالا گفتیم:پیوند معنوی این جمله،با جمله های قبل کاملا قابل درک است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:«حال که چنین است!به سخنان پیشوای الهی خود گوش فرا دهید،دل های خود را نزد او حاضر سازید،و هنگامی که (به خاطر احساس خطر)به شما فریاد می زند،بیدار شوید».( فاستمعوا من ربّانیّکم، و أحضروه قلوبکم،و استیقظوا إن هتف (1)بکم) .

در ادامه سخن برای جلب توجّه مردم به نصایح و اندرزها و هشدارها می افزاید:

«رهبر باید برای پیروانش صادقانه سخن گوید؛و آنها را متمرکز ساخته،و محتوای ذهن خویش را(برای نجات آنها)حاضر کند،(و رهبر شما چنین است)». (و لیصدق رائد (2)أهله،و لیجمع شمله (3)،و لیحضر ذهنه) .

خلاصه اینکه:رهبر و پیشوای جمعیّت وظیفه ای دارد و مردم هم وظیفه ای؛او از یک سو،باید واقعیّت ها را برای مردم بگوید و از سوی دیگر،افکار،یا نفرات خود را جمع کند و سامان و نظام دهد و از سوی سوم،فکر خود را متمرکز ساخته و برنامه ریزی دقیق کند و هنگامی که رهبر و پیشوا این برنامه را انجام داد،وظیفه پیروان این است که با تمام وجود خود،در انجام اوامر او بکوشند.

سپس می افزاید:«پیشوای شما،حقیقت را برای شما به خوبی شکافته؛همانند مهره ای که آن را برای شناسایی درونش می شکافند؛یا همچون صمغ و شیره درختی که از بدنه آن جدا می سازند». (فلقد فلق (4)لکم الأمر فلق الخرزة (5)،و قرفه (6)قرف الصّمغة (7)) .

ص: 536


1- 2) «هتف»از مادّه«هتاف»(بر وزن حباب)به معنای فریاد زدن است.
2- 1) «رائد»از مادّه«رود»(بر وزن قوم)به معنای کسی است که پیشاپیش قافله حرکت می کند و محلّ آب و مرتع را شناسایی می کند،تا قافله در آنجا اطراق کند.
3- 2) «شمل»به معنای جمع کردن و گردآوری نمودن است.
4- 3) «فلق»از مادّه«فلق»(بر وزن خلق)به معنای شکافتن است.
5- 4) «خرزه»به جواهرات و دانه های زینتی گران قیمت،یا کم قیمت اطلاق می شود.
6- 5) «قرف»از مادّه«قرف»(بر وزن حرف)به معنای تراشیدن،پوست کندن،یا جدا کردن است.
7- 6) «صمغه»شیره ای است که از درختان جاری می شود.

«خرزه»به معنای مهره گران قیمت،یا ارزان قیمت است و هنگامی که مهره هایی مشکوک شوند که از چه نوع می باشند،یکی از آنها را می شکافند تا باطن آن آشکار شود.

و این سخن کنایه از تبیین واقعیّت ها و آشکار کردن باطن امور است و تعبیر به:«قرفه قرف الصّمغة»اشاره به این است که:«من عصاره و جوهره مطالب را بیرون کشیده ام،همانند جدا کردن شیره های سودمند از درختان».

در اینجا امام علیه السّلام بار دیگر به ادامه سخن درباره حوادث آینده که در سطرهای پیشین از آن بحث شد،می پردازد و آن را با بیان پیامدهای اجتماعی و اخلاقی و دینی حکومت های خودکامه،تکمیل می کند و در واقع،آثار مختلف اجتماعی و مذهبی این حکومت ها را بیان می فرماید.پیوند این بخش از خطبه،با بخش های گذشته کاملا روشن است؛هر چند در این میان چند جمله ای خطاب به یارانش برای بیدار باش بیان فرموده است و جای تعجّب است که جمعی از شارحان نهج البلاغه این بخش را بریده از بخش های سابق می دانند که بر اثر گزینش های مرحوم«سیّد رضی»به وجود آمده.گویی گزینش حساب شده آن مرد بزرگ،بهانه ای شده تا هر کس که نخواهد در پیوندها دقّت کند،آن را به گردن گرد آورنده نهج البلاغه بیندازد.

به هر حال،امام می فرماید:«در آن هنگام باطل جایگاه خود را می گیرد(و بر همه چیز سلطه می یابد)و جهل،بر مرکب های خویش سوار می شود؛طاغوت عظمت یافته و داعیان حق کاستی می گیرند». (فعند ذلک أخذ الباطل مآخذه،و رکب الجهل مراکبه،و عظمت الطّاغیة،و قلّت الدّاعیة) .

ص: 537

«طاغیه»در اینجا ممکن است معنای مصدری داشته باشد؛یعنی:طغیان در سطح جامعه،بزرگ و گسترده می شود و می تواند معنای اسم فاعلی داشته باشد؛ یعنی:گروه طغیانگر عظمت می یابند و طبعا دعوت کنندگان به سوی حق در مقابل آنها کم می شوند،یا آنها را نابود و یا خاموش می کنند و از صحنه اجتماع می رانند و این است خطرناکترین پدیده شوم حکومت های باطل و خودکامه،که زبان حق گویان را می برند و دهان آنها را می دوزند.

و در ادامه می افزاید:«روزگار به سان درنده خطرناکی حمله ور می شود و باطل بعد از مدّت ها سکوت،همچون شتر نر نعره بر می آورد!». (و صال (1)الدّهر صیال السّبع العقور (2)،و هدر (3)فنیق (4)الباطل بعد کظوم (5)) .

آری گروه های منافق و پس مانده های دوران جاهلیّت-که از صحنه جامعه اسلامی عقب رانده شده بودند-بار دیگر بر اثر ضعف طرفداران حق،به صحنه می آیند و آزادانه فریاد می کشند.

در این هنگام،تمام ارزش ها،ضد ارزش و ضد ارزش ها،ارزش می شود:«مردم در شکستن قوانین الهی هم دست می شوند،و در فاصله گرفتن از دین متّحد می گردند، برای دروغ گفتن،پیمان دوستی می بندند و

ص: 538


1- 1) «صال»از مادّه«صول»(بر وزن قول)به معنای پریدن روی چیزی است.
2- 2) «عقور»از مادّه«عقر»(بر وزن قفل)در اصل به معنای اساس و ریشه چیزی است و به معنای پی کردن شتر و گاز گرفتن و دریدن نیز آمده است.
3- 3) «هدر»از مادّه«هدیر»(بر وزن قدیر)به معنای صدا را در گلو گرداندن و فریاد کشیدن است.
4- 4) «فنیق»به معنای حیوان نر،یا شتر نری است که مورد احترام است و کمتر بر آن سوار می شوند.
5- 5) «کظوم»و«کظم»(بر وزن هضم)در اصل به معنای بستن سر مشک است و به سکوت کردن و فرو بردن خشم و غضب نیز اطلاق می شود.

در برابر صدق و راستی،دشمنی می ورزند». (و تواخی النّاس علی الفجور،و تهاجروا علی الدّین،و تحابّوا علی الکذب، و تباغضوا علی الصّدق) .

و به این ترتیب،به مقتضای«ألنّاس علی دین ملوکهم»این حاکمان فاسق و فاجر و بی دین و کذّاب،مردم را به این صفات می کشانند و صحنه جامعه اسلامی به کلّی تیره و تار می شود.

با این که دین،شامل ترک دروغ و فجور می باشد و هجرت از دین،به معنای هجرت از همه این ارزش ها است؛ولی امام علیه السّلام به طور خاص،روی مسأله فجور و کذب تکیه می کند؛چرا که در میان پدیده های شوم حکومت های خودکامه بی دین، مسأله بی بند و باری اخلاقی و دروغ از همه آشکارتر و خطرناکتر است.

تعبیر به«تواخی»و«تهاجروا»و«تحابّوا»و«تباغضوا»اشاره به این نکته لطیف است که در این گونه جوامع،توده مردم به صورت گروهی و دسته جمعی و متّحد و متّفق به سوی فجور و کذب و بی دینی پیش می روند و به تعبیر دیگر:مسأله جنبه فردی ندارد،بلکه جنبه جمعی توأم با برنامه ریزی دارد و خطر بزرگ همین است.

ص: 539

بخش هفتم

اشاره

فإذا کان ذلک کان الولد غیظا،و المطر قیظا،و تفیض اللّئام فیضا،و تغیض الکرام غیضا،و کان أهل ذلک الزّمان ذئابا،و سلاطینه سباعا،و أوساطه أکّالا،و فقراؤه أمواتا؛و غار الصّدق،و فاض الکذب،و استعملت المودّة باللّسان،و تشاجر النّاس بالقلوب،و صار الفسوق نسبا،و العفاف عجبا،و لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا.

ترجمه

در آن هنگام،فرزندان سبب خشم(پدران و مادران)می شوند؛و باران گرمی می افزاید؛فرومایگان همه جا را پر می کنند و نیکان بزرگوار،کمیاب می شوند!مردم آن زمان،همچون گرگان؛و سلاطین آنها همچون درندگان؛و طبقه متوسط طعمه آنها؛و مستمندان همچون مردگان خواهند بود.(در آن زمان)راستگویی از میان می رود و دروغ فراوان می شود؛مردم با زبان اظهار دوستی می کنند،و با دل دشمنی؛ به گناه و آلودگی افتخار می کنند و از عفّت و پاکدامنی در شگفتی فرو می روند!و اسلام همچون پوستینی وارونه پوشیده می شود!!.

شرح و تفسیر: پوستین وارونه!

پوستین وارونه!

به دنبال بحثی که امام علیه السّلام به عنوان پیشگویی از آینده در مورد سیطره و سلطه حکّام خودکامه بیدادگر و پیامدهای آن در بخش های سابق

ص: 540

خطبه بیان فرمودند،در بخش آخر،به قسمت های مهمّ دیگری از آثار شوم این حکومت ها،و وضع اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی مردم در چنین حکومتهایی اشاره می فرماید.

نخست می گوید:«در آن هنگام،فرزندان سبب خشم(پدران و مادران)می شوند و باران،گرمی می افزاید؛فرومایگان همه جا را پر می کنند و نیکان بزرگوار،کمیاب می شوند!» (فإذا کان ذلک کان الولد غیظا (1)؛و المطر قیظا (2)،و تفیض اللّئام فیضا (3)،و تغیض الکرام غیضا (4)) .

اشاره به اینکه صفات سوء حکّام ظالم،به درون خانواده ها نیز نفوذ می کند و فرزندانی که باید نور چشمان پدر و مادر و مایه برکت و شکوفایی زندگی آنان باشند، مبدّل به یک عامل ناراحتی و بدبختی می شوند.

از سوی دیگر،آثار وضعی این اعمال ناروا در جهان طبیعت و نعمت های الهی نیز آشکار می شود و بارانی که باید در زمستان ببارد و مایه برودت و لطافت هوا شود،در تابستان می بارد و سبب گرمی و ناراحتی و ضایع شدن محصولات کشاورزی می گردد.

و از سوی سوم،به خاطر دگرگون شدن ارزش ها،فرومایگان صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار می دهند و به همین دلیل،پاکان و نیکان از صحنه طرد می شوند و این ویژگی های چهارگانه،در هر حکومت خودکامه ظالمی دیده می شود.

ص: 541


1- 1) «غیض»به معنای غضب است و بعضی گفته اند:حالتی است شدیدتر از غضب.
2- 2) «قیض»به معنای وسط تابستان و به اصطلاح«قلب الأسد»است و هنگامی که این واژه به معنای مصدری به کار می رود،به معنای حرارت شدید یافتن است.
3- 3) «فیض»به معنای سیلان آب،یا باران،یا اشک و مانند آن است.
4- 4) «غیض»به معنای نقصان یافتن و در زمین فرو رفتن است.

در ادامه این سخن به ویژگی های چهارگانه دیگری اشاره فرموده و گروههای اجتماعی آن زمان را به چهار دسته تقسیم می فرماید و می گوید:«مردم آن زمان همچون گرگان؛و سلاطین آنها همچون درندگان؛و طبقه متوسّط،طعمه آنها؛و مستمندان،همچون مردگان خواهند بود!». (و کان أهل ذلک الزّمان ذئابا،و سلاطینه سباعا،و أوساطه أکّالا (1)،و فقراؤه أمواتا) .

منظور از اهل آن زمان،کارگزاران و اعوان و انصار حکّام ظالم است.هنگامی که سلطان آنها درنده خو باشد،همکاران و همدستان آنها نیز گرگ صفت خواهند بود و طبیعی است که در این میان،قشرهای متوسّط جامعه،طعمه آن گرگان درنده می شوند و فقرا چنان به فراموشی سپرده می شوند،که گویی مرده اند! گویی امام علیه السّلام سرتاسر تاریخ بشر را مورد بررسی قرار داده و در این عبارات کوتاه، ویژگی های حکومت های خودکامه ستمگر را،دقیقا بیان فرموده است.

در آخرین قسمت این خطبه،به هفت پدیده شوم در چنین جوامعی که سرچشمه تمام بدبختی ها می شود،اشاره فرموده،چنین می گوید:

«در آن زمان،راستگویی از میان می رود و دروغ فراوان می شود.مردم با زبان اظهار دوستی می کنند،و با دل،دشمنی.به گناه و آلودگی افتخار می کنند و از عفّت و پاکدامنی در شگفتی فرو می روند و اسلام همچون

ص: 542


1- 1) «أکّال»جمع«آکل»(مانند طلاّب جمع طالب)به معنای خورنده است؛بنابر این،معنای جمله«أوساطه أکّالا»این است که طبقه متوسط در آن زمان دائما مشغول خورد و خوراک و چپاول و غارت اموالند و اگر اسم فاعل را در اینجا به معنای اسم مفعول بدانیم که متناسب با جمله های قبل است،مفهوم همان می شود که در متن آوردیم.

پوستینی وارونه پوشیده می شود!» (و غار (1)الصّدق،و فاض الکذب،و استعملت المودّة باللّسان،و تشاجر النّاس بالقلوب،و صار الفسوق نسبا،و العفاف عجبا،و لبس الإسلام لبس الفرو (2)مقلوبا. تعبیر به «غار الصّدق،و فاض الکذب» -با توجّه به اینکه«غار»از مادّه«غور»در اصل به معنای فرو رفتن آب،یا چیز دیگر در زمین و«فاض»از مادّه«فیض»به معنای سیلان و فزونی آب،یا باران و امثال آن است-اشاره به این می باشد که گویی در آن زمان،چشمه های صدق و راستی در زمین فرو می رود و باغستان سر سبز جهان انسانیّت به خشکی می گراید و به عکس،آب شور و ناگوار دروغ بر سرزمین اجتماع غلبه می کند و در این شوره زار،جز«خس»نمی روید.

جمله«صار الفسوق نسبا»اشاره به این است که:افراد فاسق چنان به یکدیگر نزدیک می شوند و دست به دست هم می دهند،که گویی برادر یا خویشاوند یکدیگرند.

بعضی از«شارحان نهج البلاغه»«فسوق»را در اینجا به زنا تفسیر کرده اند؛یعنی فرزندان نامشروع در آن جامعه زیاد می شود و این تفسیر با جمله«و العفاف عجبا» (عفّت و پاکدامنی مایه تعجّب می شود)تناسب دارد.

احتمال سومی در تفسیر این جمله وجود دارد و آن این است که فاسقان به فسق خود افتخار می کنند!همانگونه که عرب به نسب خود افتخار می کرد و به عکس،افراد پاکدامن در چنان جامعه ای سرافکنده خواهند بود و مورد ملامت و سرزنش واقع می شوند.

ص: 543


1- 2) «غار»از مادّه«غور»به معنای داخل شدن در چیزی است و هنگامی که در مورد آب بکار می رود به معنای فرو رفتن در زمین است و به همین جهت به معنای نابود شدن نیز می آید.
2- 3) «فرو»به معنای پوستین است که از پوست حیوانات تهیّه می شود و پشم های بلندی دارد و در هنگام شدّت سرما از آن استفاده می گردد.

و جمله «لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا» اشاره به نکته لطیفی است و آن اینکه حکّام ظالم و فاسق و فاجر سعی در نابودی اسلام و بی دین کردن مردم نمی کنند؛ بلکه برای رسیدن به منویّات شوم خود،اسلام را تحریف کرده،وارونه نشان می دهند؛درست مانند پوستینی که وارونه پوشیده شود و تاریخ حکومت های خودکامه-مخصوصا حکومت های بیدادگر بنی امیّه و بنی عبّاس-شاهد صدق این سخن است.

بدیهی است پوستین وارونه نه گرمای چندانی دارد و نه شکل و شباهتی به لباس انسانها؛بلکه،انسان را به صورت حیوانی در می آورد و ذکر این جمله بعد از ذکر مفاسد دیگر آن زمان ممکن است از قبیل ذکر عام بعد از خاص باشد؛زیرا هنگامی که اسلام وارونه شود،دروغ به جای راستی،فسوق به جای عفاف می نشیند؛ همچنین سایر ارزش ها و ضد ارزش ها جا به جا می شود.

نکته: آثار سلطه فرومایگان!

آثار سلطه فرومایگان!

آنچه را امام علیه السّلام در سه بخش از این خطبه درباره حوادث آینده جامعه اسلامی به عنوان پیش بینی بیان فرموده،ترسیم بسیار دقیق و حساب شده ای از تمام حکومت های جبّار خودکامه در طول تاریخ است.هنگامی که آنها پایه های خود را محکم می کنند تمام نیکان و پاکان را از صحنه اجتماع کنار می زنند و مدیران و دستیاران خود را از افراد بی بند و بار و بی ایمان و نوکر مآب که به جای«کلاه،سر می آورند».بر می گزینند.مؤمنان را تحت فشار قرار می دهند و مردم را به جهل و نادانی و بی خبری سوق می دهند.دروغ همه جا را فرا می گیرد و صدق و راستی برچیده می شود.فرومایگان بر مقدّرات مردم مسلّط می شوند و بسیاری از مردم به

ص: 544

حکم«ألنّاس علی دین ملوکهم»از آن حکّام و سلاطین درنده خو پیروی می کنند.

نظام ارزش جامعه به کلّی دگرگون می شود و فی المثل:بی عفّتی و ناپاکی مایه افتخار و پاکدامنی از اسباب سرافکندگی به حساب می آید.

این گونه حکومت ها در محیطهای مذهبی با مذهب نمی جنگند؛بلکه سعی می کنند مذهب را از درون تهی سازند و تعلیمات آن تحریف کنند و به این طریق از احساسات مذهبی مردم به نفع مقاصد شوم خود استفاده کنند.خرافات را در میان مردم ترویج می دهند و به بعضی از ظواهر مذهبی اهمیّت داده،عمق و باطن آن را از میان می برند.

هرگاه با این معیارهای دقیقی که مولا امیر مؤمنان علیه السّلام در این خطبه بیان کرده به جوامع دنیای امروز-مخصوصا بسیاری از کشورهای اسلامی-بنگریم،می بینیم چقدر قابل تطبیق است.گویی امام علیه السّلام از آن روز تمام حوادثی را که امروز در جوامع می گذرد با چشم می دیده و همچون نقّاش چیره دستی آنها را با نوک قلم ترسیم نموده؛تصویری که از هر نظر برابر با اصل است.

آنچه امام علیه السّلام در این خطبه پیش بینی فرموده است شباهت به روایاتی دارد که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در این زمینه نقل شده است.از جمله در حدیثی می خوانیم:

«یأتی علی النّاس زمان وجوههم وجوه الآدمیّین،و قلوبهم قلوب الشّیاطین،کأمثال الذّئاب الضّواری،سفّاکون للدّماء،لا یتناهون عن منکر فعلوه،إن تابعتهم ارتابوک و إن حدّثتهم کذّبوک،إن تواریت عنهم اغتابوک.ألسّنّة فیهم بدعة،و البدعة فیهم سنّة،و الحلیم منهم غادر،و الغادر بینهم حلیم،ألمؤمن فیما بینهم مستضعف،و الفاسق فیما بینهم مشرّف...فعند ذلک یحرمهم اللّه قطر السّماء فی أوانه،و ینزله فی غیر أوانه،و یسلّط علیهم شرارهم...؛زمانی بر مردم فرا

ص: 545

می رسد که صورت های آنها،صورت های انسانی است و دل های آنها دل های شیطانی!مانند گرگان درنده اند؛و پیوسته خون ریزی می کنند؛و هیچگاه(با تذّکر و ارشاد)از منکراتی که انجام می دهند،باز نمی گردند!اگر با آنها همراهی کنی تو را متّهم می کنند و اگر سخنی بگویی،تکذیبت می کنند و اگر از آنها پنهان شوی غیبت می کنند.سنّت(سنّت معصومین)در میان آنها بدعت است؛و بدعت در میان آنها سنّت!عاقل در نظر آنها کسی است که فریبکار و پیمان شکن باشد و فریبکار و پیمان شکن در میان آنها عاقل و هوشیار محسوب می شود.مؤمن در میان آنها مستضعف و فاسق در میان آنها مشرّف و گرامی است...در این هنگام،خداوند آنها را از باران به موقع،محروم می سازد و باران های بی موقع(که مایه فساد و تباهی است)بر آنها نازل می کند و اشرار بر آنها مسلّط می شوند». (1)

ص: 546


1- 1) سفینة البحار،مادّه«زمن».

خطبۀ 109: بیان قدرت خداوند و عظمت منحصر به فرد او و مسأله رستاخیز و قیامت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی بیان قدرة اللّه و انفراده بالعظمة و أمر البعث

(1)

امام علیه السّلام این خطبه را برای بیان قدرت خداوند و عظمت منحصر به فرد او و مسأله رستاخیز و قیامت ذکر فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از خطبه های بسیار فصیح و بلیغ و پر محتوا و با ارزش نهج البلاغه است که به همین دلیل نام«الزّهراء»(درخشنده)را بر آن گزارده اند و به گفته یکی از شارحان معروف نهج البلاغه،«ابن ابی الحدید»:«تأثیر و جاذبه این خطبه چنان است که اگر آن را بر انسان بی ایمانی که قیامت را با تمام قدرت نفی می کند،بخوانند توان مقاومتش درهم

ص: 547


1- 1) سند خطبه:در«مصادر نهج البلاغه»آمده است که مرحوم«سیّد رضی»این خطبه را به صورت گزینش از خطبه معروف به«الزهراء»گرفته است.از کسانی که قبل از«سیّد رضی»می زیسته اند و این خطبه را در کتاب خود آورده اند«ابن عبد ربّه مالکی»در«عقد الفرید»است.«زمخشری»و«آمدی»،بخش هایی از این خطبه را بعینه ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 235).

می شکند و دلش در وحشت فرو می رود،و او را در مبانی فکری خود متزلزل می سازد،و وادار به تجدید نظر می کند». (1)

این خطبه دارای نکات بسیار آموزنده ای است و در مجموع دارای هشت بخش است:

بخش اوّل از قدرت عظیم پروردگار و ناتوانی مخلوقات در برابر او سخن می گوید و نکات دقیقی را در این زمینه یاد آور می شود.

بخش دوّم از خلقت فرشتگان و بعضی از ویژگی های آنها بحث می کند،که اگر از اسرار غیب با خبر می شدند می دانستند عبادات مستمرّ و بی نظیرشان در برابر عظمت حق،بسیار ناچیز است.

بخش سوّم با ترسیمی از خانه آخرت و نعمت های بهشتی،از غفلت بندگان و رغبت آنها به دنیای مادّی و دور ماندن از دعوت انبیا سخن می گوید.

بخش چهارم به سراغ حالت دلباختگان دنیا و آلودگان به معصیت در هنگام مرگ می رود و در تعبیراتی بسیار مؤثّر و رسا وضع آنها را در آن حالت چنان ترسیم می کند که هر انسان غافلی را به تفکّر و بازنگری در رفتار خویش وامی دارد.

در بخش پنجم و ششم پیرامون قیامت و مقدّمات روز رستاخیز و پرسش از اعمال انسان ها و سعادت مؤمنان نیکوکار و مجازات بدکاران سخن می گوید و سرنوشت هر یک از این دو گروه را با تعبیراتی بسیار مؤثّر شرح می دهد.

در بخش هفتم از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مخصوصا از زهد و بی اعتنایی آن حضرت نسبت به دنیا سخن می گوید و او را به عنوان الگو و اسوه ای برای همه اهل ایمان معرّفی می کند.

ص: 548


1- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 7،صفحه 202.

در بخش هشتم-که آخرین بخش است-سخن از اهل بیت پیامبر و یاران و پیروان او دارد و در بیان بسیار کوتاهی عظمت مقام آنها را ترسیم می فرماید.

ص: 549

بخش اوّل

اشاره

کلّ شیء خاشع له،و کلّ شیء قائم به:غنی کلّ فقیر،و عزّ کلّ ذلیل،و قوّة کلّ ضعیف،و مفزع کلّ ملهوف.من تکلّم سمع نطقه،و من سکت علم سرّه،و من عاش فعلیه رزقه،و من مات فإلیه منقلبه.لم ترک العیون فتخبر عنک،بل کنت قبل الواصفین من خلقک.لم تخلق الخلق لوحشة،و لا استعملتهم لمنفعة،و لا یسبقک.من طلبت،و لا یفلتک،من أخذت،و لا ینقصی سلطانک من عصاک،و لا یزید فی ملکک من أطاعک،و لا یردّ أمرک من سخط قضاءک،و لا یستغنی عنک من تولّی عن أمرک.کلّ سرّ عندک علانیة،و کلّ غیب عندک شهادة.أنت الأبد فلا أمد لک،و أنت المنتهی فلا محیص عنک،و أنت الموعد فلا منجی منک إلاّ إلیک.بیدک ناصیة کلّ دابّة،و إلیک مصیر کلّ نسمة.سبحانک ما أعظم شأنک!سبحانک ما أعظم ما نری من خلقک!و ما أصغر کلّ عظیمة فی جنب قدرتک!و ما أهول ما نری من ملکوتک!و ما أحقر ذلک فیما غاب عنّا من سلطانک!و ما أسبغ نعمک فی الدّنیا،و ما أصغرها فی نعم الآخرة!

ترجمه

همه چیز در برابر او خاضع است،و هر چیزی به وجود او قائم می باشد!بی نیاز کننده هر فقیر،و عزّت بخش هر خوار و ذلیل،و نیروی هر ناتوان،و پناهگاه هر مصیبت رسیده است.هر کس سخن بگوید نطق او را می شنود،هر کس سکوت کند اسرار درونش را می داند،آن کس که

ص: 550

زنده است روزیش بر اوست،و آن کس که می میرد بازگشتش به سوی اوست.

(پروردگارا!)چشم ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند؛بلکه تو پیش از آنکه وصف کنندگانت وجود پیدا کنند،بوده ای.آفریدگان را برای رفع وحشت تنهایی نیافریدی، و برای سود خود آنها را به کاری وانداشتی،هیچ کس نمی تواند از پنجه قدرتت بگریزد،و آن کس را که بگیری از حیطه قدرت تو بیرون نمی رود.معصیت گنهکاران از عظمت تو نمی کاهد و اطاعت مطیعان بر حاکمیت تو نمی افزاید.آن کس که از قضا و قدر تو به خشم آید،نمی تواند حکم و فرمانت را دگرگون سازد،و آن کس که از اوامر تو روی گرداند،از تو بی نیاز نمی شود.هر رازی نزد تو آشکار،و هر پنهانی پیش تو حاضر است.تو وجودی جاودانی هستی که زمان برایت نیست،تو پایانی هستی که جز بازگشت به سویت راهی وجود ندارد،و وعده گاهی که نجات از حکمت جز به وسیله تو ممکن نیست.ناصیه(و زمام اختیار)هر جنبنده ای به دست توست،و بازگشت همه نفوس به سوی تو می باشد.

(پروردگارا!)پاک و منزّهی!چه بزرگ است مقام تو.(باز هم)منزّهی!چه بزرگ است آنچه را که از آفریده هایت می بینیم و چه کوچک است هر بزرگی در برابر قدرت و عظمت تو،و چه با شکوه است آنچه را از ملکوتت مشاهده می کنیم.(با این حال، چقدر ناچیز است آنچه را می بینیم،در برابر آنچه از قلمرو حکومتت از ما پنهان است!چه قدر نعمت های دنیایت فراوان و پر اهمیّت است و چه کوچک است این نعمت ها در برابر نعمت های آخرتت.

شرح و تفسیر: اوصاف کمال پروردگار

ص: 551

اوصاف کمال پروردگار

همانگونه که در بالا اشاره شد این خطبه یکی از زیباترین و پر معناترین خطبه های نهج البلاغه است و در بخش نخست آن اوصاف جمال و جلال و صفات فعل پروردگار به طرز بسیار جامع و جالبی ترسیم شده است.

نخست روی ده وصف از اوصاف کمال انگشت گذارده،می فرماید:«همه چیز در برابر او خاضع است و هر چیزی به وجود او قائم می باشد!بی نیاز کننده هر فقیر، عزّت بخش هر فرد خوار و ذلیل،نیروی هر ناتوان،و پناهگاه هر مصیبت رسیده است!». (کلّ شیء خاشع له،و کلّ شیء قائم به:غنی کلّ فقیر،و عزّ کلّ ذلیل،و قوّة کلّ ضعیف،و مفزع کلّ ملهوف) .

این شش وصف در حقیقت بازگشت به قدرت مطلقه پروردگار و وجود بی پایان و نامحدود او و نیاز همه ممکنات می کند.

«خاشع»از مادّه«خشوع»در اصل به معنای خضوع است؛ولی مفهومی گسترده تر از آن دارد که خضوع ظاهری و باطنی و تشریعی و تکوینی را شامل می شود.

بنابر این،خشوع همه اشیاء در برابر او،به معنای تسلیم بودن در برابر خداوند و حاکمیّت قوانین آفرینش بر آنهاست.

قائم بودن همه چیز به خداوند از این جهت است که او واجب الوجود است و غیر او ممکن الوجود،و ممکن،وجودی وابسته به واجب است؛همانند نور آفتاب که به خورشید وابسته است.غنای هر فقیر و عزّت هر ذلیل و قوّت هر ضعیف بودن نیز از همین جا سرچشمه می گیرد؛چرا که ممکنات و مخلوقات،چیزی از خود ندارند؛هر چه دارند از ناحیه اوست و هر کمالی نصیب آنها شود،پرتوی از آن کمال مطلق الهی است.

«ملهوف»از مادّه«لهف»در اصل به معنای غم و اندوه است که به خاطر از دست دادن چیزی به انسان است می دهد و گاه در مورد افرادی به کار می رود که مظلوم شده اند و فریاد استغاثه بر آورده اند و از آنجا که قدرت

ص: 552

ناچیز انسان ها به آنها اجازه نمی دهد که به تمام خواسته های خود برسند و یا آنچه را دارند نگهداری کنند، بنا بر این،به هنگامی که غم و اندوه از دست دادن سرمایه های مادّی و معنوی بر وجود آنها چیره می شود،راهی جز این ندارند که به آن ذات پاک قادر و توانا پناه ببرند و برای حلّ مشکلات خود،از او یاری بطلبند.

آنچه در بالا آمد،در واقع بر گرفته از آیات مختلف قرآن است که این اوصاف را در جای جای قرآن برای خداوند بیان می کند.در یک جا می فرماید: «وَ لِلّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» ؛تمام آنچه در آسمان و زمین وجود دارد،برای خدا سجده می کنند». (1)

و در جای دیگر می فرماید: «اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» ؛هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده،که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او هستند». (2)

و در جای دیگر می فرماید: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» ؛ای مردم!شما همگی نیازمند به خدایید؛تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است». (3)

و بالأخره به صورت جامع می فرماید: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ؛بگو:بارالها!مالک حکومت ها تویی؛به هر کس بخواهی حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی حکومت را می گیری؛هر کس را

ص: 553


1- 1) سوره نحل،آیه 49.
2- 2) سوره بقره،آیه 255.
3- 3) سوره فاطر،آیه 15.

بخواهی عزّت می دهی و هر کس را بخواهی خوار می کنی؛تمام خوبی ها به دست تو است؛تو بر هر چیزی توانا هستی!». (1)

در ادامه این شش وصف،به چهار وصف دیگر اشاره کرده،می فرماید:«هر کس سخنی بگوید نطق او را می شنود،و هر کس سکوت کند اسرار درونش را می داند،آن کس که زنده است روزیش بر او است،و آن کس که می میرد بازگشتش به سوی اوست». (من تکلّم سمع نطقه،و من سکت علم سرّه،و من عاش فعلیه رزقه،و من مات فإلیه منقلبه) .

آری!او از درون و برون ما آگاه است و او در زندگی و مرگ ناظر احوال ما است؛ روزی ما بر اوست و بازگشت ما به سوی او.

اگر راستی همین ده وصفی را که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این جمله های کوتاه بیان کرده است،در عمق جان ما جای گیرد و همه را باور کنیم،برای اصلاح ما کافی است.بدانیم هر چه داریم از اوست و هر چه می خواهیم،باید از او بخواهیم؛از اسرار درون ما با خبر است و سرانجام،همه به سوی او و دادگاه عدلش باز می گردیم.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر پاره ای از صفات سلبیه خداوند می پردازد و می فرماید:«چشم ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند؛بلکه تو پیش از آنکه وصف کنندگانت وجود پیدا کنند،بوده ای!». (لم ترک (2)العیون فتخبر عنک،بل کنت قبل الواصفین من خلقک) .

تعبیر به«لم ترک العیون»اشاره به این است که:تو نه مخلوق بوده ای و نه جسم،تا دیده شوی و بخواهند اوصاف تو را از طریق رؤیت و مشاهده بیان کنند و جمله بعد، در حقیقت به منزله علّت است؛زیرا خداوندی که از

ص: 554


1- 4) سوره آل عمران،آیه 26.
2- 1) «لم تر»فعل و«ک»مفعول آن است و فاعل آن«العیون»می باشد.یعنی:چشم ها تو را نمی بیند.

ازل بوده،هرگز ممکن نیست جسم باشد؛زیرا جسم حادث است و مرکز حوادث؛بنابر این،قابل مشاهده نیست و اگر اوصافی برای ذات پاک خداوند بیان می کنیم،به حکم آن است که عقل از طریق استدلالات به آن رسیده،یا پیامبران الهی در کتب آسمانی آن را برای ما آورده اند.

در ادامه سخن،به هشت وصف دیگر از اوصاف جلال-که جنبه سلبی دارد و در واقع بی نیازی مطلق و شکست ناپذیری خداوند را بازگو می کند-اشاره کرده،با این تعبیر سخن می گوید:«آفریدگان را برای رفع وحشت تنهایی نیافریدی و برای سود خود،آن ها را به کاری وانداشتی؛هیچ کس از پنجه قدرت تو نمی تواند فرار کند و آن کس را که بگیری از حیطه قدرتت بیرون نمی رود؛معصیت گنه کاران،از عظمت تو نمی کاهد و اطاعت مطیعان،بر حاکمیّت تو نمی افزاید.آن کس که از قضا و قدر تو به خشم آید،نمی تواند فرمانت را برگرداند و آن کس که از اوامر تو روی گرداند،از تو بی نیاز نمی شود!».

(لم تخلق الخلق لوحشة،و لا استعملتهم لمنفعة،و لا یسبقک.من طلبت،و لا یفلتک (1)من أخذت،و لا ینقص سلطانک من عصاک،و لا یزید فی ملکک من أطاعک،و لا یردّ أمرک من سخط قضاءک،و لا یستغنی عنک من تولّی عن أمرک) .

آری؛او از همگان بی نیاز است و هر کمالی در عالم پیدا شود،منبع اصلی و بی پایانش نزد اوست و چیزی در برابر اراده او نمی تواند قد علم کند.بنابر این اگر مخلوقاتی را آفریده،به خاطر نور افشانی و فیض بخشی

ص: 555


1- 1) «یفلت»از مادّه«افلات»به معنای رهایی یافتن ناگهانی،یا فرار کردن است و حدیث معروف«عمر»که در کتب شیعه و اهل سنّت آمده و«ابن منظور»در«لسان العرب»نیز در لغت«فلت»آن را نقل می کند،از همین باب است.می گوید:«إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة وقی اللّه شرّها؛بیعت ابی بکر ناگهانی(و بدون مطالعه) بود،که خداوند شرّ آن را برطرف ساخت.(و جنجال و درگیری واقع نشد)».

است،نه به خاطر دفع وحشت تنهایی،یا جلب منفعت.نه عبادت عبادت کنندگان بر جلال او می افزاید و نه اگر جمله کائنات کافر گردند،بر دامان کبریائیش گردی می نشیند.آنها که به او پشت کنند بی نیاز از او نیستند و آنها که بر قضاء و قدر او خرده گیرند،قادر به تغییر و تبدیل آن نیستند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به پنج وصف دیگر از اوصاف جمال او اشاره کرده، می فرماید:«هر سرّی نزد تو آشکار است و هر پنهانی پیش تو حاضر.تو وجودی ابدی هستی که زمان برایت نیست؛و پایانی هستی که جز بازگشت به سویت راهی وجود ندارد؛و وعده گاهی که نجات از حکمت جز به وسیله تو ممکن نیست». (کلّ سرّ عندک علانیة،و کلّ غیب عندک شهادة.أنت الأبد فلا أمد لک،و أنت المنتهی فلا محیص (1)عنک،و أنت الموعد فلا منجی منک إلاّ إلیک) .

گرچه در ابتدای نظر،واژه«سرّ»و«غیب»به یک معنا است و همچنین واژه های «علانیه»و«شهاده»؛ولی بعید نیست که منظور از«سرّ»اسرار درون بندگان باشد که خداوند از همه آنها با خبر است و به تعبیر دیگر هر سرّی برای او علانیه می باشد؛ ولی«غیب»به معنای حوادث آینده،یا گذشته است که از حسّ ما پوشیده است؛یا انواع موجوداتی که در زمین و آسمان پهناور در حال حاضر وجود دارند،ولی حواس ما به آنها دسترسی ندارد. (2)

ص: 556


1- 1) «محیص»از مادّه«حیص»(بر وزن حیف)به معنای بازگشت و عدول و کناره گیری کردن از چیزی است و از آنجا که«محیص»اسم مکان است،این کلمه به معنای قرارگاه،یا پناهگاه آمده است.
2- 2) از منابع لغت نیز استفاده می شود که«سرّ»چیزی است که انسان آن را مخفی می کند،ولی غیب هر چیزی است که از چشم و حسّ ما پوشیده است.

تعبیر به«أنت الأبد»در واقع نوعی تأکید است بر ابدیّت خداوند.او چنان ابدی است که گویی عین ابدیّت است!چرا که او واجب الوجود است و به همین دلیل،نه آغازی دارد و نه پایانی؛چرا که آغاز و پایان از اوصاف مخلوقات است که از جهات مختلف محدودند.

تعبیر به«منتهی»و«موعد»درباره خداوند دو وصف متفاوت است.او«منتهی» است،یعنی:همه چیز به سوی او بازگشت می کند. «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و او «موعد»است،یعنی:وعده گاهی است برای حساب و کتاب و بررسی اعمال انسانها و هیچ کس توانایی فرار از دادگاه عدل او را ندارد.قرآن مجید نیز با صراحت می گوید:

«وَ عُرِضُوا عَلی رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً» ؛آنها در یک صف به پیشگاه پروردگارت عرضه می شوند(و به آنان گفته می شود:)همگی نزد ما آمدید همان گونه که نخستین بار شما را آفریدیم،امّا شما گمان می کردید ما هرگز موعدی برایتان قرار نخواهیم داد». (1)پیام این اوصاف الهی این است که ما بدانیم او از همه چیز و حتّی از اسرار درون ما کاملا آگاه است؛اگر از خلق پنهان کنیم از خالق پنهان نخواهد بود و نیز بدانیم در این جهان هر چه باشیم و به هر جا برسیم آخرین منزلگاه ما دادگاه عدل او است و به یقین،توجّه به این اوصاف، اثر عمیقی در باز داشتن از گناه و نافرمانی حق دارد.

در ادامه این سخن باز برای تأکید بر قدرت پروردگار و بازگشت همه موجودات زنده به سوی او می فرماید:«ناصیه(و زمام)اختیار هر جنبنده ای به دست تو است و بازگشت همه نفوس به سوی تو می باشد». (بیدک ناصیة کلّ دابّة،و إلیک مصیر کلّ نسمة) .

ص: 557


1- 1) سوره کهف،آیه 48.

با توجّه به اینکه«ناصیة»به معنای موی پیش سر است و برای رام کردن و تسلیم نمودن حیوانات موی پیش سر آنها را محکم می گیرند،تعبیر فوق به معنای تسلیم همه جنبندگان در برابر اراده مطلقه پروردگار است.

تعبیر به«کلّ نسمة»با توجّه به این که«نسمة»در اصل به معنای وزش ملایم نسیم است و سپس به روح موجودات زنده و خود آنها اطلاق شده،اشاره به این می باشد که هر موجود زنده ای سرانجام به سوی تو باز می گردد و در محضر عدل تو حاضر می شود.

در هفت جمله پایانی این بخش از خطبه،امام علیه السّلام مسأله عظمت قدرت و آفرینش خداوند و اهمیّت نعمت های دنیا و آخرت را با تعبیراتی بسیار زیبا و گویا و رسا بیان فرموده است.

در پنج جمله نخست،در مورد عظمت خداوند و آفرینش او می فرماید:

«(پروردگارا!)پاک و منزّهی!چه بزرگ است مقام تو.(باز هم)منزّهی!چه بزرگ است آنچه را که از آفریده هایت می بینیم؛و چه کوچک است هر بزرگی در برابر قدرت و عظمت تو؛و چه با شکوه است آنچه را از ملکوتت مشاهده می کنیم و چقدر ناچیز است آنچه را می بینیم،در برابر آنچه از قلمرو حکومتت که از ما پنهان است!».

(سبحانک ما أعظم شأنک!سبحانک ما أعظم ما نری من خلقک!و ما أصغر کلّ عظیمة فی جنب قدرتک!و ما أهول ما نری من ملکوتک!و ما أحقر ذلک فیما غاب عنّا من سلطانک!) .

هر قدر علم و دانش بشر پیشرفت می کند و ابزار قوی تری برای بررسی جهان آفرینش در اختیار او قرار می گیرد،عظمت این عالم به طرز عجیبی در نظر ما بیشتر می شود.به گفته بعضی از دانشمندان،جهان آفرینش-تا آنجا که ما می دانیم- همچون کتابخانه عظیمی است که میلیون ها کتاب داشته باشد و کره زمین ما با تمام تشکیلاتش،همچون یک

ص: 558

نقطه در یکی از صفحات کتابی از کتاب های این کتابخانه بزرگ است و به گفته دیگری:امروز ثابت شده که بعضی از ستارگان آسمان به قدری بزرگ است که انسان را غرق در شگفتی می کند!ستاره ای است جزء ستارگان صورت فلکی«جوزا»که به عنوان«ابط الجوزا»شناخته می شود،که سی میلیارد برابر کره زمین است!و این تنها یکی از ستارگان بزرگ آسمان است.و چه جالب است که امام علیه السّلام می فرماید آنچه از ما پنهان است،بسیار با عظمت تر است از آنچه می بینیم.

این را در زمانی فرمود که هیچ یک از اکتشافات امروز نبود و«هیأت بطلمیوسی»که جهان هستی را با نهایت حقارت می نگریست،بر تمام محافل علمی حکمفرما بود.

امام علیه السّلام در این سخن،دقیقا در سایه قرآن مجید حرکت می کند آنجا که می فرماید: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ» ؛

آفرینش آسمان ها و زمین از آفرینش انسان ها بزرگ تر است،ولی بیشتر مردم نمی دانند». (1)

امام علیه السّلام در دو جمله پایانی در مورد نعمت های دنیا و آخرت می فرماید:«چه قدر نعمت های دنیایت فراوان و پر اهمیّت است و چه کوچک است در برابر نعمت های آخرت!» (و ما أسبغ (2)نعمک فی الدّنیا،و ما أصغرها فی نعم الآخرة) .

ص: 559


1- 1) سوره غافر،آیه 57.
2- 2) «أسبغ»از مادّه«إسباغ»به معنای فراوان ساختن است.

بخش دوّم

اشاره

و منها:من ملائکة أسکنتهم سماواتک،و رفعتهم عن أرضک؛هم أعلم خلقک بک،و أخوفهم لک،و أقربهم منک؛لم یسکنوا الأصلاب،و لم یضمّنوا الأرحام،و لم یخلقوا «مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» و لم یتشعّبهم «رَیْبَ الْمَنُونِ» ؛و إنّهم علی مکانهم منک،و منزلتهم عندک،و استجماع أهوائهم فیک و کثرة طاعتهم لک،و قلّة غفلتهم عن أمرک،لو عاینوا کنه ما خفی علیهم منک لحقّروا أعمالهم،و لزروا علی أنفسهم،و لعرفوا أنّهم لم یعبدوک حقّ عبادتک،و لم یطیعوک حقّ طاعتک.

ترجمه

از جمله مخلوقات تو فرشتگانی هستند که آنها را در آسمان های خود سکونت بخشیدی و از زمینت بالا بردی.آنها از همه آفریده های تو نسبت به تو آگاهترند،و پیش از همه،از تو خائفند،و از همه به تو نزدیکتر.آنها هرگز در صلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنها را در بر نگرفته،از آبی پست،آفریده نشده،و حوادث زمان و مرگ و میرها آنها را از یکدیگر جدا نساخته است؛ولی آنان با این مقام قرب که نسبت به ساحت مقدّست دارند و منزلتی که نزد تو یافته اند و عشق و علاقه ای که تنها به تو دارند و طاعات فراوانی که برای تو انجام می دهند و از فرمان تو کمتر غفلت می کنند،با این همه،هرگاه آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشیده است مشاهده می کردند،اعمال خویش را حقیر می شمردند و بر خود عیب می گرفتند(و آن را شایسته مقام تو نمی دانستند)و به خوبی می فهمیدند

ص: 560

که حقّ عبادتت را هرگز انجام نداده اند و آن گونه که سزاوار مقام توست،اطاعت ننموده اند.

شرح و تفسیر: عظمت و عبودیّت فرشتگان

عظمت و عبودیّت فرشتگان

با توجّه به اینکه امام علیه السّلام در بخش سابق این خطبه سخن از عظمت خلق خداوند و ملکوت آسمان ها به میان آورد و آنچه را می بینیم در برابر آنچه از ما پنهان است، کوچک شمرد!در این بخش از خطبه به بعضی از بزرگترین آفریدگان خداوند یعنی فرشتگان اشاره کرده،می فرماید:«از جمله آنها فرشتگانی هستند که آنها را در آسمان های خود سکونت بخشیدی و از زمینت بالا بردی». (من ملائکة (1)أسکنتهم سماواتک،و رفعتهم عن أرضک) .

بی شک،فرشتگان پروردگار منحصر به ساکنان آسمان ها نیستند و در زمین فرشتگانی وجود دارند که حافظ اعمال مردم یا تدبیر اموری به فرمان پروردگار می کنند و یا مسئولیّت قبض ارواح را بر عهده دارند؛ولی با توجّه به اینکه امام علیه السّلام در عبارت بالا حکم کلّی درباره فرشتگان بیان نفرموده،بلکه سخن از گروهی از آنها به میان آورده است،مشکلی ایجاد نمی شود و اینکه جمعی از شارحان نهج البلاغه در اینجا دست به توجیهاتی زده اند،هیچ ضرورتی ندارد.

سپس در ادامه این سخن به اوصاف فرشتگان پرداخته و بخشی از صفات ثبوتیّه و سلبیه آنها را بیان می فرماید.در قسمت اوّل می گوید:«آنها

ص: 561


1- 1) بنابر آنچه در بالا آمده«من»به اصطلاح«تبعضیّه»است و اشاره به بخشی از مخلوقات عظیم خداوند است که در فراز سابق این خطبه آمده است.

از همه مخلوقات تو، نسبت به تو آگاه ترند و بیشتر از همه از تو خائفند و از همه به تو نزدیکترند». (هم أعلم خلقک بک،و أخوفهم لک،و أقربهم منک) . این سه وصف ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند؛زیرا معرفت بالای فرشتگان نسبت به ذات پروردگار سبب خوف آنها می شود،هم خوف از کوتاهی در انجام مسئولیّت ها و هم خوف ناشی از هیبت مقام و عظمت او.و مجموع این دو صفت سبب می شود که نزدیکترین بندگان به خدا باشند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه فرشتگان از تمام مخلوقات،آگاهتر و به خداوند متعالی نزدیکترند،در حالی که ما می دانیم انبیای الهی-مخصوصا پیغمبر اسلام-و حتّی شاید گروهی صلحا،از فرشتگان برترند و سجده تمام فرشتگان بر آدم و برتری آدم از نظر علم و دانش بر فرشتگان،دلیل روشنی بر این برتری است و در احادیث آمده است که گروهی از فرشتگان در خدمت انبیا،یا صلحا و مؤمنان هستند و حدیث معروف ترکیب خلقت انسان از عقل و شهوت و خلقت فرشتگان از عقل بدون شهوت و اینکه اگر انسان از عقل خویش پیروی کند و بر شهوت خود غالب گردد،از فرشتگان برتر است،دلیل دیگری بر برتری گروهی از انسان ها بر فرشتگان می باشد. (1)

در پاسخ این سؤال می توان گفت:منظور اعلمیّت و اقربیّت نسبی است و به تعبیر دیگر:عبارت بالا،شبیه حصر اضافی می باشد و نیز می توان گفت که عبارت فوق یک حکم عام است که استثنائاتی در مورد انبیا و اولیا به خود گرفته است.

در قسمت صفات سلبیّه آنها که اشاره به عدم وجود نواقصی در فرشتگان است که در آدمیان وجود دارد،به چهار وصف اشاره می فرماید و می گوید:«آنها هرگز در صلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنان را در

ص: 562


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 11،صفحه 164،ابواب جهاد نفس،باب 9،حدیث 2.

بر نگرفته و از آبی پست آفریده نشده اند،حوادث زمان و مرگ و میرها آن ها را از یکدیگر جدا نساخته است». (لم یسکنوا الأصلاب،و لم یضمّنوا الأرحام،و لم یخلقوا «مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» (1)،و لم یتشعّبهم (2)«رَیْبَ الْمَنُونِ» (3)روشن است قرار گرفتن در مکانی محدود،همچون صلب پدران و سپس رحم مادران و آفریده شدن از قطره آبی به ظاهر پست و بی مقدار،نقصان هایی است که دامن انسان ها را گرفته است؛در حالی که فرشتگان نه ازدواجی دارند و نه تولّدی همچون انسان ها.

اضافه بر این،آنها نه مرگ و میر دارند و نه تغییر و دگرگونی بر اثر گذشت زمان، نه بیماری دامان آنها را می گیرد و نه پیری و فرسودگی.

وجود این امتیازات در فرشتگان،گرچه نشانه شرافت خلقت آنهاست و انسان ها از این نظر بی شکّ نسبت به آنها در مقام پایین تری قرار می گیرند؛ولی آنچه سبب عظمت انسان و برتری او بر فرشتگان می شود،همان روح الهی است که در جمله «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» (4)به آن اشاره شده است و همین امر سبب سجده تمام آنها در برابر آفرینش آدم شد.

بیان این اوصاف که همه آنها نشانه عظمت فرشتگان است،در واقع مقدّمه ای است برای آنچه امام علیه السّلام در جمله های بعد فرموده است.می گوید:«ولی آنها با این مقام قرب که نسبت به تو دارند و منزلتی که نزد

ص: 563


1- 2) «مهین»از مادّه«مهانت»به معنای حقارت و پستی است و«ماء مهین»اشاره به آب منی است که هم از نظر مقدار ناچیز است و هم از نظر ارزش ظاهری.
2- 3) «یتشعّبهم»از مادّه«تشعّب»به معنای پراکندگی است و«شعبه»به معنای شاخه و فرعی است که از اصل جدا شود.
3- 1) «ریب»به معنای هر گونه شکّ و تردیدی است که سرانجام پرده از روی آن برداشته می شود و«منون»به معنای حوادث روزگار یا مرگ است.بنابر این،«ریب المنون»به معنای حوادث و مرگ و میرهایی است که گذشت زمان آن را آشکار خواهد ساخت.
4- 2) سوره حجر آیه،29.

تو یافته اند و عشق و علاقه ای که تنها به تو دارند،و طاعت های فراوانی که برای تو انجام می دهند و از فرمان تو کمتر غفلت می کنند-با این همه-اگر کنه و واقع آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشیده است،مشاهده می کردند،اعمال خویش را حقیر می شمردند و بر خود عیب می گرفتند(و آن را شایسته مقام تو نمی دانستند)و به خوبی می فهمیدند که حقّ عبادت تو را هرگز انجام نداده اند و آن گونه که سزاوار مقام توست،اطاعتت ننموده اند!». (و إنّهم علی مکانهم منک،و منزلتهم عندک،و استجماع أهوائهم فیک، و کثرة طاعتهم لک،و قلّة غفلتهم عن أمرک،لو عاینوا کنه ما خفی علیهم منک لحقّروا أعمالهم،و لزروا (1)علی أنفسهم،و لعرفوا أنّهم لم یعبدوک حقّ عبادتک،و لم یطیعوک حقّ طاعتک) .

آری،فرشتگان الهی با آن همه مقام و معرفتی که دارند،باز در شناخت عظمت پروردگار و گستره صفات جمال و جلال او بسیار قاصرند و به همین دلیل،اگر به فرض محال امکان داشت خدا را آنچنان که هست،بشناسند،می فهمیدند که نه عبادتی در خور شأن داشته اند و نه اطاعتی.و آنچه را انجام داده اند ذرّه ای ناچیز و عملی بی مقدار بوده است.

این تعبیر،از یک سو می رساند که هر قدر معرفت و شناخت انسان نسبت به خدا بالاتر برود،به همان نسبت اطاعت و عبادت او بیشتر خواهد بود.

و از سوی دیگر،نشان می دهد که هیچ کس حقّ عبادت خدا را انجام نداده.

همانگونه که هیچ کس حقّ معرفت او را به دست نیاورده است.چرا که انسان و فرشته-حتّی بزرگترین انسان ها و فرشتگان-وجودی محدودند و ذات پاک خدا از هر نظر نامحدود است و این وجود محدود،

ص: 564


1- 1) «زروا»از مادّه«زری»(بر وزن سعی)به معنای عیب گرفتن،یا توبیخ و سرزنش کردن است و«ازراء» نیز به همین معناست.

نه توان معرفت آن وجود لایتناهی را دارد و نه توان حقّ عبادت و اطاعت او را.

تعبیر به«أهواء»(جمع هوی)در جمله«و استجماع أهوائهم فیک»به معنای هوا و هوس ها نیست؛بلکه به معنای عشق و علاقه است.زیرا،این واژه در هر دو معنا به کار می رود.

و به تعبیر دیگر:گاه در علاقه مثبت به کار می رود و گاه در علاقه های منفی.و به هر حال،منظور از این جمله این است که:فرشتگان تمام عشق و علاقه خود را متوجّه ذات پاک خداوند کرده اند.

تعبیر به «قلّة غفلتهم عن أمرک» نشان می دهد که غفلت برای فرشتگان نیز امکان پذیر است،ولی بسیار کم و ناچیز می باشد.و روایاتی که درباره ترک اولای بعضی از فرشتگان وارد شده،شاهد این مدّعاست.بنابر این،نیازی به توجیه تکلّف آمیز بعضی از«شارحان نهج البلاغه»که«قلّت»را به معنای«عدم»گرفته اند، نیست.

به هر حال،جایی که فرشتگان که هزاران هزار سال در خطّ عبادت و اطاعت خدا هستند چنین باشند،ما با این عبادت و اطاعت ناچیز چگونه خواهیم بود؟! این نکته نیز حائز اهمیّت است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله با توجّه به حدیث معروف«ما عبدناک حقّ عبادتک،و ما عرفناک حقّ معرفتک؛ما هرگز حقّ عبادت تو را بجا نیاوردیم و آنچه را شایسته معرفت توست،پیدا نکردیم» (1).التفات به این حقیقت-یعنی عدم معرفت و عبادت شایسته در برابر عظمت پروردگار-داشته است؛در حالی که جمله های بالا در کلام علی علیه السّلام نشان می دهد که فرشتگان توجّه به این نکته ندارند و شاید

ص: 565


1- 1) مرحوم علاّمه مجلسی در جلد 68 بحار الانوار،صفحه 23،حدیث فوق را از پیامبر اکرم ضمن توضیحات خود برای بعضی از احادیث،بیان فرموده است.

آیه «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» (1)نیز دلیل دیگری بر این معنا باشد و این برتری انسان را نسبت به فرشتگان روشن می سازد.

ص: 566


1- 2) سوره بقره،آیه 30.

بخش سوم

اشاره

سبحانک خالقا و معبودا!بحسن بلائک عند خلقک.خلقت دارا،و جعلت فیها مأدبة:مشربا و مطعما،و أزواجا و خدما،و قصورا،و أنهارا،و زروعا، و ثمارا؛ثمّ أرسلت داعیا یدعو إلیها،فلا الدّاعی أجابوا،و لا فیما رغّبت رغبوا،و لا إلی ما شوّقت إلیه اشتاقوا.أقبلوا علی جیفة قد افتضحوا بأکلها،و اصطلحوا علی حبّها،و من عشق شیئا أعشی بصره،و أمرض قلبه،فهو ینظر بعین غیر صحیحة،و یسمع بأذن غیر سمیعة،قد خرقت الشّهوات عقله،و أماتت الدّنیا قلبه،و ولهت علیها نفسه،فهو عبد لها،و لمن فی یدیه شیء منها،حیثما زالت زال إلیها،و حیثما أقبلت أقبل علیها؛لا ینزجر من اللّه بزاجر،و لا یتّعظ منه بواعظ،و هو یری المأخوذین علی الغرّة،حیث لا إقالة و لا رجعة،کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون،و جاءهم من فراق الدّنیا ما کانوا یأمنون،و قدموا من الآخرة علی ما کانوا یوعدون.

فغیر موصوف ما نزل بهم.

ترجمه

(خداوندا)خالق و معبودی هستی پاک و منزّه!تو را(به خاطر نعمت هایی که به آفریدگان عطا کرده ای)تنزیه و ستایش می کنم!سرایی بزرگ آفریده ای(به نام سرای آخرت)که در آن انواع نعمت ها را قرار داده ای:آشامیدنی ها،خوردنی ها، همسران،خدمتکاران،کاخ ها،نهرها،درختان بارور و میوه ها.سپس دعوت کننده ای فرستاده ای که مردم را به سوی آن همه نعمت فراخواند؛ولی نه دعوت او را اجابت کردند و نه به

ص: 567

آنچه ترغیب فرموده ای،اظهار علاقه نمودند و نه به آنچه تشویق نموده ای مشتاق شدند؛(بلکه)به مرداری روی آوردند که با خوردن آن رسوا گشته اند،و(عجب اینکه)در محبّت و دوستی آن با هم توافق کرده اند.

آری!هر کس به چیزی عشق ورزد چشم او را ناتوان و قلب و فکر او را بیمار می سازد؛در نتیجه با چشمی معیوب(به همه چیز)می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود.شهوات و خواسته های دل جامه عقلش را دریده،و دنیا پرستی،قلبش را میرانده،و تمام وجودش شیفته آن شده است؛از این رو او بنده دنیاست و بنده هر کسی که چیزی از دنیا را در دست دارد!به هر طرف دنیا بلغزد،او هم می لغزد و به هر سو رو کند،به همان سو رو می کند.نه نهی کننده الهی را پذیرا می شود و نه موعظه هیچ واعظ ربّانی را؛در حالی که با چشم خود غافلانی را می بیند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار می شوند؛در آنجا که نه تقاضای عفو پذیرفته می شود و نه بازگشتی وجود دارد(آری!او می بیند)چگونه حوادث دردناکی که از آن خبر نداشته اند،بر سر آنها فرود آمده،و دنیایی را که جایگاه امنی می پنداشتند،از آنها جدا شده،و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود،رسیده اند.(آری!)حوادثی بر سر آنها فرود آمده که با هیچ بیانی قابل توصیف نیست(اما اینها پند نمی گیرند!)

شرح و تفسیر: ترسیم گویایی از سرای دیگر

ترسیم گویایی از سرای دیگر

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،نخست از سرای آخرت و آفرینش بهشت و نعمت های گوناگون و گرانبهای آن سخن به میان می آورد،تا مقدمّه ای باشد برای بحث های آینده این خطبه.می فرماید:«(خداوندا!)خالق و معبودی هستی پاک و منزّه!تو را،(به خاطر نعمت های

ص: 568

نیکی که به آفریدگان عطا کرده ای)تنزیه و ستایش می کنم! (سبحانک خالقا و معبودا!بحسن بلائک عند خلقک) «سرایی آفریده ای با عظمت(به نام سرای آخرت)که در آن انواع نعمت ها قرار داده ای:آشامیدنی ها،خوردنی ها،همسران،خدمتکاران،کاخ ها،نهرها،درختان بارور و میوه ها». (و جعلت فیها مأدبة (1):مشربا و مطعما،و أزواجا و خدما،و قصورا، و أنهارا،و زروعا،و ثمارا) .

به یقین،هدف از بیان همه اینها پاک سازی انسان از رذایل اخلاقی و انواع گناهان و سوق او به سوی«قرب الی اللّه»است؛ولی از آنجا که این نعمت ها باعث تشویق انسان برای پیمودن این مسیر می شود،خداوند حکیم همه آنها را برای بندگانش مقرّر فرموده و از آنها برای حضور بر سر این سفره پربار و پر برکت دعوت نموده است.

در ادامه سخن می افزاید:«سپس دعوت کننده ای فرستادی که مردم را به سوی آن همه نعمت دعوت کند؛ولی نه دعوت او را اجابت کردند و نه به آنچه ترغیب کرده ای،اظهار علاقه نمودند،و نه به آنچه تشویق نموده ای مشتاق شدند!». (ثمّ أرسلت داعیا یدعو إلیها،فلا الدّاعی أجابوا،و لا فیما رغّبت رغبوا،و لا إلی ما شوّقت إلیه اشتاقوا) .

نه تنها نسبت به نعمت های پاک و جاویدان سرای آخرت،علاقه ای نشان نداده اند،بلکه«به مرداری روی آوردند که با خوردن آن رسوا

ص: 569


1- 1) «مأدبة»(به ضمّ دال و به فتح آن)به معنای طعام و غذایی است که برای مجلسی فراهم می شود و میهمانها را به سوی آن دعوت می کنند و در اصل از مادّه«ادب»به معنای دعوت کردن گرفته شده و به کارهای خوب و رعایت آن«ادب»می گویند،چون مردم به سوی آن دعوت شده اند.

گشته اند و(عجیب اینکه)در محبّت و دوستی آن،با هم توافق کرده اند».( أقبلوا علی جیفة (1)قد افتضحوا بأکلها،و اصطلحوا علی حبّها) .

بدیهی است منظور امام علیه السّلام از«ارسال دعوت کننده»فرستادن پیامبران الهی -مخصوصا-پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله است و منظور از عدم اجابت دعوت،همه انسانها نیست؛بلکه اکثریّت طالبان دنیا و پیروان هوا و هوس و تارکان آخرت است.

به همین دلیل،آنها را به حیوانات درنده ای تشبیه می کند که بر سر جیفه ای ریخته اند و خود را به خاطر آن رسوا می سازند؛چرا که بوی جیفه از دهان و دست آنها استشمام می شود و آثار جیفه و مردار گندیده دنیا،در تمام وجودشان ظاهر می گردد.

اینکه امام علیه السّلام می فرماید:در دوستی جیفه دنیا با هم توافق کرده اند،به این معنا نیست که دنیا پرستان با هم جنگ ندارند؛بلکه دائما مانند حیواناتی که اطراف یک مردار را می گیرند،به یکدیگر حمله می کنند و هر کدام پاره های جیفه را از دهان دیگران بیرون می کشند؛بلکه منظور این است که همگی در محبّت و علاقه به آن متّفق هستند! تشبیه دنیا به جیفه و مردار،تشبیهی است که در روایات دیگر نیز وارد شده و این تشبیه به خاطر تعفّنی است که در باطن دنیای آلوده به انواع ظلم ها و گناهان وجود دارد و یا به خاطر این که دنیا پرستان برای ربودن آن از یکدیگر،به جنگ و ستیز بر می خیزند.

ص: 570


1- 2) «جیفه»به معنای مردار،در اصل از مادّه«جیف»(اجوف یایی)به معنای گندیدن می باشد.لذا هر چیز تنفّر آمیز را به«جیفه»تشبیه می کنند و تشبیه دنیای مادّی و آلوده به«جیفه»در خطبه بالا از همین روست.

سپس امام علیه السّلام نتیجه این محبّت و علاقه شدید به دنیا را به صورت یک قاعده کلّی و عام بیان می فرماید و می گوید:«هر کس به چیزی عشق ورزد،چشم او را ناتوان،و قلب و فکر او را بیمار می سازد؛در نتیجه با چشمی معیوب(به همه چیز) می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود». (و من عشق (1)شیئا أعشی (2)بصره،و أمرض قلبه،فهو ینظر بعین غیر صحیحة،و یسمع بأذن غیر سمیعة) .

امام علیه السّلام به عنوان یک طبیب حاذق،در این بیان خود،انگشت بر نقطه اصلی درد گذارده است و آن اینکه دنیا پرستی و عشق سوزان به زرق و برق و زینت های دنیای مادّی،نیروی داوری و قضاوت صحیح را به کلّی از انسان سلب می کند؛به گونه ای که تمام سعادت و خوشبختی خود را در وصول به این دنیای مادّی می پندارد،از هر طریق و به هر قیمت که باشد و جدایی از آن،او را بی تاب و بیمار می سازد.

بدیهی است که چنین کسی نه حقّ و باطل را تشخیص می دهد و نه مصالح و مفاسد خویش را درک می کند.دیوانه وار به سوی لذّات دنیا پیش می رود و هنگامی بیدار می شود که همه چیز را از دست داده است.

درباره حقیقت عشق و آثار آن،در بحث نکات-به خواست خدا-سخن خواهیم گفت.اکنون این بحث را با حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله پایان می دهیم،آنجا که فرمود:

«من جعل الدّنیا أکبر همّه،فرّق اللّه علیه

ص: 571


1- 1) «عشق»از مادّه«عشق»(بر وزن فکر)به معنای علاقه شدید به چیزی است و«عشقه»(بر وزن ثمره)به معنای درختی است که سبز و با طراوت می شود،سپس چیزی نمی گذرد که باریک و زرد می گردد. بعضی گفته اند:عشق در اصل از همین مادّه گرفته شده است؛زیرا عاشق را لاغر و پژمرده می کند.
2- 2) «أعشی»از مادّه«عشو»(بر وزن خشم)به معنای ضعف چشم و ناتوانی آن است و گاه به معنای شب کوری تفسیر شده است.

همّه،و جعل فقره بین عینیه؛آن کسی که مهم ترین فکر او دنیا باشد،خداوند فکر او را پریشان می سازد و فقر او را در برابر چشمانش قرار می دهد». (1)

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«شهوات و خواسته های دل جامه عقلش را دریده،و دنیاپرستی قلبش را میرانده،و تمام وجودش شیفته آن شده است!». (قد خرقت الشّهوات عقله،و أماتت الدّنیا قلبه،و ولهت علیها نفسه) .

در جمله اوّل،امام علیه السّلام عقل را به لباسی تشبیه کرده،که می تواند هم حافظ انسان باشد و هم زینت او؛ولی شهوات جامه زیبای عقل را پاره می کند.در جمله دوّم،مغلوب شدن عقل و خرد را در برابر شهوات،به عنوان مرگ عقل معرفی می کند و در جمله سوّم از عشق و دلدادگی دنیا که تمام وجود دنیاپرستان را احاطه می کند، خبر می دهد.

«به این ترتیب،او بنده دنیاست و بنده هر کسی که چیزی از دنیا را در دست دارد.

به هر طرف دنیا بلغزد،او هم می لغزد و به هر سو رو کند،به همان سو رو می کند!».

(فهو عبد لها،و لمن فی یدیه شیء منها،حیثما زالت زال إلیها،و حیثما أقبلت أقبل علیها) .

«این دلباخته به دنیا از هیچ نهی کننده الهی پذیرا نمی شود و موعظه هیچ واعظ ربّانی را قبول نمی کند؛در حالی که با چشم خود غافلانی را می بیند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار می شوند؛در جایی که نه تقاضای عفو پذیرفته می شود و نه بازگشتی وجود دارد». (لا ینزجر من اللّه بزاجر،و لا یتّعظ منه بواعظ،و هو یری المأخوذین علی الغرّة (2)،حیث لا إقالة (3)و لا رجعة) .

ص: 572


1- 3) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،جلد 3،صفحه 63.
2- 1) «غرّه»به معنای غفلت،از مادّه«غرور»که به معنای فریب و نیرنگ است،گرفته شده.زیرا فریب،انسان را غافل گیر می کند.
3- 2) «إقاله»از مادّه«قیل»(بر وزن سیل)به معنای فسخ کردن معامله و مانند آن است و گاه گفته اند که:معنای اصلی آن نجات دادن کسی از سقوط است و در خطبه مورد بحث به معنای عفو خداوند از گناهان بنده آمده است و خواب نیم روز را از این جهت«قیلوله»می گویند که موجب آرامش است.و همان گونه که فسخ کردن معامله کسی که از معامله پشیمان شده است،مایه آرامش و راحتی اوست.

«آری!او می بیند چگونه حوادث دردناکی که از آن خبر نداشتند،بر سر آنها فرود آمده و دنیایی را که جایگاه امنی می پنداشتند از آنها جدا شده و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود رسیده اند.(آری!)حوادثی بر سر آنها فرود آمده که به هیچ وجه قابل توصیف نیست». (کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون،و جاءهم من فراق الدّنیا ما کانوا یأمنون،و قدموا من الآخرة علی ما کانوا یوعدون،فغیر موصوف ما نزل بهم) .آری،کسی که همه روز نشانه های بی وفایی دنیا و حوادث سختی را که برای فریب خوردگان روی می دهد با چشم خود می بیند،باید قاعدتا بیدار شود؛پند واعظان را بشنود و نهی زاجران را پذیرا شود؛ولی عشق و دلباختگی به دنیا و زرق و برق آن،چنان چشم و گوش آنها را کور و کر کرده و عقل و فکر آنها را مسخّر ساخته که اجازه بیدار شدن به آن ها را نمی دهد.

نکته: عشق های مقدّس و نامقدّس

عشق های مقدّس و نامقدّس

در خطبه بالا امام علیه السّلام با تعبیری کوتاه و گویا اشاره به یک حقیقت مهم فرموده است که دانشمندان و عرفا و شعرا هر یک به نوبه خود پیرامون آن سخنان فراوانی دارند.

امام فرمود:«من عشق شیئا أعشی بصره،و أمرض قلبه،فهو ینظر بعین غیر صحیحة،و یسمع بأذن غیر سمیعة؛هر کس به چیزی عشق ورزد،نابینایش

ص: 573

می کند و قلبش را بیمار می سازد سپس با چشمی معیوب می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود».

این چند جمله پر معنا ما را بر آن داشت که بحثی پیرامون عشق-اعم از عشق های مقدّس و نامقدّس-داشته باشیم.درباره عشق،عظمت و شکوه عشق و یا جنون و بیماری عشق،سخن بسیار گفته شده و شاید کمتر کلمه ای باشد که این همه،تعبیرها و تعریف های مختلف و متناقض درباره آن گفته شده باشد.بعضی از نویسندگان بزرگ آن را به قدری بالا برده اند که گفته اند:عشق افسر زندگی و سعادت جاودانی است!یا اینکه:عشق معمار عالم هستی است! در مورد انسان ها نیز از آثار معجزه آسای عشق سخن گفته اند،که روح انسان را توانا و دل او را زنده نگه می دارد.یا اینکه:اصولا زندگی بدون عشق مفهومی ندارد.

در برابر این تفسیرها و تعریف های زیبا،جمعی دیگر از نویسندگان و فلاسفه، شدیدترین حملات و اتّهامات خود را نثار عشق کرده اند و آن را همچون یک بیماری نفرت انگیز تحقیر نموده اند.یکی از نویسندگان معروف می گوید:عشق مانند بیماری سرطان و نقرس است که انسان عاقل باید از آن فرار کند! یکی دیگر از دانشمندان می گوید:عشق را اگر یک نوع جنون ندانیم،لا اقل عصاره ای از مغزهای ناتوان است! این تفسیرهای ضدّ و نقیض در مورد عشق به خوبی نشان می دهد که همه این اندیشمندان از یک چیز سخن نمی گویند.گروهی نظرشان به عشق های مقدّسی است که تمام وجود انسان را به رنگ خود در می آورد و با جاذبه بسیار نیرومندش به سوی معشوق حقیقی و خالق یکتا پیش می برد.

ص: 574

و آنها که در نکوهش آن کوشیده اند نظرشان به عشق های آتشین مادّی و مجازی و آلوده به انواع گناه و جنایت است که غالبا سر از رسوایی و بدبختی و بیماری در می آورد.

در عشق های مجازی و مادّی نامقدّس،انسان دیوانه وار به چیزی علاقه پیدا می کند و هر چه دارد در پای آن می ریزد.در واقع،منظور از عشق در این جا،جاذبه نیرومندی است که دو انسان را به گناه و آلودگی و سقوط در لجنزار عصیان می کشاند و هر چه در نکوهش آن گفته شود،کم است.

این جاذبه سرکش،عقل را ویران می کند و از کار می اندازد و انسان بر اثر آن دست به کارهای جنون آمیزی می زند.

نخستین خطر آن،پرده افکنی بر عیب ها،نقص ها و زشتی ها است.این گونه عاشقان بی قرار،حتّی بدترین عیوب را با تفسیرهای شگفت آور حسن معرّفی می کنند!نه اندرزی می پذیرند و نه گوش به نصیحت ناصحان می دهند و حتّی گاه به ستیز در برابر اندرزگویان بر می خیزند.

اشخاصی که گرفتار چنین عشق های داغ و مادّی می شوند،پیش خود فکر می کنند در پرتو این عشق درکی پیدا کرده اند که سایر مردم از آن محرومند و معتقدند:

اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی این عاشقان خسته دل،در عالمی از خیال و اوهام غوطه ورند و همه ارزش ها در نظر آنها جابجا می شود.آنها تنها با زبان عشق سروکار دارند و از کسانی که با زبان علم و منطق با آنها سخن می گویند،بیگانه اند.

این عشق های آتشین مجازی،غالبا با یک آمیزش جنسی خاموش می شود! یکباره پرده ها کنار می رود و چشم واقع بین باز می شود،گویی عاشق بی قرار از یک خواب عمیق بیدار شده و گاه آن عشق پرشور جای خود را به نفرت و بیزاری می دهد؛چرا که می بیند همه چیز خود را در

ص: 575

پای معشوق نثار کرده و از دست داده است.این گونه عشق های سرکش،غالبا به رسوایی می کشد.

همان رسوایی که بعد از بیداری و هوشیاری قابل جبران نیست.بسیاری از جدایی ها،فرارها،و انتحارها،ناشی از عدم انطباق تخیّلات عاشقانه،با زندگی واقعی انسان ها است.

نه تنها عشق های آتشین جنسی،بلکه عشق به مال و مقام و جاه و جلال و زرق و برق جهان مادّی نیز،همین پی آمدها را دارد.

حدیثی که از امام صادق علیه السّلام درباره عشق نقل شده است،ناظر به همین معنی است.یکی از یاران آن حضرت می گوید:درباره عشق(و عاشقان)از او سؤال کردم، فرمود:«قلوب خلت عن ذکر اللّه،فأذاقها اللّه حبّ غیره؛دلهایی است که از یاد خدا خالی شده و خداوند محبّت غیر خود را به آنها چشانیده است». (1)

در حدیثی دیگری که از علی علیه السّلام درباره ناتوانی عاشق از دیدن حقایق نقل شده، می خوانیم:«عین المحبّ عمیّة عن معایب المحبوب،و أذنه صمّاء عن قبح مساویه؛ چشم محب و عاشق،از دیدن عیوب محبوب نابینا و گوشش از شنیدن کاستی های او ناشنواست». (2)

و اینکه در بعضی از احادیث از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمده است:«من عشق فعفّ ثمّ مات،مات شهیدا؛کسی که عاشق شود و عفّت پیشه کند،سپس(با همین حال پارسایی) از دنیا برود،شهید از دنیا رفته است». (3)اشاره به همینگونه عشق های آلوده مجازی است.

ص: 576


1- 1) بحار الانوار،جلد 70،صفحه 158.
2- 2) غرر الحکم،شماره 6314.
3- 3) کنزز العمّال،حدیث 6999.

همچنین حدیث دیگری که از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«من عشق و کتم و عفّ و صبر،غفر اللّه له،و أدخله الجنّة؛کسی که عاشق شود و کتمان کند و پارسایی و شکیبایی پیشه کند،خداوند گناهان او را می بخشد و او را وارد بهشت می کند». (1)

ولی به عکس،در عشق های حقیقی و مقدّس،روح انسان صفا و نورانیّت فوق العاده ای پیدا می کند و همه چیز را جز معشوق حقیقی-که مظهر کمال مطلق است-به فراموشی می سپارد و تحمّل تمام شداید را برای رسیدن به وصال او و برخوردار شدن از جذبه های عنایت و لطفش آسان می شمرد و هنگامی که«در بیابان به شوق کعبه قدم می گذارد،از سرزنش های خار مغیلان غمی به دل راه نمی دهد».

همانگونه که در حدیث قدسی آمده است:«إذا کان الغالب علی العبد الإشتغال بی جعلت بغیته و لذّته فی ذکری،فإذا جعلت بغیته و لذّته فی ذکری،عشقنی و عشقته، فإذا عشقنی رفعت الحجاب فیما بینی و بینه؛هنگامی که بنده من توجّه به من پیدا کند، آرزو و لذّتش را در ذکر خودم قرار می دهم و هنگامی که آرزو و لذّتش در ذکر من باشد، به من عشق می ورزد و من هم به او عشق می ورزم و هنگامی که به من عشق ورزد حجاب میان خودم و او را بر می دارم،(تا به مقام شهود نائل گردد)» (2).

عشق به خدا و اولیاء اللّه و همچنین عشق به ارزش های والا،یا به تعبیر دیگر:

محبّت و علاقه شدید و سوزان به این امور،همواره چراغ راه اولیاء اللّه و شهیدان پاک باخته و عارفان دل سوخته و عالمانی که آثار علمی بزرگی از خود نشان داده اند، بوده است و در یک کلمه،راههای پرپیچ و خم تکامل را،بدون مرکب عشق نمی توان پیمود.

ص: 577


1- 4) همان مدرک حدیث،7002.
2- 1) کنز العمّال،جلد 1،صفحه 433،حدیث 1772.

زمزمه های امیر مؤمنان در دل شب و دعای پر معنای«صباح»در صبحگاهان و بندبند دعای«کمیل»و راز و نیاز امام حسین علیه السّلام در روز عرفه در بیابان عرفات و مناجات های پانزده گانه امام سجّاد علیه السّلام و تمام«صحیفه سجادیّه»و زمزمه عاشقانه منتظران حضرت مهدی علیه السّلام به هنگام خواندن دعای«ندبه»همه و همه آثار گرانبهایی است از این عشق مقدّس.

از آنچه گفتیم روشن شد که اگر بعضی از دانشمندان روی کلمه«عشق» حسّاسیت منفی شدیدی دارند،به خاطر مشاهده عشق های نامقدّس و هوس آلود و گناه خیز است و گرنه عشق مقدّس،نیرومندترین عامل حرکت به سوی خداوند و ارزش های والای انسانی است.

و اینکه بعضی تصوّر می کنند واژه«عشق»در کلمات معصومین نیامده است، اشتباه بزرگی است.زیرا،هم در روایات نبوی و هم در روایات معصومین دیده می شود.

از جمله مرحوم کلینی در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها،و أحبّها بقلبه،و باشرها بجسده و تفرّغ لها؛ برترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد؛آن را در آغوش بگیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با جسدش آن را لمس کند و خود را فارغ البال برای آن قرار بدهد». (1)

در حدیث نبوی دیگری درباره سلمان می خوانیم:«إنّ الجنّة لأعشق لسلمان من سلمان للجنّة؛بیش از آنچه سلمان به بهشت عشق می ورزد،بهشت عاشق سلمان است». (2)

ص: 578


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 83،حدیث 3،باب العبادة.
2- 2) بحار الانوار،جلد 22،صفحه 341.

مرحوم علاّمه مجلسی در ذیل حدیث اوّل بیانی دارد که می فرماید:«عشق به معنای افراط در محبّت است و گاه تصوّر کرده اند که مخصوص به امور باطله می باشد و در محبّت به خدا و آنچه مربوط به اوست بکار نمی رود؛ولی این روایت نشان می دهد که چنین نیست،هر چند احتیاط آن است واژه های مشتقّ آن(عاشق و معشوق)را در مورد خداوند بکار نبریم،بنابر این که اسماء اللّه توفیقی باشد». (1)

ص: 579


1- 3) بحار الانوار،جلد 67،صفحه 253.

بخش چهارم

اشاره

اجتمعت علیهم سکرة الموت و حسرة الفوت،ففترت لها أطرافهم،و تغیّرت لها ألوانهم،ثمّ ازداد الموت فیهم ولوجا،فحیل بین أحدهم و بین منطقه،و إنّه لبین أهله ینظر ببصره،و یسمع بأذنه،علی صحّة من عقله، و بقاء من لبّه،یفکّر فیم أفنی عمره،و فیم أذهب دهره!و یتذکّر أموالا جمعها،أغمض فی مطالبها،و أخذها من مصرّحاتها و مشتبهاتها،قد لزمته تبعات جمعها،و أشرف علی فراقها،تبقی لمن وراءه ینعمون فیها،و یتمتّعون بها،فیکون المهنأ لغیره،و العبء علی ظهره.و المرء قد غلقت رهونه بها،فهو یعضّ یده ندامة علی ما أصحر له عند الموت من أمره،و یزهد فیما کان یرغب فیه أیّام عمره،و یتمنّی أنّ الّذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه!فلم یزل الموت یبالغ فی جسده حتّی خالط لسانه سمعه،فصار بین أهله لا ینطق بلسانه،و لا یسمع بسمعه:یردّد طرفه بالنّظر فی وجوههم،یری حرکات ألسنتهم،و لا یسمع رجع کلامهم.

ثمّ ازداد زاد الموت التیاطا به،فقبض بصره کما قبض سمعه،و خرجت الرّوح من جسده،فصار جیفة بین أهله،قد أوحشوا من جانبه،و تباعدوا من قربه.لا یسعد باکیا،و لا یجیب داعیا.ثمّ حملوه إلی مخطّ فی الأرض، فأسلموه فیه إلی عمله،و انقطعوا عن زورته.

ص: 580

ترجمه

(آری)شدائد و سکرات مرگ،و حسرت از دست دادن(همه چیز)بر آنها هجوم آورده،و به خاطر آن،اعضای پیکرشان سست می شود و در برابر آن،رنگ خود را می بازند؛سپس مرگ تدریجا در آنها نفوذ می کند و بین آنها و زبانشان جدایی می افکند،در حالی که میان خانواده خود قرار دارد و با چشم خود به آنها نگاه می کند،با گوش سخنانشان را می شنود،عقلش سالم و فکرش برجا است.(در این هنگام،از خواب غفلت بیدار می شود:) فکر می کند که عمرش را برای چه چیزهایی بر باد داده و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است.به یاد ثروت هایی می افتد که گردآوری کرده؛در جمع آن چشم بر هم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک(هر چه به دستش آمده)در اختیار گرفته است،گناه جمع آوری آن،بر دامانش نشسته،و هنگام جدایی از آن رسیده است!(آری!)این اموال برای بازماندگان او به جای می ماند و از آن بهره می گیرند و متنعّم می شوند!لذّت و آسایش آن برای دیگران است و سنگینی گناهانش بر دوش او!و او گروگان این اموال است.این در حالی است که به خاطر اموری که به هنگام مرگ برای او روشن شده،دست خود را از پشیمانی می گزد(و انگشت ندامت به دندان می گیرد!)نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت،بی اعتنا می شود و آرزو می کند ای کاش این اموال به دست آن کس می رسید که در گذشته به ثروت او غبطه می خورد و بر آن حسد می ورزید،(تا وبال جانش نگردد).

سپس مرگ همچنان در وجود او پیشروی می کند،تا آنجا که گوشش همچون زبانش از کار می افتد؛به طوری که در میان خانواده اش نه زبان

ص: 581

سخن گفتن دارد و نه گوش برای شنیدن.پیوسته به صورت آنها نگاه می کند،حرکات زبانشان را می بیند، ولی صدای آنان را نمی شنود.

سپس چنگال مرگ در او بیشتر فرو می رود!چشمش نیز همانند گوشش از کار می افتد و روح او از بدنش برای همیشه خارج می شود.در این هنگام،به صورت مرداری در میان خانواده اش قرار می گیرد،که از نشستن نزد او وحشت می کنند و از او فاصله می گیرند.

(فریاد سوگواران بر می خیزد،)ولی نمی تواند سوگوارانش را یاری دهد و نه به کسی که او را صدا می زند،پاسخ گوید.سرانجام او را به سوی گودالی در درون زمین حمل می کنند؛او را به دست عملش می سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می پوشند!

شرح و تفسیر: مراحل تکان دهنده مرگ

مراحل تکان دهنده مرگ

آنچه در این فراز از خطبه می بینید شرح بسیار گویا و تکان دهنده ای است برای آنچه امام علیه السّلام در آخرین جمله فراز گذشته-که مربوط به سکرات موت بود-بیان فرموده است.

نخست می فرماید:«سکرات و شداید مرگ و حسرت از دست دادن همه چیز،بر آنها هجوم آورده است». (اجتمعت علیهم سکرة الموت و حسرة الفوت) .

در واقع دو هجوم سنگین در آستانه مرگ به انسان می شود؛نخست:هجوم سکرات موت است،و آن حالتی است شبیه به گیجی مستی که بر اثر فرا رسیدن مرگ،به انسان دست می دهد و گاه بر عقل او چیره می شود و او را در اضطراب و ناآرامی فوق العاده ای فرو می برد.

ص: 582

و دیگر:حسرت از دست دادن تمام چیزهایی است که در یک عمر طولانی برای گردآوری آنها زحمت کشیده و رنج ها تحمّل نموده است.اموری که سخت به آن دلبستگی دارد و گویی جزو وجود او شده است و در یک لحظه می بیند،باید با همه آنها وداع کند و بگذارد و بگذرد،و این بر هیجان و ناآرامی شدید او می افزاید.

سپس به شرح آن سکرات پرداخته می فرماید:«به خاطر آن،اعضا و پیکرشان سست می شود و در برابر آن رنگ خود را می بازند؛سپس مرگ تدریجا در آنها نفوذ می کند و میان آنها و زبانشان جدایی می افکند؛در حالی که میان خانواده خود قرار دارند؛با چشم خود به آنها نگاه می کنند و با گوش سخنانشان را می شنوند و عقلشان سالم و فکرشان برجاست». (ففترت لها أطرافهم،و تغیّرت لها ألوانهم،ثمّ ازداد الموت فیهم ولوجا،فحیل بین أحدهم و بین منطقه،و إنّه لبین أهله ینظر ببصره،و یسمع بأذنه،علی صحّة من عقله،و بقاء من لبّه) .

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که معمولا اوّلین چیزی که از کار می افتد زبان است.همان زبانی که بزرگترین سرمایه انسان برای حلّ مشکلات اوست و چه دردناک است که انسان با چشم ببیند و با گوش بشنود و عقل او سالم باشد،ولی نتواند کمترین سخنی بر زبان جاری کند و خواسته های خود را شرح دهد.

یکی از شارحان نهج البلاغه در این جا مثالی از تورات درباره مرگ نقل کرده است که بسیار گویا است.می گوید:مرگ همچون درخت پر خاری است که در تمام بدن انسان فرو رود و هر خاری(همچون قلاّب)به یکی از رگ ها و عصب ها بند شود و یک مرتبه انسان قوی و نیرومندی آن درخت را از بدن جدا کند و تمام عروق و اعصاب را پاره پاره سازد. (1)

ص: 583


1- 1) شرح ابن میثم،جلد 3،صفحه 164.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«(در این هنگام که سیلی سکرات بر صورت او نواخته می شود،از خواب غفلت بیدار می گردد و عمیقا به فکر فرو می رود)فکر می کند که عمرش را برای چه چیزهایی بر باد داده،و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است!». (یفکّر فیم أفنی عمره،و فیم أذهب دهره!) .

«به یاد ثروت هایی می افتد که گردآوری کرده است؛در جمع آوری آن چشم بر هم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک(هر چه به دستش آمده)در اختیار گرفته است،و گناه جمع آوری آن بر دامان او نشسته و هنگام جدایی از آن فرا رسیده است». (و یتذکّر أموالا جمعها،أغمض (1)فی مطالبها،و أخذها من مصرّحاتها و مشتبهاتها،قد لزمته تبعات جمعها،و أشرف علی فراقها) .

آری او بیدار می شود و نخستین کابوسی که بر وجود او سایه می افکند کابوس اموال اوست!اموالی که به خاطر دلباختگی و دلبستگی به دنیا در فکر حلال و حرام آن نبود؛یا با توجیهات نادرست،اجازه تملّک آن را به خود داده است.حال که پرده ها کنار می رود،می بیند چه بار سنگینی بر دوش او از حقوق اللّه و حقوق النّاس قرار گرفته و از همه بدتر اینکه راهی برای نجات از آن نیست.زبان گویایی برای بیان این مشکل ندارد و به فرض که بیان کند،گوش شنوایی وجود ندارد!چه اینکه غالبا اطرافیان و وارثان نیز به همین درد گرفتارند و اگر چیزی بگوید،می گویند:

«هذیان می گوید و عقل و هوش خود را از دست داده است!»تا به راحتی بتوانند اموال او را تصاحب کنند.

ص: 584


1- 1) «أغمض»از مادّه«غمض»(بر وزن نبض)در اصل به معنای قرار گرفتن پلک های چشم بر روی یکدیگر است.سپس به هر گونه تساهل و تغافل و چشم پوشی اطلاق شده است.

بدبختی واقعی اینجاست که زحمت گردآوری آن اموال و تبعات و مسئولیّت های الهی همه بر دوش او سنگینی می کند،ولی او ناچار است از همه چشم بپوشد و دیگران از آن بهره گیرند.

لذا در ادامه این سخن می فرماید:«این اموال برای بازماندگان او به جای می ماند و از آن بهره می گیرند و متنّعم می شوند.لذّت و آسایش آن برای دیگران است و سنگینی گناهانش بر دوش او!و او گروگان این اموال است!» (تبقی لمن وراءه ینعمون فیها،و یتمتّعون بها،فیکون المهنأ لغیره،و العبء (1)علی ظهره.و المرء قد غلقت رهونه (2)بها) .

تعبیر به«رهون»در جمله اخیر اشاره به این است که او در گرو اموال حرامی است که از دیگران گرفته،که تا گروگان را نپردازد خلاصی و رهایی نمی یابد.

چه دردناک است!که انسان در یک لحظه،به کاخ های زیبا،وسایل پذیرایی گوناگون،لباس های گران قیمت و رنگارنگ،مرکب های سواری پر قیمت و سرمایه ها و اموال متراکم شده نظر بیفکند که عمری برای تهیّه آن زحمت کشید و خون جگر خورد و بدون هیچ عوض و پاداشی همه را به دیگران می سپارد و از آن دردناکتر! اینکه حساب و مسئولیّت هایش بر

ص: 585


1- 1) «عبء»به معنای ثقل و سنگینی است و ریشه اصلی آن«عبء»(بر وزن فرد)به معنای مهیّا ساختن است.
2- 2) «رهون»جمع«رهن»به معنای گروگان و محبوس شدن هر چیزی است و آن وثیقه ای است که معمولا در برابر وام داده می شود که تا وام پرداخت نشود وثیقه آزاد نخواهد شد و جمله«و المرء قد غلقت رهونه بها»اشاره به این است که تمام وثیقه های معنوی وجود انسان گویی گروگان اموال او می شود؛اموالی که حلال و حرام در آن به هم آمیخته است.سعادت انسان،نجات او و سرنوشت آینده او همه در گرو آن است.

دوش اوست و لذّاتش نصیب دیگران.ولی افسوس که دیر هنگام بیدار شد و راهی برای جبران مافات نیست و جز حسرت و اندوه نصیبی ندارد.

به همین دلیل در جمله بعد می فرماید:«او در این حال،به خاطر اموری که به هنگام مرگ برای او روشن شده،دست خود را از پشیمانی می گزد(و انگشت ندامت به دندان می گیرد!)و نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت،بی اعتنا می شود!» (فهو یعضّ یده ندامة علی ما أصحر (1)له عند الموت من أمره،و یزهد فیما کان یرغب فیه أیّام عمره) .

در این حال او به یاد این مطلب می افتد که در دوران زندگی غالبا در برابر حسودان قرار داشت؛حسودانی می خواستند اموال و ثروت ها را به چنگ آورند و به او اجازه تملّک آنها را ندهند،ولی او با زیرکی و تلاش و فعالیّت،جلو آنها را گرفت و به آنها اجازه نداد ثروت هایی که می بایست نصیب او بشود،به چنگ حسودانش بیفتد؛ولی اکنون که سرنوشت خود و اموال خود را در آستانه مرگ می بیند:«آرزو می کند ای کاش این اموال به دست آن کس می رسید که در گذشته به ثروت او غبطه می خورد و بر آن حسد می ورزید(تا وبال جانش نگردد)». (و یتمنّی أنّ الّذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه!) .

سپس امام علیه السّلام به بیان مرحله پایانی عمر و نقطه نهایی زندگی می پردازد و با تعبیراتی تکان دهنده چنان ترسیمی از این مرحله می کنند که هر شنونده ای را تحت تأثیر قرار می دهد؛گویی خود را در آن حال می بیند که می خواهد با زندگی وداع گوید؛می فرماید:«سپس مرگ همچنان در وجود او پیشروی می کند تا آنجا که گوشش همچون زبانش

ص: 586


1- 3) «أصحر»به معنای خارج شدن به سوی صحراست و چون در بیابان همه چیز ظاهر و آشکار می شود به خلاف کوچه ها و پس کوچه های شهر،این واژه به معنای اظهار و آشکار ساختن آمده است.

از کار می افتد؛به طوری که در میان خانواده اش نه زبان برای سخن گفتن دارد،و نه گوش برای شنیدن». (فلم یزل الموت یبالغ فی جسده حتّی خالط لسانه سمعه،فصار بین أهله لا ینطق بلسانه،و لا یسمع بسمعه) .

آری!اعضای اصلی او یکی بعد از دیگری از کار می افتد؛نه زبان گویایی باقی مانده و نه گوش شنوایی.در این حال:«پیوسته به صورت خانواده اش می نگرد.

حرکات زبانشان را می بیند،ولی صدای آنان را نمی شنود!». (یردّد طرفه بالنّظر فی وجوههم،یری حرکات ألسنتهم،و لا یسمع رجع کلامهم) .

چه دردناک است که با چشم سخن گفتن آنها را می بیند،ولی با گوش پیام آنها را نمی شنود.آنها می کوشند با او ارتباطی برقرار کنند،ولی او قدرت بر ارتباط گرفتن با آنان را ندارد! در ادامه می افزاید:«سپس چنگال مرگ در او بیشتر فرو می رود؛چشمش نیز همانند گوشش از کار می افتد.(آری چشم را برای همیشه فرو می بندد)و روح او از بدنش برای همیشه خارج می شود». (ثمّ ازداد الموت التیاطا (1)به،فقبض بصره کما قبض سمعه،و خرجت الرّوح من جسده) .

«در این هنگام به صورت مرداری در میان خانواده اش قرار می گیرد که از نشستن نزد او وحشت می کنند و از او فاصله می گیرند(فریاد سوگواران بر می خیزد؛)ولی نه می تواند سوگوارانش را یاری دهد،و نه کسی را که او را صدا می زند پاسخ گوید».

(فصار جیفة بین أهله،قد أوحشوا من جانبه،و تباعدوا من قربه،لا یسعد باکیا،و لا یجیب داعیا) .

ص: 587


1- 1) «التیاط»از مادّه«لیط»(بر وزن لیل)به معنای چسبیدن و آمیختن به چیزی است.

«سرانجام او را به سوی گودالی در درون زمین حمل می کنند؛او را به دست عملش می سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می پوشند!». (ثمّ حملوه إلی مخطّ (1)فی الأرض،فأسلموه فیه إلی عمله،و انقطعوا عن زورته (2)) .

سالیان دراز در میان خانواده اش می گفتند و می خندیدند و می جوشیدند و می خروشیدند و دوری از یکدیگر را تحمّل نمی کردند؛ولی بعد از فرا رسیدن مرگ یک ساعت ماندن در کنار او را تحمّل نخواهند کرد!گویی همیشه از آنها بیگانه و آنها نیز از او بیگانه بوده اند.

نکته: لحظه هولناک جان دادن

لحظه هولناک جان دادن

در طول زندگی انسان،لحظه ای دردناک تر و غم انگیزتر از لحظه جان دادن نیست.

لحظه پایان گرفتن آرزوها! لحظه چشم پوشی از تمام فرآورده های زندگی! لحظه جدا شدن از دوستان و بستگان و فرزندان! لحظه وداع با دنیا و با هر چه در دنیاست! و بالأخره لحظه انتقال به جهانی تازه که ممکن است آمیخته با مشکلات عظیم و پی آمدهای بسیار دردناکی باشد.

امام علیه السّلام در خطبه بالا چنان ترسیمی از پایان زندگی و مرگ به صورت لحظه به لحظه فرموده است که هر خواننده ای آن را در مقابل خود مجسّم می بیند و در جریان شرایط هولناک آن قرار می گیرد.

ص: 588


1- 2) «مخطّ»به معنای شکاف و گودال است و به قبر نیز اطلاق می کنند؛زیرا قبلا خطّی می کشند،سپس آن را می شکافند.
2- 3) «زوره»از مادّه«زیارت»و به همان معناست.

امام علیه السّلام با تعبیراتی تکان دهنده انسان هایی را که از این لحظه فوق العاده غم انگیز غافلند بیدار می کند،تا قبل از فرا رسیدن زمانی که راه برگشت و جبران و تدارک نیست،به فکر خود باشند و زاد و توشه لازم را برای این سفر خوفناک و طولانی فراهم سازند.

اما نباید فراموش کرد گروهی از اولیاء اللّه و پاکان و نیکان هستند که بر چهره مرگ لبخند می زنند و تنگاتنگ آن را در آغوش می گیرند؛چرا که معتقدند:مرگ تنها جامه رنگارنگی را از آنها می گیرد و آنها جانی جاودان به دست می آورند و به تعبیر دیگر:سکرات موت و حوادث هولناک لحظه جان دادن،بستگی به نیّت و عمل انسان دارد که می تواند آن لحظه را به صورت دردناک ترین لحظات عمر،یا زیباترین لحظات زندگی در آورد.

ص: 589

بخش پنجم

اشاره

حتّی إذا بلغ الکتاب أجله،و الأمر مقادیره،و ألحق آخر الخلق بأوّله،و جاء من أمر اللّه ما یریده من تجدید خلقه،أماد السّماء و فطرها،و أرجّ الأرض و أرجفها،و قلع جبالها و نسفها،و دکّ بعضها بعضا من هیبة جلالته و مخوف سطوته،و أخرج من فیها،فجدّدهم بعد إخلاقهم،و جمعهم بعد تفرّقهم،ثمّ میّزهم لما یریده من مسألتهم عن خفایا الأعمال و خبایا الأفعال،و جعلهم فریقین:أنعم علی هؤلاء و انتقم من هؤلاء.

ترجمه

این وضع(مرگ و میرهای آدمی)همچنان ادامه می یابد تا عمر جهان پایان گیرد و مقدّرات به انتها رسد،و آخرین مخلوقات به نخستین آنها ملحق گردد(و همه بمیرند)و فرمان خدا برای بازگشت مخلوقات که اراده کرده است صادر گردد.در این هنگام آسمان(کرات آسمانی)را به حرکت در می آورد و از هم می شکافد؛زمین را به لرزه در آورده و به سختی تکان می دهد؛کوهها را از جا کنده،به هر سو پرتاب می کند و آنها از هیبت جلال و خوف سطوتش به یکدیگر کوبیده شده،متلاشی می گردند.(بعد از این انقلاب های عظیم)خداوند تمام کسانی را که در دل خاک آرمیده اند،بیرون می آورد و پس از فرسودگی،نوسازی می کند،و بعد از پراکندگی آنها را جمع می نماید؛سپس آنها را برای سؤال از اعمال مخفی و افعال پنهانی از هم جدا ساخته،به دو گروه تقسیم می کند:به این گروه(نیکان و پاکان)نعمت می بخشد و آن گروه(بدان)را مجازات می کند.

ص: 590

شرح و تفسیر: رستاخیز انسانها

رستاخیز انسانها

با توجّه به بحث هایی که امام علیه السّلام در قسمت های پیشین خطبه،در مورد زندگی پر غوغای دنیاپرستان و سپس لحظات پایانی عمر انسان با تمام مشکلات طاقت فرسا و حوادث دردناکش کرد،در این بخش از خطبه به بحث از مرحله دیگری می پردازد و آن قیامت،رستاخیز و حساب و کتاب است و با این بخش،بحث را درباره سرنوشت انسان،کامل می سازد و دورنمای گویا و آموزنده ای در پیش روی انسان ها می گذارد؛به این منظور که تا فرصتی باقی است،بیدار شوند و صراط مستقیم را از جاده های انحرافی بشناسند.

می فرماید:«این وضع همچنان ادامه می یابد،تا عمر جهان پایان گیرد و مقدّرات به انتها برسد و آخرین مخلوقات،به نخستین آنها،ملحق گردد(همه بمیرند)و فرمان خدا برای تجدید خلقت که اراده کرده است،صادر گردد». (حتّی إذا بلغ الکتاب أجله،و الأمر مقادیره،و ألحق آخر الخلق بأوّله،و جاء من أمر اللّه ما یریده من تجدید خلقه) .

آری!زندگی انسان در این دنیا هدف نهایی نیست،بلکه مقدّمه ای است برای زندگی در جهان دیگر،که جاودانی و مقصد نهایی خلقت است.

«در این هنگام آسمان(کرات آسمانی)را به حرکت در می آورد و از هم می شکافد؛زمین را به لرزه در آورده،به سختی تکان می دهد؛کوهها را از جا کنده و به هر سو پرتاب می کند،و آنها از هیبت جلال و خوف سطوتش به یکدیگر کوبیده شده،و متلاشی می گردد!» (أماد (1)السّماء و

ص: 591


1- 1) «أماد»از مادّه«مید»(بر وزن صید)به معنای تحرّک و اضطراب است؛بنابر این«أماد»به معنای به حرکت در آوردن،توأم با تکان دادن است.

فطرها،و أرجّ (1)الأرض و أرجفها (2)،و قلع جبالها و نسفها (3)،و دکّ (4)بعضها بعضا من هیبة جلالته و مخوف سطوته) .

به این ترتیب،انفجار عظیمی در آسمان ها و زمین به وقوع می پیوندد و جهان مادّه به طور کامل ویران می شود و همانگونه که قرآن می گوید،بر ویرانه های آن جهان نوینی ایجاد می شود که رستاخیز در آن واقع خواهد شد:« «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» ؛در آن روز که این زمین به زمینی دیگر و آسمان ها به آسمان های دیگری مبدّل می شود و آنها(انسان ها)در پیشگاه خداوند واحد قهّار ظاهر می شوند». (5)

در واقع سخنان امام علیه السّلام در این جمله های کوتاه و پر معنا بر گرفته از قرآن مجید است و عصاره چیزی است که در قرآن به صورت گسترده آمده است.

و درباره آسمان می فرماید:« «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ» ؛هنگامی که آسمان از هم شکافته شود و ستارگان پراکنده شوند و فرود ریزند». (6)

ص: 592


1- 2) «أرجّ»از مادّه«رجّ»(بر وزن حجّ)گرفته شده که به معنای حرکت دادن شدید است.
2- 3) «أرجف»از مادّه«رجف»(بر وزن کشف)به معنای اضطراب و لرزه شدید است و اخبار فتنه انگیز را از آن جهت«اراجیف»گویند که مایه اضطراب جامعه است.
3- 1) «نسف»از مادّه«نسف»(بر وزن حذف)در اصل به معنای ریختن دانه های غذایی در غربال و تکان دادن و باد دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود.در اینجا به معنای متلاشی و خرد کردن کوههاست.
4- 2) «دکّ»در اصل به معنای زمین صاف و هموار است و از آنجا که برای صاف کردن زمین ناهموار باید آن را درهم کوبید،این واژه در بسیاری از موارد به معنای کوبیدن شدید به کار می رود.
5- 3) سوره ابراهیم،آیه 48.
6- 4) سوره انفطار،آیات 1-2.

و نیز در مورد زمین می فرماید:« «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا» ؛هنگامی که زمین به شدّت به لرزه در می آید و کوهها درهم کوبیده می شود و به صورت غبار پراکنده ای در می آید». (1)

و نیز می فرماید:« «یَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ» ؛آن روز که زلزله های هولناک همه چیز را می لرزاند و به دنبال آن دوّمین حادثه(صیحه عظیم محشر)رخ می دهد». (2)

در ادامه این سخن می فرماید:«بعد از این انقلاب های عظیم و حوادث کوبنده و هولناک،خداوند تمام کسانی را که در دل خاک آرمیده اند،بیرون می آورد و پس از فرسودگی نوسازی می کند و بعد از پراکندگی آنها را جمع می نماید». (و أخرج من فیها،فجدّدهم بعد إخلاقهم (3)،و جمعهم بعد تفرّقهم) .

و این آغاز رستاخیز انسان هاست که همگی به حیات نوین باز می گردند و وارد صحنه محشر می شوند.

تعبیر به«جدّدهم»اشاره روشنی به معاد جسمانی و نوسازی انسان ها و تکامل جسمی آنان در عرصه محشر است.

جمله «و جمعهم بعد تفرّقهم» ممکن است اشاره به اجتماع انسان ها در صحنه محشر باشد و یا اشاره به جمع شدن ذرّات پراکنده هر انسانی برای تجدید حیات و مانعی ندارد که عبارت مذکور اشاره به هر دو معنا باشد.

در ادامه می فرماید:«سپس آنها را برای سؤال از اعمال مخفی و افعال پنهانی از هم جدا ساخته،به دو گروه تقسیم می کند:به این گروه نعمت می بخشد و آن گروه را مجازات می کند». (ثمّ میّزهم لما یریده من مسألتهم عن

ص: 593


1- 5) سوره واقعه،آیات 4-6.
2- 6) سوره نازعات،آیات 6-7.
3- 1) «إخلاق»از ریشه«خلق»(بر وزن شفق)به معنای کهنه شدن است.

خفایا الأعمال و خبایا الأفعال، و جعلهم فریقین:أنعم علی هؤلاء و انتقم (1)من هؤلاء) .

تعبیر به «خفایا الأعمال و خبایا الأفعال» ممکن است اشاره به یک مطلب،یعنی:

اعمال پنهانی بوده باشد و این احتمال نیز وجود دارد که«خفایا الأعمال»اشاره به اعمالی باشد که به صورت پنهان کاری،هر چند در دل اجتماع انجام داده می شود و «خبایا الأفعال»اشاره به کارهایی باشد که در خلوتگاه های پوشیده از نظر انجام می گیرد؛زیرا«خبایا»جمع«خبیئه»به معنای شیء پنهان است.به هر حال چیزی از کارهای ما بر خدا پنهان و پوشیده نیست،چرا که او در همه جا حضور دارد و تمام عالم محضر خدا است.

ص: 594


1- 2) «إنتقم»از مادّه«نقمت»(بر وزن نعمت)در اصل به معنای کیفر دادن و مجازات کردن است و گاه به معنای تلافی کردن توأم با کینه جویی آمده است؛ولی در خطبه بالا و مواردی که در قرآن به کار رفته است،همان معنای مجازات کردن را دارد.

بخش ششم

اشاره

فأمّا أهل الطّاعة فأثابهم بجواره،و خلّدهم فی داره،حیث لا یظعن النّزّال،و لا تتغیّر بهم الحال،و لا تنوبهم الأفزاع،و لا تنالهم الأسقام،و لا تعرض لهم الأخطار،و لا تشخصهم الأسفار.و أمّا أهل المعصیة فأنزلهم شرّ دار،و غلّ الأیدی إلی الأعناق،و قرن النّواصی بالأقدام،و ألبسهم سرابیل القطران،و مقطّعات النّیران،فی عذاب قد اشتدّ حرّه،و باب قد أطبق علی أهله،فی نار لها کلب و لجب،و لهب ساطع،و قصیف هائل،لا یظعن مقیمها،و لا یفادی أسیرها،و لا تفصم کبولها.لا مدّة للدّار فتفنی،و لا أجل للقوم فیقضی.

ترجمه

اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خویش پاداش عطا می کند،و در سرای جاودانی خود برای همیشه جای می دهد.در سرایی که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمی کنند.و حالاتشان دگرگون نمی شود.ترس و وحشتی به آنان روی نمی آورد، و بیماری به وجودشان عارض نمی شود،خطری به آنها متوجّه نمی گردد،و سفرها آنها را از دیار خود بیرون نمی راند.

و اما گناهکاران را در بدترین منزلگاه جای می دهد و دست آنها را با غل و زنجیر به گردنشان می بندد،آن گونه که سرهایشان را به پاها نزدیک می کند.لباسی از موادّ آتش زا و جامه هایی از قطعه های آتش بر آنها می پوشاند.در عذابی که حرارتش بسیار شدید و درش به روی آنها بسته

ص: 595

است!آتشی پر هیجان که می خروشد و زبانه می کشد!شعله هایش فروزان،و صدایش هراس انگیز است.همیشه در آن اقامت دارند و برای آزادی اسیرانش غرامتی پذیرفته نمی شود،و زنجیرهایش گسسته نمی گردد!مدتی برای آن سرا تعیین نشده تا پایان گیرد و سرآمدی برای آن قوم وجود ندارد،تا به آخر رسد!

شرح و تفسیر: آخرین منزلگاه هستی

آخرین منزلگاه هستی

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که در واقع آخرین مرحله سیر انسان را بیان می کند-اشاره به بخشی از پاداش های نیکوکاران و مجازات های بدکاران فرموده، چنین می گوید:«اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خویش پاداش می دهد و در سرای جاودانی خود آنان را برای همیشه جای می دهد». (فأمّا أهل الطّاعة فأثابهم بجواره،و خلّدهم فی داره) .

سپس ویژگی های این سرای آخرت را در چند جمله کوتاه و پر معنا بر می شمرد و می فرماید:«سرایی که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمی کنند و حالاتشان دگرگون نمی شود(و پیوسته مشمول نعمت های الهی هستند)». (حیث لا یظعن (1)النّزّال،و لا تتغیّر بهم الحال) .

«ترس و وحشت به آنان روی نمی آورد و بیماری به وجودشان نمی رسد؛خطری به آنها عارض نمی گردد و سفرها،آنها را از دیار خود

ص: 596


1- 1) «یظعن»از مادّه«ظعن»به معنای کوچ کردن است.

بیرون نمی راند». (و لا تنوبهم الأفزاع (1)،و لا تنالهم الأسقام،و لا تعرض لهم الأخطار،و لا تشخصهم (2)الأسفار) .

به این ترتیب،حوادث ناراحت کننده و عوارض نگرانی زا که در عالم دنیا پیوسته آرامش فکر انسان را بر هم می زند و زندگانی های راحت را تحت تأثیر قرار می دهد در آنجا وجود ندارد و همیشه خیال انسان راحت و آرامش او برقرار و زندگی او مملوّ از سرور و شادی است؛نه خطری آنها را تهدید می کند و نه بیماری و نه عوامل وحشتناک طبیعی همچون سیل ها و زلزله ها و خشکسالی ها و نه حوادث ناراحت کننده اجتماعی مانند ناامنی ها،جنگ ها و کشمکش ها.

تفاوت میان جمله: «لا یظعن النّزّال» با جمله: «و لا تشخصهم الأسفار» .ممکن است از این نظر باشد که اوّلی اشاره به کوچ های اجباری باشد که انسان در دنیا گاهی مجبور به آن می شود و به کلّی ترک وطن می گوید و دومی اشاره به سفرهایی است که انسان در دنیا به حکم اجبار برای تأمین حاجات زندگی،مشکلات و رنج آن را پذیرا می شود.در سرای آخرت هیچ یک از آنها وجود ندارد.

آری!زندگی دنیا هر قدر راحت و پر نعمت باشد،به خاطر اینکه همواره در معرض این آفات است لذّت بخش و شیرین نیست؛ولی زندگی سرای جاویدان به خاطر نبودن هر گونه عوامل نگرانی،شیرین شیرین است.

در اینجا ممکن است کسانی سؤال کنند که ما ارزش نعمت های این جهان را به خاطر لحظاتی که آنها را از دست می دهیم درک می کنیم؛تا ظلمت شب را نبینیم ارزش روشنایی روز و آفتاب عالمتاب را نمی فهمیم و تا بیماری دست ندهد ارزش نعمت سلامتی آشکار نمی شود؛آیا نبودن

ص: 597


1- 2) «أفزاع»جمع«فزع»به معنای ترس و وحشت است.
2- 3) «تشخص»از مادّه«إشخاص»به معنای بیرون کردن از منزلی به منزل دیگر است.

عوارض و حوادثی که در بالا اشاره شد، سبب نمی شود که انسان در آنجا از درک لذّت نعمت ها باز ماند.

در پاسخ این سؤال باید به دو نکته توجّه داشت:نخست اینکه،نعمت های سرای آخرت در تحوّل و تغییرند؛یعنی پیوسته نعمتی جای خود را به نعمتی دیگر می دهد و هر روز مواهب جدیدی به آنها می رسد و این دگرگونی های نشاط آفرین و لذّت بخش یک نواختی را از بین می برد و ارزش آنها را آشکار می سازد.

دیگر اینکه:آنچه لذّات دنیا را در کام انسان تلخ می کند این است که پیوسته خطرات نعمت ها را احاطه کرده و فکر سلب نعمت،همواره انسان را آزار می دهد.

امام علیه السّلام در عبارات بالا می فرماید:این مشکل بزرگ درباره نعمت های آخرت وجود ندارد.

همانگونه که در قرآن مجید آمده است که از زبان بهشتیان به هنگام حمد و ستایش پروردگار می گوید:« «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ اَلَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» ؛آنها می گویند:ستایش برای خداوندی است که اندوه را از ما برطرف ساخت؛زیرا پروردگار ما غفور و شکور است.خداوندی که به فضل خود ما را در این سرای جاویدان جای داد که نه رنجی در آنجا به ما می رسد و نه سستی و واماندگی». (1)

سپس امام علیه السّلام به شرح درد و رنج های اهل معصیت در سرایی دیگر پرداخته می فرماید:«و اما گناهکاران را در بدترین منزلگاه جای می دهد و دست آنها را با غل و زنجیر به گردنشان می بندد،آن گونه که سرهایشان را به پاها نزدیک می کند!» (و أمّا أهل المعصیة فأنزلهم شرّ دار،و غلّ الأیدی إلی الأعناق،و قرن النّواصی بالأقدام)

ص: 598


1- 1) سوره فاطر،آیات 34-35.

این تعبیرات اشاره به چیزی است که در قرآن مجید آمده:« «إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النّارِ یُسْجَرُونَ» ؛در آن هنگام که غل و زنجیرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را می کشند و در آب جوشان وارد می کنند،سپس در آتش دوزخ افروخته می شوند». (1)

در ادامه این سخن می افزاید:«خداوند جامه هایی از موادّ آتش زا و لباس هایی از قطعه های آتش بر آنها می پوشاند؛در عذابی که حرارتش بسیار شدید است و درش به روی آنها بسته است!آتشی پر هیجان که می خروشد و زبانه می کشد!شعله هایش فروزان و صدایش هراس انگیز است!». (و ألبسهم سرابیل القطران،و مقطّعات النّیران،فی عذاب قد اشتدّ حرّه،و باب قد أطبق علی أهله،فی نار لها کلب (2)و لجب (3)،و لهب ساطع،و قصیف (4)هائل) .

«قطران»در اصل به معنای مادّه قابل اشتعالی است شبیه نفت سیاه که سیاه و لزج و بدبوست و در قدیم به حیواناتی که مبتلا به«جرب»(نوعی بیماری که مو و پشم با آن می ریزد)بودند می مالیدند و معتقد بودند که این مادّه بیماری را درمان می کند.این مادّه چنان است که اگر شعله آتش به آن برسد شعله ور می شود.

امام علیه السّلام می فرماید:در آن روز پیراهنی از این مادّه بر دوزخیان می پوشانند.

ص: 599


1- 2) سوره غافر،آیات 71-72.
2- 1) «کلب»از مادّه«کلب»(بر وزن جلب)در اصل به معنای فشار آوردن بر اسب به وسیله مهمیز است تا به سرعت حرکت کند؛سپس این واژه به هر نوع شدّتی استعمال شده.
3- 2) «لجب»(معنای مصدری و اسم مصدری دارد)به معنای سر و صداست.
4- 3) «قصیف»به معنای صدای شدید است.

اوصافی که برای آتش دوزخ در این عبارات کوتاه و تکان دهنده ذکر شده،نشان می دهد که آتشی فوق العاده سوزان است.شعله هایش به آسمان زبانه می کشد و صدای هولناکش گوش را کر می کند.

امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:اضافه بر همه اینها،مشکل عظیم این است که:«گنه کاران همیشه در آن اقامت دارند و برای آزادی اسیرانش غرامتی پذیرفته نمی شود و زنجیرهایش گسسته نمی گردد؛مدّتی برای آن سرا تعیین نشده تا پایان گیرد و سرآمدی برای آن قوم وجود ندارد تا به آخر رسد!». (لا یظعن مقیمها،و لا یفادی أسیرها،و لا تفصم (1)کبولها، (2)لا مدّة للدّار فتفنی،و لا أجل للقوم فیقضی) .

اگر انسان یک لحظه این عذاب های هولناک و شدید را در ذهن خود تصوّر کند، کافی است که او را از گناه باز دارد و هدف اصلی از شرح این عذاب های الهی نیز همین است!مخصوصا در روایات اسلامی تأکید شده است که وقتی به آیات پاداش های شوق انگیز بهشت می رسید،به آن فکر کنید و هر زمان به آیات هولناک عذاب می رسید،توقّف کنید و در آن بیندیشید.امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه «همّام»(خطبه 193)در توصیف پرهیزکاران می فرماید:«فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا،و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا،و ظنّوا أنّها نصب أعینهم،و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم،و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم؛پرهیزکاران هنگام تلاوت قرآن هرگاه به آیه ای برسند که در آن تشویق باشد،با علاقه فراوان به آن روی آورند و روح و جانشان با شوق فراوان در آن سر می کشد و آن را همواره نصب العین خود می سازند و هر زمان به آیه ای

ص: 600


1- 4) «تفصم»از مادّه«فصم»(بر وزن نظم)به معنای شکستن چیزی بدون جدا شدن است؛هر چند گاهی در موارد جدا شدن اجزاء به کار می رود.
2- 5) «کبول»جمع«کبل»(بر وزن طبل)به معنای قید و بند است.

برسند که در آن تخویف باشد،گوش دل خویش را برای شنیدن آن باز می کنند و گویی صدای زوزه آتش جهنّم را در اعماق گوش خود احساس می کنند».

نکته: برنامه عالی هدایت

برنامه عالی هدایت

بحث بسیار منظّم و منطقی و بیدارگر و هشدار دهنده که امام در این خطبه از آغاز تا به اینجا بیان فرموده،راستی نسخه هدایت و نجات انسانهاست.

نخست از اوصاف جمال و جلال خدا و قدرت عظیم و علم و احاطه او نسبت به هر چیز از جمله اعمال بندگان و همچنین عظمت جهان هستی شروع می کند،تا سطح معرفت و ایمان را بالا ببرد و آماده پذیرش حق کند.

سپس از آفرینش اصناف ملائکه و عبادت آنها سخن می گوید،تا نشان دهد عبادت انسان ها در برابر آن ناچیز است.

آنگاه به آفرینش انسان و نعمت های عظیم خدا پرداخته و دنیاپرستان را سخت مورد نکوهش قرار می دهد و از دلبستگی به نعمت های زوال پذیر دنیا بر حذر می دارد.

سپس از مرگ و پایان زندگی و سکرات موت و ندامت عمیق انسان های خطاکار در آستانه مرگ خبر می دهد و چنان ترسیمی از آن در اذهان مجسّم می کند که ارواح خفته را به شدّت تکان می دهد و بیدار می سازد.

ص: 601

و در پایان از پاداش های عظیم و دل انگیز نیکوکاران و مجازات های سخت و وحشتناک بدکاران در قیامت پرده بر می دارد،تا هر کس حساب کار خویش را بکند.

آری!این طبیب بزرگ روحانی نسخه ای شفابخش برای بیمار دلان پیچیده که اگر بدان عمل کنند،بهبودی آنها قطعی است.

ص: 602

بخش هفتم

اشاره

و منها فی ذکر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بخش دیگری از این خطبه که درباره پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید:

قد حقّر الدّنیا و صغّرها و أهون بها و هوّنها،و علم أنّ اللّه زواها،عنه اختیارا،و بسطها لغیره احتقارا،فأعرض عن الدّنیا بقلبه،و أمات ذکرها عن نفسه،و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه،لکیلا یتّخذ منها ریاشا،أو یرجو فیها مقاما.بلّغ عن ربّه معذرا،و نصح لأمّته منذرا،و دعا إلی الجنّة مبشّرا،و خوّف من النّار محذّرا.

ترجمه

پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله دنیا را بسیار حقیر و کوچک می شمرد و آن را خوار و بی مقدار می دانست،و در دیدگاه دیگران نیز تحقیرش می نمود،او می دانست خداوند برای احترام و گرامی داشت وی،دنیا را از او گرفته و به خاطر حقارتش آن را برای دیگران گسترده ساخته است!(و به این ترتیب،پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)با قلب و روح خود از دنیا روی گردان شد و یاد آن را برای همیشه در دل خود میراند،و دوست می داشت که زینت های آن از پیش چشمش پنهان و دور شود،تا از آن لباس فاخری تهیّه نکند،و یا اقامت در آن را آرزو ننماید.او در تبلیغ احکام الهی به بندگان برای قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزید،و امّت خویش را از

ص: 603

عذاب خدا بیم داد و نصیحت کرده،آنها را به سوی بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت.

شرح و تفسیر: زهد پیامبر خدا

زهد پیامبر خدا

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به ذکر اوصاف والای پیامبر و بی اعتنایی او نسبت به زرق و برق دنیا می پردازد تا نمونه ای جامع و الگویی کامل برای بحث های پیشین این خطبه باشد و نشان دهد چگونه یک انسان می تواند در پرتو ایمان و آگاهی و عمل صالح از خطرات دنیاپرستی در امان بماند.می فرماید:«او دنیا را بسیار حقیر و کوچک می شمرد و آن را خوار و بی مقدار می دانست و در دیدگاه دیگران نیز تحقیرش می نمود!» (قد حقّر الدّنیا و صغّرها،و أهون بها و هوّنها) .

این تعبیرات اشاره روشنی به مقام زهد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است؛زیرا کسی که دنیا را حقیر بداند و حقارت آن را به دیگران نیز توصیه کند،به یقین وابستگی و دلبستگی به دنیا نخواهد داشت!چرا که شیء حقیر و بی مقدار،ارزشی ندارد که عقل او را برباید و قلب او را به خود جذب کند.

سپس در تأکید این معنا می افزاید:«و می دانست که خداوند برای احترام و گرامی داشت او،دنیا را از وی گرفته و به خاطر حقارتش آن را برای دیگران گسترده ساخته است!» (و علم أنّ اللّه زواها (1)عنه اختیارا (2)،و بسطها لغیره احتقارا) .

ص: 604


1- 1) «زوی»از مادّه«زیّ»(بر وزن طیّ)به معنای جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و در عبارت فوق به همان معنای دور کردن می باشد.
2- 2) «اختیار»در اینجا به معنای برگزیدن و گرامی داشتن است،در مقابل«احتقار»که به معنای حقیر و خوار شمردن است.

این سخن شبیه چیزی است که خداوند در سوره زخرف بیان فرموده است:« «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ» ؛اگر(تمکّن کفار از مواهب مادی) سبب نمی شد که همه مردم امّت واحد(گمراهی)شوند،ما برای کسانی که به(خداوند) رحمان کافر می شدند،خانه هایی قرار می دادیم با سقف هایی از نفره و نردبان هایی که از آن بالا روند و برای خانه هایشان درها و تخت هایی(زیبا و نقره ای)قرار می دادیم که بر آن تکیه کنند و انواع زیورها؛ولی تمام اینها بهره زندگی دنیا است،و آخرت نزد پروردگار از آن پرهیزکاران است». (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با قلب و روح خود از دنیا روی گردانید و یاد آن را(برای همیشه)در دل خود میراند،و دوست می داشت که زینت های آن از پیش چشمش پنهان و دور شود؛تا از آن لباس فاخری تهیّه نکند و یا اقامت در آن را آرزو ننماید». (فأعرض عن الدّنیا بقلبه،و أمات ذکرها عن نفسه،و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه،لکیلا یتّخذ منها ریاشا،أو یرجو فیها مقاما) .

تعبیر به«ریاش»که هم به معنای مفرد و هم به معنای جمع آمده است،اشاره به لباس های فاخر است و در اصل از مادّه«ریش»به معنای«پرهای پرندگان»گرفته شده و این تعبیر می تواند اشاره به همه زرق و برق های دنیا باشد که یکی از آنها لباس های فاخر است.

این نخستین ویژگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بود که هرگز فریفته دنیا و زرق و برق آن نشد و خود را اسیر دنیای مادّی و مواهب زودگذر آن نکرد.

ص: 605


1- 1) سوره زخرف آیات،33-35.

ویژگی دوّم وظیفه تبلیغ رسالت و رساندن فرمان خدا به همه بندگان بود که برای آن نهایت مجاهدت را فرمود.همانگونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«در تبلیغ احکام الهی به بندگان برای قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزید،و امّت خویش را از عذاب خدا بیم داد،و نصیحت کرد،و آنها را به سوی بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت!». (بلّغ عن ربّه معذرا،و نصح لأمّته منذرا،و دعا إلی الجنّة مبشّرا،و خوّف من النّار محذّرا) .

به یقین اگر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مرحله اوّل شکست می خورد و فریفته زرق و برق دنیا و ناز و نعمت آن می گشت،هرگز نمی توانست حقّ مرحله دوم یعنی ابلاغ رسالت های الهی را انجام دهد.اسیر دنیا و نفس کجا و رساندن پیام های الهی کجا! در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که خداوند به موسی بن عمران فرمود:

«یا موسی!إنّ الدّنیا دار عقوبة عاقبت فیها آدم عند خطیئته،و جعلتها ملعونة،ملعون ما فیها إلاّ ما کان لی.یا موسی إنّ عبادی الصّالحین زهدوا فی الدّنیا بقدر علمهم،و سائر الخلق رغبوا فیها بقدر جهلهم؛ای موسی!دنیا دار کیفر و مجازات است.من آدم را به خاطر خطایش در آن مجازات کردم و دنیا را ملعون و نفرین شده قرار دادم.هر چه در دنیاست ملعون است مگر آنچه برای من(و در طریق طاعت و رضای من)باشد.ای موسی!بندگان صالح من به مقدار علم و آگاهیشان در مورد دنیا زهد پیشه کردند و سایر مردم به اندازه جهلشان به آن علاقمند شدند». (1)

نکته: شرط اصلی رهبری پیشوایان

شرط اصلی رهبری پیشوایان

ص: 606


1- 1) کافی،جلد 2،صفحه 317،حدیث 9.

مهمترین مشکلی که رهبران و پیشوایان و رؤسای جمعیت ها دارند،گرفتار شدن در چنگال مواهب مادّی و زرق و برق دنیاست و همین امر سبب می شود که افراد ناصالح را به خاطر منافع مادّی خود،بر صالحان مقدّم بشمرند و ظلم و ستمکاری را که حافظ منفعت آنها باشد بر عدل و داد ترجیح دهند.همه چیز را با معیار منافع مادّی بسنجند و ضابطه های الهی و عقلانی و انسانی را در پای منافع زودگذر دنیوی قربانی کنند.

به همین دلیل،امام علیه السّلام مهمترین چیزی را که در این فراز از خطبه درباره پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ذکر می کند،حقارت و کوچکی دنیا در نظر اوست حقارتی که سبب شد تمام زرق و برق های دنیا را نادیده بگیرد و یاد آن را از صحنه ذهن خویش محو کند.

قرآن مجید بارها درباره پیامبران بزرگ الهی و شخص پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله می گوید:

آنها با صراحت به مردم می گفتند که ما از شما اجر و مزدی هرگز مطالبه نمی کنیم و زندگی آنها همچون زندگی افراد مستضعف بود و همین امر سبب می شد که حق و عدالت را درباره همه اجرا کنند و از ثروتمندان خودخواهی که همه کس و همه چیز را می خواهند با پول و ثروت در اختیار بگیرند،نهراسند و در برابر آنان تسلیم نشوند.

زندگی گسترده و مرفّه و پر زرق و برق،هزینه سنگینی دارد و این هزینه جز از طریق مماشات و سازشکاری با ثروتمندان و ارباب زر و زور حاصل نمی شود و می دانیم این امر دشمن واقعی حقّ و عدالت یا به تعبیر دیگر:مدیریّت پاک و صالح است.

این سخن را با حدیثی درباره زهد و بی اعتنایی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله پایان می دهیم.

امام صادق علیه السّلام می فرماید:«مردی خدمت پیامبر آمد در حالی که پیامبر روی حصیری استراحت کرده بود و ناهمواری های حصیر در جسم پیامبر اثر گذاشته بود و متّکایی از لیف خرما داشت که اثر

ص: 607

آن هم در صورت مبارکش آشکار بود.آن مرد عرب از روی محبّت دست بر بدن پیامبر می کشید و می گفت:«کسری و قیصر هرگز به چنین اموری راضی نمی شوند!آنها بر صریر و دیباج می خوابند و تو بر این حصیر».پیامبر فرمود:به خدا سوگند!من بهتر از آنها هستم و نزد خدا(با این زندگی

ساده)گرامی ترم؛مرا با دنیا چکار؟!سپس افزود:«إنّما مثل الدّنیا کمثل راکب مرّ علی شجرة و لها فیء فاستظلّ تحتها،فلمّا أن مال الظّلّ عنها ارتحل فذهب و ترکها؛مردم دنیا همانند سواری هستند که در بیابان به درختی که سایه دارد می رسد و در سایه آن می آرامد،هنگامی که سایه برگشت کوچ می کند و می رود و آن درخت را ترک می کند». (1)

ص: 608


1- 1) بحار الانوار،جلد 16،صفحه 283.

بخش هشتم

اشاره

نحن شجرة النّبوّة،و محطّ الرّسالة،و مختلف الملائکة،و معادن العلم، و ینابیع الحکم،ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة.

ترجمه

ما درخت پر بار نبوّت و جایگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهای حکمتیم،یاوران و دوستداران ما در انتظار رحمت حقّند،و دشمنان کینه توز ما باید در انتظار مجازات باشند.

شرح و تفسیر: شاخه های درخت پربار نبوّت

شاخه های درخت پربار نبوّت

امام علیه السّلام این خطبه را بعد از ذکر اوصاف پیامبر با ذکر اوصافی از اهل بیت پایان می دهد و رعایت فصاحت و بلاغت را با این حسن ختام به سر حدّ کمال می رساند.

می فرماید:«ما درخت پر بار نبوّت و جایگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهای حکمتیم». (نحن شجرة النّبوّة،و محطّ الرّسالة،و مختلف (1)الملائکة،و معادن العلم،و ینابیع الحکم) .

ص: 609


1- 1) «مختلف»از مادّه«اختلاف»که در اینجا به معنای رفت و آمد است.بنابر این«مختلف»یعنی محلّ رفت و آمد.

تعبیر به«شجره»،اشاره به این است که نبوّت همچون درخت پرباری است که دارای شاخه ها و فروع مختلفی است.ریشه و ساقه آن،پیغمبر اکرم و فرزندان او، شاخ و برگ های آن و هدایت مردم به سوی خدا،میوه این درخت است.

در تعبیر دوم،خاندان نبوّت را به بارانداز و فرودگاهی تشبیه می کند که رسالت،در آن از سوی خدا نزول پیدا کرده است و در تعبیر سوم،خانه پیامبر را مرکز رفت و آمد فرشتگان الهی می شمرد و علی علیه السّلام و فرزندانش کسانی هستند که در این خانه و خانواده،پرورش یافته اند و طبعا آثار و برکات وحی در آنها پرتو افکن می باشد.

واژه«ملائکه»در اینجا ممکن است که اشاره به فرشتگان وحی باشد(جبرئیل و همراهانش)که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل می شدند؛یا اشاره به معنای اعمّی باشد که سایر فرشتگانی را که به عنوان خدمت یا بشارت در این خانواده رفت و آمد داشته اند،شامل شود و در هر حال،منظور این نیست که فرشته وحی بر غیر پیامبر نازل می شده است.

تفاوت«شجرة النّبوّة»و«محطّ الرّسالة»از این نظر است که پیامبر دارای دو مقام بود:مقام نبوّت،که همان خبر دادن از سوی خداست و مقام رسالت،که تبلیغ آن است.

یا به تعبیر دیگر:نبیّ مأمور ابلاغ است و رسالت معمولا توأم با امامت و رهبری و اجرا می باشد.

و منظور از «معادن علم» آن است که امامان اهل بیت علیه السّلام وارث علوم پیامبر و حافظ کتاب و سنّت بودند.در شأن نزول آیه شریفه« «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» ؛گوش شنوا این پیام ها را در خود نگه می دارد» (1)در روایات متعدّدی که در منابع فراوانی از اهل سنّت نقل شده،آمده است که پیغمبر

ص: 610


1- 1) سوره حاقّه،آیه 12.

اکرم فرمود:«سألت ربّی أن یجعلها أذن علیّ؛از پروردگارم تقاضا کردم که این گوش شنوا را گوش علی علیه السّلام قرار دهد»و به دنبال این دعا علی علیه السّلام می فرمود:«ما سمعت من رسول اللّه شیئا فنسیته؛من هیچ سخنی را بعد از آن از رسول خدا نشنیدم که فراموش کنم؛بلکه همیشه آن را به خاطر داشتم». (1)

حدیث«علیّ مع القرآن،و القرآن مع علیّ؛علی همواره با قرآن است و قرآن با علی است». (2)

و همچنین حدیث«أنا مدینة العلم و علیّ بابها؛من شهر علمم و علیّ ام در است» (3)از احادیث معروفی است که در کتب شیعه و اهل سنّت وارد شده و همه گواه بر این است که این خانواده،معادن علم و سرچشمه های حکمت بوده اند.

تفاوت«معادن»و«ینابیع»از این نظر است که«معدن»چیزی است که معمولا مردم به سراغ آن می روند و از آن بهره می گیرند؛ولی«ینابیع»(به معنای چشمه ها) چیزی است که می جوشد و به سوی مردم سرازیر می شود.

امام علیه السّلام در پایان این سخن می فرماید:«یاور و دوستدار ما در انتظار رحمت حقّ است و دشمن کینه توز ما در انتظار مجازات حق است». (ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة،و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة (4)) .

ص: 611


1- 1) برای آگاهی از منابع حدیث می توانید به جلد 9 پیام قرآن،صفحه 359 به بعد و بحار الانوار،جلد 35، صفحه 326-331 مراجعه کنید.
2- 2) الغدیر،جلد 3،صفحه 178 و 180.
3- 3) به کتاب الغدیر،جلد 6،صفحه 61-80 مراجعه شود.
4- 4) «سطوه»در اصل به معنای پریدن بر روی کسی و مقهور ساختن اوست و از آنجا که یکی از لوازم آن مجازات کردن است،در خطبه بالا و مانند آن به این معنا به کار رفته است.

این سخن بدان معنا نیست که آنها چنین انتظاری را واقعا دارند؛بلکه به این معناست که باید منتظر چنین عاقبت شومی باشند و در واقع نوعی تهدید به عذاب الهی است،در دنیا و آخرت.

ص: 612

خطبۀ 110: تقرّب به خدا که عبارت از ایمان،جهاد،اخلاص،نماز و زکات و ...

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی ارکان الدّین

(1)

در این خطبه امام علیه السّلام از ارکان اسلام سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

ص: 613


1- 1) سند خطبه:به گفته نویسنده«مصادر نهج البلاغه»آغاز این خطبه:«الحمد للّه فاطر الخلق،و خالق الأشباح»بوده و این خطبه ای است که در میان اهل قبل از مرحوم سیّد رضی و بعد از او معروف و مشهور بوده و به نام خطبه«دیباج»شناخته می شده است.از کسانی که قبل از«سیّد رضی»آن را نقل کرده است مرحوم«صدوق»در«من لا یحضره الفقیه»(جلد 1،صفحه 131)می باشد که آن را به صورت مسند با تفاوتهایی آورده است و همچنین در کتاب«علل الشرایع»و نیز در کتاب«تحف العقول»که نویسنده آن نیز قبل از«سیّد رضی»می زیسته آمده است و در کتاب«محاسن»هم ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2، صفحه 238).ولی آنچه در«تحف العقول»آمده از«ألحمد للّه فاطر الخلق،و خالق الإصباح»شروع می شود؛سپس خطبه را بسیار مشروح تر از آنچه«سیّد رضی»آورده است،بیان می کند و معروف بودن آن را به عنوان خطبه «دیباج»ذکر می نماید(تحف العقول صفحه 104-107).

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل شده:در بخش اوّل،امام علیه السّلام بهترین اسباب تقرّب به خدا را که عبارت از ایمان،جهاد،اخلاص،نماز و زکات و مانند آن است،در ده عنوان بیان فرموده و فلسفه هر کدام را در عباراتی کوتاه و بسیار پر معنا ذکر می کند.

در بخش دوّم،به جنبه های عملی ایمان و طرق رسیدن به آن پرداخته و توصیه به ذکر خدا و اقتدا به هدایت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و پیروی از سنّت او و اهتمام به تعلّم قرآن و فهم آیات الهی می کند.

در پایان خطبه نیز نکوهش شدیدی از عالم بی عمل-با ذکر مجازات سخت او- شده است.

ص: 614

بخش اوّل

اشاره

إنّ أفضل ما توسّل به المتوسّلون إلی اللّه سبحانه و تعالی،الإیمان به و برسوله،و الجهاد فی سبیله،فإنّه ذروة الإسلام؛و کلمة الإخلاص فإنّها الفطرة؛و إقام الصلاة فإنّها الملّة؛و إیتاء الزّکاة فإنّها فریضة واجبة؛و صوم شهر رمضان فإنّه جنّة من العقاب؛و حجّ البیت و اعتماره فإنّهما ینفیان الفقر و یرحضان الذّنب،و صلة الرّحم فإنّها مثراة فی المال،و منسأة فی الأجل؛و صدقة السّرّ فإنّها تکفّر الخطیئة؛و صدقة العلانیة فإنّها تدفع میتة السّوء؛و صنائع المعروف فإنّها تقی مصارع الهوان.

ترجمه

برترین وسیله ای که متوسّلان به خدا،به آن توسّل می جویند ایمان به خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اوست و جهاد در راه خدا که قلّه رفیع اسلام است و کلمه اخلاص(و شهادت به یگانگی خدا)که هماهنگ با فطرت انسانی است،و برپا داشتن نماز که حقیقت دین و آیین است،و ادای زکات که فریضه ای واجب است،و روزه ماه رمضان که سپری در برابر عذاب الهی است،و حج و عمره خانه خدا که نابود کننده فقر و شستشو دهنده گناه است و صله رحم که سبب فزونی مال و طول عمر،و صدقه پنهانی که کفّاره گناهان است و صدقه آشکار که از مرگ های بد پیشگیری می کند و خدمت به خلق که از لغزش ها و شکست های خفّت بار جلوگیری می کند.

ص: 615

شرح و تفسیر: کار آمدترین وسیله ها

کار آمدترین وسیله ها

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه از بهترین چیزی که رهروان راه حق و سالکان طریق بندگی خدا می توانند به آن متوسّل شوند و به قرب پروردگار راه یابند سخن می گوید و به ده موضوع مهم اشاره می فرماید.نخست می گوید:«برترین وسیله ای که متوسّلان به خدا،به آن توسّل می جویند ایمان به خدا و پیامبر اوست». (إنّ أفضل ما توسّل به المتوسّلون (1)إلی اللّه سبحانه و تعالی،الإیمان به و برسوله) .

این تعبیر گویی اشاره به آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ» (2).و شرح و تفسیر آن می باشد؛زیرا خداوند در این آیه،نخست دستور به تقوا می دهد و سپس دستور به انتخاب وسیله به سوی خداوند.و به این ترتیب، منظور از وسیله،ایمان و جهاد و سایر اموری است که در این خطبه آمده است.

این سخن منافات با تفسیر دیگر آیه که وسیله را شفاعت اولیاء اللّه می شمرد، ندارد؛زیرا همه این وسایل می تواند در مفهوم آیه شریفه جمع باشد.

به هر حال نخستین وسیله ایمان ذکر شده،ایمان به خدا و پیامبر.زیرا،ریشه اصلّی تمام حرکت های سازنده و مثبت،ایمان است.

جالب اینکه در کلام امام علیه السّلام نسبت به تمام این واجبات«ده گانه»نکته ای به عنوان تعلیل و فلسفه ذکر شده،جز مسئله ایمان به خدا و پیامبر.به خاطر اینکه این مسئله بی نیاز از ذکر دلیل است و به تعبیر دیگر:اساس و

ص: 616


1- 1) «متوسّلون»از مادّه«وسیله»که به گفته راغب به معنای رسیدن به چیزی توأم با میل و رغبت است.
2- 2) سوره مائده،آیه 35.

پایه تمام خوبی ها و نیکی ها ایمان است و بدون آن،هیچ گونه حرکتی به سوی فرایض الهی و واجبات دینی وجود نخواهد داشت و به قدری این امر واضح و روشن است که نیازی به ذکر دلیل ندارد.

سپس به دومین واجب پرداخته می فرماید:«و جهاد در راه او،چرا که جهاد قلّه رفیع اسلام است». (و الجهاد فی سبیله،فإنّه ذروة (1)الإسلام) .

«جهاد»در اینجا معنای وسیعی دارد که علاوه بر جهاد نظامی و مقابله مسلّحانه با دشمن،شامل جهاد علمی و تبلیغی و امر به معروف و نهی از منکر و هر گونه تلاش و کوشش مفید و سازنده برای پیشبرد اهداف اسلامی و حتّی جهاد با نفس می شود و تعبیر به«ذروة الإسلام»«قلّه رفیع اسلام»اشاره به این است که تا جهاد همه جانبه نباشد،کاری از پیش نخواهد رفت.امام علیه السّلام در تعبیر دیگری که در اواخر نهج البلاغه آمده است و ناظر به بیان فلسفه احکام است درباره جهاد می فرماید:«و الجهاد عزّ للإسلام؛خداوند جهاد را برای عزّت و سربلندی اسلام و مسلمین قرار داده است». (2)

گرچه دشمنان اسلام سعی دارند با سوء استفاده و سوء تفسیر از واژه جهاد، اسلام را به خشونت متّهم سازند؛ولی از این نکته غافلند که جهاد یعنی:«تلاش برای زنده ماندن در مقابل عوامل مزاحم»در نهاد و طبیعت هر موجود زنده ای افتاده است.در درون وجود ما اگر نیروهای جهادگر،که کارشان دفاع از سلامت انسان در مقابل هزاران هزار میکروب مزاحم،که شب و روز از طرق مختلف وارد بدن انسان می شود،نبودند؛زندگی کردن حتّی یک روز برای ما مشکل بود و بیماری«ایذر»که امروز خطرناکترین

ص: 617


1- 1) «ذروه»(بر وزن قبله،و بر وزن قدوه)به معنای قسمت بالای هر چیزی است و به کوهان شتر و قلّه کوهها اطلاق می شود.
2- 2) نهج البلاغه،حکمت 252.

بیماری شمرده می شود،چیزی جز از کار افتادن نیروی دفاعی بدن نیست.جامعه ای که جهاد را از دست بدهد شبیه کسی است که به این بیماری مبتلا شده و مورد تهاجم انواع مشکلات قرار می گیرد.

حقیقت این است آنها که جهاد اسلامی را نشانه گرفته اند،به خوبی می دانند تا این اصل در میان مسلمانان زنده است،سلطه بر آنان ممکن نیست و اگر جهاد تحت عنوان«خشونت»حذف شود،مشکلی در برابر سلطه گران وجود نخواهد داشت.به همین دلیل،یکی از ویژگی های بعضی از مذاهب ساختگی،حذف جهاد از برنامه آنهاست.

به هر حال،اگر در بیان امام علیه السّلام،نخستین واجب از واجبات بعد از ایمان به خدا و پیامبر،جهاد شمرده شده،دلیلش همین است که بدون جهاد،حیات مکتب تضمین نمی شود.

در حدیثی از علی علیه السّلام می خوانیم:«و اللّه ما صلحت دنیا و لا دین إلاّ به؛به خدا سوگند!دنیا و دین بدون جهاد سامان نمی گیرد». (1)

در بیان سومین واجب می فرماید:«همچنین کلمه اخلاص(و شهادت به یگانگی خدا)که هم آهنگ با فطرت انسانی است». (و کلمة الإخلاص فإنّها الفطرة) .

منظور از«کلمه اخلاص»همان شهادت«لا اله الاّ اللّه»است که عبودیّت و الوهیّت را مخصوص ذات پاک پروردگار می کند و هر گونه شرک و بت پرستی را نفی می نماید.

از بعضی از روایات استفاده می شود که اخلاص جنبه عملی هم دارد و آن اینکه تنها به آستان حق روی آورد و از غیر او در عمل چشم بپوشد و از ارتکاب گناهان خودداری نماید.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«من قال لا إله إلاّ اللّه مخلصا دخل الجنّة،و إخلاصه أن یحجزه لا إله

ص: 618


1- 1) وسائل الشیعه،جلد 1،صفحه 9.

إلاّ اللّه عمّا حرّم اللّه؛کسی که«لا اله الا اللّه»را با اخلاص بگوید وارد بهشت می شود و اخلاصش آن است که«لا اله الا اللّه»او را از آنچه خدا بر او حرام کرده است،باز دارد». (1)

روشن است کسی که به سراغ گناهان می رود،یا تسلیم شیطان شده،یا هوای نفس و هر کدام از این دو باشد نوعی شرک در عمل محسوب می شود و با حقیقت اخلاص سازگار نیست.

در بیان چهارمین واجب می فرماید:«و بر پا داشتن نماز که حقیقت دین و آیین است» (و إقام الصّلاة فإنّها الملّة) .

«ملّت»در اینجا به معنای دین و آیین است و اینکه نماز را به عنوان جزء دین نشمرده،بلکه کلّ دین معرفی کرده،به خاطر آن است که نماز پایه اصلّی دین است؛ همانگونه که در حدیث معروف پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله آمده است:«ألصّلاة عماد الدّین، فمن ترک صلاته متعمّدا فقد هدم دینه؛نماز ستون دین است کسی که عمدا آن را ترک کند،دین خود را ویران کرده است». (2)و در حدیث دیگری از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمده است:

«مثل الصّلاة مثل عمود الفسطاط إذا ثبت العمود ثبتت الأطناب و الأوتاد و الغشاء،و إذا انکسر العمود لم ینفع طنب،و لا وتد و لا غشاء؛نماز همچون ستون خیمه است هنگامی که ستون خیمه برقرار باشد،طناب ها و میخ ها و پوشش خیمه برقرار و مفید است و هنگامی که ستون بشکند نه طناب ها بدرد می خورد و نه میخ ها و پوشش». (3)

در بیان پنجمین واجب می فرماید:«و ادای زکات که فریضه ای واجب است». (و إیتاء الزّکاة فإنّها فریضة واجبة) .

ص: 619


1- 2) بحار الانوار،جلد 8،صفحه 359.
2- 1) جامع الاخبار(طبق نقل بحار الانوار،جلد 79،صفحه 202).
3- 2) منهاج البراعه،جلد 7،صفحه 398.و بحار الانوار،جلد 79،صفحه 218.

«فریضه»معمولا به معنای واجب است؛بنابر این،ذکر واجب بعد از آن،نوعی تأکید محسوب می شود.ولی فریضه معنای دیگری دارد که با محل بحث ما متناسب تر است و آن،عبارت از قطع کردن و جدا کردن چیزی است و در اینجا، بخشی از مال است که برای هدفی جدا می کنند.یا به تعبیر دیگر:مالیّاتی است که برای کمک به ضعیفان جامعه و تأمین هزینه های حکومت اسلامی تعیین شده است.

در قرآن مجید درباره سهام ارث می فرماید: «نَصِیباً مَفْرُوضاً» . (1)و به همین جهت، بسیاری از بزرگان در بحث ارث به جای«کتاب الارث»«کتاب الفرائض»گفته اند.

به هر حال،مسأله زکات بعد از نماز،از مهمترین ارکان اسلام است.در حدیثی از امام باقر علیه السّلام می خوانیم:«هنگامی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مسجد بود،پنج نفر را صدا زد و فرمود برخیزید و از مسجد ما بیرون روید!«لا تصلّوا فیه و أنتم لا تزکّون؛شما که زکات نمی دهید،در مسجد ما نماز نخوانید». (2)

در بیان ششمین رکن از ارکان اسلام به سراغ روزه می رود و می فرماید:«و روزه ماه رمضان که سپری در برابر عقاب است». (و صوم شهر رمضان فإنّه جنّة من العقاب) .

تعبیر به«جنّة»(سپر)درباره روزه ماه رمضان که یک وسیله مهم دفاعی در میدان مبارزه است،به خاطر آن است که سرچشمه اصلی گناهان وسوسه های شیطان و ابزار شیطان،هوای نفس است.هنگامی که به وسیله روزه،شهوات در کنترل عقل در آیند انسان با این وسیله دفاعی،از حملات شیطان محفوظ می ماند.

ص: 620


1- 3) سوره نساء،آیه 7.
2- 1) شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری،جلد 13،صفحه 102.

در اینجا تعبیر «جنّة من العقاب» آمده،در حالی که در حدیث معروف دیگری «جنّة من النّار» (1)ذکر شده که هر دو به یک معنا باز می گردد.

و به هر حال،در فضیلت روزه همین بس که انسان را از جهان بهیمیّت به سوی جهان فرشتگان می برد و بر بساط قرب خداوند جای می دهد.

در بیان هفتمین رکن از ارکان اسلام می فرماید:«و حج و عمره خانه خدا که نابود کننده فقر و شستشو دهنده گناه است». (و حجّ البیت و اعتماره فإنّهما ینفیان الفقر و یرحضان (2)الذّنب) .

بی شک،زیارت خانه خدا،هم برکات مادی دارد و هم برکات معنوی و روحانی که در اینجا به هر دو اشاره شده که خلاصه آن در آیه شریفه 28 سوره حج دیده می شود؛آنجا که می فرماید: «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» .

اما تأثیر آن در شستشوی گناه از این نظر است که حج و عمره تحوّلی در روح و جان انسان ایجاد می کند و حتّی قلوب سنگدلان را نرم می سازد و به بازنگری اعمال پیشین و توبه از گناهان وامی دارد.همان گونه که در حدیثی وارد شده است که:

مانند روزی که از مادر متولّد شده از گناهان خود پاک می شود:(یخرج من ذنوبه کهیئة یوم ولدته أمّه) (3).

و اما تأثیر آن در زدودن آثار فقر و تنگدستی-علاوه بر برکات الهی حج در نفی فقر-از این نظر است که مسلمانان می توانند در کنار مراسم حج،بازارهای خوبی جهت مبادلات اقتصادی به وجود آورند و نوعی تجارت جهانی در میان خود دائر سازند؛آن گونه که در اعصار نخستین به صورت

ص: 621


1- 2) کافی،جلد 4،صفحه 62،حدیث 1.
2- 3) «یرحضان»از مادّه«رحض»(بر وزن محض)به معنای شستن است.اشاره به اینکه حج و عمره آثار گناه را از صحنه عمل،یا از صحنه دل می شوید.
3- 1) بحار الانوار،جلد 96،صفحه 26.

محدودتری در میان قبایل عرب وجود داشت و اگر مسلمین امروز از این فرصت برای تقویت بنیه های اقتصادی کشورهای اسلامی استفاده کنند،به یقین موفقیت های خوبی از جهت فقر زدایی نصیب آنان خواهد گشت.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«ما رأیت شیئا أسرع غنی و لا أنفی للفقر من إدمان حجّ البیت؛چیزی را سریع تر در جلب بی نیازی و نفی فقر از تداوم حج،ندیدم». (1)

در بیان هشتمین رکن می فرماید:«و صله رحم که سبب فزونی مال و تأخیر اجل (و طول عمر)است». (و صلة الرّحم فإنّها مثراة (2)فی المال،و منسأة (3)فی الأجل) .

تأثیر صله رحم در فزونی مال-علاوه بر الطاف الهی که در جنبه های مادّی شامل حال این دسته از نیکوکاران می شود-این است که پیوندهای خانوادگی غالبا سبب همکاری های دسته جمعی اقتصادی می شود و معمولا کارهای گروهی در مسایل اقتصادی سود آورتر است.

و تأثیر آن در طول عمر ممکن است از این جهت باشد که ارحام به یکدیگر دعا می کنند و همین دعا سبب طول عمر آنها می شود؛به علاوه،هنگامی که روابط خوبی با هم داشته باشند،در مشکلات و از جمله بیماری ها به یاری هم می شتابند و همین امر باعث طول عمر آنها می شود.

ص: 622


1- 2) بحار الانوار،جلد 66،صفحه 406.
2- 3) «مثراة»از مادّه«ثری»،و«ثروت»به معنای فزونی یافتن است.لذا مال فراوان را«ثروت»می گویند و «مثرات»مصدر میمی به معنای اسم فاعل است،یعنی:«سبب فزونی».
3- 4) «منسأة»از مادّه«نسأ»(بر وزن نسخ)به معنای تأخیر انداختن است و«منسأة»مصدر میمی به معنای اسم فاعل،یعنی«سبب تأخیر»می باشد و به عصا«منسأة»می گویند،زیرا با نوک آن،اشیای مزاحم به کنار رانده می شود.

اضافه بر این،صله رحم،غم و اندوه را کم می کند و نشاط و شادابی-که از عوامل طول عمر است-می آفریند.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«صلة الأرحام تزکّی الأعمال،و تنمنی الأموال،و تدفع البلوی،و تسیّر الحساب،و تنسیء فی الأجل؛صله رحم اعمال را پاک می کند و اموال را رشد و نموّ می دهد و بلا را دفع،و حساب را آسان،و أجل را به تأخیر می اندازد». (1)

پر واضح است که تحلیل های منطقی که ما برای رابطه عبادات و کارهای نیک با آثار مادّی داریم،به این مفهوم نیست که ارتباطات معنوی و الهی آنها را که از چشم ما پوشیده است،نادیده بگیریم.

در بیان نهمین رکن از ارکان اسلام می فرماید:«و صدقه پنهانی که کفّاره گناهان است و صدقه آشکار که از مرگ های بد پیشگیری می کند». (و صدقة السّرّ فإنّها تکفّر الخطیئة،و صدقة العلانیة فإنّها تدفع میتة السّوء) .

منظور از«صدقه سرّ»کمک هایی است که انسان به افراد نیازمند و آبرومند می کند که هم خلوص نیّت بیشتری و هم حفظ آبروی افراد نیازمند در آن است و به همین دلیل،برکات فراوانی دارد و این تعبیر هم شامل صدقات واجبه مانند کفّارات و نذورات می شود و هم صدقات مستحبّه و انفاقات.

و منظور از«صدقه علانیه»کمک هایی است که آشکارا انجام می شود و یکی از آثار و برکات آن تشویق دیگران به کار خیر و دعای مردم در حق صدقه دهنده است.این سخن در واقع برگرفته از آیه شریفه «الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» ؛آنان که اموال خود را در شب روز،پنهان و آشکار انفاق

ص: 623


1- 1) کافی،جلد صفحه 2،150.

می کنند،پاداششان نزد پروردگارشان است؛نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند». (1)

در روایات متعدّدی که در منابع معروف اهل سنّت و شیعه وارد شده،آمده است (2)که:این آیه هنگامی نازل شد که علی علیه السّلام چهار درهم داشت یکی را در شب و یکی را در روز،یکی را آشکار و یکی را پنهان،در راه خدا انفاق کرد.

البتّه«صدقه»در فقه اسلامی معمولا در مورد کمک به نیازمندان که با قصد قربت انجام می شود اطلاق می گردد؛ولی صدقه مفهوم وسیع تری دارد که شامل هر کار خیر اجتماعی مانند بنای مساجد و مدارس و جادّه ها و بیمارستانها و کارهای فرهنگی می گردد و لذا در روایتی از امام کاظم علیه السّلام وارد شده:«عونک للضّعیف من أفضل الصّدقة؛کمک کردن تو به ضعیفان از بالاترین صدقات است». (3)و بی شک بنای بیمارستان ها و مدارس و مانند آن مصداق«عون الضعیف»است.

در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله می خوانیم:«کلّ معروف صدقة؛هر کار نیکی صدقه محسوب می شود». (4)

و نیز در حدیث دیگری از همان بزرگوار می خوانیم:«ألکلمة الطّیّبة صدقة؛هر سخن پاکیزه ای صدقه است». (5)

ص: 624


1- 1) سوره بقره،آیه 274.
2- 2) به احقاق الحق،جلد 3،صفحه 246 تا 251 مراجعه شود.
3- 3) تحف العقول،کلمات قصار امام کاظم(علیه السلام).
4- 4) خصال،جلد 1،صفحه 134.
5- 1) بحار الانوار،جلد 80،صفحه 369.

و امام صادق علیه السّلام می فرماید:«إسماع الأصمّ من غیر تزجّر صدقة هنئة؛رساندن مطلب بدون اظهار ناراحتی به گوش افرادی که شنوایی آنها ضعیف است،صدقه گوارایی است». (1)

این سخن را با حدیث دیگری از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله پایان می دهیم.روزی آن حضرت فرمود:«بر هر مسلمانی لازم است که در هر روز صدقه ای بدهد».کسی عرض کرد:«همه،توانایی این کار را ندارند».پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود:«إماطتک الأذی عن الطّریق صدقة،و إرشادک الرّجل إلی الطّریق صدقة و عیادتک المریض صدقة،و أمرک بالمعروف صدقة،و نهیک عن المنکر صدقة،و ردّک السّلام صدقة؛کنار زدن موانع از سر راه و جادّه ها صدقه است؛راهنمایی افراد به مقصد مورد نظر آنها صدقه است؛عیادت مریض صدقه است؛امر به معروف صدقه است؛نهی از منکر صدقه است و جواب سلام نیز صدقه است». (2)

منظور از«میتة السّوء»مرگ و میرهایی است که با شکنجه و ناراحتی شدید واقع می شود؛مانند سوختن در آتش و بیماری های جانکاه و مشقّت بار و تصادف های شدید به هنگام رانندگی.

در بیان دهمین و آخرین رکن از ارکان اسلام می افزاید:«و کارهای خوب (مخصوصا خدمت به خلق)که از لغزش ها و شکست های خفّت بار جلوگیری می کند». (و صنائع (3)المعروف فإنّها تقی مصارع (4)الهوان) .

ص: 625


1- 2) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 388.
2- 3) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 50،حدیث 4.
3- 4) «صنایع»از مادّه«صنع»(بر وزن قفل)به معنای ساختن و ابداع چیزی است و در لغت عرب به کارهای خوب و نیکوکاری«صنایع»جمع«صنیعه»گفته می شود.(نقل از المعجم الوسیط).
4- 5) «مصارع»جمع«مصرع»به معنای محل افکندن و زمین افتادن است و به قتلگاه،«مصرع»گفته می شود و به کشتی گرفتن«مصارعه»می گویند،چون هر یک از دو طرف می خواهد دیگری را به زمین بیفکند.

تعبیر به«صنائع المعروف»که هر کار نیکی را شامل می شود،از قبیل ذکر عام بعد از خاص است.در واقع در هر یک از جمله های قبل،انگشت روی یکی از کارهای مهمّ خیر گذارده شده،ولی در اینجا کارهای خیر به طور عام آمده است.این احتمال نیز وجود دارد که منظور از«صنائع المعروف»کمک به بندگان خداست.

کمک هایی که در امور سابق نمی گنجد.

منظور از«مصارع الهوان»شکست هایی است که در زندگی برای انسان پیش می آید و توأم با خواری و ذلّت است؛که در واقع،دو شکست محسوب می شود:

شکست از ناحیه از دست دادن امکانات و شکستی از ناحیه آبرو و حیثیّت.زیرا همه شکست ها توأم با خفّت و ذلّت نیست.به همین دلیل،بعضی از آنها قابل تحمّل است؛ولی شکست آمیخته با خفّت و ذلّت بسیار دردناک است و کارهای خیر- مخصوصا خدمت به نیازمندان،خواه خدمات فردی باشد یا اجتماعی-سبب پیشگیری از این گونه شکست ها می شود.

در روایات متعدّدی که از معصومین علیهم السّلام نقل شده،روی مسئله«صنایع معروف» (کارهای خیر)تأکید فراوانی دیده می شود.از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«أوّل من یدخل الجنّة أهل المعروف؛نخستین کسانی که وارد بهشت می شوند کسانی هستند که اهل کارهای خیر و خدمت به خلق هستند». (1)

ص: 626


1- 1) میزان الحکمه،جلد 3،صفحه 1931،شماره 12611.

و در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:«علیکم بصنائع المعروف فإنّها نعم الزّاد إلی المعاد؛بر شما باد!به کارهای نیک و خدمت به خلق که بهترین زاد و توشه برای معاد است». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام آمده است که اصحاب و یاران خود را تشویق به معروف و کارهای خیر کرد؛سپس فرمود:«بهشت دری دارد به نام«معروف»تنها کسانی از آن در وارد می شوند که در دنیا«صنایع معروف»(کارهای خیر)داشته اند»و در پایان می افزاید:«إنّ العبد لیمشی فی حاجة أخیه المؤمن،فیوکّل اللّه عزّ و جلّ به ملکین:واحدا عن یمینه،و واحدا عن شماله،یستغفرون له ربّه و یدعوان بقضاء حاجته؛بنده ای که در طریق بر آوردن حاجت برادر مؤمنش گام بر می دارد خداوند دو فرشته را مأمور می کند:یکی از طرف چپ با او می روند و پیوسته برای او استغفار می کنند و بر آوردن حاجات او را از خدا می خواهند» (2).

نکته: فلسفه احکام

فلسفه احکام

بسیار می شود که طبیبان آگاه،بیماران خود را از آثار مهمّ داروهای شفابخش و غذاهای تقویتی که درمان بیماری ها را تسریع می کند با خبر می سازند؛تا با شوق و علاقه بیشتر داروهای تلخ را تحمّل کنند و دستورات طبیب را دقیقا بکار بگیرند.

طبیبان روحانی نیز دقیقا همین مسیر را می پیمایند و فلسفه تشریع احکام و آثار حیات بخش برنامه های دینی را برای مردم شرح می دهند تا

ص: 627


1- 2) غرر الحکم،شماره 6166.
2- 1) کافی،جلد 2،صفحه 195،حدیث 10.

آتش اشتیاق را در دل آنها شعله ور سازند و با عزمی راسخ به دنبال انجام برنامه ها بفرستند.

بیان فلسفه احکام که نمونه روشنی از آن در خطبه بالا دیده می شود،علاوه بر اینکه شوق و علاقه مردم را برای انجام وظائف دینی افزون می کند و تحمّل ناراحتی را برای انجام پاره ای از وظایف سخت و سنگین آسان می سازد،چند فایده دیگر نیز دارد:

1-به همه مردم هشدار می دهد که باید در چه مسیری حرکت کنند تا فلسفه حکم پیاده شود؛مثلا هنگامی که می گوید:«فرض اللّه...الحجّ تشییدا للدّین؛خداوند حج را سبب قدرت و قوّت اسلام قرار داده است». (1)مفهومش این است که مراسم حج را آنچنان با شکوه برگزار کنند که به این هدف والا برسند،نه اینکه تنها به آداب صوری حج و تشریفات ظاهری آن قناعت کنند.

2-دیگر اینکه:بدانند آثار و برکات این اعمال به خود ما باز می گردد.در واقع ما با انجام این اعمال،خدمتی به خویش می کنیم؛منّتی بر خدا نداریم و باید بسیار ممنون باشیم.همانگونه که قرآن در مورد اصل ایمان و اسلام می گوید:« «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ؛گروهی بر تو منّت می گذارند که مسلمان شده اند!بگو خداوند بر شما منّت می گذارد که شما را به سوی اسلام هدایت کرده است،اگر در ادّعای اسلام راست می گویند». (2)

3-سرانجام اینکه:می توانیم با توجّه به فلسفه احکام اعمال خود را ارزیابی کنیم،که تا چه اندازه مقبول درگاه خداوند است و چه اندازه از آن

ص: 628


1- 2) خطبه حضرت زهرا علیها السّلام،احتجاج طبرسی،جلد 1،صفحه 258،چاپ انتشارات اسوه.-قریب به همین معنا،از علی علیه السّلام در کلمات قصار(کلمه 252)نقل شده است.
2- 1) سوره حجرات،آیه 17.

دور می باشد.مثلا وقتی می فرماید:«فلسفه روزه تقوا و فلسفه نماز نهی از فحشا و منکر است»باید ملاحظه کنیم که آیا بعد از انجام روزه و نماز،روح تقوا و پرهیز از گناه در ما حاصل شده است،یا نه؟و به این ترتیب،ارزش عبادات و اعمال خود را به دست آوریم.

آری!ما خدا را حکیم می دانیم و حکمت او ایجاب می کند که هیچ دستوری را بدون هدف و نتیجه بیان نفرماید و چه بی خبرند آن جاهلان ناآگاه که می گویند افعال خداوند معلّل به اغراض نیست؛یعنی هیچ هدفی در کارها و برنامه ها و تشریعات او وجود ندارد!آنها با این سخن زشت و ناپسند خود،حکیم بودن خداوند را زیر سؤال می برند و چنین می پندارند که به حقیقت توحید نزدیک شده اند در حالی که مصداق این آیه شریفه اند که:« «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؛بگو:آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین(مردم)در کارها چه کسانی هستند؟آنها که تلاش هایشان در زندگی دنیا کم(و نابود)شده،با این حال می پندارند کار نیک انجام می دهند». (1)

آری!افعال خدا معلّل به اغراض نیست؛یعنی هدفهایی که به خود او بازگشت کند.زیرا،او بی نیاز از همه چیز و همه کس می باشد؛ولی افسوس که این ناآگاهان این سخن را نمی گویند،بلکه می گویند ضرورتی ندارد که نتیجه افعال و دستورات خداوند به بندگان برگردد و این نهایت بی خبری است!!! به هر حال،امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه بالا بخش های جالبی از فلسفه احکام را بیان فرموده،که با مطالعه آن،آتش شوق انجام این برنامه های حساب شده الهی، در دل ها زبانه می کشد و با طیب

خاطر به دنبال آن حرکت می کنند.

ص: 629


1- 2) سوره کهف،آیات 103-104.

ص: 630

بخش دوّم

اشاره

أفیضوا فی ذکر اللّه،فإنّه أحسن الذّکر.و ارغبوا فیما وعد المتقین فإنّ وعده أصدق الوعد.و اقتدوا بهدی نبیّکم فإنّه أفضل الهدی.و استنّوا بسنّته فإنّها اهدی السّنن.و تعلّموا القرآن فإنّه أحسن الحدیث،و تفقّهوا فیه فإنّه ربیع القلوب،و استشفوا بنوره فإنّه شفاء الصّدور،و أحسنوا تلاوته فإنّه أنفع القصص،و إنّ العالم بغیر علمه کالجاهل الحائر الّذی لا یستفیق من جهله؛بل الحجّة علیه أعظم،و الحسرة له ألزم،و هو عند اللّه ألوم.

ترجمه

پیوسته به یاد خدا باشید که بهترین یادهاست!و به آنچه خداوند به پرهیزکاران وعده داده است،علاقه مند باشید که وعده او صادق ترین وعده هاست!به راه و رسم پیامبرتان اقتدا کنید،که بهترین راه و رسم هاست!دستورها و سنّت او را به کار بندید که هدایت کننده ترین سنّت هاست!قرآن را فرا گیرید که بهترین گفته هاست!و در آن بیندیشید که بهار قلب هاست!از نور آن شفا و درمان بطلبید که شفای دلها(ی بیمار)است!و آن را به نیکوترین وجه تلاوت کنید،که نیکوترین سخن هاست.

به یقین،عالمی که به غیر علمش عمل می کند،همچون جاهل سرگردانی است که هرگز از جهل خویش بیرون نمی آید؛بلکه حجّت بر او عظیم تر،حسرتش پایدارتر،و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!

شرح و تفسیر: از این راه به سوی خدا آیید

از این راه به سوی خدا آیید

ص: 631

امام علیه السّلام بعد از بیان ارکان اسلام و ذکر اسرار و فلسفه احکام،مخاطبان خود را به انجام دستوراتی در طریق پیاده کردن آن ارکان،تشویق و هدایت می کند.نخست می فرماید:«پیوسته به یاد خدا باشید،که بهترین یادهاست!» (أفیضوا فی ذکر اللّه فإنّه أحسن الذّکر) .

تعبیر به«افاضه»که در اصل به معنای خروج آب با کثرت و فزونی است در اینجا به معنای توجّه فراوان به ذکر خدا و همواره به یاد او بودن است.

تعبیر به«أحسن الذّکر»به خاطر آن است که تمام برکات معنوی و مادّی از آن سرچشمه می گیرد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که فرمود:«لیس عمل أحبّ إلی اللّه تعالی، و لا أنجی لعبد من کلّ سیّئة فی الدّنیا و الآخرة،من ذکر اللّه.قیل:و لا القتال فی سبیل اللّه؟ قال:لو لا ذکر اللّه لم یؤمر بالقتال؛هیچ عملی در نزد خداوند متعال و نجات بخش تر برای بندگان از هر گناهی در دنیا و آخرت،محبوب تر از ذکر خداوند وجود ندارد!کسی پرسید:حتّی جهاد در راه خدا؟پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:اگر به خاطر ذکر خدا نبود،دستور به جهاد داده نمی شد». (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامنه این سخن می فرماید:«به آنچه خداوند به پرهیزکاران وعده داده است،علاقه مند باشید؛که وعده او صادق ترین وعده هاست». (و ارغبوا فیما وعد المتقین فإنّ وعده أصدق الوعد) .

«و به راه و رسم پیامبرتان اقتدا کنید!که بهترین راه و رسم هاست؛دستورات و سنّت او را به کار بندید،که هدایت کننده ترین سنّت هاست». (و اقتدوا بهدی نبیّکم فإنّه أفضل الهدی،و استنّوا بسنّته فإنّها اهدی السّنن) .

بی شک وعده های الهی به مطیعان و مؤمنان نیکوکار،صادق ترین وعده هاست.

زیرا،کسی تخلّف از وعده می کند که یا عاجز و ناتوان باشد

ص: 632


1- 1) کنز العمّال،شماره 3931.

و یا بخیل و یا نادان؛که بدون آگاهی وعده ای داده و بعدا از آن سرباز می زند.اما کسی که قدرت،علم وجودش بی پایان است،تخلّف از وعده درباره او محال است.

منظور از«هدی»(بر وزن منع)به معنای راه و رسم و طریقه و روش است و «سنّت»به معنای دستوراتی است که در زمینه های مختلف صادر فرموده است و با توجّه به اینکه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله خاتم انبیاست،طبیعی است که راه و رسم و سنّت او برترین راه و رسم و سنّت ها بوده باشد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن در مورد قرآن،تأکید می کند و چهار دستور درباره آن،بیان می فرماید.می گوید:«قرآن را فرا گیرید که بهترین گفته هاست!و در آن بیندیشید که بهار قلب هاست!از نور آن،شفا و درمان بطلبید که شفای دل ها(ی بیمار)است!و آن را به نیکوترین وجه تلاوت کنید،که نافع ترین سخن هاست!» (و تعلّموا القرآن فإنّه أحسن الحدیث،و تفقّهوا فیه فإنّه ربیع القلوب،و استشفوا بنوره فإنّه شفاء الصّدور،و أحسنوا تلاوته فإنّه أنفع القصص) .

امام علیه السّلام در واقع چهار مرحله مختلف را که به طور طبیعی،یکی بر دیگری تقدّم دارد،ذکر فرموده:

در مرحله نخست،دستور به فراگرفتن قرآن می دهد و آن را«احسن الحدیث» می شمرد؛چرا که جامع ترین دستور سعادت انسان هاست.

در مرحله بعد،به تفکّر و اندیشه در معنا و محتوای آن،دستور می دهد،چرا که بهار دل هاست؛همان گونه که در فصل بهار،شکوفه ها و گل ها و سبزه ها همه جا می روید،به برکت قرآن مجید نیز گل های فضایل اخلاق و شکوفه های معارف الهیّه بر صفحه دل ظاهر می شود و آن کس که

ص: 633

حیات انسانی از آن نگیرد،همچون درخت خشکیده ای است که در فصل بهار،تکان نمی خورد(هر درختی که به نوروز بجنبد حطب است).

در مرحله سوم،دستور به عمل می دهد و می فرماید:از نور آیات الهی شفا بگیرید؛همان گونه که بسیاری از بیماران از پرتو نور آفتاب،سلامتی خود را باز می یابند و محیط زندگی آنها با تابش نور آفتاب از عوامل بیماری پاک سازی می شود، که گفته اند:«آنجا که آفتاب بتابد طبیب نیاید».

و در مرحله چهارم،با جمله«أحسنوا تلاوته؛قرآن را به نیکوترین وجه،تلاوت کنید»تا دل های مشتاقان به سوی آن جذب شود و دور افتادگان،به آن نزدیک گردند،وظیفه تبلیغ صحیح قرآن را گوشزد می نماید.

امام علیه السّلام با این چهار دستور،وظیفه مردم را در برابر قرآن مجید مشخّص کرده و ای کاش تنها به تلاوت و تجوید و زیبایی صوت و قرائت،قناعت نمی شد و مراحل دیگر که هدف اصلی را تشکیل می دهد،درباره قرآن پیاده می گشت.

در جمله اوّل درباره قرآن مجید تعبیر به«احسن الحدیث»و در جمله آخر به «انفع القصص»شده است و با توجّه به اینکه حدیث به معنای هر کلامی است که از سخنگویی صادر می شود(زیرا حدیث از مادّه«حدوث»است و به کلام،حدیث گفته می شود به خاطر اینکه پی در پی حادث می گردد)مفهوم آن این است که قرآن برترین کلامی است که در میان انسان ها وجود دارد:هم از نظر فصاحت و بلاغت و هم از نظر محتوا.و در واقع،اشاره به آیه شریفه «اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» ؛خداوند بهترین سخن را نازل کرده است؛کتابی که آیاتش(در لطف و زیبایی و عمق و محتوا)همانند یکدیگر است؛آیاتی مکرّر دارد». (1)

ص: 634


1- 1) سوره زمر،آیه 23.

ولی«أنفع القصص»(با توجّه به اینکه«قصص»در اصل به معنای جستجو کردن چیزی است و به هر کلامی اطلاق می شود،زیرا هر سخنی چیزی را جستجو و بیان می کند و به همین دلیل بعضی از مفسّران تصریح کرده اند که«أحسن القصص»اشاره به مجموعه قرآن است)ناظر به آثار و نتایج عملی قرآن است که در سایه پیاده کردن دستورات آن حاصل می شود.

از این جهت،در پایان خطبه به نکته بسیار مهمّی در رابطه با عالم بی عمل و آنان که قرآن را می خوانند و عمل نمی کنند اشاره کرده و می فرماید:«به یقین،عالمی که به غیر علمش عمل می کند همچون جاهل سرگردانی است که هرگز از جهل خویش به خود نمی آید!بلکه حجّت بر او عظیم تر و حسرتش پایدارتر و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!» (و إنّ العالم العامل بغیر علمه کالجاهل الحائر الّذی لا یستفیق (1)من جهله؛بل الحجّة علیه أعظم،و الحسرة له ألزم،و هو عند اللّه ألوم (2)) .

در این عبارت امام علیه السّلام نخست تشبیه جالبی درباره عالم بی عمل(یا به تعبیر امام علیه السّلام:عالمی که به غیر علمش عمل می کند)فرموده،که نشان می دهد چنین عالمی از حدّ یک جاهل معمولی هم پایین تر است.به جاهل سرگردانی می ماند که هرگز از جهل خود بیدار نمی شود و امیدی به هدایت او نیست؛چرا که آگاهانه در راه خلاف گام نهاده و به همین جهت،خداوند توفیق هدایت را از او سلب می کند؛ نیروهای خود را در

ص: 635


1- 1) «یستفیق»از مادّه«استفاقه»به معنای بهبودی یافتن از بیماری و یا هوشیار شدن بعد از مستی و یا بیدار شدن بعد از خواب است و در خطبه بالا،مناسب،معنای سوم است.
2- 2) «ألوم»از مادّه«لوم»(بر وزن قوم)به معنای سرزنش گرفته شده و با توجّه به اینکه«ألوم»صیغه افعل تفضیل است،در اینجا به معنای«سزاوارتر به ملامت»است.

این سرگردانی از دست می دهد و هرگز به ساحل نجات نمی رسد و در گرداب های هلاکت گرفتار می شود.

سپس از این مرحله پا را فراتر می نهد و بدبختی بیشتر چنین عالمی را نسبت به جاهل سرگردان در سه جمله کوبنده بیان می دارد.نخست می فرماید:«حجّت بر او عظیم است!»چرا که جاهل می تواند جهل خود را عذر قرار دهد(هر چند واقعا جهل عذر نیست)ولی عالم بی عمل چه عذری خواهد داشت؟! دیگر اینکه:«حسرت او پایدارتر است!»زیرا با داشتن اسباب و وسایل سعادت از این قافله عقب مانده و در بیابان زندگی گرفتار سرگردانی شده است.

سوم این که:«او در نزد خدا بیش از جاهل سرگردان مستحق سرزنش و ملامت است!»چون حجّت الهی و عقلی از هر نظر بر او تمام بوده و چنین کسی از هر نظر، مستحقّ ملامت است.به همین دلیل،در روایات اسلامی می خوانیم که امام صادق علیه السّلام فرمود:«یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن یغفر للعالم ذنب واحد؛هفتاد گناه جاهل بخشوده می شود،پیش از آنکه یک گناه عالم بخشوده شود!» (1)بلکه قبول توبه چنین عالم بی عمل،بسیار مشکل است زیرا قرآن می گوید: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» ؛توبه تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام داده اند». (2)(اشاره به این که توبه عالم،سخت پذیرفته می شود).

نکته: سرنوشت عالمان بی عمل!

سرنوشت عالمان بی عمل!

ص: 636


1- 3) کافی،جلد 1،صفحه 47،حدیث 1.
2- 1) سوره نساء،آیه 17.

مردم چند گروهند:عالم،جاهل قاصر،جاهل مقصّر بسیط،و جاهل مرکّب.

«عالم»کسی است که مطلبی را به طور اجمال یا به طور تفصیل می داند.یعنی نسبت به چیزی گاه علم اجمالی دارد و گاه علم تفصیلی.مثلا اجمالا می داند شراب، حرام است و زیان هایی برای جسم و روح انسان دارد.یا به طور تفصیل دلایل حرمت شراب و مدارک آن را دیده و آثار زیانبار آن را در هر یک از اعضا مورد بررسی دقیق قرار داده است.

«جاهل قاصر»کسی است که نمی داند؛ولی دسترسی به علم هم ندارد،یا به خاطر دور بودن از مراکز علم و یا فرو رفتن در غفلت و سهو و خطا.

«جاهل مقصّر»کسی است که دسترسی به اسباب علم دارد،اما بر اثر سستی و تنبلی و سهل انگاری به سراغ علم نرفته و در جهل و بی خبری مانده است؛ولی با این حال از جهل خود با خبر است!یعنی می داند که نمی داند.

اما«جاهل مرکّب»کسی است که واقعا در جهل فرو رفته و از حق و واقعیت به دور افتاده؛امّا از جهل خود خبری ندارد؛بلکه به عکس خیال می کند آگاه و با خبر است و آنچه را فهمیده،عین واقعیّت می باشد و به تعبیر دیگر:نمی داند که نمی داند.

در میان این گروهها خطر و مسئولیّت جاهل قاصر از همه کمتر است و بعد از آن، جاهل مقصّر قرار دارد و سپس جاهل مرکّب؛که ممکن است به خاطر جهل مرکّبش خطراتی برای خود و دیگران ایجاد کند.امّا از همه خطرناکتر عالم بی عمل است.آن کس که آگاهانه راه خلاف می رود و همچون دزدی است که با چراغ آمده،به کاه دان نمی زند،بلکه کالای گزیده تر را می برد.تمام بدبختی هایی که بشر در طول تاریخ داشته،به

ص: 637

خاطر همین عالمان بی عمل بوده.سرچشمه تمام جنگ ها و نابسامانی ها در جامعه بشری چه در گذشته.و چه امروز از همین گروه است.

آنها هستند که خطرناکترین سلاح های کشتار جمعی برای محو و نابودی انسان های بی گناه می سازند.آنها هستند که نقشه های شیطانی برای استثمار و استعمار ملّت ها می کشند.آنها هستند که برای حفظ منافع شوم و نامشروعشان آتش جنگ به پا می کنند و بالأخره آنها هستند که برای دست یافتن به منافع بیشتر، مراکز حسّاس تبلیغاتی را به دست می گیرند.چهره حقایق را می پوشانند و با دروغ و تزویر،انسان ها را در بی خبری فرو می برند.

قرآن مجید آنها را به سگ هاری تشبیه کرده که عطش نامحدود و پایان ناپذیری بر او غلبه نموده،در هیچ حال سیراب نمی شود.اگر به او حمله کنی دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذاری باز چنین است: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ» . (1)

تعبیری که امام علیه السّلام در خطبه بالا درباره عالم بی عمل و سرنوشت او بیان فرموده، تعبیری است بسیار رسا و گویا.او در عمل همچون جاهل مرکّب است که به راه خطا می رود و گاه به آن هم افتخار می کند و در حساب روز جزا و مجازات آخرت و دنیا، کیفر او از همه شدیدتر و مسئولیّتش بیشتر و حسابش سنگین تر است.

راستی چه می شود که انسان با علم و آگاهی در راه خطا گام می گذارد و این تضادّ علم و عمل از کجا سرچشمه می گیرد؟

ص: 638


1- 1) سوره اعراف،آیه 176.

جواب این سؤال روشن است.گاه این عالم واقعا پایه های ایمانش سست و ضعیف است گرچه در ظاهر مسلمان است،ولی در باطن،«یقولون إنّ اللّه خالق جنّة و نار و تعذیب و غلّ یدین» (1)می گوید.

و گاه در عین ایمان به خدا،آنچنان غلبه هوای نفس بر او شدید است که سدّ ایمانش را که معمولا چندان محکم نیست می شکند و سیلاب هوا و هوس تمام وجودش را فرا می گیرد و به قعر درّه هولناک ضلالت و گمراهی پرتاب می کند.

این سخن را با حدیث زیبایی از علی علیه السّلام پایان می دهیم،می فرماید:«تورات با پنج جمله پایان یافته که من دوست دارم در آغاز هر روز آنها را از نظر بگذرانم».

سپس آنها را به این صورت بیان می فرماید:

«ألاوّل:العالم الّذی لا یعمل بعلمه فهو و إبلیس سواء».

«و الثّانی:سلطان لا یعدل برعیّته فهو و فرعون سواء».

«و الثّالث:فقیر یتذلّل لغنیّ طمعا فی ماله فهو و الکلب سواء».

«و الرّابع:غنّی لا ینتفع بماله فهو و الأجیر سواء».

«و الخامس:امرأة تخرج من بیتها بغیر ضرورة فهی و الأمة سواء».

«اوّل عالمی که به علمش عمل نکند،با شیطان مساوی است».

«دوم زمامداری که عدالت را درباره مردم رعایت نکند،با فرعون مساوی است».

«سوم فقیری که در برابر غنی به خاطر طمع در اموال او ذلیلانه خضوع می کند،با سگ مساوی است».

ص: 639


1- 2) این شعر از«عمر سعد»نقل شده که به هنگام پیشنهاد رویارویی با امام حسین علیه السّلام در میدان کربلا وعده حکومت«ری»را به او دادند و او مدّتی در فکر فرو رفت و بعد اشعاری خواند که یک بیتش همین بیت بالاست و مضمونش این است که:«می گویند خدایی هست و بهشت و دوزخ و عذاب و کیفری دارد!».

«چهارم ثروتمندی که از مالش(برای خود و کمک به دیگران)بهره نمی گیرد،با فقیر اجیر مساوی است».

«پنجم زنی که برای هوای نفس و بدون نیاز از منزل خارج می شود،او با کنیز برده یکسان است.(چرا که او هم برده هوسهاست)». (1)

بارالها!اکنون که در پرتو هدایت های نهج البلاغه امیر مؤمنان علی علیه السّلام علم و دانشی را به ما موهبت فرمودی توفیق عمل و بهره گیری از آن مرحمت فرما و ما را از همسویی و همرنگی با شیطان رهایی ببخش و عاقبت امر ما را ختم به خیر بگردان! پایان جلد چهارم پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام 1380/10/11 مطابق 17 شوّال 1422

ص: 640


1- 1) اثنی عشریّه صفحه،206.

جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص: 1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 2

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

تصویر

ص: 13

تصویر

ص: 14

تصویر

ص: 15

تصویر

ص: 16

تصویر

ص: 17

تصویر

ص: 18

تصویر

ص: 19

ادامه خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ 111: درباره نکوهش دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی ذمّ الدّنیا

از خطبه های امام امیر المؤمنین علیه السّلام است که درباره نکوهش دنیا ایراد فرموده است.(1)

خطبه در یک نگاه

ص: 20


1- 1، سند خطبه این خطبه را گروهی از دانشمندان بزرگ که قبل از مرحوم «سید رضی» و بعد از او می زیسته اند در کتابهای خود نقل کرده اند از جمله : این شعبه حرانی» در «تحف العقول» و «این طلحه شافعی» در مطالب السؤول» و «محمد بن عمران مرزبانی» در «موفق» أورده اند و این اثیر» در «تنهایی» لغات پیچیده آن را تفسیر کرده است ولی تقل او در بسیاری از موارد تفاوتهایی با تغییرات این خطه دارد (مصادر نهج البلاغه جلد 2، صفحه 244). و «ابن ابی الحدید» در پایان شرح این خطبه می گوید: «از کسانی که این خطبه را نقل کرده اند، «ابو عثمان جاحظ » در کتاب «البیان والتبیین» است (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 7، صفحه 236)۔

این خطبه به طور کلی-همان گونه که در بالا آمد-پیرامون نکوهش از دنیا سخن می گوید،دنیایی که انسان در زرق و برق و لذات نامشروع و کامجویی های بی حساب آن غرق می شود و خدا و خلق و سرنوشت خویش را به دست فراموشی می سپارد،دنیایی که ارزشها در آن نادیده گرفته می شود و حلال و حرام و ظلم و عدالت در آن مفهومی ندارد.

در بخشی از این خطبه سخن از فریبندگی و زرق و برق دنیاست و ظاهری که باطن ندارد.

و در بخش دیگر سخن از تحوّل و تغییر و دگرگونیهای دنیا است سخن از نعمتهایی است که جای خود را به نقمت می دهد و کامیابی هایی که مبدّل به ناکامی می شود.

در سومین بخش از ناپایداری و فناء دنیا سخن می گوید و با تعبیرات تکان دهنده ای حقیقت این امر را روشن می سازد.

در بخش چهارم دست مردم را می گیرد و به اعماق تاریخ گذشتگان فرو می برد،اقوامی که از قدرتمندترین مردم جهان بودند سرانجام دست اجل گریبان آنها را گرفت و از بالای تخت قدرت به زیر آورده و بر خاک مذلّت کشاند.

و بالاخره در بخش پایانی از مرگ و مردگان و آنها که روزی در میان ما با شور و نشاط زندگی می کردند و آوازه آنها همه جا پیچیده بود و اکنون خاک سیاه بالینشان شده و شور و نشاط آنان فرو نشسته و آوازه هایشان خاموش شده است سخن می گوید.امام علیه السّلام این بخشها را چنان با بیانات دقیق و حساب شده و مؤثّر ذکر می کند که غافل ترین افراد را از خواب غفلت بیدار می سازد و ارواح خفته را بیدار می کند.

ص: 21

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد،فإنّی أحذّرکم الدّنیا،فإنّها حلوة خضرة،حفّت بالشّهوات، و تحبّبت بالعاجلة،و راقت بالقلیل،و تحلّت بالآمال،و تزیّنت بالغرور،لا تدوم حبرتها،و لا تؤمن فجعتها.غرّارة ضرّارة،حائلة زائلة،نافدة بائدة، أکّالة غوّالة.لا تعدو-إذا تناهت إلی أمنیّة أهل الرّغبة فیها و الرّضاء بها-أن تکون کما قال اللّه تعالی سبحانه: «کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً» .

ترجمه

اما بعد(از حمد و ثنای الهی)شما را از دنیا برحذر می دارم چرا که ظاهرش شیرین و با طراوت،و در لابه لای شهوات پیچیده شده است،به خاطر نقد بودنش جلب توجه می کند و با این که مواهب آن ناچیز است دل ها را به سوی خود می کشاند،آمال و آرزوهای دنیاپرستان را در خود جمع کرده و خود را به آن آراسته و زیور فریب به خود پوشانده است،شادمانی و نعمت آن پایدار نیست و از دردها و مشکلاتش کسی در امان نمی باشد،سخت،مغرور کننده و زیانبار است و متغیّر و زوال پذیر،پایان گیرنده و نابود شدنی است و(سرانجام) ساکنان خود را می خورد و هلاک می کند و هر گاه که زندگی دنیا به حدّ اعلا رسد و به آرزوی دنیاپرستان جامه عمل بپوشاند و از آن راضی شوند بیش از آنچه خداوند متعال(در قرآن)فرموده،نخواهد بود که:«زندگی دنیا همچون آبی است که از آسمان فرو می فرستیم و به وسیله آن گیاهان،سر به هم می آورند امّا چیزی نمی گذرد که خشک می شود و بادها آنها را به هر سو پراکنده می سازد،و خداوند بر همه چیز قادر است».

ص: 22

شرح و تفسیر: دنیای فریبکار!

دنیای فریبکار!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه نخست همگان را از دنیای فانی و فریبنده بر حذر می دارد و سپس با ذکر هیجده وصف درباره دنیا و فریبندگی آن،ماهیّت واقعی آن را کاملا بر ملا می سازد،می فرماید:

«امّا بعد(از حمد و ثنای الهی)شما را از دنیا برحذر می دارم،چرا که ظاهرش شیرین و با طراوت،و در لابه لای شهوات پیچیده شده،به خاطر نقد بودنش جلب توجه می کند و با این که مواهب آن ناچیز است دل ها را به سوی خود می کشاند،آمال و آرزوهای دنیاپرستان را در خود جمع کرده و خود را به آن آراسته،و زیور فریب به خود پوشانده است» (أمّا بعد فإنّی احذّرکم الدّنیا، فإنّها حلوة خضرة،حفّت بالشّهوات و تحبّبت بالعاجلة و راقت (1) بالقلیل و تحلّت بالآمال و تزیّنت بالغرور) .

امام علیه السّلام فریبندگی دنیا را از این نظر می داند که ظاهرش شیرین و با طراوت است و انواع شهوات گرداگرد آن را فرا گرفته و چون نقد و آماده است،محبوب دل هاست(و این است معنای تحبّبت بالعاجلة).

تعبیر«راقت بالقلیل»اشاره به این است که دنیا متاع اندک خود را چنان تزیین می کند که دل های دنیاپرستان را مجذوب خود می سازد.

جمله«تحلّت بالآمال»اشاره به این است که زینت دنیا جنبه واقعی ندارد بلکه با پندارها و خیالها و آرزوها تزیین شده است؛همان گونه که جمله«تزیّنت بالغرور»بر همین معنا تاکید می کند،که فریب و نیرنگ،سرمایه اصلی دنیا و عامل تزیین آن است.

ص: 23


1- 1. «راقته از ماده «روق» (بر وزن ذوق) به معنی سرور ساختن و در شگفتی فرو بردن است.

این مطلب هنگامی روشن می شود که دورنمای کاخ شاهان و قدرت ظاهری آنها و زرق و برق قصرهای ثروتمندان و لباس ها و مرکب ها و وسایل زندگی زیبا و جذاب آنها را از دور ببینی؛که دل ها را سخت تکان می دهد و به خود مشغول می دارد؛امّا هنگامی که نزدیک می شویم و در اعماق زندگی آنها فرو می رویم، چیزی جز بدبختی و گرفتاری،مشکلات و ناراحتی ها و ترس از خطرات دشمن و توطئه های حسودان و اختلافات دوستان نمی بینیم.

این تعبیرات در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است:

در دو آیه می خوانیم: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ» ؛زندگی دنیا جز وسیله فریب نیست (1)».

در جای دیگر می فرماید: «إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ» ؛آنها زندگی زودگذر را دوست دارند (2)».

و در جای دیگر می فرماید: «زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ» ؛محبّت امور مادی از زنان و فرزندان و اموال هنگفت...در نظر مردم جلوه داده شده است (3)».

و در جای دیگر می فرماید: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ» ؛بگذار بخورند و بهره گیرند و آرزوها آن را سرگرم و غافل سازد (4)».

و در ادامه این سخن می فرماید:«شادمانی و نعمت آن پایدار نیست و از دردها و مشکلاتش کسی در امان نمی باشد،سخت مغرور کننده و زیانبار است، متغیّر و زوال پذیر و پایان گیرنده و نابود شدنی است و(سرانجام)

ص: 24


1- ١. آل عمران، آیه 185 و حدید، آیه 20
2- ٢. انسان، آیه 27
3- 3. آل عمران، آیه 14.
4- 4.حجر ،آیه 3 .

ساکنان خود را می خورد و هلاک می کند» (لا تدوم حبرتها (1)و لا تومن فجعتها،غرّارة، ضرّارة حائلة (2)زائلة نافدة (3)بائدة (4)أکّالة غوّالة (5)) .

امام علیه السّلام در این قسمت از سخن خود با تعبیرات بسیار حساب شده از ناپایداری دنیا خبر می دهد،نه زیباییهای آن ادامه دارد نه قدرت،نه ثروت،نه جوانی و نه امنیّت،همه چیز آن در معرض زوال است و با نسیمی دفتر ایّام بر هم می خورد و غافل و بی خبر کسانی هستند که با این حال بر آن تکیه می کنند.

و ادامه داده می فرماید:«آن گاه که زندگی دنیا به حدّ اعلا می رسد و به آرزوی دنیاپرستان جامه عمل می پوشاند و از آن راضی می شوند،بیش از آنچه خداوند متعال(در قرآن)فرموده،نخواهد بود که:زندگی دنیا همچون آبی است که از آسمان فرو می فرستیم و به وسیله آن گیاهان سر به هم آورند،اما چیزی نمی گذرد که خشک می شوند و بادها آن ها را به هر سو پراکنده می سازد و خداوند بر همه چیز قادر است» (لا تعدو-اذا تناهت إلی امنیّة اهل الرّغبة فیها و الرّضاء بها-أن تکون کما قال اللّه تعالی سبحانه: «کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً (6)تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً»

ص: 25


1- 1. «حبره» از ماده «حبر» (بر وزن ابر) به معنی اثر مطلوب و جالب است.
2- 2. «هائلة» از ماده «حول» (بر وزن قول گرفته شده و به معنی متغیر است.
3- 3. «نافدة» از ماده «نفاد» به معنی فنا و نابودی و پایان یافتن گرفته شده
4- 4. «مائده» از ماده «بید» (بر وزن صید) گرفته شده که به معنی هلاکت و نابودی است.
5- د. «غوالة» از ماده «غول» (بر وزن قول) گرفته شده که به معنی ترور و هلاک کردن غافلگیرانه
6- 6. «هشیمه از ماده «هشم» (بر وزن خشم) در اصل به معنای شکستن اشیاء سست است لذا به گیاهان خشک شده خرد شده «هشیم» گفته می شود.

2امام علیه السّلام در این جا برای اثبات مقصود خود به مثال زیبا و گویایی که قرآن مجید در سوره«کهف» (1)آورده است متوسّل می شود دست انسانها را گرفته و به دشت و صحرا می برد،منظره بهار و پاییز را در نظر آنها مجسّم می سازد که چگونه با نزول باران،زمین می جنبد و گیاهان سر بر می آورند درختان شکوفه می کنند و گلها می خندند و شاخه ها پر برگ و سپس پر میوه می شوند اما با گذشتن چند ماه برگها پژمرده،درختان افسرده،نغمه های مرغان خاموش، شاخه ها برهنه می شوند و همه چیز پایان می گیرد،آری!چنین است وضع زندگی انسانها در این دنیای فانی و ناپایدار و چه تشبیه جالب و گویایی!

ص: 26


1- ١. کهف، آیه 45.

ص: 27

بخش دوّم

اشاره

لم یکن امرؤ منها فی حبرة إلاّ أعقبته بعدها عبرة؛و لم یلق فی سرّائها بطنا،إلاّ منحته من ضرّائها ظهرا؛و لم تطلّه فیها دیمة رخاء،إلاّ هتنت علیه مزنة بلاء!و حریّ إذا أصبحت له منتصرة أن تمسی له متنکّرة،و إن جانب منها اعذوذب و احلولی،أمرّ منها جانب فأوبی!لا ینال امرؤ من غضارتها رغبا،إلاّ أرهقته من نوائبها تعبا!و لا یمسی منها فی جناح أمن،إلاّ أصبح علی قوادم خوف!غرّارة،غرور ما فیها،فانیة،فان من علیها،لا خیر فی شیء من أزوادها إلاّ التّقوی.من أقلّ منها استکثر ممّا یؤمنه!و من استکثر منها استکثر ممّا یوبقه،و زال عمّا قلیل عنه.

ترجمه

هیچ کس از دنیا شادمانی ندیده،جز این که به دنبال آن او را با اشک و آه رو به رو می سازد،و هنوز با خوشی هایش روبه رو نشده که او را با ناراحتی های پشت کردن(نعمتها)،مبتلا می کند و هنوز باران لطیف و ملایم راحتی و آسایش بر او نباریده که بلاها را سیل آسا بر سرش فرو می بارد(به همین دلیل) جای تعجب نیست که هر گاه صبحگاهان به یاری کسی بر خیزد شامگاهان خود را ناشناس و بیگانه نشان دهد و اگر در یک طرف،شیرینی و گوارایی داشته باشد در سوی دیگر تلخی به بار آورد و مرگ بیآفریند.هیچ کس از نعمتها و لذّات دنیا به آنچه خواسته است نمی رسد مگر این که(به زودی) مشکلات و سختی هایش او را به رنج می افکند،و شبی را در زیر بال و پر امنیّت به سر نمی برد،جز این که صبحگاهان روی شهپرهای لغزنده خوف قرار می گیرد.

ص: 28

(آری!)دنیا بسیار فریبنده است و آنچه در آن است فریب و نیرنگ است، فناپذیر است و هر کس در آن است نیز فانی می شود،و همه زاد و توشه های آن -جز زاد و توشه تقوا-بیهوده است.هر کس به مقدار کفایت از مواهب دنیا قانع شود،آرامش بیشتری بدست می آورد و آن کس که از آن بسیار طلبد،وسیله نابودی خود را بیشتر فراهم ساخته است و آنچه را به دست آورده،به زودی از دستش می رود.

شرح و تفسیر: هر روز چهره عوض می کند!

هر روز چهره عوض می کند!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،در ادامه نکوهش از زندگی دنیای مادی نخست به یکی دیگر از ویژه گیهای بارز آن که دگرگونی سریع و جابه جایی نعمتها و نقمتهاست،اشاره کرده می فرماید:«هیچ کس از دنیا شادمانی ندیده جز این که به دنبال آن او را با اشک و آه رو به رو می سازد،و هنوز با خوشی هایش مواجه شده که او را به ناراحتی های پشت کردن(نعمتها)مبتلا می کند» (لم یکن امرء منها فی حبرة إلاّ اعقبته بعدها عبرة،و لم یلق فی سرّائها بطنا إلاّ منحته (1)من ضرّائها ظهرا) .

سپس در تأکید این معنی می افزاید:«هنوز باران لطیف و ملایم راحتی و آسایش،بر او نباریده که بلاها را سیل آسا بر سرش فرو می بارد!» (و لم تطلّه (2)فیها دیمة (3)رخاء إلاّ هتنت (4)علیه مزنة (5)بلاء) .

ص: 29


1- 1. «منحت» از ماده «منع» (بر وزن مذح) به معنی عطا و بخشش است.
2- 2, «تطهه از ماده «طل» (بر وزن تل) به معنی باران نرم و ملایم است در مقابل «وأبل» که به باران شدید گفته می شود.
3- 3، «دیمة» از ماده «دوام» به معنی بارانی است که به طور مستمر و آرام و خالی از رعد و برق فرو می بارد.
4- 1، «هتنت» از ماده «هتن» (بر وزن حتم) به معنی فروباریدن پی در پی است.
5- 2, «مزنة» به معنی قطعه ایر روشن و باران زاست.

و به همین دلیل«جای تعجب نیست که هر گاه صبحگاهان به یاری کسی برخیزد،شامگاهان خود را ناشناس و بیگانه نشان دهد و اگر در یک طرف شیرینی و گوارایی داشته باشد در سوی دیگر تلخی به بار می آورد و مرگ می آفریند» (و حریّ إذا اصبحت له منتصرة ان تمسی له متنکّرة و إن جانب منها اعذوذب (1)و احلولی (2)،أمرّ منها جانب فأوبی (3)).

آری!چنین است طبیعت زندگی این دنیای مادّی،و همیشه چنین بوده و خواهد بود که تلخ و شیرین،پیروزی و شکست،زندگی و مرگ،به زودی جای خود را با یکدیگر عوض می کنند و هیچ قدرتی نمی تواند مانع این دگرگونیها گردد.

آن گاه در تأکید همین معنی می فرماید:«هیچ کس از نعمتها و لذّات دنیا به آنچه خواسته است نمی رسد مگر این که(به زودی)مشکلات و سختی هایش او را به رنج می افکند و شبی را در زیر بال و پر امنیّت به سر نمی برد جز این که صبحگاهان،روی شهپرهای لغزنده خوف قرار می گیرد» (لا ینال امرؤ من غضارتها (4)رغبا إلاّ أرهقته (5)من نوائبها تعبا!و لا یمسی منها فی جناح أمن إلاّ أصبح علی قوادم (6)خوف) .

ص: 30


1- 3. «أعذوذب» از ماده «عذب» به معنی گوارائی است.
2- 4. «احلولی از ماده «حلو» به معنی شیرینی است.
3- د. «أوبی» از ماده «وبی» به معنی بیماری و هلاکت است.
4- 6. «غضارة از ماده «غضر» (بر وزن نذر) (به معنی فراوان ساختن نعمت) به معنی فراوانی نعمت و راحت بودن زندگی است.
5- 7. «أرهفت» از ماده «رهق» (بر وزن شفق، به معنی پوشاندن چیزی با قهر و غلبه است.
6- 8. «قوادم » جمع «قادمه » به معنی شهیر هایی است که در قسمت جلو بال پرنده گان قرار دارد و معمولا بسیار لغزنده است.

آری!فاصله زمانی و مکانی خوشبختی و بدبختی در دنیا بسیار کم است، گاه در آغاز شب بساط عیش و نوش را گسترده،غرق لذّت و شادی است ولی با گذشتن یک شب،صبحگاهان،فریاد شیون بر مرگ عزیزانش از همان خانه پر زرق و برق برمی خیزد و گاه به دست نزدیکترین دوستان و محافظانش جام تلخ و زهرآلود مرگ را سر می کشد.

باز در ادامه این سخن،از فریب و فنای دنیا توصیف گویاتری فرموده می گوید:

«دنیا بسیار فریبنده است و آنچه در آن است فریب و نیرنگ است،فناپذیر است و هر کس در آن است نیز فانی می شود،و همه زاد و توشه های آن،جز زاد و توشه تقوا،بیهوده است،هر کس به مقدار کفایت از مواهب دنیا قانع شود آرامش بیشتری به دست می آورد،و آن کس که از آن بسیار طلبد وسیله نابودی خود را بیشتر فراهم ساخته است(اضافه بر این)آنچه را به دست آورده به زودی از دست او می رود!» (غرّارة،غرور ما فیها،فانیة فان من علیها،لا خیر فی شیء من أزوادها إلاّ التّقوی.من أقلّ منها استکثر ممّا یؤمنه و من استکثر منها استکثر ممّا یوبقه (1)و زال عمّا قلیل عنه) .

و به این ترتیب امام علیه السّلام به دنبال آن توصیفهایی که درباره تغییر و تحوّل نعمتها و جابه جایی قدرتها و نابودی موفقیّتها بیان می دارد نتیجه می گیرد که عاقل کسی است که از آن به مقدار کم(به اندازه کفاف)قناعت کند تا اسباب امنیّت خاطر فراهم سازد چرا که آنها که فزون طلبند برای حفظ

ص: 31


1- 1، «یوبق» در اصل از ماده «وبوق» (بر وزن نبوغ، به معنی هلاکت است بنابراین پویق یعنی هلاک می کند.

این فزونی خود را در معرض آفات فراوان قرار داده و عوامل بدبختی و نابودی خویش را به دست خویش فراهم می سازند.

ص: 32

ص: 33

بخش سوّم

اشاره

کم من واثق بها قد فجعته،و ذی طمأنینة إلیها قد صرعته،و ذی أبّهة قد جعلته حقیرا،و ذی نخوة قد ردّته ذلیلا!سلطانها دوّل،و عیشها رنق، و عذبها أجاج،و حلوها صبر،و غذاؤها سمام،و أسبابها رمام!حیّها بعرض موت،و صحیحها بعرض سقم!ملکها مسلوب،و عزیزها مغلوب، و موفورها منکوب،و جارها محروب!

ترجمه

چه بسیار کسانی که بر آن(دنیا)تکیه کردند ناگهان آنها را به درد و رنج افکند،و چه بسیار افرادی که به آن اطمینان نمودند ولی آنها را بر زمین کوبید.

چه افراد صاحب جاه و جلال که دنیا آنها را حقیر و کوچک ساخت،و متکبران فخرفروشی که بر خاک مذلّتشان افکند،حکومتش ناپایدار و همواره دست به دست می گردد،زندگی گوارایش ناگوار،شیرینی آن تلخ،غذای آن مسموم،و طنابهایش کهنه و پوسیده است زندگانش همواره در معرض مرگند،و تندرستانش در معرض بیماری،حکومتش بر باد است،نیرومندانش مغلوب، صاحبان نعمتش رو به فنا،و همسایگانش غارت زده اند.

شرح و تفسیر: دنیا تکیه گاهی بسیار سست!

دنیا تکیه گاهی بسیار سست!

امام علیه السّلام در این بخش از این خطبه به دو نکته مهم دیگر در باره وضع زندگی دنیا و کم ارزش بودن مواهب مادی اشاره می فرماید:

نخست این که،هیچ چیز در آن قابل اعتماد نیست،می فرماید:«چه بسیار کسانی که بر آن(دنیا)تکیه کردند ناگهان آنها را به درد و رنج افکند،و

ص: 34

چه بسیار افرادی که به آن اطمینان نمودند ولی آنها را بر زمین کوبید،چه افراد صاحب جاه و جلال که دنیا آنها را حقیر و کوچک ساخت و متکبران فخرفروشی که به خاک مذلّتشان انداخت» (کم من واثق بها قد فجعته،و ذی طمأنینة إلیها قد صرعته،و ذی ابّهة (1)قد جعلته حقیرا،و ذی نخوة قد ردّته ذلیلا) .

آری هیچ کس در هیچ پست و مقام و موقعیتی از حوادث دردناکی که به طور ناگهانی گریبان افراد را می گیرد در امان نمی باشد،شاهان بزرگ،قهرمانان قوی پیکر،ثروتمندان پر تجربه،و جوانان شاداب و زیبا،همه و همه در معرض هجوم این حوادث ناگهانی هستند،حوادثی که یک شبه نعمتها را می گیرد و عزیزترین عزیزان را بر خاک مذلّت می نشاند و تاریخ پر است از این گونه حوادث.

طبری در تاریخ خود می نویسد:«سلیمان بن عبد الملک»روزی لباس گرانبها و عمامه سبز رنگی پوشید و نگاه در آیینه کرد(و از چهره خود لذّت برد، و از روی مباهات)گفت:«من پادشاه جوان جوانبختم ولی بعد از این ماجرا تنها یک هفته زنده بود» (2)و به گفته شاعر:

بهار عمر بسی دلفریب و رنگین است ولی چه سود که دارد خزان مرگ از پی

دیگر این که:تمام شیرینی های آن با تلخی آمیخته و پیروزیها با شکست توأم است،می فرماید:«حکومت دنیا ناپایدار و همواره دست به دست می گردد، زندگی آن تیره،گوارایش،ناگوار،شیرینی آن تلخ،غذای آن

ص: 35


1- 1. «ابهة » : به معنی عظمت و بزرگی است و در اصل از ماده «ابه» (بر وزن ایر) بمعنی زیرکی گرفته شده و از آن جایی که افراد زیرک به بزرگی می رسند این واژه در این جا به کار رفته.
2- 2؛ طبری، جلد 5، صفحه 305

مسموم، و طنابهایش کهنه و پوسیده است!» (سلطانها دوّل (1)و عیشها رنق (2)و عذبها اجاج (3)،و حلوها صبر (4)و غذائها سمام (5)و أسبابها رمام (6)).

و در ادامه آن می افزاید:«زندگانش همواره در معرض مرگند و تندرستانش در معرض بیماری،حکومتش بر باد رفته،نیرومندانش مغلوب،صاحبان نعمتش رو به فنا،و همسایگانش غارت زده اند!» (حیّها بعرض موت،و صحیحها بعرض سقم،ملکها مسلوب و عزیزها مغلوب،و موفورها (7)منکوب (8)،و جارها محروب (9)) .

آری لذات و مواهب دنیا حتی در زمانی که وجود دارد آمیخته با انواع درد و رنجهاست،حاکمان مقتدر را از دور می بینیم و گاه بر قدرت و سطوت آنها غبطه می خوریم اما هنگامی که نزدیک می شویم می بینیم او حتی از

ص: 36


1- 1، «دول» به معنی چیزی است که دست به دست می گردد و از آن جا که حکومتها پیوسته دست به دست می گردند به آنها دولت می گویند.
2- 2. «رنق » صفت مشبهه از ماده «رنق» به معنی کدر است
3- 3. «اجاج » به معنی شور یا تلخ است که حرارت آن دهان را می سوزاند.
4- 4. «صبر» : جمع «صبرة» (بر وزن کلمه یا جمع «صبر» (بر وزن فقر)، به معنی شیره درخت تلخی است. و گاه به خود آن درخت اطلاق شده است.
5- د. «سمام»: جمع «سم» به چیزهائی گفته می شود که وقتی داخل بدن انسان می شود دستگاه حیاتی را مختل می کند.
6- 6. «رمام» : جمع «مه» به معنی استخوان با طناب بوسیده است تعبیر بالا شبیه چیزی است که در ضرب المثلهای فارسی می گوییم، با طناب پوسیده فلانی نمی توان به چاه رفت یعنی قابل اعتماد نیست.
7- 7، «موفور» : از ماده «و فور» به معنی شخص یا چیزی است که کامل و فراوان شده.
8- 8. «منکوب» به معنی : مصیبت زده است در اصل از ماده «نکبت» گرفته شده
9- 9. «محروب» به معنی غارت زده از ماده «حرب» به معنی جنگ و غارت است.

نزدیکترین دوستانش در وحشت است و از این که نمی داند فردا چه می شود سخت نگران است،به همان داستانی می ماند که شخصی آرزوی یک روز سلطنت و نشستن بر تخت پادشاهی کرده بود،به خواسته اش ترتیب اثر دادند،امّا بالای سرش خنجر برنده سنگینی آویزان کرده بودند که به یک موی بسته بود،و او هر لحظه احتمال می داد،آن مو پاره شود و خنجر بر فرقش فرود آید،پیوسته پابه پا می کرد و آرزو می کرد:هر چه زودتر آن روز تمام شود و از شر تخت و تاجی که با خطرات آن خنجر آمیخته است،رهایی یابد،و به تعبیر امام علیه السّلام همه طنابهای به ظاهر محکم دنیا پوسیده است و بر هیچ یک نمی توان اعتماد کرد.

ص: 37

بخش چهارم

اشاره

أ لستم فی مساکن من کان قبلکم أطول أعمارا،و أبقی آثارا،و أبعد آمالا، و أعدّ عدیدا،و أکثف جنودا!تعبّدوا للدّنیا أیّ تعبّد،و آثروها أیّ إیثار،ثمّ ظعنوا عنها بغیر زاد مبلّغ و لا ظهر قاطع.فهل بلغکم أنّ الدّنیا سخت لهم نفسا بفدیة،أو أعالتهم بمعونة،أو أحسنت لهم صحبة!بل أرهقتهم بالقوادح،و أوهقتهم بالقوارع،و ضعضعتهم بالنّوائب،و عفّرتهم للمناخر، و وطئتهم بالمناسم،و أعانت علیهم«ریب المنون».فقد رأیتم تنکّرها لمن دان لها،و آثرها و أخلد إلیها،حین ظعنوا عنها لفراق الأبد.و هل زوّدتهم إلاّ السّغب،أو أحلّتهم إلاّ الضّنک،أو نوّرت لهم إلاّ الظّلمة،أو أعقبتهم إلاّ النّدامة! أفهذه تؤثرون،أم إلیها تطمئنّون،أم علیها تحرصون؟فبئست الدّار لمن لم یتّهمها،و لم یکن فیها علی و جل منها!

ترجمه

مگر شما در جایگاه پیشینیان خود زندگی نمی کنید همانها که عمرشان از شما طولانی تر و آثارشان پا بر جاتر و آرزوهای شان درازتر،نفراتشان فزونتر و لشکرهایشان انبوه تر بود؟ آنها دنیا را پرستیدند،چه پرستیدنی!و آن را بر همه چیز مقدّم داشتند چه مقدّم داشتنی!،اما سرانجام بدون زاد و توشه ای که آنها را به منزلگاه (ابدی شان)برساند،و بدون مرکبی که با آن این راه(پر خوف و خطر)را بپیمایند از آن کوچ کردند.

آیا هرگز به شما خبر رسیده که دنیا فدیه ای برای یکی از آنها داده باشد(تا او را از مرگ یا سکرات آن)رهایی ببخشد؟یا کمکی به آنها در این مسیر کند؟یا حدّاقل هم نشین خوبی برای آنان باشد؟(نه،هرگز کمکی به

ص: 38

فداییان خود نکرده)بلکه به عکس آنها را زیر آفتهای گوناگون پوشانید و طوق حوادث دردناک کوبنده را بر گردنشان افکند و با انواع شدائد و مشکلات ذلیلشان نمود،و به صورت به خاک افکند و پایمالشان کرد،و به یاری گردش روزگار بر ضدّ آنها برخاست.

شما با چشم خود دیدید(و در تواریخ خواندید)که دنیا در برابر دنیاپرستان و کسانی که آن را بر همه چیز مقدّم می داشتند و بر آن تکیه می کردند هنگام کوچ همیشگی از آن چهره در هم کشید و خود را کاملا ناآشنا جلوه داد.

آیا دنیا برای دنیاپرستان زاد و توشه ای جز گرسنگی فراهم کرد؟و جز فشار و تنگی محلّی برای آنها آماده ساخت؟و جز ظلمت و تاریکی برای آنها نوری مهیّا نمود؟(نه،هرگز،بلکه آنها را در گورهای تاریک و تنگ و وحشتناک جای داد)و آیا سرانجام جز ندامت چیزی برای آنها ببار آورد؟آیا چنین دنیایی را بر همه چیز مقدّم می شمرید؟و بر آن تکیه می کنید؟و نسبت به آن حرص می ورزید؟!چه بد خانه ای است این دنیا برای کسی که نسبت به آن خوش بین باشد و در آن آسوده خاطر زندگی کند!!

شرح و تفسیر: کمی به گذشته بنگرید!

کمی به گذشته بنگرید!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در ادامه نکوهش دنیای فریبنده و زودگذر، دست مخاطبین خود را گرفته و به اعماق تاریخ گذشته می برد و زندگی قدرتمندان و زورمندان پر سر و صدا و صاحب اموال و آمال را به آنها نشان می دهد،می فرماید:«مگر شما در جایگاه پیشینیان خود زندگی نمی کنید؟ همان ها که عمرشان از شما طولانی تر و آثارشان پا بر جاتر و آرزوهایشان درازتر،و نفراتشان فزونتر و لشکرهایشان انبوه تر بود؟» (أ لستم فی مساکن

ص: 39

من کان قبلکم اطول أعمارا و أبقی آثارا و ابعد آمالا و اعدّ عدیدا (1)و اکثف (2)جنودا) .

در این بخش از خطبه امام به پنج امتیاز از پیشینیان اشاره می کند:طول عمر،بقای آثار،درازی آرزوها،فزونی جمعیّت و کثرت لشکرها.امتیازاتی که سبب برتری آشکار آنها می شد ولی هیچ یک از این امور نتوانست از نفوذ سیل فنا به قصرها و خانه های آنها جلوگیری کند،سرانجام همچون برگهای خشکیده درختان یا پرکاه،روی این سیلاب غلطیدند و رفتند.

امام علیه السّلام در همین راستا اضافه می فرماید:«آنها دنیا را پرستیدند چه پرستیدنی،و آن را بر همه چیز مقدّم داشتند چه مقدّم داشتنی،اما سرانجام بدون زاد و توشه ای که آنها را به منزلگاه(ابدی)برساند و بدون مرکبی که این راه(پر خوف و خطر)را بپیمایند از آن کوچ کردند» (تعبّدوا للدّنیا أیّ تعبّد و آثروها أیّ ایثار،ثمّ ظعنوا عنها بغیر زاد مبلّغ و لا ظهر قاطع) .

آری!آنها با آن همه تلاش و کوشش در طریق بندگی دنیا و بکار گرفتن تمام نیروها و استعدادشان در این طریق،بهره ای از آن نبردند و در راه طولانی آخرت که جز با زاد و توشه تقوا و مرکب ایمان قابل پیمودن نیست بی زاد و مرکب به راه افتادند.

سپس امام علیه السّلام یاران خود را مخاطب ساخته می فرماید:«آیا هرگز به شما خبر رسیده که دنیا فدیه ای برای یکی از آنها داده باشد و(تا او را از مرگ یا سکرات آن)رهایی بخشیده باشد؟یا کمکی به آنها در این مسیر کند؟یا حدّ اقل هم نشین خوبی برای آنان باشد» (فهل بلغکم أنّ الدّنیا

ص: 40


1- 1. «عدید » به معنی «عدد» است و گاه به معنی شبیه و مانند نیز آمده و در خطبه بالا به همان معنی أول می باشد.
2- 2، «اکثف» فعل تفضیل از «کثیف» به معنی زیاد و پرپشت است

سخت (1)لهم نفسا بفدیة،أو أعانتهم بمعونة،أو أحسنت لهم صحبة) .

آری نه نجات کامل یا کمکی در این راه،و نه حتّی مصاحبت شایسته با یک نفر هم از این همه،دنیا نداشته است،آیا این درس عبرت بزرگی برای همه شما نیست؟! سپس می افزاید:نه تنها به آنها کمکی نکرد و به فدائیان خود نظر مرحمتی ننمود«بلکه به عکس آنها را زیر آفتهای گوناگون پوشانید و طوق حوادث دردناک و کوبنده را برگردنشان افکند و با انواع شدائد و مشکلات،آنها را ذلیل نمود و به صورت،به خاک افکند و پایمالشان کرد و به یاری گردش روزگار بر ضدّ آنها برخاست». (بل أرهقتهم (2)بالقوادح (3)و أوهقتهم (4)بالقوارع (5) 5وضعضعتهم (6)بالنّوائب و عفّرتهم (7)للمناخر و وطئتهم بالمناسم (8)و أعانت علیهم ریب المنون (9)) .

ص: 41


1- 1. «سخت» از ماده «سخاوت» به معنی بخشش است.
2- 2، «ارهقته از ماده «ارهاق » به معنی پوشانیدن چیزی با قهر و غلبه است.
3- 3. «قوادح» جمع «قادحة» به معنی آفت است.
4- 4. «أوهقت» از ماده «وهق» (بر وزن رمق) گرفته شده که به معنی طوقی است که بر گردن حیوان می اندازند.
5- د. «قوارع » جمع «قارعه» به معنی حوادث سخت و گوینده است.
6- 6. «ضعضعت» از ماده «ضعضعة» به معنی خوار و ذلیل کردن و گاه به معنی نابودساختن است.
7- 7. «عفرت» از ماده «تعقیر» به معنی خاک مال کردن و به خاک افکندن است.
8- 8. «المناسم» جمع «مبتسم» (به کسر میم به معنی قسمت پایین پای شتر است.
9- 9. «ریب المنون» : «فریب» به معنی شکی است که سر انجام پرده از روی آن برداشته شود و به یقین برسد و «منون» به معنی مرگ است و «ریب المنون» به معنی مرگ احتمالی و گاه به معنی حوادث سخت روزگار، می آید که در آغاز مشکوک است و بعد به یقین می پیوندد.

این تعبیرات حساب شده و کوبنده،اشاره به این است که دنیا،نه این که دنیاپرستان را به کمترین چیزی یاری نکرد،بلکه به عکس با تمام قوّت و قدرت برای کوبیدن و پایمال کردن و نابود ساختن آنها بپاخاست و هر چه در توان داشت بر ضدّ آنها بکار گرفت.

جالب،این که:در بیان کمکهای دنیا از کمکهای بزرگ شروع می کند تا به کوچک می رسد ولی در مورد زیانهایی که به دنیاپرستان رسانده از مراحل پایین تر گرفته و به آخرین مرحله که لگدمال کردن و نابود ساختن است می رساند و این نهایت فصاحت و بلاغت در بیان حقایق تلخ و ناگوار را نشان می دهد و نهایت بی وفایی و پستی دنیا را آشکار می سازد.

سپس امام در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«شما با چشم خود دیدید (و در تواریخ خواندید)که دنیا در برابر دنیاپرستان و کسانی که آن را بر همه چیز مقدّم می داشتند و بر آن تکیه می کردند،هنگام کوچ همیشگی از آن چهره در هم کشید و خود را کاملا ناآشنا جلوه داد» (فقد رأیتم تنکّرها لمن دان لها و آثرها و أخلد (1)إلیها حین ظعنوا عنها لفراق الأبد) .

«آیا دنیا برای دنیاپرستان زاد و توشه ای جز گرسنگی فراهم کرد؟و جز فشار و تنگی محلّی برای آنها آماده ساخت؟و جز ظلمت و تاریکی برای آنها نوری مهیّا نمود؟(نه هرگز،بلکه آنها را در گورهایی تنگ و تاریک و وحشتناک جای داد)و سرانجام آیا جز ندامت چیزی برای آنها ببار آورد» (و هل زوّدتهم إلاّ

ص: 42


1- 1. «أخلد» از ماده «اخلاد» و از ریشه «خلود» گرفته شده است و جمله «أخلد إلیها» به این معناست که دنیاپرستان نهایت تمایل به دنیا را دارند و گویی به آن چسبیده اند.

السّغب (1)أو احلّتهم إلاّ الضّنک (2)أو نوّرت لهم إلاّ الظّلمة أو أعقبتهم إلاّ النّدامة) .

چگونه بر دنیایی که جز بدبختی و شکست و ناکامی و ظلمت و تاریکی برای دوستدارانش نمی آفریند و سرانجام مایّه ندامت و پشیمانی است تکیه می کنید؟و خود را برده آن می سازید و آن را بر همه مقدّم می دارید.

در ادامه می فرماید:«آیا چنین دنیایی را بر همه چیز مقدّم می شمرید و بر آن تکیه می کنید و نسبت به آن حرص می ورزید؟!چه بد خانه ای است این دنیا برای کسی که نسبت به آن بدگمان نباشد،در آن(آسوده خاطر زندگی کند و)خوفی نداشته باشد» (ا فهذه تؤثرون أم إلیها تطمئنّون أم علیها تحرصون؟فبئست الدّار لمن لم یتّهمها و لم یکن فیها علی وجل منها) .

به راستی تعبیراتی از این گویاتر و رساتر درباره بی اعتباری دنیا و سرانجام وحشتناک دنیاپرستان پیدا نمی شود،هدف امام علیه السّلام از این تأکیدهای پی درپی و تعبیرات بیدارگر و هشدار دهنده آن است که در برابر موج دنیاپرستی که به خاطر وفور نعمت های بدست آمده از فتوحات اسلامی،برای گروه زیادی پیدا شده بود و یک باره غرق ناز و نعمت شده بودند و ارزشهای الهی را فراموش کرده،به خواب و خور و لذّات مادی چسبیده بودند،به پا خیزد و خفتگان را بیدار کند و ارزشهای از دست رفته اسلام را زنده نماید و مردم را-که مخصوصا از زمان عثمان به این طرف به بیراهه کشیده بودند-به راه باز گرداند.

ص: 43


1- 1. «سغب» به معنی گرسنگی است. و به سالهای قطحی «ذو مغیه» گفته می شود چرا که مردم در آن گرسنه اند.
2- 2. «ضنک» به معنی سختی و تنگی است و این کلمه همیشه به صورت مفرد به کار می رود.

چه زیبا و جالب است این گونه مواعظ و اندرزهای گویا و رسا برای دنیاپرستان عصر ما که آنها نیز در همان شرایط بلکه بدتر از آن گرفتار شده اند که اگر به هوش نیایند نه دینی باقی می ماند و نه دنیای معقولی.

این تعبیرات هماهنگ با آیات و روایاتی است که در قرآن مجید و کلمات پیامبر و معصومین دیگر آمده است:

در سوره روم آیه 9 می خوانیم: «أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانَ اللّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» ؛آیا در زمین گردش نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که قبل از آنان بودند چگونه بود؟آنها نیرومندتر از اینان بودند و زمین را(برای زراعت و آبادی)بیش از اینان دگرگون ساختند و آباد کردند و پیامبرانشان با دلایل روشن به سراغشان آمدند(اما آنها انکار کردند و کیفر خود را دیدند) خداوند هرگز به آنان ستم نکرد آنها به خودشان ستم می کردند».

و در سوره یونس آیه 7-8 می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ أُولئِکَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» ؛آنها که ایمان به ملاقات ما(و روز رستاخیز)ندارند و به زندگی دنیا خشنود شدند و بر آن تکیه کردند و آنها که از آیات ما غافلند جایگاهشان آتش است به خاطر کارهایی که انجام می دادند».

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«من زهد فی الدّنیا أثبت اللّه الحکمة فی قلبه و أنطق بها لسانه و بصّره عیوب الدّنیا دائها و دوائها و أخرجه من الدّنیا سالما؛کسی که نسبت به(زرق و برق)دنیا بی اعتنا باشد خداوند حکمت را در دل او برقرار می سازد و زبانش

ص: 44

به آن گویا می شود و عیوب دنیا را به او نشان می دهد،دردهای آن و داروهای آن،و او را از دنیا با سلامت(دین و ایمان)بیرون می برد» (1).

در حدیث دیگری از آن حضرت علیه السّلام آمده است:«من أصبح و أمسی و الدّنیا اکبر هّمّه جعل اللّه تعالی الفقر بین عینیه و شتّت أمره و لم ینل من الدّنیا إلاّ ما قسّم اللّه له و من أصبح و أمسی و الآخرة اکبر همّه جعل اللّه الغنی فی قلبه و جمع له أمره؛کسی که صبح و شام،دنیا مهمترین خواسته و مقصود او باشد خداوند متعال فقر را پیش روی او قرار می دهد و امور او را پراکنده می کند و از دنیا بهره ای نمی برد جز آنچه برای او مقدّر شده،و کسی که صبح و شام،آخرت،مهمترین مطلوب و مقصود او باشد خداوند غنا و بی نیازی را در قلب او قرار می دهد و امور او را جمع می کند و سامان می بخشد» (2).

ص: 45


1- 1. اصول کافی، جلد 2، صفحه 128
2- 2. اصول کافی، جلد 2، صفحه 319

بخش پنجم

اشاره

فاعلموا-و أنتم تعلمون-بأنّکم تارکوها و ظاعنون عنها،و اتّعظوا فیها بالّذین قالوا: «مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً» :حملوا إلی قبورهم فلا یدعون رکبانا، و أنزلوا الأجداث فلا یدعون ضیفانا،و جعل لهم من الصّفیح أجنان،و من التّراب أکفان،و من الرّفات جیران،فهم جیرة لا یجیبون داعیا،و لا یمنعون ضیما،و لا یبالون مندبة.إن جیدوا لم یفرحوا،و إن قحطوا لم یقنطوا.جمیع و هم آحاد،و جیرة و هم أبعاد.متدانون لا یتزاورون،و قریبون لا یتقاربون.

حلماء قد ذهبت أضغانهم،و جهلاء قد ماتت أحقادهم.لا یخشی فجعهم،و لا یرجی دفعهم،استبدلوا بظهر الأرض بطنا،و بالسّعة ضیقا،و بالأهل غربة، و بالنّور ظلمة،فجاؤوها کما فارقوها،حفاة عراة،قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلی الحیاة الدّائمة و الدّار الباقیة،کما قال سبحانه و تعالی: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنّا کُنّا فاعِلِینَ» .

ترجمه

بدانید!-و به یقین می دانید-که سرانجام،همه شما دنیا را ترک می گویید و از آن کوچ می کنید،از کسانی که(پیش از شما در دنیا بودند و)می گفتند:«چه کسی از ما نیرومندتر است»،پند گیرید(آری)آنها را به سوی قبرشان بردند،در حالی که اختیاری از خود نداشتند،و در درون قبرهایشان جای دادند،در حالی که مهمان نبودند در دل سنگهای گسترده،خانه های قبر برای آنان ساخته شد، و از خاک کفنهایی،و از استخوانهای پوسیده همسایگانی داشتند،همسایگانی که هیچ ندایی را پاسخ نمی گویند و در برابر هجوم ستمگران کمکی به همسایه خود نمی کنند و به گریه ها اعتنایی ندارند،نه از بارش باران

ص: 46

خوشحال می شوند، نه از قحطی مأیوس و ناراحت،همه گرد هم هستند ولی تنهایند همسایگان نزدیکند ولی از هم دورند،در کنار همند ولی هیچ گاه به دیدار هم نمی روند نزدیکند اما با هم تماس نمی گیرند.عاقلانی هستند که دشمنی ها از دل آنها رخت بربسته،و جاهلانی که آتش کینه در دل آنها فرو مرده،نه از زیان آنها ترسی است و نه به دفاع آنها امیدی،برون زمین را به درون آن تبدیل کرده اند، و خانه تنگ و تاریک را به جای خانه های وسیع،غربت را به جای دیدار اهل و عیال و ظلمت را به جای نور،پذیرفته اند(آری در قیامت)آنها به سوی زمین باز می گردند،همان گونه که در آغاز از زمین(و خاک)جدا شدند.این در حالی است که همگی پا برهنه و عریانند آنها از روی زمین با اعمال خویش به سوی حیات ابدی و سرای جاودانی کوچ کرده اند،آن گونه که خداوند فرموده:«همان طور که آفرینش را آغاز کردیم،آن را باز می گردانیم،این وعده ای است قطعی که آن را انجام می دهیم».

شرح و تفسیر: سری به وادی خاموشان بزنید!

سری به وادی خاموشان بزنید!

امام علیه السّلام در این بخش از این خطبه بیدارگر که آخرین بخش خطبه است بار دیگر یاران خود را مخاطب ساخته و آخرین اندرزها را در باره بی وفایی دنیا و سرنوشت انسانها در آن،بیان می کند،می فرماید:«بدانید!-و به یقین می دانید- که سرانجام همگی دنیا را ترک می گویید و از آن کوچ می کنید» (فاعلموا- و أنتم تعلمون-بأنکم تارکوها و ظاعنون (1)عنها) .

ص: 47


1- 1. «ظاعنون» از ماده «ظعن » (بر وزن دفن)، به معنای کوچ کردن است.

آری!« «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» ،هر انسانی طعم مرگ را می چشد» (1)و «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» ؛«تمام آنها که روی زمین زندگی می کنند سرانجام فانی می شوند و جز ذات پاک خدا باقی نمی ماند» (2)و در هر چیز،انسان شک کند در مرگ،جای شکّ و تردید نیست:

«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» (3)».

و در ادامه سخن می افزاید:«از کسانی که(پیش از شما در دنیا بودند و) می گفتند:«چه کسی از ما نیرومندتر است»پند گیرید،(آری)آنها را به سوی قبرشان بردند در حالی که اختیاری از خود نداشتند و در درون قبرهایشان وارد ساختند در حالی که مهمان نبودند» (و اتّعظوا فیها بالّذین قالوا: «مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً» (4)،حملوا إلی قبورهم فلا یدعون رکبانا (5)،و أنزلوا الأجداث (6)فلا یدعون ضیفانا) .

این سخن اشاره به آیه 15 سوره«فصّلت»است که می فرماید: «فَأَمّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً» ؛قوم عاد به ناحق در زمین تکبّر ورزیدند و گفتند:چه کسی از ما نیرومندتر است؟»(زیرا آنها دارای جثّه های قوی و پولادین و خانه و کاخها در دل

ص: 48


1- 1. عنکبوت، آیه 57
2- 2. رحمن، آیه 27 و 28.
3- ٣. حجر، آیه 99
4- 4. فصلت، آیه 15
5- 5. «رکبانا» بعضی از شارحان نهج البلاغه» گفته اند که عادت عرب بر این بوده، کسانی را که سوار بر مرکب می شدند، رکبان (سواران می نامیدند و هنگامی که پیاده می شدند «ضیفان» مهمانان). ولی مردگانی را که به سوی قبرهایشان می برند و سپس وارد قبر می شوند، نه رکبانند و نه ضیفان
6- 6. «اجداث»، جمع «جدث» (بر وزن قفس، به معنای قبر است.

کوهها بودند و همین آنها را سخت مغرور کرده بود ولی به هنگامی که فرمان عذاب صادر شد تندبادهای سخت،جثّه های آنها را مانند پر کاه با خود برد و به هر سو پراکنده کرد).

این که می فرماید:«به آنها راکب نمی گویند»،به خاطر این است که آنها را بی اختیار بر دوشها می برند،و این که می فرماید:«در قبر به آنها مهمان گفته نمی شود»،به خاطر آن است مهمان کسی است که با میل و اراده خود به جایی که از او پذیرایی می کنند وارد شود.

شبیه همین معنا را امام در خطبه 188 فرموده:«حملوا إلی قبورهم غیر راکبین و انزلوا فیها غیر نازلین».

و در ادامه این سخن می فرماید:«در دل سنگهای گسترده خانه های قبر برای آنان ساخته شد و از خاک کفنهایی و از استخوانهای پوسیده همسایگانی داشتند!» (و جعل لهم من الصّفیح (1)اجنان 2،و من التّراب اکفان و من الرّفات (2)جیران) .

اشاره به این که،خانه قبر نه بنایی دارد نه سقف و ستونی و نه درها و پنجره ها،بلکه چیزی جز یک مشت سنگ و خاک گسترده نیست،و تعبیر به کفن در مورد خاکها به خاطر آن است که همچون کفن بدن را می پوشاند،به علاوه کفن موقّتی است و به زودی می پوسد،آنچه به صورت کفن در دراز مدّت باقی می ماند همان خاکهاست.

ص: 49


1- 1. «صفیح» در این جا به معنای «صفحه» زمین است. از ماده «صفح» (بر وزن مدح) گرفته شده است .
2- 3. «رفات» به معنی هر چیز کهنه و پوسیده و متلاشی شده است و به استخوانهای پوسیده و پراکنده «رفات » گفته می شود.

جالب این که:امام در ادامه بحث به شرح حال این همسایگان یعنی استخوانهای پوسیده می پردازد و با تعبیرات بسیار ظریف و آموزنده ای آن را توضیح می دهد.

می فرماید:«آنها همسایگانی هستند که هیچ صدایی را پاسخ نمی گویند و در برابر هجوم ستمگران کمکی برای نجات همسایه خود نمی کنند؛و به گریه ها اعتنا ندارند!» (فهم جیرة لا یجیبون داعیا و لا یمنعون ضیما (1)و لا یبالون مندبة (2)) .

اضافه بر این چنان نسبت به همه چیز بی تفاوتند که«نه از بارش باران خوشحال می شوند،نه از قحطی مأیوس و ناراحت،همه گرد هم اند ولی تنهایند؛ همسایگان نزدیکند ولی از هم دورند،در کنار هم اند ولی هیچ گاه به دیدار هم نمی روند؛نزدیکند،اما با هم تماس نمی گیرند» (إن جیدوا (3)لم یفرحوا و ان قحطوا لم یقنطوا جمیع و هم آحاد،و جیرة (4)و هم ابعاد،متدانون لا یتزاورون،و قریبون لا یتقاربون) .

به راستی وضع آنها عبرت انگیز است،همه چیز آنها با مردم دنیا متفاوت است؛تا دیروز با هم بودند و به کمک هم برمی خاستند و به استقبال سالهای پر نعمت می رفتند و از خشکسالی در وحشت بودند و از راه های دور و نزدیک به دیدار هم می شتافتند ولی امروز خبری نیست.در کنار هم اند اما کمترین خبری از یکدیگر ندارند،قبرهای آنها به هم چسبیده،اما گویی فاصله ها از مشرق تا به مغرب است.آنها که در عذاب برزخی هستند اگر

ص: 50


1- 1, «ضیم» مفهوم مصدری و اسم مصدری دارد و به معنی ظلم است.
2- 2. «مندبه که از ماده «ندبه » به معنی گریه است.
3- 3. «جیدوا» از ماده «جود» (بر وزن قوم) به معنی ریزش فراوان باران است.
4- 3. «جیدوا» از ماده «جود» (بر وزن قوم) به معنی ریزش فراوان باران است.

شب و روز ناله و فریاد سر دهند،همسایه دیوار به دیوارشان،نه ناله آنها را می شنود و نه در صورت شنیدن،کمکی از او برخاسته است.

در همین زمینه اشعاری که امام سجاد علیه السّلام به هنگام گریه زمزمه می کردند، جلب توجه می کند که در واقع شرحی برای کلام مولاست آن جا که می فرماید:

و اضحوا رمیما فی التّراب و اقفرت مجالس منهم عطّلت و مقاصر

و حلّوا بدار لا تزاور بینهم و أنّی لسکّان القبور تزاور

فما ان تری إلاّ جثی قد تووا بها مسنّمة تسفی علیه الاعاصر:

«آنها در دل خاک به صورت استخوان های پوسیده ای درآمدند و مجالس و قصرهای آنها خالی و بی صاحب ماند.

و در خانه ای فرود آمدند که هیچ دیداری در میان ساکنان آنان نیست مگر صاحبان قبرها می توانند از یکدیگر دیدار کنند! آری در آن جا چیزی جز بدن های بی جانی که در قبر جای گرفته اند دیده نمی شود همان قبرهای خاموش و برجسته ای که پیوسته بادها بر آن می وزد» (1).

در ادامه این سخن در جمله های تکان دهنده دیگری می فرماید:«آنها عاقلانی هستند که دشمنی ها از دل آنان رخت بربسته،و بی خبرانی هستند که آتش کینه در دل آنها فرو مرده،نه از زیان آنها ترسی است و نه به دفاع آنها امیدی،برون زمین را به درون آن تبدیل کرده اند و خانه تنگ و تاریک را به جای خانه های وسیع،غربت را به جای دیدار اهل و عیال و ظلمت را به جای نور پذیرفته اند» (حلماء قد ذهبت اضغانهم و جهلاء قد ماتت

ص: 51


1- 1. «منهاج البراعه»، جلد 8، صفحه 25، در پاورقی بحار الأنوار»، این اشعار از «البدایة والنهایة» ابن کثیر» شامی، به عنوان مناجاتی از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده است. (بحار الأنوار، جلد 46، صفحه 84.

احقادهم.لا یخشی فجعهم و لا یرجی دفعهم إستبدلوا بظهر الأرض بطنا،و بالسّعة ضیقا،و بالأهل غربة و بالنّور ظلمة) .

عجب این که در یک جمله،آنها را به عنوان عاقلان توصیف می کند و در جمله بعد به عنوان جاهلان،در واقع،جثّه های بی جانی هستند که نه عالمند و نه جاهل؛بلکه وضع حال آنها در یکجا شباهت به عاقلان دارد،چرا که عداوتی در میان آنها نیست و در جای دیگر به جاهلان بی خبری شباهت دارد که آتش حسد در آنها فرو مرده است؛همه چیز آنها در یک لحظه دگرگون شده،از روی زمین به درون زمین خزیده اند؛خانه وسیع و نورانی و پر از اهل و عیال را به گور تنگ و تاریک و ظلمانی،و خاموش و تنها مبدّل ساخته اند.

و در پایان این سخن می فرماید:«آنها(انسانها)به سوی زمین باز می گردند همان گونه که در آغاز از زمین جدا شدند این در حالی است که همگی پا برهنه و عریانند!» (فجاءؤوها کما فارقوها حفاة عراة) (1).

این سخن اشاره به همان چیزی است که قرآن مجید بیان فرموده که:« «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری» ؛ما شما را از زمین آفریدیم و به زمین باز می گردانیم و بار دیگر شما را از آن(در قیامت)بیرون می آوریم» (2).

آری!همان گونه که آدم هنگامی که از خاک آفریده شد همچنین فرزندان او به هنگام تولّد پا برهنه و عریانند به هنگام بازگشت به زمین نیز چنین خواهند بود و اگر کفنی با خود می برند این کفن،کفش و لباسی محسوب نمی شود

ص: 52


1- 1. در تفسیر این قسمت از کلام امام (علیه السلام) شارحان نهج البلاغه احتمالات متعدد داده اند ولی آنچه ما در بالا آوردیم از همه متناسب تر به نظر می رسد.
2- 2، طه، آیه 55.

به علاوه به زودی می پوسد و از میان می رود و سرانجام انسان با تمام اموالی که گرد آورده و کاخها و باغها و مرکبها و زینتها و امکانات دیگر،وداع می گوید و تهی دست و عریان و پا برهنه در گودال تنگ و تاریکی که نامش قبر است می خزد.

تنها چیزی که با خود می برد اعمال اوست که گاه بزرگترین بلای جان او می شود همان گونه که امام علیه السّلام می فرماید:«آنها از روی زمین با اعمال خویش به سوی حیات ابدی و سرای جاودانی کوچ کردند»آن گونه که خداوند متعال می فرماید:

«همان طوری که آفرینش را آغاز کردیم آن را باز می گردانیم،این وعده ای است قطعی که به یقین آن را انجام می دهیم!» (1)(قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلی الحیاة الدّائمة و الدّار الباقیة،کما قال سبحانه و تعالی: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنّا کُنّا فاعِلِینَ» ).

در حقیقت امام علیه السّلام در پایان این خطبه به دو نکته اشاره می کند:یکی به مسأله بازگشت انسان به زمین همان گونه که از زمین آفریده شد،و دیگر به مسأله حیات نوین در قیامت،آن گونه که حیات نخستین به او عنایت فرمود،و برای این که هیچ شک و تردیدی باقی نماند می فرماید:«آن کس که حیات نخستین داد و انسان را از خاک آفرید بار دیگر او را از خاک مبعوث می کند و حیات جاویدان به او می بخشد و او می ماند و پاداش و کیفر اعمالش.

نکته ها
1-راههای ستیز با دنیاپرستی

از آن جا که«حبّ دنیا»سرچشمه همه یا غالب گناهان است،و از آن جا که «دنیاپرستی»و فریفته زرق و برق دنیای مادی شدن،انسان را از خدا و

ص: 53


1- 1. انبیاء، آیه 104.

روز رستاخیز غافل می کند و این غفلت عامل مهمّ دیگری برای فرو غلطیدن در بستر گناه است و از آن جا که مخصوصا در عصر امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام فراوانی و مال و ثروت به خاطر پیشرفت سریع اسلام و غنائم جنگی و غیر آن،توجّه گروه عظیمی از مسلمین به دنیا زیاد شده بود که یک نمونه آن فساد عظیم مالی عصر«عثمان»بود،امام علیه السّلام در جای جای خطبه های«نهج البلاغه»داد سخن را در نکوهش دنیای غافل کننده و گناه آلود،می دهد و با بیانی صریح و گویا و تکان دهنده که بالاتر از آن تصوّر نمی شود،به نکوهش شدید دنیا می پردازد،مخصوصا در خطبه بالا که گویی آنچه را قرآن در مذّمت دنیا دارد امام علیه السّلام همه را در این خطبه گردآوری فرموده و معجونی ساخته که هر غافلی را بیدار و هر مستی را هشیار می کند.

امام علیه السّلام برای بیان این مقصود از طرق مختلفی،این موضوع را دنبال فرمود:

1-«نخست»از«بی وفایی و ناپایداری دنیا»سخن می گوید که چگونه همه را به خود مشغول می کند،ناگهان آنها را رها کرده و در کام بدبختی ها فرو می برد.

2-گاه از«دگرگونی سریع دنیا»سخن می گوید که یک شبه قدرتها جا به جا می شوند و پیروزیها به شکست،می انجامد،سلامتی جای خود را به بیماری و غنا و ثروت،جای خود را به فقر و بدبختی می دهد.

3-گاه از آمیخته بودن همه این مواهب به درد و رنجها،نوشها با نیشها و گلها در کنار خارها و گنجها در کنار افعی ها،خبر می دهد،تا کسی دل بر آن نبندد و دورنمای دل انگیزش او را نفریبد.

4-گاه دست یاران خود را گرفته و نمونه عینی این بی وفایی و ناپایداری و بی اعتباری را بر جای جای تاریخ بشر را،به آنها نشان

ص: 54

می دهد و می فرماید:ببینید دنیا بر سر کسانی که از شما قدرتمندتر و ثروتمندتر و دارای جمعیّتهائی فزونتر و لشکریانی انبوه تر بودند چه آورد،تا چه کند با تو دگر روزگار.

5-گاه همچون نقّاشی چیره دست،قلم به دست گرفته و حالات هول انگیز انسان را در آستانه مرگ و جدایی از دوستان و بستگان،اموال و ثروتها و مقامات مورد علاقه اش،در یک تابلوی گویا،ترسیم می کند و در برابر دیدگان آنها می گذارد تا همه چیز را با چشم خود ببینند و عبرت بگیرند.

6-گاه ترسیم گویای دیگری از قبرهای تنگ و تاریک،که آخرین منزلگاه هستی دنیا،این است،از تنهایی انسان،همسایگان خاموش،که هرگز به دیدار هم نمی آیند و از یکدیگر خبر نمی گیرند و جدایی از زن و فرزند،برهنگی و درماندگی انسان،نشان می دهد.

و جالب این که:در تمام این مباحث در سایه آیات قرآن حرکت می کند،گاه صریحا به آیات اشاره می فرماید،و گاه تعبیراتی است برگرفته از آیات قرآن،و این امر،نورانیّت و روحانیّت و جاذبه بیشتری به کلام امام علیه السّلام می دهد و تأثیر آن را فزونتر می سازد.

ای کاش!دنیاپرستان مغرور،و فریفته شدگان این دار تزویر و غرور،حدّاقل برای یک بار در عمرشان،این خطبه بیدار کننده را می خواندند و در جمله؟ جمله آن تأمّل و دقّت می کردند و چه خوب است همه ما گهگاه،به سراغ این خطبه و مانند آن در«نهج البلاغه»بیاییم و از آن شناخت بیشتری در باره دنیا و روح تازه ای برای اطاعت فرمان حق و پرهیز از گناه پیدا کنیم.

ص: 55

بسیاری از سخن پردازان و شعرای ما نیز در سایه این آیات و روایات حرکت کرده و اشعار نغز و هشدار دهنده ای سروده اند،از جمله شاعر توانا و بی نظیر «حافظ شیرازی»در باره سرعت زوال نعمتها می گوید:

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس،فریاد می دارد که بر بندید محملها!

و نیز در باره بی وفایی دنیا چنین می سراید:

برو از خانه گردون به در،و نان مطلب

کاین سیه کاسه،در آخر بکشد مهمان را!

هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

و نیز در باره آمیخته بودن راحتی ها با درد و رنجها می گوید:

که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست؟

که نه در آخر صحبت،به ندامت برخاست؟

و سرانجام در باره دگرگونیهای سریع و ناگهانی دنیا چنین می سراید:

بیدار شوای دیده که ایمن نتوان بود

زین سیل دمادم که در این منزل خواب است!

سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم

دست از سر آبی که جهان جمله سراب است!

2-پاسخ به یک سؤال

هنگامی که کلام امام علیه السّلام را در این خطبه،پیرامون«اهل قبور»می خوانیم که آنها همسایگانی هستند که از یکدیگر با خبر نیستند و به سراغ

ص: 56

هم نمی روند این سؤال مطرح می شود که در روایات متعدّدی آمده که«اهل قبور»گاه دور هم جمع می شوند و از حال یکدیگر آگاه می گردند.و برای خود مجالسی دارند.

از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که:

وادی السلام در پشت کوفه است«کأنّی بهم حلق حلق قعود یتحدّثون، گویا آنها را می بینم گروه گروه،حلقه زده نشسته اند و با هم سخن می گویند» (1).

این روایات با آنچه در خطبه بالا آمده چگونه سازگار است؟ ولی توجّه به این نکته که روایات مزبور در باره مؤمنان و صاحبان اعمال صالح است و آنچه در خطبه بالا آمده در باره دنیاپرستان غافل و بی خبر می باشد، پاسخ این سؤال را روشن می سازد.

ص: 57


1- 1، بحار الأنوار، جلد 4 صفحه 268

خطبۀ 112: فرشته مرگ،و قبض روح توسط او،و ناتوانی بندگان از وصف خداوند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

ذکر فیها ملک الموت و توفیة النفس و عجز الخلق عن وصف اللّه

1

امام علیه السّلام در این خطبه پیرامون فرشته مرگ،و قبض روح توسط او،و ناتوانی بندگان از وصف خداوند سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه،که قرائن نشان می دهد بخشی از خطبه مفصّل تری بوده،در واقع برای بیان این نکته است که:انسانها قادر به درک کنه ذات و صفات خدا نیستند زیرا هنگامی که آنها نتوانند فرشته مرگ و صفات و کارهای او را دقیقا بشناسند چگونه می توان انتظار داشت که ذات و صفات خالق را آن گونه که هست بدانند. (1)

ص: 58


1- 1.سند خطبه : در «مصادر نهج البلاغه» آمده است که نویسنده کتاب «عیون الحکم والمواعظ» «علی بن محمد لیشی» این خطبه را با کمی تفاوت در کتاب خود آورده و «بن میثم بحرانی» هنگام شرح این خطبه می گوید: «این خطبه بخشی از خطبه طولانی تری بوده که امام (علیه السلام) درباره توحید و تنزیه خداوند متعال بیان فرموده است» این تعبیر نشان می دهد که او اصل خطبه را در جای دیگری غیر از «نهج البلاغه» مشاهده کرده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 244)

از کتاب«تمام نهج البلاغه»چنین استفاده می شود که،این خطبه،بخشی از خطبه معروف«اشباح»است که امام علیه السّلام آن را در باره عجز انسان از درک کنه صفات الهی ایراد فرموده است و به یقین تعبیرات این خطبه،با تعبیرات خطبه اشباح متناسب است و هر گاه هر دو خطبه در کنار هم قرار گیرند،انسان می تواند باور کند که امکان دارد خطبه مورد بحث،بخشی از آن باشد (1).

ص: 59


1- 1. تمام نهج البلاغه، صفحه 65.

هل تحسّ به إذا دخل منزلا؟أم هل تراه إذا توفّی أحدا؟بل کیف یتوفّی الجنین فی بطن أمّه!أیلج علیه من بعض جوارحها أم الرّوح أجابته بإذن ربّها؟أم هو ساکن معه فی أحشائها؟کیف یصف إلهه من یعجز عن صفة مخلوق مثله!

ترجمه

آیا هنگامی که(فرشته مرگ)وارد منزلی می شود،احساس می کنید؟و آیا وقتی کسی را قبض روح می کند وی را می بینید؟از آن بالاتر(آیا می دانید) چگونه(گاهی)جنین را در شکم مادر،قبض روح می کند؟آیا وارد شکم مادر از طریق بعضی اعضاء می شود یا از برون،روح جنین را به سوی خود فرا می خواند؟و او به اذن پروردگار اجابت می کند،یا با او در شکم مادر،همراه است؟!چگونه کسی که از توصیف و تعریف مخلوقی همانند خود، ناتوان است،می تواند خالق و معبودش را توصیف کند؟!

شرح و تفسیر: سایه فرشته مرگ در همه جا

سایه فرشته مرگ در همه جا

همان گونه که در بالا آمد این خطبه در واقع بخشی از خطبه ای است که صفات خدا در آن بیان شده و عجز انسانها را از درک کنه ذات و صفات او شرح می دهد در این بخش از خطبه امام علیه السّلام با ذکر مثالی این واقعیت را مشخص ساخته است و نشان می دهد که انسان از درک کنه ذات بسیاری از مخلوقات عاجز و ناتوان است بنابر این چگونه می تواند انتظار داشته باشد کنه ذات و صفات

ص: 60

خالق بی همتا را درک کند،می فرماید:«آیا هنگامی که(فرشته مرگ)وارد منزلی می شود،احساس می کنید؟و آیا وقتی کسی را قبض روح می کند وی را می بینید؟» (هل تحسّ به إذا دخل منزلا؟أم هل تراه إذا توفّی أحدا؟) .

به یقین روح انسان به وسیله«ملک الموت»(فرشته مرگ)از بدن او جدا می شود همان گونه که در آیات متعددی از قرآن به آن اشاره شده است در حالی که ما نه از ورود او برای قبض روح و نه از خروج او آگاه می شویم و نه هنگامی که مشغول قبض روح است او را می بینیم،با این که او مخلوقی از مخلوقات خداست و فرشتگان امثال او بسیارند و هیچ کدام را نمی بینیم.

سپس در ادامه سخن به سراغ مورد خاصّی از قبض روح می رود که مسأله بسیار پیچیده تر است و آن قبض روح جنین در شکم مادر می باشد می فرماید:«از آن بالاتر(آیا می دانید)چگونه جنین را در شکم مادر قبض روح می کند؟آیا وارد شکم مادر از طریق بعضی از اعضا می شود؟یا از برون،روح جنین را به سوی خود فرا می خواند؟و او به اذن پروردگار اجابت می کند؟یا با او در شکم مادر،همراه است؟» (بل کیف یتوفّی الجنین فی بطن أمّه!أ یلج (1)علیه من بعض جوارحها أم الرّوح أجابته بإذن ربّها؟أم هو ساکن معه فی أحشائها؟) .

بدیهی است پاسخ این سؤالات سه گانه و انتخاب یکی از آنها بر هر دانشمندی سنگینی می کند و دلیل برای هیچ کدام به طور معیّن در دست نیست بنابر این مسأله قبض روح به وسیله ملک الموت خود،مسأله بسیار پیچیده ای است که انسان از درک آن عاجز است تا چه رسد به مسأله قبض روح بعضی از جنین ها در شکم مادر.

ص: 61


1- 1. «یلج» از ماده «ولوج» (بر وزن خروج ) به معنی ورود و دخول است.

و سرانجام چنین نتیجه می گیرد:«چگونه کسی که از توصیف و تعریف مخلوقی همانند خود ناتوان است می تواند خالق و معبودش را توصیف کند؟» (کیف یصف إلهه من یعجز عن صفة مخلوق مثله!) .

آری!در این جهان هزاران هزار،مخلوق،موجود است که انسانها حتی بعد از گسترش جهان علم و دانش از درک آن عاجزند؛حقیقت روح چیست؟و رابطه آن با بدن چگونه است؟چگونه از بدن جدا می شود؟و بعد از جدایی به کجا می رود؟حقیقت حیات و زندگی چیست؟چرا دانشمندان تمام ترکیباتی که در یک سلول زنده موجود است به طور مصنوعی در آزمایشگاه جمع می کنند و شکل می دهند اما از دمیدن حیات در آن عاجزند؟! حقیقت زمان و مکان چیست؟امواج جاذبه چگونه است که شرق و غرب عالم را به هم پیوند می دهد؟و صدها سؤال دیگر مانند آن.

هنگامی که ما از توصیف این مخلوقات که با ما جهات مشترک زیادی دارد عاجزیم چگونه انتظار داریم خدایی را که هیچ جهت مشترکی با ما ندارد توصیف کنیم؟!آری!ما نسبت به وجود او و صفات او علم اجمالی داریم، می دانیم که هست و فلان صفت را اجمالا دارد ولی از گام نهادن در میدان علم تفصیلی همه عاجزند،حتی پیامبران بزرگ خدا؟

نکته ها

1-فرشته مرگ،یا فرشتگان مرگ

آیا ملک الموت یکی است یا گروهی؟این سؤالی است که بسیاری از خود می کنند.

ص: 62

در بعضی از آیات قرآن قبض ارواح به خدا نسبت داده شده:« «اللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» ؛خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند» (1)ولی در آیات دیگری از قرآن این کار به فرشتگان نسبت داده شده؛گاه به فرشته مرگ و گاه به فرشتگان.در سوره سجده آیه 11 می فرماید:« «قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ» ؛بگو فرشته مرگ که بر شما مأمور شده،قبض روح شما می کند»و در سوره نحل آیه 28 می فرماید:« «الَّذِینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» ؛ کسانی که فرشتگان قبض روح آنها را می کنند».

کسانی که با آیات قرآن و تفسیر آن سر و کار دارند به خوبی می دانند که هیچ منافاتی بین این آیات سه گانه،نیست برای این که سنّت پروردگار بر این جاری شده که برای اجرای امور در جهان آفرینش مأموریت را به فرشتگان می دهد و لذا این کار از یکسو فعل خداست چرا که او فرمان داده،و از یکسو فعل فرشتگان،چرا که مباشر عمل آنها هستند،مثلا گفته می شود«فلان زمامدار مسجد الحرام را در فلان تاریخ بنای جدید نمود»یعنی به مهندسان و معماران و بنا کنندگان،دستور این عمل را داد این،از یکسو.

از سوی دیگر:ملک الموت و فرشته مرگ.معنی جنس دارد و می دانیم جنس در مفهوم عموم و معنی جمعی نیز بکار می رود.

بنا بر این قبض کنندگان ارواح گروهی از فرشتگان هستند که به فرمان خدا به این کار دست می زنند و بزرگ آنها فرشته ای به نام«عزرائیل»است.

بعضی معتقدند همان دو فرشته ای که مأمور ثبت اعمال انسان هستند در پایان عمر مأمور قبض روح انسان خواهند شد و شاید تعبیر به« «وُکِّلَ بِکُمْ» » (فرشته ای که مأمور شماست)اشاره ای به این معنی داشته باشد.

ص: 63


1- 1، زمر، آیه 42

از آن جا که نیکان و پاکان همه چیزشان با بدان و آلوده گان فرق دارد ممکن است مأموران قبض روح آنها هم مختلف باشند و برای قبض روح انسان بسیار والایی،همچون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شخص عزرائیل که فرشته بزرگ مرگ است اقدام کند (1).

2-چگونگی قبض ارواح

همان گونه که ورود روح در بدن بر ما مبهم است مسأله قبض روح نیز چندان روشن است،همین اندازه می دانیم که به هنگام قبض روح رابطه روح از جسم بریده می شود اما چگونه و به چه صورت؟دقیقا روشن نیست.

آنچه در روایات اسلامی آمده است به نظر می رسد تشبیهات و اشاراتی باشد و گر نه برای ما زندانیان عالم ماده درک این گونه مسائل که به عالم ماوراء طبیعت ارتباط دارد مشکل است.

آیا فرشته مرگ در جایی قرار گرفته-همان گونه که در بعضی از روایات آمده- و تمام دنیا برای او مانند کف دست است و هر کس فرمان مرگ او صادر شده از میان جمعیّت می گیرد و قبض روح می کند،یا این که فرشتگان قبض ارواح در جهان پراکنده اند و به موقع به سراغ شکارهای خود می روند؟ در خطبه بالا در خصوص بچّه هایی که در دوران جنینی قبض روح می شوند سه احتمال ذکر شده بود:نخست این که فرشته مرگ وارد شکم مادر می شود، دیگر این که از بیرون،روح جنین را به سوی خود فرا می خواند و سوّم این که از آغاز در کنار جنین در شکم مادر ساکن است و این که امام هیچ احتمال را بر دیگری ترجیح نداده اشاره به این حقیقت است که درک جزئیات این امور برای ما که در جهان ماده قرار داریم آسان نیست.

ص: 64


1- 1. در حدیثی از علی (علیه السلام) به این معنا اشاره شده است (بحار الأنوار، جلد 6، صفحه 142، حدیث 6 ).

بعضی از شارحان نهج البلاغه از میان این سه احتمال،احتمال دوّم را ترجیح داده اند،شاید به این دلیل که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام نقل شده که از«ملک الموت»سؤال کرده اند تو چگونه در یک لحظه قبض ارواحی می کنی که بعضی در مغرب و بعضی در مشرق هستند در پاسخ گفت من آنها را صدا می زنم و اجابت دعوت من می کنند و به سوی من می آیند.سپس افزود:دنیا در برابر من همچون یک کاسه است که در برابر یکی از شما باشد از هر گوشه ای از آن بخواهد چیزی را برمی گیرد (1).

ص: 65


1- 1.من لا یحضره الفقیه، جلد 1، صفحه 80، حدیث 12.

خطبۀ 113: در نکوهش دنیا و دنیاپرستی

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی ذمّ الدنیا

1

از خطبه های امام علیه السّلام است که در نکوهش دنیا(و دنیاپرستی)ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه از چند مسأله مهم سخن می گوید که همه به یکدیگر مرتبطند.نخست مردم را از دنیاپرستی باز می دارد و عیوب و مشکلات دنیا را بازگو می کند و آن را به خانه ای تشبیه می نماید که رو به ویرانی است و نباید دل به آن بست.

در بخش دیگری برای تکمیل این سخن،توصیه می فرماید که مرگ را فراموش نکنید و همچون زاهدان در دنیا باشید که دل به آن نبستند. (1)

ص: 66


1- 1. سند خطبه : بخشی از این خطبه را «زمخشری» در اوایل کتاب «ربیع الأبرار» آورده و «آمری» (که قریب العصر به سید رضی بوده، آن را به طور پراکنده در کتاب خود «غرر الحکم» با تفاوتهایی نقل کرده است و از این تفاوتها روشن می شود که «آمری» آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 247).

و سرانجام در بخش دیگری به پراکندگی و اختلاف مسلمانان،اشاره کرده و آن را ناشی از دل بستگی به دنیا می شمرد و اصلاح آن را مایه پیشرفت جامعه معرفی می فرماید .

ص: 67

بخش اوّل

اشاره

و أحذّرکم الدّنیا فإنّها منزل قلعة،و لیست بدار نجعة.قد تزیّنت بغرورها،و غرّت بزینتها.دارها هانت علی ربّها،فخلط حلالها بحرامها، و خیرها بشرّها،و حیاتها بموتها،و حلوها بمرّها،لم یصفها اللّه تعالی لأولیائه،و لم یضنّ بها علی أعدائه.خیرها زهید و شرّها عتید.و جمعها ینفد،و ملکها یسلب،و عامرها یخرب.فما خیر دار تنقض نقض البناء، و عمر یفنی فیها فناء الزّاد،و مدّة تنقطع انقطاع السّیر!اجعلوا ما افترض اللّه علیکم من طلبکم،و اسألوه من أداء حقّه ما سألکم.و أسمعوا دعوة الموت آذانکم قبل أن یدعی بکم.

ترجمه

شما را از دل بستگی به دنیا سخت بر حذر می دارم که منزلگاهی است کوچ کردنی و جای اقامت نیست.خود را با مکر و نیرنگ آراسته و با زرق و برق خود، مردم را می فریبد!سرایی است که در نظر صاحب اصلیش بی مقدار است،لذا حلالش را با حرام،و خیرش را با شرّ،و زندگیش را با مرگ،و شیرینیش را با تلخی،آمیخته است(به همین دلیل)خداوند آن را مخصوص اولیایش نساخته، و از دشمنانش دریغ نداشته است.خوبی هایش کم،و شرّ آن آماده(و فراوان)، جمعش رو به فنا و ملک و حکومتش رو به زوال،و آبادیش رو به ویرانی است.

چه ارزش دارد سرایی که همچون عمارتهای فرسوده در حال فروریختن است؟ و چه خوبی دارد عمرهایی که همچون زاد و توشه(مختصر)پایان می گیرد؟

و زندگی هایی که همچون ایّام سفر به آخر می رسد؟(بنا بر این)آنچه را خداوند بر شما واجب کرده است جزء خواسته های خویش قرار دهید و از او

ص: 68

بخواهید که برای ادای حقوقی که از شما طلب کرده یاریتان کند و پیش از آن که به سوی مرگ فراخوانده شوید دعوت مرگ را به گوش های خویش برسانید(و آماده شوید).

شرح و تفسیر: شما را از دلبستگی به دنیا بر حذر می دارم

شما را از دلبستگی به دنیا بر حذر می دارم

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،باز به سراغ نکوهش دنیا و دنیاپرستان می رود و چنان زرق و برق دنیا را تحقیر می کند و عیوب آن را برمی شمرد که هر انسان عاقلی را بیدار می سازد و به او نشان می دهد که دنیاپرستی راه نجات نیست.

مخاطبان خویش را که مردم آن روز و امروز و تمام اعصار و قرون را شامل می شود از زرق و برق دنیا برحذر می دارد و می فرماید:«شما را از دلبستگی به دنیا سخت برحذر می دارم که منزلگاهی است کوچ کردنی؛و جای اقامت نیست» (و أحذّرکم الدّنیا فإنّها منزل قلعة،و لیست بدار نجعة) .

«قلعه»از ماده«قلع»گرفته شده و به معنی اموال عاریتی و محلی که انسان هر زمان باید از آن برخیزد،می باشد.

و«نجعة»عکس آن است و آن جایگاهی است که انسان خیر و برکت در آن یافته و قطعا تصمیم به توقف در آن گرفته است بنا بر این مفهوم سخن مولا علیه السّلام این است که دنیا به هر حال یک منزلگاه موقّتی است و ارزشی برای ماندن و اقامت گزیدن ندارد، در ادامه سخن در واقع به دلایل این مطلب اشاره می کند و می افزاید:«دنیا خود را با مکر و نیرنگ آراسته و با زرق و برق خود مردم را

می فریبد،سرایی است که در نظر صاحب اصلیش بی مقدار است لذا حلالش

ص: 69

را با حرام،و خیرش را با شرّ،و زندگی اش را با مرگ،و شیرینی اش را با تلخی،بهم هم آمیخته است» (قد تزیّنت بغرورها،و غرّت بزینتها.دارها (1)هانت علی ربّها،فخلط حلالها بحرامها،و خیرها بشرّها،و حیاتها بموتها،و حلوها بمرّها) .

هر گاه بخواهی لقمه نان حلالی بدست آوری باید هزار درد و رنج را تحمّل کنی و از مسیرهای پرنشیب و فراز بگذری و هر گاه بخواهی گلی بچینی باید تحمّل نیش خار کنی و اگر بخواهی از خوان نعمتش کمی عسل برگیری نیشهای زنبورها در انتظار توست،در کنار هر گنجی افعی ها خفته اند و در کنار هر شیرینی تلخی هاست،فی المثل انسانی که فرزند ندارد غم و غصّه جانکاهی بر روح او سنگینی می کند ولی همین که فرزند پیدا کرد هزاران مشکل در کنار اوست و همچنین نعمتها و مواهب دیگر که فقدانش غم انگیز است و وجودش ملال آور و مشکل آفرین.

و در تأکید این سخن می فرماید:«(به همین دلیل)خداوند آن را مخصوص اولیایش نساخته،و از دشمنانش دریغ نداشته است» (لم یصفها (2)اللّه تعالی لأولیائه،و لم یضنّ (3)بها علی أعدائه) .

آری!اگر متاع دنیا متاع قابل ملاحظه ای بود خداوند آن را به دوستانش اختصاص می داد و از دشمنانش دریغ می داشت ولی چون ارزشی ندارد آن را به هر کس می دهد. سپس اضافه می کند:«خوبی هایش کم،و شرّ آن آماده(و فراوان)جمعش،رو به فنا و ملک و حکومتش رو به زوال،و آبادی اش رو

ص: 70


1- 1. آنگونه که در نسخ دیگر آمده، «دار هانت علی ربها» است ولی در نسخه «صبحی صالح» که این نسخه برگرفته از آن است «دارها هانت» است که ظاهرا اشتباه است.
2- 2، «لم یصفها» از ماده «اصفاء » به معنی مخصوص گردانیدن، گرفته شده است اشاره به این که مواهب دنیا، به قدری بی ارزش است که خدا آن را در اختیار همه قرار داده است
3- 3. «لم یضن» از ماده «ضن» به معنی بخل و دریغ داشتن است.

به ویرانی است» (خیرها زهید و شرّها عتید (1).و جمعها ینفد،و ملکها یسلب، و عامرها یخرب) .

و عجب این که این دگرگونیها و زوال نعمتها و بر باد رفتن حکومتها و ویرانی آبادیها،همیشه جنبه تدریجی ندارد بلکه گاهی در یک ساعت و حتی در یک لحظه همه چیز دگرگون می شود و تاریخ بشر مملوّ است از این صحنه های وحشت آور و عبرت انگیز.

با این حال چگونه عاقل می تواند به آن دل ببندد؟و بر نعمتهایش تکیه کند؟از اقبال دنیا شاد و از ادبارش غمگین شود؟ و در ادامه این بحث،مطلب را به صورت سؤال مطرح می کند،تا پاسخ آن از درون دل های مخاطبین برخیزد و اثر عمیق خود را بگذارد،می فرماید:«چه ارزشی دارد سرایی که همچون عمارتهای فرسوده در حال فروریختن است!و چه خوبی دارد،عمرهایی که همچون زاد و توشه(مختصر)پایان می گیرد،و زندگی هایی که همچون ایّام سفر به آخر می رسد!» (فما خیر دار تنقض نقض البناء،و عمر یفنی فیها فناء الزّاد،و مدّة تنقطع انقطاع السّیر!) .

امام علیه السّلام در این سه تشبیه،نهایت فصاحت و بلاغت را بکار برده است:

نخست دنیا را به خانه کهنه و فرسوده ای تشبیه می کند که دیوارهایش شکافته و سقفهایش در حال فروریختن است.

و عمر انسان را به سفره ای تشبیه می کند که گروهی بر سر آن می نشینند و در مدّتی کوتاه هر چه در آن است می خورند و خالی می شود.

ص: 71


1- 1. «عتید» از ماده «عتاد» (بر وزن جواب) به معنی مهیا و فراهم شدن است و گاه به معنی ذخیره کردن نیز می آید.

و مدّت بقاء انسان را در این جهان به سفرهای کوتاهی تشبیه می کند که مسافر تا گرم راه رفتن می شود پایان می پذیرد.

و سرانجام در آخرین جمله از این بخش خطبه،همگان را مخاطب ساخته و سه دستور مهمّ به آنها می دهد و می فرماید:«آنچه را خداوند بر شما واجب کرده است جزء خواسته های خویش قرار دهید و از او بخواهید که برای ادای حقوقی که از شما خواسته است یاریتان کند و بیش از آن که به سوی مرگ فراخوانده شوید،دعوت مرگ را به گوش های خویش برسانید(و آماده شوید)» (اجعلوا ما افترض اللّه علیکم من طلبکم،و اسألوه من أداء حقّه ما سألکم.و أسمعوا دعوة الموت آذانکم قبل أن یدعی بکم) .

در نخستین دستور به مردم سفارش می کند که حدّاقل واجبات الهی را به اندازه خواسته های شخصی خود،ارج نهند و در انجام آن کوشا باشند نه این که خواسته های دنیوی خود را در متن قرار دهند و واجبات الهی را در حاشیه.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور این است که توفیق انجام واجبات الهی را از خواسته های خود در پیشگاه خدا قرار دهید ولی معنی اوّل مناسبتر به نظر می رسد زیرا در جمله دوّم به این معنی،اشاره شده که می فرماید از او بخواهید که در اداء حقش شما را یاری کند بنا بر این تفسیر هر دو جمله تکرار یک مفهوم خواهد بود.

جمله سوّم اشاره به آمادگی برای استقبال از مرگ است از طریق اداء حقوق مردم و توبه از گناه و جبران ما فات،چرا که در غیر این صورت،مرگ غافلگیرانه دامان انسان را می گیرد و به سوی جهانی که هیچ آمادگی برای ورود به آن ندارد پیش می برد.

ص: 72

بخش دوّم

اشاره

إنّ الزّاهدین فی الدّنیا تبکی قلوبهم و إن ضحکوا،و یشتدّ حزنهم و إن فرحوا،و یکثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا بما رزقوا.قد غاب عن قلوبکم ذکر الآجال،و حضرتکم کواذب الآمال،فصارت الدّنیا أملک بکم من الآخرة، و العاجلة أذهب بکم من الآجلة،و إنّما أنتم إخوان علی دین اللّه،ما فرّق بینکم إلاّ خبث السّرائر،و سوء الضّمائر.فلا توازرون و لا تناصحون،و لا تباذلون و لا توادّون.

ترجمه

زاهدان در دنیا،قلوبشان می گرید گر چه ظاهرا بخندند،سخت محزون و غمگین اند گرچه ظاهرا شادمانی کنند،و نسبت به خود(و وضع اخلاقی و کمی طاعات خویش)سخت خشمگین اند هر چند به خاطر روزی های فراوانی که به آنها داده شده در پیشگاه خدا شاکرند.

یاد مرگ از دل هایتان پنهان شده و آمال و آرزوهای دروغین در برابر شما حاضر گشته،از این رو سلطه دنیا بر شما بیش از آخرت شده و زندگانی زودرس دنیا شما را از حیات جاودانی آخرت بیرون برده است.شما همگی در اسلام و دین خدا برادر(و برابر)هستید و تفرقه و اختلاف در میان شما تنها به سبب آلودگی درون و سوء نیت هاست به همین دلیل نه به یکدیگر کمک می کنید،و نه همدیگر را نصیحت،و نه بذل و بخشش به هم دارید،و نه به یکدیگر مهر می ورزید!

شرح و تفسیر: وصف زاهدان در دنیا

وصف زاهدان در دنیا

ص: 73

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به سه نکته اشاره می فرماید که تأکید و تکمیلی است بر بخش گذشته این خطبه،و مقدمه ای است بر بخش آینده.

نخست به سراغ توصیف زاهدان در دنیا می رود تا با مقایسه کردن حال مخاطبین با حال آنها وضع هر کس روشن شود و در این جا برای زاهدان سه ویژگی می شمرد،می فرماید:«زاهدان در دنیا قلوبشان می گرید گرچه ظاهرا بخندند» (إنّ الزّاهدین فی الدّنیا تبکی قلوبهم و إن ضحکوا) .

«و سخت محزون و غمگین اند گرچه ظاهرا شادمانی کنند» (و یشتدّ حزنهم و إن فرحوا).

«و نسبت به خود سخت خشمگین هستند(و از وضع اخلاقی و طاعات خود راضی نیستند)هر چند به خاطر روزی های فراوانی که به آنها داده شده در پیشگاه خداوند شاکرند» (و یکثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا (1)بما رزقوا) .

آری چشم های قلب آنها گریان است به خاطر نقایص و کمبودهایی که در خود می بینند و لغزش هایی که احیانا از آنها سرزده،هر چند برای حفظ آداب اجتماعی و اخلاقی ظاهرا شاد و خندان باشند.آنها بر گذشته خویش تأسف می خورند و از فرصت هایی که در دست داشته اند و از آن استفاده نکرده اند غمگین اند،هر چند در ظاهر شاد و مسرورند و آنها از یکسو در برابر مواهب

ص: 74


1- 1. بسیاری از شارحان نهج البلاغه جمله تبطوا» را طبق بعضی از نسخه ها به صورت مجهول خوانده اند و آن را به معنی مورد غبطه واقع شدن تفسیر کرده اند و بعضی آن را به صورت فعل معلوم آورده اند و مفهومی شبیه آنچه گفته شد از آن فهمیده اند در حالی که با مراجعه به متون لغت روشن می شود که «اغتیاط » به معنی دیگری است و آن خوشحال بودن و شکر خدا را در برابر نعمت ها به جای آوردن است. (به لسان العرب و قاموس و لغات دیگر مراجعه شود).

مادی و معنوی الهی زبان به شکر و ثنای او می گشایند ولی از سوی دیگر خود را به خاطر کوتاهی در بهره گیری صحیح از این نعمت ها ملامت و سرزنش می کنند.

و در یک جمله،آنها همواره در مقام نقد خویشتن و اصلاح کاستی ها و کمبودهای معنوی خود هستند و همین امر سبب حرکت تکاملی آنها به سوی خداست و هرگز راضی به وضع موجود نیستند که سبب رکود یا عقب گردشان شود.

و در نکته دوّم وضع مخاطبین خود را تشریح می کند تا با زاهدان،خود را مقایسه کنند و به عیوب خویش واقف شوند و برای آنها نیز سه وصف بیان می فرماید،می گوید:«یاد مرگ از دل هایتان پنهان شده و آمال و آرزوهای دروغین در برابر شما حاضر گشته از این رو سلطه دنیا بر شما بیش از آخرت شده،و زندگانی زودرس دنیا،شما را از یاد حیات جاودانی آخرت بیرون برده است» (قد غاب عن قلوبکم ذکر الآجال،و حضرتکم کواذب الآمال، فصارت الدّنیا أملک بکم من الآخرة،و العاجلة أذهب بکم من الآجلة) .

آری!آن کس که سرآمد عمر و پایان زندگی زودگذر دنیا را به فراموشی بسپارد،و دل را در گرو سراب آرزوهای دروغین قرار دهد،دنیا بر عقل و فکر او چیره می شود و آخرت را از یاد می برد،و چنین کسی آمادگی برای آلودگی به هر گناه و فسادی دارد و بهترین طعمه شیطان و هوای نفس است.

و در پایان این بخش از خطبه،نتیجه می گیرد که«شما همگی در اسلام و دین خدا برادر(و برابر)هستید و تفرقه و اختلاف در میان شما تنها به سبب آلودگی درون و سوء نیت هاست به همین دلیل،نه به یکدیگر کمک می کنید،نه همدیگر را نصیحت،و نه بذل و بخشش به هم دارید و نه

ص: 75

به یکدیگر مهر می ورزید» (و إنّما أنتم إخوان علی دین اللّه،ما فرّق بینکم إلاّ خبث السّرائر،و سوء الضّمائر.فلا توازرون (1)و لا تناصحون،و لا تباذلون و لا توادّون) .

اشاره به این که زمینه های وحدت از طریق اخوت اسلامی در میان شما موجود است امّا اختلافات به خاطر تعصب ها،کینه و حسد و حبّ دنیا و تنگ نظری ها بر آن غلبه کرده است و رشته وحدت را که سبب امنیّت داخل و پیروزی بر دشمنان خارجی است از هم گسسته است به همین دلیل برکات اجتماع که همکاری و خدمات متقابل و پیوندهای دوستی و برادری است از شما قطع شده است.

این تعبیر اشاره روشنی به این حقیقت دارد که حبّ دنیا و خبث باطن و سوء نیّت و اخلاق نه تنها آخرت را بر باد می دهد بلکه صحنه جامعه بشری را کانونی از ناامنی و انواع تزاحم ها و کشمکش ها می سازد که در آن خبری از همدلی و محبّت و همکاری و صمیمیّت نیست.

ص: 76


1- 1. «لا توازرون » از ماده «موازرة» به معنی تعاون و همکاری است.

بخش سوّم

اشاره

ما بالکم تفرحون بالیسیر من الدّنیا تذرکونه،و لا یحزنکم الکثیر من الآخرة تحرمونه!و یقلقکم الیسیر من الدّنیا یفوتکم،حتّی یتبیّن ذلک فی وجوهکم،و قلّة صبرکم عمّا زوی منها عنکم!کأنّها دار مقامکم،و کأنّ متاعها باق علیکم.و ما یمنع أحدکم أن یستقبل أخاه بما یخاف من عیبه،إلاّ مخافة أن یستقبله بمثله.قد تصافیتم علی رفض الآجل و حبّ العاجل، و صار دین أحدکم لعقة علی لسانه،صنیع من قد فرغ من عمله،و أحرز رضی سیّده.

ترجمه

شما را چه شده که با تحصیل مقدار کمی از دنیا مسرور و خوشحال می شوید،ولی هرگز محروم شدن از مقدار فراوانی از آخرت،شما را غمگین نمی کند؟!از دست رفتن مقدار ناچیزی از متاع دنیا شما را سخت پریشان می سازد به گونه ای که آثارش در چهره هایتان نمایان می شود،و به خاطر آنچه از دست داده اید بی تابی می کنید،گویی این جا سرای اقامت جاودانه شماست و متاع دنیا همیشه برای شما باقی می ماند.

کسی از شما نمی تواند عیب خطرناک برادر خود را(به منظور اصلاح و نهی از منکر)بازگو کند چرا که می ترسد برادرش نیز همان عیب را در باره او بازگوید! (گویی)همگی دست به دست هم داده اید که آخرت را کنار بگذارید و به دنیا عشق ورزید و دین شما لقلقه زبانتان شده و کارتان شبیه کار کسی است که گویی تمام وظیفه خود را انجام داده و رضایت مولای خویش را فراهم ساخته است(در حالی که شما نه تنها انجام وظیفه نکرده اید بلکه خشم مولای خود را فراهم ساخته اید).

ص: 77

شرح و تفسیر: باز هم سرزنش دنیاپرستان

باز هم سرزنش دنیاپرستان

در این بخش که آخرین بخش خطبه است امام علیه السّلام بار دیگر دنیاپرستان را مخاطب قرار داده و با سرزنشها و ملامتهای توأم با استدلال،برای بیدار ساختن آنها کوشش می کند،نخست می فرماید:«شما را چه شده که با تحصیل مقدار کمی از دنیا مسرور و خوشحال می شوید ولی هرگز محروم شدن از مقدار زیادی از آخرت،شما را غمگین نمی کند،از دست رفتن مقدار ناچیزی از متاع دنیا شما را سخت پریشان می سازد به گونه ای که آثار آن در چهره هایتان نمایان می شود و به خاطر آنچه از دست داده اید بی تابی می کنید،گویی این جا سرای اقامت همیشگی شماست و متاع دنیا همیشه برای شما باقی می ماند» (ما بالکم تفرحون بالیسیر من الدّنیا تدرکونه،و لا یحزنکم الکثیر من الآخرة تحرمونه!و یقلقکم الیسیر من الدّنیا یفوتکم،حتّی یتبیّن ذلک فی وجوهکم،و قلّة صبرکم عمّا زوی (1)منها عنکم!کأنّها دار مقامکم،و کأنّ متاعها باق علیکم) .

آری!چنین است حال بسیاری از مردم دنیا که از دست رفتن امور معنوی سبب پریشانی آنها نمی شود ولی کمترین ضرر مادی آنها را سخت پریشان می سازد،مثلا اگر روزهای متوالی نماز صبح آنها قضا شود هیچ مایه نگرانی آنها نیست یا اگر سالها از فیض عبادتهای شبانه محروم بمانند غمی ندارند ولی

ص: 78


1- 1. «زوی» از ماده «زی» (بر وزن حی) به معنی جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و با توجه به این که در عبارت بالا به صورت فعل مجهول و همراه با «عن» ذکر شده به معنی دور کردن و از دست دادن می باشد.

گاهی چند در هم زیان،آنها را برآشفته می کند و بر سر اطرافیان خود فریاد می کشند که چرا چنین شده است؟ این تفاوت آشکار شرم آور،از یکی از دو چیز سرچشمه می گیرد:یا ایمانها نسبت به آخرت و وعده های الهی ضعیف است و آن را حلوای نسیه می دانند که به خاطر آن چشم از سکّه نقد نمی پوشند،و یا علی رغم ایمانشان به آخرت آن قدر هوا و هوسها بر قلب و روح آنها چیره شده و غفلت آنها را فراهم آورده که جز متاع دنیا و لذّات زودگذر و گاه موهوم و خیالی را،نمی بینند.

و در ادامه این سخن به یکی دیگر از نقطه های ضعف دنیاپرستان اشاره کرده می فرماید:یکی از بدبختیهای شما این است که:«کسی از شما نمی تواند عیب خطرناک برادر خود را(به منظور اصلاح و نهی از منکر)بازگو کند چرا که می ترسد برادرش نیز همان عیب را در باره او بازگوید» (و ما یمنع أحدکم أن یستقبل أخاه بما یخاف من عیبه،إلاّ مخافة أن یستقبله بمثله) .

اشاره به این که شما با داشتن آن همه عیوب که از دنیاپرستی ناشی می شود، از اصلاح یکدیگر به وسیله تذکّرها و اندرزها محروم هستید،چرا که هیچ یک از شما جرأت نمی کنید در این مقام برآیید چون می ترسید شما را سرزنش کنند که اگر این کار و آن کار بد است چرا خود آلوده اید؟و اگر شما طبیب هستید چرا نخست سر خود را دوا نمی کنید؟و آیا صحیح است که دیگها روسیاهی را بر دیگچه ها عیب بگیرند؟! و سرانجام امام علیه السّلام با این سخن خطبه را پایان می دهد می فرماید:«(گویی) همگی دست به دست هم داده اید که آخرت را کنار بگذارید،و به دنیا عشق ورزید،و دین شما لقلقه زبانتان شده،و کارتان شبیه کار کسی است که گویی تمام وظیفه خود را انجام داده و رضایت مولای خویش را فراهم ساخته است!» (قد تصافیتم علی رفض الآجل و حبّ العاجل،و صار

ص: 79

دین أحدکم لعقة (1)علی لسانه،صنیع من قد فرغ من عمله،و أحرز رضی سیّده) .

گاه در میان مردم کارهای خلافی انجام می شود که هیچ توافق قبلی بر آن صورت نگرفته ولی چنان هماهنگ است که گویی آنها جلسات متعددی داشته و برنامه ریزی و توافق قبلی صورت گرفته،و این نیست مگر بخاطر این که انگیزه ها در این امور یکسان است.یکی از مصداقهای روشن آن بی اعتنایی به مسائل مربوط به آخرت و چسبیدن به دنیای مادی است.

این گونه افراد دنیاپرست ممکن است ظاهرا دین دار باشند ولی دین آنها در یک سلسله شعارها و ادعاها و لفاطی ها و احیانا کمی از عبادات،خلاصه می شود تعبیر«لعقة»اشاره به همین معناست.و گاه آن چنان از خود راضی هستند که گویی به تمام وظایف الهی و انسانی خود،عمل کرده و به قرب پروردگار و مقام رضای او رسیده اند و این به راستی یک انحراف وحشتناک است همان گونه که مولا در پایان این خطبه به آن اشاره فرموده است.

ص: 80


1- 1. «لعقة» از ماده «لعق» (بر وزن فرق) به معنی لیسیدن گرفته شده و «لعقه» به مقدار مختصری از غذا گفته می شود که انسان با سرانگشت یا قاشق کوچکی روی زبان می گذارد و به زودی آن را فرو می برد و کنایه از شی، مختصر است.

خطبۀ 114: از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن اندرزهای مهمی به مردم می دهد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام و فیها مواعظ للنّاس

1

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن اندرزهای مهمی به مردم می دهد.

خطبه در یک نگاه

در بخش اوّل این خطبه،امام علیه السّلام حمد و ثنای الهی را با تعبیراتی قرین می کند که راه خداشناسی را برای انسان هموار می سازد و راه و روش شهادت به اخلاص را به انسان می آموزد و اهمیّت گواهی به توحید و نبوّت را با تعبیرات پر معنایی نشان می دهد.

ص: 81

در بخش دیگری از این خطبه،همه مخاطبین را به تقوای الهی دعوت می کند و آثار و برکات تقوا در وجود انسان را بر می شمرد.

در بخش سوّم،سخن از ناپایداری دنیا و سرعت زوال نعمتها و ناتمام ماندن آرزوها و کم بودن فاصله زندگی و مرگ می گوید.

در بخش چهارم این خطبه با نصایح و اندرزهای دقیق و حساب شده، همگان را به اطاعت پروردگار دعوت می کند و از فراموشی جهان آخرت و گرفتار شدن در چنگال غفلت و عدم توجه به وضع دنیای زودگذر بر حذر می دارد.

ارتباط این چهار بخش در ایجاد یک مجموعه،از اندرزهای منسجم بر کسی پوشیده نیست.

تعبیرات این خطبه چنان فصیح و بلیغ و لطیف است که نویسنده کتاب «الطراز»(امام یحیی زیدی از علمای قرن هشتم)در پایان این خطبه بیانی دارد که عین عبارت او چنین است:«لو کان کلام من کلام البشر معجزة لکان هذا هو الأوّل و لو أعجز شیء من الکلام بعد کلام اللّه لکان هذا هو الثّانی؛اگر سخنی از سخنان بشر معجزه باشد این نخستین آنهاست و اگر کلامی بعد از کلام خدا اعجاز آمیز باشد این همان کلام دوّم است» (1).

ص: 82


1- 1. مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 252

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الواصل الحمد بالنّعم و النّعم بالشّکر.نحمده علی آلائه،کما نحمده علی بلائه.و نستعینه علی هذه النّفوس البطاء عمّا أمرت به، السّراع إلی ما نهیت عنه.و نستغفره ممّا أحاط به علمه،و أحصاه کتابه:

علم غیر قاصر،و کتاب غیر مغادر.و نؤمن به إیمان من عاین الغیوب، و وقف علی الموعود،إیمانا نفی إخلاصه الشّرک،و یقینه الشّکّ.و نشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له،و أنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عبده و رسوله،شهادتین تصعدان القول،و ترفعان العمل.لا یخفّ میزان توضعان فیه،و لا یثقل میزان ترفعان عنه.

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که حمد را به نعمت،و نعمت را به شکر پیوند داد،او را بر نعمتهایش ستایش می کنیم آن گونه که بر بلاهایش،و از او در برابر این نفوس سست و تنبل که در انجام اوامرش کندی می کنند و در ارتکاب نواهیش سرعت دارند،یاری می طلبیم،و از گناهانی که علم او به آنها احاطه دارد و کتاب او(نامه اعمال ما)آنها را شماره کرده،آمرزش می طلبیم،همان علمی که در هیچ موردی قصوری ندارد و کتابی که چیزی را فروگذار نمی کند.

و به او ایمان داریم همچون کسی که اسرار نهانی را با چشم مشاهده می کند، و در کنار آنچه وعده داده شده(از معاد و رستاخیز)ایستاده و آگاهی دارد، ایمانی که اخلاص آن شرک را نفی می کند و یقین آن شک و تردید را می زداید،

ص: 83

و شهادت می دهیم که معبودی جز خداوند نیست،یگانه است و همتایی ندارد و محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلم)بنده و فرستاده اوست،شهادتی که سخن را بالا می برد و عمل را به پیشگاه خدا و مرحله قبول می رساند، شهادتی که در هر میزانی گذاشته شود سبک نخواهد بود و از هر میزانی برگرفته شود سنگین نمی گردد!

شرح و تفسیر: باورهای پربار!

باورهای پربار!

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه به نکات مهمی در زمینه حمد و ثنای الهی و استعانت از ذات پاک او و استغفار در برابر گناهان،اشاره می فرماید.

نخست می گوید:«ستایش مخصوص خداوندی است که حمد را به نعمت و نعمت را به شکر پیوند داد» (الحمد للّه الواصل الحمد بالنّعم و النّعم بالشّکر) .

قرین بودن حمد به نعمت از این جاست که حمد و سپاس او،انسان را لایق نعمت هایش می سازد و این حمد سبب برخورداری بندگان از نعمت او می گردد.

همچنین رابطه نعمت با شکر از این جهت است که نعمت سبب شکرگزاری است چرا که بندگان در برابر هر نعمتی موظف به شکرگزاری هستند و بر هر نعمتی،شکری واجب است(در واقع حمد سبب تکوینی نعمت ها و نعمت ها سبب تشریعی شکرگزاری می باشد).

گواه این معنا چیزی است که در خطبه 157 آمده می فرماید:«الحمد للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره،و سببا للمزید من فضله؛ستایش مخصوص خداوندی است که حمد را کلید ذکر خود قرار داده و آن را سبب فزونی فضل و رحمتش ساخته است».

ص: 84

البتّه دو جمله بالا تفسیرهای دیگری از نظر تفاوت علت و معلول ها می تواند داشته باشد ولی آنچه در بالا آمد از همه مناسبتر است.

در دوّمین نکته،می فرماید:«ما او را بر نعمت هایش ستایش می کنیم آن گونه که بر بلاهایش» (نحمده علی آلائه،کما نحمده علی بلائه) .

اشاره به این که بلاهای الهی هم در واقع،نوعی نعمت است همان گونه که در بحث فلسفه آفات و بلاها ضمن مباحث توحید و عدل بیان کرده ایم.گاه بلاها سبب بیداری و بازگشت به سوی خدا و ترک معاصی است و گاه ظاهرا بلا است ولی در باطن،نعمت است و ما تشخیص نمی دهیم.گاه کفار گناهان است و گاهی سبب شناخت قدر نعمت هاست چرا که تا انسان نعمتی را از دست ندهد و به مصیبتی گرفتار نشود ارزش نعمت ها را نمی شناسد و گر نه خداوند حکیم علی الاطلاق بی جهت کسی را گرفتار بلایی نمی کند پس بلای او هم رحمت است و درد او درمان.

در سوّمین نکته،می فرماید:«از او در برابر این نفوس سست و تنبل که در انجام اوامرش کندی می کنند و در ارتکاب نواهیش سرعت دارند یاری می طلبیم!» (و نستعینه علی هذه النّفوس البطاء (1)عمّا أمرت به،السّراع إلی ما نهیت عنه) .

اشاره به این که نفوس انسانی تا به مرحله کمال نفس مطمئنه نرسد در انجام اوامر الهی سستی می کند و در ارتکاب گناهانی که با غرایز حیوانی سازگار است، شتاب می گیرد و تا کمک و یاری پروردگار نباشد گذشتن از مرحله نفس امّاره و رسیدن به مرحله لوامه و عبور از آن و وصول به نفس مطمئنه کاری بس دشوار است.

ص: 85


1- 1. «بطاء» جمع «بطیئه » به معنی کند و غیر سریع است.

در چهارمین نکته،می فرماید:«از گناهانی که علم او به آنها احاطه دارد و کتاب او(نامه اعمال ما)آنها را شماره کرده آمرزش می طلبیم،همان علمی که در هیچ مورد قصوری ندارد و کتابی که چیزی را فروگذار نمی کند» (و نستغفره ممّا أحاط به علمه،و أحصاه کتابه:علم غیر قاصر،و کتاب غیر مغادر (1)) .

اشاره به این که تا از گناه استغفار نکنیم و صفحه دل را از زنگار آن شستشو ندهیم،هرگز نمی توانیم از وسوسه های نفس دور بمانیم و به مقام قرب او نایل شویم و به آن مرحله از ایمان که در جمله های آینده می آید،برسیم،در واقع استغفار هم تکمیلی است برای بحث گذشته و هم مقدمه ای است برای بحث آینده.

و در پنجمین نکته،در واقع به سراغ نتیجه نهایی این بحث رفته و می فرماید:«ما به او ایمان داریم همچون کسی که اسرار نهانی را با چشم مشاهده می کند،و در کنار آنچه وعده داده شده(از معاد و رستاخیز)ایستاده و آگاهی دارد،ایمانی که اخلاص آن،شرک را نفی می کند و یقین آن،شک و تردید را می زداید» (و نؤمن به إیمان من عاین الغیوب،و وقف علی الموعود،إیمانا نفی إخلاصه الشّرک،و یقینه الشّکّ) .

اشاره به این که هنگامی که حمد و ستایش الهی با شکر نعمت ها آمیخته شد و انسان از بوته آزمایش ها سالم به در آمد از وسوسه های نفس برکنار ماند،و هوس ها را تحت کنترل در آورده،و از لغزش های خود به طور کامل استغفار نمود،می تواند به مرحله کمال ایمان برسد،ایمانی در سرحدّ شهود،گویی خدا را با چشم دل می بیند و بهشت و دوزخ و پاداش های نیکوکاران

ص: 86


1- 1. «مغادر» از ماده «غدر» به معنی ترک گفتن چیزی است به همین جهت کسی که عهد و پیمان خود را بشکند و ترک کند می گویند غدر کرده است و به گودالهای آب «غدیر» می گویند به خاطر آن که مقداری از آب باران در آن جا ترک و رها شده است.

و کیفرهای بدکاران را مشاهده می کند ایمانی خالص از هر گونه شائبه شرک،و یقینی پاک از آلودگی به شک.

آری یقین مراتبی دارد:مرتبه اوّل،مرحله ای است که انسان از طریق استدلال به آن راه می یابد و آن را علم الیقین می گویند.

مرحله دوّم،آن است که انسان از طریق شهود به آن می رسد گویی از دور با چشم خود انوار الهی را مشاهده می کند و صحنه های قیامت را می بیند و آن را عین الیقین می گویند.

مرحله سوّم،که مرحله نهایی است آن است که گویی نزدیک می شود و همه چیز را لمس می کند،انوار الهی اطراف او را احاطه می نماید و نسیم روح بخش بهشتی،روح او را نوازش می کند و آتش سوزان دوزخ بر تنش اثر می گذارد و آن را حقّ الیقین می نامند،بنا بر این منظور از جمله«عاین»و«وقف»همان مرحله نهایی ایمان و یقین است که انسان بالمعاینه و از نزدیک به مقام شهود می رسد و در کنار آن قرار می گیرد.

و سرانجام امام علیه السّلام به سراغ شهادت بر توحید و نبوت می رود و این بخش از خطبه را با آن پایان می دهد،می فرماید:«شهادت می دهیم که معبودی جز خداوند نیست،یگانه است و همتایی ندارد و محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده اوست، شهادتی که سخن را بالا می برد و عمل را به پیشگاه خدا و مرحله قبول می رساند،شهادتی که در هر میزانی گذاشته شود سبک نخواهد بود و از هر میزانی برگرفته شود سنگین نمی گردد» (و نشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له،و أنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عبده و رسوله،شهادتین تصعدان القول،و ترفعان العمل.لا یخفّ میزان توضعان فیه،و لا یثقل میزان ترفعان عنه) .

ص: 87

اشاره به این که اگر شهادت بر توحید و نبوّت از درون جان برخیزد و آثار آن در گفتار و عمل ظاهر شود آن چنان پاک و خالص می گردد که سنگین ترین وزنه ها را در میزان اعمال در قیامت تشکیل می دهد که اگر آن در ترازوی عمل باشد چیزی کم ندارد و اگر نباشد هر چه در آن بگذارند وزنی نخواهد داشت.

از این تعبیر به خوبی روشن می شود که شهادت بر توحید و نبوّت آن گاه کار ساز است که آثار آن در گفتار و رفتار انسان کاملا نمایان گردد و همه در مسیر آن قرار گیرد.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که خداوند به«موسی بن عمران علیه السّلام فرمود:«ای موسی لو أنّ السّموات و عامریهنّ عندی، و الأرضین السّبع فی کفّة و لا إله إلاّ اللّه فی کفّة،مالت بهنّ لا اله إلاّ اللّه؛اگر آسمانها و اهل آسمانها و زمینهای هفتگانه را در یک کفّه ترازو قرار دهند،و لا إله إلاّ اللّه را در یک کفّه دیگر،کفّه«لا إله إلاّ اللّه»سنگینی خواهد کرد» (1).

بدیهی است که منظور از سنجش و ترازو در این جا سنجش وزنی و ترازوهای مربوط به آن نیست بلکه منظور سنجش ارزشی است با معیارهای عقلی و معنوی.

نکته: پایه های اصلی خوشبختی و نجات

پایه های اصلی خوشبختی و نجات

ص: 88


1- 1. «ثواب الأعمال» (بنا به نقل شرح نهج البلاغه خویی جلد 8، صفحه 57)، این حدیث نخستین حدیثی است که در کتاب «ثواب الأعمال » آمده است.

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که در واقع مقدمه ای است برای بخش دوّم که پیرامون اهمیّت تقوا و آثار آن سخن می گوید در حقیقت ریشه های تقوا را بیان فرموده که مهمترین آنها ایمان و یقین و معرفت است،ایمانی قوی و محکم،آن چنان که گویی خدا را با چشم دل می بیند و نعمت های بهشتی و آتش های دوزخی را مشاهده می کند و به یقین،چنین ایمانی خمیر مایه تقواست.

اضافه بر این به موانع اصلی این امر که همان نفس سرکش است اشاره فرموده،راه نجات از آن را استمداد از الطاف الهی می شمرد و همان چیزی را می فرماید که در سوره یوسف درباره«یوسف»یا درباره«زلیخا»آمده است:

« إنّ النّفس لامّارة بالسّوء إلاّ ما رحم ربّی ؛نفس(سرکش)انسان را بسیار به سوی بدی ها می خواند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند» (1).

و برای رسیدن به این هدف از ابزار مختلفی از جمله حمد و ستایش پروردگار و شکر و سپاس او در برابر نعمت ها و بلاها استفاده می فرماید و از استغفار و توبه که یکی از عوامل مؤثر موفقیّت در این مسیر است،کمک می گیرد.

هنگامی که این نسخه الهی و این برنامه آسمانی پایان می گیرد بحث تقوا را شروع می کند بحثی دل نشین و بسیار مؤثر و اگر معلّمان و مربیان و استادان درس اخلاق برای رسیدن به این هدف از همین طریق که امام علیه السّلام به ما آموخته است استفاده کنند به یقین تأثیر سخن و نفوذ کلامشان قطعی خواهد بود.

ص: 89


1- 1، یوسف، آیه 53.

ص: 90

بخش دوّم

اشاره

أوصیکم،عباد اللّه،بتقوی اللّه التّی هی الزّاد و بها المعاذ:زاد مبلغ، و معاذ منجح.دعا إلیها أسمع داع،و وعاها خیر واع.فأسمع داعیها،و فاز واعیها.

عباد اللّه،إنّ تقوی اللّه حمت أولیاء اللّه محارمه،و ألزمت قلوبهم مخافته، حتّی أسهرت لیالیهم،و أظمأت هواجرهم،فأخذوا الرّاحة بالنّصب،و الرّیّ بالظّماء؛و استقربوا الأجل فبادروا العمل،و کذّبوا الأمل فلاحظوا الأجل.

ترجمه

ای بندگان خدا!شما را به تقوا سفارش می کنم،که هم زاد و توشه(سفر آخرت)است و هم پناهگاه(در برابر عذاب الهی)،زاد و توشه ای که انسان را به مقصد می رساند،و پناهگاهی که او را(از خطرات)رهایی می بخشد.

دعوت کننده ای که سخنانش از همه مؤثرتر است به سوی آن دعوت کرده (خداوند و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و همه انبیا و اولیا)و بهترین حافظ(همه عالمان دینی و پرهیزگاران)،آن را نگهداری و پاسداری نموده است،این دعوت کننده به تقوا،دعوت خویش را به گوش همگان رسانیده،و پاسدار آن،در کار خود پیروز بوده است.

ای بندگان خدا!(بدانید)تقوای الهی دوستان خدا را از ارتکاب گناهان باز داشته،و قلوبشان را قرین خوف و خشیّت ساخته،تا آن جا که شبهایشان را بیدار،و روزهایشان را گرم و سوزان کرده است،آنها(شب زنده دارند و روزه دار)، مشقت را به جای استراحت و تشنگی را به جای سیرابی پذیرفته اند،سر آمد زندگی را نزدیک می دانند،از این رو در انجام اعمال نیک شتاب دارند و

ص: 91

آرزوهای دور و دراز را دروغ می شمرند،از این رو همواره پایان زندگی و مرگ را در نظر دارند.

شرح و تفسیر: برترین فضیلت انسان

برترین فضیلت انسان

امام علیه السّلام بعد از مقدمه متین و محکم و حساب شده ای که در بخش اوّل این خطبه بیان فرمود در این بخش به سراغ مهمترین فضیلت انسان ها می رود که همان تقوا است.نخست به آثار اخروی آن اشاره کرده می فرماید:«ای بندگان خدا!شما را به تقوا سفارش می کنم که زاد و توشه(سفر آخرت)است و هم پناهگاه(در برابر عذاب الهی)،زاد و توشه ای که انسان را به مقصد می رساند،و پناهگاهی که او را(از خطرات)رهایی می بخشد» (أوصیکم،عباد اللّه،بتقوی اللّه الّتی هی الزّاد و بها المعاذ:زاد مبلغ،و معاد منجح) .

بدیهی است انسان در سفرهای طولانی و پر خوف و خطر نیاز به دو چیز دارد:زاد و توشه کافی و منزلگاه هایی که او را از خطرات حفظ کند.

همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛ زاد و توشه برگیرید و بهترین زاد و توشه،تقواست» (1)و در داستان یوسف علیه السّلام هنگامی که بر لب پرتگاه گناه قرار گرفت،از نیروی تقوا برای نجات خود، استفاده کرد،قرآن می گوید:« «قالَ مَعاذَ اللّهِ» ؛گفت به خدا پناه می برم» (2)و راستی تقوا پناهگاهی است،مطمئن و محکم،در برابر سیل خروشان هوای

ص: 92


1- 1. بقره، آیه 197.
2- 2. یوسف، آیه 23

نفس و وسوسه های شیاطین و پناهگاهی است برای نجات از آتش دوزخ در قیامت و بهترین زاد و توشه ها برای این سفر پر خوف و خطر است.

سپس برای بیان اهمیّت تقوا می افزاید:«دعوت کننده ای که سخنانش از همه نافذتر است به سوی آن دعوت کرده(اشاره به خداوند یا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله یا همه انبیا و اولیا است)و بهترین نگهدارنده،آن را نگهداری و پاسداری نموده است(اشاره به همه پرهیزگاران و پیروان مکتب انبیاست)آری دعوت کننده به سوی تقوا،دعوت خود را به گوش همگان رسانید و پاسدار آن در کار خود پیروز شد» (دعا إلیها أسمع داع،و وعاها خیر واع.فأسمع داعیها،و فاز واعیها) .

در جمله های بالا خواندیم که دعوت کننده به تقوا بهترین دعوت کنندگان بود همان طور که پاسدار تقوا بهترین پاسدار است.

بعضی گفته اند:منظور از دعوت کننده به تقوا ذات پاک خداوند یا شخص پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بود که از سوی خدا سخن می گفت و منظور از پاسدار تقوا علی علیه السّلام است ولی بعید نیست که هر دو،مفهوم عامی داشته باشد که همه دعوت کنندگان راستین و بزرگ به تقوا و پاسداران آنرا شامل شود هر چند سرچشمه اصلی،ذات پاک خدا و پیامبر او و امام المتقّین علی بن ابی طالب علیه السّلام است.

سپس امام علیه السّلام به آثار بسیار پر ارزش تقوا در بندگان خاص خدا پرداخته چنین می فرماید:«ای بندگان خدا!تقوای الهی دوستان خدا را از ارتکاب گناهان بازداشته و قلبهایشان را قرین خوف و خشیّت ساخته،تا آن جا که شبهایشان را بیدار و روزهایشان را گرم و سوزان کرده است» (عباد

ص: 93

اللّه،إنّ تقوی اللّه حمت (1)أولیاء اللّه محارمه،و ألزمت قلوبهم مخافته،حتّی أسهرت لیالیهم،و أظمأت هواجرهم (2)) .

بدیهی است دو تعبیر بالا که درباره روز و شب شده،دو تعبیر کنایی لطیف است و منظور شب زنده دارانی است که در دل شب به پا می خیزند و خواب را از خود دریغ داشته به راز و نیاز با پروردگار می پردازند و روزها را روزه می گیرند و به یاد خدا هستند.

این تعبیر،نشان می دهد که تقوای الهی سرچشمه حرکت به سوی تمام خوبیها و نیکیهاست چرا که وقتی انسان در درون خود احساس مسئولیت کند حرکت او به سوی اطاعت اوامر الهی و ترک معاصی آغاز می شود،و شب زنده داریها و روزه گرفتنها بخشی از آثار این خدا ترسی باطنی است که نامش تقوا است.

و در ادامه سخن می افزاید:«آنها(در طریق عبودیّت پروردگار)مشقت را به جای راحتی و تشنگی را به جای سیرابی پذیرفته اند،سرآمد زندگی را نزدیک می دانند به همین دلیل در انجام اعمال نیک شتاب دارند،و آرزوهای دور و دراز را دروغ می شمرند،از این رو همواره پایان زندگی و مرگ را در نظر دارند» (فأخذوا الرّاحة بالنّصب (3)،و الرّیّ (4)بالظّماء؛و استقربوا الأجل فبادروا العمل،و کذّبوا الأمل فلاحظوا الأجل) .

آری در آن هنگام که راحت طلبان خوش گذران،آلوده انواع گناهانند آنها برای نجات از گناه و انجام مسئولیتها از آسایش چشم می پوشند،آنها همچون

ص: 94


1- 1. «حمت» از ماده «حمایت» به معنی بازداشتن و جلوگیری کردن است لذا به کسانی که از دشمنان و مخالفان کسی جلو گیری می کنند حامی گفته می شود.
2- 2. «هواجر » جمع «هاجرة» به معنی وسط روز در هوای گرم و داغ است.
3- 3. «نصب» به معنی رنج و تعب است.
4- 4. «الری» به معنای سیراب شدن آمده است.

فریفتگان دنیا نیستند که در دام آرزوهای دور و دراز گرفتار شوند و گذشتن ساعات و روزها و پایان عمر را به فراموشی بسپارند. جمله های«فبادروا»و«فلاحظوا»در واقع نتیجه و معلول جمله های «و استقربوا»و«کذّبوا»می باشد یعنی آن کسی که سر آمد عمر را نزدیک می بیند،به عمل می پردازد و آن کسی که آرزوها را تکذیب می کند به یاد مرگ است،البتّه تحمل ناراحتیهای این جهان سبب آرامش و آسایش جاودان آنها می شود آن گونه که امام علیه السّلام در جای دیگر می فرماید:«صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة؛آنها(پرهیزگاران)ایّام کوتاهی را شکیبایی کردند و این کار راحتی طولانی برای آنها فراهم ساخت» (1).

ص: 95


1- 1 خطبه، 193 (همام).

ص: 96

بخش سوّم

اشاره

ثمّ إنّ الدّنیا دار فناء و عناء،و غیر و عبر؛فمن الفناء أنّ الدّهر موتر قوسه،لا تخطیء سهامه،و لا تؤسی جراحه.یرمی الحیّ بالموت، و الصّحیح بالسّقم،و النّاجی بالعطب.آکل لا یشبع،و شارب لا ینقع.و من العناء أنّ المرء یجمع ما لا یأکل و یبنی ما لا یسکن،ثمّ یخرج إلی اللّه تعالی لا مالا حمل،و لا بناء نقل!و من غیرها أنّک تری المرحوم مغبوطا، و المغبوط مرحوما؛لیس ذلک إلاّ نعیما زلّ،و بؤسا نزل.و من عبرها أنّ المرء یشرف علی أمله فیقتطعه حضور أجله.فلا أمل یدرک،و لا مؤمّل یترک.فسبحان اللّه ما أعزّ سرورها!و أظمأ ریّها!و أضحی فیئها!لا جاء یردّ، و لا ماض یرتدّ.فسبحان اللّه،ما أقرب الحیّ من المیّت للحاقه به،و أبعد المیّت من الحیّ لانقطاعه عنه!

ترجمه

(آگاه باشید)دنیا سرای فنا،مشقت،دگرگونی و عبرت است.از نشانه های فنای آن،این است که این جهان همچون تیرانداز ماهری است که کمان را آماده ساخته(هرگز)تیرهایش به خطا نمی رود،و مجروحانش بهبودی نمی یابند.زندگان را هدف تیرهای مرگ و تندرستان را هدف بیماری،و نجات یافتگان را هدف هلاکت قرار می دهد.دنیا خورنده ای است که هرگز از خوردن (انسان ها)سیر نمی شود و نوشنده ای است که(از نوشیدن خون بشر)هیچ گاه عطش او فرو نمی نشیند.

و از نشانه های درد و رنج دنیا این است که انسان اموالی را گردآوری می کند که هرگز نمی تواند آن را بخورد و مصرف کند،و بناهایی می سازد که هیچ گاه در آن ساکن نمی شود،سپس از این جهان به سوی خدا می رود

ص: 97

در حالی که نه مالی با خود می برد و نه خانه ای را همراه خویش منتقل می سازد.

و از نشانه های دگرگونی آن،این است که آن کس که روزی مورد ترحم مردم بوده است روز دیگر مورد غبطه آنها واقع می شود،و آن کس که مورد غبطه بود مورد ترحم قرار می گیرد،و این نیست مگر به خاطر زوال سریع نعمت ها و نزول ناگهانی بلاها.

و از نشانه های عبرت انگیز بودن آن،این است که انسان در حالی که نزدیک است به آرزوهایش برسد ناگهان اجلش فرا می رسد و امیدش را قطع می کند،نه او به آرزو رسیده و نه آنچه مورد آرزوی اوست بقایی دارد.

سبحان اللّه چه کمیاب است سرور و نشاط در این دنیا!و چه تشنگی زاست سیراب شدنش،و چه زود سایه هایش از میان می رود.نه آنچه قرار است رخ دهد،قابل پیشگیری است و نه آنچه گذشته است باز می گردد.

سبحان اللّه چقدر زندگان به مردگان نزدیکند چرا که به زودی به آنها ملحق می شوند و چقدر مردگان از زندگان دورند،زیرا برای همیشه از آنها جدا شده اند!

شرح و تفسیر: دگرگونیها و عبرت ها

دگرگونیها و عبرت ها

از آن جا که عامل مهم بی تقوایی دنیاپرستی و خود باختگی در برابر زرق و برق جهان مادی است،امام علیه السّلام به دنبال بحث تقوا سخن از بی اعتباری دنیا و ناپایداری و مصائب و رنج های آن می گوید،تا ریشه های بی تقوایی را بسوزاند، می فرماید:«سپس(آگاه باشید که)دنیا سرای فنا،مشقت،دگرگونی و عبرت است». (ثمّ إنّ الدّنیا دار فناء و عناء،و غیر و عبر) .

ص: 98

به این ترتیب چهار ویژگی از ویژگی های دنیا را که تفکر در آن،انسان را به چهره واقعی دنیا آشنا می سازد،برمی شمرد و در عبارات بعد،به شرح یک یک آنها می پردازد و دقایق لطیفی درباره هر یک بیان می کند.

نخست به سراغ ویژگی فنا پذیری دنیا می رود و می فرماید:«از نشانه های فنای دنیا این است که این جهان همچون،تیرانداز ماهری است که کمان را آماده ساخته و تیرهایش به خطا نمی رود،و مجروحانش بهبود نمی یابند!» (فمن الفناء أنّ الدّهر موتر (1)قوسه،لا تخطیء سهامه،و لا تؤسی (2)جراحه) .

چرا که کسی را از مرگ و پیری و ناتوانی و بیماری و درد و رنج،خلاصی نیست،لذا امام علیه السّلام در شرح این جمله،چنین می فرماید:«دنیا زندگان را هدف تیرهای مرگ،و تندرستان را هدف بیماری،و نجات یافتگان را هدف هلاکت قرار می دهد» (یرمی الحیّ بالموت،و الصّحیح بالسّقم،و النّاجی بالعطب (3)) .

قدرتمندترین انسان ها سرانجام در دام مرگ گرفتار می شوند و قوی ترین تندرستان روزی به بستر بیماری می افتند و پیروزمندان،گرفتار شکست و

ص: 99


1- 1. «موتر» از ماده «وتر» (بر وزن خبر) به معنی زه کمان گرفته شده است و موتر به معنی کسی است که کمان خودرا زه کرده و برای تیراندازی آماده ساخته است. توجه داشته باشید که کمان از دو قسمت تشکیل می باید قسمت اول قوس فنر مانندی که به همین نام قوس نامیده می شد و قسمت دوم «زه» که معمولا از روده حیوانات درست می شد و به صورت طناب باریک و محکمی بود و دو سر قوس را به هم پیوند می داد. هنگامی که ته تیر را روی زه می گذاشتند و آن را می کشیدند قوس کمی جمع می شد و هنگامی که رها می کردند به جلو پرتاب می گشت)
2- 2. «توسی» از ماده «أسو» (بر وزن اسب، به معنی مداوا کردن و درمان زخم است.
3- 3. «عطب » به معنی هلاکت است.

ناتوانی می شوند،آری این طبیعت زندگی دنیاست و قانونی است که هیچ گونه استثنایی در آن راه ندارد و عجب این که همگان این را می دانند و می بینند،با این حال،دل به آن می بندند و بر آن تکیه می کنند و بدان مغرور می شوند.

سپس سخن خود را در توضیح فناپذیری دنیا با این جمله پایان می دهد:

«دنیا خورنده ای است که هرگز از خوردن(انسان ها)سیر نمی شود و نوشنده ای است که(از نوشیدن خون بشر)هیچ گاه عطش او فرو نمی نشیند! (آکل لا یشبع،و شارب لا ینقع) (1).

امام علیه السّلام با اوصاف هشتگانه ای که برای دنیا بیان کرده،فناپذیری آن را به روشن ترین وجه نشان داده است که هر کس به راستی در آن بیندیشد فنای دنیا را با تمام وجودش،لمس می کند.

سپس امام علیه السّلام به شرح و تفسیر عناء(درد و رنج)دنیا پرداخته می فرماید:

«از درد و رنج دنیا این است که انسان اموالی را گردآوری می کند که هرگز نمی تواند آن را بخورد و مصرف کند،و بناهایی می سازد که هیچ گاه در آن ساکن نمی شود،سپس از این جهان به سوی خدا می رود در حالی که نه مالی با خود می برد و نه خانه ای را همراه خویش منتقل می سازد» (و من العناء أنّ المرء یجمع ما لا یأکل و یبنی ما لا یسکن،ثمّ یخرج إلی اللّه تعالی لا مالا حمل، و لا بناء نقل) .

آری بسیارند کسانی که ثروت فراوان می اندوزند ولی هرگز توفیق استفاده از آن جز به مقدار کم نمی یابند و فراوانند آنها که قصرها و کاخ ها برای خود می سازند و جز مدت کمی در آن ساکن نمی شوند و گاه حتی یک روز هم در آن سکونت اختیار نمی کنند و یا چنان که دیده ایم تنها مراسم مرگشان در آن خانه نو و پر زرق و برق برگزار می شود،سرانجام همه را می گذارند و

ص: 100


1- 1. «ینقع » از ماده «نقع » (بر وزن نفع) به معنی سیراب کردن و سیراب شدن است.

می گذرند و تنها از مال دنیا یک کفن با خود می برند و گاه آن را نیز نمی برند و گاه لباسشان همان کفنشان است و خانه آنها همان قبرشان می شود.

در حدیث جالب و پر معنایی که مرحوم«علامه مجلسی»از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل کرده چنین می خوانیم:«کم من غافل ینسج ثوبا لیلبسه و إنّما هو کفنه و یبنی بیتا لیسکنه و إنّما هو موضع قبره؛چه بسیار غافلانی که لباسی می بافند که آن را بپوشند در حالی که کفن آنها می شود و خانه ای بنا می کنند که در آن ساکن شوند در حالی که قبر آنها خواهد شد» (1).

سپس در شرح و تفسیر سوّمین ویژگی دنیا چنین می فرماید:«از دگرگونی های آن،این است که آن کس که روزی مورد ترحم مردم بوده است روز دیگر مورد غبطه آنها واقع می شود،و آن کس که مورد غبطه بود،مورد ترحم قرار می گیرد و این نیست مگر به خاطر زوال سریع نعمت ها و نزول ناگهانی بلاها!» (و من غیرها أنّک تری المرحوم مغبوطا،و المغبوط مرحوما؛لیس ذلک إلاّ نعیما زلّ (2)،و بؤسا نزل) .

نه تنها در صفحات تاریخ که در زندگی روزمره خود نیز بارها دیده ایم افرادی که در اوج قدرت بودند و بسیار کسان آرزو می کردند بخشی از قدرت آنها داشتند ولی ناگهان چنان سقوط کردند که همه بر آنها ترحم می نمودند و بالعکس افراد را قابل ترحّمی را که هر کس وضع آنها را می دید به حال آنها تأسّف می خورد و گاه اشک می ریخت،به خاطر داریم که ناگهان به اوج قدرت صعود کردند و مورد غبطه و اعجاب همگان واقع شدند.

ص: 101


1- 1. بحار الأنوار، جلد 6 صفحه 132.
2- 2. «زل» از ماده «زل» (بر وزن حل) به معنی لغزیدن و سقوط کردن یا سریع گذشتن است.

آری تنها«قارون»نبود که یک روز چنان نمایش قدرت و ثروتی داد که دل های ظاهر بینان بنی اسرائیل را پر از حسرت و آرزو کرد که ای کاش!به جای او بودند،اما فردای آن روز با یک زمین لرزه چنان شکافی در دل خاک پیدا شد که او و تمام گنجهایش را در دل خود جای داد و آرزوکنندگان دیروز را به شکر الهی واداشت که چه خوب شد که به جای او نبودند،آری!تاریخ این گونه صحنه ها را بسیار به خود دیده است.

شبانگه به دل قصد تاراج داشت سحرگه،نه تن سر،نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفری نه«نادر»به جای ماند،نی نادری

و در تفسیر چهارمین ویژگی دنیا یعنی عبرت انگیز بودن آن می فرماید:«از نشانه های عبرت انگیز بودن آن،این است که انسان در حالی که نزدیک است به آرزوهایش برسد ناگهان اجلش فرا می رسد و امیدش را قطع می کند،نه او به آرزو رسیده،و نه آنچه مورد آرزوی است باقی می ماند!» (و من عبرها أنّ المرء یشرف علی أمله فیقتطعه حضور أجله.فلا أمل یدرک،و لا مؤمّل یترک) .

آری!گاهی انسان مقدمات زیادی برای رسیدن به مال و ثروت یا جاه و مقامی می چیند امّا در لحظات آخر که به گرفتن نتیجه نزدیک و نزدیک تر می شود،ناگهان داس مرگ خرمن عمر او را درو می کند و تمام نقشه های او نقش بر آب می شود حتی مال و مقامی که آرزوی آن را می کرد آن هم باقی و برقرار و جاویدان نمی ماند.

و در پایان این سخنان با اظهار تعجّب از کسانی که فریفته چنین دنیای مملوّ از فنا و عناء و غیر و عبر می شوند می فرماید:«سبحان اللّه!چه کمیاب است سرور و نشاط در این دنیا؟!و چه تشنگی زاست سیراب شدنش؟!و چه زود سایه هایش از میان می رود،نه آنچه قرار است رخ دهد

ص: 102

قابل پیشگیری است و نه آنچه گذشته است باز می گردد» (فسبحان اللّه ما أعزّ سرورها!و أظمأ ریّها (1)!و أضحی فیئها!لا جاء یردّ،و لا ماض یرتدّ) .

آری!لحظات سرور و شادمانی بسیار زودگذر،همچون لحظات سیراب شدن از نعمت ها و در سایه قدرت ها آرمیدن است.

جمله «لا جاء یردّ،و لا ماض یرتدّ» ممکن است اشاره به انسانها باشد که گروهی می آیند و هیچ کس قادر بر جلوگیری از آنها نیست و گروهی از این جهان می روند و کسی را توانایی بر بازگشت دادن آنها نمی باشد.

و نیز می تواند اشاره به حوادث روزگار اعم از نیک و بد باشد که هیچ کس توانایی بر جلوگیری از آنها را هنگامی که حتمی و قطعی باشند ندارد همان گونه که اموری که پشت می کند و دوران آن سپری می شود قابل بازگشت نیست.نه دوران کودکی در جوانی بر می گردد و نه دوران جوانی در پیری.

سپس با این جمله که تکمیل کننده جمله های سابق است این فراز را پایان می دهد می فرماید:«سبحان اللّه چقدر زندگان به مردگان نزدیکند،چون به زودی به آنها ملحق می شوند،و چه اندازه مردگان از زندگان دورند چرا که برای همیشه از آنها جدا شده اند» (فسبحان اللّه،ما أقرب الحیّ من المیّت للحاقه به،و أبعد المیّت من الحیّ لإنقطاعه عنه) .

آری!فاصله مرگ و حیات به اندازه ای نزدیک است که در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که می فرماید:«و الّذی نفس محمّد بیده ما طرفت عینای ی إلاّ ظننت انّ سفریّ لا یلتقیان حتّی یقبض اللّه روحی و لا رفعت طرفی و ظننت انّی خافضه حتّی اقبض و لا

ص: 103


1- 1. «ری» به معنی سیراب شدن است.

تلقّمت لقمة إلاّ ظننت انّی لا اسیفها حتّی اعضّ بها من الموت (1)؛سوگند به کسی که جان محمّد در دست قدرت اوست هرگز پلک های چشم من به هم نخورد مگر این که فکر می کردم ممکن است پیش از آن که آنها به روی هم آیند خداوند جان مرا بگیرد و هرگز چشم را نگشودم مگر این که فکر می کردم ممکن است پیش از آن که آن را بر هم نهم قبض روح شوم و هرگز لقمه ای را فرو نبردم مگر این که فکر می کردم ممکن است گلوگیرم شود و مرا به مرگ بکشاند».

کسانی که به ساختمان بدن انسان آگاهند به خوبی می دانند که تا چه اندازه این فاصله نزدیک است،کافی است مقدار کمی از خون به صورت لخته در آید و راه رگهای قلب یا مغز را بگیرد و به زندگی انسان در یک لحظه پایان دهد.کافی است لقمه غذایی که انسان می خورد،بر اثر پدید آمدن اختلال کوچکی در گلو به جای این که سرازیر به سوی معده شود در راه دستگاه تنفس قرار گیرد و انسان را خفه کند.

کافی است که یک شوک به انسان وارد شود و قلب او برای همیشه بایستد.

در حوادث بیرون کافی است که زمین مختصر تکانی بخورد و در یک لحظه یک شهر آباد زیرو رو شود یا طوفان و گردباد و سیلاب در چند دقیقه همه چیز را در کام خود فرو برد یا صاعقه ای از آسمان فرود آید و فرد یا گروهی را مبدل به خاکستر کند.

در حوادث روزمره زندگانی ماشینی امروز،نیز تصادفات،سقوط هواپیماها، آتش سوزی ها و انفجارها اموری غیر قابل اجتناب هستند همان اموری که در یک لحظه ممکن است زندگانی هایی را برای همیشه برچیند.آری!فاصله زندگی و مرگ بسیار کم است.ولی از سویی دیگر فاصله مرگ و زندگی بسیار زیاد است.اگر تمام اطبای جهان جمع شوند و تمام وسایل پزشکی را

ص: 104


1- 1. بحار الأنوار، جلد 70، صفحه 166.

آماده سازند مردگان،به حیات برنمی گردند همان گونه که نوزادان به شکم مادر باز نمی گردند و میوه هایی که از شاخه درختان جدا شده به آن متصل نخواهد شد.

یکی آن قدر نزدیک و دیگری آن قدر دور! این سخن را با حدیثی که از امام صادق علیه السّلام نقل شده است پایان می دهیم فرمود:«ثلاثة أشیاء لا ینبغی للعاقل ان ینساهنّ علی کلّ حال،فناء الدّنیا و تصرّف الاحوال و الآفات الّتی لا امان لها؛سه چیز است که سزاوار است هیچ انسان عاقلی آن را فراموش نکند:فنای دنیا،و تغییر و دگرگونی حالات،و آفاتی که بی امان دامان انسان را می گیرد» (1).

ص: 105


1- 1. بحار الأنوار، جلد 75، صفحه 238.

ص: 106

بخش چهارم

اشاره

إنّه لیس شیء بشرّ من الشّرّ إلاّ عقابه،و لیس شیء بخیر من الخیر إلاّ ثوابه.و کلّ شیء من الدّنیا سماعه أعظم من عیانه،و کلّ شیء من الآخرة عیانه أعظم من سماعه.فلیکفکم من العیان السّماع،و من الغیب الخبر.

و اعلموا أنّ ما نقص من الدّنیا و زاد فی الآخرة خیر ممّا نقص من الآخرة و زاد فی الدّنیا:فکم من منقوص رابح و مزید خاسر!إنّ الّذی أمرتم به أوسع من الّذی نهیتم عنه.و ما أحلّ لکم أکثر ممّا حرّم علیکم.فذروا ما قلّ لما کثر،و ما ضاق لما اتّسع.قد تکفّل لکم بالرّزق و أمرتم بالعمل؛فلا یکوننّ المضمون لکم طلبه أولی بکم من المفروض علیکم عمله،مع أنّه و اللّه لقد اعترض الشّک،و دخل الیقین،حتّی کأنّ الّذی ضمن لکم قد فرض علیکم،و کأنّ الّذی قد فرض علیکم قد وضع عنکم.فبادروا العمل،و خافوا بغتة الأجل،فإنّه لا یرجی من رجعة العمر ما یرجی من رجعة الرّزق.ما فات الیوم من الرّزق رجی غدا زیادته،و ما فات أمس من العمر لم یرج الیوم رجعته.الرّجاء مع الجائی،و الیأس مع الماضی.ف «اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» .

ترجمه

(بدانید!)چیزی بدتر از«شرّ»نیست مگر کیفر آن،و چیزی بهتر از «نیکی»نیست مگر پاداش آن،و همه چیز دنیا«شنیدنش»مهمتر از«دیدن» آن است در حالی که همه چیز آخرت«دیدنش»از«شنیدنش»مهمتر است.حال که چنین است می بایست شنیدن(حقایق مربوط به آخرت به وسیله

ص: 107

پیامبران و اولیاء اللّه)شما را از دیدن و خبرهای آنان از مشاهده حقایق پنهانی بی نیاز سازد.

بدانید!آنچه از دنیا کاسته شود و به آخرت افزوده گردد بهتر است از آنچه از آخرت کم شود و به دنیا افزوده گردد،چه بسا کاستیها که سود به همراه دارد و چه بسا افزایشها که زیانبار است.

آنچه به آن مأمور شده اید(و برای شما مجاز است)از آنچه از آن نهی شده اید گسترده تر است و آنچه برای شما حلال است بیشتر از آن است که بر شما حرام شده،پس کم را به خاطر زیاد ترک گویید و محدود را به خاطر آنچه گسترده است رها سازید.

(بدانید!)خداوند روزی را برای شما تضمین کرده و شما را به انجام (واجبات)امر فرموده،بنا بر این نباید نسبت به آنچه برای شما تضمین شده در برابر آنچه بر شما واجب شده است کوشاتر باشید،به خدا سوگند آن چنان(در این موضوع برای مردم)شک و تردید با یقین به هم آمیخته که گویی آنچه تضمین شده(یعنی تحصیل رزق)بر شما فرض شده است،و آنچه واجب گردیده(یعنی انجام اوامر الهی)از شما برداشته شده است.

پس در عمل(به نیکی ها)مبادرت ورزید و از فرا رسیدن ناگهانی سرآمد عمر بترسید،زیرا امیدی به بازگشت«عمر»نیست،آن گونه که امید به بازگشت «روزی»می باشد،آنچه امروز از روزیها از دست می رود ممکن است فردا به دست آید ولی آنچه دیروز از عمر گذشته است امروز امیدی به بازگشتش نیست.

(آری)امید به آینده است و نومیدی از گذشته،«بنابر این آن چنان که شایسته است تقوای الهی را پیشه کنید و کاری کنید که جز با ایمان از دنیا نروید».

ص: 108

شرح و تفسیر: این قدر برای دنیا دست و پا نکنید!

این قدر برای دنیا دست و پا نکنید!

امام علیه السّلام در این بخش خطبه که آخرین بخش آن است به دنبال آمادگیهای لازم در مخاطبین به سبب بخشهای پیشین،یک سلسله اندرزهای بسیار سودمند و بیدارگر را بیان فرموده که اگر انسان درست در آن بیندیشد،یک نسخه سعادت و خوشبختی و نجات است می فرماید:«هیچ چیز بدتر از شر نیست،مگر کیفر آن،و چیزی بهتر از نیکی نیست مگر پاداش آن» (إنّه لیس شیء بشرّ من الشّرّ إلاّ عقابه،و لیس شیء بخیر من الخیر إلاّ ثوابه) .

انسان به طور طبیعی از شر و بدی فرار می کند و به سوی نیکی جذب می شود و جلب منفعت و دفع مضرّت در نهاد هر انسانی وجود دارد،امام علیه الّسلام با استفاده از این امر فطری مخاطبان را به اطاعت خداوند و پرهیز از گناه و عصیان دعوت می کند و می فرماید:بدترین بدها،همان کیفر الهی در برابر گناهان است، و بهترین نیکیها همان پاداش الهی در برابر اطاعت است.

روشن است که منظور از«شرّ و خیر»(به قرینه عقاب و ثواب)معصیت و اطاعت است ولی اگر عقاب و ثواب را به معنی وسیع تری بگیریم و مجازاتها و پاداش های تکوینی را(یعنی مکافات و برکات اعمال در دنیا)نیز شامل شود،شرّ و خیر معنی گسترده تری پیدا خواهد کرد.

در تعبیر دیگری از همان بزرگوار در کلمات قصار می خوانیم:«فاعل الخیر خیر منه و فاعل الشرّ شرّ منه؛انجام دهنده کار نیک از آن کار بهتر است و انجام دهنده کار بد از آن کار بدتر» (1).

ص: 109


1- 1. کلمات قصار، جمله 32.

در دیدگاه اوّل،امام علیه السّلام به نتایج،نظر فرموده است و در دیدگاه دوّم به اسباب و علل.به یقین انجام دهنده کار نیک و بد غالبا آنچه در دل دارد بیش از آن است که انجام می دهد زیرا اسبابش را فراهم نمی بیند.از سوی دیگر نتایج اعمال،ماندگار است در حالی که اعمال از بین می رود و این،دلیل برتری نتایج از خود اعمال است.

و در همین رابطه،امام علیه السّلام به نکته مهم دیگری اشاره می کند و می افزاید:

«همه چیز دنیا شنیدنش مهمتر از دیدن آن است در حالی که همه چیز آخرت، دیدنش از شنیدنش مهمتر است!» (و کلّ شیء من الدّنیا سماعه أعظم من عیانه،و کلّ شیء من الآخرة عیانه أعظم من سماعه) .

این یک واقعیت است که مواهب مادی همچون سراب است از دور جلوه خاصی دارد ولی هنگامی که انسان به آن می رسد مطلب ارزشمندی نمی یابد، قصرها و کاخ ها،ثروت ها و قدرت ها،لذات و خوشی ها همه دورنمای خوبی دارند ولی هنگامی که انسان به آن می رسد و مشکلات آن را می بیند گاه شدیدا وحشت می کند و آرزو می نماید ای کاش هرگز به آن نرسیده بود.

این در حالی است که درباره نعمت های گسترده خداوند در قیامت می خوانیم:«اعددت لعبادی ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر؛من برای بندگان خود نعمت هایی آماده کرده ام که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به فکر انسانی خطور نکرده است» (1).حتی گاه لذاتی را که انسان در لحظات خاصی از مناجات پروردگار و احساس قرب او در این دنیا پیدا می کند می بیند با هیچ زبان و بیانی قابل توصیف نیست.

ص: 110


1- 1. بحار الأنوار، جلد 8، صفحه 191، حدیث 168.

و در ادامه این سخن اضافه می کند:«حال که چنین است می بایست شنیدن (حقایق مربوط به آخرت به وسیله پیامبران و اولیاء اللّه)شما را از دیدن آن بی نیاز سازد،همچنین اخبار آنها از آنچه در پشت پرده غیب پنهان است» (فلیکفکم من العیان السّماع،و من الغیب الخبر) .

بدیهی است تا انسان در زندان تن و در خانه تنگ و تاریک دنیا قرار دارد نمی تواند جهان بیرون از آن را بنگرد،از این رو چاره ای جز این نیست که برای درک اوضاع و شرایط آخرت به خبر رسانی این بزرگواران قناعت کند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به دو بیان کاملا منطقی برای تشویق به انجام نیکی ها و پرهیز از بدی ها می پردازد،می فرماید:«بدانید آنچه از دنیا کاسته شود و به آخرت افزوده گردد بهتر است از آنچه از آخرت،کم و به دنیا افزوده گردد،چه بسا کاستیها که سود به همراه دارد و چه بسا افزایش ها که زیانبار است!» (و اعلموا أنّ ما نقص من الدّنیا و زاد فی الآخرة خیر ممّا نقص من الآخرة و زاد فی الدّنیا:فکم من منقوص رابح و مزید خاسر!) .

این همان چیزی است که در قرآن مجید اشارات روشنی به آن شده در یک جا می فرماید:« «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ» ؛آنها که در راه خدا اموال خود را انفاق می کنند همچون دانه ای هستند که هفت خوشه برویاند و در هر خوشه یک صد دانه باشد» (1).

و در جای دیگر می فرماید: «إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» ؛خداوند از مؤمنان،جان ها و اموالشان را خریداری کرده که در برابرش بهشت برای آنان باشد» (2).

ص: 111


1- 1. بقره، آیه 261.
2- 2. توبه، آیه 111.

بنا بر این اموال و عمرها و امکاناتی که در مسیر آخرت به کار گرفته می شود گر چه در ظاهر چیزی از دنیا را می کاهد ولی در واقع گاه صدها برابر بر پاداش آخرت می افزاید و به عکس،اگر انسان،چیزی از آخرت خویش را بکاهد و به اصطلاح از دین و ایمان خود،مایه بگذارد تا به دنیا برسد بهای سنگینی در برابر متاع ناچیزی پرداخته است.قرآن مجید می فرماید:« «إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ» ؛کسانی که پیمان الهی و سوگندهای خود را به بهای ناچیزی می فروشند آنها بهره ای در آخرت نخواهند داشت» (1)

آیا هیچ انسان عاقلی حاضر می شود که معاوضه پر سود اوّل را ترک گوید و معاوضه زیانبار دوّم را طالب باشد؟! در بیان دوّم می فرماید:«آنچه به آن مأمور شده اید(و برای شما مجاز است) گسترده تر از آن است که از آن نهی شده اید و آنچه برای شما حلال شده بیشتر از آن است که بر شما حرام گردیده،پس کم را به خاطر زیاد ترک گویید و محدود را به خاطر آنچه گسترده است رها سازید!» (إنّ الّذی أمرتم به أوسع من الّذی نهیتم عنه.و ما أحلّ لکم أکثر ممّا حرّم علیکم.فذروا ما قلّ لما کثر) .

منظور از«مأمور به»در این جا به اصطلاح امر،در مقابل حظر است یعنی آنچه برای شما مجاز شمرده شده نسبت به گناهان بسیار بیشتر و گسترده تر است،چنان نیست که ترک گناه شما را در فشار قرار دهد،بلکه مسیر وسیعی در مقابل شما برای رسیدن به دین و دنیا وجود دارد.به یقین اگر گناهان را شماره کنیم-مخصوصا گناهان کبیره را-به عدد محدودی می رسیم امّا اگر آنچه را شرع مقدّس مجاز شمرده است ملاحظه کنیم دایره

ص: 112


1- 1. آل عمران، آیه 77.

بسیار وسیع تری در برابر خود می بینیم.همین طور در مورد حلال و حرام،غذاهای حلال در مقابل غذاهای حرام بسیار بیشتر است معاملات حلال در مقایسه با معاملات حرام افزون تر است.زنانی که ازدواج با آنها حلال است نسبت به زنانی که ازدواج با آنها حرام است،بسیار بیشترند (1)بنا بر این اطاعت فرمان خدا و رعایت حلال و حرام،انسان در تنگنا قرار نمی دهد و این در واقع پاسخی است برای آنها که دین خدا را مجموعه ای از محدودیّتها و ممنوعیّت ها می پندارند.

به این ترتیب امام علیه السّلام همگان را تشویق می کند که گناهان و محرّمات را که تعدادشان محدود است رها سازند و در جادّه وسیع حلال و مباح گام نهند و مطمئن باشند،مشکلی نه در زندگی مادی و نه در زندگی معنوی آنها فراهم نخواهد شد.

در واقع این اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید آمده:« «هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» ؛خداوند در دین تنگنایی برای شما قرار نداده است» (2).و در حدیث شریف نبوی می خوانیم:«بعثنی بالحنیفیّة السّهلة السّمحة؛من به آیین خالص و آسان مبعوث شدم» (3).

در جای دیگر می خوانیم:« «فَکُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ حَلالاً طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّاهُ تَعْبُدُونَ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ» ؛پس،از آنچه خدا روزیتان

ص: 113


1- 1. در حقیقت جمله أن الذی أمرتم په اشاره به احکام خمسه تکلیفیه است و جمله ما أحل لکم.. ناظر به «احکام وضعیه» می باشد بنابراین دلیلی ندارد که ما این دو جمله را مترادف و تأکید یکدیگر بدانیم آن گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه ذکر کرده اند.
2- 2، حج، آیه 78.
3- 3. بحار الأنوار، جلد 22، صفحه 264.

کرده است حلال و پاکیزه بخورید و شکر نعمت خدا را به جا آورید،اگر او را می پرستید،خداوند تنها مردار،خون،گوشت خوک و آنچه را با نام غیر خدا سر بریده اند بر شما حرام کرده است» (1).

و از آن جا که تلاش برای معاش و حرص و آز برای تحصیل روزی،یکی از عوامل مهم غفلت و بیگانگی از انجام فرائض الهی و پرداختن به خودسازی و تهذیب نفس است،امام علیه السّلام در ادامه این سخن به نکته دقیقی اشاره کرده می فرماید:«(بدانید)خداوند روزی را برای شما تضمین کرده و شما را به انجام (واجبات)امر فرموده،بنا بر این نباید نسبت به آنچه برای شما تضمین شده،در برابر آنچه بر شما واجب شده است کوشاتر باشید» (قد تکفّل لکم بالرّزق و أمرتم بالعمل؛فلا یکوننّ المضمون لکم طلبه أولی بکم من المفروض علیکم عمله) (2).

و به عبارت روشن تر دو چیز در برابر ما وجود دارد یکی تحصیل روزی است و دیگری انجام فرائض الهی.اوّلی را خداوند برای ما تضمین فرموده و دوّمی را بر عهده ما گذارده است بنا بر این تمام همّت ما باید مصروف دوّمی شود در حالی که قضیه بر عکس است و بسیاری از مردم تمام تلاش و

ص: 114


1- 1، نحل، آیه 115 و 114.
2- ٢. اگر چه جمعی از شارحان نهج البلاغه معتقدند که «طلیة» در جمله بالا نایب فاعل «المضمون» نیست و نایب فاعل آن «رزق» است که در جمله های سابق آمد ولی با کمی دقت روشن می شود که این مطلب هماهنگی دو جمله فوق را (المضمون لکم... المفروض علیکم، بر هم می زند و هماهنگی این دو جمله ایجاب می کند که «طلب» و «عمل» هر دو ناب فاعل باشند یکی برای «المضمون» و دیگری برای «المفروض» بنابراین معنی جمله چنین می شود : نباید چیزی که خداوند طلب و تحصیل آن را برای شما تضمین کرده از چیزی که عملش بر شما واجب شده است، نزد شما برتری داشته باشد» (به تعبیر دیگر طلب در این جا به معنی تحصیل و فراهم کردن روزی از ناحیه خداست)

کوشش و دقت و فکر خود را به صورت حریصانه ای صرف تحصیل معاش می کنند و وظایف اصلی انسانی و الهی خود را به دست فراموشی می سپارند.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«با این که به خدا سوگند!آن چنان(در این موضوع برای مردم)شک و تردید حاصل شده و با یقین به هم آمیخته که گویی آنچه تضمین شده(یعنی تحصیل رزق)بر شما فرض شده،و آنچه واجب گردیده(یعنی انجام اوامر الهی)از شما برداشته شده است» (مع أنّه و اللّه لقد اعترض الشّک،و دخل (1)الیقین،حتّی کأنّ الّذی ضمن لکم قد فرض علیکم،و کأنّ الّذی قد فرض علیکم قد وضع عنکم) .

آنچه در عبارت بالا آمده شبیه چیزی است که مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در مقایسه طلب علم و طلب مال بیان فرموده.در حدیثی از آن حضرت می خوانیم:«ایّها النّاس اعلموا أنّ کمال الدّین طلب العلم و العمل به،ألا و إنّ طلب العلم أوجب علیکم من طلب المال إنّ المال مقسوم مضمون لکم قد قسّمه عادل بینکم و ضمنه و سیفی لکم و العلم مخزون عند أهله و قد امرتم بطلبه من أهله فاطلبوه؛ای مردم!بدانید،کمال دین فراگرفتن دانش و عمل به آن است.آگاه باشید!دانش آموختن،از طلب مال،بر شما واجب تر است،چرا که مال تقسیم و برای شما تضمین شده و خداوند عادل آن را در میان شما قسمت کرده و ضمانت فرموده و به زودی برای شما وفا می کند، ولی علم،به اهلش سپرده

ص: 115


1- 1. «دخل» از ماده «خل» در این گونه موارد به معنی فاسد شدن داخل چیزی است و (دخل بر وزن دغل، به معنی امور فاسدی است که در درون انسان داخل می شود و عقل با جسم او را آسیب می رساند و گاه واژه مدخول، به افراد دیوانه با سبک مغز اطلاق می گردد.

شده و شما مأمور شده اید،از اهلش آن را فراگیرید پس لازم است آن را طلب کنید» (1).

شک نیست که منظور از عبارات فوق این نیست که مردم فعالیت های مثبت اقتصادی خود را متوقف کنند و تلاش برای زندگی آبرومندانه را کنار بگذارند و یا برنامه های اقتصادی جامعه تعطیل شود یا به کندی گراید بلکه هدف این است که از حرص و آز و دنیاپرستی و افزون طلبی که انسان را از علم و دانش و معنویّت دور می سازد باز ایستند.

در ادامه این سخن برای یک نتیجه گیری منطقی و روشن امام علیه السّلام ساعات عمر و روزی ها را با یکدیگر مقایسه کرده می فرماید:«حال که چنین است در عمل(به نیکی ها)مبادرت ورزید و از فرارسیدن ناگهانی سر آمد عمر بترسید، زیرا امیدی به بازگشت عمر نیست آن گونه که امید به بازگشت«روزی»می باشد، آنچه امروز از روزی ها از دست می رود ممکن است فردا افزوده شود ولی آنچه دیروز از عمر گذشته است امروز امیدی به بازگشتش نیست!» (فبادروا العمل، و خافوا بغتة (2)الأجل،فإنّه لا یرجی من رجعة العمر ما یرجی من رجعة الرّزق.ما فات الیوم من الرّزق رجی غدا زیادته،و ما فات أمس من العمر لم یرج الیوم رجعته) .

آری!«امید به آینده است و نومیدی از گذشته!» (الرّجاء مع الجائی، و الیأس مع الماضی) .

به راستی این منطق بسیار روشن و گویایی است که ساعات عمر به هیچ قیمتی قابل بازگشت نیست در حالی که متاع دنیا و مواهب آن در هر شرایطی قابل بازگشت و جبران است بنابر این عقل و خرد می گوید انسان باید نسبت به چیزی که قابل بازگشت نیست سخت گیر و حساس باشد،نه اموری که اگر

ص: 116


1- 1. اصول کافی، جلد 1، صفحه 30.
2- 2. «بعثة» و «بغت » (بر وزن وقت) به معنی چیزی است که ناگهانی رخ می دهد.

امروز از دست رفت فردا ممکن است به دست آید در حالی که غالب مردم بر خلاف این اصل اساسی گام بر می دارند با از دست رفتن کمی از دنیایشان فریادشان به آسمان بلند می شود در حالی که به خاطر از دست رفتن روزها و هفته ها و ماه و سال،کمتر تأسف می خورند و این عجیب است.و این که می بینیم امام علیه السّلام در این خطبه و خطبه های دیگر بارها روی این مطلب یا شبیه آن تأکید می کند به همین خاطر است.

در حدیثی از امام سجاد علیه السّلام می خوانیم که شخصی نزد آن حضرت آمد و از وضع زندگی خود شکایت کرد(گویا گرفتار زرق و برق دنیا بود)امام علیه السّلام فرمود:«بیچاره فرزندان آدم،در هر روز گرفتار سه مصیبت می شوند که هیچ کدام مایه عبرت آنها نمی شود،حال آن که اگر عبرت می گرفتند مصائب دنیا بر آنها آسان می شد،مصیبت اوّل این که هر روز که می گذرد بخشی از عمر آنها کم می شود(ولی به آن تأسف نمی خورند)و اگر مقداری از مالش کم شود غمگین می گردد در حالی که درهم(و دینار)جانشین دارد ولی عمر هرگز برنمی گردد.دوّم این است که هر روز از رزق خود استفاده می کنند رزقی که اگر حلال باشد باید حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد کیفر می بینند.سپس فرمود مصیبت سوّم از اینها بزرگتر است عرض کردند،مصیبت سوّم چیست؟ فرمود:«ما من یوم یمسی إلاّ و قد دنا من الآخرة مرحلة لا یدری علی الجنّة أم علی النّار؛هر روز که غروب می شود یک منزل به آخرت نزدیکتر شده اند و نمی دانند به بهشت نزدیکتر شده اند یا به دوزخ» (1).

در پایان خطبه با استفاده از یکی از آیات قرآن،همه مخاطبان خود را چنین اندرز می دهد؛می فرماید:«بنابر این،آن چنان که شایسته است تقوای الهی

ص: 117


1- 1. بحار الأنوار، جلد 75، صفحه 160

پیشه کنید،و کاری کنید که جز با ایمان از دنیا نروید» (ف «اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» ). قرآن مجید می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (1).

نکته ها
1-دور نمایی فریبنده و از نزدیک وحشتناک!

مواهب دنیای مادی و زرق و برق این جهان از دور بسیار دل انگیز است امّا هنگامی که انسان به آن می رسد بسیار در نظرش کوچک می شود و گاه نگران کننده و وحشتناک.

مثلا انسان از دور زندگی شاهان را می بیند و گمان می برد اگر روزی بر تخت سلطنت تکیه کند جهان به کام اوست و شاهد سعادت و خوشبختی را در آغوش گرفته است اما هنگامی که به آن می رسد می بیند حدّ اقل سه چیز از مهمترین مواهب حیات را از دست داده است نخست امنیّت است،او در آن حال باید از نزدیکترین نزدیکانش بترسد و دائما مراقب اطراف خویش باشد حتی در کاخ خود و در اتاق خواب خود در امنیّت نیست زیرا در طول تاریخ،بسیاری از شاهان به دست نزدیکانشان کشته شده اند.

آزادی را نیز از دست داده مثلا او هرگز نمی تواند مانند افراد عادی با زن و فرزند خود به تفریح گاهی برود و نفس آزادی بکشد یا در مجلس میهمانی بستگان و دوستان به آزادی شرکت کند.

سوّمین موهبتی را که از دست می دهد فراغت بال است او همیشه گرفتار و مشغول است و لحظه ای آرام ندارد.بعضی از رؤسای جمهور

ص: 118


1- 1. آل عمران، آیه 102.

را به خاطر داریم که با صراحت می گفتند هیچ شب خواب آرام نداشتند و چندین مرتبه پیشخدمت مخصوص،آنها را برای اطلاع از حوادثی که در گوشه و کنار جهان رخ می داد از خواب بیدار می کردند تنها زمانی طعم خواب راحت را چشیدند که دوران ریاست آنها پایان گرفت.

در مثال دیگر،انسان دورنمای زندگی ثروتمندان بزرگ را می بیند و گمان می برد کسی از آنها خوشبخت تر نیست اما اگر روزی به آن برسد می بیند تنها مقدار کمی از آن ثروت در زندگی او قابل جذب است و بقیه بار سنگینی بر دوش اوست.

نگهداری و مراقبت از آن،کار بسیار دشواری است.دشمنی ها و حسادت ها که به خاطر آن،دامنش را می گیرد کابوس های وحشتناکی است و به این ترتیب همان گونه که مولا علیه السّلام در تعبیر زیبا و رسایش در این خطبه فرموده،همه چیز دنیا شنیدنش مهمتر از دیدن آن است و به عکس آخرت،سرایی است که به گفته پیامبران صادق علیهم السّلام و اولیاء اللّه دیدنش بسیار برتر از شنیدنش می باشد با این حال آیا هیچ عاقلی آخرت را با دنیا معاوضه می کند.

آری!اگر انسان،مقامات مادی و ثروت های این جهان را برای این بطلبد که خدمتی به خلق خدا کند و به تعبیر قرآن در خطاب به«قارون»« «وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ» ؛در میان آنچه خدا به تو داده است سرای آخرت را جستجو کند» (1)و تمام مشکلات و عوارض آن را پذیرا شود، حساب دیگری خواهد بود.

در حدیثی می خوانیم،یکی از یاران امام صادق علیه السّلام ضمن اظهار ناراحتی عرض کرد:به خدا سوگند!ما طالب دنیا هستیم و آن را دوست

ص: 119


1- 1 قصص، آیه 77.

داریم.امام علیه السّلام فرمود:(بگو ببینم)با(اموال)دنیا چه خواهی کرد؟عرض کرد:وسایل زندگی خودم و فرزندانم را فراهم می کنم با آن صله رحم بجا می آورم و به نیازمندان صدقه می دهم و حج و عمره بجا می آورم.فرمود:«لیس هذا طلب الدّنیا،هذا طلب الآخرة؛این طلب دنیا نیست،طلب آخرت است» (1).

2-دنیا و دیدگاههای مردم:

همه می دانند زندگی این جهان برای کسی جاودان نیست،با چشم خود کودکان را می بینند که در مدت کوتاهی،جوان و جوانان پیر و پیران راهی جهان دیگر می شوند.

صفحات ترحیم روزنامه ها همه شب در مقابل چشمان ماست،هر شب آگهی مرگ عزیزانی را می بینیم که بستگان و دوستانشان به خاطر آنها به سوگ نشسته اند،مخصوصا در عصر ما که فاصله مرگ و زندگی از هر زمان کوتاهتر شده است ناگهان هواپیمایی سقوط می کند و هر قطعه ای از گوشت سرنشینان آن به گوشه ای از کوه و صحرا پرتاب می شود.حوادث دیگر همه روز در همه جاده ها مرگ و میر می آفریند،حتی کشته شدگان حوادث وسایل نقلیه شهرهای بزرگ بیش از کشته شدگان یک جنگ است.

از این گذشته همین زندگی چند روزه آمیخته با انواع درد و رنجهاست،کافی است سری به بیمارستان ها بزنیم کودکان و جوانان و پیرانی را ببینیم که با انواع بیماری ها دست به گریبانند و ناله می کنند.سری به زندان ها بزنیم و افرادی را که به دلایل مختلف مظالم و ستم ها،اشتباهات و خطاها،هواپرستی ها و خودخواهی ها دربند هستند از نزدیک مشاهده کنیم.

ولی با این حال غالب مردم می کوشند همه این مسائل را به فراموشی بسپارند و آرامش کاذبی از این طریق به دست آورند.آرامشی که همچون

ص: 120


1- 1. وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 19.

آرامش پرنده ای است که سر خود را در برف فرو کرده تا صیّاد را نبیند،غافل از این که صیّاد او را می بیند و به زودی گلوی او را می فشارد.

امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام برای از میان بردن این غفلت و فراموشی مرگبار،در جای جای خطبه های نهج البلاغه هشدارهای عجیبی می دهد و از طرق مختلف افکار خفته را بیدار می سازد.

گاه می فرماید:دنیا دار فناء و عناء و غیر و عبر است(سرای نیستی و رنج و دگرگونی و عبرت هاست).

گاه آمیخته بودن زندگی دنیا را با انواع مشکلات یادآور می شود.

گاه نزدیکی فاصله مرگ و زندگی را به خاطر می آورد.

گاه به این حقیقت،توجه می دهد که ساعات عمر بازگشتی ندارد در حالی که مواهب مادی دیگر همه قابل جبران است و به راستی اگر انسان حدّ اقل هفته ای یک بار مروری بر بعضی از این خطبه ها کند هرگز گرفتار آن غفلت مرگبار نمی شود.

3-چگونه در مواهب دنیا سعادت آخرت را بجوییم؟

گاه انسان دنیا را برای اشباع هوا و هوسها،برتری جویی،و استثمار و استعمار دیگران می طلبد.

و گاه آن را برای رفاه در حدّ معقول.

و گاه آن را برای فراهم آوردن امکانات جهت خدمت به دیگران.

و گاه آن را تقویت پایه های اقتصاد جامعه اسلامی و مجد و عظمت و سربلندی آن و نفی هر گونه وابستگی به دیگران و دریوزگی از آنان.

دیهی است این اهداف کاملا با هم متفاوت و مختلف است.

اوّلی گرفتار زشت ترین صفات انسانی است و دوّمی به سوی اهداف مباح و بهره گیری از نعمتهای الهی حرکت می کند،سوّمی عبادتی کم نظیر دارد و چهارمی بهترین خدمات انسانی و اسلامی را انجام می دهد،و آنچه در مذمت

ص: 121

دنیا در خطبه بالا و احادیث معصومین علیهم السّلام و حتی قرآن مجید آمده است در واقع اشاره به گروه اوّل است و همان است که رأس کلّ خطیئة و سرچشمه تمام گناهان شمرده شده،و هر کس گرفتار آن شود بدبختی دنیا و آخرت را برای خود خریده است.

بنابر این مبادا نکوهش دنیا و دنیاپرستان به این معنی تفسیر شود که اسلام مردمی فقیر و جامعه ای بینوا را می پسندد و به آن توصیه می کند.

آنچه در بالا گفته شد دقیقا در روایات اسلامی آمده است،در یکجا می خوانیم که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«ملعون ملعون من عبد الدّینار و الدّرهم؛کسی که درهم و دینار را بپرستد،رانده شده از راه خداست رانده شده از راه خداست» (1).

عالم بزرگوار مرحوم«صدوق»در تفسیر این حدیث می گوید:«یعنی به من یمنع زکاة ماله و یبخل بمواسات إخوانه فیکون قد آثر عبادة الدّینار و الدّرهم علی عبادة خالقه؛مقصود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله ِکسی است که در حق نیازمندان و زکات مال را نمی پردازد و از مواسات و کمک به برادران دینی بخل می ورزد،از این جهت عبادت دینار و درهم را بر عبادات خدا مقدّم داشته است» (2).

در جای دیگر می خوانیم که علی علیه السّلام با آن زهد و تقوای بی نظیر به این مسأله افتخار می کند که در دوران حکومت او تمام مردم کوفه از زندگانی مطلوب و قابل قبولی برخوردار بودند،می فرماید:«ما اصبح بالکوفة احد إلاّ ناعما،إنّ ادناهم منزلة لیأکل البّر و یجلس فی الظّلّ و یشرب من ماء الفرات؛تمام مردم کوفه دارای زندگی مرفهی هستند،کمترین آنها از گندم استفاده می کند (توجه داشته باشید نان جو

ص: 122


1- 1 و 2. بحار الأنوار، جلد 70، صفحه 140
2- 1 و 2. بحار الأنوار، جلد 70، صفحه 140

خوراک فقیران بود)و خانه و سر پناهی دارد و از آب آشامیدنی گوارایی(آب فرات)استفاده می کند» (1).

ص: 123


1- 1. همان مدرک جلد 40، صفحه 327.

ص: 124

خطبۀ 115: دعایی برای طلب باران

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی الاستسقاء

1

دعایی برای طلب باران

خطبه در یک نگاه

خطبه 115 (1)

همان گونه که از عنوان این خطبه نمایان است،در واقع دعایی است برای نزول باران،در یکی از خشکسالیهای دوران زندگی آن حضرت،خطبه ای است بسیار پر معنی و پر محتوا با تعبیراتی بسیار زیبا و عمیق،امام علیه السّلام در آغاز خطبه،مشکلات ناشی از خشکسالی را بیان می کند و ضمن شرح این

ص: 125


1- 1. سند خطبه : از کسانی که این خطبه را قبل از سید رضی نقل کرده اند مرحوم صدوق در «من لا یحضره الفقیه» است که در آداب نماز باران، آن را با تفاوت فراوانی آورده است و اضافاتی دارد که نشان می دهد سید رضی آنچه را در نهج البلاغه آمده، از آن خطبه گزینش کرده است (من لا یحضره الفقیه، جلد 1، صفحه 335) مرحوم شیخ طوسی در تهذیب، جلد 3، صفحه 151 و در مصباح المتهجد» در آداب نماز استسقا نیز آن را نقل کرده که با تقل سید رضی در نهج البلاغه تفاوتهایی دارد و نشان می دهد شیخ مطرح دیگری در اختیار داشت. از دانشمندان اهل سنت زمخشری» در کتاب «ربیع الأبرار» نیز بخشی از این خطبه را آورده و در نهایه ابن اثیر» نیز در چندین جا به لغات پیچیده این خطبه و تفسیر آن اشاره کرده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 256)

معنی اشاره به این می فرماید،که بسیاری از این گونه حوادث ناشی از گناهان و اعمال مردم است سپس دست به درگاه خدا بر می دارد و با عبارات مختلف از پیشگاه قادر متعال،تقاضای نزول باران می کند.عبارات امام علیه السّلام در این زمینه به قدری دلنشین است که انسان را در یک فضای روحی مملوّ از معنویّت فرو می برد و چه خوب است از محتوای این خطبه در«نمازهای باران» استفاده شود.

ص: 126

بخش اوّل

اشاره

اللّهمّ قد انصاحت جبالنا،و اغبرّت أرضنا،و هامت دوابّنا،و تحیّرت فی مرابضها،و عجّت عجیج الثّکالی علی أولادها،و ملّت التّردّد فی مراتعها، و الحنین إلی مواردها!اللّهمّ فارحم أنین الآنّة،و حنین الحانّة!اللّهم فارحم حیرتها فی مذاهبها،و أنینها فی موالجها!اللّهمّ خرجنا إلیک حین اعتکرت علینا حدابیر السّنین،و أخلفتنا مخایل الجود؛فکنت الرّجاء للمبتئس، و البلاغ للملتمس.ندعوک حین قنط الأنام،و منع الغمام،و هلک السّوام،ألاّ تؤاخذنا بأعمالنا،و لا تأخذنا بذنوبنا.و انشر علینا رحمتک بالسّحاب المنبعق،و الرّبیع المغدق،و النّبات المونق،سحّا و ابلا،تحیی به ما قد مات،و تردّ به ما قد فات.

ترجمه

بارالها!کوههای ما از بی آبی از هم شکافته،زمین ما پر غبار و خشک و خالی از گیاه شده،چهارپایان ما سخت تشنه گشته و در آغل های خویش سرگردانند،همچون مادران فرزند مرده،ناله سرداده و از رفت و آمد زیاد به چراگاه ها و روی آوردن به آبگاهها(و نیافتن آب و علف)خسته شده اند.

بارخدایا!به ناله گوسفندان،و فریاد سوزناک شتران ما،رحم فرما! بارالها!به سرگردانی آنها در راهها(از شدت گرسنگی و عطش)و ناله هاشان در آغل ها ترحم فرما! خداوندا!هنگامی به سوی تو بیرون آمدیم که خشکسالی های پی در پی بر ما هجوم آورده،و ابرهای پر باران به ما پشت کرده است.

تو مایه امید هر بیچاره،و حلاّل مشکلات هر طلب کننده ای،در این هنگام که یأس و نومیدی بر مردم چیره گشته،و ابرها از باریدن بازداشته شده اند،و

ص: 127

حیوانات بیابان رو به هلاکت می روند،تو را می خوانیم که ما را به اعمالمان مؤاخذه نکنی،و به گناهانمان مگیری.

(بارالها!)رحمتت را به وسیله ابرهای پر باران،و بهار پر آب و گیاه،و گیاهان سرسبز و پر طراوت بر ما بگستران؛بارانی دانه درشت بر ما نازل کن آن چنان که زمینهای مرده را با آن زنده کنی و آنچه را از دست رفته به ما باز گردانی!

شرح و تفسیر: در این خشکسالی تمام امید ما به توست

در این خشکسالی تمام امید ما به توست

امام علیه السّلام در آغاز این بخش از خطبه وضع دردناکی را که بر اثر خشکسالی برای مردم پیدا شده،در ضمن عبارات کوتاه و پر معنایی بیان می کند،و در شش جمله نخستین آن چنین عرض می کند:«خداوند!کوههای ما از بی آبی از هم شکافته،و زمین پر غبار و خشک و خالی از گیاه شده،چهارپایان ما سخت تشنه گشته،و در آغل های خویش متحیّرند،همچون مادران فرزند مرده،ناله سر داده اند،و از رفت و آمد زیاد به چراگاهها و روی آوردن به آبگاهها(و نیافتن آب و علف)خسته شده اند» (اللّهمّ قد انصاحت (1)جبالنا،و اغبرّت (2) أرضنا،و هامت (3)دوابّنا،و تحیّرت فی مرابضها (4) ،و عجّت (5) عجیج

ص: 128


1- 1. «انصاحت» از ماده «صوح» (بر وزن صوما به معنی شکافتن گرفته شده و گاه گفته اند به معنی خشکیدن و شکافتن و متلاشی شدن است که لازم ملزوم همند.
2- 2. اغبرت» از ماده «غبار» گرفته شده و در این جا اشاره به خشکسالی است که سبب خشکیدن زمینها و پر غبار شدن می گردد.
3- 3. «هامت» از ماده «هیم» (بر وزن حیف، به معنی سرگردانی گرفته شده و گاه این تعبیر در مورد انسان با حیوانی که از شدت عطش نمی داند کجا می رود استعمال می شود.
4- 1. «مریض» جمع «مریض» به معنی آغل و جایگاه چهار پایان است.
5- 2. «عجت» از ماده «عجیج» به معنی فریاد کشیدن گرفته شده است.

الثّکالی (1)علی أولادها،و ملّت التّردّد فی مراتعها،و الحنین إلی مواردها) .

امام علیه السّلام ترسیم دقیقی از خشکسالی شدید آن زمان،با فصیح ترین عبارات نموده است و وضع کوهها و زمینها و مراتع و آبگاهها و حیوانات را به روشنی بیان فرموده است.

پس از آن دست به دعا بر می دارد و به این صورت تقاضای کمک می کند:

«بارخدایا!به ناله گوسفندان و فریاد سوزناک شتران رحم فرما!» (اللّهمّ فارحم أنین الآنّة (2)،و حنین الحانّة) .

«بارالها!به سرگردانی آنان در راهها(از شدّت گرسنگی و عطش)و ناله هاشان در آغلها ترحّم فرما!» (اللّهمّ فارحم حیرتها فی مذاهبها،و أنینها فی موالجها (3)).

«خداوندا!هنگامی به سوی تو برون آمدیم که خشکسالی های پی در پی بر ما هجوم آورده و ابرهای پر باران،به ما پشت کرده اند» (اللّهمّ خرجنا إلیک حین اعتکرت(4)علینا حدابیر السّنین (5)،و أخلفتنا (6)مخایل (7)الجود (8)).

ص: 129


1- 3. «ثکالی » جمع «ثکلی» به معنی زن فرزند مرده است.
2- 4. «انه» از ماده «أنین» به معنی ناله سردادن گرفته شده و معمولا آنه» به گوسفندی گفته می شود که ناله می کند و «حاله که از ماده «حنین» به شتری اطلاق می شود که ناله سرداده است.
3- 5. «موالج» جمع «مولج » به معنی مدخل چیزی است.
4- 6. «اعتکرت» از ماده «عکر» (بر وزن مکر، به معنی حمله کردن شدید گرفته شده است.
5- 1. «سنین» اسم جمع است و به معنی سالها می آید ولی معمولا در تعبیراتی مثل جمله بالا به معنی خشکسالی و قحطی است (در قاموس اللغه برای دسته» دو معنی ذکر کرده : یکی سال و دیگری قحطی است)
6- 2. «أخلفتنا» از ماده «خلاف» به معنی تخلف کردن گرفته شده است.
7- 3. «مخایل» جمع «مخیله» (بر وزن قبیله) به معنی ابری است که انسان امید باران از آن دارد.
8- 4. «جود» به فتح جیم جمع «جائد» به معنی باران پرپشت و «جود» به ضم جیم به معنی بخشش است.

تعبیرات بسیار حساب شده ای که امام علیه السّلام در این دعا بکار برده،از یکسو شدّت سوز آن حضرت و مردم را بیان می کند،و از سوی دیگر ترسیم دقیقی از حادثه را به همراه دارد زیرا«حدابیر»که جمع«حدبار»است در مورد شتری بکار می رود که از شدّت لاغری(به خاطر گرسنگی یا راه رفتن زیاد)استخوانهای کوهانش کاملا نمایان گشته،و گوشتها از روی آن برچیده شده است،امام علیه السّلام در این تشبیه زیبا خشکسالی های پی در پی را به چنین شتری تشبیه فرموده که به یقین منظره آن اسفناک و سوار شدن بر آن بسیار مشکل و طاقت فرساست.

تعبیر به«آنّه»و«حانّه»که هر دو در مورد حیوانی که ناله سر داده است بکار می رود یکی در مورد گوسفندان و دیگری در مورد شتران اشاره به این است که تمام حیوانات در آن خشکسالی شدید نالان شده بودند.

و با توجّه به این که قسمت عمده سرزمین عراق در میان دو نهر عظیم «دجله»و«فرات»واقع شده که از پر آب ترین نهرهای منطقه اند معلوم می شود خشکسالی در آن سالها به قدری شدید بوده که حتّی مردم عراق را برای نیازهای ابتدایی حیوانات،سخت در فشار قرار داده بود،(قراین نشان می دهد که امام علیه السّلام این خطبه را بعد از نماز باران در زمانی که در«کوفه»بود ایراد فرموده اند).

ص: 130

سپس می افزاید:«(خداوندا!)تو مایه امید هر بیچاره و حلاّل مشکلات هر طلب کننده ای،در این هنگام که یأس و نومیدی بر مردم چیره گشته،و ابرها از باریدن باز داشته شده اند و حیوانات بیابان رو به هلاکت می روند تو را می خوانیم که ما را به اعمالمان مؤاخذه نکنی و به گناهانمان مگیری!» (فکنت الرّجاء للمبتئس (1)،و البلاغ (2)للملتمس.ندعوک حین قنط الأنام،و منع الغمام، و هلک السّوام (3)،ألاّ تؤاخذنا بأعمالنا،و لا تأخذنا بذنوبنا) .

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که بسیاری از آفات و بلاها و تنگناها به خاطر گناهان مردم است و تا به درگاه خدا نروند توبه و تقاضای عفو و بخشش نکنند مشکل آنها حل نمی شود.

این تعبیر شبیه تعبیری است که«نوح»پیامبر علیه السّلام به هنگام شکایت بردن به درگاه خدا از قوم خود می گوید:« «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً» ؛به آنها گفتم:از گناهان خود در پیشگاه خدا استغفار کنید که خدا بسیار آمرزنده است،تا بارانهای آسمان را پی در پی بر شما فرو فرستد» (4).

در سوره اعراف نیز می خوانیم:« «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» ؛اگر مردمی که در آبادی ها زندگی می کنند ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند برکات فراوانی از آسمان و زمین بر آنها می گشودیم» (5).

ص: 131


1- 1. «مبتئس» از ماده «بوس» (بر وزن قرص به معنی فقر و شدت حاجت گرفته شده است.
2- 2. «بلاغ » به معنی کفایت و حل مشکل است.
3- 3. «سوام» و «سائمه » به معنی حیوانی است که در بیابان چرا می کند.
4- 4، نوح، آیه 10- 11
5- 5. اعراف، آیه 96

سپس امام خواسته اصلی خود را به پیشگاه خدا چنین عرضه می دارد:

(بارالها!)رحمتت را به وسیله ابرهای پر باران و بهار پر آب و گیاه و گیاهان سر سبز و پر طراوت بر ما بگستران،بارانی دانه درشت بر ما نازل کن،آن چنان که زمین های مرده را با آن زنده کنی و آنچه را از دست رفته به ما بازگردانی» (و انشر علینا رحمتک بالسّحاب المنبعق (1)،و الرّبیع المغدق (2)،و النّبات المونق (3)،سحّا (4)وابلا (5)،تحیی به ما قد مات،و تردّ به ما قد فات) .

آنچه در این تعبیرات آمده تمام خواسته های قحطی زدگان و گرفتار خشکسالی را منعکس می کند،از یک سو تقاضای ابرهای پر باران و از سوی دیگر بهاری پر برکت و گیاهانی زیبا و پرطراوت و از سوی سوّم به سراغ نتیجه نهایی می رود؛بارانی که زمینهای مرده را زنده کند و آنچه را از دست رفته باز گرداند؛نه تنها آن سال سال پر برکتی باشد،بلکه سالی جبران کننده نسبت به سالهای خشکسالی پیشین باشد.

ص: 132


1- 1. «منبعق» از ماده «انبعاق» به معنی انشقاق گرفته شده و از آن جا که به هنگام بارش باران گویی ایرها شکافته می شوند و باران از آنها جاری می شود این واژه در مورد نزول باران به کار می رود.
2- 2. «مغدق» از ریشه «غدق» (بر وزن شفق) به معنی آب فراوان گرفته شده و به صورت کتابه برای سال های پر نعمت به کار می رود.
3- 3. «مونق» از ریشه «انق» (بر وزن شفق) به معنی خوشحال شدن و اعجاب نسبت به چیزی گرفته شده است.
4- 4. «سح» به معنی فروریختن آب فراوان و پشت سرهم است.
5- 5. «وابل» به معنی باران شدید و دانه درشت است.

بخش دوّم

اشاره

اللّهمّ سقیا منک محییة مرویة،تامّة عامّة،طیّبة مبارکة،هنیئة مریعة، زاکیا نبتها،ثامرا فرعها،ناضرا و رقها،تنعش بها الضّعیف من عبادک، و تحیی بها المیّت من بلادک! اللّهمّ سقیا منک تعشب بها نجادنا،و تجری بها و هادنا،و یخصب بها جنابنا،و تقبل بها ثمارنا،و تعیش بها مواشینا،و تندی بها أقاصینا، و تستعین بها ضواحینا؛من برکاتک الواسعة،و عطایاک الجزیلة،علی بریّتک المرملة،و وحشک المهملة.و أنزل علینا سماء مخضلة،مدرارا هاطلة،یدافع الودق منها الودق،و یحفز القطر منها القطر،غیر خلّب برقها، و لا جهام عارضها،و لا قزع ربابها،و لا شفّان ذهابها،حتّی یخصب لإمراعها المجدبون،و یحیا ببرکتها المسنتون،فإنّک(تنزل الغیث من بعد ما قنطوا،و تنشر رحمتک و أنت الولیّ الحمید).

ترجمه

بارالها!بارانی حیات بخش،سیراب کننده،کامل،همگانی پاکیزه،پر برکت، گوارا و خرّمی بخش از ناحیه خودت بر ما نازل فرما!،بارانی که گیاهان پر برکت با شاخه هایی پر ثمر و برگهایی سر سبز و پر طراوت برویاند،آن گونه که بندگان ضعیفت را با آن توان بخشی و سرزمینهای مرده را با آن زنده کنی.

خداوندا!بارانی ده!که تپّه ها و کوههای بلند ما را پر گیاه سازد،در دامنه ها و دشتها جاری گردد،و به تمامی سرزمین ما نعمت فراوان بخشد،میوه ها با آن به ما روی آورد،چهارپایان ما با آن زندگی کنند،سرزمینهای دورتر از ما نیز از آن بهره مند شوند،و روستاهای ما از آن مدد گیرند(همه اینها را)از برکات

ص: 133

وسیع و گسترده و عطایای فراوان خویش بر بندگان فقیر و حیوانات وحش بیابان عنایت فرما! (خداوندا!)آسمانی مرطوب و پر باران،بارانی دانه درشت و پی در پی که قطرات آن بر اثر کثرت و شدّت،یکدیگر را به پیش رانند و از خود دور سازند،نه رعد و برق بی باران و ابر بی ثمر،و نه ابرهای کوچک پراکنده و نه دانه های ریز همراه بادهای سرد.

(بارانی مرحمت کن که)قحطی زده گان به نعمت فراوان رسند و از برکت آن گرفتاران خشکسالی زنده گردند،زیرا تویی که بعد از نومیدی آنها باران را فرو می فرستی و رحمتت را گسترش می دهی و تو سرپرستی هستی شایسته ستایش!

شرح و تفسیر: پروردگارا!بارانی با این ویژگیها بر ما فرست

پروردگارا!بارانی با این ویژگیها بر ما فرست

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،خواسته اصلی خودش و همراهانش را که نزول باران پر برکت است بیان کرده و بارانی از خدا می خواهد که برای آن صفات بیست گانه ای بیان فرموده است که هر یک از این اوصاف،اشاره به نکته دقیقی است و چه جالب و شگفت انگیز است که امام علیه السّلام برای باران مطلوب،این همه اوصاف بیان می کند،اوصافی که انسان را در برابر عظمت خالق،خاضع می سازد و به شنوندگان می فهماند که این قطرات باران چه برکات و آثاری می تواند داشته باشد،عرضه می دارد:

«بارالها!بارانی حیات بخش،سیراب کننده،کامل،همگانی پاکیزه،، پر برکت،گوارا و خرّمی بخش از ناحیه خودت بر ما نازل فرما!بارانی که گیاهانی پر برکت با شاخه های پر ثمر و برگهای سر سبز و پر طراوات برویاند،آن گونه که بندگان ضعیفت را با آن توان بخشی و سرزمینهای مرده را با آن

ص: 134

زنده کنی!» (اللّهمّ سقیا منک محییة مرویة،تامّة عامّة،طیّبة مبارکة،هنیئة مریعة (1)، زاکیا نبتها،ثامرا (2)فرعها،ناضرا (3)ورقها،تنعش (4)بها الضّعیف من عبادک،و تحیی بها المیّت من بلادک) .

در واقع علیه السّلام امام از پیشگاه حق تقاضای بارانی می کند که شرائط در آن جمع باشد و موانع از آن دور،زیرا بسیار دیده شده که بارانهای سیل آسا می بارد ولی همه چیز را ویران می کند،یا در نقطه خاصّی متمرکز می شود و نفع آن عام نیست و یا همراه با سردی شدید هوا و یخبندان می شود که آثار منفی بجا می گذارد و یا موانعی همچون بادهای گرم،طوفانهای شدید،آفات گیاهی ملخ و حشرات موذّی و امثال آن،آثار باران را از میان می برد،امام علیه السّلام تمام این جوانب را در نظر می گیرد و جمع همه شرایط و دفع همه موانع را از خدا می طلبد.

و در ادامه این دعا هفت وصف دیگر،بیان می کند که با اوصاف سیزده گانه قبل،عدد بیست را کامل می سازد،عرضه می دارد«خداوندا!بارانی ده!که تپّه ها و کوههای بلند ما را پر گیاه سازد و در دامنه ها و دشتها جاری گردد،به تمامی سرزمین ما نعمت فراوان بخشد،میوه ها با آن به ما روی آورند،چهارپایان ما با آن زندگی کنند و سرزمینهای دورتر از ما نیز از آن بهره مند شوند،و روستاهای ما از آن مدد گیرند(همه اینها را)از برکات واسع و عطایای فراوان خویش بر بندگان فقیر و حیوانات وحش بیابان عنایت فرما!» (اللّهمّ سقیا

ص: 135


1- 1، «مریع » از ماده «مرع» (بر وزن فرح) په معنی پر گیاه شدن گرفته شده است.
2- 2. «شاهر» به معنی «ذو ثمره و دارای میوه می باشد.
3- 3. «ناضر» به معنی «ذو نضره» یعنی دارای خرمی و طراوت است.
4- 4. «تنعش» از ماده «نعش » (بر وزن فرش) به معنی برانگیختن و پرپاداشتن گرفته شده است.

منک تعشب (1)بها نجادنا (2)،و تجری بها و هادنا (3)،و یخصب (4)بها جنابنا (5)، و تقبل بها ثمارنا،و تعیش بها مواشینا،و تندی (6)بها أقاصینا (7)،و تستعین بها ضواحینا (8)؛من برکاتک الواسعة،و عطایاک الجزیلة،علی بریّتک المرملة (9)،و وحشک المهملة) .

امام علیه السّلام سعه صدر و وسعت نظر و رحمت عام خود را در این دعا نشان می دهد،چرا که مناطق دور و نزدیک را در نظر گرفته،چهارپایان و حتی حیوانات وحشی بیابان را از نظر دور نمی دارد،دعای او همگان را شامل می شود و تقاضای او همه را در بر می گیرد و این است معنی لطف و مرحمت عام امام علیه السّلام پیشوای بزرگ اسلام!

سپس امام علیه السّلام در ادامه تقاضاهای خود در مورد نزول بارانهای پر برکت چنین عرضه می دارد(خداوندا!)آسمانی مرطوب و پر باران،

ص: 136


1- 1. «تعشب» از ماده «عشب» (بر وزن شرف) به معنی رویش گیاه گرفته شده است.
2- 2. «نجاد» از ماده «نجود» (بر وزن سجود) به معنی مرتفع شدن است و عرب سرزمین مرتفع را نجده می گوید.
3- 3. «رهاد» جمع «وهدة » (بر وزن غفلة، به معنی زمین منخفض و پست است.
4- 4. «یخصب» از ریشه «خصب» (بر وزن فکر، به معنی پر گیاه شدن گرفته شده است.
5- 5. «جناب» به معنی اطراف خانه یا محله یا شهر است.
6- 6 .«تندی» از ماده «تداوة» به معنی رطوبت گرفته شده و معمولا در این گونه موارد کنایه از جود و سخاوت است.
7- 7. «اقاصی» جمع «أقصی» به معنی نقطه دور دست است.
8- 8. «ضواحی» جمع «ضاحیه» به معنی منطقه خارج از شهر است.
9- 9. «مرمله به از ماده «رمال» به معنی تمام شدن زاد و توشه و فقیر شدن، گرفته شده است و مرمله به معنی فقیر و ارامل نیز به افراد فقیر گفته می شود.

بارانی دانه درشت و پی در پی که قطراتش(بر اثر کثرت و شدّت)یکدیگر را به پیش رانند،و از خود دور سازند» (و أنزل علینا سماء مخضلة (1)،مدرارا هاطلة (2)،یدافع الودق منها الودق (3)،و یحفز (4)القطر منها القطر) .

و در توصیف بیشتر می افزاید:«نه رعد و برق بی باران و ابر بی ثمر،و نه ابرهای کوچک پراکنده،و نه دانه های ریز،همراه بادهای سرد» (غیر خلّب (5)برقها،و لا جهام (6)عارضها،و لا قزع (7)ربابها (8)،و لا شفّان (9)ذهابها (10)) .

ص: 137


1- 1. «مخضله» از ماده «خضل» (بر وزن عمل، به معنی رطوبت گرفته شده است و به عنوان کنایه کنایه از سالهای پرباران و پر برکت بکار می رود.
2- 2. «هاطله» از ماده «هطل» (بر وزن سطل، به معنی سیلان گرفته شده و در مورد بارتهای دانه درشت بکار می رود.
3- 3. «ودق» به معنی دانه باران است و گاه به ذرات بسیار کوچک آب که به صورت غبار هنگام نزول باران در فضا پراکنده می شود نیز گفته شده است و در این جا مناسب معنی اول است.
4- 4. «یحفز» از ماده «حقز» (بر وزن نبض، به معنی پیش راندن به شدت است.
5- 5. «خلب» به معنی فریبنده، از ماده «خلایه» به معنی فریبندگی گرفته شده است و در این جا اشاره به ایری است که رعد و برق از آن ظاهر می شود ولی نمی بارد.
6- 6. «جهام» به ایری گفته می شود که ایی در آن نیست ( ایر پوششی) و در اصل از ماده «جهامة » جهامة» به معنی قیافه در هم کشیدن گرفته شده است.
7- 7. «قزع » به هر چیز پراکنده گفته می شود و در این جا منظور ایرهای پراکنده است.
8- 8. «رباب» به معنی ابر سفید رنگی است که باران ندارد.
9- 9. «شفان» به معنی بادهای سرد با هوای سرد توأم با رطوبت است (السان العرب و دهخدا) ریشه اصلی آن «شفون» (بر وزن فنون، به معنی نگاه کردن با گوشه چشم با نگاه کردن اعتراض آمیز است و اطلاق این واژه بر بادهای سرد شاید به خاطر آن است که سبب ناراحتی طرف مقابل می شود.
10- 10. «ذهاب» جمع «ذهبه» به معنی باران کم پشت است.

«(بارانی مرحمت کن که)قحطی زدگان،به نعمت فراوان رسند و از برکت آن گرفتاران خشکسالی،زنده گردند،زیرا توئی که بعد از نومیدی آنها،باران را فرو می فرستی و رحمتت را گسترش می دهی و تو سرپرستی هستی شایسته ستایش» (1)(حتّی یخصب لإمراعها (2)المجدبون (3)،و یحیا ببرکتها المسنتون 4،فإنّک تنزل الغیث من بعد ما قنطوا،و تنشر رحمتک و أنت الولیّ الحمید ) .

امام علیه السّلام در این قسمت از خطبه،اوصاف نه گانه دیگری،برای بارانهای مفید و سودمند و پر برکت بیان فرموده که به ضمیمه اوصاف گذشته،بالغ بر 29 وصف می شود،راستی عجیب است تقاضای باران که معمولا تقاضا کنندگان حدّ اکثر، آن را به یک یا دو وصف توصیف می کنند و عرضه می دارند:«خداوندا!بارانی پر برکت به ما مرحمت کن»،امام علیه السّلام آن را با این همه اوصاف دقیق و ریزه کاریهای لطیف و تعبیراتی شیرین و بسیار متنوّع،به صورت 29 وصف بیان می کند که انسان در آن حیران می ماند.

امام علیه السّلام نهایت فصاحت و بلاغت بی نظیر خود را در این خطبه بیان کرده و تقاضای خویش را در محضر پروردگار،آن چنان شرح داده که

ص: 138


1- 2. اقتباس از آیه شریفه (وهو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا وینشر رحمته وهو الولی الحمید) (شوری، آیه 28).
2- 3. «اسراع » به معنی پربرکت بودن است
3- 4. «مجدب » از ماده «جدب » به معنی خشک شدن به جهت قطع آب است و به کسی که گرفتار خشکسالی شده است مجدب گفته می شود.

مردم را به الطاف الهی آشنا سازد،و به آنها بگوید در مسیر نعمت،موانع زیادی است که اگر لطف خداوند شامل حال آنها نگردد هرگز به کمال مطلوب نمی رسند و به یقین چنین بیانی از کسی که«مؤید من عند اللّه»نیست و روح القدس او را یاری نمی دهد امکان پذیر نمی باشد.

تفسیر ما فی هذه الخطبة من الغریب

اشاره

تفسیر و توضیح بعضی از لغات پیچیده این خطبه در پایان این خطبه چنین می خوانیم:

قال السّید الشّریف رضی اللّه عنه؛قوله علیه السّلام:(انصاحت جبالنا)أی تشقّقت من المحول،یقال:انصاح الثّوب إذا انشق و یقال أیضا:انصاح النّبت و صاح و صوّح إذا جفّ و یبس کلّه بمعنی و قوله:(و هامت دوابّنا)أی عطشت و الهیام:العطش.

و قوله(حدابیر السّنین)جمع حدبار،و هی الناقة الّتی انضاها السّیر،فشبّه بها السنة الّتی فشا فیها الجدب،قال ذو الرّمّة:

حدابیر ما تنفکّ إلاّ مناخة علی الخسف أو نرمی بها بلدا فقرا

و قوله:(و لا قزع ربابها)،القزع:القطع الصّغار المتفرّقة من السّحاب.

و قوله:(و لا شفّان ذهابها)فانّ تقدیره:و لا ذات شفّان ذهابها.و الشّفّان:الرّیح الباردة،و الذّهاب الامطار اللّیّنة.فحذف(ذات)لعلم السّامع به.

ترجمه

سیّد شریف رضی رحمه اللّه در پایان این خطبه چنین می گوید:جمله امام علیه السّلام «إنصاحت جبالنا» یعنی«کوه ها از شدت خشکسالی از هم شکافته است»زیرا تعبیر:«إنصاح الثّوب»زمانی گفته می شود که لباس از هم شکافته شده باشد.«إنصاح النّبت و صاح وصوّح»هنگامی گفته

ص: 139

می شود که گیاه خشک گردد و این چند واژه همه به یک معنی است و جمله «و هامت دوابّنا» از ماده«هیام»(بر وزن غلام)به معنی عطش است (1)و «حدابیر السّنین» جمع «حدبار»(بر وزن معیار)به معنی شتری است که بر اثر راه رفتن لاغر و تکیده شده در واقع امام علیه السّلام سال های قحطی را به چنین شتری تشبیه کرده است.

شاعر معروف«ذو الرمة»می گوید:شتران لاغری که هیچ گاه از هم جدا نمی گردند جز در خوابگاه های خالی از علف یا این که آنها را در سرزمین بی آب و علفی قرار دهیم.

و جمله «و لا قزع ربابها» یعنی از قطعات کوچک و پراکنده ابر نباشد(بلکه ابرهایی باشد متراکم و پر باران)و جمله«و لا شفان ذهابها»در تقدیر «و لا ذات شفان ذهابها» است و«شفان»به معنی باد سرد و«ذهاب»به معنی باران های نرم است و کلمه«ذات»به خاطر روشن بودن برای شنونده،حذف شده است(و معنی جمله در مجموع چنین است:خداوندا باران های ملایم و آمیخته با بادهای سرد که آثار آن را ممکن است از بین ببرد برای ما مفرست بلکه بارانی درشت دانه در هوایی ملایم نصیب بفرما).

نکته ها
1-نماز باران(صلاة الاستسقاء)

از دستورات جالب در اسلام نماز«استسقاء»است که همه فقهای اسلام، اعم از شیعه و اهل سنت آن را در کتب فقهی خود آورده اند.

ص: 140


1- 1. بعضی از ارباب لغت «هیام» را به معنی بیماری عطش که به شتر عارض می شود که گویی بر اثر آن حال جئون به او دست می دهد) تفسیر کرده اند. این تعبیر در مورد عشق های سوزان و عاشق های بی قرار هم به کار می رود.

طبق آنچه در منابع پیروان اهل بیت علیهم السّلام آمده است یکی از آداب آن،این است که مردم سه روز روزه بگیرند و در روز سوّم در حالی که همه روزه دارند به بیرون شهر می روند و دو رکعت نماز همانند نماز«عید فطر و قربان»به جا می آورند که در رکعت اوّل،پنج قنوت دارد و در رکعت دوّم چهار قنوت و در قنوت ها به جای دعایی که در قنوت نماز«عید»خوانده می شود دعاهایی در زمینه باران و طلب رحمت از پروردگار می خوانند و قبل از هر دعا درود بر محمّد و آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله می فرستند و هنگامی که امام علیه السّلام از نماز فراغت یافت،عبای خود را به امید نزول باران پشت و رو می کند و رو به قبله کرده یکصد بار با صدای بلند تکبیر می گوید(و مردم نیز با او تکبیر می گویند)پس از آن به طرف مردم رو کرده به سوی راست متوجه می شود و صدبار با صدای بلند سبحان اللّه می گوید آن گاه به سمت چپ رو کرده و یک صدبار با صدای بلند لا إله إلا اللّه می گوید،سپس رو به مردم کرده یکصد بار با صدای بلند حمد خدا می گوید و مردم هم چنین می کنند،آن گاه امام دست به سوی آسمان بلند کرده به اتفاق مردم دعا می کند و تضرع و زاری نموده از خدا تقاضای رحمت می کنند و مردم دعای امام را آمین می گویند.

در بعضی از روایات آمده است که پیرمردان و پیر زنان و کودکان و حتی حیوانات تشنه و گرسنه را با خود به بیابان آورند و بچه ها را از مادران جدا کنند تا گریه آنها دل های همگان را تکان دهد و توجه آنها به خدا بیشتر شود (1).

ص: 141


1- 1. آداب نماز باران در بسیاری از منابع فقهی و حدیثی از جمله «جواهر الکلام » جلد 12 صفحه 127 و «تحریر الوسیله به امام خمینی (قدس سره) جلد اول و وسائل الشیعه » جلد پنجم صفحه 162 آمده است.

و در صورتی که نتوانند تمام این مراسم را انجام دهند از گناهان خویش توبه می کنند و دست به دعا برمی دارند و به صورت دسته جمعی دعا می کنند. این مراسم اثر عجیبی دارد و به راستی حالت تضرع و دعا در همه ایجاد می کند حالتی که انسان ها را به ذات بی مثال خداوند رحمان و رحیم مرتبط می سازد و سبب نزول رحمت او می شود.

این نماز آثار جنبی خوبی در تربیت نفوس و توبه از گناه و بازگشت به پاکی ها و نیکی ها دارد که گاه اثر جنبی آن از نزول باران بیشتر و پر برکت تر است.

از روایات اسلامی استفاده می شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که مردم از خشکسالی شدید به حضرتش شکایت کردند نماز و دعای باران خواند،و چنان بارانی نازل شد که مردم به زحمت افتادند و خواستار پایان باران شدند (1).

قرائن نشان می دهد که امام امیر المؤمنین علیه السّلام نیز خطبه بالا را بعد از نماز باران خوانده است زیرا در بعضی از روایات که این خطبه را به طور کاملتری نقل می کند جمله:«اللّهمّ إنّا خرجنا إلیک»آمده است که نشان می دهد حضرت به اتفاق مردم به بیابان رفته اند،و این کار معمولا برای خواندن نماز باران است و در بعضی از روایات آمده است که علی علیه السّلام در آخر این خطبه گریه کرد و با عباراتی بسیار سوزناک از خداوند متعال تقاضای باران نمود.

در زمینه نماز استسقا در خطبه 143 نهج البلاغه نیز مطالبی خواهد آمد.

2-گناه و بر چیده شدن برکات

ص: 142


1- 1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 7، صفحه 272 و بحار الأنوار، جلد 88، صفحه 329

درباره فلسفه«آفات و بلاها»بحثهای زیادی در کتب فلسفی و کلامی و تفسیری آمده است از قرآن مجید،به خوبی استفاده می شود که همراه ظهور پیامبران الهی خداوند،مشکلاتی برای امّتها فراهم می کرد تا آنها را بیدار کند. قرآن مجید می فرماید:« «وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ» ؛در هیچ شهر و آبادی پیامبری نفرستادیم مگر این که اهل آن را به سختی و رنج گرفتار کردیم،شاید به سوی خدا باز گردند و تضرّع کنند» (1).

این تعبیر نشان می دهد که این یک قانون عمومی و همیشگی بوده است و هدف آمادگی برای پذیرش دعوت انبیا بوده است.

حوادث دردناک در طول تاریخ امّتها و هنگام بروز غفلتها از سوی خداوند پیش می آمده،تا پرده های غفلت را کنار بزند و امتها بیدار شوند.

و گاه این حوادث سخت و دردناک نتیجه گناهان مردم بوده که باز هدف را توبه و انابه و بازگشت به سوی خداوند تشکیل می داده است،آن گونه که در آیه دیگری از قرآن می خوانیم:« «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» ؛فساد در خشکی و دریا به خاطر کارهایی که مردم انجام داده اند آشکار شده است خدا می خواهد نتیجه بعضی از اعمالشان را به آنان بچشاند شاید(به سوی حق)بازگردند» (2).

به این ترتیب به خوبی روشن می شود که یکی از طرق تربیت الهی همین حوادث ناگوار طبیعی یا اجتماعی است،مسأله خشکسالی نیز می تواند یکی از آنها بوده باشد،همان گونه که در خطبه بالا به آن اشاره شده است امام علیه السّلام در این خطبه می فرماید:«ندعوک حین قنط الأنام،و منع الغمام،

ص: 143


1- 1. اعراف، آیه 94
2- 2.روم ، آیه 41.

و هلک السّوام،ألاّ تؤاخذنا بأعمالنا،و لا تأخذنا بذنوبنا؛در این هنگام که یأس و نومیدی بر مردم چیره گشته و ابرها از باریدن بازداشته شده اند و حیوانات بیابان رو به هلاکت گذارده اند تو را می خوانیم که ما را به اعمالمان مؤاخذه مکنی و به گناهانمان مگیری».

در خطبه 143 همین مطلب،با بیان روشن تری آمده است که به هنگام خشکسالی به مردم هشدار داد که از گناهانشان توبه کنند و از خطا باز ایستند و متذکّر شوند و به سوی خدا باز گردند سپس به آیات سوره«نوح»در این زمینه استدلال فرمود که شرح آن إن شاء اللّه خواهد آمد.

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السّلام پایان می دهیم(هر چند ناگفته ها در این زمینه بسیار است)فرمود:«إذا فشت أربعة ظهرت أربعة إذا فشت الزّنا ظهرت الزّلازل و إذا امسکت الزّکاة هلکت الماشیة و إذا جار الحکام فی القضاء أمسک القطر من السّماء و إذا خفرت الذمّة نضر المشرکون علی المسلمین؛هنگامی که چهار گناه شایع بشود چهار بلا دامنگیر مردم می شود هنگامی که«زنا»شایع شود زلزله ها آشکار می گردد و هنگامی که مردم از دادن زکات امساک کنند مرگ و میر در چهارپایان می افتد و هنگامی که حاکمان در قضا ستم کنند آسمان از باریدن باران باز می ایستد و هنگامی که پیمانها شکسته شود مشرکان بر مسلمین پیروز می شوند» (1).

در حدیث معتبر و معروف«ابو ولاّد»نیز می خوانیم:هنگامی که امام صادق علیه السّلام فتوای نادرست«ابو حنیفه»را در بعضی از مسائل قضایی شنید فرمود:«فی مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السّماء ماءها و تمنع

ص: 144


1- 1. بحار الأنوار، جلد 76، صفحه 21، حدیث 13.

الأرض برکتها؛به جهت این گونه قضاوتها و مانند آن آسمان آب خود را حبس می کند و زمین برکت خود را منع می نماید» (1).

خطبۀ 116: اندرز یاران خود

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام و فیها ینصح اصحابه

1

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن یاران خود را اندرز می دهد.

خطبه در یک نگاه

خطبه 116 (2)

این خطبه در حقیقت از چند بخش تشکیل شده است:

در قسمت اوّل،توصیف بلیغی از پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و مجاهدتهای گسترده آن حضرت در ابلاغ رسالت است.

ص: 145


1- ١. وسائل الشیعه، جلد 13، صفحه 256.
2- ٢. سند خطیه : در این خطبه اشاره ای به مسأله موضوع به قدرت رسیدن «حجاج» در «کوفه» و جنایات وحشتناک او شده است و این بخش از خطبه را گروه زیادی از مورخان و محدثان نقل کرده اند از جمله «ابن عبدریه» در «عقد القرید» و «مسعودی» در «مروج الذهب» و «لازهری » در تهذیب اللغة» و «ابن الفقیه به در کتاب «البلدان» و «این اثیر» در «نهایه» و «دیلمی» در کتاب ارشاد » (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 259 و 260).

در بخش دوّم،مردم را مخاطب ساخته و به اندرز و نصیحت آنها می پردازد، نصیحتی تکان دهنده و بیدارگر.

در بخش سوّم،از اصحابش گله شدید دارد و آرزو می کند که خداوند میان او و آنان جدایی بیفکند و او را به کسانی که شایسته همنشینی او هستند،ملحق سازد.

در چهارمین و آخرین بخش این خطبه،با اشاراتی گویا از فتنه«حجّاج» خبر می دهد و گوشه ای از جنایتهای او را بر می شمرد،شاید مردم بیدار شوند و با توبه به درگاه خداوند،و بازگشت به وحدت و ترک اختلافات و سستی ها جلوی جنایات او را بگیرند.

ص: 146

بخش اوّل

اشاره

أرسله داعیا إلی الحقّ و شاهدا علی الخلق،فبلّغ رسالات ربّه غیر و ان و لا مقصّر،و جاهد فی اللّه أعداءه غیر واهن و لا معذّر.إمام من اتّقی،و بصر من اهتدی.

ترجمه

خداوند او(پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله)را فرستاد تا به سوی حق دعوت کند،و گواه بر اعمال خلق باشد،او بدون سستی به ابلاغ رسالت پروردگارش،پرداخت و هرگز کوتاهی نکرد،در راه خدا با دشمنان او بدون ضعف،جهاد کرد،و در این راه هیچ عذر و بهانه ای نیاورد،او پیشوای پرهیزگاران،و روشنی بخش چشم هدایت جویان است.

شرح و تفسیر: او هرگز در جهاد کوتاهی نکرد

او هرگز در جهاد کوتاهی نکرد

همان گونه که جمعی از شارحان«نهج البلاغه»تصریح کرده اند به نظر می رسد این خطبه بخشی از خطبه طولانی تری بوده است که امام علیه السّلام برای تشویق اصحابش به مسأله جهاد در برابر جنایتکاران شام بیان فرموده و خطراتی را که در صورت سستی و ترک جهاد در پیش دارند برای آنها بیان فرموده،و اتمام حجّت کرده است.

در بخش اوّل این خطبه،برای آماده کردن دل های مخاطبان خود اشاره ای به خدمات برجسته پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در طریق نشر اسلام،فرموده،

ص: 147

تا به اهمیّت این میراث بزرگ الهی آشنا شوند و در پاسداری آن در برابر هجمات دشمنان اسلام بکوشند.

نخست می فرماید:«خداوند او(پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله)را فرستاد تا(مردم را)به سوی حقّ دعوت کند و گواه بر اعمال خلق باشد» (أرسله داعیا إلی الحقّ و شاهدا علی الخلق) .

در واقع،رسالت عظیم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را در این دو جمله خلاصه فرموده است؛ از یکسو دعوت به سوی حق،و ابلاغ فرمانهای پروردگار و از سوی دیگر نظارت بر حسن اجرای آن.

در این که مراد از شاهد بودن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این جا چیست؟بعضی گفته اند:

مراد گواهی بر اعمال مردم یا گواهی بر پیامبران در روز قیامت است آن چنان که در قرآن آمده:« «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً» ؛چگونه خواهد بود آن روزی که از هر امّتی شاهد و گواهی(بر اعمال آنها)می آوریم و تو را گواه آنان خواهیم آورد» (1).

ولی ظاهر کلام امام علیه السّلام نشان می دهد که منظور از شاهد بودن،نظارت آن حضرت بر اعمال انسانها برای اجرای فرمانهای الهی،در همین دنیاست و به تعبیر دیگر،کار آن حضرت،تنها ابلاغ دعوت حق نبود،بلکه نظارت بر اجرای آن نیز از وظایف آن حضرت بوده است و این همان معنی امامت و ولایت تشریعی آن بزرگوار است.

جمع میان دو معنی نیز،مانعی ندارد که آن حضرت هم ناظر بر اعمال در این جهان و هم گواه بر آن در جهان دیگر باشد.

سپس در ادامه این سخن به بیان اوصافی از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله پرداخته و در عبارات کوتاهی شش وصف را بیان می فرماید،می گوید:«او

ص: 148


1- 1. نساء، آیه 41.

بدون سستی،به ابلاغ رسالت پروردگارش پرداخت و هرگز کوتاهی نکرد،و در راه خدا با دشمنان او بدون ضعف،جهاد کرد،و در این راه هیچ عذر و بهانه ای نیاورد.او پیشوای پرهیزگاران و روشنی بخش چشم هدایت جویان است» (فبلّغ رسالات ربّه غیر و ان (1)و لا مقصّر،و جاهد فی اللّه أعداءه غیر واهن و لا معذّر (2).إمام من اتّقی،و بصر من اهتدی) .

در این عبارات کوتاه تمام ویژگیهایی که در یک رهبر شجاع و توانا لازم است ذکر شده است،سستی نکردن،کوتاهی ننمودن،جهاد قاطعانه داشتن،و عذر و بهانه نتراشیدن،و از سوی دیگر آن حضرت را پیشوای پرهیزگاران و سبب هدایت بینایان می شمرد که افراد آلوده را از گرد خود دور می کند و فاسدان و گمراهان غیر قابل هدایت را،کنار می زند.

بسیارند کسانی که برای سرپوش گذاشتن بر تقصیرات و کوتاهی های خود عذر و بهانه های واهی می تراشند ولی یک رهبر شجاع و مدیر و مدبّر هرگز چنین نمی کند و به سراغ عذر و بهانه ها نمی رود.

تعبیرات فوق در واقع اشاره ای است پر معنی به سستی و کوتاهی کردن مردم«کوفه»و ترک جهاد به معنی واقعی کلمه،و عذر تراشی ها و بهانه جویی ها برای فرار از زیر بار مسئولیتها.امام علیه السّلام به آنها گوشزد می کند که پیامبر شما چنین نبود،چرا شما چنین هستید؟!

ص: 149


1- 1. «وان» از ماده «ونی» (بر وزن وحی) به معنی ضعف و فتور گرفته شده و «وانی» به کسی می گویند که در کارها ستی به خرج می دهد.
2- 2. «معذر» از ماده «عذر» به کسی گفته می شود که برای کارهای خود عذر و بهانه های واهی می آورد.

بخش دوّم

اشاره

و منها:و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوی عنکم غیبه،إذا لخرجتم إلی الصّعدات تبکون علی أعمالکم،و تلتدمون علی أنفسکم،و لترکتم أموالکم لا حارس لها و لا خالف علیها،و لهمّت کلّ امریء منکم نفسه،لا یلتفت إلی غیرها؛و لکنّکم نسیتم ما ذکّرتم،و أمنتم ما حذّرتم،فتاه عنکم رأیکم، و تشتّت علیکم أمرکم.و لوددت أنّ اللّه فرّق بینی و بینکم،و ألحقنی بمن هو أحقّ بی منکم.قوم و اللّه میامین الرّأی،مراجیح الحلم،مقاویل بالحقّ، متاریک للبغی.مضوا قدما علی الطّریقة،و أوجفوا علی المحجّة،فظفروا بالعقبی الدّائمة،و الکرامة الباردة.

ترجمه

اگر شما همانند من از آنچه پنهان است خبر داشتید(و آینده تاریک خود را می دیدید)از خانه ها بیرون آمده سر به بیابان می گذاشتید،بر اعمال خویش گریه می کردید،و بر سر و صورت می زدید،و اموال خود را بدون نگهبان و بی آن که کسی را جانشین خود در آن قرار دهید رها می ساختید،هر یک از شما(از شدت وحشت)تنها به خود می پرداخت و به دیگری توجه نداشت ولی (متأسفانه)تذکراتی را که به شما داده شده فراموش کرده اید،و از آنچه بر حذر داشته شده اید،ایمن گشته اید،در نتیجه عقلتان گمراه و سرگردان شده،و امورتان پراکنده گشته(به خدا سوگند)دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایی می افکند و مرا به کسی که نسبت به من از شما سزاوارتر و شایسته است ملحق می ساخت،همان قومی که-به خدا سوگند-افکارشان خجسته و پر بار و صاحب علم و دانش بودند،همان ها که به حق سخن می گفتند،و ظلم و ستم را ترک می کردند آنها که از پیش،در طریق هدایت

ص: 150

گام نهادند و در راه روشن،به سرعت پیش رفتند در نتیجه به سعادت جاویدان و زندگی گوارا و پر ارزش دست یافتند.

شرح و تفسیر: آینده تاریکی در انتظار شماست

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،به همه کسانی که در جهاد با دشمن غدّار و مکّار،سستی نشان می دهند و با عذر تراشی ها،شانه از زیر بار مسئولیت تهی می کنند هشدار می دهد که آینده ای بسیار تاریک،در پیش دارید،آینده ای که دشمن در آن بر شما مسلّط می شود و چنان ضربات خود را بی رحمانه بر پیکر شما وارد می کند که عقل و هوش را از دست خواهید داد می فرماید:

«اگر شما همانند من،از آنچه پنهان است خبر داشتید(و آینده سیاه و ظلمانی خود را می دیدید)از خانه ها بیرون آمده،سر به بیابان می گذاشتید،بر اعمال خویش گریه می کردید و بر سر و صورت می زدید!» (و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوی (1)عنکم غیبه،إذا لخرجتم إلی الصّعدات (2)تبکون علی أعمالکم،و تلتدمون (3)علی أنفسکم) .

و به این نیز قناعت نمی کردید،بلکه«اموال خود را بدون نگهبان و بی آن که کسی را جانشین خود در آن قرار دهید رها می کردید،هر یک از شما(از

ص: 151


1- 1. «طوی» از ماده «طی» به معنی در نور دیدن و کتمان کردن گرفته شده است و در این جا به همان معنی کتمان است.
2- 2. «صعدات» جمع «صعید» به معنی صفحه زمین و خاک و نقاط مرتفع زمین آمده است و در این جا اشاره به دشت و کوه و بیابان است بعضی «صدعات» را جمع «صعده (بر وزن دهل) و صعدات» را جمع جمع دانسته اند.
3- 3. «تلند مون» از ماده «لدم» (بر وزن لفظ) به معنی زدن گرفته شده و «التدام» به معنی خودزنی است.

شدت وحشت)تنها به خود می پرداخت و به دیگری توجّه نداشت!» (و لترکتم أموالکم لا حارس لها و لا خالف (1)علیها،و لهمّت کلّ امریء منکم نفسه، لا یلتفت إلی غیرها) .

این تعبیرات،حال کسی را مجسّم می کند،که گرفتار مصایب عظیمی شده، به گونه ای که همه چیز را جز نجات جان خویش،فراموش کرده است،سر به بیابان نهاده و پیوسته بر سر و صورت می زند،اشک می ریزد،و فریاد می کشد، اموالی را که آن همه در نظرش اهمیّت داشت و در حفظ آن همواره می کوشید به کلّی رها کرده و به پشت سر خویش نگاه نمی کند حتی عزیزترین عزیزانش را به دست فراموشی سپرده است.

بعضی از مفسّران نهج البلاغه،معتقدند:این تعبیرات مربوط به اهوال و وحشتهای روز قیامت است که در قرآن مجید در آیات مختلف به آن اشاره شده است ولی با توجه به ذیل خطبه که سخن از جنایات وحشتناک «حجّاج»می گوید و شأن ورود خطبه،که نظر به سستی مردم«کوفه»در جهاد با دشمن دارد،این معنی بسیار بعید است و ظاهر این است که ناظر به سلطه«بنی امیه»و جنایات عظیم«حجّاج»و امثال او می باشد.

و در ادامه این سخن امام علیه السّلام به منشأ و سرچشمه اصلی این حوادث اشاره می کند می فرماید:«ولی(متأسفانه)تذکراتی را که به شما داده شده بود فراموش کردید،و از آنچه بر حذر داشته شده بودید،ایمن گشتید، در نتیجه عقل شما گمراه و سرگردان شد،و امورتان پراکنده گشت!»

ص: 152


1- 1. «خالف» به معنی جانشین از ماده «خلوف» (بر وزن وقوف، گرفته شده است. این واژه به معنی افراد کثیر الخلاف نیز آمده ولی در این جا معنی اول مراد است.

(و لکنّکم نسیتم ما ذکّرتم،و أمنتم ما حذّرتم،فتاه (1)عنکم رأیکم،و تشتّت علیکم أمرکم) .

هرگز تصوّر نکنید حوادث دردناکی که در انتظار شماست،غافلگیرانه است، ابدا چنین نیست،بارها به شما تذکّر داده ام،و حق نصیحت را ادا کرده ام،و گفتنی ها را گفته ام،و هشدار داده ام ولی افسوس!گوش شنوا در میان شما نبود، تمام آنچه را گفتم به فراموشی سپردید،و همه اندرزها را نادیده گرفتید،به همین دلیل،تصمیمات لازم را به موقع نگرفتید،و برای مقابله با دشمنان خطرناکتان،برنامه ریزی نکردید،و این است نتیجه کار شما،که دشمنان بی رحم و غدّار بر شما مسلّط می شوند،و بلایی بر سرتان می آورند که در تاریخ بی سابقه است.

سپس امام علیه السّلام می فرماید:«(به خدا سوگند!)دوست داشتم که خدا میان من و شما،جدایی می افکند و مرا به کسی که نسبت به من از شما سزاوارتر و شایسته تر است ملحق می ساخت» (و لوددت أنّ اللّه فرّق بینی و بینکم، و ألحقنی بمن هو أحقّ بی منکم) .

اشاره به این که اکنون که شما اصلاح ناپذیرید ای کاش!من از شما جدا شده بودم و ای کاش!مقدّرات الهی،اجازه می داد به گروهی می پیوستم که آنها هماهنگ با افکار و برنامه های من بودند.

و در ادامه این سخن،به شرح ویژگیهای قوم و گروهی که آنها را شایسته هم نشینی و همدلی و همگامی خود می داند،پرداخته،چنین می فرماید:

«همان ها که به خدا سوگند!افکارشان خجسته و پربار و صاحب وقار و بردباری بودند،همان ها که به حقّ سخن می گفتند و ظلم و ستم را ترک کردند، آنها که از پیش در طریق هدایت گام نهادند و در راه روشنی،به سرعت پیش رفتند،در نتیجه به سعادت جاویدان و زندگی گوارا و پر ارزش

ص: 153


1- 1. «خالف» به معنی جانشین از ماده «خلوف» (بر وزن وقوف، گرفته شده است. این واژه به معنی افراد کثیر الخلاف نیز آمده ولی در این جا معنی اول مراد است.

دست یافتند» (قوم و اللّه میامین (1)الرّأی،مراجیح (2)الحلم،مقاویل بالحقّ،متاریک (3)للبغی.مضوا قدما (4)علی الطّریقة،و أوجفوا (5)علی المحجّة،فظفروا بالعقبی الدّائمة،و الکرامة الباردة) .

این تعبیرات،اشاره روشنی به پیامبر و گروهی از اصحاب خاص او دارد که دارای ویژگیهای ششگانه بالا بودند،دو ویژگی در فکر و اندیشه(داشتن اندیشه های پربار و عقل کافی)و دو ویژگی در برنامه های زندگی(طرفداری از حق و مبارزه با ظلم)و دو ویژگی در عمل(گام برداشتن در طریق حق و سرعت برای رسیدن به مقصد)و نتیجه این ویژگیها را که سعادت جاویدان و زندگی گوارا و پر ارزش است نیز بیان فرموده.

نکته: مظلومیت امام امیر المؤمنین علیه السّلام

مظلومیت امام امیر المؤمنین علیه السّلام

مظلومیت،تنها در این نیست که انسان به وسیله گروهی ظالم و جبّار، پیمان شکن و بی وفا و در پیکاری نابرابر،شهید گردد بلکه،یکی از دردناکترین نمونه های مظلومیت این است که

ص: 154


1- 1. «میامین» جمع «میمون» به معنی مبارک است.
2- 2. «مراجیح» جمع «مرجاح» (بر وزن متقال) په معنی کسی است که صاحب حلم و بردباری است.
3- 3. «متاریک» جمع متراک» (بر وزن موک، به معنی کسی است که چیزی را کاملا ترک می کند.
4- 4. «قدمه از ماده «قدوم» به معنی پیش روی و سبقت گرفته شده و در این جا با معنی ظرفی دارد که به معنی در مسیر پیش روی است و یا معنی جمعی دارد که به معنی پیش روان است.
5- 5. «او جفواه از ماده «ایجان» به معنی حرکت کردن با سرعت است.

مدیری لایق و فرماندهی توانا و خبیر و آگاه و سیاستمداری هوشیار و خوش فکر در میان گروهی گرفتار شود که شایستگی و لیاقت همراهی و همگامی با او را نداشته باشند،هر چه او می گوید،بر خلاف آن رفتار می کنند و هر قدر به آنها هشدار می دهد به حرکت در نمی آیند،جمعیّتی پراکنده،نادان،ضعیف و سست و بی اراده.

گرفتار شدن چنان رهبری،در چنگال چنین پیروانی،سبب می شود که ارزش مکتب و افکار او فراموش گردد و حتی بعضی از بی خبران او را متّهم به عدم شایستگی کافی در مدیریّت و رهبری کنند.

این یکی از بزرگترین مظلومیت هاست و این همان است که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در عصر و زمان خود به آن گرفتار شد،و نه تنها در خطبه بالا،بلکه در خطبه های متعددی از«نهج البلاغه»به آن اشاره فرموده است.

گاه می گوید:«ای کاش!معاویه شما را با لشکر خود،معاوضه می کرد همچون معاوضه درهم و دینار،ده نفر از شما را می گرفت و یک نفر از شامیان را به من می داد» (1).

و گاه می فرماید:«من در خواب پیغمبر خدا را دیدم و از عداوتها و کژیهای این قوم،به حضرتش شکایت کردم،فرمود:«به آنها نفرین کن!»عرض کردم:

خداوندا!بهتر از آنان را به من ده!و شخص بدی را به جای من بر آنها مسلّط کن» (2).

و در جای دیگر می فرماید:«ای مرد نمایانی!که مردانگی ندارید...به خدا دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم» (3).

ص: 155


1- 1. نهج البلاغه، خطبه 97
2- 2. نهج البلاغه، خطبه 70
3- ٣. نهج البلاغه، خطبه 27

و به راستی شاید نتوانیم در طول تاریخ رهبر برگزیده ای از اولیاء اللّه را پیدا کنیم که در مدت کوتاه حکومتش،با این همه خصومت و کارشکنی و دشمنی و نامهربانی و سرکشی و طغیان،روبه رو شده باشد و این دردناکترین شکل مظلومیت است و از این جاست که گفته می شود:«علی علیه السّلام اوّل مظلوم عالم است».

ص: 156

ص: 157

بخش سوّم

اشاره

أما و اللّه،لیسلّطنّ علیکم غلام ثقیف الذّیّال المیّال؛یأکل خضرتکم، و یذیب شحمتکم،إیه أبا وذحة!

ترجمه

آگاه باشید!به خدا سوگند!جوانکی از طایفه«بنی ثقیف»که متکبّر و هوسباز است بر شما مسلّط می شود،اموال و کشتزارهای سرسبز شما را می بلعد و نیرو و قدرت شما را می گیرد.ای«ابا وذحه»(ای حجّاج)!بر فشارت بیفزا!(و از این مردم ناسپاس انتقام بگیر).

شرح و تفسیر

انتقام الهی!

در آخرین بخش این خطبه،امام علیه السّلام با صراحت بیشتری از آینده تاریک مردم سست و بی وفای«کوفه»خبر می دهد و می فرماید:«آگاه باشید!به خدا سوگند!جوانکی از طایفه«بنی ثقیف»که متکبّر و هوس باز است بر شما مسلّط می شود،اموال و کشتزارهای سر سبز شما را می خورد و قوّت و قدرت شما را می گیرد» (أما و اللّه،لیسلّطنّ علیکم غلام ثقیف الذّیّال (1)المیّال (2)؛یأکل خضرتکم،و یذیب شحمتکم) .

ص: 158


1- 1. «ذیال» از ماده «ذیل » به معنی دامنه و آخر هر چیزی، گرفته شده و به کسانی که دامان پیراهن یا قبای آنها بر زمین کشیده می شد عرب، «دیال» می گفت و از آن جا که این کار، کار افراد متکبر بود واژه «ذیال » به افراد متکبر و خودخواه اطلاق می شود.
2- 2. «میال» از ماده «میل» به معنی انسان هوسباز است.

سپس می افزاید:«ای أبا وذحة!بر فشارت بیفزا!»(و از این مردم ناسپاس و سرکش انتقام بگیر!) (إیه أبا وذحة!) (1).

همه مفسّران«نهج البلاغه»گفته اند:«منظور از«غلام ثقیف»،«حجّاج بن یوسف ثقفی»است که از قبیله«بنی ثقیف»بود و در دوران حکومت «عبد الملک مروان»،به عنوان والی«کوفه»انتخاب شد،مردی بسیار سنگدل،خون خوار،پست و آلوده بود و«عبد الملک»مخصوصا او را برای انتقام گرفتن از مردم«کوفه»و خاموش کردن شعله های قیام بر ضد«بنی امیه»انتخاب کرده بود و همان گونه که امام علیه السّلام در این سخنش پیش بینی فرموده،او بر هیچ کس و هیچ چیز رحم نکرد،اموال مردم را غارت می نمود و از خون ریزی ابا نداشت و چنان مردم در زمان او تحت فشار واقع شدند که به گفته امام علیه السّلام از آنها تنها استخوان و پوستی باقی ماند.

توجه داشته باشید«خضرة»گر چه به معنی محصول باغها و زمینهای کشاورزی است ولی در این جا اشاره به تمام اموال است که«حجاج»به غارت می برد و تعبیر «و یذیب شحمتکم» (چربی بدن شما را آب می کند)کنایه از فشار زیادی است که بر مردم وارد کرد،و چنان ضعیف شدند که گویی تنها استخوان و پوستی از آنها باقی ماند.

و این است عاقبت کسانی که رهبر آگاه و بیدار و دلسوز و مهربان و عادلی همچون علی علیه السّلام داشته باشند و در برابر او نافرمانی کنند.

ص: 159


1- 1. «وذحه» همان گونه که در متن خواهد آمد به معنی پشکل یا پول گوسفند است که به پشم او می چسبد و همچنین به معنی سوسک آمده است ولی در بعضی کلمات «ابن ابی الحدید» آمده که معنی دوم در هیچ یک از لغات عرب دیده نشده، در حالی که مراجعه به متون لغت نشان می دهد که بسیاری از ارباب لغت این معنی را جزء معانی «وحه » ذکر کرده اند.

تعبیر به«ایه»(با کسره و تنوین)به گفته بسیاری از ارباب لغت،هنگامی گفته می شود که بخواهند،دیگری را تشویق به ادامه سخن یا کاری کنند و «ایها»(با تنوین فتح)در جایی گفته می شود که بخواهند کسی را دعوت به سکوت یا خودداری از کاری کنند.

با توجه به این که در نسخه های نهج البلاغه«ایه»با تنوین مکسور ذکر شده، مفهومش این است که ای«حجّاج»!فشارت را بر مردم ناصالح و ضعیف الایمان و حق نشناس که در برابر پیشوای عادل خود سرکشی و طغیان کردند، بیشتر کن!و به تعبیر دیگر این سخن کنایه از این است که آنها استحقاق این عذاب الهی را دارند و هرگز مفهومش این نیست که امام علیه السّلام به چیزی از ظلمهای«حجّاج»راضی بود.این سخن مانند آن است که به کسی می گوییم:

این دارو گر چه تلخ است اما درمان درد توست و او گوش نمی دهد،هنگامی که درد شدید می شود و ناله و فریاد می کند می گوییم:بیشتر ناله کن!این نتیجه کار توست،بدیهی است مفهوم این سخن آن نیست که ما راضی به درد و ناله او هستیم بلکه اشاره به این است که این نتیجه نافرمانی او در برابر طبیبان و ناصحان است.

این شبیه سخنی است که از خود امام علیه السّلام در خطبه 28 نقل شده که می فرماید:«ألا و إنّه من لا ینفعه الحقّ یضرّه الباطل،و من لا یستقیم به الهدی،یجرّ به الضّلال إلی الرّدی؛آگاه باشید!آنها که از حق سود نگیرند زیان باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که(انوار)هدایت او را به راه راست نبرد(ظلمت)گمراهی او را به وادی هلاکت می کشاند».

و امّا«وذحه»به گفته بسیاری از ارباب لغت(مانند«لسان العرب»و «مجمع البحرین»و«اقرب الموارد»)به معنی«سوسک»می باشد و بعضی مانند صاحب«قاموس»و«خلیل بن احمد»در کتاب«العین»آن

ص: 160

را به معنی پشکل یا پشکل و بول حیوان گرفته اند که به پشمهای گوسفند می چسبد.

در مورد انتخاب کنیه«ابا وذحه»برای حجّاج داستانهای مختلفی در تواریخ و شروح«نهج البلاغه»آمده است که از همه مناسب تر این است:

«روزی حجّاج«وذحه»یا«خنفساء»یعنی سوسکی را نزد محل نماز خود دید و آن را از خود دور کرد،سوسک بار دیگر به طرف او آمد باز آن را دور ساخت، دفعه سوّمی که به سوی او آمد با دست خود آن را گرفت و فشار داد،سوسک،او را گزید و به خاطر حساسیّتی که«حجّاج»نسبت به آن داشت دست او ورم کرد و سرانجام همین ورم باعث مرگ او شد»گویی خداوند،می خواهد قدرت خویش را به چنین مرد سفّاک بی باکی نشان دهد که او را به وسیله یکی از پست ترین مخلوقاتش نابود کرد آن گونه که«نمرود»را که یکی از سرکشان معروف تاریخ است بوسیله«پشه»ای که در بینی او داخل شد هلاک نمود.

بعضی نیز گفته اند:«حجّاج»از«سوسک»بسیار تنفّر داشت هنگامی که چشمش به سوسک می افتاد به خادمانش می گفت:آن را از من دور کنید این از آثار نکبت بار شیطان است و به همین جهت مردم او را«ابا وذحه»نامیدند.

از بعضی داستانهای دیگری نیز در این زمینه نقل شده که ذکر آنها مناسب به نظر نمی رسد و اجمال آن این است که او گرفتار یک نوع بیماری جنسی بود و با سوسک خود را تسکین می داد.

جالب این است که«ابن ابی الحدید»بعد از ذکر این داستانها می گوید:«به گمان من امام علیه السّلام از انتخاب این تعبیر برای«حجّاج»نظر دیگری داشته و آن این که:عادت عرب بر این بوده،که وقتی می خواستند به کسی

ص: 161

احترام کنند او را با کنیه هایی ذکر می کردند که دلیل بر عظمت است و هنگامی که می خواستند کسی را تحقیر نمایند او را با کنیه هایی یاد می کردند که دلیل بر حقارت است مانند کنیه«ابو الذّبّان»(صاحب مگسها)که برای«عبد الملک مروان» انتخاب شده زیرا دهانش بسیار بدبو بود که مگسها دور او جمع می شدند(و یا به گفته بعضی حتی مگسها هم از او فرار می کردند)و یا کنیه«ابو زنّه»(صاحب میمون)که برای«یزید بن معاویه»انتخاب شده و همچنین انتخاب کنیه«ابو وذحه»برای حجّاج،زیرا او به قدری آلوده به گناهان بود که به گوسفند کثیفی شبیه بود که پشکل ها به دنباله او چسبیده است» (1).

«شریف رضی»،در پایان این خطبه می گوید:«الوذحة،الخنفساء و هذا القول یؤمی به إلی الحجّاج و له مع الوذحة حدیث لیس هذا موضع ذکره؛«وذحه»به معنی سوسک آمده است و این تعبیر(امام)اشاره به حجّاج است و او با سوسک داستانی دارد که این جا جای ذکر آن نیست».

نکته:حجّاج کیست؟

حجّاج کیست؟

«حجّاج»یکی از سنگدل ترین و سفاک ترین مردان تاریخ جهان است، درباره جنایات او داستانهایی نوشته اند که هر خواننده ای را در وحشت فرو می برد.

ص: 162


1- 1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 7، صفحه 279

او فرماندار«عبد الملک»در«کوفه»بود و«عبد الملک»پنجمین نفر،از خلفای«بنی امیه»بود.در حالات«حجّاج»نوشته اند:او بسیار زشت و کریه منظر بود،و علاوه بر کوتاهی قد و لاغری و کج بودن پاها و ضعیف بودن چشمها و آبله گون بودن از جهات دیگری نیز ناقص الخلقه بود،و شاید یکی از انگیزه های،سفّاکی و بی رحمی او همان عقده حقارتی بود که از این صفات برای او حاصل شده بود،تا آن جا که به گفته مورّخ معروف«مسعودی»در«مروج الذهب»،حجّاج خودش اعتراف می کرد:

بیشترین لذّت او در خون ریزی و انجام کارهایی است که دیگران انجام نمی دهند (1).

او دو سال از طرف«عبد الملک»به امیری«حجاز»(مکه و مدینه) منصوب شد،و در این مدت فجایع عظیمی به بار آورد از جمله ویران کردن خانه کعبه بود،و دیگر این که بر گردن گروهی از صحابه معروف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مانند «جابر بن عبد اللّه انصاری»،«انس بن مالک»و«سهل ساعدی»و جمعی دیگر،داغ نهاد،به این بهانه که آنها در قتل«عثمان»شرکت داشتند،سپس «عبد الملک»او را به سوی عراق فرستاد و حکومت«بصره»و«کوفه»را به او سپرد.«مسعودی»می نویسد:حجاج بیست سال فرمانروایی کرد.تعداد کسانی که در این مدت،با شمشیر وی یا زیر شکنجه جان دادند صد و بیست هزار نفر بود،و اینان غیر از کسانی هستند که در جنگ ها به دست او یا سربازانش کشته شدند.

هنگام مرگ در زندان مشهور او،پنجاه هزار مرد و سی هزار زن بودند که شانزده هزار نفر آنها کاملا برهنه و عریان بودند.

ص: 163


1- 1. مروج الذهب، جلد 3، صفحه 125

او زنان و مردان را یکجا زندانی می کرد و زندان های وی بدون سقف بود،از این رو زندانیان از گرمای تابستان و سرمای زمستان،سخت در عذاب بودند. به گفته«ابن جوزی»،اگر کسی از زندانیان به خاطر شدت گرمای آفتاب،به سایه دیوار پناه می برد،نگهبانان او را با سنگ می راندند؛غذای آنان نان جو مخلوط با نمک و مقداری خاکستر بود،و کسانی که مدتی در آن جا زندانی بودند،چهره هایشان تغییر می یافت و سیاه می شدند به گونه ای که هنگامی که مادری به سراغ فرزندش رفته بود او را نشناخت.

شاید گویاترین سخن درباره«حجّاج»همان است که از«شعبی»نقل شده که می گوید:«لو اخرجت کلّ امّة خبیثها و فاسقها و اخرجنا الحجّاج بمقابلتهم لغلبناهم؛اگر هر امّتی خبیث ترین و فاسق ترین فرد خود را مطرح کند و ما حجاج را در مقابل آنها بیاوریم بر آنان غلبه خواهیم کرد».

مرگ حجاج هم به صورت بسیار عبرت انگیزی واقع شد،گرفتار بیماری شدید درونی شد که از شدت آن فریاد می کشید سرمای سختی بر بدن او چیره شده بود،به طوری که ظرفهای مملوّ از آتش را در مقابل او می گذاشتند و خود را به قدری به آنها نزدیک می کرد که پوست بدنش می سوخت ولی باز هم از شدت سرما می لرزید.

آری!او به آتش این جهان،قبل از آتش آخرت،گرفتار شد.

ص: 164

او در سال 95 هجری در سن 54 سالگی از دنیا رفت و راهی جهنم شد (1).

ص: 165


1- 1. مروج الذهبه مسعودی»، جلد 3، صفحه 166 و تاریخ «این جوزی» بنا به نقل «سفینة البحار»، و سیره پیشوایان، صفحه 244 به بعد و شرح نهج البلاغه مرحوم «شوشتری»، جلد 6 صفحه 12 به بعد.

ص: 166

خطبۀ 117: سرزنش بخیلان

اشاره

و من کلام له علیه السّلام یوبّخ البخلاء بالمال و النفس

1

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن بخیلان را سرزنش می کند.

خطبه در یک نگاه

خطبه 117(1)

ومن کلام له علیه السلام

یونیخ البخلاء بالمال والنفس

از سخنان امام (علیه السلام) است که در آن بخیلان را سرزنش می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه کوتاه،ظاهرا بخشی از خطبه مفصّل و طولانی تری بوده است که مرحوم«سیّد رضی»آن را جدا کرده،به همین دلیل نه شأن ورود آن روشن است و نه پیوندهایی که با بخشهای نخستین و آخرین خطبه داشته است،در عین حال مفاهیمی تکان دهنده و عبرت آموز دارد.

از بعضی از منابع (2)،چنین استفاده می شود که امام علیه السّلام این جمله ها را در ضمن خطبه ای در پایان جنگ«صفّین»بیان فرموده و تناسب قابل ملاحظه ای هم با چنین حال و هوایی دارد.

ص: 167


1- 1. سند خطبه : در «مصادر نهج البلاغه» مصدر دیگری برای این خطید، غیر از نهج البلاغه نقل نشده، تنها به کلامی از «ابن ابی الحدید» اشاره می کند که در آخر این خطبه، آمده و می گوید : در بعضی از روایات به جای «اوصل إخوانکم» «اصل إخواتکم» آمده است و از این تعبیر، اجمالا استفاده می شود که احتمالا مدرک دیگری برای این خطبه نزد «این ابن الحدید» وجود داشته است.
2- 2. تمام نهج البلاغه، صفحه 659.

به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه،مخاطبین خود را که در بذل مال و جان در راه خدا کوتاهی می کردند شدیدا سرزنش می کند و به آنها می فرماید:به تاریخ گذشتگان بنگرید و از زندگی آنها عبرت بگیرید که چگونه همه چیز را گذاشتند و گذشتند.

ص: 168

فلا أموال بذلتموها للّذی رزقها،و لا أنفس خاطرتم بها للّذی خلقها تکرمون باللّه علی عباده،و لا تکرمون اللّه فی عباده!فاعتبروا بنزولکم منازل من کان قبلکم،و انقطاعکم عن أوصل إخوانکم!

ترجمه

نه اموال خود را در راه آن کس که به شما داده،بذل کردید،و نه جانها را در راه کسی که آنها را آفریده به خطر افکندید،انتظار دارید،مردم به خاطر خدا شما را گرامی دارند،در حالی که خودتان خدا را در مورد بندگانش گرامی نمی دارید(و به آنها کمک نمی کنید)از قرار گرفتن در منازل پیشینیان عبرت گیرید(زیرا همین حکم درباره شما نیز خواهد شد)و نیز از جدا شدن از نزدیک ترین برادرانتان پند بیاموزید(چرا که با چشم خود دیدید گروهی از این عزیزان پیش از شما رفتند،شما هم به دنبال آنها خواهید رفت).

شرح و تفسیر: بیندیشید و عبرت بگیرید!

بیندیشید و عبرت بگیرید!

در نخستین جمله های این خطبه امام علیه السّلام گروهی از یاران خود را مخاطب ساخته و با لحنی عتاب آمیز و سرزنش خیز،می فرماید:«نه اموال خود را در راه آن کس که به شما داده،بذل کردید و نه جانها را در راه کسی که آنها را آفریده، به خطر افکندید» (فلا أموال بذلتموها للّذی رزقها،و لا أنفس خاطرتم بها للّذی خلقها) .

در حقیقت مالک اصلی این اموال خداست و آفریننده جانها اوست،چند روزی هر دو را به عنوان امانت به شما سپرده اند،ولی شما چنان سخت به

ص: 169

آن چسبیده اید که گویی خالق و مالک اصلی،شما هستید و این دلیل بر نهایت بی خبری از واقعیتهاست.

تعبیرات فوق،تناسب زیادی با ایراد این سخنان بعد از جنگ«صفّین»دارد که گروهی از مردم تحت ولایت،آن حضرت،نه حاضر بودند جان خود را برای دفاع از حق به خطر بیفکنند و نه چیزی از اموال خود برای تجهیز لشکر اسلام می پرداختند.

و در ادامه این سخن می افزاید:«انتظار دارید مردم به خاطر خدا،شما را گرامی دارند،در حالی که خودتان،خدا را در مورد بندگانش،گرامی نمی دارید!» (و به آنها کمک مالی و جانی نمی کنید) (تکرمون (1)باللّه علی عباده،و لا تکرمون اللّه فی عباده) .

این دوگانگی در قضاوت،راستی عجیب است که انسان انتظار داشته باشد مردم او را گرامی دارند،چون بنده ای از بندگان خداست،ولی خودش هیچ یک از بندگان خدا را گرامی ندارد،و برای کوتاه کردن دست ظالمان از گریبان مظلومان نه صرف هزینه ای کند و نه جان خود را به مخاطره افکند.

در آخرین جمله،به آنها هشدار می دهد،می فرماید:«از قرار گرفتن در منازل پیشینیان،عبرت گیرید(زیرا همین حکم درباره شما نیز خواهد شد،آنها رفتند،شما هم می روید و دیگران در خانه ها و قصرهای شما جایگزین می شوند)و نیز از جدا شدن از نزدیک ترین برادانتان،پند بیاموزید»(چرا که با چشم خود دیدید گروهی از این عزیزان پیش از شما رفتند شما هم به دنبال آنها خواهید رفت) (فاعتبروا بنزولکم منازل من کان قبلکم،و انقطاعکم عن أوصل إخوانکم) .

ص: 170


1- 1. «تکرمون» صورت فعل معلوم ثلاثی مجرد، ذکر شده است که به معنی گرامی داشتن می باشد، و در این جا به معنی انتظار گرامی داشتن است.

این خود دلیل دیگری است بر این که،اموال و جانها همه عاریتی است آفریدگار همه آنها خداست و هر چند روزی اموال و مساکن و قدرتها و منصبها را به دست گروهی می سپارد و تاریخ گواه زنده این امر است.

نه ما نخستین کسانی هستیم،که بر صفحه این جهان گام نهاده ایم و نه آخرین کسان هستیم،حلقه کوچکی هستیم،از این زنجیر طولانی،که از آغاز خلقت تا پایان جهان کشیده شده است،زهی بی خبری و غفلت که حلقه های قبل و بعد را نبینیم!و جایگاه خود را در این جهان،تشخیص ندهیم و این دنیا را برای خود جاودانی پنداریم.

کوتاه سخن این که:امام علیه السّلام در این سخن کوتاه،گفتنی ها را گفته و خفتگان را بیدار و مستان مال و مقام و جاه و جلال هوشیار ساخته است.

ص: 171

ص: 172

خطبۀ 118: درباره یاران صالح خود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی الصالحین من أصحابه

1

از سخنان امام علیه السّلام است که درباره یاران صالح خود می گوید:

خطبه در یک نگاه

خطبه 118 (1)

ومن کلام له علیه السلام

فی الصالحین من أصحابه

از سخنان امام (علیه السلام) است که درباره باران صالح خود می گوید :

خطبه در یک نگاه

همان گونه در سند این خطبه ذکر شده،بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که امام علیه السّلام این سخن را بعد از پایان جنگ جمل فرمود در این میدان یاران امام یکدست و یکپارچه مطیع فرمان امام بودند و پیروزی چشم گیری به سرعت نصیبشان شد و با شجاعت و فداکاری و همدلی و وحدت صفوف دشمن را در هم شکستند و آتش فتنه را خاموش ساختند.

امام علیه السّلام در این عبارات کوتاه با تعبیرات رسا از آنها قدردانی کرده و آنها را ستایش می کند و در ضمن به ادامه این خط در آینده توصیه می نماید و در پایان آن به مقام ولایت خویش اشاره ای کوتاه و گویایی دارد.

ص: 173


1- 1. سند خطبه : از کسانی که این خطبه را در کتب خود نقل آورده اند «طبری» مورخ معروف در کتاب «تاریخ الامم و الملوک» و «این قتیبه دینوری» در کتاب «الامامة والسیاسة» می باشد «ابن ابی الحدید» در شرح این خطبه می گوید: «این سخن را علی (علیه السلام) در پایان جنگ «جمل» فرموده و مدائی» و «واقدی» آن را در کتاب خود آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 261).

ص: 174

بخش اوّل

اشاره

أنتم الأنصار علی الحقّ،و الإخوان فی الدّین،و الجنن یوم البأس، و البطانة دون النّاس.بکم أضرب المدبر،و أرجو طاعة المقبل.فأعینونی بمناصحة خلیّة من الغشّ،سلیمة من الرّیب؛فو اللّه إنّی لأولی النّاس بالنّاس!

ترجمه

شما یاوران حق،برادران دینی،سپرهای روز جنگ،و رازداران در برابر مردم،هستید،با کمک شما کسانی را که به حق پشت می کنند می زنم،و با یاری شما به اطاعت روی آورندگان به حق،امیدوارم،حال که چنین است،مرا با خیرخواهی خالی از هر گونه خیانت و سالم از هر گونه شک و تردید،یاری کنید، به خدا سوگند!من نسبت به مردم از خودشان سزاوارترم!(چرا که آگاهتر و دلسوزترم).

شرح و تفسیر: یاران وفادار

یاران وفادار

در بسیاری از خطبه های«نهج البلاغه»نکوهش شدیدی نسبت به گروهی از یاران امام مخصوصا بعد از جنگ«صفین»و سستی ها و پراکندگی ها و بی وفایی هایی که در آن میدان نشان دادند،دیده می شود.

ولی،در این خطبه،که بعد از جنگ«جمل»ایراد شده،امام علیه السّلام مدح و ستایش بلیغی از یاران شایسته خود دارد،و این به خوبی نشان می دهد که امام علیه السّلام همواره نیکان را تشویق و ترغیب می کرد،و بدان را سرزنش،

ص: 175

تا گروه اوّل نسبت به کار خود،دلگرمتر شوند و گروه دوّم،به اصلاح خویش پردازند.

امام علیه السّلام در این سخن،یاران صالح خود را نخست با چهار جمله،مخاطب ساخته می فرماید:«شما یاوران حق،و برادران دینی،و سپرهای روز جنگ،و رازداران در برابر مردم هستید» (أنتم الأنصار علی الحقّ،و الإخوان فی الدّین،و الجنن (1)یوم البأس،و البطانة (2)دون النّاس) .

شما برادر دینی من هستید و در عمل نشان دادید که در یاری حق کوتاهی نمی کنید،در برابر دشمنان همچون سپری محکم و قوی می ایستید،و در حفظ اسرار و مشورتها،در زمینه جنگ و صلح،افرادی مطمئن می باشید.

آن گاه می افزاید:«با کمک شما کسانی را که به حق پشت می کنند،می کوبم و با یاری شما به اطاعت روی آورندگان به حق،امیدوارم» (بکم أضرب المدبر، و أرجو طاعة المقبل) ،اشاره به این که:مردم دو گروهند:گروهی به حق پشت کرده اند و به دشمنی با آن برخاسته اند،و چاره ای جز مبارزه با آنها نیست،شما یاوران من در این مبارزه سرنوشت ساز هستید.

گروه دیگری به حق روی می آورند،امّا آگاهی و اطاعت کافی ندارند من با کمک شما،آنها را تربیت می کنم،تا مطیع فرمانهای الهی شوند،خلاصه این که:

هم در مبارزه با دشمن و هم در کارهای فرهنگی با دوست،شما یاران با وفای من هستید سپس،امام علیه السّلام این گروه از یاران با وفایش را با دو جمله پر معنی نصیحت می کند،و می فرماید:«حال که چنین است،مرا با خیرخواهی خالی از هر گونه خیانت،و سالم از هر گونه شک و تردید،یاری کنید» (فأعینونی بمناصحة خلیّة من الغشّ،سلیمة من الرّیب) .

ص: 176


1- 1. «جنن » جمع «جنه» (بر وزن قوه) به معنای سپر است.
2- 2. «بطانه» از ماده «بطن » به معنای شخص رازدار و صاحب سر است.

این سخن،اشاره به نکته مهمی دارد و آن این که اطرافیان و مشاوران امرا و حاکمان،در بسیاری از موارد منافع خویش،یا قوم و جمعیّت مورد علاقه خود را در نظر می گیرند و آن را در لباس خیرخواهی،به حاکمان ارائه می دهند و گاه پیشنهادهایی را مطرح می کنند که خودشان آن را درست باور نکرده اند،و همین امر سبب شکست برنامه ها می شود،امام علیه السّلام در این جمله ها تأکید می کند که نصایح و پیشنهادها و طرحهای خود را از این امور،پیراسته کنید و جز خیر و صلاح آیین حق و بندگان خدا را در نظر نگیرید.

و سرانجام با این جمله،سخن خود را به پایان می برد،می فرماید:«به خدا سوگند!من نسبت به مردم،از خودشان سزاوارترم!(چرا که آگاهتر و دلسوزترم)» (فو اللّه إنّی لأولی النّاس بالنّاس) .

این جمله،ممکن است دلیلی بر جمله های سابق باشد یعنی اگر من از شما انتظار هر گونه یاری و کمک دارم به خاطر آن است که به فرمان خدا به عنوان ولیّ مردم برگزیده شده ام حتّی به آنها از خودشان سزاوارترم،و شما نیز باید خشنود و راضی باشید که در اطاعت و خدمت چنین پیشوایی گام برمی دارید.

نکته: اینها در خور ستایشند!

اینها در خور ستایشند!

امام علیه السّلام در این سخن مدح و ثنای بلیغی درباره یارانش بعد از جنگ «جمل»نموده است که با اتّحاد صفوف و ایمان و استقامت،دشمن را در مدت کوتاهی درهم شکستند و آتش فتنه را در آن منطقه حساس اسلامی(بصره) خاموش ساختند.

ص: 177

ولی در خطبه های متعدّدی گروه دیگری از یارانش را زیر ضربات سرزنش و ملامت قرار می دهد و این بعد از جنگ«صفّین»بود که اختلاف کلمه،و نافرمانی و ضعف و سستی در عقیده و اراده،سبب شکست گردید،آن هم در آخرین لحظاتی که نزدیک بود پیروزی به ثمر رسد.

آن تشویق و این سرزنش نشان می دهد که همه اینها روی حساب بوده است،نه تناقضی در میان بوده و نه سخنی بر خلاف حکمت و مصلحت گفته شده است،امّا آنها که از شأن ورود این سخنان آگاه نیستند ممکن است گرفتار اشتباه شوند.

نکته دیگر این که:در این سخن کوتاه،امام علیه السّلام وظیفه مردم را در مقابل حکومت،مشخص ساخته است.از یکسو باید برای جذب مشتاقان و طرد کینه توزان به امام و رهبر،کمک کنند و از سوی دیگر همه کارهای سیاسی و اجتماعی و نظامی را مورد دقّت قرار دهند و هر پیشنهاد مفید و انتقاد سازنده ای دارند بیان کنند.

و در آخرین جمله این خطبه به نکته مهمی اشاره می کند و آن مسأله ولایت الهیه است.

همان چیزی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در خطبه«غدیر»بیان فرمود گفت:

«الست أولی بکم من أنفسکم؟؛آیا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟»مردم گفتند:آری تو سزاوارتری! سپس فرمود:«من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه؛هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست»و به این وسیله بهانه تمام بهانه جویان را قطع فرمود،تا هیچ کس نگوید که مولا در این جا به معنای دوست است.

ص: 178

جالب این که:«علامه امینی»-رضوان اللّه علیه-جمله الست أولی بکم من أنفسکم را از 64(شصت و چهار)محدّث و مورخ اسلامی نقل کرده است، که نشان می دهد این جمله قولی است که جملگی برآنانند (1).

امام علیه السّلام نیز در خطبه بالا همین نکته را یادآوری کرده و قسم یاد می کند (و اللّه إنّی لأولی النّاس بالنّاس).

روشن است که منظور از این جمله،این است که فرمان امام معصوم،همانند فرمان خدا بر همه خواسته های مردم مقدّم است،هر چند فرمان او جز در طریق مصالح جامعه نیست.

ص: 179


1- 1. الغدیر، جلد 1، صفحه 371

ص: 180

خطبۀ 119: تشویق به جهاد و سکوت یاران

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و قد جمع الناس و حضهم علی الجهاد فسکتوا ملیّا

1

امام علیه السّلام علیه السّلام در حالی این خطبه را ایراد کرد،که مردم را گرد آورده بود و به جهاد تشویق می کرد،و آنها در پاسخ امام علیه السّلام مدتی سکوت کردند.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در شرح سند خطبه اشاره شده است،امام علیه السّلام این خطبه را در جریان یکی از حملات و غارتگریهای لشکر معاویه در اطراف عراق،بیان فرموده است.

ص: 181

خطبه 119 (1)

امام علیه السّلام در این خطبه از بی تفاوتی و سکوت مردم نسبت به این حوادث ایذایی که روحیه مردم و سربازان را تضعیف می کرد،به شدت انتقاد می کند و هنگامی که بعضی گفتند:«اگر شما حرکت کنید،ما نیز با شما حرکت خواهیم کرد!»،امام علیه السّلام آنها را مورد سرزنش بیشتری قرار داد و بر آن بی خبران،فریاد زد که وظیفه امام و پیشوای یک جمعیّت این نیست که برای دفع هر شورش و غارتی،شخصا به تعقیب دشمن پردازد و مرکز حکومت اسلامی را رها سازد و وظایف مختلف خویش را تعطیل کند؛امام علیه السّلام باید چنین کاری را در حوادث بسیار مهم،انجام دهد و حوادث کوچکتر را،فرماندهان جزء با گروهی از مردم دنبال کنند.

این یکی از اصول مسلّم مدیریت و فرماندهی است که متأسفانه،مردم «کوفه»یا نمی دانستند و یا نمی خواستند بدانند!.

ص: 182


1- ١. سند خطبه : در مورد این خطبه استناد دیگری نقل شده، جز این که «ابن اثیر » در «نهایه» پاره ای از لغات این خطبه را تفسیر کرده و به بعضی از جمله های آن اشاره نموده است. ابن ابی الحدید» در شرح این خطبه می گوید : این سخن را آمام أمیر المؤمنین (علیه السلام) بعد از «جنگ صفین» و «نهروان» به هنگامی که قسمتی از کشور اسلامی توسط شامیان غارت شده بود ایراد فرمود. (این تعبیر نشان می دهد که «ابن ابی الحدید » دسترسی به منبع دیگری غیر از آنچه سید رضی بیان فرموده است داشته ). (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 263)

بخش اوّل

اشاره

فقال علیه السّلام:ما بالکم أمخرسون أنتم؟ فقال قوم منهم:یا أمیر المؤمنین،إن سرت سرنا معک.

فقال علیه السّلام:ما بالکم!لاسدّدتم لرشد!و لا هدیتم لقصد!أفی مثل هذا ینبغی لی أن أخرج؟و إنّما یخرج فی مثل هذا رجل ممّن أرضاه من شجعانکم و ذوی بأسکم،و لا ینبغی لی أن أدع الجند و المصر و بیت المال و جبایة الأرض،و القضاء بین المسلمین،و النّظر فی حقوق المطالبین،ثمّ أخرج فی کتیبة أتبع أخری،أتقلقل تقلقل القدح فی الجفیر الفارغ،و إنّما أنا قطب الرّحا،تدور علیّ و أنا بمکانی،فإذا فارقته استحار مدارها،و اضطرب ثفالها.هذا لعمر اللّه الرّأی السّوء.

ترجمه

(امام علیه السّلام یاران خود را تشویق به جهاد و مقابله با غارتگران شام کرد،ولی آنها ساکت ماندند)فرمود:شما را چه می شود؟مگر لال شده اید؟!(چرا جواب نمی دهید؟!) گروهی عرض کردند:ای امیر مؤمنان!اگر تو حرکت کنی،ما هم در رکابت خواهیم بود!(امام علیه السّلام از این سخن برآشفت و)فرمود:شما را چه می شود؟ هرگز به راه راست موفق نشوید،و هیچ گاه به مقصد نرسید!آیا در چنین شرایطی سزاوار است من شخصا(برای مقابله با گروهی از اشرار و غارتگران شام) حرکت کنم؟!(نه)در این موقع می بایست مردی از شما که من از شجاعت و دلاوریش راضی باشم،(به سوی دشمن)حرکت کند،و شایسته نیست که لشکر و شهر و بیت المال و جمع آوری خراج و مالیات و قضاوت میان مسلمین و

ص: 183

نظارت بر حقوق مطالبه کنندگان را،رها سازم و با جمعی از لشکر،به دنبال جمع دیگری خارج شوم،و همچون تیری که در یک جعبه خالی قرار دارد از این طرف به آن طرف بیفتم.

من همچون قطب و محور سنگ آسیا هستم،که باید در محل خود بمانم (و امور کشور اسلام به وسیله من گردش کند)هر گاه من،(در این شرایط) از مرکز خود دور شوم،مدار همه چیز به هم می ریزد و نتیجه ها دگرگون می شود.

به خدا سوگند!پیشنهاد شما،پیشنهاد بد و نادرستی است(که برای خاموش کردن آتش هر فتنه کوچک یا بزرگی من مستقیما وارد عمل شوم و مرکز حکومت را خالی کنم).

شرح و تفسیر: بهانه جویان سست و نادان!

بهانه جویان سست و نادان!

هنگامی که به امام علیه السّلام خبر رسید جمعی از غارتگران لشکر معاویه،به بعضی از مناطق مرزی هجوم آورده اند،مردم را جمع کرد و به آنها دستور حرکت و جهاد داد.امّا همان گونه که در بالا آمد،جمعیّت سکوت کردند و به ندای او لبیّک نگفتند؛امام علیه السّلام سخت ناراحت شد و فرمود:«شما را چه می شود؟مگر لال شده اید؟(چرا جواب نمی گویید؟)،گروهی عرض کردند:ای امیر مؤمنان! اگر تو حرکت کنی ما هم در رکابت خواهیم بود» (فقال علیه السّلام:ما بالکم أمخرسون أنتم؟فقال قوم منهم:یا أمیر المؤمنین!إن سرت،سرنا معک) .

ص: 184

امام علیه السّلام از این بهانه جویی سخت برآشفت و:«فرمود:شما را چه می شود؟ هرگز به راه راست موفق نشوید،و هیچ گاه،به مقصد نرسید (1)،آیا در چنین شرایطی سزاوار است من شخصا(برای مقابله با گروهی از اشرار و غارتگران شام) حرکت کنم؟(نه!)در این موقع می بایست مردی از شما که من از شجاعت و دلاوریش راضی باشم(به سوی دشمن)حرکت کند» (فقال علیه السّلام:ما بالکم!لا سدّدتم (2)لرشد!و لا هدیتم لقصد!أ فی مثل هذا ینبغی لی أن أخرج؟ و إنّما یخرج فی مثل هذا رجل ممّن أرضاه من شجعانکم و ذوی بأسکم) .

در هیچ جای دنیا،و در هیچ عصر و زمانی چنین نبوده که رهبر یک قوم و رییس یک کشور،در هر حادثه کوچکی و در ناآرامی های موضعی شخصا به مقابله برخیزد.همیشه فرماندهی شجاع،با گروهی از وفاداران را برای خاموش کردن این گونه آتش ها،گسیل می دارند.زیرا خالی کردن مرکز حکومت،ممکن است عوارض بسیار نامطلوبی داشته باشد.

به همین دلیل امام علیه السّلام در ادامه این سخن،می فرماید:«برای من سزاوار نیست که لشکر و شهر و بیت المال و جمع آوری خراج و مالیات،و قضاوت میان مسلمانان و نظارت بر حقوق مطالبه کنندگان را رها سازم،و با جمعی از لشکر،به دنبال جمع دیگری خارج شوم،و همچون تیری که در یک جعبه خالی قرار دارد،از این طرف،به آن طرف بیفتم» (و لا ینبغی لی أن

ص: 185


1- 1. در این که آیا جمله بالا، جمله خبری است و از وضع حال جمعیت شست و بی اراده کوفه خبر می دهد، و می گوید با راهی که در پیش گرفته اند، هرگز توفیقی در زندگی نخواهند یافت. و یا این که جمله انشایی است و نوعی تفرین درباره آنهاست در میان شارحان نهج البلاغه گفتگو ست ولی معنی دوم مناسب تر به نظر می رسد.
2- 2. «شام» در اصل از «ست» گرفته شده که معنی آن معروف است و از آن جا که سد بنای محکمی است «تسدید» به معنی محکم کردن و استوار نمودن آمده است.

أدع الجند و المصر و بیت المال و جبایة الأرض،و القضاء بین المسلمین،و النّظر فی حقوق المطالبین،ثمّ أخرج فی کتیبة (1)أتبع أخری،أتقلقل تقلقل (2)القدح (3)فی الجفیر (4)الفارغ (5)) .

امام علیه السّلام در این گفتار کوتاه،به شش بخش از وظایف مهم رییس حکومت اشاره کرده که اگر مرکز حکومتش را رها کند،همه آنها با نابسامانی رو به رو می شود:نظارت بر امور لشکر،پاسداری مرکز حکومت،حفظ بیت المال،جمع آوری خراج،داوری میان مسلمین و دفاع از حقوق مردم.

بدیهی است تنها در مواردی که حادثه به قدری بزرگ است که بدون خروج رییس حکومت نمی توان با آن مقابله کرد،جایز است از این مسائل مهم به طور موقت،صرف نظر کند و به مقابله با دشمن برخیزد.

سیره پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله نیز نشان می دهد که آن حضرت فقط در «غزوات»مهم و سرنوشت ساز،شخصا فرماندهی لشکر را بر عهد می گرفت،و در جنگ های کوچکتر،فرمانده ای تعیین می فرمود و پرچم به دست او می داد و سفارش های لازم را می کرد.و اکثر جنگ ها،در تاریخ

ص: 186


1- 1. «کتیبة» به گروهی از لشکر گفته می شود که به قول بعضی از ارباب لغت، عدد آنها بین صد تا هزار نفر بوده باشد.
2- 2. «تقلقل»، به معنی حرکت کردن از سویی به سوی است.
3- 3. «قدح »، به معنی چوبه تیر، یا قطعه ای از چوب آمده است و گاه گفته اند : چوبه نپر پیش از آن که تراشیده شود و پیکان به آن متصل کنند. «قدح » نامیده می شود.
4- 4. «جفیر » ظرفی است که در کنار اسب می بستند و چوب های تیر را در آن می نهادند و در فارسی به آن «ترکش» یا «تیردان » می گفتند.
5- 5. «فارغ » به معنی تهی و خالی است.

اسلام به همین صورت انجام شده که نام آن«سریه»گذارده شده است.منتها اصحاب پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در برابر او چنان گوش به فرمان بودند که هر دستوری را بی چون و چرا،اجرا می کردند و احدی به خود اجازه نمی داد بگوید:«تا تو نیایی ما نمی رویم». درست است که با توجه به تقسیم کارهای مملکت هر یک از این امور مسئوولی دارد،ولی نظارت رهبر و رییس بر آنها در پیشرفت این کارها بسیار مؤثر است.

این منطق بسیار روشن،بلکه بدیهی است،ولی بهانه جویان سست و بی اراده، که می خواستند به هر بهانه ای شده از مقابله با دشمن سرباز زنند،خروج خود را مشروط به یک شرط کاملا غیر منطقی،یا به تعبیر دیگر تعلیق بر محال می کردند.

باز امام علیه السّلام در ادامه این سخن،تشبیه جالبی می فرماید،می گوید:«من فقط همچون قطب و محور سنگ آسیاب هستم،که باید در محلّ خود بمانم(و همه این امور به وسیله من گردش کند)هر گاه من(در این شرایط)از مرکز خود دور شوم مدار همه چیز به هم می ریزد و نتیجه ها دگرگون می شود) (و إنّما أنا قطب الرّحا،تدور علیّ و أنا بمکانی،فإذا فارقته استحار (1)مدارها، و اضطرب ثفالها (2)) .

در گذشته برای آرد کردن گندم و جو،از آسیاب های دستی،یا آبی و بادی استفاده می کردند؛ساختمان همه آنها ساده و روشن بود،سنگی در زیر قرار داشت که همیشه ثابت بود و سنگی در رو،که دائما به وسیله نیروی دست،یا

ص: 187


1- 1. «استحار» از ماده «تحیر و حیرت» به معنی حیران شدن است و به ابرهای سنگینی گفته می شود که باد آن را در مسیر خاصی به حرکت در نیاورده است گویی حیران و سرگردان باقی مانده است.
2- 2. «ثفال » به معنی سفره چرمی است که اسیاب دستی را روی آن می گذارند تا آردها به روی آن بریزد و پراکنده نشود.

فشار آبی که از زیر آن عبور می کرد،یا باد،حرکت می نمود.در وسط این دو سنگ میله ای بود که سنگ بر محور آن می چرخید و اگر میله می شکست، سنگ از مسیر خود خارج می شد و به کناری می افتاد.در ضمن برای این که آردها به راحتی جمع آوری شود،پوست یا پارچه بزرگی را زیر آسیای دستی پهن می کردند،تا هنگامی که آرد از میان دو سنگ بیرون می آید،روی آن بریزد هر گاه آن قطب و محور اصلی از میان می رفت،آسیاب از حرکت می ایستاد،و سنگ روی آن قطعه پوست و پارچه می افتاد و نظم آن را به هم می زد.این همان چیزی است که امام علیه السّلام در جمله های فوق با عنوان«استحار مدارها،و اضطرب ثفالها»اشاره به آن فرموده است.

اضافه بر این،چیزی که سنگ رویین را در آسیاهای آبی و بادی به حرکت در می آورد،نیز همان محور و میله ای بود که در وسط سنگ قرار داشت که از پایین به میله بزرگتری متصل بود که آب از یک طرف بر آن می ریخت،و آن را به حرکت در می آورد.و به این ترتیب،میله وسط هم عامل حرکت و هم عامل نظم بود و رهبر،امام و پیشوا همین موقعیّت را دارد.

و در پایان این بخش امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری صریح می فرماید:«بخدا سوگند!این پیشنهاد بد و نادرستی است!(که من برای خاموش کردن آتش هر فتنه ای شخصا برخیزم و به این سو و آن سو روم و مرکز حکومت را خالی کنم)» (هذا لعمر اللّه الرّأی السّوء) .

به یقین چنین پیشنهادی خطاست به گواهی راه و رسمی که همه مدیران و رؤسای حکومت،در زندگی خود داشته و دارند که جز در حوادث مهم،مرکز مدیریت و حکومت خود را ترک نمی کنند.

ص: 188

بخش دوّم

اشاره

و اللّه لو لا رجائی الشّهادة عند لقائی العدوّ-و لو قد حمّ لی لقاؤه- لقرّبت رکابی ثمّ شخصت عنکم فلا أطلبکم ما اختلف جنوب و شمال؛ طعّانین عیّابین،حیّادین روّاغین.إنّه لا غناء فی کثرة عددکم مع قلّة اجتماع قلوبکم.لقد حملتکم علی الطّریق الواضح الّتی لا یهلک علیها إلاّ هالک،من استقام فإلی الجنّة،و من زلّ فإلی النّار!

ترجمه

به خدا سوگند!اگر امیدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود-هر گاه چنین توفیقی نصیبم شود-مرکب خویش را آماده می کردم و از شما دور می شدم،و مادام که نسیمهای جنوب و شمال در حرکتند(هرگز)شما را طلب نمی کردم،چرا که شما بسیار طعنه زن،عیب جو،روی گردان از حق و پر مکر و حیله هستید.

کثرت جمعیّت شما با قلّت اجتماع افکارتان،سودی نمی بخشد(من وظیفه خود را درباره شما انجام دادم)شما را به راه روشنی واداشتم که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمی شوند.آن کس که در این راه استقامت کرد،به بهشت شتافت و آن کس که پایش لغزید(و از جادّه منحرف شد)به جهنّم واصل شد!

شرح و تفسیر: اگر امید شهادت نداشتم...

اگر امید شهادت نداشتم...

ص: 189

امام علیه السّلام در این بخش که بخش نهایی خطبه است،شدیدا مردم«کوفه»را ملامت و سرزنش می کند و نقطه های ضعف آنها را بر می شمرد،و از آینده آنها اظهار یأس و نومیدی می کند،نخست چنین می فرماید:«به خدا سوگند اگر امیدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن،نبود-هر گاه چنین توفیقی نصیب من شود-مرکب خویش را آماده می کردم،و از شما دور می شدم و مادامی که نسیم های جنوب و شمال در حرکتند(هرگز)شما را طلب نمی کردم» (و اللّه لو لا رجائی الشّهادة عند لقائی العدوّ-و لو قد حمّ (1)لی لقاؤه-لقرّبت رکابی ثمّ شخصت (2)عنکم فلا أطلبکم ما اختلف جنوب و شمال) .

تعبیر به(ما اختلف جنوب و شمال)اشاره به این است که من هرگز به سراغ شما نخواهم آمد.این تعبیر شبیه چیزی است که در یکی دیگر از کلمات آن حضرت آمده است که وقتی به او پیشنهاد تبعیض در تقسیم بیت المال کردند،فرمود:«آیا به من دستور می دهید که برای پیروزی خود از جور و ستم در حق کسانی که بر آنها حکومت می کنم،استمداد جویم»«و اللّه لا اطور به ما سمر سمیر و ما امّ نجم فی السّماء نجما؛به خدا سوگند تا عمر من باقی است و ستارگان آسمان در پی یکدیگر طلوع و غروب دارند دست به چنین کاری نمی زنم» (3).

در این جا سه سؤال پیش می آید:نخست این که:چگونه حضرت می فرماید:من به خاطر امید به شهادت در میان شما مانده ام و گر نه شما را

ص: 190


1- 1. «حم» از ماده «حم» (بر وزن غم) به معنی مقدر ساختن چیزی است بنابراین جمله (قد حم لی) مفهومش این است که اگر چنین امری برای من مقدر شده باشد با چنین توفیقی نصیب من شود.
2- 2. «شخصت» از ماده «شخوص» به معنی نقل مکان از محلی به محل دیگر گرفته شده است.
3- ٣. نهج البلاغه، خطبه 126.

ترک می گفتم؟در حالی که امام علیه السّلام در چند جمله قبل فرمود:من باید در میان شما بمانم تا تدبیر لشکر کنم و امنیّت منطقه را برقرار سازم،و سرپرستی بیت المال و داوری میان مسلمین و احقاق حقوق کنم.این دو،چگونه با یکدیگر سازگار است؟ دیگر این که:حضرت از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مژده شهادت را شنیده بود، و می دانست به دست اشقی الآخرین(عبد الرحمن ابن ملجم)شهید می شود، چگونه می فرماید:من امید شهادت در میدان نبرد دارم؟ سوّم این که:امام علیه السّلام چگونه می تواند مقام امامت و پیشوایی خود را رها کند و از میان مردم برود؟ در پاسخ سؤال اوّل باید گفت:رسیدن به فیض شهادت،یکی از اهداف والای آن حضرت برای ماندن در میان آن گروه بود و مانعی ندارد که اهداف دیگری نیز داشته باشد،و چون اهداف دیگر را قبلا بیان فرموده بود،نیازی به ذکر آنها ندیده است (1).

و در پاسخ سؤال دوّم می گوییم:«لقاء عدوّ»،هر چند در بدو نظر،ملاقات در میدان جنگ را تداعی می کند،ولی در عین حال،مفهوم گسترده ای دارد که هر گونه برخورد با دشمن را شامل می شود،و می دانیم شهادت امام علیه السّلام نیز یکی از مصداق های آن بود.

و در پاسخ سؤال سوّم می توان گفت که:بیرون رفتن از میان یک گروه فاسد و غیر قابل اصلاح،مفهومش ترک وظایف امامت نیست بلکه امام

ص: 191


1- 1. متأسفانه، شارحان نهج البلاغه تا آن جا که ما دیده ایم وارد این بحث وجواب گویی از این سؤالات نشده اند تنها مرحوم «بیهقی» از علمای قرن ششم، به پاسخ سؤال سوم پرداخته و چنین گفته است : که امام (علیه السلام) این سخن را قطع نظر از مقام امامت بیان فرموده و گر نه مقام امامت ایجاب می کند که او در هر شرایط در میان مردم باشد و به تعبیری دیگر حضرت می فرماید : اگر مقام امامت نبود و من از این نظر آزاد بودم شما را رها می ساختم.

علیه السّلام می تواند به میان جمعیّت آماده تری برود،همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مردم «مکه»را رها کرد و به میان مردم«مدینه»رفت. در ادامه سخن امام علیه السّلام به ذکر دلایل ناخشنودی خود از آنان پرداخته و نقاط مهم ضعف آنها را به امید آن که شاید بیدار شوند و به اصلاح خویش پردازند بیان می کند،می فرماید:«شما بسیار طعنه زن،عیب جو،روی گردان از حق،و پر مکر و حیله هستید!» (طعّانین عیّابین،حیّادین (1)روّاغین (2)) .

این چهار صفت به قدری زشت و نامطلوب است که وجود یکی از آنها در انسانی،برای فاصله گرفتن از او کافی است،تا چه رسد که همه آنها در کسی باشد،یعنی تمام توجه او به عیوب و نقایص باشد،بلکه آنها را بیش از آنچه هست بزرگ کند و پیوسته تکرار نماید تا آن جا که مردم مأیوس شوند،هر کجا حق را ببیند از آن روی گردان شود و با مکر و فسون،زندگی او آمیخته گردد.یک انسان صالح چگونه می تواند در میان چنین گروهی،زندگی کند،تا چه رسد به این که امام معصوم و پیشوای خلق باشد،که جز خون جگر خوردن و رنج کشیدن،نتیجه ای برای او نخواهد داشت،و به همین دلیل امام علیه السّلام آرزوی جدایی از آنها را می کند.

سپس می فرماید:اضافه بر این عیوب شخصی،یک عیب بزرگ اجتماعی دارید:«کثرت جمعیّت شما با قلت اجتماع افکارتان سودی نمی بخشد» (إنّه لا غناء فی کثرة عددکم مع قلّة اجتماع قلوبکم) .

ص: 192


1- 1. «حیادین » از ماده «حید» (بر وزن حرف) به معنی انحراف گرفته شده است و «حیاد» به کسی گفته می شود که بسیار از جاده حق منحرف گردد.
2- 2. «روا غین» از ماده «روغ» (بر وزن ذوق، به معنی این طرف و آن طرف رفتن است و کنایه از مکر و حیله می باشد و لذا این واژه را درباره روباه به کار می برند و می گویند : «راغ الثعلب»

درست است که جمعیّت شما،به ظاهر بسیار زیاد است ولی چون اتحاد و وحدت قلوب بر شما حاکم نیست،و هر یک برای خود اراده و تصمیمی دارید، کاری از شما ساخته نیست یا به تعبیری دیگر،شما جمعیّت،تنهایان، و اجتماعتان اجتماع مردگان است.

و در پایان خطبه می فرماید:من وظیفه خود را درباره شما انجام دادم:«شما را به راه روشنی واداشتم،که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمی شوند،آن کس که در این راه استقامت کرد به بهشت شتافت،و آن کس که پایش لغزید(و از جادّه منحرف شد)به جهنم واصل شد!» (لقد حملتکم علی الطّریق الواضح الّتی لا یهلک علیها إلاّ هالک،من استقام فإلی الجنّة،و من زلّ فإلی النّار) .

امام علیه السّلام با این سخن،این حقیقت را روشن می سازد که من همه گفتنی ها را گفته ام و اتمام حجت کرده ام و اگر آرزو می کنم،از میان شما بروم مفهومش این نیست که در انجام وظیفه خود نسبت به شما کوتاهی کرده باشم،ولی افسوس شما افراد شایسته ای نیستید که از برنامه های تربیتی یک معلّم دلسوز آسمانی بهره بگیرید.

نکته: بیداری دل ها

بیداری دل ها

مورخ معروف قرن سوّم«ابو اسحاق ثقفی»در کتاب«الغارات»خود در ذیل این خطبه،چنین آورده است:

هنگامی که امام علیه السّلام این سخنان را ایراد کرد،«جاریة بن قدامة سعدی» عرض کرد:«یا امیر المؤمنین لا اعدمنا اللّه نفسک و لا ارانا فراقک انا لهؤلاء القوم فسرّحنی إلیهم؛ای امیر مؤمنان خدا هرگز تو را

ص: 193

از ما نگیرد،و هیچ گاه به فراق تو مبتلا نشویم من آماده مقابله با این گروه غارتگر هستم مرا به سوی آنان بفرست».

امام علیه السّلام از این گفته او خوشحال شد و او را ستایش بلیغی کرد. از سوی دیگر«وهب بن مسعود خثعمی»نیز از جا برخاست عرض کرد:

یا امیر المؤمنین!من هم آماده ام.

امام علیه السّلام به«جاریه»دستور داد به«بصره»برود و با دو هزار نفر از آن جا حرکت کند و به«خثعمی»نیز دستور داد با دو هزار نفر از«کوفه»حرکت کند و به آنها فرمود به سراغ«بسر بن ابی ارطاة»بروید و هر کجا او را یافتید با او مقابله کنید (1).

از این بحث تاریخی،اوّلا،استفاده می شود که سرانجام،سخنان تند و داغ امام علیه السّلام در بعضی از دل های آماده اثر گذاشت و آماده مقابله با دشمن شدند و ثانیا معلوم می شود که این خطبه قبل از مرحوم رضی در کلام«الغارات»نیز آمده است.

ص: 194


1- 1. الغارات، جلد 2، صفحه 627.

خطبۀ 120: اشاره به فضائل خود و اندرز مردم

اشاره

و من کلام له علیه السّلام یذکر فضله و یعظ الناس

1

امام علیه السّلام در این گفتار،به بخشی از فضایل خود اشاره کرده،سپس به مردم اندرزهای فراوان می دهد.

خطبه در یک نگاه

خطبه 120 (1)

آغاز این کلام اشاره ای به وجود درهای علم و دانش نزد اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دارد،آنها هستند که تبلیغ رسالت و تفسیر کلمات خداوند را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آموخته اند.

سپس امام علیه السّلام به نصایح بسیار سودمندی پرداخته و به مردم هشدار می دهد که از دیگران،پند بگیرند و از آتش سوزان الهی بترسند،و

ص: 195


1- سند خطبه: در کتاب «مصادر نهج البلاغه» آمده است که قسمت اول این کلام را «سلیم بن قیس» که قبل از سید رضی می زیسته در کتاب خود نقل کرده، و بقیه آن به صورت پراکنده در کتاب «غرر الحکم» آمده است و از آن جا که در بعضی از تعبیرات با آن متفاوت است نشان می دهد از کتاب دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است، همچنین «این ابی الحدید» در شرح بعضی از جمله های این کلام می گوید : «گروهی آن را طور دیگری نقل کرده اند و این نشان می دهد که او هم منبع دیگری در اختیار داشته است. مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 264)

کاری کنند که بعد از مردن،مردم از آنها به نیکی یاد کنند،چرا که نام نیک بسیار برتر از اموالی است که انسان بعد از خود به یادگار می گذارد،اموالی که معمولا وارثان قدر آن را نمی دانند و از گرد آورنده اصلی آن،تشکر نمی کنند.

ص: 196

تاللّه لقد علّمت تبلیغ الرّسالات،و إتمام العدات،و تمام الکلمات.و عندنا- أهل البیت-أبواب الحکم و ضیاء الأمر.ألا و إنّ شرائع الدّین واحدة،و سبله قاصدة.من أخذ بها لحق و غنم،و من وقف عنها ضلّ و ندم.اعملوا لیوم تذخر له الذّخائر، و تبلی فیه السّرائر و من لا ینفعه حاضر لبّه فعازبه عنه أعجز،و غائبه أعوز.و اتّقوا نارا حرّها شدید،و قعرها بعید،و حلیتها حدید،و شرابها صدید،ألا و إنّ اللّسان الصّالح یجعله اللّه تعالی للمرء فی النّاس،خیر له من المال یورثه من لا یحمده.

ترجمه

به خدا سوگند!تبلیغ رسالتها،و وفای به وعده ها،و تفسیر کلمات الهی،به من آموخته شده است،و درهای حکمت و احکام الهی،و اسباب روشنایی امور نزد ما اهل بیت است.

آگاه باشید!تعلیمات و قوانین دین،یکی است و راه های آن مستقیم و نزدیک و سهل است.کسی که از آن راه برود به منزل مقصود می رسد و غنیمت می برد،و آن کس که از آن باز ایستد گمراه و پشیمان می گردد.

برای آن روز که ذخیره ها پس انداز می شود و اسرار درون فاش می گردد،عمل (صالح)انجام دهید،کسی که از عقل موجود خویش بهره نگیرد،در بهره گیری از مسائل عقلی دور دست ناتوان تر،و در استفاده از عقل پنهان(مسائل پیچیده) بی نصیب تر خواهد بود.

از آتشی که حرارتش شدید و عمق آن زیاد و زیورش غل و زنجیر آهنین است،و آشامیدنی آن آب جوشان است بپرهیزید!

ص: 197

آگاه باشید!نام نیکی که خداوند پس از درگذشت انسان،برای او در میان مردم قرار می دهد بهتر از مالی است که انسان آن را به ارث برای کسانی می گذارد که هرگز سپاسش را نمی گویند!

شرح و تفسیر: اندرزهای پر ارزش

اندرزهای پر ارزش

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه،سخن از علومی به میان می آورد که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آموخته است می فرماید:«به خدا سوگند،تبلیغ رسالت ها و وفای به وعده ها و تفسیر کلمات(الهی)به من آموخته شده است» (تاللّه لقد علّمت تبلیغ الرّسالات،و إتمام العدات،و تمام الکلمات) .

منظور از«تبلیغ رسالات»،روش های تبلیغ معارف اسلامی و احکام دین از طرق مختلف به مردم است،اشاره به این که نه تنها رسالت های الهی را آموخته ام بلکه روش های تبلیغ آن را نیز از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آموخته ام و در همان مسیر پیوسته گام برمی دارم.

منظور از«اتمام العدات»(وفای به پیمان ها)همان وعده هایی است که خداوند،به طور عام نسبت به همه مؤمنان دارد و وعده هایی است که به طور خاص در مورد آن حضرت،بوده است همان گونه که در قرآن مجید آمده است:

« «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» ؛در میان مؤمنان،مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند،صادقانه ایستاده اند،بعضی پیمان

ص: 198

خود را به آخر بردند و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند» (1). این وعده الهی می تواند وعده شهادت در راه خدا بوده باشد،یا وعده های دیگر،مانند مبارزه با«ناکثین»و«قاسطین»و«مارقین»و یا غیر آنها.

و منظور از«تمام الکلمات»،می تواند اشاره به تفسیر آیات قرآن و تفسیر کلمات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و تبیین و تکمیل همه سخنانی باشد که از کتاب و سنت رسیده است.

این احتمال نیز در تفسیر جمله های بالا وجود دارد که امام علیه السّلام می فرماید:

من از همه شایسته تر به خلافت پیامبرم زیرا روش تبلیغ رسالات آن حضرت،و تحقق بخشیدن به وعده های آن بزرگوار،و تفسیر و تکمیل کلماتش به من آموخته شده است،بنابر این به خوبی می توانم وظیفه خلافت را انجام دهم.

در حدیث نبوی معروف نیز آمده است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود:

«انت وصیّی و اخی فی الدّنیا و الآخرة و تقضی دینی و تنجز عداتی؛تو وصی من،و برادر من در دنیا و آخرتی،دین مرا ادا می کنی و وعده های مرا وفا می نمایی» (2).

احتمال سوّمی نیز در تفسیر این عبارت می رود که امام علیه السّلام می فرماید:من شایستگی خلافت را دارم چون هم رسالات الهی را می توانم تبلیغ کنم و هم وعده هایی را که می دهم به انجام برسانم و هم سخنانی را که می گویم به اتمام برسانم.

ص: 199


1- 1. احزاب، آیه 23.
2- 2. بحار الأنوار، جلد 36، صفحه 311.

سپس در ادامه و تکمیل این سخن می فرماید:«نزد ما اهل بیت،درهای حکمت و احکام الهی و اسباب روشنایی امور است» (و عندنا-أهل البیت- أبواب الحکم و ضیاء الأمر) .

«حکم»(به ضم حاء)به معنی«حکومت و داوری»است،بنابر این منظور از جمله،این است که طرق تدبیر حکومت و اقامه عدل و امنیّت نزد ما اهل بیت است و«حکم»(به کسر حاء و فتح کاف)به معنی حکمت ها و دانش هاست و به یقین ابواب حکمت و دانش نزد اهل بیت است،همان گونه که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آنها را قرین قرآن مجید قرار داد و در حدیث معروف و مشهور ثقلین فرمود:«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی...» (1).

امام علیه السّلام در ادامه سخن به پنج نصیحت سودمند که مایه نجات در دنیا و آخرت است می پردازد و گویا چند جمله نخستین این خطبه برای این بیان شده که دل ها را جهت پذیرش این نصایح آماده سازد و بگوید:آنچه می گویم با آگاهی عمیق و دقیق از اسلام و تعالیم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است.

و نخستین اندرز را از مسأله وحدت کلمه و اتحاد و اتفاق شروع می کند چرا که بزرگترین دشمن سعادت بشر،اختلاف است می فرماید:

«آگاه باشید!تعلیمات و قوانین دین یکی است و راههای آن مستقیم و نزدیک و سهل است،کسی که از آن راه برود(به منزل مقصود)می رسد،و غنیمت می برد،و آن کس که از آن باز ایستد،گمراه و پشیمان می گردد» (ألا

ص: 200


1- 1. برای آگاهی از مصادر و منابع این حدیث به کتاب «پیام قرآن»، جلد 9 صفحه 62 تا 71 مراجعه کنید

و إنّ شرائع الدّین واحدة،و سبله قاصدة.من أخذ بها لحق و غنم،و من وقف عنها ضلّ و ندم) .

منظور از«شرایع دین»،تمام تعلیماتی است که در آیین خداوند وارد شده است اعم از معارف و اعتقادات و قانونها و برنامه ها و دستورهای اخلاقی،ریشه همه اینها در تمام ادیان آسمانی یکی است،هر چند به مقتضای زمان و پیشرفت بشر،در شرح و تفصیلها،و شاخ و برگ ها تفاوت هایی وجود دارد.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از شرایع دین،جادّه های مختلفی است که در دین اسلام به سوی خدا وجود دارد که همه اینها به یک شاهراه اصلیمنتهی می شود و آن قرب إلی اللّه و سعادت جاویدان بشر است؛نماز،روزه، جهاد،حج،زکات و همه این گونه تعلیمات،و تعلیمات عقیدتی و اخلاقی به نقطه واحدی می رسند و تأکید می فرماید که راه وصول به آن سهل و مستقیم و نزدیک است،بنا بر این اختلافات و پراکندگی ها از آمیزش افکار باطل و هوا و هوسها و وسوسه های نفس و شیطان به شرایع دین حاصل می شود.

قرآن مجید می گوید:« «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» ؛خداوند آیینی برای شما تشریع کرد که به«نوح»توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحی فرستادیم و به«ابراهیم»و«موسی»و«عیسی» سفارش کردیم این بود که:دین را بر پا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید» (1).

ص: 201


1- 1. شوری، آیه 13.

در دوّمین اندرز می فرماید:«برای آن روز که ذخیره ها پس انداز می شود و اسرار درون فاش می گردد عمل کنید» (اعملوا لیوم تذخر له الذّخائر، و تبلی فیه السّرائر) .

جمله اوّل اشاره به آیه« «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست فانی می شود و آنچه نزد خداست باقی می ماند» (1)و جمله دوّم اشاره به آیه« «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ» ؛آن روز که اسرار درون فاش می گردد» (2)می باشد.

بدیهی است انسان نیروی محدودی دارد که باید آن را در بهترین راه مصرف کند؛عقل می گوید:چرا نیروی خود را در طریقی مصرف کنی که محصول آن چند صباحی بیشتر با تو نیست؛چرا در طریقی مصرف نکنی که یک عمر جاویدان همواره با توست.به علاوه،روزی است که اسرار درون و اعمال پنهانی انسان ها فاش می شود و برای ناپاکان روز رسوایی بزرگ است.

و در سوّمین اندرز می فرماید:«کسی که از عقل موجود خویش بهره نگیرد، در بهره گیری از مسائل عقلی دور دست ناتوان تر و در استفاده از عقل پنهان(و مسائل پیچیده)بی نصیب تر خواهد بود» (و من لا ینفعه حاضر لبّه فعازبه (3)عنه أعجز،و غائبه أعوز (4)) .

ص: 202


1- 1. نحل، آیه 96
2- 2, طارق، آیه 9
3- 3. «عازب» از ماده «عزوب» به معنی دور شدن گرفته شده است و «عازب» به معنی دور است.
4- 4. «اعوز» از ماده «عوز» (بر وزن مرض) به معنی کمیاب و نایاب شدن چیزی به هنگام حاجت است.

در واقع،حضرت با این عبارت،می خواهد دلایل عقلی را با نقلی بیامیزد و همه را برای پیگیری راه حق بسیج کند.

در این جا امام علیه السّلام سه نوع عقل و اندیشه برای انسان قائل شده است:عقل حاضر؛عقل دور؛و عقل غایب.

اوّلی ممکن است اشاره به مسائل واضح و روشن عقلی باشد،و دوّمی به مطالب نظری،که انسان از راه استدلال های روشن به آن می رسد و سومی اشاره به مطالب پیچیده ای است که دست یافتن به آن از راه استدلال هم آسان نیست.

بدیهی است آنها که از مسائل مسلّم و ضروری فکر خود بهره نمی گیرند، چگونه می توانند از مطالب نظری و پیچیده و دور از فکر بهره گیرند؟ در مسائل نظری شناخت خداوند،و روز قیامت(مبدأ و معاد)بسیار آشکار است؛زیرا نشانه های او تمام جهان را پر کرده،و قیامت که دادگاه عدل اوست،به حکم عقل ثابت است و در مسائل عملی حسن عدل و قبح ظلم و ارزش صدق و راستی،پاکی و تقوا برای همه مسلّم است.ولی گاه تعصّب های کورکورانه و هوا و هوس ها به انسان اجازه نمی دهد از این یافته های روشن عقل،بهره گیرد؛ چنین کسی چگونه می تواند در مسائل نظری و پیچیده صاحب نظر باشد و به مقصد برسد.

امام علیه السّلام در چهارمین اندرز،به صورت یک انذار کننده آگاه،مخاطبان خود را مورد خطاب قرار داده می فرماید:«از آتشی که حرارتش شدید و عمق آن زیاد و زیورش(غل و زنجیر)آهنین است و آشامیدنی آن

ص: 203

آب جوشان است بپرهیزید» (و اتّقوا نارا حرّها شدید،و قعرها بعید،و حلیتها حدید،و شرابها صدید (1)) .

این تعبیرات تکان دهنده درباره آتش دوزخ که هر یک به تنهایی برای بازداشتن انسان از گناه،کافی است برگرفته از آیات قرآن مجید و روایات نبوی است.در یکجا می خوانیم:« «قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا» ؛بگو آتش دوزخ از گرمای تابستان داغ و سوزان دنیا حرارتش بیشتر است» (2).

در آیه دیگر می فرماید:« «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» ؛روزی که به دوزخ می گوییم آیا(با ورود این همه گنهکار)پر شده ای؟ در پاسخ می گوید:آیا افزون بر این هم هست» (3)(یعنی به قدری وسیع و عمیق است که به آسانی پر نمی شود). و در آیه دیگر می فرماید:« «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ» ؛او را بگیرید و در بند و زنجیرش کنید سپس او را در دوزخ بیفکنید آن گاه او را با زنجیری که هفتاد ذراع است ببندید» (4).

و در آیه دیگر می خوانیم:« «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقی مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ» ؛ به دنبال او جهنم خواهد بود و از آب بدبوی متعفنی به او می نوشانند» (5).

ص: 204


1- 1. «صدید» به معنی آب جوشان و نیز به معنی چرک و خونی که از زخم خارج می شود آمده است .
2- 2. توبه، آیه 81.
3- 3. ق، آیه 30.
4- 4. حاقه، آیات 30 تا 32.
5- 5. ابراهیم، آیه 16.

به یقین،هر کس ایمان به آخرت و دادگاه عدل الهی و حتی گوشه ای از این عذاب های دردناک و وحشتناک،داشته باشد هوا و هوس های خویش را کنترل می کند،و از ظلم و ستم و هر گونه گناه پرهیز دارد،ولی آنها که هیچ گونه ایمانی به آن حساب و کتاب و پاداش و کیفر ندارند دلیلی ندارد که هوس های خویش را کنترل کنند و دست از تعدّی به حقوق دیگران بردارند.

درست است که«وجدان اخلاقی»ممکن است افرادی را تا حدی کنترل کند،ولی به یقین جنبه عمومی و همگانی ندارد و تأثیر آن نیز محدود است،به علاوه اگر«نهال وجدان»با آب تعلیمات انبیا،پرورش نیابد به زودی می خشکد،یا پژمرده می شود.

در پنجمین و آخرین اندرز،به نکته بسیار مهمی اشاره کرده می فرماید:

«آگاه باشید نام نیکی که خداوند پس از درگذشت انسان برای او در میان مردم قرار می دهد،بهتر از مالی است که انسان آن را به ارث برای کسانی می گذارد که هرگز سپاسش را نمی گویند!» (ألا و إنّ اللّسان الصّالح یجعله اللّه تعالی للمرء فی النّاس،خیر له من المال یورثه من لا یحمده) . بسیاری از مردم،به خاطر عشق و علاقه ای که به فرزندان و همسران خود دارند،تلاش فراوانی برای تأمین آینده آنان می کنند و بخش عظیمی از عمر خود را در این راه مصرف می کنند،و گاه حلال و حرام را به هم می آمیزند،ولی از این نکته غافلند که تجربه ها و مشاهده ها نشان داده کمتر وارثی گذشتگان خویش را به خاطر ارثی که برای او گذارده اند،ستایش کرده باشد،بلکه غالبا این اموال سرچشمه اختلافات و کشمکش ها می شود چرا که هر که می خواهد سهم بیشتر را به خود اختصاص دهد،تا آن جا که گفته اند:«مرگ غنی آغاز جنگ وارث است».

ص: 205

و گاه در این جرّ و بحث ها،میراث گذارنده را دشنام می دهند و ملامت می کنند که چرا آنها را گرفتار این دردسرها کرد.

ولی اگر انسان در حال حیات حدّ اقل،بخشی از اموال خود را به صورت صدقات جاریه و خدمات انسانی و فرهنگی به جامعه تحویل دهد نام نیک او در میان مردم باقی خواهد ماند،و همواره به یاد او هستند و تقاضای غفران پروردگار،برای او می کنند،این پاداشی است که در دنیا دارند و پاداش آخرت آنها ناگفته پیداست.

ص: 206

ص: 207

خطبۀ 121: خطبه بعد از«لیلة الهریر»(یکی از شب های بسیار پر حادثه جنگ صفین)

اشاره

خطبه 121 (1) و من خطبة له علیه السّلام بعد لیلة الهریر 1 و قد قام إلیه رجل من اصحابه فقال:نهیتنا عن الحکومة ثمّ امرتنا بها فلم ندر أی الأمرین أرشد؟فصفق علیه السّلام احدی یدیه علی الاخری ثمّ قال: این خطبه بعد از«لیلة الهریر»(یکی از شب های بسیار پر حادثه جنگ صفین)ایراد شده،هنگامی که یکی از همراهان امام علیه السّلام برخاست و عرض کرد تو ما را از قبول حکمیّت نهی کردی،سپس ما را به آن امر فرمودی ما نفهمیدیم کدام یک از این دو دستور صحیح است؟امام علیه السّلام(از این سخن سخت ناراحت شد)دست بر پشت دست زد،سپس(این خطبه را ایراد)فرمود.

خطبه در یک نگاه

ص: 208


1- ١. سند خطبه : این خطبه در کتب فراوانی که قبل از مرحوم سید رضی تألیف یافته، دیده می شود مانند کتاب «عقد الفرید» «این عیدریه» و «اختصاصه شیخ مفید» و در کتاب های بعد از او کتاب هایی که تعبیر اتش نشان می دهد این خطبه را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته اند، مانند مطالب السؤول» «محمد بن طلحه شافعی» و «احتجاج طبرسی» و «ربیع الابرار» «زمخشری» با تفاوت هایی آمده است.

برای پی بردن به عمق محتوای خطبه،قبلا باید نگاهی به شأن ورود آن کرد. این سخن مربوط به جنگ«صفّین»است که امام علیه السّلام مردم را از تسلیم در برابر قبول پیشنهاد«حکمیّت»نهی کرده بود و سپس آنها را به قبول آن دعوت کرد،ماجرا از این قرار بود،که«عمرو عاص»در آستانه شکست لشکر شام، حیله ای اندیشید و دستور داد قرآن ها را بر سر نیزه ها کنند و اصحاب و یاران علی علیه السّلام را دعوت به«حکمیّت قرآن»کنند؛گروه زیادی از ساده لوحان فریب خورده،دست از جنگ برداشتند،پیشنهاد شامیان را پذیرفتند و برای بررسی حکم قرآن درباره سرنوشت جنگ،اصرار نمودند،که یک نفر از لشکر امام به عنوان«حکمیّت»پذیرفته شود و یک نفر از لشکر شام حتّی امام را تهدید کردند که:«إن لم تفعل قتلناک کما قتلنا عثمان؛اگر این پیشنهاد را عمل نکنی تو را می کشیم همان گونه که عثمان را کشتیم».

امام علیه السّلام که به خوبی می دانست این دام خطرناکی است که بر سر راه آنها گذاشته شده با این کار مخالف بود و اصرار بر ادامه نبرد داشت؛ولی به حکم اجبار،تن به مسأله حکمیّت داد و همین امر سبب شد که بعضی از ساده لوحان به امام خرده گیرند که چرا یک روز ما را از این کار نهی کردی،و روزی به آن امر می کنی؟ این خطبه پاسخی است،به این ایراد.و برای تکمیل پاسخ،امام علیه السّلام به چند نکته اشاره می کند.

نخست می فرماید:این نتیجه کار خود شماست که از امام و پیشوایتان پیروی نکردید اگر به دستور من عمل می کردید و جهاد را ادامه می دادید،امروز در این تنگنا گرفتار نبودید.

ص: 209

سپس امام علیه السّلام:نقطه های ضعف آنها را که منجر به این مشکل عظیم شده، بیان می کند. در مرحله سوّم،یاد گروهی از مسلمانان صدر اسلام را می کند که با نهایت شوق و قدرت ایمان از جهاد با دشمن استقبال می کردند و پیوسته پیروزی می آفرینند(اشاره به این که راه پیروزی آن است که آنها رفتند،نه آن که شما دارید).

در چهارمین نکته،باز آنها را اندرز می دهد که مراقب باشند و در دام شیطان گرفتار نشوند.

ص: 210

ص: 211

بخش اوّل

اشاره

هذا جزاء من ترک العقدة!أما و اللّه لو أنّی حین أمرتکم به حملتکم علی المکروه الّذی یجعل اللّه فیه خیرا،فإن استقمتم هدیتکم و إن اعوججتم قومتکم،و إن أبیتم تدارکتکم،لکانت الوثقی،و لکن بمن و إلی من؟أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی،کناقش الشّوکة بالشّوکة،و هو یعلم أنّ ضلعها معها!اللّهمّ قد ملّت أطبّاء هذا الدّاء الدّویّ،و کلّت النّزعة بأشطان الرّکیّ!

ترجمه

این(گرفتاری ناشی از حکمیّت که دامان شما را گرفته)،کیفر کسی است که «رأی صواب و پیمان اطاعت»را رها سازد.به خدا سوگند!اگر هنگامی که من شما را دستور به قبول حکمیّت(از روی ناچاری)دادم(به جای آن)شما را وادار(به ادامه جهاد)می کردم-کاری که خوشایندتان نبود،ولی خدا خیر فراوانی در آن قرار می داد-و در این حال اگر شما در مسیر حق گام برمی داشتید هدایتتان می کردم،و اگر منحرف می شدید شما را به راه،باز می گرداندم،اگر گروهی از شما خودداری می کردند کسان دیگری را به جای آنها می گماردم،این کار صحیح و اساسی بود،ولی(افسوس که تسلیم فرمان من نبودید)،من با کمک چه کسی می جنگیدم؟و به که اعتماد می کردم؟من می خواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم در حالی که شما خود درد من هستید.من در این حال به کسی می مانم،که می خواهد خار را به وسیله خار،بیرون بیاورد با این که می داند خار همچون خار است.

ص: 212

خداوندا!طبیبان این بیماری سخت و جانکاه،خسته شده اند،و کشندگان آب از چاه(برای آبیاری این زمین بی حاصل)درمانده گشته اند.

شرح و تفسیر: می خواستم درمان من باشید،ولی درد من هستید!

می خواستم درمان من باشید،ولی درد من هستید!

امام علیه السّلام در پاسخ ایراد کننده بالا جواب دندان شکنی می گوید.می فرماید:

«این(گرفتاری و بدبختی ناشی از حکمیّت که دامان شما را گرفته)کیفر کسی است که رأی صواب را رها سازد» (هذا جزاء من ترک العقدة (1)) .

من به شما فریاد زدم که جنگ را در مرحله حساس رها نکنید،ادامه دهید که پیروزی نزدیک است!،ولی شما این رأی صواب را رها کرده،تسلیم حیله های ناصواب«عمرو عاص»شدید،و اصرار به قبول حکمیّت کردید و همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه بعد فرموده:این حیله کاری بود که ظاهرش ایمان و باطنش کفر و نفاق بود.

سپس می افزاید:«به خدا سوگند اگر هنگامی که من شما را دستور به قبول حکمیّت(از روی ناچاری و اضطرار و اصرار جهّال)دادم(به جای آن)شما را وادار(به ادامه جهاد)می کردم-کاری که خوشایندتان نبود ولی خدا خیر فراوانی در آن قرار می داد-و در این حال اگر شما در مسیر حق گام برمی داشتید، هدایتتان می کردم و اگر منحرف می شدید شما را به راه باز می گرداندم و اگر گروهی از شما خودداری می کردند کسان دیگری را به جای آنها می گماردم(به هر حال اگر اطاعت من در ادامه مبارزه می کردید)این کار صحیح و محکمی بود

ص: 213


1- 1. «عقده » در اصل به معنای گره است و در این جا به معنای رأی صحیح و پیمان بر اطاعت است.

ولی(افسوس که تسلیم فرمان من نبودید)من با کمک چه کسی بجنگم؟و به که اعتماد کنم؟» (أما و اللّه لو أنّی حین أمرتکم به حملتکم علی المکروه الّذی یجعل اللّه فیه خیرا،فإن استقمتم هدیتکم و إن اعوججتم قوّمتکم، و إن أبیتم تدارکتکم،لکانت الوثقی،و لکن بمن و إلی من؟) .

امام علیه السّلام با این پاسخ گویا این حقیقت را بیان می کند که نیّت اصلی من،ادامه جهاد تا پیروزی بود به خصوص این که ما در آستانه پیروزی قرار داشتیم و من با تمام قوت و قدرت،حاضر به ادامه این راه بودم و لذا شما را از حکمیّت نهی کردم ولی شما افراد ضعیف الاراده و عصیانگر و نافرمان،حاضر به انجام این کار نبودید بنا بر این،من چاره ای جز قبول حکمیّت نداشتم و اکنون شما فراموشکاران برگشته اید و به من ایراد می کنید.

سپس در ادامه این سخن،تعبیر جالبی دارد می فرماید:«(عجبا!)من می خواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم،در حالی که شما خود،دردمنید.

من در این حال به کسی می مانم که می خواهد خار را به وسیله خار بیرون بیاورد با این که می داند خار همچون خار است» (أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی،کناقش الشّوکة بالشّوکة،و هو یعلم أنّ ضلعها (1)معها!) این تشبیه که از ضرب المثل معروفی گرفته شده،تشبیه بسیار دقیق و گویایی است،معمولا هنگامی که خار،در پا می نشیند آن را به وسیله سوزن یا منقاش،آهسته بیرون می آورند حال اگر بخواهند آن را به وسیله خار

ص: 214


1- 1. «ظلع» از ماده «ضلع » (بر وزن سبب) به معنای تمایل پیدا کردن به چیزی گرفته شده، و در این جا به معنای همسان و همانند است.

دیگری بیرون آورند به احتمال قوی خار دوّم نیز در پای می نشیند و می شکند و مشکل افزون می شود و این به صورت ضرب المثل در میان عرب در آمده که می گویند:

«کناقش الشّوکة بالشّوکة،و هو یعلم أنّ ضلعها معها»،این ضرب المثل را درباره کسی به کار می برند که مثلا می خواهد کسی را برای رفع اختلاف میان او و دیگری،حکم و داور کند،در حالی که آن شخص تمایل به دشمن او دارد و کار را پیچیده تر می کند.

منظور امام علیه السّلام این است که من می خواهم عصیان گران شام را به وسیله شما دفع کنم در حالی که شما خود در زمره عصیانگران هستید.

به هر حال این تعبیرات درد آلود و رنج آور،نشان می دهد که امام علیه السّلام در چه شرایط سختی قرار داشته است،اگر فرمان حمله می داده مخالفت می کردند و می گفتند:داوری قرآن را بپذیرید،اگر مسأله داوری را مطرح می فرموده، ایراد می کردند که:چرا تسلیم دشمن شدید؟ هر کدام نوایی می نواختند و هر یک هوا و هوسی در سر می پروراندند،و کار به جایی رسید که آگاه ترین و مدبرترین پیشوایان جهان،بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را به ضعف تدبیر متهم نمودند،و این نبود مگر به خاطر گروهی از پیروان ضعیف و ناتوان و ناصالح.

چرا و چگونه این چنین شد؟گویی خدا می خواهد با این رهبر بزرگ همگان را بیازماید.

و در پایان این بخش امام علیه السّلام،شکایت به درگاه خدا می برد و عرض حاجت به پیشگاه او می کند،عرضه می دارد:«خداوندا!طبیبان این درد سخت و جانکاه،خسته شده اند و کشندگان آب از چاه(برای آبیاری این

ص: 215

زمین بی حاصل) درمانده گشته اند» (اللّهمّ قد ملّت أطبّاء هذا الدّاء الدّویّ (1)،و کلّت (2) النّزعة (3)بأشطان (4)الرّکیّ (5)) .

چه تعبیر گویا و رسا و در عین حال سوزناکی!هنگامی که بیماری سخت و لا علاجی در جان کسی می ریزد و طبیب حاذق هر دارویی می دهد بیمار جواب مثبتی به آن دارو نمی دهد،سخت خسته و ملول می شود،همچنین کشاورزانی که با زحمت و تلاش فراوان از چاه های عمیق آب می کشند و به زمین نامستعدّی می ریزند که هیچ حاصلی نمی دهد سخت وامانده می شوند و همین گونه است حال رهبر و پیشوای مدیر و مدبّری همچون علی بن ابی طالب علیه السّلام که گرفتار گروهی جاهل،کوته بین،ضعیف الاراده و ضعیف الایمان می گردد.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که«عیسی بن مریم»چنین گفت:

«داویت المرضی فشفیتهم بإذن اللّه و ابرات الاکمه و الابرص بإذن اللّه و عالجت الموتی فاحییتهم بإذن اللّه و عالجت الاحمق فلم أقدر علی إصلاحه؛من بیماران را مداوا کردم و به اذن خدا آنها را شفا دادم،نابینای مادرزاد و گرفتار بیماری برص را به اذن خدا بهبودی

ص: 216


1- 1. «داءدوی» به معنای بیماری شدید است.
2- 2. «کلت» از ماده «کلول» (بر وزن ملول) به معنای ضعف و ناتوانی گرفته شده است.
3- 3. «نزعه» از ماده «نزع» (بر وزن نذر) به معنای کشیدن یا برکندن است و «نزعه» جمع نازع به معنای کشنده است.
4- 4. «اشطان» جمع «شطن» (بر وزن وطن) به معنای طناب طولانی است که با آن از چاه آب می کشند.
5- د. «رکی» جمع «رکیه» به معنای چاه آب است.

بخشیدم؛مردگان را به فرمان خدا زنده کردم،ولی خواستم احمق را معالجه کنم نتوانستم» (1).

ص: 217


1- 1. بحار الأنوار، جلد 14، صفحه 323، حدیث 36.

ص: 218

بخش دوّم

اشاره

أین القوم الّذین دعوا إلی الإسلام فقبلوه،و قرؤوا القرآن فأحکموه، و هیجوا إلی الجهاد فولهوا و له اللّقاح إلی أولادها،و سلبوا السّیوف أغمادها،و أخذوا بأطراف الأرض زحفا زحفا،و صفّا صفّا.بعض هلک، و بعض نجا.لا یبشّرون بالأحیاء،و لا یعزّون عن الموتی.مره العیون من البکاء،خمص البطون من الصّیام،ذبل الشّفاه من الدّعاء،صفر الألوان من السّهر.علی وجوههم غبرة الخاشعین.أولئک إخوانی الذّاهبون.فحقّ لنا أن نظمأ إلیهم،و نعضّ الأیدی علی فراقهم.

ترجمه

کجایند آنها که به اسلام دعوت شدند،و(از جان و دل)آن را پذیرفتند، قرآن را تلاوت کردند و به خوبی آن را شناختند و به کار بستند،به جهاد دعوت شدند و عاشقانه به سوی آن حرکت کردند،همچون عشق ناقه به بچه هایش،غلاف شمشیرها را کنار انداختند(و فکر عقب نشینی را از سر به در کردند)و گرداگرد زمین را در جبهه های مختلف گروه گروه و صف در صف احاطه نمودند سرانجام بعضی شهید شدند و بعضی رهایی یافتند.

آنها کسانی بودند که هیچ گاه از زنده ماندن در میدان جنگ،ابراز شادی نمی کردند و در مرگ شهیدان به یکدیگر تسلیت نمی گفتند!آنها بر اثر گریه (از خوف خدا)چشمانشان ناراحت و به خاطر روزه شکم هایشان تهی و لب ها از کثرت دعا خشک شده و رنگ چهره ها بر اثر شب زنده داری پریده و غبار خشوع بر چهره های آنها نشسته بود،(آری)

ص: 219

برادران من آنها بودند که رفتند، پس سزاوار است که تشنه دیدار آنها باشیم و از فراقشان انگشت حسرت به دندان بگزیم!

شرح و تفسیر: آنها برادران من بودند!

آنها برادران من بودند!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه برای تحریک نیروها و تشویق آنها به جهاد،و سرزنش و ملامت در برابر کوتاهی ها و کاستی ها،یادی از دوستان شجاع،مؤمن و آگاه خود می کند؛که هم در میدان نبرد و جهاد با دشمن می درخشیدند و هم در میدان اطاعت و عبادت و بندگی خدا پیشرو پیشگام بودند،می فرماید:

«کجایند آنها که به اسلام دعوت شدند و(از جان و دل)آن را پذیرفتند.قرآن را تلاوت کردند و به خوبی آن را شناختند و به کار بستند،به جهاد دعوت شدند و عاشقانه به سوی آن حرکت کردند،همچون عشق«ناقه»به بچه هایش، غلاف شمشیرها را کنار انداختند(و فکر عقب نشینی از سر به در کردند)و گرداگرد زمین(در جبهه مختلف)گروه گروه و صف در صف احاطه نمودند (سرانجام)بعضی شهید شدند و بعضی رهایی یافتند» (أین القوم الّذین دعوا إلی الإسلام فقبلوه،و قرؤوا القرآن فأحکموه،و هیجوا (1)إلی الجهاد فولهوا (2)و له اللّقاح (3)إلی أولادها،و سلبوا السّیوف أغمادها (4)،

ص: 220


1- 1. «هیجوا» فعل مجهول از ماده «هیجان» است و در این جا مفهومش این است که آنها را به سوی جهاد بر می انگیختند.
2- 2. «لهوا» از ماده «وله» (بر وزن فرح) به معنی شدت اشتیاق یا شدت حزن است.
3- 3. «لقاح » جمع «لقوح» به معنی ناقه (شتر ماده) است.
4- 4. «أغماد» جمع «محمد» (بر وزن هند، به معنی غلاف شمشیر است.

و أخذوا بأطراف الأرض زحفا (1)زحفا،و صفّا صفّا.بعض هلک،و بعض نجا) .

اوصافی را که امام علیه السّلام در این عبارت برای آنها برشمرده بسیار حساب شده است.از ایمان به اسلام و فهم صحیح و دقیق قرآن،و به کار بستن آن که انگیزه اصلی حرکت به سوی جهاد است آغاز می کند،سپس عشق آنها را به جهاد همچون عشق مادر به فرزند توصیف می کند،و شجاعت آنها را می ستاید،که هرگز در فکر غلاف کردن شمشیرها و پایان جهاد نبودند.در آخر حرکت گروهی و دسته جمعی آنها را-که در همه میدان ها در هر نقطه ای از زمین حاضر می شدند-ستایش می کند.و به یقین این اوصاف در هر قوم و ملتی باشد، سرانجام پیروز می شوند.

و در ادامه این سخن به قسمت دیگری از اوصاف آنها می پردازد،که از روحیه بلند و مقام زهد و خضوع و خشوع آنها در پیشگاه خداوند،پرده برمی دارد.

می فرماید:«آنها کسانی بودند که هیچ گاه از زنده ماندن در میدان جنگ،ابراز شادی نمی کردند،و در مرگ شهیدان،به یکدیگر تسلیت نمی گفتند!» (لا یبشّرون بالأحیاء،و لا یعزّون عن الموتی) .

و این نشانه روحیه بلند آنهاست که هرگز در بند حیات مادی نبودند که اگر دوستانشان آن را از دست دهند،ناراحت شوند و اگر زنده بمانند به یکدیگر تبریک بگویند،و شادمان باشند.آنها به شهادت در راه خدا افتخار می کردند و بزرگترین سعادت خود را در شهادت می دانستند.

«آنها بر اثر گریه(از خوف خدا)چشمانشان ناراحت،و به خاطر روزه، شکم هایشان تهی،و لب ها،از کثرت دعا خشک شده،و رنگ چهره ها بر اثر

ص: 221


1- 1.« زحف» در اصل به معنی راه رفتن توأم با سنگینی است و به حرکت لشکر انبوه و هر جمعیت فشرده اطلاق می شود.

شب زنده داری پریده،و غبار خشوع بر چهره های آنها نشسته بود» (مره (1) العیون من البکاء،خمص (2)البطون من الصّیام،ذبل (3)الشّفاء من الدّعاء، صفر (4)الألوان من السّهر (5).علی وجوههم غبرة الخاشعین) .

آری،آنها در میدان جهاد همچون شیر می غریدند؛ولی در شب به هنگام راز و نیاز با پروردگار گریه سر می دادند و سیلاب اشک،فرو می ریختند،در خلوت، چنین بودند و در جلوت،چنان.

و در پایان این سخن،به عنوان یک درس سازنده و پربار می فرماید:

«برادران من،آنها بودند که رفتند پس سزاوار است که تشنه دیدار آنها باشیم و از فراقشان انگشت حسرت،به دندان بگزیم!» (أولئک إخوانی الذّاهبون.فحقّ لنا أن نظمأ إلیهم،و نعضّ الأیدی علی فراقهم) .

همیشه مربیان آگاه،برای تربیت افراد مورد نظر الگوهای برجسته و ارزنده را ارائه می کنند تا مخاطبان خود را با آنها بسنجند و در مسیر آنها قرار دهند.

کاستی های خود را بدانند و برای جبران به پای خیزند و علی علیه السّلام این معلّم بزرگ آسمانی همواره از این روش استفاده می کند.ولی افسوس!که مخاطبانش در آن زمان،شایستگی پذیرش این برنامه های تربیتی را نداشتند.معلم و پیشوا هر قدر بصیر و آگاه و شایسته و دلسوز باشد تا افراد تحت تربیت او از حدّ اقل آمادگی بهره مند نباشند،مفید واقع نمی شود.

ص: 222


1- 1. «مره» جمع «أمره» به معنی کسی است که چشمش بیماری یا ناراحتی دارد.
2- 2. «خمص» جمع «أخمص » به معنی کسی است که شکمش تهی و لاغر است.
3- 3. «ذبل» جمع «ذابل» به معنی خشک و بی طراوت است.
4- 4. «صفر» جمع «اصفر » به معنی زرد و رنگ پریده است.
5- 5. «سهر» به معنی شب زنده داری و شب بیداری است.

باران حیات بخش،همه جا می بارد ولی از شوره زار هرگز چیزی جز خس نمی روید.آفتاب بر همه جا می تابد ولی چشمان نابینا چه بهره ای می تواند بگیرد،نسیم حیات بخش همه جا می وزد اما قبرهای مردگان چه بهره ای می گیرند.

بخش سوّم

اشاره

إنّ الشّیطان یسنّی لکم طرقه،و یرید أن یحلّ دینکم عقدة عقدة، و یعطیکم بالجماعة الفرقة،و بالفرقة الفتنة.فاصدفوا عن نزغاته و نفثاته، و اقبلوا النّصیحة ممّن أهداها الیکم،و اعقلوها علی أنفسکم.

ترجمه

شیطان راه های انحرافی خویش را برای شما آسان جلوه می دهد، و می خواهد(رشته های محکم)دین شما را گره گره بگشاید و به جای اتحاد و هماهنگی،ایجاد تفرقه کند و به وسیله تفرقه،فتنه بر پا سازد.حال که چنین است:از وسوسه ها و فریب های او روی بگردانید و نصیحت را از کسی که به شما هدیه می کند،پذیرا شوید،و آن را محکم در درون جان خویش نگهداری کنید.

شرح و تفسیر: از وسوسه های شیطان بر حذر باشید

از وسوسه های شیطان بر حذر باشید

در پایان خطبه از آن جا که سرچشمه بسیاری از بدبختیها و مشکلاتی که نمونه های آن در کلام امام علیه السّلام آمد،وسوسه های شیطان است امام علیه السّلام به همه یارانش هشدار می دهد،که مراقب توطئه های شیطان،

ص: 223

و طرق نفوذ او باشند،و با چهار جمله،همه گفتنیها را بطور خلاصه بیان می کند:

می فرماید:«شیطان راههای انحرافی خویش را برای شما آسان جلوه می دهد»(تا گام در طریق او بگذارید) (إنّ الشّیطان یسنّی (1)لکم طرقه) .

و از آن جا که از روش سیاست گام به گام،استفاده می کند«می خواهد (رشته های محکم)دین شما را گره گره بگشاید»(و اعتقادات و اعمال شما را یکی بعد از دیگری بر باد دهد) (و یرید أن یحلّ دینکم عقدة عقدة) .

برنامه دیگر او این است که:«به جای اتحاد و هماهنگی ایجاد تفرقه کند» (و یعطیکم بالجماعة الفرقة) .

«و به وسیله تفرقه فتنه بر پا سازد!» (و بالفرقة الفتنة) .

آری نخستین برنامه شیطان این است که بیراهه های خطرناک را در نظر انسان،شاه راه مستقیم جلوه می دهد،و با روش تساهل و تسامح همگان را به طرق خود دعوت می کند،و طریق اطاعت الهی را مشکل و خشن و ناهموار جلوه گر می سازد هنگامی که انسان،در طریق او گام گذارد،در هر قدم او را به ترک قانونی از قانونهای الهی و ترک پیمانی،از پیمانهای مقدّس دینی،وادار می سازد،همان طور که قرآن مجید چهار بار روی این معنا تکیه کرده که « «وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» ؛از گامهای شیطان پیروی نکنید».

و در جای دیگر می فرماید:« «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» ؛و هر کس از گامهای شیطان پیروی کند(گمراه می شود) چرا که او به فحشا و منکر دعوت می کند» (2).

ص: 224


1- 1. «یسنی» از ریشه «سناء» به معنی روشنایی است و هنگامی که به پاپ تفعیل برود به معنی سهل و آسان نمودن است.
2- 2. بقره، آیات 168 و 208. انعام، آیه 142. نور، آیه 21

و هنگامی که انسان را نسبت به احکام الهی،بی تفاوت کرد و هوا و هوسها بر جامعه حاکم شد،با استفاده از تضادّهای منافع مادی،و تعصبهای جاهلی،مردم را به تفرقه دعوت می کند همان گونه که در قرآن مجید می خوانیم:« «إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ» ؛شیطان می خواهد در میان شما عداوت و دشمنی بواسطه شراب و قمار ایجاد کند» (1).

بدیهی است هنگامی که آتش اختلاف و نفاق،در جامعه روشن شود فتنه ها به دنبال آن آشکار می گردد.و فتنه ها دین و دنیای انسانها را تباه می سازد.

در ماجرای«صفین»دقیقا همین برنامه های شیطانی اجرا شد،نخست شیطان به آنها القا کرد که پذیرش حکمیّت سهلترین راه برای رسیدن به صلح و آرامش است سپس آنها را به نافرمانی در برابر دستورات محکم امیر مؤمنان علیه السّلام در زمینه جهاد دعوت نمود و به دنبال آن تفرقه و نفاق در آن لشکر عظیم افکند که نتیجه آن فتنه«عمرو عاص»و فتنه خوارج بود.

سپس امام علیه السّلام برای این که اصحاب و یارانش در این دام نیفتند می فرماید:

«حال که چنین است از وسوسه ها و فریبهای او روی بگردانید و نصیحت را از کسی که به شما هدیه می کند پذیرا شوید،و آن را محکم در درون جان خویش نگهداری کنید» (فاصدفوا (2)عن نزغاته (3)و نفثاته (4)،و اقبلوا النّصیحة ممّن أهداها الیکم،و اعقلوها (5)علی أنفسکم) .

ص: 225


1- 1. مائده : 91.
2- 2. «اصدفوا» از ماده «صدف» (بر وزن عطف، به معنی اعراض کردن و منصرف شدن است.
3- 1. «نزغات» جمع «نرغة» (بر وزن ضربه) به معنی فریب دادن است.
4- 2. «نفثات » جمع «نفثه» در این جا به معنی وسوسه کردن است.
5- ٣. اعقلوا» از ماده «عقل» (بر وزن دغل) به معنی بستن پای شتر است، سپس به نگهداری هر چیزی اطلاق شده و عقل به معنی خرد نیز از همین ریشه است زیرا انسان را از کارهای خلاف باز می دارد.

در عصر و زمان ما نیز مطلب همین گونه است،نخست شیطان طرق انحرافی خود را سهل و آسان نشان می دهد،و گروهها را به سوی خود می کشاند و بعد ارزش های اسلامی را یکی یکی از آنها می گیرد،سپس در میان آنها تفرقه می افکند و به دنبال تفرقه آتش فتنه های سیاسی اجتماعی و اقتصادی را روشن می کند.

ص: 226

خطبۀ 122: هنگامی که خوارج در مخالفت خود با مسأله حکمیّت،پافشاری کردند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

قاله للخوارج،و قد خرج إلی معسکرهم و هم مقیمون علی انکار الحکومة،

فقال علیه السّلام:

خطبه 122 (1)

هنگامی که خوارج در مخالفت خود با مسأله حکمیّت،پافشاری کردند امام علیه السّلام به لشگرگاه آنان رفت و این خطبه را ایراد فرمود:

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در بالا آمد،این خطبه،بخشی از سخنان امام علیه السّلام قبل از «جنگ نهروان»را بازگو می کند،که امام علیه السّلام به عنوان اتمام حجت برای آنها ایراد فرمود،و سخنان امام علیه السّلام بسیار مؤثر واقع شد

ص: 227


1- سند خطبه : مرحوم «طبرسی» این سخن را در کتاب «حتجاح» کوتاه تر از آنچه در این جا آمده، آورده است که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است. ابن ابی الحدید» می گوید : این کلام گر چه ظاهرا به هم پیوسته است ولی در واقع از سه بخش تشکیل می شود که از هم جداست و مرحوم «سید رضی» طبق روشی که دارد، گاه از یک خطبه طولانی کلمات فصیح تر را جدا کرده و بخش هایی را حذف می کند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 271).

به گونه ای که اکثریت قاطع خوارج توبه کردند و از جنگ کناره گیری نمودند.

امام علیه السّلام در این سخنان حساب شده،نخست آنان را به دو گروه،تقسیم نموده و صفوفشان را از هم جدا می کند:کسانی که در«صفین»حضور داشتند و کسانی که حضور نداشتند.

در بخش دوّم،روی سخن را به صفینیان کرده و به آنها یادآور می شود:

شما بودید که مسأله حکمیّت را بر من تحمیل کردید،در حالی که من به شدت با آن مخالف بودم و شما را دستور به ادامه جهاد،تا پیروزی دادم.

در بخش سوّم،به این نکته اشاره می فرماید که:ما در آغاز اسلام برای پیشرفت این آیین مقدّس،حتّی با نزدیکترین بستگان خود که در صف کفر، قرار داشتند جهاد کردیم،ولی اکنون در برابر ما برادران مسلمان ما هستند که به راه خطا رفته اند و شرایط به گونه دیگری است.لذا نخست باید از آنها رفع شبهه کنیم،امید است مشکل حل شود.

ص: 228

بخش اوّل

اشاره

أ کلّکم شهد معنا صفّین؟فقالوا:منّا من شهد و منّا من لم یشهد.قال:

فامتازوا فرقتین،فلیکن من شهد صفّین فرقة،و من لم یشهدها فرقة،حتّی أکلّم کلاّ منکم بکلامه.و نادی النّاس،فقال:

أمسکوا عن الکلام،و أنصتوا لقولی،و أقبلوا بأفئدتکم إلیّ،فمن نشدناه شهادة فلیقل بعلمه فیها.

ثمّ کلّمهم علیه السّلام بکلام طویل،من جملته أن قال علیه السّلام:

ألم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیلة و غیلة،و مکرا و خدیعة:إخواننا و أهل دعوتنا،استقالونا و استراحوا إلی کتاب اللّه سبحانه،فالرّأی القبول منهم و التّنفیس عنهم؟فقلت لکم:هذا أمر ظاهره إیمان،و باطنه عدوان، و أوّله رحمة،و آخره ندامة.فأقیموا علی شأنکم،و الزموا طریقتکم،و عضّوا علی الجهاد بنواجذکم،و لا تلتفتوا إلی ناعق نعق:إن أجیب أضلّ،و إن ترک ذلّ.و قد کانت هذه الفعلة،و قد رأیتکم أعطیتموها.و اللّه لئن أبیتها ما وجبت علیّ فریضتها،و لا حمّلنی اللّه ذنبها.و واللّه إن جئتها إنّی للمحقّ الّذی یتّبع؛ و إنّ الکتاب لمعی،ما فارقته مذ صحبته.

ترجمه

آیا همه شما در«صفّین»با ما بوده اید؟آنها گفتند:«بعضی از ما حضور داشت و بعضی حاضر نبود».

فرمود:پس به دو گروه تقسیم شوید!آنها که در«صفین»بودند یک گروه شوند و آنها که نبودند گروه دیگر،تا با هر کدام با سخنی که مناسب اوست سخن بگویم،سپس امام علیه السّلام مردم را ندا داده فرمود:خاموش باشید و به حرفهایم گوش فرا دهید!و با دل هایتان به سوی من آیید و هر

ص: 229

کس را سوگند دادم که درباره آنچه می داند گواهی دهد با علم و اطلاع خود گواهی دهد آن گاه حضرت با آنها سخنی طولانی گفت:که بخشی از آن این است:«مگر آن زمان که(سپاه معاویه)از روی حیله و نیرنگ و مکر و خدعه قرآنها را بر سر نیزه ها بلند کردند، نگفتید«اینها برادران ما هستند و اهل مذهب ما از ما خواسته اند که از آنها درگذریم و راضی به حکمیّت کتاب قرآن شده اند،رأی صواب آن است که از آنها بپذیریم و دست از آنان بکشیم؟» ولی من به شما گفتم:این کاری است که ظاهرش ایمان و باطنش(کفر و) عدوان است،آغازش رحمت و پایانش ندامت است،به حال خود باقی باشید و از راهی که پیش گرفته اید منحرف نشوید و به جهاد ادامه دهید،دندانها را بر هم بفشارید،و به هیچ صدایی اعتنا نکنید چرا که اینها صداهایی است که اگر به آن پاسخ گویند گمراه می کند و اگر رهایش سازند گوینده اش خوار و ذلیل می شود، ولی(متأسّفانه)پیشنهاد شما(مسأله حکمیّت)انجام گرفت و دیدم شما آن را پذیرفتید(اکنون که در دام آنها گرفتار شده اید فریادتان بلند شده است).

به خدا سوگند!اگر من از پذیرش این امر سرباز می زدم،متعهّد به لوازم آن نبودم و خداوند گناه آن را بر دوش من نمی گذاشت(ولی مرا به اجبار به این وادی کشاندید)و اگر آن را پذیرا شدم باز حق با من بود و قرآن با من است(و به حقانیت من حکم می کند)و از آن زمان که با آن آشنا شده ام هرگز از آن جدا نگشته ام .

شرح و تفسیر: چگونه در دام دشمن افتادید

چگونه در دام دشمن افتادید

ص: 230

همان گونه که در بالا آمد مخاطبین این خطبه،«خوارج نهروان»هستند که امام علیه السّلام برای اتمام حجت با آنها و هدایت و ارشاد گروه فریب خورده،این سخن را ایراد کرد،و در آغاز برای آماده ساختن آنها چنین فرمود:«آیا همه شما در«صفین»با ما بودید؟» (أکلّکم شهد معنا صفّین؟) .

«آنها گفتند:بعضی از ما حضور داشت و بعضی حاضر نبود» (فقالوا:منّا من شهد و منّا من لم یشهد) .

با این که میان جنگ«صفّین»و جنگ با«خوارج نهروان»فاصله چندانی نبود،معلوم نیست گروه دوّم که در«صفّین»نبوده اند،چگونه به این گروه فتنه گر،پیوستند،شاید وسوسه های گروه اوّل در میان مردم«کوفه»و فرزندان و بستگانشان،این اثر را گذاشته که با آنها هم صدا شوند و در صف آتش بیاران فتنه قرار گیرند.

به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن فرمود:«پس به دو گروه تقسیم شوید!آنها که در«صفین»بودند،یک گروه شوند و آنها که نبودند گروه دیگر.تا با هر کدام با سخنی که مناسب اوست سخن بگویم» (قال:فامتازوا فرقتین، فلیکن من شهد صفّین فرقة،و من لم یشهدها فرقة،حتّی أکلّم کلاّ منکم بکلامه) .

این تعبیر نشان می دهد:اگر مخاطبین در سخنان مهم،یک دست نباشند فصاحت و بلاغت ایجاب می کند که آنها را از هم جدا سازند و با هر کدام مناسب حالشان سخن بگویند،تا کاملا مؤثّر واقع شود و امام علیه السّلام از این روش استفاده فرمود و نتیجه بخش بود.

بعد از آن می خوانیم:«امام علیه السّلام مردم را ندا داد فرمود:خاموش باشید!و به حرفهایم گوش فرا دهید!و با دل هایتان به سوی من آیید،و هر

ص: 231

کس را سوگند دادم که درباره آنچه می داند گواهی دهد،با علم و اطلاع خود گواهی دهد» (و نادی النّاس،فقال:أمسکوا عن الکلام،و أنصتوا لقولی،و أقبلوا بأفئدتکم إلیّ،فمن نشدناه (1)شهادة فلیقل بعلمه فیها) .

از این تعبیر استفاده می شود که«خوارج»یا لشکریان امام علیه السّلام که در آن جا حضور داشتند و یا هر دو،مشغول سخن گفتن با یکدیگر بودند،امام نخست آنها را دعوت به سکوت و گوش فرادادن از دل و جان نمود تا زمینه تأثیر آماده شود و در ضمن،شهود خود را نیز از میان جمعیّت به صورت عام برگزید.

«سپس آن حضرت علیه السّلام با آنان سخن گفت،سخنی طولانی که بخشی از آن این است» (ثمّ کلّمهم علیه السّلام بکلام طویل،من جملته أن قال علیه السّلام . (2)

امام علیه السّلام دست آنها را گرفته و به گذشته نزدیک می برد و اشتباهات بزرگ و عصیان آنها را یادآور می شود و به گروهی که در«صفین»حضور داشته اند می فرماید:«مگر آن زمان که(سپاه معاویه)از روی حیله و نیرنگ و مکر و خدعه قرآنها را بر سر نیزه ها بلند کردند،نگفتید:اینها برادران ما هستند و اهل مذهب ما؟از ما خواسته اند که از آنان درگذریم و راضی به حکمیّت کتاب خدا،قرآن شده اند،رأی صواب این است که از آنها بپذیریم و دست از

ص: 232


1- 1. «نشد» از ماده «نشد» (بر وزن مشق) به معنی صدا زدن و سؤال کردن و طلب نمودن است و در جمله بالا به معنی شهادت طلبیدن است.
2- 2. آیا این جمله کلام «سید رضی» است یا کلام راوی این خطبه، که «سید رضی» از او نقل کرده ؟ درست معلوم نیست ولی مسلم است که سخن امام (علیه السلام) بسیار از آنچه در «نهج البلاغه» آمده بیشتر بوده است و «سید رضی» طبق روشی که دارد بخشهای برجسته تر را برگزیده است.

آنان بکشیم؟» (أ لم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیلة و غیلة (1)،و مکرا و خدیعة:إخواننا و أهل دعوتنا،استقالونا (2)و استراحوا إلی کتاب اللّه سبحانه،فالرّأی القبول منهم و التّنفیس (3)عنهم) .

آن گاه پاسخ خود را در برابر این فریب و نیرنگ به آنها یادآور شده می فرماید:

(به خاطر دارید که)من به شما گفتم:این کاری است که ظاهرش ایمان و باطنش(کفر و)عدوان است،آغازش رحمت و پایانش ندامت است» (فقلت لکم:هذا أمر ظاهره إیمان،و باطنه عدوان،و أوّله رحمة،و آخره ندامة) .

«بر همین حال باقی باشید،و از راهی که پیش گرفته اید منحرف نشوید و در این مرحله سرنوشت ساز،به جهاد ادامه دهید و در جهاد دندانها را بر هم بفشارید و به هیچ صدایی اعتنا نکنید،چرا که اینها صداهایی است که اگر به آن پاسخ(موافق)گویند گمراه می کند و اگر رهایش سازند گوینده اش خوار و ذلیل می شود» (فأقیموا علی شأنکم،و الزموا طریقتکم،و عضّوا علی الجهاد بنواجذکم،و لا تلتفتوا إلی ناعق نعق:إن أجیب أضلّ،و إن ترک ذلّ) .

«ولی(مع الأسف)این کار(مسأله حکمیّت)انجام گرفت و دیدم شما آن را پذیرفتید»(اکنون که در دام آنها گرفتار شده اید فریادتان بلند شده است) (و قد کانت هذه الفعلة،و قد رأیتکم أعطیتموها) .

راستی شگفت آور است!از یکسو امام علیه السّلام را در آخرین لحظات سرنوشت ساز جنگ،که گام های کوتاهی به سوی پیروزی باقی مانده بود،

ص: 233


1- 1. «غیلة» به معنی نیرنگ است.
2- 2. «استقالوا» از ماده «استقالة » به معنی درخواست پس گرفتن چیزی است.
3- 3. «تنفیس» به معنی گشایش و آزاد نمودن و دست کشیدن است.

سخت در فشار می گذارند که به نیرنگ«ابن عاص»تن در دهد و حکمیّت را بپذیرد،و حتی امام علیه السّلام را تهدید می کنند که اگر«مالک اشتر»باز نکردد،جان خودت در خطر است،ولی هنگامی که پرده ها کنار می رود و نیرنگ ها فاش می شود و به بن بست می رسند به جای آن که بیایند و عذرخواهی کنند،در فکر جبران این خطای بزرگ برآیند،طلبکار می شوند که،چرا حکمیّت را پذیرفتی؟! نکته جالب این که:امام علیه السّلام در آغاز«خوارج»را به دو دسته کرد؛گروهی که در«صفین»حضور داشتند و گروهی که نداشتند تا روشن سازد که اگر گروه دوّم به خاطر نادانی و بی خبری از جریان صفین،قیام کردند،شما که در صفین بودید و تمام جریان ها را از نزدیک دیدید،چرا؟شما با چه منطقی به میدان جنگ«نهروان»گام گذاشتید؟و مرا مسؤول داستان حکمیّت می دانید؟ و به این ترتیب هم با آنها اتمام حجت فرمود،و هم به گروه دوّم که فریب این گروه را خورده بودند و به اتفاق آنها به میدان آمده بودند.

و کاری بدتر از این نیست که انسان گوش به ارشاد و راهنمایی ناصح مشفق فرا ندهد و هنگامی که گرفتار عاقبت شوم اعمال خود شد،او را مقصّر بشمارد و زبان اعتراض بگشاید.

آری،انسان های بی انصاف و فراموش کار،از این کارها بسیار دارند.

سپس امام علیه السّلام با سخن دیگری،مطلب را برای آنها آشکارتر می سازد.

می فرماید:«به خدا سوگند!اگر من از پذیرش این امر(حکمیّت)سرباز می زدم، متعهّد به لوازم آن نبودم و خداوند گناه آن را بر دوش من نمی گذاشت!» (و اللّه لئن أبیتها ما وجبت علیّ فریضتها،و لا حمّلنی اللّه ذنبها) .

ص: 234

اشاره به این که:اگر من در آغاز سخت با مسأله حکمیّت مخالف بودم برای این که در برابر لوازم آن مسئوول نباشم.و گناه آن بر دوش من سنگینی نکند؛ چرا که مسأله حکمیّت سبب تقویت حاکمیت جبّاران شام،شد و خون های شهدای«صفین»را بر باد داد و طرفداران حق را ذلیل و مأیوس کرد.

به دنبال آن می افزاید:از سوی دیگر«به خدا سوگند!اگر آن را در پایان کار پذیرا شدم باز حق با من بود و قرآن با من است(و به حقانیت من گواهی می دهد)از آن زمان که با آن آشنا شده ام،هرگز از آن جدا نگشته ام» (و واللّه إن جئتها إنّی للمحقّ الّذی یتّبع؛و إنّ الکتاب لمعی،ما فارقته مذ صحبته) .

اشاره به این که،هنگامی که دیدم در میان شما در مسأله حکمیّت چنان اختلافی افتاده که اگر جلوی آن را نگیرم شما خودتان بر ضد یکدیگر قیام می کنید و گروهی بر گروه دیگر شمشیر می کشد و اسباب بدبختی و رسوایی بزرگ فراهم می شود،این جا بود که مجبور شدم و حکمیّت را پذیرفتم.

و آنگهی،اگر در مسأله حکمیّت قرآن،کار را به دست کسی می گذاشتید،که همیشه با قرآن بوده و از محتوای آن کاملا آگاه است و به سراغ فرد ساده لوح و نادان و پستی همچون«ابو موسی اشعری»نمی رفتید،این توطئه خنثی می شد،و اگر زیان هایی داشت به حدّاقل می رسید؛اما شما هم حکمیّت را بر من تحمیل کردید،و هم ابو موسی اشعری نادان را.و در این دام بزرگ گرفتار شدید و حدّ اکثر زیان های آن را پذیرفتید.

حال حرف حساب شما چیست؟آیا من باید پاسخ گوی خلاف کاریهای شما باشم؟و جریمه جرایم سنگین شما را بپردازم؟ از آن چه در بالا گفته شد،نکات زیر روشن می شود:

ص: 235

1-امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش دو بار سوگند یاد کرده است.مخصوصا در بخش دوّم با تاکیدهای بیشتر تا نشان دهد کمترین کوتاهی از ناحیه او نبوده است.

2-آنچه امام علیه السّلام در این دو سوگند بیان کرده دلیلی بر تردید آن حضرت در مسأله حکمیّت نبوده است بلکه اشاره به دو حالت مختلف است.در آغاز سخت مخالف بود چون آن را فریب و نیرنگ خطرناکی می دانست و بعد که اصحاب و یارانش اختلاف کردند و گروه عظیمی از افراد بی خبر و نادان اصرار بر قبول حکمیّت داشتند،برای پرهیز از ضایعات بیشتر،و دفع فتنه های فزونتر،تن به حکمیّت داد.از این رو،هم مخالفت اوّل حکیمانه بود و هم موافقت دوّم.

از این گذشته اگر آنها در مسأله حکمیّت روی فرد نادان و ساده لوحی همچون«ابو موسی اشعری»پافشاری نمی کردند،مشکلات بسیار کمتر بود، آنچه باعث عقیم ماندن نتایج جنگ«صفین»و امتیاز گرفتن دشمنان اسلام شد،همان پافشاری جاهلانه بود بنابر این،این گروه متعصب و نادان،سنگرهای خود را یکی بعد از دیگری از دست دادند و گرفتار آن سرانجام شوم شدند،و عجب این که همه اینها را فراموش کرده،در برابر امام علیه السّلام شمشیر کشیدند و مدعی شدند چرا حکمیّت را پذیرفتی؟! اما به هر حال،سخنان منطقی و پر بار امام علیه السّلام در این زمینه کار خود را کرد و گروه زیادی از«خوارج»در همان جا بیدار شدند و توبه کردند و از جنگ کناره گیری نمودند،حتی در بعضی از تواریخ آمده اکثریت آنها به توبه کنندگان پیوستند.

نکته: گوشه ای از شخصیت معاویه!

گوشه ای از شخصیت معاویه!

ص: 236

کارهایی که«معاویه»در طول تاریخ زندگی خود مخصوصا در دوران حکومتش کرد،برای هر فرد با انصافی این نکته را روشن می سازد که او نه به عدالت در میان مسلمین می اندیشید،و نه برای پیشرفت اسلام،دل می سوزاند.او پیوسته در این فکر بود،کاری کند که پایه های حکومت لرزانش محکم شود،و به همین دلیل،از تمام شیوه هایی که حاکمان جبّار دنیا استفاده کردند استفاده می کرد.

داستان برافراشتن پیراهن«عثمان»در«شام»و اشک های دروغین ریختن و مردم را برای شورش در برابر امیر مؤمنان علی علیه السّلام برانگیختن و خون مسلمین را بر باد دادن یک نمونه زنده آن بود.

دادن رشوه های کلان به سران قبایل و حتی بعضی از فرماندهان لشکر علی علیه السّلام و ایجاد تفرقه و نفاق در میان آنها و در بین مردم.

فرستادن گروه های غارتگر به نواحی مختلف برای ایجاد ناامنی،نمونه های دیگری محسوب می شود.

مسأله بلند کردن قرآن ها بر سر نیزه ها نیز در همین راستا ارزیابی می شود.او نه آماده پذیرش حکمیّت قرآن بود و نه اهمیّتی به این امر می داد او فقط حکومت می خواست.

بعضی از شارحان«نهج البلاغه»در این جا اشارات قابل ملاحظه ای دارند.

می نویسد:

«معاویه»در آغاز به عنوان خون خواهی عثمان،در برابر امیر مؤمنان علی علیه السّلام برخاست ولی پس از پیروزی با قاتلان عثمان،هیچ برخوردی نداشت.

گاه به بعضی از آنها می گفت:الست من قتلة عثمان؟(آیا تو از قاتلان عثمان نیستی؟)و گاه هم سکوت می کرد و عطایی به آنها می بخشید.(این سخن را از «عقاد»در کتاب«معاویه»نقل می کند).

ص: 237

و از کتاب«علی بن ابی طالب علیه السّلام»نوشته«عبد الکریم خطیب»نقل می کند که«عایشه»دختر«عثمان»از«معاویه»خواست قاتلان پدرش را قصاص کند.«معاویه»در جواب به او گفت:«لان تکونی ابنة عمّ أمیر المؤمنین خیر من أن تکونی امرأة من عرض النّاس؛تو دختر عموی امیر المؤمنین باشی، بهتر از آن است که یکی از زنان عادی به شمار روی».

منظورش این است که خونخواهی عثمان تمام شد هدف این بود که به حکومت نائل شوم که تأمین شد.پافشاری بر خونخواهی ممکن است وضع مرا متزلزل سازد،تو هم قانع باش که به منزله دختر عموی من هستی،دختر عموی حاکم مسلمین! البتّه«معاویه»را از یاران نزدیکش نیز می توان شناخت،«عقاد»دانشمند معروف اهل سنت می نویسد:

«روزی«عمرو عاص»به«معاویه»گفت:اتری انّنا خالفنا علیّا لفضلنا؛تو گمان می کنی ما با علی علیه السّلام بدین جهت مخالفت کردیم که از او برتریم؟»،«لا و اللّه إن هی إلاّ الدّنیا نتکالب علیها»؛به خدا سوگند!چنین نیست هدف ما این است که به مقامات دنیا دست یابیم»و سخن از دین و اسلام و قرآن دستاویزی بیش نیست.

«ابن اثیر»می نویسد:«سعد وقاص»به«معاویه»گفت:«السّلام علیک أیّها الملک؛سلام بر تو ای پادشاه!»«معاویه»گفت:چرا یا امیر المؤمنین نگفتی؟«سعد وقاص»پاسخ داد:«و اللّه إنّی ما أحبّ إن

ص: 238

ولّیتها بما ولّیتها؛ به خدا سوگند من دوست ندارم خلافت را آن گونه که تو(از طریق مکر و حیله) به دست آورده ای در اختیار بگیرم» (1).

بخش دوّم

اشاره

فلقد کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،و إنّ القتل لیدور علی الآباء و الأبناء و الإخوان و القرابات،فما نزداد علی کلّ مصیبة و شدّة إلاّ إیمانا، و مضیّا علی الحقّ،و تسلیما للأمر،و صبرا علی مضض الجراح.و لکنّا إنّما أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام علی ما دخل فیه من الزّیغ و الإعوجاج، و الشّبهة و التّأویل.فإذا طمعنا فی خصلة یلمّ اللّه بها شعثنا،و نتدانی بها إلی البقیّة فیما بیننا،رغبنا فیها،و أمسکنا عمّا سواها.

ترجمه

ما همراه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بودیم،و قتل و کشتار(حتی)در میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان(که بر ضد اسلام قیام کرده بودند)دور می زد،و هر مصیبت و سختی در این راه پیش می آمد،سبب افزایش ایمان ما و حرکت در راه حق و تسلیم در برابر فرمان(خدا)و شکیبایی بر درد و سوزش جراحت ها می شد،(و در یک جمله ما از هیچ مشکلی هراس نداشتیم)ولی ما هم اکنون با جماعتی که(ظاهرا)برادران اسلامی ما هستند،به خاطر انحرافات و کجی ها و شبهات و تأویلات ناروا که در اسلام دارند،پیکار می کنیم،بنابر این هر گاه احساس کنیم چیزی باعث جمع پراکنده ما می گردد و به وسیله آن به هم نزدیک می شویم و باقیمانده پیوندها را در میان

ص: 239


1- 1. «فی ظلال نهج البلاغه » مرحوم «مغنیه» ذیل خطبه مورد بحث جلد 2، صفحه 222 به بعد.

خود محکم می سازیم،به آن علاقه نشان می دهیم و از غیر آن خودداری می کنیم!

شرح و تفسیر: تا آن جا که در توان داریم برای وحدت می کوشیم

تا آن جا که در توان داریم برای وحدت می کوشیم

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که آخرین بخش آن است به سراغ یک جواب منطقی برای بهانه جویان«خوارج»می رود،آنهایی که می گفتند:چرا امام علیه السّلام تن به حکمیّت داده است؟چرا ما همچون یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در صدر اسلام با دشمن تا آخرین نفس نجنگیم؟آیا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله هرگز تن به حکمیّت با دشمنان خود داد؟ امام علیه السّلام در پاسخ،این حقیقت را آشکار می سازد که زمان ما با زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بسیار متفاوت است و کسانی که ما با آنها می جنگیم،گروهی از مسلمانان فریب خورده اند،در حالی که دشمنان ما در صدر اسلام،کفّار بی ایمان و مشرکان مخالف با اسلام بودند.می فرماید:

«ما همراه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بودیم و قتل و کشتار(حتی)در میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان(که بر ضد اسلام قیام کرده بودند)دور می زد و در این راه،هر مصیبت و سختی پیش می آمد سبب افزایش ایمان ما و حرکت در راه حق و تسلیم در برابر فرمان(خدا)و شکیبایی بر درد و سوزش جراحت ها می شد» (فلقد کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،و إنّ القتل لیدور علی الآباء و الأبناء و الإخوان و القرابات،فما نزداد علی کلّ مصیبة و شدّة إلاّ إیمانا،و مضیا علی الحقّ،و تسلیما للأمر،و صبرا علی مضض (1)الجراح) .

ص: 240


1- 1. «مضض » به معنی درد و سوزش است.

آری در آن زمان ما با قدرت و شدت به دشمن حمله می کردیم حتی اگر برادران و بستگان ما در وصف آنها قرار داشتند،گرچه مصیبت آنها بر ما سخت بود اما چون به فرمان خدا انجام می گرفت،ایمان ما فزونی می یافت و در برابر تمام مصائب و جراحات جنگ صبور و شاکر بودیم.

ولی امروز جریان تغییر یافته«ما هم اکنون با جماعتی که(ظاهرا)برادران اسلامی ما هستند به خاطر انحرافات و کجی ها و شبهات و تأویلات ناروا که در اسلام دارند پیکار می کنیم،بنابر این هر گاه احساس کنیم چیزی باعث جمع پراکنده ما می شود و به وسیله آن به هم نزدیک می گردیم و باقیمانده پیوندها را در میان خود محکم می سازیم،به آن علاقه نشان می دهیم و از غیر آن خودداری می کنیم» (و لکنّا إنّما أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام علی ما دخل فیه من الزّیغ و الإعوجاج،و الشّبهة و التّأویل.فإذا طمعنا فی خصلة یلمّ (1)اللّه بها شعثنا (2)،و نتدانی بها إلی البقیّة فیما بیننا،رغبنا فیها، و أمسکنا عمّا سواها) .

امام علیه السّلام با این عبارت،نشان می دهد که قیاس زمان او به زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قیاس مع الفارق است چرا که در آن زمان،مبارزه با دشمن بیرون بود،و در زمان امام علیه السّلام با دوستان فریب خورده و منحرف درونی،و در واقع کار امام علیه السّلام در قبول حکمیّت برگرفته از آیه شریفه« «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ

ص: 241


1- 1. «یلمه از ماده «لم» (بر وزن غم) به معنی جمع آوری کردن است و گاه به معنی جمع آوری توأم با اصلاح نیز آمده است.
2- 2. «شعث» در اصل به معنی روئیدگی و غبار آلود بودن است سپس به هر نوع پراکندگی اطلاق شده است.

الْمُقْسِطِینَ» ؛هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آنها را آشتی دهید و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند،با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد و هر گاه بازگشت نمود در میان آن دو به عدالت،صلح برقرار سازید و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست می دارد» (1).

درست است که اصل پیشنهاد حکمیّت،خدعه و نیرنگ بود،و سردمداران سپاه شام،اعتقادی به قرآن نداشتند و به همین دلیل،امام علیه السّلام در آغاز شدیدا با آن مخالف بود،ولی بعد از آن که تحت فشار جمعیّت فریب خوردگان لشکرش، آن را پذیرفت باز ممکن بود از طریق رهبری صحیح،حکمیّت به نتیجه ای که تا حدی مطلوب بود،برسد،ولی چنان که می دانیم باز هم فشارهای جاهلان و افراد نادان،حکمیّت را به سویی برد که جز ضرر و زیان و بدبختی به بار نیاورد.

ص: 242


1- 1. حجرات، آیه 9.

خطبۀ 123: در میدان نبرد«صفین»به یاران خود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

قاله لأصحابه فی ساحة الحرب بصفّین

1

از سخنان امام است که در میدان نبرد«صفین»به یاران خود فرمود.

خطبه در یک نگاه

خطبه 123 (1)

این،خطبه بخشی از خطبه طولانی تری است که مرحوم«سیّد رضی» قسمتهایی از آن را برگزیده است و در این قسمت به چند نکته مهم اشاره شده است: 1-کسانی که در جنگ،قدرت و جرأت بیشتری نصیبشان شده باید از افراد ضعیفتر حمایت و دفاع کنند.

ص: 243


1- ١. این کلام را به صورت پراکنده در کتب دیگر، می توان یافت از جمله : 1- «کانی» فی باب «فضل الجهاد 2- «عقد الفریده ابن عبدربه 3- «الجمل» «مفید» به نقل از کتاب «الجمل واقدی » 4- «ارشاد» شیخ مفید د- «تجارب الأمم» «ابن مسکویه» طبق نقل «تأسیس الشیعه » 6- «امالی شیخ طوسی (رحمه الله ) مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 273)

2-کسانی که به خاطر ترس از مرگ،از جهاد فرار می کنند در اشتباهند،زیرا از مرگ نمی توان فرار کرد چرا که انسان هر جا باشد دامن او را خواهد گرفت.

3-مرگی پر افتخارتر و گرامی تر،از شهادت نیست،هزار شمشیر بر بدن انسان وارد شود بهتر از آن است که در بستر بمیرد.

4-پیش بینی ذلت و زبونی مردم کوفه در آینده به خاطر سستی آنها در نبرد با ظالمان .

ص: 244

بخش اوّل

اشاره

و أیّ امریء منکم أحسّ من نفسه رباطة جأش عند اللّقاء.و رأی من أحد من إخوانه فشلا فلیذبّ عن أخیه بفضل نجدته الّتی فضّل بها علیه کما یذبّ عن نفسه.فلو شاء اللّه لجعله مثله.إنّ الموت طالب حثیث لا یفوته المقیم، و لا یعجزه الهارب.إنّ أکرم الموت القتل!و الّذی نفس ابن أبی طالب بیده، لألف ضربة بالسّیف أهون علیّ من میتة علی الفراش فی غیر طاعة اللّه!

ترجمه

هر کدام از شما که در صحنه جنگ،قوت قلب بیشتری در خود احساس می کند،و در ب عضی از برادرانش ضعف و سستی می بیند،باید به شکرانه برتری و شجاعتی که خدا به او بخشیده است،از وی دفاع کند،آن گونه که از خود دفاع می کند،چرا که اگر خدا می خواست او را همانند برادرش،ضعیف قرار می داد (حال که قوت و قدرت بیشتری به او بخشیده،باید شکر آن را ادا کند).

(بدانید!)مرگ طلب کننده سریعی است،که نه آنها که بر جای خود ایستاده اند از چنگال او رهایی می یابند،و نه آنها که فرار می کنند می توانند از دستش بگریزند.به یقین بهترین مرگ،شهادت(در راه خدا)است.سوگند به آن کس که جان فرزند ابو طالب در دست اوست هزار ضربه شمشیر بر من آسان تر است تا مرگ در بستر در غیر طاعت خدا !

شرح و تفسیر: شکرانه قدرت!

ص: 245

شکرانه قدرت!

این کلام خواه در آستانه جنگ«صفّین»از سوی امام علیه السّلام ایراد شده باشد، همان گونه که در بالا اشاره شد،یا به گفته بعضی از محققان در آستانه جنگ «جمل»بعد از سر و صداهای لشکر«عایشه»،و یا در هر دو ایراد شده باشد- چرا که تناسب با هر نبردی دارد-در هر حال مشتمل بر نکات مهمی است که سه نکته آن در این بخش از خطبه آمده است.

نخست،لزوم هماهنگی در میان نفرات لشکر،به گونه ای که قویترها از ضعیفترها حمایت کنند تا ضایعات به حدّ اقل برسد.می فرماید:«هر کدام از شما که در صحنه جنگ قوت قلب بیشتری در خود احساس می کند و در بعضی از برادرانش ضعف و سستی می بیند باید به شکرانه برتری و شجاعتی که خدا به او بخشیده است،از وی دفاع و حمایت کند،آن گونه که از خود دفاع می کند» (و أیّ امریء منکم أحسّ من نفسه رباطة جأش (1)عند اللّقاء.و رأی من أحد من إخوانه فشلا فلیذبّ عن أخیه بفضل نجدته (2)الّتی فضّل بها علیه کما یذبّ عن نفسه) .

سپس اضافه می فرماید:«زیرا اگر خدا می خواست او را همانند برادرش ضعیف قرار می داد» (فلو شاء اللّه لجعله مثله) .

حال که قوّت و قدرت به او بخشیده باید شکر آن را ادا کند.

اشاره به این که:افعال خداوند گر چه همه از روی حکمت است،با این حال کسی که از مواهب بیشتری برخوردار شده است،باید به شکرانه آن،

ص: 246


1- 1. «رباطه» از «ربط » به معنی محکم بستن چیزی است و «جاش» (بر وزن عرش) به معنی قلب و سینه است و هنگامی که این دو واژه با هم استعمال می شود به معنی قوت قلب و شجاعت می باشد.
2- 2. «نجدة» به معنی شجاعت از «نجد» (بر وزن مجد) به معنی غلبه گرفته شده است.

دیگران را هم زیر چتر آن موهبت قرار دهد تا عملا شکر نعمت را به جای آورده باشد.

از سوی دیگر،اگر همکاری و هماهنگی تنگاتنگ در میان نفرات لشکر نباشد،همه آسیب می بینند،زیرا دشمن به آن بخشی که احساس می کند، ضعیفتر است حمله می کند،هنگامی که آن را در هم شکست،دور می زند و بقیه را در حلقه محاصره قرار می دهد،بنابر این علاوه،بر مسأله شکرانه،سیاست جنگی نیز ایجاب می کند که بخشهای نیرومندتر لشکر،مراقب بخشهای ضعیفتر باشند و در حمایت و دفاع از آنان،کوتاهی نکنند،که ضربات بر خود آنان وارد خواهد آمد،بخصوص این که:اگر دشمن بتواند بخشی از لشکر را از کار بیندازد،ضربه سنگینی بر روحیه دیگران وارد می شود.

آن گاه به سراغ نکته دیگری می رود و می فرماید:هیچ کس نباید تصور کند می تواند از چنگال مرگ حتمی فرار کند،زیرا:«مرگ طلب کننده سریعی است، که نه آنها که بر جای خود ایستاده اند از چنگال او رهایی می یابند و نه آنها که فرار می کنند می توانند از دست او بگریزند!» (إنّ الموت طالب حثیث (1)لا یفوته المقیم.و لا یعجزه الهارب) .

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که:می دانیم مرگ دو گونه است:

مرگ حتمی،و مرگ معلّق یا مشروط؛آنچه قابل تغییر نیست مرگ حتمی است ولی مرگهای مشروط قابل تغییر و دگرگونی با تغییر شرایط است و مرگهای میدان نبرد ممکن است از مرگهای حتمی نباشد پس چگونه امام علیه السّلام به این مسأله استناد می فرماید،که هیچ کس نمی تواند از چنگال مرگ فرار کند؟

ص: 247


1- 1. «حثیث» به معنی سریع از ماده «حث» (بر وزن مس) به معنی برانگیختن و تحریک کردن گرفته شده است.

این سؤال را می توان از دو جهت پاسخ گفت:نخست این که:امام علیه السّلام تنها ناظر به مرگهای حتمی است که خواه در میدان نبرد باشد یا غیر میدان نبرد، قابل اجتناب نیست و سرآمد نهایی عمر است.

دیگر این که بر فرض که انسان بتواند از چنگال مرگهای مشروط و معلّق بگریزد،ولی چه سود؟سرانجام مرگ حتمی دامن هر انسانی را بدون استثنا می گیرد،برای چند روز زنده ماندن،نباید انسان تن به ذلّت و تسلیم در برابر ظالمان بدهد (1).

سپس امام به نکته مهم و پرارزشی اشاره فرموده،می گوید:«به یقین بهترین مرگ شهادت(در راه خدا)است،سوگند به آن کس که جان فرزند ابو طالب در دست اوست هزار ضربه شمشیر بر من آسانتر است تا مرگ در بستر،در غیر طاعت خدا!» (إنّ أکرم الموت القتل!و الّذی نفس ابن أبی طالب بیده، لألف ضربة بالسّیف أهون علیّ من میتة (2)علی الفراش فی غیر طاعة اللّه) .

این تعبیر حکایت از عظمت مقام شهیدان و امر شهادت می کند تا آن جا که امام علیه السّلام حاضر است هزار ضربه شمشیر را به جان بخرد ولی در بستر،به مرگ طبیعی نمیرد و این زبان قال یا حال همه مؤمنان مخلص و شجاع و پاک باختگان راه حق است.

در ضمن،معنای این سخن آن نیست که احساس درد و رنج ضربات شمشیر را نمی کنم-آن گونه که بعضی از شارحان«نهج البلاغه»پنداشته اند-بلکه، منظور این است از نظر معنوی و ارزشی سزاوار است که

ص: 248


1- 1. درباره مرگ حتمی و معلق در جلد 3 همین کتاب صفحه 26 بحث کافی کرده ایم.
2- 2. «میتة » (با کسر میم، به معنی چگونگی و کیفیت مردن است و «میتة» (یا فتح میم، به معنی شخص مرده است ( توجه داشته باشید که میت مذکر ومیتة مؤنث است.

انسان به استقبال ضربات شمشیرها برود و در بستر،به مرگ طبیعی نمیرد زیرا افتخار شهادت، انسان را آماده تحمّل رنجها می کند.

البتّه اگر انسان در بستر بمیرد و در مسیر طاعت حق باشد-از روایات اسلامی استفاده می شود-که حکم شهادت را دارد و این همان چیزی است که در آخر عبارت،امام علیه السّلام به آن اشاره کرده است.

نکته: شهادت برترین افتخار!

شهادت برترین افتخار!

در فرهنگ اسلامی شهادت به عنوان یکی از والاترین ارزشها،و شهیدان از بلند مرتبه ترین انسانها هستند و مردان خدا همان گونه که امام علیه السّلام در این خطبه بیان می فرماید:همواره آرزوی شهادت در سر می پرورانند و از مرگ طبیعی در بستر بی زار بودند،و شهادت را هزار بار از آن برتر می دانستند،و حاضر بودند،ضربات زیادی بر پیکرشان وارد شود و شربت شهادت بنوشند ولی در بستر نمیرند،چرا که جان انسان بزرگترین هدیه الهی است و چه بهتر که این هدیه الهی نثار راه او شود،نه این که در بستر مرگ به هدر رود.

در فضیلت شهادت،همین بس که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:مشاهده کرد کسی دعا می کند و عرض می کند:«اللّهمّ إنّی أسألک خیر ما تسئل فاعطنی أفضل ما تعطی؛خداوندا من بهترین چیزی که بندگانت از تو می خواهند را از تو می طلبم،پس بهترین عطایت را به من ارزانی دار».

ص: 249

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«إن استجیب لک اهریق دمک فی سبیل اللّه؛هر گاه دعای تو مستجاب شود در راه خدا شهید خواهی شد» (1).

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:«ما من أحد یدخل الجنّة فیتمنّی أن یخرج منها إلاّ الشّهید فإنّه یتمنّی أن یرجع فیقتل عشر مرّات ممّا یری من کرامة اللّه؛هیچ کس وارد بهشت نمی شود که آرزو کند از آن خارج شود،مگر شهید که آرزو می کند باز گردد و دوباره در راه خدا شهید شود،به خاطر این که الطاف الهی را نسبت به خود بسیار زیاد می بیند» (2).

آری مقام شهدا،در فرهنگ اسلام فوق العاده زیاد است و همانها بودند که در هنگام خطر،اسلام را بیمه کردند،و اگر فداکاریهای شهدایی همچون شهدای «بدر»و«احد»یا«شهیدان کربلا»نبود،شاید امروز خبری از اسلام نبود.

امروز نیز دشمنان اسلام بیشترین وحشت را از فرهنگ شهادت و شهادت طلبی دارند چرا که گاه یکی از شهادت طلبان نقشه های پیچیده و پر خرج آنها را نقش بر آب می کند،این در حالی است که آنها توان مقابله به مثل،نسبت به فرهنگ شهادت را ندارند و سلاحی که بتوان از آن در برابر این فرهنگ دفاع کرد در خود نمی بینند.

شنیده شد که اخیرا به خاطر عاجز ماندن در برابر قیام مردم فلسطین و عجز اشغالگران در مقابل آنها تأکید کرده اند باید ریشه فرهنگ شهادت طلبی خشکانده شود،باید واژه شهادت از کتب درسی دبستانها و دبیرستانها حذف گردد،باید در کتب دروس دینی آیات مربوط به جهاد و شهادت درج نشود و مؤکدا کشورهای دست نشانده خود را که متأسفانه در ممالک اسلامی کم

ص: 250


1- 1. مستدرک الوسائل، جلد 11، صفحه 13، حدیث 21.
2- 2. همان مدرک، حدیث 20.

نیستند به این امر توصیه کرده اند و برای ایجاد نفرت نسبت به آن،شهادت طلبی را انتحار و خودکشی می نامند و شهادت طلبان را تروریست.

اما خوشبختانه این فرهنگ آن چنان گسترش یافته و ریشه دوانیده که با این گونه تبلیغات نمی توان جلو آن را گرفت و جوانان و نوجوانان اعم از پسر و دختر وارد این صحنه شده اند و این بلای وحشتناکی است برای دشمنان اسلام، امیدواریم که مسلمین جهان روز به روز به این فرهنگ پر افتخار آشناتر شوند و راه شهیدان روز به روز پر رهروتر گردد.

ص: 251

ص: 252

بخش دوّم

اشاره

و منه: و کأنّی أنظر إلیکم تکشّون کشیش الضّباب:لا تأخذون حقّا،و لا تمنعون ضیما.قد خلّیتم و الطّریق،فالنّجاة للمقتحم،و الهلکة للمتلوّم.

ترجمه

گویا می بینم(در آینده نه چندان دور)در صحنه نبرد از برابر دشمن فرار می کنید،و صدای همهمه شما هنگام فرار،همچون صدای سوسماران به هنگام حرکت است،نه قادر بر گرفتن حقی هستید،و نه توان جلوگیری از ظلم و ستمی دارید،این شما و این راه راست،نجات برای کسی است که خود را به میدان افکند(و از حوادث نترسد)و هلاکت و بدبختی نصیب کسی است که سستی و تنبلی کند.

شرح و تفسیر: آینده شما تاریک است!

آینده شما تاریک است!

این بخش از خطبه،به عقیده جمعی از شارحان«نهج البلاغه»کلام مستقلی است،و به همین دلیل تحت شماره مستقلی آن را ذکر کرده اند و به عقیده بعضی دیگر،دنباله گفتار سابق است.آنها که آن را جدا شمرده اند تصورشان این است که پیوند آشکاری میان این بخش و بخش سابق نیست چه این که،در بخش سابق امام علیه السّلام اصحاب و یاران خود را تشویق به جهاد و پیکار شجاعانه کرده است در حالی که در این بخش،سخن از شکست و فرار است و این دو با یکدیگر هماهنگ نیست ولی با توجه به این که این بخش،از آینده خبر می دهد همان آینده ای که امام علیه السّلام در میان آنها وجود ندارد و

ص: 253

آنان گرفتار تفرقه و پراکندگی و ضعف و زبونی می شوند،بنابر این ارتباط این بخش،با بخش سابق نیز امکان پذیر است.

ولی به هر حال،چه بخش مستقلی باشد و چه بخش مرتبطی،کلام امام علیه السّلام است و خبر از آینده تلخ کسانی می دهد که عافیت طلبی را بر جهاد مقدّم می شمرند می فرماید:«گویا می بینم که در صحنه نبرد از برابر دشمن فرار می کنید و صدای همهمه شما هنگام فرار همچون صدای ازدحام سوسماران به هنگام حرکت است!» (و کأنّی أنظر إلیکم تکشّون کشیش الضّباب) (1).

این تعبیر،ممکن است اشاره به این باشد که سوسمارها هنگامی که به طور گروهی حرکت می کنند به هم می خورند و از برخورد آنها به یکدیگر صدایی بر می خیزد،یعنی هنگام فرار آن چنان دستپاچه و وحشت زده اید که بی اختیار به هم می خورید و صدای به هم خوردن شما به گوش می رسد.

سپس می افزاید:«نه قادر برگرفتن حقی هستید و نه توان دارید از ظلم و ستمی جلوگیری کنید» (لا تأخذون حقّا و لا تمنعون ضیما) (2).

چه حالی از این بدتر که انسان به قدری ضعیف و ناتوان گردد که نتواند از حق خود یا دوستان و بستگان و برادران دینی دفاع کند و نه در برابر ظلم و ستم نسبت به خویش و دیگران،بایستد و چنین حالتی به راستی دردناک و ذلت بار است.

و در پایان می فرماید:«این شما و این راه راست،نجات برای کسی است که خود را به میدان افکند(و از حوادث نترسد)و هلاکت و بدبختی نصیب

ص: 254


1- 1. «کشیش» به معنی صدایی است که زیاد بلند نباشد، و به صدای «قورباغه» و «سوسمار» و صدای آهسته شتر اطلاق می شود و «ضباب» جمع «ضب» (بر وزن ضد) به معنی سوسمار است.
2- 2. «ضیم» به معنی ظلم و کم گذاردن حق است.

کسی است که سستی و تنبلی کند» (قد خلّیتم و الطّریق،فالنّجاة للمقتحم.

و الهلکة للمتلوّم) (1).

جمله «قد خلّیتم و الطّریق» ،اشاره به اتمام حجت کامل است،چرا که جاده روشن به سوی مقصد از طرف رهبری آگاه نشان داده شده،و موانع پیمودن آن از میان رفته با این حال اگر در پیمودن راه کوتاهی کنند،عذر و بهانه ای ندارند.

لذا رهروان این راه را به سعادت و نجات نوید می دهد و کندروان و منحرفان را به هلاکت تهدید می کند.

ص: 255


1- 1. «متلوم» از ماده «تلوم» به معنی انتظار کشیدن و امروز و فردا کردن، و سستی نمودن است.

ص: 256

خطبۀ 124: در تشویق یارانش به جهاد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی حثّ أصحابه علی القتال

1

از سخنان امام علیه السّلام که در تشویق یارانش به جهاد ایراد فرموده

خطبه در یک نگاه

خطبه 124 (1)

این خطبه همان گونه که در عنوان آن آمده است به منظور تشویق یاران امام علیه السّلام به مسأله جهاد ایراد شده است زیرا به تصریح شارحان«نهج البلاغه» این خطبه قبل از جنگ«صفین»بیان گردیده،به همین دلیل به چند نکته مهم در این خصوص،اشاره شده است:

1-در آغاز خطبه،مطالب دقیق و حساب شده ای در مورد روش های جنگی و انتخاب بهترین روشها و طرز برخورد با دشمن به گونه ای که با کمترین ضایعات بیشترین نتیجه گرفته شود،ذکر فرموده است.

ص: 257


1- 1. «سند خطبه» از کسانی که این خطبه را نقل کرده اند «نصر بن مزاحم» (متوفای 202 قمری) در کتاب «صقین» است. مورخ مشهور طبری» نیز در تاریخ خود آن را در حوادث سال 37 هجری از «ابو مخنف » نقل می کنند. این خطبه در کتاب «الجهاد کافی» و کتاب «الفتوح ابن اعثم کوفی» نیز آمده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 277)

2-در بخش دیگری از این خطبه امام علیه السّلام ضمن تعریف و تمجید رزمندگان سپاهش،آنها را از پذیرفتن ننگ فرار بر حذر می دارد و مقامات شهدا و افتخارات آنها را یادآور می شود.

3-در بخش سوّم به دشمنان لجوج و خیره سر،نفرین می کند و دل های دوستان مجاهد را از این طریق نیز تقویت می بخشد.

ص: 258

بخش اوّل

اشاره

فقدّموا الدّارع،و أخّروا الحاسر،و عضّوا علی الأضراس،فإنّه أنبی للسّیوف عن الهام؛و التووا فی أطراف الرّماح،فإنّه أمور للأسنّة؛و غضّوا الأبصار فإنّه أربط للجأش،و أسکن للقلوب؛و أمیتوا الأصوات،فإنّه أطرد للفشل.و رایتکم فلا تمیلوها و لا تخلّوها،و لا تجعلوها إلاّ بأیدی شجعانکم،و المانعین الذّمار منکم،فإنّ الصّابرین علی نزول الحقائق هم الّذین یحفّون برایاتهم،و یکتنفونها:حفافیها،و وراءها،و أمامها؛لا یتأخّرون عنها فیسلموها،و لا یتقدّمون علیها فیفردوها.أجزأ امرؤ قرنه، و آسی أخاه بنفسه،و لم یکل قرنه إلی أخیه فیجتمع علیه قرنه و قرن أخیه.

ترجمه

(در میدان نبرد)کسانی را که زره بر تن دارند پیشاپیش صفوف قرار دهید و آنها که زره ندارند پشت سر آنان قرار گیرند،دندانها را روی هم بفشارید که این کار تأثیر شمشیر را بر سر کمتر می کند.

و در برابر نیزه های دشمن در پیچ و خم باشید که برای منحرف کردن نیزه ها مؤثرتر است.

نگاه چشمها را پایین بیاورید(و به انبوه و آخر دشمن نگاه نکنید)چرا که برای قوّت و قدرت قلب،بهتر و مایه آرامش بیشتر دل هاست.صدها را خاموش کنید(و کمتر سخن بگویید)چرا که سستی را دور می سازد.

از پرچم خود به خوبی پاسداری کنید و آن را به این طرف و آن طرف مایل نسازید و اطراف آن را خالی نکنید و جز به دست دلاوران و

ص: 259

مدافعان سرسخت خود،نسپارید،زیرا آنان که در حوادث سخت در برابر مشکلات ایستادگی می کنند همانها هستند که از پرچمشان به خوبی پاسداری می نمایند، گرداگرد آن را می گیرند و از چپ و راست و از پیش و پس مراقب آن هستند،نه از آن عقب می مانند که تسلیم دشمنش کنند و نه از آن پیشی می گیرند که رهایش سازند.

هر کس باید در برابر حریف خود بایستد و با برادر هم رزمش مواسات کند و هرگز حریف خود را به او وامگذارد که او در برابر دو حریف قرار گیرد حریف خودش و حریف برادرش.

شرح و تفسیر: آموزش فنون جنگ-هفت دستور مهم!

آموزش فنون جنگ-هفت دستور مهم!

به گفته بعضی از محدّثان بزرگ این خطبه سرآغازی به این شرح داشته است:«إنّ اللّه عزّ و جلّ دلّکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم و تشفی بکم علی الخیر الإیمان باللّه و الجهاد فی سبیل اللّه و جعل ثوابه مغفرة للذنب و مساکن طیّبة فی جنّات عدن و قال عزّ و جلّ إنّ اللّه یحبّ الّذین یقاتلون فی سبیله صفّا کأنّهم بنیان مرصوص فسوّوا صفوفکم کالبنیان المرصوص فقدّموا الدّارع...؛ خداوند متعال شما را به تجارتی دعوت کرده است که سبب نجاتتان از عذاب دردناک الهی و نزدیک شدن به خیر و سعادت می گردد و آن عبارت است از «ایمان به خدا»و«جهاد»در راهش و پاداش آن را آمرزش گناهان و قصرها و مسکن هایی پاکیزه در بهشت جاویدان قرار داده است و نیز فرموده:خداوند کسانی را دوست می دارد که در راه او پیکار می کنند در

ص: 260

صفی،همچون بنیانی آهنین بنابر این صفوف خود را مرتب کنید همچون بنیانی آهنین و آنها را که زره به تن دارند مقدّم دارید...» (1).

سپس در ادامه این سخن به هفت دستور مهم جنگی اشاره می فرماید؛ دستوراتی که می تواند ضایعات را به حدّ اقل برساند و پیروزیها را به حدّ أکثر.

نخست می فرماید:«کسانی را که زره بر تن دارند پیشاپیش(صفوف)قرار دهید و آنها که زره ندارند پشت سر آنان قرار گیرند» (فقدّموا الدّارع (2)و أخّروا الحاسر (3)).

بدیهی است آنها که زره بر تن دارند آسیب کمتری از تیر و نیزه و شمشیر می بینند و به همین دلیل،سلطه دشمن بر آنها کمتر خواهد بود و گروه بی زره می توانند از پشت سر آنها به حملات خود ادامه دهند.

از این تعبیر،استفاده می شود که گروهی در میدان جنگ زره نداشتند یا به خاطر کمبودها و مشکلات جامعه اسلامی و یا به خاطر این که پوشیدن زره برای بعضی سخت و سنگین و مانع تحرّک بوده و زره را افراد نیرومندتر می پوشیدند.

در دوّمین دستور می فرماید:«دندانها را روی هم بفشارید که این کار تأثیر شمشیر را بر سر کمتر می کند» (و عضّوا علی الأضراس (4).فإنّه أنبی (5)للسّیوف عن الهام (6)).

ص: 261


1- 1. کافی، جلد 5، صفحه 39، حدیث 4.
2- 2. «دارع» به معنی کسی است که زره پوشیده از ماده «درع» (بر وزن فعل) به معنی زره گرفته شده است.
3- 3. «حاسر» به معنی کسی است زره ندارد از ماده «حسر» (بر وزن عصر، به معنی برهنگی گرفته شده است.
4- 1. «اضراس» جمع «ضرس» (بر وزن حرص گاه به معنی دندان و گاه به معنی خصوص دندانهای آسیایی با دندان عقل آمده است.
5- 2. «انبی» از ماده «نبو» (بر وزن عقو) به معنی کارگر نشدن و پیشرفت نکردن است.
6- 3. «هام » جمع «هامه » (بر وزن قامه) به معنی سر انسان یا سر هر موجود ذی روحی است.

همان گونه که در شرح خطبه یازدهم گفتیم این خطبه دو فایده دارد، نخست این که:ترس و وحشت را زایل می کند یا به حدّ اقل می رساند از همین رو انسان هنگامی که از ترس می لرزد اگر دندانها را محکم بر هم بفشارد لرزش او کمتر یا ساکت می شود،دیگر این که استخوانهای سر را محکم نگه می دارد و در برابر ضربات دشمن آسیب کمتری می بیند.

در سوّمین دستور می فرماید:«در برابر نیزه های دشمن در پیچ و خم باشید چرا که برای منحرف کردن نیزه ها مؤثّرتر است» والتووا (1) فی أطراف الرّماح.فإنّه أمور (2) للأسنّة) .

این دستور شبیه چیزی است که امروز می گویند:هنگامی که کسی می خواهد به سوی شما تیراندازی کند به چپ و راست حرکت کنید و به اصطلاح به صورت«زیگ زاگ»جای خود را پیوسته تغییر دهید تا دشمن نتواند درست نشانه گیری کند.

قابل توجه این که بعضی از شارحان«نهج البلاغه»چنین پنداشته اند که منظور استفاده از پیچ و خم خوردن،هنگام حمله با نیزه به دشمن است که فشار نیزه را بر بدن دشمن بیشتر می کند ولی با توجه به این که دستورات قبل از این دستور و بعد از این دستور فنون دفاع را بیان می کند معنی اوّل بسیار مناسب تر است،مخصوصا تعبیر به«فی»چندان تناسبی با معنی دوّم ندارد و

ص: 262


1- 4. «التوراه از ماده «التواء» به معنی پیچیدن یا به این طرف و آن طرف مائل شدن است.
2- 5. «امور» از ماده «امور» (بر وزن غور) که گاه به معنی جریان سریع و گاه به معنی رفت و آمد و اضطراب و تموج است گرفته شده، و در خطبه بالا معنی دوم منظور است.

تعبیر به«امور»از مادّه«مور»به معنی اضطراب نیز تناسب با همین معنا دارد (دقّت بفرمایید).

در چهارمین دستور می فرماید:«نگاه چشمها را پایین بیاورید(و به انبوه و آخر لشکر دشمن نگاه نکنید)چرا که برای قوت و قدرت قلب بهتر و مایه آرامش بیشتر دل هاست» (و غضّوا الأبصار فإنّه أربط للجأش (1)،و أسکن للقلوب) .

این دستور،بر خلاف دستورات پیش جنبه روانی دارد و می دانیم هر قدر روحیه سربازان در سطح بالاتری باشد،امید به پیروزی بیشتر است به همین دلیل امام علیه السّلام بارها بر این معنی تأکید می فرمود،که نمونه های آن در خطبه های 11 و 66 گذشت.

در پنجمین دستور می فرماید:«صداها را خاموش کنید(و کمتر سخن بگویید)چرا که سستی را دور می سازد» (و أمیتوا الأصوات.فإنّه أطرد للفشل) .

بدیهی است هنگامی که انسان مشغول سخن گفتن شود بخشی از نیروی فکری و همچنین بخشی از نیروی جسمانی او در این راه مصرف می شود و از تمرکز فکر و توجّه به حملات حساب شده دشمن می کاهد.

به همین دلیل دشمنان خاموش و بی سر و صدا خطرناک تر به نظر می رسند و لذا در ارتباط با جنگ«بدر»می خوانیم:هنگامی که سپاه اسلام،در برابر سپاه کفر،قرار گرفت لشکر قریش از کمی نفرات لشکر اسلام تعجب کردند و فکر کردند لشکر بیش از آن است که می بینند و احتمالا در پشت تپه ها پنهان شده اند که در موقع حساس وارد عمل شوند،لذا«عمیر بن وهب»را فرستادند که اطراف میدان را جستجو کند«عمیر»سوار اسب شد و در

ص: 263


1- 1. در واژه «أربط للجأش » در خطبه قبل تفسیر شد.

گرداگرد بیابان به جستجو پرداخت،چیزی ندید،به سوی لشکرگاه برگشت و گفت:سپاه اسلام، همین جمعیّتی که در حدود سیصد نفرند می باشند و کمینی ندارند ولی چنان قیافه هایی دیدم که گمان می کنم شتران آنها برای ما مرگ و نابودی همراه دارند و زهر کشنده در بار دارند سپس افزود:«امّا ترونهم خرسا لا یتکلّمون یتلمّذون تلمّذ الافاعیّ ما لهم ملجأ إلاّ سیوفهم و ما أراهم یولّون حتّی یقتلوا و لا یقتلون حتّی یقتلوا بعددهم؛آیا نمی بینید که آنها خاموشند و سخن نمی گویند و همچون افعیان خاموش،زبان در اطراف دهان می گردانند آنها پناهگاهی جز شمشیرها ندارند و هرگز پشت به جنگ نمی کنند،می ایستند تا کشته شوند و کشته نمی شوند تا به شمار خود از دشمن بکشند».

سپس افزود:«درست در اطراف این مطلب دقت کنید که جنگ با آنها کار آسانی نیست» (1).

در ششمین دستور می فرماید:«از پرچم خود به خوبی پاسداری کنید و آن را به این طرف و آن طرف مایل نسازید و اطراف آن را خالی نگذارید و جز به دست دلاوران و مدافعان سرسخت خود نسپارید» (و رایتکم فلا تمیلوها و لا تخلّوها (2)،و لا تجعلوها إلاّ بأیدی شجعانکم.و المانعین الذّمار (3)منکم) .

سپس با یک استدلال منطقی این سخن را تکمیل می فرماید،می گوید:

«زیرا آنان که در حوادث سخت در برابر مشکلات(میدان نبرد)ایستادگی

ص: 264


1- 1. منتهی الآمال، جلد اول وقایع سال دوم هجری.
2- 2. «لا تخلوا» از ماده «تخلیه» گرفته شده که به معنی خالی کردن و رها نمودن است بنابراین صحیح أن است که «خ» در آن مفتوح باشد چرا که از باب تفعیل است.
3- 3. «لا تخلوا» از ماده «تخلیه» گرفته شده که به معنی خالی کردن و رها نمودن است بنابراین صحیح أن است که «خ» در آن مفتوح باشد چرا که از باب تفعیل است.

می کنند همانها هستند که از پرچمشان به خوبی پاسداری می نمایند،گرداگرد آن را می گیرند و از چپ و راست،و از پس و پیش،مراقب آن هستند،نه از آن عقب می مانند که تسلیم دشمنش کنند و نه از آن پیشی می گیرند که رهایش سازند!» (فإنّ الصّابرین علی نزول الحقائق (1)هم الّذین یحفّون برایاتهم، و یکتنفونها؛حفافیها (2)،و وراءها،و أمامها؛لا یتأخّرون عنها فیسلموها، و لا یتقدّمون علیها فیفردوها) .

در زمانهای پیشین،پرچم در میدان جنگ،نقش بسیار مهمی داشت چرا که سبب ارتباط و بهم پیوستن صفوف بود،و هنگامی که جنگجویان در اطراف و وسط میدان به نبرد می پرداختند در مواقع لزوم به سوی پرچم گرد می آمدند تا صفوف خود را ترمیم کنند و به حملات مجدّد بپردازند،اگر پرچم سقوط می کرد لشکر سرگردان می شد و گاه متلاشی می گشت،به همین دلیل طرف مقابل همیشه سعی داشت پرچم را به روی خاک بیفکند و مدافعان پرچم،با جان و دل از آن حمایت می کردند و سقوط پرچم دلیل بر شکست بود،و در یک جمله بر پایی پرچم نشانه قدرت و سبب قوت قلب جنگجویان و حلقه اتصال آنها به یکدیگر بود،و دستورات فرماندهی در کنار پرچم صادر می شد.

از همین رو امام علیه السّلام مؤکدترین دستورات را برای حفظ پرچم در جمله های بالا داده است،از یکسو می فرماید:محل پرچم باید ثابت باشد و پاسداران آن شجاعترین افراد باشند و از سوی دیگر توصیه می کند که پاسداران پرچم هرگز آن را تنها نگذارند و از تمام اطراف مراقب آن باشند،نه پیشی بگیرند،و نه از آن عقب بیفتند،و این سنبل اقتدار و عظمت را از جان و دل نگهداری کنند.

ص: 265


1- 1. «حقایق » جمع «حاقه» (بر وزن جاده) به معنی حادثه شدید و سخت است.
2- 2. «حفافی» تثنیه «حفاف» (بر وزن کتاب) به معنی طرف چیزی است و «حفافیها» در این جا اشاره به دو طرف پرچم است سمت راست و چپ.

در داستان معروف جنگ«خیبر»که ده ها روایت درباره آن در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده می خوانیم که روز اوّل پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله پرچم را به دست«ابو بکر»داد او رفت و موفّق به فتح قلعه های محکم خیبر نشد،روز دوّم به دست «عمر»داد باز توفیقی نصیب لشکر اسلام نگردید،در آن هنگام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«لأعطینّ الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله کرّار غیر فرّار یفتح اللّه علیه؛فردا پرچم را به دست مردی می سپارم که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می دارند مردی که پیوسته به دشمن حمله می کند و هرگز فرار نمی کند و خداوند این قلعه های «خیبر»را به دست او می گشاید» (1).

فردا صبح که شد گردنها از هر سو کشیده شد که آن شخص کیست و هر کسی(از شجاعان)آرزو می کرد ای کاش!پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پرچم به او بسپارد ولی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله علی علیه السّلام را صدا زد و پرچم را به او سپرد و در همان روز تمام قلعه های«خیبر»گشوده شد و خیبریان بعد از جنگ نمایان علی علیه السّلام،و لشکر اسلام تسلیم شدند.

این دلالت بر نهایت اهمیّت نقش پرچم و پرچمدار در جنگهای آن زمان دارد.

در عصر خود علی علیه السّلام نیز این معنی تکرار شد که«مالک اشتر»پرچمدار لشکر امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خواست پرچم را به دست یکی

ص: 266


1- 1. کامل ابن اثیر، جلد 2، صفحه 219 و تفسیر ثعلبی (مطابق نقل غایه المرام صفحه 467) و صحیح مسلم، جلد 4، کتاب فضائل الصحابه حدیث 32 و صحیح بخاری، جلد 5 صفحه 171 باب غزوه خیبر (البته در صحیح بخاری و مسلم فقط جمله اخیر درباره علی (علیه السلام) ذکر شده است).

از شجاعان بسپارد و خودش وارد کارزار شود،پرچم را به«حارث بن همام نخعی»که مرد شجاعی بود سپرد و به او چنین گفت:من می دانم که تو تا پای جان ایستاده ای و اگر این صفت را در تو نمی دیدم پرچم را از تو می گرفتم و این افتخار را نصیب تو نمی کردم،او هم در جواب گفت:«به خدا سوگند ای مالک من امروز تو را خوشحال خواهم کرد یا به شهادت نایل می شوم» (1).

سپس امام علیه السّلام در هفتمین و آخرین دستور اشاره به یکی دیگر از تاکتیکهای جنگ آن روز کرده می فرماید:«هر کس باید در برابر حریف خود بایستد و با برادر هم رزمش مواسات کند و هرگز حریف خود را به او وامگذارد که او در برابر دو حریف قرار گیرد،حریف خودش و حریف برادرش!» (أجزأ امرؤ قرنه (2)،و آسی (3)أخاه بنفسه،و لم یکل قرنه إلی أخیه فیجتمع علیه قرنه و قرن أخیه) .

مفهوم دقیق این سخن هنگامی آشکار می شود که وضع جنگهای آن زمان را بخوبی بدانیم در آن زمان جنگ به سه صورت،انجام می شد(و حتی گاهی در یک میدان هر سه صورت تحقق می یافت).

ص: 267


1- 1. شرح نهج البلاغه علامه تستری، جلد 13، صفحه 558.
2- 2. «قرن» به معنی هماورد و کسی که همطراز انسان در شجاعت در میدان نبرد و گاه به هر کسی که همطراز باشد قرن گفته می شود و در اصل از واژه «قرن» به فتح قاف و اقتران گرفته شده که به معنی نزدیک شدن دو چیز یا چند چیز به یکدیگر است و زمان طولانی را از این جهت قرن می گویند که گروهی از نسلها در آن در کنار یکدیگر قرار می گیرند.
3- 3. «آسی» از ماده «وسی» (بر وزن مشی) به معنی کمک کردن گرفته شده است و مواسات به معنی معاضدت و یاری کردن یکدیگر می آید.

نخست:این که یکی از شجاعان لشکر به وسط میدان می آمد و از شجاع دیگری از لشکر دشمن دعوت به مبارزه می کرد و این دو با هم می جنگیدند تا یکی از دو نفر از پای درآید. و گاه چند نفر به میدان می آمدند و هر کدام در برابر حریفی قرار می گرفتند و به همان صورت پیکار شروع می شد.

و گاه جنگ مغلوبه و به اصطلاح تن به تن می شد و هر دو لشکر به هم می ریختند.

البته نوع چهارمی هم وجود داشت که جنگ ناجوانمردانه شمرده می شد و آن این که:گروهی بر سر یک نفر می ریختند و او را از هر طرف زیر ضربات خود قرار می دادند.

جمله بالا ظاهرا اشاره به همان قسم دوّم است که چند نفر جنگجو در مقابل چند حریف قرار می گرفتند در این صورت نباید هیچ یک حریف خود را به دیگری واگذارد،بلکه هر کدام باید به حریف خود بپردازد و مواسات و مساوات را برقرار سازند.

از این دستورات هفتگانه به خوبی استفاده می شود که مدیریت امام علیه السّلام در مسأله جنگ،تا چه حدّ حساب شده بود که یاران و سربازان خود را پیش از جنگ با دقیق ترین فنون جنگ آن روز آشنا می ساخت.

ص: 268

بخش دوّم

اشاره

و ایم اللّه لئن فررتم من سیف العاجلة،لا تسلموا من سیف الآخرة،و أنتم لهامیم العرب،و السّنام الأعظم.إنّ فی الفرار موجدة اللّه،و الذّلّ اللاّزم، و العار الباقی.و إنّ الفارّ لغیر مزید فی عمره،و لا محجوز بینه و بین یومه.

من الرّائح إلی اللّه کالظّمان یرد الماء؟الجنّة تحت أطراف العوالی!الیوم تبلی الأخبار!و اللّه لأنا أشوق إلی لقائهم منهم إلی دیارهم.

ترجمه

به خدا سوگند!اگر از شمشیر دنیا فرار کنید از شمشیر آخرت در امان نخواهید بود.

شما بزرگان و پیشگامان عرب،و شرافتمندان برجسته اید.به یقین در فرار غضب و خشم الهی،ذلت همیشگی و ننگ جاودان است.فرار کننده چیزی به عمر خود نمی افزاید و میان خود و مرگش حایلی ایجاد نمی کند.کیست که با سرعت و نشاط(با جهاد خود)به سوی خدا رود همچون تشنه کامی که به آب می رسد؟بهشت در سایه نیزه هاست.امروز اخبار(و اعمال)هر کس آزموده می شود(و مدعیان راستین و دروغین از هم شناخته می شوند).

به خدا سوگند!من به مبارزه با آنها(شامیان)از آنها به خانه هایشان شایقترم و عاشقانه به سوی میدان می روم.

شرح و تفسیر: بهشت در سایه نیزه هاست!

بهشت در سایه نیزه هاست!

ص: 269

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه برای آماده ساختن اصحاب و یاران خود در میدان نبرد،به سه امر متوسّل می شود:گاه آنها را تهدید نسبت به مسأله فرار از جنگ می کند و گاه از آنها تعریف و تمجید کرده و نقاط مثبتی را که در آنها می بیند بازگو می کند و گاه آنها را به پاداش های الهی تشویق می نماید،بنابر این این بخش از خطبه در سه چیز خلاصه می شود:تهدید،تشویق و تمجید.

در قسمت اوّل می فرماید:«به خدا سوگند اگر از شمشیر دنیا فرار کنید از شمشیر آخرت در امان نخواهید بود!» (و ایم اللّه لئن فررتم من سیف العاجلة، لا تسلموا من سیف الآخرة) .

تعبیر به«سیف الآخرة»(شمشیر آخرت)،اشاره به عذابهای الهی است که دامان فرارکنندگان از میدان جهاد را می گیرد و بی شک فرار از جهاد از بزرگترین گناهان است چرا که گاه فرار چند نفر سبب شکست لشکر عظیمی می گردد و تمدن درخشانی به سقوط کشانده می شود و یا ضربات سنگینی جبران ناپذیری بر پیکر اسلام وارد می شود.

سپس به تمجید آنها پرداخته می فرماید:«شما بزرگان و پیشگامان عرب و شرافتمندان برجسته اید،به یقین در فرار،غضب و خشم الهی،ذلّت همیشگی و ننگ جاودان است،فرار کننده چیزی به عمر خویش نمی افزاید و میان خود و روز مرگش حایلی ایجاد نمی کند» (و أنتم لهامیم(1)العرب،و السّنام (2)الأعظم.إنّ فی الفرار موجدة (3)اللّه و الذّلّ اللاّزم.و العار

ص: 270


1- 1. «اللهامیم» جمع «لهموم» (بر وزن حلقوم) انسانهای با شخصیت و اسبهای چابک و پیشتاز است.
2- 2. «سنام» در اصل به معنی کوهان شتر است و بعد به هر چیز برجسته ای اطلاق شده.
3- 1. «موجده» از ماده «وجد» (بر وزن تجد) به معنی خشم و غضب و گاه به معنی اندوه آمده است. و در این جا به معنی اول است.

الباقی.و إنّ الفارّ لغیر مزید فی عمره.و لا محجوز (1)بینه و بین یومه) .

از یکسو آنها را به عنوان پیشگامان و شخصیتهای برتر عرب که چشمها به سوی آنها دوخته شده است می شمرد،و از سوی دیگر آثار نکبت بار فرار را به آنها یادآور می شود که خشم و غضب الهی و ذلت همیشگی و ننگ جاودانه است و از سوی سوّم این نکته را به آنها یادآور می شود که اگر هدف از فرار عمر بیشتر و زندگی طولانی تر است این هدف با فرار حاصل نمی شود زیرا آن روزی که برای مرگ در سرنوشت انسان رقم زده شده است قابل تغییر نیست.

آری ممکن است انسان تصوّر کند که با فرار حاصل نمی شود زیرا آن روزی که برای مرگ در سرنوشت انسان رقم زده شده است قابل تغییر نیست.

آری ممکن است انسان تصوّر کند که با فرار عمر طولانی تری خواهد داشت، به فرض که چنین باشد آیا به این عواقب سه گانه،خشم خدا،ذلّت و ننگ ابدی می ارزد.

قرآن مجید،به آنها از شرکت در میدان جهاد نگران بودند که جان آنها در خطر مرگ است می فرماید:«قل لو کنتم فی بیوتکم لبرز الّذین کتب علیهم القتل إلی مضاجعهم؛بگو اگر در خانه های خود بودید آنهایی که کشته شدن بر آنها مقرر شده بود قطعا به سوی آرامگاه خود می رفتند و(در همان خانه هایشان)به قتل می رسیدند (2)».

امام علیه السّلام در آخرین جمله از این فراز آنها را با عباراتی کوتاه و پر معنی تشویق به جهاد با دشمن می کند:

ص: 271


1- 2. «محجوز» از ماده «حجز» به معنی منع کردن است.
2- 3. آل عمران آیه 154.

نخست می گوید:«کیست که با سرعت و نشاط(با جهاد خود)به سوی خدا رود،همچون تشنه کامی که به آب می رسد؟!» (من الرّائح (1)إلی اللّه کالظّمآن یرد الماء) .

سپس می افزاید:«بهشت در سایه نیزه هاست» (الجنّة تحت أطراف العوالی) (2).

و در پایان می فرماید:«امروز اخبار(و اعمال)هر کس آزموده می شود(و مدعیان راستین و دروغین از هم شناخته می شوند) (الیوم تبلی الأخبار) .

جمله «من الرّائح إلی اللّه...» اشاره به کسانی است که از روی اراده و علاقه و عشق به سوی شهادت،گام بر می دارند همچون عشق و علاقه تشنگان به آب زلال و گوارا.شبیه همین معنا را امام علیه السّلام در وصایای قبل از شهادت و بعد از ضربت خوردنش بیان فرموده،می فرماید:«و ما کنت إلاّ کقارب ورد و طالب وجد؛من نسبت به شهادت،همچون طالب آبی هستم که به چشمه آب می رسد و جوینده ای هستم که گم شده خود را پیدا کرده است» (3).

و جمله «الیوم تبلی الأخبار» در واقع برگرفته از آیه 31 سوره محمّد صلّی اللّه علیه و آله است که می فرماید:« و لنبلونّکم حتّی نعلم المجاهدین منکم و الصّابرین و نبلوا أخبارکم ؛به یقین ما همه شما را آزمایش می کنیم تا معلوم شود، مجاهدین واقعی و صابران از میان شما کیانند و اخبار شما را بیازماییم».

ص: 272


1- 1. «رائح» از ماده «رواح» به معنی با سرعت دنبال چیزی رفتن است.
2- 2. «عوالی» جمع «عالیه» در اصل به معنی نوک نیزه است. و گاه به تمام نیزه اطلاق می شود.
3- 3. «نهج البلاغه » بخش نامه ها، شماره 23.

تعبیر به«اخبار»یا به معنی«اعمال»است یا به معنی«سخنان و ادّعاها»که همگی در میدان جهاد به آزمون گذاشته می شوند.

جمله «الجنّة تحت أطراف العوالی» شبیه چیزی است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در میدان جنگ«احد»فرمود:«الجنّة تحت ظلال السّیوف؛بهشت در سایه شمشیرهاست».

جالب این که:یکی از«طایفه انصار»که این سخن را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنید در حالی که چند خرما به دست داشت و مشغول خوردن آن(برای نیرو گرفتن)بود گفت:به به،میان من و بهشت جز این چند خرما نیست،سپس باقی مانده خرماها را افکند و غلاف شمشیرش را شکست و به لشکر قریش حمله کرد آن قدر جنگید تا کشته شد (1).

و در آخرین جمله این فراز برای تشویق یارانش به جهاد می فرماید:«به خدا سوگند!من به مبارزه با آنها(شامیان)از آنها به خانه هاشان شایق ترم!» (و اللّه لأنا أشوق إلی لقائهم منهم إلی دیارهم) .

اشاره به این که آنها انگیزه ای برای جهاد ندارند و علاقه دارند هر چه زودتر به خانه هاشان بازگردند ولی من شوق جهاد با دشمنان حق و عدالت در دل دارم، یعنی شما نیز عاشقانه به میدان جهاد بیایید و بدانید در برابر دشمنان بی انگیزه پیروزی با شماست.

ص: 273


1- 1. شرح ابن ابی الحدید، جلد 8 صفحه 6 حدیث «لجنة تحت ظلال الیوف»، در بحار الانوار، جلد 97، صفحه 13 نیز نقل شده است.

ص: 274

بخش سوّم

اشاره

اللّهمّ فإن ردّوا الحقّ فافضض جماعتهم،و شتّت کلمتهم،و أبسلهم بخطایاهم.إنّهم لن یزولوا عن مواقفهم دون طعن دراک:یخرج منهم النّسیم؛و ضرب یفلق الهام،و یطیح العظام،و یندر السّواعد و الأقدام؛ و حتّی یرموا بالمناسر تتبعها المناسر؛و یرجموا بالکتائب تقفوها الحلائب؛و حتّی یجرّ ببلادهم الخمیس؛یتلوه الخمیس؛و حتّی تدعق الخیول فی نواحر أرضهم؛و بأعنان مساربهم و مسارحهم.

ترجمه

خداوندا!اگر آنها حق را نپذیرند(و دست از ظلم و کشتار و فساد برندارند) جماعتشان را در هم بشکن و متفرق کن،و اتحادشان را به پراکندگی مبدّل ساز، و به خاطر گناهانشان آنها را تسلیم هلاکت کن.

(بدانید)آنها هرگز از جای خود برکنده نمی شوند تا این که نیزه داران،با نیزه های پی در پی بدنشان را سوراخ کنند آن گونه که نسیم از آن بگذرد،و شمشیر زنان ضربه هایی بر آنان وارد سازند که سر آنها را بشکافد و استخوانها را خرد کند و دستها و پاها را جدا سازد،آنها باید پیوسته مورد تهاجم قرار گیرند و گروهها پشت سر هم آنان را تیرباران کنند و گروهی از لشکر به یاری گروه دیگر بشتابد و آنها را آماج حملات خود سازد و لشکرهای سواره نظام یکی پس از دیگری آنان را تا شهرهایشان تعقیب کنند،تا زمانی که سمّ اسبهای شما آخرین نقطه سرزمین آنها را بکوبد و مسیر رفت و آمد و جادّه ها و چراگاههای آنها را از هر سو اشغال کند.

شرح و تفسیر: آخرین سنگرهای دشمن را در هم بشکنید!

آخرین سنگرهای دشمن را در هم بشکنید!

ص: 275

امام علیه السّلام در این بخش-که بخشی پایانی خطبه است-به دو چیز می پردازد:

نخست دشمنان را مورد نفرین قرار می دهد،نفرینی که شکست و عذاب الهی را برای آنها به ارمغان آورد و دل دوستان را محکم و اراده آنها را قوی و نیرومند می سازد.عرضه می دارد:

«خداوندا!اگر آنها حق را نپذیرند جماعتشان را در هم بشکن و متفرق کن و اتحادشان را به پراکندگی مبدّل ساز،و به خاطر گناهانشان آنها را تسلیم هلاکت کن» (اللّهمّ فإن ردّوا الحقّ فافضض (1)جماعتهم.و شتّت کلمتهم، و أبسلهم (2)بخطایاهم) .

شایان توجه این که امام علیه السّلام نفرین خود را مشروط می کند به عدم پذیرش حق،چرا که هدف نهایی از این جنگ و مبارزه،استیلای بر دشمن و حکومت کردن نبوده است بلکه هدف امام علیه السّلام چیزی جز پذیرش حق نیست اگر آن را پذیرا شوند جنگی در کار نخواهد بود و چنین است جنگ و ستیز تمام حق طلبان و افراد با ایمان در تمام طول تاریخ.

نکته دیگر این که:امام علیه السّلام در ضمن این نفرین اختلاف کلمه را به عنوان وسیله ای برای تفرقه و شکست معرفی می کند و گناهان را،از اسباب بدبختی و ناکامی.و به این ترتیب نفرین او هم درس است نه یک درس،بلکه درسها.

در قسمت دیگری از این بخش از خطبه،به یک دستور مهم جنگی دیگر، اشاره کرده و به آنها می گوید:اگر می خواهید پیروز شوید باید ضربات همه جانبه،بر آنها وارد کنید و هر بخش از لشکر مأموریت خاص

ص: 276


1- 1. «افضض» از ماده «قض» (بر وزن حظ به معنی شکستن است.
2- 2. «ابسل» از ماده «یس» (بر وزن نسل) به معنی نگاهداری و منع کردن از چیزی با قهر و غلبه است و «ابسال» به معنی تسلیم کردن کسی به هلاکت آمده است و جمله بالا اشاره به همین معناست.

خود را انجام دهد و دشمن را به هنگام شکست تا آخرین مرحله تعقیب کنید،تا پیروزی همه جانبه حاصل شود و در شرح این دستور،چنین می فرماید:

«آنها-یعنی دشمنان-هرگز از جای خود برکنده نمی شوند،تا این که نیزه داران با نیزه های پی در پی بدنشان را سوراخ کنند آن گونه که نسیم از آن بگذرد و شمشیر زنان ضربه هایی بر آنها وارد سازند که سر آنها را بشکافد و استخوانها را خرد کند و دستها و پاها را جدا سازد» (إنّهم لن یزولوا عن مواقفهم دون طعن دراک (1):یخرج منهم النّسیم؛و ضرب یفلق الهام، و یطیح (2)العظام.و یندر (3) السّواعد و الأقدام) .

و در ادامه می فرماید:«آنها باید پیوسته مورد تهاجم قرار گیرند و گروهها پشت سر هم آنان را تیرباران کنند.و گروهی از لشکر به یاری گروه دیگر بشتابد و آنها را آماج حملات خود سازد و لشکرهای سواره نظام یکی پس از دیگری آنان را تا شهرهایشان تعقیب کنند،تا زمانی که سم اسبهای شما آخرین نقطه سرزمین آنها را بکوبد و مسیر رفت و آمد و جادّه ها و چراگاههای آنها را از هر سو اشغال کند» (و حتّی یرموا بالمناسر (4)تتبعها

ص: 277


1- 1. «دراک» از ماده «در» به معنی چیزی است که پی در پی بوده باشد و گویی یکی از آنها دیگری را درک می کند و به آن می رسد. بنابراین طعن الدراک» به معنی نیزه هایی است که یکی پشت دیگری بر پیکر دشمن وارد می شود.
2- 2. «یطیح» از ماده «اطاحه» به معنی افکندن است.
3- 3. «یندر» از ماده «ندار» به معنی به زمین انداختن اسب و گاهی به کم کردن چیزی از حساب نیز اطلاق می شود.
4- 4. «مناسر» جمع «منسر» (بر وزن محفل) به معنی گروهی از لشکر است که در پیشاپیش لشکر حرکت می کند و به آن طلیعه گفته می شود. و منسر» (بر وزن منبر، به معنی منقار پرندگان گوشتخوار است.

المناسر؛و یرجموا بالکتائب (1)تقفوها الحلائب (2)؛و حتّی یجرّ ببلادهم الخمیس (3)یتلوه الخمیس؛و حتّی تدعق (4)الخیول فی نواحر (5)أرضهم.و بأعنان (6)مساربهم (7)و مسارحهم (8)).

امام علیه السّلام در بخش نخستین این خطبه،آداب فردی جنگ را به سربازان خود می آموزد و در این بخش اخیر،آداب گروهی را که چگونه گردانها و لشگرها، سواره نظام و پیاده نظام با هماهنگی دقیق در برابر دشمن عمل کنند و با استفاده از روشهای کار آمد،آنها را در هم بکوبند.

از نکات مهمی که امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به آن پرداخته،این است که پیروزی بر دشمن را نیمه کاره نگذارند ای بسا عقب نشینی ها جنبه غافلگیرانه دارد،و هدف،حملات سخت تری است،باید دشمن را تا

ص: 278


1- 1. «کتائب» جمع «کثیبه » به معنی گروهی از لشکر (مانند گردان) است.
2- 2. «حلائب» جمع «حلییه » یا «حلویه » به معنی جمعیتی است که از هر سو گرد هم می آیند و به بخش سواره نظام لشکر نیز اطلاق می شود.
3- 3. «خمیس» به معنی یک لشکر کامل می باشد که از پنج بخش تشکیل شده است ؛ مقدمه میمنه، میره، قلب و ساقه
4- 4. تفسیر «تدعق» در کلام سید رضی خواهد آمد.
5- 5. تفسیر «نواحر» در کلام سید رضی خواهد آمد.
6- 6. «عنان» به گفته لسان العرب جمع «عنان» (بر وزن کفن) به معنی نواحی و اطراف چیزی است .
7- 7 و 9. «مسارب» جمع «مسریه» به معنی چراگاه و «مسارح» جمع «مسرح، آن هم به معنی چراگاه است ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند: «مسارح» به چراگاه هایی گفته می شود که در اول روز حیوان را در آن جا به چرا می برند ولی «مساربه مفهوم عامی دارد. (شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 9)
8- 7 و 9. «مسارب» جمع «مسریه» به معنی چراگاه و «مسارح» جمع «مسرح، آن هم به معنی چراگاه است ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند: «مسارح» به چراگاه هایی گفته می شود که در اول روز حیوان را در آن جا به چرا می برند ولی «مساربه مفهوم عامی دارد. (شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 9)

اقصی نقاط شهرهایش تعقیب کنند و همه جا را تحت اشغال خود در آورند تا احتمال حمله مجدّد به کلّی از میان برود.

اگر لشکر امام علیه السّلام در«صفّین»که این خطبه،قبل از جنگ«صفّین»ایراد شده،همین یک دستور را عمل می کردند فتنه بنی امیّه برای همیشه خاموش می شد و بساط ظلمشان برچیده و سایه حکومت شومشان از سر مسلمانان کوتاه می گشت ولی با نهایت تأسّف همه این دستورات امام علیه السّلام را شنیدند ولی به هنگام عمل کنار گذاشتند و طعم تلخ آن را نیز چشیدند.

مرحوم سیّد رضی رحمه اللّه در پایان این خطبه به شرح چند لغت پیچیده آن پرداخته می گوید:

الدّعق:الّدّق،ای تدقّ الخیول بحوافرها أرضهم،و نواحر أرضهم:متقابلاتها و یقال:منازل بنی فلان تتناحر أی تتقابل ؛«دعق»به معنی کوبیدن است یعنی سواران با سمّ اسبها سرزمین آنها را می کوبند و تعبیر به«نواحر أرضهم»به معنی بخشهای مقابل یکدیگر است،گفته می شود:منزلهای فلان قبیله«تناحر دارند یعنی مقابل و قرینه یکدیگرند»(پایان کلام سیّد رضی).

ولی بسیاری از ارباب لغت«نواحر»را به معنی مناطق دور دست تفسیر کرده اند و مناسب خطبه بالا همین معناست.

ص: 279

خطبۀ 125: درباره مسأله حکمیّت

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی التحکیم و ذلک بعد سماعه لأمر الحکمین

(1)

ص: 280


1- «سند خطبه » طبری » مورخ معروف در حوادث سال 37 هجری این خطبه را با شأن صدور مشروحی پیان کرده که فشرده آن، چنین است ؛ این سخن را امام (علیه السلام) زمانی بیان فرمود که به سراغ «خوارج» آمد در حالی که آنها با «ابن عباس» مشغول بحث و محاجه بودند. امام (علیه السلام) به ابن عباس » فرمود : «تو ساکت باش»، سپس شروع به سخن کرد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود : « پیشوای شما کیست ؟» گفتند : «این گواه ، فرمود: «چرا شما به مخالفت با ما برخاسته اید ؟* عرض کردند ؛ «به خاطر پذیرش «حکمت» در جنگ صفین »» امام (علیه السلام) فرمود: «شما را به خدا سوگند ! مگر شما نبودید که هنگام بالا بردن قرآن ها بر سرنیزه ها، اصرار داشتید که دست از جنگ بکشم و من به شما گفتم این گروه را من بهتر از شما می شناسم آنها ته اهل دین هستند و نه اهل قرآن ولی شما گوش ندادید و پر مسأله حکمت اصرار نمودید من به ناچار پذیرفتم ولی با حکمین شرط کردم که بر طبق قرآن قضاوت کنند وإلا ما از حکم آنان بری و بیزار خواهیم بود ؟ » خوارج گفتند : «آیا عدالت است که افراد را در مسأله خون مسلمین حکم قرار دهیم 2» امام (علیه السلام) فرمود: «ما مردان را حکم قرار ندادیم بلکه قرآن را حکم قرار دادیم». (انا لم تحکم الرجال وإنما حکمنا القرآن. سپس «طبری » بخشی از این خطه را آورده است. سبط بن جوزی » در «تذکره الخواس» و مرحوم «مقید» در «ارشاد» و «طبرسی» در «احتجاج» این خطبه را با تفاوت هایی نقل کرده اند.

این سخن را امام علیه السّلام درباره مسأله حکمیّت بعد از شنیدن گفتگوی بعضی در مورد آن،بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در بالا آمد این خطبه به طور کلی درباره«مسأله حکمین» بعد از جنگ«صفّین»ایراد شده است و از چند بخش تشکیل می شود.

نخست امام علیه السّلام فلسفه قبول حکمیّت را با استدلال به آیات قرآن بیان می کند.

در بخش دیگری به پاسخ ایرادهای آنها می پردازد.

و در بخش سوّم آنها را نصیحت می کند که دست از خلاف بردارند و برای پیکار با ظالمان شام،خود را آماده کنند و آنها را بر کوتاهی ها و مخالفت ها و بی انضباطی ها ملامت و سرزنش می نماید.

ص: 281

بخش اوّل

اشاره

إنّا لم نحکّم الرّجال،و إنّما حکّمنا القرآن.هذا القرآن إنّما هو خطّ مستور بین الدّفّتین،لا ینطق بلسان،و لا بدّ له من ترجمان.و إنّما ینطق عنه الرّجال.و لمّا دعانا القوم إلی أن نحکّم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولّی عن کتاب اللّه سبحانه و تعالی،و قد قال اللّه سبحانه: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ» فردّه إلی اللّه أن نحکم بکتابه،وردّه إلی الرّسول أن نأخذ بسنّته؛فإذا حکم بالصّدق فی کتاب اللّه،فنحن أحقّ النّاس به،و إن حکم بسنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،فنحن أحقّ النّاس و أولاهم بها.

ترجمه

ما افراد را حکم قرار ندادیم،بلکه فقط قرآن را به«حکمیّت»برگزیدیم،ولی قرآن خطوطی است که در میان دو جلد قرار گرفته و سخن نمی گوید،بلکه نیازمند به ترجمان است،و تنها انسانها(ی آگاه و قرآن شناس)می توانند از آن سخن بگویند(بنابر این)هنگامی که آن قوم(شامیان)ما را دعوت کردند که قرآن میان ما و آنها حکم باشد ما گروهی نبودیم که به کتاب خداوند سبحان، پشت کنیم در حالی که می فرماید:«اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش بازگردانید»(و از آنها نظر بخواهید)بازگرداندن به خدا،این است که به کتابش حکم کنیم و ارجاع به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله این است که به سنتش عمل نماییم،و اگر درباره کتاب خدا،به درستی حکم شود ما سزاوارترین مردم به پذیرش آن هستیم و اگر به سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حکم شود ما نیز از همه (پیشگام تر و)شایسته تر و سزاوارتریم که به سنت او عمل نماییم .

شرح و تفسیر: پاسخ به بهانه جویان خوارج

ص: 282

پاسخ به بهانه جویان خوارج

همان گونه که در بالا آمد،این خطبه در پاسخ کسانی ایراد شده است که به مسأله پذیرش حکمیّت از امام علیه السّلام خرده می گرفتند و اساس گفتار آنها این بود:

چرا شما حکمیّت دو نفر را در این مسأله مهم دینی،پذیرفتید؟در حالی که حکم فقط خداست و افراد عادی حق ندارند با فکر خود درباره وظایف دینی حکم کنند.

امام علیه السّلام در پاسخ آنها به نکته مهمی اشاره می کند و می فرماید:«ما افراد را حکم قرار ندادیم بلکه فقط قرآن را به حکمیّت انتخاب کردیم،ولی قرآن خطوطی است که در میان دو جلد قرار گرفته است و سخن نمی گوید،بلکه نیازمند به ترجمان است،و تنها انسانها می توانند از آن سخن بگویند (إنّا لم نحکّم الرّجال،و إنّما حکّمنا القرآن.هذا القرآن إنّما هو خطّ مستور (1)بین الدّفّتین (2)،لا ینطق بلسان،و لا بدّ له من ترجمان.و إنّما ینطق عنه الرّجال) .

اشاره به این که:قرآن یک سلسله احکام کلی بیان فرموده و باید افراد آگاه، احکام جزئیه را از آن استخراج کنند و در اختیار عموم بگذارند و یا به عبارت دیگر،آن کلیات را بر مصادیق تطبیق کنند.

مثلا قرآن مجید می گوید:« «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی

ص: 283


1- 1. «مستور»: مفهوم روشنی دارد که به معنی شئ پنهان است ولی در بعضی نسخه ها «مسطور» آمده که معنی نوشته شده را دارد» از ماده «سطر» و یا واژه «خط» که به عنوان وصف آن در عبارت بالا ذکر شده تناسب بیشتری دارد.
2- 2. «دفتین» تثنیه «دفة » به معنی صفحه و کنار هر چیزی است و در طرف جلد کتاب با قرآن را«دفتین» می گویند.

حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» ؛هر گاه دو گروه از مؤمنان نزاع و جنگ کنند آنها را آشتی دهید.

و اگر یکی از آنها بر دیگری تجاوز کرد با گروه متجاوز مبارزه کنید تا به فرمان خدا باز گردد،هر گاه بازگشت،در میان آن دو بر طبق عدالت،صلح،برقرار سازید و عدالت پیشه کنید!که خداوند عادلان را دوست دارد» (1).

بی شک جنگ«صفّین»یکی از مصداقهای این آیه بود،وظیفه حکمین- اگر انسانهای درستکار و هوشیاری بودند-این بود که بگویند:هنگامی که مردم با علی علیه السّلام بیعت کرده اند،و علاوه بر نص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،جمهور کشور اسلام و صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را به خلافت پذیرفته اند آن کس که راه خلاف را برگزیده مصداق باغی و ظالم است باید به سوی جمهور مردم،برگردد و توبه کند و اگر نکرد همه مسلمین وظیفه دارند با او بیکار کنند تا از طریق خلاف بازآید.

مسأله حکمیّت چیزی جز این نیست همان کاری که همه قضات اسلامی انجام می دهند،یعنی احکام کتاب و سنت را بر مصادیق آن تطبیق کرده و حکم صادر می کنند.

آیا این سخن جای ایراد دارد؟ولی افسوس!که جاهلان و ناآگاهان «خوارج»این مطلب واضح را درک نمی کردند و تعصب و لجاجت به آنها اجازه نمی داد و به هدف اصلی حکمیّت در همه جا و در همه چیز برسند.

آن گاه امام علیه السّلام در توضیح این معنا می افزاید:«هنگامی که آن قوم(شامیان) ما را دعوت کردند که قرآن میان ما و آنها حاکم باشد،ما گروهی نبودیم که به کتاب خداوند سبحان پشت کنیم در حالی که می فرماید:«اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش باز گردانید»(و از آنها نظر

ص: 284


1- 1. حجرات، آیه 9.

بخواهید) (و لمّا دعانا القوم إلی أن نحکّم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولّی عن کتاب اللّه سبحانه و تعالی،و قد قال اللّه سبحانه: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ» ) (1).

و در توضیح این آیه می فرماید:«ارجاع دادن اختلافات به خدا،این است که به کتابش حکم کنیم و ارجاع به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله این است که به سنتش عمل نماییم،و اگر درباره کتاب خدا به درستی حکم شود ما سزاوارترین مردم به پذیرش آن هستیم و اگر به سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حکم شود ما(نیز)از همه شایسته تر و سزاوارتریم که به سنت او عمل نماییم» (فردّه إلی اللّه أن نحکم بکتابه وردّه إلی الرّسول أن نأخذ بسنّته؛فإذا حکم بالصّدق فی کتاب اللّه، فنحن أحقّ النّاس به،و إن حکم بسنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،فنحن أحقّ النّاس و أولاهم بها) .

به این ترتیب امام علیه السّلام به روشنی ثابت می کند حکمیّت کتاب و سنّت،چیزی جز مراجعه به آنها نیست و با توجه به این که ما مأمور به این امر هستیم کسی نمی تواند بر ما خرده بگیرد که چرا حکمیّت را پذیرفتیم اشتباه خرده گیران در این است که آنها می پندارند ما حکمیّت اشخاص را پذیرفته ایم در حالی که ما حکمیّت کتاب خدا را پذیرا شده ایم.

در این جا سؤال مهمی پیش می آید و آن این که:مفهوم این گفتار امام علیه السّلام این است که حکمیّت را با میل و رضای باطنی و طبق وظیفه شرعی پذیرفته است در حالی که از خطبه های متعدّدی در«نهج البلاغه»بر می آید که

ص: 285


1- 1. نساء، آیه 59.

حکمیّت را بر امام علیه السّلام تحمیل کرده اند و امام علیه السّلام از این تحمیل سخت ناراحت بود،این دو چگونه با هم سازگار است؟ در پاسخ این سؤال،باید گفت:امام هرگز مخالف مسأله حکمیّت نبود، امام علیه السّلام در واقع بر دو نکته پافشاری داشت:نخست این که:بلند کردن قرآنها بر سر نیزه ها تنها مکر و فریب و توطئه برای جلوگیری از پیروزی لشکر امام علیه السّلام در آخرین لحظات و ایجاد اختلاف و نفاق در لشکر امام علیه السّلام بود و گر نه شامیان هرگز آماده پذیرش حکمیّت قرآن نبودند و به تعبیر امام علیه السّلام نه اهل دین بودند و نه اهل قرآن (1).

دیگر این که امام علیه السّلام با انتخاب فرد نادان و بی خبری همچون«ابو موسی اشعری»برای ارجاع به قرآن مخالف بود،بنابر این هیچ گونه تضادّی میان محتوای این خطبه،و خطبه های دیگر نهج البلاغه نیست.

شاهد این موضوع این است که:فرزند برومند امام علیه السّلام نیز در روز«عاشورا» طبق نقل مقاتل،قرآن را گرفت و بر سر گذارد و در برابر لشکر کوفه ایستاد و گفت:«یا قوم إنّ بینی و بینکم کتاب اللّه و سنّة جدّی رسول اللّه؛ای قوم:

حاکم در میان من و شما قرآن و سنّت جدّم رسول اللّه باشد» (2).

نکته: ماجرای غم انگیز حکمین!

ماجرای غم انگیز حکمین!

ص: 286


1- 1. همان گونه که در آغاز همین خطبه در بحث سند خطبه آمد.
2- 2. مسند الامام الشهید، جلد 2، صفحه 43. این سخن در اصل از مقتل الحسین مقرم نقل شده و او هم از تذکرة الخواص ابن جوزی گرفته است (مقتل الحسین مقرم، صفحه 233).

می دانیم هنگامی که لشکر معاویه در جنگ«صفّین»در آستانه شکست قرار گرفت«عمرو عاص»مکّار،تدبیری اندیشید و به شامیان توصیه کرد قرآن ها را بر سر نیزه ها بلند کنند و بگویند:«ما تسلیم حکم قرآن هستیم هر چه درباره شما و ما بگوید عمل خواهیم کرد».

امام علیه السّلام فریاد:آنها هرگز تسلیم حکم قرآن نیستند این فقط مکر و نیرنگ و فریبی است که می خواهند با آن،جلو شکست حتمی خود را بگیرند،ولی گروهی از ساده لوحان به اتفاق جمعی از منافقان که در لشکر امام علیه السّلام بودند این سخن را نپذیرفتند و اصرار در توقف جنگ داشتند و حتی امام علیه السّلام را تهدید به قتل کردند.امام علیه السّلام برای جلوگیری از اختلاف و پراکندگی به حکم اجبار دستور توقف جنگ را صادر فرمود،سپس گفتند باید دو نفر نماینده از دو لشکر برای پیدا کردن حکم قرآن انتخاب شود.

در این جا اشتباه دوّمی از سوی ساده لوحان و با کمک منافقان انجام گرفت که «ابو موسی اشعری»ساده لوح خام و بی خبر را به عنوان نمایندگی لشکر بر امام علیه السّلام تحمیل کردند که سرانجام تلخ آن را همه می دانیم.

و عجب این که:به دنبال این حادثه گروهی از همان ها در مقابل امام علیه السّلام سر برداشتند و علم مخالفت برداشتند که چرا امام علیه السّلام تسلیم حکمیّت شده در حالی که قرآن می گوید: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ» (1)؛حاکم و حکم تنها خداست»و نتیجه این کار به وجود آمدن جنگ دیگری به نام«جنگ نهروان»بود که با سخنان امام علیه السّلام گروهی بیدار شدند و توبه کردند و جمعیّت اندکی باقی ماندند که به سرعت تار و مار شدند.

برنامه امام علیه السّلام در این مسأله واضح بود زیرا:

ص: 287


1- 1. یوسف، آیه 67.

1-حکمیّت قرآن در اختلافات مسلمین،چیز پوشیده ای نبود و قرآن با صراحت به مسلمانان دستور داده است که اگر در چیزی اختلاف کردند حل اختلاف خود را از قرآن و سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بخواهند(نساء آیه 59 که در کلام امام علیه السّلام به آن استدلال شده بود).

بنابر این پذیرش داوری قرآن با توجه به این که به اعتقاد همه مسلمان ها قرآن آخرین سخن را در هر چیز می گوید مطلبی نبود که بر امام علیه السّلام خرده بگیرند ولی آن بی خبران آن را به صورت یک نقطه ضعف منعکس ساختند.

2-شکی نیست که طراحان توطئه بالا بردن قرآن ها بر سر نیزه،نه اعتقادی به حکمیّت قرآن داشتند و نه حق و عدالت بلکه سیاست بازان کهنه کار و بی ایمانی بودند که به چیزی جز حکومت بر مردم و امور مادی وابسته به آن، نمی اندیشیدند و امام علیه السّلام از این توطئه در همان آغاز پرده برداشت ولی چه سود که ساده لوحان غافل نپذیرفتند.

3-به یقین قرآن مجید،به خودی خود ایفای نقش حکمیّت را نمی کند جز این که قرآن شناسان آگاه در کنار آن قرار گیرند و احکام آن را در هر مسأله استخراج کنند و به مردم اعلام نمایند و اگر در داستان«صفّین»این کار انجام می گرفت روشن بود که لشکر«معاویه»مشمول آیه شریفه 9 سوره حجرات بودند که می گوید: «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری» به عنوان گروه طغیانگر که در برابر مرکز حکومت اسلام و امام علیه السّلام مسلمین به مخالفت برخاسته اند محکوم می شدند.

ولی چه سود که«حکمین»(ابو موسی و عمرو عاص)نه آگاهی از قرآن داشتند و نه اگر می داشتند به آگاهی خود عمل می کردند.

بنابر این اگر واقعا حکمیّت به قرآن سپرده می شد و قرآن شناسانی برای حکمیّت انتخاب می شدند نه تنها کار خلافی نبود بلکه عمل به دستور قرآن

ص: 288

محسوب می شد امّا چون شرایط لازم در هیچ مقطعی حاصل نشد و طبعا نتیجه،بسیار نامطلوب و تلخ بود گروه نادان به جای این که خود را ملامت کنند به ملامت امام علیه السّلام برخاستند و به جای این که خود را بشکنند به فکر شکستن آینه افتادند.

اشتباه نشود داستان حکمین یک حادثه مقطعی در تاریخ نبود،بلکه چیزی است که در زمان های مختلف و حتی در عصر ما تکرار شده و می شود.امر مقدّسی را عنوان می کنند و در زیر چتر آن قرار می گیرند سپس برداشت های غلطی را آگاهانه و ناآگاهانه بر آن تحمیل می کنند و آنچه را که به سود منافع نامشروعشان است برمی گزینند.

«عمرو عاص»مکّار و«ابو موسی»ساده لوح نادان در هر زمان اشباه و نظایری دارند و«صفّین»ها و قرآن بر سر نیزه کردن ها و حکمیّتها به اشکال مختلف تکرار می شوند که نتیجه آن،مظلومیت حق طلبان علی گونه است.

ص: 289

بخش دوّم

اشاره

و أمّا قولکم:لم جعلت بینک و بینهم أجلا فی التّحکیم؟فإنّما فعلت ذلک لیتبیّن الجاهل،و یتثبّت العالم؛و لعلّ اللّه أن یصلح فی هذه الهدنة أمر هذه الأمّة؛و لا تؤخذ بأکظامها،فتعجل عن تبیّن الحقّ،و تنقاد لأوّل الغیّ.إنّ أفضل النّاس عند اللّه من کان العمل بالحقّ أحبّ إلیه-و إن نقصه و کرثه- من الباطل و إن جرّ إلیه فائدة و زاده.فأین یتاه بکم!و من أین أتیتم! استعدّوا للمسیر إلی قوم حیاری عن الحقّ لا یبصرونه،و موزعین بالجور لا یعدلون به،جفاة عن الکتاب،نکب عن الطّریق.ما أنتم بوثیقة یعلق بها، و لا زوافر عزّ یعتصم إلیها.لبئس حشّاش نار الحرب أنتم!أفّ لکم!لقد لقیت منکم برحا،یوما أنادیکم و یوما أناجیکم،فلا أحرار صدق عند النّداء، و لا إخوان ثقة عند النّجاء!

ترجمه

این که،می گویید:چرا میان خودم و آنها(حکمین)ضرب الاجلی برای حکمیّت قرار دادم؟این تنها به خاطر آن بود که ناآگاهان در جستجوی حقیقت برآیند و آنها که آگاهند به مطالعه و مشورت پردازند(و تمام جوانب مسأله را روشن سازند)شاید خداوند در این فاصله کار این امّت را اصلاح کند و راه تحقیق بر آنها بسته نشود؛در جستجوی حق عجله نکنند و تسلیم نخستین فکر گمراه کننده،نشوند.

(بدانید!)برترین مردم در پیشگاه خدا کسی است که عمل به حق،نزد او محبوبتر از باطل باشد هر چند این کار از نفع او بکاهد و مشکلاتی برای او داشته باشد،و باطل منافعی متوجه او کند،و بر سود او بیفزاید.

ص: 290

چرا حیران و سرگردانتان می کنند؟و چرا شما را فریب داده،تسلیم شیطان کرده اند.

آماده شوید!برای حرکت به سوی قومی که از حق روی گردانند،حق را نمی بینند و به ظلم و جور تشویق شده اند.

(لذا)هیچ گاه از آن باز نمی گردند،افرادی که از کتاب خدا فاصله گرفته و از راه راست منحرف گشته اند،هر چند قرآنها را بر سر نیزه کردند،و دم از حاکمیت قرآن زدند.

(افسوس که)شما ریسمان محکمی نیستید که بتوان به آن چنگ زد و یاران نیرومندی نیستید که بتوان به آنها تکیه کرد و بد وسیله ای هستید برای افروختن آتش جنگ(و آغاز کردن جهاد با دشمن)اف،بر شما!چه ناراحتی هایی از شما کشیدم،یک روز با صدای رسا با شما سخن می گویم و روز دیگر آهسته و به صورت نجوا.نه آزادگان راستگویی به هنگام فریاد رسا هستید و نه برادران مطمئن و رازداری به هنگام نجوا.

شرح و تفسیر: افسوس،شما مرد میدان جهاد نیستید!

افسوس،شما مرد میدان جهاد نیستید!

این بخش از کلام امام علیه السّلام در واقع ترکیبی از دو قسمت است:نخست به پاسخ یکی از شبهات«خوارج»و امثال آنها می پردازد سپس آنها را تشویق به جهاد در برابر ظالمان و ستمگران شام می کند.

گفتار امام علیه السّلام در قسمت اوّل،اشاره به عهدنامه حکمیّت دارد که در میان آن حضرت و معاویه انجام شد(و شرح آن در نکات خواهد آمد)در این عهدنامه یک سال به حکمین فرصت داده شده بود که درباره حلّ مشکل اختلاف امّت بیندیشند و در کار خود عجله نکنند.

ص: 291

خرده گیران بی خبر و نادان گاه به اصل حکمیّت ایراد می گرفتند که امام علیه السّلام در بخش گذشته این خطبه جواب روشن و منطقی و دقیق به آنان داد و گاه به شاخ و برگ آن،یعنی مسأله قرار دادن مدت ایراد می گرفتند.

امام علیه السّلام در پاسخ آنها چنین می فرماید:«اما این که می گویید:چرا میان خود و آنها(حکم ها)مدّتی برای حکمیّت قرار دادی؟این تنها به خاطر آن بود که ناآگاهان در جستجوی حقیقت برآیند،و آنها که آگاهند به مطالعه و مشورت پردازند(و تمام جوانب مسأله را روشن سازند)» (و أمّا قولکم:لم جعلت بینک و بینهم أجلا فی التّحکیم؟فإنّما فعلت ذلک لیتبیّن الجاهل، و یتثبّت (1)العالم) .

سپس می افزاید:«شاید خداوند در این فاصله،کار این امّت را اصلاح کند و راه تحقیق بر آنها بسته نشود(و آزادانه به تحقیق پردازند)در جستجوی حق عجله نکنند،و تسلیم نخستین فکر گمراه کننده نشوند» (و لعلّ اللّه أن یصلح فی هذه الهدنة (2)أمر هذه الأمّة؛و لا تؤخذ بأکظامها (3)،فتعجل عن تبیّن الحقّ،و تنقاد لأوّل الغیّ) .

در واقع امام علیه السّلام چند فائده برای ضرب الاجل یک مسأله در مسأله حکمیّت بیان فرموده،نخست این که:ناآگاهان از جوش و خروش تعصّب باز ایستند و بتوانند درباره این مسأله سرنوشت ساز تحقیق کنند و دیگر این که علمای امّت در اصحاب علی علیه السّلام جوانب مسأله را به خوبی

ص: 292


1- 1. «یتثبت» از ماده «تثبت» به معنی تحقیق کردن است.
2- 2. «هدنه » از ماده «هدون» (بر وزن قرون) به معنی سکون و آرامش گرفته شده و معمولا به معنی مصالحه بعد از جنگ با آتش بس بکار می رود.
3- 3. «کلام» جمع «کم» (بر وزن عزم، وجمع «کم» (بر وزن قلم، به معنی محل خروج نفس (خرخره) است.

بررسی کنند و آنچه ضایعات کمتری در بردارد برگزینند و حکمین را برای انتخاب صحیح ارشاد کنند.

دیگر این که در این مدّت طرقی برای اصلاح امر امّت به طور کلّی اندیشیده شود و از کارهای عجولانه که سبب گمراهی است بپرهیزند.

عجب این که:گروه متعصّب لجوج و ناآگاه از«خوارج»اصرار داشتند که عجولانه در این زمینه تصمیم گیری شود و سرنوشت امّت را بدون مطالعه و تحقیق و دقّت به خطر بیفکنند و این است راه و رسم افراد نادان در هر عصر و هر زمان.

جمله «و لا تؤخذ بأکظامها» که به معنی نگرفتن بیخ گلو و آزاد گذاشتن راه نفس است کنایه از آزادی برای مطالعه و تصمیم گیری و انتخاب می باشد کنایه ای است گویا و فصیح و بلیغ.

جمله «و تنقاد لأوّل الغیّ» (مبادا تسلیم اوّلین گمراهی شوند)اشاره به این است که تصمیم های عجولانه غالبا گمراه کننده است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه«أوّل الغیّ»را اشاره به بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها که اوّلین گام گمراهی بود،دانسته اند (1)ولی تفسیر اوّل به قرینه جمله قبل از آن،مناسب تر به نظر می رسد.

سپس امام علیه السّلام به نصیحت و اندرز آنان می پردازد که در برابر حق تعصّب و لجاج و ملاحظه منافع شخصی روا ندارند و تسلیم حق شوند،می فرماید:

(بدانید!)«برترین مردم در پیشگاه خدا کسی است که عمل به حق نزد او محبوب تر از باطل باشد هر چند این کار از نفع او بکاهد و مشکلاتی برای او پیش آورد،و باطل منافعی به سوی او آورد و بر سود او

ص: 293


1- 1. «منهاج البراعه » علامه «خویی» جلد 8، صفحه 180.

بیفزاید!» (إنّ أفضل النّاس عند اللّه من کان العمل بالحقّ أحبّ إلیه-و إن نقصه و کرثه (1)-من الباطل و إن جرّ إلیه فائدة و زاده) .

در واقع نشانه مؤمنان حقیقی همین است که بر سر دو راهی ها که حق در یک سو قرار می گیرد و منافع شخصی آنها در سوی دیگر،به سوی حق آیند و به منافع شخصی پشت کنند و گر نه آن جا که طرفداری از حق،حافظ منافع انسان باشد،پیروی از حق،افتخاری نیست و مذمتی که قرآن از گروهی از یهود به عمل می آورد که می گفتند:«نؤمن ببعض و نکفر ببعض»در حقیقت همین بود که آنچه را از قوانین الهی موافق میل و خواسته ها و منافعشان بود، می پذیرفتند و آنچه مخالف بود کنار می زدند،چنین جداسازی در واقع خداپرستی نیست هوای پرستی است.

همچنین کسانی که به خاطر تعصب و لجاجت و حمایت از دوستان و وابستگان به طرفداری باطل برمی خیزند مشمول همین سخن هستند.

در حدیثی می خوانیم که علی علیه السّلام همین سخنان را در پیامی به «عمرو عاص»فرمود و افزود:به خدا سوگند!تو می دانی حق کجاست؟چرا تجاهل می کنی؟و به خاطر منافع کم ارزشی در صف دشمنان خدا و اولیاء اللّه قرار می گیری؟! (2).

و در ادامه این سخن،امام علیه السّلام بر آنها فریاد می زند:«چرا حیران و سرگردانتان می کنند؟و چرا شما را فریب داده و تسلیم شیطان کرده اند؟» (فأین یتاه (3)بکم!و من أین أتیتم (4)).

ص: 294


1- 1. «کرث» از ماده «کرث» (بر وزن ترس) به معنی شدت و مشقت و به زحمت افتادن است.
2- 2. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، جلد 10، صفحه 363۔ تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 50، طبع الاعلمی بیروت.
3- 3. «پناه» از ماده «ته» (بر وزن قید) به معنی سرگردانی و حیرانی است و به بیابانهایی که انسان در آن سرگردان می شود «تیه» (بر وزن پیه) گفته می شود.
4- 1. «اتیتم» از ماده «اتیان » معانی مختلفی دارد و در این جا و مانند آن به معنی فریب خوردن و تسلیم باطل شدن است.

سپس امام علیه السّلام آنان را دعوت به جهاد با آن قوم ستمگر می کند و با پنج وصف منفی آنها را معرفی می فرماید،می گوید:«آماده شوید برای حرکت به سوی قومی که از حق روی گردانند،آن را نمی بینند و به ظلم و جور تشویق شده اند(به همین دلیل)هرگز از آن باز نمی گردند،افرادی که از کتاب خدا فاصله گرفته و از راه راست منحرف گشته اند»(هر چند قرآنها را بر سر نیزه کردند و دم از حاکمیت قرآن زدند) (استعدّوا للمسیر إلی قوم حیاری عن الحقّ لا یبصرونه.و موزعین (1)بالجور لا یعدلون به،جفاة عن الکتاب،نکب (2)عن الطّریق) .

به این ترتیب امام علیه السّلام نشان می دهد که اگر ما می خواهیم با آنها بجنگیم، پنج دلیل قاطع دارد که هر کدام به تنهایی کافی است:آنها از راه راست منحرف شده اند،به قرآن مجید اهمیّت نمی دهند،ظلم و ستم برنامه اصلی آنهاست و گروهی ناآگاه و سرگردان را که چشم هایشان از دیدن حق ناتوان است به دنبال خود کشیده اند.

سپس در آخرین جمله های این خطبه امام علیه السّلام زبان به گله می گشاید و آنها را زیر تازیانه های سرزنش و ملامت قرار می دهد شاید بیدار شوند و در کار خود، تجدید نظر کنند می فرماید:

(افسوس!)«شما ریسمان محکمی نیستید که بتوان به آن چنگ زد،و یاوران نیرومندی نیستید که بتوان به آنها پناه برد،و بد وسیله ای هستید برای افروختن آتش جنگ»(و آغاز کردن جهاد آزادی بخش با دشمن) (ما أنتم

ص: 295


1- 2. «موزعین» از ماده «ایزاع» به معنی تشویقی و ایجاد عشق و علاقه نسبت به چیزی است و گاه به معنی الهام کردن و توفیق دادن نیز آمده است و در خطبه بالا به همان معنی اول است.
2- 3. «نکب» جمع «ناکب» از ماده «نکب» (بر وزن نفی) به معنی منحرف شدن از چیزی است.

بوثیقة یعلق بها،و لا زوافر (1)عزّ یعتصم إلیها.لبئس حشّاش (2)نار الحرب أنتم) .

و در پایان این سخن،ضربات ملامت را شدیدتر کرده می فرماید:«اف بر شما!چه ناراحتی ها از شما کشیدم،یک روز با صدای رسا با شما سخن می گویم و روز دیگر آهسته و به صورت نجوا،نه آزادگان راستگویی به هنگام فریاد رسا هستید،و نه برادران مطمئن و رازداری به هنگام نجوا» (أفّ لکم!لقد لقیت منکم برحا (3)،یوما أنادیکم و یوما أناجیکم،فلا أحرار صدق عند النّداء، و لا إخوان ثقة عند النّجاء (4)) .

در واقع امام علیه السّلام این حقیقت را در لابه لای چند جمله بالا به خوبی بازگو کرده است که اگر مشکلی در امر جهاد و حکومتش به وجود آمده،به خاطر عدم لیاقت و ناکارآیی گروهی از یاران اوست،چرا که امام علیه السّلام در هر میدانی قدم می نهاد ضعف و سستی نشان می دادند.به یقین برای آغاز جنگ،جرقه های قوی و نیرومند لازم است که باید از سوی مردانی شجاع و نیرومند و مخلص، ظاهر شود،این گروه لیاقت چنین برنامه ای را نداشتند.از سوی دیگر وقتی رهبر فریاد می زند:به پیش تازید!باید همه به طور

ص: 296


1- 1. «زوافر» جمع «ز اقرهه از ماده «زفر» (بر وزن فقر) به معنی تاله کردن و فریاد کشیدن است و از آن جا که اوران کان به عنوان هم دردی ناله و فریاد دارند واژه «زافره» به یار و یاور اطلاق شده است و در خطبه بالا به همین معناست.
2- 2. «حشاش» جمع «حاشه از ماده «ح» (بر وزن شک) به معنی آتش افروختن است و در این جا به معنی آغازگران و کسانی که ضربات آغازین جنگ را بر دشمن وارد می کنند می باشد.
3- 3. «برح» به معنی ناراحتی شدید و خشم و غضب آمده است.
4- 4. «نجاه» و «نجوی» به معنی در گوشی گفتن و چیزی را به طور سری با دیگری در میان گذاشتن است.

هماهنگ حرکت کنند،ولی آنها سست تر و ناتوان تر از این بودند و اگر نقشه های جنگی را در یک مجلس محرمانه با آنها در میان می گذارد باید در حفظ آن کاملا بکوشند ولی آنها افراد رازدار و سرّ نگهدار و قابل اعتماد و اعتباری نبودند.

با وجود چنین افرادی انتظار پیروزی سریع بر دشمن،انتظاری است بیجا،و عجب این که،این گونه افراد با این ضعف های بی شمار هنگامی که گرفتار ناکامی می شدند به جای این که به اصلاح نقایص خود بپردازند برون افکنی می کردند و مشکلات خود را به گردن امام علیه السّلام می انداختند و این مشکل عظیم تری بود.

نکته ها
1-صلحنامۀ صفّین

هنگامی که شامیان ستمگر و مکّار با استفاده از برافراشتن قرآنها بر بالای نیزه ها مردم عراق را اغفال کردند و صلح را بر امیر مؤمنان علی علیه السّلام تحمیل نمودند عهدنامه یا پیمان آتش بس،به صورت تنظیم شد:

«هذا ما تقاضی علیه علیّ بن أبی طالب (1)و معاویة بن أبی سفیان قاضی علیّ بن أبی طالب علی أهل العراق و من کان معه

ص: 297


1- 1. در بسیاری از تواریخ آمده است که کاتبان لشکر علی (علیه السلام) عنوان امیر مؤمنین را در کنار نام آن حضرت نگاشتند ولی «عمروعاص» و دیگران سخت بر آن اعتراض کردند که اگر ما شما را امیر مؤمنان بدانیم باید کسانی که در برابر شما هستند امیر قاسقان باشند حتما باید این عنوان حذف شود، علی (علیه السلام) تأملی فرمود و به یاد داستان «صلح حدیبیه» افتاد و فرمود : الله اکبر در آن روز نیز هنگامی که عنوان رسول الله (صلی الله علیه و آله) را در کنار نام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله انو شتم فریاد مخالفان برخاست و اصرار پر حذف آن نمودند من حاضر به حذف آن نشدم و پیامبر (علیه السلام) برای دفع غائله شخصا آن را محو نمود. این سخن، «عمروعاص» را سخت به خشم در آورد که ما را با کقار مقایسه می کنی من در این جلسه نمی مانم، امام (علیه السلام) فرمود: از خدا می خواهم که مجلس مرا از وجود مثل تویی پاک کند و مدتی گفتگو درباره نوشتن عنوان امیر المؤمنین ادامه یافت بعضی معتقد بودند که حذف نشود هر چند شمشیرها به خاطر آن کشیده شود ولی سرانجام مصلحت این دیده شد برای دفع غائله این عنوان را بردارند. (تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 37 و تواریخ دیگر).

من شیعته من المؤمنین و المسلمین و قاضی معاویة بن أبی سفیان علی أهل الشّام و من کان معه من شیعته من المؤمنین و المسلمین انّا ننزل عند حکم اللّه و کتابه و لا یجمع بیننا إلاّ إیّاه و إنّ کتاب اللّه سبحانه بیننا من فاتحته إلی خاتمته نحیی ما أحیا القرآن و یمیت ما أمات القرآن فإن وجد الحکمان انّ ذلک فی کتاب اللّه إتّبعناه و إن لم یجداه أخذا بالسّنة العادلة غیر المفّرقة و الحکمان عبد اللّه بن قیس و عمرو بن العاص؛این چیزی است که داوری نموده است«علی بن ابی طالب علیه السّلام»و«معاویه بن ابی سفیان»، داوری نموده است«علی بن ابی طالب علیه السّلام»نسبت به اهل عراق و کسانی که با او بوده اند از پیروانش از مؤمنین و مسلمین و داوری نموده است و «معاویه بن ابی سفیان»نسبت به اهل شام و پیروانش از مؤمنین و مسلمین، که ما تسلیم حکم خدا و کتاب خدا هستیم و چیزی ما را متفق نمی کند مگر خداوند و این که کتاب خداوند سبحان در میان ماست از آغاز تا پایانش.احیا می کنیم آنچه را قرآن احیا کرده و از بین می بریم آنچه را قرآن از بین برده.

هر گاه دو حکم(که از میان ما انتخاب شده اند)چیزی در کتاب خدا در این موضوع(جنگ و صلح ما)یافتند از آن پیروی می کنیم و اگر نیافتند به سنت عادله مورد اتفاق(که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به ما

ص: 298

رسیده است)عمل می کنند و دو حکم«عبد اللّه بن قیس»(ابو موسی اشعری)و«عمرو عاص»هستند» (1).این داوری یا صلحنامه یا عهدنامه(هر نامی بر آن بگذارید)در کتابهای مختلف با تفاوت مختصری نقل شده است و همه آنها نشان می دهد که مسأله، مسأله حکمیّت قرآن بوده است نه حکمیّت اشخاص و به تعبیر دیگر:اشخاص موظّف بودند آنچه را قرآن در این باره می گوید استخراج و استنباط کنند و دستورات کلّی بر مصادیق آن تطبیق نمایند ولی کوردلان«خوارج»آن را به عنوان حکمیّت انسانها در دین خدا تلقّی کردند و به جنجال و غوغاگری روی آوردند و شکاف خطرناک تازه ای در میان مسلمین بوجود آوردند و جهل و نادانی در طول تاریخ،از این عواقب دردناک بسیار داشته است.

در ادامه این صلحنامه آمده است که حکمین از«علی علیه السّلام و معاویه»و از هر دو لشکر پیمان گرفتند که آنها بر جان و مال و خانواده و قوم و قبیله خود در امانند و آنچه را آنها قضاوت کنند همه پذیرا شوند قضاوتی که موافق کتاب خدا و سنّت باشد و آتش بس،و گذاردن اسلحه بر زمین تا زمان حکم حکمیّت ادامه خواهد یافت،و مدّت آتش بس یک سال کامل است،و اگر حکمین مایل بودند حکم خود را زودتر از این مدت صادر کنند،مانعی ندارد،و اگر یکی از آنها از دنیا برود،امیر گروه او فرد دیگری را به جای او نصب کند (2).

ص: 299


1- 1. بحار الأنوار، جلد 32، صفحه 543 این عهدنامه در تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 38 با پاره ای از تفاوتها آمده است.
2- 2. بحار الانوار، جلد 32، صفحه 543. این عهدنامه در تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 38 با پاره ای از تفاوتها آمده است.
2-گفتگوی منطقی امام علیه السّلام با خوارج

در حدیثی آمده است که امیر مؤمنان علی علیه السّلام«عبد اللّه بن عباس»را به سوی لشکر«خوارج»فرستاد که چندان با او فاصله نداشتند تا تحقیق کندآنها چه می خواهند؟و دلیل مخالفت آنها چیست؟آنها در پاسخ گفتند:ای «ابن عباس!»ما ایرادهایی به پیشوای تو داریم که همه آنها کفرآمیز،خطرناک و سبب آتش دوزخ است:

نخست این که:او که نام خود را به عنوان امیر المؤمنین از صلحنامه محو کرد،سپس صلحنامه را میان خود و«معاویه»تنظیم نمود،اگر او امیر مؤمنین نیست،ما از مؤمنانیم بنابر این دلیلی ندارد که او امیر ما باشد.دوّم این که:او درباره موقعیت خودش تردید داشت زیرا به حکمین گفت درست بنگرید اگر«معاویه»سزاوارتر به خلافت است او را تثبیت کنید و اگر من اوّلی هستم مرا تثبیت کنید،هر گاه او درباره خود شک داشته باشد ما شکّ شدیدتری خواهیم داشت.

سوّم این که:او حکمیّت را به غیر خود سپرد در حالی که ما خود او را از همه صالح تر برای این کار می دانیم.

چهارم این که:او افراد را داور در دین خدا قرار داد در حالی که(داوری مخصوص خداست و)او چنین حقّی را نداشت.

پنجم این که:در جنگ«جمل»پس از پیروزی اموال و اسلحه دشمن را در میان ما تقسیم کرد،ولی زنان و فرزندانشان را به اسارت نگرفت.

ششم این که:او وصیّ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود و حق وصیت را ادا ننمود.

ص: 300

«ابن عباس»نزد حضرت آمد و عرض کرد:یا امیر المؤمنین!سخنان این قوم را شنیدی و تو به جوابگویی آنها شایسته تری،امام علیه السّلام فرمود:آری چنین است.

سپس فرمود:ای«ابن عباس!»به آنها بگو آیا شما راضی به حکم خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هستید؟عرض کردند آری! امام علیه السّلام فرمود:من از آغاز شروع می کنم،و ایرادات شما را یک به یک پاسخ می گویم.

سپس فرمود:اما در مورد محو عنوان امیر المؤمنین از عهدنامه،فراموش نمی کنم که من روز«حدیبیه»کاتب عهدنامه صلح بودم و نوشتم: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما اصطلح علیه رسول اللّه و أبو سفیان و سهیل بن عمرو»«سهیل»گفت:اوّلا ما رحمن و رحیم را نمی شناسیم و ثانیا تو را رسول اللّه نمی دانیم و ثالثا موافق نیستیم نام تو مقدّم بر نام ما نوشته شود در حالی که سنّ ما از تو بیشتر است(و چون آنها از بهانه جویی دست بر نمی داشتند)پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به من دستور داد به جای «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» «بسمک اللّهمّ»بنویس و به جای«رسول اللّه»،«محمّد بن عبد اللّه»بنوس! سپس به من فرمود:تو نیز به چنین سرنوشتی در آینده گرفتار خواهی شد و تسلیم پیشنهادشان می شوی،در حالی که کراهت داری،من هم در صلحنامه ای که میان من و عمرو عاص نوشته شد عنوان امیر المؤمنین را نوشتم ولی آنها نپذیرفتند.«خوارج»با شنیدن این سخن گفتند:حق با توست ای علی! و امّا این که می گویید:من با تعیین حکمین و این که به آنها گفته ام:ببینید معاویه سزاوارتر است یا من؟درباره خودم شک کرده ام،این سخن اشتباه است، این در واقع نوعی ابراز انصاف،در سخن می باشد شبیه چیزی

ص: 301

که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به گفته قرآن مجید به مشرکان فرمود:« «وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدیً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ؛ما یا شما بر هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم» (1)،مسلّما این دلیل بر تردید پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در حقانیت خودش نبود.«خوارج»در این جا نیز گفتند حق با توست.

اما این که می گویید:چرا غیر خودم را به عنوان حکم برگزیدم در حالی که من از همه شایسته تر به این کار هستم،این شبیه برنامه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که«سعد بن معاذ»را در جنگ«بنی قریظه»به عنوان حکمیّت برگزید در حالی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از همه شایسته تر بود.

این از یکسو،از سوی دیگر خداوند می فرماید: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» ؛من در این کار به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تأسی کردم،«خوارج»گفتند:

این سخن نیز صحیح است.

اما این که،به من ایراد کرده اید که چرا افراد را داور دین خدا قرار دادم؟من هرگز چنین نکردم،من کلام خدا را داور قرار دادم،چرا که خداوند:در مورد «صید در حال احرام»می فرماید:« «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ» ؛و هر کس از شما عمدا صیدی را (در حال احرام)به قتل برساند باید کفاره ای معادل آن از چارپایان بدهد، کفاره ای که دو نفر عادل از شما درباره معادل بودن آن حکم کنند» (2)هنگامی که خداوند چنین دستوری را درباره پرنده ای که در حال احرام صید شده است صادر می کند،درباره خون های مسلمین که بسیار از آن بالاتر است چرا قائل نباشیم؟!

ص: 302


1- 1. سبا، آیه 24 .
2- 2. مائده، آیه 95.

اما این که می گویید:من در جنگ«بصره»پس از پیروزی اموال لشکر شکست خورده را در میان لشکریانم تقسیم کردم ولی زنان و فرزندانشان را به عنوان اسیران تقسیم نکردم،این در واقع منّتی بود از سوی من بر اهل«بصره» همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در فتح مکه،بر اهل مکه،منّت گذارد و آنها را مورد عفو قرار داد.اضافه بر این فرض کنید،من آنها را تقسیم می کردم کدام یک از شما«عایشه»را در سهم خود به عنوان کنیز به اسیری می پذیرفت؟ «خوارج»گفتند:حق با توست.

سپس فرمود:اما این که:به من ایراد می کنید،من وصی پیامبرم صلّی اللّه علیه و آله و مقام وصایت را حفظ نکرده ام،این گناه من نیست گناه شما است که مرا رها ساختید و نسبت به من،پشت کردید...گفتند:حق با توست.

و در پایان گروه زیادی از طریق مخالفت بازگشتند ولی چهار هزار نفر از متعصبین باقی ماندند که در یک نبرد برق آسا همگی متلاشی شدند (1).

ص: 303


1- 1. «احتجاج طبرسی»، جلد 1، صفحه 442 (با تلخیص و کمی نقل به معنا) همین داستان در مناقب ابن مغازلی » صفحه 406 با اضافاتی و در «بحار الانوار»، جلد 33، صفحه 377 با مقداری تفاوت نقل شده است.

خطبۀ 126: هنگامی که رعایت مساوات را در عطایای بیت المال،بر او ایراد گرفتند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لمّا عوتب علی التسویة فی العطا

1

این سخن را هنگامی ایراد فرمود،که رعایت مساوات را در عطایای بیت المال،بر او ایراد گرفتند و جمعی از بی خبران توصیه به تبعیض نمودند.

خطبه در یک نگاه

خطبه 126 (1)

همان گونه که از عنوان خطبه،پیداست،هدف از ایراد این خطبه پاسخ به کسانی بوده است که از سر دلسوزی،خدمت امام علیه السّلام عرض کردند:سزاوار است اموال بیت المال را در آغاز حکومت خود در میان رؤسا و اشراف و سران قبائل و افرادی که می توانند ضرباتی بر پایه حکومت وارد کنند،تقسیم کنی و آنها را نسبت به دیگران سهم بیشتری دهی تا پایه های

ص: 304


1- 1. «سند خطبه » این خطبه بخشی از خطبه طولانی تری بوده است که امام (علیه السلام) در مورد تقسیم بیت المال و ایرادهایی که بر او گرفتند بیان فرموده، و به نظر می رسد که با خطبه 142 مرتبط است و هر دو جز هایی از یک خطبه می باشد این خطبه را عده زیادی از کسانی که قبل از سید رضی یا بعد از او می زیسته اند در کتابهای خود آورده اند از جمله : ابن قتیبه» در «الامامه والسیاسه» «این شعبه» در «تحف العقول» کلینی» در «فروع کافی» شیخ مفید» در کتاب «المجالس و مرحوم شیخ طوسی» در کتاب امالی» (مصادر جلد 2، صفحه 282)

حکومتت محکم شود،امام علیه السّلام در پاسخ آنها به دو نکته اشاره فرمود:نخست این که:من هرگز نمی توانم از طریق ظلم و ستم و تبعیض و دادن حقّ کسی به دیگری پایه های حکومت خود را محکم کنم و از طریق گناه به حق و عدالت برسم.دیگر این که:آنها که دست به چنین کاری می زنند در پایان گرفتار ناسپاسی همان کسانی می شوند که به آنها خدمت کرده اند.

ص: 305

أتأمرونّی أن أطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه!و اللّه لا أطور به ما سمر سمیر،و ما أمّ نجم فی السّماء نجما!لو کان المال لی لسوّیت بینهم، فکیف و إنّما المال مال اللّه!ألا و إنّ إعطاء المال فی غیر حقّه تبذیر و إسراف، و هو یرفع صاحبه فی الدّنیا و یضعه فی الآخرة،و یکرمه فی النّاس و یهینه عند اللّه.و لم یضع امرؤ ماله فی غیر حقّه و لا عند غیر أهله إلاّ حرمه اللّه شکرهم،و کان لغیره ودّهم.فإن زلّت به النّعل یوما فاحتاج إلی معونتهم فشرّ خلیل و ألأم خدین!

ترجمه

آیا به من پیشنهاد می کنید که برای پیروزی خود،از جور و ستم در حق کسانی که بر آنها حکومت می کنم،استمداد جویم؟به خدا سوگند!هرگز گرد چنین کاری نمی گردم،مادام که شب و روز پشت سر هم می آیند و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب دارند.

اگر این اموال،از خودم بود،به یقین در میان آنها به طور مساوی تقسیم می کردم تا چه رسد به این که این اموال،اموال خداست(و متعلق به بیت المال مسلمین است).

آگاه باشید!بخشیدن مال،در غیر موردش،تبذیر و اسراف است،هر چند ممکن است این کار در دنیا سبب سر بلندی کسی که آن را انجام داده بشود،ولی در آخرت به زمینش می زند،این کار او را(چند روزی)در میان مردم (دنیاپرست)گرامی می دارد،ولی در پیشگاه خدا خوارش می کند.و هیچ کس مال خویش را در غیر مورد استحقاق و نزد غیر اهلش قرار نداد،مگر این که:

سرانجام خداوند او را از سپاسگزاری آنان محروم ساخت

ص: 306

و محبّتشان را متوجه دیگری نمود،تا آن جا که اگر روزی پایش بلغزد و به کمک آنان نیاز داشته باشد بدترین دوست و پست ترین رفیق خواهند بود!

شرح و تفسیر: عدالت را فدای مقام نمی کنم!

عدالت را فدای مقام نمی کنم!

مرحوم«کلینی»در آغاز روایتی که از این خطبه آورده است از «ابی مخنف»چنین نقل می کند:گروهی از شیعیان خدمت امیر مؤمنان علیه السّلام رسیدند،عرض کردند چه مانعی دارد که اموال بیت المال را بیرون آوری،و در میان رؤسا و اشراف تقسیم کنی،و آنها را بر ما برتری بخشی(و سهم ما را به آنها دهی)تا پایه های حکومتت محکم شود سپس به برنامه تقسیم بالسّویه و عدالت در رعیت باز گردی؟!امام علیه السّلام(از این پیشنهاد ناراحت شد و)این خطبه را ایراد فرمود و با صراحت گفت:برای رسیدن به یک هدف مقدّس نباید از وسیله نامقدّس و گناه آلود استفاده کرد،که این کار با منطق اسلام سازگار نیست فرمود:«آیا به من پیشنهاد می کنید که برای پیروزی خود،از جور و ستم در حق کسانی که بر آنها حکومت می کنم،استمداد جویم؟!» (أ تأمرونّی أن أطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه) .

مگر هدف حکومت،اجرای عدالت نیست؟چگونه شما پیشنهاد می کنید که با ظلم و ستم،پایه های حکومت را محکم کنم؟!این تناقضی است آشکار،و پیشنهادی است بر خلاف رضای پروردگار! سپس افزود:«به خدا سوگند!من گرد چنین کاری نمی گردم مادامی که شب و روز پشت سر هم در آیند،و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب

ص: 307

دارند!» (و اللّه لا أطور (1)به ما سمر سمیر (2)،و ما أمّ (3)نجم فی السّماء نجما) .

امام علیه السّلام برای بیان عزم راسخ خود در این کار صریحترین و محکم ترین جمله ها را فرموده،از یکسو به نام خدا سوگند یاد می کند از سوی دیگر جمله«لا اطور»را به کار می برد که مفهومش این است،نه تنها چنین کاری نمی کنم بلکه نزدیک و گرداگرد آن نیز نخواهم آمد،و از سوی سوّم به حرکت مستمر و جاودانی ستارگان در آسمان و شب و روز در پهنه زمین اشاره می کند، کنایه از این که،اگر عمر جاودان هم داشته باشم هرگز آلوده چنین تبعیض و جور و ستمی نخواهم شد.

و برای تأکید بیشتر می افزاید:«اگر این اموال از خودم بود به یقین در میان آنها به طور مساوی تقسیم می کردم،تا چه رسد به این که این اموال،اموال خدا است»(و متعلق به بیت المال مسلمین است) (لو کان المال لی لسوّیت بینهم،فکیف و إنّما المال مال اللّه) .

گر چه بیان این سخنان برای گروهی ظاهر بین و کوتاه نظر و آنها که حقیقت را در پای مصلحت قربانی می کنند ناخوشایند بود ولی در مقابل،

ص: 308


1- 1. «اطور» از ماده «طور» (بر وزن غور، به معنی گردش در اطراف چیزی است و واژه «طور » که جمع أن «اطوار» است به معنی نوع و حالت و هیأت نیز آمده است.
2- 2. «سمیر» از ماده «سمر» (بر وزن تمر) به معنی گفتگوهای شبانه است. بعضی گفته اند که معتی اصلی این ماده که نور و تاریکی در آن آمیخته شده و از آن جا که گفتگوهای شبانه گاه در سایه ماهتاب انجام می شود این واژه در مورد گفتگوهای شبانه به کار رفته و اگر به افراد گندم گون «سمراء» می گویند به این خاطر است که سفیدی آنها با تیرگی به هم آمیخته.
3- 3. «ام» از ماده «ام» (بر وزن غم) به معنی قصد کردن است و جمله (ما أم نجم فی السماء نجما) کنایه از طلوع و غروب ستارگان پشت سر یکدیگر است گویی هر کدام قصد کرده به دنبال دیگری برود.

سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و تعلیمات قرآن مجید و ارزش های والای اسلامی را با این سخن احیا فرمود،که شرح آن در بحث نکات به خواست خدا خواهد آمد.

سپس امام علیه السّلام به بیان مفاسد این کار(تبعیض و جور و ستم و تقسیم ناعادلانه بیت المال)پرداخته چنین می فرماید:«آگاه باشید!بخشیدن مال در غیر موردش،تبذیر و اسراف است هر چند ممکن است این کار در دنیا سبب سربلندی کسی که آن را انجام داده است شود،ولی در آخرت،موجب سرافکندگی وی خواهد گشت،این کار او را(چند روزی)در میان مردم (دنیاپرست)گرامی می دارد ولی در پیشگاه خدا به زمینش می افکند!» (ألا و إنّ إعطاء المال فی غیر حقّه تبذیر و إسراف،و هو یرفع صاحبه فی الدّنیا و یضعه فی الآخرة،و یکرمه فی النّاس و یهینه عند اللّه) .

«تبذیر»و«اسراف»گاه به یک معنی و به صورت مترادف به کار می رود و گاه به دو معنی زیرا«تبذیر»به معنی دقیق کلمه با اسراف متفاوت است «تبذیر»از مادّه«بذر»به معنی پاشیدن دانه است و در جایی بکار می رود که انسان نعمت خدا را ضایع کند و به دور بریزد و به تعبیر دیگر«ریخت و پاش» کند و به تعبیر دیگر مال را در غیر موردش مصرف کند ولی«اسراف» زیاده روی در مصرف کردن نعمتهاست به طوری که از حدّ اعتدال بیرون باشد بی آن که ظاهرا چیزی ضایع گردد مثل این که غذای بسیار زیاد و گران قیمتی برای چند نفر تهیه کنند که با قیمت آن بتوان ده ها نفر را تغذیه کرد.

امام علیه السّلام در این بخش از سخنش،به آثار سوء معنوی و الهی صرف اموال در غیر مورد استحقاق،اشاره فرموده که ممکن است انسان در سایه آن

ص: 309

چند صباحی در میان مردم صاحب نفوذ شود ولی در پیشگاه الهی به کلّی سقوط خواهد کرد و در قیامت مجازات سنگینی خواهد داشت.

و این که می فرماید:بخشیدن چنین مالی«تبذیر»و«اسراف»است به خاطر آن است که سبب تبذیر و اسراف در جامعه می گردد زیرا آنها که بیش از حدّ گرفته اند در غالب نه حاضرند به دیگری ببخشند و نه خود امکان جذب آن را دارند ناچار به اسراف و تبذیر کشیده می شوند.

سپس به آثار سوء دنیوی آن می پردازد می فرماید:«هیچ کس مال خویش را در غیر مورد استحقاق و نزد غیر اهلش قرار نداد مگر این که سرانجام خداوند او را از سپاسگزاری آنان محروم ساخت و محبّتشان را متوجه دیگری نمود،تا آن جا که اگر روزی پایش بلغزد و به کمک آنان نیاز داشته باشد بدترین دوست و پست ترین رفیق خواهند بود!» (و لم یضع امرؤ ماله فی غیر حقّه و لا عند غیر أهله إلاّ حرمه اللّه شکرهم،و کان لغیره ودّهم.فإن زلّت به النّعل یوما فاحتاج إلی معونتهم فشرّ خلیل و ألأم خدین) (1).

تعبیر به «ألأم خدین» با توجه به این که«لؤم»به معنی پستی و«خدین» به معنی دوست است اشاره به این می باشد که آنها در روز گرفتاری شخصی که به ایشان کمک کرده،نه تنها کمکی به او نمی کنند بلکه لئامت و پستی را به جایی می رسانند که شاید جزء سرزنش کنندگان در آیند.

و این که جمعی از شارحان و یا مترجمان«نهج البلاغه»معنی سرزنش را از این عبارت فهمیده اند شاید به خاطر این باشد که مصداق روشن پستی در هنگام گرفتاری دوست است.

ص: 310


1- 1. «خدین » از ماده «خدن» به معنی دوستی است و «خدن» (بر وزن أذن) و «خدین» به معنی دوست است که جمع آن «اخدان» است.

تاریخ و تجربه های شخصی ما نیز بارها نشان داده است که بسیاری از ستمگران و آنها که ثروتهای هنگفت و بی حساب به دوستان خود می دادند به هنگامی که در چنگال مکافات اعمال خود گرفتار شدند هیچ کس به یاری آنها نشتافت بلکه دوستان قدیم آنها بیش از افراد بیگانه به آنها بی مهری کردند و شعر معروف«حافظ»که در زبان توده مردم شهرت بسیار دارد ناظر به همین معناست:

من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

نکته: بحث مهمی درباره طرز تقسیم بیت المال

بحث مهمی درباره طرز تقسیم بیت المال

از خطبه بالا به خوبی استفاده می شود که امام امیر مؤمنان علیه السّلام اصرار داشته اند بیت المال مسلمین همواره به طور مساوی در میان مسلمین تقسیم گردد و هیچ گونه امتیازی شریف بر وضیع و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی و حتی سابقین در اسلام و حتی نیازمندان بر غیر آنها نداشته باشند.

در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز وضع به همین گونه بود و ظاهرا در عصر خلیفه اوّل همان روش ادامه یافت تا این که نوبت به«عمر»رسید او تفاوتها و تبعیضها را بنیان نهاد و ملاحظات سیاسی و اجتماعی را در تقسیم بیت المال دخالت داد.

به گفته«ابن ابی الحدید»«عمر»پس از رسیدن به خلافت،پیشگامان در اسلام را بر دیگران برتری داد و همچنین مهاجرین از قریش را،بر سایر مهاجرین و عموم مهاجران را،بر انصار،و عرب،را بر عجم،و افراد حرّ و آزاد را، بر بردگان آزاد شده،مقدّم داشت و عطای آنها را افزون نمود حتی به«ابو بکر» در ایّام خلافتش گفته بود:مصلحت این است که تفاوت قایل شوی ولی «ابو بکر»نپذیرفت و گفت این خلاف کتاب اللّه است.

ص: 311

هنگامی که نوبت«عثمان»شد تبعیضها به اوج خود رسید در آن زمان اقوام و خویشاوندان«عثمان»بر همه برتری داشتند و قسمت عمده بیت المال در میان آنها تقسیم می شد (1).

مرحوم علامه امینی رحمه اللّه در جلد هشتم الغدیر صفحه 286 تحت عنوان «الفوضی فی مال اللّه»ارقام و اعداد دقیق بخششهای بی حساب«عثمان»را به دوستان و بستگان و اطرافیانش از منابع مختلف اهل سنت جمع آوری کرده، اعداد و ارقامی که انسان را در وحشت و حیرت فرو می برد و همین امر یکی از عوامل مهم شورش مسلمین بر ضدّ عثمان بود.

و نیز یکی از علل مخالفت سران قبایل و بازی گران سیاسی عصر علی بن ابی طالب علیه السّلام به آن حضرت حذف این امتیازات و رعایت مساوات بین همه مسلمین بود(آن گونه که از خطبه بالا و خطب دیگر نهج البلاغه و تواریخ استفاده می شود) (2).

جالب این که سردمداران سیاسی آن زمان نیز این مسأله را کتمان نمی کردند همان گونه که«طبری»در کتاب خود آورده است که مردی به«ابو عبد الرحمن سلمی»(که از معاریف آن زمان بود (3))گفت:«تو را به خدا سوگند می دهم!از چه زمانی علی علیه السّلام را دشمن داشتی؟آیا از آن زمان نبود که اموال بیت المال را تقسیم کرد و به تو و خاندان تو(که استفاده زیادی از بیت المال کرده بودید)چیزی نداد؟«ابو عبد الرحمن»در

ص: 312


1- 1. شرح بیشتر درباره این ماجرای غم انگیز را در شرح خطبه شقشقیه خطبه سوم گذشت.
2- ٢. به خطبه 232 مراجعه شود.
3- 3. «أبو عبد الرحمن سلمی» از معارف تابعین است و جزء صحابه نبود و بعضی گفته اند و در آغاز از خواص امیرمؤمنان (علیه السلام) بود (الکنی والالقاب).

پاسخ گفت:حال که مرا به خدا سوگند می دهی باید بگویم آری همین گونه است» (1). به هر حال باید دید مسأله مساوات که در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام بر آن تأکید می شده از کجا سرچشمه می گیرد؟به یقین این امر به خاطر ماهیّت اموالی بوده است که به بیت المال وارد می شده است.

توضیح این که:اموالی که در بیت المال وارد می شده عمدتا از سه ناحیه بوده است:

اوّل:«غنایم جنگی»و می دانیم که در مورد غنایم جنگی هیچ تفاوتی بین جنگ جویان نبوده است جز این که لشکر پیاده را یک سهم و لشکر سواره را دو سهم می دادند(به خاطر سرمایه گذاری مربوط به مرکب و هزینه های آن زیرا مرکب از سوی خود آنها تهیه می شد به علاوه سواران نقش بیشتری در جنگ داشتند تا پیاده ها).

دوّم:«اموال خراجیه»یعنی مال الاجاره هایی که از زمینهای فتح شده متعلق به مسلمین به خزانه دولت اسلام ریخته می شد و در زمان خلفا بیشترین رقم بیت المال را تشکیل می داد.

این اموال تعلق به همه مسلمین داشت و می بایست به طور مساوی بین همه آنها تقسیم شود زیرا«اراضی خراجیّه»ملک عموم مسلمین است که حکومت اسلامی بر آنها نظارت دارد و قاعدتا باید بین همه مسلمانان به طور مساوی تقسیم شود زیرا در آمد ملک مشاع در میان همه مالکان مساوی تقسیم می گردد چون سهم مالکیت همه یکسان است.

سوّم:«جزیه ها»و مالیاتهایی که از غیر مسلمین گرفته می شد و در برابر آن از حمایت حکومت اسلامی برخوردار بودند و جان و مال و

ص: 313


1- 1. کتاب منتخب ذیل المذیل صفحه 147 بنا به نقل علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه اش جلد 6، صفحه 491.

ناموسشان محفوظ بود و به عقیده جمعی از بزرگان فقها مصرف جزیه همان مصرف مال الخراج بود و تعلّق به همه مسلمین داشت.

چهارم:«زکات»که از اجناس معیّنی به مقدار معینی گرفته می شد و مصارف هشتگانه آن در قرآن مجید بیان شده است و عمدتا در مورد فقرا و مساکین بر حسب نیازهایشان و در مورد مصارف جهاد بر حسب احتیاجات، تقسیم می شد.

بنابر این معیار در تقسیم آن،مقدار نیاز بود نه مساوات.

پنجم:«خمس»کلیّه درآمدها که بعد از کسر هزینه ها و مخارج سال باید پرداخته شود و به طوری که از قرآن مجید و روایات استفاده می شود نیمی از آن تعلّق به نیازمندان«بنی هاشم»دارد و نیم دیگر متعلّق به امام المسلمین است که صرف نیازهای حکومت اسلامی می شود.

ششم:«انفال»است که شامل تمام اموالی می شود که مالک خاصی ندارد مانند اراضی موات،جنگل ها،بخشی از معادن،سواحل دریاها و زمینهای بایری که صاحبان آن کوچ کرده و از آن صرف نظر نموده اند که آن هم جزء اموال حکومت است و تعلّق به امام المسلمین دارد.

هر یک از منابع ششگانه مالی فوق،بحثهای مفصّلی دارد که در کتب فقهی مثل کتاب الخمس و کتاب الزکاة و کتاب الجهاد آمده است.

حال این سؤال پیش می آید،اموالی که می بایست به طور مساوی در میان مسلمین تقسیم شود و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به آن عمل نمود و حتی در زمان خلیفه اوّل نیز همین سنّت ادامه داشت و علی علیه السّلام در مقام احیای این سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بعد از متروک ماندن در زمان خلیفه دوّم و سوّم بود،کدام یک از اموال ششگانه فوق می باشد؟ ظاهر این است که این اموال همان مال الخراج(و احتمالا به ضمیمه جزیه)بوده است که قسمت عمده بیت المال را در آن زمان تشکیل می داد

ص: 314

و به قدری زیاد بوده است که درآمدهای دیگر بیت المال در مقابل آن،چندان اهمیّتی نداشت لذا یکی از برنامه های اصلی فرمانداران که به نقاط مختلف فرستاده می شدند همان جمع آوری خراج بود.

از نامه های متعددی از«نهج البلاغه»نیز این معنا استفاده می شود مانند عهدنامه مالک اشتر(نامه 53)و همچنین نامه 43 که امیر مؤمنان علی علیه السّلام به «مصقلة بن هبیره»نوشته.

بنابر این اگر بخش دیگری از بیت المال طبق مدارک فقهی موجود،به طور غیر مساوی بر اساس مصالح مسلمین و حکومت اسلامی تقسیم شود منافاتی با آنچه در خطبه بالا و مانند آن آمده است،ندارد.

اضافه بر این تفاوتی که گاه در تقسیم بعضی از ارقام اموال بیت المال که در بالا اشاره شد اعمال شود بر اساس مصالح مسلمین و خدماتی است که اشخاص انجام می دهند،نه بر اساس مصالح شخصی آن گونه که«معاویه»انجام می داد که سران قبایل را با اموال هنگفتی خریداری می کرد و حتّی بعضی از افراد ضعیف الایمان لشکر علی علیه السّلام را هم با مبالغ زیادی فریب داد (1)که این جنایتی است بزرگ و غیر قابل بخشش و همان گونه که در خطبه بالا آمده است علی علیه السّلام از این کار بیزار بود و در برابر کسانی که چنین پیشنهادی به آن حضرت کردند سخت خروشید.

البتّه این مکتب آزادگان و پرهیزگاران و ایثارگران است و با مکتب سیاست بازان مقام پرست و اسیران هوا و هوس همواره در تضادّ بوده و خواهد بود.

ص: 315


1- 1. در عبارتی از معاویه نقل شده است که گفت : «والله لأنتیل بالأموال أهل ثقات علی الأقسیمن فیهم المال حتی تغلب دنیای علی آخرته: به خدا سوگند افراد مورد اعتماد علی را به وسیله اموال، متمایل به خویش می کنم تا آن جا که دنیای من بر آخرت او غلبه خواهد کرد (شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، جلد 6، صفحه 491).

خطبۀ 127: اشتباه خوارج و باطل کردن حکم حکمین

اشاره

و من کلام له علیه السّلام «و فیه یبیّن أحکام الدین و یکشف للخوارج الشبهة و ینقض حکم الحکمین»

1

یکی دیگر از سخنان که در آن پاره ای از احکام دینی را بیان می کند و اشتباه خوارج را روشن می سازد و حکم حکمین را باطل اعلام می دارد.

خطبه در یک نگاه

خطبه 127 (1)

امام علیه السّلام این خطبه را در برابر«خوارج»ایراد کرد و مخاطبان اصلی،آنها بودند هر چند نفع خطبه،عام است و در واقع از چند بخش تشکیل می شود.در بخشی از این خطبه علیه السّلام امام بطلان نظریه«خوارج»را در خصوص کافر دانستن مرتکبین گناهان کبیره،و حکم به قتل عموم است پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با استدلال قوی آشکار می سازد.

ص: 316


1- 1.«سند خطبه » از کسانی که این خطبه را نقل کرده اند مورخ معروف «طبری» است که آن را در حوادث سنه 37 هجری از «ابو مخنف » با تفاوتی نقل می کند، «ابن اثیر» نیز در کتاب «نهایه » به تناسب کلمه «جر» اشاره به بخشی از این خطبه کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 285)

در بخش دیگری به غفلت و جهل آنان،اشاره می کند که در دشمنی راه تفریط را پیموده اند همان گونه که گروه دیگری در دوستی راه افراط و غلوّ را طی کرده اند و هر دو گروه را گمراه می شمرد.

در بخش سوّم تأکید بر همگام شدن با معظم مسلمین و اجتناب از تکروی فرموده و از تفرقه و جدایی بر حذر می دارد و شعار«خوارج»را یک شعار گمراه کننده و خطرناک می شمرد.

در بخش چهارم اشاره به اشتباه«حکمین»می کند و این نکته را روشن می سازد که آنها وظیفه داشتند دستور قرآن را احیا کنند ولی آنها به راه خطا رفتند به همین دلیل حکم آنها هیچ گونه ارزشی ندارد.

ص: 317

بخش اوّل

اشاره

فإن أبیتم إلاّ أن تزعموا أنّی أخطأت و ضللت،فلم تضلّلون عامّة أمّة محمّد صلّی اللّه علیه و آله،بضلالی،و تأخذونهم بخطئی،و تکفّرونهم بذنوبی!سیوفکم علی عواتقکم تضعونها مواضع البراء و السّقم،و تخلطون من أذنب بمن لم یذنب.و قد علمتم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله رجم الزّانی المحصن،ثمّ صلّی علیه،ثمّ ورّثه أهله؛و قتل القاتل و ورّث میراثه أهله.و قطع السّارق و جلد الزّانی غیر المحصن،ثمّ قسم علیهما من الفیء،و نکحا المسلمات؛فأخذهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بذنوبهم،و أقام حقّ اللّه فیهم،و لم یمنعهم سهمهم من الإسلام،و لم یخرج أسماءهم من بین أهله.

ترجمه

(ای گروه خوارج)اگر چنین می پندارید که من خطا کرده و گمراه شده ام(به فرض محال که چنین باشد)چرا به خاطر گمراهی من،همه امّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله را گمراه می شمرید؟و آنها را به خاطر خطای من،مورد مؤاخذه قرار می دهید و تکفیر می کنید؟ شما شمشیرهای خود را بر دوش گذاشته اید(و به هر کس و هر جا ضربه می زنید و)آن را بر جای درست و نادرست فرود می آورید،و گناهکار و بی گناه را با هم فرق نمی گذارید،در حالی که می دانید رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله زناکار همسردار را سنگسار می کرد ولی بعد از آن بر وی نماز می خواند،سپس ارث او را در میان خانواده اش تقسیم می نمود(و به این ترتیب تمام احکام اسلام را بر آنها جاری می کرد)قاتل را می کشت ولی ارث او را به خاندانش می داد؛و دست سارق را می برید،و زناکار

ص: 318

بدون همسر را تازیانه می زد،سپس سهم آنها را از بیت المال می داد و می توانستند از زنان مسلمان همسر انتخاب کنند(کوتاه سخن این که) رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آنها را به خاطر گناهانشان مجازات می کرد و حدّ الهی را بر آنان اجرا می نمود،اما سهم آنها را از اسلام می پرداخت و نام آنان را از دفتر مسلمین خارج نمی ساخت.(پس شما چرا بر خلاف دستور پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله هر گنهکاری را کافر می شمرید).

شرح و تفسیر: خشونت بی منطق خوارج

خشونت بی منطق خوارج

این بخش از خطبه ناظر به پاسخ به شبهات«خوارج»است که بر اثر جهل و نادانی و تعصب و تقلید کورکورانه دامنگیر آنها شده بود.

آنها معتقد بودند،هر کس مرتکب هر گناه کبیره ای شود کافر می شود و کافر واجب القتل است و در این جا صغرا و کبرایی برای خود درست می کردند و بر طبق آن به خود اجازه می دادند که بر هر یک از اصحاب علی علیه السّلام دست یابند او را به قتل رسانند،این تشنه های خون ریزی و شرارت و جنایت به همین جهت شمشیر بر دوش گذاشته و در گوشه و کنار خونهای بی گناهان را می ریختند و کاری کردند که صفحه تاریخ را سیاه نمودند.

آنها برای خود صغرا و کبرا درست می کردند و می گفتند:علی علیه السّلام حکمیّت افراد را در برابر قرآن پذیرفته،بنابر این مرتکب گناهی شده،و هر کس مرتکب گناهی شود کافر است و پیروان علی علیه السّلام نیز همانند او هستند پس آنها هم کافرند و کافر واجب القتل است.

امام علیه السّلام در عبارت بالا با پاسخهای بسیار روشن و منطقی،اشتباهات آنها را آشکار می سازد و به آنها اتمام حجّت می کند می فرماید:

ص: 319

«اگر چنین می پندارید که من خطا کرده،و گمراه شده ام(به فرض محال که چنین باشد)چرا به خاطر گمراهی من همه امت محمّد صلّی اللّه علیه و آله را گمراه می شمرید؟،و آنها را به خاطر خطای من مورد مؤاخذه قرار می دهید و تکفیر می کنید؟!» (فإن أبیتم إلاّ أن تزعموا أنّی أخطأت و ضللت،فلم تضلّلون عامّة أمّة محمّد صلّی اللّه علیه و آله،بضلالی، و تأخذونهم بخطئی،و تکفّرونهم بذنوبی) .

و در ادامه می افزاید:«شما شمشیرهای خود را بر دوش گذاشته اید(و به هر کس و هر جا ضربه می زنید و)آن را بر جای درست و نادرست فرود می آورید و گناهکار و بی گناه را با هم فرق نمی گذارید!» (سیوفکم علی عواتقکم (1)تضعونها مواضع البرء و السّقم.و تخلطون من أذنب بمن لم یذنب) .

این بخش از کلام امام علیه السّلام اشاره به چند پاسخ دارد:نخست این که:این تصوّر که من خطا کردم و گمراه شدم،پندار باطلی بیش نیست اوّلا:من تحت فشار شما و امثال شما تن به حکمیّت در دادم و ثانیا:اگر حکمیّت به صورت صحیح انجام شود،مطابق قرآن است،فی الواقع،حکم،قرآن می باشد،و مردانی که در نقش حکمیّت ظاهر می شوند به قرآن مراجعه می کنند و حکم خدا را از آن استنباط می نمایند و کلیات را بر مصادیق تطبیق می کنند همان گونه که در خطبه های قبل گذشت،بنابر این هیچ کاری بر خلاف حکم خدا انجام نمی گیرد که موجب ضلالت و خطا گردد.

ص: 320


1- 1. «عواتق» جمع «عاتق » به معنی قسمتی از بدن است که در میان گردن و شانه قرار دارد و در فارسی به آن «دوش» اطلاق می شود).

ثالثا:به فرض که من مرتکب خلافی شدم سایر مسلمین چه گناهی دارند؟ چرا آنها را تکفیر می کنید و خون بی گناهان را می ریزید؟این چه قانونی است که شما از آن پیروی می کنید؟و به کدامین آیین،ایمان دارید؟ سپس امام علیه السّلام به سراغ اشتباه اصلی آنان می رود که می گفتند:«هرگنهکاری کافر است»،و پاسخ دندان شکنی به آنان می دهد،می فرماید:«شما می دانید رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله زناکار همسردار را سنگسار می کرد،ولی بعد از آن بر وی نماز می خواند،سپس ارث او را در میان خانواده اش تقسیم می نمود،(و به این ترتیب تمام احکام اسلام را بر آنها جاری می کرد)قاتل را می کشت ولی ارث او را به خاندانش می داد،دست سارق را می برید و زناکار بدون همسر را تازیانه می زد سپس سهم آنها را از بیت المال می داد و می توانستند از زنان مسلمان همسر انتخاب کنند(خلاصه این که)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آنها را به خاطر گناهشان مجازات می کرد و حدّ الهی را بر آنان اجرا می نمود اما سهم آنها را از اسلام می پرداخت و نام آنان را از دفتر مسلمانان خارج نمی ساخت» (و قد علمتم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله رجم الزّانی المحصن،ثمّ صلّی علیه،ثمّ ورّثه أهله؛و قتل القاتل و ورّث میراثه أهله.و قطع السّارق و جلد الزّانی غیر المحصن،ثمّ قسم علیهما من الفیء،و نکحا المسلمات.فأخذهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بذنوبهم،و أقام حقّ اللّه فیهم،و لم یمنعهم سهمهم من الإسلام،و لم یخرج أسماءهم من بین أهله) .

امام علیه السّلام با این بیان،شواهد متعددی از سنّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بر اشتباه و خطای واضح«خوارج»می آورد نخست این که:پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله هم،زانی محصن را اعدام می کرد و هم قاتل را سپس بر آنها نماز

ص: 321

می خواند و ارث آنها را به وارثان مسلمانش می داد،در حالی که اگر آنها با ارتکاب زنا و قتل نفس،کافر شده باشند نباید ارثشان-به عقیده شما-به وارثان مسلمان برسد،چرا که مسلمان از کافر ارث نمی برد.(این اعتقاد غالب فقهای اهل سنّت است).

دیگر این که:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گنهکاران دیگری را همچون سارق و زانی غیر محصن مشمول حکم حدّ قرار می داد،دست یکی را قطع می کرد و دیگری را شلاّق می زد ولی بعد از آن در صفوف مسلمین بودند و تمام احکام اسلام از جمله ازدواج با زنان مسلمان و گرفتن سهم از بیت المال را برای آنها مجاز می دانست،در حالی که اگر کسی با گناه کبیره کافر شود باید هیچ یک از این امور در حق او اجرا نگردد.

نکته ها
1-خوارج و تکفیر همه گنهکاران!

از خطبه بالا این نکته به خوبی استفاده می شود که«خوارج»معتقد بودند:

ارتکاب هر گناه کبیره،سبب خروج از دین اسلام می شود،بنابر این،هر کس مرتکب گناه کبیره ای شود،اگر قبلا مسلمان بوده«مرتّد»است و محکوم به اعدام.

این اعتقاد سخیف،و آمیخته با گمراهی شدید،در کتب عقاید نیز،به آنها نسبت داده شده است.آنها برای اثبات مقصود خود،به ظاهر بعضی از آیات قرآن که مفهوم آن را درک نکرده بودند توسّل می جستند،از جمله،آیه شریفه 97 سوره«آل عمران»در مورد تارک حج که می فرماید: «وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ» و آیه 44«مائده»که می فرماید:« «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ» ؛کسی که به حکم خدا حکم

ص: 322

نکند کافر است» و آیه 23 سوره«جن»که درباره همه گنهکاران می گوید: «وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً» می باشد.

در این آیات،گاه درباره بعضی از گنهکاران اطلاق کلمه کفر شده و گاه تعبیر به خلود در جهنم(جاودانه در دوزخ ماندن)که مخصوص کافران است دیده می شود. غافل از این که:واژه کفر در لغت و در اصطلاح شرع،همیشه به معنی خروج از اسلام نیست بلکه،کفر درجات و مراحلی دارد:گاه به معنی ارتکاب گناه و گاه به معنی انکار خداوند و اعتقادات دینی بکار می رود،به عبارت دیگر کفر، به معنی فاصله گرفتن از حق یا پوشانیدن حق است که مراحل و درجاتی دارد و هر کدام برای خود دارای احکام مخصوصی همان گونه که ایمان نیز دارای درجاتی است و هر کدام احکام ویژه ای دارد.

امام صادق علیه السّلام در روایت معروفی که در«اصول کافی»آمده است،کفر را در قرآن به پنج معنا تفسیر فرموده است که یکی از آنها،کفر به معنی ترک اوامر الهی و عصیان است و در همان روایت شواهدی از قرآن مجید بر این معانی پنجگانه در عبارات مشروح بر می شمرد (1).

روشن ترین دلیل بر بطلان این عقیده،همان است که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه بالا بیان فرموده و آن این که:در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گنهکاران متعددی بودند که حدّ شرعی بر آنها جاری می شد ولی در عین حال،تمام احکام اسلام نسبت به آنها رعایت می گشت حتی اگر توبه نمی کردند،خواندن نماز میّت،دفن در مقابر مسلمین،احکام ارث اسلامی و در صورتی که بعد از اجرای حدّ،زنده بودند سهم بیت المال،ازدواج با

ص: 323


1- 1. اصول کافی، جلد 2، صفحه 389، باب وجوه الکفر، حدیث 1.

خانواده های مسلمان و امثال آن،این سیره مستمره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که در دورانهای بعد جریان داشت و تا به امروز در میان تمام مسلمین جهان جاری است،نشان می دهد که مرتکب گناه کبیره هرگز، کافر،به معنی خارج از اسلام نیست؛نه تنها نمی توان خون او را ریخت بلکه وارد کردن کمترین جراحت بر او دیه دارد.

2-گوشه ای از جنایات وحشتناک خوارج

برای این که بدانیم امیر مؤمنان علی علیه السّلام با چه گروه هایی روبه رو بوده و چه اموری اسباب عدم پیشرفت برنامه های آن بزرگوار شد،کافی است گوشه ای از تاریخ پر ننگ«خوارج»را بررسی کنیم.

در تاریخ اسلام گروهی مانند«خوارج»دیده نمی شوند،متعصبانی که زندگی آنها مملوّ از تضادّها و تناقض ها بود.به آسانی خون می ریختند و بر صغیر و کبیر و حتی بچه ها در شکم مادرانشان رحم نمی کردند همان گونه که مولا علیه السّلام در خطبه بالا به آنها فرمود،شمشیرهایشان را بر دوش گذارده بودند و به هر بهانه ای خون می ریختند.در منطقه حاکمیت آنان که خوشبختانه دیری نپایید، هیچ کس در امان نبود،گویی آنها مالکان بودند و مردم بردگان متخلّف،که آنها به خود اجازه می دادند هر تصمیمی درباره آنان بگیرند مرگ،حیات،شکنجه و آزادی.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه چنین آورده است:

هنگامی که«خوارج»عازم«نهروان»بودند دو نفر را دیدند یکی مسلمان و دیگری مسیحی،مسلمان را کشتند زیرا او را پیرو افکار خود نمی دانستند و کافر و مرتد می شمردند و مسیحی را نوازش کردند،بدین سبب که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درباره اهل ذمه سفارش به نیکی کرده بود.

ص: 324

«واصل بن عطا»که از دانشمندان معروف عصر خود بود،به اتفاق جمعی از یارانش به راهی می رفتند از دور گروهی از«خوارج»را دیدند سخت احساس خطر نمودند.«واصل»به یاران خود گفت:اگر آنها سؤالی کردند،جواب را به من حواله دهید و شما ساکت باشید.هنگامی که با آنها ملاقات کردند «خوارج»از«واصل»و همراهانش پرسیدند:شما بر کدام مذهب هستید؟ «واصل»گفت:ما گروهی مشرک هستیم که به شما پناه آورده ایم تا کلام خدا را از زبانتان بشنویم و با احکام و معارف اسلام آشنا شویم.آنها گفتند:ما شما را به پناه خود پذیرفتیم.

«واصل»گفت:پس احکام خدا را به ما بیاموزید،آنها شروع کردند احکام خدا را به آنان آموختن.

«واصل»گفت:من و همراهانم دین اسلام را پذیرفتیم اکنون ما را به جایگاه امن خود برسانید چون قرآن شما می گوید:« «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ» ؛هر گاه یکی از مشرکان از تو پناه جوید به او پناه ده تا کلام خدا را بشنود،سپس او را به محل امنش برسان» (1)آنها به یکدیگر نگاه کردند و سپس گفتند:درست است،حق همین است سپس آنان را همراهی کردند تا از منطقه قلمرو«خوارج»سالم بیرون روند (2).

داستان سر بریدن«عبد اللّه بن خبّاب»فرزند صحابی معروف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و همچنین کشتن همسر باردارش که در بسیاری از تواریخ آمده است و قبلا آن را شرح داده ایم،نمونه دیگری از جنایات وحشتناک آنهاست.

ص: 325


1- 1.توبه ، آیه 6.
2- 2. شرح ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 281 - 279.

این در حالی بود که اگر یکی از آنها خوکی را می کشت بر او اعتراض می کردند که این مصداق فساد در ارض است و تو مفسد در ارض هستی(1).

به نظر می رسد جهل و نادانی و تعصب و بدآموزی و خود بزرگ بینی،عوامل اصلی به وجود آمدن این گروه سفاک و خون ریز و جنایت پیشه بود. آیا سزای آنها این نبود که با حملات پی در پی و مؤثر لشکر علی علیه السّلام،بعد از اتمام حجت کافی و توبه افراد فریب خورده،بقیه همگی نابود شوند آن گونه که در«نهروان»اتفاق افتاد؟!

3-پاسخ به یک سؤال

امام علیه السّلام در خطبه بالا در مقام پاسخ گویی به«خوارج»که معتقد بودند:

مرتکب گناه کبیره،کافر است فرمود:این بر خلاف سیره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است چنان که مرتکبان گناهان کبیره را مجازات می کرد و در مواردی که محکوم به اعدام بودند(مانند موارد قصاص قاتل)حکم اعدام آنها را می داد سپس میراث آنها را به بستگان مسلمانشان می داد.

این در حالی است که طبق مذهب ما مسلمان از کافر ارث می برد بنابر این سپردن میراث آنها به وارثان مسلمان دلیل بر نفی کفر آنها نیست.

در پاسخ این سؤال باید به این نکته توجه کرد که این سخن را امام علیه السّلام طبق مذهب غالب اهل سنت و خوارج بیان کرده که معتقد بودند نه کافر از مسلمان ارث می برد و نه مسلمان از کافر بنابر این مطابق مسلّمات مذهب آنها استدلال فرموده است ولی در مکتب اهل بیت علیهم السّلام کافر از مسلمان ارث نمی برد و مسلمان از کافر ارث می برد چرا که طبق روایات اهل

ص: 326


1- به جلد دوم همین کتاب صفحه 377 به بعد مراجعه فرمایید.

بیت علیهم السّلام:«إنّ الإسلام لم یزد المسلم إلاّ عزا فی حقّه؛اسلام چیزی جز در عزت در گرفتن حق بر مسلمان نمی افزاید»(1).

ص: 327


1- وسائل الشیعه، جلد 17، صفحه 377.

ص: 328

بخش دوّم

اشاره

ثمّ أنتم شرار النّاس،و من رمی به الشّیطان مرامیه،و ضرب به تیهه! و سیهلک فیّ صنفان:محبّ مفرط یذهب به الحبّ إلی غیر الحقّ،و مبغض مفرط یذهب به البغض إلی غیر الحقّ،و خیر النّاس فیّ حالا النّمط الأوسط فالزموه،و الزموا السّواد الأعظم فإنّ ید اللّه مع الجماعة.و إیّاکم و الفرقة! فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان،کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب.ألا من دعا إلی هذا الشّعار فاقتلوه،و لو کان تحت عمامتی هذه.

ترجمه

شما(خوارج)شرورترین مردم و کسانی هستید که شیطان آنها را هدف تیرهای خود قرار داده،و به سرگردانی کشانده است،(و افکار شیطانی و اعمال ضد انسانی شما،بهترین گواه بر این معناست).

و به زودی دو گروه درباره من هلاک(و گمراه)می شوند:دوست افراطی که محبّتش او را به غیر حق می کشاند و دشمن افراطی که از سر دشمنی قدم در غیر طریق حق می نهد.

بهترین مردم درباره من،گروه میانه رو هستند،از آنها جدا نشوید و همیشه همراه جمعیّت های بزرگ(اکثریت طرفدار حق)باشید،که دست خدا با جمعیّت است.از جدایی بپرهیزید(جدایی از توده های عظیم و مؤمن)زیرا افراد تنها و جدا،نصیب شیطانند،همان گونه که گوسفند تک رو،طعمه گرگ است.

ص: 329

آگاه باشید!هر کس به این شعار(شعار تفرقه انگیز خوارج لا حکم إلاّ للّه) مردم را دعوت کند او را به قتل برسانید هر چند زیر عمامه من باشد(و به من پناهنده شود).

شرح و تفسیر: شرورترین مردم!

شرورترین مردم!

امام علیه السّلام در بخش نخستین این خطبه با دلایل منطقی اشتباه«خوارج»را در تکفیر مسلمین آشکار ساخت و در نهایت آرامش به مقتضای بحث منطقی، با آنان سخن گفت ولی در این بخش(بخش دوّم)برای شکستن ابهّت خیالی آنها در میان مسلمانان،آنها را زیر شدیدترین ضربات سرزنش و ملامت قرار می دهد می فرماید:«شما(خوارج)شرورترین مردم و کسانی که شیطان،آنها را هدف تیرهای خود قرار داده و به سرگردانی کشانده است می باشید(و افکار شیطانی و اعمال ضدّ انسانی شما،بهترین گواه بر این معناست) (ثمّ أنتم شرار النّاس،و من رمی به الشّیطان مرامیه،و ضرب به تیهه) .

به یقین گروهی در میان مسلمین به شرارت«خوارج»پیدا نشدند و به راستی مصداق این آیه بودند:« «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ» ؛شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده،آنان حزب شیطانند،بدانید حزب شیطان زیانکارانند»(1).

ص: 330


1- مجادله، آیه 19.

و نیز مصداق روشن این آیه بودند که می فرماید:« «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؛بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین(مردم)در کارهایشان چه کسانی هستند؟آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم و نابود شده،با این حال می پندارند کار نیک انجام می دهند»(1).

سپس به نکته دیگری اشاره می فرماید،و آن این که:افراد نادان و جاهل دائما گرفتار افراط و تفریطند،گروهی مرا خدا پنداشتند و گروهی کافر، می گوید:«به زودی دو گروه درباره من هلاک(و گمراه)می شوند:دوست افراطی که محبّتش،او را به غیر حق می کشاند و دشمنی افراطی که از سر دشمنی قدم در غیر طریق حق می نهد» (و سیهلک فیّ صنفان:محبّ مفرط یذهب به الحبّ إلی غیر الحقّ و مبغض مفرط یذهب به البغض إلی غیر الحقّ) .

اشاره به این که اگر شما به خاطر جهل و جنایت،مرا کافر خواندید گروهی به عکس شما-آن هم از سر جهل و نادانی-مرا خدا پنداشتند که هر دو،راه غیر حق را پیمودند نه آن درست بوده و نه این.

جالب توجه این که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از سالها پیش این افراط و تفریط را در مورد امیر مؤمنان علی علیه السّلام پیش بینی فرمود،و بنا به گفته«ابن عبد البرّ مالکی»در کتاب«استیعاب»خطاب به علی علیه السّلام چنین گفت:«لا یحبّک إلاّ مؤمن و لا یبغضک إلاّ منافق...و یهلک فیک رجلان محبّ مفرط و کذّاب مفتر...و تفترق فیک امّتی کما افترقت بنو إسرائیل فی عیسی؛ای علی!جز مؤمن کسی تو را دوست نمی دارد و جز منافق،کسی تو را دشمن نمی شمرد...و درباره تو دو کس

ص: 331


1- کهف، آیات 103-104

هلاک می شوند،محبّ افراطگر و دروغگوی افترا زننده...و امت من درباره تو از هم جدا می شوند،همان گونه که بنی اسرائیل درباره «عیسی علیه السّلام»جدا شدند»(1).(این سخن اشاره به آن است که گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و او را خدا پنداشتند و گروهی ایمان نیاوردند وی را-نعوذ باللّه-فرزند نامشروع خطاب کردند).

مرحوم سیّد«محسن امین»در«اعیان الشیعه»از«مسند احمد»و «صحیح ترمذی»و«استیعاب»«ابن عبد البر»و«مستدرک حاکم»نقل می کند که در نزد صحابه:«بغض علی علیه السّلام علامت منافق و تمییز او از مؤمن صادق بود»سپس می افزاید:«این نکته به طور قطع از نظر تاریخی ثابت است که «معاویه»هم خودش علی علیه السّلام را سبّ می کرد و هم مردم را به سبّ و دشنام او دعوت می نمود(بنابر این نتیجه می گیریم که«معاویه»جزء منافقان بود)(2).

به هر حال،همیشه جاهلان یا در طرف افراط قرار می گیرند یا تفریط یا در صف غلوّ کنندگان یا دشمنان سرسخت.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،و برای تاکید در حفظ اعتدال،می فرماید:

«بهترین مردم در مورد من گروه میانه رو هستند،از آنها جدا نشوید» (و خیر النّاس فیّ حالا النّمط الأوسط فالزموه) .

ص: 332


1- استیعاب، جلد 3، صفحه 36
2- شرح مغنیه بر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 247 - در «الغدیر » نیز روایات متعددی در زمینه شناختن مؤمنان با محبت علی و منافقان با بغض علی از منابع معتبر اهل سنت نقل کرده است (الغدیر، جلد 3، صفحه 182).

در حدیثی از آن حضرت می خوانیم که فرمود:«ألا إنّ خیر شیعتی النّمط(1) الأوسط إلیهم یرجع الغالی و بهم یلحق الّتالی؛بهترین شیعیان من گروه معتدل و میانه روند،غلوّ کننده باید به سوی آنها باز گردد و مقصر و عقب افتاده باید به آنها ملحق شود»(2).

و به دنبال آن،دستور مهم دیگری صادر می کند همان چیزی که«خوارج» به خاطر مخالفت با آن،در آن وادی خطرناک ضلالت و گمراهی افتادند می فرماید:«همیشه همراه جمعیّتهای بزرگ(اکثریت طرفدار حق)باشید که دست خدا با جمعیّت است» (و الزموا السّواد(3) الأعظم فإنّ ید اللّه مع الجماعة) .

و برای تاکید بیشتر درباره این موضوع می فرماید:«از جدایی پرهیزید (جدایی از توده های عظیم و مؤمن)زیرا افراد تنها و جدا،نصیب شیطانند!، همان گونه که گوسفند تک رو،طعمه گرگ است!» (و إیّاکم و الفرقة!فإنّ الشّاذّ(4) من النّاس للشّیطان،کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب) .

همیشه توده های مؤمن،در مسیر حق حرکت می کنند و اگر گروهی دچار اشتباه شوند،گروه دیگر آنها را آگاه می سازند و از خطر گمراهی نجات می دهند، ولی افراد تکرو و گروه های کوچک و منزوی از جامعه اسلامی،

ص: 333


1- «النّمط» به معنی گروهی از مردم است که دارای هدف واحدی هستند. این واژه گاهی به معنی روش و طریق نیز استعمال شده است.
2- بحار الانوار، جلد 6 صفحه 178.
3- «سواد» در اصل به معنی سیاهی است ولی از آن جا که جمعیت انبوه با درختان انبوه و فشرده از دور سیاهی می زنند این واژه در این دو معنا نیز به کار رفته است و در خطبه بالا به معنی جماعت و گروه است
4- «شاذ» از ماده «شذوذ» به معنی کم و نادر بودن گرفته شده و به کسانی که از جمعیت جدا می شوند و تک روی دارند «شاذ » اطلاق می شود.

گرفتار انواع خطاها و انحرافات می گردند.و شیطان همیشه وسوسه های خود را در میان آنها تشدد می کند،و صید خوبی برای لشکر شیطانند همان گونه که وقتی گوسفندی از گله گوسفندان جدا و از زیر نظر چوپان خارج می شود،گرگها به او حمله می کنند و طعمه خود می سازند.

در آخرین دستور در این بخش می فرماید:«آگاه باشید هر کسی به این شعار(شعار تفرقه انگیز خوارج،لا حکم إلاّ للّه)،مردم را دعوت کند او را به قتل برسانید هر چند زیر این عمامه من باشد»(و به من پناهنده شود) (ألا من دعا إلی هذا الشّعار فاقتلوه،و لو کان تحت عمامتی هذه) .

و به این ترتیب،حکم نهایی را درباره این گروه فاسد و مفسد و بی رحم و خونخوار که نه تنها خطری برای مسلمین بودند که خطر عظیمی برای اسلام و قرآن نیز محسوب می شدند صادر می فرماید.

در این که منظور امام علیه السّلام از واژه«شعار»که در عبارت بالا آمده کدام شعار است شارحان«نهج البلاغه»احتمالات گوناگونی داده اند،گاه گفته اند:منظور «شعار تفرقه»است و گاه«شعاری»که در چگونگی اصلاح موی سر خود داشتند که وسط آن را می تراشیدند و دور آن را همچون تاجی که بر سر بگذارند،باقی می گذاشتند(1) و گاه شعار لا حکم إلاّ للّه دانسته اند ولی مناسبتر از همه همان احتمال سوّم است که همه جا به عنوان«شعار خوارج»محسوب می شد،و در سایه آن فتنه ها و فسادهای فراوانی کردند و آتش سوزانی در جامعه اسلامی بر پا نمودند و در واقع آنان با این شعار اسباب تفرقه و جنگ و خونریزی و فساد فی الارض را فراهم می ساختند و به همین دلیل طرفداران این شعار محکوم به اعدام شدند.

ص: 334


1- شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 123

درباره جمله «و لو کان تحت عمامتی هذه» (اگر چه زیر این عمامه من باشد)نیز تفسیرهای متعددی کرده اند که از همه مناسبتر همان است که در بالا اشاره شد و آن این که هر چند این افراد فاسد به خانه من پناه بیاورند و زیر لباس من باشند.

نکته ها
1-از افراط و تفریط بپرهیزید

از مسائلی که امام علیه السّلام در این خطبه بر آن تأکید می فرماید،هلاکت و گمراهی گروه افراطگر و تفریط کننده است،این دو گروه به طرز آشکاری در مورد امام علیه السّلام در محیط جامعه اسلامی نمایان شدند گروهی که امام علیه السّلام را خدا می پنداشتند که در عصر آن حضرت می زیستند و به مجازات سختی از سوی امام علیه السّلام گرفتار شدند و گروه دیگری که نعوذ باللّه کافرش می دانستند که آنها نیز به مجازات سختی گرفتار گردیدند.

افراط و تفریط در همه چیز مذموم و مایه گرفتاری و بدبختی است نه تنها در مسائل اعتقادی که در مسائل ساده زندگی نیز چنین است و سرچشمه افراط و تفریط معمولا جهل و نادانی و تعصب است.

گروهی از منحرفان در جامعه اسلامی که از پیروی اهل بیت علیهم السّلام دور ماندند خدا را آن چنان تنزل دادند که در حد جسمانیات شمردند و برای او قیافه ای مانند یک جوان امرد با موهایی پیچیده و مجعد قائل شدند و گروهی دیگر چنان او را از دسترس فکر بشر خارج کردند که گفتند نه تنها معرفت ذات او برای ما امکان ندارد بلکه از صفات او هم چیزی نمی دانیم و به تعبیر دیگر قائل به تعطیل معرفت اللّه شدند.گروهی راه افراط را در پیش گرفته و قائل به تفویض شدند و گروهی نیز راه تفریط را پیش گرفته و قائل به جبر شدند و همین طور.

ص: 335

ائمه هدی علیهم السّلام خود را«نمرقه وسطی»یعنی گروه معتدل و دور از افراط و تفریط معرفی می نمودند که تندروان باید به سوی آنها باز گردند و کندروان باید خود را به آنها برسانند.«نحن النّمرقة الوسطی بها یلحق التّالی و إلیها یرجع الغالی»(1).

2-دست خدا با جماعت است

در خطبه بالا تأکید بر همگامی و همراهی با سواد اعظم یعنی جمعیّت عظیم مسلمین و پرهیز از هر گونه تک روی شده است و با صراحت می فرماید:

«ید اللّه مع الجماعة؛دست خدا با جمعیّت است».

هر زمان مسلمانان متفق و متحد بوده اند دارای قدرت و عظمت و شوکت بوده اند و هر زمان که تفرقه و نفاق در میان آنها افتاد ذلیل و خوار و بی مقدار شدند.

جدا شدن از توده های جمعیّت مسلمین،و به تعبیر دیگر انزوای اجتماعی، یکی از انحرافات فکری و اعتقادی و عقیدتی است،افراد منزوی به زودی گرفتار تخیلات خود برتر بینی می شوند و چنین می پندارند که موجودی برترند و مردم باید در برابر آنها تعظیم کنند و چون چنین عکس العملی از مردم نمی بینند آتش بدبینی و سوء ظن و کینه و عداوت در دل آنها روشن می شود و به همین جهت گاهی به انتقام جویی و کشتن افراد بی گناه و صدمه زدن به سرمایه های اجتماعی رو می آورند و گاه ادعای نبوت،امامت یا نیابت از حضرت مهدی علیه السّلام را مطرح می کنند و سرچشمه نفاق و اختلاف می شوند.

ص: 336


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 109.

و از این جا به عمق کلام مولا امیر مؤمنان علیه السّلام که در بالا فرمود:«افراد تک رو طعمه شیطانند همان گونه که گوسفند تک رو طعمه گرگ می شود»پی می بریم. بدیهی است منظور از هماهنگی با جمعیّت همان اکثریتی است که دارای ایمان و ارزش های انسانی و اخلاقی باشد.اسلام هرگز هماهنگی با اکثریت فاسد را توصیه نکرده و نمی کند.علی علیه السّلام که گوینده سخن بالاست در سخن دیگری که خواهد آمد می فرماید:«لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله(1)؛ هرگز در مسیر هدایت از کمی همراهان وحشت نکنید»(و به دنبال اکثریت فاسد گام برندارید)و نکوهش هایی که در آیات متعددی از قرآن از اکثریت شده منظور همین اکثریت فاسد و مفسد است.

این سخن را با آیه ای از قرآن مجید پایان می دهیم:« «قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» ؛بگو(هیچ گاه)ناپاک و پاک مساوی نیستند هر چند فزونی ناپاک ها تو را به شگفتی اندازد از(مخالفت)خدا بپرهیزید ای صاحبان خرد شاید رستگار شوید»(2).

3-بدترین خلق روزگار

امام علیه السّلام در این خطبه،خوارج را به عنوان شرار الناس توصیف نمود این سخن مبالغه نیست به یقین آنها بدترین گروهی بودند که در میان مسلمین ظاهر شدند نه تنها به خاطر این که پاکترین مؤمن بعد از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله یعنی علی علیه السّلام را تکفیر کردند،کسی که با مجاهدتهای او ریشه های درخت ایمان آبیاری شد و به ثمر نشست و نه تنها به خاطر این

ص: 337


1- نهج البلاغه، خطبه 201.
2- مائده آیه 100

که شمشیرها را بر دوش گذارده بودند و بر پیکر بیگناهان وارد می ساختند و خون مسلمین را به آسانی کشتن یک مرغ بر زمین می ریختند،بلکه،به خاطر این که:تدریجا برای خود یک مکتب انحرافی به وجود آوردند که هم از نظر عقیده،و هم احکام،با اسلام و قرآن و سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فاصله گرفتند.

در مورد اعتقادات آنها بحث های زیادی در کتب«ملل و نحل»آمده است که گاه با یکدیگر همخوانی ندارد و شاید به خاطر این باشد که آنها شاخه های مختلفی داشتند ولی«مسعودی»مورخ معروف چند موضوع زیرا را از اصول مشترک و متفق علیه«خوارج»می شمرد.

1-آنها عثمان و علی علیه السّلام را تکفیر می کردند(نعوذ باللّه).

2-قیام بر ضد امام جائز(پیشوای ظالم)را واجب می شمردند.

3-کسانی که گناه کبیره ای انجام می دادند از نظر آنها کافر بودند (و واجب القتل).

4-آنها از حکمین(ابو موسی اشعری و عمرو عاص)و حکم آن دو برائت می جستند.

5-از تمام کسانی که حکم آن دو را پذیرا شدند و یا راضی به آن بودند نیز برائت می جستند.

6-آنها معاویه و یاران و پیروان و دوستان او را کافر می دانستند.

ولی در مسائل مختلفی از جمله«توحید»و«وعد و وعید»در قیامت و امامت اختلاف نظرهایی داشتند(1).

بعضی دیگر عقاید مشترک دیگری نیز برای خوارج برشمرده اند از جمله این که خلیفه را باید مردم انتخاب کنند خواه از قریش و عرب باشد یا از غیر

ص: 338


1- «مروج الذهب» طبق نقل «سفینة البحار» واژه خوارج.

آنها و دیگر این که همه آنها خلفای چهارگانه را قبول داشتند(هر چند عثمان و علی علیه السّلام را در پایان کار معزول می دانستند).

دیگر این که با تمام خلفای اموی و عباسی مخالفت شدید داشتند،مخصوصا «بنی امیه»را با دشنام های زشت یاد می کردند(1).

و اما«اباضیه»که امروز در«عمان»و«مراکش»و«لیبی»و«الجزایر»و «تونس»و«مصر»طرفدارانی دارند و گاهی جزء«خوارج»شمرده می شوند اعتقاداتشان با«خوارج»فرق بسیار دارد،هر چند در مورد مخالفت با قضیه حکمین در جریان جنگ«صفّین»و شرط نبودن وصف قرشی بودن در پیشوای مسلمین با آنها مشترکند.

به عکس،«اباضیه»اعتقاداتی دارند که بسیار شبیه عقاید شیعه است مانند:

1-صفات خداوند زاید بر ذات او نیست.

2-رؤیت خداوند در آخرت محال است.

3-قرآن حادث است نه قدیم.

4-مرتکب گناه کبیره کافر نعمت است نه کافر ملت(یعنی این گونه افراد مسلمانند نه خارج از اسلام).

5-تولی و تبری نسبت به دوستان خدا و دشمنان حق لازم است.

بعضی نقل کرده اند که آنها محبّت خلیفه اوّل و دوّم را لازم و بغض عثمان و علی علیه السّلام را واجب می شمرند ولی«اباضیه»زمان ما این نسبت را انکار می کنند(2).

ص: 339


1- لغت نامه دهخدا، ذیل واژه خوارج.
2- آیة الله سبحانی، الملل و النحل، جلد 5، صفحه 242 و 249

بخش سوّم

اشاره

فإنّما حکّم الحکمان لیحییا ما أحیا القرآن،و یمیتا ما أمات القرآن،و إحیاؤه الإجتماع علیه،و إماتته الإفتراق عنه.فإن جرّنا القرآن إلیهم اتّبعناهم،و إن جرّهم إلینا اتّبعونا.فلم آت-لا أبا لکم-بجرا،و لا ختلتکم عن أمرکم،و لا لبّسته علیکم،إنّما اجتمع رأی ملئکم علی اختیار رجلین،أخذنا علیهما ألاّ یتعدّیا القرآن،فتاها عنه،و ترکا الحقّ و هما یبصرانه،و کان الجور هواهما فمضیا علیه.و قد سبق استثناؤنا علیهما-فی الحکومة بالعدل،و الصّمد للحقّ-سوء رأیهما،و جور حکمهما.

ترجمه

اگر به این دو نفر(ابو موسی اشعری و عمرو عاص)حکمیّت داده شد،تنها به این منظور بود که آنچه را قرآن زنده کرده،زنده بدارند و آنچه را به مرگ محکوم ساخته،از میان بردارند،و احیای قرآن این است که دست اتحاد به هم دهند و به آن عمل کنند و میراندن قرآن پراکندگی و جدایی از آن است(منظور این بود که)اگر قرآن ما را به سوی آنها دعوت کند ما از آنها پیروی کنیم و اگر آنان را به سوی ما سوق می دهد باید تابع ما باشند،ولی این کار به صورتی که می خواستیم و شرط کرده بودیم هرگز انجام نشد.

بنابر این ای بی ریشه ها!من کار بدی نکردم(و خلافی انجام ندادم)و شما را فریب نداده ام و چیزی را بر شما مشتبه نساخته ام،مطلب این است که رأی جمعیّت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را انتخاب کنند ما نیز از آنها پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند ولی آنها عقل(و ایمان)خویش را از دست دادند و حق را ترک کردند در حالی که به خوبی آن را می دیدند،اما چون جور و ستم با هوای نفس آنها سازگار بود با آن همراه شدند در حالی که

ص: 340

پیش از آن که آن رأی زشت و آن حکم ظالمانه را ابراز دارند با آنها شرط کرده بودیم که به عدالت داوری کنند و حق را در نظر داشته باشند(ولی این خودکامگان همه اینها را به دست فراموشی سپردند و طریق حق را رها کرده،به راه شیاطن رفتند).

شرح و تفسیر: انحراف آشکار حکمین

انحراف آشکار حکمین

در این بخش از خطبه،که آخرین بخش آن است،امام علیه السّلام به استدلالات منطقی بر می گردد و با برهانی دندان شکن،خطای خوارج را آشکار می سازد.

توضیح این که:هنگامی که«خوارج»نتیجه منفی داستان حکمیّت را دیدند که«عمرو عاص»حیله گر،«ابو موسی اشعری»ساده لوح را فریب داد و مسأله حکمیّت را به نفع معاویه تمام کرد فریادشان بلند شد،که چرا ما مسأله حکمیّت را پذیرفتیم چرا علی علیه السّلام زیر بار حکمیّت رفت با این که میدانستند:

اوّلا حکمیّت بر علی علیه السّلام تحمیل شد و ثانیا:امام علیه السّلام هرگز به نمایندگی«ابو موسی اشعری»راضی نبود بلکه می خواست«ابن عباس»که مردی هوشیار و دانا بود به نمایندگی برگزید شود ولی غوغا سالاران،نادان و بی خبر،این را هم بر امام تحمیل کردند.

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به پاسخ دیگری می پردازد که حکمیّت حکمین،مشروط به این بود که در سایه قرآن حرکت کنند،نه در چنبر هوای نفس و عقیده شخصی خود،و آنها به این شرط عمل نکردند این گناه آنها است نه گناه ما می فرماید:«اگر به این دو نفر(ابو موسی اشعری و عمرو عاص)حکمیّت داده شد،تنها به این منظور بود که آنچه را قرآن زنده کرده زنده بدارند،و آنچه

ص: 341

را به مرگ محکوم ساخته نابود کنند» (فإنّما حکّم الحکمان لیحییا ما أحیا القرآن،و یمیتا ما أمات القرآن) .

قابل توجه این که،عین این مطلب که امام علیه السّلام به آن اشاره کرده در متن «عهدنامه صلح»-که قبلا به آن اشاره کردیم-آمده است:«انّ کتاب اللّه عزّ و جلّ بیننا من فاتحته إلی خاتمته نحیی ما أحیا و نمیت ما أمات؛کتاب خداوند متعال،قرآن مجید،از آغاز تا پایان در میان ماست،آنچه را قرآن زنده کرده زنده می کنیم و آنچه را میرانده،می میرانیم!»(1).

سپس می افزاید:«احیای قرآن این است که دست اتحاد بهم دهند و به آن عمل کنند و میراندن قرآن پراکندگی و جدایی از آن است( و إحیاؤه الإجتماع علیه،و إماتته الإفتراق عنه) .

و برای تاکید بیشتر،می افزاید:«(منظور این بود که)اگر قرآن ما را به سوی آنها دعوت کند،ما از آنها پیروی کنیم و اگر آنان را به سوی ما سوق می دهد باید تابع ما باشند» (فإن جرّنا القرآن إلیهم اتّبعناهم،و إن جرّهم إلینا اتّبعونا) .

این سخنی است بسیار منطقی که هر کس حدّ اقل فکر و شعور را داشته باشد آن را درک می کند ولی گویا خوارج از این نعمت الهی به همین مقدار نیز برخوردار نبودند.

سپس امام علیه السّلام همین مطلب را به تعبیر روشن تری بیان می کند به گونه ای که گویا از نادانی و سخنان بی منطق آنها سخت عصبانی شده، می فرماید:«پس ای بی ریشه ها!من کار بدی نکردم(و خلافی انجام ندادم) شما را فریب نداده ام و چیزی را بر شما مشتبه نساخته ام،مطلب این است که رأی جمعیّت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را انتخاب کنند،ما نیز از

ص: 342


1- تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 38

آنها پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند» (فلم آت-لا أبا لکم- بجرا(1)،و لا ختلتکم(2) عن أمرکم،و لا لبّسته علیکم،إنّما اجتمع رأی ملئکم علی اختیار رجلین،أخذنا علیهما ألاّ یتعدّیا القرآن) .

ولی آنها عقل(و ایمان)خویش را از دست دادند و حق را ترک کردند در حالی که به خوبی آن را می دیدند،اما چون جور و ستم با هوای نفس آنها سازگار بود با آن همراه شدند در حالی که پیش از آن که آن رأی زشت و آن حکم ظالمانه را ابراز دارند با آنها شرط کرده بودیم که به عدالت داوری کنند و حق را در نظر داشته باشند» (فتاها عنه،و ترکا الحقّ و هما یبصرانه،و کان الجور هواهما فمضیا علیه.و قد سبق استثناؤنا علیهما-فی الحکومة بالعدل، و الصّمد(3) للحقّ-سوء(4) رأیهما،و جور حکمهما) .

در واقع جان کلام مولا این است که اوّلا:انتخاب حکمین بر اساس فشار جمعیّت شما بر این امر بود و اگر این کار خلافی بوده،خلاف از سوی شماست نه از من،و ثانیا:ما با آنها شرط کرده بودیم،که خدا را در نظر بگیرند و بر اساس آیات قرآن حکم کنند ولی آنها هوای نفس را مقدّم داشتند

ص: 343


1- «بجر» به معنای شر و حادثه مهم (نامطلوب) است و به معنی بزرگ شدن شکم یا پر شدن آن نیز آمده است.
2- «ختلت» از ماده «ختلا»بر وزن قتل به معنی فریب دادن و غافلگیر کردن، گرفته شده است
3- «صمد» به معنی مکان بلند و ناهموار است، و به معنی قصد کردن و اعتماد نمودن نیز آمده است و در خطبه بالا به همین معناست
4- «سوء» در این جا مفتوح و مفعول سبق» می باشد که در اول جمله آمده است و مفهوم جمله این است ؛ پیش از آن که آنها رأی خلاف و ظالمانه اظهار کنند ما با آنها شرط کرده بودیم که در صورت انحراف از حق رأی شما را نخواهیم پذیرفت

و از طریق روشنی که ما به آنها نشان داده بودیم منحرف شدند،بنابر این اگر خلافی رخ داده کار آنهاست نه کار من(1).

ولی افراد نادان و متعصّب و لجوج هنگامی که کار خلافی انجام می دهند و به عواقب سوء آن گرفتار می شوند فورا به سراغ فرا افکنی می روند و سعی می کنند گناه خویش را به گردن دیگران بیندازند،و این ناجوانمردانه ترین روشهاست،در حالی که عقل و انصاف و عقل و ایمان ایجاب می کند در این گونه موارد به اشتباه و گناه خویش اعتراف کنند و از در عذرخواهی درآیند و به فکر جبران آن باشند.

نکته: نکات عبرت انگیز در داستان حکمین

نکات عبرت انگیز در داستان حکمین

درباره داستان حکمین گفتنی بسیار است و مطالب عبرت آمیز زیادی در تواریخ و سیر درباره این موضوع نقل شده،از جمله این که:

«عمرو عاص»با«معاویه»شرط کرده بود که اگر در پیکار خود پیروز شویم باید حکومت«مصر»را در اختیار من بگذاری«معاویه»نیز به این شرط عمل کرد و بزرگترین رشوه سیاسی را به«عمرو عاص»داد بعد از مدتی «معاویه»نامه ای به«عمرو عاص»نوشت که تقاضا کنندگان اهل«حجاز»و دیدار کنندگان اهل«عراق»زیاد به من مراجعه می کنند و همگی انتظار کمک دارند و بیت المال من فقط نیازهای مراجعین حجاز را جوابگوست امسال «خراج مصر»را در اختیار من بگذار.

ص: 344


1- شبیه همین معنا در خطبه 177 با اندکی تفاوت آمده است.

«عمرو عاص»جواب منفی دندان شکنی طیّ اشعاری برای معاویه فرستاد و معاویه بعد از شنیدن آن هرگز درباره«خراج مصر»با«عمرو عاص»سخن نگفت.«عمرو عاص»در نامه خود چنین نوشت:

معاوی حظّی لا تغفل

و عن سنن الحقّ لا تعدل

أتنسی مخادعتی الاشعریّ

و ما کان فی دومة الجندل!

و أعلیته المنبر المشمخر

کرجع الحسام إلی المفصل

فأضحی لصاحبه خالعا

وهبت لغیری وزن الجبال

و أعطیتنی زنة الخردل

و إنّ علیّا غدا خصمنا

سیحتجّ باللّه و المرسل

و ما دم عثمان منج لنا

فلیس عن الحقّ من مزحل

ای معاویه!سهم مرا فراموش مکن*و از طریق حق عدول ننما آیا فراموش کردی که من اشعری را فریب دادم*و آیا فراموش کردی آنچه در«دومة الجندل»(1) گذشت من او را بر فراز منبر بلند نشاندم*همانند شمشیری که بر مفصل وارد می شود او علی علیه السّلام را از خلافت خلع کرد*همچون بیرون آوردن کفش از پا ولی من آن را به طور موروثی در خاندان تو تثبیت کردم*همچون تثبیت انگشتر در انگشت

ص:345


1- منطقه ای است نزدیک حکمیت انتخاب شد.

تو به دیگران به اندازه کوه بخشیده ای*و به من به اندازه وزن یک خردل به یقین فردای قیامت علی خصم ما خواهد بود*و به خدا و پیامبر مرسل احتجاج خواهد کرد و هرگز خون عثمان ما را نجات نخواهد بخشید*و راهی جز تسلیم در برابر حق نخواهد بود(1)

ص:346


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 10، صفحه 56 با کمی تلخیص

خطبۀ 128: امام نسبت به حوادث عظیمی که در شهر بصره واقع می شود پیشگویی می کند

اشاره

خطبه 128(1)

و من کلام له علیه السّلام فیما یخبر به عن الملاحم(2) بالبصرة

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن نسبت به حوادث عظیمی که در شهر بصره واقع می شود پیشگویی می کند.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه به چند نکته اشاره می فرماید:

ص: 347


1- «سند خطبه» در کتاب «مصادر نهج البلاغه» آمده است که این سخن بخشی از خطبه طولانی تری است که امام (علیه السلام) در «بصره» بعد از جنگ جمله ایراد فرموده و مرحوم «ابن میثم بحرانی» در شرح نهج البلاغه آش بخشهای دیگری از آن را نقل کرده است و مخاطب در این خطبه «احتف بن قیس» است که بزرگ قوم خود بود، و مردی خردمند و پرسابقه محسوب می شد و این خطبه در واقع با خطبه 101 که سابقا شرح داده شد پیوند دارد. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2صفحه 288).
2- «ملاحم » جمع «ملحمه » به معنی حوادث و فتنه های است که غالبا به واسطه جنگها به وجود می آید و گروه کثیری در آن کشته می شوند و از ماده «لمة» (بر وزن لقمه) گرفته شده که به معنی نخهایی است که تارهای پارچه را هم پیوند می دهد و در فارسی به آن «پود» می گویند و این اشاره به جنگهای تن به تن و مغلوبه است که همه با هم درگیر می شوند همانند تار و پود یک پارچه .

1-نخست از فتنه«صاحب الزنج»(گروهی از بردگان که به سر کردگی کسی که خود را«علی بن محمّد علوی»می نامید،در زمان خلافت«مهتدی عباسی»قیام کردند و ویرانیهای زیادی ببار آوردند و خونهای بسیاری ریختند).

2-اشاره به فتنه گروهی دیگر می کند که مفسّران نهج البلاغه آن را به«فتنه مغول»تفسیر کرده اند و عجیب این که هم در این جا و هم در بخش قبل،به بسیاری از صفات آنها اشاره می فرماید.

3-در بخش سوّم در برابر سؤال یکی از حاضران که از امام علیه السّلام می پرسد آیا شما صاحب علم غیب هستید که این گونه خبر می دهید؟امام علیه السّلام بیان جالبی در مسأله غیب دارد و فرق میان علم ذاتی و علم اکتسابی را در این زمینه بیان می کند که در حقیقت تفسیری است بر آیات قرآن که در بعضی نفی علم غیب از بندگان و در بعضی اثبات علم غیب شده است.

مرحوم«ابن میثم»در شرح نهج البلاغه خود این خطبه را تا جمله «و ناظرها بعینها»پایان داده و بقیه خطبه را،خطبه دیگری شمرده است و مرحوم«خویی»و«ابن ابی الحدید»نیز به همین صورت عمل کرده اند،این خطبه را به دو بخش تقسیم کرده،هر بخشی را خطبه جداگانه ای به حساب آورده اند در حالی که مرحوم«مغنیه»در شرح خود همچون«صبحی صالح» هر دو را یک خطبه دانسته اند.

ص: 348

بخش اوّل

اشاره

یا أحنف،کأنّی به و قد سار بالجیش الّذی لا یکون له غبار و لا لجب،و لا قعقعة لجم،و لا حمحمة خیل.یثیرون الأرض خیل.یثیرون الأرض بأقدامهم کأنّها أقدام النّعام.

قال الشریف:یومیء بذلک إلی صاحب الزّنج.

ثمّ قال علیه السّلام:ویل لسکککم العامرة،و الدّور المزخرفة الّتی لها أجنحة کأجنحة النّسور،و خراطیم کخراطیم الفیلة،من أولئک الّذین لا یندب قتیلهم،و لا یفقد غائبهم.أنا کابّ الدّنیا لوجهها،و قادرها بقدرها،و ناظرها بعینها.

ترجمه

ای احنف!(1)،گویا من او را می بینم که با لشکری بدون غبار و بی سرو صدا، بدون حرکت افسارها و شیهه اسبان به راه افتاده،و زمین را زیر قدمهای خود که همچون پاهای شتر مرغان است در می نوردند!

ص: 349


1- منظور از «احنف» ، در این جا «أحنف بن قیسه» است که از بزرگان بصره بود و از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و در حدیثی آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای او تقاضای آمرزش از پیشگاه خداوند کرد و با این که مردی نیکوکار و پاک و سخاوتمند بود همواره می گفت : «هیچ چیز برای من امیدوار کننده تر از دعای پیامبر نیست» او یکی از مبلغان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به سوی سرزمین «بصره» بود. «أحنف» مردی هوشیار، و عاقل و با ذکاوت بود و در جریان جنگ «صفین» در رکاب امیر مؤمنان علی (علیه السلام) حضور داشت ولی در جنگ جمله شرکت نکرد نه به خاطر این که آماده همکاری با علی (علیه السلام) نبود، بلکه به پیشنهاد خودش و به دستور حضرت بود زیرا گفت اگر در جنگ شرکت نکنم می توانم شش هزار شمشیر را از تو باز دارم و امام پیشنهاد او را پسندید. «سفینة البحار» ماده «حنف» و «اسد الغابه، جلد اول، صفحه 55 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 249

(مرحوم سیّد رضی رحمه اللّه می گوید:امام علیه السّلام با این سخن به«صاحب زنج» (مردی که در سال 255 شورش بردگان را رهبری کرد)اشاره می کند).

سپس امام علیه السّلام فرمود:وای بر کوچه های آباد و خانه های پر زرق و برق شما که بالهایی همچون بالهای کرکسان و خرطومهایی همچون خرطوم فیل ها دارد! (وای بر آنها)از(فتنه)این گروه که کسی بر کشتگانشان گریه نمی کند و از گمشدگانشان جستجو نمی شود.

من دنیا را به رو افکنده ام و آن را به قدر لازم اندازه گیری نموده ام و با چشم خودش به آن نگریسته ام!

شرح و تفسیر: فتنه ای وحشتناک در پیش است

فتنه ای وحشتناک در پیش است

در این خطبه نخست امام علیه السّلام«احنف بن قیس»را که از رهبران و خردمندان طایفه خود بود،مخاطب قرار داده می فرماید:«ای احنف!گویا من او را می بینم که با لشکری بدون غبار و بی سر و صدا،بدون حرکت افسارها و شیهه اسبان به راه افتاده،و زمین را زیر قدمهای خود که همچون پاهای شتر مرغان است درمی نوردند!» (یا أحنف،کأنّی به و قد سار بالجیش الّذی لا یکون له غبار و لا لجب(1)،و لا قعقعة(2) لجم،و لا حمحمة(3) خیل.یثیرون الأرض بأقدامهم کأنّها أقدام النّعام(4)) .

ص: 350


1- «الجب» به معنی سر و صداست و گاه به خصوص سر و صدای اسپان و جنگجویان گفته می شود.
2- صدایی است که از به هم خوردن اشیا خشک برمی خیزد مانند لجام که در خطبه بالا آمده است
3- به معنای صدای اسب است که به اندازه شیهه بلند نباشد.
4- به معنای شتر مرغ است.

امام علیه السّلام نامی از این رییس لشکر نبرده ولی قراینی که در جمله های بالا و جمله های بعد می آید به خوبی نشان می دهد که اشاره به«صاحب الزنج» است همان مردی که در سال 255 هجری قمری در«بصره»قیام کرد و بردگان را دور خود جمع نمود،و فتنه بسیار عظیمی در آن جا و نقاط دیگر بوجود آورد، که شرح آن در نکته ها خواهد آمد ان شاء اللّه.

تعبیر به «لا یکون له غبار» و جمله های بعد از آن به خوبی نشان می دهد که لشکر«صاحب الزنج»لشکر پیاده ای بوده،چرا که بردگان اسب و مرکبی نداشتند که بر آن سوار شوند؛گروهی پا برهنه و جان به لب رسیده بر ضدّ اربابان قیام کردند و از حدّ گذارندند و جنایات عجیبی مرتکب شدند.

تعبیر به «یثیرون الأرض بأقدامهم...» نشان می دهد که پاهای آنها برهنه بود و به خاطر این که یک عمر با پای برهنه راه رفته بودند پایشان همچون پای شتر مرغ پهن شده بود و با این حال چابک و تندرو بودند.

مرحوم سیّد رضی به این جا که می رسد می گوید: «یؤمی بذلک إلی صاحب الزّنج ؛امام با این سخن به«صاحب الزنج»اشاره می کند».

«سپس در ادامه این سخن امام علیه السّلام فرمود:وای بر کوچه های آباد و خانه های پر زرق و برق شما!که بالهایی همچون بالهای کرکسان و خرطومهایی همچون خرطوم فیل ها دارد!(وای بر آنها)از(فتنه)این گروه که کسی برکشتگانشان گریه نمی کند و از گم شدگانشان جستجو نمی شود»

ص: 351

(ثمّ قال علیه السّلام:ویل لسکککم(1) العامرة،و الدّور المزخرفة(2) الّتی لها أجنحة(3) کأجنحة النّسور(4) و خراطیم(5) کخراطیم الفیلة،من أولئک الّذین لا یندب قتیلهم،و لا یفقد غائبهم) .

از تعبیرات فوق به خوبی استفاده می شود که«بصره»در آن زمان بسیار آباد بوده(هر چند بردگان در نهایت بدبختی و عسرت زندگی می کردند)خانه های آنها همچون قصرهایی بوده که بالکنها و سایه بانهای زیبا و ناودانهای خرطوم مانند جالب،بر زیبایی آن می افزوده است و چنانکه خواهد آمد،همه اینها با شورش«صاحب الزنج»به ویرانی کشیده شد و صاحبان آن قصرهای زیبا در خاک و خون غلطیدند.

تعبیر به «لا یندب قتیلهم،و لا یفقد غائبهم» به خوبی نشان می دهد که این بردگان نه خانه و خانواده ای داشتند و نه اقوام و بستگانی که بر کشتگانشان گریه کنند و از گم شدگانشان جستجو نمایند،و این از اوصاف بردگان آن زمان بود که با قهر و غلبه از کشورهای دور دست مخصوصا آفریقا آنها را به داخل ممالک اسلامی و غیر اسلامی می آوردند و بر خلاف

ص: 352


1- «سکک» جمع «سکة» (بر وزن سکه به معنی راه و کوچه است.)
2- به معنی اشیای زینت شده است و از ماده «زخرف» که در اصل به معنی هر گونه زینت و تجمل توأم با نقش و نگار است گرفته شده و گاه به طلا نیز گفته می شود.
3- جمع «جناح» به معنی بال است و در خطبه بالا اشاره به بالکن ها و سایبان هایی است که همچون بال در کنار ساختمان ها قرار می گیرد
4- نسور جمع «نسر» (بر وزن قصر، به معنی کرکس است که پرنده ای قوی الجثه و شکارچی و خطرناک می باشد.
5- «خراطیم» جمع «خرطوم » است که معنی آن واضح می باشد.

دستورات اسلام همچون حیوانات با آنها رفتار می کردند و قیام«صاحب الزنج»عکس العملی بود در برابر این رفتار غیر اسلامی و غیر انسانی.

سپس در پایان این سخن می فرماید:«من دنیا را به رو افکنده ام و آن را به قدر شایستگی اش اندازه گیری کرده ام و با چشم خودش به آن نگریسته ام!» (أنا کابّ(1) الدّنیا لوجهها،و قادرها بقدرها،و ناظرها بعینها) .

این سه جمله اشاره به بی ارزش بودن متاع دنیا در نظر امام علیه السّلام است گویی دنیا موجود زنده شرور و بی ارزشی است که امام علیه السّلام او را به رو افکنده و ارزش ناچیزی برای آن قائل شده،و با چشم حقارت به آن نگریسته است.

این تعبیر شبیه تعبیر مشهور دیگری است که از امام علیه السّلام در کلمات قصار نقل شده است آن جا که می فرماید:«یا دنیا یا دنیا إلیک عنّی أ بی تعرّضت أم إلیّ تشوّقت؟لا حان حینک هیهات!غرّی غیری لا حاجة لی فیک قد طلّقتک ثلاثا لا رجعة فیها؛ای دنیا!ای دنیا!از من دور شو!خود را به من عرضه می کنی؟و اشتیاق به من نشان می دهی؟هرگز آن زمان که تو مرا بفریبی فرا نرسد!هیهات!دور شو!دیگری را فریب ده!من نیازی به تو ندارم تو را سه طلاقه کرده ام که رجوعی به آن نیست»(2).

تمام بدبختی دنیاپرستان آن است که دنیا را به طور صحیح ارزیابی نمی کنند و با چشم دیگر به آن می نگرند و سر در پای آن می نهند و همه چیز خود را در راه آن قربانی می کنند اما این که این جمله چه ارتباطی با

ص: 353


1- «کاب» از ماده «کب» (بر وزن حظ) در اصل به معنی افکندن چیزی به صورت بر روی زمین است.
2- کلمات قصار، 77

جمله های قبل درباره خطرات و فسادهای«صاحب الزنج»می تواند داشته باشد؟ شارحان معروف«نهج البلاغه»به توضیح این مطلب نپرداخته اند،ولی ممکن است ارتباط از این نظر باشد که مردم«بصره»به خاطر دنیاپرستی به آن روز افتادند،قصرها را آباد و خانه ها را پر زرق و برق و زندگی خود را مملوّ از اسراف و تبذیر کردند در حالی که بردگان زیادی در شهر آنها و در مزارع اطراف

در بدترین حالات زندگی داشتند.و بلاهای وحشتناکی که بر سر آنها از طرف زنگیان می رسد نتیجه اعمال خود آنهاست.

نکته: قیام«صاحب الزنج»و شورش بردگان

قیام«صاحب الزنج»و شورش بردگان

در سال 255 هجری در عهد حکومت خلیفه عباسی«المهتدی»مردی در «بصره»ظهور کرد که خود را«علی بن محمّد»از نسل«امام زین العابدین علیه السّلام و زید بن علی علیه السّلام»می نامید و بردگان را به مخالفت با مالکان خود فراخواند و از آن جا که بردگان در سخت ترین شرایط زندگی می کردند گروهی در مزارع و باغات،و گروهی در خانه ها به خدمت های طاقت فرسا با کمترین بهره مندی از زندگی،مشغول بودند دعوت او را به سرعت پذیرا شدند و در گروه های صد نفری و هزار نفری به او پیوستند.

او به آنها وعده می داد که نه فقط شما را از بندگی آزاد می کنم،بلکه مالکان شما را همراه با اموال و مزارعشان ملک شما قرار خواهم داد.

و از آن جا که جامعه آن روز گرفتار فاصله طبقاتی شدیدی شده بود،گروهی مرفه در قصرها زندگی می کردند که امیر مؤمنان علیه السّلام در خطبه بالا به وضع خانه های پر زرق و برق آنها اشاره فرموده و گروه دیگری بدترین

ص: 353

شرایط زندگی را داشتند،جمعی عظیم از محرومان(غیر از بردگان)نیز به آنان پیوستند و به این ترتیب لشکر عظیمی برای او فراهم شد.

او آتش انتقام جویی را در دل بردگان و محرومان شعله ور ساخت تا آن جا که پس از پیروزی بر ثروتمندان و برده داران دستور می داد هر یک از اربابان خود را پانصد تازیانه بزنند،و زنان آنها را اسیر می کرد و برای تحقیر آنها هر یک را به دو سه درهم می فروخت و در اختیار مردان یا زنان زنجی(سیاه پوست)قرار می داد.

مورخ مشهور«مسعودی»در«مروج الذهب»می گوید:«صاحب الزنج»بزرگ و کوچک و مرد و زن را می کشت و اموال و وسایل آنها را می سوزاند و خانه هایشان را خراب می کرد و در یک مورد در«بصره»سیصد هزار نفر را به قتل رسانید و آنها که از این کشتار به بیابان ها فرار کردند مجبور شدند که از گوشت حیواناتی همچون سگ و موش و گربه تغذیه کنند و گاه گوشت انسان های مرده را می خوردند.

او بر بخش عظیمی از عراق و ایران مسلّط شد و قیام و فرمانروایی او بیش از چهارده سال طول کشید(و این نشان می دهد که شورش او یک شورش زودگذر نبود بلکه ریشه در اعماق جامعه آن روز داشت).

کار«صاحب زنج»تا جایی بالا گرفت که نزدیک بود دولت عباسی را بر اندازد ولی سرانجام«ابو احمد»ملقب به«موفق»برادر خلیفه عباسی با لشکری عظیم و وسایل جنگی فراوان به جنگ او برخاست و بعد از نبردی طولانی و خونبار در ماه صفر سال 270 هجری او را کشت و لشکرش پراکنده شدند.

درباره شورش زنگیان و قیام«صاحب زنج»کتاب های متعددی به رشته تحریر در آمده است و به یقین پدیده ای نبود که بتوان آسان از کنارش گذشت زیرا جمع آوری کردن لشکری که به گفته بعضی از مورخان هشتصد هزار نفر

ص: 355

و به گفته بعضی دیگر سیصد هزار نفر بود در آن عصر و زمان کار آسانی نبود، همچنین برخورداری از یک حکومت نسبتا طولانی مدت،و اینها همه،نشان می دهد که این شورش،ریشه هایی قوی در نابسامانی های جامعه آن روز و بی عدالتی ها داشت هر چند این شورش نیز سرچشمه مظالم و جنایت های بی شماری شد.

در این جا ذکر چند مطلب لازم به نظر می رسد:

1-بعضی از نویسندگان،شورش«صاحب زنج»را به قیام بردگان در «ایتالیا»به رهبری«اسپارتاکوس»تشبیه کرده اند که در سال 73 قبل از میلاد قیام کرد و گروه عظیمی از بردگان را گرد خود جمع کرد و با ثروتمندان و مرفّهین جنگید و پیروزیهایی بدست آورد و سرانجام با 40 هزار برده در سال 71 قبل از میلاد به قتل رسید ولی ظاهر این است که قیام«صاحب زنج»تفاوت بسیار با قیام او داشته،چرا که قیام«صاحب زنج»بسیار گسترده تر بود و سرانجام حکومتی تشکیل داد که بر بخش عظیمی از عراق و ایران سلطه داشت و 14 سال به طول انجامید،ولی به هر حال او مردی خونخوار و بی رحم و جنایتکار بود هر چند بهانه های نسبتا منطقی برای شورش و قیام خود داشت.

2-همان گونه که گفتیم«صاحب زنج»خود را«علی بن محمّد»می نامید و از نواده های امام سجّاد علیه السّلام و لقب علوی را برای خود انتخاب کرده بود ولی ظاهرا این امر واقعیت نداشت تنها برای این بود که به کار خود مشروعیتی بخشد و از آبروی خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه السّلام در میان مسلمین بهره گیرد.

ص: 356

لذا در حدیثی از امام حسن عسکری علیه السّلام می خوانیم:«صاحب زنج لیس منّا أهل البیت؛صاحب الزنج از ما اهل بیت نیست»(1).

همان گونه که از بحثهای سابق بدست آمد شورش«صاحب زنج»در اواخر عمر امام حسن عسکری علیه السّلام و مقارن با میلاد مسعود حضرت مهدی صاحب الزمان(عج)بود.

3-شورش«صاحب زنج»و فتنه او هر چند در ظاهر به عنوان حمایت از بردگان و محرومان اجتماع بود ولی در عمل از این هدف منحرف شد، ویرانی های عظیمی به بار آورد و خونهای بی گناهان زیادی را بر خاک ریخت و به گفته«مسعودی»در«مروج الذهب»(2) پانصد هزار نفر از زن و مرد و کودک را به خاک و خون کشید و این کمترین عددی است که درباره کشته های او نوشته اند و به گفته بعضی از مؤرّخان هنگامی که دو سال بعد از قیامش وارد «بصره»شد«مسجد جامع»و خانه های زیادی را به آتش کشید و حتّی چهارپایان در آتش سوختند و حریق تمام«بصره»را فرا گرفت و در کوچه های «بصره»جوی خون جاری شد(3).

4-«صاحب زنج»با تمام نقاط ضعف و منفی که داشت دارای نقاط مثبتی از جمله خط خوب و آگاهی به علم نحو و نجوم بود و اشعاری از او نقل شده که نشان می دهد از ذوق شعری بالایی بر خوردار بوده از جمله اشعار زیر است:

لهف نفسی علی قصور ببغدا

د،و ما قد حوته کلّ عاص

و خمور هناک تشرب جهرا

و رجال علی المعاصی حراص

ص: 357


1- بحار الانوار، جلد 63، صفحه 197.
2- مروج الذهب، جلد 4، صفحه 120
3- الکنی والألقاب، جلد 2، صفحه 402

لست بابن الفواطم الغرّ إن لم

أجل الخیل حول تلک العراص

رأیت المقام علی الإقتصاد

فثوعا به ذلّة فی العباد(1)

وای بر قصرهایی که در بغداد است*و آنچه عاصیان در اختیار گرفته اند و شرابهایی که در آن جا آشکار نوشیده می شود*و مردانی که حریص بر معاصی هستند من فرزند فاطمه های نورانی و درخشنده و با شکوه نباشم اگر*اسبها را بر گرد آنها به حرکت در نیاورم من معتقدم میانه روی کردن*سبب ذلت بندگان است از اشعار دیگری که منسوب به اوست این است که:

و إنّا لتصبح أسیافنا إذا ما انتضین لیوم سفوک

منابرهنّ بطون الاکفّ و اغمادهنّ رؤس الملوک(2)

شمشیرهای ما هنگامی که برای روز خون ریزی از غلاف برآید منابر و قرارگاه آنها کف دست ها و غلاف آنها سرهای پادشاهان خواهد بود این دو بیت پر معنا به خوبی روحیه و اهداف او را مشخص می کند.

ص: 358


1- شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 128
2- شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 128.

بخش دوّم

اشاره

منه فی وصف الاتراک کأنّی أراهم قوما کأنّ وجوههم المجانّ المطرّقة ،یلبسون السّرق و الدّیباج،و یعتقبون الخیل العتاق.و یکون هناک استحرار قتل حتّی یمشی المجروح علی المقتول،و یکون المفلت أقلّ من المأسور!

ترجمه

بخش دیگری از خطبه در وصف ترکهای مغول!

گویا قومی را می بینم که چهره هاشان همچون سپرهای چکّش خورده است.

آنها لباس حریر سفید و رنگین می پوشند و اسب های اصیل را یدک می کشند،و در آن زمان چنان کشتار می کنند که مجروحان از روی بدن کشتگان عبور می کنند و فراریان از اسیرشدگان کمترند!

شرح و تفسیر: پیشگویی دیگر!

پیشگویی دیگر!

در این بخش،امام علیه السّلام،به پیشگویی عجیب دیگری می پردازد که مرحوم سیّد رضی و تقریبا همه شارحان نهج البلاغه آن را بر«قوم مغول»و حملات وحشیانه و ویرانگرانه آنها تطبیق کردند.به همین جهت مرحوم سیّد رضی می گوید:

بخش دیگری از این خطبه که در توصیف«اتراک»(مغول)است.

ص: 359

به هر حال امام علیه السّلام در این بخش نخست می فرماید:«گویا قومی را می بینم که چهره هاشان همچون سپرهای چکش خورده است» (کأنّی أراهم قوما «کأنّ وجوههم المجانّ(1) المطرّقة(2) ») .

تعبیر«کأنّی»(گویا من)در موارد متعددی از پیش گویی های امیر مؤمنان علی علیه السّلام آمده است و تعبیر به«أراهم»(می بینم آنها را)اشاره به شهود درونی و چشم بینای باطن آن حضرت است که از ماورای قرن ها،حوادث آینده را می دید و از آن به طور دقیق حکایت می کرد.

تشبیه صورت های آنها به سپرها،به خاطر آن است که این قوم دارای صورتهای پهن و بزرگ هستند و توصیف به«مطرّقه»(چکش خورده)ممکن است اشاره به این باشد که بسیاری از آنها صورتی آبله گون داشتند که دقیقا شبیه جای چکش بر صفحه سپر است.

در ادامه این سخن می فرماید:«آنها لباس حریر سفید و رنگین می پوشند و اسبهای اصیل را یدک می کشند» (یلبسون السّرق(3)و الدّیباج(4)، و یعتقبون(5)الخیل العتاق(6)) .

ص: 360


1- «المجان» جمع «مجن» و «مجنة» به معنی سپر است.
2- «المطرقة» از ماده «طرق» (بر وزن برق) به معنی کوبیدن چیزی با چکش است با کوبیدن به طور مطلق بنابر این «مطرقه» به معنی چکش خورده می باشد.
3- «سرق» به معنی حریر گران قیمت با حریر سفید رنگ است و غالب ارباب لغت گفته اند اصل آن فارسی است و از سره که به معنی خوب و خالص است گرفته شده)
4- «دییاج» به معنی پارچه های ابریشمین رنگین است و گاه به معنی هرگونه پارچه خوش نقش و نگار نیز استعمال می شود اصل آن نیز فارسی است و از کلمه دیبا گرفته شده.
5- «یعتقبون» از ماده «اعتقاب» به معنی نگهداری چیزی است و در این جا اشاره به نگهداری و یدک کشیدن اسبان چابک است.
6- «عتاق» جمع «عتیق» به معنی هر چیز خوب و گرانبهاست و در مورد اسبهای خوب و پرارزش بکار می رود.

این تعبیر نشان می دهد که آنها گر چه در آغاز کار فقیر و گرسنه بودند و لباسهای ژنده در تن می پوشیدند ولی به هنگامی که با غارت کشورهای ثروتمند دستشان به اموال و ثروتهایی رسید به سراغ لباس های پر زرق و برق و رنگارنگ و اسبهای گران قیمت رفتند.

این احتمال نیز وجود دارد چون آنها علاقه زیادی به جنگیدن داشتند و معروف است لباسهای ابریشمین و حریر به انسان قوّت قلب می بخشد و در برابر شمشیر مقاومتر است و اسبهای چابک و ممتاز کارآیی زیادی در میدان جنگ دارد به سراغ آن می رفتند. سپس به سراغ اعمال آنها می رود و در دو سه جمله کوتاه ابعاد فاجعه ای را که آنها ببار می آورند را چنین بیان می فرماید:«و در آن زمان آنان چنان کشتار می کنند که مجروحان از روی بدن کشتگان عبور می کنند!و فراریان از اسیر شدگان کمترند!» (و یکون هناک استحرار(1) قتل حتّی یمشی المجروح علی المقتول،و یکون المفلت(2) أقلّ من المأسور(3)) .

این دو جمله به خوبی نشان می دهد که ابعاد فاجعه تا چه حدّ گسترده است.

بر زمین ها،جای خالی برای عبور مجروحان نیست باید پا بر روی اجساد بی جان کشتگان بگذارند و بگذرند و کسانی که کشته نمی شوند به اسیری در می آیند و آنها که جان سالم به دربرند بسیار کمند.

ص: 361


1- «استحرار» از ماده «حرارت» به معنی گرما گرفته شده و در این جا به معنی شدت و حدت است
2- «مفلت» از ماده «فلت» (بر وزن فرد به معنی رها شدن و فرار کردن است و «مفلت» به کسی گفته می شود که از تنگنایی رهایی یافته است.
3- «ماسور» به معنی اسیر است.

اندک مطالعه ای در تاریخ مغول نشان می دهد که تمام این اوصاف بر آنها قابل تطبیق بوده است و به گفته«ابن ابی الحدید»که در همان زمان می زیسته این قوم وحشی و بی رحم چنان کشتاری از مردم بی گناه کردند که در طول تاریخ بشریّت از روز خلقت آدم تا آن زمان نظیر و مانندی نداشت(1).

در این جا این سؤال پیش می آید که:این پیشگویی های امام علیه السّلام در مورد فتنه«صاحب زنج»که تقریبا دویست سال بعد واقع شد و راجع به مغول که تقریبا شش صد سال بعد به وقوع پیوست به چه منظوری است؟ ممکن است از این نظر باشد که امام علیه السّلام می خواهد به آنها گوشزد کند که این اعمال ناشایست شما که در دوران من انجام دادید،به حق پشت نمودید و به باطل روی آوردید،احکام اسلام را پشت سرافکندید و بندگان و اسیران هوا و هوس شدید اگر در نسل های آینده شما ادامه یابد،عواقب بسیار دردناکی خواهید داشت و تازیانه های مجازات الهی بر اندام شما نواخته خواهد شد.

این احتمال نیز وجود دارد که امام علیه السّلام به آنها هشدار می دهد بلاهای عظیمی در پیش است با هم متحد شوید و نیروهای خود را جمع کنید تا بتوانید آثار مخرب آنها را به حدّ اقل برسانید.

نکته: فتنه مغول

فتنه مغول

مغولها شاخه ای از«ترکان»هستند که در آسیای مرکزی و شرقی در مرز «چین»می زیستند و طوایف مختلفی بودند که طایفه ای از آنها را«تاتارها» تشکیل می دادند آنها معمولا باجگزار و فرمانبردار پادشاهان«چین»بودند، اوّلین کسی که از این طایفه توانست یوغ بندگی را بشکند و دعوی استقلال

ص: 362


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 8 صفحه 218

کند پدر«چنگیز»بود.هنگامی که«چنگیز»به جای پدر نشست(در حدود سال 600 هجری)سعی کرد اقوام مختلف آن منطقه را تحت فرمان خود در آورد و حتی بخشهایی از«چین»را تسخیر کرد و بر«پکن»پایتخت«چین» مسلط گردید.

سلطان«محمّد خوارزم شاه»که بخشهای عظیمی از خاورمیانه و آسیای مرکزی را به تصرّف خود در آورده بود نخست با«چنگیز»از در دوستی درآمد ولی سرانجام بر اثر ندانم کاری از در عداوت درآمد و فرستادگان«چنگیز»را کشت و«چنگیز»کینه جو با تمام قوا،برای گرفتن انتقام به کشور ایران و سایر کشورهایی که در تحت تسلّط«خوارزمشاه»بود حمله ور شد.

«ابن ابی الحدید»که خود در آن زمان می زیسته و به گفته خودش،بخشی از حوادث مربوط به حمله مغول را با چشم دیده،و بخشهای دیگری را شنیده، شرح مفصّلی درباره حمله«مغول»به کشورهای اسلامی-که 25 صفحه از کتاب او را فرا می گیرد-بیان کرده است و تصریح می کند پیشگویی علی علیه السّلام که درباره مغول در خطبه بالا آمد در زمان ما واقع شد و ما با چشم خود دیدیم.

که ما بخشی از سخنان او را در این جا می آوریم،او می گوید:«آنها همان قوم «تاتار»بودند که از خاور دور برخاستند و تا آن جا پیش آمدند که وارد عراق و شام گردیدند،آنها با مناطق قفقاز و ماوراء النهر و خراسان و بلاد دیگر به گونه ای رفتار کردند که از روز خلقت آدم تا آن زمان سابقه نداشت.

فرمانده این جمعیّت«چنگیز»نام داشت که مردی بی باک و در جنگ، ورزیده و با تدبیر بود و لشکر او نیز افراد بی باک و جنگ جو بودند و در عین حال به صورت افراد نیمه وحشی زندگی می کردند،مرکب آنها تنها از گیاهان

ص: 363

زمین و ریشه های درختان استفاده می کرد و خودشان از گوشت مردار و سگ و خوک و هر چه به دست می آوردند،و در برابر گرسنگی و عطش و مشکلات تحمّل فراوانی داشتند،آنها افرادی بسیار کینه توز و انتقام جو بودند و هر جا می رسیدند مردان را می کشتند و اموال را غارت می کردند و شهرها را می سوزاندند و زنان و کودکان را اسیر کرده،با خود می بردند،آنها از شرق کشور ایران وارد شدند و چنان رعب و وحشت ایجاد کرده بودند که کمتر کسی به فکر مقابله با آنان بود و در موارد کمی که جنگجویان ایرانی به فکر مقاومت افتادند سرانجام از پای در آمدند و تسلیم شدند و به قتل رسیدند.

گاه برای سهولت کار،مردم بعضی از شهرهای مهم را امان می دادند آنها نیز دروازه های شهر را می گشودند ولی این وحشیان آدم نما به زودی امان خود را زیراپا گذاشته،به جان مردم شهر می افتادند و از کشته ها پشته ها می ساختند.

«چنگیز»قشون خود را به شاخه هایی تقسیم می کرد و هر گروهی را به سوی شهری می فرستاد و آنها نیز همان برنامه همیشگی را یعنی غارت کردن و کشتن و سوزاندن و اسیر کردن به طور یکسان عمل می کردند.

از شگفتی های ماجرای آنها این که آنها پس از تسخیر شهرهای ایران به «اصفهان»رسیدند و با مقاومت سرسختانه آنها رو به رو شدند،بارها به «اصفهان»حمله کردند و کشته ها دادند و عقب نشینی کردند ولی سرانجام در سال 630 در میان مردم«اصفهان»اختلاف افتاد و میان شافعی ها و حنفی ها برخورد شدیدی شد،شافعیان با لشکر«مغول» تماس گرفتند و گفتند به سوی ما بیایید و ما شهر را تسلیم شما می کنیم، هنگامی که لشکر مغول وارد شهر شدند نخست شافعیان را قتل عام کردند و آن گاه حنفی ها را و بدنبال آن سایر مردم،و بعد از غارت شهر،آن جا را سوزاندند سپس به سوی بلاد عرب

ص: 364

حرکت کردند و به«بغداد»حمله ور شدند ولی جنگجویان اسلام در مقابل آنها مقاومت سختی از خود نشان دادند و سالیانی بعد از آن که«چنگیز»از دنیا رفته بود و نوه اش«هولاکوخان»به حکومت رسید«بغداد»را هم فتح کرد و آخرین خلیفه عباسی«المستعصم باللّه»را کشت و به حکومت عباسیان پایان داد.

سرانجام«مغولها»در ایران و کشورهای اسلامی ماندند و خوی و خلق وحشی گری را تدریجا از دست دادند و حتی تحت تأثیر فرهنگ اسلام قرار گرفتند و«هولاکوخان»مسلمان شد و سلطان«محمّد خدابنده»یکی از مغولان آیین تشیّع را انتخاب کرد(1).

ص: 365


1- شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 218 و 252 و لغت نامه دهخدا واژه مغول.

ص: 366

بخش سوّم

اشاره

فقال له بعض أصحابه:لقد أعطیت یا أمیر المؤمنین علم الغیب!فضحک علیه السّلام، و قال للرّجل،و کان کلبیّا:

یا أخا کلب،لیس هو بعلم غیب،و إنّما هو تعلّم من ذی علم.و إنّما علم الغیب علم السّاعة،و ما عدّده اللّه سبحانه بقوله: «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» الآیة،فیعلم اللّه سبحانه ما فی الأرحام من ذکر أو أنثی،و قبیح أو جمیل،و سخیّ أو بخیل،و شقیّ أو سعید،و من یکون فی النّار حطبا،أو فی الجنان للنّبیّین مرافقا.فهذا علم الغیب الّذی لا یعلمه أحد إلاّ اللّه،و ما سوی ذلک فعلم علّمه اللّه نبیّه فعلّمنیه،و دعا لی بأن یعیه صدری،و تضطمّ علیه جوانحی.

ترجمه

(هنگامی که امام علیه السّلام از فتنه صاحب الزنج و حمله مغول در عبارات بالا با ذکر بسیاری از جزئیات خبر داد)یکی از یاران آن حضرت عرض کرد:ای امیر مؤمنان!شما دارای علم غیب هستید!امام خنده ای کرد و با آن مرد که از طائفه بنی کلب بود فرمود:ای برادر کلبی!این علم غیب نیست این تعلّم و آموخته ای است از عالمی(از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله)علم غیب تنها علم(به زمان قیام)قیامت است و آنچه خداوند سبحان در این آیه بر شمرده است آن جا که می فرماید:«آگاهی به وقت قیامت نزد اوست،او باران را نازل می کند،و از آنچه در رحم مادران است با خبر است هیچ کس(جز او)نمی داند فردا چه خواهد کرد و هیچ کس نمی داند در کدامین سرزمین از دنیا می رود...»

ص: 367

بنابر این خداوند سبحان از آنچه در رحمهاست آگاه است که پسر است یا دختر،زشت است یا زیبا،سخاوتمند است یا بخیل،سعادتمند است یا شقّی و چه کس که آتشگیره آتش دوزخ است یا کسی که در بهشت رفیق و هم نشین پیامبران می باشد این است آن علم غیبی که هیچ کس جز خدا آن را نمی داند و غیر از اینها علمی است که خداوند به پیامبرش تعلیم فرموده و او به من آموخته است و برای من دعا کرد که سینه ام آن را در خود جای دهد و اعضا و جوارحم از آن پر شود.

شرح و تفسیر: علم غیب مخصوص خدا است اما...

علم غیب مخصوص خدا است اما...

هنگامی که امام علیه السّلام از دو حادثه مهم آینده(شورش اصحاب الزنج و فتنه مغول)با ذکر خصوصیات،خبر داد:«یکی از یاران آن حضرت عرض کرد:ای امیر مؤمنان!شما دارای علم غیب هستید» (فقال له بغض أصحابه:لقد أعطیت یا أمیر المؤمنین علم الغیب!) .

این تعبیر گر چه به صورت خبر است ولی در واقع استفهام است زیرا او شنیده بود که علم غیب مخصوص خداست لذا از امام علیه السّلام در این باره توضیح خواست.

«امام علیه السّلام خنده ای کرد و به آن مرد که از طایفه بنی کلب بود فرمود:ای برادر کلبی!این علم غیب نیست این تعلّم و آموخته ای از عالمی است(از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله) (فضحک علیه السّلام،و قال للرّجل،و کان کلبیّا:یا أخا کلب،لیس هو بعلم غیب،و إنّما هو تعلّم من ذی علم) .

به یقین خنده امام علیه السّلام نه از روی تمسخر بود و نه ناشی از غرور،بلکه خنده خوشحالی بود،شاید از این نظر که خوب شد،این مرد کلبی

ص: 368

چنین سؤالی بیان کرد تا امام علیه السّلام همگان را از چنین اشتباهی در آورد.و یا این که خنده امام علیه السّلام از روی تعجب بوده که نباید چنین مسأله ای بر آن سؤال کننده مخفی باشد.به هر حال تعبیر امام علیه السّلام اشاره به این حقیقت است که آن علم که مخصوص خداست علم ذاتی است و اما علمی که حاصل از تعلّم باشد و جنبه اکتسابی داشته باشد یعنی امام علیه السّلام از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بیاموزد و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از وحی الهی،این برای غیر خدا امکان پذیر است(شرح این مطلب در ادامه سخن خواهد آمد).

سپس افزود:«علم غیب تنها علم(به زمان قیام)قیامت است و آنچه خداوند سبحان در این آیه بر شمرده است آن جا که می فرماید:«آگاهی به وقت قیامت نزد اوست،او باران را نازل می کند و از آنچه در رحم مادران است با خبر است، هیچ کس(جز او)نمی داند فردا چکار خواهد کرد و هیچ کس نمی داند در کدام سرزمین از دنیا می رود...» (و إنّما علم الغیب علم السّاعة،و ما عدّده اللّه سبحانه بقوله: «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» الآیة(1).

سپس در شرح این معنی می افزاید:«بنابر این خداوند سبحان از آنچه در رحمهاست با خبر است که پسر است یا دختر،زشت است یا زیبا،سخاوتمند است،یا بخیل،سعادتمند است یا شقیّ و آن کس که آتشگیره آتش دوزخ است یا کسی که در بهشت رفیق و هم نشین پیامبران می باشد»(آری تنها خداوند از این امور آگاه است) (فیعلم اللّه سبحانه ما فی الأرحام من ذکر أو أنثی، و قبیح أو جمیل،و سخیّ أو بخیل،و شقیّ أو سعید،و من یکون فی النّار حطبا،أو فی الجنان للنّبیّین مرافقا) .

ص: 369


1- لقمان، آیه 34.

و در نتیجه گیری نهایی می فرماید:«این است آن علم غیبی که هیچ کس جز خدا آن را نمی داند و غیر از اینها،علمی است که خداوند به پیامبرش تعلیم فرموده،و او به من آموخته است و برای من دعا کرد که سینه ام آن را در خود جای دهد و اعضا و جوارحم از آن پر شود» (فهذا علم الغیب الّذی لا یعلمه أحد إلاّ اللّه،و ما سوی ذلک فعلم علّمه اللّه نبیّه فعلّمنیه،و دعا لی بأن یعیه(1) صدری،و تضطمّ(2) علیه جوانحی(3)) .

از مجموع این عبارات،به خوبی استفاده می شود که اوّلا علم غیب علم ذاتی است که مخصوص خداوند است ولی علم آموختنی و اکتسابی و اعطایی،علم غیب نامیده نمی شود بلکه آن چیزی است که خدا به پیامبرش تعلیم داده و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن را به کسی که شایسته دانسته است آموخته است و ثانیا این علوم آموختنی نیز استثنائاتی دارد که پنج مورد آن در آیه شریفه آخر سوره «لقمان»آمده است و اینها مصداق علم غیبی است که خداوند آن را به هیچ کس نیاموخته است.

در این جا چند سؤال مطرح است:

1-چگونه از آیه شریفه استفاده می شود که این علوم پنجگانه مخصوص خداست؟

ص: 370


1- «یعی» از ماده «وعی» (بر وزن سعی) به معنی نگهداری چیزی در قلب یا به تعبیر دیگر : یادگرفتن و به حافظه سپردن است.
2- «تضطم» از ماده «ضم» به معنی جمع کردن چیزی است بنابراین «تضطم» یعنی جمع می کند.
3- «جوائح » جمع «جانحه» به معنی دنده های اطراف سینه است و در اصل از ماده «جنیح» به معنی تمایل و انحنا گرفته شده و از آن جا که دنده ها مخصوصا دنده های فوقانی دارای انحنا می باشد واژه جانحه بر آن اطلاق شده است.

2-چگونه این علوم مخصوص خداست حال آن که پیغمبران و امامان گاه از نزول باران،فرزندانی که در ارحامند و یا زمان و مکانی که در آن از دنیا می روند خبر داده اند و حتی گاهی علوم امروز می تواند آن را پیش بینی کند که مثلا کی و در کجا باران می بارد و جنین پسر است یا دختر؟ 3-چه تفاوتی میان این علوم پنجگانه و سایر امور پنهانی است که غیر خدا از آنها با خبر نیست؟ در پاسخ سؤال اوّل می توان گفت:جمله اوّل درباره قیامت به وضوح اختصاص علم آن را به خداوند بیان کرده و تقدیم«عنده»بر«علم السّاعة» دلالت بر حصر دارد یعنی آگاهی بر قیام قیامت فقط مخصوص ذات اوست و جمله چهارم و پنجم نیز به وضوح دلالت بر حصر دارد چرا که می گوید هیچ کس نمی داند فردا چه انجام می دهد و هیچ کس نمی داند در کدامین سرزمین می میرد.

بنابر این مورد دوّم و سوّم به مقتضای وحدت سیاق نیز جزو علوم اختصاصی خداوند می باشد،روایات متعدّدی که در تفسیر آیه از معصومین علیهم السّلام نقل شده نیز گواه دیگری بر این معناست(1).

در پاسخ سوال دوّم توجه به این نکته لازم است که آگاهی بر این امور پنجگانه به طور تفصیل مخصوص خداوند است هر چند ممکن است علم اجمالی برای معصومین علیهم السّلام یا بعضی اولیاء اللّه حاصل شود،مثلا ممکن است پیامبر صلّی اللّه علیه و آله یا امام معصوم بداند که فردا باران می آید یا فلان کس در فلان سرزمین از دنیا می رود ولی جزئیات این امر مانند آگاهی بر لحظه شروع و لحظه قبل و دانه های باران که در هر مکانی می بارد و همچنین آگاهی بر لحظه فوت و قطعه زمینی که در آن می میرد و حالات ناشی از سکرات موت و امثال اینها مخصوص ذات پاک خداوند است.

ص: 371


1- در تفسیر «نور الثقلین » حد اقل هفت روایت در ذیل آیه فوق در این زمینه نقل شده است.

شاهد این سخن توضیحی است که امام علیه السّلام درباره جنین هایی که در رحم مادران قرار می گیرند داده است می فرماید:پسر یا دختر بودن(از لحظه اوّل انعقاد نطفه تا به آخر)و زشت و زیبا و سخاوتمند و بخیل بودن و سایر صفات جسمانی و روحانی و مسیر زندگی آینده جنین همه را خداوند می داند بنابر این به فرض که انسانها از طریق تعلّم غیب،یا آزمایشهایی که امروز متداول شده بعضی از این حالات را در بعضی از دورانهای جنینی بدانند این یک علم جزئی است در حالی که علم کلی آن نزد خداوند است.

و اما در پاسخ سؤال سوّم باید اعتراف کرد که غیر از مسأله قیامت در چهار مورد دیگر ما فرقی بین آنها و سایر امور پنهانی نمی بینیم جز این که آیه فوق و روایات معصومین این امور را از سایر امور پنهانی جدا می سازد و می گوید:علم تفصیلی آن مخصوص ذات پاک خداست ولی در امور دیگری مانند آنچه در خطبه بالا در مورد فتنه صاحب الزنج و حمله مغول آمده است ممکن است خداوند علم اجمالی و تفصیلی آن را در اختیار بعضی از بندگان خاصش بگذارد و در هر حال ما تابع نصوص قرآنی و روایات معتبر معصومین علیهم السّلام هستیم.

نکته: علم غیب در آیات و روایات اسلامی

علم غیب در آیات و روایات اسلامی

دانشمندان اسلام در مورد«علم غیب»و این که غیر از خداوند کسی آگاه بر غیب است یا نه،اختلاف نظر دارند و ظاهر این است که اختلاف نظر آنها از اختلاف ظواهر آیات و روایات سرچشمه می گیرد زیرا:بعضی از آیات قرآن به وضوح می گوید:علم غیب مخصوص خداست مانند آیه 65 سوره«نمل»:

« «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّهُ» ؛بگو هیچ یک از کسانی که در آسمانها و زمین هستند غیب را نمی دانند،جز خدا».

ص: 372

در آیه 59 سوره«انعام»نیز می خوانیم: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ» ؛کلیدهای غیب نزد خداست جز او کسی آنها را نمی داند».

در حالی که از بعضی از آیات به خوبی استفاده می شود که حدّاقل بخشی از علم غیب در اختیار بعضی از اولیاء اللّه بوده است مانند آنچه درباره حضرت مسیح در آیه 49 سوره«آل عمران»آمده:« «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ» ؛من شما را از آنچه می خورید یا در خانه های خود ذخیره می کنید خبر می دهم»و در آیه 26 و 27 سوره«جن»می خوانیم:

« «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ» ؛ عالم به امور پنهانی اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد مگر رسولانی که آنها را برگزیده است...».

در روایات نیز همین تفاوت را می بینیم مثلا در حدیثی می خوانیم که «ابو بصیر»و چند تن دیگر از یاران معروف امام صادق علیه السّلام در مجلسی حاضر بودند امام خشمگین وارد مجلس شد،هنگامی که نشست در حضور جمع فرمود:«یا عجبا لإقوام یزعمون انّا نعلم الغیب ما یعلم الغیب إلاّ اللّه عزّ و جلّ؛شگفت آور است که عده ای گمان می برند ما علم غیب داریم هیچ کس جز خداوند متعال از غیب آگاه نیست»(1).

در حالی که از روایات فراوانی استفاده می شود امامان معصوم علیهم السّلام از بسیاری از امور پنهانی آگاه بودند مانند آنچه از خطبه بالا در باره فتنه«صاحب الزنج» و«مغول»یا در سایر خطبه های نهج البلاغه در مورد امور آینده آمده است.

ص: 373


1- اصول کافی، جلد 1، صفحه 257 حدیث 3 از باب نادر فیه ذکر الغیب »

بی شکّ نه در میان آیات بالا(و مانند آن)و نه در میان روایات فوق(و روایات دیگری که به این مضمون وارد شده)،تضادّی وجود ندارد و محققان بزرگ برای جمع میان این آیات و روایات وجوه زیادی گفته اند از جمله:

1-آیات و روایاتی که علم غیب را مخصوص خدا می شمرد منظور از آن علم ذاتی است و آنچه انبیا و اولیا می دانند تعلیمی است از سوی خداوند بزرگ(این همان چیزی است که در کلام امام علیه السّلام در خطبه بالا آمده بود).

2-اسرار غیب بر دو گونه است بخشی مخصوص خداست و هیچ کس جز او بر آن آگاه نیست مانند زمان قیام قیامت و امور دیگری که در آیه 34 سوره لقمان آمده است و در خطبه بالا نیز به این وجه جمع اشاره شده است و ما شرح آن را ذکر کرده ایم.

3-آگاهی خداوند بر اسرار غیب بالعقل است یعنی در هر زمان همه را می داند ولی آگاهی اولیاء اللّه فعلی نیست بلکه هنگامی است که اراده کنند که چیزی را بدانند و این اراده نیز با اذن و رضای خدا انجام می گیرد به همین جهت در سوره«یوسف»می خوانیم که حضرت«یعقوب»از سرنوشت فرزندش در بیابان«کنعان»ظاهرا خبر نداشت در حالی که بعد از سالها از سرنوشت او در«مصر»آگاه شد،از«مصر»بوی پیراهنش را شنید ولی در چاه «کنعانش»ندید،در مورد اوّل مأذون نبود که اراده کند تا بداند ولی در مورد دوّم مأذون بود.

4-راه دیگر برای جمع میان آیات و روایات مختلف این است که اسرار غیب در دو جا ثبت می شود«لوح محفوظ»(خزانه مخصوص علم خداوند)که هیچ گونه دگرگونی در آن رخ نمی دهد و کسی جز خدا بر آن آگاه نیست و در«لوح محو و اثبات»که در واقع علم به مقتضیات است نه

ص: 374

علم به علت نامه و به همین دلیل قابل دگرگونی است آنچه اولیاء اللّه می دانند مربوط به همین قسم است.

شرح بیشتر را درباره هر یک از طرق چهارگانه بالا در«تفسیر نمونه» جلد 25،صفحه 142 تا 151 از تفسیر سوره«جن»مطالعه فرمایید.

ص: 375

ص: 376

خطبۀ 129: درباره رعایت عدالت در پیمانه و وزن

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی ذکر المکاییل و الموازین

یکی از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره رعایت عدالت در پیمانه و وزن سخن می گوید:

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه به پند و اندرز مسلمانان پرداخته و نصایح شافی و کافی ذکر می کند:

ص: 377

نخست:از کوتاهی عمر دنیا و این که مردم همچون مهمانی در آن هستند و به سرعت این مهمانی پایان می گیرد،در حالی که اعمال انسان برای حساب و جزا محفوظ می ماند.

سپس در بخش دیگری از این خطبه از گسترش فساد در آن عصر و زمان، شکوه می کند.

و در بخش سوّم،به نیکان و پاکان و صالحان و آزاد مردان و سخاوتمندان و پرهیزگاران پیشین اشاره کرده و با مقایسه آن دو به یکدیگر،به مردم هشدار می دهد که خویشتن را اصلاح کنند و فساد را از جامعه بر اندازند.

و در پایان خطبه به مذمّت و نکوهش ریا کارانی می پردازد،که امر به معروف می کنند و خود اهل آن نیستند و نهی از منکر می کنند و خود عامل منکراتند.

ص: 378

بخش اوّل

اشاره

عباد اللّه،إنّکم-و ما تأملون من هذه الدّنیا-أثویاء مؤجّلون،و مدینون مقتضون:أجل منقوص،و عمل محفوظ.فربّ دائب مضیّع،و ربّ کادح خاسر.و قد أصبحتم فی زمن لا یزداد الخیر فیه إلاّ إدبارا،و لا الشّرّ فیه إلاّ إقبالا،و لا الشّیطان فی هلاک النّاس إلاّ طمعا.فهذا أوان قویت عدّته،و عمّت مکیدته،و أمکنت فریسته.اضرب بطرفک حیث شئت من النّاس،فهل تبصر إلاّ فقیرا یکابد فقرا،أو غنیّا بدّل نعمة اللّه کفرا،أو بخیلا اتّخذ البخل بحقّ اللّه وفرا،أو متمرّدا کأنّ بأذنه عن سمع المواعظ وقرا!

ترجمه

این بندگان خدا!شما و آنچه از این دنیا امید دارید،مهمانانی هستید برای مدتی معین،و بدهکارانی مورد باز خواست،سر آمدی کوتاه دارید،و اعمالی که (نزد خدا)محفوظ است.چه بسیار کوشش کننده ای که به جایی نرسید،و زحمت کشنده ای که جز زیان،چیزی نصیبش نشد،شما در زمانی زندگی می کنید که خیر و نیکی پشت کرده و رو به کاستی گذارده،شر و بدی روی آورده و رو به فزونی است،و شیطان طمعش در گمراهی مردم بیشتر شده.

(آری)زمانی است که وسایل پیشرفت شیطان قوی گشته،و نیرنگ و فریبش همه را فرا گرفته،و به چنگ آوردن شکار برایش آسان شده است! به هر سو که می خواهی نگاه کن!آیا جز فقیری که با فقر دست به گریبان است،یا ثروتمندی که نعمت خدا را کفران کرده،یا بخیلی که بخل را در ادای حقوق الهی سبب فزونی ثروت شمرده،یا گردن کشی که گوش او از شنیدن اندرزها،کر است،شخص دیگری را می بینی؟!

ص: 379

شرح و تفسیر: هشدار درباره فساد اجتماعی

هشدار درباره فساد اجتماعی

همان گونه که در بحث سند خطبه آمد،بر خلاف آنچه در عنوان این خطبه آمده است چیزی در متن آن از مسأله رعایت عدالت در کیل و وزن مشاهده نمی کنیم و این امر ممکن است به یکی از دو علّت باشد:یا این که مرحوم سیّد رضی رحمه اللّه طبق روش گزینشی خود،بخشهایی از خطبه را حذف کرده که بحث کیل و وزن در آن بوده است و یا این که چیزی از خطبه حذف نشده ولی امام علیه السّلام این خطبه را در شرایطی ایراد کرده که مفاسد گسترده ای در امر کیل و وزن و کم فروشی و ظلم به مردم در سطح جامعه پدیدار شده بود و امام علیه السّلام با توجه به آن،این خطبه را ایراد کرده تا به متخلّفان هشدار دهد،به تعبیر دیگر شأن ورود خطبه مسأله کیل و وزن بوده هر چند در متن آن صریحا نیامده است ولی به دلالت التزامی دیده می شود.

به هر حال امام علیه السّلام عموم مردم را در این خطبه مخاطب ساخته و هشدارهای مهمی درباره ناپایداری دنیا و فساد جامعه می دهد،می فرماید:«ای بندگان خدا!شما و آنچه از این دنیا مورد علاقه شماست مهمانانی هستید برای مدّتی معیّن و بدهکارانی هستید مورد بازخواست،سر آمدی کوتاه دارید،و اعمالی که(نزد خدا)محفوظ است» (عباد اللّه،إنّکم-و ما تأملون من هذه الدّنیا-أثویاء(1) مؤجّلون،و مدینون مقتضون:أجل منقوص،و عمل محفوظ) .

ص: 380


1- «اثویاء» جمع «ثوی» (بر وزن قوی) به معنی میهمان است و در اصل از ماده «ثواء» گرفته شده که به معنی اقامت در مکانی است.

امام علیه السّلام در این عبارت وضع مردم دنیا را به مهمانانی تشبیه فرموده است که برای مدّت محدودی در جایی به مهمانی دعوت شده اند و به افراد بدهکاری که طلبکاران آنها را رها نمی کنند.

بدیهی است میهمان،خانه میزبان را سرای ابدی نمی بیند،هرگز دل به آن نمی بندد و بر آن تکیه نمی کند و به خاطر آن،دل نمی سوزاند.

شخص بدهکاری که از طرف طلبکاران پیوسته دنبال می شود چاره ای جز این ندارد که هر چه پیدا می کند تدریجا به آنها بدهد به امید روزی که تمام بدهی،پرداخته شود گویی عمری را که خدا به ما داده است جزو بدهکاریهای ماست که لحظه به لحظه از ما گرفته می شود و مشکل مهم این جاست که در کنار این عمر ناپایدار و به سرعت گذرا،اعمالی که ما انجام می دهیم به طور کامل حفظ می شود و باید پاسخگوی آن باشیم.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در این جا سخنی از بعضی از ارباب معنی نقل کرده اند که می گوید:«ما ادری کیف أعجب من الدّنیا!أمن حسن منظرها و قبح مخبرها أم من ذمّ النّاس لها و تناحرهم علیها!؛نمی دانم چگونه از این دنیا تعجّب کنم،ظاهرش چقدر زیباست اما باطنش چقدر زشت،مردم همه آن را نکوهش می کنند ولی برای به چنگ آوردنش با یکدیگر می جنگند!»(1).

امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«چه بسیار کوشش کننده ای که به جایی نرسید و زحمت کشنده ای که جز زیان چیزی نصیبش نشد» (فربّ دائب(2) مضیّع،و ربّ کادح(3) خاسر) .

ص: 381


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 247
2- «دائب» از ماده «دؤوب » (بر وزن غروب) به معنی استمرار در انجام کاری است.
3- «کادح» به از ماده «کدح» (بر وزن مدح) به معنی سعی و کوشش توأم با رنج و تعب در انجام کاری است

درست است که تلاش و کوشش،رمز پیروزی و موفقیّت است ولی این یک قانون کلّی نیست،کسانی را می شناسیم که یک عمر تلاش و کوشش کردند و شب و روز زحمت کشیدند و به جایی نرسیدند و این یکی از بدبختیهای انسان در زندگی دنیاست.

این تعبیر ممکن است،اشاره به تلاشهای مربوط به امور مادی باشد یا معنوی زیرا بسیارند کسانی که برای رسیدن به مقامات معنوی و نجات اخروی تلاش می کنند اما هوای نفس و شیطان در لحظات حسّاسی به سراغ آنها می آید و آتشی در خرمن طاعات آنها می افکند و همه را می سوزاند.

سپس امام علیه السّلام به وضع ناهنجار زمان خود و اقبال مردم به بدیها و فرار از نیکیها اشاره کرده می فرماید:«شما در زمانی هستید که خیر و نیکی پشت کرده،و رو به کاستی گذارده،و شر و بدی روی آورده،رو به فزونی است و شیطان طمعش در گمراهی مردم بیشتر می شود اکنون زمانی است که وسایل پیشرفت شیطان قوی شده،نیرنگ و فریبش همه را فرا گرفته،و به چنگ آوردن شکار برایش آسان گشته است» (و قد أصبحتم فی زمن لا یزداد الخیر فیه إلاّ إدبارا،و لا الشّر فیه إلاّ إقبالا،و لا الشّیطان فی هلاک النّاس إلاّ طمعا.

فهذا أو ان قویت عدّته،و عمّت مکیدته،و أمکنت فریسته(1)) .

این تعبیرات صریح و آشکار،نشان می دهد که بر اثر حکومتهای خودکامه تا چه حد وضع اخلاقی مسلمانان در آن عصر و زمان،سقوط کرده بود و امام علیه السّلام در دوران حکومتش با چه میراث شوم و صحنه های دلخراشی رو به رو بود،آری هنگامی که مدیران جامعه و کسانی که در رأس حکومت قرار

ص: 382


1- «فریسة» از ماده «فرس» (بر وزن قرض، به معنی شکار کردن است و «فریسه» به معنی شکار است

دارند،فاسد شوند، فساد همه جا را خواهد گرفت که«النّاس علی دین ملوکهم».

هنگامی که خلیفه وقت بیت المال را در میان اطرافیان خود تقسیم کند،و اقوام و بستگان ناصالح خویش را در پستهای حسّاس،بگمارد،فرماندار منسوب او علنا شراب بنوشد،و در حال مستی در محراب برای نماز جماعت حاضر شود، و افرادی دیگر مرتکب اعمال شنیع شوند،چه انتظاری از توده های مردم می رود،مگر اسباب سلطه شیطان،دنیاپرستی و هوس رانی نیست؟ هنگامی که این امور گسترش یابد،سلطه شیطان سهل و آسان است.کار،به جایی رسیده بود که طبق روایتی فرزند«عمر بن الخطاب»به اتفاق بعضی از فرزندان«ابو بکر»و«سعد بن ابی وقّاص»خدمت علی علیه السّلام در دوران حکومتش رسیدند و تقاضا کردند که آنها را بر دیگران برتری دهد،و سهمشان را از بیت المال فزونی بخشد،امام علیه السّلام بر فراز منبر قرار گرفت و مردم گرد او را گرفتند،سپس خطبه مشروحی خواند و همه را از این گونه تقاضاها بر حذر داشت و فرمود:«کار شما به جایی رسیده که اگر بخواهم جلوی این گونه تبعیضها را بگیرم،می گویند فرزند«ابو طالب»ستم روا داشت و از دادن حق ما مضایقه کرد،من می دانم شما چه می خواهید و با چه وسیله می توانم شما را قانع کنم ولی هرگز اصلاح کار شما را به فساد خودم خریدار نیستم»(1).

سپس امام علیه السّلام در شرح آنچه درباره فساد مردم عصرش بیان فرمود چنین می گوید:«به هر سو که می خواهی نگاه کن!آیا جز فقیری که با فقر،دست به گریبان است،یا به ثروتمندی که نعمت خدا را به کفران مبدّل ساخته،یا

ص: 383


1- کافی، جلد 8، صفحه 360 حدیث 551 (آنچه در بالا آمد عصاره و خلاصه ای از حدیث است)

بخیلی که بخل را در ادای حقوق الهی سبب فزونی ثروت شمرده،یا گردنکشی که گویی گوش او از شنیدن اندرزها کر است شخص دیگری را می بینی؟!» (اضرب بطرفک(1) حیث شئت من النّاس،فهل تبصر إلاّ فقیرا یکابد(2) فقرا،أو غنیّا بدّل نعمة اللّه کفرا،أو بخیلا اتّخذ البخل بحقّ اللّه وفرا(3)،أو متمرّدا کأنّ بأذنه عن سمع المواعظ وقرا(4)) .

امام علیه السّلام در این تعبیرهای گویا و زیبا،انگشت روی چهار گروه محروم یا منحرف که اساس فساد و ویرانی جامعه را تشکیل می دهند می گذارد:نخست «فقیرانی»که در چنگال فقر گرفتارند،فقری که«کاد أن یکون کفرا»(گاه انسان را به کفر می کشاند)و«اغنیایی»که چنان در ناز و نعمت و لذّت و شهوت،فرو رفته اند که همه چیز را به فراموشی سپرده و غرق کفران شده اند و «بخیلانی»که چنین می پندارند بخل سبب فزونی ثروت و سرمایه است و «گردنکشان»مست و مغروری که گوششان بدهکار سخن حق نیست.

تعبیر زیبای امام علیه السّلام که می گوید:به هر سو می خواهی نگاه کن؛غیر از این گروهها شخص دیگری را نمی یابی،دلیل بر این است که فقر و فساد آن چنان فراگیر شده بود که در همه جا آثارش نمایان،و دلیل این فراگیری همان است که در بالا به آن اشاره شد.

ص: 384


1- «طرف» گاه به معنی چشم آمده و گاه به معنی حرکت پلک چشم ها و از آن جا که هنگام نگاه کردن، پلکها به حرکت در می آید این واژه به معنی نگاه کردن نیز استعمال شده است.
2- «یکابد» از ماده «کبد» (بر وزن کیک) به معنی تحمل رنج و مشقت است و به معنی مشقت افکندن نیز آمده است، و در خطبه بالا معنی اول مقصود است
3- «وفر» به معنی فراوانی است.
4- «وقر » به معنی سنگینی است.

ص: 385

بخش دوّم

اشاره

أین أخیارکم و صلحاؤکم!و أین أحرارکم و سمحاؤکم!و أین المتورّعون فی مکاسبهم،و المتنزّهون فی مذاهبهم!ألیس قد ظعنوا جمیعا عن هذه الدّنیا الدّنیّة،و العاجلة المنغّصة،و هل خلقتم إلاّ فی حثالة لا تلتقی إلاّ بذمّهم الشّفتان،استصغارا لقدرهم،و ذهابا عن ذکرهم!ف «ظَهَرَ الْفَسادُ» ،فلا منکر مغیّر،و لا زاجر مزدجر.أفبهذا تریدون أن تجاوروا اللّه فی دار قدسه،و تکونوا أعزّ أولیائه عنده؟هیهات!لا یخدع اللّه عن جنّته،و لا تنال مرضاته إلاّ بطاعته.لعن اللّه الآمرین بالمعروف التّارکین له،و النّاهین عن المنکر العاملین به!

ترجمه

کجایند خوبان شما،صالحان،آزاد مردان و سخاوتمندان شما؟کجا هستند آنها که در کسب و کارشان تقوا و ورع داشتند؟و آنها که در عقیده و رفتار خود از بدیها دوری می جستند؟مگر همه آنها از این دنیای پست و بی ارزش و زندگی زودگذر و پر از درد و رنج کوچ نکردند؟آیا جز این است که شما در میان گروهی بی ارزش-که لبها جز به نکوهش آنها حرکت نمی کند،تا قدر و مقام آنها را کوچک بشمرد،و برای همیشه آنها را به فراموشی بسپارد-آفریده شده اید؟ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (آری!)فساد آشکار شده،(و همه جا را فراگرفته)نه انکار کننده ای دیده می شود که برای تغییر آن برخیزد،و نه نهی کننده ای که خود نهی را پذیرفته باشد،آیا با این حال می خواهید در سرای قدس پروردگار،و جایگاه رحمتش منزل گزینید و عزیزترین اولیای خدا نزد او باشید؟!هیهات! هرگز نمی توان خدا را در مورد بهشت جاویدانش،فریب داد و رضای او جز با اطاعتش به دست

ص: 386

نمی آید.خدا لعنت کند،کسانی را که«امر به معروف» می کنند و خود آن را ترک می گویند،و«نهی از منکر»می کنند و خود مرتکب آن می شوند!

شرح و تفسیر: کجا رفتند آزاد مردان؟!

کجا رفتند آزاد مردان؟!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه برای روشن ساختن وضع فساد زمان،و پشت کردن به نیکی ها و روی آوردن به بدی ها،تعبیرات زیبا و گویایی به کار می برد، می فرماید:«کجایند خوبان شما؟صالحان،آزاد مردان و سخاوتمندان شما؟کجا هستند آنها که در کسب و کارشان تقوا و ورع داشتند و آنها که در عقیده و رفتار خود از بدی ها دوری می جستند؟» (أین أخیارکم و صلحاؤکم!و أین أحرارکم و سمحاؤکم(1)!و أین المتورّعون(2) فی مکاسبهم،و المتنزّهون فی مذاهبهم؟) امام علیه السّلام در این بیان از شش گروه جستجو می کند،و فقدان آنها را در جامعه آن روز،دلیل بر انحطاط و فساد می شمرد:نیکان و صالحان،آزادگان و سخاوتمندان،تقوا پیشگان در کسب و پرهیزگاران در عقیده و عمل.به یقین هر زمان جوامع بشری از این گروه های ممتاز و برتر جامعه،خالی شود چیزی جز فساد و تباهی نمایان نخواهد شد.

منظور از«تقوا پیشگان در کسب»کسانی هستند که نه کم فروشی می کنند نه غش و تقلب،نه دروغ می گویند نه قسم به ناحق می خورند نه ربا و به عهد و پیمانشان پای بندند.

ص: 387


1- «سمحاء» جمع «سمیح» به معنی شخص بخشنده و صاحب کرم است و بعضی گفته اند به معنی کسی است که هم در فراوانی نعمت و هم در تنگ دستی بذل و بخشش می کند.
2- «متورع» از ماده «ورع» در اصل به معنی پرهیز از گناه و شبهات است.

کسی که جامعه نسبتا صالحی را مشاهده کرد که گروهی از اخیار و صالحان، آزادگان و سخاوتمندان به صورت الگوهایی پر ارزش،در جای جای جامعه می زیسته اند،هنگامی که جای آنها را خالی می بیند،بلکه افراد ناصالح و اسیران هوای نفس و ناپرهیزگاران را مشاهده می کند به شدت ناراحت می شود و می گوید:آن عزیزان کجا رفتند؟و چرا جای آنها خالی است؟ سپس در ادامه این سخن می افزاید:«مگر همه آنها از این دنیای پست بی ارزش و زندگی زودگذر و پر از درد و رنج،کوچ نکردند؟» (أ لیس قد ظعنوا(1) جمیعا عن هذه الدّنیا الدّنیّة،و العاجلة المنغّصة(2)) .

«آیا جز این است که شما در میان گروهی بی ارزش-که لبها جز به نکوهش آنها حرکت نمی کند تا قدر و مقام آنها را کوچک بشمرد و برای همیشه آنها را به فراموشی بسپارد-آفریده شده اید؟ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (و هل خلقتم(3) إلاّ فی حثالة(4)لا تلتقی إلاّ بذمّهم الشّفتان،استصغارا لقدرهم،و ذهابا عن ذکرهم!«فإِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»

ص: 388


1- «ظعنوا» از ماده «ظعن» (بر وزن طعن) به معنی کوچ کردن است.
2- «منغصة» از ماده «نغص» (بر وزن نقص) در اصل به معنی کدر کردن و ناصاف کردن آب آشامیدنی است سپس به معنی ناگوار کردن زندگی و ایجاد تواع ناراحتیها بکار رفته است و «عیش منغص» به معنی زندگی ناگوار است در بعضی از نسخ نیز «إلاّ» در جمله «إلا بذمهم» ذکر نشده است که مفهومش این است که این گروه به قدری بی شخصیت هستند که حتی ارزش مذمت و نکوهش هم ندارند.
3- در بسیاری از شرح های نهج البلاغه به جای «خلقتم» «خُلِّفتُم» آمده است که تفاوت چندانی با «خلقتم» ندارد.
4- «حثاله» در اصل به معنی دردی (قسمت ته مانده و تقاله) روغن است سپس در مورد افراد اراذل و بی شخصیت جامعه بکار رفته است

اشاره به این که شما در عصر و زمانی پا به عرصه وجود گذارده اید،که نیکان و پاکان از جامعه رخت بر بسته اند،و افرادی بی ارزش و بی شخصیت و سزاوار هر گونه مذمت و نکوهش،جای آن انسانهای پر ارزش را گرفته اند و این مصیبتی است بزرگ که سزاوار است انسان به خاطر آن،شعار مصیبت زدگان «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» را تکرار کند.

این شرایط ناگوار،و ظهور انسانهای بی مقدار،از زمانی آغاز شد که خلافت اسلامی از محور اصلی منحرف گشت،و در زمان«عثمان»به اوج خود رسید، پستهای کلیدی حکومت اسلامی به دنیاپرستان هوس باز،و ناپرهیزگاران بی ارزش سپرده شد،و به قدری آنها در جامعه اسلامی نفوذ کردند که تغییر همه آنها در عصر حکومت علی علیه السّلام کاری بس مشکل و دشوار بود،و تمام جنگهایی که بر ضد آن وجود مبارک به راه انداختند به واسطه این گروه رهبری می شد.

سپس امام علیه السّلام به وظیفه اصحاب و یاران خود،در برابر چنان شرایط و اوضاعی اشاره می کند،می فرماید:«فساد آشکار شده(و همه جا را فراگرفته)نه انکار کننده ای دیده می شود که برای تغییر آن برخیزد و نه نهی کننده ای که خود نهی را پذیرفته باشد(سکوت در برابر این نامردمان شما را فراگرفته و بزرگترین وظیفه شرعی خود یعنی امر به معروف و نهی از منکر را به فراموشی سپرده اید)آیا با این حال می خواهید در سرای قدس پروردگار و جایگاه رحمتش منزل گزینید و عزیزترین اولیا خدا نزد او باشید؟!» ( «ظَهَرَ الْفَسادُ» ،فلا منکر مغیّر،و لا زاجر مزدجر.أ فبهذا تریدون أن تجاوروا اللّه فی دار قدسه،و تکونوا أعزّ أولیائه عنده؟) بدیهی است این استفهام،استفهام انکاری است،و منظور این است:با این وضعی که شما در پیش گرفته اید و در برابر فساد سکوت،یا همکاری دارید نه امر به معروفی در کار است و نه نهی از منکر،هرگز نمی توانید به مقام قرّب خدا نایل شوید و در صف اولیاء اللّه قرار گیرید.

ص: 389

از این رو در تأکید آن می افزاید:«هیهات!هرگز،نمی توان خدا را در مورد بهشت جاویدانش فریب داد،و رضای او جز با اطاعتش به دست نمی آید» (هیهات!لا یخدع اللّه عن جنّته،و لا تنال مرضاته إلاّ بطاعته) .

اشاره به این که،آنها که در ظاهر مسلمانند و در صفوف اهل ایمان جای دارند ولی در باطن عملا با سکوت خود راضی به فسادند،آنها هرگز نمی توانند خدایی را که از اسرار درون انسانها همچون اعمال و گفتار برونشان،آگاه است، فریب دهند.ممکن است چند صباحی دیگران و حتی خود را بفریبند،ولی آن گاه که در پیشگاه حق و یوم البروز،همه چیز ظاهر و آشکار می شود غرق ندامت و شرمساری خواهند شد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«لیس الإیمان بالتّحلّی و لا بالتّمنّی و لکنّ الإیمان ما خلص فی القلب و صدّقه الأعمال؛ایمان،تنها به آرزوها و آراستن ظاهر نیست،ایمان آن است که در قلب راسخ و خالص شود و رفتار انسان آن را تصدیق و تایید کند»(1).

و در آخرین جمله خطبه،برای تأکید بیشتر با صراحت می فرماید:«خدا لعنت کند کسانی را که امر به معروف می کنند و خود،آن را ترک می گویند و نهی از منکر می کنند و خود مرتکب آن می شوند!» (لعن اللّه الآمرین بالمعروف التّارکین له،و النّاهین عن المنکر العاملین به!) درست است که از شرایط امر به معروف و نهی از منکر،عمل کردن خود انسان نیست و به تعبیر دیگر امر به معروف و نهی از منکر دو وظیفه مستقل است هر چند خود انسان تارک معروف و عامل به منکر باشد همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرماید:«مروا بالمعروف و إن لم تفعلوه

ص: 390


1- بحار الأنوار، جلد 6، صفحه 72، حدیث 26,

و انهوا عن المنکر و إن لم تجتنبوه کلّه؛امر به معروف کنید هر چند خودتان آن را به جا نیاورده باشید و نهی از منکر کنید هر چند از همه منکرات اجتناب ننموده باشید»(1).

ولی این کار که انسان امر به معروف کند و خود تارک آن باشد و نهی از منکر کند و خود عامل آن باشد،نوعی نفاق آشکار است و منافق شایسته لعن و نفرین و سرزنش و مجازات است.

و به تعبیر دیگر دو گانگی ظاهر و باطن که سبب فریب مردم می شود و روح نفاق است از بدترین صفاتی است که انسان را گرفتار حقیقت لعن که همان دوری و بعد از خداوند و رحمت اوست می گرداند.

نکته: شکوای امام از اهل زمان

شکوای امام از اهل زمان

! از مسائل بسیار ناگوار تاریخ اسلام،این است که علی علیه السّلام به جای این که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله زمامدار اسلام شود،تا شرق و غرب را زیر پرچم اسلام قرار دهد و اسلام را برای آینده نیز بیمه کند،در زمانی تکیه بر حکومت اسلامی فرمود که غالب مردم بر اثر نابسامانی های دوران خلفا-مخصوصا زمان «عثمان»،که ارزش های اسلامی به دست فراموشی سپرده شده بود و اموال بیت المال و مقامها در اختیار غارتگران آل امیه و آل مروان قرار داشت-از عدالت و زهد اسلامی منحرف شده بودند؛غالبا به مال و ثروت می اندیشیدند و به پست و مقام و صاحبان زر و زور صحنه جامعه اسلامی را تحت سیطره خود قرار داده بودند،و بسیاری از ارزشهای جاهلی زنده شده بود.

ص: 391


1- «کنز العمال» ، حدیث شماره 5522 (جلد 3، صفحه 66.)

امام علیه السّلام در چنین زمان نامساعدی دامن همّت به کمر زد و به مبارزه برای احیای ارزشهای اسلام و سنّتهای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و خاموش کردن نعره های جاهلیّت نوین،به پا خاست.

گاه با تشویق و تبشیر،گاه با انذار و سرزنش،گاه با مرور بر تاریخ عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و مقایسه آن با وضع موجود،و گاه با استمداد از تاریخ انبیای پیشین و مجازاتهای اقوام سرکش و گنهکار گذشته،به آنها هشدار می داد.

کم کم جوانه های فضایل انسانی و اسلامی در میان یاران مولا علیه السّلام آشکار می گشت،و نهال هایی که با خون دل آن حضرت،آبیاری شده بود به ثمر می نشست ولی افسوس که فتنه های«ناکثین»و«قاسطین»و«مارقین»در این میان فضای کشور اسلام را تیره و تار کرد و دست جنایتکاری بالا رفت و به هنگام فرود آمدن فرق مبارک مولا علیه السّلام را با شمشیر خود شکافت و جغدهای شوم هوسها در فضای جامعه اسلامی آشکار شدند و شیاطین،به وسوسه گری پرداختند!و آن برنامه ها ناتمام ماند.

ص: 392

ص: 393

خطبۀ 130: خطاب به«ابوذر»هنگامی که به«ربذه»تبعید می شد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لأبی ذر رحمه اللّه لما اخرج إلی الربذة(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که خطاب به«ابوذر»هنگامی که به«ربذه»تبعید می شد،ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

هنگامی که جنایتکاران«بنی امیه»و«بنی مروان»که با چراغ سبز «عثمان»بر بیت المال اسلامی افتادند و آن را به غارت می بردند«ابوذر»آن مرد شجاع و صریح اللهجه را که اسوه آمران به معروف و ناهیان از منکر بود،

ص: 394


1- «سند خطبه» این خطبه را مرحوم «کلینی» در کتاب «روضه کافی» مسند با تفاوت مختصری آورده است و از ذیل آن استفاده می شود که نه تنها علی (علیه السلام) «ابوذر» را به هنگام تبعید به «ربذه دلداری داد بلکه امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و عمار و طبق روایتی عقیل) نیز هر کدام او را با تعبیرات جالب و دلنشینی تسلی خاطر دادند که در بحث نکات شرح آن خواهد آمد. (کافی، جلد 8، صفحه 206، حدیث 251) نویسنده «مصادر نهج البلاغه» پس از اشاره به روایت «کلینی» می افزاید : «ابن ابی الحدید» نیز آن را از کتاب «سقیفه» تألیف «احمد بن عبد العزیز جوهری » نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 291)

مزاحم خطرناکی برای منافع خود دیدند،«عثمان»را وادار کردند که حکم تبعید او را به یکی از بد آب و هواترین مناطق،یعنی منطقه«ربذه»صادر کند.

در این هنگام امام علیه السّلام از یکسو می خواهد نامشروع بودن این حکم ظالمانه را اثبات کند و از سوی دیگر،«ابوذر»را دلداری دهد،تا در روحیه قوی و پر قدرت او خلأی وارد نشود و بتواند امواج مشکلات را از سر بگذراند.

لذا به بدرقه ابوذر رفت،و با استدلال های زیبا و روشن و بیانات قوی و تسلّی بخش،او را دلداری داد و به آینده سعادت بخشی که در انتظار اوست امیدوار ساخت،و در عین حال ورقی دیگر بر اوراق ننگین تاریخ«بنی امیه»و «بنی مروان»افزود.

ص: 395

یا أبا ذرّ،إنّک غضبت للّه،فارج من غضبت له.إنّ القوم خافوک علی دنیاهم،و خفتهم علی دینک،فاترک فی أیدیهم ما خافوک علیه،و اهرب منهم بما خفتهم علیه؛فما أحوجهم إلی ما منعتهم،و ما أغناک عمّا منعوک! و ستعلم من الرّابح غدا،و الأکثر حسدا.و لو أنّ السّماوات و الأرضین کانتا علی عبد رتقا،ثمّ اتّقی اللّه،لجعل اللّه له منهما مخرجا!لا یونسنّک إلاّ الحقّ، و لا یوحشنّک إلاّ الباطل،فلو قبلت دنیاهم لأحبّوک،و لو قرضت منها لأمّنوک.

ترجمه

«ای ابوذر!»تو به خاطر خدا(بر آنها)غضب کردی پس به آن کس که برایش غضب کردی،امیدوار باش،آن گروه از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت!بنابر این،آنچه را که آنها به خاطر از دست دادنش در وحشتند به خودشان واگذار،و برای آن چه که به خاطر از دست رفتنش می ترسی،از آنها فرار کن! چه نیازمندند آنها به آنچه از آن منعشان کردی،و چه بی نیازی از آنچه تو را منع کردند.و به زودی میدانی چه کسی فردای قیامت سود می برد و چه کسی (از فزونی رحمت الهی)مورد غبطه واقع می شود.(بدان)اگر درهای آسمانها و زمینها به روی بنده ای بسته شده باشد،و او تقوای الهی را پیشه کند خداوند راهی در زمین و آسمان برای او خواهد گشود.(ای ابوذر!)چیزی جز حق مایه آرامش تو نشود.و چیزی غیر از باطل تو را به وحشت نیفکند.اگر تو دنیای آنها را پذیرفته بودی(و به آنها در نیل به مطامعشان کمک می کردی)تو را دوست می داشتند.و اگر سهمی از آن را به خود اختصاص می دادی(و با آنها کنار می آمدی)به تو امان می دادند!

ص: 396

شرح و تفسیر: ابوذر قهرمان مبارزه با فساد!

ابوذر قهرمان مبارزه با فساد!

همان گونه که قبلا اشاره شد،این سخن را علی علیه السّلام به هنگام تبعید«ابوذر» از سوی«عثمان»به«ربذه»بیان فرمود.

در روایات آمده است هنگامی که«ابوذر»از«مدینه»به سوی«ربذه» تبعید شد«عثمان»دستور داد،در میان مردم ندا در دهند که احدی حق ندارد با«ابوذر»سخن بگوید،یا او را بدرقه کند.سپس«عثمان»به دامادش «مروان بن حکم»دستور داد همراه او حرکت کند(تا کسی جرأت نزدیک شدن به«ابوذر»را نداشته باشد).«مروان»«ابوذر»را به سوی تبعیدگاه حرکت داد و مردم از«ابوذر»فاصله گرفتند تنها کسانی که او را بدرقه کردند «امیر مؤمنان علی علیه السّلام»و برادرش«عقیل»و«حسن علیه السّلام»و«حسین علیه السّلام»و «عمّار»بودند.امام حسن علیه السّلام در اثنای راه با«ابوذر»سخن می گفت(و او را دلداری می داد)«مروان»خشمگین شد،گفت:ای حسن!خودداری کن!مگر نمی دانی امیر مؤمنان(عثمان!)مردم را از سخن گفتن با این مرد،نهی کرده است؟!اگر نمی دانستی اکنون بدان!علی علیه السّلام به او حمله کرد و با تازیانه بر سر مرکب او کوبید و فرمود:«دور شو!خداوند تو را در آتش دوزخ بیفکند».

«مروان»خشمگین به سوی«عثمان»برگشت و جریان را خبر داد.«عثمان» از این مسأله سخت بر افروخته شد(1).

ص: 397


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 252

در این هنگام«ابوذر»(بر در دروازه)ایستاد و مردم با او وداع کردند و امیر مؤمنان علی علیه السّلام سخنان بالا را که هر جمله ای از آن نکته مهمی در بردارد برای او بیان فرمود تا مایه تسلی خاطر او گردد و در راهی که در پیش گرفته کمترین تزلزلی برای او حاصل نشود.

در این کلام فشرده و کوتاه امام علیه السّلام به شش نکته اشاره می فرماید.نخست می گوید:«ای ابوذر!تو به خاطر خدا(بر آنها)خشم گرفتی و غضب کردی پس به همان کس که برایش غضب نمودی امیدوار باش» (یا أباذرّ،إنّک غضبت للّه، فارج من غضبت له) .

این که می فرماید:به کسی که به خاطر او غضب نمودی امید داشته باش و نمی گوید:به خدا امید داشته باش،در واقع به خاطر این است که دلیل امیدواری را نیز بیان کرده باشد زیرا هر کس به خاطر دیگری نسبت به چیزی غضب کند که مایه نفرت اوست،طبیعی است که آن شخص او را یاری خواهد کرد.

در دوّمین جمله می فرماید:«آن گروه از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت،بنابر این آنچه را که آنها برای آن در وحشتند به خودشان واگذار،و به خاطر آنچه که برای از دست رفتن آن می ترسی از آنها فرار کن» (إنّ القوم خافوک علی دنیاهم،و خفتهم علی دینک،فاترک فی أیدیهم ما خافوک علیه،و اهرب منهم بما خفتهم علیه) .

اشاره به این که آنها حکومت و منافع مادی خود را به خاطر صراحت لهجه تو در امر به معروف و نهی از منکر،در خطر دیدند و نتوانستند حضور تو را در «مدینه»تحمل کنند ولی تو از آنها فاصله گرفتی و هدایای آنها را نپذیرفتی چرا که دین خود را در خطر می دیدی حال که وظیفه خود را انجام داده ای و

ص: 398

مردم را از فجایع اعمال حاکمان وقت آگاه ساخته ای،آنها را به حال خود واگذار و دین و ایمان خود را دریاب.

سپس در تکمیل این سخن می افزاید:«چه نیازمندند آنها به آنچه از آن منعشان کردی،و چه بی نیازی از آنچه تو را منع کردند،و به زودی می دانی چه کسی فردای قیامت،سود می برد،و چه کسی(از فزونی رحمت الهی)مورد غبطه واقع می شود» (فما أحوجهم إلی منعتهم،و ما أغناک عمّا منعوک! و ستعلم من الرّابح غدا،و الأکثر حسّدا) .

اشاره به این که آنها به دین تو نیازمند بودند،همان دینی که حاضر نشدی فدای دنیای آنها بکنی،ولی تو نیازی به دنیای آنها نداشتی هر چند تو را از آن باز داشتند(1) .و جمله«ستعلم...»دلداری دیگری برای«ابوذر»است چرا که عمر دنیا کوتاه است گویی به اندازه یک روز و فردا قیامت فرا می رسد آن گاه ستمکاران دنیاپرست زیانکار و رسوا می شوند و به مقامات عالی پرهیزکاران خدا ترس،غبطه می خورند.

و در سوّمین جمله،چراغ امید را در قلب«ابوذر»فروزان تر می کند و ابرهای یأس را از آسمان روح او کنار می زند،می فرماید:«اگر درهای آسمان ها و زمین ها به روی بنده ای بسته شده باشد،و او تقوای الهی را پیشه کند،خداوند، راهی از زمین و آسمان برای او خواهد گشود!» (و لو أنّ

ص: 399


1- بنابراین تفسیر «ما» موصوله به معنی دین است زیرا آنها می خواستند از دین ابوذر برای دنیای خود بهره بگیرند ولی ابو ذر مانع این کار شد. این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ماه دین به طور مطلق است ولی در عبارت تقدیر وجود دارد و معنا چنین می شود : آنها چقدر نیازمند به دینند همان دینی که تو آنها را از فاسد کردن آن بر حذر داشتی.

السّماوات و الأرضین کانتا علی عبد رتقا(1) ،ثمّ اتّقی اللّه،لجعل اللّه له منهما مخرجا) . این جمله در واقع اشاره ای است به آیه شریفه: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ» ؛کسی که تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او قرار می دهد و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد»(2).

در چهارمین و پنجمین توصیه،می فرماید:(ای ابوذر!)چیزی جز حق، مایه آرامش تو نشود و چیزی غیر از باطل تو را به وحشت نیفکند!» (لا یونسنّک إلاّ الحقّ،و لا یوحشنّک إلاّ الباطل) .

اشاره به این که:مونس و آرام جان تو باید در حق باشد و تا در مسیر حق گام بر می داری از چیزی وحشت نکن.وحشت تو باید در باطل باشد و تا از باطل می گریزی غم و اندوهی نداری تو برای خدا قیام کردی و برای خدا امر به معروف و نهی از منکر کردی بنابر این چه غم داری؟ سرانجام در ششمین و آخرین جمله می فرماید:«اگر تو دنیای آنها را پذیرفته بودی(و به آنها در نیل به مطامع مادی کمک می کردی)تو را دوست می داشتند و اگر سهمی از آن را به خود اختصاص می دادی(و با آنها کنار می آمدی)به تو امان می دادند» (فلو قبلت دنیاهم لأحبّوک،و لو قرضت(3) منها لأمّنوک) .

ص: 400


1- «رتق» بهم پیوستن چیزی به چیز دیگر است و در خطبه بالا به معنی فروبسته شدن کارها و نبودن راه خلاص و قرار است
2- سوره طلاق، آیات 2 و 3.
3- «قرضت» از ماده «قرض» در اصل به معنی بریدن و قطع کردن چیزی است ولذا به قیچی «مقراض» گفته می شود و وام دادن را از این جهت قرض می گویند که مقداری از مال خود را جدا می کند رقرض، می دهد و در جمله بالا به معنی جدا کردن سهمی برای خود از اموال دنیا و کنار آمدن با ظالمان است.

اشاره به این که آنها تجارت پیشگان دنیاپرست و ظالمی هستند که اهل معامله اند،هر کس بر مظالم آنها صحه بگذارد و با گرفتن سهمی با آنها کنار بیاید به یقین او را دوست می دارند و مقدمش را گرامی می دارند و از جان و مال اوچون جان و مال خود حمایت می کنند.

این سخنان هم دلداری و تسلی خاطر برای«ابوذر»بود و هم اعتراض شدید و ضربه ای سنگین بر پایه های قدرت حکام ظالم وقت.

و به یقین تبعید«ابوذر»آن بنده صالح خدا،آن مرد زاهد و پارسا که سمبل امر به معروف و نهی از منکر بود و زبان او لرزه بر اندام ظالمان می افکند لکه ننگی بر دامان حاکمان ظالم و دار و دسته آنان بود زیرا می دانستند سخنان این مرد پارسا و صحابی معروف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به اندازه صد هزار شمشیر زن کار آیی دارد.

نکته ها

1-ابوذر را بهتر بشناسیم

زندگی«ابوذر»یکی از پر ماجراترین زندگی صحابه است که می تواند الگویی برای همه مجاهدان راه حق در سراسر تاریخ باشد.

زندگی او بر گرفته از زندگی مولایش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام است با این تفاوت که او در شرایط بسیار سختی قرار گرفت ولی هرگز در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با فساد در برابر ظالمان و طاغیان کوتاه نیامد.

شرح حال او به طور بسیار فشرده چنین است:

ص: 401

نام او«جندب»و نام پدرش«جناده»(1) است و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله نام او را «عبد اللّه»گذارد.او از طایفه«بنی غفار»از طوایف معروف عرب است.در آغاز امر،در اطراف«مکه»دامداری داشت و از گوشه و کنار،خبر مبعوث شدن پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را شنید و غیابا نشانه هایی از عظمت او را دریافت و با عشق و علاقه تمام رو به«مکه»آورد.هنگامی که وارد مسجد الحرام شد،گروهی از قریش را مشاهده کرد که در گوشه ای نشسته اند و درباره پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله گفتگو می کنند و انواع سبّ و دشنام و بدگویی را دارند.در این اثنای«ابو طالب»وارد مسجد شد،آنها گفتند عمویش آمد،خاموش باشید.«ابوذر»«ابو طالب»را شناخت و زمانی که می خواست از مسجد خارج شود به دنبال او رفت.

«ابو طالب»رو به وی کرد و گفت:کاری با من داری؟گفت:آری می خواهم به پیامبری که مبعوث شده است ایمان بیاورم(نشانه های حقانیّتی در او سراغ دارم)«ابو طالب»گفت:فردا همین جا بیا.«ابوذر»در حالی که آتش شوق و عشق پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در وجودش زبانه می کشید،شب را در مسجد الحرام خوابید و روز بعد به وسیله«ابو طالب»به«حمزه»معرفی شد،«حمزه»هنگامی که صداقت او را دریافت وی را به«جعفر»معرفی کرد و«جعفر»که آثار صدق را در او مشاهده کرد او را به«علی»علیه السّلام معرفی و«علی»علیه السّلام هنگامی که از صدق و راستی او مطمئن شد وی را نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برد و او ایمان آورد و اعلام اطاعت بی قید و شرط کرد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:به خانه و خانواده ات برگرد.عمو زاده ای داشته ای که از دنیا رفته و غیر از تو وارثی ندارد،اموالش به تو

ص: 402


1- در بسیاری از کتب «جندب و جناده» را با ضم جیم نقل کرده اند و کتپه «ابوذر» به خاطر آن است که فرزندی به نام «ابوذر» داشت.

می رسد، آنها را نگاهداری کن،تا زمانی که دعوت من آشکار شود آن گاه به سوی ما برگرد.

«ابوذر»از نخستین اسلام آورندگان است که بعد از جنگ بدر و احد و خندق به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پیوست و هر چه داشت در راه خدا داد.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را «صدیق امت»و شبیه«عیسی بن مریم»در زهد معرفی کرد.

مرحوم علامه مجلسی در کتاب«عین الحیات»می فرماید:آنچه از اخبار شیعه و اهل سنت استفاده می شود این است که بعد از رتبه معصومین علیهم السّلام کسی در میان صحابه به جلالت قدر و بلندی مقام سلمان و ابوذر و مقداد نبود.حدیث معروف«ما اظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء علی ذی لهجه أصدق من أبی ذرّ یعیش وحده و یموت وحده و یبعث وحده و یدخل الجنّة وحده؛آسمان سایه نیفکنده و زمین بر دوش خود حمل نکرده کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد تنها زندگی می کند و تنها می میرد و تنها در قیامت مبعوث می شود و تنها وارد بهشت می شود»(1) .که درباره«ابوذر»وارد شده یکی از بهترین نشانه های شخصیت اوست.

«ابوذر»در«مدینه»همواره ملازم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و در خدمت آن حضرت بود.

پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که خلافت به«عثمان»رسید و او بیت المال را به دامادش«مروان»همان فرد منحرف دنیاپرست سپرد،«ابوذر»زبان به اعتراض گشود و در کوچه ها آیه «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ

ص: 403


1- بحار الأنوار، جلد 22، صفحه 398

الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ»(1) را که تعریضی به«عثمان»و اطرافیانش در زمینه غارت بیت المال مسلمین بود، با صدای بلند می خواند و آنان را به باد انتقاد می گرفت.

این سخن بارها به گوش عثمان رسید و در برابر آن سکوت اختیار کرد ولی چیزی نگذشت که وجود«ابوذر»و سخنان او برای«عثمان»و دار و دسته اش غیر قابل تحمل شد.«عثمان»کسی را به سراغ«ابوذر»فرستاد و به او توصیه کرد که دست از این کار بر دارد.

ابوذر گفت آیا«عثمان»مرا از خواندن قرآن نهی می کند؟به خدا قسم رضای خدا را بر خشم«عثمان»مقدّم می دارم. این وضع همچنان ادامه داشت تا این که روزی«عثمان»در میان جمعیّت مردم نشسته بود و«کعب الاحبار»و«ابوذر»نیز حاضر بودند«عثمان»رو به مردم کرده گفت:آیا پیشوای مسلمین نمی تواند چیزی از بیت المال قرض کند و به هنگام توانایی بپردازد؟ «کعب الاحبار»گفت:چه مانعی دارد؟«ابوذر»برآشفت و گفت:ای یهودی زاده تو می خواهی اسلام را به ما بیاموزی؟!(این گونه کارها در بیت المال مسلمین جایز نیست)«عثمان»ناراحت شد،گفت:ای ابوذر تو زیاد مرا آزار می دهی و به یارانم بد می گویی،باید از«مدینه»خارج شوی و به«شام» روی و به این ترتیب او را به«شام»تبعید کرد.

ولی ابوذر در شام نیز آرام ننشست،هنگامی که کاخ سلطنتی«خضرای» معاویه و اسراف و تبذیر دستگاه«بنی امیه»را در کنار خانه های محقّر مردم محروم شام مشاهده کرد،بر پا خاست و فریاد زد و به«معاویه»

ص: 404


1- توبه، آیه 34

گفت:اگر این کاخ را از بیت المال ساخته ای خیانت است و اگر از مال شخصی تو است اسراف است.به خدا سوگند آنچه در شام می بینم،نه در کتاب خداست نه در سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله.من می بینم حق دارد،خاموش می شود و باطل زنده می گردد، راست گویان تکذیب می شوند،و حکومت از تقوا تهی می گردد.

این سخنان و مانند آن بر معاویه گران آمد،به عثمان نوشت اگر ابوذر در شام بماند شام را فاسد خواهد کرد،عثمان دستور داد او را به وضع فجیع و ناگواری به مدینه بازگردانند.

هنگامی که ابوذر وارد بر عثمان شد،عثمان سعی کرد او را به سخنان خلافی متهم سازد به او گفت:تو گمان می بری که ما می گوییم«إنّ اللّه فقیر و نحن أغنیاء»؟ابوذر گفت:اگر شما این سخن را نمی گویید پس چرا بیت المال را بر بندگان نیازمند خدا تقسیم نمی کنید؟!و من گواهی می دهم که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیدم،فرمود:هنگامی که فرزندان«ابی العاص»(بنی امیه)به سی نفر برسند اموال بیت المال را در میان خود تقسیم می کنند و بندگان خدا را برده خود می سازند.

عثمان نگاهی به اطرافیان خود کرد گفت هیچ یک از شما چنین سخنی را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیده اید؟گفتند:نه،عثمان خشمگین شد و گفت:وای بر تو ای ابوذر،آیا بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دروغ می بندی؟!سپس گفت:علی علیه السّلام را به این مجلس دعوت کنید،هنگامی که حضرت نزد عثمان آمد عثمان،به ابوذر گفت:

حدیث«ابو العاص»را تکرار کن آن گاه رو به علی علیه السّلام کرد و گفت:آیا تو چنین

ص: 405

سخنی را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیده ای؟علی علیه السّلام گفت:من نشنیده ام ولی«ابوذر» راست می گوید.عثمان گفت:از کجا می دانی او راست می گوید؟علی علیه السّلام گفت:

زیرا من از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود:آسمان سایه نیفکنده و زمین تیره بر دوش خود حمل نکرده مردی را که راستگوتر از ابوذر باشد.حاضران همگی گفتند:آری این سخن را پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفته است و عثمان از کار خود خجل و پشیمان شد.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:که عثمان دو غلام را با دویست دینار به سراغ ابوذر فرستاد و گفت:به او بگویید عثمان سلام رسانده می گوید:از این دویست دینار برای حل مشکلات زندگی خود کمک بگیر.

ابوذر گفت:آیا به سایر مسلمان ها هم معادل این مبلغ را داده است؟گفتند:

نه.

گفت من چگونه می توانم از آن استفاده کنم؟گفتند:عثمان می گوید:این از مال شخصی من است و به خدا سوگند،حرام به آن راه نیافته،ابوذر نپذیرفت و گفت:من از غنی ترین مردم هستم و خداوند مرا به ولایت علی بن ابی طالب و خاندانش غنی فرموده است مال را برگردانید و به او بگویید من نیازی ندارم و داور میان من و او خداست(1).

سرانجام عثمان از انتقادهای ابوذر بر خلاف کاری های بی حسابش به تنگ آمد و با اطرافیانش مشورت کرد و نظر دادند او را از مدینه تبعید کنند.

ص: 406


1- بحار الأنوار، جلد 22 صفحه 398

ابوذر پیشنهاد شام و عراق را کرد ولی هیچ کدام را نپذیرفتند چون می دانستند شورش به پا می شود،سرانجام او را به نقطه بسیار بد آب و هوایی در اطراف مدینه به نام«ربذه»(1) تبعید کردند که در آن سرزمین بی آب و علف جان سپرد،حتی کفنی برای دفن شدن نداشت تا این که گروهی به همراهی «مالک اشتر»از آن جا عبور کردند تنها دختر و همسفر ابوذر که بر سر راه نشسته بود آنان را خبر کرد،آمدند کفن گران بهایی بر او پوشاندند و«عبد اللّه بن مسعود»صحابی بزرگوار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر او نماز خواند و با احترام تمام او را به خاک سپردند(2).

2-ابوذر و اشتراکیّت(سوسیالیسم)

جمعی از متعصبین به خاطر علاقه به«معاویه»و«بنی امیه»و یا علاقه بیش از حد به«عثمان»سعی کرده اند،شخصیت«ابوذر»را زیر سؤال ببرند زیرا اگر بخواهند ابوذر را مرد خدا و یا راستگوترین فرد روی زمین بدانند و عثمان را به عنوان خلیفه مسلمین و معاویه را به عنوان صحابه ارج نهند جمع میان این دو غیر ممکن است.لذا چون دیوار ابوذر را به اصطلاح کوتاهتر دیده اند شخصیت او را زیر سؤال برده اند و گفته اند:ابوذر اعتقاد به مالکیت شخصی اموال نداشته و نوعی تفکر اشتراکی داشته است.

ص: 407


1- در «معجم البلدان » آمده است که «ریده» از قرای اطراف «مدینه» است که سه روز با آن فاصله کرد (حدود 150 کیلومتر)
2- مطالب بالا از کتب معروف متعددی تلخیت شده است مانند شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، شرح مرحوم «شوشتری» و شرح مرحوم «خویی» پر نهج البلاغه و بحار الأنوار.

«زرکلی»در کتاب«الاعلام»درباره او می گوید:«و لعلّه أوّل إشتراکیّ طاردته الحکومات؛شاید او اوّلین اشتراکی باشد که حکومتهای وقت او را طرد کرده اند»(1).

این در حالی است که ابوذر هیچ گاه سخنی که نفی مالکیت شخصی کند بر زبان نراند،بلکه لبه تیز حمله او بر ثروت اندوزانی چون معاویه یا تقسیم کنندگان بی رویه همچون عثمان بود.و لذا در عصر«ابو بکر»و«عمر» که در تقسیم بیت المال ملاحظاتی می شد،سخنی نگفت.

بعضی می گویند:در تعبیرات«ابوذر»،تعبیر مال اللّه دیده می شود از این کلمه استفاده کرده اند که او مالکیت خصوصی را نفی می کرد،ولی تعبیر«مال اللّه»در مورد«بیت المال»تعبیر رایجی است.

مرحوم علامه امینی رحمه اللّه در جلد هشتم«الغدیر»هنگامی که تهمت اشتراکیّت را به ابوذر نقل می کند می گوید:«تعبیر به مال اللّه در سخنان صحابه فراوان است»سپس چندین روایت را از«عمر»نقل می کند که همه آنها در کتاب اموال«ابی عبیده»آمده است در این روایات«عمر»صریحا تعبیر به مال اللّه کرده است.

امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز در روایات متعددی که از آن حضرت نقل شده تعبیر به مال اللّه دارد(2).

بی شک می توان از اموال خدا،به مال اللّه تعبیر کرد بلکه به اموال شخصی مردم نیز اطلاق مال اللّه،نظر بعیدی نیست زیرا قرآن مجید در سوره نور

ص: 408


1- «الإعلام» «زرکلی» ذیل کلمه «جندب »
2- الغدیر، جلد 8، صفحه 343 به بعد

صریحا این تعبیر را آورده است:فآتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِی آتاکُمْ»(1)؛چیزی از مال خدا را که به شما داده است(به بردگان مکاتب)بدهید».

حقیقت این است که این گروه از متعصبان عجولانه درباره ابوذر قضاوت کرده اند،زیرا ابوذر بارها روی این آیه تکیه می کرد: «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ»(2)در حالی که می دانیم این آیه در مورد مانعین زکات وارد شده است.

و عجیب تر این که،«لجنه فتوای الازهر»در فتوایی که در سال 1367 قمری تحت فشار متعصبین در مورد نفی شیوعیت(کمونیسم)صادر کرد عقیده دیگری از ابوذر نقل می کند و آن را باطل می شمرد و آن را معلول دوری ابوذر از مبادی اسلام می داند و آن این که:او معتقد بود هر کس باید اموالی را که بیش از نیاز خود دارد فی سبیل اللّه به ارباب حاجت،بدهد و نزد خود نگه ندارد.

مرحوم«علامه امینی»بعد از ذکر این فتوا می گوید:اگر«شیخ الازهر» مطالعه درباره این مسأله را به گروهی که عارف به حال ابوذر بودند و خالی از تعصب به داوری می نشستند،موکول می کرد می دانست که ابوذر چنین عقیده ای هرگز نداشت و از همه بدتر عذری است که برای اشتباه ابوذر ذکر کرده اند و آن این که او آشنا به مبادی اسلام نبود.و این از اموری است که مادر داغدیده را به خنده وامیدارد و هر مسلمانی باید به آن بگرید،کسی که قسمت مهمی از عمر خود را با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله زیسته و دائما با او بوده و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در حدیث معروفش او را شبیه عیسی از

ص: 409


1- نور، آیه 33
2- توبه، آیه 34

نظر خلق و خلق شمرده آیا سزاوار است در مورد او چنین سخنی گفته شود(1).

جالب این که ابوذر در نزد محدثانی همچون«بخاری و مسلم»به قدری مورد اعتماد بوده که این دو شیخ حدیث اهل سنت،در کتاب«صحیح بخاری و صحیح مسلم»281 حدیث از ابوذر نقل کرده اند(2).و این نشان می دهد که لجنه فتوای الازهر،چقدر از واقعیات دور بودند.

3-سرنوشت دردناک ابوذر

گر چه درباره ابوذر ناگفته ها بسیار است و تالیف کتاب مستقلی را می طلبد ولی ذکر این نکته لازم است،که آنچه به ابوذر قوت و قدرت می داد و مخالفانش را سخت هراسان می ساخت زهد کم نظیر و آمیخته با صراحت لهجه او بود،از یکسو به خاطر زهدش نمی توانستند بر او خرده بگیرند و از سوی دیگر،تاب تحمل لهجه صریح او را نداشتند که یک نمونه جالب آن را ذیلا می خوانید.

«ابن ابی الحدید»از«جاحظ»از مردی بنام«جلام ابن جندل»غفاری نقل می کند که من نماینده معاویه در منطقه«قنسرین»شام در خلافت عثمان بودم،روزی نزد معاویه رفتم تا در مورد منطقه حکومت خود از او سؤالی کنم، ناگهان فریادی بر در قصر او شنیدم که کسی می گفت:«قطار شتران حامل آتش فرار رسیدند»(اشاره به شترانی بود که اموال بیت المال را حمل می کردند) خداوندا،کسی را که امر به معروف می کند و خود آن را ترک می گوید از رحمتت

ص: 410


1- «الغدیر»، جلد 8 صفحه 312 و صفحه 363.
2- «اعلام» «زرکلی» جلد 2، صفحه 140

دور کن.خدایا آنها را که نهی از منکر می کنند و مرتکب آن می شوند نیز از رحمتت دور کن.

ناگهان دیدم معاویه لرزید و رنگ صورتش تغییر کرد،گفت جلام می دانی فریاد کننده کیست؟گفتم:نه،گفت:این همان«جندب بن جناده ابوذر» است.همه روز بر در قصر می آید و فریاد می کشد و این جملات را می گوید.

سپس معاویه دستور داد او را نزد من آورید مأموران،ابوذر را کشان کشان نزد معاویه آوردند و در برابر معاویه ایستاد،«معاویه»گفت:

«ای دشمن خدا و پیامبر!تو هر روز می آیی و این بساط را راه می اندازی بدان اگر من بنا بود یکی از اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله را بدون اذن عثمان به قتل برسانم تو را می کشتم ولی باید درباره تو از عثمان اجازه بگیرم...» ابوذر،در پاسخ گفت:ای معاویه من دشمن خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیستم،بلکه تو و پدرت«ابو سفیان»دشمن خدا بوده و هستید که در ظاهر اسلام را پذیرفتید و در باطن کفر را و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تو را لعن کرد و بارها به تو نفرین نمود که هرگز سیر نشوی...معاویه سخت بر آشفت و دستور داد ابوذر را حبس کنند و خطر باقی ماندن او را در شام به عثمان خبر داد،عثمان دستور داد او را بر مرکب خشنی بدون جهاز سوار کنند و شب و روز برانند تا سخت شکنجه ببیند و همین گونه کردند،هنگامی که ابوذر به مدینه رسید رانهایش کاملا مجروح شده بود سپس عثمان او را به ربذه(منطقه بسیار بد آب و هوایی)تبعید کرد(1).

ص: 411


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 157

این بحث را با حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که در کتاب معروف«اسد الغابه» آمده،پایان می دهیم:«ابوذر سه سال قبل از بعثت،خدای یگانه را پرستش می کرد و هنگامی که با پیامبر بیعت کرد شرط کرد من در راه خدا از ملامت ملامت کنندگان پرهیز نخواهم کرد»(و بایع النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله علی أن لا تأخذه فی اللّه لومة لائم و علی أن یقول الحقّ و إن کان مرّا»(1).

4-سخنان بدرقه کنندگان

در تواریخ معروف آمده است که علاوه بر آنچه علی علیه السّلام در مقام دلداری به ابوذر هنگام تبعید به ربذه گفت:عقیل و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام و عمار،هر کدام سخنی در دلداری او گفتند«عقیل»گفت:«ای ابوذر نیاز به تذکر ندارد تو ما را دوست داری و ما هم تو را،تقوای الهی پیشه کن،که تقوا سبب نجات است و شکیبایی داشته باش که شکیبایی نشانه شخصیت است».

آن گاه امام حسن علیه السّلام فرمود:«عمو جان این قوم با تو چنین رفتار ناشایستی کردند،خداوند می داند و می بیند یاد دنیا را به خاطر این که همه از آن جدا می شویم از دل بیرون کن و مشکلاتی را که در پیش داری در جوار رحمت الهی تحمل نما و شکیبا باش تا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را ملاقات کن در حالی که او إن شاء اللّه از تو راضی است».

پس از آن امام حسین علیه السّلام لب به سخن گشود گفت:«عمو جان!خداوند توانا است که این اوضاع را دگرگون سازد و هر روز در کار تازه ای است...شکیبا باش چرا که خیر در شکیبایی است و شکیبایی نشانه شخصیت است».

ص: 412


1- اسد الغابه، جلد 1، صفحه 301

و بعد از او عمّار چنین گفت:«ای ابوذر!خدا آنهایی که تو را در تنهایی فرو بردند تنها گذارد و آنها که تو را ترساندند بترساند،به خدا سوگند آنچه سبب می شود که مردم حق را نگویند،همان حب دنیا و زخارف آن است و مردم غالبا همرنگ جماعتند و حکومت به دست زورمندان.این گروه مردم را به سوی دنیا دعوت کردند و مردم اجابت نمودند و دینشان را به حاکمان بخشیدند و این خسارت دنیا و آخرت است که خسارتی است آشکار».

سپس ابوذر زبان به سخن گشود گفت:«من با همه شما خدا حافظی می کنم، پدر و مادرم فدای شما باد که وقتی شما را می بینم به یاد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می افتم من در مدینه علاقه ای ندارم تا حتی در آن جا ساکن شوم جز شما،به خدا سوگند!من جز رضای خدا را نمی طلبم و با توکل به خدا وحشتی ندارم خداوند مرا کفایت می کند بر او توکل کردم و درود خدا بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و آلش باد»(1).

ص: 413


1- کافی، جلد 8، صفحه 206 - 208 با تلخیص، و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 8،صفحه 131

ص: 414

خطبۀ 131: علت اصرار خود را در امر حکومت بر مردم و صفات یک امام دادگر را تشریح می کند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام و فیه یبیّن سبب طلبه الحکم و یصف الإمام الحقّ(1)

از سخنانی است که امام علیه السّلام بیان فرموده و در آن علت اصرار خود را در امر حکومت بر مردم و صفات یک امام دادگر را تشریح می کند.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این سخن که بخشی از یک سخن است به چند مطلب اشاره می کند:

1-پذیرش حکومت از سوی او برای برافراشتن پرچم دین و عدالت در جامعه اسلامی و اصلاح بلاد و آسایش عباد و امنیّت مظلومان و ستمدیدگان است.

ص: 415


1- «سند خطبه» ابن جوزی» در کتاب «تذکرة الخواص» به این خطبه اشاره کرده می گوید : آغاز این خطبه که امام (علیه السلام) بر فراز مثیر در «گونه» بیان فرمود : الحل وأومن به، بود، پس خطبه ایراد فرموده و «قاضی نعمان» مصری در جلد دوم «دعائم الاسلام» فصل آخر خطبه را آورده است «ابن اثیر» نیز در کتاب «تنهایه که در ماده «طار» و ماده «ویا» به قسمت هایی از خطبه اشاره نمود. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 295) این مدارک نشان می دهد که این خطبه قبل از سید رضی در کتابهای دیگر نقل شده است.

2-در بخش دیگری از این خطبه به اختلافات فکری و عملی اصحابش اشاره کرده و می فرماید:با چنین شرایطی نمی توان اصول عدالت را بر پاداشت و حق را به حق دار،رساند و تا وحدت در درون دل ها و هماهنگی در عمل نبوده باشد رسیدن به این اهداف عالی غیر ممکن است.

3-در بخش سوّم از این خطبه به معرفی خویش پرداخته و می فرماید، نخستین کسی بودم که پیام نبوت را پذیرفتم و اوّل کسی بودم که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نماز را بر پا داشتم.

4-در بخش آخر این خطبه امام علیه السّلام به صفات یک رهبر شایسته،اشاره می کند و با تعبیرات دقیق و حساب شده،اوصاف لازم را بر می شمرد،اوصافی که وجود آن در رهبر اسلامی ضامن بقا و ثبات است.

ص: 416

بخش اوّل

اشاره

أیّتها النّفوس المختلفة،و القلوب المتشتّتة،الشّاهدة أبدانهم،و الغائبة عنهم عقولهم،أظأرکم علی الحقّ و أنتم تنفرون عنه نفور المعزی من و عوعة الأسد!هیهات أن أطلع بکم سرار العدل،أو أقیم اعوجاج الحقّ.

ترجمه

ای ارواح پر اختلاف!و ای دل های پراکنده!شما که بدنهایتان حاضر و ظاهر است،و عقلهایتان پوشیده و پنهان!من پیوسته شما را متوجه حق می سازم ولی شما از آن فرار می کنید همچون بزهایی که از غرّش شیر می گریزند!هیهات که من بتوانم به وسیله شما ظلمت و تاریکی را از چهره عدالت بر گیرم یا کژی حق را راست نمایم.

شرح و تفسیر: شما یاران خوبی نیستید!

شما یاران خوبی نیستید!

از حوادث دردناک تاریخ اسلام،این است که پیشوای آگاه و مدیر و مدبّری همچون علی علیه السّلام گرفتار گروهی از مردم نادان،هوا پرست،پراکنده و متشتّت شد که ابزار بسیار بدی برای اقامه حکومت حق و عدالت بودند و از آغاز کتاب تاکنون در خطبه های مختلف نهج البلاغه دیدیم که امام علیه السّلام سخت از این معنا ناراحت و گله مند است و از طرق مختلف برای درمان این بیماریهای اخلاقی آنان تلاش می کند.

خطبه مورد بحث از خطبه هایی است که امام علیه السّلام در آغاز به این معنا پرداخته و چنین می فرماید:«ای ارواح پر اختلاف و ای دل های پراکنده! شمایی که بدنهایتان حاضر و ظاهر است و عقلهایتان پوشیده و

ص: 417

پنهان» (أیّتها النّفوس المختلفة،و القلوب المتشتّتة،الشّاهدة أبدانهم،و الغائبة عنهم عقولهم) .

امام علیه السّلام در این جا انگشت روی نقطه اصلی درد جامعه ها و جمعیّتها گذارده است و آن مسأله اختلاف و پراکندگی است که سبب درگیری ها و از میان رفتن نیروها می شود.تعبیر به «الشّاهدة أبدانهم....» اشاره به حضور جسمانی آنها در اجتماع و غیبت فکری و روحانی و بیگانگی آنان از حوادث خطیری است که در جامعه می گذرد.

اهمیّت این موضوع سبب شده که امام علیه السّلام در خطبه های دیگر،نیز همین تعبیر را با کمی تفاوت ذکر می فرماید مانند آنچه در خطبه 29 و 97 گذشت که در اوّلی آمده است:«أیّها النّاس المجتمعة ابدانهم المختلفة أهوائهم»و در دوّمی می خوانیم:«أیّها القوم الشّاهدة ابدانهم الغائبة عنهم عقولهم المختلفة أهوائهم».

سپس اضافه می فرماید که:«من پیوسته شما را متوجه حق می سازم ولی شما از آن فرار می کنید همچون بزهایی که از غرّش شیر می گریزند!» (أظأرکم(1) علی الحقّ و أنتم تنفرون عنه نفور المعزی(2) من و عوعة(3) الأسد) .

ص: 418


1- «اظار» از ماده «ظار» (بر وزن ضرب) در اصل به معنی توجه کردن و مراقبت نمودن از چیزی است و از آن جا که کار دابه شیر دادن و توجه به نوزاد است واژه «ظار» درباره او بکار می رود.
2- «معزی » به معنی «بز» می باشد در مقابل «ضان» که به معنی «میش» است.
3- «وعوعة» به معنی فریاد، نعره و ضجه است و به صداهایی که در هم می شود نیز وعوعه اطلاق می گردد.

تعبیر به«أظأرکم»با توجه به این که«ظأر»در لغت به معنی دایه آمده، اشاره به این است که من همچون دایه مهربان پیوسته شما را از چشمه جوشان حق سیراب می کنم ولی شما همواره از آن فرار می کنید فراری که همچون فرار بزها از نعره شیر است و این بدترین حالتی است که در یک انسان ممکن است پیدا شود و چنان حق گریز باشد که از آن بالاتر تصوّر نشود.

تعبیر به «وعوعة الأسد» (صدای نعره شیر)تعبیر جالبی است زیرا نمی فرماید:«من الأسد»:از«شیر»بلکه می گوید:«از صدای شیر»یعنی این حیوان آن قدر ترسوست که اطراف خود را نگاه نمی کند که آیا چهره شیر را می بیند یا نه،بلکه با شنیدن یک صدا،پا به فرار می گذارد و این گونه است حال بعضی از حیوانات که اگر در بیابان صدای شیر را هر چند از فاصله دور بشنوند پا به فرار می گذارند.

و در ادامه می افزاید:«هیهات!که من بتوانم به وسیله شما ظلمت و تاریکی را از چهره عدالت بر گیرم،یا کژی حق را راست نمایم» (هیهات أن أطلع(1) بکم سرار(2) العدل،أو أقیم اعوجاج الحقّ) .

به یقین حقّ،هرگز کجی ندارد که بخواهند آن را راست کنند منظور آن است که باطل با آن بیامیزند که پیشوایان الهی همواره سعی داشتند آمیزه های باطل را از حق جدا سازند،همچنین عدالت ظلمتی ندارد که بخواهند آن را بزدایند این ظلم است که غالبا با عدل آمیخته می شود و چهره آن را می پوشاند.

ص: 419


1- «طلع» هم معنی لازم دارد به معنی طلوع کردن و ظاهر گشتن و هم معنی متعدی، و در این جا با توجه به اسرار» که مفعول آن است به معنی متعدی می باشد. و «باء» در «بکم» باء استعانت یا سبیه است.
2- «سرار» از ماده «سر» در اصل به معنی آخرین شب ماه (شب محاق کامل) است و به معنی ظلمت و تاریکی شدید اطلاق می گردد.

به هر حال شک نیست که برای زدودن تاریکیها از چهره عدالت و جداسازی باطل از حق،نیاز به اعوان و انصار و یاران آگاه و هوشیار و فداکاری است مردم نادان و بی وفا و پراکنده ای همچون مردم کوفه،کسانی نبودند که بتوان به وسیله آنها تاریکیها را،زدود و کژی ها را راست کرد،و این درد بزرگی است که پیشوای آگاه و شجاع و فداکاری همچون علی بن ابی طالب علیه السّلام به آن گرفتار شده بود.

نکته: عوامل اصلی ناکامیها

عوامل اصلی ناکامیها

امام علیه السّلام به دلایل مختلفی که قبلا به آن اشاره کرده ایم گرفتار یاران و اصحاب و مردمی شده بود که غالب آنها به زندگی مرفّه و آرام و بی دغدغه،عادت کرده بودند و به بهانه های گوناگون از هر گونه جهاد و مبارزه با دشمن فرا می کردند و اوامر امام علیه السّلام را نادیده می گرفتند،امام علیه السّلام گاه با تشویق و گاه با ملامتهای خفیف و گاه با توبیخهای شدید،برای از بین بردن این روحیه ذلت بار تلاش می فرمود.

در این خطبه به نقاط ضعف آنها که در سه چیز خلاصه می شد اشاره می فرماید:«اختلاف و پراکندگی»،«بکار نگرفتن فرمان خرد و عقل»،«و فرار از واقعیتها»،و به دنبال آن تصریح می کند که:با این نقاط ضعف،چگونه می توان در جامعه ای که ظالمان دودمان«بنی امیه»و خود کامگان بعضی از حکومتهای پیشین و منافقان و نفوذیهای باقی مانده از عصر جاهلیت وجود دارند،مقابله کرد و پرده های ظلمت ظلم را شکافت،و کجی ها را راست نمود و حق را حاکم کرد.

ص: 420

آنچه امام علیه السّلام در این فراز از خطبه،بیان فرموده،یک قانون کلّی و همیشگی است که در هر عصر و هر زمان و درباره هر قوم و ملّت حاکم است.

آری!بدون شرکت وسیع مردم،در برنامه های سیاسی و اجتماعی و نظامی در هیچ زمان کاری پیش نمی رود،آن هم مردمی که متّحد باشند،هوشیاری خود را بکار گیرند و حقّ را-هر چند تلخ باشد-پذیرا گردند.

ص: 421

ص: 422

بخش دوّم

اشاره

اللّهمّ إنّک تعلم أنّه لم یکن الّذی کان منّا منافسة فی سلطان،و لا التماس شیء من فضول الحطام،و لکن لنرد المعالم من دینک،و نظهر الإصلاح فی بلادک،فیأمن المظلمون من عبادک،و تقام المعطّلة من حدودک.اللّهمّ إنی أوّل من أناب،و سمع و أجاب،لم یسبقنی إلاّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بالصّلاة.

ترجمه

خدایا تو می دانی که آنچه را ما(در امر حکومت)انجام دادیم نه به خاطر به دست آوردن سلطنت و مقام بود،و نه برای نیل به متاع پست دنیا،بلکه به خاطر این بود،که نشانه های محو شده دینت را باز گردانیم و بر پا سازیم و اصلاح را در شهرهای تو آشکار کنیم،تا بندگان ستم دیده ات(از ظلم ظالمان) ایمن گردند،و حدود و قوانین تعطیل شده ات اقامه و اجرا شود.

خداوندا!من نخستین کسی بودم که به سوی تو بازگشتم،و دعوت تو را شنیدم و اجابت کردم،هیچ کس جز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیش از من(به درگاه تو) نماز نخواند.

شرح و تفسیر: هدفی جز احیای حق و عدالت نداشتیم

هدفی جز احیای حق و عدالت نداشتیم

امام علیه السّلام در این فراز از خطبه در حقیقت،اهداف حکومت الهی-از جمله حکومت خود-را بیان می فرماید،و با تعبیرات بسیار جالب و حساب شده، درسهای فراموش نشدنی به همه حاکمان مؤمن و مخلص می دهد.

ص: 423

نخست می فرماید:«خدایا!تو می دانی که آنچه را ما(در امر حکومت)انجام دادیم،نه به خاطر بدست آوردن سلطنت و مقام بود،و نه برای نیل به متاع پست دنیا» (اللّهمّ إنّک تعلم أنّه لم یکن الّذی کان منّا منافسة(1) فی سلطان،و لا التماس شیء من فضول الحطام) .

این تعبیر می تواند اشاره به اصل پذیرش بیعت بر خلافت از سوی مردم بوده باشد،یا اشاره به درگیریها و جنگهایی که میان او و دشمنان در«صفّین»و مانند آن واقع شد،و در هر حال انگیزه های اصلی حکومت خود کامگان در آن منعکس شده است که آنها همیشه برای دو چیز تلاش می کنند،به دست آوردن مقام به هر قیمت که باشد و به چنگ آوردن مال دنیا از هر کس و هر کجا ممکن شود.

در واقع همان حبّ جاه و حبّ مال است که در سراسر تاریخ بشر و حتی امروز بر حکومتهای خود کامه،سایه افکنده است.

امام علیه السّلام اگر این سخن را می گوید،در عمل نیز آن را به خوبی ثابت کرده است؛در شورای شش نفری«عمر»،هنگامی که رسیدن به حکومت را مشروط به انحراف از مسیر رسول اللّه کردند،امام علیه السّلام آن را نپذیرفت و هنگامی که«طلحه»و«زبیر»پیشنهادهای خلاف برای وفاداری خود به حکومت امام علیه السّلام،مطرح کردند با کمال صراحت آن را پس زد.

ص: 424


1- «منافسه» در اصل به معنی تلاش در تان است که هر کدام می خواهد چیز نفیسی که دیگری دارد نصیب او نیز بشود در واقع یک نوع رقابت و مسابقه سالم در انسان در رسیدن به کمالی از کمالات است ولی این واژه گاه در موارد منفی نیز بکار برده می شوند و در مورد کسانی که برای غلبه بر مال و مقامی با یکدیگر رقابت می کنند استعمال می گردد و در خطبه مورد بحث، معنی دوم اراده شده است.

چگونه ممکن است امام علیه السّلام تن به چنین پیشنهادهایی بدهد در حالی که به گفته خودش،دنیا در نظر او از آب بینی یک بز،یا از برگ نیم جویده درختی در دهان ملخ،کمتر و بی ارزش تر بود.

و در ادامه این سخن،اهداف چهارگانه خودش را برای پذیرش حکومت بیان می دارد که سرمشق و درس بزرگی است برای همه حاکمان آزاده و با ایمان و حق پرست،عرضه می دارد«(پروردگارا!تو می دانی)اگر حکومت را پذیرفتیم به خاطر این بود که نشانه های محو شده دینت را باز گردانیم و بر پا سازیم،و اصلاحات را در شهرهای تو آشکار کنیم،تا بندگان ستم دیده ات(از ظلم ظالمان)ایمن گردند و حدود و قوانین تعطیل شده ات اقامه و اجرا شود» (و لکن لنرد(1) المعالم من دینک،و نظهر الإصلاح فی بلادک،فیأمن المظلومون من عبادک،و تقام المعطّلة من حدودک) .

در واقع امام علیه السّلام در این چهار جمله،که به پیشگاه خداوند به عنوان انگیزه های اصلی پذیرش بیعت،عرضه می دارد،هم اشاره به برنامه های معنوی و ارزشی حکومت می نماید و هم برنامه های مادی و ظاهری.

در درجه اوّل باید نشانه های دین که مسیر راه مردم را به سوی خدا مشخص می کند و بر اثر حکومتهای خودکامه محو شده است به جای خود باز گردد آن گاه اصلاحات در تمام شؤون اجتماعی اعم از سیاسی و اقتصادی و اخلاقی آشکار شود و چنگال ظالمان از گریبان مظلومان جدا شود و حدود الهی اجرا گردد به گونه ای که ستم دیدگان احساس امنیّت و آرامش کنند.

ص: 425


1- گر چه در نسخه نهج البلاغه صبحی صالح این جمله به صورت «لنرد» (از ماده ورود آمده، ولی ظاهرة غلط و اشتباه است و باید «الثرة» (از ماده زد به معنی بازگرداندن) باشد همان گونه که در غالب نسخ نهج البلاغه دیده می شود.

به یقین اگر هدف حکومتها انجام این امور چهارگانه باشد سعادت معنوی و مادی بر سر جامعه سایه خواهد افکند و اگر هدف آنها بدست آوردن مقام و اموال و ثروتها باشد جز فساد و ظلم و تعطیل حدود الهی و محو اخلاق و دین نتیجه ای نخواهد داشت و این درسی است برای همه مسلمین در تمام قرون و اعصار.

این امور همان است که قرآن مجید به عنوان اهداف بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و تشکیل حکومت اسلامی بیان فرموده،در یکجا تعلیم و تهذیب و نجات از گمراهی آشکار را هدف بعثت می شمارد «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»(1) و در جای دیگر اقامه قسط و عدالت نتیجه قیام انبیا ذکر می کند «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»(2) و نیز در آیه دیگر می فرماید:

« «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» ؛همان کسانی که هر گاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم نماز را بر پا می دارند و زکات می دهند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند و پایان همه کارها از آن خداست»(3).

سپس در پایان این فراز امام علیه السّلام گواه روشنی بر صدق گفتار خود در زمینه انگیزه های او نسبت به پذیرش بیعت،ذکر می کند،عرضه می دارد:

ص: 426


1- جمعه آیه 2
2- حدید، آیه 25
3- حج، آیه 41.

«خداوندا!من نخستین کسی بودم که به سوی تو بازگشتم و دعوت تو را شنیدم و اجابت کردم،هیچ کس جز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیش از من نماز نخواند» (اللّهمّ إنی أوّل من أناب،و سمع و أجاب،لم یسبقنی إلاّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بالصّلاة) .

اشاره به این که در آن روزی که اسلام غریب بود و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله یکّه و تنها،و فقط«خدیجه»همسر با وفایش به او ایمان آورده بود،و اظهار اسلام در برابر مشرکان متعصّب بسیار خطرناک بود،من دست بیعت به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دادم و سر تسلیم در برابر او خم کردم و نخستین مردی بودم که به او پیوستم،چیزی را جز خدا و اطاعت فرمان او و احیای حق و توحید و عدالت در نظر نداشتم و هم اکنون نیز انگیزه من در پذیرش بیعت همان است که در آغاز بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود.

در میان دانشمندان اسلام،اعم از شیعه و اهل سنت در این مسأله اختلافی نیست که«خدیجه»نخستین زنی بود که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ایمان آورد و علی علیه السّلام نخستین مرد،هر چند گروهی از علمای اهل سنت به خاطر کمی سنّ و سال علی علیه السّلام در لحظه ایمان آوردن،بهانه جویی هایی در پذیرش ایمان او دارند تا بدین وسیله این فضیلت را از آن حضرت بگیرند و به دیگران بسپارند ولی با توجه به این که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،اسلام حضرت را پذیرفت و حتی در جریان«یوم الدار»او را به عنوان وصیّ خود معرفی فرمود،روشن می شود که این بهانه جویی ها بی اساس است(1).

ص: 427


1- شرح بیشتر و مدارک و روایات فراوانی که در زمینه اسلام علی (علیه السلام) به عنوان اولین مسلمان از مردان در منابع مختلف آمده و پاسخ به بهانه جویی ها را در جلد سوم همین کتاب صفحه 169 به بعد و در جلد نهم پیام قرآن صفحه 326 مطالعه فرمایید

ص: 428

بخش سوّم

اشاره

و قد علمتم أنّه لا ینبغی أن یکون الوالی علی الفروج و الدّماء و المغانم و الأحکام و إمامة المسلمین البخیل،فتکون فی أموالهم نهمته،و لا الجاهل فیضلّهم بجهله،و لا الجافی فیقطعهم بجفائه،و لا الحائف للدّول فیتّخذ قوما دون قوم،و لا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق،و یقف بها دون المقاطع،و لا المعطّل للسّنّة فیهلک الأمّة.

ترجمه

شما می دانید،آن کس که بر نوامیس،و خونها،و اموال(مردم)و احکام و امامت مسلمین،سلطه پیدا می کند،نباید بخیل باشد تا حرص بر جمع آوری اموال برای خود او را مشغول سازد(و از حق و عدالت باز دارد)و نباید جاهل و نادان باشد که با جهل خویش مردم را گمراه کند و نه خشن باشد که پیوندهای مردم را با خشونت خویش قطع کند و نه ستمگر و حیف و میل کننده اموال (بیت المال)تا تبعیض روا دارد،و گروهی را بر گروه دیگری(بی دلیل)مقدّم شمرد،و نه در قضاوت رشوه گیر باشد تا حقوق(مردم)را از بین ببرد و در رساندن حق(به صاحبانش)کوتاهی ورزد و نباید سنّت(پیامبر)را تعطیل کند و بدین سبب امّت را به هلاکت بیفکند!

شرح و تفسیر: شرایط حاکمان عدل

شرایط حاکمان عدل

امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه به بیان ویژگیهای حاکمان عدل،و والیان حق،پرداخته و شش صفت مهم را برای آنها بیان می کند و به این

ص: 429

ترتیب بحثی را که درباره حکومت الهی در این خطبه آغاز فرموده است پایان می دهد.و جالب این که:با جمله«و قد علمتم»(شما می دانید)التزام به این صفات را یک امر عقلی ظاهر و واضح،می شمرد که هر کس از آن آگاه است و یا حدّاقل،باید از آن آگاه باشد می فرماید:

«شما می دانید آن کس که بر نوامیس،و خونها،و اموال و احکام و امامت مسلمین سلطه پیدا می کند نباید«بخیل»باشد تا حرص بر جمع آوری اموال برای خود او را مشغول سازد»(و از حق و عدالت باز دارد) (و قد علمتم أنّه لا ینبغی أن یکون الوالی علی الفروج و الدّماء و المغانم و الأحکام و إمامة المسلمین البخیل،فتکون فی أموالهم نهمته(1)) .

در حقیقت اصول زندگی فردی و اجتماعی مردم را این پنج چیز تشکیل می دهد:ناموس،جان،مال،قوانین و تشکیلات حکومت که شخصی زمامدار باید با تدبیر و دور اندیشی و عدالت و انصاف،حق همه آنها را ادا کند، جان و مال و ناموس مردم در امان باشد،احکام و قوانین اجرا شود و امامت و پیشوایی خلق،به دست صالحان در تمام رده ها سپرده شود.

اگر پیشوای مردم«بخیل»باشد تمام همّت و شهوتش گرد آوری اموال است و همه چیز را برای رسیدن به این هدف زیر پا می گذارد،نه امنیّتی باقی می ماند و نه قانونی محترم شمرده می شود.

در بیان دوّمین وصف می فرماید:«و نباید جاهل و نادان باشد،که با جهل خویش مردم را گمراه کند» (و لا الجاهل فیضلّهم بجهله) .

ص: 430


1- «نهمه» ؛ در اصل به معنی نیاز و علاقه شدید به چیزی داشتن است و حرص و ولع نسبت به آن نشان دادن

به یقین علم به احکام و موضوعات و راهکارهای صحیح از اساسی ترین پایه های حکومت است و افراد جاهل هر چند حسن نیّت و تقوا داشته باشند توانایی بر حکومت ندارند و مردم را به خاطر جهل خود به بیراهه می کشانند.

در بیان سوّمین وصف می فرماید:«والی نباید خشن بوده باشد که پیوندهای مردم را با خشونت خویش قطع کند» (و لا الجافی(1) فیقطعهم بجفائه) .

به یقین از واضح ترین ویژگیهای والی عدل،عطوفت و محبّت و نرمش و مداراست و می دانیم پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله با همین نرمش و محبّت،دل های رمیده از حق را در گرداگرد خود جمع کرد و این یک رحمت بزرگ الهی بود آن گونه که قرآن می فرماید:« «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» ؛به برکت رحمت الهی در برابر آنان نرم و مهربان شدی،و اگر خشن و سنگ دل بودی از اطراف تو پراکنده می شدند»(2).

و در بیان چهارمین وصف می فرماید:«والی نباید ستمگر و حیف و میل کننده اموال(بیت المال)باشد تا تبعیض روا دارد و گروهی را بر گروه دیگری(بی دلیل)مقدّم شمرد» (و لا الحائف(3) للدّول(4) فیتّخذ قوما دون قوم) .

این همان بلایی است که بر سر«عثمان»خلیفه سوّم آمد،و چنان ضربه های سنگینی بر جامعه اسلامی وارد ساخت که هرگز آثار آن برچیده

ص: 431


1- «جافی» از ماده «جفا» در اصل به معنی خشونت و دوز ساختن و برداشتن چیزی است.
2- آل عمران، آیه 159.
3- «حائف » از ماده «حیف» به معنی جور و ستم است و به گفته راغب در اصل به معنی انحراف در حکم و تبعیض است
4- «دول » جمع «دوله» به معنی مال است.

نشد؛ اموال بیت المال را در میان بستگان و دوستان و چاپلوسان و غارتگران تقسیم کرد،توده های رنجدیده مردم بر ضدّ او شوریدند و او را به قتل رساندند و اختلافات عظیمی از آن زمان در میان مردم پیدا شد که آثار سوء آن قرنها باقی ماند.

در پنجمین ویژگی می فرماید:«والی نباید در قضاوت،رشوه گیر باشد تا حقوق(مردم)را از بین ببرد و در رساندن حق به صاحبانش کوتاهی ورزد» (و لا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق،و یقف بها دون المقاطع(1)) .

مهمترین عامل قضاوت به جور و ستم،همان بلای رشوه خواری است که صاحبان زر و زور،قدرت پرداخت آن را دارند و احکام دادگاهها را به سود خود و به زیان صاحبان حق،تغییر می دهند و از اجرای حق و عدالت مانع می شوند.

بدیهی است قوانین و دادگاهها برای حفظ حقوق ضعیفان است و گر نه قدرتمندان حق خویش را حفظ می کنند،هنگامی که پای رشوه به دادگاه و منطقه فکر قاضی باز شود رشوه ای که تنها در توان زورمندان است قدرت دفاع از ضعیفان گرفته می شود و حقوق آنها پایمال می گردد،همان چیزی که در سراسر دنیای امروز با نهایت تأسف شاهد و ناظر آن هستیم.

توجه به این نکته نیز لازم است که رشوه،همیشه جنبه مالی ندارد،گاه تسویه حسابهای سیاسی و رسیدن به مقامات و شهوات جنسی و مدّاحی بی

ص: 432


1- «مقاطع » جمع «مقطع» به معنی آخر هر چیزی است که وقتی به آن جا برسد قطع می شود این واژه گاه به حدود الهی اطلاق می گردد که به جرم مجرمین پایان می دهد و در خطبه بالا در همین معنا به کار رفته. اشاره به این که هر گاه قاضی رشوه خوار باشد اجازه نمی دهد حدود الهی جاری شود

جا و امثال اینها به صورت رشوه پرداخته می شود و به این ترتیب چرخهای دادگاهها و دادسراها در مسیر ظلم و بیدادگری به حرکت در می آید.

و در ششمین و آخرین وصف می فرماید:«پیشوای مردم نباید سنّت (پیامبر)را تعطیل کند و بدین سبب امّت را به هلاکت بیفکند» (و لا المعطّل للسّنّة فیهلک الأمّة) .

البتّه تعبیر به«سنّت»ممکن است اشاره به سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله باشد که در بالا به آن اشاره شد و یا سنّتها و قوانین الهی که خداوند آن را در جهان آفرینش مقرّر فرموده است یا سنّتهای حسنه اجتماعی است که در عهدنامه «مالک اشتر»به آن اشاره شده است«و لا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الأمّة؛سنتهای خوبی را که در آغاز این امت،به آن عمل شده نشکن»و یا هر سه،هر چند معنی اوّل به نظر نزدیکتر می رسد.

نکته: بلای بزرگ حکومتها

بلای بزرگ حکومتها

همان گونه که در آغاز این خطبه به آن اشاره شده این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده،که به طور کامل با هم مرتبط است:نخست امام نیروهای آماده ای را که باید در اقامه حقّ و عدالت فعّال باشند ولی بر اثر اختلاف و بکار نگرفتن عقل و خرد به ضعف و ناتوانی کشانده شده اند را سرزنش می کند.

سپس هدفها و انگیزه های حکومت عدل اسلامی و انسانی را بر می شمرد و در پایان ارکان اصلی صفات حاکمان عدل را ذکر می کند؛به یقین هر گاه از یک سو نیروهای مؤمن،متّحد و ساخته شوند و اهداف و انگیزه ها،پاک و مقدّس باشد و والی،صفات ششگانه لازم را احراز کند

ص: 433

حکومتی بر پا خواهد شد که حافظ امنیّت و عدالت و احیاگر ارزشهای اسلامی و انسانی خواهد بود.

اگر بخل جای سخاوت را بگیرد.

و جهل به جای آگاهی نشیند.

و خشونت جای رأفت و رحمت را پر کند.

و حاکمان به حیف و میل اموال و تعبیض و ستم بپردازند.

و رشوه خواری دستگاه قضایی را آلوده کند.

و سنّتهای حسنه تعطیل گردد،حکومتی وحشتناک بوجود می آید که نه اثری از دینداری در آن است و نه دنیا داری،و چه درسی از این بهتر برای حاکمان حق طلب.

ص: 434

خطبۀ 132: پند و اندرز و تشویق به بی اعتنایی به زرق و برق دنیا

اشاره

و من خطبه له علیه السّلام یعظ فیها و یزهد فی الدنیا(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن پند و اندرز داده و تشویق به بی اعتنایی به زرق و برق دنیا می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه،همان گونه که در بالا اشاره شد،مشتمل بر«مواعظ»و پند و اندرز و توصیه به«زهد»در دنیاست.و به طور دقیق تر از چهار بخش تشکیل شده است:

1-حمد و ثنای الهی با ذکر اوصاف ویژه ای از خداوند و شهادت خالصانه به نبوت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله.

ص: 435


1- «سند خطبه» «آمدی» از علمای قرن پنجم، قسمتهایی از این خطبه را در کتاب «الغرر» به صورت پراکنده آورده است و از تفاوتهای میان آن و آنچه در نهج البلاغه است، می توان دانست که مدرک او کتاب دیگری غیر از نهج البلاغه بوده است. این اثیر» (متوفای 606) در نهایه» در موارد مختلف نیز به جمله هایی از این خطبه اشاره کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه.298)

2-اشاره به فرا رسیدن پایان عمر،و جدا شدن انسان از تمام سرمایه های زندگی دنیا.

3-لزوم عبرت گرفتن از زندگی پیشینیان،آنهایی که اموال و ثروتهای فراوانی جمع کردند و سرانجام خانه هایشان قبرشان شد،و اموال و همسرانشان به دست دیگران افتاد.

4-لزوم بهره گیری از فرصتهایی که در دنیا در دست داریم،برای فراهم ساختن زاد و توشه آخرت.

ص: 436

بخش اوّل

اشاره

نحمده علی ما أخذ و أعطی،و علی ما أبلی و ابتلی.الباطن لکلّ خفیّة، و الحاضر لکلّ سریرة،العالم بما تکنّ الصّدور،و ما تخون العیون.و نشهد أن لا إله غیره،و أنّ محمّدا نجیبه و بعیثه،شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان، و القلب اللّسان.

ترجمه

ستایش می کنیم او را بر آنچه گرفته و بخشیده،و بر نعمتهایی که عطا کرده و آزمونهایی که(به وسیله مشکلات)مقرّر داشته است.همان کسی که نزد هر چیز مخفی حاضر است(و از آن آگاهی دارد)و در درون(جانها)حضور دارد و از آنچه سینه ها در خود پنهان داشته اند و از خیانت چشمها با خبر است و گواهی می دهیم که معبودی جز او نیست و محمّد صلّی اللّه علیه و آله برگزیده و فرستاده اوست گواهی و شهادتی که درون و برون،و قلب و زبان در آن هماهنگ باشد.

شرح و تفسیر: اوصاف ویژه پروردگار

اوصاف ویژه پروردگار

امام علیه السّلام خطبه را با ستایش پروردگار و ذکر اوصاف ویژه ای آغاز می کند می فرماید:«ستایش می کنیم او را بر آنچه گرفته و بخشیده و بر نعمتهایی که عطا کرده و آزمونهایی که(به وسیله مشکلات)مقرّر داشته است».

(نحمده علی ما أخذ و أعطی،و علی ما أبلی و ابتلی) .

ص: 437

منظور از«أخذ»گرفتن نعمتها و مواهب الهی است و منظور از«أعطی» بخشیدن آنهاست و نیز منظور از«أبلی»دادن نعمت و منظور از«و ابتلی» آزمودن به وسیله گرفتن نعمتهاست و به همین دلیل بسیاری از شارحان نهج البلاغه این دو جمله را تفسیری دانسته اند(یعنی اخذ را مساوی ابلی و اعطی را مساوی ابتلی ذکر کرده اند).

ولی احتمال دارد اوّلی اشاره به نعمتهای مادی و دوّمی اشاره به نعمتهای معنوی باشد؛زیرا واژه اخذ بیشتر در امور مادی به کار می رود.

به هر حال از تعبیرات بالا به خوبی استفاده می شود که،ممکن است گرفتن نعمتها نیز خودش نعمتی باشد زیرا گاه وفور نعمت سبب غرور و دوری از خدا و بیگانگی از خلق می گردد.

اضافه بر این حمد در برابر سلب نعمتها نشانه تسلیم مطلق در برابر مشیّت الهی است.

سپس به ذکر سه وصف دیگر از اوصاف پروردگار که در واقع هشداری است به همه انسانها که مراقب خویش و اعمال و نیّات خویش باشند اشاره کرده، می فرماید:«همان کسی که نزد هر چیز مخفی حاضر است(و از آن آگاهی دارد) و در درون(جانها)حضور دارد و از آنچه سینه ها در خود پنهان داشته،و(نیز)از خیانت چشمها با خبر است» (الباطن لکلّ خفیّة(1)،و الحاضر لکلّ سریرة، العالم بما تکنّ الصّدور،و ما تخون العیون) .

این اوصاف،به خوبی نشان می دهد که علم پروردگار علم حضوری است یعنی او در هر کجا حاضر و ناظر است،پنهان و آشکار برای او مفهوم ندارد، حضور و غیاب برای او یکسان است،اسرار درون سینه ها را می داند،

ص: 438


1- «لام» در «لکل خفیة» به معنی «فی» یا به معنی «مع» است همچنین «لام» در «لکل سریرة»

گردش چشمهایی را که به خیانت می گردد می بیند و از باطن و درون هر کس و هر چیز آگاه است.

به راستی اگر انسان به هنگام حمد و ستایش پروردگار و ذکر این اوصاف در حقیقت آنها بیندیشد،و به آن ایمان راسخ داشته باشد همه عالم را محضر خدا بداند و خدا را در درون جان و روح و فکر خود حاضر ببیند،چگونه ممکن است آلوده گناه و یا حتّی فکر گناه شود.

سپس در پایان این فراز شهادت خالصانه به وحدانیّت حق و نبوّت پیامبر داده می فرماید:«و گواهی می دهیم که معبودی جز او نیست و محمّد صلّی اللّه علیه و آله برگزیده و فرستاده اوست گواهی و شهادتی که درون و برون،و قلب و زبان،در آن هماهنگ است» (و نشهد أن لا إله غیره،و أنّ محمّدا نجیبه(1) و بعیثه(2)، شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان،و القلب اللّسان) .

بدیهی است گواهی به این دو اصل اساسی که پایه های ایمان را تشکیل می دهد،انسان را به نفی معبودهای دیگر دعوت می کند و از عبادت شیطان و هوای نفس امّاره،بر حذر می دارد و گواهی به نبوّت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله او را به اطاعت فرمانهایش فرا می خواند،به ویژه شهادتی که تنها بر زبان جاری نیست بلکه قلب و جان انسان نیز با آن هم صداست.

ص: 439


1- «نجیب» از ماده «نجابت» به معنی شیء یا انسان برگزیده و نفیس و برتر است.
2- «بعیث» از ماده «بعثت» به معنی مبعوث شده است

ص: 440

بخش دوّم

اشاره

و منها:فإنّه و اللّه الجدّ لا اللّعب،و الحقّ لا الکذب.و ما هو إلاّ الموت أسمع داعیه،و أعجل حادیه.فلا یغرّنّک سواد النّاس من نفسک،و قد رأیت من کان قبلک ممّن جمع المال و حذر الإقلال،و أمن العواقب-طول أمل و استبعاد أجل-کیف نزل به الموت فأزعجه عن وطنه،و أخذه من مأمنه،محمولا علی أعواد المنایا یتعاطی به الرّجال الرّجال،حملا علی المناکب و إمساکا بالأنامل.أما رأیتم الّذین یأملون بعیدا،و یبنون مشیدا،و یجمعون کثیرا! کیف أصبحت بیوتهم قبورا،و ما جمعوا بورا؛و صارت أموالهم للوارثین، و أزواجهم لقوم آخرین؛لا فی حسنة یزیدون،و لا من سیّئة یستعتبون!

ترجمه

به خدا سوگند این را که می گویم جدّی است نه شوخی،واقعیت است نه دروغ،و آن این است که چیزی جز مرگ(در پایان کار)نیست(همان مرگی که) منادیش بانگ خود را به گوش(همگان)رسانده و ساربانش با آواز حدی(همه را) به سرعت پیش می برد،حال که چنین است انبوه زندگان تو را فریب ندهند و از خود غافل نسازند،با این که افرادی را پیش از خود به چشم دیدی،از کسانی که ثروتها جمع آوری کردند و از فقر و بیچاره گی پرهیز داشتند و بر اثر آرزوهای طولانی و دور شمردن اجل خود را در امان دانستند،دیدی مرگ چه سان بر آنها فرود آمد و آنان را از وطنشان بیرون راند و از جایگاه امنشان برگرفت،این در حالی بود که آنها را بر چوبه های مرگ(و تابوت)حمل می کردند و مردان آنها را دست به دست بر دوش می بردند و با سرانگشتان نگاه می داشتند(گویی از

ص: 441

گرفتن تابوت آنها با تمام دست خود نفرت و وحشت داشتند)آیا ندیدید کسانی را که آرزوهای دراز داشتند و کاخهای(رفیع و)استوار بنا کردند و اموال فراوانی گرد آوردند چگونه خانه هایشان گورستان شد و آنچه را جمع کرده بودند بر باد رفت و از چنگشان خارج گشت؟اموالشان به دست وارثان افتاد و همسرانشان در اختیار دیگران قرار گرفتند(و از همه اسفناک تر این که)نه می توانند چیزی بر حسناتشان بیفزایند و نه از گناهان خود توبه کنند!

شرح و تفسیر: دیدی چه سان مرگ بر آنها فرود آمد؟

دیدی چه سان مرگ بر آنها فرود آمد؟

امام علیه السّلام در این بخش از کلمات پر معنی خود در این خطبه همگان را هشدار می دهد که این زندگی به هر حال پایان می گیرد و دیر یا زود-که در هر حال زود است-باید از این جهان رخت بر بندد و به سرای جاویدان عزیمت کند و در برابر اعمال خویش،قرار گیرد می فرماید:

«به خدا سوگند این را که می گویم جدّی است نه شوخی و بازی،واقعیت است،نه دروغ،و آن این که چیزی جز مرگ(در پایان کار)نیست(همان مرگی که)منادیش بانگ خود را به گوش(همگان)رسانده و ساربانش با آواز حدی (همه را)به سرعت پیش می برد». (فإنّه و اللّه الجدّ لا اللّعب،

ص: 442

و الحقّ لا الکذب.و ما هو إلاّ الموت أسمع داعیه(1) ،و أعجل حادیه(2)) . از آن جا که مرگ برای همه انسانها یک واقعیت اجتناب ناپذیر و قطعی است امام علیه السّلام سخنش را در این جا با انواع تأکیدها-که به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه به ده نوع می رسد-مؤکد ساخته است(3) ،و به این ترتیب می فرماید:صدای منادی مرگ از هر سو به گوش می رسد،و بانگ«الرحیل» فضای جهان را پر کرده،و فرشته مرگ پیر و جوان و کودک را نمی شناسد و در کنار همه کمین کرده و در انتظار فرمان خداست.

سپس می فرماید:«حال که چنین است انبوه زندگان تو را فریب ندهند و از خود غافل نسازند،با این که افرادی را پیش از خود به چشم دیدی،از کسانی که ثروتها جمع آوری کردند و از فقر و بیچارگی پرهیز داشتند و بر اثر آرزوهای طولانی و دور شمردن اجل،خود را در امان دانستند،دیدی مرگ چه سان بر آنها فرود آمد و آنان را از وطنشان بیرون راند و از جایگاه امنشان برگرفت؟!» (فلا یغرّنّک سواد النّاس من نفسک،و قد رأیت من کان قبلک ممّن جمع المال و حذر الإقلال،و أمن العواقب-طول

ص: 443


1- «أسمع» فعل است و «داعی» فاعل وضمیر آن به «موت» بر می گردد و مفعول آن «جمیع الناس » است که محذوف می باشد یعنی دعوت کننده و منادی مرگ صدای خود را به گوش همگان رسانده است.
2- «حادی» از ماده «حداء» به معنی کسی است که با آواز مخصوص خود شتران را سرگرم می کند و به حرکت سریع وا می دارد و این جمله نیز شامل فعل و فاعل و همچنین مفعول محذوف است (مانند جمله سابق)
3- این ده نوع تأکید عبارت است از «ان»، ضمیر شأن (اگر بپذیریم ضمیر در «انه » ضمیر شأن است، جمله اسمیه، قسم جلاله، جدّ، الف و لامی که بر سر آن آمده، «لا اللعب» «الحق»، «لاالکذب» و استفاده از «حصر» در جمله «ما هو إلا...»

أمل و استبعاد أجل-کیف نزل به الموت فأزعجه(1) عن وطنه،و أخذه من مأمنه) .

جمله «فلا یغرّنّک سواد النّاس» ،دو معنا می تواند داشته باشد:نخست این که:اگر توده های مردم را می بینی که زنده و سالمند،تو را فریب ندهند و از مرگ غافل نسازند،دیگر این که:توده های مردم تو را وسوسه نکنند و فریب ندهند که به فکر زندگی باش،نه به فکر مرگ. مفهوم جمله «حذر الإقلال» ،در این جا این است که:با جمع کردن اموال خود را از فقر(به گمان خویش)دور ساختند.

و جمله «أمن العواقب» ،مفهومش این است که:به خاطر آرزوهای دور و دراز و این که هنوز برای مردن زود است خود را از عاقبت کار در امان می پنداشتند،ولی علی رغم همه این آرزوها و پندارها ناگهان مرگ بر سر آنها فرود آمد و با شتاب و شدّت آنها را از وطن مألوفشان خارج ساخت،و از جایگاه امنشان بیرون راند.

در ادامه این سخن،می فرماید:«این در حالی بود که آنها را بر چوبه های مرگ (و تابوت)حمل می کردند و مردان،آنها را دست به دست،بر دوش می بردند و با سرانگشتان نگاه می داشتند».(گویی از گرفتن تابوت آنها با تمام دست خود نفرت و وحشت داشتند!) (محمولا علی أعواد المنایا یتعاطی به الرّجال، الرّجال حملا علی المناکب و إمساکا بالأنامل) .

امام علیه السّلام در این تعبیرات صریح و گویا و تکان دهنده،پایان زندگی ثروتمندان بی خیال و مغروران جاه و جلال را،مخصوصا به هنگام مرگ ناگهانی،به بهترین وجهی ترسیم فرموده،تعبیراتی که پرده های غفلت را از مقابل چشم انسان دور می سازد،و هر شنونده ای را از خواب بی خبری بیدار

ص: 444


1- «ازعج» از ماده «ازعاج » به معنی از جا کندن و بیرون راندن است.

می کند،و به راستی اگر هادیان راه و معلّمان انسانها،گهگاه با این گونه عبارات بانگ بیدار باش سر ندهند معلوم نیست عاقبت کار انسان به کجا برسد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،همین معنا را در لباس جالب دیگری پوشانده،و به همگان چنین می فرماید:«آیا ندیدید کسانی را که آرزوهای دراز داشتند و کاخهای(رفیع)و استوار بنا کردند،و اموال فراوانی گرد آوردند،چگونه خانه هایشان گورستان شد و آنچه را جمع کرده بودند بر باد رفت(و از چنگشان خارج شد؟)اموالشان به دست وارثان افتاد،و همسرانشان در اختیار دیگران قرار گرفتند!» (أ ما رأیتم الّذین یأملون بعیدا،و یبنون مشیدا(1) ،و یجمعون کثیرا!کیف أصبحت بیوتهم قبورا،و ما جمعوا بورا؛و صارت أموالهم للوارثین،و أزواجهم لقوم آخرین) .

سپس می فرماید:«(و از همه اسفناکتر این که)نه می توانند چیزی بر حسنات خود بیفزایند،و نه از گناهان خود توبه کنند!» (لا فی حسنة یزیدون، و لا من سیّئة یستعتبون!) .

آری!هنگامی انسان از خواب غفلت بیدار می شود که سیلی اجل بر صورت او نواخته شود،و در آن لحظه پرونده های اعمال را به کلّی می بندند،نه چیزی بر حسنات،می توان افزود و نه چیزی از سیئات،می توان کاست.اگر تمام زندگی انسان را از او می گرفتند ولی پرونده های اعمال گشوده بود

ص: 445


1- «مشید» از ماده «شید» (بر وزن بید) به دو معنا آمده است : تخت به معنی ارتفاع و دیگری به معنی گچ، از همین رو به قصرهای مرتفع و بلند و سر به آسمان کشیده قصر مشید می گویند و همچنین به قصرهایی که بسیار محکم می سازند تا از حوادث روزگار مصون بماند (در مقابل خانه های مستضعفین که غالبا از گل ساخته می شود) قصر مشید گفته می شود.

و راه برای جبران باز بود غصّه ای نداشت؛غم و اندوه بی پایان،آن زمان وجود انسان را فرا می گیرد که راه را برای جبران گذشته،به کلّی بسته ببیند.

ص: 446

ص: 447

بخش سوّم

اشاره

فمن أشعر التّقوی قلبه برّز مهله،و فاز عمله.فاهتبلوا هبلها،و اعملوا للجنّة عملها:فإنّ الدّنیا لم تخلق لکم دار مقام،بل خلقت لکم مجازا لتزوّدوا منها الأعمال إلی دار القرار.فکونوا منها علی أوفاز.و قرّبوا الظّهور للزّیال.

ترجمه

هر کس تقوا را در کانون قلب خویش قرار دهد کارهای نیک او ظاهر می شود، و عملش به پیروزی می رسد،پس برای تحصیل تقوا فرصت را غنیمت شمرید،و برای بهشت(جاویدان)عمل شایسته آن را انجام دهید،(بدانید)دنیا به عنوان اقامتگاه همیشگی شما خلق نشده،بلکه به عنوان گذرگاه شما آفریده شده است تا از آن زاد و توشه اعمال صالح برای سرای جاودانی برگیرید،اکنون که چنین است به سرعت آماده کوچ کردن از آن باشید و مرکبها را برای ترک دنیا آماده کنید!

شرح و تفسیر: گذرگاهی به نام دنیا

گذرگاهی به نام دنیا

امام علیه السّلام بعد از مقدمات حساب شده ای که در آغاز و بخش میانه این خطبه در مورد علم و آگاهی خداوند نسبت به همه چیز مخصوصا نسبت به اعمال و نیّات بندگان،و همچنین نزدیک بودن مرگ و عبرت انگیز بودن سرگذشت پیشینیان،بیان فرمود،چنین نتیجه گیری می فرماید:«بنابر این هر کس تقوا را در کانون قلب خویش قرار دهد کارهای نیک او ظاهر می شود،

ص: 448

و عملش به پیروزی می رسد» (فمن أشعر التّقوی قلبه برّز(1) مهله(2) ،و فاز عمله) .

روشن است اگر تقوای الهی در اعماق دل انسان ریشه بدواند،شاخ و برگ و میوه هایش از دست و زبان و چشم و گوش او ظاهر می شود،چرا که تقوا همان حالت خدا ترسی درون است که انگیزه ای است نیرومند برای اعمال نیک و عامل باز دارنده ای است در برابر گناه.

سپس می افزاید:«پس برای تحصیل تقوا فرصت را غنیمت شمرید و برای بهشت(جاویدان)عمل شایسته آن را انجام دهید» (فاهتبلوا هبلها(3)، و اعملوا للجنّة عملها) .

اشاره به این که:بهشت و سعادت را رایگان به کسی نمی دهند،و با گمان و پندار و ادعاهای تو خالی حاصل به دست نمی آید،کلید بهشت همان اعمال صالح است و اعمال صالح از تقوا بر می خیزد.

و در ادامه،اشاره به وضع دنیا و آخرت و موقعیت هر کدام از این دو گروه می فرماید:«(بدانید)دنیا به عنوان اقامتگاه همیشگی شما خلق نشده،بلکه به عنوان گذرگاه شما آفریده شده است تا از آن زاد و توشه اعمال صالح برای

ص: 449


1- «برز» از ماده «بروز» به معنی ظهور و آشکار شدن و به معنی پیشی گرفتن است. توضیح این که این واژه، گاه به صورت ثلاثی مجرد ایرز بر وزن ضرب) به معنی آشکار شدن و گاه به صورت باب تفعیل (برز بر وزن صرفا به معنی پیشی گرفتن آمده است و در متن بالا به صورت دوم بکار رفته است هر چند در بعضی از نسخ به صورت ثلاثی مجرد است.
2- «مهل» معنی اسم مصدری دارد و به معنی «وفق» ومدار است این واژه در معنی فرصت برای انجام عمل صالح نیز بکار می رود
3- «هبل» گاه معنی هلاکت و از دست دادن چیزی است و گاه به معنی غنیمت آمده، و اهتبال گاه به معنی خدعه کردن و گاه به معنی غنیمت گرفتن و به چنگ آوردن چیزی است و در خطبه بالا به معنی دوم است.

سرای جاودانی برگیرید» (فإنّ الدّنیا لم تخلق لکم دار مقام،بل خلقت لکم مجازا لتزوّدوا منها الأعمال إلی دار القرار) . جهان بینی اسلامی که بارها در قرآن و در نهج البلاغه آمده است دنیا را یک گذرگاه،یک پل،یک میدان تمرین،و سرانجام یک بازار تجارت و مقدمه ای برای آخرت که جایگاه اصلی انسان است معرفی می کند،و اگر با این دیدگاه به دنیا بنگریم همه چیز در نظر ما رنگ دیگری به خود می گیرد و ما را از آلودگی به گناه و ظلم و ستم باز می دارد و به سوی نیکیها دعوت می کند.

ولی پیروان مکتبهای مادی که دنیا و مواهب آن را هدف نهایی خود می پندارند و از سرای آخرت به کلی غافلند،آلودگی به گناهان و کشمکشهای پایان ناپذیر برای جلب اموال و دست آوردن مقامات ظاهری در انتظار آنهاست، هرگز آتش جنگ در میانشان فروکش نمی کند و درگیریها در میان آنان پایان نمی پذیرد.

و در آخرین جمله این خطبه در یک نتیجه گیری کوتاه و زیبا و پر معنا می فرماید:«اکنون که چنین است،به سرعت آماده کوچ کردن از آن باشید و مرکبها را برای ترک دنیا آماده کنید» (فکونوا منها علی أوفاز(1)،و قرّبوا الظّهور للزّیال(2)) .

اشاره به این که:وقت بسیار تنگ است و موانع فراوان،و زمان کوچ کردن کاملا نامعلوم است،نه تنها پیران که جوانان نیز باید همیشه به حالت آماده

ص: 450


1- «اوفاز» جمع «وفز» (بر وزن نبض) به معنی سرعت کردن و عجله نمودن و آماده سفر گشتن است.
2- «زیال» به معنی «مفارقت» است و جمله «قربوا الظهور للزیال» مفهومش این است که مرکبها را آماده کنید برای کوچ کردن از دنیا و لازمه آن انجام اعمال صالح و توبه از گناه وادای حقوق خلق و خالق است.

باش، باشند.چه بسیار پدران پیر و رنجور و ناتوان ماندند و جوانان سالم و نیرومند رفتند.

نکته: نتیجه خطبه

نتیجه خطبه

امام علیه السّلام در این خطبه به نکته های مهمّی اشاره می کند که به طور خلاصه چنین است:

1-در آغاز خطبه همه را توجه به حضور خداوند در همه جا و آگاهی او از اسرار درون وجود انسان جلب می کند،تا همگان مراقب اعمال خویش باشند.

2-گواهی حقیقی بر وحدانیّت حق و نبوت پیامبر را آن آگاهی می شمرد که درون و برون با هم هماهنگ باشد و از هر گونه نفاق و دو رویی جدا گردد.

3-توجه همگان را به نزدیک بودن مرگ و کوچ از دنیا که سبب بیداری و آگاهی است جلب می کند.

4-مخاطبان خود را به مطالعه تاریخ گذشتگان در کتابها و در آثاری که از آنها در شهرها و بیابانها باقی مانده،دعوت می نماید،تا بدانند هر که باشند و به هر جا برسند سرانجام چنین سرنوشتی را دارند.

5-به دنبال این اندرزها همه را به تقوا فرا می خواند،همان تقوایی که در درون قلب انسان جای گیرد و آثارش در تمام اعمال او ظاهر شود.

6-این نکته را به همه مخاطبان یاد آور می شود که بهشت را بی حساب و کتاب به کسی نمی دهند،به بها می دهند،به بهانه،نمی دهند.

7-سرانجام این نکته مهم را یاد آور می شود که دنیا گذرگاهی است نه جایگاه اقامت،بازار تجارتی است که باید همه از آن زاد و توشه بر گیرند و در هر زمان آماده رحیل و حرکت باشند.

ص: 451

خطبۀ 133: پیرامون عظمت خداوند و یاد آوری قرآن و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یعظّم اللّه سبحانه و یذکر القرآن و النبی صلّی اللّه علیه و آله و یعظ الناس(1)

از خطبه امام علیه السّلام است که پیرامون عظمت خداوند و یاد آوری قرآن و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و اندرز مردم سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

با یک نگاه اجمالی به خطبه روشن می شود که از پنج بخش مهم تشکیل یافته است.

ص: 452


1- سند خطبه نویسنده «مصادر نهج البلاغه» سند دیگری برای این خطبه نیافته است، جز این که گفتار «ابن ابی الحدید» را که می گوید : «آنچه در این خطبه آمده است بخشهایی است که «سید رضی» از خطبه طولانی برگزیده است، دلیل بر این می داند که او اصل خطبه را دیده، هر چند به مدرک آن اشاره نکرده است. ولی این احتمال نیز وجود دارد که گفتار این ابی الحدید» استنباطی از همین خطبه موجود نهج البلاغه باشد چرا که «سید رضی» با تعبیر منها ومنها » که در این خطبه مکرر آمده، نشان داده است که خطبه را به اصطلاح تقطیع کرده است و عدم پیوند میان این بخشها نیز نشان می دهد که اصل خطبه بسیار مفصل تر بوده است نویسنده مصادر بعد از بیان بالا می افزاید: «آمدی» از علمای قرن پنجم) نیز در «غرر» این خطبه را با تفاوت هایی ذکر کرده که نشان می دهد احتمالا آن را از منبع دیگری گرفته است).

بخش اوّل از عظمت خداوند و قدرت مطلقه او و سجده تمام موجودات در برابر ذات پاکش سخن می گوید.

در بخش دوّم به عظمت قرآن و دوام و بقای آن اشاره می فرماید.

بخش سوّم در مورد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است که خداوند او را بعد از یک دوره فترت فرستاد.و نبوت را با او پایان داد.

در بخش چهارم سخن از کم ارزش بودن دنیا به میان آورده و همگان را به هوشیاری و شناخت دنیا و گرفتن زاد و توشه از آن دعوت می فرماید.

در پنجمین و آخرین بخش،اندرزهای شایسته و مؤثری به همه مخاطبان می دهد و بار دیگر به سراغ قرآن و عظمت آن و لزوم تدبّر در آیاتش باز می گردد، و به این ترتیب یک نسخه کامل سعادت برای رهروان راه حق می نویسد .

ص: 453

بخش اوّل

اشاره

و انقادت له الدّنیا و الآخرة بأزمّتها،و قذفت إلیه السماوات و الأرضون مقالیدها،و سجدت له بالغدوّ و الآصال الأشجار النّاضرة،و قدحت له من قضبانها النّیران المضیئة،و آتت أکلها بکلماته الثّمار الیانعة.

ترجمه

دنیا و آخرت زمامهای خود را به خداوند سپرده و مطیع او هستند،آسمانها و زمینها کلیدهای خود را به دست قدرت او افکنده،و درختان سرسبز هر صبحگاهان و شامگاهان در برابر او سجده می کنند و از شاخه های خود آتش های پر نور به فرمان او می افروزند،و میوه های رسیده آنها به فرمان خدا(در هر زمان)غذای(انسانها)را تقدیم داشته اند.

شرح و تفسیر: همه چیز این جهان به فرمان اوست

همه چیز این جهان به فرمان اوست

امام علیه السّلام در این بخش به بیان گوشه ای از اوصاف والای خداوند پرداخته و در پنج جمله به نکته های دقیقی در این زمینه اشاره می فرماید:نخست می گوید:

«دنیا و آخرت تمام زمامهای خود را به او سپرده و مطیع او شده اند» (و انقادت له الدّنیا و الآخرة بأزمّتها(1)) .

در حقیقت دنیا و آخرت را به حیوانهای راهوار و رامی تشبیه فرموده که زمامش بدست اوست و می برد هر جا که اراده او تقاضا کند.

ص: 454


1- «ازمّه» جمع «زمام» به معنی مهار و افسار است.

در دوّمین جمله،همین معنا را به لباس دیگری آراسته و چنین می فرماید:

«آسمانها و زمینها کلیدهای خود را به دست قدرت او افکنده اند» (و قذفت إلیه السماوات و الأرضون مقالیدها(1)) .

هر جا را اراده کند می گشاید و هر جا را اراده کند قفل می نماید و همه کارهای او مطابق حکمت است.

و در سوّمین جمله به سجود درختان پر طراوت در برابر ذات پاک او اشاره کرده می فرماید:«درختان سرسبز هر صبحگاهان و شامگاهان در برابر او سجده می کنند». (و سر تسلیم فرو می آورند)(و سجدت له بالغدوّ و الآصال(2) الأشجار النّاضرة) .

بدیهی است تکیه بر اشجار ناضره(درختان سرسبز)به معنی انحصار نیست، بلکه نمونه ای از زیباترین موجودات زنده جهان آفرینش است،که هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.و نیز صبح و شام اشاره به تمام اوقات است، همان گونه که گاه می گوییم ما صبح و شام در خدمت اسلام هستیم یعنی در همه حال لذا قرآن مجید به طور مطلق می گوید: «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ

ص: 455


1- «مقالید» به گفته غالب ارباب لغت جمع «مقلید» و به گفته بعضی جمع «مقلاد» است که به معنی کلید می باشد، و به گفته «لسان العربه اصل آن از کلمه فارسی «کلید» گرفته شده است . این واژه (مقالید) به گفته «لسان العرب» گاه به معنی «خزائن» نیز آمده است ولی در خطبه بالا معنی اول یعنی کلید مناسب تر و با تعبیر به «أزقه» در جمله قبل و «قذفت» در این جمله هماهنگ تر است
2- «غدو» جمع «غدوه» به معنی صبحگاه است و «آصال » جمع «اُصُل» (بر وزن رسل) و آن نیز جمع «اصیل» از ماده «اصل» است که به معنی عصر و أخر روز می آید و بعضی از ارباب لغت آصال و اصل هر دو را جمع اصیل دانسته اند.

یَسْجُدانِ»(1) .این احتمال نیز وجود دارد که آثار و عظمت خداوند در درختان به هنگام طلوع و غروب خورشید از هر زمان آشکارتر است.

این سجده ممکن است با زبان حال باشد چرا که نظام دقیق آفرینش آنها از علم و قدرت بی پایان آفریننده اش حکایت می کند،و ممکن است به زبان قال باشد،بنابر این که همه ذرات موجودات جهان از علم و شعوری برخوردارند و خدا را آگاهانه تسبیح می گویند و برای او سجده می کنند.

در چهارمین جمله می افزاید:«و از شاخه های خود آتش های نورانی به فرمان او بر می افروزند» (و قدحت(2) له من قضبانها(3) النّیران المضیئة) .

و این از عجایب قدرت خداست که از میان آب و خاک،مادّه ای ایجاد می کند که کانون آتش و نورانیّت است،همان آتش و نوری که بسیاری از مشکلات انسانها در پرتو آن حل می شود.

و در آخرین و پنجمین جمله می فرماید:«میوه های رسیده آنها به فرمان خدا(در هر زمان)غذای(انسانها)را تقدیم کرده اند» (و اتت أکلها بکلماته الثّمار الیانعة(4)).

نکته: بر هر چه نظر کردم سیمای تو می بینم

بر هر چه نظر کردم سیمای تو می بینم

ص: 456


1- الرحمن، آیه 6
2- «قدحت» از ماده «قدح»(بر وزن مدح) به معنی زدن سنگ و چخماق به یکدیگر برای تولید جرقه آتش است، که در قدیم معمول بوده است سپس به معنی بر افروختن آتش آمده است
3- «قضبان» جمع «قضیب» به معنی شاخه درخت است و «قضب» (بر وزن نبض، به معنی میوه های بوته ای نیز آمده است
4- «یانعه» از ماده «ینع» (بر وزن منع) به معنی رسیدن و شاداب شدن میوه است.

جمله های پر معنی بالا که آثار توحید و عظمت خدا را در عبارات مختلف و لباسهای گوناگون بیان می دارد،هماهنگ با آیات قرآن است.

قرآن مجید در یکجا می فرماید:« «لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولی وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» ؛ستایش برای اوست در این جهان و در جهان دیگر، حاکمیت نیز(در دو جهان)از آن اوست و همه شما به سوی او باز گردانده می شوید»(1).

و در جای دیگر می فرماید:« «لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ؛ کلیدهای آسمان و زمین از آن اوست»(2).

و در آیه دیگر می خوانیم:« «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ» ؛آیا ندیدی که تمام کسانی که در آسمانها و کسانی که در زمینند برای خدا سجده می کنند،و(همچنین)خورشید و ماه و ستاره گان و کوهها و درختان و جنبدگان»(3).

و نیز می فرماید:« «الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ» ؛همان خدایی که برای شما از درخت سبز آتش آفرید و شما به وسیله آن آتش می افروزید»(4).

و نیز در جای دیگر فرموده:« «وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ» «کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ» ؛او کسی است که باغهای معروش(باغهایی که شاخه های درختانش

ص: 457


1- قصص، آیه 70
2- زمر، آیه 63
3- حج، آیه 18
4- یس آیه 80

روی دار بست هاست)و باغهای غیر معروش آفرید،و همچنین نخل و انواع زراعت که از نظر میوه و طعم با هم متفاوتند...از میوه های آن به هنگامی که به ثمر می رسد بخورید...»(1).

به هر حال هر چه در آیات قرآن مجید و خطبه هایی همچون خطبه بالا دقت می کنیم،عظمت و قدرت و نعمت خداوند بر ما آشکارتر می شود و حس شکرگزاری،ما را به سوی او فرا می خواند تا از چشمه زلال معرفتش سیراب شویم و به صفات جمال و جلالش آشنا گردیم.

ص: 458


1- انعام، آیه 141.

ص: 459

بخش دوّم

اشاره

منها:و کتاب اللّه بین أظهرکم ناطق لا یعیا لسانه،و بیت لا تهدم أرکانه، و عزّ لا تهزم أعوانه.

ترجمه

کتاب خداوند در میان شماست سخنگویی است که هرگز زبانش(از حق گویی)خسته نمی شود،و خانه ای است که پایه هایش هرگز فرو نمی ریزد،و قدرتی است که هیچ گاه یارانش شکست نمی خورند!

شرح و تفسیر: قرآن کتاب جاویدان

قرآن کتاب جاویدان

امام علیه السّلام در این بخش کوتاه از کلامش،به اهمیّت کلام اللّه،قرآن مجید می پردازد و با سه جمله کوتاه و گویا،حق مطلب را ادا می کند می فرماید:«کتاب خداوند در میان شماست سخنگویی است که هرگز زبانش(از حق گویی)خسته نمی شود،و خانه ای است که پایه هایش هرگز فرو نمی ریزد،و قدرتی است که هیچ گاه یارانش شکست نمی خورند» (و کتاب اللّه بین أظهرکم(1) ناطق لا یعیا(2) لسانه،و بیت لاّتهدم أرکانه،و عزّ لا تهزم أعوانه) .

ص: 460


1- «اظهر» جمع «ظهر» به معنی پشت هر چیزی است و تعبیر به «بین اظهر کم» در بسیاری از موارد به معنی دفاع کردن از چیزی بکار می رود، چرا که هنگامی که افراد، بخواهند مثلا از شهری دفاع کنند پشت به آن شهر کرده و اطراف آن حلقه می زنند و رو به سوی دشمن می کنند. سپس این تعبیر در مواردی که شخص یا چیزی در میان جمعیتی قرار دارد اعم از این که پشتیبان او باشند یا نباشند بکار رفته است و در خطبه بالا به همین معناست.
2- «یعیی» از ماده «عی» (بر وزن حی) به معنی خسته شدن و ناتوان گشتن است و به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معنی ناتوانی و عجزی است که بر اثر راه رفتن زیاد به جسم انسان عارض می شود سپس به هر نوع عجز و ناتوانی و تعب اطلاق شده است.

در جمله اوّل اشاره به هدایت قرآن در هر زمان و هر مکان و در هر شرایط و هر دوران می نماید،گر چه ظاهرا خاموش است ولی با صد زبان،پیوسته سخن می گوید و هر کس در کنار آن بنشیند و گوش هوش به آن بسپارد آواز قرآن را می شنود که درس های زندگی سعادت بخش را پیوسته در گوش انسانها فرو می خواند.

جمله «لا یعیا لسانه» (زبانش خسته و ناتوان نمی شود)ممکن است اشاره به این باشد که گذشت زمان هرگز حقایق قرآن را کهنه نمی کند،و چنانکه در روایات وارد شده همواره تازه و شاداب است(1).

و در جمله دوّم اشاره به نکته دیگری می کند و آن مسأله حافظیّت قرآن است،همان گونه که یک خانه مستحکم که دارای ستون های استوار است اهل خود را از گزند حوادث،گرما،سرما،حیوانات درنده و دشمنان و سارقان حفظ می کند،قرآن مجید نیز پیروان خود را در چنبر تعلیمات خود گرفته و از انحراف و گمراهی و وسوسه خناسان و دستبرد شیاطین محفوظ می دارد.

و در سوّمین جمله به این حقیقت اشاره می فرماید که هر کس در سایه قرآن قرار گیرد و به یاری قرآن برخیزد،قدرتی شکست ناپذیر می شود،چرا که قدرت هدایت قرآن از قدرت خداوند سرچشمه گرفته و قدرت خداوند شکست ناپذیر است،و به مصداق« «إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ»(2)

ص: 461


1- این سخن در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «هو فی کل زمان جدید وعند کل قوم غض إلی یوم القیامة » (بحار الأنوار، جلد 2، صفحه 280)
2- آل عمران، آیه 160

؛اگر خدا شما را یاری کند هیچ کس بر شما چیره نمی شود»،آنان که مشمول یاری قرآن شوند از هیچ دشمنی شکست نمی خورند.

نکته: قرآن ناطق

قرآن ناطق

ممکن است جمله ای که در فراز بالا آمد که از قرآن به ناطقی خستگی ناپذیر تعبیر فرموده،این سؤال را برانگیزد که چگونه این تعبیر با بیان دیگری که از شخص امام علیه السّلام در خطبه 158 نقل شده سازگار است،آن جا که می فرماید:«ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن اخبرکم عنه؛این قرآن است او را به نطق در آورید ولی او هرگز سخن نمی گوید اما من شما را از آن با خبر می سازم».

و با جمله دیگری که در خطبه 183 آمده است که می فرماید:«فالقرآن آمر زاجر و صامت ناطق؛قرآن امر و نهی می کند و خاموش و گویاست».

آیا این تعبیرات با هم تضاد ندارد؟ پاسخ این سؤال با کمی دقت روشن می شود.یا به تعبیر دیگر عبارات بالا یکدیگر را تفسیر می کنند زیرا هنگامی که امام علیه السّلام در یک عبارت از قرآن تعبیر به صامت و ناطق می کند،مفهومش این است که هر تعبیری ناظر به چیزی است مثلا می توان گفت:قرآن از نظر ظاهر خاموش است ولی در واقع با صدای رسا سخن می گوید،یا این که در برابر افراد سطحی نگر خاموش است ولی برای اندیشمندان و متدّبران در قرآن به وضوح سخن می گوید،و یا این که قرآن در ادامه راهکارهای اصولی ناطق است ولی برای تطبیق آن بر مصادیق و استنباط احکام جزئی(مانند داستان تحکیم در جریان جنگ صفّین)باید مجتهدان آگاه از آن سخن بگویند.

ص: 462

این احتمالات سه گانه منافاتی با هم ندارند و همه می تواند در مفهوم جامع کلام امام علیه السّلام جمع شوند.

در ذیل همین خطبه توضیح بیشتری در این زمینه خواهد آمد.

ص: 463

بخش سوّم

اشاره

منها:أرسله علی حین فترة من الرّسل،و تنازع من الألسن، فقفّی به الرّسل،و ختم به الوحی،فجاهد فی اللّه المدبرین عنه، و العادلین به.

ترجمه

خداوند او(پیامبر اسلام)را پس از یک دوران فترت و فاصله از پیامبران پیشین فرستاد،به هنگامی که هر کسی به گونه ای(از مذهب خود)سخن می گفت(و نزاع در میان آنها در گرفته بود)او را به دنبال رسولان(پیشین) فرستاد(تا برنامه های آنها را کامل کند)و وحی(خود)را با او پایان داد.و او در راه خدا با کسانی که به خدا پشت کرده و آنها که برای او همتایی قرار داده بودند به جهاد پرداخت.

شرح و تفسیر: رسالت خاتم الأنبیا

رسالت خاتم الأنبیا

به دنبال بخش اوّل و دوّم که سخن از صفات پروردگار و قرآن مجید می گفت، امام علیه السّلام در این بخش،در چند جمله کوتاه و پر معنا از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید،می فرماید:«خداوند او(پیامبر اسلام)را پس از یک دوران فترت و فاصله،از پیامبران پیشین فرستاد،به هنگامی که هر کسی به گونه ای(از مذهب خود)سخن می گفت(و نزاع در میان آنها در

ص: 464

گرفته بود)» (أرسله علی حین فترة(1) من الرّسل،و تنازع من الألسن) .

تعبیر به«تنازع من الألسن»اشاره به این است که گفتگوهای پیروان مذاهب مختلف،اعم از بت پرستان و اهل کتاب و آنان که به هیچ مذهبی ایمان نداشتند،یک گفتگوی منطقی با محتوای فکری و عقلی نبود،بلکه هر کدام برای اثبات حقانیّت خود الفاظی از روی تعصّب به هم می بافتند،و همین نزاع و اختلافهای لفظی گاه سرچشمه جنگها و خون ریزیهای شدیدی می شد.

سپس می افزاید:«خداوند او را به دنبال رسولان(پیشین)فرستاد(تا برنامه های آنها را کامل کند)و وحی خود را به او پایان داد» (فقفّی(2) به الرّسل، و ختم به الوحی) .

در این جا امام علیه السّلام،به دو نکته اشاره می فرماید:نخست این که:پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله مسیر پیامبران پیشین را ادامه داد،چرا که مسیر همه آنها از نظر کلی یکی است،و دیگر این که:برنامه های آنها را به کمال رسانید و نبوت را به او ختم کرد.

و در پایان این فراز می فرماید:«پس او در راه خدا با کسانی که به خدا پشت کرده،و آنها که برای او همتایی قرار داده بودند به جهاد پرداخت» (فجاهد فی اللّه المدبرین عنه،و العادلین(3) به) .

ص: 465


1- «فترة وفتور» در اصل به معنی سکون و آرامش است و گاه به معنی ضعف و شتی می آید و به فاصله میان دو حرکت یا دو حادثه یا دو انقلاب نیز گفته می شود و به همین مناسبت از فاصله های میان ظهور انبیای بزرگ به دوران فترت تعبیر می کنند.
2- «قفی» از ماده «قفا» به معنی پشت آمده است. این تعبیر در مورد پشت سر چیز دیگری در آمدن به کار می رود
3- «عادلین» جمع «عادل» از ماده «عدل» ابر وزن فکر) است به معنی معادل و شبیه و همتا قرار دادن می باشد و هر گاه از ماده «عدل» (بر وزن تظم، گرفته شود به معنی عدالت و دادگری است و اگر از ماده «عدول» باشد به معنی منحرف شدن و بازگشت از چیزی است بنابراین واژه «عادل» در سه معنا به کار می رود ولی در خطبه بالا به همان معنی اول یعنی همتا قرار دادن آمده است، (توجه کنید معنی اول معمولا به وسیله «باء» متعدی می شود و معنی سوم به وسیله «عن»)

در واقع کافران دو گروه بودند:گروهی که به کلی خدا را به فراموشی سپرده و اعتقادی به حق نداشتند و گروه دیگری که مشرک بوده و برای خداوند همتایانی قرار داده بودند.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با هر دو گروه جهاد کرد،نخست جهاد فرهنگی و تبلیغی؛سیزده سال تمام به این جهاد پرداخت و گروه زیادی را از این طریق به آیین اسلام در آورد سپس هنگامی که مشاهده کرد گروه معاندان و بندگان زر و زور،سدّ راه مردم پاکدل و مانع پذیرش آیین خدا هستند،دست به جهاد نظامی زد تا مانع را از سر راه بر دارد،بی آن که کسی را مجبور به پذیرش آیین خود کند،چرا که «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» .

کوتاه سخن این که:امام علیه السّلام در این عبارت،تمام برنامه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را در جهاد خلاصه می کند،جهادی که مفهوم وسیعی دارد و هر گونه تلاش و کوشش را برای پیشرفت آیین حق شامل می شود.

تعبیر به «جاهد فی اللّه» اشاره لطیفی به این نکته است که او هرگز نه در بند مال بود،و نه مقام،و نه جاه،و نه جلال،بلکه،تنها برای خدا و نجات بندگان او تلاش و جهاد نمود.

ص: 466

ص: 467

بخش چهارم

اشاره

منها:و إنّما الدّنیا منتهی بصر الأعمی،لا یبصر ممّا وراءها شیئا، و البصیر ینفذها بصره،و یعلم أنّ الدّار وراءها.فالبصیر منها شاخص، و الأعمی إلیها شاخص.و البصیر منها متزوّد،و الأعمی لها متزوّد.

ترجمه

به راستی که دنیا،منتهای دید کوردلان است،و ما ورای آن،چیزی نمی بینند،در حالی که شخص بصیر و روشن ضمیر،دیدش در آن نفوذ می کند و از آن می گذرد،و می داند که سرای جاویدان ورای آن است.از این رو،شخص بصیر و بینا،آماده کوچ کردن از دنیاست،حال آن که،کوردل اعمی،چشمش را به آن دوخته و به سوی آن حرکت می کند،ولی انسان بصیر و بینا از آن،زاد و توشه بر می گیرد،در حالی که کوردل،برای آن،زاد و توشه می اندوزد!

شرح و تفسیر: دنیا آخرین نقطه دید کوردلان

دنیا آخرین نقطه دید کوردلان

-امام علیه السّلام در این بخش-آن گونه«شارح بحرانی»گفته،نکات لطیف و جالبی را در عین فشردگی عبارات بیان فرموده و به اصولی که رهگشای زندگی انسانهاست توجه داده است:

نخست می فرماید:«به راستی که دنیا منتهای دید کوردلان است» (و إنّما الدّنیا منتهی بصر الأعمی) .

ص: 468

و در توضیح و تکمیل آن می افزاید:«و ما ورای آن چیزی نمی بینند در حالی که شخص بصیر و روشن ضمیر،دیدش در آن نفوذ می کند و از آن می گذرد،و می داند که سرای جاودان،ورای آن است» (لا یبصر ممّا وراءها شیئا،و البصیر ینفذها بصره،و یعلم أنّ الدّار وراءها) .

آری دنیاپرستان،به خاطر دلباختگی و شیفتگی،نسبت به زرق و برق دنیا، همچون کسی هستند که در زندانی بدون روزنه،محبوس است،جز داخل زندان چیزی را نمی بینند،یا دید چشمشانشان ضعیف است و یا حجابها اطراف آنها را گرفته،و یا هر دو.

ولی حق جویان حق طلب،دیدشان نافذ و حجابی در برابر آنها نیست،به همین دلیل سرای آخرت را که منزلگاه جاودانی آنهاست،با چشم دل،به روشنی می بینند،و تمام همّت خود را متوجّه آن می سازند.

اساسا اگر دنیا را آن چنان که هست،بشناسیم،ایمان به آخرت به دنبال آن خواهد بود،چرا که دنیا،منهای آخرت،نامفهوم است،آیا خالق حکیم،ممکن است این همه تشکیلات وسیع جهان را بیافریند برای این که انسانها چند روزه، در آن بخورند و بنوشند،بخوابند و بیدار شوند و سرانجام بمیرند و خاک شوند و به فراموشی سپرده شوند؟در حالی که قسمت آغاز این عمر کوتاه همانند قسمت پایانش،آمیخته با ضعف و ناتوانی است و قسمت میانی که قابل استفاده است توأم با انواع مشکلات و مصائب و درد و رنجهاست؟کدام حکیم،چنین کار غیر حکیمانه ای انجام می دهد؟! به همین دلیل،قرآن مجید می فرماید: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» ؛آنها فقط ظاهری از زندگی دنیا را می دانند و از آخرت(و پایان کار)غافلند»(1).

ص: 469


1- روم، آیه 7.

در دوّمین نکته که در واقع جنبه نتیجه نسبت به نکته اوّل،دارد می فرماید:«از این رو شخص بصیر و بینا آماده کوچ کردن از دنیاست،حال آن که کوردل اعمی،چشمش را به آن دوخته و به سوی آن حرکت می کند» (فالبصیر منها شاخص،و الأعمی إلیها شاخص) .

بنابر این تفسیر«شاخص»در دو معنا بکار رفته،و به اصطلاح مصداق «جناس تام»است؛معنی اوّل از مادّه«شخوص»به معنی کوچ کردن و رخت بر بستن است،و معنی دوّم خیره شدن و چشم به جایی دوختن و از حرکت بازماندن،گویی چشم می خواهد از حدقه بیرون آید و از آن جا رخت بربندد.

این عبارت تفسیر دوّمی دارد که بسیاری از شارحان نهج البلاغه فقط همان را ذکر کردند و آن این که«شاخص»در این جا به معنی کوچ کننده است منتها هنگامی که گفته شود:«منها شاخص»یعنی از آن کوچ می کند و هنگامی که گفته شود «الیها شاخص» یعنی به سوی آن کوچ می کند و فرق افراد بصیر و کوردل در همین است.

و در سوّمین و آخرین نکته می فرماید:«انسان بصیر و بینا از آن(دنیا)زاد و توشه بر می گیرد در حالی که کوردل برای آن،زاد و توشه می اندوزد!» (و البصیر منها متزوّد،و الأعمی لها متزوّد) .

در این تعبیر لطیف نیز«متزوّد»به معنی کسی است که زاد و توشه می اندوزد،بینایان از آن برای سرای آخرت زاد و توشه می اندوزند،همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی»(1) ولی کوردلان برای زیستن و عیش و نوش در دنیا،زاد و توشه می اندوزند؛

ص: 470


1- بقره، آیه 197

تفاوت این دو مسیر کاملا مختلف،فقط با کلمه«منها»و«لها»مشخص شده است.

نکته: دو دیدگاه در مورد دنیا

همواره دو دیدگاه در میان انسان ها در مورد دنیا،وجود داشته است:

پیروان ادیان آسمانی دنیا را به عنوان منزلگاهی می دیدند که باید در مسیر آخرت از آن زاد و توشه برگیرند و به کمک این زاد و توشه به مقصد نهایی که سعادت جاویدان در سرای آخرت است برسند.

دیدگاه دوّم دیدگاه پیروان مکتب ماتریالیسم و مادیگری(و مذاهبی که متمایل به آنها بودند)می باشد که دنیا را تنها سرمایه انسان،و هدف نهایی و مقصد اصلی او می پنداشتند و تمام نیروی،خود را برای نیل به آن به کار می گرفتند.

پیروان دیدگاه اوّل،گاهی در عمل هماهنگ با پیروان دیدگاه دوّم می شدند، یعنی با این که اعتقادشان نسبت به دنیا این بود که وسیله ای برای تحصیل آخرت است ولی عملشان نشان می داد که آن اعتقاد،فراموش شده و دنیا را به عنوان یک هدف نهایی پذیرفته اند.

از همین رو پیشوایان بزرگ دین،با عبارات مختلف به آنها هشدار می دادند تا در خواب نمانند و به بیراهه کشیده نشوند.

گاه می فرمودند:«تجهّزوا رحمکم اللّه فقد نودی فیکم بالرّحیل؛آماده حرکت شوید خدا شما را رحمت کند،به یقین فریاد«کوچ کنید»در میان شما بلند است»(1) و گاه می فرمودند:«النّاس عبید الدّنیا و الدّین

ص: 471


1- نهج البلاغه، خطبه 204,

لعق علی السنتهم؛مردم(غافل)بندگان دنیایند و دین لقلقه زبان آنهاست»(1). و گاه می فرمودند:«الدّنیا تغرّ و تضرّ و تمرّ؛دنیا می فریبد و زیان می رساند و می گذرد»(2).

و گاه مانند خطبه بالا می فرمودند:«دنیا منتهای دید کوردلان است،در ما ورای آن،چیزی نمی بینند،ولی بینایان روشن ضمیر دیدشان در آن نفوذ کرده و از آن می گذرد و جهان جاودانی را که ورای آن است را می بینند».

و سخت ترین مانع،در مسیر انسانها،همین غفلت خطرناک است که دامان گروه زیادی را می گیرد،و مهم ترین وظیفه رهبران الهی،توجه دادن مردم به این واقعیت است که،دنیا گذرگاه است نه اقامتگاه!

ص: 472


1- بحار الأنوار، جلد 44، صفحه 383
2- نهج البلاغه، کلمات قصار شماره 415.

ص: 473

بخش پنجم

اشاره

منها:و اعلموا أنّه لیس من شیء إلاّ و یکاد صاحبه یشبع منه و یملّه إلاّ الحیاة فإنّه لا یجد فی الموت راحة.و إنّما ذلک بمنزلة الحکمة الّتی هی حیاة للقلب المیّت،و بصر للعین العمیاء،و سمع للأذن الصّمّاء،وریّ للظّمآن، و فیها الغنی کلّه و السّلامة.کتاب اللّه تبصرون به،و تنطقون به، و تسمعون به،و ینطق بعضه ببعض،و یشهد بعضه علی بعض،و لا یختلف فی اللّه،و لا یخالف بصاحبه عن اللّه.قد اصطلحتم علی الغلّ فیما بینکم،و نبت المرعی علی دمنکم.و تصافیتم علی حبّ الآمال،و تعادیتم فی کسب الأموال.لقد استهام بکم الخبیث،و تاه بکم الغرور،و اللّه المستعان علی نفسی و أنفسکم.

ترجمه

بدانید در دنیا انسان ممکن است از هر چیزی سیر شود جز از حیات و زندگی(که انسان هرگز از آن سیر نخواهد شد)؛چرا که در فقدان آن احساس راحتی نمی کند.این(حیات و زندگی)همانند علم و دانش است که حیات قلب مرده،و بینایی چشم نابینا،و شنوایی گوش ناشنوا،و مایه سیراب شدن تشنگان است،و بی نیازی و سلامت کامل،تنها در آن می باشد.

این کتاب خداست که به وسیله آن(حقایق را)می بینید و با آن سخن می گویید و به وسیله آن می شنوید،بخشی از آن،از بخش دیگر سخن می گوید، (و متشابهات در پرتو محکمات تفسیر می شود)بعضی گواه بعضی دیگر است(و یکدیگر را تأیید می کند).آنچه درباره خدا می گوید،هماهنگ

ص: 474

است(و اختلافی در آن نیست)و آن کس را که دوست قرآن است از خدا جدا نمی سازد.

شما در میان خود بر خیانت و حسد و کینه ورزی توافق کرده اید،و گیاهان متعفن بر مزبله(افکار)شما روییده.در محبّت و دلبستگی به آرزوها هماهنگ شده اید،ولی در کسب اموال به دشمنی پرداخته اید.شیطان شما را سرگردان ساخته(و راه سعادت و نجات را گم کرده اید و)این فریبکار شما را به هلاکت افکنده است! از خدا برای(نجات خویش)و شما یاری می طلبم.

شرح و تفسیر

امام علیه السّلام در این بخش به مسائل مهم و نکات مختلفی اشاره می کند که ظاهرا چندان ارتباط میان آنها نیست،و به همین دلیل بعضی از شارحان نهج البلاغه معتقدند این جملات گزیده هایی است که مرحوم«سیّد رضی»از سخن طولانی امام علیه السّلام که پیوند مطالب در آن،محفوظ بوده،بر گرفته است؛چرا که در آن فصاحت و بلاغت بیشتری یافته و اگر رابطه روشنی در میان آنها نمی بینیم، به همین دلیل است ولی به هر حال هر نکته ای گوهر گرانبهایی است،و حکمت والایی در آن نهفته است.

نخست برای نشان دادن اهمیّت علم و دانش که حیات قلب آدمی است،به سراغ تشبیهی می رود و می فرماید:بدانید در دنیا انسان ممکن است از هر چیزی سیر شود جز از حیات و زندگی(که انسان هرگز از آن سیر نخواهد شد) چرا که در فقدان آن احساس راحتی نمی کند». (و اعلموا أنّه لیس من شیء إلاّ و یکاد صاحبه یشبع منه و یملّه إلاّ الحیاة فإنّه لا یجد فی الموت راحة) .

ص: 475

بسیاری از شارحان نهج البلاغه در این جا این سؤال را مطرح کرده اند،که:

بیان فوق با آنچه از بعضی از آیات و روایات استفاده می شود سازگار نیست،که مرگ برای اولیاء اللّه راحت و مطلوب است.

از جمله در سوره«جمعه»می خوانیم:« «قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ؛بگو ای یهودیان!اگر گمان می کنید که فقط شما دوستان خدایید نه سایر مردم،پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید(تا به لقای محبوبتان برسید)(1)»و در سوره«واقعه»می خوانیم:« «فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ» ؛پس اگر او(کسی که در آستانه مرگ قرار گرفته) از مقربان باشد،در روح و ریحان و بهشت پر نعمت است»(2).

بدیهی است کسی که خود را در آستانه روح و ریحان و بهشت پر نعمت می بیند،از مرگ کراهت نخواهد داشت،و در حدیث مشهوری از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«لیس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه؛برای مؤمن در این جا راحتی غیر از لقاء اللّه(و شتافتن به دیار باقی)نیست»(3)،همین معنا با عبارت دیگری از امام صادق علیه السّلام نقل شده است،فرمود:«لا راحة لمؤمن علی الحقیقة إلاّ عند لقاء اللّه؛برای هیچ فرد با ایمانی حقیقتا(در دنیا)راحتی نیست مگر هنگام ملاقات پروردگار»(4).

ص: 476


1- جمعه آیه 6
2- واقعه، آیات 88 - 89
3- شرح نهج البلاغه ابن میثم، جلد 3، صفحه 157.
4- بحار الأنوار، جلد 69 صفحه 69

و در دعای معروف امام علی بن الحسین علیه السّلام(دعای روز سه شنبه)آمده است:«و اجعل الحیاة زیادة لی فی کلّ خیر و الوفاة راحة لی من کلّ شرّ؛ زندگی این جهان را برای من سبب افزونی در هر نیکی قرار ده،و وفات را سبب راحتی از هر بدی».

در پاسخ این ایراد جوابهای متعددی ذکر شده که از همه روشنتر این است که این تعبیر اشاره به توده مردم است،که غالبا از مرگ گریزانند،و اما خاصّان پروردگار حساب ویژه ای دارند.

این احتمال نیز وجود دارد که حتی اولیاء اللّه از این نظر که مرگ به دوران زاد و توشه گرفتن و پیمودن مسیر تکامل آنها پایان می دهد از آن بیزارند.

به هر حال امام علیه السّلام این مقدمه را به عنوان یک نتیجه گیری و تشبیه در مورد علم و دانش که هرگز انسان از آن سیراب نمی شود ذکر کرده است،می فرماید:

این(حیات و زندگی)همانند علم و دانش است که حیات قلب مرده،و بینایی چشم نابینا و شنوایی گوش ناشنوا،و مایه سیراب شدن تشنگان است و بی نیازی و سلامت کامل تنها در آن می باشد» (و إنّما ذلک بمنزلة الحکمة الّتی هی حیاة للقلب المیّت،و بصر للعین العمیاء،و سمع للأذن الصّمّاء، و ریّ(1) للظّمآن(2)،و فیها الغنی کلّه و السّلامة) .

در واقع امام علیه السّلام می فرماید:دو نوع حیات وجود دارد حیات مادی و جسمانی،که غالبا مردم از آن سیر نمی شوند و حیات معنوی و روحانی،که از آن برتر است و آن،علم و دانش می باشد که خردمندان و آگاهان هیچ گاه از آن، سیر و ملول نخواهند شد.

بنابر این مشارّ الیه«ذلک»دقیقا همان چیزی است که قبل از آن وارد شده و آن حیات مادی است که توده مردم از آن سیر نمی شوند.

ص: 477


1- «ری» معنی مصدری دارد و به معنی سیراب شدن است.
2- «ظمآن» از ماده «ظمأ» (بر وزن طمع) به معنی تشنه است.

شگفت آور است که در این جا شارحان نهج البلاغه هر کدام،احتمالی درباره جمله بالا ذکر کرده اند در حالی که تفسیرش روشن است و این شبیه چیزی است که در کلمات قصار امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است که:«منهومان لا یشبعان طالب علم و طالب دنیا؛دو گرسنه اند که هرگز سیر نمی شوند،طالب علم و طالب دنیا».(1)

به هر حال منظور از«حکمت»در عبارت فوق،علم و دانش است همان علم و دانشی که انسان را به خدا نزدیک کند،و امور زندگی مادی و معنوی را نظام بخشد،و از بیهوده کاری باز دارد،و در یک جمله،همان گونه که در قرآن مجید آمده است:خیر کثیر را عائد صاحبش بنماید؛ «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»(2).

امام علیه السّلام در عبارت پر معنی بالا،اوصاف پنجگانه ای برای حکمت بیان می کند،و موقعیت آن را در زندگی مادی و معنوی بشر روشن می نماید، نخست می فرماید:حکمت،حیات قلب مرده است یعنی ارواح و افکاری که بر اثر جهل همچون مردگان هیچ حرکت و اثر مثبتی ندارند،در پرتو علم و حکمت جان می گیرند و زنده می شوند و به حرکت در می آیند.

دوّم و سوّم این که:حکمت،چشمان کوردلان و گوشهای ناشنوایان را بینا و شنوا می کند و حقایقی را که به خاطر فرو افتادن پرده های جهل بر چشم و گوش ناآگاهان قابل دیدن و شنیدن نبود برای آنها روشن می سازد به گونه ای که چهره حق را در سرتاسر آفرینش می بینند و آوای تسبیح موجودات را می شنوند و پیام رهبران الهی را درک می کنند.

و در چهارمین و پنجمین وصف می فرماید:تشنگان حق از سرچشمه حکمت سیراب می شوند و تمام بی نیازی و سلامت را در آن می یابند

ص: 478


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 457
2- بقره، آیه 269

و به این ترتیب چیزی از خیر و برکت و سعادت و خوشبختی باقی نمی ماند،جز این که در حکمت و دانش نهفته است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،بحث جالب و گویایی درباره قرآن مجید بیان می کند که به عقیده بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله های مستأنفه ای است که ارتباط آن با جمله های قبل،به خاطر جداسازی و گزینش سیّد رضی قطع شده است(1) ،ولی همان گونه که مرحوم بحرانی در شرح خود بیان کرده،این جمله ها بی ارتباط با بحث سابق نیست چرا که یکی از سرچشمه های مهم حکمت را که قرآن مجید می باشد بیان فرموده،یا به تعبیر دیگر انگشت روی مصداق کامل حکمت گذارده،و جالب این که اوصافی را که برای قرآن بیان می کند شبیه اوصافی است که در جمله های بالا برای حکمت بیان فرمود.

به هر حال می فرماید:«این کتاب خداست که به وسیله آن(حقایق را) می بینید،و با آن سخن می گویید،و به وسیله آن می شنوید،بخشی از آن از بخشی دیگر سخن می گوید(و متشابهات در پرتو محکمات تفسیر می شود)و بعضی گواه بعض دیگر است(و یکدیگر را تأیید می کنند)آنچه درباره خدا می گوید هماهنگ است(و اختلافی در آن نیست)و کسی را که همنشین اوست از خدا جدا نمی سازد». (کتاب اللّه(2) تبصرون به،و تنطقون به،و تسمعون به، و ینطق بعضه ببعض،و یشهد بعضه علی بعض،و لا یختلف فی اللّه،و لا یخالف بصاحبه عن اللّه) .

ص: 479


1- این احتمال را «ابن ابی الحدید» و «مرحوم شارح خویی» و «محمد عبده» برگزیده اند
2- «کتاب الله » در این جا خبر میتدای محذوف است و در اصل «هذا کتاب الله» بوده است. بعضی نیز احتمال داده اند که خبر دوم برای «ذلک» و یا عطف بیان برای خبر «ذلک» بوده باشد ولی این دو احتمال بسیار بعید است.

این اوصاف هفتگانه که امام علیه السّلام درباره قرآن بیان فرموده از جهاتی شبیه اوصاف پنجگانه ای است که برای حکمت به طور کلی بیان فرموده است.

جالب این که در بسیاری از آیات قرآن مجید کتاب و حکمت در کنار هم قرار گرفته اند(1) که نشان می دهد رابطه تنگاتنگی در میان آنهاست و پیامبران الهی در سایه این دو(کتاب و حکمت پیش می رفتند).

به هر حال اوصافی که برای قرآن در این عبارات آمده که مایه بینایی و شنوایی و سخن گفتن به حق است در آیات قرآن نیز به بعضی از آنها اشاره شده آن جا که می فرماید:« «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ» ؛آیاتی که باعث بصیرت شما می شود از سوی خداوند به سراغ شما آمد»(2).

بی شک آن قدر آیات الهی و نشانه های حق،در قرآن مجید وارد شده که انسان به کمک آن می تواند جمال حق را ببیند و با زبان گویا از آن دفاع کند و پیام خدا را از لابه لای آن بشنود.

جمله «ینطق بعضه ببعض» با جمله: «یشهد بعضه علی بعض» تفاوت روشنی دارد،زیرا در جمله نخست سخن از این است که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کند و متشابهات در پرتو محکمات تبیین می شود،ولی جمله دوّم می گوید آیات قرآن با یکدیگر هماهنگ است و هر کدام دیگری را تقویت می کند و بر آن گواهی می دهد.

جمله «و لا یختلف فی اللّه» اشاره به این است که قرآن مجید در بیان صفات جلال و جمال خدا و آیات عظمت او-که مهمترین مباحث قرآن است- اختلافی با یکدیگر ندارند و همه از آن ذات پاک جامع تمام کمالات و نامتناهی از هر جهت،سخن می گویند.

ص: 480


1- رجوع شود به بقره، آیات 129، 151، 231 و آل عمران، آیات 48، 81 و...
2- انعام، آیه 104

و جمله «و لا یخالف بصاحبه عن اللّه» اشاره به این است که هیچ یک از آیات قرآن انسان را از مسیر حق دور نمی سازد بلکه به سوی او پیش می برد.آن کس که تمسک به قرآن جوید هرگز گمراه نمی شود و هر کس امید به آن بندد ناامید نمی گردد.

قرآن مجید خود را این گونه معرفی می کند:« «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» ؛آیا درباره قرآن نمی اندیشند،اگر از سوی غیر خدا بود اختلاف فراوانی در آن می یافتند»(1).

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن همچون طبیبی حاذق،و پزشکی ماهر،به بیان دردهای معنوی مخاطبان خود می پردازد و این نکته را به آنها گوشزد می کند که چرا و به چه علت با داشتن چنین قرآنی نتوانستید راه خود را به سوی حق ادامه دهید!-بنابر این آنچه بعضی از شارحان پنداشته اند که:

جمله های بعد ارتباطی به جمله های قبل ندارد صحیح به نظر نمی رسد-.

نخست می فرماید:(گویی)«شما در میان خود بر خیانت و حسد و کینه ورزی توافق کرده اید» (قد اصطلحتم علی الغلّ(2)فیما بینکم) .

سپس می افزاید:«و گیاهان متعفن بر مزبله(افکار)شما روییده» (و نبت المرعی علی دمنکم(3)) .

اشاره به این که اعمال ناصواب شما از افکار آلوده شما نشأت می گیرد.

ص: 481


1- نساء، آیه 82
2- «غل» از ماده «غلول» یا «غل» (بر وزن افول و اجل) در اصل به معنی نفوذ تدریجی و مخفیانه آب در ریشه درختان است، سپس از آن جا که خیانت به صورت مخفیانه و تدریجی حاصل می شود به آن «غل» که معنی اسم مصدری دارد، اطلاق می شود.
3- «دمن» جمع «دمنه » (بر وزن فتنه ) به معنی سرگین و مزیله است و به کینه های درونی و قدیمی نیز اطلاق می شود.

و در بیان سوّمین و چهارمین نقطه ضعف آنها می فرماید:«در محبّت و دلبستگی به آرزوها با هم توافق کرده اید،ولی در کسب اموال به دشمنی پرداخته اید» (و تصافیتم علی حبّ الآمال،و تعادیتم فی کسب الأموال) .

نقطه اشتراک شما گرفتار شدن در چنگال آرزوهای دور و دراز است،و نقطه اختلافتان در کسب مال،که هر کدام می خواهید مالی را که در چنگ دیگری است از او بربائید.

در واقع نقاط ضعف آنها را می توان در چهار کلمه خلاصه کرد:کینه و حسد،ریا کاری ظاهر سازی،آرزوهای دور و دراز و جنگ و ستیز برای کسب اموال،و به یقین جامعه ای که این چهار صفت رذیله بر آن حاکم باشد هرگز روی آسایش و آرامش را نخواهد دید،پیوسته نزاع و کشمکش و جنگ و دعوا و انواع تنشها بر آن حاکم است و در چنین شرایطی در برابر دشمنان خارجی سخت ضعیف و زبون و ناتوانند،آنها اگر اتفاق و اتحادی با هم داشته باشند در دنیاپرستی و آرزوهای دور و دراز است.

اگر منظره زیبایی در میان آنها دیده شود همچون منظره گلهای زیبایی است که بر مزبله بروید و ریشه آنها متعفن است.

در واقع گویا امام علیه السّلام می خواهد این نکته را به آنها بفهماند که همان اصول حاکم بر جامعه جاهلی قبل از اسلام که در صدر همین خطبه به آن اشاره شد، امروز در میان شما بار دیگر زنده شده است.سپس امام علیه السّلام در پایان خطبه به یکی از ریشه های مهم انحراف آنها که همان وسوسه های شیاطین باشد اشاره کرده،و در تعبیر زیبایی می فرماید:

«شیطان شما را سرگردان ساخته(و راه سعادت و نجات را گم کرده اید)و این فریبکار شما را به هلاکت افکنده،از خدا برای(نجات)خویش و شما یاری

ص: 482

می طلبم» (لقد استهام بکم الخبیث،و تاه(1) بکم الغرور(2)،و اللّه المستعان علی نفسی و أنفسکم) .

قرآن مجید می گوید:« «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» ؛اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود هرگز احدی از شما پاک نمی شد».(3) و نیز می گوید:« «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاّ قَلِیلاً» ؛اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود جز عده کمی همگی از شیطان پیروی می کردید»(4).

«استهام»از مادّه«هیام»(بر وزن قیام)به معنی راه رفتن بدون هدف است و کسی که بدون هدف راه می رود حیران و سرگردان است و هرگز به مقصدی نمی رسد و از آن جا که شخص عاشق در زندگی خود سرگردان است این واژه به عشق شدید نیز اطلاق شده است.

به هر حال شیطان،انسان را به پوچی و بی هدفی تشویق می کند که نتیجه آن،سرگردانی است و هم او انسان سرگردان را به بیراهه می کشد و به هلاکت می افکند و اگر یاری خداوند نباشد کسی به جایی نمی رسد.

ص: 483


1- «تاه» از ماده «تیه» به معنی سرگردانی است و از ماده «توه» (بر وزن لوح) به معنی هلاکت است و معنی دوم در عبارت بالا مناسب تر به نظر می رسد.
2- «غرور» اگر به ضم غین خواند شود به معنی فریب و نیرنگ است و اگر به فتح خوانده شود مفهوم وصفی دارد و به معنی شخص فریب کار است که در آیات قرآن بر شیطان اطلاق شده است. در نسخه معروف «صبحی صالح» که متن بالا از آن گرفته شده به صورت اول آمده است ولی در بسیاری از نسخ به صورت دوم می باشد و با توجه به هماهنگی جمله ها صورت دوم مناسب تر به نظر می رسد.
3- نور، آیه 21
4- نساء، آیه 83

نتیجه این که:صفات درونی زشت آنها از یک سو،و آسیب پذیر بودن در برابر وسوسه های شیاطین از سوی دیگر،اسباب بدبختی آنها را فراهم ساخته و چشم بینا و گوش شنوا و زبان گویا و فهم صحیح را از آنها گرفته بود.

و به این ترتیب این طبیب بزرگ الهی ریشه های درد و طرق درمان را در یک خطبه بیان فرمود.

نکته ها: اهمیّت قرآن و نقش دنیاپرستی در جنگها و نزاعها

اهمیّت قرآن و نقش دنیاپرستی در جنگها و نزاعها

امام علیه السّلام در بخش اخیر این خطبه به نکات مهمّی اشاره کرده،از جمله:

1-قرآن مجید مایه بینایی و شنوایی و گویایی است ولی با این حال گروهی از آن بهره نمی گیرند چرا که محجوبند و حجاب آنها فساد درون و آلودگی باطن و آزروهای دور و دراز و دنیاپرستی است،و می دانیم که اینها مهمترین حجابهای شناخت می باشند.

آری کتب آسمانی هر قدر مملوّ از حکمت باشد و رهبران الهی هر اندازه دانا و گویا باشند تا قابلیّتی در قابل نباشد سودی نمی بخشد؛خورشید،که در نورانیّتش همیشه و همه جا ضرب المثل است برای چشم اعمی فایده ای ندارد، و باران،که در لطافت طبعش کلام نیست در همه جا گل و لاله نمی رویاند.

2-سرچشمه اصلی جنگها،کشمکشها و نزاعها حبّ مال و ثروت اندوزی است،نه تنها در گذشته،امروز نیز این معنا به وضوح در همه جا دیده می شود، دولتهای زورمند با صراحت و بدون پرده پوشی می گویند:«ما برای حفظ منافعمان به فلان جنگ دست زده ایم»یا«در فلان نقطه دنیا منافعی داریم (البتّه منافع نامشروع)باید در آن جا حضور نظامی داشته باشیم و

ص: 484

منافعمان را حفظ کنیم»و با نهایت تأسّف روز به روز چهره دنیا خشن تر و زندگی در آن ناامن تر می شود و دلیل آن همان چیزی است که مولی در بالا فرمود:

«و تعادیتم فی کسب الأموال».

ص: 485

خطبۀ 134: مشورت کردن«عمر بن خطاب»با امام علیه السّلام برای رفتن به جنگ روم

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و قد شاوره عمر بن الخطاب فی الخروج إلی غزو الروم(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که به هنگام مشورت کردن«عمر بن خطاب»با امام علیه السّلام برای رفتن به جنگ روم بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

بعضی از شارحان معروف نهج البلاغه می گویند امام علیه السّلام این سخن را زمانی فرمود که«قیصر»با گروه عظیمی از لشکر به سوی مرزهای اسلام حرکت کرد، این در زمانی بود که سردار معروف لشکر مسلمین،«خالد بن ولید»،معزول شده بود و از خانه بیرون نمی آمد و کار بر«ابو عبیده جرّاح»و«شرحبیل»که آنها نیز از فرماندهان رده بعد بودند مشکل شد،لذا«عمر بن خطاب»از روی ناچاری تصمیم گرفت که خودش در جنگ

ص: 486


1- سند خطبه از جمله کسانی که این کلام را از امام (علیه السلام) نقل کرده اند «ابن اثیر» در کتاب «نهایه» با مقداری تفاوت است (در ماده «کنف» و همچنین «ابو عبیده در کتاب «الأموال» (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 302)

شرکت کند و در این باره با امام امیر المؤمنین علیه السّلام به مشورت پرداخت(1). و از کلام«ابن ابی الحدید»استفاده می شود که«عمر»با نظر مشورتی حضرت علیه السّلام مخالفت کرد و هنگامی که کار بر لشکر اسلام سخت شد شخصا به میدان جنگ رفت و رومیان از ادامه جنگ ترسیدند و با«عمر»صلح کردند که به مسلمانان جزیه بپردازند.

سپس داستانی را که شبیه به یک افسانه است نیز در این جا نقل می کند(2).

مرحوم«علامه شوشتری»در شرح نهج البلاغه می گویید:اوّلا:آنچه «ابن ابی الحدید»نقل کرده است از«سیف»است و می دانیم هیچ یک از روایات«سیف»خالی از جعل و تحریف نیست.

ثانیا:هیچ دلیلی نداریم که کلام بالا را حضرت علی علیه السّلام به هنگام مشورت «عمر»در مورد خروج برای جنگ با رومیان گفته باشد،بلکه ظاهر بعضی کلمات«شیخ مفید»این است که این کلام در مورد جنگ«قادسیه»یا «نهاوند»است(3).

این نکته نیز قابل توجه است که«عمر»معمولا مشورتهایی را که با علی علیه السّلام انجام می داد می پذیرفت و نجات خود را در آن می دید و همین معنا نظریه مرحوم«علامه شوشتری»را تأیید می کند.

به هر حال این خطبه از دو بخش تشکیل شده؛نخست وعده الهی به این امّت در مورد پیروزی نهایی و دلگرم بودن به این وعده الهی،و دیگر

ص: 487


1- شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی، جلد 3، صفحه 162
2- شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 298
3- شرح نهج البلاغه شوشتری، جلد 7، صفحه 421و 423 (با تلخیص).

این که به «عمر»می فرماید:شخصا در میدان جنگ شرکت نکنید چرا که اگر حادثه ای برای تو پیش آید وضع مسلمین در شرایط کنونی به هم می ریزد. و قد توکّل اللّه لأهل هذا الدّین بإعزاز الحوزة،و ستر العورة.و الّذی نصرهم،و هم قلیل لا ینتصرون،و منعهم و هم قلیل لا یمتنعون،حیّ لا یموت.

إنّک متی تسر إلی هذا العدوّ بنفسک،فتلقهم فتنکب،لا تکن للمسلمین کانفة دون أقصی بلادهم.لیس بعدک مرجع یرجعون إلیه،فابعث إلیهم رجلا محربا،و احفز معه أهل البلاء و النّصیحة،فإن أظهر اللّه فذاک ما تحبّ، و إن تکن الأخری،کنت ردأ للنّاس و مثابة للمسلمین.

ترجمه

حضور خطرناک

(ای خلیفه!)خداوند بر عهده گرفته است که حوزه اسلام را برای پیروان دین سربلند سازد و نقاط ضعف آنها را بپوشاند.آن کس که آنها را در آن هنگام که اندک بودند،و کسی به کمک آنها نمی شتافت یاری کرد،و در آن موقع که به خاطر کمی نفرات قدرت دفاع از خود را نداشتند از آنها دفاع نمود،زنده است و هرگز نمی میرد! هر گاه تو خود به سوی دشمن حرکت کنی و در میدان نبرد با آنها رو به رو شوی و مغلوب گردی،پناهگاهی برای مسلمین در شهرهای دور دست باقی نمی ماند و(در چنین شرایطی)بعد از تو کسی نیست که به او مراجعه کنند.

ص: 488

بنابر این مرد جنگ آزموده ای را به سوی آنها بفرست و گروهی که آزمون خود را(در جنگها)داده اند و خیر خواهند با او همراه ساز،اگر خداوند پیروزی نصیب کند همان است که تو می خواهی و اگر شکل دیگری رخ داد(اشاره به این که شکست دامن مسلمین را بگیرد)تو پشتیبان مردم و پناهگاه مسلمین خواهی بود!

شرح و تفسیر

امام علیه السّلام در آغاز این سخن برای این که به خلیفه دوّم دلگرمی بدهد و روحیه او را تقویت کند،مبادا در مقابل دشمن بزرگ و سرسختی همچون رومیان ترس و وحشت به خود راه بدهد چنین می فرماید:«خداوند بر عهده گرفته است که حوزه اسلام را برای پیروان این دین سر بلند سازد و نقاط ضعف آنها را بپوشاند» (و قد توکّل اللّه لأهل هذا الدّین بإعزاز الحوزة(1) ،و ستر العورة) .

تعبیر به«توکّل»اشاره به این است که خداوند وکالت و حمایت و دفاع آنها را بر عهده گرفته است و این همان چیزی است که قرآن مجید به آن اشاره می کند:« «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» ؛او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همه آیینها غالب گرداند،هر چند مشرکان کراهت داشته باشند»(2).

این وعده الهی-طبق سخن امام علیه السّلام-مخصوص زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نبود،بلکه در هر عصر و زمانی جاری است.

ص: 489


1- «حوزه» از ماده «حوز» (بر وزن موز) به معنی جمع آوری کردن و به هم پیوستن و در اختیار گرفتن است و معمولا به هر مجموعه ای حوزه گفته می شود.
2- توبه، آیه 33

تعبیر به«ستر العورة»با توجه به این که«عورت»در اصل به معنی:

«نقاط آسیب پذیر مرزها و آنچه انسان از آن بیم و وحشت دارد»می باشد اشاره به این که است که خداوند علاوه بر این که عزّت و سربلندی مسلمین را بر عهده گرفته،دشمنان از توجّه به نقاط آسیب پذیر و اسرار آنها منع می کند تا نتوانند ضربه سنگینی بر مسلمین وارد سازند.

سپس برای دلگرمی بیشتر و بیان شاهد زنده می افزاید:«آن کس که آنها را در آن هنگام که اندک بودند و کسی به کمک آنان نمی شتافت یاری کرد و در آن موقع که به خاطر کمی نفرات قدرت دفاع از خود را نداشتند،از آنها دفاع نمود، زنده است و هرگز نمی میرد!»(و هم اکنون یاری مسلمین را بر عهده دارد) (و الّذی نصرهم،و هم قلیل لا ینتصرون،و منعهم و هم قلیل لا یمتنعون، حیّ لا یموت(1)) .

اشاره به این که آن روز که مسلمانان در ظاهر بسیار ضعیف و از نظر عدّه در اقلیّت بودند خدا آنها را یاری کرد،امروز که بحمد اللّه حوزه اسلام گسترده شده و گروههای عظیمی زیر پرچم اسلام گرد آمده اند به یقین مشمول یاری حق خواهند بود و شکست نمی خورند،چون حامی آنها خداست و همیشه زنده و جاویدان است.

ما به هر موجودی تکیه کنیم با گذشت زمان گرد و غبار ضعف و فتور و سستی بر آن می نشیند و سرانجام فانی می شود،آن که همیشه باقی است و ضعف و فتوری در قدرتش راه نمی یابد ذات پاک خداست که باید در همه حال تکیه بر او کرد.

سپس امام علیه السّلام با این مقدمه وارد ذی المقدمه و بیان نتیجه می شود و به «عمر»تأکید می کند شخصا در میدان جنگ شرکت نکند و دلیل روشنی برای آن ذکر می فرماید که در موارد مشابه آن نیز کاملا قابل قبول است،

ص: 490


1- جمله بالا (والذی نصرهم ...) که مبتداست و جمله «حی لایموت» خبر آن می باشد

می فرماید:

«اگر تو خود به سوی دشمن حرکت کنی و در میدان نبرد با آنها رو به رو شوی و مغلوب گردی پناهگاهی برای مسلمین در شهرهای دور دست باقی نمی ماند،و (در این شرایط)بعد از تو کسی نیست که به او مراجعه کنند» (إنّک متی تسر إلی هذا العدوّ بنفسک،فتلقهم فتنکب(1) ،لا تکن للمسلمین کانفة(2) دون أقصی بلادهم.لیس بعدک مرجع یرجعون إلیه) .

اشاره به این که هر گاه تو در میدان جنگ کشته شوی تا مردم بخواهند با دیگری بیعت کنند جامعه اسلامی فاقد مرکزیّت می شود و مناطق دور دست که از همه جا آسیب پذیرترند متلاشی می شود،سپس به سایر بلاد سرایت خواهد کرد.

و از آن جا که همواره در مسائل اجتماعی نفی باید توأم با اثبات باشد تا خلأ اجتماعی پیدا نشود امام علیه السّلام بعد از آن که می فرماید:«خودت به میدان نرو»راه چاره را به او نشان می دهد و می گوید:«مرد جنگ آزموده ای را به سوی آنها بفرست و گروهی که امتحان خود را(در جنگها)داده اند و خیر خواهند با او همراه ساز،اگر خداوند پیروزی نصیب کند همان است که تو می خواهی،و اگر شکل دیگری رخ داد(اشاره به این که شکست دامن مسلمین را بگیرد)تو پشتیبان مردم و پناهگاه مسلمین خواهی بود(و می توانی با اعزام نیروهای جدید کنترل اوضاع را بدست بگیری و بر دشمن پیروز شوی) (فابعث إلیهم رجلا محربا(3) ،و احفز(4) معه أهل البلاء(5)

ص: 491


1- «تنکب» از ماده «نکب» (بر وزن نخل) به معنی انحراف از مسیر است ولی در عبارت بالا کنایه از شکست خوردن و کشته شدن است
2- «کانفه» از ماده «کنف» (بر وزن ظرف، به معنی حفظ کردن آمده است بنابراین «کانفه» به شخص یا چیزی می گویند که پناهگاه باشد و افرادی را حفظ کند
3- «محرب» از ماده «حرب» به معنی کسی است که جنگ جو و شجاع باشد.
4- «أحفز» از ماده «حفز» (بر وزن نبض) به معنی فرستادن با سرعت و شدت است.
5- «بلاء» به معنی آزمایش است و «اهل البلاء» به معنی افراد آزموده و مجرب می باشد.

و النّصیحة،فإن أظهر اللّه فذاک ما تحبّ،و إن تکن الأخری،کنت ردأ(1) للنّاس و مثابة(2) للمسلمین) .

امام علیه السّلام پاسخ خلیفه را به هنگام مشورت،با یک دلیل منطقی و روشن بیان فرمود و آن این که حضور رییس یک جمعیّت در میدان نبرد جز در موارد استثنایی کار خطرناکی است،چرا که یکی از احتمالات قابل قبول این است که او در نبرد کشته شود که نتیجه اش متلاشی شدن لشکر از یکسو و متلاشی شدن شیرازه سراسر کشور از سوی دیگر می باشد،در حالی که اگر او در جای خود بماند می تواند لشکر بلکه لشکرهای دیگر را به جای لشکر اوّل اعزام کند و سلطه خود را بر تمام کشور حفظ نماید.

نکته ها

1-پاسخ به یک سؤال

1-جمعی از شارحان نهج البلاغه این سؤال را در این جا مطرح کرده اند که اگر حضور رییس جمعیّت چنین خطری را در پی دارد پس چرا خود آن حضرت علیه السّلام در میدان جنگ«صفّین»و«جمل»و«نهروان»حضور پیدا کرد بلکه خود پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله نیز در بسیاری از جنگها که نام«غزوه»بر آن نهاده شده است نیز حضور یافت؟

ص: 492


1- «ردء» از ماده «ردء» (بر وزن عبد) به معنی کمک کردن گرفته شده است بنابراین «ردء» به معنی معین و یاور و کمک کار و پشتیبان است
2- «مثابه» از ماده «ثوب» (بر وزن قوم، به معنی باز گشتن چیزی به حالت نخستین گرفته شده و «مثابه » به معنی مرجع و کسی که به سوی او باز می گردند می باشد.

بعضی از شارحان چنین پاسخ گفته اند که حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به خاطر این بود که از طریق وحی می دانست در این میدانها شهید نمی شود و علی علیه السّلام نیز با اخبار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که در حق او فرمود:با«ناکثین»و«قاسطین»و«مارقین» مبارزه خواهی کرد،از سلامت خود آگاه بود و با این حال حضور آنها در میدان جنگ مشکلی نداشت.

بعضی دیگر گفته اند:آن دو بزرگوار در جنگهای داخلی که فاصله چندانی با مرکز نداشت حضور می یافتند،ولی در جنگهای خارجی تنها پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در «تبوک»حضور یافت آن هم بعد از آن که علی علیه السّلام را به عنوان پناهگاهی مطمئن در«مدینه»به جای خود گذاشت.

به تعبیر دیگر می توان چنین گفت:موارد کاملا مختلف است و هر یک از میدانهای جنگ و شرائط آن و وضعیّت دشمن حکمی مخصوص به خود دارد، ولی غالبا اگر میدان از مرکز حکومت دور باشد و رییس حکومت در آن شرکت کند و کشته شود مشکلات عظیمی به بار خواهد آمد،و امام علیه السّلام نیز به همین دلیل خلیفه را از حضور در میدان جنگ نهی فرمود.

2-ایراد دیگر

ممکن است کسانی ایراد کنند که:چگونه علی علیه السّلام با این که حکومت را حق مسلّم خود می دانست و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بلکه آیات قرآن نیز به این معنا تصریح کرده اند-که اقامت و ولایت از آن علی علیه السّلام است-چنین بر خورد ناصحانه و مشفقانه و دوستانه ای با رقیب خود می کند؟ پاسخ این سؤال روشن است؛امام علیه السّلام به سرنوشت نهایی اسلام و مسلمین می اندیشید نه به شخص خود،او می دانست به هر دلیل خلیفه دوّم بر اریکه قدرت نشسته و زمام حکومت را به دست گرفته و توده عوام و

ص: 493

گروهی از خواص دست به دست او داده اند،در چنین شرایطی هر گاه در وسط یک بحران عظیم و جنگ خطرناک به طور ناگهانی پای او از میان برداشته شود هرج و مرج و آشوب همه جا را می گیرد و کیان اسلام به خطر می افتد.

روح بلند علی علیه السّلام ایجاب می کند که همه چیز را در این جا فراموش کند و خیر مسلمین را بر هر کار دیگر مقدّم بدارد.

3-عدم خیانت در مشورت

کلام بالا درسی است برای همه مسلمین که به هنگام مشورت بدون در نظر گرفتن موقعیت مشورت کننده و رابطه و ضابطه او آنچه خیر و صلاح است بازگو کنند.

به تعبیر دیگر:یا مشورت را نپذیرند و یا اگر پذیرا شدند حق مشورت را ادا کنند.

در حدیثی می خوانیم که امام صادق علیه السّلام فرمود:«اعلم انّ ضارب علیّ بالسّیف و قاتله لو ائتمننی و استنصحنی و استشارنی ثمّ قبلت ذلک منه لأدّیت الأمانة؛هر گاه آن کس که علی علیه السّلام را با شمشیر،ضربت زد و او را شهید کرد پیشنهاد می کرد امانتی نزد من بگذارد یا نصیحتی به او کنم یا مشورتی از من می خواست و من می پذیرفتم امانت را(در هر سه موضوع)رعایت می کردم(1).

4-برداشت نادرست!

بعضی از مخالفان روی این کلام امام علیه السّلام گفتگوی بسیار کرده اند و خواسته اند از آن دلیلی بر حقانیّت خلیفه دوّم-آن هم از زبان علی علیه السّلام

ص: 494


1- تحف العقول، صفحه 374.

-اقامه کنند،ولی روشن است این استنباط نادرست می باشد چرا که هر کس در شرایط خلیفه دوّم و هر کس در شرایط علی علیه السّلام،برای مصالح مسلمین بود،می بایست طبق وظیفه شرعی و عقلی چنین مطلبی را بگوید و آنچه خیر و صلاح مسلمین در آن است بیان دارد،هر چند به نفع شخص و اشخاصی و حتی اگر به ضرر خودش تمام شود.

جمله«لیس بعدک مرجع یرجعون إلیه؛بعد از تو کسی نیست که به او مراجعه کنند»به این معنا نیست که تو اصلح امّت می باشی بلکه به این معناست که در شرایط فعلی که توده مردم-به حق یا به ناحق-تو را به این صفت شناخته اند اگر کشته شوی تا توافق و بیعت بر دیگری شود زمان طولانی می طلبد و در این مدّت مردم یله و رها می شوند.

ص: 495

خطبۀ 135: زمانی امام علیه السّلام ایراد فرمود که میان آن حضرت و عثمان مشاجره ای روی داد و«مغیره بن اخنس»به«عثمان»گفت من به حساب او می رسم

اشاره

و من کلام له علیه السّلام و قد وقعت مشاجرة بینه و بین عثمان فقال المغیرة بن الأخنس لعثمان:(1)

أنا أکفیکه،فقال علی علیه السّلام للمغیرة:

از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را زمانی امام علیه السّلام ایراد فرمود که میان آن حضرت و عثمان مشاجره ای روی داد و«مغیره بن اخنس»به«عثمان»گفت من به حساب او می رسم و جلوی او را خواهم گرفت!

خطبه در یک نگاه

گر چه از تعبیرات بالا استفاده می شود که:این گفتگو و مشاجره در حضور «عثمان»بوده،ولی«ابن ابی الحدید»و دیگران نقل کرده اند که این مشاجره در حضور«عثمان»واقع نشده است،و جریان چنین بوده:هنگامی که«عمّار» از وفات«ابوذرّ»در«ربذه»با خبر شد،در حضور

ص: 496


1- سند خطبه صاحب کتاب «مصادر در نهج البلاغه» تنها مأخذی که در این جا برای خطبه بالا نقل کرده، کتاب «الفتوح» «احمد بن اعثم کوفی» است ولی پیش از آن توضیحاتی در مورد شأن ورود خطبه از کتاب شرح نهج البلاغه «ابن ابی الحدید» آورده است.

«عثمان»به«ابوذر»درود و رحمت فرستاد،«عثمان»خشمگین شد و گفت:او را به همان محلّ«ابوذر» تبعید کنید،«عمّار»گفت:هم نشینی با سگها و خوکها برای من از هم نشینی با تو محبوب تر است،این سخن را گفت و از نزد«عثمان»خارج شد،در حالی که«عثمان»تصمیم بر تبعید او داشت،طایفه«بنی مخزوم»که با«عمّار»پیمان داشتند،نزد«علی علیه السّلام»آمدند و گفتند:«عثمان»یک بار «عمّار»را کتک زده،و بار دیگر او را گرفتار فتق نموده و الآن تصمیم دارد او را تبعید کند،و تقاضا کردند حضرت،«عثمان»را ملاقات کند،تا از این کار منصرف شود،و إلاّ فتنه عظیمی واقع خواهد شد.امام علیه السّلام نزد«عثمان»رفت و فرمود:«ابوذر»را تبعید کردی در حالی که از برترین صحابه بود،تا زمانی که در غربت از دنیا رفت و این سبب شد تا توده مسلمین از تو روی گردان شوند، و الآن می خواهی«عمّار»را تبعید کنی(و آن سبب بدنامی بیشتر تو می شود) از خدا بترس! «عثمان»خشمگین شد و گفت:اوّل باید تو را تبعید کنم تا امثال«عمّار» جرأت پیدا نکنند،و فساد آنها از ناحیه توست.

«علی علیه السّلام»فرمود:تو قدرت بر این کار نداری و فساد امثال«عمّار»از اعمال توست نه از من،تو بر خلاف دین عمل می کنی و آنها بر تو خرده می گیرند،این را فرمود و از نزد«عثمان»خارج شد،مردم اطراف«علی علیه السّلام»را گرفتند و گفتند:خوب است«عثمان»همه ما را تبعید کند تا دور از خانواده خود بمیریم.امام علیه السّلام فرمود:به«عمّار»بگویید در خانه خود بنشیند و تکان نخورد،طایفه«بنی مخزوم»از حمایت«علی

ص: 497

علیه السّلام»مطمئن شدند و گفتند:

اگر تو با ما باشی«عثمان»نمی تواند به ما زیانی برساند.این سخن به«عثمان» رسید و او شکایت امام علیه السّلام را به مردم کرد،«زید بن ثابت»گفت:اگر اجازه دهید علی علیه السّلام را ملاقات کنم،در این هنگام او و«مغیره بن اخنس» 1و جمعیّتی نزد عثمان رفتند.-«زید بن ثابت»که از پیروان و خاصّان«عثمان» بود-بعد از حمد و ثنای الهی چنین گفت:اگر موافق باشید من ناراحتی تو را به علی علیه السّلام منتقل کنم،عثمان گفت:مانعی ندارد«زید»به همراهی«مغیره بن اخنس»و طایفه«بنی زهره»و عمّه عثمان با جماعتی خدمت علی علیه السّلام رسیدند،زید بعد از حمد و ثنای الهی خطاب به علی علیه السّلام گفت:خداوند سابقه خوبی در اسلام برای تو قرار داد،و مقام خاصّی نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داشتی،تو شایسته هر کار نیکی،«عثمان»پسر عموی تو و حاکم این امّت است،و دو حقّ برگردن تو دارد:یکی حقّ حکومت و دیگری حقّ خویشاوندی،او به ما شکایت کرده که علی علیه السّلام متعرض من می شود،و اوامر من را ردّ می کند و ما به عنوان خیرخواهی نزد تو آمده ایم،و از این ناراحتیم که میان تو و پسر عمویت جریانی پیش آید که برای هیچ کدام خوشایند نیست.

در این هنگام علی علیه السّلام پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چنین فرمود:به خدا سوگند من دوست ندارم به او اعتراض کنم و گفته های او را ردّ نمایم،مگر این که گامی بر خلاف حق بردارد که من

ص: 498

راهی جز گفتن حق ندارم.به خدا سوگند تا آن جا که من احساس مسئولیت نکنم متعرّض او نخواهم شد.

در این جا«مغیره بن اخنس»که مرد وقیحی بود و از فداییان عثمان محسوب می شد گفت:به خدا سوگند اگر دست از عثمان برنداری،جلوی تو را خواهیم گرفت؛چرا که قدرت او از تو بیشتر است...این جا بود که علی علیه السّلام سخن بالا را خطاب به«مغیره»بیان فرمود(1).

بنابر این خلاصه این کلام در یک نگاه اعتراض شدید به«مغیره بن اخنس» است،که سخنی بزرگتر از دهان خود گفت و ابراز وجودی بیش از ارزش خود نمود.

ص: 499


1- شرح ابن ابی الحدید، جلد 8، صفحه 301 - 302 و فتوح ابن اعثم کوفی، جلد 1. صفحه 16 مطابق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم تستری، جلد 1، صفحه 261

یا بن اللّعین الأبتر،و الشّجرة الّتی لا أصل لها و لا فرع أنت تکفینی؟ فو اللّه ما أعزّ اللّه من أنت ناصره،و لا قام من أنت منهضه.اخرج عنّا أبعد اللّه نواک،ثمّ ابلغ جهدک،فلا أبقی اللّه علیک إن أبقیت!

ترجمه

ای پسر ملعون ابتر!و ای فرزند درخت بی ریشه و شاخه!تو به حساب من می رسی؟!به خدا سوگند!هرگز خداوند کسی را که تو یاورش باشی عزّت نمی دهد؛و آن کس که تو دستش را بگیری به پا نمی خیزد!از نزد ما بیرون شو! خدا مقصد تو را دور کند(و هرگز به مقصود نرسی)برو هر چه در توان داری به کارگیر،خدا تو را زنده نگذارد اگر آنچه را در توان داری به کار نگیری!

شرح و تفسیر: برو،کاری از تو ساخته نیست!

برو،کاری از تو ساخته نیست!

علی علیه السّلام در دوران خلافت خلفای سه گانه پناهگاهی برای مظلومان و محرومان بود،مخصوصا در دوران عثمان که اطرافیان او ظلم و ستم را از حدّ گذراندند،نه به صغیر رحم کردند نه به کبیر،علی علیه السّلام فریادگری بود که صدای مظلومان را به گوش خلیفه می رساند و طبیعی است که برای او ناخوشایند بود و اطرافیانش از این اعتراضها سخت ناراحت بودند،چرا که افکار عمومی را بر ضدّ آنان بسیج می کرد.

امام علیه السّلام در این بیان که در پاسخ به تهدید«مغیره بن اخنس»بیان شده، در مقام نکوهش و تحقیر او بر می آید،نخست به ریشه فاسد وراثت او

ص: 500

اشاره می کند و بعد به نقطه های ضعف خود او و سرانجام نتیجه می گیرد که هیچ کاری از دست تو ساخته نیست.

می فرماید:«ای پسر ملعون ابتر!و ای فرزند درخت بی ریشه و شاخه!تو (برای حمایت از عثمان)به حساب من می رسی؟!» (یا بن اللّعین الأبتر، و الشّجرة الّتی لا أصل لها و لا فرع أنت تکفینی؟) .

تعبیر به«لعین»درباره«اخنس بن شریق»(پدر مغیره)به خاطر این است که او از سران منافقین بود،که روز فتح مکه ظاهرا مسلمان شد،در حالی که در دل،اسلام را قبول نداشت،و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله برای جلب قلب او به اسلام مقدار قابل ملاحظه ای از غنایم«حنین»را به او بخشید،و یکی از برادران«مغیره»که «ابو الحکم»نام داشت،در روز جنگ«احد»در صف کفّار بود و به دست علی علیه السّلام کشته شد.به همین جهت«مغیره»،کینه آن حضرت را در دل داشت (1).

و اما این که حضرت از پدرش تعبیر به«ابتر»می کند،نه به خاطر این است که فرزندی نداشت،بلکه ابتر در این جا به معنی بریده از خیر و سعادت است،یا بریده از حیث نسب؛به خاطر این که فرزندانش افراد فاسد و نالایقی بودند،که در حکم عدم بودند.

و امّا تعبیر به درختی که نه ریشه دارد و نه شاخه،کنایه از حقارت این دودمان،و سقوط آنها از درجه اعتبار و بی ارزش بودن در انظار عمومی است.و در واقع کلام مولا علیه السّلام از آیه شریفه قرآن گرفته شده که می فرماید:« «وَ مَثَلُ

ص: 501


1- 1. گفتنی است که عداوت و کینه این خانواده نسبت به علی (علیه السلام) ادامه یافت، تا آن جا که فرزند مغیره به نام عبدالله در جنگ جمل، در برابر حضرت ایستاد و سرانجام کشته شد. (شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، جلد 1، صفحه 266).

کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ» ؛ خداوند سخن ناپاک را به درخت ناپاکی تشبیه کرده،که از روی زمین برکنده شده،و قرار و ثباتی ندارد» (1).

و در ادامه سخن می فرماید:«به خدا سوگند!هرگز خداوند کسی را که تو یاورش باشی عزّت نمی دهد،و آن کس که تو دستش را بگیری به پا نمی خیزد».

(فو اللّه ما أعزّ اللّه من أنت ناصره،و لا قام من أنت منهضه (2)) .

عزت و قدرت به دست خداست و به مقتضای« «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» ؛اگر(آیین)خدا را یاری کنید،خدا شما را یاری می کند و قدمهای شما را ثابت می دارد». (3)

و نیز به مقتضای:« «إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ» ؛ما به یقین پیامبران خود و کسانی را که ایمان آورده اند در زندگی دنیا و در روزی که گواهان به پا می خیزند یاری می دهیم». (4)،عزّت از آن یاران خداست،نه برای کسانی که تفاله های منافقین به یاری آنها برخیزند و دست آنها را بگیرند.

و در آخرین جمله،امام علیه السّلام«مغیره»را به شدّت تحقیر کرد و فرمود:«از نزد ما بیرون شو!خدا مقصد تو را دور کند(و هرگز به مقصود نرسی)سپس هر چه در توان داری به کار گیر،خدا به تو رحم نکند اگر آنچه

ص: 502


1- 1. ابراهیم، آیه 26.
2- 2. «منهض» از ماده «نهوض » به معنی از جا برخاستن گرفته شده و «منهض» از باب افعال په معنی کسی است که به دیگری کمک می کند تا از جا برخیزد.
3- 3.محمد ، آیه7.
4- 4. غافر، آیه 51.

را در توان داری بکار نگیری». (اخرج عنّا أبعد اللّه نواک (1) ،ثمّ ابلغ جهدک،فلا أبقی اللّه علیک (2)

إن أبقیت!) .

اشاره به این که تو کوچک تر از آن هستی که علی علیه السّلام را تهدید کنی،هر چه در توان داری بکارگیر تا بدانی کاری از تو ساخته نیست،و بیچاره و بدبخت کسانی که حامیانی همچون تو دارند.

نکته: روش امام در برابر افراد بی منطق

روش امام در برابر افراد بی منطق

هر گاه در شأن ورود این گفتار مولا علی علیه السّلام دقّت کنیم و مسیر تاریخی آن را دقیقا دنبال نماییم،می بینیم امام علیه السّلام چگونه با انحرافات عصر خلفا مخصوصا عثمان برخورد منطقی داشت،و برای جلوگیری از هر گونه تنش،و ناآرامی به حدّ اقل تذکّرات لازم قناعت کرده،از نصیحت و تذکّر و اخطار فروگذار نمی کرد، ولی هنگامی که در برابر منافقان زورگو و ناآگاهان بی منطق قرار می گرفت،با قاطعیّت تمام در برابر آنها می ایستاد تا هرگز خیال دست زدن به کارهای بی رویّه و خطرناک،در سر نپرورانند.و صدر و ذیل داستان بالا شاهد هر دو مدّعاست.

ص: 503


1- 1. «نواک» از «نواه گرفته شده و کاف ضمیر به آن متصل گشته است و در اصل به معنی مقصد مسافر است خواه دور باشد یا نزدیک.
2- 2. جمله «لا ابقی الله علیک» در جایی گفته می شود که بخواهند به کسی تفرین کنند تا از رحمت و عنایت الهی دور شود و جمله ان بقیت» به این معناست که اگر تو به من رحم کنی مشمول عنایت حق نباشی و در واقع تحقیر مخاطب است که هر کار می خواهی بکن که کاری از نو ساخته نیست.

خطبۀ 136: درباره بیعت

اشاره

خطبه 136 (1)

و من کلام له علیه السّلام

فی امر البیعة

1

از سخنان امام علیه السّلام است که درباره بیعت فرموده.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه به چند نکته اشاره می فرماید:

نخست این که:بیعت با من یک امر اتفاقی و بدون فکر و اندیشه،از سوی مردم نبوده است،و بنابر این کسی حقّ تخلّف از آن را ندارد چون بیعت عام است.

دیگر می فرماید:من شما را برای به ثمر رساندن اهداف الهی می خواهم، ولی شما مرا برای تأمین منافع دنیوی خود می خواهید.

ص: 504


1- 1. «سند خطبه» به گفته مرحوم شیخ مفید» در کتاب «ارشاد» این سخن را آمام (علیه السلام) هنگامی بیان فرمود که چند نفر از جمله : عبدالله بن عمرو سعد بن أبی وقاص و محمد بن مسلمه وحسان بن ثابت وأسامة بن زید - به روایت شعبی - از بیعت با امام (علیه السلام) خودداری کردند. امام (علیه السلام) خطبه ای خواند و ضمن بیان حقانیت بیعتش کلام بالا را ذکر فرمود. (مصادر نهج البلاغه جلد 2، صفحه 306) به این ترتیب مرحوم مفید که قبل از سید رضی می زیسته این سخن را در ارشاد خود آورده است به علاوه این اثیر در ماده «فلت» از کتاب نهایه نیز به این سخن اشاره کرده است.

سوّم این که:از همه مردم می خواهد او را برای گرفتن حق مظلومان از ظالمان یاری دهند،و تصمیم قاطع خود را بر این امر بیان می کند.

ص: 505

لم تکن بیعتکم إیّای فلتة،و لیس أمری و أمرکم واحدا.إنّی أریدکم للّه و أنتم تریدوننی لأنفسکم.

أیّها النّاس،أعینونی علی أنفسکم،و ایم اللّه لأنصفنّ المظلوم من ظالمه، و لأقودنّ الظّالم بخزامته،حتّی أورده منهل الحقّ و إن کان کارها.

ترجمه

بیعت شما(مردم)با من بی مطالعه و ناگهانی نبود،و وضع من و شما یکسان نیست،من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خویشتن،ای مردم!مرا برای اصلاح خودتان یاری دهید(تا بتوانم عیوب شما را بر طرف سازم)به خدا سوگند!داد مظلوم را از ظالمش می ستانم و افسار ظالم را می کشم تا او را به آبشخور حق وارد سازم هر چند از این کار ناخشنود باشد!

شرح و تفسیر: داد مظلوم را از ظالم می ستانم

داد مظلوم را از ظالم می ستانم

همان گونه که در بالا آمد این سخن-یا به تعبیر دیگر این بخش از خطبه را- امام علیه السّلام زمانی بیان فرمود که،چند نفر از صحابه سرشناس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از بیعت با او کناره گیری کرده بودند و امام علیه السّلام با این سخن با آنها اتمام حجّت می کند می فرماید:«بیعت شما(توده مردم)با من بی مطالعه و ناگهانی نبود» (لم تکن بیعتکم إیّای فلتة) .

بلکه هنگامی که مشکلات ناشی از بیعت با خلفای پیشین مخصوصا بیعت با خلیفه سوّم و پیامدهای آن را دیدید،همگی تصمیم گرفتید به سراغ من بیایید و طرح نوی در مسأله بیعت ریختید،بنابر این با پذیرش اکثریّت قاطع

ص: 506

مردم، اقلیت کوچکی حق ندارد از بیعت سر باز زند و بر خلاف مسلمین گام بر دارد.

با توجه به این که«فلته»به معنی کاری است که بی مطالعه و ناگهانی و بدون استحکام صورت گیرد،امام علیه السّلام می خواهد،اوّلا روشن سازد که بیعت با او کاملا حساب شده و بعد از مشورت مردم و سران قوم با یکدیگر صورت گرفت،و ثانیا تعریضی است به بیعت«ابو بکر»که در یک محیط کاملا بسته با موافقت عده ای معدود صورت گرفت تا آن جا که«عمر»در سخن معروفش گفت:«إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة،وقی اللّه شرّها؛بیعت با ابو بکر بی مطالعه بود، خداوند مسلمانان را از پیامدهای بد آن حفظ کرد» (1).

و در بعضی از روایات در ذیل همین حدیث آمده است:«فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه؛هر کس به سراغ مثل آن برود او را به قتل برسانید» (2).

در پایان این بحث به هنگام ذکر نکته ها شرح لازم را در این باره خواهیم داد.

به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«وضع من و شما یکسان نیست،من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خویشتن!» (و لیس أمری و أمرکم واحدا.إنّی أریدکم للّه و أنتم تریدوننی لأنفسکم) .

اشاره به این که:من همچون حاکمان دنیاپرست که حکومت و اطاعت مردم را برای جاه و جلال و منافع شخصی و عیش و نوش خود می خواهند

ص: 507


1- 1. صحیح بخاری، جلد 6 صفحه 5 - 25 چاپ دار النشر بیروت - و صحیح ابن حبان، جلد 2 صفحه 148 طبع مؤسسة الرساله.
2- 2. بحار الأنوار، جلد 10، صفحه 348 (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب،. ص: 507

نیستم من می خواهم به وسیله شما آیین خدا را بر پا سازم و حقوق بندگان را ادا کنم،و رضای او را از این طریق بدست آورم،ولی شما مرا برای منافع شخصی خود می خواهید،برای گرفتن سهم بیشتر از بیت المال،یا رسیدن به پست و مقام،و یا رفاه در زندگی،و با توجه به اختلاف این دو دیدگاه طبیعی است که مسیرها همچون ابزارهای کار یکسان نیست.

سپس بعد از توبیخ و سرزنش و بیدار ساختن مخاطبین از آنها دعوت می کند،به اصلاح خویش در سایه برنامه های امام علیه السّلام بپردازند می فرماید:

«ای مردم!مرا برای اصلاح خودتان یاری دهید» (أیّها النّاس،أعینونی علی أنفسکم) .

اشاره به این که:مکتب تربیتی من برای اصلاح همه شما آماده است،از شما می خواهم،با پذیرش نصایح من،-که برگرفته از منبع وحی،قرآن مجید و تعلیمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است-در آن شرکت جویید و با من همکاری کنید،چرا که اگر جوششی از درون شما نباشد هیچ برنامه ای مفید نخواهد افتاد.

و در پایان،به نکته بسیار مهمی اشاره کرده و اراده و تصمیم قاطع خود را نسبت به آن روشن می سازد و آن«بسط عدالت»در سراسر کشور اسلامی و مبارزه با ظالمان بیدادگر است می فرماید:

«به خدا سوگند داد مظلوم را از ظالمش می ستانم و افسار ظالم را می کشم تا او را به آبشخور حق وارد سازم هر چند از این کار ناخشنود باشد!» (و ایم

ص: 508

اللّه لأنصفنّ المظلوم من ظالمه،و لأقودنّ الظّالم بخزامته (1)،حتّی أورده منهل (2)الحقّ و إن کان کارها) . این تشبیه زیبا که ظالمان را به شتر جموشی همانند می سازد که،حتی از نوشیدن آب خودداری می کند،و صاحبش می خواهد او را به زور،وارد آبشخورگاه کرده و سیراب نماید،نشان می دهد که هدف از مبارزه با ظالمان، تنها گرفتن حقّ مظلومان نیست،بلکه این کار به نفع خود آنها نیز می باشد؛زیرا هنگامی که ظلم از حد گذشت،شورش و عصیان عمومی همچون آتشی زبانه می کشد،و تر و خشک را می سوزاند و اوّلین طعمه این آتش،ظالمان خواهند بود،همان چیزی که در عصر«عثمان»و کمی قبل از حکومت امام علیه السّلام صورت گرفت.

از سوی دیگر،نشان می دهد که مهمترین هدف اجتماعی امام علیه السّلام، گسترش عدالت و گرفتن حقّ ستمدیدگان بود و این همان داروی حیات بخشی است که غالبا در کام افراد بی خبر،تلخ است.

این همان چیزی است که از مهمترین اهداف بعثت انبیا،طبق گواهی قرآن مجید می باشد آن جا که می فرماید:« «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» ؛ما رسولان خود را با

ص: 509


1- 1. «خزامه» حلقه ای است که در بینی شتر می کنند و طنایی به آن می شدند که با کشیدن آن، شتر ناچار می شود پیروی کند. بعضی گفته اند اگر جنس أن حلقه از مس باشد به آن «ره» (بر وزن خوره) می گویند، و اگر از مو باشد «خزامه» نامیده می شود.
2- 2. «منهل» از ماده «نهال» (بر وزن جهل به معنی نوشیدن نخستین گرفته شده و منهل به جایی گفته می شود که می توان از آن جا از آب نهر استفاده کرد (توجه داشته باشید که سطح آب بسیاری از رودخانه ها از ساحل پایین تر است و معمولا برای رسیدن آب، بریدگی مخصوص درست می کنند تا مردم و حیوانات به راحتی به آب برسند آن مسیر را «شریعه » وتقطه أخر أن را «منهل» می گویند).

دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب آسمانی و میزان(شناسایی حق از باطل و قوانین عادلانه)نازل کردیم،تا مردم قیام به عدالت کنند» (1).

ص: 510


1- 1. حدید، آیه 25.

خطبۀ 137: درباره بیعت طلحه و زبیر

اشاره

خطبه 137 (1)

و من کلام له علیه السّلام

فی شأن طلحة و الزبیر و فی البیعة له

1

از سخنان امام علیه السّلام است که درباره بیعت طلحه و زبیر»بیان فرموده.

خطبه در یک نگاه

محورهای اصلی خطبه عبارتند از:

1-پیمان شکنی«طلحه و زبیر»به بهانه شرکت علی علیه السّلام در قتل «عثمان»در حالی که آنها بودند که مردم را بر ضدّ«عثمان»تحریک می کردند.

ص: 511


1- ١. «سند خطبه» این خطبه را «ابن عبدالبر، از علمای اهل سنت در قرن پنجم در کتاب «استیعاب» در شرح حالات «طلحه» نقل کرده و این اثیر» از علمای اهل سنت در قرن هفتم نیز آن را در «سد الغابه » آورده است. مرحوم شیخ مفید » آن را در کتاب «الجمل» از «واقدی » نقل می کند و این ابی الحدید» از «ابو مخنف » «ابن اثیر» نیز در کتاب «عود» بخشهایی از آن را تفسیر کرده است. مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 309)

2-نصیحت آمیخته به تهدید نسبت به«طلحه و زبیر»تا دست از فتنه انگیزی خود بردارند و به جمهور مسلمین بپیوندند.

3-اشاره به مسأله بیعت،و این که،من طالب حکومت نبودم،شما مردم بودید که به اصرار مرا وادار به پذیرش بیعت کردید.

4-در پایان امام علیه السّلام به«طلحه و زبیر»نفرین می کند همان نفرینی که سرانجام دامان هر دو را گرفت .

ص: 512

بخش اوّل

اشاره

و اللّه ما أنکروا علیّ منکرا،و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا.و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه،و دما هم سفکوه،فإن کنت شریکهم فیه،فإنّ لهم نصیبهم منه،و إن کانوا ولوه دونی فما الطّلبة إلاّ قبلهم.و إنّ أوّل عدلهم للحکم علی أنفسهم.إنّ معی لبصیرتی ما لبست و لا لبس علیّ.و إنّها للفئة الباغیة فیها الحمأ و الحمّة،و الشّبهة المغدفة؛و إنّ الأمر لواضح؛و قد زاح الباطل عن نصابه،و انقطع لسانه عن شغبه.وایم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه،لا یصدرون عنه بریّ،و لا یعبّون بعده فی حسی!

ترجمه

به خدا سوگند آنها(آتش افروزان جنگ جمل)هیچ ایراد(منطقی)بر من نداشتند،و میان من و خود انصاف را مراعات ننمودند،آنها حقی را مطالبه می کنند که خود آن را ترک نموده اند!و انتقام خونی را می خواهند که خود آن را ریخته اند!اگر من در ریختن این خون(فرضا)شریک آنها بودم آنان نیز در آن سهمی دارند.و اگر خودشان به تنهایی این کار را کرده اند،باید انتقام را از خود بگیرند!و نخستین مرحله عدالت این است که خود را محکوم کنند،من بصیرت و بینایی خویش را به همراه دارم(و حقایق کاملا بر من روشن است).هیچ امری را بر کسی مشتبه نساخته ام و چیزی نیز بر من مشتبه نشده است.آنان همان گروه سرکش و ستمگرند که(پیامبر از آنها به من خبر داد و فرمود:)فساد و زیان(در جامعه اسلامی)و اشتباه کاری ظلمانی همراه آنهاست ولی مطلب (برای هوشیاران)واضح است(به همین دلیل)باطل از ریشه کنده شده و زبانش از فتنه انگیزی بریده است.به خدا سوگند!حوض آبی برای آنها فراهم

ص: 513

سازم که فقط خودم بتوانم آب آن را بکشم.به یقین آنها از آن سیراب بر نمی گردند و پس از آن دیگر آبی نخواهد نوشید.

شرح و تفسیر: دروغگویان بی انصاف!

دروغگویان بی انصاف!

شک نیست که«طلحه»و«زبیر»از کسانی بودند که مردم را بر ضدّ «عثمان»تحریک می کردند و به گفته دوست و دشمن در قتل«عثمان» شریک بودند،همان گونه که«عایشه»نیز مخالفت خود را با کارهای او با صراحت بیان می کرد ولی عجب این که هنگامی که علی علیه السّلام با بیعت عامّه مردم زمام حکومت را بدست گرفت هم«طلحه»و«زبیر»بر ضدّ او بر خاستند و هم «عایشه»،و جالب این که بهانه آنها در این کار خونخواهی عثمان بود و تاریخ از این عجایب و فرصت طلبی های طالبان زر و زور،فراوان به خاطر دارد.

به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه اشاره به همین مطلب کرده،نخست می فرماید:«به خدا سوگند!آنها(آتش افروزان جنگ جمل)هیچ ایراد (منطقی)بر من نداشتند و میان من و خود،انصاف را مراعات ننمودند». (و اللّه ما أنکروا علیّ منکرا،و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا (1)) .

سپس می افزاید:«آنها حقّی را مطالبه می کنند که خود آن را ترک نموده اند و انتقام خونی را می خواهند که خود آن را ریخته اند» (و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه،و دما هم سفکوه) .

آن گاه برای توضیح بیشتر به دلیل روشنی تکیه کرده می فرماید:«اگر من در ریختن این خون(فرضا)شریک آنها بودم آنان نیز در آن سهمی دارند،و

ص: 514


1- 1. «نصف » به کسر نون و به ضم آن به معنی انصاف است.

اگر خودشان به تنهایی این کار را کرده اند باید انتقام را از خود بگیرند و نخستین مرحله عدالت این است که خود را محکوم کنند». (فإن کنت شریکهم فیه،فإنّ لهم نصیبهم منه،و إن کانوا ولوه دونی فما الطّلبة إلاّ قبلهم.و إنّ أوّل عدلهم للحکم علی أنفسهم) .

به یقین امام علیه السّلام در خون عثمان شریک نبود،هر چند بسیاری از صحابه، عثمان را مستحق چنین امری می دانستند ولی امام علیه السّلام نه تنها در این کار شرکت نکرد بلکه فرزندان خود امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام را برای دفاع از او فرستاد،امّا در برابر بهانه جویی های«طلحه»و«زبیر»و به اصطلاح خلع صلاح آنان می فرماید:احدی نگفته است که من به تنهایی قاتل عثمان بوده ام به فرض که من در این کار شرکت داشته ام،شما نیز شریک من بوده اید بنابر این با کدام منطق چیزی را که در آن شریک بوده اید بر دیگری عیب می گیرید و اگر عامل اصلی تنها شما بوده اید تمام ملامت متوجه شماست و شما باید قبل از هر کس خود را محکوم کنید.

در عالم سیاست بازان شیطانی،همیشه معمول است که برای اقدام بر ضدّ رقیبان خود دنبال بهانه عوام پسندی هستند و سعی می کنند رقیب را به کاری که در نظر توده مردم ناخوشایند است متهم کنند،حتی اگر عامل اصلی آن کار خودشان باشند،در چنین برنامه هایی نه منطق حاکم است نه عدالت و وجدان و شرف،هدف بیرون راندن رقیب است به هر قیمتی که ممکن شود و این درست همان راهی است که«طلحه»و«زبیر»و«عایشه»بعد از بیعت توده مردم با علی علیه السّلام پیمودند و به وسیله آن گروه زیادی را برای جنگ با حضرتش بسیج نمودند،سرانجام خودشان نیز در این آتش سوختند.

به هر حال امام علیه السّلام بهانه را از دست بهانه جویان گرفته و نقشه آنها را نقش بر آب می کند تا مردم بدانند آنان عاملان قتل عثمانند که به لباس خون خواهان بر آمده اند و هدفشان منافع شخصی خویش است؛نه به فکر مردمند و نه به فکر خونخواهی خلیفه پیشین.

ص: 515

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به حدیثی می کند که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله درباره پیمان شکنان جمل شنیده بود،می فرماید:«من بصیرت و بینایی خویش را به همراه دارم(و حقایق کاملا بر من روشن است)امری را بر کسی مشتبه نساخته ام و چیزی نیز بر من مشتبه نشده است،آنان همان گروه سرکش و ستمگرند که(پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از آنها به من خبر داد و فرمود:)فساد و زیان و اشتباه کاری تیره و تار با آنهاست ولی مطلب(برای هوشیاران)واضح است، باطل از ریشه کنده شده و زبانش از فتنه انگیزی بریده است». (إنّ معی لبصیرتی (1)ما لبست و لا لبس علیّ.و إنّها للفئة الباغیة فیها الحمأ و الحمّة،و الشّبهة المغدفة؛و إنّ الأمر لواضح و قد زاح الباطل عن نصابه، و انقطع لسانه عن شغبه (2)) .

این کلام مبارک امام علیه السّلام اشاره به حدیث معروفی است که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله صادر شده است،آن جا که فرمود:«لا تذهب اللیّالی و الأیّام حتّی تتنابح کلاب ماء بالعراق یقال لها الحوأب امرأة من نسائی فی فئة باغیة؛شبها و روزها نمی گذرد تا زمانی که سگهای آبادی معروفی در«عراق»که به آن «حوأب»گفته می شود در برابر زنی از زنان من که در میان گروه ستمگری قرار گرفته،پارس می کنند» (3).

این همان حادثه معروفی است که«اصحاب جمل»به هنگامی که از «مدینه»به سوی«بصره»می آمدند وقتی به سرزمین«حوأب»رسیدند سگهای زیادی در اطراف«عایشه»پارس کردند،او به یاد این حدیث افتاد و

ص: 516


1- 1. در توضیح جمله «إن معی بصیرتی» بیان مشروحی ذیل خطبه دهم (جلد 1، صفحه 481) داشتیم.
2- 2. «شغب» مصدر است و به معنی به راه انداختن شر و فساد است.
3- 3. منهاج البراعه، جلد 8، صفحه 338 - الاحتجاج، جلد 1، صفحه 165.

بسیار وحشت کرد و فریاد کشید و گفت:مرا به«مدینه»باز گردانید ولی سیاست بازان حرفه ای گروهی از مردم محل را بسیج کردند که گواهی دهند این جا سرزمین«حوأب»نیست (1).

«ابن عساکر»در تاریخ«دمشق»و«متقی هندی»در«کنز العمال»این حدیث را نقل کرده اند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله خطاب به علی علیه السّلام فرمود:«یا علیّ علیه السّلام ستقاتل الفئة الباغیة و انت علی الحقّ فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منّی؛ای علی گروه ستمگر به جنگ با تو بر می خیزد در حالی که تو بر حق هستی،هر کس تو را یاری ندهد از من نیست» (2).

امام علیه السّلام می فرماید:نه من در این خبر اشتباه کرده ام و نه کسی که آن به من فرموده،یعنی پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله.

تعبیر به«فیها الحمأ و الحمّة»با توجه به این که«حمأ»به معنی لجن و ماده تیره رنگی که در کف استخرها و حوضها می باشد و«حمّه»به معنی نیش عقرب و مار و یا سمّ آنهاست کنایه ای است از افراد کثیف آلوده و خطرناکی که در میان فئه یعنی آتش افروزان جنگ جمل بوده است.

این احتمال نیز در تفسیر این دو واژه داده شده که«حمأ»به معنی خویشاوندان نزدیک و«حمّه»به معنی همسر است.اشاره به این که در لشکر

ص: 517


1- 1. «ابن اثیر» در جلد دوم «کامل » صفحه 215 داستان پارس کردن سگهای «حوآب» و فریاد کشیدن «عایشه» و تصمیم بر بازگشت و شهادت بعضی پر دروغ بودن گفته کسانی که آن جا را جواب» دانسته اند را به طور مشروح آورده است.
2- 2. «تاریخ دمشق» جلد 3، صفحه 171 طبع بیروت و «کنز العمال» جلد 12، صفحه 211 طبع حیدرآباد (مطابق نقل «احقاق الحق» جلد 17، صفحه 166)

جمل کسانی مثل«زبیر بن عوام»بود که پسر عمه پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بود و «عایشه»که یکی از همسران آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله بود.

«و الشّبهة المغدفة»با توجه به این که«مغدفه»از مادّه«اغداف»است که در اصل به معنی پوشانیدن آمده اشاره به جنجالی است که آتش افروزان جنگ جمل به عنوان خونخواهی عثمان بر پا کردند و در حالی که دستهای آنها به خون عثمان آلوده بود،خود را به عنوان حامیان عثمان معرفی کردند.

این تعبیر منافاتی با جمله بعد که می گوید:مطلب واضح است ندارد،زیرا منظور این است که حقیقت امر بر افراد عاقل و فهمیده پوشیده نیست.چرا که آنها از فتنه انگیزی لشکر جمل و تبلیغات دروغین آنها به خوبی آگاه بودند.

سپس در پایان این بخش از این خطبه امام علیه السّلام آنها را به شدیدترین وجهی تهدید می کند می فرماید:«به خدا سوگند حوض آبی برای آنها فراهم سازم که فقط خودم بتوانم آب آن را بکشم!به یقین آنها از آن سیراب بر نمی گردند،و پس از آن دیگر آبی نخواهند نوشید» (و ایم اللّه لأفرطنّ (1)لهم حوضا أنا ماتحه (2)،لا یصدرون عنه بریّ (3)،و لا یعبّون (4)بعده فی حسی (5)!) .

ص: 518


1- 1. «أفرطن» از ماده «اقراط» در اصل به معنی تجاوز از حد است ولی گاه به معنی انجام حد اکثر کاری آمده است و در جمله بالا نیز به همین معناست یعنی گرداب جنگ را برای مخالفان کاملا پر می کنم که راه نجانی نداشته باشند. بنابراین جای این سؤال باقی نمی ماند که مگر امام (علیه السلام) هم ممکن است در چیزی افراط کنند.
2- 2. «ماتح» از ماده «متح» (بر وزن مدح) به معنی کشیدن آب از بالا مانند کشیدن آب از چاه به وسیله دلوست بنابراین «ماتح» به کسی گفته می شود که دلو را به وسیله طناب در چاه می افکند و آب آن را می کشد.
3- 3. «ری» اسم مصدر به معنی سیرابی است و مصدر أن «ری» (بر وزن خی) می باشد و «پاه » در «پری» معنی معیت دارد.
4- 1. «یعبون» از ماده «عب» به معنی نوشیدن آب یا مایع دیگر با یک نفس است و در تعبیرات معمولی «لا جرعه » گفته می شود.
5- 2. «حسی» به معنی بیابانی است که آب در آن جمع می شود.

همان گونه که در شرح خطبه دهم که از جهات زیادی شباهت به خطبه مورد بحث دارد بیان کردیم،منظور امام علیه السّلام از این تعبیر آن است که من میدان جنگ جمل را برای آنها به گردابی خطرناک مملوّ از آب،تبدیل می کنم که راه فرار از آن نداشته باشند و ابتکار عمل را در دست می گیرم و آتش فتنه را در همان جا خاموش می کنم آن گونه که در آینده فکر بازگشت به چنان صحنه ای برای آنها پیدا نشود.و آن گونه که تاریخ می گوید:امام علیه السّلام به گفتار خود جامه عمل پوشانید،سردمداران اصلی جنگ جمل کشته شدند و«عایشه» با شرمندگی تمام به«مدینه»بازگشت و فتنه انگیزان رسوا و پراکنده شدند.

ص: 519

ص: 520

بخش دوّم

اشاره

و منه:فأقبلتم إلیّ إقبال العوذ المطافیل علی أولادها،تقولون:البیعة البیعة!قبضت کفّی فبسطتموها،و نازعتکم یدی فجاذبتموها.اللّهمّ إنّهما قطعانی و ظلمانی،و نکثا بیعتی،و ألّبا النّاس علیّ؛فاحلل ما عقدا،و لا تحکم لهما ما أبرما،و أرهما المساءة فیما أمّلا و عملا.و لقد استثبتهما قبل القتال،و استأنیت بهما أمام الوقاع،فغمطا النّعمة،وردّا العافیة.

ترجمه

شما همچون مادرانی که از روی شوق به فرزندان خود روی می آورند،به سوی من آمدید و می گفتید:بیعت!بیعت!من دستم را بستم و شما آن را گشودید،من دست خود را عقب می کشیدم و شما به سوی خود می کشیدید! خداوندا!آن دو(طلحه و زبیر)از من بریدند و به من ستم کردند،بیعتم را شکستند و مردم را بر ضد من شوراندند(خداوندا!)بیعتی را که از مردم گرفته اند نافرجام کن،و کارهایی را که تصمیم بر آن گرفته اند استحکام نبخش و آنها را نسبت به آرزوهایی که به آن دل بسته اند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند ناکام کن،من پیش از جنگ از آنها درخواست کردم که دست بردارند و بازگردند و انتظار بازگشتشان را نیز می کشیدم،ولی آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سینه عافیت نهادند!

شرح و تفسیر: شما اصرار به بیعت داشتید

شما اصرار به بیعت داشتید

ص: 521

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به مسأله بیعت کرده و با صراحت می فرماید:من هرگز برای بیعت،به سراغ شما نیامدم،این شما بودید که به سراغ من آمدید و اصرار کردید،می فرماید:«شما همچون مادرانی که از روی شوق به فرزندان خود روی می آورند،به سوی من آمدید،و می گفتید:بیعت! بیعت!من دستم را بستم و شما آن را گشودید،من دست خود را عقب می کشیدم و شما به سوی خود می کشیدید!» (فأقبلتم إلیّ إقبال العوذ (1)المطافیل (2)علی أولادها،تقولون:البیعة البیعة!قبضت کفّی فبسطتموها،و نازعتکم یدی فجاذبتموها) .

امام علیه السّلام در واقع به این حقیقت اشاره می کند که،شما مردم باید مدّعیان خونخواهی قتل عثمان که آن را بهانه ای برای دست یابی به خلافت و حکومت قرار داده اند،یعنی«طلحه»و«زبیر»را با من مقایسه کنید،آنها با هر حیله و نیرنگ بدنبال رسیدن به مقصودشان هستند ولی من از آغاز امر به شما نشان دادم که طالب مقام نیستم،شما بودید که با اصرار هر چه تمامتر می خواستید با من بیعت کنید،و اگر بیعت شما را پذیرا شدم تنها به خاطر انجام یک مسئولیت بزرگ الهی،یعنی اجرای حق و عدالت و احیای اسلام بود.

تعبیرات امام علیه السّلام بیانگر اشتیاق فوق العاده مردم به بیعت است،در عین بی اعتنایی امام علیه السّلام نسبت به آن.سپس در بخش آخر این خطبه رو به درگاه الهی آورده و شکایت این پیمان شکنان ظالم و ستمگر را که ریختن خون مردم بی گناه را وسیله ای برای نیل به هوا و هوسها قرار دادند به خدا می برد،و سخت به آنها نفرین

ص: 522


1- 1. «عوذ» جمع «عائذ» به معنی حیوان با انسانی که تازه فرزند آورده است.
2- 2. «مطافیل» جمع «طفل» (بر وزن مسلم) به معنی انسان با حیوانی است که دارای فرزند است بنابر این «عود» و «مطافیل » قریب المعنی می باشند و در این جا جنبه تأکید دارند.

می کند و عرضه می دارد:«خداوندا!آن دو(طلحه و زبیر)از من بریدند و به من ستم کردند،بیعتم را شکستند و مردم را بر ضدّ من شوراندند». (اللّهمّ إنّهما قطعانی و ظلمانی،و نکثا بیعتی،و ألّبا (1)النّاس علیّ) .

«(خداوندا!)بیعتی را که از مردم گرفته اند نافرجام کن،و کارهایی را که تصمیم قطعی بر آن گرفته اند استحکام نبخش،و آنها را به آرزوهایی که به آن دل بسته اند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند ناکام کن!» (فاحلل ما عقدا، و لا تحکم لهما ما أبرما،و أرهما المساءة فیما أمّلا و عملا) .

سپس امام علیه السّلام روی سخن را به مردم کرده و با صراحت می گوید:من قبل از جنگ با این دو نفر اتمام حجت کردم،می فرماید:«من پیش از جنگ از آنها درخواست کردم که دست بردارند و بازگردند،و انتظار بازگشتشان را نیز می کشیدم،ولی آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سینه عافیت نهادند» (و لقد استثبتهما (2)قبل القتال،و استأنیت (3)بهما أمام الوقاع (4)،فغمطا (5)النّعمة،و ردّا العافیة) .

ص: 523


1- 1. «البا» از ماده «تألیب» به معنی تحریک و افساد و شوراندن مردم است.
2- 2. «استثبت» از ماده «نوب» (بر وزن صوم) به معنی بازگشت بیمار به تندرستی است و مفهوم جمله این است که من از طلحه و زبیر خواستم از راه انحرافی خود بازگردند.
3- ٣. داستانیت» از ماده «أنات» (بر وزن قنات) به معنی پر کردن و تنتظار کشیدن است و مفهوم جمله این است که من منتظر بودم پیشنهادم در آنها مؤثر افتاد و پر سر عقل آیند و راه عافیت را در پیش گیرند ولی افسوس...
4- 4. «وقاع» به معنی جنگ است این واژه گاه به معنی مصدری بکار می رود و گاه به عنوان جمع جمع «وقیعه ».
5- 5. «غمطا» از ماده «غمط » (بر وزن غصب) به معنی کوچک شمردن چیزی و کفران نعمت است و جمله بالا اشاره به این است که طلحه و زبیر فرصت خوبی را که من به آنها داده بودم کوچک شمردند و کفران نعمت کردند.

جمله های اخیر ممکن است ادامه شکوه امام علیه السّلام به پیشگاه خدا بوده باشد،و ممکن است خطاب به مردم،و معنی دوّم مناسبتر به نظر می رسد.

به هر حال این جمله ها نشان می دهد که امام علیه السّلام به شدّت از جنگ و خون ریزی پرهیز داشت،و تا آن جا که ممکن بود آتش افروزان جنگ«جمل»را اندرز داد،شاید بر سر عقل آیند یا عواطف دینی آنها تحریک شود،و از راه خطرناکی که در پیش گرفته اند باز گردند،ولی هوس خلافت و حبّ جاه و مقام چنان چشم و گوش آنها را کور و کر کرده بود،که حتّی نصایح مشفقانه امام علیه السّلام نیز در آنها اثر نکرد و سرانجام نفرین امام علیه السّلام دامانشان را گرفت و در کار خود ناکام شدند،هم طعم تلخ شکست را چشیدند و هم با ذلّت به قتل رسیدند.

نکته: عاملان قتل به خونخواهی برخاستند!

عاملان قتل به خونخواهی برخاستند!

بی شک«طلحه»و«زبیر»از کسانی بودند که مردم را بر ضد عثمان شوراندند.

«ابن قتیبه»در کتاب«الإمامه و السیاسه»می گوید:هنگامی که اهل «کوفه»و«مصر»بر عثمان شوریدند و خانه او را محاصره کردند«طلحه»از کسانی بود که هر دو گروه را بر ضد عثمان می شورانید،و می گفت:عثمان به محاصره شما اعتنایی ندارد؛چرا که مرتّبا آب و غذا برای او می برند،نگذارید آب و غذا برای او ببرند (1).

ص: 524


1- ١. الأمامه والسیاسه، جلد 1 صفحه 38.

«ابن ابی الحدید»درباره«زبیر»می نویسد:او به مردم می گفت عثمان را بکشید،دین و آیین شما را دگرگون ساخته به او گفتند:پسرت بر در خانه عثمان از او دفاع می کند.

او گفت:من ناراحت نمی شوم اگر عثمان را بکشند هر چند قبل از او پسرم را بکشند،عثمان فردا مرداری است بر جاده (1).

آن دو تصور می کردند اگر پای عثمان از میان برداشته شود،ممکن است خلافت به آنها رسد،ولی بعد از کشته شدن عثمان و بیعت پرشور مردم با علی علیه السّلام ورق برگشت و اوضاع دگرگون شد و به گفته«عقاد»نویسنده معروف «مصری»مردم حاضر نبودند با آن دو بیعت کنند؛چرا که وضع آنها با عثمان چندان تفاوت نداشت (2).

«عایشه»از منتقدین معروف عثمان بود (3)،ولی بعد از بیعت مردم با امام امیر المؤمنین علیه السّلام هر سه نفر چرخش عظیمی کردند و طرفدار عثمان شدند و به خونخواهی او برخاستند،در عالم سیاست بازان حرفه ای از این چرخش ها فراوان دیده شده است و سرانجام هر سه به عاقبت شوم فتنه انگیزیهای خود گرفتار شدند؛«طلحه»و«زبیر»شکست خوردند و کشته شدند و«عایشه»با شرمندگی به«مدینه»برگشت و در گوشه خانه نشست.

ما درباره«طلحه»و«زبیر»و ماجراهای جنگ«جمل»و کارهای ناپخته «عایشه»در مجلدات پیشین همین شرح،به اندازه کافی بحث کردیم (4).

ص: 525


1- 1. ابن ابی الحدید، جلد 4 صفحه 36.
2- 2. فی ظلال نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 294.
3- ٣. کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 206 و تاریخ طبری، جلد 3 صفحه 477.
4- 4. جلد 1، شرح خطبه سیزدهم، جلد 2، شرح خطبه های سی ام و سی و یکم و جلد 3، صفحه 209-301.

ولی آنچه در این جا لازم است اضافه کنیم این است که:طرفداران آنها برای توجیه اعمالشان در تنگنای سختی افتادند،از یکسو«طلحه»و«زبیر»را از صحابه می دانند و قاعده«تنزیه صحابه»(پاکی و قداست همه اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)را در حق آنها جاری می دانند،و از سوی دیگر هر دو را جزو«عشره مبّشره»می دانند یعنی آن ده نفری که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بشارت بهشتی بودن آنها را داده بود.

گاه می گویند:آنها مجتهد بودند،هر چند در اجتهاد خود خطا کردند.

بنابر این معذورند و مأجور،در حالی که اگر اعمال آنها را با این بهانه توجیه کنیم هر جنایتی را از هر کسی می توان توجیه کرد؛چرا که اجتهاد منحصر به آنها نیست و این امر سبب می شود که بدیهیات عقلی و نصوص قرآنی را به این بهانه زیر پا بگذاریم.

و گاه می گویند:آنها توبه کردند،و توبه آنها در پیشگاه خدا پذیرفته است، ولی آیا می توان آتشی افروخت و 17 هزار نفر را در کام آن سوزاند و بعد با گفتن یک«استغفر اللّه»از زیر بار مسئولیّت آن همه خونهایی که بر باد رفته است بیرون آمد؟!آیا آنها خونبهای این همه کشتگان را به صاحبانش دادند؟آیا اموالی که در این راه از بین رفت جبران نمودند؟آیا«عایشه»و«طلحه»و «زبیر»در ملأ عام به خطای خود اعتراف کردند؟ این گونه دفاعهای ناموجّه،نتیجه چشم پوشی از واقعیّات و تعصبهای کورکورانه است.

آیا بهتر این نیست که ما یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به دو گروه تقسیم کنیم، گروهی که:در عصر او صالح بودند،و گروهی که:منافق و ناصالح،و نیز گروه صالح را به دو گروه دیگر تقسیم کنیم:گروهی که بر

ص: 526

خیر و صلاح باقی ماندند،و گروهی که تسلیم هوا و هوسها شدند،و از حق و عدالت و ایمان و صلاح فاصله گرفتند.

و منظور از بشارت قرآن یا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به نجات شخص یا اشخاص،این را بدانیم که در آن روز و در آن زمان مشمول این حکم بودند،هر چند بعدا تغییر مسیر دادند؛ممکن است انسان کاری انجام دهد که بهشت بر او واجب گردد، سپس بر خلاف آن کاری انجام دهد که جهنم بر او واجب گردد.

ص: 527

ص: 528

خطبۀ 138: پیشگویی از حوادث مهم آینده

اشاره

خطبه 138 (1)

و من خطبة له علیه السّلام

یومیء فیها إلی ذکر الملاحم

1

از خطبه های امام علیه السّلام است که از حوادث مهم آینده پیشگویی می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده که همه مرتبط با یکدیگر است.

در بخش اوّل اشاره به یک مرد الهی می کند که اساس کار خود را بر هدایتهای قرآنی می گذارد و در سایه آن پیش می رود و غالب شارحان نهج

ص: 529


1- 1. «سند خطبه» در «مصادر نهج البلاغه» تنها بخشی از این خطبه را از «آمدی» در «غرر الحکم» نقل کرده، و می افزاید: با توجه به این که شارحان نهج البلاغه، بخش اول این خطبه را اشاره به قیام حضرت مهدی (عج) می دانند معلوم می شود خطبه را از جای دیگری گرفته اند که اشاراتی به قیام مهدی (عج) در آن بوده است. (مصادر، جلد 2، صفحه 312 ولی به اعتقاد ما این استنباط چندان موجه به نظر نمی رسد، ممکن است آن را از روی قراینی که در خود خطبه است استنباط کرده باشند.

البلاغه این مرد الهی را با توجه به اوصافی که در ادامه می آید همان حضرت مهدی(عج)می دانند. در بخش دوّم به حوادث خونینی اشاره می کند که با قیام آن مرد الهی برای اقامه حکومت عدل صورت می گیرد پس آرامش و عدالت و غنا و بی نیازی صفحه زمین را پر می کند.

در بخش سوّم به حوادث خونین دیگری اشاره می فرماید:که از شام برمی خیزد و مردم را شدیدا گرفتار می کند(این بخش ممکن است اشاره به حکومت بعضی از«بنی مروان»بوده باشد و یا به ظهور افرادی مانند «سفیانی»قبل از قیام حضرت مهدی علیه السّلام) .

ص: 530

بخش اوّل

اشاره

یعطف الهوی علی الهدی،إذا عطفوا الهدی علی الهوی،و یعطف الرّأی علی القرآن إذا عطفوا القرآن علی الرّأی.

ترجمه

او خواسته های دل را پیرو هدایت قرار می دهد در زمانی که مردم هدایت را پیرو خواسته های دل قرار داده اند،و رأی و فکر خود را پیرو قرآن می سازد در آن زمان که مردم قرآن را تابع فکر خود قرار می دهند.

شرح و تفسیر: ویژگی حضرت مهدی علیه السّلام

ویژگی حضرت مهدی علیه السّلام

همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه از حوادث آینده پیش گویی می کند،و به سه حادثه مهم اشاره می نماید که نخستین آن را غالب شارحان نهج البلاغه اشاره به حضرت مهدی علیه السّلام می دانند؛زیرا می فرماید:«او خواسته های دل را پیرو هدایت قرار می دهد در زمانی که مردم هدایت را پیرو خواسته های دل قرار داده اند،و رأی و فکر را پیرو قرآن می سازد در آن زمان که مردم قرآن را تابع فکر خود قرار می دهند» (یعطف (1)) .

ص: 531


1- 1. «یعطف» از ماده «عطف» (بر وزن فتح) به معنی تمایل پیدا کردن یا مایل ساختن به چیزی است. این واژه گاهی به صورت متعدی بکار می رود که به معنی مایل ساختن است و گاه با «إلی» متعدی می شود که به معنی مایل شدن به چیزی است و گاه با «علی» متعدی می شود که بهس معنی بازگشت به چیزی است و گاه با «عن» که به معنی انصراف از چیزی است.

آیا این دو جمله دارای یک مفهوم و یک محتواست و در واقع تاکید یکدیگر است؟یا این که جمله اوّل اشاره به هدایتهای عقلانی و جمله دوّم ناظر به هدایتهای قرآنی است؟ معنی دوّم صحیح تر به نظر می رسد،یعنی در آن روز که مردم به خاطر هواپرستی منطق عقل و هدایتهای خردمندانه را به فراموشی سپرده اند، پرده های هواپرستی را کنار می زند و هدایتهای عقلانی را حاکم می کند،و آن روز که توجیه گران برای رسیدن به خواسته های نادرست خویش قرآن را از طریق تفسیر به رأی برخواسته های خویش تطبیق می کنند او فرمان وحی را معیار سنجش و برنامه کار خویش قرار می دهد و تفسیر به رأی و توجیه گری را کنار می زند.

اگر درست دقت کنیم ریشه همه بدبختی ها همین دو چیز است:حاکم کردن هوای نفس بر عقل و تطبیق خواسته های دل بر آیات قرآن از طریق تفسیر به رأی،و اگر این دو از میان برود جادّه برای رسیدن به حکومت عدل الهی هموار می گردد.

تمام مسائلی که دامان مسلمین را از آغاز تاکنون گرفته بخاطر همین دو انحراف است و طریق اصلاح نیز اصلاح همین دو می باشد.

نکته: حجاب هواپرستی

دانشمندان در بحث شناخت و معرفت از جمله حجابهای معرفت را حجاب هواپرستی ذکر کرده اند،آن گونه که قرآن مجید می فرماید:« «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی

ص: 532

سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً» ؛آیا دیدی کسی که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی(بر این امر که شایسته هدایت نیست)گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده افکنده است» (1).

چه زیبا فرمود امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه نورانی 109:«من عشق شیئا أعشی بصره؛کسی که به چیزی عشق ورزد چشم او را کم نور و یا بی نور می کند».

تفسیر به رأی و تطبیق آیات الهی به رأی،یکی دیگر از دامهای بزرگ شیطان است که جمله ها را از معنی واقعی خود تهی می کند و به شکل دلخواه در می آورد،و وحی الهی را به کلی از ارزش می اندازد،به همین دلیل در احادیث اسلامی این کار به منزله کفر شناخته شده،امام صادق علیه السّلام می فرماید:«من فسّر برأیه آیة من کتاب اللّه فقد کفر؛کسی که یک آیه قرآن را تفسیر به رأی کند کافر شده» (2).

و از آن جا که مبارزه با این دو انحراف به طور قاطع از برنامه های حضرت مهدی ارواحنا فداه می باشد،شارحان نهج البلاغه-چنانکه گذشت-معتقدند که ضمیر در عبارات بالا به حضرت مهدی علیه السّلام باز می گردد.

ص: 533


1- 1. جاثیه، آیه 23.
2- 2. تفسیر برهان، جلد 1، صفحه 19.

بخش دوّم

اشاره

و منها:حتّی تقوم الحرب بکم علی ساق،بادیا نواجذها،مملوءة أخلافها،حلوا رضاعها،علقما عاقبتها.ألا و فی غد-و سیأتی غد بما لا تعرفون-یأخذ الوالی من غیرها عمّالها علی مساویء أعمالها،و تخرج له الأرض أفالیذ کبدها،و تلقی إلیه سلما مقالیدها،فیریکم کیف عدل السّیرة، و یحیی میّت الکتاب و السّنّة.

ترجمه

(این وضع همچنان ادامه می یابد)تا جنگ،همچون حیوان خطرناک و خشمگینی،روی پاهای خود بایستد،در حالی که دندانهایش آشکار باشد، پستانهایش پر از شیر است و نوشیدنش شیرین،اما سرانجامش تلخ و ناگوار است! آگاه باشید فردا-همان فردایی که حوادثی با خود می آورد که شما نمی دانید- کسی بر شما حکومت خواهد کرد که از غیر آن طایفه(آتش افروزان جنگهای خونین و ظالمانه)است و او عمّال حکومتهای ظالم پیشین را بر اعمال بدشان کیفر می دهد،در آن زمان زمین گنجهای درونش را بیرون می ریزد و کلیدهایش را تسلیم وی می کند،آن وقت او روش عدالت گستری را به شما نشان می دهد که چگونه است؟و آنچه را از کتاب و سنت مرده است زنده می کند.

شرح و تفسیر: گوشه ای از حوادث هولناک آخر الزمان

گوشه ای از حوادث هولناک آخر الزمان

ص: 534

این بخش از خطبه در واقع ادامه بخش پیشین است،و اشاره به حوادث سخت آخر الزمان می کند که نخست جنگهای خونین و ویرانگر،جوامع بشری را تحت شدیدترین فشارها قرار می دهد و ظلم و جور همه جا را پر می کند،سپس نماینده عدل الهی ظاهر می گردد،به جنگها و ستیزها پایان می بخشد،زمین را پر از عدل و داد می کند،وسایل رفاه و بهزیستی را فراهم می سازد.

می فرماید:(این وضع همچنان ادامه می یابد)«تا چنگ همچون حیوان خطرناک و خشمگینی روی پاهای خود بایستد در حالی که دندانهایش آشکار باشد!» (حتّی تقوم الحرب بکم علی ساق،بادیا نواجذها (1)) .

سپس به پیروزیهای آغاز جنگ و تلخیهای سرانجام آن اشاره کرده، می فرماید:«پستانهایش پر از شیر است و نوشیدنش شیرین،اما سرانجامش تلخ و ناگوار می باشد!» (مملوءة أخلافها (2)،حلوا رضاعها،علقما (3)عاقبتها) .

گویی جنگ شیرهای شیرین و در عین حال مسمومی در پستان دارد،که افراد هوسباز را به امید پیروزی سریع به سوی خود می کشد؛ولی عاقبت آنها را زمین گیر و متلاشی می سازد.

سپس به ظهور حکومت الهی اشاره کرده،می فرماید:«آگاه باشید!فردا- همان فردایی که حوادثی با خود می آورد که شما نمی دانید-کسی بر شما

ص: 535


1- 1. «نواجذ» جمع «ناجذ» به معنی دندانهای آسیاب که بعد از «اتاب» (نیشها) واقع شده است می باشد و گاه آن را به معنی همه دندانها تقیر کرده اند و در خطبه بالا مناسب همین معناست.
2- 2. «اخلاف» جمع «خلف» (بر وزن جلف) به معنای توک پستان شتر ماده است و گاه به معنای نوک پستان سایر حیوانات مانند گاو و گوسفند نیز گفته می شود.
3- 3. «علقما» بوته ای است بسیار تلخ که به آن «حنظل» نیز گفته می شود. این واژه به هر چیز تلخی نیز اطلاق می شود.

حکومت خواهد کرد که از غیر آن طایفه(آتش افروزان جنگ های خونین و ظالمانه)است،و او عمّال حکومت های ظالم پیشین را بر اعمال بدشان کیفر می دهد» (ألا و فی غد-و سیأتی غد بما لا تعرفون-یأخذ الوالی من غیرها عمّالها علی مساویء أعمالها) .

سپس به اوضاع رضایت بخش و پر خیر و برکتی که بعد از قیام او به وجود می آید،اشاره کرده،می فرماید:«در آن زمان،زمین گنجهای درونش را بیرون می ریزد و کلیدهایش را تسلیم وی می کند،آن وقت او روش عدالت گستری را به شما نشان می دهد،که چگونه است و آنچه را از کتاب و سنت مرده است زنده می کند!» (و تخرج له الأرض أفالیذ 1کبدها،و تلقی إلیه سلما مقالیدها، فیریکم کیف عدل السّیرة،و یحیی میّت الکتاب و السّنّة) .

از یکسو:در حکومت مهدی علیه السّلام معادن گرانبهای درون زمین به آسانی کشف می شود.

و از سوی دیگر:کلید این منابع و یا کلید حکومت سرتاسر زمین در اختیار او قرار می گیرد.

و از سوی سوّم:با برخورداری از آن منابع غنی و این حکومت فراگیر،آیین عدالت را در سراسر زمین گسترش می دهد.

از سوی چهارم:تعلیمات و ارزشهای فراموش شده قرآن و سنّت را احیا می کند،و به این ترتیب مردم از نظر مادّی و معنوی در مسیر تکامل قرار می گیرند،و آسوده خاطر در این راه پیش می روند.در سایه حکومت مهدی

ص: 536

علیه السّلام عقلها کامل می شود و ارزشهای انسانی زنده می گردد و انواع مواهب الهی در اختیار انسانها قرار می گیرد و عوامل ظلم و ستم برچیده می شود.

شبیه این تعبیرات در روایات مربوط به قیام مهدی علیه السّلام به روشنی دیده می شود،در یکجا از امام باقر علیه السّلام نقل شده است که درباره حضرت مهدی علیه السّلام می فرماید:«و تظهر له الکنوز و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب و یظهر اللّه دینه علی الدّین کلّه و لوج کره المشرکون فلا یبقی علی وجه الأرض خراب إلاّ عمّر؛گنجهای درون زمین برای او آشکار می شود و حکومت او شرق و غرب جهان را می گیرد.و آیین او بر همه آیینها پیروز می شود،هر چند مشرکان ناخوش داشته باشند و در آن زمان هیچ ویرانه ای بر صفحه زمین باقی نمی ماند مگر این که آباد می شود» (1).

در جای دیگر می فرماید:«یملأ اللّه الأرض به عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا فیفتح اللّه له شرق الأرض و غربها...و تطوی له الأرض؛زمین را به برکت او پر از عدل و داد می کند آن گونه که از ظلم و جور پر شده است و خداوند شرق و غرب زمین را برای او فتح می کند و زمین برای او پیچیده می شود(با سرعت از نقطه ای به نقطه دیگر نقل مکان می کند) (2).

ص: 537


1- 1. شرح نهج البلاغه خویی، جلد 8، صفحه 353.
2- 2. بحار الأنوار، جلد 52، صفحه 1390.

بخش سوّم

اشاره

منها:کأنّی به قد نعق بالشّام،و فحص برایاته فی ضواحی کوفان، فعطف علیها عطف الضّروس،و فرش الأرض بالرّؤوس.قد فغرت فاغرته، و ثقلت فی الأرض وطأته،بعید الجولة،عظیم الصّولة.و اللّه لیشرّدنّکم فی أطراف الأرض حتّی لا یبقی منکم إلاّ قلیل،کالکحل فی العین،فلا تزالون کذلک،حتّی تؤوب إلی العرب عوازب أحلامها!فالزموا السّنن القائمة، و الآثار البیّنة،و العهد القریب الّذی علیه باقی النّبوّة.و اعلموا أنّ الشّیطان إنّما یسنّی لکم طرقه لتتّبعوا عقبه.

ترجمه

گویا او را می بینم که نعره اش از«شام»بلند است،و پرچم هایش را در اطراف «کوفه»به اهتزاز در آورده!همانند شتری خشمگین و خطرناک به سوی آن می آید،و زمین ها را با سرها فرش می کند!دهانش را باز کرده(و همه چیز را فرو می بلعد).گام هایش بر زمین سنگین است(و همه مناطق را زیر نفوذ خود می گیرد)جولان او وسیع و حمله اش عظیم است.

به خدا سوگند!شما را در اطراف زمین پراکنده می کند تا آن جا که جز تعداد کمی از شما-همچون بقایای سرمه در چشم-باقی نماند!.

این وضع همچنان ادامه می یابد،تا زمانی که عقل و فکر از دست رفته عرب، به او باز گردد(و در سایه عقل و درایت،دست اتّحاد به هم دهند و بر ستمگران شورند)سپس با سنّت های جاودانه اسلام و آثار آشکار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و پیمان نزدیکی که نشانه میراث نبوّت بر آن باقی است،همراه و همگام باشید،و بدانید شیطان راههای خویش را برای شما آسان جلوه می دهد،تا از او پیروی کنید!

ص: 538

شرح و تفسیر: ویژگیهای آن حاکم خونخوار!

ویژگیهای آن حاکم خونخوار!

امام علیه السّلام در این بخش خطبه،اشاره به حاکم خونخوار و سنگدل و پر قدرتی می کند که در آینده از«شام»سر بر می آورد،و تمام کشور اسلام را به زور شمشیر زیر سیطره خود قرار می دهد و اوصاف نه گانه ای را برای او می شمرد.

نخست می فرماید:«گویا او را می بینم که نعره اش از«شام»بلند شده است» (کأنّی به قد نعق (1)بالشّام) .

«و پرچم هایش را در اطراف«کوفه»به اهتزاز در آورده است» (و فحص (2)برایاته فی ضواحی (3)کوفان (4)) .

«و همانند شتری خشمگین و خطرناک به سوی آن می آید» (فعطف علیها عطف الضّروس (5)) .

ص: 539


1- 1. «نعق» از ماده «ق» (بر وزن کعب) در اصل به معنی صدا کردن کلاغ و یا صدایی که چوپان به هنگام حرکت دادن گوسفندان سر می دهد، گرفته شده و در این جا اشاره به نعره های حاکم ظالمی است که از شام سر بر می آورد.
2- 2. «فحص» از ماده «فحص» ابر وزن بحث) در اصل به معنی جستجو کردن است و گاه به معنی بسط و گسترش دادن آمده و در خطبه بالا همین مراد است.
3- 3. «ضواحی» جمع «ضاحیه» از ماده «ضحو» (بر وزن سهو) به معنی قرار گرفتن در مقابل آفتاب می باشد و «ضواحی» به مناطق باز در اطراف شهرها گفته می شود.
4- 4. «کوفان» و نام دیگری از کوفه است و در اصل به معنی تپه های شن دایره مانند و سرخ است.
5- 5. «خروس» از ماده «ضرس» (بر وزن ترس) به معنی دندان گذاردن بر چیزی و فشار دادن است. و «ضروس » به شتر کج خلقی می گویند که افراد را گاز می گیرد.

«و زمین را با سرها فرش می کند!» (و فرش الأرض بالرّؤوس) .

«دهانش را باز کرده(و همه چیز را فرو می بلعد) (قد فغرت (1)فاغرته) .

«گام هایش بر زمین سنگین است(و همه مناطق را زیر نفوذ خود می گیرد)».

(و ثقلت فی الأرض وطأته) .

«جولان او وسیع» (بعید الجولة (2)) .

«و حمله اش عظیم است» (عظیم الصّولة (3)) .

و سرانجام می افزاید:«به خدا سوگند شما را در اطراف زمین پراکنده می سازد تا آن جا که جز تعداد کمی از شما-همچون بقایای سرمه در چشم- باقی نماند!» (و اللّه لیشرّدنّکم (4)فی أطراف الأرض حتّی لا یبقی منکم إلاّ قلیل،کالکحل فی العین) .

این تعبیرات نه گانه که معرفی کاملی از آن حاکم خونخوار،پر قدرت و بی رحم را در بردارد،نشان می دهد که او چنان اهل ایمان را در هم می کوبد که جز اندکی از آنها باقی نمی ماند.نفس ها را در سینه ها حبس می کند،و قیام ها را در نطفه خفه می نماید،و با خون ریزی گسترده از«شام»تا«کوفه»و از «کوفه»تا مناطق دیگر را زیر سیطره خود قرار می دهد.

ص: 540


1- 1. «فغرت» از ماده «فغر» (بر وزن فقرا به معنی گشودن دهان است و در این جا کنایه از حرص و از برای به چنگ آوردن همه چیز است. و «فاغر» اسم فاعل از همین ماده است.
2- 2. «جوله» از ماده «جول» (بر وزن قول) به معنی حرکت کردن و گردش گرد مکانی است این تعبیر کنایه از تلاش و کوشش و فعالیتهای پی در پی می باشد.
3- 3. «صوله» و «صول» (بر وزن قول) به معنی حمله کردن در جنگ و یا پریدن بر چیزی است.
4- 4. «لیشر دنکم» از ماده «تشرید» به معنی تبعید کردن و طرد نمودن و پراکنده ساختن است.

در این که این شخص با این اوصاف کیست؟شارحان نهج البلاغه دو نظر مختلف دارند:گروهی آن را اشاره به«عبد الملک بن مروان»می دانند که پنجمین خلیفه اموی بوده و مردی بسیار خونخوار و جبّار بود.

با لشکر کشی عظیم خود از«شام»،«مصعب بن زبیر»را که«در کوفه» حکومت می کرد از میان برداشت و لشکر او را در هم کوبید،و بر«کوفه»و «عراق»مسلّط شد،سپس لشکر عظیمی به سرگردگی«حجّاج»به سوی «حجاز»فرستاد و«عبد اللّه بن زبیر»را که در آن جا سر بر آورده بود به قتل رسانید،و«مکه»و«مدینه»را نیز تحت سلطه خود در آورد،و حتی بخشی از خانه کعبه را که گروهی از لشکریان«عبد اللّه بن زبیر»به آن پناه برده بودند ویران ساخت.

گروه دیگری از شارحان معتقدند این شخص کسی جز«سفیانی»نیست، که قبل از قیام حضرت مهدی علیه السّلام از«شام»ظاهر می شود و خون های بسیاری می ریزد و مردم را به سوی خود فرا می خواند،و با توجه به این که بخش های گذشته این خطبه درباره ظهور حضرت مهدی علیه السّلام بود به نظر می رسد این بخش هم درباره ظهور اوست و جمله های بالا اشاره به ظهور«سفیانی»است.

در حدیثی از«حذیفة بن یمان»از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:اشاره به فتنه ای که میان اهل شرق و غرب ظاهر می شود فرمود،سپس افزود:در این حال«سفیانی»خروج می کند تا به«دمشق»وارد می شود،لشکری به شرق می فرستد و لشکری به«مدینه»تا به سرزمین«بابل»و«بغداد»می رسند، بیش از سه هزار نفر را به قتل می رسانند و بیش از یک صد زن را مورد هتک قرار می دهند سپس به سوی«کوفه»سرازیر

ص: 541

می شوند و اطراف آن را خراب می کنند،آن گاه به«شام»باز می گردند،در این هنگام پرچم هدایتی از«کوفه» ظاهر می شود و با لشکری به سوی لشکر«سفیانی»حرکت می کند،آنها را به قتل می رساند،تنها یک نفر که خبر آنها را به جای دیگر می برد باقی می ماند(به این ترتیب آتش فتنه خاموش می شود).

مرحوم«علاّمه مجلسی»بعد از نقل این حدیث می گوید:اصحاب ما همانند این حدیث را از امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام در ضمن احادیث مهدی علیه السّلام نقل کرده اند (1).

ولی قسمت پایانی این خطبه ناهماهنگی هایی با این تفسیر دارد.

سپس امام علیه السّلام در قسمت پایانی این خطبه می فرماید:«این وضع ناگوار، (خونریزی ها و ناامنی ها و تبعیدها و پراکندگی ها)همچنان ادامه می یابد،تا زمانی که عقل و فکر از دست رفته عرب،به او باز گردد(و در سایه عقل و درایت اختلاف ها را دور بریزند و دست اتّحاد را به هم دهند،مردم را از خواب بیدار کنند و بر ستمگران بشورند)» (فلا تزالون کذلک،حتّی تؤوب (2)إلی العرب عوازب (3)أحلامها (4)!) .

سپس چهار دستور به مردم می دهد که در سایه آن می توانند،بر حاکمان ظالم پیروز شوند و سلامت و امنیّت را به اجتماعشان باز گردانند.می فرماید:«با سنّت های جاودانه اسلام و آثار آشکار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و پیمان

ص: 542


1- 1. بحار الأنوار، جلد 52 صفحه 186 - 187 (با تلخیص).
2- 2. «تؤب» از ماده «أوب» به معنی بازگشت از سفر و یا هر گونه بازگشت است.
3- 3. «عوازب» جمع «عازیه » در اصل از ماده «عزیه» (بر وزن لقمه) و «عزوبت» گرفته شده که به معنی ازدواج نکردن است و «عزب» به افرادی که فاقد همسرند اطلاق می شود. ولی گاه به معنی پنهان شدن و دور گشتن نیز آمده است و در خطبه بالا منظور همین است.
4- 4. «أحلام» جمع «حلم» (بر وزن شتر) به معنی عقل است.

نزدیکی که میراث نبوّت بر آن باقی است،همراه و همگام باشید و بدانید شیطان راههای خویش را برای شما آسان جلوه می دهد تا از او پیروی کنید!» (فالزموا السّنن القائمة، و الآثار البیّنة،و العهد القریب الّذی علیه باقی النّبوّة.و اعلموا أنّ الشّیطان إنّما یسنّی (1)لکم طرقه لتتّبعوا عقبه) .

منظور از«سنن قائمه»ضروریات و برنامه های جاویدان اسلام است که در هر زمان باید محور همه فعالیّت های سیاسی و اجتماعی و فردی بوده باشد.

و منظور از«آثار بیّنه»آثار و روایاتی است که از طرق معتبر ثابت شده و بخش عظیمی از تعلیمات و برنامه های اسلام در آن نهفته است.

و منظور از«عهد قریب»وصیّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله درباره ولایت علی علیه السّلام است که میراث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را با خود داشت.

و منظور از«و اعلموا....»این است که در انجام امور بالا مراقب وسوسه های شیاطین باشند،چرا که شیطان،راههای خود را آسان جلوه می دهد،تا افراد را از پیمودن راه اطاعت خدا و پیشوایان معصوم-که به هر حال خالی از مشکلاتی نیست-باز می دارد.

کسانی که بخش اخیر خطبه را مربوط به حکومت«عبد الملک بن مروان» می دانند،در این جا گرفتار دو اشکال شده اند.

نخست این که:مفهوم گفتار بالا این است که ساقط کردن حکومت بنی امیه و روی کار آمدن حکومت بنی عباس،در سایه عقل و درایت

ص: 543


1- 1. «یسنی» از ماده «سو» (بر وزن سرو، در اصل به معنی سیراب کردن زمین از سوی ابرها است و سپس به معنی هر گونه تسهیل برای انجام کاری استعمال شده است.

عرب،و بازگشت به راه صحیح بوده است،در حالی که می دانیم بنی عباس نیز جنایات بنی امیّه را ادامه دادند و حکومت های خود کامه آنان دست کمی از بنی امیه نداشت؛مگر این که گفته شود،سقوط بنی امیه و آغاز حرکت بنی عباس حساب شده و عاقلانه بود،هر چند در ادامه راه از مسیر منحرف شدند.

مشکل دیگر این که:ظهور بنی عباس بلا فاصله بعد از مرگ«عبد الملک»نبود،بلکه دهها سال طول کشید که فرزندان«عبد الملک» حکومت کردند و سپس سقوط بنی امیه آغاز شد؛مگر این که در پاسخ این اشکال گفته شود که حکومت فرزندان«عبد الملک»نیز ادامه حکومت خود او بود.

ولی کسانی که بخش اخیر را اشاره به خروج«سفیانی»قبل از قیام مهدی علیه السّلام می دانند،جمله های بالا را چنین تفسیر می کنند که بعد از خونریزی های بی حساب در آخر زمان،و فساد و تباهی هایی که با خروج «سفیانی»صورت می گیرد،پرده های غفلت کنار می رود،عقل ها بیدار می شوند و مردم آماده پذیرش حکومت الهی حضرت مهدی علیه السّلام می گردند،و در آن شرایط برای فراهم شدن آمادگی بیشتر باید سنّت های اسلامی را حفظ کنند و نسبت به ولایت وفادار باشند.

در شرح خطبه 101 که تعبیراتی شبیه به این خطبه بود نیز،بحث هایی درباره تطبیق آن،بر حکومت«عبد الملک»آمده است.

ص: 544

ص: 545

خطبۀ 139: هنگام تشکیل شورای شش نفری برای انتخاب خلیفه پس از عمر

اشاره

خطبه 139 (1)

و من کلام له علیه السّلام

فی وقت الشوری

1

از سخنان امام علیه السّلام که به هنگام تشکیل شورای شش نفری برای انتخاب خلیفه پس از عمر،ایراد فرمود.

خطبه در یک گناه

می دانیم هنگامی که«عمر»خود را در آستانه مرگ دید برای تعیین خلیفه بعدی اقدام به تشکیل شورای شش نفره ای کرد که یکی از آنها علی علیه السّلام و دیگری«عثمان»بود.چینش افراد شورا بسیار حساب شده و کاملا سیاسی بود و از همان آغاز پیدا بود که هدف،کنار گذاشتن علی علیه السّلام و روی کار آوردن عثمان نه به عنوان نصب خلیفه پیشین،بلکه به عنوان منتخب

ص: 546


1- 1. «سند خطبه» «طبری» در کتاب تاریخ خود در شرح حوادث سال 23 هجری (سال کشته شدن عمر) این خطبه را نقل کرده است و این ابی الحدید» نیز می گوید : این بخشی از خطبه ای است که امام (علیه السلام، آن را برای اهل شوری بعد از وفات عمر ایراد کرد. در کلمات قصار شماره 22 النا حق) سخنی آمده که آن هم قسمتی از این خطبه را تشکیل می دهد (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 313)

شورای بزرگان اسلام بود که شرح آن در تفسیر خطبه سوّم خطبه شقشقیه گذشت (1).

علی علیه السّلام که از حوادث پشت برده شوری کاملا با خبر بود،برای اتمام حجت خطبه ای خواند و به شوراییان هشدار داد که بخش کوتاهی از آن را مرحوم «سیّد رضی»در این جا آورده است.

ص: 547


1- 1. پیام امام أمیر المؤمنین (علیه السلام)، جلد 1، صفحه 368.

لن یسرع أحد قبلی إلی دعوة حقّ،و صلة رحم،و عائدة کرم.فاسمعوا قولی،وعوا منطقی؛عسی أن تروا هذا الأمر من بعد هذا الیوم تنتضی فیه السّیوف،و تخان فیه العهود،حتّی یکون بعضکم أئمّة لأهل الضّلالة، و شیعة لأهل الجهالة.

ترجمه

هیچ کس زودتر از من دعوت حق را اجابت نکرد،و به سوی صله رحم و احسان و بخشش همچون من نشتافت.بنابر این سخنم را بشنوید،و گفته هایم را حفظ کنید.ممکن است بعد از امروز در مورد این امر(خلافت)با چشم خود، شمشیرهایی را ببینید که از نیام در آمده و به پیمانها خیانت شده!(و بیعت ها نقض گردیده)تا آن جا که بعضی از شما پیشوایان اهل ضلالت و(بعضی دیگر) پیروان اهل جهالت خواهید بود.

شرح و تفسیر: هشدار نسبت به حوادث آینده

هشدار نسبت به حوادث آینده

این سخن امام علیه السّلام در واقع از سه قسمت تشکیل شده است:نخست اشاره به چند فضیلت از فضایل خود می فرماید،نه برای خود ستایی بلکه تا زمینه را برای پذیرش آنان آماده سازد پس از آن از آنان می خواهد که به منطقش گوش فرا دهند،و اندرزهایش را بپذیرند،که خیر و صلاح و سعادت آنها در آن است،و در قسمت سوّم به حوادث دردناکی که در صورت عدم پذیرش اندرزهایش در جامعه اسلامی روی می دهد،اشاره می فرماید و به آنها هشدار می دهد.

ص: 548

در قسمت اوّل می فرماید:«هیچ کس زودتر از من دعوت حق را اجابت نکرد و به سوی صله رحم و احسان و بخشش همچون من نشتافت» (لن یسرع أحد قبلی إلی دعوة حقّ،و صلة رحم،و عائدة کرم) .

در این سه فضیلت بزرگ،ابتدا اشاره به پذیرش اسلام می فرماید:که علی علیه السّلام نخستین کسی بود که اسلام را پذیرفت،و طبیعی است چنین کسی از همه با هوش تر و نسبت به اسلام دلسوزتر است،و دیگر این که او در صله رحم نیز پیشگام بود،چرا که از آغاز دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تا پایان عمرش همواره در کنار او قرار داشت،و در حوادث سخت همچون لیلة المبیت و جنگ احد و مانند آن خود را سپر بلا برای حفظ جان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نمود.و در احسان و بخشش نیز از همه پیشگام تر بودم،تا آن جا که خداوند آیاتی در قرآن در مورد بخشیدن خاتم،در حال رکوع (1)،و یا بخشیدن غذای خود به مسکین و یتیم و اسیر (2)،و یا بخشیدن درهمی پنهان و درهمی آشکار،درهمی در شب و درهمی در روز (3)،نازل فرمود.

سپس با توجه به اعترافی که همگان نسبت به او در این امور داشتند، می فرماید:«اکنون که چنین است،سخنم را بشنوید و گفته هایم را حفظ و نگهداری کنید». (فاسمعوا قولی،و عوا منطقی) .

در انتخاب عثمان عجله نکنید،این کار خطرناکی است که عواقب شومی دارد و برای مسلمین بسیار گران تمام می شود.

ص: 549


1- 1. مائده، آیه 55.
2- 2. دهر، آیه 8.
3- ٣. بقره، آیه 274.

در ادامه این سخن به شرح آینده تاریک این انتخاب پرداخته،می افزاید: «ممکن است بعد از امروز،در مورد این امر(خلافت)با چشم خود شمشیرهایی را ببینید که،از نیام به در آمده و به پیمان ها خیانت شده!(و بیعت ها نقض گردیده است)تا آن جا که بعضی از شما پیشوایان اهل ضلالت،و(بعضی دیگر) پیروان اهل جهالت خواهید بود». (عسی أن تروا هذا الأمر من بعد هذا الیوم تنتضی (1)فیه السّیوف،و تخان فیه العهود،حتّی یکون بعضکم أئمّة لأهل الضّلالة،و شیعة لأهل الجهالة) .

در این که،این پیشگویی اشاره به حوادث قتل عثمان و کشیده شدن شمشیرها و شکستن بیعت ها از سوی کسانی همچون طلحه و زبیر،و مانند آنها است،یا اشاره به شورش ناکثین و قاسطین و مارقین(آتش افروزان جنگ جمل و صفّین و نهروان)می باشد،در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست.

ولی با توجه به ظروفی که این خطبه در آن ایراد شده،(هنگام شورا برای انتخاب خلیفه سوّم)به نظر می رسد که تفسیر اوّل قویتر است،و همان گونه که امام علیه السّلام پیش بینی کرده بود با روی کار آمدن عثمان،حیف و میل در بیت المال آغاز شد،و بستگان و اطرافیان او مقامهای حسّاس کشور اسلامی را در اختیار گرفتند،و خود را روی بیت المال افکندند و هر کاری خواستند با بیت المال مسلمین انجام دادند،و این امر خشم مسلمین را برانگیخت و بر ضد او قیام کردند،گروهی همچون طلحه و زبیر،سردمدار این قیام بودند،و

ص: 550


1- 1. «تتضی» از ماده «نضو و نضی» (بر وزن نظم) به معنی کشیدن شمشیر از غلاف است و یا به معنی خارج شدن از خانه و پریدن رنگ و مانند آن آمده است و در خطبه بالا همان معنی اول مراد است.

گروهی هم به دنبال آنها افتادند و شد آنچه نمی بایست بشود،در حالی که اگر تعصّبهای خویشاوندی و ملاحظات شخصی بر آن شورای آن چنانی حاکم نمی شد،و خلافت را به دست اهلش می سپردند،نه آن حوادث به وجود می آمد،و نه حوادث نامطلوب بعد از آن،چرا که ریشه های فتنه ناکثین و قاسطین و مارقین را نیز باید در حوادث عصر عثمان جستجو کرد.

نکته: ریشه اصلی فساد

ریشه اصلی فساد

در جلد اوّل این کتاب در شرح خطبه سوّم(خطبه شقشقیه)داستان شورای شش نفره عمر را که منتهی به انتخاب عثمان برای خلافت گردید و در واقع توطئه ای بر ضد خلافت علی علیه السّلام بود آوردیم و بخشی از گفتنی ها به استناد تواریخ معتبر در این زمینه بیان شد.آنچه مناسب است در این جا بر آن بیفزاییم این است که اگر درست در ترکیب این شورای شش نفری و پیامدهای بسیار منفی آن بیندیشیم خواهیم دید که بیشترین مشکلات مسلمین از این شورا برخاست.

حکومت عثمان و سیطره امیه و بنی مروان بر پستهای حساس کشور اسلامی و بیت المال و حکومت معاویه و جنگ های جمل و صفّین و نهروان و پس از آن،حکومت یزید و امثال عبد الملک همه از این پدیده شوم نشأت گرفت.

جالب این که ابن ابی الحدید می گوید:متأسفانه این شورا سبب هر فتنه ای بود که در آن زمان واقع شد و یا تا دامنه قیامت در جهان اسلام روی می دهد «انّ ذلک کان سبب کلّ فتنة وقعت و تقع إلی أن تنقضی الدّنیا» (1).

ص: 551


1- 1. شرح ابن ابی الحدید، جلد 11، صفحه 11.

این شورا بود که سرانجام ارزش های اسلامی را کم رنگ و بی رنگ ساخت و ارزشهای جاهلی و معیارهای مادی و دنیوی را بر جامعه اسلامی حاکم کرد و زبان حق گویان را برید،ابوذرها به تبعید کشیده شدند و افراد با شخصیتی همچون عمّار یاسر هنگامی که به نتیجه شورا اعتراض کردند مورد خشم و غضب واقع شدند و هیچ کس به سخنان آنها اعتنا نکرد 1.

خود کامگان بر مرکب غرور و نخوت سوار شدند و جامعه اسلامی را غرق فساد کردند،فساد در حکومت و فساد در ایمان و اخلاق و اگر تعصب های فرقه ای اجازه می داد تحلیل دقیقی روی پیامدهای این شورا شود معلوم می شد چقدر مسلمین از ناحیه این شورا خسارت دیدند.

ص: 552

ص: 553

خطبۀ 140: نهی از غیبت کردن

اشاره

خطبه 140 (1)

و من کلام له علیه السّلام

فی النهی عن غیبة الناس

1

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن مردم را از غیبت کردن نهی فرموده.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه،مردم را از غیبت و عیب جویی یکدیگر نهی کرده است،و دلایل مختلفی برای آن ذکر می فرماید:نخست این که:آنها که از عیب و گناه پاکند باید شکر این نعمت را در پرهیز از غیبت و عیب جویی دیگران قرار دهند.

ص: 554


1- 1. «سند خطبه» آمدی» در کتاب «غرر الحکمه بخش هایی از این خطبه را آورده که با آنچه در نهج البلاغه است تفاوت های قابل ملاحظه ای دارد و این، نشان می دهد که مدرک او غیر از نهج البلاغه بوده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 314).

دیگر این که:اگر عیب جویان درست در خویش بنگرند،عیوبی همانند آنچه بر دیگران خرده می گیرند در خود می یابند،با این حال چگونه می توانند دیگران را بر آن عیوب ملامت کنند،در حالی که خود به آن گرفتارند.

سوّم این که:گاه ممکن است،انسان گناه کوچکی مرتکب شده باشد،و به گمان این که آلوده گناه بزرگی نیست به غیبت و عیب جویی دیگران پردازد،که خود بزرگترین گناه است افزون بر این،شخص عیب جو چه می داند،شاید خداوند گناه کسی را که غیبتش می کند بخشیده باشد،ولی گناه عیب جو بخشوده نشده باشد.

کوتاه سخن این که:امام علیه السّلام از طرق مختلف،راه را بر غیبت کنندگان و عیب جویان می بندد،تا جامعه اسلامی را از این گناه بزرگ پاک سازد.

ص: 555

بخش اوّل

اشاره

و إنّما ینبغی لأهل العصمة و المصنوع إلیهم فی السّلامة أن یرحموا أهل الذّنوب و المعصیة،و یکون الشّکر هو الغالب علیهم،و الحاجز لهم عنهم، فکیف بالعائب الّذی عاب أخاه و عیّره ببلواه!أما ذکر موضع ستر اللّه علیه من ذنوبه ممّا هو أعظم من الذّنب الّذی عابه به!و کیف یذمّه بذنب قد رکب مثله!فإن لم یکن رکب ذلک الذّنب بعینه فقد عصی اللّه فیما سواه،ممّا هو أعظم منه.وایم اللّه لئن لم یکن عصاه فی الکبیر،و عصاه فی الصّغیر، لجراءته علی عیب النّاس أکبر.

ترجمه

سزاوار است،آنها که از عیوبی پاکند و از گناه،سالم نگه داشته شده اند،به گنهکاران و اهل معصیت ترحم کنند،و شکر و سپاس خدا،چنان بر وجود آنان غلبه کند که آنها را از عیب جویی و غیبت دیگران باز دارد.چگونه آن عیب جو بر برادر خود عیب می گیرد،و او را به خاطر بلایی که گرفتار شده است سرزنش می کند،(در حالی که خودش نیز خالی از عیب نیست و خداوند به لطفش،بر آن پرده افکنده است)،آیا به خاطر نمی آورد که آنچه را خدا از گناهان او مستور داشته،(گاه)بزرگتر از گناهی است که بر دیگران عیب می گیرد،(راستی)چگونه دیگری را مذمّت می کند بر گناهی،که خود مثل آن را مرتکب شده است،و اگر به آن گناه آلوده نشده،(شاید)معصیت دیگری کرده که از آن بزرگتر است، (پس چرا به اصلاح خویش نمی پردازد؟!)به خدا سوگند حتی اگر خدا را در گناهان کبیره عصیان نکرده،و تنها صغیره ای انجام داده،همین جرأتش برعیب جویی مردم گناه بزرگتری است!

ص: 556

شرح و تفسیر: با آن همه عیب،عیبجویی دیگران چرا؟

با آن همه عیب،عیبجویی دیگران چرا؟

از آن جا که یکی از مشکلات بزرگ اجتماعی،غیبت و عیب جویی مردم از یکدیگر است،که روح بدبینی و نفاق را گسترش می دهد،و پایه های اعتماد را لرزان می سازد،و روح همکاری و اتحاد را از میان می برد،اسلام به این موضوع اهمیّت فوق العاده داده،و غیبت را یکی از بزرگترین گناهان شمرده است.

امام علیه السّلام در خطبه بالا،به شدّت از این کار نهی می کند،و دلایل مختلف و نکته های بسیار جالب در این باره بیان می فرماید.

در واقع امام علیه السّلام مردم را به پنج گروه تقسیم می کند.نخست گروهی که لطف الهی شامل آنها شده و آلوده گناه نگشتند،درباره این گروه می فرماید:

«سزاوار است آنها که از عیوبی پاکند،و از گناه سالم نگه داشته شده اند،به گناهکاران و اهل معصیت ترحم کنند،و شکر و سپاس خدا چنان بر وجود آنان غلبه کند،که آنها را از عیب جویی و غیبت دیگران باز دارد». (و إنّما ینبغی لأهل العصمة و المصنوع إلیهم فی السّلامة أن یرحموا أهل الذّنوب و المعصیة،و یکون الشّکر هو الغالب علیهم،و الحاجز لهم عنهم) .

چه نعمتی از این بالاتر که،لطف الهی شامل حال انسانی گردد،و او را از آلودگی به گناه حفظ کند،و چه شکر و سپاسی از این بهتر که،انسان به شکرانه این نعمت بزرگ الهی،زبان از غیبت و عیب جویی دیگران بربندد.

گروه دوّم کسانی هستند که،خودشان دارای همان عیوبی می باشند،که دیگران را نسبت به آن ملامت و غیبت می کنند،یعنی حبّ ذات به آنها اجازه نمی دهد که عیوب خویش را ببینند،ولی نسبت به عیوب دیگران دقیق و کنجکاوند،امام علیه السّلام درباره آنها می فرماید:«چگونه آن عیب جو بر

ص: 557

برادر خود عیب می گیرد،و او را به خاطر بلایی که گرفتار شده است سرزنش می کند،(در حالی که خودش کانون آن عیب هاست،و خدا به لطفش بر آن پرده افکنده است)آیا به خاطر نمی آورد که آنچه را خدا از گناهان او مستور داشته،(شاید) بزرگتر از گناهی است که بر دیگران عیب می گیرد». (فکیف بالعائب الّذی عاب أخاه و عیّره ببلواه!أما ذکر موضع ستر اللّه علیه من ذنوبه ممّا هو أعظم من الذّنب الّذی عابه به!) .

اشاره به این که انسان مؤمن باید پرتوی از صفات الهی در وجودش باشد، خداوند ستّار العیوب است،او نیز باید عیوب دیگران را بپوشاند و سرمایه معنوی و اجتماعی آنها را که بر محور آبروی آنها دور می زند بر باد ندهد.

گروه سوّم کسانی هستند که خودشان مرتکب گناهی می شوند،و دیگران را نسبت به آن عیب جویی می کنند،در حالی که انسان به طور طبیعی نسبت به خویش دل سوزتر است،چگونه این انسان دلسوز و واقع بین،پیش از آن که به اصلاح عیوب خویش بپردازد،در فکر عیوب دیگران است،کدام عقل چنین اجازه ای را می دهد که،انسان خویش را به کلّی رها سازد و در گرداب بدبختی گرفتار کند،و به دیگران بپردازد آن هم نه به قصد اصلاح،بلکه به قصد افساد، امام علیه السّلام درباره آنها می فرماید:

«چگونه دیگری را مذّمت می کند بر گناهی که خود مثل آن را مرتکب شده است؟» (و کیف یذمّه بذنب قد رکب مثله!) .

گروه چهارم کسانی هستند که مرتکب گناهی که دیگران نسبت به آن سرزنش و غیبت می کنند،نشده اند،ولی ای بسا گناهان دیگری دارند که از آن بزرگتر است،و نسبت به آن غافل و بی خبر،و یا بی تفاوتند،امام علیه السّلام درباره این گروه می فرماید:«اگر به آن گناه آلوده نشده،(ای بسا)معصیت دیگری کرده که از آن بزرگتر است(پس چرا به اصلاح خویش

ص: 558

نمی پردازد)» (فإن لم یکن رکب ذلک الذّنب بعینه فقد عصی اللّه فیما سواه،ممّا هو أعظم منه) .

گروه پنجم کسانی هستند که شاید گناه کبیره ای همچون کسانی که مورد غیبت آنها قرار می گیرند مرتکب نشده باشند،تنها گناهان کوچکتری از آنها صادر شده،ولی آن گناه را کوچک می شمرند و با جرأت و جسارت به غیبت دیگران می پردازند.امام علیه السّلام درباره آنها می فرماید:«به خدا سوگند حتی اگر خدا را در گناهان کبیره عصیان نکرده،و تنها صغیره ای انجام داده،همین جرأتش بر عیب جویی مردم گناه بزرگتری است!» (و ایم اللّه لئن لم یکن عصاه فی الکبیر،و عصاه فی الصّغیر،لجراءته علی عیب النّاس أکبر) .

به این ترتیب،امام علیه السّلام تمام راه ها را بر عیب جویان و غیبت کنندگان می بندد، و هر گونه بهانه ای را از دست آنها می گیرد،و عواقب شوم عمل زشتشان را به آنها گوشزد می کند،تا از وسوسه های شیاطین بر کنار بمانند و هوای نفس اعمال زشت آنها را در نظرشان تزیین نکند.

ص: 559

بخش دوّم

اشاره

یا عبد اللّه،لا تعجل فی عیب أحد بذنبه،فلعلّه مغفور له،و لا تأمن علی نفسک صغیر معصیة،فلعلّک معذّب علیه.فلیکفف من علم منکم عیب غیره لما یعلم من عیب نفسه،و لیکن الشّکر شاغلا له علی معافاته ممّا ابتلی به غیره.

ترجمه

ای بنده خدا!در عیب جویی هیچ کس نسبت به گناهی که انجام داده است شتاب مکن،شاید او آمرزیده شده باشد،و بر گناه کوچکی که خود انجام داده ای ایمن مباش،شاید به خاطر آن مجازات شوی،بنابر این،هر کدام از شما از عیب دیگری آگاه شود،به سبب آنچه از عیب خود می داند،از عیب جویی او خودداری کند،و اگر کسی از عیب و گناهی پاک است،باید شکر و سپاس بر این نعمت،او را از عیب جویی کسی که به آن عیب و گناه مبتلا شده است،باز دارد.

شرح و تفسیر: عیب جویی ناسپاسی بزرگی است!

عیب جویی ناسپاسی بزرگی است!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بر همان اصولی که در بخش نخست بیان فرمود،پافشاری می کند،و همه بندگان خدا را از عیب جویی و غیبت بر حذر می دارد،و با دلایل منطقی این بحث را تعقیب می کند،می فرماید:«ای بنده خدا!در عیب جویی هیچ کس نسبت به گناهی که انجام داده است شتاب مکن، شاید او آمرزیده شده باشد،و بر گناه کوچکی که خود انجام داده ای ایمن مباش،

ص: 560

شاید به خاطر آن مجازات شوی». (یا عبد اللّه،لا تعجل فی عیب أحد بذنبه، فلعلّه مغفور له،و لا تأمن علی نفسک صغیر معصیة،فلعلّک معذّب علیه) .

اشاره به این که گناه دیگری،هر قدر بزرگ باشد ممکن است به خاطر توبه یا شفاعت معصومین علیهم السّلام یا انجام کارهای خیر جبران کننده،بخشوده شده باشد، و گناه خود انسان هر قدر کوچک باشد،ممکن است بر اثر غرور و غفلت و اصرار، مشمول عفو الهی نشده باشد،بنابر این چگونه شخص گنهکار می تواند به خود اجازه دهد،که دیگران را بر گناهانشان سرزنش و ملامت،و یا عیب جویی و غیبت کند.

در ادامه این سخن به بیان دیگری می پردازد،می فرماید:«هر کدام از شما از عیب دیگری آگاه شود،به سبب آنچه از عیب خود می داند،از عیب جویی او خودداری کند». (فلیکفف من علم منکم عیب غیره لما یعلم من عیب نفسه) .

اشاره به این که بی عیب خداست،و پاکدامن از هر گونه گناه تنها معصومانند،و هیچ کس را نزیبد که دعوای بی گناهی کند،بنابر این عقل اجازه نمی دهد دیگری را با تیرهای غیبت و ملامت هدف قرار دهیم،در حالی که خودمان عیوب بسیاری داریم.

و در پایان خطبه به همان مطلبی اشاره می فرماید که در بخش نخست خطبه نیز آمده بود،ولی با تعبیر دیگر؛می فرماید:«اگر کسی از عیب و گناهی پاک است،باید شکر و سپاس بر این نعمت،او را از عیب جویی کسی که به آن عیب و گناه مبتلا شده است،باز دارد». (و لیکن الشّکر شاغلا له علی معافاته ممّا ابتلی به غیره) .اشاره به این که فرض می کنیم کسی از هر عیب،و یا از عیوب خاصّی،پاک و منزّه باشد،این نعمتی است بسیار بزرگ که باید خدا را بر آن شکر

ص: 561

گذارد،و لطف الهی را در مورد خود احساس کند،به یقین این شکرگزاری چنان او را به خود مشغول می دارد که فرصتی برای عیب جویی دیگران نخواهد داشت.

آری،این معلّم بزرگ آسمانی برای از میان بردن صفت رذیله غیبت و عیب جویی،به انواع دلایل منطقی که هر انسان حق طلبی را قانع می سازد متوسّل می شود،و راه را بر بهانه جویان می بندد.

نکته: غیبت و عیب جویی بلای بزرگ جوامع انسانی

غیبت و عیب جویی بلای بزرگ جوامع انسانی

«غیبت»یعنی افشای عیوب و گناهان پنهانی افراد،که متأسفانه در اکثر جوامع متداول است،بی شک آثار زیانبار و بسیار منفی،هم از نظر اخلاقی و هم از نظر اجتماعی دارد؛چرا که سرمایه اصلی هر کس در اجتماع،آبروی اوست و غیبت،آبروها را بر باد می دهد،و افراد جامعه را نسبت به یکدیگر بدبین می سازد،و پایه های اعتماد را که خمیر مایه همکاری و تعاون اجتماعی است، سست می کند،به همین دلیل در اسلام به عنوان یکی از زشت ترین و بزرگترین گناهان محسوب شده است،که قرآن مجید آن را تشبیه به خوردن گوشت برادر مرده خود می نماید.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در خطبه«حجّة الوداع»که خطبه بسیار حساسی است، فرمود:«أیّها النّاس إنّ دماءکم و أموالکم و اعراضکم علیکم حرام کحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا إنّ اللّه حرّم الغیبة کما حرّم المال و الدّم؛ای مردم!خون شما و اموال شما و آبروی شما بر شما محترم است،مانند احترام این روز و این ماه و این شهر

ص: 562

(مکّه)،خداوند غیبت(و ضایع کردن آبروی مردم)را حرام کرده،همان گونه که مال و خون شما را بر یکدیگر حرام نموده است» (1).

در زشتی غیبت همین بس که در حدیث قدّسی می خوانیم،خداوند به «موسی بن عمران»علیه السّلام خطاب کرد و فرمود:«من مات تائبا من الغیبة فهو آخر من یدخل الجنّة و من مات مصرّا علیها فهو أوّل من یدخل النّار؛ کسی که بمیرد در حالی که از غیبت توبه کرده باشد،آخرین کسی است که وارد بهشت می شود،و کسی که بمیرد و از غیبت توبه نکند و بر آن اصرار ورزد، نخستین کسی است که وارد دوزخ می شود» (2).

در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«من مشی فی غیبة أخیه و کشف عورته کان أوّل خطوة خطاها وضعها فی جهنّم؛کسی که در طریق غیبت برادر مسلمانش و کشف عیوب پنهانی او گام بردارد،نخستین گامی را که بر می دارد در جهنم می گذارد» (3).

در حدیث دیگری از همان بزرگوار می خوانیم:«ما عمّر مجلس بالغیبة إلاّ خرّب بالدّین؛هیچ مجلسی با غیبت آباد نمی شود،مگر این که از نظر دین ویران می گردد» (4).

احادیث در این باره بسیار زیاد و تکان دهنده است،که در این مختصر نمی گنجد.به ذکر حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام اکتفا می کنیم،و خوانندگان محترم را به جلد سوّم کتاب«اخلاق در قرآن»بحث غیبت و کتاب«جامع

ص: 563


1- 1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 1، صفحه 162.
2- ٢. جامع السعادات، جلد 3، صفحه 302 و بحار الانوار، جلد 72، صفحه 257
3- ٣. همان مدرک، صفحه 303.
4- 4. بحار الأنوار، جلد 75، صفحه 259.

السعادات»جلد دوّم و«وسایل الشیعه»جلد هشتم ارجاع می دهیم.امام صادق علیه السّلام فرمود:«الغیبة حرام علی کلّ مسلم و أنّها تأکل الحسنات کما تأکل النّار الحطب؛غیبت بر هر مسلمانانی حرام است،و حسنات را از میان می برد همان گونه که آتش،هیزم را می خورد و نابود می کند» (1).

حقیقت این است که اسلام برای آبروی مسلمان احترامی به اندازه خون او قائل است،و عرض و دم،(آبرو و خون)در روایات اسلامی در کنار هم قرار می گیرد،بنابر این کسی که شخصیت اجتماعی دیگری را با ریختن آبروی او از طریق غیبت می کشد،گویی شخص او را کشته است،و به همین دلیل در روایات به طور مکرّر آمده است که شخص غیبت کننده،باید بهای سنگینی در قیامت در برابر غیبت هایی که کرده است بپردازد،و برای جبران آن از حسنات او بر می دارند و بر حسنات غیبت شونده می افزایند،و اگر حسناتی نداشته باشد از سیئات غیبت شونده بر می دارند و بر سیئات غیبت کننده اضافه می کنند.

آری غیبت حق الناس است،همان گونه که قتل نفس و مجروح ساختن افراد از حق الناس محسوب می شود.به همین دلیل،اگر افراد با ایمان از تبعات و آثار سوء این گناه مطابق آنچه در روایات اسلامی وارد شده آگاه شوند،کمتر کسی جرأت می کند به سراغ آن برود.

از این رو امام علیه السّلام در خطبه بالا با دلایل منطقی متعدد،اثرات سوء این گناه را بیان فرموده و همه مردم را از آن بر حذر داشته است.

بحث درباره غیبت،آن گونه که علمای اخلاق نوشته اند بسیار گسترده است، ما در این مختصر به ذکر چند نکته بسنده می کنیم:

ص: 564


1- 1. جامع السعادت، جلد 3، صفحه 305.

1-قبل از هر چیز باید به سراغ انگیزه های غیبت برویم،زیرا از زشتی انگیزه ها به زشتی نتیجه ها می توان پی برد؛انگیزه غیبت عمدتا حسد، خودخواهی،غرور و کبر،کینه توزی،دنیاپرستی،ریاکاری،انتقام جویی،سخریّه و استهزای دیگران و امور مانند آن است،و افراد آلوده به این امور تلاش می کنند از طریق غیبت،به این مقاصد شوم برسند،و با توجه به این که انگیزه های مزبور همه از گناهان کبیره است،می توان به زشتی غیبت پی برد.

2-مهمترین سرمایه یک جامعه که مردم را با یکدیگر متّحد می سازد،و در مسیر اهداف بزرگ به راه می اندازد،همان اعتماد عمومی است و نخستین پیامد شوم غیبت از میان بردن این سرمایه است؛چرا که هر کسی غالبا عیب یا عیوبی دارد که اگر پنهان بماند به دیگران لطمه نمی زند،و خوش بینی و اعتماد مردم به یکدیگر باقی می ماند،ولی کشف این عیوب از طریق عیب جویی و غیبت و نکوهش یکدیگر،جامعه را به جهنم سوزانی از بدبینی ها مبدّل می سازد،که همگی نسبت به یکدیگر بدبین هستند و نفرت دارند و در نتیجه غیبت،نظم و انسجام عمومی جامعه را متزلزل می سازد.

به تعبیر دیگر،همان گونه که غارت اموال و ریختن خون بی گناهان امنیّت عمومی را از میان می برد،غارت و دزدی آبروها از طریق غیبت همین ناامنی را به بار می آورد،زیرا همان طور که در روایت بالا از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله خواندیم، تعریض نسبت به آبروی مردم همچون تعرض نسبت به جان و مال آنهاست.

غیبت ها غالبا مکتوم نمی ماند،و بر صاحبان آنها فاش می شود،و آتش کینه ها را در آنها شعله ور می سازد،کینه هایی که می تواند اسباب خونریزی و مشکلات عظیم دیگر گردد.

غیبت یکی از اسباب اشاعه فحشاست،و عامل مهمّی جهت سوءظنّ به علاوه گنهکاران را در گناهانشان جسور می سازد،زیرا هنگامی که گناه مستور

ص: 565

باشد گنهکار جانب احتیاط را از دست نمی دهد،اما هنگامی که پرده ها کنار برود شرم و حیا نیز از میان خواهد رفت.

3-غیبت،«حق الناس»است؛مسأله مهم در مورد غیبت این است که،تنها گناهی نیست که میان انسان و پروردگارش صورت گرفته باشد،و با آب ندامت و توبه شستشو شود،بلکه همان گونه که ریختن خون مردم و غصب اموال آنها بدون قصاص یا دیه و پرداختن خسارت مالی جبران نمی شود،ضایع کردن آبروی مردم نیز بدون جبران بخشوده نخواهد شد،مخصوصا اگر غیبت شونده از دنیا برود و دست انسان از دامان او کوتاه گردد،و کار او به قیامت بیفتد،یعنی در جایی که راهی برای جبران نیست جز این که حسناتش را به او دهد یا سیّئات او را بپذیرد،و این مصیبت بسیار بزرگی است.

4-بهترین راه درمان غیبت همان است که مولای موّحدان امیر مؤمنان علیه السّلام در کلام بالا بیان فرموده است،که انسان به این حقیقت توجه کند که اگر عیب و گناهی را که به دیگری نسبت می دهد در خودش وجود ندارد،به شکرگزاری خدا پردازد،شکری که او را از عیب جویی دیگران باز دارد و اگر گناهی همانند او کرده سزاوار نیست عیب خود را نادیده بگیرد و به دیگران پردازد،و اگر گناه کوچکتری انجام داده به این معنا بیندیشد که شاید گناه بزرگتر آن شخص بخشوده شده و گناه کوچکتر او مشمول عفو نگردیده است،بلکه جرأت او بر عیب جویی مردم از گناه او-هر چه باشد-بزرگتر است.

افزون بر این،همان گونه که بیماری های جسمانی تا ریشه های آن از بین نرود درمان کامل نخواهد شد،در بیماریهای روحانی همچون غیبت نیز باید به سراغ ریشه ها رفت،و با از بین بردن آنها تمایل به غیبت را در دل نابود کرد.

ص: 566

5-استماع غیبت نیز یکی از گناهان است-همان گونه که در خطبه بعد شرح آن خواهد آمد-چرا که شنونده در تضییع آبروی مسلمانی شرکت جسته و معاون جرم است،مخصوصا اگر با روی گشاده و باز استماع کند،که سبب جرأت و جسارت غیبت کننده شود.

6-راه توبه از غیبت،تنها استغفار نیست،بلکه علاوه بر ندامت و پشیمانی و تقاضای عفو و بخشش از درگاه خداوند باید به نوعی،آبروی از دست رفته غیبت شونده را جبران کند،اگر ممکن است از او و لو به صورت سربسته حلّیت بطلبد، و اگر این کار مفسده ای دارد یا غیبت شونده از دست رفته است،آن قدر کار خوب برای او انجام دهد که او راضی شود.

تمام این امور نشان می دهد که گناه غیبت تا چه حد سنگین و مشکل آفرین است.

برای توضیح بیشتر درباره مسائل مربوط به غیبت،از جمله مستثنیات آن به جلد سوّم کتاب«اخلاق در قرآن»صفحه 107 تا 133 مراجعه فرمایید.

ص: 567

خطبۀ 141: از شنیدن غیبت نهی کرده و راه شناخت حق و باطل را نشان داده

اشاره

خطبه 141 (1)

و من کلام له علیه السّلام

فی النهی عن سماع الغیبة و فی الفرق بین الحقّ و الباطل

1

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن از شنیدن غیبت نهی کرده و راه شناخت حق و باطل را نشان داده است.

خطبه در یک نگاه

به نظر می رسد که این سخن دنباله خطبه سابق است،در آن خطبه سخن از نهی از غیبت مردم بود و در این خطبه درباره نهی از استماع غیبت سخن به میان آمده است و برای این که آبروی مسلمین محفوظ بماند،امام علیه السّلام تأکید می کند هر سخنی را که هر کس می گوید،نباید باور کرد؛چرا که حتی افراد راستگو نیز خطا می کنند و به راه اشتباه می روند.

در پایان این خطبه،امام علیه السّلام توصیه می کند تا چیزی را به چشم خود نبینید،باور نکنید؛چرا که بسیاری از شنیده ها خطا و اشتباه است.

ص: 568


1- 1. «سند خطبه» این خطبه را «قاضی قضاعی» در کتاب دستور معالم الحکم» آورده است و «علی بن هذیل» در کتاب «عین الأدب و السیاسه » آن را با تفاوتهایی نقل کرده است قسمتی از آن را نیز مرحوم صدوق» در «خصال» و «ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 ص 315).

أیّها النّاس،من عرف من أخیه وثیقة دین و سداد طریق،فلا یسمعنّ فیه أقاویل الرّجال.أما إنّه قد یرمی الرّامی،و تخطیء السّهام،و یحیل الکلام، و باطل ذلک یبور،و اللّه سمیع و شهید.أما إنّه لیس بین الحقّ و الباطل إلاّ أربع أصابع.

فسئل علیه السّلام عن معنی قوله هذا،فجمع أصابعه و وضعها بین أذنه و عینه ثمّ قال:

الباطل أن تقول سمعت،و الحقّ أن تقول رأیت!

ترجمه

ای مردم!هر کس از برادر مسلمانش،استواری در دین و روش صحیح را مشاهده کند،باید به سخنانی که این و آن در نکوهش او می گویند گوش فرا ندهد(اضافه بر این)آگاه باشید،گاه تیرانداز تیرش به خطا می رود(و حدس و گمانهای مردم همیشه مطابق واقع نیست)سخن باطل فراوان گفته می شود،و باطل نابود و بی اثر خواهد شد،خداوند شنوا و شاهد(بر اعمال بندگان)است، بدانید میان حق و باطل بیش از چهار انگشت فاصله نیست! کسی از حاضران از تفسیر این سخن سؤال کرد،امام علیه السّلام انگشتان خود را جمع کرد و در میان گوش و چشم خود(در کنار صورت)قرار داد،سپس فرمود:

باطل آن است که بگویی:شنیدم،و حق آن است که بگویی دیدم!

شرح و تفسیر: فاصله حق و باطل چهار انگشت است!

فاصله حق و باطل چهار انگشت است!

همان گونه که در بالا نیز اشاره شد،به نظر می رسد این سخن جزئی از خطبه سابق بوده،که مرحوم«سیّد رضی»آن را از هم جدا نموده،و به طور

ص: 569

مستقل ذکر کرده است.در واقع هدف از هر دو،یک چیز است،و آن حفظ آبروی مسلمین و کمک به خوش بینی و اعتماد مردم به یکدیگر و پرهیز از آثار سوء غیبت و عیب جویی است.

در خطبه قبل امام علیه السّلام طرق پیشگیری از غیبت را بیان فرمود،و در این خطبه سعی می فرماید آثار محرّب غیبت را کم کند،و یا از میان ببرد.

نخست می فرماید:«ای مردم!هر کس از برادر مسلمانش استواری در دین و درستی روش را مشاهده کند،باید به سخنانی که این و آن در نکوهش او می گویند گوش فرا ندهد» (أیّها النّاس،من عرف من أخیه وثیقة دین و سداد (1)طریق،فلا یسمعنّ فیه أقاویل الرّجال) .

در حقیقت امام علیه السّلام در این بخش کوتاه از خطبه،از طرق مختلفی آثار سوء غیبت را در شنونده خنثی می کند،و نخستین طریق آن همان است که در عبارت بالا آمده است؛زیرا انسان هنگامی که کسی را به حسن سابقه و تقوای الهی شناخته باشد،باید اطمینان پیدا کند اگر چیز خلافی درباره او می گویند، اشتباه است،زیرا همیشه موارد مشکوک را بر موارد معلوم حمل می کنند،و به تعبیر مشهور«الظّن یلحق الشیء بالأعمّ الأغلب».

البتّه مفهوم این سخن آن نیست که غیبت و عیب جویی،افراد را درباره کسانی که سابقه آن را نداریم،بپذیریم،بلکه هدف تأکید بیشتر در مورد افراد خوش سابقه است،که به هیچ وجه نباید گفتار بدگویان و بدخواهان را درباره آنها تصدیق کرد.

ص: 570


1- 1. «سداد» به معنی گفتار و عمل صحیح است این واژه گاه به معنی مصدری و گاه اسم مصدری به کار رفته و به نظر می رسد با ماده است که به معنی دیوارهای محکمی است که در برابر سیلاب و مانند آن می بندند از نظر مفهوم قرابت دارد زیرا سخنان حق و درست دارای استحکام خاصی است.

سپس امام علیه السّلام به نکته دیگری اشاره می فرماید:که به فرض گوینده آدم صادقی باشد،ولی به یقین معصوم نیست،و هر انسانی جز معصومین جایز الخطا هستند،و این امر سبب می شود که انسان نسبتهایی را که به افراد داده می شود،به آسانی نپذیرد،می فرماید:«آگاه باشید!گاه تیرانداز تیرش به خطا می رود»(و حدس و گمانها همیشه مطابق واقع نیست) (أما إنّه قد یرمی الرّامی،و تخطیء السّهام) .

به علاوه،«سخن باطل فراوان گفته می شود،و باطل نابود و بی اثر خواهد شد، و خداوند شنوا و شاهد(بر اعمال بندگان)است». (و یحیل (1)الکلام،و باطل ذلک یبور (2)،و اللّه سمیع و شهید) .

اشاره به این که بسیاری از مردم پای بند به کلام حق نیستند،و هر چه بر زبانشان جاری شد می گویند،به همین دلیل،نباید عیوب و گناهانی را که به اشخاص نسبت می دهند پذیرفت،چرا که ممکن است از همان گفتارهای باطل و بی اساسی باشد که بدون تحقیق و نسنجیده به افراد نسبت می دهند،به خصوص این که می دانیم خداوند همه جا شاهد و ناظر است،و هر چه را می گوییم مأموران ثبت اعمال می نویسند.و در پایان این سخن باز هم به نکته مهم دیگری توجه می دهد،و می فرماید:

«بدانید میان حق و باطل بیش از چهار انگشت فاصله نیست!» (أما إنّه لیس بین الحقّ و الباطل إلاّ أربع أصابع) .

ص: 571


1- 1. «یحیل» از ماده «احاله» به گفته قاموس به هرگونه تغییر یا حرکتی که از استقامت و درستی خارج می شود و به کجی و اعوجاج می گر این گفته می شود.
2- 2. «یبور» از ماده «بوار» در اصل به معنای شدت کساد بودن چیزی است و چون شدت کسادی باعث فساد می شود چنان که در ضرب المثل عرب آمده «گد حتی قسد» این کلمه به معنی فساد و سپس هلاکت اطلاق شده است.

«کسی از حاضران از تفسیر این سخن سؤال کرد،امام علیه السّلام انگشتان خود را جمع کرد و در میان گوش و چشم خود(در کنار صورتش)قرار داد،سپس فرمود:باطل آن است که بگویی شنیدم،و حق آن است که بگویی دیدم!» (فسئل علیه السّلام عن معنی قوله هذا،فجمع أصابعه و وضعها بین أذنه و عینه ثمّ قال:الباطل أن تقول سمعت،و الحقّ أن تقول رأیت!) .

این سخن در واقع اشاره به شایعاتی است که در میان مردم زبان به زبان می چرخد،و مردم به عنوان«می گویند و می گویند»مطالبی را به یکدیگر منتقل می سازند،که چیزی جز شایعات بی اساس نیست،امام علیه السّلام می فرماید:به شایعات اعتنا نکنید،و تا نبینید چیزی را به کسی نسبت ندهید.

از این جا پاسخ سؤالی را که بسیاری از شارحان نهج البلاغه در این جا مطرح کرده اند و گفته اند:«آیات قرآن،وحی آسمانی،سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و ائمّة معصومین علیهم السّلام،همه از طریق سمع و شنیدن است،چگونه ممکن است باطل باشد؟»روشن می شود؛زیرا مقصود امام علیه السّلام این نیست که اخبار ثقات و احادیث متواتره و مستفیضه که از طریق شنیدن به ما رسیده،باطل است،بلکه اشاره به همان معنی عرفی و متعارف است که در مورد شایعات بکار می رود.

شاهد این سخن حدیثی است که از امام حسن مجتبی علیه السّلام نقل شده است، که پرسیدند:«کم بین الحقّ و الباطل؟؛چقدر میان حق و باطل فاصله است؟».

امام علیه السّلام فرمود:«أربع أصابع فما رأیته بعینک فهو الحقّ و قد تسمع بأذنیک باطلا کثیرا؛چهار انگشت است،آنچه با چشمت ببینی

ص: 572

حق است،حال آن که با گوش های خود سخنان باطل فراوان(و شایعات بی اساس) می شنوی» (1).

کوتاه سخن این که،نه هر چه انسان می بیند حق است؛چرا که گاه چشم خطا می کند،و نه هر چه می شنود باطل است؛چرا که ممکن است گویندگان افراد عادل و ثقه و معتبر و دقیقی باشند،ولی در میان دیده ها خطا کم است،اما در میان شنیده ها سخن باطل بسیار است،و آنچه در خطبه بالا آمده است اشاره به همین نکته دارد.

آنچه در بالا آمد شاید بهترین تفسیری باشد که برای جمله فوق به نظر می رسد،بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری دارند که خلاصه اش چنین است:جمله«میان حق و باطل چهار انگشت فاصله است»،اشاره به عیوبی است که درباره اشخاص گفته می شود،بسیاری از این عیوب،ناشی از سوءظن،عدم تحقیق،حسد،کینه توزی،و مانند آن است،بنابر این در میان این گفته ها دروغ و باطل فراوان است،ولی اگر انسان عیوبی را با چشم خود ببیند، می تواند قبول کند که فلان شخص دارای فلان عیوب است.

نکته: یک درس عالی اخلاقی

یک درس عالی اخلاقی

اگر مردم جهان همین جمله اخیر را که امام علیه السّلام می فرمود:«میان حق و باطل چهار انگشت بیشتر فاصله نیست»،به خاطر بسپارند،و همیشه و در همه جا به آن عمل کنند،به یقین خوش بینی و حسن ظن جای بدبینی و سوءظن، و اعتماد جای بی اعتمادی،و محبّت جای نفرت و کینه توزی را خواهد گرفت،و شایعات بی اساس درباره اشخاص و گروهها از رونق خواهد افتاد،و شایعه پردازان هرگز به اهداف شوم خود نخواهند رسید،و روح سلامت و خوش بینی بر جامعه حاکم می شود.

ص: 573


1- 1. بحار الأنوار، جلد 72، صفحه 196.

متأسفانه امروز نه تنها در سطح افراد عادی،بلکه در سطح رسانه های دنیا طوفان خطرناکی از شایعه پراکنی نسبت به اشخاص و گروهها و کشورها در گرفته، که فضای جهان را تیره و تار ساخته است،و سرچشمه آن غفلت از تفاوت حق و باطل است،که در کلام بالا به آن اشاره شد و متأسفانه مردم جهان هزینه سنگینی به خاطر آن می پردازند.

ص: 574

خطبۀ 142: درباره نیکی کردن به کسانی که شایسته آن نیستند

اشاره

خطبه 142 (1)

و من کلام له علیه السّلام المعروف فی غیر أهله

از سخنان امام علیه السّلام است که درباره نیکی کردن به کسانی که شایسته آن نیستند بیان فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه عمدتا در دو محور بحث می کند:در محور اوّل نتایج سوء نیکی کردن و کمک نمودن به نااهلان را شرح می دهد.

و در محور دوّم مواردی که شایسته است انسان برای نیکی کردن برگزیند، و در سایه آن به شرف دنیا و فضایل آخرت نائل گردد.

ص: 575


1- 1. «سند خطبه» این خطبه را مرحوم «کلینی» در کتاب «کانی» (جلد 4، صفحه 31) با مقداری تفاوت آورده است و همچنین مرحوم «مفید» در «مجالس» و «شیخ طوسی» در «امالی» و «ابن قتیبه» در الأمامه والسیاسه» آورده اند این نکته نیز قابل اهمیت است که از بعضی از منابع بالا (مانند کتاب کافی، به خوبی استفاده می شود که این خطبه دنباله خطبه 126 می باشد. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 282، با کمی تلخیص).

بخش اوّل

اشاره

و لیس لواضع المعروف فی غیر حقّه،و عند غیر أهله،من الحظّ فیما أتی إلاّ محمدة اللّئام،و ثناء الأشرار،و مقالة الجهّال،مادام منعما علیهم:ما أجود یده!و هو عن ذات اللّه بخیل!

ترجمه

کسی که نیکی را در غیر موردش،و نزد غیر اهلش قرار می دهد،بهره ای جز ستایش لئیمان و ثناخوانی اشرار و گفتار(چاپلوسانه)جاهلان ندارد،و این نیز تا زمانی است که به آنها بذل و بخشش می کند،(و می گویند:)چه دست سخاوتمندی دارد!این در حالی است که او در مورد بخشش در راه خدا،بخل می ورزد!

شرح و تفسیر: نیکی در جای خود

نیکی در جای خود

همان گونه که در بالا اشاره شد،این خطبه طبق بعضی از روایات معتبر، بخشی از خطبه 126 بوده است،در آن جا که جمعی از ساده اندیشان و دوستان ناآگاه بر امام علیه السّلام خرده می گرفتند که چرا سهم همه را از بیت المال یکسان کرده ای؟!چرا دست بذل و بخشش را از آستین سخاوت بیرون نمی آوری،و سران قوم را مورد عنایت مخصوص و بخشش ویژه قرار نمی دهی تا تو را ثنا گویند و بر جود و سخاوتت،مدح و ستایش کنند،و در مشکلات از تو حمایت نمایند ؟!

امام علیه السّلام در این خطبه به آنها هشدار می دهد که بذل و بخشش بی جا و در غیر محل شایسته،نه تنها خشم و غضب الهی را در پی دارد،که

ص: 576

از نظر دنیا نیز زیانبار است؛چرا که اشرار را ثنا خوان انسان می کند،و نیکان را از اطراف او پراکنده می سازد.

می فرماید:«کسی که نیکی را در غیر مورد و نزد غیر اهلش قرار می دهد، بهره ای جز ستایش لئیمان و ثناخوانی اشرار و گفتار(تملّق آمیز)جاهلان ندارد». (و لیس لواضع المعروف فی غیر حقّه،و عند غیر أهله،من الحظّ فیما أتی إلاّ محمدة (1)اللّئام،و ثناء الأشرار،و مقالة الجهّال) .

اضافه بر این«این ستایش و ثناگویی نیز تا هنگامی است که به آنها بذل و بخشش می کند(و آنها می گویند:)چه دست سخاوتمندی دارد،(و به مجرد این که بذل و بخشش او قطع شود،ثناخوانی نیز قطع خواهد شد)و این در حالی است که او در مورد بخشش در راه خدا بخل می ورزد». (مادام منعما علیهم:ما أجود یده!و هو عن ذات اللّه بخیل!) .

بارها در زندگی خود این سخن مولا را آزموده ایم و تاریخ بشریّت نیز فراوان به خاطر دارد،که افراد دنیاپرست،سرمایه های جامعه را که به دست آنها سپرده شده،به چاپلوسان و متملّقان و اشراری که گرد آنها را گرفته اند می دهند،و از درد و رنج محرومان جامعه به کلّی بی خبرند،و آن روز که ورق برگردد،و دنیا به آنها پشت کند،نه تنها محرومان و ستمدیدگان بر ضدّ آنها قیام می کنند،بلکه اطرافیان شرور و چاپلوس نیز به سرعت تغییر شکل داده،به نکوهش و مذّمت آنها می پردازند،نه فقط آنها را تنها می گذارند،بلکه به مقابله آنها برمی خیزند و خود را با حاکمیّت جدید هماهنگ نشان می دهند،و این نتیجه کار کسانی است که از خدا و خلق او بریده اند،و به اشرار و فرصت طلبان و سودجویان پیوسته اند.

ص: 577


1- 1. «محمده» که به معنی ستایش است ضد مذمت که به معنی نکوهش است.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«من طلب محامد النّاس بمعاصی اللّه عاد حامده منهم ذامّا؛کسی که ستایش مردم را از طریق معصیت خداوند بطلبد،ستایش گر او نکوهش گر او خواهد شد» (1).

در حدیث دیگری می خوانیم که امام صادق علیه السّلام به«مفضّل»فرمود:«إذا أردت أن تعلم إلی خیر یصیر الرّجل أم إلی شرّ؟انظر إلی أین یضع معروفه؟فإن کان یضع معروفه عند أهله فأعلم أنّه یصیر إلی خیر و إن کان یضع معروفه عند غیر اهله فأعلم أنّه لیس له فی الآخرة من خلاق؛ ای«مفضّل!»اگر می خواهی بدانی کسی به سوی خیر می رود یا شرّ،نگاه کن ببین به چه کسانی خدمت می کند،هر گاه به افراد نیازمندی که شایسته آن هستند خدمت می کند،بدان!که به سوی خیر می رود،و اگر نیکی و خدمات خود را نزد کسانی می برد که اهل آن نیستند،بدان!که او در آخرت بهره ای ندارد» (2).

ص: 578


1- 1. بحار الأنوار، جلد 74، صفحه 178.
2- 2. منهاج البراعه، جلد 7، صفحه 439.

ص: 579

بخش دوّم

اشاره

فمن آتاه اللّه مالا فلیصل به القرابة،و لیحسن منه الضّیافة،و لیفکّ به الأسیر و العانی،و لیعط منه الفقیر و الغارم،و لیصبر نفسه علی الحقوق و النّوائب،ابتغاء الثّواب؛فإنّ فوزا بهذه الخصال شرف مکارم الدّنیا،و درک فضائل الآخرة؛إن شاء اللّه.

ترجمه

هر کس خداوند به او مال و ثروتی بخشیده،باید به وسیله آن صله رحم کند، از میهمانان به خوبی پذیرایی نماید،اسیران و کسانی را که در زحمت و فشار هستند آزاد سازد،و به فقرا و بدهکاران کمک کند،چنین کسی باید برای رسیدن به پاداش الهی در برابر پرداخت حقوق(واجب و مستحب)و همچنین مشکلات و حوادث دردناک،شکیبا باشد؛زیرا به دست آوردن این صفات نیک، سبب بزرگی در دنیا و درک فضایل آخرت است.إن شاء اللّه.

شرح و تفسیر

در بخش اوّل این خطبه امام علیه السّلام از کسانی که نیکی را در اختیار غیر اهلش قرار می دهند،سخت نکوهش کرد،که جنبه منفی قضیه بود،ولی در این بخش به جنبه اثباتی پرداخته و موارد شایسته انفاق و بذل و بخشش را بیان می فرماید،مبادا کسانی با شنیدن جمله های سابق،بهانه ای برای بخل ورزی و عدم انفاق پیدا کنند،می فرماید:«هر کس خداوند،مال و ثروتی به او بخشیده، باید به وسیله آن صله رحم کند،از میهمانان به خوبی پذیرایی نماید،

ص: 580

اسیران و کسانی را که در زحمت و فشار هستند آزاد سازد،و به فقرا و بدهکاران کمک کند». (فمن آتاه اللّه مالا فلیصل به القرابة،و لیحسن منه الضّیافة،و لیفکّ به الأسیر و العانی (1)،و لیعط منه الفقیر و الغارم (2)) .

در واقع امام علیه السّلام به شش گونه از موارد مهم انفاق و بخشش اشاره می کند،که نخستین آنها خویشاوندان نیازمند است و بدون شک آنها بر دیگران مقدمند، همان گونه که در روایتی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«سئل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أیّ الصّدقة أفضل؟فقال صلّی اللّه علیه و آله:علی ذی الرّحم الکاشح (3)؛از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله سؤال شد کدام صدقه افضل است؟فرمود:صدقه به ارحام و بستگانی که با تو مخالفت دارند».

سپس انگشت بر مسأله ضیافت و مهمانی می نهد،همان چیزی که سبب محبّت میان دوستان و بر طرف شدن کدورتها از دشمنان می شود،و پیوندهای عاطفی و اجتماعی را محکم تر می کند،و اسلام به این مسأله انسانی و اخلاقی اهمیّت فراوان داده است،تا آن جا که امام صادق علیه السّلام به یکی از یارانش فرمود:

آیا برادران دینی خود را دوست می داری؟عرض کرد:آری...سپس فرمود:آیا آنها را به منزل خود دعوت می کنی؟عرض می کند:آری،من(تنها بر سر سفره نمی نشینم و)همواره با دو یا سه نفر یا کمتر و یا بیشتر از دوستان غذا می خورم،امام صادق علیه السّلام فرمود:بخشش آنها بر تو از

ص: 581


1- 1. «عانی» از ماده «علی» به معنی رنج و تعب گرفته شده بعضی از مقران نهج البلاغه آن را مترادف با اسیر می دانند ولی ظاهر این است که مفهوم گسترده تری دارد و هر انسانی را که در درد و رنج است شامل می شود.
2- 2. «غارم» به معنی شخص بدهکار است و از ماده «غرامت» گرفته شده.
3- 3. الکافی، جلد 4، صفحه 10.

بخشش تو بر آنها بیشتر است.راوی تعجب می کند و عرضه می دارد:فدایت شوم من به آنها غذا می دهم و به خانه خود دعوت می کنم،با این حال بخشش آنها بر من بیشتر است؟ امام علیه السّلام فرمود:آری«إنّهم إذا دخلوا منزلک دخلوا بمغفرتک و مغفرة عیالک و إذا خرجوا من منزلک خرجوا بذنوبک و ذنوب عیالک؛آنها هنگامی که وارد منزل تو می شوند آمرزش برای تو و خانواده ات را با خود می آورند،و هنگامی که بیرون می روند گناهان تو و خانواده ات را بیرون می برند» (1).

و از آن جا که پرداخت حقوق واجبه و مستحبه و جبران خسارتها گاه بر نفس انسان سنگین است،امام علیه السّلام در ادامه سخن تأکید بر صبر و شکیبایی می کند،و می فرماید:«چنین کسی باید برای رسیدن به پاداش الهی در برابر پرداخت حقوق(واجب و مستحب)،و همچنین مشکلات و حوادث دردناک،شکیبا باشد» (و لیصبر نفسه علی الحقوق و النّوائب (2)،ابتغاء الثّواب) .

بنابر این تعبیر به«حقوق»،شامل واجب و مستحب،هر دو می شود و«نوائب»جمع«نائبه»به معنی حوادث دردناک است و در این جا اشاره به تمام اموری می شود که خسارت مالی در بردارد،خواه از ناحیه ظلم ظالمان و حاکمان ستمکار باشد،یا حوادث غیر منتظره ای که در طول زندگی دامان انسان را می گیرد.

ص: 582


1- 1. الکافی، جلد 2، صفحه 201، حدیث 8.
2- 2. «نوائب» جمع «شائبه » همان گونه که در بالا گفته شد به معنی حوادث دردناک است که برای انسان رخ می دهد ولی بعضی از ارباب لغت آن را به معنی هرگونه حادثه تفسیر کرده اند خواه خوب باشد خواه بده

تعبیر به«ابتغاء الثّواب»،اشاره به این است که صبر در برابر تمام این بذل و بخششها و صرف مال در مصارف مزبور باید به خاطر خدا باشد،تا اجر و پاداشش نزد او محفوظ ماند،و به تعبیر دیگر مهم آن است که صرف هر گونه مال توأم با قصد قربت شود.

در پایان،به آثار گرانبهای این کار پرداخته،می فرماید:«به دست آوردن چیزی از این صفات نیک،سبب شرافت و بزرگی در دنیا و درک فضایل آخرت است،إن شاء اللّه» (فإنّ فوزا بهذه الخصال شرف مکارم الدّنیا،و درک فضائل الآخرة؛إن شاء اللّه) .

به یقین بذل و بخشش در موارد ششگانه بالا،هم سبب آبرو و شخصیت در جامعه انسانی در دنیا می شود،و هم از اسباب مهم سرافرازی در آخرت خواهد بود.

جمله:«من جاد ساد؛کسی که جود و بخشش کند بزرگ و آقا می شود» (1)، که از حضرت حسین علیه السّلام نقل شده،و تدریجا به صورت ضرب المثلی در آمده، گواه بر این معناست،همچنین حدیث معروف از پدرش امیر مؤمنان علیه السّلام که فرمود:«و افضل علی من شئت تکن امیره (2)؛به هر کس می خواهی نیکی کن تا امیر او باشی».

گواه این معناست،و تجربیات روزمره همه ما نیز بر این معنا شهادت می دهد.

این از جهت دنیا،و از نظر آخرت یکی از بهترین اسباب نجات،نیکی به انسانها و کمک به نیازمندان است.در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«أوّل من یدخل الجنّة أهل المعروف؛نخستین

ص: 583


1- کشف الغمه، جلد 2، صفحه 242.
2- ارشاد، جلد 1، صفحه 303، بحار الانوار، جلد 74، صفحه 433 ص: 583

گروهی که وارد بهشت می شوند کسانی هستند که کارهای نیک انجام می دادند» (1).

ضمنا تعبیر به«فوزا»به صورت نکره،بیانگر این حقیقت است که حتی کمکهای کوچک و انفاقهای محدود می تواند سبب افتخار در دنیا و آخرت گردد، تا چه رسد به کمکهای وسیع و گسترده.

ص: 584


1- میزان الحکمه، 12611.

ص: 585

خطبۀ 143: درباره طلب باران و اینکه هر گاه باران از مردم گرفته شود باید به درگاه خدا استغاثه کنند

اشاره

خطبه 143 (1)

و من خطبة له علیه السّلام فی الاستسقاء و فیه تنبیه العباد إلی وجوب استغاثة رحمة اللّه إذا حبس عنهم رحمة المطر.

از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره طلب باران ایراد فرموده و در آن،توجه داده شده که هر گاه باران از مردم گرفته شود باید به درگاه خدا استغاثه کنند.

خطبه در یک نگاه

ص: 586


1- «سند خطبه» مطابق نقل نویسنده کتاب «مصادر نهج البلاغه» این خطبه در کتاب «علام النبوه دیلمی» از امام صادق (علیه السلام) از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) نقل شده است و در نهایه ابن اثیر» در ماده «بطن» به تناسب واژه «بطتان» که در اواخر این خطه آمده اشاره به این خطبه شده است. مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 319) در بحار الانوار، جلد 88 نیز این خطبه از «اعلام الشیوه دیلمی» نقل شده ولی دقیقا روشن نیست که «دیلمی » مؤلف کتاب در چه قرنی می زیسته است.

این خطبه همان گونه که از عنوان بالا استفاده می شود درباره طلب باران از درگاه خداوند متعال است،و دومین خطبه ای است که در نهج البلاغه در باب استسقاء می خوانیم(خطبه اوّل خطبه 115 بود).

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده:

بخش اوّل بیانگر این حقیقت است که زمین و آسمان مطیع فرمان خدا هستند،و هر زمان اراده کند آنها برکاتشان را در اختیار انسانها می گذارند، بنابر این در پشت این عالم اسباب باید به ذات مسبب الاسباب توجه کرد.

بخش دوّم ناظر به این مطلب است که اعمال سوء و گناهان و معاصی سبب می شود که درهای خیرات به فرمان خدا بسته شود و کلید گشودن این درها، همان استغفار از گناه و بازگشت به سوی پروردگار است.

در بخش سوّم به مناسبت مراسم نماز باران امام علیه السّلام دست به درگاه خدا بر می دارد و با تعبیراتی بسیار دلنشین،مؤثر و پر معنا از خدا طلب باران می کند، بارانی پر برکت که زمین ها را سیراب و درختان را پر ثمر و مردم را شادمان سازد.

ص: 587

بخش اوّل

اشاره

ألا و إنّ الأرض الّتی تقلّکم،و السّماء الّتی تظلّکم،مطیعتان لربّکم،و ما أصبحتا تجودان لکم ببرکتهما توجّعا لکم،و لا زلفة إلیکم،و لا لخیر ترجوانه منکم،و لکن أمرتا بمنافعکم فأطاعتا،و أقیمتا علی حدود مصالحکم فقامتا.

ترجمه

آگاه باشید زمینی که شما را بر دوش خود حمل کرده،و آسمانی که بر سر شما سایه افکنده،هر دو مطیع فرمان پرودگار شما هستند،این دو برکات خود را همواره به شما می بخشند،ولی نه به خاطر ترس از شماست،نه برای تقرّب به شما و نه از جهت انتظار نیکی و پاداشی از طرف شما،بلکه(از سوی خدا)مأمور رساندن منفعت به شما هستند،به فرمان او گردن نهاده اند،و به آنها دستور داده شده است که قیام به مصالح شما نمایند،و چنین کرده اند.

شرح و تفسیر

یکی از دستورهای اسلام که به طور گسترده در کتب فقهی آمده،دستور «نماز باران»است،که مردم به درگاه خدا روی آورند و از گناهان خود توبه کنند و تقاضای نزول باران نمایند،و بارها به این دستور عمل شده و لطف خداوند شامل حال آنان گشته است.

به نظر می رسد که امام علیه السّلام نیز در زمانی که در«کوفه»بود،در یکی از خشکسالی ها مردم را به خارج از شهر برای مراسم«نماز باران»دعوت فرمود،

ص: 588

و به همین مناسبت این خطبه را ایراد کرد،خطبه ای که مملوّ از درس های توحیدی و تربیتی است.

در آغاز این خطبه برای آماده ساختن مردم و زنده شدن روح توحید و خداپرستی،که سرچشمه هر خیر و برکت است،چنین می فرماید:«آگاه باشید! زمینی که شما را بر دوش خود حمل کرده،و آسمانی که بر سر شما سایه افکنده،هر دو مطیع فرمان پروردگار شما هستند» (ألا و إنّ الأرض الّتی تقلّکم (1)،و السّماء الّتی تظلّکم،مطیعتان لربّکم) .

و در ادامه می افزاید:«این دو برکات خود را همواره به شما می بخشند،ولی نه به خاطر ترس از شماست،نه برای تقرّب به شما و نه از جهت انتظار نیکی از طرف شما،بلکه(از سوی خدا)مأمور رساندن منفعت به شما شده اند،و به فرمان او گردن نهاده و به آنها دستور داده شده که قیام به مصالح شما نمایند،و چنین کرده اند» (و ما أصبحتا تجودان لکم ببرکتهما توجّعا لکم،و لا زلفة إلیکم،و لا لخیر ترجوانه منکم،و لکن أمرتا بمنافعکم فأطاعتا،و أقیمتا علی حدود مصالحکم فقامتا) .

تعبیر به«سماء»(آسمان)اشاره به ابرها یا محلی است که ابرها در آن جا در حرکتند؛زیرا عرب واژه«سماء»را به معنی طرف بالا به کار می برد.گاه به محل ستارگان اطلاق می کند و می گوید:ستارگان آسمان،و گاه به محل خورشید و ماه،و گاه به محل ابرها و حتی محلی که شاخه های بلند درختان

ص: 589


1- 1. «تقلکم» از ماده «اقلال» به معنی حمل کردن و برداشتن چیزی گرفته شده است و از آن جا که انسان روی زمین زندگی می کند گویی زمین او را بر دوش خود حمل کرده است. در بسیاری از شروح نهج البلاغه به جای «تقلکم»، «تحملکم» آمده که همان معنا را می رساند.

در آن قرار دارند،آسمان می گوید،مانند:« «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» ؛ریشه آن شجره طیبه در زمین و شاخه اش در آسمان است» (1).

نکته: یک درس توحیدی و اخلاقی

یک درس توحیدی و اخلاقی

این سخن یک درس توحیدی مهم و یک درس اخلاقی را در بردارد،از یکسو می فرماید:خداوند به آسمان و زمین دستور داده است که در خدمت شما باشند،گویا آسمان همچون پدر و زمین همچون مادر،دست به دست هم می دهند و همه نیازمندیهای انسانها را از نظر تغذیه،لباس،دارو،مسکن و مرکب در اختیار او می گذارند،و فرق میان مطیع و عاصی،مؤمن و کافر نمی گذارند؛چون مظهر رحمانیّت حق هستند.و جالب این که این سفره گسترده الهی پایان ناپذیر است،نسلها می آیند و می روند و آنها به خدمات خود ادامه می دهند.

از سوی دیگر آسمان و زمین با آن همه خدمت و برکت،هیچ گونه انتظار پاداشی از انسانها ندارند.بلک خالصانه و مخلصانه خدمت می کنند و این درس مهمی است برای انسانها که در خدمت به نیازمندان انتظار پاداش نباید داشته باشند.

ص: 590


1- ابراهیم، آیه 24.

ص: 591

بخش دوّم

اشاره

إنّ اللّه یبتلی عباده عند الأعمال السّیّئة بنقص الثّمرات،و حبس البرکات،و إغلاق خزائن الخیرات،لیتوب تائب،و یقلع مقلع،و یتذکّر متذکّر،و یزدجر مزدجر.و قد جعل اللّه سبحانه الإستغفار سببا لدرور الرّزق و رحمة الخلق،فقال سبحانه: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً * یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً .فرحم اللّه امرأ استقبل توبته،و استقال خطیئته، و بادر منیّته!

ترجمه

خداوند بندگان خویش را هنگامی که اعمال بد انجام دهند،به کمبود میوه ها و جلوگیری از نزول برکات آسمان و بستن درهای گنجهای خیرات مبتلا می سازد،تا توبه کاران توبه کنند،گنهکاران دست از گناه بکشند،پندپذیران پند گیرند،و عاصیان از معصیت باز ایستند.

خداوند سبحان استغفار از گناه را،سبب فزونی رزق و مایه رحمت خلق قرار داده است،و(در قرآن)چنین فرموده است:«از پروردگار خویش آمرزش بطلبید،که او بسیار آمرزنده است،برکات خویش را از آسمان بر شما فرو می فرستد،و با بخشش اموال و فرزندان،شما را کمک می کند،و باغهای سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار می دهد»پس رحمت خدا بر آن کس که به استقبال توبه بشتابد،از خطای خویش پوزش طلبد و(با اعمال صالح)بر مرگ پیشی گیرد .

شرح و تفسیر: گناه و کمبود باران و برکات

گناه و کمبود باران و برکات

ص: 592

در این بخش امام علیه السّلام برای آماده ساختن مردم جهت نماز و دعای باران،به نکته مهمی اشاره کرده می فرماید:«خداوند بندگان خویش را به هنگامی که اعمال بد انجام می دهند به کمبود میوه ها و جلوگیری از نزول برکات آسمان و بستن درهای گنج های خیرات مبتلا می سازد،تا توبه کاران توبه کنند،گنهکاران دست از گناه بکشند،پندپذیران پند گیرند و عاصیان از گناه بازایستند». (إنّ اللّه یبتلی عباده عند الأعمال السّیّئة بنقص الثّمرات،و حبس البرکات، و إغلاق خزائن الخیرات،لیتوب تائب،و یقلع مقلع،و یتذکّر متذکّر، و یزدجر مزدجر) .

سپس امام علیه السّلام همچون طبیبی حاذق که پس از تشخیص درد،راه درمان را نشان می دهد چنین می فرماید:«خداوند سبحان استغفار از گناه را سبب فزونی رزق،و مایه رحمت خلق قرار داده است و(در سوره نوح آیات 10 و 11 و 12) چنین فرموده است:از پروردگار خود آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است، برکات خویش را از آسمان بر شما فرو می فرستد،با بخشش اموال و فرزندان، شما را کمک می کند،و باغ های سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار می دهد!» و قد جعل اللّه سبحانه الإستغفار سببا لدرور 1الرّزق و رحمة الخلق،فقال سبحانه: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً* یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً» .و در پایان چنین نتیجه می گیرد:«رحمت خدا بر آن کس که به استقبال توبه بشتابد،از خطای خود پوزش طلبد و(با اعمال صالح)بر مرگ پیشی

ص: 593

گیرد» (فرحم اللّه امرأ استقبل توبته،و استقال (1)خطیئته،و بادر منیّته!) .

آری هنگامی که درهای رحمت الهی بر اثر کثرت گناهان بسته شود،چاره ای جز بازگشت به درگاه او و گشودن درهای رحمت به وسیله استغفار و توبه حقیقی نیست،و جالب این که امام علیه السّلام برای اثبات این مقصد از مناسب ترین آیه قرآن بهره گرفته و با آن استدلال می کند،آیه ای که از زبان نوح پیامبر علیه السّلام، خطاب به امتش سخن می گوید و نشان می دهد خداوند غفار،توبه کنندگان را می پذیرد،باران های پر برکت برای آنها می فرستد و سرمایه های مادی و نیروی انسانی آنها را تقویت می کند،و وضع کشاورزی آنها را با آب های فراوان بهبود می بخشد.

جمله «و بادر منیّته» (بر مرگ پیشی گیرد)اشاره به این است که توبه تنها برای رسیدن به رفاه مادی دنیا نیست،بلکه هدف مهمتر آن،نجات در آخرت است؛چرا که اگر مرگ بر توبه پیشی گیرد،راهی برای جبران نیست،و اگر توبه و اعمال صالح بر مرگ پیشی گیرند،کلید نجات در سرای دیگر در اختیار اوست.

نکته: بخشی از فلسفه بلاها

بخشی از فلسفه بلاها

در مورد فلسفه بلاها و آفات،سخن بسیار گفته اند و گفته ایم.آنچه از بسیاری از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده می شود،یکی از علل آفات و حوادث سخت زندگی،آلودگی به گناهان است که در آیات و روایات به طور

ص: 594


1- «استقال» از ماده «استقاله » به این معناست که شخصی را که زمین خورده کمک کنند تا برخیزد سپس به فسخ معامله با تقاضای عفو و بخشش از گناه نیز اطلاق شده است.

گسترده پیرامون رابطه این دو با یکدیگر سخن گفته شده است،حتی از بعضی از روایات استفاده می شود کدام گناه با کدام نوع از بلا رابطه دارد،مثلا زنا و بی عفتی، شرب خمر،کم فروشی،ربا خواری و قطع رحم هر کدام سبب سلب کدام نعمت می شود.در حدیثی می خوانیم در کتاب علی علیه السّلام چنین آمده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:هنگامی که زنا و بی عفتی آشکار گردد مرگ و میر ناگهانی زیاد می شود،و هنگامی مردم کم فروشی کنند خدا آنها را به قحطی و کمبود نعمت ها گرفتار می کند و هنگامی که زکات را نپردازند زمین برکات خود را منع می کند...و هنگامی که قطع رحم کنند ثروت ها در دست اشرار قرار می گیرد،و هنگامی که امر به معروف و نهی از منکر ترک شود افراد شرور بر آنها مسلط می شوند و نیکانشان دعا می کنند و مستجاب نمی شود (1).

دلیل عقل،نیز این معنا را تأیید می کند که در میان گناه و قطع نعمت ها رابطه ای وجود دارد؛زیرا فیض خداوند بر طبق شایستگی ها و لیاقت هاست، هنگامی که انسانها با گناه،عدم شایستگی خود را اثبات کنند،قطع فیض الهی از آنها طبیعی است.

اضافه بر این از آیات قرآن استفاده می شود که هدف مهم دیگری نیز در کار است،و آن،بیدار ساختن غافلان و بازگرداندن آنها به درگاه خداست،تا آن جا که از بعضی از آیات قرآن استفاده می شود هر زمان پیامبری برای هدایت قوم مشرک و گنهکاری فرستاده می شد،خداوند برای فراهم ساختن زمینه های پذیرش دعوت آن پیامبر،مشکلات و گرفتاری هایی برای آن قوم فراهم می ساخت،همان گونه که در آیه 94 سوره اعراف می خوانیم:« «وَ ما

ص: 595


1- الکافی، جلد 2، صفحه 374، حدیث 12با کمی تلخیص

أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ» ؛ما در هیچ شهر و آبادی پیامبری نفرستادیم مگر این که اهل آن را به ناراحتی ها و خسارت ها گرفتار ساختیم،شاید(به خود آیند و به سوی خدا)باز گردند و تضرع کنند».

به این ترتیب یکی از اهداف مهم آفات و بلاها و حوادث دردناک،مسائل تربیتی است.

و در هر حال کلید گشوده شدن درهای بسته فرونشستن امواج بلا،چیزی جز بازگشت به سوی خدا نیست.همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» ؛اگر اهل شهرها و آبادیها ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم» (1).

و در جای دیگر می فرماید:« «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً» ؛اگر آنها(جن و انس)در راه(ایمان و اطاعت خدا)استقامت ورزند، با آب فراوان آنها را سیراب می کنیم» (2).

و آیات دیگر.

در حدیث پر معنایی از علی علیه السّلام چنین می خوانیم:کسی نزد امیر مؤمنان علیه السّلام آمد عرض کرد:یا امیر المؤمنین علیه السّلام!گناهان فراوان کرده ام،دعا کنید خدا مرا ببخشد،فرمود:«برو استغفار کن».

دیگری آمد عرض کرد:مزارع ما از کم آبی خشک شده،دعا کنید خدا باران بفرستد،فرمود:«برو استغفار کن».

ص: 596


1- اعراف، آیه 96
2- جن، آیه 16

سوّمی آمد و عرض کرد:یا امیر المؤمنین فقیر و بیچاره ام،دعا کنید خداوند مرا بی نیاز کند،فرمود:«برو استغفار کن».

چهارمی آمد عرض کرد:یا امیر المؤمنین علیه السّلام مال و ثروت فراوان دارم ولی فرزندی ندارم،دعا کنید خدا مرا فرزندی دهد،فرمود:«برو استغفار کن».

نفر پنجمی آمد و عرض کرد:یا سیّد الوصیین باغ و بستان ما میوه اش کم شده،دعا کنید خداوند برکت دهد و میوه بیشتری نصیب شود،فرمود:«برو استغفار کن».

ششمین نفر آمد عرض کرد:یا علی!در منطقه ما چشمه ها خشک شده و آب چشمه ها و کاریزها فرو رفته،دعا کنید از این گرفتاریها نجات یابیم،فرمود:

«برو استغفار کن».

«ابن عباس»در آن جا حاضر بود،تعجب کرد،عرض کرد:یا امیر المؤمنین هر کدام از این شش نفر تقاضایی داشتند،شما همه را یک جواب دادید، امام علیه السّلام فرمود:پسر عم!مگر کلام خدا را نشنیده ای که(در سوره نوح آیات 10 و 11 و 12)می فرماید: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً* یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً (1).

***

ص: 597


1- تفسیر منهج الصادقین جلد 10، صفحه 19 (با کمی تلخیص۔ این حدیث به صورت فشرده تری از امام مجتبی (علیه السلام) نیز نقل شده است. (مجمع البیان، جلد 10، صفحه 361).

بخش سوّم

اشاره

اللّهمّ إنّا خرجنا إلیک من تحت الأستار و الأکنان،و بعد عجیج البهائم و الولدان،راغبین فی رحمتک،و راجین فضل نعمتک،و خائفین من عذابک و نقمتک.اللّهمّ فاسقنا غیثک و لا تجعلنا من القانطین،و لا تهلکنا بالسّنین، و لا تؤاخذنا «بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا» ؛یا أرحم الرّاحمین.اللّهمّ إنّا خرجنا إلیک نشکو إلیک ما لا یخفی علیک،حین ألجأتنا المضایق الوعرة،و أجاءتنا المقاحط المجدبة،و أعیتنا المطالب المتعسّرة،و تلاحمت علینا الفتن المستصعبة.اللّهمّ إنّا نسألک ألاّ تردّنا خائبین،و لا تقلبنا و اجمین.و لا تخاطبنا بذنوبنا،و لا تقایسنا بأعمالنا.اللّهمّ انشر علینا غیثک و برکتک، ورزقک و رحمتک؛و اسقنا سقیا ناقعة مرویة معشبة،تنبت بها ما قد فات، و تحیی بها ما قد مات،نافعة الحیا،کثیرة المجتنی،تروی بها القیعان، و تسیل البطنان،و تستورق الأشجار،و ترخص الأسعار؛إنّک علی ما تشاء قدیر .

ترجمه

بار خدایا!ما از خانه ها و از زیر پوششها و سقفها،پس از شنیدن ناله حیوانات و صدای دلخراش کودکان،بیرون آمدیم،در حالی که اشتیاق به رحمت،و امید به فضل و نعمت تو،و ترس از عذاب و کیفرت داریم.

بار خدایا!بارانت را بر ما فرو فرست،ما را سیراب کن،از درگاهت مأیوس بر مگردان،با خشکسالی و قحطی ما را هلاک مکن،و به اعمال ناشایسته ای که بی خردان ما انجام داده اند ما را مؤاخذه مفرما،ای ارحم الراحمین!

خداوندا!ما به سوی تو آمده ایم تا از چیزی شکایت به درگاهت آوریم که از تو پنهان نیست،هنگامی که مشکلات طاقت فرسا ما را به درگاه تو

ص: 598

فرستاده،و خشکسالی و قحطی به ناچار ما را به این جا آورده،نیازها فوق العاده ما را خسته کرده،و فتنه های سخت پی در پی دامان ما را گرفته است.

خداوندا!از تو می خواهیم که ما را نومید بر مگردانی،و با حزن و اندوه بازگشت ندهی،ما را به گناهانمان مؤاخذه مفرما،و به مقتضای اعمالمان با ما رفتار مکن.

بار خدایا!باران و برکات و رزق و رحمتت را بر ما بگستران،بارانی بر ما بفرست نافع و سودمند و بارور کننده،که آنچه را خشک شده با آن برویانی،و آنچه را مرده،زنده کنی،آبی بسیار پر منفعت،پر بار که تپه ها و کوهها را با آن سیراب نمایی،رودخانه ها را به راه اندازی،درختان را پر برگ سازی،و قیمت ها را با آن پایین آوری،تو به هر چه اراده کنی توانا هستی.

شرح و تفسیر: بارالها!بارانی پر بار بر ما بفرست

بارالها!بارانی پر بار بر ما بفرست

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که به مناسبت«نماز باران»ایراد شده،بعد از آماده ساختن دل های مردم و دعوت آنها به توبه از گناه و بازگشت به سوی خدا،رو به درگاه پروردگار می کند و با تعبیراتی بسیار دلنشین،از درگاه پروردگار تقاضای لطف و عنایت مخصوص می کند،و در پنج فراز که هر کدام با«اللهم» شروع می شود،نکته های مختلفی را در این زمینه به پیشگاه حق عرضه می دارد،و چنین می گوید:

«بار خدایا!ما از خانه ها و از زیر پوششها و سقفها،پس از شنیدن ناله حیوانات و صدای دلخراش کودکان،بیرون آمدیم،در حالی که اشتیاق به رحمت،و امید به فضل و نعمت تو،و ترس از عذاب و کیفرت داریم».

ص: 599

( اللّهمّ إنّا خرجنا إلیک من تحت الأستار و الأکنان (1)،و بعد عجیج البهائم و الولدان، راغبین فی رحمتک،و راجین فضل نعمتک،و خائفین من عذابک و نقمتک) .

اشاره به این که:خارج شدن از منازل و آمدن به بیابان برای انجام«نماز باران»دلیل بر استیصال ماست،اگر ما بندگان خطا کاریم،این چهارپایان و کودکان تشنه که هیچ گناهی ندارند،مشمول عنایت تواند به علاوه ما انگیزه ای جز طلب رحمت و تقاضای فضل و کرم نداریم و در حالی به درگاه تو روی می آوریم که توبه کرده ایم،و از عذاب و کیفر تو خائفیم.

در روایات اسلامی در آداب«نماز باران»آمده است حتّی کودکان شیرخوار و بخشی از چهارپایان تشنه را با خود به بیابان ببرید،حتی دستور داده شده بچه ها را از مادران جدا کنند تا گریه آنها دل ها را تکان دهد،و توجه به درگاه خدا بیشتر شود (2).

این صحنه تأثیر عمیقی در برانگیختن احساسات مردم و حضور قلب و جاری شدن قطرات اشک،که باعث استجابت دعا می شود دارد،و از سوی دیگر سبب مزید لطف و رحمت خداست.

در ادامه تقاضای اصلی را مطرح کرده،عرضه می دارد:«بار خدایا!بارانت را بر ما فرو فرست،ما را سیراب کن،از درگاهت مأیوس بر مگردان،و با خشکسالی و قحطی ما را هلاک مکن،و به اعمال ناشایسته ای که بی خردان ما انجام داده اند،ما را مؤاخذه مفرما،ای ارحم الراحمین!» (اللّهمّ

ص: 600


1- 1. اکنان » جمع «کن» (بر وزن جن) به معنی وسیله حفظ و پوشش و نگهداری است بهمین جهت به غارها اکنان گفته می شود.
2- 2. درباره آداب نماز باران به طور مشروح ذیل خطبه 115 بحث کرده ایم.

فاسقنا غیثک و لا تجعلنا من القانطین،و لا تهلکنا بالسّنین (1)،و لا تؤاخذنا «بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا» ؛یا أرحم الرّاحمین) .

اشاره به این که:گر چه گروهی از افراد نادان کارهایی کرده اند که مستحق قطع فیض خدا شده اند،ولی تو با فضل و کرمت با همه ما رفتار کن،نه با عدالتت که اگر حساب عدالت در کار باشد کار ما مشکل می شود،و اگر حساب رحمت باشد همه چیز سامان می یابد.

و از آن جا که شرط اجابت دعا این است که انسان خود را ناتوان ببیند و خدا را توانا بر همه کار،در ادامه این دعا عرضه می دارد:«خداوندا!»ما به سوی تو آمده ایم تا از چیزی شکایت به درگاهت آوریم که از تو پنهان نیست،هنگامی که مشکلات طاقت فرسا ما را به درگاه تو فرستاده،و خشکسالی و قحطی به ناچار ما را به این جا آورده،نیازهای سخت،ما را خسته کرده،و فتنه های مشکل آفرین،پی در پی دامان ما را گرفته است» (اللّهمّ إنّا خرجنا إلیک نشکو إلیک ما لا یخفی علیک،حین ألجأتنا المضایق الوعرة (2)،و أجاءتنا (3)المقاحط (4)المجدبة (5)،و أعیتنا المطالب المتعسّرة،و تلاحمت (6)علینا الفتن المستصعبة) .

ص: 601


1- «سنین» جمع «سته» به معنی سال است ولی هنگامی که با کلمه «هلاکت» یا «أخذ» استعمال شود به معنی قحط سالی است
2- «الوعرة» به معنی سنگلاخ است ولی بطور کنایه به تنگناهای سخت زندگی نیز اطلاق می شود.
3- جائت» از ماده «مجیی» است که به باب افعال رفته و به معنی ناگزیر ساختن و بیچاره کردن است
4- «مقاحط » جمع «مقحطه» از ماده «قحط» به معنی سالهای خشک و قحطی است.
5- «مجدبه» از ماده «جدب» (بر وزن جعل) به معنی کمبود نعمت، بنابراین «مجدبه» به سالهایی گفته می شود که مردم از نظر ارزاق گرفتار مشکلات می شوند.
6- تلاحمت» از ماده «تلاحم » به معنی اتصال و پشت سر هم آمدن است

در این عبارات پر معنا،نخست امام علیه السّلام به این نکته اشاره می کند،که اگر ما نیازها و حاجتها و مشکلاتمان را یک یک بر می شمریم،نه از این جهت است که تو از آن آگاه نیستی،بلکه به خاطر آن است که تو دوست داری بندگان با زبان خود مشکلاتشان را شرح دهند و به نیازها و ناتوانیها اقرار نمایند.

سپس به چهار مشکل که از جهاتی با هم متفاوت و در جهاتی با هم مشترکند،اشاره می کند:

نخست تنگناهای زندگی،سپس قحطی و خشکسالی،و بعد خواسته هایی که رسیدن به آن در شرایط عادی بسیار پر مشقت است،و سرانجام فتنه های سخت و ناراحت کننده،و گشودن گره تمام این مشکلات را از درگاه حضرت احدیّت خواستار می شود.

در حدیثی از«امام صادق علیه السّلام»آمده است:«إنّ اللّه یعلم حاجتک و ما ترید و لکنّه یحبّ ان تبثّ إلیه الحوائج؛خداوند حاجت و خواسته تو را می داند،ولی دوست دارد که حوایج خویش را نزد او شرح دهی» (1).

سپس در ادامه این دعا،همان خواسته ها را با تعبیرات دیگری بیان می کند، و عرضه می دارد:

«خداوندا!از تو می خواهیم که ما را نومید بر مگردانی،و با حزن و اندوه بازگشت ندهی،ما را به گناهانمان مؤاخذه مفرما،و به مقتضای اعمالمان با ما

ص: 602


1- فی ظلال نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 319.

رفتار مکن». (اللّهمّ إنّا نسألک ألاّ تردّنا خائبین،و لا تقلبنا واجمین (1).و لا تخاطبنا بذنوبنا،و لا تقایسنا بأعمالنا) .

اشاره به این که اگر برنامه رفتار تو با ما بر طبق اعمال ما باشد،راه نجاتی نیست،تقاضای ما این است که با لطف و کرم،با ما رفتار کنی و از در خانه ات مأیوس بر نگردانی.

البتّه این دعاها در عین این که شامل تقاضاهای مؤکّد از درگاه خداست، درسهای پر معنایی برای شنوندگان است؛تا به آثار گناهان و اعمال ناشایست پی برند،و خود را آماده برای اصلاح خویشتن کنند،بسیاری از دعاهایی که از معصومین علیهم السّلام رسیده،این نکته تربیتی را در بردارد.

و در پایان این دعا و مناجات و شرح تقاضاها،درخواست نهایی را چنین بیان می کند،عرضه می دارد:

«بار خدایا!باران و برکات و رزق و رحمتت را بر ما بگستران،و بارانی بر ما بفرست نافع و سودمند و بارور کننده،که آنچه را خشک شده با آن برویانی،و آنچه را مرده،زنده کنی،آبی بسیار پر منفعت،پر بار که تپه ها و کوهها را با آن سیراب نمایی،رودخانه ها را به راه اندازی،درختان را پر برگ سازی،و قیمتها را با آن پایین آوری،تو به هر چه اراده کنی توانا هستی» (2). (اللّهمّ انشر علینا غیثک و برکتک،ورزقک و رحمتک؛و اسقنا سقیا ناقعة مرویة معشبة (3)، تنبت بها ما قد فات،و تحیی بها ما قد مات،

ص: 603


1- 1. «وأجم» از ماده «جم» (بر وزن تجم) به معنی حزن و اندوه شدیدی است که انسان را به سکوت کردن وادار می کند.
2- جالب این که هنگام نوشتن این سطور (دهم رمضان 1423) پاراتی پربرکت بعد از خشکی طولانی در حال باریدن است که به نظر می رسد ان شاء الله تمام صفاتی را که امام (علیه السلام) در بالا بیان فرمود در آن جمع است !
3- «معشبهه از ماده «عشب» (بر وزن شرف، به معنی رویش گیاه گرفته شده .

نافعة الحیا (1)،کثیرة المجتنی، تروی بها القیعان (2)،و تسیل البطنان (3)،و تستورق الأشجار،و ترخص الأسعار؛إنّک علی ما تشاء قدیر) .

نکته: همه چیز را از خدا بخواهید

همه چیز را از خدا بخواهید

درباره«نماز باران»و آداب آن،در ذیل خطبه 115 به قدر کافی سخن گفته ایم.

در این جا به پاسخ یک سؤال می پردازیم،و آن این که چرا که امام علیه السّلام به هنگام تقاضای باران از درگاه خداوند تمام اوصاف لازم را برای آن شرح می دهد، (در این خطبه 9 صفت و در خطبه سابق 20 صفت)در حالی که خداوند به تمام این جزئیات آگاه است،و نیازی به شرح و بیان ندارد؟ در پاسخ به این سؤال باید توجه کرد،که شرح تقاضاها با تمام جزئیات با توجه به طلب حاجات از خداوند،به این معناست که مردم باید همه چیز خود را از او بخواهند،چرا که این دعاها می رساند که تا چه حد به او محتاج و نیازمند هستند،و همین امر عشق و علاقه مردم را به خدا بیشتر می کند.

و از سوی دیگر بدانند که یک باران نافع،تا چه اندازه آثار حیات بخش و گسترده دارد،و چه برکاتی با خود می آورد.

ص: 604


1- «الحیا» به معنی باران و فزونی نعمت است
2- «القیعان» جمع «قاع » و «قاعه » به معنی زمین گسترده و صاف است و گاه به زمینهائی که آب در آن جمع می شود اطلاق می گردد.
3- «بطنان » جمع «بطن » به معنی زمینهای گود و تنگ می باشد.

ص: 605

خطبۀ 144: بعثت انبیا و فضل اهل بیت علیهم السّلام و هشدار به اهل ضلالت

اشاره

خطبه 144 (1)

و من خطبة له علیه السّلام

1

از خطبه های امام علیه السّلام است که در مورد بعثت انبیا و فضل اهل بیت علیهم السّلام و هشدار به اهل ضلالت ایراد شده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه پیرامون سه محور سخن گفته است.

نخست درباره بعثت انبیا و رسالت آنان مطالب مهمی بیان فرموده است.

پس از آن بخشی از فضایل و برتری اهل بیت علیهم السّلام را ذکر می فرماید.

و در بخش دیگری اشارات پر معنایی به راه و رسم گمراهان و پایان کار آنها دارد.

ص: 606


1- 1. «سند خطبه» بخش هایی از این خطبه را «آمدی» در کتاب «غرر الحکم» آورده، و اضافاتی بر نهج البلاغه دارد که نشان می دهد خطبه را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 322).

ص: 607

بخش اوّل

اشاره

بعث اللّه رسله بما خصّهم به من وحیه،و جعلهم حجّة له علی خلقه.لئلاّ تجب الحجّة لهم بترک الإعذار إلیهم،فدعاهم بلسان الصّدق إلی سبیل الحقّ.ألا إنّ اللّه تعالی قد کشف الخلق کشفة؛لا أنّه جهل ما أخفوه من مصون أسرارهم و مکنون ضمائرهم؛و لکن لیبلوهم أیّهم أحسن عملا، فیکون الثّواب جزاء،و العقاب بواء.

ترجمه

خداوند رسولان خود را با وحی،که ویژه پیامبران اوست مبعوث ساخت،و آنان را حجت خویش بر خلقش قرار داد،تا دلیلی(در برابر خداوند)به واسطه نفرستادن حجت و راهنما نداشته باشند،و به این ترتیب خلق خود را با زبان صدق و راستی به راه حق فرا خواند.آگاه باشید!خداوند پرده از اسرار درون بندگان خود(با آزمایش ها)برداشته،نه به این سبب که از آنچه انسانها در درون پنهان دارند و اسراری را که فاش نکرده اند بی خبر است،بلکه برای این است که می خواهد آنها را امتحان کند تا آشکار شود کدام یک عمل نیکوتر انجام می دهد تا ثواب و کیفر،پاداش و مجازات عمل باشد.

شرح و تفسیر: فلسفه آزمایشهای الهی

فلسفه آزمایشهای الهی

جمعی از شارحان نهج البلاغه معتقدند که انگیزه امام علیه السّلام بر ایراد این خطبه، این بوده است که در برابر بدخواهان و کسانی که فضایل آن حضرت را انکار

ص: 608

می کردند پاسخ روشنی بیان فرموده باشد،و البتّه بخشی از این خطبه ناظر به این معناست،هر چند بخش های دیگر جنبه کلی دارد.

به هر حال امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه به دو چیز اشاره می فرماید:

فلسفه بعثت پیامبران و فلسفه آزمایش های الهی.

نخست می فرماید:خداوند رسولان خود را با وحی که ویژه پیامبران اوست مبعوث ساخت،و آنان را حجت خویش بر خلقش قرار داد تا دلیلی(در برابر خداوند)به خاطر نفرستادن حجت و راهنما نداشته باشند،و به این ترتیب خلق خود را با زبان صدق و راستی به راه حق فرا خواند» (بعث اللّه رسله بما خصّهم به من وحیه،و جعلهم حجّة له علی خلقه.لئلاّ تجب الحجّة لهم بترک الإعذار (1)إلیهم،فدعاهم بلسان الصّدق إلی سبیل الحقّ) .

این عبارت،اشاره به نکته مهمی است که کرارا در آیات قرآن آمده است و آن،این که خداوند تا پیامبری مبعوث نکند و اوامر و نواهی خود را از طریق وحی بر او نازل نسازد،متخلفان را مجازات نخواهد کرد،در آیه 15 و 16 سوره اسراء می خوانیم:« «وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً» ؛و ما هرگز(قومی را)مجازات نخواهیم کرد،مگر آن که پیامبری مبعوث کرده باشیم، و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم،نخست اوامر خود را برای مترفین(و ثروتمندان مست شهوت)آن جا بیان می داریم،سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند آنها را به شدت در هم می کوبیم».

ص: 609


1- «اعذار» مصدر باب افعال از ماده «عذر» به معنی اتمام حجت است

در این جا این سؤال پیش می آید که با قبول استقلال حکم عقل،هر گاه عقل انسان حسن و قبح چیزی را درک کند(مانند خوبی عدالت و زشتی ظلم) اتمام حجت بر انسانها می شود،و حتی بدون بعثت انبیا مستحق ثواب یا عقاب خواهند شد،و این معنا با آنچه در این خطبه و در آیات متعدد قرآن آمده سازگار نیست.

در پاسخ می گوییم:درست است که از نظر عقل،استحقاق پاداش و کیفر در مستقلات عقلیه وجود دارد،امّا اراده حق تعالی از باب لطف به بندگان بر این قرار گرفته،که تا مستقلات عقل با واجبات و محرمات شرع که از طریق وحی نازل می شود تأیید نگردد،بندگان خود را به عذاب های فراگیر و سنگین مجازات نمی کند.

از این جا روشن می شود نیازی به پاسخی که بعضی از شارحان داده اند و می گویند:«این آیه در حکم عموم است که قابل تخصیص به مستقلات عقلیه می باشد،و به تعبیر دیگر خداوند بدون بعثت پیامبران و نزول وحی کسی را مجازات نمی کند مگر در مستقلات عقل،مانند زشتی ظلم و ستم و سرقت و قتل نفس»،نیست.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به مطلب دیگری می پردازد و آن موضوع فلسفه آزمایشهای الهی است،می فرماید:«آگاه باشید!خداوند پرده از اسرار درون بندگان خود(با آزمایشها)برداشته،نه بخاطر این که از آنچه انسانها در درون پنهان داشته اند و اسراری را که فاش نکرده اند بی خبر است،بلکه برای این است که«می خواهد آنها را امتحان کند،تا آشکار شود کدام یک عمل نیکوتر انجام می دهند تا ثواب و کیفر،پاداش و مجازات عمل باشد» (ألا إنّ اللّه تعالی قد کشف الخلق کشفة؛لا أنّه جهل ما أخفوه من

ص: 610

مصون أسرارهم و مکنون ضمائرهم؛و لکن لیبلوهم أیّهم أحسن عملا،فیکون الثّواب جزاء،و العقاب بواء (1)) .

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه پرده از روی مسأله مهمی برداشته است؛زیرا مفهوم آزمایش به آن گونه که در میان بندگان مطرح است برای خداوند معنا ندارد.آزمایش های بندگان برای رفع جهل و نادانی است.برای شناخت اشیا و اشخاص است،و این موضوع در مورد آن کس که عالم الغیب و الشهادة و آگاه از درون و برون است نمی تواند مفهومی داشته باشد،بلکه آزمایش های الهی برای این است که هر کس آنچه را در درون دارد آشکار کند،تا مسأله استحقاق ثواب و عقاب تحقق یابد،و به تعبیر روشن تر کسی را نمی توان به خاطر نیّات خوب و بدی که در دل دارد پاداش یا کیفر داد،بلکه زمانی که آن را به صورت اعمال و افعال اظهار داشت مستحق پاداش یا کیفر می شود.

این همان چیزی است که در یکی از کلمات قصار امام علیه السّلام به صورت واضحتری بیان شده،در آن جا امام علیه السّلام در تفسیر آیه« «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ» (2)؛بدانید که ثروت ها و فرزندان شما اسباب آزمایش شما است»،می فرماید:خداوند مردم را با اموال و اولاد آزمایش می کند...هر چند خداوند به آنها از خودشان آگاه تر است،ولی هدف آن است که اعمالی که سبب استحقاق پاداش و کیفر می شود ظاهر و آشکار گردد.(و لکن لتظهر الأفعال الّتی بها یستحقّ الثّواب و العقاب) (3).

ص: 611


1- «بواء» در اصل به معنی باز گشت کردن و منزل گرفتن است پس به کیفر و مجازات مستمر و مداوم اطلاق شده است و در خطبه بالا به همین معناست.
2- انفال، آیه 28.
3- کلمات قصار، کلمه 93

نه در فقه اسلامی و نه در قوانین هیچ کشوری کسی را به خاطر نیّت قتل یا سرقت مجازات نمی کنند،همان گونه که به خاطر نیّت خدمت پاداش نمی دهند، هر چند گاهی به عنوان تفضّل،این گونه افراد را مورد محبّت قرار می دهند،و خداوند متعادل که از همه مهربانتر و بخشنده تر است نیز طبق روایات متعددی به نیّت خیر از باب تفضّل پاداش خیر می دهد،ولی به نیّت شرّ کیفر نمی کند همان گونه که در حدیث آمده است:«من همّ بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة...و من همّ بسیّئة لم تکتب علیه؛هر کس قصد کار نیکی کند هر چند آن را انجام ندهد برای او حسنه ای نوشته می شود،و هر کس نیّت کار بدی کند (و آن را انجام ندهد)بر او نوشته نمی شود» (1).

ص: 612


1- وسایل الشیعه، جلد 1، صفحه 36، باب 6 از ابواب مقدمة العبادات، حدیث 6

ص: 613

بخش دوّم

اشاره

أین الّذین زعموا أنّهم الرّاسخون فی العلم دوننا،کذبا و بغیا علینا،أن رفعنا اللّه و وضعهم،و أعطانا و حرمهم،و أدخلنا و أخرجهم.بنا یستعطی الهدی،و یستجلی العمی.إنّ الأئمّة من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم؛لا تصلح علی سواهم،و لا تصلح الولاة من غیرهم.

ترجمه

کجایند کسانی که ادعا می کردند آنها راسخان در علمند،نه ما،و این ادعا را از طریق دروغ و ستم نسبت به ما،مطرح می نمودند؟(آنها کجا هستند تا ببینند که)خداوند ما را برتری داد و آنها را پایین آورد،به ما عطا کرد و آنها را محروم ساخت،ما را(در کانون نعمت خویش)داخل نمود و آنها را خارج ساخت.

(مردم)به وسیله ما هدایت می یابند و از نور وجود ما نابینایان روشنی می جویند.به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از«هاشم»غرس شده است،این مقام در خور دیگران نیست و زمامداران غیر از آنها،شایستگی ولایت و امامت را ندارند!

شرح و تفسیر: جایگاه اصیل ولایت

جایگاه اصیل ولایت

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به پاسخ کسانی می پردازد که ادعاهای بی اساس در زمینه علم و دانش اسلامی در برابر اهل بیت علیهم السّلام داشتند،و به دروغ خود را آگاه تر و عالم تر معرفی می کردند،و سیاستمداران

ص: 614

حرفه ای آن زمان به این ادعاها دامن می زدند تا مسأله امامت و خلافت ائمه اهل بیت علیهم السّلام را تضعیف کنند و کم رنگ جلوه دهند،می فرماید:«کجایند کسانی که ادّعا می کردند آنها راسخان در علم اند،نه ما،و این ادعا را از طریق دروغ و ستم نسبت به ما،مطرح می نمودند». (أین الّذین زعموا أنّهم الرّاسخون فی العلم دوننا،کذبا و بغیا علینا) .

سپس می افزاید:«(آنها کجا هستند تا ببینند که)خداوند ما را برتری داد و آنها را پایین آورد،به ما عطا کرد و آنها را محروم ساخت،و ما را(در کانون نعمت خویش)داخل نمود و آنها را خارج ساخت». (أن رفعنا اللّه و وضعهم،و أعطانا و حرمهم،و أدخلنا و أخرجهم) .

اشاره به این که پیشرو بودن ما در معارف اسلامی،و آگاهی بر قرآن و وحی و سنّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله،چیزی نیست که بر کسی مخفی باشد،همیشه ما پناهگاه علمی امّت بوده ایم،و حتی خلفا نیز در مشکلات و معضلات به ما پناه می آوردند،این حقیقتی است که عیان است و حاجتی به بیان ندارد،و آنها که به خاطر مسائل سیاسی و حبّ و بغضهای ناشی از علاقه های مادّی به انکار این حقیقت برخاسته اند،خود را رسوا می کنند.

در ادامه برای توضیح بیشتر می فرماید:«مردم به وسیله ما هدایت می یابند و از نور وجود ما،نابینایان،روشنی می جویند». (بنا یستعطی الهدی، و یستجلی العمی) .

این گفتار امام علیه السّلام شواهد زیادی از تاریخ و احادیث قطعی نبوی دارد که در پایان این بحث ضمن نکته ها بیان خواهد شد.

و در پایان این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به حدیث معروف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درباره انحصار امامت به قریش و فرزندان هاشم اشاره کرده،می فرماید:«به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از«هاشم» غرس شده است،این مقام در خور دیگران نیست و

ص: 615

زمامداران غیر از آنها، شایستگی ولایت و امامت را ندارند». (إنّ الأئمّة من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم؛لا تصلح علی سواهم،و لا تصلح الولاة من غیرهم) .

امام علیه السّلام با این بیان که اشاره به حدیث معروف پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دارد که می فرماید:«الأئمّة من قریش؛امامان از قریش هستند».و سپس آن را به شاخه خاص«بنی هاشم»منحصر می کند،روشن می سازد که مدعیان خلافت و امامت غیر از بنی هاشم شایستگی این مقام را ندارند،و برای پیدا کردن امامان واقعی باید هر زمان در بنی هاشم جستجو کرد.

نکته ها :گوشه ای از احاطه علمی علی علیه السّلام

گوشه ای از احاطه علمی علی علیه السّلام

سیاست بازان حرفه ای برای رسیدن به مقصود خود،گاهی واضحترین مسائل را انکار می کنند یا با توجیهات نادرست از کنار آن می گذرند،که یکی از مصداقهای آن مسأله برتری بخشیدن بعضی از صحابه را بر علی علیه السّلام باید شمرد، تا آن جا که«ابن عباس»را که به شاگردی علی علیه السّلام در تفسیر افتخار می کرد،بر او مقدّم داشتند! (1)،و«زید بن ثابت»را در آگاهی

ص: 616


1- دکتر «ذهبی» در کتاب خود «التفسیر والمفسرون» از این عباس چنین نقل می کند: «ما أخذت مین تفسیر القرآن إلا من علی ابن ابیطالب : آنچه را از تفسیر قرآن فراگرفتم از علی ابن ابیطالب بود» (جلد 1، صفحه 89 و نیز از ابن عباس نقل شده است که می گوید : «وما علمی وعلم أصحاب محمد فی علم علی إلا کقطرة فی سبعة أیر: علم و دانش من و تمام اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) در برابر علم علی (علیه السلام) مانند قطره ای است در برابر هفت دریا» ! (الغدیر ، جلد 2، صفحه 45 در شرح دیوان حسان).

بر احکام میراث،و«ابی بن کعب»را در قرائت!،و حدیث مجعولی نیز در این زمینه به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله نسبت می دهند.

مدارک روشنی در کتب فریقین(شیعه و اهل سنت)بر داناتر بودن علی علیه السّلام نسبت به همه صحابه به طور عام داریم که جای انکار نیست،از جمله:

1-حدیث ثقلین که از معروفترین احادیثی است که اهل سنت در کتابهای خود آورده اند،-و قبلا به اسناد آن اشاره کردیم- 1،به روشنی می گوید:که علی علیه السّلام و اهل بیت علیهم السّلام هرگز از قرآن جدا نیستند و قرآن از آنها جدا نمی شود و همه باید به این دو تمسّک جویند و همه می دانیم علوم دین و معارف اسلام از قرآن سرچشمه می گیرد.

2-حدیث معروف«اقضاکم علیّ؛قضاوت و داوری علی علیه السّلام از همه شما بهتر است» (1).شاهد دیگری بر این مقصود است،چرا که،قضاوت و داوری در مورد احکام اسلام نیاز به احاطه علمی به اصول و فروع اسلام دارد،و آن کس که از همه آگاهتر است،داوری او برتر است.

3-حدیث معروف علی علیه السّلام که می گوید:«علّمنی رسول اللّه ألف باب کلّ باب یفتح(منه)ألف باب؛پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله هزار باب علم به من آموخت که از هر باب،هزار باب دیگر گشوده می شود». (2)دلیل روشنی است بر این که:کسی

ص: 617


1- این حدیث را جمعی از حقاظ اهل سنت مانند «ابن عبد البر » در «استیعاب» و «قاضی» در مواقف» و «ابن أبی الحدید» در شرح نهج البلاغه و «ابن طلحه شافعی» در «مطالب السئول» الغدیر، جلد 3 صفحه 96) و ابن عساکر» در «تاریخ مختصر دمشق» (جلد 17 صفحه 301) آورده اند
2- این حدیث را «کنز العمال» در جلد 13 صفحه 114 آورده است. (شماره 36372).

در میان امت از نظر علم و دانش به پای آن حضرت نمی رسد،چرا که این حدیث درباره کسی جز او وارد نشده است.

4-در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در تفسیر آیه «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» می خوانیم که فرمود:«إنّما هو علیّ؛علم الکتاب نزد علی بن ابی طالب است» (1).

توجه داشته باشید،که بنا به آیه 40 سوره نمل«آصف بن برخیا»که بخشی از علم کتاب را در اختیار داشت «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» توانست تخت بلقیس را از یمن به شام آورد،حال فکر کنید کسی که تمام علم کتاب نزد او است چه توانایی هایی دارد.

5-این سخن،معروف است که علی علیه السّلام فرمود:«سلونی قبل أن تفقدونی؛ هر چه می خواهید از من بپرسید پیش از آن که مرا از دست دهید».به گفته بزرگان اهل سنت کسی غیر از علی علیه السّلام چنین ادعایی نکرد،مگر این که رسوا شد (2).

6-آگاهان از تاریخ اسلام در عصر خلفا می دانند که علی علیه السّلام همواره پناهگاه علمی امت بود،تا آن جا که بارها خلیفه دوّم این جمله را تکرار کرد:«لو لا علیّ لهلک عمر».

و در تعبیر دیگری گفت:«اللّهمّ لا تبقنی لمعضلة لیس لها إبن أبیطالب؛خداوندا!هر گاه مشکلی پیش آید و علی علیه السّلام برای حل آن نباشد مرا زنده مگذار».

ص: 618


1- مدارک این حدیث را از کتب اهل سنت در احقاق الحق، جلد 3 صفحه 280 مطالعه فرمایید. در شواهد التنزیل حاکم حسکانی، جلد 1 صفحه 307 تا 310 روایاتی در این زمینه آمده است.
2- شرح این مطلب را در جلد 4 همین کتاب در ذیل خطبه 93 آورده ایم.

و در تعبیر دیگر:«لا ابقانی اللّه بأرض لست فیها(یا)أبا الحسن؛ای أبو الحسن!خداوند مراد در سرزمینی که تو در آن نیستی زنده مگذارد» (1).

این مطلب به اندازه ای واضح بود که به گفته«ذهبی»در«التفسیر و المفسّرون»این جمله به صورت ضرب المثلی در میان مردم در آمد که هر کجا در مطلبی در می ماندند و شخص مورد نظر برای حل نبود می گفتند:«قضیّة و لا أبا حسن لها؛این حادثه ای است که ابو الحسن برای حل آن نبود» (2).

روایت انّ الأئمّة علیهم السّلام من قریش

در خطبه بالا به این نکته اشاره شده بود که امامان علیهم السّلام از قریش و از نسل هاشمند،و دیگران صلاحیت امامت را ندارند،این سخن هماهنگ است با روایات متعددی که در معروفترین منابع اهل سنت آمده است.از جمله:

1-در«صحیح مسلم»از«جابر بن سمره»نقل شده که می گوید:از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:«لا یزال الإسلام عزیزا إلی اثنی عشر خلیفة-ثمّ قال کلمة لم أفهمها-فقلت لإبی ما قال؟قال:فقال کلّهم من قریش؛اسلام همواره عزیز خواهد بود تا 12 خلیفه بر مسلمانان حکومت کند -سپس سخنی گفت که من نفهمیدم-از

ص: 619


1- مرحوم «علامه امینی» این تعبیرات را از کتب اهل سنت با مدارک دقیق نقل فرموده است. الغدیر، جلد 3 صفحه 97 تحت عنوان آرای صحابه درباره علی (علیه السلام)۔
2- التفسیر والمفسرون، جلد 1 صفحه 89

پدرم سؤال کردم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چه فرمود؟گفت:فرمود تمام آنها از قریشند» (1).

این روایات از طرق متعددی با مختصر تفاوتی نقل شده است. جالب این که در یکی از طرق این حدیث در«صحیح مسلم»می خوانیم که «جابر»در ذیل حدیث می گوید:«فقال صلّی اللّه علیه و آله کلمة أصمّنیها النّاس فقلت لأبی ما قال؟قال:کلّهم من قریش؛پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخنی گفت که بر اثر سر و صداهای مردم،من آن را نفهمیدم،به پدرم گفتم:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چه فرمود؟ گفت:فرمود:همه آنها از قریشند».

در تعبیر دیگری می خوانیم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«لا یزال الدّین قائما حتّی تقوم السّاعة أو یکون علیکم إثنا عشر خلیفة کلّهم من قریش».

این تعبیر نشان می دهد که عمر خلفای دوازدگانه تا پایان جهان ادامه خواهد یافت،و این سخن کاملا هماهنگ با عقیده شیعه است.

2-در«صحیح بخاری»می خوانیم که«جابر»می گفت:از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:«یکون إثنی عشر أمیرا فقال کلمة لم أسمعها فقال أبی انّه قال کلّهم من قریش؛بعد از من 12 امیر خواهد بود سپس سخنی فرمود:که آن را نشنیدم،پدرم گفت:حضرت فرمود:همه آنها از قریشند»(2)س

ص: 620


1- صحیح مسلم، جلد 3 صفحه 1453 طبع بیروت دار التراث العربی
2- صحیح بخاری، جلد 3 جزء 9 صفحه 101 طبع دار الجیل بیروت.

3-همین مضمون در«صحیح ترمذی»با تفاوت مختصری آمده است و بعد از آن می گوید:«هذا حدیث حسن صحیح؛این حدیث خوب صحیحی است» (1).

4-در«صحیح ابی داود»نیز همین مضمون آمده است و تعبیر حدیث نشان می دهد که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن را در میان جمعیّت فرمود:زیرا در آن وارد شده است که وقتی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:همواره این دین،عزیز و نیرومند است تا 12 خلیفه بر آن حکومت کند،مردم با صدای بلند تکبیر گفتند (2).

5-در«مسند احمد حنبل»نیز این حدیث در چند مورد آمده است (3).

بعضی از محققان شماره طرق آن را در این کتاب(مسند احمد)34 طریق دانسته اند (4).

بارها با علماء اهل سنّت درباره تفسیر احادیث فوق که در معروفترین منابع آنها آمده است،سخن گفته شده است،ولی هیچ کدام تفسیر قانع کننده ای درباره 12 خلیفه و یا 12 امیر ارائه نداده اند؛چرا که مطابق اعتقاد آنها عدد 12 برای آنها قابل تطبیق نیست،تنها طبق اعتقاد پیروان اهل بیت می توان آن را تفسیر کرد.

موقعیّت بنی هاشم در اسلام

در خطبه بالا اشاره ای به موقعیّت بنی هاشم در میان قریش شده بود،و این در واقع بر گرفته از کلمات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است،از جمله

ص: 621


1- صحیح ترمذی، جلد 4 صفحه 501 طبع دار التراث الاحیاء العربی بیروت
2- صحیح ابی داود، جلد 4 صفحه 106 (کتاب المهدیا۔
3- مسند احمد، جلد 5 صفحه 89 - 90-101
4- به کتاب منتخب الاثر صفحه 12 و احقاق الحق جلد 13 مراجعه شود.

در حدیثی که در کتاب «فضایل الصحابة احمد بن حنبل»از«عایشه»نقل شده،چنین می خوانیم:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال لی جبرئیل:یا محمّد قلّبت الأرض مشارقها و مغاربها فلم أجد ولد أب خیرا من بنی هاشم؛پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

جبرئیل به من چنین گفت:ای محمّد!شرق و غرب جهان را زیر و رو کردم و فرزندانی بهتر از بنی هاشم نیافتم» (1).

روشن است همه بنی هاشم در این حد از مقام نیستند،و ظاهرا حدیث بیشتر ناظر به ائمّه معصومین علیهم السّلام است.

بخش سوّم

اشاره

منها:آثروا عاجلا و أخّروا آجلا،و ترکوا صافیا،و شربوا آجنا.کأنّی أنظر إلی فاسقهم و قد صحب المنکر فألفه،و بسیء به و وافقه،حتّی شابت علیه مفارقه،و صبغت به خلائقه،ثمّ أقبل مزبدا کالتّیّار لا یبالی ما غرّق،أو کوقع النّار فی الهشیم لا یحفل ما حرّق!

ترجمه

آنها(حامیان باطل)دنیا را مقدّم داشتند،و آخرت را عقب انداختند،آب گوارا و صاف(نعمتهای جاویدان)را رها کردند،و آبهای متعفن(هوسهای زودگذر دنیا)را نوشیدند.

ص: 622


1- فضائل الصحابه، جلد 2، صفحه 28 ، حدیث 1073

گویا فاسق آنان را می بینم که با زشتیها همنشین شده،و با آن انس گرفته است،آن چنان با آن هماهنگ گشته که موهای او در این راه سفید شده،و خلق و خوی او به رنگ گناه در آمده است.

سپس همچون سیلی خروشان حرکت کرده(و همه چیز را در کام خود فرو می برد)،بی آن که به آنچه غرق می کند اعتنایی داشته باشد،و یا همچون شعله آتشی در گیاهان خشک است که برای آن تفاوت نمی کند که چه چیز را می سوزاند!

شرح و تفسیر: این خودکامگان خشک و تر را می سوزانند!

این خودکامگان خشک و تر را می سوزانند!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه اشاره به کسانی می فرماید که در برابر امامان و پیشوایان حق ایستادند و برای حکومت چند روزه دنیا،حق را زیر پا نهادند، می گوید:«آنها دنیا را مقدّم داشتند و آخرت را عقب انداختند،آب گوارا و صاف (نعمت های اخروی)را رها کردند،و آب های متعفن(هوسرانی دنیا)را نوشیدند» (آثروا عاجلا و أخّروا آجلا،و ترکوا صافیا،و شربوا آجنا (1)) .

سپس می افزاید:«گویا فاسق آنان را می بینم که با زشتی ها همنشین شده،و با آن انس گرفته است،آن چنان با آن هماهنگ گشته که موهای او در این راه سفید شده،و خلق و خوی او به رنگ گناه در آمده است!» (کأنّی أنظر

ص: 623


1- «أجن» از ماده «اجن» (بر وزن فجر) به معنی تغییر کردن بو و رنگ و طعم آب است

إلی فاسقهم و قد صحب المنکر فألفه،و بسیء به (1)و وافقه،حتّی شابت علیه مفارقه،و صبغت به خلائقه (2)) .

و در ادامه می افزاید:«سپس همچون سیلی خروشان حرکت کرده(و همه چیز را در کام خود فرو می برد)،بی آن که به آنچه غرق می کند اعتنایی داشته باشد،و یا همچون شعله آتشی در گیاهان خشک است،که برای آن تفاوت نمی کند چه چیز را می سوزاند». (ثمّ أقبل مزبدا (3)کالتّیّار (4)لا یبالی ما غرّق، أو کوقع النّار فی الهشیم (5)لا یحفل (6)ما حرّق!) در این که ضمیرها در عبارات فوق به چه شخص و یا اشخاصی بر می گردد،در میان شارحان گفتگوهای فراوانی است.بعضی آن را اشاره به خلفای نخستین می دانند،و بعضی به گروهی از صحابه که راه خطا را پیمودند.و بعضی برای آن یک مفهوم عام قائلند،نه اشخاص معیّن.و بعضی اشاره به«بنی امیه» می دانند.

ص: 624


1- «بسئ په» از ماده «بسوء» به معنی تس گرفتن و هماهنگ شدن یا چیزی است.
2- «خلائق» گاهی جمع «خلق» به معنی مخلوق است و گاه جمع «خلیقه» به معنی خلق و خو است و در خطبه بالا در معنی دوم به کار رفته است
3- «مزبد» از ماده «زبد» به معنی کف روی آب و مانند آن گرفته شده و «مزید» اسم فاعل آن است.
4- «تیار» در اصل به معنی امواج شدیدی است که آب را به بیرون دریا پرتاب می کند و گاه به هر گونه موج اطلاق می شود.
5- «الهشیم» از ماده «هشم» (بر وزن بشم) به گیاهان خشکیده در هم شکسته اطلاق می شود.
6- «لا یحفل » از ماده «قول» به معنی اعتنا کردن به چیزی گرفته شد بنابراین «لا یحفل» یعنی اعتنا نمی کند

و احتمال اخیر از همه مناسب تر است؛زیرا آنها به وضوح دنیا را بر آخرت مقدّم داشتند،و چشمه زلال حق را رها کرده و به لجن دنیای متعفن رو آوردند.

و بنابر این تفسیر جمله«کأنّی أنظر إلی فاسقهم»،اشاره به«عبد الملک بن مروان»می باشد،که از چهره های بسیار کثیف«بنی امیه»بود،و جنایات زیادی را مرتکب شد،که خودش مستقیما متولی آن بود،و چه جنایات وحشتناکی که به توسّط فرماندار خونخوارش«حجّاج»انجام شد.او سیل ویرانگر و آتش سوزانی بود که هر چیزی را بر سر راه خود می دید به نابودی می کشاند.تعبیر« کأنّی أنظر إلی فاسقهم ؛گویا فاسق آنها را می بینم..».،نشان می دهد که اشاره به فردی است که در آینده پیدا می شود و تطبیق آن بر گذشتگان و یا معاصران حضرت جز با تکلّف ممکن نیست.

ص: 625

ص: 626

بخش چهارم

اشاره

أین العقول المستصبحة بمصابیح الهدی،و الأبصار اللاّمحة إلی منار التّقوی!أین القلوب الّتی وهبت للّه،و عوقدت علی طاعة اللّه!ازدحموا علی الحطام.و تشاحّوا علی الحرام؛و رفع لهم علم الجنّة و النّار،فصرفوا عن الجنّة وجوههم،و أقبلوا إلی النّار بأعمالهم؛و دعاهم ربّهم فنفروا و ولّوا، و دعاهم الشّیطان فاستجابوا و أقبلوا!

ترجمه

کجایند آن عقلها که از چراغ هدایت نور می گیرند،و آن چشمها که به مناره ها و نشانه های تقوا دوخته شده اند؟کجایند آن دل ها که به خدا بخشیده شده،و با یکدیگر پیمان اطاعت خدا را بسته اند.

ولی آنها(دنیاپرستان)گرد متاع پست دنیا ازدحام کرده اند،و برای به دست آوردن حرام به نزاع با یکدیگر برخاسته اند،پرچم بهشت و دوزخ در برابر آنها بر افراشته شده،اما از بهشت روی برگردانده و با اعمال خود به آتش دوزخ روی آورده اند! (آری)پروردگارشان آنها را فراخوانده،اما رویگردان شده و پشت کرده اند، (ولی)شیطان آنها را به سوی خود دعوت کرده،دعوتش را پذیرفته و به او روی آورده اند!

شرح و تفسیر: حق طلبان و پیروان شیطان

حق طلبان و پیروان شیطان

ص: 627

امام علیه السّلام در بخش آخر این خطبه از دو گروه سخن می گوید:گروه خردمند و عاقل و با تقوا و مطیع فرمان حقّ،و گروه دیگری که ازدحام بر متاع پست دنیا کرده و برای به چنگ آوردن اموال حرام بر یکدیگر سبقت می گیرند،می فرماید:

«کجایند آن عقلها که از چراغ هدایت نور می گیرند؟و آن چشمها که به مناره ها و نشانه های تقوا دوخته شده اند؟کجایند آن دل ها که به خدا بخشیده شده و یا یکدیگر پیمان اطاعت خدا را بسته اند» (أین العقول المستصبحة بمصابیح الهدی،و الأبصار اللاّمحة (1)إلی منار التّقوی!أین القلوب الّتی وهبت للّه،و عوقدت علی طاعة اللّه) .

اشاره به این که گروه زیادی از مردم به راه خلاف گام نهاده اند،و نیکان چنان در اقلیّت قرار گرفته اند که گویی امام علیه السّلام به دنبال آنها گردش می کند تا آنها را پیدا کند.

سپس در ادامه سخن می فرماید:«(ولی آن گروه دنیاپرست)گرد متاع پست دنیا ازدحام کرده اند،و برای بدست آوردن حرام به نزاع با یکدیگر برخاسته اند، پرچم بهشت و دوزخ در برابر آنها برافراشته شده،اما از بهشت روی بر گردانده و با اعمال خود به آتش دوزخ روی آورده اند،(آری)پروردگارشان آنها را فراخوانده،اما روی گردان شده و پشت کرده اند،(ولی)شیطان آنان را به سوی خود دعوت کرده،دعوتش را پذیرفته و به او روی آورده اند» (ازدحموا علی الحطام(2).و تشاحّوا (3)

علی الحرام؛و رفع

ص: 628


1- «لامحه» از ماده «لمح» (بر وزن لمس، در اصل به معنی درخشیدن برق است سپس به معنی نگاه کردن سریع آمده است و گاه به معنی چشم دوختن به چیزی نیز آمده که در خطبه بالا همین معنا اراده شده است
2- «حطام» به معنی چیز شکسته و بی ارزش است و اموال دنیا را به دلیل بی ارزش بودن حطام دنیا» می گویند.
3- «تشأحوا» از ماده «تشاح» و از ریشه «شح» به معنی بخل توأم با حرص گرفته شده و الشاح» در جایی گفته می شود که دو نفر با دو گروه برای به دست آوردن چیزی به منازعه بر می خیزند.

لهم علم الجنّة و النّار،فصرفوا عن الجنّة وجوههم،و أقبلوا إلی النّار بأعمالهم؛و دعاهم ربّهم فنفروا (1)و ولّوا،و دعاهم الشّیطان فاستجابوا و أقبلوا) .

به نظر می رسد این دو گروه را که امام علیه السّلام در این بخشی از خطبه به آنها اشاره فرمود،همانها هستند که در بخشهای قبل به آنها اشاره شد،گروهی که در برابر امامت امامان راستین سر تسلیم فرو آوردند،و خضوع کردند،و گروه دیگری که در برابر آنها به پا خاستند و سعی در خاموش کردن نور هدایت آنان داشتند، آنها خودکامگانی بودند دنیاپرست،که حلال و حرام برایشان مطرح نبود،و در پیروی و اطاعت شیطان بر یکدیگر سبقت می گرفتند.

ص: 629


1- «نفروا» از ماده «نفر» و «نفور» به معنی دورشدن و فرار کردن از چیزی است

ص: 630

خطبۀ 145: درباره ناپایداری دنیا

اشاره

خطبه 145 (1)

و من خطبة له علیه السّلام

1

از خطبه های امام علیه السّلام که درباره ناپایداری دنیا ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

مجموع این خطبه ناظر به دو مطلب است،بخش اوّل اشاره به ناپایداری دنیا و ناپایداری نعمت های آن است،و دقت در جمله های این خطبه انسان را به واقعیت این جهان ناپایدار بیش از پیش آشنا می سازد و نکته هایی در آن است که هر شنونده ای را از خواب غفلت بیدار می کند.

و بخش دوّم پیرامون نکوهش از بدعت ها سخن می گوید،که هر گاه بدعتی در میان مردم رایج شود،سنّتی به فراموشی سپرده خواهد شد.

ص: 631


1- «سند خطبه » بخشی از این خطبه را «این شعبه حرآنی» در کتاب «تحف العقول» در ضمن خطبه ای که به عنوان خطبه وسیله» معروف شده، آورده است و مرحوم شیخ مفید » نیز در کتاب «ارشاد» با تفاوت مختصری ذکر کرده است. مرحوم شیخ طوسی» نیز در کتاب «عالی» آن را ذکر کرده است. در اشعار «أبو العتاهیه » نیز به مضمون بعضی از جمله های این خطبه اشاره شده است که احتمالا از کلام مولا علی (علیه السلام) گرفته است. در کلمات قصار، در حکمت 191 نیز بخش هایی از این خطبه آمده است. مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 323).

ص: 632

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس،إنّما أنتم فی هذه الدّنیا غرض تنتضل فیه المنایا،مع کلّ جرعة شرق،و فی کلّ أکلة غصص!لا تنالون منها نعمة إلاّ بفراق أخری، و لا یعمّر معمّر منکم یوما من عمره إلاّ بهدم آخر من أجله،و لا تجدّد له زیادة فی أکله إلاّ بنفاد ما قبلها من رزقه؛و لا یحیا له أثر،إلاّ مات له أثر؛ و لا یتجدّد له جدید إلاّ بعد أن یخلق له جدید؛و لا تقوم له نابتة إلاّ و تسقط منه محصودة.و قد مضت أصول نحن فروعها،فما بقاء فرع بعد ذهاب أصله!

ترجمه

ای مردم!شما در این جهان هدفی هستید در برابر تیرهای مرگ که یکی پس از دیگری به سوی شما پرتاب می شود،همراه هر جرعه ای بیم گلوگیر شدن است.و با هر لقمه ای بیم گرفتن راه نفس،به هیچ نعمتی از دنیا نمی رسید،جز این که نعمت دیگری را از دست می دهید.و هیچ کس از شما یک روز عمر نمی کند،مگر این که از جمع زندگی وی یک روز کاسته می شود.غذایی بر او افزوده نمی گردد،مگر این که از آن روزیی که برایش تعیین شده بهمان اندازه کم می شود،هیچ اثری از او زنده نمی شود،جز این که اثر دیگری از او می میرد، چیزی برای او تازه نمی شود،مگر این که تازه ای از او کهنه می گردد و هیچ چیز برای او نمی روید،جز این که چیزی از او درو می شود،(از همه مهمتر این که) اصول و ریشه های ما،در گذشتند،و ما فروع و شاخه های آنها هستیم،آیا شاخه بعد از رفتن ریشه بقایی دارد؟!

شرح و تفسیر: تضادّ نعمتهای دنیا

ص: 633

تضادّ نعمتهای دنیا

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به ناپایداری دنیا و آفاتی که از هر سو انسان را تهدید می کند اشاره می فرماید؛و در سه جمله کوتاه و پر معنا،بخش عمده این آفات منعکس شده،می فرماید:«ای مردم!شما در این جهان هدفی هستید که تیرهای مرگ یکی بعد از دیگری به سوی شما پرتاب می شود،همراه هر جرعه ای،بیم گلوگیر شدن است،و با هر لقمه ای امکان گرفتن راه نفس،به هیچ نعمتی از دنیا نمی رسید جز این که نعمت دیگری را از دست می دهید!» (أیّها النّاس،إنّما أنتم فی هذه الدّنیا غرض (1)تنتضل فیه المنایا،مع کلّ جرعة شرق (2)،و فی کلّ أکلة غصص (3)!لا تنالون منها نعمة إلاّ بفراق أخری) .

از یکسو اشاره به آفات مرگزا،اعم از فردی مانند انواع بیماریها،حمله حیوانات،درگیر شدن با افراد شرور،سقوط از بلندی و مانند آن و آفات جمعی مانند زلزله ها،سیلها،قحطیها و جنگها می کند.

و از سوی دیگر همراه بودن هر نعمتی با نقمت،و هر پیروزی با مشکلات را یاد آور می شود،که ساده ترین آن همان است که امام علیه السّلام در عبارت خود بیان فرموده و آن این که:همان زمان که انسان آب گوارایی را می نوشد،ممکن است در مجرای تنفس او وارد شود،و او را خفه کند،و در همان هنگام که غذای لذیذی را می خورد،ممکن است گلوگیر او گردد،و به مرگش بینجامد.

ص: 634


1- «غرض» به معنی چیزی است که به سوی آن تیراندازی می کنند و به فارسی به آن «هدف» می گویند.
2- «شرق» معنی مصدری دارد به معنی گلو گیر شدن با آب است.
3- «غصص» آن نیز معنی مصدری دارد و به معنی گلو گیر شدن با غذاست.

و از سوی سوّم به تضادّ مواهب مادی دنیا اشاره کرده،می فرماید:آنها قابل جمع نیستند،انسان به یکی می رسد،از دیگری جدا می شود،مثلا از نعمت فرزند محروم است،خدا فرزندانی به او می دهد ولی فرزندان آسایش او را سلب می کنند.و یا این که فقیر است و مالی ندارد،و سخت در زحمت است،خداوند اموالی به او می بخشد امّا حفظ و مدیریت اموال،مجالی برای استراحت او نمی دهد.مرکب ندارد،گرفتار مشکلات است،ولی با پیدا کردن مرکب،انواع هزینه ها و مشکلات نگهداری و امثال آن دامان او را می گیرد،و به همین ترتیب هر نعمتی را به چنگ می آورد،نعمتی را از دست می دهد.

و به گفته«حافظ»:

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در آن درج است کلاهی دلکش است اما به دردسر نمی ارزد

یا به گفته«شهریار»:

دل خوش داشتم و دیگر هیچ نه متاع خوش و نه منزل خوش

حالیا مردم و دارم همه چیز لیک آنچه که ندارم دل خوش!

تعبیر به«تنتضل»با توجه به این که،این واژه در مورد کسانی به کار می رود که در مسابقه تیراندازی شرکت دارند،نشان می دهد که گویی آفات دنیا برای هدف گرفتن حیات انسان با هم مسابقه می دهند.

و تعبیر«منایا»که جمع«منیّة»به معنی مرگ است اشاره به اشکال مختلف مرگ و میرهاست،خواه فردی باشد،یا جمعی،که در بالا به آن اشاره شد.

گاه تصور می شود که جمله«لا تنالون منها...»تعبیر دیگری از جمله«مع کلّ جرعة شرق...»می باشد،در حالی که این دو جمله دو معنی متفاوت دارد.

جمله«مع کلّ جرعة شرق...»،اشاره به این است که در کمین هر نعمتی آفتی

ص: 635

نشسته است،اما جمله«لا تنالون منها...»اشاره به این است که اگر آفتی هم در بین نباشد،نعمت های جهان با هم جمع نمی شوند،به یکی می رسی از دیگری جدا می شوی.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام به شرح زیبایی از جمله قبل که فرمود:به هر نعمتی برسی نعمت دیگری را از دست می دهی،پنج نمونه روشن را در پنج جمله بیان می فرماید.می گوید:«هیچ کس از شما یک روز عمر نمی کند،مگر این که از مجموعه حیات وی روزی کاسته می شود،و غذایی بر او افزوده نمی گردد،مگر این که از آن مقدار روزیی که برایش تعیین شده به همان اندازه کم می شود،هیچ اثری از او زنده نمی شود،جز این که اثر دیگری از او می میرد،و چیزی برای او تازه نمی شود،مگر این که تازه ای از او کهنه می گردد،و هیچ چیز برای او نمی روید،جز این که چیزی از او درو می شود» (و لا یعمّر معمّر منکم یوما من عمره إلاّ بهدم آخر من أجله،و لا تجدّد له زیادة فی أکله إلاّ بنفاد ما قبلها من رزقه؛و لا یحیا له أثر،إلاّ مات له أثر؛و لا یتجدّد له جدید إلاّ بعد أن یخلق (1)له جدید؛و لا تقوم له نابتة إلاّ و تسقط منه محصودة (2)) .

آری!هنگامی که انسان طفل است،شادابی مخصوصی دارد،بعد که به جوانی می رسد،و نشاط جوانی در او زنده می شود،شادابی طفولیّت از بین رفته است،و هنگامی که در مرحله پیری گام می نهد،و وجود او مجموعه ای از تجارب و آگاهیها می شود،نشاط جوانی را از دست داده است،همچنین خداوند نعمت فرزند به انسان می دهد،اما چیزی نمی گذرد که پدر را از

ص: 636


1- «یخلق» از ماده «خلوق» به معنی کهنه شدن است و «خلق» از ماده «خلق» به معنی آفریدن است و در جمله بالا معنی اول ارائه شده است.
2- «محصودة» از ماده «حصد» و «حصاد» (بر وزن غصب) به معنی درو کردن گرفته شده و لذا محصود» چیزی است که درو شده است.

دست می دهد،دوستان جدیدی پیدا می کند،در حالی که دوستان قدیم از او گرفته می شوند،و به همین ترتیب به هر نعمتی می رسد،نعمت دیگری را از دست می دهد،و این طبیعت زندگی دنیا و مواهب مادی است،که برای هیچ کس در هیچ زمان و مکان،همه آنها یکجا جمع نمی شود،به هر کدام برسی،دیگری را از دست خواهی داد،و این هشداری است به همه انسانها،که به نعمتهای دنیا دل نبندند،و دل در گرو آنها ننهند،تعبیر به «و لا یحیا له أثر...» اشاره به این است که اگر انسان آثاری از خود به یادگار می گذارد-خواه آثار علمی باشد یا بناهای خیر و عام المنفعه-حتما به خاطر آن نیروهایی از فکر و جسم خود را از دست می دهد.

و تعبیر «لا تقوم له نابتة...» می تواند اشاره به موهبت فرزندان و نوه ها باشد،که هر زمان آنها رشد و نمو می کنند خویشاوندان بزرگتر او تدریجا از دست می روند،و ممکن است اشاره به هر گونه نمو و رویشی باشد،مثلا انسان در گوشه ای از باغ خود نهالهای تازه ای پرورش می دهد،در حالی که در گوشه دیگر درختان کهن یکی پس از دیگری پژمرده یا خشک می شود.

و در پایان این بخش می فرماید:«(و از همه مهمتر این که)اصول و ریشه های ما،در گذشتند،و ما فروع و شاخه های آنها هستیم،آیا شاخه بعد از رفتن ریشه،بقایی دارد» (و قد مضت أصول نحن فروعها،فما بقاء فرع بعد ذهاب أصله!) .

اشاره به این که با توجه به این که پدران و نیاکان ما همگی رفتند و در طریق فنا گام نهادند،ما نباید انتظار بقا داشته باشیم؛زیرا فرع زائد بر اصل غیر ممکن است.بنابر این دیر یا زود باید جای خود را به آیندگان بسپاریم.

نکته: آفات و بلاها

ص: 637

امام علیه السّلام ترسیم بسیار دقیق و ظریفی در این بخش از دنیا فرموده است.

آری!دنیایی که در آن زندگی می کنیم دورنمایی دارد که با منظره آن بسیار متفاوت است،دورنمایی از کاخها،ثروتها،نعمتها،زیباییها و شادیها،اما هنگامی که به آن نزدیک می شویم،چهره زشت خود را به ما نشان می دهد.از یکسو- همان طور که امام علیه السّلام اشاره فرمود-انسان دائما در دنیا هدف تیرهای آفات و بلاهاست،به گونه ای که یک ساعت آینده خود را نمی تواند پیش بینی کند،از سوی دیگر در کنار هر موهبتی،مصیبتی است،و در کنار هر گلی خاری و از سوی سوّم به هر نعمتی می رسیم از دیگری باز می مانیم.

زندگی محقّری داریم ولی توأم با آرامش،آرزو می کنیم کاش این زندگی گسترده می شد،اما اگر به آرزوی خود برسیم،چهره خشن مشکلات نمایان می شود،نگهداری اموال و ثروت،خود مشکل بزرگی است،چشم حسودان به آن دوخته شده،بدخواهان آرزوی زوال آن را دارند،دزدان در کمینند،تنگ نظران مرتبا ایراد می کنند و گاه خیانت همکاران و معاونان بر آنها نیز افزوده می شود،و انبوهی از مشکلاتی را همچون آوار یک زلزله بر سر انسان فرود می آورد،و آرامش انسان را به کلی از بین می برد،و بیماریهای گوناگونی که از استرسها عارض انسان می شود از در وارد می گردد.

تا جوان هستیم خام هستیم،هنگامی که پخته می شویم ناتوان می گردیم، آن گاه که توان بهره گیری از مال داریم،دستمان خالی است،و آن گاه که صاحب چیزی می شویم،توان بهره گیری از آن را نداریم.آیا به دنیایی با این صفات می توان دل بست،و برای آن سینه چاک کرد.

می گویند:یکی از نزدیکان پادشاهی از پادشاهان پیشین،از او تقاضا کرد که ساعتی او را بر تخت بنشاند،و زمام مملکت را به او بسپارد،و همه درباریان را به اطاعت او فراخواند،تا لذت سلطنت کردن را بچشد،پادشاه خواسته او را پذیرفت ولی دستور داد خنجر آبداری را بر یک مو ببندند،و درست بالای تخت سلطنت آن جایی که او می نشیند آویزان کنند،آن شخص

ص: 638

هنگامی که روی تخت نشست از خوشحالی در پوست نمی گنجید،ناگهان چشمش به خنجری افتاد که تنها به یک مو آویزان بود،بدنش لرزید،چون احتمال می داد هر لحظه بر سر او فرود آید،می خواست فرار کند گفتند ساعتی بنشین تا زمان تو پایان یابد،او با ترس و وحشت نشسته بود و پیوسته دعا می کرد کی می شود که زمان او پایان گیرد،و از این منطقه خطرناک بگذرد.او فهمید که اگر سلطنت دورنمای زیبایی دارد،هزاران خطر اطراف آن را گرفته است،حتی ممکن است نزدیکترین نزدیکان انسان-همان طور که تاریخ به یاد دارد-قصد جان انسان کند،و با این همه مشکلات که در زندگی مادی دنیاست،بقا و دوامی ندارد،تا انسان تلاش می کند و با هزاران خون جگر وسایل رفاهی فراهم می سازد،باید برچیند و راهی دیار آخرت شود،و به گفته یکی از آخرین خلفای جبّار اموی:

«لمّا حلالنا الدّهر خلا منّا؛آن زمان که زندگی برای ما شیرین شد از ما جدا گشت» (1).

یا به گفته آن شاعر با ذوق:

اهل دنیا چون مسافر،خفت و خوابی دید و رفت

در مسافرخانه دنیا،شبی خوابید و رفت

خفته شب خواب هایی نغز و شیرین دیده بود

با مدادان تا به هوش آمد همه پاچید و رفت

صیحه اش ناگه بگوش آمد که دکان تخته کن ور

بساطی چیده بود از هول جان برچید و رفت

گو بر آرای پیر غافل سر به غوغای رحیل

همرهان بستند بار و کاروان کوچید و رفت

خار زاراست این جهان لیکن به سود آخرت

می توان از وی گل مقصود خود را چید و رفت!

ص: 639


1- فی ظلال نهج البلاغه، جلد 4 صفحه 389.

بخش دوّم

اشاره

منها:و ما أحدثت بدعة إلاّ ترک بها سنّة.فاتّقوا البدع،و الزموا المهیع 1، إنّ عوازم 2الأمور أفضلها،و إنّ محدثاتها شرارها.

ترجمه

هیچ بدعتی ایجاد نشد مگر این که سنتی با آن متروک گشت،بنابر این از بدعتها بپرهیزید و راه راست و روشن را رها نکنید؛چرا که سنتهای ریشه دار پیشین(اسلام)،برترین امور است و بدعتها،بدترین کارهاست!

شرح و تفسیر: با ظهور بدعتها سنتها از میان می رود

با ظهور بدعتها سنتها از میان می رود

این بخش از کلام امام علیه السّلام ناظر به مسأله مهمی است و آن قبح و زشتی بدعتهاست،و با توجه به این که ارتباط روشنی میان این بخش و بخش سابق دیده نمی شود،به نظر می رسد که در میان این دو،بخشهایی به وسیله مرحوم «سیّد رضی»حذف شده است.

ص: 640

برای روشن شدن محتوای این بخش لازم است قبلا واژه«بدعت»را در لغت و شرع تفسیر کنیم:

«بدعت»در لغت به معنی هر گونه نو آوری است که طبعا می تواند چیز خوب یا بدی باشد،و به گفته ارباب لغت:«البدعة إنشاء أمر علی غیر مثال سابق؛بدعت آن است که چیز نو و بی سابقه ای را ایجاد کند».ولی در میان فقها و علمای اسلام-همان طور که در شرح خطبه هفدهم هم گفتیم-به معنی افزودن یا کاستن چیزی از دین است بدون آن که دلیل معتبری داشته باشد،و از آن جا که تعلیمات و احکام اسلام،جاودانه است و از طریق وحی نازل شده است،هر بدعتی،گناه بزرگی محسوب می شود و تمام انشعابها و اختلافها و انحرافاتی که در امت اسلامی بوجود آمده،از ناحیه بدعتهاست.با توجه به این نکته به شرح کلام امام علیه السّلام باز می گردیم:

می فرماید:«هیچ بدعتی ایجاد نشد،مگر این که سنّتی با آن متروک گشت» (و ما أحدثت بدعة إلاّ ترک بها سنّة) .

و در ادامه این سخن می افزاید:«بنابر این از بدعتها بپرهیزید و راه راست و روشن را رها نکنید؛چرا که سنتهای ریشه دار پیشین(اسلام)،برترین امور است،و بدعتها بدترین کارهاست!»( فاتّقوا البدع،و الزموا المهیع (1)،إنّ عوازم (2) الأمور أفضلها،و إنّ محدثاتها (3)شرارها) .

از آنچه در بالا گفته شد این واقعیت آشکار گشت که چگونه هر گاه بدعتی گذارده شود،سنّتی ترک می شود،و چگونه بدعتها بدترین امور است؛زیرا اگر به افراد اجازه داده شود که هر کدام با سلیقه و فکر ناقص خود چیزی را

ص: 641


1- «المهیع» از ماده «فیع» (بر وزن رای) به معنی گسترده شدن روی زمین گرفته شده و «مهیع» به معنی جاده و زمین گسترده است
2- «عوازم» جمع «عاز مه» یا «عوزم» (بر وزن جوهر، در اصل به معنی حیوان با انسان مسن است و به هر چیز قدیمی نیز اطلاق می شود و در این جا به معنی اموری است که از زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وجود داشته و اصالت آنها در دین ثابت است
3- در نسخه معروف «صبحی صالح» «محدثات» با کسر دال آمده که معنی اسم فاعلی دارد در حالی که تقریبا در همه نسخ دیگر محدثات» با فتح دال به معنی حادث شده آمده است و صحیح همین است.

بر دین بیفزاید یا چیزی از آن را کم کند،در یک مدّت کوتاه،حقایق و احکام دین دگرگون می شود،و اصالت و اعتبار خود را از دست می دهد،و یک مشت افکار و خیالات واهی جای تعلیمات اصیل دین را می گیرد،و سرابها جای چشمه های زلال آب خواهد نشست.

نو آوریها اگر از طریق دقت و تحقیق بیشتر در ادلّه احکام شرع باشد و حقایق تازه ای به کمک کتاب و سنّت و دلیل قاطع عقل کشف شود،نه تنها بدعت نیست بلکه سبب شکوفایی و بالندگی آیین خداست،و به تعبیر دیگر:کشف، چیز تازه ای است و إلاّ مکشوف،در آیین خدا از قبل بوده است.ولی اگر ذوق و سلیقه های شخصی و استحسانات ظنّی پایه و اساس نوآوریهای دینی باشد،جز گمراهی و ضلالت و مسخ شدن چهره دین نتیجه ای نخواهد داشت.

از آنچه در بالا گفته شد روشن می شود تفسیری که جمعی از شارحان نهج البلاغه برای جمله های بالا ذکر کرده اند و گفته اند:«هر بدعتی گزارده شود خلاف دستور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است،که بدعت را تحریم فرموده،پس با بدعت، سنّت ترک می شود».تفسیر درستی نیست،بلکه منظور این است:هر موضوعی در اسلام،حکمی دارد،و هر بدعتی در تعارض با آن حکم الهی است،پس با ظهور بدعتها احکام اصیل متروک می شود.

و نیز روشن شد این که بعضی دیگر از شارحان مانند«ابن ابی الحدید» بدعتها را به خوب و بد تقسیم کرده،و مثلا نماز تراویح(همان نمازهای نافله شبهای ماه رمضان که در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مردم به صورت فرادا انجام می دادند و «عمر»،بدعت جماعت را در آن گذاشت)را جزو بدعتهای خوب می شمرد،اشتباه بزرگی است،چرا که با این بدعت،سنّتی ترک شد و آن سنّت فرادا خواندن نمازهای مستحبی است.بنابر این ما هیچ بدعت خوبی نداریم و معنی بدعت خوب این است که بگوییم شکستن سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گاهی خوب است و گاهی بد.

ص: 642

و نیز روشن شد این که بعضی از دانشمندان برای بدعت،احکام خمسه قائل شده اند،بعضی از بدعتها را واجب و بعضی را حرام دانسته اند،در واقع به سراغ معنی لغوی بدعت رفته اند،نه معنی شرعی آن که افزودن یا کاستن چیزی از احکام دین است،و به همین جهت در حدیث معروفی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«الا و کلّ بدعة ضلالة،الا و کلّ ضلالة فی النّار؛آگاه باشید هر بدعتی،گمراهی است،و هر گمراهی،در آتش دوزخ خواهد بود» (1).

شرح بیشتر در زمینه معنی بدعت و بدعت گذار را در جلد اوّل صفحه 576 ذیل خطبه هفده مطالعه بفرمایید.

ص: 643


1- امالی مفید، صفحه 188. شبیه همین معنا با کمی تفاوت در منابع اهل سنت نیز آمده است الموسوعة الفقهیه - الکویتیه - جلد 8 صفحه 24)

خطبۀ 146: پس از مشورت خواهی عمر از آن حضرت که شخصا برای جنگ با ایرانیان حرکت کند

اشاره

خطبه 146 (1)

و قد استشاره عمر بن الخطاب فی الشخوص لقتال الفرس بنفسه

1

از سخنان امام علیه السّلام است که پس از مشورت خواهی عمر از آن حضرت که شخصا برای جنگ با ایرانیان حرکت کند بیان فرموده است.

خطبه در یک نگاه

در این مورد که این مشورت خواهی و پاسخ آن در خصوص حضور در نبرد نهاوند بوده یا قادسیه،در میان مورخان اختلاف نظر است.«طبری»-مطابق گفته ابن ابی الحدید-آن را مربوط به جنگ نهاوند می داند در حالی که «مدائنی»در کتاب«الفتوح»آن را مربوط به جنگ قادسیه می شمرد (2).

آنچه در«تاریخ طبری»آمده به طور خلاصه چنین است:هنگامی که «عمر»تصمیم گرفت شخصا با نیروهای عجم در نهاوند رو به رو شود،از

ص: 644


1- «سند خطبه» ابو حنیفه دینوری» بخشی از این خطبه را در کتاب «اخبار الطوال» آورده همچنین احمد بن اعثم کوفی» در کتاب الفتوح» و «یری» در تاریخ معروف خود در حوادث سال 27 هجری صحیح 21 هجری است همان گونه که در تاریخ طبری آمده) و «شیخ مفید» در کتاب «ارشاد» آن را ذکر کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 325) .
2- شرح ابن ابی الحدید، جلد 9 صفحه 97 به بعد

صحابه مشورت خواست.«طلحه»و«عثمان»پیش قدم شدند و نظر خود را گفتند، ولی«عمر»از امیر مؤمنان علی علیه السّلام تقاضای اظهار نظر کرد،حضرت نظر خود را دایر بر عدم حضور«عمر»در جنگ طی بیانی مستدل و حساب شده ایراد فرمود که خطبه بالا بخشی از آن است.

مرحوم«شیخ مفید»در«ارشاد»می گوید:از جمله اموری که از امیر مؤمنان علی علیه السّلام در مورد ارشاد کردن مسلمین به آنچه مصلحتشان در آن است،و پیشگیری از مفاسدی که اگر ارشاد حضرت علیه السّلام نبود به آن گرفتار می شدند نقل شده،چیزی است که«ابو بکر هذلی»آن را بازگو می کند:

گروهی از مردم همدان و ری و اصفهان و دامغان و نهاوند با یکدیگر مکاتبه کردند و رسولانی فرستادند و پس از مشورتها به این نظر رسیدند،که چون اسلام رهبر نخستین خود(پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)را از دست داده و پس از او زمامداری آمده که چندان دوام نکرد،و بعد از او دیگری آمده که عمرش طولانی شده و به شهرهای ما حمله نموده است،اگر او را از سرزمین خود بیرون نرانیم ما را رها نخواهد کرد.

خبر اتّحاد ایرانیان در مبارزه در برابر لشکر اسلام به عمر رسید و او بیمناک شد،به مسجد آمد و جریان را با صحابه در میان گذاشت،هر کسی چیزی گفت، ولی امیر مؤمنان علی علیه السّلام آخرین سخن را در این زمینه ایراد کرد(که بخشی از آن در خطبه مورد بحث آمده)و خلیفه را به آنچه را صلاح اسلام و مسلمین بود فراخوانده.

«شیخ مفید»در پایان این نقل می گوید:«بنگرید!چگونه امام علیه السّلام در چنین موقعیت حسّاسی رأی صائب را بیان فرمود و مسلمین را نجات داد» (1).

ص: 645


1- ارشاد مفید، صفحه 120 با کمی تلخیص

به هر حال این خطبه در مجموع یک مطلب را دنبال می کند،و آن این که در بعضی از شرایط،شرکت رییس حکومت در جنگ بسیار خطرناک است و ممکن است دو مشکل مهم به بار آورد:یکی این که،نفرات دشمن دست به دست هم بدهند و او را به هر قیمتی که شده از پای در آورند،و نظام لشکر از هم گسسته شود،دیگر این که،به فرض که چنین خطری پیش نیاید،ممکن است با خالی شدن پشت جبهه،دشمنان از اطراف و اکناف به مراکز اصلی اسلام حمله ور شوند و خطرات مهمی از این نظر دامان اسلام و مسلمین را بگیرد.

این خطبه به خوبی نشان می دهد که علی علیه السّلام آن جا که پای مصالح اسلام و مسلمین در میان بود،حتی به مخالفین خود نیز کمک می کرد مبادا کمترین آسیبی به حوزه اسلام برسد.

البتّه این سخن بدان معنا نیست که رییس حکومت،هرگز نباید شخصا در میدان نبرد حاضر شود،تا به کار خود امیر مؤمنان علیه السّلام در جنگهای جمل و صفین و نهروان و از آن بالاتر به حضوری که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در غزوات داشت نقض شود،بلکه شرایط کاملا متفاوت است و شرایط زمان خلیفه دوّم چنین اقتضا می کرد.

این نکته شایان توجه است که گاهی جنگ در داخل کشور اسلام است و در مناطق نزدیک،در چنین شرایطی حضور رییس حکومت در جنگ،مشکلی ایجاد نمی کند،ولی گاه در نقاط دور دست و در برابر دشمنانی بسیار نیرومند و دارای لشکری گسترده صورت می گیرد،در چنین شرایطی حضور وی در میدان نبرد ممکن است مشکلات عظیمی به بار آورد.

در ذیل خطبه 134 که مضمونی مشابه این خطبه داشت نیز در این زمینه سخن گفتیم.

ص: 646

بخش اوّل

اشاره

إنّ هذا الأمر لم یکن نصره و لا خذلانه بکثرة و لا بقلّة.و هو دین اللّه الّذی أظهره،و جنده الّذی أعدّه و أمدّه،حتّی بلغ ما بلغ،و طلع حیث طلع؛و نحن علی موعود من اللّه،و اللّه منجز وعده،و ناصر جنده.و مکان القیّم بالأمر مکان النّظام من الخرز یجمعه و یضمّه:فإن انقطع النّظام تفرّق الخرز و ذهب،ثمّ لم یجتمع بحذافیره أبدا.و العرب الیوم،و إن کانوا قلیلا،فهم کثیرون بالإسلام،عزیزون بالإجتماع!فکن قطبا،و استدر الرّحا بالعرب، و أصلهم دونک نار الحرب،فإنّک إن شخصت من هذه الأرض انتقضت علیک العرب من أطرافها و أقطارها،حتّی یکون ما تدع وراءک من العورات أهمّ إلیک ممّا بین یدیک.

ترجمه

پیروزی و شکست این امر(اسلام)،تاکنون بستگی به فزونی و کمی جمعیّت نداشته است،این آیین خداست که خداوند آن را پیروز ساخته،و سپاه اوست که آن را آماده کرده و یاری نموده،تا بدان جا که باید برسد رسید،و هر جا باید طلوع کند طلوع کرد.

خداوند به ما وعده پیروزی داده است،و او به وعده خودش عمل خواهد کرد، و سپاه خود را یاری می کند.

(بدان)موقعیت زمامدار مانند رشته است که مهره ها را جمع می کند و ارتباط می بخشد،اگر رشته از هم بگسلد،مهره ها پراکنده می شوند،و هر یک به جایی خواهد افتاد،به گونه ای که هرگز نتوان همه را جمع کرد.عرب،گر چه امروز از نظر تعداد کم است،ولی با وجود اسلام بسیار است،و با اجتماع(و انسجامی که در پرتو این آیین پاک)به دست آورده است،قدرتمند و شکست ناپذیرست.حال که چنین است تو همچون قطب

ص: 647

آسیاب باش،و آن را به وسیله عرب به گردش درآور و آتش جنگ را دور از خود شعله ور ساز؛چرا که اگر شخصا از این سرزمین خارج شوی،ممکن است اعراب باقیمانده(که در میان آنها منافقان وجود دارند)از گوشه و کنار سر از فرمانت برتابند،تا آن جا که نقاط آسیب پذیری که پشت سر نهاده ای از آنچه پیش رو داری مهمتر خواهد بود!

شرح و تفسیر: مرکز حکومت را رها مکن

مرکز حکومت را رها مکن

امام علیه السّلام در آغاز برای این که مسلمانان به خاطر فزونی لشکر دشمن در این نبرد بزرگ مرعوب نشوند،به خصوص این که از تواریخ چنین بر می آید که «عثمان»در برابر مشورت خلیفه دوّم سخنی گفت که نشان مقبولیّت داشت، می فرماید:«پیروزی و شکست این امر(اسلام)تاکنون بستگی به فزونی و کمی جمعیّت نداشته است،این آیین خداست که خداوند آن را پیروز ساخته،و سپاه اوست که آن را آماده کرده و یاری نموده،تا بدان جا که باید برسد رسید،و هر جا باید طلوع کند طلوع کرد» (إنّ هذا الأمر لم یکن نصره و لا خذلانه بکثرة و لا بقلّة.و هو دین اللّه الّذی أظهره،و جنده الّذی أعدّه و أمدّه،حتّی بلغ ما بلغ،و طلع حیث طلع) .

اشاره به این که ما در بسیاری از جنگها در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در مقابل دشمن در اقلیّت بودیم،با این حال پیروز شدیم،ما مشمول عنایات و الطاف الهی هستیم،و همیشه سایه این عنایات را بر سر خود دیده ایم،بنابر این از فزونی لشکر دشمن نهراسید،و با توکّل بر لطف خدا پیش روید.

این تعبیر یاد آور پیروزی مسلمین در جنگ های«بدر»و«احزاب»و مانند آنهاست.

ص: 648

ممکن است تفاوت میان جمله «بلغ ما بلغ» و «طلع حیث طلع» این بوده باشد که جمله دوّم از خواستگاه اسلام خبر می دهد،و جمله اوّل از منتهای منطقه نفوذ اسلام سخن می گوید.

این احتمال نیز وجود دارد که جمله اوّل اشاره به مناطقی دارد که اسلام در آن جا نفوذ کرد،و جمله دوّم اشاره به مناطقی دارد که هر چند اسلام در آن جا نفوذ نکرد،ولی آوازه اسلام در آن جا پیچید،و شعاع اسلام در آن افتاد،و زمینه را برای پیشرفت اسلام فراهم ساخت.

و یا این که جمله اوّل اشاره به قدرت و قوّت اسلام است،و جمله دوّم اشاره به گسترش اسلام.

و به دنبال این سخن برای تأکید بیشتر،چنین می فرماید:«خداوند به ما وعده پیروزی داده است،و او به وعده خودش عمل خواهد کرد،و سپاه خود را یاری می کند» (و نحن علی موعود من اللّه،و اللّه منجز وعده،و ناصر جنده) .

اشاره به آیه شریفه:« «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» ؛او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همه آیین ها پیروز کند هر چند مشرکان کراهت داشته باشند» (1).

و آیه:« «إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ» ؛ما به یقین پیامبران خود و کسانی را که ایمان آورده اند در زندگی دنیا و(در آخرت)روزی که گواهان به پا می خیزند یاری می دهیم» (2).

ص: 649


1- توبه، آیه 33.
2- غافر (مؤمن)، آیه 51.

آری!،در سایه ایمان،پیروزی دنیا و آخرت به ما وعده داده شده است،و آیات دیگر که همه بر این معنا گواهی می دهد.

امام علیه السّلام بعد از ذکر این مقدمه که برای آرامش روحی خلیفه و حاضران بیان فرموده،به سراغ موضوع اصلی مشورت که شرکت شخص«عمر»در جنگ بوده،می رود و چنین می فرماید:(بدان!)«موقعیت زمامدار مانند رشته است که مهره ها را جمع می کند و ارتباط می بخشد،اگر رشته از هم بگسلد،مهره ها پراکنده می شوند،و هر یک به جایی خواهد افتاد،به گونه ای که هرگز نتوان همه را جمع کرد». (و مکان القیّم بالأمر مکان النّظام من الخرز یجمعه و یضمّه:

فإن انقطع النّظام (1)تفرّق الخرز (2)و ذهب،ثمّ لم یجتمع بحذافیره (3)أبدا) .

چه تعبیر جالب و تشبیه زیبایی!زمامدار و فرمانده یک کشور به منزله ریسمان تسبیح یا گردنبند است،که رمز وحدت و انسجام امت است،و در ضمن این نکته را به زمامداران می آموزد که باید آن قدر سعه صدر و گستردگی فکر داشته باشند که بتوانند تمام افراد زیر نظر خود را در یک مجموعه منسجم گرد آورند.

سپس امام علیه السّلام بار دیگر به تقویت روحیه آنان پرداخته،می فرماید:«عرب گر چه امروز از نظر تعداد کم است ولی با وجود اسلام بسیارند،و با اجتماع(و انسجامی که در پرتو این آیین پاک)به دست آورده اند قدرتمند و

ص: 650


1- گر چه یک مفهوم کلی شناخته شده ای دارد ولی در این جا به معنی ریسمانی است که در تسبیح یا گردنبند می کنند و دانه ها رانتظام می بخشد
2- «خرز» به معنی دانه های سوراخ داری است که گاه قیمتی و گاه معمولی است و از آن گردن بند یا تسبیح درست می کنند و ریشه اصلی آن «رز» (بر وزن فرض) به معنی سوراخ کردن پوست یا چیز دیگری است
3- «حذافیر» جمع «حذنور » (بر وزن مزدور، و «حذقار» (بر وزن مضمار، به معنی جانب و اطراف چیزی است و «حذافیر» به معنی تمام جوانب است.

شکست ناپذیرند!» (و العرب الیوم،و إن کانوا قلیلا،فهم کثیرون بالإسلام، عزیزون بالإجتماع) .

سپس بار دیگر به نتیجه گیری اصلی پرداخته می افزاید:«حال که چنین است تو همچون قطب آسیاب باش،و آن را به وسیله عرب به گردش در آور،و آتش جنگ را دور از خود شعله ور ساز!» (فکن قطبا،و استدر الرّحا بالعرب، و أصلهم (1)دونک نار الحرب) .

سپس به دلیل آن پرداخته،می فرماید:«چرا که اگر شخصا از این سرزمین خارج شوی،ممکن است اعراب باقیمانده(که در میان آنها منافقان وجود دارند) از اطراف و اکناف سر از فرمانت برتابند،تا آن جا که نقاط آسیب پذیری که پشت سرگذارده ای از آنچه پیش روی داری مهمتر خواهد بود!» (فإنّک إن شخصت (2)من هذه الأرض انتقضت علیک العرب من أطرافها و أقطارها، حتّی یکون ما تدع وراءک من العورات (3)أهمّ إلیک ممّا بین یدیک) .

ص: 651


1- «أصل » از ماده «صلی» (بر وزن سعی) به معنی ورود در آتش یا سوختن در آن است و هنگامی که به باب افعال می رود به معنی افکندن در آتش می آید و این تعبیر در خطبه بالا اشاره به این است که وقتی لشکریان در آتش جنگ مشغول فعالیتند خود را از آنها دور دار تا دشمن نتواند به تو آسیب برساند.
2- شخصت» از ماده «شخوص» (بر وزن خلوص) در اصل به معنی خارج شدن از منزل یا شهر است و از آن جا که به هنگام بیرون رفتن، انسان نمایان می شود به بلندیها وقامت انسان که از دور ظاهر می شود اطلاق شده است و به مسافر «شاخص» می گویند چون به هنگام ورودش به شهر نمایان است. این واژه به هر چیز بلندی نیز اطلاق می شود
3- «عورات» جمع «عورت» در اصل به معنی عیب و عار است و از آن جا که آشکار ساختن آلت جنسی مایه عیب و عار است در لغت عرب به آن «عورت» اطلاق شده، ولی این واژه معنی وسیعتر و گسترده تری نیز دارد و آن نقطه آسیب پذیر و آنچه انسان از آن بیم و وحشت و نگرانی دارد و از آن جایی که مرزهای هر کشوری از مناطق آسیب پذیر و نگران کننده است این واژه در این مورد نیز بکار می رود ولی در خطبه بالا بر خلاف آنچه بسیاری از شارحان گفته اند به معنی مرزها نیست بلکه منظور نقاط آسیب پذیر و نگران کننده در داخل کشور اسلام است که از سوی منافقان ممکن است مورد هجوم واقع شود و جمله «ما تدع وراءک» گواه بر این معناست؛ زیرا هنگامی که لشکر به سوی دشمن خارجی حرکت می کند آنچه پشت سر او قرار می گیرد بخشهای داخلی کشور است.

اشاره به این که اسلام هنوز در آغاز کار بود،و منافقان و بازماندگان عصر جاهلیّت هنوز در صفوف عرب جای داشتند،و در انتظار فرصتی بودند که از پشت به مسلمین واقعی خنجر بزنند،اگر زمامدار و یاران وفادارش همگی به نقطه دور دستی بروند،میدان برای بد اندیشان و مفسدان و منافقان خالی می شود،و ممکن است آنها خطراتی بیافرینند که از خطر دشمن بیرونی مهمتر باشد.

اضافه بر این اگر مشکلی برای لشکر در جبهه ها به وجود آید،زمامداری که در مرکز نشسته است می تواند گروه های تازه نفسی را بسیج کند،و به میدان بفرستد،ولی اگر خودش حضور در میدان داشته باشد پشت لشکر به کلی خالی می شود.

در ضمن توجه به این نکته لازم است که عرب در جمله(و العرب الیوم...) با عرب در جمله (انتقضت علیک العرب...) اشاره به دو گروه مختلف از عرب است.گروه اوّل مؤمنان خالص را می گوید،و گروه دوّم منافقان به ظاهر مؤمن و یا مسلمانان آسیب پذیر.

بخش دوّم

اشاره

إنّ الأعاجم إن ینظروا إلیک غدا یقولوا:هذا أصل العرب،فإذا اقتطعتموه استرحتم،فیکون ذلک أشدّ لکلبهم علیک،و طمعهم فیک.فأمّا ما ذکرت من مسیر القوم إلی قتال المسلمین،فإنّ اللّه سبحانه هو أکره لمسیرهم منک، و هو أقدر علی تغییر ما یکره.

و أمّا ما ذکرت من عددهم،فإنّا لم نکن نقاتل فیما مضی بالکثرة،و إنّما کنّا نقاتل بالنّصر و المعونة!

ترجمه

هر گاه عجم ها فردا چشمشان به تو(عمر)افتد می گویند:اساس و ریشه عرب این است،و اگر آن را قطع کنید راحت خواهید شد.این فکر آنها را در مبارزه با تو و طمع در نابودی و آزارت حریص تر و سرسخت تر می کند.

اما آنچه یاد آور شدی که آنها به سوی جنگ با مسلمانان آمده اند،(و این دلیل قوت و قدرت آنهاست و تو را نگران ساخته)خداوند بیشتر از تو حرکت آنها را ناپسند می دارد،و او بر تغییر آنچه نمی پسندد تواناتر است،و آنچه درباره تعداد زیاد سربازان دشمن یاد آور شدی،بدان که ما،در گذشته در نبرد با دشمن بر اساس فزونی نفرات پیکار نمی کردیم،بلکه با یاری و کمک خداوند جنگ می کردیم(و پیروز می شدیم).

شرح و تفسیر: فزونی نفرات دلیل بر پیروزی نیست

فزونی نفرات دلیل بر پیروزی نیست

ص: 654

این بخش از خطبه در واقع تأیید و تأکیدی است بر بخش اوّل،و به سه نکته اشاره می کند:

نخست دلیلی است که امام علیه السّلام برای عدم حضور خلیفه در میدان نبرد اقامه می فرماید و می گوید:«اگر عجم ها فردا چشمشان به تو افتد می گویند اساس و ریشه عرب این است،و اگر آن را قطع کنید راحت خواهید شد،این تفکّر،آنها را در مبارزه با تو و طمع در نابودی و آزارت حریص تر و سرسخت تر می کند» (إنّ الأعاجم إن ینظروا إلیک غدا یقولوا:هذا أصل العرب،فإذا اقتطعتموه استرحتم،فیکون ذلک أشدّ لکلبهم (1)علیک،و طمعهم فیک) .

نکته دیگر این که:«(از هجوم و حرکت دشمن وحشتی به خود راه نده و) آنچه یادآور شدی که آنها به سوی جنگ با مسلمانان آمده اند(و این دلیل قوت و قدرت آنهاست،و تو را نگران ساخته)خداوند سبحان بیشتر از تو حرکت آنها را ناپسند می دارد،و او بر تغییر آنچه نمی پسندد تواناتر است» (فأمّا ما ذکرت من مسیر القوم إلی قتال المسلمین،فإنّ اللّه سبحانه هو أکره لمسیرهم منک،و هو أقدر علی تغییر ما یکره) .

این عبارت نشان می دهد که«عمر»قبلا گفته بود جمعیّت فارسی زبان به سوی ما حرکت کرده اند و قصد جنگ با ما را دارند،و این نشان می دهد آنها قوّت و قدرتی عظیم در خود می یابند،و به حسب ظاهر و شواهد تاریخی نیز مطلب همین گونه بود،ولی امام علیه السّلام برای تقویت روحیه او مسأله قدرت خدا و عنایت خاص او را نسبت به مسلمین یاد آور شد،همان چیزی که بارها در غزوات اسلامی مشاهده شده بود.

ص: 655


1- «کلب » به معنی اذیت و آزار است.

بدیهی است اگر مسلمین در وطن خود می ماندند و دشمنان به سوی بلاد آنها هجوم می آوردند،کار بسیار پیچیده تر می شد،چه بهتر که توکّل بر خدا کنند و به دشمن در خارج بلادشان هجوم برند.

نکته سوّم این که:خلیفه دوّم از عدم موازنه قوای مسلمین و دشمنان اسلام نیز وحشت داشت،امام علیه السّلام در پاسخ او می فرماید:«اما آنچه درباره تعداد زیاد سربازان دشمن یاد آور شدی،بدان که ما در گذشته در نبرد با دشمن بر اساس کثرت نفرات پیکار نمی کردیم،بلکه با یاری و کمک خداوند جنگ می نمودیم(و پیروز می شدیم)». (و أمّا ما ذکرت من عددهم،فإنّا لم نکن نقاتل فیما مضی بالکثرة،و إنّما کنّا نقاتل بالنّصر و المعونة) .

در واقع«عمر»دو چیز را دلیل بر قوّت و قدرت لشکر دشمن می دانست، یکی کثرت و فزونی نفرات آنها،و دیگر حرکت و هجوم آنها به سوی بلاد اسلام، و امام علیه السّلام هر دو را به یک چیز-البتّه با دو تعبیر-پاسخ گفت،و آن این که:ما هرگز به آن نیروی ظاهری بر دشمن غلبه نکردیم،و در تمام میدانهای نبرد نصرت و امداد الهی شامل حال ما گشت،و علی رغم کمی نفرات و فزونی و هجوم دشمن بر آنها غلبه کردیم.

به این ترتیب امام علیه السّلام هم او را تشجیع به مقابله با دشمن کرد،و هم تأکید فرمود که شخصا در میدان نبرد حاضر نشود،عمر هر دو را پذیرفت و سرانجامش پیروزی لشکر اسلام بود.

نکته: نبرد قادسیه و نهاوند

نبرد قادسیه و نهاوند

ص: 656

در میان مسلمین و سپاه«ساسانیان»دو نبرد مهم در زمان خلافت«عمر» به وقوع پیوست؛«قادسیه» (1)در سال 14 هجری بود و نبرد«نهاوند»در سال 21.

در نبرد اوّل«عمر»در مورد رفتن خود به میدان جنگ به همراهی لشکر اسلام با مردم مشورت کرد،و همان گونه که در خطبه بالا دیدیم امام علیه السّلام با دلایل قاطع منطقی او را از این کار بازداشت،در حالی که دیگران نظر دادند که «عمر»شخصا در میدان حضور یابد،ولی او سخن امام علیه السّلام را ترجیح داد و در «مدینه»ماند،ولی بعضی از مورّخان این مشورت و گفتگو را مربوط به نبرد «نهاوند»می دادند.

به هر حال«عمر»هنگامی که تصمیم گرفت که در جنگ«قادسیه»شرکت نکند،«سعد وقّاص»را به عنوان فرمانده لشکر برگزید،در حالی که«یزدگرد» پادشاه«ساسانی»«رستم فرخزاد»را به فرماندهی انتخاب کرد.

«سعد وقّاص»،«نعمان بن مقرن»را به عنوان رسول خویش نزد «یزدگرد»فرستاد،ولی او با فرستاده«سعد»،با خشونت رفتار کرد؛چرا که هرگز چنین انتظاری را از عربهای به ظاهر عقب افتاده نداشتند.«یزدگرد»به او گفت:اگر نه این بود که رسول هستی،دستور قتل تو را صادر می کردیم سپس دستور داد مقداری خاک روی سرش قرار دادند و او را از«مدائن»بیرون ساختند،و به او گفت:به فرمانده لشکرم«رستم»دستور داده ام

ص: 657


1- «قادسیه» از شهرهای غربی ایران بود که میان آن با «کوفه» فاصله چندانی نبود (بعضی فاصله آن را تا کوفه حدود 90 کیلومتر نوشته اند و اکنون جزء شهرهای کشور عراق محسوب می شود.

فرمانده لشکر شما را در«خندق قادسیه»دفن کند،و با شما کاری می کنم که از اقدام معروف «شاپور ذو الاکتاف»با آنها سخت تر باشد. هنگامی که«نعمان»نزد«سعد»بازگشت،«سعد»گفت:خاکی را که بر سر تو قرار دادند به فال نیک می گیریم،دلیل آن است که کشور آنها را مالک خواهیم شد.

عجب این که«رستم»از جنگ با مسلمین وحشت داشت،با این که سپاه او 120 هزار مرد جنگی را در خود جای می داد،در حالی که سپاه«سعد وقّاص» سی و چند هزار نفر بیشتر نبود.

سرانجام دو سپاه با هم درگیر شدند،روز اوّل سپاه«ساسانی»با تعداد زیادی«فیل»به سپاه اسلام حمله کردند،ولی مسلمانان خرطوم فیلها را قطع کردند،در آن روز 500 نفر از مسلمین و 2 هزار نفر از سپاه ساسانیان کشته شدند.

روز دوّم«ابو عبیده جراح»با لشکری از«شام»به کمک«سعد وقّاص» آمد،این روز بر سپاه«ساسانی»از روز اوّل سختر گذشت،از مسلمانان 2 هزار نفر کشته شدند در حالی که سپاه ساسانی 10 هزار نفر کشته دادند.

روز سوّم آتش جنگ شعله ورتر شد و شب و روز می جنگیدند و تا ظهر روز چهارم ادامه داشت که آثار ضعف در لشکر ساسانی نمایان گشت،در این هنگام باد سختی وزیدن گرفت و لشکر دشمن از جنگیدن بازماندند و مسلمانان به سرا پرده«رستم»رسیدند،«رستم»می خواست فرار کند که زیر سم اسبان له شد.

با کشته شدن«رستم»لشکر«ساسانی»منهزم شد و غنایمی از خود به جای گذاشت،خبر پیروزی به خلیفه دوّم رسید او دستور داد لشکر دشمن را تعقیب نکنند،و در همان جا منزل نمایند،«سعد»در

ص: 658

همان جا که«کوفه فعلی»است فرود آمد،و مسجد و خانه هایی را بنا نمود و به این ترتیب بنیان شهر«کوفه» نهاده شد. و اما نبرد«نهاوند» (1)،«طبری»مورخ معروف در تاریخ خود می نویسد:

«عمر»می خواست با لشکر«ساسانی»که در«نهاوند»گرد آمده بودند بجنگد، با صحابه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به مشورت نشست،هر کس سخنی گفت،ولی امام علیه السّلام (طبق روایتی)سخن بالا را ایراد فرمود،و«عمر»پسندید،گفت:نظر صحیح همین است،سپس«نعمان»را که در«بصره»بود امیر لشکر نمود و به او نوشت باید به جنگ«فیروزان»فرمانده بزرگ لشکر«کسری»در«نهاوند» بروی و اگر حادثه ای برای تو پیش آمد«حذیفه»فرمانده باشد،و اگر به او صدمه ای رسید«نعیم»را فرمانده سپاه کنی،در ضمن دو نفر را به نام«طلحه ابن خویلد»و«عمرو بن معدیکرب»را که به فنون جنگ آشنا بودند،به کمک او فرستاد،و دستور داد با آنها حتما مشورت کن.

در این جنگ که از روز به شب کشیده شد فرمانده اوّل لشکر اسلام«نعمان» کشته شد،و«حذیفه»پرچم را برداشت،ولی سرانجام«فیروزان»به قتل رسید و مسلمانان وارد«نهاوند»شدند غنایم فراوانی به دست آنها آمد،آنها غنایم جنگی را برای«عمر»فرستادند.«عمر»با دیدن غنایم گریه کرد، پرسیدند چرا؟گفت:از این بیم دارم که این ثروت عظیم مردم را بفریبد.

ص: 659


1- «نهاوند» شهر معروفی است در غرب ایران که در حال حاضر جزء استان همدان بوده و فاصله زیادی با آن ندارد.

این جنگ که به گفته بعضی از مورخان،سال 21 هجری و هفت سال بعد از جنگ«قادسیه»رخ داد،آخرین مقاومت«ساسانیان»را در هم شکست،و مسلمین وارد«ایران»شدند،ایرانیان که از هوش و زکاوت خاصی برخوردار بودند اسلام را شناختند و پذیرفتند،و از پیشگامان در اسلام و علوم اسلامی شدند. جالب این که مقاومت لشکر«ایران»تنها در این دو نقطه بود،هنگامی که مسلمین وارد سایر شهرهای«ایران»در شمال و جنوب و مرکز و شرق شدند،از آنها استقبال به عمل آمد،و تقریبا هیچ مقاومتی ظاهر نگشت؛زیرا از یکسو از مظالم استبداد«ساسانی»شدیدا در رنج بودند،و از سوی دیگر اسلام را آیین نجات بخش می دیدند (1).

ص: 660


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 9 صفحه 96 تا 102 و تاریخ طبری، جلد 3 صفحه 202 به بعد.

ص: 661

نکته: مدیریت و فرماندهی و کشورداری

آنچه از فراز بالا استفاده می شود درسهای مهمی در زمینه مدیریت و فرماندهی و کشورداری است،اوّلا نشان می دهد که حفظ رهبر و زمامدار

ص: 652

یک قوم و ملّت،نه به عنوان یک مسأله شخصی،بلکه به عنوان یک مسأله اجتماعی از اهمّ واجبات است؛چرا که رمز وحدت و انسجام و پایداری آنهاست،به همین دلیل باید تمام تدابیر لازم برای حفظ او در نظر گرفته شود و حتی احتمال خطر را نباید از نظر دور داشت،به خصوص این که دشمن نیز با اطلاع بر این موضوع سعی دارد قبل از هر چیز شخص رهبر و زمامدار را هدف قرار دهد.

تجربه تاریخی نیز نشان داده است که نزدیکترین راه برای شکست یک جمعیّت،در هم کوبیدن رهبر و تشکیلات رهبری است.در قرآن مجید در داستان«بنی اسرائیل»و مبارزه آنها با«جالوت»نیز می بینیم«داوود» شخص«جالوت»را نشانه گیری کرد و او را از پای در آورد،و به دنبال آن لشکرش متلاشی شد.

ثانیا:رهبران جامعه باید با یک چشم دشمنان خارجی را بنگرند و با چشم دیگر مراقب دشمنان داخلی باشند،حتی مطابق این خطبه و تجارب فراوان تاریخی،خطر دشمنان داخلی بیش از خارجی است؛چرا که آنها که از بیرون می آیند شناخته شده اند،و دشمنان داخلی غالبا به صورت منافقانی خود را در لابه لای جمعیّت مستور می دارند،و هر زمان فرصت پیدا کنند ضربه می زنند،به علاوه از تمام نقاط آسیب پذیر داخل آگاه و با خبرند،و راه نفوذ به مناطق حسّاس را می دانند،به همین دلیل امیر مؤمنان علی علیه السّلام از آنها و آسیبهای احتمالی آنها تعبیر به«عورات»می فرماید،و خطر آنها را مهمتر می شمرد.

ص: 653

خطبۀ 147: هدف از بعثت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

خطبه 147 (1)

و من خطبة له علیه السّلام

1

از خطبه های آن حضرت است که در آن،هدف از بعثت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله (و اهمیّت قرآن و بخشی از حوادث آینده)بیان شده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از چند بخش تشکیل شده بخش اوّل،اشاره به اهداف بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و نقش قرآن در هدایت مردم دارد.

در بخش دوّم امام علیه السّلام از فتنه های آینده خبر می دهد و از زمانی سخن می گوید،که مردم غرق گناه و انواع آلودگی ها می شوند و قرآن را به فراموشی می سپارند.

و در بخش سوّم،به همگان هشدار می دهد و سرنوشت اقوام پیشین را که به انواع بلاها گرفتار شدند یادآور می شود.

ص: 662


1- «سند خطبه» مرحوم «کلینی» قبل از «سید رضی» در کتاب «روضه کافیه این خطبه را به طور مشروحتر و با تفاوت مختصری آورده است و در خطبه 237 بخشی از این خطبه دیده می شود همان گونه که در کلمات قصار کلمه 98 اشاره به قسمتی از خطبه شده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 331).

در بخش چهارم اندرزهای بسیار مفید و مؤثری برای مردم بیان می فرماید و آنها را به پیروی قرآن و اهل بیت علیهم السّلام برای نجات از چنگال فساد دعوت می کند.

ص: 663

بخش اوّل

اشاره

فبعث اللّه محمّدا،صلّی اللّه علیه و آله،بالحقّ لیخرج عباده من عبادة الأوثان إلی عبادته،و من طاعة الشّیطان إلی طاعته،بقرآن قد بیّنه و أحکمه،لیعلم العباد ربّهم إذ جهلوه،و لیقرّوا به بعد إذ جحدوه،و لیثبتوه بعد إذ أنکروه.فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه بما أراهم من قدرته،و خوّفهم من سطوته،و کیف محق من محق بالمثلات.

و احتصد من احتصد بالنّقمات!

ترجمه

خداوند محمّد صلّی اللّه علیه و آله را به حق مبعوث کرد تا بندگانش را از پرستش بتها به عبادت خویش دعوت کند،و از عبادت شیطان،به عبادت خود فراخواند(این دعوت الهی)به وسیله قرآنی انجام شد که آن را با بیانی روشن تبیین،و استوار کرده است،تا بندگان،پروردگار خویش را بشناسند،بعد از آن که او را نمی شناختند،و به او اقرار نمایند بعد از آن که او را انکار می کردند و او را ثابت بدانند بعد از آن که او را نفی می کردند.

خداوند سبحان در کتاب خویش بر بندگان تجلّی کرد و آشکار شد،بی آن که او را ببینند،بلکه این تجلی به وسیله آیات قدرتش بود که به آنان نشان داد و بندگان را از سطوت و غضب خویش بر حذر داشت،و چگونگی نابودی اقوام طغیان گر و درو شدنشان به وسیله عقوبتها و کیفرها را به آنها ارائه کرد.

شرح و تفسیر: تجلی خداوند بر بندگان در قرآن
اشاره

تجلی خداوند بر بندگان در قرآن

ص: 664

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-همان گونه که شارح بحرانی بیان کرده- نخست اشاره به بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می کند و بعد،اهداف بعثت را شرح می دهد و سپس به وسیله ای که از آن برای وصول به این هدف استفاده کرد، یعنی قرآن مجید اشاره می فرماید.می گوید:«خداوند محمّد صلّی اللّه علیه و آله را به حق مبعوث کرد تا بندگانش را از پرستش بتها به عبادت خویش دعوت کند و از اطاعت شیطان به اطاعت خود فرا خواند» (فبعث اللّه محمّدا،صلّی اللّه علیه و آله،بالحقّ لیخرج عبادة من عبادة الأوثان إلی عبادته،و من طاعة الشّیطان إلی طاعته) .

چه تعبیر گویا و زیبا و فشرده ای در مورد هدف بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله، تعبیری که بر دو اصل استوار است:نخست رها کردن عبودیت و پرستش بتها و تمسّک به توحید در عبادت یعنی عبادت پروردگار،و دیگر رها ساختن از اطاعت شیطان و تمسّک جستن به اطاعت پروردگار.

درست است که اطاعت شیطان نیز نوعی بت پرستی است و بنابر این داخل در مفهوم جمله اوّل یعنی «عبادة الأوثان» است ولی تقابل این دو جمله با یکدیگر نشان می دهد که عبادت در معنی خاص خود،یعنی پرستش،به کار رفته است و منظور از اطاعت شیطان،پیروی از فرمان اوست به پرستش.به هر حال«اوثان»(بتها)و شیطان در این دو جمله مفهوم وسیع و گسترده ای دارد که هر گونه معبودی غیر از خدا را شامل می شود،و شیاطین انس و جن را در بر می گیرد.

بنابر این تسلیم در برابر حاکمان ظالم،و اطاعت فرمان آنها و تن دادن به استعمار و استثمار خودکامگان،و پذیرش قوانین غیر الهی،همه،در مفهوم این جمله ها داخل است و هدف بعثت این بود که انسان را از تمام آنها رهایی بخشد.

ص: 665

مرحوم«کلینی»در«کافی»جمله های بالا را به این صورت نقل کرده است:

«إنّ اللّه تبارک و تعالی بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله بالحقّ لیخرج عباده من عبادة عباده إلی عبادته و من عهود عباده إلی عهوده و من طاعة عباده إلی طاعته و من ولایة عباده إلی ولایته؛خداوند محمّد صلّی اللّه علیه و آله را به حق مبعوث کرد،تا بندگانش را از عبادت بندگان خارج سازد و به عبادت خویش فرا خواند،و از پیمانهای بندگانش به پیمانهای خودش،و از اطاعت بندگانش به اطاعت خودش و از پذیرش ولایت بندگانش،به ولایت خودش دعوت نماید».

این تعبیرات،گواه تفسیری است که برای خطبه بالا ذکر کردیم (1).

به این ترتیب امام علیه السّلام هدف اصلی بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که بقیه اهداف به آن باز می گردد در چند جمله کوتاه بیان فرموده،و هر گونه ابهام را زدوده است.

در ادامه این سخن به ابزار و وسیله نیل به این هدف عالی اشاره کرده می فرماید:«این دعوت الهی به وسیله قرآنی انجام شد که آن را با بیانی روشن تبیین کرده و استوار گردانیده است،تا بندگان،پروردگار خود را بشناسند بعد از آن که او را نمی شناختند و به او اقرار نمایند بعد از آن که او را انکار می کردند،و او را ثابت بدانند بعد از آن که او را نفی می کردند». (بقرآن قد بیّنه و أحکمه، لیعلم العباد ربّهم إذ جهلوه،و لیقرّوا به بعد إذ جحدوه،و لیثبتوه بعد إذ أنکروه) .

بی شک مشرکان عرب به خدا ایمان داشتند و به او اعتراف می کردند،خالق آسمان و زمینش می شمردند و بت ها را شفیعان در گاهش می دانستند ولی،این اعتقاد که آلوده به شرک بود هیچ ارزشی نداشت،خداوند پیامبر خویش را

ص: 666


1- کافی، جلد 8 صفحه 386.

فرستاد تا علف هرزه های شرک و بت پرستی را از بوستان فکر و روح آنها بر کند و توحید و خدا پرستی را جلوه گر سازد و این در واقع کار همه انبیا و پیامبران الهی بود که توحید را از آلودگی به شرک پاک می کردند.

و در ادامه این سخن به معرفی قرآن و آثار سازنده آن در فکر و عمل پرداخته می گوید:«خداوند سبحان!در کتاب خویش بر بندگان تجلی کرد،و آشکار شد،بی آن که او را ببینند بلکه این تجلی به وسیله آیات قدرتش بوده که به آنان ارائه کرده است»( فتجلّی (1)لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه بما أراهم من قدرته) .

این سخن اشاره به آیات توحید و بیان اسما و صفات خداوند است که دقت در آنها چنان در انسان اثر می گذارد که گویی خدا را می بیند،آری می بیند اما با چشم دل نه با چشم سر.

بعضی احتمال داده اند:منظور از«کتاب»در این جا،کتاب آفرینش و جهان تکوین است که مملوّ از آثار و نشانه های خداست که بر هر چه نظر کنیم سیمای او می بینیم و سرهای سرافرازان را در پای او مشاهده می کنیم (2)ولی با توجه به این که در جمله قبل،اشاره به قرآن شده و در جمله بعد اشاره به انذارهای الهی آمده است این معنا بعید به نظر می رسد و به یقین منظور از کتاب همان قرآن مجید است.

و از آن جا که تجلی پروردگار به وسیله آیات قرآنی ممکن است این توهم را ایجاد کند که خداوند را می توان با چشم سر دید بلافاصله می فرماید این تجلّی بدون رؤیت با چشم ظاهر است.

ص: 667


1- «تجلی» از ماده «تجلی» و از ریشه «جلو» (بر وزن دلو) به معنی ظهور و بروز گرفته شده و تجلی خداوند به این معناست که آثار و نشانه های او چنان آشکار است که گویی می توان او را در لابه لای این آثار دید.
2- شاعر می گوید : بر هر چه نظرم کردم سیمای تو می بینم و سرهای سرافرازان در پای تو می بینم

در جمله بعد اشاره به بخش دیگری از آیات قرآن که آیات انذار و تخویف است کرده می فرماید:«خداوند بندگان را از سطوت و غضب خویش بر حذر داشته» (و خوّفهم من سطوته) .

و در بخش آخر به آیات گسترده که از سرگذشت دردناک اقوام پیشین خبر می دهد و درس های عبرتی را که در آن است یاد آوری کرده می فرماید:«و چگونگی نابودی اقوام طغیانگر و درو شدنشان را به وسیله عقوبتها و کیفرها به آنها نشان داد». (و کیف محق (1)من محق بالمثلات (2).و احتصد (3)من احتصد بالنّقمات) .

این احتمال نیز در تفسیر جمله های بالا وجود دارد که خداوند خود را در کتاب خویش به مجموعه این موارد(آیات قدرت،تخویف از سطوت و سرگذشت دردناک اقوام گنهکار)نشان داده است.

چگونگی جلوه های خدا در قرآن

همان گونه که در جای جای کتاب آفرینش در آیات آفاقی و انفسی در آسمان و زمین،در بزرگترین منظومه ها و کرات آسمانی،و در کوچکترین ذرات وجود ما آثار عظمت و قدرت خدا جلوه گر است و به گفته شاعر:

هر گیاهی که از زمین روید

وحده لا شریک له گوید

و یا به گفته دیگری که در حال مکاشفه بود:

مست افتادم و در آن مستی

به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می شنیدم از اعضا

همه،حتی الورید و الشریان

ص: 668


1- «محق» از ماده «محق» (بر وزن خلق) به معنی محو شدن کامل و نابودی یا از بین رفتن برکت چیزی است
2- «مثلات » جمع «مثله» (بر وزن عضله، به معنی کیفر و عقوبت است.
3- «احتصد» از ماده «حصد» به معنی درو کردن آمده است.

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لا اله الا هو

همچنین در لابه لای آیات قرآن جلوه های ذات او آشکار است آن جا که سخن از نشانه هایش در آسمان و زمین می گوید،و آن جا که شرح نعمتهای بهشت و نقمتهای دوزخ را می دهد،آن جا که از قدرت باهره اش در آفرینش سخن به میان می آورد و آن جا که از صفات جلال و جمال و رحمانیّتش پرده بر می دارد،در همه این آیات جلوه های ذات پاکش نمایان است.

و به گفته بعضی از بزرگان،بیشترین مکاشفات آنها به هنگام تلاوت آیات قرآن و تدبّر در مفاهیم آن روی داده است.

آری جمال دل آرای خدا را با چشم سر نتوان دید ولی با چشم دل در لابه لای آیات قرآن می توان مشاهده کرد،چه خوب است که گاهی نظر به عالم آفرینش بیفکنیم و در اسرار عالم هستی بیندیشیم،سپس قرآن را باز کنیم و همان آیات تکوینی را در کتاب تدوین بخوانیم.

به یقین اگر صد هزار چشم داشته باشیم،صدها هزار جلوه او را مشاهده می کنیم و به گفته شاعر:

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

ص: 669

بخش دوّم

اشاره

و إنّه سیأتی علیکم من بعدی زمان لیس فیه شیء أخفی من الحقّ،و لا أظهر من الباطل،و لا أکثر من الکذب علی اللّه و رسوله؛و لیس عند أهل ذلک الزّمان سلعة أبور من الکتاب إذا تلی حقّ تلاوته.و لا أنفق منه إذا حرّف عن مواضعه؛و لا فی البلاد شیء أنکر من المعروف،و لا أعرف من المنکر!فقد نبذ الکتاب حملته،و تناساه حفظته:فالکتاب یومئذ و أهله طریدان منفیّان، و صاحبان مصطحبان فی طریق واحد لا یؤویهما مؤو.فالکتاب و أهله فی ذلک الزّمان فی النّاس و لیسا فیهم،و معهم و لیسا معهم!لأنّ الضّلالة لا توافق الهدی،و إن اجتمعا.فاجتمع القوم علی الفرقة،و افترقوا علی الجماعة،کأنّهم أئمّة الکتاب و لیس الکتاب إمامهم،فلم یبق عندهم منه إلاّ اسمه،و لا یعرفون إلاّ خطّه و زبره.و من قبل ما مثّلوا بالصّالحین کلّ مثلة،و سمّوا صدقهم علی اللّه فریة،و جعلوا فی الحسنة عقوبة السّیّئة.

ترجمه

(آگاه باشید)به زودی بعد از من زمانی فرا خواهد رسید،که چیزی پنهان تر از حق و آشکارتر از باطل و فراوان تر از دروغ بر خدا و پیامبرش نخواهد بود،و نزد مردم آن زمان کالایی کسادتر از قرآن یافت نشود،هر گاه آن را درست تلاوت و تفسیر کنند،و نه پر رونق تر از قرآن هر گاه از معنی اصلیش تحریف گردد(و طبق دلخواه تفسیر شود). در شهرها چیزی ناشناخته تر از معروف و نیکی و شناخته تر از منکرات نخواهد بود(تا آن جا که)حاملان قرآن،قرآن را به کناری می افکنند

ص: 670

و حافظانش آن را به فراموشی می سپارند آن روز قرآن و پیروانش هر دو از میان مردم رانده و تبعید شوند.آن دو همگام و همراه با یکدیگر و در یک جاده حرکت می کنند ولی کسی پناهشان نمی دهد چرا که گمراهی با هدایت موافق نیست هر چند در کنار هم باشند.

(در آن روز)مردم بر تفرقه و پراکندگی اتحاد کنند و از اجتماع و وحدت پراکنده شوند گویی آنها پیشوایان کتاب خدا هستند و قرآن پیشوای آن ها نیست.

(آن روز)چیزی از قرآن نزد آنها نمی ماند جز نامش،و از آن جز خطوط و حروفش را نمی شناسند،و پیش از این(برای برداشتن موانع از سر راه)صالحان و نیکوکاران را به انواع کیفرها مجازات کنند(تا کسی به اعمال ننگین آنها اعتراض نکند آری)صدق و راستی نیکان را افترا و دروغ بر خدا نامند و برای اعمال نیک کیفر گناه قرار دهند!

شرح و تفسیر: از قرآن جز اسمی باقی نمی ماند!

از قرآن جز اسمی باقی نمی ماند!

امام علیه السّلام به دنبال سخنان بلند و بالایی که در بخش اوّل،راجع به ظهور اسلام،اهداف مقدّس پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و آثار روح پرور قرآن مجید بیان فرمود، در این بخش از زمانی سخن به میان می آورد که در آینده نه چندان دور،اوضاع دگرگون می گردد،و زحمات و آثار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مخاطره قرار می گیرد،به تمام اهل ایمان هشدار می دهد که مراقب خطرات عظیمی که در پیش است باشند.

در آغاز وضع آن زمان را در هفت جمله کوتاه و گویا چنین بیان می فرماید:

(آگاه باشید!)«به زودی،بعد از من،زمانی فرا خواهد رسید که چیزی پنهان تر از حق،و آشکارتر از باطل،و فراوان تر از دروغ بر خداوند و

ص: 671

پیامبرش نخواهد بود! (و إنّه سیأتی علیکم من بعدی زمان لیس فیه شیء أخفی من الحقّ،و لا أظهر من الباطل،و لا أکثر من الکذب علی اللّه و رسوله) .

«و نزد مردم آن زمان کالایی کسادتر از قرآن یافت نشود،هر گاه آن را درست تلاوت(و تفسیر)کنند،و نه پر رونق تر از قرآن،هرگاه از معنی اصلیش تحریف گردد(و طبق دلخواه تفسیر شود)» (و لیس عند أهل ذلک الزّمان سلعة (1)أبور (2)من الکتاب إذا تلی حقّ تلاوته.و لا أنفق (3)منه إذا حرّف عن مواضعه) .

(و از آن مصیبت بارتر این که:)«در آن زمان در شهرها چیزی ناشناخته تر از معروف و نیکی،و آشکارتر از منکرات،نخواهد بود(تا آن جا که)حاملان قرآن، قرآن را به کناری افکنند و حافظانش،آن را به فراموشی سپارند» (و لا فی البلاد شیء أنکر من المعروف،و لا أعرف من المنکر!فقد نبذ الکتاب حملته،و تناساه (4)حفظته) .

آری ابرهای تیره و تار جاهلیّت بار دیگر در فضای اسلام آشکار می شود و چهره تابناک آفتاب نبوت و قرآن را می پوشاند،همه چیز دگرگون و واژگون می گردد و حقایق اسلام به دست فراموشی سپرده می شود،بازماندگان سران

ص: 672


1- «سلعة » به معنی متاع و کالاست
2- «ابور» از ماده «بوار » به معنی شدت کساد بودن چیزی است و «بائر» به معنی زمین خالی از درخت و گیاه است
3- «انفق» افعل تفضیل است از ماده «نفاق» معانی مختلفی دارد یکی از آنها گران شدن و مرغوب شدن اجناس است و در این جا به همین معنا به کار رفته است.
4- «تناسا» از ماده «نسیان» به معنی فراموش کردن چیزی است

شرک و کفر و بت پرستی،بر حکومت اسلامی مسلط می شوند،و مردم گرفتار تاریکی جهل و جور و ستم می شوند.

در این که:امام علیه السّلام به چه زمانی اشاره می کند؟آیا زمان خاصی منظور است؟یا سخنش مفهوم عام دارد و زمانهای مختلف را-حتی عصر ما را نیز- شامل می شود؟در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست و هر کدام راهی را پیموده اند.

ولی با توجه به جمله«سیأتی»که معمولا خبر از آینده نزدیک می دهد،و تعبیر«علیکم»و«من بعدی»که خبر از درک مخاطبینش نسبت به آن دارد، به نظر می رسد اشاره به دوران سیطره«بنی امیه»:«معاویه»،«یزید»و دیگر حکام آنها که تمام این اوصاف بر آن منطبق است باشد.

آری،آنها بودند که حق را چنان مخفی کردند که اگر کسی از آن حمایت می کرد سرش بالای نیزه بود،یا تنش بالای دار.کذّابین و وضاعین حدیث و متملّقان چاپلوس که درباره«بنی امیه»و حامیان آنها جعل حدیث می کردند و به مداحی می پرداختند بازارشان رونق گرفت،منکرات همه جا آشکار شد و معروف به دست فراموشی سپرده شد.البتّه انکار نمی کنیم که این جریان در زمانهای دیگر و حتی در عصر ما رخ داده و می دهد و همه آنها از اصول واحد شناخته شده ای پیروی می کنند،ولی منظور امام علیه السّلام در جمله های بالا عصر تاریک و ظلمانی«بنی امیه»است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به وضع قرآن و طرفدارانش در آن زمان تاریک می پردازد و در واقع علت بدبختی مردم آن زمان را که همان فاصله گرفتن از قرآن است،با بیانی زیبا و گویا شرح می دهد می فرماید:«در آن روز قرآن و پیروانش هر دو از میان مردم رانده و تبعید شوند،آن دو(قرآن و پیروانش)و همگام و همراه یکدیگر،و در یک جادّه حرکت می کنند ولی

ص: 673

کسی پناهشان نمی دهد» (فالکتاب یومئذ و أهله طریدان (1)منفیّان (2)،و صاحبان مصطحبان فی طریق واحد لا یؤویهما (3)مؤو) .

و در ادامه این سخن تاکید می فرماید که:«قرآن و اهلش در آن زمان در میان مردمند اما در میان آنها نیستند،با آنها هستند ولی با آنها نیستند!» (فالکتاب و أهله فی ذلک الزّمان فی النّاس و لیسا فیهم،و معهم و لیسا معهم) .

آری قرآن را بر فراز منابر و در خانه ها می خوانند،می بوسند و گرامی می دارند ولی در زندگی فردی و اجتماعی آنها اثری از تعلیمات و مفاهیم قرآن نیست.از قرآن به پوستی قناعت کرده و مغز را رها ساخته اند،الفاظ را گرفته و معانی را پشت سرافکنده اند.

سپس به دلیل آن پرداخته می فرماید:«این به خاطر آن است که گمراهی با هدایت موافق نیست،هر چند در کنار هم قرار گیرند» (لأنّ الضّلالة لا توافق الهدی،و إن اجتمعا) .

آری گمراهان به راه خود می روند و هدایت و هوادارانش به راه خود،هر چند در ظاهر در کنار هم باشند و در ادامه،به دلیل دیگری از دلایل مهم بدبختی آنان پرداخته می افزاید:(در آن روز)«مردم بر تفرقه و پراکندگی اتحاد کنند و از اجتماع و وحدت پراکنده شوند،گویی آنها پیشوایان کتاب خدا هستند و قرآن پیشوای آنها نیست!» (فاجتمع القوم علی الفرقة،و افترقوا علی الجماعة، کأنّهم أئمّة الکتاب و لیس الکتاب إمامهم) .

ص: 674


1- «طریدان» تثنیه «خرید» از ماده «طرد» به معنی راندن است و طرید به معنی رانده شده می باشد.
2- «منفیان» از ماده «نفی» در این جا به معنی تبعید کردن است و منفی شخصی است که تبعید شده است
3- «یووی» از ماده ایواء» به معنی پناه دادن است و مؤو» به معنا پناه دهنده است.

و به تعبیر دیگر،اتفاق کردند بر این که اتفاق نکنند این پراکندگی سبب شده است که هر کدام قرآن را به میل خود تفسیر کنند یا به تعبیر دیگر،اساس کار خود را بر تفسیر به رأی بگذارند.آیاتی که موافق میلشان است بگیرند و آنچه موافق هوس های آنها نیست چنان توجیه کنند که با آن سازگار باشد،به جای این که قرآن را پیشوای خود قرار دهند،خود پیشوای قرآن می شوند،و این جا است که نه تنها از قرآن بهره ای نمی برند بلکه آن را توجیه کننده گمراهی و ضلالت خویش قرار می دهند و از این طریق بر گمراهی خویش می افزایند.

و در آخرین سخن درباره سرنوشت قرآن در آن عصر و زمان،تعبیر جالبی می فرماید که از آن بهتر تصور نمی شود،می فرماید:«در آن روز از قرآن نزد آنها، چیزی جز نامش نمی ماند،و از آن،جز خطوط و حروفش را نمی شناسند!» (فلم یبق عندهم منه إلاّ اسمه،و لا یعرفون إلاّ خطّه و زبره (1)) .

چه بسا قرآن را با زیباترین خطوط بنویسند،و اطراف صفحات و جلدها را تذهیب کنند و شاهکارهای هنری در این زمینه بیافرینند،و قرآن ها دست به دست بگردد،و در مساجد با صدای آهسته و بلند به صورت فردی و جمعی تلاوت شود،ولی از محتوای قرآن در میان آنها خبری نباشد،درست مثل این که داروی شفا بخشی را در شیشه های زیبا قرار دهند و در ورق های زرین بپیچند،اما هیچ کس برای درمان بیماریش از آن دارو نخورد.

در این جا این سؤال پیش می آید که آیا صالحان و مؤمنان و طرفداران قرآن در آن زمان خاموشند؟گویا امام علیه السّلام در آخرین جمله های این فراز ناظر به پاسخ این سؤال است،می فرماید:«آنها پیش از این صالحان و نیکوکاران را به انواع کیفرها مجازات کنند(و همه را تار و مار نمودند تا مانعی بر سر راه

ص: 675


1- «زبر» به معنی نوشتن یا نوشته است (هم به معنی مصدری آمده و هم اسم مصدر)

خودکامگی های آنان نباشد،آری،)صدق و راستی نیکان را،افترا و دروغ بر خدا نامیدند.و برای اعمال نیک،کیفر گناه قرار دادند!» (و من قبل ما مثّلوا (1)بالصّالحین کلّ مثلة،و سمّوا صدقهم علی اللّه فریة (2)،و جعلوا فی الحسنة عقوبة السّیّئة) .

این سخن اشاره به تاریخ ننگین«بنی امیه»است که در آغاز کار صالحان و پاکان و نیکان را که مزاحم خود می دیدند به بدترین وجهی از میان برداشتند تا آن جا که به گفته بعضی از بزرگان،«معاویه»چهل هزار نفر از مهاجران و انصار و فرزندان آنها را کشت و فرزندش«یزید»با امام حسین علیه السّلام و یارانش در کربلا جنایاتی روا داشت که نیاز به بیان ندارد.

«عبد الملک»و فرماندارش«حجاج»آن قدر از مردم«عراق و حجاز» کشتند که حساب ندارد (3)و به این ترتیب هر صدای حقی را خاموش و هر زبان حقگویی را بریدند و جادّه ها را برای پیاده کردن افکار و امیال خود هموار ساختند.

نکته ها: تاریک ترین دوران تاریخ اسلام
اشاره

تاریک ترین دوران تاریخ اسلام

ص: 676


1- «مثلوا» از ماده «تمثیل» و از ریشه «مثله» گرفته شده که به معنی مجازات کردن و شکنجه دادن است.
2- «فرید» از ماده «فری» (بر وزن فرد در اصل به معنی قطع کردن است و از آن جا که قطع کردن چیزی غالیة باعث فساد و خرابی می شود به هر کار خلاف و از جمله دروغ و تهمت فریه گفته شده است
3- این سخن را مرحوم علامه حلی در کتاب «کشف الحق» از کتاب «الهاربه» نقل کرده است شرح نهج البلاغه علامه خویی، جلد 9 صفحه 70).

بی شک دوران حکومت«بنی امیه»از تاریک ترین دورانهایی است که بر امّت اسلامی گذشت،حاکمان«بنی امیه»از«معاویه»گرفته تا آخرین نفر که «مروان حمار»بود در این سه خصلت مشترک بودند:بی رحمی و قساوت فوق العاده،عشق و علاقه به حکومت به هر قیمتی که ممکن شود،و روح انتقام جویی.

به همین دلیل آنها حق و عدالت،شرف و انسانیّت،و همه چیز را در پای ادامه حکومت ننگین خود قربانی کردند و ظلم و ستمهایی روا داشتند که در تاریخ بی نظیر بود.

آنها برای فراهم کردن زمینه خودکامگی خویش،زبان حق گویان را بریدند، صحابه مخلص و مبارز پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را یا کشتند،یا تبعید کردند،یا خانه نشین نمودند و این همان چیزی است که امام علیه السّلام در جمله های اخیر بخش بالا از این خطبه به آن اشاره فرموده است.

ولی مهمترین پناهگاه امت اسلامی و بزرگترین مانع بر سر راه آنها قرآن بود قرآن که اعلان جنگ به ظالمان و ستمگران می داد و خودکامگان را مرتّبا تهدید می کرد،و مقیاس و معیاری برای شناخت حکومت اسلامی از حکومتهای غاصب و ظالم و کفر آلود بدست می داد.

آنها برای بر داشتن این مانع از سر راه خود گروهی عالم نمای مزدور را در اختیار گرفتند تا قرآن را به میل آنها تفسیر کنند،و آیات آن را شاهد حقانیّت این بیگانگان از قرآن،و بی خبران از خدا معرفی کنند و از کسی که می خواست قرآن را آن گونه که هست،تلاوت و تفسیر کند مانع می شدند و به این ترتیب از قرآن جز خط و رسم و نامی باقی نماند و همچون یک زندانی که در زندان مخوف انفرادی گرفتار شود از دسترس افکار مردم دور نگه داشته شد و این همان چیزی است که امام علیه السّلام دقیقا در خطبه بالا به آن اشاره فرموده است.

ص: 677

در روایات اسلامی آمده است«معاویه»هنگامی که به«مدینه»آمد از کنار مجلسی از بزرگان قریش،عبور کرد،هنگامی که او را دیدند همه(از ترس) برخاستند جز«ابن عباس»،«معاویه»گفت:ابن عباس!چرا مثل دیگران برنخاستی؟حتما کینه های جنگ«صفّین»مانع شد؟تو از این کار طرفی نمی بندی زیرا«عثمان»مظلوم کشته شد،(و ما به خاطر او قیام کردیم)«ابن عباس»گفت:«عمر بن خطاب»نیز مظلوم کشته شد،(چرا برای او فریاد نکشیدی)«معاویه»گفت:«عمر»به دست کافری کشته شد،«ابن عباس» گفت پس«عثمان»را چه کسانی کشتند؟«معاویه»گفت:مسلمانان،«ابن عباس»گفت:این دلیل روشنی بر ضدّ توست.

«معاویه»گفت:به هر حال ما به همه جا نوشته ایم که هیچ کس حق ندارد فضایل علی و اهل بیتش را بازگو کند،زبانت را نگه دار.

«ابن عباس»گفت:ای«معاویه!»ما را از قرائت قرآن نهی می کنی؟ «معاویه»گفت نه،«ابن عباس»گفت:از تفسیر آن نهی می کنی؟«معاویه» گفت:آری،بخوان و لکن از معنی آن و آنچه مقصود خداوند بوده است سخن مگو! سخن در میان«ابن عباس»و«معاویه»به درازا کشید،سرانجام «معاویه»گفت:قرآن را بخوانید و تفسیر کنید اما در مورد آیاتی که فضیلت شما اهل بیت را بیان می کند سکوت اختیار کنید سپس افزود:ای ابن عباس! اگر این گونه آیات را نیز می خواهی بخوانی پنهانی بخوان که هیچ کس از تو نشنود.

ص: 678

سپس«معاویه»به محل اقامت خود بازگشت و دستور داد صد هزار درهم برای«ابن عباس»ببرند(به این ترتیب تهدید را با تطمیع همراه ساخت تا به هر قیمتی ممکن است دهان حق گوی ابن عباس را ببندد (1)).

اینها همان چیزی است که امام علیه السّلام دقیقا در خطبه بالا به آن اشاره فرموده است.

درباره جنایات«بنی امیه»و شناسائی دقیق آنها از نظر قرآن و احادیث اهل سنّت و اعمالی که برای مسخ و تحریف معارف اسلامی انجام دادند به جلد سوّم همین کتاب صفحه 243 تا 253 مراجعه فرمایید.

تاریخ تکرار می شود

آنچه در این خطبه درباره عصر تاریک حکومت امویان بیان شده که از قرآن جز خط و رسمی باقی نمی ماند منحصر به آن زمان نیست و با نهایت تأسف بارها در نقاط مختلف تکرار شده،هر چند به شدت دوران حکومت«بنی امیه» نبوده است،حتی در عصر و زمان خود نیز نمونه هایی از آن را می بینیم.

در کلمات قصار حضرت،تعبیری دیده می شود که شاید فراگیرتر از تعبیر بالا است می فرماید:«یأتی علی النّاس زمان لا یبقی فیهم من القرآن إلاّ رسمه و من الإسلام إلاّ اسمه و مساجدهم یؤمئذ عامرة من البناء،خراب من الهدی،سکّانها و عمّارها شرّ أهل الأرض منهم تخرج الفتنة و إلیهم تأوی الخطیئة؛بر مردم روزگاری خواهد آمد که در بین آنان از قرآن جز خطوطش،و از اسلام جز نامش،باقی نماند.مساجدشان در آن زمان از جهت بنا و ساختمان، آباد،امّا از جهت هدایت،خراب است.

ص: 679


1- بحار الأنوار، جلد 44 صفحه 124

ساکنان و آباد کنندگان آن بدترین مردم روی زمینند،فتنه و فساد از آنان بر می خیزد و خطاها در آنها لانه می کند»(2).

بخش سوّم

اشاره

و إنّما هلک من کان قبلکم بطول آمالهم و تغیّب آجالهم،حتّی نزل بهم الموعود الّذی تردّ عنه المعذرة،و ترفع عنه التّوبة،و تحلّ معه القارعة و النّقمة.

ترجمه

آنها که پیش از شما بودند تنها به جهت آرزوهای طولانی و پنهان بودن(و فراموش کردن)سر آمد زندگیشان،گمراه و هلاک نشدند،و این(طول امل و غفلت و بی خبری از پایان زندگی)همچنان ادامه یافت تا مرگشان فرا رسید، همان مرگی که به هنگام فرا رسیدنش عذرها پذیرفته نمی شود،و درهای توبه بسته می شود و مصیبتهای سخت و مجازاتها با آن فرا می رسد.

شرح و تفسیر: عامل بدبختی انسانها

عامل بدبختی انسانها

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به همگان هشدار می دهد که تاریخ امم پیشین را مطالعه کنند،و درباره عوامل بدبختی آنها بیندیشند،و درس عبرت گیرند،می فرماید:«آنها که پیش از شما بودند تنها به جهت آرزوهای طولانی و پنهان بودن(و فراموش کردن)سر آمد زندگیشان،گمراه و هلاک شدند،و این (طول امل و غفلت و بی خبری از پایان زندگی،)همچنان ادامه

ص: 680

یافت تا مرگشان فرا رسید» (و إنّما هلک من کان قبلکم بطول آمالهم و تغیّب آجالهم،حتّی نزل بهم الموعود) . منظور از هلاکت در جمله«و إنّما هلک»به گفته جمعی از مفسران «نهج البلاغه»،هلاکت معنوی یعنی گمراهی است که نتیجه آن عذاب اخروی می باشد.

ولی بعید نیست که هم هلاکت معنوی و اخروی،و هم هلاکت مادی و دنیوی را شامل بشود یعنی آرزوهای دور و دراز و فراموش کردن پایان زندگی،و غرق شدن در شهوات،هم آخرت آنها را تباه کرد و هم قدرت و عظمت آنها را در دنیا بر باد داد و سرانجام آنها را گرفتار انواع عذابهای دنیوی مانند«طوفان قوم نوح»زمین لرزه های«قوم لوط»و صاعقه های آسمانی اقوام دیگر.

آری طول امل که یکی از آثار آن«تغیّب آجال»(به فراموشی سپردن سر آمد زندگی)است،از بزرگترین دشمن سعادت انسانهاست چرا که حجاب ضخیمی در برابر دید عقل انسان می افکند و هوا و هوس را بر وجود او حاکم می سازد،و او را غرق انواع گناهان و معاصی خطرناک می کند،این همان چیزی است که در حدیث معروف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است:«و امّا طول الأمل فینسی الآخرة؛آرزوهای دراز،آخرت را به فراموشی می سپارد» 1.

از جمله« حتّی نزل بهم الموعود ؛تا زمانی که وعده الهی یعنی مرگ آنها فرا رسد»،چنین بر می آید که این افراد در آن لحظه بیدار می شوند، آری بیدار می شوند ولی این بیداری برای آنها سودی ندارد و لذا امام علیه السّلام می فرماید:«همان مرگی که به هنگام فرا رسیدنش عذرها پذیرفته نمی شود و درهای توبه بسته می شود و مصائب سخت و مجازاتها با آن فرا

ص: 681

می رسد» (الّذی تردّ عنه المعذرة،و ترفع عنه التّوبة،و تحلّ معه القارعة (1) و النّقمة (2)) .

آری سرچشمه همه آن جنایتها و خلاف کاریها که در بخش پیشین از این خطبه،بیان شد حبّ دنیا و طول امل و به فراموشی سپردن سر پایان زندگی است،پایانی که راه بازگشت،در آن نیست و جبران خطاهای گذشته در آن ممکن نباشد.

ص: 682


1- «قارعه» از ماده «قرع » (بر وزن فرع) به معنی کوبیدن چیزی بر چیز دیگری است و «قارعهه به هر حادثه مهم و سخت و کوبنده گفته می شود
2- «نقمة » در اصل به معنی زشت شمردن چیزی است که گاه با زبان و گاه به صورت مجازات عملی انجام می شود ولذا غالبا این واژه به معنی مجازات کردن بکار می رود.

ص: 683

بخش چهارم

اشاره

أیّها النّاس،إنّه من استنصح اللّه وفّق،و من اتّخذ قوله دلیلا هدی «لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» ؛فإنّ جار اللّه آمن،و عدوّه خائف؛و إنّه لا ینبغی لمن عرف عظمة اللّه أن یتعظّم،فإنّ رفعة الّذین یعلمون ما عظمته أن یتواضعوا له،و سلامة الّذین یعلمون ما قدرته أن یستسلموا له.فلا تنفروا من الحقّ نفار الصّحیح من الأجرب،و الباری من ذی السّقم.و اعلموا أنّکم لن تعرفوا الرّشد حتّی تعرفوا الّذی ترکه،و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتّی تعرفوا الّذی نقضه،و لن تمسّکوا به حتّی تعرفوا الذی نبذه.

فالتمسوا ذلک من عند أهله،فإنّهم عیش العلم،و موت الجهل.هم الّذین یخبرکم حکمهم عن علمهم،و صمتهم عن منطقهم،و ظاهرهم عن باطنهم؛لا یخالفون الدّین و لا یختلفون فیه؛فهو بینهم شاهد صادق، و صامت ناطق.

ترجمه

ای مردم!آن کس که از خداوند نصیحت بپذیرد،موفق می شود،و آن کس که سخن او را دلیل و راهنمای خویش قرار دهد،به استوارترین راه هدایت می گردد؛زیرا کسی که به خدا پناه برد در امان است و دشمن خدا همواره خائف و ترسان،و آن کس که عظمت خدا را شناخته،سزاوار نیست خود را بزرگ شمرد؛زیرا بزرگی کسانی که از عظمت خدا آگاهند در این است که در برابر او متواضع باشند،و سلامت آنان که از قدرت(بی انتهای)او با خبرند این است که در مقابل او تسلیم باشند.حال که چنین است،از حق فرار نکنید آن گونه که

ص: 684

شخص سالم از مبتلا به بیماری جرب،فرار می کند،و تندرست از مریض گریزان است.

بدانید!شما هرگز راه حق را نخواهید یافت،مگر این که ترک کنندگان آن را بشناسید،و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر این که از کسی که آن پیمان را شکسته است آگاه شوید،و هرگز به قرآن تمسّک نخواهید جست،مگر این که به کسانی که آن را دور افکنده اند پی ببرید.

این(آگاهی ها)را از اهلش بیاموزید،چرا که آنها حیات علم و مرگ جهلند آنها هستند که حکمشان،شما را از علمشان آگاه می سازد،و سکوتشان از منطقشان،و ظاهرشان از باطنشان.

آنها نه با دین خدا مخالفت می کنند و نه در آن اختلاف دارند.قرآن در میان آنها شاهدی صادق است و خاموشی سخنگو(و تمام علوم قرآن نزد آنهاست).

شرح و تفسیر: راه نجات

راه نجات

در بخشهای قبل،امام علیه السّلام از گروهی گمراه و خودکامه سخن گفت که همه حقایق را دگرگون ساختند و آلوده بدترین جنایات شدند،سپس مرگشان فرا رسید و بی آن که راه توبه به سوی آنها باز باشد به سرای دیگر شتافتند و گرفتار مجازات الهی شدند.

امام علیه السّلام در این بخش،راه نجات را نشان می دهد تا دیگران گرفتار آن سرنوشت نکبت بار نشوند.

نخست می فرماید:«ای مردم آن کس که از خداوند نصیحت بپذیرد،(و اطاعت فرمانش کند)موفّق می شود و آن کس که سخن او را دلیل و راهنمای خویش قرار دهد،به استوارترین و مستقیم ترین راه هدایت می گردد» (أیّها

ص: 685

النّاس،إنّه من استنصح اللّه وفّق،و من اتّخذ قوله دلیلا هدی «لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» ).

آری این نخستین گام برای هدایت به سوی حق و راه مستقیم است.

و به دنبال آن به ذکر دلیل پرداخته می فرماید:«زیرا کسی که به خدا پناه آورد در امان است و دشمن خدا همواره خائف و ترسان است» (فإنّ جار اللّه آمن،و عدوّه خائف) .

در گام بعد،برای این که مردم به نصایح الهی گوش فرا دهند و باد کبر و غرور از سر بیرون کنند و تسلیم فرمانش باشند،می افزاید:«و آن کس که عظمت خدا را شناخته سزاوار نیست خود را بزرگ شمرد،زیرا بزرگی کسانی که از عظمت خدا آگاهند،در این است که در برابر او متواضع باشند،و سلامت آنان که از قدرت(بی انتهای)او با خبرند این است که در برابرش تسلیم گردند!» (و إنّه لا ینبغی لمن عرف عظمة اللّه أن یتعظّم،فإنّ رفعة الّذین یعلمون ما عظمته أن یتواضعوا له،و سلامة الّذین یعلمون ما قدرته أن یستسلموا له) .

اشاره به این که:آنها که باد غرور و تکبر در سر دارند از عظمت خدا غافلند و آنها که به قدرت خویش می نازند از قدرت خدا آگاه نیستند،آن کس که عظمت و قدرت خدا را بداند می فهمد که ما در برابر او هیچ هستیم،با این حال،کبر و غرور و قدرت نمایی مفهومی ندارد.

سپس در یک نتیجه گیری می فرماید:«حال که چنین است از حق فرار نکنید آن گونه که شخص سالم از مبتلا به بیماری جرب فرار می کند و شخص

ص: 686

تندرست از مریض گریزان است» (فلا تنفروا من الحقّ نفار الصّحیح من الأجرب،و الباری (1)من ذی السّقم) .

اشاره به این که:سلامت و سعادت شما در پیروی حق است و گرایش به باطل،نوعی بیماری و ناتندرستی،ولی مع الاسف!گروهی گمراه،چنان از حق می گریزند که گویی از فرد مبتلا به بیماری سرایت کننده فرار می کنند.یا به گفته قرآن« «کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ» ؛آنها از حق گریزانند،گویی گورخران رمیده اند که از مقابل شیری فرار کرده اند» (2).

سپس امام علیه السّلام در گام دیگری برای هدایت مخاطبان به سوی حق و دور ساختن از باطل راه روشنی را پیشنهاد می کند و می فرماید«بدانید شما هرگز راه حق را نخواهید شناخت مگر آن که ترک کنندگان آن را بشناسید،و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر این که از کسی که آن پیمان را شکسته است آگاه شوید،و هرگز به قرآن تمسّک نخواهید جست مگر این که به کسانی که آن را دور افکنده اند،پی ببرید» (و اعلموا أنّکم لن تعرفوا الرّشد حتّی تعرفوا الّذی ترکه،و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتّی تعرفوا الّذی نقضه،و لن تمسّکوا به حتّی تعرفوا الذی نبذه) .

این در واقع یکی از طرق شناخت حق و باطل است و مشمول قاعده معروف«تعرف الاشیاء بإضدادها؛هر چیزی را با ضد آن می توان شناخت»، می باشد.تا انسان بیمار نباشد،معنی سلامتی را نمی فهمد و تا تاریکی را نبیند مفهوم روشنایی را تشخیص نمی دهد.

ص: 687


1- «باری» از ماده «ره» (بر وزن قفل) در اصل دارای دو معناست نخست آفریدن و ایجاد کردن است و به همین جهت خدا را بازی می گویند و دیگر به معنای دور شدن از چیزی است و به همین جهت به معنی سلامتی و دور شدن از بیماری به کار می رود و در خطبه بالا معنی دوم اراده شده است
2- مدثر، آیه 50 و 51.

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه چنانکه در بالا آمد راهیابی به سوی حق را شناخت تارکان و مخالفان حق شمرده است و به سه گروه اشاره فرموده است:

گروهی که حق را ترک کرده اند،و گروهی که پیمان قرآن را شکسته اند،و گروهی که آن را پشت سرافکنده اند،تفاوت این سه گروه روشن است؛بعضی حق را رها می کنند بی آن که آن را تحقیر کنند بعضی علاوه بر آن به تحقیر حق می پردازند و بعضی دیگر پیمانهای الهی را می شکنند،که ظاهرا اشاره به آیه شریفه قرآن است که می فرماید:« «أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فِیهِ» ؛آیا پیمان کتاب خدا از آنها گرفته نشده بود که بر خدا دروغ نبندند و جز حق نگویند و آنان بارها آن را خوانده بودند» (1).

گر چه این آیه به ظاهر در مورد«بنی اسرائیل»است ولی درباره دیگران نیز می تواند صادق باشد.

آری با شناخت این تارکان حق،و ناقضان پیمانهای الهی،و تحقیرکنندگان کتاب خدا و شناخت اصولی که بر زندگی آنها حاکم است و مخالفت با آن، می توان راه حق را پیدا کرد.

سپس امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه برای کسب اطمینان بیشتر، جهت دست یافتن به حق و درک حقیقت مفاهیم قرآن،طریق دیگری را ارائه می دهد و آن تمسّک به ذیل عنایت اهل بیت و عترت علیهم السّلام است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آن را به عنوان یکی از دو شیء گرانمایه که در میان امّت به یادگار می گذارد،شمرده است.

امام علیه السّلام در این بخش می فرماید:«این(آگاهیها)را از اهلش،بیاموزید،زیرا آنها حیات علم و مرگ جهل اند،آنها هستند که حکمشان شما را از علمشان، آگاه می سازد،و سکوتشان از منطقشان،و ظاهرشان از

ص: 688


1- اعراف، آیه 169.

باطنشان،آنها نه با دین خدا مخالفت می کنند و نه در آن اختلاف دارند،قرآن در میان آنها شاهدی صادق است و خاموشی سخنگو(و تمام علوم قرآن نزد آنهاست)» (فالتمسوا ذلک من عند أهله،فإنّهم عیش العلم،و موت الجهل.هم الّذین یخبرکم حکمهم عن علمهم،و صمتهم عن منطقهم،و ظاهرهم عن باطنهم؛لا یخالفون الدّین و لا یختلفون فیه؛فهو بینهم شاهد صادق،و صامت ناطق) .

در این جمله های کوتاه و پر معنا،امام علیه السّلام ائمه اهل بیت علیهم السّلام را به اوصافی معرفی می کند:نخست این که:آنها مایه حیات علم و مرگ جهل اند زیرا علوم الهی و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نزد آنهاست هر جا باشند نور افشانی می کنند و پرده های ظلمانی جهل را می درند،دیگر این که:حکم آنها(خواه حکم به معنی داوری باشد و یا حکم به معنی هر گونه دستور و بیان راه حلها)حکایت از علمشان می کند،و سکوت پر معنایشان حکایت از منطق و مقصود آنها می نماید (زیرا در بسیاری از موارد،سکوت گویاتر از سخن است)و ظاهر آنها آن قدر آراسته و پاک و خالصانه و مخلصانه است که از درون پاک و خالصشان خبر می دهد.

از ویژگیهای دیگر آنها این است که هرگز عملشان بر خلاف دین نیست و در تفسیر حقیقت دین،با هم اختلافی ندارند،چرا که علوم همه آنها از منبع واحدی سرچشمه می گیرد.

به همین دلیل حقیقت و روح دین و قرآن،در میان آنهاست و همه چیز را از قرآن می فهمند و همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در حدیث ثقلین فرمود:هیچ گاه جدایی میان آنها و قرآن نمی افتد و تمسّک به این دو مسلمین را از گمراهی و ضلالت می رهاند.

ص: 689

نکته: هر چیز را از ضدش باید شناخت

هر چیز را از ضدش باید شناخت

راههای شناخت حق و باطل بسیار است مهم آن است که انسان تصمیم بر شناخت بگیرد و با شجاعت و دقت پیش برود.

یکی از این طرق همان است که مولا علی علیه السّلام در خطبه بالا به آن اشاره فرموده است و آن استفاده از مطالعه اضداد است.هنگامی که انسان سرنوشت شوم گروهی را می بیند که در میان انواع اشتباهات و خطاها و بدبختیها غوطه ورند به خوبی می فهمد،که راه صحیح از راه آنها جداست.و اگر می خواهد در راه حق گام بگذارد باید اصولی را که آنها بر آن تکیه کرده اند رها کند،ادب را از بی ادبان بیاموزد و عدالت را از ظالمان،و پاکی را از ناپاکان.

گاه تصور می شود که این خطبه،با آنچه در عبارت دیگری از امام علیه السّلام آمده است که به«حارث همدانی»فرمود:«إنّ دین اللّه لا یعرف بالرّجال بل بآیة الحقّ فاعرف الحقّ تعرف اهله؛دین خدا را به وسیله اشخاص نمی توان شناخت بلکه به نشانه های روشن حق باید شناخت بنابر این حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی» (1).

ولی این هر دو صحیح است اما هر کدام در جایی،در آن جا که حق به روشنی شناخته می شود شخصیت افراد را با معیار آن باید شناخت،آنها که با حق هماهنگ ترند درستکار،و آنها که ناهماهنگ ترند بدکارانند،در این جا اشخاص را با معیار حق می شناسیم و آن جا که افراد به خوبی شناخته شده اند و طریق حق مخفی و ناشناخته است باید حق و باطل را به وسیله آنها از هم تشخیص دهیم، مثلا هنگامی که عمّار یاسر و ابو جهل را در مقابل هم

ص: 690


1- بحار الأنوار، جلد 6 صفحه 179

می بینیم به خوبی می دانیم روش عمّار روش حق است و روش های ابو جهل ها روش های باطلی است.

گاه،هم شناختن اشخاص مشکل می شود و هم شناختن حق،در این جا به دوستان و هواداران آن افراد نگاه می کنیم اگر فرضا در شخصیت معاویه شک کردیم و دیدیم اطرافیان او جمعی منافق،دنیاپرستانی همچون عمرو عاص و مطرودان عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و بازماندگان دوران جاهلیتند به خوبی می توان او را شناخت.

کوتاه سخن این که شناخت حق و باطل طرق مختلفی دارد که در هر مورد باید از طریق مناسب آن استفاده کرد.

ص: 691

خطبۀ 148: در مورد اهل بصره و طلحه و زبیر

اشاره

خطبه 148 (1)

و من کلام له علیه السّلام

فی ذکر أهل البصرة

1

از سخنان امام علیه السّلام است که در مورد اهل بصره و طلحه و زبیر ایراد فرموده.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه درباره«طلحه و زبیر»سخن می گوید، که به ظاهر دست اتحاد به هم دادند و بر ضدّ مولا علی علیه السّلام آهنگ جنگ «جمل»کردند،امام علیه السّلام پرده از اسرار درون آن دو بر می دارد می فرماید:گر چه اینها ظاهرا متّحد شده اند ولی این موقّتی و مقطعی است و هر یک از آنها،اگر به قدرت رسد دیگری را از پای در می آورد.

در بخش دیگری از این خطبه اشاره به«فتنه بصره»و شورش«اصحاب جمل»می کند و مردم را برای خاموش کردن آتش این فتنه فرا

ص: 692


1- «سند خطبه» این خطبه را قبل از سید رضی «ابو مخنف» در کتاب «جمل» - بنا به گفته «ابن ابی الحدید» در شرح نهج البلاغه - آورده است. مرحوم شیخ مفید» نیز آن را با تفاوتهایی (باید توجه داشت این تفارنها کم نیست) در کتاب «ارشاد» آورده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 332)

می خواند و در پایان به مردم هشدار می دهد که مراقب حرکات مرموز پیمان شکنان(طلحه و زبیر و یارانشان)بوده باشند.

ص: 693

کلّ واحد منهما یرجو الأمر له،و یعطفه علیه دون صاحبه،لا یمتّان إلی اللّه بحبل،و لا یمدّان إلیه بسبب.کلّ واحد منهما حامل ضبّ لصاحبه، و عمّا قلیل یکشف قناعه به!و اللّه لئن أصابوا الّذی یریدون لینتزعنّ هذا نفس هذا،و لیأتینّ هذا علی هذا.قد قامت الفئة الباغیة،فأین المحتسبون!فقد سنّت لهم السّنن،و قدّم لهم الخبر.و لکلّ ضلّة علّة،و لکلّ ناکث شبهة.و اللّه لا أکون کمستمع اللّدم،یسمع النّاعی،و یحضر الباکی، ثمّ لا یعتبر!

ترجمه

هر یک از آن دو نفر(طلحه و زبیر)،امیدوار است که حکومت به دست او بیفتد و آن را به سوی خود می کشد،نه به سوی رفیقش،آنها نه به رشته ای(از رشته های محکم الهی)چنگ زده اند،و نه به وسیله ای به او نزدیک شده اند، بلکه هر یک،بار کینه رفیقش را بر دوش می کشد،و به زودی پرده از روی آن بر داشته خواهد شد! به خدا سوگند!اگر این دو به آنچه می خواهند برسند(و حکومت را در دست گیرند)،این یکی جان دیگری را می گیرد،و آن دیگر می خواهد این را از میان بردارد.

(هم اکنون)،گروه طغیانگر و فتنه انگیز،به پا خاسته اند،کجا هستند پاداش طلبان از خدا؟(و مجاهدان مخلص)که در برابر آنها بایستند و آتش فتنه را خاموش کنند؟در حالی که سنتها برای آنها بیان شده،و از پیش به آنها خبر داده اند.(به یقین)برای هر ضلالتی،علتی است و برای هر پیمان شکنی،دستاویز و بهانه ای(هرگز فریب این بهانه ها را نخورید).

ص: 694

به خدا سوگند!من همچون کسی نخواهم بود که صدای بر سر و سینه کوبیدن سوگواران و ندای خبر گزار مرگ را بشنود،و نزد گریه کنندگان حضور یابد،اما عبرت نگیرد(هرگز در برابر تحرکات دشمن غافلگیر نخواهم شد).

شرح و تفسیر: در ظاهر متحدند و در باطن دشمن یکدیگر!

در ظاهر متحدند و در باطن دشمن یکدیگر!

امام در بخش اوّل این خطبه،این حقیقت را برای مردم فاش می کند که «طلحه و زبیر»-آتش افروزان جنگ«جمل»-انگیزه الهی ندارند،و جز دنیا طلبی و رسیدن به حکومت و قدرت،چیزی در سر نمی پرورانند و به همین دلیل اگر آنها به پیروزی رسند،هر یک کوشش می کند،دیگری را از میان بردارد،تا به تنهایی حکومت کند،می فرماید:

«هر یک از آن دو(طلحه و زبیر)امیدوار است که حکومت به دست او بیفتد و آن را به سوی خود می کشد،نه به سوی رفیقش» (کلّ واحد منهما یرجو الأمر له،و یعطفه علیه دون صاحبه) .

سپس به ذکر دلیل آن پرداخته،می افزاید:«آنها،نه به رشته ای(از رشته های محکم الهی)چنگ زده اند و نه به وسیله ای به او نزدیک شده اند،بلکه هر یک بار کینه رفیقش را بر دوش می کشد،و به زودی پرده از روی آن برداشته خواهد شد!» (لا یمتّان (1)إلی اللّه بحبل،و لا یمدّان إلیه

ص: 695


1- «یمتان» از ماده «مت» (بر وزن «خط» در اصل به معنی کشیدن طناب و مانند آن است و از آن جا که این امر سبب نزدیک شدن دلو یا مانند آن می شود این واژه به معنی نزدیک شدن و تقرب جستن نیز آمده است و در خطبه بالا به همین معناست

بسبب.کلّ واحد منهما حامل ضبّ (1)لصاحبه،و عمّا قلیل یکشف قناعه به) .

«ضب»در اصل به معنی سوسمار است،و عرب معتقد است:این حیوان، علاوه بر حماقت،بسیار بی عاطفه است تا آن جا که فرزندان خود را می خورد،و به همین دلیل ضرب المثلی است در بی عاطفه بودن،امام علیه السّلام در جمله بالا (حامل ضبّ لصاحبه)از این ضرب المثل استفاده فرموده و می گوید:گویی هر کدام از این دو،سوسماری را برای دیگری به ارمغان می برد و این تعبیر بسیار لطیفی از کینه و عداوت پنهانی آن دو نسبت به یکدیگر است.

در ادامه این سخن مطلب را بی پرده تر بیان کرده،می افزاید:«به خدا سوگند! اگر این دو به آنچه می خواهند برسند(و حکومت را در دست گیرند)این یکی جان دیگری را می گیرد و آن دیگر می خواهد این را از میان بردارد» (و اللّه لئن أصابوا الّذی یریدون لینتزعنّ هذا نفس هذا،و لیأتینّ هذا علی هذا) .

جالب این که آنچه را امام علیه السّلام در جمله بالا درباره«طلحه و زبیر»بیان فرموده،در مورد تمام کسانی که برای رسیدن به حکومت،دست به دست هم می دهند و ائتلاف می کنند،ولی انگیزه الهی ندارند،صادق است.آنها تا زمانی با هم متّحدند و مؤتلف،که به پیروزی نرسیدند؛به مجرّد این که پیروز شوند،هر کدام سعی در نابودی دیگری و به دست گرفتن قدرت بلا منازع دارد،شواهد این معنا در طول تاریخ بشر در هر زمان و هر مکان دیده می شود،در حالی که اگر انگیزه ها الهی باشد،همکاری و ائتلاف پایدار می ماند و ای بسا هر یک تصدّی حکومت را به دیگری پیشنهاد کند.

ص: 696


1- «ضب» معانی متعددی دارد از جمله به معنی «کشیدن آب» و «کینه» و «سوسمار » آمده است.

گواه صدق این گفتار امام علیه السّلام درباره«طلحه و زبیر»اموری است که در تاریخ«جنگ جمل»حتی پیش از آغاز جنگ و رسیدن به قدرت در میان آن دو تن آشکار شد،که در نکته ها به آن اشاره خواهیم کرد إن شاء اللّه تعالی.

سپس از آن جا که این خطبه قبل از«جنگ جمل»ایراد شده است، امام علیه السّلام مردم را دعوت به قیام بر ضدّ پیمان شکنان و آتش افروزان جنگ می کند می فرماید:(هم اکنون)«گروه طغیانگر و فتنه انگیز،به پا خاسته اند،کجا هستند پاداش طلبان از خدا(و مجاهدان مخلص؟)که در برابر آنها بایستند و آتش فتنه را خاموش کنند در حالی که سنّت ها برای آنها بیان شده و از پیش به آنها خبر داده اند» (قد قامت الفئة الباغیة،فأین المحتسبون (1)!فقد سنّت لهم السّنن،و قدّم لهم الخبر) .

«فئه باغیه»اشاره به هر گروهی است که در برابر حق و پیشوای عادل،قیام کند این سخن هم درباره«اصحاب جمل»صادق است و هم درباره دار و دسته «معاویه»،چرا که همه در مقابل حق قیام کردند و لذا درباره«عمّار»که در جنگ«صفّین»به وسیله لشکر«معاویه»شهید شد،در کلمات پیامبر

ص: 697


1- «محتسب» از ماده «حسبه» به معنی کار برای خدا انجام دادن و اجر و پاداش تنها از او خواستن است. واژه «محتسب» گاه به معنی مأموری که از طرف حکومت، نظارت بر اجرای احکام دین می کرد آمده است شاید از این جهت که این کار را با انگیزه الهی انجام می داد، با هدفش رسیدگی به حساب کار مردم بود.

صلّی اللّه علیه و آله از قبل آمده است:«یا عمّار تقتلک الفئة الباغیة؛ای عمار!گروه یاغی و طاغی تو را به قتل خواهند رساند» (1).

واژه«محتسبون»،اشاره به کسانی است که خالصانه و برای خدا کار می کنند،به جهاد می روند زیرا زحمات خود را به حساب خدا می گذارند و چشم امید به ثواب و پاداش او دارند.

جمله «قد سنّت لهم السّنن» ،اشاره به این است که در سنتهای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله راه روشهای لازم برای قیام در برابر یاغیان و باغیان ارائه شده است و جمله «و قدّم لهم الخبر» (از پیش به آنها خبر داده شده است)اشاره به حدیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است که به یاران خود فرمود:«با گروه«ناکثین»(پیمان شکنان)و«قاسطین»(ظالمان)و«مارقین»(از دین برگشته ها)پیکار کنید» (2).

بنابر این با توجه به آشکار بودن گمراهی گروه فتنه انگیز،و روشن بودن سنتهای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در برابر این گونه افراد،و پیش بینی سریعی که در کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درباره آنها شده،جای ابهامی باقی نمی ماند و هر مؤمن مخلصی باید در برابر آنها بایستد.

و در ادامه این سخن می افزاید:(به یقین)«برای هر ضلالتی،علّتی است و برای هر پیمان شکنی،دست آویز و بهانه ای!» (و لکلّ ضلّة علّة،و لکلّ ناکث شبهة) .

به یقین امام علیه السّلام نمی خواهد در این سخنان،خطاهای آشکار و اعمال زشت و نادرست«طلحه و زبیر»را توجیه کند،بلکه می خواهد به

ص: 698


1- این روایت در بسیاری از منابع اهل سنت آمده است از جمله «مسند احمد حنبل» و «صحیح مسلم» و «طبقات ابن سعد» و منابع فراوان دیگر. (به احقاق الحق، جلد 8 صفحه 422 مراجعه فرمایید
2- تاریخ بغداد، جلد 13 صفحه 187 طبع دار الفکر

این حقیقت اشاره فرماید،که گمراهیها بی علّت نیست و علّت آنها غالبا اختیاری است،هوای نفس،دنیاپرستی،جاه طلبی،خودکامگی و کبر و غرور و حسد،عامل اصلی بسیاری از گمراهیهاست و این معنا درباره«طلحه و زبیر»کاملا آشکار است.

و جمله «لکلّ ناکث شبهة» ،اشاره به این است که هر پیمان شکنی معمولا دستاویز و بهانه ای برای خود درست می کند،تا عوام را بفریبد،و به دنبال خود بکشاند،همان گونه که«طلحه و زبیر»خون«عثمان»را بهانه و دستاویز خود قرار داده بودند تا به این بهانه که خلیفه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله مظلوم کشته شده،گروهی از عوام را بر ضدّ علی علیه السّلام بشورانند و به خواسته های هوس آلود،و جاه طلبانه خویش دست پیدا کنند،در حالی که خودشان از عوامل قتل«عثمان»بوده اند، همان گونه که در خطبه 137 خواندیم که امام علیه السّلام درباره«طلحه و زبیر و معاویه»فرمود:«و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه و دما هم سفکوه؛آنها حقی را مطالبه می کنند،که خود آن را ترک گفتند،و خونی را که خود ریختند».

تعبیر به«ناکث»(پیمان شکن)اشاره به«طلحه و زبیر»که آنها نخست با علی علیه السّلام بیعت کردند و پیمان وفاداری بستند و سپس آن را شکستند.

و در پایان این کلام اشاره به این نکته مهم می کند که،باید مراقب باشیم از سوی دشمن غافلگیر نشویم،می فرماید:«به خدا سوگند!من همچون کسی نخواهم بود که صدای بر سر و سینه کوبیدن(عزاداران)،و ندای خبر گزار مرگ را بشنود،و نزد گریه کنندگان حضور یابد،اما عبرت نگیرد» (و اللّه لا أکون کمستمع اللّدم (1)،یسمع النّاعی،و یحضر الباکی،ثمّ لا یعتبر) .

ص: 699


1- «لدم» در اصل به معنی کوبیدن چیزی بر چیزی است با صدایی که شدید نباشد.

اشاره به این که:یک رهبر بیدار و هوشیار،نمی تواند از تحرکاتی که در گوشه و کنار کشور می گذرد غافل بماند،صدای ناله مظلومان را نشنود و بسیج نیروهای شیطانی را نبیند.

شبیه همین معنا در خطبه ششم گذشت که امام علیه السّلام می فرمود:«من چنان نیستم که در خواب بمانم تا دشمن فرا رسد و ضربه های خود را فرود آورد،من تا زنده ام سعی دارم با هوشیاری تمام مراقب مخالفان باشم،و ابتکار عمل را از دست ندهم و با شمشیر برنده هواداران حق،با کسانی که به حق پشت کرده اند نبرد می کنم».

نکته: دوستان دیروز و دشمنان امروز

دوستان دیروز و دشمنان امروز

گفتار بالا،بیانگر این حقیقت بود که اهل باطل گرچه برای رسیدن به مقصود در آغاز دست یکدیگر را می فشارند و با هم متحد می شوند ولی هنگامی که به پیروزی رسیدند هر کدام سعی می کند،دیگری را از میان بر دارد و میوه های درخت پیروزی را به تنهایی بچیند.

نمونه روشن آن اتحاد«طلحه و زبیر»در جنگ«جمل»است که موضوع اصلی خطبه را تشکیل می دهد و جالب این که:نشانه های این رقابت ویرانگر، حتی قبل از آغاز جنگ جمل،در میان آن دو دیده می شد.«ابن ابی الحدید» از مورخان نقل می کند که:«آن دو قبل از وقوع جنگ جمل،در مسأله امام جماعت لشکر،با هم اختلاف کردند و هنگامی که کار اختلاف بالا گرفت «عایشه»برای خاموش کردن آن دو،دستور داد فرزند

ص: 700

«طلحه»به نام «محمّد»یک روز امامت جماعت را بر عهده بگیرد و فرزند«زبیر»به نام «عبد اللّه»روز دیگر،تا جنگ پایان یابد» (1).

از سوی دیگر«طلحه»از«عایشه»تقاضا کرد به مردم بگوید:بر او به عنوان امیر المؤمنین سلام بگویند،«زبیر»نیز چنین تقاضایی را داشت، «عایشه»به ناچار سفارش کرد به هر دو به عنوان امیر سلام کنند.

و نیز در مسأله فرماندهی لشکر،با یکدیگر اختلاف کردند،«طلحه»اصرار داشت او فرمانده لشکر باشد،و«زبیر»خود را شایسته فرماندهی لشکر می دانست (2).

اینها همه شاهد گویایی است که امام علیه السّلام در این خطبه پیش بینی نموده و می فرماید:هر کدام از آنها فرصتی پیدا کند،دیگری را از میان بر می دارد چرا که انگیزه الهی ندارند و انگیزه های نفسانی،همیشه به انحصار طلبی منتهی می شود.

ص: 701


1- همین معنا در «مروج الذهب مسعودی» در شرح جنگ جمل آمده است و مسعودی» می افزاید : تقسیم أمامت نماز به این صورت نیز به سادگی انجام نشد، بلکه بعد از گفتگو و درگیری طولانی بین «طلحه و زبیر» تجام گرفت. (مروج الذهب، جلد 2 صفحه 367 چاب دار المعرفة بیروت).
2- شرح نهج البلاغه » «ابن ابی الحدید » جلد 9 صفحه 110.

خطبۀ 149: پیش از فرا رسیدن اجل حضرت

اشاره

خطبه 149 (1)

و من کلام له علیه السّلام قبل موته

1

از سخنان امام علیه السّلام است که پیش از فرا رسیدن مرگش ایراد فرموده.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در شرح اسناد خطبه آمده است امام علیه السّلام این سخنان را زمانی بیان فرمود که در بستر شهادت افتاده بود،هم در نظر داشت وصیّت کند و هم می خواست به همگان پند و اندرز دهد.

در حقیقت این خطبه،از سه بخش تشکیل یافته است بخش اوّل درباره مرگ است که هیچ کس توان فرار از آن را ندارد و زمان و مکان آن،بر هیچ کس معلوم نیست.

ص: 702


1- مرحوم «کلینی» این خطبه را با کمی تفاوت در کتاب «کانی» جلد 1 صفحه 299 آورده و همچنین «مسعودی» در «مروج الذهب» به صورت مختصر تر و «ابن عساکر» در کتاب «مقتل امیر المؤمنین» و همگی بر این نظر اتفاق دارند که این خطبه بعد از ضریت «بن ملجم» و قبل از شهادت مولا واقع شده است و از آنجا که در بخش نامه های نهج البلاغه» نامه 23 قسمت مهمی از این خطبه آمده است نویسنده مصادر نهج البلاغه اسناد این خطبه را در آن جا ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3 صفحه 247) .

بخش دوّم وصیّت کوتاه و گویا بسیار پر محتوایی است،که امام علیه السّلام از خود به یادگار گذاشته،وصیّتی که دل ها را به خود جذب می کند و مسیر آینده را روشن می سازد.

در بخش سوّم درسهای عبرتی را که مردم می توانند از شهادت آن حضرت بگیرند بیان می فرماید و در ضمن،این حقیقت را گوشزد می کند که وقتی من از میان شما بیرون بروم،و دیگری بر جای من بنشیند متوجه خواهید شد که من که بودم؟و چه می خواستم؟و چه در دل داشتم؟

ص: 703

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس،کلّ امریء لاق ما یفرّ منه فی فراره.الأجل مساق النّفس.

و الهرب منه موافاته.کم أطردت الأیّام أبحثها عن مکنون هذا الأمر،فأبی اللّه إلاّ إخفاءه.هیهات!علم مخزون!

ترجمه

ای مردم!هر کس از آنچه فرار می کند،در همان حال فرار به آن می رسد! «اجل»سرآمد زندگی و پایان حیات است،و فرار از آن،رسیدن به آن است! چه روزهایی که من به بحث و کنجکاوی از اسرار و باطن این امر(پایان زندگی) پرداختم،ولی خداوند جز اخفای آن را نخواسته است.

هیهات!این علمی است پنهان،(و مربوط به ذات پاک خداوند).

شرح و تفسیر: فرار از مرگ ممکن نیست!
اشاره

فرار از مرگ ممکن نیست!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،بر این امر تأکید می کند که نه تنها فرار از مرگ ممکن نیست،بلکه انسان در حال فرار،به استقبال مرگ می رود می فرماید:«ای مردم!هر کس از آنچه فرار می کند،در همان حال فرار به آن می رسد!،«اجل»سرآمد زندگی و پایان حیات است،و فرار از آن،رسیدن به آن است!» (أیّها النّاس،کلّ امریء لاق ما یفرّ منه فی فراره.الأجل مساق (1)النّفس.و الهرب منه موافاته) .

ص: 704


1- «مساق » مصدر میمی با اسم مکان از ماده «سوق» است و به معنی مقصدی است که انسان به آن می رسد یا به تعبیر دیگر پایان راه است.

در این که،چگونه فرار از مرگ سبب ملاقات آن می شود شارحان«نهج البلاغه»تفسیرهایی دارند.

بعضی می گویند:منظور از این جمله که:«هر کس از مرگی که فرار می کند، در همان حال فرار به آن می رسد»این است:هنگامی که اجل فرا رسد و فرمان حرکت از دنیا از سوی خداوند صادر شود،حتی داروها نتیجه معکوس می دهند سرکه انگبین،صفرا می افزاید و آنچه در حال عادی شفابخش بود،سبب مرگ می شود.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که،انسان زمانی را که برای درمان در چنین حالات صرف می کند او را به پایان عمرش نزدیکتر می سازد (1).

و به تعبیر دیگر بسیار دیده شده،انسان از همان چیزهایی که می ترسد،به آن گرفتار می شود و از چیزی که فرار می کند،به آن می رسد و طبق این تفسیر، حکم بالا یک حکم کلی نیست بلکه یک حکم غالبی است.

سپس می افزاید:«چه روزهایی که من به بحث و کنجکاوی از اسرار و باطن این امر(پایان زندگی)پرداختم،ولی خداوند جز اخفای آن را نخواسته است، هیهات!این علمی است پنهان،(و مربوط به ذات پاک خداوند)» (کم أطردت (2)الأیّام أبحثها عن مکنون هذا الأمر،فأبی اللّه إلاّ إخفاءه.

هیهات!علم مخزون) .

سؤال:

ص: 705


1- شرح نهج البلاغه «این میثم بحرانی» و «منهاج البرائه خویی» (رحمه الله).
2- «اطردت» از ماده «طرد» به معنی کنار زدن است و جمله «طردت الأیام» مفهومش این است که روزها را یکی بعد از دیگری کنار زدم.

در این جا سؤالی مطرح شده است و آن این که:طبق اخبار زیادی که از امیر مؤمنان علی علیه السّلام رسیده آن حضرت هم زمان مرگ خود را به خوبی می دانست،و هم قاتل خود را می شناخت،و در شب شهادت،پیوسته به فرزندانش خبر می داد،و حتی در اثنای همان ماه«رمضان»،که در آن شهید شد با تعبیرات مختلفی اشاره به زمان شهادت خود کرد،حتی از روایت معروفی که در«کافی»نقل شده،بر می آید که مرغان خانگی حضرت،نیز خبردار بودند، با این حال چگونه امام علیه السّلام می فرماید:که جز خدا کسی از اجل انسانها با خبر نیست؟ (1).

پاسخ:

بعضی به استناد پاره ای از روایات 2،معتقدند،حالات معصومین علیهم السّلام و اولیاء اللّه مختلف است،گاه به اراده پروردگار همه چیز را می دانند،و گاه به اراده حق،مسائلی از آنها پنهان می شود،حتی ممکن است لحظه ها،متفاوت باشد، «یعقوب»پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بوی پیراهن«یوسف»را از فاصله دور(از مصر)شنید، ولی او را در چاه«کنعان»نزدیک خود،ندید! این احتمال نیز وجود دارد که آنچه را امام علیه السّلام در بالا می فرماید:یک قانون کلی درباره اجل و سرآمد زندگی همه انسانها باشد،ولی این قانون کلی مانند همه قوانین کلی،استثنائاتی دارد،چه مانعی دارد که بعضی از اولیاء اللّه به فرمان خدا و تعلیم او،لحظه مرگ خود را بدانند.

در این جا نکته سوّمی نیز وجود دارد و آن این که:علوم معصومین علیهم السّلام نسبت به مسائل آینده بر اساس«لوح محو و اثبات»است که قابل تغییر است و به اصطلاح علم به مقتضیات است،نه علم به علت تامه که

ص: 706


1- «اصول کافی، جلد اول باب أن الأمة یعلمون متی یموتون» حدیث 4.

قابل تغییر نباشد؛ زیرا آن قسمت که نامش«لوح محفوظ»است مخصوص خداوند متعال است مثلا در داستان حضرت مسیح علیه السّلام آمده است که او خبر از فوت عروسی در شب عروسی داد،ولی این امر واقع نشد چرا که آنها صدقه ای داده بودند و صدقه مانع از تحقق این مصیبت شده بود.

شرح این مطلب را به خواست خدا در جای خود خواهیم گفت.

ص: 707

بخش دوّم

اشاره

أمّا وصیّتی:فاللّه لا تشرکوا به شیئا،و محمّدا صلّی اللّه علیه و آله،فلا تضیّعوا سنّته.أقیموا هذین العمودین،و أوقدوا هذین المصباحین، و خلاکم ذمّ ما لم تشردوا.حمّل کلّ امریء منکم مجهوده،و خفّف عن الجهلة.

ربّ رحیم،و دین قویم،و إمام علیم.أنا بالأمس صاحبکم،و أنا الیوم عبرة لکم،و غدا مفارقکم!غفر اللّه لی و لکم!

ترجمه

اما وصیّت من این است که:چیزی را همتای خدا قرار ندهید،و سنّت و شریعت محمّد صلّی اللّه علیه و آله را ضایع نکنید،این دو ستون را محکم بر پا دارید،و این دو چراغ پر فروغ را فروزان نگهدارید!و نکوهشی بر شما نخواهد بود،مادام که(از این دو امر)منحرف نشوید.هر کس به اندازه توانایی اش،وظیفه دارد،و به جاهلان تخفیف داده شده است.

پروردگاری مهربان،و دینی استوار،و امام و پیشوایی آگاه دارید.من دیروز همراه(و رهبر)شما بودم،و امروز مایه عبرت شما هستم،و فردا از شما جدا می شوم!خداوند من و شما را بیامرزد.

شرح و تفسیر: وصیّت نامه کوتاه و پر محتوا

وصیّت نامه کوتاه و پر محتوا

در بخش دوّم از این سخن،امام علیه السّلام وصیّت تاریخی خود را بیان می کند و در آن لحظه های حساس و سختی که بر امام علیه السّلام در بستر شهادت می گذشت عصاره روح و فکر خود را در قالب این وصیّت نامه ریخته و برای پیروان مکتبش به تاریخ می سپارد،می فرماید:«اما وصیّت من این

ص: 708

است که:چیزی راهنمای خدا قرار ندهید،و سنّت و شریعت محمّد صلّی اللّه علیه و آله را ضایع مکنید!،این دو ستون محکم را بر پا دارید،و این دو چراغ پر فروغ را فروزان نگهدارید،و(در این حال) نکوهشی بر شما نخواهد بود مادام که(از این دو امر)منحرف نشوید» (أمّا وصیّتی:فاللّه لا تشرکوا به شیئا،و محمّدا صلّی اللّه علیه و آله،فلا تضیّعوا سنّته.أقیموا هذین العمودین،و أوقدوا هذین المصباحین،و خلاکم ذمّ (1)ما لم تشردوا (2)).

«شرک»در این جا به معنی وسیع کلمه،اراده شده،که هم شامل شرک در ذات و صفات می شود و هم شرک در افعال،و به تعبیر دیگر هر گونه گرایش به غیر خدا چه در اعتقاد باشد،چه در عمل،در این تعبیر وارد است،همان گونه که «سنّت»پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به معنی وسیع آن اراده شده که شامل تمام برنامه های عبادی و اخلاقی و سیاسی و اجتماعی می شود،در واقع تمام اسباب سعادت انسان در این دو جمله خلاصه شده است.اگر به غیر خدا عشق نورزد،و جز رضای او نطلبد و هوای نفس و شیطان را بر

ص: 709


1- «خلاکم ذم» ضرب المثلی است در میان عرب، و مفهومش این است که نکوهشی پر شما نیست چرا که وظیفه خود را انجام داده اید. بعضی می گویند نخستین کسی که این جمله را به کاربرد قصیر بن سعد» غلام «جزیمه» (یکی از شاهان عرب) بود که به دست مردی به نام ژیاه» کشته شد. «قصیر» به خواهرزاده پادشاه گفت انتقام خون «جریمه» را بگیر، او در پاسخ گفت من چگونه دسترسی به قاتل پیدا کنم او از عقاب آسمان هم گریزپاتر است. «قصیر» گفت : «اطلب و خلاف ذم: تو در مقام خونخواهی باش دیگر نکوهشی بر تو نخواهد بود» (هر چند دسترسی پیدا نکنی). (شرح نهج البلاغه بیهقی از علمای قرن ششم، صفحه 239 ذیل خطبه مورد بحث
2- «لم تشردوا» از ماده «شرد» (بر وزن سرد به معنی پراکنده شدن و آواره گشتن است و در جمله بالا منظور این است که مادامی که از حق دور نشوید

وجود خود حاکم نسازد،و تعلیمات پیغمبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله را در تمام زمینه ها اجرا کند،به یقین خوشبخت و سعادتمند است.

به همین دلیل امام علیه السّلام این دو را تشبیه به دو ستون خیمه کرده است که تا بر پا هستند،خیمه پناهگاهی است در برابر سوز گرما و سرما و حافظی است در مقابل بسیاری از خطرات،و نیز تشبیه به دو چراغ فروزان کرده،که در دو طرف انسان باشد،و تمام محیط و مسیر را روشن سازد،بدیهی است با وجود این دو چراغ روشن،گمراهی نخواهد بود.

و لذا در ادامه آن فرموده است:اگر به این دو دستور عمل کنید،هیچ مذمت و نکوهشی نخواهید داشت،و کمبودی در دین و ایمان و زندگی شما نخواهد بود،ولی آن را مشروط به این می کند که در ادامه راه نیز منحرف نشوید و در همان مسیر توحید و عمل به سنّت باقی بمانید.

در واقع تمام اصول و فروع اسلام در این دو جمله جمع است:«توحید» شامل تمام اصول اعتقادی می شود و«حفظ سنّت»پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شامل تمام دستورات عملی و اخلاقی،و اگر می فرماید:با اقامه این دو اصل ملامتی بر شما نیست به همین دلیل است.

و از آن جا که ممکن است اقامه توحید و سنّت پیامبر در تمام ابعادش برای همگان میسّر نباشد چرا که توان فکری و جسمی همگان یکسان نیست به دنبال این سخن چنین می افزاید:«هر کس به اندازه تواناییش وظیفه دارد،و به جاهلان تخفیف داده شده است» (حمّل کلّ امریء منکم مجهوده،و خفّف عن الجهلة) .

این همان چیزی است که در آیات و روایات کرارا به آن اشاره شده است؛قرآن مجید در یکجا می فرماید:« «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها» ؛خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمی کند» (1)و در جای دیگر

ص: 710


1- بقره، آیه 286

می فرماید:

«لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها» ؛خداوند هیچ کس جز به مقدار توانایی که به او داده،تکلیف نمی کند» (1).

و در حدیثی از امام صادق علیه السّلام نقل شده است:«یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان یغفر للعالم ذنب واحد؛خداوند هفتاد گناه جاهل را می بخشد پیش از آن که یک گناه از عالم را ببخشد» (2)و در حدیث دیگری از امام باقر علیه السّلام آمده:

«إنّما یداقّ العباد فی الحساب یوم القیامة علی قدر ما آتاهم من العقول فی الدّنیا؛خداوند به هنگام حساب اعمال،هر کس را به اندازه عقلی که به او در دنیا داده است حساب رسی می کند» (3)و در واقع مقتضای عدالت همین است که تواناییهای فکری و جسمانی افراد در سپردن مسئولیتها و حساب رسی در برابر تخلّفات منظور گردد.

به همین دلیل،به دنبال آن می فرماید:«پروردگاری مهربان،و دینی استوار، و امام و پیشوایی آگاه دارید» (ربّ رحیم،و دین قویم،و إمام علیم) .

در واقع در سایه این سه،همه اسباب سعادت فراهم است.خداوند رحیم، همه راههای سعادت را به روی انسان گشوده و دینی که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله آورده است از استحکام و استواری بی نظیری برخوردار است.و امامی که برای سرپرستی انسانها و اجرای احکام دین منصوب کرده،از هر نظر آگاه است!

واژه امام در این جا می تواند اشاره به شخص پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله،یا شخص علی علیه السّلام و یا همه پیشوایان اسلام،از پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه

ص: 711


1- طلاق، آیه 7.
2- اصول کافی، جلد 1 صفحه 47 حدیث 1.
3- اصول کافی، جلد 1 صفحه 11.

و آله گرفته،تا وصیّ خاتم، حضرت مهدی-سلام اللّه علیهم اجمعین-بوده باشد.

بدیهی است چنین خداوند و آیین و امامی،هیچ کس را جز به مقدار توانش تکلیف نمی کند.

سرانجام در پایان این فراز،امام علیه السّلام به نکته مهمی اشاره می کند و سخنان خود را در بخش اوّل و دوّم این فراز با این نکته تکمیل می نماید،می فرماید:

«من دیروز همراه(و رهبر)شما بودم،و امروز مایه عبرت شما هستم،و فردا از شما جدا می شوم،خداوند من و شما را بیامرزد» (أنا بالأمس صاحبکم،و أنا الیوم عبرة لکم،و غدا مفارقکم!غفر اللّه لی و لکم) .

اشاره به این که:اگر سه روز زندگی مرا در کنار هم قرار دهید،مطالب بسیاری به شما می آموزد.دیروز همچون شما،بلکه رهبر و فرمانده شما بودم، «عمرو بن عبدود»ها را بر خاک سیاه می غلطاندم،در«خیبر»را با پنجه آهنین می گشودم،از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در میدان جنگ در برابر انبوه دشمن به تنهایی دفاع می کردم،در میدان های جنگ«جمل و صفّین و نهروان» هنگامی که شمشیر به دست می گرفتم لشکر دشمن از برابر من فرار می کردند، ولی امروز با این فرق شکافته که در میان بستر افتاده ام،درس عبرتی برای شما هستم،و فردا می روم،تنها جای خالی مرا خواهید دید.آیا این سه روز بیانگر وضع دنیا و بی اعتباری آن برای همه شما نیست؟ به راستی سخنی به این کوتاهی و پر معنایی کمتر شنیده شده است.

در این که منظور از جمله«غدا مفارقکم»پیش بینی شهادتش در همان بستر است یا خبر از آینده های دور می دهد که در تعبیرات عادی از آن به «فردا»تعبیر می شود،در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست ولی آنچه از قرائن مختلف و گفتگوهای دیگر امام علیه السّلام در آن حادثه دلخراش و قبل

ص: 712

از آن، استفاده می شود این است که منظور خبر قطعی از همان آینده نزدیک است و جمله«إن تثبت الوطأة...»(اگر من از این ضربت نجات یابم...)منافاتی با آن ندارد زیرا این گونه تعبیرات برای بیان مقاصد خاصی معمول است همان گونه که در قرآن مجید آمده« «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ» (1)؛آیا هر گاه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خود برمی گردید؟»(در حالی که خداوند عالم بوده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به قتل نمی رسد).هدف امام علیه السّلام نیز در این جا بیان این مطلب بوده است که من اگر می ماندم ای بسا ضارب خود را عفو می کردم.

ص: 713


1- آل عمران، آیه 144.

بخش سوّم

اشاره

إن تثبت الوطأة فی هذه المزلّة فذاک،و إن تدحض القدم فإنّا کنّا فی أفیاء أغصان،و مهابّ ریاح،و تحت ظلّ غمام،اضمحلّ فی الجوّ متلفّقها،و عفا فی الأرض مخطّها.و إنّما کنت جارا جاورکم بدنی أیّاما،و ستعقبون منّی جثّة خلاء:ساکنة بعد حراک،و صامتة بعد نطق.لیعظکم هدوّی،و خفوت إطراقی،و سکون أطرافی،فإنّه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ و القول المسموع.و داعی لکم وداع امریء مرصد للتّلاقی!غدا ترون أیّامی، و یکشف لکم عن سرائری،و تعرفوننی بعد خلوّ مکانی و قیام غیری مقامی.

ترجمه

اگر گام(من)در این لغزشگاه،ثابت بماند(و از این ضربت خطرناک رهایئی یابم)این همان مطلوب ماست،و اگر گام بلغزد(و از این جهان رخت بربندم جای تعجّب نیست زیرا)ما در سایه شاخه ها،و مسیر وزش بادها و زیر سایه ابرهای متراکمی بودیم که در آسمان پراکنده شدند و آثارشان روی زمین محو شد(ما نیز خواهیم رفت).

من همسایه ای بودم که چند روزی در کنار شما زیستم و به زودی از من تنها جسدی بی روح و بی حرکت،بعد از آن همه حرکتها،و خاموش،بعد از آن همه گفتارها،باقی خواهید یافت.از حرکت ایستادن من،و از کار افتادن چشمهایم،و بی حرکتی اعضای پیکرم باید شما را پند و اندرز دهد،چرا که پند و اندرز آن برای عبرت گیرندگان از هر منطق رسا و گفتار شنیدنی مؤثّرتر است.وداع من با شما،وداع کسی است که آماده ملاقات(پروردگار)است و فردا ارزش زندگی با من را خواهید دانست و باطن من برای شما آشکار

ص: 714

خواهد شد و آن زمان که جای خالی مرا ببینید و دیگری بر جای من نشیند،مرا خواهید شناخت!

شرح و تفسیر: آن زمان که رفتم مرا خواهید شناخت!

آن زمان که رفتم مرا خواهید شناخت!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،سرنوشت آینده خود را در آن بستر شهادت، شرح می دهد و وضع مسلمین را بعد از خود نیز تبیین می کند نخست می فرماید:«اگر گام من در این لغزشگاه ثابت بماند(و از این ضربت خطرناک رهایی یابم)این همان مطلوب ماست(تصمیم درباره ضاربم یا عفو او بر عهده خود من خواهد بود)و اگر گام بلغزد(و از این جهان رخت بره بندم جای تعجب نیست زیرا)ما در سایه شاخه ها و مسیر وزش بادها و زیر سایه ابرهای متراکمی بودیم که در آسمان پراکنده شدند و آثارشان روی زمین محو شد». (إن تثبت الوطأة (1)فی هذه المزلّة (2)فذاک،و إن تدحض (3)القدم فإنّا کنّا فی أفیاء (4)أغصان،و مهابّ (5)ریاح،

ص: 715


1- «وطاه» به معنی جای پا و محل قدم است و گاه به صورت کتابی به معنی فشار شدید بکار می رود.
2- «مزله» از ماده «زلل » (بر وزن ضررا به معنی لغزش گرفته شده، و «مزله» یعنی لغزشگاه.
3- «تدحض» از «دخض» (بر وزن محض) نیز به معنی لغزش است.
4- «أفیاء» جمع «فی» (بر وزن شیها به معنی سایه است
5- مهاب» از ماده «هبوب» به معنی وزش باد گرفته شده و مهاب» جمع «مهب» به معنی محل وزش بادهاست

و تحت ظلّ غمام،اضمحلّ فی الجوّ متلفّقها (1)،و عفا (2)فی الأرض مخطّها (3)) .

این تشبیهات زیبا،و تعبیرهای گویا،اشاره به این حقیقت است که:

زادن و کشتن و پنهان کردن چرخ را رسم و ره دیرین است

یا به گفته شاعر نکته سنج دیگر:

این سیل متفق بکند روزی این درخت وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ!

تاریخ بشر و تجربیات روزمره همه ما،نیز این حقیقت را بر ملا ساخته است که زندگی ها همچون سایه های درختان و قدرتها،همچون سایه های ابرهاست به سرعت می گذرند و آثارشان برای همیشه برچیده می شود ولی عجب است که انسان با دیدن این همه نمونه ها،پند نمی گیرد،و گویی خود را از شمول این قانون برکنار می بیند.

این بزرگ معلّم آسمانی،به دنبال این سخن،با توجه به این که می داند به زودی از این جهان رخت برمی بندد درس های عبرتی از مرگ و شهادت خود برای دیگران بیان می کند و از آن برنامه ای می سازد که سبب بیداری همه انسانها باشد می فرماید:«من همسایه ای بودم که چند روزی بدنم در کنار شما زیست،و به زودی از من تنها جسدی بی روح،و بی حرکت بعد

ص: 716


1- «متلفق» به معنی قطعات به هم پیوسته است از ماده «الفق» (بر وزن لفظ) به معنی به هم پیوستن قطعات چیزی است (قطعات پارچه، قطعات ابرها و مانند آن)
2- «عفا» از ماده «عفو» به معنی رها ساختن و ترک نمودن، گرفته شده و از آن جا که رها ساختن چیزی سبب فرسودگی و پوسیدگی و اندراس می شود در خطبه بالا و مانند آن به همین معنا (اندراس) آمده است
3- «مخط» از ماده «خط» به معنی محل خطوط است.

از آن همه حرکت ها،و خاموش بعد از آن همه گفتارها،باقی خواهید یافت» (و إنّما کنت جارا جاورکم بدنی أیّاما،و ستعقبون منّی جثّة خلاء (1)ساکنة بعد حراک (2)،و صامتة بعد نطق) .

بلافاصله از آن نتیجه گیری کرده می افزاید:«از حرکت ایستادن من و از کار افتادن چشمهایم،و بی حرکتی اعضای پیکرم باید شما را پند و اندرز دهد، چرا که پند و اندرز آن برای عبرت گیرندگان،از هر منطق رسا و گفتار شنیدنی، مؤثرتر است».( لیعظکم هدوّی (3)،و خفوت (4)إطراقی (5)،و سکون أطرافی (6)،فإنّه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ و القول المسموع) .

راستی هم،چنین است چرا که گویندگان هر چند فصیح و بلیغ و نکته سنج باشند،و شنوندگان هر قدر آماده شنیدن،ولی شنیدن کی بود مانند دیدن، هنگامی که انسان می بیند در یک لحظه مرد شجاع و نیرومندی که آوازه او همه جا را پر کرده بود،به جسم بی جانی تبدیل می شود که حتی پلکهای چشم او از گردش باز می ایستد،و لبهایش کمترین حرکتی ندارد،بزرگترین درس عبرت را فرا می گیرد و پایان زندگی و افول قوتها و قدرتها را با چشم خود مشاهده می کند،تکان می خورد و در فکر عمیقی فرو می رود،کدام واعظ توان یک چنین تأثیر گذاری را دارد؟

ص: 717


1- «خلاء» به معنی خالی بودن است
2- «حری» و حرکت به یک معناست.
3- «هدو» پر وزن «غلو» به معنی سکون و آرامش و یا عدم قدرت بر حرکت است.
4- «خفوت » به معنی سکون و باز ایستادن از حرکت است
5- «اطراق» به معنی پایین انداختن چشم، به جهت ضعف پلکهاست.
6- «اطراف» جمع طرف (بر وزن شرف) به معنی اعضای بدن است.

سرانجام در پایان این خطبه با مردم وداع می گوید و خداحافظی می کند اما وداعی سوزناک و پر معنا می فرماید:«وداع من با شما،وداع کسی است که آماده ملاقات(پروردگار)است و فردا ارزش ایّام زندگی با من را خواهید دانست،و باطن من،برای شما آشکار خواهد شد.و آن زمان که جای خالی مرا ببینید،و دیگری بر جای من نشیند،مرا خواهید شناخت!» (وداعی لکم وداع امریء مرصد (1)للتّلاقی!غدا ترون أیّامی،و یکشف لکم عن سرائری، و تعرفوننی بعد خلوّ مکانی و قیام غیری مقامی) .

آری هنگامی که آن مظهر عدالت،از میان مردم رخت بر بست و آن رهبر دلسوز و مهربان جای خود را به دیگران سپرد،هنگامی که آن مخزن علوم الهی که به هنگام خواندن این خطبه ها،علم و دانش از زبانش فرو می ریخت،از میان مردم رفت و ظالمان و جباران بنی امیه که جز هوسهای شیطانی و غرایز حیوانی چیزی را به رسمیّت نمی شناختند بر جای او نشستند و سیل خون بی گناهان را جاری ساختند،مسلمانان فهمیدند،چه کسی را از دست داده اند،و چه خسارت عظیمی دامان آنها را گرفته است.

بنابر این تعبیر به«غدا»(فردا)همان گونه که ظاهر عبارت است نه اشاره به عالم برزخ است،نه قیامت،(آن گونه که بعضی از شارحان پنداشته اند)بلکه اشاره به همان ایّام شوم و تلخ و تاریکی است که بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السّلام بر مسلمانان گذشت.

جمله «مرصد للتّلاقی» (کسی که آماده و منتظر ملاقات است)خواه به معنی ملاقات با فرشته مرگ باشد،یا پروردگار،نشان می دهد که روح مقدّس علی علیه السّلام پیوندی با این جهان مادی و زودگذر نداشت،بلکه پیوندش،با عالم بالا، با فرشتگان خدا و با ذات پاک پروردگار بود،و ضربت«ابن

ص: 718


1- «مرصد» از ماده «رصاد» به معنی آماده و منتظر شدن گرفته شده است

ملجم»را مقدمه ای برای این فوز عظیم و لقای پروردگار«کعبه»می دانست و جمله«فزت و ربّ الکعبة»شاهد گویای آن است.

و اگر چند روزی بر طبق حکمت پروردگار روح پاکش در این قفس تن، زندانی بود،و در کنار مردم دنیا می زیست،هنگامی که این قفس شکسته شد، پر و بال گشود و به هوای کوی دوست پرواز نمود.

خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم!

ص: 719

خطبۀ 150: حوادث آینده و اوصاف گروهی از گمراهان

اشاره

خطبه 150 (1)

و من خطبة له علیه السّلام یومی فیها إلی الملاحم و یصف فئة من أهل الضلال

1

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن به حوادث آینده،اشاره می کند و اوصاف گروهی از گمراهان را بیان می دارد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل می شود.در بخش اوّل از گروهی سخن می گوید،که راه راست را رها کرده و به انحراف کشیده شده اند،سپس درباره رهبری از اهل بیت علیهم السّلام سخن می گوید که با چراغی روشن در فتنه ها وارد می شود و هدایت مردم را بر عهده می گیرد،رهبری که گره ها را می گشاید و ملت ها را آزاد می سازد،کسی که مدت ها از دیده مردم پنهان خواهد گشت وکسی به او دست نمی یابد.

ص: 720


1- «سند خطبه» تنها سندی که در کتاب مصادر نهج البلاغه برای این خطبه آمده است کتاب المسترشد طبری است که بخش هایی از آخر این خطبه را با تفاوت هایی نقل کرده و از روایت طبری چنین بر می آید که این خطبه طولانی تر از آنچه مرحوم سید رضی نقل کرده، بوده است و مرحوم سید طبق برنامه ای که دارد تنها به ذکر بخش هایی بسنده کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 337)

در بخش دوّم این خطبه،سخن از افراد ضعیف الایمانی به میان می آورد که به خاطر پیروی از هوای نفس در گمراهی و فتنه ها غوطه ورند و گروه دیگری که دارای ایمانی راسخ بوده اند و با کفر و شرک و آلودگی پیکار کرده و به قرب الهی رسیده اند.

در بخش سوّم به افرادی اشاره می کند،که بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به قهقرا برگشتند و رشته های ایمان را گسستند،از دوستان خدا بریدند و به دشمنان پیوستند،بنای ولایت را از اساس برداشتند و به جایی که کانون خطا بود، منتقل ساختند.

ص: 721

بخش اوّل

اشاره

و أخذوا یمینا و شمالا ظعنا فی مسالک الغیّ،و ترکا لمذاهب الرّشد.فلا تستعجلوا ما هو کائن مرصد،و لا تستبطئوا ما یجیء به الغد.فکم من مستعجل بما إن أدرکه ودّ أنّه لم یدرکه.و ما أقرب الیوم من تباشیر غد!یا قوم،هذا إبّان ورود کلّ موعود،و دنوّ من طلعة ما لا تعرفون.ألا و إنّ من أدرکها منّا یسری فیها بسراج منیر،و یحذو فیها علی مثال الصّالحین، لیحلّ فیها ربقا،و یعتق فیها رقّا،و یصدع شعبا،و یشعب صدعا،فی سترة عن النّاس لا یبصر القائف أثره و لو تابع نظره.ثمّ لیشحذنّ فیها قوم شحذ القین النّصل.تجلی بالتّنزیل أبصارهم،و یرمی بالتّفسیر فی مسامعهم، و یغبقون کأس الحکمة بعد الصّبوح!

ترجمه

آنها(مردم آن زمان)به چپ و راست متمایل شده،در مسیر ضلالت و گمراهی گام نهاده و راههای مستقیم را رها کرده اند،درباره آنچه باید رخ دهد و مورد انتظار است،عجله مکنید و آنچه را فردا با خود می آورد،دور مشمرید.چه بسیارند کسانی که برای چیزی عجله می کنند که اگر آن را به دست آورند، (پشیمان می شوند و)دوست دارند که به آن نمی رسیدند و چه نزدیک است امروز به آغاز فردا.

ای جماعت!اکنون هنگام فرا رسیدن تمام آنچه(به شما)وعده داده شده است،می باشد،و نیز هنگام نزدیک شدن طلوع چیزی است که از آن آگاهی ندارید.بدانید!آن کس از ما(اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)که آن فتنه ها را دریابد،با چراغ روشنی بخش،در آن گام می نهد و به سیره و روش صالحان(پیامبر و ائمه اهل بیت)رفتار می کند.او می آید تا در آن میان

ص: 722

گره ها را بگشاید،بردگان را آزاد سازد،گمراهان و ستمگران متحد را پراکنده کند،و حق جویان متفرّق را گرد هم آورد،او مدتی در پنهانی از مردم به سر می برد آن گونه که پی جویان اثر قدمش را نبینند،هر چند برای یافتن او بسیار جستجو کنند.سپس گروهی (برای یاری او)آماده می شوند همچون آماده شدن شمشیر به دست آهنگر تیزگر.چشم آنان با قرآن روشنی می گیرد و تفسیر آیاتش به گوش آنها افکنده می شود و هر صبح و شام از جام حکمت سیراب می شوند!

شرح و تفسیر: نابسامانی ها در پرتو وجودش سامان می یابد

نابسامانی ها در پرتو وجودش سامان می یابد

همان گونه که در بالا آمد این خطبه در مجموع پیش گویی از حوادث آینده، می کند و قرائن و تعبیرات موجود در خطبه،به خوبی نشان می دهد که سخنان امام علیه السّلام در این خطبه اشاره به حوادث پیش از قیام مهدی علیه السّلام و سپس قیام مبارک اوست.

نخست می فرماید:«مردم به چپ و راست متمایل شده در مسیر ضلالت و گمراهی گام نهاده،و راه های مستقیم را رها کرده اند» (و أخذوا یمینا و شمالا ظعنا فی مسالک الغیّ،و ترکا لمذاهب الرّشد) .

سپس می افزاید:«درباره آنچه باید رخ دهد و مورد انتظار است عجله مکنید و آنچه را فردا با خود می آورد،دور مشمرید» (فلا تستعجلوا ما هو کائن مرصد (1)،و لا تستبطئوا ما یجیء به الغد) .

آن گاه به ذکر دلیل برای ترک شتاب پرداخته می افزاید:«چه بسیارند کسانی که برای چیزی عجله می کنند که اگر آن را به دست آورند(پشیمان

ص: 723


1- «مرصده از ماده «رصد» (بر وزن صمد) در اصل به معنی مراقبت از چیزی است و «مرصد» به چیزی گفته می شود که مورد مراقبت و انتظار قرار گرفته است

می شوند و) دوست دارند که به آن نمی رسیدند.و چه نزدیک است امروز به آغاز فردا».

(فکم من مستعجل بما إن أدرکه ودّ أنّه لم یدرکه.و ما أقرب الیوم من تباشیر (1)غد) .

اشاره به این که،برای پیروزیهایی که بعد از فتنه ها وعده داده شده(به خصوص ظهور مهدی که در عصر خود پیامبر وعده های صریح درباره اقامه عدل و داد در سراسر جهان به وسیله او داده شده است)عجله مکنید چرا که هر چیز، زمانی دارد و شرایطی،و تا شرایط آن حاصل نشود،همچون میوه خامی است که آن را از درخت بچینند که موجب پشیمانی و ندامت خواهد شد.

آن گاه،مردم را مخاطب قرار داده می فرماید:«ای جماعت!اکنون،هنگام فرا رسیدن تمام آنچه(به شما)وعده داده شده است،می باشد(از ظهور فتنه ها و آشوبها و سلطه ظالمان و تحت فشار قرار گرفتن مظلومان)و نیز هنگام نزدیک شدن طلوع چیزی است که از آن آگاهی ندارید(از حکومت عدل و داد و برچیده شدن ظلم و فساد)» (یا قوم،هذا إبّان (2)ورود کلّ موعود،و دنوّ من طلعة ما لا تعرفون) .

سپس با بیان روشن تری از این ظهور بزرگ،سخن می گوید و می فرماید:

«آگاه باشید!آن کس از ما(اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)که آن فتنه ها را دریابد با چراغ روشنی بخش،در آن گام می نهد و به سیره و روش صالحان(پیامبر و ائمه

ص: 724


1- «تباشیر» به معنی بشارت و آغاز هر چیزی است که در واقع بشارت ورود آن را می دهد) و «ثباشیر صبح» به معنی اوایل آن است. بعضی تباشیر را جمع نبشیر می دانند ولی از تعبرات عده ای استفاده می شود که مقرد است با جمعی است که مفرد ندارد.
2- «ابان » به معنی آغاز و ابتدا و وقت هر چیزی است

اهل بیت)رفتار می کند» (ألا و إنّ من أدرکها منّا یسری فیها بسراج منیر، و یحذو (1)فیها علی مثال الصّالحین) .

و در ادامه این سخن برنامه های آن مصلح بزرگ را در چند جمله کوتاه و پر معنی بیان می کند،می گوید:«او می آید تا در آن میان گره ها را بگشاید، بردگان(ملّتها و افراد اسیر)را آزاد سازد،گمراهان و ستمگران متحد را پراکنده کند و حق جویان متفرق را گرد هم آورد،او(مدّتی)در پنهانی از مردم به سر می برد آن گونه که پی جویان اثر قدمش را نبینند،هر چند برای یافتن او بسیار جستجو کنند» (لیحلّ فیها ربقا (2)،و یعتق فیها رقّا،و یصدع (3)شعبا (4)، و یشعب صدعا،فی سترة عن النّاس لا یبصر القائف (5)أثره و لو تابع نظره) .

این تعبیرات کاملا بر مسأله ظهور مهدی علیه السّلام تطبیق می کند زیرا او زنجیرهای اسارت را پاره می کند و مظلومان در بند را آزاد می سازد،شوکت ظالمان را در هم می شکند و جمع آنها را پراکنده می سازد،سال ها در خفا

ص: 725


1- «یحذو» از ماده «حذوه (بر وزن حذف) به معنی پیروی و همانند ساختن گرفته شده است.
2- «ربق» به معنی طلایی است که در آن گره های متعددی باشد و هر گرهی را «ربقه»می گویند و در جمله بالا به معنی گره های مشکلات است
3- «یصدع » از ماده «صدع» در لغت به معنی شکافتن به طور مطلق و یا شکافتن اجسام محکم است و از آن جا که با شکافتن چیزی درونش آشکار می شود این کلمه به معنی «اظهار و افشا و آشکار کردن» نیز آمده است.
4- «شعب» به معنی گروه عظیمی از مردم است و در ادبیات امروز به معنی ملت به کار می رود.
5- «قائف» از ماده «قوف» (بر وزن قوف) به معنی جستجوی آثار چیزی است و «قائف» به کسی می گویند که جستجوگری در آثار اشیا یا افراد می کند. قیافه شناسی هم در اصل به همین معناست.

زندگی می کند بی آن که تیزبین ترین جستجوگران بتوانند جای او را پیدا کنند.

بعضی از شارحان در تفسیر جمله های بالا احتمالات دیگری داده اند،که چون شایان توجه نبود از ذکر آن صرف نظر شد.

جالب توجه این که«ابن ابی الحدید»با تعصب خاصی که در بسیاری از مسائل مربوط به امامت دارد در شرح عبارات فوق تصریح می کند که منظور از جمله«و إنّ من أدرکها منّا یسری فیها بسراج منیر...»مهدی آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله است و اوصاف بعد را نیز منطبق بر او می داند هر چند طبق عقیده ای که اهل سنّت درباره مهدی علیه السّلام دارند می گوید او در آخر الزمان متولد می شود (1).

و در پایان این بخش به اصحاب و یاران آن حضرت و اوصاف آنها اشاره کرده چنین می فرماید:«سپس گروهی(برای یاری او)مهیّا می شوند همچون مهیّا شدن شمشیر به دست آهنگر تیزگر،چشم آنان با قرآن روشنی می گیرد و تفسیر آیاتش به گوش آنها افکنده می شود،و هر صبح و شام از جام حکمت سیراب می شوند» (ثمّ لیشحذنّ (2)فیها قوم شحذ القین (3)النّصل.تجلی بالتّنزیل أبصارهم،و یرمی بالتّفسیر فی مسامعهم،و یغبقون (4)کأس الحکمة بعد الصّبوح) .

ص: 726


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 9 صفحه 128.
2- «لیشحذن» از ماده «شحذ» در اصل به معنی نیز کردن چاقو ست ولی این واژه به معنی تیز کردن هوش و آماده ساختن نیز به کار می رود.
3- «قین» به معنی آهنگر است. این واژه معنی مصدری هم دارد یعنی آهنگری و آماده کردن و مرتب ساختن
4- «یغبقون» از «غبوق» گرفته شده که به معنی نوشابه ای است که در عصر می نوشند در مقابل صبوح» که به معنی نوشابه صبح است و مصدر أن «غبق» (بر وزن غبن) می باشد.

از این تعبیرات پر معنا به خوبی استفاده می شود که یاران آن پیشوای بزرگ و دادگر،مردانی شجاع و بیدار و آگاهند که از قبل ساخته شده اند و سازندگی درباره آنها همچنان ادامه دارد،قلبشان با آیات قرآن و تفسیر کلمات الهی، روشن شده و صبح و شام آموزشهای تازه ای می بینند و هر زمان بر آمادگی آنها افزوده می شود.

اما چه کسی اینها را از قبل ساخته است؟آیا خودشان یا معلّمان و استادانی که مأموریت شکوفا کردن این استعدادها را دارند؟و یا ارتباط معنوی آنها با امام علیه السّلام و رهبر غایبشان؟درست بر ما روشن نیست ولی به هر حال آنها افرادی هستند که لباس همکاری در این انقلاب بزرگ،بر قامتشان دوخته شده است و شایستگی آن را دارند و به گفته«ابن ابی الحدید»«این گروه عارفانی هستند که زهد و حکمت و شجاعت را در وجود خود جمع کرده اند و امثال آنها باید یاران ولی اللهی باشند که خدا او را برگزیده است» (1).

از مجموع آنچه در این بخش از خطبه گذشت،به خوبی برمی آید که امام آینده بسیار روشنی را بعد از بروز تاریکی ها و آشکار شدن ظلمتها به مسلمین نوید می دهد،آینده ای که به دست توانای فرزند رشیدش مهدی(عج)رقم می خورد،و با طلوع خورشید جمالش،تاریکها و ظلمتها رخت بر می بندد.

نکته: قیام مهدی موعود علیه السّلام قطعی است

قیام مهدی موعود علیه السّلام قطعی است

در این خطبه شریفه در فصلی که گذشت-مانند چندین خطبه دیگر از نهج البلاغه-بشارات ظهور مهدی(عج)دیده می شود.بشارتی که در روایات متواتر از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به ما رسیده است و به همین دلیل هم

ص: 727


1- شرح ابن ابی الحدید، جلد 1 صفحه 129.

علمای اسلام اعم از شیعه و اهل سنّت بر آن اتفاق نظر دارند و جز افراد بسیار معدودی که گرفتار نوعی انحراف فکری هستند آن را انکار نکرده اند و حتی بعضی از علمای معروف اهل سنّت کتاب و یا کتابهایی تحت عنوان تواتر روایات مهدی علیه السّلام نگاشته اند (1).

از خطبه مورد بحث مانند بسیاری از روایاتی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و ائمه اهل بیت نقل شده دو امر مهم استفاده می شود.

نخست این که:این ظهور مقدّس که برای برچیدن بساط ظلم و گسترش توحید و عدل،صورت می گیرد.زمانی خواهد بود که فساد صحنه جهان را گرفته باشد،یعنی انسانها از ظلم و جور و ستم خسته می شوند و راههای اصلاح بسته می شود و تمام مکتبها و قانونهای بشری ناکار آمدی خود را عملا ثابت می کنند و همین امر آمادگی برای پذیرش آن حکومت الهی را افزایش می دهد.

دیگر این که:یاران مهدی علیه السّلام و اصحاب او برای پیاده کردن این طرح عظیم جهان انسانی افرادی هستند آگاه و دانشمند،شجاع با شهامت و دلسوز و مهربان و همواره گوش به فرمان.

این بحث کوتاه با حدیثی از صحابی معروف«ابو سعید خدری»که در کتاب «مسند احمد حنبل»آمده است پایان می دهیم او می گوید:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«لا تقوم السّاعة حتّی تمتلأ الارض ظلما و عدوانا قال:ثمّ یخرج رجل من عترتی أو من أهل بیتی یملأها قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و عدوانا؛قیامت بر پا نمی شود تا آن زمانی

ص: 728


1- از جمله کتابی است که دانشمند معروف «شوکاتی» به عنوان «التوضبح فی تواتر ما جاء فی المنتظر» نگاشته است برای توضیح بیشتر به کتاب «پیام قرآن» جلد 10 صفحه 423 مراجعه کنید).

که زمین پر از ظلم و ستم گردد، سپس مردی از عترت من-یا از اهل بیت من-خروج می کند و زمین را پر از عدل و داد می کند آن گونه که از ظلم و ستم پر شده است» (1).

همین معنا در«سنن ابی داود»نیز با مختصر تفاوتی نقل شده است (2).

ص: 729


1- مسند احمد، جلد 3 صفحه 36.
2- سنن ابی داود، جلد 4 صفحه 152.

بخش دوّم

اشاره

منها:وطال الأمد بهم لیستکملوا الخزی،و یستوجبوا الغیر؛حتّی إذا اخلولق الأجل،و استراح قوم إلی الفتن،و أشالوا عن لقاح حربهم،لم یمنّوا علی اللّه بالصّبر،و لم یستعظموا بذل أنفسهم فی الحقّ؛حتّی إذا وافق وارد القضاء انقطاع مدّة البلاء،حملوا بصائرهم علی أسیافهم،و دانوا لربّهم بأمر و اعظهم.

ترجمه

مدتی طولانی به آنان مهلت داده شد،تا رسوایی را به حدّ نهایی برسانند و مستحق دگرگونی(نعمتهای الهی و مجازات او)گردند و هنگامی که اجل آنها به سر رسد،گروه دیگری با فتنه ها مماشات کردند و دست از مبارزه با آن کشیدند (ولی گروه دیگری از مسلمانان راستین به پا خاستند که)به خاطر صبر و استقامتشان منّتی بر خدا نمی نهادند و بذل جان در راه حق را بزرگ نمی شمردند،تا آن که به فرمان خدا دوران آزمایش به پایان رسد و(این گروه مبارز)آگاهی و بینایی خود را بر شمشیرها حمل کردند(و آگاهانه با دشمن به مبارزه برخاستند)و به فرمان واعظ خویش(قیام می کنند و)به پرستش پروردگارشان پرداختند.

شرح و تفسیر: ویژگیهای یاران مخلص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

ویژگیهای یاران مخلص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

ص: 730

در این بخش از خطبه شارحان«نهج البلاغه»راههای مختلفی را پیموده اند زیرا اوصافی که در این بخش آمده و ضمایری که در آن وجود دارد، هماهنگ به نظر نمی رسد،به همین جهت بعضی از شارحان،جمله هایی را در تقدیر گرفته اند و این ناهماهنگی را مربوط به جداسازی و گزینش های مختلف «سیّد رضی»دانسته اند که اگر آن مرحوم تمام خطبه را نقل کرده بود،چه بسا این ناهماهنگی دیده نمی شد.

به هر حال آنچه مناسب تر در تفسیر این بخش به نظر می رسد این است که امام علیه السّلام نظر به مردم عصر جاهلیّت و سپس دوران ظهور پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله دارد و در این رابطه اهل آن زمان را به سه گروه تقسیم فرموده است:گمراهان،افراد ضعیف الایمان و مؤمنان شجاع و قوی الایمان.

درباره گروه اوّل می فرماید:«مدتی طولانی به آنها مهلت داده شد تا رسوایی را به سر حد نهایی برسانند و مستحق دگرگونی(نعمت های الهی و مجازات او) گردند» (و طال الأمد بهم لیستکملوا الخزی،و یستوجبوا الغیر (1)) .

آری گاه می شود که خداوند کسانی را که در راه عصیان و طغیان اصرار دارند به حال خود وامی گذارد تا رسوایی را به حد اعلا برسانند و مستوجب کیفر الهی شوند.آیات قرآن نیز در موارد مختلفی به آنها اشاره کرده و مجازات آنها را «استدراجی»می شمرد.

سپس به گروه دوّم و سوّم اشاره کرده می فرماید:«هنگامی که اجل آنها(گروه اوّل)به سر رسد گروهی با فتنه ها مماشات کردند و دست از مبارزه با آن کشیدند (ولی گروه دیگری از مومنان راستین به پا خاستند)آنها به خاطر صبر و استقامتشان منّتی بر خدا نمی نهادند و بذل جان را در راه حق بزرگ

ص: 731


1- «غیر» جمع «غیره» (مثل سیر جمع سیره) به معنی دگرگونی ها و حوادث روزگار است که موجب تغییراتی در نعمتها می شود و بعضی گفته اند: غیر » مفرد است نه جمع.

نمی شمردند تا آن که به فرمان خدا دوران آزمایش به پایان رسد(این گروه مبارز)آگاهی و بینایی خود را بر شمشیرها حمل کردند(و آگاهانه با دشمن به مبارزه برخاستند)و به فرمان واعظ خویش(پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)به پرستش پروردگارشان(خداوند یکتا)پرداختند». (حتّی إذا اخلولق (1)الأجل، و استراح قوم إلی الفتن،و أشالوا (2)عن لقاح (3)حربهم،لم یمنّوا علی اللّه بالصّبر،و لم یستعظموا بذل أنفسهم فی الحقّ؛حتّی إذا وافق وارد القضاء انقطاع مدّة البلاء،حملوا بصائرهم علی أسیافهم،و دانوا لربّهم بأمر واعظهم) .

به این ترتیب صفوف این سه گروه که در هر جامعه ای نظیر آنها پیدا می شود از یکدیگر جدا می گردد و هر یک به راه خود می روند.

جمعی از شارحان نهج البلاغه آنها را به دو گروه تقسیم کرده اند و جمله «استراح قوم إلی الفتن...» را اشاره به صالحانی دانسته اند که در مقطع خاصی در برابر فتنه ها خاموش می نشینند و تقیّه می کنند تا زمان لازم برای قیام فرا رسد و جمله «لم یمنّوا...» را معطوف بر آن می دانند.

در این که این قوم و گروه چه کسانی هستند و کی قیام می کنند و رهبر آنها در چه زمانی ظهور می کند همان گونه که اشاره شد شارحان«نهج البلاغه» تفسیرهای مختلفی دارند.بعضی آن را ناظر به زمان«بنی امیه»می دانند که نخست،آنها بر تمام کشور اسلامی سلطه پیدا می کنند و نیکان و پاکان را از صحنه اجتماع دور می سازند و صدای مظلومان را خاموش

ص: 732


1- «اخلولق» از ریشه «خلق» که یکی از معانی آن کهنگی است گرفته شده، و در این جا به معنی پایان یافتن و به انتها رسیدن است زیرا لازمه کهنگی پایان یافتن عمر چیزی است
2- «اشالوا» از ریشه «شول» (بر وزن قول گرفته شده و در اصل به معنی بالا بردن چیزی است مانند بالا بردن حیوان دم خود را، و در این جا به معنی دست برداشتن از مبارزه است.
3- «لقاح» در اصل به معنی باردار ساختن است و در این جا به معنی آغاز کردن جنگ است.

می کنند ولی چیزی نمی گذرد که گروهی بر ضد آنها قیام می کنند و سلطه آنها را در هم می پیچنند و آنها را به زباله دان تاریخ می فرستند.

و بعضی دیگر معتقدند که آنها یاران حضرت مهدی(ارواحنا فداه)هستند که بعد از یک دوران ظلم و فساد و تباهی و بیگانگی از خدا،به فرمان پیشوایشان قیام می کنند و آن را پر از عدل و داد می سازد پس از آن که ظلم و جور همه جا را فراگرفته است.

ولی با توجه به آنچه در بخش بعد می آید چنین به نظر می رسد که این گروهها اشاره به مردمی هستند که در عصر جاهلیّت می زیستند گروهی راه فساد را پیمودند و گروهی بی تفاوت بودند و سرانجام گروهی از صالحان مخلص به پا خاستند و به حمایت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله پرداختند و جان و مال خویش را نثار او کردند و اسلام در همه جا حاکم شد.

جمله« حملوا بصائرهم علی أسیافهم ؛آگاهی خود را بر شمشیرها حمل می کنند»تعبیر بسیار زیبایی است که نشان می دهد مبارزات اسلامی باید بر اساس آگاهی ها باشد و مبارزه فرهنگی بر مبارزه نظامی مقدّم است.

ص: 733

بخش سوّم

اشاره

حتّی إذا قبض اللّه رسوله صلّی اللّه علیه و آله،رجع قوم علی الأعقاب، و غالتهم السّبل،و اتّکلوا علی الولائج،و وصلوا غیر الرّحم،و هجروا السّبب الّذی أمروا بمودّته،و نقلوا البناء عن رصّ أساسه،فبنوه فی غیر موضعه.معادن کلّ خطیئة،و أبواب کلّ ضارب فی غمرة.قد ماروا فی الحیرة،و ذهلوا فی السّکرة،علی سنّة من آل فرعون:من منقطع إلی الدّنیا راکن،أو مفارق للدّین مباین.

ترجمه

هنگامی که خداوند پیامبرش را بر گرفت و قبض روح کرد،گروهی به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگی،آنها را هلاک ساخت،تکیه بر غیر خدا کردند،و با غیر خویشاوندان(یعنی عترت رسول اللّه)پیوند بر قرار ساختند،و از وسیله ای که مأمور به مودّت آن بودند دوری گزیدند.آنها بنا(ی خلافت و ولایت)را از اساس و محل اصلی آن برداشته در غیر جایگاهش نصب کردند.

آنها معدن تمام خطاها،و درهای هر گونه گمراهی بودند.در حیرت و سرگردانی غوطه ور شدند و در مستی و غرور از حق بیگانه گشتند و بر روش آل فرعون حرکت کردند.گروهی به دنیا پرداختند و بر آن تکیه نمودند و گروهی از دین جدا گشتند.

شرح و تفسیر: بازگشت به ارزشهای جاهلی

بازگشت به ارزشهای جاهلی

ص: 734

در ادامه بحث قبل،که سخن از عصر جاهلیّت و سپس زمان قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و ظهور اسلام بود،امام علیه السّلام در این بخش به دوران بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله اشاره کرده و ترسیم دقیق و گویایی از آن را ارائه می دهد،پرده ها را کنار می زند و واقعیت ها را روشن می سازد،می فرماید:«این وضع(قیام صالحان به پیشوایی پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)همچنان ادامه داشت تا خداوند پیامبرش را برگرفت(و به سوی خویش فراخواند)در آن هنگام گروهی به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگی آنها را هلاک ساخت،تکیه بر غیر خدا کردند و با غیر خویشاوندان(و اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)پیوند برقرار ساختند،و از وسیله ای که مأمور به مودّت آن بودند،دوری گزیدند» (حتّی إذا قبض اللّه رسوله صلّی اللّه علیه و آله،رجع قوم علی الأعقاب،و غالتهم (1)السّبل،و اتّکلوا علی الولائج 2(2)،و وصلوا غیر الرّحم،و هجروا السّبب الّذی أمروا بمودّته) .

منظور از جمله «رجع قوم علی الأعقاب» بازگشت به عصر جاهلیّت، و زنده کردن ارزشهای آن زمان است که با نهایت تأسف،پس از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در جامعه اسلامی ظاهر شد،ناصالحان پستهای مختلف جامعه را در اختیار گرفتند و صالحان کنار گذارده شدند،و دنیاپرستی آشکار گشت،و بیت المال اسلامی که به همه تعلق داشت تدریجا در اختیار قشر خاصی قرار گرفت.

ص: 735


1- «غالتهم» از ماده «غول» (بر وزن قول) در اصل به معنی فسادی است که به طور پنهانی در چیزی نفوذ می کند و لذا به قتل های مخفی و ترور «غیلة، گفته می شود. این واژه به معنی هلاک کردن و نابود ساختن با عوامل پنهانی می آید و از آن جا که گمراهی، هلاکت معنوی است به این معنی نیز آمده است و در خطبه بالا به همین معنا می باشد.
2- «ولائج» جمع «ولیجة» به معنی محرم اسرار و نیز به معنی نظیر و مثل و مانند آمده است

جمله «غالتهم السّبل» اشاره به اختلاف آرایی است که پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به وجود آمد و بسیاری از افراد،محکمات اسلام را مطابق سلیقه شخصی خود و منافع خویش تفسیر کردند،و این کار موجب گمراهی بسیاری از مردم شد، همان گمراهی که امام علیه السّلام از آن،به هلاکت تعبیر فرموده است.

منظور از «اتّکلوا علی الولائج» این است که جمعی از مسلمانان،محرم اسرار خود را از بیگانگان و منافقان انتخاب کردند.

جمله«و صلوا غیر الرّحم»اشاره به آیه شریفه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» ؛بگو من در برابر رسالتم پاداشی جز مودت خاندانم را از شما نمی طلبم (1)»می باشد،که گروهی آن را رها کردند و به غیر آنها پیوستند.

و جمله «هجروا...» تأکید دیگری بر همین معناست که آنها مأمور به مودّت اهل بیت علیهم السّلام و پیمودن راه ایشان شده بودند،ولی آن را رها ساختند و پیرو دیگران شدند.

سپس امام علیه السّلام پرده را بالاتر زده و با صراحت بیشتری در مسأله خلافت و تغییر اساس آن،سخن می گویند،می فرماید:«آنها بنا(ی خلافت و ولایت)را از اساس و محل اصلی آن،برداشته در غیر جایگاهش،نصب کردند» (و نقلوا البناء عن رصّ (2)أساسه،فبنوه فی غیر موضعه) .با این که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بارها گاه با صراحت و گاه با کنایه،جانشین خود را تعیین کرده بود و فرموده بود بعد از من دست از دامان«قرآن

ص: 736


1- شوری، آیه 23.
2- «رص» به معنی چسباندن چیزی به چیز دیگر است و «مرصوص» به هر بنای محکمی اطلاق می شود، در جمله بالا «رصه به معنی مرصوص است و تعبیر امام (علیه السلام) به «رص أساسه» از قبیل اضافه صفت به موصوف می باشد یعنی اساس محکم ولایت

و عترتم» بر ندارید،ولی با نهایت تأسف این بنای محکم را ویران کردند و در جایی دیگر بناهای لرزانی ساختند.

سرانجام امام علیه السّلام در قسمت های پایانی این خطبه به اوصاف گروهی که عامل اصلی این تغییر و دگرگونی بوده،پرداخته چنین می فرماید:«آنها معدن تمام خطاها،و درهای هر گونه گمراهی بودند.در حیرت و سرگردانی غوطه ور شدند و در مستی و غرور از حق بیگانه گشتند و بر روش آل فرعون حرکت کردند، گروهی به دنیا پرداختند و بر آن تکیه نمودند و گروهی از دین خدا،جدا گشتند» (معادن کلّ خطیئة،و أبواب کلّ ضارب فی غمرة (1).قد ماروا (2)فی الحیرة،و ذهلوا فی السّکرة،علی سنّة من آل فرعون:من منقطع إلی الدّنیا راکن،أو مفارق للدّین مباین) .

این اوصاف پنج گانه برای آنها بیان می فرماید تا نشان دهد که افکار و اعمال آنها از ریشه خراب بوده است؛افرادی فاسد و مفسد،مست و مغرور و دنیاپرست و بیگانه از آیین حق.

در توصیف بالا امام علیه السّلام آنها را به«آل فرعون»تشبیه می کند؛یکی از ویژگیهای آل فرعون این بود که مردم را به دو گروه تقسیم کردند:گروهی «قبطیان»بودند و گروهی«سبطیان»،یا به تعبیری دیگر:«آل فرعون»و «بنی اسرائیل».

ص: 737


1- «غمرة» از ریشه «عمر» (بر وزن امر به معنی از بین بردن آثار چیزی گرفته شده سپس به آب فراوانی که چیزی را بپوشاند و آثار آن را از بین ببرد اطلاق شده است و در خطبه بالا اشاره به کسانی است که در غفلت و گمراهی فرورفته اند.
2- «ماروا » از ماده «مور» (بر وزن فورا به معنی جریان سریع و مواج شدن است.

گروه اوّل همه امتیازات را در کشور«مصر»مخصوص خود ساختند و گروه دوّم را به خاک سیاه نشاندند؛مردانشان را می کشتند و زنانشان را به اسارت می گرفتند.و فساد در زمین را به حدّ اعلا رساندند إنّ فرعون علا فی الأرض و جعل أهلها شیعا یستضعف طائفة منهم یذبّح ابناءهم و یستحی نساءهم إنّه کان من المفسدین (1).

ادامه خط نفاق جاهلیّت بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،نیز همین سنّت فرعونی را به کار بست،در عصر«بنی امیّه»همه امتیازات کشور اسلامی،مخصوص آنها بود و شیعیان علی علیه السّلام و مخلصان اهل بیت را هر جا می یافتند«تحت کلّ حجر و مدر»آنها را می کشتند یا به سیاه چالهای زندان می افکندند و صحنه جهانی اسلامی را پر از فساد کردند.

جمله «منقطع إلی الدّنیا» اشاره به این است که گروهی از آنان رسما به دنیاپرستی روی آوردند،کاخهای پر زرق و برق آنها سر به آسمان کشید و زندگی اشرافی آنها یادآور زندگی«کسرا و قیصر»بود،ولی در میان اطرافیان آنها زهد فروشانی بودند که ظاهرا علاقه به دنیا نداشتند ولی دین خود را به دنیای دگران فروخته بودند،به نفع آنها حدیث جعل می کردند و به پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله نسبت می دادند،و توجیه گر اعمال زشت و ننگین آنها بودند که مصداقهای آن بر همه روشن است.

نکته: سرنوشت منحرفان از ولایت

سرنوشت منحرفان از ولایت

ص: 738


1- قصص، آیه 4

این خطبه در زمره قوی ترین خطبه هایی است که از مسأله ولایت اهل بیت دفاع می کند،هر چند بعضی از شارحان«نهج البلاغه»به سادگی از کنار آن گذشته اند.

امام علیه السّلام صریحا در این خطبه بیان می کند که بعد از رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله یک حرکت ارتجاعی بوجود آمد و اساس آن جدا کردن ولایت از اهل بیت و پشت کردن به توصیه های مؤکّد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این زمینه بود،که خوش بینانه ترین قضاوت،این است که آنها«اجتهاد در مقابل نص»کردند و انجام وصایای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به مصلحت مسلمین ندانستند.

ولی،به هر حال آتش بیاران این معرکه،مهره های شناخته شده عصر جاهلیّت و دشمنان قسم خورده ای همچون«ابو سفیان»و دار و دسته او بودند که به تدریج در خلافت اسلامی نفوذ کردند،در آغاز پشت صحنه بودند و سرانجام روی صحنه آمدند و همه چیز را در اختیار خود گرفتند،و فجایعی به بار آوردند که در تاریخ بشریّت بی سابقه یا کم سابقه بود.

اما در خطبه بالا خط سیر آنها را دقیقا ترسیم می کند و سرانجام کارشان را بیان می فرماید.

جالب این که:«ابن ابی الحدید»که تعصّب خاصی در مسأله خلافت بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و خلفای نخستین دارد،با صراحت اعتراف می کند که نظر امام علیه السّلام در این خطبه،به مسأله خلافت و ولایت است،منتها با تکلّف زیاد سعی دارد آن را مخصوص زمان«بنی امیه»بداند و جمله«حتّی إذا قبض اللّه رسوله»را از«رجع قوم علی الأعقاب»جدا سازد

ص: 739

و به چهل سال بعد از آن پرتاب کند (1)؛همان توجیهی که سستی آن بر هر کس نمایان است؛چرا که ظاهر یا صریح کلام امام علیه السّلام این است که حرکت به قهقرا بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بلافاصله شروع شد،و تاریخ هم نشان می دهد که جنایات«بنی امیه» ریشه هایی در عصر خلفا داشت.

قابل توجه این که:در«صحیح بخاری»که معتبرترین کتاب روایی اهل سنّت است به همین نکته اشاره شده که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از حوادث دردناک بعد از خود خبر داد؛در حدیثی می خوانیم که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«یرد علیّ الحوض رجال من أصحابی فیحلّون عنه فأقول:یا ربّ أصحابی،فیقول إنّک لا علم لک بما أحدثوا بعدک إنّهم ارتدّوا علی أدبارهم القهقری؛ گروهی از یاران من روز قیامت در کنار«حوض کوثر»می خواهند بر من وارد شوند ولی جلوی آنها را می گیرند،می گویم:پروردگارا اینها اصحاب منند! می فرماید:تو نمی دانی بعد از تو چه ها کردند!آنها به عقب برگشتند(و به سنن جاهلیّت روی آوردند (2))(جمله«ارتدوا»قابل دقّت است).

قابل توجه این که در«صحیح بخاری»چندین روایت در همین زمینه و در همین باب نقل شده است.که همه نشان می دهد پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از اعمال گروهی از اصحاب خود بعد از رحلتش نگران بود و این تایید روشنی است بر آنچه در خطبه بالا پیرامون حوادث دردناک بعد از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمده است.

ص: 740


1- شرح کلام «ابن ابی الحدید» و اعترافات و توجیهات ضعیف او را می توانید در جلد 9 شرح نهج البلاغه او صفحه 134 به بعد مطالعه فرمایید
2- صحیح بخاری، جلد 8 صفحه 217 حدیث 165 (باب ما جاء فی حوض النبی (صلی الله علیه و آله)).

در واقع پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله با این بیان می خواهد به یاران خود هشدار دهد که مراقب باشند هر گونه تخلفی،در قیامت مجازات دارد و سعی کنند جزء آن گروه متخلف نباشند.

حسن ختام:

جلد پنجم این کتاب با خطبه صد و پنجاهم پایان می یابد،پایانی جالب و زیبا چرا که در ایّام ولایت از مسأله ولایت اهل بیت علیهم السّلام سخن می گوید همان ولایتی که صراط مستقیم و طریق نجات و باز دارنده از هر گونه انحراف و خطاست.

خداوند!ما را بر ولایت آنها پایدار بدار!و با ولایت آنها محشور بگردان!و ما را از رهروان راستین راه آنها قرار ده!إنک حمید مجید و بالاجابة جدیر و علی کلّ شیء قدیر! پایان جلد پنجم محرم 1424 اسفند ماه 1381

ص: 741

جلد 6

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

تصویر

ص :16

ادامۀ خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ 151: برحذر داشتن مردم از فتنه ها

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام یحذر من الفتن

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام که در آن مردم را از فتنه ها بر حذر می دارد.

خطبه در یک نگاه

عمده این خطبه از دو بخش تشکیل شده است:بخش اوّل را حمد و ثنای الهی و سپس شهادت به رسالت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اوصاف مهمی از آن حضرت را در بر می گیرد.

در این بخش،امام علیه السّلام به وضع نابسامان عصر جاهلیّت اشاره کرده تا مسلمانان ضمن مقایسه با آن،نعمت های عظیمی را که خداوند به برکت اسلام به آنان ارزانی داشت،درک کنند.

ص:17


1- 1) سند خطبه: این خطبه در منابع دیگر دیده نشده؛تنها چیزی که نویسنده«مصادر نهج البلاغه»بر آن تکیه می کند،مطلبی است که سیّد یمانی در کتاب«الطراز»آورده و به چند جمله از این خطبه استشهاد کرده است.گرچه او بعد از«سیّد رضی»می زیسته،ولی تفاوتی که در بعضی از تعبیرات او با نهج البلاغه دیده می شود،نشان می دهد آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است.(به مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 341،مراجعه شود).

در بخش دوّم از ظهور و بروز فتنه ها در آینده و بازگشت هایی به افکار و رفتار عصر جاهلیّت خبر می دهد.فتنه هایی که ستمکاران آن را رهبری می کنند و یکی پس از دیگری از دیگری نقش محوری آن را دارند.

و در پایان خطبه،به مردم سفارش می کند که فریب فتنه گران را نخورند و آلت دست آن ها نشوند،در راه های شیطان گام نگذارند،و از لقمه حرام بپرهیزند و خود را در همه حال در محضر خداوند بدانند.

***

ص:18

بخش اوّل

اشاره

و أحمد اللّه و أستعینه علی مداحر الشّیطان و مزاجره و الاعتصام من حبائله و مخاتله.و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه.و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و نجیبه و صفوته.لا یؤازی فضله،و لا یجبر فقده.أضاءت به البلاد بعد الضّلالة المظلمة،و الجهالة الغالبة،و الجفوة الجافیة؛و النّاس یستحلّون الحریم،و یستذلّون الحکیم؛یحیون علی فترة،و یموتون علی کفرة!

ترجمه

:

خدای را ستایش می کنم،و از او برای کارهایی که موجب طرد شیطان است کمک می جویم و برای مصون ماندن از گرفتار شدن در دام ها و فریب های شیطان یاری می طلبم و گواهی می دهم جز خداوند یکتا معبودی نیست و شهادت می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله،بنده و فرستاده و برگزیده و انتخاب شده اوست.در فضل و برتری همتا ندارد و فقدان او قابل جبران نیست؛به برکت وجودش شهرهایی که غرق در ضلالت و ظلمت بود و جهل بر افکار مردمش غلبه داشت و قساوت و سنگدلی بر آن ها چیره شده بود، روشن گشت.

در زمانی که مردم حرام را حلال می شمردند،دانشمندان را تحقیر می کردند،و در دوران فترت(و غیبت اولیای الهی)قدم به عرصه حیات می گذاشتند و در کفر و بی دینی جان می سپردند.

ص:19

شرح و تفسیر: خورشیدی که در تاریکی درخشید

خورشیدی که در تاریکی درخشید

این خطبه از خطبه های ملاحم است که بخشی از حوادث خطرناک آینده را بازگو می کند و به مردم هشدار می دهد که مراقب خویش باشند و آلوده فتنه ها و ظلم و فسادها نشوند.امام علیه السّلام این خطبه را با حمد و ثنای الهی و پناه بردن به ذات پاک او از شر شیاطین آغاز می کند و می فرماید:

«خدای را ستایش می کنم و از او برای کارهایی که موجب طرد و منع شیطان است کمک می جویم و برای مصون ماندن از گرفتار شدن در دام ها و فریب های شیطان یاری می طلبم» (و أحمد اللّه و أستعینه علی مداحر (1)الشّیطان و مزاجره (2)و الاعتصام من حبائله و مخاتله (3)) .

امام علیه السّلام در این دو جمله از خداوند،توفیق اطاعت و عبادت و پرهیز از گناه و معصیت می طلبد؛زیرا«مداحر»و«مزاجر»شیطان و به تعبیر دیگر،اموری که او را از انسان دور می سازد،چیزی جز اطاعت فرمان خدا نیست و«حبائل»و«مخاتل»(دام ها و فریب های)شیطان چیزی جز گناهان و معاصی نیست و به یقین بدون یاری خداوند و امدادهای الهی نه اطاعت ممکن است و نه پرهیز از گناه؛چرا که راه این دو بسیار سخت است و پر پیچ و خم.

سپس به سراغ شهادت بر یکتایی خدا و رسالت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می رود و چنین می فرماید:«گواهی می دهم جز خداوند یکتا معبودی نیست و شهادت می دهم که محمّد،

ص:20


1- 1) «مداحر»جمع«مدحر»به معنای امری است که سبب طرد و دوری چیزی می شود و از ماده«دحور»به معنای راندن و دور ساختن آمده است.
2- 2) «مزاجر»جمع«مزجر»به معنای باز دارنده از چیزی است و از ماده«زجر»به معنای بازداشتن است.
3- 3) «مخاتل»جمع«مختل»به معنای کاری است که به وسیله آن فریب می دهند،از ماده «ختل»(بر وزن قتل)،به معنای خدعه و نیرنگ است.

بنده و فرستاده و برگزیده و انتخاب شده اوست» (و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه.و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،و نجیبه و صفوته) .

بسیاری از شارحان نهج البلاغه«نجیبه»و«صفوته»را به یک معنا تفسیر کرده-به معنای منتخب و برگزیده-و تأکید یکدیگر دانسته اند؛ولی با توجه به این که«نجیب»به معنای«نفیس»و پر ارزش است.تفاوتی میان این دو واژه وجود دارد که اوّلی در واقع، زمینه ساز دوّمی است؛زیرا هنگامی که چیزی نفیس و پر ارزش شد به هنگام انتخاب،آن را بر می گزینند.

در ادامه آن حضرت به دو وصف دیگر اشاره کرده،می فرماید:«در فضل و برتری همتا ندارد و فقدان او قابل جبران نیست» (لا یؤازی فضله،و لا یجبر فقده) .

به یقین چیزی که در فضیلت همتا ندارد،هنگامی که از دست رود جانشینی نخواهد داشت.

در هفتمین و آخرین وصف به آثار وجودی آن حضرت در شرایط عصر جاهلیّت اشاره کرده،می فرماید:«به برکت وجود او شهرهایی که غرق در ضلالت و ظلمت بود و جهل بر افکار مردمش غلبه داشت و قساوت و سنگدلی بر آن ها چیره شده بود روشن گشت» (أضاءت به البلاد بعد الضّلالة المظلمة،و الجهالة الغالبة،و الجفوة الجافیة (1)) .

و در ادامه می افزاید:«در زمانی که مردم حرام را حلال می شمردند،دانشمندان را تحقیر می کردند،در دوران فترت(و غیبت اولیای الهی)قدم به عرصه حیات می گذاشتند و در کفر و بی دینی جان می سپردند» (و النّاس یستحلّون الحریم،و یستذلّون الحکیم؛یحیون علی فترة،و یموتون علی کفرة!) .

این اوصاف هفتگانه که در عبارات کوتاهی درباره عصر جاهلیّت بیان شده ترسیم گویایی از آن زمان است.گمراهی و جهل و قساوت،حلال شمردن حرام و تحقیر

ص:21


1- 1) «جفوه»به معنای قساوت است.

دانشمندان،نداشتن رهبر و سرانجام،بی ایمان از دنیا رفتن.

گمراهی آن ها چنان تاریک و ظلمانی بود که به جنایات خود افتخار می کردند،کشتن و زنده به گور کردن فرزندان،نشانه غیرت،و غارتگری دلیل شجاعت شمرده می شد.

جهل و خرافات آن چنان بر جامعه آن ها سایه افکنده بود که خدایانشان را با دست خود می ساختند؛گاه از سنگ و چوب و گاه از مواد غذایی و سپس در زمان قحطی آن را می خوردند.

قساوت و سنگدلی آن چنان بود که کینه ها را از نسلی به نسلی منتقل می ساختند و خونریزی و آدمکشی برای آن ها یک امر ساده بود،و هم چنین مفاسد دیگر.

در این زمان می توان به عظمت خدمات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اهمیّت رسالت او در آن محیط تاریک و ظلمانی پی برد،که در مدت کوتاهی از آن قوم وحشی و خرافی و جاهل، قومی متمدّن و عالم و آگاه ساخت.

***

ص:22

بخش دوّم

اشاره

ثمّ إنّکم معشر العرب أغراض بلایا قد اقتربت،فاتّقوا سکرات النّعمة، و احذروا بوائق النّقمة،و تثبّتوا فی قتام العشوة،و اعوجاج الفتنة عند طلوع جنینها،و ظهور کمینها،و انتصاب قطبها،و مدار رحاها.تبدأ فی مدارج خفیّة،و تؤول إلی فظاعة جلیّة.شبابها کشباب الغلام،و آثارها کآثار السّلام،یتوارثها الظّلمة بالعهود!أوّلهم قائد لآخرهم،و آخرهم مقتد بأوّلهم؛یتنافسون فی دنیا دنیّة،و یتکالبون علی جیفة مریحة.و عن قلیل یتبرّأ التّابع من المتبوع،و القائد من المقود،فیتزایلون بالبغضاء،و یتلاعنون عند اللّقاء.

ترجمه

:

شما ای گروه عرب در آینده هدف بلاهایی هستید که نزدیک شده است از مستی نعمت بپرهیزید و از بلاهایی که کیفر اعمال شماست بر حذر باشید و هنگامی که گرد و غبار حوادث ناشناخته بر می خیزد و پیچیدگی های فتنه آشکار می شود نوزادش تولد می یابد و باطن آن ظاهر می گردد،قطب و محورش بر جای خود قرار می گیرد و آسیای آن به حرکت در می آید(به هوش باشید و)با احتیاط گام بردارید.(آری)فتنه ها کم کم از مراحل ناپیدا شروع به حرکت می کنند و سرانجام به صورت خطرناک آشکار می شوند.

رشد آن ها همچون رشد جوانان سریع است و آثارشان(بر پیکر جامعه)همچون آثار سنگ های سخت و محکم است(که بر پیکر انسان وارد می شود)ستمگران آن را طبق

ص:23

پیمان هایی از یکدیگر به ارث می برند،نخستین آن ها رهبر آخرینشان هستند و آخرینشان پیرو نخستین آن ها.(آری)آن ها،برای به دست آوردن دنیای پست بر یکدیگر سبقت می جویند و همچون سگانی که بر سر مردار گندیده ای ریخته باشند با یکدیگر به نزاع بر می خیزند(گر چه در ظاهر متحدند)ولی به زودی پیروان،از پیشوایان خود برائت می جویند و رهبران از پیروانشان و سرانجام با بغض و کینه از هم جدا می شوند و به هنگام ملاقات(در این جهان و یا در آخرت)یکدیگر را لعن و نفرین می کنند.

شرح و تفسیر: فتنه هایی در پیش است،به هوش باشید

فتنه هایی در پیش است،به هوش باشید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،مردم را از فتنه هایی که در پیش است با خبر می کند و بر حذر می دارد و به آن ها آگاهی می دهد،تا آن جا که ممکن است از ضربات فتنه در امان بمانند و از ضایعات آن بکاهند و جالب این که امام علیه السّلام در این بخش به سرچشمه های فتنه و کیفیت شکل گیری و مراحل مختلف آن با بیان لطیفی اشاره می کند و می فرماید:

«شما ای گروه عرب!در آینده هدف بلاهایی هستید که نزدیک شده است؛از مستی نعمت بپرهیزید،و از بلاهایی که کیفر اعمال شماست بر حذر باشید» (ثمّ إنّکم معشر العرب أغراض بلایا قد اقتربت،فاتّقوا سکرات النّعمة،و احذروا بوائق (1)النّقمة) .

امام علیه السّلام در این عبارت به دو عامل مهم از عوامل فتنه ها اشاره فرموده است که:یکی از آن ها مستی حاصل از نعمت است و دیگری مجازات اعمال؛که نتیجه آن فتنه هایی است که دامان مردم را می گیرد و آن ها را هدف بلاها قرار می دهد.

سپس برای کم کردن ضایعات فتنه چنین دستور می دهد:«هنگامی که گرد و غبار حوادث ناشناخته بر می خیزد،و پیچیدگی های فتنه به هنگام تولّد نوزاد آن آشکار

ص:24


1- 1) «بوائق»جمع«بائقه»به معنای حادثه مهم و مرگبار است و از ماده«بوق»(بر وزن فوق)به معنای فاسد شدن می باشد.

می شود و باطن آن ظاهر می گردد،قطب و محور آن بر جای خود قرار می گیرد و آسیای آن به حرکت در می آید،(به هوش باشید و)با احتیاط گام بردارید» (و تثبّتوا فی قتام (1)العشوة (2)،و اعوجاج الفتنة عند طلوع جنینها،و ظهور کمینها،و انتصاب قطبها،و مدار رحاها) .

امام علیه السّلام در این عبارت گاه،فتنه را به جنینی تشبیه می کند که به طور پنهانی پرورش پیدا می کند و ناگهان متولّد می شود و گاه همانند آسیایی می شمرد که نخست قطب و محور آن را بر پا می سازند و سپس سنگ آسیا به چرخش در می آید.تجربیات تاریخی نیز نشان می دهد که واقعا فتنه ها چنین اند؛مراحل کمونی دارند که بر اثر عوامل مختلف اجتماعی شکل می گیرد؛ناگهان انفجاری رخ می دهد و آن چه در درون جامعه است، ظاهر می شود.

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام نشانه های دیگری از شکل گیری فتنه ها بیان می کند و می فرماید:(آری)«فتنه ها کم کم از مراحل ناپیدا شروع به حرکت می کنند و سرانجام به صورت خطرناک آشکار می شوند.رشد آن ها همچون رشد جوانان(سریع است)و آثارشان(بر پیکر جامعه)همچون آثار سنگ های سخت و محکم است(که بر پیکر انسان وارد شود)» (تبدأ فی مدارج خفیّة،و تؤول إلی فظاعة جلیّة.شبابها کشباب (3)الغلام،و آثارها کآثار السّلام (4)) .

در این که این فتنه هایی که امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به آن اشاره فرموده و درباره آن هشدار می دهد کدام فتنه است؟در میان شارحان«نهج البلاغه»گفتگوست؛

ص:25


1- 1) «قتام»به معنای غبار است.
2- 2) «عشوه»به معنای پرداختن به کاری بدون آگاهی است.
3- 3) «شباب»(به کسر شین)به معنای سر حال بودن اسب و بلند شدن بر روی پاها و«شباب» (به فتح شین)به معنای جوانی و آغاز هر چیزی است؛این واژه در بعضی نسخه های نهج البلاغه با کسر و در برخی دیگر با فتح آمده است.
4- 4) «السّلام»(به کسر سین)جمع«سلمه»(بر وزن کلمه)به معنای سنگ سخت است.

ولی ظاهر این است که اشاره به فتنه«بنی امیّه»باشد که از زمان عثمان شروع شد و دوران کمون خود را طی کرد و با قتل«عثمان»،ظهور و بروز پیدا کرد و با حکومت «معاویه و یزید و عبد الملک مروان»و مانند آن ها به اوج خود رسید و به قدری این فتنه آشکار گشت و به رسوایی کشیده شد که علنا بر منابر،علی علیه السّلام را سبّ می کردند و دشنام می دادند و ضرباتی که از این ناحیه بر پیکر اسلام وارد شد مانند ضرباتی بود که در یک زلزله وحشتناک از متلاشی شدن کوه ها و سقوط سنگ ها بر آبادی ها رخ می دهد.

و در ادامه این بحث به ویژگی های دیگری از این فتنه اشاره می کند و می فرماید، سردمداران فتنه چنان با هم متحد و متفقند که:«آن را بر طبق پیمان ها از یکدیگر به ارث می برند،نخستین آنها رهبر آخرینشان هستند و آخرینشان پیرو نخستین آن ها» (یتوارثها الظّلمة بالعهود!أوّلهم قائد لآخرهم،و آخرهم مقتد بأوّلهم) .

آری!فتنه انگیزان خطرناک این گونه اند که اسباب فتنه را از یکدیگر به ارث می برند و همه در خط واحدی سیر می کنند و در مسیر واحدی گام بر می دارند و این هماهنگی و توارث از یکدیگر خطر آن ها را افزایش می دهد و آثار شوم فتنه هاشان را مضاعف می سازد.

آن گاه به انگیزه های اصلی فتنه جویان و ستمگران خود کامه اشاره کرده،می فرماید:

«آن ها برای به دست آوردن دنیای پست بر یکدیگر سبقت می جویند و همچون سگانی که بر سر مردار گندیده ای ریخته اند با یکدیگر به نزاع بر می خیزند»(گر چه در ظاهر متحدند و مسیر واحدی را طی می کنند،ولی در باطن با یکدیگر در ستیزند و هر یک می خواهد در رأس فتنه باشد و دیگران پیرو او باشند). (یتنافسون فی دنیا دنیّة،و یتکالبون علی جیفة مریحة (1)) .

سپس در عبارتی کوتاه و گویا به عاقبت کار آن ها اشاره می کند و می فرماید:«ولی به زودی پیروان،از پیشوایان خود بیزاری می جویند و رهبران از پیروانشان؛و سرانجام با

ص:26


1- 1) «مریح»به معنای بدبو و گندیده است که از ماده ریح به معنای بو گرفته شده است.

بغض و کینه از هم جدا می شوند و به هنگام ملاقات(در این جهان یا در آخرت)یکدیگر را لعن و نفرین می کنند! (و عن قلیل یتبرّأ التّابع من المتبوع،و القائد من المقود، فیتزایلون بالبغضاء،و یتلاعنون عند اللّقاء) .

این قسمت ممکن است اشاره به فتنه جویان«بنی عباس»باشد؛گر چه آن ها همان خط نفاق و تکالب بر دنیا و ضربه زدن بر پیکر اهل بیت علیهم السّلام-که رهبران الهی امت بودند- همان خط بنی امیه را ادامه می دادند،ولی در ظاهر به آن ها لعن و نفرین می فرستادند و از اعمال آن ها بیزاری می جستند و شعار قیامشان که برای فریب مردم بود«الرضا لآل محمّد»بود،آن ها کشتار عجیبی از بقایای بنی امیه کردند و سیل خون جاری ساختند و آثارشان را محو و نابود کردند و اموالشان را بر باد دادند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «و یتلاعنون عند اللقاء» را اشاره به«لقاء الله»و روز قیامت می دانند،همان گونه که در قرآن می فرماید: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» ؛در آن هنگام رهبران (گمراه و گمراه کننده)از پیروان بیزاری می جویند و کیفر خدا را مشاهده می کنند و دستشان از همه جا کوتاه می شود». (1)

همان گونه که تابعین نیز از پیشوایان خود بیزاری می جویند؛چنان که در قرآن مجید می خوانیم: «وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکِینَ» ؛آن روز که همه آن ها را محشور می کنیم؛سپس به مشرکان می گوییم معبودهایتان که همتای خدا می پنداشتید کجایند؟ سپس پاسخ و عذر آن ها چیزی جز این نیست که می گویند:سوگند به خداوندی که پروردگار ماست که ما مشرک نبودیم». (2)

ص:27


1- 1) بقره،آیه 166.
2- 2) انعام،آیات 23-22.

جمله «یتکالبون علی جیفه» ،این گروه ستمگر و دنیا پرست را به سگ هایی تشبیه می کند که به مردار گندیده ای حمله ور شده اند و از دست و دهان یکدیگر می ربایند.چه تشبیه دقیق گویایی!

نکته: ویژگی های حاکمان دنیا پرست!

ویژگی های حاکمان دنیا پرست!

از عبارت یاد شده از کلام امام علیه السّلام به خوبی استفاده می شود که ستمگران خود کامه ویژگی هایی دارند که تاریخ بشر نیز گواه و شاهد آن است؛از جمله:

1-استفاده از بهانه ها و فتنه ها برای پیش بردن اهداف خود،همان گونه که«بنی امیّه» از ماجرای خون خواهی عثمان،حدّاکثر بهره گیری را کردند.

2-هماهنگی نقشه ها در آغاز کار و انسجام در برنامه های مخرب و فتنه خیز.

3-رقابت شدید به هنگام پیروزی به گونه ای که گویی سگانی اند که بر جیفه ای افتاده اند و هر یک سعی دارند آن را از دیگری برباید.

4-سرانجام،هر فردی دیگری را لعن و نفرین می کند و گناهان را به گردن دیگری می اندازد.

تاریخ گذشته و معاصر،شاهد و گویای این گفتار پر بار امام علیه السّلام است.

***

ص:28

بخش سوّم

اشاره

ثمّ یأتی بعد ذلک طالع الفتنة الرّجوف،و القاصمة الزّحوف،فتزیغ قلوب بعد استقامة،و تضلّ رجال بعد سلامة؛و تختلف الأهواء عند هجومها،و تلتبس الآراء عند نجومها.من أشرف لها قصمته،و من سعی فیها حطمته؛یتکادمون فیها تکادم الحمر فی العانة!قد اضطرب معقود الحبل،و عمی وجه الأمر.تغیض فیها الحکمة،و تنطق فیها الظّلمة،و تدقّ أهل البدو بمسحلها،و ترضّهم بکلکلها یضیع فی غبارها الوحدان،و یهلک فی طریقها الرّکبان؛ترد بمرّ القضاء،و تحلب عبیط الدّماء،و تثلم منار الدّین،و تنقض عقد الیقین.یهرب منها الأکیاس،و یدبّرها الأرجاس.مرعاد مبراق،کاشفة عن ساق!تقطع فیها الأرحام،و یفارق علیها الإسلام!بریّها سقیم،و ظاعنها مقیم!

ترجمه

:

سپس فتنه ای اضطراب آور،در هم شکننده و نابود کننده آغاز خواهد شد؛در آن هنگام قلب ها پس از استواری می لغزد و گروهی از شخصیت ها پس از سلامت فکر و اندیشه گمراه می شوند،آرا به هنگام هجوم این فتنه،پراکنده و مختلف می گردد،و عقاید با آشکار شدن آن به خطا و اشتباه آلوده می شود.آن کس که به مقابله با آن برخیزد پشتش را می شکند و کسی که برای فرونشاندنش تلاش می کند او را در هم می کوبد و فتنه جویان در این میان همچون گور خران وحشی اند که یکدیگر را گاز می گیرند؛

ص:29

رشته های سعادت و آیین الهی که محکم بود سست و لرزان می شود و چهره واقعی امور پنهان می گردد؛حکمت و دانش فروکش می کند و ستمگران به سخن در می آیند،این فتنه(از شهرها به روستاها کشیده می شود و)بادیه نشینان را با ابزار خود درهم می کوبد و با سینه خود آن ها را له می کند؛افراد پیاده و تنها در غبار آن گم می شوند و افراد سواره در مسیر آن نابود می گردند،این فتنه با تلخی ها و با شدت وارد می شود و خون های تازه ای می دوشد،علایم دین را خراب می کند و رشته های یقین را از هم می گسلد،(به گونه ای که)عاقلان از آن می گریزند و پلیدان تدبیر آن را به دست می گیرند،بسیار پر رعد و برق است و هر انسانی را به مشقت می اندازد،پیوندهای خویشاوندی در آن قطع می گردد و از اسلام جدایی حاصل می شود،سالم هایش بیمار و کوچ کنندگانش مقیمند!

شرح و تفسیر: ویژگی های این فتنه بزرگ!

ویژگی های این فتنه بزرگ!

امام علیه السّلام در این خطبه به فتنه مهم دیگری اشاره می کند که مسلمانان در پیش دارند؛ فتنه ای وحشتناک و کوبنده که ویژگی های آن در تعبیرات امام علیه السّلام در این بخش از خطبه آمده است؛به این امید که مؤمنان آن را بشناسند و از آن دوری گزینند و ضایعات آن به حدّاقل برسد.می فرماید:«سپس فتنه ای اضطراب آور،در هم شکننده و نابود کننده آغاز خواهد شد؛در آن هنگام،قلب ها پس از استواری می لغزند،و گروهی از شخصیت ها پس از سلامت فکر و اندیشه گمراه می شوند؛آرا به هنگام هجوم این فتنه،پراکنده و مختلف می گردد و عقاید با آشکار شدن آن به خطا و اشتباه آلوده می شود» (ثمّ یأتی بعد ذلک طالع الفتنة الرّجوف (1)،و القاصمة (2)الزّحوف (3)،فتزیغ قلوب بعد استقامة،

ص:30


1- 1) «رجوف»از ماده«رجف»(بر وزن حذف)به معنای شدت اضطراب گرفته شده و به شایعاتی که جامعه را به شدت مضطرب می کند«اراجیف»می گویند.
2- 2) «قاصمه»از ماده«قصم»(بر وزن خصم)به معنای شکستن توأم با شدت است.
3- 3) «زحوف»از ماده«زحف»(بر وزن حرف)به معنای سنگین راه رفتن گرفته شده و به حرکت لشکر انبوه نیز گفته می شود و«زحوف»در جمله بالا اشاره شده به فتنه گرانی است که به صورت انبوه به مردم حمله می کنند.

و تضلّ رجال بعد سلامة؛و تختلف الأهواء عند هجومها،و تلتبس الآراء عند نجومها (1)) .

در این که این فتنه مربوط به کدام فتنه است،بسیاری از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به فتنه«مغول»و«تاتار»دانسته اند و تقریبا احتمالی غیر از این ذکر نکرده اند؛ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد؛زیرا مغول ها جز غارت اموال و تخریب شهرها و سلطه بر حکومت کشورهای اسلامی هدفی نداشتند؛در حالی که امام علیه السّلام در این عبارت از خطبه از فتنه ای خبر می دهد که افکار و اعتقادات مردم را هدف گیری می کند و آن ها را به گمراهی و اختلافات فکری و مذهبی می کشاند.

از این رو ممکن است این فتنه اشاره به فتنه«بنی عباس»باشد که بعد از فتنه«بنی امیّه»-که در عبارات قبل به آن اشاره شده بود-به وجود آمد.

می دانیم«بنی امیّه و بنی عباس»گر چه هر دو یک هدف شیطانی را تعقیب می کردند،ولی«بنی امیّه»همان گونه که سردمدار آن ها معاویه گفت کار به نماز و روزه و برنامه های دینی مردم نداشتند،مگر در جایی که با حکومت خود کامه آن ها مزاحمت داشت؛در حالی که«بنی عباس»پنجه در عقاید مردم افکندند و می دانیم بسیاری از مکتب های انحرافی و مذاهب فاسد در عصر آن ها به وجود آمد و اختلاف در مسائلی مانند«حدوث و قدم قرآن»و«جبر و تفویض»و اختلافات«اشاعره و معتزله»در زمان آن ها بالا گرفت و به یقین بنی عباس به دنبال آن بودند تا مردم و حتی دانشمندان و علما و متفکران را به این مباحث سرگرم کنند و خودشان به حکومت ادامه دهند.

نمی گوییم«بنی امیّه»مطلقا دنبال این مسائل نمی رفتند،بلکه می گوئیم این گونه مباحث در آن زمان ظهور و بروزی همچون عصر«بنی عباس»نداشت.

ص:31


1- 1) «نجوم»در این جا معنای مصدری دارد و به معنای آشکار شدن است.

بعضی از شارحان نیز احتمال داده اند که این بخش اشاره به فتنه«دجال»در آخر الزمان است که سبب گمراهی گروهی از مردم می شود؛ولی با تعبیراتی که در کلام امام علیه السّلام آمده است این احتمال بعید به نظر می رسد.

در ادامه بیان ویژگی های این فتنه،امام علیه السّلام به شدت و فشار آن اشاره کرده، می فرماید:«آن کس که به مقابله با این فتنه برخیزد،پشتش را می شکند و کسی که برای فرو نشاندنش تلاش کند،او را درهم می کوبد،و فتنه جویان در این میان همچون گور خران وحشی اند که یکدیگر را گاز می گیرند» (من أشرف لها قصمته،و من سعی فیها حطمته؛یتکادمون (1)فیها تکادم الحمر (2)فی العانة!) .

این تعبیر،تأکیدی است بر آن چه در بخش پیشین خطبه درباره فتنه اوّل ذکر شد که سردمداران فتنه ها در آغاز متحدند؛ولی هنگامی که پیروز شدند برای حذف یکدیگر تلاش می کنند.

و درباره وضع دینی و اخلاقی مردم در آن زمان می فرماید:«رشته های سعادت و آیین الهی که محکم بود،سست و لرزان می شود و چهره واقعی امور ناپیدا می گردد،حکمت و دانش فروکش می کند و ستمگران به سخن در می آیند(و زمام کارها را به دست می گیرند)این فتنه(از شهرها به روستاها کشیده می شود و)بادیه نشینان را با ابزار خود می کوبد و با سینه خود آن ها را له می کند!» (قد اضطرب معقود الحبل،و عمی وجه الأمر.تغیض فیها الحکمة،و تنطق فیها الظّلمة،و تدقّ أهل البدو بمسحلها (3)،و ترضّهم (4)بکلکلها (5)) .

ص:32


1- 1) «یتکادمون»از ماده«کدم»(بر وزن شرم)به معنای گاز گرفتن است و«تکادم»آن است که دو حیوان به جان هم بیفتند و یکدیگر را گاز بگیرند.
2- 2) «حمر»جمع«حمار»در این جا به معنای گور خر است؛به قرینه«عانه»که به معنای گله گور خران می باشد.
3- 3) «مسحل»از ماده«سحول»به معنای تیشه و«سوهان»و مانند آن است که چیزی را با آن می تراشند.
4- 4) «ترض»از«رضّ»به معنای کوبیدن و نرم کردن است.
5- 5) «کلکل»به معنای سینه است.

آری!هنگامی که صحنه اجتماع از دانشمندان خالی شود،رشته سخن به دست ظالمان بی منطق می افتد و هر چه می خواهند می گویند و مردم مجبورند عملی کنند.

فتنه به اندازه ای فراگیر می شود که آبادی های کوچک و دورترین نقاط را تسخیر می کند.

و در ادامه این سخن درباره خطرهای فوق العاده این فتنه می فرماید:(وضع به گونه ای خواهد بود که)«افراد پیاده و تنها در غبار آن گم می شوند و گروه سواران در مسیر آن نابود می گردند!» (یضیع فی غبارها الوحدان،و یهلک فی طریقها الرّکبان) .

اشاره به این که فتنه به اندازه ای عظیم و سنگین است که غبار آن برای نابود کردن مخالفان محدود کافی است و مخالفان کثیر و متشکل نیز هنگامی که در مسیر آن قرار گرفتند در هم کوبیده می شوند و هیچ کس را یارای مقابله با آن نیست.

بعضی از شارحان در تفسیر این جمله گفته اند:منظور از«وحدان»فضلا و دانشمندانند که به غبار شبهه ها گرفتار می شوند و حق را از دست می دهند و«رکبان» کنایه از گروه های نیرومند است که آن ها هم تاب مقاومت در برابر فتنه گران ندارند و از میان برداشته می شوند؛ولی تفسیر اوّل صحیح تر به نظر می رسد؛چرا که«وحدان»اشاره به افراد تنها یا پیاده نظام است و«رکبان»به افراد قوی یا سواره نظام گفته می شود.

و در ادامه می فرماید:«این فتنه با تلخی ها و با شدت وارد می شود و خون های تازه می دوشد،علایم دین را خراب می کند و رشته های یقین را از هم می گسلد،(به گونه ای که)عاقلان از آن می گریزند و پلیدان،تدبیر آن را به دست می گیرند!» (ترد بمرّ القضاء، و تحلب عبیط (1)الدّماء،و تثلم منار الدّین،و تنقض عقد الیقین،یهرب منها الأکیاس،و یدبّرها الأرجاس) .

آری!هنگامی که هوشمندان و دانشمندان از صحنه اجتماع کنار زده شوند و ناپاکان،

ص:33


1- 6) «عبیط»از ماده«عبط»(بر وزن خبط)به معنای سر بریدن حیوان است و دم عبیط به خون تازه می گویند که از بدن انسان یا حیوان جاری می شود.

زمام امور را به دست گیرند،رشته های ایمان و یقین گسسته می شود و جان و مال و نوامیس مردم به خطر می افتد.

سرانجام،امام علیه السّلام در بیان آخرین ویژگی های این فتنه عظیم چنین می فرماید:

«فتنه ای است بسیار پر رعد و برق و هر انسانی را به مشقت می اندازد؛پیوندهای خویشاوندی در آن قطع می گردد و به خاطر آن از اسلام جدایی حاصل می شود(آن فتنه چنان شدید است که)سالم های آن بیمار و کوچ کنندگانش مقیمند» (مرعاد مبراق (1)، کاشفة عن ساق!تقطع فیها الأرحام،و یفارق علیها الإسلام!بریّها سقیم،و ظاعنها مقیم!) .

توصیف به«پر رعد و برق»کنایه از شدت وحشتناک بودن این فتنه است؛چرا که این تعبیر،غالبا به همین معنا به کار می رود؛ولی بعضی از شارحان آن را اشاره به صدای ضربات شمشیرها و برق آن ها دانسته اند؛اما معنای اول مناسب تر است.

تعبیر به «کاشفة عن ساق» (ساق پا را برهنه می کنند)کنایه از شدت مشقت آن است،زیرا هنگامی که انسان می خواهد کار پر مشقتی را انجام دهد آستین ها و پاچه ها را بالا می زند و دامن ها را به کمر می بندد.

تعبیر به«قطع رحم»اشاره به این است که سردمداران فتنه نه برادر می شناسند،نه پدر و نه مادر؛هر کس بر خلاف خواسته های نامشروع آن ها گام بردارد از دم شمشیر می گذرانند و طبیعی است که در چنین شرایطی تعلیمات اسلام به کلی کنار می رود.

تعبیر «بریها سقیم و ظاعنها مقیم» که اشاره به این است که حتی کسانی که فکر می کنند از آسیب های این فتنه بر کنارند باز هم گوشه ای از دامانشان را می گیرد و آن ها که گمان می کنند می توانند از آن فرار کنند باز در آن می افتند،فتنه ای است فراگیر که کمتر کسی از آن رهایی می یابد.

ص:34


1- 1) «مرعاد»از ماده«رعد»به معنای شیء پر سر و صدا است و«مبراق»از ماده«برق»به معنای شیء«برّاق»و خیره کننده است.

بخش چهارم

اشاره

بین قتیل مطلول،و خائف مستجیر،یختلون بعقد الأیمان و بغرور الإیمان؛فلا تکونوا أنصاب الفتن،و أعلام البدع؛و الزموا ما عقد علیه حبل الجماعة،و بنیت علیه أرکان الطّاعة؛و اقدموا علی اللّه مظلومین،و لا تقدموا علیه ظالمین؛و اتّقوا مدارج الشّیطان و مهابط العدوان؛و لا تدخلوا بطونکم لعق الحرام،فإنّکم بعین من حرّم علیکم المعصیة،و سهّل لکم سبل الطّاعة.

ترجمه

:

مردم(در آن زمان)یا کشته می شوند و خونشان به هدر می رود،و یا ترسان هستند(و به گوشه ای پناه می برند)و طالب امانند.فتنه گران با سوگندها و تظاهر به ایمان مردم را فریب می دهند.در چنین شرایطی سعی کنید شما پرچم های فتنه و نشانه های بدعت نباشید،و از آن چه پیوند جماعت به آن گره خورده و ارکان اطاعت بر آن نباشد،جدا نشوید.مظلوم بر خداوند وارد شوید و ظالم وارد نشوید.از گام نهادن در راه های شیطان و سراشیبی های ظلم و عدوان بپرهیزید.لقمه های حرام هر چند اندک باشد،وارد شکم خود نسازید؛چرا که شما زیر نظر کسی هستید که گناه را بر شما حرام کرده و راه های اطاعت را برای شما آسان ساخته است.

ص:35

شرح و تفسیر: وظیفه شما در این فتنه

وظیفه شما در این فتنه

بعضی از شارحان نهج البلاغه چنین پنداشته اند که این بخش از خطبه،ارتباط خاصی با بخش های سابق خطبه ندارد و مرحوم سیّد رضی طبق روش گزینشی خود آن را انتخاب کرده و قسمت هایی را که قبل از آن بوده ذکر نکرده است؛در حالی که رابطه نزدیکی میان این بخش و بخش های گذشته دیده می شود،زیرا در بخش های پیشین ویژگی های فتنه هایی که در برابر مردم در آینده وجود داشته است،بیان شده و در این بخش،نتیجه آن فتنه ها و سپس وظیفه مردم در برابر آن بیان می شود.

نخست می گوید:«مردم(در آن زمان)یا کشته می شوند و خونشان به هدر می رود و یا ترسان هستند(و به گوشه ای پناه می برند)و طالب امانند» (بین قتیل مطلول (1)،و خائف مستجیر) .

و در ادامه این سخن می افزاید:«فتنه گران مردم را با سوگندها و تظاهر به ایمان فریب می دهند» (یختلون (2)بعقد الأیمان و بغرور الإیمان) .

آری!فتنه گر برای پیشبرد اهداف شیطانی خود از هر وسیله ای استفاده می کند، کشتن و در هم کوبیدن و در صورت لزوم،تظاهر به ایمان کردن و امان نامه برای افراد نوشتن و بعد همه را به دست فراموشی سپردن.

سپس امام علیه السّلام به بخشی از وظایف مردم در این فتنه ها و آشوب های سخت اشاره کرده و دستورات پنجگانه ای برای پیروان حق بیان می کنند.نخست می فرماید:«سعی کنید شما پرچم های فتنه ها و نشانه های بدعت نباشید» (فلا تکونوا أنصاب الفتن،و

ص:36


1- 1) «مطلول»کسی است که خون او به هدر رفته است و از ماده«طل»(بر وزن حل)به معنای به هدر رفتن خون است.
2- 2) «یختلون»یعنی خدعه و نیرنگ می زنند و از ماده«ختل»(بر وزن قتل)به معنای نیرنگ زدن است.

أعلام البدع) .

اشاره به این که با سردمداران فتنه ها و بدعت ها همکاری نکنید و خود را از این معرکه های خطرناک کنار بکشید. و در دوّمین دستور می افزاید:«از آن چه پیوند جماعت (و جامعه اسلامی)به آن گره خورده و ارکان اطاعت بر آن نباشد،جدا مشوید» (و الزموا ما عقد علیه حبل الجماعة،و بنیت علیه أرکان الطّاعة) .

اشاره به این که تا می توانید قوانین و دستورات الهی را که ضامن بقای جامعه اسلامی و اطاعت پروردگار است،حتی درگیر و دار فتنه ها تا آن جا که می توانید محترم بشمرید؛ چرا که اگر راه نجاتی از فتنه باشد پیروی از این دستورات است.این سخن مخصوصا برنامه هایی همچون جمعه و جماعت و حج و کمک به محرومان و ستمدیدگان را شامل می شود؛چرا که حفظ آن ها سبب نجات از فتنه هاست.

در سوّمین دستور می فرماید:«مظلوم بر خداوند وارد شوید و ظالم وارد نشوید» (و اقدموا علی اللّه مظلومین،و لا تقدموا علیه ظالمین) .

مفهوم این سخن آن نیست که تن به ظلم بدهید و تسلیم ظالم شوید؛زیرا این کار از نظر اسلام ممنوع و نوعی کمک به ظالم و اعانت بر اثم است؛بلکه منظور آن است که اگر بر سر دو راهی قرار گرفتید که یا حقوق مردم را ببرید یا حق شما را ببرند،ترجیح دهید که از حق خود بگذرید تا به ظلم بر دیگران آلوده نشوید.با توجه به قاعده تقدیم اهم بر مهم این کار یک برنامه عادلانه و خدا پسندانه است.

و در چهارمین دستور می افزاید:«از گام نهادن در راه های شیطان و سراشیبی های ظلم و عدوان بپرهیزید!» (و اتّقوا مدارج الشّیطان و مهابط العدوان) .

اشاره به این که به منطقه خطر(ظلم و فساد)نزدیک نشوید؛چرا که لغزشگاه انسان است.تعبیر به«مدارج»(پله ها)و«مهابط»(سراشیبی ها)اشاره به نکته لطیفی است؛ یعنی شیطان،انسان را از پله های طغیان بالا می برد و هنگامی که به اوج رسید او را به پایین پرتاب می کند و گاه به کنار دره های گناه می کشاند تا پایشان بلغزد و در اعماق کبایر

ص:37

سقوط کنند.

در پنجمین و آخرین دستور می افزاید:«لقمه های حرام را هر چند اندک باشد وارد شکم خود نسازید؛چرا که شما در معرض نگاه کسی هستید که گناه را بر شما حرام کرده و راه های اطاعت را برای شما آسان ساخته است» (و لا تدخلوا بطونکم لعق (1)الحرام،فإنّکم بعین من حرّم علیکم المعصیة،و سهّل لکم سبل الطّاعة) .

بی شک،به هنگام سلطه ظالمان و بروز فتنه ها اموال حرام در دست مردم زیاد می شود و استفاده از آن آثار بسیار شومی در وجود انسان دارد؛قلب را تاریک و انسان را از خدا دور می سازد و در مسیر شیطان قرار می دهد.امام علیه السّلام در این زمینه هشدار می دهد و در ضمن می فرماید:هیچ گاه راه طاعت و کسب حلال به روی شما بسته نمی شود؛زیرا در هر شرایطی خداوند طرقی برای نجات از معاصی و روی آوردن به طاعت الهی به روی مردم گشوده است.

به گفته نویسنده معروف«مغنیه»بهترین تفسیر برای این جمله و ما بعد آن،همان سخنی است که در خطبه 114 گذشت که می فرمود:إنّ الّذی أمرتم به أوسع من الّذی نهیتم عنه.و ما أحلّ لکم أکثر ممّا حرّم علیکم.فذروا ما قلّ لما کثر،و ما ضاق لما اتّسع؛آن چه به آن مأمور شده اید گسترده تر است از آن چه نهی شده اید و آن چه بر شما حلال شده بیش از آن است که حرام گردیده؛بنابر این کم را به سبب زیاد ترک گویید و محدودتر را به خاطر گسترده تر رها سازید».

***

ص:38


1- 1) «لعق»جمع در«لعقه»به معنای چیز کم است،به اندازه ای که قاشق یا انگشت می تواند از یک ماده غذایی بردارد.

خطبۀ 152: درباره صفات خداوند و اوصاف پیشوایان دین

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی صفات اللّه جل جلاله،و صفات أئمة الدین

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره صفات خداوند و اوصاف پیشوایان دین ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه به طور کلی از سه بخش تشکیل شده است:در بخش اوّل،امام علیه السّلام به نکات مهمی درباره صفات خداوند اشاره می کند که به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه مانند آن در هیچ کتابی دیده نشده است و فراتر از مطالبی است که فلاسفه و حکیمان و عرفا درباره صفات خدا گفته اند.

ص:39


1- 1) سند خطبه: این خطبه را امام،زمانی ایراد فرمود که خلافت ظاهری به او رسید.این سخنی است که ابن ابی الحدید دارد و نشان می دهد که در جای دیگری غیر از نهج البلاغه دیده است؛زیرا نهج البلاغه اشاره به این مطلب ندارد.مرحوم«کلینی»نیز بخش هایی از آن را در جلد اوّل «اصول کافی»نقل کرده است.«آمدی»نیز در«غرر الحکم»به قسمت هایی از آن اشاره می کند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 344).

و در بخش دوّم به موقعیت پیشوایان دینی و امامان هدایت اشاره می کند و مقام آن ها را در پیشگاه حق و موقعیتشان را در جامعه انسانی،بیان می فرماید.

در بخش سوّم از نعمت بزرگ الهی یعنی اسلام و قرآن سخن می گوید،و نکات جالبی درباره این کتاب آسمانی ذکر می کند تا مردم قدرش را بدانند و از این منبع فیض پروردگار بیشتر بهره گیرند.

***

ص:40

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الدّالّ علی وجوده بخلقه،و بمحدث خلقه علی أزلیّته؛و باشتباههم علی أن لا شبه له.لا تستلمه المشاعر،و لا تحجبه السّواتر، لافتراق الصّانع و المصنوع،و الحادّ و المحدود،و الرّبّ و المربوب؛الأحد بلا تأویل عدد،و الخالق لا بمعنی حرکة و نصب،و السّمیع لا بأداة، و البصیر لا بتفریق آلة،و الشّاهد لا بمماسّة،و البائن لا بتراخی مسافة،و الظّاهر لا برؤیة،و الباطن لا بلطافة.بان من الأشیاء بالقهر لها،و القدرة علیها،و بانت الأشیاء منه بالخضوع له،و الرّجوع إلیه.من وصفه فقد حدّه، و من حدّه فقد عدّه،و من عدّه فقد أبطل أزله،و من قال:«کیف»فقد استوصفه،و من قال:«أین»فقد حیّزه.عالم إذ لا معلوم،و ربّ إذ لا مربوب، و قادر إذ لا مقدور.

ترجمه

ستایش،مخصوص خداوندی است که با آفرینش مخلوقات همگان را به وجود خود رهنمون شده است و به حدوث آن ها ازلیّت خود را نشان داده و با شباهت داشتن آن ها به یکدیگر روشن می سازد که شبیه و نظیری ندارد؛عقل ها به کنه ذاتش نرسد و حجاب ها وجودش را مستور نسازد؛چرا که خالق و مخلوق با هم فرق دارند و محدود کننده و محدود شونده و پرورش دهنده و پرورده شده با هم متفاوتند.یگانه است؛ولی نه به معنای وحدت عددی(بلکه به این معنا که شبیه و نظیر ندارد)و خالق و آفریننده است؛

ص:41

اما نه به این معنا که حرکت و رنج و تعبی در این راه متحمل شود.شنواست؛بی آن که از ابزار شنوایی استفاده کند و بیناست ولی نه از طریق باز و بسته کردن پلک ها.در همه جا حاضر است؛نه این که با اشیا مماس باشد و از همه چیز جداست؛بی آن که مسافتی میان او و موجودات باشد.آشکار است؛نه با دید چشم ها و پنهان است نه به سبب کوچکی و لطافت.با سلطه و قدرتش،از همه اشیا جداست و همه آنها از او جدا هستند؛چرا که در برابر او خاضع و بازگشتشان به سوی اوست.آن کس که او را(با صفات مخلوقات)وصف کند،محدودش ساخته و کسی که برای او حدی قائل شود،او را به شمارش در آورده و آن کس که او را به شمارش درآورد ازلیّتش را انکار کرده و آن کس که بپرسد:چگونه است؟ وصفش نموده و آن کس که بگوید:کجاست؟مکانی برای او قائل شده.او عالم بود،در آن هنگام که معلومی وجود نداشت و پروردگار بود آن زمان که پرورده ای نبود و قادر و توانا بود آن زمان که مقدوری وجود نداشت.

شرح و تفسیر: گوشه ای از صفات جمال و جلال خدا

گوشه ای از صفات جمال و جلال خدا

همان گونه که در بخش مصادر خطبه گفته شد،این خطبه را امام علیه السّلام هنگامی ایراد کرد که مردم عثمان را به علت ناراحتی هایی که از او و اطرافیانش داشتند،کشتند و به دنبال آن با امام علی علیه السّلام بیعت نمودند.

در آغاز خطبه به معرفة اللّه و بیان صفات جمال و جلال خدا می پردازد،چرا که ریشه تمام خوشبختی ها و اصلاحات فردی و اجتماعی،معرفت او است.هیجده وصف از اوصاف الهی را در قالب عباراتی کوتاه و پر معنا و روشن بیان می فرماید که فلاسفه و متکلمان در پیچ و خم آن مانده اند.

نخست می فرماید:«ستایش،مخصوص خداوندی است که با آفرینش مخلوقات، همگان را به وجود خود رهنمون شده است» (الحمد للّه الدّالّ علی وجوده بخلقه) .

ص:42

آری!هنگامی که عجایب آفرینش را مطالعه کنیم و اسرار و نظامات و شگفتی های خلقت زمین و آسمان،یا حیوان و انسان را بررسی نماییم به خوبی می فهمیم که این همه آثار بدیع،زاییده طبیعت کور و کر نیست؛بلکه در پشت این دستگاه حکیمی قادر و عالمی مدبر قرار دارد،و این همان برهان نظم است که در قرآن مجید و روایات اسلامی به عنوان روشن ترین دلیل خداشناسی به آن اشاره شده است.

در دوّمین وصف می فرماید:«به وسیله حدوث آن ها،ازلیّت خود را نشان داده» (و بمحدث خلقه علی أزلیّته) .

این در واقع اشاره به برهان وجوب و امکان است؛زیرا سلسله مخلوقات،که پشت سرهم لباس وجود به تن می پوشند،نمی تواند تا بی نهایت ادامه یابد و هر حادثی مخلوق حادث دیگر باشد؛زیرا بی نهایت معلول،سرانجام نیاز به علتی دارند که ازلی باشد و بی نیاز از خالق و به تعبیر دیگر واجب الوجود باشد.

در سوّمین وصف می فرماید:«و با شباهت داشتن مخلوقات به یکدیگر،نشان داد که شبیه و نظیری ندارد» (و باشتباههم علی أن لا شبه له) .

چگونه شباهت مخلوقات به یکدیگر دلیل بر این است که خداوند شبیه ندارد؟ پاسخ،آن است که این شباهت،دلیل بر ترکیب آن هاست؛زیرا قدر مشترکی دارند از قبیل زمان و مکان و بعضی از اشکال و عوارض ظاهری؛و جهات مختلفی دارند که آن ها را از هم متمایز می کند؛بنابر این هر موجودی مرکب است از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز(جهات مشترکه و جهات مختلفه)و طبیعی است که چنین موجوداتی که مرکبند،نیازمندند(نیازمند به اجزای خود و به کسی که آن ها را با هم ترکیب کند)و از این جا می فهمیم که خداوند،شبیه و نظیری ندارد و گر نه ترکیب و احتیاج در ذات پاک او پیدا می شد.

در بیان چهارمین و پنجمین وصف می فرماید:«عقل ها به کنه ذاتش نرسد و پرده ها وجودش را مستور نسازد،چرا که خالق و مخلوق با هم فرق دارند و محدود کننده و

ص:43

محدود شونده،و پرورش دهنده و پرورده شده با هم متفاوتند» (لا تستلمه (1)المشاعر،و لا تحجبه السّواتر،لافتراق الصّانع و المصنوع،و الحادّ و المحدود،و الرّبّ و المربوب) .

اما این که:مشاعر انسان اعم از حواس ظاهر و باطن و عقل و خرد به کنه ذات او نمی رسد،دلیلش روشن است؛زیرا او وجودی است نامحدود و غیر متناهی از هر جهت؛و عقول انسانی محدود از هر جهت؛و نامحدود هرگز در محدود نمی گنجد.از سوی دیگر آن قدر آثار وجود مقدّس او عالم را پر کرده که هیچ پرده ای نمی تواند او را بپوشاند.کنه ذاتش بر همه کس پنهان و آثارش در همه جا پیدا.

جمله «لافتراق الصانع...» دلیلی است بر پنهان بودن ذات پاک او و آشکار بودن آثارش؛زیرا خالق و مخلوق و حاد و محدود و رب و مربوب با هم متفاوتند.مصنوع که ممکن الوجود است نمی تواند صانع را که واجب الوجود است درک کند و آفریدگان که محدودند نمی توانند آفریدگار را که نامحدود است دریابند و موجودات که تحت ربوبیت خداوندند،رب و پروردگار خویش را آن گونه که هست درک نمی کنند.

این احتمال نیز از سوی جمعی از شارحان نهج البلاغه داده شده که این استدلال ها برای تمام صفاتی است که قبلا ذکر شد،ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در بیان ششمین و هفتمین صفات او می فرماید:«یگانه است؛ولی نه معنای وحدت عددی(بلکه به این معنا که شبیه و نظیر ندارد)و خالق و آفریننده است؛اما نه به این معنا که حرکت و رنج و تعبی در این راه متحمل می شود» (الأحد بلا تأویل عدد،و الخالق لا بمعنی حرکة و نصب (2)) .

هنگامی که می گوییم خداوند واحد است،بعضی تصور می کنند مفهومش این است که او یکی است و دو نیست؛در حالی که اشتباه است؛زیرا مفهوم این سخن آن است که

ص:44


1- 1) «لا تستلمه»از ماده«استلام»به معنای تماس پیدا کردن با چیزی است.
2- 2) «نصب»به معنای خستگی و درد و رنج است.

دوّمی برای او تصور می شود اما وجود ندارد؛حال آن که برای ذات خداوند دوّمی تصور نمی شود.مگر ذاتی که از هر جهت نامحدود است تعدد در آن تصور می شود؟اگر تعددی تصور شود مفهومش این است که هر دو محدودند.بنابر این توحید ذات پروردگار به معنای وحدت عددی نیست؛بلکه به معنای یکتایی از نظر شبیه و مانند است؛نه در ذهن و نه در خارج.

و هنگامی که می گوییم او خالق و آفریننده است،ممکن است این توهم برای بعضی پیدا شود که او برای خلقت موجودات آستین بالا می زند و از این جا به آن جا می رود و زحمت می کشد تا به مقصود خود برسد؛آن گونه که ما در مورد مصنوعات خود انجام می دهیم؛نه،او چنان است که وقتی اراده کند موجودی کوچک یا جهانی عظیم ایجاد شود،فرمان می دهد:«موجود باش»آن هم فورا موجود می شود، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» . (1)

سپس هشتمین و نهمین وصف را چنین بیان می کند،«او شنواست؛ولی نه با استفاده از ابزار شنوایی و بیناست؛نه به وسیله باز و بسته کردن پلک ها» (و السّمیع لا بأداة،و البصیر لا بتفریق آلة) .

این توضیحات امام علیه السّلام به علت این است که وقتی از بینایی و شنوایی و صفات دیگری همانند آن ها به میان می آید،فورا ذهن ما متوجه بینایی و شنوایی خودمان می شود که با ابزار و آلاتی مانند گوش و کره چشم با آن ساختمان های مخصوصشان می شنود،در حالی که بینایی و شنوایی او با آلات و ابزار ممکن نیست؛بلکه با حضور ذاتش در همه جا و در ظاهر و باطن همه اشیاست.

تعبیر «لا تفریق آلة» ممکن است اشاره به این نکته باشد که انسان برای دیدن یک منظره کامل-مثلا از یک خانه-باید چشم خود را متوجه نقاط مختلف آن خانه کند؛بالا و پایین و شرق و غرب آن را ببیند و عکس های متعددی از آن به مغز مخابره شود و مغز

ص:45


1- 1) یس،آیه 82.

آن ها را در کنار هم بچیند و ترسیم کاملی از آن خانه درست کند؛بنابر این،کار اوّل چشم تصورهای جداگانه برداشتن و کار دوّم را که مغز انجام می دهد ترکیب آن ها با یکدیگر است.

در مورد مشاهده یک حرکت-مثلا حرکت یک انسان باز همین کار انجام می شود که دقیقا شبیه فیلمبرداری معمولی،چشم،از شکل و هیئت آن انسان در هر لحظه عکسی بر می دارد و به مغز مخابره می کند.هنگامی که این عکس ها در کنار هم چیده شود صحنه حرکت تجسم می شود.

در بیان دهمین و یازدهمین وصف چنین می فرماید:«او در همه جا حاضر است؛نه این که با اشیا مماس باشد و از همه چیز جداست؛بی آن که مسافتی بین او و موجودات باشد» (و الشّاهد لا بمماسّة،و البائن لا بتراخی مسافة) .

اشاره به این که حضور خداوند در همه جا نه به معنای حضور مکانی است که تماس با اشیا داشته باشد؛بلکه حضور او به معنای احاطه وجودی او به همه چیز است؛و جدایی او از اشیا نه به معنای فاصله مکانی یا زمانی است؛بلکه به این معناست که ذات او در غایت کمال و غیر او در نهایت نقصان است.

ممکن است تصور شود که این صفات و صفاتی که بعد از آن می آید با هم متناقض است.نزدیک بودن و دور بودن،حاضر بودن و جدا بودن،ظاهر بودن و باطن بودن،از صفاتی است که در اندیشه ما با هم جمع نمی شود.درست است؛مطلب همین گونه است؛ ولی در آن هنگام که این صفات درباره مخلوقات به کار رود که همه از نظر زمان و مکان و جهات مختلف محدودند؛اما هنگامی که سخن از ذات بی نهایت خداوند به میان می آید این اوصاف به ظاهر متضاد در او جمع می شود،با این که در همه جا حضور دارد(یعنی احاطه علمی به همه چیز دارد)حضور مکانی در هیچ جا ندارد؛زیرا جسم نیست که مکان بخواهد.

سپس امام علیه السّلام به بیان دوازدهمین و سیزدهمین وصف پرداخته،می فرماید:

ص:46

«آشکار است؛نه با دید چشم ها،پنهان است نه به سبب کوچکی و لطافت» (و الظّاهر لا برؤیة،و الباطن لا بلطافة) .

آری!او از همه چیز آشکارتر است؛چرا که آثار او سراسر جهان را پر کرده و جهان پرتوی از صفات جمال و جلال اوست،و او پنهان است،نه مانند اشیا کوچک و بسیار لطیف مانند هوا،بلکه به این معنا که به کنه ذاتش خرد پی نمی برد.

آن گاه چهاردهمین وصف از اوصاف،او را چنین بیان می فرماید:«با سلطه و قدرت از همه موجودات جداست و همه موجودات برای خضوع در برابر او و بازگشتشان به سوی او از او جدایند» (بان من الأشیاء بالقهر لها،و القدرة علیها،و بانت الأشیاء منه بالخضوع له،و الرّجوع إلیه) .

اشاره به این که اگر می گوییم خدا از همه چیز جداست،نه به این معنا است که او از ما دور است؛بلکه به مقتضای دلایل قطعی فلسفی و صریح آیه قرآن از ما به ما نزدیک تر است،« «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ؛ما به انسان از رگ گردن او نزدیک تریم». (1)بلکه به این معناست که قدرت و قاهریت او بر همه چیز سایه افکنده.ما کجا و او کجا؟«چه نسبت،خاک را با اوج افلاک؟»و همچنین جدایی اشیا از او که مفهومش خضوع همه چیز در برابر اراده و فرمان اوست.

در بیان پانزدهمین وصف چنین می فرماید:(ذات او قابل وصف نیست؛چرا که)«آن کس که او را با صفات مخلوقات)وصف کند محدودش ساخته و کسی که برای او حدّی تعیین کند،او را به شمارش درآورده و کسی او را به شمارش در آورد،ازلیّتش را انکار کرده و آن کس که بپرسد:چگونه است؟وصفش کرده و آن کس که بگوید:کجاست؟مکانی برای او قائل شده» (من وصفه فقد حدّه،و من حدّه فقد عدّه،و من عدّه فقد أبطل أزله،و من قال:«کیف»فقد استوصفه،و من قال:«أین»فقد حیّزه (2)) .

ص:47


1- 1) ق،آیه 16.
2- 2) «حیزه»از ماده«حیز»به معنای مکان گرفته شده است.

توضیح این سخن این که:ما آفریده شدگان که در جهان ممکنات به سر می بریم،همه چیز را با خود مقایسه می کنیم و در بسیاری از مواقع،خدا را با صفات ناقص و محدود خود وصف می کنیم و اوصافی همچون اوصاف ممکنات برای او قائل می شویم و این دره خطرناک تشبیه است که ما را در آیات و روایات از آن بر حذر داشته اند؛به همین جهت امام علیه السّلام می فرماید:کسی که او را به این صفات وصف کند او را همچون ممکنات محدود دانسته و کسی که حدی برای او قائل شود،به یقین شبیه و مانندی نیز برای او تصور می کند و بنابر این او را در قالب اعدادی می آورد و کسی که او را در قالب اعداد آورد،ازلیّت و ابدیّت او را انکار نموده است؛چرا که این دو وصف از نامحدود بودن ذات پاک او سر چشمه می گیرد.

همچنین کسی که از چگونگی ذات او سؤال کند،اوصاف مخلوقات را برای او قائل شده و آن کس که از مکان یا زمان او بپرسد،او را همچون اجسام در محدوده زمان و مکان فرض کرده است.

از شب و روزم چه می پرسی که من با یار خویش

در مکانی زندگی دارم که صبح و شام نیست!

اوّل و آخر ندارد داستان عاشقی

کانچه را آغاز نبود همچنین انجام نیست

ممکن است کسانی وصف یاد شده را در قوه سه وصف از اوصاف سلبیه خداوند بدانند:

عدم محدودیت،نفی کیفیت و نفی مکان برای ذات پاک خدا و سرانجام امام علیه السّلام اوصاف شانزدهم،هفدهم و هیجدهم را به این صورت بیان می فرماید:«او عالم بود در آن هنگام که معلومی وجود نداشت.پروردگار بوده آن زمان که پرورده ای نبود.و قادر و توانا بود آن زمان که مقدوری نبود!» (عالم إذ لا معلوم،و ربّ إذ لا مربوب،و قادر إذ لا مقدور) .

اما این که خداوند پیش از این که معلومی وجود داشته باشد عالم بوده است،به این

ص:48

دلیل است که او عالم به ذاتش بوده و ذات او سرچشمه همه موجودات است؛پس علم به ذات،در واقع علم به همه موجوداتی است که به تدریج در عالم،لباس وجود می پوشند.

و اما این که قبل از وجود موجودات،او پروردگار بوده،به دلیل آن است که قدرت به ربوبیت و پرورش موجودات عین ذات پاک اوست؛درست مثل این که می گوییم فلان کس مدیر و مدبّر است،در حالی که هنوز اداره و تدبیر تشکیلاتی بر عهده نگرفته است.

همچنین اگر می گوییم او قادر است قبل از این که مقدوری وجود داشته باشد به دلیل این است که قدرتش عین ذات اوست؛همان گونه که می گوییم:فلان کس توان انجام دادن چنین کاری را دارد،در حالی که هنوز انجام نداده است.

کوتاه سخن این که صفاتی همچون علم و قدرت و تمام صفات ثبوتیه،عین ذات اوست؛بنابر این او همه چیز بود،پیش از این که چیزی وجود داشته باشد؛و اگر درست بنگریم او الآن هم همه چیز است و دیگران هیچ! ***

ص:49

ص:50

بخش دوّم

اشاره

منها:قد طلع طالع،و لمع لامع،و لاح لائح،و اعتدل مائل؛و استبدل اللّه بقوم قوما،و بیوم یوما؛و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر.و إنّما الأئمّة قوّام اللّه علی خلقه،و عرفاؤه علی عباده؛و لا یدخل الجنّة إلاّ من عرفهم و عرفوه.و لا یدخل النّار إلاّ من أنکرهم و أنکروه.إنّ اللّه تعالی خصّکم بالإسلام،و استخلصکم له،و ذلک لأنّه اسم سلامة،و جماع کرامة.

اصطفی اللّه تعالی منهجه،و بیّن حججه،من ظاهر علم،و باطن حکم.لا تفنی غرائبه،و لا تنقضی عجائبه.فیه مرابیع النّعم،و مصابیح الظّلم،لا تفتح الخیرات إلاّ بمفاتیحه،و لا تکشف الظّلمات إلاّ بمصابیحه.قد أحمی حماه،و أرعی مرعاه.فیه شفاء المستشفی،و کفایة المکتفی.

ترجمه

:

طلوع کننده ای طلوع کرد.درخشنده ای درخشید و آشکار شونده ای آشکار شد و آنچه از مسیر حق منحرف شده بود،به اعتدال(و مسیر صحیح)بازگشت و خداوند،گروهی را به گروه دیگر مبدل ساخت و روزگار دیگری را به جای روزگار موجود نشاند و ما از پیش در انتظار دگرگونی ها بودیم؛همچون کسی که در خشکسالی در انتظار باران باشد.

پیشوایان دین(امامان معصوم)مدیران الهی بر مردمند،و رؤسا و عارفان او بر بندگانش.هیچ کس داخل بهشت نمی شود،مگر کسی که آن ها را بشناسد و آنان نیز او را بشناسند و هیچ کس وارد دوزخ نمی شود،مگر کسی که آن ها را انکار کند و آنان نیز

ص:51

انکارش نمایند.

خداوند،اسلام را ویژه شما قرار داد و شما را(برای حمایت از)اسلام برگزید.این همه اهمیّت به علت آن است که اسلام نامی است برای سلامت و کانونی است از بزرگواری ها و کرامت.خداوند،راه آن را برگزید و دلایلش را روشن ساخت،(و قرآن را فرو فرستاد که) ظاهرش علم و باطنش حکمت است.تعلیمات عالی قرآن هرگز فانی نمی شود و شگفتی ها و نو آوری هایش پایان نمی گیرد.در آن نعمت هایی است همچون سرزمین های پر گیاه در فصل بهار و چراغ های روشنی بخش تاریکی ها؛درهای خیرات جز با کلیدهای آن گشوده نمی شود و ظلمت ها جز با چراغ های پر فروغش بر طرف نمی گردد.حدود محرمات را تعیین کرده و موارد مباح و حلال را نشان داده؛درمان شفا جویان در قرآن است و همه نیازهای طالبان در آن جمع است.

شرح و تفسیر: خلیفه حق آشکار شد

خلیفه حق آشکار شد

جمعی از شارحان نهج البلاغه-چنان که قبلا اشاره شد-معتقدند که این خطبه، مخصوصا این بخش از آن که ناظر به مسائل خلافت است بعد از قتل عثمان و انتقال خلافت به آن حضرت ایراد شده است و تعبیرات این بخش به ویژه آن چه را درباره امامان و پیشوایان مردم بیان فرموده،گواه این مدعا است.

به هر حال امام علیه السّلام در این بخش،نخست به ظهور خلافت حق اشاره می کند و می فرماید:«طلوع کننده ای طلوع کرد و درخشنده ای درخشید و آشکار شونده ای آشکار شد و آن چه از مسیر حق منحرف شده بود به اعتدال(و مسیر صحیح)بازگشت» (قد طلع طالع،و لمع لامع،و لاح لائح،و اعتدل مائل) .

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که زمان حکومت عثمان از دوران های تاریک تاریخ اسلام بود؛چرا که خویشاوندان او در تمام پست ها و مقام های کلیدی سیطره

ص:52

یافتند و اموال بیت المال به ملک خصوصی آن ها در آمد و فریاد محرومان به آسمان بلند شد.بعد از او خورشید فروزان عدالت از پشت ابرهای تیره نمایان گشت و حکومت اسلامی به شکل حکومت عصر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در آمد.

در این که جمله های سه گانه اوّل،عطف تفسیری است و یک مطلب را(طلوع خورشید ولایت حق)با چند تعبیر بیان می کند یا هر یک اشاره به نکته ای است،در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست؛ولی حق این است که هر یک معنای خاص خود را دارد؛ زیرا خورشید به هنگام طلوع،سه مرحله را می پیماید:نخست بیرون آمدن از پشت افق، سپس گسترده شدن شعاع آن بر پهنه زمین و سرانجام بالا آمدن و در وسط آسمان قرار گرفتن و آشکار شدن برای همگان است.

این جمله های سه گانه هر یک اشاره به یکی از این مراحل سه گانه دارد؛یعنی خورشید ولایت طلوع کرد و شعاع خود را بر صفحه زمین گسترانید و سپس بالا آمد و در دل آسمان جای گرفت.

و در ادامه می افزاید:«خداوند گروهی را به گروه دیگر مبدّل ساخت و روزگار دیگری را به جای روزگار موجود نشاند و ما از پیش در انتظار دگرگونی هایی بودیم؛همچون کسی که در خشکسالی در انتظار باران باشد» (و استبدل اللّه بقوم قوما،و بیوم یوما؛ و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر) .

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که حوادث مربوط به عثمان،غیر منتظره نبود؛ زیرا هر شخص هوشیاری پیش بینی می کرد که این حکومت فامیلی که همه مقدرات یک کشور پهناور را به دست یک فامیل و اقوام و بستگان خود بسپارد پایدار نخواهد ماند، و نطفه یک شورش و قیام عمومی را در دل خود پرورش می دهد.این یک سنت الهی در تمام طول تاریخ است.

آن ها که بر این سخن ایراد گرفته اند که آیا علی علیه السّلام انتظار قتل عثمان را می کشید؟از نکته بالا غفلت کرده اند که این گونه حوادث برای هیچ هوشیاری دور از انتظار نیست و به

ص:53

تعبیر دیگر نتیجه طبیعی اعمال خود آن ها بود.

اضافه بر این،امام علیه السّلام نمی فرماید:ما در انتظار قتل عثمان بودیم-بلکه به احتمال قوی امام علیه السّلام راضی به قتل او نبود-ما انتظار تغییرات داشتیم،انتظار کسی که در خشکسالی آرزوی باران دارد؛چه تعبیر جالبی!سرزمین اسلام به علت ظلم و بیدادگری بی حدّ و حساب اطرافیان عثمان،گویی به بیابان خشک و سوزانی تبدیل شده بود که به هنگام کنار رفتن عثمان و ظهور حکومت عدل علوی،باران رحمت الهی بر آن نازل شد.

«ابن ابی الحدید»معتزلی،در این جا به پرسش و پاسخی پرداخته که ذکر آن مناسب به نظر می رسد.

نخست از خود می پرسد:آیا بنابر عقیده«معتزله»از اهل سنت صحیح است که علی علیه السّلام انتظار قتل عثمان را بکشد،همچون انتظار باران در خشکسالی؟و آیا این دلیل بر حقانیّت مذهب شیعه نیست؟ بعد در پاسخ می گوید:امام علیه السّلام نفرموده که ما انتظار قتل او را داشتیم؛بلکه فرموده:

انتظار تغییرات یعنی عزل او از خلافت داشتیم؛زیرا به عقیده ما علی علیه السّلام او را به علت اعمالش مستحق عزل از خلافت می دانست؛نه مستحق قتل؛و این با مذهب ما سازگار است.

سپس ایراد دیگری مطرح می کند که:آیا«معتزله»از اهل سنت معتقدند که علی علیه السّلام عثمان را فاسق و مستحق عزل از خلافت می دانست؟به دلیل فسقش؟ در پاسخ می گوید:ابدا معتزله چنین اعتقادی ندارند؛بلکه می گویند:علی علیه السّلام عثمان را فرد ضعیفی می دانست که توان تدبیر خلافت را نداشت و به همین دلیل،خویشاوندان او تمام امور و بیت المال مسلمین را به تسخیر خود در آوردند و فریاد مسلمین برخاست. (1)

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ بیان موقعیت امامان و پیشوایان حق می رود و

ص:54


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 153 و 154.

مقامات آن ها را این گونه بیان می فرماید:«پیشوایان دین(امامان معصوم)مدبّران الهی بر مردمند و رؤسا و عارفان او بر بندگانش؛هیچ کس داخل بهشت نمی شود،مگر کسی که آن ها را بشناسد و آنان نیز او را بشناسد و هیچ کس وارد دوزخ نمی شود،مگر کسی که آن ها را انکار کند و آن ها نیز انکارش نمایند» (و إنّما الأئمّة قوّام اللّه علی خلقه،و عرفاؤه (1)علی عباده؛و لا یدخل الجنّة إلاّ من عرفهم و عرفوه.و لا یدخل النّار إلاّ من أنکرهم و أنکروه) .

این تعبیر نشان می دهد که امامان و پیشوایان علیه السّلام از سوی خدا تعیین می شوند؛نه از سوی مردم و اگر بیعت و انتخابی لازم است برای انسجام کار و پیشرفت امور آن هاست.

تعبیر به«قوّام»(جمع قائم)اشاره به تدبیر امور خلق است و تعبیر به«عرفاء»(جمع عریف)اشاره به این است که آن ها به علت شناختی که درباره مردم و شرایط زمان و مکان دارند و به مصالح و مفاسد آن ها آشنایند،هر کس را در جای مناسب می نشانند و هر کار را در موقع مناسب انجام می دهند.

جمله «لا یدخل الجنة...» و «لا یدخل النار...» تأکیدهایی است بر آن چه در جمله های قبل گفته شد؛زیرا هنگامی که بپذیریم آن ها از طرف خدا تعیین شدند،کسی که آن ها را به رسمیت بشناسد و آنان اعمالش را صحیح بشناسند به یقین،اهل بهشتند و کسی که آن ها را انکار کند،در واقع،فرمان خدا را انکار کرده،و چنین کسی سزاوار دوزخ است؛همچنین کسی که آن ها اعمالش را منکر بشمرند او نیز دوزخی است.

بدیهی است همه این تعبیرات با مذهب شیعه سازگار است که تعیین امام را از سوی خدا به وسیله پیغمبر یا امام پیشین می دانند و او را معیار تشخیص حق از باطل می شمرند و به یقین کسی که مردم او را با فکر برگزینند و ای بسا خطا کار و ستمکار از آب در آید دارای چنین مقاماتی نیست.حدیث معروف«من مات و لم یعرف امام زمانه

ص:55


1- 1) «عرفاء»جمع«عریف»به معنای رییس و سرشناس یک قوم است که همه او را می شناسند و امورشان را تدبیر می کند.

مات میتة جاهلیّة؛کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناسند،مرگ او مرگ جاهلیّت است». (1)

عجب این است که«ابن ابی الحدید»در این جا اصرار دارد که جمله های بالا درباره تمام خلفا که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روی کار آمدند صادق است؛در حالی که امام علیه السّلام در جمله قبل از آن نکوهش شدیدی از حکومت عثمان کرده بود و این مطلب با آن چه«ابن ابی الحدید»استنباط کرده در تناقض آشکار است.

چگونه ممکن است پیشوای ضعیفی که تمام مقامات کشور اسلامی و بیت المال را در اختیار اقوام و بستگان فرصت طلب و هوا پرست خود گذاشته است و به همین جهت، مسلمانان قیام کردند و خون او را مباح شمردند و غالب صحابه نیز در برابر آن سکوت نمودند،و مصداق «قوّام اللّه علی خلقه و عرفائه علی عباده» باشد؟و هر کس او را انکار کند وارد دوزخ شود و هر کس او را قبول کند وارد بهشت گردد؟ در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که به امیر مؤمنان علی علیه السّلام فرمود:«ثلاثة اقسم أنّهنّ حقّ،إنّک و الأوصیاء من بعدک عرفاء،لا یعرف اللّه إلاّ بسبیل معرفتکم و عرفاء لا یدخل الجنّة إلاّ من عرفکم و عرفتموه و عرفاء لا یدخل النّار إلاّ من أنکرکم و أنکرتموه؛سه چیز است که سوگند یاد می کنم،همه حق است، تو و امامان بعد از تو عرفاء و سرشناسانی هستید،که خدا را جز از طریق معرفت شما(و راهنمایی و هدایتتان)نمی توان شناخت.و عرفایی هستید که هیچ کس وارد بهشت نمی شود مگر کسی که شما او را شناخته اید و او شما را شناخته،و عرفایی هستید که هیچ کس داخل دوزخ نمی شود،مگر آنها که شما را انکار کنند و شما آنها را انکار کنید». (2)

سپس امام علیه السّلام به مهمترین نعمتی که به مسلمانان ارزانی داشته،اشاره کرده،

ص:56


1- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 371 و 378؛بحار الأنوار،جلد 23،صفحه 92؛مستدرک الوسائل،جلد 18،صفحه 187.
2- 2) خصال صدوق،باب الثلاثه،حدیث 183.

می فرماید:«خداوند،اسلام را ویژه شما قرار داد و شما را برای(حمایت از)اسلام برگزید» (إنّ اللّه تعالی خصّکم بالإسلام،و استخلصکم له) .

آری!این موهبت عظیم را به شما بخشید و شما را شایسته پاسداری از آن دید.

به دنبال آن می افزاید:«این همه اهمیّت به خاطر آن است که اسلام نامی است برای سلامت و کانونی است از بزرگواری ها و کرامت» (و ذلک لأنّه اسم سلامة،و جماع کرامة) .

و در توضیح آن می فرماید:«خداوند،راه اسلام را برگزید و دلایلش را روشن ساخت(و قرآن را فرو فرستاد که)ظاهرش علم و باطنش حکمت است!» (اصطفی اللّه تعالی منهجه،و بیّن حججه،من ظاهر علم،و باطن حکم) .

ضمیر در«منهجه»و«حججه»ممکن است به خداوند باز گردد یا به اسلام و نتیجه هر دو یکی است و تعبیر به«ظاهر علم»اشاره به ادله عقلیه است که بر حقانیت اسلام گواهی می دهد؛همان گونه که تعبیر به«باطن حکم»اشاره به اسرار احکام الهی است که در ادله نقلیه بیان شده است.

آری!اسلام آیین سلامت و کانون کرامت است.همیشه و در همه جا دعوت به محبّت و دوستی و همزیستی مسالمت آمیز می کند و از خشونت و عداوت و کینه توزی بر حذر می دارد و خطاب به مؤمنان می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! همگی در صلح و آشتی در آیید و از گام های شیطان(که شما را به نفاق و دشمنی و عداوت فرا می خواند)پیروی نکنید،که او دشمن آشکار شماست». (1)

اضافه بر این،کانون کرامت انسانی است و منادی عدل و مساوات و برابری انسان ها و حریت و آزادگی و تقوا و مکارم اخلاق و آگاهی و آزاد اندیشی است.

و به یقین،مسلمین بهترین پاسداران اسلام و مدافعان آن هستند و در طول تاریخ

ص:57


1- 1) بقره،آیه 208.

وفاداری خود را در دفاع از اسلام نشان داده و در حفظ آن کوشیده اند.

و از آن جا که در این تعبیرات،اشاره روشنی به قرآن مجید است،به دنبال آن اوصاف مهمی برای این کتاب الهی بیان می کند که بالغ بر ده وصف می شود؛می فرماید:

«تعلیمات علمی قرآن هرگز فانی نمی شود و شگفتی ها و نوآوری هایش پایان نمی گیرد، در آن نعمت هایی است همچون سرزمین های پر گیاه در فصل بهار و چراغ های روشنی بخش تاریکی ها،درهای خیرات جز با کلیدهای آن گشوده نمی شود و ظلمت ها جز با چراغ های پرفروغش بر طرف نمی گردد» (لا تفنی غرائبه،و لا تنقضی عجائبه.فیه مرابیع (1)النّعم،و مصابیح الظّلم،لا تفتح الخیرات إلاّ بمفاتیحه) .

امام علیه السّلام در این شش جمله به اوصاف مهمی از قرآن مجید اشاره می کند که هر یک از دیگری جالب تر است.نخست می فرماید:«غرائب»(صفات برجسته بی نظیر)قرآن هرگز فانی نمی شود و گرد و غبار کهنگی و فرسودگی بر آن نمی نشیند؛همیشه نو و با طراوت است.

و در وصف دوّم اشاره به نوآوری ها و شگفتی هایی می کند که هر روز چهره تازه ای از آن نمایان می شود؛می فرماید:این ها پایان نمی گیرد؛بنابر این فرق میان«غرائب»و «عجائب»و«فنا»و«انقضا»این است که اوّلی اشاره به صفات برجسته ای است که همیشه قرآن داشته و همواره خواهد داشت و دوّمی اشاره به نکات مهمی است که با گذشت زمان و مطالعه بیشتر هر روز آشکار می گردد.

این همان چیزی است که در حدیث معروف امام صادق علیه السّلام آمده است که شخصی از او پرسید:«ما بال القرآن لا یزداد علی النّشر و الدّرس إلاّ غضاضة؛چرا قرآن هر چه بیشتر منتشر و خوانده می شود،کهنه نمی گردد،بلکه طراوت آن بیشتر می شود؟» فرمود:«لأنّ اللّه تعالی لم یجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فی

ص:58


1- 1) «مرابیع»جمع«مرباع»(بر وزن مثقال)به معنای زمینی است که در آغاز بهار در آن گیاهان می روید.بعضی نیز گفته اند:به معنای باران هایی است که در آغاز بهار می بارد.

کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ إلی یوم القیامة؛این به دلیل آن است که خداوند متعال آن را برای زمان خاص یا گروه معینی قرار نداده است؛لذا در هر زمانی نو و نزد هر قوم و ملتی با طراوت است تا روز قیامت». (1)

در سوّمین وصف،آن را به سرزمین های پر گیاهی تشبیه می کند که در فصل بهار غرق انواع نعمت هاست و می دانیم گیاهان بهاری دارای طراوت و لطافت و کیفیت و طعم ممتازی است.

و در وصف چهارم آن را به چراغ های پر نوری تشبیه می کند که امواج ظلمت ها را می شکافد و همه جا را روشن می سازد.

در وصف پنجم و ششم راه رسیدن به خیرات و بر طرف کردن ظلمت ها را منحصر به قرآن می شمرد.اشاره به این که آن ها که کلید خیرات را در غیر قرآن جستجو می کنند و برای زدودن تیرگی های دل و نورانیّت صحنه اجتماع از غیر قرآن یاری می جویند در اشتباهند.

و در پایان به چهار وصف دیگر اشاره کرده می فرماید:«قرآن،مناطق ممنوعه و حدود محرمات را تعیین کرد و موارد مباح و حلال را نشان داده.درمان شفا جویان در قرآن است و همه نیازهای طالبان در آن جمع است»( قد أحمی حماه (2)،و أرعی (3)مرعاه.فیه شفاء المستشفی،و کفایة المکتفی) .

ص:59


1- 1) بحار الأنوار،جلد 89،صفحه 15،حدیث 8؛شرح بیشتری در این زمینه ذیل خطبه 18 در جلد اوّل،صفحه 635 ذکر کردیم.
2- 2) «حمی»به معنای منطقه ممنوعه ای است که تعلق به شخص یا گروهی دارد و دیگران بدون اجازه حق ورود در آن را ندارند و در خطبه بالا اشاره به محرمات الهی است.
3- 3) «ارعی»از ماده«رعی»به معنای مراقبت از چیزی،گرفته شده و به همین جهت بردن گوسفندان را به چراگاه«رعی»می گویند،و از آن جا که حیوان را در چراگاه آزاد می گذارند واژه«ارعاء»به معنای آزاد گذاردن نیز به کار رفته است و در خطبه بالا همین معنا اراده شده یعنی خداوند آنچه را باید آزاد بگذارد در قرآن حکم به آزادی آن کرده است.

امام علیه السّلام در این اوصاف به نظم قانونی قرآن اشاره می کند که اصول کلی حلال و حرام را به طور کامل نشان داده و طرق مبارزه با بیماری های اخلاقی و مفاسد اجتماعی را ارائه کرده و در پایان فرموده است:هر چه بخواهید در قرآن است و به راستی تا انسان با قرآن آشنا نشود عمق این سخنان را درک نمی کند.

آری!درمان انواع بیماری های اخلاقی و انحرافات فکری و مشکلات اجتماعی در قرآن است و در واقع،آن کس که قرآن دارد و با قرآن همراه است همه چیز دارد؛ همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه دیگری می فرماید:

«و اعلموا أنّه لیس علی أحد بعد القرآن من فاقة و لا لأحد قبل القرآن من غنی؛بدانید هیچ کس با داشتن قرآن فقر و بیچارگی ندارد و هیچ کس بدون قرآن،غنی و بی نیازی نخواهد داشت». (1)

به همین دلیل،جامعه نیمه وحشی عصر جاهلیّت که در نهایت فقر و بدبختی از نظر اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی زندگی می کردند،در سایه تعلیمات قرآن به اوج افتخار و قدرت در دین و دنیا رسیدند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این اوصاف ده گانه را مربوط به اسلام دانسته(نه قرآن) و ضمیرهای این جمله ها را به آن باز گردانده اند؛گرچه از نظر نتیجه تفاوت چندانی در کار نیست،ولی با توجه به این که عین این تعبیرات در خطبه های دیگر نهج البلاغه درباره قرآن آمده معلوم می شود که منظور بیان اوصاف قرآن است؛هر چند کلمه قرآن در متن خطبه نیست. (2)

***

ص:60


1- 1) خطبه 176.
2- 2) مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه می گوید:«گویا واژه قرآن یا«کتاب انزله»از نسخه موجود نهج البلاغه ساقط شده.(بهج الصباغه،جلد 13،صفحه 33).

خطبۀ 153: صفات گمراهان و غافلان

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است(که در آن به صفات گمراهان و غافلان اشاره شده است).

خطبه در یک نگاه

این خطبه گلچینی است از چند بخش از خطبه مفصلی که امام ایراد فرموده است:

در بخش اوّل،برخی از صفات افراد فاسد و مفسد و گمراه را بیان می کند تا مردم بدانند و از آن ها فاصله گیرند.

در بخش دیگری،به صفات غافلان اشاره می کند که وقتی بیدار می شوند که کار از

ص:61


1- 1) سند خطبه: در«مصادر نهج البلاغه»نقل شده است:در برخی از نسخه های«نهج البلاغه»این خطبه به صورت جزئی از خطبه گذشته ذکر شده است،«ابن ابی الحدید»می گوید،«این خطبه را امام در حالی ایراد کرد که به سوی«بصره»(برای جنگ جمل و خاموش کردن آتش فتنه)در حرکت بود و شک نیست که او این خطبه را در جای دیگر دیده است که آن را چنین معرفی می کند.قبل از سیّد رضی در کتاب«تحف العقول»این خطبه به صورت مشروح تری آمده است و مرحوم«کلینی»بخش هایی از آن را در جلد پنجم کتاب«کافی»آورده و در کلمات قصار نیز یک جمله از این خطبه به صورت کلمه 398 ذکر شده است.(ضع فخرک،و احفظ کبرک و اذکر قبرک).(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 347).

کار می گذرد و گرفتار آثار سوء اعمال خود می شوند.

در بخش سوّم،همگان را مخاطب ساخته و اندرزهای مفید و مؤثر به آن ها می دهد تا از خواب غفلت بیدار شوند و به فکر آخرت خویش باشند.

در بخش چهارم،به چند صفت خطرناک اشاره می کند که هر کس گرفتار آن باشد هر عملی انجام دهد،مقبول نخواهد شد و اهل نجات نخواهد بود.

در پنجمین و آخرین بخش،صفات چهارپایان و درندگان و انسان های دنیا پرست و مؤمنان بیدار را در یک مقایسه کوتاه روشن می سازد و به این ترتیب خطبه پایان می گیرد.

***

ص:62

بخش اوّل

اشاره

و هو فی مهلة من اللّه یهوی مع الغافلین،و یغدو مع المذنبین،بلا سبیل قاصد،و لا إمام قائد.

ترجمه

:

او(انسان گمراه)در این چند روزی که خدا به او مهلت داده(تا با اعمال صالح،سعادت جاودان را برای خود فراهم سازد)پیوسته با غافلان به سوی سقوط می رود و همه روز با گنهکاران بسر می برد؛بی آن که در طریقی گام نهد که او را به حق رساند یا پیشوایی برگزیند که قائد و راهنمای او باشد.

شرح و تفسیر: انسان های گمراه و غافل

انسان های گمراه و غافل

همان گونه که در بیان سند خطبه اشاره شد،بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:

این خطبه را امام علیه السّلام در حال حرکت به سوی«بصره»برای خاموش کردن فتنه«طلحه و زبیر و عایشه»ایراد و نصایح مؤثری برای بیداری همگان بیان فرموده است.

در این بخش،از انسان های گمراه-که نمونه روشن آن آتش افروزان«جنگ جمل» بودند-سخن می گوید و چهار وصف از اوصاف آن ها را بیان می دارد؛می فرماید:

«او(انسان گمراه)در این چند روزی که خدا به او مهلت داده(تا با اعمال صالح، سعادت جاویدان را برای خود فراهم سازد)پیوسته با غافلان به سوی سقوط می رود و همه روز با گنهکاران به سر می برد،بی آن که در طریقی گام نهد که او را به حق رساند،یا

ص:63

پیشوایی برگزیند که قائد و راهنمای او باشد» (و هو فی مهلة من اللّه یهوی (1)مع الغافلین،و یغدو مع المذنبین،بلا سبیل قاصد،و لا إمام قائد) .

آری!اسباب بدبختی او در این چهار امر خلاصه می شود،با غافلان همراه بودن و سقوط کردن و با گنهکاران همنشین شدن،از راه راست حرکت نکردن و پیشوای صالحی برنگزیدن.

تعبیر به «امام قائد» ممکن است اشاره به امامان علیهم السّلام معصوم باشد یا هر پیشوای عالم و با تقوایی که پیرو معصومین علیهم السّلام است و در هر حال،نقش رهبری صالحان را در هدایت و نجات انسان ها را مشخص می کند؛همان گونه که نقش همنشینی با غافلان و گنهکاران را در بدبختی و سقوط انسان روشن می سازد.

***

ص:64


1- 1) «یهوی»از ماده«هوی»(بر وزن تهی)در اصل به معنای سقوط کردن از بلندی است و «هوی»(بر وزن هوا)به معنای تمایل به چیزی است و معمولا در مورد تمایلات نفسانی به امور باطل به کار می رود و در جمله بالا به همان معنای اوّل است؛یعنی شخص دنیا پرست همراه غافلان در وادی بدبختی سقوط می کند.

بخش دوّم

اشاره

منها:حتّی إذا کشف لهم عن جزاء معصیتهم،و استخرجهم من جلابیب غفلتهم استقبلوا مدبرا،و استدبروا مقبلا،فلم ینتفعوا بما أدرکوا من طلبتهم،و لا بما قضوا من وطرهم.

إنّی أحذّرکم،و نفسی،هذه المنزلة.فلینتفع امرؤ بنفسه،فإنّما البصیر من سمع فتفکّر،و نظر فأبصر،و انتفع بالعبر،ثمّ سلک جددا واضحا یتجنّب فیه الصّرعة فی المهاوی،و الضّلال فی المغاوی و لا یعین علی نفسه الغواة بتعسّف فی حقّ،أو تحریف فی نطق،أو تخوّف من صدق.

ترجمه

:

(این وضع دنیا پرستان غافل همچنان ادامه می یابد)تا هنگامی که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آن ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده های غفلت بیرون کشد.

در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بودند می شتابند و به آن چه روی آورده بودند،پشت می کنند.آن ها(می بینند)نه از آن چه به آن رسیدند نفعی بردند و نه از مواهبی که به دست آوردند بهره ای گرفتند.

من شما و خویشتن را از چنین وضعی بر حذر می دارم؛هر کس باید از(مواهب و امکانات)خویشتن بهره گیرد؛چرا که شخص بصیر و بینا کسی است که(با گوش خود) بشنود و بیندیشد و با(چشم خود)ببیند و عبرت گیرد؛سپس در جاده روشنی گام نهد که

ص:65

در آن از راه هایی که به سقوط و گمراهی و شبهات اغواگر منتهی می شود،دوری جوید و گمراهان را از طریق سازشکاری در حق،یا تحریف در سخن،یا ترس از راستگویی(بر خود)مسلط نکند.

شرح و تفسیر: اندرزی سودمند و گرانبها

اندرزی سودمند و گرانبها

از آن جا که در بخش گذشته،امام علیه السّلام به غفلت شدید دنیا پرستان اشاره فرمود،در این بخش می فرماید:این غفلت چندان طولانی نمی شود و به زودی حجاب ها کنار می رود و هنگامی که سیلی مرگ بر صورت آنان نواخته شود از خواب غفلت بیدار می شوند،ولی چه سود!می فرماید:

(این وضع دنیا پرستان غافل ادامه می یابد)«تا هنگامی که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آن ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده های غفلت بیرون کشد؛در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بود می شتابند و به آن چه روی آورده بودند پشت می کنند» (حتّی إذا کشف لهم عن جزاء معصیتهم،و استخرجهم من جلابیب (1)غفلتهم استقبلوا مدبرا،و استدبروا مقبلا) .

آری!عمر دنیا کوتاه است و به زودی پایان می گیرد و هنگامی که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت چشم برزخی پیدا می کند.پرده های غفلت کنار می رود و هر انسانی نتایج اعمالش را با چشم خود می بیند و به استقبال آن چه را از خود دور می دید یعنی سرای دیگر می شتابد و به این دنیا که به او روی آورده بود پشت می کند.همه چیز دگرگون می شود و تمام رشته هایی که او را به هم تابیده بود،پاره می شود.

از این رو در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«آن ها(می بینند)نه از آن چه به آن رسیدند نفعی بردند،و نه از مواهبی که به دست آوردند بهره ای گرفتند» (فلم ینتفعوا

ص:66


1- 1) «جلابیب»جمع«جلباب»به معنای چادر و پرده است.

بما أدرکوا من طلبتهم،و لا بما قضوا من وطرهم (1)) .

آری!آن ها اموال و مقامات قصرهای پرشکوه باغ های پرطراوتی و خادمان و چاکرانی برای خود فراهم ساختند؛به گمان این که،سالیان دراز از آن بهره می گیرند؛اما در برابر توفان حوادث،همچون یک پر کاه از جا کنده شدند و به نقطه دور دستی پرتاب گشتند و در زیر خاک های سرد آرمیدند.

گویی در جمله اوّل اشاره به کسانی می فرماید که از امکانات خود به هیچ وجه استفاده نکردند(مثلا قصری ساخته و پیش از آن که ساکن آن شود،دست اجل گریبان او را گرفته است).

و جمله دوّم اشاره به کسانی است که شروع به بهره گیری از امکانات خود کرده اند؛ ولی پیش از آن که بهره خود را کامل کنند،مرگ میان آن ها و خواسته هایشان جدایی افکند(همچون کسی که قصری ساخته،چند روزی در آن ساکن شده،سپس دعوت حق را لبیک گفته و از دنیا رخت بربسته است).

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به نصایح بسیار سودمندی می پردازد که راه سعادت در آن ها نشان داده شده است.اشاره به زندگی پر درد و رنج غافلان کرد،می فرماید:«من شما و خویشتن را از چنین وضعی بر حذر می دارم» (إنّی أحذّرکم،و نفسی،هذه المنزلة) .

و به دنبال آن راه نجات را از این غفلت مرگبار ضمن اشاره به پنج دستور بیان می کند؛ می فرماید:«هر کس باید از(مواهب و امکانات)خویشتن بهره گیرد؛چرا که شخص بصیر و بینا کسی است که(با گوش خود)بشنود و بیندیشد و(با چشم خود)ببیند و عبرت گیرد؛سپس در جاده روشنی گام نهد که در آن از راه هایی که به سقوط و گمراهی و شبهات اغواگر منتهی می شود دوری جوید»( فلینتفع امرؤ بنفسه،فإنّما البصیر من

ص:67


1- 1) «وطر»به معنای حاجت و نیاز است و«قضاء وطر»به معنای بهره گیری کامل از چیزی است .

سمع فتفکّر،و نظر فأبصر،و انتفع بالعبر،ثمّ سلک جددا (1)واضحا یتجنّب فیه الصّرعة فی المهاوی (2)،و الضّلال فی المغاوی (3)) .

در این تعبیرات امام علیه السّلام نخست خود و مخاطبان را خطاب می کند تا سخن تأثیر بیشتری بگذارد؛چرا که شنونده هنگامی که ببیند گوینده سخنان خود را باور دارد و به کار می بندد،تأثیر بیشتری خواهد پذیرفت.

و به دنبال آن به همگان هشدار می دهد که خداوند مواهب بسیاری در اختیارشان گذاشته و استعدادهای مهمی در درونشان نهفته،باید از آن ها به نفع خویش بهره گیرند و راه بهره گیری را در گوش شنوا و چشم بینا و استفاده از تجارب دیگران و سپس گام نهادن در جاده های روشن دور از پرتگاه ها و عوامل گمراهی می شمرد.

و در آخرین دستور،هشدار مهمی می دهد که از مسلّط کردن گمراهان بر خویش که سبب انواع مزاحمت ها می شود،بپرهیزد.می فرماید:«گمراهان را از طریق سازشکاری در حق یا تحریف در سخن یا ترس از راستگویی بر خود مسلّط نکند»(و لا یعین علی نفسه الغواة (4)بتعسّف (5)فی حقّ،أو تحریف فی نطق،أو تخوّف من صدق).

اشاره به این که بعضی از افراد ضعیف النفس و عافیت طلب هنگامی که در برابر افراد گمراه قرار می گیرند سعی دارند با چشم پوشی از بعضی حقایق یا تحریف در بیان مطالب

ص:68


1- 1) «جدد»و«جاده»یک معنا دارد و به راه های صاف و محکم که پا در آن فرو نمی رود،گفته می شود.
2- 2) «مهاوی»جمع«مهواة»(بر وزن مقداد)به معنای گودالی یا پرتگاهی است که انسان در آن سقوط می کند.
3- 3) «مغاوی»جمع«مغواة»(بر وزن مقداد)به معنای شبهات گمراه کننده است.
4- 4) «غواة»جمع«غاوی»به معنای شخص گمراه است.
5- 5) «تعسف»از ماده«عسف»(بر وزن است)به معنای بی راهه رفتن است و به افراد ظالم و زورگو«متعسف»می گویند چون در واقع بی راهه می روند.

حق یا ترس از راستگویی و صراحت در بیان،مخالفت های آن ها را کاهش دهند و همین امر سبب می شود که آن ها بر انسان مسلّط شوند و جسور گردند که جلوگیری از آنان بعد از آن مشکل خواهد شد.

باید با صراحت آمیخته با ادب و دلسوزی حقایق را بیان کرد و از مخالفت گمراهان نترسید،آن ها غالبا در برابر موضع گیری های شجاعانه عقب نشینی می کنند و اجازه جسارت به خود نمی دهند.

در طول تاریخ،نمونه های زیادی دیده می شود که افراد،با تحریف حقایق و کتمان واقعیات،مشکلات زیادی برای خود و جامعه ای که در آن می زیسته اند به وجود آورده اند.

داستان قریه«حوأب»در«جنگ جمل»معروف است.«عایشه»از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنیده بود که رو به او کرد و فرمود:گویا می بینم یکی از شما همسرانم را(که در یک مسیر باطل)به قریه«حوأب»می رسید و سگ های آن در برابر او پارس می کنند.ای«عایشه» بترس که تو آن فرد باشی.اتفاقا در مسیر آتش افروزان در جنگ جمل به سوی«بصره» هنگامی که«عایشه»همراه لشکر به«حوأب»رسید،صدای پارس کردن سگ ها را شنید.سؤال کرد:این جا کجاست؟گفتند:«حوأب»است.«عایشه»در وحشت فرو رفت.

گفت:من از همین جا به«مدینه»بر می گردم.«محمّد بن طلحه»گفت:این سخنان را کنار بگذار!دیگری گفت:که این جا به یقین«حوأب»نیست و گروه زیادی از مردم آن محل را آوردند که به دروغ شهادت دهند.این جا«حوأب»نیست.عایشه پذیرفت و به راه خود ادامه داد.

نظیر این داستان در گذشته و حال بسیار بوده و هست. (1)

ص:69


1- 1) شرح نهج البلاغه شوشتری،جلد 12،صفحه 74.

ص:70

بخش سوّم

اشاره

فأفق أیّها السّامع من سکرتک،و استیقظ من غفلتک،و اختصر من عجلتک،و أنعم الفکر فیما جاءک علی لسان النّبیّ الأمّیّ-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-ممّا لا بدّ منه و لا محیص عنه؛و خالف من خالف ذلک إلی غیره، و دعه و ما رضی لنفسه؛وضع فخرک،و احطط کبرک،و اذکر قبرک،فإنّ علیه ممرّک،و کما تدین تدان،و کما تزرع تحصد،و ما قدّمت الیوم تقدم علیه غدا،فامهد لقدمک،و قدّم لیومک.فالحذر الحذر أیّها المستمع!و الجدّ الجدّ أیّها الغافل! و لا ینبّئک مثل خبیر .

ترجمه

:

ای شنونده!از مستی خود به هوش آی!و از غفلت بیدار شو!و از عجله و شتاب خود (در امر دنیا)بکاه.در آن چه از زبان پیامبر امّی صلّی اللّه علیه و آله به تو رسیده و راه گریزی از آن نیست درست بیندیش(و دستوراتش را به کار بند).با کسی که از این دستورات سرپیچی می کند همراه مشو.و او را به آن چه برای خود راضی شده واگذار.فخر فروشی را کنار بگذار و از مرکب تکبر به زیر آی!و به یاد قبرت باش که گذرگاهت به سوی عالم آخرت است.(بدان!) همان گونه که جزا می دهی جزا داده خواهی شد و همان چیز را که زراعت می کنی درو خواهی کرد و آن چه امروز از پیش می فرستی فردا بر آن وارد خواهی شد.پس برای ورود خود در سرای دیگر جایی فراهم ساز!و برای آن روزت چیزی از پیش بفرست.به هوش باش،به هوش باش ای شنونده!و کوشش و تلاش کن ای غافل و(بدان)هیچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقایق امور با خبر نمی سازد!

ص:71

شرح و تفسیر: به هوش باش!

به هوش باش!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بعد از هشدارهایی که در بخش قبل آمد،به موعظه و نصیحت شنوندگان پرداخته و اندرزهای بسیار سودمندی با عبارات کوتاه و پر معنایی بیان می دارد.شنونده خود را مخاطب ساخته،می فرماید:«ای شنونده!از مستی خود به هوش آی و از غفلت بیدار شو و از عجله و شتاب خود(در امر دنیا)بکاه»( فأفق (1)أیّها السّامع من سکرتک،و استیقظ من غفلتک،و اختصر من عجلتک) .

اشاره به این که زرق و برق دنیا و مال و مقام و شهوت انسان را مست می کند و در خواب غفلت،فرو می برد و او را بدون مطالعه به شتاب وا می دارد و این امور سه گانه موجب انواع اشتباهات و خطاها و گناهان است.از آدم مست و خواب و شتابزده چه انتظاری جز اشتباه و خطا می توان داشت؟! سپس می افزاید:«در آن چه از زبان پیامبر امی صلّی اللّه علیه و آله به تو رسیده و راه فراری از آن نیست،درست بیندیش(و دستورات آن بزرگوار را به کار بند)و با کسی که نسبت به این دستورات مخالفت کند همراه مشو و او را به آن چه برای خود راضی شده واگذار!» (و أنعم الفکر فیما جاءک علی لسان النّبیّ الأمّیّ (2)-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- ممّا لا بدّ منه و لا محیص عنه؛و خالف من خالف ذلک إلی غیره،و دعه و ما

ص:72


1- 1) «افق»از ماده«افاقه»به معنای به هوش آمدن است.
2- 2) «امی»منسوب به«ام»یعنی مادر به معنای درس نخوانده است.گویی به همان حالتی که از مادر متولّد شده باقی مانده و مکتب استاد را ندیده.بدیهی است درس نخواندن پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به این معناست که علوم و دانش های آن حضرت همه الهی بود و به وسیله انسانی تعلیم نیافته بود و به گفته شاعر: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد در تفسیر این واژه دیدگاه های دیگری هست که شرح آن را در«تفسیر نمونه»،جلد 6،ذیل آیه 157 سوره اعراف،مطالعه فرمایید.

رضی لنفسه) .

در این سه دستور نیز نخست به پیروی بی قید و شرط از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دعوت می کند؛چرا که آن چه را او فرموده وحی الهی و سبب سعادت دنیا و آخرت و نجات انسان هاست و بعد می گوید:اگر کسانی با این روش مخالفت کنند،هر چند گروه زیادی از مردم باشند،مخالفت کن و در پیروی از حق تردید به خود راه مده!و آن ها را به حال خود واگذار.

و در ادامه این نصایح می فرماید:فخر فروشی را کنار بگذار،و از مرکب تکبر به زیر آی و به یاد قبرت باش که گذرگاهت به سوی عالم آخرت است» (و ضع فخرک،و احطط (1)کبرک،و اذکر قبرک) .

در این سه دستور امام نخست به خمیر مایه شرّ و فساد یعنی فخر فروشی و تکبر اشاره می کند که تا انسان آن را کنار نگذارد روی سعادت نخواهد دید و به همان سرنوشتی گرفتار خواهد شد که شیطان متکبّر و فخر فروش گرفتار شد،سپس به یاد آوری مرگ و قبر اشاره می فرماید که فراموش کردن آن موجب«طول امل»و غرق شدن در زرق و برق دنیاست؛همان قبری که سهمیه ثروتمند و درویش در آن یکسان است و چنان در کنار هم می خوابند که گویی همیشه با هم بوده اند.نه درویش بی کفن می میرد و نه ثروتمند یک کفن دارد بیش.عین این سه جمله در کلمات قصار(حکمت 398)آمده است و نشان می دهد که مرحوم«سیّد رضی»کلمات قصار را گاه از خطبه های طولانی بر می گزیده است.

و در ادامه این بحث،سه اندرز دیگر که هماهنگ با هم است بیان می کند و می فرماید:

(بدان)«همان گونه که جزا می دهی جزا داده خواهی شد و همان چیز که زراعت می کنی درو خواهی کرد و آن چه امروز از پیش می فرستی فردا بر آن وارد خواهی شد؛پس برای

ص:73


1- 1) «احطط»از ماده«حط»(بر وزن خط)به معنای پایین آمدن و پایین آوردن(لازم و متعدی)هر دو آمده است و در خطبه مزبور به معنای دوّم است.

قدوم خود در سرای دیگر جایی فراهم ساز و برای آن روزت چیزی از پیش بفرست»( کما تدین تدان،و کما تزرع تحصد،و ما قدّمت الیوم تقدم علیه غدا،فامهد (1)لقدمک،و قدّم لیومک) .

چگونه انسان می تواند به دیگران ظلم و ستم کند و جزای نیکی را به بدی بدهد ولی از خداوند انتظار داشته باشد جزای اعمال بد او را به نیکی بدهد؟و چگونه انسان می تواند بذر خام بپاشد و انتظار داشته باشد گل درو کند و به گفته شاعر:

تخم گل کاشتی آخر گل شد بر سرش نغمه سرا بلبل شد

خار کشتی ثمرت خار دهد خار جز خار کجا بار دهد؟

در زمین دل خود کشتی خار خار بار آمد و دادت آزار!

در واقع این اندرزها از آیات قرآنی و روایات نبوی مایه می گیرد؛آن جا که خدا را « «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» »و دنیا را«مزرعه آخرت»می شمریم و در سوره«حشر»می فرماید:

«وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» ؛هرکس باید بنگرد که برای فردایش چه چیز از پیش فرستاد». (2)و در سوره«بقره»می خوانیم:« «وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ» ؛و هر کار خیری را برای خود از پیش می فرستید،آن را نزد خدا(در سرای دیگر)خواهید یافت». (3)

و امام علیه السّلام در پایان این بخش به همان مطلبی که در آغاز از آن شروع کرد باز می گرداند و مخاطبان خویش را از خواب غفلت بیدار می کند و به جدّ و جهد وا می دارد و می فرماید:

«به هوش باش،به هوش باش ای شنونده!و کوشش و تلاش کن ای غافل و(بدان)هیچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقایق امور با خبر نمی سازد!» (فالحذر الحذر أیّها

ص:74


1- 1) «فامهد»از ماده«مهد»(بر وزن عهد)در اصل به معنای گاهواره یا محلی است که برای کودک آماده می کنند،سپس به معنای آماده سازی به کار رفته است که در خطبه یاد شده نیز به همین معناست.
2- 2) حشر،آیه 18.
3- 3) بقره،آیه 110.

المستمع!و الجدّ الجدّ أیّها الغافل! «وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ» ).

جمله اخیر که اقتباس از آیه 14 سوره«فاطر»است اشاره به این است که هیچ کس همچون گوینده این سخنان نمی تواند،حقیقت مرگ و زندگی و امروز و فردای آدمی و سرنوشت او را در این جهان بیان کند و به گفته یکی از شارحان نهج البلاغه،کسی که در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار امام أمیر المؤمنین علیه السّلام دقت کند به یقین می داند کسی با این دقت و ظرافت درباره دنیا و ماهیّت آن و آغاز و انجامش سخن نگفته،سخنی تکان دهنده و بیدارگر.

شاعر عرب در زمینه نصایح اخیر چنین می گوید:

«هی الدّنیا تقول بملأ فیها حذار!حذار!من بطشی و فتکی

فلا یغررکم حسن ابتسامی فقولی مضحک و الفعل مبکی

این دنیا پیوسته با تمام دهان می گوید:از جملات و کشتارهای غافلگیرانه من بر حذر باشید،بر حذر! تبسّم زیبای من شما را نفریبد؛چرا که سخنانم شیرین و خنده آفرین است؛ولی کار من گریه آور است». (1)

***

ص:75


1- 1) اشعار بالا از«ابو الفرج ساوی»است.(شرح ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 335).

ص:76

بخش چهارم

اشاره

إنّ من عزائم اللّه فی الذّکر الحکیم،الّتی علیها یثیب و یعاقب،و لها یرضی و یسخط،إنّه لا ینفع عبدا-و إن أجهد نفسه،و أخلص فعله-أن یخرج من الدّنیا،لاقیا ربّه بخصلة من هذه الخصال لم یتب منها:أن یشرک باللّه فیما افترض علیه من عبادته،أو یشفی غیظه بهلاک نفس،أو یعرّ بأمر فعله غیره،أو یستنجح حاجة إلی النّاس بإظهار بدعة فی دینه،أو یلقی النّاس بوجهین،أو یمشی فیهم بلسانین.اعقل ذلک فإنّ المثل دلیل علی شبهه.

إنّ البهائم همّها بطونها؛و إنّ السّباع همّها العدوان علی غیرها؛و إنّ النّساء همّهنّ زینة الحیاة الدّنیا و الفساد فیها؛إنّ المؤمنین مستکینون.

إنّ المؤمنین مشفقون.إنّ المؤمنین خائفون.

ترجمه

:

از امور قطعی و مسلّم الهی در کتاب حکیم و استوار او(قرآن مجید)که خداوند به آن پاداش و کیفر می دهد،و برای آن خشنود می شود یا خشم می گیرد،این است که هرگاه انسان با یکی از این خصلت ها بدون توبه از دنیا برود و پروردگار خود را با آن ملاقات کند، اعمالش سودی برای او نخواهد داشت؛هر چند خود را به زحمت افکند و عملش را خالص گرداند.

(نخست)این که همتایی برای خدا در عبادتی که بر او فرض کرده قرار دهد یا خشم

ص:77

خود را با کشتن بی گناهی فرو نشاند یا کسی را به سبب عملی که دیگری انجام داده نکوهش کند.(و او را متّهم سازد).

یا برای به دست آوردن حاجتی که به مردم دارد بدعتی در دین خدا بگذارد یا مردم را با دو چهره ملاقات کند و در میان آنان با دو زبان سخن بگوید(و نفاق و دو رویی پیشه کند)در آن چه گفتم بیندیش؛(و بقیه را بر آن قیاس کن)چرا که هر چیز را با مثل و مانندش می توان شناخت.

(بدان)چهار پایان تمام همّتشان شکم های شان است و درّندگان تمام همّتشان تجاوز و تعدی به دیگران است و زنان(هوسباز)تمام فکرشان زینت زندگی و فساد در آن است؛ در حالی که مؤمنان،خاضع و متواضعند و نسبت به دیگران بیمناکند(مبادا آسیبی به آن ها برسد).و(در برابر مسئولیت های شان در پیشگاه خدا)خائف و ترسانند.

شرح و تفسیر: از این سه خوی زشت بپرهیز

از این سه خوی زشت بپرهیز

به دنبال بخش پیشین این خطبه که امام علیه السّلام مخاطبان خود را به شدّت هشدار می دهد تا از خواب غفلت به در آیند و به تلاش و کوشش بپردازند،در این بخش،انگشت روی پنج گناه کبیره و خطرناک می گذارد و تصریح می کند:هر کس بدون توبه از این گناهان از دنیا برود هیچ عملی از او مقبول نیست؛می فرماید:

«از امور قطعی و مسلّم الهی در کتاب حکیم و استوار او(قرآن مجید)که خداوند به آن پاداش و کیفر می دهد،و برای آن خرسند می شود یا خشم می گیرد،این است که هرگاه انسان با یکی از این خصلت ها بدون توبه از دنیا برود و پروردگار خود را با آن ملاقات کند، اعمالش سودی برای او نخواهد داشت؛هر چند خود(برای انجام دادن کارهای خیر)را به زحمت افکند و عملش را خالص گرداند» (إنّ من عزائم اللّه فی الذّکر الحکیم،الّتی علیها یثیب و یعاقب،و لها یرضی و یسخط،إنّه لا ینفع عبدا-و إن أجهد

ص:78

نفسه،و أخلص فعله (1)-أن یخرج من الدّنیا،لاقیا ربّه بخصلة من هذه الخصال لم یتب منها) .

سپس امام علیه السّلام به شرح این خصلت ها که عبارتند از:شرک،قتل نفس،تهمت،بدعت و نفاق پرداخته و هر یک از این امور پنج گانه را در عبارت کوتاهی بیان می کند و می فرماید:

«همتایی برای خدا در عبادتی که بر او فرض کرده قرار دهد یا خشم خود را با کشتن بیگناهی فرو نشاند یا کسی را به سبب عملی که دیگری انجام داده نکوهش کند.(و او را متّهم سازد).

یا برای به دست آوردن حاجتی که به مردم دارد بدعتی در دین خدا بگذارد یا مردم را با دو چهره ملاقات کند و در میان آنان با دو زبان سخن بگوید(و نفاق و دو رویی پیشه کند)در آن چه گفتم بیندیش؛(و بقیه را بر آن قیاس کن)چرا که هر چیز را با مثل و مانندش می توان شناخت» (أن یشرک باللّه فیما افترض علیه من عبادته،أو یشفی غیظه بهلاک نفس،أو یعرّ (2)بأمر فعله غیره،أو یستنجح حاجة إلی النّاس بإظهار بدعة فی دینه،أو یلقی النّاس بوجهین،أو یمشی فیهم بلسانین.

اعقل ذلک فإنّ المثل دلیل علی شبهه) .

به این ترتیب؛نخستین گناه بسیار خطرناک،شرک در عبودیّت پروردگار است؛کاری که اگر انسان از آن توبه نکند هرگز مشمول عفو الهی نخواهد شد:« «إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ» ؛خداوند هرگز شرک را نمی بخشد و کمتر از آن را برای هر کس بخواهد و شایسته بداند می بخشد». 1

دیگر این که انسان با ریختن خون دیگری خشم خود را فرو نشاند همان گونه که قرآن می فرماید:« «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها» ؛هر کس انسان با ایمانی را به قتل برساند کیفر او جهنم است که جاودانه در آن خواهد ماند» 2.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این جمله را شامل انتحار و خودکشی نیز دانسته اند ولی ظاهر عبارت همان معنای اوّل است و به هر حال بعضی آیه فوق را دلیل بر این می دانند که قتل بی گناهان سبب می شود قاتل بی ایمان از دنیا برود؛چرا که خلود و جاودانگی مخصوص افراد بی ایمان است.

در مورد سوّمین وصف که متّهم ساختن افراد به اعمالی است که انجام نداده اند و در واقع،کشتن شخصیت و ریختن آبروی آن هاست.در روایات اسلامی می خوانیم که اهمیّت آبروی انسان به اندازه اهمیّت خون اوست.

درباره چهارمین وصف یعنی بدعت گزاری در دین خدا برای رسیدن به مال و مقام دنیا همین بس که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«اهل البدع شرّ الخلق و الخلیقة، اهل البدع کلاب اهل النّار؛بدعت گزاران،بدترین خلق خدا هستند،اهل بدعت سگان دوزخیانند!» (3)و در مورد وصف پنجم یعنی نفاق و دو رویی و دو گویی همین بس که قرآن مجید درباره منافقان می فرماید:« «وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» ؛و هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات می کنند می گویند:ما ایمان آورده ایم(ولی)هنگامی که با شیطان های خود

ص:79


1- 1) نساء،آیه 48.
2- 2) نساء،آیه 93.
3- 3) کنز العمال،حدیث و 1095 1126.

ص:80

خلوت می کنند می گویند:ما با شماییم ما فقط(آن ها)را مسخره می کنیم». (1)

و در آیات بعد از آن تصریح شده است که اعمال آن ها سودی به حالشان ندارد و مشمول هدایت های الهی واقع نمی شوند.

به راستی اگر جامعه بشری از آلودگی به این صفات پنج گانه پاک شود،چه آرامش و امنیّتی بر آن حاکم خواهد شد!جان و مال و آبروی مردم محفوظ می ماند؛مردم با صفا و صمیمیّت با هم گفتگو می کنند.شرک و بدعت رخت بر می بندد و از نظر جنبه های معنوی نیز رشد و نمو کافی پیدا می کنند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «او یلقی الناس بوجهین» را اشاره به معنایی دانسته اند و جمله «او یمشی فیهم بلسانین» را اشاره به معنای دیگری؛اوّلی دو رویی خود شخص را بیان می کند و دوّمی دو گویی نسبت به دیگران را؛به همین دلیل اوصاف یاد شده را شش صفت شمرده اند؛ولی بدیهی است هر دو از آثار نفاق است:یکی با زبان و دیگری با چهره؛لذا بهتر است که هر دو را با یک عنوان مطرح کنیم.

از نکات قابل ملاحظه این که به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه با توجه به این که این خطبه قبل از جنگ جمل ایراد شده،اشاره به این است که اوصاف مزبور در آتش افروزان جنگ جمل وجود داشت؛زیرا از یک سو آن ها هوای نفس خویش را به جای مقدّس خدا پرستیدند و از سوی دیگر خشمشان را نسبت به علی علیه السّلام با ریختن خون بی گناهان فرو نشاندند و از سویی قتل عثمان که به دست دیگران و با تحریک آنان واقع شده بود به علی علیه السّلام نسبت دادند و از طرف چهارم مسأله امامت و جانشینی علی علیه السّلام را نسبت به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله انکار کردند و بدعت در دین خدا گذاشتند و از سوی پنجم از یک طرف مردم را از قتل عثمان باز می داشتند و از طرف دیگر به طور پنهانی بر ضدّ او تحریک می کردند و جمله «اعقل ذلک» (در آن چه گفته ام بیندیش)را اشاره به همین

ص:81


1- 1) بقره،آیه 14.

نکته دانسته اند. (1)

امام علیه السّلام به دنبال این تذکّرات پر معنا می فرماید:«آن چه گفته ام بیندیش و امثال و مانند آن را درک کن و به تعبیر دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «اعقل ذلک» را اشاره به مطالبی که در جمله های بعد آمده است می دانند؛ولی این خلاف ظاهر تعبیر«ذلک»می باشد.

به هر حال،امام علیه السّلام در پایان این خطبه به چند نکته مهم دیگر که بی ارتباط به مسأله جنگ جمل نیست اشاره می کند و می فرماید:«چهار پایان تمام همّتشان شکم های شان است و درّندگان تمام همّتشان تجاوز و تعدی به دیگران است و زنان(هوسباز)تمام فکرشان زینت زندگی و فساد در آن است؛در حالی که مؤمنان،خاضع و متواضعند و مؤمنان نسبت به دیگران بیمناکند(مبادا آسیبی به آن ها برسد).و(در برابر مسئولیت های شان در پیشگاه خدا)خائف و ترسانند» (إنّ البهائم همّها بطونها؛و إنّ السّباع همّها العدوان علی غیرها؛و إنّ النّساء همّهنّ زینة الحیاة الدّنیا و الفساد فیها؛إنّ المؤمنین مستکینون (2).إنّ المؤمنین مشفقون.إنّ المؤمنین خائفون) .

آری!مؤمنان صالح و درستکار و وظیفه شناس هم در برابر خالق خائفند و هم در برابر خلق خدا.در برابر خالق به دلیل وظایف سنگینی که بر عهده دارند و در برابر خلق به علت این که مبادا حقی از حقوق کسی را پایمال کنند؛به عکس انسان های درنده خو و هوسباز و شکم پرور که جز اسطبل و علف نشناسند و غیر از غارت و چپاول دیگران کاری ندارند.

در واقع،امام علیه السّلام مظاهر دنیوی را در سه چیز خلاصه کرده:شکم پروری،درنده خویی و بهره گیری از تجملات و زینت ها.یکی را برنامه چهار پایان ذکر کرده و یکی را حیوانات

ص:82


1- 1) اقتباس از:شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 162.
2- 2) «مستکینون»از ماده«سکون»است که معنای روشنی دارد.سپس به خضوع و خشوع نیز اطلاق شده است.

درنده و دیگری را زنان هوسباز.

این تعبیرات ممکن است اشاره به سردمداران جنگ جمل باشد که با همین انگیزه ها آتش آن جنگ را برافروختند و گروه زیادی را به کشتن دادند و خودشان نیز ناکام شدند.

(توجه داشته باشید که طبق بعضی از روایات امام علیه السّلام این خطبه را در آستانه جنگ جمل ایراد فرمود).

***

ص:83

ص:84

خطبۀ 154: فضایل اهل بیت علیهم السّلام

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یذکر فیها فضائل اهل البیت علیهم السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن فضایل اهل بیت علیهم السّلام را بیان کرده است.

خطبه در یک نگاه

مطالب این خطبه عمدتا بر سه محور می گردد:

1.فضایل اهل بیت علیهم السّلام و علم و دانش فوق العاده آن بزرگواران و توصیه مردم به پیروی از آنان.

2.بحثی پیرامون ارتباط ظاهر و باطن با یکدیگر و این که غالبا در مواقعی که باطن

ص:85


1- 1) سند خطبه: «آمدی»در«غرر الحکم»که بر اساس حروف الفبا تنظیم شده بخش های مختلفی از این خطبه را در حرف«ق»و«ن»و«ه»و«الف»با تفاوت هایی آورده است.گرچه«آمدی» بعد از مرحوم سیّد رضی می زیسته،ولی تفاوت تعبیرات او با نهج البلاغه نشان می دهد که این جمله ها را از منبع دیگری اخذ کرده است. و«سیّد»در کتاب«طراز»بخش هایی از خطبه را با تفاوت هایی آورده که نشان می دهد آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه نقل نموده است.

انسان پاک باشد،ظواهر اعمال او نیز پاک است و آن ها که از درون آلوده اند نیز غالبا ظاهری آلوده دارند.

3.برای اصلاح هر چیز باید به ریشه های نخستین،بازگشت و اصلاحات را از اساس و بنیان شروع کرد.

***

ص:86

بخش اوّل

اشاره

و ناظر قلب اللّبیب به یبصر أمده،و یعرف غوره و نجده داع دعا،و راع رعی،فاستجیبوا للدّاعی،و اتّبعوا الرّاعی.

قد خاضوا بحار الفتن،و أخذوا بالبدع دون السّنن.و أرز المؤمنون،و نطق الضّالّون المکذّبون.نحن الشّعار و الأصحاب،و الخزنة و الأبواب؛و لا تؤتی البیوت إلاّ من أبوابها؛فمن أتاها من غیر أبوابها سمّی سارقا.

ترجمه

:

عاقل با چشم دل،پایان کار را می نگرد و اعماق و بلندی های آن را درک می کند.

دعوت کننده ای دعوت(به حق)کرد و رهبری به امر سرپرستی قیام نمود.اکنون بر شما لازم است دعوت او را اجابت کنید و از رهبرتان پیروی نمایید.

آن ها(دشمنان حق)در دریاهای فتنه فرو رفتند؛بدعت ها را گرفته و سنت ها را رها نمودند(و کار به جایی رسید که)مؤمنان کنار رفتند(و سکوت اختیار کردند؛)ولی گمراهان و تکذیب کنندگان به سخن در آمدند.

ما محرم اسرار(پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله)و یاران راستین او و گنجینه داران و درهای علوم وی هستیم و(البتّه)هیچ خانه ای را جز از درش وارد نمی شوند و هر کس از غیر در وارد شود سارقش می نامند! ***

ص:87

شرح و تفسیر: ما درهای علوم پیامبریم!

ما درهای علوم پیامبریم!

بحث های گوناگون این خطبه نشان می دهد که مرحوم سیّد رضی مطابق معمول این خطبه را از بخش های خطبه طولانی تری گزینش کرده و به همین دلیل،ارتباط میان بخش های این خطبه اندکی پیچیده است.

امام علیه السّلام برای بیان فضایل اهل بیت علیهم السّلام نخست به سراغ مقدمه ای می رود و اوصافی از نیکان هدایت یافته و منحرفان گمراه بیان می کند،نخست می فرماید:

«عاقل با چشم دل،پایان کار را می نگرد و اعماق و بلندی های آن را درک می کند» (و ناظر (1)قلب اللّبیب (2)به یبصر أمده،و یعرف غوره و نجده (3)) .

اشاره به این که انسان عاقل به ظواهر امر قناعت نمی کند؛بلکه سعی می کند فراز و نشیب ها و عاقب کار را بنگرد و مسیر خود را به درستی تعیین کند؛از بیراهه نرود و در کنار پرتگاه ها گام برندارد.

سپس می افزاید:«دعوت کننده ای دعوت(به حق)کرد و رهبری به امر سرپرستی قیام نمود.اکنون بر شما لازم است دعوت او را اجابت کنید و از رهبرتان پیروی نمایید» (داع دعا،و راع رعی،فاستجیبوا للدّاعی،و اتّبعوا الرّاعی) .

روشن است که منظور از دعوت کننده،پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله است که اساس و بنیان اسلام را بنا نهاد و منظور از راعی،امام أمیر المؤمنین علیه السّلام است که سرپرستی امّت را به فرمان خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر عهده گرفت.

این سخن اشاره به آن دارد که اگر با دقت بنگرید هم پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله را می شناسید و

ص:88


1- 1) «ناظر»به معنای سیاهی چشم است که در وسط آن مردمک واقع شده است.
2- 2) «لبیب»از ماده«لبّ»(بر وزن حبّ)به معنای مغز است و«لبیب»به کسی گفته می شود که خردمند و عاقل و هوشیار باشد.
3- 3) «نجد»به معنای زمین مرتفع است.

هم جانشین به حق او را و با شناخت آن دو بزرگوار،تردید و تأملی در اجابت دعوت و پیروی از رهبر باقی نخواهد ماند.

آن گاه به گروه دیگری که در نقطه مقابل گروه اوّل قرار دارند اشاره کرده،می فرماید:

«آن ها(دشمنان حق)در دریاهای فتنه فرو رفتند؛بدعت ها را گرفته و سنت ها را رها نمودند(و کار به جایی رسید که)مؤمنان کنار رفتند(و سکوت اختیار کردند؛)ولی گمراهان و تکذیب کنندگان به سخن درآمدند» (قد خاضوا بحار الفتن،و أخذوا بالبدع دون السّنن.و أرز (1)المؤمنون،و نطق الضّالّون المکذّبون) .

این تعبیرات اشاره به گروه های منحرفی دارد که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اطراف غاصبان خلافت را گرفتند و سرانجام کار به دست معاویه و یزید و خونخواران«بنی امیّه و بنی مروان»رسید.

آری،کار آن ها ایجاد فتنه ها مانند فتنه«جمل»و«صفین»و«نهروان»و بهره گیری از آن بود و همچنین ایجاد بدعت ها در دین خدا و رها کردن سنت های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که در عصر خلیفه سوّم و«بنی امیّه»از هر زمان آشکارتر بود.

امام علیه السّلام بعد از ذکر این مقدمه(بیان اوصاف عاقلان و گمراهان)به بیان بخشی از فضایل اهل بیت علیهم السّلام پرداخته،چنین می گوید:«ما محرم اسرار(پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله)و یاران راستین او و گنجینه داران و درهای علوم وی هستیم و به خانه ها تنها باید از درهای آن وارد شد،و هر کس که از غیر در وارد شود سارقش می نامند!» (نحن الشّعار و الأصحاب،و الخزنة و الأبواب؛و لا تؤتی البیوت إلاّ من أبوابها؛فمن أتاها من غیر أبوابها سمّی سارقا) .

اشاره به این که ما از همه به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نزدیک تریم(توجه داشته باشید که شعار به

ص:89


1- 1) «ارز»از ماده«ارز»(بر وزن فرض)در اصل به معنای جمع شدن و منقبض گردیدن است؛ سپس به معنای گوشه گیری و کنار رفتن از اجتماع استعمال شده است که در جمله یاد شده منظور همین است.

معنای لباس زیرین است که با پوست تن تماس دارد)و علم و دانش آن حضرت به ما رسیده است و هر کس می خواهد به تعلیمات آن وجود مقدّس و هدایت های او راه یابد باید از طریق ما وارد شود.

این تعبیرات در واقع برگرفته از روایات خود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله درباره اهل بیت علیهم السّلام عموما و علی علیه السّلام خصوصا می باشد.احادیثی مانند حدیث ثقلین که تمام مسلمین را تا روز قیامت به قرآن و اهل بیت علیهم السّلام ارجاع می دهد و حدیث«انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب؛من شهر علمم و علی در آن است هر کس علم می خواهد باید از در وارد شود». (1)

جالب این که ابن ابی الحدید هنگامی که به تفسیر این بخش از خطبه می پردازد، می گوید:آن چه علی علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره کرده،تنها عشری از اعشار فضایلی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در روایات بسیار درباره آن حضرت بیان فرموده است.

سپس می افزاید:منظور من در این جا روایاتی که امامیه در زمینه امامت علی علیه السّلام به آن استدلال کرده اند،نیست،بلکه منظور روایاتی است که بزرگان حدیث اهل سنت در کتاب های خود از فضایل علی علیه السّلام آورده اند و من مختصری از آن را در این جا می آورم.

و به دنبال آن بیست و چهار روایت ناب در فضایل آن حضرت نقل می کند که در بخش نکات به قسمتی از آن ها اشاره خواهد شد.(ان شاء اللّه)

نکته ها
1-تفاوت خودستایی و معرفی خویشتن

گاه افراد بهانه جو می پرسند:چرا امام علیه السّلام در این جا به معرفی خویشتن پرداخته و

ص:90


1- 1) این حدیث مشهوری است که در کتب معروف اهل سنت مانند«مستدرک حاکم»و«معجم الکبیر طبرانی»و غیر آن ها نقل شده است.(برای آگاهی از مدارک این حدیث در کتب اهل سنت به کتاب احقاق الحق،جلد 5،صفحه 469 به بعد مراجعه شود).

خودستایی می کند؟آیا این کار دون از شأن امام علیه السّلام نیست؟ تا آن جا که«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»نقل می کند که بعضی به «عمر»گفتند:علی علیه السّلام را به فرماندهی لشکر برگزین!او گفت:علی خود را برتر از این حرف ها می داند! ولی این گونه خرده گیری ها که غالبا از ناآگاهی یا حسد سرچشمه می گیرد در برابر منطق عقل مردود است؛چرا که بسیاری از مردم ممکن است به موقعیت شخص بزرگی آشنا نباشند و از افکار و علوم و برنامه های تربیتی او بهره نگیرند؛آیا او نباید خود را به مردم معرفی کند؟ این موضوع به آن می ماند که شخص طبیب ماهر و متخصص در رشته های مختلف طبی تابلو بزرگی بر سر در مطب خود نصب کند و رتبه های علمی خود را یکی بعد از دیگری بر آن بنویسد تا مردم او را بشناسند و از علم و تجربه او بهره گیرند.آیا این کار خودستایی است یا معرفی کردن در برابر ناآگاهان؟ از این گذشته یکی از مراحل شکر نعمت های الهی بازگو کردن آن است؛قرآن می فرماید:« «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» ؛نعمت پروردگارت را بازگو کن». (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که فرمود:تفسیر آیه فوق چنین است:

«حدّث بما أعطاک اللّه و فضّلک و رزقک و أحسن إلیک و هداک؛آن چه را خدا به تو بخشیده و برتری داده و روزی هایی را که به تو عطا فرموده و آن چه را به تو نیکی کرده و هدایت نموده،همه را باز گو کن». (2)

و لذا در بعضی از احادیث نقل شده است که وقتی از علی علیه السّلام در مورد بعضی از فضایل آن حضرت سؤال شد،امام علیه السّلام در پاسخ فرمود:گرچه خودستایی زشت است،ولی من با الهام از آیه «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» و برای بازگویی نعمت های پروردگار به تو پاسخ می گویم(سپس بخشی از فضایل خود را بیان فرمود).

ص:91


1- 1) الضحی،آیه 11.
2- 2) مجمع البیان،ذیل آیه مورد بحث.
2-حسن دلبران در زبان دیگران!

همان گونه که قبلا اشاره شد،ابن ابی الحدید هنگامی که به این بخش از خطبه می رسد روایات زیادی از منابع اهل تسنن در فضیلت علی علیه السّلام نقل می کند که بالغ بر بیست و چهار حدیث می شود و تصریح می کند که این روایات غیر از احادیثی است که شیعه امامیه در مقام اثبات امامت علی علیه السّلام بدان تمسک می جویند.

مناسب است در این جا به بعضی از این روایات بسیار پر محتوا اشاره کنیم:

1.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود:«یا علیّ إنّ اللّه قد زیّنک بزینة لم یزیّن العباد بزینة أحبّ إلیه منها هی زینة الأبرار عند اللّه تعالی؛الزّهد فی الدّنیا جعلک لا ترزء من الدّنیا شیئا،و لا ترزء الدّنیا منک شیئا و وهب لک حبّ المساکین فجعلک ترضی بهم أتباعا و یرضون بک إماما؛ای علی!خداوند تو را به زینتی آراسته است که بندگانش را به زینتی بهتر از آن نیاراسته است و آن،زینت نیکان در نزد خداست که همان زهد در دنیاست.خداوند تو را چنان قرار داده که چیزی از دنیا گردآوری نمی کنی و دنیا نیز چیزی از تو بر نمی گیرد و نمی کاهد.خداوند به تو محبّت مستمندان را بخشیده و تو را آن گونه قرار داده که از چنین پیروانی خشنود شوی؛آن ها نیز به پیشوایی همچون تو خشنود باشند». (1)

2.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«إنّ اللّه عهد إلیّ فی علیّ عهدا فقلت یا ربّ بیّنه لی.

قال:اسمع أنّ علیّا رایة الهدی و إمام أولیائی و نور من أطاعنی و هو الکلمة الّتی ألزمتها المتّقین من أحبّه فقد أحبّنی و من أطاعه فقد أطاعنی فبشّره بذلک؛خداوند با من درباره علی علیه السّلام عهدی فرمود(و اشاره به مقامات و فضایل علی کرد) عرض کردم:پروردگارا،آن را برای من بیان کن؛فرمود:بشنو!علی،پرچم هدایت و پیشوای دوستان من و نور کسانی است که اطاعتم کنند و او کلمه ای است که پرهیزکاران

ص:92


1- 1) ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود این حدیث را از«ابو نعیم اصفهانی»در«حلیة الاولیاء»و«مسند احمد بن حنبل»نقل کرده است.(شرح نهج البلاغه،جلد 9،صفحه 166).

را به آن ملزم ساختم،کسی که او را دوست دارد،مرا دوست داشته و کسی که از وی اطاعت کند،مرا اطاعت نموده است.او را به این فضایل بشارت ده.

3.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«من سرّه أن یحیا حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن الّتی غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالأئمّة من بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهما و علما فویل للمکذّبین من أمّتی،القاطعین فیهم صلتی لا أنا لهم اللّه شفاعتی؛کسی که مسرور می شود همچون من زندگی کند و همچون من از دنیا برود و ساکن بهشت جاویدانی شود که خداوند آن را غرس کرده پس باید علی را بعد از من دوست دارد و دوست او را نیز دوست داشته باشد و به امامان پس از من اقتدا کند که آن ها از عترت من اند؛از باقیمانده گل من سرشته شدند و خداوند فهم و دانش به آنان داده است.وای بر کسانی از امت من که آن ها را تکذیب کنند و نسبت به من قطع رحم کنند!خداوند هرگز آن ها را مشمول شفاعت من نکند !».

***

ص:93

ص:94

بخش دوّم

اشاره

منها:فیهم کرائم القرآن،و هم کنوز الرّحمن.إن نطقوا صدقوا،و إن صمتوا لم یسبقوا.فلیصدق رائد أهله،و لیحضر عقله،و لیکن من أبناء الآخرة،فإنّه منها قدم،و إلیها ینقلب.

فالنّاظر بالقلب،العامل بالبصر،یکون مبتدأ عمله أن یعلم:أعمله علیه أم له؟!فإن کان له مضی فیه،و إن کان علیه وقف عنه.فإنّ العامل بغیر علم کالسّائر علی غیر طریق.فلا یزیده بعده عن الطّریق الواضح إلاّ بعدا من حاجته.و العامل بالعلم کالسّائر علی الطّریق الواضح.فلینظر ناظر:

أ سائر هو أم راجع؟!

ترجمه

:

آیات کریمه قرآن درباره آن ها(پیامبر و اهل بیتش)(علیهم السّلام)نازل شده،آن ها گنجینه های علوم خدای رحمانند.اگر سخن بگویند راست می گویند و اگر سکوت کنند کسی بر آن ها پیشی نمی گیرد.راهنمای جمعیّت باید به افراد خود راست بگوید و عقل و خرد را حاضر سازد و از فرزندان آخرت باشد؛چرا که از آن جا آمده و به آن جا باز می گردد.

آن کس که با چشم دل می بیند و با بینایی عمل می کند باید در آغاز هر کار بیندیشد که آیا آن عمل به سود اوست یا به زیان او؛اگر به سود اوست ادامه دهد و اگر به زیانش می باشد از عمل باز ایستد؛زیرا آن کس که بدون آگاهی به انجام دادن کار می پردازد همچون کسی است که از بیراهه می رود و چنین کسی هر قدر جلوتر می رود از منزل مقصود فاصله

ص:95

بیشتری می گیرد ولی آن کس که از روی آگاهی عمل می کند همچون رهروی است که در جاده روشن گام بر می دارد(و به زودی به مقصد می رسد).حال که چنین است هر شخص باید بنگرد آیا(به سوی مقصد)پیش می رود یا به عقب باز می گردد؟!

شرح و تفسیر: ویژگی رهروان راه حق

ویژگی رهروان راه حق

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام برای خنثی کردن تبلیغاتی که«بنی امیّه»به طور مستمر بر ضد اهل بیت علیهم السّلام داشتند و هماهنگی هایی بعضی از جیره خواران و مزدوران که ظاهرا در لباس ارباب حدیث با آن ها می نمودند،اشاره به گوشه ای از فضایل اهل بیت علیهم السّلام می کند تا در برابر آن هجمه سنگین تبلیغاتی مردم آن ها را فراموش نکنند؛ می فرماید:

«آیات کریمه قرآن درباره آن ها(پیامبر و اهل بیتش علیهم السّلام)نازل شده،آن ها گنجینه های علوم خدای رحمانند.اگر سخن بگویند راست می گویند و اگر سکوت کنند کسی بر آن ها پیشی نمی گیرد» (فیهم کرائم (1)القرآن،و هم کنوز الرّحمن.إن نطقوا صدقوا،و إن صمتوا لم یسبقوا) .

جمله«فیهم کرائم القرآن»ممکن است به همان معنا باشد که گفته شد یا به این معنا که آیات کریمه قرآن و تفسیر آن نزد آن هاست.مطابق این تفسیر،جمله مزبور اشاره ای به مفهوم حدیث«ثقلین»است که می گوید:اهل بیت علیهم السّلام هرگز از قرآن جدا نمی شوند.

تعبیر به«کنوز»(گنج ها)اشاره به این است که تعلیمات و احکام گران بهای الهی نزد آنهاست؛زیرا همیشه اشیای نفیس را در گنج ذخیره می کنند.

ص:96


1- 1) «کرائم»جمع«کریمه»است و اشاره به آیات مبارکی است که در شأن اهل بیت علیهم السّلام نازل شده است.

جمله «إن نطقوا صدقوا» یکی از اوصاف برجسته اهل بیت علیهم السّلام را که همان صدق در کلام است و با آیه «کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» (1)هماهنگ است،بازگو می کند.

جمله «إن صمتوا لم یسبقوا» اشاره به این است که سکوت آن ها هرگز به معنای ناتوانی در پاسخ گویی نیست؛بلکه به مقتضای مصلحت و حکمت است لذا کسی نمی تواند بر آن پیشی بگیرد.یا این که ابهت آن ها به قدری است که هرگاه سکوت کنند، کسی را یارای سخن و اظهار وجود در برابر آن ها نیست.

به هر حال،این صفات چهار گانه که در اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است،مقام آن ها را از دیگران ممتاز می سازد و عظمت الهی و علمی آن ها را نشان می دهد.

سپس برای تأکید این مطلب که هدف ستایش و مداحی نیست،می افزاید:«راهنمای جمعیّت باید به افراد خود راست بگوید و عقل و خرد را حاضر سازد و از فرزندان آخرت باشد؛چرا که از آن جا آمده و به آن جا باز می گردد» (فلیصدق رائد أهله (2)،و لیحضر عقله،و لیکن من أبناء الآخرة،فإنّه منها قدم،و إلیها ینقلب) .

واژه«رائد»در اصل به معنای کسی است که در پیشاپیش قافله حرکت می کند و برای یافتن آب و چراگاه جستجو می نماید.اگر چنین کسی دروغگو باشد،اهل قافله خود را گرفتار خطر می سازد،انتخاب این تعبیر در جمله یاد شده اشاره به این نکته لطیف است که اگر من ویژگی های اهل بیت علیهم السّلام را برای شما شرح می دهم به منزله کسی هستم که ضروری ترین وسیله زندگی را برای پیروانش فراهم می سازد.

ص:97


1- 1) این،آیه 119 توبه است و دستور می دهد که اهل ایمان در هر عصر و زمان و مکان باید با راستگویان همراه و همگام باشند و این آیه طبق روایات متعددی که در منابع شیعه و سنی وارد شد به امامان معصوم تفسیر شده است.(برای آگاهی از منابع این حدیث به کتاب پیام قرآن،جلد 9،صفحه 221 مراجعه شود).
2- 2) «رائد»از ماده«رود»بر وزن قوم به معنای تلاش برای انجام دادن چیزی است و همان گونه که در متن آمده است معمولا به کسی می گویند که در جستجوی مرتع و چراگاه، پیشاپیش قافله حرکت می کند.

جمله «فإنّه منها قدم و...» (انسان از آخرت آمده و به سوی آن باز می گردد)ممکن است اشاره به مفهوم «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم)باشد.یا به تعبیر دیگر آخرت در این جا به معنای ماورای طبیعت است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:معنای این جمله آن است که«ما برای آخرت آفریده شده ایم»همان گونه که در بعضی از کلمات امام علیه السّلام آمده است:«الا فما یصنع بالدّنیا من خلق للآخرة؛کسی را که برای آخرت آفریده شده با دنیا چکار؟» (1)آن گاه در ادامه این سخن با توجه به آن چه در فراز قبل درباره امامان اهل بیت علیهم السّلام آمده هشدار می دهد که با دقت هر چه بیشتر،مراقب اعمال خویش باشند و راهی که را آن امامان یعنی گنجینه های علم الهی و آگاهان بر قرآن ارائه می دهند،بپویند و در آغاز هر کار در نتیجه و پایان آن بیندیشند و تصمیم بگیرند؛می فرماید:

«آن کس که با چشم دل می بیند و با بینایی عمل می کند باید در آغاز هر کار بیندیشد که آیا آن عمل به سود اوست یا به زیان او؛اگر به سود اوست ادامه دهد و اگر به زیانش می باشد از عمل باز ایستد» (فالنّاظر بالقلب،العامل بالبصر،یکون مبتدأ عمله أن یعلم:أ عمله علیه أم له؟!فإن کان له مضی فیه،و إن کان علیه وقف عنه) .

در واقع،امام علیه السّلام شرط پیروزی را سه چیز شمرده که هر سه از شاخه های علم و دانش است.اندیشیدن در اصل کار و عمل کردن با بصیرت و آگاهی و مطالعه درباره نتیجه آن کار که آیا به سود است یا زیان؟ سپس به دلیل آن پرداخته و با تشبیه زیبایی فرق میان عالم و جاهل را روشن می سازد و می فرماید:«زیرا آن کس که بدون آگاهی(و مطالعه کافی)به انجام دادن کار پردازد همچون کسی است که از بی راهه می رود و چنین کسی هر قدر جلوتر می رود از منزل مقصود فاصله بیشتری می گیرد ولی آن کس که از روی آگاهی عمل می کند همچون رهروی است که در جاده روشن گام بر می دارد(و به زودی به مقصد می رسد)»

ص:98


1- 1) خطبه 157.

(فإنّ العامل بغیر علم کالسّائر علی غیر طریق.فلا یزیده بعده عن الطّریق الواضح إلاّ بعدا من حاجته.و العامل بالعلم کالسّائر علی الطّریق الواضح) .

چه تشبیه جالبی!افراد دانا و نادان هر دو در تلاشند؛ولی دانا چون در جاده اصلی حرکت می کند لحظه به لحظه به مقصد نزدیک تر می شود؛ولی نادان چون در بی راهه گام بر می دارد لحظه به لحظه از مقصد دورتر می شود و به تعبیر دیگر تلاش های او نتیجه معکوس دارد.

در سخنان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تعبیر جالب دیگری از این مطلب نقل شده است:«من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر ممّا یصلح؛کسی که بدون آگاهی عملی انجام دهد آن چه را خراب می کند بیش از آن است که آباد می کند». (1)

و در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«العامل علی غیر بصیرة کالسّائر علی غیر الطّریق لا یزیده سرعة السّیر إلاّ بعدا؛کسی که بدون آگاهی عمل کند مانند رهروی است که در غیر مسیر گام بر می دارد که هر چه سریع تر سیر کند از مقصد دورتر می شود». (2)

و در پایان این بخش امام علیه السّلام چنین نتیجه می گیرد،می فرماید:«حال که چنین است هر شخص باید بنگرد آیا(به سوی مقصد)پیش می رود یا به عقب باز می گردد؟!» (فلینظر ناظر أ سائر هو أم راجع؟!) .

این تعبیر نشان می دهد که افراد نا آگاه نه تنها با تلاش های خود به مقصد نزدیک نمی شوند بلکه گاهی با تلاش های خود درست در جهت ضد آن گام بر می دارند.

***

ص:99


1- 1) اصول کافی،جلد اوّل،صفحه 44،باب عمل بغیر علم حدیث 3.
2- 2) همان مدرک،صفحه 43،حدیث 1.
نکته: مشکل بزرگ در دنیای کنونی

مشکل بزرگ در دنیای کنونی

در جهانی که زندگی می کنیم امکانات و وسایل زندگی بیش از هر زمان آماده است.

قوای مختلف طبیعت به تسخیر انسان در آمده و زحمت ها را از دوش او برداشته و بر دوش صنایع سبک و سنگین افکنده است.ذخایر زمین یکی پس از دیگری کشف شده و در اختیار انسان ها قرار گرفته است.حجم ثروت و نعمت از هر زمانی بیشتر است؛ولی با این حال گروه عظیمی از مردم دنیا با فقر و بدبختی دست به گریبانند و هر سال جمعیّت عظیمی از گرسنگی جان می دهند؛جنگ ها و بیماری ها قربانی زیادی می گیرد.

اگر درست بنگریم،می بینیم عامل اصلی یا ضعف مدیریت هاست و یا خیانت در امانت های الهی که آن نیز با دقت به ضعف مدیریت باز می گردد؛زیرا پیشرفت در امانت است نه خیانت.خیانت آثار مقطعی دارد ولی در دراز مدت نتیجه منفی آن دامان خائن را می گیرد.اساسا در یک جامعه بدبخت نمی توان خوشبخت زندگی کرد.

اگر به توصیه یاد شده که در کلام امام و سائر معصومین علیهم السّلام آمده است عمل می شد آگاهان را برای مدیریت ها بر می گزیدند و هر کاری را به اهلش می سپردند.آنها نیز مرتکب خیانت نمی شدند؛دنیا چهره دیگری داشت.ولی افسوس چون کارها به دست اهلش نیست،تلاش ها نتیجه معکوس می دهد و مردم جهان را از مقصد اصلی،یعنی آرامش و بی نیازی و سعادت دور می سازد و نعمت های عظیم خداداد در مسیرهای غلط تباه و نابود می شود.

***

ص:100

بخش سوّم

اشاره

و اعلم أنّ لکلّ ظاهر باطنا علی مثاله،فما طاب ظاهره طاب باطنه،و ما خبث ظاهره خبث باطنه.و قد قال الرّسول الصّادق-صلّی اللّه علیه و آله-«إنّ اللّه یحبّ العبد،و یبغض عمله،و یحبّ العمل و یبغض بدنه».

و اعلم أنّ لکلّ عمل نباتا.و کلّ نبات لا غنی به عن الماء،و المیاه مختلفة؛فما طاب سقیه،طاب غرسه و حلت ثمرته،و ما خبث سقیه،خبث غرسه و أمرّت ثمرته.

ترجمه

:

بدان هر ظاهری باطنی دارد همانند خود،آن چه ظاهرش پاک و خوب است باطنش نیز پاک و خوب است و آن چه ظاهرش خبیث و بد است باطنش نیز خبیث است.پیامبر صادق صلّی اللّه علیه و آله فرمود:گاه خداوند بنده ای را دوست می دارد ولی عملش را مبغوض می شمرد و گاه عملش را دوست می دارد و شخصش را مبغوض می دارد.

بدان هر عملی رویشی دارد و هیچ رویشی از آب بی نیاز نیست و آب ها مختلفند آن چه آبیاری اش پاکیزه باشد نهالش پاک و میوه اش شیرین است و آن چه آبیاریش ناپاک باشد نهالش ناپاک و میوه اش تلخ است.

***

ص:101

شرح و تفسیر: راه شناخت نیکان و بدان

راه شناخت نیکان و بدان

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام برای تکمیل آن چه در بخش های سابق آمد راه شناخت نیکان از بدان را نشان می دهد،می فرماید:«بدان هر ظاهری باطنی دارد همانند خود،آن چه ظاهرش پاک و خوب است باطنش نیز پاک و خوب است و آن چه ظاهرش خبیث و بد است باطنش نیز خبیث است» (و اعلم أنّ لکلّ ظاهر باطنا علی مثاله، فما طاب ظاهره طاب باطنه،و ما خبث ظاهره خبث باطنه) .

این یک قاعده کلی است که می تواند در بسیاری از موارد راهگشای انسان در مسأله شناخت افراد و جوامع بشری و تشکیلات مختلف اجتماعی و سیاسی و عقیدتی باشد (هر چند مانند هر قاعده کلی ممکن است استثناهایی داشته باشد)زیرا معمولا اعمال انسان ها بازتاب افکار و اخلاق و صفات درونی آن هاست و ظاهر آنان تراوشی از باطن شان است؛همان گونه که در ضرب المثل معروف نقل شده:«از کوزه همان برون طراود که در اوست».

بر این اساس هنگامی که باطن کسی برای ما مشکوک شود باید در اعمال او دقت کنیم و از لابه لای آن به باطن او پی ببریم.قرآن مجید نیز این حقیقت را در آیات مختلف تأیید کرده و درباره منافقان گاه می فرماید: «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ» ؛نشانه های عداوت آن ها از دهان و کلامشان آشکار شده و آن چه در دل هایشان پنهان می دارند از آن مهم تر است». (1)

و در جای دیگر می فرماید: «وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ» ؛اگر ما بخواهیم منافقان را به تو نشان می دهیم تا آن ها را به قیافه هاشان بشناسی،هر چند می توانی آن ها را از سخنانشان بشناسی». (2)

ص:102


1- 1) آل عمران،آیه 118.
2- 2) محمّد،آیه 30.

و در جای دیگر می فرماید:« «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاّ نَکِداً» ؛سرزمین پاکیزه گیاهش(پاکیزه)به فرمان پروردگار می روید؛اما سرزمین خبیث و بد جز گیاه ناچیز و بی ارزش از آن نمی روید». (1)

در روایات اسلامی و کلمات فقها نیز این مسأله دیده می شود:

امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«ما أضمر أحد شیئا إلاّ ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه؛کسی چیزی را در دل پنهان نمی کند مگر این که در سخنانی که از دهانش بیرون می پرد و در چهره اش،آشکار می شود». (2)

فقها نیز در بحث عدالت می گویند:حسن ظاهر و عمل به وظایف شرع حکایت از وجود ملکه عدالت در باطن می کند.

جالب این که در عصر ما وسایلی ساخته اند به نام دروغ سنج که از تغییر حرکات نبض و قلب و فشار خون و غیر آن می توان راستگو بودن یا دروغ گو بودن شخص را به هنگامی که مطلبی را اظهار می دارد،شناخت.

همان گونه که اشاره شد این قاعده کلی مانند سایر قواعد بدون استثنا نیست؛زیرا افرادی هستند بسیار پیچیده و به تعبیر عامیانه«تودار»که به آسانی نمی توان آن ها را از اعمالشان شناخت؛چنان ریا کار و متظاهر و مردم فریبند که گاه افراد عاقل و هوشیار را نیز به خطا می افکنند و به همین جهت امام علیه السّلام در ادامه سخن چنین می فرماید:«پیامبر راستگو صلّی اللّه علیه و آله فرمود:گاه خداوند بنده ای را دوست دارد ولی عملش را مبغوض می شمرد و گاه عملش را دوست دارد و شخصش را مبغوض می داند» (و قد قال الرّسول الصّادق -صلّی اللّه علیه و آله-:«إنّ اللّه یحبّ العبد،و یبغض عمله،و یحبّ العمل و یبغض بدنه») .

دلیل جدایی ظاهر از باطن و عمل از عقیده در این گونه موارد،عوامل فوق العاده ای

ص:103


1- 1) اعراف،آیه 58.
2- 2) کلمات قصار،26.

است که رخ می دهد و شخص را از آن اصل کلی دور می سازد؛مثلا همنشینی با بدان و خوبان و قرار گرفتن در محیطهای سالم یا فاسد و همچنین تعصب ها،کینه ها، حسادت ها،هوس های شدید و تبلیغات مسموم یا سالم و فقر و تنگدستی فوق العاده و مانند آن،این هاست که گاهی هماهنگی ظاهر و باطن را بر هم می زند و از کوزه چیزی برون می تراود که در آن نیست.

مرحوم علامه خویی در شرح این جمله،مطلب دیگری دارد.او بعد از آن اشاره به تناقض صوری صدر و ذیل این بخش از خطبه می گوید:من بعد از تدبّر و تفکر بسیار در چند روز و توسّل به جدم امیر مؤمنان،به این نتیجه رسیدم که حضرت به استناد کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می خواهد اشاره به این نکته کند که اگر کسی بر خلاف آن اصل کلی،ظاهر و باطن خود را هماهنگ ندید باید کوشش کند آن را در جهت صلاح،هماهنگ سازد؛یعنی اگر باطن خوب بود و عمل بد،سعی در اعمال صالحه کند و اگر عمل،خوب بود و باطن بد، تلاش در اصلاح باطن نماید. (1)

گر چه این سخن،سخنی است صحیح؛ولی استفاده این معنا از جمله های یاد شده خالی از اشکال نیست و به نظر می رسد تفسیر اوّل مناسب تر است.

سپس در بخش پایانی این خطبه،امام علیه السّلام در تکمیل گفتار سابق در زمینه هماهنگی ظاهر و باطن و لزوم پاکسازی درون برای پاک شدن برون،چنین می فرماید:«بدان هر عملی رویشی دارد و هیچ رویشی از آب بی نیاز نیست و آب ها مختلفند آن چه آبیاری اش پاکیزه باشد نهالش پاک و میوه اش شیرین است و آن چه آبیاریش ناپاک باشد نهالش ناپاک و میوه اش تلخ خواهد بود» (و اعلم أنّ لکلّ عمل نباتا.و کلّ نبات لا غنی به عن الماء،و المیاه مختلفة؛فما طاب سقیه،طاب غرسه و حلت ثمرته،و ما خبث سقیه،خبث غرسه و أمرّت ثمرته) .

امام علیه السّلام در این تشبیه زیبا،انسان و اعمالش را به درختان و میوه هایش تشبیه نموده

ص:104


1- 1) منهاج البراعه،جلد 9،صفحه 248.(با تلخیص).

است؛همان گونه که درختان و گیاهان از آب برای رویش بی نیاز نیستند،انسان ها نیز به تعلیم و تربیت و تبلیغ نیاز دارند.آن کس که از تعلیم و تربیت و تبلیغ صحیحی برخوردار باشد اعمالش پاک و آن کس که تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گیرد،عملی ناپاک خواهد داشت.

به تعبیر دیگر ارزش میوه های درختان در واقع از سه چیز نشأت می گیرد:بذر خوب و زمین خوب و آب خوب.به یقین بذر انسان ها با توجه به فطرت پاک خداداد خوب است.

هر گاه وراثت محیط که به منزله زمین است و تعلیم و تربیت که به منزله آب است پاک و پاکیزه باشد،آثار وجودی انسان ها ارزشمند و پاک و پاکیزه خواهد بود.

***

ص:105

ص:106

خطبه 155: شگفتی های آفرینش خفاش

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یذکر فیها بدیع خلقة الخفاش

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از شگفتی های آفرینش خفاش سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع یکی از خطبه های مهم توحیدی نهج البلاغه است که از دو بخش تشکیل شده:

در بخش اوّل،به حمد و ستایش پروردگار و بیان عظمتش که عقل ها را در حیرت فرو برده می پردازد و از قدرت نمایی او در آفرینش موجودات بدون هیچ نقشه قبلی سخن می گوید،مخلوقاتی که هر یک از دیگری عجیب تر و اسرار آمیزتر است.

ص:107


1- 1) سند خطبه: در کتاب«مصادر نهج البلاغه»سند قابل ملاحظه ای از کتب دیگر برای این خطبه ذکر نشده و به نظر می رسد که سند عمده این خطبه،همان نقل مرحوم سیّد رضی است؛ولی محتوای خطبه آن قدر بلند و عالی است که سند آن را تقویت می کند و نشان می دهد تنها از فکر نیرومندی همچون امام أمیر المؤمنین علیه السّلام می تواند سرچشمه گرفته باشد.

و در بخش دوّم،برای نمونه،انگشت روی یکی از شگفت انگیزترین پرندگان یعنی خفاش گذارده و عجایب خلقت او را یکی بعد از دیگری شرح می دهد؛آن چنان که گویی سال ها درباره این مخلوق اسرار آمیز مطالعه و بررسی کرده و به اسرار وجود او دست یافته است.

***

ص:108

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی انحسرت الأوصاف عن کنه معرفته،و ردعت عظمته العقول،فلم تجد مساغا إلی بلوغ غایة ملکوته! هو اللّه الحقّ المبین،أحقّ و أبین ممّا تری العیون،لم تبلغه العقول بتحدید فیکون مشبّها،و لم تقع علیه الأوهام بتقدیر فیکون ممثّلا.خلق الخلق علی غیر تمثیل،و لا مشورة مشیر،و لا معونة معین،فتمّ خلقه بأمره،و أذعن لطاعته،فأجاب و لم یدافع،و انقاد و لم ینازع.

ترجمه

:

ستایش مخصوص خداوندی است که اوصاف از بیان کنه ذات او عاجز است و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش باز داشته و به همین جهت عقل و خرد راهی برای وصول به منتهای ملکوتش نیافته است.او خداوندی است ثابت و آشکار،ثابت تر و آشکارتر از آن چه چشم ها می بیند و با این حال عقل ها نمی تواند حدّی برای او بیان کند تا شبیهی برای او یافت شود و اندیشه ها هرگز اندازه ای برای او تعیین نمی کند تا همانندی داشته باشد.آفریدگان را بدون نمونه قبلی و مشورت مشاوران و بدون یاری کمک کاران آفرید،و خلقت موجودات به فرمان او کامل شد.همه اطاعتش را پذیرفتند و فرمانش را اجابت کردند و رد نکردند و رام و تسلیم وی شدند و به مخالفت برنخاستند.

***

ص:109

شرح و تفسیر: یک درس مهم خدا شناسی

یک درس مهم خدا شناسی

همان گونه که پیش تر اشاره شد امام علیه السّلام در آغاز خطبه،به ستایش ذات پروردگار و اوصاف جمال و جلال او می پردازد و قبل از هر چیز به عدم امکان معرفت کنه ذات او اشاره می کند و می فرماید:

«ستایش،مخصوص خداوندی است که اوصاف از بیان کنه ذاتش عاجز است و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش باز داشته؛و به همین جهت راهی برای وصول به منتهای ملکوتش نیافته است» (الحمد للّه الّذی انحسرت (1)الأوصاف عن کنه معرفته،و ردعت عظمته العقول،فلم تجد مساغا (2)إلی بلوغ غایة ملکوته (3)!) .

چرا«اوصاف»توان شرح ذات پاک او را ندارند؟به دلیل این که تمام الفاظی که برای بیان اوصاف وضع شده،مربوط به صفات مخلوقان است که صفاتی است محدود و مخلوق،و به تعبیر دیگر ذات خداوند که از هر نظر نامحدود و بی پایان است برای عقل های محدود ما قابل درک نیست و الفاظ و افکار ما توان بیان آن را ندارد،و همین معنا سبب شده است که عقول انسانی از درک عظمتش باز ماند و راهی به معرفت ذاتش نیابد.

این بدان معنا نیست که ما معرفة اللّه را برای بشر غیر ممکن بدانیم یا به تعبیر دیگر به

ص:110


1- 1) «انحسرت»از ماده«حسر»(بر وزن قصر)در اصل به معنای برهنه کردن است؛سپس به معنای ضعف و ناتوانی به کار رفته؛زیرا در این حالت،انسان از نیروهای خود برهنه می شود.
2- 2) «مساغ»در اصل از ماده«سوغ»به معنای آسان خوردن آب یا غذاست؛سپس به هر مسیر راحت و آسانی اطلاق می شود و در خطبه مزبور از همین قبیل است.
3- 3) «ملکوت»از ماده«ملک»(بر وزن قفل)به معنای حکومت و مالکیت،گرفته شده است و اضافه واو و تاء،تأکید و مبالغه را می رساند و هنگامی که درباره خداوند به کار می رود اشاره به حکومت مطلقه او بر سراسر جهان است.

تعطیل معرفت و شناخت قائل شویم؛بلکه مقصود این است که علم ما به آن ذات با عظمت بی نهایت از هر نظر تنها علم اجمالی است که می توانیم از طریق آثارش به او اشاره کنیم و نه علم تفصیلی.

این مسأله جای تعجب نیست؛عظمت خداوند که جای خود دارد؛ما نسبت به بسیاری از موجودات عالم امکان ایمان داریم و مثل آفتاب برای ما روشن است در حالی که از کنه آن بی خبریم،ما می دانیم روح وجود دارد؛نیروی جاذبه همه جا در دسترس ماست،زمان و مکان موجودند؛اما حقیقت و کنه این امور چیست؟کمتر کسی از آن خبر دارد و قرن هاست که فلاسفه و علمای علوم طبیعی درباره آن ها بحث می کنند و هنوز به یک نقطه مورد اتفاق نرسیدند.

از همه چیز نزدیک تر به ما خود ما هستیم؛ما هنوز بسیاری از اسرار وجود خودمان را نمی دانیم تا آن جا که نویسنده معروف غربی«الکسیس کارل»کتاب هایی با عنوان«انسان موجود ناشناخته»یا مانند آن نوشته اند.

امام در ادامه این سخن به بیان یکی دیگر از اوصاف خداوند-که تأکیدی است بر آن چه گذشت-می فرماید:«او خداوندی است ثابت و آشکار،ثابت تر و آشکارتر از آن چه چشم ها می بیند و با این حال دست توانای عقل ها نمی تواند حدّی برای او بیان کند تا شبیهی برای او یافت شود و(نیروی پرجولان)اندیشه ها هرگز اندازه ای برای او تعیین نمی کند تا همانندی داشته باشد» (هو اللّه الحقّ المبین،أحقّ و أبین ممّا تری العیون،لم تبلغه العقول بتحدید فیکون مشبّها،و لم تقع علیه الأوهام بتقدیر فیکون ممثّلا) .

آری،وجود او اظهر الاشیاست و کنهش در نهایت خفا،آن چه با چشم می بینیم ممکن است خطای باصره باشد-که دانشمندان انواع زیادی برای آن ذکر کرده اند-ولی علم به وجود خداوند خطایی در آن نیست.حضور او را در همه جا و در هر زمان و در هر حال احساس می کنیم؛ولی با این حال،در فهم حقیقت ذات او حیرانیم و هرگاه در این

ص:111

مرحله قدم بگذاریم و یک گام به پیش برویم دو گام به عقب بر می گردیم و به گفته آن شاعر نکته سنج:

کلّما قدّم فکری فی ک شبرا فرّ میلا

ناکصا یخبط فی عمیاء لا یهدی سبیلا

هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک شود یک میل فرار می کند.

و به عقب بر می گردد،در تاریکی ها غرق می شود و راهی به جلو پیدا نمی کند.

این موضوع به آن می ماند که انسان منبع نور فوق العاده شدید و خیره کننده ای را ببیند،آهسته به آن نزدیک شود،ناگهان برق خیره کننده نور،چنان او را تکان دهد که سراسیمه به عقب برگردد.

به یقین با توجه به آن چه گفته شد هر گونه تشبیه و اندازه گیری وصفی از کنه ذات او کنیم به راه خطا می افتیم؛چرا که او را تشبیه به مخلوقات کرده ایم و گرفتار نوعی شرک شده ایم. در سوّمین وصف،اشاره ای به آفرینش خداوند کرده،می فرماید:«آفریدگان را بدون نمونه قبلی و مشورت با مشاوری و بدون یاری کمک کاری آفرید،و آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد.همه اطاعتش را پذیرفتند و فرمانش را اجابت نمودند و رد نکردند و رام و تسلیم وی شدند و به مخالفت برنخاستند» (خلق الخلق علی غیر تمثیل،و لا مشورة مشیر،و لا معونة معین،فتمّ خلقه بأمره،و أذعن (1)لطاعته،فأجاب و لم یدافع،و انقاد و لم ینازع) .

قابل توجه این که تمام ابداعات انسانی برگرفته از نقشه های قبلی در جهان طبیعت است.گاه عین آن را به وجود می آورد و گاه در میان چند چیز پیوند می دهد و چند صورت را با هم ترکیب می کند و اشکال تازه ای می آفریند؛ولی هیچ یک در واقع تازه نیست؛اما هنگامی که به جهان آفرینش بنگریم میلیون ها انواع گیاه و حیوان دریایی و صحرایی و پرندگان و اشیای دیگر،که هر یک طرحی نو و بدیع دارد،به فرمان او آفریده شده است.

ص:112


1- 1) «أذعن»از ماده«اذعان»به معنای اقرار کردن و فرمان بردن است.

در واقع امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به سه موضوع مهم اشاره فرموده:نخست عاجز بودن انسان از درک کنه ذات خداوند؛سپس آشکار بودن اصل وجود او در نهایت روشنی و سرانجام ابداع بی نظیرش در جهان آفرینش.

***

ص:113

ص:114

بخش دوّم

اشاره

و من لطائف صنعته،و عجائب خلقته،ما أرانا من غوامض الحکمة فی هذه الخفافیش الّتی یقبضها الضّیاء الباسط لکلّ شیء،و یبسطها الظّلام القابض لکلّ حیّ؛و کیف عشیت أعینها عن أن تستمدّ من الشّمس المضیئة نورا تهتدی به فی مذاهبها،و تتّصل بعلانیة برهان الشّمس إلی معارفها.

و ردعها بتلألؤ ضیائها عن المضیّ فی سبحات إشراقها،و أکنّها فی مکامنها عن الذّهاب فی بلج ائتلاقها،فهی مسدلة الجفون بالنّهار علی حداقها،و جاعلة اللّیل سراجا تستدلّ به فی التماس أرزاقها؛فلا یردّ أبصارها إسداف ظلمته،و لا تمتنع من المضیّ فیه لغسق دجنّته.فإذا ألقت الشّمس قناعها،و بدت أوضاح نهارها،و دخل من إشراق نورها علی الضّباب فی وجارها،أطبقت الأجفان علی مآقیها،و تبلّغت بما اکتسبته من المعاش فی ظلم لیالیها.فسبحان من جعل اللّیل لها نهارا و معاشا،و النّهار سکنا و قرارا!

ترجمه

:

از لطیف ترین مصنوعات و شگفت انگیزترین مخلوقات پروردگار اسرار پیچیده حکمتی است که در وجود این شب پره ها به ما نشان داده شده است؛همان موجوداتی که روشنایی روز،با آن که همه چیز را می گشاید چشمان آن ها را می بندد و تاریکی که همه

ص:115

موجودات زنده را فشرده می کند،چشمان آن ها را باز و گسترده می سازد چگونه چشمان آن ها آن قدر ناتوان است که نمی تواند از نور خورشید پرفروغ بهره گیرد؟و به راه های خود هدایت شود و در پرتو روشنایی آفتاب،به مقصود شناخته شده خود برسد،چگونه درخشش شعاع آفتاب آن ها را از حرکت در میان امواج روشنایی باز داشته،و آنان را در پناه گاه خود،از حرکت صبحگاهان به همراه نور پنهان ساخته است؟(آری)،به هنگام روز پلک های چشمانش روی هم می افتد،اما شب را برای خود چراغ روشن قرار می دهد تا بدین وسیله روزهای خود را به دست آورد.

نه تاریکی شدید شب چشمانشان را از دیدن باز می دارد و نه ظلمت شدید آن از حرکت آن ها در شب مانع می شود.

هنگامی که خورشید نقاب را از چهره برگرفت و روشنایی روز آشکار شد و نور خود را درون لانه سوسمارها پاشید(این پرنده عجیب)پلک های خود را بر هم می نهد و به آن چه در تاریکی برای ادامه زندگی فراهم ساخته است قناعت می کند!پاک و منزه است خدایی که شب را برای آن ها روز و زمان تلاش برای معاش قرار داده و روز را هنگام آسایش و آرامش.

شرح و تفسیر: این پرنده عجیب و استثنایی

این پرنده عجیب و استثنایی

امام علیه السّلام بعد از بیانات کلی و جامعی که در بخش قبل درباره آفرینش عالم هستی به امر پروردگار بیان فرمود در این بخش از خطبه انگشت روی یکی از عجیب ترین و شگفت انگیزترین مخلوقات الهی می گذارد و آن خفّاش و شب پره است که همه چیز او استثنایی است،گرچه اگر درست بیندیشیم همه موجودات شگفت انگیز است؛ولی موجودات استثنایی از آن هم شگفت انگیزتر می باشد.

امام علیه السّلام مخصوصا روی دو قسمت از جنبه های استثنایی این حیوان تکیه می کند:

ص:116

یکی مسأله چشم های او و دیگری بال ها.در قسمت اوّل می فرماید:«از لطیف ترین مصنوعات و شگفت انگیزترین مخلوقات پروردگار اسرار پیچیده حکمتی است که در وجود این شب پره ها به ما نشان داده شده است؛همان موجوداتی که روشنایی روز،با آن که همه چیز را می گشاید چشمان آن ها را می بندد و تاریکی که همه موجودات زنده را فشرده می کند،چشمان آن ها را باز و گسترده می سازد» (و من لطائف صنعته،و عجائب خلقته،ما أرانا من غوامض الحکمة فی هذه الخفافیش الّتی یقبضها الضّیاء الباسط لکلّ شیء،و یبسطها الظّلام القابض لکلّ حیّ) .

و در ادامه می افزاید:«چگونه چشمان آن ها آن قدر ناتوان است که نمی تواند از نور خورشید پرفروغ بهره گیرد؟و به راه های خود هدایت شود و در پرتو روشنایی آفتاب،به مقصود شناخته شده خود برسد،آری!درخشش شعاع آفتاب آن ها را از حرکت در میان امواج روشنایی بازداشته،و آنان را در پناه گاه خود،از حرکت صبحگاهان به همراه نور پنهان ساخته است» (و کیف عشیت (1)أعینها عن أن تستمدّ من الشّمس المضیئة نورا تهتدی به فی مذاهبها،و تتّصل بعلانیة برهان الشّمس إلی معارفها.و ردعها بتلألؤ ضیائها عن المضیّ فی سبحات (2)إشراقها،و أکنّها (3)فی مکامنها (4)عن الذّهاب فی بلج (5)ائتلاقها (6)) .

ص:117


1- 1) «عشیت»از ماده«عشو»(بر وزن مشق)به معنای تاریکی گرفته شده است؛اشاره به این که چشمان آن ها از دیدن نور آفتاب،تاریک و ناتوان می شود.
2- 2) «سبحات»جمع«سبحه»(بر وزن لقمه)به معنای نور و گاه به معنای عظمت می آید.
3- 3) «اکنها»از ماده«کن»(بر وزن جنّ)در اصل به معنای ظرفی است که چیزی را در آن محفوظ یا مستور می دارند؛سپس به تمام وسایلی که سبب مستور شدن است اطلاق شده است.
4- 4) «مکامن»جمع«مکمن»از ماده«کمون»به معنای مخفی شدن گرفته شده و«مکمن»به معنای جایگاهی است که در آن جا کسی یا چیزی مخفی می شود.
5- 5) «بلج»جمع«بلجة»به معنای اوّلین روشنایی صبح است.
6- 6) «ائتلاق»از ماده«الق»(بر وزن برق)و به معنای برق گرفته شده است و«بلج ائتلاق» به معنای نخستین نور و درخشش آفتاب است.

نکته قابل ملاحظه این است که امام علیه السّلام در تأثیر منفی نور آفتاب بر آن ها به سه نکته مختلف در سه جمله اشاره فرموده:گاه می گوید:نور آفتاب به آن ها اجازه نمی دهد راه های خود را پیدا کنند.و گاه می فرماید:اشعه خورشید مانع از آن می شود که مقاصدشان را در این راه ها(مانند طعمه ها و لانه ها)را پیدا کنند و گاه می گوید:اگر آن ها در مسیر باشند ناگهان آفتاب طلوع کند آن ها را از ادامه سیر باز می دارد و زمین گیر می کند.در نتیجه چاره ای جز این ندارند که در لانه های تاریک پنهان شوند تا از درخشش آفتاب در امان بمانند.

به این ترتیب،آن نور و روشنایی آفتاب عالمتاب که به همه موجودات زنده کمک می کند تا راه خود را پیدا کنند و ادامه مسیر دهند و به مقاصد خود برسند،برای این موجود استثنایی یعنی«خفاش»در تمام این آثار جنبه منفی دارد و به عکس ظلمت و تاریکی که همه زندگان را خانه نشین می کند،این پرنده استثنایی را به جولان و حرکت باز می دارد.

لذا در ادامه می افزاید:«در نتیجه،به هنگام روز پلک های چشمانش روی هم می افتد، اما شب را برای خود چراغ روشنی قرار می دهد تا بدین وسیله روزی های خود را به دست آورد.

(آری)نه تاریکی شدید شب چشمان آن ها را از دیدن باز می دارد و نه ظلمت سختش آن از حرکت آن ها در شب مانع می شود» (فهی مسدلة (1)الجفون (2)بالنّهار علی حداقها (3)،و جاعلة اللّیل سراجا تستدلّ به فی التماس أرزاقها؛فلا یردّ

ص:118


1- 1) «مسدلة»از ماده«سدل»(بر وزن عدل)در اصل به معنای پایین آمدن چیزی از بالاست؛ به گونه ای که آن را بپوشاند و در این جا اشاره به افتادن پلک های خفاش به پایین است.
2- 2) «جفون»جمع«جفن»(بر وزن قفل)به معنای پلک چشم است.
3- 3) «حداق»جمع«حدقه»به معنای سیاهی چشم است.

أبصارها إسداف (1)ظلمته،و لا تمتنع من المضیّ فیه لغسق (2)دجنّته (3)) .

سپس در ادامه این سخن وضع خفاش را به هنگام طلوع آفتاب و روی آوردن و پاشیدن نور خورشید بر کوه و صحرا چنین بیان می فرماید:«هنگامی که خورشید نقاب را از چهره برگرفت و روشنایی روز آشکار شد و نور خود را درون لانه سوسمارها پاشید پلک های خود را بر هم می نهد و به آن چه در تاریکی برای ادامه زندگی فراهم ساخته است قناعت می کند!» (فإذا ألقت الشّمس قناعها،و بدت أوضاح (4)نهارها،و دخل من إشراق نورها علی الضّباب (5)فی وجارها (6)،أطبقت الأجفان علی ماقیها (7)،و تبلّغت (8)بما اکتسبته من المعاش فی ظلم لیالیها) .

چه تشبیه زیبایی!خورشید را در دل شب،به زنی تشبیه کرده که مقنعه و نقاب بر سر و صورت افکنده و به هنگام طلوع نقاب را کنار می زند و مقنعه را از سر بر می گیرد و نور این

ص:119


1- 1) «اسداف»از ماده«سدفة»(بر وزن وزنه)گرفته شده که گاه به معنای ظلمت و تاریکی و گاه به معنای نور و روشنایی به کار می رود و در این جا به معنای تاریکی است.
2- 2) «غسق»به معنای شدت ظلمت و تاریکی است و از آن جا که شدت تاریکی در نیمه شب است به معنای نیمه شب نیز به کار رفته است.
3- 3) «دجنّه»از ماده«دجون»به معنای ابر و باران داشتن گرفته شده و از آن جا که ابر و باران باعث تاریکی می شود واژه دجنة به معنای ظلمت و تاریکی به کار می رود.و«غسق دجنته» به معنای شدت تاریکی است.
4- 4) «اوضاح»جمع«وضح»(بر وزن شفق)به معنای روشنایی است.
5- 5) «ضباب»جمع«ضبّ»(بر وزن سدّ)به معنای سوسمار است.
6- 6) «وجار»به معنای لانه است.
7- 7) «مآقی»جمع«مؤق»(بر وزن قفل)به معنای گوشه چشم در طرف بینی است و بعضی آن را به مجرای اشک تفسیر کرده اند که در گوشه چشم قرار دارد و در جمله یاد شده اشاره به این است که پلک های شب پره تمام چشم او حتی گوشه های آن را می پوشاند.این تعبیر شاید اشاره به نکته لطیفی باشد که به هنگام بستن چشم،آخرین نقطه ای که بسته می شود گوشه های طرف بینی است.
8- 8) «تبلغت»از ماده«تبلّغ»به معنای اکتفا کردن به چیزی است.

مادر مهربان بر سراسر زمین که گهواره فرزندان او است،می تابد.

تعبیر جالب دیگر این که،می فرماید:حتی نور آن به درون لانه سوسمارها می تابد، زیرا معروف است که سوسمار علاقه خاصی به طلوع آفتاب دارد و در آن هنگام سر از لانه بیرون می کند تا در پرتو نور آفتاب قرار گیرد.

و نیز اشاره به این دارد که شب پره ها صید شبانه خود برای روزها ذخیره می کنند.

و در پایان این بخش از خطبه،در یک جمله کوتاه به صورت نتیجه گیری می فرماید:

«پاک و منزه است خدایی که شب را برای آن ها روز و زمان تحصیل معاش قرار داده و روز را هنگام آسایش و آرامش» (فسبحان من جعل اللّیل لها نهارا و معاشا،و النّهار سکنا و قرارا!) .

اشاره به این که این موجود استثنایی بر خلاف اصل کلی موجودات زنده-مخصوصا انسان ها-که روز برای آن ها میدان تلاش معاش و شب قرارگاه استراحت آن هاست «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً» (1)روزها به استراحت و شب ها به تلاش برای معاش تا خلایق بدانند که قدرت بی انتهاست و هر چه را اراده کند،انجام می شود.

درباره عجایب خلقت خفاش و مخصوصا چشم های او در پایان خطبه به خواست خدا بحث خواهیم کرد.

***

ص:120


1- 1) نبأ،آیات 10 و 11.

بخش سوّم

اشاره

و جعل لها أجنحة من لحمها تعرج بها عند الحاجة إلی الطّیران،کأنّها شظایا الآذان غیر ذوات ریش و لا قصب،إلاّ أنّک تری مواضع العروق بیّنة أعلاما.لها جناحان لمّا یرقّا فینشقّا،و لم یغلظا فیثقلا.تطیر و ولدها لاصق بها لاجیء إلیها،یقع إذا وقعت،و یرتفع إذا ارتفعت،لا یفارقها حتّی تشتدّ أرکانه،و یحمله للنّهوض جناحه،و یعرف مذاهب عیشه،و مصالح نفسه.فسبحان الباریء لکلّ شیء،علی غیر مثال خلا من غیره!

ترجمه

:

خداوند برای او از گوشت بدنش بال هایی آفریده که به هنگام نیاز با آن پرواز می کند؛ گویی این بال ها مانند لاله گوشند؛بال هایی بدون پر!و بدون نی هایی در میان آن.اما(اگر دقت کنی)می بینی محل رگ ها به روشنی در آن پیداست(آری)آن ها دو بال دارند؛نه آن قدر نازک که پاره شود و نه آن قدر ضخیم که سنگینی کند.

او پرواز می کند،در حالی که نوزادش به او چسبیده و به او پناهنده شده!هر زمان می نشیند نوزادش نیز همراه او به زمین می آید و هر زمان بالا می رود او نیز بالا می رود و از او جدا نمی شود تا اعضای پیکرش محکم گردد و بال هایش قدرت پرواز پیدا کند،راه زندگی را بیاموزد و مصالح خویش را بشناسد! پاک و منزه است آفریننده همه اشیا،که در آفرینش آن ها از هیچ نمونه و الگویی که از دیگری به جای مانده باشد پیروی نکرده است.

ص:121

شرح و تفسیر: شگفتی های دیگری از این پرنده

شگفتی های دیگری از این پرنده

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو قسمت دیگر از عجایب آفرینش خفاش اشاره می کند(بال های عجیب او و طرز پرورش فرزندان).

نخست می فرماید:«خداوند برای او از گوشت بدنش بال هایی آفریده که به هنگام نیاز با آن پرواز می کند؛گویی این بال ها مانند لاله های گوشند؛بال هایی بدون پر!و بدون نی هایی در میان آن.اما می بینی محل رگ ها به روشنی در آن پیداست(آری)آن ها دو بال دارند؛نه آن قدر نازک که پاره شود و نه آن قدر ضخیم که سنگینی کند» (و جعل لها أجنحة من لحمها تعرج بها عند الحاجة إلی الطّیران،کأنّها شظایا (1)الآذان غیر ذوات ریش (2)و لا قصب،إلاّ أنّک تری مواضع العروق بیّنة أعلاما.لها جناحان لمّا یرقا فینشقّا،و لم یغلظا فیثقلا) .

به راستی این از عجایب خلقت است؛بال های تمام پرندگان از پر تشکیل یافته که در وسط آن چیزی شبیه به نی وجود دارد و به علت سبک بودن آن ها به آسانی می توانند پرواز کنند؛ولی«خفاش»که از پرندگان سریع السیر است،جنبه کاملا استثنایی دارد؛ بال هایش پرده ای از گوشت است که در وسط آن استخوان های باریک غضروف مانندی وجود دارد.این پرده در عین نازکی بسیار مقاوم است؛هم سبک است و هم پردوام؛شبیه لاله گوش آدمی؛و جالب این که اگر در برابر نور آفتاب یا چراغ به آن نگاه کنیم لوله کشی ظریف و گسترده و پیچیده ای از رگ های خونین که آن را تغذیه می کند مشاهده می شود که هنگام پرواز بسیار فعّال می شوند تا مواد غذایی لازم را به بال ها برای حرکت سریع برسانند.

و در آخرین بخش این خطبه امام علیه السّلام به ویژگی شگفت انگیز دیگری از این پرنده

ص:122


1- 1) «شظایا»جمع«شظیة»به معنای قطعه ای از چوب یا گوشت یا مانند آن است.
2- 2) «ریش»به معنای پر است.

استثنایی اشاره می کند و آن مربوط به پرورش نوزاد اوست؛می فرماید:«او پرواز می کند، در حالی که نوزادش به او چسبیده و به او پناهنده شده!هرگاه می نشیند نوزادش نیز همراه او به زمین می آید و هر زمان بالا می رود او نیز بالا می رود و از او جدا نمی شود تا اعضای پیکرش محکم گردد و بال هایش قدرت پرواز پیدا کند،راه زندگی را بیاموزد و مصالح خویش را بشناسد!» (تطیر و ولدها لاصق بها لاجیء إلیها،یقع إذا وقعت، و یرتفع إذا ارتفعت،لا یفارقها حتّی تشتدّ أرکانه،و یحمله للنّهوض جناحه، و یعرف مذاهب عیشه،و مصالح نفسه) .

معروف است که این حیوان مانند سایر پستانداران عادت ماهیانه دارد و باردار می شود و وضع حمل می کند؛بر خلاف پرندگان دیگر که تخم می گذارند و جوجه های آن ها در درون تخم پرورش می یابند.پرندگان دیگر جوجه ها را با خود حمل نمی کنند ولی خفاش جوجه اش را با خود حمل می کند و به پرواز در می آید.راه و رسم پرواز را به او نشان می دهد و طریقه تهیه غذا و صید کردن حشرات و مسیرهای رفت و برگشت به لانه را به او می آموزد شاید به این دلیل که پرندگان دیگر در روز پرواز می کنند و جوجه ها می توانند در روشنایی با آن ها همراه باشند؛ولی این پرنده که در تاریکی شب پرواز می کنند ممکن است جوجه هایش نتوانند با او همراه باشند و یکدیگر را گم کنند لذا ناگزیر آن ها را با خود حمل می کند.در هر صورت همه چیز این پرنده عجیب است و این هم یکی دیگر از عجایب خلقت اوست که انسان را به تنوع آفرینش و تدبیر پروردگار آشناتر می سازد.

سپس امام علیه السّلام در جمله پایانی خطبه سر تعظیم به پیشگاه خداوند فرود آورده،به تسبیح او می پردازد؛می فرماید:«پاک و منزه است آفریننده همه اشیا،که از هیچ نمونه و الگویی که از دیگری به جای مانده باشد پیروی نکرده است!» (فسبحان الباریء لکلّ شیء،علی غیر مثال خلا من غیره!) .

و همان گونه که امام علیه السّلام در این بحث توحیدی،خطبه را با حمد و ستایش پروردگار آغاز کرد با تسبیح و تنزیه ذات پاک او پایان می دهد تا حسن شروع با حسن ختام همراه گردد.

ص:123

نکته: آفرینش حیرت انگیز خفاش!

آفرینش حیرت انگیز خفاش!

در این خطبه امام علیه السّلام از آفرینش بدیع خفاش سخن به میان آورده که تقریبا همه چیز او بر خلاف سایر پرندگان است تا آن جا که در بعضی از کتب علمی تصریح می کنند که خفاش،جزء پرندگان نیست؛بلکه جزء پستانداران است.

بدن خفاش،پوشیده از مو است؛در حالی که پرندگان پر دارند.

خفاش دندان دارد؛در حالی که پرندگان منقار دارند.

بال های خفاش از پرده های نازک گوشتی تشکیل شده؛در حالی که پرندگان چنین نیستند.

خفاش دو دست و دو پا دارد و روی زمین مانند چهار پایان با دست ها و پاهایش راه می رود؛در حالی که پرندگان چنین نیستند.

پرندگان از طریق تخم گذاری صاحب بچه می شوند؛در حالی که خفاش باردار می شود و بچه می زاید.

پرندگان نوزادان خود را با مواد غذایی مناسب سیر می کنند؛ولی خفاش نوزاد خود را شیر می دهد.

پرندگان معمولا روزها در تلاش معاشند و خفاش در تاریکی شب.

خفاش ها عموما هنگام روز می خوابند و پس از غروب آفتاب به پرواز در می آیند و هنگام خواب؛خود را از پاهای عقب از درختان یا سقف غارها آویزان می کنند.

غذای خفاش از حشرات است و هنگام پرواز دهان خود را باز نگه می دارد و ده ها یا صدها حشره را می بلعد و شاید بوی بد خفاش به علت همین حشره خواری او باشد؛امّا خفاش ها به خاطر همین کارشان خدمت زیادی به انسان ها در پاک سازی محیط از حشرات می کنند؛لذا در برخی از مناطق که حشرات زیادند برج هایی برای پرورش خفاش ها می سازند تا محیطشان را پاک سازی کنند.

ص:124

بر خلاف آن چه بعضی تصور می کنند که چشم خفاش ضعیف است و می گویند:فلان کس مثل خفاش کور است،بینایی خفاش بسیار خوب است؛لیکن چشمانش در برابر نور،حساسیت زیادی دارد که قادر به تحمل آن نیست.

خفاش با سرعت و مهارت در شب پرواز می کند؛حتی در تاریکی شدید بی آن که به مانعی برخورد کند.خفاش در این پرواز سریع تنها از چشم کمک نمی گیرد؛بلکه مدیون دستگاه صوتی خاصی شبیه رادار است.خفاش در حین پرواز،صدایی از بینی خود بیرون می آورد که ما قادر به شنیدن آن نیستیم؛اما این صدا به هر چیزی که بر سر راه آن باشد برخورد می کند و منعکس می شود.گوش های بزرگ خفاش صدای منعکس شده را می گیرد و از وجود مانع بر سر راه خود به طور دقیق آگاه می شود و تغییر جهت می دهد و این جاست که می گویند:خفاش با گوش خود می بیند.

بعضی از دانشمندان،آزمایش جالبی درباره خفاش کرده اند.آنان تونل باریک پر پیچ و خمی را به وجود آوردند که دیواره داخلی آن با دوده آغشته شده بود.خفاشی را از یک طرف تونل وارد کرده و با نهایت تعجب دیدند از طرف دیگر بیرون آمد؛بی آن که بر بال هایش کم ترین اثر دوده باشد.

خفاش ها معمولا حشره خوارند؛ولی بعضی از خفاشان میوه می خورند و بعضی از آن ها خونخوار و خطرناکند که تعداد آن ها بسیار کم است.آن ها حتی به انسان در موقع خواب با ظرافت خاصی حمله می کنند و جایی از بدن او را که رشته های عصبی در آن کم تر است و حساس نیست مانند نرمه گوش در نظر می گیرند و دندان های خود را آهسته در آن فرو می کنند و خون او را می خورند؛و از آن خطرناک تر این که ممکن است آنها از این طریق ناقل میکروب های مهلکی همچون تب زرد که از بیماری های خطرناک است، باشند.

خفاش ها به هنگام پرواز از روی آب ها با فاصله بسیار کم می گذرند و آب می نوشند؛اما آب خوردن آن ها مانند گربه با زبان است.

ص:125

خفاش های سبک وزن گاهی چهار بچه می آورند و همه آن ها را در حال پرواز به خود آویزان کرده حرکت می کنند؛ولی خفاش های بزرگ جثه که گاهی به اندازه یک گربه هستند و آن ها را روباه پرنده می نامند،تنها یک بچه می آورند.این در حالی است که بعضی از خفاش ها به قدری کوچکند که وزن بدنشان به اندازه یک سکه بیشتر نیست.

خفاش ها در زمستان در گوشه تاریکی به صورت آویزان به وسیله پاها می خوابند؛این خواب زمستانی مدت زیادی ادامه دارد تا هوا گرم شود.در این موقع بیدار می شوند و به حرکت در می آیند. (1)

در کتاب«توحید مفضّل»نیز عبارات کوتاه و پر معنایی درباره آفرینش عجیب «خفاش»نقل شده است و با توجه به این که این سخنان را زمانی امام صادق علیه السّلام فرمود که علم و دانش بشر درباره جانداران بسیار محدود بود،جالب و قابل ملاحظه است؛ می فرماید:

«خداوند به خفاش آفرینش عجیبی داده است؛آفرینشی ما بین پرندگان و چهار پایان (پستاندار)؛این به علت آن است که دو گوش بلند و دندان و پشم دارد؛فرزند خود را می زاید و شیر می دهد و بول می کند و روی چهار دست و پا راه می رود؛تمام این ها بر خلاف صفات پرندگان است.او همچنین در شب بیرون می آید و غذای او از پروانه ها و مانند آن(از حشرات)است که در هوا در حرکتند؛بعضی گمان می کنند خفاش غذایی نمی خورد و غذای او فقط هواست و این باطل است؛زیرا اوّلا از او فضله و بول خارج می شود و این بدون خوردن غذا ممکن نیست و دیگر این که او دارای دندان است اگر غذایی نمی خورد وجود دندان برای او معنایی نداشت و می دانیم در آفرینش چیزی بی

ص:126


1- 1) فرهنگنامه،جلد 7،صفحه 658.(این کتاب به وسیله دانشمند غربی(موریس پارکر) تألیف شده و به وسیله آقای«رضا اقصی»با همکاری ده نفر از نویسندگان معروف کشور ترجمه و نگارش یافته است)و همچنین کتاب«المعجم الزولوجی الحدیث»(جانور شناسی جدید)تألیف«محمّد کاظم الملکی»،جلد 2،صفحه 636 و کتاب«در جستجوی خدا» نوشته«آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی».

هدف نیست». (1)

به هر حال هر چه درباره خفاش بیشتر دقت کنیم اسرار شگفت انگیز بیشتری را پیدا خواهیم کرد و این جا است که به عظمت کلام امام علیه السّلام پی می بریم که این موجود استثنایی را که گویی خدا برای قدرت نمایی آفریده است به عنوان یکی از لطایف صنعت و عجایب خلقت پروردگار در خطبه مذکور بیان کرده و روی قسمت های مهمی از شگفتی های آفرینش او تکیه فرموده است.

***

ص:127


1- 1) بحار الانوار،جلد 3،صفحه 107.

ص:128

خطبۀ 156: درباره اهل بصره و حوادث آینده آن ها

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

خاطب به اهل البصرة علی جهة اقتصاص الملاحم

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن اهل بصره را مخاطب ساخته و از حوادث آینده آن ها را با خبر می سازد.

ص:129


1- 1) سند خطبه: این خطبه را امام علیه السّلام در«بصره»بعد از«جنگ جمل»بیان فرمود و در آن به سؤالات مختلف گروه هایی پاسخ گفت که چگونه جنگ با لشکر جمل و تقسیم غنایم جنگی مجاز بوده،ولی تقسیم اموال آن ها و اسارت زنان و فرزندانشان به عنوان اسیران جنگی و اموال اسیران جایز نبوده است و همچنین توضیحاتی درباره ایمان و کفر و امر به معروف و نهی از منکر و بحث هایی درباره بدعت و فتنه ها. نویسنده کتاب«مصادر»بعد از اشاره به مطلب مذکور می گوید:هرگاه بخش کلمات قصار نهج البلاغه کلماتی با شماره 31،32،266 و 374 بنگریم خواهیم دید که همه آن ها با خطبه مزبور تطبیق می کند و از یک جا گرفته شده است. سپس از کتاب«مختصر بصائر الدرجات»نقل می کند که او می گوید:من کتابی با عنوان «خطب لمولانا امیر المؤمنین»دیدم که مرحوم«سیّد بن طاووس»در حاشیه آن نوشته است: این کتاب به اقرار نویسنده اش با دو واسطه به امام صادق علیه السّلام می رسد؛بنابر این ممکن است تاریخ کتابتش بعد از سنه 200 هجری بوده باشد و در این کتاب بخش هایی از خطبه مورد بحث نقل شده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 357).

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه،به مسائل گوناگونی اشاره می کند که در عین استقلال هر یک از آن ها،پیوند روشنی با هم دارند.

این خطبه بر چند محور دور می زند:

نخست این که امام علیه السّلام مردم را به اطاعت خویش فرا می خواند و راه بهشت را که راه پر مشقتی است به آن ها نشان می دهد.

دوّم این که دلیل شرکت عایشه را در جنگ جمل بیان می کند تا مردم گمان نبرند شرکت او در این جنگ دلیل بر مشروعیت کار طلحه و زبیر بوده است.

در بخش سوّم،درباره پایان زندگی و قیام قیامت سخن می گوید و مردم را برای آن از طریق ایمان و عمل صالح و کسب علم و دانش آماده می سازد.

در چهارمین بخش،به چگونگی حشر مردم از قبور در سرای آخرت اشاره می کند.

و در بخش پنجم،از امر به معروف و نهی از منکر که انجام دادن آن بر خلاف پندار بعضی از ناآگاهان هیچ مشکلی در زندگی ایجاد نمی کند،سخن به میان می آورد.

در بخش ششم،از اهمیّت قرآن و آثار عظیم آن در اصلاح فرد و جامعه بحث می کند.

و سرانجام در بخش هفتم،در پاسخ این پرسش که شخصی از آن حضرت می پرسد:

در مورد فتنه با ما سخن بگو و آیا از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در این باره پرسشی داشته ای،به شرح جامعی درباره این موضوع پرداخته و در ضمن از شهادت خود در آینده نیز خبر می دهد.

***

ص:130

بخش اوّل

اشاره

فمن استطاع عند ذلک أن یعتقل نفسه علی اللّه،عزّ و جلّ،فلیفعل.فإن أطعتمونی فإنّی حاملکم إن شاء اللّه علی سبیل الجنّة،و إن کان ذا مشقّة شدیدة و مذاقة مریرة.

و أمّا فلانة فأدرکها رأی النّساء،و ضغن غلا فی صدرها کمرجل القین،و لو دعیت لتنال من غیری ما أتت إلیّ،لم تفعل.و لها بعد حرمتها الأولی، و الحساب علی اللّه تعالی.

ترجمه

:

آن کس که در آن هنگام(در فتنه ها)بتواند خود را وقف بر خدای متعال سازد باید چنین کند و اگر مرا اطاعت کنید من(در میان انبوه فتنه ها)به خواست خدا شما را به راه بهشت خواهم برد؛هر چند راهی است پر مشقّت و دارای تلخی های فراوان.امّا فلان زن (اشاره به عایشه است)افکار زنانه دامنش را گرفت و کینه هایی را که در سینه خود پنهان می داشت،همچون کوره آهنگران به جوشش در آمد(و آشکار شد)و اگر او را دعوت می کردند که مانند همین کار را که در مورد من انجام داد درباره دیگری انجام دهد،هرگز اقدام نمی کرد(و به خون خواهی عثمان بر نمی خاست این یک بهانه بود)به هر حال، همان احترام نخستین را(به خاطر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)دارد؛ولی حسابش با خداوند متعال است! ***

ص:131

شرح و تفسیر: آشکار شدن کینه های درونی به بهانه واهی

آشکار شدن کینه های درونی به بهانه واهی

همان گونه که در بحث سند خطبه گفته شد،امام علیه السّلام این خطبه را بعد از پایان جنگ جمل بیان فرموده و تعبیرات آغاز این خطبه نشان می دهد که امام علیه السّلام قبل از این جمله ها اشاره ای به فتنه هایی که در پیش است کرده و به مردم هشدار داده که فتنه جمل،اوّلین و آخرین فتنه نیست و به دنبال آن چنین می فرماید:

«آن کس که در آن هنگام(در فتنه ها)بتواند خود را وقف بر اطاعت خداوند متعال سازد،باید چنین کند و اگر مرا اطاعت کنید من(در میان انبوه فتنه ها)به خواست خدا شما را به راه بهشت خواهم برد؛هر چند راهی است پر مشقت و دارای تلخی های فراوان!» (فمن استطاع عند ذلک أن یعتقل نفسه علی اللّه،عزّ و جلّ،فلیفعل.فإن أطعتمونی فإنّی حاملکم إن شاء اللّه علی سبیل الجنّة،و إن کان ذا مشقّة شدیدة و مذاقة مریرة (1)) .

مفهوم «یعتقل نفسه» -با توجه به این که«یعتقل»از ماده عقل به معنای باز داشتن است-آن است که نفس خویش را تنها وقف فرمان خدا کند که بالاترین درجه عبودیّت و اطاعت است و در جمله(و ان کان ذا مشقة...)اشاره به این می فرماید که بهشت و سعادت را ارزان به کسی نمی دهند،اگر خواهان آن هستید باید خود را آماده سازید؛چرا که مبارزه با هوای نفس همچون مبارزه با دشمن،پر مشقت است:

ناز پرورده تنعّم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

در خطبه 176 امام علیه السّلام همین مطلب را از زبان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به تعبیر معنای دیگری بیان فرموده است:(إنّ الجنّة حفّت بالمکاره و إنّ النّار حفّت بالشّهوات) به یقین بهشت در میان ناراحتی ها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده است.

سپس امام علیه السّلام به دلیل شرکت عایشه در جنگ جمل-که یکی از فتنه های جهان

ص:132


1- 1) «مریرة»از ماده«مرّ»(بر وزن حرّ)به معنای تلخ و ناگوار است.

اسلام بود-اشاره کرده و ضمن پنج جمله پر معنا تمام گفتنی ها را بیان می کند؛ می فرماید:«امّا فلان زن،افکار زنانه دامنش را گرفت و کینه هایی که در سینه خود پنهان می داشت،همچون کوره آهنگران به غلیان آمده بود(و آشکار ساخت)و اگر او را دعوت می کردند که مانند همین کار را که درباره من انجام داد در مورد دیگری انجام دهد هرگز اقدام نمی کرد(و به خون خواهی عثمان بر نمی خاست)با این حال،همان احترام نخستین را(به سبب احترام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)دارد؛ولی حسابش با خدای متعال است!» (و أمّا فلانة فأدرکها رأی النّساء،و ضغن غلا فی صدرها کمرجل (1)القین (2)،و لو دعیت لتنال من غیری ما أتت إلیّ،لم تفعل.و لها بعد حرمتها الأولی، و الحساب علی اللّه تعالی) .

بی شک،منظور از«فلانة»در عبارت یاد شده،عایشه است و با توجه به این که این خطبه پس از جنگ جمل ایراد شده هدف امام علیه السّلام این بوده که به بعضی شبهات پاسخ دهد؛از جمله این که اگر این جنگ،نامشروع بود چرا عایشه که یکی از رهبرانش بود،در آن شرکت کرد؟ امام علیه السّلام در پاسخ به این سؤال به دو انگیزه عایشه برای همکاری با طلحه و زبیر اشاره می کند:نخست،داشتن افکار سست زنانه که طلحه و زبیر به آسانی توانستند فکر او را بدزدند و او را با خود همراه سازند و لذا در تواریخ می خوانیم که عایشه مدتی بعد،از کار خود پشیمان شد و اظهار توبه می کرد.

دیگر این که او کینه هایی از من(امام علی بن ابی طالب علیه السّلام)در سینه داشت که بسیار پر جوش و خروش بود تا آن جا که به او اجازه نمی داد درست در عواقب این کار بیندیشد و بداند با که مبارزه می کند و برای چه مبارزه می کند و سرانجام این مبارزه چه خواهد شد؟! درباره عوامل این کینه داغ درونی،شارحان نهج البلاغه سخنان بسیار گفته اند؛ولی از

ص:133


1- 1) «مرجل»به معنای دیگ است.
2- 2) «قین»به معنای آهنگر است.

همه آنها جامع تر،چیزی است که ابن ابی الحدید از استادش ابو یعقوب نقل می کند که به بخشی از آن اشاره می کنیم:

1.علی علیه السّلام همسر فاطمه علیها السّلام بود و فاطمه علیها السّلام دختر خدیجه بود و حساسیت عایشه نسبت به خدیجه با عنوان یک رقیب حتی بعد از وفات او در تواریخ معروف است.

2.احترام فوق العاده رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله نسبت به فاطمه زهرا علیها السّلام که نشانه شخصیت فوق العاده فاطمه علیها السّلام بود و فراتر از محبّت پدر و فرزندی دیده می شد تا آن جا که طبق روایات معتبر او را«سیدة نساء العالمین»خواند و می فرمود:«هر کس فاطمه علیها السّلام را آزار دهد مرا آزار داده و هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده و او پاره تن من است»، (1)حساسیّت زیادی در عایشه برانگیخت؛چرا که او خود را شایسته این القاب می پنداشت نه دیگری را و همین حساسیّت نیز نسبت به علی علیه السّلام در دل او پیدا شده بود.

3.احترام خاص رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نسبت به شخص علی علیه السّلام و فضایل زیادی که(خاص و عام)برای علی علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده اند عامل دیگری برای این حسادت بود؛ چرا که او پدرش ابو بکر را شایسته این اوصاف خیال می کرد.

4.فرزنددار شدن فاطمه علیها السّلام و گسترش نسل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از طریق او و علی علیه السّلام و عدم وجود فرزند برای عایشه و احترام فوق العاده ای که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برای حسن علیه السّلام و حسین علیه السّلام قائل بود،عامل مهم دیگری برای این حسادت محسوب می شد.

5.بسته شدن تمام درهای خانه های اصحاب که به مسجد باز می شد،حتی در خانه ابوبکر(پدر عایشه)و باز بودن در خانه علی علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام نیز سبب افروخته شدن خشم و حسادت آن زن بود؛چرا که تنها دری بود که بعد از در خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به مسجد گشوده می شد و همه مسلمین از آن به عظمت یاد می کردند.

و عوامل متعدد دیگری که به جهت اختصار از آن ها صرف نظر شد. (2)

ص:134


1- 1) بحار الانوار،جلد 43،صفحه 76.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 192 به بعد؛با تلخیص.

قابل توجّه این که ابن ابی الحدید در این بخش از کلمات استادش(شیخ ابی یعقوب) این نکته را نقل می کند که عایشه پس از آن که علی علیه السّلام(به ناچار)با ابو بکر بیعت کرد بسیار اظهار خوشحالی می کرد و این تظاهر به خشنودی در تمام مدّت خلافت پدرش ابو بکر و سپس عمر و عثمان ادامه داشت؛در حالی که کینه ها در درون او در جوشش بود تا زمانی که عثمان کشته شد؛در حالی که عایشه از کسانی بود که مردم را بر ضد عثمان تحریک می کرد و آرزویش این بود که خلافت به طلحه برسد؛اما هنگامی که شنید مردم با علی بن ابی طالب علیه السّلام بیعت کرده اند فریاد کشید و ندای وا عثمانا!سر داد و گفت:عثمان را مظلوم کشتند و کینه های درونی اش به غلیان آمد و ماجرای جمل از آن تولّد یافت. (1)

و عجب این که جمعی از دانشمندان اهل سنت در عین این که اعتراف می کنند، عایشه راه خطا پویید و در آتش افروزی جنگ جمل مرتکب گناه شد،می گویند:او بعدا توبه کرد و مشمول عفو خدا شد.سؤال این است که آیا ریختن خون هفده هزار و به روایتی بیست هزار مسلمان!در جمل به اضافه مشکلات عظیمی که از ناحیه این جنگ در تمام جهان اسلام پیدا شد و سال ها یا قرن ها ادامه یافت با یک«استغفر اللّه»بخشوده می شود؟!آیا خداوند از حقّ النّاس به این آسانی می گذرد آن هم چنین حقّ النّاسی؟ جالب این که به گفته«ابن عبد ربّه»در«عقد الفرید»بعد از جنگ جمل،زنی به نام«أمّ اوفی»بر عایشه وارد شد و گفت:

ای امّ المؤمنین،چه می گویی درباره کسی که بچه صغیر خود را کشته است؟عایشه بلافاصله گفت:آتش دوزخ بر او واجب شده.آن زن سؤال کرد:درباره زنی که بیست هزار فرزند بزرگ خود را در یک صحنه کشته باشد چه می گویی؟(عایشه فهمید که اشاره به او و ماجرای جنگ جمل می کند)گفت:بیایید این دشمن خدا را بگیرید و بیرون بیاندازید. (2)

ص:135


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 198-199.
2- 2) عقد الفرید،جلد 5،صفحه 79.

و امّا جمله سوّم که می فرماید:«اگر عایشه دعوت می شد که آن چه را درباره من انجام داد درباره دیگری انجام دهد،نمی پذیرفت»،اشاره به این است که هر گاه مردم مسلمان با دیگری غیر از من بیعت کرده بودند این زن هرگز به خون خواهی عثمان بر نمی خاست؛ بنابر این،انگیزه او هرگز دفاع از خون عثمان نبود که خودش در آن شرکت داشت؛بلکه هدفش تحریک مردم بر ضد من بود.

و این که در جمله چهارم می فرماید:«با این حال او احترام گذشته را دارد»به دلیل این بود که همسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود و برای احترام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از مجازاتش در دنیا صرف نظر شد؛ولی در جمله پنجم تصریح می کند:«حساب او بر خداست»،اشاره به این که هرگز خداوند از گناه او نخواهد گذشت.

قرآن مجید تکلیف او را در آیه 30 سوره احزاب روشن ساخته است:« «یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیراً» ؛ای همسران پیامبر،هر یک از شما گناه آشکار و فاحش مرتکب شود،عذاب او دو چندان خواهد بود و این برای خدا آسان است».

***

ص:136

بخش دوّم

اشاره

منه:سبیل أبلج المنهاج،أنور السّراج،فبالإیمان یستدلّ علی الصّالحات،و بالصّالحات یستدلّ علی الإیمان،و بالإیمان یعمر العلم،و بالعلم یرهب الموت،و بالموت تختم الدّنیا،و بالدّنیا تحرز الآخرة،و بالقیامة تزلف الجنّة،و تبرّز الجحیم للغاوین.و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القیامة،مرقلین فی مضمارها إلی الغایة القصوی.

ترجمه

:

(ایمان)روشن ترین راه،با نورانی ترین چراغ است.انسان به سبب ایمان به اعمال صالح رهنمون می شود و به وسیله اعمال صالح،ایمان،آشکار می گردد.با ایمان،کاخ علم و دانش آباد می شود و به وسیله علم،هراس از مرگ(و مسئولیت های بعد از آن)حاصل می گردد.با مرگ،دنیا پایان می گیرد و با دنیا می توان آخرت را به دست آورد.با برپا شدن قیامت،بهشت،نزدیک می شود و دوزخ برای گمراهان آشکار می گردد.مردم به جز قیامت اقامتگاهی ندارند و به سرعت در این میدان به سوی آن سر منزل آخرین پیش می روند.

شرح و تفسیر: پیشروی به سوی سر منزل مقصود

پیشروی به سوی سر منزل مقصود

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام نخست از ایمان و سپس آثار آن-که اعمال صالح و علم و دانش و ترس از مجازات قیامت و آمادگی برای این سفر پر خطر و سرانجام رسیدن

ص:137

به بهشت است-سخن می گوید.

نخست می فرماید:«ایمان،روشن ترین راه،با نورانی ترین چراغ است» (سبیل أبلج (1)المنهاج،أنور السّراج (2)) .

از آن جا که بهترین راه،راهی است که در روزها روشن و بدون هیچ گونه مانع،و شب ها نیز دارای چراغ باشد،امام علیه السّلام ایمان را به چنین راهی تشبیه کرده است.این احتمال نیز وجود دارد که مراد از سراج چراغ هایی است که به صورت علامت در جاده ها نصب می گردد تا مسافران به بیراهه نروند یعنی ایمان،راهش روشن و نشانه هایش آشکار است.

سپس می افزاید:«به سبب ایمان،انسان به اعمال صالح رهنمون می شود و به وسیله اعمال صالح،ایمان آشکار می گردد.با ایمان،کاخ علم و دانش آباد می شود و به وسیله علم،هراس از مرگ(و مسئولیت های بعد از آن)حاصل می گردد» (فبالإیمان یستدلّ علی الصّالحات،و بالصّالحات یستدلّ علی الإیمان،و بالإیمان یعمر العلم، و بالعلم یرهب الموت) .

به یقین،ایمان در هر دو جمله به معنای عقیده باطنی است؛در حالی که«یستدلّ»در جمله اوّل به معنای علیّت است و در جمله دوم،کاشفیّت،یعنی ایمان سبب عمل صالح می شود و عمل صالح،کشف از ایمان می کند؛ولی این احتمال نیز وجود دارد که «یستدلّ»در هر دو به معنای علیّت باشد؛یعنی همان گونه که ایمان،سبب عمل صالح می شود،عمل صالح نیز سبب قوّت ایمان است.

و این که می فرماید:«به وسیله ایمان،عالم علم آباد می شود»ممکن است اشاره به دو نکته باشد:

ص:138


1- 1) «ابلج»از ماده«ولوج»به معنای روشن شدن،مخصوصا روشنایی آغاز صبح است.
2- 2) معروف در میان شارحان نهج البلاغه این است که«سبیل»خبر مبتدای محذوفی است و آن ایمان است به قرینه آن چه در جمله بعد آمده است.بعضی نیز احتمال داده اند که مبتدای محذوف«سبیل الجنّة»است که در بخش قبل آمده و در واقع،جمله«و أمّا فلانه...»به صورت جمله معترضه ای است که در این میان ذکر شده است.

نخست این که هرگاه انسان به آفریدگاری دانا و حکیم ایمان داشته باشد و آفرینش را هدفمند بداند،یقین پیدا می کند که چیزی در این عالم،بی دلیل و بی هدف نیست و به دنبال آن تلاش می کند علل و عوامل اشیا و اسرار پدیده ها و آثار آن ها را دریابد.تعبیر یکی از بزرگ ترین دانشمندان علوم طبیعی«چیزی که دانشمندان بزرگ را وادار به تلاش برای کشف اسرار طبیعت در طول سالیان دراز می کرد،ایمان آن ها به هدفمند بودن آفرینش بود و این که چیزی در این جهان بی حساب و کتاب نیست».

دیگر این که یکی از موانع علم و معرفت،تعصّب های کور و کر،غرور و هواهای نفسانی است؛ولی هنگامی که ایمان آمد،همه این موانع برچیده می شود و راه وصول به سر چشمه های ایمان هموار می گردد.

اضافه بر این،علم بی عمل،علمی است ویران و هم سنگ با جهل؛و چیزی که علم را با عمل قرین می کند و آن را آباد می سازد،ایمان است؛همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«إنّ العلم لیتفّ بالعمل فإن أجابه و إلاّ ارتحل عنه؛علم،عمل را فرا می خواند؛اگر دعوت او را اجابت کرد،می ماند و گر نه می رود». (1)

و این که می فرماید:«انسان به سبب علم از مرگ می ترسد»به این دلیل است که مرگ را پایان زندگی نمی داند؛بلکه آغاز زندگی نوینی تلقی می کند که انسان در آن با نتیجه اعمال خود رو به رو خواهد بود.

سپس در ادامه این بیان که علّت و معلول ها و لازم و ملزوم ها را پشت سر هم ذکر می کند،می فرماید:«با مرگ،دنیا پایان می گیرد،و با دنیا می توان آخرت را به دست آورد و با بر پا شدن قیامت،بهشت نزدیک می شود و دوزخ برای گمراهان آشکار می گردد؛مردم به جز قیامت،اقامتگاهی ندارند و به سرعت در این میدان به سوی آن سر منزل آخرین پیش می روند» (و بالموت تختم الدّنیا،و بالدّنیا تحرز الآخرة،و بالقیامة تزلف

ص:139


1- 1) بحار الانوار،جلد 2،صفحه 33.

الجنّة،و تبرّز الجحیم للغاوین.و إنّ الخلق لا مقصر (1)لهم عن القیامة، مرقلین (2)فی مضمارها إلی الغایة القصوی) .

آری،مرگ پایان زندگی دنیاست و سرآغاز زندگی ابدی؛و با مرگ پرونده اعمال بسته می شود؛چرا که مزرعه آخرت،تنها دنیاست و در قیامت،دو چیز بیش نیست:یا بهشت است و سعادت جاویدان و یا دوزخ است و عذاب ابدی؛و همه انسان ها بدون استثنا به سوی یکی از این دو سرنوشت پیش می روند.

بعید نیست ذکر این عبارت به دنبال بیان به داستان جنگ جمل و آتش افروزان آن، اشاره به این نکته باشد که اگر آن ها ایمان قوی داشتند،گرفتار آن جنگ خانمان سوز و پر مسئولیت نمی شدند.اگر ایمان سالمی داشتند آگاهی پیدا می کردند و زندگی باقی آخرت را به زندگی فانی این دنیا نمی فروختند؛ولی افسوس که حجاب هوا پرستی،عقل انسان را از درک حقایق باز می دارد؛با این که جادّه روشن است و نشانه ها آشکار.

جمله «و بالقیامة تزلف الجنّة،و تبرّز الجحیم للغاوین» بر گرفته از آیات 90 و 91 سوره شعراست: «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ» .

***

ص:140


1- 1) «مقصر»از ماده«قصر»(بر وزن فصل)یکی از معانی آن منع کردن است و از آن جا که توقفگاه،انسان را از حرکت بیشتر باز می دارد مقصر به عمل توقف اطلاق شده است.
2- 2) «مرقل»از ماده«ارقال»به معنای با سرعت رفتن است.

بخش سوّم

اشاره

منه:قد شخصوا من مستقرّ الأجداث،و صاروا إلی مصائر الغایات.لکلّ دار أهلها،لا یستبدلون بها و لا ینقلون عنها.

و إنّ الأمر بالمعروف،و النّهی عن المنکر،لخلقان من خلق اللّه سبحانه؛ و إنّهما لا یقرّبان من أجل،و لا ینقصان من رزق.و علیکم بکتاب اللّه،«فإنّه الحبل المتین،و النّور المبین»،و الشّفاء النّافع،و الرّیّ النّاقع،و العصمة للمتمسّک،و النّجاة للمتعلّق.لا یعوجّ فیقام،و لا یزیغ فیستعتب،«و لا تخلقه کثرة الرّدّ»،و ولوج السّمع.«من قال به صدق،و من عمل به سبق».

ترجمه

:

آنان از قرارگاه قبرها خارج می شوند و به سوی آخرین منزل رهسپار می گردند.هر یک از خانه ها(ی بهشت و دوزخ)ساکنانی دارد که نه آن را به خانه دیگر تبدیل می کنند و نه از آن به جایی دیگری انتقال می یابند.

به یقین،امر به معروف و نهی از منکر،دو صفت از صفات خداوند سبحان است و عمل به آن دو نه از عمر کسی می کاهد و نه روزی کسی را کم می کند.کتاب خدا را محکم بگیرید؛چرا که رشته ای است مستحکم و نوری است آشکار؛شفا بخش و پر منفعت است و سیراب کننده و فرو نشاننده عطش(تشنگان حقّ).تمسّک جویان را حفظ می کند و نجات بخش کسانی است که به دامنش چنگ زنند.کژی در آن راه ندارد تا آن را راست کنند و هرگز راه خطا نمی پوید تا به راه حقّش باز گردانند.خواندن و شنیدن مکرّرش سبب

ص:141

کهنگی آن نمی گردد،آن کس که با قرآن سخن بگوید راست می گوید،و آن کس که به آن عمل کند به پیش می رود.

شرح و تفسیر: اسباب نجات در قیامت

اسباب نجات در قیامت

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بخش پیشین-که در آن سخن از مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ به میان آمد-نخست به مسأله حشر و نشر مردم در آن روز می پردازد و بعد با بحث جامعی درباره امر به معروف و نهی از منکر و اهمیّت قرآن مجید که هر دو از مهم ترین اسباب نجات در قیامت اند،سخن به میان می آورد و می فرماید:

«آن ها از قرارگاه قبرها خارج می شوند و به سوی آخرین منزل رهسپار می گردند.هر یک از خانه ها(ی بهشت و دوزخ)ساکنانی دارد که نه آن را به دیگری تبدیل می کنند و نه از آن به جای دیگر انتقال می یابند» (قد شخصوا (1)من مستقرّ الأجداث (2)،و صاروا إلی مصائر الغایات.لکلّ دار أهلها،لا یستبدلون بها و لا ینقلون عنها) .

نخست اشاره به این می فرماید که همه از قبرها بر می خیزند؛همان چیزی که در قرآن مجید کرارا بیان شده است:« «یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً» ؛روزی که آن ها از قبرها به سرعت خارج می شوند...». (3)

و از این تعبیر استفاده می شود که ذرّات بدن آن ها که تبدیل به خاک شده،هر جا باشد به قبرها باز می گردد و در آن جا زنده می شوند و سر از خاک بر می دارند.

در این جا این سؤال پیش می آید که آیات قرآن با صراحت می گوید:«پایان دنیا

ص:142


1- 1) «شخصوا»از ماده«شخوص»(بر وزن خلوص)به معنای خارج شدن از منزل و گاه به معنای خیره شدن چشم به یک نقطه آمده است؛گویی چشم می خواهد از جایگاه خود بیرون آید و در این جا به معنای خارج شدن است.
2- 2) «اجداث»جمع«جدث»(بر وزن قفس)به معنای قبر است.
3- 3) معارج،آیه 43.

زلزله های عظیمی به وقوع می پیوندد و همه چیز درهم می ریزد»با این حال چگونه قبرها باقی می ماند و مردگان از قبرها برمی خیزند؟ پاسخ این سؤال را در جلد سوّم همین کتاب،صفحه 367 بیان کرده ایم.

سپس اشاره به این می کند که خانه های بهشتیان و دوزخیان قابل تغییر و تبدیل نیست.هر کس جایگاه ویژه خود را مطابق اعمال و عقاید خود دارد؛مقصود این که پاداش و کیفر در آن جهان برای مؤمن و کافر جاودانی است؛نه قابل تبدیل است و نه قابل نقل و انتقال.این سراها به قدری حساب شده است که کاملا هماهنگ با صاحبان آن عقاید و اعمال است؛گویی خانه ها به سراغ آن ها می روند نه آن ها به سوی خانه ها.

سپس با توجه به این که واقعه جمل یکی از نمونه های بارز امر به معروف و نهی از منکر بود،به اهمیّت این مسأله اشاره کرده،می فرماید:«به یقین،امر به معروف و نهی از منکر،دو صفت از صفات خداوند سبحان است و عمل به این دو نه اجل کسی را نزدیک می کند و نه از روزی کسی می کاهد!» (و إنّ الأمر بالمعروف،و النّهی عن المنکر، لخلقان من خلق (1)اللّه سبحانه؛و إنّهما لا یقرّبان من أجل،و لا ینقصان من رزق) .

همان گونه قرآن مجید می گوید:« «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ» ؛خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان امر می کند و از فحشا و منکر و ستم نهی می نماید». (2)

بعضی از شارحان نهج البلاغه تعبیر به«خلق»را درباره خداوند،تعبیری مجازی(مجاز در کلمه یا مجاز در نسبت)می دانند؛زیرا«خلق»حالت یا ملکه ای است نفسانی که اعمال نیک و بد از آن سرچشمه می گیرد و خداوند از چنین عوارض و حالات امکانی پاک و منزّه

ص:143


1- 1) «خلق»(بر وزن افق)و«خلق»(بر وزن قفل)به معنای صفتی است که از انسان جدا نمی شود و جمع آن«اخلاق»است.
2- 2) نحل،آیه 90.

است ولی اگر«خلق»را به معنای وصف بدانیم،اعمّ از این که به صورت حالت نفسانی باشد یا وصفی که عین ذات است اطلاق آن بر خداوند مشکلی نخواهد داشت.

به هر حال،وظایفی که در اسلام برای انسان ها تعیین شده،گاه مخصوص انسان است؛مانند عبادات و بسیاری از محرّمات؛ولی در میان آن ها اموری وجود دارد که بسیار گسترده است و حتّی درباره خداوند نیز صدق می کند؛مانند عدالت و ترک ظلم و ارشاد جاهل و تنبیه غافل و امر به معروف و نهی از منکر و اساسا نزول کتاب های آسمانی و فرستادن انبیا بر اساس همین امر به معروف و نهی از منکر یا ارشاد جاهل است؛بنابراین در اهمّیّت وظیفه امر به معروف و نهی از منکر همین بس که تمام برنامه های انبیا از آن سرچشمه می گیرد و خداوند متعال بنیانگذار آن است.

و این که می فرماید:«انجام دادن این دو دستور از عمر و روزی کسی نمی کاهد»اشاره به این است که بسیاری از مردم کوتاه فکر،تصور می کنند امر به معروف و نهی از منکر سبب درگیری با ارباب معاصی می شود و این درگیری گاه سبب جرح و قتل و گاه سبب پراکندگی مردم از اطراف انسان و در نتیجه کاهش روزی می شود.

ولی اگر امر به معروف و نهی از منکر به صورت صحیح و معقول انجام شود و از افراط و تفریط پرهیز گردد،خداوند انسان را حفظ می کند و برکاتش را از او دریغ نمی فرماید.

امر به معروف و نهی از منکر شرایطی دارد،از جمله احتمال اثر و عدم ضرر و همچنین امر به معروف و نهی از منکر دارای دو بخش است:بخش عمومی که وظیفه همه مردم است(از طریق قلب و زبان)و بخش خصوصی که وظیفه حکومت اسلامی است(از طریق اقدامات عملی)،اگر این جهات در آن رعایت شود و توأم با ادب و احترام باشد نه تنها صاحبان آن منفور نمی شوند،بلکه محبوبیّت هم پیدا می کنند و اگر به فرض در بعضی از موارد گرفتار مشکلاتی شوند،خداوند متعال حلّ مشکلات آن ها را تضمین کرده است.

کوتاه سخن این که امر به معروف و نهی از منکر،اساس و پایه نظام جامعه و پاکی و قداست و ترقّی و پیشرفت آن است.در جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر بمیرد،

ص:144

فرار از زیر بار مسئولیّت ها به صورت گسترده نمایان می گردد؛انواع گناهان و معاصی در هر کوی و برزن آشکار می شود و جامعه در لجنزار فساد و گناه غوطه ور می گردد.

و از آن جا که راه وصول به خوشبختی و حلّ مشکلات فردی و اجتماعی،بازگشت به سوی قرآن است،امام علیه السّلام در پایان این سخن به سراغ اهمّیّت قرآن می رود و با تعبیرات زنده و تشبیهات پر معنا،اهمّیّت قرآن را ضمن یازده جمله-که هر یک اشاره به یکی از ویژگی های قرآن است-گوشزد می کند؛در آغاز می فرماید:

«کتاب خدا را محکم بگیرید چرا که رشته ای است مستحکم و نوری است آشکار» (و علیکم بکتاب اللّه،فإنّه الحبل المتین،و النّور المبین) .

انسان ها قبل از پذیرش تعلیم و تربیت،گویی در چاه طبیعت گرفتارند و برای نجات از آن باید به رشته ای چنگ زنند و خود را نجات دهند.این رشته باید محکم باشد که در وسط راه آنان را رها نسازد؛لذا از قرآن به«الحبل المتین»یاد شده که وسیله نجات انسان هاست و با توجه به این که پیمودن راه در ظلمات،سبب گمراهی و سقوط در پرتگاه هاست،قرآن تشبیه به نور آشکاری شد،که انسان را تا رسیدن به سر منزل مقصود بدرقه می کند.

در سوّمین و چهارمین ویژگی می فرماید:«قرآن شفا بخش و پر منفعت و سیراب کننده و فرونشاننده عطش(تشنگان حق)است» (و الشّفاء النّافع،و الرّیّ (1)النّاقع (2)) .

صفات نکوهیده و رذایل اخلاقی،چه آن ها که به فرد باز می گردد و چه آن ها که مربوط به جمعیّت است،همچون بیماری های جانکاه و گاه کشنده است که داروی آن در جای جای قرآن مجید آمده است و از آن جا که مهم ترین عامل حیات،آب است در حیات

ص:145


1- 1) «ریّ»به معنای سیراب شدن است.
2- 2) «ناقع»از ماده«نقع»(بر وزن نفع)در اصل به معنای فرورفتن آب است و در این جا به معنای سیراب شدن کامل است؛به گونه ای که تشنگی کاملا فرو نشیند.

معنوی انسان نیز قرآن مجید نقش آب را ایفا می کند،لذا امام علیه السّلام آن را وسیله سیراب شدن تشنگان حق،شمرده است.

در پنجمین و ششمین وصف می فرماید:«قرآن،حافظ تمسّک جویان و سبب نجات کسانی است که به دامنش چنگ می زنند» (و العصمة للمتمسّک،و النّجاة للمتعلّق) .

انسان در مسیر خود به سوی سعادت جاویدان،گاه لغزش هایی دارد و باید چیزی باشد که او را در لغزش ها حفظ کند تا سقوط نکند و پرتگاه هایی در پیش دارد که برای نجات از خطرها آن ها باید به جایی وابسته باشد.

در هفتمین و هشتمین ویژگی می فرماید:«کژی در آن راه ندارد تا آن را راست کنند و هرگز خطا نمی کند تا به راه حقّش بازگردانند» (لا یعوجّ فیقام،و لا یزیغ فیستعتب (1)) .

به یقین،کلام خدا که متّکی به علم بی پایان پروردگار است هیچ گونه خلاف و انحراف و اشتباه و خطا در آن راه ندارد؛چرا که خطا را کسی می کند که علمش محدود و قدرتش ناچیز باشد؛نه آن کس که علم و قدرت بی پایان دارد و می دانیم یکی از نشانه های اعجاز قرآن،عدم وجود اختلاف و تضادّ و خطا در آن است: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» . (2)در سوره کهف نیز می خوانیم:« «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» ؛حمد،مخصوص خدایی است که این کتاب(آسمانی)را بر بنده(برگزیده اش)نازل کرد و هیچ گونه کژی در آن قرار نداد». (3)

و در نهمین ویژگی می فرماید:«خواندن و شنیدن مکرّرش موجب کهنگی آن

ص:146


1- 1) «یستعتب»از ماده«عتب»(بر وزن ثبت)در اصل به معنای ناراحتی درونی است و هنگامی که به باب استفعال می رود،به معنای جلب رضایت و خشنودی طرف است؛گویا از طرف مقابل تقاضای عتاب و سرزنش می کند تا راحتی درونی اش فرو نشیند و به راه حق بازگردد.
2- 2) نساء،آیه 82.
3- 3) کهف،آیه 1.

نمی گردد» («و لا تخلقه کثرة الرّدّ»،و ولوج السّمع) .

آری!مسلّما هر قدر آن را بخوانند و تکرار کنند باز هم روح پرور و شیرین تر و دلپذیرتر است؛چرا؟زیرا قرآن،کلام خداست و کلام او همچون ذاتش نامتناهی است و هر چه در آن تدبّر شود حقایق تازه ای کشف می شود و با پیشرفت علم و دانش بشری ابعاد تازه ای از آن آشکار می گردد و همان گونه که در حدیث معروف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمده است:«لا تحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه؛شگفتی های آن به شماره در نمی آید و نو آوری هایش به کهنگی نمی گراید». (1)

و یا آن گونه که در حدیث معروف امام رضا علیه السّلام بیان شده است،در پاسخ این سؤال که چرا قرآن بر اثر فزونی انتشار و تکرار تلاوت کهنه نمی شود؛بلکه هر روز شاداب تر است؟ فرمود:این به سبب آن است که خداوند آن را برای زمان معینی یا گروه خاصی قرار نداده؛ به همین دلیل در هر زمان تازه است و تا دامنه قیامت،نزد هر قومی با طراوت و شاداب می باشد. (2)

و سرانجام در دهمین و یازدهمین ویژگی می فرماید:«آن کس که با قرآن سخن بگوید،راست می گوید،و آن کس که به آن عمل کند پیشی می گیرد» (من قال به صدق، و من عمل به سبق) .

اشاره به این که قرآن،معیار حقّ و باطل و پیروزی و شکست است.آن ها که هماهنگ با قرآن،سخن می گویند،گفتارشان عین حقیقت است و آن ها که هماهنگ با آن عمل می کنند پیروزند.محتوای قرآن،عین واقعیت است و راه هایی که ارائه داده به سر منزل سعادت می رسد؛چرا که در کلام خدا هیچ خطایی نیست؛به همین دلیل هماهنگی با آن در گفتار و کردار انسان را به حقیقت می رساند.

ص:147


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 599.
2- 2) بحار الانوار،جلد 92،صفحه 15.

ص:148

بخش چهارم

اشاره

و قام الیه رجل فقال:یا أمیر المؤمنین،أخبرنا عن الفتنة،و هل سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عنها؟فقال علیه السّلام:

إنّه لمّا أنزل اللّه سبحانه،قوله: «الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله-بین أظهرنا.فقلت:یا رسول اللّه،ما هذه الفتنة الّتی أخبرک اللّه تعالی بها؟فقال:«یا علیّ،إنّ أمّتی سیفتنون من بعدی»،فقلت:

یا رسول اللّه،أو لیس قد قلت لی یوم أحد حیث استشهد من استشهد من المسلمین،و حیزت عنّی الشّهادة،فشقّ ذلک علیّ،فقلت لی:«أبشر،فإنّ الشّهادة من ورائک؟»فقال لی:«إنّ ذلک لکذلک،فکیف صبرک إذن؟»فقلت:یا رسول اللّه،لیس هذا من مواطن الصّبر،و لکن من مواطن البشری و الشّکر.

ترجمه

:

(در ادامه این خطبه)مردی به پا خاست،عرض کرد:ای امیر مؤمنان،ما را از آن فتنه (بزرگ)آگاه ساز!آیا در این باره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سؤال کردی؟فرمود:(آری)هنگامی که خداوند آیه «الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» ،را نازل فرمود،من می دانستم آن فتنه و آن آزمایش بزرگ،تا زمانی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در میان ماست نازل نمی شود؛از همین رو عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،منظور از این

ص:149

آزمایش و فتنه بزرگ چیست که خدا تو را از آن آگاه ساخته است؟ فرمود:ای علی!بعد از من امّتم در بوته آزمایش قرار می گیرند،عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!(درباره شهادت من چه می فرمایید؟)مگر در جنگ«احد»،بعد از آن که جمعی از مسلمانان شهید شدند و من به سعادت شهادت نرسیدم و این بر من سخت آمد،به من نفرمودید بشارت باد بر تو که شهادت در پیش رو داری؟ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:مطلب همان گونه است که گفته ام؛ولی در آن موقع چگونه صبر خواهی کرد؟عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!این از موارد صبر نیست(زیرا صبر در برابر مصیبت است)بلکه از موارد بشارت و شکر است(چرا که شهادت در راه خدا بزرگ ترین افتخار است).

شرح و تفسیر: آزمون و فتنه بزرگ!

آزمون و فتنه بزرگ!

در ادامه این خطبه چنین آمده است:«مردی به پا خاست،عرض کرد:ای امیر مؤمنان!ما را از آن فتنه و آزمون(بزرگ)آگاه ساز و آیا در این باره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سؤال کردی؟» (و قام إلیه رجل فقال:یا أمیر المؤمنین،أخبرنا عن الفتنة،و هل سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عنها؟) .

این تعبیر نشان می دهد که در ذهن مردم چنین بوده که فتنه مهمّی در پیش است و سؤال کننده می خواهد بداند آیا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله درباره این فتنه خطرناک و ویرانگر، سخنی بیان فرموده است؟ امام علیه السلام در پاسخ او چنین فرمود:«(آری)هنگامی که خداوند آیه« «الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» ؛آیا مردم گمان کردند همین که گفتند:ایمان آوردیم،بدون آزمایش رها می شوند؟»،نازل فرمود،من می دانستم آن فتنه و آزمایش بزرگ تا زمانی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در بین ماست نازل

ص:150

نمی شود؛از همین رو عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!منظور از این آزمایش و فتنه چیست که خدا تو را از آن آگاه ساخته است؟»( فقال إنّه لمّا أنزل اللّه سبحانه،قوله:

«الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» (1)علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-بین أظهرنا.فقلت:یا رسول اللّه،ما هذه الفتنة الّتی أخبرک اللّه تعالی بها؟) .

سپس در ادامه چنین می افزاید که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«ای علی بعد از من امّتم در بوته آزمایش قرار می گیرند،عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،(درباره شهادت من چه می فرمایید؟)مگر در جنگ«احد»،بعد از آن که جمعی از مسلمانان شهید شدند و من به سعادت شهادت نرسیدم و این بر من سخت آمد به من نفرمودی بشارت باد بر تو که شهادت از پی توست؟ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:مطلب همان گونه است که گفته ام؛ولی بگو:در آن هنگام چگونه صبر خواهی کرد؟عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!این از موارد صبر نیست(زیرا صبر در برابر مصیبت است)بلکه از موارد بشارت و شکر است» (فقال:«یا علیّ،إنّ أمّتی سیفتنون من بعدی»،فقلت:یا رسول اللّه،أو لیس قد قلت لی یوم أحد حیث استشهد من استشهد من المسلمین،و حیزت (2)عنّی الشّهادة،فشقّ ذلک علیّ،فقلت لی:«أبشر،فإنّ الشّهادة من ورائک (3)؟»فقال لی:«إنّ ذلک لکذلک،فکیف صبرک إذن؟»فقلت:یا رسول اللّه،لیس هذا من مواطن الصّبر،و لکن من مواطن البشری و الشّکر) .

ص:151


1- 1) عنکبوت،آیات 1-2.
2- 2) «حیزت»از ماده«حیازت»است؛اگر با«الی»متعدی شود به معنای رسیدن به چیزی است و اگر با«عن»متعدی شود،مانند خطبه مذکور به معنای نرسیدن به آن است.
3- 3) «وراء»گاه به معنای پشت سر و گاه به معنای پیش رو می آید.
نکته ها
1-پاسخ به چند سؤال

نخست این که تعبیرات یاد شده نشان می دهد که آیه «الم أَ حَسِبَ النّاسُ» مدّتی بعد از جنگ احد در مدینه نازل شده؛در حالی که مفسّران اتفاق نظر دارند که این سوره(عنکبوت)در مکّه نازل شده است؛در زمانی که خبری از جهاد نبود.

در پاسخ این سؤال گفته اند:معنای مکّی بودن یک سوره این نیست که تمام آن در مکّه نازل شده است؛بلکه مانعی ندارد اکثر آن در مکه و یک یا چند آیه آن در مدینه نازل شده باشد،و به دستور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آن آیه را در این جا قرار داده باشند؛همان گونه که سوره نحل به اتفاق علما جز سوره های مکی است؛در حالی که سه آیه آخر آن،به یقین بعد از جنگ احد نازل شده است.

سؤال دوّم این که علی علیه السّلام بعد از نزول آیه مزبور از کجا دانست که در زمان حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن فتنه بزرگ واقع نمی شود،در حالی که آیه،اشاره ای به این مطلب ندارد؟ پاسخ این سؤال نیز روشن است؛زیرا منظور از فتنه و آزمایش بزرگ،خطر انحرافاتی است که از اصول و فروع دین،دامن امت را می گیرد و پیداست تا شخص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله زنده است،جلوی چنین انحرافاتی را می گیرد؛هنگامی که خورشید غروب کند،خفّاش ها به پرواز در می آیند و هنگامی که خورشید وجود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله غروب کند منافقان به جولان در می آیند و آزمون بزرگ شروع می شود! سؤال سوّم این که فتنه و آزمونی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این خطبه اشاره کرد-که بعد از من رخ می دهد-چه بوده است؟در روایتی که مشروح تر از روایت نهج البلاغه است چنین می خوانیم:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«إنّ أمّتی ستفتن من بعدی فتتأوّل القرآن و تعمل بالرّأی و تستحلّ الخمر بالنّبیذ و السّحت بالهدیّة و الرّبا بالبیع و تحرّف الکتاب عن مواضعه و تغلب کلمة الضّلال فکن جلیس بیتک حتّی تقلّدها فإذا قلّدتها جاشت علیک الصّدور و قلّبت لک الأمور؛امت من بعد از من

ص:152

آزمایش می شوند.قرآن را مطابق میل خود تفسیر می کنند(و به هر بهانه ای حرام خدا را حلال می کنند)؛شراب را به بهانه نبیذ (1)و حرام و رشوه به صورت هدیه و ربا را با نام بیع، مجاز می شمرند و کتاب خدا را تحریف معنوی می کنند و سخن گمراهان غلبه می کند.تو در آن روز در خانه بنشین تا زمانی که به حکومت رسی؛ولی هنگامی که حکومت در دست تو قرار گرفت،حسد در سینه ها به حرکت در می آید و(مخالفان و حاسدانت) کارهای تو را به هم می ریزند(ولی تو استقامت کن)». (2)

این حدیث را که ابن ابی الحدید در تفسیر این خطبه بیان کرده،به خوبی نشان می دهد که فتنه بزرگ،کدام فتنه بوده است. (3)

چهارمین و آخرین سؤال این که:چرا علی علیه السّلام درباره شهادت خود سؤال کرد؟مگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که درباره این فتنه سخن گفت به شهادت او اشاره کرد؟حال آن که در خطبه مورد بحث چیزی در این زمینه دیده نمی شود.

پاسخ این سؤال چنین است:همان گونه که گفتیم،مرحوم سیّد رضی(ره)خطبه را خلاصه کرده؛در روایات مشروح تر چنین آمده است:علی علیه السّلام بعد از آن که ماجرای این فتنه را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنید عرض کرد:یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،تو به من وعده شهادت دادی؛از خدا بخواه زودتر نصیب من کند.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:اگر تو به زودی شهید شوی چه کسی با«ناکثین»،«قاسطین»و «مارقین»(آتش افروزان جمل و اصحاب معاویه و خوارج)پیکار می کند؟آری،من به تو

ص:153


1- 1) منظور از«نبیذ»-همان گونه که در روایات اهل بیت علیهم السّلام وارد شده-این است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله برای رفع سردی آب مدینه به یاران خود دستور داده بود،در ظرف های بزرگ ذخیره آب،تعدادی خرما بیندازند(نه به گونه ای که آب مضاف شود)ولی بعدا گروهی از منافقان این موضوع را بهانه کردند؛مقدار زیادی خرما در آب می ریختند؛تخمیر می شد و شراب رقیقی به دست می آمد و می خوردند!
2- 2) بحار الانوار،جلد 32،صفحه 243.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 206.

وعده شهادت داده ام و شهید هم خواهی شد و محاسن تو از خون فرقت رنگین خواهد شد.(أما إنّی وعدتک الشّهادة و ستشهد،تضرب علی هذه فتخضب هذه). (1)

2-شهادت،افتخار است نه مصیبت

نکته بسیار جالبی که در این بخش از خطبه دیده می شود سخنی است که میان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام رد و بدل می شود؛و آن این که پیغمبر سخن از صبر در برابر شهادت می گوید و علی علیه السّلام سخن از شکر و بشارت.واکنشی این گونه با موضوع شهادت،نشانه اوج ایمان و عشق نسبت به ایثار در راه خدا و ارزش های والای اسلامی است که تاکنون از شخص دیگری جز آن حضرت نقل نشده است و گفتار آن حضرت به هنگامی که در محراب عبادت در خون خود غلطید«فزت و ربّ الکعبة؛به خداوند کعبه پیروز شدم» ادامه همین جریان است.

***

ص:154


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 206.

بخش پنجم

اشاره

و قال:«یا علیّ،إنّ القوم سیفتنون بأموالهم،و یمنّون بدینهم علی ربّهم، و یتمنّون رحمته،و یأمنون سطوته،و یستحلّون حرامه بالشّبهات الکاذبة،و الأهواء السّاهیة،فیستحلّون الخمر بالنّبیذ،و السّحت بالهدیّة، و الرّبا بالبیع»قلت:یا رسول اللّه،فبأیّ المنازل أنزلهم عند ذلک؟أ بمنزلة ردّة،أم بمنزلة فتنة؟فقال:«بمنزلة فتنة».

ترجمه

:

(پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)فرمود:ای علی،مردم بعد از من با ثروتشان آزمایش می شوند.

دیندار بودن را منّتی بر خدا قرار می دهند و(با این که مرتکب گناهان بزرگی می شوند) انتظار رحمت خدا دارند و خود را از خشمش در امان می بینند.حرام خدا را با شبهات دروغین و هوس های غفلت زا حلال می شمارند.شراب را به نام«نبیذ»،و رشوه را به نام «هدیه»و ربا را به اسم«تجارت»حلال می پندارند.عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،در چنین شرایطی،این افراد را که دارای چنین صفاتی هستند در چه مرتبه ای قرار دهم؟آیا کار آن ها به منزله ارتداد و بازگشت از دین است یا به منزله فتنه و انحراف از احکام خدا؟ فرمود:به منزله فتنه بدان(و با آنان همچون مسلمانان خطا کار رفتار کن).

***

ص:155

شرح و تفسیر: حرام خدا را با کلاه شرعی حلال می شمرند!

حرام خدا را با کلاه شرعی حلال می شمرند!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که آخرین بخش آن است در ادامه نقل کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در خصوص فتنه و آزمون بزرگ که بعد از آن حضرت رخ می دهد،چنین می گوید:«آن حضرت(به من)فرمود:ای علی،مردم بعد از من با ثروتشان آزمایش می شوند.دیندار بودن را منّتی بر خدا قرار می دهند و(با این که مرتکب گناهان بزرگی می شوند)انتظار رحمت از خدا دارند و خود را از خشمش در امان می بینند.حرام خدا را با شبهات دروغین و هوس های غفلت زا حلال می شمرند.شراب را به نام«نبیذ»،و رشوه را به نام«هدیه»و ربا را به اسم«تجارت»،حلال می پندارند!» (و قال:«یا علیّ،إنّ القوم سیفتنون بأموالهم،و یمنّون بدینهم علی ربّهم،و یتمنّون رحمته،و یأمنون سطوته،و یستحلّون حرامه بالشّبهات الکاذبة،و الأهواء السّاهیة،فیستحلّون الخمر بالنّبیذ،و السّحت (1)بالهدیّة،و الرّبا بالبیع») .

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در این بخش از سخنش بر جزئیاتی از این آزمون بزرگ و فتنه فراگیر انگشت می نهد و به پنج وصف از اوصاف گروهی که امتحان می شوند اشاره می کند.قبل از هر چیز تصریح می کند که آن ها به اموالشان امتحان می شوند؛اشاره به این که مال، عمده ترین وسیله امتحان آن هاست؛همان گونه که در هر عصر و زمانی چنین است و دیگر این که آن ها گرفتار غرور بی دلیلی اند؛چرا که مسلمان بودن خود را به رخ مردم می کشند و گویا منّتی بر خدا دارند؛با تمام آلودگی ها خود را مشمول رحمت خدا و در امان از عذاب او می پندارند و چنین است حال تمام گنهکاران مغرور و از خود راضی.قرآن مجید درباره گروهی از اعراب تازه مسلمان که دارای همین صفات بودند،می گوید:

ص:156


1- 1) «سحت»در اصل به معنای جدا کردن پوست چیزی است،سپس به هر مال نامشروعی مخصوصا«رشوه»اطلاق شده است؛زیرا این گونه اموال،صفا و طراوت و برکت را از انسان دور می کند؛همان گونه که درخت پوست کنده پژمرده می شود.

« «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ؛آن ها بر تو منّت می نهند که اسلام آورده اند؛بگو:

اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید؛بلکه خدا بر شما منّت می نهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است اگر(در ادعای ایمان)راستگویید». (1)

و از ویژگی های دیگر آن ها این است که کارهای حرام را که مورد علاقه آن هاست،زیر پوشش های فریبنده ای قرار می دهند یا برای این که مردم را بفریبند و یا حتی وجدان خود را نیز فریب دهند،به سراغ شراب می روند.وقتی به آن ها گفته شود:شراب از محرّمات مسلّم است می گویند:این همان نبیذی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اصحابش از آن می نوشیدند؛در حالی که آن نبیذ نه مسکر بود و نه حرام؛بلکه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که یارانش بعد از ورود به مدینه از سرد بودن طبیعت آب مدینه و ناراحتی های گوارشی شکایت کردند،به آنها فرمود:چند دانه ای خرما درون خمره آب بریزید تا مشکل شما بر طرف گردد.این آب نه مضاف می شد و نه خرما در حدّی بود که مسکر شود.از آن می نوشیدند و وضو می گرفتند؛ولی بعضی از گمراهان آن را بهانه کردند؛مقدار زیادی خرما در آب می ریختند و در جای گرمی قرار می دادند تا تخمیر و به مسکر تبدیل شود و آن را به نام نبیذ می نوشیدند. (2)

همچنین بسیاری از افراد گناهکار و ضعیف الایمان در گذشته و حال،نام رشوه را هدیه می گذاشتند و نیز در پوشش معاملات صوری به ربا خواری مشغول شده و می شوند.

بدیهی است در محیطهای مذهبی که گناه آشکار،مشکلات زیادی دارد گنهکاران ترجیح می دهند که اعمال خود را در پوشش عناوین فریبنده ای انجام دهند.این همان است که به نام فتنه و آزمون بزرگ از آن خبر داده اند.

و در آخرین جمله از این بخش از خطبه می خوانیم که علی علیه السّلام می گوید:«عرض کردم:

ص:157


1- 1) حجرات،آیه 17.
2- 2) به کتاب کافی،جلد 6،صفحه 416،حدیث 3 مراجعه کنید.

ای رسول خدا،در چنین شرایطی این گونه افراد را که دارای چنین صفاتی دارند،در چه مرتبه ای قرار دهم؟آیا کار آن ها به منزله ارتداد و بازگشت از دین است و یا به منزله فتنه و انحراف از احکام خدا؟فرمود:آن را به منزله فتنه بدان(و با آن ها همچون مسلمانان خطا کار رفتار کن)» (قلت:یا رسول اللّه،فبأیّ المنازل أنزلهم عند ذلک؟ أ بمنزلة ردّة (1)،أم بمنزلة فتنة؟فقال:«بمنزلة فتنة») .

با توجه به این که این افراد ظاهرا دو اصل اساسی دین(توحید و نبوّت)را قبول داشتند و انحراف شدید آن ها در برنامه های عملی بود؛حتی ضروریات دین را به ظاهر انکار نمی کردند و مخالفت های خود را در پوشش عناوین حلال به اصطلاح انجام می دادند؛لذا حکم ارتداد بر آن ها جاری نمی شد و علی علیه السّلام هم هرگز با آنان همچون مرتد عمل نکرد.

نکته: رگ،رگ است این آب شیرین،آب شور

رگ،رگ است این آب شیرین،آب شور

آن چه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مورد فتنه و آزمون بزرگ در این حدیث بیان فرموده نه تنها در عصر حکومت علی علیه السّلام که در عصر ما نیز با تمام ویژگی ها خود نمایی می کند.بسیاری از افراد،هنگامی که پای مال و ثروت نامشروع به میان می آید،گام های شان می لغزد؛خود را در صف مؤمنان می پندارند؛گویی بر خدا منّت می نهند که مسلمانند و امید به رحمت او دارند! و از همه بدتر ارتکاب گناهان بزرگ در پوشش های عناوین مباح و فریبنده یا به تعبیر دیگر تقلّب نسبت به قانون یعنی از پوشش های ظاهرا قانونی برای فرار از واقعیت قانون استفاده می کنند.

ص:158


1- 1) «ردّة»(بر وزن مکّه)به معنای یک بار بازگشت از چیزی است و«ردّة»(بر وزن فتنه)به معنای ارتداد و بازگشت از دین است.در خطبه مذکور معنای دوّم مورد نظر است.

امروز با چشم خود می بینیم بسیاری از ربا خواران به انواع حیله ها متوسّل می شوند؛ گاه به اسم فروختن اسکناس به اسکناس؛گاه از طریق«ضمّ ضمیمه»یعنی شیء ارزانی را به مال مورد نظر ضمیمه کردن و آن را به قیمت های گزاف فروختن؛گاهی به نام کارمزد و گاه بیع شرطهای دروغین یا حق العمل و پورسانت و جریمه دیر کرد و بهانه تورم و امثال این عناوین کاذبه ربا را حلال می شمرند و کار به جایی رسیده که تحقق حدیث معروف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را کاملا احساس می کنیم که فرمود:

«یأتی علی النّاس زمان لاّ یبقی أحد إلاّ أکل الرّبا فإن لم یأکله أصابه من غباره (1)؛زمانی بر مردم می رسد که ربا دامان همه را می گیرد؛حتی کسانی که از آن بر کنارند گرد و غبارش بر دامانشان می نشیند».

به یقین،این نوع مخالفت با قوانین الهی از مخالفت صریح و آشکار بدتر و خطرناک تر است؛زیرا ممکن است به سرعت در جامعه فراگیر شود،بی آن که به مانعی برخورد کند؛ در حالی که گناهان آشکار چنین نیست و در یک جامعه مذهبی با موانع زیادی برخورد می کند.افزون بر این،این گونه فرار از قانون،گناه مضاعفی است؛هم گناه ربا خواری است و هم ریا کاری و بازی با احکام دین.

به تعبیر دیگر،در این نوع فرار از قانون،تنها صورتی از قانون و حکم الهی باقی می ماند؛بی آن که محتوا و فلسفه آن وجود داشته باشد؛مثلا تحریم ربا خواری به دلیل مفاسد زیادی است که در نظام اقتصادی جامعه به وجود می آید و سبب فاصله طبقاتی و ثروتمندتر شدن ثروتمندان و فقیرتر شدن فقیران می گردد؛به همین جهت زشتی آن از زنای با محارم بیش تر شمرده شده و به جنگ با خدا معرفی شده است و در احادیث اسلامی،هفت نوع مفسده مختلف برای آن ذکر شده که در بحث ربا شرح داده ایم. (2)

آیا با یک صورت سازی و مثلا اضافه کردن یک سیر نبات یا یک قوطی کبریت با یک

ص:159


1- 1) مستدرک الوسائل،جلد 13،صفحه 333.
2- 2) به کتاب«ربا و بانکداری»تألیف«آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی»مراجعه کنید.

معامله سنگین ربوی،همه این مفاسد حل می شود؟!!هرگز!آیا به گفته مرحوم وحید بهبهانی تمام مشکل در کلمه سحت و رباست؟و تمام گناه ربا فقط به این الفاظ بر می گردد یا حکمتی در این حکم بوده،که باید ملحوظ شود؟! ***

ص:160

خطبۀ 157: مردم را به تقوا،تشویق و ترغیب می کند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یحثّ الناس علی التّقوی

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن،مردم را به تقوا،تشویق و ترغیب می کند.

خطبه در یک نگاه

در این خطبه،امام علیه السّلام مانند بسیاری از خطبه های نهج البلاغه،سخن را با حمد و ثنای الهی شروع می کند؛سپس در چند بخش به مسائل حساسی می پردازد.در بخش اوّل از عبرت گرفتن از تاریخ پیشینیان-که سرنوشت مشابهی با ما دارند-سخن می گوید و ما را به اعماق تاریخ گذشته فرو می برد تا آینده خویش را آشکارا ببینیم و راه

ص:161


1- 1) سند خطبه: گرچه محتوای خطبه به قدری والاست و الفاظ فصیح و بلیغ که صادر شدن آن مانند سایر خطبه های نهج البلاغه از غیر امام معصوم علیه السّلام بسیار بعید است؛ولی با این حال به بعضی از مدارکی که در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده اشاره می کنیم:«ابن اثیر»عالم لغوی در«نهایة» در ماده«شول»و همچنین ماده«ربک»به بخش هایی از این خطبه اشاره می کند و در غرر الحکم نیز بعضی از جمله های این خطبه با مقداری تفاوت بیان شده است که نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته شده است.

سعادت را پیدا کنیم.

در بخش دوّم،به اهمّیّت تقوا و برگرفتن زاد و توشه از زندگی دنیا برای آخرت اشاره می کند و هشدار می دهد که پایان زندگی هیچ کس نمایان نیست.بکوشید تا غافلگیر نشوید.

در بخش سوّم از مراقبان الهی نسبت به اعمال انسان از جمله اعضای پیکر هر شخص و فرشتگانی که حافظان اعمالند،یاد می کند.

در بخش چهارم به پایان زندگی و عالم غربت قبر و خانه تنهایی و فنای دنیا و بر پایی قیامت اشاره کرده،با جملات کوتاه و تکان دهنده ای در این زمینه،خطبه را به پایان می برد.

***

ص:162

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره،و سببا للمزید من فضله،و دلیلا علی آلائه و عظمته.

عباد اللّه،إنّ الدّهر یجری بالباقین کجریه بالماضین؛لا یعود ما قد ولّی منه،و لا یبقی سرمدا ما فیه.

آخر فعاله،کأوّله.متشابهة أموره،متظاهرة أعلامه.فکأنّکم بالسّاعة تحدوکم حدو الزّاجر بشوله:فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیّر فی الظّلمات،و ارتبک فی الهلکات،و مدّت به شیاطینه فی طغیانه،و زیّنت له سیّیء أعماله.فالجنّة غایة السّابقین،و النّار غایة المفرّطین.

ترجمه

:

حمد و ستایش،مخصوص خداوندی است که«حمد»را کلید ذکر و یاد خود قرار داده و آن را سبب فزونی فضل و رحمتش و دلیل بر نعمت ها و عظمتش ساخته است.

بندگان خدا!روزگار بر بازماندگان،آن سان می گذرد که بر پیشینیان گذشت.آن چه از زندگی دنیا گذشته است باز نمی گردد و آن چه در آن هستیم جاودان نمی ماند.آخرین کار این جهان،همچون نخستین کار اوست.امورش شبیه به یکدیگر و نشانه هایش روشن و آشکار است.گویا ساعت(پایان زندگی)شما را با سرعت به پیش می راند؛همان گونه که ساربان،شتران سبکبار را.آن کس که به غیر خویش پردازد و از خود غافل شود،در تاریکی ها سرگردان می ماند و در مهلکه ها گرفتار می شود.شیاطین او را در طغیانش به

ص:163

پیش می رانند و اعمال بدش را در نظرش نیک جلوه می دهند.بهشت سر منزل پیش تازان(در طاعت خدا)و آتش دوزخ پایان کار کوتاهی کنندگان و تقصیر کاران است.

شرح و تفسیر: توجهی دیگر به مبدأ و معاد

توجهی دیگر به مبدأ و معاد

امام علیه السّلام خطبه را با حمد خداوند اما با تعبیرات تازه ای آغاز می کند و می فرماید:«حمد و ستایش،مخصوص خداوندی است که«حمد»را کلید ذکر و یاد خود قرار داده و آن را سبب فزونی فضل و رحمتش و دلیل بر نعمت ها و عظمتش ساخته است» (الحمد (1)للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره،و سببا للمزید من فضله،و دلیلا علی آلائه و عظمته) .

در این که منظور از«ذکر»در این جا چیست؟گاه گفته شده:قرآن مجید است که در بعضی از آیات قرآن از آن به ذکر تعبیر شده؛چرا که سوره حمد سرآغاز آن می باشد (بنابر این که سوره حمد،نخستین سوره ای باشد که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل شده یا قرآن به صورت کنونی در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به دستور حضرتش گردآوری شده و سوره حمد سرآغاز آن بوده باشد (2)).

و یا این که به چندین سوره از قرآن اشاره است که با حمد خدا آغاز می شود(سوره های حمد،انعام،کهف،سبأ و فاطر).

یا این که ذکر،اشاره به هر گونه یاد خداست و در احادیث اسلامی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله وارد شده که«کلّ کلام لا یبدأ فیه بحمد اللّه فهو أجذم؛هر سخنی که با حمد خدا

ص:164


1- 1) «حمد»در لغت به معنای ستایش کردن در مقابل کار یا صفت نیک اختیاری است و از آن جا که یکی از کارهای بسیار نیک،بخشیدن نعمت به نیازمندان است،این واژه به معنای شکر نیز به کار می رود.
2- 2) این احتمال را در تفسیر نمونه در بحث سوره حمد تقویت کرده ایم و نام گذاری این سوره به«فاتحة الکتاب»را در روایات نبوی دلیل بر آن می دانیم.

شروع نشود بریده است». (1)

به همین دلیل،سرآغاز غالب خطبه های پیامبر اکرم و معصومین علیهم السّلام را حمد و ستایش پروردگار مشاهده می کنیم و جمله «سببا للمزید من فضله» اشاره به آیه شریفه «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» می باشد که شکر و حمد خدا را مایه فزونی نعمت قرار داده است. (2)

توجه داشته باشید که در بسیاری از آیات قرآن،حمد به معنای شکر به کار رفته است.

و جمله «دلیلا علی آلائه و عظمته» اشاره به این است که هنگامی که حمد و ستایش و شکر خدا را به جا می آوریم هم به نعمت های گوناگون او توجّه می کنیم و هم به مقام عظمتش.

سپس امام علیه السّلام بندگان خدا را مخاطب قرار داده و نسبت به ناپایداری دنیا هشدار می دهد و به عبرت گرفتن از پیشینیان توصیه می کند و می فرماید:«بندگان خدا!روزگار بر بازماندگان،آن سان می گذرد که بر پیشینیان گذشت!» (عباد اللّه،إنّ الدّهر (3)یجری بالباقین کجریه بالماضین) .

این سخن،اشاره به مطلب معروفی است که می گوییم تاریخ همواره تکرار می شود و حوادث امروز-با تفاوت مختصری-همچون حوادث دیروز است.و بعد در توضیح آن می فرماید:«آن چه از زندگی دنیا گذشته است باز نمی گردد و آن چه در آن هستیم جاودان نمی ماند.آخرین کار این جهان،همچون نخستین کار اوست؛امورش شبیه به یکدیگر و

ص:165


1- 1) فقه السّنة،جلد 2،صفحه 230.(در این زمینه روایات دیگری در کتاب«مغنی ابن قدامه» و«نیل الأوطار شوکانی»نیز نقل شده است).
2- 2) این جمله،نشان می دهد که از میان احتمالات سه گانه مزبور در مورد حمد،احتمال سوّم مناسب تر است.
3- 3) «دهر»به گفته راغب در مفردات،در اصل اسمی است برای مجموع عمر جهان؛سپس به معنای وسیع تری که عبارت از روزگار و زمان و تاریخ زندگی بشر است اطلاق شده؛گاه به معنای مردم زمانه و گاه به معنای خالق زمان نیز به کار می رود.

نشانه هایش روشن و آشکار است» (لا یعود ما قد ولّی منه،و لا یبقی سرمدا ما فیه.

آخر فعاله،کأوّله.متشابهة أموره،متظاهرة أعلامه) .

آری،اگر دقت کنیم سلسله ای از اصول کلی را بر تاریخ بشر حاکم می بینیم که هر روز در چهره جدیدی خود را نشان می دهد و به همین دلیل،هر کس می تواند به آینده خود با دقت در تاریخ گذشتگان،آگاه شود؛چرا که تاریخ دیروز آینه تمام نمای امروز است.

پیوسته گروهی به قدرت می رسند و همه چیز را در قبضه خود می گیرند؛چیزی نمی گذرد که ناتوان می شوند و قدرت را به اختیار یا به اجبار به دیگران می سپارند.

هنگامی که سرآمد حکومت آن ها فرا رسید به حکم قطعی پروردگار باید جای خود را به دیگران دهند: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» .

همواره گروهی متولّد می شوند؛سپس به جوانی می رسند بعد وارد مرحله پیری و ناتوانی می شوند و همچون برگ خشکیده ای در برابر تندباد اجل قرار می گیرند و به مردگان می پیوندند و در زیر خاک های تیره و تار پنهان می شوند.

زادن و کشتن و پنهان کردن چرخ را رسم و ره دیرین است!

سپس امام علیه السّلام با ذکر این مقدمه به چند نصیحت و اندرز پر معنا پرداخته،می فرماید:

گویا ساعت(پایان زندگی)شما را با سرعت به پیش می راند؛همان گونه که ساربان شتران سبکبار را! (فکأنّکم بالسّاعة تحدوکم (1)حدو الزّاجر بشوله) .

با توجه به این که زاجر به ساربانی گفته می شود که با شدت،شتران را می راند و«شول» (جمع شائله)به شترانی گفته می شود که سبکبار باشند؛یعنی مدتی از وضع حملشان گذشته و پستانشان خشکیده است و طبیعتا ساربان ملاحظه حال آن ها را نمی کند، چنین نتیجه می گیریم که روزگار و سرآمد عمر با شدت هر چه بیش تر مردم را به سوی فنا می راند.

ص:166


1- 1) «تحدو»از مادّه«حدو»و«حدی»به معنای راندن شتر همراه با آواز مخصوصی است که ساربان ها می خوانند؛ولی سپس به هر گونه راندن و سوق دادن اطلاق شده است.

شب ها و روزها به سرعت می گذرد.سال و ماه ها طی می شود.حوادث غیر منتظره، بیماری ها،بلاها،جنگ ها و امور دیگری از این قبیل همه و همه،انسان ها را هدف گرفته اند.

بعد از این هشدار،همگان را به این حقیقت متوجّه می سازد و می فرماید:«آن کس که به غیر خویش پردازد و از خود غافل شود،در تاریکی ها سرگردان می ماند و در مهلکه ها گرفتار می شود.شیاطین او را در طغیانش به پیش می رانند و اعمال بدش را در نظرش جلوه می دهند!» (فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیّر فی الظّلمات،و ارتبک (1)فی الهلکات،و مدّت به شیاطینه فی طغیانه،و زیّنت له سیّیء أعماله) .

هر انسانی مجموعه ای از عیوب و نقصان ها و نقاط ضعف را در خود دارد و تنها راه نجات او پرداختن به اصلاح آن هاست تا به تدریج به صورت انسان کاملی درآید و شایسته قرب خدا و نام والای خلیفة اللّه شود؛ولی کسی که به بیرون خویش یعنی به انسان های دیگر یا مسایلی از قبیل:مال و مقام و ثروت و جاه بپردازد،سرگردانی و گرفتاری او یقینی است و از آن اسفبارتر این که شیاطین،چنین انسان غافلی را در طغیانش تشویق می کنند و اعمال زشت او را چنان زینت می دهند که جزو نقاط قوّت خود می شمرد و به آن افتخار می کند.بدیهی است چنین انسان گرفتاری راه نجاتی نخواهد داشت.

قرآن مجید درباره این گونه افراد می فرماید:« «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛آن ها همچون کسی اند که در ظلمت ها گرفتار شده و از آن خارج نمی گردد.آری،این گونه برای کافران،اعمال زشتی را که انجام می دادند،تزیین شده است». (2)

و در پایان این بخش به سرنوشت نهایی و سرانجام کار اشاره کرده،می فرماید:

ص:167


1- 1) «ارتبک»از ماده«ربک»(بر وزن ربط)به معنای پریشان و درهم شدن کار است؛به گونه ای که نجات برای انسان مشکل شود.
2- 2) انعام،آیه 122.

«بهشت،سرمنزل پیش تازان و آتش دوزخ پایان کار تقصیر کاران است» (فالجنّة غایة السّابقین،و النّار غایة المفرّطین) .

منظور از«سابقین»سبقت گیرندگان در مسیر طاعت خداست؛که سرمنزل مقصودشان بهشت است؛همان گونه که قرآن می فرماید: «سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا» . (1)

و جمله «و النّار غایة المفرّطین» اشاره به کسانی است که به علت کوتاهی و تقصیر و از دست دادن فرصت ها گرفتار خسران و زیان شده و سرانجام شان دوزخ است؛همان گونه که قرآن درباره این افراد می گوید:«روز قیامت می گویند:ای افسوس بر ما که درباره قیامت کوتاهی کردیم!» «قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلی ما فَرَّطْنا فِیها» . (2)

نکته: چگونه تاریخ تکرار می شود؟

چگونه تاریخ تکرار می شود؟

تاریخ بشر مجموعه ای است از حوادث بی شمار و بسیار متنوّع و گوناگون؛ولی هنگامی که درست در آن دقّت می کنیم می توانیم ویژگی هایی برای حوادث گوناگون آن پیدا کنیم و همه را در گروه های معیّن و عناوین خاصّی بگنجانیم،بخشی از آن ویژگی ها چنین است:

1-زوال سریع نعمت ها و قدرت ها:آری نعمت ها و قدرت ها به سرعت می آیند و می روند و جای خود را به دیگری می سپارند.

2-ناپایداری:از ویژگی های حوادث این جهان،ناپایداری است.تا انسان به چیزی دل خوش می کند،آن را از دست می دهد و تا به کسی دل می بندد،جای خالی او را مشاهده می کند.

ص:168


1- 1) حدید،آیه 21.
2- 2) انعام،آیه 31.

3-بی وفایی در مردم دنیا و حوادث این جهان،یکی دیگر از صفات چشمگیر است؛تا آن جا که به صورت ضرب المثل درآمده،می گویند:«دنیا به چه کسی وفا کرده که به ما کند؟».

4-غرورها و شکست های ناشی از آن:تاریخ جهان،افراد و گروه های زیادی را به خاطر دارد که روزی پیروز شدند و در پی پیروزی مغرور گشتند؛ولی سرانجام غرورشان آن ها را بر خاک ذلّت نشاند و بینی آن ها را به خاک مالید.

5-تغییر حالات و روحیات:نزدیک ترین دوستان انسان،گاه خطرناک ترین دشمن او می شوند.گاهی دوستان دیروز،دشمنان امروزند.این ویژگی مخصوصا در میان حاکمان و سیاستمداران جهان کاملا به چشم می خورد.

6-زمینه های محبّت و نفرت:آن چه باقی می ماند و مایه یاد نیک مردم جهان است نیکی ها،محبّت ها،جوانمردی ها و اخلاص هاست و آن چه مایه نفرین و لعنت و بدنامی می شود،ظلم و ستم ها و ناجوانمردی هاست.

***

ص:169

ص:170

بخش دوّم

اشاره

اعلموا،عباد اللّه،أنّ التّقوی دار حصن عزیز،و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع أهله،و لا یحرز من لجأ إلیه.ألا و بالتّقوی تقطع حمة الخطایا،و بالیقین تدرک الغایة القصوی.

عباد اللّه،اللّه اللّه فی أعزّ الأنفس علیکم،و أحبّها إلیکم:فإنّ اللّه قد أوضح لکم سبیل الحقّ و أنار طرقه.فشقوة لازمة،أو سعادة دائمة! فتزوّدوا فی أیّام الفناء لأیّام البقاء.قد دللتم علی الزّاد،و أمرتم بالظّعن،و حثثتم علی المسیر؛فإنّما أنتم کرکب وقوف،لا یدرون متی یؤمرون بالسّیر.ألا فما یصنع بالدّنیا من خلق للآخرة!و ما یصنع بالمال من عمّا قلیل یسلبه،و تبقی علیه تبعته و حسابه! عباد اللّه،إنّه لیس لما وعد اللّه من الخیر مترک،و لا فیما نهی عنه من الشّرّ مرغب.

عباد اللّه،أحذروا یوما تفحص فیه الأعمال،و یکثر فیه الزّلزال و تشیب فیه الأطفال.

ترجمه

:

بندگان خدا بدانید که تقوا دژی است محکم و استوار(که ساکنان خود را از گزند عذاب دنیا و آخرت حفظ می کند)و فجور و بی تقوایی،حصاری است سست و بی دفاع که ساکنانش را(از خطرها)باز نمی دارد و کسی را که به آن پناه برد حفظ نمی کند.آگاه باشید

ص:171

با تقوا می توان نیش زهر آلود گناهان را قطع کرد و با یقین به برترین مرحله مقصود رسید.

بندگان خدا!خدا را خدا را؛مراقب عزیزترین و محبوب ترین نفوس نسبت به خویش باشید(دست کم بر خود رحم کنید؛)چرا که خداوند راه حق را برای شما آشکار ساخته و طرق آن را روشن نموده است و سرانجام کار(از دو حال خارج نیست)یا بدبختی دایمی است و یا نیکبختی همیشگی؛حال که چنین است در این ایّام فانی برای ایّام باقی زاد و توشه فراهم سازید،زاد و توشه لازم به شما معرفی شده و فرمان کوچ داده شده است و با سرعت شما را به حرکت در آورده اند.شما همچون کاروانی هستید که در منزلگاهی توقف کرده و نمی دانید چه وقت دستور حرکت به او داده می شود.بدانید آن کس که برای آخرت آفریده شده با دنیا(و دنیا پرستی)چه کار دارد؟و آن کس که به زودی ثروتش را از او می گیرند،با اموال و ثروت دنیا چه می کند؟ثروتی که(سودش برای دگران است و) مؤاخذه و حسابش بر او.ای بندگان خدا!آن چه را خداوند وعده نیک نسبت به آن داده است جای ترک نیست و آن چه را از بدی ها نهی کرده قابل دوست داشتن نمی باشد.ای بندگان خدا!از روزی که اعمال بررسی دقیق می شود،بر حذر باشید؛روزی که تزلزل و اضطراب در آن بسیار است و کودکان در آن پیر می شوند!

شرح و تفسیر: ناپایداری دنیا

ناپایداری دنیا

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام بعد از بیانات گذشته پیرامون ناپایداری دنیا و آماده ساختن مخاطبان خود برای شنیدن اندرزهای نافع و سودمند می فرماید:«بندگان خدا بدانید که تقوا دژی است محکم و استوار(که ساکنان خود را از گزند عذاب دنیا و آخرت حفظ می کند)و فجور و بی تقوایی،حصاری سست و بی دفاع که ساکنانش را(از خطرها) باز نمی دارد و کسی را که به آن پناه برد حفظ نمی کند» (اعلموا،عباد اللّه،أنّ التّقوی دار حصن عزیز،و الفجور دار حصن ذلیل،لا یمنع أهله،و لا یحرز من لجأ إلیه ) .

ص:172

اشاره به این که تقوا که یک ملکه نیرومند باز دارنده باطنی است،انسان را از آلودگی به گناهان باز می دارد و همین امر سبب می شود از پیامدهای نامطلوب گناه در دنیا و آخرت در امان بماند؛به عکس افراد بی تقوا در برابر وسوسه های نفس و شیاطین جن و انس نفوذ پذیرند و به آسانی در پرتگاه گناه می لغزند و سقوط آن ها سبب رسوایی در دنیا و عذاب الهی در آخرت می شود.

سپس دوّمین اثر مهم تقوا را چنین بیان می فرماید:«آگاه باشید با تقوا می توان نیش زهر آلود گناهان را قطع کرد و با یقین به برترین مرحله مقصود رسید» (ألا و بالتّقوی تقطع حمة (1)الخطایا،و بالیقین تدرک الغایة القصوی) .

امام علیه السّلام در این جا گناهان را به حیوانات گزنده سمی همچون مار و عقرب تشبیه کرده که تقوا نیش زهر آلود آن ها را قطع می کند.آری!تقوا پادزهری است مؤثر و حیات بخش و از آن جا که تقوا و یقین،لازم و ملزوم یکدیگرند می فرماید:کسی که بر مرکب یقین سوار شود به سر منزل مقصود خواهد رسید.یقین،عامل حرکت است و تقوا بر طرف کننده موانع راه.همیشه بی تقوایی ها از ضعف یقین سرچشمه می گیرد.آیا کسی که به این آیه یقین دارد که می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً» ؛به یقین کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند(در حقیقت)تنها آتش می خورند» (2)،می تواند مال یتیم بخورد؟ آیا کسی را پیدا می کنید که قطعه ای از آتش سوزان را بردارد و در دهان بگذارد؟!! آن گاه امام علیه السّلام برای تحریک مخاطبان و تشویق آن ها به برگرفتن زاد و توشه از این دنیای فانی می فرماید:«ای بندگان خدا،خدا،خدا را خدا را؛مراقب عزیزترین و محبوب ترین نفوس نسبت به خویش باشید» (عباد اللّه،اللّه اللّه فی أعزّ الأنفس علیکم،و

ص:173


1- 1) «حمة»که گاه«حمّة»(بر وزن قوّه)نیز تعبیر شده به معنای نیش حشرات و مار و عقرب و مانند آن است و گاه به سمّ آن ها اطلاق شده است.
2- 2) نساء،آیه 10.

أحبّها إلیکم) .

به یقین منظور از عزیزترین نفوس در این عبارت،خود انسان است؛چرا که حبّ ذات، طبیعی هر انسانی است و اگر به اشخاص و اشیای دیگر علاقه دارد از پرتو حبّ ذات است؛ چرا که آن ها را در سرنوشت خود مؤثر می داند(بگذریم از گروه بسیار اندکی که خویشتن خویش را به کلی فراموش می کنند؛جز خدا نمی بینند و جز خدا نمی جویند و جز خدا نمی خواهند).

به هر حال،مقصود این است که شما اگر به هیچ کس رحم نمی کنید دست کم به خود رحم کنید و اگر منافع هیچ کس را در نظر نمی گیرید،حدّاقل منافع خود را در نظر بگیرید که این علاقه به خویشتن،جزء فطرت شماست.

و به دنبال آن،هشدار می دهد:«خداوند راه حق را برای شما آشکار ساخته و طرق آن را روشن نموده است،و سرانجام کار(از دو حال خارج نیست)یا بدبختی دایمی است و یا نیکبختی همیشگی» (فإنّ اللّه قد أوضح لکم سبیل الحقّ و أنار طرقه.فشقوة لازمة،أو سعادة دائمة!) .

آن گاه امام علیه السّلام به بیان اسباب رسیدن به سعادت دایمی و پرهیز از شقاوت همیشگی پرداخته،چنین می فرماید:«حال که چنین است در این ایّام فانی برای ایّام باقی زاد و توشه تهیه کنید.زاد و توشه لازم به شما معرفی شده و فرمان کوچ داده شده است،و با سرعت شما را به حرکت در آورده اند»( فتزوّدوا فی أیّام الفناء لأیّام البقاء.قد دللتم علی الزّاد،و أمرتم بالظّعن (1)،و حثثتم (2)علی المسیر) .

ناگفته پیداست که منظور از تهیه زاد و توشه همان زاد و توشه تقوا و اعمال صالح است که در قرآن مجید به آن اشاره شده:« «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه بیندوزید که بهترین زاد و توشه،تقواست». (3)

ص:174


1- 1) «ظعن»به معنای کوچ کردن از مکانی به مکان دیگر است.
2- 2) «حثثتم»از ماده«حثّ»(بر وزن صفّ)به معنای برانگیختن و با شتاب بردن است.
3- 3) بقره،آیه 197.

جمله«أمرتم بالظّعن...»می تواند اشاره به امر تشریعی الهی باشد که در آیات مربوط به فنای دنیا و این که هر کسی سرانجام طعم مرگ را می چشد به دلالت التزامی آمده است و می تواند اشاره به امر تکوینی باشد؛زیرا خداوند اسباب و عوامل حرکت را چنان آفریده که کودکان به سرعت جوان و جوانان پیر و پیران به سوی دیار بقا می شتابند و با جمله «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» (1)دستور سیر سریع را به سوی اسباب آمرزش و مغفرت صادر فرموده است.

در نامه 31 نهج البلاغه نیز می خوانیم که امام علیه السّلام خطاب به فرزندش(امام حسن علیه السّلام) می فرماید:«یا بنیّ أنّ من کانت مطیّته اللّیل و النّهار،فإنّه یسار به و إن کان واقفا،و یقطع المسافة و إن کان مقیما وادعا؛پسرم!آن کس که مرکبش شب و روز است،همواره در حرکت خواهد بود؛هر چند ظاهرا ساکن است و قطع مسافت می کند؛ گرچه در جای خود ایستاده و راحت است».

و در ادامه سخن تشبیه رسا و گویایی برای مردم دنیا ذکر کرده،می فرماید:«شما همچون کاروانی هستید که در منزلگاهی توقف کرده،و نمی دانید چه وقت دستور حرکت به شما داده می شود»( فإنّما أنتم کرکب (2)وقوف،لا یدرون متی یؤمرون بالسّیر) .

ممکن است این سؤال مطرح شود که امام علیه السّلام در جمله «أمرتم بالظّعن...» می فرماید:

فرمان حرکت صادر شده،در حالی که در جمله«لا یدرون متی یؤمرون بالسّیر» (نمی دانند چه وقت دستور حرکت داده می شود)می فرماید:هنوز دستور حرکت صادر نشده؛این دو تعبیر چگونه با یکدیگر سازگار است؟ با قدری توجه در می یابیم که اوّلی اشاره به حرکت در دنیا به سوی کمال و سرعت

ص:175


1- 1) آل عمران،آیه 133.
2- 2) «رکب»جمع راکب در اصل به معنای شتر سوار است؛ولی معمولا این واژه به معنای کاروان به کار می رود.

و شتاب در فراهم کردن اسباب مغفرت و دوّمی اشاره به کوچ کردن از دنیا به سوی آخرت می باشد و ابهام برطرف می گردد.

به هر حال،این تشبیه به صورت دیگری در کلمات قصار آمده است؛آن جا که می فرماید:«أهل الدّنیا کرکب یسار بهم و هم نیام؛اهل دنیا همچون قافله ای اند که آن ها را به پیش می رانند،در حالی که در خوابند». (1)

این خواب،همان حالت غفلتی است که برای بسیاری از مردم حاصل است.

سپس برای روشن تر شدن این حقیقت،چنین می فرماید:«آگاه باشید!آن کس که برای آخرت آفریده شده با دنیا(و دنیا پرستی)چه کار دارد؟!و آن کس که به زودی ثروتش را از او می گیرند دیگران با اموال و ثروت دنیا چه می کند؟!ثروتی که(سودش برای است و)مؤاخذه و حسابش بر او است!» (ألا فما یصنع بالدّنیا من خلق للآخرة!و ما یصنع بالمال من عمّا قلیل یسلبه،و تبقی علیه تبعته (2)و حسابه!) .

اگر منزلگاه اصلی ما آخرت است و دنیا گذرگاهی بیش نیست،چرا این قدر به دنیا دل بسته ایم؟و اموالی که چند روزی به رسم امانت در دست ما سپرده شده و سرانجام آن را به دیگران می سپاریم و در قیامت حساب و کتابش را باید پس دهیم چرا این همه برای به دست آوردنش جانفشانی می کنیم و حلال و حرام را به هم می آمیزیم؟ امام علیه السّلام در ادامه این سخن برای ترغیب و تشویق مردم به خیرات و نیکی ها و پرهیز از بدی ها از دو منطق مؤثر دیگر بهره می گیرد:

نخست می گوید:«ای بندگان خدا!آن چه را خداوند وعده نیک بر آن داده است جای ترک نیست و آن چه را از بدی ها نهی کرده قابل دوست داشتن نمی باشد!» (عباد اللّه،إنّه لیس لما وعد اللّه من الخیر مترک،و لا فیما نهی عنه من الشّرّ مرغب) .

ص:176


1- 1) کلمات قصار،شماره 64.
2- 2) «تبعة»از ماده تبع(بر وزن خبر)به معنای متابعت کردن است و«تبعه عمل»به کیفرهایی گفته می شود که پس از ارتکاب گناه،دامان انسان را می گیرد.

اشاره به این که آن کس که امر و نهی کرده و وعده پاداش و کیفر داده یک فرد عادی نیست که جای گفتگو و تردید در آن باشد؛خداوند قادر قهار چنین فرموده است.

و در تعبیر دوّم می فرماید:«ای بندگان خدا!از روزی که اعمال بررسی دقیق می شود، بر حذر باشید؛روزی که تزلزل و اضطراب در آن بسیار است و کودکان در آن پیر می شوند» (عباد اللّه،احذروا یوما تفحص فیه الأعمال،و یکثر فیه الزّلزال،و تشیب (1)فیه الأطفال) .

در آن روز،تمام اعمال،هر چند ظاهرا کوچک و ناچیز باشد با دقت و سخت گیری بررسی خواهد شد؛همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» ؛اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی(کار نیک یابد)باشد و در دل سنگی یا در(گوشه ای از)آسمان ها و زمین قرار گیرد خداوند آن را(در قیامت برای حساب)می آورد؛خداوند دقیق و آگاه است». (2)

و منظور از فزونی زلزله در آن روز،تزلزل افکار و لرزیدن دل ها از هول محشر و وحشت از نتیجه اعمال است.

درست است که در پایان این جهان،زلزله به معنای حقیقی،تمام جهان را به لرزه در می آورد و همه چیز زیر و رو می شود؛ولی آن چه در بالا آمده مربوط به صحنه محشر است که در آن جا زلزله به معنای حقیقی آن وجود دارد؛بلکه هر چه هست اضطراب است و وحشت و تزلزل خاطرها.

تعبیر به «تشیب فیه الأطفال» کنایه از شدت و عمق وحشت آن صحنه است که در

ص:177


1- 1) «تشیب»از ماده«شیب»(بر وزن عیب)در اصل به معنای سفید شدن مو است و معمولا به پیری اطلاق می شود و«شیب»(بر وزن سیب)جمع«اشیب»به معنای پیران یا سپید مویان است در مقابل«شباب»و«شبیبة»که به معنای جوانی است.
2- 2) لقمان،آیه 16.

تعبیرات روزمرّه نیز به کار می رود.می گوییم حادثه به اندازه ای سنگین است که انسان را پیر می کند؛همان گونه که در قرآن مجید می فرماید:« «فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً» ؛اگر کافر شوید،چگونه خود را(از عذاب الهی)بر کنار می دارید، در آن روز که کودکان را پیر می کند؟!». (1)

بعضی چنین پنداشته اند که پیر شدن اطفال در آن جا به معنای حقیقی آن است؛نه معنای کنایی؛ولی این احتمال بسیار بعید است؛زیرا در آن روز طفلی که محکوم به مجازات الهی باشد و بر اثر وحشت گرفتار پیری زودرس شود،وجود ندارد.

***

ص:178


1- 1) مزّمّل،آیه 17.

بخش سوّم

اشاره

اعلموا،عباد اللّه،أنّ علیکم رصدا من أنفسکم،و عیونا من جوارحکم،و حفّاظ صدق یحفظون أعمالکم،و عدد أنفاسکم،لا تسترکم منهم ظلمة لیل داج،و لا یکنّکم منهم باب ذو رتاج و إنّ غدا من الیوم قریب.

یذهب الیوم بما فیه،و یجیء الغد لاحقا به،فکأنّ کلّ امریء منکم قد بلغ من الأرض منزل وحدته،و مخطّ حفرته.فیا له من بیت وحدة،و منزل وحشة،و مفرد غربة!و کأنّ الصّیحة قد أتتکم،و السّاعة قد غشیتکم،و برزتم لفصل القضاء،قد زاحت عنکم الأباطیل،و اضمحلّت عنکم العلل، و استحقّت بکم الحقایق،و صدرت بکم الأمور مصادرها،فاتّعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغیر،و انتفعوا بالنّذر.

ترجمه

:

ای بندگان خدا بدانید که مراقبانی از خودتان بر شما گماشته شده و دیده بانانی از اعضای پیکرتان،و نیز حسابدارانی راستگو مراقب شمایند که اعمالتان و حتی شماره نفس هایتان را ثبت می کنند.نه ظلمت شب تاریک شما را از آن ها پنهان می دارد و نه درهای محکم و فرو بسته.فردا به امروز نزدیک است،امروز آن چه را در آن است با خود می برد و فردا پشت سر آن فرا می رسد(و به این ترتیب،عمر به سرعت سپری می شود).

گویی هر یک از شما به سر منزل تنهایی و حفره گور خویش رسیده است.ای وای از آن خانه تنهایی و منزلگاه وحشت و جایگاه غربت.گویی نفخه صور و صیحه قیامت فرا رسیده،رستاخیز،شما را در بر گرفته و در صحنه دادگاه الهی حاضر شده اید.باطل از شما

ص:179

رخت بربسته؛عذر تراشی ها از میان رفته؛حقایق برای تان مسلّم شده و حوادث،شما را به سرچشمه اصلی رسانده است(و نتایج اعمال خود را آشکارا می بینید).حال که چنین است از عبرت ها پند گیرید،از دگرگونی نعمت ها اندرز پذیرید و از هشدار هشدار دهندگان بهره گیرید.

شرح و تفسیر: حضور در دادگاه الهی

حضور در دادگاه الهی

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه برای تکمیل نصایح گذشته به سه نکته مهم اشاره می فرماید:نخست درباره مراقبان و کاتبان و حافظان اعمال و سپس درباره مرگ و قبر و مشکلات آن و سرانجام درباره حساب و کتاب قیامت که در مجموع،روح خفتگان را بیدار و غافلان را هشیار می کند.

در قسمت اوّل می فرماید:«ای بندگان خدا بدانید که مراقبانی از خودتان بر شما گماشته شده و دیده بانانی از اعضای پیکرتان،و نیز حسابدارانی راستگو که مراقب شمایند که اعمالتان و حتی شماره نفس هایتان را ثبت می کنند» (اعلموا،عباد اللّه، أنّ علیکم رصدا من أنفسکم،و عیونا من جوارحکم،و حفّاظ صدق یحفظون أعمالکم،و عدد أنفاسکم) .

و در ادامه در وصف این مراقبان اعمال می فرماید:«نه ظلمت شب تاریک شما را از آن ها پنهان می دارد و نه درهای محکم و فرو بسته!» (لا تسترکم منهم ظلمة لیل داج (1)،و لا یکنّکم (2)منهم باب ذو رتاج (3)) .

ص:180


1- 1) «داج»از ماده«دجو»(بر وزن هجو)به معنای تاریک شدن است و«لیل داج»به معنای شب تاریکی است که حتی ماه و ستارگان در آن دیده نشوند.
2- 2) «یکنّکم»از ماده«کنّ»(بر وزن جنّ)در اصل به ظرفی می گویند که چیزی در آن محفوظ می دارند(ظرف در دار)سپس این معنا توسعه یافته به هر چیزی که اشیا یا اشخاص را محفوظ و مستور می دارد،اطلاق شده است.
3- 3) «رتاج»و«رتج»(بر وزن کرج)به درهای بزرگ یا درهای بسته گفته می شود.

جمله«أنّ علیکم رصدا من أنفسکم...»اشاره به گواهی اعضای پیکر انسان و حتی پوست تن او در قیامت است؛آن گونه که قرآن می گوید:« «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛روزی که زبان ها و دست ها و پاهای آن ها بر ضدّ آن ها گواهی می دهد و اعمالشان را بازگو می کند». (1)و نیز می فرماید:« «حَتّی إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ» ؛وقتی(کنار آتش دوزخ)می رسند گوش ها و چشم ها و پوست های تنشان به آن چه می کردند گواهی می دهند.به پوست های تنشان می گویند:چرا بر ضدّ ما گواهی دادید آن ها جواب می دهند:همان خدایی که هر موجودی را به نطق درآورده،ما را گویا ساخته است». (2)

با توجه به این که«رصد»به معنای مراقب است و«عیونا»به معنای دیده بان ها،روشن می شود که این دو از قبیل اجمال و تفصیل است؛یعنی مراقبان اعمال انسان در درجه اوّل،همان اعضا و جوارح اویند که در قیامت به نطق می آیند و تمام اعمال را گواهی می دهند.این که جمعی از شارحان نهج البلاغه«رصد»را به معنای وجدان اخلاقی انسان گرفته اند که او را بر بدی ها ملامت می کند،اشتباه است؛زیرا وجدان قاضی درون است؛نه مراقب و گواه که در مفهوم«رصد»نهفته است.

آیا این گواهی با زبان قال و نطق معمولی است و یا با زبان حال و شهادت آثار است؟ هر دو احتمال ممکن است؛چرا که انسان هر عملی انجام می دهد در تمام اعضای او اثر می گذارد و در قیامت،این آثار بازگو کننده تمام اعمالی است که انسان در طول عمر خود انجام داده و نیز قابل تبدیل به امواج صوتی است که همگان آن را بشنوند.

و جمله «و حفّاظ صدق...» اشاره به فرشتگانی است که مأمور ثبت و ضبط اعمال

ص:181


1- 1) نور،آیه 24.
2- 2) فصلت،آیات 20 و 21.

انسان است؛آن گونه که قرآن کریم می فرماید:« «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» ؛و بی شک،نگاهبانانی بر شما گمارده شده و الا مقام و نویسنده(اعمال نیک و بد شما)که می دانند شما چه می کنید». (1)

در این جا سؤال معروفی مطرح است و آن این است که با وجود علم خداوند به همه حقایق جهان هستی و این که به ما از خود ما نزدیک تر است چه نیازی به این مراقبان و گواهان است؟ پاسخ این پرسش با توجه به یک نکته روشن می شود.انسان موجودی است مادی و با جهان ماورای ماده آشنایی زیادی ندارد و نزدیک بودن خداوند را به خود احساس نمی کند؛اما هنگامی که گفته شود اعضای پیکر و پوست تن شما در قیامت گواه تن شماست این مطلب را به خوبی درک می کند؛همچنین اگر گفته شود:دو فرشته الهی همیشه با شماست و اعمال و کردار شما را ثبت و ضبط می کند،این گونه امور او را به موضوع مراقبت توجّه بیشتری می دهد و عامل بازدارنده مؤثری در برابر گناهان اوست.

خداوند متعال می خواهد به هر وسیله بندگانش را از گناهان باز دارد و گواه قرار دادن اعضای پیکر و فرشتگان یکی از این وسائل است.

جالب این که این گواهان همه چیز حتی تعداد نفس کشیدن های ما را ثبت می کنند و برای نوشتن نامه اعمال ما نیازی به روشنایی چراغ ندارند؛حتی در ظلمت مطلق نیز می نویسند و ثبت می کنند؛اما نوشتن آن ها چگونه است؟به یقین مانند نوشتن ما نیست؛هر چند جزئیات آن را نمی دانیم.

در ادامه بحث حافظان و مراقبان اعمال از مرگ و قبر سخن به میان می آید؛مرگ و قبری که توجّه به آن،خفتگان را بیدار و هوسبازان را هشیار می کند؛می فرماید:«فردا به امروز نزدیک است،امروز آن چه را در آن است با خود می برد و فردا پشت سر آن فرا می رسد(و به این ترتیب،عمر به سرعت سپری می شود)» (و إنّ غدا من الیوم قریب.

ص:182


1- 1) انفطار،آیات 10-12.

یذهب الیوم بما فیه،و یجیء الغد لاحقا به) .

منظور از«فردا»فردای مرگ و پایان عمر است که اگر انسان آن را دور پندارد،در گرداب غفلت فرو می رود و هنگامی که آن را نزدیک ببیند مراقب اعمال خویش و تسویه حساب و ادای حقوق و توبه از گناهان می شود.

و به راستی پایان عمر دور نیست،حتی اگر انسان عمر طبیعی طولانی کند؛چرا که سال و ماه به سرعت می گذرد و کودکان،جوان و جوانان پیر می شوند؛ضمن این که حوادث غیر منتظره توفان بلاها و بیماری ها همواره در کمین عمرند و گاه در یک چشم بر هم زدن همه چیز پایان می یابد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه«غد»را در عبارت بالا به معنای فردای قیامت تفسیر کرده اند؛گرچه آن هم نزدیک است،ولی با توجه به جمله های بعد که سخن از قبر است، معنای اوّل صحیح تر به نظر می رسد.

سپس همگان را به تنهایی در قبر توجه می دهد و می فرماید:«گویی هر یک از شما به سر منزل تنهایی و حفره گور خویش رسیده است.ای وای از آن خانه تنهایی و منزلگاه وحشت و جایگاه غربت» (فکأنّ کلّ امریء منکم قد بلغ من الأرض منزل وحدته،و مخطّ (1)حفرته.فیا له من بیت وحدة،و منزل وحشة،و مفرد غربة!) .

آری،انسانی که یک ساعت تنهایی را به آسانی تحمل نمی کرد و همیشه در جمع دوستان و بستگان و یاران می زیست،هنگامی که چشم از این دنیا می پوشد از همه دوستان و یاران و خویشان برای همیشه فاصله می گیرد و در گوری سرد و تاریک و وحشتناک در تنهایی مطلق گرفتار می شود و چه سخت و دردناک است؛مگر این که

ص:183


1- 1) «مخط»از ماده«خط»به معنای خط کشیدن و علامت گذاری کردن است؛بنابر این «مخط»که اسم مکان است در خطبه مزبور به معنای جایگاهی است که خط کشیده اند تا برای گور حفر کنند.

توفیق یابد یاران جدیدی از میان اعمال صالح خود و فرشتگان پروردگار برگزیند و قبر او روضه ای از ریاض جنّت و باغی از باغ های بهشت شود؛نه حفره ای از حفره های جهنم.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«ان للقبر کلاما فی کلّ یوم یقول:أنا بیت الغربة؛أنا بیت الوحشة؛أنا بیت الدّود؛أنا القبر؛أنا روضة من ریاض الجنّة أو حفرة من حفر النّار؛قبر هر روز این سخن را تکرار می کند:من خانه غربت، خانه وحشت،خانه حشرات،خانه قبرم.من باغی از باغ های بهشت یا حفره ای از حفره های دوزخم». (1)

سرانجام امام علیه السّلام در آخرین بخش از سخنان خود بعد از بیان پدیده مرگ و داستان قبر به سراغ صحنه قیامت و دادگاه عدل الهی می رود و به همگان هشدار می دهد و می فرماید:«گویی نفخه صور و صیحه نشور فرا رسیده،و قیامت،شما را در بر گرفته و در آن صحنه دادگاه الهی حاضر شده اید.باطل ها از شما رخت بربسته؛عذر تراشی ها از میان رفته؛حقایق برای تان مسلّم شده و حوادث،شما را به سرچشمه اصلی رسانده است(و به نتایج اعمال خود رسیده اید)» (و کأنّ الصّیحة قد أتتکم،و السّاعة قد غشیتکم،و برزتم لفصل القضاء،قد زاحت عنکم الأباطیل،و اضمحلّت عنکم العلل، و استحقّت بکم الحقایق،و صدرت بکم الأمور مصادرها) .

«صیحه»در جمله «و کأنّ الصّیحة...» اشاره به صیحه رستاخیز است؛فریاد عظیمی که مردگان را از خواب مرگ بیدار می سازد و از قبرها بیرون می فرستد و آماده حسابرسی می کند.

از آیات و روایات استفاده می شود که جهان با صیحه و فریاد عظیمی پایان می گیرد که آن را«نفخه صور اوّل»می گویند:سپس با صیحه عظیم دیگری که فرمان حیات است قیامت آغاز می گردد و آن را«نفخه صور دوم»می نامند و آن چه در خطبه بیان شده به قرینه جمله های بعد از آن،اشاره به صیحه دوم است.

ص:184


1- 1) بحار الانوار،جلد 6،صفحه 267؛اصول کافی،جلد 3،صفحه 242.

تعبیر به ساعت،اشاره به قیامت است؛زیرا ساعت در اصل به معنای جزئی از زمان یا لحظاتی زودگذر است و از آن جا که قیام قیامت سریع و حسابرسی بندگان نیز به مقتضای سریع الحساب بودن خداوند به سرعت انجام می گیرد از قیامت به ساعت تعبیر شده است.

و«فصل القضاء»به معنای داوری صحیح است که حق را از باطل جدا می سازد و زوال اباطیل و اضمحلال علل،اشاره به این است که در صحنه قیامت،مطالب دروغین و چهره های تو خالی و عذر تراشی های بی اساس وجود ندارد.هر چه هست حق است و حقیقت است و واقعیت.

و جمله «و صدرت بکم الأمور مصادرها» اشاره به این است که هر کس به نتیجه اعمال خود می رسد و هر چیز جایگاه اصلی خود را در آن جا پیدا می کند.

امام علیه السّلام در این جا قیامت را چنان نزدیک می بیند که می فرماید:گویی همه این امور واقع شده است:نفخ صور،قیام قیامت،زنده شدن مردگان،تشکیل دادگاه های عدل الهی و رسیدن به نتایج اعمال و به راستی با توجّه به کوتاهی عمر دنیا در برابر آخرت مطلب همین گونه است.

قرآن مجید درباره قیامت چنین تعبیر می کند:« «یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ» ؛روزی که صیحه رستاخیز را به حق می شنوند آن روز،روز خروج (از قبرها)است». (1)و نیز از قیامت تعبیر به«یوم الفصل»یعنی روز جداسازی حق از باطل و داوری سریع کرده است و در جایی دیگر می گوید:« «وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ» ؛به آن ها اجازه داده نمی شود تا عذر خواهی کنند». (2)و نیز از قیامت به «یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ» (3)(روز ظهور)و «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ» (4)(روز آشکار شدن

ص:185


1- 1) ق،آیه 42.
2- 2) مرسلات،آیه 36.
3- 3) مؤمن،آیه 16.
4- 4) طارق،آیه 9.

پنهانی ها)تعبیر شده است.

و در آخرین جمله بعد از بیان آن همه هشدارها می فرماید:«حال که چنین است از عبرت ها پند گیرید،از دگرگونی نعمت ها اندرز پذیرید و از هشدار هشدار دهندگان بهره گیرید» (فاتّعظوا بالعبر،و اعتبروا بالغیر،و انتفعوا بالنّذر) .

«عبر»(جمع عبرت)اشاره به حوادث عبرت انگیزی است که در طول تاریخ به چشم می خورد و در عمر خود نیز فراوان دیده ایم و«غیر»(جمع غیرة به معنای تغییر)اشاره به انقلاب ها و تغییرهای روزگار و دگرگونی نعمت ها و نزول بلاهاست و«نذر»(جمع نذیر)به معنای انذار کننده و هشدار دهنده است؛اعم از:پیامبران و امامان یا آیات الهی و روایات آن ها و یا حوادث روزگار.

نکته ها
1-خیل گواهان عمل

با این که خداوند،شاهد و ناظر اعمال ما در همه حال و در هر زمان و مکان است و علم او به همه چیز برای ثبت و ضبط اعمال به یقین کفایت می کند،برای اثبات حجت بیشتر و جلب توجّه نیکوکاران و بد کاران،مراقبان مختلفی بر ما گمارده که شاهدان اعمال مایند؛از جمله:

1.اعضا و جوارح بدن ما و حتی پوست تن،مطابق آیاتی که نازل شده،گواه اعمال مایند.جالب این که بعد از مطرح شدن موضوع«شبیه سازی»این حقیقت برای همه روشن شده که هر ذره ای از ذرات بدن انسان یک انسان کامل را در خود جای داده است!و جالب تر این که اخیرا برای شبیه سازی از پوست تن استفاده کرده اند.

2.«حفظه»و«کتّاب»یعنی فرشتگان مأمور ثبت اعمال.

3.زمینی که در آن زندگی می کنیم نیز شاهد و گواه دیگری است؛قرآن مجید

ص:186

می فرماید:« «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها» ؛در آن روز،زمین تمام خبرهایش را بازگو می کند؛چرا که پروردگارش به آن وحی کرده و آن را به نطق در آورده است». (1)

4.زمانی که در آن زندگی می کنیم نیز از گواهان روز قیامت است؛چنان که امیر مؤمنان علیه السّلام می فرماید:«ما من یوم یمرّ علی ابن آدم إلاّ قال له ذلک الیوم:یا بن آدم أنا یوم جدید و أنا علیک شهید،فقل فیّ خیرا و اعمل فیّ خیرا أشهد لک به یوم القیامة؛روزی بر انسان نمی گذرد مگر این که آن روز به انسان می گوید:ای فرزند آدم!من روز تازه ای هستم و بر اعمالت گواهم،در من سخنان خوب بگو و اعمال خوب بجا آور تا روز قیامت برای تو شهادت دهم». (2)

5.و از همه فراتر گواهی پیامبران است؛چرا که به گواهی قرآن مجید،پیامبر هر امّتی روز قیامت گواه اعمال امت خویش است و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله گواه بر همه آنهاست:

«فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً» . (3)

به این ترتیب هر انسانی در تمام عمر خود در میان این گواهان و مراقبانی که از شش جهت،متوجّه اعمال اویند قرار گرفته و کسی که ایمان به حقیقت و حقانیت این گواهان داشته باشد سزاوار است که کم ترین خطایی از او سر نزند.

2-سه جملۀ پر معنا

عبارت(فاتّعظوا بالعبر،و اعتبروا بالغیر،و انتفعوا بالنّذر)دارای سه جمله کوتاه و بسیار پر معناست که برای بیدار ساختن غافلان بهترین عامل است و در هر یک از این سه جمله به حقیقتی جداگانه اشاره شده است.

ص:187


1- 1) زلزال،آیات 4 و 5.
2- 2) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 379.
3- 3) نساء،آیه 41.

در جمله اوّل،عبرت ها را اندرز دهنده می شمارد.این واژه،شامل تمام حوادث تکان دهنده ای که در گذشته و حال بوده است و تاریخ پیشین و معاصر آن را در بر گرفته است، می شود و حتی طبق آیات قرآن حوادث طبیعی مانند رفت و آمد شب و روز می تواند عبرت باشد:« «یُقَلِّبُ اللّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» (1)؛ خداوند،شب و روز را دگرگون و جانشین یکدیگر می سازد در این عبرتی است برای صاحبان بصیرت».

در دوّمین جمله،تغییراتی که در زندگی انسان ها و در مجموعه جهان پیدا می شود وسیله دیگری برای پند گرفتن شمرده است.عزیزان دیروز ذلیلان امروزند و ذلیلان دیروز،عزیزان امروز،حاکمان به سرعت محکوم و محکومان به سرعت حاکم می شوند.

جوانان رعنا پیران خمیده می شوند و کودکان ضعیف و ناتوان،جوانانی نیرومند و قوی بنیه.همه چیز در حال تغییر است و چیزی پایدار نیست.از اجتماع پر شور و پر هیاهوی یک قرن قبل،امروز چیزی جز یک قبرستان خاموش باقی نمانده و از این شور و غوغایی که امروز بر پاست یکصد سال بعد خبری نیست که نیست.چه پند و اندرزی از این بهتر؟ در سوّمین جمله،اشاره به این می فرماید که فریاد انذار کنندگان و هشدار دهندگان از هر سو بلند است.انبیا و اولیا،بزرگان و صلحا،آیات و روایات هر یک با زبان حال یا قال هشدار می دهند.می فرماید از این هشدارها بهره مند شوید.

ص:188


1- 1) نور،آیه 44.

خطبۀ 158: فضایل پیامبر بزرگ اسلام و عظمت قرآن مجید و وضع دولت بنی امیّه

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

ینبّه فیها علی فضل الرسول الاعظم و فضل القرآن ثم حال دولة بنی امیّة

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از فضایل پیامبر بزرگ اسلام و عظمت قرآن مجید و سپس از وضع دولت بنی امیّه سخن می گوید.

ص:189


1- 1) سند خطبه: سرآغاز این خطبه همانند خطبه 89 است که در جلد سوّم صفحه 615 گذشت.از این جهت بعضی تصور کرده اند که هر دو یک خطبه بوده و مرحوم سیّد رضی در یک جا مشروح تر و در یک جا فشرده تر آورده است؛در حالی که چنین نیست و این دو خطبه تنها در دو جمله با هم شباهت دارند و بقیه مطالب آن دو از یکدیگر جداست.به هر حال،تنها سندی غیر از نهج البلاغه که در کتاب مصادر برای آن ذکر شده این است که«ابن اثیر»در کتاب«نهایه»به تفسیر لغاتی از این خطبه پرداخته و تعبیراتی ذکر می کند که با آن چه در این خطبه آمده تفاوت هایی دارد و این نشان می دهد که ابن اثیر آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 364). مرحوم کلینی در کتاب کافی بخشی از این خطبه را با تفاوت هایی نیز آورده است.(اصول کافی،جلد 1،صفحه 60-61).همچنین در تفسیر قمی،جلد 1،صفحه 2.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از دو بخش تشکیل می شود:در بخش اوّل امام علیه السّلام ترسیمی از عصر بعثت و سپس اهمّیّت و عظمت قرآن ارائه داده است و بر این معنا تأکید می کند که داروی تمام دردها و آگاهی مربوط به آینده و گذشته در این قرآن است.

و در بخش دوّم اشاره به فتنه بنی امیّه و ستم های عظیم و گستردگی ظلم آن ها می کند؛ولی در ادامه سخن می گوید:حکومت آن ها چندان نمی پاید و چنان از میان می روند که هرگز باز نخواهند گشت.

***

ص:190

بخش اوّل

اشاره

أرسله علی حین فترة من الرّسل،و طول هجعة من الأمم،و انتقاض من المبرم؛فجاءهم بتصدیق الّذی بین یدیه،و النّور المقتدی به.ذلک القرآن فاستنطقوه،و لن ینطق،و لکن أخبرکم عنه:ألا إنّ فیه علم ما یأتی،و الحدیث عن الماضی،و دواء دائکم،و نظم ما بینکم.

ترجمه

:

خدا او(پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله)را در زمانی فرستاد که مردم از پیامبران پیشین فاصله گرفته بودند(و تعلیمات آن ها به فراموشی سپرده شده بود)ملت های جهان به خواب عمیقی فرو رفته بودند و تار و پود نظام زندگی انسان ها و حقایق مبرم از هم گسسته بود.

او در این هنگام برای مردم کتابی آورد که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کرد و نوری که باید به آن اقتدا شود،(در پرتو آن پیش روند)این کتاب همان قرآن است.آن را به سخن آرید(تا همه چیز را بازگو کند)؛هر چند هرگز برای شما(نسبت به تمام این امور) سخن نمی گوید؛ولی من از جانب او به شما خبر می دهم(و اسرار مکتومش را فاش می سازم).آگاه باشید!در آن علم آینده و اخبار پیشین و داروی بیماری های شما و نظم و سامان بخش روابط میان شماست.

***

ص:191

شرح و تفسیر: کتابی که همه چیز در آن است

کتابی که همه چیز در آن است

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اشاره کوتاه و پر معنا به وضع زمان جاهلیّت،مقارن قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله کرده،می فرماید:«خدا او را در زمانی فرستاد که فاصله ای از پیامبران پیشین گرفته بود(و امّت ها تعلیمات آنان را به فراموشی سپرده بودند)ملت های جهان به خواب عمیقی فرو رفته و تار و پود حقایق مبرم(نظام زندگی انسان ها)از هم گسسته بود» (أرسله علی حین فترة من الرّسل،و طول هجعة (1)من الأمم،و انتقاض من المبرم (2)) .

محتوای این سه جمله،از قبیل علّت و معلول است.فاصله افتادن در میان عصر ظهور پیامبران پیشین و پیامبر بعد،سبب غلبه خواب غفلت بر امّت ها شد و این خواب،موجب «انتقاض مبرم»یعنی از هم گسستن تار و پود حقایق و نظام زندگی انسان ها گشت و مردم در ظلمت جهل و گناه،گرفتار شدند.

و به دنبال آن می افزاید:«در این هنگام پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله برای مردم کتابی آورد که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کرد و نوری که باید به آن اقتدا شود،(در پرتو آن پیش روند)» (فجاءهم بتصدیق الّذی بین یدیه،و النّور المقتدی به) .

در چنان شرایطی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دو کار کرد:معارف و احکامی که در اصول کلّی با معارف و احکام انبیای پیشین هماهنگ بود برای مردم تبیین کرد و دیگر این که برای نجات آن ها از ظلمات جهل و گمراهی،چراغ پر فروغی فرا راه آن ها قرار داد.

سپس به معرفی این چراغ پرفروغ و این نور الهی پرداخت؛می فرماید:«این همان قرآن است.آن را به سخن آرید(تا همه چیز را بازگو کند)؛هر چند هرگز برای شما(نسبت

ص:192


1- 1) «هجعة»از ماده«هجوع»به معنای خواب شبانه است و از آن جا که خواب شبانه عمیق تر می باشد وضع اقوام جاهلی به آن تشبیه شده است.
2- 2) «مبرم»از ماده«ابرام»به معنای محکم کردن و تابیدن است در اصل به تابیدن ریسمان گفته شده سپس گسترش یافته و به هر کار محکم و متقن اطلاق می شود.

به تمام این امور)سخن نمی گوید؛ولی من از جانب آن به شما خبر می دهم(و اسرار مکتومش را فاش می سازم)» (ذلک القرآن فاستنطقوه،و لن ینطق،و لکن أخبرکم عنه) .

در آیات بسیاری از آن،قرآن به نور تشبیه شده است.در سوره مائده می فرماید:« «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ» ؛به یقین از سوی خدا نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد». (1)،در سوره اعراف می فرماید:« «فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛کسانی که به او ایمان آوردند و او را بزرگ داشتند و یاری کردند و از نوری که با او نازل شده بود پیروی کردند،آن ها رستگارانند». (2)

همان گونه که نور،فضای زندگی را روشن می سازد و انسان را از گمراهی و سقوط در پرتگاه ها حفظ می کند،گیاهان را می رویاند و تمام موجودات زنده را پرورش می دهد، قرآن مجید نیز در جنبه های معنوی و مادّی،نجات بخش و پرورش دهنده است.

منظور از «تصدیق الّذی بین یدیه» (با توجّه به این که«بین یدیه»در این گونه موارد به معنای قبل است)این نیست که تورات و انجیل تحریف یافته را تصدیق می کند؛بلکه اشاره به آن کتب آسمانی است که بر موسی و مسیح نازل شد و نیز منظور از تصدیق این نیست که اسلام در تمام جزئیات با آن ها هماهنگ است؛بلکه مقصود،همان اصول کلّی ای است که بر تمام ادیان آسمانی حاکم بوده؛هر چند اسلام در سطحی برتر و بالاتر آن ها را پیاده کرده است.

جمله«و لن ینطق»مفهومش این نیست که قرآن با هیچ کس(جز با امامان معصوم علیهم السّلام)سخن نمی گوید؛چرا که قرآن به«لسان عربی مبین»و با منطق روشن و آشکار نازل شده و همگان مأمور به تدبّر در قرآنند و دستور داده شده به مواعظ قرآن که

ص:193


1- 1) مائده،آیه 15.
2- 2) اعراف،آیه 157.

می رسند گوش جان به آن فرا دهند تا آیات بشارت آن سبب تشویق و آیات بیم و ترس سبب وحشت آنان گردد.

بنابر این منظور از جمله«لن ینطق»،بطون قرآن و اسرار نهفته ای است که اضافه بر ظواهر آن دارد.این بطون در اختیار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و جانشینان معصوم اوست.

به همین جهت،در جمله بعد چنین اضافه می فرماید:«لیکن من به شما خبر می دهم ؛آگاه باشید!در آن علم آینده و اخبار پیشین و داروی بیماری های شما و نظم و سامان دادن به روابط میان شماست» (ألا إنّ فیه علم ما یأتی،و الحدیث عن الماضی، و دواء دائکم،و نظم ما بینکم) .

جمله«علم ما یأتی»به گفته بعضی از شارحان اشاره به مسائل مربوط به آخرت است:از حساب و کتاب و صراط و بهشت و دوزخ؛ولی ظاهر این است که اشاره به حوادث آینده این جهان است که در بطون این قرآن قرار دارد و معصومین علیهم السّلام از آن آگاهند؛به قرینه جمله بعد «و الحدیث عن الماضی» که اشاره به أمم پیشین و شرح سرگذشت آن هاست.گاه گفته اند:اشاره به آغاز آفرینش و دوران های نخستین خلقت این جهان نیز می باشد.

تعبیر به «دواء دائکم» ،اشاره به تعلیمات و معارف و دستوراتی است که داروی انواع بیماری های اخلاقی و اجتماعی است و در سایه آن می توان در عافیت و سلامت زندگی کرد.قرآن مجید نیز می گوید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» . (1)

و آخرین تعبیر یعنی «و نظم ما بینکم» اشاره به تمام قوانینی است که نظام مجتمع انسانی را حفظ می کند و به نابسامانی ها و بی نظمی ها پایان می دهد و امنیّت و آرامش را برای جامعه به ارمغان می آورد و قیام به قسط را که رکن اساسی حفظ نظام است،تأمین می کند.

ص:194


1- 1) اسراء،آیه 82.

بخش دوّم

اشاره

و منها:فعند ذلک لا یبقی بیت مدر و لا وبر إلاّ و أدخله الظّلمة ترحة،و أولجوا فیه نقمة.فیومئذ لا یبقی لهم فی السّماء عاذر،و لا فی الأرض ناصر.أصفیتم بالأمر غیر أهله،و أوردتموه غیر مورده،و سینتقم اللّه ممّن ظلم،مأکلا بمأکل،و مشربا بمشرب،من مطاعم العلقم،و مشارب الصّبر و المقر،و لباس شعار الخوف،و دثار السّیف.و إنّما هم مطایا الخطیئات و زوامل الآثام.فأقسم،ثمّ أقسم،لتنخمنّها أمیّة من بعدی کما تلفظ النّخامة،ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبدا ما کرّ الجدیدان!

ترجمه

:

در آن هنگام خانه ای در شهر و خیمه ای در بیابان باقی نمی ماند،جز این که ستمگران غم و اندوه را در آن فرو می ریزند و بلا و بدبختی را در آن وارد می کنند.در آن روز برای آن ها(مردم ستمدیده)نه در آسمان عذر پذیری وجود دارد و نه در زمین یار و یاوری.(و به آن ها خطاب می شود:)شما حکومت را به غیر اهلش سپردید و آن را در غیر محلّش قرار دادید(و این نتیجه کار خود شماست)و به زودی خداوند از ستمگران انتقام می گیرد(و کارهایشان را مو به مو کیفر می دهد)خوردنی به خوردنی و آشامیدنی به آشامیدنی،در برابر هر لقمه لذیذی که خوردند لقمه ای بس ناگوار و زهر آلود خواهند خورد و در مقابل هر جرعه گوارایی،جامی تلخ و مسموم خواهند نوشید.از درون،وحشت و از برون،شمشیر بر آن ها مسلّط خواهد کرد؛چرا که این گروه مرکب های معاصی و

ص:195

شتران بارکش گناهانند.

سوگند یاد می کنم باز هم سوگند یاد می کنم که بعد از من بنی امیّه خلافت را همچون اخلاط سر و سینه بیرون می افکنند،سپس هرگز طعم آن را نخواهند چشید و تا آن زمان که شب و روز در پی هم می آیند از آن بهره ای نخواهند گرفت.

شرح و تفسیر: حکومتی ظلمانی و وحشتناک در پیش است

حکومتی ظلمانی و وحشتناک در پیش است

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به فتنه فراگیر بنی امیّه اشاره می کند که تمام مسلمین را در غم و اندوه فرو می برد و ظلم و ستم آن ها در تمام خانواده ها وارد می شود؛در حالی که راه فراری از آن ندارند؛چرا که نتیجه اعمال خود مردم است؛می فرماید:«در آن هنگام خانه ای در شهر و خیمه ای در بیابان باقی نمی ماند،جز این که ستمگران غم و اندوه را در آن فرو می ریزند و بلا و بدبختی را در آن وارد می کنند» (فعند ذلک لا یبقی بیت مدر (1)و لا وبر (2)إلاّ و أدخله الظّلمة ترحة (3)،و أولجوا فیه نقمة) .

ممکن است در خانه ای غم و اندوه بیاید،ولی ظلم نیاید؛غم و اندوه دیگران،دوستان و بستگان و توده مردم،ولی ظلم بنی امیّه چنان بود که هم غم و اندوه را با خود به همه جا می برد و هم مصیبت و بلا و بدبختی را؛چرا که دستیاران ظالمان همیشه از میان افرادی همانند خود آن ها انتخاب می شوند.گویی روح آن ها در تمام پیکر حکومتشان دمیده می شود و همه به ظلم و ستم می پردازند تا چند صباحی بر سر قدرت بمانند.

سپس می افزاید:«در آن روز برای آن ها(مردم ستمدیده)نه در آسمان عذر پذیری

ص:196


1- 1) در لغت گاه به معنای گل های به هم فشرده و گاه به معنای خشت خام و گاه به معنای آجر سنگ آمده است و«بیت مدر»معمولا به خانه های شهری گفته می شود.
2- 2) «وبر»به معنای کرک و پشم است و«بیت و بر»به خانه های بیابانی که به صورت چادرهای پشمی است،اطلاق می شود.
3- 3) «ترحه»به معنای اندوه و حزن است.

وجود دارد و نه در زمین یار و یاوری.(و به آن ها خطاب می شود:)شما حکومت را به غیر اهلش سپردید و آن را در غیر محلّش قرار دادید(و این نتیجه کار خود شماست)» (فیومئذ لا یبقی لهم فی السّماء عاذر،و لا فی الأرض ناصر.أصفیتم بالأمر غیر أهله،و أوردتموه غیر مورده) .

بنابر این،مخاطب در این چند جمله مردمی اند که بر اثر کوتاهی و فرار از زیر بار مسئولیت و سکوت در برابر ظالمان گرفتار ظلم و ستم شده اند و جمله های«أصفیتم بالأمر غیر أهله،و أوردتموه غیر مورده»شاهد گویای این معناست؛زیرا خطاب به مردم می گوید:شما کار را به غیر اهل سپردید و حکومت را به دست افراد ناشایست دادید.

شبیه این معنا در خطبه 192 آمده است؛آن جا که می فرماید:«و إنّکم إن لجأتم إلی غیره حاربکم أهل الکفر ثمّ لا جبرائیل و لا میکائیل و لا مهاجرون و لا أنصار ینصرونکم؛شما اگر به غیر اسلام پناه برید کافران با شما نبرد می کنند و بر شما مسلّط می شوند؛سپس نه جبرئیل و نه میکائیل نه مهاجران و نه انصار نمی توانند شما را یاری دهند».

و این که بعضی از شارحان مخاطبان این جمله را حاکمان ظالم قرار داده اند،به هیچ وجه با مجموعه خطبه سازگار نیست.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به انتقام خداوند از ظالمان می کند؛انتقامی سخت و درهم کوبنده؛می فرماید:«و به زودی خداوند از ستمگران انتقام می گیرد(و کارهایشان را مو به مو کیفر می دهد)خوردنی به خوردنی و آشامیدنی به آشامیدنی،در برابر هر لقمه لذیذی که خوردند لقمه ای بس ناگوار و زهر آلود خواهند خورد و در مقابل هر جرعه گوارائی،جامی تلخ و مسموم خواهند نوشید.از درون،وحشت و از برون، شمشیر بر آن ها مسلّط خواهد کرد؛چرا که این گروه مرکب های معاصی و شتران بارکش گناهانند» (و سینتقم اللّه ممّن ظلم،مأکلا بمأکل،و مشربا بمشرب،من مطاعم

ص:197

العلقم (1)،و مشارب الصّبر (2)و المقر (3)،و لباس شعار الخوف،و دثار السّیف.و إنّما هم مطایا (4)الخطیئات و زوامل (5)الآثام) .

اشاره به این که هر بلایی بر سر مردم آوردند خداوند بر سر آن ها خواهند آورد و در برابر هر لذتی که از مقام بردند خداوند تلخی ذلت را در کام آن ها فرو خواهد ریخت.در حکومت خود مردم را در ترس و وحشت و در زیر برق شمشیرها قرار دادند،خداوند گروهی بر آن ها مسلّط می کند که همین کار را با آن ها خواهند کرد.

تاریخ می گوید تمام این پیش بینی ها به واقعیت پیوست و خداوند چنان خاندان بنی امیّه و وابستگان به آن ها را متلاشی و نابود کرد که بازماندگان آن ها از ترس و وحشت به مناطق دور دست فرار کردند و از دیده مردم پنهان شدند و چیزی جز نام ننگین و تاریخ سیاه از آنان باقی نماند.

تعبیر (إنّما هم مطایا الخطیئات) تشبیه جالب و گویایی است.آن ها را به حیواناتی تشبیه می فرماید که از سر نادانی و نداشتن ایمان و عقل و شعور کافی،بارکش گناهان مردم شده اند و همان گونه که قرآن درباره گروهی از کافران می گوید:« «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمّا کانُوا یَفْتَرُونَ» ؛آن ها بارهای سنگین گناهان خویش را بر دوش می کشند و نیز بارهای سنگین دیگران را اضافه بر بارهای سنگین خود؛و روز قیامت به یقین از تهمت هایی که می بستند سؤال خواهند شد». (6)

ص:198


1- 1) «علقم»بوته ای است که میوه ای بسیار تلخ دارد و به آن«حنظل»نیز گفته می شود.
2- 2) «صبر»(با کسر«ب»)جمع صبر(بر وزن فقر)نام شیره تلخ درختی است که در تلخی آن هم ضرب المثل است و گاه به خود آن درخت هم اطلاق می شود.
3- 3) «مقر»گیاهی است سمی و گاه به هر گونه سم نیز گفته می شود.
4- 4) «مطایا»جمع«مطیّة»به معنای مرکب راهوار و سریع السیر است.
5- 5) «زوامل»جمع«زاملة»به معنای حیوان باربر است.
6- 6) عنکبوت،آیه 13.

در پایان خطبه،پیش گویی قاطع دیگری درباره سرنوشت بنی امیّه می کند و می فرماید:«سوگند یاد می کنم باز هم سوگند یاد می کنم!که بعد از من بنی امیّه خلافت را همچون اخلاط سر و سینه بیرون می افکنند،سپس هرگز طعم آن را تا ابد نخواهند چشید و از آن بهره نمی گیرند تا آن زمان که شب و روز در پی هم آیند!» (فأقسم،ثمّ أقسم،لتنخمنّها (1)أمیّة من بعدی کما تلفظ النّخامة،ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبدا ما کرّ الجدیدان!) .

در این جمله،امام علیه السّلام تعبیر عجیبی درباره حکومت بنی امیّه می کند؛می فرماید:

حکومت اسلامی را آن قدر آلوده و کثیف و با ظلم و فساد آمیخته می کنند که همچون اخلاط سر و سینه خواهد شد و کار به جایی خواهد رسید که خود آن ها نیز تحمل آن را نخواهند داشت و همانند کسی که اخلاط درون را برون می ریزد،آن را از دست خواهند داد و چنان مبغوض و منفور خواهند شد که هرگز مردمان مسلمان به سراغ آن ها نخواهند رفت.

نکته ها
1-مسئولیت سنگین حاکمان و مردم

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو مسأله مهمّ در ارتباط با حوادث تلخ تاریخی اشاره می فرماید:نخست مسئولیت حاکمان و دیگر،مسئولیت حکومت پذیران.امام علیه السّلام گناه حاکمان ظالم را یک طرفه نمی شمارد،بلکه حکومت پذیرانی را به ظلم تن دادند نیز شریک جنایات آن ها می شمارد.

حاکمان جور و دار و دسته آن ها معمولا گروه محدودی اند،اگر توده مردم در برابر آن ها سکوت نکنند و وظیفه الهی امر به معروف و نهی از منکر را در تمام ابعادش انجام

ص:199


1- 1) «تنخمنها»از ماده«نخامة»گرفته شده و به معنای اخلاطی است که در سر و سینه قرار دارد و بیرون افکنده می شود.

دهند،هرگز آنان به قدرت نمی رسند و دمار از روزگار مظلومان در نمی آورند.

امام علیه السّلام در این خطبه می فرماید:بلاهایی که در حکومت بنی امیه به شما می رسد و مظالم بی سابقه ای که نسبت به شما روا می دارند از یک نظر،نتیجه اعمال خود شماست.

شمایید که آن ها را تقویت می کنید.شمایید که کار را به دست غیر اهلش سپرده و می سپارید.آری،شمایید با سکوت و تسلیم خود،راه را برای به قدرت رسیدن آن ها هموار کرده اید،و شاید این وضع نابسامان نیز یکی از الطاف خفیه الهی باشد که بیدار شوید و دیگر از این راه نروید؛همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» ؛فساد در خشکی و دریا به سبب اعمال مردم آشکار شد.خدا می خواهد نتیجه قسمتی از اعمال آن ها را به آنان بچشاند؛شاید(به سوی حق)باز گردند». (1)

بدیهی است،مسئولیت حکومت پذیران به معنای تبرئه حاکمان ظالم نیست؛لذا امام علیه السّلام مجازات شدید آن ها را هم در این خطبه بیان کرده و در عباراتی کوتاه و بسیار پر معنا سرانجام شوم و مرگبارشان را شرح می دهد.

2-پایان نکبت بار حکومت بنی امیّه

می دانیم حکومت بنی امیّه بیش از هشتاد و چند سال طول نکشید و در این مدت، 14 تن از حکّام بنی امیّه به حکومت رسیدند که حکومت بعضی از آنان بیش از دو ماه یا دو ماه و ده روز ادامه نیافت؛ولی چنان ظلم و ستمی بر عموم مردم،به خصوص بنی هاشم روا داشتند که تاریخ به خاطر ندارد.

بنی امیّه در این دوران کوتاهی که حاکمانش پی در پی عوض می شدند آرامشی نداشتند؛با قیام ها و شورش ها از هر سو درگیر بودند و در هر قیام و شورشی،گروه دیگری را به قتل می رساندند؛بدین ترتیب،منفورتر و منفورتر می شدند.

ص:200


1- 1) روم،آیه 41.

سرانجام،نفرت عمومی مسلمین،سبب قیام فراگیر برای دفاع از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله شد.

که شعار آن قیام«الرّضا لآل محمّد» (1)بود؛ولی نتیجه اش پیش دستی بنی عباس و به حکومت رسیدن آنان بود.نخستین خلیفه عباسی هنگامی که به حکومت رسید،دستور قتل عام بنی امیّه را صادر کرد و چنان کشتاری از آنان شد که عدد کشتگانش به شمار نمی آمد؛حتی قبرهای آن ها را شکافتند و جنازه های آن ها را بیرون آوردند و سوزاندند.

بخشی از ماجرای سرانجام عبرت انگیز بنی امیّه در بخش پایانی خطبه 106(جلد چهارم این کتاب،صفحه 495)و پایان خطبه 93 از همین جلد،صفحه 242 به بعد و جلد سوّم،صفحه 593 به بعد آمده است.

مرحوم علاّمه شوشتری در جلد ششم شرح نهج البلاغه اش داستان عبرت انگیزی نقل می کند،می نویسد:هنگامی که مروان،آخرین خلیفه بنی امیّه کشته شد«عامر بن اسماعیل»به خانه ای که در آن مروان و زنانش بودند حمله کرد.آن ها درها را بستند و فریاد و شیون بلند کردند.عامر مردی را که از آن ها مراقبت می کرد گرفت و درباره خانواده مروان سؤال کرد،او گفت:مروان به من دستور داده که اگر کشته شدم گردن تمام دختران و کنیزانم را بزن(تا به دست دیگران نیفتند)ولی من چنین کاری را نکردم.در این حال دو دختر مروان را نزد عامر آوردند.او سفارش کرد،سر مروان را در دامان دختر بزرگ ترش بگذارند و به او گفت:بسیار پوزش می طلبم؛این کار در برابر کاری است که شما با سر «یحیی بن زید»کردید که سر او را در دامان مادرش گذاردید و شما که ابتدا به این کار کردید،ستم کارترید(و بعد همه آن ها را به قتل رساند). (2)

ص:201


1- 1) این شعار در موارد زیادی در تاریخ به چشم می خورد؛از جمله درباره ابو مسلم خراسانی می خوانیم:«قد قام یدعو الی الرضا من آل محمّد»او قیام کرد و مردم را به منظور خشنودی آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله به قیام دعوت کرد.(کتاب شرح الاخبار،نعمان بن محمد،جلد 3،صفحه 418).
2- 2) شرح نهج البلاغه،علاّمه شوشتری،جلد 6،صفحه 116.

ص:202

خطبۀ 159: حسن رفتار خود با مردمی که تحت حکومت او می زیستند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یبیّن فیها حسن معاملته لرعیته

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از حسن رفتار خود با مردمی که تحت حکومت او می زیستند،سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه به نکته ظریفی اشاره می کند و می فرماید:در برابر خوش رفتاری های کم و بدرفتاری های بسیار شما،من تا آن جا که میسر بود،درباره شما نیکی کردم؛از ظلم و ذلت رهایی تان بخشیدم و در برابر دشمنان درونی و برونی از شما پاسداری نمودم.

***

ص:203


1- 1) سند خطبه: در مصادر نهج البلاغه،درباره این خطبه،سند خاصی غیر از آن چه در نهج البلاغه آمده،نقل نشده است؛ولی در کتبی که بعد از نهج البلاغه تألیف شده این خطبه از نهج البلاغه گرفته شده است؛از جمله علاّمه مجلسی در جلد 34 بحار الانوار،صفحه 210 آن را ذکر کرده است.

ص:204

بخش اوّل

اشاره

و لقد أحسنت جوارکم،و أحطت بجهدی من ورائکم.و أعتقتکم من ربق الذّلّ،و حلق الضّیم،شکرا منّی للبرّ القلیل و إطراقا عمّا أدرکه البصر،و شهده البدن،من المنکر الکثیر.

ترجمه

:

به یقین،وظیفه حسن جوار را در مورد شما انجام دادم.من در پشت سر نیز به پاسداری از شما پرداختم و شما را از بند ذلّت و حلقه های زنجیر ستم آزاد کردم.همه این ها به منظور سپاس فراوان من در برابر نیکی اندکی از سوی شما و چشم پوشی از بدی های فراوانی بود که نسبت به من انجام دادید؛بدی های آشکاری که چشم،آن را می دید و بدن،آن را لمس می کرد.

شرح و تفسیر: حمایت همه جانبه

حمایت همه جانبه

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه به گوشه ای از خدماتش به مسلمین و کسانی که تحت حکومت او می زیستند اشاره می کند و آن را در چهار جمله بیان می دارد و می فرماید:«به یقین،وظیفه حسن جوار را در مورد شما به کار بستم» (و لقد أحسنت جوارکم) .

منظور از حسن جوار این است که انسان،در برابر معاشران و دوستان همزیستی مسالمت آمیز و توأم با ادب و احترام و خوش رفتاری و تحمل ناملایمات داشته باشد؛به

ص:205

گونه ای که از حضور او در جمعشان احساس آرامش و خوش وقتی کنند.

بررسی تاریخ زندگانی امام علیه السّلام به خصوص در دوران حکومت،نشان می دهد که در همه جا با مهر و محبّت با مردم رفتار می کرد؛حتی خانه های یتیمان و بیوه زنان را شبانه سرکشی می نمود و با دست خود،آن ها را تغذیه می کرد؛یتیمان را نوازش می داد؛بیوه زنان را تسلیت می گفت؛با رنجوران همدردی می کرد؛با مخالفان مدارا می نمود و با دوستان،نهایت محبّت را مبذول می داشت.

به عکس دوران حکومت عثمان که با نهایت خشونت با مردم رفتار می کردند؛حتی بر بزرگان اسلام،همچون ابوذر،عمار یاسر و عبد اللّه بن مسعود رحم نکردند و همان گونه که می دانیم ابوذر را با خشونت زیاد به منطقه بسیار بد آب و هوای ربذه تبعید کردند و در آن جا از دنیا رفت و اطرافیان خلیفه یا خود او عمار یاسر را به علت انتقاد مختصری از نابسامانی های موجود در زمان عثمان چنان زدند که به فتق مبتلا شد و یکی از دنده هایش شکست و عبد اللّه بن مسعود،قاری و حافظ معروف قرآن را نیز چنان بر زمین کوبیدند که بدنش ناقص شد و بعضی گفته اند:همین امر باعث مرگ او شد.

اگر امام علیه السّلام حتی برادرش عقیل را با دیگران در سهم بیت المال کاملا یکسان می شمرد،اطرافیان عثمان،چنان بر اموال بیت المال چنگ انداخته بودند که مردم، عراق را بستان قریش و بنی امیّه می نامیدند. (1)

در دوّمین خدمت خود به مردم می فرماید:«من در پشت سر نیز به پاسداری از شما پرداختم» (و أحطت بجهدی من ورائکم) .

اشاره به این که شما را در مسیر اطاعت و بندگی خدا از وسوسه های شیاطین جن و انس حفظ کردم و در برابر گزند دشمن از شما نگهداری نمودم.

و در سوّمین و چهارمین خدمت به آزاد ساختن مردم از بند ذلّت و زنجیرهای ظلم و

ص:206


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 129؛از قول«سعید بن عاص»فرماندار کوفه از جانب عثمان.

اسارت اشاره می فرماید:«و شما را از بند ذلّت و حلقه های زنجیر ستم آزاد کردم» (و أعتقتکم من ربق (1)الذّلّ،و حلق (2)الضّیم (3)) .

چرا که در دوران حکومت عثمان و سیطره بنی امیّه و بنی مروان بر حکومت اسلامی، دامنه ظلم و ستم در همه جا گسترده بود و کسی جز آن گروه خود کامه،ارزش و نفوذی در جامعه نداشت؛امیر مؤمنان علی علیه السّلام آن ها را از این حکومت خود کامه فامیلی و قبیلگی که به دست افرادی شرور همچون بنی مروان و بنی امیّه اداره می شد،رهایی بخشید.

و در پایان این سخن به نکته لطیفی اشاره می کند که این خدمات خالصانه نه به جهت حق شناسی و قدردانی شایسته شما در برابر من است،بلکه«همه این ها برای سپاس فراوان من در برابر نیکی اندکی از سوی شما و چشم پوشی از بدی های فراوانی بود که نسبت به من انجام دادید؛بدی های آشکاری که چشم،آن را می دید و بدن،آن را لمس می کرد» (شکرا منّی للبرّ القلیل و إطراقا (4)عمّا أدرکه البصر،و شهده البدن، من المنکر الکثیر) .

در حقیقت،منظور امام این است که شما خدمتی به من نکردید که خدمات من برای شکر گزاری آن باشد؛بلکه مشکلات و دردسرهایی که برای من آفریدید بسیار زیاد است؛ اگر من خدمتی به شما کردم برای خدا و ادای وظیفه الهی بوده است.

مطابق این تفسیر،«المنکر الکثیر»در این عبارت،اشاره به نافرمانی ها و سرپیچی ها و بی وفایی های مردم در برابر امام است؛ولی جمعی از شارحان نهج البلاغه آن را به معنای منکرات و اعمال زشت و گناهان تفسیر کرده اند و بعد گرفتار این مشکل شده اند

ص:207


1- 1) «ربق»جمع«ربقة»(بر وزن فتنه)به معنای طناب است که با آن شخص یا چیزی را می بندند.بعضی آن را به معنای طنابی که دستگیره های متعدد داشته باشد،تفسیر کرده اند.
2- 2) «حلق»جمع«حلقه»است؛همان چیزی که در فارسی نیز به کار می رود.
3- 3) «ضیم»به معنای ظلم و ستم است.
4- 4) «اطراق»به معنای چشم به زیر انداختن و سپس به معنای سکوت و چشم پوشی نمودن از مطلبی نقل شده است.

که چگونه ممکن است چنین منکرات گسترده ای در زمان امام باشد و ایشان از آنان نهی نکند؟و در جواب آن گفته اند:امام علیه السّلام توان جلوگیری از بعضی منکرات ریشه دار را نداشت یا اگر می خواست جلوگیری کند،به مفسده عظیم تری منتهی می شد.

ولی همان گونه که گفته شد،منظور از منکر،چیزی نیست که این جمع از شارحان از آن برداشت کرده اند تا اشکالی متوجّه شود و نیاز به پاسخی داشته باشد.منظور،بدی ها و نافرمانی ها و بی وفایی های در حق امام است؛به قرینه«البرّ القلیل»که در جمله قبل بیان شده است.

شبیه همین معنا در خطبه های دیگر نهج البلاغه به چشم می خورد.در خطبه 97 می فرماید:«و لقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها و أصبحت أخاف ظلم رعیّتی؛همواره امت ها از ظلم زمامدارشان در وحشت بوده اند؛ولی من از ظلم پیروانم بیمناکم».

***

ص:208

خطبۀ 160:مطالب متنوع(حمد خداوند،امید به خدا،الگو گیری از رسول خدا و...)

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است(که مطالب متنوعی را در آن مطرح فرموده)

خطبه در یک نگاه

این خطبه طولانی و گسترده از مطالب متنوعی بحث می کند که در مجموع،تعلیمات گرانبهایی درباره معرفة اللّه و خودسازی ارائه می دهد و می توان آن را در پنج بخش خلاصه کرد:

در بخش اوّل،از عظمت خداوند و حمد و ستایش او با ذکر اسما و صفات پروردگار سخن به میان آمده است.

در بخش دوّم،درباره حقیقت رجا و امیدواری-که یکی از ارکان سعادت انسان است -سخن می گوید.

ص:209


1- 1) سند خطبه: درباره سند این خطبه چنین گفته شده است:«زمخشری»متوفای 538 ق.که تقریبا یک قرن بعد از مرحوم«رضی»می زیسته است،بخشی از این خطبه را در کتاب خود«ربیع الابرار»با تفاوت هایی نقل کرده که نشان می دهد آن را از غیر«نهج البلاغه»گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 373).

در بخش سوّم،گوشه ای از صفات پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و گفتار و رفتار او-که می تواند برای همه الگو و اسوه ای باشد-و همچنین صفات پیامبران دیگری همچون:موسی، داوود و عیسی علیهم السّلام آمده است.

در بخش چهارم،بار دیگر به صفات پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله باز می گردد،صفاتی که باید سرمشق همگان قرار گیرد.

و سرانجام در بخش پنجم،(آخرین بخش خطبه)امام علیه السّلام از ساده زیستی خود سخن به میان آورده و با ضرب المثل زیبایی«فعند الصّباح یحمد القوم السّری» (صبحگاهان رهروان شب مورد ستایش قرار می گیرند)خطبه را به پایان می برد.

***

ص:210

بخش اوّل

اشاره

أمره قضاء و حکمة،و رضاه أمان و رحمة،یقضی بعلم،و یعفو بحلم.

اللّهمّ لک الحمد علی ما تأخذ و تعطی،و علی ما تعافی و تبتلی؛حمدا یکون أرضی الحمد لک،و أحبّ الحمد إلیک،و أفضل الحمد عندک.حمدا یملأ ما خلقت،و یبلغ ما أردت.حمدا لا یحجب عنک،و لا یقصر دونک.

حمدا لا ینقطع عدده،و لا یفنی مدده،فلسنا نعلم کنه عظمتک إلاّ أنّا نعلم أنّک«حیّ قیّوم،لا تأخذک سنة و لا نوم».لم ینته إلیک نظر،و لم یدرکک بصر.أدرکت الأبصار،و أحصیت الأعمال،و أخذت بالنّواصی و الأقدام.

و ما الّذی نری من خلقک،و نعجب له من قدرتک،و نصفه من عظیم سلطانک، و ما تغیّب عنّا منه،و قصرت أبصارنا عنه،و انتهت عقولنا دونه،و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه أعظم.فمن فرّغ قلبه،و أعمل فکره،لیعلم کیف أقمت عرشک،و کیف ذرأت خلقک،و کیف علّقت فی الهواء سماواتک،و کیف مددت علی مور الماء أرضک،رجع طرفه حسیرا،و عقله مبهورا،و سمعه و الها،و فکره حائرا.

ترجمه

فرمان او قطعی و حکیمانه است و رضای او امان و رحمت.با علم و آگاهی داوری می کند و با حلم و بردباری عفو می نماید.خداوندا سپاس و ستایش مخصوص توست،در برابر آن چه می گیری و آن چه عطا می کنی و بر عافیت و بلایی که می فرستی؛حمد و

ص:211

سپاسی که رضایت بخش ترین حمدها نزد تو باشد؛حمدی که محبوب ترین حمدها در پیشگاه توست؛حمدی که برترین حمدها نزد تو خواهد بود.حمدی که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواسته ای،برسد؛حمدی که از تو محجوب و پوشیده نماند و در پیشگاه تو کاستی نداشته باشد؛حمدی که عددش پایان نگیرد و در پهنه زمان،فنا در آن راه نیابد.

(خداوندا)کنه عظمت تو را هرگز درک نمی کنیم،جز این که می دانیم تو زنده و قائم به ذات خود و دیگران قائم به تواند.هیچ گاه خواب سبک و سنگین،تو را فرا نمی گیرد(تا از بندگانت غافل شوی).افکار(بلند پرواز)هرگز به تو نمی رسد و چشم ها(ی تیزبین)تو را نمی بیند؛ولی تو چشم ها(و حرکات آن ها)را می بینی و اعمال و کردار(بندگان)را احصا می کنی و زمام همگان به دست توست.

(خداوندا)آن چه از مخلوقات را مشاهده می کنیم و از قدرتت در شگفتی فرو می رویم و وصف عظمت سلطنت تو را بیان می کنیم،چه اهمّیّتی دارد؟!در حالی که آن چه از ما پوشیده و پنهان است و چشمانمان از دیدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده های غیب میان ما و آن ها فاصله افکنده،بس عظیم تر است.

(آری!)آن کس که قلبش را از همه چیز تهی کند و فکرش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرش را بر پا ساخته ای و مخلوقاتت را آفریده ای،چگونه کرات آسمان را در هوا معلق کرده ای،زمینت را بر روی امواج آب،گسترده ای،به یقین دیده فهمش وا می ماند؛عقلش مبهوت می شود؛شنوایی اش حیران،و اندیشه اش سرگردان می ماند!!

شرح و تفسیر: ناتوانی اندیشه ها در برابر عظمت او

ناتوانی اندیشه ها در برابر عظمت او

امام علیه السّلام در بخش اوّل خطبه،نخست به چهار موضوع به صورت بسیار فشرده اشاره می فرماید:امر خداوند،رضا،داوری و عفو او.می فرماید:

ص:212

«فرمان او قطعی و حکیمانه است» (أمره قضاء و حکمة) .

یعنی در عین قاطعیت،آمیخته با حکمت است؛نه همچون اوامر مستبدان و قدرتمندان زورگو که فرمان قطعی می دهند،اما حکمتی در آن وجود ندارد.

«امر»در این جمله،معنای وسیعی دارد؛هم اوامر تکوینی را شامل می شود،مانند « «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» ؛فرمان او هنگامی که چیزی را اراده کند،می گوید:موجود باش،آن هم فورا موجود می شود!». (1)

و هم اوامر تشریعیه را مانند:« «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی» ؛خداوند شما را به عدالت و احسان و کمک به خویشان امر می کند» (2)و در هر حال اوامر او دارای حکمت،و فواید بی شماری است که عاید بندگان می شود.

سپس می افزاید:«و رضای او امان و رحمت» (و رضاه أمان و رحمة) .

ممکن است کسانی از فردی راضی شوند و به او امان دهند،اما امان آمیخته با وحشت باشد؛اما امان الهی چنین نیست؛آمیخته با رحمت است.

در جمله سوّم از داوری خدا سخن می گوید و می فرماید:«با علم و آگاهی داوری می کند» (یقضی بعلم) .

نه مانند بسیاری از انسان ها که داوری شان نا آگاهانه و آمیخته با جهل است.

و در چهارمین جمله می فرماید:«و با حلم و بردباری عفو می کند» (و یعفو بحلم) آری،عفو او با حلم او آمیخته است و کسانی را که عفو کرد،مؤاخذه و مجازات نمی کند.

نه همچون انسان ها که گاه بر سر لطف می آیند و عفو می کنند و گاه بر سر غضب می نشینند و عفو شدگان را مجازات می کنند.

سپس امام علیه السّلام،با ذکر این اوصاف چهار گانه به سراغ حمد و ستایش خدا می رود؛ حمدی که هشت بار در این بخش تکرار شده و در هر مرحله،وصف خاصی برای آن شده

ص:213


1- 1) یس،آیه 82.
2- 2) نحل،آیه 90.

است.آن گاه امام علیه السّلام به حمد و ستایش پروردگار می پردازد؛حمد و ستایشی بسیار فصیح و بلیغ و پر مایه.عرض می کند:«خداوندا سپاس و ستایش مخصوص توست،در برابر آن چه می گیری و بر آن چه عطا می کنی و بر عافیت و بلایی که می فرستی» (اللّهمّ لک الحمد علی ما تأخذ و تعطی،و علی ما تعافی و تبتلی) .

اشاره به این که در همه حال،تو را حمد و ستایش می کنم؛چرا که می دانم از ناحیه توست خیر و سعادت؛اگر نعمتی می بخشی کرامت است و اگر می گیری عنایت.اگر سلامت و عافیت می دهی،سعادت است و اگر بیماری و گرفتاری می دهی،آن نیز دارای مصلحت است.کاری بدون حکمت نمی کنی و هر چه از سوی توست،رحمت است.

سپس به اوصاف این حمد می پردازد و شش وصف برای آن ذکر می کند که با وصفی که در عبارت قبل ذکر شد هفت وصف می شود و آن را حمد و سپاسی جامع از هر نظر می سازد.

عرض می کند:«حمد و سپاسی که رضایت بخش ترین حمدها نزد تو باشد؛حمدی که محبوب ترین حمدها در پیشگاه توست؛حمدی که برترین حمدها نزد توست.

حمدی که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواسته ای،برسد؛حمدی که از تو محجوب و پوشیده نماند و در پیشگاه تو کاستی نداشته باشد؛حمدی که عددش پایان نگیرد و در پهنه زمان،فنا در آن راه نیابد» (حمدا یکون أرضی الحمد لک،و أحبّ الحمد إلیک،و أفضل الحمد عندک.حمدا یملأ ما خلقت،و یبلغ ما أردت.

حمدا لا یحجب عنک،و لا یقصر دونک.حمدا لا ینقطع عدده،و لا یفنی مدده) .

این حمد و سپاس،جامع ترین حمدها است؛نه زمان محدودی دارد،نه تعداد معین، نه مکان خاصی دارد و نه قصور و حجابی.سراسر زمان و مکان را پر می کند و به پیشگاه حق می رسد و برترین حمدهاست.

اضافه بر این،حمدی است بر عافیت و بلا و گرفتن و اعطا که از این نظر هم جامعیّت

ص:214

دارد.بنابر این حمدی است بر همه چیز،در هر زمان و هر مکان،در هر حال و در هر شکل و در هر صورت.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بحث صفات جمال و جلال خدا می پردازد و وصفی بلیغ در این زمینه دارد.نخست از درک عظمت خدا ابراز عجز می کند و می گوید:

«خداوندا،کنه عظمت تو را هرگز درک نمی کنیم» (فلسنا نعلم کنه عظمتک) .

چرا که خداوند وجودی نامحدود و بی پایان است از هر نظر و موجود محدودی چون بشر،هر کس که باشد،از درک آن نامحدود عاجز و ناتوان است.اما برای این که تصور نشود این سخن به معنای عدم امکان شناخت خدا و تعطیل صفات است بلافاصله به ذکر معرفت اجمالی از طریق بیان هشت وصف از اوصاف ثبوتیه و سلبیه او می پردازد و می گوید:(گر چه ما به درک کنه ذات تو قادر نیستیم)«جز این که می دانیم تو زنده و قائم به ذات خود و دیگران قائم به تواند.هیچ گاه خواب سبک و سنگین،تو را فرا نمی گیرد(تا از بندگانت غافل شوی)» (إلاّ أنّا نعلم أنّک«حیّ قیّوم،لا تأخذک سنة و لا نوم») .

و در ادامه می افزاید:«افکار(بلند پرواز)هرگز به تو نمی رسد و چشم ها(ی تیزبین)تو را نمی بیند؛ولی تو چشم ها(و حرکات آن ها)را می بینی و اعمال و کردار(بندگان)را احصا می کنی و زمام همگان به دست توست» (لم ینته إلیک نظر،و لم یدرکک بصر.

أدرکت الأبصار،و أحصیت الأعمال،و أخذت بالنّواصی و الأقدام) .

وصف خداوند به«حیّ»نه به معنای حیات ظاهری و مادی است که آثارش نمو و رشد و تولید مثل و حس و حرکت است؛بلکه حیات واقعی است که به معنای«علم»بی پایان و «قدرت»بر همه هستی می باشد.

«قیوم»کسی است که قائم به ذات و همه چیز قائم به او باشد؛زیرا او واجب الوجود است و واجب الوجود به چیزی نیاز ندارد و همگان نیازمند اویند.

جمله «لا تأخذک سنة و لا نوم» اشاره به این که علم و آگاهی و لطف و عنایت او نسبت به بندگان،دائمی است؛چنین نیست که گاهی بیدار باشد و بداند و بندگان را

ص:215

مشمول عنایت فرماید و گاه در خواب فرو رود و از آن ها غافل شود.

جمله «لم ینته إلیک نظر...» اشاره به این است که نه علم و دانش انسان احاطه به ذات پاک او پیدا می کند-چرا که ذاتش نامحدود است-و نه چشم ظاهر او را می بیند؛چرا که نه جسم است و نه جهت دارد و نه رنگ؛ولی او گردش چشم ها را می بیند و کوچک ترین اعمال را حساب می کند.

منظور از «أخذت بالنّواصی و الأقدام» -با توجه به این که«نواصی»جمع «ناصیة»به معنای موهای جلوی سر است و«اقدام»جمع«قدم»به معنای پاها است- قدرت و غلبه خداوند بر همه کس و همه چیز است؛زیرا هر گاه موی پیش سر انسان یا حیوانی را بگیرند و یا پای کسی را ببندند،قدرت به طور کامل از او سلب می شود.

سپس امام علیه السّلام برای اثبات این اوصاف جمال و جلال و معرفی پروردگار متعال به سراغ جهان خلقت می رود و از عظمت آن،سخن می گوید؛سخنی بسیار عمیق و پر مایه؛ و نشان می دهد جهانی را که می بینیم و درک می کنیم با تمام عظمتی که دارد در برابر آن چه نمی بینیم و درک نمی کنیم قطره ای در برابر دریاست.می فرماید:«(خداوندا) آن چه از مخلوقات را مشاهده می کنیم و از قدرتت در شگفتی فرو می رویم و وصف عظمت سلطنت تو را بیان می کنیم،چه اهمّیّتی دارد؟!در حالی که آن چه از ما پوشیده و پنهان است و چشمانمان از دیدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده های غیب میان ما و آن ها فاصله افکنده،بس عظیم تر است» (و ما الّذی نری من خلقک،و نعجب له من قدرتک،و نصفه من عظیم سلطانک،و ما تغیّب عنّا منه،و قصرت أبصارنا عنه،و انتهت عقولنا دونه،و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه أعظم) .

آری،آن چه امروز می بینیم-با آن که علوم و دانش ها در مورد جهان آفرینش فوق العاده گسترش پیدا کرده است-در برابر آن چه نمی بینیم و درک نمی کنیم بسیار کوچک است.دانشمندان امروز از عوالمی خبر می دهند که کره زمین ما در برابر آن مانند نقطه

ص:216

کوچکی است در گوشه کتاب بزرگی از یک کتابخانه عظیم!از کرات بزرگی در آسمان خبر می دهند که سی میلیارد برابر کره زمین است!از سیاه چاله های بزرگی سخن می گویند که سه میلیارد برابر خورشید ماست(سیاه چاله ها اجرام فوق العاده سنگینی اند که همه چیز را در خود جذب می کنند؛حتی نور را که در برخورد با سایر اجرام بازگشت دارد و به همین دلیل در نظر ما در پهنه آسمان،به صورت چاله های سیاهی خودنمایی می کند).

در همین کره زمین ما که سیاره بسیار کوچکی است،میلیون ها نوع گیاه و حیوان در اعماق دریاها و جنگل ها وجود دارد که هنوز دیده تیز بین دانشمندان امروز آن را شناسایی نکرده است.

آری،عالم ملک و ملکوت،آن قدر گسترده است که عقول از درک آن،عاجز است و افکار درباره آن حیران و توجّه به این حقیقت ما را به عظمت آفریننده آن آشنا می سازد و این بزرگ ترین درس توحید و خداشناسی است.در حدیثی از امام سجاد علی بن الحسین علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«لو اجتمع أهل السّماء و الأرض أن یصفوا اللّه بعظمته لم یقدروا؛اگر تمام اهل آسمان و زمین جمع شوند که عظمت خدا را به وصف درآورند،قادر نیستند!». (1)

سپس در تکمیل این سخن می افزاید:«(آری!)آن کس که قلبش را از همه چیز تهی کند و فکرش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرش را بر پا ساخته ای و مخلوقاتت را آفریده ای،چگونه کرات آسمان را در هوا معلّق کرده ای،و زمینت را بر روی امواج آب، گسترده ای،به یقین دیده فهمش وا می ماند؛عقلش مبهوت می شود؛شنوایی اش حیران،و اندیشه اش سرگردان می ماند!!» (فمن فرّغ قلبه،و أعمل فکره،لیعلم کیف أقمت عرشک،و کیف ذرأت (2)خلقک،و کیف علّقت فی الهواء

ص:217


1- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 102.
2- 2) «ذرأت»از ماده«ذرء»(بر وزن زرع)به معنای آفرینش و ایجاد و اظهار است.

سماواتک،و کیف مددت علی مور (1)الماء أرضک،رجع طرفه (2)حسیرا (3)،و عقله مبهورا (4)،و سمعه والها،و فکره حائرا) .

امام علیه السّلام در این تعبیرات زیبا و پر معنا انگشت اشارت روی چهار موضوع از عظمت آفرینش نهاده:بر پا کردن عرش،آغاز آفرینش،معلّق بودن کرات در آسمان و پیدایش زمین از زیر آب که هر یک از دیگری شگفت انگیزتر است و به دنبال آن روی چهار گونه از آثار حیرت و سرگردانی تکیه کرده:خستگی چشم،مبهوت شدن عقل،واله شدن گوش، حیران شدن فکر.

درباره تفسیر عرش،سخن بسیار است؛اما آن چه از آیة الکرسی استفاده می شود این است که عرش،عالمی است فوق این آسمان و زمینی که ما می بینیم؛زیرا می فرماید:

« «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» »(توجّه داشته باشید که شاهان سابق دارای دو گونه تخت بودند:تخت کوتاهی که کرسی نامیده می شد و در روزهای عادی از آن استفاده می کردند و تخت بلند پایه ای که عرش نام داشت و در اعیاد و روزهای رسمی بر فراز آن می نشستند؛سپس این دو تعبیر کنایه ای از درجات مختلف عظمت شد.قرآن آسمان و زمینی را که ما می بینیم کرسی خدا می شمارد؛بنابر این عرش او مرتبه ای بالاتر از آن است).

از این رو ممکن است عرش اشاره به عالم ماورای طبیعت یعنی عالم فرشتگان و کروبیان باشد و (5)یا عالمی از جهان ماده،ماورای آنچه در دسترس ماست.

جمله(و کیف مددت علی مور الماء أرضک)ممکن است اشاره به

ص:218


1- 1) «مور»(بر وزن قول)در لغت به معانی مختلفی آمده؛از جمله به معنای جریان سریع(یا جریان امواج آب)است.
2- 2) «طرف»(بر وزن حرف)به معنای پلک چشم است.
3- 3) «حسیر»از ماده«حسر»(بر وزن قصر)به معنای خستگی و ضعف است.
4- 4) «مبهور»از ماده«بهر»(بر وزن قهر)به معنای غلبه کردن و به حیرت افکندن است.
5- 5) شرح این مطلب در تفسیر نمونه در تفسیر آیة الکرسی بیان شده است.

«دحو الارض»و سر بر آوردن خشکی ها از زیر آب ها باشد؛زیرا در آغاز تمام کره زمین را آب فرا گرفته بود؛به تدریج آب ها در خلل و فرج زمین فرو رفت و خشکی ها از زیر آب پیدا شدند.

آری،به یقین هر چه انسان درباره نظام جهان آفرینش و شگفتی های آن،چه در مورد آغاز خلقت و چه در ادامه راه می اندیشد،حیران تر می شود؛حیرتی آمیخته با عشق آفریننده این دستگاه با عظمت و حیرتی توأم با شناخت و معرفت ذات پاک او.

***

ص:219

ص:220

بخش دوّم

اشاره

منها:یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه،کذب و العظیم!ما باله لا یتبیّن رجاؤه فی عمله؟فکلّ من رجا عرف رجاؤه فی عمله.و کلّ رجاء-إلاّ رجاء اللّه تعالی-فإنّه مدخول و کلّ خوف محقّق،إلاّ خوف اللّه فإنّه معلول یرجو اللّه فی الکبیر،و یرجو العباد فی الصّغیر،فیعطی العبد ما لا یعطی الرّبّ! فما بال اللّه جلّ ثناؤه یقصّر به عمّا یصنع به لعباده؟أتخاف أن تکون فی رجائک له کاذبا؟أو تکون لا تراه للرّجاء موضعا؟و کذلک إن هو خاف عبدا من عبیده،أعطاه من خوفه ما لا یعطی ربّه،فجعل خوفه من العباد نقدا،و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا.و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه،و کبر موقعها من قلبه،آثرها علی اللّه تعالی،فانقطع إلیها،و صار عبدا لها.

ترجمه

او گمان می برد،به خدا امیدوار است؛اما سوگند به خدا دروغ می گوید(اگر راست می گوید)چرا این امیدواری در عملش دیده نمی شود؟زیرا هر کس به چیزی امید دارد، در عملش مشاهده می شود(همه باید بدانند)هر امیدی جز امید به خدای متعال نابجا،و هر ترس جز ترس از(مخالفت با)خدا نادرست است.(این مدعی دروغین)در مسائل مهم به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛در حالی که تواضع و احترامش در برابر بندگان(برای همان مسائل کوچک)بیش از خداست.چه شده است که تواضع و احترام او برای خداوند متعال کم تر از بندگان است؟آیا می ترسی در اظهار امید به خدا

ص:221

دروغگو باشی؟یا او را شایسته امید نمی دانی؟(که این هر دو خیالی است باطل) همچنین اگر او از یکی از بندگان خدا بترسد به سبب این خوف،برای او اهمّیّتی قائل می شود که برای خدا قائل نیست؛در واقع خوف از بندگان را نقد می شمرد و خوف از پروردگار خویش را وعده ای دور از انتظار!(آری)کسی که دنیا در چشم او بزرگ جلوه کند و جایگاه آن در قلبش مهم باشد،آن را بر خدای متعال مقدّم می دارد.از همه چیز می برد و به دنیا می پیوندد و برده آن می شود.

شرح و تفسیر: بردگان دنیا

بردگان دنیا

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بعد از بیان عظمت پروردگار و حمد و سپاس او و نشانه های ذات پاکش در جهان هستی-که در بخش پیشین گذشت-به پند و اندرز غافلان می پردازد و به سراغ یکی از مهم ترین مسائل یعنی موضوع خوف و رجا می رود؛ حقیقت آن را می شکافد و نشانه های آن را شرح می دهد و مدعیان دروغینش را رسوا می سازد؛می فرماید:«او گمان می برد،به خدا امیدوار است؛اما سوگند به خدا دروغ می گوید» (یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه،کذب و العظیم!) . (1)

سپس به ذکر دلیل می پردازد و می فرماید:«(اگر راست می گوید)چرا این امیدواری در عملش دیده نمی شود؟زیرا هر کس به چیزی امید دارد،در عملش مشاهده می شود» (ما باله لا یتبیّن رجاؤه فی عمله؟فکلّ من رجا عرف رجاؤه فی عمله) .

این دلیل بسیار روشنی است.کشاورزی و باغبانی که به گرفتن محصول از زمین و باغش امید دارد به آبیاری مرتب و دفع آفات و فراهم کردن تمام مقدمات و وسایل نمو و

ص:222


1- 1) تعبیر به«و العظیم»به جای«و اللّه العظیم»به دلیل این است که گاهی حذف موصوف و تکیه بر صفت،تأکید بیشتری نشان می دهد؛یعنی آن قدر این وصف عظمت برای ذات پاک او ثابت و مسلّم است که گویی نامی از نام های اوست.

پرورش محصول می پردازد.اگر باغبان و کشاورزی ادّعای چنین امیدی را کرد،ولی در خانه اش نشست و دست به کاری نزد،همه می دانند این یک امید کاذب است؛خیال امید است،نه امید.امید به لطف پروردگار،هنگامی امید راستین است که همگام با اطاعت فرمان او و قدم گذاشتن در مسیر رضای او باشد.

در حدیثی نیز از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«خدمتش عرض کردند:گروهی به سراغ گناه می روند و می گویند:به لطف خدا امید داریم.امام علیه السّلام فرمود:«کذّبوا لیسوا براجین إنّ من رجا شیئا طلبه و من خاف شیئا هرب منه؛آن ها دروغ می گویند؛دارای رجا و امید نیستند.کسی که به چیزی امید دارد،به دنبال آن می رود و کسی که از چیزی می ترسد از آن می گریزد». (1)

و بعد در ادامه این سخن به بیان کسی که مبدأ اصلی خوف و رجاست پرداخته، می فرماید:«هر امیدی جز امید به خداوند متعال نابجا،و هر ترس واقعی جز ترس از (مخالفت با)خدا نادرست است» (و کلّ رجاء-إلاّ رجاء اللّه تعالی-فإنّه مدخول (2)و کلّ خوف محقّق (3)إلاّ خوف اللّه) .

ص:223


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 68.
2- 2) «مدخول»از ماده«دخل»(بر وزن اجل)به معنای فساد کردن گرفته شده؛بنابر این مدخول یعنی چیزی که فاسد یا غش در آن است.
3- 3) «محقق»به معنای معلوم و قطعی در جمله بالا صفت برای خوف است-و باید مجرور باشد-اشاره به این که ترس واقعی تنها از خداست؛چرا که اوست که بدکاران را کیفر می دهد؛بنابر این اگر از خدا بترسیم و نافرمانی او نکنیم از هیچ چیز و هیچ کس نخواهیم ترسید؛ولی بسیاری از شارحان و مترجمان«محقق»را خبر«کل خوف»گرفته اند و در مرجع ضمیر«فانه»و همچنین استثنا و مفهوم مجموع جمله گرفتار مشکلات زیادی شده اند؛ حال آن که اگر«محقق»را صفت خوف بگیرند،مفهوم این جمله کاملا واضح است.قابل توجه این که جمله قبل که درباره رجا صحبت می کند،قرینه خوبی بر معنایی است که بیان شد. به تعبیر دیگر،امام علیه السّلام می فرماید:هر امیدی جز امید به خدا باطل و هر خوفی جز خوف از خدا نادرست است.

دلیل آن روشن است؛زیرا هیچ مبدأ خیری جز خدا وجود ندارد،و هر کسی جز او بتواند خیری انجام دهد به کمک اوست(لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه).

بنابر این باید تنها دل به او ببندیم و به او امیدوار باشیم.کسی که می تواند زیانی برساند و کیفر دهد و مجازات کند،فقط اوست و از دیگران،بی اراده او کاری ساخته نیست؛همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ» ؛ولی هیچ گاه نمی توانند بدون اجازه خداوند به کسی ضرری برسانند». (1)درست است که خداوند به بندگان،آزادی عمل داده،ولی این آزادی هرگز از ذات پاک او سلب قدرت نمی کند.

بنابر این تنها باید به ذات پاک او امیدوار و فقط از مخالفت فرمان او بیمناک باشیم.

سپس اشاره به نکته مهمّی می فرماید و آن تضادّی است که در اعمال مردم در خصوص موضوع خوف و رجا وجود دارد.هرگاه در یک مسأله جزئی به بنده ای امید داشته باشند هزار گونه خضوع و خشوع در مقابل او می کنند و هرگاه از موضوع کوچکی بترسند خود را جمع و جور می کنند؛در حالی که نه در مورد امید به خدا در امور مهمّه و ترس از او در مسائل بزرگ هرگز واکنش مناسبی نشان نمی دهند؛می فرماید:«این مدعی کاذب در مسائل مهمّ به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛در حالی که تواضع و احترامش در برابر بندگان(برای همان مسائل کوچک)بیش از خداست» (فإنّه معلول یرجو اللّه فی الکبیر،و یرجو العباد فی الصّغیر،فیعطی العبد ما لا یعطی الرّبّ!) .

در ادامه این سخن به علت این موضوع پرداخته،می فرماید:«چه شده است که تواضع و احترام او برای خداوند متعال کمتر از بندگان است؟آیا می ترسی در اظهار امید به خدا دروغگو باشی؟یا او را شایسته امید نمی دانی؟(که این هر دو خیالی است باطل)» (فما بال اللّه جلّ ثناؤه یقصّر به عمّا یصنع به لعباده؟أ تخاف أن تکون فی رجائک

ص:224


1- 1) بقره،آیه 102.

له کاذبا؟أو تکون لا تراه للرّجاء موضعا؟) .

به یقین،کسی که به خدا اعتقاد دارد و او را بر هر چیز قادر می شمرد،به رحمانیّت و رحیمیّت وجود و کرمش نیز ایمان دارد.امکان ندارد امیدش به خدا امید کاذبی باشد و یا این که او را شایسته امید نداند.اگر درست در این گونه افکار بیندیشیم،انحراف از اصل توحید و خدا شناسی را در آن به وضوح در می یابیم.

در حقیقت عصاره کلام مولا این است که ما افرادی را می بینیم که به امید عطای کوچکی در خانه کسی می روند،همه گونه خضوع و احترام مراسم ثنا و تکریم به جا می آورند و خود را مطیع فرمانش می شمرند،حال آن که هنگامی که برای بزرگ ترین حاجات خود در خانه خدا می آیند آن اظهارات و احترامات و فرمان برداری ها از آن ها مشاهده نمی شود و این نیست،جز بر اثر ضعف و ناتوانی در معرفة اللّه و شناخت صفات جلال و جمال او.

سپس امام علیه السّلام از رجا به خوف منتقل می شود و همین مقایسه را در مورد خوف بیان می دارد؛می فرماید:«همچنین اگر او از یکی از بندگان خدا بترسد به سبب این خوف، برای او اهمّیّتی قائل می شود که برای خدا قائل نیست؛در واقع خوف از بندگان را نقد می شمرد و خوف از پروردگار خویش را(نسیه و)و وعده ای دور از انتظار!» (و کذلک إن هو خاف عبدا من عبیده،أعطاه من خوفه ما لا یعطی ربّه،فجعل خوفه من العباد نقدا،و خوفه من خالقه ضمارا (1)و وعدا) .

به طور مسلّم این برخورد دو گانه،ناشی از ضعف ایمان است؛چرا که بندگان ضعیف، قدرتی ناچیز دارند که قابل مقایسه با قدرت خدا نیست.اگر تمام قدرت آن ها را به اندازه جرقه ای فرض کنیم،قدرت عظیم پروردگار از دریاها آتش سوزان،برتر است.چگونه ممکن است انسانی به چگونگی این دو مبدأ خوف آشنا باشد،ولی از جرقه بترسد و از

ص:225


1- 1) «ضمار»به معنای وعده دور و دراز است.این واژه به معنای مخفی و پنهان و چیزی که امید چندانی به آن نیست به کار می رود.

دریای آتش نهراسد؟!البتّه ممکن است منشأ این تفاوت،امید بیش از حد به کرم و لطف خدا باشد که آن نیز ناشی از غفلت است؛زیرا او ارحم الراحمین است در موضع عفو و رحمت و اشدّ المعاقبین است در موضع عذاب و نقمت.

از آن جا که این برخورد دو گانه با خدا و خلق،ناشی از ضعف شناخت و کوته بینی است، امام علیه السّلام در پایان این بخش از سخنان و دلنشینش به برخورد دو گانه این گونه افراد با دنیا و آخرت می پردازد؛می فرماید:«همچنین کسی که دنیا در چشم او بزرگ جلوه کند و جایگاه آن در قلبش مهمّ باشد،آن را بر خداوند متعال مقدّم می دارد.از همه چیز می برد و به دنیا می پیوندد و برده آن می شود!» (و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه،و کبر موقعها من قلبه،آثرها علی اللّه تعالی،فانقطع إلیها،و صار عبدا لها) .

آری،این هوا پرستان بی معرفت،متاع ناچیز و فانی دنیا را نقد و مواهب عظیم و جاویدان آخرت را نسیه می پندارند و همین سبب می شود که دنیا را بر آخرت ترجیح دهند و رضای خلق را بر رضای خالق مقدّم بشمرند.

درست،عکس پرهیزگاران با ایمان که امام علیه السّلام در خطبه متقین درباره آن ها فرموده است:(عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم)خدا در نظر آنان با عظمت جلوه کرده در نتیجه،غیر خدا هر چه هست در نظر آن ها کوچک است.

جمله (فانقطع إلیها،و صار عبدا لها) اشاره به این حقیقت است که این دنیا پرستان،سرانجام کارشان به جایی می رسد که از عبودیت پروردگار خارج می شوند و به عبودیت دنیا و هوای نفس و شیطان در می آیند.از توحید و خدا پرستی عملا کنار می روند و به شرک و دنیا پرستی روی می آورند.

کار آن ها به جایی می رسد که همچون عمر سعد بر این عقیده پافشاری می کنند که رها کردن ملک ری به جهت ترس از عذاب قیامت و متنعم شدن به نعمت های بهشتی، نقد را با نسیه معامله کردن است و هیچ عاقلی تن به این معامله نمی دهد:

ص:226

«الا إنّما الدّنیا لخیر معجّل فما عاقل باع الوجود بدین»

(1)

نکته: دو بال برای پرواز به سوی خدا!

دو بال برای پرواز به سوی خدا!

خوف و رجا یعنی بیم از کیفر و امید به لطف و رحمت خدا،قوی ترین انگیزه حرکت به سوی تقوا و پاکیزگی هاست.

هیچ کس بدون این دو نمی تواند در آسمان قرب حق پرواز کند و به اوج قاف قرب او راه یابد.

همان گونه که امید به نتایج لذت بخش پیروزی در امتحان و بیم از آثار سقوط و رفوزه شدن تمام نیروهای یک محصل و دانشجو را برای پیمودن مسیر علوم و دانش ها بسیج می کند،در پیمودن راه معنویت نیز بهره گیری از این بیم و امید ضروری است.در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«أعلی النّاس منزلة عند اللّه أخوفهم منه؛برترین مردم از نظر مقام در پیشگاه خدا خائف ترین آن هاست». (2)

امام صادق علیه السّلام می فرماید:«لا یکون المؤمن مؤمنا حتّی یکون خائفا راجیا،و لا یکون خائفا راجیا حتّی یکون عاملا لما یخاف و یرجو؛مؤمن،مؤمن نخواهد بود تا دارای خوف و رجا باشد و خوف و رجا نخواهد داشت مگر این که با آن چه می ترسد یا امید دارد هماهنگ عمل کند». (3)

ولی بهره گیری از این دو در صورتی امکان دارد که خوف و رجا کاذب نباشد و نشانه

ص:227


1- 1) این مضمون اشعار معروفی است که از عمر سعد هنگامی که ابن زیاد پیشنهاد جنگ با امام حسین علیه السّلام را به او کرد و وعده فرمانداری ری را به او داد و او نخست در انتخاب میان این دو،حیران گشت و سرانجام تصمیم به جنگ گرفت،نقل شده است.این اشعار را مرحوم سیّد بن طاووس در لهوف،صفحه 193 به طور کامل آورده و مورخ معروف،طبری نیز در حوادث سال 61 هجری بخشی از آن را نقل کرده است.
2- 2) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 180.
3- 3) اصول کافی،جلد 2،صفحه 71.

کاذب نبودنش،عمل هماهنگ با آن است.

ولی متأسفانه بسیاری از مردم،نسبت به امور دنیا و خوف و رجای صادقی دارند؛در حالی که نسبت به آخرت گرفتار خوف و رجای کاذبند.

در همین زمان که این ستور را می نویسیم نوعی بیماری شدید«ذات الرّیه»به نام «سارس»پیدا شده که به نوعی کشنده است(حدّاکثر از یک صد نفر مبتلا به این بیماری شش نفر قربانی می شود)ولی برای پرهیز از ابتلای به آن چنان اقدامات احتیاطی شروع شده که فراتر از آن امکان ندارد.در مناطق آلوده همه جا را سمپاشی می کنند؛همه با ماسک حرکت می کنند؛هر شخص مظنونی را معاینه می کنند؛مراکز تجمع را تعطیل کرده اند؛جشن شادی و مجلس عزا نمی گیرند؛در فرودگاه ها همه مسافران به دقت از این نظر کنترل می شوند.این همان خوف صادق است.آیا مؤمنان در مورد خوف از کیفرهای الهی در قیامت که به مراتب از این سنگین تر است چنین عکس العملی نشان می دهند؟!! امام أمیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه مذکور تعجب می کنند که چگونه بعضی از مردم در مقابل خوف اندکی از انسان ها عکس العمل سریع و قوی نشان می دهند،ولی در برابر خوف خدا چنین نیستند! درباره رجا هم همین گونه است؛ولی اولیاء اللّه چنان بودند که از خوف خدا در محراب عبادت مانند بید می لرزیدند و گاه صیحه می زدند و مدهوش می شدند.

سخن در این زمینه بسیار است.هدف در این جا اشاره کوتاهی برای تکمیل بحث ها بود.با حدیث نابی این گفتار را پایان می دهیم.

امام صادق علیه السّلام می فرماید:کان ابی یقول:إنّه لیس من عبد مؤمن إلاّ و فی قلبه نوران،نور خیفة و نور رجاء لو وزن هذا لم یزد علی هذا و لو وزن هذا لم یزد علی هذا؛پدرم می فرمود:هر بنده مؤمنی در قلبش دو نور است نور خوف و نور رجا، هر یک وزن شود اضافه بر دیگری نخواهد بود. (1)

ص:228


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 67.

بخش سوّم

اشاره

و لقد کان فی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کاف لک فی الأسوة،و دلیل لک علی ذمّ الدّنیا و عیبها،و کثرة مخازیها و مساویها،إذ قبضت عنه أطرافها،و وطّئت لغیره أکنافها،و فطم عن رضاعها،و زوی عن زخارفها.

ترجمه

برای تو(ای دلباخته دنیا)کافی است که روش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را سرمشق خود قرار دهی و دلیل و راهنمای خود در نکوهش دنیا و مذمت آن و رسوایی فراوان و بدی هایش بشماری؛چه این که مواهب دنیا از او گرفته شد و برای دیگران آماده گشت.او از پستان دنیا جدا و از زخارف و زیبایی هایش بر کنار شده بود.

شرح و تفسیر: اقتدا به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله

اقتدا به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله

در آخرین جمله های بخش سابق این خطبه،امام علیه السّلام از دنیا پرستانی سخن به میان آورد که عبد ذلیل و بنده اسیر دنیا شده اند؛همه چیز را رها کرده و به دنیا چسبیده اند.

امام علیه السّلام برای بیدار ساختن این گروه،نسخه های عملی بسیار مفیدی از زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و انبیای پیشین می دهد.نخست از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید و می فرماید:

«برای تو(ای دلباخته دنیا)کافی است که روش رسول خدا را-که درود حق بر او و خاندانش باد-سرمشق خود قرار دهی و دلیل و راهنمای خود در نکوهش دنیا و عیب آن

ص:229

و رسوایی فراوان و بدی هایش بشماری» (و لقد کان فی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کاف لک فی الأسوة،و دلیل لک علی ذمّ الدّنیا و عیبها،و کثرة مخازیها (1)و مساویها) .

قابل توجه این که امام علیه السّلام در این جا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را هم اسوه می شمرد و هم دلیل.

در واقع این دو تعبیر هر دو به یک نتیجه می رسد و آن پیروی کردن از آن پیشوای بزرگ و تطبیق دادن زندگی خویش با زندگی اوست؛ولی از نظر معنا تفاوت لطیفی با هم دارد.

اسوه،اشاره به این می کند که ما زندگی خود را با زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تطبیق دهیم؛ ولی دلیل اشاره به این دارد که او ما را به سوی خود فرا می خواند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر دلیل می پردازد و می فرماید:«چه این که جوانب دنیا از او(پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)گرفته شد و برای دیگران آماده گشت.(او چیزی از متاع دنیا در اختیار نداشت و دنیا پرستان همه چیز داشتند)او از پستان دنیا جدا و از زخارف و زیبایی هایش بر کنار شده بود» (إذ قبضت عنه أطرافها،و وطّئت لغیره أکنافها،و فطم (2)عن رضاعها،و زوی (3)عن زخارفها (4)) .

او در زمانی می زیست که قیصرها و کسری ها در کاخ های افسانه ای در ناز و نعمت و در لا به لای انواع زینت می زیستند؛در جزیرة العرب بعضی ثروتمندان بزرگ بودند که امکانات فراوان داشتند.حتی در زمانی که به قدرت رسید و غنایم فراوان در اختیارش قرار گرفت،زندگی بسیار ساده و فقیرانه و زاهدانه داشت و به آن زندگی افتخار می کرد«الفقر

ص:230


1- 1) «مخازی»جمع«مخزاة»از ماده«خزی»به معنای رسوایی گرفته شده است.
2- 2) «فطم»از ماده«فطام»به معنای از شیر باز گرفتن است.
3- 3) «زوی»از ماده«زیّ»(بر وزن حیّ)به معنای جمع کردن و دور بردن است.
4- 4) «زخارف»جمع«زخرف»(بر وزن هرمز)در اصل به معنای هرگونه زینت و تجمل توأم با نقش و نگار است و این که به سخنان بیهوده،مزخرف گفته شده به علت زرق و برق و آب و رنگی است که به آن می دهند.

فخری» (1)می فرمود:این سخن نه بدان معنا است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله توان و قدرت دستیابی به این امور را نداشت؛بلکه او خود به چنین زندگی ای مایل نبود؛لذا در روایات آمده است که فرشته ای نزد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمد و کلید خزائن زمین را در دست داشت؛ عرض کرد:«یا محمّد هذه مفاتیح خزائن الأرض یقول لک ربّک افتح و خذ منها ما شئت من غیر أن تنقص شیئا عندی؛ای محمد!این ها کلیدهای خزائن زمین است.پروردگارت می گوید:هر یک را می خواهی بگشا و هر چه می خواهی از آن بردار؛بی آن که چیزی از مقام تو نزد من کاسته شود».رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«الدّنیا دار من لا دار له و لها یجمع من لا عقل له؛دنیا سرای کسی است که از سرای آخرت بی بهره است و کسی برای دنیا جمع می کند که عقل و خرد ندارد».آن فرشته عرض کرد:«سوگند به خدایی که تو را به حق،به نبوّت برانگیخته است،من همین سخن را از فرشته ای در آسمان چهارم هنگامی که کلیدها به من سپرده شد،شنیدم». (2)

عبارت «إذ قبضت عنه أطرافها» اشاره به این است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حاکمیت و مالکیت و سلطنت همچون قیصرها و کسری ها را بر شهرها و کشورها نداشت و جمله «و فطم عن رضاعها» اشاره به این است که از چرب و شیرین و غذاهای رنگارنگ بهره نمی گرفت و عبارت «و زوی عن زخارفها» ناظر به این است که او هرگز از کاخ ها و مرکب ها و لباس های پر زرق و برق بهره نمی گرفت.

به هر حال،امام علیه السّلام در برابر دلباختگان به دنیا بهترین اسوه و الگو را برگزیده و انگشت اشاره روی زندگانی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گذاشته است.کسی که در حالاتش می خوانیم:بر روی خاک می نشست و همچون بردگان می زیست و زندگانیش همچون زندگی ضعیف ترین افراد بود؛گاه جز یک پیراهن که بر تن داشت لباس دیگری نداشت که اگر دستور می داد آن را بشویند پیراهنی که در تن کند و به مسجد بیاید در خانه او نبود؛حتی بر دخترش

ص:231


1- 1) مستدرک الوسائل،جلد 11،صفحه 173.
2- 2) اصول کافی،جلد 2،صفحه 129.

فاطمه زهرا علیها السّلام خرده گرفت که چرا پرده جدیدی بر درب خانه افکنده و زینت الات مختصری از نقره-نه از طلا-بر خود پوشیده است.شرح بیشتری در این باره در پایان خطبه بیان خواهد شد.

***

ص:232

بخش چهارم

اشاره

و إن شئت ثنّیت بموسی کلیم اللّه-صلّی اللّه علیه و سلّم-حیث یقول: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» .و اللّه،ما سأله إلاّ خبزا یأکله،لأنّه کان یأکل بقلة الأرض،و لقد کانت خضرة البقل تری من شفیف صفاق بطنه،لهزاله و تشذّب لحمه.

و إن شئت ثلّثت بداوود-صلّی اللّه علیه و سلّم-صاحب المزامیر،و قاریء أهل الجنّة،فلقد کان یعمل سفائف الخوص بیده،و یقول لجلسائه:

أیّکم یکفینی بیعها!و یأکل قرص الشّعیر من ثمنها.

و إن شئت قلت فی عیسی بن مریم علیه السّلام،فلقد کان یتوسّد الحجر،و یلبس الخشن،و یأکل الجشب،و کان إدامه الجوع،و سراجه باللّیل القمر،و ظلاله فی الشّتاء مشارق الأرض و مغاربها،و فاکهته و ریحانه ما تنبت الأرض للبهائم؛و لم تکن له زوجة تفتنه،و لا ولد یحزنه، و لا مال یلفته،و لا طمع یذلّه،دابّته رجلاه،و خادمه یداه!

ترجمه

اگر بخواهی دوّمین نفر یعنی موسای کلیم علیه السّلام به تو معرفی می کنم،آن گاه که عرضه داشت:پروردگار را!به آن چه به من از نیکی عطا کنی نیازمندم،به خدا سوگند!موسی علیه السّلام غیر از قرص نانی که بخورد از خدا نخواست؛زیرا وی(از زمانی که از مصر فرار کرد و به سوی مدین آمد)از گیاهان زمین تغذیه می کرد تا آن جا که بر اثر لاغری شدید و تحلیل

ص:233

رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود.

و چنان چه بخواهی سوّمین نفر داوود-که درود خدا بر او باد-صاحب«مزامیر»و قاری بهشتیان را به تو معرفی می کنم؛او با دست خویش از برگ درخت خرما زنبیل می بافت و به دوستانش می گفت کدام یک از شما حاضر است این ها را برای من بفروشد،از بهای آن قرص نان جویی تهیه می کرد و تناول می نمود.

و اگر بخواهی(نمونه دیگری از)زندگی عیسی بن مریم-که درود خدا بر او باد-را برایت بازگو می کنم؛او سنگ را بالش خود قرار می داد؛لباس خشن می پوشید؛غذای ناگوار می خورد؛نان خورش او گرسنگی،چراغ شب هایش ماه،سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود(صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار می گرفت)میوه و گل او گیاهانی بود که از زمین برای چهارپایان می روید؛نه همسری داشت که او را بفریبد و نه فرزندی که(مشکلاتش)او را غمگین سازد؛نه مالی داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعی که خوارش کند؛مرکبش پاهایش بود و خادمش دست هایش!

شرح و تفسیر: زندگی زاهدانه انبیا

زندگی زاهدانه انبیا

بحث کوتاهی که در عبارت قبل از زندگی زاهدانه پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در مقام الگو و اسوه مؤمنان بیان شد امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به زندگی زاهدانه سه تن دیگر از پیامبران الهی که سرمشق صالحانند،اشاره می کند تا روشن شود این یک برنامه همگانی در زندگی رسولان الهی بوده است.همه آن ها از این نظر برای امّت های خود الگو و اسوه ای بوده اند.

می فرماید:

«اگر بخواهی نفر دوّم یعنی موسای کلیم-که درود خدا بر او باد-را به تو معرفی می کنم،در آن جا که عرضه داشت:پروردگار را!به آن چه به من از نیکی عطا کنی نیازمندم»

ص:234

(و إن شئت ثنّیت بموسی کلیم اللّه-صلّی اللّه علیه و سلّم-حیث یقول:

«رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» ).

سپس امام علیه السّلام به تفسیر جمله یاد شده که آیه ای است از سوره قصص و از زبان حضرت موسی علیه السّلام به هنگام ورود به دروازه مدین نقل شده،می پردازد و می فرماید:«به خدا سوگند!موسی علیه السّلام غیر از قرص نانی که بخورد از خدا نخواست؛زیرا وی(از زمانی که از مصر فرار کرد و به سوی مدین آمد)از گیاهان زمین تغذیه می کرد تا آن جا که بر اثر لاغری شدید و تحلیل رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود» (و اللّه،ما سأله إلاّ خبزا یأکله،لأنّه کان یأکل بقلة الأرض،و لقد کانت خضرة البقل تری من شفیف (1)صفاق (2)بطنه،لهزاله (3)و تشذّب (4)لحمه) .

هنگامی که موسی علیه السّلام برای حمایت و دفاع از یکی از قوم بنی اسرائیل در برابر فرعونیان،یکی از آن ها را کشت و همه جا در تعقیب او بودند از مصر فرار کرد و به سوی شام و شهر مدین آمد؛در حالی که هیچ گونه وسیله سفر با خود نداشت و چون دست گدایی در برابر کسی دراز نمی کرد به ناچار از گیاهان بیابان می خورد.در این مدّت، موسی علیه السّلام سخت نحیف و لاغر شد؛زیرا فاصله،نسبتا طولانی بود و او با پای پیاده از کشوری به کشور دیگر می آمد.کار او به جایی رسید که رنگ سبز گیاهان از پشت پرده شکمش کم کم نمایان شد.

او در این حال از خداوند تنها غذایی ساده که گرسنگی اش را بر طرف کند تمنّا کرد؛در حالی که می توانست از او زندگانی پر زرق و برق و سفره های رنگین بخواهد.

درست است که موسی علیه السّلام در این شرایط فوق العادّه به حکم اجبار و به طور طبیعی

ص:235


1- 1) «شفیف»از ماده«شفوف»به معنای شفاف شدن چیزی است؛به طوری که آن چه در پشت آن قرار گرفته،نمایان شود.
2- 2) «صفاق»به معنای پوسته زیرین شکم است،که زیر پوسته روئین قرار گرفته.
3- 3) «هزال»به معنای لاغری است.
4- 4) «تشذب»به معنای متفرق شدن است و در این جا به معنای تکیده شدن گوشت بدن است.

بسیار در مضیقه بود،ولی مهمّ این است که تنها به مقدار رفع ضرورت از خدای خود تقاضا کرد و این دلیل روشنی بر زندگی زاهدانه او است.

سپس در ادامه این بحث به سراغ زندگی زاهدانه داود علیه السّلام می رود و چنین می فرماید:

«و چنان چه بخواهی سوّمین نفر داوود-که درود خدا بر او باد-صاحب«مزامیر»و قاری بهشتیان را به تو معرفی می کنم؛او با دست خویش از لیف خرما زنبیل می بافت و به دوستانش می گفت کدام یک از شما حاضر است این ها را برای من بفروشد،و از بهای آن قرص نان جویی تهیه می کرد و تناول می نمود» (و إن شئت ثلّثت بداوود-صلّی اللّه علیه و سلّم-صاحب المزامیر،و قاریء أهل الجنّة،فلقد کان یعمل سفائف (1)الخوص (2)بیده،و یقول لجلسائه:أیّکم یکفینی بیعها!و یأکل قرص الشّعیر من ثمنها) .

می دانیم که حضرت داوود علیه السّلام در عین نبوّت از پادشاهان بزرگ بنی اسرائیل بود و به مقتضای آیه شریفه:« «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ» ؛ما حکومت او را استحکام بخشیدیم؛هم دانش به او دادیم و هم مقام قضاوت». (3)

حکومتی قوی و گسترده داشت.آیا آن چه گفته شد،مربوط به دوران حکومت او بود یا بعد از آن؟هر چه باشد دلیل بر زهد فوق العاده آن حضرت می باشد؛به ویژه این که در روایات نقل شده که او در دوران حکومت و سلطنت خود از بیت المال استفاده نمی کرد؛ بلکه زره می بافت و از پول آن زندگی خود را می گذراند.

عبارت«صاحب المزامیر و قاریء أهل الجنة»اشاره به مقامات برجسته معنوی او در دنیا و آخرت است.خداوند متعال،چنان دانش و معنویّتی به او ارزانی کرده بود که مزامیر را انشا می کرد(مزامیر چنان که در نکته ها ذکر خواهد شد،مجموعه ای دعاها،مناجات و

ص:236


1- 1) «سفائف»جمع سفیفه به معنای چیزی است که از برگ درخت خرما بافته شده.
2- 2) «خوص»،برگ درخت خرما.
3- 3) ص،آیه 20.

پند و اندرز حکیمانه بود که داوود علیه السّلام آن را با صدای بسیار زیبا می خواند و با این کار هنری،مردم و حتی طبق روایتی پرندگان و حیوانات را به سوی خود جذب می کرد!).

و قاری اهل بهشت بودن اشاره به مقام اخروی اوست که در آن جا نیز اولیاء اللّه را با صدای زیبایش و مناجات پر محتوایش به لذّت قرب پروردگار و عشق و شوق به ذات پاک او می رساند.

جمله«أیّکم یکفینی بیعها؛کدام یک از شما این را برای من می فروشید؟»شاید اشاره به این باشد که او می خواست کسی وسیله فروش آن زنبیل ها شود و حق الزحمه و بهره ای ببرد و اگر این مربوط به دوران قضاوت او باشد،اشاره به این است که قاضی مستقیما در این گونه کارها با مردم روبه رو نمی شود تا مبادا او را بشناسند و پول بیشتری به او بدهند و انتظار حکم خلاف داشته باشند.

سپس در ادامه سخن به سراغ زندگی بسیار زاهدانه عیسی بن مریم می رود و در سیزده جمله کوتاه،تمام بخش های این زندگی زاهدانه را خلاصه می کند؛همان زندگانی عجیبی که تصورش برای ما مشکل است؛تا چه رسد به عمل کردن آن.می فرماید:«و اگر بخواهی(برای نمونه دیگری از)زندگی عیسی بن مریم-که درود خدا بر او باد-را برایت بازگو می کنم؛او سنگ را بالش خود قرار می داد؛لباس خشن می پوشید؛غذای ناگوار (مانند نان خشک)می خورد؛نان خورش او گرسنگی،چراغ شب هایش ماه،سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود(صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار می گرفت)میوه و گل او گیاهانی بود که از زمین برای چهار پایان می رویاند؛نه همسری داشت که او را بفریبد و نه فرزندی که(مشکلاتش)او را غمگین سازد؛نه مالی داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعی که خوارش کند؛مرکبش پاهایش بود و خادمش دست هایش!» (و إن شئت قلت فی عیسی بن مریم علیه السّلام،فلقد کان یتوسّد (1)الحجر،و یلبس الخشن،و یأکل الجشب،و کان إدامه الجوع،

ص:237


1- 1) «یتوسد»از ماده«توسد»یعنی چیزی را به صورت بالش زیر سر نهادن.

و سراجه باللّیل القمر،و ظلاله فی الشّتاء مشارق الأرض و مغاربها،و فاکهته و ریحانه ما تنبت الأرض للبهائم؛و لم تکن له زوجة تفتنه،و لا ولد یحزنه، و لا مال یلفته،و لا طمع یذلّه،دابّته رجلاه،و خادمه یداه!) .

منظور از جمله «کان إدامه الجوع» این است که غالبا تنها به نان قناعت می کرد و نان خورشی نداشت.و جمله «ظلاله فی الشّتاء...» اشاره به این است که برای دفع سرمای زمستان از تابش آفتاب استفاده می کرد که صبح ها به طرف غرب می تابد و عصرها به طرف شرق.

حضرت مسیح علیه السّلام در زمانی ظهور کرد که دنیا پرستان بنی اسرائیل زندگی پر زرق و برق،سفره های رنگین،کاخ های پر تجمل،همسران زیبا،لباس های زینتی و مرکب های گرانبها داشتند.

حضرت مسیح علیه السّلام برای این که هشداری به همه آن ها بدهد و از آن زندگی که مایه هزار شور و شر و گرفتاری در زنجیرهای اسارت بود به یک زندگی ساده و عاقلانه و کم هزینه متوجّه سازد،این راه سخت را برای خود برگزید و از آن جا که اصول مشکلات زندگی انسان و انواع ذلّت هایی که به آن،تن می دهد،در این چند موضوع خلاصه می شود،خانه های پر زرق و برق،همسران زیبا و پر فتنه،فرزندان پر هزینه،اموالی که نگهداشتن و حساب و کتاب آن ها مایه رنج و مصیبت فراوان است،مرکب ها و خادمان پر خرجی که هر یک بخشی از افکار انسان را به خود مشغول می سازند و از هر چه غیر آن است باز می دارند حضرت مسیح علیه السّلام به همه آن ها پشت پا زد و از رنگ همه این تعلّقات آزاد شد تا خفتگان را بیدار سازد و همگان را غلام همت خویش سازد.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است!

ص:238

نکته ها
1-مزامیر داوود علیه السّلام

«مزامیر»جمع«مزمور»به معنای سرودهایی است که با آهنگ مخصوص خوانده می شود و مزامیر داوود علیه السّلام اشعار روحانی،مناجات ها و پند و اندرزهایی بود که حضرت داود علیه السّلام با صدای زیبایش می خواند تا بر دل ها بهتر نشیند. (1)

مزامیر داوود علیه السّلام که الآن جزء کتب اهل عتیق است از پنج کتاب تشکیل شده و در آخر هر قسمت،لفظ«آمین»تکرار شده است و اغلب بر آنند که این لفظ را جمع کنندگان کتاب در آخر هر کتاب افزوده اند(باید توجه داشت مزامیر فعلی موجود در کتاب مقدس،کلمه آمین ندارد).

به هر حال،کتاب اوّل 41 مزمور است؛کتاب دوّم 31؛کتاب سوّم و چهارم هر یک 17 مزمور و کتاب پنجم دارای 44 مزمور می باشد.

محتوا و مفاهیم مزامیر در یک جمع بندی در عناوین زیر خلاصه می شود:

1.مزامیر حمد و تسبیح که شامل تعدادی مزمور است.

2.مزامیر شکر که در برابر الطاف الهی نسبت به اشخاص گفته شده است.

3.مزامیر مربوط به توبه.

4.مزامیر سیاحت(درباره سرگذشت کسانی که مشمول عنایت یا غضب خداوند شدند).

5.مزامیر تاریخی که در مورد الطاف و رحمت خداوند درباره قوم بنی اسرائیل است.

6.مزامیر نبوّتی که بر اساس وعده خدا به داوود علیه السّلام و فرزندان اوست.

7.مزامیر تعلیمی که شخص داود علیه السّلام را به اموری سفارش می کند:

الف)خصایص عادلان و ویژگی های شریران؛ ب)مقدّس و پاک بودن شریعت الهی؛

ص:239


1- 1) این واژه،گاهی جمع«مزمار»به معنای نی نیز نقل شده است.

ج)بی ارزش بودن زندگی دنیا؛ د)تکالیفی که بر حاکمان واجب است؛ 8.مزامیر دعا برای گنهکاران(باید توجه داشت که اکثر این مزامیر منسوب به داوود علیه السّلام است؛نه همه آن ها). (1)

2-نغمه داوودی

از بعضی آیات و روایات استفاده می شود که حضرت داوود علیه السّلام نغمه بسیار زیبایی داشت؛آن گونه که نه تنها انسان ها مجذوب صوت زیبای او می شدند،بلکه هنگامی که در محراب عبادت مشغول مناجات می شد،پرندگان نیز می آمدند و در کنار یا بر بدن او می نشستند.

و از آن جا که بهشت،کانون بهترین هاست در خطبه مزبور نقل شده که داوود علیه السّلام قاری اهل بهشت است.

«ابن ابی الحدید»نیز به روایتی اشاره می کند که همین معنا را در بر دارد؛می گوید:

«ورد فی الخبر:داود قاریء أهل الجنّة؛داوود علیه السّلام قاری بهشتیان است».

3-زهد انبیا

در این که چرا این پیامبران بزرگ این گونه زندگی را بر خود تنگ می گرفتند،به طوری که برای هیچ یک از ما قابل تحمل نیست سخنی داریم که در پایان خطبه پس از شرح زهد پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بیان خواهد شد.

***

ص:240


1- 1) اقتباس از:قاموس کتاب مقدّس،نوشته مسترهاکس.

بخش پنجم

اشاره

فتأسّ بنبیّک الأطیب الأطهر-صلّی اللّه علیه و آله-فإنّ فیه أسوة لمن تأسّی،و عزاء لمن تعزّی.و أحبّ العباد إلی اللّه المتأسّی بنبیّه، و المقتصّ لأثره.قضم الدّنیا قضما،و لم یعرها طرفا.أهضم أهل الدّنیا کشحا،و أخمصهم من الدّنیا بطنا،عرضت علیه الدّنیا فأبی أن یقبلها،و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شیئا فأبغضه،و حقّر شیئا فحقّره،و صغّر شیئا فصغّره.و لو لم یکن فینا إلاّ حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله،و تعظیمنا ما صغّر اللّه و رسوله،لکفی به شقاقا للّه،و محادّة عن أمر اللّه.

ترجمه

(تو ای مسلمان)،به پیامبر پاک و پاکیزه ات صلّی اللّه علیه و آله تأسّی جوی؛زیرا در او سرمشقی است برای آن کس که می خواهد تأسّی جوید و رابطه ای است عالی برای کسی که بخواهد به او مربوط شود،محبوب ترین بندگان نزد خدا کسی است که به پیامبرش تأسّی جوید و در پی او گام بردارد.او به اندازه نیاز از دنیا بهره گرفت و هرگز تمایلی به آن نشان نداد.اندامش از همه مردم لاغرتر و شکمش از همه گرسنه تر بود.دنیا(از سوی خدا)به وی عرضه شد، ولی آن را نپذیرفت.او می دانست چه چیزی مبغوض خداست؟آن را مبغوض می شمرد، چه چیز نزد خدا حقیر است آن را حقیر می دانست و چه چیز نزد او کوچک است آن را کوچک می دید.و اگر در ما چیزی جز محبّت به آن چه مورد خشم خدا و رسولش می باشد،و نیز بزرگ شمردن آن چه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده اند وجود نداشته باشد،همین امر برای مخالفت ما با خدا و سرپیچی از فرمانش کافی است!

ص:241

شرح و تفسیر: سیره پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در برابر دنیا پرستان

سیره پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در برابر دنیا پرستان

می دانیم خداوند پیامبران خود را از جنس بشر قرار داد تا بتوانند الگو و سرمشق در همه زمینه ها باشند؛چرا که اگر از جنس فرشته و مانند آن بودند هرگز چنین مطلبی ممکن نبود و مهم ترین برنامه انبیا که تعلیمات عملی آن هاست به تعطیلی می گرایید.

گوینده،هر قدر توانا و نویسنده هر قدر فصیح و بلیغ باشد،تأثیر پند و اندرزهایش هرگز به اندازه سرمشق های عملی نیست و آن چه را مردم از اعمال پیشوایان الهی بهره می گیرند قابل مقایسه با چیزی که از سخنانشان استفاده می کنند نیست؛به همین دلیل،امام علیه السّلام برای مبارزه با دنیا پرستی دلباختگان به دنیا که در آن زمان،بلکه در هر دورانی به سراغ برنامه عملی آن ها می رود و بعد از ذکر چند نمونه از انبیای پیشین به سراغ زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می رود که از همه آموزنده تر است،می رود و پیش از ذکر جنبه ها عملی به دیدگاه های پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نسبت به دنیا اشاره می کند.

می فرماید:«(تو ای مسلمان)،به پیامبر پاک و پاکیزه ات-که درود خدا بر او و خاندانش باد-تأسّی جوی؛زیرا در او سرمشقی است برای آن کس که می خواهد تأسّی جوید و نسبتی است عالی برای کسی که بخواهد به او منسوب شود،محبوب ترین بندگان نزد خدا کسی است که به پیامبرش تأسّی کند و به دنبال او گام بردارد» (فتأسّ بنبیّک الأطیب الأطهر-صلّی اللّه علیه و آله-فإنّ فیه أسوة لمن تأسّی،و عزاء لمن تعزّی.

و أحبّ العباد إلی اللّه المتأسّی بنبیّه،و المقتصّ (1)لأثره) .

سپس اشاره به دیدگاه آن پیشوای بزرگ نسبت به دنیا کرده،می افزاید:«او به اندازه ضرورت از دنیا بهره گرفت و هرگز تمایلی به آن نشان نداد.پهلویش از همه مردم لاغرتر و

ص:242


1- 1) «مقتص»از ماده«قص»(بر وزن نص)به معنای قطع کردن و بریدن چیزی است و از آن جا که به هنگام چیدن مو و ناخن یکی را بعد از دیگری می چیند یا می برد این واژه،به معنای دنبال کردن اثر چیزی نیز نقل شده است. «قصه»نیز به معنای دنباله گیری سرگذشت و داستانی است.«قصاص»نیز از همین معنا گرفته شده است.

شکمش از همه گرسنه تر بود.دنیا(از سوی خدا)به وی عرضه شد،ولی آن را نپذیرفت.او می دانست چه چیزی مبغوض خداست؟آن را مبغوض می شمرد،چه چیز نزد خدا حقیر است آن را حقیر می دانست و چه چیز نزد او کوچک است آن را کوچک می دید» (قضم (1)الدّنیا قضما،و لم یعرها طرفا.أهضم (2)أهل الدّنیا کشحا (3)،و أخمصهم (4)من الدّنیا بطنا،عرضت علیه الدّنیا فأبی أن یقبلها،و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شیئا فأبغضه،و حقّر شیئا فحقّره،و صغّر شیئا فصغّره) . (5)

اشاره به این که او با تمام وجودش تسلیم خواست خدا بود؛هر چه را خدا دوست می داشت او دوست می داشت و هر چه را خدا دشمن می داشت او هم دشمن می داشت.

تمام این جمله ها اشاره به زرق و برق دنیای فریبنده است که دنیا هم مبغوض و حقیر است؛هم صغیر و کوچک.نکته اصلی این جاست که سرچشمه مظالم و ستم ها،جنگ ها و خون ریزی ها همه و همه حبّ به دنیاست.آن کس که به دیده نفرت و حقارت به زر و زیورهایش بنگر،هرگز شیفته و مفتون آن نخواهد شد و کمتر به گناه آلوده خواهد شد.

و در ادامه این سخن در یک نتیجه گیری روشن چنین می فرماید:«(بنابر این)اگر در ما چیزی جز محبّت به آن چه مورد خشم خدا و رسولش می باشد،(همچنین)بزرگ شمردن آن چه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده اند وجود نداشته باشد،همین امر

ص:243


1- 1) «قضم»در اصل به جویدن چیزهای خشک است در مقابل«خضم»جویدن اشیا تر و بلعیدن.و در این جا«قضم»به معنای بهره گیری کم از دنیاست.
2- 2) «اهضم»از ماده«هضم»(بر وزن قدم)به معنای لاغر شدن پهلو و فرو رفتگی آن است و هضم غذا را از این نظر هضم می گویند که بر آمدگی شکم و پهلو بعد از هضم فرو می نشیند.
3- 3) «کشح»به معنای پهلو است.
4- 4) «أخمص»از ماده«خمص»(بر وزن شمس)به معنای فرو رفتگی شکم بر اثر گرسنگی است.
5- 5) فرق بین«صغیر شمردن»و«حقیر شمردن»در این است که حقیر،معمولا در مورد کیفیت گفته می شود؛مثلا انسانی که از علم و دانش و صفات برجسته محروم است حقیر شمرده می شود و صغیر به چیزی می گویند که مقدار آن از نظر کمّیّت،کم باشد؛همانند انسان کم سن و سال و مانند آن؛اشاره به این که دنیا هم کم ارزش است و هم اندک.

برای مخالفت ما با خدا و سرپیچی از فرمانش کافی است!» (و لو لم یکن فینا إلاّ حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله،و تعظیمنا ما صغّر اللّه و رسوله،لکفی به شقاقا للّه، و محادّة عن أمر اللّه) .

آری،سعادت هر دو جهان ما و صداقت ما در ادعای ایمان به خدا و پیامبر در این است که آن چه را آن ها بزرگ شمرده اند بزرگ بشمریم و آن چه را آن ها کوچک شمرده اند کوچک بدانیم.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با زرق و برق دنیا و مظاهر فریبنده اش مخالف بود؛چگونه ممکن است ادعای ایمان به او کنیم و این مواهب فریبنده را بزرگ بشمریم و همه ارزش ها را در پای آن قربانی کنیم؟! در این جا ممکن است سؤالی مطرح شود که اگر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تا این حد از غذا پرهیز می کرد که از همه مردم شکمش خالی تر بود،چگونه می توانست در میدان های نبرد و در برابر دشمن آن گونه استقامت کند که علی علیه السّلام می گوید:«کنّا إذا احمرّ البأس اتّقینا برسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-فلم یکن أحد منّا أقرب إلی العدوّ منه؛هنگامی که آتش جنگ شعله می کشید ما به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پناه می بردیم؛چرا که در آن لحظه،کسی از پیامبر به دشمن نزدیک تر نبود». (1)

همین پرسش درباره حضرت علی علیه السّلام نیز مطرح است که با آن قدرت نمایی در جنگ های بدر،احد،خیبر،حنین و احزاب در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و در جمل،صفّین و نهروان در زمان خودش چگونه غذایش نان جو خشکیده بود؟! پاسخ این سؤال را خود آن حضرت در نامه معروف«عثمان بن حنیف» (2)بیان فرموده است:«ألا إنّ الشّجرة البریّة أصلب عودا و الرّواتع الخضرة أرقّ جلودا و النّابتات الغذیة أقوی وقودا و أبطأ خمودا؛آگاه باشید!درختان بیابانی(که از آب و غذای کم تری استفاده می کنند چوبشان محکم تر است و درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند پوستشان نازک تر(و کم دوام تر است)همچنین درختانی که در بیابان

ص:244


1- 1) کلمات قصار،بخش قریب من کلامه،شماره 9.
2- 2) نهج البلاغه،نامه 45،صفحه 575-576.

می روید و تنها با آب بارانی سیراب می شود،آتششان شعله ورتر و پر دوام تر است».

بنابر این پر خوری،دلیل بر قوّت و قدرت نیست.همان اعراب بیابانی که از غذای مختصری بهره می گرفتند،در میدان های نبرد ایران و روم در مقابل افسران و سربازانی- که از غذاهای رنگین استفاده می کردند-چنان مقاومت می نمودند که همگان را به حیرت افکندند.

نکته دیگر این که آن چه سرنوشت جنگجویان را در میدان نبرد تعیین می کند، روحیه بالای آن هاست؛نه غذاهای رنگین،و این بزرگواران(پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام)در بالاترین حدّ روحیه بودند؛لذا کسی در شجاعت به پای آن ها نمی رسد.

این نکته نیز قابل توجّه است که آن چه درباره تغذیه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام در تواریخ نقل شده مفهومش این نیست که همیشه و در تمام عمر این گونه غذا می خوردند؛ بلکه منظور این است که آن ها هرگز به نوع غذای خاصّی مقیّد نبودند.

***

ص:245

ص:246

بخش ششم

اشاره

و لقد کان-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-یأکل علی الأرض،و یجلس جلسة العبد،و یخصف بیده نعله،و یرقع بیده ثوبه،و یرکب الحمار العاری،و یردف خلفه،و یکون السّتر علی باب بیته فتکون فیه التّصاویر فیقول:«یا فلانة-لإحدی أزواجه-غیّبیه عنّی،فإنّی إذا نظرت إلیه ذکرت الدّنیا و زخارفها».فأعرض عن الدّنیا بقلبه،و أمات ذکرها من نفسه،و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه،لکیلا یتّخذ منها ریاشا،و لا یعتقدها قرارا، و لا یرجو فیها مقاما،فأخرجها من النّفس،و أشخصها عن القلب،و غیّبها عن البصر.

و کذلک من أبغض شیئا أبغض أن ینظر إلیه،و أن یذکر عنده.

ترجمه

:

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روی زمین(بدون فرش)می نشست و غذا می خورد و با تواضع،همچون بردگان جلوس داشت،با دست خود پارگی کشف خویش را می دوخت و با دست خود لباسش را وصله می زد.بر مرکب برهنه سوار می شد و(حتی)کسی را پشت سر خود سوار می کرد.پرده ای بر در اتاق خود دید که در آن تصویرهایی بود.همسرش را صدا زد و فرمود:آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن می افتد به یاد دنیا و زر و زیور آن می افتم.به این ترتیب با قلب خود(و تمام وجودش)از زر و زیور دنیا روی گردان بود و یاد آن را در وجود خود میراند و دوست داشت زر و زیور آن همواره از چشمش پنهان باشد؛

ص:247

مبادا از آن لباس فاخری برای خود تهیه کند و دنیا را قرارگاه خویش پندارد و امید اقامت در آن را داشته باشد؛در نتیجه آن را از جان خود بیرون راند و از قلب خود دور ساخت و از دیدگانش پنهان نمود(آری،)چنین است آن کسی که چیزی را مبغوض می دارد و نگاه کردن و یاد آوری آن را نیز مبغوض می شمرد.

شرح و تفسیر: زندگی زاهدانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

زندگی زاهدانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

در بخش گذشته این خطبه،امام علیه السّلام به طور کلی از مقام زهد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اقتدا و تأسی به او سخن می گفت؛ولی در این بخش،مصداق هایی از آن را بیان می فرماید و زهد و تواضع پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را در خلال اعمال روزانه اش نشان می دهد و به هفت موضوع اشاره می کند که نشانی آشکار از زهد و فروتنی آن پیشوای بزرگ است؛می فرماید:«پیامبر اکرم -که درود خدا بر او و خاندانش باد-روی زمین(بدون فرش)می نشست و غذا می خورد و با تواضع،همچون بردگان می نشست،با دست خود پارگی کشف خویش را می دوخت و با دست خود لباسش را وصله می زد.بر درازگوش برهنه سوار می شد و(حتی)کسی را پشت سر خود سوار می کرد. (1)پرده ای بر در اتاق خود دید که در آن تصویرهایی بود.همسرش را صدا زد و فرمود:آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن می افتد به یاد دنیا و

ص:248


1- 1) از مطالعه تاریخ چنین استفاده می شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله این کار را بارها تکرار فرمود، گاه اسامه را پشت سر خود می نشاند؛گاه فضل بن عباس و گاه افراد دیگری از دوستانش را؛ تا آن جا که بعضی از مورّخان،عدد آن ها را تا 33 نفر شماره کرده اند.(شرح نهج البلاغه، علامه شوشتری،جلد دوّم،صفحه 437)و از نکات جالب این که در حدیثی آمده است: هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از سفر باز می گشت،کودکان مدینه به استقبالش می شتافتند. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دستور می داد آن ها را بلند کنند.بعضی را پشت سر و بعضی را پیش روی خود سوار می کرد و به اصحاب و یارانش نیز سفارش می کرد که آن ها را سوار کنند و بعد از آن، کودکان افتخار می کردند که بر مرکب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سوار شدند.(محجة البیضاء،جلد 3،صفحه 366).

زر و زیور آن می افتم» (و لقد کان-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-یأکل علی الأرض،و یجلس جلسة العبد،و یخصف (1)بیده نعله،و یرقع (2)بیده ثوبه، و یرکب الحمار العاری،و یردف (3)خلفه،و یکون السّتر علی باب بیته فتکون فیه التّصاویر فیقول:«یا فلانة-لإحدی أزواجه-غیّبیه عنّی،فإنّی إذا نظرت إلیه ذکرت الدّنیا و زخارفها») .

جمله «یأکل علی الأرض» (روی زمین می نشست و غذا می خورد)اشاره به این است که در آن زمان افراد نیازمند فرشی نداشتند که بر آن بنشینند،به ناچار روی زمین می نشستند؛پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز همانند آن ها زندگی می کرد.

جمله «یجلس جلسة العبد ؛همچون غلامان می نشست»اشاره به نشستن متواضعانه آن حضرت است؛نه همچون متکبّران که یک پا را بر روی دیگری می اندازند و به حال غرور می نشینند.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله غالبا دو زانو می نشست که طرز نشستن غلامان است؛زیرا هم متواضعانه تر و هم آمادگی بیشتری برای برخاستن و اطاعت در آن است.

در حدیثی نقل شده:«زن بد زبانی از کنار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گذشت؛در حالی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همچون غلامان نشسته بود.گفت:ای محمّد،تو همچون بندگان می نشینی؟پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«و أیّ عبد أعبد منّی؛کدام بنده از من بنده تر است». (4)

جمله «و یکون السّتر ...»اشاره به داستانی است که از عایشه نقل شده که پرده ای پر نقش و نگار و دارای عکس موجودات ذی روح تهیه کرده بود و بر در اتاق آویخته بود.

ص:249


1- 1) «یخصف»از ماده«خصف»(بر وزن وصف)به معنای وصله کردن و پارگی را دوختن است.این واژه در اصل معنای ضمیمه کردن چیزی به چیزی است و به همین مناسبت به دوختن کفش و لباس اطلاق شده است.
2- 2) «یرقع»از ماده«رقع»(بر وزن رفع)به معنای وصله کردن است.
3- 3) «یردف»از ماده«ردف»(بر وزن حرف)به معنای قرار گرفتن پشت سر چیزی است؛لذا به کسی که پشت سر دیگری بر مرکب سوار می شود«ردیف»می گویند.
4- 4) اصول کافی،جلد 6،صفحه 271.(با تلخیص).

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از دیدن آن ناراحت شد؛چرا که جنبه زینتی داشت و فرمود:دیدن آن،مرا به یاد دنیا و زرق و برق آن می اندازد.دستور داد آن را فورا برداشتند. (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«به این ترتیب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با قلب خود(و تمام وجودش)از زر و زیور دنیا روی گردان بود و یاد آن را در وجود خود میراند و دوست می داشت زر و زیور آن همواره از چشمش پنهان باشد مبادا از آن لباس فاخری برای خود تهیّه کند و دنیا را قرارگاه خویش پندارد و امید اقامت در آن را داشته باشد» (فأعرض عن الدّنیا بقلبه،و أمات ذکرها من نفسه،و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا (2)،و لا یعتقدها قرارا،و لا یرجو فیها مقاما) .

اشاره به این که در قلب انسان،دو محبّت با هم نمی گنجد.هرگاه مفتون و فریفته دنیا شود،محبّت خدا و نعمت های جهان دیگر از قلب او بیرون می رود و تا محبّت زر و زیور این جهان را از دل بیرون نکند،جایی برای محبّت خدا نیست؛همچنین اگر دلبسته دنیا و زرق و برق آن شد،آن را قرارگاه همیشگی خود می پندارد و جایی برای عشق به خدا و آخرت باقی نمی ماند.این معنا درباره همه انسان ها صادق است و زندگی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نمونه بارزی از آن محسوب می شود.در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب کافی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده،چنین می خوانیم که فرمود:«ما لی و للدنیا انما مثلی و مثلها کمثل الراکب رفعت له الشجرة فی یوم صائف فقال تحتها ثم راح و ترکها؛ مرا با دنیا چه کار؟مثل من در برابر دنیا همچون شخص سواری است که در یک روز،داغ تابستان در بیابانی به درختی می رسد کمی در زیر درخت،استراحت می کند سپس آن را

ص:250


1- 1) تاریخ بغداد(خطیب بغدادی)،جلد 2،صفحه 293؛ولی در این حدیث به جای ستر (پرده)نمرقه(به معنای بالش)نقل شده است.
2- 2) «ریاش»جمع«ریش»در اصل به معنای پرهای پرندگان است و از آن جا که پرهای آن ها لباس طبیعی زیبایی است و گاه به رنگ های مختلف است این واژه به هر گونه لباس زینتی و نیز به هر گونه زینت اطلاق می شود و در جمله بالا هر دو معنا را محتمل است.

ترک می گوید». (1)

آن گاه امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«(چون دنیا چنین بود پیامبر محبّت)آن را از جان خود بیرون و از قلب خود دور ساخت و از دیدگانش پنهان نمود (آری،)چنین است آن کسی که چیزی را مبغوض می دارد و نگاه کردن و یاد آوری آن را نیز مبغوض می شمرد»( فأخرجها من النّفس،و أشخصها (2)عن القلب،و غیّبها عن البصر و کذلک من أبغض شیئا أبغض أن ینظر إلیه،و أن یذکر عنده) .

در این جا این پرسش پیش می آید که چرا امیر مؤمنان علی علیه السّلام این همه در مذمّت دنیا سخن می گوید و آن را تحقیر می کند؟این سؤال،پاسخ زنده ای دارد که به خواست خدا در پایان خطبه بیان خواهیم کرد.

***

ص:251


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 134(توجه داشته باشید که جمله«قال تحتها»از قیلوله به معنای استراحت یا خواب نیم روز است).
2- 2) «اشخصها»از ماده«شخوص»(بر وزن خلوص)در اصل به معنای خیره شدن چشم به یک نقطه است که معمولا نشانه وحشت است؛سپس به خارج ساختن ناگهانی کسی از مکانی اطلاق شده است.

ص:252

بخش هفتم

اشاره

و لقد کان فی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-ما یدلّک علی مساویء الدّنیا و عیوبها:إذ جاع فیها مع خاصّته،و زویت عنه زخارفها مع عظیم زلفته.

فلینظر ناظر بعقله:أکرم اللّه محمّدا بذلک أم أهانه!فإن قال:أهانه،فقد کذب-و اللّه العظیم-بالإفک العظیم،و إن قال:أکرمه،فلیعلم أنّ اللّه قد أهان غیره حیث بسط الدّنیا له،و زواها عن أقرب النّاس منه.فتأسّی متأسّ بنبیّه،و اقتصّ أثره،و ولج مولجه،و إلاّ فلا یأمن الهلکة،فإنّ اللّه جعل محمّدا-صلّی اللّه علیه و آله-علما للسّاعة،و مبشّرا بالجنّة،و منذرا بالعقوبة.خرج من الدّنیا خمیصا،و ورد الآخرة سلیما.لم یضع حجرا علی حجر،حتّی مضی لسبیله،و أجاب داعی ربّه.فما أعظم منّة اللّه عندنا حین أنعم علینا به سلفا نتّبعه،و قائدا نطأ عقبه!و اللّه لقد رقّعت مدرعتی هذه حتّی استحییت من راقعها.و لقد قال لی قائل:ألا تنبذها عنک؟ فقلت:اغرب عنّی،فعند الصّباح یحمد القوم السّری!

ترجمه

:

در زندگی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اموری است که تو را به بدی ها و عیوب دنیا راهنمایی می کند؛چرا که او و نزدیکانش در دنیا گرسنه بودند،و یا این که او(در پیشگاه خدا)مقام و منزلتی بس عظیم داشت،زینت های دنیا از او دریغ داشته شد؛بنابر این هر کس باید با

ص:253

عقل خودش بنگرد که آیا خدا با این کار پیامبرش را گرامی داشت یا به او اهانت کرد؟اگر کسی بگوید:خدا با این کار(گرفتن زخارف دنیا از آن حضرت)به او اهانت نموده-سوگند به پروردگار متعال-که دروغ گفته است؛دروغی بزرگ و اگر بگوید:او را گرامی داشته پس باید بداند که دیگران را(که غرق زینت های دنیا هستند)گرامی نداشته است؛چرا که دنیا را برای آن ها گسترده و از مقرّب ترین افراد به خودش دریغ داشته است؛بنابر این(کسی که می خواهد سعادتمند شود)باید به پیامبر خود تأسی جوید،گام در جای گام هایش نهد و از هر دری که او داخل شده وارد شود و الا از هلاکت(و گمراهی)ایمن نخواهد بود؛زیرا خداوند،محمّد-که درود خدا بر او و خاندانش باد-را نشانه قیامت و بشارت دهنده بهشت و بیم دهنده کیفر قرار داده است.او با شکم گرسنه از این جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ایمان)به سرای دیگر وارد شد.او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت کرد سنگی روی سنگ ننهاد(و خانه محکمی برای خود نساخت)چه منّت بزرگی خدا بر ما نهاده که چنین پیشوا و رهبری به ما عنایت کرده،تا راه او را بپوییم و قدم در جای قدم های او نهیم.به خدا سوگند!آن قدر این پیراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم(تا آن جا که)کسی به من گفت:چرا این پیراهن کهنه را دور نمی افکنی؟گفتم:از من دور شو.صبحگاهان،رهروان شب را ستایش می کنند!(و فردای قیامت وضع ما روشن می شود).

شرح و تفسیر: چرا به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله تأسّی بجوییم؟

چرا به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله تأسّی بجوییم؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،همان مطلب مهمّی را که در بخش های قبل در نکوهش دنیا و دنیا پرستان بیان فرمود،از طریق دیگر و با تأکید بیشتر تعقیب می کند.

نخست به صورت یک استدلال منطقی می فرماید:«در زندگی رسول خدا-که درود خدا بر او و خاندانش باد-اموری است که تو را به بدی ها و عیوب دنیا راهنمایی می کند؛چرا که او

ص:254

و نزدیکانش در دنیا گرسنه بودند،و با این که او(در پیشگاه خدا)مقام و منزلتی بس عظیم داشت،زینت های دنیا از او دریغ داشته شد» (و لقد کان فی رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله-ما یدلّک علی مساویء الدّنیا و عیوبها:إذ جاع فیها مع خاصّته (1)،و زویت (2)عنه زخارفها مع عظیم زلفته (3)) .

سپس با این مقدمه به این استدلال منطقی می پردازد و می فرماید:«بنابر این هر کس باید با عقل خویش بنگرد که آیا خدا با این کار پیامبرش را گرامی داشت یا به او اهانت کرد؟اگر کسی بگوید:خداوند با این کار(گرفتن زخارف دنیا از آن حضرت)به او اهانت نموده-سوگند به خدای بزرگ-که دروغ گفته است؛دروغی بزرگ و اگر بگوید:او را گرامی داشته پس باید بداند که دیگران را(که غرق زینت های دنیایند)گرامی نداشته است؛چرا که دنیا را برای آن ها گسترده و از مقرّب ترین افراد به خودش دریغ داشته است» (فلینظر ناظر بعقله:أکرم اللّه محمّدا بذلک أم أهانه!فإن قال:أهانه،فقد کذب-و اللّه العظیم-بالإفک العظیم،و إن قال:أکرمه،فلیعلم أنّ اللّه قد أهان غیره حیث بسط الدّنیا له،و زواها عن أقرب النّاس منه) .

فراموش نکنیم که در گذشته گروهی از ثروتمندان بودند که ثروت خود را دلیل بر عنایت و توجّه خاص الهی می شمردند و در نتیجه فقرا و نیازمندان را راندگان درگاه الهی می پنداشتند و همین تفکّر،سبب می شد که دیگران را به جمع آوری ثروت-از هر طریق ممکن-تشویق کنند.

به همین دلیل می گفتند:«اگر خدا می خواست کسی را به نبوّت مبعوث کند باید یکی از ثروتمندان بزرگ این دو شهر(مکّه و طائف)را برای این کار بر می گزید» «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ» . 1سپس به پاسخ از آن ها پرداخته و می فرماید:«اگر نه این بود که مواهب مادّی سبب می شد که همه مردم،راه انحراف را در پیش گیرند ما برای کافران خانه هایی قرار می دادیم با سقف هایی از نقره و پلکان هایی که از آن بالا بروند...و انواع زینت ها که از آن بهره گیرند ولی تمام این ها متاع حیات دنیاست(و در پیشگاه خدا ارزشی ندارد)و سرای آخرت نزد پروردگارت برای پرهیزگاران است» «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ» 2.

امام علیه السّلام در این جا با یک برهان قاطع این تفکّرات غلط را از ذهن ها می زداید.به یقین، خداوند بیش ترین عنایت را به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داشت؛در حالی که از زرق و برق دنیا محروم بود،هیچ کس نمی تواند بگوید:خدا به پیامبر بزرگش اهانت کرد؛بنابر این نتیجه می گیریم که امکانات مادّی و زر و زیورهای آن هرگز دلیل بر شخصیت کسی نیست.

به همین دلیل،به دنبال این سخن،چنین نتیجه گیری می کند:«بنابر این(کسی که می خواهد سعادتمند شود)باید به پیامبر خود تأسی جوید،گام در جای گام هایش نهد و از هر دری که او داخل شده وارد شود و الاّ از هلاکت(و گمراهی)ایمن نخواهد بود» (فتأسّی 3متأسّ بنبیّه،و اقتصّ أثره،و ولج مولجه،و إلاّ فلا یأمن الهلکة) .

و در تکمیل آن می افزاید:«زیرا خداوند،محمّد-که درود خدا بر او و خاندانش باد-را نشانه قیامت و بشارت دهنده بهشت و بیم دهنده کیفر قرار داده است.(و این پیامبر با

ص:255


1- 1) زخرف،آیه 31.
2- 2) زخرف،آیات 33 و 35.
3- 3) «فتأسی»در غالب نسخه های نهج البلاغه«تأسی»به صورت مزبور(فعل ماضی)ذکر شده است؛ولی از آن معنای امر استفاده می شود به قرینه جمله«و الاّ فلا یأمن الهلکة»اما در تعداد کمی از نسخ به صورت«فلیتأس»نقل شده که فعل امر است.

ص:256

این مقام و عظمت)با شکم گرسنه از این جهان رحلت کرد و با سلامت(روح و ایمان)به سرای دیگر وارد شد.او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت نمود سنگی روی سنگ ننهاد(و خانه محکمی برای خود نساخت)» (فإنّ اللّه جعل محمّدا -صلّی اللّه علیه و آله-علما للسّاعة،و مبشّرا بالجنّة،و منذرا بالعقوبة.

خرج من الدّنیا خمیصا،و ورد الآخرة سلیما.لم یضع حجرا علی حجر، حتّی مضی لسبیله،و أجاب داعی ربّه) .

اشاره به این که آن پیامبری که این همه عظمت داشت که نشانه قیامت و بشیر و نذیر الهی شمرده می شد،چنان زندگانی ساده و زاهدانه ای داشت که با شکم سیر از دنیا نرفت و خانه مستحکمی برای خود نساخت(البتّه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله حجره هایی برای همسرانش در کنار مسجد ساخته بود که از گل و شاخه های درخت نخل بود و تعبیر به «لم یضع حجرا علی حجر» اشاره به خانه های مستحکم ثروتمندان است که آن را با سنگ های محکم می ساختند).

آن گاه چنین نتیجه می گیرد:«چه منّت بزرگی خدا بر ما نهاده که چنین پیشوا و رهبری به ما عنایت کرده،تا راه او را بپوییم و قدم در جای قدم های او نهیم» (فما أعظم منّة اللّه عندنا حین أنعم علینا به سلفا نتّبعه،و قائدا نطأ عقبه!) .

آری،یکی از نعمت های بزرگ خداوند بر انسان ها وجود پیشوایان بزرگ و آگاه است که تمام حرکات و سکنات زندگی آن ها آموزنده است و هیچ قوم و ملّتی همچون مسلمین جهان از این موهبت عظیم بهره مند نشده اند؛گر چه پیشوایان بزرگی داشتند ولی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله پیشوای همه پیشوایان راستین است و چه کفران نعمتی از این بالاتر که با وجود چنین رهبری در گمراهی بمانیم و از زندگی او درسی نیاموزیم! سپس برای این که امام علیه السّلام ثابت کند اگر چنین سخنی می گوید خود قبل از هر کس به آن عمل نموده و دقیقا گام در جای گام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نهاده،می فرماید:«به خدا سوگند! آن قدر این پیراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم(تا آن جا که)کسی به من

ص:257

گفت:چرا این پیراهن کهنه را دور نمی افکنی؟گفتم:از من دور شو.صبحگاهان،رهروان شب را ستایش می کنند!(آنها که بیدار بودند و ره سپردند و به مقصد رسیدند نه آنها که در خواب بودند و در بیابان ماندند)» (و اللّه لقد رقّعت (1)مدرعتی (2)هذه حتّی استحییت من راقعها.و لقد قال لی قائل:أ لا تنبذها عنک؟فقلت:اغرب (3)عنّی،فعند الصّباح یحمد القوم السّری!) .

از این تعبیر به روشنی استفاده می شود که گاه،امام علیه السّلام پیراهن خود را برای وصله زدن به دیگری می داد(هر چند گاهی خودش شخصا به این کار اقدام می فرمود)و آن قدر وصله در کنار وصله روی وصله زده شده بود که امام علیه السّلام از وصله کننده شرم داشت و با این حال،حاضر به ترک آن و تهیه لباس جدیدی نبود.

چقدر فرق است بین زندگی آن حضرت و کسانی که برای هر فصل و هر زمان و مکان، لباس دارند.برای مجلس شادی لباسی و برای مجلس عزا لباسی دیگر؛برای سفر و برای حضر و برای خواب و بیداری هر کدام لباسی تهیه کرده اند و از آن اسف انگیزتر این که بسیاری از لباس های خود را به دور می افکنند؛تنها به علت این که از مد افتاده!بی آن که کهنه یا فرسوده یا پاره شده باشد!! جمله «عند الصّباح یحمد القوم السّری!» ضرب المثل معروفی است در میان عرب و مفهوم آن،چنین است:آنها که به موقع تحمل شداید و ناملایمات می کنند، هنگامی که به مقصد می رسند از کار خود خشنودند و حمد خدا را به جا می آورند و دیگران هم آنان را می ستایند. (4)

ص:258


1- 1) «رقعت»از ماده«ترقیع»به معنای وصله کردن است و امروز این واژه در خصوص پیوند اعضا نیز به کار می رود.
2- 2) «مدرعة»لباس پشمینه است.
3- 3) «اغرب»از ماده«غروب»گرفته شده و در این جا به معنای دور شدن و پنهان شدن است.
4- 4) بیشتر شارحان نهج البلاغه«یحمد»را به صورت فعل معلوم نوشته اند و طبعا برای«سری» معنای مصدری قائل اند(سری یعنی ره سپردن شبانه)در این صورت مفهوم جمله چنین می شود.صبحگاهان گروهی که در شب رهروی کردند و به مقصد رسیدند خدا را سپاس می گویند یا واماندگان آنها را سپاس می گویند.ولی در بعضی از نسخه ها«یحمد»به صورت فعل مجهول آمده است و طبعا«سری»باید مصدر به معنای وصف باشد؛یعنی رهروان شب؛ در این صورت چنین می شود:صبحگاهان گروه رهروان شب،ستایش می شوند.البتّه نتیجه هر دو نظر یکی است.
نکته: سر چشمه همه گناهان

هر قدر در آمار گناهان و برخوردهای خشونت آمیز اجتماعی بیشتر مطالعه کنیم،هر اندازه پرونده های کیفری و حقوقی را زیر و رو کنیم،به عمق این گفتار پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که فرمود:«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛دنیا پرستی سر چشمه همه گناهان است»، آشناتر می شویم.

جالب این که این سخن را نه فقط پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله فرمود،بلکه از پیشوایان بزرگ دیگر همچون امام صادق و امام سجاد علیهما السّلام نیز نقل شده و در حدیثی نقل شده است که پیامبران پیشین نیز روی این مطلب تأکید کردند. (1)

و اگر درست دقّت کنیم عمده ترین مظاهر دنیا پرستی را می توان در سه چیز خلاصه کرد:حبّ مال،حبّ جاه و حبّ شهوت.

هیچ جامعه ای به فساد کشیده نشد و هیچ جنگی در عالم رخ نداد،مگر به علت یکی از این سه چیز.بنابر این هرگاه بخواهیم اصلاحات را در جوامع اسلامی شروع کنیم باید از مبارزه با دنیا پرستی شروع کنیم.

این موضوع در جوامعی که از حالت فقر،ناگهان به غنا می رسند؛ظهور و بروز بیشتری دارد؛همچون جامعه اسلامی در قرون نخستین؛زیرا قبل از بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فقر شدیدی همه مردم آن محیط را فرا گرفته بود؛ولی فتوحات و غنایم ناگهان وضع را

ص:259


1- 1) مرحوم کلینی در جلد دوّم اصول کافی،صفحه 317 در باب«حبّ الدنیا»حدیثی از امام سجاد علیه السّلام نقل می کند که ریشه های هفت گانه گناه در آن تشریح شده و در آخر آن آمده: «فقال الأنبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک:«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة».

دگرگون ساخت و این جا بود که رقابت های مخرّب و دنیا پرستی لجام گسیخته دامان گروهی را گرفت و آن گروه را غرق گناه ساخت.

از همین رو جای تعجّب نیست که پیشوای بزرگ و آگاهی همچون علی علیه السّلام برای دگرگون ساختن آن وضع نابسامان،داغ ترین خطبه ها را در مذمّت دنیا و دنیا پرستان ایراد کند؛دست مردم را بگیرد و به اعماق تاریخ انبیای پیشین ببرد و زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و خودش را که در نهایت سادگی و زهد بود،ارائه دهد تا دنیا پرستان آن محیط از خواب غفلت بیدار شوند و مسیر خطرناک خود را تغییر دهند.برای نمونه در عصر عثمان -که اموال زیادی به بیت المال اسلام رسید و می بایست صرف عمران و آبادی کشورهای اسلامی و نجات محرومان می شد-گروهی از خویشاوندان و اطرافیان او بر آن اموال دست انداختند و هر یک ثروت عجیبی برای خویش فراهم ساختند که مرحوم علاّمه امینی در جلد هشتم الغدیر با عنوان«الکنوز المکنّزه ببرکة الخلیفة»(گنج های عظیمی که به برکت خلیفه به وجود آمد)بخشی از آن را با آمار دقیق از منابع اهل سنّت نقل می کند و عده زیادی همچون:مروان،طلحه،زبیر،سعد بن ابی وقاص،یعلی بن امیّه، عبد الرحمن بن عوف،زید بن ثابت و کسانی دیگر را بر می شمرد که هر یک آلاف و الوفی از بیت المال را تصاحب کردند.

از جمله می نویسد:«زید بن ثابت آن قدر شمش طلا و نقره از خود باقی گذاشت که ورثه او آن ها را با تیشه می شکستند و تقسیم می کردند.یعلی بن امیه پانصد هزار دینار از خود به ارث گذاشت و مزارع و باغات و منازل و مطالباتی نیز که از مردم داشت به صد هزار دینار می رسید(هر دینار یک مثقال طلای مسکوک است).

و در مورد عبد الرحمن بن عوف نوشته اند:هزار شتر و سه هزار گوسفند و یک صد اسب و مقدار زیادی زمین زراعتی از خود به یادگار گذاشت و امثال آن ها که با مراجعه به کتاب الغدیر آمار و همچنین مدارک آن روشن می شود. (1)

ص:260


1- 1) الغدیر،جلد 8،صفحه 282.

با این حال،آیا بر پیشوای بزرگی همچون علی علیه السّلام لازم نیست که همچون یک طبیب آگاه دامن همّت به کمر زند و به درمان آن جامعه بیمار از طریق تحقیر دنیا و دنیا پرستی و دنیا پرستان بپردازد؟ بنابر این جایی برای این سؤال باقی نمی ماند که چرا پیشوای اسلام-اسلامی که دین زندگی و پیشرفت و تمدّن است-این گونه درباره دنیا سخن می گوید؟ امروز هم اگر بخواهیم جلوی جنگ ها و خون ریزی ها و تجارت سوداگران مرگ و خرید و فروش سلاح های مرگبار کشنده و تأسیس مراکز فساد و تجاوز به مال و ناموس دیگران را بگیریم،راهی جز این نیست که دنیا و دنیا پرستی آن چنان تحقیر شود که به صورت یک ضد ارزش درآید و مردم به زندگی ساده-که در حدّ کفاف است-قناعت کنند.

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السّلام پایان می دهیم که فرمود:«جعل الخیر کلّه فی بیت و جعل مفتاحه الزّهد فی الدّنیا؛تمام نیکی ها در خانه ای نهاده شده و کلید آن خانه زهد در دنیاست». (1)

***

ص:261


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 128.

ص:262

خطبۀ 161: امام از فضایل پیامبر و خاندان و پیروان آیین او سخن می گوید

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی صفة النبی و اهل بیته و اتباع دینه و فیها یعظ بالتقوی

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن امام از فضایل پیامبر و خاندان و پیروان آیین او سخن می گوید و در ضمن،مردم را به تقوا دعوت می فرماید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه،شامل سه بخش است:

در بخش اوّل،امیر مؤمنان علی علیه السّلام به بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و صفات والای او و اهل بیت گرامی اش اشاره می فرماید و آثار دعوت آن حضرت را در اظهار حق و از بین بردن باطل یادآور می شود و در مقام نتیجه گیری،اسلام را تنها آیینی می داند که عدم پذیرش آن،موجب بدبختی دنیا و آخرت است.

ص:263


1- 1) سند خطبه: ظاهرا برای این خطبه،سندی جز نهج البلاغه به دست نیامده است و نویسنده مصادر نهج البلاغه نیز مدرکی برای آن نیافته؛ولی بزرگانی که بعد از مرحوم سیّد رضی آمدند،مانند علاّمه مجلسی و غیر او آن را از نهج البلاغه نقل کرده اند(ما هم با جستجو از طریق کامپیوتر مأخذ دیگری برای این خطبه که پیش از سیّد رضی باشد،نیافتیم).

در بخش دوّم،از توکّل بر خدا و درخواست هدایت از او سخن می گوید.

و در بخش سوّم،طی بیان مشروحی مردم را به تقوا و اطاعت فرمان الهی سفارش می کند و از دنیا پرستی بر حذر می دارد و با تعبیراتی بسیار آموزنده و پر معنا به عبرت گرفتن از تغییرات و دگرگونی های جهان سفارش می فرماید.

***

ص:264

بخش اوّل

اشاره

ابتعثه بالنّور المضیء،و البرهان الجلیّ،و المنهاج البادی و الکتاب الهادی.أسرته خیر أسرة،و شجرته خیر شجرة؛أغصانها معتدلة،و ثمارها متهدّلة.مولده بمکّة،و هجرته بطیبة علا بها ذکره و امتدّ منها صوته.أرسله بحجّة کافیة،و موعظة شافیة،و دعوة متلافیة.أظهر به الشّرائع المجهولة،و قمع به البدع المدخولة،و بیّن به الأحکام المفصولة.

ف «مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً» تتحقّق شقوته،و تنفصم عروته،و تعظم کبوته،و یکن مآبه إلی الحزن الطّویل و العذاب الوبیل.

و أتوکّل علی اللّه توکّل الإنابة إلیه.و أسترشده السّبیل المؤدّیة إلی جنّته،القاصدة إلی محلّ رغبته.

ترجمه

:

خداوند او را با نور روشنی بخش و برهان آشکار و طریق واضح و کتاب هدایت کننده، برانگیخت.خاندانش بهترین خاندان ها شجره فامیل او(بنی هاشم)بهترین شجره ها، شاخه هایش موزون و میوه هایش در دسترس همگان قرار داشت.زادگاهش مکه(مرکز خانه خدا)و هجرتگاهش،مدینه طیّبه(مرکز جمعی از پاکبازان)بود.آوازه اش از آن شهر برخاست و صدایش از آن جا به همه رسید.

خداوند او را با دلیل کافی و اندرز شافی و دعوت اصلاح گرانه،فرستاد.به وسیله او احکام ناشناخته(پروردگار)را آشکار ساخت و بدعت هایی که به نام دین در شریعت الهی

ص:265

وارد شده بود ریشه کن کرد و احکامی را که اکنون نزد ما روشن است بیان داشت؛بنابر این کسی که جز اسلام آیینی برگزیند شقاوت و بدبختی دامن او را خواهد گرفت،دستگیره ایمانش از هم گسسته،سقوط او شدید و سرانجام،اندوهی طولانی و عذابی مهلک خواهد داشت.

به خدا توکّل می کنم؛توکّلی همراه با توبه و بازگشت به سوی او و از او هدایت می طلبم،به راهی که به سوی بهشتش منتهی می شود و به منزلگاه مورد رضایش می رسد.

شرح و تفسیر: اوصاف دیگری از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

اوصاف دیگری از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در آغاز خطبه به معرفی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و آیین او می پردازد و می فرماید:

«خداوند او را با نور روشنی بخش و برهان آشکار و طریق واضح و کتاب هدایت کننده، برانگیخت» (ابتعثه بالنّور المضیء،و البرهان الجلیّ،و المنهاج البادی (1)و الکتاب الهادی) .

منظور از «نور مضیء» همان نور نبوّت اوست که همه جا را روشن ساخت و «برهان جلی» اشاره به معجزات آشکار اوست. «منهاج بادی» شریعت واضح او را بیان می کند و «کتاب هادی» قرآن است که هدایتگر خلایق تا دامنه قیامت است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه هر چهار جمله را اشاره به قرآن می دانند که امام علیه السّلام از زوایای مختلف به آن نگریسته است؛ولی آن چه در تفسیر آن گفتیم که هر یک به چیزی اشاره می کند،مناسب تر به نظر می رسد و جمعی از شارحان نهج البلاغه آن را پذیرفته اند.

در هر حال،کلام امام علیه السّلام اشاره به این دارد که ارکان چهارگانه دعوت پیامبر،از هر نظر

ص:266


1- 1) «بادی»از ماده«بدو»(بر وزن سرو)به معنای آشکار شدن و وضوح کامل است و وصف شریعت پیغمبر به بادی اشاره به آن است که دستورات او مورد پذیرش خردمندان است.

کامل و قوی و سرچشمه آن،نور وحی بود و معجزات مختلف،برهان و دلیل آن و کتاب هدایت کننده ای همچون قرآن،بیانگر آن و قوانین و احکامش روشن،حساب شده و حکیمانه بود.

سپس به معرفی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در هشت جمله کوتاه می پردازد و می فرماید:

«خاندانش بهترین خاندان ها شجره فامیل او(بنی هاشم)بهترین شجره ها،شاخه هایش موزون و میوه هایش در دسترس همگان قرار داشت.زادگاهش مکّه(مرکز خانه خدا)و هجرتگاهش،مدینه طیّبه(مرکز جمعی از پاکبازان)بود.آوازه اش از آن شهر برخاست و صدایش از آن جا به همه رسید» (أسرته خیر أسرة،و شجرته خیر شجرة؛أغصانها معتدلة،و ثمارها متهدّلة.مولده بمکّة،و هجرته بطیبة (1)علا بها ذکره و امتدّ منها صوته) .

«متهدل»به معنای آویزان است و در این جا به معنای میوه ای است که در دسترس همگان قرار دارد.

پیروزی و موفقیّت انسان در سایه امور مختلفی به دست می آید.شرافت خانواده و کرامت اصل و نسب و شخصیت والای بستگان و فرزندان،تولّد در محلّ با ارزش و فعالیّت در محیط آماده،هر یک سهمی در پیروزی انسان دارد.

و هر گاه در زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله درست دقت کنیم می بینیم علاوه بر شرف ذاتی آن حضرت،خداوند عوامل پیروزی را برای او فراهم ساخته تا بندگانش را از این طریق هدایت کند؛نسب او به حضرت ابراهیم علیه السّلام و فرزندش اسماعیل علیه السّلام می رسد و از آن پدر و فرزند،شجاعت و ایثار را به ارث می برد.خاندانش بنی هاشم که از بهترین طوایف عرب

ص:267


1- 1) «طیّبه»به معنای پاک و پاکیزه است و از لسان العرب چنین استفاده می شود که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله این نام را بر آن نهاد(به علت آب و هوای خوب و اشجار فراوان و مردم ایثارگر)و نهی فرمود که نام«یثرب»را برای آن باقی بگذارند«چرا که ثرب در اصل به معنای فساد است).

بودند.پدری همچون عبد اللّه و جدّی چون عبد المطلب،عمویی همچون حمزه و ابو طالب و عموزاده ای مانند علی علیه السّلام و جعفر و فرزندانی همچون زهرا علیها السّلام و ائمه معصومین علیهم السّلام داشت.مکّه حرم امن الهی زادگاه او بود و هجرتگاهش مدینه طیّبه مرکز گروهی از مردم ایثارگر و فداکار بود.دعوت خود را از آن جا گسترش داد و صدای او در تمام جهان پیچید.

«اسره»که از مادّه«اسر»(بر وزن عصر)به معنای قدرت و قوّت گرفته شده،اشاره به خاندان بنی هاشم و فامیل نزدیک حضرت است.«شجره»،اشاره به ریشه اصلی این خانواده است که به ابراهیم علیه السّلام باز می گردد و«اغصان معتدل»اشاره به شاخه های او همچون عبد المطلب،ابو طالب،حمزه،جعفر،امیر مؤمنان علی علیه السّلام و ائمه هدی می باشد که از نظر فضل و کمال و عدم اختلاف همچون شاخه های هماهنگ یک درخت بودند و شمار(میوه ها)علوم و دانش هایی است که از این خاندان در طول تاریخ نصیب مردم شد.

آن گاه به سراغ معرفی برنامه های عملی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می رود و می فرماید:«خداوند او را با دلیل کافی و اندرز شافی و دعوت اصلاح گرانه،فرستاد» (أرسله بحجّة کافیة،و موعظة شافیة،و دعوة متلافیة (1)) .

آری،او دارای دلایل عقلی،فطری و انواع معجزات حسّی بود و انسان ها و جامعه های بیمار را با سخنان خود درمان کرد و ویرانی های فراوانی از عصر جاهلیّت-که در تمام شئون اجتماعی وجود داشت-اصلاح و آباد ساخت.

دعوت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از نظر ریشه با حجت و برهان قانع کننده همراه بود و از نظر محتوا،برنامه ای شفا بخش در برداشت و از نظر نتیجه به اصلاح مفاسد و ترمیم ویرانی های فکری و اخلاقی و اجتماعی منتهی شد.

امام علیه السّلام سپس به کارهای مهمّی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله انجام داد پرداخته،چنین

ص:268


1- 1) «متلافی»از مادّه«تلافی»به معنای جبران کردن گرفته شده و گاه به معنای پیش گیری یا جبران فساد به کار می رود و در خطبه مزبور منظور همین است.

می فرماید:«خداوند به وسیله او احکام ناشناخته(الهی)را آشکار ساخت و بدعت هایی که به نام دین در شریعت الهی وارد شده بود ریشه کن کرد و احکامی را که اکنون نزد ما روشن است بیان داشت» (أظهر به الشّرائع المجهولة،و قمع به البدع المدخولة (1)،و بیّن به الأحکام المفصولة (2)) .

در واقع پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به سه کار مهم دست زد:عقاید حقه را آشکار ساخت؛ بدعت ها،خرافات را از میان برداشت و احکام الهی را به طور روشن برای همه مردم تبیین کرد که هر یک از این ها با مجاهدات بسیار و تحمل رنج های فراوان صورت گرفت.

و سرانجام در یک نتیجه گیری آشکار می فرماید:«با این حال کسی که جز اسلام آیینی برگزیند شقاوت و بدبختی دامن او محقق می شود،دستگیره ایمانش از هم گسسته،و سقوط او شدید و در عاقبت،اندوهی طولانی و عذابی هلاک کننده خواهد داشت» (ف من یبتغ غیر الإسلام دینا تتحقّق شقوته،و تنفصم عروته،و تعظم کبوته،و یکن مآبه إلی الحزن الطّویل و العذاب الوبیل) .

بدیهی است آیینی که آورنده اش دارای آن صفات والا و آیینش از هر نظر جامع و کامل و سازنده باشد،مخالفت با آن جز بدبختی و گمراهی و هلاکت در پی نخواهد داشت.

از این عبارت،به خوبی روشن می شود شعارهایی گمراه کننده ای که این روزها جمعی به دنبال نویسندگان غربی در محیطهای اسلامی سر داده اند و پیروی از هر یک از ادیان

ص:269


1- 1) «مدخوله»از مادّه«دخول»در این جا اشاره به بدعت هایی است که در جاهلیت به خداوند نسبت می دادند.یا از مادّه«دخل»(بر وزن دغل)به معنای فساد است؛چرا که این بدعت ها مایه فساد فرد و جامعه می شود.
2- 2) «مفصوله»از مادّه«فصل»در اصل به معنای بریدن یا جدا کردن است؛سپس به سخن یا داوری صحیح که حق را از باطل جدا می سازد،اطلاق شده است.در جمله یاد شده هر دو معنا امکان پذیر است؛نخست این که احکام شریعت اسلام برای هر موضوعی جداگانه بیان شده،دیگر این که حق را از باطل جدا می سازد(در صورت اوّل معنای اسم مفعولی دارد و در صورت دوّم،فاعلی).

را کافی می شمرند و صلح کل متصوفه را زنده کرده اند،چیزی است که نه با منطق قرآن سازگار است و نه با کلمات پیشوایان بزرگی همچون امام علی علیه السّلام.

در پایان این بخش،امام علیه السّلام روی به درگاه خدا می آورد و توکّل خویش را به ذات پاکش بیان می کند و می فرماید:«به خدا توکّل می کنم؛توکّلی همراه با توبه و بازگشت به سوی او و از او هدایت می طلبم،به راهی که به سوی بهشتش منتهی می شود و به منزلگاه مورد رضایش می رسد» (و أتوکّل علی اللّه توکّل الإنابة إلیه.و أسترشده السّبیل المؤدّیة إلی جنّته،القاصدة إلی محلّ رغبته) .

این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که اسباب سعادت بشر با بعثت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و آیین پاکی که او آورده فراهم است.تنها چیزی که باقی می ماند پیمودن راه از سوی ماست که آن هم با توکّل بر ذات پاک او و استرشاد و تقاضای راهنمایی از حق، میسّر می شود،از این رو امام علیه السّلام در پایان این بخش از خطبه،بر خدا توکّل می کند و از او برای پیمودن این راه نورانی یاری می طلبد.

***

نکته: به گوینده بنگریم یا به سخنش؟!

به گوینده بنگریم یا به سخنش؟!

گر چه این جمله،معروف است که«أنظر إلی ما قال و لا تنظر إلی من قال؛به گفتار بنگر نه به گوینده». (1)ولی این سخن در مورد مطالب روشن و منطقی صادق است و در مواردی که مسائل مهم و پیچیده و اندیشه های یک مکتب مطرح است به یقین باید «من قال»و آورنده آن از هر نظر شناخته شده باشد تا بتوان بر او اعتماد کرد و او را الگو و اسوه خود قرار داد؛لذا قرآن مجید در موارد مختلف به معرّفی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و بیان

ص:270


1- 1) این سخن در کلام علی علیه السّلام طبق نقل غرر الحکم،حدیث 10189 نیز ذکر شده است؛آن جا که می فرماید:«لا تنظر إلی من قال و انظر إلی ما قال».

صفات والای او می پردازد تا اعتماد مردم را به آیین او جلب کند؛می فرماید:« «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» ؛به یقین،رسولی از خود شما به سوی تان آمد که رنج های شما بر او سخت و ناگوار است و بر هدایت شما اصرار می ورزد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است». (1)

و در جای دیگر می فرماید:« «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛که از فرستاده خدا،پیامبر امّی پیروی می کنند،پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیل که نزدشان است،می یابند،پیامبری که آن ها را به معروف دستور می دهد و از منکر باز می دارد،امور پاکیزه برای آن ها حلال می شمرد و ناپاک ها را تحریم می کند و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آن ها بود(از دوش و گردنشان)بر می دارد.(آنها رستگارانند)». (2)

بر همین اساس،امام علیه السّلام در این خطبه نخست پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را از نظر نسب و خانواده و ریشه وراثت و صفات والای انسانی آن حضرت معرفی می کند و شجره طیّبه وجود او و خاندانش با شاخ و برگ های پر بارش را می ستاید؛سپس به سراغ معرفی آیین پاکش از جنبه های مختلف می رود تا اعتماد کامل مخاطبان را نسبت به اسلام جلب کند و بهانه های بهانه جویان را قطع نماید.

***

ص:271


1- 1) توبه،آیه 128.
2- 2) اعراف،آیه 157.

ص:272

بخش دوّم

اشاره

أوصیکم عباد اللّه،بتقوی اللّه و طاعته،فإنّها النّجاة غدا،و المنجاة أبدا.رهّب فأبلغ،و رغّب فأسبغ؛و وصف لکم الدّنیا و انقطاعها،و زوالها و انتقالها.فأعرضوا عمّا یعجبکم فیها لقلّة ما یصحبکم منها.أقرب دار من سخط اللّه،و أبعدها من رضوان اللّه!فغضّوا عنکم-عباد اللّه-غمومها و أشغالها،لما قد أیقنتم به من فراقها و تصرّف حالاتها.فاحذروها حذر الشّفیق النّاصح و المجدّ الکادح.و اعتبروا بما قد رأیتم من مصارع القرون قبلکم:قد تزایلت أوصالهم،و زالت أبصارهم و أسماعهم،و ذهب شرفهم و عزّهم،و انقطع سرورهم و نعیمهم؛فبدّلوا بقرب الأولاد فقدها،و بصحبة الأزواج مفارقتها.لا یتفاخرون،و لا یتناسلون،و لا یتزاورون،و لا یتحاورون.فاحذروا،عباد اللّه،حذر الغالب لنفسه،المانع لشهوته، النّاظر بعقله؛فإنّ الأمر واضح،و العلم قائم،و الطّریق جدد و السّبیل قصد.

ترجمه

:

ای بندگان خدا!شما را به تقوای الهی و اطاعت او توصیه می کنم که موجب رستگاری در فردای قیامت و نجات ابدی است.خداوند انذار کرده،انذاری رسا،و تشویق نموده؛تشویقی پر بار و کامل.و ناپایداری و زوال و انتقال دنیا را برای شما شرح داده است؛

ص:273

بنابر این زرق و برق هایش که برای شما اعجاب انگیز است،به دلیل کوتاه بودن دوران مصاحبتش چشم بپوشید،دنیا نزدیک ترین منزلگاه به خشم خدا،و دورترین آن ها از رضا و خشنودی اوست؛حال که چنین است-ای بندگان خدا!-از غم و اندوه آن و مشغول شدن به(سرگرمی ها و زرق و برق)آن چشم فرو گیرید؛چرا که از فراق و دگرگونی های حالاتش باخبرید؟و همچون دوستی مهربان و اندرزگو و کوشا که برای نجات دوستش تلاش می کند خویشتن را(نصیحت کنید و)از دنیا پرستی بر حذر دارید.

از آن چه در قربان گاه های قرون پیشین دیده اید عبرت گیرید و از کسانی که پیوندهای اعضایشان از هم گسسته،چشم ها و گوش هایشان از میان رفته،شرف و عزتشان نابود شده و شادی و نعمت هایشان پایان یافته،درس عبرت بیاموزید،آن ها به جای نزدیکی به فرزندان،به فراق شان مبتلا شده اند و همدمی همسرانشان به مفارقت مبدّل گشته؛ اکنون نه بر یکدیگر تفاخر می کنند؛نه زاد و ولد دارند؛نه به دیدار یکدیگر می شتابند و نه با هم سخن می گویند.

چون چنین است،ای بندگان خدا!مراقب باشید،همانند کسی که بر نفس خود پیروز گشته و از شهوات سرکش جلوگیری نموده است،و با چشم عقل می نگرد؛چرا که همه چیز آشکار است،نشانه های راه برقرار و جادّه،صاف و هموار و راه،مستقیم و استوار می باشد!

شرح و تفسیر: به قربانگاه های قرون پیشین بنگرید!

به قربانگاه های قرون پیشین بنگرید!

امام در این بخش از خطبه به پند و اندرزهای پر معنا و نصایح پر بار و بیدارگر می پردازد و پس از تقویت پایه های ایمان در مخاطبان خود در بخش سابق،در این بخش به جنبه های عملی می پردازد؛چرا که عمل میوه درخت ایمان است؛می فرماید:«ای بندگان خدا!شما را به تقوای الهی و اطاعت او توصیه می کنم که موجب رستگاری در

ص:274

فردای قیامت و نجات ابدی است»( أوصیکم عباد اللّه،بتقوی اللّه و طاعته،فإنّها النّجاة غدا،و المنجاة (1)أبدا) .

تقوا و طاعت ممکن است به یک مفهوم باز گردد و ممکن است تقوا را ریشه طاعت به حساب آورد؛چرا که طاعت الهی از تقوا و خدا ترسی درونی بر می خیزد.این احتمال نیز وجود دارد که تقوا اشاره به ترک گناه و طاعت اشاره به اجرای اوامر الهی باشد و در هر حال این دو،از هم جدا نیست(و شاید به همین علّت است که ضمیر در«انّها»مفرد آورده شده؛ در حالی که مرجع ضمیر،تثنیه است).

اطلاق«نجات»بر«تقوا»ممکن است از قبیل اطلاق مسبّب بر سبب باشد؛چرا که تقوا سبب نجات در جهان دیگر است.

سپس به بیان اتمام حجت الهی می پردازد و می فرماید:«خداوند انذار کرده،انذاری رسا و بلیغ و تشویق نموده؛تشویقی پر بار و کامل» (رهّب (2)فأبلغ،و رغّب فأسبغ (3)) .

می دانیم ضامن اجرای تمام قوانین الهی بشارت و انذار است.بشارت و انذاری در حد اعلا؛و خداوند برای ترغیب مردم به پرهیزگاری و اطاعت و نهی آن ها از سرکشی و گناه، این کار را به وسیله پیغمبرانش در جای،جای کتب آسمانی انجام داده است.

و از آن جا که سرچشمه معاصی و گناهان،دنیا پرستی و فریفته شدن به زرق و برق آن است باز امام علیه السّلام در این جا به سراغ این مطلب می رود و از قول خداوند چنین می گوید:

ص:275


1- 1) «منجاة»از مادّه«نجات»در این جا اسم مکان و به معنای محل نجات است.این احتمال نیز داده شده که معنای مصدری داشته باشد.«نجات»به معنای رهایی است و گاه به معنای شتر سریع السیر آمده که سبب رهایی انسان از بیابان های پر خطر است.
2- 2) «رهّب»از مادّه«ترهیب»به معنای بیم دادن و ترساندن است.
3- 3) «أسبغ»از مادّه«اسباع»به معنای انجام دادن کاری به طور کامل است و در اصل از«سبغ» (بر وزن صبر)به معنای پیراهن یا زره گشاده است؛سپس به نعمت گسترده و وضوی کامل «اسباغ نعمت»یا«اسباغ الوضوء»اطلاق شده است.

«خدا دنیا و انقطاع و زوال و انتقال آن را برای شما وصف کرده است؛بنابر این از این زرق و برق هایی که برای شما اعجاب انگیز است،به دلیل کوتاه بودن دوران مصاحبتش چشم بپوشید» (و وصف لکم الدّنیا و انقطاعها،و زوالها و انتقالها.فأعرضوا عمّا یعجبکم فیها لقلّة ما یصحبکم منها) .

از این جمله های کوتاه و پر معنا به خوبی استفاده می شود که خداوند چهار چیز را در مورد دنیا بیان فرموده است:نخست اصل زندگی دنیا که همان گونه که از نامش پیداست زندگی پست و پایین و کم ارزش و حقیری است و دیگر این که پایدار نمی ماند و روزی با مرگ آدمی و سرانجام با مرگ مجموعه دنیا به پایان می رسد و دیگر این که در همان زمانی که انسان از مواهب دنیا برخوردار است گرفتار زوال تدریجی آن می باشد.قوای بدن به تدریج از میان می رود و ضعف،جای قوّت را می گیرد،سلامتی مختل می شود، دوستان و عزیزان یکی بعد از دیگری چهره در نقاب خاک می کشند و دیگر این که همواره دنیا از گروهی به گروه دیگر منتقل می شود.

قرآن مجید می فرماید:« «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ» (1)؛بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخر فروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است؛همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می برد،سپس خشک می شود؛به گونه ای که آن را زرد رنگ می بینی؛سپس تبدیل به کاه می شود و در آخرت، عذاب شدید است یا مغفرت و رضای الهی و(به هر حال)زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست».

در این آیه بی ارزش بودن دنیا و همچنین انقطاع و زوال آن در ضمن یک مثال روشن

ص:276


1- 1) حدید،آیه 20.

ترسیم شده است؛همان گونه که انتقال آن در آیه شریفه« «وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ» (1)؛ما روزهای پیروزی و شکست را در میان مردم منتقل می سازیم»تبیین شده است.

و در ادامه آن در وصف دنیا می افزاید:«دنیا نزدیک ترین منزلگاه به خشم خدا،و دورترین آن ها از رضا و خشنودی اوست» (أقرب دار من سخط اللّه،و أبعدها من رضوان اللّه!) .

دلیل آن هم روشن است؛چرا که دنیا مجموعه ای است از هوا و هوس های سرکش که از هر سو انسان را به طرف گناه می راند و موجب خشم خدا و ناخشنودی او می شود.

بدیهی است منظور از دنیا در تمام این عبارات،دنیای مادّی است که تنها هدف انسان باشد و برای به چنگ آوردن آن از هر وسیله استفاده کند و آلوده هر گناه شود؛به آن مشغول و مغرور گردد و غیر آن را فراموش کند؛و گر نه،دنیایی که وسیله قوّت و قدرت بر طاعت و شکر بر نعمت و رسیدن به سعادت باشد،از مواهب عظیم الهی است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن در یک نتیجه گیری روشن،می فرماید:«حال که چنین است ای بندگان خدا!از غم و اندوه آن و مشغول شدن به(سرگرمی های)آن چشم فرو گیرید چرا که از فراق و دگرگونی های حالاتش باخبرید؟و همچون دوستی مهربان و اندرزگو و کوشا که برای نجات دوستش تلاش می کند خویشتن را(نصیحت کنید و)از دنیا پرستی بر حذر دارید» (فغضّوا (2)عنکم-عباد اللّه-غمومها و أشغالها،لما قد أیقنتم به من فراقها و تصرّف حالاتها.فاحذروها حذر الشّفیق النّاصح و المجدّ الکادح (3).)

ص:277


1- 1) آل عمران،آیه 140.
2- 2) «غضّوا»از مادّه«غضّ»(بر وزن حظّ)به معنای کم کردن و فرو گرفتن است و«غضّ بصر» به این معناست که انسان،خیره به چیزی نگاه نکند؛بلکه چشم خود را پایین بیندازد.
3- 3) «کادح»از مادّه«کدح»(بر وزن مدح)به معنای کوشش توأم با رنج است.

اشاره به این که گرفتاری های دنیا فزاینده و غم و اندوه آن،روز افزون است.هر چه انسان به آن نزدیک تر شود،گرفتارتر خواهد شد و به جایی خواهد رسید که تمام وجود او را گرفتاری ها و اندوه ها پر خواهد کرد.

در این زمینه،حدیث جالبی از امام باقر علیه السّلام نقل شده که فرمود:«مثل الحریص علی الدّنیا مثل دودة القزّ کلّما ازدادت من القزّ علی نفسها لفّا کان أبعد لها من الخروج حتّی تموت غمّا؛مثال کسی که نسبت به دنیا حریص است،همچون کرم ابریشم است که هر قدر بر خود بیش تر می تند از خارج شدن دورتر می شود تا در درون آن پیله،از اندوه می میرد». (1)

یکی از شعرای عرب این حدیث را در ضمن شعر زیبایی بیان کرده است:

أ لم تر أنّ المرء طول حیاته حریص علی ما لا یزال یناسجه

کدود کدود القزّ ینسج دائما فیهلک غمّا وسط ما هو ناسج (2)

آیا نمی بینی که انسان در طول حیات خود* نسبت به چیزی که جمع آوری می کند حریص است بسیار پر تلاش است همچون کرم ابریشم که همواره بر خود می تند* و سرانجام در میان آنچه تنیده با اندوه می میرد!» سپس امام علیه السّلام دست مخاطبان خود را گرفته و آن ها را به زمان های گذشته می برد و سرانجام زندگی دنیا پرستان را برای آن ها در ضمن ده جمله کوتاه و بسیار تکان دهنده

ص:278


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 316.
2- 2) پاورقی کتاب کافی،جلد 2،صفحه 316. توجه داشته باشید که«کدود»که در آغاز بیت دوّم آمده صیغه مبالغه از مادّه«کدّ»به معنای تلاش است.

شرح می دهد؛آن چنان که هر شنونده ای را تحت تأثیر قرار می دهد؛می فرماید:«از آن چه در قربان گاه های قرون پیشین دیده اید عبرت گیرید و از آن کسانی که پیوندهای اعضایشان(در زیر خاک ها)از هم گسسته،چشم ها و گوش هایشان از میان رفته،شرف و عزتشان نابود شده و شادی و نعمت هایشان قطع گردیده است.(آری از آنها،درس عبرت بیاموزید)» (و اعتبروا بما قد رأیتم من مصارع (1)القرون قبلکم:قد تزایلت أوصالهم (2)،و زالت أبصارهم و أسماعهم،و ذهب شرفهم و عزّهم،و انقطع سرورهم و نعیمهم) .

جمله «تزایلت أوصالهم» اشاره به متلاشی شدن پیوندهای بدن در زیر خاک است.

این تعبیر می تواند اشاره ای به پیوندهای اجتماعی در زندگی انسان نیز باشد که بعد از وفات انسان متلاشی می شود؛همان گونه که ابصار و اسماع،اشاره به همین چشم و گوش ظاهری و قدرت دیدن و شنیدن حسّی است؛ولی می تواند کارگردانان انسان را نیز که از گوشه و کنار جهان،اخباری را می شنوند و می بینند و منتقل می کنند در بر گیرد.

نه تنها حواسّ ظاهری انسان و پیوندهای جسمانی او از میان می رود،بلکه جهات اجتماعی همچون شرف و عزّت مادّی نیز با دفن او مدفون می گردد و تمام لذّت ها و نعمت ها بر باد می رود.

سپس در ادامه این سخن به بخش دیگری از مواهبی که انسان با مرگ از دست می دهد اشاره کرده،می فرماید:«آن ها به جای نزدیکی به فرزندان،به فراق آن ها مبتلا شدند و همدمی همسرانشان به مفارقت آن ها مبدل شد؛اکنون نه بر یکدیگر تفاخر می کنند؛نه زاد و ولد دارند؛نه به دیدار یکدیگر می شتابند و نه با هم سخن می گویند» (فبدّلوا بقرب الأولاد فقدها،و بصحبة الأزواج مفارقتها.لا یتفاخرون،و لا

ص:279


1- 1) «مصارع»جمع«مصرع»به معنای محل زمین افتادن است و به قتلگاه نیز اطلاق می شود.
2- 2) «أوصال»جمع«وصل»(بر وزن قفل)به معنای مفصل و رشته های اعصاب است که اعضا را به هم پیوند می دهد.

یتناسلون،و لا یتزاورون،و لا یتحاورون (1)) .

و به گفته شاعر:

و حلّوا بدار لا تزاور بینهم و أنّی لسکّان القبور التّزاور

«آن ها به سرایی وارد شدند که هیچ دیداری در میان ساکنانش نیست،چگونه ساکنان قبور می توانند با هم دیدار داشته باشند». (2)

بدیهی است که این سخن ناظر به جسم انسان هاست و هیچ مانعی ندارد که ارواح مؤمنان با هم دیدار داشته باشند و سخن بگویند.

و در پایان خطبه و نتیجه گیری نهایی امام علیه السّلام به همه هشدار می دهد و می فرماید:

«(چون سرنوشت شما چنین است)،پس ای بندگان خدا!بر حذر باشید،همانند کسی که بر نفس خود پیروز گشته و از شهوات سرکش مانع شده،و با چشم عقل می نگرد؛چرا که همه چیز آشکار،نشانه های راه برقرار و جادّه،صاف و هموار و راه،مستقیم و استوار است!» (فاحذروا،عباد اللّه،حذر الغالب لنفسه،المانع لشهوته،النّاظر بعقله؛ فإنّ الأمر واضح،و العلم قائم،و الطّریق جدد (3)و السّبیل قصد) .

جمله «فاحذروا...النّاظر بعقله» اشاره به این است که در صورتی انسان می تواند از خطرهایی که در بخش های پیشین خطبه آمده در امان بماند که اوّلا بر نفس خود غالب باشد و به دنبال آن بتواند شهوات خود را مهار کند و در پی آن با دیده تیزبین عقل به مسائل بنگرد؛نه با دیده گمراه کننده شهوات.

جمله های چهارگانه ای که در پایان خطبه ذکر شده،هر یک اشاره به نکته مستقلّی دارد.نخست می فرماید:برنامه های سعادت به وسیله قرآن و اولیای الهی تبیین شده و در

ص:280


1- 1) «یتحاورون»از مادّه«محاوره»به معنای رفت و آمد و همچنین ردّ و بدل کردن سخن و بحث است.
2- 2) منهاج البراعة،جلد 9،صفحه 412.
3- 3) «جدد»از مادّه«جدّ»(بر وزن خط)به معنای قطع کردن و همچنین پیمودن زمین های صاف و محکم است و به راه صاف و محکم«جادّه»گفته می شود.

جای جای مسیر«الی اللّه»نشانه های روشنی نصب شده است؛جادّه نیز محکم و صاف و خالی از عوامل لغزش است،سبیل و طریق نیز مستقیم و خالی از هر گونه کجی و انحراف است.

تنها چیزی که باقی می ماند تصمیم و اراده رهروان این راه و پیمودن سریع آن است.

خوشبخت و سعادتمند آن هایی اند که تصمیم گرفتند و این راه را پیمودند؛به گفته شاعر:

فطوبی لعبد آثر اللّه ربّه و جاد بدنیاه لما یتوقّع

«خوشا به حال آنان که خدا را بر همه چیز مقدّم داشتند و از زرق و برق دنیا برای سعادت جاویدان چشم پوشیدند». (1)

***

ص:281


1- 1) منهاج البراعه،جلد صفحه 9،412.

ص:282

خطبۀ 162: ر پاسخ بعضی از یارانش که از آن حضرت پرسید:چگونه قوم شما،شما را از این مقام(خلافت)کنار زدند،در حالی که شما سزاوارترید؟

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لبعض أصحابه و قد سأله:کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام

و أنتم أحق به؟

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است در پاسخ بعضی از یارانش که از آن حضرت پرسید:چگونه قوم شما،شما را از این مقام(خلافت)کنار زدند،در حالی که شما سزاوارترید؟

***

ص:283


1- 1) سند خطبه: از جمله کسانی که این گفتار علی علیه السّلام را قبل از سیّد رضی و نهج البلاغه نقل کرده اند،مرحوم شیخ«صدوق»است که آن را در کتاب«امالی»به هنگام ذکر علت ترک مردم علی علیه السّلام را بیان کرده است. «طبری»در کتاب«مسترشد»و مرحوم«شیخ مفید»در«ارشاد»نیز آن را نقل کرده اند.آن ها سؤال کننده این مطلب را شخصی به نام«ابن دودان»ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 377).

خطبه در یک نگاه

همان گونه که ذکر شد امام علیه السّلام این سخن را در پاسخ کسی فرمود،که از آن حضرت پرسید:با تمام شایستگی هایی که در شما وجود دارد،چرا این قوم،خلافت را به دیگری سپردند؟ امام علیه السّلام در پاسخ،به دو نکته مهم اشاره می کند که دو بخش این گفتار را تشکیل می دهد:

نخست:به علت اصلی این موضوع که همان بخل و انحصار طلبی و دنیا پرستی بود اشاره می فرماید.

و در بخش بعد می فرماید:«تو از گذشته و آغاز خلافت تعجب می کنی بیا و امروز را تماشا کن که گروهی«معاویه»را پذیرفتند و به دنبال او افتادند؛در حالی که هیچ گونه صلاحیتی برای این مقام ندارد و اصلا قابل قیاس با من نیست.

***

ص:284

بخش اوّل

اشاره

فقال:یا أخا بنی أسد،إنّک لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد،و لک بعد ذمامة الصّهر و حقّ المسألة،و قد استعلمت فاعلم:أمّا الإستبداد علینا بهذا المقام و نحن الأعلون نسبا،و الأشدّون برسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-نوطا،فإنّها کانت أثرة شحّت علیها نفوس قوم،و سخت عنها نفوس آخرین؛و الحکم اللّه،و المعود إلیه القیامة.

و دع عنک نهبا صیح فی حجراته و لکن حدیثا ما حدیث الرّواحل

ترجمه

:

امام علیه السّلام(در پاسخ آن مرد که از طایفه بنی اسد بود چنین)فرمود:ای برادر اسدی!تو مردی مضطرب و دستپاچه ای و بی هنگام پرسش می کنی؛ولی با این حال هم احترام خویشاوندی سببی داری و هم حق پرسش.اکنون که می خواهی بدانی،بدان:اما این که بعضی این مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود در آوردند،در حالی که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیوندمان محکم تر است،بدین جهت بود که عده ای بر اثر خودخواهی و انحصار طلبی ناشی از جاذبه های خلافت،به دیگران بخل ورزیدند،و(با نداشتن شایستگی،حق ما را غصب کردند)و گروهی دیگر(اشاره به خود حضرت و بنی هاشم است)با سخاوت از آن چشم پوشیدند.خدا در میان ما و آن ها داوری خواهد کرد و بازگشت همه به سوی او در قیامت است(سپس امام علیه السّلام به سفر معروف «امرؤا القیس»تمسّک جست و فرمود:) سخن از غارت هایی که در گذشته واقع شد،رها کن و از غارت امروز سخن بگو(که خلافت اسلامی به وسیله معاویه و دار و دسته منافقان مورد تهدید قرار گرفته).

ص:285

شرح و تفسیر: چرا خلافت علوی غصب شد؟

چرا خلافت علوی غصب شد؟

همان گونه که بیان شد این گفتار به طور کامل در پاسخ یک سؤال ایراد شده است.

سؤالی که قراین کلام نشان می دهد که در محل یا زمان مناسبی ایراد نشده؛ولی هر چه بود امام علیه السّلام برای این که سؤال را بی پاسخ نگذارد،به ذکر پاسخ فشرده و پر معنایی پرداخت.

نخست فرمود:«ای برادر اسدی!(سوال کننده از طایفه بنی اسد بود)تو مردی مضطرب و دستپاچه ای و بی هنگام پرسش می کنی؛ولی با این حال هم احترام خویشاوندی سببی داری و هم حق پرسش.اکنون که می خواهی بدانی،بدان» (یا أخا بنی أسد،إنّک لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد (1)،و لک بعد ذمامة (2)الصّهر و حقّ المسألة،و قد استعلمت فاعلم) .

در این که چرا امام علیه السّلام مخاطب را«أخا بنی أسد»خطاب کرد و در ضمن کلماتش فرمود:تو با ما خویشاوندی سببی داری؟در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست؛بعضی مانند«ابن ابی الحدید»و مرحوم«مغنیه»معتقدند به دلیل آن است که یکی از همسران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله«زینب بنت جحش»از طایفه بنی اسد بود (3)و بعضی احتمال می دهند، علی علیه السّلام همسری از«بنی اسد»انتخاب کرده بود؛هر چند در تواریخ ذکری از آن نیامده (جمع میان این دو تفسیر نیز مانعی ندارد).

ص:286


1- 1) «سدد»به معنای صاف و درست بودن است.
2- 2) «ذماقة»به معنای حق و حرمت است.
3- 3) بنی اسد طایفه ای از عرب بودند که به جنگ جویی در عصر جاهلیّت و بعد از ظهور اسلام معروف بودند.آن ها در نزدیکی سرزمین«نجد»می زیستند و بعد از ظهور اسلام مسلمان شدند و در جنگ قادسیه همراه«سعد بن ابی وقاص»جنگیدند و کشته های زیادی دادند. تاریخ بنی اسد مملوّ از حوادث گوناگون است.گروهی از آن ها به یاری شهدای کربلا برای دفن اجساد آن ها شتافتند و گروهی نیز طرفدار عبید اللّه بودند و با لشکر او همراهی کردند.

تعبیر به «قلق الوضین» ،با توجه به این که«وضین»به معنای همان تنگ،یا نوار و طناب کمربند مانندی است که جهاز یا کجاوه شتر،یا زین اسب را از زیر شکم حیوان با آن می بندند و«قلق»به معنای سست است.بدیهی است اگر آن طناب و نوار سست باشد، زین و جهاز شتر همواره،به این سو و آن سو حرکت می کند؛لذا به آدم دستپاچه و مضطرب«قلق الوضین»اطلاق شده است.

تعبیر به «حقّ المسألة» ،تعبیر بسیار زنده ای است که نشان می دهد هر کسی حق سؤال از پیشوایش دارد؛و در ضمن استفاده می شود،پیشوای او هم ملزم به جواب است؛ مگر آن جایی مانع خاصی در کار باشد.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«اما این که بعضی این مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود درآوردند،در حالی که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیوندمان محکم تر است،بدین جهت بود که عده ای بر اثر خودخواهی و انحصار طلبی ناشی از جاذبه های خلافت،به دیگران بخل ورزیدند،و(با نداشتن شایستگی،حق ما را غصب کردند)و گروهی دیگر(اشاره به خود حضرت و بنی هاشم است)با سخاوت از آن چشم پوشیدند.خدا در میان ما و آن ها داوری خواهد کرد و بازگشت همه به سوی او در قیامت است» (أمّا الإستبداد علینا بهذا المقام و نحن الأعلون نسبا،و الأشدّون برسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-نوطا (1)،فإنّها کانت أثرة (2)شحّت (3)علیها نفوس قوم،و سخت (4)عنها نفوس آخرین؛و الحکم اللّه،و المعود (5)إلیه القیامة) .

ص:287


1- 1) «نوط»به معنای پیوند و ارتباط است.
2- 2) «اثرة»به معنای اختیار کردن و اختصاص دادن چیزی به خویش است(انحصار طلبی)به عکس ایثار که به معنای مقدّم داشتن دیگری بر خویش است.
3- 3) «شحت»از مادّه«شح»به معنای بخل است.
4- 4) «سخت»از مادّه«سخاوت»است.
5- 5) «معود»اسم مکان به معنای محل بازگشت است.

منظور از استبداد که از مادّه«بدد»(بر وزن عدد)به معنای دور کردن و متفرّق ساختن گرفته شده،این است که انسان چیزی را در اختیار خود بگیرد و دیگران از آن دور سازد.

امام علیه السّلام در این بخش از گفتار دلیل اصلی غصب خلافت را با تمام شایستگی هایی که در آن حضرت بود،موضوع استبداد و بخل،ذکر می کند که چشمان گروهی را بر واقعیات بست و با شتاب هر چه بیشتر دیگران را کنار زدند و بر جایگاه پیامبر اکرم نشستند.

روشن است که منظور از این گروه،همان کسانی اند که در سقیفه بنی ساعده برای در اختیار گرفتن خلافت اجتماع کردند؛هر چند ابن ابی الحدید به علت پاره ای از تعصّب ها می خواهد آن را به شورای شش نفره عمر و مخالفت«عبد الرحمن بن عوف»با خلافت علی علیه السّلام مربوط سازد که در واقع شبیه انکار بدیهیات است؛چرا که سؤال سائل از اصل خلافت بعد از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بود و جواب امام نیز ناظر به همان است و شبیه چیزی است که در گفتار دیگری از امام علیه السّلام در همین زمینه بیان شده است.

و منظور از جمله «و سخت عنها نفوس آخرین» این است که ما بنی هاشم هنگامی که اصرار عجیب آن گروه را در تصاحب خلافت دیدیم و مقاومت را سبب به هم ریختن نظام جامعه اسلامی دانستیم سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدیم و دست از هر گونه مقاومت برداشتیم.

سپس امام علیه السّلام به شعر معروف«امرؤا القیس»تمسّک می جوید که گفته است:سخن از غارت هایی که در گذشته واقع شد رها کن و از غارت امروز سخن بگو(که خلافت اسلامی به وسیله معاویه و دار و دسته منافقان تهدید می شود) (و دع عنک نهبا صیح فی

حجراته (1)و لکن حدیثا ما حدیث الرّواحل)

.

این شعر از«امرؤ القیس»است و جریان آن چنین بوده که«امرؤ القیس»پس از کشته شدن پدرش به«خالد بن سدوس»پناهنده شد؛گروهی از قبیله«بنی جدیله»به او حمله کردند و اموال و شترهایش را به غارت بردند.«امرؤا القیس»جریان را با«خالد»در

ص:288


1- 1) «حجرات»جمع«حجرة»(بر وزن ضربة)به معنای ناحیه است.

میان گذاشت.«خالد»گفت:شترهای سواری ات را که نزد توست در اختیار من بگذار تا شتران غارت شده ات را باز گردانم.

«امرؤ القیس»قبول کرد.خالد سوار شد تا به نزد قبیله«بنی جدیله»رسید.«خالد» گفت:شتران پناهنده مرا گرفته اید؛باید فورا باز گردانید و شاهد پناهندگی او،همین شتران سواری اوست که من بر یکی سوارم.«بنی جدیله»«خالد»را از مرکب پیاده کردند و باقی مانده شتران را با خود بردند.هنگامی که خبر به«امرؤ القیس»رسید،قطعه شعری سرود که بیت اوّلش همان است که ذکر شد و مضمونش این است:غارت گذشته را رها کن و فعلا سخن از این بگو که«خالد»با دست خودش شتران دیگر مرا به غارتگران واگذار کرده است. (1)

این بخش،دارای دو نکته مهمّ است که در پایان خطبه بیان خواهد شد.

***

ص:289


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 244.

ص:290

بخش دوّم

اشاره

و هلمّ الخطب فی ابن أبی سفیان،فلقد أضحکنی الدّهر بعد إبکائه؛و لا غرو و اللّه،فیاله خطبا یستفرغ العجب،و یکثر الأود!حاول القوم إطفاء نور اللّه من مصباحه،و سدّ فوّاره من ینبوعه،و جدحوا بینی و بینهم شربا و بیئا،فإن ترتفع عنّا و عنهم محن البلوی،أحملهم من الحقّ علی محضه؛و إن تکن الأخری، «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ» .

ترجمه

:

(بحث درباره گذشته خلافت را با تمام اشکالاتش رها کن)اکنون بیا و مشکل مهمّ پسر ابو سفیان را تماشا کن.به راستی روزگار مرا خنداند بعد از آن که گریانید!به خدا سوگند!تعجب هم ندارد.آه!چه حادثه عظیمی که دیگر تعجبی باقی نگذاشت و کژی و انحراف بسیار به بار آورد!آن ها کوشیدند نور خدا را که از چراغش می درخشید خاموش سازند و مجرای فوران چشمه فیض الهی را مسدود کنند و این آب زلال را میان من و خودشان به بیماری ها و سموم آلوده سازند.هرگاه این مشکلات موجود از ما و آن ها برطرف شود،من آن ها را به سوی حق خالص می برم و اگر مسیر حوادث به گونه دیگری بود(عاقبت شومی دارند)بر آن ها حسرت مخور؛زیرا خداوند از آن چه انجام می دهند، آگاه است.

ص:291

شرح و تفسیر

این بخش شرحی است بر آن چه امام علیه السّلام به طور اشاره با ذکر شعر«امرؤ القیس»بیان فرمود.امام با آن شعر به این حقیقت اشاره کرد که گذشته را(با تمام عیوب و اشکالاتش) رها کن و امروز را بنگر که چه غوغایی برپاست.اکنون در این بخش به شرح آن می پردازد و می فرماید:«بیا و مشکل مهمّ پسر ابو سفیان را تماشا کن.به راستی روزگار مرا خنداند بعد از آن که گریانید!» (و هلمّ (1)الخطب (2)فی ابن أبی سفیان،فلقد أضحکنی الدّهر بعد إبکائه) .

تو از من سؤال می کنی که چرا بعد از رحلت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خلافت را از ما دریغ داشتند،در حالی که از همه شایسته تر بودی؟بیا و امروز را ببین که فرزند ابو سفیان، دشمن شماره یک اسلام در برابر من قد علم کرده و خلافت را از من مطالبه می کند.به راستی گریه آور است و هم خنده آور!گریه آور است به جهت این که کار مسلمانان به جایی رسیده که فرزند خطرناک ترین دشمن اسلام بخواهد بر مسلمین حکومت کند و از حوزه اسلام و مسلمین دفاع کند و خنده آور است از این نظر که او در هیچ چیز با من قابل مقایسه نیست؛بلکه در دو نقطه متضادّ قرار داریم.

این احتمال نیز وجود دارد که این خنده و گریه به یک زمان باز نگردد؛گریه برای پایمال شدن حق اسلام و مسلمین بعد از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به دست مدّعیان اسلام و خنده بر وضع مسلمین در برابر بنی امیّه که چگونه راضی شدند این تفاله های عصر جاهلیّت بر آن ها حکومت کنند.

سپس می افزاید:«به خدا سوگند!این تعجب ندارد.آه!چه حادثه عظیمی که دیگر

ص:292


1- 1) «هلّم»ترکیبی از«هاء تنبیه»و«لمّ»به معنای«جمع کن»است و این واژه،معمولا به صورت یک کلمه و به مفهوم«بیا به سوی ما و در کنار ما قرار بگیر»است.
2- 2) «خطب»بر وزن ختم به معنای کار مهم است و خطاب و مخاطبه را از این رو خطاب و مخاطبه گفته اند که گفتگوی مهمی در جریان آن است.

تعجّبی باقی نگذارده و کژی و انحراف بسیار به بار آورد!» (و لا غرو (1)و اللّه،فیا له خطبا یستفرغ (2)العجب،و یکثر الأود! (3)) .

ممکن است در اوّلین نگاه،صدر و ذیل این عبارت،متناقض پنداشته شود؛ولی در واقع،نوعی فصاحت و بلاغت در آن به کار رفته است؛همانند چیزی که شاعر در شعرش آورده است؛می گوید:

قد صرت فی المیدان یوم طرادهم فعجبت حتّی کدت أن لا أعجبا (4)

«آن روز که با آن ها(دشمنان)درگیر شدند و دنبال کردند من قدم به میدان گذاشتم و آن قدر از وضع آن ها تعجّب کردم که نزدیک بود تعجّب نکنم».

یعنی به قدری تعجّب کردم که دیگر تعجّبی برای من باقی نماند و طبق ضرب المثل معروف«الشّیء إذا تجاوز حدّه إنقلب ضدّه؛چیزی که از حد خود بگذرد به ضدّش منقلب می شود».

جمله «یکثر الأود» اشاره به این است که با حکومت افرادی همچون فرزند ابی سفیان، جامعه اسلامی به کلّی از راه راست منحرف می گردد و کژی و انحراف در همه چیز و همه جا ظاهر می شود.

آن گاه امام علیه السّلام به شرح این مطلب پرداخته،می فرماید:«آن ها کوشیدند نور خدا را که از چراغش می درخشید،خاموش سازند و مجرای فوران چشمه فیض الهی را مسدود کنند و این آب زلال را میان من و خودشان به بیماری ها و سموم آلوده سازند»( حاول

ص:293


1- 1) «غرو»به معنای تعجّب است.
2- 2) «یستفرغ»از ماده«فراغ»در این جا به معنای بیرون ریختن است و مفهوم جمله«یستفرغ العجب»این است که هر گونه تعجّب را بیرون می ریزد و جایی برای آن باقی نمی گذارد.
3- 3) «أود»از مادّه«أود»(بر وزن قول)به معنای کج شدن گرفته شده و«أود»(بر وزن سند)به معنای کجی است.
4- 4) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 247.

القوم إطفاء نور اللّه من مصباحه،و سدّ فوّاره (1)من ینبوعه،و جدحوا (2)بینی و بینهم شربا وبیئا (3)) .

جمله «حاول القوم...» اشاره به این است که بنی امیّه تنها برای رسیدن به مقام و حکومت بر مردم،تلاش نمی کردند؛بلکه هدفشان خاموش کردن نور اسلام و قرآن بود.

هدف این بود که مردم را به دوران ظلمانی جاهلیّت باز گردانند و اعمال آن ها بیانگر این مطلب بود.

جمله «و سدّ فوّاره...» همین معنا را به تعبیر دیگری بیان می فرماید.اسلام و قرآن را به چشمه جوشانی تشبیه می کند که در کویر جاهلیّت عرب آشکار شد و سرزمین دل ها را آبیاری کرد و گل ها و میوه ها بر شاخسارش نمایان گشت.بنی امیّه می کوشیدند راه این چشمه را مسدود کنند و مردم را بار دیگر به همان کویر باز گردانند.

جمله«و جدحوا...»تعبیر گویای دیگری از همین معناست.آن ها آب زلال شریعت اسلام را با سموم کشنده آلوده ساختند تا مزاج فکر و اخلاق مردم را که خواهان اسلام بودند،مسموم کنند؛زیرا تا زمانی که مردم،سالم می اندیشیدند و سالم حرکت می کردند زیر بار جنایتکاران آلوده ای همچون بنی امیّه و آل ابی سفیان نمی رفتند.

آری،آن ها نه تنها برای خاموش کردن نور ولایت بپا خاستند،بلکه همچون مشرکان در آغاز اسلام که قرآن درباره آن ها می گوید: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ» (4)برای خاموش کردن نور خدا یعنی اسلام و قرآن به پا خاستند و جلوی نشر اسلام و علوم

ص:294


1- 1) «فوّار»صیغه مبالغه به معنای کثیر الفوران است و نیز به معنای منبع آب و سوراخی که آب به شدّت از آن بیرون می آید،می باشد.
2- 2) «جدحوا»از ماده«جدح»(بر وزن مدح)به معنای مخلوط کردن و ممزوج نمودن است.
3- 3) «وبیأ»به معنای چیزی است که وبا در آن زیاد است(توجه داشته باشید«وبا»گاهی به مرض خاص مشهور،اطلاق می شود و گاه به هر گونه مرض و در خطبه مزبور،معنای دوّم، مقصود است).
4- 4) صف،آیه 8.

الهی را گرفتند و با جعل احادیث فراوان،این آب زلال را آلوده و مسموم ساختند.

سپس امام علیه السّلام در پایان این سخن،تصمیم نهایی خود را در ضمن چند جمله کوتاه بیان کرده چنین می فرماید:«اگر این مشکلات موجود از ما و آن ها برطرف گردد،من آن ها را به سوی حق خالص می برم و اگر مسیر حوادث به گونه دیگری بود(عاقبت شومی دارند)بر آن ها حسرت مخور؛زیرا خداوند از آن چه انجام می دهند،آگاه است» (فإن ترتفع عنّا و عنهم محن البلوی،أحملهم من الحقّ علی محضه؛و إن تکن الأخری، «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ» ).

اشاره به این که اگر موانع بر طرف گردد،من برای بازگرداندن جامعه اسلامی به جامعه عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمادگی کامل دارم و تلاش و کوشش خود را در این راه به کار می گیرم؛ ولی اگر شرایط اجازه نداد باز هم مشکلی نیست؛چرا که ما به وظیفه خود عمل کرده ایم و آن ها نیز به سزای اعمالشان خواهند رسید.

***

نکته ها
1-حق پرسشگری

هر انسانی در برابر انبوهی از مجهولات و مشکلات درباره خود و دیگران قرار دارد که گاه مربوط به مسائل مادّی است و گاه معنوی و کلید حلّ آن ها غالبا سؤال از آگاهان و اندیش مندان است.

به همین دلیل،خداوند در عالم تکوین و تشریع درهای سؤال را به روی انسان گشوده است.از نظر تشریع در دستورات اسلامی نه تنها اجازه سؤال به هر کس و درباره هر چیز را داده است،بلکه به سؤال کردن امر کرده است،قرآن مجید در دو آیه می فرماید:

ص:295

« «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ؛از آگاهان سؤال کنید اگر نمی دانید». (1)

امیر مؤمنان در بعضی از کلمات پر معنایش در نهج البلاغه می فرماید:«و لا یستحیینّ أحد إذا لم یعلم الشّیء أن یتعلّمه؛هیچ گاه کسی در فراگیری علم و سؤال از مجهولات، شرم و حیا به خود راه ندهد». (2)

آری،سؤال کردن عیب نیست.عیب آن است که انسان پرسش نکند و در جهل و نادانی بماند.

جالب این است که در خطبه یاد شده سؤال کردن را حقی برای هر کس ذکر فرموده و این معنا در مورد جوانان و نوجوانان بسیار مهمتر است چرا که آنها دارای مجهولات فراوان:

از نظر تکوین و آفرینش نیز خداوند،حسّ کنجکاوی و جستجوگری را در ذات انسان قرار داده است.انسان،همواره مایل است از چیزهایی که نمی داند،بپرسد و بداند.این حس در جوانان و نوجوانان شدیدتر است؛به سبب همان نیازی که دارند،گاه آن قدر پدر و مادر را سؤال پیچ می کنند که داد و فریادشان بلند می شود؛در حالی که وظیفه آن ها این است که با محبّت و مدارا به این نیاز روحی شان پاسخ مثبت دهند.آن چه را می دانند، در اختیارشان بگذارند و آن چه را نمی دانند به کسانی که می دانند ارجاع دهند.

بعضی فکر می کنند اگر از مسائل اصول عقاید سؤال کنند نشانه کفر و بی اعتقادی است؛در حالی که این پرسش ها برای تحقیق بیش تر و استحکام بخشیدن به عقیده است.

دانشمندان و آگاهان،به ویژه عالمان دینی وظیفه دارند که در هر حال و در هر شرایط،برای پاسخ به سؤالات اعلام آمادگی کنند و با محبّت و احترام از پرسش کنندگان استقبال کنند و فراموش نکنند که بر اساس روایتی که از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده،

ص:296


1- 1) نحل،آیه 43؛انبیاء،آیه 7.
2- 2) کلمات قصار،82.

چنین وظیفه ای بر دوش دارند:«خداوند از افراد نادان،پیمان فراگیری علم نگرفته،مگر آن که پیش از آن از دانشمندان پیمان آموزش گرفته است»(إنّ اللّه لم یأخذ علی الجهّال عهدا بطلب العلم حتّی أخذ علی العلماء عهدا ببذل العلم للجهّال). (1)

این بحث را با ذکر چند حدیث پر معنا پایان می دهیم:

نخست حدیثی است از امام صادق علیه السّلام که یکی از یارانش به نام«حمران بن أعینی»را تشویق به سؤال کرد و فرمود:«إنّما یهلک النّاس لأنّهم لا یسألون؛مردم به علت این هلاک و گمراه می شوند که پرسش نمی کنند». (2)

در حدیث دیگری از امام علی علیه السّلام می خوانیم:«القلوب اقفال مفاتحها السّؤال؛ دل ها قفل شده است و کلید آن،سؤال است». (3)

و در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«العلم خزائن و مفاتیحه السّؤال فاسئلوا یرحمکم اللّه فإنّه یوجر فیه أربعة:السّائل و المعلّم و المستمع و المحبّ لهم؛علم،خزانه هایی است و کلیدهای آن سؤال است.خدا شما را رحمت کند، همواره سؤال کنید؛چرا که چهار گروه برای آن پاداش داده می شوند:سؤال کننده،پاسخ گوینده،کسانی که در آن جا مستمعند و آن ها که بدان ها علاقه مندند». (4)

در روز جنگ جمل،مرد عربی به امیر مؤمنان علیه السّلام عرض کرد:ای امیر مؤمنان!تو می گویی خداوند یگانه است؟(منظور از این یگانگی چیست؟)مردم از هر سو به او حمله کردند.گفتند:ای مرد عرب،نمی بینی تمام فکر امیر مؤمنان متوجّه جنگ است؟(هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد!)امام فرمود:«او را رها کنید.چیزی که این مرد عرب

ص:297


1- 1) کافی،جلد 1،صفحه 41.
2- 2) همان،صفحه 40.
3- 3) میزان الحکمه،جلد 4،صفحه 8039.
4- 4) میزان الحکمه،جلد 4،حدیث 8041.

می خواهد،همان چیزی است که ما از این قوم می خواهیم(ما هم از این گروه،توحید و یگانگی می طلبیم و جنگ برای فراگیری این تعلیمات مقدّس است)».سپس امام علیه السّلام توحید را به چهار بخش تقسیم کرد:دو قسم آن را مردود شمرد و دو قسم را مقبول. (1)

2-هدف اصلی این پرسش و پاسخ

در این که منظور مرد اسدی از سؤالش درباره خلافت و پاسخ امام علیه السّلام به آن چیست؟ کاملا روشن است،اشاره به داستان سقیفه و تغییر محور خلافت از خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در روز رحلت آن حضرت است؛ولی بعضی از شارحان،مانند«ابن ابی الحدید»که با پیشداوری های مذهبی خود،قافیه را در این جا سخت بر خود تنگ دیده اند،احتمال ضعیفی ذکر کرده و به آن دل بسته اند و گفته اند:منظور،مخالفت«عبد الرحمان بن عوف» در شورای شش نفری عمر با خلافت علی علیه السّلام و سوق دادن آن به سوی عثمان است.

عجب این است که ابن ابی الحدید در این جا داستانی از استادش«ابو جعفر نقیب»نقل می کند که کاملا با آن چه گفتیم موافق است و از هر نظر منطقی است؛با این حال پاره ای از تعصب ها به مرد آزاد اندیشی همچون ابن ابی الحدید اجازه قبول واقعیت را نمی دهد.

او از استادش چنین نقل می کند:

«از استادم که در پیروی از مذهب علوی مردی با انصاف بود و بهره وافری از عقل و خرد داشت،پرسیدم:منظور سؤال کننده از افرادی که امام علیه السّلام را از حقش بر کنار ساختند کیانند؟آیا منظور،روز سقیفه است یا روز شورا؟ گفت:سقیفه.

گفتم:من به خودم اجازه نمی دهم بگویم اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مخالفت نمودند و نص خلافت را کنار گذاشتند.

ص:298


1- 1) شرح آن را در کتاب«توحید صدوق»،صفحه 83،باب«معنی الواحد و التوحید»مطالعه فرمایید.

در پاسخم گفت:من هم به خودم اجازه نمی دهم به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله این نسبت را بدهم که در امر خلافت و امامت پس از خود اهمال و سستی ورزیده و مردم را بی سرپرست گذارده باشد؛او که برای مسافرتی در بیرون مدینه کسی را به جای خود بر می گزید،چگونه برای پس از مرگش کسی را به خلافت تعیین نکرد؟ سپس اضافه نمود:همه معتقدند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از نظر عقل در مرحله کمال قرار داشت؛ عقیده مسلمانان در این باره معلوم است.یهود،نصارا،فلاسفه و حکما نیز معتقدند،او حکیمی کامل و دارای نظری صائب بود که ملتی را به وجود آورد؛قوانینی را آورد و با عقل و تدبیرش حکومت پهناوری بنیانگذاری کرد.

(صرف نظر از مقام نبوّت که تمام فرمان هایش از ناحیه خدا سرچشمه می گیرد و به وسیله وحی است).

این انسان عاقل با عرب کاملا آشنا بود؛کینه های آن ها را خوب می دانست و از طبع آن ها اطلاع داشت؛می دانست اگر کسی از قبیله ای کشته شود آن قبیله انتقام خون او را از قاتل،اگر نشد،از نوادگان و بستگانش و اگر نشد از قبیله او خواهد گرفت؛این از یک طرف،از سوی دیگر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به فاطمه،دختر مهربانش و به فرزندانش امام حسن و امام حسین و علی علیهم السّلام علاقه مند بود.بدون تردید اگر او از وحی هم استمداد نمی جست،برای این که آن ها صدمه ای نبینند،بی سرپرستشان نمی گذاشت؛گمان می کنی او می خواست فاطمه همچون یکی از ضعفای مدینه باشد؟آن هم در میان مردمی که علی،خون خویشاوندانشان را ریخته بود؟که در حقیقت پیامبر ریخته بود نه علی.آری،آن ها به خون نوادگانشان تشنه بودند.

خلاصه یک انسان عاقل که در چنین مقامی از ریاست قرار داشت،برای این که آیین و دودمانش به خطر نیفتد می بایست خلافت را در میان آن ها قرار داده باشد-چه رسد به این که او پیامبر است و جز از وحی تبعیت نمی کند و همواره دستور می داد مسلمانان باید وصیت کنند.

ص:299

به او گفتم:مطلب شما قابل قبول؛اما این سخن امام علیه السّلام دلالت بر نص بر خلاف ندارد.

پاسخ داد:درست است؛ولی مطلب این است که سؤال کننده از وجود نص در مورد خلافت پرسش نکرد؛بلکه پرسید:شما که از نظر خویشاوندی در مرحله بالا و از نظر نسب نزدیک به پیامبر قرار داشتید چرا شما را کنار زدند؟و امام علیه السّلام پاسخ این سؤال را دادند. (1)

3-بنی امیه و توطئۀ محو اسلام

از تعبیرات امام علیه السّلام در خطبه یاد شده مخصوصا جمله«حاول القوم إطفاء نور اللّه من مصباحه...»چنین استفاده می شود که هدف بنی امیّه تنها استیلای بر خلافت اسلامی نبود؛بلکه آن ها که تفاله های عصر جاهلیّت بودند کمر به محو اسلام بسته بودند و اگر با فداکاری های شهیدان کربلا و بیداری مسلمین پرده از نیّات شان برداشته نمی شد، معلوم نبود که امروز،نامی از اسلام باقی می ماند یا نه؟!شواهد تاریخی بر این مدّعا بسیار است؛از جمله:

1-مورخ معروف،مسعودی در کتاب«مروج الذهب»داستانی نقل می کند که مأمون، خلیفه عباسی در سال 212 ق.دستور اکیدی داد،منادی در همه جا ندا دهد که احدی حق ندارد از معاویه ذکر خیری کند یا او را بر هیچ یک از صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مقدّم بشمرد.

جمعی از آگاهان در اندیشه فرو رفتند که این دستور اکید و شدید برای چیست؟بعدا معلوم شد این به سبب خبری بود که از طرف فرزند«مغیرة بن شعبه»نقل شده بود که خلاصه اش چنین است:

او می گوید:من با پدرم مغیره به شام آمدیم.پدرم هر روز نزد معاویه می رفت و با او سخن می گفت و بر می گشت و از عقل و هوش او تعریف می کرد.شبی از نزد معاویه برگشت.او را بسیار اندوهگین یافتم؛به گونه ای که از خوردن شام خودداری کرد.من تصور کردم مشکلی درباره خانواده ما پیدا شده است.پرسیدم:چرا امشب این همه

ص:300


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 248.

ناراحتی؟گفت:من امشب از نزد خبیث ترین مردم بر می گردم.گفتم:چرا؟گفت:برای این که با معاویه خلوت کرده بودم.به او گفتم:مقام تو بالا گرفته؛اگر عدالت را پیشه کنی و دست به کار خیر بزنی بسیار بجا است؛مخصوصا به خویشاوندانت از بنی هاشم نیکی کن و صله رحم به جا آور.آن ها امروز خطری برای تو ندارند.ناگهان(او منقلب و منفجر شد و) گفت:هیهات هیهات!اخوتیم«یعنی ابو بکر)به خلافت رسید و آن چه باید انجام بدهد انجام داد؛اما هنگامی که از دنیا رفت نام او هم فراموش شد؛فقط گاهی می گویند:ابو بکر.

سپس اخو عدی(یعنی عمر)به خلافت رسید و ده سال زحمت کشید.او نیز هنگامی که از دنیا رفت نامش هم از میان رفت.فقط گاهی می گویند عمر.بعد برادرمان عثمان به خلافت رسید و کارهای زیادی انجام داد.هنگامی که از دنیا رفت نام او هم از میان رفت؛ ولی اخو هاشم(اشاره به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است)هر روز پنج مرتبه به نام او فریاد می زنند:

«أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه»با این حال چه عملی و چه نامی از ما باقی می ماند.ای بی مادر؟!سپس گفت:«و اللّه إلاّ دفنا دفنا (1)؛به خدا سوگند!چاره ای جز این نیست که این نام برای همیشه دفن شود!».

هنگامی که مأمون این خبر را شنید در وحشت فرو رفت و آن دستور شدید را درباره معاویه صادر نمود. (2)

این خبر که در کتب معروف تاریخ آمده پرده از مسائل بسیاری بر می دارد و به سؤالات بسیاری در برنامه های بنی امیّه پاسخ می گوید.

سخنان فرزند معاویه،یزید که به هنگام شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه السّلام و انتقال سرهای بریده به شام در میان جمعی از شنوندگان و اشعار معروفش(لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل)گواه زنده دیگری بر این مدّعاست.

ص:301


1- 1) و در شرح ابن ابی الحدید نقل شده است:«لا و اللّه الاّ دفنا دفنا».
2- 2) مروج الذهب،جلد 3،صفحه 454؛شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 129.

او و پدرش معاویه این تفکّر زشت و کفر آمیز را از پدر و جدّشان ابو سفیان به ارث برده بودند که به گفته تاریخ طبری و دیگران،هنگامی که خلافت به عثمان(عثمان فرزند زاده امیّه بود)رسید بسیار خشنود شد و در یک جلسه خصوصی خطاب به«بنی عبد مناف»(و بنی امیّه)گفت:تلقّفوها تلقّف الکرة فما هناک جنّة و لا نار؛گوی خلافت را از میدان ببرید که نه بهشتی در کار است و نه دوزخی!». (1)

و در عبارت مسعودی در مروج الذهب چنین ذکر شده است:«یا بنی امیّة،تلقّفوها تلقّف الکرة فو الّذی یحلف به ابو سفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصبرنّ إلی صبیانکم وراتة؛ای بنی امیّه،گوی خلافت بربایید.قسم به کسی که ابو سفیان به او سوگند یاد می کند(اشاره به بت ها)من همیشه امیدوار بودم که خلافت به دامان شما برگردد و به یقین در آینده به بچه های شما نیز به ارث خواهد رسید». (2)

همین معنا را«ابن عبد البرّ»در کتاب«استیعاب»نقل کرده است؛او می گوید:«این سخن در مجلس عثمان بود و هنگامی که عثمان انکار بهشت و دوزخ را از ابو سفیان شنید،فریاد زد:برخیز و از من دور شو». (3)

***

ص:302


1- 1) تاریخ طبری،جلد 8،صفحه 185.حوادث سال 284 قمری.به مناسبت نامه ای که برای معتضد عباسی درباره رسوائی های معاویه نوشته شده بود.
2- 2) مروج الذهب،جلد 1،صفحه 403.
3- 3) استیعاب،جلد 2،صفحه 690.

خطبۀ 163: درباره توحید و اسرار آفرینش

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره توحید و اسرار آفرینش سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

خطبه ای است بسیار فصیح و بلیغ و به دو بخش تقسیم می شود:

بخش اوّل از اوصاف جمال و جلال خدا سخن می گوید و به گفته مرحوم محقّق بحرانی،امام علیه السّلام نوزده وصف مهم خدا را با عبارات زیبایش شرح می دهد.

و در بخش دوّم،انسان را مخاطب ساخته و در عین این که ضعف و ناتوانی او را بازگو می کند،نشانه های قدرت پروردگار را در آفرینش انسان بیان می دارد و به این ترتیب، ذیل خطبه را با صدرش پیوند می دهد و مجموعه ای بی نظیر درباره توحید و عرفان پروردگار پدید می آورد.

***

ص:303


1- 1) سند خطبه: بخش هایی از این خطبه را«ابو نعیم اصفهانی»در«حلیة الاولیاء»و«واسطی»در«عیون الحکم و المواعظ»و«زمخشری»در کتاب«ربیع الابرار»نقل کرده اند.

ص:304

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه خالق العباد،و ساطح المهاد،و مسیل الوهاد،و مخصب النّجاد.لیس لأوّلیّته ابتداء،و لا لأزلیّته انقضاء.هو الأوّل و لم یزل، و الباقی بلا أجل.خرّت له الجباه،و وحّدته الشّفاه.حدّ الأشیاء عند خلقه لها إبانة له من شبهها.لا تقدّره الأوهام بالحدود و الحرکات،و لا بالجوارح و الأدوات.لا یقال له:«متی؟»و لا یضرب له أمد«بحتّی».الظّاهر لا یقال:

«ممّ؟»و الباطن لا یقال:«فیم؟»لا شبح فیتقصّی،و لا محجوب فیحوی.لم یقرب من الأشیاء بالتصاق،و لم یبعد عنها بافتراق،و لا یخفی علیه من عباده شخوص لحظة،و لا کرور لفظة،و لا ازدلاف ربوة،و لا انبساط خطوة،فی لیل داج،و لا غسق ساج،یتفیّأ علیه القمر المنیر،و تعقبه الشّمس ذات النّور فی الأفول و الکرور،و تقلّب الأزمنة و الدّهور،من إقبال لیل مقبل،و إدبار نهار مدبر.قبل کلّ غایة و مدّة،و کلّ إحصاء و عدّة،تعالی عمّا ینحله المحدّدون من صفات الأقدار،و نهایات الأقطار،و تأثّل المساکن،و تمکّن الأماکن.فالحدّ لخلقه مضروب،و إلی غیره منسوب.

ترجمه

:

ستایش،مخصوص خداوندی است که آفریدگار بندگان است؛خداوندی که گستراننده زمین،جاری کننده سیل در رودخانه ها و رویاننده گیاهان بر کوه ها و تپه هاست.برای اوّل بودن او آغاز نیست و نه برای ازلیتش پایانی.آغازی است که همواره

ص:305

بوده و پایانی است که سرآمدی ندارد.پیشانی ها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لب ها به یگانگی اش گشوده شده است.برای هر مخلوقی به هنگام آفرینش،حدّی قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد.افکار و اندیشه ها هرگز نمی تواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار،اندازه و حدّی برای او بیان کند.هرگز درباره او نتوان گفت«کی»(به وجود آمده)؟و برایش سرآمدی نیست که گفته شود«تا کی»(باقی است)؟آشکاری است که درباره اش نتوان گفت:از چه چیز عیان شده و مخفی و پنهانی است که نمی توان گفت:در چه چیز پنهان شده؟او نه جسم آشکاری است که بتوان انتهایش را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزی بر آن محیط باشد.نزدیکی او به موجودات آن چنان نیست که به آن ها چسبیده باشد و دوری او از آن ها آن گونه نیست که از آن ها جدا گردد! نگاه های خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ(بر زبان آن ها)،نه نزدیک شدن به تپه ها و بالا رفتن از آن ها و نه برداشتن گام های بلند در شب های ظلمانی.شب هایی که (سرانجام)ماه درخشان بر آن می تابد(و از ظلمت آن می کاهد)و به دنبال آن،خورشید نورانی از طلوع تا غروب بر آن می گذرد(و تاریکی ها را بر می چیند)علم او در تغییرات و دگرگونی های زمان ها و روزگاران از روی آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است.(و دامنه علمش به قدری گسترده است که)پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آن ها از همه آگاهی داشته و دارد،و چیزی بر او مخفی و پنهان نیست از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت می دهند برتر است و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد و انتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان(برای او مفهوم ندارد چرا که)حدّ و اندازه مخصوص آفریده های اوست و مربوط به غیر او.

شرح و تفسیر: شرح عمیق دیگری از صفات جمال و جلال او

شرح عمیق دیگری از صفات جمال و جلال او

همان گونه که گفته شد بخش اوّل این خطبه مجموعه ای از صفات خداوند متعال را بیان می کند و جالب این که در آغاز از صفات فعل یعنی آفرینش جهان هستی و عجایب و

ص:306

شگفتی های آن سخن می گوید؛چرا که این بخش از صفات برای همه مردم قابل درک و معرفت آفرین است.

می فرماید:«ستایش،مخصوص خداوندی است که آفریدگار بندگان است؛خداوندی که گستراننده زمین،جاری کننده سیل در رودخانه ها و رویاننده گیاهان بر کوه ها و تپه هاست» (الحمد للّه خالق العباد،و ساطح (1)المهاد (2)،و مسیل الوهاد (3)،و مخصب (4)النّجاد (5)) .

امام علیه السّلام در این جا نخست به آفرینش انسان ها که شاهکار بزرگ آفرینش است اشاره کرده،بعد به سه موضع(محل سکونت و آب که مایه حیات است و مواد غذایی)اشاره نموده است تا حس شکر گزاری بندگان را برانگیزد و برای معرفت خداوند متعال و شناخت صفات جلال و جمالش که در جمله های بعد نقل شده است،آماده سازد.

تعبیر به«عباد»به قرینه جمله های بعدی،ناظر به انسان هاست؛هر چند ذات این تعبیر،می تواند شامل فرشتگان و جن باشد.

«ساطح المهاد» اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید بیان شده است:

« «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً» ؛آیا زمین را محل آرامش قرار ندادیم؟». (6)

تعبیر به «مسیل الوهاد» با توجه به این که«وهاد»به معنای درّه ها و گودال ها است، اشاره به این است که خداوند،مناطقی از زمین را به صورت گودال قرار داد تا آب ها در آن

ص:307


1- 1) «ساطح»از ماده«سطح»که معنای آن معروف است گرفته شده و«ساطح»به کسی می گوید که چیزی را مسطّح و صاف و گسترده کند.
2- 2) «مهاد»و«مهد»در اصل به معنای بستر است و به کره زمین که محل سکونت و استراحت انسان هاست نیز اطلاق می شود و در این جا به همین معناست.
3- 3) «وهاد»جمع«وهده»به معنای زمین های منخفض و گود است.
4- 4) «مخصب»از ماده«خصب»بر وزن«غصب»به معنای فراوان شدن گیاه است؛بنابر این «مخصب»به کسی گفته می شود که زمین ها را پر گیاه و پربرکت کند.
5- 5) «نجاد»جمع«نجد»به معنای زمین مرتفع است و مصدر آن«نجود»است.
6- 6) نبأ آیه،6.

جریان یابد و مناطق دیگر در امن و امان باشد.

تعبیر به «مخصب النجاد» اشاره به قدرت نمایی خداوند در سر سبز شدن مناطق مرتفعی است که آب،به طور معمول به آن ها نمی رسد. سپس امام علیه السّلام به بیان بخشی از مهم ترین صفات ذات پروردگار که موضوع ازلیّت و ابدیّت و واجب الوجود بودن است می پردازد و می فرماید:«برای اوّل بودن او آغاز نیست و نه برای ازلیتش پایانی.آغازی است که همواره بوده و پایانی است که سرآمدی ندارد» (لیس لأوّلیّته ابتداء،و لا لأزلیّته انقضاء.هو الأوّل و لم یزل،و الباقی بلا أجل) .

دلایل عقلی ثابت کرده است که او واجب الوجود است؛نه آغازی داشته و نه انجامی دارد؛همیشه بوده و همیشه خواهد بود؛چرا که هستی اش از درون ذات اوست و ذات پاکش عین هستی بی پایان اوست.بنابر این،جمله «هو الاول...و الباقی...» نتیجه ای است برای جمله های «لیس لاولیته...و لا لازلیته...» زیرا هنگامی که آغاز و انجامی برای ازلیّت و ابدیّت او نباشد،او اوّل و آخر است و این دو وصف،در واقع اساس و پایه بسیاری از اوصاف الهی است و اوصاف جمال و جلالش غالبا به این دو ویژگی باز می گردد.

قرآن مجید نیز می فرماید:« «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» ؛اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست و او به هر چیز دانا است». (1)

در ادامه این سخن می فرماید:«پیشانی ها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لب ها به یگانگی اش گشوده شده است» (خرّت له الجباه،و وحّدته الشّفاه) .

مسلّم است،کسی که آفریننده همه اشیا و مخلوقات و نعمت هاست و تمام هستی از وجود او سرچشمه می گیرد،شایسته عبودیت و سجده و ستایش است و غیر او شایسته این مقام نیست.البتّه آن سجده و آن ستایش،ناظر به کار عارفان باللّه است؛نه کافران و مشرکان و عاصیان؛چرا که آن ها شایسته ذکر نیستند.

امام علیه السّلام در ادامه این اوصاف،به بخشی از صفات سلبیه و قداست او از هر عیب و

ص:308


1- 1) حدید،آیه 3.

نقصان اشاره کرده،می فرماید:«برای هر مخلوقی به هنگام آفرینش،حدّی قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد(و کسی به اشتباه نیفتد)» (حدّ الأشیاء عند خلقه لها إبانة له من شبهها) .

اشاره به این که تمام مخلوقات،محدودند و تنها ذات پاک اوست که نامحدود است؛از این رو خالق از مخلوق به آسانی شناخته می شود و از گمراه شدن در وادی شرک پیشگیری می کند.

در این جا این سؤال باقی می ماند که مگر ممکن است خداوند چیزی نامحدود یا به تعبیر دیگر واجب الوجود بیافریند؟ذات هر مخلوقی اقتضای محدود بودن می کند؛ بنابر این چگونه ممکن است گفته شود،خداوند اشیا را محدود آفرید تا شباهتی با ذات پاکش نداشته باشند؟ پاسخ این سؤال را می توان چنین بیان کرد:منظور این است که او همه اشیا را محدود آفرید و نتیجه اش تمایز میان او و مخلوقات شد؛به تعبیر دیگر«ابانة له»مفعول لاجله نیست؛بلکه نوعی نتیجه و غایت فعل است.این نکته نیز قابل توجّه است که در بسیاری از نسخ نهج البلاغه «ابانة لها» نقل شده است که در این صورت،مشکل،به طور کامل حل می شود؛زیرا مفهومش این است که خداوند هر موجودی را با حدود خاصی آفرید تا با موجودات دیگر اشتباه نشود.شبیه آن چه در آیه 13 سوره حجرات بیان شده است:« «یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» ؛ای مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید». (1)

سپس درباره نامحدود بودن ذات پاک خداوند شرح بیش تری می دهد و با تعبیرات

ص:309


1- 1) در کتاب اصول کافی،این عبارت ضمن خطبه دیگری و به صورت دیگری نقل شده است که تفسیر اوّل را تقویت می کند و آن عبارت،چنین است:«و حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إبانة لها من شبهه و إبانة له من شبهها»(اصول کافی،جلد 1،صفحه 135).

مختلف این حقیقت را مشخص می کند که او از هر نظر نامحدود و بی پایان است؛ می فرماید:«افکار و اندیشه ها هرگز نمی تواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار،اندازه و حدّی برای او تعیین کند» (لا تقدّره الأوهام بالحدود و الحرکات،و لا بالجوارح و الأدوات) .

نه اعضایی همچون اعضای انسان ها دارد و نه برای رسیدن به مقاصد خود از ابزار و ادواتی استفاده می کند؛نه حرکت از جایی به جای دیگر و نه حدّ و حدودی دارد؛چرا که این ها همه،نشانه های محدودیت است و ذات پاکش هیچ حد و مرزی را نمی شناسد و به همین دلیل،کنه ذات او برای ما ساکنان عالم محدود و گرفتار در چنگال کاستی ها غیر ممکن است،همان گونه که در حدیث امام باقر علیه السّلام نقل شده است:«کلّ ما میّزتموه باوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم؛هر چیزی که با فکر خود در دقیق ترین معنا و مفهوم تشخیص دهید،مخلوق و مصنوعی مثل شماست و به سوی شما باز می گردد(و آب و رنگ موجودات امکانی دارد و هرگز واجب الوجود نیست). (1)

و برای توضیح و تبیین بیش تر می افزاید:«هرگز درباره او نمی توان گفت:«کی»(به وجود آمده)؟و برایش سرآمدی نیست که گفته شود«تا کی»(باقی است)؟آشکاری است که درباره اش نتوان گفت:از چه چیز عیان شده و مخفی و پنهانی است که نمی توان گفت:

در چه چیز پنهان شده؟» (لا یقال له:«متی؟»و لا یضرب له أمد«بحتّی».الظّاهر لا یقال:«ممّ؟»و الباطن لا یقال:«فیم؟») .

به این ترتیب،نه آغازی دارد نه انجامی؛نه آشکار است همچون آشکار بودن ماه و خورشید؛نه پنهان است همچون پنهان بودن معادن در درون زمین و در عین حال،از همه چیز آشکارتر و کنه ذاتش از همه چیز مخفی تر است؛به تعبیری دیگر ظهورش ظهور ذاتی و خفایش نیز از کنه ذات اوست.

ص:310


1- 1) بحار الانوار،جلد 66،صفحه 292.

باز برای توضیح بیش تر می فرماید:«او نه جسم آشکاری است که بتوان انتهای او را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزی بر آن محیط باشد.نزدیکی او به موجودات آن چنان نیست که به آن ها چسبیده باشد و دوری او از آن ها آن گونه نیست که از آن ها جدا گردد!» (لا شبح (1)فیتقصّی (2)،و لا محجوب فیحوی (3).لم یقرب من الأشیاء بالتصاق،و لم یبعد عنها بافتراق) .

در این بیان،امام علیه السّلام نخست از خدا نفی جسمانیت می کند؛چرا که جسم از دو حال خارج نیست:یا آشکار است و دارای حد و حدود و یا پنهان است و طبعا محدود و محجوب در شیء دیگری؛و در هر دو صورت،حد و پایانی برای او متصور می شود؛در حالی که واجب الوجود بی پایان و نامحدود است.

در دو جمله اخیر جلوه دیگری از نامحدود بودن ذات پاکش دیده می شود.او به همه چیز نزدیک است؛اما نه به معنای چسبیدن و انضمام یا حلول و اتحاد؛بلکه به معنای حضور در همه جا و احاطه هر چیز و او از همه چیز دور است،نه به معنای فاصله گرفتن و جدایی از اشیا؛بلکه به معنای برتر و والا بودن وجود و صفات او نسبت به همه اشیا.این سخن،شبیه همان است که در خطبه اوّل نهج البلاغه گذشت:(مع کلّ شیء لا بمقارنة و غیر کلّ شیء لا بمزایلة)«او با همه چیز است اما نه به این صورت که قرین آن ها باشد و غیر همه چیز است،اما نه به این معنا که بیگانه و جدا از آن ها باشد».

بی شک،جمع میان این گونه صفات در ممکنات امکان پذیر نیست؛چرا که اگر چیزی دور باشد نزدیک نتوان بود و اگر نزدیک باشد دور نخواهد بود؛ولی تضادّ قرب و بعد و امثال آن در ذات نامحدود واجب الوجود مفهومی ندارد.

ص:311


1- 1) «شبح»به معنای شخص است و گاه به شخصی که از دور نمایان می شود و کاملا واضح نیست نیز اطلاق می شود.
2- 2) «یتقصّی»از ماده«قصو»(بر وزن قصد)به معنای دور شدن گرفته شده و«تقصّی»به معنای جستجو کردن و تلاش برای به دست آوردن نهایت چیزی است.
3- 3) «یحوی»از ماده«حوایه»به معنای استیلای بر چیزی گرفته شده است.

سپس امام علیه السّلام به شرح علم خداوند نسبت به همه چیز در هر زمان و هر مکان پرداخته و با عباراتی پر معنا و زیبا آن را بیان می کند؛می فرماید:«نگاه های خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ(بر زبان آنان)،نه نزدیک شدن به تپه ها و بالا رفتن از آن ها و نه برداشتن گام های بلند در شب های ظلمانی» (و لا یخفی علیه من عباده شخوص (1)لحظة،و لا کرور لفظة،و لا ازدلاف (2)ربوة (3)،و لا انبساط خطوة،فی لیل داج (4)،و لا غسق (5)ساج (6)) .

امام علیه السّلام برای این که مشخص کند پنهان ترین حرکات و اشیا از دید علم خداوند مخفی نمی ماند،مسافری را فرض کرده که در شبی تاریک از بیابانی می گذرد،چشم های او به بیابان خیره شده و زمزمه هایی زیر لب دارد،به تپه هایی نزدیک می شود و از آن ها بالا می رود و برای رسیدن به مقصد با عجله گام های بلند بر می دارد و در آن ظلمت و تاریکی به پیش می رود.خداوندی که حرکات چشم و لب ها و پاهای چنین مسافری بر او مخفی نیست به یقین،اعمال بندگانش در روزهای روشن و در شهرها و آبادی ها بر او پنهان نمی ماند.

سپس در وصف این شب تاریک چنین می افزاید:«شب هایی که(سرانجام)ماه درخشان بر آن می تابد(و از ظلمت آن می کاهد)و به دنبال آن،خورشید نورانی از طلوع تا

ص:312


1- 1) «شخوص»به معنای خیره نگاه کردن به چیزی است.
2- 2) «ازدلاف»به معنای نزدیک شدن و بالا رفتن از نقطه مرتفعی است و«مشعر»الحرام را «مزدلفه»می گویند،برای این که مردم از آن جا به«منی»نزدیک می شوند و یا در سایه این عبادت به خدا نزدیک می شوند.
3- 3) «ربوه»محل مرتفع را گویند.
4- 4) «داج»از ماده«دجوّ»(بر وزن علوّ)به معنای تاریک شدن شب است و«لیل داج»به شب تاریک بدون ماه گفته می شود.
5- 5) «غسق»به معنای شدّت ظلمت است و از آن جا که نیمه شب از هر زمانی تاریک تر است این واژه به آن اطلاق می شود.
6- 6) «ساج»به معنای ساکن است و منظور از«غسق ساج»تاریکی طولانی و مستمر است.

غروب بر آن می گذرد(و تاریکی ها را بر می چیند)»( یتفیّأ (1)علیه القمر المنیر،و تعقبه الشّمس ذات النّور فی الأفول و الکرور (2)) .

اشاره به این که علم خداوند نسبت به موجودات و اعمال انسان ها نه تنها در دل شب های تاریک وجود دارد،بلکه شامل شب های مهتابی و روزهای روشن نیز می شود و در یک کلمه،هیچ مکانی در این جهان نیست مگر این که در پیشگاه علم خداوند آشکار است؛درست شبیه چیزی که در ادامه خطبه می آید:«علمه بما فی السّموات العلی کعلمه بما فی الأرضین السّفلی؛آگاهی او به آنچه در آسمان های بالاست همچون آگاهی اش به چیزهایی است که در زمین های پایین قرار دارد».

و در تکمیل این سخن می فرماید:«علم او در تغییرات و دگرگونی های زمان ها و روزگاران از روی آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است» (و تقلّب الأزمنة و الدّهور، من إقبال لیل مقبل،و إدبار نهار مدبر) .

این جمله نیز مانند تعبیر زیبایی است که در ادامه خطبه آمده است:«علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین؛علم خدا به مردگان پیشین همچون علم خدا به زندگان موجود است».

تمام این گفتار،اشاره به وسعت علم خدا در پهنه زمان و مکان و در تمامی جهان و در همه قرون و اعصار است.

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السّلام بر،آمدن شب و پشت کردن روز، تکیه کرده؛با این که شب و روز هر یک اقبال و ادباری دارد؟ ممکن است این تعبیر،تأکیدی باشد بر آن چه در جمله های قبل گذشت که علم خداوند در اعماق تاریکی ها و ظلمات نفوذ دارد نه فقط در روشنایی روز.

ص:313


1- 1) «یتفیّأ»از ماده«فییء»(بر وزن غیب)به معنای بازگشت گرفته شده و«تفیّأ»به معنای جا به جا شدن و رفت و آمد کردن است.
2- 2) «کرور»معنای مصدری دارد و به مفهوم بازگشت است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:تکیه امام علیه السّلام بر خصوص روی آوردن شب و پشت کردن روز شاید اشاره به این باشد که امور دنیا غالبا بر خلاف میل انسان است. (1)

در ادامه این سخن می فرماید:«(و دامنه علمش به قدری گسترده است که)پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آن ها از همه آگاهی داشته،و چیزی بر او مخفی و پنهان نیست» (قبل کلّ غایة و مدّة،و کلّ إحصاء و عدّة) .

در واقع جمله «لا یخفی علیه من عباده ...»که سخن از گسترش علم خداوند در پهنه زمان و مکان و نسبت به همه چیز و همه کس می گفت،این معنا را نیز شامل می شود که خداوند از پایان عمر هر کس و هر موجود آگاه است؛پیش از آن که عمرش پایان گیرد و از شمارش و تعداد موجودات انبوه و آگاه است،پیش از آن که آن را بشمارند و احصا کنند. (2)

سپس در یک نتیجه گیری کلی می فرماید:«خداوند برتر است از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت می دهند و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد و انتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان» (تعالی عمّا ینحله المحدّدون من صفات الأقدار،و نهایات الأقطار،و تأثّل (3)المساکن،و تمکّن الأماکن) .

آری،گروهی گمراه و فاقد معرفت و شناخت که به نام«مشبهه و مجسمه»نامیده

ص:314


1- 1) شرح نهج البلاغه،مرحوم تستری،جلد 1،صفحه 273.
2- 2) اغلب شارحان نهج البلاغه این عبارت را،جمله مستقلی دانسته اند که اشاره به نامحدود بودن ذات خدا می کند؛ولی این تفسیر،صحیح به نظر نمی رسد؛زیرا اگر چنین بود می بایست بفرماید:«بعد کل غایة و مدة»یعنی ذات او بعد از هر نهایت و سر رسیدی وجود دارد؛ همان گونه که قبل از هر ابتدا و آغازی بوده است. از معدود کسانی که جمله یاد شده را همانند ما تفسیر کرده اند«محمّد عبده»دانشمند معروف اهل سنت در شرح نهج البلاغه خویش است.او با صراحت،جمله را به«لا یخفی»پیوند می دهد،ظاهر عبارت«علامه جعفری رحمه اللّه»در«شرح نهج البلاغه»نیز همین است.
3- 3) «تأثّل»به معنای آباد بودن مسکن است و از ماده«أثل»(بر وزن وصل)که درخت محکم و معروفی است،گرفته شده است.

می شوند،خدا را به مخلوقاتش تشبیه کرده و برای او جسم و اعضایی قائل شده اند؛او را صاحب مسکن و مکان می دانند و برای او رفت و آمد و حضور و غیبت قائلند؛حال آن که او برتر از زمان و مکان و قیاس و وهم است؛برتر از آن چه دیده ایم یا خوانده ایم و نوشته ایم؛نه جسمی دارد،نه مکانی و نه صفتی از صفات مخلوقات.

جمله مزبور اشاره به چهار نوع محدودیت است که خداوند از همه آن ها پاک و منزه می باشد:محدودیت از نظر قدر و اندازه؛مثلا کوچک یا بزرگ بودن و محدودیت از نظر نهایت مثلا مقدار عمر و وسعت؛محدودیت از نظر انتخاب مسکن و محدودیت از نظر قرار گرفتن در مکان.او وجودی است بی پایان و نامتناهی که هیچ نوع محدودیتی نمی پذیرد؛ چرا که این ها از صفات مخلوقات است.

به همین دلیل،در آخرین جمله و پایان این قطعه می فرماید:«(چرا که)حدّ و اندازه مخصوص آفریده های اوست و مربوط به غیر او» (فالحدّ لخلقه مضروب،و إلی غیره منسوب) .

این جمله عصاره تمام بحث های گذشته است که هر گونه محدودیت به مخلوقات باز می گردد و دامان ممکنات را می گیرد؛ولی ذات او واجب الوجود از هیچ نظر،حدّ و مرز و پایانی ندارد.

نکته: خدا یک حقیقت نامتناهی است

خدا یک حقیقت نامتناهی است

نخستین و مهم ترین مطلبی که در باب«صفات خدا»باید اثبات شود تا هم مفهوم توحید مشخص شود و هم صفات دیگر او همچون علم و قدرت و مانند آن،نامتناهی بودن ذات پاک اوست؛چرا که اگر این مطلب به خوبی اثبات و درک شود راه برای همه صفات جمال و جلال او(صفات ثبوتیه و سلبیه)هموار می گردد.

برای اثبات این معنا که او یک وجود بی انتهاست باید امور زیر مورد توجّه قرار گیرد:

ص:315

1-محدودیت وجود یعنی آلوده بودن به«عدم»؛زیرا اگر پای عدم در میان نباشد، محدودیت مفهومی نخواهد داشت.می گوییم عمر فلان کس محدود است؛یعنی عمر او سرانجام به عدم منتهی می گردد و به نیستی آلوده است؛همچنین درباره محدودیت قدرت و علم و مانند آن.

2-«وجود»،ضد«عدم»است و اگر چیزی ذاتا مقتضی وجود باشد نمی تواند مقتضی عدم گردد.

3-در برهان علت و معلول،این مطلب ثابت شده که سلسله زنجیر مانند علت و معلول این جهان باید به یک نقطه ثابت و ازلی برسد که آن را واجب الوجود می نامیم؛یعنی وجودش از درون ذات اوست؛نه از بیرون؛بنابر این،علت نخستین جهان،ذاتا اقتضای وجود دارد و بنابر این نمی تواند به عدم آلوده گردد.

یک بار دیگر این سه مقدمه را با دقت بخوانید و در آن خوب بیندیشید.با توجّه به این مقدمات،روشن می شود اگر محدودیتی در ذات واجب الوجود حاصل شود باید از بیرون وجود او باشد؛چرا که محدودیت،طبق مقدمات فوق به معنای آلودگی به عدم است و چیزی که ذاتش اقتضای هستی دارد و عین هستی است هرگز مقتضی عدم و نیستی نخواهد بود؛پس اگر محدودیتی در او باشد باید یک عامل بیرونی او را محدود کند و لازمه این سخن،آن است که او واجب الوجود نباشد؛چون از نظر حدّ وجودی خود مخلوق دیگر و معلول ذات دیگری است.

به عبارت دیگر،بدون شک جهان،منتهی به واجب الوجودی می شود.حال اگر واجب الوجود،نامحدود باشد مشکلی در کار نیست؛ولی اگر محدود باشد این محدودیت،هرگز مقتضای ذات او نیست؛چون ذات او مقتضی وجود است؛نه آلودگی به عدم؛پس باید از بیرون بر او تحمیل شده باشد.مفهوم این سخن آن است که علتی در بیرون او وجود دارد و او معلول آن علت است؛در این صورت واجب الوجود نخواهد بود؛نتیجه این که او وجودی است نامحدود؛از هر نظر برهان مذکور با بیان لطیفی در روایتی از امام سجاد علیه السّلام

ص:316

نیز نقل شده است:«إنّ اللّه لا یوصف بمحدودیّة عظم ربّنا عن الصّفة فکیف یوصف بمحدودیّة من لا یحدّ؛خداوند به هیچ محدودیتی وصف نمی شود(و ذات پاکش هیچ حدّی را نمی پذیرد)او برتر از چنین توصیفی است و چگونه ممکن است کسی که هیچ حدّی ندارد وصف به محدودیت شود». (1)

در حدیث دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام می خوانیم:«هو أجلّ من أن تدرکه الأبصار أو یحیط به و هم أو یضبطه عقل؛او برتر از آن است که چشم ها او را ببیند و اندیشه به او احاطه پیدا کند و عقل،او را به قید و شرطی در آورد».

سؤال کننده ای پرسید:پس حدّ او را برای من بیان فرما.امام علیه السّلام فرمود:«إنّه لا یحدّ قال:لم؟قال علیه السّلام:لأنّ کلّ محدود متناه إلی حدّ فاذا احتمل التّحدید احتمل الزّیادة و إذا احتمل الزّیادة احتمل النّقصان فهو غیر محدود و لا متزائد و لا متجزّ و لا متوهّم؛قطعا حدی ندارد.گفت:چرا؟فرمود:زیرا هر محدودی بالاخره متناهی به حدّی است؛بنابر این اگر وجودش حدّی را بپذیرد قابل زیادی است و اگر قابل زیادی بود،قابل نقصان است(و اگر قابل زیادی و نقصان باشد ممکن الوجود خواهد بود) بنابر این او نامحدود است؛زیادی را می پذیرد نه تجزیه می شود و نه در وهم می گنجد». (2)

ص:317


1- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 100،باب النهی عن الصفة.
2- 2) بحار الانوار،جلد 3،صفحه 15.برای توضیح بیش تر به«تفسیر پیام قرآن»،جلد 3، صفحه 189 به بعد مراجعه کنید.

ص:318

بخش دوّم

اشاره

لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة،و لا من أوائل أبدیّة،بل خلق ما خلق فأقام حدّه،و صوّر ما صوّر فأحسن صورته.لیس لشیء منه امتناع،و لا له بطاعة شیء انتفاع.علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین،و علمه بما فی السماوات العلی کعلمه بما فی الأرضین السّفلی.

ترجمه

:

خداوند،اشیا را از اصول و موادی که ازلی و ابدی باشند نیافرید،بلکه آن چه را آفرید (همه بی سابقه بود و)برای هر یک حدّی قرار داد و به آن چه صورت بخشید،صورت زیبایی داد.هیچ چیز در برابر قدرتش یارای مقاومت ندارد و از اطاعت کسی یا چیزی نفعی عاید او نمی شود،علم او به مردگان پیشین همچون علمش به زندگان باقی است و دانش او به آن چه در آسمان های بالاست همچون دانش او به آن چه در طبقات پایین زمین است،می باشد.

شرح و تفسیر: علم نامحدود خدا

علم نامحدود خدا

این بخش از کلام امام علیه السّلام ادامه و تکمیل بخش گذشته است که درباره قدرت و علم نامحدود خداوند سخن می گفت.می فرماید:«خداوند،اشیا را از موادی که ازلی باشند یا ابدی نیافرید،بلکه آن چه را آفرید(همه بی سابقه بود و)برای هر یک حدّی قرار داد و به

ص:319

آن چه صورت بخشید،تصویر زیبایی داد» (لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة،و لا من أوائل أبدیّة،بل خلق ما خلق فأقام حدّه،و صوّر ما صوّر فأحسن صورته) .

این سخن،اشاره به ابداع در خلقت است؛یعنی آفرینش اشیا مسبوق به هیچ سابقه ای نبود.نه موادّی وجود داشت که خداوند،اشیا را از آن مواد ازلی آفریده باشد و نه صورت ها و اشکالی وجود داشت که از آن اقتباس کرده باشد؛بلکه هم مواد،بی سابقه بود و هم صورت ها؛بر خلاف آن چه بعضی از فلاسفه درباره ازلی بودن مادّه پنداشته اند؛چرا که ازلی و ابدی تنها ذات پاک خداوند است و همان گونه که در برهان های توحید گفته ایم دو وجود ازلی و ابدی در عالم ممکن نیست و جالب این که این گونه سخنان را امام علیه السّلام در عصری می فرماید که این چنین سخنانی در آن محیط وجود نداشت و درباره معرفة اللّه کسی با این منطق دقیق و متقن سخن نمی گفت.

سپس به قدرت بی پایان خداوند از دیدگاه دیگری اشاره کرده،می فرماید:«هیچ چیز در برابر قدرتش یارای مقاومت ندارد و از اطاعت کسی یا چیزی نفعی عاید او نمی شود» (لیس لشیء منه امتناع،و لا له بطاعة شیء انتفاع) .

بلکه همه چیز در برابر اراده تکوینی او تسلیم مطلق اند.هر گونه بخواهد ایجاد می کند و هر زمان بخواهد وجودش را بر می چیند؛ولی با این حال چنان نیست که تسلیم بودن موجودات و اطاعت مطیعان و عبادت عبادت کاران چیزی بر عظمت او بیفزاید؛چرا که وجودش نامتناهی و سرچشمه همه خیرات و برکات است.

این در ناحیه قدرتش و اما در جهت علم بی پایانش می فرماید:«علم او به مردگان پیشین همچون علمش به زندگان باقی است و دانشش به آن چه در آسمان های بالاست همچون دانش او به آن چه در طبقات پایین زمین است،می باشد» (علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین،و علمه بما فی السماوات العلی کعلمه بما فی الأرضین السّفلی) .

ص:320

آن چه را امام علیه السّلام در این سخنان شیوا و پر معنا بیان فرموده،برگرفته از آیات قرآن است.

در یک جا می فرماید:« «وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلاّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ» ؛از پروردگار تو پنهان نمی ماند حتی به اندازه سنگینی ذره ای و نه کوچک تر و نه بزرگ تر از آن؛نیست مگر این که(همه آن ها)در کتاب آشکار(و لوح محفوظ علم خداوند)ثبت است». (1)

و در جای دیگر می فرماید:« «وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ عَلِیماً قَدِیراً» ؛نه چیزی در آسمان ها و نه چیزی در زمین از حوزه قدرت او بیرون نخواهد رفت.او دانا و تواناست». (2)

و در سوره حجر می فرماید:« «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ» ؛ما هم پیشینیان شما را دانستیم و هم متأخران را». (3)

کوتاه سخن این که معرفت پروردگار،بدون شناخت علم و قدرت نامتناهی و هستی ازلی و ابدی و بی پایان او حاصل نمی شود.

نکته: بازتاب ایمان به علم خدا در اعمال انسان ها

بازتاب ایمان به علم خدا در اعمال انسان ها

موضوع مهم در این جا این است که چنین اعتقادی به علم و قدرت و ازلیّت و ابدیّت خداوند،تنها جنبه ذهنی و فکری ندارد؛بلکه بازتاب وسیع و گسترده ای در اعمال ما به جای می گذارد؛زیرا هنگامی که من یقین داشته باشم او همه جا با من است قبل از من بوده و بعد از من خواهد بود و برون و درون حتی جزئیات انگیزه ها و نیّات ما برای او آشکار

ص:321


1- 1) یونس،آیه 61.
2- 2) فاطر،آیه 44.
3- 3) حجر،آیه 24.

است،این عقیده مرا تربیت می کند و به مراقبت وسیع و گسترده از خویشتن وا می دارد و به نقادی از خود و اعمال خویش دعوت می کند؛از سوی دیگر هر گونه یأس و نومیدی را در برابر هجوم مشکلات از من دور می سازد و به آینده امیدوار می کند و به این ترتیب، اعتقاد به خدا با اوصافی که ذکر شد تنها سرمایه روز جزای ما نیست؛بلکه دنیای ما را می سازد و پاکی و تقوا و آرامش و امنیّت ما را در این جهان نیز تأمین می کند و اگر می بینیم بی تقوایی ها از یک سو و افسردگی ها از سوی دیگر در جهان امروز گسترش یافته است یکی از دلایل عمده آن،فاصله گرفتن از اعتقادات صحیح مذهبی است.

***

ص:322

بخش سوّم

اشاره

أیّها المخلوق السّویّ،و المنشأ المرعیّ،فی ظلمات الأرحام،و مضاعفات الأستار.بدئت «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» ،و وضعت «فِی قَرارٍ مَکِینٍ إِلی قَدَرٍ مَعْلُومٍ» و أجل مقسوم.تمور فی بطن أمّک جنینا لا تحیر دعاء،و لا تسمع نداء؛ثمّ أخرجت من مقرّک إلی دار لم تشهدها،و لم تعرف سبل منافعها.فمن هداک لاجترار الغذاء من ثدی أمّک،و عرّفک عند الحاجة مواضع طلبک و إرادتک!هیهات،إنّ من یعجز عن صفات ذی الهیئة و الأدوات فهو عن صفات خالقه أعجز،و من تناوله بحدود المخلوقین أبعد!

ترجمه

:

ای مخلوقی که با اندام متناسب آفریده شده ای و در محیط محفوظی،در تاریکی های رحم و در پرده های تو در توی متعدد پرورش یافته ای،آفرینش تو از عصاره گل آغاز شد و در جایگاه مطمئن و محفوظی تا حدّ معین و سرآمد مشخصی قرار داده شدی،در آن هنگام که در شکم مادر مشغول حرکت بودی در حالی که نه قدرت پاسخگویی داشتی و نه توانایی شنیدن سخنی.سپس از جایگاه خود به سرایی که هرگز آن را مشاهده نکرده بودی و راه به دست آوردن منافعش را نمی شناختی فرستاده شدی(بگو:)چه کسی تو را برای به دست آوردن غذا به مکیدن پستان مادرت هدایت کرد؟و چه کسی موارد نیازها و مقصودت را به تو معرفی نمود؟هیهات!آن کس که از وصف موجوداتی که دارای شکل و اندام و اعضای پیکرند ناتوان است از وصف خالق خویش ناتوان تر می باشد و از شناخت او از طریق صفات مخلوقات دورتر است».

ص:323

شرح و تفسیر: ای برتر از خیال و قیاس و وهم

ای برتر از خیال و قیاس و وهم

این بخش از خطبه که آخرین بخش آن است،پاسخی است به سؤال یا سؤالاتی که از بخش های پیشین سرچشمه می گیرد و آن این که:خدایی که چنین صفاتی دارد یعنی هم اوّل است و هم آخر،هم ظاهر است و هم باطن،هم به اشیا نزدیک است و هم از آن ها دور و علم و قدرت او نسبت به همه چیز،یکسان است،شناخت کنه صفاتش بر ما میسر نیست.درست است که علم اجمالی به همه این صفات داریم ولی علم تفصیلی-که از آن به علم به کنه ذات و صفات تعبیر می کنیم-برای ما میسّر نمی باشد.

امام علیه السّلام در این جا به گوشه ای از آفرینش انسان و اسرار پیچیده دوران جنینی و نیز اسرار پیچیده تولّد و پس از آن اشاره می فرماید و نتیجه می گیرد:تو که نمی توانی به کنه اسرار خلقت خود برسی،چگونه می توانی انتظار داشته باشی به کنه صفات حق راه یابی؟! می فرماید:«ای مخلوقی که با اندام متناسب آفریده شده ای و در محیط محفوظی،در تاریکی رحم ها و در پرده های تو در توی متعدد پرورش یافته ای» (أیّها المخلوق السّویّ (1)،و المنشأ المرعیّ (2)،فی ظلمات الأرحام،و مضاعفات الأستار.

بدئت) .

آری،دوران جنینی یکی از شگفت انگیزترین و اسرار آمیزترین دوران های خلقت انسان است.نطفه انسان در حالی که در محیطی کاملا بسته و ظلمانی و زیر پرده های مضاعف قرار دارد،مراحل تکامل خود را پی در پی طی می کند و هر روز در مرحله جدیدی گام می نهد.آفرینشی کاملا موزون و منظم و حساب شده را طی می کند و با این

ص:324


1- 1) «سوی»از ماده«تسویه»به معنای تنظیم و نظام بخشیدن و رعایت تناسب اجزای شیء است.
2- 2) «مرعی»(بر وزن منفی)به معنای چیزی است که مورد رعایت و حفظ و مراقبت قرار گرفته است.

که بسیار لطیف و آسیب پذیر است،در آن محیط کاملا محفوظ از آسیب ها بر کنار است.

سپس به شرح این مطلب پرداخته،می افزاید:«آفرینش تو از عصاره گل آغاز شد و در جایگاه مطمئن و محفوظی تا حدّ معین و سرآمد مشخصی قرار داده شدی»( بدئت «مِنْ سُلالَةٍ 1مِنْ طِینٍ» ،و وضعت «فِی قَرارٍ مَکِینٍ 2إِلی قَدَرٍ مَعْلُومٍ» ،و أجل مقسوم) .

اشاره به این که توقف انسان در رحم مادر،کاملا حساب شده است؛از نظر کمیّت و کیفیت بدن و از نظر مدت و زمان؛که امام علیه السّلام به یکی با جمله «الی قدر معلوم» اشاره می کند و به دیگری با جمله «و اجل مقسوم» .

آن گاه به بیان مرحله بعد از استقرار در رحم می پردازد و می فرماید:«در آن هنگام که در شکم مادر مشغول حرکت بودی در حالی که نه قدرت پاسخگویی داشتی و نه توانایی شنیدن سخنی!» (تمور (1)فی بطن أمّک جنینا لا تحیر (2)دعاء،و لا تسمع نداء) .

این جمله اشاره لطیفی است به حرکت پی در پی جنین در شکم مادر که به صورت شنا کردن در مایع مخصوص پیرامونش می باشد.فرمان حرکت را از درون فطرت و به حکم طبیعت می گیرد،بی آن که از کسی چیزی بخواهد یا پاسخ به کسی بدهد؛چرا که نه

ص:325


1- 3) «تمور»از ماده«مور»(بر وزن قول)به معنای جریان سریع است و به معنای رفت و آمد نیز آمده.این تعبیر در مورد جنین به سبب آن است که در درون کیسه مخصوص همواره در حال حرکت است.
2- 4) «تحیر»از ماده«حور»(بر وزن غور)گرفته شده که به معنای رفت و آمد در مکان یا در سخن است و محاوره نیز از همین ماده می باشد؛بنابر این«لا تحیر»در عبارت بالا به این معناست که جنین به هیچ سخنی پاسخ نمی گوید و قادر به بیان نیازهای خود نیست.

گوش شنوا دارد و نه زبان گویا؛ولی همه نیازهای او از پیش در همان محیط بسته و ظلمانی و تاریک فراهم شده است.

آن گاه به مرحله تولّد و دوران شیر خوارگی در دامان مادر اشاره کرده،چنین می فرماید:«سپس از جایگاه خود به سرایی که هرگز آن را مشاهده نکرده بودی و راه به دست آوردن منافعش را نمی شناختی فرستاده شدی» (ثمّ أخرجت من مقرّک إلی دار لم تشهدها،و لم تعرف سبل منافعها) .

آری،از آن قرار مکین و جایگاه مطمئن وارد دنیایی می شود که با هیچ چیز آشنا نیست؛نه غذای لازم را می شناسد و نه راه به دست آوردن آن و نه طرز مصرف آن را؛نه از وسایل پیشرفت آگاهی دارد و نه از موانع آن؛نه آیین همزیستی را فرا گرفته و نه کار جمعی و گروهی را.اگر دست لطف خداوند دستش را نگیرد و هدایت های تکوینی او شامل حالش نشود،به یقین به ادامه حیات قادر نیست؛ولی لطف خدایی که هر چیزی را که آفریده به سر منزل مقصودش هدایت می کند به یاری او می شتابد و به حکم غریزه خداداد از راه های پر پیچ و خم زندگی می گذرد.

لذا در ادامه سخن می فرماید:«چه کسی تو را برای به دست آوردن غذا به مکیدن پستان مادرت هدایت کرد؟و چه کسی موارد نیازها و مقصودت را به تو معرفی نمود؟» (فمن هداک لاجترار (1)الغذاء من ثدی أمّک،و عرّفک عند الحاجة مواضع طلبک و إرادتک!) .

راستی چه کسی به نوزاد،آموخته که غذا و مایه حیات تو در پستان مادر است؟باید آن را در میان دست های کوچکت بگیری بفشاری و با لب های کوچکت آن را بمکی و به مقدار نیازت از آن بهره گیری؟!! چه کسی گریستن را با آن صدای سوزناک به او آموخته که همه حاجات خود را به وسیله آن اعلام کند؟!تشنگی،گرسنگی،بیماری،گرما،سرما و نیاز به خواب و استراحت را!!

ص:326


1- 1) «اجترار»از ماده«جرّ»به معنای کشیدن است.

و جالب این که نوزادهای پرندگان و چارپایان و انواع حیوانات دیگر هر یک به طریق شگفت انگیزی به سوی نیازهایشان جلب و جذب می شوند! سرانجام در پایان خطبه در یک نتیجه گیری می فرماید:«هیهات!آن کس که از وصف موجوداتی که دارای شکل و اندام و اعضای پیکرند ناتوان است از وصف خالق خویش ناتوان تر می باشد و از شناخت او از طریق صفات مخلوقات دورتر است» (هیهات (1)،إنّ من یعجز عن صفات ذی الهیئة و الأدوات فهو عن صفات خالقه أعجز،و من تناوله بحدود المخلوقین أبعد!) .

آری،به راستی نمی توان شگفتی های جهان آفرینش را شمارش کرد و به عمق اسرار آن راه یافت.جایی که ما از درک آن چه مربوط به مخلوقات محدود خداوند است ناتوانیم چگونه می توانیم به کنه ذات و صفات خدا که در هر جهت نامحدود است راه یابیم؟ ساختمان پیچیده اعصاب،قلب و عروق و ساختمان سلول ها و ژن ها و غرایز مختلفی که آفریدگار در وجود ما به ودیعت نهاده،مسائلی است که هزاران دانشمند در طول قرن ها سال درباره آن مطالعه کرده و در عین حال معترفند که هنوز اسرار ناشناخته در وجود انسان فراوان است تا آن جا که آن دانشمند معروف فرانسوی نام کتاب خود را «انسان،موجود ناشناخته»نهاده است.

نکته: دوران عجیب جنین

دوران عجیب جنین

آن چه در این بخش از خطبه درباره اسرار عجیب آفرینش انسان در دوران جنینی و سپس دوران تولّد و شیر خوارگی بیان شده است با آیات فراوانی هماهنگ است که درباره این اسرار تأکید بر تفکّر می کند.در سوره زمر می خوانیم:« «یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ» ؛او شما را در شکم مادرانتان پیوسته آفرینشی بعد از آفرینش دیگر در میان تاریکی های سه گانه (ظلمت شکم مادر و رحم و مشیمه)می بخشد.این است خداوند،پروردگار شما». 1و در سوره مؤمنون می خوانیم:« «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» ؛و ما انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم سپس او را نطفه ای در قرارگاه مطمئن[رحم]قرار دادیم؛سپس نطفه را به صورت علقه[خون بسته]و علقه را به صورت مضغه[چیزی شبیه گوشت جویده شده]و مضغه را به صورت استخوان هایی در آوردیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم؛سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم؛پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است». (2)

امام صادق علیه السّلام در توحید مفضّل آن را از نشانه های بزرگ توحید و قدرت و عظمت خداوند یاد فرموده است.در کتاب توحید مفضّل از آن حضرت چنین نقل شده:«تو ای مفضّل،به آفرینش انسان بیندیش که نخستین مرحله آن،تربیت جنین در عالم رحم است؛در حالی که در میان ظلمت های سه گانه(شکم،رحم و مشیمه)قرار گرفته؛در آن جایی که راهی برای درخواست غذا و دفع آزار و جلب منفعت و دور ساختن زیان ها از خود ندارد،خداوند خون عادت را(از طریق بند ناف)به سوی او روان ساخته و همان گونه که آب،گیاهان را آبیاری می کند این خون نیز جنین را آبیاری و تغذیه می کند تا مراحل تکامل خود را بپیماید و آن قدر قوی و محکم شود که بتواند در هوای آزاد زندگی کند...و هنگامی که متولّد می شود آن خون را به شیر تبدیل می کند و به سوی پستان مادرش روان می سازد،طعم و رنگ آن به کلّی دگرگون می گردد و به صورتی که مورد نیاز نوزاد

ص:327


1- 1) زمر،آیه 6.
2- 2) مؤمنون،آیه 12-14.

ص:328

است در می آید...».سپس امام صادق علیه السّلام به شرح تکامل نوزاد در مراحل مختلف می پردازد و شگفتی ها را یکی پس از دیگری شرح می دهد. (1)

البتّه در این بحث فشرده نمی توان مسائل عجیبی را که در عصر ما از دوران تکامل یک نطفه در مراحل مختلف کشف شده است بازگو کنیم و آن چه را که در فیلم های مستند لحظه به لحظه منعکس است در این جا بیان کنیم ولی همین قدر می گوییم که هزاران نکته باریک تر از مو در این بحث نهفته است و به تعبیر قرآن مجید خلقا من بعد خلق و آفرینش های جدید و پی در پی-که معمار آفرینش در آن ظلمتکده رحم نقش بر آب می زند-از عجیب ترین پدیده های جهان آفرینش است.

مناسب است در این جا به یک نکته از هزاران نکته اشاره کنیم و آن این که جنین در تمام مدّت در درون کیسه ای قرار گرفته که مملوّ از آب غلیظ و لغزنده ای است و جنین در آن شناور است.

این کیسه آب از یک سو دستگاه ضدّ ضربه است که حتی اگر مادر،زمین بخورد و یا حرکات تند و شدیدی داشته باشد آسیبی به جنین نمی رسد.و از سوی دیگر یک وسیله مؤثر تعدیل کننده حرارت است و سبب می شود که سرما و گرمای برون به آسانی روی جنین تأثیر نکند.

دیگر آن که شناور بودن جنین در آن کیسه آب سبب می شود که اعضای او که بسیار لطیف و آسیب پذیرند بر یکدیگر فشار نیاورند.

همچنین جنین را از امواج صداهای ناهنجار بر کنار می دارد و نیز نرمی و لطافت پوست او را حفظ می کند و حتی علاوه بر بند ناف در تغذیه او نیز نقش دارد: «فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» .

ص:329


1- 1) بحار الانوار،جلد صفحه 3،162.

ص:330

خطبۀ 164: هنگام که مردم نزد او جمع شدند و از عثمان شکایت کردند و از آن حضرت خواستند که با عثمان در این زمینه صحبت کند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

«لمّا اجتمع الناس الیه و شکوا ما نقموه علی عثمان و سألوه مخاطبته

لهم و استعتابه لهم،فدخل علیه فقال:»

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است در آن هنگام که مردم نزد او جمع شدند و از عثمان شکایت کردند و از آن حضرت خواستند که با عثمان در این زمینه صحبت کند(و از او بخواهد از خطاها و اشتباهاتش دست بردارد)امام علیه السّلام بر عثمان وارد شد(و با لحنی مؤدّبانه و آمیخته با احترام به او چنین)سخنان زیر را ایراد فرمود:

ص:331


1- 1) سند خطبه: همان گونه که در بالا اشاره شد هنگامی که خلاف کاری های تشکیلات عثمان زیاد شد و برملا گشت،مردم برای این که راه مسالمت را در این ماجرا بپویند از امیر مؤمنان علی علیه السّلام تقاضا کردند که سفیر و ترجمان آن ها نزد عثمان باشد و با بیان فصیح و بلیغ و مو شکافی که دارد عثمان را نصیحت کند. داستان این سفارت قبل از«سیّد رضی»،«بلاذری»در«انسان الاشراف»و«طبری»مورّخ معروف در حوادث سنه 34 ق و«ابن عبد ربّه»در«عقد الفرید»و«مرحوم شیخ مفید»در کتاب«الجمل»نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 387).

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از شأن ورود خطبه دانستیم مقصود اصلی از آن نصیحت عثمان و هشدار دادن مؤدبانه و دلسوزانه برای جلوگیری از خلاف کاری های دستگاه او بوده است و از سه بخش تشکیل یافته است:

بخش اوّل،خطاب به شخص عثمان است؛خطاب یک ناصح مشفق به شخصی که او را بر لب پرتگاه می بیند.در این بخش امام علیه السّلام روی آگاهی های عثمان به احکام اسلام و سوابق او در خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تکیه کرده تا او را از انحراف و اشتباه باز دارد.

در بخش دوّم،امام علیه السّلام یک بحث جامع و کلّی درباره پیشوایان عادل و ظالم و ویژگی های هر یک بیان فرموده که می تواند سرمشقی برای هر زمان و هر مکان باشد و سپس به عثمان هشدار می دهد که بازیچه دست اطرافیان خود و امثال مروان نشود.

در بخش سوّم،پاسخی از عثمان نقل شده که امام علیه السّلام بعد از شنیدن آن پاسخ راهکار خروج و نجات از وضع موجود را به او ارائه می فرماید؛ولی افسوس که این نصایح در وی مؤثر واقع نشد و حوادث تلخ و دردناک و خشونت باری به دنبال آن رخ داد.

***

ص:332

بخش اوّل

اشاره

إنّ النّاس ورائی و قد استسفرونی بینک و بینهم،و و اللّه ما أدری ما أقول لک!ما أعرف شیئا تجهله،و لا أدلّک علی أمر لا تعرفه.إنّک لتعلم ما نعلم.ما سبقناک إلی شیء فنخبرک عنه،و لا خلونا بشیء فنبلّغکه.و قد رأیت کما رأینا،و سمعت کما سمعنا،و صحبت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کما صحبنا.و ما ابن أبی قحافة و لا ابن الخطّاب بأولی بعمل الحقّ منک،و أنت أقرب إلی أبی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-وشیجة رحم منهما؛و قد نلت من صهره ما لم ینالا.فاللّه اللّه فی نفسک!فإنّک-و اللّه- ما تبصّر من عمی،و لا تعلّم من جهل،و إنّ الطّرق لواضحة،و إنّ أعلام الدّین لقائمة.

ترجمه

:

مردم،به سراغ من آمده اند و مرا میان خود و تو سفیر قرار داده اند.به خدا!نمی دانم چه چیز را برای تو بگویم؟من مطلبی را که تو از آن بی اطلاع باشی(در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم،و نمی توانم تو را به چیزی راهنمایی کنم که از آن آگاه نیستی؟(چرا که)آن چه را که ما(در این زمینه)می دانیم،می دانی و ما به چیزی سبقت نگرفته ایم که تو را از آن آگاه سازیم و مطلبی پنهانی نزد ما نیست که به تو ابلاغ کنیم.آن چه را ما(در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)دیده ایم تو نیز دیده ای و آن چه را ما شنیده ایم همانند ما شنیده ای و همان گونه که ما با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همنشین بودیم تو نیز همنشین بوده ای(علاوه بر این)فرزند ابی

ص:333

قحافه(ابو بکر)و پسر خطاب(عمر)در اجرای اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند؛چرا که تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیک تری تو به افتخار دامادی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نائل شدی که آن ها نشدند.خدا را!خدا را!(ای عثمان)به جان خود رحم کن؛ چرا که به خدا سوگند!تو کور نیستی تا بینایت کنند و جاهل نیستی تا تعلیمت دهند؛زیرا راه ها آشکارند و نشانه های دین بر پا و روشن!(از خدا بترس و به کار مردم رسیدگی کن)

شرح و تفسیر: اتمام حجت امام علیه السّلام با عثمان

اتمام حجت امام علیه السّلام با عثمان

برای روشن شدن محتوای خطبه لازم است به شرایط و اوضاعی که سبب گفتگوی امام علیه السّلام با عثمان با این لحن و این بیان شد اشاره کنیم و از همه بهتر این که زمام قلم را به دست مورّخ معروف،طبری بسپاریم.او می گوید:

«هنگامی که مردم،اعمال عثمان را دیدند(منظور حیف و میل عظیم در بیت المال و سپردن مقام های کلیدی حکومت اسلامی به دست نا اهلان و ظالمان و ستمگران) جمعی از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که در مدینه بودند،نامه ای به لشکریان اسلام که در مرزها پراکنده شده بودند نوشتند که مضمونش چنین بود:«شما برای جهاد در راه خداوند متعال و عظمت دین محمد خارج شدید،ولی بدانید آیین محمد را کسی که در این جاست خراب کرده،بیایید و آیین او را نجات دهید».

سربازان از هر سو به مدینه آمدند(به ویژه گروه عظیمی از مصریان که مورد ظلم و ستم عمّال خلیفه قرار گرفته بودند در مدینه حاضر شدند و بعد از حوادث زیادی) سرانجام عثمان به دست مردم کشته شد. (1)

در همان زمان که فریاد مردم از مظالم عثمان برخاسته بود گروهی خدمت امام علیه السّلام آمدند و برای پایان دادن به وضع موجود از طریق مسالمت آمیز از آن حضرت خواستند

ص:334


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 401-400،حوادث سنه 35 ق.

که در جایگاه نماینده و سفیر مردم با عثمان سخن بگوید و اتمام حجّت کند.امام علیه السّلام سخنان مزبور را ایراد کرد و آن چه برای انصراف عثمان و اطرافیان او از ظلم و ستم بر مردم لازم بود به او فرمود.

سخنان امام علیه السّلام در این خطبه کاملا موافق فصاحت و بلاغت و با استفاده از نکات دقیق روان شناسی ایراد شده است تا شاید طرف مقابل بر سر عقل آید و خطری که در کمین اوست و جهان اسلام را نیز با سختی ها مواجه می کند،دریابد.

امام علیه السّلام نخست از علم و آگاهی عثمان به احکام اسلامی در مورد رعایت حقوق مردم و ترک ظلم و ستم سخن می گوید و می فرماید:«مردم،به سراغ من آمده اند و مرا میان خود و تو سفیر قرار داده اند.به خدا!نمی دانم چه چیز را برای تو بگویم؟من مطلبی را که تو از آن بی اطلاع باشی(در مورد حقوق مردم)سراغ ندارم،و نمی توانم تو را به امری راهنمایی کنم که از آن آگاه نیستی؟(چرا که)آن چه را که ما(در این زمینه)می دانیم،می دانی و ما به چیزی سبقت نگرفته ایم که تو را از آن آگاه سازیم و مطلبی پنهانی نزد ما نیست که به تو ابلاغ کنیم» (إنّ النّاس ورائی و قد استسفرونی (1)بینک و بینهم،و و اللّه ما أدری ما أقول لک!ما أعرف شیئا تجهله،و لا أدلّک علی أمر لا تعرفه.إنّک لتعلم ما نعلم.ما سبقناک إلی شیء فنخبرک عنه،و لا خلونا بشیء فنبلّغکه) .

روشن است که منظور امام علیه السّلام از این تعبیرات این نیست که عثمان در علم و دانش و آگاهی به پایه امام می رسید؛بلکه منظور این است در مورد حوادثی که روی داده و زشتی ظلم و ستم و لزوم رعایت حقوق مردم عثمان آن چه لازم است،می دانست؛نه تنها عثمان بلکه افراد عادی نیز از احکام باخبر بودند.این مسأله از بدیهیات بود و به گفته ابن ابی الحدید،کودکان-تا چه رسد به عاقلان بزرگسالان-صحیح و خطا را در آن

ص:335


1- 1) «استفسرونی»از ماده«سفارت»گرفته شده و«سفیر»به کسی می گویند که میان دو کس یا کشور واسطه پیام رسانی باشد.

می دانستند. (1)

بنابر این،اگر کسانی تصوّر کرده اند جمله های یاد شده دلیل بر این است که عثمان از نظر علم و آگاهی در رتبه علی علیه السّلام بود سخت در اشتباهند.علی علیه السّلام به فرموده پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله«باب علم مدینة النّبی»بود.علی علیه السّلام کسی بود که طبق روایات اسلامی«علم الکتاب»به طور کامل نزد او بود و عملا پناهگاهی علمی امّت،در همه مشکلات بود.

بعضی از خلفا از خدا می خواستند که اگر مشکلی پیش آید علی علیه السّلام مشکل گشای آنان باشد و علی علیه السّلام مشکل گشای آن حاضر نباشد زنده نمانند(اللّهمّ لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب). (2)

سپس در ادامه این سخن،امام به سوابق عثمان در اسلام اشاره کرده می فرماید:

«آن چه را ما(در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)دیده ایم تو نیز دیده ای و آن چه را ما شنیده ایم همانند ما شنیده ای و همان گونه که ما با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همنشین بودیم تو نیز همنشین بوده ای» (و قد رأیت کما رأینا،و سمعت کما سمعنا،و صحبت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کما صحبنا) .

اشاره به این که تو سال ها با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بودی و حقایق اسلام و احکام آن را از آن بزرگوار شنیده ای؛بنابر این هرگز نباید مسائلی به این روشنی در باب حقّ الناس و حقّ بیت المال و عدالت اجتماعی بر تو مخفی بماند.

آن گاه از طریق سوّمی برای تأثیر گذاردن بر افکار عثمان وارد می شود و او را با ابوبکر و عمر مقایسه می کند،چرا که آن ها هرگز کارهایی را که عثمان کرد،انجام ندادند؛هر چند اشتباهات دیگری داشتند؛می فرماید:«(علاوه بر این)فرزند ابی قحافه(ابوبکر)و پسر خطّاب(عمر)در انجام دادن اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند؛چرا که تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیک تری تو به افتخار دامادی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نائل شدی

ص:336


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 263.
2- 2) الغدیر،جلد 6،صفحه 93.

که آن ها نشدند» (و ما ابن أبی قحافة و لا ابن الخطّاب بأولی بعمل الحقّ منک، و أنت أقرب إلی أبی (1)رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-و شیجة رحم منهما؛و قد نلت من صهره ما لم ینالا) .

با توجه به این که«وشیجة»در اصل به معنای ریشه درخت یا طنابی که از لیف خرما درست می کنند،است.سپس به پیوند نزدیک خویشاوندی اطلاق شده است.امام علیه السّلام می خواهد به او گوشزد کند که تو رابطه خویشاوندی با پیغمبر داری زیرا عثمان در جد نزدیکتر(عبد مناف)به پیغمبر می رسد.

در این جا امام علیه السّلام برای نفوذ در فکر عثمان از وسایل مختلف استفاده می کند تا او را برای پذیرش حق آماده سازد.امام علیه السّلام تمام نکات روان شناسی و آیین بلاغت را در این خطبه در برابر مخاطبش به کار برده است؛ولی افسوس خلیفه سوّم چنان در گرداب حکومت فاسد فرو رفته بود که با این بیانات وافی و شافی نیز نتوانست خود را رهایی بخشد.

به هر حال،امام علیه السّلام در پایان این عبارت از خطبه،سخنانش اوج می گیرد و خلیفه را مخاطب ساخته چنین می گوید:«خدا را!خدا را!(ای عثمان)به جان خود رحم کن؛چرا که به خدا سوگند!تو کور نیستی تا بینایت کنند و جاهل نیستی تا تعلیمت دهند؛زیرا راه ها آشکارند و نشانه های دین بر پا و روشن!(از خدا بترس و به کار مردم رسیدگی کن)» (فاللّه اللّه فی نفسک!فإنّک-و اللّه-ما تبصّر من عمی،و لا تعلّم من جهل،و إنّ الطّرق لواضحة،و إنّ أعلام الدّین لقائمة) .

به این ترتیب امام علیه السّلام برای بازگرداندن عثمان به مسیر صحیح،از طرق مختلف وارد

ص:337


1- 1) شگفت آور این که کلمه«أبی»که در نسخه صبحی صالح نقل شده،در هیچ یک از نسخه های دیگر دیده نشده.مرحوم شارح بحرانی،شارح خویی،علاّمه جعفری،محمد عبده،ابن ابی الحدید،مغنیه،تستری و صاحب مصادر نهج البلاغه هیچ یک کلمه«أبی»را در این جا ذکر نکردند و به نظر می رسد که از اشتباهات صبحی صالح؛به خصوص این که چنین تعبیری در کلمات علی علیه السّلام نسبت به پیامبر دیده نشده است.

شد.گاه می فرماید:تو از حسن و قبح این امور آگاهی و گاه می فرماید:تو همه شنیدنی ها را از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنیدی و گاه نیز می فرماید:دست کم مانند خلیفه اوّل و دوّم رفتار کن.تو به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از آن ها نزدیک تری و به این کار سزاوارتر؛و سرانجام می گوید:راه حق و عدالت روشن است و چشم تو بینا؛چرا از بی راهه می روی و جان خود را به خطر می افکنی؟ ولی با تأسف فراوان هیچ یک از این بیانات دلسوزانه و خیر خواهانه در او اثر نگذاشت و سرانجام شد،آن چه نمی بایست بشود.

***

نکته: بهترین راه نفوذ در دیگران

بهترین راه نفوذ در دیگران

هنگامی که شخص به ظاهر فهمیده ای دست به کارهای خطرناک می زند و انسان آگاهی می خواهد او را از خواب غفلت بیدار کند،بهترین راه آن است که نخست،قلب او را به سوی خود جلب کند و نقاط مثبت او را به او یادآوری نماید؛مثلا بگوید:تو دارای فلان پایه تحصیلی هستی؛در خانواده آبرومندی می باشی،در میان مردم سابقه بسیاری داری تا او در خود احساس شخصیت کند و به گوینده اعتماد نماید و حاضر به پذیرش شود.

سپس او را به امثال و اقرانش مقایسه نماید تا به اصطلاح رگ غیرت او به حرکت در آید و سرانجام نسبت به خطرهایی که در پیش رو دارد به او هشدار دهد.

امام علیه السّلام که استاد فصیحان و بلیغان جهان است و با رموز و پیچ و خم مسائل تربیتی و روانی آشناست؛تمام این نکات را در این جا به عثمان یادآوری شد؛فرمود:تو هم داماد پیامبری (1)و هم از نظر خویشاوندی از خلیفه اوّل و دوّم به او نزدیک تر می باشی.سابقه تو در اسلام زیاد است و سال ها هم نشین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بودی و مسائلی را که من می خواهم

ص:338


1- 1) عثمان،همسر رقیه و پس از آن ام کلثوم،دختران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود.

برای تو بازگو کنم،چیزی نیست که بر کسی مخفی باشد؛سخن از ظلم دستگاه تو و حیف و میل بیت المال و از میان بردن حقوق مردم است.

ولی خلیفه سوّم،چنان گرفتار خیالات واهی و در چنگال اطرافیانش بود-همان اطرافیانی که بسیاری از آن ها از تفاله های زمان جاهلیّت بودند-که نتوانست نصیحت این ناصح مشفق و معلّم دلسوز را بپذیرد و خود را رها سازد.

از آن چه گفته شد روشن می شود که تعبیرات این خطبه،برای عثمان فضیلتی به شمار نمی آید.

***

ص:339

ص:340

بخش دوّم

اشاره

فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل،هدی و هدی،فأقام سنّة معلومة،و أمات بدعة مجهولة.و إنّ السّنن لنیّرة،لها أعلام،و إنّ البدع لظاهرة،لها أعلام.و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به،فأمات سنّة مأخوذة،و أحیا بدعة متروکة.و إنی سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-یقول:«یؤتی یوم القیامة بالإمام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر،فیلقی فی نار جهنّم،فیدور فیها کما تدور الرّحی،ثمّ یرتبط فی قعرها».و إنی أنشدک اللّه ألاّ تکون إمام هذه الأمّة المقتول،فإنّه کان یقال:

یقتل فی هذه الأمّة إمام یفتح علیها القتل و القتال إلی یوم القیامة،و یلبس أمورها علیها،و یبثّ الفتن فیها،فلا یبصرون الحقّ من الباطل؛یموجون فیها موجا،و یمرجون فیها مرجا.

فلا تکوننّ لمروان سیّقة یسوقک حیث شاء بعد جلال السّنّ و تقضّی العمر.

فقال له عثمان:کلّم النّاس فی أن یؤجّلونی،حتّی أخرج إلیهم من مظالمهم،فقال علیه السّلام:

ما کان بالمدینة فلا أجل فیه،و ما غاب فأجله وصول أمرک إلیه.

ص:341

ترجمه

:

بدان،برترین بندگان نزد خدا پیشوای عادلی است که خود،هدایت شده و دیگران را هدایت می کند؛سنت های شناخته شده را بر پا می دارد و بدعت های ناشناخته را می میراند؛چرا که سنت ها روشن و نورانی اند و نشانه های مشخص دارند و بدعت ها آشکارند و علامت هایی دارند،(و نا آشنا بودن بدعت ها دلیل روشنی بر عدم مشروعیت آن هاست)بدترین مردم نزد خداوند پیشوای ستمگری است که هم خود،گمراه است و هم مردم به وسیله او گمراه می شوند،کسی که سنّت های مقبول را از میان برده و بدعت های متروک را زنده کرده است،من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود:روز قیامت، پیشوای ستمگر را حاضر می کنند؛در حالی که نه یاوری با اوست و نه عذر خواهی،سپس او را در آتش دوزخ می افکنند و همچون سنگ آسیا در آن،به گردش در می آید(و همان رسوایی او را می بینند)آن گاه او را در قعر دوزخ به زنجیر می کشند.

من تو را به خدا سوگند می دهم نکند تو همان پیشوای مقتول این امّت باشی!چرا که گفته می شد(پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:)«در این امّت،پیشوایی به قتل می رسد که بعد از آن درهای کشتار و جنگ به روی این امت تا قیامت گشوده خواهد شد!»امور این امّت را بر آن ها مشتبه می کند؛فتنه و فساد را در میان آنان گسترش می دهد؛به گونه ای که حق را از باطل تمییز نمی دهند و به سختی در آن فتنه غوطه ور می شوند و به شدّت در هم آمیخته و فاسد خواهند شد،مبادا مرکب راهوار مروان شوی(و زمام خود را به دست او بسپاری)تا تو را هر جا می خواهد ببرد؛آن هم بعد از این سنّ و سال و گذراندن عمر(و تجربیات فراوان).

*** (هنگامی که سخن مولا به این جا رسید)عثمان گفت:با مردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق(از دست رفته)آن ها رهایی یابم.امام علیه السّلام فرمود:

آن چه مربوط به مدینه است مهلتی در آن نیست و آن چه مربوط به بیرون مدینه است مهلتش رسیدن دستور تو به آن هاست.

ص:342

شرح و تفسیر: نشانه های پیشوایان عادل و ستمگر

نشانه های پیشوایان عادل و ستمگر

امام علیه السّلام در بخش نخستین این خطبه،عثمان را به طور خاص،مخاطب قرار داده بود و آن چه را گفتنی بود برای او بازگو کرد تا از راه خطرناکی که گام در آن نهاده بود بازگردد و خشم و غضب مردم را فرو نشاند و از آن بالاتر خدا را از خود راضی کند.

ولی در این بخش از خطبه به سراغ ضوابط کلی و عمومی برای پیشوایان عادل می رود و سپس به ذکر صفات پیشوایان گمراه می پردازد تا از این طریق،مسیر صحیح را به خلیفه نشان دهد.

می فرماید:«بدان،برترین بندگان نزد خدا پیشوای عادلی است که خود،هدایت شده و دیگران را هدایت می کند؛سنت های شناخته شده را بر پا می دارد و بدعت های ناشناخته را می میراند؛چرا که سنت ها روشن و نورانی اند و نشانه های مشخص دارند و بدعت ها آشکارند و علامت هایی دارند،(و در واقع نا آشنا بودن بدعت ها دلیل روشنی بر عدم مشروعیت آن ها است)» (فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل،هدی و هدی،فأقام سنّة معلومة،و أمات بدعة مجهولة.و إنّ السّنن لنیّرة،لها أعلام، و إنّ البدع لظاهرة،لها أعلام) .

امام علیه السّلام نخست بر این موضوع مهم انگشت می گذارد که برترین بندگان خدا امام عادل است؛چرا چنین نباشد،در حالی که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چنین روایت شده:«عدل ساعة خیر من عبادة ستّین سنة قیام لیلها و صیام نهارها؛یک ساعت،اجرای عدالت بهتر از عبادت شصت سال است که هر شب به نماز مشغول باشد و همه روزها به روزه داشتن». (1)

و بعد ویژگی های امام عادل را بیان می کند؛نخست این که او از طریق قرآن و وحی و عقل سلیم هدایت یافته و سپس مردم را به راه راست و صراط مستقیم هدایت می کند؛

ص:343


1- 1) میزان الحکمه،جلد حدیث 6،11973.

چون برنامه های سازنده فرهنگی از مهم ترین وظایف پیشوای عادل است.

و در سوّمین و چهارمین وصف،اقامه سنت های معلوم و اماته بدعت های مجهول را می شمرد؛زیرا امام عادل باید برنامه ریزی دقیقی داشته باشد که سنت های حسنه به فراموشی سپرده نشود و پاکی و تقوا و آگاهی و تعاون بر نیکی ها و امر به معروف و نهی از منکر همچنان در صحن جامعه آشکار و مورد توجه باشد و به عکس،بدعت های زشت و خرافات و اختلافات و کشمکش ها و خلاصه آن چه را پیغمبران الهی با زحمت های فراوان از بین امت های الهی برچیدند،دوباره زنده نشود و به ویژه تصریح می فرماید:

سنت ها و بدعت ها همه نشانه دارد.نشانه سنت ها امنیّت و آرامش اجتماع،شکوفایی استعدادها و توجّه مردم به معنویات است و به عکس،نشانه بدعت ها،نابه سامانی، اختلاف،آلودگی ها و پیوستن به خرافات است.

ویژگی های پیشوای ظالم(امام جائر)درست نقطه مقابل امام عادل است او هم خودش گمراه است و هم مردم را به گمراهی می کشاند،هم سنت های الهی را به فراموشی می سپارد و هم بدعت های فراموش شده را زنده می کند و می دانیم متأسفانه برنامه ای را که خلیفه سوّم و دار و دسته او در مورد تقسیم پست های حکومت اسلامی و بیت المال دنبال می کردند،منطبق بر همین ویژگی های امام جائر بود.

سپس به نقطه مقابل آن اشاره فرموده،می گوید:«بدترین مردم نزد خداوند پیشوای ستمگری است که هم خود،گمراه است و هم مردم به وسیله او گمراه می شوند،کسی که سنّت های مورد قبول را از میان برده و بدعت های متروک را زنده کرده است» (و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به،فأمات سنّة مأخوذة،و أحیا بدعة متروکة) .

بدیهی است زمانی پایه های عدالت در جامعه محکم می شود که سنن الهی-که ضامن خیر و سعادت انسان هاست-زنده شود و بدعت هایی که مردم را به فساد و تباهی و ظلم و تبعیض می کشاند متروک شود.پیشوایی که عکس این کار انجام می دهد،به طور

ص:344

طبیعی غرق ظلم و فساد و تباهی خواهد شد و بدترین خلق خداست؛چرا که نه تنها خود را تیره بخت می کند،بلکه جامعه ای را به بدبختی و تیره روزی می کشاند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،حدیث تکان دهنده ای از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند و می فرماید:«من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:روز قیامت،پیشوای ستمکار را حاضر می کنند؛در حالی که نه یاوری با اوست و نه عذر خواهی،سپس او را در آتش دوزخ می افکنند و همچون سنگ آسیا در آن،به گردش در می آید آن گاه او را در قعر دوزخ به زنجیر می کشند» (و إنی سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-یقول:«یؤتی یوم القیامة بالإمام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر،فیلقی فی نار جهنّم، فیدور فیها کما تدور الرّحی،ثمّ یرتبط فی قعرها (1)») .

تعبیر «و لیس معه نصیر و لا عاذر» اشاره به این است که او در دنیا افرادی داشت که در مشکلات،او را یاری می کردند و در خطاها و ظلم ها برای او عذر تراشی می نمودند و او نیز برای حفظ آنان سرمایه های فراوانی هزینه می کرد؛ولی در آن روز،اثری از آنان نیست.

تنهای تنها در دادگاه عدل الهی حضور می یابد و چون سیاه نامه اعمالش آشکار است،به زودی به جهنم سوق داده می شود.

جمله «فیدور فیها کما تدور الرحی» (در جهنم همچون سنگ آسیاب به چرخش در می آید)ممکن است اشاره به این باشد که چرخش در آتش جهنّم اوّلا سبب سوزش بیش تر و ثانیا موجب جلب توجه دوزخیان و رسوایی است.

سپس امام علیه السّلام به نکته مهمّی در ارتباط با آینده عثمان اشاره می کند و شدیدا به او هشدار می دهد و می فرماید:«من تو را به خدا سوگند می دهم نکند تو همان پیشوای مقتول این امّت باشی!چرا که گفته می شد(پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:)در این امّت، پیشوایی به قتل می رسد که بعد از آن درهای کشتار و جنگ به روی این امت تا قیامت

ص:345


1- 1) طبری در تاریخ خود قسمت عمده خطبه را که مشتمل بر این حدیث است در جلد 3، صفحه 376 در حوادث سنه 34 نقل کرده است.

گشوده خواهد شد!» (و إنی أنشدک (1)اللّه الاّ تکون إمام هذه الأمّة المقتول،فإنّه کان یقال:یقتل فی هذه الأمّة إمام یفتح علیها القتل و القتال إلی یوم القیامة) .

گرچه امام علیه السّلام گوینده این سخن را معرفی نفرموده،ولی روشن است که او کسی جز پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نمی تواند باشد و این همان پیش بینی دقیقی است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده بود که مظالم و ستم ها سبب کشته شدن عثمان گشت و به دنبال آن-و به بهانه خون عثمان-کشت و کشتار و جنگ و جدال های عظیمی به وقوع پیوست و آثار و تبعات آن را حتی در عصر خود به سبب اختلافاتی که در میان مسلمین باقی مانده مشاهده می کنیم.

شاهد این سخن،حدیثی است که در سنن ابن داود از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است که فرمود:«و إنّما أخاف علی أمّتی الأئمّة المضلّین و اذا وضع السّیف فی أمّتی لم یرفع عنها إلی یوم القیامة؛من درباره امّتم از پیشوایان گمراه می ترسم؛زیرا هنگامی که(به خاطر این پیشوایان)شمشیر در امّت من گذارده شود تا روز قیامت برداشته نخواهد شد». (2)

*** به دنبال این سخن،امام علیه السّلام به شرح بیشتری درباره کلام پیامبر پرداخته و می فرماید:

«امور این امّت را بر آن ها مشتبه می کند؛فتنه و فساد را در میان آنان گسترش می دهد؛به گونه ای که حق را از باطل تمییز نمی دهند و به سختی در آن فتنه غوطه ور می شوند و به شدّت درهم آمیخته و فاسد خواهند شد» (و یلبس أمورها علیها،و یبثّ الفتن فیها،فلا یبصرون الحقّ من الباطل؛یموجون (3)فیها موجا،و یمرجون (4)

ص:346


1- 1) «أنشد»(به صورت ثلاثی مجرّد است بر وزن«اقتل»)از ماده«نشد»(بر وزن قتل)به معنای یادآوری نمودن و تقاضا کردن است و«انشاد ضالّه»به معنای اطلاع گرفتن از مردم درباره گم شده است.
2- 2) سنن ابن داود،جلد 4،حدیث 4252.
3- 3) «یموجون»از ماده«موج»در اصل به معنای حرکت و چین خوردگی سطح آب بر اثر وزش باد و امثال آن است و به معنای کنایی در کثرت و اضطراب و آشفتگی نیز به کار می رود.
4- 4) «یمرجون»از ماده«مرج»(بر وزن خرج یا بر وزن فلج)به معنای مخلوط کردن یا فرستادن و رها کردن است و از آن جا که اختلاط و به هم ریختگی و رها کردن چیزی به حال خود،سبب فساد می شود،این واژه به معنای فاسد شدن نیز به کار رفته است.

فیها مرجا) . (1)

جمله «و یلبس امورها علیها» اشاره به این است که سیاست بازان حرفه ای،امور را بر مردم مشتبه می کنند به ظاهر برای خون خواهر خلیفه مقتول،ولی به منظور دست یابی به خلافت،حقایق را بر مردم مشتبه می سازند؛ظالم را مظلوم و مظلوم را ظالم معرفی می کنند.

و جمله «یبثّ الفتن فیها» که اشاره به گسترش فتنه ها در امت است،نتیجه آن است و جمله های بعد،جنبه نتیجه گیری دارد که از یک سو تشخیص حق از باطل مشکل می شود و از سوی دیگر،مردم در میان امواج فتنه ها غوطه ور می گردند تفاوت «یموجون...»و«یمرجون...»در این است که اولی اشاره به درگیری توده های عظیم مردم در فتنه ها است و دومی اشاره به اختلاط گروه های حق و باطل در جامعه است؛به گونه ای که شناخت حق از باطل مشکل می شود.

قابل توجه این که آن چه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در این روایت پیش بینی فرموده بود و امام امیر المؤمنین علیه السّلام به شرح آن پرداخت تمام آن بی کم و کاست به وقوع پیوست.عثمان و اطرافیان او به دلیل مظالم گسترده،مردم را بر ضد خود شوراندند و نتیجه آن قتل عثمان بود و به دنبال آن گروه های تبهکار و بنی امیه و آل حرب به بهره برداری سیاسی از این حادثه روی آوردند و اختلاف در میان مردم اوج گرفت؛حق و باطل به هم آمیخته و سیل

ص:347


1- 5) از کلمات بعضی از شارحان نهج البلاغه چنین بر می آید که این قسمت را نیز جزو حدیث پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله دانسته اند ولی با توجه به این که حدیث فوق در بعضی از منابع معروف(مانند سنن ابن داوود)بدون این ذیل آمده استفاده می شود که سخن پیامبر همان قسمت بالاست که با جمله«الی یوم القیامة»پایان می گیرد.

خون در میان مسلمین جاری شد.عواقب دردناک آن نیز بعد از گذشتن قرن ها همچنان به چشم می خورد.

درباره علل شورش مردم بر ضد عثمان و عوامل قتل او در جلد اول و دوم این کتاب به قدر کافی بحث کرده ایم. (1)

*** سپس امام علیه السّلام به مهم ترین عامل انحراف عثمان-که تمام تیره روزی های او از آن نشأت گرفت یعنی تسلیم بی قید و شرط بودن در برابر مروان-اشاره کرده،چنین می فرماید:«مبادا مرکب راهوار مروان شوی(و زمام خود را به دست او بسپاری)تا تو را هر جا می خواهد ببرد؛آن هم بعد از این سنّ و سال و گذراندن عمر(و تجربیات فراوان)» (فلا تکوننّ لمروان سیّقة (2)یسوقک حیث شاء بعد جلال (3)السّنّ و تقضّی العمر (4)) .

در تواریخ نقل شده که سن عثمان در آن زمان 82 سال بود. (5)

بی شک،مروان بن حکم،مهم ترین نقش را در حکومت عثمان داشت؛به گونه ای که کارها مطابق میل او پیش می رفت؛حتی زمانی که عثمان،نصایح امام علیه السّلام را شنید و تصمیم بر عذرخواهی از مردم گرفت،مروان شدیدا به مخالفت برخاست و مانع جبران

ص:348


1- 1) به جلد 1،صفحه 371 تا 376(با عنوان علل شورش بر ضد عثمان)و جلد 2،صفحه 232 تا 241(با عنوان عوامل قتل عثمان)و همان جلد،صفحه 488(با عنوان کارهای عثمان که موجب خشم عمومی شد)مراجعه فرمایید.
2- 2) «سیقة»(بر وزن سیّدة)صفت مشبهه از ماده«سوق»(بر وزن فوق)گرفته شده به معنای حیوان راهواری است که آن را به هر طرف می برند و گاه به معنای حیواناتی است که به دست دشمن می افتد و آن را با خود می برند.
3- 3) «جلال»به معنای بزرگی است و جلال السن به معنای سن بالا است.
4- 4) «تقضّی»و«انقضاء»از یک ریشه گرفته شده و به معنای گذشتن است.
5- 5) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 441 و 443.اقوال دیگری نیز در مورد سن عثمان در آن زمان وجود دارد ولی غالبا سن او را 82 سال دانسته اند.

خطاهای او شد و در حقیقت،آتش خشم مردم را شعله ورتر ساخت و سبب قتل عثمان شد و چه بسا این کار حساب شده بود؛به این امید که بعد از عثمان،معاویه یا خودش به خلافت برسد.

*** هنگامی که سخن مولا علی علیه السّلام به این جا رسید،عثمان سخت متأثر شد و به حضرت عرض کرد:«با مردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق(از دست رفته)آن ها رهایی یابم» (فقال له عثمان:کلّم النّاس فی أن یؤجّلونی،حتّی أخرج إلیهم من مظالمهم) .

امام علیه السّلام در پاسخ او سخن جامع و پر معنا و کوتاهی ذکر کرد،فرمود:«آن چه مربوط به مدینه است مهلتی در آن نیست و آن چه مربوط به بیرون مدینه است مهلتش رسیدن دستور تو به آن هاست» (فقال علیه السّلام:ما کان بالمدینة فلا أجل فیه،و ما غاب فأجله وصول أمرک إلیه) .

اشاره به این که مهلت،در این گونه موارد(که مخصوصا جنبه حادّ دارد و ممکن است منشأ شورش های عظیمی گردد،معنا ندارد؛علاوه بر این که مهلت گرفتن،معمولا برای تهیه مقدمات است و برای باز گرداندن حقوق مردم به آن ها مقدّماتی لازم نیست.آن چه در مدینه است،دستور آن فورا صادر می شود که از ظالمان بگیرند و به مظلومان بدهند و آن چه در نقاط دور دست است کافی است که دستور آن صادر شود و با پیک سریع فرستاده شود.

بیان مذکور ممکن است اشاره به این نکته باشد که سیاست بازان حرفه ای هنگامی که در تنگناها قرار می گیرند برای فرار از زیر بار مسئولیت،به دفع الوقت متوسّل می شوند و از طرف مقابل،مهلت می خواهند؛به این امید که در این فرصت،آتش جوش و خروش او خاموش گردد یا بتوانند با یک ضربه کاری طرف را از میدان بیرون کنند؛امام علیه السّلام جلوی این کار را با گفتار پر معنای خود می گیرد و عثمان را وادار به تسلیم می کند.

ص:349

در تاریخ آمده است که عثمان در مقابل این سخن تسلیم شد؛ولی تقاضا کرد که در مورد مدینه فقط سه روز به او مهلت داده شود.امام علیه السّلام فرمود:مانعی ندارد و از نزد عثمان بیرون آمد و به مردمی که در انتظارش بودند آن چه را گذشته بود خبر داد و قراردادی میان آن ها و عثمان مرقوم داشت که در آن عثمان سه روز مهلت داده شده بود تا حقوق پایمال شده را به جایگاه اصلیش برگرداند و فرماندارانی را که مورد نفرت مردم بوده اند، عزل کند.از او در این نامه عهد و پیمان بسیار محکمی گرفت و گروهی از مهاجران و انصار را گواه آن قرار داد؛به دنبال آن،مردم دست از عثمان کشیدند و به سراغ کارشان رفتند به امیدی که به زودی به عهد و پیمان خود وفا کند؛غافل از این که او می خواست در این سه روز آماده نبرد با مخالفان گردد و سلاح جمع آوری کند و او لشکر عظیمی از بردگان خمس(خمس غنایم)آماده ساخت.هنگامی که سه روز گذشت،دیدند همه چیز بر سر جای خود مانند سابق است و همین امر،باعث شورش شدید مردم بر ضدّ عثمان شد؛ شورشی که ماجرایش طولانی است و به کشته شدن عثمان انجامید.جالب این است که تمام آن چه گفتیم،طبری مورّخ معروف در تاریخ معروف خود نقل کرده است. (1)

چند نکته دربارۀ حادثه قتل عثمان

درباره قتل عثمان و حوادث قبل و بعد از آن،مطالب بسیاری است که ما در مجلدات قبل،در تفسیر خطبه های متعددی به بسیاری از آن ها اشاره کرده ایم و در این جا نیز لازم است به چند نکته اشاره کنیم:

1-بی تردید،قتل عثمان حادثه ناگواری بود؛چرا که پیامدهای سوئی برای مسلمین داشت و همان گونه که در روایتی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله پیش بینی شده بود،سبب گردید که اختلافات زیادی میان مسلمانان بروز کند و خون های زیادی ریخته شود؛هر چند مقصّر اصلی در این حادثه،شخص عثمان و یاران و همکاران او بودند که حکومت اسلامی را از

ص:350


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 404،حوادث سال 35 ق.

شکل اصلی بیرون بردند و انواع تبعیض ها و ظلم و فسادها را در جامعه اسلامی رواج دادند.

2-قابل توجّه است که این حادثه در مدینه و در برابر چشم صحابه اعم از مهاجران و انصار واقع شد و کمتر کسی به یاری عثمان برخاست؛گویا همه با سکوت آمیخته با رضایت،حرکت خودجوش مردم را بر ضدّ او امضا می کردند؛بلکه طبق آن چه در تاریخ طبری نقل شده،گروهی از صحابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله به یکدیگر نامه نوشتند که جهاد با دشمن را فعلا رها کنید؛زیرا جهاد در مدینه است،نه در سرزمین روم(چرا که حکومت اسلامی به فساد گراییده و اصلاح آن بر هر چیز مقدّم است).تنها کسی که به یاری عثمان برخاست و جلو تندروی ها را گرفت،امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود که فرزندان خود را مأمور حمایت از او ساخت!!زیرا می دانست قتل عثمان آثار منفی زیادی به همراه دارد؛هر چند شورش مردم به قدری شدید بود که این حمایت نیز مؤثر نشد.

3-امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه مزبور،پیش از آن که اعتراضات مردم به اوج خود برسد،بهترین نصایح و اندرزها را به عثمان گوشزد کرد و به او شدیدا هشدار داد که هر چه زودتر از این راه باز گردد و اشتباهات خود را اصلاح کند و او قول داد به آن عمل کند؛امّا یا نخواست و یا اطرافیان او نگذاشتند که در برابر خواسته های به حق مردم تسلیم شود.

از بعضی کتب تواریخ استفاده می شود که او به دلیل تعصب شدیدی که نسبت به اقوام و بستگان خود داشت حاضر نبود به اشتباهات خود درباره آن ها صریحا اعتراف کند و بعد از نصایح امیر مؤمنان علی علیه السّلام عرض کرد:من کار خلافی نکردم.من صله رحم نمودم(اگر اموال بیت المال را به خویشاوندانم بخشیده ام از باب صله رحم بوده است)و افراد فقیر را بی نیاز کرده و بی پناهان را پناه داده ام و کسانی را به امارت و ولایت برگزیده ام که شبیه برگزیدگان عمر بودند!امام علیه السّلام فرمود:عمر،چنان بر والیان خود مسلّط بود که اگر مرتکب خلافی می شدند آن ها را به شدیدترین وجهی مجازات می کرد؛ولی تو در برابر

ص:351

خویشاوندانت ضعیف و ناتوانی و به کارهای خلاف آن ها اهمّیّت نمی دهی. (1)

و عجب تر این که عثمان به دنبال این ماجرا به منبر رفت و به گونه طلب کارانه ای با مردم سخن گفت؛عصاره سخن عثمان چنین بود:مردم هر چیزی آفتی دارد و آفت این امت،بدگویان و غیبت کنندگانند؛سخن های نادرستی را می گویند و شما هم چشم و گوش بسته به دنبال آن ها حرکت می کنید.شما اموری را بر من عیب گرفته اید که همان را برای عمر پسندیده دانستید،زیرا او شما را با دست و پای خود می کوبید و با سخنان خشنش شما را قلع و قمع می کرد؛به همین دلیل جرأت نداشتید بر او ایراد بگیرید؛ولی من از در ملایمت و محبّت وارد شدم و حتی سخن خشنی نگفتم و شما نسبت به من جسور شدید.به خدا سوگند!من یاوران و مدافعان زورمند بسیاری دارم که اگر اشاره کنم به یاری ام می شتابند.کاری نکنید که من منطقی را در پیش گیرم که آن را دوست ندارم.

زبانتان را ببندید و بر امرای خود طعن و سرزنش و عیب جویی نکنید.من چه حقّی را از شما پایمال کردم؟!چرا غوغا می کنید؟! در این جا مروان برخاست صدا زد:مردم!اگر مایل باشید داوری را به دست شمشیر می سپاریم که میان ما و شما حکم کند.عثمان عصبانی شد گفت:خاموش باش!بگذار من با اصحابم سخن بگویم؛مگر به تو سفارش نکردم سخن نگو!مروان خاموش شد و عثمان از منبر فرود آمد. (2)

این تعبیرات نشان می دهد که عثمان یا کاملا از اوضاع و احوال بی خبر بود و یا آن قدر نسبت به بستگان و خویشاوندانش خوش بین بود که ظلم و ستم های آن ها را عین عدالت می پنداشت و چنان در چنگال آنان اسیر بود که توان تغییر مسیر حوادث را نداشت. (3)

ص:352


1- 1) .تاریخ طبری طبق نقل؛ابن ابی الحدید،جلد 8،صفحه 264-265.
2- 2) .شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 265.
3- 3) .درباره ماجرای قتل عثمان و علل شورش بر ضدّ او و اعمالی که مایه خشم و نفرت عمومی مردم شد،در جلد اوّل و دوّم این کتاب سخن گفتیم که قبلا به شماره صفحات آن اشاره شد.

خطبۀ 165: شگفتی های آفرینش طاووس

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یذکر فیها عجیب خلقة الطاووس

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از شگفتی های آفرینش طاووس پرده برداشته است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه را می توان به چهار بخش تقسیم کرد:

در بخش اوّل،امام علیه السّلام به سراغ عجایب کائنات و شگفتی های آفرینش،به ویژه

ص:353


1- 1) .سند خطبه: «زمخشری»از دانشمندان قرن ششم،بخش مهمی از این خطبه را در کتاب«ربیع الابرار» خود نقل کرده است.او در این کتاب،بسیاری از کلمات و سخنان آن حضرت را با تفاوت هایی روایت می کند؛به گونه ای که معلوم می شود از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته؛ هر چند بعد از«سیّد رضی»می زیسته است او به قدری نسبت به شیعه بدبین بود که بسیار بعید بود کتب شیعه را منبع تحقیقی خود قرار دهد.«ابن اثیر»نیز در کتاب«نهایه»واژه های پیچیده این خطبه را تفسیر کرده و مجموعه تعبیراتش نشان می دهد که آن را از منبع دیگری گرفته است؛زیرا واژه هایی را ذکر نموده که مطابق نقل سیّد رضی در این خطبه نیست. (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 400).

پرندگان می رود و از این طریق بر وجود خداوند متعال و لزوم ایمان راسخ به او استدلال می کند.

در بخش دوّم،از میان تمام پرندگان،انگشت روی آفرینش طاووس و شگفتی های خلقت او می گذارد و به نکات بسیار زیبا و دقیقی در مورد این پرنده عجیب اشاره می فرماید و در عین حال،بعضی از خرافات و توهّمات بی اساس را که در مورد آن در میان مردم وجود دارد،ردّ می کند و در پایان این بخش به این نکته اشاره می کند:جایی که عقل ها از وصف مخلوقات او ناتوان است،چگونه می توان آن خالق بزرگ را وصف کرد؟ در بخش سوّم از شگفتی های آفرینش جانداران بسیار کوچک مانند مورچه پرده بر می دارد و عجایب خلقت آن ها را به صورت دلیل دیگری بر توحید خداوند متعال بر می شمرد.

در چهارمین و آخرین بخش،به ذکر قسمتی از اوصاف بهشت می پردازد؛آن گونه که شنونده را مشتاق آن می سازد؛به این ترتیب،مبدأ و معاد را به هم پیوند می دهد و مجموعه کاملی را در بحث عقاید بیان می فرماید.

***

ص:354

بخش اوّل

اشاره

ابتدعهم خلقا عجیبا من حیوان و موات،و ساکن و ذی حرکات؛و أقام من شواهد البیّنات علی لطیف صنعته،و عظیم قدرته،ما انقادت له العقول معترفة به،و مسلّمة له،و نعقت فی أسماعنا دلائله علی وحدانیّته، و ما ذرأ من مختلف صور الأطیار الّتی أسکنها أخادید الأرض،و خروق فجاجها و رواسی أعلامها،من ذات أجنحة مختلفة،و هیئات متباینة، مصرّفة فی زمام التّسخیر،و مرفرفة بأجنحتها فی مخارق الجوّ المنفسح، و الفضاء المنفرج.کوّنها بعد إذ لم تکن فی عجائب صور ظاهرة،و رکّبها فی حقاق مفاصل محتجبة،و منع بعضها بعبالة خلقه أن یسمو فی الهواء خفوفا،و جعله یدفّ دفیفا و نسقها علی اختلافها فی الأصابیغ بلطیف قدرته،و دقیق صنعته.فمنها مغموس فی قالب لون لا یشوبه غیر لون ما غمس فیه؛و منها مغموس فی لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به.

ترجمه

:

خداوند،آفریدگانی شگفت انگیز از حیوان و جماد،ساکن و متحرک،ابداع کرد و نمونه هایی از شواهد آشکار بر صنعت دقیق و قدرت عظیمش را اقامه کرد؛آن گونه که عقل ها مطیع و معترف و تسلیم او شدند و دلایل یگانگی او در گوش های ما طنین انداز شد و اشکال گوناگونی از پرندگان را آفرید؛پرندگانی که آن ها را در شکاف های زمین و

ص:355

بریدگی درّه ها و قلّه کوه ها مسکن داد؛پرندگانی که دارای بال های مختلف و شکل های گوناگون اند؛آن ها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسیری که تعیین فرموده در حرکتند و به وسیله بال های خویش در فراخنای هوای گسترده و در فضای پهناور به پرواز در می آیند.

خدا آن ها را با اشکال شگفت آوری از نظر صورت ظاهر پدید آورد و پیکرشان را با استخوان های به هم پیوسته که پوشیده(از گوشت)شده ترکیب نمود؛بعضی را به سبب سنگینی جسمشان از این که به آسانی در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرار داد که بتوانند(در نزدیکی زمین)بال و پر بزنند(ولی به سبک وزنان اجازه داد در اوج آسمان به پرواز در آیند)با قدرت دقیق و آفرینش لطیف خویش،پرندگان را به رنگ های گوناگونی رنگ آمیزی کرد.بعضی تنها یک رنگ دارند بی آن که رنگ دیگری با آن مخلوط باشد و بعضی آن ها تمام بدنشان یک رنگ دارد؛جز طوقی که رنگ دیگر بر دور گردنشان است.

شرح و تفسیر: آفرینش انواع پرندگان

آفرینش انواع پرندگان

مهم ترین اصول اعتقادی ما معرفة اللّه است که بخش عظیمی از قرآن مجید را تشکیل می دهد هدف نهایی این خطبه نیز همین است.به طور مسلّم اگر پایه های معرفت و عشق به خدا محکم شود،اعمال و رفتار انسان اصلاح می شود.

امام علیه السّلام در این خطبه،شگفتی های آفرینش را که از وجود خدا،علم و قدرت بی پایان او حکایت می کند،بیان می فرماید؛به ویژه دست ما را می گیرد و در جهان پرندگان به پرواز در می آورد و بخش مهمی از عجایب خلقت آن ها را بازگو می کند؛سپس ما را به دنیای شگفت انگیز طاووس می برد و با چنان فصاحت و بلاغتی شگفتی های آن را بیان می کند که عقل،حیران می ماند ولی اختیار،زبان را به حمد و تسبیح خالق این موجودات به گردش در می آورد.

ص:356

نخست می فرماید:«خداوند،آفریدگانی شگفت انگیز از حیوان و جماد،ساکن و متحرک،ابداع کرد» (ابتدعهم خلقا عجیبا من حیوان و موات،و ساکن و ذی حرکات) .

منظور از موات،جمادات است؛همچون زمین و آسمان،ستاره ها و ماه و خورشید که بعضی ساکن اند و بعضی حرکت دار.(هر چند از یک نگاه همه دارای حرکتند).

منظور از ابداع،آفرینش بدون سابقه است و این موضوع بسیار مهمی است؛زیرا تمام صنعتگران و نقّاشان آن چه را می سازند و یا به تصویر می کشند،تقلیدی است از جهان خلقت؛به طور واضح و ساده یا پیچیده و مرکب.تنها خدا است که آفرینش او بی سابقه است؛آن هم آفرینشی با این تنوع و تکثّر عجیب.

سپس به شرح این سخن پرداخته،می فرماید:«نمونه هایی از شواهد آشکار بر صنعت دقیق و قدرت عظیمش را اقامه کرد؛آن گونه که عقل ها مطیع و معترف و تسلیم او گشتند و دلایل یگانگی او در گوش های ما طنین انداز شد»( و أقام من شواهد البیّنات علی لطیف صنعته،و عظیم قدرته،ما انقادت له العقول معترفة به،و مسلّمة له،و نعقت (1)فی أسماعنا دلائله علی وحدانیّته) .

به راستی اگر انسان،کمی با علوم طبیعی آشنا باشد و با دقّت به بررسی شگفتی های موجودات این جهان بپردازد،بی اختیار زبانش به مدح و ستایش پروردگار گشوده می شود و همان گونه که مولای متقیان علیه السّلام فرمود،به عظمت خدا اعتراف می کند و در برابر او تسلیم می شود.

به دنبال این سخن،امام علیه السّلام ذرّه بین اندیشه را بر بخش خاصی از شگفتی های جهان- که پر از اسرار و لطایف است-می اندازد و از جهان پرندگان سخن می گوید و تنوع عجیب آن ها را شرح می دهد و می فرماید:«و اشکال گوناگونی از پرندگان را آفرید؛پرندگانی که

ص:357


1- 1) «نعقت»از ماده«نعق»(بر وزن برق)در اصل به معنای صدای کلاغ است؛سپس به صداهایی که برای حرکت حیوانات و امر و نهی آن ها گفته می شود،اطلاق شده است.

آن ها را در شکاف های زمین و بریدگی درّه ها و قلّه کوه ها مسکن داد» (و ما ذرأ (1)من مختلف صور الأطیار الّتی أسکنها أخادید (2)الأرض،و خروق (3)فجاجها (4)و رواسی (5)أعلامها (6)) . (7)

این نخستین تنوع آفرینش پرندگان است از نظر محل زندگی،بعضی از آن ها مانند بوم و مرغ سنگخوار به شکاف های زمین پناه می برند و به هنگام تاریکی بیرون می آیند و بعضی در حاشیه دره ها زندگی می کنند؛مانند کبک ها و بعضی دیگر در بلندای کوه ها مسکن دارند،مانند شاهین و عقاب و خداوند به هر یک به مقتضای محیط زندگی اش ابزار و امکانات لازم را بخشیده است.

البته آن چه را امام علیه السّلام در بخش های سه گانه مذکور بیان فرمود،تنها برخی پرندگان را برای نمونه ذکر کرده است؛پرندگان دریایی،پرندگان ماهی خوار،پرندگان خانگی و اهلی، پرندگانی که تنها در جنگل ها و بیشه ها زندگی می کنند،پرندگانی که تنها در کویرها

ص:358


1- 1) «ذرأ»از ماده«ذرأ»(بر وزن زرع)به معنای آفرینش و ایجاد و اظهار است.
2- 2) «اخادید»جمع«اخدود»(بر وزن خشنود)به معنای شکاف وسیع و عمیق و گسترده در زمین است و به گودال ها و خندق های بزرگ دره ها نیز اطلاق می شود.
3- 3) «خروق»جمع«خرق»(بر وزن زرع)به معنای بیابان های وسیع و گسترده است و به معنای شکاف نیز بیان شده است.
4- 4) «فجاجها»جمع«فج»(بر وزن حج)به معنای جادّه وسیع است و در اصل به معنای دره های وسیعی است که در میان کوه ها وجود دارد و مسیر عبور کاروان ها بوده است.
5- 5) «رواسی»جمع«راسیه»در اصل به معنای ثابت و پا برجاست؛سپس به معنای کوه ها سخت و پا برجاست.
6- 6) «اعلام»جمع«علم»(بر وزن قلم)در اصل به معنای علامتی است که از چیزی خبر می دهد و به کوه ها و قله های آن ها اطلاق شده است.
7- 7) درباره اعراب«ما ذرأ...»،بعضی احتمال داده اند که عطف بر«ما انقادت»باشد و گاه احتمال داده اند،عطف بر ضمیر«دلائله»و یا خود«دلائله»باشد.این احتمال نیز بعید به نظر نمی رسد که مبتدایی باشد با خبر محذوف و مفهوم آن چنین است:«و ما ذرأ...»من آثار صنعه و عظمته.

می توانند زنده بمانند و مانند آن ها که هر یک،شگفتی هایی دارند که عقل اندیشمندان را حیران می سازد.آن چه در جمله های پیشین ذکر شد،تقسیمی بود که امام علیه السّلام برای آن ها از نظر محل سکونت بیان فرمود، سپس امام علیه السّلام اشاره به تقسیم دیگری-از نظر چگونگی بال ها و طرز پرواز آنان-کرده،می فرماید:«آن ها دارای بال های مختلف و شکل های گوناگون اند؛آن ها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسیری که تعیین فرموده در حرکتند و به وسیله بال های خویش در دل فراخنای هوای گسترده و در فضای پهناور به پرواز در می آیند» (من ذات أجنحة مختلفة،و هیئات متباینة،مصرّفة (1)فی زمام التّسخیر،و مرفرفة (2)بأجنحتها فی مخارق (3)الجوّ المنفسح (4)، و الفضاء المنفرج) .

این همان چیزی است که در قرآن مجید در آیات متعدد از جمله در سوره نحل به آن اشاره فرموده:« «أَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللّهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» ؛آیا آن ها به پرندگانی که بر بلندای آسمان ها نگه داشته شده اند نظر نفیکندند؟هیچ کس جز خدا آن ها را نگاه نمی دارد.در این امر نشانه هایی از عظمت و قدرت خداست،برای کسانی که ایمان می آورند». (5)

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ تقسیم سوّم و چهارمی برای پرندگان می رود و آن ها را به پرندگان دارای اشکال مختلف شگفت آور و سپس پرندگان سنگین وزن که

ص:359


1- 1) «مصرّفه»از ماده«صرف»(بر وزن حرف)به معنای تغییر دادن است و«مصرّفه»به معنای انواع اشکال متنوع می آید.
2- 2) «مرفوفه»از ماده«رفرفه»به معنای بال و پر زدن است و«مرفوفه»به معنای پارچه های زیبا و رنگارنگ نیز ذکر شده است و در خطبه مزبور به همان معنای اوّل است.
3- 3) «مخارق»جمع«مخرق»(بر وزن مشرب)به معنای قلات و بیابان گسترده است.
4- 4) «منفسح»به معنای گسترده از ماده«فسح»(بر وزن مسلح)به معنای گستردن نقل شده است.
5- 5) نحل،آیه 79.

قدرت بر پرواز ندارند و یا به زحمت و نزدیک سطح زمین پرواز می کنند و پرندگان سبک جثّه ای که بر بلندای آسمان ها به سرعت در گردشند،می فرماید:«خداوند آن ها را با اشکال شگفت آوری از نظر صورت ظاهر پدید آورد و پیکرشان را با استخوان های به هم پیوسته که پوشیده(از گوشت)شده ترکیب نمود؛بعضی را به سبب سنگینی جسمشان از این که به آسانی در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرارداد که بتوانند(در نزدیکی زمین) بال و پر بزنند(ولی به سبک وزنان اجازه داد در اوج آسمان به پرواز درآیند)» (کوّنها بعد إذ لم تکن فی عجائب صور ظاهرة،و رکّبها فی حقاق (1)مفاصل محتجبة،و منع بعضها بعبالة (2)خلقه أن یسمو فی الهواء خفوفا، (3)و جعله یدفّ دفیفا (4)) .

آری،اشکال پرندگان به قدری مختلف است که انسان از تنوّع آن حیران می شود:

بعضی آن چنان زیبایند که چشم از دیدن آن ها سیر نمی شود؛بعضی چنان قیافه وحشتناکی دارند که غالب مردم از آن ها می ترسند؛پاهای بعضی به قدری بلند است که گویا بدن آن ها روی دو ستون قرار گرفته(مانند شتر مرغ و لک لک)و پای بعضی به قدری کوتاه است که به زحمت دیده می شود(مانند کبک ها)؛بعضی به قدری بزرگ اند که گاه بدن آن ها به دو متر می رسد و بعضی به اندازه ای کوچک اند که از چند سانتی متر تجاوز نمی کنند.

از نظر پرواز نیز بسیار مختلف اند:بعضی آن چنان سنگین اند که قدرت پرواز ندارند؛به سرعت می دوند و بال و پر می زنند؛بعضی مدتی با سرعت می دوند و سپس از زمین بر می خیزند و در ارتفاع پایین حرکت می کنند و برخاستن آن ها درست،شبیه پرواز

ص:360


1- 1) «حقاق»جمع«حقّ»(بر وزن حبّ)به معنای محل پیوند دو استخوان مفصل است.
2- 2) «عبالة»به معنای درشتی،سنگینی است.
3- 3) «خفوف»به معنای سرعت و سبکی است که غالبا لازم و ملزوم یکدیگرند.
4- 4) «دفیف»به معنای بال زدن است و از آن جا که پرندگان،نزدیک زمین بیش تر بال می زنند، گاهی این واژه به پرواز کردن در نزدیک زمین نیز گفته شده است.

هواپیماهاست؛بعضی دیگر به محض این که اراده کنند،یک مرتبه از زمین کنده می شوند و به پرواز در می آیند؛با قدرت پاها خود را به هوا می پرانند،سپس از بال ها استفاده می کنند(مانند حرکت بال گردها)؛بعضی ساعت ها و یا هفته ها در آسمان ها به راحتی حرکت می کنند،بی آن که احساس خستگی و ناتوانی کنند؛مانند پرندگان مهاجر که گاه نیمی از کره زمین را سیر می کنند و هفته ها در آسمانند و مواد غذایی را به صورت چربی ها قبل از پرواز در بدن خود ذخیره می کنند.جالب این که بعضی پرندگان که بال های پهن و گسترده و جثّه های سبک دارند،هنگامی که اوج گرفتند نیازی به بال زدن ندارند و بال های گسترده شان،آن ها را بر بلندای جوّ حفظ می کند و تنها شهپرهایی که در دم آن ها قرار دارد سبب حرکت یا تغییر مسیر آن ها می شود!اما بعضی دیگر که بال های کوتاه تر و جثّه های سنگین تری دارند باید همواره بال های خود را در طرف بالا و پایین حرکت دهند تا بتوانند پرواز کنند.هر قدر انسان در این تنوّع ها فکر می کند به عظمت آفریدگار و علم و قدرت بی پایانش آشناتر می شود!! در مرحله چهارم،امام علیه السّلام به تنوع رنگ های گوناگون پرندگان که آن هم از عجایب آفرینش است اشاره کرده،می فرماید:«خداوند با قدرت لطیف و آفرینش قدرت خویش، پرندگان را به رنگ های گوناگونی رنگ آمیزی کرد:بعضی تنها یک رنگ دارند بی آن که رنگ دیگری با آن مخلوط باشد و بعضی آن ها تمام بدنشان یک رنگ دارد؛جز طوقی که به رنگ دیگر بر دور گردنشان» (و نسقها (1)علی اختلافها فی الأصابیغ (2)بلطیف قدرته،و دقیق صنعته.فمنها مغموس (3)فی قالب (4)لون لا یشوبه غیر لون ما

ص:361


1- 1) «نسقها»از ماده«نسق»(بر وزن مشق)به معنای منظم ساختن خواه در مورد صفوف باشد یا عبارات و کلمات و یا غیر آن.
2- 2) «أصابیغ»جمع«أصباغ»و«اصباغ»جمع«صبغ»(بر وزن فعل)به معنای رنگ است.
3- 3) «مغموس»از ماده«غمس»(بر وزن لمس)در اصل به معنای فرو رفتن چیزی در آب است؛سپس به معنای غایب و پنهان شدن نیز گفته شده است و در جمله مزبور امام علیه السّلام یک رنگ بودن گروهی از پرندگان را تشبیه کرده است که گویی آن را در خم رنگرزی فرو کرده و بیرون آورده اند.
4- 4) «قالب»(بر وزن حالت)همان چیزی است که در فارسی،«قالب»(بر وزن فاعل)گفته می شود و به معنای ظروفی است که فلزات گداخته یا اشیای دیگر را در آن می ریزند و به شکل مطلوب در می آورند.

غمس فیه؛و منها مغموس فی لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به) .

تنوع رنگ های پرندگان نیز از عجایب است.در زمان ما در بعضی از مناطق،باغی به نام باغ پرندگان درست کرده اند و انواع پرندگان را در آن جمع آوری کرده و در شرایطی شبیه شرایط طبیعی زندگی می کنند.تنها ویژگی آن این است که تور بسیار بزرگ و بلندی بر دور باغ کشیده اند که پرندگان از آن جا به جای دیگر نروند.هرگاه کسی در آن باغ قدم نهد و رنگ های مختلف پرندگان را با چشم خود ببیند،از تنوع و زیبایی های خیره کننده آن در شگفتی فرو می رود؛گویی نقاشی نشسته و همه روزه یک به یک آن ها را با دقت رنگ آمیزی می کند.ممکن نیست،بیننده آن بی اختیار زبان به حمد و تسبیح پروردگار نگشاید.

وانگهی پرندگانی که در چنین باغ هایی گردآوری می شوند اندکی از انواع پرندگان جهان طبیعت اند.در درون دره ها در اعماق جنگل ها پرندگانی به رنگ های مختلف وجود دارد که چشم انسانی به آن ها نیفتاده!

نکته: دنیای عجیب پرندگان

دنیای عجیب پرندگان

گاه دیدن یک پرنده زیبا و ظرافت و دقّتی که در ساختمان بال و پر و تمام وجود او به کار رفته،انسان را با آفریننده آن آشنا و غرق در افکار توحیدی می کند حال اگر در جهان پرندگان سیر طولانی تری کنیم،سیری که به یقین سال ها طول می کشد و طرز زندگی، رنگ ها،دقّت ها،ظرافت ها و تنوّع فوق العاده ای را که در آن ها به کار رفته،مشاهده کنیم

ص:362

چه رخ خواهد داد؟! دانشمندان،کتب بسیاری درباره رازهای نهفته در وجود پرندگان و انواع و اقسام آن ها،اعم از پرندگان خشکی و دریایی،پرندگان مهاجر و غیر مهاجر نوشته اند که حتی شرح گوشه ای از آن ها از حوصله این کتاب،خارج است؛ولی مناسب است به گوشه هایی کوتاه و پر معنا در این جا اشاره کنیم:

دانشمندان می گویند:

1-حدود چهارده هزار نوع پرنده در کره زمین وجود دارد و تفاوت های میان آن ها سبب شده که دانشمندان،آن ها را به گروه های مختلف تقسیم کنند.البتّه هر نوع،هزاران هزار مصداق خارجی دارد.مسلّما در درون جنگل ها و اعماق دره های صعب العبور،انواع زیادی از پرندگان یافت می شود که هرگز انسان ها به آن ها دست نیافته اند.

2-بعضی از پرندگان(مانند شترمرغ به قدری بزرگ اند که ممکن است بیش از یک صد کیلو گرم وزن داشته باشند و با پاهای بلند خود می توانند با سرعتی معادل 95 کیلومتر در ساعت بدوند!در مقابل بعضی به قدری کوچک اند که وزن آن ها از چند گرم تجاوز نمی کند؛ولی عجب آن که ممکن است سرعت پرواز آن ها کمتر از سرعت دویدن شترمرغ نباشد! 3-هر یک از پرندگان،آفرینشی کاملا متناسب با محیط و وضع معیشت خود دارند:

مرغ ماهی خوار،منقاری بلند و تیز دارد که به راحتی ماهی ها را صید می کند؛پرنده ای به نام«سرخ قبا»منقار کوتاه و مخروطی دارد که می تواند دانه های نباتی را بشکند و استفاده کند؛مرغ«زمزمه گر»منقاری باریک و تیز دارد که شیره گل ها را می مکد؛مرغان شکاری پنجه ها و منقارهای قوی و برّنده ای دارند که شکارشان را با آن می گیرند و پاره می کنند؛ منقار پلیکان مانند یک سبد است که ماهی زیادی را برای طعمه در خود جای می دهد.

4-هیچ پرنده ای دندان ندارد و دانه ها را در سنگدان خود آسیاب کرده،آماده جذب می کند!

ص:363

5-بدن پرندگان بسیار سبک و آماده پرواز است در جای جای داخل بدن آن ها حباب های هوا وجود دارد و استخوان های شان توخالی است و همه این ها به پرواز آن ها کمک می کند! 6-پرندگان معمولا تخم می گذارند و چند روزی روی آن می خوابند تا به جوجه تبدیل شود؛گاه تنها جنس ماده بر روی آن می خوابد و گاه نر و ماده به نوبت روی آن می خوابند و گاه جنس نر،پرنده ماده را در درون لانه زندانی می کند و اجازه خروج به او نمی دهد (مانند مرغ شاخ منقار)فقط سوراخی در دهانه لانه می گذارد که روزها برای او غذا بیاورد و در اختیار او بگذارد.

7-پرندگان آبی یعنی آن ها که روی آب ها و اطراف دریاها زندگی می کنند،برنامه عجیب تری دارند؛گاه با دستگاهی که همانند رادار است طعمه خود را زیر آب نشانه گیری می کنند و با یک شیرجه به عمق آب فرو می روند و آن را گرفته،و از طرف دیگر سر بر می آورند؛بدن های آن ها چنان چرب است که هرگز آب در آن نفوذ نمی کند.

8-رنگ های پرندگان از عجایب آفرینش است؛گاه چنان رنگ آمیزی زیبا و شفاف و دل انگیزی دارند که انسان خیال می کند الآن از زیر دست نقاش چیره دستی خارج شده است(و این از بدیع ترین چهره های آفرینش است که امام علیه السّلام در خطبه مزبور روی آن تکیه خاصی دارد)و انسان تا نبیند نمی تواند به اهمّیّت آن واقف شود.

9-لانه های پرندگان نیز بسیار متنوّع و عجیب است با این که آن ها دست ندارند،ولی با ظرافت خاصی لانه خود را می سازند.یکی از پرندگان به نام«پرنده خیاط»برگ های بزرگ درختان را به هم می دوزد و از آن لانه درست می کند.منقار تیزش به منزله سوزن است و الیاف باریک گیاهان را به صورت نخ مورد بهره برداری قرار می دهد! 10-پرندگان شکارچی پاهای قوی و بال های نیرومندی دارند؛مانند عقاب ها و بازها و لاشخورها و کرکس ها.چشم آن ها بسیار قوی و تیزبین است و از مکانی دور در آسمان، حتی موجودات کوچک را روی زمین می بینند.بعضی از آن ها به قدری قوی اند که نقل

ص:364

شده می توانند یک برّه را از زمین برداشته،با خود ببرند.

11-پرندگان مهاجر عالم عجیب و شگفت انگیزتری دارند.گاه از خط استوا به مناطق قطبی و بالعکس حرکت می کنند و بیش از ده هزار کیلومتر راه را طی می کنند؛بی آن که راه را گم کنند،شب ها و روزها پرواز می کنند!قبل از مهاجرت،دسته جمعی با یک الهام درونی به تغذیه فراوان می پردازند و بدن خود را از چربی انباشته می کنند که در طول مسافرت از آن استفاده کنند! 12-مقاومت پرندگان در مقابل سرما و گرما بسیار زیاد است.در زمستان که ما انسان ها کنار بخاری جمع می شویم،آن ها در سرمای چندین درجه زیر صفر زنده می مانند!حرارت بدن آن ها از بدن انسان بیش تر است و به 45 درجه بالای صفر می رسد! و شاید همین حرارت است که به آن ها در مقابل سرما مقاومت می دهد. (1)

13-خدمات پرندگان به انسان،بسیار زیاد است:خوراک بسیاری از آن ها حشرات است؛پرندگان شکاری،افزایش نسل پرندگان دیگر را مهار می کنند؛پرندگان مردارخوار، سطح دریاها و خشکی ها را پاکسازی می کنند؛بسیاری از آن ها در زدودن آفات،نقش مهمی دارند و علاوه بر این ها پرندگان برای ما غذای مهمی به شمار می روند.

14-در پایان این بحث،قلم را به دست شارح خوش ذوق شرح«فی ظلال نهج البلاغه» می سپاریم.او از کتاب«روبرت لمن»به نام«همه چیز درباره پرندگان»ترجمه«دکتر مصطفی بدران»چنین نقل می کند:«بعضی حدس می زنند که در تمام روی زمین،حدود صد میلیارد پرنده وجود دارد(در انواع مختلف)و بزرگ تر از همه شترمرغ است که قامت آن به 2/5 متر می رسد...و کوچک ترین آن ها«طنان»است که طول آن فقط پنج سانتی متر است و با سرعت عجیبی پرواز می کند و در یک ثانیه،پنجاه تا دویست بار پر می زند و سرعت حرکت او در ساعت تا 90 کیلومتر می رسد و می تواند طرف جلو و عقب و یا بالا و پایین حرکت کند و حتی می تواند مدتی طولانی در یک نقطه از هوا توقف کند!

ص:365


1- 1) فرهنگ نامه و کتب دیگر.

بعضی از پرندگان یک گام آن ها از شش متر بیش تر است.

بعضی از پرندگان تا شش هزار متر در هوا بالا می روند و بعضی تا 18 متری عمق آب پیش می روند». (1)

کوتاه سخن؛همان گونه که مولا علی علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرمود،هرگاه انسان در این عجایب خلقت بیندیشد،بی اختیار سر تعظیم به درگاه پروردگار فرود می آورد و در برابر لطف صنعت و عظمت قدرت او تسلیم می شود.

***

ص:366


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 467.

بخش دوّم

اشاره

و من أعجبها خلقا الطّاووس الّذی أقامه فی أحکم تعدیل،و نضّد ألوانه فی أحسن تنضید،بجناح أشرج قصبه،و ذنب أطال مسحبه.

إذا درج إلی الأنثی نشره من طیّه،و سما به مطلاّ علی رأسه کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه.

یختال بألوانه،و یمیس بزیفانه.یفضی کإفضاء الدّیکة،و یؤرّ بملاقحه أرّ الفحول المغتلمة للضّراب.أحیلک من ذلک علی معاینة،لا کمن یحیل علی ضعیف إسناده.و لو کان کزعم من یزعم أنّه یلقح بدمعة تسفحها مدامعه،فتقف فی ضفّتی جفونه،و أنّ أنثاه تطعم ذلک،ثمّ تبیض لا من لقاح فحل سوی الدّمع المنبجس،لما کان ذلک بأعجب من مطاعمة الغراب.

ترجمه

یکی از عجیب ترین آن ها(پرندگان)از نظر آفرینش،طاووس است که خداوند آن را در موزون ترین شکل آفرید و با رنگ های مختلف به بهترین صورت رنگ آمیزی نمود؛با بال و پرهایی که شهپرهای آن بر روی یکدیگر قرار گرفته و به هم آمیخته و دمی که دامنه آن را گسترده و بر زمین می کشد.هنگامی که طاووس به سوی جفت خود حرکت می کند،دم خود را می گشاید و همچون چتری(بسیار زیبا)بر سر خود سایبان می سازد؛گویی بادبان کشتی است که از سرزمین«دارین»مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است.(در

ص:367

این حال)او با این همه رنگ های زیبا غرق در غرور می شود و با حرکات متکبرانه به خود می نازد؛همچون خروس با جفت خود می آمیزد و همانند حیوانات نر که از طغیان شهوت به هیجان آمده اند با او در آمیخته باردارش می کند.

برای اثبات آن به مشاهده حسّی حواله می کنم؛نه همچون کسی که به دلیل ضعیف ذهنی حواله می کند و آن گونه که بعضی پنداشته اند،طاووس به وسیله اشکی که از چشم خود فرو می ریزد جنس ماده را باردار می کند به این صورت که قطره اشک در دو طرف پلک های جنس نر حلقه می زند و ماده او آن را می نوشد سپس تخم می گذارد،بی آن که با نر آمیزش کرده باشد،جز همان قطره اشکی که از چشمش بیرون پریده است،(این افسانه بی اساسی است و)عجیب تر از افسانه تولید مثل کلاغ نیست.

شرح و تفسیر: عجیب ترین پرنده جهان

عجیب ترین پرنده جهان

به دنبال بخش پیشین این خطبه که در آن سخن از شگفتی های جهان پرندگان به میان آمده بود،امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،روی یکی از زیباترین و شگفت انگیزترین پرندگان دنیا یعنی«طاووس»انگشت می گذارد؛همان پرنده ای که در زیبایی و جمال، ضرب المثل است تا آن جا که از پرهای زیبایش برای نشانه گزاری در قرآن ها و ساختن جارو برای غبار روبی از مکان های بسیار مقدّس استفاده می شود.امام علیه السّلام به چند قسمت از ویژگی های این پرنده اشاره می فرماید؛نخست می فرماید:«یکی از عجیب ترین آن ها (پرندگان)از نظر آفرینش،طاووس است که خداوند آن را در موزون ترین شکل آفرید و با رنگ های مختلف به بهترین صورت رنگ آمیزی نمود؛با بال و پرهایی که شهپرهای آن بر روی یکدیگر قرار گرفته و به هم آمیخته و دمی که دامنه آن را گسترده و بر زمین می کشد» (و من أعجبها خلقا الطّاووس الّذی أقامه فی أحکم تعدیل،و

ص:368

نضّد (1)ألوانه فی أحسن تنضید،بجناح أشرج (2)قصبه (3)،و ذنب أطال مسحبه (4)) .

نخستین چیزی که در طاووس جلب توجّه می کند،رنگ آمیزی عجیب بال ها و دامنه دار بودن قسمت دم اوست که به هنگام راه رفتن بر زمین کشیده می شود و همچون عروسی زیبا که لباس مخصوص شب زفاف را پوشیده،خودنمایی می کند.

رنگ آمیزی بال و پر طاووس را با هیچ بیانی نمی توان وصف کرد؛جز این که انسان آن را ببیند و با چشم مشاهده کند و لذت برد و به آفریننده اش آفرین گوید.

یکی از نکته های قابل توجّه و دقیق در جهان حیوانات این است که جنس نر برای جلب توجّه جنس ماده از عوامل مختلفی استفاده می کند؛گاه از صدای زیبا و گاه از حرکات موزون و گاه از جلوه های دیگر. امام علیه السّلام در ادامه این سخن به این نکته باریک اشاره کرده،می فرماید:«هنگامی که طاووس به سوی جفت خود حرکت می کند،دم خود را می گشاید و همچون چتری(بسیار زیبا)بر سر خود سایبان می سازد» (إذا درج (5)إلی الأنثی نشره من طیّه (6)،و سما به مطلاّ (7)علی رأسه) .

ص:369


1- 1) «نضّد»از ماده«تنضید»به معنای ترکیب اشیایی با یکدیگر و تنظیم آنهاست.
2- 2) «أشرج»از ماده«اشراج»به معنای آمیختن اشیایی با یکدیگر یا داخل کردن طناب ها و ریسمان های یک کیسه،یا یک صندوق در یکدیگر آن را محکم بستن است.
3- 3) «قصب»به معنای«نی»و ساقه های تو خالی گیاهان و مانند آن است.
4- 4) «مسحب»از ماده«سحب»(بر وزن سهو)به معنای کشیدن یا کشیدن بر روی زمین است و «مسحب»در این جا معنای مصدری،یا اسم مصدری دارد.
5- 5) «درج»از ماده«درج»(بر وزن خرج)به معنای راه افتادن به سوی مقصد و یا از پله بالا رفتن است و در خطبه یاد شده،معنای اوّل را دارد؛به حرکت آهسته کودک نیز اطلاق می شود.
6- 6) «طیّ»به معنای تا کردن و پیچیدن است.«من طیّه»در خطبه مزبور به معنای«بعد طیّه» است.اشاره به این که طاووس،بال های خود را که پیچیده است از هم باز می کند.
7- 7) «مطلّ»از ماده«طلّ»(بر وزن حلّ)به معنای مشرف شده و از بالا نگریستن است و در این جا به معنای اوّل است.

چتر زدن طاووس به راستی از زیبایی های جهان آفرینش است.به راستی چگونه می تواند این پرهای زیبا را ناگهان به صورت چتری درآورد که نظم خاصی بر آن و بر تمام رنگ هایش حکمفرما باشد؟! سپس امام علیه السّلام در مورد آن تشبیهی بیان کرده،می فرماید:«گویی بادبان کشتی است که از سرزمین«دارین»مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است» (کأنّه قلع (1)داریّ (2)عنجه (3)نوتیّه (4)) .

این تشبیه ممکن است از این نظر باشد که به هنگام حرکت بادبان را به سوی مقصد می گشایند و در ضمن،زیبایی خاصی به کشتی می دهد.طاووس نیز به هنگام حرکت برای جفت گیری،چتر خود را می گشاید تا با زیبایی هایش جلب توجّه جفت خود کند و به مقصودش نایل گردد.

و در ادامه سخن می افزاید:«(در این حال)او با این همه رنگ های زیبا غرق در غرور می شود و با حرکات متکبّرانه به خود می نازد؛همچون خروس با جفت خود می آمیزد و همانند حیوانات نر که از طغیان شهوت به هیجان آمده اند با او در آمیخته باردارش می کند» (یختال (5)بألوانه،و یمیس (6)بزیفانه (7).یفضی (8)کإفضاء الدّیکة،و

ص:370


1- 1) «قلع»به بادبان کشتی گفته می شود.
2- 2) «داریّ»منسوب به«دارین»محلی در«بحرین»بوده که مرکز تجارت مشک محسوب می شده است و مفهوم جمله یاد شده این است که طاووس چتر خود را بر سرش بلند می کند؛ گویی بادبان کشتی است که از سرزمین دارین،مشک با خود آورده است.
3- 3) «عنج»از ماده«عنج»(بر وزن رنج)به معنای کشیدن و بستن است.
4- 4) «نوتی»به معنای ناخدا و کشتی بان است و در اصل از ماده«نوت»(بر وزن فوت)به معنای این طرف و آن طرف حرکت کردن است و اطلاق این واژه بر ناخدا به سبب آن است که کشتی را به هر طرف که بخواهد متمایل می سازد.
5- 5) «یختال»از ماده«اختیال»به معنای تکبر و غرور است که معمولا از خیال و پندار برتری بر دیگران پیدا می شود.
6- 6) «یمیس»از ماده«میس»(بر وزن شیث)به معنای حرکت کردن متکبّرانه است.
7- 7) «زیفان»به معنای راه رفتن متکبّرانه است و تأکیدی است بر جمله(یمیس).
8- 8) «یفضی»از ماده«افضاء»کنایه از آمیزش جنسی است و در اصل به معنای توسعه دادن است(ریشه اصلی آن فضاست).

یؤرّ (1)بملاقحه (2)أرّ الفحول المغتلمة (3)للضّراب (4)) .

این سخن در واقع مقدمه ای است برای ابطال بعضی از خرافات که در مورد این پرنده در میان عوام موجود است(و چه بسیارند خرافاتی که عوام برای عجایب حیوانات ساخته اند!) لذا به دنبال آن چنین می فرماید:«من این موضوع را با چشم خود دیده ام و برای اثبات آن به مشاهده حسّی حواله می کنم؛نه همچون کسی که به دلیل ضعیف ذهنی حواله کند»(آری آن چه درباره تولید مثل طاووس گفتم با چشم خود دیده ام؛امری است حسّی نه خیالی و پنداری) (أحیلک من ذلک علی معاینة،لا کمن یحیل علی ضعیف إسناده) .

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«و آن گونه که بعضی پنداشته اند،طاووس به وسیله اشکی که از چشم خود فرو می ریزد جنس ماده را باردار می کند به این صورت که قطره اشک در دو طرف پلک های جنس نر حلقه می زند و ماده او آن را می نوشد سپس تخم می گذارد،بی آن که با نر آمیزش کرده باشد،جز همان قطره اشکی که از چشمش بیرون پریده است،(افسانه بی اساسی است)و این عجیب تر از افسانه تولید مثل کلاغ نیست» (و لو کان کزعم من یزعم أنّه یلقح بدمعة تسفحها (5)مدامعه (6)،فتقف

ص:371


1- 9) «یؤرّ»از ماده«أرّ»(بر وزن شرّ)به معنای آمیزش جنسی است.
2- 10) «ملاقح»جمع«ملحقة»به معنای آلت تناسلی است و در اصل از ماده لقاح به معنای باردار کردن گرفته شده است.
3- 11) «مغتلمة»از ماده«غلمة»(بر وزن لقمه)به معنای شدت شهوت جنسی گرفته شده است و «فحول مغتلمة»به معنای حیوانات نری است که از شدت شهوت به هیجان آمده اند.
4- 12) «ضراب»به معنای جفت گیری و آمیزش جنسی است.
5- 13) «تسفح»از ماده«سفح»(بر وزن محو)به معنای جریان خون یا اشک است و«سفاح»به معنای خون ریز می باشد.
6- 14) «مدامع»جمع«مدمع»(بر وزن منبر)به معنای مجرای اشک است و«دمع»به اشک گفته می شود.

فی ضفّتی (1)جفونه (2)،و أنّ أنثاه تطعم ذلک،ثمّ تبیض لا من لقاح فحل سوی الدّمع المنبجس (3)،لما کان ذلک بأعجب من مطاعمة (4)الغراب) .

اشاره به این که نباید از چنین خرافه ای درباره طاووس تعجب کرد؛زیرا عجیب تر از آن را درباره کلاغ گفته اند.می گویند:کلاغ،آمیزش جنسی ندارد؛بلکه به هنگامی که می خواهد جنس ماده را باردار کند منقار خود را در منقار او می نهد و کمی آبی که در چینه دان او هست به ماده منتقل می کند و او باردار می شود؛در حالی که این سخن باطل است و بارها آمیزش جنسی کلاغ مشاهده شده است؛هر چند سعی دارد دور از انظار انسان ها باشد و لذا آمیزش جنسی او که یک امر پنهانی است در زبان عربی ضرب المثل شده است و گفته اند:«أخفی من سفاد الغراب؛پنهان تر از آمیزش جنسی کلاغ».

ممکن است سرچشمه این اشتباه آن باشد که بسیاری از پرندگان،قبل از آمیزش جنسی،منقار در منقار هم می نهند و این سبب اشتباه بعضی شده است.ممکن است شبیه آن در مورد اشک طاووس وجود داشته باشد که قبل از آمیزش جنسی،جنس ماده اشک جنس نر را می نوشد. (5)

ص:372


1- 1) «ضفه»به معنای ساحل دریا یا نهر است و در خطبه یاد شده پلک ها تشبیه به ساحل نهر شده است.
2- 2) «جفون»جمع«جفن»(بر وزن جفت)به معنای پلک چشم است.
3- 3) «منبجس»از ماده«انبجاس»از ریشه«بجس»(بر وزن نحس)به معنای بیرون ریختن آب به صورت خفیف و ملایم است.
4- 4) «مطاعمه»از ماده«طعم»به معنای غذا خوردن با یکدیگر است و سپس به کار حیواناتی که منقارهای خود را در یکدیگر داخل می کنند،گفته شده است؛گویا هر یک به دیگری غذا می دهد.
5- 5) بنابر آن چه ذکر شد،جواب قضیه شرطیه«و لو کان...»جمله«لما کان ذلک با عجب...» می باشد.

ممکن است این سؤال پیش آید که امام علیه السّلام چه اصراری دارد که این موضوع خرافی را درباره طاووس یا کلاغ نقل کند،در حالی که اگر چنین می بود از شگفتی های خلقت محسوب می شد؟ پاسخ این است که اگر مردم برای اثبات عجایب خلقت به دنبال خرافات بروند، واقعیت ها نیز متزلزل می شود و نتیجه مطلوب از آن ها گرفته نمی شود.

سؤال دیگری که در این جا مطرح شده این است که در حجاز،طاووسی وجود نداشته است که امام علیه السّلام بارها لقاح جنس نر و ماده آن را دیده باشد و از آن سخن بگوید.

ابن ابی الحدید در پاسخ این سؤال(در شرح این خطبه)چنین می گوید:گر چه به حسب ظاهر در مدینه چنین پرونده ای وجود نداشت،ولی مولا علی علیه السّلام این خطبه را در کوفه خوانده است که همه چیز از همه جا به آن جا آورده می شد؛حتی هدایا و صفایای پادشاهان؛بنابر این جای تعجب نیست که حضرت،طاووس و حرکات آن را با چشم مبارک خود دیده باشد. (1)

***

ص:373


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 270.

ص:374

بخش سوّم

اشاره

تخال قصبه مداری من فضّة،و ما أنبت علیها من عجیب داراته،و شموسه خالص العقیان،و فلذ الزّبرجد.فإن شبّهته بما أنبتت الأرض قلت:

جنی جنی من زهرة کلّ ربیع.و إن ضاهیته بالملابس فهو کموشیّ الحلل، أو کمونق عصب الیمن.و إن شاکلته بالحلیّ فهو کفصوص ذات ألوان،قد نطّقت باللّجین المکلّل.یمشی مشی المرح المختال،و یتصفّح ذنبه و جناحیه،فیقهقه ضاحکا لجمال سرباله،و أصابیغ وشاحه؛فإذا رمی ببصره إلی قوائمه زقا معولا بصوت یکاد یبین عن استغاثته،و یشهد بصادق توجّعه،لأنّ قوائمه حمش کقوائم الدّیکة الخلاسیّة.و قد نجمت من ظنبوب ساقه صیصیة خفیّة.

ترجمه

:

(هرگاه به بال و پر طاووس بنگری)گمان می کنی که نی های وسط پرهای او همچون شانه هایی است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقه ها و هاله های عجیب خورشید مانند روئیده طلای ناب و قطعات زبرجد است! هرگاه بخواهی آن را به آن چه زمین(به هنگام بهار)می رویاند تشبیه کنی،می گویی دسته گلی است که از شکوفه های گل های بهاری چیده شده(و با نظم خاصی در کنار هم قرار گرفته است) و اگر بخواهی آن را به لباس ها(و پرده های رنگارنگ)تشبیه کنی،همچون حله های

ص:375

زیبای پر نقش و نگار یا پرده های رنگارنگ یمنی است و اگر آن را با زیورها مقایسه کنی، همچون نگین های رنگارنگی است که در نواری از نقره که با جواهرات،زینت یافته در تاجی قرار گرفته است.

او همچون کسی که به خود می بالد با عشوه و ناز گام بر می دارد؛گاه سر را بر می گرداند و به دم(زیبا)و دو بالش می نگرد؛ناگهان از زیبایی فوق العاده ای که پر و بالش به او بخشیده و رنگ هایی که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآمیخته قهقهه سر می دهد؛اما همین که(خم می شود و به)پاهای(زشت)خود نظر می افکند آن چنان(ناراحت می گردد که)صدای گریه او بلند می شود؛فریادی که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردی است که در درون دارد!چه این که پاهایش همچون پاهای خروس خلاسی باریک(و تیره رنگ و زشت)است و در گوشه ای از ساق پایش ناخنی مخفی روییده شده.

شرح و تفسیر: ترسیم دقیق و بسیار ظریفی از بال و پر طاووس

ترسیم دقیق و بسیار ظریفی از بال و پر طاووس

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام در ادامه عجایب آفرینش طاووس به وصف بال و پرهای رنگین و شگفت انگیز او می پردازد و با فصاحت و بلاغت و تشبیهات بسیار زیبایی آن را شرح می دهد؛می فرماید:«(هر گاه به بال و پر طاووس بنگری)گمان می کنی که نی های وسط پرهای او همچون شانه هایی است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقه ها و هاله های عجیب خورشید مانند روئیده،طلای خالص و قطعات زبرجد است!» (تخال قصبه (1)مداری (2)من فضّة،و ما أنبت علیها من عجیب داراته (3)،و

ص:376


1- 1) «قصب»به معنای نی های مخصوصی است که در لابه لای پرها قرار دارد.
2- 2) «مداری»جمع«مدری»(بر وزن املا)به معنای شانه است.
3- 3) «دارت»جمع«داره»به معنای حلقه یا هاله اطراف ماه است.

شموسه خالص العقیان (1)،و فلذ (2)الزّبرجد (3)) .

آن ها که پر طاووس را دیده اند می دانند رنگ آمیزی آن فوق العاده زیباست و انواع رنگ ها به صورت شفاف در آن دیده می شود!ولی از میان رنگ هایش دو رنگ بیش تر جلب توجّه می کند:رنگ زرد-که همچون طلای خالص می درخشد-و رنگ سبز که همانند قطعات زبرجد است.(همان سنگ گران قیمت سبز رنگی که در زینت آلات و تاج پادشاهان به کار می رفته است)و تکیه کردن امام علیه السّلام روی این دو رنگ مخصوص که بر سایر رنگ های بال طاووس غلبه دارد و زیبایی فوق العاده ای به آن می بخشد به دلیل همین معناست و جالب این که تمام ریشه های زیبای پر او بر«نی»سفید رنگی روییده که امام علیه السّلام آن را به نقره تشبیه فرموده است.

سپس در توضیح بیش تر و بیان رساتر و گویاتر،بال های طاووس را گاه به گل های رنگارنگ و متنوع بهاری و گاه به لباس گران قیمت پر زرق و برق و زمانی به تاج هایی که آن را با انواع نگین ها می آراستند،تشبیه فرموده است؛می فرماید:«هر گاه بخواهی آن را به آن چه زمین(به هنگام بهار)می رویاند تشبیه کنی،می گویی دسته گلی است که از شکوفه های گل های بهاری چیده شده(و با نظم خاصی در کنار هم قرار گرفته است)».

آری،اگر شخص با ذوقی گل های زیبای بهاری و شکوفه ها را به صورت زیبایی در کنار هم بچیند،شبیه بال و پر طاووس می شود( فإن شبّهته بما أنبتت الأرض قلت:

جنی (4)جنی من زهرة کلّ ربیع) .

به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه در بعضی از کشورها ده هزار نوع از شکوفه ها و گلها یافت می شود که هر یک زیبایی مخصوص به خود دارد. سپس امام علیه السّلام به سراغ

ص:377


1- 1) «عقیان»به معنای طلا است.
2- 2) «فلذ»جمع«فلذة»(بر وزن بدعة)و به معنای قطعه است.
3- 3) «زبرجد»از سنگ های زینتی و گران قیمت است و رنگ های مختلفی دارد و از همه مشهورتر رنگ سبز آن است؛لذا هر چیز سبز خوش رنگی را به«زبرجد»تشبیه می کنند.
4- 4) «جنی»به معنای چیده شده و نیز به معنای دسته گل ذکر شده است.

تشبیه دیگری می رود و در تعبیر زیبایی می فرماید:«هرگاه بخواهی آن را به لباس ها(و پرده های رنگارنگ)تشبیه کنی،همچون پارچه های زیبای پر نقش و نگار یا پرده های رنگارنگ یمنی است» (و إن ضاهیته (1)بالملابس فهو کموشیّ (2)الحلل،أو کمونق (3)عصب الیمن) .

و سرانجام،در تشبیه سوّم می فرماید:«و اگر آن را با زیورها مقایسه کنی،همچون نگین های رنگارنگی است که در نواری از نقره که با جواهرات،زینت یافته در تاجی قرار گرفته است» (و إن شاکلته بالحلیّ فهو کفصوص (4)ذات ألوان،قد نطّقت باللّجین (5)المکلّل (6)) .

شاهان سابق تاج های پر نقش و نگار و مملوّ از جواهر داشتند،جواهرات را روی نواری نصب می کردند یا به وسیله نخ ها و سیم های باریکی به آن ها نظام می بخشیدند و تاج خود را با آن زینت می دادند.

نی هایی که در وسط بال های طاووس قرار دارد-همان گونه که در عبارت گذشته امام علیه السّلام ذکر شد-کاملا سفید و همچون نقره است و پرهایی که دو طرف آن روییده است؛ گویی جواهراتی است که بر آن نصب شده.

در حقیقت،نقش و نگارهای زیبا و رنگارنگ،به طور معمول در یکی از این سه چیز است:دسته گل ها و لباس های رنگین و زینت آلات.امام علیه السّلام برای مجسم ساختن زیبایی

ص:378


1- 1) «ضاهیته»از ماده«مضاهاة»به معنای شباهت است.
2- 2) «موشی»به معنای پر نقش و نگار است.از ماده«وشی»به معنای نقاشی کردن پارچه است و به معنای دروغ گفتن و سخن چینی نیز به کار رفته است.
3- 3) «مونق»به معنای زیبا و شگفت انگیز از ماده«انق»(بر وزن رمق)به معنای زیبا شدن شده است.
4- 4) «فصوص»جمع«فص»(بر وزن نص)به معنای نگین است.
5- 5) «لجین»به معنای نقره است.
6- 6) «مکلل»به معنای تاجدار از ماده«اکلیل»به معنای تاج گرفته شده است و گاه بر چیزی که به جواهرات تزیین شده اطلاق شده است.

پرهای طاووس از هر سه تشبیه در نهایت توانایی بر فصاحت و بلاغت استفاده فرموده است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به تشریح حال طاووس به هنگام راه رفتن و به خود نگریستن پرداخته و می فرماید:«او همچون کسی که به خود می بالد با عشوه و ناز گام بر می دارد؛گاه سر را بر می گرداند و به دم(زیبا)و دو بالش می نگرد؛ناگهان از زیبایی فوق العاده ای که پر و بالش به او بخشیده و رنگ هایی که همچون لؤلؤ و جواهر به هم در آمیخته قهقهه سر می دهد؛اما همین که(خم می شود و به)پاهای خود نظر می افکند آن چنان (ناراحت می شود که)با گریه فریاد می کشد فریادی که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردی است که در درون دارد!چه این که پاهایش همچون پاهای خروس خلاسی (1)باریک(و تیره رنگ و زشت)است و در گوشه ای از ساق پایش ناخنی مخفی روییده شده» (یمشی مشی المرح (2)المختال (3)،و یتصفّح ذنبه و جناحیه،فیقهقه ضاحکا لجمال سرباله (4)،و أصابیغ (5)و شاحه (6)؛فإذا رمی ببصره إلی قوائمه زقا (7)معولا (8)بصوت یکاد یبین عن استغاثته،و یشهد

ص:379


1- 1) «خلاسی»خروس دو رگه ای است که ترکیبی از خروس های هندی و فارسی است و رنگ آن تیره و در واقع،حد وسط سیاه و سفید است.از ماده«خلس»(بر وزن نفس)به معنای گندم گون و تیره رنگ ذکر شده است.
2- 2) «مرح»به معنای مست نعمت و قدرت است و از ماده«مرح»(بر وزن فرح)به معنای شدت خوشحالی گرفته شده است.
3- 3) «مختال»به معنای متکبّر و خود برتر بین از ماده«خیال»گرفته شده است.
4- 4) «سربال»به گفته راغب در مفردات به معنای پیراهن است و گاهی به هر گونه لباس نیز گفته شده است.
5- 5) «اصابیغ»همان گونه که گفته شد،جمع«اصباغ»و اصباغ جمع«صبغ»به معنای رنگ است.
6- 6) «وشاح»به معنای نوار پهن زیبایی است که بر دوش می افکنند و حمایل می کنند.
7- 7) «زقا»از ماده«زقو»(بر وزن ضعف)به معنای فریاد کشیدن است.
8- 8) «معول»به معنای کسی است که صدا را به گریه بلند می کند و از«عویل»گرفته شده است.

بصادق توجّعه،لأنّ قوائمه حمش (1)کقوائم الدّیکة الخلاسیّة.و قد نجمت (2)من ظنبوب (3)ساقه صیصیة (4)خفیّة) .

امام علیه السّلام در این بیان زیبا به نکته لطیفی اشاره کرده که خداوند در کنار آن همه زیبایی های طاووس،نقطه ضعف و زشتی هایی هم در آن قرار داده است که اگر یک زمان مغرور شود و از سر غرور و خودنمایی قهقهه شادی سر دهد،هنگامی که چشمش به کاستی هایش افتد ناله و فریاد دردآلودش بلند می شود.در حقیقت،این نمونه ای است از جهان آفرینش که خداوند حکیم برای جلوگیری از غرور و طغیان ناشی از قدرت و قوّت، در کنار آن ضعف ها و کاستی هایی قرار داده تا آن غرور غفلت زا مهار شود و تعادل برقرار گردد.

به دنبال جوانی و شادابی پیری و ناتوانی و در کنار سلامت و تندرستی بیماری،به دنبال غنا،فقر و در کنار اقبال دنیا ادبار آن را قرار داده است.

آری،این است یکی از فلسفه های بیماری ها و ناتوانی ها و گرفتاری ها و مشکلات.

***

ص:380


1- 1) «حمش»جمع«احمش»به معنای شخص یا چیزی است که ساق او باریک باشد و گاه به معنی تیره رنگ نیز آمده است.
2- 2) «نجمت»از ماده«نجم»(بر وزن حجم)به معنای روییدن و ظاهر شدن است.
3- 3) «ظنبوب»به معنای انحراف و کجی به سمت جلو است.
4- 4) «صیصة»به معنای خاری است که در پای مرغان می باشد و گاه به معنای شانه ای است که تار و پود پارچه را قبل از بافتن با آن مرتب می کنند.

بخش چهارم

اشاره

و له فی موضع العرف قنزعة خضراء موشّاة.و مخرج عنقه کالإبریق، و مغرزها إلی حیث بطنه کصبغ الوسمة الیمانیّة،أو کحریرة ملبسة مرآة ذات صقال،و کأنّه متلفّع بمعجر أسحم؛إلاّ أنّه یخیّل لکثرة مائه، و شدّة بریقه،أنّ الخضرة النّاضرة ممتزجة به.و مع فتق سمعه خطّ کمستدقّ القلم فی لون الأقحوان،أبیض یقق،فهو ببیاضه فی سواد ما هنالک یأتلق.و قلّ صبغ إلاّ و قد أخذ منه بقسط،و علاه بکثرة صقاله و بریقه،و بصیص دیباجه و رونقه،فهو کالأزاهیر المبثوثة،لم تربّها أمطار ربیع،و لا شموس قیظ.

ترجمه

:

او در محل یال خود،کاکلی دارد؛سبز رنگ و پر نقش و نگار و انتهای گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روی شکمش به رنگ وسمه یمانی(سبز پر رنگ مایل به سیاهی) و گاه همچون حریری است که در بر کرده و مانند آینه صیقلی شده می درخشد،گویی بر اطراف گردنش معجری است سیاه رنگ که به خود پیچیده؛ولی از کثرت شادابی و درخشندگی به نظر می رسد که رنگ سبز پر طراوتی با آن آمیخته شده و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدی همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدی درخشنده اش در میان آن سیاهی تلألؤ خاصّی دارد.کمتر رنگی(در جهان) یافت می شود که طاووس از آن بهره ای نگرفته باشد؛با این فرق که شفافیّت و

ص:381

درخشندگی و تلألؤ حریر مانند رنگ پرهای او بر تمام رنگ های برتری دارد و(در واقع) همانند شکوفه های زیبای پراکنده گل هاست؛با این تفاوت که نه باران بهاری آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!

شرح و تفسیر: ترسیم دقیقی از زیبایی های طاووس

ترسیم دقیقی از زیبایی های طاووس

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه با فصاحت و بلاغت فوق العاده ای به کار گرفته است به پنج ویژگی اعجاب انگیز دیگر در طاووس اشاره کرده و نکات دقیقی از زیبایی های این مظهر جمال و جلال خدا یادآور می شود،نخست می فرماید:«او در محل یال خود،کاکلی دارد؛سبز رنگ و پر نقش و نگار» (و له فی موضع العرف (1)قنزعة (2)خضراء موشّاة (3)) .

یال حیوان که عرب به آن«عرف»می گوید،موهای بلندی است که از بالای شانه و پشت گردن تا پشت سر ادامه دارد و به میان دو گوش منتهی می شود و به صورت کاکل و تاجی در می آید و با توجّه به این که این یال و کاکل در طاووس سبز برّاق پر نقش و نگار است،زیبایی خیره کننده ای به او می بخشد و انسان را به یاد مبدأ این همه زیبایی و جمال می اندازد.

در بیان دوّمین ویژگی او می فرماید:«و انتهای گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روی شکمش به رنگ وسمه یمانی(سبز پر رنگ مایل به سیاهی)و گاه همچون حریری است که در بر کرده و مانند آینه صیقلی شده می درخشد» (و مخرج عنقه کالإبریق (4)،

ص:382


1- 1) «العرف»به معنای یال است.
2- 2) «قنزعة»به معنای کاکل است.
3- 3) «موشاة»پر نقش و نگار.
4- 4) «ابریق»به گفته بعضی از ریشه فارسی«ابریز»گرفته شده و به معنای آفتابه مخصوصی است که معمولا برای شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا خوردن یا برای ریختن گلاب در مهمانی ها به کار می رود و لوله و گردن آن با انحنای خاصی به شکلی زیبا ساخته شده.

و مغرزها (1)إلی حیث بطنه کصبغ الوسمة (2)الیمانیّة،أو کحریرة ملبسة مرآة ذات صقال (3)) .

در سوّمین ویژگی می فرماید:«گویی بر اطراف گردنش معجری است سیاه رنگ که به خود پیچیده؛ولی از کثرت شادابی و درخشندگی به نظر می رسد که رنگ سبز پر طراوتی با آن آمیخته شده» (و کأنّه متلفّع (4)بمعجر (5)أسحم (6)؛إلاّ أنّه یخیّل لکثرة مائه، و شدّة بریقه،أنّ الخضرة النّاضرة ممتزجة به) .

سپس در چهارمین ویژگی می افزاید:«و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدی همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدی درخشنده اش در میان آن سیاهی تلألؤ خاصّی دارد» (و مع فتق سمعه خطّ کمستدقّ (7)القلم فی لون الأقحوان (8)،أبیض یقق (9)،فهو ببیاضه فی سواد ما هنالک یأتلق (10)) .

و سرانجام در بیان پنجمین ویژگی می فرماید:«کمتر رنگی(در جهان)یافت می شود که طاووس از آن بهره ای نگرفته باشد؛با این فرق که شفافیّت و درخشندگی و تلألؤ حریر

ص:383


1- 1) «مغرز»محل قرار گرفتن یا محل فرو رفتن چیزی است.
2- 2) «وسمه»رنگ خاصی بوده که ابرو یا محاسن را با آن رنگ می کردند.
3- 3) «صقال»و صیقل به یک معناست.
4- 4) «متلفع»به معنای پیچیده شده از ماده«لفع»(بر وزن نفع)به معنای فرا گرفتن و گرداگرد چیزی را پوشاندن است.
5- 5) «معجر»،روسری و مقنعه.
6- 6) «اسحم»به معنای سیاه است.
7- 7) «مستدق»به معنای باریک و نازک است و از ماده«دق»(بر وزن حق)گرفته شده.
8- 8) «أقحوان»به معنای بابونه سفید است.
9- 9) «یقق»به معنای بسیار سفید از ماده«یقوقه»گرفته شده است.
10- 10) «یأتلق»یعنی می درخشد از ماده«ألق»(بر وزن دلق)گرفته شده.

مانند رنگ پرهای او بر تمام رنگ های برتری دارد و(در واقع)همانند شکوفه های زیبای پراکنده تمام گل هاست؛با این تفاوت که نه باران بهاری آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!»(و قلّ صبغ إلاّ و قد أخذ منه بقسط،و علاه بکثرة صقاله و بریقه (1)،و بصیص (2)دیباجه و رونقه (3)،فهو کالأزاهیر المبثوثة،لم تربّها أمطار ربیع،و لا شموس قیظ (4)).

دقّت در این ویژگی های پنج گانه طاووس علاوه بر آن چه بخش های پیشین گذشت از یک سو عظمت و قدرت خیره کننده نقاش چیره دستی را نشان می دهد که این همه زیبایی و شادابی و طراوت را در یک موجود جمع کرده و آن را به صورت نمونه ای از تمام زیبایی ها آفریده است که دقّت در همین آفریده،انسان را به آفریدگار می رساند و اگر هیچ دلیلی بر وجود پروردگار جز همین مخلوق بدیع نبود برای پی بردن به خالقش کافی بود و هر قدر انسان در آن بیش تر دقّت می کند در برابر عظمت و جلال آفریدگارش خاضع تر می شود و سرانجام زبانش به این شعر شاعر باذوق مترنّم می گردد:

زیبنده ستایش آن آفریدگاری است کارد چنین دل آویز نقشی ز ماه و طینی

و از سوی دیگر به عظمت این بزرگ معلّم توحید و دقّت بی نظیر او در تشریح شگفتی ها و زیبایی های جهان آفرینش و راهنمایی خلق به سوی خالق آفرین می گوید و به یقین هیچ کس تاکنون در وصف زیبایی های طاووس این چنین سخن نگفته است.

***

ص:384


1- 1) «بریق»به معنای درخشندگی از ماده برق گرفته شده است.
2- 2) «بصیص»به معنای درخشش و تلألؤ است.
3- 3) «رونق»به معنای زیبایی از ماده«رنق»(بر وزن رنگ).
4- 4) «قیظ»به چله تابستان و شدت حرارت است.

بخش پنجم

اشاره

و قد ینحسر من ریشه،و یعری من لباسه،فیسقط تتری،و ینبت تباعا، فینحتّ من قصبه انحتات أوراق الأغصان،ثمّ یتلاحق نامیا حتّی یعود کهیئته قبل سقوطه،لا یخالف سالف ألوانه،و لا یقع لون فی غیر مکانه!و إذا تصفّحت شعرة من شعرات قصبه أرتک حمرة وردیّة،و تارة خضرة زبرجدیّة،و أحیانا صفرة عسجدیّة،فکیف تصل إلی صفة هذا عمائق الفطن،أو تبلغه قرائح العقول،أو تستنظم وصفه أقوال الواصفین! و أقلّ أجزائه قد أعجز الأوهام أن تدرکه،و الألسنة أن تصفه!فسبحان الّذی بهر العقول عن وصف خلق جلاّه للعیون،فأدرکته محدودا مکوّنا،و مؤلّفا ملوّنا؛و أعجز الألسن عن تلخیص صفته،و قعد بها عن تأدیة نعته!

ترجمه

:

گاه او(طاووس)از پرهایش بیرون می آید و لباسش را از تن خارج می کند.(آری) پرهای او پی درپی و به دنبال آن پشت سر هم می رویند.پویش پرها،از نی آن ها، همچون ریزش برگ ها از شاخه ها(در فصل پاییز)فرو می ریزد،سپس رشد و نمو می کند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید(با این حال)با رنگ های سابق هیچ تفاوتی پیدا نمی کنند و رنگی به جای رنگ دیگر نمی نشیند.اگر تاری از تارهای پر او را بررسی کنی گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان می دهد و گاه رنگ سبز زبرجدی و زمانی زرد طلایی(و هر یک جلوه خاص خود را دارد)راستی چگونه فکرهای عمیق و عقل خداداد می تواند به(اسرار)

ص:385

این ویژگی ها راه یابد یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را بیان کند و به نظم آورد؛حال آن که،کوچک ترین اجزای آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است.

منزه است آن کس که عقل ها را در وصف مخلوقی که در چشم ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده؛به همین جهت آن را(تنها به صورت)موجودی محدود و ترکیبی پر نقش و نگار درک می کند و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از ادای حق وصفش ناتوان نموده است(با این حال چگونه می توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفریدگار این مخلوق برسد؟)

شرح و تفسیر: به راستی عقل در وصفش حیران است

به راستی عقل در وصفش حیران است

امام علیه السّلام در این بخش که آخرین سخنان را درباره«طاووس»بیان می فرماید به دو نکته جالب دیگر اشاره می کند:

نخست می فرماید:«گاه او از پرهایش بیرون می آید و لباسش را از تن خارج می کند.

پرها پشت سر هم می ریزند و به دنبال آن پی در پی می رویند.پویش پرها،از نی آن ها، همچون ریزش برگ ها از شاخه ها(در فصل پاییز)فرو می ریزد،سپس رشد و نمو می کند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید» (و قد ینحسر (1)من ریشه،و یعری من لباسه، فیسقط تتری (2)،و ینبت تباعا،فینحتّ (3)من قصبه انحتات أوراق الأغصان،

ص:386


1- 1) «ینحسر»یعنی برهنه می شود و مکشوف می گردد؛از ماده«حصر»(بر وزن نصر)به معنای برهنه شدن گرفته شده است.
2- 2) «تتری»از ماده«وتر»به معنای یک تا شدن گرفته شده و«تتری»یعنی یک پشت سر دیگری در می آید.
3- 3) «ینحت»یعنی فرو می ریزد از ماده«نحت»(بر وزن تخت)به معنای تراشیدن گرفته شده است.

ثمّ یتلاحق نامیا حتّی یعود کهیئته قبل سقوطه) .

سپس می افزاید:«(با این حال)با رنگ های سابق هیچ تفاوتی پیدا نمی کنند و رنگی به جای رنگ دیگر نمی نشیند» (لا یخالف سالف ألوانه،و لا یقع لون فی غیر مکانه!) .

شک نیست که پرهای طاووس یا آن همه زیبایی و جلا و شفافیت با گذشت زمان، ممکن است آسیب هایی ببیند یا گرد و غبار کهنگی بر آن بنشیند؛از این رو آفریدگار توانا، هر سال لباس کهنه او را از او می گیرد و لباس زیبای نوینی بر تن او می پوشاند تا همیشه و در هر زمان،زیبا و جذاب باشد.در فصل خزان که برگ ها از درختان فرو می ریزند،پویش پرهای او نیز فرو می ریزد و در آغاز بهار که درختان،برگ و شکوفه می کنند پویش نوینی در کنار«نی»های محکم به جای مانده اند می روید و جالب این که رنگ آمیزی پوش های جدید،دقیقا مانند پوش های قدیم است،خداوند چه تأثیر و خاصیتی در این نی های سفید رنگ نقره گون آفریده که دقیقا همان پوش های لطیف را با همان رنگ های بی کم و کاست از خود بیرون می دهد؛دقیقا همچون ساقه های درختان و برگ و شکوفه های آنان.

سپس امام علیه السّلام به نکته لطیف دیگری اشاره کرده،می فرماید:«اگر تاری از تارهای پر او را بررسی کنی گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان می دهد و گاه رنگ سبز زبرجدی و زمانی زرد طلایی(و هر یک جلوه خاص خود را دارد)» (و إذا تصفّحت شعرة من شعرات قصبه أرتک حمرة وردیّة،و تارة خضرة زبرجدیّة،و أحیانا صفرة عسجدیّة (1)) .

از آن جا که روی پرهای طاووس،دایره های زیبایی به رنگ های مختلف است،این رنگ ها روی هر تاری از پوش ها تقسیم شده؛به طوری که هر تاری از آن،رنگ های گوناگونی دارد و این از شگفتی های جهان آفرینش است؛زیرا معمولا در حیوانات،تار موها اگر به رنگ های مختلف باشد،هر تار به یک رنگ است؛ولی در طاووس قسمت

ص:387


1- 1) «عسجدیه»به معنای طلایی است و از«عسجد»به معنای طلا گرفته شده.

پایین تار به رنگی،وسط آن به رنگی و بالای آن نیز به رنگی دیگر است و چنان با تارهای دیگر هماهنگ شده که دوایری زیبا با رنگ های بسیار متنوع و جذاب به وجود می آورد؛از این گذشته،تابش نور از زاویه های مختلف نیز به آن انعکاس متفاوت می دهد.

و در پایان این بخش،امام علیه السّلام چنین نتیجه گیری می کند:«راستی چگونه فکرهای عمیق و عقل و خرد خداداد می تواند به(اسرار)این ویژگی ها راه یابد؟یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را کند و به نظم آورد؛حال آن که،کوچک ترین اجزای آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است» (فکیف تصل إلی صفة هذا عمائق (1)الفطن،أو تبلغه قرائح (2)العقول،أو تستنظم وصفه أقوال الواصفین!و أقلّ أجزائه قد أعجز الأوهام أن تدرکه،و الألسنة أن تصفه!) .

آری،آن جا که انسان آگاه و ژرف اندیش نتواند شگفتی های یک پر طاووس را شرح دهد و از درک و وصف آن عاجز ماند،شرح مجموعه جهان خلقت چگونه خواهد بود؟!! امام علیه السّلام در پایان این بخش،علاوه بر نتیجه گیری روشن و آشکار در موضوع خداشناسی و پی بردن از شگفتی های مخلوق و عظمت و قدرت و علم خالق،به نتیجه گیری دیگری نیز دست می زند و آن این که جایی که ما قادر به شناخت دقیق و عمیق یک موجود،از این همه مخلوقات نیستیم چگونه انتظار داریم که به کنه ذات و صفات خالق برسیم و او را آن چنان که هست بشناسیم؛می فرماید:«منزه است آن کس که عقل ها را از وصف مخلوقی که در چشم ها آشکارش ساخته،ناتوان کرده است؛به همین جهت آن را(تنها به صورت)موجودی محدود و ترکیبی پر نقش و نگار درک می کند و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از ادای حق وصف کردن ناتوان کرده است»(با این حال چگونه می توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات

ص:388


1- 1) «عمائق»جمع«عمیقه»به معنای دقیق و عمیق است.
2- 2) «قرائح»جمع«قریحة»به معنای ذهن و هوشی است که خدا در سرشت او قرار داده است.

آفریدگار این مخلوق برسد؟) (1)(فسبحان الّذی بهر (2)العقول عن وصف خلق جلاّه (3)للعیون،فأدرکته محدودا مکوّنا،و مؤلّفا ملوّنا؛و اعجز الألسن عن تلخیص (4)صفته،و قعد بها عن تأدیة نعته!) .

نکته: شگفتی های طاووس!

شگفتی های طاووس!

هرگاه درست بنگریم همه چیز در جهان آفرینش،عجیب است؛ولی بعضی از بعضی عجیب تر و شگفت انگیزتر است که از جمله آن ها طاووس است.

این پرنده در زیبایی بی نظیر و به همین دلیل،همواره ضرب المثل است.پرهای او که به رنگ های بسیار مختلف و جذّاب و درخشنده رنگ آمیزی شده در حال عادی به دنبال او بر زمین کشیده می شود؛ولی آن گاه که چتر می زند،منظره فوق العاده زیبایی پدید می آورد و اگر در برابر جنس ماده باشد این کار را سریع تر انجام می دهد تا او را به سوی خود جلب کند.گر چه پرهای زیبا و چتر زدن مربوط به جنس نر است،ولی به صورت عروسی در می آید که زیباترین لباس های شب زفاف را پوشیده است.

او از خود لذت می برد و با کبر و غرور راه می رود و گاه قهقهه های شادی سر می دهد.

ص:389


1- 1) طبق تفسیر یاد شده تمام ضمیرهایی که در این جملات است به خلق یعنی«طاووس»بر می گردد و بسیاری از شارحان نهج البلاغه نیز همین گونه فهمیده اند؛هر چند بعضی به اجمال و ابهام از آن گذشته اند.این احتمال نیز وجود دارد که ضمیر در جمله«اعجز الالسن عن تلخیص صفته»و همچنین در جمله«عن تأدیة نعته»به ذات پاک خدا برگردد.بنابر این مفهوم جمله چنین می شود:جایی که عقول از درک اوصاف مخلوقی ناتوانند چگونه می توانند به کنه ذات صفات خالق برسند؟
2- 2) «بهر»از ماده«بهر»(بر وزن نهر)به معنای غلبه یافتن و چیره شدن گرفته شده است.
3- 3) «جلاّه»یعنی آن را آشکار ساخت و از ماده«جلاء»گرفته شده است.
4- 4) «تلخیص»هم به معنای شرح دادن و هم به معنای خلاصه کردن آمده است و در این جا به معنای اوّل است.

طاووس 20 تا 25 سال عمر می کند.نوع ماده در سه سالگی تخم می گذارد و در همان زمان،پرهای جنس نر کامل می شود.تخم گذاری او در سال یک مرتبه بیش نیست و هر بار 12 عدد است؛ولی چون پرنده بازی گوشی است از تخم های خود به خوبی حفاظت نمی کند؛لذا آن را زیر شکم پرنده دیگری می گذارند تا به جوجه تبدیل شود.یونانیان و رومیان باستان،آن را پرنده مقدّسی می دانستند،ولی بعضی آن را پرنده شومی می دانند که سبب دخول ابلیس در بهشت شده است.از نوک منقار او تا انتهای دم ها بیش از دو متر طول دارد؛ولی ماده آن کوچک تر است.

همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه مذکور فرموده اند،افسانه ای در مورد باردار شدن جنس ماده در میان مردم معروف بوده است که به هنگام هیجان شهوت،قطره اشکی در کنار چشم جنس نر نمایان می شود و جنس ماده آن را می نوشد و از آن باردار می شود؛ ولی این سخن افسانه ای بیش نیست او هم مانند پرندگان دیگر آمیزش می کند و بسیاری آمیزش او را با چشم دیده اند.

این پرنده را معمولا برای پرهای زیبای او که همواره برای تزیین به کار می رود پرورش می دهند؛ولی گروهی از گوشت آن نیز استفاده می کنند؛ولی در اسلام خوردن گوشت آن حرام شمرده شده است. (1)(2)

***

ص:390


1- 1) به کتاب«جواهر الکلام»،جلد 36،صفحه 309 مراجعه کنید.
2- 2) به کتاب«حیاة الحیوان دمیری»،«لغت نامه دهخدا»و«الزوولوجیّ الحدیث» (جانور شناسی نوین)مراجعه کنید.

بخش ششم

اشاره

و سبحان من أدمج قوائم الذّرّة و الهمجة إلی ما فوقهما من خلق الحیتان و الفیلة!و وأی علی نفسه إلاّ یضطرب شبح ممّا أولج فیه الرّوح،إلاّ و جعل الحمام موعده،و الفناء غایته.

ترجمه

:

پاک و منزه است آن کس که(حتی)برای مورچگان ریز و پشه های خرد،دست و پا قرار دارد و بالاتر از آن ها ماهیان بزرگ(و نهنگ ها)و فیل را آفرید و مقرر داشته هر موجودی را که روح در آن دمیده سرانجام رهسپار دیار فنا کند(و تنها ذات پاک او باقی و برقرار خواهد بود).

شرح و تفسیر: از پشه های ریز گرفته تا نهنگ ها و فیل ها

از پشه های ریز گرفته تا نهنگ ها و فیل ها

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه اشاره کوتاهی به شگفتی های دیگر جانداران می کند تا تصوّر نشود عجایب و شگفتی ها مخصوص طاووس است؛می فرماید:«پاک و منزه است آن کس که(حتی)برای مورچگان ریز و پشه های خرد،دست و پا قرار دارد و بالاتر از آن ها ماهیان بزرگ(و نهنگ ها)و فیل را آفرید» (و سبحان من أدمج (1)قوائم (2)الذّرّة (3)

ص:391


1- 1) «ادمج»از ماده«دموج»به معنای استحکام بخشیدن گرفته شده است.
2- 2) «قوائم»جمع«قائمه»به معنای ستون و در این جا اشاره به دست و پاهاست که ستون های بدن محسوب می شوند.
3- 3) «ذرّة»به معنای مورچه کوچک است و به معنای ذرات گرد و غبار و در عصر ما به اتم نیز معنا شده است.

و الهمجة (1)إلی ما فوقهما من خلق الحیتان (2)و الفیلة!) .

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به دو جاندار از کوچک ترین جانداران یعنی مورچه و پشه های ریز و به دو حیوان بزرگ که عظیم ترین جانداران روی زمین اند،اشاره می کند:

نهنگ در دریاها و فیل در خشکی.مخصوصا توجّه مخاطبان خود را به دست و پای مورچگان و پشه ها جلب می کند؛دست و پایی که دارای تمام ویژگی های دست و پای فیل است؛خم و راست می شود و از مغز فرمان می گیرد و به جوانب مختلف انعطاف می یابد؛همواره تغذیه می شود و برای خود اعصاب و عضلات و مفاصل و مانند آن دارد و به راستی اگر یکی از پاهای آن ها را زیر میکروسکوپ هم قرار دهیم و در ساختمان آن اندکی بیندیشیم به قدرت و علم بی پایان خدا آشنا خواهیم شد.همچنین اگر درباره حیوانات بزرگ بیندیشیم که مثلا قلب بعضی از نهنگ ها یک تن وزن دارد و بچه های آن ها در زیر آب،شیر مادر می خورند؛به این گونه که مادر شیر خود را در آب می ریزد و نوزاد او بلافاصله آن را می نوشد!و سایر شگفتی های آن ها،درس بزرگی از توحید و خداشناسی است؛گر چه مورچه ها-برای مثال-آن قدر در اطراف ما زیادند و ما با آن ها عادت کرده ایم که نمی دانیم ساختمان یک مورچه از ساختمان یک هواپیمای غول پیکر مهم تر است.قرآن مجید می گوید:« «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» ؛و چه بسیار نشانه ای(از خدا)در آسمان ها و زمین که آن ها از کنارش می گذرند و از آن روی گردانند». (3)

و در پایان این بخش اشاره به سرنوشت حتمی همه جانداران یعنی مرگ و نیستی

ص:392


1- 4) «همجة»به معنای پشه کوچک است و جمع آن«همج»(بر وزن کرج)است.
2- 5) «حیتان»جمع«حوت»به معنای ماهی است.
3- 6) یوسف،آیه 105.

کرده،چنین می فرماید:«و مقرر داشته هر موجود زنده ای که روح در آن دمیده سرانجام رهسپار دیار فنا کند». (و وأی (1)علی نفسه إلاّ یضطرب شبح (2)ممّا أولج فیه الرّوح،إلاّ و جعل الحمام موعده،و الفناء غایته) .

آری،سرانجام هر جنبنده ای و صاحب روحی مرگ است و این سخن از یک سو اشاره ای به این است که حیات دنیا با تمام زیبایی ها و شگفتی هایش پایدار نمی ماند و نمی توان دل بر آن بست و از سوی دیگر با مقایسه مرگ و زندگی این موجودات،بهتر می توان به عظمت آفریدگار پی برد؛زیرا اهمّیّت هر چیز به هنگام فنایش ظاهر می شود.

***

نکته: اندکی از شگفتی های ماهی های بزرگ و فیل ها
اشاره

اندکی از شگفتی های ماهی های بزرگ و فیل ها

درباره شگفتی های آفرینش مورچگان در تفسیر خطبه 185 که امام علیه السّلام بیان مشروحی درباره آن ها دارد به خواست خدا بحث خواهیم کرد؛در این جا تنها اشاره ای به زندگی ماهیان بزرگ(نهنگ ها)و فیل می کنیم:

نهنگ ها

دانشمندان می گویند:در دریاهای جهان پانزده هزار نوع ماهی وجود دارد.بعضی از آن ها بسیار کوچکند که از یکی دو سانتی متر تجاوز نمی کنند و بعضی از آن ها مانند نهنگ های عظیم(که بالن،بال و وال نیز نامیده می شود)طول بدنشان تا سی متر و وزنشان به سی تن می رسد.آن ها شگفتی های زیادی دارند؛مانند:

معده آن ها بسیار بزرگ است که چند خروار خوراک در آن ها جای می گیرد!

ص:393


1- 1) «وأی»از ماده«وأی»(بر وزن سعی)به معنای وعده دادن گرفته شده است.
2- 2) «شبح»به معنای شخص و هر چیزی که در برابر انسان آشکار می شود و حس آن را درک می کند،آمده است.

بچه هاشان هنگام تولد از سه تا شش متر طول دارند! نوزادان آن ها از شیر مادر که مانند فواره از بدن او خارج می شود در زیر آب می نوشند!! آن ها برای تنفس همیشه روی آب حرکت می کنند و بیش از یک ساعت نمی توانند زیر آب بمانند.

آن ها بزرگترین جانوران دریایی و بزرگ ترین حیوانات روی زمین اند و جزء پستانداران محسوب می شوند.

بدن آن ها چربی بسیار زیادی دارد که مورد استفاده در صنایع مختلف است و به جای دندان،تیغه های استخوانی دراز و خطرناکی دارند و شکارچیان به علت استفاده از چربی ها و تیغه های دهانشان این حیوانات را با تدابیر مخصوصی شکار می کنند.

***

فیل ها

:

در حال حاضر،فیل بزرگترین جانور خشکی است و دو نوع مهم دارد:فیل های هندی که به آن فیل آسیایی نیز می گویند و فیل های آفریقایی.

فیل های آسیایی بزرگ تر و برای تربیت،زودتر از فیل های آفریقایی آماده می شوند.

خرطوم فیل در واقع بینی و به جای لب بالای اوست؛اما عملا کار دست را انجام می دهد؛یعنی فیل با خرطوم خود غذا به دهان می برد و به هنگام گرما آب به پشت خود می پاشد.

فیل،علف خوار است و با خرطوم بلند خود،علف ها را از زمین جمع می کند و به دهان می گذارد و به وسیله عاج های پر قدرت و تیز خود ریشه ها را از زمین بیرون می آورد.

فیل حیوان بسیار باهوشی است که برای کارهای مختلف قابل تربیت است و در سیرک ها حرکات بسیار دقیق و شگفت انگیزی از خود نشان می دهد.

فیل ها در جنگل به طور اجتماعی زندگی می کنند و این خود دلیلی بر هوشیاری

ص:394

آن هاست.

عمر فیل ها گاهی تا صد و پنجاه سال می رسد!دندان فیل موسوم به«عاج»بسیار گران بهاست و از آن اشیای زینتی فراوانی می سازند.

در گذشته شاهان و حکمرانان آسیا به فیل های خود می بالیدند و گاه لشکری از فیل سواران تشکیل می دادند.فیل های سلطنتی را می آراستند و یراق های بسیار زیبا به آن ها نصب می کردند.

شگفتی های فیل ها و ماهیان بزرگ،بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و امام امیر المؤمنان علیه السّلام با توجّه به این ویژگی ها آن ها را از آیات عظیم خلقت شمرده است. (1)

***

ص:395


1- 1) به دائرة المعارف موسوم به«فرهنگ نامه و لغت نامه فرهنگ عمید»مراجعه فرمایید.

ص:396

بخش هفتم

اشاره

فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها لعزفت نفسک عن بدائع ما أخرج إلی الدّنیا من شهواتها و لذّاتها،و زخارف مناظرها،و لذهلت بالفکر فی اصطفاق أشجار غیّبت عروقها فی کثبان المسک علی سواحل أنهارها،و فی تعلیق کبائس اللّؤلؤ الرّطب فی عسالیجها و أفنانها،و طلوع تلک الثّمار مختلفة فی غلف أکمامها،تجنی من غیر تکلّف فتأتی علی منیة مجتنیها،و یطاف علی نزّالها فی أفنیة قصورها بالأعسال المصفّقة، و الخمور المروّقة.قوم لم تزل الکرامة تتمادی بهم حتّی حلّوا دار القرار،و أمنوا نقلة الأسفار.فلو شغلت قلبک أیّها المستمع بالوصول إلی ما یهجم علیک من تلک المناظر المونقة،لزهقت نفسک شوقا إلیها،و لتحمّلت من مجلسی هذا إلی مجاورة أهل القبور استعجالا بها.جعلنا اللّه و إیّاکم ممّن یسعی بقلبه إلی منازل الأبرار برحمته.

ترجمه

:

هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت برای تو وصف می شود بنگری،روحت از مواهبی که در این دنیا پدیدار گشته،از شهوات و لذات و زینت ها و زیورهای خیره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در میان درخت هایی که پیوسته شاخه هایش(با جنبش نسیم) به هم می خورد و ریشه هایش در دل تپه هایی از مشک بر ساحل نهرهای بهشتی فرو

ص:397

رفته،حیران می شود،(همچنین)هرگاه به خوشه هایی از لؤلؤ تر،که به شاخه های کوچک و بزرگ محکمش آویخته و پیدایش میوه های گوناگون که از درون غلاف های خود سر برون کرده،همان میوه هایی که به آسانی و مطابق دلخواه هر کس چیده می شود،نگاه کنی واله و حیران خواهی شد(اضافه بر این)میزبانان بهشتی از آن میهمانان در جلو قصرهای بهشتی با عسل های مصفّا و شراب های صاف که مستی نمی آورد پذیرایی می کنند.از کسانی که تقوا و کرامت انسانی خود را تا پایان عمر و هنگام ورود به دار القرار(سرای جاویدان)حفظ کرده و از ناراحتی های نقل و انتقال سفرها(ی مرگ و برزخ)ایمن بوده اند.ای شنونده،اگر قلب خویش را برای رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول داری،روحت با اشتیاق به سوی آن پر می کشد و از حضور من به همسایگی اهل قبور خواهی شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت ها دست یابی.

خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانی قرار دهد که با دل و جان برای رسیدن به منزلگاه های نیکان کوشش می کنند.

شرح و تفسیر: جلوه ها،نعمت ها و زیبایی های بهشت

جلوه ها،نعمت ها و زیبایی های بهشت

این بخش از خطبه،همان گونه که محتوایش نشان می دهد و مرحوم سیّد رضی نیز به آن اشاره کرده درباره اوصاف بهشت است که به یقین،در میان آن و بخش های گذشته، مطالب دیگری بوده و مرحوم سید رضی طبق روش خود که از خطبه ها گلچین می کند آن را نقل کرده است؛ولی به نظر می رسد که امام علیه السّلام که در بخش های گذشته از توحید سخن گفته،در این جا از معاد سخن می گوید تا بحث مبدأ و معاد کامل گردد یا به تعبیر دیگر زیبایی های بهشت را بعد از زیبایی های این جهان بر شمارد.

نخست می فرماید:«هر گاه با چشم دل به آن چه از بهشت برای تو وصف می شود بنگری،روحت از مواهبی که در این دنیا پدیدار گشته،از شهوات و لذّاتش و زینت ها و

ص:398

زیورهای خیره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در میان درخت هایی که پیوسته شاخه هایش(با جنبش نسیم)به هم می خورد و ریشه هایش در دل تپه هایی از مشک بر ساحل نهرهای بهشتی فرو رفته،حیران و شگفت زده می شود» (فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها لعزفت (1)نفسک عن بدائع ما أخرج إلی الدّنیا من شهواتها و لذّاتها،و زخارف مناظرها،و لذهلت (2)بالفکر فی اصطفاق (3)أشجار غیّبت عروقها فی کثبان (4)المسک علی سواحل أنهارها) .

سپس امام علیه السّلام بعد از وصف درختان بهشتی،اوصاف میوه های این درختان را بیان می کند و می فرماید:«(همچنین)اگر به خوشه هایی از لؤلؤتر،که به شاخه های کوچک و بزرگ محکمش آویخته،و پیدایش میوه های گوناگون که از درون غلاف های خود سر برون کرده،همان میوه هایی که به آسانی و مطابق دلخواه هر کس چیده می شود،نگاه کنی واله و حیران می شوی» (و فی تعلیق کبائس (5)اللّؤلؤ الرّطب فی عسالیجها (6)و أفنانها (7)،و طلوع تلک الثّمار مختلفة فی غلف (8)أکمامها (9)،

ص:399


1- 1) «عزفت»از ماده«عزف»(بر وزن حذف)به معنای ترک کردن و انصراف از چیزی گرفته شده و به معنای لهو و سرگرمی نیز آمده است.
2- 2) «ذهلت»از ماده«ذهل»عقل به غفلت کردن و ترک گفتن چیزی و به فراموشی سپردن آن است.
3- 3) «اصطفاق»به معنای به هم خوردن چیزی است که صدایی از آن برخیزد؛مانند کف زدن یا به هم خوردن شاخه های درختان.
4- 4) «کثبان»جمع«کثیب»به معنای تلّ شن است از ماده«کثب»(بر وزن چسب)به معنای جمع کردن گرفته شده است.
5- 5) «کبائس»جمع«کباسه»(بر وزن حمایت)به معنای خوشه میوه و مانند آن است.
6- 6) «عسالیج»جمع«عسلوج»(بر وزن بهلول)به معنای شاخه درخت است.
7- 7) «أفنان»«جمع فنّ و فنن»(بر وزن قلم)به معنای شاخه تازه و پر برگ است و شاخه های مختلف علم و صنعت و هنر و مانند آن را نیز فنون می گویند.
8- 8) «غلف»جمع«غلاف»از ماده«غلف»(بر وزن قصر)به معنای پوشاندن گرفته شده است.
9- 9) «اکمام»جمع«کمّ»(بر وزن جنّ)به معنای غلافی است که روی میوه را می پوشاند و جمع«کمّ»(بر وزن امّ)به معنای آستین است که دست را می پوشاند.

تجنی (1)من غیر تکلّف فتأتی علی منیة مجتنیها) .

یکی از مشکلات درختان میوه در دنیا چیدن آن هاست که گاه با دردسرهای فراوان رو به رو می شود؛حتی گاهی بعضی از افراد برای چیدن میوه بالای درختان رفته اند و جان خود را از دست داده اند.این طبیعت دنیاست که نوش ها و نیش ها به هم آمیخته است؛ ولی در بهشت که نوش ها خالی از نیش ها است و همه چیز بر وفق مراد است،میوه های درختانش در دسترس همگان می باشد؛در همه حال،در حال ایستادن و نشستن؛حتی در بعضی از روایات آمده که بهشتیان هر زمان اراده چیدن میوه ای کنند،شاخه درخت به سوی آن ها خم می شود و در دسترس آن ها قرار می گیرد.قرآن مجید می فرماید:

« «قُطُوفُها دانِیَةٌ» ؛چینش میوه های آن نزدیک است». (2)

و در آیه ای دیگر می خوانیم: «وَ جَنَی الْجَنَّتَیْنِ دانٍ» . (3)

سپس امام علیه السّلام به ذکر چهارمین نعمت های بهشتی پرداخته،می فرماید:«میزبانان بهشتی از آن میهمانان در جلو قصرهای بهشت با عسل های مصفّا و شراب های صاف که مستی نمی آورد پذیرایی می کنند» (و یطاف علی نزّالها فی أفنیة (4)قصورها بالأعسال المصفّقة (5)،و الخمور المروّقة (6)) .

قرآن نیز بارها به شراب های طهور لذت بخش بهشتی که نه دردسر ایجاد می کند و نه انسان را از عقل و هوش تهی می سازد،اشاره می کند؛از جمله در سوره«دهر»چهار نوع از

ص:400


1- 1) «تجنی»از ماده«جنی»(بر وزن نفی)به معنای چیدن میوه است.
2- 2) حاقه،آیه 23.
3- 3) رحمن،آیه 54.
4- 4) «افنیه»جمع«فناء»(بر وزن غناء)به معنای حیاط و جلوی خانه است.
5- 5) «مصفّقه»به معنای تصفیه شده از ماده«تصفیق»به معنای جابه جا کردن مایعات از ظرفی به ظرف دیگر برای تصفیه آن است.
6- 6) «مروّقه»به معنای تصفیه شده،از ماده«روق»به معنای صاف شدن گرفته شده است.

این شراب های لذّت بخش در چهار صورت و طبیعت را بیان می فرماید:« «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً» * «وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلاً عَیْناً فِیها تُسَمّی سَلْسَبِیلاً» «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» ؛به یقین،نیکان از جامی می نوشند که با کافور(نوعی از عطر و بوی خوش)آمیخته است؛از چشمه ای که بندگان خاص خدا می نوشند و از هر جا بخواهند آن را جاری می سازند...و در آن جا از جام هایی سیراب می شوند که لبریز از شراب طهوری آمیخته با زنجبیل است؛از چشمه ای در بهشت که نامش سلسبیل است...و پروردگارشان شراب طهور به آنان می نوشاند». (1)

و در جای دیگر می فرماید:« «لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ» ؛شرابی که دردسر و مستی نمی آورد». (2)

سپس اشاره گذرایی به اوصاف این بهشتیان کرده،می فرماید:«آنها گروهی اند که تقوا و کرامت انسانی خود را تا پایان عمر و هنگام ورود به دار القرار(سرای جاویدان)حفظ کرده اند و از ناراحتی های نقل و انتقال سفرها(ی مرگ و برزخ)ایمن بوده اند» (قوم لم تزل الکرامة تتمادی بهم حتّی حلّوا دار القرار،و أمنوا نقلة (3)الأسفار) .

از این تعبیر استفاده می شود که بهشتیان کسانی اند که تا پایان عمر،قداست و پاکی و تقوا را حفظ می کنند و کرامت انسانی را که در آیه شریفه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» (4)بیان شده به چیزی نیالوده اند و خدا را در حالی ملاقات کرده اند که نور ایمان و اعمال صالح وجودشان را احاطه کرده بود.این تعبیر،تأکیدی است بر موضوع حسن عاقبت و این که همه چیز در گرو پایان کار است.

ص:401


1- 1) دهر،آیات 5،6،17،18 و 21.
2- 2) واقعه،آیه 19.
3- 3) «نقله»به معنای جابه جایی است؛لذا گاه به معنای سخن چینی نیز آمده است.
4- 4) اسراء،آیه 70.

سپس در بخش پایانی آتش شوق دیدار الطاف پروردگار و نعمت های بی شمار او را در آن سرای جاویدان در دل مخاطبان شعله ور می سازد و می فرماید:«ای شنونده،اگر قلب خویش را برای رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول داری،روحت با اشتیاق به سوی آن پر می کشد و از حضور من به همسایگی اهل قبور خواهی شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت ها دست یابی» (فلو شغلت قلبک أیّها المستمع بالوصول إلی ما یهجم علیک من تلک المناظر المونقة (1)،لزهقت (2)نفسک شوقا إلیها،و لتحمّلت من مجلسی هذا إلی مجاورة أهل القبور استعجالا بها) .

امام علیه السّلام با این سخن می خواهد بر این حقیقت تأکید کند که عظمت و زیبایی نعمت های بهشتی فراتر از آن است که در بیان بگنجد و اگر انسان،درست به آن بیندیشد،چنان آتش شوق در دلش زبانه می کشد که گویی می خواهد بی اختیار به سوی آن پرواز کند؛همان گونه که در خطبه متقین نیز با تعبیر دیگری به آن اشاره فرموده است:«فاذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا الیها طمعا و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا؛هرگاه پرهیزگاران به آیه ای برسند که در آن تشویق(به سوی بهشت)باشد با علاقه فراوان به آن روی بیاورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن می نگرد». (3)

و سرانجام با یک دعای پر معنا خطبه را پایان می دهد:«خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانی قرار دهد که با دل و جان برای رسیدن به منزلگاه های نیکان کوشش می کنند» (جعلنا اللّه و إیّاکم ممّن یسعی بقلبه إلی منازل الأبرار برحمته) .

اشاره به این که تا رحمت الهی بدرقه راه نشود،کسی به جایی نمی رسد.

همّتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم!

ص:402


1- 1) «مونقه»به معنای شگفت انگیز از ماده«انق»(بر وزن شفق)به معنای اعجاب نسبت به چیزی گرفته شده است.
2- 2) «زهقت»از ماده«زهوق»(بر وزن غروب)به معنای هلاکت گرفته شده است.
3- 3) نهج البلاغه خطبه،193.
تفسیر بعضی از لغات پیچیدۀ این خطبه(از زبان سیّد رضی)

سیّد شریف رضی رحمه اللّه در پایان این خطبه چنین می گوید:

قوله علیه السّلام:«یؤرّ بملاقحه»الأرّ:کنایة عن النّکاح،یقال:أرّ الرّجل المرأة یؤرّها،إذا نکحها.و قوله علیه السّلام:«کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه»القلع:شراع السّفینة،و داریّ:منسوب إلی دارین،و هی بلدة علی البحر یجلب منها الطّیب.و عنجه:أی عطفه.یقال:عنجت النّاقة-کنصرت-أعنجها»عنجا إذا عطفتها.و النّوتی:الملاّح.و قوله علیه السّلام:«ضفّتی جفونه»أراد جانبی جفونه.و الضّفّتان:الجّانبان.و قوله علیه السّلام:«و فلذ الزّبرجد»الفلذ:جمع فلذة،و هی القطعة.و قوله علیه السّلام:«کبائس اللّؤلؤ الرّطب»الکباسة:العذق و العسالیج:

الغصون،واحدها عسلوج.

جمله«یؤرّ بملاقحه»در کلام امام علیه السّلام کنایه از لقاح و آمیزش جنسی است.گفته می شود«أرّ الرجل المرأة یؤرّها»هنگامی که با همسرش آمیزش کند و در جمله«کأنّه قلع داریّ عنجه نؤتیه»قلع به معنای بادبان کشتی است و«داریّ»منسوب به«دارین» شهری است در کنار دریا(در اطراف بحرین)که از آن جا عطریات می آورند(و بادبان های کشتی هایش معروف است و در جمله«عنجه»به معنای کشیدن به سوی خویش است؛ گفته می شود«عنجت الناقة أعنجها»یعنی شتر را به سوی خود کشیدم و«نوتی»به معنای کشتیبان است و تعبیر«ضفّتی جفونه»به معنای دو طرف پلک های چشم اوست و«ضفتان»به معنای دو طرف است و این که می فرماید:«و فلذ الزبرجد»«فلذ» جمع«فلذة»به معنای قطعه چیزی است و در این جا منظور،قطعه های زبرجد است و تعبیر این که فرموده:«کبائس اللؤلؤ الرطب»(کبائس جمع کباسه و)«اکباسه»به معنای خوشه است و«عسالیج»جمع«عسلوج»به معنای شاخه است.

ص:403

نکته: کدام زیباتر است؟

کدام زیباتر است؟

امام علیه السّلام با فصاحت و بلاغت بی نظیر خود که در این خطبه آشکار ساخته،گاه از زیبایی های این جهان سخن گفته و گاه از زیبایی های جهان دیگر؛ولی هنگامی که نوبت به شرح زیبایی ها و نعمت های جهان دیگر می رسد،به طور ضمنی این حقیقت را بیان می کند که آن چه مربوط به جهان دیگر است قابل شرح و بیان نیست؛به گونه ای است که اگر انسان آن را ببیند،مرغ جانش به سوی آن پر می کشد و از خود بی خود می شود.

به یقین،ادبیات مربوط به زندگی این دنیا هرگز قادر به شرح آن چه در سرای آخرت است،نیست و به این می ماند که انسانی را از روز نخست تولد در اتاقی محبوس کنند و هنگامی که به کمال عقل رسید،بخواهند مناظر زیبایی که در باغ ها و گلستان ها و آبشارها و صحنه های مختلف جهان طبیعت است برای او شرح دهند؛از طاووس و پرهای رنگارنگش بگویند؛از نغمه های دل انگیز پرندگان خوش خوان سخن بگویند؛از میوه های لذیذ و سایر صحنه های دل انگیز شرح دهند؛به یقین ادبیاتی که او در آن اتاق تاریک با آن آشنا شده،هرگز قدرت شنیدن این ها را ندارد.

جالب این که امام علیه السّلام در این خطبه از زوایای مختلف به نعمت های بهشتی می نگرد؛ گاه از صحنه های زیبایی که مایه حظ بصر است و گاه از میوه های لذیذی که کام را شیرین می کند و گاه از پذیرایی گرم آمیخته با احترام جوانان زیباروی بهشتی و گاه از امنیّت و آرامشی که بر تمام آن محیط و آن فضا حاکم است،سخن می گوید.

نه بیماری وجود دارد؛نه درد و رنج و نه مرگ و میر؛نه سلطه ظالمان؛نه خیانت خائنان؛نه مکر پیمان شکنان و نه غدر غدّاران و نه جنگ و ویرانی ویران گران.همه جا امن و امان است و همه جا صلح و صفا برقرار است.

در حدیثی از«ابو سعید خدری»از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:إنّ اللّه سبحانه لمّا حوّط حائط الجنّة لبنة من ذهب،و لبنة من فضّة و غرس غرسها قال لها:

ص:404

تکلّمی فقالت:قد أفلح المؤمنون،فقال:طوبی لک منزل الملوک؛هنگامی که خداوند،دیوار بهشت را از خشتی از طلا و خشتی از نقره ساخت و درختان آن را غرس نمود(و آن همه زیبایی و نعمت به آن بخشید)به بهشت فرمود:سخن بگو!گفت:رستگار شدند مؤمنان!خدا فرمود:خوش به حال تو ای منزل شاهان». (1)

در حدیث دیگری از«جابر بن عبد اللّه»از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است:«اذا دخل أهل الجنّة الجنّة قال لهم ربّهم تعالی:أ تحبّون أن لذیذکم فیقولون:و هل خیر ممّا أعطیتنا؟فیقول:نعم رضوانی اکبر؛هنگامی که بهشتیان وارد بهشت می شوند پروردگار متعال به آن ها می گوید:آیا دوست دارید نعمت هایم را بر شما افزون کنم؟عرض می کنند:مگر بهتر از این هم ممکن است؟می فرماید:آری،(لذت معنوی)رضا و خشنودی من از آن برتر است!». (2)

***

ص:405


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 280.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 280.

ص:406

خطبۀ 166: احترام متقابل به یکدیگر ، آینده بنی امیّه ، علل شکست مسلمین در آخر زمان

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه از سه بخش تشکیل شده است:

در بخش اوّل،امام علیه السّلام مردم را به احترام متقابل یکدیگر تشویق می کند.به کوچک ترها دستور می دهد از بزرگ ترها پیروی کنند و به بزرگ ترها با لطف و مهربانی رفتار نمایند و همچون سنگدلان و ستم پیشگان عصر جاهلیّت نباشند.

در بخش دوّم از آینده بنی امیّه خبر می دهد که بر همه چیز مسلّط می شوند؛چرا که مسلمین دچار تفرقه شده و از اصل خویش دور مانده اند.آن ها در اقصی نقاط بلاد اسلامی نفوذ می کنند؛ولی چندان نمی گذرد که آن چه را به دست آورده اند از دست می دهند.

ص:407


1- 1) سند خطبه: این خطبه را پیش از مرحوم سیّد رضی،«سلیم بن قیس»در کتاب خود آورده و در جلد هشتم کافی نیز بخش هایی از آن نقل شده است.نویسنده«مصادر نهج البلاغه»بعد از ذکر این مطلب می گوید:از روایت کافی و شیخ مفید در ارشاد بر می آید که این خطبه و آن چه در خطبه 86(مطابق نسخه صبحی صالح 88)بیان شده یک خطبه بوده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 403).

در بخش سوّم از علل شکست مسلمین در آخر زمان خبر می دهد که عمدتا یاری نکردن حق و سستی در مبارزه با باطل و تنها گذاشتن پیشوایان عادل است.

***

ص:408

بخش اوّل

اشاره

لیتأسّ صغیرکم بکبیرکم،و لیرأف کبیرکم بصغیرکم؛و لا تکونوا کجفاة الجاهلیّة:لا فی الدّین یتفقّهون،و لا عن اللّه یعقلون؛کقیض بیض فی أداح یکون کسرها وزرا،و یخرج حضانها شرّا.

ترجمه

باید خردسالان شما به بزرگ سالانتان تأسّی جویند و از آنان پیروی کنند،و بزرگ سالانتان نیز باید نسبت به کودکانتان مهربان باشند؛همچون سنگ دلان دوران جاهلیّت نباشید که نه آگاهی از دین داشتند و نه به دستورات الهی می اندیشیدند.مبادا همچون تخم(افعی)در محل تخم گذاری پرندگان باشید که شکستن آن گناه است(زیرا گمان می رود تخم پرنده باشد)ولی جوجه آن شرّ و زیانبار است(چون در حقیقت،تخم افعی است).

شرح و تفسیر: سه دستور مهم اخلاقی

سه دستور مهم اخلاقی

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه و پر معنا سه دستور مهم اخلاقی و اجتماعی داده است که عمل به آن،پیوندهای جامعه را تحکیم می بخشد؛نخست می فرماید:«باید خردسالان شما به بزرگ سالانتان تأسّی جویند و از آنان پیروی کنند» (لیتأسّ (1)صغیرکم

ص:409


1- 1) «لیتأسّ»از ماده«اسوه»(بر وزن عروه)به معنای پیروی کردن از دیگری است.

بکبیرکم) .

زیرا از یک سو بزرگ سالان،تجربیات بیش تری دارند و سرد و گرم روزگار را چشیده و از خیر و شرّ امور آگاه ترند و از سوی دیگر آن ها دوران پر شور و شرّ جوانی را پشت سر گذاشته و آرامش و آرایش اخلاقی بیش تری پیدا کرده و به سنن و آداب اجتماعی آشناتر شده اند؛گر چه این یک قاعده کلی نیست و قطعا استثنائاتی دارد؛ولی به صورت یک حکم غالبی قابل انکار نیست.

دستور دوّم می فرماید:«و بزرگ سالانتان نیز باید نسبت به کودکانتان مهربان باشند» (و لیرأف (1)کبیرکم بصغیرکم) .

صعف های آن ها را جبران کنند و تجربیات خود را به آن ها منتقل سازند و از خطاهای آنان تا آن جا که ممکن است چشم پوشی نمایند و به آنان در همه چیز کمک کنند.

اگر این دو اصل در جامعه رعایت شود نسل های جدید و قدیم چنان به هم می پیوندند که می توانند صف واحدی همچون بنیان مرصوص تشکیل دهند.در غیر این صورت،جنگ میان نسل های جدید و قدیم،فضای جامعه را تاریک خواهد کرد.

و در سوّمین دستور که در واقع تأکیدی است بر دستورهای پیشین می فرماید:

«همچون سنگ دلان دوران جاهلیّت نباشید که نه آگاهی از دین داشتند و نه به دستورات الهی می اندیشیدند» (و لا تکونوا کجفاة (2)الجاهلیّة:لا فی الدّین یتفقّهون،و لا عن اللّه یعقلون) .

آری،افراد نادان که نه تربیت دینی یافته اند و نه عقل و خرد خویش را به کار گرفته اند مردمی خشن و بی انصاف و بی ادب و در مجموع برای جامعه مشکل آفرین می باشند؛نه به صغیر رحم می کنند و نه از کبیر پند می پذیرند.

ص:410


1- 1) «لیرأف»از مادّه«رأفت»به معنای مهربانی گرفته شده است.
2- 2) «جفاة»جمع«جافی»از ماده«جفا»به معنای خشونت گرفته شده است و به افراد خشن «جافی»می گویند.

سپس امام علیه السّلام این گروه را با ذکر مثالی کاملا معرفی می کند و می فرماید:«مبادا همچون تخم(افعی)در محل تخم گذاری پرندگان باشید که شکستن آن گناه است(زیرا گمان می رود تخم پرنده باشد)ولی جوجه آن شرّ و زیانبار است(چون در حقیقت،تخم افعی است)» (کقیض (1)بیض فی أداح (2)یکون کسرها وزرا،و یخرج حضانها (3)شرّا) .

اشاره به این که نکند در عین این که ظاهر شما اسلام است باطنتان همچون جفات و سنگ دلان دوران جاهلیّت باشد و افراد صالح در طرز برخورد با شما گرفتار شک و تردید شوند.اگر معامله صدق و امانت اسلامی کنند می ترسند باطن،بوی نفاق جاهلیّت دهد و اگر برخوردی همچون برخورد با منافقان داشته باشند از آن بیم دارند که باطن شما باطن نیکان و پاکان باشد.

معروف است که شترمرغ و همچنین مرغ سنگ خواره(مرغی که در بیابان ها زندگی می کند و با منقار خود سنگ ها را می شکند)رمل های بیابان را کنار می زند و در آن تخم می گذارد و نیز افعی ها و مارها در چنین جاهایی تخم گذاری می کنند؛از این رو هنگامی که انسان با چنین تخم هایی در بیابان رو به رو می شود،نمی داند تخم مار افعی است یا تخم سنگ خواره و شترمرغ و در طرز رفتار با آن گرفتار شک و تردید می شود یا به تعبیر دیگر:انسان خشن و سنگ دل صورتش صورت انسان است و درونش مملوّ از شرّ و فساد؛ همچون تخم هایی که صورتش تخم پرندگان است و درونش افعی خطرناک.امام علیه السّلام با این تشبیه جالب و کم نظیر،مشکلات زندگی با افراد منافق را ترسیم فرموده است.

ص:411


1- 1) «قیض»به معنای پوست تخم مرغ و نیز به معنای شکافته شدن و ترکیدن(پوست تخم مرغ)نیز آمده است.
2- 2) «أداح»جمع«أدحی»(بر وزن سنّی)به معنای محل تخم گذاری شترمرغ در شن هاست و از ماده«دحو»(بر وزن نهر)به معنای گسترش گرفته شده است.
3- 3) «حضان»به معنای تخمی است که زیر شکم پرنده برای جوجه شدن قرار گرفته است؛از ماده«حضانت»به معنای زیر بال و پر گرفتن گرفته شده است.

ص:412

بخش دوّم

اشاره

افترقوا بعد ألفتهم،و تشتّتوا عن أصلهم.فمنهم آخذ بغصن أینما مال، مال معه.علی أنّ اللّه تعالی سیجمعهم لشرّ یوم لبنی أمیّة،کما تجتمع قزع الخریف یؤلّف اللّه بینهم،ثمّ یجمعهم رکاما کرکام السّحاب؛ثمّ یفتح لهم أبوابا.یسیلون من مستثارهم کسیل الجنّتین،حیث لم تسلم علیه قارة،و لم تثبت علیه أکمة،و لم یردّ سننه رصّ طود،و لاحداب أرض.یذعذعهم اللّه فی بطون أودیته،ثمّ یسلکهم ینابیع فی الأرض،یأخذ بهم من قوم حقوق قوم،و یمکّن لقوم فی دیار قوم.و ایم اللّه،لیذوبنّ ما فی أیدیهم بعد العلوّ و التّمکین،کما تذوب الألیة علی النّار.

ترجمه

:

آن ها(اشاره به یاران امام علیه السّلام است)پس از اتحاد و همبستگی پراکنده شدند و از اصل خویش متفرق گشتند.در این میان بعضی از آن ها به شاخه محکمی چنگ زدند و به هر جا آن شاخه تمایل یافت،همراهش به آن سو رفتند.اما به زودی خداوند آن ها را برای بدترین روزی که بنی امیّه در پیش دارند متحد خواهد کرد و آن گونه که قطعه های پراکنده ابر پاییزی جمع می شود،خداوند همه آن ها را گرد می آورد و در میان آنان الفت برقرار می سازد؛سپس آنان را همچون ابرهای متراکم به هم می پیوندد و به دنبال آن،درهای فتح و پیروزی را به روی شان می گشاید.آن ها همچون سیل خروشانی از جایگاه خود حرکت می کنند؛مانند سیل(عظیم سرزمین قوم سبأ)که دو باغستان(بسیار گسترده دو

ص:413

طرف نهر عظیم سرزمین سبأ)را در هم کوبید و در برابر آن هیچ برجستگی بر سطح آن زمین باقی نماند؛نه کوه های استوار نه تپه ها و هیچ چیز مانع جریان آن نشد؛نه کوه های عظیم و نه تپه های بلند.خداوند آن ها را مانند آب در درون دره ها پراکنده می سازد؛ سپس همچون چشمه سارهایی از قسمت های مختلف زمین سر بر می آورد؛و به کمک آنان حق گروهی(از مظلومان)را از گروهی دیگر(ظالمان)می گیرد و جمعی را در سرزمین دیگران اقامت می بخشد.

به خدا سوگند!آن ها(بنی امیّه)بعد از تسلط و پیروزی همه آن چه را در دست دارند از دست می دهند و(ذوب می شوند)آن گونه که چربی بر روی آتش آب می شود.

شرح و تفسیر: سرنوشت مرگ بار بنی امیّه

سرنوشت مرگ بار بنی امیّه

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به سرنوشت موفقیت آمیز اصحاب و یارانش و نیز سرانجام مرگ بار و تیره و تار حکومت بنی امیّه می کند و می فرماید:«آن ها(یارانش) پس از اتحاد و همبستگی پراکنده شدند و از اصل خویش متفرق گشتند» (افترقوا بعد ألفتهم،و تشتّتوا عن أصلهم) .

گروهی به خوارج پیوستند و بر ضدّ امام علیه السّلام قیام کردند و گروهی در حال تردید قرار گرفتند و از جمعیّت کناره گیری نمودند.

ولی در این میان«بعضی از آن ها به شاخه محکمی چنگ زدند و به هر جا آن شاخه تمایل یافت،همراه او به آن سو رفتند» (فمنهم آخذ بغصن أینما مال،مال معه) .

این اشاره به گروهی است که بر اعتقاد حق باقی ماندند و به ثقلین(کتاب و عترت)که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دستور داده بود،تمسّک جستند و به شاخه ای از شاخه های پر بار شجره طیّبه خاندان پیامبر از ائمه معصومین علیهم السّلام در آویختند و همراه آن ها به حرکت خود در مسیر رضای الهی حرکت کردند.

بعضی این جمله را نیز اشاره به گروه های منحرف می دانند؛در حالی که دنباله این

ص:414

سخن نشان می دهد که تفسیر اوّل صحیح تر است؛زیرا امام علیه السّلام در جمله بعد می فرماید:

«اما به زودی خداوند آن ها(یارانش)را برای بدترین روزی که بنی امیّه در پیش دارند متحد خواهد کرد؛آن گونه که قطعه های پراکنده ابر پاییزی جمع می شود» (علی أنّ اللّه تعالی سیجمعهم لشرّ یوم لبنی أمیّة،کما تجتمع قزع (1)الخریف (2)) .

سپس می افزاید:«خداوند همه آن ها را گرد می آورد و در میان آنان الفت برقرار می سازد؛سپس آنان را همچون ابرهای متراکم به هم می پیوندد و به دنبال آن،درهای فتح و پیروزی را به روی شان گشاید» (یؤلّف اللّه بینهم،ثمّ یجمعهم رکاما (3)کرکام السّحاب؛ثمّ یفتح لهم أبوابا) .

در ادامه این سخن،هجوم شدید علاقه مندان مکتب اهل بیت علیهم السّلام را به جمعیّت بنی امیّه،این گونه بیان می کند:

«آن ها همانند سیل خروشانی از جایگاه خود حرکت می کنند؛همچون سیل(عظیم سرزمین قوم سبأ)که دو باغستان(بسیار گسترده دو طرف نهر عظیم سرزمین سبأ)را درهم کوبید که در برابر آن هیچ برجستگی بر سطح آن زمین باقی نماند؛نه کوه های استوار و نه تپه ها و آن ها چیزی مانع جریان آن نشد؛نه کوه های عظیم و نه تپه های بلند» (یسیلون من مستثارهم (4)کسیل الجنّتین،حیث لم تسلم علیه قارة (5)،و لم تثبت علیه أکمة (6)،و لم یردّ سننه (7)رصّ (8)طود (9)،و لا حداب (10)أرض) .

ص:415


1- 1) «قزع»جمع«قزعة»(بر وزن ثمره)به معنای قطعه های ابر است و گاه به چیزهای دیگری که دارای قطعات پراکنده است،اطلاق می شود.
2- 2) «خریف»به معنای فصل پاییز است.
3- 3) «رکام»از ماده«رکم»(بر وزن مکر)به معنای اشیایی که روی هم متراکم می شوند،گرفته شده است.
4- 4) «مستثار»به معنای محل فوران و بیرون ریختن چیزی است و از ماده«ثور»(بر وزن فور) به معنای هیجان است.
5- 5) «قارة»به معنای کوه کوچک است.
6- 6) «اکمة»به معنای تل و تپه است.
7- 7) «سنن»به معنای طریقه و مسیر مادی یا معنوی است.
8- 8) «رصّ»به معنای محکم از«رصاص»به معنای سرب گرفته شده است.
9- 9) «طود»به معنای کوه بزرگ است.
10- 10) «حداب»جمع«حدب»(بر وزن هدف)تپه و محل مرتفع است.

آن چه در این جمله آمده اشاره به قوم سبأ است که در سرزمین یمن زندگی می کردند و سد عظیمی به نام«سدّ مآرب»در میان دو کوه ساختند.سیلاب ها را مهار کردند و با آن آب دو باغ عظیم و طولانی در دو طرف نهری که از آن جاری می شد به وجود آوردند و زندگانی آن ها در نهایت رفاه می گذشت؛ولی طغیان غرور ناسپاسی ها سبب مجازات الهی شد.شب هنگام سد شکست و سیل عظیمی تمام مزارع و باغ ها و عمارت های آن ها را با خود برد و زمینی بایر و ویران به جای ماند و باقی ماندگان از آن قوم مجبور به مهاجرت شدند.

پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام نیز همچون سیلاب زندگی ستمگران بنی امیّه را درهم می کوبند؛خانه هاشان را ویران می کنند و گروهی را از میان بر می دارند و بقیه در مناطق مختلف پراکنده خواهند شد.

سپس امام علیه السّلام این گروه از حامیان حق را بعد از ماجرای درهم شکستن بنی امیّه به آب هایی تشبیه می کند که در زمین،پنهان می شود؛سپس به صورت چشمه ها از نقاط مختلف ظاهر می گردد و مایه عمران و آبادی می شود و می فرماید:«خداوند آن ها را مانند آب در درون دره ها پراکنده می سازد؛سپس همچون چشمه سارهایی از قسمت های مختلف زمین بیرون می آورد؛آن گاه به کمک آنان حق گروهی(از مظلومان)را از گروه دیگر(ظالمان)می گیرد و جمعی را در سرزمین دیگران اقامت می بخشد» (یذعذعهم (1)اللّه فی بطون أودیته (2)،ثمّ یسلکهم ینابیع فی الأرض،یأخذ بهم من قوم حقوق قوم،و یمکّن لقوم فی دیار قوم) .

ص:416


1- 11) «یذعذع»از ماده«ذعذعة»به معنای پراکندن و متفرق ساختن است.
2- 12) «اودیة»جمع«وادی»به معنای درّه و محل جریان سیلاب است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در تفسیر جمله مزبور و مرجع ضمایر یاد شده احتمال دیگری داده اند که چون قابل ملاحظه نبود و با جمله های قبل و بعد ناهماهنگ می نمود از آن صرف نظر شد.

آری،طرفداران اهل بیت علیهم السّلام نخست همچون سیلابی می خروشند و همچون سیل قوم سبأ کاخ ها و قصرهای بنی امیّه را در هم می کوبند و آن ها را از اریکه قدرت به زیر می کشند؛سپس در همه جا پراکنده می شوند و همچون چشمه سارها سر بر می آورند و از آب زلال عدل و داد،عمران و آبادی می آفرینند.

و در پایان این قطعه،امام علیه السّلام سوگند یاد می کند و می فرماید:«به خدا سوگند!آن ها (بنی امیّه)بعد از تسلّط و پیروزی همه آن چه را در دست دارند از دست می دهند(ذوب می شوند)آن گونه که چربی بر روی آتش آب می شود(و از دست می رود)» (و ایم اللّه، لیذوبنّ ما فی أیدیهم بعد العلوّ و التّمکین،کما تذوب الألیة (1)علی النّار) .

تشبیه مذکور اشاره به این است که بنی امیّه گر چه در دوران حکومت خود چاق و فربه می شوند؛ولی دشمنان آن ها همچون شعله های آتش،آنان را ذوب می کنند و می سوزانند؛همان گونه که یک قطعه چربی روی آتش؛نخست ذوب می شود و سپس می سوزد و کمترین اثری از آن باقی نمی ماند.

شارحان نهج البلاغه در این که چه کسانی این بلا را بر سر بنی امیّه می آورند و به حکومت ظالمانه و ننگین آن ها پایان می دهند و انتقام مظلومان را از آن ها می گیرند، تعبیرات مختلفی دارند؛گاه به بنی عبّاس تعبیر شده و گاه به شیعیانی که بر ضد بنی امیّه قیام کردند و ظاهرا هر دو به یک معنا باز می گردد؛زیرا می دانیم قیام بنی عبّاس،نخست به نام قیام علویین صورت گرفت هر چند در ادامه راه بنی عبّاس مسیر آن قیام را تغییر داده و به صورت قیام عبّاسیین درآوردند و آن ها نیز مظالم بنی امیّه را تکرار کردند و سرانجام خودشان نیز نابود شدند.

ص:417


1- 1) «الیة»به معنای دنبه و چربی است.
نکته: قیام های خونین بر ضد بنی امیّه

قیام های خونین بر ضد بنی امیّه

بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام و یارانش در کربلا،سر و صدای عجیبی در جهان اسلام طنین انداز شد و گروه های متعددی بر ضد بنی امیّه شوریدند.بسیاری که یارای مقابله نداشتند،شهید شدند و بعضی برای مدتی پیروز گشتند.این قیام ها را که به پانزده قیام بالغ می شود به طور فشرده در جلد سوّم (1)همین کتاب یادآور شدیم؛آخرین آن ها قیام ابو مسلم بود که به نابودی کامل حکومت بنی امیّه انجامید.

بر خلاف آن چه بعضی می پندارند،ابو مسلم و یارانش هرگز برای سپردن حکومت به بنی عبّاس قیام نکردند؛بلکه در ابتدا جمعی از سران شیعه با ابو مسلم-که مرد شجاعی بود-در خراسان متحد شدند و برای درهم کوبیدن آخرین خلیفه اموی یعنی«مروان حمار»و تأسیس حکومت آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله تصمیم گرفتند و شعار آنان«الرضا لآل محمّد صلّی اللّه علیه و آله»بود.چیزی نگذشت که ابو مسلم توانست بر خراسان و بیش تر نقاط ایران و عراق مسلّط شود.اگر چه«ابراهیم امام»که از دودمان عبّاس بود خود را به ابو مسلم نزدیک کرد و همچنین«عبد اللّه بن محمّد»معروف به«سفاح»و«ابو جعفر منصور»که هر دو از برادران ابراهیم امام بودند نیز خود را به ابو مسلم نزدیک کردند و در انتظار فرصت برای به دست گرفتن زمام حکومت بودند،ولی ابو مسلم هرگز به این کار مایل نبود؛به همین دلیل کارگزار او در کوفه به نام ابو سلمه آن سه برادر را در هنگامی که به نزد او رفته بودند در جایی پنهان کرد و برای این که یکی از فرزندان علی علیه السّلام را به رهبری مسلمین برساند سه نامه به مدینه فرستاد:یکی برای امام صادق علیه السّلام و دیگری عبد اللّه بن حسن و سوّمی را برای عمر بن علی بن الحسین و به فرستاده خود سفارش کرد ابتدا خدمت امام صادق علیه السّلام برود؛اگر او زعامت مسلمین را پذیرفت،دو نامه دیگر را پاره کند و گر نه به نزد آن ها برود.

امام صادق علیه السّلام چون از توطئه های پشت پرده که حتی از نظر ابو مسلم مخفی بود،

ص:418


1- 1) صفحه 597 تا 600.

آگاهی داشت این دعوت را نپذیرفت و آن دو نفر نیز به تبع امام صادق علیه السّلام نامه ها را جواب ندادند.

ولی پیش از آن که فرستاده ابو سلمه به کوفه باز گردد،جمعی از خراسانیان-که ارتباطی با سفاح و همراهانشان داشتند-از مخفی گاه سفاح و همراهانش با خبر شدند و نزد آن ها رفته با او بیعت کردند.ابو سلمه و ابو مسلم که خود را در برابر عمل انجام شده دیدند به آن ها پیوستند و بعد از درگیری های شدیدی که بین آن ها و طرفداران«عبد اللّه بن علی»عموی ابو جعفر منصور رخ داد حکومت به عباسیان رسید و ابو جعفر منصور که بعد از مرگ برادرش سفاح به جای او نشست ابو مسلم را به بغداد دعوت کرد و با توطئه از پیش طراحی شده او را به قتل رساند.شاید به این دلیل که می دانست ابو مسلم در دل طرفدار حکومت آل علی علیه السّلام است؛نه آل عبّاس؛بنابر این خطری برای حکومت بنی عبّاس محسوب می شود. (1)

مرحوم علاّمه مجلسی در این زمینه حدیث جالبی از علی علیه السّلام به شرح زیر نقل کرده است:

روزی در صفین،سپاه شام،حمله سختی به سپاه عراق نمود که میمنه سپاه عراق رو به فرار نهاد.مالک اشتر فریاد می زد:برگردید.حضرت رو به لشکر شام کرده،ندا داد:«ای ابو مسلم،بگیر این ها را»و این ندا را سه بار تکرار نمود.اشتر عرض کرد:مگر نه این است که ابو مسلم در سپاه شام است؟چگونه او به یاری ما می آید؟حضرت فرمود:من ابو مسلم خولانی را نمی گویم.مردی را می گویم که در آینده از مشرق زمین ظهور کند و خداوند به وسیله او شامیان را هلاک نماید و دولت بنی امیّه را منقرض سازد!». (2)

گرچه شخصیت ابو مسلم از نظر تاریخی بسیار پیچیده است،افرادی او را از شیعیان

ص:419


1- 1) با استفاده از کتاب«معارف و معاریف»،جلد 1،صفحه 481 به بعد و«دائرة المعارف تشیّع»،جلد 1،صفحه 439 و«دائرة المعارف بزرگ اسلامی»،جلد 6،صفحه 227 به بعد.
2- 2) بحار الانوار،جلد 41،صفحه 310.

اهل بیت علیهم السّلام می دانستند و برای او احترام فراوان قائل بودند،ولی گروهی او را از مخالفان اهل بیت علیهم السّلام دانسته و اجازه لعن او را می دادند،ولی آن چه مسلّم است این است که قیام او در آغاز به نام طرفداری از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله صورت گرفت و نخستین یاران او از شیعیان بودند.

***

ص:420

بخش سوّم

اشاره

أیّها النّاس،لو لم تتخاذلوا عن نصر الحقّ،و لم تهنوا عن توهین الباطل،لم یطمع فیکم من لیس مثلکم،و لم یقو من قوی علیکم.لکنّکم تهتم متاه بنی إسرائیل.و لعمری،لیضعّفنّ لکم التّیه من بعدی أضعافا بما خلّفتم الحقّ وراء ظهورکم،و قطعتم الأدنی،و وصلتم الأبعد.و أعلموا أنّکم إن اتّبعتم الدّاعی لکم،سلک بکم منهاج الرّسول،و کفیتم مؤونة الاعتساف،و نبذتم الثّقل الفادح عن الأعناق.

ترجمه

:

ای مردم،اگر شما دست از حمایت یکدیگر،در یاری حق،بر نمی داشتید و در تضعیف باطل سستی نمی کردید،هیچ گاه کسانی که در حدّ شما نیستند در نابودی شما طمع نمی کردند و آن ها که بر شما مسلّط گشتند،مسلّط نمی شدند؛ولی شما همچون بنی اسرائیل به(سبب ترک یاری حق)در حیرت و سرگردانی فرو رفتید.به جانم سوگند! سرگردانی شما بعد از من چند برابر خواهد شد؛چرا که حق را پشت سر انداختید و از نزدیک ترین افراد(به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که اشاره به خود آن حضرت است)بریده و به دورترین افراد(بنی امیّه)پیوستید! بدانید،اگر از پیشوا و رهبر خود پیروی کنید شما را به همان راهی می برد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از آن راه رفت،از رنج ها(ی بی راهه رفتن)آسوده خواهید شد و بار سنگین مشکلات را از گردن خود بر می دارید.

ص:421

شرح و تفسیر: دلیل اصلی عقب ماندگی

دلیل اصلی عقب ماندگی

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که بخش پایانی آن است-بعد از بیان سرنوشت شوم و مرگبار بنی امیّه به بیان سرنوشت گروهی از پیروان حق می پردازد که در حمایت حق سستی کردند و به علت همین سستی،دشمنان سال ها بر آن ها مسلّط شدند و سرنوشتی همچون بنی اسرائیل در سرزمین تیه پیدا کردند؛می فرماید:«ای مردم،اگر دست از حمایت یکدیگر،در یاری حق،بر نمی داشتید و در تضعیف باطل سستی نمی کردید، هیچ گاه کسانی که در حدّ شما نیستند در نابودی شما طمع نمی کردند و آن ها که بر شما مسلّط گشتند،مسلّط نمی شدند» (أیّها النّاس،لو لم تتخاذلوا عن نصر الحقّ،و لم تهنوا عن توهین الباطل،لم یطمع فیکم من لیس مثلکم،و لم یقو من قوی علیکم) .

این سخن،اشاره به سلطه معاویه و یارانش بر اصحاب حضرت در زمان آن حضرت(به صورت محدود)و بعد از آن حضرت(به صورت نامحدود است).

آن چه امام علیه السّلام در این عبارت بیان کرده،مخصوص آن عصر و زمان نیست؛بلکه یک اصل کلی برای همه اعصار و قرون است که پیشرفت و قدرت باطل به سبب سستی و اختلاف طرفداران حق است؛و گر نه با پایگاه محکمی که دارند قطعا بر طرفداران باطل پیروز خواهند شد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،این گروه را به بنی اسرائیل تشبیه می کند که بر اثر دوری از حق در تیه(بخشی از بیابان صحرای سینا)سرگردان شدند؛می فرماید:«ولی شما همچون بنی اسرائیل به(سبب ترک یاری حق)در حیرت و سرگردانی فرو رفتید.به جانم سوگند!سرگردانی شما بعد از من چند برابر خواهد شد؛چرا که حق را پشت سر انداختید و از نزدیک ترین افراد(به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که اشاره به خود آن حضرت است)بریده و

ص:422

به دورترین افراد(بنی امیّه)پیوستید!» (لکنّکم تهتم متاه (1)بنی إسرائیل.و لعمری، لیضعّفنّ لکم التّیه من بعدی أضعافا (2)بما خلّفتم الحقّ وراء ظهورکم،و قطعتم الأدنی،و وصلتم الأبعد) .

و در پایان این سخن،راه نجات را به روی اصحابش می گشاید و این نکته را برای آن ها گوشزد می کند که هیچ زمانی برای بازگشت به سوی حق دیر نیست؛می فرماید:«بدانید، اگر از پیشوا و رهبر خود پیروی کنید شما را به همان راهی می برد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از آن راه رفت،و از رنج ها(ی بی راهه رفتن)آسوده خواهید شد و بار سنگین مشکلات را از گردن خود بر می دارید» (و اعلموا أنّکم إن اتّبعتم الدّاعی لکم،سلک بکم منهاج الرّسول،و کفیتم مؤونة الإعتساف (3)،و نبذتم الثّقل الفادح (4)عن الأعناق) .

نکته: همانند بنی اسرائیل...

همانند بنی اسرائیل...

امام علیه السّلام در عبارت یاد شده جمعی از مسلمانان را که از راه حق منحرف شدند و سرگردان گشتند،به قوم بنی اسرائیل تشبیه می کند که بر اثر لجاجت و عدم تسلیم در برابر فرمان موسی علیه السّلام در خصوص جهاد در برابر غاصبان بیت المقدّس در بیابان«تیه» سرگردان شدند.

ص:423


1- 1) «تهتم»و«متاه»هر دو از ماده«تیه»است که در اصل به معنای تکبّر آمده؛سپس به معنای گم کردن راه و سرگردان شدن استعمال شده و در جمله مزبور اشاره به همین است؛یعنی شما همچون بنی اسرائیل سرگردان شدید.(متاه،مصدر میمی است).
2- 2) «أضعاف»جمع«ضعف»(بر وزن فعل)به معنای دو برابر یا چند برابر است.
3- 3) «اعتساف»به معنای گمراهی است و از ماده«عسف»(بر وزن وصف)به همین معنا گرفته شده است.
4- 4) «فادح»به معنای سنگین و شاق و کمرشکن و در این جا تأکیدی است بر کلمه ثقل که امام علیه السّلام فرموده است.

جمعی از شارحان نهج البلاغه در این جا روایاتی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده اند که فرمود:«تمام آن چه در اقوام پیشین و یهود و نصارا واقع شد،برای شما نیز رخ خواهد داد». (1)

ولی علاوه بر اشکالی که در اسناد این روایات است،تطبیق آن بر واقعیت نیز خالی از اشکال نیست و به فرض که چنین روایاتی صحیح باشد،می توان آن را حمل بر غالب نمود.اشاره به این که بسیاری از حوادث تلخ و ناگواری که برای اقوام پیشین روی داد برای شما مسلمان ها نیز رخ می دهد و تاریخ همچنان تکرار می گردد؛زیرا وجود اسباب مشابه، مسبّب های مشابه را می طلبد.

***

ص:424


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 286؛منهاج البراعة،جلد 10،صفحه 83.

خطبۀ 167: در آغاز خلافت حضرت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی اوائل خلافته

(1)

از خطبه های آن حضرت است که در آغاز خلافتش ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

این خطبه،مشتمل بر تذکّرات و اندرزهای مختلفی است که ممکن است چنین تصور شود پیوندی در میان بخش های خطبه نیست؛اما این موضوع ممکن است به جهت این باشد که مرحوم سیّد رضی این خطبه را از خطبه مشروح تری که امام علی علیه السّلام در اوایل خلافتش ایراد کرده بود،گلچین کرده است.

به هر حال،این خطبه از پنج بخش عمده تشکیل می شود:

ص:425


1- 1) سند خطبه: مرحوم«عبد الزهراء حسینی خطیب»در کتاب«مصادر نهج البلاغه»تنها مدرکی را که برای این خطبه قبل از«سیّد رضی»به دست آورده این است که می گوید:«طبری»مورّخ معروف، آن را در حوادث سنه 35(جلد 5،صفحه 157)آورده است؛در ضمن توجّه داشته باشید که بخشی از این خطبه در خطبه 21 قبلا نقل شده است.

در آغاز،از عظمت قرآن مجید و هدایتگر بودن آن و تأکید بر پیروی از تعلیماتش سخن می گوید.

در بخش دیگری تأکید بر ادای فرایض و اهمّیّت رعایت واجبات و ترک محرمات فرموده است.

در سوّمین بخش سخن از اهمّیّت حقوق مسلمانان و حفظ احترام آن ها و ترک اذیت و آزار آن ها به میان آمده است.

در چهارمین بخش،امام علیه السّلام مخاطبان خود را به مرگ و قیامت و سبکبار بودن در این راه توصیه می کند.

و در پنجمین بخش،بر تقوا در برابر هر شخص و هر چیز و اطاعت الهی تأکید می فرماید.

***

ص:426

بخش اوّل

اشاره

إنّ اللّه سبحانه أنزل کتابا هادیا بیّن فیه الخیر و الشّرّ؛فخذوا نهج الخیر تهتدوا،و اصدفوا عن سمت الشّرّ تقصدوا.

الفرائض الفرائض!أدّوها إلی اللّه تؤدّکم إلی الجنّة.إنّ اللّه حرّم حراما غیر مجهول،و أحلّ حلالا غیر مدخول،و فضّل حرمة المسلم علی الحرم کلّها،و شدّ بالإخلاص و التّوحید حقوق المسلمین فی معاقدها،«فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»إلاّ بالحقّ،و لا یحلّ أذی المسلم إلاّ بما یجب.

ترجمه

:

خداوند سبحان،کتابی هدایتگر فرستاد که نیکی ها و بدی ها را در آن تبیین فرموده است؛بنابر این(عذر و بهانه ای برای هیچ کس باقی نمانده)راه خیر و نیکی را در پیش گیرید،تا هدایت شوید و از شرّ و بدی روی گردانید تا در راه مستقیم قرار گیرید.واجبات! واجبات!در انجام دادن آن ها برای خدا کوتاهی نکنید که شما را به سوی بهشت می برد.

خداوند حرام هایی قرار داده که(حکمتش)بر کسی پوشیده نیست،و اموری را حلال کرده که در آن عیبی وجود ندارد.خداوند احترام مسلمان را از تمام آنچه محترم است برتر شمرده و حفظ حقوق مسلمین را با اخلاص و توحید پیوند زده و تضمین کرده است؛ مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند؛جز در آن جا که حق اقتضا می کند؛آزار دادن مسلمان روا نیست جز به آن مقدار که(به حکم خدا)واجب می شود.

ص:427

شرح و تفسیر: مسیر حق را بشناسید

مسیر حق را بشناسید

از آن جا که قرآن مجید مهم ترین منبع تعلیمات اسلام و بیان کننده همه نیکی هاست،امام علیه السّلام قبل از هر چیز،مردم را به سوی قرآن و عمل به دستورات آن فرا می خواند؛می فرماید:«خداوند سبحان،کتابی هدایتگر(برای انسان ها)فرستاده که نیکی ها و بدی ها را در آن تبیین فرموده است؛بنابر این(عذر و بهانه ای برای هیچ کس باقی نمانده)راه خیر و نیکی را در پیش گیرید،تا هدایت شوید و از شرّ و بدی روی گردانید تا در طریق مستقیم قرار گیرید» (إنّ اللّه سبحانه أنزل کتابا هادیا بیّن فیه الخیر و الشّرّ؛فخذوا نهج (1)الخیر تهتدوا،و اصدفوا (2)عن سمت الشّرّ تقصدوا) .

این سخن دلالت می کند که اصول تمام نیکی ها و بدی ها،واجبات و محرمات،فضایل و رذایل،اعتقادات صحیح و انحرافی در قرآن مجید بیان شده و در واقع تعبیر دیگری از «تبیانا لکل شیء»است که در خود قرآن آمده؛هر چند شرح آن ها به سنّت و تفسیر معصومین علیهم السّلام واگذار شده است.

در ادامه این سخن از میان تمام نیکی ها امام علیه السّلام فرایض و واجبات را برگزیده و بر آن تأکید می کند؛می فرماید:«واجبات!واجبات!در انجام دادن آن ها برای خدا کوتاهی نکنید که شما را به سوی بهشت می برد» (الفرائض الفرائض!أدّوها إلی اللّه تؤدّکم إلی الجنّة) .

اشاره به این که خیراتی که قرآن به آن دعوت کرده بر دو گونه است:واجبات و غیر واجبات(مستحبّات و فضایل)شما باید قبل از هر چیز نیروی خود را صرف ادای واجبات

ص:428


1- 1) «نهج»به معنای راه روشن است؛از ماده«نهج»(بر وزن خرج)به معنای واضح شدن گرفته شده است.
2- 2) «اصدفوا»از ماده«صدف»(بر وزن صبر)به معنای اعراض کردن و صرف نظر نمودن است.

کنید.هر گاه نیرویی افزون بر آن داشتید به سراغ مستحبّات و فضایل بروید؛زیرا آن چه قبل از هر چیز انسان را به سوی بهشت می برد،ادای فرایض و واجبات است.

ناگفته پیداست،فرایض هم شامل عبادات می شود و هم شامل واجبات دیگری که خداوند بر دوش انسان قرار داده؛در رابطه با خود انسان یا دیگران و یا حتی محیط زندگانی اش.

سپس امام علیه السّلام به نکته ای اشاره می کند که گویی دلیل بر جمله قبل است؛می فرماید:

«خداوند حرام هایی قرار داده که(فلسفه اش)بر کسی پوشیده نیست،و اموری را حلال کرده است که در آن عیبی وجود ندارد» (إنّ اللّه حرّم حراما غیر مجهول،و أحلّ حلالا غیر مدخول (1)) .

این تعبیر اشاره لطیفی است به مصالح و مفاسد احکام شرع که خداوند حکیم آن ها را در واجبات و محرماتش رعایت فرموده است؛به تعبیری دیگر گرچه باید فرمان خدا را در اجرای واجبات و ترک محرمات اطاعت کرد ولی این اطاعت کورکورانه نیست؛چرا که همه واجبات،مصالح مهمی در بر دارد و همه محرمات،مفاسدی دارد که به خود آن ها باز می گردد.قرآن مجید می گوید:« «یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» ؛ اشیای پاکیزه را برای آن ها حلال می شمرد و ناپاکی ها را تحریم می کند». (2)

و از آن جا که در میان فرایض و احکام اسلام کمتر چیزی به اندازه حرمت و حقوق مسلمانان اهمّیّت دارد،امام علیه السّلام در ادامه سخن،انگشت بر آن می نهد و می فرماید:

«خداوند احترام مسلمان را از تمام آنچه محترم است برتر شمرده و حفظ حقوق مسلمین را با اخلاص و توحید پیوند زده و تضمین کرده است» (و فضّل حرمة المسلم علی

ص:429


1- 1) «مدخول»به معنای معیوب از ماده«دخل»(بر وزن نخل)به معنای فاسد شدن چیزی از درون است.این واژه معانی دیگری هم دارد؛از جمله دخول به معنای داخل شدن در محلی است.
2- 2) اعراف،آیه 157.

الحرم (1)کلّها،و شدّ بالإخلاص و التّوحید حقوق المسلمین فی معاقدها (2)) .

یک نگاه اجمالی به سراسر کتب فقه-از عبادات گرفته تا حدود و دیات-شاهد و گواه این معناست که اسلام،بیشترین اهمّیّت را برای حفظ حرمت و حقوق مسلمانان قائل شده است؛تا آن جا که امام کاظم علیه السّلام در مقابل کعبه ایستاد و فرمود:«ما أعظم حقّک یا کعبة و اللّه إنّ حقّ المؤمن لاعظم من حقّک؛چه بزرگ است حق تو ای کعبه و به خدا سوگند!حق مؤمن از حق تو هم عظیم تر است». (3)

تعبیر امام علیه السّلام به«شد بالاخلاص و التوحید حقوق المسلمین»ممکن است اشاره به این باشد که انسان موحد و مخلص،کسی است که حقوق مسلمین را رعایت کند.این تفسیر را بسیاری از شارحان نهج البلاغه و بزرگان دیگر پذیرفته اند.این احتمال نیز داده شده که هر مسلمانی به دلیل اخلاص و توحیدی که دارد باید حقوقش محترم شمرده شود(در تفسیر اوّل،اخلاص و توحید صفت محافظین است و در تفسیر دوّم،صفت حفظ شدگان).تفسیر سوّمی نیز وجود دارد:منظور این است که احترام حقوق مسلمین، همسنگ و همطراز اخلاص و توحید است. سپس در یک نتیجه گیری می افزاید:

«مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند؛جز در آن جا که حق اقتضا می کند؛آزار دادن مسلمان روا نیست جز به آن مقدار که(به حکم خدا)واجب می شود» («فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»إلاّ بالحقّ،و لا یحلّ أذی المسلم إلاّ بما یجب) .

این نتیجه گیری امام علیه السّلام نشان می دهد که تفسیر اوّل از تفسیرهای سه گانه

ص:430


1- 1) «حرم»(به فتح راء)جمع«حرمت»به معنای احترام است و حرم(به ضم راء)جمع«حرام» به معنای ممنوع است و«احرام»جمع حرم(بر وزن قلم)به معنای ناحیه ممنوعه است.
2- 2) «معاقد»جمع«معقد»(بر وزن مجلس)به معنای محل بستن چیزی است؛همچون کمر که کمربند بر آن می بندند و در جمله یاد شده اشاره به پیوند حقوق مسلمانان با اخلاص و توحید است.
3- 3) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 227.

پیش گفته برای جمله گذشته مناسب تر است؛زیرا هنگامی که حفظ حقوق مسلمین را نشانه اخلاص و توحید حفظ کنندگان بدانیم،نتیجه اش چنین می شود:مسلمان کسی است که همه مسلمین از دست و زبان او در امان باشند.

قابل توجه این که در تعبیر مذکور یک بار«الا بالحق»می گوید و بار دیگر«الا بما یجب»؛ این تفاوت در تعبیر ممکن است از این نظر باشد که اوّلی اشاره به این است که تا مجوّزی برای آزار مسلمان(مانند مجازات ها و حدود و تعزیرات اسلامی)وجود نداشته باشد آزار دادن او جایز نیست و دوّمی اشاره به این که در فرض جواز باید به آن مقدار از نظر کیفیّت و کمیّت که خداوند اجازه داده اکتفا شود.

از بعضی احادیث استفاده می شود که قنبر با تمام احترامی که داشت،هنگامی که بر اثر سهل انگاری به هنگام اجرای حدّ،سه تازیانه اضافه زد،امام علیه السّلام فرمود:باید قنبر به مقدار این سه تازیانه قصاص شود!«إنّ أمیر المؤمنین امر قنبرا أن یضرب رجلا حدّا فغلط قنبر فزاده ثلاثة أسواط فأقاده علیّ علیه السّلام من قنبر بثلاثة أسواط». (1)

***

ص:431


1- 1) وسایل الشیعة،جلد 18،صفحه 312(حدیث 3 از باب 3 از ابواب مقدمات حدود).

ص:432

بخش دوّم

اشاره

بادروا أمر العامّة و خاصّة أحدکم و هو الموت،فإنّ النّاس أمامکم،و إنّ السّاعة تحدوکم من خلفکم،تخفّفوا تلحقوا،فإنّما ینتظر بأوّلکم آخرکم.

اتّقوا اللّه فی عباده و بلاده،فإنّکم مسؤولون حتّی عن البقاع و البهائم.

أطیعوا اللّه و لا تعصوه،و إذا رأیتم الخیر فخذوا به،و إذا رأیتم الشّرّ فأعرضوا عنه.

ترجمه

:

به سوی آن امر همگانی-که ویژه یکایک شماست-یعنی مرگ،مبادرت ورزید(و برای آن آماده شوید)؛چرا که(گروهی از)مردم،پیش از شما رفتند و قیامت از پشت سر، شما را بانگ می زند(و به پیش می راند)«سبکبار شوید تا به قافله برسید؛چرا که پیشینیان را در انتظار رسیدن بازماندگان نگهداشته اند،(تا همه در یک زمان محشور شوند).

تقوای الهی پیشه کنید؛هم در مورد بندگان خدا،هم شهر و آبادی ها؛چرا که شما(در برابر همه این ها)حتی سرزمین ها و چهارپایان مسئولید.خدا را اطاعت کنید و از عصیان او بپرهیزید.هنگامی که کار نیکی را مشاهده کردید،آن را در اختیار بگیرید و هنگامی که شر و بدی را یافتید،از آن رویگردان شوید ! ***

ص:433

شرح و تفسیر: در برابر همه چیز مسئول هستید

در برابر همه چیز مسئول هستید

در ادامه نصایحی که امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه بیان فرمود،در این بخش، مخاطبان خود را به مسأله پایان عمر که برای همه رخ خواهد داد و سپس به مسأله تقوا که بهترین زاد و توشه سفر آخرت است توجّه می دهد؛می فرماید:«به سوی آن امر همگانی-که ویژه یکایک شماست-یعنی مرگ،مبادرت ورزید(و برای آن آماده شوید)؛ چرا که(گروهی از)مردم،پیش از شما رفتند و قیامت از پشت سر،شما را بانگ می زند(و به پیش می راند)» (بادروا أمر العامّة و خاصّة أحدکم و هو الموت،فإنّ النّاس أمامکم،و إنّ السّاعة تحدوکم (1)من خلفکم) .

منظور از امر عمومی و خصوصی،همان مرگ است؛زیرا اگر به کلّ جامعه انسانی نگاه کنیم مرگ در سرنوشت همه آن ها رقم زده شده است بنابر این جنبه عمومی دارد و اگر تنها به خودمان بنگریم باز مرگ را در پایان عمر حاضر می بینیم،بنابر این جنبه خصوصی دارد،و با توجّه به تفسیری که امام علیه السّلام فرموده(جمله «و هو الموت» (2))تردیدی در این تفسیر باقی نمی ماند و شگفت آور است که چگونه بعضی از مفسّران نهج البلاغه جمله «بادروا أمر العامة» را به معنای اصلاح امور جامعه تفسیر کرده اند.

جمله های بعد نیز نشان می دهد که آن چه در این عبارت آمده مربوط به مرگ و پایان زندگی است؛نه اصلاح جامعه انسانی،که آن مقوله دیگری است.

آری،دو دلیل بر حقانیت مرگ-که یک قانون عمومی است وجود دارد:نخست این که با چشم خود گروهی را می بینیم که پیش از ما بار این سفر را می بندند و در جلوی این

ص:434


1- 1) «تحدوکم»از ماده«حدو»و«حدی»(بر وزن حذف و جدا)به معنای راندن شر یا آواز مخصوصی است که ساربان ها می خوانند،سپس بر معنای وسیع تری(راندن و سوق دادن) اطلاق شده است.
2- 2) توجّه داشته باشید ضمیر«هو»مذکّر است و به«امر»بر می گردد و بنابر این«خاصّة»باید مجرور باشد؛نه مفتوح آن چنان که در متن مذکور آمده است.

قافله به حرکت در می آیند.جسد بی جان آن ها را بر دوش می گیریم و به قبرستان می بریم و به خاک می سپاریم و باز می گردیم.آیا میان ما و آن ها تفاوتی است که آن ها بروند و ما بمانیم؟!! دیگر این که نشانه های حرکت به سوی پایان زندگی در وجود همه ما یکی بعد از دیگری آشکار می شود:آثار پیری،موهای سفید و ناتوانی اعضا،تمام این ها نشانه آن است که قیامت از پشت سر می راند.

با این دو دلیل روشن،هیچ عاقلی احتمال می دهد که از این قانون استثنا شود؟! سپس امام علیه السّلام به نتیجه گیری مهمّی می پردازد و می فرماید:«(حال که چنین است) سبکبار شوید تا به قافله برسید؛چرا که پیشینیان را در انتظار رسیدن بازماندگان نگهداشته اند،(تا همه در یک زمان محشور شوند)» (تخفّفوا تلحقوا،فإنّما ینتظر بأوّلکم آخرکم) .

آری،سفر آخرت،سفری است بسیار پر فراز و نشیب و دارای گردنه های صعب العبور؛ تنها سبکباران می توانند از این راه بگذرند؛همان کسانی که در زندگی دنیا به حداقل قناعت کردند و از ثروت اندوزی و زندگی پر زرق و برق و سرشار از تجمّلات چشم پوشیدند؛همچون مسافری که حداقل آب و غذای لازم را برای سفر با خود می برد و از فراز و نشیب ها به آسانی می گذرد؛نه همچون کسانی که بر اثر خیالات خام،بارهای سنگینی بر دوش گرفته اند که در همان گردنه اوّل و دوّم می مانند و از قافله جدا می شوند و تلف می گردند.

مرحوم سیّد رضی چند جمله اخیر را با مختصر تفاوتی در خطبه 21 نقل کرده و در توضیح آن تصریح کرده که جمله«تخفّفوا تلحقوا؛سبکبار شوید تا به قافله برسید»کلامی است که از آن کوتاه تر و پر بارتر یافت نمی شود،کلامی که روح تشنگان طالب حکمت را سیراب می کند(و مهم ترین درس زندگی را به انسان می دهد).ما نیز در آن جا شرح

ص:435

مبسوطی درباره اهمّیّت این جمله و محتوای آن آورده ایم. (1)

از آن جا که این سفر آخرت به گفته قرآن مجید زاد و توشه ای می طلبد و آن زاد و توشه تقواست «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» (2).

امام علیه السّلام در ادامه این سخن همه مردم را به تقوا دعوت می کند و می فرماید:«تقوای الهی پیشه کنید؛هم در مورد بندگان خدا،و هم شهرها و آبادی ها؛چرا که شما(در برابر همه این ها)حتی سرزمین ها و چهارپایان مسئولید» (اتّقوا اللّه فی عباده و بلاده، فإنّکم مسؤولون حتّی عن البقاع (3)و البهائم (4)) .

مفهوم تقوا در برابر بندگان خداوند روشن است و آن ترک آزار آن ها و حفظ حقوق و احترام به شخصیت آنان می باشد و اما تقوا درباره بلاد،آن است که در آبادی آن ها بکوشند و از تخریب و ویرانی بپرهیزند و اجازه دهند همه مردم از محیط سالم بهره گیرند و اما مسئولیت در برابر بهایم و چهارپایان این است که آن ها را بی جهت آزار ندهند و فوق طاعت شان بر آن ها بار نکنند و به نیازهای آن ها از نظر غذا و آب و حتی پوشش لازم و نیز دارو و درمان به هنگامی که گرفتار جراحتی می شوند،رسیدگی کنند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،مسئولیت در برابر شهرها و بقاع را این گونه تفسیر کرده اند که در بلاد کفر که قادر به انجام دادن وظایف دینی خود نیستند مسکن نگزینند و خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل برای خودنمایی و برتری جویی نسبت به دیگران بنا نکنند.

ولی صحیح تر در تفسیر این عبارات همان است که بیان کردیم،شاهد این سخن

ص:436


1- 1) پیام امام امیر مؤمنان علیه السّلام،جلد 2،صفحه 16.
2- 2) بقره،آیه 197.
3- 3) «بقاع»جمع«بقعة»به معنای قسمتی از زمین است که از اطراف آن متمایز باشد و در جمله مزبور به معنای هر گونه آبادی است.
4- 4) «بهائم»جمع«بهیمة»به معنای حیوانات چهار پا است و درندگان و پرندگان را شامل نمی شود.

روایاتی است که در قسمت نکته ها خواهد آمد.

از آن جا که شاهد مفهوم تقوا برای بعضی پیچیده به نظر برسد،امام علیه السّلام در پایان خطبه جمله هایی می گوید که حقیقت تقوا در آن به وضوح دیده می شود؛می فرماید:

«خدا را اطاعت کنید و از عصیان او بپرهیزید.هنگامی که امر نیکی را مشاهده کردید،آن را در اختیار بگیرید و هنگامی که شر و بدی را یافتید،از آن رویگردان شوید!» (أطیعوا اللّه و لا تعصوه،و إذا رأیتم الخیر فخذوا به،و إذا رأیتم الشّرّ فأعرضوا عنه) .

جالب این که آغاز و پایان این خطبه در مورد خیر و شرّ هماهنگ است؛چرا که در آغاز خطبه نیز طریق یافتن خیر و شرّ را که همان رجوع به قرآن مجید است،بیان فرمود.

نکته: حفظ محیط زیست و حمایت از حیوانات در اسلام

حفظ محیط زیست و حمایت از حیوانات در اسلام

به دلیل آن که صنایع کنونی با تمام فواید و برکاتی که برای نوع بشر دارد،محیط زیست را به شدّت آلوده و تخریب می کند و به دنبال تخریب محیط زیست،انواع جان داران در خطر نابودی قرار می گیرند و اگر از سلاح های وحشتناک کنونی مخصوصا سلاح های کشتار جمعی استفاده گردد این تخریب،وسیع تر و وحشتناک تر است،دنیای کنونی به این فکر افتاده است که برای حفظ محیط زیست و نسل حیوانات به پا خیزد و پیش از آن که فاجعه ای در کره خاکی ما رخ دهد،چاره ای بیندیشد.

گرچه مطامع جهان خواران و پول پرستی سرمایه دارانی که جز به افزایش ثروت خود نمی اندیشند،این مسأله را با مشکلات فراوانی مواجه کرده و کارآیی گروه های حفظ محیط زیست و حمایت از انواع حیوانات را به حدّاقل رسانده و معلوم نیست نسل های آینده به چه سرنوشتی گرفتار خواهند شد.

ولی پیشوایان اسلام از هزار سال پیش و بیش تر بر این موضوع تأکید کرده اند که یک نمونه آن سخنان صریح مولا أمیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه یاد شده است که با صراحت

ص:437

می فرماید:«برابر سرزمین ها و حیوانات مسئولید».

روایات زیادی از پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السّلام نیز در این زمینه صادر شده که این مسأله مهم را در عالی ترین شکل و صورت بیان فرموده است؛از جمله:

در ماجرایی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:آن حضرت شتری را دید که آن را خوابانده اند و پای آن را بسته اند؛ولی جهازش بر او بود(در حالی که در این گونه موارد جهاز را از پشت شتر بر می دارند تا استراحت کند)پیامبر فرمود:«أین صاحبها؟مروه فلیستعدّ غدا للخصومة؛به او بگویید:خود را فردای قیامت برای دادخواهی آماده سازد!». (1)

در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است:«لا تتورّکوا علی الدّوابّ و لا تتّخذوا ظهورها مجالس؛به صورت یک طرفی بر چهارپایان ننشینید(زیرا سنگینی پاها بر یک طرف بدن حیوان وارد می شود) (2)و پشت آن ها را به صورت مجلس انتخاب نکنید(اشاره به این که اگر در راه به دوستانتان رسیدید و می خواستید با آن ها گفتگوهایی داشته باشید از مرکب پیاده شوید؛هنگامی که گفتگوی شما تمام شد سوار شوید!)». (3)

باز در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«للدّابّة علی صاحبها ستّة حقوق لا یحمّلها فوق طاقتها و لا یتّخذ ظهرها مجالس یتحدّث علیها و یبدأ بعلفها اذا نزل و لا یسمها و لا یضربها فی وجهها فإنّها تسبّح و یعرض علیها الماء إذا مرّ به؛چهار پا بر صاحبش شش حق دارد این که پیش از طاقتش بر آن بار نکند و پشت آن را مجلسی برای سخن گفتن قرار ندهد و هنگامی که در منزلگاه پیاده می شود،نخست

ص:438


1- 1) وسایل الشیعه،جلد 8،صفحه 394.
2- 2) در بعضی از منابع لغت«تورّک علی الدابّه»به این صورت تفسیر شده که یک پای خود را بالا بیاورد و بر زین بگذارد.
3- 3) اصول کافی،جلد 6،صفحه 539.

آذوقه او را آماده کند(سپس به خود بپردازد)و بدن او را داغ نکند و به صورتش شلاق نزند؛چرا که تسبیح خدا می گوید و هر زمان از کنار آب می گذرد آب را بر او عرضه کند(زیرا او نمی تواند تشنگی خود را اظهار کند!) (1)».

این احادیث و احادیث فراوان دیگری که در این زمینه رسیده به خوبی نشان می دهد که اسلام،دقیق ترین دستورات را در زمینه حمایت از حیوانات و رعایت حقوق آن ها داده است؛تا آن جا که اطلاع داریم چنین دستوراتی در هیچ مکتبی دیده نمی شود.

و درباره حفظ محیط زیست نیز دستورات فراوانی دیده می شود؛از جمله این که دستور داده شده است:«کنار نهرها را آلوده نسازید؛و همچنین زیر درختان میوه دار و مقابل درهای خانه ها و محل نزول کاروان ها و اطراف مساجد». (2)

در دستورات جنگی اسلام نیز نقل شده:«درختان سرزمین دشمن را قطع نکنید؛ نسوزانید و با جریان سیل آسای آب،آن ها را از میان نبرید.آب آشامیدنی دشمن را آلوده نسازید». (3)

***

ص:439


1- 1) اصول کافی،جلد 6،صفحه 537،حدیث 1.
2- 2) به کتاب«وسایل الشیعه»،احکام الخلوة،باب 15 مراجعه کنید.
3- 3) وسایل الشیعه،کتاب الجهاد،باب 16 و 15 از باب جهاد العدوّ.

ص:440

خطبۀ 168: از سخنان امام علیه السّلام است که پس از بیعت با آن حضرت گروهی از یارانش پیشنهاد کردند خوب است کسانی را که بر عثمان شوریدند کیفر می کردید

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

بعد ما بویع بالخلافة

(1)

و قد قال له قوم من الصحابة:لو عاقبت قوما ممن أجلب علی عثمان؟فقال علیه السّلام:

از سخنان امام علیه السّلام است که پس از بیعت با آن حضرت گروهی از یارانش پیشنهاد کردند خوب است کسانی را که بر عثمان شوریدند کیفر می کردید.امام علیه السّلام در پاسخ آن ها خطبه زیر را ایراد کرد.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که ذکر شد،جمعی پس از بیعت با امام علیه السّلام در امر خلافت از آن حضرت خواستند کسانی را که بر ضد عثمان شوریده بودند و او را کشتند مجازات کند؛ولی حضرت با توضیحات روشنی آن ها را قانع ساخت که اکنون زمان این کار نیست؛زیرا آن ها

ص:441


1- 1) سند خطبه: تنها موردی که غیر از«نهج البلاغه»برای این خطبه ذکر کرده اند«تاریخ طبری»است که در حوادث سال 35 قمری آن را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 406؛تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 458).

کاملا منسجم اند و گروه زیادی با آن ها هم صدا شده اند و هر کس بر خلاف آنان اقدام کند، در برابر او می ایستند و از هیچ کاری ابا ندارند.

***

ص:442

بخش اوّل

اشاره

یا إخوتاه!إنّی لست أجهل ما تعلمون،و لکن کیف لی بقوّة و القوم المجلبون علی حدّ شوکتهم،یملکوننا و لا نملکهم!و ها هم هؤلاء قد ثارت معهم عبدانکم،و التفّت إلیهم أعرابکم،و هم خلالکم یسومونکم ما شاؤوا؛ و هل ترون موضعا لقدرة علی شیء تریدونه!إنّ هذا الأمر أمر جاهلیّة،و إنّ لهؤلاء القوم مادّة.إنّ النّاس من هذا الأمر-إذا حرّک-علی أمور:فرقة تری ما ترون،و فرقة تری ما لا ترون،و فرقة لا تری هذا و لا ذاک،فاصبروا حتّی یهدأ النّاس،و تقع القلوب مواقعها،و تؤخذ الحقوق مسمحة؛فاهدؤوا عنّی، و انظروا ما ذا یأتیکم به أمری،و لا تفعلوا فعلة تضعضع قوّة،و تسقط منّة،و تورث و هنا و ذلّة.و سأمسک الأمر ما استمسک.و إذا لم أجد بدّا فآخر الدّواء الکیّ.

ترجمه

:

برادران من!از آن چه شما می دانید من بی اطلاع نیستم؛ولی چگونه می توانم(در شرایط فعلی)قدرت بر این کار(مجازات قاتلان عثمان)را به دست آورم؛حال آن که آن ها همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقی اند و بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه ای نداریم و این ها جمعیّتی هستند که بردگان شما نیز با جوش و خروش به آنان پیوسته اند و اعراب بادیه نشین نیز به آن ها ملحق شده اند(اضافه بر این،آن ها یک دشمن خارجی نیستند؛ بلکه)در میان شما قرار دارند و هر گونه بلایی را که بخواهند می توانند بر سر شما بیاورند.

ص:443

آیا با این حال شما قدرتی بر اجرای خواسته های خود دارید،این کار(قیام شورشیان در برابر عثمان)کار دوران جاهلیّت بود و این گروه پشتیبان هایی دارند و اگر حرکتی(برای مجازات قاتلان)صورت گیرد،مردم به چند گروه تقسیم می شوند:گروهی همان را می خواهند که شما می خواهید و گروهی رأی شان بر خلاف رأی شماست و گروه سوّمی نه با شما هستند نه با آن ها(و به این ترتیب شکاف عمیقی در جامعه اسلامی رخ می دهد)بنابر این صبر کنید تا مردم آرام گیرند و دل ها از تب و تاب بیفتد و حقوق به آسانی گرفته شود،مرا آسوده بگذارید و به من فشار نیاورید و ببینید چه دستوری از سوی من برای شما می آید.کاری نکنید که قدرت ما را تضعیف کند و شوکت ما را فرو ریزد و سستی و ذلّت به بار آورد.من(در برابر این گروه)تا آن جا که ممکن است خویشتن داری می کنم امّا اگر راه دیگری نیابم،آخرین درمان،داغ کردن و سوزاندن(محل زخم)است!

شرح و تفسیر: علل تأخیر در مجازات قاتلان عثمان

علل تأخیر در مجازات قاتلان عثمان

این خطبه،چنان که در آغاز آن گفته شد،پاسخی است برای ایرادی که گروهی از صحابه و یاران آن حضرت مطرح می ساختند و آن،این که چرا امام علیه السّلام درباره مجازات قاتلان عثمان،اقدام نمی کند؟امام علیه السّلام ضمن یک تحلیل بسیار دقیق و حساب شده، مطلب را موشکافی کرده و به آن ها پاسخ می گوید.نخست می فرماید:«برادران من!از آن چه شما می دانید من بی اطلاع نیستم؛ولی چگونه می توانم(در شرایط فعلی)قدرت بر این کار را به دست آورم؟» (یا إخوتاه!إنّی لست أجهل ما تعلمون،و لکن کیف لی بقوّة) .

بسیار می شود که ایراد کنندگان بر پیشوایان دین،تصورشان این است که به نکته تازه ای دست یافته اند که اگر رعایت بشود به مصلحت جامعه اسلامی است.آن ها در واقع مو را می بینند و از پیچش آن غافلند!به ابرو نگاه می کنند و از اشارت های آن بی خبرند و

ص:444

از مسایل پیچیده و پشت پرده آگاهی ندارند! لذا امام علیه السّلام به دنبال این سخن،شرایط اجتماعی آن روز را برای آن ها تشریح می کند تا روشن شود که پیشنهادشان در آن شرایط،عملی نیست.می فرماید:«آنان(کسانی که بر عثمان شوریدند)همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقی اند و(در حال حاضر)بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه ای نداریم» (و القوم المجلبون (1)علی حدّ شوکتهم، یملکوننا و لا نملکهم!) .

چگونه می توان در آغاز امر خلافت در برابر یک گروه متشکل و منسجم و خشمگین ایستاد؟!جز این که خون های زیادی ریخته شود،نتیجه ای به بار نخواهد آمد! شاهد این گفتار امام علیه السّلام روایتی است که بعضی از شارحان نهج البلاغه نقل کرده اند که امام علیه السّلام(در آغاز کار خود)مردم را جمع کرد و اندرز داد؛سپس فرمود:«لتقم قتله عثمان»قاتلان عثمان بپا خیزند.در این هنگام همه حاضران جز افراد کمی به پا خاستند. (2)

سپس امام علیه السّلام به نکته دیگری اشاره می کند و می فرماید:«این ها جمعیّتی هستند که بردگان شما نیز با جوش و خروش به آنان پیوسته اند و اعراب بادیه نشین نیز به آن ها ملحق شده اند(اضافه بر این،آن ها یک دشمن خارجی نیستند؛بلکه)در میان شما قرار دارند و هر بلایی را که بخواهند می توانند بر سر شما بیاورند» (و ها هم هؤلاء قد ثارت معهم عبدانکم،و التفّت إلیهم أعرابکم،و هم خلالکم یسومونکم (3)ما

ص:445


1- 1) «مجلبون»از ماده«جلب»(بر وزن جنگ)در اصل به معنای سوق دادن و به پیش راندن است و به افرادی که به آسانی تغییر موضع می دهند.«جلب»(بر وزن غضب)می گویند «جلب»و«اجلاب»به معنای جمع کردن و گردآوری نمودن آمده است و«مجلبون»در این جا اشاره به شورشیانی است که مردم را برای مخالفت با عثمان جمع کرده بودند.
2- 2) منهاج البراعه،جلد 10،صفحه 102.این حدیث را مرحوم علاّمه مجلسی در جلد 31 بحار الانوار،صفحه 503 نقل کرده است.
3- 3) «یسومونکم»از ماده«سوم»(بر وزن قوم)به معنای جستجو کردن و دنبال چیزی رفتن و نیز به معنای تحمیل کردن کاری بر دیگران آمده است.

شاؤوا) .

از این تعبیرات به خوبی استفاده می شود که شورش بر ضد عثمان بسیار ریشه دار بود و مخصوصا گروه های محروم اجتماع با تمام قدرت در آن شرکت داشتند.

امام علیه السّلام پس از ذکر این سخن می افزاید:«آیا با این حال شما قدرتی بر اجرای خواسته های خود دارید؟» (و هل ترون موضعا لقدرة علی شیء تریدونه!) .

اشاره به این که در شرایط فعلی نه شما می توانید دست به چنین برنامه ای بزنید و نه من.

سپس برای تأکید این مطلب،امام علیه السّلام تحلیل دیگری ارائه می فرماید:«این کار(کار شورشیان در برابر عثمان)کار دوران جاهلیّت بود و این گروه پشتیبان هایی دارند» (إنّ هذا الأمر أمر جاهلیّة،و إنّ لهؤلاء القوم مادّة) .

اشاره به این که اگر بنا بود عثمان برای تصرف های نادرست در بیت المال و سپردن مقامات حسّاس کشور اسلامی به نااهلان از اقوام و خویشان خود محاکمه شود باید از طریق صحیح شرعی و نزد قضات عادل این کار انجام گیرد؛ولی نتیجه شورش های حساب نشده،هر چه باشد،شبیه حرکت های دوران جاهلیّت است و با جمله«ان لهؤلاء القوم مادّة»همان حقیقتی را که در عبارات گذشته ذکر شد،بیان می فرماید که این گروه، تنها نیستند؛بردگان،اعراب بیابانی و جمعی از سیاست بازان حرفه ای که در انتظار رسیدن مقاماتی اند آن ها را تقویت می کنند؛بنابر این درگیر شدن با آن ها مصلحت نیست.

در ادامه این سخن به این نکته اشاره می فرماید که درگیر شدن با قاتلان عثمان، سبب تفرقه در کلّ جامعه می شود؛می فرماید:«و اگر حرکتی(برای مجازات قاتلان) صورت گیرد،مردم به چند گروه تقسیم می شوند:گروهی همان را می خواهند که شما می خواهید و گروهی رأی شان بر خلاف رأی شماست و گروه سوّمی نه با شما هستند نه با آن ها(و به این ترتیب شکاف عمیقی در جامعه اسلامی رخ می دهد)» (إنّ النّاس من

ص:446

هذا الأمر-إذا حرّک-علی أمور:فرقة تری ما ترون،و فرقة تری ما لا ترون، و فرقة لا تری هذا و لا ذاک) .

«حال که چنین است صبر کنید تا مردم آرام گیرند و دل ها از تب و تاب بیفتد و حقوق به آسانی گرفته شود» (فاصبروا حتّی یهدأ (1)النّاس،و تقع القلوب مواقعها،و تؤخذ الحقوق مسمحة (2)) .

سپس در تأکید دیگری می افزاید:«مرا آسوده بگذارید و به من فشار نیاورید و ببینید چه دستوری از سوی من برای شما می آید.کاری نکنید که قدرت ما را تضعیف کند و شوکت ما را فرو ریزد و سستی و ذلّت به بار آورد» (فاهدؤوا عنّی،و انظروا ماذا یأتیکم به أمری،و لا تفعلوا فعلة تضعضع (3)قوّة،و تسقط منّة (4)،و تورث وهنا و ذلّة) .

اشاره به این که در مسائل اجتماعی،شتاب بی جا نتیجه منفی دارد.نباید پیش از فراهم شدن شرایط و زمینه ها،اقدام به امری کرد؛چرا که ناکامی در آن سبب سستی و ذلّت و شکست است؛همان گونه که در خطبه پنجم گذشت:«و مجتنی الثّمرة لغیر وقت ایناعها کالزّارع بغیر ارضه؛کسی که میوه اش را پیش از رسیدن بچیند، همچون کسی است که بذر را در زمین نامناسبی بپاشد(که سرمایه و نیروی خود را تلف کرده و نتیجه ای عاید وی نمی شود). (5)

و در آخر خطبه با دو جمله پر معنا سخن را به پایان می برد؛می فرماید:«من(در برابر این گروه)تا آن جا که ممکن است خویشتن داری می کنم امّا اگر راه دیگری نیابم،آخرین

ص:447


1- 1) «یهدأ»از ماده«هدوء»به معنای آرام گرفتن است.
2- 2) «مسمحة»از ماده«سماح»و«سماحة»به معنای سهولت و آسانی و گاه به معنای سخاوت و بخشش و یا موافقت کردن است و در این جا به معنای اوّل به کار رفته است.
3- 3) «تضعضع»از ماده«ضعضعة»به معنای کوبیدن و ویران کردن و ناتوان نمودن است.
4- 4) «منّة»به معنای قوت است.
5- 5) پیام امام امیر مؤمنان،جلد 1،صفحه 435.

درمان،داغ کردن و سوزاندن(محل زخم)است!» (و سأمسک الأمر ما استمسک.

و إذا لم أجد بدّا فآخر الدّواء الکیّ (1)) .

این سخن می تواند اشاره به فشارهایی باشد که از سوی طالبان خون عثمان به امام علیه السّلام وارد می شد؛می فرماید:تا آن جا که ممکن است مقاومت می کنم و دست به شمشیر نمی برم؛ولی اگر راه های مسالمت آمیز را به روی خود بسته ببینم،ناچار به زور متوسّل می شوم و به هیاهوی شورشیان پایان می دهم.

احتمال دیگر این است که این جمله اشاره به کسانی باشد که خون عثمان را دست آویزی برای مخالفت با امام علیه السّلام قرار داده بودند(مانند طلحه و زبیر)امام علیه السّلام می فرماید:من تا آن جا که می شود راه مسالمت را با آنان می پویم و اگر نشد به ناچار وارد نبرد می شوم.

البتّه این احتمال با بقیه خطبه چندان سازگار نیست؛چون از مثل طلحه و زبیر و گروه آنان سخنی در بین نبود؛مگر این که سیّد رضی رحمه اللّه به هنگام گلچین کردن خطبه جمله هایی از کلام امام علیه السّلام را حذف کرده باشد و آن هم در این جا بعید به نظر می رسد.

جمله «آخر الدواء الکیّ» ضرب المثل معروفی است که نخست در مورد زخم های هولناک آمده که در گذشته،همه طرق درمان را می آزمودند و اگر راهی برای درمان پیدا نمی شد،محل زخم را با آهن داغ می سوزاندند که درمانی بسیار دردناک بود؛سپس این جمله به صورت کنایه،در موارد دیگر که از جهاتی با آن شباهت دارد به کار می رود؛ بنابر این در مواردی که تمام درهای معمولی و مسالمت آمیز بسته شود،این جمله را به کار می برند. (2)

ص:448


1- 1) «کیّ»(بر وزن حیّ)به معنای داغ کردن و سوزاندن بدن انسان یا حیوانی به وسیله آهن داغ و مانند آن است.
2- 2) مرحوم علاّمه مجلسی در بحار الانوار می فرماید:«در بیش تر نسخه ها«آخر الداء الکیّ» نقل شده؛به این معنا که پایان دردهای سخت،داغ کردن و سوزاندن است)ولی این معنا بسیار بعید به نظر می رسد(بحار الانوار،جلد 31،صفحه 503).
نکته
1-مشکلات در راه اجرای عدالت

آن چه امام علیه السّلام در این خطبه بیان فرموده،یک مطلب جدّی است؛نه آن گونه که بعضی پنداشته اند جنبه اسکاتی داشته باشد.به راستی در آن زمان،شورشیان بر ضدّ عثمان،نیرومند بودند و به همین سبب،حتّی بعضی از صحابه که موافق عثمان بودند، جرأت مقابله با آن ها را به هنگام قتل عثمان نداشتند.

و از آن مهم تر این که معاویه،هنگامی که به قدرت رسید و سال ها از این ماجرا گذشته بود و اساسا تمام قدرت خود را به بهانه خونخواهی عثمان به چنگ آورده بود،جرأت نکرد قاتلان عثمان را محاکمه کند و گروهی را که در قتل او شرکت داشتند شناسایی نماید؛بلکه هنگامی که معاویه(بعد از شهادت علی علیه السّلام و تسلّط بر اوضاع)وارد مدینه شد.

به خانه عثمان رفت.دختر عثمان که عایشه نام داشت فریاد کشید و گریه کرد و صدا زد:

پدر جان!کجایی؟(و منظورش انتقام خون عثمان از قاتلان بود)معاویه گفت:دختر برادرم!مردم تسلیم ما شدند و ما هم به آن ها امان دادیم.ما نوعی بردباری-که زیر آن خشم نهفته است-در برابر آن ها اظهار داشتیم.آنان هم تسلیمی-که زیر آن کینه نهفته است-اظهار داشتند و هر یک شمشیر خود را همراه دارند؛اگر ما پیمان آن ها را بشکنیم، آن ها نیز پیمان ما را خواهند شکست و نمی دانیم پایانش به نفع ماست یا زیان ما!(بهتر این است که سکوت کنیم و خلافت ما متزلزل نشود)تو دختر عموی خلیفه باشی بهتر از این است که یک زن عادی باشی! (1)(اشاره به این که وقتی خلافت من بر باد رود،تو هم یک فرد عادی بیش نخواهی بود).

***

ص:449


1- 1) عقد الفرید،جلد 5،صفحه 113.
2-ایراد عمدۀ کار شورشیان

بی شک،شورشی که بر ضدّ عثمان به پا شد،بسیار ریشه دار بود؛زیرا طرفداران عثمان و بستگان و یاران او-در میان مردم مدینه کم نبودند-نتوانستند در برابر آن بایستند و گروه مهاجران و انصار،غالبا تماشاچی این صحنه بودند.دلیل آن هم روشن است؛زیرا کمتر کسی بود که از حکومت عثمان،دل خوشی داشته باشد؛جز همان گروه خویشاوندان و اطرافیان او که بر مقامات و بیت المال چنگ انداخته بودند و به یغما می بردند.

هر محقّق بی طرفی کارهای دوران خلافت عثمان را غیر قابل توجیه می داند؛به همین دلیل،شایسته بود قبل از آنی که شورشی از قشرهای پایین برخیزد،بزرگان صحابه از مهاجرین و انصار،او را به محاکمه دعوت می کردند تا کار به دست توده مردم نیفتد.

بنابر این،ایراد عمده کار شورشیان این است که خارج از محور قوانین قضایی اسلام،به طور خودسرانه عمل کردند و همان گونه که گفتیم می بایست محاکمه به دست بزرگان صحابه انجام می شد و اگر امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه یاد شده می فرماید:«اگر اوضاع آرام شود،من متخلّفان را کیفر خواهم داد»به جهت همین موضوع است؛همان گونه که آن حضرت در مدّت محاصره عثمان،برای خاموش کردن این آتش،تلاش و کوشش فراوانی کرد و فرزندانش حسن و حسین را برای این کار فرستاد.

بنابر این،جوابی که حضرت در این خطبه بیان فرموده،حساب شده و هماهنگ با قوانین قضایی اسلام است.

***

ص:450

خطبۀ 169: به هنگام حرکت اصحاب جمل (لشکر طلحه و زبیر)به سوی بصره

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

عند مسیر أصحاب الجمل إلی البصرة

الامور الجامعة للمسلمین

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که به هنگام حرکت«اصحاب جمل»(لشکر طلحه و زبیر)به سوی«بصره»ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از دو بخش تشکیل یافته:

در بخش اوّل،بعد از دعوت به پیروی از قرآن مجید و ترک بدعت های گمراه کننده، مردم را به پیروی از حکومت الهی خود دعوت می کند و هشدار می دهد که اگر خالصانه، اطاعت و پیروی نکنید،خداوند این نعمت را از شما می گیرد و به این ترتیب،مردم را دعوت می کند که برای پیکار با پیمان شکنان آماده باشند.

ص:451


1- 1) سند خطبه: تنها منبعی(غیر از نهج البلاغه)که قبل از مرحوم سیّد رضی این خطبه را نقل کرده،تاریخ طبری است که در حوادث سال 36 قمری در جلد 3،صفحه 465 نقل کرده است(طبری فقط بخش اوّل خطبه را ذکر کرده است).

در بخش دوّم،به این نکته اشاره می کند که دشمنان حق با تمام اختلافی که با هم دارند دست به دست هم داده اند تا در برابر من قیام کنند؛من تا آن جا که مجبور نشوم صبر خواهم کرد؛ولی اگر آن ها بر هدف شوم خود که از هم گسیختن نظام جامعه اسلامی است اصرار ورزند،در برابر آنان خواهم ایستاد.

***

ص:452

بخش اوّل

اشاره

إنّ اللّه بعث رسولا هادیا بکتاب ناطق و أمر قائم،لا یهلک عنه إلاّ هالک.و إنّ المبتدعات المشبّهات هنّ المهلکات إلاّ ما حفظ اللّه منها.و إنّ فی سلطان اللّه عصمة لأمرکم،فأعطوه طاعتکم غیر ملوّمة و لا مستکره بها.و اللّه لتفعلنّ أو لینقلنّ اللّه عنکم سلطان الإسلام،ثمّ لا ینقله إلیکم أبدا حتّی یأرز الأمر إلی غیرکم.

ترجمه

خداوند،پیامبری راهنما با کتابی گویا و دستوری استوار(برای هدایت مردم) برانگیخت و(این کتاب به گونه ای است که)جز افراد گمراه از آن روی گردان نمی شوند.

بدعت هایی که به رنگ حق درآمده گمراه کننده است؛مگر این که خداوند حفظ کند (بدانید)پیروی از حکومت الهی،حافظ امور شماست؛بنابر این زمام اطاعت خود را- بی آن که نفاق ورزید یا ذره ای اکراه داشته باشید-به دست آن بسپارید.به خدا سوگند! باید چنین کنید و گرنه خداوند،حکومت اسلامی را از شما خواهد گرفت؛سپس به شما باز نمی گرداند،و به غیر شما بر می گردد.

شرح و تفسیر: اگر قیام نکنید حکومت اسلامی از دست می رود

اگر قیام نکنید حکومت اسلامی از دست می رود

همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام این خطبه را زمانی ایراد فرمود که آگاه شد

ص:453

ناکثین و پیمان شکنان دست به دست هم داده اند و بصره را برای تشکیل حکومتی بر خلافت حکومت اسلامی امیر مؤمنان علیه السّلام انتخاب کرده اند و به سوی آن حرکت نموده اند.

هدف امام علیه السّلام از ایراد این خطبه،آماده ساختن مردم برای مقابله این یاغیان بود.

در آغاز،مردم را به تمسّک،به قرآن فرا می خواند و می فرماید:«خداوند،پیامبری راهنما با کتابی گویا و دستوری استوار(برای هدایت مردم)برانگیخت و(این کتاب به گونه ای است که)جز افراد گمراه از آن روی گردان نمی شوند» (إنّ اللّه بعث رسولا هادیا بکتاب ناطق و أمر قائم،لا یهلک عنه إلاّ هالک (1)) .

سپس هشدار می دهد که«بدعت هایی که به رنگ حق درآمده گمراه کننده است؛مگر این که خداوند حفظ کند» (و إنّ المبتدعات (2)المشبّهات (3)هنّ المهلکات إلاّ ما حفظ اللّه منها) .

اشاره به این که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فتنه جویان سعی دارند اهداف ضد اسلامی خود را به لباس اسلام درآورند؛مثلا پیمان شکنی را در لباس خونخواهی عثمان نشان دهند.

مردم باید به هوش باشند و فریب ظواهر دروغین را نخورند و خود را به خدا بسپارند.

و در ادامه آن ها را به اطاعت از حکومت الهی خود دعوت کرده،می فرماید:«(بدانید) پیروی از حکومت الهی،حافظ امور شماست؛بنابر این زمام اطاعت خود را-بی آن که نفاق

ص:454


1- 1) «هالک»از ماده«هلاک»در اصل به معنای مرگ و نابودی و فناست؛ولی گاه به معنای هلاکت معنوی که گمراهی و شقاوت و بدبختی است نیز به کار می رود و مقصود در جمله مزبور،همین هلاکت معنوی است؛بنابر این جمله«لا یهلک عنه الا هالک»به این معناست که تنها کسانی گمراه می شوند که برای پذیرش آن آمادگی دارند.
2- 2) «مبتدعات»از ماده«بدع»(بر وزن بدر)به معنای به وجود آوردن چیزی بدون سابقه است و در اصطلاح شریعت به کارهایی که بر خلاف کتاب و سنّت است گفته می شود؛بنابر این «مبتدعات»به معنای کارها و روش هایی است که آن را بر خلاف کتاب و سنت پدید آورده اند.
3- 3) «مشبّهات»در این جا اشاره به بدعت هایی است که رنگ دین دارد و موجب گمراهی می شود.

ورزید یا ذره ای اکراه داشته باشید-به دست آن بسپارید.به خدا سوگند!باید چنین کنید و گرنه خداوند،حکومت اسلامی را از شما خواهد گرفت؛سپس به شما باز نخواهد گردانید،و به غیر شما بر می گردد» (و إنّ فی سلطان اللّه عصمة لأمرکم،فأعطوه طاعتکم غیر ملوّمة (1)و لا مستکره بها.و اللّه لتفعلنّ أو لینقلنّ اللّه عنکم سلطان الإسلام،ثمّ لا ینقله إلیکم أبدا حتّی یأرز (2)الأمر إلی غیرکم) .

آری،هر گاه این نعمت الهی را کفران کنید،خداوند به جرم این ناسپاسی آن را از شما خواهد گرفت؛همان گونه که درباره تمام نعمت ها فرموده است: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ» . (3)

آن چه از عبارت مذکور استفاده می شود(بنابر این که«حتّی»برای غایت باشد)این است که:اگر از امام به حق اطاعت نکنید،خداوند حکومت اسلامی را از شما می گیرد و دیگر به شما باز نمی گردد؛مگر بعد از آن که گروهی از دشمنان شما بر سر کار آیند و بعد از انقراض آن ها باز حکومت الهی به شما بر می گردد.

این تعبیر،مفسّران نهج البلاغه را سخت به زحمت افکنده؛چرا که حکومت ناصالح بعد از امام علیه السّلام در دست حکام«بنی امیّه»بود؛ولی بعد از«بنی امیّه»به اهل بیت علیهم السّلام باز نگشت.

بعضی گفته اند:بازگشت حکومت به«بنی عبّاس»با توجّه به این که آن ها از «بنی هاشم»بودند نوعی بازگشت به اهل بیت است؛ولی با عنایت به این که ظلم بنی عبّاس کمتر از ظلم بنی امیّه نبود،این تفسیر بعید به نظر می رسد.

بعضی نیز احتمال داده اند:منظور،بازگشت حکومت به اهل بیت علیهم السّلام در عصر ظهور حضرت ولی امر-ارواحنا فداه-است.

ص:455


1- 1) «ملوّمة»به معنای سرزنش شده از ماده«لوم»(بر وزن قوم)گرفته شده است.
2- 2) «یأرز»از ماده«أرز»(بر وزن فرض)به معنای جمع شدن گرفته شده است.
3- 3) ابراهیم،آیه 7.

و اگر«حتی»در این جا به معنای«واو»عاطفه باشد-آن گونه که بعضی احتمال داده اند-مشکل حل می شود؛زیرا معنای جمله چنین خواهد بود:اگر اطاعت امام حق نکنید،خداوند،حکومت اسلامی را از شما می گیرد و دیگر باز نمی گردد و کار به دست غیر شما خواهد افتاد(البتّه منظور در آینده نزدیک است؛و گرنه در آینده دور و حکومت امام زمان علیه السّلام در بازگشت حکومت جهانی به اهل بیت علیهم السّلام تردیدی نیست).

***

ص:456

بخش دوّم

اشاره

إنّ هؤلاء قد تمالؤوا علی سخطة إمارتی،و سأصبر ما لم أخف علی جماعتکم؛فإنّهم إن تمّموا علی فیالة هذا الرّأی انقطع نظام المسلمین،و إنّما طلبوا هذه الدّنیا حسدا لمن أفاءها اللّه علیه،فأرادوا ردّ الأمور علی أدبارها.و لکم علینا العمل بکتاب اللّه تعالی و سیرة رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و القیام بحقّه،و النّعش لسنّته.

ترجمه

این گروه(فتنه انگیز)به علت خشم بر حکومت من به یکدیگر پیوسته اند و من تا هنگامی که بر اجتماع شما خائف نشوم،صبر و تحمل می کنم و اگر آن ها به این افکار سست و فاسد(و نقشه های شوم)ادامه دهند،نظام جامعه اسلامی از هم گسیخته خواهد شد(و در چنین شرایطی صبر نخواهم کرد)آن ها از روی حسد،نسبت به کسی که خداوند،حکومت را به او بازگردانده به طلب دنیا برخاسته و تصمیم گرفته اند اوضاع را به عقب برگردانند(و سنّت های جاهلی را زنده کنند).حقی که شما بر گردن ما دارید عمل به کتاب خدا و سیره و روش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قیام به حق او و بر پا داشتن سنّت اوست(و حق من بر شما اطاعت و فرمانبرداری است).

***

ص:457

شرح و تفسیر: اگر فتنه جویان ادامه دهند تحمّل نخواهم کرد

اگر فتنه جویان ادامه دهند تحمّل نخواهم کرد

با توجّه به این که این خطبه در آغاز خلافت امام علیه السّلام و هنگام حرکت به سوی بصره برای خاموش کردن آتش فتنه انگیزان جمل ایراد شده،آن حضرت در بخش اوّل، دوستانش را به اطاعت دعوت کرد و در این بخش به دشمنان هشدار می دهد که دست از فتنه انگیزی بردارند و گر نه با آن ها برخورد شدید خواهد کرد.

می فرماید:«زیرا این گروه(فتنه انگیز)به علّت خشم بر حکومت من به یکدیگر پیوسته اند» (إنّ هؤلاء قد تمالؤوا (1)علی سخطة (2)إمارتی) .

اشاره به این که آن ها گروه های مختلفی اند؛از منافقان گرفته تا بعضی از صحابه حسود و تنگ نظر(مانند طلحه و زبیر)که قدر مشترکی جز مخالفت با من ندارند.

سپس می افزاید:«من تا هنگامی که بر اجتماع شما خائف نشوم،صبر و تحمل می کنم» (و سأصبر ما لم أخف علی جماعتکم) .

این سخن،تحمّل امام را نسبت به مخالفان و دشمنان نشان می دهد که معتقد بود تا کار به جای خطرناکی نرسد،نباید دست به شمشیر برد؛ولی این بدان معنا نیست که هر کاری آن ها انجام دهند،امام علیه السّلام در برابر آن ها سکوت می کند.

لذا در ادامه سخن می افزاید:«اگر آن ها به این افکار سست و فاسد باقی بمانند(و بخواهند اهداف شوم خود را عملی کنند)،نظام جامعه اسلامی از هم گسیخته خواهد شد (و در چنین شرایطی صبر نمی کنم و باید به فتنه انگیزی آن ها پایان داد)» (فإنّهم إن تمّموا علی فیالة (3)هذا الرّأی انقطع نظام المسلمین) .

ص:458


1- 1) «تمالؤوا»از ماده«ملائة»به معنای مساعدت بر کاری گرفته شده،بنابر این مفهوم «تمالؤوا»این است که آن ها دست به دست هم داده اند و به کمک هم برخاسته اند.
2- 2) «سخطة»با«سخط»(بر وزن سبد)یک معنا دارد و آن خشم و غضب است.
3- 3) «فیالة»به معنای سستی فکر و اندیشه است.

و در ادامه این سخن می افزاید:«آن ها از روی حسد،نسبت به کسی که خداوند، حکومت را به او بازگردانده به طلب دنیا برخاسته و تصمیم دارند اوضاع را به عقب برگردانند(و سنّت های جاهلی را زنده کنند)» (و إنّما طلبوا هذه الدّنیا حسدا لمن أفاءها اللّه علیه،فأرادوا ردّ الأمور علی أدبارها) .

این سخن اشاره به آن است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمد و حکومت را از صورت دنیوی و مادّی به صورت حکومت الهی درآورد که در آن نیکان و پاکان نقش داشته باشند؛ولی اصحاب جمل به گمان این که حکومت،طعمه چرب و لذیذی برای آنان است،اصرار دارند آنان را در قبضه خود بگیرند و به خواسته های دنیوی خود لباس عمل بپوشانند.

جمله«حسدا لمن أفائها»با توجه به این که«افاء»از ماده«فییء»به معنای بازگشت است،اشاره به این نکته است که حکومت در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در خاندان بنی هاشم بود و اکنون نیز به همان خاندان بازگشته است؛هر چند حسودان تلاش می کنند که آن را باز گیرند و بار دیگر سنّت های جاهلی را در محیط اسلام زنده کنند.

و در پایان خطبه امام علیه السّلام اشاره به حقوق مردم بر حکومت کرده،می فرماید:

«حقی که شما بر گردن ما دارید عمل به کتاب خدا و سیره و روش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قیام به حق او و بر پا داشتن سنت اوست» (و لکم علینا العمل بکتاب اللّه تعالی و سیرة رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و القیام بحقّه،و النّعش (1)لسنّته) .

اشاره به این که اگر ما بر شما حق داریم(حق اطاعت و پیروی کامل و مخلصانه)شما هم بر ما حقی دارید که همان احیای کتاب اللّه و سنّت پیغمبر و تعالی و پیشرفت آن است؛چرا که حق،همواره دو طرفی است و حق یک سویه وجود ندارد.

قابل توجّه این که این خطبه با تأکید بر اهمّیّت قرآن شروع شد و با تأکید بر آن پایان پذیرفت.

ص:459


1- 1) «نعش»به معنای برداشتن و بر پا نمودن است و این که به جسد مردگان«نعش»می گویند به دلیل این است که آن را روی دست بلند می کنند و به سوی قبرستان می برند.

ص:460

خطبۀ 170: درباره وجوب پیروی از حق به هنگام قیام حجت خدا

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی وجوب اتباع الحقّ عند قیام الحجّة

(1)

کلّم به بعض العرب و قد أرسله قوم من أهل البصرة لما قرب علیه السّلام منها لیعلم لهم منه حقیقة حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشبهة من نفوسهم،فبین له علیه السّلام من أمره معهم ما علم به أنّه علی الحقّ،ثمّ قال له:بایع،فقال:إنّی رسول قوم،و لا أحدث حدثا حتی أرجع إلیهم.

*** از سخنان امام علیه السّلام است که درباره وجوب پیروی از حق به هنگام قیام حجت بیان فرموده است:

این سخن را امام علیه السّلام برای بعضی از اعراب که فرستاده مردم بصره بودند،بیان فرمود.

در آن هنگام که امام نزدیک بصره رسید،آن ها کسی را نزد حضرت فرستادند تا حقیقت

ص:461


1- 1) سند خطبه: این خطبه را چند نفر از معاریف قبل از سیّد رضی(ره)در کتاب های خود آورده اند؛از جمله مرحوم شیخ مفید در کتاب«جمل»خود از کتاب«جمل»واقدی نقل کرده است(کتاب «جمل»،شیخ مفید،صفحه 156)طبری نیز در کتاب تاریخ خود در حوادث سنه 36 قمری و زمخشری در«ربیع الابرار»در باب«الجوابات المسکته»این خطبه را بیان کرده اند.

حال را جویا شود که با اصحاب جمل(طلحه و زبیر و هوادارانش)چگونه رفتار خواهد کرد؟تا شک و شبهه از آن ها برطرف شود.

امام علیه السّلام چگونگی رفتار خویش را به گونه ای بیان فرمود که حقانیّت آن حضرت بر آن شخص روشن شد.سپس به او فرمود:«بیعت کن».

اما او پاسخ داد:من فرستاده گروهی هستم و از پیش خود نمی توانم کاری کنم.

(امام علیه السّلام سخنان زیر را برای او با یک بیان شیرین و منطقی ایراد فرمود و او تسلیم شد و بیعت کرد).

***

خطبه در یک نگاه

این خطبه چنان که گفته شد پاسخ روشن و جالب و قانع کننده ای است به فرستاده بعضی از قبایل اطراف کوفه و بصره،هنگامی که به وی پیشنهاد بیعت شد و او می خواست به بهانه هایی از بیعت سرپیچی کند.

ص:462

بخش اوّل

اشاره

فقال:أرأیت لو أنّ الّذین وراءک بعثوک رائدا تبتغی لهم مساقط الغیث، فرجعت إلیهم و أخبرتهم عن الکلا و الماء،فخالفوا إلی المعاطش و المجادب،ما کنت صانعا؟قال:کنت تارکهم و مخالفهم إلی الکلاء و الماء.

فقال-علیه السّلام-فامدد إذا یدک.فقال الرّجل:فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قیام الحجّة علیّ،فبایعته علیه السّلام.

و الرّجل یعرف بکلیب الجرمیّ.

ترجمه

:

امام فرمود:بگو ببینم اگر آن ها تو را به عنوان«پیشگام قافله»فرستاده بودند که محل نزول باران(و جایگاه آب و گیاه)را برای آنان بیابی(و تو این کار را می کردی)سپس به سوی آن ها باز می گشتی و از مکان آب و گیاه آگاهشان می ساختی،ولی آن ها با تو مخالفت می کردند و به سوی سرزمین های بی آب و علف روی می آوردند،تو چه می کردی؟در جواب گفت:آن ها را رها می ساختم و به جایی که آب و گیاه بود می رفتم.

امام علیه السّلام فرمود:پس دستت را دراز کن(و بیعت کن که به سرچشمه آب زلال رسیده ای).

آن مرد می گوید:به خدا سوگند!با روشن شدن حق بر من،توانایی امتناع در خود نیافتم و با آن حضرت بیعت کردم.

مرحوم سیّد رضی رحمه اللّه می فرماید:این مرد به نام«کلیب جرمی»معروف بود.

***

ص:463

شرح و تفسیر: چرا بیعت نمی کنی؟!

چرا بیعت نمی کنی؟!

«واقدی»در کتاب جمل از«کلیب جرمی»چنین نقل می کند:«هنگامی که عثمان کشته شد و چیزی نگذشت که طلحه و زبیر به بصره آمدند(تا مقدّمات حکومت خود را فراهم سازند)و هنگامی که علی علیه السّلام با خبر شد(برای پیش گیری از آنان)به منطقه ذی قار (محلّی نزدیک بصره)آمد.دو نفر از سران قبایل(بصره)به من گفتند:ما را نزد این مرد ببر تا ببینیم هدف او چیست؟هنگامی که به«ذی قار»رسیدیم،علی علیه السّلام را هوشمندترین عرب یافتیم.او نسب قوم مرا بهتر از من بیان می کرد.از من پرسید:رییس قبیله «بنی راسب»کیست؟گفتم:فلان شخص است.گفت:رییس قبیله بنی قدامه کیست؟ گفتم:فلان کس است.گفت:حاضری دو نامه از سوی من برای آن ها ببری؟گفتم:آری.

گفت:آیا با من بیعت نمی کنی؟در این هنگام آن دو پیر مرد که با من بودند با او بیعت کردند؛ولی من خودداری نمودم.گروهی که در نزد حضرت بودند و آثار سجده در پیشانی آنان کاملا نمایان بود گفتند:بیعت کن بیعت کن.علی علیه السّلام گفت:او را به حال خود واگذارید.من گفتم:قبیله من مرا با عنوان«رائد»(کسی که پیشاپیش قافله حرکت می کند تا محلّ آب و سبزه را پیدا کند)فرستادند من به سوی آن ها باز می گردم و پیشنهاد تو را بازگو می کنم؛اگر آن ها بیعت کردند بیعت می کنم و اگر کناره گیری کردند،کناره گیری خواهم کرد.امام پاسخی به من داد که مرا ناگزیر از بیعت کرد».

اکنون به متن نهج البلاغه باز می گردیم تا بنگریم مولا علی علیه السّلام به او چه گفت؟فرمود:

«(ای مرد!)بگو ببینم اگر آن ها تو را«پیشگام قافله»فرستاده بودند که محل نزول باران(و جایگاه آب و گیاه)را برای آنان بیابی(و تو این کار را می کردی)سپس به سوی آن ها باز می گشتی و از مکان آب و گیاه آگاهشان می کردی،ولی آن ها با تو مخالفت می کردند و به سوی سرزمین های بی آب و علف روی می آوردند،تو چه می کردی؟» (أرأیت لو أنّ

ص:464

الّذین وراءک بعثوک رائدا (1)تبتغی لهم مساقط الغیث،فرجعت إلیهم و أخبرتهم عن الکلا (2)و الماء،فخالفوا إلی المعاطش (3)و المجادب (4)،ما کنت صانعا؟) .

«آن مرد در جواب گفت:آن ها را رها می ساختم و به جایی که آب و گیاه بود می رفتم» (قال:کنت تارکهم و مخالفهم إلی الکلاء و الماء) .

امام علیه السّلام فرمود:«پس دستت را دراز کن(و بیعت کن که به سرچشمه آب زلال رسیده ای).آن مرد می گوید:به خدا سوگند!با روشن شدن حق بر من،(با شنیدن پاسخ دندان شکن امام)در خود توانایی امتناع نیافتم و با آن حضرت بیعت کردم» (فقال-علیه السّلام-:فامدد إذا یدک.فقال الرّجل:فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قیام الحجّة علیّ،فبایعته علیه السّلام) .

سیّد رضی می فرماید:«این مرد به نام«کلیب جرمی»معروف بود» (و الرّجل یعرف بکلیب الجرمیّ) .

امام علیه السّلام در پاسخ یاد شده اشاره به حقیقت مهمّی می کند که با توجه به آن بسیاری از مشکلات را می توان حلّ کرد.

بسیارند کسانی که هم رنگ جماعت شدن را برای خود افتخاری می دانند؛آن چنان از استقلال فکری محرومند که جدا شدن از جماعت را-هر چند گمراه باشد-برای خود وحشتناک می پندارند و همین امر،سبب می شود که خرافات و زشتی ها گاه از نسلی به

ص:465


1- 1) «رائد»از ماده«رود»(بر وزن ذوب)به معنای ملاقات گرفته شده و معمولا به کسی می گویند که در پیشاپیش لشکر یا قافله حرکت می کند و محلی را که از نظر آب و گیاه برای منزل کردن مناسب است،مشخص می کند.
2- 2) «کلأ»به معنای گیاهان بلند است.
3- 3) «معاطش»جمع«معطش»به معنای محلی است که انسان در آن تشنه می شود.
4- 4) «مجادب»جمع«مجدب»به معنای محلی است که باران بر آن نباریده و خشک و بی گیاه است.

نسل دیگر منتقل شود.

امام علیه السّلام با یک مثال روشن این طرز تفکّر را ابطال می کند و می فرماید:اگر همراه جماعتی بودید و در بیابان به محلّی رسیدید که در آن جا آب و گیاه است و مایه نجات،اما همراهان شما از جاده ای رفتند که خشک و سوزان و هلاک کننده است،آیا باید هم رنگ جماعت شوید یا عقل و هوش خود را به کار گیرید؟از آن ها جدا شوید و راه سلامت و عافیت را پیش گیرید؛کدام عاقل به خود اجازه می دهد که در چنین شرایطی هم رنگ جماعت شود؟! مسلّما اگر استقلال فکر بر انسان حاکم شود،هرگاه راه مستقیم را تشخیص داد آن را می پیماید؛هر چند تک و تنها باشد.این همان مطلبی است که امام علیه السّلام در خطبه 201 نهج البلاغه با تعبیر دیگری به آن اشاره کرده،می فرماید:«ایها الناس،لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة اهله؛مردم!در راه هدایت از کم بودن رهروان آن،وحشت به خود راه ندهید».

آری،بیعت با امام و پیشوایی همچون علی بن ابی طالب و قبول ولایت و سرپرستی او آب حیاتی بود که در آن جامعه پر از فساد عصر عثمان در اختیار این مرد عرب قرار گرفت و او هم پس از بیان امام علیه السّلام آن را پذیرفت.

نکته: جاذبه گفتار امام علیه السّلام

جاذبه گفتار امام علیه السّلام

گفتار مزبور از جاذبه فوق العاده سخنان آن حضرت در شنوندگان حکایت می کند؛ جالب این که همین معنا در مورد فرستاده عایشه و فرستاده طلحه و زبیر روی داد.

هنگامی که عایشه می خواست فرستاده ای خدمت علی علیه السّلام بفرستد،گفت:«مردی پیدا کنید که نسبت به آن حضرت عداوت شدید داشته باشد!!»شخصی را با چنین صفتی نزد او آوردند.عایشه سربلند کرد و گفت:«تا چه اندازه عداوت علی را در دل داری؟»آن مرد

ص:466

جواب داد:«بسیار زیاد؛تا آن جا که از خدا می خواهم او و اصحابش نزد من باشند و چنان ضربتی با شمشیر بر آن ها فرود آورم که شمشیرم از خونشان رنگین شود!!»عایشه گفت:

«بسیار خوب تو به درد این کار می خوری.نامه مرا ببر و به او بده و اگر تو را به آب و غذا دعوت کرد،ابدا تناول نکن؛چرا که در آن سحر و جادو است!!».

آن مرد نامه را گرفت و راه افتاد.هنگامی که نزد حضرت رسید،امام علیه السّلام سوار بر مرکب بود و جمعی اطراف او بودند.نامه را داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه کرد و به او فرمود:به منزل ما بیا؛آبی بنوش و غذایی بخور تا جواب نامه ات را بنویسم.آن مرد گفت:به خدا سوگند! چنین کاری نمی کنم.امام علیه السّلام فرمود:سؤالاتی از تو می پرسم؛حاضری جواب دهی؟ گفت:آری،فرمود:تو را به خدا سوگند می دهم،آیا هنگامی که عایشه می خواست تو را بفرستد نگفته بود مردی را پیدا کنید که با علی علیه السّلام عداوت شدید داشته باشد و تو را نزد او بردند و از تو پرسید تا چه اندازه با او عداوت داری و تو چنین و چنان در جواب گفتی؟آن مرد گفت:آری چنین بود.فرمود:آیا به تو نگفت:اگر به تو پیشنهاد آب و غذا کردند از آن نخور که در آن سحر است؟آن مرد گفت:آری.

امام علیه السّلام فرمود:«حال بگو ببینم حاضر هستی که رسول من باشی؟»عرض کرد:«چرا نباشم؟!هنگامی که نزد تو آمدم مبغوض ترین افراد در نظرم بودی؛ولی اکنون که این کرامات را از تو دیدم محبوب ترین افراد نزد من تویی.هر دستوری داری بده».

امام علیه السّلام فرمود:«نامه مرا نزد او(عایشه)ببر و به او بگو:تو نه اطاعت خدا کردی و نه اطاعت پیامبرش را.خدا به تو دستور داده بود در خانه ات بنشینی؛اما بیرون آمدی و در وسط لشکرگاه رفت و آمد داری و به طلحه و زبیر نیز بگو:شما در مورد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله انصاف ندارید؛چرا که زنان خود را در خانه گذاردید و همسر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را از خانه اش به سوی لشکرگاه بیرون کشیدید».

آن مرد آمد و نامه را به سوی عایشه پرتاب کرد و پیام امام علیه السّلام را به او رسانید؛سپس به خدمت امام علیه السّلام بازگشت و در صفین در رکاب حضرت بود و شربت شهادت نوشید!

ص:467

عایشه گفت:«هر کس را نزد علی می فرستم او را مخالف ما می کند و بر ضد ما می شوراند». (1)

شبیه این معنا،چیزی است که درباره مردی به نام«خداش»،فرستاده طلحه و زبیر واقع شد که شرح آن را مرحوم کلینی در کتاب کافی نقل کرده است (2)و خلاصه آن چنین است که این مرد،فرستاده طلحه و زبیر و حامل پیامی برای امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود.قبلا به او گفتند:«به دقّت مراقب باش که علی علیه السّلام سحر بیان دارد و تو را مجذوب خود می کند.

اگر تو را به غذا و استراحت و جلسه سرّی دعوت کرد،نپذیر.زیاد به صورت او نگاه نکن.

فریب را مخور و زمانی که او را دیدی آیه سخره: «إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» (3)را بخوان تا از سحر او در امان باشی.با خشونت با او سخن بگو و پیام ما را برسان و بازگرد».

هنگامی که خداش خدمت حضرت رسید،حضرت نگاهی به او کرد و خندید و فرمود:

«بیا پیش من بنشین.»گفت:همین جا که هستم خوب است.فرمود:آب و غذایی نزد ما بخور،بعد سخنت را بگو؛گفت:«به هیچ چیز نیاز ندارم»فرمود:«در مجلس خصوصی بنشینیم و صحبت کن.»گفت:«من چیزی پنهانی ندارم.»فرمود:«راست بگو:تمام این دستورات را زبیر به تو نداد؟!»عرض کرد:«آری»فرمود:«سخنی به تو یاد نداد که وقتی مرا دیدی بگویی؟»عرض کرد:«آری»فرمود:«آیه سخره نبود؟»عرض کرد:«آری.»فرمود:

ص:468


1- 1) شرح نهج البلاغه خویی،جلد 10،صفحه 115،با اندکی تلخیص.
2- 2) اصول کافی،جلد 1،صفحه 343.
3- 3) اعراف،آیات 54-56.

«شروع کن به خواندن آن آیه و حضرت هم با او می خواند!»فرمود:«تکرار کن؛او هفتاد مرتبه تکرار کرد.»فرمود:«حالا قلبت مطمئن شد؟»عرض کرد:«آری.»فرمود:«اکنون پیامت را بازگو»او پیام طلحه و زبیر را خدمت حضرت بازگو کرد و حضرت تناقض های متعدد کلام آن ها را بازگو کرد و خداش آن ها را تصدیق کرد و در دل به خود خطاب کرد و گفت:«تو پیامی با خود آورده ای که خود را نقض و ابطال می کند؟خدایا،من از آن دو نفر بیزارم!»امام علیه السّلام فرمود:«پاسخ هایی را که گفتم به آن ها برسان.»خداش عرض کرد:«و اللّه نمی روم تا از خدا بخواهی من به زودی به سوی تو باز گردم و رضای خدا را در مورد تو به دست آورم!»امام علیه السّلام چنین کرد.آن مرد به نزد طلحه و زبیر بازگشت و پیام امام علیه السّلام را به آن ها رساند و به سرعت خدمت آن بزرگوار آمد و در رکاب آن حضرت در جنگ جمل شهید شد.

***

ص:469

ص:470

خطبۀ 171: هنگام تصمیم به مبارزه با لشکر معاویه در صفین

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لما عزم علی لقاء القوم بصفین

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که هنگام تصمیم به مبارزه با لشکر معاویه در صفین ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

این سخن،نه خطبه است،نه کلام معمولی؛بلکه یک دعای پر معناست که امام در آستانه جنگ با قاسطین یعنی معاویه و یارانش در ماه صفر سال 37 هجری ایراد فرمود و در پایان آن اصحاب خود را به جهاد دعوت نمود.

این سخن،دو بخش دارد:بخش اوّل،دعایی است بسیار پر معنا که خدا را با اوصافی می ستاید و روح ایمان را در انسان زنده می کند و در پایان آن از خدا می خواهد که او و

ص:471


1- 1) سند خطبه: این دعا را گروهی قبل از سیّد رضی(ره)در کتاب هایشان نقل کرده اند؛از جمله«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفین»و«حسین بن سعید اهوازی»در کتاب«الدعا و الذکر»طبق نقل سیّد بن طاووس(ره)در«منهج الدعوات»و«طبری»در تاریخش در حوادث سنه 37 (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 411).

یارانش را در صورت پیروزی بر دشمن در راه حق استوار دارد و در صورت پیروزی دشمن، شهادت را نصیب فرماید و از فتنه ها دور نگه دارد.

و در بخش دوّم،امام علیه السّلام یارانش را با جمله های کوتاه،اما حماسی و تکان دهنده،به مبارزه با معاویه و طرفدارانش فرا می خواند.

***

ص:472

بخش اوّل

اشاره

اللّهمّ ربّ السّقف المرفوع،و الجوّ المکفوف،الّذی جعلته مغیضا للّیل و النّهار،و مجری للشّمس و القمر،و مختلفا للنّجوم السّیّارة؛و جعلت سکّانه سبطا من ملائکتک،لا یسأمون من عبادتک؛و ربّ هذه الأرض الّتی جعلتها قرارا للأنام،و مدرجا للهوامّ و الأنعام،و ما لا یحصی ممّا یری و ما لا یری؛و ربّ الجبال الرّواسی الّتی جعلتها للأرض أوتادا،و للخلق اعتمادا،إن أظهرتنا علی عدوّنا،فجنّبنا البغی و سدّدنا للحقّ؛و إن أظهرتهم علینا فارزقنا الشّهادة،و اعصمنا من الفتنة.

أین المانع للذّمار،و الغائر عند نزول الحقائق من أهل الحفاظ!العار وراءکم و الجنّة أمامکم!

ترجمه

:

بار خدایا،ای پروردگار این سقف برافراشته و این جوّ و فضای نگاه داشته،که آن را مرکز پیدایش این شب و روز و سیر خورشید و ماه و محل رفت و آمد ستارگان و مسکن گروهی از فرشتگانت برگزیدی؛همان فرشتگانی که از پرستش تو هرگز خسته و ملول نمی شوند! و ای پروردگار این زمین که آن را قرارگاه انسان ها و جای رفت و آمد حشرات و چهار پایان و آن چه به شمار نمی آید از جانورانی که به چشم می آیند و آن ها که دیده نمی شوند،قرار دادی.

ص:473

و ای پروردگار کوه های محکم و استوار که آن ها را برای زمین به منزله میخ های محکم و برای خلق،تکیه گاه مطمئنی ساختی.اگر ما را بر دشمن پیروز ساختی از ستمگری بر کنار دار و بر راه حق استوار فرما و اگر آن ها را بر ما غلبه دادی،شهادت را نصیب ما کن و از فتنه،دورمان دار.

*** کجایند آن ها که در برابر دشمن و حوادث سخت می ایستند و افتخاراتشان را حفظ می کنند و کجایند آن مردان غیوری که به هنگام نزول مشکلات به پاسداری(از عقیده و آب و خاک خود)می پردازند؟(بدانید)ننگ و عار پشت سر شماست و بهشت پیش رویتان!».

***

ص:474

شرح و تفسیر: بهشت پیش شماست!

بهشت پیش شماست!

همان گونه که در آغاز خطبه آمد،امام علیه السّلام در بخش اوّل این سخن،دعای بسیار پر معنایی در پیشگاه پروردگار عرضه می دارد تا خود و یارانش را آماده نبرد با دشمن سازد و از آن جا که به هنگام دعا معمولا خدا را با صفاتی می ستایند تا دل و جان آمادگی بیشتر پیدا کند،امام علیه السّلام هم در این دعا گاه خدا را به نام پروردگار آسمان ها و گاه به اسم پروردگار زمین و سرانجام به نام پروردگار کوه ها ستایش می کند.

نخست عرضه می دارد:«بار خدایا،ای پروردگار این سقف برافراشته و این جوّ و فضای نگاه داشته،که آن را مرکز پیدایش این شب و روز و مسیر خورشید و ماه و محل رفت و آمد ستارگان و مسکن گروهی از فرشتگانت برگزیدی؛همان فرشتگانی که از پرستش تو هرگز خسته و ملول نمی شوند!»( اللّهمّ ربّ السّقف المرفوع،و الجوّ (1)المکفوف (2)،الّذی جعلته مغیضا (3)للّیل و النّهار،و مجری للشّمس و القمر، و مختلفا للنّجوم السّیّارة؛و جعلت سکّانه سبطا (4)من ملائکتک،لا یسأمون (5)من عبادتک) .

تعبیر «سقف مرفوع» یا اشاره به محلّ ستارگانی است که در آسمان به صورت سقفی دیده می شود-که از شرق و غرب و از شمال به جنوب کشیده شده است-و یا اشاره به جوّ

ص:475


1- 1) «جوّ»به معنای آسمان،فضا و هوا آمده است.
2- 2) «مکفوف»به معنای متراکم و نیز به معنای بازداشته شده آمده است و از ماده«کف»به معنای جمع یا منع است.
3- 3) «مغیض»به معنای محل فرو رفتن آب است؛گویا فضا نیز مانند زمین است که شب و روز را در سینه خود فرو می برد این واژه از ماده«غیض»(بر وزن فیض)به معنای فرو نشستن آب در عمق زمین است.
4- 4) «سبط»به معنای قبیله و طایفه است و در اصل به معنای توسعه و گسترش چیزی به آسانی می باشد و از آن جا که طوایف،گسترش می یابند،این واژه بر آن ها اطلاق شده است.
5- 5) «یسأمون»از ماده«سئامة»به معنای خستگی از ادامه کار گرفته شده است.

زمین است؛یعنی لایه هوایی که به قطر حدود دویست کیلومتر گرداگرد زمین را گرفته و همچون سقفی آن را در برابر اشعه مرگبار کیهانی و سنگ های سرگردان آسمانی حفظ می کند. (1)

ولی تفسیر اوّل،مناسب تر است؛بنابر این«سقف مرفوع»محلّ ستارگان عالم بالاست که از پایین به صورت سقفی در نظر زمینیان مجسّم می شود و مفهوم«مجری الشمس و القمر...»به همین معناست.

و «جوّ مکفوف» قشر هوای محیط بر زمین است که محل پیدایش شب و روز می باشد (شب که سایه زمین است در همین«جوّ مکفوف»ظاهر می شود و همچنین روز که محلّ تابش آفتاب است).

تعبیر به «مختلفا للنجوم السیّارة» ممکن است اشاره به تمام ستارگان آسمان باشد که در این فضای بی کران در رفت و آمدند؛هر شب از افق مشرق طلوع و در افق مغرب غروب می کنند؛ولی اگر«النجوم السیّارة»اشاره به همان سیارات پنج گانه معروف منظومه شمسی باشد تعبیر به«مختلفا»اشاره به حرکت مخصوص آن ها در آسمان است؛گویا این گونه به نظر می رسد که مقداری پیش می روند،کمی بر می گردند و دوباره پیش می روند(هر چند در واقع چنین نیست).

ضمنا کلام مزبور همچنین تعبیرات قرآن مجید با دانش ستاره شناسی امروز هماهنگ است و هیئت بطلیموس را نفی می کند؛چرا که مجرای شمس و قمر بودن به این معناست که این دو کره،مستقلا در آسمان در حرکتند و همچنین ستارگان؛نه این که در افلاک بلورین میخکوب شده و همراه فلک می چرخند.

سپس به زمین و موجودات زنده آن اشاره کرده،می فرماید:«ای پروردگار این زمین که آن را قرارگاه انسان ها و جای رفت و آمد حشرات و چهار پایان و آن چه به شمار در نمی آید از جانورانی که به چشم می آیند و آن ها که دیده نمی شوند،قراردادی» (و ربّ

ص:476


1- 1) شرح این مطلب را در تفسیر نمونه،جلد 13،ذیل آیه 32 سوره انبیا نوشته ایم.

هذه الأرض الّتی جعلتها قرارا للأنام،و مدرجا (1)للهوامّ (2)و الأنعام،و ما لا یحصی ممّا یری و ما لا یری) .

این عبارات،نشانه احاطه علمی امام علیه السّلام به تمام جانداران روی زمین است که شامل انسان ها و انواع حیوانات اهلی و غیر اهلی و حتی جاندارانی است که به علت کوچکی اندام به چشم نمی آیند؛مانند انواع میکرب ها و ویروس ها.

جمعی از شارحان نهج البلاغه «ما لا یری» را اشاره به جانورانی دانسته اند که در حال عادی در بیابان ها پراکنده اند و کمتر کسی آن ها را می بیند و گفته اند:اگر در شب تاریک، آتشی در بیابان روشن شود در گرداگرد آن،جانورانی اجتماع می کنند که انسان آن ها را ندیده است؛ولی با توجه با کشفیّات جدید درباره جانداران ذرّه بینی که با چشم غیر مسلّح دیده نمی شود به این گونه تفسیرها نیاز نیست؛زیرا گروهی از جانداران هستند که هیچ وقت به چشم نمی آیند.این بیان،یکی از کرامات مولا علیه السّلام است که پرده از روی حقیقتی که در آن زمان از همگان مخفی بوده،برداشته است.

در مورد انسان،تعبیر به قرار(محل استقرار و اقامت)شده و در مورد حیوانات،تعبیر «مدرج»(محل سیر آرام و تدریجی)آمده است؛این تفاوت تعبیر،ممکن است اشاره به این باشد که جنب و جوش و حرکت در حیوانات،بیش از انسان هاست.

امام علیه السّلام در سوّمین ویژگی ذات پاک خدا در این دعای پر معنا عرضه دارد:«و ای پروردگار کوه های محکم و استوار که آن ها را برای زمین به منزله میخ های محکم و برای خلق،تکیه گاه مطمئنی ساختی»( و ربّ الجبال الرّواسی (3)الّتی جعلتها للأرض أوتادا (4)،و للخلق اعتمادا) .

ص:477


1- 1) «مدرج»از ماده«دروج»به معنای پیمودن راه است و مدرج به محل پیمودن راه گفته می شود.
2- 2) «هوام»جمع«هامّة»به معنای حشرات و حیوانات کوچک،همچون موش و مار آمده است.
3- 3) «رواسی»جمع«راسیة»به معنای استوار و پابرجاست.
4- 4) «اوتاد»جمع«وتد»(بر وزن نمد)به معنای میخ است و از ماده«وتد»(بر وزن وقت) به معنای ثابت ساختن چیزی گرفته شده است.

این بیان که کوه ها میخ های زمین اند،از قرآن مجید اقتباس شده که در مورد کوه ها می فرماید: «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» . (1)

گاه تصور می شود که حجم بزرگ ترین کوه های زمین در برابر کره خاکی به قدری کم است که اطلاق میخ بر آن شاید مناسب نباشد؛ولی با توجّه به این که کوه های عظیم، ریشه در اعماق زمین دارد و در بسیاری از موارد،این ریشه ها به هم پیوسته است و همچون زرهی زمین را در بر گرفته و جلوی فشارهای درونی و بیرونی را-که از جاذبه و جذر و مد ماه بر می خیزد-می گیرد.کوه ها به منزله میخ هایی محسوب می شوند که قطعات یک دریا وسیله دیگر را از جدا شدن باز می دارند.

اما این که می فرماید:«تکیه گاه مطمئنی برای خلق خدا می باشد»به دلیل این است که کوه ها بادهای سخت و عظیم را در هم می شکند و مانع توفان های شن و سیلاب های خطرناک می شود؛افزون بر آن بسیاری از چشمه ها و رودخانه ها از کوه ها سرازیر می شود و مرکز بسیاری از معادن مفید و سودمند است و نیز گاه،قلعه ها و خانه های محکم در آن ساخته می شود.در مناطقی که در معرض جریان سیل است،غالبا خانه ها را روی کوه ها می سازند تا از خطر در امان بماند.

اکنون ببینیم این مقدمه دعا و ثنا به کجا منتهی می شود و امام علیه السّلام از خدا در ذیل آن چه می طلبد؟عرضه می دارد:«(بار الها!)اگر ما را بر دشمن پیروز ساختی از ستمگری بر کنار دار و بر راه حق استوار فرما و اگر آن ها را بر ما غلبه دادی،شهادت را نصیب ما کن و از فتنه،دورمان دار» (إن أظهرتنا علی عدوّنا،فجنّبنا البغی و سدّدنا للحقّ؛و إن أظهرتهم علینا فارزقنا الشّهادة،و اعصمنا من الفتنة) .

امام علیه السّلام در این دعای پر معنا نخست به این حقیقت اشاره می کند که در میدان نبرد، در فرض پیروزی بسیاری اند که از مسیر عدالت خارج می شوند و ظلم و ستم های ناروا بر دشمن روا می دارند؛از این رو از خدا می خواهد که در صورت پیروزی از این کار خلاف دور

ص:478


1- 1) نبأ،آیه 7.

بماند؛ثانیا بسیارند کسانی که پیروزی را برای خودکامگی و هوس رانی و سلطه بر خلق می خواهند.امام علیه السّلام عرضه می دارد:خداوندا،به ما توفیق ده که پیروزی را برای اقامه حق و عدل بخواهیم؛ثالثا در فرض غلبه دشمن،از خدا شهادت می طلبد و بر کنار ماندن از فتنه را.

واژه«فتنه»در این جا ممکن است اشاره به موضوع امتحان باشد؛چرا که میدان نبرد یکی از میدان های بزرگ امتحان است و انسان باید از خدا بخواهد در این میدان پایش نلغزد؛زیرا آن کس که به حقانیت خویش معتقد است،هرگاه گرفتار شکستی شود ممکن است بر بخت و اقبال خود خشمگین گردد و در برابر پروردگار زبان به شکوه بگشاید و این شکستی دیگر است در میدان امتحان.

*** سپس امام علیه السّلام به دنبال دعاهای پر معنای خود اصحاب و یارانش را با عباراتی مهیج و پر نفوذ به مقابله با دشمن دعوت می کند،می فرماید:«کجایند آن ها که در برابر دشمن و حوادث سخت می ایستند و افتخاراتشان را حفظ می کنند و کجایند آن مردان غیوری که به هنگام نزول مشکلات به پاسداری(از عقیده و کشور خود)می پردازند؟» (أین المانع للذّمار (1)،و الغائر (2)عند نزول الحقائق (3)من أهل الحفاظ! (4)) .

و سرانجام پیشتازان را با این عبارت تشویق و فرار کنندگان را توبیخ و تهدید می کند؛ می فرماید:«(بدانید)ننگ و عار پشت سر شماست و بهشت پیش رویتان!» (العار

ص:479


1- 1) «ذمار»به معنای چیزی است که حفظ آن بر انسان لازم است؛مانند خانواده و نوامیس و وطن،از ماده«ذمر»(بر وزن رمل)به معنای برانگیختن همراه با سرزنش گرفته شده است و از آن جا که اگر در حفظ ناموس و خانواده و وطن کوتاهی شود،انسان مستحقّ هرگونه سرزنش و ملامت است،واژه ذمار در آن معنا که گفتیم به کار گرفته است.
2- 2) «غائر»به معنای غیرتمند است.
3- 3) «حقایق»جمع«حقیقت»در این جا اشاره به حوادث سختی است که به انسان یا کشور و جامعه روی می آورد.
4- 4) «حفاظ»از ماده«حفظ»در این جا به معنای وفاداری و نگهداری عهد و پیمان است.

وراءکم و الجنّة أمامکم!) .

اشاره به این که اگر عقب نشینی و فرار کنید،ننگ دامان شما را خواهد گرفت و اگر به پیش تازید بهشت جاویدان پاداش شما خواهد بود.

نکته: دفاع در مقابل مهاجم

در تاریخ بشر،جنگ های فراوانی به وقوع پیوسته؛اعم از جنگ های منطقه ای یا جهانی؛ولی هدف آن ها غالبا برتری جویی و فزون طلبی و گاه انتقام گیری و ماجراجویی بوده است؛به همین دلیل به هنگام پیروزی یک طرف،جنایات هولناکی به وقوع پیوسته است؛چرا که هدف مقدّسی در کار نبوده است.

تنها جنگ های انبیا و اولیاء اللّه از این اصل کلی مستثنا بوده است.اسلام،جنگ را برای خاموش کردن آتش فتنه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ» (1)و نیز برای دفاع در مقابل مهاجم «فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ» (2)مجاز می شمرد.به همین دلیل هم در اثنای جنگ و هم بعد از پایان آن،اصول انسانی را رعایت می کردند.امیر مؤمنان علی علیه السّلام در توصیه خود به سربازان اسلام می فرمود:«هنگامی که دشمن شکست خورد و فرار کرد، فراری ها را نکشید و زخمی ها را به قتل نرسانید و زنان را آزار ندهید؛هر چند به شما دشنام دهند و آبروی شما را بریزند و به بزرگانتان بدگویی کنند». (3)

در خطبه مورد بحث نیز می بینیم که امام علیه السّلام در دعایی که قبل از جنگ صفّین می فرماید،از خداوند تقاضا می کند که در صورت پیروزی ما را از تعدّی و ستم بر کنار دار و بر راه حق استوار بنما.این است تفاوت جنگ طلبان دنیا پرست و خدا پرستان حق جو.

***

ص:480


1- 1) بقره،آیه 193.
2- 2) بقره،آیه 191.
3- 3) نهج البلاغه،نامه 14.

خطبۀ 172: کارشکنی های جمعی از سرشناسان صحابه و زخم زبان های آن ها و جنگ طلحه و زبیر و عایشه با امام

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه بعد از حمد و ثنای الهی،اشاره به کارشکنی های جمعی از سرشناسان صحابه و زخم زبان های آن ها اشاره می کند.این خطبه از سه بخش تشکیل می شود:

در بخش اوّل اشاره به تعبیر بسیار زننده ای می فرماید که«عبد الرحمن بن عوف»(یا «سعد بن ابی وقّاص»)در روز شورا(شورای شش نفری عمر)به امام علیه السّلام گفت و نسبت حرص بر خلافت به آن حضرت داد و امام علیه السّلام پاسخی شایسته به او داد.

در بخش دوّم،امام علیه السّلام شکایت قریش و همدستان آن ها-که بر ضدّ او اقدام کردند-به

ص:481


1- 1) سند خطبه: به نظر می رسد که این خطبه بخشی از نامه ای است که امام علیه السّلام در اواخر ایّام خلافتش مرقوم داشت و حوادثی را که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تا آن زمان واقع شده بود به طور فشرده در آن برشمرد و دستور داد آن را برای مردم بخوانند و کسی که جمله«انک علی هذا الامر لحریص؛تو نسبت به امر خلافت حریص هستی»به امام علیه السّلام گفت،«عبد الرحمن بن عوف» در روز شورای شش نفری عمر برای انتخاب خلیفه بعد از او بود(و امام علیه السّلام پاسخ دندان شکنی به او داد که در این خطبه نقل شده است)این مطلب را«طبری»در کتاب «مسترشد»آورده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 414).

پیشگاه خدا می برد.

در بخش سوّم،داستان طلحه و زبیر و جنگ جمل را پیش می آورد و اشاره به کار بسیار زشت و بی سابقه ای که آن ها مرتکب شدند می فرماید که همسر پیامبر(عایشه)را از خانه بیرون کشیدند و به لشکرگاه آوردند و از این جا به آن جا بردند و مقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را بدین وسیله هتک کردند و گروه زیادی را به کشتن دادند.

***

ص:482

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی لا تواری عنه سماء سماء،و لا أرض أرضا.

*** منها:و قد قال قائل:إنّک علی هذا الأمر یابن أبی طالب لحریص؛فقلت:بل أنتم و اللّه لأحرص و أبعد،و أنا أخصّ و أقرب،و إنّما طلبت حقّا لی و أنتم تحولون بینی و بینه،و تضربون وجهی دونه.فلمّا قرّعته بالحجّة فی الملاء الحاضرین هبّ کأنّه بهت لا یدری ما یجیبنی به! *** اللّهمّ إنّی أستعدیک علی قریش و من أعانهم!فإنّهم قطعوا رحمی،و صغّروا عظیم منزلتی،و أجمعوا علی منازعتی أمرا هولی.ثمّ قالوا:ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه،و فی الحقّ أن تترکه.

ترجمه

:

ستایش،مخصوص خداوندی است که هیچ آسمانی آسمان دیگر را از دید علم او نمی پوشاند و نه هیچ زمینی زمین دیگر را.

*** در بخش دیگری از خطبه آمده است:

گوینده ای به من گفت:ای فرزند ابو طالب،تو نسبت به این امر-یعنی خلافت- حریصی!در پاسخش گفتم:به خدا سوگند!شما با این که دورترید،حریص ترید(چرا که

ص:483

خلافت،شایسته اهل بیت پیامبر علیهم السّلام است که به این کانون هدایت نزدیک ترند)و من شایسته تر و نزدیکترم.من فقط حق خویش را مطالبه کردم؛ولی شما میان من و آن حایل می شوید و دست ردّ بر سینه ام می گذارید.هنگامی که در آن جمع حاضر با این دلیل کوبنده به او پاسخ گفتم،مبهوت و سرگردان ماند و نمی دانست در پاسخم چه بگوید! *** بار خدایا!من در برابر قریش و کسانی که آنان را یاری می دهند از تو استعانت می جویم (و شکایت پیش تو می آورم)آن ها پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و برای مبارزه با من در غصب چیزی که حق من بود،همدست شدند(به این هم قناعت نکردند)سپس گفتند:بعضی از حقوق را باید گرفت و پاره ای را باید رها کرد(و این از حقوقی است که باید رها سازی).

***

شرح و تفسیر: کارشکنی های قریش در امر خلافت

کارشکنی های قریش در امر خلافت

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه،مطابق معمول،به حمد و ثنای پروردگار می پردازد و در این جا تکیه بر گسترش علم پروردگار-به تناسب بحث هایی که در ذیل آن خواهد آمد- می کند و می فرماید:«ستایش،مخصوص خداوندی است که هیچ آسمانی آسمان دیگر را از دید علم او نمی پوشاند و نه هیچ زمینی زمین دیگر را» (الحمد للّه الّذی لا تواری عنه سماء سماء،و لا أرض أرضا) .

شارحان نهج البلاغه در تفسیر جمله «و لا أرض ارضا» با توجّه به این که کره زمین یکی بیش نیست به زحمت افتاده اند؛بعضی گفته اند:این جمله اشاره به اقلیم های هفت گانه روی زمین است که با توجّه به کروی بودن زمین یکدیگر را در نظر امثال ما

ص:484

انسان ها-هر چند بیرون از کره زمین به آن نگاه می کنیم-می پوشانند.تمام مناطق روی زمین را در یک لحظه نمی توان با چشم دید؛هر چند از فاصله دور در فضا به آن نگاه کنیم؛ولی برای خداوند چنین نیست؛همه در پیشگاه علمش حاضر و او بر همه ناظر است.

گاه نیز گفته می شود این جمله،اشاره به طبقات زمین است؛زیرا زمین از طبقات مختلفی تشکیل شده که ما تنها یک طبقه را می بینیم؛ولی خداوند از همه آگاه است.

بعضی نیز گفته اند:منظور،مخلوقاتی است که در این زمین ها زندگی می کنند.

همین گفتگوها در تفسیر آیه شریفه 12 سوره طلاق نیز دیده می شود« «اللّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» ؛خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن ها را».

و بعضی از مفسّران مانند فخر رازی و مرحوم علامه طبرسی هر کدام،یکی از تفسیرهای یاد شده را پذیرفته اند.

این احتمال نیز در تفسیر آیه و تفسیر کلام امام علیه السّلام وجود دارد که منظور،عوالمی باشد که در آن سوی کره زمین قرار دارد.

توضیح این که ما آن چه را بالای سرمان قرار دارد،آسمان می نامیم و آن چه زیر پای ما قرار داد،زمین؛و می دانیم کره زمین در میان مجموعه ای از ستارگان ثابت و سیّار قرار گرفته و همان گونه که در بالای سر ما بخش عظیمی از آن مجموعه است اگر به زیر پایمان یعنی درست آن طرف کره زمین نگاه کنیم نیز مجموعه ای از این عوالم موجود است که برای ساکنان آن جا آسمان است و برای ما که در این طرف زمین قرار داریم زمین محسوب می شود.آسمان تنها نیم کره ای نیست که بالای سر و دو طرف ما قرار دارد؛بلکه نیم کره دیگری هم در زیر پای ماست که آن نیز همانند این نیم کره مملوّ از ستارگان و کرات آسمان است.(دقّت کنید).

***

ص:485

سپس امام علیه السّلام در بخش دیگر این خطبه و به ماجرای روز شورای شش نفری عمر برای انتخاب خلیفه سوّم اشاره می کند و در برابر گفتار کینه توزانه«عبد الرحمن بن عوف» (یا«سعد بن ابی وقّاص»)-که امام علیه السّلام را به حرص در امر خلافت متّهم ساخت-چنین می فرماید:«گوینده ای به من گفت:ای فرزند ابو طالب،تو نسبت به این امر(یعنی خلافت)حریصی!در پاسخش گفتم:به خدا سوگند!شما با این که دورترید،حریص ترید (چرا که خلافت،شایسته اهل بیت پیامبر علیهم السّلام است که به این کانون هدایت نزدیک ترند) و من شایسته تر و نزدیکترم» (و قد قال قائل:إنّک علی هذا الأمر یابن أبی طالب لحریص؛فقلت:بل أنتم و اللّه لأحرص و أبعد،و أنا أخصّ و أقرب) .

در واقع،عبد الرحمن بن عوف ها و سعد بن ابی وقّاص ها از دریچه کوتاه فکر خود، خلافت را طعمه لذیذی برای خود یا افراد مورد نظرشان می پنداشتند.آن ها نمی دانستند یا نمی خواستند بدانند که فرزند ابو طالب علیه السّلام با صراحت می فرماید:اگر برای احقاق حقوق مظلومان نبود،هرگز زیر بار خلافت نمی رفتم!او خلافت را برای هدایت و اجرای عدل و پیشرفت و عظمت مسلمین می خواهد؛نه برای خودش.

آن گاه در ادامه این سخن می افزاید:«من فقط حق خویش را مطالبه کردم(چرا که از همه شایسته ترم و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیز مرا تعیین فرموده)؛ولی شما میان من و آن حایل می شوید و دست ردّ بر سینه ام می گذارید» (و إنّما طلبت حقّا لی و أنتم تحولون بینی و بینه،و تضربون وجهی دونه) .

آن چه امام علیه السّلام در این بیان فرموده،دلیلی است روشن و برهانی است قاطع که مقدمات آن برای همه معلوم بود؛زیرا همه به شایستگی علی علیه السّلام و نزدیکی او به کانون هدایت یعنی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله معترف بودند،ولی حرص و آز نسبت به امر خلافت به آنان اجازه نمی داد در برابر این حق تسلیم شوند.

لذا در ادامه این سخن می فرماید:«هنگامی که در آن جمع حاضر با این دلیل کوبنده به او پاسخ گفتم،مبهوت و سرگردان ماند و نمی دانست در پاسخم چه بگوید!»( فلمّا

ص:486

قرّعته (1)بالحجّة فی الملاء الحاضرین هبّ (2)کأنّه بهت لا یدری ما یجیبنی به!) .

داستان شورای شش نفری عمر که در آستانه مرگش آن را ترتیب داد،بسیار پر غوغا است و بیانگر کینه ها و حسدهایی گروهی از سرشناسان صحابه نسبت به امیر مؤمنان علی علیه السّلام است و نشان می دهد چگونه برای عقب زدن امام علیه السّلام از مقامی که حق الهی و اجتماعی او بود توطئه کردند و حتی با لحنی طلبکارانه از آن حضرت خواستند که از حق خود عقب نشینی کند؛و گر نه متهم به حریص بودن در امر خلافت خواهد شد! شرح این ماجرا در جلد اوّل،ذیل خطبه سوم(خطبه شقشقیّه)صفحه 368 آورده ایم.

قابل توجّه این که ابن ابی الحدید در شرح این خطبه می گوید:«شیعیان معتقدند که امام علیه السّلام این سخن را در سقیفه بنی ساعده-که برای انتخاب نخستین خلیفه تشکیل شده بود-در برابر«ابو عبیده جرّاح»بیان کرد». (3)

در حالی که ما در میان علمای شیعه کسی را سراغ نداریم که چنین سخنی گفته باشد و معروف و مشهور در میان ما این است که اساسا سقیفه در غیاب آن حضرت تشکیل شد.

*** امام علیه السّلام در بخش دیگری از این خطبه روی به درگاه خدا می آورد و نسبت به ظلم و ستم هایی که به او شده،شکایت می کند و از خدا مدد می طلبد؛عرضه می دارد:«بار خدایا!

ص:487


1- 1) «قرّعته»از ماده«قرع»بر وزن(فرع)به معنای کوبیدن چیزی بر چیزی است؛به گونه ای که صدای شدید از آن برخیزد.این واژه در مسائل معنوی هم به کار می رود؛مثلا در مورد دلایل روشن و کوبنده استعمال می شود؛مانند خطبه بالا.
2- 2) «هبّ»از ماده«هبوب»به معنای وزش باد و گاه به معنای هیجان زده شدن و مبهوت گشتن یا از خواب بیدار شدن نیز آمده است و در خطبه مزبور،معنای دوم قصد شده است.
3- 3) شرح ابن ابی الحدید،جلد صفحه 9،305.

من در برابر قریش و کسانی که آنان را یاری می دهند از تو استعانت می جویم(و شکایت پیش تو می آورم)آن ها پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و برای مبارزه با من در غصب چیزی که حق من بود،همدست شدند(به این هم اکتفا نکردند)سپس گفتند:بعضی از حقوق را باید گرفت و پاره ای را باید رها کرد (و این از حقوقی است که باید رها سازی)» (اللّهمّ إنّی أستعدیک (1)علی قریش و من أعانهم!فإنّهم قطعوا رحمی،و صغّروا عظیم منزلتی،و أجمعوا علی منازعتی أمرا هو لی.ثمّ قالوا:ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه،و فی الحقّ أن تترکه) .

این عبارات به وضوح نشان می دهد که امیر مؤمنان علی علیه السّلام خلافت را حق خود می دانست؛هم به دلیل این که از همه شایسته تر بود و هم برای این که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در جریان غدیر،او را به این مقام منصوب داشت و بارها بر آن تأکید فرمود؛ولی عاشقان جاه و مقام دست به دست هم دادند و نه تنها حکم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و حکم عقل را کنار گذاردند، بلکه کارهایی انجام دادند که مصداق روشن قطع رحم بود؛و عجب تر این که به این حق، معترف بودند؛ولی می گفتند:از حقوقی است که باید از آن صرف نظر کنی؛زیرا شرایط به دست آوردن آن فراهم نیست.

تعبیر به قطع رحم یا به سبب این است که آن ها برای اولویت خود در امر خلافت، استدلال به خویشاوندی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می کردند و امام علیه السّلام می فرماید:من از شما نزدیک ترم(همان طور که در عبارات گذشته خواندیم)و یا اشاره به این است که آن ها نه تنها خلافت را که حق من بود اخذ کردند،بلکه مرتکب اهانت ها و جنایت هایی شدند که مصداق واضح قطع رحم بود.

ص:488


1- 1) «استعدیک»از ماده«استعداء»به معنای یاری طلبیدن و شکایت پیش کسی بردن است.
نکته ها
1-چشم بستن در برابر واقعیات

گر چه بعضی سعی دارند از کنار پاره ای از مسائل مربوط به خلافت و جانشینی بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به طور ساده بگذرند ولی به یقین موضوع به این سادگی نیست.

شک نیست که علی علیه السّلام بارها شکایت داشت که چرا خلافت را که حق مسلم او بود از آن حضرت گرفتند؟(البتّه حق نه به این معنا که مقام پر سود و پر فایده ای است؛بلکه چون یک مسئولیت الهی بود که هدفش-طبق گفته های خود آن حضرت-اقامه عدل و احقاق حقوق و اجرای حدود بود).

یک نمونه بارز از این شکایات،سخنی است که بیان شد؛آن جا که با صراحت می فرمود:«آن ها دست به دست هم دادند تا حق مسلّم مرا بگیرند». (1)جالب این که «ابن ابی الحدید»کلام یاد شده و سخنان دیگری را از این دست نقل می کند و بعد به توجیه غیر قابل قبولی دست می زند؛نخست کلام وی را بشنوید:

«بدان که اخبار متواتری از آن حضرت همانند خطبه مذکور نقل شده است؛از جمله می فرماید:«ما زلت مظلوما منذ قبض اللّه رسوله حتّی یوم النّاس هذا؛من همواره از آن روز که خداوند قبض روح پیغمبرش را کرد تا امروز بوده ام!».

و در جای دیگر می فرماید:«اللّهمّ أخز قریشا فإنّها منعتنی حقّی و غصبتنی امری؛خداوندا،قریش را رسوا کن که حق مرا دریغ داشتند و کار مرا غصب کردند».

و نیز می فرماید:«فجزی قریشا عنّی الجوازی فإنّهم ظلمونی حقّی و اغتصبونی سلطان ابن أمّی؛خداوند جزای قریش را درباره من بدهد؛چرا که آن ها حق مرا به ظلم گرفتند و حکومت فرزند مادر(پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)را غصب کردند».

و نیز شنید،شخصی فریاد می زند:أنا مظلوم!امام فرمود:«هلمّ فلنصرخ معا فإنّی ما زلت مظلوما؛بیا هر دو با هم فریاد زنیم چرا که من نیز همیشه مظلوم بوده ام».

ص:489


1- 1) شبیه همین معنا با اضافات قابل ملاحظه ای در خطبه 217 نیز بیان خواهد شد.

و در خطبه شقشقیّه می فرماید:«و إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحی؛او(خلیفه اوّل)به خوبی می دانست که جایگاه من در خلافت،همچون جایگاه محور سنگ آسیاب است(که بدون آن هرگز گردش نمی کند).

و در همان خطبه می فرماید:«أری تراثی لهبا؛با چشم خود می دیدم میراث من به غارت می رود».

و ابن ابی الحدید بعد از ذکر موارد در مقام دفاع از برنامه خلفا می گوید:«اصحاب ما تمام آن چه را ذکر شد،چنین توجیه کرده اند که منظور امام علیه السّلام این است که از آن ها برتر و سزاوارتر بود!-و این یک واقعیت است!-نه این که منظور،آن است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بر طبق نص صریح،مرا به این مقام برگزیده؛چرا که این سبب می شود،بزرگان مهاجران و انصار را تکفیر یا تفسیق کنیم.(آن ها را به کفر یا فسق نسبت دهیم).

سپس می افزاید:«امامیه و زیدیّه این سخنان را بر ظاهرش حمل می کنند(و خلفا را غاصب می شمرند)و راه صعب العبوری راه می پیمایند!».

بعد از آن می گوید:«به جانم سوگند!گر چه مفهوم این عبارات به ظن غالب،همان چیزی است که آن ها می گویند؛ولی با دقت در سخن،این گمان باطل می شود و راهی جز این نیست که ما این سخنان را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم که گاهی مطالبی را بازگو می کند که هرگز آن را درباره خدا نمی پذیریم». (1)

شگفت آور است چگونه«ابن ابی الحدید»یا افرادی مانند او این سخنان روشن را تفسیر و تأویل نادرست می کنند و از آن بدتر این که آن را با آیات متشابه قرآن قیاس می نمایند!اگر در قرآن می خوانیم« «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» ؛دست خدا بالای دست آن هاست». (2)هر انسان هوشمندی می فهمد،منظور همان قدرت خداوند است و گر نه خداوند جسم نیست و دستی همانند دست ما ندارد.

ص:490


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 306 و 307.
2- 2) فتح،آیه 10.

ولی امام علیه السّلام در سخنان یاد شده با صراحت می گوید:«آن ها حق مرا غصب کردند»این عبارت توجیه و تفسیر خاصی ندارد،چه مانعی دارد بگوییم گروه کثیری از مهاجران و انصار بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در مورد خلافت راه خطا پوییند؟مگر آن ها معصوم بودند؟ حقیقت این است که پیشداوری ها و وابستگی های آمیخته با تعصب نسبت به یک مذهب سبب می شود انسان از مطالب واضح چشم بپوشد و به سراغ توجیه های غیر منطقی برود! ***

2-آیا بخشی از حق را باید رها کرد؟

همان گونه که در خطبه ذکر شد،غاصبان خلافت به این جمله تمسّک جسته اند که پاره ای از حقوق را باید گرفت و پاره ای را طبق مصالحی باید رها کرد.

و موضوع خلافت امیر مؤمنان علی علیه السّلام را از قسم دوّم می پنداشتند.

جمله مذکور یک مفهوم صحیحی دارد و یک مفهوم باطل.هرگاه حق جنبه شخصی داشته باشد انسان در پاره ای از موارد،برای جلوگیری از درگیری و به درازا کشیدن مخاصمات و مراعات محبّت و دوستی باید از همه یا قسمتی از حق خود بگذرد؛ولی در حقوقی که مربوط به سرنوشت جامعه است،هیچ کس حق ندارد روی آن معامله کند یا از آن بگذرد.متولیان این حقوق وکیل و نایب مردم اند.وکیل،هرگز حق چنین گذشت هایی را ندارد و موضوع خلافت دقیقا از همین قسم است؛ولی غاصبان با مغالطه و سفسطه و خلط میان این دو قسم،مطلب را به جای دیگر بردند.

در ضمن،عبارت مزبور به خوبی نشان می دهد که مخالفان آن حضرت،نسبت به حق او معترف بودند و یا به تعبیر دیگر به قدری حق او روشن بود که یارای انکار آن را نداشتند؛لذا به بهانه های واهی متشبث می شدند.

ص:491

ص:492

بخش دوّم

اشاره

فخرجوا یجرّون حرمة رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کما تجرّ الأمة عند شرائها،متوجّهین بها إلی البصرة،فحبسا نساءهما فی بیوتهما،و أبرزا حبیس رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-لهما و لغیرهما،فی جیش ما منهم رجل إلاّ و قد أعطانی الطّاعة،و سمح لی بالبیعة،طائعا غیر مکره، فقدموا علی عاملی بها و خزّان بیت مال المسلمین و غیرهم من أهلها، فقتلوا طائفة صبرا،و طائفة غدرا.فو اللّه لو لم یصیبوا من المسلمین إلاّ رجلا واحدا معتمدین لقتله،بلا جرم جرّه،لحلّ لی قتل ذلک الجیش کلّه،إذ حضروه فلم ینکروا،و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید.دع ما أنّهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدّة الّتی دخلوا بها علیهم!

ترجمه

:

آن ها(طلحه و زبیر و هم دستانشان)به سوی بصره حرکت کردند؛در حالی که همسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را همچون کنیزی که به بازار برده فروشان می برند،به دنبال خود کشاندند.آن ها همسران خود را در خانه هایشان پشت پرده نگه داشتند(تا از نظر نامحرمان دور باشند)ولی پرده نشین حرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در برابر دیدگان خود و دیگران ظاهر ساختند؛در میان لشکری که همه آن ها به من قول اطاعت داده بودند و با رضایت کامل و بدون اکراه با من بیعت کرده بودند!آن ها به فرماندار من در بصره و همچنین خزانه داران بیت المال مسلمین و به مردم دیگری از اهل آن شهر حمله کردند؛

ص:493

گروهی از آنان را با شکنجه و گروهی را با حیله کشتند.به خدا سوگند!اگر آن ها فقط به یک نفر دست می یافتند و او را به طور عمد و بدون گناه می کشتند،قتل همه آن لشکر برای من حلال بود؛چرا که آن ها حضور داشتند و مخالفت نکردند و از او نه با زبان دفاع کردند و نه با دست(و به این ترتیب،هم دست مفسدان فی الارض شدند)چه رسد به این که آنان گروه بسیاری از مسلمانان را به تعداد همراهانشان که با آن ها وارد بصره شدند به قتل رساندند! ***

شرح و تفسیر: رسوایی آتش افروزان جنگ جمل
اشاره

رسوایی آتش افروزان جنگ جمل

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،شرحی پیرامون خطاهای بزرگ آتش افروزان جنگ جمل بیان می کند تا همه بدانند اگر امام به جنگ با آن ها برخاست و گروهی از آنان در این جنگ کشته شدند مستحق بودند؛دهان بهانه جویان و ایراد کنندگان بی خبر را با این منطق قوی و نیرومند خود می بندد و به طور عمده به سه گناه از جرایم سنگین آن ها اشاره می کند:

نخست می فرماید:«آن ها(طلحه و زبیر و هم دستانشان)به سوی بصره حرکت کردند؛ در حالی که همسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را همچون کنیزی که به بازار برده فروشان می برند،به دنبال خود کشاندند» (فخرجوا یجرّون حرمة رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله- کما تجرّ الأمة عند شرائها،متوجّهین بها إلی البصرة) .

سپس می فرماید:«(آری)آن ها همسران خود را در خانه هایشان پشت پرده نگه داشتند(تا از نظر نامحرمان دور باشند)ولی پرده نشین حرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در برابر دیدگان خود و دیگران ظاهر ساختند» (فحبسا نساءهما فی بیوتهما،و أبرزا

ص:494

حبیس (1)رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-لهما و لغیرهما) .

همه می دانیم که قرآن به همسران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله توصیه می کند که در خانه های خود بنشینند و همچون عصر جاهلیّت در برابر چشم این و آن ظاهر نشوند «وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی» (2).

گویا حوادثی همچون جنگ جمل از قبل پیش بینی شده بود و این دستور ناظر به آن و مانند آن است.ولی این ناجوانمردان،همسران خود را در خانه نشاندند و همسر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را بر خلاف نصّ صریح قرآن بیرون کشاندند تا از وجود او برای مقاصد شوم خود استفاده ابزاری کنند.

و در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به اشکال دوّمی می پردازد و می فرماید:«این جریان در میان لشکری صورت گرفت که همه آن ها به من قول اطاعت داده بودند و با رضایت کامل و بدون اکراه با من بیعت کرده بودند!» (فی جیش ما منهم رجل إلاّ و قد أعطانی الطّاعة،و سمح لی بالبیعة،طائعا غیر مکره) .

نه تنها مسلمانان،بلکه قبل از اسلام نیز آن ها که با کسی بیعت می کردند خود را به تمام معنا ملزم به بیعت خود می دانستند؛ولی آتش افروزان جنگ جمل این سنّت را شکستند و آشکارا بیعت خود را زیر پا نهادند و در برابر امام علیه السّلام صف کشیدند و آماده نبرد شدند.

و در ادامه به گناه بزرگ دیگر آنان اشاره کرده،می فرماید:«(از همه بدتر این که پس از ورود به بصره)به فرماندار من در بصره و همچنین خزانه داران بیت المال مسلمین و به مردم دیگری از اهل آن شهر حمله کردند؛گروهی از آنان را با شکنجه و گروهی را با حیله

ص:495


1- 1) «حبیس»از ماده«حبس»به معنای محبوس است و اشاره به همسر پیامبر عایشه است که از شرکت در جنگ و ورود در این صحنه های اجتماعی ممنوع بود؛ولی طلحه و زبیر او را تشویق به این کار کردند.
2- 2) احزاب،آیه 33.

کشتند» (فقدموا علی عاملی بها و خزّان بیت مال المسلمین و غیرهم من أهلها،فقتلوا طائفة صبرا (1)،و طائفة غدرا) .

ابن ابی الحدید در شرح بعضی از جنایات اهل جمل(ذیل همین خطبه)می نویسد:

«طلحه و زبیر و همدستانشان زره در زیر لباس پوشیدند و هنگام نماز صبح به مسجد آمدند؛در حالی که نماینده امیر مؤمنان علی علیه السّلام«عثمان بن حنیف»قبلا به مسجد آمده بود.هنگام نماز فرا رسید.نماینده امام علیه السّلام جلو آمد تا با مردم نماز بخواند.یاران طلحه و زبیر او را عقب کشیدند و زبیر را برای نماز جلو انداختند.سبابجه(پاسداران بیت المال) (2)جلو آمدند و زبیر را از مسجد بیرون کردند و عثمان بن حنیف را جلو انداختند؛ ولی اصحاب زبیر با یک حمله آن ها را به عقب راندند و زبیر را جلو انداختند.این جنگ و گریز تا نزدیک طلوع آفتاب پیوسته ادامه داشت.مردم فریاد کشیدند:ای اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله از خدا نمی ترسید؟آفتاب دارد طلوع می کند؛بالاخره زبیر غالب شد و با مردم نماز خواند و بعد از نماز،زبیر یاران مسلح خود را صدا زد که عثمان بن حنیف را دستگیر کنید و بعد از یک درگیری شدید،عثمان دستگیر شد و او را تا حدّ مرگ زدند و تمام موهای صورتش حتی ابروها و مژه های چشمانش را کندند و«سبابجه»را که هفتاد نفر بودند دستگیر کردند و به اتّفاق عثمان بن حنیف،نزد عایشه بردند،عایشه دستور قتل

ص:496


1- 1) «صبر»در اصل به معنای حبس است و اگر به خویشتن داری در مقابل ناملایمات صبر گفته می شود نیز به همین جهت است.معنای دیگر صبر این است که انسان یا حیوانی را در جایی نگهدارند و محدود سازند؛سپس با انداختن سنگ و یا تیر او را بکشند و در مجموع، کشتن با زجر و شکنجه را«قتل صبر»می گویند. و این همان چیزی است که در دستورات اسلامی حتی نسبت به خطرناک ترین دشمنان ممنوع شده است!
2- 2) «سبابجه»جمع«سبیجی»(بر وزن بسیجی)به گفته لسان العرب(در ماده بسج)گروهی بودند شجاع و دلیر از سرزمین سند که برای پیکار(و در این جا دفاع از بیت المال)اجیر شده بودند.بعضی نیز گفته اند:اصل آن«سیاه بچّه»بود؛زیرا همه آن ها کم سن و سال و رنگ چهره آن ها تیره بود.

عثمان بن حنیف را صادر کرد؛ولی عثمان فریاد زد که اگر مرا بکشید برادرم(فرماندار مدینه)انتقام خون مرا از خاندان شما خواهد گرفت.آن ها از این ماجرا ترسیدند و عثمان را رها کردند.سپس عایشه به زبیر پیغام داد که تمام«سبابجه»را به قتل برساند.او نیز آن ها را هفتاد نفر بودند مانند گوسفند سر برید و این کار به دست فرزندش عبد اللّه انجام گرفت.بعضی از مورخان مانند«ابو مخنف»گفته اند:«آن ها چهار صد نفر بودند و طلحه و زبیر پیمانی را که با عثمان بن حنیف بسته بودند-که متعرّض کسی نشوند-شکستند و «سبابجه»اوّلین گروهی بودند که در اسلام با شکنجه کشته شدند». (1)

امام علیه السّلام در جمله «فقتلوا طائفة صبرا،و طائفة غدرا» اشاره به همین داستان می کند که گروهی را با شکنجه کشتند و گروهی را با پیمان شکنی.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری روشن چنین می فرماید:«به خدا سوگند!اگر آن ها فقط به یک نفر دست می یافتند و او را عمدا و بدون گناه می کشتند،قتل همه آن لشکر برای من حلال بود؛چرا که آن ها حضور داشتند و مخالفت نکردند و از او نه با زبان دفاع کردند و نه با دست(و به این ترتیب،هم دست مفسدان فی الارض بودند)چه رسد به این که آن ها گروه بسیاری از مسلمانان را به تعداد همراهانشان که با آن ها وارد بصره شدند به قتل رساندند!» (فو اللّه لو لم یصیبوا من المسلمین إلاّ رجلا واحدا معتمدین لقتله،بلا جرم جرّه،لحلّ لی قتل ذلک الجیش کلّه،إذ حضروه فلم ینکروا،و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید.دع ما أنّهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدّة الّتی دخلوا بها علیهم!) .

*** در این جا پرسش و پاسخی از سوی شارحان نهج البلاغه مطرح شده که ذکر آن برای تکمیل بحث یاد شده ضروری به نظر می رسد:

ص:497


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 320 و 321.
پرسش

:

چگونه امیر مؤمنان می فرماید:اگر آن ها حتی یک نفر را می کشتند قتل تمام لشکرشان جایز بود تا چه رسد به این که به تعداد خودشان از مسلمین بی گناه کشتند.این نابرابری را با چه عنوانی از عناوین فقهی می توان تفسیر کرد؟ *** بعضی پاسخ گفته اند:آن ها عملا نشان دادند که کشتن مسلمان را مباح می شمرند و این نوعی انکار ضروریات دین است و به این ترتیب مرتد می شوند.

برخی گفته اند:کشتن آن ها به دلیل نهی از منکر بوده است؛زیرا اگر نهی از منکر هیچ راهی جز این نداشته باشد،مجاز است.سوّمین و بهترین جواب این است که آن ها مصداق«مفسد فی الارض»بودند؛چرا که لشکری به راه انداختند و بیعت خود را شکستند و در بخشی از کشور اسلام،فساد عظیمی به راه انداختند؛بنابر این داخل در آیه شریفه می شوند که: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا» . (1)

و اگر امام علیه السّلام می فرماید:گناه آن ها این بود که در برابر فجایع آنان سکوت کردند و در واقع مقدمه ای است برای اثبات محارب و مفسد بودن آن ها.

پاسخ چهارمی نیز در این جا مطابق مذهب پیروان اهل بیت علیهم السّلام وجود دارد و آن این که هر کس بر امام معصوم و بر ضدّ حکومت اسلامی خروج کند،کافر است؛همان گونه که «خواجه طوسی»در«تجرید العقائد (2)»می گوید«و محاربوا علیّ کفرة؛کسانی که با علی علیه السّلام به جنگ برخیزند کافرند»زیرا می دانیم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام خطاب کرده، فرمود:«حربک حربی؛جنگ با تو جنگ با من است». (3)

ص:498


1- 1) مائده،آیه 33.
2- 2) شرح تجرید،صفحه 240،چاپ مؤسسه امام صادق علیه السّلام.
3- 3) این حدیث را خوارزمی در مناقب،صفحه 129 و قندوزی در ینابیع المودّة،جلد 1، صفحه 172 و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه،جلد 18،صفحه 24 نقل کرده اند.

در مورد فجایع طلحه و زبیر و عایشه در جنگ جمل در جلد اوّل این کتاب ذیل خطبه سوّم و سیزدهم و جلد دوّم،در تفسیر خطبه 22 و 31 و جلد پنجم در تفسیر خطبه 137 بحث کافی شده است.

***

پرسش دیگر

:

در این جا پرسش دیگری مطرح است و آن این که اگر همه آن ها مستحق قتل بودند- به سبب این که گروهی از مسلمین را حتّی قبل از جنگ کشتند-چرا امام علیه السّلام بعد از پیروزی تمام همدستان طلحه و زبیر را قصاص نفرمود؟حتی عایشه به حکم محاربه با امام مسلمین و قیام بر ضدّ حکومت اسلامی و ایجاد فساد در زمین مستحق قتل بود؛ ولی چنان که می دانیم امام علیه السّلام او را با احترام به مدینه باز گرداند؟ پاسخ این پرسش روشن است و آن این که اوضاع به قدری توفانی و شرایط بحرانی بود که اگر امام علیه السّلام دست به چنین کاری می زد مخالفان به آسانی می توانستند توده های عوام مسلمین را بر ضدّ او بشورانند؛لذا در نقلی از عمرو عاص می خوانیم که به عایشه گفت:

«ای کاش در روز جنگ جمل کشته شده بودی!»عایشه به او گفت:«بی پدر چرا؟»عمرو گفت:«تو از دنیا می رفتی و وارد بهشت می شدی!و ما کشتن تو را بزرگ ترین دستاویز بر ضدّ علی قرار می دادیم. (1)» به هر حال،این افتخاری است برای علی علیه السّلام که از آن ها صرف نظر کرد و جامعه اسلامی را نجات داد.

***

ص:499


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد صفحه 6،322.

ص:500

خطبۀ 173: درباره رسول خدا و کسی که سزاوار خلافت است و از پستی دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و من هو جدیر بأن یکون للخلافة و فی هوان الدنیا

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن درباره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و کسی که سزاوار خلافت است و همچنین از پستی دنیا سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه با بیان اوصاف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به صورت فشرده آغاز می شود.

در بخش دوّم،امام علیه السّلام به شرح ویژگی های کسی که شایسته خلافت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است،می پردازد و در عباراتی کوتاه حق مطلب را ادا می کند.

در بخش سوّم از تقوای الهی سخن می گوید و به یاران خود توصیه می فرماید که در کارها از شتاب و عجله بی مورد بپرهیزند و بدون تحقیق اقدامی نکنند.

ص:501


1- 1) سند خطبه: فصل پایانی این خطبه را(الا و انّ هذه الدنیا...)پیش از سیّد رضی(ره)،نویسنده کتاب «تحف العقول»در آن کتاب با تفاوت هایی آورده است و نیز«ابو جعفر اسکافی»(متوفی 240 قمری)بخشی از این خطبه را در رساله خود به نام«نقض العثمانیة»ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 417)

و سرانجام در بخش چهارم در مذمت دنیا و دنیا پرستی و شیفتگی در مقابل زرق و برق آن سخن می گوید.

***

ص:502

بخش اوّل

اشاره

أمین وحیه،و خاتم رسله،و بشیر رحمته و نذیر نقمته.

*** أیّها النّاس،إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم علیه،و أعلمهم بامر اللّه فیه.

فإن شغب شاغب استعتب،فإن أبی قوتل.و لعمری،لئن کانت الإمامة لا تنعقد حتّی یحضرها عامّة النّاس،فما إلی ذلک سبیل،و لکن أهلها یحکمون علی من غاب عنها،ثمّ لیس للشّاهد أن یرجع،و لا للغائب أن یختار.ألا و إنّی أقاتل رجلین:رجلا ادّعی ما لیس له،و آخر منع الّذی علیه.

ترجمه

:

او(پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)امین وحی خدا بود،و خاتم پیامبران و بشارت دهنده به رحمت و بیم دهنده از کیفرش.

ای مردم،سزاوارترین کس برای خلافت،تواناترین افراد بر این امر و داناترین شان به فرمان خداست.(هنگامی که چنین فردی برگزیده شد)هر گاه آشوبگری به آشوب و فتنه انگیزی برخیزد از او خواسته می شود که به سوی حق باز گردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد می شود(تا حق را بپذیرد).به جانم سوگند!اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با حضور همه مردم منعقد نشود،هرگز راهی به سوی آن نتوان یافت؛بلکه آن ها که صلاحیت رأی و نظر دارند در این باره حکم می کنند و حکم آن ها نسبت به سایر مردم نافذ است؛سپس نه حاضران،حق رجوع دارند و نه غایبان حق انتخاب دیگر.آگاه باشید!

ص:503

من با دو کس پیکار خواهم کرد:نخست آن کس که چیزی را ادعا کند که حق او نیست و دیگر،کسی که از دادن حقی که بر اوست،امتناع ورزد.

شرح و تفسیر:شایسته ترین فرد برای زعامت مردم

شایسته ترین فرد برای زعامت مردم

همان گونه که ذکر شد امیر مؤمنان،علی علیه السّلام این خطبه را با بیان بخشی از ویژگی های پیامبر خداوند صلّی اللّه علیه و آله شروع می کند و روی چهار ویژگی انگشت می گذارد؛می فرماید:«او (پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)امین وحی خدا بود،و خاتم پیامبران و بشارت دهنده به رحمت و بیم دهنده از کیفرش» (أمین وحیه،و خاتم رسله،و بشیر رحمته و نذیر نقمته) .

در واقع تمام برنامه های پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در این چهار وصف خلاصه شده است؛چرا که نخستین برنامه آن حضرت،دریافت وحی الهی و رساندن آن به بندگان خدا با نهایت امانت است و دیگر برنامه ریزی برای آیینی جاویدان و تا پایان دنیا،سپس ایجاد انگیزه برای اطاعت فرمان خدا از طریق بشارت به رحمت و بیم دادن به عذاب و کیفر او.

این صفات چهار گانه در آیات مختلف قرآن تأکید شده و بعضی از آن ها مانند بشیر و نذیر بودن پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بارها اشاره شده است.

*** سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ شرایط امام و خلیفه مردم می رود و آن را عمدتا در دو چیز خلاصه می فرماید:«ای مردم،سزاوارترین کس برای خلافت،تواناترین افراد بر این امر و داناترین شان به فرمان خداست»( أیّها النّاس،إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم علیه،و أعلمهم بامر اللّه فیه) .

در حقیقت،امام علیه السّلام به دو رکن اساسی که یکی جنبه علمی دارد و دیگر جنبه عملی اشاره کرده است؛از نظر علمی باید از همه آگاه تر باشد و از نظر عملی در امر مدیریت از همه قوی تر.بسیارند کسانی که عالمند،ولی مدیر نیستند و یا مدیرند و عالم نیستند و تا

ص:504

این دو دست به دست هم ندهد،اداره صحیح جامعه امکان پذیر نیست.

قرآن مجید نیز همین موضوع را در داستان بنی اسرائیل بیان فرموده است؛آن جا که پیامبر«طالوت»را به عنوان رهبری و فرماندهی آن ها برگزید،و ایشان اعتراض کردند که ما سزاوارتریم؛چرا که ثروتمندان قوی تری داریم.او در پاسخ اعتراضشان گفت:

«طالوت»از همه شایسته تر است؛چرا که خدا سهم بیش تری از علم و قدرت به او داده «إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» (1).

روشن است که امام علیه السّلام با بیان این مطلب می خواهد شایستگی خود را نسبت به همه برای تصدّی امر خلافت اثبات کند؛زیرا همگان می دانستند او از همه به اصول و فروع اسلام آگاه تر و از همه در امر مدیریت و مبارزه با دشمن قوی تر و پایدارتر است.

سؤال:چرا امام علیه السّلام به موضوع نص(نص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر خلافت او)استناد نمی جوید؟ آیا این دلیل بر آن نیست که خلافت بر اساس نص صورت نگرفته و مربوط به انتخاب شایسته ترین افراد از سوی مردم است؟ پاسخ این سؤال روشن است.اگر امام علیه السّلام بر نص تکیه می کرد،بسیاری از آن ها در مقام انکار بر می آمدند؛لذا بهتر این بود که بر مسلّمات خود آن ها تکیه کند و با منطق خودشان آن ها را ملزم سازد(این همان چیزی است که در اصطلاح منطق به آن«جدل» گفته می شود)و قرآن نیز «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (2)گفته است.

جالب این که«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه به این جا که می رسد بر خلاف جمعی که وجدان را زیر پا می گذارند و برتری علی علیه السّلام را در جنبه های علم یا مدیریت انکار می کنند،می گوید:«قبول داریم که او در این دو جهت از همه تواناتر بود و برای خلافت از همه شایسته تر؛ولی این دلیل بر نفی خلافت دیگران نمی شود؛چرا که گاه می توان تقدیم مفضول بر فاضل کرد و شایسته تر را کنار گذاشت و به سراغ شایسته

ص:505


1- 1) بقره،آیه 247.
2- 2) نحل،آیه 125.

رفت!!». (1)

آری،این منطق کسانی است که قوانین مسلّم عقلی را به رسمیت نشناسند و ترجیح مرجوح را بر راجح قبیح نشمرند؛حال آن که قبح و زشتی آن بر همه روشن است؛ولی تعصب های کور و کر،گاه مانع از پذیرش واقعیت های مسلّم می شود.

و در ادامه این سخن می افزاید:«(هنگامی که چنین فردی برگزیده شد)هرگاه آشوبگری به آشوب و فتنه انگیزی برخیزد از او خواسته می شود که به سوی حق باز گردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد می شود(تا حق را بپذیرد)» (فإن شغب (2)شاغب استعتب (3)،فإن أبی قوتل) .

قرآن مجید نیز می فرماید:« «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» ؛هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آن ها را آشتی دهید و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد». (4)

آن گاه امام علیه السّلام به پاسخ بهانه دیگری از بهانه جویان می پردازد و آن این که:گروهی از مخالفان،مانند معاویه و عمرو بن عاص و طلحه و زبیر یا مانند آن ها که گفتند:امامت و خلافت در صورتی برای کسی مسلّم می شود که عموم مردم آن را بپذیرند.بنابر این بیعت اهل مدینه و اطراف آن با علی علیه السّلام به تنهایی کافی نیست.

امام علیه السّلام در پاسخ می فرماید:«به جانم سوگند!اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با

ص:506


1- 1) جلد 9،صفحه 328.
2- 2) «شغب»از ماده«شغب»(بر وزن شرق)به معنای فتنه انگیزی و ایجاد شرّ و فساد گرفته شده است.
3- 3) «استعتب»از ماده«عتب»و«عتاب»به معنای ملامت و سرزنش کردن به قصد بازگشت به سوی حق گرفته شده است و هنگامی که این واژه در باب استفعال به کار رود،به معنای «استرضاء»و طلب پذیرش حق می آید.
4- 4) حجرات،آیه 9.

حضور همه مردم منعقد نشود،هرگز راهی به سوی آن نتوان یافت؛(چرا که حضور عموم مسلمین بر تمام بلاد غیر ممکن است)بلکه آن ها که صلاحیت رأی و نظر دارند در این باره حکم می کنند و حکم آن ها نسبت به سایر مردم نافذ است» (و لعمری،لئن کانت الإمامة لا تنعقد حتّی یحضرها عامّة النّاس،فما إلی ذلک سبیل،و لکن أهلها یحکمون علی من غاب عنها) .

و در ادامه می افزاید:«بعد از آن نه حاضران،حق رجوع دارند و نه غایبان حق انتخاب دیگر» (ثمّ لیس للشّاهد أن یرجع،و لا للغائب أن یختار) .

و در پایان این قطعه از خطبه به همه مخالفان هشدار می دهد و می فرماید:«بدانید من با دو کس پیکار خواهم کرد:نخست آن کس که چیزی را ادعا کند که حق او نیست و دیگر،کسی که از دادن حقی که بر اوست،امتناع ورزد» (ألا و إنّی أقاتل رجلین:رجلا ادّعی ما لیس له،و آخر منع الّذی علیه) .

به نظر می رسد که اوّلی اشاره به معاویه است که به بهانه مطالبه خون عثمان از بیعت سرپیچی نمود؛در حالی که خون خواهی عثمان یا به وسیله فرزندان ارباب دم باید صورت گیرد و یا به وسیله امام المسلمین و کسی که مردم با او بیعت کرده بودند،یعنی علی بن ابی طالب علیه السّلام.

و دوّمی اشاره به طلحه و زبیر و مانند آن هاست که با امام علیه السّلام بیعت کردند و بعد از آن هم خودشان از آن سر باز زدند و هم معاویه و دیگران.

و این که بعضی گفته اند:منظور،ادعای خلافت از سوی معاویه است که به هیچ وجه، حق او نبود،با تواریخ سازگار نیست؛چرا که معاویه در زمان حیات امیر مؤمنان،علی علیه السّلام معمولا ادعای خلافت نمی کرد،بلکه بر خونخواهی عثمان تأکید داشت.

***

پرسش

:

امام در سخنان بالا برای اثبات امامت و خلافت تکیه بر نص پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در این

ص:507

مسأله نکرده است و حدیث غدیر و مانند آن را ذکر نفرمود؛بلکه تکیه او بر پذیرش مردم است و این در واقع،امضای خلافت خلفای پیشین است؛لذا ابن ابی الحدید در این جا با صراحت می گوید:این بخش از کلام امام علیه السّلام دلیل بر صحت مذهب ماست و با مذهب امامیه موافقت ندارد،راه حل این شبهه چیست؟

پاسخ

:

در پاسخ این سؤال،چند نکته قابل توجّه است:نخست این که امام علیه السّلام برای اثبات حقانیت خود تکیه بر مسلّمات مخالفان کرده؛چرا که آن ها قبول اهل حلّ و عقد (پذیرش از سوی علمای امّت)را برای ثبوت امامت و خلافت کافی می دانستند؛بنابر این با منطق خودشان(منطق جدال احسن)به آن ها پاسخ می گوید؛چون اگر تکیه بر نص می کرد،زبان آن ها به انکار گشوده می شد.

دیگر این که خلافت خلفای پیشین از طریق پذیرش مردم نبود؛اهل سقیفه که ابو بکر را به خلافت برگزیدند افراد معدود و محدودی بودند و خلافت عمر،تنها با نصّ ابو بکر بود و خلافت عثمان،تنها به وسیله سه یا چهار رأی از شورای شش نفری عمر صورت پذیرفت.

اضافه بر همه این ها برای به دست آوردن نظر امام علیه السّلام در مسأله خلافت،نباید تنها بر یک یا دو خطبه تکیه کرد؛بلکه باید همه کلمات آن حضرت را در این موضوع در کنار هم بچینیم و تصمیم گیری کنیم و می دانیم امام علیه السّلام بارها در نهج البلاغه در موارد متعددی در مسأله خلافت تکیه بر نص فرموده است.

***

ص:508

بخش دوّم

اشاره

أوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه فإنّها خیر ما تواصی العباد به،و خیر عواقب الأمور عند اللّه.و قد فتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة،و لا یحمل هذا العلم إلاّ أهل البصر و الصّبر و العلم بمواضع الحقّ،فامضوا لما تؤمرون به،وقفوا عند ما تنهون عنه؛و لا تعجلوا فی أمر حتّی تتبیّنوا، فإنّ لنا مع کلّ أمر تنکرونه غیرا.

ترجمه

:

ای بندگان خدا،شما را به تقوای الهی(و ترس از عذاب خدا)توصیه می کنم؛چرا که تقوا بهترین چیزی است که بندگان،یکدیگر را به آن سفارش می کنند و بهترین پایان کار در پیشگاه خداست.هم اکنون درهای نبرد میان شما و(فتنه جویان از)اهل قبله گشوده شده است و این پرچم(جهاد با مسلمانان منحرف)را جز افراد بینا،با استقامت و آگاه به موارد حق بر دوش نمی کشند؛پس آن چه را به شما فرمان داده شده انجام دهید و در برابر آن چه نهی شده،توقّف نمایید و در هیچ کاری عجله نکنید تا به اندازه کافی درباره آن تحقیق کنید؛زیرا ما در برابر آن چه نمی پسندید راه های تغییر(و جایگزین)داریم.

شرح و تفسیر: دستوراتی درباره نبرد یا فتنه جویان

دستوراتی درباره نبرد یا فتنه جویان

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اصحاب خود را برای پیکار با ظالمان و طاغیان امت

ص:509

آماده می کند.در ابتدا آن ها را به تقوا سفارش می فرماید و می گوید:«ای بندگان خدا،شما را به تقوای الهی(و ترس از عذاب خدا)توصیه می کنم؛چرا که تقوا بهترین چیزی است که بندگان،یکدیگر را به آن سفارش می کنند و بهترین پایان کار در پیشگاه خداست» (أوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه فإنّها خیر ما تواصی العباد به،و خیر عواقب الأمور عند اللّه) .

قرآن مجید نیز بر این معنا تأکید می کند که تنها کسانی گرفتار خسران نمی شوند که یکدیگر را به حق و شکیبایی سفارش کنند که نتیجه آن تقواست «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» .

و نیز می فرماید:« «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوی» (1)؛فرجام نیک از آن تقواست»و در جای دیگر فرموده:« «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» (2)؛فرجام نیک از آن پرهیزکاران است».

امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«هم اکنون درهای نبرد میان شما و (فتنه جویان از)اهل قبله گشوده شده است و این پرچم(جهاد با مسلمانان منحرف)را جز افراد بینا،با استقامت و آگاه به موارد حق بر دوش نمی کشند» (و قد فتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة،و لا یحمل هذا العلم إلاّ أهل البصر و الصّبر و العلم بمواضع الحقّ) .

آن گاه در ادامه می فرماید:«آن چه را به شما فرمان داده شده انجام دهید و در برابر آن چه نهی شده،توقّف نمایید و در هیچ کاری عجله نکنید تا به اندازه کافی درباره آن تحقیق کنید؛زیرا ما در برابر آن چه نمی پسندید راه های تغییر داریم» (فامضوا لما تؤمرون به،و قفوا عند ما تنهون عنه؛و لا تعجلوا فی أمر حتّی تتبیّنوا،فإنّ لنا

ص:510


1- 1) طه،آیه 132.
2- 2) اعراف،آیه 128.

مع کلّ أمر تنکرونه غیرا (1)) .

جمله «و لا یحمل هذا العلم» اشاره به این است که ما نخستین بار در اسلام،مجبور شده ایم که با افرادی که مدعی اسلام و اهل قبله اند به دلیل بغی و طغیانشان پیکار کنیم و این امر برای ظاهربینان و کوته فکران،بسیار مشقت بار است؛لذا این پرچم را جز آگاهان با استقامت و کسانی که حق را از باطل به خوبی می شناسند،کسی دیگر نمی تواند بر دوش کشد.

و جمله های «فامضوا لما تؤمرون...» اشاره به این است که این راه پر مسئولیتی است؛با دقّت در آن راه،گام بردارید و کاملا گوش به فرمان باشید و نظم و انضباط را به دقّت رعایت کنید.

و جمله «فإنّ لنا مع کلّ أمر تنکرونه غیرا» اشاره به این است که در مسائل اجرایی جنگ و جزئیات کارها گاه امام و فرمانده دستوراتی می دهد که مطابق میل اکثریت مردم نیست؛مثلا دستور می دهد که از طرف شمال به بصره حمله کنید؛ولی اکثریت آن را مشکل می پندارند و ترجیح می دهند از طرف جنوب حمله کنند.امام علیه السّلام می فرماید:«در این گونه موارد؛عجله نکنید در آن جا که خلاف شرع و مصلحت نیست،ما تغییراتی می دهیم و خواست شما را تأمین می کنیم؛همچنین اگر مردم شکایتی مثلا از بعضی فرمانداران داشته باشند من همچون عثمان اصراری بر ابقای آن ها ندارم و نظر مردم را در آن جا موافق شرع و مصلحت است می پذیرم و این همان موضوع انعطاف است».

یکی از ویژگی های مدیر و فرمانده لایق آن است که به افکار مردم احترام بگذارد و در آن جا که اصول محفوظ می ماند با آن ها آهنگ باشد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،تفسیرهای دیگری برای این جمله گفته اند که مناسب به نظر نمی رسد؛مثل این که«غیر»به معنای مصالح باشد؛یعنی اموری را که شما انکار

ص:511


1- 1) «غیر»به معنای حوادث و تغییراتی است که در زندگی انسان ها رخ می دهد و در خطبه یاد شده به معنای هر گونه تغییر است.

می کنید،مصالحی دارد که نمی دانید؛در حالی که تفسیر«غیر»به مصالح،با مفهوم این واژه سازگار نیست.

احتمالات دیگری نیز در کلمات بعضی از شارحان نقل شده که چون با ظاهر کلمات امام هماهنگ نبود،از آن صرف نظر کردیم.

***

نکته: گفتگویی با عمار یاسر در جنگ صفین

گفتگویی با عمار یاسر در جنگ صفین

شک نیست که اگر اهل قبله و گروهی از مسلمین اقدام به اموری کنند که پایه های اسلام را متزلزل کند و یا قیام بر ضدّ حکومت اسلامی باشد،باید ارشاد شوند و از طرق مسالمت آمیز آن ها را به راه حق باز گردانند؛ولی اگر به خلاف کاری خود ادامه دادند چاره ای جز این نیست که آن ها را با زور بر سر جای خود بنشانند و این کار برای افراد سطحی نگر و کوتاه فکر خوش آیند نیست؛لذا امام علیه السّلام می فرماید:

این پرچم را تنها افراد بینا و شکیبا و عالم و آگاه بر دوش می کشند.

در حوادث جنگ صفین چنین نقل شده است:«یکی از یاران عمار یاسر می گوید:ما در جنگ صفین،همراه علی علیه السّلام تحت فرماندهی عمار بودیم.ناگاه مردی صف را شکافت و به ما رسید و گفت:عمار کدام است؟ عمار صدا زد:منم.

آن مرد گفت:سخنی دارم آشکارا بگویم یا پنهان؟ عمار گفت:اختیار با توست.

آن مرد گفت:آشکارا می گویم.من در مبارزه با معاویه و پیروانش از ساعتی که از خانه بیرون آمدم تردیدی نداشتم و می دانستم آن ها گمراهند و این وضع تا دیشب ادامه داشت؛ولی خوابی دیدم که مرا مردّد ساخته است.در خواب دیدم منادی ما اذان گفت و

ص:512

به یگانگی خدا و رسالت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله شهادت داد.منادی آن ها همین طور.نماز بر پا شد.همه مانند هم نماز خواندیم.همه یکنواخت تلاوت قرآن می کردیم(از خواب بیدار شدم)شک و تردید مرا فرا گرفت با خود گفتم:اگر آن ها بر باطلند،پس چرا همه چیز آن ها مثل ماست؟خدا می داند آن شب بر من چه گذشت! صبح خدمت امیر مؤمنان علی علیه السّلام رفتم و مطلب را با او در میان گذاشتم.امام علیه السّلام فرمود:عمار را ملاقات کرده ای؟عرض کردم:نه.فرمود:او را ملاقات کن؛ببین چه می گوید و اکنون به همین جهت نزد تو آمده ام.

عمار گفت:صاحب آن پرچم سیاه را که در برابر ماست می شناسی؟او عمرو عاص است.من همراه با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در برابر همین پرچم،سه بار جهاد کرده ام و این دفعه چهارم است و او از آن سه نوبت بهتر نشده؛بلکه بدتر و فاجرتر هم شده است.آیا تو در غزوه بدر و احد و حنین شرکت داشتی؟یا پدرت شاهد آن ها بوده است که برای تو خبر آورد؟او گفت:نه.

عمار گفت:موقعیت امروز ما در خدمت علی علیه السّلام همان موقعیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در روز بدر و احد و حنین است و مرکز پرچم آن ها همان مرکز پرچم های مشرکان و احزاب است.

آیا آن لشکر و کسانی را که در آن هستند می بینی؟به خدا سوگند!من دوست داشتم که تمام آن هایی که همراه با معاویه برای مبارزه با ما آمده اند و از اهداف ما جدایند همگی یک انسان بودند و من آن انسان را از بین می بردم...آیا حقیقت را برای تو روشن ساختم؟ آن مرد گفت:آری،بر من روشن شد.

عمار گفت:حالا هر یک از دو گروه را که می خواهی انتخاب کن». (1)

این واقعه و مانند آن نشان می دهد که ظاهر اسلامی این گروه های مخالف که پوششی برای نیّات شوم آن ها بود،افراد ساده دل را فریب می داد و امام علیه السّلام با سخنان یاد شده به این گونه افراد هشدار می داد.

ص:513


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 256(با کمی تلخیص)-این داستان را «نصر بن مزاحم»در صفحه 321 کتاب صفین نیز نقل کرده است.

ص:514

بخش سوّم

اشاره

ألا و إنّ هذه الدّنیا الّتی أصبحتم تتمنّونها و ترغبون فیها،و أصبحت تغضبکم و ترضیکم،لیست بدارکم،و لا منزلکم الّذی خلقتم له و لا الّذی دعیتم إلیه.ألا و إنّها لیست بباقیة لکم و لا تبقون علیها؛و هی و إن غرّتکم منها فقد حذّرتکم شرّها.فدعوا غرورها لتحذیرها،و أطماعها لتخویفها؛و سابقوا فیها إلی الدّار الّتی دعیتم إلیها،و انصرفوا بقلوبکم عنها؛و لا یخنّنّ أحدکم خنین الأمة علی ما زوی عنه منها،و استتمّوا نعمة اللّه علیکم بالصّبر علی طاعة اللّه و المحافظة علی ما استحفظکم من کتابه.ألا و إنّه لا یضرّکم تضییع شیء من دنیاکم بعد حفظکم قائمة دینکم.ألا و إنّه لا ینفعکم بعد تضییع دینکم شیء حافظتم علیه من أمر دنیاکم.أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلی الحقّ،و ألهمنا و إیّاکم الصّبر!

ترجمه

:

آگاه باشید!این دنیایی که شما پیوسته آن را آرزو می کنید و به آن عشق می ورزید،و آن نیز گاه شما را خشمگین و گاه خشنود می سازد،خانه و منزلگاه اصلی شما نیست که برای آن آفریده شده و به سوی آن دعوت گردیده اید.

آگاه باشید!نه دنیا برای شما باقی می ماند و نه سلطه شما بر آن باقی خواهد ماند.این دنیا گرچه از جهتی شما را فریب داده،ولی از جهتی دیگر شما را از بدی هایش بر حذر داشته است؛پس به دلیل هشدارهایش از فریبندگی هایش چشم بپوشید و مظاهر

ص:515

هوس انگیزش را به جهت جنبه های هشدار دهنده اش رها سازید و در این جهان به سوی سرایی که به آن دعوت شده اید سبقت جویید و با جان و دل از دنیا پرستی روی بگردانید.

نباید هیچ یک از شما به سبب از دست دادن چیزی از دنیا همچون کنیزکان گریه سر دهد؛بلکه با صبر و استقامت بر طاعت خدا و حفظ آن چه را از کتابش بر عهده شما گذاشته نعمت های او را نسبت به خویش کامل سازید.

آگاه باشید!اگر اساس دین و ایمان خود را حفظ کنید،از بین رفتن چیزی از دنیایتان به شما زیان نمی رساند و بدانید با تباه ساختن دین خود،آن چه را از دنیا برای خویش نگه داشته اید سودی به حالتان نخواهد داشت.خداوند،دل های ما و شما را به سوی حق متوجّه سازد و صبر و استقامت را به ما و شما ارزانی دارد.

شرح و تفسیر: این جهان منزلگاه اصلی شما نیست!

این جهان منزلگاه اصلی شما نیست!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به ناپایداری دنیا و بی قراری آن اشاره می کند و به همگان هشدار می دهد که فریب زرق و برق آن را نخورند؛چرا که آتش افروزان جنگ های جمل و مانند آن همگی به جهت نیل به دنیا و زخارف آن گرفتار این انحرافات شدند.

امام علیه السّلام دیگران را بر حذر می دارد که راه آنان را نپویند و آن چه را که آن ها می جویند نجویند و در طریق حق گام بردارند؛هر چند به شهادت منتهی شود؛می فرماید:«آگاه باشید!این دنیایی که شما پیوسته آن را آرزو می کنید و به آن عشق می ورزید،و آن نیز گاه شما را خشمگین و گاه خشنود می سازد،خانه و منزلگاه اصلی شما نیست که برای آن آفریده شده و به سوی آن دعوت گردیده اید» (ألا و إنّ هذه الدّنیا الّتی أصبحتم تتمنّونها و ترغبون فیها،و أصبحت تغضبکم و ترضیکم،لیست بدارکم،و لا منزلکم الّذی خلقتم له و لا الّذی دعیتم إلیه) .

این تعبیر اشاره به همان چیزی است که بارها در نهج البلاغه بیان شده و قرآن نیز در

ص:516

بعضی از آیات به آن اشاره می کند که دنیا سرای جاویدان و جایگاه اصلی ما نیست؛بلکه منزلگاهی است موقّت که در سفر خود به سوی آخرت در آن مسکن گزیده ایم تا زاد و توشه برگیریم و به سلامت از این راه پر خوف و خطر بگذریم و به دار آخرت که به فرموده قرآن«لهی الحیوان؛حیات حقیقتی در آن است»،نایل شویم.

سپس برای تأکید بیشتر می افزاید:«آگاه باشید!نه دنیا برای شما باقی می ماند و نه سلطه شما بر آن باقی خواهد ماند(هر دو رو به زوال و پایان پذیر است» (ألا و إنّها لیست بباقیة لکم و لا تبقون علیها) .

و در ادامه این سخن در پاسخ کسانی که دنیا را همواره فریبنده معرفی می کنند، می افزاید:«این دنیا گر چه از جهتی شما را فریب داده،ولی از جهتی دیگر شما را از بدی هایش بر حذر داشته است؛پس به دلیل هشدارهایش از فریبندگی هایش چشم بپوشید و مظاهر هوس انگیزش را به جهت جنبه های هشدار دهنده اش رها سازید» (و هی و إن غرّتکم منها فقد حذّرتکم شرّها.فدعوا غرورها لتحذیرها،و أطماعها لتخویفها) .

درست است که بسیاری از زرق و برق های دنیا فریبنده و غافل کننده است؛ولی در کنار آن صحنه هایی به ما نشان می دهد که هر غافلی را از خواب غفلت بیدار می کند.

درست در همان لحظه ای که شخصی بر اریکه قدرت می نشیند دیگری از تخت سقوط می کند؛در همان زمانی که شخصی وارث آلاف و الوف می شود،جنازه صاحب اصلی آن اموال بر دوش انسان ها روانه گورستان می گردد؛در همان زمان که نوزادی متولّد می شود و پدر و مادر خندان می شوند،در گوشه دیگری جمعی را می بینیم که برای از دست دادن عزیزان،ناله و شیون سر داده اند!!چرا ما تنها بخش اوّل را می بینیم و از بخش دوّم غافلیم؟!این نکته مهمی است که امام علیه السّلام با عبارات پر معنای یاد شده،همگان را به آن توجّه می دهد و در کلمات قصار و عبارات دیگر نهج البلاغه نیز بر آن تأکید شده است.

در ادامه این سخن و در نتیجه گیری می فرماید:«(بنابر این)و در این جهان به سوی

ص:517

سرایی که به آن دعوت شده اید سبقت جویید و با جان و دل از دنیا پرستی روی بگردانید» (و سابقوا فیها إلی الدّار الّتی دعیتم إلیها،و انصرفوا بقلوبکم عنها) .

و باز هم ادامه می دهد:«نباید هیچ یک از شما به سبب از دست دادن چیزی از دنیا همچون کنیزکان گریه سر دهد؛بلکه با صبر و استقامت بر طاعت خدا و حفظ آن چه را از کتابش بر عهده شما گذاشته نعمت های او را نسبت به خویش کامل سازید» (و لا یخنّنّ أحدکم خنین الأمة علی ما زوی (1)عنه منها،و استتمّوا نعمة اللّه علیکم بالصّبر علی طاعة اللّه و المحافظة علی ما استحفظکم من کتابه) .

امام علیه السّلام افراد ضعیف و ناتوانی را که به علّت از دست دادن کمی از نعمت های دنیا قیافه عزاداران به خود می گیرند و همچون کسانی که عزیزترین عزیزانشان را از دست داده اند گریه سر می دهند به کنیزان کم قدر و مایه ای تشبیه می کند که به جهت کوچک ترین ناملایمات،بلند بلند گریه می کنند و گاه از شدت بی تابی صدای گریه آن ها در بینی شان می پیچد.(توجّه داشته باشید«خنین»به نوعی از گریه گفته می شود که صدای آن به سبب شدت بی تابی در بینی می پیچد).

آری،این کار بردگان ضعیف است؛بردگان دنیا و اسیران زرق و برق در حالی که اگر درست بیندیشند می فهمند که آن چه از دست رفته هر قدر مهم باشد چیز با ارزشی نیست؛زیرا اگر امروز آن را از دست ندهد فردا به هنگام مرگ با همه خداحافظی می کند و همه را از دست می دهد! به علاوه بسیاری از نعمت ها از دست می رود و بعد از مدّتی به لطف خدا به دست می آید؛بنابر این بی تابی و آه و ناله و گریه بی مورد است.

و از جمله آخر استفاده می شود که یکی از عوامل بقا و دوام نعمت های خداوند،

ص:518


1- 1) «زوی»از ماده«زیّ»(بر وزن حیّ)به معنای جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و با توجّه به این که در عبارت مزبور به صورت فعل مجهول و همراه با«عن»ذکر شده به معنای دور کردن و از دست دادن می باشد.

اطاعت فرمان او و احترام به قرآن و عمل به دستورات آن است.

در پایان این خطبه به نکته مهم دیگری اشاره می شود.هنگامی که حفظ دنیای پر زرق و برق با حفظ دین در تضادّ واقع شود،به گونه ای که حفظ هر یک،سبب تضییع دیگری گردد،امام علیه السّلام می فرماید:اگر دین و ایمانتان را حفظ کنید بقیه مهم نیست«آگاه باشید!اگر اساس دین و ایمان خود را حفظ کنید،از بین رفتن چیزی از دنیایتان به شما زیان نمی رساند و بدانید با تباه ساختن دین خود،آن چه را از دنیا برای خویش نگه داشته اید سودی به حالتان نخواهد داشت» (ألا و إنّه لا یضرّکم تضییع شیء من دنیاکم بعد حفظکم قائمة دینکم.ألا و إنّه لا ینفعکم بعد تضییع دینکم شیء حافظتم علیه من أمر دنیاکم) .

اشاره به این که غنای حقیقی در حفظ سرمایه دین و ایمان است که در زندگی جاویدان انسان همه جا راه گشای اوست؛نه مواهب مادّی زودگذر فانی؛که این ها سرمایه هایی هستند خیالی و پنداری و گاه همچون حباب های روی آب به سرعت محو می شوند.

در حدیثی که مرحوم کلینی نقل کرده می خوانیم:یکی از یاران آن حضرت هر سال به حج می آمد و با امام علیه السّلام ملاقات می کرد؛ولی مدّتی گذشت و به حج نیامد.در این هنگام یکی از یاران سرشناس آن حضرت خدمتش شرفیاب شد.حضرت احوال آن دوست را از او پرسید.آن شخص در پاسخ حضرت کوتاه آمد؛یعنی نمی خواست وضع نامناسب مالی او را بازگو کند.امام علیه السّلام فرمود:بگو ببینم دین و ایمانش چگونه است؟عرض کرد:«هو و اللّه کما تحبّ؛او به آن گونه است که شما دوست می دارید».امام علیه السّلام فرمود:«هو و اللّه الغنیّ؛ به خدا سوگند!او غنیّ و بی نیاز است». (1)

سپس با این دعا کلام خود را پایان داده،عرضه می دارد:«خداوند،دل های ما و شما را به سوی حق متوجّه سازد و صبر و استقامت را به ما و شما مرحمت کند» (أخذ اللّه

ص:519


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 216،حدیث 4.

بقلوبنا و قلوبکم إلی الحقّ،و ألهمنا و إیّاکم الصّبر!) .

بارها گفته ایم که هرگاه امکانات مادّی در مسیر اهداف سازنده معنوی به کار گرفته شود نه تنها مذموم و نکوهیده نیست؛بلکه از بهترین وسایل پیشرفت و تکامل انسان است.بدبختی از آن جا شروع می شود که این امکانات به هدف اصلی تبدیل شود و برای نیل به آن،انسان همه چیز را قربانی کند و از آن جا که در عصر و زمان آن حضرت و امامان بعد از ایشان بر اثر فتوحات مال و ثروت فراوانی به کشور اسلامی مخصوصا مرکز حکومت، سرازیر شد و بسیاری از مردم را به خود مشغول داشت این پیشوایان بزرگ،پیوسته در مذمّت دنیا سخن می گفتند و به مردم هشدار می دادند.خطبه مزبور یکی از نمونه های آن است.

***

ص:520

خطبۀ 174: درباره طلحه و هنگامی که از خروج او و زبیر به سوی بصره برای جنگ با آن حضرت آگاه شد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی معنی طلحة بن عبید اللّه و قد قاله حین بلغه خروج طلحة و الزبیر

إلی البصرة لقتاله

(1)

:

از سخنان امام علیه السّلام است که درباره طلحه و هنگامی که از خروج او و زبیر به سوی بصره برای جنگ با آن حضرت آگاه شد،بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در زمانی ایراد شد که به امام علیه السّلام خبر رسید طلحه و زبیر به سوی بصره رفته اند و قصد دارند آن جا را تصرف کنند و سپس وارد جنگ با امام علیه السّلام شوند.امام علیه السّلام برای این که روحیه یارانش را تقویت کند و پرده ها را کنار بزند و طلحه و زبیر را معرفی کند

ص:521


1- 1) سند خطبه: صاحب کتاب«مصادر نهج البلاغه»معتقد است:این خطبه با خطبه 22 و 135(و طبق شماره ما خطبه 137)ارتباط و اتصال دارد؛سپس می افزاید:مرحوم«شیخ طوسی»آن را در کتاب «امالی»(با تفاوت هایی)نقل کرده و«خوارزمی»نیز در کتاب«مناقب»قریب به آن را آورده است و«ابن اثیر»نیز در کتاب لغت خود به نام«نهایه»واژه های پیچیده آن را شرح داده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 419).

این خطبه را ایراد فرمود.این خطبه عمدتا شامل دو بخش است:

نخست این که امام علیه السّلام می فرماید:تاکنون سابقه نداشته کسی مرا به جنگ تهدید کند؛چون همه قدرت و شجاعت مرا در جنگ ها دیده بودند؛بنابر این تهدید طلحه و زبیر یک تهدید بی ارزش و مسخره است.

دیگر این که با بیانی منطقی و استدلالی محکم،روشن می سازد،خون خواهی عثمان -که بهانه طلحه و زبیر برای آتش افروزی جنگ است-امری است دروغین و خیالی؛چرا که طلحه بیش از هر کس دستش به خون عثمان آلوده بود و در واقع این کار از قبیل نعل وارونه زدن است.

***

ص:522

بخش اوّل

اشاره

قد کنت و ما أهدّد بالحرب،و لا أرهّب بالضّرب؛و أنا علی ما قد وعدنی ربّی من النّصر.و اللّه ما استعجل متجرّدا للطّلب بدم عثمان إلاّ خوفا من أن یطالب بدمه،لأنّه مظنّته،و لم یکن فی القوم أحرص علیه منه،فأراد أن یغالط بما أجلب فیه لیلتبس الأمر و یقع الشّکّ.و و اللّه ما صنع فی أمر عثمان واحدة من ثلاث:لئن کان ابن عفّان ظالما-کما کان یزعم-لقد کان ینبغی له أن یوازر قاتلیه،و أن ینابذ ناصریه.و لئن کان مظلوما لقد کان ینبغی له أن یکون من المنهنهین عنه،و المعذّرین فیه و لئن کان فی شکّ من الخصلتین،لقد کان ینبغی له أن یعتزله و یرکد جانبا،و یدع النّاس، معه،فما فعل واحدة من الثّلاث،و جاء بأمر لم یعرف بابه،و لم تسلم معاذیره.

ترجمه

:

من هیچ گاه در گذشته به جنگ تهدید نمی شدم و هرگز کسی مرا از ضرب شمشیر نمی ترسانید(چرا که همه می دانستند من مرد جنگم به علاوه)من به همان وعده پیروزی که پروردگارم داده است باقی ام و به آن ایمان دارم.به خدا سوگند،او(طلحه)با شتاب برای خونخواهی عثمان اقدام نکرد؛مگر به جهت این که می ترسید خودش نسبت به خون عثمان بازخواست شود؛زیرا او به این کار متهم بود و در میان مردم،کسی حریص تر از او بر قتل عثمان نبود و او در واقع،می خواست با جمع آوری گروهی گرد خود

ص:523

(به نام خونخواهی عثمان)غلط اندازی کند و امر را بر مردم مشتبه سازد و آن ها را به شک بیندازد.

به خدا سوگند،او می بایست در مورد عثمان یکی از سه کار را انجام می داد؛ولی هرگز چنین کاری را نکرد(نخست این که)اگر فرزند عفان(یعنی عثمان)ستمکار بود-چنان که او می اندیشید-سزاوار بود با قاتلان او همکاری کند و با یارانش مبارزه نماید و اگر او مظلوم بود سزاوار بود از قتل او جلوگیری کند و برای کارهایش عذر موجهی ارائه دهد و اگر در میان این دو امر شک و تردید داشت خوب بود کناره گیری می کرد و به گوشه ای می رفت و مردم را با او تنها می گذاشت؛ولی او هیچ کدام از این سه را انجام نداد و به کاری دست زد که دلیل روشنی بر آن نبود و عذرهای ناموجهی برای کار خود آورد(نخست بر ضد او قیام کرد سپس به خونخواهی او برخاست).

شرح و تفسیر: کارهای ضد و نقیض طلحه دلیل رسوایی اوست

کارهای ضد و نقیض طلحه دلیل رسوایی اوست

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اشاره به تهدیدهای طلحه و زبیر کرده،می فرماید:«من هیچ گاه در گذشته به جنگ تهدید نمی شدم و هرگز کسی مرا از ضرب شمشیر نمی ترسانید(چرا که همه می دانستند من مرد جنگم و هرگز از مبارزه با دشمن هراسی ندارم)»( قد کنت و ما أهدّد بالحرب،و لا أرهّب بالضّرب) .

اشاره به این که همگان ضرب شمشیر مرا در جنگ های اسلامی دیده بودند که برترین شجاعان عرب را به خاک افکندم و نام مرا همگان با دلیری و شجاعت قرین می دانستند.تعجب آور است که چگونه طلحه و زبیر به خود اجازه می دهند مرا به جنگ تهدید کنند!با این که خودشان در جنگ ها حاضر و ناظر بودند.

سپس می فرماید:«(اضافه بر این)من به همان وعده پیروزی که پروردگارم داده است باقی ام و به آن ایمان دارم» (و أنا علی ما قد وعدنی ربّی من النّصر) .

ص:524

این تعبیر ممکن است اشاره به وعده ای باشد که خداوند به همه مؤمنان ثابت قدم داده و فرموده است:

« «إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ» ؛ما به یقین پیامبران خود و کسانی را که ایمان آورده اند در زندگی دنیا و(در آخرت)و در آن روز که گواهان به پا می خیزند،یاری می دهیم». (1)

و یا اشاره به وعده خاصی باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به آن حضرت در مورد پیروزی بر ناکثان و پیمان شکنان از قبل داده بود و حتی داستان جنگ جمل را با صراحت به عایشه فرمود و او را از این کار نهی کرد که شرح آن در تواریخ معروف است. (2)

آن گاه در ادامه این سخن،پرده ها را کنار می زند و نیّات شوم طلحه و زبیر را از این کار عجولانه آشکار می سازد؛می فرماید:«به خدا سوگند،او(طلحه)با شتاب برای خونخواهی عثمان اقدام نکرد؛مگر به جهت این که می ترسید خودش(بر کرسی اتهام بنشیند و) نسبت به خون عثمان بازخواست شود؛زیرا به این کار متهم بود و در میان مردم،کسی حریص تر از او بر قتل عثمان نبود و او در واقع،می خواست با جمع آوری گروهی گرد خود (به نام خونخواهی عثمان)غلط اندازی کند و امر را بر مردم مشتبه سازد و آن ها را به شک بیندازد» (و اللّه ما استعجل متجرّدا (3)للطّلب بدم عثمان إلاّ خوفا من أن یطالب بدمه،لأنّه مظنّته،و لم یکن فی القوم أحرص علیه منه،فأراد أن یغالط بما أجلب (4)فیه لیلتبس الأمر و یقع الشّکّ) .

و در ادامه این سخن طلحه را در افکار عمومی به محاکمه می کشد و می فرماید:«این که طلحه برای خون خواهی عثمان قیام کرد هرگز در ادعای خود صادق نبود اگر صداقت

ص:525


1- 1) غافر،آیه 51.
2- 2) در ذیل خطبه سیزدهم جلد اوّل،صفحه 515 به بعد،در این باره مشروحا سخن گفته ایم.
3- 3) «متجرّد»از ماده«تجرّد»به معنای آماده شدن برای انجام دادن کاری با جدّ و جهد است و به شمشیر کشیده از نیام«سیف مجرّد»می گویند.
4- 4) «أجلب»از ماده«اجلاب»به معنای گرد آوری کردن و یاری نمودن است.

می داشت به خدا سوگند،او می بایست در مورد عثمان یکی از سه کار را انجام می داد؛ولی نکرد(نخست این که)اگر فرزند عفان(یعنی عثمان)ستمکار بود-چنان که او می اندیشید-سزاوار بود که با قاتلان او همکاری کند و با یارانش مبارزه نماید و اگر او مظلوم بود سزاوار بود از قتل او جلوگیری کند و برای کارهایش عذرهای موجهی ارائه دهد و اگر در میان دو امر شک و تردید داشت خوب بود کناره گیری می کرد و به گوشه ای می رفت و مردم را با او تنها می گذاشت» (و و اللّه ما صنع فی أمر عثمان واحدة من ثلاث:لئن کان ابن عفّان ظالما-کما کان یزعم-لقد کان ینبغی له أن یوازر (1)قاتلیه،و أن ینابذ (2)ناصریه.و لئن کان مظلوما لقد کان ینبغی له أن یکون من المنهنهین (3)عنه،و المعذّرین (4)فیه و لئن کان فی شک من الخصلتین،لقد کان ینبغی له أن یعتزله و یرکد (5)جانبا،و یدع النّاس،معه) .

سپس می فرماید:«ولی او هیچ کدام از این سه را انجام نداد و به کاری دست زد که دلیل روشنی بر آن نبود و عذرهای ناموجهی برای کار خود آورد(نخست بر ضد او قیام کرد سپس به خونخواهی او برخاست)» (فما فعل واحدة من الثّلاث،و جاء بأمر لم یعرف بابه،و لم تسلم معاذیره) .

امام علیه السّلام با این دلیل روشن منطقی از روی توطئه و دروغ طلحه پرده بر می دارد و نشان می دهد که او یک سیاست باز دروغگو است که نان را به نرخ روز می خورد؛چرا که وضع او در برابر عثمان-مطابق حصر عقلی-ممکن نبود،از این سه حالت بیرون باشد:یا او را ظالم می دانست یا مظلوم یا در شک و تردید بود؛و هر یک از این ها برخورد مناسبی

ص:526


1- 1) «یوازر»از ماده«موازرة»به معنای یاری کردن است.
2- 2) «ینابذ»از ماده«منابذة»به معنای دور افکندن و مبارزه نمودن است.
3- 3) «منهنهین»به معنای کسانی است که از کاری جلوگیری می کنند و از ماده«نهنهة»(بر وزن قهقهة)گرفته شده است.
4- 4) «معذرین»به معنای کسانی است که برای کار خود یا دیگران عذری می تراشند.
5- 5) «یرکد»از ماده«رکود»به معنای راکد و ساکت شدن است.

را می طلبد؛ولی او یک روز در پشت صحنه،مردم را بر قتل عثمان تحریک می کرد و بعد از قتل عثمان،بلافاصله در مقام دفاع از او برآمد و به خونخواهی او پرداخت.این است راه و رسم سیاست بازان حرفه ای مکار که گاه در یک روز مسیر خود را یک صد و هشتاد درجه تغییر می دهند!! برنامه معاویه در این ماجرا-هر چند دور بود-نیز چندان تفاوتی با«طلحه»نداشت.او هم دست روی دست گذاشت تا«عثمان»کشته شود و بعد به خونخواهی او پرداخت.

آن ها در واقع به قتل عثمان راضی بودند تا جاده برای خلافت آن ها هموار گردد و از این کلاه،نمدی برای خود تهیه کنند.

امام علیه السّلام در عبارات مذکور می فرماید:طلحه با قاتلان عثمان همکاری نکرد؛در حالی تاریخ می گوید او با آن ها همکاری داشت.

پاسخ این سؤال روشن است:مقصود امام علیه السّلام،این است که علنا و آشکارا وارد میدان نشد؛ولی به یقین در پشت صحنه جزو کار گردان ها بود.

جالب این که به گفته«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة»هنگامی که«عایشه»در «بصره»خطبه می خواند که آن ها را به خونخواهی عثمان تشویق کند،مردی از اشراف و بزرگان«بصره»نامه ای نشان داد که«طلحه»جهت تشویق به قتل عثمان برای او نوشته بود.آن مرد خطاب به طلحه گفت:«این نامه را می شناسی؟»«طلحه»گفت:«آری»آن مرد گفت:«پس چرا تغییر موضع دادی؟دیروز ما را به قتل عثمان تشویق می کردی و امروز ما را به خونخواهی او دعوت می نمایی؟!شما چنین گفته بودید که علی از شما دعوت کرده بود تا مردم برای تصدی خلافت با شما دعوت کنند؛چون سن شما بیش تر بود؛ولی شما ابا کردید و گفتید:او به دلیل نزدیکی به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سوابق اش در اسلام بر ما مقدّم است و با او بیعت کردید؛پس چرا امروز بیعت را شکستید؟!» «طلحه»در پاسخ گفت:«او بعد از آن که خلافت را در اختیار گرفت و مردم با او بیعت کردند چنین پیشنهادی به ما کرد.ما می دانستیم او چنین کاری نخواهد کرد و اگر می کرد

ص:527

مهاجران و انصار خلافت ما را نمی پذیرفتند و ما ترسیدیم اگر بیعت نکنیم کشته شویم؛ لذا از روی اکراه بیعت کردیم!!» آن مرد گفت:«این تغییر نظر شما درباره عثمان برای چیست؟»(طلحه عذر مضحکی آورد)گفت:«گروهی بر ما ایراد کردند که چرا به یاری عثمان نشتافتید؟ما هم جبران این کوتاهی را در آن دیدیم که به خونخواهی او قیام کنیم!». (1)

از این جا روشن می شود که مردم آن زمان نیز می دانستند طلحه در ادعای خود هرگز صادق نیست و از شگفتی های تاریخ اسلام این است که«مدائنی»در کتاب«مقتل عثمان» نقل کرده است که طلحه سه روز از دفن عثمان جلوگیری کرد تا این که بعضی از صحابه به علی علیه السّلام متوسّل شدند که موجبات دفن او را فراهم سازد.طلحه کسانی را در مسیر جنازه نشاند که آن را سنگ باران کنند.سرانجام جنازه او را به نقطه ای در مدینه به نام«حشّ کوکب»(محلی در نزدیکی بقیع)که یهود،مرده های خود را در آن جا دفن می کردند، آوردند.باز بعضی آن را سنگ باران کردند.علی علیه السّلام کسی را فرستاد و دستور داد از این کار خودداری کند و بدین ترتیب جنازه عثمان در«حشّ کوکب»دفن شد. (2)

***

ص:528


1- 1) الامامة و السیاسة،جلد 1،صفحه 88-ما در جلد 5 پیام امام امیر مؤمنان علیه السّلام ذیل خطبه 137،صفحه 518 مطالب دیگری آورده ایم.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 10،صفحه 6.طبری نیز همین داستان را بدون ذکر نام طلحه در جلد سوّم تاریخ خود،حوادث سال 35 در صفحه 438 آورده است؛سپس می نویسد:«معاویه در زمان حکومتش دستور داد دیوار حشّ کوکب را خراب کنند و آن را به بقیع متّصل نمایند».

خطبۀ 175: پند و اندرز مردم و نزدیک بودن خود را با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی الموعظة و بیان قرباه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن مردم را پند و اندرز می دهد و نزدیک بودن خود را با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بیان می دارد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از سه بخش تشکیل شده است:

امام علیه السّلام در بخش اوّل مواعظ سودمندی با بیانات تکان دهنده برای مخاطبان خود- که در واقع همه انسان ها در طول تاریخ اند-بیان می فرماید و کسانی را که در خواب غفلت گرفتارند با سخنان بیدارگر خود بیدار می کند.

ص:529


1- 1) سند خطبه: از جمله منابعی که بخشی از این خطبه در آن نقل شده،«غرر الحکم آمدی»است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 422)و از کتاب«تمام نهج البلاغه»چنین بر می آید که این خطبه در منابع دیگری بوده و اضافاتی داشته است؛از جمله«پیشگویی علی علیه السّلام درباره حجر الاسود»که به وسیله بعضی از دشمنان از مکه به بلاد دیگر منتقل می شود پس از مدّتی به جای نخست بازگردانده می شود.(کتاب تمام نهج البلاغه،صفحه 287).

در بخش دوّم این خطبه اشاره به آگاهی اش از حوادث آینده می نماید و منبع اصلی علم خود را که تعلیم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله معرفی می دارد و تصریح می کند که من می توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و تمام شئون زندگانی اش آگاه سازم؛ولی از بیم این که مبادا درباره من غلو کنید و کافر شوید،خودداری می کنم.

و در بخش سوّم-که جمله های پایانی خطبه است-به این نکته مهم اشاره می کند که من در اوامر و نواهی ام نسبت به شما همیشه خود،پیشگامم و پیش از آن که شما را امر و نهی کنم،خودم عمل می نمایم.

***

ص:530

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس غیر المغفول عنهم،و التّارکون المأخوذ منهم.ما لی أراکم عن اللّه ذاهبین،و إلی غیره راغبین!کأنّکم نعم أراح بها سائم إلی مرعی و بیّ،و مشرب دویّ،و إنّما هی کالمعلوفة للمدی لا تعرف ماذا یراد بها!إذا أحسن إلیها تحسب یومها دهرها،و شبعها أمرها.و اللّه لو شئت أن أخبر کلّ رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت،و لکن أخاف أن تکفروا فیّ برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

ترجمه

:

ای مردمی که(غافلید،امّا)از شما غفلت نمی شود(و تمام کردارتان را مأموران الهی ثبت می کنند)و ای کسانی که(فرمان خدا را)ترک می کنید،اما شما را ترک نمی کنند؛چه شده است که می بینم از خدا روی برتافته اید و به غیر او روی آورده اید؟ گویا شما گله شتران یا گوسفندانی هستید که چوپان،آن ها را به چراگاه«وباخیز»و چشمه ای بیماری زا می برد(یا)شما همچون حیوان پرواری هستید که(آن را فربه می کنند تا)گارد بر گلویش نهند،ولی خودش نمی داند،چه برنامه ای برای او در نظر گرفته شده است.او چنان است که هرگاه به وی نیکی شود(و مقداری علف نزد او بریزند)یک روز خود را یک عمر می پندارد و سرنوشت خود را در سیری و شکم پروری می بیند.به خدا سوگند!اگر بخواهم می توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگانی اش آگاه سازم؛ولی از آن می ترسم که این کار،سبب کافر شدن شما به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شود(و درباره من غلوّ کنید و آن حضرت را به فراموشی بسپارید).

ص:531

شرح و تفسیر: این همه غفلت چرا؟

این همه غفلت چرا؟

در آغاز این خطبه،امام علیه السّلام مخاطبان خود بلکه همه انسان ها را مخاطب ساخته، می فرماید:«ای مردمی که(غافلید،امّا)از شما غفلت نمی شود(و تمام کردارتان را مأموران الهی ثبت می کنند)و ای کسانی که(دستورات خدا را)ترک می کنید،اما شما را ترک نمی کنند(و سرانجام مورد بازخواست قرار خواهید گرفت)» (أیّها النّاس غیر المغفول عنهم،و التّارکون المأخوذ منهم) .

سپس می افزاید:«چه شده است که می بینم از خدا روی برتافته اید و به غیر او روی آورده اید؟گویا شما گله شتران یا گوسفندانی هستید که چوپان،آن ها را به چراگاه «وباخیز»و چشمه ای بیماری زا می برد» (ما لی أراکم عن اللّه ذاهبین،و إلی غیره راغبین!کأنّکم نعم أراح (1)بها سائم (2)إلی مرعی وبیّ (3)،و مشرب دویّ (4)) .

گر چه همه مسلمین دم از خدا می زنند،ولی گاه عمل گروهی نشان می دهد که به خدا پشت کرده و به دنیا و هوای نفس چسبیده اند؛در این حال امام علیه السّلام آن ها را به حیواناتی تشبیه کرده است که چوپان نا آگاه یا مغرض،آن ها را در جایی به چرا می برد که از مرتع و

ص:532


1- 1) «أراح»از ماده«اراحة»به معنای باز گرداندن حیوانات به هنگام غروب به آغل ها و استراحت گاهشان است؛ولی گاه به حرکت دادن حیوانات در هر زمان اطلاق می شود و در عبارت مذکور،منظور همین است.
2- 2) «سائم»در اصل به معنای کسی است که دنبال چیزی می رود؛سپس به معنای چوپانی که حیوانات را به چرا می برد و یا حیواناتی که به چرا می روند،استعمال شده است و در عبارت مزبور به معنای چوپان است(بنابر این هم معنای متعدّی دارد و هم لازم).
3- 3) «وبیّ»(از ماده وبا)به معنای کسی است که به بیماری وبا یا هر نوع بیماری واگیردار مبتلا شده است و«مرعی وبی»در عبارت مذکور به معنای چراگاه وباخیز یا آلوده به بیماری است.
4- 4) «دویّ»از ماده«داء»به معنای بیماری گرفته شده و«دویّ»به آب یا غذایی می گویند که آلوده و بیماری زاست.

آب نوشیدنی آن بیماری و مرگ بر می خیزد؛این چوپان،همان شیطان است و این حیوانات،همان انسان هایی اند که ندای عقل را رها کرده،به فرمان هوای نفس دل بسته اند و این چراگاه بیماری زا همان وادی لذّات و مشتهیات نفسانی است که گناهان و معاصی از آن بر می خیزد و سرانجام روحانیت و معنویت را در انسان،می کشد.

و در ادامه می افزاید:«شما همچون حیوان پرواری هستید که(آن را فربه می کنند تا) گارد بر گلویش نهند،ولی خودش نمی داند،چه هدفی برای او در نظر گرفته شده است.او چنان است که هرگاه به وی نیکی شود(و مقداری علف نزد او بریزند)یک روز خود را یک عمر می پندارد و سرنوشت خود را در سیری و شکم پروری می بیند» (و إنّما هی کالمعلوفة للمدی (1)لا تعرف ماذا یراد بها!إذا أحسن إلیها تحسب یومها دهرها،و شبعها أمرها) .

امام علیه السّلام با این دو تشبیه،سرنوشت دنیا پرستان آلوده و بی بند و بار را به حیوانی تشبیه می کند که اگر او را به چرا برند به سرزمین بیماری خیز و مرگ زا می برند و اگر در آغل بماند و به صورت پروار تغذیه شود برای سربریدن آماده می شود؛بی آن که از آینده تاریک خود با خبر باشد!!او گمان می کند آن کس که نزد او علف می ریزد،به او احسان می کند؛ولی نمی داند که این کار،مقدّمه ذبح اوست!! و در ادامه این سخن برای این که روشن سازد که من آگاهانه با شما سخن می گویم و از امروز و آینده شما با خبرم،به گوشه ای از علم خود به اسرار غیب و حوادث آینده اشاره کرده،می فرماید:«به خدا سوگند!اگر بخواهم می توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگانی اش آگاه سازم؛ولی از آن می ترسم که این کار،سبب کافر شدن شما به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شود(و درباره من غلوّ کنید و آن حضرت را به فراموشی بسپارید)» (و اللّه لو شئت أن أخبر کلّ رجل منکم بمخرجه و مولجه (2)و جمیع

ص:533


1- 1) «مدی»جمع«مدیة»(بر وزن لقمه)به معنای چاقو و کارد است.
2- 2) «مولج»به معنای راه ورود به چیزی است و از ماده«ولوج»(بر وزن ورود)گرفته شده است.

شأنه لفعلت،و لکن أخاف أن تکفروا فیّ برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله) .

در حدیثی می خوانیم:روزی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نشسته بود،علی علیه السّلام وارد شد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:إنّ فیک شبها من عیسی بن مریم و لو لا أن تقول فیک طوائف من أمّتی ما قالت النّصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک قولا لا تمرّ بملأ من النّاس إلاّ اخذوا التّراب من تحت قدمیک یلتمسون بذلک البرکة؛تو به عیسی بن مریم علیه السّلام شباهتی داری(از نظر زهد و عبادت)و اگر از این بیم نداشتم که گروه هایی از امتم درباره تو(غلوّ کنند و)همان بگویند که درباره عیسی بن مریم گفتند، سخنی درباره تو می گفتم که از کنار هیچ جمعیّتی از مردم عبور نمی کردی،مگر آن که خاک زیر قدم های تو را برای تبرّک بر می گرفتند!». (1)

ص:534


1- 1) اصول کافی،جلد 8،صفحه 57.

بخش دوّم

اشاره

ألا و إنّی مفضیه إلی الخاصّة ممّن یؤمن ذلک منه.و الّذی بعثه بالحقّ، و اصطفاه علی الخلق،ما أنطق إلاّ صادقا،و قد عهد إلیّ بذلک کلّه،و بمهلک من یهلک،و منجی من ینجو،و مآل هذا الأمر.و ما أبقی شیئا یمرّ علی رأسی إلاّ أفرغه فی أذنیّ و أفضی به إلیّ.

أیّها النّاس،إنّی،و اللّه،ما أحثّکم علی طاعة إلاّ و أسبقکم إلیها،و لا أنهاکم عن معصیة إلاّ و أتناهی قبلکم عنها.

ترجمه

:

آگاه باشید!من این اسرار را به خاصانی که از عدم انحراف و غلوّ آن ها در حق خود مطمئنم خواهم سپرد.به خدایی که محمّد صلّی اللّه علیه و آله را به حق برانگیخت و او را از میان مردم برگزید،سوگند یاد می کنم که من سخنی جز راست نمی گویم و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه این ها را به من تعلیم داد و از هلاکت آن کس که هلاک می شود و نجات آن کس که نجات می یابد و پایان این امر(خلافت)مرا آگاه ساخته،هیچ حادثه ای بر من نمی گذرد،مگر این که او آن را در گوشم فرو خوانده و علم آن را در اختیارم گذارده است.ای مردم،به خدا سوگند!من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم،مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم،مگر این که خودم پیش از شما از آن دوری می جویم.

ص:535

شرح و تفسیر: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه چیز را به من خبر داد

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه چیز را به من خبر داد

با توجّه به این که امام علیه السّلام در عبارتی از بخش سابق به این نکته اشاره فرمود که من از اسرار غیب آگاهم و می توانم از امروز و آینده هر کس خبر دهم،ولی به سبب ترس از غلوّ و افراط مردم درباره ام از آن خودداری می کنم،در ادامه این بحث به دو نکته اشاره می فرماید:

نخست این که من این اسرار را در اختیار گروهی از خاصان با ایمان و پر ظرفیت و سرّ نگهدار می گذارم و دیگر این که من آن چه می گویم از خودم نمی گویم؛همه این امور را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیده ام؛در قسمت اوّل می فرماید:

«آگاه باشید!من این اسرار را به خاصانی که از عدم انحراف و غلوّ آن ها در حق خود مطمئنم خواهم سپرد» (ألا و إنّی مفضیه (1)إلی الخاصّة ممّن یؤمن ذلک منه) .

این گروه،افرادی همانند«کمیل بن زیاد»،«رشید هجری»،«اصبغ بن نباته»،«میثم تمار»و«حبیب بن مظاهر»بوده اند که هر یک حافظ بخشی از این اسرار محسوب می شدند.در تاریخ زندگی آن ها می خوانیم که در مواقع حساسی پرده ها را بالا می زدند و گوشه ای از آن اسرار را فاش می کردند که در تواریخ مذکور است.هنگامی که شاگردان ایشان،حامل چنین اسرار و دارای چنین مقاماتی باشند،پیداست که استاد آن ها در چه پایه و مقامی بوده است!! سپس به مطلب دوّم پرداخته،می فرماید:«به خدایی که محمّد صلّی اللّه علیه و آله را به حق برانگیخت و او را از میان مردم برگزید،سوگند یاد می کنم که من سخنی جز راست

ص:536


1- 1) «مفضیه»در اصل از ماده«فضاء»به معنای توسعه و وسعت است؛بنابر این«افضاء»به معنای توسعه دادن است و هنگامی که کسی با دیگری تماس کامل بگیرد در حقیقت وجود را با کمک دیگری وسعت بخشیده است.این واژه به معنای خلوت کردن با کسی برای بیان اسرار نیز به کار می رود،و در جمله یاد شده به همین معناست.

نمی گویم و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه این ها را به من تعلیم داد و از هلاکت آن کس که هلاک می شود و نجات آن کس که نجات می یابد و پایان این امر(خلافت)مرا آگاه ساخته، (خلاصه)هیچ حادثه ای بر من نمی گذرد،مگر این که او آن را در گوشم فرو خوانده و علم آن را در اختیارم گذارده است».

(و الّذی بعثه بالحقّ،و اصطفاه علی الخلق،ما أنطق إلاّ صادقا،و قد عهد إلیّ بذلک کلّه،و بمهلک من یهلک،و منجی من ینجو،و مآل هذا الأمر.و ما أبقی شیئا یمرّ علی رأسی إلاّ أفرغه (1)فی أذنیّ و أفضی به إلیّ) .

آیا تعلیم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در مورد این اسرار به صورت بیان جزئی و مشروح هر واقعه بوده یا این که آن حضرت،اصول و کلیاتی به علی علیه السّلام آموخت که از هر بابی هزار باب گشوده می شد و یا این که موارد،مختلف بود،گاه به اصول کلی قناعت می کرد و گاه به جزئیات می پرداخت؟احتمال سوّم نزدیک تر به نظر می رسد.

این مطلب دقیقا بر ما روشن نیست و خدا و رسولش از آن آگاه ترند؛ولی این قدر می دانیم که امام علیه السّلام در موارد مختلف پیش گویی های فراوانی نسبت به آینده کرده که همه آن ها دقیقا واقع شد و نمونه های مختلفی از آن ها در خطبه های متعددی از نهج البلاغه بیان شده است که اگر گرد آوری شود،خود کتاب جالب و پر معنایی خواهد شد.

البتّه همان گونه که ذکر شد،هیچ یک از این ها علم غیب ذاتی-مخصوص خداوند متعال است-نمی باشد؛بلکه آموزه هایی است که از آموزگار بزرگی همچون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به آن حضرت رسیده و به تعبیری که در خطبه 128 گذشت«إنّما هو تعلّم من ذی علم» (2)و از آن جا که در بخش مهمّی از خطبه،امام علیه السّلام مردم را به ترک دنیا پرستی

ص:537


1- 1) «أفرغه»از ماده«افراغ»در اصل به معنای ریختن مایه سیّالی از ظرف است؛به گونه ای که ظرف اوّل خالی شود سپس در معنای القای مطالب مختلف به دیگری به کار رفته است.
2- 2) برای توضیح بیش تر در زمینه علم غیب و چگونگی علم پیامبران و امامان به جلد پنجم همین کتاب،صفحه 366 رجوع فرمایید.

دعوت کرد، در پایان خطبه نیز به این نکته مهم اشاره می کند که اگر من اجرای کاری را به شما پیشنهاد می کنم،خودم در اجرای آن پیشگامم؛می فرماید:«ای مردم،به خدا سوگند!من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم،مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم،مگر این که خودم پیش از شما از آن دوری می جویم» (أیّها النّاس،إنّی،و اللّه،ما أحثّکم علی طاعة إلاّ و أسبقکم إلیها،و لا أنهاکم عن معصیة إلاّ و أتناهی قبلکم عنها) .

گر چه از شرایط لازم برای امر به معروف و نهی از منکر،عامل بودن شخص آمر و ناهی محسوب نمی شود؛همان گونه که در کلام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است:«مروا بالمعروف و إن لم تفعلوه و انهوا عن المنکر و إن لم تجتنبوه کلّه؛امر به معروف و نهی از منکر کنید هر چند خودتان به آن عمل نکرده باشید و نهی از منکر کنید هر چند از تمام منکرات اجتناب نکرده باشید». (1)

ولی به یقین اگر گوینده،پیش از دیگران به آن چه می گوید عمل کند تأثیر کلام او فوق العاده خواهد بود؛زیرا تأثیر عمیق سخن،هنگامی است که از دل برآید؛در این صورت، لا جرم بر دل نشیند.هنگامی شنونده باور می کند که سخن گوینده از دل بر آمده که آن را در اعمال وی مشاهده کند؛به همین دلیل پیشوایان بزرگ دین؛پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السّلام و پویندگان آن ها همیشه از این روش پیروی می کردند؛در میدان جنگ در صفوف نخست جای می گرفتند و در عبادت از همه بیش تر تلاش می کردند تا آن جا که قرآن مجید گاه به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله هشدار می دهد که این همه خود را برای عبادت به

ص:538


1- 1) میزان الحکمه،جلد 6،حدیث 12776.این سخن یک نکته روانی دارد و آن این که هرگاه انسان دیگران را به خوبی ها دعوت کند و از بدی ها باز دارد و خودش عمل نکند،در پیش وجدان خویش شرمنده می شود و این شرمندگی او را به سوی نیکی ها و پرهیز از بدی ها دعوت می کند.

زحمت نیفکند: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی» (1)و امیر مؤمنان علی علیه السّلام در یکی از کلماتش می فرماید:«کنّا إذا احمرّ البأس اتّقینا برسول اللّه فلم یکن أحد منّا أقرب إلی العدوّ منه؛هرگاه آتش جنگ،سخت شعله ور می شد ما به رسول خدا پناه می بردیم و در آن ساعت،هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک تر نبود». (2)

و می دانیم اگر علی علیه السّلام مردم را در این خطبه و خطبه های دیگر دعوت به زهد در دنیا و بی اعتنایی به زرق و برق آن می کند،خود سر آمد زاهدان روزگار است و سراسر زندگانی او گواه و شاهد بر زهد بی مانند اوست.

اگر پیشوایان کشورهای اسلامی در این مسیر حرکت داشتند یعنی خود و بستگان و اطرافیانشان پیش از دیگران به قوانین عمل می کردند،به یقین تأثیر و نفوذ سخنانشان در توده های مردم بسیار زیاد بود.

***

ص:539


1- 1) طه،آیه 1-2.
2- 2) بخش دوّم کلمات قصار،صفحه 9.

ص:540

خطبۀ 176: امام مردم را موعظه می کند و فضائل قرآن را بیان کرده از بدعت ها نهی می نماید

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها یعظ و یبین فضل القرآن و ینهی عن البدعة

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن مردم را موعظه می کند و فضائل قرآن را بیان کرده از بدعت ها نهی می نماید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از خطبه های مشروحی است که از مسائل مهمّی پرده بر می دارد و توصیه هایی می کند که امروز نیز تمام محتوای آن زنده و برای ما سازنده است.

ص:541


1- 1) سند خطبه: «ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه اش و همچنین«ابن میثم»در شرح خود می نویسند که این خطبه از نخستین خطبه هایی است که بعد از بیعت با آن حضرت و بعد از قتل عثمان ایراد فرمود.این نشان می دهد که این دو شارح نهج البلاغه آن را در منبعی غیر از نهج البلاغه یافته اند؛زیرا مرحوم سیّد رضی اشاره به آن چه آن ها گفته اند ندارد.«زمخشری»نیز در کتاب«ربیع الابرار»بخشی از این خطبه را با تفاوت های متعدّدی نقل کرده است و بخش دیگری از این خطبه در چهار کتاب که قبل از نهج البلاغه تألیف یافته،بیان شده است(کتاب کافی؛محاسن برقی؛امالی صدوق و تفسیر عیاشی)(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 430).

این خطبه از هشت بخش تشکیل شده است:

در بخش اوّل،مواعظ سودمندی بیان فرموده و مخصوصا بر این نکته تأکید می کند که جهنّم در لابه لای شهوات و بهشت در مبارزه با شهوات نهفته شده است.

در بخش دوّم،امام علیه السّلام اهمّیّت قرآن را با ذکر ریزه کاری هایی شرح می دهد که قلوب را بیش از پیش مشتاق آیات قرآن می سازد.

در بخش سوّم،تأکید بر عمل به دستورات الهی و استقامت در کارها می فرماید.

در بخش چهارم،بار دیگر زبان به موعظه و اندرز می گشاید و مخصوصا بر موضوع مراقبت از زبان که نخستین مرحله اصلاح خویشتن و جامعه است،تأکید می فرماید.

در بخش پنجم،اهمّیّت حفظ اصالت تعلیمات اسلام و مبارزه با هر گونه بدعت را بیان می دارد.

در بخش ششم،اهمّیت قرآن و ویژگی های آن بازگو می فرماید.

در بخش هفتم،اقسام ظلم و ستم را بر خویشتن و دیگران شرح می دهد.

و در بخش هشتم(آخرین بخش خطبه)سخنی کوتاه و پر معنایی درباره اصلاح خویشتن بیان می فرماید.

***

ص:542

بخش اوّل

اشاره

انتفعوا ببیان اللّه،و اتّعظوا بمواعظ اللّه،و اقبلوا نصیحة اللّه،فإنّ اللّه قد أعذر إلیکم بالجلیّة،و اتّخذ علیکم الحجّة،و بیّن لکم محابّه من الأعمال،و مکارهه منها،لتتّبعوا هذه،و تجتنبوا هذه،فإنّ رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کان یقول:«إنّ الجنّة حفّت بالمکاره،و إنّ النّار حفّت بالشّهوات».

و اعلموا أنّه ما من طاعة اللّه شیء إلاّ یأتی فی کره،و ما من معصیة اللّه شیء إلاّ یأتی فی شهوة.فرحم اللّه امرا نزع عن شهوته،و قمع هوی نفسه، فإنّ هذه النّفس أبعد شیء منزعا و إنّها لا تزال تنزع إلی معصیة فی هوی.

ترجمه

:

از آن چه خداوند بیان فرموده،بهره گیرید و از مواعظ و اندرزهای او پند پذیرید و نصایح او را(با جان و دل)قبول کنید؛چه این که خداوند با دلیل های روشن،راه عذر را به روی شما بسته و حجّت را تمام کرده است.اعمالی را که دوست دارد و آن چه را ناخوش دارد برای شما تبیین نموده است تا از آن ها تبعیّت کنید و از این ها دوری گزینید؛زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:بهشت در میان ناراحتی ها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده است و بدانید هیچ طاعتی نیست جز این که انسان آن را با ناراحتی انجام می دهد و هیچ معصیتی نیست جز این که با شهوت(و علاقه)مرتکب آن می شود.رحمت خدا بر کسی که خود را از شهوات جدا سازد و هوای نفس را مهار کند؛چرا که جلوگیری از نفس سرکش از مشکل ترین کارهاست و این نفس،همواره به گناه و هوا پرستی میل دارد.

ص:543

شرح و تفسیر: بهشت در ناراحتی ها و جهنم در شهوات پیچیده شده است

بهشت در ناراحتی ها و جهنم در شهوات پیچیده شده است

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه مردم جهان را مخاطب ساخته،می فرماید:«از آن چه خداوند بیان فرموده،بهره گیرید و از مواعظ و اندرزهای او پند پذیرید و نصایح او را(با جان و دل)قبول کنید» (انتفعوا ببیان اللّه،و اتّعظوا بمواعظ اللّه،و اقبلوا نصیحة اللّه) .

ممکن است بگوییم که هر سه جمله،یک حقیقت را با عبارات مختلف بیان می کند؛ ولی این احتمال نیز وجود دارد که هر یک از این جمله های سه گانه به مطلب تازه ای اشاره می کند.در مرحله نخست،مردم را به بهره گیری از بیانات الهی دستور می دهد که اشاره به اوامر و نواهی است و در مرحله دوّم از مواعظ الهی یعنی تشویق و ترغیب ها و بشارت و انذارهایی که انگیزه اطاعت و ترک عصیان است،سخن می گوید.بخش سوّم، مرحله خیر خواهی است که مصالح و برکات اطاعت و ترک معصیت را-که عاید مطیعان می گردد-بیان می کند؛به این ترتیب،مراحل سه گانه ای برای پیمودن مسیر قرب الی اللّه بیان شده است.

جالب توجّه این که در هر سه جمله،واژه اللّه تکرار شده؛در حالی که ممکن بود در دو جمله از ضمیر استفاده شود و این برای بیان اهمّیّت مواعظ و نصایح الهی است که مردم با شنیدن نام مبارک پروردگار،به مواعظ و نصایح او اهمّیّت بیش تری می دهند.

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به دلیل و برهانی متوسّل می شود و می فرماید:«چه این که خداوند با دلیل های روشن،راه عذر را به روی شما بسته و حجّت را تمام کرده است.

اعمالی را که دوست دارد و آن چه را از آن ناخوش دارد برای شما تبیین نموده است تا از آن ها تبعیّت کنید و از این ها دوری گزینید» (فإنّ اللّه قد أعذر إلیکم بالجلیّة،و اتّخذ علیکم الحجّة،و بیّن لکم محابّه (1)من الأعمال،و مکارهه منها،لتتّبعوا هذه،

ص:544


1- 1) «محابّ»جمع«محبّ»(از ماده حبّ)به معنای محبوب و امر دوست داشتنی است.

و تجتنبوا هذه) .

امام علیه السّلام به این نکته اشاره می کند که سستی و کوتاهی در پذیرش مواعظ الهی و انجام دادن واجبات و ترک محرّمات با هیچ بهانه ای مقبول نیست؛چرا که خداوند نسبت به همه اتمام حجّت کرده و راه قبح عقاب بلا بیان را با بیان روشن خود بسته است.

سپس به پاسخ اشکالات مقدّری می پردازد؛می فرماید:«(اگر مشاهده می کنید که اطاعت امر و نهی خدا مشکلاتی دارد،جای تعجب نیست)زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:

بهشت در میان ناراحتی ها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده» (فإنّ رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله-کان یقول:«إنّ الجنّة حفّت (1)بالمکاره،و إنّ النّار حفّت بالشّهوات») .

و در ادامه این سخن برای تأکید و توضیح بیش تر کلام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرماید:

«بدانید هیچ طاعتی نیست جز این که انسان آن را با ناراحتی انجام می دهد و هیچ معصیتی نیست جز این که با شهوت(و علاقه)مرتکب آن می شود؛رحمت خدا بر کسی که خود را از شهوات جدا سازد و هوای نفس را مهار کند؛چرا که جلوگیری از نفس سرکش از مشکل ترین کارهاست و این نفس،همواره به گناه و هوا پرستی میل دارد» (و اعلموا أنّه ما من طاعة اللّه شیء إلاّ یأتی فی کره،و ما من معصیة اللّه شیء إلاّ یأتی فی شهوة.فرحم اللّه امرا نزع (2)عن شهوته،و قمع (3)هوی نفسه،

ص:545


1- 1) «حفّت»از ماده«حف»(بر وزن کف)به معنای گرداگرد چیزی را گرفتن است.
2- 2) «نزع»از ماده«نزع»(بر وزن نبض)است.این ماده گاه با«الی»متعدی می شود و گفته می شود:«نزع الیه»یعنی به آن اشتیاق پیدا کرد و گاه با«عن»متعدی می شود و گفته می شود:«نزع عنه»یعنی از این کار خودداری کرد و در عبارت مزبور در معنای دوّم استعمال شده و در جمله های بعد(تنزع الی معصیة)به معنای اوّل به کار رفته است.(این ماده گاه بدون حرف جر متعدی می شود و گفته می شود:«نزع الشیء»یعنی آن را خراب و باطل کرد.
3- 3) «قمع»از ماده«قمع»(بر وزن منع)به معنای بازداشتن و مقهور و سرکوب کردن است.

فإنّ هذه النّفس أبعد شیء منزعا و إنّها لا تزال تنزع إلی معصیة فی هوی) .

این یک واقعیت است که انسان در مسیر اطاعت فرمان خدا اعم از عبادات و غیر آن و نیز برای کسب فضایل اخلاقی و دفع رذایل،باید راه های پر پیچ و خمی را طی کند و از فراز و نشیب ها و گردنه های صعب العبور بگذرد و هر لحظه مراقب خطرهایی که از چپ و راست او را تهدید می کند باشد تا به سر منزل مقصود برسد؛ولی در مسیر گناه،نفس سرکش گویی در جاده صاف و بدون مانع و خالی از پیچ و خم با سراشیبی مطلوب حرکت می کند.همین است سرّ پاداش مطیعان و رمز کیفر عاصیان.

در حدیث جالب و پر معنایی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«هنگامی که خداوند، بهشت را آفرید به جبرئیل دستور داد برو و به آن نگاهی بیفکن!جبرئیل رفت و نظری بر آن انداخت و عرضه داشت:خداوندا!به عزت و جلالت!هر کس اوصاف آن را بشنود،حتما به سوی آن می آید و در آن وارد می شود؛سپس خداوند آن را در لابه لای ناراحتی ها قرار داد و باز به جبرئیل دستور داد:برو به آن نگاه دیگری بیفکن!جبرئیل رفت و نظری به آن انداخت و عرضه داشت:خداوندا!من از این می ترسم که با این وصف،کسی به سراغ بهشت نرود و هنگامی که دوزخ را آفرید به جبرئیل فرمود:برو و نگاهی به آن بیفکن.

جبرئیل رفت و نگاهی به آن افکند و عرضه داشت:به عزّت و جلالت قسم هر کس اوصاف دوزخ را بشنود داخل آن نخواهد شد؛سپس خداوند آن را در لابه لای شهوات قرار داد و به جبرئیل فرمود:برو نگاه دیگری بر آن بیفکن،جبرئیل نگاهی کرد و عرضه داشت:به عزت و جلالت سوگند!من از این می ترسم که همه وارد دوزخ شوند». (1)

نکته: آن ها که به طاعات عشق می ورزند

آن ها که به طاعات عشق می ورزند

آن چه در این عبارت از خطبه مزبور نقل شد،یک حکم غالبی است نه دایمی؛به

ص:546


1- 1) سنن ابن داوود،جلد 2،صفحه 422(حدیث 4744)و بحار الانوار،جلد 68،صفحه 72.

تعبیر دیگر اکثر طاعات،با مشکلاتی توأم است و غالب معاصی هوس انگیز و همراه با لذّات است.

این نکته نیز شایان دقت است که این حکم غالبی در مورد توده های مردم است و گر نه اولیاء اللّه و پویندگان راه حق به جایی می رسند که از هر طاعتی لذت می برند و به آن عشق می ورزند و از هر گناهی نفرت دارند و ناراحت می شوند؛همان گونه که در روایتی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها (1)؛برترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و آن را در آغوش گیرد».و از آن جا که مخاطبان امام علیه السّلام توده های مردمند،نه فقط خاصان و مقربان درگاه خدا تعبیر یاد شده به صورتی که ملاحظه گردید ذکر شده است.

صدر خطبه نیز شاهد و گواه این مطلب است.قرآن مجید نیز درباره نماز و روزه می گوید:« «وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَی الْخاشِعِینَ» ؛این کار(استعانت به نماز و روزه)کار مشکلی است،جز برای خاشعان» (2).

سؤال:در تفسیر امر به معروف و نهی از منکر گفته می شود معروف به معنای شناخته شده است؛زیرا نیکی ها با روح انسان آشناست و منکر به معنای ناشناخته است؛چرا که روح انسان با بدی ها ناآشناست.آیا این تفسیر مشهور با آن چه در عبارت یاد شده نقل شده منافات ندارد؟ با کمی دقت روشن می شود منافاتی در میان نیست؛زیرا شناخته بودن نیکی ها و ناشناخته بودن بدی ها از نظر درک کلی با جاذبه های گناه و دافعه های اطاعت منافاتی ندارد؛مثلا همه ما از علم،لذت می بریم و از جهل متنفریم؛ولی تحصیل علم مشکلات زیادی دارد که گاه افرادی از آن چشم می پوشند و در تنبلی آسایشی است که گاه افرادی به سوی آن جذب می شوند.

ص:547


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 83.
2- 2) بقره،آیه 45.

ص:548

بخش دوّم

اشاره

و اعلموا-عباد اللّه-أنّ المؤمن لا یصبح و لا یمسی إلاّ و نفسه ظنون عنده،فلا یزال زاریا علیها و مستزیدا لها.فکونوا کالسّابقین قبلکم،و الماضین أمامکم.قوّضوا من الدّنیا تقویض الرّاحل،و طووها طیّ المنازل.

ترجمه

:

بدانید ای بندگان خدا که انسان با ایمان،صبح و شام بر او نمی گذرد مگر این که نزد خویش متهم است.پیوسته از خود عیب می گیرد(و خویشتن را نقد می کند)و برای خود طالب تکامل و فزونی است؛بنابر این همچون پیشینیان و گذشتگان(صالح)خود باشید که قبل از شما بودند.آن ها شبیه مسافری بودند که عمودهای خیمه را بر گرفته و طی طریق می کند(دنیا را گذرگاهی می دانستند به سوی سرای جاودان).

شرح و تفسیر: نقد خویشتن!

نقد خویشتن!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،درس مهم دیگری به پویندگان راه حق و سالکان مسیر قرب خداوند می دهد؛می فرماید:«بدانید ای بندگان خدا که انسان با ایمان،صبح و شام بر او نمی گذرد مگر این که نزد خویش متهم است.پیوسته از خود عیب می گیرد(و خویشتن را نقد می کند)و برای خود طالب تکامل و فزونی است» (و اعلموا-عباد اللّه-

ص:549

أنّ المؤمن لا یصبح و لا یمسی إلاّ و نفسه ظنون (1)عنده،فلا یزال زاریا (2)علیها و مستزیدا لها) .

می دانیم یکی از حجاب ها و موانع راه تکامل انسان،حبّ ذات است که عیوبش را در نظرش زیبا و ضعف ها را نقاط قوّت نشان می دهد؛بنابر این اگر کسی می خواهد راه پیشرفت و کمال را بپوید باید نسبت به خویشتن بدبین باشد و همواره در برابر صفات و اعمال خویش بر کرسی نقد بنشیند تا پرده های حبّ ذات را کنار زند و واقعیت خویش را آن گونه که هست ببیند.این نکته مهمی است که امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه،طیّ سه جمله بیان فرموده است؛نخست می گوید:نسبت به خویش بدگمان باش؛سپس می فرماید:خود را نقد کن؛و سرانجام می افزاید:خود را به کمال مطلوب برسان.

در خطبه همّام که صد و ده درس اخلاقی را تشکیل می دهد نیز به همین نکته اشاره شده؛می فرماید:«فهم لأنفسهم متّهمون؛پرهیزگاران کسانی اند که خود را متهم می سازند(و از خوش بینی های بی جا در مورد صفات و افعال خویش اجتناب می کنند).

سپس امام علیه السّلام برای تشویق مخاطبان خود-یعنی همه انسان ها-به ترک دنیا پرستی، الگویی از صالحان پیشین به آنان نشان می دهد؛می فرماید:«همچون سابقین و گذشتگان(صالح)خود باشید که قبل از شما بودند.آن ها شبیه مسافری بودند که عمودهای خیمه را بر گرفته و طی طریق می کند(دنیا را گذر گاهی می بیند به سوی سرای

ص:550


1- 1) «ظنون»صیغه مبالغه از ماده«ظن»(به معنای گمان)است و معمولا در این موارد به معنای گمان بد به کار می رود؛بنابر این ظنون در این جا به معنای کسی است که نسبت به خویش با چشم انتقاد می نگرد و متهم می سازد و ماده«ظن»گاه به معنای چیز کم آمده؛بنابر این ظنون به افراد ضعیف و بی دست و پا گفته می شود و در خطبه یاد شده همان معنای اوّل قصد شده است.
2- 2) «زاری»به معنای عیب جو از ماده«زری»(بر وزن زرع)به معنای عیب جویی گرفته شده است.

جاویدان)» (فکونوا کالسّابقین قبلکم،و الماضین أمامکم.قوّضوا (1)من الدّنیا تفویض الرّاحل،و طووها (2)طیّ المنازل) .

***

چند نکتۀ مهم

1-در اسلام،همواره به حسن ظن دستور داده می شود؛ولی چرا در این جا امام علیه السّلام به بدگمانی دستور می دهد؟دلیلش روشن است،حسن ظن باید درباره دیگران باشد؛ولی درباره خود انسان که به طور طبیعی حسن ظنّ افراطی وجود دارد تا آن جا که نقطه های ضعف خود را قوّت،و صفات زشت را گاهی فضایل اخلاق می پندارد.به بد گمانی فرمان داده شده تا خویشتن دوستی افراطی تعدیل گردد.باید انسان به نقد خویش بنشیند و بدون اغماض،اعمال و رفتار و اخلاق خود را بررسی کند تا راه کمال و پیشرفت به روی او گشوده شود؛درست مانند کسی که از جاده پر خطری عبور می کند،هرگاه با دیده خوش بینی به همه چیز نگاه کند به یقین،گرفتار حوادث دردناک می شود و اگر با نگاه بدگمانی بنگرد با احتیاط از لابه لای خطرها می گذرد و به سر منزل مقصود می رسد.

باید توجّه داشت که نقّادی از خویشتن،هرگز با مسأله اعتماد به نفس منافات ندارد.

اعتماد به نفس مانند آن است که انسان،سرمایه عظیمی در اختیار داشته باشد و از وجود این سرمایه با خبر باشد؛این مطلب مانع از آن نمی شود که در به کارگیری سرمایه در یک محیط پر خطر،احتیاطهای لازم را فراموش کند.

2-امام علیه السّلام دو الگو فرا راه مخاطبان قرار داده:کسانی که در گذشته دور می زیسته اند (کالسابقین قبلکم)و کسانی که در گذشته نزدیک بوده اند(و الماضین امامکم)چرا که

ص:551


1- 1) «قوضوا»از ماده«تقویض»به معنای ویران کردن،در هم ریختن یا فرو کشیدن عمود خیمه است که برای جمع کردن خیمه صورت می گیرد.
2- 2) «طووها»از ماده«طیّ»به معنای در نوردیدن گرفته شده است.

بررسی زندگی هر یک از این دو گروه،درس های آموزنده خاصی دارد.

3-امام علیه السّلام در پایان این عبارت دستور می دهد که نگرش شما به دنیا همچون کسی باشد که عمود خیمه را پایین کشیده و بساط خیمه را جمع کرده و به سوی مقصد در حرکت است و منازل میان راه را یکی پس از دیگری طی می کند و هرگز دنیا را محلّ اقامت و استقرار نمی نگرد؛اتفاقا همه مشکلات دنیا پرستان از همین جا سرچشمه می گیرد که مرگ را به کلّی فراموش می کنند و زندگانی خود را در این جهان،عملا جاودان فرض می کنند؛غافل از این که گاه با چشم خود می بینیم چند ثانیه کوتاه از یک زلزله یا یک سیلاب،محصول صدها سال را بر باد می دهد و یک منطقه آباد،چنان درهم می ریزد که گویی هرگز ساکنانی در آن جا نبوده اند. (1)

***

ص:552


1- 1) هنگامی که سطور یاد شده نوشته می شد مردم کشور ما در سوک ده ها هزار قربانی زلزله شدیدی که در شهر بم و اطراف آن واقع شد به سر می بردند.زلزله در 12 ثانیه(آری فقط در 12 ثانیه!)شهر آباد و سر سبز و خرّمی را به تلی از خاک تبدیل کرد.گویی شهری است که هزاران سال بر آن می گذرد و خاموش است.به یقین،می دانستیم دنیا بی اعتبار است اما تا این حد ندیده بودیم.(1382/10/5 شمسی،مطابق با دوّم ذی القعده 1424 قمری).

بخش سوّم

اشاره

و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ،و الهادی الّذی لا یضلّ، و المحدّث الّذی لا یکذب.و ما جالس هذا القرآن أحد إلاّ قام عنه بزیادة أو نقصان:زیادة فی هدی،أو نقصان من عمی.و اعلموا أنّه لیس علی أحد بعد القرآن من فاقة،و لا لأحد قبل القرآن من غنی؛فاستشفوه من أدوائکم، و استعینوا به علی لأوائکم،فإنّ فیه شفاء من أکبر الدّاء:و هو الکفر و النّفاق،و الغیّ و الضّلال،فاسألوا اللّه به،و توجّهوا إلیه بحبّه،و لا تسألوا به خلقه،إنّه ما توجّه العباد إلی اللّه تعالی بمثله.

ترجمه

:

بدانید این قرآن،پند دهنده ای است که هرگز کسی را نمی فریبد و هدایتگری است که هیچ گاه گمراه نمی سازد و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید.هیچ کس در کنار این قرآن ننشسته جز این که از کنار آن با زیاده یا نقصانی برخاسته؛زیادتی در هدایت یا نقصانی از کور دلی و جهالت.و بدانید هیچ کس با داشتن قرآن،فقر و بیچارگی ندارد و هیچ کس بدون آن غنا و بی نیازی نخواهد داشت.حال که چنین است برای درمان بیماری های خود از قرآن شفا بطلبید و برای پیروزی بر شداید و مشکلات از آن یاری بجویید؛زیرا در قرآن شفای سخت ترین بیماری ها یعنی کفر و نفاق و جهل و ضلالت است،بنابر این آن چه را می خواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با محبّت قرآن به سوی خدا روی آورید،و هرگز به وسیله آن از مخلوقات او چیزی نخواهید؛زیرا بندگان به چیزی مانند آن به خدا تقرّب نجسته اند.

ص:553

شرح و تفسیر: درمان دردهای شما در قرآن است

درمان دردهای شما در قرآن است

در این بخش،امام علیه السّلام اهمّیّت قرآن مجید را،این نسخه شفا بخش آسمانی و کتابی که دروس انسانی در آن جمع است بیان می کند و پنج وصف مهم در پنج جمله بیان می دارد،می فرماید:«بدانید این قرآن،پند دهنده ای است که هرگز کسی را نمی فریبد» (و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ) .

«و هدایتگری است که هیچ گاه گمراه نمی سازد» (و الهادی الّذی لا یضلّ) .

«و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید» (و المحدّث الّذی لا یکذب) .

«هیچ کس در کنار این قرآن ننشسته جز این که از کنار آن با زیاده یا نقصانی برخاسته؛ زیادتی در هدایت یا نقصانی از کور دلی و جهالت» (و ما جالس هذا القرآن أحد إلاّ قام عنه بزیادة أو نقصان:زیادة فی هدی،أو نقصان من عمی) .

«و بدانید هیچ کس با داشتن قرآن،فقر و بیچارگی ندارد و هیچ کس بدون آن غنا و بی نیازی نخواهد داشت» (و اعلموا أنّه لیس علی أحد بعد القرآن من فاقة،و لا لأحد قبل القرآن من غنی) .

در جمله های اوّل و دوّم و سوّم مجموعا اشاره به این حقیقت شده است که یک راهنمای خوب و هدایتگر،کسی است که نه دروغ بگوید،نه غشّ و خیانت کند و نه گرفتار گمراهی شود تا سبب انحراف دیگران گردد؛ممکن است کسی راه و چاه را به خوبی بشناسد،اما به مخاطبان خود راست نگوید و یا آن ها را بفریبد و نیز ممکن است راستگو و دلسوز باشد،اما راه را پیدا نکند؛در حالی که قرآن چنین نیست؛وحی الهی است که از علم بی پایان حق سرچشمه گرفته؛نه دروغی در آن راه دارد و نه غشّ و خیانتی؛چرا که گوینده این کتاب،خداوند است و خدا از همگان بی نیاز و بر همگان مشفق است.

به همین دلیل در ادامه این سخن دو نتیجه مهم برای هدایت های قرآن ذکر کرده است:نخست این که همنشین های قرآن پیوسته در زیاده و نقصانند:فزونی در هدایت و

ص:554

کاستی در گمراهی؛و دیگر این که قرآن سرمایه ای است عظیم که هر کس و هر جامعه ای از آن بهره گیرد و دستوراتش را به کار بندد،نه گرفتار فقر معنوی می شود و نه فقر مادّی؛ و آن ها که به آن پشت کنند گرفتار هر دو نوع فقر خواهند شد.

البتّه ممکن است کسانی باشند که اصلا در زمره پیروان قرآن قرار نگیرند؛ولی اعمال آن ها هماهنگ با بخشی از تعلیمات قرآن باشد؛مثلا دروغ نگویند و خیانت نکنند و به حقوق دیگران تجاوز ننمایند،این افراد نیز به همان مقدار شاهد موفقیّت و پیشرفت و پیروزی خواهند بود و این همان چیزی است که امام علیه السّلام در واپسین ساعات عمرش بیان فرمود:«اللّه اللّه فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم؛خدا را خدا را فراموش نکنید در توجّه به قرآن؛نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند». (1)

در این که منظور از«بعد القرآن»در جمله های یاد شده بعد از نزول قرآن است یا بعد از عمل به آن؟شارحان نهج البلاغه تفسیرهای مختلفی دارند؛ولی صحیح معنای دوّم است؛چرا که بر طرف کننده فقر معنوی و مادی،عمل به قرآن است؛نه تنها نزول بدون عمل.

در ضمن،از این جمله به خوبی استفاده می شود که اگر مسلمین جهان گرفتار ضعف و ناتوانی یا فقر و پریشانی در جهات معنوی یا مادّی اند،به جهت دوری از قرآن است؛ همچون تشنه کامانی که در کنار چشمه آب زلالی نشسته اند و ناله العطش آن ها به آسمان بلند است.

سپس امام علیه السّلام با ذکر پنج جمله چنین نتیجه گیری می فرماید:«حال که چنین است برای درمان بیماری های خود از قرآن شفا بطلبید و برای پیروزی بر شداید و مشکلات از آن یاری بجویید؛چرا که در قرآن شفای سخت ترین بیماری ها یعنی کفر و نفاق و جهل و ضلالت است»( فاستشفوه من أدوائکم،و استعینوا به علی لأوائکم (2)،فإنّ فیه

ص:555


1- 1) نهج البلاغه،نامه 47.
2- 2) «لأوی»از ماده«لأی»(بر وزن سعی)به معنای تنگی و شدّت و محنت و ناراحتی و سختی طاقت فرسا گرفته شده است.

شفاء من أکبر الدّاء:و هو الکفر و النّفاق،و الغیّ (1)و الضّلال) .

به این ترتیب،امام علیه السّلام قرآن را وسیله حلّ مشکلات و درمان بیماری های اخلاقی و اجتماعی و معنوی می شمرد و اصول این بیماری را در چهار چیز خلاصه می کند:کفر، نفاق،جهل و ضلال؛زیرا قرآن،نور ایمان و اخلاص بر دل می پاشد و پرده های جهل و نادانی را پاره می کند و انسان را از ضلالت و گمراهی رهایی می بخشد.به یقین،جامعه آگاه و دانا و صاحب ایمان و اخلاص،هرگز در نمی ماند و گرفتار مشکلی نمی شود.

و در ادامه این سخن در یک نتیجه گیری دیگر می فرماید:

«حال که چنین است،آن چه را می خواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با محبّت قرآن به سوی خدا روی آورید،و هرگز به وسیله آن از مخلوقات او چیزی نخواهید؛زیرا بندگان به چیزی مانند آن به خدا تقرّب نجسته اند» (فاسألوا اللّه به،و توجّهوا إلیه بحبّه،و لا تسألوا به خلقه،إنّه ما توجّه العباد إلی اللّه تعالی بمثله) .

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که قرآن،بهترین وسیله نجات و مهم ترین سبب برای جلب عنایات الهی است.

جمله «و لا تسألوا به خلقه» اشاره به این است که قرآن را وسیله خودنمایی و جلب توجّه مردم و رسیدن به مقاصد دنیوی قرار ندهید؛آن گونه که از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که می فرماید:«إنّ من النّاس من یقرء القرآن لیقال فلان قارء و منهم من یقرء القرآن لیطلب به الدّنیا و لا خیر فی ذلک و منهم من یقرء القرآن لینتفع به فی صلاته و لیله و نهاره؛(قاریان قرآن سه دسته اند)گروهی از مردم قرآن می خوانند تا(دیگران)بگویند:فلان کس قاری قرآن است و گروهی قرآن می خوانند تا به وسیله آن به منافع دنیوی برسند و در هیچ یک از این ها خیری نیست و گروهی دیگر

ص:556


1- 1) «غیّ»به معنای کار جاهلانه و یا به تعبیر راغب در مفردات به معنای جهل و نادانی است که از اعتقاد فاسد سرچشمه می گیرد.

قرآن را در نمازها و شب و روز می خوانند تا از آن بهره(معنوی و الهی)گیرند.» (1)

نکته: قرآن و درمان بیماری ها

قرآن و درمان بیماری ها

درست است که در احادیث متعددی از تأثیر قرآن در شفای بیماری های جسمی نیز سخن به میان آمده و از این کلام بزرگ الهی دور نیست که حتی مرده را زنده کند تا چه رسد به شفای بیماران،ولی آن چه در کلام مزبور می خوانیم،اشاره به درمان بیماری های معنوی و اخلاقی است که امام علیه السّلام انگشت بر چهار نوع از این بیماری ها(کفر،نفاق،جهل و گمراهی)گذارده است.امام علیه السّلام در ادامه بر توسّل به قرآن و عشق و علاقه به آن تأکید می فرماید.

این نکته نیز روشن است که منظور،توسّل و عشق و محبّتی خالی از عمل نیست.

آن چه مهم است و سبب درمان این بیماری های اخلاقی،اجتماعی و اعتقادی می شود، آگاهی بر مضامین آیات و به کار بستن آن هاست؛همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از همین طریق،عقب افتاده ترین جوامع بشری را به یک جامعه پیشرفته و نیرومند و سربلند مبدّل ساخت.

***

ص:557


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 607.(باب من حفظ القرآن...ذیل حدیث 1).

ص:558

بخش چهارم

اشاره

و اعلموا أنّه شافع مشفّع،و قائل مصدّق،و أنّه من شفع له القرآن یوم القیامة شفّع فیه،و من محل به القرآن یوم القیامة صدّق علیه،فإنّه ینادی مناد یوم القیامة:«ألا إنّ کلّ حارث مبتلی فی حرثه و عاقبة عمله،غیر حرثة القرآن».فکونوا من حرثته و أتباعه،و استدلّوه علی ربّکم،و استنصحوه علی أنفسکم،و اتّهموا علیه آراءکم،و استغشّوا فیه أهواءکم.

ترجمه

:

بدانید قرآن،شفاعت کننده ای است که شفاعتش مورد قبول و گوینده ای است که سخنش مقبول است.آن کس که قرآن در روز قیامت برای او شفاعت کند مشمول شفاعت می شود و آن کس که قرآن در قیامت از وی شکایت کند گواهی اش بر ضد او پذیرفته خواهد شد؛چه این که روز قیامت،منادی صدا می زند:آگاه باشید!امروز هر کس گرفتار بذری است که افشانده و در گرو عاقبت اعمال خویش است؛جز آنان که جز آنان که بذر قرآن افشاندند.شما نیز از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید.پروردگارتان را با قرآن بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید و در برابر قرآن،آرای خود را متهم کنید و خواسته های نفسانی خویش را در برابر آن نادرست بشمارید.

***

ص:559

شرح و تفسیر: قرآن شفاعت کننده روز جزاست!

قرآن شفاعت کننده روز جزاست!

این بخش از خطبه،همچنان درباره برکات و آثار قرآن سخن می گوید؛با این تفاوت که در بخش پیشین،سخن از برکات معنوی و مادی قرآن در این دنیا بود و در این بخش، سخن از برکات آن در جهان آخرت است و به ویژه بر شفاعت قرآن،تأکید می کند.

می فرماید:«بدانید قرآن،شفاعت کننده ای است که شفاعتش مورد قبول و گوینده ای است که سخنش مقبول است.کس که قرآن در روز قیامت برای او شفاعت کند مشمول شفاعت می شود و آن کس که قرآن در قیامت از وی شکایت کند گواهی اش بر ضد او پذیرفته خواهد شد» (و اعلموا أنّه شافع مشفّع،و قائل مصدّق،و أنّه من شفع له القرآن یوم القیامة شفّع فیه،و من محل (1)به القرآن یوم القیامة صدّق علیه) .

به یقین،شفاعت قرآن با زبان حال یا با زبان قال درباره کسانی است که عامل به آن باشند و شکایت قرآن درباره کسانی است که آن را پشت سر افکنند و نسبت به آن بی اطلاع باشند. سپس در توضیح بیش تری می فرماید:«چرا که روز قیامت،منادی صدا می زند:آگاه باشید!امروز هر کس گرفتار بذری است که افشانده و در گرو عاقبت اعمال خویش است؛جز آنان که بذر قرآن افشاندند.شما نیز از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید» (فإنّه ینادی مناد یوم القیامة:«ألا إنّ کلّ حارث (2)مبتلی فی حرثه و عاقبة عمله،غیر حرثة القرآن».فکونوا من حرثته و أتباعه) .

این سخن اشاره به حدیث معروف«الدنیا مزرعة الآخرة»است که هر کسی در این سرزمین،بذری می افشاند،محصول آن را روز قیامت درو می کند.امام علیه السّلام می فرماید:

ص:560


1- 1) «محل»از ماده«محل»(بر وزن نحل)گرفته شده و معمولا به معنای شکایت کردن توأم با سعایت و عیبجویی می آید؛ولی در این جا تنها به معنای شکایت آمده است.
2- 2) «حارث»به معنای کشاورز از ماده«حرث»(بر وزن غرس)به معنای کشاورزی گرفته شده است.

شما در این مزرعه بذرهای آیات قرآن را بپاشید؛چرا که تنها بذر مفید و پر ثمر،همین بذر است و دیگران گرفتار زیان و خسران اند.آن ها که اعمالشان با تعلیمات قرآن هماهنگ است،بذرافشانان قرآنند و آن ها که رفتارشان بر خلاف قرآن است،از قرآن بیگانه و مبتلا و گرفتارند.

در پایان این سخن،امام علیه السّلام به این حقیقت اشاره می فرماید که باید قرآن در همه چیز،معیار و مقیاس اصلی باشد؛می فرماید:«پروردگارتان را با قرآن بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید(و هرگاه نظر شما بر خلاف قرآن بود)و در برابر قرآن،آرای خود را متهم کنید و خواسته های نفسانی خویش را در برابر آن نادرست بشمارید» (و استدلّوه علی ربّکم،و استنصحوه علی أنفسکم،و اتّهموا علیه آراءکم،و استغشّوا (1)فیه أهواءکم) .

امام علیه السّلام در این چند جمله کوتاه به سه نکته مهم اشاره می فرماید:نخست این که اعتقادات صحیح را باید از قرآن گرفت؛دیگر این که اخلاق و رفتار مطلوب را از طریق قرآن کسب کرد و نکته سوّم این که قرآن باید مقیاس و معیار سنجش حق و باطل باشد.

آن چه با قرآن هماهنگ است صحیح و با ارزش و آن چه مخالف آن است،باطل و بی ارزش است.

این عبارت،تأکید دیگری است بر بطلان تفسیر به رأی و پیش داوری های تحمیل شده بر مفاهیم قرآنی.در روایات متعددی می خوانیم:«من فسرّ برأیه آیة من کتاب اللّه فقد کفر؛کسی که با میل خود آیه ای از قرآن را تفسیر کند به یقین کافر شده است». (2)

و در روایت دیگری می خوانیم که خداوند می فرماید:«ما آمن بی من فسّر برأیه

ص:561


1- 1) «استغشوا»از ماده«غشّ»(بر وزن حدّ)به معنای فریب دادن،تقلّب کردن و کارهای ناخالص است و در تعبیر مذکور،مفهومش نادرست دانستن است.
2- 2) وسایل الشیعه،جلد 18،صفحه 39.

کلامی؛کسی که سخن مرا با رأی خود تفسیر کند به من ایمان نیاورده است». (1)

شایان توجّه این که استدلال به وسیله قرآن برای شناخت پروردگار،گاه از طریق دلایل توحید-که در سرتاسر قرآن نمایان است-صورت می پذیرد و گاه از طریق خود قرآن که چنین کتاب با عظمت و بی نظیری از یک سو دلیل نبوّت و از سوی دیگر نشانه ای از ذات پاک پروردگار است.

و این سخن درباره تمام معجزات،صادق است؛به خصوص قرآن.

تفاوت«آرا»و«اهوا»که در عبارت مذکور آمده در این است که«آرا»اشاره به اعتقادات مخالف قرآن و«اهوا»اشاره به خواسته های نفسانی ضد آن است.

***

ص:562


1- 1) بحار الانوار،جلد 89،صفحه 107.

بخش پنجم

اشاره

العمل العمل،ثمّ النّهایة النّهایة،و الإستقامة الإستقامة،ثمّ الصّبر الصّبر،و الورع الورع!«إنّ لکم نهایة فانتهوا إلی نهایتکم»،و إنّ لکم علما فاهتدوا بعلمکم،و إنّ للإسلام غایة فانتهوا إلی غایته،و اخرجوا إلی اللّه بما افترض علیکم من حقّه،و بیّن لکم من وظائفه.أنا شاهد لکم،و حجیج یوم القیامة عنکم.

ترجمه

:

عمل کنید،عمل کنید؛سپس به پایان رسانید،به پایان رسانید،اعتدال،اعتدال؛ سپس شکیبایی،شکیبایی؛و پارسایی،پارسایی.(بدانید)برای شما پایان و مقصدی است؛خود را به آن برسانید و برای شما نشانه ای قرار داده شده؛به وسیله آن راه را پیدا کنید و اسلام هدفی دارد به هدف آن برسید.با انجام دادن فرایضی که خدا بر شماست و وظایفی که برای شما تبیین کرده،حق او را ادا کنید که(اگر چنین کنید)من مدافع شما در روز قیامت خواهم بود!

شرح و تفسیر: با این شرط من مدافع شما در قیامتم!

با این شرط من مدافع شما در قیامتم!

بعد از بیان ویژگی ها و اهمّیّت فوق العاده قرآن مجید در عبارت پیشین،این خطبه امام علیه السّلام در این جا به بیان این حقیقت می پردازد که هدف نهایی نزول قرآن،عمل کردن

ص:563

به آن بوده است؛نه تنها تلاوت و قرائت؛می فرماید:«عمل کنید،عمل کنید؛سپس به پایان رسانید،به پایان رسانید،اعتدال،اعتدال؛سپس شکیبایی،شکیبایی؛و پارسایی، پارسایی» (العمل العمل،ثمّ النّهایة النّهایة،و الإستقامة (1)الإستقامة،ثمّ الصّبر الصّبر،و الورع الورع!) .

این مراحل پنج گانه که امام علیه السّلام در این گفتار کوتاه بیان فرموده است،در حقیقت عصاره برنامه سیر و سلوک الی اللّه و تکامل انسان مطرح شده است.

نخست،انسان باید به سراغ برنامه های عملی برود،سپس آن ها را نیمه کاره نگذارد و به انتها برساند و در ضمن،مراقب باشد که از راه راست منحرف نشود و بعد از آن در برابر هوای نفس و وسوسه های شیطان صبر و شکیبایی به خرج دهد و از این مرحله نیز فراتر برود؛ورع و پارسایی در برابر شبهات نیز به کار بندد و به این ترتیب به سر منزل مقصود برسد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:در جمله های پنج گانه یاد شده دوّمی و چهارمی با ثم عطف شده و سوّمی و پنجمی با واو؛به دلیل این که رسیدن به نهایت مقصود بعد از عمل ممکن می شود و از آن جا که استقامت و اعتدال،کیفیّت عمل است با «واو»عطف شده و چون صبر در برابر معصیت است و آن چه قبل از آن آمده درباره اطاعت است به«ثمّ»عطف شده و از آن جا که صبر و ورع همراه یکدیگرند با«واو»عطف شده است. (2)

البتّه تفسیرهای دیگری هم برای تعبیرات فوق ذکر شده یا ممکن است ذکر شود. در ادامه این سخن به هدف دار بودن برنامه های پنج گانه ذکر شده و نشانه وصول به این

ص:564


1- 1) «الاستقامة»به معنای ملازم طریق مستقیم بودن و ثبات بر مسیر صحیح است و بعضی ارباب لغت آن را به معنای اعتدال تفسیر کرده اند که هر دو به یک معنا بازگشت می کند و گاه به معنای استوار و پا بر جا بودن نیز آمده است که در جمله مزبور هر دو احتمال وجود دارد و جمع میان این دو نیز مانعی ندارد.
2- 2) شرح نهج البلاغه،علامه خویی،جلد صفحه 10،204.

هدف اشاره کرده،می فرماید:«برای شما پایان و مقصدی است؛خود را به آن برسانید و برای شما نشانه ای قرار داده شده؛به وسیله آن راه را پیدا کنید و اسلام هدفی دارد به هدف آن برسید» («إنّ لکم نهایة فانتهوا إلی نهایتکم»،و إنّ لکم علما فاهتدوا بعلمکم،و إنّ للإسلام غایة فانتهوا إلی غایته) .

امام علیه السّلام در این عبارت به نکته مهمی اشاره می کند و آن هدفدار بودن زندگی انسان و همچنین هدفمند بودن برنامه های دینی است.خداوند ما را بیهوده نیافرید و برنامه های تشریعی الهی یقینا مقصد مهمی را دنبال می کند و آن،سعادت انسان در دنیا و آخرت است.

امام علیه السّلام می فرماید:بکوشید تا به این هدف نایل شوید.مبادا در میان راه غافل شوید و توقف کنید و به سر منزل مقصود نرسید؛چه این که نشانه های راه،روشن و برنامه ها حساب شده است.

منظور از«علم»(نشانه)یا اشاره به وجود مبارک خود آن حضرت و انبیا و اولیا در هر عصر و زمان است که راه را به همگان نشان می دهند و یا منظور،قرآن مجید و به تعبیری دیگر کتاب و سنّت است و یا همه اینها.

و در پایان این قطعه به صورت یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«با انجام دادن فرایضی که خدا بر شماست و وظایفی که برای شما تبیین کرده،حق او را ادا کنید که(اگر چنین کنید)من مدافع شما در روز قیامت خواهم بود!» (و اخرجوا (1)إلی اللّه بما افترض علیکم من حقّه،و بیّن لکم من وظائفه.أنا شاهد لکم،و حجیج (2)یوم القیامة عنکم) .

ص:565


1- 1) «اخرجوا»از ماده«خروج»به معنای بیرون رفتن است و از آن جا که ادای حق انسان را از زیر بار مسئولیت خارج می کند این واژه،هنگامی که با«من»متعدی شود به معنای ادای حق آمده است.
2- 2) «حجیج»از ماده«حج»به معنای غلبه کردن آمده است و«حجیج»به کسی می گویند که با دلیل و برهان بر طرف مقابل غالب آید.

منظور از«شاهد»این است که امام علیه السّلام در قیامت بر اعمال نیک و ادای حقوق الهی و استقامت آن ها در راه هدف و صبر و ورع و تقوا گواهی می دهد و منظور از«حجیج»این است که در پاسخ سؤالاتی که فرشتگان الهی در دادگاه عدل خدا مطرح می کنند من از طرف شما جوابگو خواهم بود! این تعبیرات برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید:« «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» ؛روز قیامت هر گروهی را با امام و رهبرشان فرا می خوانیم (1)و درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در جای دیگر می خوانیم:« «وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ» ؛در قیامت تو را گواه بر پیامبران قرار خواهیم داد». (2)

***

ص:566


1- 1) اسراء،آیه 71.
2- 2) نحل،آیه 89.

بخش ششم

اشاره

ألا و إنّ القدر السّابق قد وقع،و القضاء الماضی قد تورّد؛و إنّی متکلّم بعدة اللّه و حجّته.قال اللّه تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» ،و قد قلتم:ربّنا اللّه،فاستقیموا علی کتابه،و علی منهاج أمره،و علی الطّریقة الصّالحة من عبادته ثمّ لا تمرقوا منها،و لا تبتدعوا فیها،و لا تخالفوا عنها.فإنّ أهل المروق منقطع بهم عند اللّه یوم القیامة.

ترجمه

:

آگاه باشید!مقدّرات پیشین به وقوع پیوست و قضای(الهی)انجام یافت(و سرانجام خلافت به اهلش رسید)و من به اتکای وعده های الهی و با دلیل و حجت او سخن می گویم.خداوند می فرماید:کسانی که گفتند:پروردگار ما خدا است،سپس در مسیر مستقیم،ثابت ماندند،فرشتگان الهی بر آن ها نازل می شوند(و به آن ها می گویند:) نترسید،اندوهگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده می شد.شما گفته اید:پروردگار ما خداست؛بنابر این باید بر طریقه کتاب او و راه روشن فرمانش و مسیر درست عبادتش مستقیم و ثابت بمانید.سپس از این مسیر روشن خارج نشوید و در آن بدعتی نگذارید و از آن منحرف نگردید؛چه این که آنان که خارج شوند در قیامت در پیشگاه خدا وا می مانند و به سر منزل مقصود نمی رسند.

ص:567

شرح و تفسیر

در آغاز این بخش از خطبه،امام علیه السّلام اشاره سربسته ای به حوادث گذشته می کند و می فرماید:«آگاه باشید!مقدّرات پیشین به وقوع پیوست و قضای(الهی)انجام یافت(و سرانجام خلافت به اهلش رسید)» (ألا و إنّ القدر السّابق قد وقع،و القضاء الماضی قد تورّد (1)) .

در این که منظور از«قضا»و«قدر»در این عبارت چیست؟شارحان نهج البلاغه احتمالات گوناگونی داده اند؛ولی با توجّه به بیانات آن حضرت که بعد از این نقل شده، بعید نیست که اشاره به مسائل مربوط به زمامداری آن حضرت-که در سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پیش بینی شده بود و قیام گروهی از پیمان شکنان و مفسدان بر ضد آن حضرت-باشد.

روشن است منظور از قضا و قدر-همان گونه که در شرح این موضوع در جای خود گفته ایم-اجبار بندگان و سلب اختیار از آن ها نیست؛بلکه آثار افعال اختیاری بشر نیز نوعی قضا و قدر است؛مثلا خداوند،مقدر ساخته آن ها که سخت کوش و با استقامت اند در زندگی پیروز شوند و افراد تنبل و واداده اند عقب بمانند؛گرچه این امور به اختیار انسان قرار می گیرد،ولی خداوند مسبب الاسباب آثاری برای آن قرار داده که قضا و قدر آن محسوب می شود؛البتّه قضا و قدرهای الزامی نیز هست که در خارج محدوده افعال انسانی است. (2)

سپس وظیفه مردم را نسبت به آینده بیان کرده،می فرماید:«من به اتکای وعده های الهی و با دلیل و حجت او سخن می گویم.خداوند می فرماید:کسانی که گفتند:پروردگار ما خداست،سپس در مسیر مستقیم،ثابت ماندند،فرشتگان الهی بر آن ها نازل می شوند(و به آن ها می گویند:)نترسید،اندوهگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به

ص:568


1- 1) «تورّد»از ماده«ورود»به معنای داخل شدن گرفته شده و واژه«تورد»در مواردی به کار می رود که چیزی به تدریج وارد شود.
2- 2) شرح بیش تر را ذیل آیات قضا و قدر در تفسیر نمونه،جلد 23،ذیل آیه 49 سوره قمر و کتاب«انگیزه پیدایش مذهب»بخوانید.

شما وعده داده می شد» (و إنّی متکلّم بعدة اللّه و حجّته.قال اللّه تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» ).

آن گاه در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«شما گفته اید:پروردگار ما خدا است؛ «ولی ادامه آیه را فراموش نکنید)باید بر طریقه کتاب او و راه روشن فرمان هایش و مسیر درست عبادتش مستقیم و ثابت بمانید» (و قد قلتم:ربّنا اللّه،فاستقیموا علی کتابه،و علی منهاج أمره،و علی الطّریقة الصّالحة من عبادته) .

اشاره به این که گفتار بی عمل،کسی را به جایی نمی رساند و سبب ورود در بهشت و سعادت جاویدان نمی شود؛حال که اظهار ایمان کرده اید،وارد میدان عمل شوید تا مشمول وعده های الهی در آیات مذکور شوید.

جمله های سه گانه «فاستقیموا علی کتابه...» ممکن است اشاره به اعتقاد خالص در اصول دین و اطاعت اوامر در فروع و اخلاق صالح در روحیات باشد و تا مؤمنان در این سه مرحله کار نکنند مشمول وعده های الهی در آیه یاد شده نخواهند شد.

آن گاه خطرهای طرق انحرافی را که در کمین پویندگان این راه است بیان می فرماید:

«از این مسیر روشن خارج نشوید و در آن بدعتی نگذارید و از آن منحرف نگردید؛زیرا آنها که خارج شوند در قیامت در پیشگاه خدا وا می مانند و به سر منزل مقصود نمی رسند» (ثمّ لا تمرقوا (1)منها،و لا تبتدعوا فیها،و لا تخالفوا عنها.فإنّ أهل المروق منقطع (2)بهم عند اللّه یوم القیامة .

امام علیه السّلام در این عبارت به سه گروه از منحرفان اشاره کرده،هشدار می دهد قدم در راه آن ها نگذارید:

ص:569


1- 1) «مروق»در اصل به معنای گذشتن تیر از هدف است و مارقین به گروهی مانند خوارج اطلاق شده که آن ها چنان افراطی بودند که از دایره دین گذشتند و به بیراهه افتادند.
2- 2) «منقطع بهم»به معنای کسانی است که زاد و توشه آن ها تمام شده یا مرکب شان از کار افتاده و در وسط راه مانده و به مقصد نرسیده اند.

نخست گروهی که از دین به سرعت خارج شدند؛تصوّر می کنند دین دارند؛در حالی که فاصله آن ها از دین واقعی و خالص بسیار زیاد است؛همچون خوارج نهروان که در تاریخ و بر اساس روایات به«مارقین»شهرت یافتند؛تعبّد و پای بندی آن ها به ظاهر دین چنان بود که افراد ناآگاه آنان را از دین داران جدّی می پنداشتند؛در حالی که از دین فقط به ظاهر و پوسته ای قناعت کرده بودند و از حقیقت اسلام بیگانه بودند.

دوّم گروه بدعت گذارانند که دین را مطابق سلیقه خود تغییر می دهند و در واقع،فکر ناقص و هوای نفس خویش را بر احکام الهی مقدّم می دارند که نمونه های آن در عصر خلفا کم نبود.

سوّم،گروهی اند که آگاهانه با احکام خدا به مخالفت بر می خیزند و آن چه را با منافع زودگذرشان سازگار نیست به راحتی کنار می گذارند.جمله معروف معاویه به مردم کوفه به هنگامی که فاتحانه وارد کوفه شد و گفت:«به خدا سوگند!با شما پیکار نکردم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حجّ بجا آورید و زکات دهید.شما این کارها را انجام می دهید؛من فقط برای این با شما پیکار کردم که بر شما حکومت کنم(و طبق روایتی بر گردن شما سوار شوم)» (1)نمونه روشنی از آن است.

مسلّما کسانی که در این راه های انحرافی گام نگذارند و گرفتار وسوسه های شیطان و هوای نفس نشوند کسانی اند که«ربنا اللّه»گفته اند و در طریق مستقیم،گام نهادند و فرشتگان پروردگار بر آن ها نازل می شوند و به آن ها بشارت بهشت می دهند.

***

ص:570


1- 1) این سخن را بسیاری از مورخان و محدثان در کتاب های خود نقل کرده اند؛از جمله در مصنّف ابن ابی شیبه(جلد 7،صفحه 251)و تاریخ دمشق(جلد 52،صفحه 380)و البدایة و النهایة ابن کثیر(جلد 8،صفحه 14)و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(جلد 16،صفحه 15)نقل شده است و در ذیل بعضی از این نقل ها آمده است که با صراحت گفت:من هر شرطی را با هر کس کرده ام زیر پای خود قرار داده ام(اشاره به این که به شرایط صلح با امام حسن علیه السّلام پای بند نیستم).
نکته: استقامت در مسیر ولایت

استقامت در مسیر ولایت

در بعضی از روایات در تفسیر جمله «ثُمَّ اسْتَقامُوا» (برگرفته از آیه 30 سوره فصلت)آمده است که این جمله اشاره به ولایت است.امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام در پاسخ کسی که از تفسیر استقامت در آیه یاد شده سؤال کرده بود،فرمود:«هی و اللّه ما أنتم علیه؛منظور از استقامت به خدا سوگند!همان چیزی است که شما دارید». (1)

البتّه استقامت و ثبات بر جاده مستقیم در دین،مفهوم گسترده ای دارد که یک مصداق بارز آن ولایت اهل بیت است.

سؤال:بشارتی را که فرشتگان به مؤمنان ثابت قدم می دهند آیا در لحظه مرگ است یا در زمان زندگی در این دنیا یا در قیامت؟آیا این بشارت برای مؤمنان احساس می شود یا خیر؟ پاسخ:بی شک،فرشتگان-طبق صریح آیات قرآن-در لحظات حساس در همین زندگی دنیا به یاری مؤمنان شتافتند؛برای نمونه در جنگ بدر و احزاب (2)؛البتّه مؤمنان آن ها را ندیدند؛ولی امدادهای غیبی آن ها را در جهت پیروزی در میدان جنگ مشاهده کردند.

از روایات استفاده می شود که بشارت فرشتگان که در آیه یاد شده(آیه 31 سوره فصلت)به آن اشاره شده،مربوط به لحظه مرگ یا صحنه محشر است و جمله نحن أولیاؤکم فی الحیاة الدّنیا به صورت:«و نحن کنّا أولیاؤکم فی الحیاة الدّنیا» تفسیر شده؛یعنی ما در زندگی دنیا یار و یاور شما بودیم و در لحظه احتضار و قیامت شما را یاری خواهیم کرد.

در تفسیر مجمع البیان از امام صادق علیه السّلام چنین نقل شده:«ألاّ تخافوا ما تقدمون

ص:571


1- 1) مجمع البیان،ذیل آیه محل بحث.
2- 2) آل عمران،آیه 124؛احزاب،آیه 9.

علیه و لا تحزنوا ما خلّفتم و أبشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون فی الدّنیا؛ فرشتگان(در لحظه مرگ)به آن ها می گویند:«از آن چه در پیش رو دارید نترسید و نسبت به آن چه در دنیا پشت سر گذاشتید غمگین نباشید.بشارت به شما به آن بهشتی که در دنیا به شما وعده داده می شد». (1)

***

ص:572


1- 1) مجمع البیان،ذیل آیه مورد بحث.

بخش هفتم

اشاره

ثمّ إیّاکم و تهزیع الأخلاق و تصریفها،و اجعلوا اللّسان واحدا،و لیخزن الرّجل لسانه،فإنّ هذا اللّسان جموح بصاحبه.و اللّه ما أری عبدا یتّقی تقوی تنفعه حتّی یخزن لسانه.و إنّ لسان المؤمن من وراء قلبه،و إنّ قلب المنافق من وراء لسانه:لأنّ المؤمن إذا أراد أن یتکلّم بکلام تدبّره فی نفسه، فإن کان خیرا أبداه،و إن کان شرّا واراه.و إنّ المنافق یتکلّم بما أتی علی لسانه لا یدری ماذا له،و ماذا علیه.و لقد قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:«لا یستقیم إیمان عبد حتّی یستقیم قلبه.و لا یستقیم قلبه حتّی یستقیم لسانه».فمن استطاع منکم أن یلقی اللّه تعالی و هو نقیّ الرّاحة من دماء المسلمین و أموالهم،سلیم اللّسان من أعراضهم،فلیفعل.

ترجمه

:

سپس بر حذر باشید از درهم شکستن فضایل اخلاقی و دگرگون ساختن آن.یک زبان باشید(و همیشه حق بگویید)انسان باید زبان خود را نگه دارد؛زیرا این زبان،سرکش است و صاحبش را به هلاکت می افکند.به خدا سوگند!باور نمی کنم بنده ای که زبانش را حفظ نکند،به درجه ای از تقوا برسد که به حالش سودمند گردد،(بدانید،)زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق،پشت زبان اوست؛چون مؤمن هرگاه بخواهد سخنی بگوید نخست می اندیشد؛اگر خیر بود اظهار می کند و اگر شرّ بود آن را پنهان می سازد؛ ولی منافق آن چه بر زبانش جاری می شود می گوید؛در حالی که نمی داند کدام به سود

ص:573

اوست و کدام به زیان او.رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:ایمان هیچ بنده ای صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نخواهد شد تا زبانش چنین گردد.

هر کس از شما بتواند خدا را در حالی ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدی بر آبروی آنان سالم بماند،باید چنین کند(که نجات در آن است).

***

شرح و تفسیر: فرق مؤمن و منافق در اصلاح زبان است

فرق مؤمن و منافق در اصلاح زبان است

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه مسائل مهمی در رابطه با تهذیب اخلاق و پاکسازی روح و جان از رذایل اخلاقی را بیان می فرماید و به نکات بسیار مهمی که کلید اصلاح اخلاق است،اشاره می کند؛نخست می فرماید:«سپس بر حذر باشید از در هم شکستن فضایل اخلاقی و دگرگون ساختن آن» (ثمّ إیّاکم و تهزیع الأخلاق و تصریفها (1)) .

با توجّه به این که«تهزیع»از مادّه«هزع»(بر وزن نظم)به معنای درهم شکستن گرفته شده،گویی امام علیه السّلام فضایل اخلاقی را همچون بنای استوار یا گوهری شاهوار می شمرد که انحراف از آن به منزله تخریب و در هم شکستن و دگرگون ساختن آن است؛بنایی که اگر در هم شکسته شد،مایه بدبختی و درماندگی است و گوهری که اگر در هم بشکند ارزش خود را به کلّی از دست می دهد.نه تنها افراد بلکه جوامع بشری هرگاه فضایل اخلاقی را از دست دهند رو به تباهی و نابودی و انقراض می روند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند قومی که گشت فاقد اخلاق،مردنی است

آن گاه انگشت روی یکی از مهم ترین مسائل اخلاقی می گذارد که بدون آن،کسی در مسیر تهذیب نفس می تواند گام بردارد و آن اصلاح زبان است و در این زمینه چند دستور

ص:574


1- 1) «تصریف»به معنای تغییر دادن و دگرگون ساختن است.

مهم می دهد؛نخست می فرماید:«یک زبان باشید» (و اجعلوا اللّسان واحدا) .

این تعبیر در مقابل تعبیر«ذو اللسانین»(افراد دو زبان)است که اشاره به منافقان می باشد،در حضور فرد چیزی می گویند و در غیاب او چیز دیگر؛هنگامی که مؤمنان را ملاقات می کنند می گویند ما ایمان آورده ایم؛ولی موقعی که جلسات خصوصی با شیطان صفتان تشکیل می دهند می گویند ما با شماییم،ما این ها را مسخره می کنیم؛ «وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» (1).

بدیهی است در جامعه ای که افراد دو چهره و دو زبان و منافق و بی بهره از صداقت نفوذ کنند،اعتماد و محبّت و همدلی که مهم ترین سرمایه زندگی اجتماعی است بر باد می رود و محیط زندگی به جهنّم سوزانی تبدیل می شود که همه با بدبینی به یکدیگر می نگرند و همه از هم وحشت دارند.

در دوّمین دستور می فرماید:«انسان باید زبان خود را نگه دارد؛زیرا این زبان،سرکش است و صاحبش را به هلاکت می افکند» (و لیحزن الرّجل لسانه،فإنّ هذا اللّسان جموح (2)بصاحبه) .

تشبیه زبان به یک مرکب سرکش،تشبیه جالب و عجیبی است؛چرا که زبان، ساده ترین عضوی است که در اختیار انسان است و به آسانی آن را به گردش در می آورد؛ ولی گاه هوای نفس و وساوس شیطانی آن چنان بر انسان غلبه می کند که مهار زبان را از دست او می گیرد؛همچون مرکب چموش و سرکشی که زمام اختیار از صاحبش گرفته و او را به سوی پرتگاه می برد.بهترین وسیله برای محفوظ ماندن از این خطر،آن است که انسان کمتر سخن بگوید.منظور از نگهداری زبان،همین است؛نه این که اصلا سخن نگوید؛زیرا زبان مهم ترین وسیله تعلیم و تربیت و انتقال علوم و تجربه ها و ذکر خداوند

ص:575


1- 1) بقره،آیه 14.
2- 2) «جموح»به معنای سرکش و چموش است و از ماده«جمح»(بر وزن جمع)گرفته شده که به معنای سرکشی است.

متعال است.

در ادامه این سخن در تأکید همین مطلب می فرماید:«به خدا سوگند!باور نمی کنم بنده ای زبانش را حفظ نکند،به درجه ای از تقوا برسد که به او سود نبخشد» (و اللّه ما أری عبدا یتّقی تقوی تنفعه حتّی یخزن لسانه) .

این تأکید امام علیه السّلام که با سوگند به ذات پاک خدا مقرون شده،اشاره به آن چیزی است که همه پویندگان راه حق و ارباب سیر و سلوک قائل اند که نخستین گام در این راه را اصلاح زبان می شمارند و تا کسی از این گردنه صعب العبور نگذرد،هرگز به حقیقت تقوا و پرهیزکاری و قرب الی اللّه نخواهد رسید.

سپس در ادامه سخن برای بیان اهمّیّت حفظ زبان،یکی از تفاوت های مؤمنان و منافقان را در همین موضوع بر می شمرد و می فرماید:«زبان مؤمن،پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق،پشت زبان اوست؛چرا که مؤمن هرگاه بخواهد سخنی بگوید نخست می اندیشد؛اگر خیر بود اظهار می کند و اگر شرّ بود آن را پنهان می سازد؛ولی منافق آن چه بر زبانش جاری می شود می گوید؛در حالی که نمی داند کدام به سود اوست و کدام به زیان او» (و إنّ لسان المؤمن من وراء قلبه،و إنّ قلب المنافق من وراء لسانه:

لأنّ المؤمن إذا أراد أن یتکلّم بکلام تدبّره فی نفسه،فإن کان خیرا أبداه،و إن کان شرّا واراه.و إنّ المنافق یتکلّم بما أتی علی لسانه لا یدری ماذا له،و ماذا علیه) .

به یقین،زبان هر کس در دهان اوست و قلب-خواه به معنای این عضو مخصوصی که در وسط سینه است تفسیر شود و یا به معنای عقل-از زبانش جداست و ظاهرا میان مؤمن و منافق،فرقی نیست؛ولی در بیان حضرت،کنایه لطیفی است برای بیان این معنا که مؤمن،اوّل می اندیشد و سپس سخن می گوید؛ولی منافق؛اوّل سخن می گوید و سپس می اندیشد؛همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه سخنش تفسیر فرموده است.

قابل توجّه این که همین معنا در کلمات قصار امام علیه السّلام به صورت دیگری ذکر شده

ص:576

است؛می فرماید:«لسان العاقل وراء قلبه قلب الأحمق وراء لسانه؛زبان عاقل در پشت قلب اوست،در حالی که قلب احمق در پشت زبان او قرار دارد». (1)

نیز در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده است:«قلب الأحمق فی فیه و لسان العاقل فی قلبه؛قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست». (2)

همه این عبارات،یک حقیقت را دنبال می کند که مؤمن و عاقل می اندیشد و می گوید و احمق و منافق می گوید و نمی اندیشد.

پرسش:منافقان معمولا افرادی هوشیار و در کارهای تخریبی خود دارای برنامه ها و نقشه های دقیق اند؛چگونه می توان آن ها را احمق یا کسی که«لا یدری ماذا له و ماذا علیه ؛نمی داند که چه چیزی به سود و چه چیز به زیان است»معرفی کرد؟! پاسخ:با دقت در آیات مربوط به منافقان در قرآن مجید،پاسخ این سؤال را می توان دریافت و آن این که گرچه منافقان در مراحل ابتدایی،دارای هوش و نقشه های شیطنت آمیزاند و به همین دلیل،خود را هوشمند و مؤمنان راستین را سفیهان می پندارند،ولی در مرحله نهایی سفیه واقعی آن هایند؛قرآن مجید می گوید:« «وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ» ؛و هنگامی که به آن ها گفته شود:همانند(دیگر)مردم ایمان بیاورید،می گویند:آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟!بدانید این ها همان ابلهانند؛ ولی نمی دانند». (3)

بنابر این در یک محاسبه دقیق،حماقت آن ها و هوشیاری مؤمنان روشن می شود؛ چه آن که خط نفاق،خواه ناخواه خود را نشان می دهد و سبب رسوایی دنیا و آخرت می شود و منافقان،سرمایه های اصلی خود را از دست می دهند؛بی آن که بهره ای برای

ص:577


1- 1) کلمات قصار،40.
2- 2) کلمات قصار،41.
3- 3) بقره،آیه 13.

سعادت جاویدانشان از آن ببرند.

سپس در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به حدیث پر معنایی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله استدلال می کند و می گوید:«رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:ایمان هیچ بنده ای صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نمی شود تا زبانش چنین گردد» (و لقد قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:«لا یستقیم إیمان عبد حتّی یستقیم قلبه.و لا یستقیم قلبه حتّی یستقیم لسانه») .

رابطه ای که میان اصلاح زبان و قلب و ایمان در این حدیث آمده،دقیق و حساب شده است.تجربه نشان داده که آلودگی زبان به انواع گناهان و سخنان لغو و بیهوده،قلب را تاریک و روح را تهی از معنویت می کند و بدیهی است هنگامی که قلب،تاریک شود جای درخشش نور ایمان نخواهد بود.قرآن مجید در یک تعبیر حساب شده می گوید:« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید،تقوای الهی پیشه کنید و سخن حق بگویید تا خدا اعمال شما را اصلاح کند». (1)

بنابر این رابطه لازم و ملزوم بودن اصلاح زبان و اصلاح قلب و اصلاح ایمان،یک رابطه روشنی است؛هر چند بعضی از شارحان نهج البلاغه در توجیه آن به زحمت افتاده اند.

البتّه نمی توان انکار کرد که عکس این معنا نیز صادق است؛یعنی قوّت ایمان؛باعث نورانیّت قلب و نورانیّت قلب،باعث اصلاح زبان می شود و به تعبیر روشن تر این امور سه گانه،تأثیر متقابل در یکدیگر دارد؛ولی آن چه در حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمده بارزتر است.

آن چه در جمله های بالا آمد همه مربوط به اصلاح زبان بود که مهم ترین گام در راه خودسازی و قرب الی اللّه است. آن گاه امام علیه السّلام به سه موضوع مهم دیگر در پایان این عبارت از خطبه اشاره کرده،می فرماید:«هر کس از شما بتواند خدا را در حالی ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدی بر آبروی آنان سالم

ص:578


1- 1) سوره احزاب،آیات 70 و 71.

بماند،باید چنین کند» (فمن استطاع منکم أن یلقی اللّه تعالی و هو نقیّ الرّاحة من دماء المسلمین و أموالهم،سلیم اللّسان من أعراضهم،فلیفعل) .

به یقین چنین کسی از تقوای فراوانی برخوردار است و در سایه آن مشمول برترین عنایات الهی خواهد شد.

چه تقوایی از این بالاتر که اذیت و آزار انسان به هیچ کس نرسد و اصول سه گانه احترام انسان ها را رعایت کند؛احترام جان و مال و آبرو.

این موضوع به قدری مهم است که رعایت آن،نشانه مسلمان بودن است و ترک آن دلیل بر بیگانگی از اسلام است.

در حدیث معروفی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده؛مسلمان،کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و کمترین تعرضی به جان و مال و آبروی افراد نداشته باشد». (1)

حتی در حدیث دیگری امام صادق علیه السّلام مطلب را از دایره اسلام و مسلمین فراتر برده، می فرماید:«المسلم من سلم النّاس من یده و لسانه و المؤمن من ائتمنه النّاس علی أموالهم و انفسهم؛مسلمان،کسی است که مردم از دست و زبانش در امان باشند و مؤمن کسی است که مردم او را بر مال و جان خود امین بشمرند». (2)

نکته ها
1-زبان عجیب ترین عضو بدن

این یک قطعه گوشت ساده که آن را زبان می نامیم هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطن، مسئولیت های بزرگی به عهده دارد.اگر اندکی در سخن گفتن افراد دقیق شویم،می بینیم زبان با سرعت عجیبی در دهان گردش می کند و با شتاب،مقاطع حروف را مشخص

ص:579


1- 1) میزان الحکمه،حدیث شماره 8778.
2- 2) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 51(حدیث 3).

می کند و باز با سرعت شگفت آوری کلمات و جمله ها را می سازد و هرگز خسته نمی شود! اگر کمی مسیر حرکت خود را اشتباه کند،کلمات مهمل و گاه خنده آور ایجاد می شود! و نیز به هنگام غذا خوردن با سرعت و دقت بی نظیری لقمه غذا را به زیر دندان ها می فرستد و خود را به عقب می کشد تا غذا در زیر چکش های دندان نرم شود.اگر در هفته،یا ماه و سال یک بار در این کار دقیق اشتباه کند و لای دندان ها بماند،چنان ضربه ای می خورد که خون از آن جاری می شود و در این جاست که می گوییم:«زبان مان را گاز گرفتیم».

کار مهم دیگر او جمع کردن غذاهای جویده و فرستادن آن به درون حلق است که اگر زبان نبود،بلعیدن آب و غذا کار بسیار مشکل و پیچیده ای بود؛این از نظر ظاهر.

و اما از نظر برنامه های معنوی و اخلاقی باز هم نقش زبان،بسیار مهم است؛چرا که ساده ترین وسیله عبادت و مهم ترین وسیله گناه است؛بهترین عبادات(نماز،تلاوت قرآن،تعلیم و تربیت،امر به معروف و نهی از منکر و...)با زبان انجام می شود؛همان گونه که حدود سی گناه کبیره(غیبت،تهمت،آزار مؤمن،حکم به باطل،ایجاد فساد و اختلاف و...)با زبان انجام می گیرد.

زبان،خطرناک ترین وسیله گناه است؛زیرا در هر زمان و مکان و در هر شرایط بدون هیچ هزینه ای در اختیار انسان قرار دارد؛از آن بدتر این که گناهان زبان بر اثر کثرت و وسعت،غالبا قبح و زشتی خود را در میان مردم از دست داده است؛به همین دلیل نخستین گام در اصلاح خویش،اصلاح زبان است و پیمودن مراحل قرب به خدا از مسیر اصلاح زبان می گذرد.

برای نجات از گناهان زبان،دو راه مهم وجود دارد که امام علیه السّلام در سخنان مزبور به آن اشاره فرموده است:

نخست،کم سخن گفتن و از فضول کلام پرهیز نمودن که یک وسیله مهم برای بر کنار ماندن از آفات زبان است.

ص:580

دیگر این که،انسان هر سخنی می خواهد بگوید،اوّل در آن بیندیشد؛سپس بر زبان جاری کند؛به تعبیر زیبای مولا«زبانش در پشت قلبش باشد؛نه همچون منافقان احمق که قلبشان در پشت زبانشان قرار دارد.هرگاه به این دو دستور مهم که در سخنان امام علیه السّلام در این بخش از خطبه آمد،عمل کنیم به یقین از آفات زبان بر کنار خواهیم بود.

سخن در این جا بسیار است.مطلب را کوتاه می کنیم و با حدیث پر معنایی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن را پایان دهیم.در این حدیث که در کتاب«اصول کافی»نقل شده امام صادق علیه السّلام از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چنین نقل می کند:

«یعذّب اللّه اللّسان بعذاب لا یعذّب به شیئا من الجوارح فیقول:أی ربّ عذّبتنی بعذاب،لم تعذّب به شیئا فیقال له:خرجت منک کلمة فبلغت مشارق الأرض و مغاربها فسفک بها الدّم الحرام و انتهب بها المال الحرام و انتهک بها الفرج الحرام،و عزّتی(و جلالی)لأعذّبنّک بعذاب لا اعذّب به شیئا من جوارحک؛خداوند،زبان(گنهکار)را(در قیامت)کیفری می دهد که هیچ یک از اعضای بدن را آن گونه کیفر نمی دهد.عرضه می دارد:پروردگارا!چنان کیفری به من دادی که به هیچ یک از اعضا ندادی،به او گفته می شود:سخنی از تو بیرون آمد و به شرق و غرب جهان رسید و بر اثر آن،خون بی گناهان ریخته شد و اموال مردم غارت گشت و نوامیس مردم بر باد رفت.به عزت(و جلالم)سوگند!تو را چنان عذابی کنم که هیچ یک از اعضای تو را آن گونه عذاب نکنم». (1)

***

2-سرمایه های اصلی انسان

عمده ترین سرمایه ما سه چیز است:جان،مال و آبرو.و آبرو از بعضی جهات در درجه اوّل اهمّیّت است که انسان،حاضر است جان خود را هم فدای آن کند و در درجه بعد،

ص:581


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 115،(حدیث 16).

جان قرار دارد و بعد از آن اموال انسان است.اسلام،اهمّیّت فوق العاده ای برای هر سه قائل شده و همان گونه که در خطبه یاد شده نقل شد،کسی در قیامت،اهل نجات است که دست او از خون و اموال مردم پاک باشد و زبانش از تعرّض به آبروی مردم.

اسلام،احترام اموال مردم را همچون احترام جان آن ها می داند و احترام جان یک انسان را به اندازه احترام تمام بشر می شمرد و تضییع آبروی مؤمنی را با ارتکاب یک غیبت به منزله خوردن گوشت برادر خود بعد از مرگش می شمرد.

در حدیثی می خوانیم که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در«حجة الوداع»در سرزمین«منی»(که مسلمانان از نقاط مختلف در آن جا گردهم می آیند)بعد از پایان مناسک حج،خطبه مهمی خواند و در ضمن آن خطاب به مردم فرمود:«کدام روز سال از همه روزها مهم تر است؟ عرض کردند:امروز! فرمود:کدام ماه از همه ماه ها مهم تر است؟ عرض کردند:همین ماه! فرمود:کدام نقطه از جهان مهم تر است؟ عرض کردند:همین سرزمین! فرمود:«إنّ دمائکم و اموالکم علیکم حرام لحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا إلی یوم تلقونه فیسئلکم عن أعمالکم؛احترام خون و مال شما همچون احترام امروز و این ماه در این سرزمین است و این ادامه دارد تا روز قیامت و در آن روز خداوند از اعمال شما پرسش می کند».

سپس فرمود:من آن چه را باید بگویم گفتم؟ عرض کردند:آری.

فرمود:خدایا گواه باش». (1)

ص:582


1- 1) وسایل الشیعه،جلد 19،صفحه 3،(حدیث 3).

بخش هشتم

اشاره

و اعلموا عباد اللّه أنّ المؤمن یستحلّ العام ما استحلّ عاما أوّل،و یحرّم العام ما حرّم عاما أوّل؛و أنّ ما أحدث النّاس لا یحلّ لکم شیئا ممّا حرّم علیکم،و لکنّ الحلال ما أحلّ اللّه،و الحرام ما حرّم اللّه.فقد جرّبتم الأمور و ضرّستموها،و وعظتم بمن کان قبلکم،و ضربت الأمثال لکم،و دعیتم إلی الأمر الواضح؛فلا یصمّ عن ذلک إلاّ أصمّ،و لا یعمی عن ذلک إلاّ أعمی.و من لم ینفعه اللّه بالبلاء و التّجارب لم ینتفع بشیء من العظة،و أتاه التّقصیر من أمامه،حتّی یعرف ما أنکر،و ینکر ما عرف.و إنّما النّاس رجلان:متّبع شرعة و مبتدع بدعة،لیس معه من اللّه سبحانه برهان سنّة،و لا ضیاء حجّة.

ترجمه

:

بدانید ای بندگان خدا!انسان با ایمان آن چه را سال گذشته حلال می شمرد،امسال هم حلال می شمرد و آن چه را سال گذشته حرام می دانست امسال هم حرام می داند (بدانید)بدعت هایی را که مردم گذارده اند آن چه را بر شما حرام شده،حلال نمی کند؛ حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان است که خدا حرام نموده،شما امور مختلف را(در مورد بدعت ها)آزموده اید و خوب و بد را در این تجربه آموخته اید و با وضع گذشتگان پند و اندرز داده شده اید،عبرت گرفته اید و مثل ها برای شما زده شده و به امری آشکار دعوت شده اید.بر این اساس،تنها افراد ناشنوا از درک این مطلب عاجز و

ص:583

ناتوانند و تنها نابینایان آن نمی بینند(بدانید)آن کس که از آزمون های الهی و تجربه ها، سودی نبرد،از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد و کوته فکری و کوته بینی،آشکارا دامان او را می گیرد؛تا آن جا که بد را خوب و خوب را بد می بیند.مردم دو گروه بیش نیستند؛گروهی تابع شریعت و آیین خدا و گروهی بدعت گزار که دلیلی از سوی خدا و از سنّت پیامبر و نوری از حجّت و دلیل(عقل)با خود ندارند!

شرح و تفسیر: خطرات بدعت ها

خطرات بدعت ها

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه یکی دیگر از آفات مهم دینی و اجتماعی را بیان می فرماید و با آن،بحث آفات پیش گفته را تکمیل می کند و آن آفت بدعت و تغییر احکام خدا بر طبق خواسته های دل و هوای نفس و بدعت گزاری در دین خداست؛می فرماید:

«بدانید ای بندگان خدا!انسان با ایمان آن چه را سال گذشته حلال می شمرد،امسال هم حلال می شمرد و آن چه را سال گذشته حرام می دانست امسال هم حرام می داند(و پیوسته بر احکام الهی و سنّت پیامبر ثابت می ماند» (و اعلموا عباد اللّه أنّ المؤمن یستحلّ العام ما استحلّ عاما أوّل و یحرّم العام ما حرّم عاما أوّل) .

اشاره به این که مؤمنان راستین،احکام الهی را بازیچه هوا و هوس خود نمی سازند و با افکار ناقص خویش آن را تغییر نمی دهند؛چه این که اگر باب بدعت در احکام الهی گشوده شود تمام ظالمان و تبهکاران و هوسبازان آن چه را بر خلاف منافع نامشروع خود می بینند تغییر می دهند و بعد از زمان کوتاهی چیزی از اصول و فروع دین باقی نمی ماند.

این سخن اشاره به بدعت هایی است که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در دین خدا گذارده شده؛نه تنها قیاس را در موارد عدم دسترسی به نصوص کتاب و سنت به کار گرفتند،بلکه بر خلاف نصّ صریح قرآن یا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برخاستند.خلیفه سوّم روشی را که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در تقسیم بیت المال گذارده بود و مساوات را در حدّ نیازها در نظر می گرفت،به کلّی دگرگون

ص:584

ساخت و اعیان و اشراف و از آن فراتر،اقوال و بستگان خویش بر همه مقدّم شمرد و همه چیز را در اختیار آن ها گذاشت و خلیفه دوّم با صراحت گفت:دو چیز در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حلال بوده و من آن ها را حرام می کنم و هر کس با من مخالفت کند او را مجازات خواهم کرد:«متعة النساء(عقد موقّت)و متعة الحج(حج به صورت حج تمتّع)»و بدعت های فراوان دیگری که در عصر خلفا روی داد که در بعضی کتاب ها جمع آوری شده و مقدار قابل توجّهی است. (1)

امام علیه السّلام با درایت فوق العاده ای که داشت،می دید اگر جلوی این کار گرفته نشود،همه احکام اسلام به خطر می افتد و چهره نورانی این آیین پاک به کلّی دگرگون می شود؛از این رو پرهیز از بدعت را نشانه ایمان شمرد.

و در ادامه سخن می فرماید:«(بدانید)بدعت هایی را که مردم گذارده اند آن چه را بر شما حرام شده،حلال نمی کند؛حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان است که خدا حرام نموده» (و أنّ ما أحدث النّاس لا یحلّ لکم شیئا ممّا حرّم علیکم،و لکنّ الحلال ما أحلّ اللّه،و الحرام ما حرّم اللّه) .

سپس در ادامه این سخن به نکته ای اشاره می فرماید که به منزله دلیلی بر گفتار پیشین اوست؛می فرماید:«شما امور مختلف را(در مورد بدعت ها و کج روی ها) آزموده اید و خوب و بد را در این تجربه آموخته اید و با وضع گذشتگان پند و اندرز داده شده اید،عبرت گرفته اید و مثل ها برای شما زده شده و به امری آشکار دعوت شده اید» (فقد جرّبتم الأمور و ضرّستموها (2)،و وعظتم بمن کان قبلکم،و ضربت الأمثال لکم،و دعیتم إلی الأمر الواضح) .

ص:585


1- 1) رجوع کنید به کتاب«النص و الاجتهاد»نوشته محقق بزرگوار«مرحوم سیّد عبد الحسین شرف الدین».
2- 2) «ضرّستموها»از ماده«ضرس»(بر وزن درس)به معنای گاز گرفتن یا گاز گرفتن شدید با دندان است؛سپس به معنای بررسی دقیق درباره چیزی آمده است و در عبارت مزبور منظور همین معناست.

به این معنا که شما در عمر خود مشاهده کردید که بدعت های پیشین چه مشکلات و نابسامانی ها و بدبختی هایی برای مسلمین به ارمغان آورد.بدعت های زمان عثمان، سبب شورش عظیمی شد که خون او بر باد رفت و چنان شکافی میان مسلمین پیدا شد که آثارش همچنان باقی است و بدعت های عصر خلیفه دوّم از جمله تبعیض در میان موالی(غیر عرب)و عرب سبب شکاف عظیمی در میان مسلمانان گشت و حتی خون خلیفه نیز در همین راه ریخته شد. (1)

به علاوه خداوند در قرآن مجید،داستان یهود و بدعت ها و تحریفات آن ها را نقل کرده و عواقب سوء آن را نشان داده است؛شما خود نیز مفاسد بدعت را تجربه کرده اید و هم تاریخ پیشینیان به شما اندرز داده است؛لذا من شما را به مطلب واضحی دعوت کردم که دلایل حسی و تجربی و نقلی معتبر دارد.

آن گاه در یک نتیجه گیری آشکار می فرماید:«بر اساس این سخن،تنها افراد ناشنوا از درک این مطلب(که صدایش از همه جا پیچیده است)عاجز و ناتوان می ماند و تنها نابینایان آن را نمی بینند» (فلا یصمّ عن ذلک إلاّ أصمّ،و لا یعمی عن ذلک إلاّ أعمی) .

اشاره به این که آثار سوء و نکبت بار بدعت ها آشکار است و پیام تاریخ نیز در این زمینه روشن است.آن کس که آن آثار را نبیند،نابیناست و آن کس که این پیام را نشنود،کر است.

و در ادامه می فرماید:«آن کس که از آزمون های الهی و تجربه ها،سودی نبرد،از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد و کوته فکری و کوته نگری،آشکارا دامان او را می گیرد؛تا

ص:586


1- 1) در جلد اوّل همین کتاب،ذیل خطبه سوّم(شقشقیه)داستان«ابو لؤلؤ،غلام مغیرة بن شعبه» را نقل کرده ایم که شکایت از مظالم مغیره نسبت به خود نزد عمر آورده بود و عمر او را با بی اعتنایی برگرداند و همین سبب شد که او کینه عمر را به دل بگیرد و وی را در فرصت مناسبی از پای درآورد.(جلد 1،صفحه 369).

آن جا که بد را خوب و خوب را بد می بیند» (و من لم ینفعه اللّه بالبلاء و التّجارب لم ینتفع بشیء من العظة،و أتاه التّقصیر من أمامه (1)،حتّی یعرف ما أنکر،و ینکر ما عرف) .

تجربیات حسی و آزمایش های الهی مهم ترین وسیله بیداری انسان هاست.اگر واقعا کسی از این طریق بیدار نشود بسیار بعید است پند و اندرز واعظان و نصیحت خیرخواهان در وی اثر بگذارد و یکی از سرنوشت های حتمی او این است که به جایی می رسد که خوبی ها در نظرش بدی و بدی ها به شکل خوبی جلوه می کند؛آن گونه که قرآن مجید می فرماید:« «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؛بگو آیا به شما خبر دهیم که زیان کارترین مردم در کارها چه کسانی اند؟آن ها که تلاش هایشان در زندگی دنیا گم و نابود شده؛با این حال می پندارند کار نیک انجام می دهند». (2)

در صدر اسلام،معاویه،طلحه و زبیر خود را مدافع خون مظلوم(خون عثمان!) می پنداشتند و در عصر ما بدعت گذاران وهّابی خود را مصلحان امّت می پندارند!همواره بدعت گذاران در طول تاریخ،چهره اصلاح طلب به خود گرفته اند.

امام علیه السّلام در پایان این عبارت برای جداسازی صفوف بدعت گذاران از پیروان راستین آیین خدا مردم را به دو گروه تقسیم می کند که سوّم ندارد؛می فرماید:«مردم دو گروه بیش نیستند؛گروهی تابع شریعت و آیین خدا و گروهی بدعت گزار که دلیلی از سوی خدا و از سنّت پیامبر و نوری از حجّت و برهان(عقل)با خود ندارند!» (و إنّما النّاس رجلان:

متّبع شرعة و مبتدع بدعة،لیس معه من اللّه سبحانه برهان سنّة،و لا ضیاء حجّة) .

ص:587


1- 1) «امامه»؛امام در اصل به معنای پیش رو است و جمله«اتاه التقصیر من امامه»یعنی تقصیرات آشکارا دامان او را می گیرد.
2- 2) کهف،آیات و 103 104.

به این ترتیب،هر کس باید صف خود را در این میان مشخص کند.اگر متشرّع است به دنبال کتاب و سنّت و دلیل عقلی یقینی باشد و اگر جز این است،در صف بدعت گذارانی جای گیرد که احکام خدا را با امیال برخاسته از هوا و هوس تغییر می دهند؛نه دلیلی از کتاب و سنّت دارند و نه نور و ضیایی از عقل.

بنابر آن چه ذکر شد،«برهان سنّت»،اشاره به دلایل نقلی و«ضیای حجت»اشاره به دلیل عقلی است و به این ترتیب،امام علیه السّلام بدعت گذاران را افرادی معرفی می کند که تنها تابع هوای نفس و یا خیالات باطل و خام اند.

نکته: بدعت چیست؟

بدعت چیست؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیشترین توجّه خود را به مبارزه با بدعت ها معطوف داشته است.

توضیح این که بدعت در لغت به معنای ایجاد کار تازه،بدون سابقه و نوآوری است که گاه خوب است و گاه بد؛هنگامی که قرآن در وصف خداوند می گوید:« «بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (1)؛او کسی است که آسمان و زمین را بدون هیچ نقشه قبلی و نمونه ای که از آن اقتباس شده باشد،ایجاد کرد»و هنگامی که قرآن مجید به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می گوید:« «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ» ؛بگو:من نخستین پیامبری نیستم که برای مردم مبعوث شده ام» (2)همین مفهوم را اراده می کند.

بنابر این در مفهوم وسیع این کلمه،هرگونه نوآوری(خواه ممدوح باشد و یا مذموم) نهفته است.

ولی در لسان روایات و کلمات فقها،این واژه مفهوم خاصّی پیدا کرده و آن تغییر

ص:588


1- 1) بقره،آیه 117.
2- 2) احقاف،آیه 9.

احکام الهی و تبدیل آن به احکام دیگر بر طبق تمایلات نفسانی و منافع شخصی است.

به همین دلیل،در روایات اسلامی مذمّت شدیدی از موضوع بدعت شده است:در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«اهل البدع شرّ الخلق و الخلیفة؛اهل بدعت، بدترین خلق و دارای بدترین اخلاقند». (1)امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«أمّا أهل البدعة فالمخالفون لأمر اللّه و لکتابه و رسوله العاملون برأیهم و أهوائهم و إن کثروا؛اما اهل بدعت کسانی اند که مخالف فرمان خدا و کتاب او و رسول او می باشند.

آن ها به رأی و هوای خویش عمل می کنند(و همه بر باطلند)هر چند بسیار باشند». (2)

روایات در این زمینه بسیار فراوان است و با شدّت،بدعت و بدعت گذار را می کوبد.

دلیل آن هم روشن است؛زیرا اگر باب بدعت در احکام الهی گشوده شود و هر کس با میل خود و بر طبق منافع شخصی حلالی را حرام و یا حرامی را حلال کند زمان کوتاهی نمی گذرد که دین و آیین الهی به کلّی دگرگون و مسخ می شود و از احکام اصیل اسلام چیزی باقی نمی ماند؛بر همین اساس پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله هر گونه همکاری با بدعت گذاران را منع کرده؛تا آن جا که می فرماید:«من تبسّم فی وجه مبتدع فقد أعان علی هدم دینه؛کسی که در صورت بدعت گذاری تبسّم کند،به نابودی دین خود کمک کرده است». (3)

از این جا روشن می شود کسانی که معنای وسیع بدعت را با معنای خاص آن خلط کرده اند و به مغالطاتی دست زده اند،مثلا می گویند همه طالب نوآوری اند و چه کسی می تواند با آن مخالفت کند؟سخت در اشتباهند.

و نیز کسانی که تغییر نظر مجتهدان و کشف مسائل تازه ای را از کتاب و سنّت نوعی بدعت می شمرند یا خود را فریب می دهند و یا می خواهند دیگران را فریب دهند.کشف

ص:589


1- 1) میزان الحکمه،حدیث شماره 1629.
2- 2) میزان الحکمة،حدیث شماره 1632.
3- 3) همان،حدیث شماره 1635.

مسائل تازه از کتاب و سنّت،پیروی از شریعت است نه بدعت به معنای خاص کلمه؛یعنی حلال خدا را حرام و حرام خدا را به سبب هوای نفس و منافع شخصی حلال شمردن.

این نکته نیز شایان دقت است که بدعت گذاران از ترس این که مبادا مورد مخالفت مؤمنان راستین قرار گیرند،دست به تفسیر به رأی می زنند.آیاتی از قرآن کریم یا روایاتی را از معصومین علیهم السّلام تحریف نموده و در پناه آن به بدعت ها روی می آورند.خطر این بدعت گذاران از سایر بدعت گذارانی که آشکارا دست به این کار می زنند بسیار بیش تر است.

در هر حال،امام علیه السّلام در خطبه یاد شده در یک جمله کوتاه می فرماید:مؤمن راستین کسی است که حلال و حرام خدا را تغییر ندهد و امسال و سال گذشته او در حفظ احکام الهی و عمل به آن یکسان باشد و در مسیر کتاب و سنّت،ثابت قدم بماند.

***

ص:590

بخش نهم

اشاره

و إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن،فإنّه«حبل اللّه المتین»، و سببه الأمین،و فیه ربیع القلب،و ینابیع العلم،و ما للقلب جلاء غیره، مع أنّه قد ذهب المتذکّرون،و بقی النّاسون أو المتناسون.فإذا رأیتم خیرا فأعینوا علیه،و إذا رأیتم شرّا فاذهبوا عنه،فإنّ رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کان یقول:«یابن آدم،اعمل الخیر و دع الشّرّ،فإذا أنت جواد قاصد».

ترجمه

:

خداوند سبحان،احدی را به چیزی مانند قرآن،پند و اندرز نداده است؛زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله مطمئن اوست.در قرآن،بهار دل ها و چشمه های جوشان علم و دانش است و برای(زدودن زنگار غفلت و گناه از)قلب،صیقلی جز قرآن نیست؛اما متأسفانه آن ها که از قرآن پند می گرفتند رفتند و فراموشکاران یا خود به فراموشی زدگان مانده اند(راه خدا و مسیر قرآن،روشن است)هرگاه کار نیکی را مشاهده کردید به آن کمک کنید و هر زمان کار شرّی را دیدید از آن بگذرید؛زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:ای فرزند آدم،کار نیک انجام ده و بدی را رها کن که اگر چنین کنی در جاده مستقیم و میانه (دور از افراط و تفریط)گام برخواهی داشت.

ص:591

شرح و تفسیر: در قرآن بهار دل ها و چشمه جوشان علوم است

در قرآن بهار دل ها و چشمه جوشان علوم است

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،بار دیگر به سراغ قرآن و بیان عظمت و آثار آن می رود تا آن چه را در بیانات قبل ذکر کرده است از این طریق تحکیم و تکمیل کند؛در این جا به چند نکته تازه درباره قرآن می پردازد؛نخست می فرماید:«خداوند سبحان،احدی را به چیزی مانند قرآن،پند و اندرز نداده است» (و إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن) .

زیرا کتب آسمانی که از سوی خدا برای هدایت خلق نازل شده در بر گیرنده بهترین مواعظ الهی است.در میان این کتب،قرآن مجید آفتابی است درخشان و به راستی مواعظ قرآن بی نظیر و پند و اندرزهای آن بی مانند است.گاه مستقیما با بندگان سخن می گوید؛گاه به صورت سؤالی که پاسخش از درون وجدان بر می خیزد آن ها را اندرز می دهد؛گاه تاریخ مملوّ از عبرت پیشینیان را بازگو می کند و زمانی با ذکر مثال های گویا و زیبا حقایق عقلی را لباس حسّی می پوشاند و تمام این ها با فصیح ترین عبارت و بلیغ ترین تعبیرات بیان می شود؛به همین دلیل مواعظی همچون مواعظ قرآن وجود ندارد.

سپس برای این مطلب چند دلیل ذکر می کند؛می فرماید:«زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله مطمئن اوست.در قرآن،بهار دل ها و چشمه های جوشان علم و دانش است و برای(زدودن زنگار غفلت و گناه از)قلب،صیقلی جز قرآن نیست» (فإنّه«حبل اللّه المتین (1)»،و سببه الأمین،و فیه ربیع القلب،و ینابیع (2)العلم،و ما للقلب جلاء غیره) .

ص:592


1- 1) «متین»از ماده«متن»در اصل به معنای دو عضله نیرومند است که در دو طرف ستون فقرات قرار دارد و پشت انسان را محکم می سازد.سپس به هر موضوع محکمی اطلاق شده است.
2- 2) «ینابیع»جمع«ینبوع»(بر وزن مقبول)به معنای چشمه است.

امام علیه السّلام در این پنج جمله،گفتنی ها را درباره قرآن فرموده است؛نخست آن را ریسمان محکم الهی معرّفی می کند که گویی از آسمان به زمین کشیده شده،تا بندگان به آن چنگ زنند و خود را به اوج آسمان ها برسانند و به مقام قرب او نزدیک شوند.این همان عروة الوثقایی است که خداوند به آن اشاره کرده که هرکس به آن چنگ زند اهل نجات است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها» .به یقین،طریق ایمان به خدا و کفر به طاغوت،قرآن است.

و در جمله دوّم آن را«سبب امین»می شمرد؛یعنی واسطه ای است در میان خلق و خالق که هیچ گونه خطا و اشتباه و خیانتی در آن راه ندارد و آن چه در آن است،حقّ خالص است.

در سوّمین جمله آن را بهار دل ها می شمرد؛همان گونه که در فصل بهار،پیکر مرده درختان جان می گیرد و شکوفه ها و برگ و گل بر شاخسار آن ها نمایان می شود و مرغان چمن با شور و نشاط،نغمه حیات سر می دهند،کسانی که در کنار قرآن قرار بگیرند روح و جانی تازه پیدا می کنند و شکوفه ها و گل های ایمان و اخلاق و فضیلت بر شاخسار روحشان ظاهر می شود؛نغمه های قرآنی قلب آن ها را نوازش می دهد و از عشق و محبّت پروردگار سرشار می سازد.

در چهارمین جمله اشاره به این می کند که سرچشمه های علوم در قرآن است؛نه تنها علومی که به معرفت خدا منتهی می شود و روح و تقوا و فضیلت را در انسان پرورش می دهد،بلکه قرآن انگیزه ای برای پرداختن به علومی است که پیرامون آفرینش انسان، خلقت آسمان و زمین و انواع موجودات و گیاهان سخن می گوید و اشارات پر معنایی در هر زمینه دارد.

در پنجمین جمله به این حقیقت اشاره می کند که برای زدودن زنگارهایی که بر اثر غفلت و گناه بر قلب انسان می نشیند و صفا و نورانیّت را از آن می گیرد،بهترین وسیله، تلاوت قرآن و اندیشیدن در آن است و این که می فرماید:«تنها وسیله برای رسیدن به این هدف،قرآن است»اشاره به این است که وسایل دیگر در واقع از قرآن کمک می گیرند و

ص:593

خمیر مایه همه آن ها در قرآن است.مسلّما،کتابی که دارای این اوصاف پنج گانه است، بهترین موعظه الهی است.

و در ادامه از وضع موجود مسلمین در برابر قرآن ابراز ناراحتی و نگرانی کرده، می فرماید:«اما متأسفانه آن ها که از قرآن پند می گرفتند(و بیدار دل بودند)رفتند و فراموشکاران یا خود به فراموشی زدگان مانده اند» (مع أنّه قد ذهب المتذکّرون،و بقی النّاسون أو المتناسون) .

این سخن پاسخ اشکال مقدّری است که اگر آثار بسیار سازنده قرآن که بدان اشاره شد در جامعه اسلامی کم رنگ شده،به علت کم رنگی قرآن نیست؛بلکه به جهت غفلت غافلان یا تغافل منافقان از این منبع فیض الهی است.

این سخن،شبیه چیزی است که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه 182 فرموده است که بعد از اظهار تأسف شدید از شهادت دوستان آگاه و با وفا شدیدا گریه کرد؛سپس فرمود:

«أوّه علی اخوانی الذین تلووا القرآن فأحکموه و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السنة و اماتوا البدعة؛دریغا از برادرانم که قرآن را خواندند و آن را استحکام بخشیدند و در واجبات الهی تدبّر کردند و آن ها را بر پا داشتند؛سنّت های الهی را زنده و بدعت ها را نابود کردند».

امام علیه السّلام در این جا مردم را به سه گروه تقسیم می کند:گروهی که بیدارند و از آیات الهی همواره بهره می گیرند و گروهی که در مادیات دنیا و هوا و هوس غرقند و قرآن را به فراموشی سپرده اند و گروه سوّمی که آگاهانه خود را به فراموش کاری می زنند؛پیام های قرآن را رها کرده و از کنار آن به سادگی می گذرند؛با این که با گوش خود این پیام ها را می شنوند.

اگر زمانی جامعه اسلامی را از جهات مختلف بیمار ببینیم،نه به دلیل کوتاهی طبیب است و نه به علت بی اثر بودن نسخه اوست؛بلکه علت واقعی،به کار نبستن این نسخه شفا بخش الهی است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،گویا در پاسخ ایراد کسی که می گوید اگر گروهی راه حق را

ص:594

فراموش کردند یا خود را به فراموشی زدند به جهت این بوده است که راه حق شناخته نیست و چنان با طرق باطل آمیخته شده که تشخص آن،آسان به نظر نمی رسد، می فرماید:«راه روشن است هرگاه کار نیکی را مشاهده کردید به آن کمک کنید و هر زمان کار شرّی را دیدید از آن بگذرید؛زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:ای فرزند آدم،کار نیک انجام ده و بدی را رها کن که اگر چنین کنی در جاده مستقیم و میانه(دور از افراط و تفریط)گام بر خواهی داشت» (فإذا رأیتم خیرا فأعینوا علیه،و إذا رأیتم شرّا فاذهبوا عنه،فإنّ رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کان یقول:«یابن آدم، اعمل الخیر و دع الشّرّ،فإذا أنت جواد (1)قاصد (2)») .

از آن چه گفته شد روشن گردید که خیر و شرّ در این عبارات،معنای وسیع و گسترده ای دارد؛بر خلاف آن چه بعضی از شارحان نهج البلاغه پنداشته اند که تنها ناظر به موضوع وفای به بیعت و بیعت شکنی است.

این سخن اشاره ای به حسن و قبح عقلی نیز دارد که انسان خیر و شر را تا حد زیادی با عقل و فکر خود درک می کند و اگر به آن عمل کند بخش مهمی از راه راست و جاده مستقیم را پیموده است.

درباره عظمت قرآن و اهمّیّت محتوای آن در مجلدات پیشین(جلد اوّل ذیل خطبه 18 و جلد چهارم ذیل خطبه 110)بحث های فراوانی داشتیم و به خواست خدا در ذیل خطبه 198 نیز بحث های مشروح دیگری خواهد آمد.

***

ص:595


1- 1) «جواد»در اصل به معنای اسب سریع السیر است و از ماده«جود»به معنای بخشش گرفته شده؛سپس به انسان های با استقامت و کوشا اطلاق شده است.
2- 2) «قاصد»از ماده«قصد»به معنای میانه روی گرفته شده؛بنابر این قاصد کسی است که در جاده مستقیم بدون افراط و تفریط گام بر می دارد.

ص:596

بخش دهم

اشاره

ألا و إنّ الظّلم ثلاثة:فظلم لا یغفر،و ظلم لا یترک،و ظلم مغفور لا یطلب.

فأمّا الظّلم الّذی لا یغفر فالشّرک باللّه،قال اللّه تعالی: «إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» .و أمّا الظّلم الّذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات.و أمّا الظّلم الّذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا.القصاص هناک شدید.

لیس هو جرحا بالمدی و لا ضربا بالسّیاط،و لکنّه ما یستصغر ذلک معه.

فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه،فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ،خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل.و إنّ اللّه سبحانه لم یعط أحدا بفرقة خیرا ممّن مضی،و لا ممّن بقی.

یا أیّها النّاس«طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس»،و طوبی لمن لزم بیته،و أکل قوته،و اشتغل بطاعة ربّه،«و بکی علی خطیئته»فکان من نفسه فی شغل،و النّاس منه فی راحة!

ترجمه

:

آگاه باشید!ظلم بر سه گونه است:ظلمی که هرگز بخشوده نخواهد شد و ظلمی که بدون کیفر نخواهد بود و ظلمی که بخشوده می شود و بازخواست ندارد؛امّا ظلمی که بخشوده می شود،ستمی است که بندگان با ارتکاب گناهان صغیره به خویشتن کرده اند و امّا گناهی که بدون کیفر نمی ماند،ظلم بندگان به یکدیگر است که قصاص در آن جا شدید است.این قصاص،مجروح ساختن با کارد یا زدن با تازیانه نیست؛بلکه چیزی است که

ص:597

این ها در برابرش کوچک است.مبادا در دین خدا به رنگ های مختلف درآیید؛چرا که اتحاد و اجتماع در راه حق-هر چند خوشایند شما نباشد-از پراکندگی در راه باطلی که مورد علاقه شماست بهتر است و خداوند سبحان به هیچ کس،نه از گذشتگان و نه باقی ماندگان به سبب اختلاف و تفرقه،نتیجه خوبی نبخشیده است.ای مردم!خوشا به حال آن کس که پرداختن به حال خویش او را از توجّه به عیوب مردم باز دارد و خوشا به حال آن کس که در خانه نشسته،روزی خود را می خورد و به طاعت پروردگارش می پردازد و بر گناه خویش می گرید.چنین کسی به اصلاح خویش مشغول و مردم از دست او در آسایشند.

شرح و تفسیر: خوشا به حال آن ها که مشغول اصلاح خویش اند

خوشا به حال آن ها که مشغول اصلاح خویش اند

در این بخش از خطبه که بخش پایانی آن است،امام علیه السّلام به سه موضوع مهم اشاره می کند:یکی اقسام سه گانه ظلم و دیگر موضوع وحدت مسلمین و اهمّیّت آن و سرانجام توجّه به خودسازی به جای عیب جویی دیگران.بحث هایی که در این خطبه در مورد مسایل اخلاقی ذکر شد و نصایحی را که در این زمینه بیان شد با ذکر این سه مطلب تکمیل می شود.

نخست می فرماید:«آگاه باشید!ظلم بر سه گونه است:ظلمی که هرگز بخشوده نخواهد شد و ظلمی که بدون کیفر نخواهد بود و ظلمی که بخشوده می شود و بازخواست ندارد» (ألا و إنّ الظّلم ثلاثة:فظلم لا یغفر،و ظلم لا یترک،و ظلم مغفور لا یطلب) .

سپس به شرح هر یک از این سه قسمت پرداخته،می فرماید:«اما ظلمی که بخشوده نخواهد شد،شرک به خداست.خداوند متعال می فرماید:خدا هیچ گاه شرک به خود را نمی بخشد(و کسانی را که همتایی برای او قرار دهند مشمول عفو نخواهد ساخت)» (فأمّا الظّلم الّذی لا یغفر فالشّرک باللّه،قال اللّه تعالی: «إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» ).

ص:598

البتّه با توجّه به صدر و ذیل آیه «وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ» (1)تنها یک گناه است که اگر انسان بدون توبه از آن،بمیرد امکان بخشش ندارد و آن،شرک است؛اما گناهان دیگر کبیره باشد یا صغیره،هرگاه انسان بدون توبه از آن ها،از دنیا برود،احتمال شمول عفو الهی درباره او وجود دارد؛هرچند قطعی نیست و یقینا مشمول این عفو نیز حساب و کتابی دارد؛چرا که تعبیر به«من یشاء»مفهومش این نیست که بی حساب و کتاب گنهکاران بخشوده می شوند؛زیرا خداوند حکیم است و اراده و مشیّت او نیز حکیمانه است و تنها کسانی مشمول این عفو می شوند که زمینه های مناسب و شایسته برای عفو و بخشودگی دارند؛درست همان گونه که در مورد عفو زندانیان معمول است که نگاه به حال زندانی می کنند،هر گاه زمینه های مثبت در او باشد مشمول عفو می شود.

یقینا منظور از شرک در این جا،شرک جلّی است؛همانند بت پرستی و امثال آن و اما شرک خفیّ(مانند ریاکاری)نوعی از گناهان کبیره است که در ذیل آیه داخل است.

آن گاه به بیان قسم دوّم و سوّم ظلم می پردازد و می فرماید:«امّا ظلمی که بخشوده می شود،ستمی است که بندگان با ارتکاب گناهان صغیره به خویشتن کرده اند و امّا گناهی که بدون کیفر نمی ماند،ظلم بندگان به یکدیگر است که قصاص در آن جا شدید است.این قصاص،مجروح ساختن با کارد یا زدن با تازیانه نیست؛بلکه چیزی است که این ها در برابرش کوچک است» (و أمّا الظّلم الّذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات (2).و أمّا الظّلم الّذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا.

القصاص هناک شدید.لیس هو جرحا بالمدی (3)و لا ضربا بالسّیاط،و لکنّه ما یستصغر ذلک معه) .

ص:599


1- 1) نساء،آیه 48.
2- 2) «هنات»،جمع«هن»(بر وزن من)«یاهنه»به معنای امر مهم و حادثه شدید نقل شده است (لسان العرب،ماده«هن»)و گاه به معنای موضوعات کوچک و کم اهمّیّت است و در جمله یاد شده،همین معنای دوّم قصد شده است.
3- 3) «مدی»جمع«مدیه»(بر وزن بنیه)به معنای کارد و چاقو است.

در جمله اوّل،امام علیه السّلام اشاره به گناهان صغیره می کند که وعده بخشش آن ها مشروط به ترک گناهان کبیره در قرآن مجید ذکر شده است «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ» . (1)

و یا اشاره به گناهان کبیره ای است که جنبه حق اللّه دارد و انسان می تواند با آب توبه و ندامت آن را بشوید و با اعمال صالح خود گذشته را جبران کند.

و اما جمله دوّم که سوّمین نوع ظلم را بیان می کند،اشاره به حق الناس است که اسلام،اهمّیّت فوق العاده ای برای آن قائل شده و مجازات آن شدید است و تا صاحب حق از آن نگذرد،خداوند نمی بخشد؛بنابر این تعبیر به قصاص در عبارت مزبور اشاره به مجازات الهی است؛نه قصاص معروف و مصطلح؛لذا بعد از آن می فرماید:این قصاص الهی نه همچون جراحات تیر و خنجر است و نه همچون ضربات شلاق؛بلکه مجازات هایی است که همه این ها در برابر آن ناچیز است؛از درون می سوزاند و به برون سرایت می کند؛آن گونه که در قرآن بیان شده است:« «نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ» ؛آتش سوزان الهی است که از قلب ها سر بر می کشد». (2)

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«خداوند به یکی از پیامبرانش-که در کشور یکی از جباران زندگی می کرد-وحی فرستاد که نزد آن پادشاه جبار برو و به او بگو:من به تو حکومت نداده ام که خون مردم را بریزی و اموال آن ها را غصب کنی.من تو را بدان دلیل به این منصب گماردم که ناله مظلومان را که به درگاه من می نالند خاموش کنی؛ چرا که من از حقوق غصب شده آن ها صرف نظر نمی کنم؛هر چند کافر باشند!» (3).

امام باقر علیه السّلام نیز می فرماید:«هر کس به دیگری ستم کند،خداوند در مقابل آن،وی را مجازات خواهد کرد؛مجازاتی در جانش و مالش؛ولی ظلم هایی که بین انسان و خداست

ص:600


1- 1) نساء،آیه 31.
2- 2) همزه،آیات 6 و 7.
3- 3) اصول کافی،جلد 2،صفحه 333.(حدیث 14).

هرگاه توبه کند خدا او را می بخشد». (1)

سپس امام علیه السّلام به سراغ دوّمین موضوع مهم که وحدت صفوف مسلمین است می رود و می فرماید:«مبادا در دین خدا به رنگ های مختلف درآیید؛چرا که اتحاد و اجتماع در راه حق-هر چند خوشایند شما نباشد-از پراکندگی در راه باطلی که مورد علاقه شماست بهتر است و(بدانید)خداوند سبحان به هیچ کس،نه از گذشتگان و نه باقی ماندگان به سبب اختلاف و تفرقه،نتیجه خوبی نبخشیده است» (فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه، فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ،خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل.و إنّ اللّه سبحانه لم یعط أحدا بفرقة خیرا ممّن مضی،و لا ممّن بقی) .

تعبیر «فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه» اشاره به این است که هر گروهی رنگی به خود بگیرد و برنامه اش را از دیگران جدا سازد،خواه در برنامه های عقیدتی باشد یا عملی،این تلون و رنگارنگ شدن،سبب پراکندگی صفوف و به هدر رفتن نیروها و گاه جنگ های داخلی می شود و سرنوشت جامعه و منافع آن را به خطر می اندازد.

هرگاه-همان گونه که امام علیه السّلام در سخن یاد شده فرموده-افراد جامعه در مسائل ساده انعطاف به خرج دهند و در اموری که بر خلاف سلیقه آن هاست دندان بر جگر بگذارند و تحمل پیشه کنند به یقین وحدت حاکم می شود و آرامش و عظمت به جامعه باز می گردد.

هرگز در طول تاریخ-باز همان گونه که امام علیه السّلام فرموده-اختلاف و پراکندگی صفوف منشأ خیر و برکت نبوده و مشکلی را حل نکرده است؛ سپس امام علیه السّلام در سوّمین و آخرین نکته که بخش پایانی خطبه را تشکیل می دهد،همه مردم را به خود سازی و اصلاح خویشتن و ترک عیب جویی دعوت کرده،می فرماید:«ای مردم!خوشا به حال آن کس که پرداختن به حال خویش او را از توجّه به عیوب مردم باز داشته و خوشا به حال آن کس که در خانه نشسته،روزی خود را می خورد و به طاعت پروردگارش مشغول است و بر گناه

ص:601


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 333.(حدیث 12).

خویش می گرید» (یا أیّها النّاس«طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس»،و طوبی لمن لزم بیته،و أکل قوته،و اشتغل بطاعة ربّه،«و بکی علی خطیئته») .

آن گاه چنین نتیجه گیری می کند:«چنین کسی به اصلاح خویش مشغول و مردم از دست او در آسایش اند» (فکان من نفسه فی شغل،و النّاس منه فی راحة!) .

اشاره به این که هر انسانی-جز اولیاء اللّه و معصومین علیهم السّلام-عیب یا عیوبی دارد؛هرگاه به عیب جویی دیگران پردازد از خود و اصلاح خویشتن غافل می شود و هرگز از نظر تهذیب اخلاق و سیر الی اللّه به جایی نمی رسد؛اما اگر گاهی در گوشه خانه بنشیند و در خویشتن فرو رود و عیوب خود را یک به یک بررسی کند و با آب زلال اطاعت پروردگار و قطره های اشکی که بر اثر ندامت نسبت به خطاهایش جاری می کند،قلبش را شستشو دهد،هم در اصلاح خویشتن توفیق می یابد و هم مردم از دست او در امان می مانند.

***

نکته: اجتماعی زیستن یا انزوا گرایی؟

اجتماعی زیستن یا انزوا گرایی؟

در پایان خطبه مذکور چنان که ملاحظه کردید،امام علیه السّلام به انزوا طلبی تشویق می کند؛ همان انزوایی که مقدمه ای برای خودسازی و دور ماندن از مفاسد اجتماعی است.

بسیاری از علمای اخلاق نیز انزوا را یکی از شرایط فراهم آوردن زمینه تهذیب اخلاق می شمرند.

هنگامی که به آیات قرآن مراجعه می کنیم،می بینیم بسیاری از پیغمبران بزرگ و صالحان نیز دوران انزوایی داشته اند؛ابراهیم خلیل علیه السّلام هنگامی که در برابر جمعیّت گمراه متعصّب-که پیوسته بر بت پرستی پای می فشردند-قرار گرفت چنین گفت:

« «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسی أَلاّ أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا» ؛(ابراهیم علیه السّلام گفت:)از شما و آن چه غیر خدا می خوانید کناره گیری می کنم و

ص:602

پروردگارم را می خوانم.امیدوارم در خواندن پروردگارم بی پاسخ نمانم». (1)

حضرت موسی علیه السّلام نیز چهل روز برای گرفتن الواح از قوم خویش کناره گیری کرد و به کوه طور رفت که شرح آن در آیه 142 از سوره اعراف بیان شده است.

حضرت مریم علیها السّلام نیز مدّتی از جمعیّت قوم خود کناره گیری کرد که در سوره مریم آیه 16 به بعد آمده است.

در مورد اصحاب کهف نیز می خوانیم:هنگامی که نتوانستند در مقابل فشار بت پرستان قوم خود بایستند عزلت گزیده و به غار پناه بردند؛آن گونه که قرآن می گوید:

« «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً» ؛و(به آن ها گفتیم:)هنگامی که از آن و آن چه جز خدا می پرستند کناره گیری کردید به غار پناه برید که پروردگارتان رحمتش را بر شما می گستراند و در این امر،آرامشی برای شما فراهم می سازد». (2)

در حالات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز همه خوانده ایم که قبل از بعثت،روزهای متوالی بلکه ماه ها به غار حرام می رفت و در آن جا تنها بود و به عبادت مشغول بود.

روایات متعدّدی نیز در زمینه انزوا وارد شده؛از جمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«العزلة عبادة؛دوری از مردم،عبادت است». (3)

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام آمده:«العزلة أفضل شیم الأکیاس؛ دوری گزیدن برترین شیوه های هوشمندان است». (4)

و نیز در حدیث دیگری از همان امام بزرگوار علیه السّلام نقل شده است:«فی اعتزال ابناء الدّنیا جماع الصّلاح؛دوری گزیدن از دنیا پرستان سبب هر گونه اصلاح است». (5)

ص:603


1- 1) مریم،آیه 48.
2- 2) کهف،آیه 16.
3- 3) میزان الحکمه،حدیث شماره 12884.
4- 4) غرر الحکم،احادیث شماره 1414 و 6505.
5- 5) همان.

در حالی که از سوی دیگر روایات دیگری مردم را به اجتماع گرایی تشویق می کند؛در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«أیّها النّاس علیکم بالجماعة،و إیّاکم و الفرقة؛بر شماست که از جماعت جدا نشوید و از پراکندگی بپرهیزید». (1)

همین مضمون به تعبیر دیگر از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده است:«و الزموا السّواد الأعظم فإنّ ید اللّه علی الجماعة و إیّاکم و الفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب؛همواره با سواد اعظم(اکثریت طرفدار حق) باشید که دست خدا با جماعت است و از پراکندگی بپرهیزید که انسان تنها،بهره شیطان است؛همان گونه که گوسفند تکرو بهره گرگ است». (2)

احادیث در طرفین این موضوع فراوان است و گاه تصوّر می شود با هم تعارضی دارند؛ در حالی که چگونگی جمع در میان این روایات در خود آن ها بیان شده است؛از متون آیات و روایات به خوبی استفاده می شود که عزلت و گوشه گیری در شرایط خاص اجتماعی است و در واقع،به صورت یک استثنا در برابر حکم کلی اسلام به اجتماع گرایی است و از جمله در موارد زیر،عزلت توصیه شده است:

1-دوری گزیدن از دنیا پرستان که در احادیث پیش گفته و به آن اشاره شد.

2-دوری گزیدن از جامعه فاسد و آلوده و منحرف؛همان گونه که در داستان ابراهیم و اصحاب کهف ذکر شد و همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که وقتی از حضرتش پرسیدند:چرا انزوا را برگزیده ای؟در پاسخ فرمود:«فسد الزّمان و تغیّر الإخوان فرأیت الإنفراد أسکن للفؤاد؛زمان فاسد شده و دوستان و برادران دگرگون شده اند؛به همین دلیل تنهایی را مایه آرامش دل می دانم». (3)

3-گاه این عزلت و دوری گزینی برای اندیشیدن و خودسازی صورت گرفته؛آن گونه که

ص:604


1- 1) کنز العمال،جلد 1،صفحه 206،(حدیث 1028).
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 127.
3- 3) بحار الانوار،جلد 47،صفحه 60،(حدیث 116).

در حالات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله قبل از بعثت نقل شده که به غار حرا پناه می برد و روزهای متوالی مشغول عبادت و اندیشیدن بود و اگر انسان،بخشی از شبانه روز را در تنهایی به سر می برد تا بهتر بیندیشد و برای خود و جامعه برنامه ریزی کند،به یقین مفید و سودمند خواهد بود.

4-دوری گزیدن از افراد شرور-که بخشی از جامعه را تشکیل می دهند-نیز در روایات عزلت توصیه شده است؛امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«من اعتزل النّاس سلم من شرّهم؛کسی که از مردم(شرور)دوری گزیند از شرّ آن ها در امان خواهد بود». (1)و گر نه کسی نمی تواند اجتماعی را که بر تمام دستورات اسلام حاکم است منکر شود.دور ماندن از جامعه به طور کامل سبب دور ماندن از تجربیات و علوم و قوت و قدرت افراد آن جامعه است.انسان ها همچون قطره هایی هستند که وقتی جمع شوند دریایی تشکیل می دهند یا همچون رشته های بسیار باریکی که وقتی به هم تابیده شوند طناب بسیار محکمی را به وجود می آورند.اضافه بر این تجربه نشان داده عزلت،سبب«خود بزرگ بینی»و«سوء ظن شدید»به دیگران و گاه«ادعاهای باطل و فاسد»است.

***

ص:605


1- 1) غرر الحکم،حدیث 8151.

ص:606

خطبۀ 177: در مورد حکمین

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی معنی الحکمین

(1)

از سخنان امام علیه السّلام در مورد حکمین

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در سند خطبه اشاره شده،مخاطبان امام علیه السّلام در این خطبه خوارج اند که در آغاز امام علیه السّلام را تحت فشار قرار دادند که حکمیت و داوری را بپذیرد و امام علیه السّلام با این که به هیچ وجه با این کار موافقت نداشت برای جلوگیری از جنگ و نزاع داخلی در میان لشکر خود به ناچار آن را پذیرفت؛ولی هنگامی که نتیجه منفی حکمیت آشکار شد و ابو موسی اشعری که برای حکمیت از سوی لشکر امام علیه السّلام انتخاب شده بود خیانت کرد و

ص:607


1- 1) سند خطبه: این خطبه را با اضافات فراوانی طبری،مورخ معروف در تاریخ خود در حوادث سال 37 هجری از«ابو مخنف»نقل کرده است و مخاطبان آن،خوارج نهروانند.در آغاز این خطبه، امام علیه السّلام مطالبی را درباره حکمین و اشتباهات آن ها در این انتخاب ذکر فرموده؛سپس آن چه را مرحوم سیّد رضی در این جا نقل کرده است با تفاوت مختصری بیان می کند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 428)بعید نیست که این خطبه بخشی از خطبه 127 باشد که گذشت.

تسلیم نیرنگ های عمرو بن عاص که نماینده لشکر شام بود گردید،خدمت امام علیه السّلام آمدند و زبان به اعتراض گشودند که چرا شما حکمیت را پذیرفتید؟!امام علیه السّلام در این خطبه پاسخ دندان شکنی به آن ها می دهد که شما آغازگر این فتنه بودید و من به شما هشدار دادم، ولی نپذیرفتید؛اکنون که آثار سوء انتخاب خود را می بینید زبان به اعتراض گشودید؟!به علاوه حکمیت آن ها مشروط بود نه مطلق؛مشروط به این که از راه حق و داوری قرآن منحرف نشوند و شدند؛بنابر این ایراد بر آن ها وارد است نه بر من.

***

ص:608

بخش اوّل

اشاره

فأجمع رأی ملئکم علی أن اختاروا رجلین،فأخذنا علیهما أن یجعجعا عند القرآن،و لا یجاوزاه،و تکون ألسنتهما معه و قلوبهما تبعه،فتاها عنه،و ترکا الحقّ و هما یبصرانه،و کان الجور هواهما،و الإعوجاج رأیهما.و قد سبق استثناؤنا علیهما فی الحکم بالعدل و العمل بالحقّ سوء رأیهما و جور حکمهما.و الثّقة فی أیدینا لأنفسنا،حین خالفا سبیل الحقّ،و أتیا بما لا یعرف من معکوس الحکم.

ترجمه

:

(در ماجرای حکمین)نظر و رأی جمعیّت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را برای حکمیّت(در میان ما و لشکر شام و معاویه)انتخاب کنند و ما از این دو،پیمان گرفتیم که در برابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نکنند،زبانشان همراه با قرآن و دلهایشان تابع آن باشد؛ولی آن ها گمراه،و از قرآن روی گردان شدند و حق را ترک کردند؛با این که آشکارا آن را می دیدند؛جور و ستم،خواسته دل آن ها بود و اعوجاج و کژی موافق فکرشان و پیش از این که آن ها این رأی نادرست و حکم جائرانه را صادر کنند با آن ها شرط کرده بودیم که به عدالت حکم کنند و به حق عمل نمایند؛بنابر این هنگامی که این دو نفر از راه حق منحرف شدند و حکم نادرستی بر خلاف حکم خدا صادر کردند ما می توانیم به استناد دلیل محکم برای خود تصمیم بگیریم(و حکم آن ها را دور بیفکنیم!).

ص:609

شرح و تفسیر: با انحراف حکمین حکم آنها باطل است

با انحراف حکمین حکم آنها باطل است

بارها درباره حکمین،ضمن شرح خطبه های پیشین به خصوص خطبه 125 و 127 سخن گفته ایم و خلاصه آن،چنین بود که هنگامی که آثار شکست در لشکر معاویه آشکار شد،عمرو بن عاص دست به نیرنگی زد و دستور داد قرآن ها را بر سر نیزه ها بلند کنند و بگویند ما و شما هر دو تابع قرآنیم؛هر چه قرآن قضاوت کند از آن پیروی خواهیم کرد.

ولی امام علیه السّلام به آن ها هشدار داد که این نیرنگی بیش نیست و آن ها هرگز از قرآن تبعیت نمی کنند پیش بروید و کار را تمام کنید؛ولی غافلان نادان به اتفاق عمّال نفوذی معاویه بر پذیرش آتش بس اصرار کردند و به دنبال آن بر امام علیه السّلام فشار آوردند که برای استنباط حکم قرآن درباره این اختلاف تن به حکمیّت بدهد.امام علیه السّلام که می دانست این نیرنگ دیگری است قبول نفرمود؛ولی آن ها پیوسته بر فشار خود می افزودند تا این که امام علیه السّلام برای پیشگیری از اختلاف و شکاف بیش تر ناچار به قبول حکمیّت شد.

در این جا باز همان افراد اصرار کردند که نماینده لشکر امام علیه السّلام ابو موسی اشعری باشد.

امام علیه السّلام که از حماقت و ایمان ضعیف این مرد با خبر بود اصرار فرمود ابن عباس را انتخاب کنید که مردی هوشیار و عاقل و دانشمند است و تحت تأثیر نیرنگ های عمرو بن عاص قرار نمی گیرد؛ولی آن ها نپذیرفتند و برای سوّمین بار امام علیه السّلام را تحت فشار قرار دادند که حکمیّت را به ابو موسی مخبّط واگذار کند.در این جا نیز امام علیه السّلام برای پیشگیری از پراکندگی لشکر مجبور به پذیرش آن شد؛ولی شرایطی برای آن ها بیان کرد؛از جمله این که از مسیر حق و عدالت هرگز خارج نشوند.

هنگامی که عمرو بن عاص بعد از مذاکرات بسیار طولانی که ماه ها به طول کشید ابو موسی را فریب داد و گفت:بیا من معاویه را از حکومت خلع می کنم و تو علی علیه السّلام را از حکومت خلع کن تا نزاع بر چیده شود و مسلمانان فرد سوّمی را برای خلافت برگزیدند، ابو موسی نادان و فریب خورده در حضور جمع اعلام کرد که من علی علیه السّلام را از حکومت

ص:610

خلع کردم و بلافاصله عمرو بن عاص گفت:من معاویه را به خلافت نصب کردم.این نیرنگ غوغایی به پا کرد و سبب اعتراض لشکریان علی علیه السّلام شد و طرفداران آتش بس و حکمیّت و انتخاب ابو موسی که خود را سخت در انزوا می دیدند طلبکارانه به سراغ امیر مؤمنان علی علیه السّلام آمدند و زبان به اعتراض گشودند که چرا حکمیّت را پذیرفتی؟! با توجّه به آن چه گفته شد به تفسیر خطبه می پردازیم:

امام علیه السّلام می فرماید:«نظر و رأی جمعیّت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را برای حکمیّت(در میان ما و لشکر شام و معاویه)انتخاب کنند و ما از این دو،پیمان گرفتیم که در برابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نکنند،زبانشان همراه با قرآن و دلهایشان تابع آن باشد» (فأجمع رأی ملئکم (1)علی أن اختاروا رجلین،فأخذنا علیهما أن یجعجعا (2)عند القرآن،و لا یجاوزاه،و تکون ألسنتهما معه و قلوبهما تبعه) .

به این ترتیب روشن می کند که پذیرش حکمیّت هر چند تحت فشار صورت گرفت مشروط بود،نه مطلق و بی قید و شرط که آن ها مطابق هوای نفس خود هر چه می خواهند انجام دهند و دیگران باید آن را بپذیرند.آن ها موظف بودند تابع قرآن باشند و گوش جان به پیام آن بسپارند و زبان و قلبشان پیرو قرآن باشد؛ولی در پایان کار چیزی که سخن از آن در میان نبود قرآن بود و فریب کاری،آدم احمق و نادانی را بازیچه دست سیاست خود کرد و سخنی بر خلاف حق و عدالت و قرآن بر زبان او جاری ساخت.

لذا امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:«(مع الاسف)آن ها گمراه شدند و از قرآن روی گردان گشتند و حق را ترک کردند؛با این که آشکارا آن را می دیدند؛جور و ستم،

ص:611


1- 1) «ملأ»در لغت به معنای چیزی است که چشم را پر می کند و تعجّب بیننده را بر می انگیزد؛ از همین رو به جمعیّت زیادی که رأی و عقیده واحدی دارند و اجتماع آن ها چشم ها را پر می کند،«ملأ»گفته می شود.این واژه با واژه«مملوّ»از یک ریشه گرفته شده است.
2- 2) «یجعجع»از ماده«جعجعه»در اصل در مورد خواباندن شتر بر زمین اطلاق می شود سپس به معنای خضوع و تسلیم در برابر چیزی بکار رفته است.

خواسته دل آن ها بود و اعوجاج و کژی موافق فکرشان» (فتاها (1)عنه،و ترکا الحقّ و هما یبصرانه،و کان الجور هواهما،و الإعوجاج رأیهما) .

سپس امام یادآوری و تأکید مجدّدی بر مشروط بودن حکمیت آن ها می کند و می فرماید:«پیش از این که آن ها این رأی نادرست را و این حکم جائرانه را صادر کنند با آن ها شرط کرده بودیم که به عدالت حکم کنند و به حق عمل نمایند» (و قد سبق استثناؤنا علیهما فی الحکم بالعدل و العمل بالحقّ سوء رأیهما و جور حکمهما) .

کدام آیه از آیات قرآن می گوید بزرگواری همچون علی علیه السّلام که اسلام با مجاهدت های او رونق گرفت و همواره در محضر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود و در دامان قرآن تربیت یافت و مظهر حق و عدالت است از خلافت،خلع شود و نیز کدام آیه قرآن می گوید:کسی که بازمانده دوران جاهلیّت و کفر است و مظالم و ستم ها و حیله گری های او بر هیچ کس پنهان نیست و تمام افراد منفور و منافق را دور خود جمع کرده،به خلافت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله منصوب گردد؟! آن گاه چنین نتیجه می گیرد:«بنابر این هنگامی که این دو نفر از راه حق منحرف شدند و حکم نادرستی بر خلاف حکم خداوند صادر کردند ما می توانیم به استناد دلیل محکم برای خود تصمیم بگیریم(و حکم آن ها را دور بیفکنیم!)» (و الثّقة فی أیدینا لأنفسنا، حین خالفا سبیل الحقّ،و أتیا بما لا یعرف من معکوس الحکم) .

به این ترتیب،امام علیه السّلام به خورده گیران پاسخ دندان شکنی می دهد که اوّلا پذیرش حکمیّت از شما بود و ثانیا آن ها در کار حکمیت،مطلق العنان و رها نبودند؛بلکه موظّف بودند همراه و همگام قرآن حرکت کنند و به میل خود سخنی نگویند.حال که آن ها به شرط خود عمل نکردند،حکم شان از درجه اعتبار به کلی ساقط است.جالب این که آن ها در حکم خود نیز با یکدیگر توافق نداشتند و یکی بر سر دیگری کلاه می گذارد و او را در

ص:612


1- 1) «تاه»از ماده«تیه»به معنای تحیّر و سرگردانی و گمراهی گرفته شده است.

برابر کار انجام شده قرار می دهد؛به گونه ای که داد و فریادش بلند می شود؛در حالی که در حکمیّت توافق حکمین شرط است.آیا چنین حکمیّتی پشیزی ارزش دارد؟!

نکته: حکمین پشت به قرآن کردند

حکمین پشت به قرآن کردند

اگر امام علیه السّلام در این خطبه با صراحت می فرماید:حکمین قرآن را نادیده گرفتند و با این که حق را می دیدند به آن پشت کردند و هوای نفس را بر حقیقت مقدّم داشتند، دلیلش روشن است؛زیرا اگر آن ها به آیات مختلفی که در قرآن یا مستقیما در فضیلت علی علیه السّلام نازل شده و یا یک اصل کلی را بیان می سازد-که طبق روایات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، علی علیه السّلام نمونه بارز آن بوده است-می اندیشیدند ترجیح آن حضرت بر شخصی همچون معاویه که فرزند دشمن شماره یک اسلام و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله یعنی ابو سفیان بود و در مسیر پدر خود گام بر می داشت تردید به خود راه نمی دادند.

آیا قرآن مجید نمی گوید:« «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» (1)؛آیا آن کس که در رکوع،انگشتر به سائل بخشید و آیه در شأنش نازل شد،کسی جز علی علیه السّلام بود؟با این که ابن عباس، عمار یاسر،جابر بن عبد اللّه انصاری،ابوذر غفاری،انس بن مالک،عبد اللّه بن سلام، مسلمة بن کهیل،عبد اللّه بن غالب،عقبة بن حکیم و عبد اللّه بن ابیّ(این ده نفر)از صحابه همگی این حدیث را نقل کرده اند و شرح آن در تفاسیر اهل تسنن نیز نقل شده است.

آیا کسی که در جای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در لیلة المبیت می خوابد و جان خود را آماده نثار کردن در راه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می کند و صبحگاهان آیه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» 1در حق او نازل می شود،دیگری با او می تواند برابری کند؟! (2)آیا مقدّم داشتن کسی که قرآن او را بهترین مخلوقات(بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)شمرده و آیه« «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ» ؛کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترین مخلوق خدایند» (3)در شأن او نازل شده، جای شک و تردید است؟ آیا باید چند ماه،وقت امت اسلامی را بگیرند تا ببینند او برتر است یا معاویه؟!به راستی شگفت آور است اساسا این مقایسه،جفای بزرگی به امیر مؤمنان علی علیه السّلام محسوب می شود که بخواهند او را در برابر معاویه قرار دهند و برتری آن حضرت را ثابت کنند؛خاک کجا و آفتاب کجا؟! ***

ص:613


1- 1) بقره،آیه 207.
2- 2) از جمله کسانی که این شأن نزول را نقل کرده اند،طبری،ابن هشام،حلبی و یعقوبی،احمد بن حنبل،ابن جوزی و ابن صباغ مالکی اند.(به جلد دوّم الغدیر،صفحه 48 و 49 مراجعه فرمایید).
3- 3) بینه،آیه 7.هنگامی که آیه مزبور نازل شد،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود:«مصداق این آیه تو و شیعیان تواند».(به شواهد التنزیل و الصواعق المحرقة و در المنثور و نور الابصار و تفسیر طبری و غیر آن مراجعه کنید-برای شرح بیش تر درباره این گونه آیات به کتاب آیات ولایت در قرآن مراجعه کنید).

ص:614

خطبۀ 178: درباره وحدانیّت خدا و توصیه به تقوا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی الشهادة و التقوی و قیل أنه خطبها بعد مقتل عثمان فی أول خلافته

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام این خطبه درباره وحدانیّت خدا و توصیه به تقوا سخن می گوید.بعضی گفته اند:

امام علیه السّلام این خطبه را بعد از قتل عثمان و در آغاز خلافتش ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه نخست همگان را به صفات خداوند از جمله به علم بی پایان پروردگار نسبت به همه چیز و حتی کوچک ترین امور-همچون عدد قطره های باران و ذرات خاک-توجّه می دهد تا بدانند اعمال آن ها نزد خداوند کاملا روشن است و چیزی از اسرار درون و برون آن ها بر ذات مقدّسش مخفی نمی ماند.

ص:615


1- 1) سند خطبه: مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال بخشی از این خطبه را نقل کرده و ابن اثیر در کتاب نهایه بعضی از لغات پیچیده خطبه را تفسیر کرده و زمخشری در ربیع الابرار نیز قسمت هایی از آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 435)

در بخش دوّم گواهی به یگانگی خداوند و نبوّت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله می دهد و هر یک را با صفات مناسب و پر معنایی همراه می سازد که به شهادت و گواهی او عمق می بخشد.

در بخش سوّم از فریبندگی دنیا و وعده های دروغینش به دنیا پرستان سخن می گوید.

و سرانجام در بخش چهارم به همگان هشدار می دهد که گناهان،سبب زوال نعمت ها می شود و هیچ ملتی گرفتار بدبختی نشدند جز به علت گناهانشان و به همین دلیل، همگان را به بازنگری در اعمالشان دعوت می کند تا از روش های ناپسند دست بردارند و با اصلاح سیره عملی خود سعادتمند شوند.

***

ص:616

بخش اوّل

اشاره

لا یشغله شأن،و لا یغیّره زمان،و لا یحویه مکان،و لا یصفه لسان،و لا یعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السّماء،و لا سوافی الرّیح فی الهواء،و لا دبیب النّمل علی الصّفا،و لا مقیل الذّرّ فی اللّیلة الظّلماء.یعلم مساقط الأوراق،و خفیّ طرف الأحداق.و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه غیر معدول به،و لا مشکوک فیه،و لا مکفور دینه،و لا مجحود تکوینه،شهادة من صدقت نیّته، وصفت دخلته و خلص یقینه،و ثقلت موازینه.و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله المجتبی من خلائقه،و المعتام لشرح حقائقه،و المختصّ بعقائل کراماته و المصطفی لکرائم رسالاته،و الموضّحة به أشراط الهدی، و المجلوّ به غربیب العمی.

ترجمه

:

هیچ کار،خدا را به خود مشغول نمی سازد(تا از کار دیگری باز ماند)و گذشت زمان، دگرگونی در او ایجاد نمی کند؛مکانی او را در بر نمی گیرد،و هیچ زبانی قادر بر وصف او نیست،نه تعداد قطره های آب ها بر او پنهان می ماند،نه عدد ستارگان آسمان،نه شماره ذرات خاک که همراه بادها در هوا به پرواز در می آید؛نه حرکات مورچگان بر سنگ های سخت و نه استراحت گاه مورچه های ریز در شب های تار،از محل ریزش برگ ها و حرکات پنهان چشم ها آگاه است.

و گواهی می دهم که جز او معبودی نیست و همتایی برای او وجود ندارد؛نه شک و

ص:617

تردید در او راه دارد،و نه کفر در دین و آیینش و نه می توان خلفت(با عظمت)او را انکار کرد.شهادت کسی که نیّتش راست،درونش پاک،یقینش خالص،و میزان عملش(با ایمان و اعمال صالح)سنگین است.

و گواهی می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده برگزیده او از میان خلایق است که برای تشریح حقایق آیین الهی انتخاب شد و به ویژگی های خاص اخلاقی آراسته گردید؛ برای رساندن رسالت هایی کریمانه الهی برگزیده شد و نشانه های هدایت به وسیله او آشکار گشت و تاریکی های جهل و ضلالت به وجود او روشنی یافت.

شرح و تفسیر: عظمت خداوند و کرامت پیامبرش

عظمت خداوند و کرامت پیامبرش

همان گونه که اشاره شد،امام علیه السّلام در آغاز این خطبه و در عبارات کوتاه و پر معنایی پنج وصف از اوصاف جمال و جلال او را بیان می دارد؛می فرماید:«هیچ کار،خداوند را به خود مشغول نمی سازد(تا از کار دیگری باز ماند)و گذشت زمان،دگرگونی در او ایجاد نمی کند؛ مکانی او را در بر نمی گیرد،و هیچ زبانی قادر بر وصف او نیست» (لا یشغله شأن،و لا یغیّره زمان،و لا یحویه (1)مکان،و لا یصفه لسان) .

این اوصاف چهار گانه همگی از نامتناهی بودن ذات پاک او سرچشمه می گیرد.کسی که علم و قدرتش محدود است هنگامی که به چیزی می پردازد و علم و قدرت خود را در راه انجام آن به کار می گیرد به طور طبیعی از کار دیگر باز می ماند؛ولی ذات پاک خداوند در یک لحظه به تدبیر تمام جهان هستی می پردازد،راز و نیاز بندگان را می شنود و خواسته های آن ها را می داند و از آن جا که نامحدود است و جامع جمیع کمالات است دگرگونی در او راه ندارد؛زیرا دگرگونی ها یا به سوی کمال است یا به سوی نقصان و هیچ کدام در آن ذات نامتناهی راه ندارد.

ص:618


1- 1) «یحوی»از ماده«حوایه»(بر وزن شفاعت)به معنای احاطه و استیلا بر چیزی است.

و همچنین مکان،لازمه محدودیت وجود است،آن ذاتی که نامحدود است همه جا حاضر است و در عین حال،نیازی به مکان ندارد.

نیز ذات و صفاتش در وصف ما نمی گنجد؛چرا که ما محدودیم و ذات و صفاتش نامحدود و اگر تا پایان عمر از کمالات او سخن بگوییم ناچاریم در پایان کار اعتراف کنیم:

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم

آری،تنها او می تواند در وصف و صفات خود را بیان کند؛آن گونه که در حدیث آمده است:«لا أبلغ مدحک و الثّناء علیک أنت کما اثنیت علی نفسک؛من هرگز نمی توانم به مرحله مدح و ثنای تو برسم تو همان گونه هستی که خودت ثنای خویش را گفته ای». (1)

سپس به شرح جالبی از پنجمین وصف یعنی علم نامحدود او می پردازد و ضمن این که آگاهی او را بر همه چیز بیان می کند،انگشت روی هفت موضوع که کاملا از نظر دیگران پنهان است می گذارد و بر علم و آگاهی خدا نسبت به آن ها تأکید می کند و می فرماید:«نه تعداد قطره های آب ها بر او پنهان می ماند،نه عدد ستارگان آسمان،نه شماره ذرات خاک که همراه بادها در هوا به پرواز در می آید؛نه حرکات مورچگان بر سنگ های سخت و نه استراحت گاه مورچه های ریز در شب های تار،و نیز از محل ریزش برگ ها و حرکات پنهان چشم ها آگاه است» (و لا یعزب (2)عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السّماء،و لا سوافی (3)الرّیح فی الهواء،و لا دبیب (4)النّمل علی الصّفا (5)،و لا مقیل (6)

ص:619


1- 1) این بخش از مناجاتی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در دل شب به هنگام سجده بیان می فرمود. اصول کافی،جلد 3،صفحه 324(حدیث 12).
2- 2) «یعزب»از ماده«عزوب»(بر وزن غروب)به معنای دور شدن و پنهان گشتن است.و به همین مناسبت به مردان و یا زنانی که همسر ندارند و یا از همسر خود دورند«عزب»گفته می شود.
3- 3) «سوافی»جمع«سافیه»به معنای تندباد است.
4- 4) «دبیب»به معنای راه رفتن آهسته است.
5- 5) «صفا»جمع«صفاة»(بر وزن وفا)به معنای تخته سنگ صاف است.
6- 6) «مقیل»از ماده«قیلوله»به معنای خواب نیم روز گرفته و چون«مقیل»اسم مکان است،به معنای محل استراحت و خواب در میان روز می باشد.

الذّرّ (1)فی اللّیلة الظّلماء.یعلم مساقط الأوراق،و خفیّ طرف (2)الأحداق) .

تعبیر به «عدد قطر الماء» اشاره به دانه های باران و قطره های آب دریاها و نهرها و چشمه ها است که جز خدا از آن آگاه نیست؛همان گونه که از عدد ستارگان آسمان کسی با خبر نمی باشد.امروز می گویند تنها در کهکشان ما حدود 200 میلیارد ستاره هست؛ولی در کهکشان های بی شمار دیگر چه خبر است؟تنها خدا می داند! و از آن ها عجیب تر ذرات غباری است که در کره خاکی ما هر لحظه بر امواج باد سوار می شود و از جایی به جایی منتقل می گردد؛چه کسی از تعداد آن ها با خبر است جز خدا؟! تعبیر به جنبش مورچه بر سنگ سخت به عقیده بعضی اشاره به صدای بسیار ضعیفی است که از برخورد پاهای او از آن سنگ به وجود می آید و یا اشاره به اثر بسیار ضعیفی است که رد پای او را بر آن سنگ سخت بر جای می گذارد که با هیچ وسیله ای قابل درک نیست؛ولی خدا از آن آگاه است و همچنین از محل آسایش آن ها.فراموش نشود این مربوط به تمام مورچه ها در تمام نقاط جهان است! تعبیر به «یعلم مساقط الأوراق» اشاره به محل ریزش برگ ها در سراسر کره زمین است که در هر لحظه در دل باغ ها و جنگل ها و بلندای کوه ها و اعماق دره ها برگ هایی از درختان فرو می ریزد او از تمام آن ها آگاه است.

و همچنین در هر لحظه،چشم میلیون ها میلیون انسان،بلکه حیوانات،دارای چشم و پلک آهسته به هم می خورد او شماره و کیفیت آن ها را به خوبی می داند.

ص:620


1- 7) «ذر»جمع«ذره»به معنای مورچه های کوچک است.
2- 8) «طرف»به معنای پلک چشم و گاه به معنای نگاه کردن و به هم زدن پلک ها نیز می آید.

آری،در تمام پهنه هستی نه چیزی از کلیات بر او مخفی است؛نه چیزی از جزئیات ایمان به چنین خدایی برای تربیت انسان کافی است.آری،کافی است که بداند عالم، محضر خداست و اسرار درون و برون ما بر او آشکار است.به همین دلیل در قرآن مجید می خوانیم:«اگر تمام درختان،قلم شوند و هفت اقیانوس دیگر بر آن ها اضافه شود(این ها همه پایان می یابد؛ولی)کلمات خدا پایان نمی گیرد». (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن گواهی به وحدانیّت معبود یگانه می دهد؛چرا که تنها چنین خدایی شایسته عبودیت است؛نه غیر او؛عرضه می دارد:«گواهی می دهم که جز اللّه معبودی نیست و همتایی برای او وجود ندارد؛نه شک و تردید در هستی او راه دارد،و نه کفر در دین و آیینش و نه می توان خلقتش را انکار کرد» (و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه غیر معدول (2)به،و لا مشکوک فیه،و لا مکفور دینه،و لا مجحود تکوینه) .

به این ترتیب،امام علیه السّلام هر گونه شرک و شک کفر به آیات تکوینی و تشریعی را نفی می فرماید.به تعبیر دیگر،نخست هر گونه شبیه و همتا را از ذات پروردگارش نفی می کند؛ سپس شک در ذات مقدّس او و بعد به افعال تشریعی و تکوینی خداوند می پردازد و تصریح می کند که نه در دین و آیین او جایی برای این کار است و نه در خالقیت و ربوبیت او در جهان آفرینش.

آن گاه می افزاید:«شهادت کسی که نیّتش راست،درونش پاک،یقینش خالص،و میزان عملش(با ایمان و اعمال صالح)سنگین است» (شهادة من صدقت نیّته، وصفت (3)دخلته (4)و خلص یقینه،و ثقلت موازینه) .

ص:621


1- 1) لقمان،آیه 27.
2- 2) «معدول»از ماده«عدل»(بر وزن علم)به معنای شبیه و همتا گرفته شده است.
3- 3) از ماده«صفا»به معنای پاکی گرفته شده است.
4- 4) «دخله»به معنای باطن و درون چیزی است.

اشاره به این که این گواهی ذات و صفات حق گواهی کسی است که دارای این صفات چهار گانه است:نیّت و انگیزه او صادقانه و قلب او از هر گونه شرک و ریا خالص است؛یقین او آمیخته به شک نیست و اعمال او نیز نشان می دهد که در درون،ایمان راسخی به خدا دارد؛نه همچون گواهی افراد منافق یا طمع ورزان در مال و جاه دنیا و نه آن ها که ایمانی آمیخته به شک دارند و نه کسانی که دم از ایمان می زنند،ولی عمل صالحی در ترازوی اعمالشان دیده نمی شود.

سپس امام علیه السّلام بعد از شهادت به یگانگی پروردگار به شهادت بر نبوّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می پردازد و آن حضرت را با شش ویژگی از اوصاف مهمش می ستاید:

«گواهی می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده برگزیده او از میان خلایق است که برای تشریح حقایق آیین الهی انتخاب گشته و به ویژگی های خاص اخلاقی گرامی داشته شده،و او را برای رساندن رسالات کریمانه الهی برگزیده و نشانه های هدایت به وسیله او آشکار گردیده و تاریکی های جهل و ضلالت به وجود او روشنی یافته است» (و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله المجتبی من خلائقه،و المعتام (1)لشرح حقائقه، و المختصّ بعقائل (2)کراماته و المصطفی لکرائم رسالاته،و الموضّحة به أشراط الهدی،و المجلوّ به غربیب العمی (3)) .

در اوّلین ویژگی،سخن از صفات برجسته آن حضرت به میان آمده که سبب انتخاب او به رسالت بوده است.و در دوّمین وصف،از مأموریت آن حضرت برای شرح حقایق دین و اعتقادات صحیح سخن می گوید.

ص:622


1- 1) «معتام»از ماده«عیم»(بر وزن غیب)در اصل به معنای شدت علاقه به شیر گرفته شده و «معتام»در این جا به معنای کسی است که«علاقه شدید»به انجام دادن مأموریت الهی به او داده شده است.
2- 2) «عقائل»جمع«عقیله»به معنای برگزیده هر چیزی است و لذا به گوهرهای گران بها«عقیلة البحر»گفته می شود.
3- 3) «غربیب»به معنای چیز سیاه پر رنگ است و در این جا به معنای تاریکی جهل به کار رفته است.

و در سوّمین صفت از مکارم اخلاق آن حضرت پرده بر می دارد و در چهارمین وصف از مأموریت های مهم او برای بیان احکام سخن به میان می آورد.

در پنجمین وصف از هدایت های آن حضرت از طریق گفتار و رفتار و امضای عملی او سخن می گوید.

و در ششمین وصف از تلاشی که آن حضرت برای مبارزه با جهل-که از آن به نابینایی تعبیر شده-سخن به میان آورده است.

تمام این اوصاف،اشاره به این است که اگر من به نبوّت او گواهی می دهم و به پیشوایی اش تن داده ام،بی علت نیست؛نه یک دلیل که چندین دلیل دارد.

نکته
1-کلید حل معمای صفات

همان گونه که در کلمات پر معنای امام علیه السّلام بیان شد،نه گذشت زمان در ذات پاک خداوند اثر می گذارد و نه جابه جایی مکان درباره او متصور است و نه چیزی در سراسر عالم هستی از دایره علم او بیرون است.

آری،همه عالم،محضر خداست؛ولی او جا و مکانی ندارد.همه جا حاضر است؛ولی هیچ کس او را نمی بیند.اوصاف جلال و جمال او هر چند معرفتی عمیق به ما می بخشد، ولی باید اعتراف کرد که او در وصف نمی گنجد! گاه این تعبیرات درباره ذات بی مثال او معما جلوه می کند و شکلی از تناقض را در نظر مجسم می سازد؛ولی با توجّه به یک نکته،کلید حل این معما به دست می آید و آن این که او وجودی است بی نهایت،در بی نهایت و نامحدود و نامتناهی از هر جهت؛نه آغازی دارد نه انجامی و نه حد محدودی.

گر چه تصور چنین وجودی برای ما انسان ها که همه چیزمان محدود و نامتناهی است،بسیار مشکل است،ولی به هر حال بدون توجّه به این نکته،بحث صفات الهی حل نخواهد شد.

ص:623

اگر می گوییم او همه چیز حتی ذرات غباری را که تندبادها در هوا به پرواز در می آورند، می داند به جهت آن است که همه جا حضور دارد و اگر می گوییم او همه جا حضور دارد به این معناست که وجود و هستی او نامحدود است و چیزی جدا از او تصور نمی شود و بر هر چیز احاطه دارد و اگر می گوییم زمان و مکان ندارد،به دلیل آن است که زمان بر اثر حرکت به وجود می آید و مکان به واسطه محدود بودن انسان است؛ولی وجود نامتناهی حرکتی به سوی نقص و یا کمال ندارد و چون از همه چیز بی نیاز است،به مکان نیازی نخواهد داشت کوتاه سخن این که اگر بخواهیم خداشناس خوبی باشیم باید تمام صفات مخلوقات را که از محدود بودن و نیازهای آن ها سرچشمه گرفته از آن ذات بی مثال نفی کنیم.

2-اهداف بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی،به ویژه در نهج البلاغه درباره هدف بعثت انبیا و مخصوصا پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله سخنان بسیاری وجود دارد؛از جمله در این بخش از خطبه مورد بحث،تعبیرات پر معنایی دیده می شود.امام علیه السّلام یکی از اهداف رسالت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را شرح حقایقی بیان فرموده که می تواند اشاره به هر حقیقت یا حقایق مربوط به مبدأ و معاد و اصول عقاید باشد و دیگر بیان ارزش های اخلاقی؛آن گونه که از خود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است:«إنّما بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق؛من برای این مبعوث شدم که ارزش های اخلاقی را به کمال برسانم». (1)

و دیگر این که رسالت های الهی را در زمینه احکام دین تبیین کند و نشانه های هدایت را آشکار سازد و سرانجام این که پرده های جهل و کور دلی را از چشم جان انسان ها دور نماید.او هم معلّمی است بزرگ و هم مربی آگاه و هم رهبری فرزانه و هم راهنمایی خبیر و پر مایه.

ص:624


1- 1) کنز العمال،جلد 3،صفحه 16.(حدیث 52175).

بخش دوّم

اشاره

أیّها النّاس،إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد إلیها،و لا تنفس بمن نافس فیها،و تغلب من غلب علیها.و ایم اللّه،ما کان قوم قطّ فی غضّ نعمة من عیش فزال عنهم إلاّ بذنوب اجترحوها،ل «أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ» .

و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم،و تزول عنهم النّعم،فزعوا إلی ربّهم بصدق من نیّاتهم،و وله من قلوبهم،لردّ علیهم کلّ شارد،و أصلح لهم کلّ فاسد.و إنّی لأخشی علیکم أن تکونوا فی فترة.و قد کانت أمور مضت ملتم فیها میلة،کنتم فیها عندی غیر محمودین،و لئن ردّ علیکم أمرکم إنّکم لسعداء.و ما علیّ إلاّ الجهد،و لو أشاء أن اقول لقلت:عفا اللّه عمّا سلف!

ترجمه

:

ای مردم،دنیا آرزومندان و دل بستگان خود را فریب می دهد و از وعده های دروغین به علاقه مندان خویش دریغ نمی ورزد و بر آن کس که بر دنیا پیروز گردد سرانجام چیره خواهد شد.به خدا سوگند!هرگز ملتی که در ناز و نعمت می زیستند نعمتشان زوال نیافت،مگر بر اثر گناهانی که مرتکب شدند؛زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد و اگر مردم هنگامی که بلاها بر آن نازل می شود و نعمت ها از آنان سلب می گردد با صدق نیّت در پیشگاه خدا تضرّع کنند و با قلب های پر از عشق و محبت به خدا،از او درخواست نمایند،به یقین آن چه،از دستشان رفته به آنان باز می گردد و هر خرابی را برای آن ها اصلاح می کند.من از این می ترسم که شما در جهالت و غفلت فرو روید

ص:625

(همچون دوران جاهلیّت)؛زیرا اموری بر شما گذشت که در آن،تمایلاتی پیدا کردید که از نظر من پسندیده نبود؛ولی اگر امور شما به مسیر اصلی باز گردد سعادتمند خواهید شد.

وظیفه من جز تلاش و کوشش(برای بازگشت شما به راه راست)نیست و اگر بخواهم گفتنی ها را می گویم(و کوتاهی های شما را در گذشته بر می شمرم؛ولی به دلیل مصالحی صرف نظر می کنم؛فقط می گویم خداوند گذشته را(بر شما)ببخشاید.

شرح و تفسیر: با صدق نیّت به درگاه خدا روید

با صدق نیّت به درگاه خدا روید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،همه مردم را مخاطب ساخته و چهار نکته مهم را که در زندگی انسان ها اثر عمیق دارد،به همگان گوشزد می کند؛نخست می فرماید:«ای مردم،دنیا آرزومندان و دل بستگان خود را فریب می دهد و ارزش و اهمّیّتی برای کسانی که آن را با ارزش بدانند قائل نیست و بر آن کس که بر دنیا پیروز گردد سرانجام چیره خواهد شد» (أیّها النّاس،إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد (1)إلیها،و لا تنفس (2)بمن نافس فیها،و تغلب من غلب علیها) .

از آن جا که«حبّ الدّنیا»-مطابق حدیث معروف-سرچشمه هر گونه گناه و خطاست، امام علیه السّلام از حبّ دنیا شروع می کند.شایان توجّه این که نکوهش از دنیا داران نشده؛بلکه سخن از دنیا خواهان و عاشقان و دلبستگان به آن به میان آمده است.

زرق و برق دنیا آن چنان دنیا پرستان را مغرور می سازد که گمان می کنند همه چیز جاویدان خواهد ماند؛ولی ناگهان می بینند در یک حادثه ناگوار همه چیز بر باد می رود؛

ص:626


1- 1) «مخلد»به معنای کسی است که در جایی به طور همیشگی سکونت اختیار می کند و از ماده«خلد»و«خلود»گرفته شده و در عبارت مذکور اشاره به کسی است که به دنیا چسبیده است.
2- 2) «تنفس»از ماده«نفاسه»به معنای پر قیمت بودن گرفته شده و در این جا به معنای اهمّیّت و ارزش قائل شدن آمده است.

مثلا محصول صدها سال از امکانات مادی در یک شهر با یک زلزله که گاه ده ثانیه بیش تر به طول نمی انجامد نابود می شود.آری،تکانی می خورند و موقتا بیدار می شوند و باز در خواب غفلت فرو می روند.

سپس در ادامه این سخن به نکته دوّم می پردازد و به صورت یک قانون کلی می فرماید:«به خدا سوگند!هرگز ملتی که در ناز و نعمت می زیستند نعمتشان زوال نیافت،مگر بر اثر گناهانی که مرتکب شدند؛زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد» (و ایم اللّه،ما کان قوم قطّ فی غضّ (1)نعمة من عیش فزال عنهم إلاّ بذنوب اجترحوها (2)،ل أنّ اللّه لیس بظلاّم للعبید ).

در واقع این سخن بر گرفته از آیات قرآن است؛آن جا که می فرماید:« «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ؛خداوند نعمت های هیچ قوم و ملتی را تغییر نمی دهد،مگر آن که آن ها آن چه را مربوط به خودشان است،تغییر دهند». (3)

و نیز می فرماید:« «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» ؛اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند برکات آسمان ها و زمین را بر آن ها می گشودیم ولی آن ها(حق را)تکذیب کردند ما نیز آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم». (4)

به یقین نعمت های الهی بر حسب شایستگی ها و لیاقت ها در میان بندگان تقسیم می شود؛لذا پاکان و صالحان شایسته آنند نه گنهکاران آلوده.

ص:627


1- 1) «غض»به معنای تر و تازه است.
2- 2) «اجترحوا»از ماده«جرح»به معنای جراحت و اثری است که بر اثر آسیب ها به بدن می رسد و«اجتراح»به معنای انجام دادن گناه آمده:گویی انسان به وسیله آن خود را مجروح می سازد و گاه این معنا توسعه داده شده و در هر گونه کسب و اکتساب نیز استعمال می شود.
3- 3) رعد،آیه 11.
4- 4) اعراف،آیه 96.
پرسش

:در روایات می خوانیم خداوند برای ترفیع مقام اولیایش گاه آن ها را به بلاهایی مبتلا می سازد؛همان گونه که در تعبیر معروف آمده است:«البلاء للولاء». (1)

و از بعضی آیات و روایات استفاده می شود که بلاها گاهی برای آزمایش مؤمن و پاداش های بزرگ الهی و نیز گاه برای هشدار و بیداری بندگان است،آیا این موارد با آن چه در عبارت امام علیه السّلام ذکر شد منافات ندارد؟

پاسخ

:آن چه در کلام امام علیه السّلام آمده یک قانون کلی است و می دانیم هر قانون کلی استثنائاتی دارد.موارد آزمایش و بیدار باش و امثال آن،استثنائاتی در قانون کلی فوق محسوب می شود و به تعبیر دیگر آن چه امام علیه السّلام فرموده حمل بر غالب می شود و این شبیه چیزی است که در قرآن مجید بیان شده است:« «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ» ؛هر مصیبتی بر شما می رسد به سبب اعمالی است که انجام داده اید و بسیاری را نیز عفو می کند». (2)

به یقین این آیه با آیه «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ» (3)که از آزمایش های مختلف الهی به وسیله بلاها سخن می گوید و نیز با آیه« «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» ؛فساد در خشکی و دریا به دلیل کارهایی که مردم انجام داده اند آشکار شد».منافاتی ندارد.خدا می خواهد نتیجه بعضی اعمالشان را به آن ها بچشاند.شاید(به سوی حق)باز گردند. (4)

ص:628


1- 1) این عبارت که در کلمات علما و بزرگان آمده،متن حدیث نیست؛بلکه بر گرفته از احادیث اسلامی است؛از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«إنّ اشدّ النّاس بلاء الأنبیاء ثمّ الّذی یلونهم ثمّ الأمثل فالأمثل؛پیامبران الهی بیش از همه(با آفات و مصایب)آزمایش می شوند؛سپس کسانی که بعد از آن ها قرار دارند و به همین ترتیب آن ها که برترند آزمون بیش تری دارند».(اصول کافی،جلد 2،صفحه 252،باب شدة ابتلاء المؤمن،حدیث 1).
2- 2) شوری،آیه 30.
3- 3) بقره،آیه 155.
4- 4) روم،آیه 41.

و اگر انسان درست دقت کند غالبا می تواند مواردی را که بلاها جنبه مجازات الهی دارد،از مواردی که برای آزمایش یا هشدار است باز شناسد.هرگاه گناه مهمی از او سرزد و یا جامعه ای آلوده به انواع مفاسد شد،حوادث تلخی که بعد از آن پیدا می شود قطعا مجازات است؛ولی حوادث تلخی که برای صالحان و پاکان پیش می آید،معمولا جنبه آزمایش و هشدار برای ترفیع مقام است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن که در واقع نتیجه مستقیم یادآوری پیشین است، می فرماید:«و اگر مردم زمانی که بلاها بر آن نازل می شود و نعمت ها از آنان زایل می گردد با صدق نیّت در پیشگاه خدا تضرّع کنند و با قلب های پر از عشق و محبّت به خدا،از او درخواست(توبه)نمایند،یقینا آن چه،از دستشان رفته به آنان باز می گردد و هر خرابی را برای آن ها اصلاح می کند» (و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم،و تزول عنهم النّعم،فزعوا إلی ربّهم بصدق من نیّاتهم،و وله (1)من قلوبهم،لردّ علیهم کلّ شارد (2)،و أصلح لهم کلّ فاسد) .

در واقع این طبیب حاذق الهی بعد از ذکر درد به بیان درمان می پردازد و راه دفع آفات و بلاها را به آن ها می آموزد و دعایی را که صادقانه باشد و از اعماق جان برخیزد و در یک کلمه در انسان،تحول ایجاد کند بر طرف کننده بلاها می شمرد؛همان گونه که در احادیث متعدد دیگری وارد شده است؛از جمله امام سجاد علیه السّلام می فرماید:«الدّعاء یدفع البلاء النّازل و ما لم ینزل؛دعا بلاهایی را که نازل شده و نازل نشده است،بر طرف می سازد». (3)

امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه و در بیان چهارمین نکته آن چه را قبلا به صورت

ص:629


1- 1) «وله»به معنای تحیّر از شدت اندوه است تا آن جا که گاه انسان،عقل و هوش خود را از دست می دهد؛لذا به عشق سوزانی که آرامش و هوش را از انسان می گیرد نیز اطلاق شده است.
2- 2) «شارد»به معنای کسی است که از مسیر منحرف شده یا فرار کرده است.
3- 3) اصول کافی،جلد 2،صفحه 469(باب ان الدعاء یردّ البلاء،حدیث 5).

عام بیان کرده بود،برای اصحاب و یاران و مخاطبان تطبیق می فرماید:«من از این می ترسم که شما در جهالت و غفلت فرو روید(همچون دوران فترت جاهلیّت)؛زیرا اموری بر شما گذشت که در آن،تمایلاتی پیدا کردید که از نظر من پسندیده نبود؛ولی اگر امور شما به مسیر اصلی باز گردد(و مسلمانان ناخالص و هوشیار باشید)سعادتمند خواهید شد» (و إنّی لأخشی علیکم أن تکونوا فی فترة (1).و قد کانت أمور مضت ملتم فیها میلة،کنتم فیها عندی غیر محمودین،و لئن ردّ علیکم أمرکم إنّکم لسعداء) .

و سرانجام می فرماید:«وظیفه من جز تلاش و کوشش(برای بازگشت شما به راه راست)نیست و اگر بخواهم گفتنی ها را می گویم(و کوتاهی های شما را در گذشته بر شمرم؛ولی به دلیل مصالحی صرف نظر می کنم؛فقط می گویم)خداوند گذشته را(بر شما)ببخشد» (و ما علیّ إلاّ الجهد،و لو أشاء أن اقول لقلت:عفا اللّه عمّا سلف!) .

در این که منظور امام علیه السّلام از اشاره سربسته ای که به بعضی از انحرافات آن ها می کند، چیست؟جمعی معتقدند:اشاره به ماجرای عثمان و حکومت اوست که در شورای شش نفره عمر،ظالمانه،حکومت را از لایق ترین افراد(علی علیه السّلام)به کسی که هیچ گونه شایستگی این کار را نداشت-و حوادث بعد این حقیقت را اثبات کرد-سپردند و شما هم بر آن صحّه گذاشتید و ورود خطبه را بعد از قتل عثمان و در اوایل خلافت امام علیه السّلام شاهد این معنا دانسته اند.

ولی این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به تمام دوران خلفای پیشین و حوادث دردناکی باشد که در امر خلافت به وقوع پیوست.

ص:630


1- 1) «فترة»در اصل به معنای توقف و ضعف و ناتوانی است و به همین جهت به فاصله میان دو برنامه که کارها متوقف می شود اطلاق شده و از آن جا که فترت گاه آمیخته با غفلت و جهل است در این معنا نیز استعمال شده است.

و منظور امام علیه السّلام از جمله«و لو اشاء ان اقول لقلت»نیز همین است که اگر من بخواهم از روی این حوادث نامطلوب پرده برگیرم می توانم؛ولی از آن صرف نظر می کنم و از خدا می خواهم شما را به علت این کوتاهی ها و اشتباهات مجازات نکند و ببخشد. (1)

***

ص:631


1- 1) بسیاری از شارحان و مترجمان نهج البلاغه،جمله یاد شده را چنین ترجمه کرده اند:اگر من بخواهم چیزی بگویم می گویم:«خداوند گذشته را ببخشد»ولی این معنا بسیار بعید است؛به خصوص این که در کلام شیخ مفید(ره)در کتاب جمل و در کتاب مناقب طبق نقل کتاب تمام نهج البلاغه کلمه«لکن»قبل از«عفا اللّه عما سلف»آمده است؛بنابر این می گویم: «عفا اللّه عما سلف»و این دعایی است جهت تقاضای عفو الهی برای آن ها؛به علاوه ارتباط این جمله با جمله های قبل نیز همین را اقتضا می کند.(و عده ای از شارحان همین معنا را برگزیده اند).به کتاب های معارج نهج البلاغه،تألیف بیهقی،صفحه و بحار الانوار،علامه مجلسی،جلد 29،صفحه 599 و شرح حدائق الحقائق بیهقی،جلد 2،صفحه 94 و شرح مرحوم خویی،جلد 16،صفحه 359 مراجعه کنید.

ص:632

خطبۀ 179: پرسش از امیرالمومنین درباره دیدار خدا

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

(1)

و قد سأله ذعلب الیمانی فقال:هل رأیت ربک یا أمیر المؤمنین؟فقال علیه السّلام:أ فأعبد ما لا أراه؟فقال:و کیف تراه؟فقال:

از سخنان امام علیه السّلام است «ذعلب یمانی»از امام علیه السّلام پرسید:امیر مؤمنان آیا پروردگارت را دیده ای؟ امام علیه السّلام فرمود:آیا کسی را عبادت کنم که نمی بینم؟ذعلب پرسید:چگونه او را دیده ای؟ امام خطبه ذیل را ایراد فرمود.

ص:633


1- 1) سند خطبه: گفتار بالا در چندین کتب معتبر از کتب علمای شیعه قبل از تألیف نهج البلاغه با طرق متعدد (و با تفاوت هایی در عبارت)نقل شده است؛از جمله مرحوم کلینی در جلد اوّل اصول کافی در دو مورد آن را نقل کرده؛مرحوم صدوق در کتاب توحید و مرحوم مفید در ارشاد آن را آورده است.از میان دانشمندان اهل سنّت،ابن جوزی حنفی آن را در کتاب تذکرة از ابن عباس نقل نموده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 437).

خطبه در یک نگاه

این کلام عمدتا درباره صفات خداوند سخن می گوید و بر این معنا تأکید می کند که اگر خدا را با چشم سر نمی توان دید با چشم دل و در لابه لای صفاتش می توان به خوبی مشاهده کرد.

***

ص:634

بخش اوّل

اشاره

فقال:لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان،و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان.قریب من الأشیاء غیر ملابس،بعید منها غیر مباین.متکلّم لا برویّة،مرید لا بهمّة،صانع لا بجارحة.لطیف لا یوصف بالخفاء،کبیر لا یوصف بالجفاء،بصیر لا یوصف بالحاسّة،رحیم لا یوصف بالرّقّة.تعنو الوجوه لعظمته،و تجب القلوب من مخافته.

ترجمه

:

چشم ها هرگز او را آشکارا نمی بیند؛ولی قلب ها با حقایق ایمان،او را درک می کند؛او به همه چیز نزدیک است؛اما نه آن گونه که به آن ها چسبیده باشد و از همه چیز دور است ؛اما نه آن گونه که از آن ها بیگانه گردد.او سخن می گوید:بی آن که نیاز به تفکّر داشته باشد و اراده می کند؛بی آن که محتاج به تصمیم گرفتن باشد.او خالق و سازنده است؛اما نه با (دست و)اعضا پیکر،او لطیف است؛اما نه به این معنا که پنهان باشد و بزرگ و قدرتمند است؛ولی نه به این معنا که جفا کار باشد.بیناست؛نه با عضو بینایی یعنی چشم،و مهربان است نه به معنای نازک دل بودن.صورت ها در برابر عظمتش خاضع و قلب ها از هیبتش لرزان است.

***

ص:635

شرح و تفسیر: آیا خدا را دیده ای؟

آیا خدا را دیده ای؟

از روایات مختلف در شرح حال امیر مؤمنان علی علیه السّلام استفاده می شود که حضرت بارها می فرمود:«سلونی قبل أن تفقدونی؛هر مطلبی را که می خواهید از من سؤال کنید پیش از آن که از میان شما بروم»و به این ترتیب آمادگی خود را برای پاسخ به هر سؤال مربوط به دین و دنیای مردم بیان می فرمود؛حتی بعد از آن که ضربه هولناک ابن ملجم بر فرق مبارکش وارد شد در ملاقاتی که با توده های مردم در بستر شهادتش داشت،همین جمله را تکرار فرمود!! از جمله مواردی که امام علیه السّلام این جمله را بیان فرمود هنگامی بود که بر کرسی خلافت ظاهری نشست و برای مردم خطبه ای خواند و در ضمن آن خطبه جمله«سلونی قبل أن تفقدونی»را تکرار فرمود و بر این معنا تأکید کرد که مخصوصا از تمام آیات قرآن و زمان و شأن نزول و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن با خبرم.در این هنگام،«ذعلب یمانی»که مردی شجاع و فصیح بود برخاست و سؤال مزبور را مطرح کرد و امام علیه السّلام با زیبایی تمام به پاسخ او پرداخت. (1)

«آیا ممکن است کسی را که نمی بینم عبادت کنم؟!»(أ فاعبد ما لا أری؟).

به این معنا که عبادت،فرع بر معرفت است و معرفت درجاتی دارد که بالاترین درجه آن درجه شهود است و امام علیه السّلام در این سخن به مرحله عالی عبادت خود نظر دارد که آن را همراه با مشاهده ذات پاک پروردگار می شمرد.

ذعلب در فکر فرو رفت که منظور امام علیه السّلام در این جا کدام مشاهده است؟آیا مشاهده حسی است که قائلان به جسمیت خداوند(مجسّمه)عقیده دارند؟یا مشاهده روحانی و معنوی می باشد که چیزی برتر از مشاهده عقلی است؟لذا بلافاصله سؤال کرد:چگونه خدا را می بینی؟«و کیف تراه؟»آیا این سؤال و استفهام برای کشف حقیقت بود یا نوعی

ص:636


1- 1) توحید صدوق،صفحه 305.(باب 43،حدیث و 1 2).

انکار و جدال؟پاسخ این سؤال بسته به این است که«ذعلب»را چگونه انسانی بدانیم.اگر او را از یاران خاص و ارادتمندان ویژه آن حضرت بدانیم بدون شک سؤال او برای کشف حقیقت است و اگر او را انسانی ماجراجو بشمریم-آن گونه که از بعضی روایات گذشته استفاده شد-در این صورت سؤالش بوی انکار و مجادله می دهد.به هر حال،امام علیه السّلام در پاسخ او سخنی گفت و پرده از روی حقایقی برداشت و همه مخاطبان حتی ذعلب را تأثیر فوق العاده قرار داد تا آن جا که خواندیم ذعلب در پایان این سخن،مدهوش شد و بوی گلشن چنان مست کرد که دامنش از دست برفت.امام علیه السّلام چنین فرمود:

«چشم ها هرگز او را آشکارا نبیند؛اما قلب ها با نیروی حقایق ایمان،وی را درک می کند» (فقال:لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان،و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان) .

منظور از حقایق ایمان،اصول اعتقادی و معارف حقه است.

برای توضیح این سخن باید به این نکته توجّه کرد که مشاهده بر سه گونه است:1.

مشاهده حسی که با چشم صورت می گیرد و گاه چشم را نیز به سلاحی همچون دوربین ها و تلسکوپ ها مسلح می کند؛2.مشاهده عقلی که انسان از طریق استدلال به آن می رسد و حقایقی را همچون آفتاب با چشم دل می بیند؛آن گونه-که به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه-کسانی مانند نیوتون مشاهده کردند؛از افتادن یک سیب از درخت به روی زمین،قانون جاذبه را که هرگز با چشم سر دیده نمی شود مشاهده کرد و به آن پی برد؛3.شهود باطن و درون که یک نوع ادراک باطنی است؛اما نه استدلالی.

انسان با چشم دل واقعیت موجود را می بیند و آن را باور می کند؛بی آن که احتیاج به استدلالی داشته باشد و این درک و دیدی است که تا انسان به آن نرسد فهم آن مشکل است.

این موضوع،نمونه های فراوانی در قرآن و روایات اسلامی دارد.درباره حضرت ابراهیم علیه السّلام می خوانیم:خداوند ملکوت آسمان ها و زمین را به او نشان داد: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» . (1)

درباره حضرت یعقوب علیه السّلام می خوانیم:هنگامی که برادران یوسف علیه السّلام،پیراهن وی را در مصر از او گرفتند و حرکت کردند،یعقوب علیه السّلام گفت:من بوی یوسف را احساس می کنم:

«إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» . (2)

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به هنگام حفر خندق،قبل از شروع جنگ احزاب،زمانی که کلنگ را بر فرق سنگی که مانع پیشرفت کار خندق شده بود در سه نوبت فرو کوفت و جرقه های پرید،فرمود:«من کاخ کسری و قصر قیصر و قصرهای صنعا در یمن را دیدم که به روی اصحاب من گشوده می شود». (3)

علی علیه السّلام بارها در نهج البلاغه از آینده خبر می دهد و در بعضی موارد می گوید:«فلان گروه را می بینم که چنین و چنان خواهند کرد».حتی بعضی از مؤمنان مخلص به چنین کشف و شهودی نایل می شدند.داستان جوان پاکدلی که صبحگاهان در صف جماعت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بود معروف است که می گفت:هم اکنون بهشتیان را در بهشت و دوزخیان را در جهنم می بینم!»و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را تصدیق کرد و فرمود:«این جوان،بنده ای است که خداوند،قلبش را به نور ایمان روشن کرده است؛هذا عبد نوّر اللّه قلبه للإیمان». (4)

و موارد دیگر که شرح آن در خور کتاب مستقلی درباره کشف و شهود است و همگی دلالت بر این می کند که غیر از مشاهده حسی و عقلی،نوع دیگری از شهود وجود دارد که برتر از این هاست. (5)

سپس امام علیه السّلام برای توضیح این مطلب که چگونه دل ها به حقایق ایمان،خدا را درک

ص:637


1- 1) انعام،آیه 75.
2- 2) یوسف،آیه 94.
3- 3) کامل ابن اثیر،جلد 2،صفحه 179.
4- 4) اصول کافی،جلد 2،صفحه 53،(باب حقیقة الایمان و الیقین،حدیث 2)
5- 5) برای توضیح بیش تر و فهم معنا شهود و اسباب و موانع آن به تفسیر پیام قرآن،جلد 1، صفحه 252 به بعد مراجعه فرمایید.

ص:638

می کند یازده وصف از اوصاف و اسمای حسنای او را بیان می نماید که نه مورد از آن ها همراه با تعبیراتی است که صفات مخلوقات را از او نفی می کند.

در وصف اوّل و دوّم می فرماید:«او به همه چیز نزدیک است؛اما نه آن گونه که به آن ها چسبیده باشد و از همه چیز دور است؛اما نه آن گونه که از آن ها بیگانه گردد» (قریب من الأشیاء غیر ملابس (1)،بعید منها غیر مباین) .

بارها گفته ایم،مشکل مهم ما در فهم صفات خداوند،تداعی صفات مخلوقات و ممکنات است که تا از آن دور نشویم توان درک صفات او را نخواهیم داشت؛مثلا در همین دو وصف وقتی می گوییم خدا نزدیک است چیزی شبیه نزدیک بودن دو جسم با یکدیگر که در دو مکان حسی قرار دارند به نظر می رسد و هنگامی که می گوییم او دور است،بیگانگی و جدایی همچون جدایی دو جسم از یکدیگر تداعی می شود؛حال آن که دور و نزدیک بودن او چنین نیست.او به همه چیز نزدیک است،یعنی احاطه کامل به تمامی موجودات دارد و دور است،یعنی هرگز گرد و غبار امکان و صفات پر از نقص مخلوقات بر دامان کبریایی اش نمی نشیند.

در دوّمین و سوّمین وصف می فرماید:«او سخن می گوید؛بی آن که نیاز به تفکر داشته باشد و اراده می کند؛بی آن که محتاج به تصمیم گرفتن باشد» (متکلّم لا برویّة (2)، مرید لا بهمّة (3)) .

هنگامی که موضوع سخن گفتن و اراده کردن مطرح می شود،فوری فکر ما متوجّه

ص:639


1- 1) «ملابس»اسم فاعل از ماده«ملابسه»به معنای مخلوط شدن و یا چسبیدن به چیزی است.
2- 2) «رویة»از ماده«ترویه»است که گاه به معنای سیراب شدن و گاه به معنای تفکّر و اندیشه کردن آمده است.
3- 3) «همّة»از ماده«همّ»که به معنای عزم کردن برای انجام دادن چیزی است،گرفته شده.این واژه گاه به معنای غم و اندوهی که فکر انسان را به خود مشغول می دارد نیز آمده است و در خطبه مزبور به معنای اوّل است.

کسی می شود که زبانی را قبلا فرا گرفته،مطلبی را در نظر می گیرد و آن را پس از اندیشه در غالب کلمات و جمله بندی ها می ریزد؛سپس زبان و لب را به کار می گیرد تا صدایی را که از حنجره بر می خیزد برش های لازم دهد و حروف و کلمات را ایجاد کند و به مخاطب منتقل سازد و در مورد اراده نیز به این معنا منتقل می شویم که شخص اراده کننده از پیش فکر و اندیشه خود را به کار گرفته و صلاح و فساد چیزی را اندیشیده و سبک و سنگین کرده،سپس اجزای کاری را موافق خویش دانسته و در انجام دادن آن تصمیم می گیرد و به اعضا و جوارح خود فرمان اجرای آن را می دهد.

به یقین هیچ یک از این امور درباره خداوند صادق نیست؛او نه جسم است و نه اعضا و جوارح دارد و نه احتیاج دارد به اندیشیدن و موافق و مخالف منافع خویش را از هم جدا ساختن.

سخن گفتن او چیزی جز آفرینش امواج صوتی در فضا همانند آفرینش سایر موجودات نیست؛شبیه همان امواجی که موسی علیه السّلام از درخت وادی طور شنید و اراده او چیزی جز علم به مصالح و مفاسد و نظام احسن نیست.این حقیقت در مورد صفات هفت گانه بعد نیز به طور دقیق صادق است.

این جاست که امیر مؤمنان علی علیه السّلام برترین راه شناخت خدا را نفی صفات مخلوقات از او می داند:«و کمال الإخلاص نفی الصّفات عنه». (1)

در پنجمین وصف می فرماید:«او سازنده و خالق است؛اما به وسیله اعضای پیکر» (صانع لا بجارحة) .

آری،او هر چه را اراده کند با فرمان«کن؛موجود باش»بلافاصله ایجاد می شود؛حتی اگر به خواهد جهانی گسترده و پهناور همچون جهان کنونی ایجاد کند با یک فرمان موجود می شود و تمام دقایق و ظرایف و ارکان و شرایط و اجزا را در یک لحظه می آفریند و هرگاه اراده کند تدریجا و در طی دوران ها ایجاد شود همان مسیر را طی می کند؛نه

ص:640


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 1.

همچون انسان ها که با دست و ابزار و وسایل صنعتی و کارخانه ها،مصنوعات محدودی را به وجود می آورند.

و در ششمین و هفتمین وصف می فرماید:«او لطیف است؛اما نه به این معنا که پنهان باشد و بزرگ و قدرتمند است؛ولی نه به این معنا که جفا کار باشد» (لطیف لا یوصف بالخفاء،کبیر لا یوصف بالجفاء) .

شارحان نهج البلاغه در این جا و علمای علم کلام در باب صفات خدا درباره صفت لطیف سخن بسیار گفته اند و معانی متعددی ذکر کرده اند.گاه لطیف به معنای ناپیدا و گاه به مفهوم آفریننده اشیای ظریف و گاه به معنای کسی که دارای لطف و محبّت است تفسیر کرده اند و خداوند دارای همه این صفات است؛ولی آن چه مناسب جمله یاد شده است،معنای اوّل است؛یعنی ذات پاک خداوند،آن چنان ظریف است که ناپیداست؛ولی نه به این معنا که از بندگان مخفی باشد؛چرا که آثارش سراسر جهان هستی را در بر گرفته و از چهره همه موجودات تجلّی کرده است؛به گفته شاعر:

با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

و نقطه مقابل آن،جمله «لا یوصف بالجفا» است؛اشاره به این که او دارای عظمت است؛ولی نه همچون عظمت گردنکشان و خود بزرگ بینان که همواره آمیخته با ظلم و ستم و جفاست؛همان گونه که قرآن مجید در اواخر سوره حشر می فرماید:« «الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ» ؛او پادشاهی است پاکیزه از هر عیب و نقص و ظلم و ستم».

در هشتمین و نهمین وصف می فرماید:«بیناست؛نه با عضو بینایی و چشم،و مهربان است نه به معنای نازک دل بودن» (بصیر لا یوصف بالحاسّة،رحیم لا یوصف بالرّقّة) .

هنگامی که می گوییم فلانی بیناست،فوری نظر ما به عضو بینایی یعنی چشم معطوف می شود و هنگامی که می گوییم فلان شخص،مهربان است نازک دلی و رقت قلب را تداعی می کند؛در حالی که تمام این ها صفات ممکنات و وجودهای جسمانی

ص:641

است و خداوند برتر و بالاتر از آن است.

بصیر و بینا بودن خداوند به معنای علم او به تمام موجوداتی است که با چشم دیده می شود و رحیم بودن او به معنای لطف و رحمت و بخشش عطای اوست به بندگانش؛ این گونه اوصاف ترکیبی است از کمال و نقص خداوند؛کمال آن را داراست و از نقص آن منزه است.

سرانجام در پایان خطبه به آخرین اوصاف او(وصف دهم و یازدهم)پرداخته، می فرماید:«صورت ها در برابر عظمتش خاضع و قلب ها از هیبتش لرزان است» (تعنو (1)الوجوه لعظمته،و تجب (2)القلوب من مخافته) .

اشاره به این که گرچه او لطیف،رحیم و مهربان است،اما به گونه ای نیست که بندگانش این اوصاف را دستاویزی برای جرأت و جسارت در برابر آن ذات پاک قرار دهند؛بلکه باید در عین امید به لطف و رحمتش از نافرمانی او خائف و از مجازاتش بیمناک باشند.

لذا قرآن مجید در وصف مؤمنان راستین می گوید:« «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» ؛و آن ها که نهایت کوشش را در اجرای طاعات انجام می دهند در حالی که دل هایشان ترسان است». (3)

و می دانیم همیشه تعادل خوف و رجاست که انسان را در مسیر تکامل و قرب به خدا پیش می برد.

***

ص:642


1- 1) «تعنوا»از ماده«علوّ»(بر وزن غلوّ)به معنای تسلیم شدن و خضوع است.
2- 2) «تجب»از ماده«وجوب»است که گاه به معنای ثبوت و گاه به معنای سقوط و افتادن آمده است که لازمه آن ثبوت و آرام گرفتن است.و هنگامی که در مورد قلب به کار می رود به معنای اضطراب و لرزش می آید.
3- 3) مؤمنون،آیه 60.

خطبۀ 180: در نکوهش یاران نافرمانش

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی ذم العاصین من أصحابه

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در نکوهش یاران نافرمانش ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه و شأن ورود آن

از کتاب«غارات»ثقفی چنین بر می آید که امام علیه السّلام این خطبه را زمانی ایراد کرد که دو نفر فرستاده محمّد بن ابی بکر برای تقاضای کمک قبل از وقوع جنگ میان او و«عمرو بن عاص»در سرزمین مصر،نزد امام علیه السّلام آمدند.امام علیه السّلام برخاست و مردم را به مسجد دعوت کرد و ماجرا را برای آن ها بیان کرد؛اما گروه اندکی برای جهاد اعلام آمادگی کردند.شب هنگام به سوی اشراف کوفه فرستاد و آن ها را به دار الاماره جمع فرمود؛در حالی که بسیار اندوهگین بود؛زیرا می دانست شکست محمّد بن ابی بکر و افتادن مصر به دست طرفداران معاویه،ضربه بسیار سنگینی است.امام علیه السّلام این خطبه را در نکوهش یاران

ص:643


1- 1) سند خطبه: این خطبه را«ابراهیم بن هلال ثقفی»که پیش از سیّد رضی می زیسته در کتاب«غارات»از «حبیب بن عبد اللّه»نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 439 و 440).

نافرمان خویش ایراد کرد و از همه برای دفع فتنه ابن عاص از مصر کمک خواست.

از آن چه گفته شد محتوای خطبه به خوبی روشن می شود؛مجموعه ای است از کلمه ها و سرزنش ها و تشویق ها و ترغیب به جهاد با دشمن و ذکر عواقب شوم سستی و تنبلی در این راه.

***

ص:644

بخش اوّل

اشاره

أحمد اللّه علی ما قضی من أمر،و قدّر من فعل،و علی ابتلائی بکم أیّتها الفرقة الّتی إذا أمرت لم تطع،و إذا دعوت لم تجب.إن أمهلتم خضتم،و إن حوربتم خرتم و إن اجتمع النّاس علی إمام طعنتم،و إن أجئتم إلی مشاقّة نکصتم.لا أبا لغیرکم!ما تنتظرون بنصرکم و الجهاد علی حقّکم؟الموت أو الذّلّ لکم؟فو اللّه لئن جاء یومی-و لیأتینّی-لیفرّقنّ بینی و بینکم و أنا لصحبتکم قال،و بکم غیر کثیر.

ترجمه

:

خدا را بر آن چه فرمان داده و کاری که مقدّر فرموده ستایش می کنم و پروردگار را بر گرفتاری خودم به شما می ستایم.ای گروهی که هرگاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید؛هر وقت به شما مهلت داده شود(که آماده پیکار با دشمن شوید)در بیهودگی فرو می روید(و فرصت ها را از دست می دهید)و اگر با شما بجنگند ضعف و ناتوانی نشان می دهید؛هرگاه مردم،اطراف پیشوایی گرد آیند طعنه می زنید و اگر شما را برای حل مشکلی بیاورند عقب نشینی می کنید.دشمنتان بی پدر باد!منتظر چه نشسته اید؟!در مقابل یاری خویش و جهاد برای به دست آوردن حق خود جز مرگ یا ذلت(نصیب شما خواهد شد)؟به خدا سوگند!اگر مرگ من فرا رسد-که قطعا فرا خواهد رسید-میان من و شما جدایی،خواهد افکند؛در حالی که من از همنشینی با شما ناراحت بودم و وجودتان برای من قدرت آفرین نبود(حال آن که من برای شما همه چیز بودم).

ص:645

شرح و تفسیر: یا جهاد یا در انتظار مرگ و ذلت بودن

یا جهاد یا در انتظار مرگ و ذلت بودن

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه همچون بسیاری دیگر از خطبه ها از حمد و ثنای الهی شروع می کند و می گوید:«خدا را بر آن چه فرمان داده و کاری که مقدر فرموده ستایش می کنم و پروردگار را بر گرفتاری خودم به شما می ستایم» (أحمد اللّه علی ما قضی من أمر،و قدّر من فعل،و علی ابتلائی بکم) .

در این که آیا قضا و قدر در این عبارت به یک معناست و همه اشاره به مقدّرات الهی است یا دو معنا دارد،شارحان نهج البلاغه تفسیرهای متعددی دارند.بعضی هر دو را به یک معنا دانسته و بعضی گفته اند:قضا مربوط به آفرینش عالم امر و عقول یعنی جهان ماورای طبیعت است و قدر،اشاره به عالم خلق یعنی جهان طبیعت است.یکی از تفسیرهای روشن قضا و قدر-که آیات و روایات نیز بر آن گواهی می دهد-این است که قضا-هم در عالم تکوین و هم در عالم تشریع-اشاره به فرمان الهی برای اصل وجود چیزی است و قدر،اشاره به اندازه گیری ها و اجزا و شرایط آن است؛مثلا فرد بزرگی فرمان می دهد مسجد یا بیمارستانی ساخته شود.این مصداق قضاست؛سپس نیازها و اندازه گیری های آن را بیان می کند؛این قدر است.فرمان خدا به ادای نماز و روزه در عالم تشریع،قضاست و دستور او نسبت به اجزا و شرایط آن،قدر است.

نکته دیگر این است که در عبارت یاد شده،امام علیه السّلام خدا را بر گرفتاری ها و مشکلاتی که برای یاران نافرمانش به وجود آمده،حمد و سپاس می گوید.این بدان جهت است که مردان خدا تسلیم فرمان اویند و در دیدگاه آن ها هر چه از دوست می رسد نیکوست و همه را دارای مصلحت و هدف می بینند.

سپس حاضران در مجلس یعنی سران قبایل و عشایر کوفه را مخاطب ساخته،چنین می فرماید:«ای گروهی که هرگاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید؛هر وقت به شما مهلت داده شود(که آماده پیکار با دشمن شوید)در

ص:646

بیهودگی فرو می روید(و فرصت ها را از دست می دهید)و اگر با شما بجنگند ضعف و ناتوانی نشان می دهید؛هرگاه مردم،اطراف پیشوایی گرد آیند طعنه می زنید و اگر شما را برای حل مشکلی بیاورند عقب نشینی می کنید» (أیّتها الفرقة الّتی إذا أمرت لم تطع،و إذا دعوت لم تجب.إن أمهلتم خضتم (1)،و إن حوربتم خرتم (2)و إن اجتمع النّاس علی إمام طعنتم،و إن أجئتم (3)إلی مشاقّة (4)نکصتم (5)) .

امام علیه السّلام در این عبارت،به چهار نقطه ضعف مردم پیرامونش اشاره می کند:نافرمانی، بی توجهی به فراخوانی،استفاده نکردن از مهلت ها و فرصت ها و ضعف نشان دادن در میدان نبرد.

به یقین هر یک از این موارد می تواند عاملی برای شکست باشد تا چه رسد به تمام این ها.

سپس آن ها را سرزنشی آمیخته با محبّت می کند و می فرماید:«دشمنتان بی پدر باد! منتظر چه نشسته اید؟!در مقابل یاری خود و جهاد برای به دست آوردن حق خویش جز مرگ یا ذلت(نصیب شما خواهد شد)؟» (لا أبا لغیرکم!ما تنتظرون بنصرکم و الجهاد علی حقّکم؟الموت أو الذّلّ لکم؟) . (6)

ص:647


1- 1) «خضتم»از ماده«خوض»(بر وزن حوض)به گفته راغب در مفردات ورود تدریجی در آب و راه رفتن در آن است،سپس به معنای کنایی شروع در کارهای بد و یا سخنان زشت آمده است.
2- 2) «خرتم»از ماده«خوار»به معنای فریاد کشیدن گرفته شده و از آن جا که فریاد زدن غالبا از ضعف و ناتوانی ناشی می شود،این واژه به معنای ضعف و ناتوانی آمده است.
3- 3) «أجئتم»از ماده«اجاء»از ریشه«مجیئی»گرفته شده که به معنای آوردن شخص یا چیزی است؛بنابر این«ان اجئتم»یعنی اگر شما را بیاورند.
4- 4) «مشاقة»به معنای صعوبت و سختی و عداوت و دشمنی است و از ماده«شق»(بر وزن حق)به معنای شکافتن و پراکنده کردن گرفته شده است.
5- 5) «نکصتم»از ماده«نکص»(بر وزن عکس)به معنای عقب گرد گرفته شده است.
6- 6) بسیاری از شارحان نهج البلاغه جمله«الموت او الذلّ لکم»را نوعی نفرین گرفته اند؛یعنی مرگ بر شما باد یا ذلت.در حالی که ظاهر جمله چیزی غیر از این است.امام علیه السّلام می خواهد نتیجه سستی و ضعف آن ها را در جهاد بیان کند؛یعنی نتیجه عمل شما یکی از این دو چیز است:یا مرگ یا ذلت؛به خصوص این که جمله«لا ابا لغیرکم»که قبل از آن آمده و جمله«للّه أنتم»که بعد از آن نقل شده،نشان می دهد،حضرت در مقام نفرین نبوده است؛ بلکه همان گونه که خود این شارحان نیز اعتراف دارند در مقام ابراز لطف و مهربانی بوده است.

اشاره به این که وضعی که به خود گرفته اید-که در برابر توطئه های دشمن غدّاری همچون معاویه و لشکریان غارتگر او خونسرد و بی تفاوتید-نتیجه ای جز مرگ یا ذلت ندارد.یا می میرید و یا اگر زنده بمانید در زیر دست و پای آن ها ذلیل خواهید شد.عزت در جهاد است که نتیجه اش یا پیروزی است یا شهادت؛همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه می فرماید: «الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین ؛مرگ در زندگی توأم با شکست شماست و زندگی در مرگ پیروزمندانه به شما خواهد بود». (1)

و در ادامه این سخن می افزاید:«به خدا سوگند!اگر مرگ من فرا رسد-که قطعا فرا خواهد رسید-میان من و شما جدایی،خواهد افکند؛در حالی که من از همنشینی با شما ناراحت بودم و وجودتان برای من قدرت آفرین نبود(حال آن که من برای شما همه چیز بودم)» (فو اللّه لئن جاء یومی-و لیأتینّی-لیفرّقنّ بینی و بینکم و أنا لصحبتکم قال (2)،و بکم غیر کثیر) .

در این جا امام علیه السّلام آن ها را به یک نکته مهم توجّه می دهد و آن این که وجود من سرمایه عظیمی برای شماست که قدر آن را نمی دانید.بدانید اگر مرگ من فرا رسد،من چیزی را از دست نمی دهم،جز سیاهی لشکر و گروهی بی اراده و بی اثر؛ولی شما همه چیز را از دست خواهید داد؛رهبری آگاه و شجاع و فرزانه و فرماندهی شکست ناپذیر.

ص:648


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 51.
2- 2) «قال»به معنای دشمن و مخالف است و از ماده«قلا»(بر وزن ندا)به معنا شدت بغض و عداوت گرفته شده است.

بخش دوّم

اشاره

للّه أنتم!أ ما دین یجمعکم!و لا حمیّة تشحذکم!أو لیس عجبا أنّ معاویة یدعو الجفاة الطّغام فیتّبعونه علی غیر معونة و لا عطاء،و أنا أدعوکم-و أنتم تریکة الإسلام،و بقیّة النّاس-إلی المعونة أو طائفة من العطاء، فتفرّقون عنّی و تختلفون علیّ؟إنّه لا یخرج إلیکم من أمری رضی فترضونه،و لا سخط فتجتمعون علیه؛و إنّ أحبّ ما أنا لاق إلیّ الموت!قد دارستکم الکتاب،و فاتحتکم الحجاج،و عرّفتکم ما أنکرتم،و سوّغتکم ما مججتم،لو کان الأعمی یلحظ،أو النّائم یستیقظ!و أقرب بقوم من الجهل باللّه قائدهم معاویة!و مؤدّبهم ابن النّابغة!

ترجمه

:

شما مردم عجیبی هستید!آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد و یا غیرتی که به سوی دشمن بسیج کند؟!آیا شگفت آور نیست که معاویه،جفا کاران اوباش را دعوت می کند و آن ها بدون انتظار بخشش و کمکی،متابعتش می کنند؛ولی من شما را که بازماندگان اسلام و بقایای انسان های ارزشمند هستید دعوت می کنم و کمک ها و عطایایی به شما می بخشم با این حال،از گرد من پراکنده می شوید و راه مخالفت را پیش می گیرید.

نه اوامر من که سبب خشنودی است شما را راضی می کند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق می کنید.در چنین شرایطی محبوب ترین چیزی که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم(و تفسیر و تأویل آن را به

ص:649

شما آموختم)درهای استدلال را به روی شما گشودم و آن چه را(از نیکی ها) نمی شناختید به شما معرفی کردم و آن چه(بر اثر نادانی و جهل)از دهان فرو می ریختید برای شما گوارا ساختم.(آری!همه گفتنی ها را گفتم اما حیف که)نابینا نمی بیند و کسی که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست،اما چه نزدیک اند به جهل و بی خبری از خدا (و تعلیمات الهی)آن گروه که رهبرشان معاویه و مربی آن ها پسر نابغه(عمرو عاص)باشد.

شرح و تفسیر: همه گفتنی ها را گفتم اما...

همه گفتنی ها را گفتم اما...

امام علیه السّلام به دنبال سرزنش یاران خود به سبب ضعف و سستی نشان دادن در برابر دستورات آن حضرت در این بخش از خطبه سرزنش ها را ادامه می دهد و می فرماید:

«شما مردم عجیبی هستید!آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد؟و یا غیرتی که به سوی دشمن بسیج کند؟!» (للّه أنتم!أ ما دین یجمعکم!و لا حمیّة (1)تشحذکم (2)!) .

اشاره به این که ایستادن در برابر دشمن و دفاع از خود و آرمان های خویش یکی از دو عامل را می طلبد:یا اعتقاد به خداوند و روز جزا و وعده های پر ارزش او به مجاهدان و شهیدان و یا غیرت و تعصب قومی و میهنی؛متأسفانه هیچ یک از آن ها در شما دیده نمی شود،دین و ایمانتان ضعیف و غیرت و تعصب شما از کار افتاده است؛لذا نشسته اید تا دشمن به سراغتان بیاید و بر مغزتان بکوبد و گلویتان را بگیرد.

سپس امام علیه السّلام مقایسه ای در میان آن ها و اصحاب معاویه می کند و می فرماید:«آیا شگفت آور نیست که معاویه،جفا کاران اوباش را دعوت می کند و آن ها بدون انتظار

ص:650


1- 1) «حمیّة»به معنای غیرت،شخصیت،تعصّب و گاه به معنای تکبّر نیز آمده است و در اصل از ماده حمایت گرفته شده؛زیرا این گونه صفات سبب حمایت از چیزی یا شخصی می شود.
2- 2) «تشحذ»از ماده«شحذ»(بر وزن قبض)به معنای تیز کردن است و گاه در مسائل معنوی مانند هوشیاری و زرنگی به کار می رود.

بخشش و کمکی،متابعتش می کنند؛ولی من شما را که بازماندگان اسلام و بقایای انسان های با ارزشید دعوت می کنم و کمک ها و عطایایی به شما می بخشم با این حال،از گرد من پراکنده می شوید و راه مخالفت با من را پیش می گیرید» (أ و لیس عجبا أنّ معاویة یدعو الجفاة (1)الطّغام (2)فیتّبعونه علی غیر معونة و لا عطاء،و أنا أدعوکم-و أنتم تریکة (3)الإسلام،و بقیّة النّاس-إلی المعونة أو طائفة من العطاء،فتفرّقون عنّی و تختلفون علیّ؟) .

در این جا دو نکته شایان دقت است:نخست این که در تواریخ معروف است که معاویه در بذل و بخشش های سیاسی و جهت دار،بسیار فعّال بود؛چگونه امام می فرماید:معاویه نه کمکی به افراد می کند و نه عطایی به آن ها می بخشد؟ پاسخ این سؤال را بعضی از شارحان نهج البلاغه داده اند و آن این که معاویه معاملات سیاسی خود را با سران قبایل و فرماندهان لشکر داشت و آن ها را به ارقام گزافی می خرید و با توده مردم کاری نداشت؛ولی علی علیه السّلام برای رعایت عدالت،بیت المال را میان همه تقسیم می کرد و هزینه های جنگی را به همه جنگجویان اسلام می پرداخت.

دیگر این که چرا معاویه با آن گونه تقسیم مال،مردم را بسیج می کرد ولی با تعمیم عطا و گسترش عادلانه کمک ها از سوی امیر مؤمنان بسیج نمی شدند؟ پاسخ این سؤال نیز چندان پیچیده نیست؛اضافه بر سستی و بی وفایی کوفیان وفاداری شامیان هنگامی که معاویه اموال را جمع می کرد و به سران قبایل رشوه می داد افراد قبیله با فرمان سرانشان بسیج می شدند،ولی هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام به سران و افراد قبیله تقریبا یکسان می داد سران ناراضی،سستی به خرج می دادند و افراد

ص:651


1- 1) «الجفاة»جمع«جافی»به معنای شخص خشن و کج خلق است و از ماده«جفا»گرفته شده است.
2- 2) «الطغام»جمع«طغامه»به معنای انسان های ضعیف الفکر و پست و اوباش است.
3- 3) «تریکه»از ماده ترک(رها کردن)به معنای شخص یا چیزی است که باقی مانده است و منظور در این جا باقی ماندگان از شخصیت های آغاز اسلام است.

قبیله را بسیج نمی کردند.

سپس امام علیه السّلام نکوهش شدیدی از تفرقه و پراکندگی آن ها کرده،می فرماید:«نه اوامر من که سبب خشنودی است شما را راضی می کند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق می کنید» (إنّه لا یخرج إلیکم من أمری رضی فترضونه،و لا سخط فتجتمعون علیه) .

گرچه شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله احتمالات گوناگونی داده اند؛ولی به اعتقاد ما تفسیرش روشن است؛امام می خواهد بفرماید:شما همواره در وادی تفرقه و تشتّت گام بر می دارید و چیزی سبب وحدت کلمه شما نمی شود؛نه عواملی که مورد رضای من است و نه نواهی نسبت به اموری که مورد خشم من است و مهم ترین عامل بدبختی شما همین تفرقه و اختلاف است؛نه گوش به اوامر من می دهید و نه توجّهی به نواهی من دارید.

این احتمال نیز وجود دارد که امام علیه السّلام می خواهد به این نکته اشاره بفرماید که شما نه در چیزی که مخالف میلتان است اجتماع می کنید و نه در چیزی که موافق میلتان است جمع می شوید؛مثل این که انسان به بیماری بگوید:تو نه دوای تلخ را می خوری و نه شیرین را؛یعنی اگر اوّلی را قبول نداری،دست کم دوّمی را بپذیر.

بعد از این سرزنش ها و توبیخ ها آتش درون قلب امام علیه السّلام شعله ور می شود و این کوه صبر و استقامت،به صورت آتشفشانی در می آید که موادّ مذاب و سوزان از دامنه اش سرازیر است؛می فرماید:«در این شرایط،محبوب ترین چیزی که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟» (و إنّ أحبّ ما أنا لاق إلیّ الموت!) .

راستی چه دردناک است کار به جایی برسد که این بزرگ مرد جهان بشریّت که همیشه مردم را به صبر و تحمّل دعوت می نمود،آرزوی مرگ کند.آری!گاه دوستان سست عنصر و بی وفا بلایی بر سر انسان می آورند که دشمنان خونخوار نمی آورند و این جاست که انسان آرزوی مرگ می کند؛مرگی که میان او و چنین افراد بی ارزش و حق نشناس جدایی

ص:652

افکند.

آن گاه امام علیه السّلام به شرح خدمات مهم فرهنگی و تربیتی خویش نسبت به امت اسلامی مخصوصا در مورد یارانش پرداخته و به چهار نکته مهم اشاره می کند:

نخست می فرماید:«من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم(و تفسیر و تأویل آن را به شما آموختم)» (قد دارستکم (1)الکتاب) .

به یقین،قرآن در میان مسلمان ها بود و شب و روز آن را قرائت می کردند و نیازی به تدریس امام علیه السّلام نبود؛منظور،فهم محتوای قرآن و رسیدن به عمق دستورات آن است که امام علیه السّلام که بزرگ ترین مفسّر قرآن در اسلام بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است همواره آیات الهی را برای مردم تفسیر می کرد و خطبه های آن حضرت همه جا از این آیات مایه می گیرد.

در بیان دوّمین خدمت می فرماید:«من درهای استدلال را به روی شما گشودم» (و فاتحتکم الحجاج (2)) .

اشاره به این که بعد از دلیل نقل،شما را به ادله عقلیه که یکی از دو حجّت الهی است آشنا ساختم.

و در بیان سوّمین خدمت می فرماید:«و آن چه را(از نیکی ها)نمی شناختید به شما معرفی کردم» (و عرّفتکم ما أنکرتم) .

اشاره به این که حقایق بسیاری بود که بر شما پوشیده بود و از آن بی خبر بودید؛من از روی آن ها پرده برداشتم و حقیقت آن را آشکار ساختم.

این جمله ممکن است مفهوم دیگری نیز داشته باشد و آن این که مسائلی بود که شما انکار می کردید و بر اثر نادانی،موضع دیگری می گرفتید؛من حقیقت را بر شما روشن ساختم تا از راه انکار باز گردید.

ص:653


1- 1) «دارستکم»از ماده«مدارسه»به معنای تدریس کردن و آموختن گرفته شده است.
2- 2) «حجاج»جمع«حجّت»به معنای دلیل و برهان است و گاه معنای مصدری دارد و به صورت مفرد به کار می رود.

و سرانجام در بیان چهارمین خدمت فرهنگی می فرماید:«و آن چه(بر اثر نادانی و جهل)از دهان فرو می ریختید برای شما گوارا ساختم» (و سوّغتکم (1)ما مججتم (2)) .

به این که مفهوم که بسیاری از دستورات اسلام بود که شما به عمق و حقیقت آن نرسیده بودید؛از این رو آن را ناخوش می داشتید و از آن فاصله می گرفتید؛ولی من اسرار و فلسفه های آن ها را روشن ساختم تا همچون جرعه ای گوارا آن را بنوشید.

و در پایان این سخن،تأسف خویش را از لیاقت نداشتن بسیاری از مخاطبان،چنین ابراز می فرماید:«(آری!همه چیز را گفتم اما صد حیف که)نابینا نمی بیند و شخصی که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست» (لو کان الأعمی یلحظ،أو النّائم یستیقظ!) .

اشاره به این که من در تعلیم و تربیت شما هیچ کوتاهی نکردم و تمام برنامه های مفید و سازنده را ارائه دادم؛اما افسوس که قابلیّت محلّ وجود نداشت و این بذرهای علم و حکمت و دانه های حیات بخش باران تعلیم و تربیت من بر شوره زار فرو ریخت.

و در پایان در یک اظهار تعجب آشکار می فرماید:«چه نزدیک اند به جهل و نادانی نسبت به خدا(و تعلیمات الهی)آن گروه که رهبرشان معاویه و مربی آن ها پسر نابغه (عمرو عاص)باشد» (و أقرب بقوم (3)من الجهل باللّه قائدهم معاویة!و مؤدّبهم ابن النّابغة (4)!) .

ص:654


1- 1) «سوغتکم»از ماده«تسویغ»به معنای گوارا ساختن گرفته شده؛سپس در معنای اجازه دادن و بخشیدن نیز به کار رفته است.
2- 2) «مججتم»از ماده«مجّ»(بر وزن حج)به معنای بیرون ریختن آب یا چیزی از دهان است؛ سپس در معنای کنایی ابراز تنفّر و...کراهت از چیزی نیز به کار رفته است.
3- 3) «اقرب بقوم»از قبیل صیغه تعجّب است و امام علیه السّلام به این وسیله از افراد نادانی که در برابر برنامه های ننگین معاویه تسلیم بودند،اظهار تعجّب می کند.
4- 4) «نابغة»در اصل به معنای فرد مبرّز و پر استعداد و کم نظیر و مشهور است(و از ماده نبوغ گرفته شده)و گاه به افرادی که مشهور به فساد باشند نیز گفته می شود و«نابغه»نام مادر عمرو عاص بود.شاید بدین جهت که او مشهور به فساد بوده است؛همان گونه که در فارسی به چنین زنانی«معروفه»می گویند.

در حدیثی نقل شده است که علی علیه السّلام از کنار جماعتی از اهل شام که در میان آن ها «ولید بن عقبه»(همان مرد شرابخواری که حدّ شرب خمر نیز بر او جاری شد)بود می گذشت.آن ها(آهسته)به آن حضرت دشنام می دادند؛بعضی شنیدند و به امام علیه السّلام خبر دادند.حضرت ایستاد و به یاران خویش فرمود:آرامش و وقار اسلام و سیمای صالحان را حفظ کنید.به خدا سوگند!...و سپس همان جمله یاد شده را با اضافاتی بیان فرمود. (1)

قراین تاریخی نشان می دهد،مردم شام ذاتا انسان های خوبی بودند؛ولی حاکمان و مربیانی همچون معاویه و بنی امیّه و عمرو عاص و سایر تفاله های عصر جاهلیّت،آن ها را به کلی از راه به در کرده بودند.

این تعبیر در ضمن،تأثیر رهبری های خوب و بد و معلمان صالح و ناصالح را در شکل گیری جوامع بشری نشان می دهد که گاه اقوام شایسته را چنان از راه به در می برند که ناشایسته ترین انسان ها می شوند.

نکته ها
1-فرق میان«معونه»و«عطا»

در خطبه مزبور امام علیه السّلام فرمود:معاویه به پیروان خود نه معونه ای می دهد و نه عطایی (البتّه منظور،افراد عادی است،و گر نه خریدن سران قبایل به وسیله اموال گزاف از سوی معاویه در تواریخ معروف است).

فرق میان«معونه»و«عطا»در این است که عطا چیزی مانند حقوق رسمی است و معونه،کمک هایی است که گهگاه برای آماده ساختن اسلحه یا مرکب جهت میدان جنگ داده می شود.

ص:655


1- 1) تاریخ طبری،جلد 4،صفحه 31.(حوادث سال 37 هجری).
2-خدمات چهار گانه فرهنگی امام علیه السّلام

در خطبه یاد شده،امام علیه السّلام در شرح خدمات خود نسبت به اصحاب و یارانش به چهار موضوع اشاره می کند:نخست تعلیم کتاب اللّه و قرآن مجید،دوّم آشنا ساختن آن ها با دلایل عقلی و براهین آشکار؛سوّم تعلیم دادن آن چه بر آن ها مجهول بود و کشف اسرار بسیاری از حقایق مربوط به دین و زندگی و چهارم بازگرداندن آن ها به مفاهیم عالیه ای که بر اثر نادانی از آن فاصله می گرفتند.

در واقع،این اصول چهار گانه یک دوره کامل آموزش دینی و فکری را تشکیل می دهد و سزاوار است همه کسانی که در آموزش یا برنامه ریزی مسلمانان به گونه ای دخالت دارند به آن توجّه کافی کنند.

بدیهی است این برنامه ها در صورتی به نتیجه کامل می رسد که افراد تحت تعلیم و تربیت،آمادگی و قابلیّت پذیرش را داشته باشند.

*** خداوندا!به ما چشم بینا و گوش شنوا و بیداری و آگاهی مرحمت فرما تا سخنان روح پرور و انسان ساز اولیای تو را به گوش جان بشنویم و آیات عظمتت را با چشم دل ببینیم.

خداوندا!هرگز ما را در دنیا و آخرت از آن ها جدا مفرما و بر طریقه آن ها ثابت قدم بدار؛یا رب العالمین.

پایان جلد ششم

اسفند ماه 1382

«محرم الحرام 1425»

ص:656

جلد 7

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

تصویر

ص :16

ادامۀ خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ 181: بعد ترس گروهی از سپاه کوفه از امام و پیوستن آنها به خوارج

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

(1)

و قد أرسل رجلا من أصحابه،یعلم له علم أحوال قوم من جند الکوفة،قد همّوا باللّحاق بالخوارج،و کانوا علی خوف منه علیه السّلام،فلمّا عاد إلیه الرّجل قال له:«أ أمنوا فقطنوا (2)،أم جبنوا فظعنوا (3)؟»فقال الرّجل:بل ظعنوا یا أمیر المؤمنین.فقال علیه السّلام:

از سخنان امام علیه السّلام است امام علیه السّلام یکی از یاران خود را فرستاد تا از وضع گروهی از سپاه کوفه که تصمیم داشتند

ص:17


1- 1) .سند خطبه: با توجه به ارتباط و پیوند این خطبه با خطبه 44،صاحب مصادر اسناد آن را ذیل خطبه 44 آورده است.او می گوید: افراد متعددی که قبل از سیّد رضی بوده اند داستان این گروه را در کتاب های خود آورده اند،از جمله طبری مورخ معروف در تاریخ خود در حوادث سال 38 هجری و ثقفی در کتاب الغارات و بلاذری در انساب الاشراف.گروه دیگری نیز مانند ابن عساکر در تاریخ دمشق و ابو الفرج اصفهانی در الأغانی در شرح حال مثقلة بن هبیرة آن را ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 1،صفحه 451-452 و جلد 2،صفحه 441).
2- 2) .«قطنوا»از ریشه«قطون»بر وزن«فنون»به معنای اقامت گزیدن و توطّن کردن است.
3- 3) .«ظعنوا»از ریشه«ظعن»بر وزن«رهن»نقطه مقابل قطون و به معنای کوچ کردن است.

به سبب ترس از او به گروه خوارج بپیوندند،اطّلاعی کسب کند.پس از بازگشت،امام علیه السّلام از او پرسید آیا احساس امنیت کردند و ماندند یا ترسیدند و کوچ کردند؟عرض کرد:ای امیر مؤمنان ترسیدند و کوچ کردند.در اینجا امام علیه السّلام سخن زیر را ایراد فرمود:

خطبه در یک نگاه

برای آگاهی از اشاراتی که در این گفتار امام علیه السّلام آمده لازم است شأن ورود آن را قبلا بدانیم.

ماجرا چنین بود که مردی به نام«خرّیت بن راشد»از قبیله«بنی ناجیه»بعد از ماجرای حکمین با سی نفر(و طبق روایت طبری سیصد نفر)از یارانش نزد امام علیه السّلام آمد و با جسارت خاصی به حضرت عرض کرد:«و اللّه یا علیّ لا أطیع أمرک و لا أصلّی خلفک و إنّی غدا مفارقک؛به خدا سوگند ای علی من فرمان تو را اطاعت نمی کنم و پشت سرت نماز نمی خوانم و فردا از تو جدا خواهم شد».

امام علیه السّلام به او فرمود:«ثکلتک أمّک إذا تعصی ربّک و تنکث عهدک و لا تضرّ إلاّ نفسک؛مادرت به عزایت بنشیند!با این کار معصیت خدا می کنی و پیمان خویش را می شکنی و تنها به خویشتن ضرر می زنی».بگو ببینم چرا این کار را می کنی؟عرض کرد:

برای اینکه افراد را به حکمیت درباره کتاب خدا پذیرفتی و در برابر حق ضعف نشان دادی،هنگامی که به پیروزی نزدیک بودی،به همین دلیل من از تو جدا می شوم.

فرمود:بیا تا من نکته هایی از کتاب خدا را به تو بیاموزم و درباره سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله با تو سخن بگویم و اموری از حق را برای تو بگشایم که من از آن آگاه ترم شاید آنچه را اکنون انکار می کنی بپذیری و از آنچه آگاه نیستی آگاه شوی.

او گفت:(اکنون آمادگی ندارم)من نزد تو خواهم آمد.فرمود:مراقب باش شیطان تو را فریب ندهد و جهل و نادانی تو را سبک سر نسازد.به خدا سوگند اگر به سخن من گوش فرا

ص:18

دهی تو را به راه راست هدایت می کنم. (1)

این مرد سبک مغز تصمیم گرفت با قوم خود به خوارج بپیوندد و به سرنوشت شوم آنها گرفتار شود.و به دنبال همین ماجرا بود که امام علیه السّلام یکی از یاران خود را برای تحقیق حال به دنبال او فرستاد شاید از تصمیم زشت خود منصرف شده باشد؛ولی چیزی نگذشت که فرستاده امام علیه السّلام خبر آورد که او با یارانش کوفه را به سوی خوارج ترک کرده اند.

***

ص:19


1- 1) .تاریخ طبری،جلد 4،صفحه 76 به بعد با تلخیص و شرح ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 128.در این باره شرح بیشتری در ذیل خطبه آورده ایم 44.

ص:20

بعدا لهم «کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» !أما لو أشرعت الأسنّة إلیهم،و صبّت السّیوف علی هاماتهم،لقد ندموا علی ما کان منهم.إنّ الشّیطان الیوم قد استفلّهم،و هو غدا متبرّیء منهم،و متخلّ عنهم.فحسبهم بخروجهم من الهدی،و ارتکاسهم فی الضّلال و العمی،و صدّهم عن الحقّ،و جماحهم فی التّیه.

ترجمه

(این فراریان)از رحمت خدا به دور باشند همانگونه که قوم ثمود از رحمتش دور شدند،آگاه باشید آنها(افراد غافل و بی خبری هستند که)اگر نوک نیزه ها به سوی آنان متوجه شود و شمشیرها بر فرقشان ببارد از گذشته خود پشیمان خواهند شد(آری!) شیطان امروز از آنها درخواست تفرقه و جدایی کرده؛ولی فردای قیامت از آنها بیزاری می جوید و خود را کنار خواهد کشید.آنها را همین بس که از طریق هدایت خارج شدند و به گمراهی و کوری بازگشتند.راه حق را سدّ کردند و در وادی جهل و ضلالت گام نهادند.

شرح و تفسیر: سرنوشت خرده گیران لجوج

سرنوشت خرده گیران لجوج

همانگونه که در شأن ورود این کلام گذشت،سخن از گروه کوچک نادان و متعصّبی است که به امام علیه السّلام خرده می گرفتند که چرا به حکمیّت در برابر قرآن تن دادی؟!حال آنکه آنها و امثالشان بودند که برای پذیرش این امر در ماجرای صفین امام را تحت فشار قرار دادند و بدتر از آن اینکه به دنبال این اعتراض از امام علیه السّلام که کانون هدایت بود بریدند و

ص:21

به خوارج،سرچشمه تعصّب و ضلالت پیوستند.

امام علیه السّلام در این سخن عوامل بدبختی و تیره روزی این گروه گمراه را تشریح می کند تا دیگران در این دام نیفتند،می فرماید:«از رحمت خدا به دور باشند همانگونه که قوم ثمود از رحمتش دور شدند»؛ (بعدا (1)لهم «کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» !) .

این تعبیر ممکن است اشاره به همان تعبیری باشد که در قرآن مجید درباره قوم ثمود آمده،می فرماید: «أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» (2)که نفرینی است برای قوم سرکش و بت پرست شعیب و نیز می تواند اشاره به جهات مشترکی باشد که بین این قوم گمراه و قوم شعیب و قوم صالح وجود داشت؛آنها مردم بسیار متکبّر و خودخواه و لجوجی بودند که داستانشان در قرآن مجید در سوره های متعدد از جمله سوره هود آمده است.

سپس می افزاید:«آگاه باشید آنها(افراد غافل و بی خبری هستند که)اگر نوک نیزه ها به سوی آنان متوجه شود و شمشیرها بر فرقشان ببارد از گذشته خود پشیمان خواهند شد(آری!)شیطان امروز از آنها درخواست تفرقه و جدایی کرده،ولی فردای قیامت از آنها بیزاری می جوید و خود را کنار خواهد کشید»؛ (أما لو أشرعت (3)الأسنّة إلیهم،و صبّت السّیوف علی هاماتهم (4)،لقد ندموا علی ما کان منهم.إنّ الشّیطان الیوم قد استفلّهم (5)،و هو غدا متبرّیء منهم،و متخلّ عنهم) .

این سخن در حقیقت اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید بارها درباره طاغیان غافل آمده است که وقتی سوار کشتی می شوند و میان امواج خروشان دریا گرفتار

ص:22


1- 1) .«بعدا»مفعول مطلق برای فعل محذوف و برای تأکید آمده است و در تقدیر چنین است:«أبعدهم اللّه بعدا».
2- 2) .هود،آیه 95.
3- 3) .«أشرعت»از ماده«شرع»در اصل به معنای رفتن به آبگاه یا گشودن راهی به سوی آب است و هرگاه این واژه در مورد«رماح»(نیزه ها)رود به معنای متوجّه ساختن و نشانه گیری کردن است.
4- 4) .«هامات»جمع«هام»به معنای سر است.
5- 5) .«استفلّ»از ریشه«فلّ»بر وزن«شلّ»به معنای شکسته یا پراکنده شدن است.

می گردند پرده های غفلتشان کنار می رود و به خدا متوجّه می شوند ولی هنگامی که به ساحل نجات می رسند باز در همان خواب غفلت فرومی روند. (1)

نیز اشاره به چیزی است که قرآن کرارا بیان فرموده که در روز قیامت شیطان (2)و پیشوایان گمراه (3)از پیروان خود بیزاری می جویند.

و در ادامه این سخن می فرماید:«آنها را همین بس که از طریق هدایت خارج شدند و به گمراهی و کوری بازگشتند.راه حق را سدّ کردند و در وادی جهل و ضلالت گام نهادند» (فحسبهم بخروجهم من الهدی،و ارتکاسهم (4)فی الضّلال و العمی،و صدّهم عن الحقّ،و جماحهم (5)فی التّیه) .

اشاره به اینکه نتیجه آن لجاجت و خیره سری سرگردانی در وادی ضلالت و دور شدن از مسیر هدایت است و این عاقبت شومی است که هرانسان لجوج و خیره سر و جاهل و بی خبر برای خود فراهم می سازد.

قابل توجه است که از این کلام و از مقدّمه تاریخی که برای آن ذکر شد به خوبی استفاده می شود که امام حتّی نسبت به افراد لجوج و متعصّب و بدزبان نیز مهربان بود و تا می توانست در اصلاح آنان می کوشید و هرگاه مواعظ سودمند،مؤثّر واقع نمی شد آن ها را با سخنانی کمی خشن تر سرزنش می کرد و سرانجام کارشان را در دنیا و آخرت به آنان نشان می داد شاید به راه حق بازگردند.

***

ص:23


1- 1) .عنکبوت،آیه 65.
2- 2) .حشر،آیه 16.
3- 3) .بقره،آیات 166-167.
4- 4) .«ارتکاس»از ریشه«رکس»بر وزن«مکث»به معنای وارونه شدن و برگشتن چیزی است.
5- 5) .«جماح»و«جموح»به معنای سرکشی و چموشی است.

ص:24

خطبۀ 182: آماده ساختن مردم برای جهاد با معاویه و غارتگران شام

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

روی عن نوف البکّالی قال:خطبنا بهذه الخطبة أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام بالکوفة و هو قائم علی حجارة،نصبها له جعدة (2)بن هبیرة المخزومی،و علیه مدرعة (3)من صوف و حمائل سیفه لیف،و فی رجلیه نعلان من لیف،و کأن جبینه ثفنة (4)بعیر.فقال علیه السّلام:

ص:25


1- 1) .سند خطبه: این خطبه آخرین خطبه ای است که امیر مؤمنان علی علیه السّلام ایستاده آن را بیان فرمود،(و یک هفته بعد از آن شهید شد)زمخشری در کتاب ربیع الابرار بخشی از آن را آورده است و ابو شاکر لیثی نیز در عیون الحکم و المواعظ بخشی از آن را آورده و ابن اثیر در نهایه لغات مهمّی از آن را تفسیر کرده و از تفاوتهایی که در کلمات این جمع نسبت به نقل نهج البلاغه دیده می شود چنین برمی آید که آنها این خطبه را از مصادر دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 451)
2- 2) .جعدة بن هبیرة المخزومی خواهرزاده امیر مؤمنان علیه السّلام(مادرش ام هانی خواهر حضرت و دختر ابو طالب است)مردی شجاع،دانشمند و نیرومند بود.عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را درک کرد و از سوی علی علیه السّلام به فرمانداری خراسان منصوب شد.(اسد الغابة،جلد 1،صفحه 285)
3- 3) .«مدرعة»به معنای«جبّه»(لباس شبیه پالتو)،از ریشه«درع»به معنای زره و پیراهن گرفته شده.
4- 4) .«ثفنة»در اصل به معنای قسمتهایی از بدن شتر است که روی زمین قرار می گیرد و خشن می شود که در فارسی به آن پینه می گویند.

از خطبه های امام علیه السّلام است

از«نوف بکّالی»نقل شده که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در کوفه روی قطعه ای سنگ،که «جعدة بن هبیره مخزومی»نصب کرده بود ایستاد درحالی که پیراهنی خشن از پشم بر تن داشت و شمشیرش را با بندی از لیف خرما حمایل کرده بود و در پاهایش کفشی از لیف خرما بود و پیشانی اش از اثر سجده،پینه بسته بود،و این خطبه را ایراد کرد.

خطبه در یک نگاه

از پایان این خطبه استفاده می شود که امام علیه السّلام آن را یک هفته قبل از شهادتش ایراد فرموده و هدفش از ایراد آن آماده ساختن مردم برای جهاد با معاویه و غارتگران شام بوده مردم دعوتش را اجابت کردند و هزاران هزار نفر برای جهاد با ستمگران آماده شدند؛ولی افسوس...

امام علیه السّلام در این خطبه برای آماده ساختن روح و جان مردم جهت مبارزه با دشمنان ستمگر به بیان چند نکته مهم می پردازد.در بخش اوّل و دوم و سوم این خطبه سخن از حمد و سپاس خداوند به میان آمده و همچنین،صفات جمال و جلال او،سپس یگانگی ذات مقدّس و علم بی پایان خدا به همه ذرّات وجود بیان شده و به اینکه ذات و وصف او برتر از آن است که در فکر و اندیشه ما بگنجد و حتّی ملائکه مقرّبین نیز قادر بر این امر نیستند اشاره شده است.

حضرت در بخش چهارم تقوا و پاکدامنی و زهد در دنیا را وصف می کند و نمونه هایی از زندگی پیامبران بزرگ پیشین را مانند حضرت سلیمان بیان می دارد که با آن همه امکانات،زهد در دنیا را فراموش نکردند.

در بخش پنجم سرنوشت شوم گردنکشان جهان؛مانند فراعنه و عمالقه و اصحاب الرّس بیان شده که پیامبران الهی را کشتند و برای خاموش کردن نور خداوند تلاش کردند اما چیزی نگذشت که فرمان مرگ آنها صادر شد و از صفحه روزگار محو شدند.

ص:26

در بخش ششم اشاره سربسته ای به ظهور حضرت مهدی علیه السّلام و تشکیل حکومت عدل الهی در سراسر جهان و بخشی از صفات و فضایل او می کند.

در بخش هفتم باز هم به موعظه و نصیحت مردم می پردازد و از بی وفایی و بی اعتباری دنیا سخن می گوید و از شهیدان صفّین که به فیض عظیم شهادت رسیدند یاد می کند و از عده ای از آنان،همچون عمار یاسر،ابن تیّهان و خزیمه ذو الشهادتین نام می برد و در فراغ آنها سخت می گرید و آنها را این گونه می ستاید که گروهی فرمان بردار بودند،سنّت پیامبر را زنده کردند و بدعت را میراندند و همواره آماده جهاد بودند.

در هشتمین بخش با صدای رسا فرمان جهاد را صادر می کند و از همگان به شرکت در این میدان دعوت می فرماید.

***

ص:27

ص:28

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی إلیه مصائر الخلق،و عواقب الأمر.نحمده علی عظیم إحسانه،و نیّر برهانه،و نوامی فضله و امتنانه،حمدا یکون لحقّه قضاء،و لشکره أداء،و إلی ثوابه مقرّبا،و لحسن مزیده موجبا.و نستعین به استعانة راج لفضله،مؤمّل لنفعه،واثق بدفعه،معترف له بالطّول،مذعن له بالعمل و القول.و نؤمن به إیمان من رجاه موقنا،و أناب إلیه مؤمنا،و خنع له مذعنا،و أخلص له موحّدا،و عظّمه ممجّدا،و لاذ به راغبا مجتهدا.

ترجمه

حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که سرانجام مخلوقات و عواقب امور به او منتهی می گردد.او را بر احسان عظیم و برهان روشن و فضل و نعمت فزاینده اش سپاس می گوییم؛سپاسی که آنچه را شایسته حق اوست ادا کند و آنچه درخور شکر اوست انجام دهد و ما را به ثوابش نزدیک سازد و موجب فزونی نعمتش گردد.و از او استعانت می جوییم استعانت کسی که به فضل پروردگار امیدوار است و به سودش آرزومند و به دفع زیان ها مطمئن و به نعمتش معترف و کردار و رفتار به او اذعان دارد.به او ایمان داریم،ایمان کسی که با یقین کامل به او امیدوار است و با اعتقاد خالص به او توجه دارد، ایمان کسی که در برابر او خاضع و با خلوص نیّت به توحید او عقیده مند است.با تمجید فراوان به بزرگداشت او می پردازد و با رغبت و کوشش به او پناهنده می شود.

شرح و تفسیر: آنچه شایسته شکر اوست

آنچه شایسته شکر اوست

پیش از شروع در تفسیر خطبه لازم است اشاره ای به شخصیت«نوف بکالی»که راوی

ص:29

اصلی این خطبه است داشته باشیم.در اینکه او از دوستان علی علیه السّلام و به قولی دربان آن حضرت بود گفت وگویی نیست.بعضی معتقدند که از طایفه حمیر در یمن بوده و بعضی او را از طایفه همدان می دانند و در ضبط نام او نیز گفت وگوست:بعضی بکّال(بر وزن فعّال)و بعضی بکال(بر وزن کتاب)و بعضی بکال(بر وزن طواف)خوانده اند.به هرحال او مردی پاکدل،باایمان و وفادار بود.

*** امام علیه السّلام در این بخش از خطبه برای آماده ساختن دلهای مخاطبان و زدودن زنگار غفلت از آنان،نخست به سراغ حمد و شکر پروردگار می رود و بعد از ذات مقدّسش استعانت می جوید و سپس ایمان قاطع خود را به او ابراز می دارد.

در قسمت حمد و سپاس می فرماید:«حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که سرانجام مخلوقات و عواقب امور به او منتهی می گردد»؛ (الحمد للّه الّذی إلیه مصائر (1)الخلق،و عواقب الأمر) .

آری آغاز خلقت از اوست و عاقبت هم از آن اوست،همه موجودات این جهان از فیض وجود او سرچشمه گرفته و سرانجام به سوی او بازمی گردند،که این اشاره ای است به مسئله معاد و رستاخیز.

در این جمله سخن از مبدئی بود که او را سپاس می گوییم؛ولی این حمد و سپاس برای چیست؟می فرماید:«او را بر احسان عظیم و برهان روشن و فضل و نعمت فزاینده اش سپاس می گوییم»؛ (نحمده علی عظیم إحسانه،و نیّر برهانه،و نوامی (2)فضله و امتنانه) .

تعبیر به «عظیم إحسان» ممکن است اشاره به نعمت ایمان و عقیده خالصانه به پروردگار باشد(به قرینه «نیّر برهانه» که اشاره به دلایل آشکار است)و ممکن است اشاره

ص:30


1- 1) .«مصائر»جمع«مصیر»به معنای محل بازگشت است.
2- 2) .«نوامی»جمع«نامیة»از ریشه«نموّ»گرفته شده و به معنای چیزی است که دارای نمو و رویش است.

به نعمت حیات و آفرینش باشد که بزرگترین نعمت خداست؛ولی تفسیر اول مناسب است.

جمله «و نوامی فضله و امتنانه» اشاره به تکامل انسان در جنبه های مادی و معنوی است که از نعمتهای فزاینده خدا سرچشمه می گیرد.

آن گاه به بیان کیفیت این حمد و سپاس پرداخته،می فرماید:«سپاسی که آنچه شایسته حق اوست انجام دهد و آنچه درخور شکر اوست ادا کند و به ثوابش نزدیک سازد.و موجب افزونی نعمتش گردد»؛ (حمدا یکون لحقّه قضاء،و لشکره أداء،و إلی ثوابه مقرّبا،و لحسن مزیده موجبا) .

بدیهی است هیچ کس نمی تواند حق شکر و سپاس خدا را ادا کند،حتی همه انبیا و اولیا و فرشتگان مقرّب از این کار عاجزند،بنابراین منظور ادای همان چیزی است که در توان آدمی است که موجب پاداش الهی و مزید نعمت او می شود.

به این ترتیب امام علیه السّلام در این چند جمله حساب شده از یک طرف اشاره به صفات خداوند بخشنده نعمت می کند و از طرف دیگر اشاره ای به اصول نعمتهای گوناگون او و از سوی سوم کیفیت حمد و شکر را بیان می فرماید،و مجموعه کاملی در این زمینه ارائه می دهد.

بعد از حمد-همانگونه که در سوره«حمد»نیز شبیه آن آمده-به سراغ استعانت جستن از پروردگار می رود و می فرماید:«و از او استعانت می جوییم،استعانت کسی که به فضل پروردگار امیدوار است و به سودش آرزومند و به دفع زیانها مطمئن و به نعمتش معترف و باکردار و گفتار به او اذعان دارد»؛ (و نستعین به استعانة راج لفضله،مؤمّل لنفعه،واثق بدفعه،معترف له بالطّول (1)،مذعن (2)له بالعمل و القول) .

ص:31


1- 1) .«طول»به معنای نعمت و غنا و توان و امکانات آمده است و اصل این کلمه از طول،بر وزن«نور»گرفته شده و از آنجا که توان و قوه و امکانات ضامن بقا و ادامه وجود انسان است واژه«طول»،بر وزن«قول» به آن اطلاق شده است.-
2- 2) .-«مذعن»از ریشه«اذعان»به معنای تصدیق کردن و اطاعت نمودن است.

این تعبیرات پنج گانه اشاره به مطالب مختلفی دارد؛نخست سخن از امید به فضل خداوند در امور معنوی است!سپس امیدواری در منافع مادی،و در مرحله سوم اطمینان به دفع آفات و مضرات از بندگان و در مرحله چهارم در مقام اعتراف به نعمتها برآمدن و بالاخره در مرحله پنجم با قول و عمل حق شکر او را ادا کردن.

امام علیه السّلام بعد از بیان حمد شایسته پروردگار و استعانت جستن کامل از ذرات پاک او به سراغ ابراز ایمان به ذات مقدس پروردگار می رود،ایمانی که همه امتیازات در آن جمع است و می فرماید:«به او ایمان داریم ایمان کسی که با یقین کامل به او امیدوار است و با اعتقاد خالص به او متوجه شده،ایمان کسی که در برابر او خاضع و با خلوص نیّت به توحید او عقیده مند است.با تمجید فراوان به بزرگداشت او می پردازد و با رغبت و کوشش به او پناهنده می شود»؛ (و نؤمن به إیمان من رجاه موقنا،و أناب إلیه مؤمنا،و خنع (1)له مذعنا،و أخلص له موحّدا،و عظّمه ممجّدا،و لاذ به راغبا مجتهدا) .

بدیهی است ایمانی که واجد این صفات و دارای این آثار باشد برترین ایمان و محکمترین عقیده است و چنین ایمانی جز با پاکسازی صفحه دل از زنگار گناه و پرهیز از هواپرستی و تلاش و کوشش در طریق خودسازی و التجاء به درگاه پروردگار حاصل نمی شود.

ممکن است این سؤال برای خوانندگان عزیز پیش آید که چرا امام علیه السّلام نخست از حمد و سپاس الهی و سپس استعانت به ذات پاک او سخن می گوید و در پایان به سراغ ایمان می رود،درحالی که ایمان انگیزه حمد و استعانت است؟

پاسخ سؤال این است؛ایمانی که امام علیه السّلام در اینجا از آن سخن می گوید ایمان کاملی است که همه جهات کمال در آن جمع است و این بعد از حمد و ثنای الهی و استعانت به ذات پاک او حاصل می شود.آنچه قبلا برای حمد و استعانت لازم است مراحل ابتدایی ایمان است.

ص:32


1- 1) .«خنع»از ریشه«خنوع»به معنای خضوع و فروتنی است.

بخش دوم

اشاره

لم یولد سبحانه فیکون فی العزّ مشارکا،و لم یلد فیکون موروثا هالکا.

و لم یتقدّمه وقت و لا زمان،و لم یتعاوره زیادة و لا نقصان،بل ظهر للعقول بما أرانا من علامات التّدبیر المتقن،و القضاء المبرم.فمن شواهد خلقه خلق السّماوات موطّدات بلا عمد،قائمات بلا سند.دعاهنّ فأجبن طائعات مذعنات،غیر متلکّئات و لا مبطئات؛و لو لا إقرارهنّ له بالرّبوبیّة و إذعانهنّ بالطّواعیة،لما جعلهنّ موضعا لعرشه،و لا مسکنا لملائکته،و لا مصعدا للکلم الطّیّب و العمل الصّالح من خلقه.

ترجمه

او از کسی متولد نشده تا همتایی در عزّت و قدرت داشته باشد و فرزندی به دنیا نیاورده تا پس از وفاتش وارث او گردد.وقت و زمانی پیش از او نبوده و زیادی و نقصانی بر او عارض نشده است؛بلکه به سبب نشانه های تدبیر متقن و نظام محکمی که به ما ارائه داده عظمتش پیش چشم عقلها آشکار شده است.از شواهد خلقت(حکیمانه و)با عظمت او آفرینش آسمانهای پابرجایی است که بدون ستون و تکیه گاهی برپاست.

خداوند آنها را به قبول فرمان خویش دعوت کرد و آنها با اطاعت و اذعان در برابر او بدون درنگ و سستی دعوتش را پذیرفتند و اگر اقرار آنها به ربوبیت خداوند و اذعانشان به اطاعت او نبود هرگز آنجا را محلّ عرش خود و مسکن فرشتگان(مقرّب)و محل بالا رفتن سخنان پاک و اعمال صالح بندگانش قرار نمی داد.

ص:33

شرح و تفسیر: این آسمان باعظمت نشانه ای از اوست

این آسمان باعظمت نشانه ای از اوست

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-در ادامه شرح اوصاف خداوند که در آغاز خطبه آمده بود-چنین می فرماید:«او از کسی متولد نشده تا همتایی در عزّت و قدرت داشته باشد و فرزندی به دنیا نیاورده تا پس از وفاتش وارث او گردد.وقت و زمانی پیش از او نبوده و زیادی و نقصانی بر او عارض نشده است»؛ (لم یولد سبحانه فیکون فی العزّ مشارکا،و لم یلد فیکون موروثا هالکا.و لم یتقدّمه وقت و لا زمان،و لم یتعاوره (1)زیادة و لا نقصان) .

از جمله قوانینی که بر جهان ماده و ممکنات حاکم است این است که هرگروهی قدم به عرصه حیات می گذارد بعد از مدتی جای خود را به گروه جدیدی می سپارد.فرزندان صفات پدران را به ارث می برند و آنها نیز آن صفات را برای فرزندانشان به ارث می گذارند و چون که ذات پاک پروردگار ازلی و ابدی است،نه از کسی تولد یافته تا همتایی داشته باشد و نه کسی از وی متولد شده تا وارث او گردد.

جمله «و لم یتقدّمه...» اشاره به این است که او مافوق زمان است،زیرا زمان نتیجه حرکت موجودات از نقصان به کمال و از کمال به نقصان است و چون وجود مقدس او عین کمال مطلق است و زیادی و نقصان در او راه ندارد وقت و زمانی نیز برای او تصور نمی شود. (2)

ص:34


1- 1) .«یتعاور»از ریشه«تعاور»به معنای دست به دست کردن چیزی و به تناوب چیزی را انجام دادن است و در جمله بالا منظور این است که زیادی و نقصان یکی بعد از دیگری بر ذات مقدس خداوند عارض نمی شود و ذات پاک او در معرض حوادث نیست.
2- 2) .بعضی از شارحان وقت و زمان را به یک معنا و مترادف دانسته اند؛ولی بعضی دیگر را به معنای زمان معین گرفته اند؛اما زمان را دارای مفهوم عامی شمرده اند و تفسیر دوم صحیح تر به نظر می رسد.قرآن مجید در سوره نساء،آیه 103 نیز درباره نماز می گوید: «إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً» «نماز برای مؤمنان وظیفه ثابت و معینی و(و دارای وقت خاصی)است».

چون نفی شبیه و همتا،وقت و زمان و زیاده و نقصان از ذات پاک او ممکن است این توهّم را به وجود آورد که نتیجه آن تعطیل معرفة اللّه است و به بیان دیگر راهی به سوی شناخت او وجود ندارد بلافاصله می فرماید:«بلکه به سبب نشانه های تدبیر متقن و نظام محکمی که به ما ارائه داده عظمتش نزد چشم عقلها آشکار شده است»؛ (بل ظهر للعقول بما أرانا من علامات التّدبیر المتقن،و القضاء المبرم) .

اشاره به این که گرچه کنه ذات خداوند از دسترس عقول بشر خارج است؛ولی اثبات اصل وجود او از طریق مطالعه در نظام آفرینش و تدبیر بسیار حکیمانه ای که بر آن حاکم است کاملا ممکن است.این همان چیزی است که در روایات دیگر اسلامی نیز به آن اشاره شده که درباره کنه ذات خدا نیندیشید،بلکه درباره آثار قدرت و عظمت و علم او در جهان اندیشه کنید و این همان چیزی است که قرآن مجید پایه خداشناسی را بر آن قرار داده و صاحبان اندیشه و«اولو الالباب»را به تفکر در آن در همه حال دعوت می کند و می فرماید: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ» (1)

سپس امام علیه السّلام انگشت روی مصداق هایی از این بیان کلی و عام می گذارد و می فرماید:

«از شواهد خلقت(حکیمانه و)باعظمت او آفرینش آسمانهای ثابت و پابرجایی است که بدون ستون و تکیه گاهی برپاست»؛ (فمن شواهد خلقه خلق السّماوات موطّدات (2)بلا عمد (3)،قائمات بلا سند (4)) .

آن گاه به این حقیقت اشاره می فرماید:«خداوند آسمانها را به قبول فرمان خویش

ص:35


1- 1) .آل عمران،آیات 190 و 191.
2- 2) .«موطدات»از ریشه«وطد»بر وزن«وقت»به معنای ثابت کردن و محکم کردن است.
3- 3) .«عمد»جمع«عماد»به معنای ستون است.
4- 4) .«سند»به معنای تکیه گاه است.

دعوت کرد و آنها با اطاعت و اذعان در برابر او بدون درنگ و سستی دعوتش را پذیرفتند»؛ (دعاهنّ فأجبن طائعات مذعنات،غیر متلکّئات (1)و لا مبطئات) .

در اینکه منظور از اطاعت آسمانها نسبت به اوامر الهی و اقرار آنها به ربوبیّت پروردگار چیست؟دو نظر وجود دارد؛بعضی گفته اند:مراد اقرار و اطاعت به زبان حال است؛یعنی خداوند آنها را چنان آفریده که از نظر نظام علّت و معلول و قوانین آفرینش همه در برابر آن تسلیم هستند بی آنکه از خود علم و آگاهی و اراده ای داشته باشند،زیرا موجودات بی جان و جامدند.

برخی دیگر گفته اند:تعبیرات فوق دلالت می کند که همه جهان هستی-از انسان و حیوان گرفته تا جمادات و همه کرات آسمانی-دارای عقل و شعورند و با اراده خود به ربوبیّت پروردگار اقرار و اذعان به اطاعت او دارند.

البته هرکدام از این دو تفسیر درست باشد تفاوتی در آنچه امام علیه السّلام در صدد بیان آن بوده است ندارد،زیرا هدف بیان عظمت آفرینش و تسلیم بودن عالم هستی در برابر فرمان اوست.

در ادامه این سخن می فرماید:«اگر این اقرار آنها به ربوبیت خداوند و اذعانشان به اطاعت او نبود هرگز آنجا را محل عرش خود،و مسکن فرشتگان(مقرّب)و محل بالا رفتن سخنان پاک و اعمال صالح بندگانش قرار نمی داد»؛ (و لو لا إقرارهنّ له بالرّبوبیّة و إذعانهنّ بالطّواعیة (2)،لما جعلهنّ موضعا لعرشه،و لا مسکنا لملائکته،و لا مصعدا (3)للکلم الطّیّب و العمل الصّالح من خلقه) .

در این عبارت امام علیه السّلام می فرماید:مطیع بودن آسمان ها در برابر فرمان خدا سبب شده است که سه امتیاز به آنها داده شود:نخست اینکه محل عرش خدا باشد.دیگر این

ص:36


1- 1) .«متلکئات»از ریشه«تلکّؤ»،بر وزن«تکلّم»به معنای سستی کردن است.
2- 2) .«طواعیة»به معنای اطاعت و فرمانبرداری است.
3- 3) .«مصعد»محل صعود و بالا رفتن است.

که مسکن فرشتگان گردد و سوم اینکه محل صعود گفتار و اعمال صالحه بندگان شود؛به این معنا که حافظان اعمال و کاتبان افعال،آنها را در نامه های عمل می نویسند و آنچه را شایسته و لایق قرب الهی است به آسمانها می برند.

بدیهی است خداوند محلّی را برای این امور برمی گزیند که در سیطره حاکمیّت اوست و به تعبیر دیگر چون آسمانها همگی در سیطره او قرار دارند آنها را جایگاه این امور قرار داده است.

تعبیر به ملائکه در جمله بالا اشاره به فرشتگان مقرّب است،وگرنه طبق روایات فرشتگان الهی در همه جای عالم در زمین و هرگوشه ای از آسمان حضور دارند.

در اینکه حقیقت عرش چیست،به خواست خدا در ادامه همین خطبه خواهد آمد.

***

ص:37

ص:38

بخش سوم

اشاره

جعل نجومها أعلاما یستدلّ بها الحیران فی مختلف فجاج الأقطار.لم یمنع ضوء نورها ادلهمام سجف اللّیل المظلم،و لا استطاعت جلابیب سواد الحنادس أن تردّ ما شاع فی السّماوات من تلألؤ نور القمر.فسبحان من لا یخفی علیه سواد غسق داج،و لا لیل ساج،فی بقاع الأرضین المتطأطئات،و لا فی یفاع السّفع المتجاورات؛و ما یتجلجل به الرّعد فی أفق السّماء،و ما تلاشت عنه بروق الغمام،و ما تسقط من ورقة تزیلها عن مسقطها عواصف الأنواء و انهطال السّماء!و یعلم مسقط القطرة و مقرّها، و مسحب الذّرّة و مجرّها،و ما یکفی البعوضة من قوتها،و ما تحمل الأنثی فی بطنها.

ترجمه

خداوند ستارگان آسمان را نشانه هایی قرار داد تا انسانهای سرگردان را در شب تاریک در نقاط مختلف رهنمون گردد.نه پرده های تاریک شبهای ظلمانی مانع نورافشانی ستارگان می شود و نه چادر سیاه و تاریک آن می تواند از تلألؤ نور ماه در پهنه آسمانها جلوگیری کند،منزه است خداوندی که ظلمت شبهای تار و خاموش در نقاط پست زمین و در قله های کوتاه و بلند کوهها که در کنار یکدیگر قرار دارند بر او مخفی نیست.و نه آنچه را که غرّش رعد در کرانه های آسمان به وجود می آورد و آنچه برقهای ابر آن را پراکنده می سازد و همچنین آنچه را تندبادها از برگهای درختان فرومی ریزد یا دانه های باران آنها را از شاخه ها جدا می سازد و نیز از محل سقوط و قرارگاه قطرات باران و جایگاه کشش

ص:39

دانه ها به وسیله مورچگان و حرکات آنها(بر روی زمین)و غذایی که پشه را کفایت می کند و آنچه انسان یا حیوانات ماده در رحم دارند،از همه اینها آگاه است.

شرح و تفسیر: احاطه علمی او به همه چیز

احاطه علمی او به همه چیز

امام علیه السّلام در ادامه بیان آثار عظمت خداوند در پهنه آسمانها شگفتی های دیگر عالم بالا را بازمی گوید و از ستارگان و ماه سخن می گوید.به گفته ابن ابی الحدید این بخش از کلام امام علیه السّلام از فصیح ترین کلمات و زیباترین عبارات تشکیل شده که توحید و تمجید خدا را به عالی ترین وجه بیان می دارد،می فرماید:«خداوند ستارگان آسمان را نشانه هایی قرار داد تا انسانهای سرگردان را در شب تاریک در نقاط مختلف رهنمون گردد»؛ (جعل نجومها أعلاما یستدلّ بها الحیران فی مختلف فجاج (1)الأقطار (2)) .

این سخن اشاره به چیزی است که در قرآن مجید کرارا درباره ستارگان ذکر شده است:« «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» به وسیله ستارگان مردم هدایت می شوند». (3)و در جای دیگر می فرماید:« «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد تا به وسیله آنها در ظلمتهای صحرا و دریا هدایت شوید». (4)

می دانیم که ستارگان ثابت که اکثریت نزدیک به اتفاق ستارگان آسمان را تشکیل می دهند همواره از نقاط معینی طلوع و در نقاط معینی غروب می کنند و جایگاه آنها در آسمان می تواند شمال و جنوب و شرق و غرب را تعیین کند و در سفرهای طولانی در

ص:40


1- 1) .«فجاج»جمع«فج»،بر وزن«حج»به معنای ذرّه و فاصله میان دو کوه است.
2- 2) .«اقطار»جمع«قطر»،بر وزن«قفل»به معنای ناحیه است.
3- 3) .نحل،آیه 16.
4- 4) .انعام آیه،97.

شبهای تاریک در دریا و صحرا،بهترین راهنماست.

سپس به نکته بدیع دیگری اشاره کرده،می افزاید:«نه پرده های تاریک شبهای ظلمانی مانع نورافشانی ستارگان می شود و نه چادر سیاه و تاریک شبها می تواند از تلألؤ نور ماه در پهنه آسمانها جلوگیری کند»؛ (لم یمنع ضوء نورها ادلهمام (1)سجف (2)اللّیل المظلم،و لا استطاعت جلابیب (3)سواد الحنادس (4)أن تردّ ما شاع فی السّماوات من تلألؤ نور القمر) .

در حقیقت امام علیه السّلام در اینجا به این نکته ظریف اشاره می فرماید که خداوند از یکسو تاریکی شب را نعمتی بزرگ جهت آسایش و آرامش موجودات آفریده است و از سوی دیگر گروه ستارگان را برای راهیابی در دریا و صحرا قرار داده و ماه را چراغ روشنی بخش؛ ولی این دو منبع نور آن گونه هستند که در عین کارآیی،ظلمت شب و فلسفه آن را نابود نمی کنند و جمع میان این نور و ظلمت با دو هدف مختلف نمونه ای از قدرت بی پایان خداوند است.

آن گاه امام بعد از بیان نشانه های عظمت و قدرت خداوند در جهان آفرینش به بیان گسترش علم او به تمام موجودات در زمین و آسمان و در تمام حالات،شرح جالبی بیان می فرماید و با اشاره به بیش از ده مورد از آنها گستردگی علم خدا را کاملا مجسّم می سازد و می فرماید:«منزه است خداوندی که ظلمت شبهای تار و خاموش در نقاط پست زمین و در قله های کوتاه و بلند کوه ها که در کنار یکدیگر قرار دارند بر او مخفی نیست.و نه آنچه را غرّش رعد در کرانه های آسمان به وجود می آورد و آنچه برق های ابر آن را پراکنده می سازد و همچنین آنچه را تندبادها از برگهای درختان فرومی ریزد یا دانه های باران

ص:41


1- 1) .«ادلهمام»به معنای تاریکی شدید است.
2- 2) .«سجف»به گفته بعضی از ارباب لغت جمع«سجاف»به معنای پرده است.
3- 3) .«جلابیب»جمع«جلباب»به معنای روسری های بلندی است که از چادر کوتاه تر است و زنان بر سر می افکنند.
4- 4) .«حنادس»جمع«حندس»بر وزن«قبرس»به معنای ظلمت و تاریکی شدید است.

آن ها را از شاخه ها جدا می سازد و نیز از محل سقوط و قرارگاه قطرات باران و جایگاه کشش دانه ها به وسیله مورچگان و حرکات آنها(بر روی زمین)و غذایی که پشه را کفایت می کند و آنچه را که انسان یا حیوانات ماده در رحم دارند،از همه اینها آگاه است»؛ (فسبحان من لا یخفی علیه سواد غسق (1)داج (2)،و لا لیل ساج (3)،فی بقاع الأرضین المتطأطئات (4)،و لا فی یفاع (5)السّفع (6)المتجاورات؛و ما یتجلجل (7)به الرّعد فی أفق السّماء،و ما تلاشت (8)عنه بروق الغمام،و ما تسقط من ورقة تزیلها عن مسقطها عواصف (9)الأنواء (10)و انهطال (11)السّماء!و یعلم مسقط القطرة و مقرّها،و مسحب (12)الذّرّة و مجرّها (13)،و ما یکفی البعوضة من قوتها،و ما تحمل الأنثی فی بطنها) .

به راستی دقّت در آنچه امام در بالا درباره علم و آگاهی خداوند نسبت به همه

ص:42


1- 1) .«غسق»به معنای شدت تاریکی است که معمولا در نیمه شب حاصل می شود.
2- 2) .«داج»از ریشه«دجوّ»بر وزن«غلوّ»به معنای فراگیر شدن ظلمت و تاریکی است.
3- 3) .«ساج»از ریشه«سجوّ»بر وزن«غلوّ»به معنای سکون و آرامش است.
4- 4) .«متطأطئات»جمع«متطأطئ»به معنای منخفض است.
5- 5) .«یفاع»به معنای هرچیز مرتفع.
6- 6) .«سفع»جمع«سفعة»بر وزن«سفره»به معنای سرخ مایل به سیاهی است.
7- 7) .«یتجلجل»از«جلجلة»گرفته شده که در اصل به معنای صدای رعد است.سپس به هرصدای شدیدی اطلاق شده است.
8- 8) .«تلاشت»از«تلاشی»به معنای متلاشی شدن و از هم پاشیدن است.بعضی ریشه این واژه را«لا شیء»یعنی هیچ دانسته اند.
9- 9) .«عواصف»جمع«عاصف»و«عاصفة»به معنای تندباد است.
10- 10) .«انواء»جمع«نوء»بر وزن«نوع»غروب ستاره در طرف مغرب را گویند و عرب درباره«انواء» عقیده ای داشت که در نکات خواهد آمد به معنای طوفان نیز آمده است.
11- 11) .«انهطال»به معنای فروریختن باران های دانه درشت است و گاه به فروریختن اشک نیز اطلاق می شود.
12- 12) .«مسحب»اسم مکان از ریشه«سحب»بر وزن«سهو»به معنای به سوی خود کشیدن است.
13- 13) .«مجرّ»اسم مکان است از ریشه«جرّ»؛یعنی کشیدن.

موجودات،زمین و آسمان بیان فرموده که چگونه عظیم ترین اشیا و کوچک ترین موجودات و پوشیده ترین مخلوقات(مانند جنینی که در میان پرده های سه گانه رحم از همه دیدگان پنهان است)انسان را عمیقا در این فکر فرومی برد که آیا ممکن است گفتار و کردار ما و حتّی اندیشه ها و نیّات ما از چنین خداوندی پنهان باشد و چیزی از اعمال ما بر او مخفی بماند؟این یکی از مهم ترین آثار تربیتی ایمان به علم وسیع خداوند به همه اشیاست.

جالب اینکه امام هنگامی که از تاریکی شب یا آرامش آن سخن می گوید،اثرات مختلف آن را در مناطق گوناگون زمین از قلّه کوههای بلند گرفته تا فراز تپّه ها نیز بیان می کند و هنگامی که از ریزش برگها سخن می گوید،از اسباب مختلف این ریزش،طوفانها و بارانها نیز بحث می کند و آنگاه که از نزول قطرات باران دم می زند،از قرارگاه آنها در اعماق زمین که مخزن پربرکتی برای ذخیره آبها هستند نیز سخن می گوید و هنگامی که از غذای یک مگس نام می برد،به مقدار آن نیز اشاره می کند و اینهاست که این خطبه را در ردیف یکی از فصیح ترین و بلیغ ترین خطبه های نهج البلاغه درآورده است؛فصاحت و بلاغتی در سرحدّ اعجاز.

ناگفته پیداست که بسیاری از این تعبیرات ریشه در آیات قرآنی دارد؛آنجا که خداوند به علم و آگاهی خود نسبت به همه موجودات اشاره می کند و می فرماید:« «اللّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثی وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» خدا از جنین هایی که هر(انسان یا حیوان)ماده ای حمل می کند،آگاه است و نیز از آنچه رحمها کم می کنند(و پیش از موعد مقرّر می زایند)و هم از آنچه افزون می کنند(و بعد از موقع می زایند)و هرچیز نزد او مقدار معیّنی دارد». (1)

و در جای دیگر می فرماید:« «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ» آگاهی از زمان قیام قیامت،مخصوص خداست و اوست که باران را نازل

ص:43


1- 1) .رعد،آیه 8.

می کند(و از قدر و اندازه آن باخبر است)و آنچه را که در رحم ها(ی مادران)است، می داند». (1)

***

نکته: انواء چیست؟

انواء چیست؟

در این بخش از خطبه بالا اشاره ای به تندبادهای«انواء»شده بود و شایسته است شرح کافی در این باره داده شود.

«انواء»جمع«نوء»بر وزن نوع در لغت به معنای طلوع یا غروب ستارگان است؛ولی غالبا آن را به معنای طلوع ستاره ذکر کرده اند،هرچند بعضی غروب را نیز به آن افزوده و آن را از لغات اضداد دانسته اند.

یکی از اعتقادات عرب این بود که ماه در طول گردش خود در سال 28 منزل را طی می کند و هرمنزلی 13 روز به طول می انجامد و آغاز هرمنزل با طلوع ستاره ای در مشرق و غروب ستاره ای در مغرب همراه است و معتقد بودند همراه با آغاز هرمنزلی دگرگونی در هوا پیدا می شود و بارانی می بارد یا طوفانی می ورزد،ازاین رو می گفتند:«مطرنا بنوء فلان»یعنی این باران مربوط به طلوع یا غروب فلان ستاره بود.

این اعتقاد تدریجا شکل خرافی و بت پرستی به خود گرفت و عقیده آنها بر این شد که عامل نزول باران همان ستاره است و باید چشم امید به آن ستاره دوخت و نزول باران را از آن خواست.

مرحوم علامه مجلسی در جلد 55 بحار الانوار باب مشروحی تحت عنوان«فی النهی عن الاستمطار بالانواء و الطیرة و العدوی»(نهی از طلبیدن باران به وسیله انواء و اعتقاد به فال بد و همچنین سرایت در سرنوشت انسانها)آورده و روایات متعدّدی در این

ص:44


1- 1) .لقمان،آیه 34.

زمینه ذکر می کند از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السّلام نقل می کند که فرمود:«ثلاثة من عمل الجاهلیّة،الفخر بالأنساب و الطّعن فی الأحساب و الاستسقاء بالأنواء؛سه کار از اعمال جاهلیت است؛تفاخر کردن به نسب خویش(بی آنکه نسب افتخارآمیزی باشد یا خود آنها چیزی از افتخار نیاکان را داشته باشند)و اصالت دیگران را بی جهت زیر سؤال بردن یا به اندک چیزی نسبت فرزند نامشروع بودن به افراد دادن و همچنین طلب باران از انواء». (1)

نکته مهم اینجاست که اگر کسی این مطلب را به صورت بحثی نجومی مطرح کند و بگوید:مقارن هریک از ستارگان بیست و هشتگانه که در منزلگاههای ماه پیدا می شوند تندبادی به فرمان خدا می وزد یا بارانی می بارد سخن خلافی نگفته و مورد نهی نیست؛ ولی عرب جاهلی پیدایش بادها و بارانها را به آن ستارگان نسبت می داد و در واقع از قبیل اعتقاد به«ارباب انواع»بود که نوعی از شرک است،زیرا آنان برای«ارباب انواع»تأثیر استقلالی قائل بودند.

و از اینجا روشن می شود که هیچ گونه اشکالی متوجّه کلام امام علیه السّلام در تعبیر بالا (تزیلها عن مسقطها عواصف الأنواء)متوجّه نمی شود،زیرا منظور امام به یقین این است که هرآنچه مقارن طلوع و غروب ستارگان واقع شود به اذن خدا و فرمان اوست.

***

ص:45


1- 1) .بحار الانوار،جلد 55،صفحه 315.

ص:46

بخش چهارم

اشاره

و الحمد للّه الکائن قبل أن یکون کرسیّ أو عرش،أو سماء أو أرض،أو جانّ أو إنس.لا یدرک بوهم،و لا یقدّر بفهم،و لا یشغله سائل،و لا ینقصه نائل،و لا ینظر بعین،و لا یحدّ بأین،و لا یوصف بالأزواج،و لا یخلق بعلاج،و لا یدرک بالحواسّ،و لا یقاس بالنّاس.الّذی کلّم موسی تکلیما،و أراه من آیاته عظیما؛بلا جوارح و لا أدوات،و لا نطق و لا لهوات.بل إن کنت صادقا أیّها المتکلّف لوصف ربّک،فصف جبریل و میکائیل و جنود الملائکة المقرّبین،فی حجرات القدس مرجحنّین،متولّهة عقولهم أن یحدّوا أحسن الخالقین.فإنّما یدرک بالصّفات ذوو الهیئات و الأدوات،و من ینقضی إذا بلغ أمد حدّه بالفناء.فلا إله إلاّ هو،أضاء بنوره کلّ ظلام،و أظلم بظلمته کلّ نور .

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که پیش از آن که کرسی یا عرش یا آسمان و زمین یا جن و انسی موجود باشد وجود داشته است.خداوندی که نه با فکر و عقل ژرف اندیشان درک می شود و نه با نیروی فهم اندازه ای برای او می توان تعیین کرد.هیچ درخواست کننده ای او را به خود(از دیگری)مشغول نمی سازد و هیچ گاه بخشش و عطایش از خزانه بی کرانش نمی کاهد.

نه به وسیله چشم می بیند و نه در مکانی محدود می شود.نه همتا و همسری دارد و نه در آفرینش نیاز به وسیله ای؛نه با حواس درک می شود و نه با مردم مقایسه می گردد.او

ص:47

همان کسی است که با موسی سخن گفت و آیات بزرگش را به او نشان داد بی آنکه نیاز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد.ای کسی که خود را برای بیان اوصاف پروردگارت به زحمت افکنده ای!اگر راست می گویی جبرئیل و میکائیل و لشکر فرشتگان مقربین را وصف کن،همانها که در بارگاه قدس به عبادت و خضوع مشغولند و عقولشان از این که خداوند احسن الخالقین را وصف کند در حیرت فرومانده است.(آری!)کسی را می توان با صفات شناخت که دارای هیأت و اعضا و ابزاری باشد و عمرش در زمان معینی سپری گردد،معبودی جز او نیست معبودی که با نور خویش هرظلمتی را روشن ساخته و با تاریکیهایی که آفریده هرنوری را در ظلمت فروبرده است.

شرح و تفسیر: عجز ما از درک صفات او

عجز ما از درک صفات او

امام علیه السّلام بعد از بیان عظمت خلقت و قدرت خدا و ذکر نشانه های او در جهان هستی، بیان صفات پروردگار را پی می گیرد و در این فراز،بخش مهمی از صفات ثبوتیه و سلبیه و صفات فعل را بسیار زیبا شرح می دهد و درس خود را در طریق معرفة اللّه برای مخاطبان تکمیل می کند.

نخست از ازلیّت خداوند دم می زند که البتّه با ابدیت او توأم است،می فرماید:«ستایش مخصوص خداوندی است که پیش از آنکه کرسی یا عرش یا آسمان یا زمین یا جن و انس موجود باشند وجود داشته است»؛ (و الحمد للّه الکائن قبل أن یکون کرسیّ أو عرش، أو سماء أو أرض،أو جانّ أو إنس) .

این امور ششگانه اشاره به مجموعه عالم است،زیرا آنها اصل و اساس و بقیه تابع هستند.در هرحال،این جمله اشاره به یکی از مهم ترین اوصاف جمال الهی است که بقیه صفات به آن بازمی گردد و آن نامتناهی بودن ذات پاک او از هرنظر است.همه مخلوقات زمان و تاریخ حدوثی دارند جز ذات پاک او که از ازل بوده و تا ابد ادامه دارد؛از

ص:48

این رو به دنبال این وصف اشاره به یازده صفت از صفات سلبیه می کند که همه آنها از نامتناهی بودن ذات پاکش سرچشمه می گیرند.

در جمله اول و دوم می فرماید:«نه با فکر و عقل ژرف اندیش درک می شود و نه با نیروی فهم،اندازه ای برایش می توان تعیین کرد»؛ (لا یدرک بوهم،و لا یقدّر بفهم) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه درباره تفاوت این دو جمله گفته اند:و هم اشاره به نیروی درک جزئیات است و فهم اشاره به درک کلیّات.این احتمال نیز وجود دارد که وهم اشاره به قوّه تخمین و فرض باشد و فهم اشاره به درک و یقین؛یعنی نه از طریق علم و نه از طریق ظن و گمان به او نمی توان رسید.

اضافه بر این،جمله اول اشاره به درک اصل وجود او و جمله دوم اشاره به اندازه گیری ذات پاک اوست و چون بی نهایت است نه در وهم می گنجد و نه با عقل اندازه گیری می شود.

و در سومین و چهارمین وصف سلبی می فرماید:«هیچ درخواست کننده ای او را به خود(از دیگری)مشغول نمی سازد و هیچ گاه عطا و بخشش از دارایی او نمی کاهد»؛ (و لا یشغله سائل،و لا ینقصه نائل (1)) .

انسان هرقدر باهوش و زیرک باشد،هنگامی که یک یا چند نفر درباره مطلب مهمی با او روبه رو بشوند نمی تواند مطلب دیگران را درک کند و پرداختن به شخصی او را از دیگری بازمی دارد،زیرا وجودی است محدود و متناهی؛ولی ذات پاک خداوند آنچنان است که اگر تمام مخلوقات در آن واحد،دست به درگاه او بردارند و حاجات خود را طلب کنند او صدای همه را می شنود و از نیّات همه باخبر است و هیچ سائلی او را از دیگری به خود مشغول نمی سازد.

همچنین اگر همه بندگان به درگاه او آیند و هرچه می خواهند از او بخواهند و

ص:49


1- 1) .«نائل»هم معنای اسم فاعلی دارد و هم معنای مصدری(مساوی نیل بر وزن سیل)به معنای عطا و بخشش یا طلب کننده بخشش است و در اینجا هردو معنای مناسب است.

خواسته های همه آنها را یکجا بدهد کمترین نقصانی در ملک او حاصل نمی شود و به تعبیر روایتی همه آنها روی هم رفته به منزله رطوبتی هستند که در یک نخ از ملاقات با آب دریا جای می گیرد (1)که کمترین اثری در وضع آن دریا نمی گذارد،بلکه از آن هم کمتر است،زیرا او خلاّق ما یشاء و چشمه جوشان فیض است.

سپس در بیان پنجمین و ششمین وصف او می فرماید:«خداوند نه با چشم می بیند (زیرا جسم نیست)و نه در مکانی محدود می شود(چون محدودیت مکانی از ویژگیهای اجسام است)؛ (و لا ینظر بعین،و لا یحدّ بأین (2)) .

آری!او همه چیز و همه جا را می بیند و همه عالم محضر اوست؛درعین حال نه چشم دارد نه مکان،زیرا برتر از زمان و مکان و عوارض جسمانی است.

حضرت در هفتمین و هشتمین وصف می فرماید:«نه همتا و همسر و شبیه و مانندی برای او بیان می شود و نه در آفرینش نیاز به وسیله ای دارد»؛ (و لا یوصف بالأزواج (3)، و لا یخلق بعلاج) .

برای«ازواج»جمع«زوج»معانی زیادی ذکر کرده اند؛مثل:همتا،همسر،شبیه،مانند، ضدّ و ترکیب.

و مانعی ندارد که همه این مفاهیم در جمله بالا جمع باشد؛یعنی خداوند از همه این امور منزّه است.جمله «لا یخلق بعلاج» اشاره به این است که انسانها و مانند آنها اگر بخواهند چیزی بیافرینند-یا به تعبیر صحیح تر-هیأت تازه ای از ترکیب اشیا بوجود آورند ناگزیر از وسایل و ابزاری استفاده می کند که گاهی ساده و گاهی بسیار پیچیده است.

ص:50


1- 1) .در حدیث قدسی آمده است:«یا عبادی لو أنّ أوّلکم و آخرکم و إنسکم و جنّکم قاموا فی صعید واحد فسألونی فأعطیت کلّ إنسان مسألته ما نقص ذلک ممّا عندی شیئا إلاّ کما ینقص المخیط إذا دخل البحر»(صحیح مسلم،جلد 8،صفحه 17؛کنز العمال،جلد 15،صفحه 924).
2- 2) .«أین»به معنای مکان است.
3- 3) .«ازواج»جمع«زوج»معنای وسیعی دارد و شامل هرگونه نظیر و قرین و همانند می شود.

تنها آفریننده ای که هیچ گونه نیازی به ابزار و ادوات ندارد ذات پاک پروردگار است (1)،بلکه همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (2)؛ فرمان او هنگامی که اراده آفرینش چیزی کند این است که می گوید:موجود باش و بی درنگ موجود می شود».

در نهمین و دهمین وصف از اوصاف سلبیه خداوند می فرماید:«با حواس درک نمی شود و با مردم مقایسه نمی گردد»؛ (و لا یدرک بالحواسّ،و لا یقاس بالنّاس) .

می دانیم که قلمرو حواس انسان اجسام مادی است،بنابراین ذات پاکی که مافوق جهان ماده است جز با عقل و اندیشه درک نمی شود و آنها که معتقدند خداوند در دنیا و آخرت با این چشم دیده می شوند سخت دچار اشتباه و آلوده به شرک اند.جمله «لا یقاس بالنّاس» بیانگر یک اصل کلی درباره صفات خداست که در هیچ مورد نباید صفات او را با صفات مخلوق مقایسه کرد که سبب گمراهی و ضلالت است و این همان است که در خطبه اول نهج البلاغه آمده است: «و کمال الإخلاص له نفی الصّفات عنه ؛همانا نهایت اخلاص و توحید پروردگار آن است که صفات مخلوقین را از او نفی کنند».

سرانجام در بیان آخرین وصف چنین می فرماید:«او همان کسی است که با موسی سخن گفت و آیات بزرگش را به او نشان داد بی آن که نیاز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد»؛ (الّذی کلّم موسی تکلیما،و أراه من آیاته عظیما؛بلا جوارح و لا أدوات،و لا نطق و لا لهوات (3)) .

ص:51


1- 1) .توجّه داشته باشید که در متن نهج البلاغه صبحی صالح«یخلق»به صورت فعل مجهول ذکر شده که هیچ مفهوم صحیحی برای آن به نظر نمی رسد درحالی که اکثریت قریب به اتفاق شارحان بزرگ؛مانند مرحوم ابن میثم،مغنیه،عبده،تستری،خویی و جعفری،همه به صورت فعل معلوم نوشته اند و حق نیز همین است و در جمله قبل«و لا ینظر بعین»گرچه به صورت معلوم مفهوم مناسبی دارد؛ولی اگر به صورت مجهول باشد با جمله بعد هماهنگ تر است.
2- 2) .یس،آیه 82.
3- 3) .«لهوات»جمع«لهات»به معنای قطعه گوشت کوچکی است که در آخر سقف دهان قرار دارد و-

چون در گذشته صفات مختلفی از صفات مخلوقین نقل کرد،هرچند نتیجه آن را در عالی ترین وجه برای خدا اثبات نمود در اینجا نیز به مسئله تکلّم و سخن گفتن می پردازد و می فرماید:«خدا با موسی سخن گفت؛ولی نه مثل انسانها که با زبان و دهان و تارهای صوتی مخارج حروف را تنظیم کند و کلمات را به وجود آورده بلکه او امواج صوتی را در فضا آفرید و از این طریق با موسی سخن گفت و موسی سخن خدا را از شش جهت می شنید که این خود از آیات عظیم پروردگار بود،بی آنکه نیاز به جوارح و اعضای صوتی داشته باشد».

ظاهر کلام امام علیه السّلام این است که آیات عظیم پروردگار همان شنیدن سخنان خداوند از شش جهت بود،چنان که جمله های «بلا جوارح و لا أدوات،و لا نطق و لا لهوات» نیز شاهد و گواه آن است.

احتمال دیگری را جمعی از شارحان نهج البلاغه در اینجا داده اند که منظور از آیات عظیم خداوند،معجزات نه گانه (1)موسی بن عمران باشد؛ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد و با نظم کلام امام سازگار نیست مگر با تکلف و ارتکاب خلاف ظاهر.

البتّه این احتمال وجود دارد که منظور خصوص دو معجزه عصا و ید و بیضا باشد که مقارن تکلّم با موسی به وی ارائه شد.

به هرحال اطلاق وصف ناطق،یا لافظ به خداوند صحیح نیست،زیرا این دو لفظ اشاره به حرکت زبان و مخارج حروف و تارهای صوتی دارد که خداوند از آن منزّه است؛ ولی اطلاق لفظ متکلّم بر خدا صحیح است،چون او ایجاد کلام می کند و برای اینکه

ص:52


1- 1) .منظور از آیات نه گانه همان اموری است که در قرآن مجید در آیات مختلف به آن اشاره شده است و آن عبارت است از جراد(بلای ملخ)قمّل(بلای شپش)ضفادع(بلای قورباغه ها)دم(رنگین شدن آب نیل به خون)طوفانهای کوبنده و معجزه عصا،و ید و بیضا و قحطی شدید برای فرعونیان و آفات درختان میوه.

موسی یا دیگران تصوّر نکنند او مکان خاصی دارد امواج صوتی را در شش جهت ایجاد می فرماید.

سپس امام علیه السّلام برای تکمیل این اوصاف و اثبات عجز افکار بشری از بیان واقعی پروردگار به دو بیان دیگر می پردازد،نخست می فرماید:«ای کسی که خود را برای بیان اوصاف پروردگارت به زحمت افکنده ای،اگر راست می گویی جبرئیل و میکائیل و لشکر فرشتگان مقرّبین را وصف کن،همانها که در بارگاه قدس همواره به عبادت و خضوع مشغول اند و عقولشان از این که خداوند احسن الخالقین را وصف کند در حیرت فرومانده است»؛ (بل إن کنت صادقا أیّها المتکلّف (1)لوصف ربّک،فصف جبریل و میکائیل و جنود الملائکة المقرّبین،فی حجرات القدس مرجحنّین (2)،متولّهة (3)عقولهم أن یحدّوا أحسن الخالقین) .

اشاره به اینکه انسانی که از بیان اوصاف فرشتگان مقرّب الهی عاجز است و نمی تواند حقیقت وجود آنها و چگونگی صفاتشان را دریابد،چگونه انتظار دارد که اوصاف خالق آنها را درک کند و صفات جمال و جلالش را در چنبر اندیشه درآورد تازه این فرشتگانی که ما از بیان اوصافشان عاجزیم خود آنها نیز در این دایره،حیران و سرگردانند.

آن گاه به نکته دوم که دلیل روشن عقلی است پرداخته می فرماید:«کسی را می توان با صفات شناخت که دارای هیأت و ابزار و اعضایی باشد و در زمان معینی عمرش سپری گردد؛(یعنی هم محدود به حدودی باشد و هم در زمره جسم و جسمانیّات؛خدایی که نه جسم و هیأتی دارد و نه حدّ و حدودی،چگونه با فکر محدود بشری قابل وصف است

ص:53


1- 1) .«متکلّف»به کسی گفته می شود که خود را به خلاف آنچه واقعیت دارد نشان می دهد و خود را به زحمت می اندازد.
2- 2) .«مرجحنین»از فعل رباعی«رجحن»بر وزن«دحرج»به معنای به حرکت درآمدن و به جهت سنگینی به راست و چپ مایل شدن است و در خطبه بالا به معنای خضوع و تواضع آمده است.
3- 3) .«متولّهة»از ریشه«وله»به معنای حیران شدن یا بی قراری بر اثر شدت اندوه یا عشق است.

(فإنّما یدرک بالصّفات ذوو الهیئات و الأدوات،و من ینقضی إذا بلغ أمد حدّه بالفناء) .

سپس این بخش را با یک نتیجه گیری روشن پایان می دهد و می فرماید:«بنابراین معبودی جز او نیست،معبودی که با نور خویش هرظلمتی را روشن ساخته و با تاریکی هایی که آفریده هرنوری را در ظلمت فروبرده است»؛ (فلا إله إلاّ هو،أضاء بنوره کلّ ظلام،و أظلم بظلمته کلّ نور) .

شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله یا به معنای مطابقی آن توجه کرده و گفته اند:منظور این است که با روشنایی روز،تاریکی شب را برمی چیند و به همه جا نور و روشنایی می تابد و با تاریکی شب اشعه نورانی روز را جمع می کند و ظلمتی آمیخته با آرامش و سکوت بر همه جا حاکم می سازد،و گاه معنای کنایی آن را در نظر گرفته و گفته اند:منظور از ظلمتها اخلاق زشت است که با نور معرفت الله از صفحه روح انسان برچیده می شود و در مقابل،کسانی که در ظلمت جهل و عدم معرفت پروردگار گرفتار شوند،انوار فضیلت و اخلاق انسانی از وجودشان برچیده خواهد شد.

آری با توجه به امکان تفسیر آن بر وفق معنای مطابقی و عدم وجود قرینه بر معنای کنایی،ضرورتی برای تفسیر کنایی به نظر نمی رسد،هرچند جمع میان هردو معنا مانعی ندارد.

***

نکته ها
1-رمز پیچیدگی صفات خدا

بارها گفته ایم به همان اندازه که راه خداجویی روشن و هموار است طریق خداشناسی پیچیده است و به بیان دیگر علم به وجود خدا از طریق مطالعه اسرار آفرینش در زمین و

ص:54

آسمان و بررسی عجایب آفرینش مخلوقات،کار بسیار سختی است.هرانسانی در هرحد از علم و شعور باشد آثار علم و قدرت و عظمت او را در همه جا و در همه چیز می بیند؛ولی فهم کنه ذات و صفات او بسیار مشکل است،زیرا همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا اشاره فرمود ما در این جا گرفتار قیاس گمراه کننده ای می شویم،ما تنها صفاتی را می شناسیم که از طریق ابزار و ادوات و هیئات و آمیخته با زمان و مکان مفهوم است.

بدیهی است کسی که مافوق زمان و مکان و ابزار و ادوات است و از هرنظر وجود او و صفاتش نامتناهی است درک آن برای ما مشکل و یا به تعبیری غیر ممکن است:«ما لتراب و ربّ الأرباب».

ما حتی قادر به درک اوصاف مخلوقات برتر همچون ملائکه مقرّبین نیستیم- همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا اشاره کرد-تا چه رسد به درک صفات خالق آنها.

به همین دلیل به ما دستور روشنی داده شده و در مرحله درک کنه ذات و صفات به علم اجمالی قناعت کنیم و برای درک علم تفصیلی نکوشیم که در دسترس ما قرار نمی گیرد.

فی المثل ما می دانیم:خدا از همه چیز آگاه و بر هرچیز قادر است اما آگاهی او از طریق صورتهای ذهنی مانند ما انسانهاست؟البتّه نه!پس از چه طریقی است دقیقا نمی دانیم.

این حقیقتی است که امام علیه السّلام در خطبه های نهج البلاغه کرارا به آن اشاره فرموده است مخصوصا در خطبه اشباح،(خطبه 91)به صورت گسترده ای به آن پرداخته است و سایر امامان معصوم علیهم السّلام به ورود در این وادی هشدار داده اند که مرحوم کلینی در کافی و صدوق در کتاب توحید نمونه هایی از آن را نقل کرده اند.

عبد الملک اعین که از اصحاب امام صادق علیه السّلام بود خدمتش نامه نگاشت که گروهی در عراق خدا را با اوصاف جسمانی توصیف می کنند!فدایت شوم اگر مصلحت می دانی

ص:55

مذهب صحیح را در توحید برای من بنویس.امام علیه السّلام در پاسخ او نوشت:خدایت رحمت کند سؤال از توحید و پاره ای از انحرافات مردم آن منطقه کرده بودی،بدان!خدایی که مثل و همانندی ندارد و سمیع و بصیر است از اوصافی که افراد ناآگاه درباره او ذکر می کنند و او را شبیه مخلوقات می دانند و به خدا افترا می بندند برتر و بالاتر است.

بدان!مذهب صحیح همان چیزی که در قرآن نازل شده است.بطلان و تشبیه را از خدا نفی کن(اشاره به این است که در باب صفات خدا نه تشبیه به مخلوقات قائل شویم و نه اعتقاد به عدم به طور کلی؛بلکه به معرفت اجمالی قناعت کن). (1)

2-عرش و کرسی چیست؟

درباره عرش و کرسی سخن بسیار گفته شده است.ما هم در شرح خطبه اوّل درباره عرش و حاملان عرش الهی به طور مشروح سخن گفتیم. (2)

در قرآن مجید بیش از 20 بار واژه عرش تکرار شده است،هرچند همه آنها مربوط به عرش الهی نیست و دوبار واژه کرسی ذکر شده که تنها یک بار آن مربوط به کرسی خداوند است.در نهج البلاغه نیز هفت بار عرش و یک بار کرسی(در خطبه بالا)آمده است.

گرچه عرش به معنای تختهای پایه بلند سلاطین که در اعیاد و روزهای رسمی بر آن جلوس می کردند و کرسی به معنای تخت پایه کوتاه است که در روزهای عادی بر آن می نشستند؛ولی به یقین آنچه در قرآن و نهج البلاغه و روایات درباره کرسی و عرش الهی آمده است به این معنا نیست و کنایه از امور دیگری است.

بعضی عرش را اشاره به مجموعه عالم هستی و بعضی دیگر آن را علم خدا و بعضی نیز صفات جمال و جلال خدا دانسته اند.آنان کرسی را نیز به همین معنا تفسیر کرده اند.

ص:56


1- 1) .کتاب وافی،جلد 1،صفحه 405،باب 40.
2- 2) .پیام امام،جلد 1،صفحه 164.

بعضی دیگر کرسی را اشاره به تدبیرات امور جزئیه عالم و عرش را به معنای تدبیر کلّی واحدی که همه تدبیرات جزئی از آن سرچشمه می گیرد،دانسته اند؛ولی همان گونه که در سابق هم اشاره کردیم آنچه از قرآن مجید فهمیده می شود این است که لااقل یکی از معانی کرسی مجموعه آسمان و زمین و جهان ماده یا حاکمیت بر آن است و عرش اشاره به عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماورای ماده یا حاکمیت بر آنهاست،زیرا قرآن در آیة الکرسی می گوید:« «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» کرسی حاکمیت خداوند آسمانها و زمین را دربر گرفته است» (1)و بدیهی است عرش که برتر و بالاتر از کرسی است ماورای آن است.

البتّه آنچه گفتیم یکی از تفسیرهای روشن عرش و کرسی است و از بعضی روایات تفاسیر دیگری درباره آن استفاده می شود. (2)

***

ص:57


1- 1) .بقره،آیه 255.
2- 2) .مرحوم علاّمه مجلسی در جلد 55 بحار الانوار اقوال و روایات متعددی در مورد عرش و کرسی نقل کرده است.

بخش پنجم

اشاره

أوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه الّذی ألبسکم الرّیاش،و أسبغ علیکم المعاش؛فلو أنّ أحدا یجد إلی البقاء سلّما،أو لدفع الموت سبیلا،لکان ذلک سلیمان بن داوود علیه السّلام،الّذی سخّر له ملک الجنّ و الإنس،مع النّبوّة و عظیم الزّلفة.فلمّا استوفی طعمته،و استکمل مدّته،رمته قسیّ الفناء بنبال الموت،و أصبحت الدّیار منه خالیة،و المساکن معطّلة،و ورثها قوم آخرون.و إنّ لکم فی القرون السّالفة لعبرة!

أین العمالقة و أبناء العمالقة!أین الفراعنة و أبناء الفراعنة!أین أصحاب مدائن الرّسّ الّذین قتلوا النّبیّین،و أطفؤوا سنن المرسلین،و أحیوا سنن الجبّارین!أین الّذین ساروا بالجیوش،و هزموا بالألوف،و عسکروا العساکر،و مدّنوا المدائن!

ترجمه

ای بندگان خدا!شما را به تقوا و پرهیزگاری در برابر خداوند سفارش می کنم؛همان خدایی که لباسهای فاخر به شما پوشانید و وسایل زندگی را به فراوانی در اختیارتان قرار داد.(هشیار باشید دنیا شما را نفریبد چرا که هرگز پایدار نیست).

اگر کسی راهی به سوی بقا و جاودانگی یا جلوگیری از مرگ پیدا می کرد چنین کسی به یقین سلیمان بن داود علیه السّلام بود.همان کس که خداوند حکومت جن و انس را افزون بر نبوّت و قرب پروردگار مسخّر وی ساخت؛ولی آن گاه که آخرین روزی اش را برگرفت و مدّت زندگانی اش پایان یافت،کمانهای فنا تیرهای مرگ را به سوی او پرتاب کردند و دار و

ص:58

دیار از او خالی گشت،مسکنها(و قصرها)ی او بی صاحب ماند و گروهی دیگر،آن را به ارث بردند.(آری)در قرون گذشته برای شما درسهای عبرت فراوانی است.کجا هستند «عمالقه»و فرزندان«عمالقه؟!»کجایند فرعونها و فرزندانشان؟و کجا هستند صاحبان شهرهای رسّ؛همانها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّتهای فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّتهای جباران را زنده ساختند؟کجایند آنها که با لشکرهای گران به راه افتادند و هزاران نفر را شکست دادند و متواری ساختند؛همانها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهای بسیار بنا نهادند.

شرح و تفسیر: کجا رفتند فراعنه و عمالقه؟

کجا رفتند فراعنه و عمالقه؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بحثهای مربوط به صفات جمال و جلال خدا و عظمت جهان هستی به جنبه های عملی می پردازد،زیرا اعمال صالح از عقیده صالح سرچشمه می گیرد امام علیه السّلام همگان را در برابر آن همه نعمتهایی که خدا به بندگانش ارزانی داشته دعوت به تقوا می کند و می فرماید:«ای بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزگاری در برابر خداوند سفارش می کنم،همان خدایی که لباس های فاخر به شما پوشانید و وسایل زندگی را به فراوانی در اختیار شما قرار داد»؛ (أوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه الّذی ألبسکم الرّیاش (1)،و أسبغ علیکم المعاش) .

در واقع امام علیه السّلام به دو نعمت بزرگ اشاره می کند که سرچشمه نعمتهای فراوان دیگری است؛نعمت اول انواع لباسهاست که هم بدن را از سرما و گرما و انواع آسیبها حفظ می کند و هم به انسان وقار،شخصیت،احترام و ارزش می بخشد و او را از حیوانات

ص:59


1- 1) .«ریاش»جمع«ریش»در اصل به معنای پرهای پرندگان است سپس به هرگونه لباس اطلاق شده است و از آنجا که پرهای پرندگان غالبا به رنگ های مختلف و زیباست مفهوم زیبایی و زینت در این واژه نهفته است و ریاش به لباس های زینتی گفته می شود.

جدا می سازد.

نعمت دیگر معاش است؛یعنی انواع روزیهایی که انسان در زندگی به آن محتاج است.

با توجه به اینکه معاش از ریشه معیشت به معنای زندگی است،مفهوم وسیعی دارد که غذا و آب و هوا و مسکن و دارو و درمان را شامل می شود و کلیه مواهب حیات را در بر می گیرد و اینکه بعضی تصوّر کرده اند مفهوم آن محدود به آب و غذاست صحیح به نظر نمی رسد،گرچه این مفهوم عام،انواع لباس های فاخر را نیز شامل می شود؛ولی ممکن است ذکر آن به خصوص به جهت اهمیّت فوق العاده ای که در زندگی انسان دارد،باشد.

چون بی تقواییها و انواع گناهان از حبّ دنیا سرچشمه می گیرد، امام علیه السّلام به ناپایداری دنیا و فنای آن می پردازد و مخصوصا انگشت روی یک مصداق روشن آن می گذارد و می فرماید:«اگر کسی راهی به سوی بقا و جاودانگی یا جلوگیری از مرگ پیدا می کرد چنین کسی به یقین سلیمان بن داود علیه السّلام بود؛همان که خداوند حکومت بر جنّ و انس را مسخّر وی ساخت.افزون بر نبوّت و مقام قرب پروردگار»؛ (فلو أنّ أحدا یجد إلی البقاء سلّما،أو لدفع الموت سبیلا،لکان ذلک سلیمان بن داوود علیه السّلام،الّذی سخّر له ملک الجنّ و الإنس،مع النّبوّة و عظیم الزّلفة (1)) .

آری سلیمان با آن همه جلال و جبروت و قدرت و عزّت و کرّ و فرّ،هرگز نتوانست راه را بر مرگ ببندد و درست در موعد مقرّر بدون اندک تأخیری چشم از جهان فروبست.از همین رو امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:«ولی آن گاه که آخرین روزی اش را برگرفت و مدّت زندگانی اش را کامل ساخت کمانهای فنا تیرهای مرگ را به سوی او پرتاب کردند و دار و دیار از او خالی گشت و مسکنها(و قصرها)ی او بی صاحب ماند و گروهی دیگر آن را به ارث بردند(و در آنها ساکن گشتند)»؛ (فلمّا استوفی طعمته،و استکمل مدّته،رمته قسیّ (2)الفناء بنبال (3)الموت،و أصبحت الدّیار منه خالیة،و المساکن معطّلة،و

ص:60


1- 1) .«زلفة»و«زلفی»به معنای قرب و نزدیکی و منزلت است.
2- 2) .«قسیّ»جمع«قوس»به معنای کمان است.
3- 3) .«نبال»جمع«نبل»به معنای تیر است.

ورثها قوم آخرون) .

چه تشبیه گویایی!امام علیه السّلام قانون فنا را به کمانهایی تشبیه کرده که تیرهای آن مرگ است این کمانها همگان را نشانه گیری کرده اند و منتظرند آخرین لقمه روزی را بخورند و آخرین دقیقه عمر را به پایان ببرند؛بلافاصله تیرها رها شده و به اهداف خود اصابت می کنند؛خواه این هدف مورچه ضعیفی باشد یا سلیمان حاکم بر انس و جن و وحش و طیور.

عجب اینکه قانون فنا و مرگ از قوانینی است که هیچ گونه استثنا در آن راه ندارد؛ خوبان و بدان،انبیا و اولیا و اشقیا و ظالمان و اقویا و ضعفا همه و همه را دربر می گیرد و به هیچ کس رحم نمی کند و لحظه ای مهلت نمی دهد: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» (1)درباره چگونگی مرگ سلیمان بحث آموزنده ای در نکته ها خواهد آمد.

سپس امام علیه السّلام در نتیجه گیری،می فرماید:«در قرون گذشته برای شما درسهای عبرت فراوانی است.کجا هستند«عمالقه»و فرزندان عمالقه!کجایند فرعون ها و فرزندانشان و کجا هستند صاحبان شهرهای«رسّ»؛همانها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّتهای فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّتهای جباران را زنده ساختند کجایند آنها که با لشکرهای گران به راه انداختند و هزاران نفر را شکست دادند و متواری ساختند همانها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهای بسیار بنا نهادند»؛ (و إنّ لکم فی القرون السّالفة لعبرة!أین العمالقة و أبناء العمالقة!أین الفراعنة و أبناء الفراعنة!أین أصحاب مدائن الرّسّ الّذین قتلوا النّبیّین،و أطفؤوا سنن المرسلین، و أحیوا سنن الجبّارین!أین الّذین ساروا بالجیوش،و هزموا (2)بالألوف،و

ص:61


1- 4) .اعراف،آیه 34.
2- 5) .«هزموا»از ماده«هزیمت»به معنای شکست و متواری شدن است.

عسکروا العساکر،و مدّنوا المدائن!) .

امام علیه السّلام در این عبارات پرمعنا و تکان دهنده بعد از اشاره به مرگ عبرت انگیز سلیمان، نظری به پهنه تاریخ پیشین بشریّت افکنده و از قدرتمندانی که در زمان خود بر کشورها با جلال و جبروت حکومت می کردند و امروز جز مشتی خاک از آنها باقی نمانده،یاد می کند به خصوص روی چند گروه از آنها انگشت می نهد:

نخست به«عمالقه»اشاره می کند که از فرزندان«عملاق»یکی از نوادگان نوح پیامبر بودند پیکرهای قوی و نیرومندی داشتند و سالیان دراز بر شامات و غیر شامات حکومت می کردند.

سپس به فراعنه یعنی پادشاهان مصر که از مقتدرترین شاهان تاریخ بودند می پردازد و در سومین مرحله از صاحبان شهرهای رسّ(رودخانه ارس یا چاهای پرآبی که در بعضی از مناطق ایران وجود داشت)سخن به میان می آورد؛همانها که در برابر پیامبران خداوند ایستادند،آنها را شهید کردند،سنّتهای الهی را خاموش ساختند و سنّتهای ستمگران را احیا نمودند.

در آخرین مرحله اشاره ای کلّی به همه شاهان قدرتمند پیشین می کند که صاحب لشکر فراوان بودند و شهرهای زیادی بنا نهادند؛ولی سرانجام همگی در برابر مرگ زانو زدند و از فراز تختهای زرّین به زیر خاکهای سرد و خاموش منتقل شدند.

***

نکته ها
1-شوکت سلیمان علیه السّلام و مرگ او

برخلاف تورات کنونی که سلیمان علیه السّلام را پادشاهی جبار و بتخانه ساز و هوس باز معرفی کرده (1)،قرآن مجید او را پیامبری بزرگ و پاک و خداترس می شمرد و نمونه قدرت و

ص:62


1- 1) .تورات،کتاب اوّل ملوک و پادشاهان.

حاکمیت بی نظیر مطرح می کند که در لابه لای سرگذشت او درسهای بزرگی برای همگان نهفته است.

قرآن می گوید:خداوند مواهب عظیمی به او داد؛مرکب بسیار سریعی همچون باد که می توانست با آن در مدت کوتاهی سراسر کشورش را سیر کند،نیروهای فعال انس و جنّ، علم و دانش فراوان حتی آشنایی با نطق پرندگان به وی بخشید،لشکریان و کارگزاران بسیار در اختیار او قرار داد با این حال مرگ او بسیار عبرت انگیز بود.

در بعضی از روایات آمده است که روزی سلیمان علیه السّلام به اصحاب و یاران خود گفت خداوند چنین حکومت عظیمی را در اختیار من قرار داده؛ولی علی رغم این همه امکانات،یک روز را شاد زندگی نکرده ام،فردا تصمیم دارم به بالای قصر بروم و تنها باشم و نگاهی به اطراف بیفکنم و عظمت خویش را بنگرم و لذت ببرم.به هیچ کس اجازه ندهید بر من وارد شود تا یک روز را تنها و خوشحال باشم.گفتند:بسیار خوب.فردای آن روز عصایش را گرفت و به بالاترین نقطه قصر رفت.تکیه بر عصا کرده بود و به اطراف پایتخت و شکوه و عظمت آن می نگریست و از این همه نعمت خداداد شاد و خندان بود.ناگهان دید جوان خوش قیافه و خوش لباسی از گوشه قصر به سراغ او آمد.سلیمان گفت:چه کسی به تو اجازه داده وارد قصر شوی؟من خواستم امروز تنها باشم.جوان گفت:من به اذن پروردگار این قصر وارد شدم.سلیمان علیه السّلام گفت:او از من سزاوارتر است بگو ببینم کیستی؟گفت:من فرشته مرگم.سلیمان علیه السّلام پرسید:برای چه آمده ای؟گفت:آمده ام قبض روح تو کنم،سلیمان علیه السّلام گفت: بسم الله مأموریت خود را انجام بده این روز شادی من بود گویا خدا نمی خواهد سرور و شادی جز با لقای او صورت بگیرد:«أبی اللّه عزّ و جلّ أن یکون لی سرور دون لقائه».

فرشته مرگ روح او را قبض کرد در حالی که بر عصا تکیه داشت(حتی اجازه نشستن به او نداد)آری او از دنیا رفت در حالی که همچنان به کمک عصا ایستاده بود و مردم به او نگاه می کردند و تصوّر می کردند زنده است.چند روز بر این حال گذشت.بعضی گفتند به

ص:63

راستی عجیب است او چند روز است به این حال مانده،نه خسته شده و نه خوابیده،نه غذا و آبی خورده و نوشیده،او حتما خدای ماست که باید او را بپرستیم.بعضی گفتند نه او ساحر است،چنین وانمود می کند که متکی به عصا ایستاده؛ولی در واقع چنین نیست مؤمنان گفتند سلیمان بنده خداست و پیامبر اوست و در قبضه تدبیر پروردگار است.

(باید منتظر بمانیم تا ببینیم چه می شود).

هنگامی که این اختلافات بالا گرفت خداوند متعال موریانه را بر عصای او مسلّط ساخت و چیزی نگذشت که عصا شکست و سلیمان علیه السّلام فروافتاد.در این هنگام همه از مرگ او آگاه شدند.آری!موریانه ای حکومتی را به هم ریخت. (1)و همان گونه که امام علی علیه السّلام در خطبه بالا اشاره فرموده هنگامی که پیمانه عمر سلیمان علیه السّلام لبریز شد کمانهای فنا و نیستی او را با تیرهای مرگ هدف قرار دادند.

2-عمالقه کیانند

«عمالقه»جمع«عملاق»نام شخصی است از فرزندزادگان نوح و قبیله عمالقه به او منسوب است؛آنان افرادی نیرومند و قوی پیکر و جنگجو بودند و به گفته بعضی از مورّخان در شمال حجاز،در دو هزار سال پیش از میلاد حضرت مسیح زندگی می کردند.

به مصر حمله کردند و آنجا را تصرف و مدتها در آنجا فرمان روایی داشتند ولی سرانجام در حدود 17 قرن پیش از میلاد،مصریان به آن حمله کردند و به جزیرة العرب بازگشتند و در یمن و حجاز و دیگر مناطق این جزیره ساکن شدند و دولتهایی تشکیل دادند.

جبارانی که قرآن مجید در داستان ورود موسی و بنی اسرائیل به بیت المقدّس،از آنها یاد کرده به اعتقاد جمعی از مفسّران شاخه ای از همان عمالقه بوده اند.سرانجام یوشع فرمانده بنی اسرائیل به امر موسی علیه السّلام با آنها پیکار کرد و بر آنها غلبه یافت.

ص:64


1- 1) .بحار الانوار،جلد 14،صفحه 136-137(با تلخیص)این مطلب به طور فشرده در قرآن مجید در سوره سبأ آیه 13 و 14 اشاره شده است.

این قوم چون دارای قدرت فراوانی بودند و قرن ها حکومتهای مقتدری تشکیل دادند و سپس همگی بر باد رفتند و تنها نامی از آنها بر صفحه تاریخ ماند،امیر مؤمنان علیه السّلام در خطبه بالا می فرماید:«کجایند عمالقه و فرزندان آنها». (1)

3-فراعنۀ مصر

نام پادشاهان مصر به صورت عام،«فرعون»بود همان گونه که به سلاطین روم«قیصر» و به سلاطین ایران«کسری»می گفتند.یکی از فراعنه معاصر حضرت موسی بود که «رامسیس دوم»نام داشت و دیگری که فرعون معاصر حضرت یوسف بود«ریّان بن ولید».

بعضی گفته اند:پادشاهانی که در مصر قبل از ظهور حضرت مسیح حکومت کردند 32 نفر بودند؛گروهی از سرزمین مصر بودند و جمعی از عمالقه و عده ای از رومیان و عده ای از یونانیان و بعضی از ایرانیان که از طرف کسراها برای فتح مصر فرستاده شده بودند و در آنجا حکومت داشتند که امروز اثری از هیچ یک از آنها نیست.

4-اصحاب رسّ

واژه رسّ در اصل به معنای اثر مختصر است.بعضی«رسّ»را مخفّف«ارس»(رودخانه معروف در شمال ایران)دانسته اند؛ولی اکثرا آن را به معنای چاه می دانند و معتقدند این گروه که اکنون آثار بسیار کمی از آنها به جای مانده،اقوام کشاورزی بودند که چاههای پرآب فراوانی داشتند و به همین دلیل وضع زندگانی آنها خوب بود.

در اینکه آنها در کجا زندگی می کردند و نام پیامبرشان چه بود،اختلاف زیادی در میان مفسّران است؛بعضی آنها را از بقایای عاد و ثمود می دانند و بعضی می گویند آنها در یمامه می زیستند و پیامبری به نام حنظله داشتند.بعضی پیامبر آنها را شعیب علیه السّلام می دانند.

ص:65


1- 1) .به دائرة المعارف فرید وجدی،لغتنامه دهخدا و تفاسیر ذیل آیه «قالُوا یا مُوسی إِنَّ فِیها قَوْماً جَبّارِینَ» سوره مائده،آیه 22 مراجعه شود.

در کتاب عیون اخبار الرضا از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده است که فرمود:آنها قومی بودند که درخت صنوبر را می پرستیدند و به آن شاه درخت می گفتند:دوازده شهر آباد داشتند که بر کنار نهری به نام رسّ بنا شده بود این شهرها به نامهای آبان،آذر،دی، بهمن،اسفندار،فروردین،اردیبهشت،خرداد،تیر،مرداد،شهریور و مهر نامیده شده بوده و ایرانیان نام ماههای سال خود را از آن گرفتند.برای آن درخت قربانی می کردند و هنگامی که قربانی را می سوزاندند و دود از آن به آسمان برمی خاست در مقابل درخت به سجده می افتادند.هنگامی که آنها در کفر و بت پرستی فرورفتند خداوند پیامبری از بنی اسرائیل به سوی آنها فرستاد؛ولی ایمان نیاوردند.آن پیامبر از خدا تقاضا کرد که آن درخت صنوبر که بیش از همه مورد احترام بود بخشکد.هنگامی که درخت خشکید آنها تصمیم بر کشتن پیامبرشان گرفتند.«چاهی»عمیق کندند و او را زنده در آن افکندند تا جان سپرد.خداوند به جهت اصرار آنها بر کفر و ظلم به عذاب شدیدی گرفتارشان کرد و نابود شدند. (1)

*** آری!دنیا از این گونه سلاطین نیرومند و اقوام سرکش و جباران و ستمگران بسیار به خود دیده است که اکنون گردوغبار نسیان نه تنها بر قبورشان که بر تاریخشان نیز نشسته است و این بهترین سند بی وفایی و ناپایداری دنیاست:

بشکاف خاک را و ببین اکنون بی مهری زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است فرصت شمار وقت تماشا را!

ص:66


1- 1) .به بحار الانوار،جلد 14،صفحه 148 به بعد؛و تفسیر المیزان،جلد 15؛و تفسیر نمونه،جلد 15 ذیل آیه 38 سوره فرقان و آیه 12 سوره ق مراجعه کنید.

بخش ششم

اشاره

و منها:قد لبس للحکمة جنّتها،و أخذها بجمیع أدبها،من الإقبال علیها، و المعرفة بها،و التّفرّغ لها:فهی عند نفسه ضالّته الّتی یطلبها،و حاجته الّتی یسأل عنها.فهو مغترب إذا اغترب الإسلام،و ضرب بعسیب ذنبه،و ألصق الأرض بجرانه،بقیّة من بقایا حجّته،خلیفة من خلائف أنبیائه.

ترجمه

بخش دیگری از خطبه:(آن مرد الهی)برای حفظ حکمت و دانش،زرهی بر تن کرده و حکمت را با تمام آدابش دربر گرفته،توجه خاص به آن نموده و آن را به خوبی شناخته و یکسره به آن پرداخته است.حکمت و دانش برای او گمشده ای است که همواره در جستجوی آن است و نیازی اوست که پیوسته در طلب آن است.او به هنگامی که اسلام غروب کند و همچون شتری خسته که از راه رفتن بازماند،و بر زمین قرار گرفته و سینه به آن چسبانده است،پنهان خواهد شد.(آری)او باقیمانده ای از حجّتهای خداست و خلیفه و جانشینی از جانشینان پیامبران اوست.

شرح و تفسیر: ویژگیهای آن مرد الهی

ویژگیهای آن مرد الهی

آنچه در این بخش آمده در ظاهر پیوندی با بخشهای سابق این خطبه ندارد.دلیل آن این است که مرحوم سیّد رضی در بسیاری از موارد همه خطبه را نقل نمی کند،بلکه بخشهایی از آن را به صورت گزینشی انتخاب می کند.تعبیر به«منها»نیز در آغاز این

ص:67

بخش،گواه روشنی بر این مطلب است و همین امر سبب شده است که این بخش و مرجع ضمیرهای آن در هاله ای از ابهام فرورود و هریک از مفسّران،احتمالی درباره آن بدهند؛ ولی به اعتقاد ما قرائنی در مجموع این بخش وجود دارد که هرگونه ابهام را برطرف می سازد که به آن اشاره می کنم.

نخست می فرماید:«او برای حفظ حکمت و دانش،زرهی که حافظ آن است بر تن کرده و حکمت را با همه آدابش را دربر گرفته،توجه خاص به آن نموده و آن را به خوبی شناخته و یکسره به آن پرداخته است»؛ (قد لبس للحکمة جنّتها (1)،و أخذها بجمیع أدبها،من الإقبال علیها،و المعرفة بها،و التّفرّغ لها) .

در اینکه منظور از این شخص حکیم که حکمت همه وجود او را پر کرده و توجه او را به خود جلب نموده و آن را با همه آداب دربر گرفته کیست،احتمالات متعددی داده شده که از جمله چهار احتمال زیر است:

1-گروهی گفته اند:این کلام،اشاره به حضرت مهدی علیه السّلام و دوران غیبت و قیام اوست.

ابن ابی الحدید این نظر را به امامیه نسبت داده است و در آغاز آن را نمی پذیرد؛ولی در پایان به عنوان کسی که در آخر الزمان متولّد می شود و نامش مهدی علیه السّلام است،این نظریه پذیرفته است.

2-فلاسفه گفته اند:مراد از آن نخبگان عرفا هستند که در هرزمان در میان مردم وجود دارند.

3-از بعضی متصوفه نقل شده که منظور اولیاء اللّه و سالکان طریق حقیقتند که

ص:68


1- 1) .«جنّه»از ریشه«جنّ»بر وزن«فنّ»به معنای پوشاندن چیزی است و به دیوانه از این جهت مجنون گفته می شود که گویی پرده ای بر عقلش کشیده است و جن موجودی است ناپیدا و جنین در رحم پوشیده شده است.باغ را از این جهت«جنّت»می گویند که زمینش از درختان پوشیده است و«جنان»بر وزن زمان به قلب گفته می شود که در سینه پنهان است و«جنّه»که در خطبه بالا آمده به معنای زره و سلاح های دفاعی دیگری که انسان خود را با آن می پوشاند.

همواره در روی زمین وجود دارند.

4-از جماعت معتزله نقل شده که منظور عالم به عدل و توحید از مؤمنان است که در هرعصر و زمان،افرادی از آنها در میان مردم دیده می شود؛ولی هنگامی که تعبیرات حضرت را تا پایان این بخش تفسیر کنیم به روشنی در خواهیم یافت که این عبارات تفسیر صحیحی جز حضرت مهدی علیه السّلام ندارد.

به هرحال تعبیر به (قد لبس للحکمة جنّتها) اشاره به این است که او حکیم است و برای حفظ حکمت سپری بر تن کرده که منظور از آن،سپر تقوا و پرهیزکاری است، همان گونه که در این حدیث معروف آمده است:«ما أخلص عبد للّه عزّ و جلّ أربعین صباحا إلاّ جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه؛هیچ بنده ای چهل روز اعمال خود را برای خدا کاملا خالص نکرد مگر این که چشمه های جوشان حکمت از قلب او بر زبانش سرازیر شد». (1)

جمله های بعد از آن نیز، «و أخذها بجمیع أدبها...» همه اشاره به این است که او حکیمی است توانا که علم و دانش و حکمت و تدبیر بر همه وجود او حاکم است و با همین ابزار محیط خود را اداره می کند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«حکمت و دانش برای او گمشده ای است که همواره در جستجوی آن است و نیاز اوست که پیوسته در طلب آن است»؛ (فهی عند نفسه ضالّته الّتی یطلبها،و حاجته الّتی یسأل عنها) .

این سخن تأکید دیگری است بر اینکه آن مرد الهی برنامه کارش براساس حکمت قرار گرفته و قبل از ایجاد هرتحوّلی تحوّل علمی و فرهنگی برقرار می کند؛این سخن هماهنگ با چیزی است که در روایات درباره حضرت مهدی علیه السّلام آمده است.از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السّلام چنین می خوانیم:«إذا قام قائمنا وضع یده علی رؤوس العباد

ص:69


1- 1) .عیون اخبار الرضا علیه السّلام،جلد 2،صفحه 69،حدیث 321.

فجمع بها عقولهم و کملت بها أحلامهم؛هنگامی که قیام کننده ما به پا خیزد دست خود را بر سر بندگان بگذارد(آنها را تحت تربیت خود قرار دهد)و به این وسیله عقلهای آنها را متمرکز سازد و افکار آنها را کامل کند». (1)

در ادامه در بیان یک ویژگی دیگر آن مرد الهی می فرماید:«او به هنگامی که اسلام غروب کند همچون شتری گردد که از راه رفتن بازمانده،بر زمین قرار گرفته و سینه به آن چسبانده است،پنهان خواهد شد»؛ (فهو مغترب إذا اغترب (2)الإسلام،و ضرب بعسیب (3)ذنبه (4)،و ألصق الأرض بجرانه (5)) .

هنگامی که شتر از راه رفتن بازمی ماند بر زمین چنان پهن می شود که انتهای دم او به زمین می چسبد و حتی پایین گردن خود را نیز بر آن می نهد و این نشانه نهایت خستگی است و عرب از آن به عنوان کنایه برای نهایت ضعف و ناتوانی استفاده می کند.

این سخن اشاره آشکار دیگری به یکی از اوصاف آن مرد الهی است و که در دوران غیبت او اسلام و مسلمین در نهایت ضعف قرار می گیرند و دشمنان از هرسو برای محو اسلام و شکست مسلمین قیام می کنند.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام آمده است:«العلم سبعة و عشرون حرفا فجمیع ما جاءت به الرّسل حرفان فلم یعرف النّاس حتّی الیوم غیر الحرفین فإذا قام قائمنا أخرج خمس و عشرین حرفا فبثّها فی النّاس و ضمّ إلیها الحرفین حتّی یبثّها سبعة

ص:70


1- 1) .بحار الانوار،جلد 2،صفحه 328،حدیث 47.
2- 2) .«اغترب»از ماده«اغتراب»به معنای مهاجرت کردن یا پنهان شدن است.
3- 3) .«عسیب»استخوان انتهایی دم اسب یا شتر گویند.
4- 4) .«ذنب»از ریشه«ذنب»بر وزن«ضرب»گرفته شده که به معنای دنبال چیزی را گرفتن است و چون گناه آثار و تبعاتی دارد که انسان را رها نمی کند به آن ذنب بر وزن ضرب گفته شده و«ذنب»،بر وزن «هدف»که در خطبه بالا آمده به معنای دم حیوان و دنباله هرچیزی است.
5- 5) .«جران»به معنای بخش پیشین گردن شتر را گویند و جمله«ضرب بجرانه»کنایه از جا گرفتن و جا خوش کردن است.

و عشرین حرفا؛علم و دانش 27 حرف(27 باب)است جمیع آنچه پیامبران الهی آورده اند به اندازه دو حرف آن است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نشناختند.هنگامی که قیام کننده ما قیام می کند 25 حرف دیگر را بیرون می آورد و در میان مردم می گستراند و آن دو حرف را نیز به آن ضمیمه می کند تا 27 حرف کامل شود» (1)(اشاره به اینکه آن حضرت انقلاب فرهنگی قوی و پرشتابی پی ریزی می کند که سطح آگاهی و علم در جهان بیش از ده برابر وضع موجودش می شود).

به گفته حافظ:

ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن قوافل دل و دانش که مرد راه رسید

کجاست صوفی دجّال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

عزیز مصر به زعم برادران حسود ز قعر چاه برآمد،به اوج ماه رسید

امام علیه السّلام در پایان این فراز به نکته روشن تری در این زمینه می پردازد و می فرماید:«او باقیمانده ای از حجّتهای خدا است و خلیفه و جانشینی از جانشینان پیامبران اوست»؛ (بقیّة من بقایا حجّته،خلیفة من خلائف أنبیائه) .

همان گونه که از بیان این اوصاف به دست می آید جمله های بالا مرجع ضمیری جز حضرت مهدی نمی تواند داشته باشد به ویژه اینکه واژه های«بقیه»(بقیة اللّه)و«حجّت»و «خلیفه»در فرهنگ دینی ما کاملا منطبق بر آن حضرت است.

***

نکته: اشاراتی به قیام مهدی

اشاراتی به قیام مهدی

از این بخش خطبه که اشارات روشنی به قیام حضرت مهدی علیه السّلام داشت،به خوبی استفاده می شود که برخلاف تصوّر ناآگاهان،تکیه گاه اصلی مهدی بر انقلابی فکری،

ص:71


1- 1) .بحار الانوار،جلد 73،صفحه 336.

علمی و فرهنگی است؛نه قیامی نظامی و مملوّ از خونریزی.او چنان سطح افکار مردم را بالا می برد که با پای خود به سوی یک حکومت سراسر عدل و داد پیش می روند.بی شکّ در آغاز راه،اقلیّت ماجراجو و منحرف و گردنکشان زورگو و ظالمی در این طریق سدّ راهند که امام آنها را با قدرت نظامی خود برمی دارد.او پیوسته در طلب دانش و ارتقای سطح معلومات امّت است و همچون جدّش پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله با زبان حال و قال می گوید:

«رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» . (1)

***

ص:72


1- 1) .طه آیه،114.

بخش هفتم

اشاره

ثمّ قال علیه السّلام أیّها النّاس،إنّی قد بثثت لکم المواعظ الّتی وعظ الأنبیاء بها أممهم،و أدّیت إلیکم ما أدّت الأوصیاء إلی من بعدهم،و أدّبتکم بسوطی فلم تستقیموا،و حدوتکم بالزّواجر فلم تستوسقوا.للّه أنتم!أ تتوقّعون إماما غیری یطأ بکم الطّریق،و یرشدکم السّبیل؟

ألا إنّه قد أدبر من الدّنیا ما کان مقبلا،و أقبل منها ما کان مدبرا،و أزمع التّرحال عباد اللّه الأخیار،و باعوا قلیلا من الدّنیا لا یبقی،بکثیر من الآخرة لا یفنی.ما ضرّ إخواننا الّذین سفکت دماؤهم-و هم بصفّین-ألاّ یکونوا الیوم أحیاء؟یسیغون الغصص و یشربون الرّنق!قد-و اللّه-لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم،و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم .

ترجمه

سپس آن حضرت فرمود:ای مردم من مواعظ و اندرزهایی را که پیامبران به امتهایشان دادند،برای شما بازگو کردم و در میان شما منتشر ساختم.و نیز آنچه را اوصیای پیامبران به امتهای بعد رساندند،(و در آنجا که ضرورت داشت)شما را با تازیانه ام ادب کردم؛ولی شما به هیچ صراطی مستقیم نشدید.بانگ نواهی پروردگار را در میان شما سر دادم(که از اختلاف و تفرقه بپرهیزید)؛اما هرگز اجتماع نکردید و متحد نشدید.

شما را به خدا آیا انتظار دارید پیشوایی جز من شما را به راه بیاورد و طریق حق را به شما نشان دهد؟آگاه باشید آنچه از دنیا روی آورده بود،پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روی آورده است(سنّتهای پیامبر صلّی اللّه علیه و اله فراموش شده و سنن جاهلی در حکومت امویان

ص:73

بازگشته است)بندگان نیک خدا به سرعت تصمیم به کوچ گرفتند و متاع اندک دنیای فانی را با سرمایه های فراوان آخرت ماندگار،مبادله نمودند.راستی،برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد(و شربت شهادت نوشیدند)اگر امروز زنده نیستند که از این لقمه های گلوگیر بخورند و از این آبهای ناگوار بنوشند،(و این حوادث دردناک را ببینند)چه ضرری کردند؟به خدا سوگند!آنها به لقای پروردگار نایل شدند و خدا پاداششان را به طور کامل عطا فرمود و آنها را در سرای امن و امان بعد از این زندگی پر از خوف جای داد.

شرح و تفسیر: آنچه لازم بود،گفتم!

آنچه لازم بود،گفتم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به اندرزها و مواعظ هشدارکننده ای می پردازد و می فرماید:«ای مردم من مواعظ و اندرزهایی را که پیامبران به امتهایشان دادند برای شما بازگو کردم و در میان شما گستردم.و(نیز)آنچه را اوصیای پیامبران به امتهای بعد از آنان رساندند،رساندم.(در آنجا که ضرورت داشت)شما را با تازیانه ام ادب کردم؛ولی (هیچ یک مؤثر نیفتاد و)شما به هیچ صراطی مستقیم نشدید.بانگ نواهی پروردگار را در میان شما سر دادم(که از اختلاف و تفرقه بپرهیزید)؛اما هرگز اجتماع نکردید و متحد نشدید»؛ (أیّها النّاس،إنّی قد بثثت (1)لکم المواعظ الّتی وعظ الأنبیاء بها أممهم،و أدّیت إلیکم ما أدّت الأوصیاء إلی من بعدهم،و أدّبتکم بسوطی فلم تستقیموا،و حدوتکم (2)بالزّواجر فلم تستوسقوا (3)) .

ص:74


1- 1) .«بثثت»از ریشه«بثّ»،بر وزن«نص»به معنای منتشر ساختن گرفته شده است.
2- 2) .«حدوتکم»از ریشه«حدو»بر وزن«محو»و«حدی»بر وزن«دعا»در اصل به معنای راندن شتران همراه با آواز مخصوص است.که ساربان ها می خوانند.سپس به هرگونه سوق دادن و بانگ زدن اطلاق شده است.
3- 3) .«تستوسقوا»از«وسوق»به معنای اجتماع کردن و به یکدیگر پیوستن است.

این تعبیرات نشان می دهد که امام علیه السّلام برای هدایت مردم کوفه که افرادی سست و پراکنده بودند از هروسیله ای استفاده فرمود و کار فرهنگی گسترده ای را درباره آنها انجام داد تا آنجا که همه مواعظ انبیا و اندرزهای اوصیا را برای آنها جمع،و در اختیارشان قرار داد؛ولی این باران حیات بخش رحمت الهی،در آن شوره زارها اثر نکرد سپس محبّت و نرمش را کنار گذاشت و با شدت با آنها برخورد کرد.شاید به راه بیایند و متحد شوند؛ولی این میخهای آهنین در آن سنگهای خارا فرونرفت و معلوم شد کمترین نقص و عیبی در رهبری و مدیریت و فرماندهی نیست،بلکه همه عیب در آن گروه نابخرد و بی حمیت بود.

این جمله ها نشان می دهد اگر تمام انبیا و اوصیا برای هدایت آنها می کوشیدند، هدایت نمی شدند.

«شما را به خدا آیا انتظار دارید پیشوایی جز من شما را به راه بیاورد و طریق حق را به شما نشان دهد؟»؛ (للّه أنتم!أ تتوقّعون إماما غیری یطأ بکم الطّریق،و یرشدکم السّبیل؟) .

اشاره به اینکه هرگاه پیشوایی چون من نتواند شما را به راه آورد کس دیگری این کار را نمی تواند انجام دهد.

عجب اینکه با آن همه یأس و ناامیدی از این جمعیّت،باز امام علیه السّلام به نصایح تازه ای می پردازد.شرایط زمان و محیط را برای آنها تشریح می کند و ارزش شهادت در راه خدا را برای آنها بازگو می کند و می فرماید:«آگاه باشید آنچه از دنیا روی آورده بود،پشت کرده و آنچه پشت کرده بود،روی آورده است»؛ (ألا إنّه قد أدبر من الدّنیا ما کان مقبلا،و أقبل منها ما کان مدبرا) .

اشاره به اینکه با طلوع آفتاب عالمتاب اسلام و ظهور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نیکیها و فضیلتها به جامعه انسانی روی آورد،ولی اکنون با ظهور بنی امیّه و بازماندگان دوران

ص:75

جاهلیّت آن نیکیها و سنّتهای الهی از جامعه رخت بربسته و زشتیهای عصر جاهلیّت که پشت کرده بود به جامعه اسلامی روی آورده بود.

سپس به عنوان مقدمه ای برای تجلیل از مقام شهیدان راه خدا و تقویت فرهنگ جهاد و شهادت در برابر ظالمان و ستمگران می فرماید:«بندگان نیک خدا به سرعت عزم بر کوچ گرفتند و متاع اندک دنیای فانی را با سرمایه فراوان آخرت ماندگار،مبادله نمودند»؛ (و أزمع (1)التّرحال (2)عباد اللّه الأخیار،و باعوا قلیلا من الدّنیا لا یبقی بکثیر من الآخرة لا یفنی) .

این تعبیر لطیف اشاره به این است که آن نیکان و پاکانی که شرب شهادت نوشیدند و در راه خدا به این افتخار بزرگ نایل شدند نه تنها زیانی نکردند،بلکه تجارت پرسودی نمودند،متاع قلیل فانی را به متاع کثیر باقی فروختند.

کسانی هم که افتخار شهادت پیدا نکردند امّا در جهاد با نفس پیروز شدند و زرق وبرق دنیای فانی را به سعادت آخرت فروختند آنها نیز در سلسله این گروه از عباد اللّه الاخیار جای دارند.

در ادامه این سخن،با تأکید می فرماید:«راستی برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد(و شربت شهادت نوشیدند)اگر امروز زنده نیستند که از این لقمه های گلوگیر بخورند و از این آبهای ناگوار بنوشند چه ضرری کرده اند؟»؛ (ما ضرّ إخواننا الّذین سفکت دماؤهم-و هم بصفّین-ألاّ یکونوا الیوم أحیاء؟یسیغون (3)الغصص و یشربون الرّنق! (4)) .

اشاره به اینکه آنها رفتند و آسوده شدند و امروز ما ماندیم و این اوضاع نابسامان.

ص:76


1- 1) .«أزمع»از ریشه«زمع»بر وزن«شمع»در اصل به معنای تصمیم گرفتن بر چیزی است.
2- 2) .«ترحال»از ریشه«رحلت»به معنای کوچ کردن و رهسپار شدن است.
3- 3) .«یسیغون»از ریشه«سوغ»بر وزن«فوق»و سیغ،بر وزن«سیل»به معنای گوارا.
4- 4) .«رنق»به معنای کدر است.

دشمنان حق در همه جا جولان می کنند و دوستان حق ضعیف و ناتوان و بی اراده در برابر آنها ایستاده و تماشاگرند.صحنه ای که هرانسان باایمان و غیوری را سخت آزار می دهد.

در واقع عبارات امام علیه السّلام اشاره به جنایات معاویه و لشکر شام و سکوت و سستی مردم کوفه و عراق است. در پایان این سخن،کلام امام علیه السّلام اوج می گیرد و می فرماید:«به خدا سوگند!آنها به لقای پروردگار نایل شدند و خدا پاداششان را به طور کامل عطا فرمود و آنها را در سرای امن و امان بعد از این زندگی پر از خوف جای داد»؛ (قد-و اللّه-لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم،و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم) .

آری همان گونه که قرآن می فرماید:گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شده اند مردگانند آنها زنده جاویدانند و در نزد پروردگارشان به انواع روزیها متنعم اند،مرده آنها هستند که تن به ذلت می سپرند و زیر پرچم ظالمان به زندگی مادی و تحقیرآمیز ادامه می دهند.

شهادت همیشه مایه افتخار است ولی در محیطهای آلوده شهادت و رخت بربستن از آلودگی ها و مفاسد و رهایی از دست گروه های فاسد و مفسد افتخار دیگری است.پیامی که علی علیه السّلام در محراب عبادت در لحظات شهادت به ما داد درس بزرگی بود فرمود:«فزت و ربّ الکعبة؛به خدای کعبه نجات یافتم و رستگار شدم».و به گفته شاعر:

مرده دلانند به روی زمین بهر چه با مرده شوم همنشین

هم دمی مرده دهد مردگی صحبت افسرده دل افسردگی

زیر گل آنان که پراکنده اند گرچه به تن مرده،به دل زنده اند!

زنده شدم از نظر پاکشان آب حیات است مرا خاکشان (1)

و به گفته شاعر توانایی دیگر(سنائی):

بمیر ای حکیم از چنین زندگانی کز از این زندگانی چون بمیری بمانی!

از این مرگ صورت نگر تا نترسی از این زندگی ترس کاینک درآنی

ص:77


1- 1) .گزینشی از اشعار نظامی.

ص:78

بخش هشتم

اشاره

أین إخوانی الّذین رکبوا الطّریق،و مضوا علی الحقّ؟أین عمّار؟و أین ابن التّیّهان؟و أین ذو الشّهادتین؟و أین نظراؤهم من إخوانهم الّذین تعاقدوا علی المنیّة،و أبرد برؤسهم إلی الفجرة!

قال:ثمّ ضرب بیده علی لحیته الشریفة الکریمة،فأطال البکاء ثم قال علیه السّلام:

أوّه علی إخوانی الّذین تلوا القرآن فأحکموه،و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السّنّة و أماتوا البدعة.دعوا للجهاد فأجابوا،و وثقوا بالقائد فاتّبعوه.

ثم نادی بأعلی صوته:

الجهاد الجهاد عباد اللّه!ألا و إنّی معسکر فی یومی هذا؛فمن أراد الرّواح إلی اللّه فلیخرج!

ترجمه

کجایند برادران من؟همانها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش افتادند، کجاست«عمار»؟کجاست«ابن تیّهان»؟و کجاست«ذو الشهادتین».(سه نفر از بزرگان یاران امام که شربت شهادت نوشیدند).و کجایند کسانی همچون آنان از برادرانشان که پیمان بر جانبازی بستند و سرانجام سرهایشان برای فاجران فرستاده شد!

آن گاه امام علیه السّلام دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست و فرمود:

آه بر برادرانم.همانها که قرآن را تلاوت می کردند و به کار می بستند در فرائض الهی

ص:79

تدبّر می کردند و به پا می داشتند.سنّتها را زنده کرده،بدعتها را میراندند.هنگامی که به سوی جهاد دعوت شدند،مشتاقانه پذیرفتند به رهبر خود اطمینان داشتند و از او پیروی کردند سپس با صدای رسا ندا داد-ای بندگان خدا!جهاد،جهاد!آگاه باشید من امروز لشکر را به سوی اردوگاه حرکت می دهم،آن کس که می خواهد به سوی خدا حرکت کند با ما کوچ نماید.

شرح و تفسیر: همگی آماده جهاد شوید!

همگی آماده جهاد شوید!

در این بخش از خطبه،لحن کلام امام علیه السّلام تغییر پیدا می کند و با تعبیراتی بسیار غم انگیز،سخنان گذشته را ادامه می دهد و از شهیدان بزرگواری که در صفین شربت شهادت نوشیدند و جای آنها در میان اصحابش خالی است یاد می کند و می فرماید:

«کجایند برادران من همانها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش رفتند»؛ (أین إخوانی الّذین رکبوا الطّریق،و مضوا علی الحقّ؟) .

سپس روی چند نفر از این پیشتازان ایثار و شهادت و آگاهی و معرفت،انگشت می نهد و می فرماید:«کجاست عمار؟کجاست ابن تیّهان؟و کجاست ذو الشهادتین.(سه نفر از بزرگان اصحاب که شرح حالشان خواهد آمد)»؛ (أین عمّار؟و أین ابن التّیّهان؟) .

آن گاه به صورت کلی و عام از همه آنها چنین یاد می کند:«کجایند مانند آنان از برادرانشان که پیمان بر جانبازی بستند و سرانجام سرهایشان برای فاجران و فاسقان فرستاده شد»؛ (و أین ذو الشّهادتین؟و أین نظراؤهم من إخوانهم الّذین تعاقدوا علی المنیّة،و أبرد (1)برؤوسهم إلی الفجرة!) .

ص:80


1- 1) .«أبرد»از ریشه«برود»و«برودت»به معنای سرد شدن است و در مورد کسی که آخر روز وارد محلی می شود این واژه به کار می رود و نیز هنگامی که نامه و یا چیزی را با پیک مخصوص از جایی به جایی می فرستند واژه ابراد اطلاق می شود و«برید»در زمان ما به اداره پست اطلاق می شود.

اشاره به ده ها نفر از صحابیان بزرگوار پیامبر صلّی اللّه علیه و اله است که همراه علی علیه السّلام در صفین بودند و شربت شهادت نوشیدند و جنایتکاران لشکر معاویه،سرهای آنها را جدا کردند و برای معاویه بردند. (1)

در اینجا خاطره آنان سبب شد که امام علیه السّلام حالت تأثر شدیدی پیدا کند آن گونه که راوی این خطبه(نوف بکالی)می گوید:آن گاه امام علیه السّلام دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست و فرمود:

«آه بر برادرانم.همانها که قرآن را تلاوت می نمودند و به کار می بستند در فرائض الهی دقت می کردند و آنها را به پا می داشتند.سنّتها را زنده کرده و بدعتها را می راندند.بسوی جهاد دعوت شدند و مشتاقانه پذیرفتند،به رهبر خود اطمینان داشتند و از او پیروی کردند»؛ (قال:ثمّ ضرب بیده علی لحیته الشّریفة الکریمة،فأطال البکاء،ثمّ قال علیه السّلام:أوّه (2)علی إخوانی الّذین تلوا القرآن فأحکموه،و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السّنّة و أماتوا البدعة.دعوا للجهاد فأجابوا،و وثقوا بالقائد فاتّبعوه) .

این اوصاف شش گانه حکایت از عظمت مقام آنان در علم و عمل در پاسداری دین و در جهاد و اطاعت از پیشوا و رهبر الهی می کند.هم از قرآن آگاهی داشتند و آن را موبه مو در مورد زندگی اجرا می کردند،هم از واجبات باخبر بودند و به آن عمل می کردند هم پاسداری از سنّتها و مبارزه با بدعتها داشتند و به هنگام جهاد اهل ایثار و فداکاری بودند.

در واقع امام علیه السّلام می خواهد سرمشقی به یارانش بدهد و بگوید مؤمنان واقعی و

ص:81


1- 1) .ابن عبد البرّ از عبد الرحمن بن أبزی نقل می کند:سیصد تن از کسانی که در بیعت رضوان با رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بیعت کردند،در جنگ صفین در رکاب علی علیه السّلام شرکت داشتند و از آن میان شصت و سه تن به شهادت رسیدند که یکی از آنان عمار یاسر است.(استیعاب،جلد 2،صفحه 70،شرح حال عمّار).
2- 2) .«اوّه»این واژه آنگاه که به سکون واو قرائت می شود کلمه ای است که به هنگام شکایت و اظهار درد گفته می شود و معادل آن در فارسی آه است.

حافظان راستین اسلام و صحابه حقیقی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله چه ویژگی هایی داشتند.شاید این سخنان داغ در آن دلهای سرد اثر بگذارد و برای جهاد با ظالمان و جانیان به پا خیزند.

سپس امام علیه السّلام با صدای رسا و بانگ بلند ندا داد:«ای بندگان خدا جهاد،جهاد.آگاه باشید من امروز لشکر را به سوی اردوگاه حرکت می دهم آن کس که می خواهد به سوی خدا حرکت کند با ما کوچ نماید»؛ (ثمّ نادی بأعلی صوته:الجهاد الجهاد عباد اللّه!ألا و إنّی معسکر فی یومی هذا؛فمن أراد الرّواح إلی اللّه فلیخرج!) .

به این ترتیب امام علیه السّلام بعد از آن همه بیانات تکان دهنده و بیدارگر،مردم را برای جهاد به سوی دشمن دعوت کرد و گروه زیادی از مردم از سخنان امام علیه السّلام به شوق آمدند و احساس مسئولیت کردند و آماده حرکت به میدان جهاد شدند.

*** «نوف بکالی(راوی این خطبه)می گوید:امام علیه السّلام پرچمی به امام حسین علیه السّلام برای یک لشکر ده هزار نفری داد و پرچمی به قیس ابن سعد-که رحمت خدا بر او باد-برای ده هزار و به ابو ایوب انصاری برای ده هزار و برای دیگران هرکدام به تعدادهای دیگر،و این در حالی بود که می خواست به صفین بازگردد ولی هنوز روز جمعه نگذشته بود که ابن ملجم -که لعنت خدا بر او باد-امام علیه السّلام را ضربت زد و لشکرها بازگشتند و ما همچون گلّه هایی بودیم که شبان خود را از دست می دهد و گرگان از هرسو به آنها حمله ور می شوند و آنها را می ربایند»؛ (قال نوف:و عقد للحسین علیه السّلام فی عشرة آلاف،و لقیس بن سعد قدّس سرّه فی عشرة آلاف،و لأبی أیّوب الأنصاری فی عشرة آلاف،و لغیرهم علی أعداد أخر، و هو یرید الرّجعة إلی صفین،فما دارت الجمعة حتّی ضربه الملعون ابن ملجم لعنه اللّه،فتراجعت العساکر،فکنّا کأغنام فقدت راعیها،تختطفها الذئاب من کلّ مکان!) .

به این ترتیب گرگان شام و غارتگران سپاه معاویه شادمان شدند و از اینکه خطر بزرگی

ص:82

بار دیگر از آنها دفع شد شادی کردند؛ولی مؤمنان راستین در دریایی از غم و اندوه فرو رفتند.

در حدیث آمده است هنگامی که خبر شهادت امیر مؤمنان علی علیه السّلام به شام رسید.

عمرو ابن عاص باخبر شد و با این جمله به معاویه بشارت داد:«إنّ الأسد المفرش ذراعیه بالعراق لاقی شعوبه؛آن شیری که در عراق در کمین ما بود به یاران خود پیوست.» (1)

نکته ها: یاران باوفای امام علیه السّلام
اشاره

یاران باوفای امام علیه السّلام

امام علیه السّلام در این خطبه نام چند نفر از یاران وفادار و بزرگان اسلام را می برد که در زمره صحابه راستین پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بودند.و سپس پیمان وفاداری با امام بستند و در میدان صفین شربت شهادت نوشیدند.و همان گونه که قبلا اشاره شد طبق روایتی 300 تن از صحابه پیامبر که در بیعت رضوان و گروهی از آنها از بدریون بودند.با علی علیه السّلام در جنگ صفین همکاری می کردند از این جمع 63 نفر در آن میدان شهید شدند که امام علیه السّلام نام سه تن از آنها را می برد.در ذیل شرح حال مختصری از هریک از آنها را می آوریم.سپس به شرح حال قیس ابن سعد و ابو ایوب انصاری که نامشان در پایان این خطبه به عنوان فرمانده آمده است،می پردازیم.

1-عمّار یاسر

کنیه اش ابو یقظان و از کسانی است که در مکّه اسلام آورد و مرارتهای فراوانی را متحمل شد.ابن عبد البر در کتاب استیعاب می نویسد:هنگامی که یاسر به مکّه آمد با کنیزی به نام سمیه ازدواج کرد و عمار از او متولّد شد.عمار کسی بود که در راه خدا از

ص:83


1- 1) .بحار الانوار،جلد 41،صفحه 69.

سوی مشرکان شکنجه شد،هرچند به حکم اجبار کلماتی را در بیزاری از اسلام بر زبان جاری ساخت؛ولی سخت ناراحت و گریان شد و خدمت پیامبر آمد و آیه شریفه «إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» (1)که دلیلی بر جواز تقیّه در این موارد است،درباره وی نازل گردید.مفسّران به اجماع نزول این آیه را درباره عمار می دانند.او از کسانی بود که به سرزمین حبشه هجرت کرد و به دو قبله نماز گزارد.او از مهاجران نخستین است که در جنگ بدر و همه جنگهای اسلامی حضور داشت.

پیامبر صلّی اللّه علیه و اله درباره وی فرمود:«انّه ملیئ إیمانا إلی أخمص قدمیه؛عمار سرتاپا مملو از ایمان است»و نیز فرمود:«من أبغض عمّارا أبغضه اللّه؛کسی که با عمار دشمن کند خدا دشمن او خواهد بود».در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم که:«بهشت مشتاق چهار نفر است:علی و عمار و سلمان و ابو ذر».

ابن عبد البرّ می افزاید:اخبار متواتری داریم که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله درباره عمار فرمود:«تقتل عمّارا الفئة الباغیة؛عمار را گروه ستمگر و متجاوز خواهند کشت».ابن عبد البر این خبر را از صحیح ترین اخبار می شمرد.می دانیم که عمار به دست یاران معاویه در صفین شهید شد و عجب اینکه بسیاری از مردم این خبر را شنیده بودند که مهم ترین سند در جنایات معاویه است؛ولی باز از خواب غفلت بیدار نشدند.

ابن عبد البرّ در ادامه سخنان خود روایتی از ابو عبد الرحمان سلمی نقل می کند که می گوید:ما با علی علیه السّلام در صفین بودیم.عمّار یاسر را دیدم که به هرسو حرکت می کرد اصحاب محمّد او را همراهی می کردند گویی پرچم آنها بود.و از عمار شنیدم که به هاشم ابن عقبه(عتبه)می گفت ای هاشم به پیش بتاز که بهشت در سایه شمشیرهاست.امروز دوستانم محمد صلّی اللّه علیه و اله و یارانش را ملاقات خواهند کرد.می دانم که ما بر حق و آنها بر باطل اند.عبد الله ابن سلمه می گوید:من در روز صفین به عمار می نگریستم که تشنه شد و تقاضای آب کرد،ظرف شیری برای او آوردند او گفت امروز روز ملاقات دوستان است

ص:84


1- 1) .نحل،آیه 106.

چرا که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به من فرمود:آخرین شربتی که از دنیا می نوشی شیر است. (1)

قابل توجه است هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر-بعد از جنگ صفین-به معاویه رسید،در میان مردم خطبه ای خواند و گفت:علی علیه السّلام دو دوست نیرومند داشت؛یکی در صفین قطع شد؛یعنی عمار یاسر و دیگری امروز؛یعنی مالک اشتر. (2)

2-ابن تیّهان

نام او مالک و کنیه اش ابو الهیثم،از طایفه انصار و از کسانی است که در بیعت عقبه با پیغمبر بیعت کرد و در جنگ بدر حاضر بود.اکثر مورخان معتقدند او در جنگ صفین حضور داشت و در همان جنگ به شهادت رسید و خطبه بالا گواه بر این مطلب است.

ابن ابی الحدید در اینجا نام گروهی از عالمان اهل سنّت را ذکر می کند که تصریح کرده اند او در جنگ صفین شهید شده است. (3)

3-ذو الشهادتین

نام او خزیمة بن ثابت انصاری و کنیه اش ابو عمار و از کسانی است که در مدینه به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پیوست.در مورد این که چرا به نام ذو الشهادتین لقب داده شده،ابن اثیر در اسد الغابه می نویسد:

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اسبی از سواء بن قیس محاربی خریداری کرده بود.سواء معامله را انکار کرد.خزیمة بن ثابت به نفع پیامبر صلّی اللّه علیه و اله گواهی داد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فرمود با این که در جریان معامله حضور نداشتی چگونه شهادت دادی؟عرض کرد:ما در(مسائل بسیار مهم تری مانند)وحی الهی تو را تصدیق کردیم و می دانیم جز حق نمی گویی(چگونه در

ص:85


1- 1) .استیعاب،جلد 2،صفحه 68 به بعد(شرح حال عمار).
2- 2) .کامل ابن اثیر،جلد 3،صفحه 353.در حوادث سال 38 هجری.
3- 3) .شرح ابن ابی الحدید،جلد 10،صفحه 107-108.

موضوع کوچکی گواهی به صدق تو ندهیم؟)رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود:هرکس خزیمه به نفع یا زیان او گواهی دهد همان یک شهادت او کافی است. (1)

(البتّه این یک استثناست به دلیل ایمان محکم خزیمه و شاید به این دلیل که گواهی او سبب علم قاضی می شد).

او نیز در بسیاری از جنگهای اسلامی حضور داشت و ابن عبد البرّ در استیعاب می نویسد او در صفین هنگامی که عمار شهید شد سخت برآشفت،شمشیر کشید و آن قدر پیکار کرد تا به شهادت رسید. (2)

4-قیس بن سعد بن عباده

کنیه او ابو الفضل،مردی رشید و شجاع و باسخاوت و فرزند سعد بن عباده رییس خزرج بود.قیس بن سعد از بزرگان شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام محسوب می شد و در همه جنگها در رکاب علی علیه السّلام شرکت کرد.انس بن مالک درباره او می گوید:قیس بن سعد، رئیس محافظان پیامبر صلّی اللّه علیه و اله محسوب می شد(و از هرنظر مورد اعتماد بود)و ابن شهاب می گوید:هرگاه مشکل اجتماعی و فتنه ای روی می داد پنج نفر از سیاستمداران عرب،به مشاوره می پرداختند که یکی از آنها قیس بن سعد بود. (3)

5-ابو ایوب انصاری

نام او خالد بن زید بود ولی بیشتر او را با کنیه اش می شناسند.و از یاران نخستین پیامبر صلّی اللّه علیه و اله است که در جنگ بدر و سایر جنگها شرکت داشت.و این افتخار را پیدا کرد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به هنگام ورود به مدینه،به خانه او وارد شد و همچنان میهمان او بود تا

ص:86


1- 1) .اسد الغابة،جلد 2،صفحه 114(ذیل شرح حال خزیمه).
2- 2) .استیعاب،جلد 1،صفحه 268.(شرح حال خزیمة بن ثابت).
3- 3) .اسد الغابة،جلد 4،صفحه 215.نیز ر.ک:به استیعاب،جلد 2،صفحه 159.(شرح حال قیس بن سعد).

مسجد و خانه ساده پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در کنار مسجد ساخته شد.ابو ایوب در همه جنگهای امیر مؤمنان علی علیه السّلام شرکت داشت و در جنگ با خوارج در مقدمه لشکر بود.ابو ایوب ده سال پس از شهادت علی علیه السّلام زنده بود و در سال 50 از دنیا رفت. (1)

*** از آنچه در بالا گفته شد این نکته تاریخی روشن می شود که هم رزمان علی علیه السّلام در جنگها و در مبارزه با منحرفان شام و دیگر افراد باغی و یاغی چه کسانی بودند؟چه کسانی در لشکر علی شربت شهادت نوشیدند و چه کسانی فرماندهی لشکر آن حضرت را بر عهده داشتند؟اگر دلیلی بر حقانیت آن حضرت و نادرستی عقیده مخالفانش جز این نباشد، کافی است.

***

ص:87


1- 1) .ر.ک:به استیعاب،جلد 1،صفحه 253 و جلد 2،صفحه 368.

ص:88

خطبۀ 183: درباره قدرت خداوند و فضیلت قرآن و توصیه به تقوا و پرهیزکاری

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی قدرة اللّه و فی فضل القرآن و فی الوصیّة بالتّقوی

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره قدرت خداوند و فضیلت قرآن و توصیه به تقوا و پرهیزکاری ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه که از خطبه های بسیار شیوا و فصیح است مباحث گوناگونی را دنبال

ص:89


1- 1) .سند خطبه: گرچه این خطبه را در کتب حدیثی پیش از سیّد رضی نیافتیم؛ولی جمعی از کسانی که بعد از سیّد رضی این خطبه را در کتب خود آورده اند،گاه به گونه ای ذکر کرده اند که نشان می دهد به منبعی غیر از نهج البلاغه نیز دست داشته اند. از جمله کسانی که این خطبه را در کتاب خود آورده«زمخشری»در کتاب ربیع الابرار درباره انواع آتش دوزخ بخشی از این خطبه را که مربوط به این مطلب است ذکر کرده.ابن اثیر نیز در کتاب خود نهایه لغات پیچیده ای را از این خطبه تفسیر کرده است. سیّد هاشم بحرانی هم در کتاب برهان بخشهایی از آن را ذکر کرده که تفاوتهایی با آنچه در نهج البلاغه آمده،دارد و نشان می دهد منبع دیگری در دست داشته است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 459).

می کند که به جهت روش گزینشی سیّد رضی قدّس سرّه پیوند بخشهای مختلف آن گاه در هاله ای از ابهام فرورفته است.به هرحال پنج مسئله مهم در این خطبه مورد بحث واقع شده است:

1-بخشی از صفات جلال و جمال خدا با تعبیرات بسیار پرمعنا.

2-معرفی قرآن مجید و بیان بعضی از ویژگی های مهم آن.

3-توصیه به تقوا و پرهیزکاری و شرح آثار و برکات آن.

4-یادی از قیامت و آتش وحشتناک دوزخ و ناتوانی انسانها از تحمل آن.

5-بیان طرق نجات از آتش دوزخ و بهره گیری از امکانات دنیا در این راه که از مهمترین آنها کمک به محرومان و درماندگان است.

***

ص:90

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه المعروف من غیر رؤیة،و الخالق من غیر منصبة.خلق الخلائق بقدرته،و استعبد الأرباب بعزّته،و ساد العظماء بجوده؛و هو الّذی أسکن الدّنیا خلقه،و بعث إلی الجنّ و الإنس رسله،لیکشفوا لهم عن غطائها،و لیحذّروهم من ضرّائها،و لیضربوا لهم أمثالها،و لیبصّروهم عیوبها،و لیهجموا علیهم بمعتبر من تصرّف مصاحّها و أسقامها،و حلالها و حرامها،و ما أعدّ اللّه للمطیعین منهم و العصاة من جنّة و نار،و کرامة و هوان.أحمده إلی نفسه کما استحمد إلی خلقه،و جعل لکلّ شیء قدرا،و لکلّ قدر أجلا،و لکلّ أجل کتابا .

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که بدون اینکه دیده شود شناخته شده،و بی هیچ زحمت و مشقّتی(جهان را)آفریده است.با قدرت خویش مخلوقات را آفرید و با عزّتش گردنکشان را تسلیم خود ساخت و با جود و سخایش بر همه بزرگان برتری جست.او کسی است که خلق خود را در دنیا سکونت داد و رسولانش را به سوی جنّ و انس مبعوث ساخت،تا پرده از چهره دنیا برای آنها برگیرند و آنان را از زیانهایش بر حذر دارند،برای آنها(از بی وفایی دنیا)مثلها زنند و عیوب دنیاپرستی را به ایشان نشان دهند همچنین با بیانات قوی و کوبنده،آنچه را که مایه عبرت است از تندرستی ها و بیماریها،که یکی بعد از دیگری ظاهر می شود،برای آنها بیان کنند.و نیز حلالها و حرامهای این دنیا و آنچه را خداوند(در سرای دیگر)برای مطیعان و عاصیان از بهشت و دوزخ و احترام و تحقیر

ص:91

فراهم ساخته به آنان گوشزد کنند.او را آن گونه ستایش می کنم که از بندگانش خواسته است.او برای هرچیز اندازه ای قرار داده و برای هراندازه ای سرآمدی و برای هرسرآمدی حساب دقیقی تعیین کرده است.

شرح و تفسیر: نقش پیامبران در هدایت امتها

نقش پیامبران در هدایت امتها

قابل توجه این که«ابن ابی الحدید معتزلی»هنگامی که به این خطبه می رسد سخت تحت تأثیر فصاحت و بلاغت آن قرار می گیرد.سپس به مقایسه آن با یکی از بهترین خطبه هایی که نویسنده معروف عرب(ابن ابی الشحماء عسقلانی)ایراد کرده می پردازد.و ضعفهای آن خطبه را در برابر این خطبه امیر مؤمنان علیه السّلام روشن می نماید،و نتیجه می گیرد که چنین عباراتی جز از مثل علی علیه السّلام صادر نمی شود.وی متعصبانی را که گاه می کوشند خطبه های نهج البلاغه را به غیر امام نسبت دهند سخت نکوهش می کند و آنها را پیروان هوا و هوس می شمرند. (1)

به هر حال امام علیه السّلام در آغاز این خطبه می فرماید:«ستایش مخصوص خداوندی است که بدون اینکه دیده شود شناخته شده است و بی هیچ زحمت و مشقّتی آفریدگار است.با قدرت خویش مخلوقات را آفرید و با عزّتش گردنکشان را بنده خود ساخت و با جود و سخایش بر همه بزرگان برتری جست»؛ (الحمد للّه المعروف من غیر رؤیة،و الخالق من غیر منصبة (2).خلق الخلائق بقدرته،و استعبد الأرباب بعزّته،و ساد العظماء بجوده) .

بی شک رؤیت و مشاهده،ویژه جسمانیات است و خداوند برتر و بالاتر از آن است که

ص:92


1- 1) .شرح ابن ابی الحدید،جلد 10،صفحه 126.
2- 2) .«منصبة»مصدر میمی از ریشه«نصب»بر وزن«غضب»به معنای تعب و خستگی است.مصدر در اینجا معنای اسم مصدری دارد.

جسم باشد و خستگی و زحمت به دنبال انجام کارها مخصوص کسانی است که قدرت محدودی دارند.آن کس که همه صفات او نامحدود است برای آفرینش جهان،کمترین مشقت و خستگی به وجودش راه نمی یابد.آفرینش این جهان برای او حتی آسان تر از آن است که ما چهره دوست خود را در یک لحظه تصور می کنیم و نیز قدرت قدرتمندان در برابر او ناچیز است.با یک طوفان،صاعقه مرگبار،زلزله،سیلاب عظیم،همه چیز را می تواند برهم زند و از درون آب و هوا و زمینی که وسیله حیات و مرکز آرامش انسان است مرگ او را به سویش سوق دهد.

جمله «و ساد العظماء بجوده» اشاره لطیفی به این حقیقت است که انسان از طریق جود و بخشش،بزرگ می شود هرقدر سخاوتش بیشتر باشد عظمتش بیشتر خواهد بود؛ ولی چون همه مواهب و نعمتهای زمین و آسمان از سوی اوست و خوان نعمتش را همه جا گسترده و همه را مشمول عنایتهای خود ساخته است،از هرعظیمی عظیم تر است.

سپس به دنبال بیان گوشه ای از صفات والای پروردگار،آفرینش انسان و هدف از خلقت او و برنامه تعلیم و تربیت انبیا را مورد توجه قرار داده،می فرماید:«او کسی است که خلق خود را در دنیا سکونت داد و رسولانش را به سوی جنّ و انس مبعوث ساخت»؛ (و هو الّذی أسکن الدّنیا خلقه،و بعث إلی الجنّ و الإنس رسله) .

آن گاه به هدف بعثت انبیا اشاره کرده و آن را در چند چیز خلاصه می کند،می فرماید:

«هدف از این بعثت آن بود که پرده از چهره(زشت)دنیا برای آنها برگیرند و آنان را از زیانهایش بر حذر دارند و برای آنها(از بی وفایی دنیا)مثلها زنند و عیوب دنیاپرستی را به ایشان نشان دهند»؛ (لیکشفوا لهم عن غطائها،و لیحذّروهم من ضرّائها،و لیضربوا لهم أمثالها،و لیبصّروهم عیوبها) .

آری زرق وبرق دنیا غفلت آور و عیش و نوش آن،فریبنده و مال و مقامش گمراه کننده است.به همین دلیل یکی از برنامه های اصلی پیامبران الهی هشدارهای پی درپی به انسانهاست تا از هدف اصلی خلقت غافل نشوند و به دانه هایی که در دام است مشغول

ص:93

نگردند و به جای این که دنیا را پلی برای عبور بنگرند یا منزلگاهی که در وسط راه یک شب در آن توقف می کنند،محل اقامت خود نسازند.

در ادامه این سخن به چند بخش دیگر از اهداف انبیا اشاره کرده،می فرماید:«هدف این بود که با بیانات قوی و کوبنده،آنچه را که مایه عبرت است از تندرستی ها و بیماریها که یکی بعد از دیگری ظاهر می شود برای آنها بیان کنند همچنین حلالها و حرامهای این دنیا و آنچه را خداوند(در سرای دیگر)برای مطیعان و عاصیان از بهشت و دوزخ و احترام و تحقیر فراهم ساخته به آنان گوشزد کنند»؛ (و لیهجموا (1)علیهم بمعتبر (2)من تصرّف مصاحّها (3)و أسقامها،و حلالها و حرامها،و ما أعدّ اللّه للمطیعین منهم و العصاة من جنّة و نار،و کرامة و هوان) .

اشاره به اینکه انبیا افزون بر آنچه گذشت،سه هدف مهم دیگر را برای هدایت انسانها با قوی ترین بیان دنبال می کردند؛نخست بیان درسهای عبرت که در این زندگی چند روزه دنیاست.از جمله افراد تندرست و نیرومندی را می بینیم که ناگهان به بستر بیماری می افتند و قدرت بر حرکت ندارند و بیماران دم مرگ را می بینیم که ناگهان از بستر بر می خیزند و همچون افراد تندرست راه فعالیتهای زندگی را در پیش می گیرند.دیگری بیان حلالها و حرامهاست که بخش مهمی از دعوت انبیا را دربرمی گیرد و منطقه امن را از منطقه ناامن نشان می دهد.سوم بیان پاداش ها و کیفرهای مادی و معنوی است- مادی،مانند بهشت و دوزخ و معنوی،مانند احترام و تحقیر است-همه اینها می تواند

ص:94


1- 1) .«یهجموا»از ریشه«هجوم»به معنای ورود ناگهانی یا حمله ناگهانی است و در بعضی از موارد معنای قوه و قدرت،در آن منظور است.
2- 2) .«معتبر»اسم مفعول است از ریشه«عبرت»در اصل به معنای عبور از چیزی است و چون حوادث عبرت انگیز انسان را از چیزی به چیز دیگر که همانند است عبور می دهد به آن عبرت می گویند،بنابراین معتبر به هرچیزی گفته می شود که مایه عبرت باشد و بتوان از آن برای حوادث مشابه پند گرفت.
3- 3) .«مصّاح»جمع«مصحّه»به معنای اسم مصدر از ریشه صحّت است،بنابراین به معنای حالت تندرستی است.

انگیزه ای برای اطاعت فرمان حق باشد. (1)

تعبیر «لیهجموا» اشاره به این است که پیامبران الهی با بیانات رسا و تعبیرات آمیخته با انواع تأکیدها که در شنونده تأثیر مهمی بگذارد اهداف تبلیغی خود را دنبال می کردند.

در پایان این بخش بار دیگر امام علیه السّلام به حمد و ستایش الهی بازمی گردد و عرضه می دارد:«او را آن گونه ستایش می کنم که(با بخشش نعمتها)از بندگانش خواسته است»؛ (أحمده إلی نفسه کما استحمد إلی خلقه) .

در اینکه مجموع این جمله چه مفهومی را می رساند،شارحان نهج البلاغه غالبا به ابهام گذر کرده اند؛ولی با توجه به اینکه جمله«استحمد إلی فلان»از نظر لغت مفهومش این است که به او نیکی کرد تا حمدش کنند (2)،مفهوم جمله این می شود که من او را آن گونه حمد می کنم که(با بخشش نعمتها)از بندگانش خواسته است.

در پایان این بخش به آغاز خطبه بازمی گردد و از محدود بودن زندگی دنیا و حساب دقیقی که بر این جهان حاکم است سخن می گوید و می فرماید:«خداوند برای هرچیز اندازه ای قرار داده و برای هراندازه ای سرآمدی و برای هرسرآمدی حساب دقیقی مقرّر داشته است)»؛ (و جعل لکلّ شیء قدرا،و لکلّ قدر أجلا،و لکلّ أجل کتابا) .

آری!همه ذرّات این عالم حساب دارد و همه چیز در لوح محفوظ ثبت است همان گونه که تمام موجودات این عالم سرآمدی دارند که روزی فراخواهد رسید و عمرشان پایان می گیرد و این درسی است آموزنده برای همه انسانها که از یک سو بدانند زندگی پایدار نیست و از سوی دیگر بدانند که حساب همه از جمله اعمال آنها،به طور دقیق محفوظ است.

ص:95


1- 1) .شارحان نهج البلاغه در تفسیر این چند جمله و این که«حلالها و حرامها...»معطوف بر چه چیزی است گفت وگوی زیادی دارند که غالب آنها خالی از تکلفات نیست.بهتر آن است که«حلالها...و ما أعد اللّه...»عطف بر«بمعتبر»باشد که مفهومش این می شود:پیامبران الهی سه وظیفه دیگر را که در بالا شرح داده شد بر عهده داشتند.
2- 2) .المعجم الوسیط،واژه«حمد».

ص:96

بخش دوم

اشاره

منها:فالقرآن آمر زاجر،و صامت ناطق.حجّة اللّه علی خلقه.أخذ علیه میثاقهم،و ارتهن علیهم أنفسهم.أتمّ نوره،و أکمل به دینه،و قبض نبیّه- صلّی اللّه علیه و آله-و قد فرغ إلی الخلق من أحکام الهدی به.فعظّموا منه سبحانه ما عظّم من نفسه،فإنّه لم یخف عنکم شیئا من دینه،و لم یترک شیئا رضیه أو کرهه إلاّ و جعل له علما بادیا،و آیة محکمة،تزجر عنه،أو تدعو إلیه،فرضاه فیما بقی واحد،و سخطه فیما بقی واحد.و اعلموا أنّه لن یرضی عنکم بشیء سخطه علی من کان قبلکم،و لن یسخط علیکم بشیء رضیه ممّن کان قبلکم.و إنّما تسیرون فی أثر بیّن،و تتکلّمون برجع قول قد قاله الرّجال من قبلکم.قد کفاکم مؤونة دنیاکم،و حثّکم علی الشّکر،و افترض من ألسنتکم الذّکر .

ترجمه

قرآن امرکننده و بازدارنده است،خاموش است و گویا،و حجت خداست بر خلق.

خداوند پیمان عمل به آن را از بندگانش گرفته و آنان را در گروه دستورات قرآن قرار داده است.نور خدا را(در میان بندگان به وسیله آن)کامل ساخت و دین و آیینش را با آن به حدّ کمال رساند.پیامبرش صلّی اللّه علیه و اله را در حالی از این جهان برد که احکام هدایتگر قرآن را به خلق،رسانده بود.حال که چنین است خدا را آن گونه بزرگ بشمارید و توصیف کنید که خود(در قرآن)بیان کرده،خداوند چیزی از دینش را بر شما پنهان ننموده و هیچ مطلبی را که سبب رضا یا ناخشنودیش باشد وانگذاشته است جز اینکه(در قرآن)نشانه ای آشکار

ص:97

و آیه ای محکم و روشن برای آن قرار داده که از آن بازمی دارد یا به سوی آن دعوت می کند.(بازداشتن از معاصی و دعوت به سوی اطاعت)رضا و خشم او در گذشته و حال یکسان است.(و این احکام مخصوص به گروه خاصّی نیست)بدانید خداوند هیچ گاه به سبب کاری که بر پیشینیان خشم گرفته خشنود نمی شود و هرگز بر شما به سبب چیزی که از پیشینیان راضی شده است،خشمگین نمی گردد.(آری)شما در راه روشنی گام بر می دارید(که همه انبیا به آن دعوت کرده اند)و همان سخنی را می گویید که بزرگان پیش از شما گفته اند.خداوند نیاز دنیای شما را برطرف ساخته و شما را به شکر نعمتهایش ترغیب کرده(تا نعمتش را بر شما افزون کند)و ذکر و یادش را با زبان بر شما واجب ساخته است(تا دلهایتان همواره بیدار باشد).

شرح و تفسیر: هدایت الهی در سایه قرآن

هدایت الهی در سایه قرآن

در بخش اول خطبه امام علیه السّلام درباره مبدأ و معاد و صفات جمال و جلال الهی و پاداش و کیفر روز قیامت و همچنین بعثت انبیا و رسولان الهی و بیان حلال و حرام برای آنها سخن گفت.

در این بخش درباره قرآن مجید که برترین معجزه پیامبر اسلام و جامع ترین دستور العمل تا روز قیامت است سخن می گوید و اوصاف مختلفی برای آن ذکر می کند که همگی دلالت بر جامعیّت قرآن دارد.

می فرماید:«قرآن امرکننده و بازداره است،خاموش است و گویا،و حجت خداست بر خلق.خداوند پیمان عمل به آن را از بندگانش گرفته و آنان را در گرو دستورات قرآن قرار داده است»؛ (فالقرآن آمر زاجر،و صامت ناطق.حجّة اللّه علی خلقه.أخذ علیه میثاقهم،و ارتهن علیهم أنفسهم) .

ص:98

به این ترتیب امام علیه السّلام هفت وصف مهم را برای قرآن ذکر فرموده است که برای بیان اهمیّت قرآن و موقعیت آن کافی است.جمله «آمر زاجر،و صامت ناطق» در واقع هر کدام دو وصف است برای قرآن که واو عاطفه در میان آنها حذف شده است؛یعنی قرآن اوامر و نواهی ای دارد و در برابر بعضی از امور که مصلحت در سکوت بوده ساکت شده است و در برابر اموری که آگاهی از آن برای همگان لازم بوده زبان گشوده است،یا اینکه قرآن به حسب ظاهر خاموش است،زیرا خطوط و نقوشی بیش نیست؛ولی در حقیقت با صد زبان سخن می گوید و حقایق را فاش می سازد.

جمله «أخذ علیه میثاقهم» اشاره به پیمانی است که به هنگام اظهار ایمان به توحید و رسالت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله خداوند و پیامبرش از مؤمنان گرفته اند،زیرا وقتی کسی اظهار ایمان نسبت به این دو اصل می کند مفهومش تسلیم در برابر فرمان خدا و دستورات پیامبر صلّی اللّه علیه و اله است.

یا اینکه خداوند از طریق اعطای عقل،از یک سو و فطرت توحیدی،از سوی دیگر این پیمان را از راه تکوین از همه انسانها گرفته است تا به فرمانش گردن نهند و به کتابش عمل کنند.

جمله «و ارتهن علیهم أنفسهم» اشاره به همان حقیقتی است که در قرآن مجید آمده و می فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» (1)هرکسی در گرو اعمال خویش است.

همان گونه که عین مرهونه(چیزی را که گرو گذاشته اند)بدون پرداختن بدهی ها آزاد نمی شود،همچنین تا انسان وظایف الهیش را انجام ندهد به آزادی و حریّت واقعی نخواهد رسید.

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام با بیان دو وصف دیگر برای این کتاب بزرگ آسمانی، عمق اهمیّت آن را آشکارتر می سازد و می فرماید:«خداوند به وسیله قرآن،نور خود را(در

ص:99


1- 1) .مدثر آیه،38.

میان بندگان)کامل ساخت و دین و آیینش را با آن به حدّ کمال رساند»؛ (أتمّ نوره،و أکمل به دینه) .

منظور از نور در اینجا همان فیض الهی است که از طریق قرآن به بندگان رسیده و تعبیر «أکمل به دینه» اشاره به آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» (1)است که با نزول قرآن و پیام ولایت،دین کامل شد.

امام علیه السّلام در ادامه سخن به بیان جامعیّت احکام اسلام و قرآن پرداخته،می فرماید:

«خداوند پیامبرش صلّی اللّه علیه و اله را در حالی از این جهان برد که احکام هدایت قرآن را به خلق، رسانده بود(و حلال و حرام را به طور کامل برای همگان تبیین نمود)»؛ (و قبض نبیّه- صلّی اللّه علیه و آله-و قد فرغ إلی الخلق من أحکام الهدی به) .

سپس چنین نتیجه گیری می کند؛«حال که چنین است خدا را آن گونه بزرگ بشمارید که خود(در قرآن)بیان کرده است»؛ (فعظّموا منه سبحانه ما عظّم من نفسه) .

اشاره به اینکه از پیش خود صفاتی برای خدا قرار ندهید و در مقام عبادت و نیایش و تعظیم و تقدیس پروردگار از خود چیزی اختراع نکنید بلکه در همه این امور تابع هدایتها و دستورهای او باشید که در قرآن آمده است(این تعبیر ممکن است اشاره به توقیفی بودن صفات خدا و تعبّدی بودن عبادات باشد).

سپس به بیان علّت این موضوع می پردازد و می فرماید:«چنان که خداوند چیزی از دینش را بر شما پنهان نکرده است،و هیچ مطلبی را که سبب رضایت او یا ناخشنودیش باشد وانگذاشته،جز اینکه(در قرآن)نشانه ای آشکار و آیه ای محکم و روشن برای آن قرار داده است که از آن بازمی دارد یا به سوی آن دعوت می کند»؛ (فإنّه لم یخف عنکم شیئا من دینه،و لم یترک شیئا رضیه أو کرهه إلاّ و جعل له علما بادیا (2)،و آیة

ص:100


1- 1) .مائده،آیه 3.
2- 2) .«بادی»از ریشه«بدو»بر وزن«جبر»به معنای آشکار شدن گرفته شده و جنبه وصفی دارد و به معنای آشکار و نمایان است.

محکمة،تزجر عنه،أو تدعو إلیه) .

به بیان دیگر،خداوند نسبت به همه اوامر و نواهیش اتمام حجّت فرموده و رسول خدا در رساندن پیام الهی کوتاهی نکرده؛اصول را روشن ساخته و فروع را تبیین کرده است، بنابراین جایی برای ابداعات این و آن نگذاشته است.

در ادامه می فرماید:این احکام مخصوص زمان پیامبر نبود،بلکه«رضا و خشم(و قانون)او در گذشته و حال و آینده یکسان است»؛ (فرضاه فیما بقی واحد،و سخطه فیما بقی واحد) .

بنابراین نباید بعضی به این بهانه متوسل شودند که احکام عصر پیامبر مخصوص آن زمان بوده و با تغییر زمان و دگرگونی محیط باید اجتهاد تازه ای به راه اندازیم!در واقع این جمله امام اشاره به مضمون حدیث معروف نبوی است:«حلال محمّد حلال أبدا إلی یوم القیامة و حرامه حرام أبدا إلی یوم القیامة». (1)

در ادامه این سخن و در تأکید وحدت برنامه های الهی درباره همه انسانها،اعم از آیندگان و گذشتگان و حال،می افزاید:«بدانید خداوند هیچ گاه از شما خشنود نمی شود به کاری که بر پیشینیان به سبب آن،خشم گرفته،و هرگز بر شما خشمگین نمی شود به چیزی که از پیشینیان راضی شده است.(آری)شما در راه روشنی گام برمی دارید(که همه انبیا به آن دعوت کرده اند)و همان سخنی را می گویید که بزرگان پیش از شما گفته اند»؛ (و اعلموا أنّه لن یرضی عنکم بشیء سخطه علی من کان قبلکم،و لن یسخط علیکم بشیء رضیه ممّن کان قبلکم.و إنّما تسیرون فی أثر بیّن،و تتکلّمون برجع قول قد قاله الرّجال من قبلکم) .

همه این تعبیرات اشاره به آن است که اصول تعلیمات انبیا و رجال وحی یکی است و برنامه سعادت و تکامل انسانها که از سوی خدا به وسیله مردان وحی ابلاغ شده است

ص:101


1- 1) .الکافی،جلد 1،باب البدع و الرأی و المقاییس،حدیث 19.

یکسان است،هرچند با گذشت زمان تکامل بیشتری یافته است و این در واقع یکی از شاخه های توحید است.این همان چیزی است که قرآن مجید می گوید:« «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» پیامبر به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده است و مؤمنان نیز همگی به خدا و فرشتگانش و کتابهای او و رسولانش ایمان آورده اند(و می گویند)ما در میان هیچ یک از رسولان او فرق نمی گذاریم(و به همه ایمان داریم)». (1)

امام علیه السّلام در پایان این بخش به چند نکته پراهمّیّت اشاره کرده،می فرماید:«خداوند نیاز دنیای شما را برطرف ساخته و شما را به شکر نعمتهایش ترغیب کرده(تا نعمتش را بر شما افزون کند)و ذکر و یاد خود را با زبانهایتان بر شما واجب ساخته است(تا دلهایتان همواره بیدار باشد)»؛ (قد کفاکم مؤونة دنیاکم،و حثّکم علی الشّکر،و افترض من ألسنتکم الذّکر) .

اشاره به اینکه از یک سو شما را مشمول انواع نعمتها ساخته و به حکم «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» (2)و «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» (3)همه مواهب زمین و آسمان را از نور آفتاب گرفته تا باران حیاتبخش و نسیم روح پرور و چشمه ها و نهرها و منابع زیرزمینی و روزمینی،همه را مسخّر شما کرده است.از سوی دیگر،به شما دستور شکرگزاری داده،همان کاری که موجب فزونی نعمت و بقای مواهب الهی و الطاف او خواهد شد.از سوی سوم شما را وادار به یاد او کرده،یادی که مایه آرامش دلها و نجات از چنگال شیطان است:« «أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» بدانید با ذکر خدا دلها آرامش می پذیرد». (4)« «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ»

ص:102


1- 1) .بقره،آیه 285.
2- 2) .جاثیه،آیه 13.
3- 3) .بقره،آیه 29.
4- 4) .رعد،آیه 28.

«مُبْصِرُونَ» آنها که تقوا پیشه کنند هنگامی که وسوسه ای از شیطان به آنها می رسد به یاد خدا می افتند و بینا می شوند(و راه نجات را پیدا می کنند)». (1)

اینکه ملاحظه می شود امام علیه السّلام از میان همه اعمال واجب و مستحب بر ذکر زبانی تکیه کرده به جهت آن است که ذکر با زبان،مایه بیداری دل است و این بیداری سرچشمه اصلی حرکت به سوی خیر و سعادت است.افزون بر این اگر زبان در اختیار ذکر خدا قرار نگیرد در اختیار شیطان قرار خواهد گرفت و می دانیم که بخش مهمّی از گناهان کبیره با زبان انجام می شود.

این نکته نیز حائز اهمیّت است که توجه به نعمتها و شکر منعم در برابر نعمتها،پایه اصلی معرفة الله است همان گونه که در علم عقاید آمده است.

***

نکته ها
1-یکسان بودن حکم خدا در اولین و آخرین

از نکات مهمی که در این بخش از خطبه،امام بر روی آن تأکید می کند یکسان بودن اصول احکام الهی در میان همه اقوام و ملل و گذشتگان و مردم امروز و فرداست.

توضیح این که تاریخ بشر در گذشته و حال شاهد و ناظر انواع تبعیض ها در میان اقوام و ملل در وضع قوانین و احکام عرفی بوده است؛گروهی به جهت رنگ پوست و گروه دیگری به موجب طبقه اجتماعی خاص خود،احکام متفاوتی با دیگران داشتند و در واقع خون سفیدپوستان رنگین تر از رنگین پوستان بوده و طبقه اشراف از نظر قوانین، امتیازات ویژه ای بر دیگران داشتند.

اسلام آمد و با شعار معروف مساوات نژادها و رنگها و قومیتها خط بطلان بر امتیازات

ص:103


1- 1) .اعراف،آیه 201.

قومی و نژادی و قبیلگی و طبقات اجتماعی کشید.

معروف است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در ایّام حج در سرزمین منا در حالی که بر شتری سوار بود و رو به سوی مردم فرمود:«یا أیّها النّاس ألا إنّ ربّکم واحد و إنّ أباکم واحد ألا لا فضل لعربیّ علی عجمی،و لا لعجمی علی عربی،و لا لإسود علی أحمر،و لا لأحمر علی اسود إلاّ بالتّقوی.ألا هل بلّغت؟قالوا نعم!قال لیبلغ الشّاهد الغائب؛ ای مردم بدانید!خدای شما یکی است و پدرتان یکی،نه عرب بر عجم برتری دارد و نه عجم بر عرب،نه سیاهپوست بر گندمگون (1)و نه گندمگون بر سیاهپوست مگر به تقوا.آیا من دستور الهی را ابلاغ کردم؟همه گفتند:آری!فرمود:این سخن را حاضران به غایبان برسانند». (2)

این سخن را پیامبر تنها در اجتماع عظیم منا نفرمود،بلکه در موارد دیگر نیز به عنوان یکی از اصول مسلّم اسلام به آن اشاره کرد از جمله در حدیثی می خوانیم:«روزی سلمان فارسی وارد مجلس پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله شد،او را گرامی داشتند و به موجب فضیلتها و سن و سالش در صدر مجلس جای دادند،در این هنگام عمر وارد شد و با اعتراض گفت:

«من هذا العجمیّ.المتصدّر فیما بین العرب؛این مرد عجمی که در میان عربها صدر نشین شده کیست؟»پیغمبر بر فراز منبر رفت(کاری که در مواقع بیان یک حکم عام و اساسی انجام می گرفت)و خطبه خواند و فرمود:«إنّ النّاس من آدم إلی یومنا هذا مثل أسنان المشط؛لا فضل للعربیّ علی الأعجمیّ و لا للأحمر علی الأسود إلاّ بالتّقوی،سلمان بحر لا ینزف و کنز لا ینفد،سلمان منّا أهل البیت؛مردم از زمان آدم تا به امروز همگی مانند دندانهای شانه مساوی هستند،عرب فضیلتی بر عجم ندارد و گندمگون فضیلتی بر سیاه پوست مگر به تقوا،سلمان دریایی است که پایان نمی گیرد و

ص:104


1- 1) .«احمر»به معنای سرخپوست نیست،بلکه به معنای گندمگون است،زیرا سفیدپوستان آن محیط در واقع گندمگون بودند.
2- 2) .تفسیر قرطبی،جلد 9،صفحه 61-62.

گنجی است که تمام نمی شود،سلمان از ما اهل بیت است». (1)

این حدیث به خوبی نشان می دهد که نه تنها انسانهایی که در یک عصر زندگی می کنند در برابر اصول قوانین الهی یکسانند،بلکه انسانهایی که در طول تاریخ بشریت بر صفحه زمین گام نهاده اند در شرایط همگون یکسانند و با توجه به اینکه امتیازات قبیلگی در میان عرب و امتیازات نژادی و طبقاتی در سطح جهان آن روز سخت مورد توجه بود، این حکم اسلام درخشندگی فوق العاده ای دارد.

کلام امام امیر مؤمنان علیه السّلام در خطبه بالا تأکیدی بر همین موضوع است که می فرماید:

آنچه را خدا برای اقوام پیشین پسندیده و راضی شده،برای شما هم پسندیده است و آنچه مورد خشم و نفرت بوده،هم اکنون نیز چنین است.با توجه به اینکه خلیفه دوم هنگامی که به حکومت رسید بار دیگر امتیازات جاهلی از جمله امتیاز عرب را بر عجم- طبق تواریخ شیعه و اهل سنّت-برقرار کرد این بیان امام نیز در ادامه بیانات پیامبر است، ارزش فوق العاده ای دارد.

این سخن را با جمله ای از خطبه حجة الوداع که پیامبر اکرم در آنجا اصول قوانین اسلام را برای همگان بیان فرمود پایان می دهیم:«أیّها النّاس إنّ ربّکم واحد و إنّ أباکم واحد کلّکم لآدم و آدم من تراب، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» و لیس لعربیّ علی عجمیّ فضل إلاّ بالتّقوی؛ألا هل بلّغت؟قالوا:نعم.قال:فلیبلغ الشّاهد الغائب؛ای مردم پروردگار شما یکی است و پدر شما همه یکی،شما فرزندان آدم و آدم از خاک بود.گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.عرب بر عجم برتری ندارد مگر به تقوا.ای مردم آیا من دستور خدا را به شما رساندم؟همگی گفتند:آری،فرمود:

حاضران این مطلب را به غایبان برسانند». (2)

ص:105


1- 1) .بحار الانوار،جلد 22،صفحه 348.
2- 2) .بحار الانوار،جلد 73،صفحه 350.
2-قرآن ناطق است یا صامت؟

در آغاز این بخش از خطبه،امام علیه السّلام فرمود:قرآن خاموش است و گویا،این در حالی است که در خطبه 125 در داستان حکمین چنین فرمود:«هذا القرآن إنّما هو خطّ مستور بین الدّفتین لا ینطق بلسان و لا بدّ له من ترجمان.و إنّما ینطق عنه الرّجال؛ این قرآن خطوطی است که در میان دو جلد مستور و پنهان شده است با زبان سخن نمی گوید و نیازمند به ترجمان است و تنها انسانها می توانند از آن سخن بگویند»قریب به این معنا در خطبه 158 نیز آمده است.

آیا این دو تعبیر باهم منافات ندارد؟پاسخ این است که منظور از ناطق بودن قرآن این است که با لسان عربی مبین احکام خدا را بیان کرده است.هرکسی آماده پذیرش باشد او را به سوی خود فرامی خواند و به خیر و سعادت هدایت می کند،بنابراین برای حق طلبان کاملا گویاست؛ولی کسانی که از روی تعصب و لجاج به نزاع برخاسته اند پیام قرآن را نمی شنوند و اگر بشنوند نشنیده می انگارد.برای این افراد باید قاضی و حکم عادلی باشد که پیام قرآن را به آنها برساند و اتمام حجت کند.مثلا در داستان جنگ صفین،قرآن پیام روشنی داشت و می فرمود:« «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» هرگاه گروهی طغیان کنند و بر دیگر مسلمین ستم روا دارند با آنها پیکار کنید تا تسلیم حق شوند». (1)بر همه واضح بود که علی علیه السّلام اضافه بر اینکه از سوی خدا به خلافت پیامبر منصوب شده بود،از سوی قاطبه مؤمنان و اکثریت قریب به اتفاق مهاجر و انصار نیز برای خلافت پذیرفته شده بود و معاویه و لشکر شام یاغیان و طاغیان بودند که می خواستند خود را بر مسلمین تحمیل کنند ولی چون در برابر حکم خدا لجاجت و سرسختی نشان می دادند لازم بود کسی به عنوان حکم آنها را به سوی حق رهنمون شود،هرچند متأسفانه حکمیت در مسیر صحیحی قرار نگرفت و نتیجه مطلوبی نداد.

ص:106


1- 1) .حجرات آیه،9.

بخش سوم

اشاره

و أوصاکم بالتّقوی،و جعلها منتهی رضاه،و حاجته من خلقه.فاتّقوا اللّه الّذی أنتم بعینه،و نواصیکم بیده،و تقلّبکم فی قبضته.إن أسررتم علمه،و إن أعلنتم کتبه؛قد وکّل بذلک حفظة کراما،لا یسقطون حقّا،و لا یثبتون باطلا.و اعلموا أنّه «مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» من الفتن،و نورا من الظّلم،و یخلّده فیما اشتهت نفسه،و ینزله منزل الکرامة عنده، فی دار اصطنعها لنفسه؛ظلّها عرشه،و نورها بهجته،و زوّارها ملائکته،و رفقاؤها رسله؛فبادروا المعاد،و سابقوا الآجال،فإنّ النّاس یوشک أن ینقطع بهم الأمل،و یرهقهم الأجل،و یسدّ عنهم باب التّوبة.فقد أصبحتم فی مثل ما سأل إلیه الرّجعة من کان قبلکم،و أنتم بنو سبیل،علی سفر من دار لیست بدارکم،و قد أوذنتم منها بالإرتحال،و أمرتم فیها بالزّاد.

ترجمه

خداوند شما را به تقوا سفارش فرموده و آن را آخرین مرحله خشنودی و خواست خویش از بندگان قرار داده است،پس تقوای الهی پیشه کنید.تقوا در برابر خداوندی که همواره در پیشگاه او حاضرید،زمام امور شما به دست اوست و حرکات شما در اختیار وی قرار دارد.او کسی است که اگر کار خود را پنهان کنید می داند و اگر آشکار سازید ثبت می کند،پاسداران والامقامی برای ثبت اعمال شما گماشته که از هیچ حقّی غفلت نمی ورزند و چیزی را بیهوده ثبت نمی کنند.بدانید آن کس که تقوا پیشه کند خداوند

ص:107

راهی برای رهایی از فتنه ها به رویش می گشاید و نوری در دل تاریکیها به او اعطا می کند، او را در آنجا که دوست دارد و به آن علاقه مند است(در بهشت)برای همیشه مخلّد می سازد و در جایگاه والایی نزد خود در سرایی که آن را برای خاصّان خویش ساخته است جای می دهد.همان جایی که سایه اش از عرش خداست و نور و روشنایی اش جمال اوست،زائرانش فرشتگان و یارانش پیامبران خدا هستند.حال که چنین است به سوی معاد(با اعمال صالح)بر یکدیگر سبقت جویید و بر سرآمد زندگی خود پیشی گیرید،زیرا نزدیک است آرزوهای مردم قطع گردد و مرگ آنها را در آغوش کشد و درهای توبه به رویشان بسته شود(بدانید)شما همانند کسانی هستید که قبل از شما بودند؛مرگشان فرا رسید و تقاضای بازگشت به این جهان کردند(اما پذیرفته نشد)و همچون رهروانی در حال کوچ کردن از خانه ای هستید که خانه شما نیست،فرمان کوچ به شما داده شده و دستور تهیّه زاد و توشه(از این سرا)را نیز به شما داده اند.

شرح و تفسیر: جایگاه عظیم تقوا

جایگاه عظیم تقوا

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه با تأکید هرچه بیشتر دعوت به تقوا و دلیل آن را ذکر می فرماید.سپس از آثار تقوا سخن می گوید و در ادامه درباره ناپایداری دنیا و سفر آخرت و زاد و توشه آن که تقواست شرح پرمعنایی می دهد.

نخست می فرماید:«خداوند شما را به تقوا سفارش کرده و آن را آخرین مرحله خشنودی و خواست خویش از بندگان قرار داده است»؛ (و أوصاکم بالتّقوی،و جعلها منتهی رضاه،و حاجته من خلقه) .

این عبارت نشان می دهد که تقوا برترین خواست پروردگار از بندگان و بالاترین افتخار برای همگان است.و هماهنگ با آیات قرآنی است که می گوید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ»

ص:108

«أَتْقاکُمْ» (1)، «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» (2)، «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا» (3)و بالاترین بها را برای تقوا قائل شده است.

حقیقت این است که تقوا احساس مسئولیت از درون است از یک سو زاییده ایمان قوی است و از سوی دیگر سرچشمه اطاعت و پرهیز از گناه است.

تعبیر به حاجت در مورد خداوند؛نه به این معناست که خداوند احتیاج به بندگان دارد.حاجت در لغت تنها به معنای نیاز و فقر نیست،بلکه گاه به معنای درخواست نیز آمده است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان دلیل رعایت تقوای شدید در پیشگاه الهی پرداخته،می فرماید:«پرهیزکاری در برابر خداوندی پیشه کنید که همواره در پیشگاه او حاضرید و زمام شما به دست اوست و حرکات شما در اختیار او قرار دارد»: (فاتّقوا اللّه الّذی أنتم بعینه،و نواصیکم (4)بیده،و تقلّبکم (5)فی قبضته) .

آری عالم محضر خداست و زمام اختیار همه به دست اوست،هرچند بندگان را در اعمالشان آزاد قرار داده؛ولی این آزادی به معنای سلب قدرت از ذات پاک او نیست.

در ادامه برای تأکید بیشتر می افزاید:«کسی که اگر کار خود را پنهان کنید می داند و اگر آشکار سازید می نویسد.پاسداران والامقامی برای ثبت اعمال شما گماشته که از حفظ هیچ حقّی غفلت نمی ورزند و چیزی را بیهوده ثبت نمی کنند»؛ (إن أسررتم علمه،و إن أعلنتم کتبه؛قد وکّل بذلک حفظة کراما،لا یسقطون حقّا،و لا یثبتون باطلا) .

ص:109


1- 1) .حجرات،آیه 13.
2- 2) .بقره،آیه 197.
3- 3) .مریم،آیه 63.
4- 4) .«نواصی»جمع«ناصیة»به معنای موهای پیش سر و اشاره به قدرت قاهره خداوند و کنایه از سلطه او بر همه چیز است.
5- 5) .«تقلّب»در اینجا به معنای«تصرّف»و هرگونه دگرگونی است،اشاره به این که همه حرکات شما در دست قدرت اوست.

در قرآن مجید نیز می خوانیم:« «وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» (1)؛سخنان خود را پنهان سازید یا آشکار کنید(تفاوتی نمی کند)او از آنچه در درون سینه هاست آگاه است.»نیز می فرماید:« «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (2)؛و بی شک نگهبانانی بر شما گمارده شده والامقام و نویسنده (اعمال نیک و بد شما)که می دانند شما چه می کنید».

بدیهی است ثبت اعمال به وسیله فرشتگان حافظ اعمال،برای تأکید است وگرنه از جمله های قبل به خوبی روشن شد که آشکار و پنهان و همه چیز در زمین و آسمان در برابر علم خدا یکسان است.

با توجه به این که جمله «قد وکّل بذلک ؛خداوند برای کتابت گروهی را مأمور کرده است»و با توجه به این که کتابت اعمال آشکار را به اعمال محدود ساخته «و إن أعلنتم کتبه» چنین استفاده می شود که فرشتگان الهی مأموریت ندارند همه اعمال پنهانی را بنویسند و خداوندی که ستار العیوب است بخشی از این اعمال را از قلمرو اطلاع آنها خارج ساخته و تنها در اختیار خودش قرار داده است و این حکایت از نهایت لطف او می کند.

در دعای کمیل نیز می خوانیم:«و کلّ سیّئة أمرت باثباتها الکرام الکاتبین الّذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی و جعلتهم شهودا علیّ مع جوارحی و کنت انت الرّقیب علیّ من ورائهم و الشّاهد لما خفی عنهم و برحمتک اخفیته و بفضلک سترته؛خداوندا گناهان مرا ببخش هرگناهی که فرشتگان والامقام را مأمور ثبت آن کرده ای همان ها که مأموریت دارند همه آنچه را از من سر می زند بنویسند و آنها را افزون بر اعضای من گواه من قرار دادی و تو در ماورای آنها مراقب آنان هستی و گواه بر چیزی هستی که از آنها پنهان شده است(آری)به رحمتت آن را پنهان سختی و به سبب فضلت مستور داشتی».

ص:110


1- 1) .ملک،آیه 13.
2- 2) .انفطار،آیات 10-12.

سپس امام علیه السّلام به بیان آثار و برکات تقوا می پردازد و در عبارت کوتاه و بسیار پرمعنایی چهار نتیجه برای تقوا و پرهیزکاری ذکر می کند.در بیان اولین و دومین اش می فرماید:

«بدانید آن کس که تقوا پیشه کند،خداوند راهی برای رهایی از فتنه ها به رویش می گشاید و نور در دل تاریکیها به او اعطا می کند»؛ (و اعلموا أنّه «مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» من الفتن،و نورا من الظّلم) .

قسمت اول این سخن برگرفته از آیه شریفه: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (1)است.در حدیثی از ابو ذر غفاری نقل شده که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«إنّی لأعلم آیة لو أخذ بها النّاس لکففتهم: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» فما زال یقولها و یعیدها؛من آیه ای را می دانم که اگر همه انسانها دست به دامن آن زنند برای حلّ مشکلاتشان کافی است...پس آیه «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ» را تلاوت کرد و بارها تکرار نمود». (2)

قسمت دوم برگرفته از آیات دیگر است؛مانند« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» ای کسانی که ایمان آورده اید اگر تقوای الهی پیشه کنید برای شما وسیله جداسازی حق از باطل(و روشن بینی خاصّی که در پرتو آن حق را از باطل خواهید شناخت)قرار می دهد». (3)

در سومین و چهارمین ثمره پربار تقوا می فرماید:«خداوند او را در آنچه دوست دارد و علاقه مند است(یعنی بهشت)برای همیشه مخلّد می سازد و در جایگاه والایی نزد خود در سرایی که آن را برای(خاصّان)خویش ساخته است جای می دهد»؛ (و یخلّده فیما اشتهت نفسه،و ینزله منزل الکرامة عنده،فی دار اصطنعها (4)لنفسه) .

در این عبارت نتیجه تقوا را بیرون رفتن از فتنه ها و برطرف شدن ظلمتها از صحنه زندگی پرهیزکاران در این جهان و خلود در مواهب مادی و معنوی در آن جهان ذکر کرده

ص:111


1- 1) .طلاق،آیه 2.
2- 2) .تفسیر مجمع البیان،جلد 10،صفحه 306.
3- 3) .انفال،آیه 29.
4- 4) .«اصطنع»یعنی آن را ساخته و پرداخته(از ریشه«صنع»گرفته شده است).

است.در واقع خداوند میان نعمتهای مادی و معنوی این جهان و مادی و معنوی آن جهان را برای پرهیزگاران جمع می کند و جمله های بالا هرکدام اشاره به یکی از این نعمتهاست.

جمله «اصطنعها لنفسه» یا اشاره به این است که خداوند منزلگاه خاص آخرت را برای خاصّان خویش آفریده یا از قبیل تعبیراتی همچون«بیت الله»و«شهر اللّه»است که اشاره به عظمت و اهمیّت آن سراست.

سپس در شرح اوصاف این جایگاه ویژه می فرماید:«همان جایی که سایه اش از عرش خداست و نور و روشنایی اش جمال اوست،زائرانش فرشتگان و یارانش پیامبران خدا هستند»؛ (ظلّها عرشه،و نورها بهجته،و زوّارها ملائکته،و رفقاؤها رسله) .

راستی چه جایگاه والایی است جایی که مافوق زمین و آسمان و در سایه عرش خداست.پرتو انوار الهی آن را روشن کرده و فرشتگان او هردم به زیارت انسان می آیند و او با پیامبران بزرگ همنشین است.اوصافی که شنیدنش انسان را به وجد می آورد،پس دیدنش چگونه خواهد بود.

قرآن مجید نیز می گوید:« «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» و کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند(در روز رستاخیز)همنشین کسانی خواهند بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان و آنها رفیق های خوبی هستند». (1)

در ادامه این سخن که امام علیه السّلام دعوت به تقوا کرد و آثار بسیار گران بهای آن را بیان فرمود در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«حال که چنین است به سوی معاد(با اعمال صالح)سبقت جویید و بر اجل پیشی گیرید(و پیش از آنکه فرصتها از دست برود و عمر به پایان برسد از آن بهره بردارید و زاد و توشه بیندوزید»؛ (فبادروا المعاد،و سابقوا

ص:112


1- 1) .نساء،آیه 69.

الآجال) .

همان گونه که قرآن می فرماید:« «سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» به پیش تازید برای رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن همچون وسعت آسمان و زمین است». (1)

در جایی دیگر می فرماید:« «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ» فرشتگان بر بهشتیان از هردری وارد می شوند و می گویند سلام بر شما به سبب صبر و استقامتتان.چه نیکوست سرانجام این سرا». (2)

در ادامه سخن به بیان علت آن می پردازد و می فرماید:«چرا که نزدیک است آرزوهای مردم قطع گردد و مرگ آنها را در آغوش کشد و درهای توبه به رویشان بسته شود و (بدانید)شما همانند کسانی هستید که قبل از شما بودند؛مرگشان فرارسید و تقاضای بازگشت به این جهان کردند(اما پذیرفته نشد)»؛ (فإنّ النّاس یوشک أن ینقطع بهم الأمل،و یرهقهم (3)الأجل،و یسدّ عنهم باب التّوبة.فقد أصبحتم فی مثل ما سأل إلیه الرّجعة من کان قبلکم) .

این سخن،اشاره به چیزی است که در قرآن آمده و می فرماید:« «حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرارسد می گوید:پروردگارا مرا بازگردانید شاید در آنچه ترک کردم(و کوتاهی نمودم)عمل صالحی انجام دهم(ولی فرشتگان می گویند) چنین نیست این سخنی است که او به زبان می آورد(و پذیرفته نخواهد بود)». (4)

مقصود امام علیه السّلام این است که پیش از آن که به چنین سرنوشتی گرفتار شوید و

ص:113


1- 1) .حدید،آیه 21.
2- 2) .رعد،آیات 23 و 24.
3- 3) .«یرهق»از ریشه«رهق»بر وزن«شفق»در اصل به معنای پوشاندن چیزی با قهر و غلبه است و در اینجا به معنای غلبه و تسلّط مرگ بر انسان است.
4- 4) .مؤمنون،آیه و 99 100.

تقاضایی که پذیرفته نمی شود داشته باشید امروز آنچه از اعمال صالح و توبه از گناه می خواهید انجام دهید.

در ادامه همگان را به سفر آخرت و آمادگی برای این سفر طولانی و پرخطر متوجه می کند و می فرماید:«شما همچون رهروانی هستید در حال کوچ کردن از خانه ای که خانه شما نیست(بلکه سرایی است ناپایدار و منزلگاهی است در مسیر راه)»؛ (و أنتم بنو سبیل،علی سفر من دار لیست بدارکم) .

سپس می افزاید:«فرمان کوچ به شما اعلام شده و دستور تهیّه زاد و توشه(از این سرا) نیز به شما داده اند»؛ (و قد أوذنتم منها بالإرتحال،و أمرتم فیها بالزّاد) .

در بعضی از آیات قرآن و در بسیاری از روایات این تشبیه گویا برای سرای آخرت و دنیا و ساکنان این جهان دیده می شود که انسانها را به مسافرانی شبیه کرده اند که به سوی سرمنزل مقصود در حرکتند و در راه به منزلگاهی رسیده اند که باید چند روزی در آن توقف کنند و زاد و توشه و مرکب فراهم سازند و از آنجا به راه خود ادامه دهند.زاد و توشه چیزی جز تقوا و مرکب راهوار چیزی جز ایمان نیست.آنها که در تهیه آن کوتاهی کنند،در راه می مانند و هلاک می شوند و هرگز به مقصد نمی رسند.قافله سالاران انبیا و اوصیا هستند که فریاد«الرحیل»(کوچ کنید)را برآورده و ندای زاد و توشه را آماده سازید سر داده اند،هرچند گروهی در خوابند یا بیدارند و گوش شنوا ندارند و بانگ و ندای آنها را نمی شنوند.

قرآن مجید می گوید:« «وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ» سرای آخرت،سرای جاویدان است». (1)و نیز می فرماید:« «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» و زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه پرهیزکاری است». (2)

***

ص:114


1- 1) .غافر،آیه 39.
2- 2) .بقره،آیه 197.

بخش چهارم

اشاره

و اعلموا أنّه لیس لهذا الجلد الرّقیق صبر علی النّار،فارحموا نفوسکم، فإنّکم قد جرّبتموها فی مصائب الدّنیا.

أفرأیتم جزع أحدکم من الشّوکة تصیبه،و العثرة تدمیه،و الرّمضاء تحرقه؟فکیف إذا کان بین طابقین من نار،ضجیع حجر،و قرین شیطان! أعلمتم أنّ مالکا إذا غضب علی النّار حطم بعضها بعضا لغضبه،و إذا زجرها توثّبت بین أبوابها جزعا من زجرته!

ترجمه

بدانید این پوست نازک تن(انسان)طاقت آتش دوزخ را ندارد،بنابراین بر خویشتن رحم کنید،چنان که شما این حقیقت را درباره خویش در مصائب دنیا آزموده اید.آیا ناراحتی یکی از شما را که خاری به بدنش فرومی رود و یا زمین خوردنی که او را کمی مجروح می سازد و یا ریگهای داغ بیابان(در فصل گرما)که او را آزار می دهد،مشاهده کرده اید؟حال چگونه خواهید بود هنگامی که در میان دو طبقه از آتش بر کنار سنگ های گداخته در مجاورت شیطان قرار گیرید؟آیا می دانید آن گاه که مالک دوزخ بر آتش خشم می گیرد،آتشها روی هم می غلتند و یکدیگر را می کوبند(و شعله های عظیم از درون آنها برمی خیزد)و آن گاه که بر آتش فریاد زند از وحشت فریادش قطعات عظیم آتش در میان درهای جهنم به هرسو پرتاب می شوند!

***

ص:115

شرح و تفسیر: عذاب هولناک قیامت!

عذاب هولناک قیامت!

امام علیه السّلام به دنبال سفارشهای مؤکّدی که درباره تقوا و پرهیزکاری در بخش پیشین گذشت در این بخش از خطبه اشارات تکان دهنده ای به کیفرهای سخت آخرت و عذاب های هولناک دوزخ کرده،می فرماید:«بدانید این پوست نازک تن(انسان)طاقت آتش دوزخ را ندارد،بنابراین بر خویشتن رحم کنید!»؛ (و اعلموا أنّه لیس لهذا الجلد الرّقیق صبر علی النّار،فارحموا نفوسکم) .

سپس با مقایسه ای ساده و روشن شدّت سوزش فوق العاده عذاب دوزخ را مجسّم می سازد و می فرماید:«شما این حقیقت را درباره خویش در مصائب دنیا آزموده اید.آیا ناراحتی یکی از شما را که خاری به بدنش فرومی رود و یا زمین خوردنی که او را کمی مجروح می سازد و یا ریگهای داغ بیابان(در فصل گرما)که او را آزار می دهد،مشاهده کرده اید؟(شما با این مصائب جزئی ناراحت می شوید و گاه فریادتان بلند می شود،حال فکر کنید)چگونه خواهید بود هنگامی که در میان دو طبقه از آتش در کنار سنگهای گداخته،در مجاورت شیطان قرار گیرید؟»؛ (فإنّکم قد جرّبتموها فی مصائب الدّنیا.

أ فرأیتم جزع أحدکم من الشّوکة (1)تصیبه،و العثرة تدمیه (2)،و الرّمضاء (3)تحرقه؟ فکیف إذا کان بین طابقین (4)من نار،ضجیع حجر،و قرین شیطان!) .

ص:116


1- 1) .«شوکة»به معنای خار است،سپس به سرنیزه های سربازان و بعد به هرگونه اسلحه اطلاق شده است و چون سلاح نشانه قدرت و شدت است به هرگونه قدرت،شوکت اطلاق می شود.
2- 2) .«تدمیه»از ریشه«ادماء»به معنای خارج ساختن خون از بدن است.
3- 3) .«رمضاء»به معنای شدت گرما و همچنین زمین ها و سنگهایی است که بر اثر تابش آفتاب،داغ و سوزان می شود.
4- 4) .«طابقین»تثنیه«طابق»است و به فتح و کسر باء هردو آمده و به معنای آجر بزرگ و طبقه ساختمان است و به چیزی که نان روی آن می پزند و یا غذا در آن سرخ می کنند نیز گفته شده و گویا از واژه تابه فارسی،گرفته شده است.

در تکمیل این سخن می افزاید:«آیا می دانید آن گاه که مالک(دوزخ)بر آتش(دوزخ) خشم می گیرد،آتشهای بر روی هم می غلتند و یکدیگر را می کوبند(و شعله های عظیم از درون آنها برمی خیزد!)و آن گاه که بر آتش فریاد زند از وحشت فریاد او قطعات عظیم آتش در میان درهای جهنم به هرسو پرتاب می شوند!»؛ (أعلمتم أنّ مالکا إذا غضب علی النّار حطم (1)بعضها بعضا لغضبه،و إذا زجرها توثّبت (2)بین أبوابها جزعا من زجرته!) .

مرحوم«مغنیه»هنگامی که به شرح این بخش از خطبه می رسد سخن جالبی دارد.

وی می گوید:

«همه خطبه های نهج البلاغه دو یا سه اصل را همراه با هم تعقیب می کنند،از یک سو حمد و ستایش و تعظیم پروردگار و شرح صفات جمال و جلال و اسمای حسنای او و از سوی دیگر،ثنا و تمجید پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و نور و هدایتی که برای جهان انسانیّت آورده از سوی سوم سخن از فکر و فریب دنیا و سکرات مرگ و وحشت قبر و حساب و عذابهای شدید الهی در قیامت.

و شگفت آن که با این همه تکرار،چیزی مکرر در آن نیست،زیرا هر کدام اسلوب تازه و شکل جدید و بدیعی دارد که در قبل و بعد آن دیده نمی شود،چیزی که شارحان نهج البلاغه را به زحمت می افکند و در حیرت فرومی برد». (3)

به هر حال امام علیه السّلام در این سخن ناتوانی و ناراحتی شدید انسان را در برابر مصائب کوچک دنیا شرح می دهد و آن را با مسائل عظیم آخرت و عذاب های شدید آن مقایسه

ص:117


1- 1) .«حطم»از ریشه«حطم»بر وزن«حتم»به معنای شکستن و خرد کردن چیزی است.این تعبیر در مورد اشیایی که به شدت به هم بخورد و خرد شوند،اطلاق می گردد و به همین مناسبت یکی از نامهای دوزخ «حطمة»است.
2- 2) .«توثبت»از ماده«وثوب»به معنای جستن و پریدن است.
3- 3) .فی ظلال نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 46(با اقتباس).

می کند و به همگان هشدار می دهد.شبیه این سخن همان است که در دعای کمیل می گوید:«یا ربّ و انت تعلم ضعفی عن قلیل من بلاء الدّنیا و عقوباتها و ما یجری فیها من المکاره علی اهلها علی انّ ذلک بلاء و مکروه قلیل مکثه یسیر بقائه قصیر مدّته فکیف احتمالی لبلاء الاخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدّته و یدوم مقامه و لا یخفّف عن اهله؛پروردگارا تو ناتوانی مرا در برابر کمی از رنج و عذاب دنیا و ناراحتیهایی که در دنیا به اهل دنیا می رسد می دانی با این که درد و رنجی است که زمانش کوتاه و بقایش کم و مدتش ناچیز است،پس چگونه طاقت عذاب آخرت و ناراحتیهای شدید آن را دارم،حال آن که مدت آن طولانی و بقایش زیاد است و تخفیفی به مجازات شدگان داده نمی شود».

در ضمن از تعبیرات بالا چنین استفاده می شود که آتش دوزخ،موجودی هوشیار است و بر اثر خشم فرشته ای که مالک دوزخ است به وحشت درمی آید و به هرسو پرتاب می شود،و نیز از تعبیرات فوق استفاده می شود که عذاب دوزخ هم جنبه جسمانی دارد که سوزش آتش است و هم روحانی که مجاورت و همنشینی با شیطان است.

***

ص:118

بخش پنجم

اشاره

أیّها الیفن الکبیر،الّذی قد لهزه القتیر،کیف أنت إذا التحمت أطواق النّار بعظام الأعناق،و نشبت الجوامع حتّی أکلت لحوم السّواعد.فاللّه اللّه معشر العباد!و أنتم سالمون فی الصّحّة قبل السّقم،و فی الفسحة قبل الضّیق.فاسعوا فی فکاک رقابکم من قبل أن تغلق رهائنها.أسهروا عیونکم،و أضمروا بطونکم،و استعملوا أقدامکم،و أنفقوا أموالکم،و خذوا من أجسادکم فجودوا بها علی أنفسکم،و لا تبخلوا بها عنها،فقد قال اللّه سبحانه: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» و قال تعالی: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» فلم یستنصرکم من ذلّ،و لم یستقرضکم من قلّ؛استنصرکم«و له جنود السّماوات و الأرض و هو العزیز الحکیم».و استقرضکم«و له خزائن السّماوات و الأرض و هو الغنیّ الحمید».و إنّما أراد أن «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» .

ترجمه

ای پیر کهن سال!ای کسی که پیری در سراسر وجودت نفوذ کرده!چگونه خواهی بود آن زمانی که طوقهای آتشین به گردنها افکنده می شود و غلهای جامعه دست و گردن را به یکدیگر می بندد و چنان فشار می دهد که گوشت های ساق دستها را می خورد.خدا را خدا را!ای بندگان خدا!اکنون که سالم و تندرست هستید و پیش از آنکه بیمار شوید و اکنون که در حال وسعت به سر می برید،پیش از آنکه در تنگنای زندگی قرار گیرید فرصت

ص:119

را غنیمت بشمرید و کوشش کنید گردن خود را از زیر بار مسئولیتها رها سازید پیش از آنکه درهای رهایی به روی شما بسته شود.چشمها را در دل شب بیدار دارید،شکمها را لاغر کنید،گامها را بکار گیرید،اموال خود را انفاق کنید و از جسم و تن خویش بکاهید و بر جان و روان خود بیفزایید و در این کار بخل نورزید.خداوند سبحان فرموده:«اگر خدا را یاری کنید،شما را یاری می کند و گامهایتان را استوار می دارد»و نیز فرموده است:

«کیست که به خداوند قرض نیکو دهد تا چند برابر به او عطا کند و برای چنین کسی پاداش والایی است».به یقین خدا به سبب ضعف و ناتوانی از شما یاری نطلبیده و قرض گرفتنش از شما(انفاق در راهش)به سبب کمبود نیست.او از شما یاری خواسته در حالی که لشکرهای آسمانها و زمین از آن اوست و شکست ناپذیر و حکیم است و(همچنین)از شما درخواست قرض کرده در حالی که گنجهای آسمانها و زمین به او تعلق دارد و بی نیاز و شایسته ستایش است.او خواسته است شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید.

شرح و تفسیر: آزمون الهی

آزمون الهی

در این بخش از خطبه لحن کلام امام تغییر می کند و پیران کهن سال را مخاطب قرار می دهد و بخشی از دردناک ترین عذاب قیامت را برای آنها بازگو می کند.سپس همه بندگان خدا را به استفاده از فرصت برای نجات از عذاب و کیفر الهی فرامی خواند و دستورات دقیقی در این زمینه می دهد که یکی از آنها دستور انفاق است،می فرماید:«ای پیر کهن سال!ای کسی که پیری در سراسر وجودت نفوذ کرده!چگونه خواهی بود آن زمانی که طوقهای آتشین به گردنهای افکنده شود و غلهای جامعه دست و گردن را به یکدیگر ببندد و چنان فشار دهد که گوشتهای ساق دستها را بخورد»؛ (أیّها الیفن (1)

ص:120


1- 1) .«یفن»به معنای پیرمرد کهن سال است.

الکبیر،الّذی قد لهزه (1)القتیر (2)،کیف أنت إذا التحمت (3)أطواق النّار بعظام الأعناق،و نشبت (4)الجوامع (5)حتّی أکلت لحوم السّواعد (6)) .

چرا امام علیه السّلام خطاب به پیر کهن سال می کند؟ممکن است به خاطر این باشد که آفتاب عمر آنها بر لب بام آمده-هرچند مرگ هیچ کس را خبر نمی کند-و باید بیشتر مراقبت کنند و یا به جهت اینکه پیران در جوانان و فرزندان و خانواده خود نفوذ دارند و می توانند آنها را پند دهند.جمله «قد لهزه القتیر» با توجه به این که«لهز»در اصل به معنای نفوذ و گسترش چیزی در چیز دیگر است و«قتیر»از ریشه«قتر»(بر وزن چتر) تنگ گرفتن و سخت گیری است مفهومش این است که پیری در همه وجود آنها نفوذ کرده،استخوانها سست شده،مغز و اعصاب ضعیف گشته و همه اعضای بدن ناتوان شده است.

امام علیه السّلام در اینجا به دو عذاب بسیار دردناک دوزخیان اشاره می کند.یکی طوقه های آتشین که به گردن مجرمان انداخته می شود،به گوشت آنها نفوذ کرده و به استخوانها می رسد و دیگر غلهای جامعه است که دستها را محکم به گردنها می بندد به گونه ای که ساق دست را مجروح می کند.البتّه این عذابها گرچه بسیار دردناک است ولی به سبب

ص:121


1- 1) .«لهز»از ریشه«لهز»بر وزن«محض»به معنای آشکار شدن و آمیختن و نفوذ کردن در چیزی است.
2- 2) .«قتیر»در اصل نوک میخهایی است که در سر حلقه های زره قرار دارد.سپس به هرامر مشکل زا و کار سخت گیرانه اطلاق شده است و چون دوران پیری یکی از مشکلات شدید است واژه قتیر به پیری نیز اطلاق شده است و در خطبه بالا نیز به همین معناست.
3- 3) .«التحمت»از ماده«لحم»بر وزن«فهم»به معنای درهم فرورفتن و محکم شدن آمده است و مفهوم آن در جمله بالا این است که طوقهای آتشین به استخوانهای گردن می چسبد و«لاحم»به معنای پر کردن شکاف چیزی و به اصطلاح لحیم کردن است.و«لحم»به معنای گوشت نیز از همین معنا سرچشمه گرفته که میان استخوانها را پر می کند.
4- 4) .«نشبت»از ریشه«نشب»بر وزن«رجب»آویزان شدن است.
5- 5) .«جوامع»جمع«جامعه»غل و زنجیر است که دستها را به گردن می بندد.
6- 6) .«سواعد»جمع«ساعد»به معنای ساق دست است.

تأثیر بازدارندگی آنها از گناه،رحمت محسوب می شود.

در ادامه این سخن عموم بندگان را مخاطب ساخته،می فرماید:«خدا را،خدا را،ای بندگان خدا!اکنون که سالم و تندرست هستید پیش از آنکه بیمار شوید و اکنون که در حال وسعت قرار دارید پیش از آنکه در تنگنای زندگی قرار گیرید،فرصت را غنیمت بشمرید و کوشش کنید گردن خود را از زیر بار مسئولیتها رها سازید پیش از آنکه درهای رهایی به روی شما بسته شود»؛ (فاللّه معشر العباد!و أنتم سالمون فی الصّحّة قبل السّقم،و فی الفسحة قبل الضّیق.فاسعوا فی فکاک رقابکم من قبل أن تغلق رهائنها (1)) .

در اینجا امام علیه السّلام به دو نعمت بزرگ الهی اشاره می کند که یکی سلامت و تندرستی و دیگر فراهم بودن امکانات که سبب می شود انسان توانایی بر اقدام به هرکاری داشته باشد.آری به همگان هشدار می دهد که از این فرصتها استفاده کنند و خود را از زیر بار مسئولیت رها سازند.عبارت «فاسعوا فی فکاک رقابکم» اشاره به این است که ذمّه همه انسانها مشغول به تکالیفی است که تا آن را انجام ندهند آزاد نمی شوند.در زمانهای گذشته در میان بعضی از اقوام چنین معمول بود که اگر بدهکاری توان پرداخت بدهی های خود را نداشت طلبکار شخص بدهکار را به بردگی می گرفت و تا بدهی خود را نمی پرداخت آزاد نمی شد و طوق بندگی او را در گردن داشت،جمله بالا می تواند کنایه ای از این مطلب باشد.

فقره «قبل أن تغلق رهائنها» نیز اشاره ای به این است که هرگاه شخص بدهکار در ادای بدهی خود کوتاهی کند چیزی را که به گروگان نزد طلبکار گذاشته است به ملک او درمی آید(البتّه به مقدار طلبش).امام علیه السّلام می فرماید:دیون الهی خود را که همان انجام فرامانها و واجبات است ادا کنید تا گروگان آنها که خود شما هستید رهایی یابد.

ص:122


1- 1) .«رهائن»جمع«رهینه»به معنای گروگان است.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام آنچه را در عبارات قبل کلی و سربسته بیان فرموده بود به طور مشروح بیان کرده و روی پنج موضوع تکیه می کند و می فرماید:«چشمها را در دل شب بیدار دارید،شکمها را لاغر کنید،گامها را بکار گیرید،اموال خود را انفاق کنید و از جسم و تن خویش بکاهید و بر جان و روان خود بیفزایید و در این کار بخل نورزید»؛ (أسهروا (1)عیونکم،و أضمروا (2)بطونکم،و استعملوا أقدامکم،و أنفقوا أموالکم، و خذوا من أجسادکم فجودوا بها علی أنفسکم،و لا تبخلوا بها عنها) .

منظور از«بیدار داشتن چشمها در دل شب»همان راز و نیاز شبانه مخصوصا نماز شب است و«لاغر ساختن شکمها»اشاره به روزه داشتن و«بکار گرفتن قدم ها»اشاره به قیام شبانه یا گام برداشتن در راه حلّ مشکلات مردم و کمک به دردمندان و نیازمندان و «انفاق اموال»اشاره به خمس و زکات واجب و صدقات مستحب،و«گرفتن از بدنها و افزودن بر جان و روان»اشاره به ریاضات شرعی و خودسازی و جهاد در راه خداست.

آن گاه امام با استفاده از دو آیه قرآن مجید بر سخنان خویش مهر تأیید می نهد و می گوید:«خداوند سبحان فرموده:اگر خدا را یاری کنید،شما را یاری می کند و گامهایتان را استوار می دارد»؛ (فقد قال اللّه سبحانه: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» (3)) .

«و نیز فرموده:کیست که به خداوند قرض نیکو دهد،تا چند برابر به او عطا کند و برای چنین کسی پاداش والایی است»؛ (و قال تعالی: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» (4)) .

ص:123


1- 1) .«اسهروا»از ریشه«سهر»بر وزن«سفر»به معنای شب بیداری است.
2- 2) .«اضمروا»از«ضمور»بر وزن«عبور»به معنای لاغر شدن است و چون به باب افعال می رود(اضمار) لاغر کردن معنا می دهد.
3- 3) .محمد،آیه 7.
4- 4) .حدید،آیه 11.

حضرت در توضیح این آیات می افزاید:«به یقین خدا به سبب ضعف و ناتوانی از شما یاری نطلبیده و قرض گرفتنش از شما(انفاق در راهش)به سبب کمبود نیست.او از شما یاری خواسته در حالی که لشکرهای آسمانها و زمین از آن اوست و شکست ناپذیر و حکیم است و(همچنین)از شما درخواست قرض کرده در حالی که گنجهای آسمانها و زمین به او تعلق دارد و بی نیاز و شایسته ستایش است.او خواسته است شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید»؛ (فلم یستنصرکم من ذلّ،و لم یستقرضکم من قلّ؛ استنصرکم و له جنود السّماوات و الأرض و هو العزیز الحکیم و استقرضکم و له خزائن السّماوات و الأرض و هو الغنیّ الحمید و إنّما أراد أن لیبلوکم أیّکم أحسن عملا) .

اشاره به اینکه خداوند نهایت لطافت در سخن را به کار برده تا هرکس کمترین آمادگی برای اطاعت در او باشد با این تعبیرات مملوّ از لطف و مهربانی،پند گیرد و در راه اطاعت او گام بردارد.

در حقیقت کلام امام پاسخ به این سخن است که مگر می شود خداوندی که لشکر آسمانها و زمینها را در اختیار دارد از بنده ضعیف و ناتوانی که هرچه دارد از خداست یاری طلبد؟یا کسی که همه خزائن آسمان و زمین در اختیار اوست از من ضعیفی که سر تا پایم غرق نعمت اوست قرض بگیرد؟اگر خدا می خواهد ضعیفی را یاری کند چرا خودش یاری نمی کند و اگر می خواهد فقیری بی نیاز شود چرا خودش اقدام نمی کند؟!امام علیه السّلام می فرماید:هدف از همه اینها آزمودن مردم است.

شایان توجه است که همه گفته های بالا برگرفته از قرآن مجید است.در یک جا می فرماید:« «وَ لَوْ یَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ» و اگر خدا می خواست خودش آنها را یاری می کرد و دشمنانشان را کیفر می داد اما می خواهد بعضی

ص:124

از شما را با بعضی دیگر بیازماید». (1)

در جای دیگر می فرماید:« «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل می کنید» (2)و آیات دیگر.

***

ص:125


1- 1) .محمد،آیه 4.
2- 2) .ملک،آیه 2.

ص:126

بخش ششم

اشاره

فبادروا بأعمالکم تکونوا مع جیران اللّه فی داره.رافق بهم رسله،و أزارهم ملائکته،و أکرم أسماعهم أن تسمع حسیس نار أبدا،و صان أجسادهم أن تلقی لغوبا و نصبا: «ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» أقول ما تسمعون،و اللّه المستعان علی نفسی و أنفسکم، و هو حسبنا و نعم الوکیل!

ترجمه

حال که چنین است به اعمال نیک مبادرت ورزید تا همنشین همسایگان خدا در سرای جاودان او باشید.نزد کسانی که خداوند،پیامبران خود را رفیق آنها ساخته، فرشتگان خود را به دیدارشان فرستاده و حتی گوشهایشان را از اینکه صدای خفیف آتش دوزخ را بشنوند رهایی بخشیده و بدنهایشان را از ملاقات هرگونه رنج و ناراحتی مصون داشته است.این فضل و رحمت الهی است که به هرکس بخواهد می دهد و خداوند صاحب فضل عظیم است.من آنچه را می شنوید می گویم(و به شما اتمام حجت می کنم)و خداوند را برای خود و شما به یاری می طلبم و او کفایت کننده امور ما و بهترین حامی ماست.

شرح و تفسیر: به همسایگان الهی بپیوندید

به همسایگان الهی بپیوندید

امام علیه السّلام در پایان خطبه در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«حال که چنین است به

ص:127

اعمال نیک مبادرت ورزید تا همنشین همسایگان خدا در سرای او باشید»؛ (فبادروا بأعمالکم تکونوا مع جیران اللّه فی داره) .

سپس به شرح حال اوصاف این همسایگان پرداخته،می فرماید:«نزد کسانی که خداوند پیامبران خود را رفیق آنها ساخته،فرشتگان خود را به دیدارشان فرستاده و حتی گوشهایشان را از این که صدای خفیف آتش دوزخ را بشنوند رهایی بخشیده و بدنهایشان را از ملاقات هرگونه رنج و ناراحتی مصون داشته است.این فضل و رحمت الهی است که به هرکس بخواهد می دهد و خداوند صاحب فضل عظیم است»؛ (رافق بهم رسله،و أزارهم ملائکته،و أکرم أسماعهم أن تسمع حسیس (1)نار أبدا،و صان (2)أجسادهم أن تلقی لغوبا (3)و نصبا (4): «ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» (5)) .

امام علیه السّلام در این بیان زیبا و پرمعنا چهار وصف برای همسایگان الهی بیان می کند که دو وصف،جنبه معنوی دارد و دو وصف آن جنبه مادّی؛مرافقت و دوستی پیامبران و زیارت فرشتگان نسبت به آنها،دو نوع کرامت معنوی و فضیلت روحانی بی مانند است،و نشنیدن کمترین صدای آتش دوزخ و مصونیت در برابر هرگونه درد و رنج و ناراحتی،دو نوع کرامت مادی است که مایه آرامش جسم و جان آنهاست.

چه افتخاری از این بالاتر که انسان در بهترین غرفه های بهشتی با چنین افرادی

ص:128


1- 1) .«حسیس»از ریشه«حس»گرفته شده و به گفته ارباب لغت به معنای صدای محسوس و یا صدای ضعیف و خفیف است.
2- 2) .«صان»از«صیانت»نگهداری کردن است.
3- 3) .«لغوب»مصدر و به معنای مشقّت و زحمت است.
4- 4) .«نصب»به معنای خستگی و رنج است.بعضی«لغوب»را به مشقت و زحمت روحی و«نصب»را به معنای مشقت جسمانی می دانند.به این ترتیب در بهشت و جوار قرب الهی نه خبری از خستگی روح است و نه جسم.
5- 5) .حدید،آیه 21.

همنشین باشد که مشمول چنین مواهب مهم معنوی و مادی هستند.

در ضمن با استفاده از آیه شریفه قرآن،امام بر اهمیّت این نعمتهای بهشتی تأکید می نهد و آن را فضیلت بزرگ خدایی می شمرد.

جمله« و أکرم أسماعهم ...»برگرفته از آیه« «لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» آنها(بهشتیان)صدای آتش دوزخ را نمی شنوند و در آنچه دلهایشان بخواهد جاودانه متنعّم هستند». (1)

و جمله« و صان أجسادهم ...»اشاره به آیه شریفه« «لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» در آن سرای جاویدان نه رنجی به ما می رسد و نه واماندگی و ضعفی». (2)

در اینجا این سؤال پیش می آید که«جیران اللّه،همسایگان خدا»چه کسانی هستند که این همه مقامشان بالاست؟

تعبیر به جیران(همسایگان)نشان می دهد که آنها از خاصّان و مقربان درگاه خدا هستند تا آنجا که شایسته نام«جیران»شده اند و با توجه به اینکه فرشتگان و انبیا به سراغ آنها می آیند معلوم می شود نه پیامبرند و نه فرشته،بنابراین باید آنها از صدّیقین و شهدا و خاصّان و حواریّونی باشند که همچون پروانه بر گرد شمع وجود انبیا و اولیا گردش می کنند و در سایه تقوا و خودسازی کامل به صورت افراد ممتازی درآمده اند که مشمول این همه عنایت الهی هستند،همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» (3)

شاهد این مطلب بیانی است که امام علیه السّلام در نامه 27 درباره گروهی از پرهیزگاران که در سطح بالایی از تقوا قرار دارند و زهد و بی اعتنایی آنها به زرق وبرق دنیا به حدّ اعلاست،

ص:129


1- 1) .انبیاء،آیه 102.
2- 2) .فاطر،آیه 35.
3- 3) .نساء،آیه 69.

آورده است و در آن،عنوان«جیران اللّه»را به این گروه داده است.

سرانجام بعد از بیان همه گفتنیها در پایان این خطبه برای اتمام حجّت می فرماید:

«من آنچه را می شنوید می گویم(و اتمام حجت می کنم)و خداوند را برای خود و شما به یاری می طلبم و او کفایت کننده امور و بهترین حامی ماست»؛ (أقول ما تسمعون،و اللّه المستعان علی نفسی و أنفسکم،و هو حسبنا و نعم الوکیل!) .

به این ترتیب هم به آنها اتمام حجّت می کند و هم برای موفقیّت آنها دعا می نماید و هم توکل خود را بر خدا در همه حال روشن می سازد.

***

نکته: طریق سیر و سلوک الی اللّه

طریق سیر و سلوک الی اللّه

امام علیه السّلام در این خطبه بهترین درسها را به سالکان راه حق،جهت خودسازی می دهد و آیین سلوک و سیر الی اللّه را در جمله های کوتاه و پرمعنا بیان می کند.

نخست با ذکر گوشه ای از عذابهای دردناک دوزخ،آتش خوف الهی را در دلهای آنها شعله ور می سازد،سپس به آنها هشدار می دهد که عمر شما و تندرستی شما عاریتی است،روزی همه را از شما می گیرند،این فرصت را که در دست دارید غنیمت شمرید همانگونه که در حدیث معروف از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله:«أغتنم خمسا قبل خمس؛ حیاتک قبل موتک و صحّتک قبل سقمک و فراغک قبل شغلک و شبابک قبل هرمک و غناک قبل فقرک؛پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار،زندگی خود را قبل از مرگ، تندرستی خود را قبل از بیماری و فراغت خاطرت را قبل از گرفتاری و جوانی را قبل از پیری و غنایت را قبل از فقر». (1)

ص:130


1- 1) .کنز العمال،حدیث شماره 43490 و بحار الانوار،جلد 74،صفحه 75(با اندکی تفاوت).

سپس به ریاضتهای شرعی اشاره کرده،دستور بیداری و عبادت شبانه و کم خوردن غذا و به کارگیری گامها در راه خدمت به خلق و جهاد و آن گاه انفاق اموال و در یک کلمه کاستن از جسم و افزودن بر جان،می دهد و دلهای سالکان راه را با وعده های الهی با ذکر آیاتی از قرآن امیدوار و محکم می سازد.

سرانجام انگیزه های معنوی را از طریق ذکر پاداشهای عظیم که در جوار قرب پروردگار در انتظار آنان است،تقویت می نماید.آری این معلم بزرگ انسانیّت و این راهبر راهیان قرب الی اللّه،حق مطلب را در عبارات کوتاهی ضمن ارائه برنامه ای منسجم ادا می کند.

***

ص:131

ص:132

خطبۀ 184: سخن امام به برج بن مسهر طایی که از خوارج بود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

قاله للبرج بن مسهر الطّائی،و قد قال له بحیث یسمعه:«لا حکم إلاّ للّه»،

و کان من الخوارج.

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است.

این سخن را امام به برج بن مسهر طایی که از خوارج بود فرمود و این در زمانی بود که آن شخص با صدای بلند به گونه ای که امام آن را بشنود شعار خوارج«لا حکم إلاّ للّه»را سرداد.

خطبه در یک نگاه

می دانیم جمعیّت خوارج-همان گروه نادان و کم عقل و متعصّبی که بعد از ماجرای حکمین در صفّین بر امام شوریدند-شعارشان«لا حکم إلاّ للّه»بود و مقصودشان این بود

ص:133


1- 1) .سند خطبه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که ابو هلال عسکری پیش از آنکه نهج البلاغه به وسیله مرحوم سیّد رضی جمع آوری شود این کلام را در کتاب خود به نام صناعتین آورده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2،صفحه 461).

که نباید برای حلّ مشکل جنگ صفین حکم و داوری تعیین کرد،چون حکم و داور فقط خداست.

این شعار که کاملا با معنای انحرافی و نادرست به کار می رفت از نشانه های خوارج بود و هنگامی که برج بن مسهر طایی در محضر حضرت این شعار را سر داد امام با کلمات تند و کوبنده ای آن مرد نادان ماجراجو را خاموش کرد تا دیگری جرأت نکند در محضرش چنین شعاری با چنان محتوای گمراه کننده ای سر دهد(درباره این شعار و برداشت نادرست خوارج از آن ذیل خطبه چهلم به اندازه کافی شرح داده ایم).

***

ص:134

اسکت قبحک اللّه یا أثرم،فو اللّه لقد ظهر الحقّ فکنت فیه ضئیلا شخصک، خفیّا صوتک؛حتّی إذا نعر الباطل نجمت نجوم قرن الماعز.

ترجمه

خاموش باش!خداوند رویت را زشت(و سیاه)کند ای دندان شکسته!به خدا سوگند حق آشکار شد در حالی که تو شخصی ناچیز و بی مقدار بودی و صدایت به جایی نمی رسید و آن گاه که باطل،نعره برآورد تو همچون شاخ بزی آشکار شدی!

شرح و تفسیر: خاموش باش ای روسیاه!

خاموش باش ای روسیاه!

امام علیه السّلام در آغاز این کلام،کوتاه،نخست با لحنی قاطع این مرد خارجی را وادار به سکوت می کند.سپس برای اینکه مردم او را به خوبی بشناسند صفات زشت و سابقه سوء او را برشمرده و می فرماید:«خاموش باش!خداوند رویت را زشت(و سیاه)کند ای دندان شکسته»؛ (اسکت قبحک اللّه یا أثرم) .

تعبیر به«أثرم»که به گفته بعضی از ارباب لغت به کسی گفته می شود که مشت بر دهانش کوبیده اند و دندانهای پیشینش شکسته است،نخست اشاره به این است که دهان و دندان تو نشان می دهد آدم بدزبانی هستی که پیش از این،مخالفانت مشت بر دهانت کوبیدند،و دیگر اینکه کسی که دندانهای پیشین او شکسته باشد نمی تواند به طور فصیح صحبت کند و چنین کسی طبعا باید بیشتر سکوت کند و کمتر سخن بگوید.

ص:135

سپس در ادامه سخن به سوابق سوء او اشاره کرده،می فرماید:«به خدا سوگند حق آشکار شد در حالی که تو شخصی ناچیز و بی مقدار بودی و صدایت به جایی نمی رسید و آن گاه که باطل،نعره برآورد تو همچون شاخ بزی آشکار شدی!»؛ (فو اللّه لقد ظهر الحقّ فکنت فیه ضئیلا (1)شخصک،خفیّا صوتک؛حتّی إذا نعر الباطل نجمت (2)نجوم قرن الماعز (3)) .

اشاره به اینکه هنگام ظهور اسلام به وسیله پیامبر یا هنگام ظهور ولایت حق به وسیله امیر مؤمنان علی علیه السّلام تو در صحنه حاضر نبودی و هرگز از حق دفاع نکردی،بلکه موجودی ناچیز بودی که کسی به سخنانت توجه نمی کرد؛اما اکنون که نعره از حلقوم باطل برخاسته،سینه سپر کرده ای و با آنها هم صدا شده ای و احمقانه شعار آنها را سر می دهی.

با دقت در سوابق این مرد و گروه هم عقیده او و شرایط موجود آن زمان،روشن می شود که برخورد سختگیرانه و خشن امام علیه السّلام و تعبیرات کوبنده و تحقیرآمیز آن حضرت بسیار بجا و حکیمانه بوده است و اگر این کار نمی شد بیم آن می رفت که افراد ناآگاهی تحت تأثیر شعار ظاهرفریب آنان قرار گیرند.

خوارج گروهی قشری،متعصب،نادان و کم عقل بودند که مشکلات عظیمی برای مسلمین به وجود آوردند.بی رحمی و قساوت آنها در تاریخ اسلام،کم نظیر است.

خوشبختانه در طول تاریخ،جامعه اسلامی آنها را شناخت و عقب زد و هم اکنون شاید گروه کمی وابسته به آنها وجود داشته باشند که آنها هم تظاهر به اعتقاد باطل خود نمی کنند.

ص:136


1- 1) .«ضئیل»از ریشه«ضئولة»بر وزن«کهولت»به معنای کوچک و ناتوان شدن گرفته شده است.
2- 2) .«نجمت»از ریشه«نجم»به معنای ظاهر و آشکار شدن است و ستارگان را از این جهت«نجم»گویند که طلوع و ظهور در آسمان دارند.
3- 3) .«ماعز»به معنای بز است.

نکته: برج بن مسهر کیست؟

برج بن مسهر کیست؟

ابن ابی الحدید،برج بن مسهر را یکی از شعرای مشهور خوارج می شمرد و نسب او را به یعرب بن قحطان می رساند؛ولی بعضی معتقدند که برج بن مسهر شاعر،شخص دیگری است.او از افرادی بود که در زمان جاهلیت می زیست(احتمالا عصر ظهور اسلام را نیز درک کرده)و ابو تمام ابیاتی از شعر او را در الحماسة نقل کرده است. (1)و برج بن مسهر طایی خارجی که مورد تحقیر علی علیه السّلام قرار گرفته،شخص گمنامی است که در کتب معروف رجال،نامی از او به میان نیامده است.تعبیر امیر مؤمنان علی علیه السّلام که تو شخص ناچیز و گمنامی بودی و یارای سخن گفتن نداشتی نیز مؤید همین است.

***

ص:137


1- 1) .اعلام زرکلی،جلد 2،صفحه 47.

ص:138

خطبۀ 185: اسرار آفرینش گروهی از حیوانات

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یحمد اللّه فیها و یثنی علی رسوله و یصف خلقا من الحیوان

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است.

که در آن از ستایش خداوند و مدح و ثنای پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و سپس اسرار آفرینش گروهی از حیوانات سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه که یکی از جامع ترین خطبه های نهج البلاغه است و بیشتر از معارف الهیه سخن می گوید در واقع از شش بخش تشکیل یافته است.در بخش اوّل-همانند بسیاری از خطبه های نهج البلاغه-از حمد و ستایش الهی و ذکر اسما و صفات او با تعبیرات بسیار

ص:139


1- 1) .سند خطبه: این خطبه را جمعی از بزرگان و مشاهیری که بعد از سیّد رضی می زیسته اند در کتابهای خود آورده اند؛مانند طبرسی در احتجاج و زمخشری در ربیع الابرار و بعضی دیگر.با توجه به تفاوتهای قابل ملاحظه نقل آنها با آنچه سیّد رضی نقل کرده است معلوم می شود آنها از منبع دیگری نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2،صفحه 467).

دقیق و حساب شده،سخن به میان آمده است.

در بخش دوم از رسالت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و مأموریت ویژه و برنامه های عملی او سخن می گوید.

در بخش سوم انگشت روی آفرینش بعضی از جانداران،به عنوان نمونه زنده ای از نشانه های علم و قدرت پروردگار گذارده و به خصوص درباره مورچگان و آفرینش آسمان و زمین و خورشید و ماه،بحث می کند.

در بخش چهارم به نتیجه گیری از آنچه گفته شد می پردازد و عظمت آفریدگار را در پشت این صحنه های شگفت انگیز نشان می دهد و به آنهایی که این آیات عظمت حق را می بینند و راه انکار را می پویند هشدار می دهد.

در بخش پنجم بار دیگر به آفرینش موجود اعجاب انگیز دیگری به نام ملخ و دقایق خلقت او می پردازد و سرانجام در بخش ششم باز به نتیجه گیری جامعی پرداخته و خطبه را با یک بحث کلی درباره نظام آفرینش و عظمت آفریدگار و خضوع همه موجودات در برابر ذات پاک او به پایان می رساند.

*** قابل توجه است که در بسیاری از شروح نهج البلاغه نظم میان خطبه ها از اینجا به هم می خورد؛بعضی خطبه محل بحث را که طبق نسخه صبحی صالح خطبه 185 است، تحت شماره 231 آورده اند(مانند ابن ابی الحدید و فیض الاسلام)که به جای این خطبه، خطبه همام را به شماره 185 آورده اند).و بعضی تحت شماره 227(مانند نسخه نهج البلاغه بنیاد نهج البلاغه و شرح ابن میثم).

مرحوم شارح خویی آن را به شماره 184 ذکر کرده؛ولی ما-همان گونه که خوانندگان محترم می دانند-براساس نسخه صبحی صالح پیش می رویم.

***

ص:140

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی لا تدرکه الشّواهد،و لا تحویه المشاهد،و لا تراه النّواظر، و لا تحجبه السّواتر،الدّالّ علی قدمه بحدوث خلقه،و بحدوث خلقه علی وجوده،و باشتباههم علی أن لا شبه له.الّذی صدق فی میعاده،و ارتفع عن ظلم عباده،و قام بالقسط فی خلقه،و عدل علیهم فی حکمه.مستشهد بحدوث الأشیاء علی أزلیّته،و بما وسمها به من العجز علی قدرته،و بما اضطرّها إلیه من الفناء علی دوامه.واحد لا بعدد،و دائم لا بأمد،و قائم لا بعمد.تتلقّاه الأذهان لا بمشاعرة،و تشهد له المرائی لا بمحاضرة.لم تحط به الأوهام،بل تجلّی لها بها،و بها امتنع منها،و إلیها حاکمها.لیس بذی کبر امتدّت به النّهایات فکبّرته تجسیما،و لا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیدا؛بل کبر شأنا،و عظم سلطانا .

ترجمه

ستایش مخصوص خداوندی است که حواس،وی را درک نمی کند،و مکانها او را در بر نمی گیرد،چشمها او را نمی بیند و پوششها وی را مستور نمی سازد،خداوندی که با حدوث مخلوقاتش،ازلیت خود را آشکار ساخته و با پیدایش موجودات،وجود خود را نشان داده و با همانند بودن آفریده ها،عدم وجود مثل و مانندی را برای ذات پاکش اثبات کرده است.خداوندی که در وعده هایش صادق و برتر از آن است که به بندگانش ستم روا دارد.در میان بندگان،قیام به قسط کرده و در داوری خود،عدالت را درباره به آنها(به طور

ص:141

کامل)رعایت می کند.حادث بودن اشیا را گواه بر ازلیتش قرار داده و ناتوانی آنها را نشانه ای از قدرت خود،و فنای قهری آنها را گواه بر دوام و ابدیتش شمرده است.او یگانه است.اما نه یگانه عددی(بلکه مثل و مانندی ندارد)،همیشگی است؛ولی نه به این معنا که زمان نامحدودی دارد(او برتر از زمان است)و برقرار است بی آن که نگهدارنده ای داشته باشد.عقل ها او را درمی یابند ولی نه از طریق حواس،و چشمها او را می بینند نه به صورت حضور جسمانی،اندیشه ها هرگز به او احاطه پیدا نکرده،بلکه به وسیله اندیشه بر آنها متجلّی شده است و با نیروی عقل،مسلّم گشته که کنه ذاتش را نتوان درک کرد و اندیشه های ژرف،افکار سستی را که دعوی احاطه بر کنه ذاتش دارند،به محاکمه کشیده است.(او بزرگ است)اما نه به این معنا که حد و مرز جسمش طولانی است(او باعظمت است)؛اما نه به این معنا که ابعاد جسمانی فوق العاده بزرگی دارد،بلکه شأن و مقامش بزرگ و والاست و سلطه اش باعظمت!

شرح و تفسیر: این گونه باید خدا را شناخت

این گونه باید خدا را شناخت

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه بعد از ذکر حمد و ستایش پروردگار به بیان اوصاف او می پردازد؛اوصافی که نفی جسمیت و نفی حدوث و شبیه و مانند از او می کند،حضرت می فرماید:«ستایش مخصوص خداوندی است که حواس،وی را درک نمی کند و مکانها او را دربر نمی گیرد،چشمها او را نمی بیند و پوششها وی را مستور نمی سازد»؛ (الحمد للّه الّذی لا تدرکه الشّواهد،و لا تحویه المشاهد،و لا تراه النّواظر،و لا تحجبه السّواتر) .

آنچه در اوصاف چهارگانه بالا آمده اموری است که هر گونه شائبه جسمیت را از خداوند نفی می کند،نه چشم او را می بیند،نه حواس دیگر او را درک می کند،نه مکانی دارد و نه

ص:142

چیزی او را مستور و پنهان می سازد.

«شواهد»جمع«شاهدة»به معنای حس و«مشاهد»جمع«مشهد»به معنای مکان حضور و ظهور است.«نواظر»جمع«ناظرة»قوت بینایی است و«سواتر»جمع«ساتره»به معنای پرده و هرچیزی است که اشیا را مستور می سازد.

اوصاف بالا که در واقع برگرفته از قرآن مجید در آیات مختلف آمده است خط بطلان بر عقیده«مجسّمه»(گروهی که برای خدا جسم قائل بودند)می کشد و بیگانگی آنها را از تعلیمات اسلام مشخص می کند.

سپس حضرت اوصاف دیگر از جمله«ازلی»بودن خداوند و نفی هرگونه شبیه و مانند برای او را بیان می کند و می فرماید:«خداوندی که با حدوث مخلوقاتش،ازلیت خود را آشکار ساخته و با پیدایش موجودات(اسرار آفرینش)وجود خود را نشان داده و با همانند بودن آفریده ها،عدم وجود مثل و مانندی را برای ذات پاکش اثبات نموده است»؛ (الدّالّ علی قدمه بحدوث خلقه،و بحدوث خلقه علی وجوده،و باشتباههم علی أن لا شبه له) .

اساس این دلایل سه گانه در این نکته استوار است که امکان ندارد سلسله علتها و معلولهای جهان تا بی نهایت پیش رود،زیرا تسلسل باطل لازم می آید.بنابراین حدوث موجودات دلیل بر این است که یک علت ازلی و ابدی که هستیش از درون ذات اوست در این جهان وجود دارد؛همه حادثند و او قدیم،همه مخلوقند و او خالق،چون ذات پاکش از هرجهت بی نهایت است شبیه و مانندی نمی تواند داشته باشد،زیرا دو وجود بی نهایت از همه جهات غیر ممکن است؛برای اینکه هرکدام دیگری را محدود می سازد،ولی مخلوقات که از نظر زمان و مکان و همه چیز محدودند شبیه و مانند بسیار دارند.

آن گاه به ذکر دو وصف دیگر از اوصاف ذات پاک خداوند را که جزو«صفات فعل» محسوب می شود بیان کرده،چنین می فرماید:«خداوندی که در وعده هایش صادق و،

ص:143

برتر از آن است که نسبت به بندگانش ستم روا دارد(به همین دلیل)در میان بندگان، قیام به قسط کرده(و هیچ گونه تبعیض را در شرایط مساوی روا نمی دارد)و در داوری خود،عدالت را درباره آنها(به طور کامل)رعایت می کند»؛ (الّذی صدق فی میعاده،و ارتفع عن ظلم عباده،و قام بالقسط فی خلقه،و عدل علیهم فی حکمه) .

آری،در وعده های او چیزی جز صدق وجود ندارد،زیرا تخلّف در وعده یا به علت عجز است یا به جهت جهل و یا به دلیل نیاز(مثلا انسان وعده ای می دهد،پس از انجام دادن آن ناتوان می شود و تخلّف می کند یا وعده ای می دهد و بعد می فهمد نباید چنین وعده ای را می داد،یا وعده ای را می دهد بعد می بیند تخلّف از آن به نفع اوست)بدیهی است هیچ یک از این اوصاف سه گانه:عجز و جهل و نیاز در ذات پاک او راه ندارد،و به همین دلیل خلف وعده درباره او متصور نمی شود.

در بیان دومین وصف،نخست به والا بودن مقام خداوند از ظلم اشاره می کند،همان چیزی که از نیاز یا عجز و جهل سرچشمه می گیرد.سپس انگشت بر دو شاخه از شاخه های عدل خدا می گذارد که یکی از آن دو عدم تبعیض است و دیگری عدالت در قضاوت و داوری و مجازات و کیفر و پاداش،بنابراین جمله های سه گانه «و ارتفع عن ظلم» همه اشاره به عدالت خداوند و نفی ظلم از او در جهات مختلف است.

سپس به بیان چند وصف دیگر از اوصاف جمال و جلال خدا پرداخته و می فرماید:

«حادث بودن اشیا را گواه بر ازلیتش قرار داده و ناتوانی آنها را نشانه ای از قدرتش و فنای قهری آنها را گواه بر دوام و ابدیتش شمرده است»؛ (مستشهد بحدوث الأشیاء علی أزلیّته،و بما وسمها به من العجز علی قدرته،و بما اضطرّها إلیه من الفناء علی دوامه) .

امام علیه السّلام در نخستین جمله می فرماید:«خداوند حدوث اشیا را دلیل بر ازلیت خود قرار داده،زیرا ما در این عالم مجموعه ای از موجودات حادث را می بینیم که به صورت علت و

ص:144

معلول زنجیروار به علتهای گذشته بازمی گردد.آیا ممکن است این علت و معلولهای زنجیره ای تا بی نهایت پیش رود؟و هرعلتی خود معلول دیگری باشد و به تعبیر دیگر تسلسل علت و معلول را تا بی نهایت بپذیریم؟پاسخ این سؤال به یقین منفی است،زیرا مفهومش این است که بی نهایت نیازمند تبدیل به موجود بی نیاز شود یا به تعبیر دیگر بی نهایت صفر تبدیل به عدد گردد،بنابراین از حدوث اشیا پی به وجودی می بریم که از ازل بوده و هستیش از خود اوست و واجب الوجود است.

در جمله دوم به این حقیقت اشاره می کند که در جبین هرموجودی نشانه عجز و ناتوانی به چشم می خورد؛عمرها محدود،قدرتها،شایستگی ها و استعدادها محدود است،این عجز و ناتوانی دلیل بر این است که دست قدرت مطلقه ای در پشت سر آنهاست که به هرکدام به مقداری که حکمتش اقتضا کرده،توانایی بخشیده است.

در جمله سوم سخن از فنای موجودات است،فنایی که بی اختیار به سوی آن پیش می روند و مرگی که در انتظار آنهاست؛چه بخواهد یا نخواهد.روشن است که این موجودات فانی آفریننده خود نیستند و وجودشان از ذاتشان نمی جوشد وگرنه فانی نمی شدند،بنابراین قدرتی مافوق آنهاست که ازلی و ابدی است و اینها همه متکی به ذات پاک او هستند.

تنها نکته ای که در اینجا باقی می ماند این است که چه تفاوتی میان جمله «مستشهد بحدوث الأشیاء علی أزلیّته» و جمله ای که در بالا گذشت («الدّالّ علی قدمه بحدوث خلقه») وجود دارد؟آیا هردو بیان اثبات ازلیت خداوند از طریق حدوث موجودات است؛ یعنی یک وصف است که با دو عبارت بیان شده یا هرکدام مفهوم جداگانه ای دارد؟ فصاحت و بلاغت امام ایجاب می کند که هریک نکته جدیدی را القا کند.

بعید نیست که جمله گذشته اشاره به دلالت تکوینی باشد و جمله اخیر به دلالت تشریعی؛یعنی همان گونه که حدوث موجودات با زبان تکوین دلالت بر ازلیت خدا

ص:145

می کند،در آیات قرآن و روایات معصومین نیز با عبارات مختلف به این موضوع استدلال شده است.(دقت کنید).

قرآن مجید می گوید:« «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» تمام کسانی که بر صفحه زمین هستند فانی می شوند و تنها ذات ذو الجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند». (1)و در جای دیگر می خوانیم:« «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ» آیا آنها بی سبب آفریده شدند یا خود خالق خویشتنند». (2)

این آیه در واقع اشاره به برهان علیت است که در فلسفه برای اثبات وجود خدا آمده و آن این است که عالمی که در آن زندگی می کنیم بدون شک،حادث است.آیا این حادث بدون علت به وجود آمده یا خود علت خویش است یا معلول علتی است که آن هم معلول علت دیگر است و یا مخلوق خداوند واجب الوجودی است که هستی اش در ذات اوست؟ با توجه به باطل بودن سه احتمال اوّل،احتمال چهارم تثبیت می شود.

آن گاه امام علیه السّلام سه وصف دیگر از اوصاف پروردگار را ذکر می فرماید:«او یگانه است؛اما نه یگانه عددی(بلکه مثل و مانندی ندارد)همیشگی است ولی نه به این معنا که زمان نامحدودی دارد و برقرار است بی آنکه نگهدارنده ای داشته باشد»؛ (واحد لا بعدد،و دائم لا بأمد،و قائم لا بعمد) .

منظور از واحد عددی،اشیایی است که شبیه و مانند و دوم و سوم برای آنها امکان دارد ولی یک فرد بیشتر از آن موجود نشده است؛مانند خورشید در منظومه شمسی که یکی بیش نیست ولی دومی برای آن تصور می شود.

این معنا درباره خداوند متصور نیست،زیرا وجود او از هرجهت بی نهایت است و تعدد در آن امکان پذیر نیست،بنابراین وحدت ذات پاک او وحدت عددی نیست،بلکه به این

ص:146


1- 1) .الرحمن،آیه 26 و 27.
2- 2) .طور،آیه 35.

معناست که شبیه و نظیر و مثل و مانند ندارد،همان چیزی که در سوره توحید آمده است: «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» (1)و به تعبیر دیگر در واحد عددی تعدد امکان پذیر است؛ ولی در واحد ذاتی امکان پذیر نیست.

در جمله دوم «دائم لا بأمد» اشاره به این می کند که دوام وجود خداوند،دوام زمانی نیست زیرا ذات پاک او فوق زمان و مکان است بلکه دوام او همان دوام ذاتی است.

جمله «قائم لا بعمد» مفهومش آن است که قیام او به ذات اوست؛نه به کمک دیگری و به بیان دیگر قائم بودن مفهومی مادی دارد و آن اینکه چیزی روی پای خود بایستد یا به کمک ستونی برپا باشد،و مفهومی مافوق مادی دارد و آن اینکه وجودی مدیر و مدبر عالم هستی باشد آن هم بدون اتکا بر چیز دیگری و قائم بودن خداوند به همین معناست.

به بیانی دیگر،همه موجودات وابسته به ذات پاک او هستند و او قائم به ذات پاک خویش.

سپس کلام امام علیه السّلام اوج می گیرد و برای معرفی ذات پاک خدا تا آنجا که اندیشه های بشری اجازه می دهد پیش می رود و ذات پاکش را به طریق ماهرانه ای که نه به تشبیه انجام و نه به تعطیل معرفت ضمن چند جمله کوتاه و پرمعنا معرفی کرده،می فرماید:

«عقلها او را درمی یابند؛ولی نه از طریق حواس و چشمها او را می بینند؛ولی نه به صورت حضور جسمانی»؛ (تتلقّاه الأذهان لا بمشاعرة (2)،و تشهد له المرائی (3)لا بمحاضرة (4)) .

ص:147


1- 1) .در شرح خطبه 65 در جلد سوم همین شرح به حدیث پرمعنایی اشاره کردیم که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در پاسخ شخص سؤال کننده ای که درباره یگانگی خداوند از آن حضرت چیزی پرسید،بیان فرموده که برای واحد چهار معنا ذکر می کند دو معنای آن درباره خداوند غیر ممکن است و دو معنای آن صحیح است. (ر.ک:جلد 3،صفحه 70).
2- 2) .«مشاعرة»به معنای درک به وسیله حواس است و از شعور به معنای احساس گرفته شده است.
3- 3) .«مرائی»جمع«مرآة»به معنای آینه است و گاه به چشم،آینه اطلاق می شود،زیرا عکس موجودات در آن می افتد.
4- 4) .«محاضرة»به معنای حضور و مجالست است.

اشاره به اینکه آثار عظمت و قدرت و علم و حکمت او که سراسر جهان را پر کرده دلیل روشنی بر وجود اوست؛وجودی که پشت پرده غیب و در ماورای طبیعت قرار گرفته و همه جا را تجلیگاه علم و قدرت خود قرار داده است.

در ادامه و تکمیل این سخن می فرماید:«اندیشه ها هرگز به او احاطه پیدا نکرده بلکه به وسیله اندیشه بر آنها متجلّی شده و با نیروی عقل،مسلّم گشته که کنه ذاتش را نتوان درک کرد و اندیشه های ژرف،افکار سستی را که دعوای احاطه بر کنه ذاتش دارند،به محاکمه کشیده است»؛ (لم تحط به الأوهام (1)،بل تجلّی لها (2)بها،و بها امتنع منها، و إلیها حاکمها) .

امام علیه السّلام طبق آنچه در بالا آمد هم مذهب تعطیل را ابطال می کند و هم تشبیه را؛ یعنی به آنها که می گویند:ما درباره صفات خدا چیزی جز صفات سلبیه را نمی فهمیم،و آنها که خدا را تا سرحد ممکنات پایین می آورند و صفات محدود ممکن را برای او قائل می شوند،اخطار می کند هردو راه خطا می پویند از یک سو از تلقی اذهان و تجلی صفات سخن می گوید و از سوی دیگر از عدم احاطه افکار به ذات پاک و صفات او،که نتیجه آن، این می شود که ما نسبت به ذات و صفات خداوند علم اجمالی داریم،هرچند از شرح و تفصیل آن عاجز و ناتوانیم.

سپس امام علیه السّلام در ادامه و تکمیل این سخن می فرماید:«(او بزرگ است)اما نه به این

ص:148


1- 1) .«اوهام»جمع«وهم»بر وزن«فهم»در لغت به معنای خطورات قلبی است و در استعمالات روزمره ما در فارسی به معنای پندارهای باطل یا مشکوک است؛ولی قرائن نشان می دهد که در خطبه بالا و موارد دیگری از خطبه های نهج البلاغه درباره«اندیشه های دور پرواز»استعمال شده است.
2- 2) .«تجلّی لها»ضمیرهای شش گانه ای که در این جمله و دو جمله بعد است همه بازگشت به اوهام (عقول)می کند و مفهومش در جمله اوّل این است که خداوند از طریق ادراکات عقلی و نظاماتی را که عقل در جهان آفرینش می بیند بر عقل ها تجلّی کرده و از طریق درک عقل،عدم امکان درک ذاتش بر عقول مسلّم شده است و به وسیله نیروی عقل عقل های قاصر مدّعی درک کنه ذاتش را به محاکمه کشیده است (دقّت کنید).بعضی احتمالات دیگر درباره مرجع این ضمایر داده شده که صحیح به نظر نرسید.

معنا که حد و مرز جسمش طولانی است(او باعظمت است)اما نه به این معنا که ابعاد جسمانی فوق العاده بزرگ دارد،بلکه شأن و مقامش بزرگ و والاست و سلطه اش با عظمت!»؛ (لیس بذی کبر امتدّت به النّهایات فکبّرته تجسیما،و لا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیدا؛بل کبر شأنا،و عظم سلطانا) .

اشاره به اینکه وقتی می گوییم الله اکبر(خداوند از همه چیز بزرگتر است)گاه به ذهن افراد ناآگاه چنین می آید که ابعاد وجودی او شرق و غرب و شمال و جنوب عالم را پر کرده است و هنگامی که می گوییم خداوند عظمت دارد فکر می کنند نسبت به موجودات دیگر مانند کوهها و دریاها و آسمانها چنین است،در حالی که بزرگی و عظمت خدا جنبه جسمانی ندارد،بلکه عظمت و بزرگی معنوی است،زیرا اگر او دارای جسم بزرگی بود حتما اجزایی داشت و نهایتی و زمان و مکانی،حال آنکه از همه اینها برتر و بالاتر است و چه زیبا فرمود امام صادق علیه السّلام آنجا که شخصی در حضورش گفت:اللّه اکبر،امام علیه السّلام از او پرسید:خدا از چه چیز بزرگتر است؟عرض کرد:«من کل شیء»(از همه چیز)امام علیه السّلام فرمود:در این صورت خدا را محدود(به زمان و مکان)ساختی.آن مرد عرض کرد:پس چه بگویم؟فرمود:بگو:«اللّه اکبر من أن یوصف؛خداوند برتر از آن است که به وصف درآید». (1)اشاره به اینکه ما هروصفی برای او قائل شویم در نهایت از اوصاف مخلوقات است،زیرا در فکر ما بیش از این نمی گنجد،بنابراین او برتر از همه این اوصاف است.

قرآن مجید نیز می گوید:« «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ» منزه است خداوند از توصیف آنها مگر بندگان مخلص خدا». (2)(که او را به آنچه شایسته است وصف می کنند).

***

ص:149


1- 1) .الکافی،جلد 1،صفحه 117،حدیث 8.
2- 2) .صافات،آیات 159 و 160.

ص:150

بخش دوم

اشاره

و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله الصّفیّ،و أمینه الرّضیّ-صلّی اللّه علیه و آله-أرسله بوجوب الحجج،و ظهور الفلج،و إیضاح المنهج؛فبلّغ الرّسالة صادعا بها،و حمل علی المحجّة دالاّ علیها،و أقام أعلام الإهتداء و منار الضّیاء،و جعل أمراس الإسلام متینة،و عری الإیمان وثیقة.

ترجمه

و گواهی می دهم که محمّد بنده و فرستاده برگزیده و امین مرضیّ اوست-درود خدا بر او و خاندانش باد-(خداوند)او را برای بیان حجتهای لازم و پیروزی آشکار(حق بر باطل) و روشن ساختن راه حق فرستاد.او رسالت خود را آشکارا ابلاغ کرد و انسانها را بر مسیر حق قرار داد در حالی که راه پیشرفت را به آنها نشان داده بود،پرچمهای هدایت را برافراشت و نشانه های روشن را برپا ساخت،ریسمانهای(خیمه)اسلام را محکم نمود و دستگیره های ایمان را استوار ساخت.

شرح و تفسیر: ابعاد وجودی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله

ابعاد وجودی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله

امام علیه السّلام به دنبال بخش اوّل این خطبه که متکفّل بیان دقیق ترین صفات جمال و جلال خدا بود به اصل دوّم دین؛یعنی شهادت به رسالت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می پردازد و او را با صفاتی که بیانگر همه ابعاد وجودی آن حضرت است وصف می کند و می گوید:«و گواهی می دهم که محمّد بنده و فرستاده برگزیده و امین مرضیّ اوست،درود خدا بر او و

ص:151

خاندانش باد»؛ (و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله الصّفیّ،و أمینه الرّضیّ-صلّی اللّه علیه و آله-) .

به یقین اگر خداوند کسی را برمی گزیند و او را امین می داند و از وی راضی می شود به دلیل خلوص کامل و صفا و پاکی او در همه جهات است و این تعبیرات اشاره ای به مسئله عصمت پیامبر از هرگونه خطا و گناه است.

سپس به برنامه های مختلف و اهداف بعثت آن حضرت پرداخته،چنین می فرماید:

«او را برای بیان حجتهای لازم و پیروزی آشکار(حق بر باطل)و روشن ساختن راه حق فرستاد»؛ (أرسله بوجوب الحجج،و ظهور الفلج (1)،و إیضاح المنهج) .

به این ترتیب در جمله های سه گانه بالا اهداف بعثت را که اتمام حجت و پیروزی حق بر باطل و روشن ساختن راه سعادت است بیان فرموده است.

آن گاه به برنامه های عملی پیامبر پرداخته،چنین می فرماید:«او رسالت خود را آشکارا ابلاغ کرد،و انسانها را بر مسیر حق قرار داد،در حالی که راه پیشرفت را به آنها نشان داده بود،پرچمهای هدایت را برافراشت و نشانه های روشن را برپا ساخت، ریسمانهای(خیمه)اسلام را محکم نمود و دستگیره های ایمان را استوار ساخت» (فبلّغ الرّسالة صادعا (2)بها،و حمل علی المحجّة دالاّ علیها،و أقام أعلام الإهتداء و منار الضّیاء،و جعل أمراس (3)الإسلام متینة،و عری (4)الإیمان وثیقة) .

در آغاز،سخن از پرداختن به ابلاغ رسالت الهی به طور کلی به میان آمده است، همان گونه که در قرآن مجید می فرماید:« «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ»

ص:152


1- 1) .«فلج»به معنای پیروزی است؛خواه پیروزی در استدلال باشد یا در عمل.
2- 2) .«صادع»از ریشه«صدع»بر وزن«صبر»در اصل به معنای شکافتن است و از آنجا که به هنگام زمین گیاهان ظاهر می شوند،معنای ظهور نیز در آن نهفته است.
3- 3) .«امراس»جمع«مرس»بر وزن«مرض»و«مرس»نیز جمع«مرسه»به معنای تناب است.
4- 4) .«عری»جمع«عروه»به معنای دستگیره و دستاویز است.

آنچه را مأموریت داری آشکارا بیان کن و از مشرکان روی بگردان». (1)سپس از جزئیات این برنامه سخن می گوید که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله مردم را از بیراهه به جاده اصلی دعوت کرد و دلایل و نشانه ها را برای پیمودن این راه به آنها گوشزد نمود و چراغ های نورانی بر سر هرراه نهاد تا به هنگام تاریکی نیز از ادامه مسیر بازنایستند و سرانجام با بیانات کافی و تدبیرهای سازنده رشته های اسلام را محکم ساخت و دستگیره های ایمان را استحکام بخشید.

کمتر کلامی را می توان پیدا کرد که در عین کوتاهی و فشردگی این همه مطلب را درباره اهداف و برنامه های پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله بیان کند.

جمله «جعل أمراس الإسلام متینة» گویا اسلام را به خیمه ای تشبیه می کند که ریسمانهای محکمی از هرسو آن را به زمین های اطراف متصل کرده است تا تندبادها نتواند آن را از جا برکند این ریسمانها اموری مانند جمعه و جماعات و حج و زکات و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر است که همیشه حوزه اسلام را حفظ کرده و از آن دفاع می نماید،هرجا این تعلیمات اسلامی پیاده شود اسلام بیمه می شود و هرگاه ضعیف گردد دشمنان بر مسلمین چیره خواهند شد.

جمله «و عری الإیمان وثیقة» ایمان را تشبیه به تنابی کرده که دستگیره های مختلفی در آن است و برای نجات از قعر چاه،یا نجات در پرتگاه ها باید به این دستگیره ها چسبید.بدیهی است اگر این دستگیره ها سست و ضعیف باشد نه تنها انسان نجات نمی یابد،بلکه گرفتار سقوط خطرناکی می شود.این دستگیره ها همان فروع و تعلیمات اسلام در برنامه های مختلف عبادی و اجتماعی است که در احادیث نیز به آن اشاره شده است.از جمله در حدیث است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله روزی از یارانش سؤال کرد:«أیّ عری الإیمان أوثق؟؛کدام یک از دستگیره های ایمان محکم تر است؟»جمعی گفتند:خدا و پیامبرش آگاهترند؟و بعضی از نماز یا زکات و...نام بردند.رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«آنچه

ص:153


1- 1) .حجر،آیه 94.

گفتید دارای فضیلت است؛ولی پاسخ اصلی نیست»:«و لکن أوثق عری الإیمان الحبّ فی اللّه و البغض فی اللّه و تولّی اولیاء اللّه و التّبری من اعداء اللّه؛محکمترین دستگیره های ایمان دوست داشتن برای خدا و دشمن داشتن برای خداست،و محبّت اولیاء اللّه و بیزاری از اعداء اللّه است». (1)

البتّه مفاهیم اخلاقی همچون توکل و تفویض و تسلیم و رضا و صبر و یقین و مانند آنها که در روایات به آن اشاره شده نیز می تواند به عنوان دستگیره های ایمان معرفی شود و هیچ کدام با یکدیگر منافاتی ندارند.

***

ص:154


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 126،حدیث 6.

بخش سوم

اشاره

و لو فکّروا فی عظیم القدرة،و جسیم النّعمة،لرجعوا إلی الطّریق،و خافوا عذاب الحریق،و لکن القلوب علیلة،و البصائر مدخولة!ألا ینظرون إلی صغیر ما خلق،کیف أحکم خلقه،و أتقن ترکیبه،و فلق له السّمع و البصر،و سوّی له العظم و البشر!انظروا إلی النّملة فی صغر جثّتها،و لطافة هیئتها،لا تکاد تنال بلحظ البصر،و لا بمستدرک الفکر،کیف دبّت علی أرضها،و صبّت علی رزقها،تنقل الحبّة إلی حجرها،و تعدّها فی مستقرّها.تجمع فی حرّها لبردها،و فی وردها لصدرها؛مکفول برزقها، مرزوقة بوفقها؛لا یغفلها المنّان،و لا یحرمها الدّیّان،و لو فی الصّفا الیابس،و الحجر الجامس!و لو فکّرت فی مجاری أکلها،فی علوها و سفلها، و ما فی الجوف من شراسیف بطنها،و ما فی الرأس من عینها و أذنها، لقضیت من خلقها عجبا،و لقیت من وصفها تعبا!فتعالی الّذی أقامها علی قوائمها،و بناها علی دعائمها!لم یشرکه فی فطرتها فاطر،و لم یعنه علی خلقها قادر.و لو ضربت فی مذاهب فکرک لتبلغ غایاته،ما دلّتک الدّلالة إلاّ علی أنّ فاطر النّملة هو فاطر النّخلة،لدقیق تفصیل کلّ شیء،و غامض اختلاف کلّ حیّ.و ما الجلیل و اللّطیف،و الثّقیل و الخفیف،و القویّ و الضّعیف،فی خلقه إلاّ سواء.

ترجمه

اگر در عظمت قدرت(خداوند)و اهمیّت نعمت او می اندیشیدند،به راه راست باز

ص:155

می گشتند،و از آتش سوزان دوزخ می ترسیدند؛ولی دلها بیمار و چشمهای بصیرت معیوب است،آیا به مخلوقات کوچکی که خدا آفریده،نمی نگرند که چگونه آفرینش آنها را دقیق و حساب شده و ترکیب آنها را متقن ساخته،گوش و چشم برای آنها آفریده و استخوان و پوست آنها را مرتّب نموده است.به این مورچه نگاه کنید با آن جثه کوچک و اندام ظریفش که از کوچکی درست،با چشم دیده نمی شود و در اندیشه نمی گنجد؛ولی با این حال چگونه روی زمین(ناهموار و پرسنگلاخ)راه می رود و به روزیش دست می یابد، دانه ها را(از راه های دور و نزدیک)به لانه اش منتقل می کند و در جایگاه مخصوص نگهداری می نماید.در فصل گرما برای سرما،و به هنگام توانایی برای روز ناتوانی،ذخیره می کند،روزیش(از سوی خدا)تضمین شده و خوراک موافق طبعش در اختیار او قرار گرفته است،خداوند منّان هرگز از او غافل نمی شود و پروردگار مدبّر محرومش نمی سازد، هرچند در دل سنگ سخت و خشک و در میان صخره ای فاقد رطوبت باشد.

اگر در مجاری خوراک و در بالا و پایین دستگاه گوارش او و آنچه در جوفش از اطراف دنده ها وجود دارد و آنچه در سر او از چشم و گوش قرار گرفته،بیندیشی شگفت زده خواهی شد و از وصف عجایب او به زحمت خواهی افتاد.پس بزرگ و بلندمرتبه است خداوندی که مورچه را روی دست و پا(ی ضعیف و ظریفش)برپا داشته و او را بر ستونهای محکمی(نسبت به او)بنا نهاده است.هیچ آفریدگاری در آفرینش این حشره با او شریک نبوده و هیچ قدرتمندی او را در آفرینش آن یاری نکرده است.اگر همه راههای فکر و اندیشه را طی کنی تا به آخر رسی،همه دلایل به تو می گوید که آفریننده مورچه کوچک همان آفریدگار درخت(تناور)نخل است،زیرا ساختمان اجزای هرموجودی دقیق است و هرمخلوق زنده ای در درون خود اعضای مختلف و پیچیده ای دارد.(به یقین)بزرگ و کوچک،سنگین و سبک،قویّ و ضعیف،همه در خلقتش یکسان است و در برابر قدرتش همگون!

ص:156

شرح و تفسیر: قدرت بی نظیر او در آفرینش موجودات کوچک و بزرگ

قدرت بی نظیر او در آفرینش موجودات کوچک و بزرگ

در ادامه بحث این خطبه که از خداشناسی آغاز شد و با پیامبرشناسی ادامه یافت، امام علیه السّلام بار دیگر به خداشناسی بازمی گردد و این بار به ادله اثبات وجود خداوند و علم و قدرت بی پایان او می پردازد و به آنها که از بیراهه می روند هشدار داده و می فرماید:«اگر در عظمت قدرت(خداوند)و اهمیّت نعمت او می اندیشیدند،به راه راست بازمی گشتند و از آتش سوزان(دوزخ)می ترسیدند»؛ (و لو فکّروا فی عظیم القدرة،و جسیم النّعمة، لرجعوا إلی الطّریق،و خافوا عذاب الحریق) .

اشاره به دو چیز است که اگر اندیشه ها در آن به کار گرفته شود آثار آن به زودی در اعمال انسان آشکار می شود؛نخست اندیشه در عظمت قدرت خدا،که کرات عظیم آسمانی و میلیاردها ستاره در یک کهکشان و صدها میلیون کهکشان آفریده و کرانه های ملک عظیم او بر هیچ کس روشن نیست و آنچه را درباره عظمت جهان می گوییم مربوط به چیزی است که در قلمرو علم قاصر ما قرار گرفته و ای بسا تمام اینها همچون برگ درختی باشد که بر پیکر درخت سر به آسمان کشیده ای در میان جنگلی قرار دارد.

اندیشه در این امر سبب می شود که انسان در برابر چنین قدرتی خاضع گردد،سر بر آستانش نهد دل به او ببندد و زندگی خود را با نام و یاد او نورانی سازد.

دیگر اینکه در نعمتهایی بیاندیشد که همه وجود ما را دربرگرفته و از لحظه انعقاد نطفه تا پایان عمر ادامه دارد؛خورشید و ماه و آسمان و زمین را به خدمت ما گماشته و ابرها و بادها و بارانها را سر بر فرمان ما نهاده،در همه جا خوان نعمتش را گسترده و همه را روزی خوار خود ساخته است.

به یقین شکر نعمت که در فطرت هرانسانی است او را به دنبال شناخت منعم می فرستد.

حضرت در ادامه می فرماید:چه عاملی سبب می شود که با وجود این انگیزه های قوی،

ص:157

انسان از راه بماند و به بیراهه کشیده شود و عذاب دردناک الهی دامان او را بگیرد.

می فرماید:«ولی دلها بیمار و چشمهای بصیرت معیوب است» (و لکن القلوب علیلة، و البصائر مدخولة! (1)) .

در اینجا امام علیه السّلام به دو علت عمده اشاره می کند،زیرا منظور از«قلوب»،عقلهاست که بر اثر هوا و هوسها و آفات دیگر،شناخت از کار می افتد و منظور از«بصائر»چشمهای بصیرت است که پرده های گناه و تعصب و خودخواهی بر روی آن افکنده می شود.

بدیهی است آنها هرگز در اصل خلقت چنین نبوده،بلکه بر اثر غفلت و هوا و هوس و شهوت به این روز افتاده اند.امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه،اشاره به موانع شناخت می کند که در آیات قرآن نیز آمده است:« «کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» چنین نیست که آنها خیال می کنند،بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دل های آنها نشسته است». (2)و در جای دیگر می فرماید:« «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً» آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی(بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و دلش مهر زده و بر چشمش پرده افکنده است». (3)

همان گونه که در آیات بیشماری نیز همگان را دعوت به مطالعه اسرار آفرینش و تفکّر در قدرت و نعمتهای خدا کرده تا از این طریق به راه راست پی برند.

سپس امام علیه السّلام بعد از بیان مسأله اسرار آفرینش به صورت کلّی انگشت روی بخشی از موجودات شگفت انگیز جهان آفرینش می گذارد و می فرماید:«آیا به مخلوقات کوچکی که خدا آفریده،نمی نگرند که چگونه آفرینش آنها را دقیق و حساب شده و ترکیب آنها را متقن ساخته،و گوش و چشم برای آنها آفریده و استخوان پوست آنها را مرتّب کرده

ص:158


1- 1) .«مدخولة»از ریشه«دخل»بر وزن«دغل»به معنای فساد و تباهی است.
2- 2) .مطفّفین،آیه 14.
3- 3) .جاثیه،آیه 23.

است»؛ (أ لا ینظرون إلی صغیر ما خلق،کیف أحکم خلقه،و أتقن ترکیبه،و فلق له السّمع و البصر،و سوّی (1)له العظم و البشر (2)!) .

در اینجا امام علیه السّلام به امور ششگانه ای درباره حیوانات و حشرات بسیار کوچک اشاره می کند؛آفرینش مستحکم،ترکیب صحیح،دارا بودن گوش و چشم و نظم خاص استخوان و پوست.آری در عین کوچکی،همه اعضا و ابزار مورد نیاز در اختیار آنهاست و آنچه را خداوند به حیوان عظیمی همچون فیل و کرگدن داده،به آنها نیز به نسبت اندام و نیازشان بخشیده است و به یقین آفرینش این موجودات کوچک به جهت ظرافت و دقت عجیبی که در آنها به کار رفته از آفرینش موجودات عظیم مهمتر است.

آن گاه امام وارد مرحله دقیق تری می شود و از میان موجودات کوچک به شرح بسیار جالبی درباره دو مخلوق صغیر که غالبا انسانها درباره آفرینش آن دو نمی اندیشند می پردازد؛نخست درباره مورچه چنین می فرماید:«به این مورچه نگاه کنید با آن جثه کوچک و اندام ظریفش که از کوچکی درست،با چشم دیده نمی شود و در اندیشه نمی گنجد»؛ (انظروا إلی النّملة فی صغر جثّتها،و لطافة هیئتها،لا تکاد تنال بلحظ البصر،و لا بمستدرک الفکر) .

سپس می افزاید:«ولی با این حال چگونه روی زمین(ناهموار و پرسنگلاخ)راه می رود و به روزیش دست می یابد،دانه ها را(از راه های دور و نزدیک)به لانه اش منتقل می کند و در جایگاه مخصوص نگهداری می نماید.در فصل گرما برای سرما و به هنگام توانایی برای روز ناتوانی ذخیره می کند»؛ (کیف دبّت علی أرضها،و صبّت علی رزقها، تنقل الحبّة إلی حجرها،و تعدّها فی مستقرّها.تجمع فی حرّها لبردها،و فی وردها (3)لصدرها (4)) .

ص:159


1- 1) .«سوّی»از ریشه«تسویه»به معنای نظام بخشیدن و مرتّب نمودن است.
2- 2) .«بشر»جمع«بشرة»یعنی ظاهر پوست تن و به معنای انسان نیز می آید.
3- 3) .«ورد»به معنای عطش و نیز آبگاه است و در اینجا کنایه از امکان و توانایی است.
4- 4) .«صدر»یعنی بازگشت از آبگاه و در اینجا کنایه از ناتوانی و فقدان است.

آری،این موجود ضعیف و ناتوان به قدری هوشیار است که راه و رسم زندگی خود را به خوبی می داند،با این دست و پای کوچک کوه و دشت و بیابان و درختها را جولانگاه خود قرار می دهد و آن دسته از مواد غذایی که با مزاج او سازگار است از میان مواد مختلف بر می گزیند و دانه های غذایی را از راه های دور و نزدیک به لانه خود می برد؛دانه هایی را انتخاب می کند که از پیچ وخم لانه بگذرد و مشکلی برای عبور و مرور سایر همنوعانش ایجاد نکند.دانه ها را در جایگاه مخصوص جای می دهد به گونه ای که فاسد نشود.در فصل تابستان با یک الهام درونی بی آن که زمستان را دیده باشد-یعنی متولّد همان سال باشد-پیش بینی ایّامی را که برف و باران سراسر روی زمین را گرفته و جمع آوری روزی را بر او غیر ممکن ساخته می کند و درست به اندازه نیازش با دوراندیشی مواد غذایی را ذخیره می سازد.

در ادامه می افزاید:«روزیش(از سوی خدا)تضمین شده و خوراک موافق طبعش در اختیار او قرار گرفته،خداوند منّان هرگز از او غافل نمی شود،و پروردگار مدبّر محرومش نمی سازد،هرچند در دل سنگی سخت و خشک و در میان صخره ای فاقد رطوبت باشد»؛ (مکفول برزقها،مرزوقة بوفقها؛لا یغفلها المنّان،و لا یحرمها الدّیّان (1)،و لو فی الصّفا (2)الیابس،و الحجر الجامس! (3)) .

اشاره به اینکه خداوند منان این موجودات کوچک را که در دشتها و بیابانها و کوهها زندگی می کنند از نظر لطفش دور نداشته هرغذایی که موافق طبع آنهاست در اختیارشان قرار داده است،حتی اگر در دل سنگ سخت و خشکی زندگی کنند غذا و رطوبت لازم را هرچند از طریق هوا باشد برای آنها فراهم می کند و با الهام درونی آنها را

ص:160


1- 5) .«دیّان»به معنای پاداش دهنده و داور حاکم و مدبّر است.
2- 6) .«صفا»به معنای تخته سنگ سخت و صاف است.
3- 7) .«جامس»یعنی خشکیده.

وادار می سازد که در ایّام توانایی برای روزهای ناتوانی ذخیره کنند و این واقعا حیرت آور است.

آیا این حشره می داند چند روز از زمستان را نمی تواند از لانه بیرون آید؟آیا می فهمد که جیره غذایی او در این مدت چه اندازه است؟آیا توجه دارد چه موادی ممکن است در این مدت سالم بماند و فاسد نشود؟و آیا خبر دارد که این مواد در کجاست و از چه جایی باید به دست آورد؟

آری همه اینها را می داند و استاد ازل به او آموخته است.

سپس امام علیه السّلام ساختمان شگفت آور این موجود زنده کوچک را با نیروی فکر و اندیشه تشریح می کند و می فرماید:«اگر در مجاری خوراک و در بالا و پایین دستگاه گوارش او و آنچه در جوفش از جوانب دنده ها وجود دارد و آنچه در سر او از چشم و گوش قرار گرفته، بیندیشی شگفت زده خواهی شد و از وصف عجایب آن به زحمت خواهی افتاد»؛ (و لو فکّرت فی مجاری أکلها،فی علوها و سفلها،و ما فی الجوف من شراسیف (1)بطنها،و ما فی الرأس من عینها و أذنها،لقضیت من خلقها عجبا،و لقیت من وصفها تعبا!) .

اشاره به اینکه اگر انسان در آفرینش این موجود کوچک که به زحمت دیده می شود دقت کند،و پرده های غفلت را که ناشی از عادی شدن مسئله است کنار بزند،به راستی یک دنیا شگفتی در آن دیده می شود؛در سر بسیار کوچک او هم چشم است و هم گوش و هم دهان و دو شاخکی همچون دو آنتن دارد که برای برقراری ارتباط از آن استفاده می کند و در شکمش چیزی همانند معده و روده است و دنده های بسیار ظریف و کوچکی از هرطرف آن را احاطه کرده است.اعصاب و عضلات ظریفش به اندازه نیاز اوست و مغز کوچکش مدیریت زندگی پیچیده او را بر عهده گرفته،پاهایش مفاصل مختلف دارد و هر مفصلی همچون مفاصل حیوانات بزرگ کار ویژه ای انجام می دهد.

ص:161


1- 1) .«شراسیف»جمع«شرسوف»به معنای انتهای نرم دنده ها در طرف شکم است.

سپس امام علیه السّلام به نتیجه گیری از بیان بالا پرداخته،چنین می فرماید:«پس بزرگ و بلند مرتبه است خداوندی که مورچه را روی دست و پا(ی ضعیف و ظریفش)برپا داشته و او را بر ستونهای محکمی(نسبت به او)بنا نهاده است،هیچ آفریدگاری در آفرینش این حشره با او شریک نبود و هیچ قدرتمندی او را در آفرینش آن یاری نکرده است»؛ (فتعالی الّذی أقامها علی قوائمها،و بناها علی دعائمها!لم یشرکه فی فطرتها فاطر،و لم یعنه علی خلقها قادر) .

امام علیه السّلام در این عبارت همگان را به دو موضوع توجه می دهد و آن اینکه خداوند این پیکر ظریف را بر دست و پای ظریفی که توان حمل آن را دارد بلکه گاه کوله بار سنگینی که چندین برابر وزن اوست بر دوش می گیرد،استوار ساخته و عجب اینکه با کوله بارش از دیوار صاف بالا می رود و گاه به سقف می چسبد و به راه خود ادامه می دهد کاری که از هیچ انسان قهرمانی ساخته نیست.اضافه بر این برای او اسکلتی متناسب حالش آفریده که امام از آن تعبیر به دعائم(ستونها)فرموده است.این اسکلت نه چندان سنگین است که از توان حرکت او بکاهد و نه آن قدر سبک و ظریف که نتواند هیأت او و محتوای درون وجودش را نگهدارد.

آن گاه به نکته مهم دیگری اشاره کرده،می فرماید:«اگر تمام راه های فکر و اندیشه را طی کنی تا به آخر برسی همه دلایل به تو می گوید که آفریننده مورچه کوچک همان آفریدگار درخت(تناور)نخل است،زیرا ساختمان اجزای هرموجودی دقیق است و هر مخلوق زنده ای در درون خود اعضای مختلف و پیچیده ای دارد»؛ (و لو ضربت فی مذاهب فکرک لتبلغ غایاته،ما دلّتک الدّلالة إلاّ علی أنّ فاطر النّملة هو فاطر النّخلة،لدقیق تفصیل کلّ شیء،و غامض اختلاف کلّ حیّ) .

اشاره به اینکه تصوّر نکنید ساختمان یک موجود بزرگ؛مانند درخت نخل تناور از ساختمان یک موجود کوچک همچون مورچه مهم تر است،زیرا اگر درست بنگرید هردو ساختمان بسیار پیچیده و دقیقی دارند و قوانین منظّم بر هردو حاکم است و هدایت های

ص:162

الهی از لحظه تولّد تا پایان عمر در هردو نمایان است.به علاوه آن درخت بزرگ هم در حدّ خود دارای اعضای مختلف کوچک و بزرگ و قوی و ضعیف است که هرکدام متناسب با وظیفه و مسئولیتهایشان ساخته شده اند(و به این ترتیب ارتباط علت و معلول در جمله های بالا آشکار می شود).

کوتاه سخن اینکه گاه انسان آثار مختلفی از نظر کوچکی و بزرگی یک پدیده آورنده می بیند؛مثلا ساعتهایی را که به اندازه یک سانتی متر است و ساعتهایی که چند متر طول و عرض آن است یا کتابی را که چند صفحه پایان یافته با کتابی که دوره آن ده ها جلد است هنگامی که انسان آنها را با یکدیگر مقایسه می کند و اصول کلّی حاکم بر آن را یکسان می بیند و ادبیّات خاصّی که در آن کتاب کوچک و بزرگ به کار رفته هماهنگ مشاهده می کند می فهمد هردو اثر از یک منبع،سرچشمه گرفته و پدیدآورنده هردو یکی است.

سپس به نکته مهم دیگری در تکمیل این سخن پرداخته می فرماید:«(به یقین) بزرگ و کوچک،سنگین و سبک،قویّ و ضعیف،همه در خلقتش یکسان است و در برابر قدرتش همگون»؛ (و ما الجلیل و اللّطیف،و الثّقیل و الخفیف،و القویّ و الضّعیف، فی خلقه إلاّ سواء) .

اشاره به اینکه کوچک و بزرگ و آسان و مشکل نسبت به موجودی تصوّر می شود که قدرت و نیروی او محدود باشد.آنچه از استعداد او بیرون است ممتنع،و آنچه به اندازه آخرین حدّ استعداد اوست مشکل و آنچه کمتر از قدرت اوست آسان است؛ولی ذات پاک خداوند که قدرتی نامحدود دارد همه اینها در برابرش یکسان است؛حرکت دادن کلّ منظومه شمسی با حرکت دادن یک ذرّه غبار برای او تفاوتی نمی کند و آفرینش مورچه های بسیار ریز با درختان بسیار بلند و قوی پیکر برای او یکی است.

برای یک مورچه برداشتن یک دانه گندم با دو دانه بسیار فرق می کند؛ممکن است یکی را به آسانی بردارد و برای برداشتن دومی بسیار خسته و ناتوان گردد،در حالی که ما انسانها در این دو کمترین تفاوتی را احساس نمی کنیم.همچنین ما در تصورات ذهنی

ص:163

خود می توانیم یک قطره آب را تصوّر کنیم و به همان سادگی و آسانی یک دریای بی کران و موّاج را.این مثالها می تواند عمق بحثی را که درباره قدرت بی پایان خدا در بالا گفتیم، روشن سازد.

***

نکته: زندگی بسیار شگفت انگیز مورچه ها

زندگی بسیار شگفت انگیز مورچه ها

گرچه مورچه ها بر اثر کثرت و تنوّع و وجود بی شمارشان در کوه و صحرا و درون خانه ها،به صورت یک امر عادی درآمده و توجه عامّه مردم را هرگز به خود جلب نمی کند؛ ولی برای دانشمندانی که گاه بیست سال درباره زندگی آنها اندیشیده اند بسیار شگفت آور است و مطالعات آنها درباره اسرار آفرینش مورچگان درهای بزرگی را برای پی بردن به عظمت آفریدگار به روی ما گشوده است که به گوشه ای از آن ذیلا اشاره می شود:

1.حیوانات و حشراتی که به صورت گروهی زندگی می کنند کم نیستند؛مانند بخشی از پرندگان و ماهیان و گوزنها و آهوها؛ولی آنها که زندگی دسته جمعیشان براساس تقسیم کار است کم هستند و مورچگان یکی از شاخص ترین آنها هستند.مورچه های ماده وظیفه جمع آوری غذا،نگهداری نوزادان و حتی نگهداری مادر لانه(ملکه مورچگان)را بر عهده دارند.مورچه های نر کارشان بارور ساختن ملکه و ملکه کارش تخم گذاری است و جالب این که نرها بعد از جفت گیری می میرند.گروهی نیز به صورت نیروهای مسلّح هستند که آرواره های قوی دارند و از لانه در برابر هجوم دشمنان پاسداری می کنند.

2.مورچه های کارگر(ماده ها)زمین را سوراخ می کنند و به تدریج خاک را می کنند تا محل مناسبی برای زندگی آنها در زیر سطح زمین فراهم شود؛ولی همه مورچه ها در زیر زمین زندگی نمی کنند.گروهی از مورچه ها که آنها را مورچه نجار می نامند،درون چوبها را سوراخ می کنند و در آن لانه می سازند.

ص:164

3.مورچه ها در اندام کوچک خود که گاهی فقط به دو میلیمتر می رسد تمام دستگاههایی را که در یک حیوان عظیم الجثه است،دارا هستند و حتی چیزی بیش از او دارند،پاهای اضافی و شاخکهایی که آنها را با محیط خود آشنا می سازد و عقل و هوش اجتماعی قوی و آینده نگری.

4.بسیاری از مورچه ها،حشرات دیگر را به خدمت خود درمی آورند و از آنها استفاده می کنند(در واقع نوعی دامداری دارند)از جمله مورچه گندمزار یکی از این نوع مورچه هاست.جانوری که مورد استفاده این نوع مورچه قرار می گیرد،شپشه های گیاهی است.این حشرات اگر خشمگین شوند مایع شیرینی مانند عسل ترشح می کنند و مورچه ها از آن بهره می گیرند.

بعضی دیگر از مورچه ها،حشرات مخصوصی را که در پوست درختان تخم می گذارند یا سوسکها را به خدمت خود درمی آورند.

5.اگر تعجب نکنید گروهی از مورچه ها دست به کشاورزی می زنند.نوعی مورچه که به نام مورچه چتری نامیده می شود،باغچه ای در اطراف لانه خود ترتیب می دهد و در آن قارچهای کوچک می پروراند.مورچه های کارگر برای رشد قارچها قطعات کوچکی از برگها را جدا می کنند و با خود می آورند.هنگامی که مورچه کارگر قطعه ای از برگ را با خود می آورد گویی چتری بالای سر دارد و به همین دلیل به این نام نامیده شده است.

6.نوعی از مورچه ها به مورچه های سپاهی نامیده شده اند که مانند عشایر از جایی به جای دیگر کوچ می کنند.آنها حشراتی واقعا درنده هستند که حتی فیلها سعی می کنند سر راه آنها قرار نگیرند وگرنه صدمه زیادی به آنها می زنند.

گروهی از این مورچگان که در مناطق حارّه زندگی می کنند گوشت خوارند و هرگاه دسته جمعی به جانوری حمله کنند به زودی از پای در می آید و در مدت کمی همه عضلات حیوان را می خورند و تنها اسکلتی از او به جای می ماند.

7.مورچه ها معمولا سری بزرگ و کمری باریک دارند و نسبت به جثه خود بسیار قوی و پرزورند چنان که دانه ای را که چندین برابر آنها وزن دارد با دندان می گیرند و از دیوار بالا

ص:165

می روند کاری که برای هیچ قهرمان وزنه برداری از انسانها امکان پذیر نیست.آری!مورچه برخلاف جثه کوچک خود،به راحتی می تواند بارهایی را که ده برابر خودش وزن دارد بلند کند یا جابجا نماید.

8.آینده نگری مورچه و مدیریت او بسیار جالب است؛در تابستان با الهام درونی به فکر زمستان سخت است در صورتی که چه بسا در طول عمرش هرگز زمستان ندیده باشد.دانه های غذایی را به طرز مطلوبی نگهداری می کند؛گاه آنها را از لانه بیرون می آورد تا هوا بخورد و فاسد نشود و گاه آنها را به دو یا چند قسمت تقسیم می کند تا سبز نشود و فاسد نگردد،حتی نوشته اند دانه گشنیز را به چهار قسمت تقسیم می کند،زیرا اگر کمتر از آن باشد سبز می شود.

9.موقعیت شناسی مورچه عجیب است.بعضی از دانشمندان نوشته اند مورچه ای را در وسط دایره ای از آتش قرار دادند او برای نجات خود به هرسو حرکت کرد و چون راه فراری پیدا نکرد سرانجام جان داد.نقطه ای را که او جان داده بود اندازه گیری کردند درست مرکز دایره بود؛یعنی دورترین نقطه به آتش اطراف.

10.مورچه ها انواع زیادی دارند که بعضی از دانشمندان بالغ بر چهار هزار نوع را شمارش کرده اند و تعداد مورچه های روی زمین را ده برابر مجموع انسانها می دانند.

مطالعات جدید نشان می دهد که مورچه ها در زمینه حل مشکل ترافیک از انسانها پیشی گرفته اند.میلیونها مورچه صبورانه با دنبال کردن یک ساختار ساده«تک گذر»بهترین راه را برای رسیدن به مقصد در اسرع وقت و بدون تأخیر در پیش می گیرند.

شگفتیهای دنیای مورچگان بسیار بیش از آن است که در بالا گفته شد و در این زمینه کتابها یا مقالات فراوانی نوشته شده است و از اینجا روشن می شود که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه بر چه نقطه حساسی از آفرینش خداوند انگشت نهاده است. (1)

ص:166


1- 1) .دائرة المعارف موسوم به فرهنگ نامه،نوشته موریس پارکر که توسط ده نفر از اساتید دانشگاههای ایران به فارسی برگردانده شده است؛فرهنگ معین؛مقالات مطبوعات روز و حیاة الحیوان دمیری.

بخش چهارم

اشاره

و کذلک السّماء و الهواء،و الرّیاح و الماء.فانظر إلی الشّمس و القمر، و النّبات و الشّجر،و الماء و الحجر،و اختلاف هذا اللّیل و النّهار،و تفجّر هذه البحار،و کثرة هذه الجبال،و طول هذه القلال و تفرّق هذه اللّغات،و الألسن المختلفات.فالویل لمن أنکر المقدّر،و جحد المدبّر!زعموا أنّهم کالنّبات ما لهم زارع،و لا لاختلاف صورهم صانع؛و لم یلجؤوا إلی حجّة فیما ادّعوا،و لا تحقیق لما أوعوا،و هل یکون بناء من غیر بان،أو جنایة من غیر جان؟!

ترجمه

و همین گونه است(آفرینش)آسمان و هوا و بادها و آب نگاهی بیفکن.به خورشید و ماه و گیاه و درخت و آب و سنگ و آمدوشد این شبها و روزها و پیدایش دریاها و کثرت این کوهها و بلندی این قلّه ها و تعدّد این لغات و زبانهای گوناگون،وای بر آن کس که(این نظام شگرف را ببیند و)نظام آفرین این جهان را انکار کرده،و مدبّر عالم را نفی کند،آنها گمان کردند همچون علفهای خودرو هستند که زارعی ندارند و برای اشکال گوناگونشان آفریننده ای نیست.آنها برای اثبات ادعای خویش به دلیلی پناه نبرده،و برای آنچه در مغز خود پرورانده اند تحقیقی به عمل نیاورده اند.آیا ممکن است ساختمانی بدون سازنده(عاقل و آگاه)یا حتی جنایتی(برنامه ریزی شده)بدون جنایتگر پدید آید؟!

شرح و تفسیر: نگاهی به موجودات آسمان و زمین بیفکنید!

نگاهی به موجودات آسمان و زمین بیفکنید!

امام علیه السّلام در بخش پیشین این خطبه درباره دقایق و عجایب آفرینش مورچگان،

ص:167

سخن گفت؛ولی برای اینکه تصور نشود شگفتیها و نظامات عجیب و خیره کننده منحصر به این مورد یا موارد محدود نیست بلافاصله به سراغ این نکته می رود که اگر در جای جای این جهان پهناور در زمین و آسمان و مخلوقات گوناگون دقت کنید همه همین گونه است.در این میان انگشت روی شانزده پدیده شگفت انگیز این جهان می گذارد؛از زمین و آسمان گرفته تا بعضی مسائل مربوط به انسان و می فرماید:«و همین گونه است(آفرینش)آسمان و هوا و بادها و آب»؛ (و کذلک السّماء و الهواء،و الرّیاح و الماء) .

در ادامه می افزاید:«نگاهی بیفکن به خورشید و ماه و گیاه و درخت و آب و سنگ و آمدوشد این شبها و روزها و پیدایش دریاها و کثرت این کوهها و بلندی این قلّه ها و تعدّد این لغات و زبانهای گوناگون»؛ (فانظر إلی الشّمس و القمر،و النّبات و الشّجر،و الماء و الحجر،و اختلاف هذا اللّیل و النّهار،و تفجّر هذه البحار،و کثرة هذه الجبال،و طول هذه القلال (1)و تفرّق هذه اللّغات،و الألسن المختلفات) .

امام علیه السّلام در اینجا مجموعه ای از موجودات گوناگون این جهان را مطرح فرموده که هر یک خلقتی شگفت آور و آثاری بسیار دارند.منظور از«سماء»اشاره به مجموعه کرات عالم بالا از ثوابت و سیارات گرفته تا کهکشانهاست،بنابراین شمس و قمر که در جمله بعد می آید از قبیل ذکر خاص بعد از عام است و می دانیم آسمان با این معنا آفرینشی بسیار عجیب دارد،همان گونه که قرآن می فرماید:« «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ» آفرینش آسمان و زمین از آفرینش انسانها مهمتر است ولی بیشتر مردم نمی دانند». (2)

منظور از«هواء»همان هوایی است که گرداگرد کره زمین را گرفته،از همه چیز حیاتی تر و از همه چیز فراوان تر است.

ص:168


1- 1) .«القلال»جمع«قلّه»قسمت بالای کوه را گویند.
2- 2) .غافر،آیه 57.

«ریاح»(جمع ریح)اشاره به بادهاست که وظایف مختلفی در چرخه حیات انسان و موجودات زنده بر عهده دارند،ابرها را به حرکت درآورده به سوی زمینهای خشک و بی آب،گسیل می دارند،گیاهان را بارور می کنند،دریاها را مواج می سازند و به موجودات دریایی اکسیژن می دهند،هوای آلوده را جابجا می کنند و هوای تصفیه شده جنگلها را به شهرها می فرستند.

«ماء»(آب)در اینجا به قرینه ریاح(بادها)اشاره به نزول بارانهای حیات بخش و زنده کننده است همان گونه که قرآن می فرماید:« «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» ما بادها را برای بارور ساختن(ابرها)فرستادیم و از آسمان آبی نازل کردیم». (1)

سپس امام علیه السّلام دستور می دهد به موجودات مختلف این جهان،از خورشید و ماه گرفته تا گیاهان و درختان نگاه کنید و همچنین آبها و سنگها.(به نظر می رسد«ماء»در اینجا که در کنار حجر(سنگ)قرار گرفته اشاره به چشمه ها و نهرهای جاری است)و اختلاف لیل و نهار،اشاره به نظام بسیار دقیق و حساب شده نور و ظلمت است که هر یک به دنبال دیگری می آید و فصول چهارگانه را با آثار و برکاتش پدید می آورد با شب های آرام بخش و روزهای پرتلاش که در آیات بسیاری از قرآن به آن اشاره شده است.

جمله «و تفجّر البحار» می تواند اشاره به پیدایش دریاها یا جوش و خروشی باشد که بر اثر امواج کوه پیکر پیدا می شود و می دانیم دریاها کانون عجیب ترین مخلوقات خداست،آن گونه که در دعای امام سجاد علیه السّلام آمده است:«یا من فی البحار عجائبه» (2)و نیز منبع مهمی برای مواد غذایی و معدنی و وسیله خوبی برای نقل و انتقالات به صورت بسیار گسترده و سرچشمه پیدایش ابرها و نزول بارانهاست.

کثرت جبال اشاره به کوه های فراوانی است که کره زمین را همچون زرهی در بر گرفته، طوفانها را درهم می شکند.ابرها را برای آبیاری زمینها نگه می دارد و به پوسته زمین در

ص:169


1- 1) .حجر،آیه 22.
2- 2) .از فقرات دعای ابو حمزه ثمالی.

مقابل جزر و مد ناشی از جاذبه ماه آرامش می بخشد،و دامنه های آن چراگاه آماده ای برای چهارپایان است.همچنین طولانی بودن گله ها سبب می شود منابع آب به صورت برف برفراز آنها ذخیره شود و تدریجا به سوی زمینهای تشنه سرازیر گردد و آنها را آبیاری کند،و انسانها و حیوانات تشنه را سیراب کند.قرآن مجید می گوید:« «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ» زمین را بعد از آن گسترش داد،و از آن آب و چراگاهش را بیرون آورد،و کوه ها را ثابت و محکم نمود،همه اینها برای بهره گیری شما و چهارپایانتان است». (1)

در پایان به نکته مهمی از زندگی بشر اشاره می کند و آن اختلاف لغات و لهجه ها و کثرت زبانهاست.با اینکه پدر و مادر همه یکی است این تعدد لغات از کجا سرچشمه گرفته است و چگونه هرگروهی به زبان خاصی سخن می گویند؟و هم اکنون بیش از هزار زبان،اعم از زبانهای رسمی و محلی در دنیا وجود دارد.خداوند چنان استعدادی برای خلق لغات به انسانها داده که هرگروهی می توانند برای خود لغت و زبانی ابداع کنند.شاید برای اینکه اسرار زندگیشان تنها نزد خودشان باشد و بیگانگان از آن باخبر نشوند.قرآن مجید می گوید:« «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ» خداوند رحمن قرآن را تعلیم فرمود،انسان را آفرید و به او سخن گفتن آموخت». (2)

نیز می فرماید:« «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ» و از آیات او آفرینش آسمانها و زمین و تفاوت زبان ها و رنگهای شماست». (3)

امام علیه السّلام بعد از استدلالات قوی و نیرومند و قانع کننده بالا برای اثبات وجود خدا درباره منکران پروردگار سخن می گوید و ادعای بی اساس آنها را با دو دلیل ابطال می کند.

(البتّه کمتر موردی در قرآن و نهج البلاغه دیده می شود که سخن از مادیها و منکران ذات

ص:170


1- 1) .نازعات،آیات 30-33.
2- 2) .الرحمن،آیات 1-4.
3- 3) .روم،آیه 22.

پاک پروردگار به میان آمده باشد،زیرا آنها حداقل در آن زمان،بسیار کم بودند و اکثریت مردم جهان را صاحبان ادیان و مذاهب تشکیل می دادند).

می فرماید:«وای بر آن کس که(این نظام شگرف را ببیند)و نظام آفرین این جهان را انکار کرده و مدبّر عالم را نفی کند»؛ (فالویل لمن أنکر المقدّر،و جحد المدبّر!) .

اشاره به اینکه آثار تدبیر در سراسر جهان آفرینش آن قدر آشکار است که منکران مدبّر جهان درخور سرزنش و نفرین هستند.

سپس می افزاید:«آنها گمان کردند همچون علفهای خودرو هستند که زارعی ندارند و برای اشکال گوناگونشان آفریننده ای نیست»؛ (زعموا أنّهم کالنّبات ما لهم زارع،و لا لاختلاف صورهم صانع) .

البتّه این تعبیر به خاطر نگاه ساده اندیشانه ای است که انسانها معمولا نسبت به علفهای خودرو دارند،حال آنکه از نظر یک دانشمند گیاه شناس هربرگی از آنها نیز دفتری از معرفت کردگار است.امروز دانشمندان به این نکته پی برده اند که هزاران نوع گیاه خودرو در دشتها و کوهها با خواص دارویی مختلف و حیات بخش می روید و هرکدام ساختمان شگرفی برای خود دارند.ریشه ها،ساقه ها،برگها و گلهای هریک از دیگری عجیبتر و شگفت آورتر است،پس با دقت معلوم می شود که آنها هم زارع و خالقی دارند با علم و قدرت بی پایان.

آن گاه امام علیه السّلام با دو دلیل سخن آنها را در هم می شکند،نخست می فرماید:«آنچه منکران پروردگار می گویند گفتاری است بی دلیل،زیرا آنها برای اثبات ادعای خویش به دلیلی پناه نبرده،و برای آنچه در مغز خود پرورانده اند تحقیقی به عمل نیاورده اند»؛ (و لم یلجؤوا (1)إلی حجّة فیما ادّعوا،و لا تحقیق لما أوعوا (2)) .

ص:171


1- 1) .«لم یلجؤوا»از ریشه«لجؤ»بر وزن«غروب»به معنای پناه بردن،گرفته شده است.
2- 2) .«اوعوا»از ریشه«وعی»بر وزن«سعی»در اصل به معنای نگهداری چیزی در قلب است.-

دلیل دوم اینکه هرساختمان و بنای منظم و حساب شده ای حتما مهندس و معماری داشته است،می فرماید:«آیا ممکن است ساختمانی بدون سازنده(عاقل و آگاه) یا حتی جنایتی(برنامه ریزی شده)بدون جنایتگر پدید آید»؛ (و هل یکون بناء من غیر بان،أو جنایة من غیر جان) .

هم اکنون آثار و بناهایی در گوشه و کنار کره زمین وجود دارد که هزاران سال از عمر آن می گذرد و به جهت ظرافتها و هنرنماییهایی که در آنها به کار رفته به عنوان آثار باستانی حفظ می شود و در واقع کتابهایی هستند که تمدن انسانهای پیشین را در خود نگهداری می کنند.نه خداپرستان نه مادیها هیچ کدام ادعا نمی کنند که این ساختمانها به وسیله باد و باران و طوفانها به وجود آمده یا افراد ناآگاه و بی هنری به صورت تصادفی آنها را روی هم چیده اند،بلکه همه بدون استثنا از وجود این بناها پی به بانی صاحب عقل و شعوری می برند و درایت و تدبیر و هنرمندی او را می ستایند.

و جمله «أو جنایة من غیر جان» اشاره به این است که نه تنها بنا و سازندگی احتیاج به علم و تدبیر دارد،بلکه تخریبها و جنایات هدفدار نیز نیاز به برنامه ریزی شخص عاقلی دارد که برای رسیدن به مقصود و مطلوب خویش چه زمان و مکانی را انتخاب کند،از چه وسیله ای استفاده کند و چگونه وارد عمل شود تا به مقصود برسد.

امروز برای تخریب یک بنای عظیم به گونه ای که عوارض نامطلوب جانبی نداشته باشد از وجود متخصصان و آگاهان استفاده می کنند،بنابراین هم ساخت و سازهای حساب شده و هم تخریبهای برنامه ریزی شده هردو نیاز به عقل و تدبیر دارد.گواه این سخن اینکه امام علیه السّلام در بخش آینده این خطبه سخن از ملخ و ساختمان شگفت انگیز او به میان می آورد که کارش تخریب حساب شده زراعتها و گیاهان است.

***

ص:172

نکته: جلوه هایی از برهان نظم

جلوه هایی از برهان نظم

آنچه امام علیه السّلام در جمله های آخر این خطبه بیان فرمود«و هل یکون بناء من غیر بان،أو جنایة من غیر جان»اشاره لطیفی است به برهان معروف نظم که از مهم ترین استدلالات خداشناسی است.

توضیح اینکه هرگاه ما وارد ساختمان مجلل چند طبقه ای شویم که دارای اتاقهای خواب متعدد،سالنهای پذیرایی،آشپزخانه،حمام و سرویس بهداشتی و آسانسورهایی باشد هنگامی که به سقفها و دیوارها نگاه می کنیم آیینه کاریهای زیبا،گچ بریها و نقاشی و رنگ آمیزی جالبی در هرطرف می بینیم.وسایل گرمایش و سرمایش،لوله کشیهای آب و گاز،سیم کشیهای برق و تلفن همه منظم و مرتب است.

آیا هیچ کس-در هرحد از عقل و شعور باشد-احتمال می دهد که تصادفهای ناشی از حوادث مختلف طبیعی آن را به وجود آورده؟یا چند کارگر بی سواد مقداری مصالح را فراهم ساخته و بدون هیچ آگاهی از معماری و امور دیگر چنین بنای باشکوهی را به وجود آورده اند؟به یقین هرکس چنین احتمالی دهد یا مزاح می کند و یا عقل خود را از دست داده است.همه عقلای دنیا چنین قضاوت می کنند که افراد هوشمندی نقشه های دقیق آن را قبلا تهیه کرده اند سپس گروهی از معمارها و بناهای ماهر و مهندسان تأسیسات و هنرمندان در تزیینات ساختمان دست به دست هم داده اند و چنین اثری را آفریده اند.

این سخن درباره هربنا،هرکارخانه،هرکتاب علمی و...نیز صادق است و از آن تعبیر به برهان نظم می شود.می گویند همیشه نظم دلیل بر عقل و شعور پدیدآورنده آن است و هرقدر نظم دقیقتر و پیچیده تر باشد از عقل و دانش بیشتری حکایت می کند.

اگر درست دقت کنیم ساختمان یک مورچه که ممکن است همه روزه زیردست و

ص:173

پاهای ما بر اثر بی توجهی از بین رود از این بناهای باشکوه هم مهم تر است.ساختمان پاها،مفصل زانوها،دستها و شاخکها،چشم فوق العاده کوچک و بینا،دستگاه شامه قوی که از راههای دور باخبر می شود،دهان و روده ها و دستگاه هاضمه و سلسله اعصاب و از همه مهم تر آن مغز بسیار کوچک و فوق العاده هوشمند،هرکدام به تنهایی از خالق عالم و قادری که آن را آفریده است حکایت می کند.

اضافه بر این،این حشره کوچک تغذیه و نمو می کند و تولید مثل دارد در حالی که آن ساختمان مجلل،موجود بی جانی است نه تغذیه ای دارد و نه نمو و تولیدمثلی.

حال اگر به سراغ ساختمان یک انسان و دستگاه های فوق العاده پیچیده و حساس قلب و مغز و اعصاب و دهها هزار کیلومتر رگها و مویرگهایی که تمام ذرات بدن او را هر لحظه آبیاری و تغذیه می کنند در نظر بگیریم ایمان ما به آن خالق عالم و قادر بیشتر می شود.

افزون بر اینها می دانیم در این جهان صدها هزار نوع گیاه و صدها هزار نوع حیوان و پرنده و حشرات و...وجود دارد که هریک داستان شگفت انگیزی مخصوص به خود دارند.

قرآن مجید نام یکایک آنها را آیتی از آیات خدا نهاده و می گوید: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (1)

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار

***

ص:174


1- 1) .فصلت،آیه 53.

بخش پنجم

اشاره

و إن شئت قلت فی الجرادة،إذ خلق لها عینین حمراوین،و أسرج لها حدقتین قمراوین،و جعل لها السّمع الخفیّ،و فتح لها الفم السّویّ،و جعل لها الحسّ القویّ،و نابین بهما تقرض،و منجلین بهما تقبض.یرهبها الزّرّاع فی زرعهم،و لا یستطیعون ذبّها،و لو أجلبوا بجمعهم،حتّی ترد الحرث فی نزواتها،و تقضی منه شهواتها.و خلقها کلّه لا یکوّن إصبعا مستدقّة.

ترجمه

و اگر بخواهی درباره ملخ سخن بگو که خداوند برای او دو چشم سرخ رنگ و دو حدقه همچون دو قرص ماه،آفریده و گوش پنهان و دهان مرتب و متناسب به او بخشیده است.

خداوند برای او حس قوی و دو دندان که با آنها(ساقه و شاخه گیاهان و برگهای درختان را)می چیند و دو داس که با آنها(ساقه ها و برگهای مورد نظر را)می گیرد.کشاورزان برای زراعت خود از آنها می ترسند ولی هرگز قادر بر دفع آنها نیستند حتی اگر همه دست به دست هم دهند.ملخ آنچنان نیرومندانه پیش می آید تا با جست وخیز خود به کشتزارها وارد شود و آنچه را می خواهد انجام دهد(و هرزمان مایل بود-و احتمالا پس از نابودی کشتزار-آنجا را ترک گوید)اینها همه در حالی است که تمام پیکر او به اندازه یک انگشت باریک نیست!

شرح و تفسیر: به ساختمان ملخ نگاه کن!

به ساختمان ملخ نگاه کن!

حشرات را می توان بر سه گونه تقسیم کرد:گروهی از آنان خدمتگزار انسانها هستند

ص:175

مانند زنبوران عسل که شهد گلها را برای ما جمع آوری می کنند و عموم زنبورها که گردهای گلها را جابه جا کرده و آنها را بارور می کنند و میوه های درختان را پربرکت می سازند.

بخش دیگری حشرات بی آزارند که(در ظاهر)نه خدمتی دارند و نه زحمت و دردسری،و گروه سومی هستند که جزء آفات و بلاها محسوب می شوند؛مانند ملخ.

امام در بخش های گذشته این خطبه شرحی درباره شگفتیهای آفرینش مورچه بیان فرمود که موجودی است غالبا بی آزار و سخت کوش و می تواند الگویی برای انسانها باشد؛ ولی در این بخش از خطبه درباره حشره ای سخن می گوید که از مأموران عذاب الهی است و می تواند لشکری فراهم کند و به باغها و زراعتها چنان حمله ور شود که هیچ قدرت و لشکری نتواند با آن مقابله کند و به این ترتیب خداوند قدرت نمایی خود را در تمام جهات آشکار می سازد و خوف و رجا را در انسانها تقویت کرده،می فرماید:«و اگر بخواهی درباره ملخ گفت وگو کن که خداوند برای او دو چشم سرخ رنگ و دو حدقه همچون دو قرص ماه آفریده و گوش پنهان و دهان مرتب و متناسب به او بخشیده است»؛ (و إن شئت قلت فی الجرادة (1)،إذ خلق لها عینین حمراوین،و أسرج لها حدقتین قمراوین (2)،و جعل لها السّمع الخفیّ،و فتح لها الفم السّویّ (3)) .

در ادامه سخن می افزاید:«خداوند برای او حس قوی و دو دندان که با آنها(ساقه و شاخه گیاهان و برگهای درختان را)می چیند و دو وسیله همچون دو داس که با آنها اشیای مورد نظر را می گیرد»؛ (و جعل لها الحسّ القویّ،و نابین (4)بهما تقرض،و

ص:176


1- 1) .«الجرادة»یعنی ملخ.ریشه اصلی آن«جرد»بر وزن«فرد»به معنای پوست کندن است که ظاهرا این کلمه از آن گرفته شده است.
2- 2) .«قمراوین»تثنیه«قمراء»از ماده«قمر»گرفته شده و قمراء جنبه وصفی دارد؛یعنی نورانی.
3- 3) .«سویّ»به معنای موجود کاملی است که عیبی در آن نباشد.
4- 4) .«نابین»تثنیه«ناب»دندان جلو است.

منجلین (1)بهما تقبض) .

بعضی از دانشمندان می گویند:ملخ موجود عجیبی است که در هربخشی از اعضای خود شبیه یکی از حیوانات است و به تعبیر دیگر با این که ظاهرا حیوان ضعیفی است ده شباهت به ده حیوان نیرومند دارد:صورتش همچون صورت اسب،چشمانش مانند چشمان فیل،گردنش همانند گردن گاو،شاخکهایش همچون شاخهای گوزن،سینه اش همچون سینه شیر،شکمش همچون شکم عقرب،بالهایش همانند بالهای عقاب، رانهایش همچون رانهای شتر،پاهایش مانند پاهای شترمرغ و دم او مانند دم مار است و امام علیه السّلام در بیان بالا به هفت ویژگی شگفت آور او اشاره فرموده؛چشمها،حدقه ها،گوش پنهان،دهان مخصوص،احساس قوی،دندانهای نیرومند و دو عضو شبیه دو داس در دو طرف دهان.

درباره عجایب خلقت این حشره در نکته ها بحث جالبی خواهد آمد.

سپس امام علیه السّلام به خطرات عظیم این حشره ظاهرا ضعیف پرداخته،می افزاید:

«کشاورزان برای زراعت خود از آنها می ترسند ولی هرگز قادر بر دفع آنها نیستند،حتی اگر همه دست به دست هم دهند.ملخ آنچنان نیرومندانه پیش می آید تا با جست وخیز خود در کشتزارها وارد شود و آنچه را میل دارد بخورد(و هر زمان مایل بود-و احتمالا پس از نابودی کشتزار-آنجا را ترک گوید)اینها همه در حالی است که تمام پیکر او به اندازه یک انگشت باریک نیست»؛ (یرهبها الزّرّاع فی زرعهم،و لا یستطیعون ذبّها،و لو أجلبوا بجمعهم،حتّی ترد الحرث فی نزواتها (2)،و تقضی منه شهواتها.و خلقها کلّه لا یکوّن إصبعا مستدقّة (3)) .

راستی عجیب است هر گاه فرماندهان بزرگ تاریخ لشکر خود را برای مبارزه با این

ص:177


1- 1) .«منجلین»تثنیه«منجل»به معنای داس است و در اینجا کنایه از پاها یا دست های ملخ است که قوسی شکل است و با آن برگ ها و ساقه ها را می گیرد و با دندانش می چیند.
2- 2) .«نزوات»جمع«نزوه»به معنای پرش است.
3- 3) .«مستدقة»از ریشه«دقّت»به معنای باریک بودن گرفته شده و«مستدقّه»به معنای باریک است.

حشره کوچک بسیج کنند قادر بر دفع آن نیستند؛دسته های ملخها همچون قطعات بزرگ ابر در آسمان ظاهر می شوند و ناگهان بر باغها و زراعتهای وسیع فرود می آیند و در مدّت کوتاهی ساقه های گیاهان و شاخه ها و برگها را می خورند و بیابانی خشک یا درختانی عریان از هرگونه برگ و میوه از خود به یادگار می گذارند.

حتی امروز که با هواپیمای سمپاشی و وسایل دیگر به مبارزه با آنها برمی خیزند تنها در بعضی از موارد ممکن است توفیقی نصیبشان شود،اگر حمله ملخها شدید باشد وسایل امروز نیز قادر به مبارزه با آنها نیست.

***

نکته: زندگی عجیب ملخها

زندگی عجیب ملخها

یکی از حشرات شگفت انگیز ملخ است حیوانی که در حال عادی به صورت بی ضرر و غیر مزاحم در گوشه و کنار مزارع،باغها،درّه ها و کوه ها زندگی می کند؛ولی هنگامی که فرمان مرموزی به او داده شود به سرعت تکثیرمثل می کند و به صورت دسته جات عظیم؛مانند قطعات ابر در آسمان به پرواز درمی آید و بر هرزراعت و باغی فرود آید آن را نابود می کند.

به گفته دانشمندان ساختمان این حشره بسیار پیچیده و عجیب است؛از جمله اینکه دارای دو زوج چشم مرکّب و سه چشم بسیط است،چشمهای مرکّب او از چهار هزار قسمت تشکیل شده و هریک ساختمان مخصوص به خود را دارد و از مجموع آنها چشم مرکب با دید واحد تشکیل می شود.اما چشمهای سه گانه بسیط او در بالای سرش قرار گرفته سینه اش از سه حلقه و شکمش از ده حلقه شبیه به یکدیگر تشکیل شده است.

او دارای دو زوج بال است؛یک زوج بالهای جلو او که سخت است و به صورت قابی درآمده و جهت پرواز به کار نمی رود و کارش حفاظت بالهای ظریف پرواز است که به

ص:178

هنگام استراحت چند مرتبه چین می خورد و زیر بالهای سخت جلو محفوظ می ماند.

پاهای عقب ملخ رشد زیادی کرده و برای جهش و پرش به او کمک می کند.ملخها در فصل تابستان یا بهار تخم ریزی می کنند،این تخمها به وسیله نوع ماده از انتهای دم او بیرون می آید و در سوراخهایی از زمین که بوجود آورده قرار می گیرد،نوزادان پس از خروج از تخم بسیار پرخور و حریصند و آنچه را سر راه خود بیابند می خورند و از این جهت در مبارزه با ملخ همیشه باید محلّ تخم ریزی آنها را دانست و وسیله نابودی نوزادها را قبل از خروج از تخم فراهم کرد.

ملخ انواع و اقسامی دارد؛ملخهای دریایی،ملخهای مراکشی،ملخهای ایتالیایی که بیش از انواع ملخها به زراعتها خسارت وارد می کنند.

از شگفتیهای زندگی ملخ این است که از هنگامی که از تخم بیرون می آید تا زمانی که کامل شود و به پرواز درآید شش بار تغییر شکل می دهد.

توده های ملخ گاهی به قدری زیاد و گسترده می شوند که هزاران کیلومتر مربع از آسمان را می پوشانند. (1)

***

ص:179


1- 1) .رجوع شود به الزلجیّ الحدیث تألیف و ترجمه محمد کاظم الملکی،جلد 2،صفحه 329 و فرهنگ معین،واژه ملخ.

ص:180

بخش ششم

اشاره

فتبارک اللّه الّذی یسجد له «مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» ،و یعفّر له خدّا و وجها،و یلقی إلیه بالطّاعة سلما و ضعفا،و یعطی له القیاد رهبة و خوفا!فالطّیر مسخّرة لأمره؛أحصی عدد الرّیش منها و النّفس،و أرسی قوائمها علی النّدی و الیبس؛و قدّر أقواتها،و أحصی أجناسها.فهذا غراب و هذا عقاب.و هذا حمام و هذا نعام؛دعا کلّ طائر باسمه،و کفل له برزقه.

و أنشأ «السَّحابَ الثِّقالَ» فأهطل دیمها،و عدّد قسمها.فبلّ الأرض بعد جفوفها،و أخرج نبتها بعد جدوبها .

ترجمه

بزرگ و جاویدان است خداوندی که همه آنها که در آسمانها و زمین اند از روی اختیار یا اجبار در برابرش سجده می کنند و صورت و جبین را برای او بر خاک می سایند و طوق عبادت او را در سلامت و ضعف به گردن می نهند و زمام اختیار خویش را از روی ترس و بیم به او می سپارند.پرندگان مسخّر فرمان اویند،خداوند شماره پرها و نفسهای آنها را احصا کرده،پاهای(بعضی از)آنها را برای حرکت درون آب و(گروهی دیگر را برای) خشکی محکم ساخته.و برای هرکدام غذای مناسب و خاصّی مقدّر فرموده و اصناف آنها را شماره نموده(و هریک را به شکل خاصّی آفریده است)این کلاغ است و آن عقاب،و این کبوتر است و آن شترمرغ.هریک را به نامی فراخوانده و روزی اش را بر عهده گرفته است.ابرهای سنگین(و پرآب)ایجاد کرد و بارانهای پرپشت و پی درپی از آن فرو

ص:181

فرستاد.سهم هرمکانی را(از باران)مشخص ساخت و با آن زمینهای خشک را آبیاری نمود و گیاهان را بعد از خشکسالی رویاند.

شرح و تفسیر: راستی او بزرگ است!

راستی او بزرگ است!

امام علیه السّلام در پایان این خطبه در واقع یک جمع بندی کلی بیان می کند و همه موجودات زمین و آسمان و انواع پرندگان و ابر و باد را سر بر فرمان او می شمرد و می فرماید:«بزرگ و جاویدان است خداوندی که همه کسانی که در آسمانها و زمین اند از روی اختیار یا اجبار در برابرش سجده می کنند و صورت و جبین را برای او بر خاک می سایند و طوق عبادت او را در سلامت و ضعف به گردن می نهند و زمام اختیار خویش را از روی ترس و بیم به او می سپارند»؛ (فتبارک (1)اللّه الّذی یسجد له «مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» (2)،و یعفّر (3)له خدّا (4)و وجها،و یلقی إلیه بالطّاعة سلما و ضعفا،و یعطی له القیاد رهبة و خوفا!) .

سجود در اینجا ممکن است اشاره به خضوع ارادی در برابر ذات پاک پروردگار باشد، چون فاعل آن،صاحبان عقل اند که از کلمه«من»فهمیده می شود.این احتمال نیز داده

ص:182


1- 1) .«تبارک»از ریشه«برکت»در اصل از«برک»بر وزن«برگ»به معنای سینه شتر گرفته شده و از آنجا که شتران به هنگام ثابت ماندن در جایی سینه خود را به زمین می چسبانند این ماده به معنای ثبوت و دوام و استقرار چیزی به کار می رود و به آبگیر از آن جهت«برکه»می گویند که آب مدتی در آن ثابت می ماند و مبارک به چیزی می گویند که خیر آن باقی و ثابت باشد،بنابراین«تبارک»هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود به معنای پربرکت و جاوید است.
2- 2) .رعد،آیه 15.
3- 3) .«یعفّر»از ریشه«عفر»و«عفر»بر وزن«فقر»و سفر به معنای خاک گرفته شده است،بنابراین تعفیر به معنای خاک مالیدن است.
4- 4) .«خدّ»در اصل به معنای شکاف است.سپس به فرورفتگی بین گونه ها و بینی و به خود گونه و دو طرف صورت اطلاق شده و در اینجا به معنای دو طرف صورت است.

شده که منظور هم سجده ارادی تشریعی باشد و هم تکوینی،بنابراین که واژه«من»در اینجا شامل صاحبان عقل و غیر آنها هردو باشد(و به اصطلاح جنبه تغلیب داشته باشد).

تعبیر «طوعا و کرها» می تواند اشاره به همین معنا باشد،زیرا آنها سجود تشریعی دارند از روی اراده است و آنها که سجده تکوینی می کنند از روی اراده نیست و می تواند اشاره به این باشد که گروهی در حال اختیار در پیشگاه او سر به سجده می نهند و گروهی به هنگام گرفتاریها و مشکلات،آن گونه که در قرآن مجید آمده است:« «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» هنگامی که مشرکان بر کشتی سوار می شوند(در برابر طوفانها و امواج کوه پیکر دریا قرار می گیرند) خدا را با اخلاص و خالی از هرگونه آلودگی به شرک می خوانند ولی هنگامی که خدا آنان را به خشکی می رساند و نجات می دهد باز مشرک می شوند». (1)

جمله «یعفّر له ...»اگر به معنای حقیقی آن تفسیر شود،اشاره به سجده معمولی است که انسان پیشانی بر خاک می نهد و اگر به معنای مجازی تفسیر شود هرگونه خضوع تشریعی و تکوینی را شامل می گردد.

همچنین جمله «یلقی إلیه بالطّاعة ...»نیز ناظر به همین معناست که گروهی از عقلا از روی میل و اختیار و احساس ضعف و ناتوانی سر بر فرمان او می نهند و اما موجودات غیر عاقل بی اختیار تسلیم قوانین آفرینش اند.

جمله «یعطی له القیاد ..»اشاره به مرحله ای فراتر از مرحله اطاعت است،زیرا در اطاعت انسان فرمان مولا را می شنود و به پا می خیزد و آن را انجام می دهد؛ولی در«قیاد» خود را تسلیم او می کند و مولا او را می برد«هرجا که خاطرخواه اوست».

بعضی از لغویان در میان«رهبت»و«خوف»این فرق را گذاشته اند که«خوف»به معنای مطلق ترس است و«رهبت»ترسی است که با اضطراب و خویشتن داری همراه باشد.

سپس امام علیه السّلام بار دیگر به بخشی از مخلوقات شگفت انگیز خدا؛یعنی پرندگان

ص:183


1- 1) .عنکبوت،آیه 65.

می پردازد که به راستی از عجایب خلقت اند.نه تنها از این جهت که برخلاف جاذبه زمین به آسمان پرواز می کنند و با سرعت عجیب و فوق العاده ای به هرسو می روند،بلکه ساختمان آنها از جهات مختلف-که در پایان این بحث به بخشی از آن اشاره می شود- جنبه استثنایی دارد.حضرت می فرماید:«پرندگان مسخّر فرمان اویند»؛ (فالطّیر مسخّرة لأمره) .

این جمله برگرفته از آیه شریفه« «أَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللّهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» آیا پرندگانی را که بر فراز آسمانها نگه داشته شده اند ندیدند؟هیچ کس جز خدا آنها را نگاه نمی دارد،در این امر نشانه هایی (از عظمت و قدرت خدا)وجود دارد برای کسانی که ایمان می آورند(و آماده پذیرش حقّند)». (1)

آن گاه به شرح بیشتری درباره پرندگان پرداخته و به چند نکته مهم اشاره می کند و می فرماید:«خداوند شماره پرها و نفسهای آنها را احصا کرده،پاهای بعضی را برای حرکت درون آب،محکم ساخته و پای گروهی را برای خشکی و برای هرکدام غذای مناسب و خاصّی مقدّر فرموده و اصناف آنها را شماره نموده(و هریک را به شکل خاصّی آفریده است)این کلاغ است و آن عقاب،و این کبوتر است و آن شترمرغ.هریک را به نامی فرا خوانده و روزی اش را بر عهده گرفته است»؛ (أحصی عدد الرّیش (2)منها و النّفس،و أرسی (3)قوائمها علی النّدی (4)و الیبس؛و قدّر أقواتها،و أحصی أجناسها.فهذا غراب و هذا عقاب.و هذا حمام و هذا نعام؛دعا کلّ طائر باسمه،و کفل له برزقه) .

ص:184


1- 1) .نحل،آیه 79.
2- 2) .«ریش»به معنای پرهای پرندگان است و چون پرهای آنها غالبا زینتی است به لباس های زینتی نیز «ریش»اطلاق می شود.
3- 3) .«ارسی»از ماده«رسو»بر وزن«رسم»به معنای ثابت و پابرجا بودن گرفته شده و ارسی به معنای پابرجا ساختن است.
4- 4) .«ندی»و«نداوت»به معنای رطوبت است.

امام علیه السّلام در این عبارات به نکات زیبایی اشاره می کند.پرهای پرندگان از شگفت انگیزترین بخشهای آنهاست؛هرکدام شبیه نهال زیبایی است که ریشه اش در گوشت بدن او به طور سطحی فرورفته و شاخ و برگها به صورت منظم از آن روییده و با چینش مخصوص در اطراف سر،گلو،بالها و سینه ها روی هم قرار گرفته است و هریک از آنها که بیفتد نهال دیگری به جای آن می روید.لطافت آن عجیب و رنگ آمیزی آن عجیب تر است.

سپس به پاهای آنها اشاره می کند که بعضی برای خشکی ساخته شده،کوتاه و محکم و بعضی برای استفاده در کنار دریاها و نهرها،بلند و کشیده که با گردن بلندی همراه است و به حیوان اجازه می دهد غذای خود را از درون آب بگیرد.

آن گاه به مواد غذایی آنها اشاره می کند که برای هریک سهمی از دانه های غذایی و غیر آن قائل شده است و جالب اینکه هیچ یک از پرندگان دندانی برای خرد کردن این دانه ها ندارند.در عوض معده ای به آنها داده(که در عربی به آن«قانصه»می گویند)بسیار پرحرارت و داغ که با ترشحات مناسب دانه ها را نرم و قابل جذب می کند و چون به جهت وجود دشمنان مختلف،وقت زیادی برای برچیدن دانه ندارد،خداوند عضو دیگری به آنها داده به نام چینه دان(که در عربی به آن«حوصله»می گویند)و مانند کیسه ای است برای جمع آوری سریع دانه ها تا به هنگام فرصت به طور تدریجی به سنگدان منتقل کند و آن را هضم و جذب نماید.

آن گاه به انواع گوناگون و کاملا متفاوت پرندگان اشاره می کند که هریک ساختمانی مخصوص خود و برنامه های ویژه ای در زندگی دارند؛از کلاغها گرفته تا عقابها و از کبوترها تا شترمرغها و عجایب آفرینش در آنها به قدری زیاد است که انسان را مبهوت می کند.

بزرگ است خداوندی که این همه موجودات را به صورتهای مختلف آفریده است.

شاید جمله «دعا کلّ طائر باسمه» اشاره به همین موضوع باشد که هریک از پرندگان

ص:185

را با ویژگی هایی که اراده کرده آفریده است و در واقع این دعوت تکوینی است با مجموعه ویژگی هایی که از آن تعبیر به اسم شده و شبیه تعبیری است که قرآن مجید در مورد آفرینش همه موجودات دارد:« «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند تنها به آن می گوید موجود باش آن نیز بی درنگ موجود می شود». (1)

امام علیه السّلام پایان خطبه را به آفرینش ابرهایی اختصاص می دهد که آب،سرچشمه اصلی حیات همه موجودات،از آن فرومی ریزد،می فرماید:«ابرهای سنگین(و پرآب)ایجاد کرد و بارانهای پرپشت و پی درپی از آن فروفرستاد.سهم هرمکانی را مشخص ساخت و با آن زمینهای خشک را آبیاری نمود و گیاهان را بعد از خشکسالی رویانید»؛ (و أنشأ «السَّحابَ الثِّقالَ» (2)فأهطل (3)دیمها (4)،و عدّد قسمها.فبلّ الأرض بعد جفوفها و أخرج نبتها بعد جدوبها (5)) .

می دانیم ابرها اقسام مختلفی دارند نوعی ابرهای پوششی هستند که تقریبا هیچ آبی ندارند و ابرهایی که آب مختصری با خود حمل می کنند.قسم سوم ابرهای فشرده پرآبی است که رطوبت زیادی با خود دارند و گویی دریاهایی معلق بر فراز آسمان اند و معمولا در طبقات پایین جوّ قرار می گیرند و قرآن از آنها به«سحاب ثقال»تعبیر کرده است، می فرماید:« «وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» او کسی است که بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش(باران)رحمتش می فرستد تا ابرهای سنگین بار را

ص:186


1- 1) .یس،آیه 82.
2- 2) .رعد،آیه 12.
3- 3) .«اهطل»از ریشه«هطل»بر وزن«حتم»به معنای پی درپی باریدن است.
4- 4) .«دیم»جمع«دیمه»بر وزن«بیمه»به معنای باران پردوام و خالی از رعد و برق است.
5- 5) .«جدوب»و«جدب»بر وزن«جمع»به معنای خشکی ناشی از عدم نزول باران است.

(بر دوش)کشند(سپس)ما آنها را به سوی زمینهای مرده می فرستیم و به وسیله آنها آب (حیات بخش)را نازل می کنیم و با آن از هرگونه میوه ای(از خاک تیره)بیرون می آوریم». (1)

***

نکته: درسهایی بزرگ در جمله های کوتاه

درسهایی بزرگ در جمله های کوتاه

این خطبه درسهای مهمی به ما می آموزد؛از جمله اینکه اسرار عظمت خداوند را حتی در کوچکترین موجودات این جهان جستجو کنیم چه بسا موجودات کوچک و در ظاهر بی اهمیّتی همچون مورچه و ملخ را بیابیم که دارای شگفت انگیزترین اسرار خلقت باشند.به همه چیز،به عنوان اینکه نخستین بار است آن را می بینیم نگاه کنیم،تا به عجایبش پی ببریم و از این مخلوقات به خالق دانا و توانایش برسیم.

قابل توجه اینکه پیشینیان درباره اسرار آفرینش موجودات مخصوصا حیوانات اموری گفته اند که خالی از اسطوره و افسانه نیست،در حالی که آنچه امام در این خطبه و خطبه های دیگر نهج البلاغه از اسرار آفرینش بیان می کند خالی از هرگونه اغراق و مطلب خرافی و نادرست است.

***

ص:187


1- 1) .اعراف،آیه 57.

ص:188

خطبۀ 186: درباره توحید

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی التوحید و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره توحید ایراد فرموده و آن قدر اصول علمی در آن گرد آمده که در هیچ خطبه ای وجود ندارد.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه درباره صفات خداداد سخن سرداده و بیش از هفتاد وصف از

ص:189


1- 1) .سند خطبه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه نخستین سخنی که در اینجا می گوید از امالی سید مرتضی رحمهم اللّه که فرموده:«شرح اصول توحید و عدل از سخنان و خطبه های امام امیر المؤمنین علیه السّلام گرفته شده و علمای کلام هرچه در این باره گفته اند همه آنها شرح این سخنان است».سپس می افزاید:«این خطبه را طبرسی در احتجاج با تفاوتهایی نقل کرده که نشان می دهد از غیر نهج البلاغه گرفته است و مرحوم کلینی قبل از سید رضی بخشهایی از آن را در جلد اوّل اصول کافی آورده است».(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 477)و از سوی دیگر محتوای خطبه آن قدر عالی و بلند است که امکان ندارد از غیر فکر امام معصوم و حجّت خدا برخیزد و می دانیم یکی از دلایل صحت استناد روایات به معصومین،علوّ مضمون آنهاست.

اوصاف الهی را در آن بیان کرده است که در هیچ خطبه دیگری گستردگی ذکر صفات جلال و جمال،در این حدّ دیده نمی شود.

در واقع امام علیه السّلام در این خطبه قدرت بیان اندیشه الهی خود را در شرح پیچیده ترین مسائل اعتقادی نشان داده و همه دقایق صفات ثبوتی و سلبی و اضافی حق تعالی را با نظم خاصّی برشمرده است و سزاوار است که آن را به منزله سوره توحید-که در روایات به عنوان یک سوم قرآن شمرده شده است-در نهج البلاغه بدانیم.

این خطبه در واقع یک بخش است و آن شرح اسما و صفات خداست؛ولی آن را با کمی مسامحه می توان به سه بخش تقسیم کرد:بخشی درباره صفات ثبوتی خداوند سخن می گوید و بخشی دیگر درباره صفات سلبی و بخشی هم به قدرت پروردگار در مسأله معاد و بازگشت انسانها به زندگی مجدّد اشاره دارد.

در مجموع،هرکس این خطبه را با دقّت بررسی کند می داند که هرگز فیلسوفان الهی جهان در گذشته و حال خدا را این گونه دقیق و روشن،زیبا و جالب معرفی نکرده اند و حتی اگر مطالعه کننده مسلمان هم نباشد بر گوینده این سخنان هزاران آفرین می گوید.

***

ص:190

بخش اوّل

اشاره

ما وحّده من کیّفه،و لا حقیقته أصاب من مثّله،و لا إیّاه عنی من شبّهه،و لا صمده من أشار إلیه و توهّمه.کلّ معروف بنفسه مصنوع،و کلّ قائم فی سواه معلول.فاعل لا باضطراب آلة،مقدّر لا بجول فکرة،غنیّ لا باستفادة.

لا تصحبه الأوقات،و لا ترفده الأدوات؛سبق الأوقات کونه،و العدم وجوده،و الإبتداء أزله.بتشعیره المشاعر عرف أن لا مشعر له،و بمضادّته بین الأمور عرف أن لا ضدّ له،و بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له.ضادّ النّور بالظّلمة،و الوضوح بالبهمة،و الجمود بالبلل، و الحرور بالصّرد.مؤلّف بین متعادیاتها،مقارن بین متبایناتها،مقرّب بین متباعداتها،مفرّق بین متدانیاتها .

ترجمه

کسی که برای خدا کیفیّتی قائل گردد او را یگانه ندانسته و آن کس که برای او مانند قرار داده به حقیقتش پی نبرده و هرکس او را به چیزی تشبیه کند به مقصد نرسیده و آن کس که به او اشاره کند یا در وهم و اندیشه آورد،او را منزّه(از صفات مخلوقات)ندانسته است.(کنه ذاتش هرگز شناخته نمی شود،زیرا)آنچه کنه ذاتش شناخته شده مصنوع و مخلوق است و آنچه بقایش به دیگری وابسته است معلول علّتی است.او فاعلی است که نیازمند به حرکت دادن ابزار و آلات نیست و مدبّری است که احتیاج به جولان فکر و اندیشه ندارد،بی نیاز است امّا نه به این معنا که(قبلا از شخص یا چیزی)بهره گرفته باشد.نه زمانها با او قرین است و نه ابزار و وسایل از او حمایت می کند(بلکه)وجودش بر

ص:191

زمان پیشی گرفته و بر عدم،سبقت جسته و ازلیّتش بر آغاز مقدّم بوده است.با آفرینش حواس(برای مخلوقات)معلوم شد که او از داشتن حواس پیراسته است و با آفرینش اشیای متضاد معلوم شد که ضدی برای او نیست و با قرین ساختن موجودات به یکدیگر روشن شد که قرین و همتایی ندارد،نور را ضد ظلمت،و رنگهای روشن را ضد رنگهای تیره و تار،و خشکی را ضد رطوبت و گرمی را ضد سردی قرار داده.

اضداد را باهم ترکیب نمود و متباینات را قرین هم ساخت،اموری را که از هم دور بودند به یکدیگر نزدیک کرد و آنها را که به یکدیگر نزدیک بودند از هم جدا ساخت.

شرح و تفسیر: نکات دقیقی درباره صفات خدا

نکات دقیقی درباره صفات خدا

این خطبه شریفه همان گونه که در بالا آمد مشتمل بر مطالب نفیس و مباحث پرارزشی از علم الهی است که در نهایت فصاحت و بلاغت و حسن اسلوب و انسجام عبارات و زیبایی بیان شده است.در آغاز این خطبه امام علیه السّلام به بخشی از صفات سلبیه خداوند اشاره می کند و می فرماید:«کسی که برای خدا کیفیّتی قائل گردد او را یگانه ندانسته و آن کس که برای او مانند قرار داده به حقیقتش پی نبرده و هرکس او را به چیزی تشبیه کند به مقصد نرسیده و آن کس که به او اشاره کند،یا در وهم و اندیشه آورد او را منزّه(از صفات مخلوقات)ندانسته است»؛ (ما وحّده من کیّفه،و لا حقیقته أصاب من مثّله،و لا إیّاه عنی من شبّهه،و لا صمده (1)من أشار إلیه و توهّمه) .

امام علیه السّلام در بیان نخستین وصف از اوصاف سلبیّه پروردگار به مسئله نفی کیفیّت از خداوند اشاره می کند که همان حالتی است که عارض به جسم مادی یا موجود روحانی می شود و چون در معرض حدوث عوارض بودن دلیل بر مخلوق بودن است ذات پاکی که

ص:192


1- 1) .«صمد»از ریشه«صمد»گاه به معنای بزرگی و گاه به معنای صلابت و استحکام و گاه به معنای پاک و منزه بودن آمده است و در اینجا به همین معنای اخیر است.

ازلی و ابدی است در معرض کیفیّتی قرار نمی گیرد.

در بیان دومین وصف،هرگونه مثل و مانند و همتا را از او نفی می کند،زیرا اگر مثلی داشته باشد هرگاه مثلیّت در همه جهات باشد،عین او می شود و اگر در بعضی از جهات باشد لازمه آن ترکیب است(ترکیب از ما به الاشتراک و مابه الامتیاز)و ترکیب با واجب الوجود بودن نمی سازد،زیرا هرمرکّبی نیازمند به اجزای خود است و نیاز در واجب الوجود مفهومی ندارد و به تعبیر دیگر اجزای در مرتبه قبل از«کلّ»قرار دارند،بنابراین اگر واجب الوجودی هست باید همان اجزای باشد؛نه«کلّ»که مولود آن اجزاست و از طرفی لازمه اجزا،تعدّد است و در واجب الوجود تعدّد امکان ندارد،زیرا واجب الوجود از هرنظر نامتناهی است و دو«نامتناهی از هرنظر»محال است.

در سومین وصف نفی شبیه از ذات مقدّس او می کند،زیرا ذات نامتناهی از جمیع جهات،شبیه و مانند ندارد.(تفاوت مثل و شبیه از این جهت است که مثل در همه جهات یا اکثر صفات ملاحظه می شود و شبیه ممکن است در پاره ای از جهات باشد).

در چهارمین و پنجمین وصف می فرماید:آن کس که به خدا اشاره کند یا او را در وهم خویش بگنجاند خدا را نشناخته،زیرا اشاره حسی دلیل بر جسمانیت و دارا بودن جهت و مکان است که خداوند از همه اینها منزّه است و در وهم گنجانیدن به معنای محدود ساختن ذات پاک نامحدود اوست و به همین دلیل می گوییم:هیچ کس کنه ذات خدا را درک نمی کند و علم ما به او همانند علم اجمالی است،مثلا می گوییم:خداوند همان آفریدگار و خالق این جهان است.

در ادامه این سخن به دو وصف دیگر اشاره کرده،می فرماید:«(کنه ذاتش هرگز شناخته نمی شود،زیرا)آنچه کنه ذاتش شناخته شده مصنوع و مخلوق است و آنچه بقایش به دیگری وابسته است معلول علّتی است»؛ (کلّ معروف بنفسه مصنوع،و کلّ قائم فی سواه معلول) .

بارها گفته ایم خداوند وجودی است از هرنظر غیر متناهی و هرگز در فکر محدود ما

ص:193

نمی گنجد و به همین دلیل برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم است و اگر سؤال شود پس چگونه ما خدا را می شناسیم؟می گوییم:عمدتا از دو راه:یکی از طریق اشاره به آثار و افعال او که جهان هستی را پر کرده و بر هرچه نظر کنیم سیمای او را در ماورای آن اجمالا می بینیم و دیگر از طریق تحلیل حقیقت وجود که به واجب الوجود اجمالا منتهی می شود و در اصطلاح«برهان صدیقین»نام دارد و در احادیث و دعاها به عنوان«یا من دلّ علی ذاته بذاته»به آن اشاره شده است که آن هم یک علم اجمالی است؛نه علم به کنه و حقیقت ذات او که از دسترس همه افکار حتّی افکار انبیا و اولیا بیرون است.

این نکته نیز روشن است که هر چیزی قائم به دیگری باشد خواه به صورت عرض بر آن عارض باشد و خواه به صورت وجود جوهری وابسته،به هرحال معلول دیگری است و خداوندی که واجب الوجود است معلول نیست؛بلکه قیّوم است؛یعنی قائم به ذات خویش است و قیام دیگران به اوست.

سپس به افعال و تدبیرات و غنای او اشاره کرده،می فرماید:«او فاعلی است که نیازمند به حرکت دادن ابزار و آلات نیست و تدبیرکننده ای است که احتیاج به جولان فکر و اندیشه ندارد و غنی و بی نیاز است امّا نه به این معنا که(قبلا از شخص یا چیزی)بهره گرفته باشد»؛ (فاعل لا باضطراب آلة،مقدّر لا بجول (1)فکرة،غنیّ لا باستفادة) .

زیرا کسی که برای انجام کارش متوسل به ابزار و آلاتی می شود و به سبب آن است که قدرتش محدود است لذا از آن ابزار کمک می گیرد و کسی که در تدبیراتش نیاز به تفکّر و مطالعه دارد به سبب محدود بودن علم اوست که به ناچار با اندیشه و مطالعه بر آن می افزاید؛ولی کسی که علم و قدرتش نامحدود است از همه اینها بی نیاز است و نیز همه اغنیا غیر از او از طریق تحصیل مال و مقام و امثال آن از بیرون وجود خود غنی می شوند در حالی که خداوند غنیّ بالذات است.

ص:194


1- 1) .«جول»و«جولان»به معنای گردش کردن به هرسو است و جولان فکر به معنای اندیشیدن و فکر کردن است.

قرآن مجید می گوید:« «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» ای مردم شما همگی نیازمند خداوند هستید و تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته ستایش است». (1)

در ادامه بیان این اوصاف می فرماید:«نه زمانها با او قرین است و نه ابزار و وسایل از او حمایت می کند(بلکه)وجودش بر زمان پیشی گرفته،و بر عدم سبقت جسته و ازلیّتش بر آغاز مقدّم بوده است»؛ (لا تصحبه الأوقات،و لا ترفده (2)الأدوات؛سبق الأوقات کونه،و العدم وجوده،و الإبتداء أزله) .

جمله «لا تصحبه الأوقات ...»اشاره به این است که زمان،امری حادث است و خداوندی که ذاتش ازلی و ابدی است قرین با حوادث نبوده و نخواهد بود و آلات و ابزار و ادوات،معین و یاور و حامی او نبوده است.

تفاوت این جمله با جمله «فاعل لا باضطراب آلة» ممکن است از این نظر باشد که در جمله سابق سخن از افعال خدا بود که نیاز به آلات و ابزاری ندارد و این جمله اشاره به این است که در بقایش کمک از ابزار و ادواتی نمی گیرد.

و جمله های سه گانه «سبق الأوقات کونه ...»در واقع،شرحی است برای جمله «لا تصحبه الأوقات »چون هنگامی که پذیرفتیم هستی او برتر از زمان و مکان است نتیجه می گیریم که وجود او بر زمان پیشی گرفته و هستی او بر عدم سبقت جسته و ازلیت او بر هرآغازی مقدم بوده است.

در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه امام می فرماید:وجود خداوند بر عدم سبقت گرفت در حالی که«عدم»چیزی نیست که وجود خداوند بر آن سبقت گیرد.

در پاسخ این سؤال می توان گفت که مقصود از عدم،عدم مخلوقات است؛یعنی آن هنگام که هیچ یک از این کائنات موجود نشده بود خداوند وجود داشت.

ص:195


1- 1) .فاطر،آیه 15.
2- 2) .«ترفده»از ریشه«رفد»بر وزن«رفت»به معنای کمک کردن آمده است.

گاه گفته می شود:این جمله کنایه از واجب الوجود بودن خداوند است،زیرا ذاتی که واجب الوجود است همیشه بوده است و خواهد بود و بر عدم غلبه دارد و هرگز«عدم»بر ذات پاک او عارض نمی شود.

جمله «و الإبتداء أزله» (ازلیّت خداوند بر ابتدا پیشی گرفت)اشاره به این است که ذات ازلی و ابدی او برتر از این است که آغاز و ابتدایی داشته باشد.

سپس امام علیه السّلام به بیان اوصاف دیگری می پردازد که هریک از دیگری مهم تر است، می فرماید:«به سبب آفرینش حواس(برای مخلوقات)معلوم شد که او از داشتن حواس پیراسته است»؛ (بتشعیره (1)المشاعر عرف أن لا مشعر له) ،زیرا وجود حواس از لوازم مخلوقات امکانیه است و واجب الوجود از آن منزه است.افزون بر این،حواس از عوارض موجودات است و عرض و معروض دو چیز مختلفند حال آنکه می دانیم ترکیب در ذات خداوند راه ندارد.

به تعبیر دیگر خداوند با آفرینش حواس به بندگانش نشان داد که احساس و حواس اموری عارضی هستند و جدای از ذات اشیا.بندگان نیز از اینجا فهمیدند که او دارای حواس نیست،چون ذاتش محل عوارض نیست.

در ادامه می افزاید:«با آفرینش اشیای متضاد معلوم شد که ضدی برای او نیست و با قرین ساختن موجودات به یکدیگر روشن شد که قرین و همتایی ندارد»؛ (و بمضادّته بین الأمور عرف أن لا ضدّ له،و بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له) .

تفسیر این سخن،آن است که دو موجود متضاد،به یقین هردو محدود و دارای دو حالت مختلفند،در حالی که ذات خداوندی نه محدودیت دارد و نه چیزی بر او عارض می شود؛همچنین دو موجود قرین یکدیگر هردو محدودند و دارای عوار مشابه،در حالی که ذات پاک او از هرنظر نامحدود و عاری از عوارض است.

ص:196


1- 1) .«تشعیر»از«شعور»به معنای آگاهی یافتن و دانستن و در کاری،دقیق و باریک شدن است؛ولی در اینجا؛یعنی دانستن چیزی از طریق حواس.

امام علیه السّلام به دنبال این سخن انگشت بر چند مصداق از امور متضاد گذارده،می فرماید:

«نور را ضد ظلمت،و رنگهای روشن را ضد رنگهای تیره و تار،و خشکی را ضد رطوبت و گرمی را ضد سردی قرار داد»؛ (ضادّ النّور بالظّلمة،و الوضوح بالبهمة (1)،و الجمود بالبلل،و الحرور بالصّرد (2)) .

بدیهی است این تضادّ فلسفه ای دارد و آن ایجاد تعادل و از میان بردن آثار سوء هر یک با دیگری است.اگر آفتاب،پیوسته در قسمتی از کره زمین بتابد و بخش دیگری پیوسته در ظلمت فرورود حیات و زندگی،به زودی برچیده خواهد شد؛آنچه در معرض تابش آفتاب است از شدّت حرارت می سوزد و نابود می شود و آنچه در ظلمت فرورفته منجمد می گردد و از میان می رود:« «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیاءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ» (3)؛بگو به من خبر دهید اگر خداوند شب را تا قیامت بر شما جاودان سازد آیا معبودی جز خدا می تواند روشنایی برای شما بیاورد؟آیا نمی شنوید؟»:« «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» (4)؛بگو به من خبر دهید اگر خداوند روز را تا قیامت بر شما جاودان کند کدام معبود غیر از خداست که شبی برای شما بیاورد تا در آن آرامش یابید؟آیا نمی بینید؟»:« «وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (5)؛و از رحمت او است که برای شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشید و هم برای بهره گیری از فضل خدا تلاش کنید و شاید شکر نعمت او را به جا آورید».

در اینجا این سؤال مطرح است که ظلمت،امری عدمی است و چیزی نیست که

ص:197


1- 1) .«بهمة»به معنای سیاهی،تیرگی و شب های تاریک ماه است و در جمله بالا به معنای تیرگی است.
2- 2) .«صرد»به معنای سردی است.بعضی گفته اند:از واژه فارسی گرفته شده و تغییر شکل یافته است.
3- 3) .قصص،آیه 71.
4- 4) .قصص،آیه 72.
5- 5) .قصص،آیه 73.

خداوند آن را آفریده باشد و یا به عنوان ضدّ در مقابل نور قرار گیرد.همین سؤال در آیه شریفه« «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» (1)؛ستایش مخصوص خداوندی که آسمانها و زمین را آفرید و ظلمتها و نورها را پدید آورد»نیز مطرح است.

ولی با توجه به این نکته که ظلمت شب و مانند آن ظلمت مطلق نیست تا عدمی باشد،بلکه ضعف شدید نور است،به همین دلیل شبانگاه هنگامی که ناگهان چراغها خاموش می شود ما چیزی را مطلقا نمی بینیم؛ولی به تدریج که چشم ما به آن نور ضعیف درون ظلمت عادت می کند اطراف خود را مشاهده می کنیم،بنابراین ظلمت نیز مخلوقی از مخلوقات خداست که با نور متضادّ است.

جمله «و الوضوح بالبهمة» ممکن است اشاره به تفاوت رنگها باشد که فلسفه آن تمیز اشیا از یکدیگر است.«وضوح»اشاره به رنگهای روشن و«بهمه»اشاره به رنگهای تیره و تاریک است.یا اشاره به حالات نیمه روشن و نیمه تاریک در بین الطلوعین و بین الغروبین است «و الجمود بالبلل» اشاره به خشکی ها و دریاها و اشیای جامد و مرطوب است که هرکدام فلسفه وجودی خاصّی دارد.

«و الحرور بالصّرد» اشاره به فصول سال،یا به طور کلی گرما و سرماست که هرکدام نقشی در حیات موجودات زنده و پرورش آنها دارد.

آن گاه در ادامه این سخن به چهار وصف دیگر اشاره کرده،می فرماید:«اضداد را با هم ترکیب نمود و موجودات متباین را قرین هم ساخت،اموری را که از هم دور بودند به یکدیگر نزدیک کرد و آنها را که به یکدیگر نزدیک بودند از هم جدا ساخت»؛ (مؤلّف بین متعادیاتها،مقارن بین متبایناتها،مقرّب بین متباعداتها،مفرّق بین متدانیاتها) .

امام علیه السّلام در این بیان اشاره به نکات بسیار مهمّی می کند که خداوند در تدبیر جهان هستی به کار گرفته است.در بسیاری از موارد جمع بین ضدّین کرده،روح را که جوهری

ص:198


1- 1) .انعام آیه،1.

است لطیف و ماورای ماده با جسم خاکی پیوند داده و موجودات مختلف را در کنار یکدیگر قرار داده است،همان گونه که در ترکیب بدن انسان و جانوران و گیاهان دیده می شود که ده ها فلز و شبه فلز در کنار هم قرار گرفته و ترکیبی بدیع به وجود آورده اند.

جالب اینکه در میان دو ضدّ؛مانند قطب مثبت و منفی الکتریسیته،جاذبه و کشش قرار داد،و در میان دو الکتریسیته یکسان؛مانند دو مثبت یا دو منفی،دافعه قرار داده است.

در میان جنس نر و ماده به طور طبیعی جاذبه و در میان دو هم جنس دافعه قرار داده است.

به این ترتیب امام علیه السّلام به چهار بخش از موجودات جهان اشاره کرده است که بخشی از آنها متضادّند؛مانند نور و ظلمت و روح و جسم،و بعضی متباینند؛مانند انواع گیاهان و جانداران که در عین تباین تضادّی هم با یکدیگر ندارند.خداوند در میان همه اینها الفتی ایجاد کرد.

قسم سوم آنهایی هستند که از هم دورند و خداوند آنها را به یکدیگر نزدیک می کند؛ مانند همسرانی از دو قوم جدای از یکدیگر که بر اثر عشق و محبّت به هم نزدیک می شوند.

قسم چهارم اموری هستند که ذاتا به یکدیگر نزدیکند؛ولی خداوند در تدبیر جهان آنها را از هم دور می سازد؛مانند کرات منظومه شمسی که طبق نظریه معروف،روزی همه در کنار هم بودند اما خداوند آنها را از هم جدا کرد و منظومه شمسی را به وجود آورد.

یا اینکه اجزای ترکیبی و برگهای گیاهان بعد از خشکیدن از یکدیگر جدا می شوند و تبدیل به عناصر فعّالی برای پرورش درختان و گیاهان دیگر می گردند،همچنین گاه قطعات ابر را از مناطق مختلف با فرمانی که به بادها می دهد به هم پیوند می زند و باران های حیات بخش نازل می کند و به بادهای دیگر فرمان می دهد که آنها را از هم متلاشی کنند و به جاهای دیگر بفرستند.

آری!ربوبیّت و تدبیر او چنین اقتضا می کند که گاه جمع بین ضدّین کند و گاه

ص:199

متباینین را به یکدیگر نزدیک سازد؛زمانی دورها را نزدیک و هنگامی نزدیکها را دور سازد.

***

نکته: چگونگی جمع ضدّین

چگونگی جمع ضدّین

گروهی معتقدند که جهان از جمع اضداد تشکیل شده و تضاد سبب تکامل است و به گفته بعضی از حکما«لو لا التّضاد ما صحّ الفیض عن المبدأ الجواد؛اگر تضاد نبود فیض از ناحیه پروردگار ادامه نمی یافت».بعضی جمله بالا را که در کلام امام علیه السّلام آمده است (مؤلّف بین متعادیاتها،مقارن بین متبایناتها...)نیز دلیل بر این مطلب گرفته اند.

طرفداران مکتب ماتریالیسم دیالکتیک یکی از اصول اساسی چهارگانه مکتب خود را نیز جمع ضدین می شمردند و می گویند:هرموجودی ضد خود را در دل خود پرورش می دهد و با ظاهر شدن ضد موجود قبلی از بین می رود و مثال به جوجه و تخم مرغ و امثال آن می زنند و از آن نتیجه می گیرند که جامعه سرمایه داری به طور جبری ضد خود را که جامعه سوسیالیستی و کمونیستی است در دل خود می پروراند و با ظهور اینها سرمایه داری نفی می شود.بر این اساس مطالب واهی و سستی را بنا نهاده اند که ضعف و ناتوانی آنها در عمل ظاهر و آشکار گردید و همان گونه که مشاهده کردیم دستگاه آنها برچیده شد.

البتّه باید توجه داشت که جمع بین ضدین(یا نقیضین)یک اصطلاح فلسفی دارد که مفهومش جمع در محل واحد از جمیع جهات است.به این معنا که مثلا شیئی واحد در آن واحد همه آن سفید و یا سیاه باشد البتّه محال است.یا یک لحظه معین در مکان واحد هم شب باشد و هم روز یا انسان معینی در زمان معینی هم زنده باشد و هم مرده.

بدیهی است جمع بین ضدین یا نقیضین به این مفهوم غیر ممکن است.

ص:200

ولی گاه منظور جمع عرفی است؛مانند اینکه دو جسم سیاه و سفید در آن واحد در کنار هم قرار گیرند.یا در دو زمان متصل به هم،گاه جسمی سفید و گاه سیاه باشد.این معنا نه تنها محال نیست،بلکه بخش های عظیمی از جهان را دربرگرفته است.با توجه به این نکته به اصل مسئله بازمی گردیم و می گوییم:در جهانی که ما زندگی می کنیم مدیر و مدبّر عالم،ذات پاک خداست که گاه نظام اضداد را گسترده است و همان گونه که در کلام امام علیه السّلام آمده بود،نور و ظلمت حرارت و برودت خشکی و رطوبت را به هم آمیخته و نظام شب و روز و فصول سال و ابر و باران و آفتاب را مأمور کارهای مهمی کرده است و گاه میان امثال دیده می شود مثلا اعضای پیکر یک انسان یا یک گیاه نه تنها تضادی ندارند،بلکه با یکدیگر هماهنگ اند.

به هرحال شک نیست که تضادها به گونه ای که گفته شد در بسیاری از مواقع می توانند نقش مهمی در پیشرفت جامعه انسانی و تکامل موجودات داشته باشند؛ رقابتهای سازنده در هرجامعه ای منشأ پیشرفت است و در میدان های مختلف سبب نیرومندی است حتی وجود شیطان در برابر مؤمنان موجب افزایش و قدرت ایمانی آنهاست.

***

ص:201

ص:202

بخش دوم

اشاره

لا یشمل بحدّ،و لا یحسب بعدّ،و إنّما تحدّ الأدوات أنفسها،و تشیر الالات إلی نظائرها.منعتها«منذ»القدمة،و حمتها«قد»الأزلیّة،و جنّبتها«لو لا» التّکملة!بها تجلّی صانعها للعقول،و بها امتنع عن نظر العیون،و لا یجری علیه السّکون و الحرکة،و کیف یجری علیه ما هو أجراه،و یعود فیه ما هو أبداه،و یحدث فیه ما هو أحدثه!إذا لتفاوتت ذاته،و لتجزّأ کنهه،و لا متنع من الأزل معناه،و لکان له وراء إذ وجد له أمام،و لا لتمس التّمام إذ لزمه النّقصان.و إذا لقامت آیة المصنوع فیه،و لتحوّل دلیلا بعد أن کان مدلولا علیه،و خرج بسلطان الإمتناع من أن یؤثّر فیه ما یؤثّر فی غیره.

الّذی لا یحول و لا یزول،و لا یجوز علیه الأفول.لم یلد فیکون مولودا،و لم یولد فیصیر محدودا.جلّ عن اتّخاذ الأبناء،و طهر عن ملامسة النّساء .

ترجمه

حدّ و اندازه ای برای او نیست،و به شمارش درنمی آید،زیرا«واژه ها»خودش را محدود می سازد و«کلمات»به مانند خود اشاره می کند.(منظور از ادوات و آلات واژه هایی همچون«متی»،«قد»و«لعل»است که در عبارات بعد به آن اشاره خواهد شد).اینکه می گوییم:موجودات از فلان زمان پیدا شده اند آنها را از قدیم بودن بازمی دارد،و اینکه می گوییم:به تحقیق به وجود آمده اند آنها را از ازلی بودن ممنوع می سازد و هنگامی که گفته می شود:اگر چنین نبود مشکلی نداشتند،دلیلی بر آن است که به کمال نرسیده اند.

آفریدگار جهان با آفرینش مخلوقات در برابر عقل ها تجلی کرد،و به همین سبب مشاهده

ص:203

او با چشم های ظاهر غیر ممکن است سکون و حرکت در او راه ندارد(زیرا)چگونه ممکن است چیزی بر او عارض شود که خودش آن را ایجاد کرده است؟و چگونه ممکن است آنچه را او ظاهر کرده به خودش بازگردد و تحت تأثیر آفریده خویش قرار گیرد؟که اگر حرکت و سکون در ذات او راه پیدا کند ذاتش تغییر می پذیرد و کنه ذاتش تجزیه می شود مفهوم ازلیت برای او ممتنع می گردد و باید پشت سری داشته باشد اگر پیش رویی دارد، و به سبب نقصان باید در جستجوی کمال باشد،و در این حال نشانه مخلوق بودن در او ظاهر خواهد شد و خود دلیل بر وجود خالقی دیگر خواهد بود؛نه اینکه مخلوقات دلیل وجود او باشند(و سرانجام اینکه)به سبب دارا بودن قدرت مطلقه آنچه در غیر او اثر می گذارد در او اثر نخواهد گذاشت.آری او خداوندی است که نه تغییر در ذات او راه دارد و نه زوال و غروب و افول بر او رواست.کسی را نزد او تا خود مولود دیگری باشد و از کسی زاده نشد تا محدود به حدودی گردد،برتر از آن است که فرزندانی برگزیند و پاک تر از آن است که تصور آمیزش با زنان درباره او رود.

شرح و تفسیر: صفات سلبیه خداوند

امام علیه السّلام در این بخش،نخست اشاره به صفات دیگری از صفات سلبیه خداوند کرده، می فرماید:«حد و اندازه ای او را فرانمی گیرد،و به حساب و شمارش در نمی آید،زیرا «واژه ها»خودش را محدود می سازند و«کلمات»به مانند خود اشاره می کند»؛ (لا یشمل بحدّ،و لا یحسب بعدّ،و إنّما تحدّ الأدوات أنفسها،و تشیر الآلات إلی نظائرها) .

تفسیر جمله اوّل و دوم روشن است،چون خداوند وجودی است از هرنظر نامحدود و اگر محدود بود واجب الوجود نبود بلکه ممکن الوجود بود.همچنین اگر به شمارش عددی درآید باید از قبیل ممکنات باشد که تعدد در آن راه می یابد و اگر می گوییم خداوند یگانه و یکتاست نه به معنای واحد عددی است،بلکه به معنای بی نظیر بودن است:

ص:204

«لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (1)

ولی در تفسیر جمله سوم و چهارم به جهت ابهامی که بر آنها حاکم است،شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر دارند و کلید حلّ مشکل تفسیر این دو جمله در این امر نهفته است که قرائنی نشان می دهد مرحوم سیّد رضی به هنگام گلچین کردن خطبه که جزء برنامه همیشگی اوست جمله هایی را در ارتباط با این دو جمله حذف کرده است.

گرچه مرحوم رضی این نکته را رعایت می کند که در میان جمله های مرتبط با یکدیگر جدایی نیفکند ولی گاه ممکن است بدون توجه این مسئله به فراموشی سپرده شود.

شاهد این سخن که بعضی از جملات خطبه در اینجا حذف شده است،روایت تحف العقول است.در آنجا که امام علیه السّلام می فرماید:«لا تفوّته«متی»و لا تدنیه«قد»و لا تحجبه«لعلّ»و لا تقارنه«مع»و لا تشتمله«هو»انّما تحدّ الأدوات أنفسها و تشیر الآلة الی نظائرها؛در ذات پاک خداوند«متی»(چه زمان؟)راه ندارد که قبل یا بعد از آن وجود داشته باشد و تعبیر به«قد»(که در مورد وقوع چیزی قریب به زمان حال به کار می رود)به او نزدیک نمی شود(تا او را محدود سازد)و«لعلّ»(-شاید)او را محجوب نمی دارد(تا علم او آمیخته به شکّ گردد)و«هو»(-او)تمام وجود وی را شامل نمی شود تا کنه ذاتش آشکار گردد.این کلمات(تعبیراتی همچون متی و قد و لعل و مع و هو)خود را محدود می سازد(یعنی تنها در جایی به کار می روند که زمان و مکان ناآگاهی در آن راه داشته باشد)و این تعبیرات به نظایر خود اشاره می کند(نظایری که در عالم ممکنات وجود دارد؛نه ذات پاک خدا که بی نظیر است).

سپس در تأکید بر این سخن می فرماید:«همین که می گوییم:موجودات«از فلان زمان»پیدا شده اند آنها را از قدیم بودن بازمی دارد و این که می گوییم:«به تحقیق»به وجود آمده اند آنها را از ازلی بودن ممنوع می سازد و هنگامی که گفته می شود:«اگر چنین نبود»مشکلی نداشتند دلیل بر آن است که به کمال نرسیده اید»؛ (منعتها«منذ»القدمة،

ص:205


1- 1) .شورا،آیه 11.

و حمتها«قد»الأزلیّة،و جنّبتها«لو لا»التّکملة!) . (1)

توضیح اینکه واژه«منذ»در مواردی به کار می رود که تاریخچه ای برای وجود چیزی باشد،بنابراین با توجه به استعمال این واژه در مورد ممکنات به خوبی می توان یافت که اینها حادثند؛نه قدیم.همچنین واژه«قد»هنگامی که در ماضی به کار می رود به معنای وقوع چیزی قریب به زمان حال است که آن هم با ازلیّت سازگار نیست و نیز واژه«لو لا» در جایی به کار می رود که مانعی بر سر راه تکامل چیزی به وجود آمده؛مانند سخنی که قرآن مجید از کافران نقل می کند که به مستکبران می گویند:« «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنّا مُؤْمِنِینَ» اگر شما نبودیم ایمان آورده بودیم». (2)و با توجه به ازلیّت و ابدیّت و کمال مطلق خداوند این ادوات و تعبیرات هیچ کدام درباره او به کار نمی رود.

امام علیه السّلام در بیان اوصاف دیگری از اوصاف خداوند می فرماید:«آفریدگار جهان با آفرینش مخلوقات در برابر عقل ها تجلی کرد،و به همین سبب مشاهده او با چشم های ظاهر غیر ممکن است» (بها تجلّی صانعها للعقول،و بها امتنع عن نظر العیون) .

آری آثار او در جای جای عالم هستی نمایان است و از آنها پی به وجود مقدّس او می بریم؛ولی با این حال با چشم ظاهر دیده نمی شود،زیرا رؤیت چشم،مخصوص اجسام است که دارای زمان و مکان و اجزا و جهت هستند و خداوند از تمام اینها منزّه است.

آن گاه امام علیه السّلام مسئله مهم دیگری را مطرح می کند و درباره نفی سکون و حرکت از ذات پاک خداوند سخن می گوید،می فرماید:«سکون و حرکت در او راه ندارد(زیرا)چگونه می تواند چیزی بر او عارض شود که خودش آن را ایجاد کرده است،و چگونه ممکن است آن چه را او ظاهر کرده به خودش بازگردد و تحت تأثیر آفریده خویش قرار گیرد؟»؛ (و لا

ص:206


1- 1) .باید توجه داشت که«منذ»و«قد»و«لو لا»در سه جمله فوق فاعل برای فعل های«منعت»و«حمت» و«جنّبت»هستند و مفعول آنها«قدمه»و«ازلیة»و«تکملة»است و ضمیرهای مؤنث موجود در «منعتها»و«حمتها»و«جنبتها»به مخلوقات بازمی گردد.
2- 2) .سبا،آیه 31.

یجری علیه السّکون و الحرکة،و کیف یجری علیه ما هو أجراه،و یعود فیه ما هو أبداه،و یحدث فیه ما هو أحدثه!) .

آری حرکت و سکون از عوارض ممکنات است.حرکت آن است که یک شیء در دو زمان در دو جا یا در دو حالت قرار گیرد و سکون آن است که در دو زمان در یک جا یا در یک حالت باشد،بنابراین هم سکون حادث است و هم حرکت،زیرا هر دو وصف بیان حالت دوم چیزی است که زمانی بر آن گذشته است.به تعبیر دیگر در حالت اوّل نه سکون است نه حرکت و در حالت دوم است که سکون و حرکت معنا می یابد که اگر در جای اوّل باشد سکون است و اگر در جای دیگری باشد حرکت است.

اضافه بر این اگر حرکت در مکان و زمان و کیفیت و مانند اینها باشد از عوارض جسم است و همچنین اگر حرکت در جوهر باشد و می دانیم خداوند نه جسم است و نه جوهر.

نتیجه اینکه حرکت و سکون از مخلوقات خدا و از ممکنات است و هرگز به ذات پاک واجب الوجود راه ندارد.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام به دلایل این موضوع پرداخته و هشت دلیل برای آن ذکر می فرماید:

نخست اینکه«اگر حرکت و سکون در ذات خداوند راه پیدا کند ذاتش تغییر می پذیرد»؛ (إذا لتفاوتت ذاته) و می دانیم او وجودی است دارای کمال مطلق و دور از هر گونه تغییر،و ذاتی است ثابت.

دیگر اینکه«کنه ذاتش تجزیه می شود»؛ (و لتجزّأ کنهه) ،زیرا لازمه حرکت آن است که موجودی به چیزی رسد که نداشته است،بنابراین وجود او ترکیبی از ما بالفعل و ما بالقوّه است(یعنی چیزی که هست و چیزی که بعدا به آن خواهد رسید).

سوم اینکه«مفهوم ازلیت برای او ممتنع می گردد»؛ (و لامتنع من الأزل معناه) .

زیرا حرکت و سکون،چنان که گفتیم،هردو حادث است و ذات پاک او ازلی و قدیم است و جمع میان حادث و قدیم ممکن نیست.

ص:207

چهارم اینکه اگر حرکت در ذات او راه پیدا کند«باید پشت سری داشته باشد اگر پیش رویی دارد»؛ (و لکان له وراء إذ وجد له أمام) ،زیرا حرکت به هرسو باشد و به هر مفهومی در نظر گرفته شود،سمت و سویی دارد که سمت و سوی آن،پیش رو محسوب می شود و عکس آن پشت سر.

پنجم اینکه لازمه حرکت جستجوی کمال است پس به سبب نقصان باید در جستجوی کمال باشد»؛ (و لالتمس التّمام إذ لزمه النّقصان) ،زیرا حرکت یا به سوی تکامل است یا به سوی نقصان و هرکدام باشد مفهومش آن است که موجود متحرک کمال مطلق نیست.

ششم اینکه اگر حرکت در ذات پاک او باشد«نشانه مخلوق بودن در او ظاهر خواهد شد»؛ (و إذا لقامت آیة المصنوع فیه) .

هفتم اینکه اگر چنین باشد«او دلیل وجود خالقی دیگر خواهد بود؛نه اینکه مخلوقات دلیل وجود او باشند»؛ (و لتحوّل دلیلا بعد أن کان مدلولا علیه) .

هشتم اینکه«به سبب دارا بودن قدرت مطلقه،آنچه در غیر او اثر می گذارد در او اثر نخواهد گذاشت»؛ (و خرج بسلطان الإمتناع من أن یؤثّر فیه ما یؤثّر فی غیره) .اشاره به اینکه سلطه نفوذناپذیر و غیر قابل تغییر او سبب می شود که معرض در حوادث نباشد و آنچه در غیر او مؤثر است در او تأثیر نکند،زیرا ذات پاکش غیر قابل تغییر است:

آنچه تغیّر نپذیرد تویی آنکه نمرده است و نمیرد تویی

کوتاه سخن اینکه حرکت خواه در عرض باشد یا جوهر،در کمیّت باشد(مانند رشد بدن انسان یا نموّ گیاهان)یا در کیفیت باشد(مانند دگرگونی رنگ ها در جهان طبیعت و کم و زیاد شدن گرما و سرما در فصول سال)خواه به سوی کمال باشد(مانند رشد کودک) و خواه به سوی نقصان باشد(مانند ضعف و ناتوانی پیران)هیچ یک از آنها در ذات پاک خداوند راه ندارد،چون واجب الوجود است و کمال مطلق،و حرکت مخصوص ممکنات و موجودات دارای نقصان است.

ص:208

افزون بر این،حرکت نشانه تجزیه پذیری و حادث بودن است که در ذات بسیط ازلی راه ندارد.

سپس امام در ادامه این اوصاف به بیان هفت وصف دیگر می پردازد که رابطه نزدیکی با مسئله حرکت دارد،می فرماید:«آری!او خداوندی که نه تغییر در ذات او راه دارد و نه زوال و غروب و افول بر او رواست»؛ (الّذی لا یحول و لا یزول،و لا یجوز علیه الأفول) .

تغییر و زوال و افول و غروب همه از عوارض موجودات امکانیه و محدود و ناقص است و این اوصاف برای او متصوّر نیست.

آن گاه می فرماید:«کسی را نزد او تا خود مولود دیگری باشد و از کسی زاده نشد تا محدود به حدودی گردد،برتر از آن است که فرزندانی برگزیند و پاکتر از آن است که تصور آمیزش با زنان درباره او رود»؛ (لم یلد فیکون مولودا،و لم یولد فیصیر محدودا.جلّ عن اتّخاذ الأبناء،و طهر عن ملامسة النّساء) .

بی شک همه این امور،زادن و زاییده شدن و صاحب زن و فرزند شدن از عوارض موجودات جسمانی است و خداوند سبحان نه جسم است و نه عوارض جسمانی دارد، اضافه بر این،این امور هم نشانه حدوث است و هم نیاز،و او نه حادث است و نه نیازمند.

جمله «لم یلد فیکون مولودا» اشاره به وضع متعارف موجودات زنده است که از یک سو متولّد از دیگری می شوند و از سوی دیگر فرزندانی از آنها متولد می شود،بنابراین نقض و ایراد در مورد حضرت آدم که او صاحب فرزند شد ولی خودش از کسی متولد نشد وارد نمی شود،زیرا آدم فردی استثنایی بود،به علاوه اگر آدم متولد از انسانی نشد متولد از خاک شد که این خود نوعی ولادت است.

***

ص:209

ص:210

بخش سوم

اشاره

لا تناله الأوهام فتقدّره،و لا تتوهّمه الفطن فتصوّره،و لا تدرکه الحواسّ فتحسّه،و لا تلمسه الأیدی فتمسّه.و لا یتغیّر بحال،و لا یتبدّل فی الأحوال.و لا تبلیه اللّیالی و الأیام،و لا یغیّره الضّیاء و الظّلام.و لا یوصف بشیء من الأجزاء،و لا بالجوارح و الأعضاء،و لا بعرض من الأعراض،و لا بالغیریّة و الأبعاض.و لا یقال:له حدّ و لا نهایة،و لا انقطاع و لا غایة؛و لا أنّ الأشیاء تحویه فتقلّه أو تهویه،أو أنّ شیئا یحمله،فیمیله أو یعدّله.لیس فی الأشیاء بوالج،و لا عنها بخارج.یخبر لا بلسان و لهوات،و یسمع لا بخروق و أدوات.یقول و لا یلفظ،و یحفظ و لا یتحفّظ،و یرید و لا یضمر.یحبّ و یرضی من غیر رقّة،و یبغض و یغضب من غیر مشقّة.یقول لمن أراد کونه: «کُنْ فَیَکُونُ» لا بصوت یقرع،و لا بنداء یسمع؛ و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله،لم یکن من قبل ذلک کائنا،و لو کان قدیما لکان إلها ثانیا .

ترجمه

دست وهم و خیال به دمان کبریاییش نمی رسد تا محدودش سازد و تیزهوشی هوشمندان نمی تواند نقش او را در ذهن و تصور آورد.نه حواس قادر بر ادراک او هستند تا محسوس گردد،و نه دست ها می توانند او را لمس کنند تا ملموس شود،هیچ گاه تغییر نمی پذیرد و دگرگونی در او حاصل نمی شود،آمدوشد شب ها و روزها وی را کهنه نمی سازد و روشنایی و تاریکی تغییرش نمی دهد،هرگز توصیف به داشتن اجزا و جوارح و

ص:211

اعضا،و عرضی از اعراض و تفاوت و ابعاض نمی شود،حد و نهایتی برای او نیست،و نه انقطاع و پایانی،اشیا به او احاطه ندارند تا وی را بالا و پایین برند،و چیزی او را حمل نمی کند تا به جانبی متمایل سازد یا ثابت نگهدارد.

نه درون اشیا داخل است و نه از آنها خارج،خبر می دهد اما نه با زبان و حنجره و می شنود ولی نه با کمک استخوان ها(ی شنوایی)و پرده گوش،سخن می گوید؛اما نه با الفاظ،(همه چیز را)در علم خود دارد؛ولی نه با رنج به خاطر سپردن،و اراده می کند؛اما نه با تصمیم گیری درونی دوست می دارد و خشنود می شود؛اما نه از روی رقت قلب و نازک دلی و دشمن می دارد و خشم می گیرد؛اما نه از روی ناراحتی و رنج درون،هرگاه اراده چیزی کند،می گوید:«موجود باش»و بی درنگ موجود می شود؛نه به این معنا که صدایی از او در گوش ها بنشیند یا فریادی شنیده شود،بلکه سخن خداوند همان چیزی است که ایجاد می کند و صورت می بخشد و پیش از آن چیزی وجود نداشته و اگر پیش از آن چیزی از ازل وجود داشت خدا معبود دوم بود.

شرح و تفسیر: بخش دیگری از اوصاف بی نظیر او

بخش دیگری از اوصاف بی نظیر او

از نکات مهمی که در کلام امام علیه السّلام در این خطبه کاملا متجلی و آشکار است این است که امام علیه السّلام با تعبیرات بسیار متنوع هرگونه وصفی از اوصاف مادی و جسمانی را از خداوند نفی می کند؛زیرا بسیاری از مردم در طریق معرفة الله گرفتار تشبیه می شوند و خدا را با اوصاف مخلوقات در ذهن خود تصور می کنند که اشتباهی بزرگ و نابخشودنی است.

این معلم بزرگ توحید و معرفة الله،به طور مکرر به این مسئله بازمی گردد و با عبارات زیبا و دلنشین مخاطبان خود را از پرتگاه تشبیه رهایی می بخشد.

ص:212

به همین دلیل در ادامه بحث های سابق،در این بخش از خطبه می فرماید:«دست وهم و خیال به دامان کبریاییش نمی رسد تا محدودش سازد و تیزهوشی هوشمندان نمی تواند نقش او را در ذهن و تصوّر آورد،نه حواس قادر بر ادراک او هستند تا محسوس گردد،و نه دست ها می توانند او را لمس کنند تا ملموس شود.هیچ گاه تغییر نمی پذیرد و دگرگونی در او حاصل نمی شود،آمدوشد شب ها و روزها وی را کهنه نمی سازد و روشنایی و تاریکی تغییرش نمی دهد»؛ (لا تناله الأوهام فتقدّره،و لا تتوهّمه الفطن فتصوّره،و لا تدرکه الحواسّ فتحسّه،و لا تلمسه الأیدی فتمسّه.و لا یتغیّر بحال،و لا یتبدّل فی الأحوال.و لا تبلیه اللّیالی و الأیّام،و لا یغیّره الضّیاء و الظّلام) .

«اوهام»جمع«وهم»به معنای قوه خیال است که تعلق به ماده و محسوسات دارد و اگر خداوند در وهم بگنجد باید مکان و زمان و کیفیت و کمیتی برای او تصور شود؛حال آنکه ذات پاکش از این امور منزه است،جسم دارای اجزاست و زمان و مکان و تغییر و حرکت و اینها اموری هستند که در ذات لایتناهی او راه ندارند.

«فطن»جمع«فطنه»به معنای قوه عقل و خرد است و به افراد تیزهوش«فطن»گفته می شود.قوه عقل نیز به کمک وهم و تصورات ذهنی وابسته به اجسام،فعالیت دارد، بنابراین اگر با عقل و به کمک وهم درک شود باز پای عوارض جسمانی در میان می آید.

تعبیر به «و لا تلمسه ...»-با توجه به اینکه لمس و مسّ دو معنا دارد،مسّ به تماس با اجسام اطلاق می شود و لمس به طلب و تلاش برای تماس گفته می شود-اشاره به این است که هرچه انسانها بکوشند با دست خود او را لمس کنند غیر ممکن است،چون جسم نیست تا لمس شود.

اما با توجه به ثبات ذاتش،تغییر او با گذشت زمان و پدیده هایی همچون نور و ظلمت ممکن نیست؛زیرا بارها گفته ایم او وجودی است کامل و نامتناهی از هرجهت و مافوق زمان و مکان و حرکت،و چنین ذاتی دستخوش حوادث و تغییرات نمی شود و اسیر

ص:213

چنگال شب و روز و نور و ظلمت نمی گردد.

آن گاه در ادامه این سخن می فرماید:«هرگز توصیف به داشتن اجزا و داشتن جوارح و اعضا،و عرضی از اعراض و دارا بودن تفاوت و ابعاض نمی شود»؛ (و لا یوصف بشیء من الأجزاء،و لا بالجوارح و الأعضاء،و لا بعرض من الأعراض،و لا بالغیریّة و الأبعاض) .

روشن است تمام این امور یعنی دارا بودن اجزا و اعضای بدن و قبول عوارض-مانند رنگ ها و کیفیت و کمیت متفاوت-همه از خواص جسم و جسمانیات و ماده و ممکنات است و همچنین تفاوت با اشیای دیگر،زیرا لازمه آن ترکیب از قدر مشترک و مابه الامتیاز است و هرگونه ترکیب دلیل است بر احتیاج مرکب به اجزای خود،و موجود محتاج،واجب الوجود بی نیاز از همه چیز نتواند بود.

در ادامه بیان اوصاف سلبیه خداوند امام علیه السّلام اوصاف دیگری را بیان می فرماید که:

«حد و نهایتی برای او نیست و نه انقطاع و پایانی،اشیا به او احاطه ندارند تا وی را بالا برند یا پایین آورند،و چیزی او را حمل نمی کند تا به جانبی متمایل سازد یا ثابت نگهدارد!»؛ (و لا یقال:له حدّ و لا نهایة،و لا انقطاع و لا غایة؛و لا أنّ الأشیاء تحویه فتقلّه (1)أو تهویه (2)،أو أنّ شیئا یحمله،فیمیله أو یعدّله) .

این اوصاف ششگانه(حد،نهایت،انقطاع،پایان،احاطه کردن و حمل کردن)همه از اوصاف جسم و جسمانیات است و خداوندی که منزه از جسمانیت است هیچ یک از این اوصاف در ذات پاکش راه ندارد و به فرض که بعضی از این اوصاف درباره غیر موجودات مادی نیز صادق باشد بی شک از اوصاف ممکن الوجود است که همواره و از هرنظر

ص:214


1- 1) .«تقلّ»از ریشه«قلّ»بر وزن«ذلّ»به معنای بالا گرفتن و برتری جستن است و نوک کوه را به همین جهت قلّه نامیده اند،که در بلندترین نقطه کوه واقع شده است.
2- 2) .«تهوی»از ریشه«هوّی»بر وزن«تهی»به معنای سقوط از بلندی است و هوا بر وزن«قفا»به تمایل و عشق گفته می شود.

محدود است و بارها گفته ایم ذات پاک واجب الوجود از هرنظر نامحدود است.بنابراین هیچ یک از این اوصاف را به خود نمی پذیرد.

افزون بر این،اوصاف ذکر شده لوازمی دارد که آنها نیز مربوط به عالم اجسام است؛ احاطه کردن بر چیزی سبب می شود آن را بالا ببرد و یا پایین بیاورد و حمل کردن چیزی گاه سبب می شود آن را به یک طرف متمایل کنند یا ثابت نگهدارند و همه اینها از اوصاف اجسامند.

حتی بعضی از فلاسفه گفته اند خداوند به«لا نهایة»نیز وصف نمی شود،زیرا این تعبیر لا نهایت جسمانی را تداعی می کند.

به هر حال امام علیه السّلام در جای جای این خطبه سعی بر این می فرماید که همه مخاطبان را از گرفتار شدن در دام تشبیه رهایی بخشد و خداوند را از هرگونه وصف مخلوقات منزّه شمارد.

سپس در ادامه این اوصاف،اوصاف دیگری را می شمرد و می فرماید:«نه درون اشیا داخل است،و نه از آنها خارج!»(بلکه همه جا هست و به همه چیز احاطه دارد)؛ (لیس فی الأشیاء بوالج (1)،و لا عنها بخارج) .

گاه ممکن است برای بعضی این گونه تعبیرات که درباره احاطه ذات پاک خداوند به همه اشیا در این خطبه و خطبه ها و روایات دیگر آمده؛چیزی شبیه تناقض جلوه کند که چگونه ممکن است وجودی نه داخل اشیا باشد نه خارج از آن؛ولی این یک واقعیت است؛در یک تشبیه ناقص می توان گفت ذات مقدس او روح عالم هستی است.روح انسان در بدن او هست نه به معنای جزء بدن و از بدن خارج است نه به عنوان بیگانگی از بدن،بلکه احاطه تدبیر و تصرف در جسم دارد و هرزمان روح از جسم خارج شود؛یعنی رابطه تدبیر و تصرفش قطع گردد،می میرد.آری خداوند به منزله روح عالم هستی است.

ص:215


1- 1) .«والج»از ریشه«ولوج»در اصل به معنای دخول است.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام به بیان پنج وصف دیگر پرداخته،می فرماید:«خداوند خبر می دهد؛اما نه با زبان و حنجره،و می شنود؛ولی نه با کمک استخوانها(ی شنوایی)و پرده گوش،سخن می گوید؛اما نه با الفاظ،(همه چیز را)در علم خود دارد؛ولی نه با رنج به خاطر سپردن،و اراده می کند؛اما نه با تصمیم گیری درونی»؛ (یخبر لا بلسان و لهوات (1)،و یسمع لا بخروق (2)و أدوات.یقول و لا یلفظ،و یحفظ و لا یتحفّظ،و یرید و لا یضمر) .

اشاره به این که صفاتی همچون سمیع و حفیظ و متکلم و مرید بر ذات پاک او اطلاق می شود؛ولی مجرد از عوارض جسمانی و اسباب مادی،چون او نه جسم است و نه ماده، اگر سخن می گوید امواج صوتی را برای موسی بن عمران یا غیر او در فضا ایجاد می کند،و اگر می شنود یا در حفظ دارد به معنای علم او به تمام سخنان و گفته ها و آگاهی او بر تمام حوادث گذشته است که نتیجه و عصاره حفظ و شنوایی و اراده است.به بیان دیگر این تعبیرات از قبیل مجازات مافوق الحقیقة است و هرگز نباید با شنیدن این الفاظ که بشر برای زندگی روزمره خود ابداع کرده است و عموما رنگ جسمانی و مادی دارد تصور کنیم ذات پاک خداوند نیز همین گونه است.بلکه هنگام به کارگیری این الفاظ درباره خدا باید از تمام پوششهای جسمانی و مادی به درآید و در نتیجه و عصاره این امور خلاصه شود تا بتوان آنها را در مورد خداوند به کار برد و در واقع از قبیل«خذ الغایات و اترک المبادی» است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در جمله «یحفظ و لا یتحفّظ» احتمال داده اند منظور این است که خداوند موجودات را از حوادث آفات حفظ می کند و خودش نیاز به حافظی

ص:216


1- 1) .«لهوات»جمع«لهات»یعنی قطعه گوشتی که در آخر دهان و قبل از حلق آویزان است و به همین مناسبت به حلق نیز اطلاق می شود و در خطبه مورد بحث به همین معناست.
2- 2) .«خروق»جمع«خرق»بر وزن«برق»به معنای شکاف و سوراخی است که در دیوار یا غیر آن وجود دارد و در اینجا؛یعنی سوراخ گوش.

ندارد؛ولی از توجه به سایر اوصافی که قبل از این وصف آمده روشن می شود که مفهوم صحیح این کلام همان است که در بالا آمد؛یعنی اشاره به نیروی حافظه است.

سپس به دو وصف دیگر اشاره کرده،می فرماید:«دوست می دارد و خشنود می شود؛ اما نه از روی رقت قلب و نازک دلی و دشمن می دارد و خشم می گیرد؛اما نه از روی ناراحتی و رنج درون»؛ (یحبّ و یرضی من غیر رقّة،و یبغض و یغضب من غیر مشقّة) .

گرچه بعضی تصور کرده اند که «یحبّ و یرضی» دو معنای متفاوت دارند و همچنین «یبغض و یغضب» ولی لحن کلام امام علیه السّلام نشان می دهد که هردو را در یک معنا و یا قریب به یک معنا به کار برده است.

در هرحال،این دو وصف شبیه اوصافی است که قبلا ذکر شد،اسباب آن جنبه آسمانی دارد؛ولی نتیجه آن در مورد خداوند صادق است،محبت و رضایت ما آمیخته با رقت قلب و نوعی آرامش و تمایل باطنی است و بغض و غضب ما به جهت درد و رنج درونی،همراه تحریک اعصاب و بالا رفتن فشار خون است.بدیهی است این معانی در مورد خداوند صادق نیست و لذا این اوصاف را تفسیر به نتیجه کرده اند و گفته اند:محبت و رضایت خداوند نسبت به بنده اش به این صورت است که عملا او را مشمول نعمتها و توفیقات بیشتر می کند و بغض و غضب او به کسی به این است که نعمت و سعادت و توفیق را از او می گیرد.

این گونه تفسیر به نتیجه،یکی از اصول اساسی است که در مورد بسیاری از صفات خداوند به کار می رود.

سپس امام علیه السّلام در تکمیل این سخن می فرماید:«هرگاه اراده چیزی کند،می گوید:

«موجود باش»و بلا درنگ موجود می شود،نه به این معنا که صدایی از او در گوش ها بنشیند یا فریادی شنیده شود،بلکه سخن خداوند همان کاری است که ایجاد می کند و صورت می بخشد و پیش از آن چیزی وجود نداشته و اگر پیش از آن چیزی از ازل وجود

ص:217

داشت خدا معبود دوم بود»؛ (یقول لمن أراد کونه: «کُنْ فَیَکُونُ» (1)،لا بصوت یقرع،و لا بنداء یسمع؛و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله،لم یکن من قبل ذلک کائنا،و لو کان قدیما لکان إلها ثانیا) .

مقصود امام علیه السّلام از این سخن این است که جمله«کن فیکون»که در آیات قرآن مجید آمده به معنای فرمانی لفظی؛مانند فرمان رؤسا و پادشاهان به زیردستان خود نیست که الفاظی بر زبان می رانند و در گوش مخاطبین می نشیند و گاه که اصرار بر چیزی دارند فریاد می کشند که تا فاصله زیادی فریادشان شنیده می شود،بلکه اوامر خداوند همان فرمان تکوینی او و به تعبیر دیگر فعل است،تا اراده چیزی کند(اراده نیز به معنای علم به نظام اصلح است)بی درنگ موجود می شود،اگر اراده کند کائنات در یک لحظه موجود شوند در همان یک لحظه آسمان و زمین و ستارگان و کهکشانها ایجاد می شوند و اگر اراده کند به طور تدریجی در هزار سال یا میلیونها سال به وجود آیند بی کم وکاست همان خواهد شد.

در ضمن،فعل خداوند که همان آفرینش موجودات است براساس شبیه سازی قبلی هرگز نبوده است،زیرا اگر چنین باشد مفهوم آن تعدد وجود ازلی و تعدد خداوند و معبود خواهد بود و همان گونه که در بحث های توحیدی گفته ایم تعدد در این مورد محال است، زیرا وجود نامتناهی و نامحدود از هرجهت،تعدد نمی پذیرد.

***

ص:218


1- 1) .توبه،آیه 117.

بخش چهارم

اشاره

لا یقال:کان بعد أن لم یکن،فتجری علیه الصّفات المحدثات،و لا یکون بینها و بینه فصل،و لا له علیها فضل،فیستوی الصّانع و المصنوع،و یتکافأ المبتدع و البدیع.خلق الخلائق علی غیر مثال خلا من غیره،و لم یستعن علی خلقها بأحد من خلقه.و أنشأ الأرض فأمسکها من غیر اشتغال،و أرساها علی غیر قرار،و أقامها بغیر قوائم،و رفعها بغیر دعائم،و حصّنها من الأود و الإعوجاج،و منعها من التّهافت و الإنفراج.

أرسی أوتادها،و ضرب أسدادها،و استفاض عیونها،و خدّ أودیتها؛فلم یهن ما بناه،و لا ضعف ما قوّاه.هو الظّاهر علیها بسلطانه و عظمته،و هو الباطن لها بعلمه و معرفته،و العالی علی کلّ شیء منها بجلاله و عزّته.لا یعجزه شیء منها طلبه،و لا یمتنع علیه فیغلبه،و لا یفوته السّریع منها فیسبقه،و لا یحتاج إلی ذی مال فیرزقه.خضعت الأشیاء له،و ذلّت مستکینة لعظمته،لا تستطیع الهرب من سلطانه إلی غیره فتمتنع من نفعه و ضرّه،و لا کفء له فیکافئه،و لا نظیر له فیساویه.

ترجمه

شایسته نیست گفته شود:خداوند موجود شد بعد از آنکه نبود که در این صورت صفات موجودات حادث بر او جاری می شود و میان او و آنها تفاوتی باقی نمی ماند و هیچ گونه برتری بر سایر مخلوقات نخواهد داشت؛در نتیجه صانع و مصنوع و ایجادکننده و ایجادشونده یکسان خواهد شد.مخلوقات را بدون همانندی که از دیگری گرفته باشد

ص:219

آفرید و در آفرینش آنها از کسی یاری نجست.زمین را آفرید و آن را در جای خود ثابت نگه داشت بی آنکه این کار او را به خود مشغول سازد و در عین حرکت و بی قراری به او ثبات بخشید.بدون هیچ پایه ای آن را برپا نمود و بی هیچ ستونی آن را برافراشت و از کژی و اعوجاج نگاه داشت و از سقوط و درهم شکافتن آن جلوگیری کرد.

خداوند میخهای زمین را محکم نمود و سدهایی در آن ایجاد کرد چشمه هایش را جاری ساخت و درّه هایش را(برای جریان سیلاب ها)شکافت.آنچه را بنا کرد هرگز سست نشد و هرچه را قوت بخشید ناتوان نگشت.او با عظمتش بر ظاهر آن سلطه دارد و با علم و آگاهیش از درون آن باخبر است،با جلال و عزتی بر همه چیز آن مسلط است و چیزی از قلمرو قدرتش بیرون نیست.هرگز موجودی از فرمانش سر نمی پیچد تا بر او چیره گردد و هیچ شتاب کننده ای از چنگ قدرتش نمی گریزد تا بر او پیشی گیرد و به هیچ ثروتمندی نیاز ندارد تا به او روزی دهد.تمامی اشیا در برابر وی خاضع و فرمانبردار و در مقابل عظمتش ذلیل و خوارند.

هیچ موجودی قدرت فرار از محیط حکومتش به خارج از آن را ندارد تا از پذیرش سود و زیانش خودداری کند.نه مانندی دارد تا همتای او گردد و نه نظیر و شبیهی برای او متصور است تا با او مساوی شود.

شرح و تفسیر: باز هم اوصاف مهم دیگری از اوصاف جمال و جلالش

باز هم اوصاف مهم دیگری از اوصاف جمال و جلالش

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به صفات دیگری از صفات خداوند اشاره کرده و بحثهای گذشته را بدین وسیله تکمیل می کند.

نخست به سراغ ازلیت خداوند می رود و می فرماید:«شایسته نیست گفته شود او موجود شد بعد از آنکه نبود که در این صورت صفات موجودات حادث بر او جاری می شود و بین او و آنها تفاوتی باقی نمی ماند و هیچ گونه برتری بر سایر مخلوقات نخواهد داشت؛

ص:220

در نتیجه صانع و مصنوع و ایجادکننده و ایجادشونده یکسان خواهد شد»؛ (لا یقال:کان بعد أن لم یکن،فتجری علیه الصّفات المحدثات،و لا یکون بینها و بینه فصل،و لا له علیها فضل،فیستوی الصّانع و المصنوع،و یتکافأ المبتدع و البدیع (1)) .

سپس به شرح یکی دیگر از صفات بارز خداوند یعنی قدرت بارز او می پردازد و در این زمینه نخست به مسئله ابداع و آفرینش بی سابقه را مطرح کرده و می فرماید:«مخلوقات را بی نمونه ای که از دیگری گرفته باشد آفرید و در آفرینش آنها از کسی یاری نجست»؛ (خلق الخلائق علی غیر مثال خلا من غیره،و لم یستعن علی خلقها بأحد من خلقه) .

هنگامی که به جهان خلقت نظر می افکنیم انواع بیشماری مخلوقات در عالم جانداران و گیاهان و جمادات می بینیم که هریک شکل و ساختمان بدیع و آفرینش ویژه و جالبی دارد.موجوداتی که هرگز سابقه نداشته و خداوند آنها را از کتم عدم به عرصه وجود آورد و در مسیر تکامل پیش فرستاد در حالی که اگر انسانها صنایعی دارند هم به اقتباس از دیگری است؛مثلا روز نخست کسی با دقت در بال و پر پرندگان و کیفیت پرواز آنها به فکر ساختن نوعی هواپیمای بسیار ابتدایی افتاد.سپس دانشمندان در زمان های بعد یکی پس از دیگری اختراع پیشین را گرفته و به تکمیل آن پرداختند تا در عصر و زمان ما به اوج تکامل خود رسید.

بر این اساس،مخترعان ما یا در اختراعات خود از طبیعت الهام می گیرند و یا از دیگری؛نه کار بدون سابقه انجام می دهند و نه کاری بدون کمک گرفتن از دیگران.در حالی که کارهای آنها محدود است؛ولی خداوند در پهنه آفرینش و در ایجاد این همه

ص:221


1- 1) .روشن است که ضمیرها در«بینها»و«علیها»به«محدثات»بازگشت می کند و هرگاه«صفات المحدثات»به صورت اضافه و بدون الف و لام خوانده شود(آن گونه که در بعضی نسخه ها آمده،مطلب روشن تر خواهد بود.همچنین اگر طبق بعضی از نسخ«مبدع»به جای«مبتدع»باشد.مفهوم عبارت روشن تر می شود،زیرا«مبدع»به معنای آفریننده و«بدیع»در این صورت به معنای آفریده شده است و مفهوم اسم مفعولی دارد.

مخلوقات متنوع و بیشمار،نه نیاز به سابقه دارد و نه نیاز به کمک.

آن گاه به سراغ چهره دیگر از قدرت بی پایان او می رود و می فرماید:«خداوند زمین را آفرید و آن را در جای خود ثابت نگه داشت بی آنکه این کار او را به خود مشغول سازد و در عین حرکت و بی قراری به او ثبات بخشید.بدون هیچ پایه ای آن را برپا کرد و بی هیچ ستونی آن را برافراشت و از کژی و اعوجاج نگاه داشت و از سقوط و درهم شکافتن آن جلوگیری کرد»؛ (و أنشأ الأرض فأمسکها من غیر اشتغال،و أرساها علی غیر قرار،و أقامها بغیر قوائم،و رفعها بغیر دعائم،و حصّنها من الأود (1)و الإعوجاج، و منعها من التّهافت (2)و الإنفراج (3)) .

امروز این مطلب برای همه ما مسلم است که میلیونها سال است کره زمین به دور خود و به دور خورشید در مدار معینی در حرکت است و این حرکت سریع به قدری منظم و آرام است که ساکنان زمین هرگز آن را احساس نمی کنند و به همین دلیل دانشمندان پیشین کره زمین را مرکز عالم و ثابت می دانستند.

این چه قدرتی است که زمین با این همه عظمت را در میلیونها سال در عین حرکتهای متعدد،آن را ثابت نگهداشته بی آن که پایه ای بخواهد و یا ستونی داشته باشد و یا اینکه با گذشت این همه زمان شکافی بردارد و اجزای آن درهم بریزد؛آیا جز قدرت عظیم پروردگار می تواند چنین برنامه ای برای زمین تنظیم کند؟

امروز ما می دانیم قرار گرفتن زمین در فاصله معینی از خورشید و در وضعی کاملا یکنواخت و آرام،نتیجه تعادل دقیقه قوه جاذبه و دافعه است.براساس نیروی جاذبه به هردو جسم یکدیگر را نسبت مستقیم جرمها و به نسبت معکوس مجذور فاصله ها جذب می کنند.این نیرو سبب می شود کره خاکی ما به سرعت به سوی خورشید پیش رود و

ص:222


1- 1) .«اود»به معنای فشار و سنگینی است که گاه موجب کجی و اعوجاج می شود.
2- 2) .«تهافت»یعنی فروریختن و خرد شدن.
3- 3) .«انفراج»به معنای شکاف برداشتن است.

مجذوب آن شود و تبدیل به دود و بخار گردد از سوی دیگر حرکت دورانی بر گرد یک مرکز سبب فرار آن جسم از مرکز می شود که آن را نیروی گریز از مرکز می نامند و هرچه قدر حرکت سریع تر باشد نیروی گریز از مرکز بیشتر است،لذا هنگامی که قلاب سنگ را به دور دست به طور سریع به گردش در می آورند ناگهان آن را رها می کنند به شدت به نقطه دور پرتاب می شود.

حال برای اینکه زمین میلیونها سال در مدار خود به صورت یکنواخت گردش کند تنها راه این است که نیروی جاذبه که تناسب با جسم زمین و خورشید دارد با نیروی دافعه که بر اثر حرکت و گریز از مرکز حاصل می شود کاملا مساوی باشد؛حتی اگر کمی فاصله زیادتر و یا کمتر گردد و یا کمی حرکت کندتر و یا سریع تر شود این معادله دقیق بر هم می خورد و زمین در فضا سرگردان می شود و یا به سوی خورشید جذب می گردد.

اکنون این سؤال باقی می ماند که این تعبیرهای مختلف برای چیست؟

بعضی از شارحان نهج البلاغه آنها را از قبیل عطف تفسیری دانسته اند؛ولی به نظر می رسد مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام هریک از اینها را در معنای خاصی به کار برده تا همه جوانب مطلب را روشن سازد.توضیح اینکه هنگامی که بخواهند چیزی را ثابت قرار دهند نخست قرارگاهی می خواهد که بر آن تکیه کند،سپس احتیاج به پایه های زیرین و بعد از آن ستونهای محکم و قوی دارد.امام علیه السّلام می فرماید:خدا زمین را ثابت نگهداشته بی آنکه نیازی به یکی از این امور سه گانه داشته باشد.در فضای بی کران با نرمی شنا می کند و بدون تکیه گاه و ستون در یک حال ثابت است.

در جمله بعد فرمود:خداوند زمین را از اود و اعوجاج و تهافت و انفراج بازداشت که هر کدام از این چهار واژه معنای خاص خود دارد. «اود» اشاره به سنگینی و فشاری است که گاه موجب کجی (اعوجاج) و گاه موجب فروریختن (تهافت) و یا شکاف (انفراج) در بنا می شود.خداوند زمین را از همه اینها حفظ کرد.

سپس در ادامه این سخن به بعضی دیگر از عجایب و شگفتیهای زمین و تدبیرهای

ص:223

الهی برای آماده ساختن آن برای زندگی انسانها اشاره کرده،می فرماید:«خداوند میخهای زمین را محکم نمود و سدهایی در آن ایجاد نمود،چشمه هایش را جاری ساخت و درّه هایش را(برای جریان سیلابها)شکافت.آنچه را بنا نمود هرگز سست نشد و هرچه را قوت بخشید ناتوان نگشت»؛ (أرسی أوتادها،و ضرب أسدادها (1)،و استفاض عیونها، و خدّ (2)أودیتها؛فلم یهن ما بناه،و لا ضعف ما قوّاه) .

جمله اوّل اشاره به آیات متعددی است که در قرآن درباره کوهها آمده و خداوند آنها را به منزله میخ های زمین قرار داده تا از لرزه ها و بی قراریها زمین را نجات دهد.در سوره نبأ می خوانیم:« «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» خداوند کوهها را میخهای زمین قرار داد». (3)و (4)

از آنجا که یکی از آثار کوهها این است که به صورت سدی در مقابل سیلابها و تندبادها درمی آید از آن تعبیر به«اسداد»فرموده است.با توجه به اینکه خلل و فرج کوهها و فضاهای خالی در گوشه و کنار آنها سبب ذخیره آب و سپس جاری شدن چشمه ها می گردد و نیز شکافهای کوهها که سبب پیدایش دره ها و هدایت آب باران به جلگه ها و دره ها می شود روی این دو مسئله نیز تکیه فرموده است.

آن گاه در پی بیان ربوبیت و تدبیر خداوند که از صفات فعل اوست به سراغ صفات ذات می رود و به علم و قدرت و وحدانیت خداوند با تعبیرهای بسیار عمیق و دلنشین اشاره کرده،می فرماید:«او با سلطه و عظمتش بر ظاهر آن سلطه دارد و با علم و آگاهیش از درون آن باخبر است.با جلال و عزتش بر همه چیز مسلط است و چیزی از قلمرو قدرتش بیرون نیست.هرگز موجودی از فرمانش سر نمی پیچد تا بر او چیره گردد و هیچ شتاب

ص:224


1- 1) .«اسداد»جمع«سدّ»است که معنای معروفی دارد.
2- 2) .«خدّ»در اصل از خدّ انسان گرفته شده که به معنای دو فرورفتگی واقع در دو طرف بینی است.سپس به گودالها و شکافهای وسیع و عمیق در زمین اطلاق شده است و در خطبه بالا به در معنای شکافتن به کار رفته است.
3- 3) .نبا،آیه 7.
4- 4) .شرح این مطلب در تفسیر نمونه،ذیل آیه 3 سوره رعد آیه 15 سوره نحل آمده است.

کننده ای از چنگ قدرتش نمی گریزد تا بر او پیشی گیرد و به هیچ ثروتمندی نیاز ندارد تا به او روزی دهد»؛ (هو الظّاهر علیها بسلطانه و عظمته،و هو الباطن لها بعلمه و معرفته،و العالی علی کلّ شیء منها بجلاله و عزّته.لا یعجزه شیء منها طلبه،و لا یمتنع علیه فیغلبه،و لا یفوته السّریع منها فیسبقه،و لا یحتاج إلی ذی مال فیرزقه) .

دلیل همه این صفات در واقع قدرت و علم بی پایان اوست،آن کس که قدرت نامحدود دارد بر همه چیز غالب است و بر همه موجودات برتری دارد،چیزی بر او غالب نمی شود و کسی از حیطه قدرتش نمی تواند بگریزد و طبعا نیاز به هیچ کس ندارد،چون بر هرچیز قادر و تواناست.

همچنین کسی که علمش بی پایان است از درون و برون اشیا آگاه است و اساسا درون و برون برای او معنا ندارد،همان گونه که قوی و ضعیف،دور و نزدیک و بالا و پایین همه نزد او یکسان است.

بدیهی است توجه به این صفات افزون بر بالا بردن سطح معرفت انسان نسبت به خدا، آثار بسیار مهمی در تربیت نفوس و تزکیه انسان دارد.

آن گاه در ادامه شرح قدرت پروردگار در پهنه جهان هستی می افزاید:«تمامی اشیا در برابرش خاضع و فرمانبردار و در مقابل عظمتش ذلیل و خوارند.هیچ موجودی قدرت فرار از محیط حکومتش به خارج از آن را ندارد تا از پذیرش سود و زیان او خودداری کند»؛ (خضعت الأشیاء له،و ذلّت مستکینة لعظمته،لا تستطیع الهرب من سلطانه إلی غیره فتمتنع من نفعه و ضرّه) .

آری همه جهان ملک خداست و قوانین او در همه جا حکومت می کند و هرجا برویم تحت سلطه او هستیم و بیرون از آن چیزی جز عدم نیست و فرار به جای دیگر مفهومی ندارد.

در اینجا این سؤال برای شارحان نهج البلاغه مطرح شده که فرار از زیان قابل درک

ص:225

است؛ولی فرار از منفعت چه مفهومی می تواند داشته باشد؟

در پاسخ گفته اند:منظور این است که اگر کسی نخواهد وامدار دیگری گردد تا در برابر خواسته های او مسئولیتی داشته باشد و به تعبیر دیگر از منافع و عطایای او بگریزد تا ناچار نباشد سر بر فرمان او نهد چنین کاری در مورد خداوند و مهر و قهر او مفهومی ندارد.

قرآن مجید می گوید:« «قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً» بگو چه کسی می تواند شما را در برابر اراده خدا بازدارد اگر او مصیبت یا رحمتی را برای شما بخواهد». (1)

در اینجا نیز سخن از امتناع از پذیرش رحمت و کیفر الهی است؛می فرماید:در هر حال شما راهی جز پذیرش ندارید؛خواه رحمتی برای شما بخواهد یا مصیبتی در برابر رحمت او به هرحال وامدار خواهید بود.

سرانجام این فراز از خطبه با تأکید بر یگانگی ذات پاک پروردگار پایان می گیرد، حضرت می فرماید:«نه مانندی دارد تا همتای او گردد و نه نظیر و شبیهی برای او متصور است تا با او مساوی شود»؛ (و لا کفء له فیکافئه،و لا نظیر له فیساویه) .

بارها گفته ایم،ذات پاک خداوند از هرنظر نامحدود است.بدیهی است دوگانگی در وجود نامحدود امکان ندارد،زیرا تعدّد همیشه همراه با محدودیت است،چون هریک از آن دو فاقد وجود دیگری است و یا به تعبیر دیگر مرز هرکدام به دیگری که می رسد نقطه پایان آن است و این امر با نامحدود بودن ذات پروردگار او سازگار نیست.

جالب اینکه این فراز از توحید شروع می شود و بعد از ذکر مجموعه ای از صفات ذات و صفات افعال با تأکید بر توحید پایان می گیرد.

***

ص:226


1- 1) .احزاب،آیه 17.

بخش پنجم

اشاره

هو المفنی لها بعد وجودها،حتّی یصیر موجودها کمفقودها.و لیس فناء الدّنیا بعد ابتداعها بأعجب من إنشائها و اختراعها.و کیف و لو اجتمع جمیع حیوانها من طیرها و بهائمها،و ما کان من مراحها و سائمها،و أصناف أسناخها و أجناسها،و متبلّدة أممها و أکیاسها،علی إحداث بعوضة،ما قدرت علی إحداثها،و لا عرفت کیف السّبیل إلی إیجادها،و لتحیّرت عقولها فی علم ذلک و تاهت،و عجزت قواها و تناهت،و رجعت خاسئة حسیرة،عارفة بأنّها مقهورة،مقرّة بالعجز عن إنشائها،مذعنة بالضّعف عن إفنائها!

ترجمه

اوست که اشیا را پس از ایجاد(در زمان معینی)نابود خواهد کرد(و بساط جهان را در هم می پیچد)تا وجودش همچون عدمش گردد.فنای جهان بعد از وجودش، شگفت آورتر از ایجاد آن بعد از عدم نیست،زیرا اگر تمام جانداران اعم از پرندگان و چهارپایان و حیواناتی که شبانگاه به جایگاهشان می روند و آنها که در بیابان مشغول چرا هستند و انواع و اقسام گوناگون آنها اعم از آنها؛که کم هوش(یا غیر عاقل)هستند و آنها که(مانند انسان ها)زیرکند(آری اگر همه آنها)جمع شوند هرگز توانایی بر خلق پشه ای ندارند و هیچ گاه طریق ایجاد آن را نتوانند شناخت.(نه تنها نمی توانند پشه ای بیافرینند بلکه)عقول آنها در کشف اسرار آفرینش آن حیران می ماند و قوای آنها در این راه ناتوان می شود و سرانجام پس از تلاش فراوان شکست خورده و وامانده بازمی گردند و به

ص:227

شکست خود اعتراف و به ناتوانی خود اقرار می کنند؛حتی به ناتوانی خود از نابود ساختن آن نیز اذعان دارند!

شرح و تفسیر: حتی قادر به خلق پشه ای نیستند!

حتی قادر به خلق پشه ای نیستند!

به دنبال بحث عمیقی که در بخش گذشته این خطبه درباره آفرینش جهان مخصوصا زمین و شگفتیهایش گذشت،امام علیه السّلام در این بخش،سخن از مسئله فنا و نابودی جهان می گوید و قدرت بی پایان خدا را بر ایجاد و نابودی جهان،آشکار می سازد و می فرماید:

«اوست که اشیا را پس از ایجاد(در زمان معینی)نابود خواهد کرد(و بساط جهان را درهم می پیچد)تا وجودش همچون عدمش گردد»؛ (هو المفنی لها بعد وجودها،حتّی یصیر موجودها کمفقودها) .

سپس در تکمیل این سخن،می افزاید:«فنای جهان بعد از وجودش شگفت آورتر از ایجاد آن بعد از عدم نیست،زیرا اگر همه جانداران؛اعم از پرندگان و چهارپایان و حیواناتی که شبانگاه به جایگاهشان بازمی گردند و آنها که در بیابان مشغول چرا هستند و تمام انواع و اقسام گوناگون آنها؛اعم از آنها که کم هوش(یا غیرعاقل)هستند و آنها که (مانند انسانها)زیرکند(آری اگر همه آنها)جمع شوند هرگز توانایی بر خلق ندارند و هیچ گاه طریق ایجاد آن را نتوانند شناخت»؛ (و لیس فناء الدّنیا بعد ابتداعها بأعجب من إنشائها و اختراعها.و کیف و لو اجتمع جمیع حیوانها من طیرها و بهائمها،و ما کان من مراحها (1)و سائمها (2)،و أصناف أسناخها (3)و أجناسها،و متبلّدة (4)أممها و

ص:228


1- 1) .«مراح»از ریشه«روح»به معنای استراحتگاه حیوانات است.
2- 2) .«سائم»از«سوم»بر وزن«قوم»در اصل به معنای دنبال چیزی رفتن است،سپس به معنای به چرا رفتن حیوانات آمده است.
3- 3) .«اسناخ»جمع«سنخ»در اصل به معنای اصل و ریشه است و در اینجا؛یعنی انواع حیوانات.
4- 4) .«متبلدة»از ریشه«بلادت»به معنای کم فهمی است.نقطه مقابل کیاست(تیزهوشی).

أکیاسها،علی إحداث بعوضة،ما قدرت علی إحداثها،و لا عرفت کیف السّبیل إلی إیجادها) .

این سخن نه تنها در زمان صدورش از امام علیه السّلام واقعیت داشت،بلکه امروز نیز کاملا صادق است،زیرا اگر همه دانشمندان جهان،جمع شوند تا پشه ای بیافرینند توانایی ندارند،زیرا مسئله پیدایش حیات از موجودات بی جان همچنان لاینحل باقی مانده است.افزون بر این،ساختمان پشه از نظر بالها و پاها و مغز و اعصاب و دستگاه تغذیه و تولیدمثل به قدری پیچیده و ظریف و دقیق است که به فرض مسئله پیدایش حیات هم حل شود باز دانشمندان از انجام دادن مثل آن عاجزند.

جمله های (ما قدرت علی إحداثها،و لا عرفت کیف السّبیل إلی إیجادها) هر یک به نکته ای اشاره دارد.جمله اوّل اشاره به عجز انسانها و حیوانات از ایجاد پشه و جمله دوم اشاره به عدم آگاهی به عوامل و اسباب آن است.

همین معنا در قرآن مجید نیز درباره آفرینش مگس آمده است که می فرماید:« «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» کسانی را که غیر از خدا عبادت می کنید هرگز قادر نیستند مگسی بیافرینند هرچند همگی بر این کار اجتماع کنند». (1)

در ادامه این سخن می افزاید:«(نه تنها نمی توانند پشه ای بیافرینند،بلکه)عقول آنها در کشف اسرار آفرینش آن حیران می ماند و قوای آنها در این راه ناتوان می شود.و سرانجام پس از تلاش فراوان شکست خورده و وامانده بازمی گردند و به اعتراف به شکست خود و اقرار به ناتوانی از ایجاد پشه ای می کنند.حتی به ناتوانی خود از نابود ساختن آن نیز اذعان دارند»؛ (و لتحیّرت عقولها فی علم ذلک و تاهت،و عجزت

ص:229


1- 5) .حج،آیه 73.

قواها و تناهت،و رجعت خاسئة (1)حسیرة (2)،عارفة بأنّها مقهورة،مقرّة بالعجز عن إنشائها،مذعنة بالضّعف عن إفنائها!) .

آری این پشه های کوچک اگر تصمیم به اذیت و آزار انسانها و سایر جانداران بگیرند و خداوند کنترل تولید مثل را از آن بردارد به قدری افزایش پیدا می کنند که فضای زندگی را بر انسانها تیره و تار می سازند و همه مواد حشره کش در برابر نابودی آنها درمانده می شود و اگر امروز می بینیم با موادی می توان آنها را در مناطق محدودی از بین برد از آن رو است که به طور محدود،تولید مثل می کنند وگرنه مانند ملخها که از کنترل خارج می شوند گروههای عظیمی تشکیل می دهند که مانند ابر فضا را می پوشانند.

این پشه های به ظاهر ضعیف،قدرتنمایی خود را در بعضی موارد-به فرمان خدا- نشان داده اند گاه به صورت گروهی که به یک فیل حمله می کنند او را از پای در می آورند.

بعضی از آنها-در شرایط خاصی-ناقل میکروبهای خطرناک یا سموم کشنده هستند که هرانسانی را در مقابل خود،ناتوان می سازد تا توانایی خود را به اثبات رساند.

***

نکته ها
1-معاد جسمانی و اعادۀ معدوم

بعضی از شارحان نهج البلاغه به تناسب جمله«هو المفنی لها بعد وجودها»که در آغاز این بخش از خطبه آمده بود،درباره معاد جسمانی سخن گفته اند و آیاتی همچون آیه ذیل را شاهد اصل مطلب گرفته اند:« «یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَما»

ص:230


1- 1) .«خسأ»از«خسأ»بر وزن«مدح»در اصل به معنای طرد و ذلت آمده و«خاسئ»به معنای ذلیل و خسته و ناتوان است.
2- 2) .«حسیره»از«حسر»بر وزن«حبس»در اصل به معنای برهنه کردن و برداشتن پوشش چیزی است. سپس به معنای ضعیف و خستگی به کار رفته است.

«بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» روزی که آسمان را چون طوماری درهم می پیچیم سپس همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم بازگردانیم». (1)

سپس افزوده اند:همه انبیا،به خصوص پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله خبر از فنای این جهان داده اند و افزوده اند که فلاسفه با این امر مخالفت کرده اند نه به این جهت که فنای عالم غیر ممکن است،بلکه به این جهت که با بقای علت که ذات پاک خداست،معدوم شدن این جهان ممکن نیست.

سپس به شرح مسئله امتناع اعاده معدوم پرداخته اند و به تردید بعضی در مسئله معاد جسمانی اشاره کرده اند؛ولی حق این است که نه فنای عالم غیر ممکن است،زیرا خداوند فاعل مختار است و هنگامی که مصلحت بداند چیزی را ایجاد می کند و اگر مصلحت بداند آن را به دیار عدم می فرستد،و نه مسئله معاد جسمانی جای تردید است، زیرا قرآن با صراحت در آیات بی شماری به آن اشاره کرده و هیچ دلیل عقلی بر امتناع آن وجود ندارد. (2)

مسئله محال بودن اعاده معدوم نیز ارتباطی به مسئله معاد ندارد،زیرا اگر می گوییم اعاده معدوم محال است؛یعنی بازگرداندن آن چیز با همه خصوصیات حتی زمان و مکان محال است و به یقین زمانی که سپری شد بازنمی گردد؛ولی بازگشت انسان ها در معاد و رستاخیز مفهومش بازگشت زمان و مکان گذشته نیست،زیرا هیچ عاقلی نمی گوید همان زمانی که در دنیا در آن می زیستند در قیامت بازمی گردد،بلکه منظور بازگشتن انسان با همه ویژگیهای او در زمان و مکان دیگر است.مثلا هنگامی که حضرت مسیح مرده ای را زنده کرد به یقین همان شخص سابق بود،هرچند در زمان و مکان دیگری زنده شد.

احیای اموات در قیامت نیز چنین است.

ص:231


1- 1) .انبیاء،آیه 104.
2- 2) .شرح این مطلب را در پیام قرآن بحث معاد جسمانی مطالعه فرمایید.

کوتاه سخن اینکه آنچه در این خطبه آمده چیزی جز آنچه در قرآن مجید آمده نیست،بلکه امام با تعبیرات زیبا و عمیقی در واقع آیات معاد را در اینجا شرح داده است.

2-آفرینش شگفت پشه ها!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه تصریح می فرماید که اگر همه موجودات جمع شوند تا پشه ای را بیافرینند قدرت ندارند و اگر زادوولد پشه ها به فرمان الهی از کنترل خارج شود هیچ قدرتی در جهان توان نابود کردن آنها را ندارد و همان گونه که در بالا گفتیم این سخن نه تنها در عصر نزول قرآن و عصر امام علیه السّلام مقرون به واقعیت بود،بلکه در عصر ما نیز چنین است،زیرا:

پشه ها خلقت پیچیده ای دارند؛بسیاری از آنها تنها در آبهای راکد کنار نهرها، باتلاق ها و مانند آن پرورش می یابند.به این ترتیب که پشه ماده هربار قریب 150 تخم می ریزد نوزاد از تخم به زودی بیرون می آید.هرنوزاد لوله تنفس بسیار ظریف و باریکی دارد که به سطح آب مربوط می شود و نوزاد به آن آویزان می ماند.چند روز بعد پوسته ای در اطراف او نمایان می شود و در درون پوسته که ظاهرا بی حرکت است تغییرات فراوانی در ساختمان او پیدا می شود.چند روز بعد پشه نابالغ از پوسته خارج می شود و به پرواز در می آید و بقیه عمر خود را در هوا زندگی می کند.

تحولات عجیبی که در این مدت کوتاه در ساختمان پشه پدید می آید و موجودی آبی تبدیل به پرنده ای تمام عیار می گردد راستی شگفت آور است.

دانشمندان می گویند پشه های نر از شیره های گیاهان و عصاره میوه ها تغذیه می کنند؛ولی پشه ماده بیشتر خون می مکد.هنگامی که پشه به کسی نیش می زند در جستجوی خوراک خود؛یعنی خون است.

همه پشه ها حشراتی کوچک اند که تنها دو بال دارند و اگر زیر ذره بین گذارده شوند

ص:232

ساختمانی بسیار ظریف و شگفت انگیز در آنها دیده می شود که ساختن آن برای انسان غیر ممکن است آن هم به صورتی موجودی زنده دارای رشد و نمو و تغذیه و تولید مثل.

عجب اینکه بعضی از آنها چنان بی رنگ هستند که با چشم دیده نمی شوند.

پشه های معمولی گرچه موجوداتی مزاحم اند و ممکن است یک شب خواب را به طور کامل از انسانی نیرومند و قوی البنیه بگیرند؛ولی غالبا خطرناک نیستند؛اما در میان پشه ها پشه های خطرناک و سمی نیز وجود دارد که می توانند قوی ترین حیوانات را از پای درآورند. (1)

***

ص:233


1- 1) .فرهنگنامه.

ص:234

بخش ششم

اشاره

و إنّ اللّه سبحانه،یعود بعد فناء الدّنیا وحده لا شیء معه.کما کان قبل ابتدائها،کذلک یکون بعد فنائها،بلا وقت و لا مکان،و لا حین و لا زمان.

عدمت عند ذلک الآجال و الأوقات،و زالت السّنون و السّاعات.فلا شیء إلاّ اللّه الواحد القهّار الّذی إلیه مصیر جمیع الأمور.بلا قدرة منها کان ابتداء خلقها،و بغیر امتناع منها کان فناؤها،و لو قدرت علی الإمتناع لدام بقاؤها.لم یتکاءده صنع شیء منها إذ صنعه،و لم یؤده منها خلق ما خلقه و برأه،و لم یکوّنها لتشدید سلطان،و لا لخوف من زوال و نقصان،و لا للإستعانة بها علی ندّ مکاثر،و لا للإحتراز بها من ضدّ مثاور،و لا للإزدیاد بها فی ملکه،و لا لمکاثرة شریک فی شرکه،و لا لوحشة کانت منه،فأراد أن یستأنس إلیها .

ترجمه

خداوند سبحان بعد از فنای جهان تنها باقی می ماند،چیزی با او نخواهد بود و همان گونه که قبل از آفرینش جهان تنها بود بعد از فنای آن چنین خواهد شد.(در آن هنگام) نه وقتی وجود خواهد داشت نه مکانی و نه حین و نه زمانی.در آن هنگام سرآمدها، اوقات،سالها و ساعتها همه از میان می رود و چیزی جز خداوند یکتای قاهر نیست، همان خدایی که همه امور به او بازگشت می کند،کائنات همان گونه که در آغاز آفرینش از خود قدرتی نداشتند،به هنگام فنا و نابودی نیز توان امتناع را ندارند،زیرا اگر قدرت بر امتناع می داشتند بقای آنها ادامه می یافت.در آن زمان که موجودات را آفرید آفرینش

ص:235

آن برای او رنج آور نبود و به سبب خلقت آنها خستگی برای او پدید نیامد.خداوند(هرگز) موجودات جهان را برای استحکام بخشیدن به حکومتش نیافرید و نه برای ترس از زوال و نقصان،نه برای کمک گرفتن از آنها در برابر همتایی برتری جو و نه برای دوری جستن از دشمنی مهاجم،نه برای افزودن بر ملک خویش،نه برای فزون طلبی در برابر شریکی همطراز و نه به سبب وحشت از تنهایی و انس گرفتن با مخلوقات خود.

شرح و تفسیر: من نکردم خلق تا سودی کنم!

من نکردم خلق تا سودی کنم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه و در ادامه بحثهایی که قبلا درباره وجود و عدم جهان فرمود،می افزاید:«خداوند سبحان است که بعد از فنای جهان تنها باقی می ماند،چیزی با او نخواهد بود و همان گونه که قبل از آفرینش جهان تنها بود بعد از فنای آن چنین خواهد شد.(در آن هنگام)نه وقتی وجود خواهد داشت نه مکانی و نه حین و نه زمان»؛ (و إنّ اللّه سبحانه،یعود بعد فناء الدّنیا وحده لا شیء معه.کما کان قبل ابتدائها، کذلک یکون بعد فنائها،بلا وقت و لا مکان،و لا حین و لا زمان) .

سپس در ادامه همین بحث می فرماید:«در آن هنگام سرآمدها و اوقات و سالها و ساعتها همه از میان خواهد رفت(نه موجودی باقی مانده نه وقت و نه زمانی و نه مکانی، زیرا زمان و مکان،زاییده اجسام است و هنگامی که جسمی نباشد زمان و مکانی نیز نیست)»؛ (عدمت عند ذلک الآجال و الأوقات،و زالت السّنون و السّاعات) .

حضرت در نتیجه گیری می افزاید:«در آن هنگام،چیزی جز خداوند یکتای قاهر نیست،همان خدایی که همه امور به او بازگشت می کند و کائنات همان گونه که در آغاز آفرینش از خود قدرتی نداشتند به هنگام فنا و نابودی نیز توان امتناع را ندارند،زیرا اگر قدرت بر امتناع می داشتند بقای آنها ادامه می یافت»؛ (فلا شیء إلاّ اللّه الواحد القهّار

ص:236

الّذی إلیه مصیر جمیع الأمور.بلا قدرة منها کان ابتداء خلقها،و بغیر امتناع منها کان فناؤها،و لو قدرت علی الإمتناع لدام بقاؤها) .

اشاره به این که همه جهان خلقت،در برابر اراده خداوند،تسلیم است؛نه در آغاز آفرینش خود،اختیاری داشتند نه به هنگام فنا و پایان زندگی،چون اگر آفرینش و فنا به دست آنها بود از آنجا که بی شک هرموجودی خواهان بقای خویش است همه موجودات جاودان می شدند.

البتّه این سخن منافاتی با اختیاری بودن افعال انسانها ندارد،زیرا منظور مولا علیه السّلام بیان آغاز و پایان خلقت است که از اختیار همه بیرون است و مطابق برنامه ای حکیمانه و زمان بندی شده انجام می گیرد.

آن گاه به این نکته اشاره می فرماید:«در آن زمان که چیزی را آفرید آفرینش آن برای او رنج آور نبود و به سبب خلقت موجودات خستگی برای او پدید نیامد»؛ (لم یتکاءده (1)صنع شیء منها إذ صنعه،و لم یؤده (2)منها خلق ما خلقه و برأه) .

زیرا خستگی و ضعف و ناتوانی مربوط به کسی است که قدرت محدودی دارد، هنگامی که بخواهد زیر بار کاری برود که بیش از قدرت اوست ناتوان و فرسوده می شود و اگر در حد اعلای قدرت او باشد خسته می شود؛اما برای کسی که قدرتش بی پایان است برداشتن یک پر کاه از زمین با یک کوه عظیم یکسان است.او نیاز به ابزار و آلاتی ندارد که از آن کمک بگیرد،بلکه به محض اینکه اراده کند همه چیز انجام می شود: «إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (3)

ص:237


1- 1) .«لم یتکأده»از«کئد»بر وزن«وعد»به معنای به زحمت افتادن گرفته شده و جمله«لم یتکأده»یعنی چیزی او را به زحمت نیفکند و«کئود»به معنای پرمشقت و رنج است.
2- 2) .«لم یؤده»در اصل از ریشه«أود»بر وزن«قول»به معنای ثقل و سنگینی گرفته شده و«لم یؤده» یعنی بر او سنگین و سخت نبود.
3- 3) .یس،آیه 82.

این بیان مولا هماهنگ با چیزی است که در بخشی از آیة الکرسی در قرآن مجید آمده است،آنجا که می فرماید:« «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» تخت حاکمیت خداوند آسمان ها و زمین را دربر گرفته و حفظ این دو برای او سنگین و موجب زحمت نیست». (1)و در جایی دیگر بعد از اشاره به آفرینش آسمان و زمین می فرماید:« «وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ» هرگز به موجب آفرینش آنها خسته نشد». (2)

سپس حضرت در ادامه به بیان این نکته مهم می پردازد که نه آفرینش جهان خلقت برای جلب نفع و دفع ضرری بوده،چون او غنی بالذات است و نه فانی ساختن آنها بعد از آفرینش به جهت ناراحتی و خستگی از وجود آنها بوده است و به این ترتیب هرگونه نیاز را در آفرینش جهان و سپس در فانی ساختن جهان از ذات پاک او نفی می کند.

در قسمت اوّل به اهداف هفتگانه ای که معمولا انسان ها را برای انجام کارهای خویش در نظر می گیرند اشاره کرده و همه را که از نشانه های ضعف و نقصان است از او نفی می کند،می فرماید:«هرگز موجودات جهان را برای استحکام بخشیدن به حکومتش نیافرید(زیرا او وجودی است نامحدود و بی نیاز از هرنظر)»؛ (و لم یکوّنها لتشدید سلطان) .

«و نه برای ترس از زوال و نقصان»؛(چون او واجب الوجود است و زوال و نقصان در وی راه ندارد)؛ (و لا لخوف من زوال و نقصان) .

«و نه برای کمک گرفتن از آنها در برابر همتایی برتری جویی(چرا که او همتایی ندارد)»؛ (و لا للإستعانة بها علی ندّ مکاثر (3)) .

«و نه برای دوری جستن از دشمنی مهاجم(چون او ضدّ و دشمنی ندارد و همه چیز و

ص:238


1- 1) .بقره،آیه 255.
2- 2) .احقاف،آیه 33.
3- 3) .«مکاثر»از«کثرت»به معنای فزونی گرفته شده و«مکاثر»به کسی می گویند که فزون طلب و برتری جوی باشد.

همه کس سر بر فرمانش دارند)»؛ (و لا للإحتراز بها من ضدّ مثاور (1)) .

«و نه برای افزودن بر ملک خویش»؛(زیرا او نیازی به مخلوقات خود ندارد تا با افزایش آنها نیازش برطرف گردد)»؛ (و لا للإزدیاد بها فی ملکه) .

«و نه برای فزون طلبی در برابر شریکی همطراز(چون نه شریکی دارد و نه قرینی)»؛ (و لا لمکاثرة شریک فی شرکه) .

«و نه به سبب وحشت از تنهایی و برای انس گرفتن با مخلوقات خود(زیرا وحشت تنهایی به جهت احساس خطر از ناحیه دشمن یا بروز مشکلات است ولی او نه دشمنی دارد و نه مشکلی)»؛ (و لا لوحشة کانت منه،فأراد أن یستأنس إلیها) .

بدیهی است همه این اهداف هفتگانه به جلب منفعت و دفع ضرر بازمی گردد؛ولی امام علیه السّلام آن دو را به طرز بلیغی تشریح فرموده و انگشت روی همه مصادیق مهم آن گذارده است به گونه ای که از آن رساتر و گویاتر تصور نمی شود.

روشن است هنگامی که همه این اهداف نفی شود،ثابت می گردد که خداوند آفرینشی که دارد برای فیض بخشی و لطف به آفریدگان است؛نه جهت جلب منفعتی برای به خویش،چون جلب منفعت یا دفع ضرر از لوازم ممکنات است و او واجب الوجود است.

***

نکته: آیا زمانی بود که مخلوقی نباشد؟

آیا زمانی بود که مخلوقی نباشد؟

آنچه امام علیه السّلام در این بخش از خطبه پیرامون فنای دنیا در آغاز و در پایان بیان فرموده به گونه ای که خداوند در آغاز تنهای تنها بوده و در پایان نیز چنین می شود،سؤالی را برای

ص:239


1- 1) .«مثاور»از ریشه«ثور»بر وزن«غور»گرفته شده که در اصل به معنای«پراکنده ساختن»است(و اگر به گاو نر«ثور»می گویند به جهت آن است که زمین را شخم می زند و«مثاور»در اینجا به معنای مهاجم است،زیرا لازمه هجوم پراکنده ساختن لشکر مقابل است.

بعضی شارحان نهج البلاغه طرح کرده است که می گویند:چگونه ممکن است ذات پاک فیاض علی الاطلاق زمانی باشد که فیض از آن بروز و ظهور نکند و پاسخ داده اند که منظور عدم وجود اشیا به طور مطلق نیست،بلکه در مرحله ذات خداوند است یعنی موجوداتی بوده اند؛اما نه مستقل از او،بلکه وابسته به او(البتّه این پاسخ چندان قانع کننده نیست).

سؤال مهمتری نیز برای ما مطرح است و آن اینکه آنچه را امام درباره فنای جهان فرموده چگونه با ظاهر آیات قرآن سازگار است؟قرآن در آیات متعددی می گوید:این جهان در پایان خراب و ویران می گردد؛نه اینکه به کلی نابود شود،می فرماید: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ» (1)

در جای دیگر می فرماید:« «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ» آن روز که این زمین به زمین دیگر و آسمان ها به آسمان های دیگری مبدّل می شوند». (2)

در جای دیگر می فرماید:« «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» از تو درباره کوه ها سؤال می کنند بگو پروردگارم آنها را متلاشی کرده بر باد می دهد سپس زمین را صاف و هموار می سازد به گونه ای که در آن هیچ پستی و بلندی نمی بینند». (3)

اضافه بر این می گوید:انسانها روز قیامت از قبرها سر برمی آورند و بسیاری از دانشمندان معتقدند طبق ظواهر آیات و روایات بهشت و جهنم هم اکنون آفریده شده و اعمال ماست که آنها را گسترش می دهد.

با این حال چگونه می توان گفت در پایان جهان همه چیز نابود می شود و جز خداوند یگانه و یکتا باقی نمی ماند حتی زمان و مکان هم از بین می رود؟!آن گونه که در خطبه بالا

ص:240


1- 1) .تکویر،آیات 1-6.
2- 2) .ابراهیم،آیه 48.
3- 3) .طه آیات،105-107.

خواندیم.در پاسخ سؤال اوّل می توان گفت:همان گونه که خداوند فیّاض است حکیم علی الاطلاق نیز هست و او فاعل مجبور نیست ممکن است حکمتش چنان ایجاب کند که در آغاز چیزی نباشد سپس موجود شود،بنابراین فیّاض بودن او مانع از عدم اشیا در قبل از آفرینش نیست.

و در پاسخ سؤال دوم ممکن است گفته شود که در آغاز جهان ویران می شود همان گونه که در آیات بالا اشاره شد؛ولی بعد از ویرانی به کلی محو می گردد به گونه ای که جز ذات پاک خدا باقی نمی ماند.سپس آنچه را فانی شده بود-به صورت اعاده معدوم، البتّه در شکل معقولش (1)-را به صحنه حیات می آورد،و درست همانند آنچه در سابق بود همان بهشت و همان دوزخ،همان انسانها و همان قبرها،و این امر معقولی است و در بخش آینده این خطبه نیز اشاراتی به این مطلب دیده می شود.

***

ص:241


1- 1) .اعاده معدوم شکل نامعقولی دارد و شکل معقولی؛شکل نامعقول آن این است که موجود فانی شده با همه ویژگی ها و حتی ویژگی زمان سابق بازگردد.این محال است،زیرا بازگشت زمان معنا ندارد و تناقض است؛ ولی شکل معقول آن این است که همه چیز جز زمان به صورت نخست بازآید و شاید عدم توجه به این تفاوت سبب شده که دانشمندان گرفتار یک نزاع لفظی در مسئله اعاده معدوم بشوند؛بعضی آن را محال بدانند و بعضی ممکن.

ص:242

بخش هفتم

اشاره

ثمّ هو یفنیها بعد تکوینها،لا لسأم دخل علیه فی تصریفها و تدبیرها،و لا لراحة واصلة إلیه،و لا لثقل شیء منها علیه.لا یملّه طول بقائها فیدعوه إلی سرعة إفنائها،و لکنّه سبحانه دبّرها بلطفه،و أمسکها بأمره،و أتقنها بقدرته،ثمّ یعیدها بعد الفناء من غیر حاجة منه إلیها،و لا استعانة بشیء منها علیها،و لا لانصراف من حال وحشة إلی حال استئناس،و لا من حال جهل و عمی إلی حال علم و التماس،و لا من فقر و حاجة إلی غنی و کثرة،و لا من ذلّ وضعة إلی عزّ و قدرة .

ترجمه

سپس خداوند موجودات را بعد از ایجاد،فانی می کند نه به خستگی از تدبیر و اداره آنها و نه برای اینکه(با فنای آنها آسایشی یابد؛نه به جهت(رفع)رنج سنگینی که از ناحیه آنها بر او وارد می شود و نه اینکه طول بقای موجودات،اسباب ملالت اوست و این امر او را به تسریع در فنای آنها دعوت می کند،بلکه خداوند سبحان با لطف خود موجودات جهان را تدبیر کرده؛به امر و فرمانش آنها را نگاه داشته و با قدرتش متقن ساخته است.سپس همه آنها را بعد از فنا بازمی گرداند(و حیات نوین می بخشد)بی آنکه نیازی به آنها داشته باشد یا از بعضی برای ایجاد بعضی دیگر کمک گیرد یا از حال وحشت و تنهایی به حال انس و آرامش منتقل شود؛یا از نادانی و بی خبری،علم و تجربه ای کسب کند؛یا از فقر و نیاز به توانگری و فزونی دست یابد و یا از ناتوانی و ذلت به عزت و قدرت راه یابد.

ص:243

شرح و تفسیر: تداوم خلقت و فنا

تداوم خلقت و فنا

در این بخش که آخرین بخش خطبه است امام علیه السّلام به دنبال بیان روشنی که درباره اهداف ایجاد جهان آفرینش بیان فرمود از فنای این جهان و هدف سخن می گوید و می فرماید:«سپس خداوند موجودات را بعد از ایجاد نابود می کند؛نه به سبب خستگی از تدبیر و اداره آنها و نه برای اینکه(با فنای آنها)آسایشی یابد؛و نه به جهت(رفع)رنج سنگینی که از ناحیه آنها بر او وارد می شود و نه اینکه طول بقای موجودات اسباب ملالت اوست،و این امر او را به تسریع در فنای آنها دعوت می کند»؛ (ثمّ هو یفنیها بعد تکوینها، لا لسأم (1)دخل علیه فی تصریفها و تدبیرها،و لا لراحة واصلة إلیه،و لا لثقل شیء منها علیه.لا یملّه طول بقائها فیدعوه إلی سرعة إفنائها) .

زیرا همه این امور خستگی و ناتوانی و ملالت و طلب استراحت،از محدود بودن قدرت و توان فاعل ناشی می شود و آن کس که قدرتش بی پایان است در معرض هیچ یک از این حوادث نیست.اینها همه از صفات ممکنات است و اگر کسی توهم چنین صفاتی را برای خدا کند گرفتار اشتباه بزرگ تشبیه(واجب به ممکن)شده است.

در اینجا این سؤال مطرح شده که مگر کسی چنین احتمالاتی را درباره خداوند می دهد که امام در مقام نفی آن است؟

بدون شک صاحبان عقول مستقیمه چنین احتمالی را به فکر خود راه نمی دهند؛ ولی ممکن است افراد عادی گرفتار چنین وسوسه هایی بشوند؛آنهایی که خدا را جسم می دانند و چشم و گوش و دست و پا و گیسوان او قائل شده اند چه جای تعجب که گرفتار

ص:244


1- 1) .«سأم»به معنای خستگی و ملالت است و اگر می بینیم در جمله های بعد ملامت نیز نفی شده،تکرار نیست،بلکه در جمله نخست،ملالت ناشی از تدبیر جهان از ذات پاک خداوند نفی شده و در جمله آخر ملالت ناشی از طول بقای جهان.

این اوهام شوند؟!سؤال های دیگری که در اینجا مطرح شده این است که امام علیه السّلام این گونه از اهداف را برای فنای دنیا نفی می کند؛ولی به جای آن هدف مثبتی را نام نمی برد.

پاسخ این سؤال روشن است؛خداوند حکیم همه کارهایش از روی حکمت است و آثار و فوایدش به انسان و سایر موجودات برمی گردد؛نه به ذات پاکش که از همه چیز مستغنی است،ممکن است هدف اصلی از افنا این باشد که انسانها گرفتار اشتباه نشوند، وجودشان را از ناحیه خودشان ندانند و آسمان و زمین را ازلی و ابدی نپندارند و بدانند هر چه جز اوست وابسته به اراده اوست.

آن گاه در ادامه و تکمیل این سخن و در یک جمع بندی از بحثهای گذشته می فرماید:

«بلکه خداوند سبحان با لطف خود موجودات جهان را تدبیر کرده؛به امر و فرمانش آنها را نگاه داشته و با قدرتش متقن ساخته،سپس همه آنها را بعد از فنا بازمی گرداند(و حیات نوین می بخشد)بی آنکه نیازی به آنها داشته باشد یا از بعضی برای ایجاد بعضی دیگر کمک گیرد یا از حال وحشت و تنهایی به حال انس و آرامش منتقل شود؛یا از نادانی و بی خبری،علم و تجربه ای کسب کند؛یا از فقر و نیاز به توانگری و فزونی دست یابد و یا از ناتوانی و ذلّت به عزت و قدرت راه یابد»؛ (و لکنّه سبحانه دبّرها بلطفه،و أمسکها بأمره،و أتقنها بقدرته،ثمّ یعیدها بعد الفناء من غیر حاجة منه إلیها،و لا استعانة بشیء منها علیها،و لا لانصراف من حال وحشة إلی حال استئناس،و لا من حال جهل و عمی إلی حال علم و التماس (1)،و لا من فقر و حاجة إلی غنی و کثرة،و لا من ذلّ و ضعة (2)إلی عزّ و قدرة) .

آنچه امام علیه السّلام در ذیل این خطبه بیان فرموده و در ضمن شش جمله،اهدافی را که شایسته ذات پاک او نیست نسبت به آفرینش جهان،نفی می کند،با کمی تفاوت همان اهداف هفتگانه ای است که در بخشهای قبل گذشت و امام علیه السّلام به جهت جمع بندی،آنها

ص:245


1- 1) .«التماس»از«لمس»به معنای طلب چیزی است.
2- 2) .«ضعه»از ریشه«وضع»به معنای نهادن یا فرونهادن گرفته شده و«ضعه»به معنای پستی است.

را در تعبیرات نوین آورده است و خلاصه همه این است که نه ایجاد جهان آفرینش از روی نیاز او بوده و نه فانی ساختن و نه خلق جدید بعد از عدم.

در اینجا باز این سؤال مطرح شده است که اگر خداوند ایجاد و افنا و سپس خلق جدید را برای نیازهای خود و رفع انواع کمبودها انجام نداده است پس چه هدفی داشته و چرا امام علیه السّلام اشاره به آن هدف نفرموده است؟

پاسخ بخش اوّل این سؤال همان است که در بالا بود؛وجودی که از هرنظر،کامل است هرگز جهت گیری افعالش به سوی خویش نیست،بلکه به سوی مخلوقات و ممکنات است و چیزی از آن عاید او نمی گردد و به بیان دیگر مخلوقاتش هرچه دارند از او دارند، چیزی از خود ندارند که به او دهند: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (1)

آری!

او نکرده خلق تا سودی کند بلکه تا بر بندگان جودی کند

***

ص:246


1- 1) .حجر،آیه 21.

خطبۀ 187: خبر از حوادث آینده

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و هی فی ذکر الملاحم

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که از حوادث آینده خبر می دهد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع دو بخش دارد،در بخش اوّل،امام علیه السّلام سخن از گروهی به میان آورده که در آینده برای دفاع از حق،و نشر عدل و داد قیام می کنند،در زمانی که انواع مفاسد جهان را پر کرده و مردم سخت در فشار و گرفتاری هستند که تناسب با ظهور

ص:247


1- 1) .سند خطبه: این خطبه را«ابو الحسن مدائنی»(که از دانشمندان قرن سوم هجری است)در کتاب صفّین نقل می کند و خطبه ای را که او نقل کرده از این جا شروع می شود:«اذا کثر فیکم الأخلاط...»و در ادامه آن بعد از عبارت مفصّلی خطبه مورد بحث را با تفاوت و اضافاتی آورده و به خوبی روشن است که خطبه را از جای دیگری گرفته است،زیرا اوّلا او مدّتها پیش از سیّد رضی می زیسته است و ثانیا آنچه را او نقل کرده نسبت به آنچه را سیّد رضی آورده،اضافات قابل ملاحظه ای دارد.زمخشری نیز در کتاب ربیع الابرار بخشی از این خطبه را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 2،ص 478).

حضرت مهدی علیه السّلام و یاران او دارد.

در بخش دوم،اصحاب و یاران و مردم زمان خویش را نصیحت می کند که از فتنه ها بپرهیزند و از گرد پیشوای خود پراکنده نشوند و مراقب فتنه های شدیدتری باشند که در پیش روی آنهاست.

گفتنی است که مدائنی-همان گونه که در سند خطبه اشاره شد-قسمت های دیگری را از این خطبه که مرحوم سید رضی ذکر نکرده است در کتاب خود با نام صفین آورده و در پایان آن می گوید:مردی از اهل بصره(هنگامی که پیش گویی های علی علیه السّلام را با آن شرح و تفصیل شنید)به مردی از اهل کوفه که در کنار او نشسته بود،گفت:من گواهی می دهم که این مرد بر خدا و پیامبر دروغ می بندد.مردی که از اهل کوفه بود،به او گفت:از کجا فهمیدی؟(ولی او جوابی نداد)سپس می افزاید:آن مرد کوفی می گوید به خدا قسم علی علیه السّلام از منبر پایین نیامد مگر این که آن مرد بصری فلج شد و دست و پای او از کار افتاد.او را در محملی گذاشتند و به خانه اش بردند و در همان شب از دنیا رفت. (1)

***

ص:248


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 479.همین مطلب را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در جلد 6،صفحه 136 آورده است.

بخش اوّل

اشاره

ألا بأبی و أمّی،هم من عدّة أسماؤهم فی السّماء معروفة و فی الأرض مجهولة.ألا فتوقّعوا ما یکون من إدبار أمورکم،و انقطاع وصلکم، و استعمال صغارکم.ذاک حیث تکون ضربة السّیف علی المؤمن أهون من الدّرهم من حلّه.ذاک حیث یکون المعطی أعظم أجرا من المعطی.ذاک حیث تسکرون من غیر شراب،بل من النّعمة و النّعیم،و تحلفون من غیر اضطرار،و تکذبون من غیر إحراج.ذاک إذا عضّکم البلاء کما یعضّ القتب غارب البعیر.ما أطول هذا العناء،و أبعد هذا الرّجاء!

ترجمه

هان!پدر و مادرم فدایشان باد!همان گروهی که نامشان در آسمان معروف است و در زمین مجهول.بدانید شما باید منتظر عقب گرد در امور خویش و گسیختگی پیوندها و روی کار آمدن خردسالان و بی کفایتان باشید و این در زمانی است که ضربه شمشیر بر مؤمن آسان تر است از یافتن یک درهم حلال و نیز در زمانی است که اجر و پاداش گیرنده از دهنده بیش تر است.این امر هنگامی رخ می دهد که مست می شوید بی آنکه شراب نوشیده باشید،بلکه مست نعمت و فزونی امکانات هستید،سوگند یاد می کنید بی آنکه مجبور باشید،دروغ می گویید در حالی که ناچار نیستید و این هنگامی خواهد بود که بلاها شما را می گزد و مجروح می سازد آن گونه که جهاز نامناسب شتر پشت او را می آزارد (و مجروح می کند،آه)این رنج و سختی چه طولانی است و امید رهایی چه دور!

ص:249

شرح و تفسیر: حوادث وحشتناکی در پیش است!

حوادث وحشتناکی در پیش است!

امام در آغاز این خطبه گروهی از خاصّان درگاه پروردگار را نام می برد که اجمالا مأموریت مهمّی بر دوش دارند و می گوید:«هان!پدر و مادرم فدایشان باد!همان گروهی که نامشان در آسمان معروف است و در زمین مجهول»؛ (ألا بأبی و أمّی (1)،هم من عدّة أسماؤهم فی السّماء معروفة و فی الأرض مجهولة) .

در اینکه این گروه کیانند و مأموریتشان چیست؟در متن خطبه،به اجمال گذشته و لذا در میان شارحان نهج البلاغه اختلاف است؛بعضی معتقدند آنها یازده امام معصوم از نسل علی علیه السّلام هستند که نامهای آنها در میان فرشتگان آسمان معروف است اما زمینیان تنها گروه خاصّی از آنها و موقعیتشان را می شناسند.

بعضی دیگر از میان اهل سنّت گفته اند:اشاره به جمعی از مؤمنان خاص و اولیاست که در تعبیر آنها به عنوان قطب و ابدال ذکر شده است،تعبیراتی که معمولا صوفیان در کلمات خود به کار می برند؛ولی قرائن متعدّد نشان می دهد که منظور از آن،حضرت مهدی و یاران خاص اوست،زیرا امام بعد از این جمله از حوادث سخت و دردناکی خبر می دهد که انسان را به یاد علائم آخر الزمان و ظهور حضرت مهدی علیه السّلام می اندازد.افزون بر این،در بخشی از خطبه که مدائنی در کتاب صفّین آورده است (2)،اشاره به«خسف در بیداء»شده است؛یعنی شکافتن بیابان و فرورفتن گروهی در آن و می دانیم که«خسف بیداء»جزو علائم ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است که در روایات به آن اشاره شده است. (3)

ص:250


1- 1) .در ترکیب عبارت فوق-همان گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه(خویی)گفته است-«هم»مبتدا و «بأبی و أمّی»در جایگاه خبر و«من»بیانیه است.این عبارت شبیه جمله«بأبی انتم و أمی»است که در اینجا به جای ضمیر مخاطب ضمیر غایب به کار رفته و در آخر جمله قرار گرفته است.
2- 2) .مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 478.
3- 3) .به بحث علامات ظهور المهدی علیه السّلام در کتاب سفینة البحار ماده«هدی»و بحار الانوار،جلد 2،صفحات 119 و 181 به بعد مراجعه شود.

از اینجا روشن می شود که مأموریت آنها همان مأموریتی است که در روایات فراوان در منابع شیعه و اهل سنّت درباره حضرت مهدی علیه السّلام آمده است که«یملأ الأرض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا». (1)

بعضی در ذیل این جمله سؤالی را مطرح کرده اند که چگونه امام می گوید:پدر و مادرم فدای آنها باد در حالی که یک نفر آنها حضرت مهدی است بقیه از یاران و اصحاب او هستند؟

پاسخ این سؤال این است که این گونه تعبیرات از زبان امامان درباره غیر امامان که برنامه بسیار مهمی را اجرا کرده اند،دیده می شود؛مانند آنچه در ذیل زیارت وارث آمده است:«بأبی أنتم و أمّی طبتم و طابت الأرض الّتی فیها دفنتم»که معروف است بعضی از امامان علیهم السّلام نیز این زیارت را در برابر قبور شهدای کربلا خوانده اند.

مرحوم اربلی در کشف الغمه در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل می کند که روزی فرمود:من عمویم حمزه و برادرم جعفر بن ابی طالب را در خواب دیدم به آنها گفتم:«بابی و أمّی أنتما ایّ الأعمال وجدتما افضل؟پدر و مادرم به فدایتان باد چه اعمالی را(در آن جهان)افضل و برتر یافتید؟آنها گفتند:همه پدران و مادران فدای تو باد«وجدنا افضل الأعمال الصّلاة علیک و سقی الماء و حبّ علیّ بن ابی طالب؛برترین اعمال را درود فرستادن بر تو و آب دادن به تشنگان و محبّت علی بن ابی طالب یافتیم». (2)

سپس امام پیش گوییهایی از حوادث آینده دردناکی دارد که در انتظار مردم است؛ حوادثی که شبیه علاماتی است که برای ظهور حضرت مهدی ذکر شده است،می فرماید:

«بدانید شما باید منتظر عقب گرد در امور خویش و گسیختگی پیوندها و روی کار آمدن خردسالان و بی کفایتان باشید»؛ (ألا فتوقّعوا ما یکون من إدبار أمورکم،و انقطاع

ص:251


1- 1) .این روایات در همه کتابهایی که درباره حضرت مهدی علیه السّلام نوشته شده-اعم از کتابهایی که شیعه نوشته اند یا اهل سنت-آمده است.
2- 2) .کشف الغمه،جلد 1،صفحه 95 و بحار الانوار،جلد 22،صفحه 284.

وصلکم،و استعمال صغارکم) .

بدیهی است هنگامی که افراد کم تجربه و خام و نالایق در اجتماعی بر سر کار آیند عقب گردها شروع می شود و پیوندهای اجتماعی می گسلد!حال چرا گروهی از زمامداران برای مدیریت ها به سراغ صغار و کم تجربه ها می روند؟فقط برای آن است که آنها بندگانی هستند«جان و دل بر کف،چشم بر امر و گوش بر فرمان»و این بزرگ ترین عامل بدبختی آنهاست.

آن گاه امام علیه السّلام به شرح مبسوطی درباره این حوادث دردناک پرداخته،چنین می فرماید:«و این وضع در زمانی است که ضربه شمشیر بر مؤمن آسان تر است از یافتن یک درهم حلال و این در زمانی است که اجر و پاداش گیرنده از دهنده بیش تر است!»؛ (ذاک حیث تکون ضربة السّیف علی المؤمن أهون من الدّرهم من حلّه.ذاک حیث یکون المعطی أعظم أجرا من المعطی) .

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،قبل از هرچیز مسئله حلال و حرام اموال را یادآور می شود،زیرا سرنوشت مادی و معنوی جامعه ها به آن بستگی دارد،می فرماید:به قدری اموال آلوده و حرام و غصب و رشوه و تقلب در جامعه زیاد می شود که به دست آوردن یک درهم حلال از تحمل ضربه شمشیر در یک جنگ مشکل تر می شود و به همین دلیل آنهایی که انفاق در راه خدا می کنند کمتر مشمول اجر و پاداش الهی می شوند،چون می دانند که اموالشان پاک نیست؛ولی گیرندگان که از این معنا باخبر نیستند یا می دانند ولی به حکم اضطرار،آن مال مشکوک یا حرام را می گیرند،مسئولیتی در پیشگاه خدا ندارند و اجر و پاداششان بیشتر است در حالی که در یک جامعه سالم مطابق حدیث معروف:«انّ الید العلیا خیر من الید السّفلی؛دست بالا(دهنده)بهتر از دست پایین (گیرنده)است» (1)قضیه برعکس است یعنی معطی(دهنده)اجرش بیشتر از معطی

ص:252


1- 1) .میزان الحکمة،جلد 1،صفحه 43،ماده«اخ».

(گیرنده)است.

در هرحال آنچه درباره فزونی اموال حرام در آخر الزمان در این بیان امام علیه السّلام آمده،در روایات دیگر نیز به وضوح به چشم می خورد.از جمله در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«أقلّ ما یکون فی آخر الزّمان أخ یوثق به او درهم من حلال؛کمترین چیزی که در آخر الزمان پیدا می شود برادر مورد اعتماد و درهمی از حلال است». (1)

از آنچه گفتیم روشن شد جمله بالا مفهوم پیچیده و ناشناخته ای ندارد که جمعی از شارحان نهج البلاغه درباره آن به بحث پرداخته و احتمالات بعید و ضعیفی داده اند.

سپس به مشکلات دیگر آن جامعه فاسد که مردم باید به حکم اجبار در انتظار آن باشند،پرداخته می فرماید:«این امر هنگامی رخ می دهد که مست می شوید بی آنکه شراب خورده باشید،بلکه مست نعمت و فزونی امکانات هستید و سوگند یاد می کنید بی آنکه مجبور باشید و دروغ می گویید در حالی که ناچار نیستند»؛ (ذاک حیث تسکرون من غیر شراب،بل من النّعمة و النّعیم،و تحلفون من غیر اضطرار،و تکذبون من غیر إحراج) .

این بلاهای سه گانه در هرجامعه ای باشد آن را به ویرانی می کشد،ثروتمندان،مست ثروت شوند و خدا و خلق او را به فراموشی بسپارند که مستی نعمت از مستی شراب خطرناک تر است.مستی شراب ممکن است با گذشتن یک شب پایان یابد ولی مستی نعمت ممکن است یک عمر باقی بماند همچنین قسم خوردن بی جهت،ارزش نام خدا را پایین می آورد و دروغ گفتن بدون اجبار بر پایه های اعتماد را لرزان می سازد و زندگی در چنین جامعه ای بسیار مشکل و طاقت فرساست.

و در پایان این پیشگویی،چنین می فرماید:«و این هنگامی خواهد بود که بلاها شما را می گزد و مجروح می سازد آن گونه که جهاز نامناسب شتر،پشت او را می آزارد(و مجروح

ص:253


1- 1) .بحار الانوار،جلد 74،صفحه 157.

می کند،آه)این رنج و سختی چه طولانی است و این امید رهایی چه دور!»؛ (ذاک إذا عضّکم (1)البلاء کما یعضّ القتب (2)غارب (3)البعیر.ما أطول هذا العناء،و أبعد هذا الرّجاء!) .

بسیاری از شارحان معتقدند این جمله از جمله های ما قبل جداست و سیّد رضی- آن گونه که معمول اوست-به هنگام گزینش عبارات دلنشین مولا،جمله هایی را رها کرده است.

این سخن بعید نیست،زیرا«ذاک»ظاهرا اشاره به نجات و فرجی است که برای اهل ایمان پس از آن همه بلاها حاصل می شود و جمله «ما أطول هذا العناء و أبعد هذا الرّجاء» شاهد خوبی بر این معناست که امام می فرماید:«امید نجاتی بعد از این همه رنج و سختی وجود دارد».

جمله«ألا بأبی و أمّی»نیز نشان می دهد که امام با این سخن در انتظار گروهی است که جامعه اسلامی را از شرّ و فساد نجات می دهند و به هرحال مناسب ترین تفسیر برای مجموع این بحث همان است که در بالا اشاره شد و گفتیم ناظر به حوادث سخت و دردناک آخر الزمان و نجات جامعه بشری از آنها به وسیله ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است.

در اینجا توجه به دو نکته لازم است:نخست این که چرا امام علیه السّلام مشکلات و بلاها را تشبیه به«قطب»(جهاز چوبی مخصوص شتر که برای حلّ مشکل کوهان او گذارده می شود)کرده است که پشت شتر را می آزارد؟بعید نیست این تشبیه از آن رو باشد که «قطب»را برای رهایی از مشکل برآمدگی کوهان شتر می گذارند؛ولی مشکل دیگری

ص:254


1- 1) .«عضّ»از«عضّ»بر وزن«خزّ»در اصل به معنای گاز گرفتن با دندان است،سپس به کنایه در مورد حوادثی که انسان را ناراحت می کند،به کار رفته است.
2- 2) .«قتب»جهاز شتر است(چارچوبه کوچکی است کمی بزرگتر از کوهان شتر که روی آن می گذارند تا شخصی که بر آن سوار می شود کوهان وی را نیاز دارد).
3- 3) .«غارب»فاصله میان گردن و کوهان است.

ایجاد می شود که پشت و گردن شتر را آزار می دهد و گاه مجروح می کند.حوادث و بلاهای آن زمان نیز چنین است که هرچاره ای برای آن اندیشیده شود،مشکل دیگری دامان مردم را می گیرد.

دیگر اینکه امام علیه السّلام چگونه می فرماید:«امید نجات دور است»در حالی که از بعضی از روایات استفاده می شود امید نجات نزدیک است؟

پاسخ آن است که ظهور آن حضرت مشروط به شرایطی است که اگر آن شرایط تحقق یابد،نزدیک است و اگر تحقّق نیابد دور است و به تعبیر دیگر:مؤمنان می توانند با فراهم کردن شرایط ظهور؛یعنی خودسازی و آمادگی کامل و دعاهای پی درپی،ظهور آن حضرت را از نزدیک سازند و هرگاه این امور ترک شود ظهور به تأخیر خواهد افتاد، بنابراین ظهور از یک نظر نزدیک است و از یک نظر دور و امیدواریم که به لطف پروردگار نزدیک باشد.

***

نکته: حوادث سخت و دردناک آخر الزمان

حوادث سخت و دردناک آخر الزمان

در این خطبه و بعضی خطبه های دیگر نهج البلاغه و روایاتی از پیامبر اکرم و امامان اهل بیت علیهم السّلام خبرهایی از آینده تاریک و سختی برای مؤمنان داده شده است.

از ویژگیهای آن زمان،پشت کردن بسیاری از مردم به مسئله حلال و حرام است.آنچه را به دستشان برسد از هرجا و هرکس باشد برای خود حلال می شمرند و این آلودگی همه زندگی آنها را می آلاید.

ویژگی دیگر که مستی نعمت است سبب می شود مبدأ و معاد را به فراموشی بسپارند و همچون مستان شراب،در عالم بی خبری به سر ببرند.دور زدن احکام و تکیه بر

ص:255

بهانه های واهی برای انجام هرکار ناروا و تمسّک به حیله های شرعی یکی دیگر از ویژگیهای آن زمان است.بدعتها به صورت سنّتها و سنّتها به صورت بدعتها در می آید.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«یأتی علی النّاس زمان لا یبقی أحد إلاّ أکل الرّبا فإن لم یأکله أصابه من غباره؛زمانی بر مردم فرامی رسد که همه رباخوار می شوند و اگر کسانی رباخوار نباشند گرد و غبار ربا بر دامنشان می نشیند». (1)

در حدیث دیگری در وصایای رسول خدا به ابن مسعود آمده است:«زمانی بر مردم فرا می رسد که انواع غذاهای لذیذ را می خورند و بر مرکبها(ی گران قیمت)سوار می شوند و مردان،همچون زنان که برای همسر خود،زینت می کنند خود را می آرایند.زنان،بی پرده خارج می شوند و مانند سلاطین جبّار در اجتماع خودنمایی می کنند.این گروه منافقان این امت در آخر الزمان اند-تا آنجا که می فرماید:«یابن مسعود یأتی علی الناس زمان الصّابر علی دینه مثل القابض علی الجمرة بکفّه؛زمانی بر مردم فرامی رسد که نگهداری دین همچون نگهداری آتش در کف دست است». (2)و حوادث دردناک دیگری که ذکر همه آنها به طول می انجامد.

این پیشگوییها در واقع افزون بر اینکه جنبه اعجاز دارد،هشداری است به گروههای وفادار به اسلام که خود را نبازند و بدانند این دوران پایانی دارد که به ظهور حضرت مهدی ارواحنا فداه می انجامد.

***

ص:256


1- 1) .مستدرک الوسائل،جلد 13،صفحه 333،ابواب ربا،باب 1،حدیث 18.
2- 2) .سفینة البحار،ماده«زمان».

بخش دوم

اشاره

أیّها النّاس،ألقوا هذه الأزمّة الّتی تحمل ظهورها الأثقال من أیدیکم،و لا تصدّعوا علی سلطانکم فتذمّوا غبّ فعالکم.و لا تقتحموا ما استقبلتم من فور نار الفتنة،و أمیطوا عن سننها،و خلّوا قصد السّبیل لها:فقد لعمری یهلک فی لهبها المؤمن،و یسلم فیها غیر المسلم.

إنّما مثلی بینکم کمثل السّراج فی الظّلمة،یستضیء به من ولجها.

فاسمعوا أیّها النّاس وعوا،و أحضروا آذان قلوبکم تفهموا .

ترجمه

ای مردم!افسارهای این حیوانات را که بارهای سنگین بر پشت دارند از دست خود رها سازید(اشاره به فتنه هاست).هرگز از اطراف پیشوای خود پراکنده نشوید که سرانجام،خویشتن را به خاطر اعمال خود نکوهش خواهید کرد.خود را در آتش فتنه ای که در پیش است نیفکنید و از مسیر آن دوری گزینید.راه را برای عبور آن،باز گذارید.به جانم سوگند مؤمنان(اگر خود را کنار نکشند)هلاک می شوند،اما غیر مسلمانان از آن جان سالم به در می برند!مثل من در میان شما همچون چراغ در تاریکی است که هرکس در ظلمت قرار گیرد از نور آن بهره می برد.ای مردم!بشنوید و سخنانم را حفظ کنید و گوشهای قلب خود را آماده سازید تا کلامم را کاملا درک کنید.

شرح و تفسیر: دستورهایی برای نجات از فتنه

دستورهایی برای نجات از فتنه

به دنبال پیشگوییهایی که امام علیه السّلام از حوادث سخت و دردناک آینده در بخش گذشته

ص:257

خطبه فرمود،در این بخش به یاران خود دستوراتی می دهد که آنها از خطرات این حوادث محفوظ دارد.

نخست می فرماید:«ای مردم!افسار این حیوانات(اشاره به فتنه هاست)را که بارهای سنگینی بر پشت دارند از دست خود رها سازید»؛ (أیّها النّاس،ألقوا هذه الأزمّة (1)الّتی تحمل ظهورها الأثقال من أیدیکم) .

این جمله کنایه از این است که حوادثی در اطراف شما رخ می دهد که بارهای فتنه و فساد را بر دوش دارند،شما رهبری آنها را به عهده نگیرید و به پیشرفت آن کمک نکنید و در واقع دستور قرآن مجید را به آنها یادآور می شود که می فرماید:« «وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» همکاری و کمک به گناه و تجاوز بر دیگران،نکنید». (2)

سپس می افزاید:«هرگز از اطراف پیشوای خود پراکنده نشوید که سرانجام،خویشتن را به موجب اعمال خود نکوهش خواهید کرد،خود را در آتش فتنه ای که در پیش است نیفکنید و از مسیر آن دوری گزینید.وسط راه را برای عبور آن،باز گذارید»؛ (و لا تصدّعوا (3)علی سلطانکم فتذمّوا غبّ (4)فعالکم.و لا تقتحموا (5)ما استقبلتم من فور (6)نار الفتنة،و أمیطوا (7)عن سننها (8)،و خلّوا قصد السّبیل (9)لها) .

ص:258


1- 1) .«ازمّة»جمع«زمام»به معنای افسار است.
2- 2) .مائده،آیه 2.
3- 3) .«تصدّعوا»از ریشه«صدع»بر وزن«صبر»در اصل به معنای شکافتن است.سپس به معنای پراکنده شدن و اختلاف یا افشای چیزی آمده است.در این خطبه به همان معنای پراکنده شدن است.
4- 4) .«غبّ»آخر و عاقبت چیزی است؛ولی گاه به معنای یک روز در میان نیز آمده است و در این خطبه یعنی اوّل.
5- 5) .«تقتحموا»از ریشه«اقتحام»انداختن خود در چیزی بدون مطالعه است.
6- 6) .«فور»و«فوران»به معنای جوشش و جوشیدن است.
7- 7) .«امیطوا»از ریشه«میط»بر وزن«صیت»به معنای دور شدن گرفته شده و هنگامی که به باب افعال می رود به معنای دور ساختن است.
8- 8) .«سنن»به معنای راه و طریق است و«سنن»بر وزن«کهن»جمع«سنّت»به معنای روشهاست.
9- 9) .«قصد السبیل»یعنی وسط راه؛خواه راه حق باشد یا باطل؛ولی در بسیاری از موارد بر معنای راه میانه مستقیم حقّ،اطلاق می شود.قرآن مجید می گوید: «وَ عَلَی اللّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» (نحل،آیه 9)و در این خطبه به معنای اوّل است که مطلق میانه راه باشد.

این سخن اشاره به آن است که اگر مردم با فتنه ها همکاری نکنند و نه تنها وارد فتنه نشوند،بلکه از آن دوری گزینند و راه را برای عبور آن باز بگذارند،ضایعاتش بسیار کمتر است؛درست مانند سیلاب عظیمی که مردم توانایی بر کنترل آن ندارند؛ولی اگر راه آن را باز گذارند که به درّه ها و دشت ها سرازیر شود ضایعاتش کمتر از آن است که وارد آن شوند و در درون آن قرار گیرند.

آن گاه در ادامه به ذکر علّت پرداخته،می فرماید:«به جانم سوگند!مؤمنان(اگر خود را کنار نکشند)هلاک می شوند؛اما غیر مسلمانان از آن جان سالم به در می برند»؛ (فقد لعمری یهلک فی لهبها المؤمن،و یسلم فیها غیر المسلم) .

اشاره به اینکه موج فتنه به قدری قوی است که مؤمنان اگر بخواهند با آن به مقابله برخیزند نابود می شوند و غیر آنها که خود را کنار می کشند سالم می مانند.در چنین مواردی نباید نیروها را بیهوده از دست داد،بلکه باید آنها را حفظ کرد و منتظر فرصت مناسب بود.این همان چیزی است که فلسفه اصلی تقیّه را در مسائل دینی و اجتماعی و سیاسی تشکیل می دهد،حفظ نیروها و انتظار فرصت.

در پایان خطبه امام علیه السّلام اشاره به موقعیت خود می کند تا غافلان بیدار شوند و از وجود پرفیض او بهره گیرند،می فرماید:«مثل من در میان شما همچون چراغ در تاریکی است که هر کس در ظلمت قرار گیرد از نور آن بهره می برد.ای مردم بشنوید و سخنانم را حفظ کنید و گوشهای قلب خود را آماده سازید تا کلامم را کاملا بفهمید»؛ (إنّما مثلی بینکم کمثل السّراج فی الظّلمة،یستضیء به من ولجها.فاسمعوا أیّها النّاس و عوا (1)،و أحضروا آذان قلوبکم تفهموا) .

ص:259


1- 10) .«عوا»از ریشه«وعی»بر وزن«سعی»به معنای نگاه داشتن و فهمیدن و حفظ کردن است و چون به صیغه امر و فعل مضارع درآید،واو،از آن حذف می شود.

آری امام علیه السّلام هنگامی که حوادث تلخ آینده و ظلمات فتنه ها را پیش بینی می کند راه نجات آن را نیز نشان می دهد و می فرماید:اگر سخنانی را که من می گویم به خوبی بشنوید و حفظ کنید و دقیقا در آن بیندیشید برای نجات شما از شرّ اشرار و فتنه های فتنه جویان بسیار مؤثر است.

امام علیه السّلام در اینجا وجود خود را به چراغی پر نور در میان امواج ظلمت،تشبیه کرده و به مردم دستور می دهد به سوی این چراغ بیایند و در حوزه پرتوافشانی آن قرار گیرند.

نخست دستور می دهند سخنان را بشنوند و نگهداری کنند.سپس فرمان می دهد که درباره آن تعمق نمایند و حقیقت آن را درک کنند(و این است تفاوت مفهوم جمله «فاسمعوا أیّها النّاس و عوا» با جمله «و أحضروا آذان قلوبکم تفهموا» که یکی شنیدن و درک کردن و نگهداری نمودن و دیگری دقت کردن و به عمق آن رسیدن را می گوید).

***

نکته: کنار رفتن از برابر امواج فتنه ها

کنار رفتن از برابر امواج فتنه ها

گاه فتنه هایی در جوامع بشری بروز می کند که افراد باایمان نه قادر بر دفع آن هستند و نه توان تشکیل یک گروه مبارز را دارند و افرادی که مستقیما در برابر این فتنه ها قرار گیرند و خود را به آب و آتش بزنند،سرنوشتی جز شکست و نابودی ندارند.

بهترین راه در چنین شرایطی،کنار رفتن از جلو سیلاب فتنه و در انتظار یافتن فرصت مناسب برای قلع و قمع آن است.بدیهی است اقدامات نسنجیده،نتیجه ای جز هدر دادن نیروها و از بین بردن فرصتهای آینده ندارد.فلسفه نهی از قیامها در عصر امامان معصوم نیز همین است و این در واقع شاخه ای از شاخه های تقیّه است؛تقیّه ای که فلسفه اش حفظ نیروها برای استفاده از فرصت مناسب است.

امام امیر المؤمنین علیه السّلام با اینکه شجاع ترین فرد امت و از مبارزان صف اوّل در مقابل دشمنان اسلام بود در خطبه بالا به نکته دقیقی که گفته شد توجه می دهد و بر آن تأکید می کند.

ص:260

خطبۀ 188: توصیه مردم به امور مهمّ (تقوی - نعمت های الهی - غفلت و ...)

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی الوصیّة بأمور

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن مردم را به امور مهمّی توصیه می کند

خطبه در یک نگاه

در این خطبه،امام علیه السّلام به سه نکته مهم اشاره می فرماید:نخست همه مردم را به تقوا و پرهیزکاری و اجتناب از معصیت خداوند سفارش می کند و نعمتهای الهی را به آنها یادآور می شود تا انگیزه ای باشد بر تقوا و اطاعت.

دیگر اینکه همگان را به یادآوری مرگ و انتقال از دنیا و چگونگی این انتقال سفارش می کند،با تعبیراتی تکان دهنده که می تواند عامل دیگری بر اطاعت و ترک گناه باشد.

ص:261


1- 1) .سند خطبه: در کتاب مصادر نهج البلاغه تنها منبعی که برای این خطبه غیر از نهج البلاغه ذکر کرده است،کتاب «الاعجاز و الایجاز»ثعالبی است و با توجه به اینکه(او از معاصران سیّد رضی است و)روایت او تفاوتهای متعدّدی با جملات نهج البلاغه دارد،معلوم می شود آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 17)البتّه محتوای خطبه به گونه ای بلند است که صدور آن از غیر امام معصوم بسیار بعید می نماید.

در نکته سوم هشدار می دهد که روزها و شبها و ساعات عمر به سرعت می گذرد،به پا خیزید و خانه آخرت خویش را آباد کنید.

***

ص:262

بخش اوّل

اشاره

أوصیکم،أیّها النّاس،بتقوی اللّه و کثرة حمده علی آلائه إلیکم،و نعمائه علیکم،و بلائه لدیکم.فکم خصّکم بنعمة،و تدارککم برحمة!أعورتم له فسترکم،و تعرّضتم لأخذه فأمهلکم!

ترجمه

ای مردم شما را به تقوای الهی و شکر بسیار خداوند در برابر نعمتهای معنوی و مادی که به شما بخشیده و در برابر آزمایشهایش(که سبب ترفیع مقام شما می شود)سفارش می کنم.چه بسیار نعمتهایی که خداوند ویژه شما قرار داد و شما را مشمول رحمت خاص خود گردانید،شما عیبهای خویش را آشکار کردید و او پوشاند،خود را در معرض مجاز آتش قرار دادید؛اما او به شما مهلت داد.

شرح و تفسیر: توصیه به تقوا و شکر

توصیه به تقوا و شکر

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه همان گونه که قبلا اشاره شد همه مخاطبان خود را به تقوا و حمد و سپاس الهی در برابر نعمتها دعوت می کند و می فرماید:«ای مردم شما را به تقوای الهی و شکر بسیار خداوند در برابر نعمتهای معنوی و مادی که به شما بخشیده و در برابر آزمایشهایش(که سبب ترفیع مقام شما می شود)سفارش می کنم»؛ (أوصیکم، أیّها النّاس،بتقوی اللّه و کثرة حمده علی آلائه إلیکم،و نعمائه علیکم،و بلائه (1)

ص:263


1- 1) .«بلاء»گاه از ریشه«بلو»(ناقص واوی)و گاه از ریشه«بلی»(ناقص یایی)آمده است.اوّلی-

لدیکم) .

گرچه«آلاء»و«نعماء»در بسیاری از موارد به یک معنا که همان نعمت ها است به کار می رود؛ولی بعضی معتقدند که آلاء اشاره به نعمتهای معنوی و نعماء اشاره به نعمتهای مادی است،مخصوصا هنگامی که این دو واژه در کنار هم قرار گیرند.

واژه«بلاء»گاه به معنای آزمایش و امتحان و گاه به معنای حوادث خیر یا شر می آید و در جمله بالا به تناسب جمله های قبل از آن به معنای حوادث خیر است.بعضی نیز گفته اند:مقصود حوادث دردناکی است که خداوند،انسان را با آن آزمایش می کند و سبب ارتقای رتبه و فزونی پاداش او در درگاه خدا می شود که از این نظر نعمت محسوب می گردد.

به هرحال این سخن امام علیه السّلام شبیه همان چیزی است که علمای کلام در بحث معرفة اللّه بر آن تکیه دارند و می گویند:انگیزه اصلی این بحث همان مسئله شکر منعم است،زیرا انسان خود را غرق نعمتهایی می بیند و چون که شکر بخشنده نعمت در فطرت آدمی نهفته است،به فکر بخشنده نعمت می افتد،به سراغ او می رود تا او را بشناسد و همین امر می تواند سبب اطاعت او و ترک عصیانش شود.

سپس امام علیه السّلام به شرح بعضی از این نعمتها پرداخته،می فرماید:«چه بسیار نعمتهایی که خداوند ویژه شما قرار داد و شما را مشمول رحمت خاص خود گردانید،شما عیبهای خویش را آشکار کردید و او پوشاند،و خود را در معرض مجاز آتش قرار دادید؛اما او به

ص:264

شما مهلت داد»؛ (فکم خصّکم بنعمة،و تدارککم برحمة!أعورتم (1)له فسترکم،و تعرّضتم لأخذه (2)فأمهلکم!) .

امام علیه السّلام در این بخش نخست اشاره به نعمتها و رحمتهایی می کند که اختصاص به این امت دارد؛مانند خاتمیت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و بهترین امت بودن و عدم نزول بلا بر امت، تا هنگامی که پیامبر در میان آنهاست یا مشغول استغفارند.و بعد از آن به مسئله پرده پوشی پروردگار در مقابل پرده دری افراد گنهکار،همچنین دادن فرصت کافی برای توبه و بازگشت به سوی خود و عدم تعجیل در مجازات آنها می پردازد که هریک از آنها نعمتی بسیار بزرگ است.

***

ص:265


1- 1) .«اعورتم»از ریشه«عار»به معنای عیب گرفته شده و به هرچیزی که اظهار آن عیب شمرده می شود، عورت اطلاق می کنند و هنگامی که به باب افعال برود(مانند جمله بالا)به معنای اظهار عیب است.
2- 2) .«اخذ»در اصل به معنای گرفتن است و چون برای مجازات کردن قبلا مجرم را دستگیر می کنند این واژه به معنای مجازات نیز به کار می رود.

ص:266

بخش دوم

اشاره

و أوصیکم بذکر الموت و إقلال الغفلة عنه.و کیف غفلتکم عمّا لیس یغفلکم،و طمعکم فیمن لیس یمهلکم!فکفی واعظا بموتی عاینتموهم، حملوا إلی قبورهم غیر راکبین،و أنزلوا فیها غیر نازلین،فکأنّهم لم یکونوا للدّنیا عمّارا،و کأنّ الآخرة لم تزل لهم دارا.أوحشوا ما کانوا یوطنون،و أوطنوا ما کانوا یوحشون،و اشتغلوا بما فارقوا،و أضاعوا ما إلیه انتقلوا.لا عن قبیح یستطیعون انتقالا،و لا فی حسن یستطیعون ازدیادا.أنسوا بالدّنیا فغرّتهم،و وثقوا بها فصرعتهم.

ترجمه

شما را به یادآوری مرگ و کاستن غفلت از آن توصیه می کنم.چگونه غافل می شوید از چیزی که او از شما غافل نمی شود؟چگونه طمع می ورزید در کسی(اشاره به فرشته مرگ است)که به شما مهلت نمی دهد؟!بهترین واعظ و اندرزدهنده برای شما مردگانی هستند که با چشم خود آنها را می بینید که آنها را به سوی قبرهایشان می برند بی آنکه اختیاری از خود داشته باشند و در میان قبر می گذارند بی آن که بخواهند!(چنان از دنیا بیگانه می شوند که)گویی هرگز به عمران آن نپرداختند و چنان به آخرت می پیوندند که گویی همیشه وطنشان بوده است!(آری)از آنجا که وطنشان بود وحشت و دوری می کنند و آنجا را که از آن وحشت داشتند وطن می گزینند.آنها در دنیا به چیزی مشغول شدند که (سرانجام)از آن جدا گشتند،و جایی که به آن منتقل گشتند.(سرای آخرت)را تباه کردند،نه قدرت دارند از عمل زشتی که انجام داده اند کنار روند و نه می توانند بر کارهای

ص:267

نیک خود چیزی بیفزایند،آنها به دنیا انس گرفتند و فریبشان داد و به آن اعتماد کردند و بر زمینشان زد!

شرح و تفسیر: بهترین واعظ!

بهترین واعظ!

امام در این بخش از خطبه به نکته مهمی اشاره می کند که می تواند انگیزه نیرومندی برای تقوا که در بخش گذشته آمد،بوده باشد و آن ذکر مرگ است؛نخست به بیان سفارشی کلّی درباره مرگ پرداخته،چنین می فرماید:«شما را به یادآوری مرگ و کاستن غفلت از آن توصیه می کنم.چگونه غافل می شوید از چیزی که او از شما غافل نمی شود؟! و چگونه طمع می ورزید در کسی که(اشاره به فرشته مرگ است)به شما مهلت نمی دهد!»؛ (و أوصیکم بذکر الموت و إقلال الغفلة عنه.و کیف غفلتکم عمّا لیس یغفلکم،و طمعکم فیمن لیس یمهلکم!) .

آری!هیچ عقلی اجازه نمی دهد انسان از حادثه ای که به هرحال در انتظار اوست، غافل بماند و از چیزی که راه گریزی ندارد امید واهی فرار ببندد،عاقل کسی است که این واقعیت را بپذیرد که مرگ سرنوشت حتمی همه انسانها،بلکه همه موجودات است و به گفته شاعر که اشاره به قبر خویش می کند:

هر که باشی و به هر جا برسی آخرین منزل هستی این است

سپس امام علیه السّلام به شرح دقیق و تکان دهنده ای از لحظات مرگ و حوادث آن در ضمن 12 جمله کوتاه و پرمعنا می پردازد:

نخست می فرماید:«بهترین واعظ و اندرز دهنده برای شما مردگانی هستند که با چشم خود آنها را می بینید که آنها را به سوی قبرهایشان می برند بی آنکه اختیاری از خود داشته باشند و در میان قبر می گذارند بی آن که بخواهند!»؛ (فکفی واعظا بموتی

ص:268

عاینتموهم،حملوا إلی قبورهم غیر راکبین،و أنزلوا فیها غیر نازلین) .

آری!آنها بر دوش مردم سوارند و به سوی منزلگاه ابدی خویش پیش می روند بی آنکه از خود اختیاری داشته باشند و آنان را در حفره قبر وارد می کنند بی آنکه بخواهد.

سپس با بیان دو وصف دیگر،سرنوشت آنها را روشن تر می سازد و می فرماید:«(چنان از دنیا بیگانه می شوند که)گویی هرگز به عمران آن نپرداخته اند و(چنان به آخرت می پیوندند که گویی همیشه وطنشان بوده است!)»؛ (فکأنّهم لم یکونوا للدّنیا عمّارا (1)، و کأنّ الآخرة لم تزل لهم دارا) .

اشاره به اینکه همه چیز در یک لحظه تمام می شود و به قدری از دنیا فاصله می گیرند که گویی هرگز در آن نمی زیستند و چنان به آخرت نزدیک می شوند که گویی از ازل در آنجا می زیستند.

در ادامه می افزاید:«از آنجایی که وطنشان بود وحشت و دوری می کنند و آنجا را که از آن وحشت داشتند به عنوان وطن برمی گزینند»؛ (أوحشوا ما کانوا یوطنون،و أوطنوا ما کانوا یوحشون) .

آری!هنگامی که از کنار قبرستانهای خاموش عبور می کردند،از دیدن منظره قبرستان در وحشت فرومی رفتند و روی از آن برمی گرداندند،به ویژه اگر هنگام شب عبورشان به قبرستان می افتاد؛ولی اکنون آنجا وطن آنها شده است و اگر آنها را با این حال به خانه و کاشانه شان بازگردانند هم مردم از آنها وحشت می کنند و هم آنها-اگر درک و شعوری می داشتند-از مردم وحشت می کردند.

از سوی دیگر مشکل مهم آنها این است که سرای آخرت را آباد نکردند و هرچه نیرو داشتند بر سر عمران سرای دنیا گذاشتند همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:«آنها در دنیا به چیزی مشغول شدند که(سرانجام)از آن جدا گشتند،و جایی

ص:269


1- 1) .«عمّار»جمع«عامر»از ریشه«عماره»و«عمران»به معنای آباد کردن گرفته شده و عمّار به معنای آبادکنندگان است.

که به آن منتقل گشتند(سرای آخرت)را تباه کردند»؛ (و اشتغلوا بما فارقوا،و أضاعوا ما إلیه انتقلوا) .

از آن بدتر که راه جبران بسته است،آن گونه که امام به دنبال این سخن می فرماید:«نه قدرت دارند از عمل زشتی که انجام داده اند کنار روند و نه می توانند بر کارهای نیک خود چیزی بیفزایند»؛ (لا عن قبیح یستطیعون انتقالا،و لا فی حسن یستطیعون ازدیادا) .

آیا میوه ای که از درخت جدا شد خواه رسیده باشد یا کال،ممکن است به شاخه ها بازگردد و راه خود را ادامه دهد؟آیا فرزندی که از مادر متولّد می شود خواه جنین کامل باشد یا ناقص،امکان دارد به رحم مادر بازگردد و به تکامل خویش ادامه دهد؟هرگز.آری راهیان دیار آخرت نیز چنین اند،امکان بازگشتی به دنیا ندارند و به همین دلیل،پرونده اعمال آنها برای همیشه بسته می شود؛نه خطایی را می توانند جبران کنند و نه حسنه ای بر حسنات بیفزایند و بزرگ ترین مصیبت برای دنیاپرستان گنهکار و آلوده همین مصیبت است وگرنه مردن اگر توأم با اعمال صالح باشد نه تنها مصیبت نیست،بلکه سعادت است و رحمت؛شکستن قفس و آزاد شدن مرغ روح انسان و پرواز آن در فضای عالم بالا.به همین دلیل مولای متقیان علی علیه السّلام هنگامی که ضربه اشقی الاولین و الآخرین،عبد الرحمن بن ملجم بر فرق مبارکش وارد شد،فرمود:«فزت و ربّ الکعبة؛ به خدای کعبه رستگار شدم».

در جمله آخر این فقره به بیان دلیل این ناکامی و تیره روزی می پردازد،می فرماید:

(اینها به موجب آن بود که)«آنها به دنیا انس گرفتند و فریبشان داد و به آن اعتماد کردند و بر زمینشان زد» (أنسوا بالدّنیا فغرّتهم،و وثقوا بها فصرعتهم (1)) .

آری اعتماد بر دنیا همچون اعتماد بر سراب است که انسان را در بیابان سوزانی به

ص:270


1- 1) .«صرعت»از ریشه«صرع»بر وزن«فرع»به معنای بر خاک افکندن گرفته شده است.

دنبال خود می کشد و تشنه تر می کند و سرانجام امید او را به یأس مبدّل می سازد و یا همچون اعتماد بر دیواری شکسته است که به زودی فرومی ریزد و انسان زیر آوار آن می ماند.

***

نکته: مرگ را فراموش نکنید

مرگ را فراموش نکنید

نه تنها امیر مؤمنان که همه معلمان اخلاق و هادیان راه نجات،و از همه بالاتر قرآن مجید برای بیدار کردن خفتگان بر مسئله مرگ و پایان زندگی تکیه می کنند و بارها یادآور می شوند که این زندگی جاودان نیست و به سرعت زوال می یابد؛کودکان دیروز جوانان امروز و جوانان امروز پیران فردا هستند و پیران فردا همچون برگ خزان با تندباد اجل فرومی ریزند و به صفوف گذشتگان می پیوندند.

توجه به این حقیقت راستی عبرت انگیز و بیدارگر است؛بسیاری از مردم در عمل آن چنان هستند که گویی زندگی جاوید دارند،حال آنکه به حیات خود تا یک ساعت دیگر اطمینان ندارند.توجه به این نکته کافی است که انسان را از مرکب غرور پیاده کند و چشمان او را بر حقایق بگشاید و راه را به انسان نشان دهد.

یاد مرگ و پایان زندگی هنگامی اثربخش تر می شود که انسان در حوادثی که هنگام مردن رخ می دهد کاملا دقّت ورزد و اموری را که مولای ما امیر مؤمنان در خطبه بالا انگشت بر آن نهاده بررسی کند،جدا شدن از عزیزان،فاصله گرفتن از ثروتها،کاخها و مقامها،بیگانه شدن از همه دوستان و فرود آمدن در وادی خاموشان و پنهان شدن زیر توده های خاک تیره و از همه مهم تر بسته شدن پرونده زندگی و عدم امکان جبران خطاهای گذشته،همه اینها به راستی بهترین واعظ و اندرزگوست.

ص:271

به همین دلیل در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«إنّ أکیس المؤمنین، أکثرهم ذکرا للموت و أشدّهم له استعدادا؛باهوش ترین مؤمنان کسی است که بیش از همه به یاد مرگ باشد و بیش از همه آماده آن باشد». (1)

در حدیث دیگری از همان بزرگوار می خوانیم:از آن حضرت پرسیدند:«هل یحشر مع الشّهداء أحد؛آیا احدی از غیر شهیدان با شهدا محشور می شود؟»فرمود:«نعم من یذکر الموت فی الیوم و اللّیلة عشرین مرّة؛آری کسی که در شبانه روز،بیست بار به یاد مرگ بیفتد(و خود را با اعمال صالح و توبه از گناه آماده سازد)». (2)

این بحث را با حدیث عبرت انگیز دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام پایان می دهیم که می فرماید:«انسان هنگامی که در آخرین روز دنیا و نخستین روز آخرت قرار گیرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسّم می شوند؛نخست به اموالش می نگرد و می گوید:به خدا قسم من در جمع آوری تو حریص و بخیل بودم،حال بگو:سهم من نزد تو چیست؟ می گوید:فقط به اندازه کفنت از من برگیر و با خود ببر!سپس رو به فرزندانش می کند و می گوید:من شما را دوست می داشتم و از هرجهت شما را حمایت می کردم.بهره من نزد شما چیست؟می گویند:همین اندازه که ما تو را به سوی قبر می بریم و در زیر خاک ها پنهان می سازیم!سپس متوجه عملش می شود و به آن می گوید:به خدا سوگند!من نسبت به تو(اعمال)بی رغبت بودم و تو بر من سنگین بودی،اکنون من چه بهره ای نزد تو دارم!می گوید:من در قبر و قیامت با توام». (3)و (4)

***

ص:272


1- 1) .بحار الانوار،جلد 79،صفحه 167.
2- 2) .محجّة البیضاء،جلد 8،صفحه 240.
3- 3) .الکافی،جلد 3،صفحه 231،حدیث 1.
4- 4) .در جلد سوم این کتاب(پیام امام امیر المؤمنین)،صفحه 431 به بعد و در جلد چهارم،صفحه 583 به بعد توضیحات بیشتری را در این زمینه می خوانید.

بخش سوّم

اشاره

فسابقوا-رحمکم اللّه-إلی منازلکم الّتی أمرتم أن تعمروها،و الّتی رغبتم فیها،و دعیتم إلیها.و استتمّوا نعم اللّه علیکم بالصّبر علی طاعته، و المجانبة لمعصیته،فإنّ غدا من الیوم قریب.ما أسرع السّاعات فی الیوم،و أسرع الأیّام فی الشّهر،و أسرع الشّهور فی السّنة،و أسرع السّنین فی العمر!

ترجمه

شما-خدایتان رحمت کند-به سوی منازلی که مأمور عمران آنها هستید و به آن ترغیب و دعوت شده اید،بشتابید.نعمتهای خدا را با صبر و استقامت و دوری از معصیت بر خویش کامل کنید،زیرا فردا به امروز نزدیک است،و چقدر ساعات در روز با شتاب و سرعت می گذرد و روزها در ماه و ماهها در سال و سالها در عمر!

شرح و تفسیر: راه نجات

راه نجات

امام علیه السّلام در ادامه بخش پیشین خطبه که از مرگ و پایان زندگی و انتقال سریع به جهان آخرت و تأسّف از کوتاهی ها و تقصیرها سخن می گفت،در این بخش پایانی خطبه راه نجات را نشان می دهد و می فرماید:«(اکنون که چنین است)شما-خدایتان رحمت کند-به سوی منازلی که مأمور عمران آنها هستید و به آن ترغیب و دعوت شده اید، بشتابید»؛ (فسابقوا-رحمکم اللّه-إلی منازلکم الّتی أمرتم أن تعمروها،و الّتی

ص:273

رغبتم فیها،و دعیتم إلیها) .

به یقین منظور از منازل،منازل آخرت است که هم در آیات و روایات،دستور به عمران و آباد ساختن آن داده شده و هم ترغیب و دعوت به سوی آن شده است،چنان که قرآن مجید می گوید:« «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ» و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که به وسعت آسمانها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است». (1)

در جای دیگر می فرماید:« «وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» و خداوند به سرای صلح و سلامت دعوت می کند و هرکس را بخواهد و شایسته و لایق ببیند به راه راست هدایت می نماید». (2)در سوره بقره می فرماید:« «وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ» و خدا دعوت به بهشت و آمرزش طبق فرمان خود می کند». (3)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به یکی دیگر از برنامه های راه نجات اشاره کرده، می فرماید:«نعمت های خدا را با صبر و استقامت و دوری از معصیت بر خویش کامل کنید»؛ (و استتمّوا نعم اللّه علیکم بالصّبر علی طاعته،و المجانبة لمعصیته) .

این سخن می تواند اشاره به تکمیل نعمت های مادی دنیا باشد و یا تکمیل این نعمتها با افزودن نعمتهای گرانبهای پروردگار در قیامت،زیرا صبر بر طاعت و دوری از معصیت به مقتضای «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» (4)سبب فزونی نعمتهای مادی و معنوی، دنیوی و اخروی است و می دانیم شکر حقیقی آن است که انسان نعمتهای خدا را در مسیر طاعت به کار گیرد و هرگز از آنها در جهت نافرمانی گناه،بهره نبرد.

ص:274


1- 1) .آل عمران،آیه 133.
2- 2) .یونس،آیه 25.
3- 3) .بقره،آیه 221.
4- 4) .ابراهیم،آیه 7.

در حدیثی از حضرت(علی علیه السّلام)می خوانیم:«اقلّ ما یلزمکم للّه أن لا تستعینوا بنعمته علی معاصیه؛کمترین چیزی که برای خدا بر شما لازم است این است که از نعمت های او برای انجام گناه کمک نگیرید». (1)

در پایان به صورت ذکر دلیل برای آنچه قبلا گفته شد،چنین می فرماید:«زیرا فردا به امروز نزدیک است،و چقدر ساعات در روز با شتاب و سرعت می گذرد و روزها در ماه و ماه ها در سال و سال ها در عمر»؛ (فإنّ غدا من الیوم قریب.ما أسرع السّاعات فی الیوم،و أسرع الأیّام فی الشّهر،و أسرع الشّهور فی السّنة،و أسرع السّنین فی العمر! (2)) .

منظور از«غد»در عبارت بالا یا روز مرگ است،چنان که شاعر می گوید:

علی الموت إعداد النّفوس و لا أری

بعیدا غدا ما أقرب الیوم من غد

«من مرگ را سبب آمادگی نفوس انسان می بینم و فردای مرگ را دور نمی بینم چه نزدیک است امروز به فردا»

یا اینکه منظور فردای قیامت است،آن گونه که در خطبه 28 آمده است:«ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق؛بدانید امروز روز تمرین است و فردای قیامت روز مسابقه».

ولی با توجه به اینکه بخش مهمّی از این خطبه درباره مرگ و پایان زندگی و بسته شدن پرونده اعمال،سخن می گوید در اینجا مناسب همان معنای اوّل است و جمله های ذیل که درباره سرعت گذشت روزها و ماهها و سالها و عمر سخن می گوید،شاهد دیگری

ص:275


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،330.
2- 2) .«عمر»،بر وزن«دهل»و«عمر»بر وزن«ظهر»هردو به یک معناست؛یعنی مدت زندگانی است و بعضی گفته اند:«عمر»به چهل سال اوّل گفته می شود و«عمر»به تمام عمر یا قسمت دوم آن اطلاق می گردد.

بر این معناست.

جالب اینکه امام برای نشان دادن شتاب گذشت عمر از اجزای کوچک آن آغاز کرده؛ نخست عبور سریع ساعتها در روز را بیان دارد.می رود،سپس گذشت روزها در ماه و ماه ها در سال و سالها در عمر،تا این گذشت سریع کاملا مفهوم گردد و راستی چنین است.

بسیاری از پیران در برابر این سؤال که عمرتان چگونه گذشت؟می گویند:به سرعت برق و با یک چشم برهم زدن،گویی دیروز بود که با کودکان در کوچه ها بازی می کردیم و با جوانان می گفتیم و می خندیدیم،ناگهان در آینه دیدیم برف پیری بر سر و صورت ما نشسته است،اندام سست شده و تاب و توان از اعضا رفته،قامت خمیده و نفسها به شماره افتاده است.

مجموع این خطبه مخصوصا بخش آخر آن هشدار بسیار مؤثّری است برای بیدار کردن عقلهای خفته.ابن ابی الحدید در یکی از سخنان خود در پایان این خطبه چنین می گوید:«کلام شریف وجیز بالغ فی معناه و الفصل کلّه نادر لا نظیر له؛این سخن پرارزش فشرده گویایی است و همه این فصل کم نظیر،بلکه بی مانند است». (1)

***

ص:276


1- 1) .شرح ابن ابی الحدید،جلد صفحه 13،100.

خطبۀ 189: اقسام ایمان و وجوب هجرت

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی الإیمان و وجوب الهجرة

(1)

از کلمات امام علیه السّلام است که درباره اقسام ایمان و وجوب هجرت،سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه که در عین کوتاهی،بسیار پرمحتوا و مشتمل بر چهار بخش است:در بخش اول،امام علیه السّلام درباره اقسام ایمان(ایمان پایدار و ناپایدار)سخن می گوید و در بخش دوم از حقیقت مفهوم مهاجرت در اسلام پرده برمی دارد و آن را برنامه ای دائم و مستمر معرفی می نماید و در بخش سوم به مشکل بودن فهم برخی از احادیث معصومین یا عدم

ص:277


1- 1) .سند خطبه: این خطبه را افزون بر سیّد رضی،جمعی از بزرگانی که قبل از او می زیسته اند یا بعد از او دیده به جهان گشوده اند در کتب خود،نقل کرده اند.مرحوم محمّد بن حسن صفار متوفای سال 290 هجری در کتاب بصائر الدرجات و مرحوم صدوق متوفای سال 381 هجری در کتاب عیون الاخبار و کتاب خصال، در هرکدام قسمتی از خطبه را آورده است و همچنین در غرر الحکم آمدی متوفای 550 هجری و ثعالبی در کتاب الایجاز و الاعجاز آن را با مختصر تفاوتی نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 19).

قدرت بر تحمل مفهوم آن اشاره می کند و سرانجام در بخش چهارم به گستردگی دانش خود اشاره می فرماید و از مردم دعوت می کند که هرچه می خواهند از وی بپرسند،پیش از آن که حضرتش را از دست بدهند.

***

ص:278

بخش اوّل

اشاره

فمن الإیمان ما یکون ثابتا مستقرّا فی القلوب،و منه ما یکون عواری بین القلوب و الصّدور،إلی أجل معلوم.فإذا کانت لکم براءة من أحد فقفوه حتّی یحضره الموت،فعند ذلک یقع حدّ البراءة.

ترجمه

بعضی از ایمانها ثابت و استوار در دلهاست و بعضی دیگر ناپایدار و عاریتی است در میان قلبها و سینه ها تا سرآمدی معلوم،هرگاه خواستید از کسی بیزاری جویید مهلت دهید تا زمان مرگش فرارسد که آن هنگام(اگر از گناهانش توبه نکرد و تزلزل پیدا کرد) زمان بیزاری جستن است.

شرح و تفسیر: ایمان های پایدار و ناپایدار

ایمان های پایدار و ناپایدار

همان گونه که قبلا نیز اشاره شد،امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه،اشاره به اقسام ایمانهای ثابت و غیر ثابت می کند و می فرماید:«بعضی از ایمانها ثابت و استوار در دلهاست و بعضی دیگر ناپایدار و عاریتی در میان قلبها و سینه ها تا سرآمدی معلوم است»؛ (فمن الإیمان ما یکون ثابتا مستقرّا فی القلوب،و منه ما یکون عواری بین القلوب و الصّدور،إلی أجل معلوم) .

تقسیم ایمان به ثابت و مستقر و متزلزل و ناپایدار و به بیان دیگر عاریتی،چیزی است که در احادیث اسلامی به آن اشاره شده است.

ص:279

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه «وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ» (1)این چنین می خوانیم:«فالمستقرّ الإیمان الثابت و المستودع المعار؛مستقر به معنای ایمان ثابت است و مستودع ایمان عاریتی است». (2)

در حدیث دیگری از امام ابو الحسن در تفسیر همان آیه آمده است:«ما کان من الإیمان المستقرّ فمستقرّ إلی یوم القیامة و أبدا و ما کان مستودعا سلبه اللّه قبل الممات؛ایمانی که مستقر باشد تا ابد ادامه خواهد یافت و اما ایمان عاریتی،خداوند آن را قبل از ممات می گیرد». (3)

گرچه در تفسیر آیه فوق نظرات مختلفی داده شده است،از جمله این که منظور از مستقر آنهایی هستند که از قرارگاه رحم به دنیا گام نهادند و مستودع آنهایی هستند که هنوز در رحم مادرانند؛ولی مانعی ندارد که یک آیه دارای چند تفسیر باشد.

به هرحال اگر انسان دارای نفس مطمئنه شود و ایمان در اعماقش نفوذ کند،ایمان او مستقر است و با دگرگونی ها شرایط و تهدیدها و تطمیع ها متزلزل نمی شود؛ولی اگر راسخ نباشد،زوال آن در برابر زر و زور کاملا ممکن است.

عوامل تزلزل ایمان متعدد است؛عدم آگاهی از دلایل محکم و هواپرستیها و ضعف نفس و آلودگی به گناهان بزرگ.هریک از اینها اموری هستند که ممکن است در پایان عمر ایمان انسان را متزلزل سازند و سرانجام آدمی بی ایمان از دنیا برود.

تعبیر به (عواری بین القلوب و الصّدور) کنایه از این است که ایمان هنوز در قلب و روح آدمی نفوذ نکرده و به همین دلیل استقرار نیافته است.درست مانند انسانی که به کنار دیوار خانه ای می رسد و وارد آن نمی شود.به یقین چنین شخصی استقراری ندارد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مردم را از بیزاری جستن از افراد پیش از پایان

ص:280


1- 1) .انعام،آیه 98.
2- 2) .میزان الحکمة،جلد 1،صفحه 265،حدیث 1350.
3- 3) .تفسیر نور الثقلین،جلد 1،صفحه 751،حدیث 207.

عمرشان برحذر می دارد؛زیرا سرنوشت انسان ها در پایان عمرشان روشن می شود.

حضرت می فرماید:«هر گاه خواستید از کسی بیزاری بجویید مهلت دهید تا زمان مرگش فرارسد که آن هنگام(اگر از گناهانش توبه نکرد و تزلزل ایمان یافت آن زمان)بیزاری جستن است»؛ (فإذا کانت لکم براءة من أحد فقفوه حتّی یحضره الموت،فعند ذلک یقع حدّ البراءة) .

به این ترتیب درباره هیچ کس حکم قطعی نمی توان کرد؛نه افراد باایمان و نه افراد بی ایمان،زیرا ممکن است در پایان راه بر اثر عوامل مختلفی برگردد و اگر حکمی بشود حکم موقت و مرحله ای است.

***

نکته ها: عوامل پایداری ایمان

عوامل پایداری ایمان

در بخش نخستین این خطبه که در بالا آمد،امام علیه السّلام اشاره ای پرمعنا بر تقسیم ایمان به دو قسم پایدار و ناپایدار فرمود.اکنون سؤال در این است که چه اموری سبب ثبات یا تزلزل ایمان می شود؟

پاسخ این سؤال اجمالا معلوم است،زیرا گناهان سنگین و بی توجهی به وظایف شرعی،به یقین از اسباب تزلزل ایمان و سوء خاتمه است؛ولی در آیات و روایات روی موارد خاصی تکیه شده است،از جمله:

همنشینی با بدان و منافقان؛در آیه 28 و 29 سوره فرقان می خوانیم که بعضی از دوزخیان در قیامت از داشتن دوستان بد اظهار تأسف می کنند و می گویند:« «یا وَیْلَتی لَیْتَنِی» «لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً» «لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی» ای وای بر من کاش فلان کس را دوست خود انتخاب نکرده بودم،او مرا از ذکر حق گمراه ساخت بعد از آن که یاد حق به سراغ من آمده بود».

ص:281

در آیه 56 و 57 سوره صافات از قول بعضی از بهشتیان می خوانیم که از فراز بهشت نگاهی به دوزخ می افکند و به دوست گمراه دوزخیش می گوید:« «تَاللّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ» به خدا سوگند!نزدیک بود مرا نیز به هلاکت بکشانی و اگر نعمت پروردگارم نبود من نیز از احضارشدگان در دوزخ بودم».

در حدیثی نیز از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که از آن حضرت پرسیدند چه چیز ایمان را در انسان ثابت و راسخ می کند؟در پاسخ فرمود:«الّذی یثبته فیه الورع،و الّذی یخرجه منه الطّمع؛ورع و تقوا ایمان را در انسان تثبیت می کند و طمع آن را بیرون می سازد». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:«من کان فعله لقوله موافقا فاثبت له الشّهادة بالنّجاة و من لم یکن فعله لقوله موافقا فإنّما ذلک مستودع؛کسی که رفتارش با گفتارش هماهنگ است به نجات او گواهی ده،و آن کس که موافق نیست ایمانش عاریتی است(و بر باد می رود)». (2)

امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز به«کمیل»راه پایدار بودن را نشان داد و فرمود:«یا کمیل!إنّما تستحقّ أن تکون مستقرا إذا لزمت الجادّة الواضحة الّتی لا تخرجک إلی عوج و لا تزیلک عن منهج ما حملناک علیه و هدیناک إلیه؛ای کمیل!تنها در صورتی مستحق ثبات ایمان هستی که از جاده روشنی که تو را به کژی نمی برد حرکت کنی و از روشی که به تو آموخته ایم و به سوی آن هدایت شده ای،جدا نشوی». (3)

البتّه عوامل ثبات و تزلزل ایمان منحصر به آنچه گفته شد نیست؛ولی بخش مهمی را می توان در عوامل فوق جستجو کرد.

***

ص:282


1- 1) .میزان الحکمة،جلد 1،حدیث 1359.
2- 2) .الکافی،جلد 2،صفحه 420.
3- 3) .بحار الانوار،جلد 74،صفحه 272.

بخش دوم

اشاره

و الهجرة قائمة علی حدّها الأوّل.ما کان للّه فی أهل الأرض حاجة من مستسرّ الإمّة و معلنها.لا یقع اسم الهجرة علی أحد بمعرفة الحجّة فی الأرض.فمن عرفها و أقرّ بها فهو مهاجر.و لا یقع اسم الإستضعاف علی من بلغته الحجّة فسمعتها أذنه و وعاها قلبه.

إنّ أمرنا صعب مستصعب،لا یحمله إلاّ عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان،و لا یعی حدیثنا إلاّ صدور أمینة،و أحلام رزینة.

أیّها النّاس،سلونی قبل أن تفقدونی،فلأنا بطرق السّماء أعلم منّی بطرق الأرض،قبل أن تشغر برجلها فتنة تطأ فی خطامها،و تذهب بأحلام قومها .

ترجمه

هجرت بر همان وضع نخستین خود باقی است!خداوند به کسانی که در روی زمین زندگی می کنند؛خواه ایمانشان را پنهان نمایند یا آشکار سازند نیازی ندارد.(و اگر دستور به هجرت داده به مصلحت اهل ایمان است که بتوانند در برابر دشمن قوی شوند)و نام هجرت بر کسی اطلاق نمی شود مگر اینکه حجّت خدا را بر روی زمین بشناسد.آنها که حجت خدا را بشناسند و به او ایمان آورند مهاجرند(هرچند ظاهرا سفری نکرده باشند) و نام مستضعف بر کسی که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را حفظ کرده نهاده نمی شود.(بدانید)شناخت موقعیت ما کاری است بس دشوار که جز بنده مؤمنی که خداوند قلبش را به وسیله ایمان آزموده است آن را پذیرا نمی شود و احادیث ما

ص:283

را جز سینه ها و افکار امین و عقلهای وزین درک نمی کنند.

ای مردم!از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا از دست دهید،زیرا من به راههای آسمان از راه های زمین آشناترم!(آری بپرسید)پیش از آنکه فتنه و فساد سرزمین شما را همچون شتر لجام گسیخته لگدمال کند(و سایه شوم خود را همه جا بگستراند)و عقلهای مردم را برباید.

شرح و تفسیر: هرچه می خواهید بپرسید

هرچه می خواهید بپرسید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به سه نکته مهم اشاره می فرماید:نخست تفسیر روشنی از مسئله هجرت دارد.می دانیم در آغاز دعوت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در مدینه،نشانه ایمان، هجرت بود؛یعنی کسانی که در مناطق دیگر از جمله مکه ایمان پیدا می کردند باید به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بشتابند؛هم تعالیم اسلام را فراگیرند و هم جمعیّت مؤمنان را با حضور خود تقویت کنند؛ولی بعد از سیطره اسلام بر جزیرة العرب،هجرت ظاهرا مفهوم خود را از دست داد.دیگر لزومی نداشت کسانی که در مناطق دیگر ایمان پیدا کرده اند به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بشتابند؛ولی هجرت به مفهوم دیگری که در واقع روح همان هجرت نخستین است،پایدار ماند.

امام علیه السّلام اشاره به این معنای هجرت می کند و می فرماید:«هجرت بر همان وضع نخستین خود باقی است.خداوند به کسانی که در روی زمین زندگی می کنند؛خواه ایمانشان را پنهان نمایند یا آشکار سازند نیازی ندارد(و اگر دستور به هجرت داده به مصلحت اهل ایمان است که بتوانند از این طریق در مقابل دشمن قوی شوند)»؛ (و الهجرة قائمة علی حدّها الأوّل.ما کان للّه فی أهل الأرض حاجة من مستسرّ (1)

ص:284


1- 1) .«مستسرّ»از ریشه«سرّ»گرفته شده و به معنای کسی است که در پی اخفا کردن چیزی است.

الإمّة و معلنها) . (1)

«امّة»(به کسر همزه)در عبارت بالا به معنای حالت است و در اینجا به ایمان اشاره دارد؛یعنی کسی که ایمان خود را پنهان سازد؛ولی بعضی امة(با ضم همزه)خوانده اند که بر طبق آن معنا جمله این می شود:آن افرادی از امت اسلامی که ایمان خود را پنهان سازند و آن افرادی که ایمان خود را آشکار نمایند.

سپس امام علیه السّلام بعد از این بیان اجمالی به شرح معنای هجرت در کلامی شفاف می پردازد و می فرماید:«نام هجرت بر کسی اطلاق نمی شود مگر اینکه حجّت خدا بر روی زمین را بشناسد.آنها که حجت خدا را بشناسند و به او ایمان آورند مهاجرند،(هرچند ظاهرا سفری نکرده باشند)و نام مستضعف بر کسی که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را حفظ کرده نهاده نمی شود»؛ (لا یقع اسم الهجرة علی أحد بمعرفة الحجّة فی الأرض.فمن عرفها و أقرّ بها فهو مهاجر.و لا یقع اسم الإستضعاف علی من بلغته الحجّة فسمعتها أذنه و وعاها قلبه) . (2)

عصاره کلام امام علیه السّلام این است که هجرت در هرزمان و هرمکانی همچون عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله باقی و برقرار است؛اما نه به این معنا که اهل ایمان از جایی به جای دیگر بروند،بلکه به این معنا که حجت خدا را یعنی جانشین واقعی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و به تعبیر روایت معروف نبوی،امام زمان خود را بشناسند و به او ایمان آورند؛خواه این امر از طریق هجرت مکانی صورت گیرد یا بدون آن،حاصل شود.کسی که امام زمان خود را بشناسد

ص:285


1- 1) .مطابق آنچه در بالا آمد«ما»در جمله«ما کان للّه...»نافیه است؛ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه «ما»را زمانیه به معنای«مادام»دانسته اند و گفته اند مفهوم جمله این است:تا زمانی که خداوند نیاز به ایمان مردم دارد،هجرت باقی و برقرار است و نیاز در اینجا به معنای طلب و ناظر به همان اوامر و نواهی خداوند خطاب به مردم است؛ولی معنای اوّل مناسب تر به نظر می رسد.
2- 2) .توجه داشته باشید که در بعضی نسخ صبحی صالح«الا»حذف شده ولی در نسخه تصحیح شده موجود است و جمله بدون«الا»معنای درستی ندارد.

مهاجر واقعی است،زیرا هدف از هجرت که شناخت حجت خدا در زمین است برای او حاصل شده و کسانی که چنین نباشند مستضعف اند که گاه معذورند و گاه غیر معذور.آنها که راه برای شناخت نداشته باشند جزء گروه اوّل اند(یعنی معذورند)و آنها که راه برای شناخت داشته باشند و عمل نکنند جزو گروه دوّم اند(یعنی غیر معذورند).

«مستضعف»در قرآن و روایات اسلامی به دو معنا اطلاق شده:کسانی که از نظر زندگی مادی در فشارند؛مانند آنچه در آیه پنج سوره قصص آمده،می فرماید:« «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم».این آیه اشاره ای به داستان بنی اسرائیل و فرعونیان است و اصل کلّی را در باب مستضعفان بیان دارد.

دوم کسانی که از نظر دینی در فشار واقع شده اند و قادر بر هجرت از محل زندگی خود نیستند؛قرآن مجید درباره آنها می گوید: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً» (1)این آیه ناظر به مسلمانان مکه است که توانایی هجرت نداشتند و مشرکان به آنها اجازه نمی دادند مراسم دینی خود را آزادانه انجام دهند.قرآن مسلمانان مدینه را تشویق به نجات آنها از چنگال مشرکان می کند و نام مستضعف بر آنها می نهد.

گاه این واژه در روایات معنای سومی نیز دارد و آن کسی است که توانایی بر تحقیق از حقّ و شناخت آن را ندارد؛خواه بر اثر ضعف فکری باشد یا عدم دسترسی به منابع تحقیق.در روایتی از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که از آن حضرت درباره مستضعف سؤال کردند،فرمود:«هو الّذی لا یهتدی حیلة إلی الکفر فیکفر و لا یهتدی سبیلا إلی

ص:286


1- 1) .نساء،آیه 75.

الإیمان،لا یستطیع أن یؤمن و لا یستطیع أن یکفر؛مستضعف کسی است که راهی بر شناخت کفر و ایمان ندارد؛نه می تواند ایمان را اختیار کند و نه می تواند کفر را بپذیرد». (1)

منظور امام علیه السّلام در خطبه بالا همین معنای سوم است.

درباره حقیقت مهاجرت در بخش نکات،شرح بیشتری خواهیم داد.

سپس امام نکته دوم را بیان می فرماید:«شناخت موقعیت ما کاری است بس دشوار که جز بنده مؤمنی که خداوند قلبش را به وسیله ایمان آزموده است آن را پذیرا نمی شود و احادیث ما را جز سینه ها و افکار امین و عقل های وزین درک نمی کنند»؛ (إنّ أمرنا صعب مستصعب (2)،لا یحمله إلاّ عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان،و لا یعی (3)حدیثنا إلاّ صدور أمینة،و أحلام رزینة (4)) .

نظیر این تعبیر امام در احادیث دیگر نیز از امامان معصوم رسیده است و ممکن است اشاره به روایات دقیق و عمیق توحیدی مربوط به صفات جمال و جلال خدا و مقامات پیامبر و ائمه معصومان علیه السّلام و نفوذ آنها در جهان تکوین به اذن خدا و شفاعت گسترده آنان از خاطیان امّت و آگاهی آنها بر غیب و حوادث آینده به تعلیم الهی بوده باشد که همه کس توان تحمل آنها را ندارد،زیرا بسیاری از ناآگاهان صفات خدا را همچون صفات مخلوقات می پندارند و پیامبر امام معصوم را در حدّ انسانی معمولی.بدیهی است این گونه افراد تحمّل پذیرش آن احادیث را ندارند،همان گونه که در بعضی از خطبه های نهج البلاغه آمده است وقتی امیر مؤمنان علی علیه السّلام بخشی از اخبار غیبی را بیان فرمود،

ص:287


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 404،باب المستضعف،حدیث 1.
2- 2) .«مستصعب»از ریشه«صعب»به معنای مشکل شمردن و دشوار دانستن چیزی است و آمدن این دو واژه(صعب و مستصعب)پشت سر یکدیگر برای تأکید است.
3- 3) .«یعی»از ریشه«وعی»بر وزن«سعی»به معنای فهمیدن و حفظ کردن است.
4- 4) .«رزینه»از«رزانت»به معنای وقار گرفته شده و رزین به شخص باوقار و متین و سنگین و آرام گفته می شود.

افراد ضعیف و نادانی که توان پذیرش آن را نداشتند حضرت را(نعوذ باللّه)به دروغ گفتن متهم کردند.

نمونه ای از این مقامات در قسمت آخر همین خطبه آمده است که به یقین همه توان درک و تحمل آن را ندارند.

رابطه این بخش خطبه با آنچه امام علیه السّلام درباره مسئله هجرت بیان فرمود این است که مهاجران برای معرفت امام زمان خود باید سینه ای وسیع و روحی گسترده و فکری پرمایه داشته باشند تا بتوانند از این چشمه های پرفیض الهی بهره کافی ببرند.

سپس در سومین و آخرین نکته،خطاب به عموم مردم می فرماید:«ای مردم از من سؤال کنید پیش از آن که مرا از دست دهید،زیرا من به راههای آسمان از راه های زمین آشناترم(آری بپرسید)پیش از آن که فتنه و فساد سرزمین شما را همچون شتر لجام گسیخته لگدمال کند(و سایه شوم خود را همه جا بگستراند)و عقلهای مردم را برباید»؛ (أیّها النّاس،سلونی قبل أن تفقدونی،فلأنا بطرق السّماء أعلم منّی بطرق الأرض،قبل أن تشغر (1)برجلها فتنة تطأ فی خطامها، (2)و تذهب بأحلام (3)قومها) .

این سخن از همان احادیث صعب و مستصعب است که ناآگاهان به مقامات معصومین آن را برنمی تابند؛ولی بارها علی علیه السّلام آن را فرموده و به هرسؤالی از هرکس پاسخ داده است.

ص:288


1- 1) .«تشغر»از«شغور»بر وزن«شعور»،معانی مختلفی دارد از جمله معنای هجوم است که مناسب با جمله بالاست و نیز از معانی آن بلند کردن و بالا بردن است و بالا بردن پا به معنای شروع حرکت است؛ یعنی پیش از حرکت فتنه.
2- 2) .«خطام»به معنای«زمام»و دهنه شتر و مانند آن است و جمله«تطأ فی خطامها»کنایه از این است که آن فتنه همچون شتر افسارگسیخته همه جا لگدمال می کند.
3- 3) .«احلام»جمع«حلم»بر وزن«نهم»به معنای عقل است و گاه به معنای خواب و رؤیا نیز آمده است و در اینجا مراد،معنای اوّل است.

جالب اینکه این سخن تنها در منابع شیعه نیامده است؛دانشمندان اهل سنّت نیز از آن حضرت نقل کرده اند؛یحیی بن سعید بن مسیّب مطابق نقل«الاستیعاب»می گوید:

«ما کان أحد من النّاس یقول سلونی غیر علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه؛از مردم جمله«هرچه را می خواهد از من بپرسید»بر زبان جاری نکرد جز علی بن ابی طالب». (1)

در همان کتاب از ابو الطفیل نقل می کند که من،علی علیه السّلام را دیدم خطبه می خواند و می گفت:«سلونی فو اللّه لا تسئلونی عن شیء إلاّ أخبرتکم؛و سلونی عن کتاب اللّه فو اللّه ما من آیة إلاّ و أنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار أم فی سهل أم فی جبل؛هرچه می خواهید از من سؤال کنید،به خدا سوگند از چیزی سؤال نمی کنید مگر اینکه پاسخ آن را به شما می گویم،از قرآن از من بپرسید به خدا قسم من می دانم کدام آیه در شب نازل شد و کدام در روز و کدام در دشت و کدام در کوه». (2)

در حدیثی از عبد الله بن عباس در همان کتاب استیعاب آمده است که می گوید:«و اللّه لقد اعطی علیّ بن أبی طالب تسعة أعشار العلم و أیم اللّه لقد شارککم فی العشر العاشر؛به خدا سوگند علی بن ابی طالب علیه السّلام از نه دهم علوم و دانشها(به لطف پروردگار) بهره مند است و به خدا سوگند در یک دهم باقی مانده(که در اختیار مردم است)شریک است». (3)

این سخن را با حدیث دیگری پایان می دهیم.محمد بن یوسف بلخی شافعی در کتاب خود چنین آورده است:

«از علی علیه السّلام روایت شده است که روزی در مجلسی عمومی فرمود:«سلونی قبل أن تفقدونی...؛از من سؤال کنید پیش از آن که مرا از دست دهید»،از من درباره آسمانها

ص:289


1- 1) .استیعاب،جلد 2،صفحه 50.
2- 2) .همان،صفحه 52.
3- 3) .همان،صفحه 50.

سؤال کنید که به همه بخشهای آن آشنا هستم.مردی از میان جمعیت برخاست و گفت:

ای پسر ابو طالب اکنون که چنین ادعایی کردی بگو ببینم در این ساعت جبرئیل کجاست؟امام علیه السّلام مقدار کمی سکوت کرد و در فکر فرورفت سپس سر برداشت و فرمود:

من همه آسمانهای هفتگانه را جستجو کردم و جبرئیل را نیافتم و تصور می کنم تو جبرئیل باشی.سؤال کننده گفت:آفرین آفرین بر تو ای فرزند ابو طالب،پروردگارت به تو بر فرشتگان مباهات می کند.این سخن را گفت و سپس از نظر حاضران پنهان شد. (1)

در ضمن آگاه تر بودن حضرت به طرق آسمانها به جهت اهمیّتی است که آسمانها نسبت به زمین دارند.

***

نکته: نقش هجرت در اسلام

نقش هجرت در اسلام

می دانیم تاریخ اسلام براساس هجرت نوشته شده است؛یعنی مسلمانان مبدأ تاریخ خود را میلاد پیامبر اکرم گرفته اند و نه بعثت او،بلکه مبدأ را سال هجرت قرار داده اند و این نشان می دهد که مهم ترین فصل زندگی مسلمانان هجرت است و در واقع هجرت بود که صفحه جدیدی در تاریخ اسلام گشود و سرآغاز حکومت اسلامی و پیشرفت مسلمانان در همه زمینه ها شد.

محیط مکه علی رغم تبلیغات سیزده ساله پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله،آمادگی برای پذیرش اسلام به طور کامل را نداشت،زیرا سران زورمند قریش سعی داشتند هرحرکتی را که بر ضد خود می دیدند در نطفه خفه کنند؛آنها بت پرستی را حافظ منافع کثیف خود و توحید را مزاحم می دانستند؛ولی پیامبر اکرم گروهی از جوانان پاکدل را در این مدت،

ص:290


1- 1) .احقاق الحق،جلد 7،صفحه 621.همین روایت با کمی تفاوت در بحار الانوار(از کتاب فضایل شاذان بن جبرئیل)جلد 39،صفحه 108،حدیث 13 نقل شده است.

آهسته آهسته تربیت کرد و قبل از آنکه که خود به مدینه هجرت کند آنها را به مدینه فرستاد.جمعی از پاکدلان مدینه به آنها پیوستند و با یکدیگر هم پیمان شدند و در چنین شرایطی پیامبر به مدینه آمد و مورد استقبال واقع شد و آزادانه به نشر اسلام پرداخت و نخستین مسجد به زودی ساخته شد.

حرکت هجرت به عنوان فریضه ای الهی همچنان ادامه یافت؛یعنی هرکس در هر کجا از جزیرة العرب مسلمان می شد می بایست به مدینه نزد پیامبر بشتابد و جمعیت مسلمانان را تقویت کند و آنها که مهاجرت نمی کردند طبق صریح آیه مشمول ولایت اسلامی نبودند: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّی یُهاجِرُوا» (1)

سرانجام هنگام فتح مکّه که اسلام سایه خود را بر همه منطقه گسترانید موضوع هجرت ظاهرا پایان یافت و افرادی که بعد از آن تاریخ از مکه به مدینه می آمدند جزو مهاجران محسوب نمی شدند و طبق روایت مشهوری پیامبر اکرم فرمود:«لا هجرة بعد فتح مکّة؛بعد از فتح مکه هجرتی در کار نیست». (2)

سپس هجرت مفهوم وسیع و گسترده تری پیدا کرد؛کسانی که از بلاد کفر به بلاد اسلام می رفتند جزو مهاجران بودند و همچنین کسانی که برای دفع شر دشمنان اسلام از منطقه ای به منطقه دیگر منتقل می شدند از مهاجرین محسوب می شدند،لذا در حدیثی از پیامبر اکرم می خوانیم:«أیّها النّاس هاجروا و تمسّکوا بالإسلام فإنّ الهجرة لا تنقطعوا ما دام الجهاد؛ای مردم هجرت کنید و اسلام را محکم بگیرید،زیرا هجرت تا زمانی که جهاد برپاست قطع نمی شود». (3)

سپس از این معنا هم فراتر رفت و هجرت درونی و معنوی افزون بر هجرت برونی و

ص:291


1- 1) .انفال،آیه 72.
2- 2) .کنز العمال،حدیث 46251.
3- 3) .همان،حدیث 46260.

مکانی،بر آن افزوده شد،همان گونه که در احادیث متعددی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«و المهاجر من هجر الخطایا و الذّنوب؛مهاجر کسی است که از خطایا و گناهان هجرت کند». (1)

حتی در حدیثی از علی علیه السّلام می خوانیم:«یقول الرّجل هاجرت و لم یهاجر إنّما المهاجرون الّذین یهجرون السّیئات و لم یأتوا بها؛بعضی می گوید:ما مهاجرت کردیم در حالی که مهاجرت نکرده اند؛مهاجران واقعی کسانی هستند که از گناهان هجرت کنند و هرگز آن را انجام ندهند». (2)به این ترتیب کسانی که هجرت مکانی کنند اما هجرت معنوی و درونی نداشته باشند؛یعنی از گناهان دوری نکنند در زمره مهاجران واقعی نیستند.

دلیل این گونه توسعه در مفهوم هجرت روشن است؛زیرا روح و جهان هجرت،رفتن از کفر به سوی ایمان و از عصیان به سوی اطاعت است.

از همین رهگذر در خطبه بالا معرفت امام هرزمان و رسیدن به خدمت او برای فراگیری معارف دینی به عنوان هجرت شناخته شده است.

***

ص:292


1- 1) .میزان الحکمة،جلد 11،حدیث 21065.
2- 2) .سفینة البحار،ماده«هجرت».

خطبۀ 190: تقوا و پرهیزگاری

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یحمد اللّه و یثنی علی نبیّه و یعظ بالتّقوی

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن حمد خدا می گوید و بر پیامبر ثنا می فرستد و به تقوا و پرهیزگاری اندرز می دهد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه که از درخشان ترین خطبه های امیر مؤمنان علی علیه السّلام است از چند بخش

ص:293


1- 1) .سند خطبه: ابن ابی الحدید درباره این خطبه می گوید:بدان این خطبه از برجسته ترین خطبه های مولا و از کلمات کم نظیر آن حضرت است و انواع صنایع بدیع و فصاحت و بلاغت که خالی از هرگونه تکلّفی است در آن به کار رفته است.خطیب معروف عرب،ابن نباته بسیاری از تعبیرات این خطبه را گرفته و در جای جای خطبه های خود برای زیبا ساختن آنها به کار برده است. نویسنده مصادر نهج البلاغه بعد از نقل این عبارت چنین نتیجه می گیرد که ابن ابی الحدید این خطبه را در جای دیگری غیر از نهج البلاغه نیز یافته است به خصوص اینکه ابن نباته متوفای سال 374 مدتی قبل از تألیف نهج البلاغه از دنیا چشم بربسته است.آمدی نیز بخشهایی از این خطبه را در غرر الحکم آورده است. (مصادر نهج البلاغه،جلد صفحه 3،23)

تشکیل شده است:

در بخش اوّل شکر و سپاس خداوند را می گوید و شهادت به رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله می دهد و از پیروی آن حضرت بر دشمنانش به لطف پروردگار سخن می گوید.

در بخش دوّم ضمن تأکید بر مسئله تقوا،همگان را به آمادگی برای سفر آخرت دعوت می کند و از پایان زندگی و مشکلات مرگ و حوادث پس از آن سخن می گوید.

در بخش سوم ضمن تأکید بر ناپایداری دنیا و شرح عذاب دردناک الهی در قیامت که در انتظار مجرمان است از سرنوشت لذت بخش صالحان در سرای دیگر و نعمتهای بی نظیر بهشتی و آرامش کامل و پاداش عظیم و فناناپذیر آنها بحث می کند.

در بخش چهارم بار دیگر امام علیه السّلام به آنچه در بخش دوم بیان فرمود بازمی گردد و با تعبیرات جدیدی همه را تشویق به آمادگی برای سفر آخرت می کند.

در بخش پنجم که آخرین بخش خطبه است اصحاب و یاران خود را مخاطب ساخته و از حرکات عجولانه و قیامهای بی ثمر و تصمیمهای خام برای نیل به شهادت و مانند آن، بر حذر می دارد و تصریح می کند که اگر در مسیر حق باشید در بستر،هم بمیرید شهید خواهید بود.

***

ص:294

بخش اوّل

اشاره

أحمده شکرا لإنعامه،و أستعینه علی وظائف حقوقه،عزیز الجند، عظیم المجد.

و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله دعا إلی طاعته،و قاهر أعداءه جهادا عن دینه؛لا یثنیه عن ذلک اجتماع علی تکذیبه،و التماس لإطفاء نوره.

ترجمه

خداوند را به پاس نعمتهایش ستایش می کنم و برای ادای حقوق و اطاعت فرمانهایش از او یاری می طلبم،خداوندی که سپاهش شکست ناپذیر و مجد و عظمتش بزرگ است و گواهی می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و اله بنده و فرستاده اوست.انسانها را به اطاعت پروردگار دعوت نمود و با دشمنان خدا در طریق جهاد،برای دین حق پیکار کرد و پیروز شد.هرگز هماهنگی و اتّحاد دشمنانش در تکذیب وی و تصمیم بر خاموش کردن نورش او را از مسیر خود بازنداشت.

شرح و تفسیر: پیامبر رحمت و جهاد

پیامبر رحمت و جهاد

امام علیه السّلام در این بخش،از حمد و سپاس خداوند آغاز می کند و می گوید:«خداوند را به پاس نعمتهایش ستایش می کنم و برای ادای حقوق و اطاعت فرمانهایش از او یاری می طلبم.خداوندی که سپاهش شکست ناپذیر و مجد و عظمتش بزرگ است»؛ (أحمده

ص:295

شکرا لإنعامه،و أستعینه علی وظائف حقوقه؛عزیز الجند،عظیم المجد (1)) .

تعبیر به«وظایف حقوق»ممکن است اشاره به واجبات الهی؛مانند نماز و روزه و خمس و زکات باشد که جز با توفیق الهی به طور کامل انجام نمی گیرد و ممکن است اشاره به حقوق الهی ناشی از نعمتهایی همچون گوش و چشم و عقل و هوش و جوانی و سلامت باشد،چون هرکدام شکری را می طلبد.

سپس به ذکر شهادت به رسالت پیامبر و بعضی از اوصاف برجسته آن حضرت پرداخته،چنین می فرماید:«شهادت می دهم که محمّد بنده و فرستاده اوست.انسانها را به اطاعت پروردگار دعوت نمود و با دشمنان خدا،در طریق جهاد برای دین حق پیکار کرد و پیروز شد.هرگز هماهنگی و اتّحاد دشمنانش در تکذیب وی و تصمیم بر خاموش ساختن نورش،او را از مسیر خود بازنداشت»؛(و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله دعا إلی طاعته،و قاهر أعداءه جهادا عن دینه؛لا یثنیه (2)عن ذلک اجتماع علی تکذیبه، و التماس لإطفاء نوره).

امام علیه السّلام در این قسمت از کلامش به دو نکته مهم از زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اشاره فرموده است:نخست اینکه او همواره در پیکار با دشمنان پیروز می شد و این دلیل روشنی بر مدیریت صحیح پیامبر درباره برنامه های مبارزاتی و جنگی با دشمن است.

افزون بر عنایات و امدادهای الهی.دیگر این که هرگز اتّحاد دشمنان در برابر او در عزم و اراده آن حضرت تأثیر نمی گذاشت و او را ناتوان نمی ساخت و از برنامه خود منصرف نمی کرد؛شجاعانه پیش می رفت و به مقصود خود می رسید.

معروف است هنگامی که پیامبر در مکّه بود سران قریش به آن حضرت گفتند:تو به

ص:296


1- 1) .«مجد»به معنای گستردگی،شرافت و جلالت و شکوه و جلال و عظمت آمده است و این صفت به طور کامل مخصوص خداوند است.
2- 2) .«یثنیه»از ریشه«ثنی»بر وزن«سعی»در اصل به معنای پیچیدن خبری است و هنگامی که با عطف،بر وزن«کتف»همراه شود،به معنای پیچیدن پهلو و کنایه از بی اعتنایی و انصراف از چیزی است.

بتهای ما بدگویی می کنی و ما را سفیه می شمری و اتحاد جمعیّت ما را به پراکندگی مبدّل ساخته ای!اگر هدفت به دست آوردن مال است هرچه می خواهی به تو می دهیم.هرگاه طالب مقامی،مقام برجسته ای به تو خواهیم داد و اگر این برنامه ها ناشی از بیماری توست به درمانت می پردازیم،پیامبر فرمود:هیچ یک از اینها نیست،بلکه خداوند مرا به عنوان رسولش به سوی شما فرستاده و کتابی بر شما نازل کرد.اگر آنچه را آوردم می پذیرید در دنیا و آخرت بهره مند خواهید شد و اگر نپذیرید صبر می کنم تا خداوند میان من و شما داوری کند.

سران قریش رو به عمویش ابو طالب کردند و گفتند از او بخواه که به بتهای ما بد نگوید یا با هم پیکار می کنیم تا یکی از دو گروه-ما و آنها-از بین برود.پیامبر فرمود:«یا عمّاه لو وضعت الشّمس فی یمینی و القمر فی شمالی ما ترک هذا القول حتّی أنفذه أو أقتل دونه؛ای عمو!اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند (و بر همه منظومه شمسی مرا حاکم کنند)من دست از برنامه خود برنمی دارم تا آن را به انجام برسانم یا در این راه کشته شوم». (1)

***

ص:297


1- 1) .تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 67؛بحار الانوار،جلد 9،صفحه 143 و سیره ابن هشام،جلد 1،صفحه 284.

ص:298

بخش دوم

اشاره

فاعتصموا بتقوی اللّه،فإنّ لها حبلا وثیقا عروته،و معقلا منیعا ذروته.و بادروا الموت و غمراته،و امهدوا له قبل حلوله،و أعدّوا له قبل نزوله:فإنّ الغایة القیامة؛و کفی بذلک واعظا لمن عقل،و معتبرا لمن جهل! و قبل بلوغ الغایة ما تعلمون من ضیق الأرماس،و شدّة الإبلاس،و هول المطّلع،و روعات الفزع،و اختلاف الأضلاع،و استکاک الأسماع،و ظلمة اللّحد،و خیفة الوعد،و غمّ الضّریح،و ردم الصّفیح.

ترجمه

به رشته تقوا چنگ زنید،زیرا رشته ای است با دستاویزهای محکم و پناهگاهی است که قله آن بلند و اطمینان بخش است،(با اعمال صالح)به استقبال مرگ و سختیهایش بروید،و پیش از فرارسیدنش آماده آن شوید و هرگونه وسیله نجات را قبل از نزول مرگ فراهم سازید،زیرا پایان کار همه قیامت است،و مرگ برای اندرز خردمندان کفایت می کند و وسیله عبرتی برای جاهلان است و پیش از فرارسیدن قیامت،مشکلاتی است که می دانید از جمله تنگی قبرها،شدت غم و اندوه،ترس از حوادث قیامت،بیم و وحشت پی درپی،درهم فرورفتن استخوانها(بر اثر فشار قبر)،کر شدن گوشها،تاریکی لحد، ترس از وعده عذاب،غم و اندوه تنگنای گور و پوشانده شدن آن از سنگها(و سرانجام خفتن در زیر خروارها سنگ و خاک!).

شرح و تفسیر: مشکلاتی که در پیش رو دارید!

مشکلاتی که در پیش رو دارید!

بعد از حمد و سپاس الهی و شهادت به رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله،امام علیه السّلام در این بخش به

ص:299

مهمترین موضوع سرنوشت ساز در زندگی انسانها؛یعنی تقوا می پردازد و می فرماید:«به رشته تقوا چنگ زنید،زیرا رشته ای است با دستاویزهای محکم و پناهگاهی است که قله آن بلند و اطمینان بخش است»؛ (فاعتصموا بتقوی اللّه،فإنّ لها حبلا وثیقا عروته،و معقلا (1)منیعا (2)ذروته (3)) .

در حقیقت عالم دنیا به منزله چاهی فرض شده که نجات از مشکلات آن جز با چنگ زدن به ریسمانی محکم که همان تقواست ممکن نیست و بار دیگر به محلّی تشبیه شده که مرکز طوفان هاست و برای نجات از عوارض منفی آن باید به دامنه کوه بلندی پناه برد و به این ترتیب تقوا هم وسیله نجات است،از حضیض ذلّت به اوج سعادت و عزّت،و هم عاملی است برای دفاع در مقابل طوفان شهوات و هوا و هوس ها.

سپس امام علیه السّلام یکی از مهم ترین وسائل عبرت و اندرز را مطرح می کند و آن را به صورت دقیق و تکان دهنده ای ترسیم می کند،می فرماید:«و(با اعمال صالح)به استقبال مرگ و سختیهایش بروید،پیش از فرارسیدنش آماده آن شوید و هرگونه وسیله نجات را قبل از نزول مرگ فراهم سازید چرا که پایان کار همه قیامت است و مرگ برای اندرز خردمندان کفایت می کند و وسیله عبرتی برای جاهلان است»؛ (و بادروا الموت و غمراته، (4)و امهدوا له قبل حلوله،و أعدّوا له قبل نزوله:فإنّ الغایة القیامة؛و کفی بذلک واعظا لمن عقل،و معتبرا لمن جهل!) .

بدیهی است کسی که سفر پر خوف و خطر و غیر قابل بازگشتی در پیش دارد،باید حداکثر آمادگی را برای آن پیدا کند و اسباب آن را از هرنظر فراهم سازد،آن هم سفری

ص:300


1- 1) .«معقل»به معنای ملجأ و پناهگاه و کوه بلند است،از«عقل»به معنای منع گرفته شده است.
2- 2) .«منیع»از«منع»به معنای نفوذناپذیر،دست نیافتنی،و برج و باروی بلند است.
3- 3) .«ذروته»به قله کوه ها و قسمت بلند هرچیزی اطلاق می شود.
4- 4) .«غمرات»جمع«غمره»بر وزن«ضربه»به معنای از بین بردن آثار چیزی است.سپس به هرچیزی که همه چهره زمین یا غیر آن را بپوشاند،اطلاق شده است.در خطبه بالا غمرات موت،شداید آن است که بر همه وجود انسان مسلّط می شود.

همچون سفر سرنوشت ساز آخرت و بی شک اگر انسان با پرونده ای پاک و نامه اعمالی پر از حسنات و خالی از سیّئات به سراغ آن رود،جای نگرانی نیست.

آن گاه امام علیه السّلام به ذکر بخشی از حوادث تکان دهنده مرگ و قبر می پردازد و می فرماید:

«و پیش از فرارسیدن قیامت،اموری است که می دانید از جمله:تنگی قبرها،شدت غم و اندوه،ترس از حوادث قیامت،بیم و وحشت پی درپی،درهم فرورفتن استخوانها(بر اثر فشار قبر)،کر شدن گوشها،تاریکی لحد،ترس از وعده عذاب،غم و اندوه تنگنای گور و پوشانده شدن آن از سنگها(و سرانجام خفتن در زیر خروارها سنگ و خاک)»؛ (و قبل بلوغ الغایة ما تعلمون من ضیق الأرماس (1)،و شدّة الإبلاس (2)،و هول المطّلع (3)،و روعات (4)الفزع،و اختلاف الأضلاع (5)،و استکاک (6)الأسماع،و ظلمة اللّحد،و خیفة الوعد،و غمّ الضّریح (7)،و ردم (8)الصّفیح (9)) .

با توجه به اینکه مرگ در نزد ما به معنای پایان همه چیز نیست و روح بعد از آن، هوشیار می ماند و بسیاری از مسائل بعد از مرگ را لمس می کند،قبرهای تنگ و تاریکی

ص:301


1- 1) .«ارماس»جمع«رمس»به معنای قبر و خاکی است که قبر را با آن پر می کنند.در این خطبه به همان معنای قبر است.
2- 2) .«ابلاس»در اصل به معنای غم و اندوهی است که در مواقع ناگوار به انسان دست می دهد.
3- 3) .«مطّلع»در اصل به معنای محل بلندی است که وقتی انسان از آنجا نگاه می کند از وضع اطراف آگاه می شود.سپس به مواقف روز قیامت یا عالم برزخ که انسان از نتیجه اعمالش آگاه می شود،اطلاق شده است.
4- 4) .«روعات»جمع«روع»به معنای ترس و وحشت است.
5- 5) .«اضلاع»جمع«ضلع»دنده هایی است که اطراف سینه را گرفته است.
6- 6) .«استکاک»از ریشه«سکّ»به معنای مسدود کردن چیزی است و به بستن در و ناشنوا شدن گوش نیز اطلاق می شود و«استکاک الاستماع»یعنی کر شدن گوشها در آستانه مرگ.
7- 7) .«ضریح»قبر یا شکافی است که در وسط قبر برای«لحد»ایجاد می کنند.
8- 8) .«ردم»بستن چیزی است و این واژه به پر کردن گودال با خاک و همچنین به سدهای بزرگ نیز اطلاق شده است.
9- 9) .«صفیح»به معنای سنگ های عریض و الواح پهن است.

که در مقایسه با خانه های وسیع و زیبا بسیار وحشت انگیز است و نگرانیهای مربوط به فشار قبر و وحشت از آینده،جدایی از دوستان و عزیزان و احساس تنهایی مطلق و متلاشی شدن اعضای پیکر در زیر خاک و در یک کلمه منتقل شدن از محیطی آرام و مرفه به محیطی بسیار وحشتناک،همه اینها اموری است که فکر آن لرزه بر اندام می اندازد و به همگان هشدار می دهد که آماده برای چنین سفر پرخوف و خطری بشوند.

شایان توجه است که امام علیه السّلام ضمن ده تعبیر گویا و کوتاه و تکان دهنده،گویی همه چیز را در مقابل چشم مخاطبان در ارتباط با مسئله مرگ و قبر مجسم می سازد؛اموری که همه بدون استثنا باید در انتظار آن باشند و اندیشه در آن انسان را از خواب غفلت،هر چند عمیق باشد بیدار می سازد و به اصلاح برنامه های زندگیش وادار می کند.

شاید به همین دلیل در دستورات اسلامی آمده است هنگامی که میّت را به سوی قبر می برید قبل از رسیدن به قبر او را به زمین بگذارید،اندکی صبر کنید باز جلوتر ببرید و به زمین بگذارید و اندکی صبر کنید و به این ترتیب او را برای ورود به جایگاه وحشتناکش آماده کنید. (1)

***

ص:302


1- 1) .وسائل الشیعة،جلد 2،صفحه 838 و کتاب الطهارة،ابواب الدفن،باب حدیث 16،6.

بخش سوم

اشاره

فاللّه اللّه عباد اللّه!فإنّ الدّنیا ماضیة بکم علی سنن،و أنتم و السّاعة فی قرن.و کأنّها قد جاءت بأشراطها،و أزفت بأفراطها،و وقفت بکم علی صراطها.و کأنّها قد أشرفت بزلازلها،و أناخت بکلاکلها،و انصرمت الدّنیا بأهلها،و أخرجتهم من حضنها،فکانت کیوم مضی،أو شهر انقضی،و صار جدیدها رثّا،و سمینها غثّا.فی موقف ضنک المقام،و أمور مشتبهة عظام،و نار شدید کلبها،عال لجبها،ساطع لهبها،متغیّظ زفیرها،متأجّج سعیرها،بعید خمودها،ذاک وقودها،مخوف وعیدها،عم قرارها،مظلمة أقطارها،حامیة قدورها،فظیعة أمورها. «وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً» قد أمن العذاب،و انقطع العتاب؛و زحزحوا عن النّار،و اطمأنّت بهم الدّار،و رضوا المثوی و القرار.الّذین کانت أعمالهم فی الدّنیا زاکیة،و أعینهم باکیة،و کان لیلهم فی دنیاهم نهارا،تخشّعا و استغفارا؛و کان نهارهم لیلا،توحّشا و انقطاعا.فجعل اللّه لهم الجنّة مآبا،و الجزاء ثوابا، «وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» فی ملک دائم،و نعیم قائم.

ترجمه

از خدا بترسید از خدا بترسید ای بندگان خدا!(و بدانید)که دنیا شما را به همان راه خود می برد(که دیگران را برد و سرنوشتی چون سرنوشت آنها دارید)شما و قیامت را با یک رشته بسته اند(و کاملا به یکدیگر نزدیک هستید)گویی نشانه های آن فرارسیده و علائم آن نزدیک شده و شما را در مسیر خود قرار داده است.گویا زلزله هایش در شرف وقوع است و مانند شتر سینه بر زمین نهاده است.دنیا از اهلش بریده و آنها را از آغوش

ص:303

گرم خویش خارج ساخته است؛زندگی(برای آنها که رفتند)همچون روزی بود که گذشت یا ماهی که سپری شد؛تازه هایش کهنه و فربه هایش لاغر شده است(سپس هنگامی که) مردم به عرصه محشر می آیند گنه کاران در برابر صحنه وحشتناکی قرار می گیرند،در جایگاهی تنگ،در میان مشکلاتی بزرگ و آتشی پرسوز که فریادش بلند و زبانه هایش آشکار،غرّش آن پرهیجان،شعله هایش فروزان،خاموشی اش دور از انتظار، آتش گیره اش شعله ور،تهدیدش مخوف،قرارگاهش(بر اثر دودهای متراکم)تاریک، جوانبش تیره و ظلمانی،دیگ هایش جوشان و امورش سخت و وحشتناک است.

پرهیزکاران گروه گروه به سوی بهشت رهنمون می شوند در حالی که از کیفر عذاب،ایمن و از سرزنشها آسوده و از آتش برکنارند؛در خانه هایی امن و مطمئن قرار می گیرند و از آن جایگاه،بسیار خشنودند؛همان ها که در دنیا اعمالشان پاک،چشمانشان(از خوف خدا) گریان،شبهایشان در دنیا بر اثر خشوع و استغفار همچون روز و روزهایشان از خوف پروردگار و توجه به او همچون شب بوده است.به همین دلیل خداوند بهشت را منزلگاه آنها و پاداش(عظیم)را ثوابشان قرار داد.(آری)آنها سزاوار این نعمت و شایسته آن بودند.(سرانجام)در سرایی دائم و در میان نعمتهای پایدار اقامت می گزینند.

شرح و تفسیر: اهوال محشر!

اهوال محشر!

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به دنبال بحثی که درباره مرگ و شداید آن بیان فرمود، همه مردم را به آمادگی برای این سفر پرخوف و خطر دعوت می کند و با تعبیرات تکان دهنده ای از آغاز قیامت و پایان دنیا سخن می گوید و می فرماید:«از خدا بترسید از خدا بترسید ای بندگان خدا!(بدانید)که دنیا شما را به همان راه خود می برد(که دیگران را برد،و سرنوشتی همچون سرنوشت آنها دارید)شما و قیامت را با یک رشته بسته اند(و کاملا به یکدیگر نزدیک هستید)گویا نشانه های آن فرارسیده و علائم آن نزدیک شده،و

ص:304

شما را در مسیر خود قرار داده است،گویا زلزله هایش در شرف وقوع است و مانند شتر سینه بر زمین نهاده است»؛ (فاللّه اللّه عباد اللّه!فإنّ الدّنیا ماضیة بکم علی سنن (1)، و أنتم و السّاعة فی قرن (2).و کأنّها قد جاءت بأشراطها (3)،و أزفت (4)بأفراطها (5)،و وقفت بکم علی صراطها.و کأنّها قد أشرفت بزلازلها،و أناخت (6)بکلاکلها (7)) .

جمله «أنتم و الساعة فی قرن» با توجه به اینکه«قرن»به معنای طنابی است که چند شتر را با آن می بندند،اشاره به این است که فاصله شما از قیامت دور نیست.این تعبیر ممکن است اشاره به قیامت صغرا،یعنی مرگ باشد یا قیامت کبرا،یعنی روز رستاخیز، زیرا عمر دنیا هرقدر باشد ناچیز است و قیامت فرامی رسد.

تفاوت جمله «و کأنّها قد جاءت بأشراطها» و جمله «و أزفت بأفراطها» در این است که در جمله اوّل می گوید:نشانه های قیامت فرارسیده و در جمله دوم سخن از فراهم شدن مقدّمات آن است.

جمله «و أناخت بکلاکلها» را بعضی اشاره به سختیهای قیامت دانسته اند،زیرا هنگامی که شتر می خوابد و سینه به زمین می چسباند سنگینی خود را بر زمین می افکند؛ولی بعید نیست که اشاره به آن باشد که برنامه مرگ و قیامت همچون شتری است که بر در خانه همه می خوابد.کنایه از اینکه هیچ کس از آن رها نیست.

سپس حضرت درباره اوضاع دنیا می فرماید:«دنیا از اهلش بریده و آنها را از آغوش گرم

ص:305


1- 1) .«سنن»به معنای طریقه و روش است و گاه به جاده نیز اطلاق می شود.
2- 2) .«قرن»ریسمان و طنابی است که شتران متعدد را با آن به یکدیگر متّصل می کنند.
3- 3) .«أشراط»جمع«شرط»بر وزن«شرف»به معنای علامت و نشانه است.
4- 4) .«أزفت»از ریشه«أزف»بر وزن«شرف»به معنای نزدیک شدن گرفته شده است.
5- 5) .«أفراط»جمع«فرط»بر وزن«شرط»کوه کوچک و علامت است و خطبه بالا ناظر به معنای دوم است.
6- 6) .«اناخت»از«اناخه»به معنای خواباندن شتر است.
7- 7) .«کلاکل»جمع«کلکل»بر وزن«جنگل»به معنای سینه است.

خویش خارج ساخته است؛زندگی(برای آنها که رفتند)همچون روزی بود که گذشت یا ماهی که سپری شد؛تازه هایش کهنه و فربه هایش لاغر شده است»؛ (و انصرمت الدّنیا بأهلها،و أخرجتهم من حضنها (1)،فکانت کیوم مضی أو شهر انقضی،و صار جدیدها رثّا (2)،و سمینها غثّا (3)) .

آری آنها که عمری کوتاه داشتند گویی به منزله یک روز بود و آنها که عمری طولانی داشتند به منزله یک ماه که گذشت.

جمله «أخرجتهم من حضنها» اشاره به این است که دنیا مدّتی آنها را در آغوش خود پرورش می دهد،سپس آنها را رها می سازد و به کام مرگ می فرستد.

جمله های «صار جدیدها رثّا،و سمینها غثّا» اشاره به دگرگونی همه نعمتهای دنیاست؛نوها کهنه می شوند و از دست می روند و چاقها لاغر می گردند و با این جهان وداع می گویند.

آن گاه در ادامه این سخن از وضع انسان در پایان جهان،به بحث از مواقف قیامت می پردازد،گویا در اینجا کلامی در تقدیر است و یا مرحوم سیّد رضی به هنگام گزینش عبارات بعضی از جمله ها را نیاورده است،می فرماید:«(سپس هنگامی که مردم به عرصه محشر می آیند گنه کاران در برابر صحنه وحشتناکی قرار می گیرند)در جایگاهی تنگ،در میان مشکلاتی بزرگ و آتشی پرسوز که فریادش بلند،و زبانه هایش آشکار،غرّش آن پر هیجان،شعله هایش فروزان،خاموشی اش دور از انتظار،آتش گیره اش شعله ور،تهدیدش مخوف،قرارگاهش(بر اثر دودهای متراکم)تاریک و جوانبش تیره و ظلمانی،دیگهایش جوشان و امورش سخت و وحشتناک است»؛ (فی موقف ضنک (4)المقام،و أمور

ص:306


1- 1) .«حضن»به معنای سینه و آغوش است.
2- 2) .«رثّ»به معنای کهنه است.
3- 3) .«غثّ»به معنای لاغر و نقطه مقابل سمین است.
4- 4) .«ضنک»به معنای سختی و تنگی است.

مشتبهة عظام،و نار شدید کلبها (1)،عال لجبها (2)،ساطع لهبها،متغیّظ زفیرها، متأجّج (3)سعیرها،بعید خمودها،ذاک (4)وقودها،مخوف وعیدها،عم (5)قرارها،مظلمة أقطارها،حامیة قدورها،فظیعة أمورها) .

تعبیر به«موقف»اشاره به صحنه قیامت یا عرصه دوزخ است،به قرینه وصفی که بعد از آن آمده است و قابل توجه اینکه امام علیه السّلام در این عبارت و اوصاف دوازده گانه ای که برای آتش جهنّم برشمرده،همه ویژگیهای این اعجازات الهی با دقّت و فصاحت تمام بیان کرده،به گونه ای که پشت گنه کاران را می لرزاند.

آتش سوزان و خطرناک،آتشی است که هم شعله هایش شدید باشد و هم بر اثر انفجاراتی که در آن رخ می دهد صدای وحشتناکی از آن برخیزد؛به آسانی خاموش نشود و آتش گیره اش کاملا آماده شعله ور شدن باشد؛دودهای انبوه و کشنده،درون و اطرافش را فراگیرد به گونه ای که روز روشن در درون آن همچون شب ظلمانی گردد.

امام علیه السّلام این اوصاف را چنان بیان می کند که گویی با چشم خود همه را در پشت پرده غیبت می بیند.

سپس به احوال بهشتیان می پردازد و آن را نیز چنان دقیق و روشن ترسیم می کند که شعله اشتیاق را در دل مؤمنان برمی افروزد،می فرماید:«و پرهیزگاران گروه گروه به سوی بهشت رهنمون می شوند در حالی که از کیفر عذاب،ایمن و از سرزنشها آسوده و از آتش برکنارند؛در خانه هایی امن و مطمئن قرار می گیرند و از این جایگاه،بسیار خشنودند»؛

ص:307


1- 1) .«کلب»به معنای گاز گرفتن سگ است،سپس به معنای هرگونه گزندگی و ناراحتی شدید به کار رفته است.
2- 2) .«لجب»به معنای خروش امواج است.
3- 3) .«متأجّج»از ریشه«أجیج»به معنای برافروخته شدن آتش است که توأم با صدا باشد.
4- 4) .«ذاک»از ریشه«ذکاء»بر وزن«دواء»به معنای شدّت داشتن شعله و حرارت آتش گرفته شده است.
5- 5) .«عم»صفت مشبّهه به معنای نابینا از ریشه«عمی»بر وزن«جفا»به نامه نابینا شدن گرفته شده است.

( «وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً» (1)قد أمن العذاب،و انقطع العتاب؛و زحزحوا (2)عن النّار،و اطمأنّت بهم الدّار،و رضوا المثوی و القرار) .

امام در این عبارت کوتاه پنج امتیاز بزرگ برای این دسته از پرهیزکاران بهشتی بیان فرموده که همه را می توان در آرامش و آسودگی کامل خلاصه کرد،در امان بودن از عذاب و قطع عتاب و دور شدن از آتش و استقرار کامل در سرای بهشتی و خشنودی از این سرنوشت.

آن گاه به معرفی این گروه پرداخته و بخشی از اعمال آنها را شرح می دهد و می فرماید:

«آنها کسانی هستند که در دنیا اعمالشان پاک چشمانشان(از خوف خدا)گریان، شبهایشان در دنیا بر اثر خشوع و استغفار همچون روز و روزهایشان از خوف پروردگار و توجه به او همچون شب بوده است»؛ (الّذین کانت أعمالهم فی الدّنیا زاکیة،و أعینهم باکیة،و کان لیلهم فی دنیاهم نهارا،تخشّعا و استغفارا؛و کان نهارهم لیلا،توحّشا و انقطاعا) .

امام علیه السّلام در این چهار وصف،مقام والای آنها را به عالی ترین صورت ترسیم کرده و آن را دلیل بر بهشتی بودن آنها شمرده است.

از یک سو اعمالشان در دنیا از هر گونه آلودگی به گناه و ریا و خود بزرگ بینی پاک بوده و چشمانشان از خوف خدا و مصائب بندگان مظلوم پروردگار گریان بوده است و از سوی دیگر با شب بیداری و خشوع و خضوع و استغفار از لغزشها شبهایشان همچون روز و روزهای آنها به سبب دوری از دنیاپرستان و درگیر شدن در غوغاهای مادی و انقطاع الی الله همچون شب بوده است،آری این است اوصاف بهشتیان والامقام و سعادتمندان اهل نجات و به یقین با داشتن این صفات،شایسته چنان افتخاری هستند، لذا امام علیه السّلام در پایان این سخن می افزاید:«به همین دلیل خداوند بهشت را منزلگاه آنها و پاداش

ص:308


1- 1) .«زمر»جمع«زمره»بر وزن«عمره»به معنای گروه کوچک است.
2- 2) .«زحزحوا»از ریشه«زحزحه»بر وزن«قهقه»به معنای دور کردن گرفته شده است.

(عظیم)را ثوابشان قرار داد و آنها سزاوار این نعمت و شایسته آن بودند،در سرایی دائم و در میان نعمتهای پایدار اقامت می گزینند»؛ (فجعل اللّه لهم الجنّة مآبا،و الجزاء ثوابا، «وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» (1)فی ملک دائم،و نعیم قائم) .

به این ترتیب امام علیه السّلام هم شایستگی های آنها را شرح می دهد و هم جزا و پاداش عظیمشان را.چند صباحی با هوای نفس به مبارزه برخاستند و با عبادت پروردگار و خوف و خشیت او در روزها و شبها شایستگی خود را ثابت کردند و خداوند جواد و کریم پاداش و جزای بسیار برتر و بالاتر،پاداشی زوال ناپذیر و جاودانه نصیبشان کرد.

***

ص:309


1- 1) .فتح،آیه 26.

ص:310

بخش چهارم

اشاره

فارعوا عباد اللّه ما برعایته یفوز فائزکم،و بإضاعته یخسر مبطلکم.و بادروا آجالکم بأعمالکم؛فإنّکم مرتهنون بما أسلفتم،و مدینون بما قدّمتم.

و کأن قد نزل بکم المخوف،فلا رجعة تنالون،و لا عثرة تقالون.استعملنا اللّه و إیّاکم بطاعته و طاعة رسوله،و عفا عنّا و عنکم بفضل رحمته.

ترجمه

ای بندگان خدا مراقب چیزی باشید که پیروزمندان با رعایتش به پیروزی می رسند،و بدکاران با ضایع ساختنش به زیان و خسران گرفتار می شوند.با اعمال صالح بر مرگ خود پیشی بگیرید،زیرا شما در گرو کارهایی هستید که از پیش فرستاده اید.و به سبب اعمالی که در گذشته انجام داده اید جزا داده می شوید.گویی مرگ وحشتناک به سراغ شما آمده؛ نه دسترسی به بازگشت دارید و نه از هیچ لغزشی توان پوزش.خداوند ما و شما را در راه اطاعت خود موفق دارد و از ما و شما به فضل و رحمتش درگذرد.

شرح و تفسیر: آماده سفر آخرت باشید

آماده سفر آخرت باشید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بیان سرنوشت بدکاران و نیکوکاران به هنگام مرگ و در قیامت مطلبی را بیان می دارد که سبب نجات و پیروزی به هنگام مرگ و قیامت است،می فرماید:«ای بندگان خدا مراقب چیزی باشید که پیروزمندان با رعایتش به پیروزی می رسند،و بدکاران با ضایع ساختنش به زیان و خسران گرفتار می شوند»؛

ص:311

(فارعوا عباد اللّه ما برعایته یفوز فائزکم،و بإضاعته یخسر مبطلکم (1)) .

روشن است که این تعبیر گویای امام،اشاره به تقوا و عمل صالح است که رعایت آن سبب رستگاری و پشت کردن به آن سبب زیان و خسران است.همان گونه که در قرآن مجید می فرماید:« «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللّهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» هرکس خدا و پیامبرش را اطاعت کند و از خدا بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهیزد آنها رستگاران واقعی هستند». (2)

در ادامه این سخن،از کوتاهی عمر انسان و عدم اعتماد به بقای عمر و ابهام حاکم بر لحظه تحقق موت سخن می گوید و همه را به شتاب برای اندوختن اعمال صالح دعوت می کند و می فرماید:«با اعمال صالح بر مرگ خود پیشی بگیرید،زیرا شما در گرو کارهایی هستید که از پیش فرستاده اید و به سبب اعمالی که در گذشته انجام داده اید جزا داده می شوید»؛ (و بادروا آجالکم بأعمالکم؛فإنّکم مرتهنون بما أسلفتم،و مدینون (3)بما قدّمتم) .

چه تعبیر زیبایی است(تعبیر به رهن و دین)نسبت به گناهان پیشین؛گویی گناهان به صورت وامی به گردن انسان می افتد و همه وجود،به منزله رهن در برابر این وام گروگان است که تا توبه نکند و با اعمال صالح جبران ننماید همچنان گرفتار آن است.

قرآن مجید می فرماید:« «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» هر کس گرو اعمال خویش است». (4)

در حدیث معروف نبوی(خطبه شعبانیه درباره اهمیّت ماه مبارک رمضان) می خوانیم:«أیّها النّاس إنّ أنفسکم مرهونة بأعمالکم ففکّوها باستغفارکم؛ای مردم

ص:312


1- 1) .«مبطل»از ریشه«بطلان»به معنای بیهوده گرا و کسی است که در صدد ابطال حق است.
2- 2) .نور،آیه 52.
3- 3) .«مدینون»از ریشه«دین»به معنای جزا گرفتن است و«مدینون»به کسانی گفته می شود که به سبب کاری که انجام داده به آنها جزا داده می شود.
4- 4) .مدثر،آیه 38.

جان شما در گرو اعمال شماست آن را به وسیله استغفار آزاد سازید». (1)

در ادامه به همگان هشدار می دهد و می فرماید:«گویی مرگ وحشتناک به سراغ شما آمده،نه دسترسی به بازگشت دارید و نه از هیچ لغزشی توان پوزش خواستن»؛ (و کأن قد نزل بکم المخوف،فلا رجعة تنالون،و لا عثرة تقالون (2)) .

در حقیقت امام علیه السّلام به این واقعیت اشاره می کند که ممکن است هرلحظه مرگ دامان انسان را در حادثه ای بگیرد،به خصوص این که ما مرگ های ناگهانی را که بر اثر ایست قلبی یا حوادث دیگر اتفاق می افتد با چشم خود می بینیم،مرگی که بازگشت ناپذیر است و اسباب ظاهری در برابر آن عاجز و ناتوان است.

سپس امام علیه السّلام این فراز را با دعای کوتاه و جامعی پایان می بخشد و می گوید:«خداوند ما و شما را در راه اطاعت خود و پیامبرش موفق دارد و از ما و شما به فضل و رحمتش در گذرد»؛ (استعملنا اللّه و إیّاکم بطاعته و طاعة رسوله،و عفا عنّا و عنکم بفضل رحمته) .

***

ص:313


1- 1) .وسائل الشیعة،جلد 7،صفحه 227،حدیث 20،باب 18 از ابواب احکام شهر رمضان.
2- 2) .«تقالون»از ریشه«اقاله»به معنای بازگرداندن و در اینجا کنایه از قبول عذر است.

ص:314

بخش پنجم

اشاره

الزموا الأرض،و اصبروا علی البلاء.و لا تحرّکوا بأیدیکم و سیوفکم فی هوی ألسنتکم،و لا تستعجلوا بما لم یعجّله اللّه لکم.فإنّه من مات منکم علی فراشه و هو علی معرفة حقّ ربّه و حقّ رسوله و أهل بیته مات شهیدا،و وقع أجره علی اللّه،و استوجب ثواب ما نوی من صالح عمله،و قامت النّیّة مقام إصلاته لسیفه؛فانّ لکلّ شیء مدّة و أجلا.

ترجمه

بر جای خود باشید(و بدون اجازه دست به نبرد نزنید).در برابر مشکلات و بلاها شکیبا باشید،دست و شمشیرهای خود را در طریق هوای نفس و آنچه بر زبانتان جاری می شود به کار نگیرید و نسبت به آنچه خداوند تعجیل آن را لازم ندانسته شتاب نکنید، زیرا آن کس از شما که در بستر خویش بمیرد ولی معرفت پروردگار خود و رسول او و اهل بیتش را به طور شایسته داشته باشد،شهید از دنیا رفته است،پاداش او بر خداست و ثواب اعمال صالحی را که قصد آن را داشته می برد و نیتش جای ضربات شمشیرش را می گیرد(بدانید)هرکاری،وقتی دارد و سرآمدی.

شرح و تفسیر: هرکاری وقتی دارد!

هرکاری وقتی دارد!

امام علیه السّلام در بخش پایانی این خطبه به کسانی که برای شهادت بی تابی و عجله می کردند و اصرار داشتند که نابه هنگام و بدون برنامه امام علیه السّلام آنها را به مبارزه با دشمن دعوت کند،چنین دستور می دهد:«بر جای خود باشید(و بدون اجازه دست به نبرد

ص:315

نزنید)در برابر بلاها و مشکلات شکیبا باشید،دست ها و شمشیرهای خود را در طریق هوای نفس و آنچه بر زبانتان جاری می شود به کار نگیرید و نسبت به آنچه خداوند تعجیل آن را لازم ندانسته شتاب نکنید»؛ (الزموا (1)الأرض،و اصبروا علی البلاء.و لا تحرّکوا بأیدیکم و سیوفکم فی هوی ألسنتکم،و لا تستعجلوا بما لم یعجّله اللّه لکم) .

همان گونه که گروهی از جهاد فی سبیل اللّه فرار می کنند،گروهی به عکس عجله دارند و نابه هنگام طالب جهاد و گاه شهادت در راه خدا هستند.گرچه نیّات این گروه مقدس است ولی اعمال بدون برنامه و بی موقع به یقین آثار منفی و نادرستی دارد.به همین دلیل امام علیه السّلام از این کار نهی می کند.

سپس به صورت دلیل چنین می فرماید:«زیرا آن کس از شما که در بستر خویش بمیرد ولی معرفت پروردگار خود و رسول او و اهل بیتش را به طور شایسته داشته باشد شهید از دنیا رفته است.پاداش او بر خداست و ثواب اعمال صالحی را که قصد آن را داشته می برد و نیّتش جای ضربات شمشیرش را می گیرد»؛ (فإنّه من مات منکم علی فراشه و هو علی معرفة حقّ ربّه و حقّ رسوله و أهل بیته مات شهیدا،و وقع أجره علی اللّه،و استوجب ثواب ما نوی من صالح عمله،و قامت النّیّة مقام إصلاته (2)لسیفه) .

در پایان در جمله ای فشرده می افزاید:«(بدانید)هرکاری،وقتی دارد و سرآمدی»؛ (فانّ لکلّ شیء مدّة و أجلا) .

این جمله های حکیمانه در هرعصر و هرزمان کارآیی دارد و پاسخ خوبی است برای افراد تندرو و وقت ناشناس که نیّات پاکی دارند و چه بسا عاشق جهاد و شهادتند؛ولی

ص:316


1- 1) .«الزموا»از«لزوم»به معنای ملازم و همراه چیزی بودن است و جمله«ألزموا الأرض»به معنای دستور به توقف و عدم حرکت است.
2- 2) .«اصلات»به معنای شمشیر کشیدن است.

زمان مناسب آن را تشخیص نمی دهند.پیوسته بیتابی می کنند و به رهبر خود فشار می آورند؛ولی رهبر آگاه،تسلیم فشارها نمی شود و میوه را بی موقع نمی چیند؛اما آنان را بشارت می دهد که خداوند پاداشی را که می خواهند به سبب نیّتشان به آنها می دهد.اگر در ادعای خود صادق و ایمانشان به مبدأ و معاد و پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و خاندانش محکم باشد، مشمول ثواب مجاهدان راه خدا و شهیدان می شوند.

این سخن نه تنها در مورد جهاد و شهادت،بلکه درباره همه کارهای خیر،صادق است که باید به موقع اقدام کرد و در غیر موقع،نیّتهای خالص،کار اعمال صالح را انجام می دهد.

شبیه همین نکته مهم را در خطبه پنجم با تعبیر دیگری بیان کرده،می فرماید: «و مجتنی الثّمرة لغیر وقت ایناعها کالزّارع بغیر أرضه ؛کسی که میوه را پیش از رسیدن بچیند،همانند کسی است که بذر خود را در زمین نامناسب و شوره زار بپاشد».

این سخن در عصر و زمان ما نیز صادق است؛گروهی برای مبارزه با منافقان داخلی و دشمنان خارجی بیتابی می کنند و در انتظار زمان مناسب و برنامه ریزی نیستند و یا برای ظهور حضرت مهدی علیه السّلام و جانفشانی در رکابش سخت بیتابند به همه آنها می توان گفت اگر پایه های ایمان شما محکم و نیّاتتان خالص باشد،خداوند پاداش مجاهدان و شهیدان را به شما عنایت می کند.

***

نکته: قیام های نابهنگام

قیامهای نابهنگام

در جوامعی که تحت فشار شدید از سوی دشمن خارجی یا داخلی قرار دارند،گاه کاسه صبر گروهی از مردمی ساده اندیش لبریز می شود و دست به قیامهای نابه هنگام می زنند که نه تنها به شکست می انجامد،بلکه دشمن را بیدار می کند و فرصتهای آینده را نیز بر

ص:317

باد می دهد.یکی از مشکلات رهبران مدیر و مدبر همین گروه ها هستند.

در تاریخ شیعه از این قیامهای نابه هنگام،بعد از واقعه کربلا مواردی دیده می شود که امامان اهل بیت علیه السّلام از آن نهی می کردند؛ولی گاه بعضی از شیعیان مخلص نیز با آنها همراهی می نمودند.

مسئله مهم این است که مبارزه و قیام برای سرکوب دشمن شرایط زیادی را می طلبد که رهبران مدیر و مدبر تلاش می کنند همه آن شرایط فراهم گردد تا قیام به نتیجه قطعی برسد.اگر دیگران«مو»را می بینند آنها پیچش«مو»را می بینند و اگر ساده اندیشان«ابرو» را می بینند آنها به«اشارت ابرو»نگاه می کنند.

از خطبه بالا استفاده می شود که امیر مؤمنان علیه السّلام با اینکه بزرگ ترین مبارز و مجاهد اسلام بود،گرفتار چنین اشخاص شده بود که نقطه مقابل،کندروان،بی حال و تنبل قرار داشت،در دو سوی افراط و تفریط.

گاه عشق به شهادت پس از شنیدن آیات و روایات مربوط به مقامات شهدا،افرادی را به پیمودن این راه دعوت می کرد؛ولی امام در خطبه بالا بهترین راه را به آنها نشان می دهد و می فرماید:«عجله نکنید،بیتاب نباشید،هرکار زمان و وقتی دارد و بدانید اگر مؤمن و مخلص باشید خدا به نیّات شما همان ثوابی را می بخشد که به شهیدان راهش می دهد».

***

ص:318

خطبۀ 191: زهد و تقوا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یحمد اللّه و یثنی علی نبیّه و یوصی بالزّهد و التّقوی

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن حمد خداوند و ثنای بر پیامبر خدا می گوید و به زهد و تقوا توصیه می کند.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در حقیقت از سه بخش تشکیل شده است:

بخش اوّل ناظر به حمد و ثنای الهی،آمیخته با ذکر نعمتهای و بخشی از صفات جمال و جلال اوست.سپس شهادت بر رسالت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله است و توضیح شرایطی که آن حضرت در آن شرایط برای هدایت مردم مبعوث شده است.

بخش دوم از تقوا و آثار و برکات آن سخن می گوید و توصیه می کند که مردم در همه امور زندگی به این دستگیره محکم الهی چنگ زنند.

ص:319


1- 1) .سند خطبه: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود و آمدی در غرر الحکم قسمتهایی از این خطبه را با تفاوتهایی ذکر می کنند که نشان می دهد از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 28)

در بخش سوم به دنیاپرستی و فریفته زرق وبرق آن شدن هشدار می دهد و به معرفی دنیا و نشان دادن عیوب آن می پردازد تا همگان بیدار شوند و عبرت گیرند.

***

ص:320

بخش اوّل

اشاره

ألحمد للّه الفاشی فی الخلق حمده،و الغالب جنده،و المتعالی جدّه أحمده علی نعمه التّؤام،و آلائه العظام.الّذی عظم حلمه فعفا،و عدل فی کلّ ما قضی،و علم ما یمضی و ما مضی،مبتدع الخلائق بعلمه،و منشئهم بحکمه،بلا اقتداء و لا تعلیم،و لا احتذاء لمثال صانع حکیم،و لا إصابة خطإ،و لا حضرة ملإ.

و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،ابتعثه و النّاس یضربون فی غمرة،و یموجون فی حیرة.قد قادتهم أزمّة الحین،و استغلقت علی أفئدتهم أقفال الرّین .

ترجمه

ستایش ویژه خداوندی است که حمد و ثنایش همه خلایق را فراگرفته،سپاهش پیروز و مجد و عظمتش متعالی است،او را به سبب نعمتهای به هم پیوسته و برکات و فیض عظیمش می ستایم،همان خداوندی که حلمش عظیم است و به همین دلیل(از خطاکاران)در می گذرد و در آنچه حکم کرده و فرمان داده،دادگر است و از آینده و گذشته باخبر.

خداوندی که به علم خود،آفریدگان را ابداع کرده و با فرمانش آنها را ایجاد نموده است،بی آنکه(در این کار)از کسی پیروی کند و یا آموزشی ببیند و یا از نمونه ای که از آفریننده حکیمی صادر شده باشد،الگو پذیرد و یا خطایی برای او پیش آید(و از خطای خود تجربه آموزد)و بی آنکه جمعیّتی حضور داشته باشند(که با آنها مشورت کند یا از آنان کمک گیرد)،و گواهی می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و اله بنده و فرستاده اوست،او را زمانی

ص:321

مبعوث کرد که مردم غرق گناه و جهل بودند و در میان امواج حیرت و سرگردانی دست و پا می زدند.افسار هلاکت،آنها را به هرسو می کشید و قفل های نادانی و گمراهی بر قلب هایشان زده شده بود.

شرح و تفسیر: خلقت بدیع خداوند

خلقت بدیع خداوند

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه که از فصیح ترین خطبه های آن حضرت است از حمد خدا آغاز می کند و او را به سه وصف می ستاید و عرضه می دارد:«ستایش ویژه خداوندی است که حمد و ثنایش همه آفریده ها را فراگرفته و سپاهش پیروز و مجد و عظمتش متعالی است»؛ (ألحمد للّه الفاشی (1)فی الخلق حمده،و الغالب جنده،و المتعالی جدّه) .

تعبیر به «الفاشی فی الخلق حمده» که از گستردگی حمد خداوند در میان همه مخلوقات خبر می دهد؛ممکن است اشاره به این باشد که همه اقوام باایمان او را حمد و ثنا می گویند و یا اشاره به حمد و سپاسی است که همه موجودات جهان به ویژه نعمتهای پروردگار با زبان حال یا زبان قال،حمد و تسبیح او را می گویند.

پیروز بودن لشکر خدا از آن رو است که نه تنها فرشتگان الهی بلکه همه عالم سپاه و لشکر خداست و هیچ کس و هیچ چیز تاب مقاومت در برابر آنها را ندارد: «وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (2)

جمله «و المتعالی جدّه» برگرفته از آیه شریفه «وَ أَنَّهُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا» (3)است و با توجه به اینکه«جدّ»در اینجا به معنای عظمت است،اشاره به این است که عظمت ذات

ص:322


1- 1) .«الفاشی»از ریشه«فشو»بر وزن«کشف»به معنای گسترش یافتن و منتشر شدن گرفته شده است.
2- 2) .فتح،آیه 7.
3- 3) .جن آیه،3.

پاک او بسیار متعالی است. (1)

سپس انگشت بر نعمتهای مادی و معنوی خداوند گذارده و در برابر آنها حمد خدا می گوید و عرضه می دارد:«او را به سبب نعمتهای به هم پیوسته و برکات و فیض عظیمش می ستایم»؛ (أحمده علی نعمه التّؤام (2)،و آلائه العظام) .

با توجه به اینکه«تؤام»(بر وزن غلام)جمع توأم(بر وزن جوهر)به معنای اشیایی است که همراه با یکدیگر است.

اشاره به این است که نعمتهای الهی غالبا نعمتهای به هم پیوسته است،مثلا نعمت زبان هم وسیله گفتار است و هم عاملی برای هدایت غذا به زیر دندان برای جویدن و هم وسیله بسیار مهمی برای فروبردن غذا و هم چشیدن طعمها و باخبر شدن از سلامت و فساد غذاها و همچنین نعمتهای بی شمار دیگر و چه زیبا سروده است آن شاعر توانا:

فضل خدای را که تواند شمار کرد یا کیست آن که شکر یکی از هزار کرد

آن صانع قدیم که بر فرش کائنات چندین هزار صورت الوان نگار کرد

بحر آفرید و بر و درختان و آدمی خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد

الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت اسباب راحتی که نشاید شمار کرد

از چوب خشک میوه و در نی شکر نهاد و از قطره دانه ای در شاهوار کرد

اجزای خاک مرده به تأثیر آفتاب بستان میوه و چمن و لاله زار کرد

چندین هزار منظر زیبا بیافرید تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد

توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس هربلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد

ص:323


1- 1) .اینکه پدر بزرگ را جدّ می گویند به واسطه بزرگی مقام و سنّ اوست.
2- 2) .«تؤام»بر وزن«غلام»جمع«توأم»بر وزن«جوشن»در اصل به معنای فرزند دوقلو است و هردو را توأمین می گویند.سپس به هرچیزی که همراه شیء دیگری باشد توأم اطلاق شده است و در جمله بالا اشاره به این نکته است که نعمتهای پروردگار به صورت مفرد نیستند،بلکه غالبا گروهی از نعمتها همراه یکدیگرند.

لال است در دهان بلاغت زبان وصف از غایت کرم که نهان و آشکار کرد (1)

ممکن است قرار گرفتن«آلاء»در مقابل«نعم»اشاره به نعمتهای معنوی در مقابل نعمتهای مادی باشد. سپس به معرفی خداوندی که حمد و ستایش او را کرده می پردازد و او را با پنج وصف مهم یاد می کند که هریک به تنهایی می تواند انگیزه حمد و ستایش باشد،می فرماید:«همان خداوندی که حلمش عظیم است و به همین دلیل(از خطاکاران)در می گذرد و در آنچه حکم کرده و فرمان داده دادگر است و از آینده و گذشته باخبر،خداوندی که به علم خود آفریدگان را ابداع کرده،و با حکمش آنها را ایجاد نموده است»؛ (الّذی عظم حلمه فعفا،و عدل فی کلّ ما قضی،و علم ما یمضی و ما مضی، مبتدع الخلائق بعلمه،و منشئهم بحکمه) .

این اوصاف پنجگانه که از فزونی حلم خداوند آغاز می شود و به آفرینش خلایق و ابداع کائنات منتهی می گردد،مهم ترین بخش از صفات خداست که شامل علم و قدرت و عدالت و لطف و مرحمت است.

آن گاه به این حقیقت اشاره می کند که آفرینش خداوند بدون هیچ گونه سابقه تعلم، تجربه و مشورت است،می فرماید:«بی آنکه(در این کار)از کسی پیروی کند و یا آموزشی ببیند،و یا از نمونه ای که از آفریننده حکیمی صادر شده باشد الگو پذیرد،یا خطایی برای او پیش آید(و از خطای خود تجربه آموزد)و نه جمعیّتی حضور داشته باشند(که با آنها مشورت کند یا از آنان کمک گیرد»؛ (بلا اقتداء و لا تعلیم،و لا احتذاء (2)لمثال صانع حکیم،و لا إصابة خطإ،و لا حضرة ملإ) .

در واقع کسی که در صنعت خود از دیگری الهام می پذیرد،ممکن است از یکی از پنج طریق زیر باشد:

ص:324


1- 1) .بوستان سعدی،قسمت توحید.
2- 2) .«احتذا»یعنی هماهنگ شدن از ریشه«حذو»بر وزن«جذب»به معنای هماهنگی گرفته شده است.

نخست،از دیگری تقلید کند،دوم آموزش ببیند،سوم نمونه ای از صنعتگر دانشمندی ببیند و با استفاده از آن به مقصود خود برسد،چهارم از خطاهای خود تجربه بیندوزد و پنجم گروهی را به مشورت و همکاری دعوت کند؛اما خداوند صانع حکیم، خلقتش در همه جا بی سابقه و بی نیاز است از همه آنچه در بالا آمده،لذا درباره آفرینش او لفظ ابداع(خلقت بدون سابقه)به کار می رود.

این مسئله،فوق العاده اهمیّت دارد که انسانها هرچه می سازند و هرمصنوعی به وجود می آورند حتما نمونه هایی از آن را در جهان آفرینش دیده اند؛مثلا مخترعان هواپیما،بی شک از پرندگان الهام فراوان گرفته اند به همین دلیل شباهت زیادی در میان انواع هواپیماها با انواع پرندگان دیده می شود.در عین حال برای رسیدن به مقصود باید از علوم و تجارب پیشینیان بهره بگیرند و همیشه در کنار خود آزمایشگاه وسیع و گسترده ای داشته باشند تا خطاهای خود را از طریق آزمایش برطرف سازند و غالبا برای تکمیل کار خود شورا تشکیل می دهند و از همایشها و کنگره ها استفاده می کنند،در حالی که خداوند حکیم در خلقت گسترده و انواع نامحدود مخلوقاتش نیاز به هیچ یک از این امور ندارد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این بخش از خطبه بعد از حمد و ثنای الهی،شهادت به رسالت پیامبر پرداخته و وضع عصر قیام آن حضرت را در چند جمله کوتاه و پرمعنا تشریح می کند تا اهمیّت این دعوت الهی آشکارتر و ملموس تر شود،می فرماید:«و گواهی می دهم که(محمّد صلّی اللّه علیه و اله)بنده و فرستاده اوست او را زمانی مبعوث کرد که مردم غرق گناه و جهل بودند و در میان امواج حیرت و سرگردانی دست و پا می زدند.افسار هلاکت،آنها را به هرسو می کشید و قفلهای نادانی و گمراهی بر قلبهایشان زده شده بود»؛ (و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله؛ابتعثه و النّاس یضربون فی غمرة (1)،و یموجون فی حیرة.

ص:325


1- 1) .«غمره»آب فراوانی است که همه چهره چیزی را می پوشاند،سپس به معنای هرگونه شدّت-

قد قادتهم أزمّة الحین (1)،و استغلقت علی أفئدتهم أقفال الرّین (2)) .

امام علیه السّلام با چند تشبیه گویا وضع مردم را در عصر جاهلیّت کاملا ترسیم فرموده است؛ گاه آنها را به کسی تشبیه می کند که در گرداب وحشتناکی افتاده و پیوسته فریاد می کشد و کمک می طلبد،و گاه به حیواناتی تشبیه کرده که زمام آنها به دست افراد فاسد و مفسدی است که آنان را به سوی پرتگاه می کشند،و گاه دل های آنها را شبیه مخزنی می داند که قفل محکمی بر در آن خورده و هیچ علم و دانش و آگاهی و فضیلتی وارد آن نمی شود.

به راستی تا انسان به وضع مردمی که در عصر جاهلیّت می زیستند از نظر فکری و عقیدتی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی آگاه نشود،به عظمت مقام پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله و دعوت او آشنا نخواهد شد،به همین دلیل امام در خطبه های متعددی از نهج البلاغه با تعبیرهای بسیار گویا وضع آن زمان را برای نسلهایی که آن عصر را درک نکرده بودند و یا درک کرده و به فراموشی سپرده بودند،یادآور می شود از جمله:

در خطبه دوم می فرماید: «أرسله بالدّین المشهور...و النّاس فی فتن انجزم فیها جعل الدّین...» .

در خطبه 26 می فرماید: «إنّ اللّه بعث محمّدا...و أنتم معشر العرب فی شرّ دین و فی شرّ دار...» .

در خطبه 59 می فرماید: «بعثه و النّاس ضلاّل فی حیرة و حاطبون فی فتنة...» .و

ص:326


1- 1) .«حین»(با فتح حاء)به معنای مرگ و هلاکت است و به معنای غم و اندوه شدید که انسان را تا سرحدّ مرگ پیش می برد نیز استعمال شده است و حین(با کسر حاء)به معنای زمان است.در خطبه بالا با فتح حاء می باشد.
2- 2) .«رین»(با فتح راء)در اصل به معنای زنگاری است که روی اشیای مختلف می نشیند.در فارسی آن را زنگ و زنگار می گویند و معمولا نشانه پوسیدن و ضایع شدن آن فلز یا از بین رفتن شفافیّت و درخشندگی آن است.

در خطبه 195 می خوانیم: «أرسله و أعلام الهدی دارسة و مناهج الدّین طامسة...» .

هرگاه مجموعه عبارات امام علیه السّلام را در مجموع این خطبه ها،کنار هم قرار دهیم،ترسیم بسیار گویایی از وضع زمان جاهلیت و مشکلات عظیم مردم آن زمان در مسائل عقیدتی و اجتماعی و اخلاقی در برابر ما مجسّم می شود و آن گاه به اهمیّت اسلام و خدمات رسول خدا در تبدیل جامعه جاهلی به جامعه اسلامی پی خواهیم برد.

***

ص:327

ص:328

بخش دوم

اشاره

عباد اللّه!أوصیکم بتقوی اللّه فإنّها حقّ اللّه علیکم،و الموجبة علی اللّه حقّکم،و أن تستعینوا علیها باللّه،و تستعینوا بها علی اللّه:فإنّ التّقوی فی الیوم الحرز و الجنّة،و فی غد الطّریق إلی الجنّة.مسلکها واضح،و سالکها رابح،و مستودعها حافظ.لم تبرح عارضة نفسها علی الأمم الماضین منکم و الغابرین،لحاجتهم إلیها غدا،إذا أعاد اللّه ما أبدی،و أخذ ما أعطی،و سأل عمّا أسدی.فما أقلّ من قبلها،و حملها حقّ حملها! أولئک الأقلّون عددا،و هم أهل صفة اللّه سبحانه إذ یقول: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»

ترجمه

ای بندگان خدا!شما را به تقوا و پرهیزکاری توصیه می کنم،زیرا تقوا حق خداوند بر شماست و سبب حق شما بر خداوند نیز می شود!و نیز توصیه می کنم که با استعانت از خداوند به تقوا دست یابید،زیرا پرهیزگاری،امروز پناهگاه و سپر بلای شماست و فردا راه رسیدن به بهشت است.

جاده تقوا واضح و روشن و پوینده آن صاحب سود فراوان و امانت دارش(خداوند) حافظ آن است.تقوا همواره خود را به امتهای پیشین و آینده عرضه داشته و می دارد، زیرا فردای قیامت همه به آن نیازمندند،در آن روز که خدا آنچه را آفریده بازمی گرداند و آنچه را عطا کرده،بازمی ستاند و از همه(صاحبان نعمت)نعمتهایش را بازخواست می کند(که با نعمتهای او چه کردند؟).

ص:329

اما چقدر کمند کسانی که تقوا را پذیرا شدند و حق آن را ادا کردند(آری)آنها عددشان کم و شایسته تمجید هستند که خداوند(در قرآن مجید)درباره آنان فرموده:«اندکی از بندگان من سپاسگزارند».

شرح و تفسیر: تقوا بهترین پناهگاه در دنیا و چراغ راه در قیامت است

تقوا بهترین پناهگاه در دنیا و چراغ راه در قیامت است

این بخش از کلام امام علیه السّلام هدف اصلی خطبه را تشکیل می دهد و آنچه در بخش نخست گذشت در واقع مقدمه و زمینه ساز این بخش است،زیرا تا ایمان به خدا و نبوت پیامبر اکرم نباشد سخن از تقوا گفتن موضوعی ندارد؛نخست می فرماید:«ای بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکاری توصیه می کنم،زیرا که تقوا حق خداوند بر شما است و سبب حق شما بر خداوند(نیز)خواهد بود»؛ (عباد اللّه!أوصیکم بتقوی اللّه فإنّها حقّ اللّه علیکم،و الموجبة علی اللّه حقّکم) .

این تعبیر درباره تقوا بدیع است که از یک سو حقّ خداست بر بندگان و از سوی دیگر سبب می شود بندگان بر خداوند حقّی پیدا کنند؛اما حق خداست به دلیل آنکه نتیجه تقوا همان اطاعت جمیع اوامر و نواهی پروردگار است و اطاعت حق خدا بر بندگان است، و اما حق بندگان است،زیرا بر اثر آن استحقاق پاداش خواهند یافت.

بسیاری از شارحان نهج البلاغه تقوا را در اینجا به اطاعت کامل از فرمانهای خدا تفسیر کرده اند در حالی که تقوا آن خداترسی درونی و پای بند بودن باطنی به اصولی است که اثرش اطاعت فرمان خداست؛تقوا همان چیزی است که در مراحل نخستین به صورت عدالت ظاهر می شود و در مراحل عالی به صورت عصمت،و اینها همه از صفات باطنی است.

کسی که در برابر اطاعت و گناه بی تفاوت است بی تقواست و آن کس که پای بند به

ص:330

اصول الهی و متعهّد به آنهاست،باتقواست و آثار هردو در اعمال نمایان می شود.سپس امام برای بدست آوردن این گوهر گرانبها چنین می فرماید:

«شما را توصیه می کنم که با استعانت از خداوند به تقوا دست یابید(که پیمودن این راه بی یاری خدا بسیار مشکل است)و به یاری تقوا بر خداوند حق(پاداش)پیدا کنید»؛ (و أن تستعینوا علیها باللّه،و تستعینوا بها علی اللّه) .

آری پیمودن راه تقوا،تقوایی که بر زندگی انسان احاطه کند،جز به یاری خداوند میسّر نیست.حتی انبیا و اولیا خود را در این راه به خدا می سپردند و از او یاری می جستند و می گفتند:« «وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ» توفیق من جز به یاری خدا نیست،بر او توکّل کردم و به سوی او بازمی گردم». (1)

در دعای پرمعنایی که بعد از زیارت امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام به آن توصیه شده، می خوانیم:«کلّما وفّقتنی بخیر فأنت دلیلی علیه و طریقی إلیه؛هر زمان مرا به کار نیکی دادی تو راهنمای من به سوی آن و نشان دهنده مسیر من بودی». (2)

آن گاه امام به دو اثر مهم تقوا به عنوان دلیل اشاره کرده،می فرماید:«زیرا پرهیزگاری امروز،پناهگاه و سپر بلای شماست و فردا راه رسیدن به بهشت است»؛ (فإنّ التّقوی فی الیوم الحرز و الجنّة) .

آری!همه حوادث تلخ فردی و اجتماعی که زندگی را در کام انسان در این جهان، ناگوار می کند بر اثر گناه و خروج از جاده عدل و انصاف است؛تقوا سبب می شود که انسان در این جهان از سقوط در پرتگاه گناه و عواقب دردناک آن رهایی یابد و زندگی شیرین توأم با آرامش و سعادت داشته باشد و فردای قیامت به مقتضای:« «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» و زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه پرهیزکاری است». (3)

ص:331


1- 1) .هود،آیه 88.این سخن از زبان شعیب در برابر قوم سرکش او در قرآن نقل شده است.
2- 2) .بحار الانوار،جلد 99،صفحه 55.
3- 3) .بقره آیه،197.

راه وصول به بهشت و نعمتهای بی نظیر بهشتی است،آیا گوهری گرانبهاتر از این پیدا می شود که هم در دنیا حافظ انسان باشد و هم در آخرت نجات دهنده او گردد؟

سپس در ادامه سخن به سه نکته مهم درباره تقوا اشاره می کند،نخست می فرماید:

«جاده تقوا واضح و روشن و پوینده آن صاحب سود فراوان و امانتدارش(خداوند)حافظ آن است» (و فی غد الطّریق إلی الجنّة.مسلکها واضح،و سالکها رابح،و مستودعها حافظ) .

اما واضح بودن جاده تقوا به جهت آن است که از یک سو با فطرت انسان،کاملا هماهنگ است و از سوی دیگر در عالم تشریع در کتاب و سنّت،مسیر این جاده،تبیین شده است.

اما سود بردن سالک این راه به جهت آن است که از یک سو در قیامت به مقتضای «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا» (1)پرهیزکاران را به سوی بهشت دعوت می کند و از سوی دیگر در دنیا صاحب آن را از آلودگیها و پستیها و زندگی تاریک و ظلمانی رهایی می بخشد و او را آبرومند و سربلند و مورد احترام قرار می دهد.

اما حافظ بودن نگاهدارنده آن(بنابر اینکه«مستودع»را به معنای اسم مفعولی بگیریم)به سبب آن است که خداوند اجر و پاداش پرهیزکاران را بر عهده گرفته،بنابراین امانت آنها نزد خدا محفوظ است و فرشتگان الهی نیز حافظ اعمال پرهیزگارانند،و اگر «مستودع»را به معنای اسم مکان(مخزن و جایگاه)بدانیم جایگاه تقوا قلب انسان است که آن را به خوبی حفظ می کند و از آن مراقبت می نماید.بعضی نیز«حافظ»را به معنای محفوظ گرفته اند،بنابراین مفهوم جمله این می شود که پرهیزکاران در سایه تقوا محفوظ اند.

نکته دومی که امام به آن اشاره می کند،این است که تقوا حقیقتی است پایدار که محدود به زمان و مکانی نبوده و نخواهد بود،می فرماید:«تقوا همواره خود را به امت های

ص:332


1- 1) .مریم،آیه 63.

پیشین و آینده عرضه داشته و می دارد،زیرا فردای قیامت همه به آن نیازمندند؛در آن روز که خدا آنچه را که آفریده بازمی گرداند و آنچه را عطا کرده،بازمی ستاند و از همه نعمت هایش(صاحبان نعمت را)بازخواست می کند(که با نعمت های او چه کردند؟)»؛ (لم تبرح (1)عارضة نفسها علی الأمم الماضین منکم و الغابرین، (2)لحاجتهم إلیها غدا، إذا أعاد اللّه ما أبدی،و أخذ ما أعطی،و سأل عمّا أسدی (3)) .

آری تقوا همچون قصر زیبا،باشکوه و آرام بخشی است که همگان را به سوی خود فرا می خواند و در برابر دیدگان همه انسانها بوده و خواهد بود و همه کتب آسمانی و انبیا و اولیای الهی به سوی آن دعوت کرده اند.قرآن مجید می گوید:« «وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیّاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ» ما به کسانی که پیش از شما کتاب آسمانی به آنها داده شده بود سفارش کردیم به شما نیز سفارش می کنیم که تقوای الهی پیشه کنید». (4)

امام علیه السّلام در سومین نکته می فرماید:«اما چه کم هستند کسانی که تقوا را پذیرا شدند و حق آن را ادا کردند(آری)آنها عددشان کم و شایسته توصیفی هستند که خداوند(در قرآن مجید)می فرماید:اندکی از بندگان من سپاسگزارند»؛ (فما أقلّ من قبلها،و حملها حقّ حملها!أولئک الأقلّون عددا،و هم أهل صفة اللّه سبحانه إذ یقول: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» (5)) .

امّا چرا تقوا با آن همه اهمیّتی که دارد طالبانش کم است؟پاسخ این سؤال چندان

ص:333


1- 1) .«لم تبرح»از ریشه«برح»به معنای دور شدن و کنار رفتن گرفته شده و هنگامی که با کلمه نفی همراه می شود،معنای اثبات را می رساند.
2- 2) .«غابرین»جمع«غابر»از غبور،بر وزن«عبور»گرفته شده که به معنای باقی ماندن چیزی است، بنابراین«غابرین»یعنی بازماندگان.
3- 3) .«اسدی»از ریشه«سدی»بر وزن«عبا»به معنای نیکی کردن گرفته شده است.
4- 4) .نساء،آیه 131.
5- 5) .سبأ،آیه 13.

پیچیده نیست،زیرا تقوا مخالف هوای نفس است و گام برداشتن برخلاف هوای نفس کار آسانی نیست.جاده تقوا بسیار پرسنگلاخ و پرفراز و نشیب است،هرچند پایانی لذت بخش دارد؛ولی جاده هوای نفس،اما صاف و لذت بخش؛اما پایانش بسیار دردناک است.

در حدیثی می خوانیم هنگامی که خداوند بهشت را آفرید به جبرئیل فرمود نگاهی به آن بیفکن.هنگامی که جبرئیل مناظر زیبای بهشت را دید عرض کرد پروردگارا«لا یترکها أحد إلاّ دخلها؛هیچ کس نیست که بهشت را رها سازد و وارد آن نشود»؛اما هنگامی که خداوند آن را در لابه لای ناراحتیها(و مخالفت هوای نفس)پیچید،فرمود نگاهی به آن بیفکن،چون جبرئیل به آن نگاه کرد عرض کرد:«یا ربّ أخشی أن لا یدخلها أحد؛پروردگارا از این می ترسم که هیچ کس وارد آن نشود».هنگامی که دوزخ را آفرید به جبرئیل فرمود:نگاهی به آن بیفکن،چون که جبرئیل به آن منظره وحشتناک نگاه کرد عرض کرد:«یا ربّ لا یدخلها أحد؛پروردگارا هیچ کس به سراغ آن نخواهد آمد» اما هنگامی که خداوند آن را در لابه لای شهوات پیچید فرمود نگاهی به آن بیفکن.وقتی که جبرئیل به آن نگاه کرد عرض کرد:«یا ربّ أخشی أن یدخلها کلّ أحد؛پروردگارا از آن می ترسم که همه وارد آن شوند». (1)

این حدیث پرمعنا در واقع شرحی است بر حدیث فشرده ای که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده است:«حفّت الجنّة بالمکاره و حفّت النّار بالشّهوات». (2)

***

ص:334


1- 1) .بحار الانوار،جلد 68،صفحه 72.
2- 2) .همان مدرک و نهج البلاغه،خطبه 176.

بخش سوم

اشاره

فأهطعوا بأسماعکم إلیها،و ألظّوا بجدّکم علیها،و اعتاضوها من کلّ سلف خلفا،و من کلّ مخالف موافقا.أیقظوا بها نومکم،و اقطعوا بها یومکم، و أشعروها قلوبکم،و ارحضوا بها ذنوبکم،و داووا بها الأسقام،و بادروا بها الحمام،و اعتبروا بمن أضاعها،و لا یعتبرنّ بکم من أطاعها.ألا فصونوها و تصوّنوا بها،و کونوا عن الدّنیا نزّاها،و إلی الآخرة ولاّها.و لا تضعوا من رفعته التّقوی،و لا ترفعوا من رفعته الدّنیا.و لا تشیموا بارقها،و لا تسمعوا ناطقها،و لا تجیبوا ناعقها و لا تستضیئوا بإشراقها،و لا تفتنوا بأعلاقها،فإنّ برقها خالب،و نطقها کاذب،و أموالها محروبة،و أعلاقها مسلوبة.ألا و هی المتصدّیة العنون،و الجامحة الحرون،و المائنة الخؤون،و الجحود الکنود،و العنود الصّدود،و الحیود المیود .

ترجمه

گوش جان خود را برای شنیدن ندای تقوا باز کنید،و با جدیّت برای به دست آوردن آن تلاش نمایید،تقوا را به جای آنچه از دست رفته است قرار دهید،و آن را در عوض هر کار مخالفی(که انجام می دادید)پذیرا شوید،خواب خود را با تقوا به بیداری مبدّل سازید و روز خود را با آن طی کنید،قلوب خود را با آن همراه نمایید،گناهان خویش را با آن شستشو دهید و بیماری جان و دل را با آن مداوا کنید.

به وسیله تقوا بر مرگ خود پیشی گیرید.(و با آن آماده سفر آخرت شوید)از کسانی که تقوا را بر باد دادند(و گرفتار انواع بدبختیها شدند)عبرت بگیرید.مبادا مطیعان تقوا از بی تقوایی شما عبرت گیرند.به هوش باشید!تقوا را حفظ کنید و خویشتن را نیز در پرتو آن

ص:335

محافظت نمایید.در برابر زرق وبرق دنیا خویشتن دار،و نسبت به آخرت دلباخته و مشتاق باشید.

آن کس را که تقوا او را بلند مرتبه ساخته،خوار مشمرید و آن کس که دنیا عزیزش کرده،ارجمند ندانید.به زرق وبرق دنیا چشم ندوزید و به سخن کسی که شما را به آن ترغیب می کند گوش فراندهید و به ندایش پاسخ مگویید.

از درخشندگی ظاهریش روشنایی مخواهید و فریفته اشیای به ظاهر نفیس آن نگردید،زیرا زرق و برقش نیرنگ و سخنش دروغ و اموال گران قیمتش غارت شده و متاعش به سرقت رفته است.

آگاه باشید دنیا همچون زن هرزه عشوه گر و خودنمایی است که مردم را به سوی خود فرامی خواند و یا همچون حیوان سرکشی است که صاحبش را از خود می راند،دروغگویی است پرخیانت،ناسپاسی است حق نشناس و دشمنی است بازدارنده و پشت کننده ای است مضطرب و نگران!

شرح و تفسیر: ندای بیدارگر تقوا را بشنوید

ندای بیدارگر تقوا را بشنوید

امام علی علیه السّلام در این بخش از خطبه بحث گسترده و عمیقی درباره آثار تقوا برای انسانهای بیدار دل بیان فرموده است و در دوازده جمله کوتاه و پرمعنا ابعاد مختلف آن را به نمایش گذارده است:

نخست می فرماید:«گوش جان خود را برای شنیدن ندای تقوا باز کنید،و با جدیت برای به دست آوردن آن تلاش نمایید،تقوا را به جای آنچه از دست رفته است قرار دهید.

و آن را در عوض هرکار مخالفی(که انجام می دادید)پذیرا شوید»؛ (فأهطعوا (1)

ص:336


1- 1) .«اهطعوا»از ریشه«هطوع»بر وزن«طلوع»به معنای به سرعت به سراغ چیزی رفتن گرفته شده است.

بأسماعکم إلیها،و ألظّوا (1)بجدّکم علیها،و اعتاضوها من کلّ سلف خلفا،و من کلّ مخالف موافقا) .

گویی تقوا همه انسانها را به سوی خود فرامی خواند و آثار نیک خود را برای همگان تشریح می کند،لذا امام می فرماید:به سرعت گوش خود را به دعوت تقوا بسپارید و به دنبال آن برخیزید و به تهیه مقدمات آن بپردازید و اگر تقوا داشته باشید از دست رفتن سرمایه های دنیا غمی ندارد و تقوا در برابر مخالفان مدافع شماست.

واژه«مخالف»در اینجا ممکن است اشاره به گناهان پیشینی باشد که آثار آن با تقوا برچیده می شود و یا منظور دشمنان و مخالفان انسان باشد،زیرا خداوند وعده پیروزی به پرهیزگاران داده است همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« «إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است». (2)و نیز می فرماید:

« «وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً» هرگاه شکیبایی و تقوا پیشه کنید مکر مخالفان به شما نمی رسد». (3)

سپس در شش جمله دیگر می افزاید:«خواب خود را با تقوا به بیداری مبدّل سازید،و روز خود را با آن طی کنید،قلوب خود را با آن همراه نمایید،گناهان خویش را با آن شستشو دهید،و بیماریهای جان و دل را با آن مداوا کنید»؛ (ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم،و أشعروها قلوبکم،و ارحضوا (4)بها ذنوبکم،و داووا بها الأسقام) .

جمله «أیقظوا بها نومکم» ممکن است اشاره به خواب معمولی باشد؛یعنی در پرتو تقوا پاسی از شب را بیدار باشید و با خدا راز و نیاز کنید.(در مقابل و اقطعوا بها یومکم) این احتمال داده شده که مراد بیدار شدن از خواب غفلت به سبب تقواست.جمله «اشعروها

ص:337


1- 1) .«الظوا»از ریشه«لظّ»بر وزن«خطّ»به معنای ملازم چیزی بودن مشتق شده است.
2- 2) .نحل،آیه 128.
3- 3) .آل عمران،آیه 120.
4- 4) .«ارحضوا»از«رحض»بر وزن«محض»به معنای شستشو دادن است.

قلوبکم» (با توجه به اینکه شعار لباس زیرین است)ممکن است به این اشاره باشد که دل خود را با تقوا نورانی کنید و یا تقوا را شعار و علامت خویش قرار دهید و یا دلهای خود را با تقوا بیدار سازید.(چنانچه«اشعروا»از ریشه شعور باشد).

جمله «داووا بها الأسقام» دردهای اجتماعی است که به واسطه تقوا درمان می شوند.

در نهمین تا دوازدهمین جمله ها می فرماید:«به وسیله تقوا بر مرگ خود پیشی گیرید.(و با آن آماده سفر آخرت شوید)از کسانی که تقوا را بر باد دادند(و گرفتار انواع بدبختی ها شدند)عبرت بگیرید،مبادا مطیعان تقوا از بی تقوایی شما عبرت گیرند!(و زندگی شما عبرتی برای آنان گردد)به هوش باشید!تقوا را حفظ کنید و خویشتن را نیز در پرتو آن محافظت نمایید»؛ (و بادروا بها الحمام (1)،و اعتبروا بمن أضاعها،و لا یعتبرنّ بکم من أطاعها.ألا فصونوها و تصوّنوا (2)بها) .

قرآن مجید نیز می فرماید:« «سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» به پیش تازید برای رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتی که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است». (3)

در جای دیگر می فرماید:« «وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ» لباس پرهیزکاری لباس خوبی است». (4)آری لباس تقوا را باید حفظ کرد و با لباس تقوا نیز باید مصون و محفوظ بود.

جمله «و اعتبروا...» اشاره به این است که نتیجه بی تقواییها در همین زندگی دنیا در

ص:338


1- 1) .«حمام»(به کسر حاء)به معنای مرگ است.
2- 2) .«تصّونوا»از ریشه«صون»بر وزن«قوم»به معنای حفظ کردن گرفته شده و«تصوّن»یعنی خویشتن را حفظ نمودن.
3- 3) .حدید،آیه 21.
4- 4) .اعراف،آیه 26.

برابر چشمان شماست؛هم با چشم می بینید و هم در تاریخ می خوانید که افراد و جوامع بشری بر اثر بی تقواییها به چه سرنوشت شوم و دردناکی گرفتار شدند.شما از آنان عبرت گیرید و نگذارید دیگران از شما عبرت گیرند.

قرآن مجید بعد از اینکه داستان یوسف و برادران و همسر عزیز مصر و مشکلاتی که بر اثر بی تقوایی دامن گروهی را گرفت و آثار پربرکتی را که از تقوا عاید یوسف علیه السّلام شد بیان می کند و می فرماید:« «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» به یقین در سرگذشت آنها درس عبرتی برای صاحبان اندیشه است». (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان عواقب سوء دنیاپرستی می پردازد که از شاخه های بی تقوایی است و درضمن نه جمله کوتاه،دستوراتی درباره برحذر شدن از دنیای فریبنده بیان کرده،چنین می فرماید:«در برابر زرق و برق دنیا خویشتن دار،و نسبت به آخرت دلباخته و مشتاق باشید.آن کس که تقوا او را بلند مرتبه ساخته،خوار مشمرید و آن کس که دنیا عزیزش کرده ارجمند ندانید.به زرق وبرق دنیا چشم ندوزید و به سخن کسی که شما را ترغیب به آن می کند گوش فراندهید و به ندایش پاسخ مگویید.

از درخشندگی ظاهریش روشنایی مخواهید و فریفته اشیای(به ظاهر)نفیس آن نگردید»؛ (و کونوا عن الدّنیا نزّاها (2)،و إلی الآخرة ولاّها (3).و لا تضعوا من رفعته التّقوی،و لا ترفعوا من رفعته الدّنیا.و لا تشیموا (4)بارقها (5)و لا تسمعوا ناطقها،و لا تجیبوا ناعقها (6).و لا تستضیئوا بإشراقها،و لا تفتنو بأعلاقها (7)) .

ص:339


1- 1) .یوسف،آیه 111.
2- 2) .«نزاه»جمع«نازه»به معنای عفیف النفس و خویشتن دار است.
3- 3) .«ولاه»جمع«واله»به معنای مشتاق و شیداست.
4- 4) .«لا تشیموا»از ریشه«شیم»بر وزن«غیب»به معنای چشم به چیزی دوختن،گرفته شده است.
5- 5) .«بارق»ابری است که از آن برق می جهد و به معنای شمشیری درخشان نیز آمده است.
6- 6) .«ناعق»از ریشه«نعق»بر وزن«برق»به معنای بانگ زدن بر حیوانات است سپس به هربانگ زدنی اطلاق شده است.
7- 7) .«اعلاق»جمع«علقه»بر وزن«فتنه»به معنای شیء نفیس و پرارزش است(هرچند جنبه ظاهری داشته باشد)و از ریشه«علاقه»گرفته شده،زیرا اشیای نفیس سبب تعلّق قلب به آنها می شود.

در واقع امام علیه السّلام در این عبارت پر معنا طرق نفوذ دنیا را در فکر و جان انسانها مورد توجّه قرار داده و درباره همه آنها هشدار می دهد؛دوری از زرق وبرق دنیا،عشق به آخرت،حمایت از پرهیزگاران،بی اعتنایی به مقامات دنیاپرستان،چشم ندوختن به اموال و ثروتها و کاخها و زینتهای ظاهری،گوش ندادن به وسوسه های دنیاپرستان، دست ردّ به سینه آنها گذاشتن،فریب درخشش ظاهری دنیا را نخوردن و به اموری که مورد علاقه صاحبان زر و زور است،دل نبستن.

به یقین هرکس این هشدارهای نه گانه را به کار ببندد در دام شیطان و دنیاپرستان نخواهد افتاد.

سپس امام علی علیه السّلام به بیان دلیلهای روشنی برای هشدارهای بالا پرداخته،چنین ادامه می دهد:«زیرا زرق و برقش نیرنگ و سخنش دروغ و اموال گران قیمتش غارت شده،و متاعش به سرقت رفته است!»؛ (فإنّ برقها خالب (1)،و نطقها کاذب،و أموالها محروبة (2)،و أعلاقها مسلوبة) .

در واقع هر یک از این دلایل چهارگانه اشاره به بخشی از تعبیرات گذشته است:

فریبنده بودن زرق و برق دنیا به جهت آن است که دوام و بقایی ندارد و دروغ بودن سخنانش به دلیل این است که با هیچ کس در هیچ زمان وفا نکرده است.غارت شده بودن اموالش به جهت این است که پیوسته دنیاپرستان آن را از دست یکدیگر غارت می کنند و به سرقت رفته بودنش از آن روست که هر مال ظاهرا نفیسی که در دست کسی است فرد دنیاپرستی چشم به آن دوخته و در فرصت مناسب آن را می رباید.

آن گاه بار دیگر امام به همه مخاطبان خویش هشدار می دهد و با ذکر شش وصف

ص:340


1- 1) .«خاطب»به معنای فریبنده از«خلابه»به کسر خاء به معنای فریب دادن گرفته شده است.
2- 2) .«محروبه»به معنای غارت شده از«حرب»به معنای جنگ که سبب غارت می شود،گرفته شده است.

دیگر از اوصاف رذیله دنیا همگان را از گرفتار شدن در دام آن بر حذر می دارد و می فرماید:

«آگاه باشید دنیا همچون زن هرزه عشوه گر و خودنمایی است که مردم را به سوی خود فرا می خواند و یا همچون حیوان سرکشی صاحبش را از خود می راند،دروغگویی است پر خیانت،ناسپاسی است حق نشناس و دشمنی است بازدارنده و پشت کننده ای است مضطرب و نگران»؛ (ألا و هی المتصدّیة (1)العنون (2)،و الجامحة (3)الحرون (4)،و المائنة (5)الخؤون (6)،و الجحود الکنود (7)،و العنود الصّدود (8)،و الحیود (9)المیود (10)) .

***

ص:341


1- 1) .«متصدیه»به معنای زنی است که خود را به مردان عرضه می دارد که به زن بدکاره تفسیر می شود،از ریشه«تصدّی»به معنای عرضه کردن گرفته شده است.
2- 2) .«عنون»از ریشه«عنّ»بر وزن«ظنّ»به معنای خودنمایی گرفته شده است.
3- 3) .«جامحه»به معنای چموش و سرکش از«جموح»بر وزن«فتوح»گرفته شده است.
4- 4) .«حرون»نیز به معنای سرکش است،با این تفاوت که«جموح»حیوانی است که بدون کنترل به هرطرف می رود و«عنون»حیوانی است که سرکشی می کند و می ایستد و قدم از قدم برنمی دارد.
5- 5) .«مائنه»یعنی دروغگو از ریشه«مین»بر وزن«عین»به معنای کذب گرفته شده است.
6- 6) .«خؤون»به معنای خیانتگر از ریشه خیانت است.
7- 7) .«کنود»یعنی ناسپاس و بخیل.در اصل به زمینی می گویند که چیزی از آن نمی روید.
8- 8) .«صدود»یعنی اعتراض کننده و بازدارنده.از ریشه«صدّ»گرفته شده که در دو معنا استعمال می شود: اعراض و منع.
9- 9) .«حیود»به معنای گریزان و پشت کننده،از«حید»بر وزن«صید»گرفته شده است.
10- 10) .«میود»به معنای منحرق و مضطرب از ریشه«میدان»بر وزن«ضربان»به معنای تزلزل و اضطراب و انحراف گرفته شده است.

ص:342

بخش چهارم

اشاره

حالها انتقال،و وطأتها زلزال،و عزّها ذلّ،و جدّها هزل،و علوها سفل.

دار حرب و سلب،و نهب و عطب.أهلها علی ساق و سیاق،و لحاق و فراق.

قد تحیّرت مذاهبها،و أعجزت مهاربها،و خابت مطالبها؛فأسلمتهم المعاقل،و لفظتهم المنازل،و أعیتهم المحاول:فمن ناج معقور،و لحم مجزور،و شلو مذبوح،و دم مسفوح،و عاضّ علی یدیه،و صافق بکفّیه،و مرتفق بخدّیه،و زار علی رأیه،و راجع عن عزمه؛و قد أدبرت الحیلة،و أقبلت الغیلة، «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ» هیهات هیهات!قد فات ما فات،و ذهب ما ذهب،و مضت الدّنیا لحال بالها، «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»

ترجمه

حال دنیا دگرگونی(دائمی)است و گامهای محکمش لرزان،عزّتش ذلّت،برنامه های جدی اش شوخی و بلندی اش عین سقوط است.

دنیا سرای غارت و دزدی و ربودن(اموال و مقامات یکدیگر)و تباهی و هلاکت است و اهل آن همواره آماده حرکت(به سوی پایان زندگی)و پیوستن(به پیشینیان)و جدایی (از دوستان و عزیزان)هستند.

راههایش حیرت زا،گریزگاههایش ضعیف و مقاصدش یأس آور و نومیدی زاست (هنگامی که فرمان مرگ دنیاپرستان صادر می شود)دژهای محکم صاحبان خود را تسلیم می کنند و خانه هایشان آنان را بیرون می افکنند و تدبیرشان آنها را خسته و ناکام

ص:343

می سازد.در این حال آنها یا نجات یافته ای مجروحند یا مرده ای پاره پاره،یا سر از تن جدا شده،یا غرق به خون،یا پشیمانی که هردو دستش را به دندان می گزد،یا حسرتمندی که دستها را به هم می ساید،یا حیرت زده ای که سر را به روی دستها تکیه داده(و به فکر فرورفته)یا پشیمانی که بر اشتباهات خویش تأسف می خورد(و خود را شایسته سرزنش می بیند)و یا از تصمیم برگشته ای(که راه چاره را در برابر خویش مسدود می بیند.آری!)این در حالی است که راه چاره بسته شده،حوادث غافلگیرکننده فرارسیده«و هنگام فرار و نجات نیست».هیهات هیهات!(در این هنگام کار از کار گذشته) آنچه باید از دست برود از دست رفته،گذشته ها گذشته و دنیا همچنان به راه خود ادامه می دهد(و کسی از آنان یاد نمی کند)«نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین،و نه به آنها مهلتی داده شد!».

شرح و تفسیر: سرنوشت دنیا و دنیاپرستان

سرنوشت دنیا و دنیاپرستان

با توجه به اینکه حبّ دنیا و دلبستگی شدید به امور مادّی سرچشمه انواع گناهان و جنایات و خلافکاریهاست و با توجّه به اینکه در عصر امام به موجب فتوحات اسلامی، ثروت زیادی در کشور اسلام فراهم شده بود و عدّه ای غرق ناز و نعمت بودند،امام بارها در خطبه هایش مردم را از دنیاپرستی نهی می کند و با تعبیراتی که در کلام دیگری،نظیر آن دیده نشده است آثار زشت دنیاپرستی را بر ملا می سازد،لذا در این بخش از خطبه امام علیه السّلام نخست با پنج جمله کوتاه بر بی اعتبار بودن مواهب مادی تأکید می کند و می فرماید:«حال دنیا دگرگونی(دائمی)است و گامهای محکمش لرزان،عزّتش ذلّت، برنامه های جدی اش شوخی،و بلندی اش عین سقوط است»؛ (حالها انتقال،و وطأتها زلزال،و عزّها ذلّ،و جدّها هزل،و علوها سفل (1)) .

ص:344


1- 1) .«علو»و«سفل»به معنای بلندی و پایینی است که گاه به ضمّ حرف اوّل و گاه به کسر آن تلفظ می شود.

اما دگرگونی حال دنیا بر کسی پوشیده نیست چه بسا شبانگاه،بر تخت قدرت نشسته و قصد کشورگشایی دارد؛ولی سحرگاه نه تن سر و نه سر تاج دارد!با یک گردش چرخ نیلوفری نیرومندان سقوط می کنند و ضعیفان به قدرت می رسند و عزیزان دیروز ذلیلان امروز می گردند.

اما متزلزل بودن گامهای آن به آن علت است که قرارگاه انسان در این جهان دائما متزلزل است بر هرچیز تکیه کند-مال،ثروت،جوانی و سلامتی-همه اموری متزلزلند.و امّا اینکه عزّتش عین ذلّت است،بعضی از شارحان آن را به این معنا تفسیر کرده اند که عزّت های مادی و نامشروع سبب ذلّت در آخرت است و بعضی گفته اند:سبب دوری از خدا در همین دنیاست؛ولی تفسیر روشن تر آن است که عزّتهای مادّی سبب وابستگیهای شدید می شود،وابستگیهایی که او را به ذلّت می کشاند و برای حفظ آن باید در مقابل هرکس و ناکس سر فرود آورد.

اما اینکه جدّ آن هزل و شوخی است علت آن ناپایداری و سرعت زوال و عدم استقرار است و بلندی اش پستی است از این رو که افراد بلند مقام برای حفظ قدرت خویش تن به پستیهای فراوانی می دهند و از افراد آلوده و کثیف برای حفظ قدرت خود بهره می گیرند.

سپس با دو وصف دیگر،این مطلب را کامل تر می سازد و می فرماید:«دنیا سرای غارت و دزدی و ربودن(اموال و مقامات یکدیگر)و تباه شدن و هلاکت است و اهل آن پیوسته آماده حال حرکت(به سوی مرگ)و پیوستن(به پیشینیان)و جدایی(از دوستان و عزیزان)هستند»؛ (دار حرب و سلب،و نهب و عطب.أهلها علی ساق و سیاق (1)،و لحاق و فراق (2)) .

ص:345


1- 1) .«ساق»به معنای ساق پاست و تعبیر به«علی ساق»در جایی گفته می شود که کسی بر پا ایستاده و آماده انجام کاری است و«سیاق»از ریشه«سوق»به معنای راندن و به پیش بردن است،بنابراین جمله «علی ساق و سیاق»مفهومش این است که اهل دنیا آماده حرکت و راهی شدن به سوی جهان دیگرند.
2- 2) .«لحاق»و«فراق»نقطه مقابل یکدیگرند؛«لحاق»به معنای ملحق شدن و«فراق»به معنای جدا شدن است.

واژه«حرب و سلب،و نهب»هرچند همه به معنای غارت کردن و بردن اموال کسی است؛ولی به نظر می رسد در میان آنها تفاوت دقیقی است«حرب»آن است که همه اموال کسی را ببرند،زیرا در لغت به عنوان«اخذ جمیع ماله»تفسیر شده است؛ولی «سلب»غالبا به معنای بردن لباس افراد و آنچه در دست دارند تفسیر شده است و لذا در حدیث داریم:«من قتل قتیلا فله سلبه؛کسی که در میدان جنگ فردی را به قتل برساند لباس و سلاحش از آن اوست». (1)

و اما«نهب»که در لغت به معنای غنیمت گرفتن و غارت کردن آمده است ممکن است اشاره به غارتهای گروهی و دسته جمعی باشد،بنابراین معنای کلام امام علیه السّلام این می شود که:دنیا گاه تمام هستی انسان را می برد و گاه بخشی از آن را و گاه گروهی از غارتگران به عناوین مختلف بر سر کار می آیند و اموال گروههایی از مردم را به غارت می برند.

آری،به راستی دنیا-اگر خوب دقت کنیم-میدان کارزاری است که غارتگران در آن به جان هم افتاده اند و غارت در اشکال مختلف آن صورت می گیرد و سرانجامش«عطب» یعنی هلاکت و نابودی است و اینها همه در حالی است که همه انسانها در آستانه سفر،به جهان دیگر قرار دارند و کسی از فردای خود باخبر نیست.سپس امام علیه السّلام در سه جمله دیگر به بخش دیگری از مشکلات و معایب دنیا اشاره کرده می فرماید:«راههایش حیرت زا،گریزگاههایش ناتوان کننده و مقاصدش یأس آور و نومیدی زاست»؛ (قد تحیّرت مذاهبها،و أعجزت مهاربها (2)،و خابت مطالبها) .

اشاره به اینکه انسانهای بیدار هرگاه بخواهند از مشکلات آن نجات و رهایی یابند آن هم کار آسانی نیست.تشخیص دادن راه فرار در آن بسیار مشکل و پیدا کردن گریزگاه بسیار پیچیده است.

ص:346


1- 1) .بحار الانوار،جلد 41،صفحه 73.این حدیث از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده و نیز در سنن بیهقی،جلد 6، صفحه 307 و 309 نیز آمده است.
2- 2) .«مهارب»جمع«مهرب»بر وزن«مطلب»به معنای گریزگاه از ریشه حرب بر وزن چرب به معنای گریختن گرفته شده است.

این مسئله را ما با تجربه دریافته ایم که افراد هنگامی که گرفتار دنیا می شوند سپس بیدار می گردند و قصد فرار دارند دست و پای آنها را امور مختلفی می بندند و با زحمت زیاد،باید راه را پیدا کنند.

سپس به سرنوشت دنیاپرستان اشاره کرده می فرماید:«(هنگامی که فرمان مرگشان صادر می شود)دژهای محکم،صاحبان خود را تسلیم می کنند و خانه هایشان آنان را بیرون می افکنند و تدبیرشان آنها را خسته و ناکام می سازد»؛ (فأسلمتهم المعاقل (1)،و لفظتهم (2)المنازل،و أعیتهم المحاول (3)) .

آری!هنگامی که پیمانه آنها لبریز می شود همه چیز او را در برابر حوادث تنها می گذارد؛نیرومندترین قلعه ها و محکم ترین خانه ها دفاعی از او نمی کنند و تدبیرهایش نتیجه معکوس می دهند و او را تسلیم مرگ می سازند و مطابق ضرب المثل معروف:

«چون قضا آید طبیب ابله شود».

در نتیجه سرنوشت مغروران دنیاپرست به یکی از چند صورتی که امام در ادامه این سخن بیان فرموده،رقم می خورد،می فرماید:«یا نجات یافته ای مجروحند یا مرده ای پاره پاره،یا سر از تن جدا شده،یا غرق به خون،یا پشیمانی که هر دو دستش را به دندان می گزد،یا حسرت مندی که دستها را به هم می ساید،یا حیرت زده ای که سر را به روی دستها تکیه داده(و به فکر فرو رفته)یا پشیمانی که بر اشتباهات خویش تأسف می خورد (و خود را شایسته ملامت می بیند)و یا از تصمیم برگشته ای(که راه چاره را در برابر خود مسدود می بیند»؛ (فمن ناج معقور (4)،و لحم مجزور (5)،و شلو (6)مذبوح،و دم

ص:347


1- 1) .«معاقل»جمع«معقل»بر وزن«مجلس»به معنای دژ محکم و پناهگاه است.
2- 2) .«لفظت»از ریشه«لفظ»بر وزن«حذف»به معنای بیرون افکندن گرفته شده و الفاظ را از این جهت الفاظ می گویند که گویی از دهان پرتاب می شود.
3- 3) .«محاول»جمع«محاله»بر وزن«حواله»یعنی قدرت تدبیر و تصرّف.
4- 4) .«معقور»از ریشه«عقر»بر وزن«فقر»یعنی مجروح کردن و کشتن شتر یا قطع کردن دست و پای حیوان.
5- 5) .«مجزور»به معنای مقطوع و سربریده از ریشه«جزر»بر وزن«مرز»قطع کردن است.
6- 6) .«شلو»بخشی از گوشت حیوان مذبوح را گویند.

مسفوح (1)،و عاضّ (2)علی یدیه،و صافق (3)بکفّیه،و مرتفق (4)بخدّیه (5)،و زار (6)علی رأیه،و راجع عن عزمه) .

امام عاقبت کار مغروران ناکام در این دنیا را در نه صورت بالا به گونه ای بیان فرموده که دقیق تر و گویاتر از آن تصوّر نمی شود؛این اصناف نه گانه هرکدام به نوعی ضربات دنیا را بر پیکر خود احساس می کنند و قدر جامع آن است که پایان کارشان شقاوت و حسرت و ندامت است چه آنها که ضرباتشان سنگین است و در کام مرگ فرومی روند و چه آنها که زنده می مانند و حسرت می خورند.

تاریخ نمونه های زیادی از هریک از این گروههای نه گانه را نشان می دهد و ای بسا خود،نیز در عمر کوتاهمان آنها را با چشم خود دیدهایم.

آن گاه در آخرین جمله های این خطبه به این حقیقت اشاره می کند که به هنگام فرا رسیدن حوادث بلاخیر و مرگ حتمی،راهها مسدود می شود،می فرماید:«این در حالی

ص:348


1- 7) .«مسفوح»یعنی ریخته شده و در اصل از«سفح»بر وزن«صبر»به معنای ریختن است و بیشتر در مورد خون ریزی به کار می رود.
2- 8) .«عاض»یعنی گازگیرنده از ریشه«عضّ»بر وزن«سدّ»به معنای گاز گرفتن با دندان است و این تعبیر معمولا درباره کسانی به کار می رود که از شدّت ناراحتی یا ندامت دستهای خود را با دندان می گزند.
3- 9) .«صافق»یعنی کسی که دستهای خود را به هم می زند.از ریشه«صفق»بر وزن«دفع»به معنای ضربه زدنی است که با صدا همراه باشد و در اینجا اشاره به کسانی است که از شدّت ناراحتی دستهای خود را به هم می کوبند.
4- 10) .«مرتفق»به معنای کسی است که دستهای خود را تکیه گاه قرار می دهد و در عبارت بالا کنایه از کسی است که گرفتار حیرت شدیدی شده و سر خود را به دستها تکیه داده و در فکر فرورفته است و«ارتفاق» تکیه کردن است.
5- 11) .«خدّی»تثنیه خدّ به معنای گونه انسان است.
6- 12) .«زار»به معنای ملامت کننده و توبیخ کننده است.از ریشه«زری»بر وزن«زرد»عیب جویی و ملامت کردن است و لذا به معنای کوچک و حقیر شمردن نیز آمده است.

است که راه چاره بسته شده،حوادث غافلگیرکننده فرارسیده«و هنگام فرار و نجات نیست»؛ (و قد أدبرت الحیلة،و أقبلت الغیلة (1)، «وَ لاتَ 2حِینَ مَناصٍ» ) (2).

می افزاید:«هیهات هیهات!(در این هنگام کار از کار گذشته)آنچه باید از دست برود از دست رفته،گذشته ها گذشته و دنیا همچنان به راه خود ادامه می دهد(کسی از آنان یاد نمی کند)نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین،و نه به آنها مهلتی داده شد»؛ (هیهات هیهات!قد فات ما فات،و ذهب ما ذهب،و مضت الدّنیا لحال بالها (3)، «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» ) .

آری!آنها که روزی بر مرکب غرور سوار بودند در کاخهای پر زرق وبرق می زیستند و خود را فرمانروایان زمین و آسمان می پنداشتند،هنگامی که پنجه های نیرومند قضا گلوی آنها را گرفت،چنان ذلیلانه تسلیم شدند و با دنیا وداع گفتند که گویی هرگز نبودند؛ چشمی برای آنها گریان نشد و خاطری پژمان نگشت و بعد از آنها دنیا همچنان به راه خویش ادامه می دهد و پیش می رود و اقوام و ملّتها و قدرتمندان و زورمندان،یکی بعد از دیگری می آیند و می روند و گرد و غبار نسیان و فراموشی بر تاریخشان پاشیده می شود.

جمله «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ» که عینا از قرآن مجید (4)گرفته شده درباره گروههایی از اقوام پیشین است که گرفتار غرور اختلاف بودند و زندگی دنیا را جاودان می پنداشتند-و هنگامی که در چنگال عذاب الهی گرفتار شدند فریاد می زدند و کمک می خواستند؛ولی وقت نجات گذشته بود.

ص:349


1- 1) .«غیله»به معنای شرّ و تصمیم خطرناک مخفیانه و غافلگیرانه است.این واژه به ترور کردن اطلاق می شود.
2- 3) .«مناص»به معنای فرارگاه و پناهگاه از ریشه«نوص»به معنای فرار است.
3- 4) .«بال»به معنای قلب و درون است.
4- 5) .ص،آیه 3.

و جمله «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ» نیز آیه ای دیگر از قرآن مجید (1)است که اشاره به حال فرعونیان می کند در آن هنگام که همگی در دریا غرق شدند و باغها و چشمه ها و کاخها و نعمتها را به دیگران واگذاردند و رفتند بی آنکه چشمی برای آنها بگرید.

این تعبیر که«نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین»ممکن است کنایه از حقارت و پستی و نبودن یار و یاور برای آنها باشد،زیرا در میان عرب معمول است هنگامی که می خواهند عظمت مقام کسی را که از دست رفته است بیان کنند می گویند:آسمان و زمین بر او گریه کردند و خورشید و ماه به سبب فقدانش تاریک شدند.

این احتمال نیز داده شده که منظور از آن،گریستن اهل آسمانها و زمین باشد،زیرا گاه فرشتگان برای مؤمنان و مقرّبان درگاه خداوند گریه می کنند؛نه برای جبّاران و ستمکاران.

ص:350


1- 1) .دخان،آیه 29.

خطبۀ 192: خطبه قاصعه(نکوهش ابلیس به جهت تعصب و تکبر)

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام تسمّی القاصعة

(1)

و هی تتضمّن ذم إبلیس لعنه اللّه،علی استکباره و ترکه السّجود لآدم علیه السّلام،و أنّه أوّل من أظهر العصبیّة و تبع الحمیّة،و تحذیر الناس من سلوک طریقته.

از خطبه های امام علیه السّلام که خطبه قاصعه نامیده شده است.

این خطبه متضمن نکوهش ابلیس(لعنة اللّه علیه)می باشد به جهت تکبر ورزیدن و

ص:351


1- 1) .سند خطبه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه پس از بیان این نکته که خطبه قاصعه طولانی ترین خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام است که مسائل مهمی را در مواعظ بازگو می کند،می افزاید(گروهی قبل از سیّد رضی این خطبه را در کتابهای خود آورده اند از جمله)نسخه ای از این خطبه نزد سیّد بن طاوس بوده که در کتاب یقین آن را آورده است و می گوید این نسخه را با اخباری در فضایل اهل بیت علیهم السّلام در مجموعه ای دیدم که بزرگان پیشین آن را نقل کرده اند و تاریخ کتاب آن سنه 280 هجری بوده است.مرحوم کلینی نیز در جلد چهارم کتاب کافی فصلی از این خطبه را آورده.همان گونه که مرحوم صدوق در جلد اوّل کتاب من لا یحضر بخشی از آن را آورده است.همچنین زمخشری بعد از سید رضی در جلد اوّل ربیع الابرار بعضی از فصول این خطبه را ذکر کرده همان گونه که ماوردی در اعلام النبوة معجزه ای را که امیر مؤمنان علی علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در این خطبه در مورد حرکت درخت نقل فرموده آورده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 3،صفحه 56).

ترک سجده برای آدم علیه السّلام و این که او نخستین کسی است که تعصب و تکبر را ظاهر ساخت و نیز امام علیه السّلام در این خطبه مردم را از پیمودن راه و رسم ابلیس(و تعصب و تکبّر) بر حذر می دارد.

خطبه در یک نگاه

در مورد شأن ورود این خطبه چنین گفته اند که اهل کوفه در اواخر دوران خلافت امام علیه السّلام(بر اثر فراوانی ثروت و انتقال فرهنگ فاسد بعضی از همسایگان به کشور اسلامی و مشکلاتی که در عصر خلفا در جامعه اسلامی به وجود آمد)گرفتار مفاسد زیادی شده بودند که از همه مهم تر،برتری جویی قبائل بر یکدیگر و تعصّبهای جاهلی بود تا آنجا که گاه جوانان جلف و بی بندوبار با یکدیگر درگیر می شدند و هرگاه یکی از آنان مجروح یا مضروب می شد فریاد بلند می کرد و اهل قبیله خود را به یاری می طلبید آنها نیز چشم و گوش بسته به یاری او می شتافتند و چه بسا در این میان خونهای زیادی ریخته می شد.

امام علیه السّلام برای خاموش کردن آتش این فتنه ها این خطبه را که همه آن درباره مذمّت و نکوهش تکبّر و تعصّبهای جاهلی است،ایراد فرمود و حق سخن و نصیحت را به عالی ترین وجهی بیان کرد.

خطبه ای است بسیار فصیح و بلیغ و کوبنده و تکان دهنده و به همین دلیل نام آن را خطبه قاصعه(کوبنده)نهاده اند هرچند کلمه قاصعه در این خطبه به کار نرفته است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه وجوه دیگری برای نامگذاری این خطبه به تناسب معانی مختلفی که واژه قاصعه دارد،ذکر کرده اند؛از جمله مرحوم شارح خویی در وجه تسمیه این خطبه به قاصعه هفت وجه ذکر کرده که از هرکدام از یکی از معانی«قصع»در لغت گرفته شده است؛ولی آنچه را در بالا ذکر کردیم از همه مناسب تر به نظر می رسد.

به هرحال این خطبه از بخشهای متعددی تشکیل یافته که شارحان نهج البلاغه هر کدام به سلیقه خود آن را به چند بخش تقسیم کرده اند؛بعضی به پنج بخش و بعضی به

ص:352

یازده بخش و بعضی به نوزده بخش.

مسلّم است که تمام بخشهای این خطبه بر یک محور دور می زند و آن کوبیدن تعصّبهای جاهلی و تکبّر و خود برتربینی،مخصوصا تعصّبات قبیلگی و نژادی و گروهی است که سرچشمه بسیاری از اختلافات و نابسامانی ها و مفاسد اجتماعی است و دقت در مجموع خطبه و همچنین شأن ورود آن این حقیقت را روشن می سازد.

بر این اساس ما آن را به بیست بخش تقسیم کردیم:

در بخش اوّل،نخست به حمد و سپاس خداوند و سپس به طرد شیطان به جهت تعصب و تکبر در برابر آدم علیه السّلام اشاره می کند.

بخش دوم،اشاره به آفرینش انسان از خاک دارد که روح تواضع را زنده می کند سپس بار دیگر عاقبت شوم شیطان به علت کبر و تعصّبش را یادآور می شود.

بخش سوم،هشدار به همه مردم است که در دام شیطان نیفتند و راه او را نپویند.

در بخش چهارم،نکوهش از کسانی می کند که در دام تکبّر و افتخارات موهوم جاهلیت افتاده اند.

بخش پنجم،هشدار به همگان است که از اطاعت و پیروی حاکمان متکبّر و متعصّب بپرهیزند.

بخش ششم،دستور به عبرت گرفتن از امّت های پیشین می دهد همانان که متکبّرانشان بیچاره شدند و متواضعانشان که در رأس آنها انبیا بودند که به سعادت نائل آمدند.

بخش هفتم،اشاره به زندگی ساده موسی بن عمران و برادرش هارون و لباس ساده ای که آنها به هنگام ملاقات با فرعون متکبّر و خودخواه در تن داشتند،می کند و تواضع انبیاء و اولیاء اللّه را که در همه زندگانی آنها منعکس بود،نشان می دهد.

بخش هشتم،اشاره به انتخاب سرزمینی خشک و سوزان برای بنای کعبه با مصالحی ساده است تا کبر و غرور را از سرها بیرون کند و مراسمی را که مظهر ساده زیستی و تواضع

ص:353

کامل است،به تصویر بکشد.

در بخش نهم،امام علیه السّلام به دامهای مختلف شیطان مخصوصا ظلم و ستم اشاره می کند و انجام فرایض دینی مانند نماز و روزه و زکات را وسیله دفاع در برابر شیطان می شمرد.

بخش دهم به سرچشمه های تعصب و غرور اشاره دارد.

بخش یازدهم اشاره به تعصّب مثبت و نشانه ها و آثار آن است.

بخش دوازدهم سرنوشت امتهای پیشین را درس عبرتی می شمرند و همگان را به مطالعه احوال آنها دعوت می کند.

بخش سیزدهم به آثار بسیار ارزنده وحدت و اتحاد و عواقب شوم تشتّت و اختلاف اختصاص دارد.

در بخش چهاردهم بار دیگر مخاطبان را به تاریخ گذشته بازمی گرداند و آثار شوم اختلاف فرزندان اسماعیل و اسحاق و بنی اسرائیل را برمی شمرد.

در بخش پانزدهم به نعمت بسیار مهم وجود پیامبر اکرم و آثار آن در جامعه اسلامی اشاره می فرماید.

در بخش شانزدهم بازگشت گروهی از مردم به عادات جاهلیّت را بعد از قیام پیامبر مورد نکوهش شدید قرار می دهد.

در بخش هفدهم بر اعمال زشت ناکثین و قاسطین انگشت می نهد.

در بخش هجدهم امام علیه السّلام به موقعیت خودش نسبت به پیامبر اسلام به عنوان اولین کس از مردان که به او ایمان آورد و همراه با او بود اشاره می کند.

در بخش نوزدهم از معجزه باهره درختی که به فرمان پیامبر از جا کنده شد و به سوی او حرکت کرد،به طور مبسوط سخن می گوید.

بخش بیستم از امتیازات و سجایای اهل بیت علیهم السّلام سخن می گوید و به عنوان«ختامه مسک»خطبه را پایان می دهد.

ص:354

بخش اوّل

اشاره

ألحمد للّه الّذی لبس العزّ و الکبریاء؛و اختارهما لنفسه دون خلقه،و جعلهما حمی و حرما علی غیره،و اصطفاهما لجلاله.و جعل اللّعنة علی من نازعه فیهما من عباده.ثمّ اختبر بذلک ملائکته المقرّبین،لیمیز المتواضعین منهم من المستکبرین،فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب،و محجوبات الغیوب: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاّ إِبْلِیسَ» اعترضته الحمیّة فافتخر علی آدم بخلقه،و تعصّب علیه لأصله.فعدوّ اللّه إمام المتعصّبین،و سلف المستکبرین،الّذی وضع أساس العصبیّة،و نازع اللّه رداء الجبریّة،و ادّرع لباس التّعزّز،و خلع قناع التّذلّل.

ألا ترون کیف صغّره اللّه بتکبّره،و وضعه بترفّعه،فجعله فی الدّنیا مدحورا،و أعدّ له فی الآخرة سعیرا؟!

ترجمه

حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که لباس عزّت و عظمت را بر خود پوشانده و این دو را ویژه خویش-نه مخلوقش-ساخته،و آن را حد و مرز و حرم میان خود و دیگران قرار داده و برای جلال خویش برگزیده است،لعن و نفرین را بر بندگانی که با او در این دو صفت به منازعه و ستیز برمی خیزند قرار داده(و آنها را از رحمتش دور ساخته است).

سپس بدین وسیله فرشتگان مقرّب خود را در بوته آزمایش قرار داد تا متواضعان آنها

ص:355

را از متکبران جدا سازد و با اینکه از همه آنچه در دلهاست باخبر و از اسرار نهان آگاه است،به آنها فرمود:«من بشری از گل می آفرینم آنگاه که آفرینش او را کامل کردم و از روح خود در او دمیدم همگی برای او سجده کنید»،فرشتگان همه بدون استثنا سجده کردند جز ابلیس که تعصب و نخوت او را فراگرفت و به جهت خلقتش(از آتش)بر آدم افتخار کرد و به سبب اصل و ریشه اش نسبت به آدم تعصب ورزید،از این رو این دشمن خدا، پیشوای متعصبان و سرسلسله مستکبران شد که اساس تعصب را بنا نهاد و با خداوند در ردای جبروتیش به ستیز برخاست و لباس بزرگی و تکبر بر تن نمود و پوشش تواضع و فروتنی را از تن درآورد.

آیا نمی بینید چگونه خداوند او را به سبب تکبّرش کوچک شمرد و بر اثر خود برتر بینی اش وی را پست و خوار گردانید و به همین جهت او را در دنیا طرد کرد و در آخرت آتش فروزان دوزخ را برایش آماده ساخت؟

شرح و تفسیر: شیطان بنیانگذار اساس تعصب!

شیطان بنیانگذار اساس تعصب!

همان گونه که در شأن ورود خطبه اشاره شد،هدف اصلی از بیان این خطبه طولانی و مملو از اندرزهای عالی و انسان ساز،مبارزه با کبر و غرور و تعصبهای جاهلی و طائفی بوده که در عصر آن حضرت،سرچشمه نزاعهای خونین قبایل و افراد شده است.بدین جهت امام علیه السّلام خطبه را با حمد و سپاس الهی،همان خدایی که عظمت و کبریا مخصوص ذات اوست آغاز می کند و می فرماید:«حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که لباس عزت و عظمت را بر خود پوشانده و این دو را ویژه خویش-نه مخلوقش-برگزیده است و آن را حد و مرز و حرم میان خود و دیگران قرار داده،و برای جلال خویش برگزیده،و لعن و نفرین را بر بندگانی که با او در این دو صفت به منازعه و ستیز برمی خیزند قرار داده(و آنها را از رحمتش دور ساخته است)»؛ (الحمد للّه الّذی لبس العزّ و الکبریاء،و

ص:356

اختارهما لنفسه دون خلقه،و جعلهما حمی (1)و حرما علی غیره،و اصطفاهما لجلاله.و جعل اللّعنة علی من نازعه فیهما من عباده) .

بی شک عزّت(شکست ناپذیری)عظمت(بزرگی)مخصوص ذات پاک خداوند است، زیرا غیر او در برابرش موجوداتی ضعیف و ناتوانند،افزون بر اینکه هرچه دارند از او دارند، هرزمان اراده کند به آنها می بخشد و هر لحظه اراده کند از آنان می گیرد.

جمله های پنجگانه ای که در عبارت بالا آمده که می فرماید:لباس عزت و عصمت برازنده غیر او نیست و این دو صفت را مخصوص خود قرار داده و گاه از آن تعبیر به حمی و حرم(منطقه ممنوعه ای که غیر،حق ورود در آن را ندارد)و گاه تعبیر به گزینش برای ذات پاک خود می کند و گاه لعنت را نثار کسانی که راه کبر و برتری جویی را در پیش می گیرند، عبارات مختلفی است که یک حقیقت را دنبال می کند و همه این عبارات می گوید:

بندگان خدا جز تواضع و فروتنی در برابر خداوند و نسبت به یکدیگر،راهی ندارند.

حقیقت این است که خداوند نه نیازی به بزرگ نمایی دارد،نه احتیاجی که او را به بزرگی بستایند؛ذات مقدّس او از هرنظر دارای بزرگی و عظمت است؛ولی از آنجا که تکبّر و خودبرتربینی در بندگان،سرچشمه اکثر نابسامانیها و بدبختیها و ظلم و ستم انسانها به یکدیگر است در جمله های بالا آنها را از این موضوع بر حذر داشته و همگان را به تواضع و فروتنی دعوت می کند.

به همین دلیل در ادامه این سخن درباره نخستین آزمون تواضع به هنگام آفرینش آدم اشاره کرده،می فرماید:«سپس بدین وسیله فرشتگان مقرّب خود را در بوته آزمایش قرار داد تا متواضعان آنها را از متکبران جدا سازد و با اینکه از تمام آنچه در دلهاست با خبر و از اسرار نهان آگاه است به آنها فرمود:من بشری از گل می آفرینم آن گاه که آفرینش

ص:357


1- 1) .«حمی»به معنای منطقه ممنوعه است از ریشه حمایت به معنای ممانعت و دفاع کردن از چیزی،گرفته شده و به همین جهت به پرهیز کردن بیمار از آنچه برای او ضرر دارد«حمیة»بر وزن«جزیه»گفته می شود.

او را کامل کردم و از روح خود در او دمیدم همگی برای او سجده کنید،فرشتگان همه بدون استثنا سجده کردند جز ابلیس»؛ (ثمّ اختبر بذلک ملائکته المقرّبین،لیمیز المتواضعین منهم من المستکبرین،فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب، و محجوبات الغیوب: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاّ إِبْلِیسَ» ) .

به یقین،آزمون خدا با آزمون بندگان متفاوت است؛ما هنگامی که چیزی یا کسی را می آزماییم می خواهیم جهل خود را درباره آن تبدیل به علم کنیم،لذا از آن تعبیر به اختبار(خبر گرفتن و خبردار شدن)می کنیم؛ولی خداوند که طبق جمله های بالا عالم به مکنونات دلها و محجوبات غیوب است هرگز نمی خواهد با آزمایشهای خود چیزی بر علمش بیفزاید،بلکه آزمایش او برای این است که نیات باطنی و خلقیات درونی و اسرار مخفی بندگانش در لباس افعال ظاهر گردد تا مستحقّ جزا شوند،زیرا نیّت به تنهایی برای این معنا کافی نیست،آنچه برای ثواب و عقاب لازم است انجام اعمال است.

این همان چیزی است که امام علیه السّلام در جایی دیگر می فرماید:«انّه یختبرهم بالأموال و الأولاد لیتبیّن السّاخط لرزقه و الرّاضی بقسمه و إن کان سبحانه أعلم بهم من أنفسهم لکن لتظهر الأفعال الّتی بها یستحقّ الثّواب و العقاب؛خداوند انسان ها را با اموال و فرزندانشان می آزماید تا آن کس که از روزی خود ناخشنود است از آن کس که خرسند است شناخته شود هرچند خداوند به احوالشان از خودشان آگاهتر است(آری! او بندگان خود را می آزماید)تا افعالی که سبب استحقاق پاداش یا کیفر است آشکار گردد». (1)

سپس به شرح حال ابلیس پرداخته و دلیل مخالفت او را با فرمان قطعی خداوند چنین بیان می کند:«تعصب و نخوت او را فراگرفت و به جهت خلقتش(از آتش)بر آدم افتخار کرد و به سبب اصل و ریشه اش نسبت به آدم تعصب ورزید،از این رو این دشمن

ص:358


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،93.

خدا،پیشوای متعصبان و سرسلسله مستکبران شد که اساس تعصب را بنا نهاد و با خداوند در ردای جبروتیش به ستیز برخاست و لباس بزرگی و تکبّر بر تن نمود،و پوشش تواضع و فروتنی را درآورد»؛ (اعترضته الحمیّة فافتخر علی آدم بخلقه،و تعصّب علیه لأصله.فعدوّ اللّه إمام المتعصّبین،و سلف المستکبرین،الّذی وضع أساس العصبیّة،و نازع اللّه رداء الجبریّة،و ادّرع (1)لباس التّعزّز (2)،و خلع قناع التّذلّل) .

در واقع سبب اصلی مخالفت آشکار ابلیس نسبت به فرمان قطعی خداوند همان تعصّب و غرور بود که از یک محاسبه غلط و سرچشمه گرفته از خودبینی و خودخواهی ناشی شده بود او تنها از آفرینش آدم جنبه خاکی او را می دید و لذا اصل خود را که از آتش است از او برتر می دانست: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (3)و بخش مهم وجود آدم را که همان روح الهی بود «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» (4)به کلّی نادیده می گرفت.

آری!خودبینی و خودخواهی بدترین حجاب است که انسان را از درک واضح ترین حقایق بازمی دارد.ابلیس حتی در برتری آتش بر خاک نیز گرفتار خطا و اشتباه شد،زیرا خاک منبع اصلی حیات،نمو گیاهان،پرورش گلها و میوه ها و انواع برکات است در حالی که آتش موجود خطرناکی است که تنها در بخشی از زندگی انسان به کار می آید.

به هر حال تعبیر امام درباره ابلیس به «عدوّ الله» اشاره به این است که او تنها دشمن آدم نبود،بلکه دشمن خالق آدم و معترض به فرمان او بود.او سنگ نخستین تعصب را بنا نهاد و آیین استکبار و تکبّر را آغاز کرد؛کاری که در واقع جنگ با خدا محسوب می شود، زیرا عزّت و بزرگی تنها شایسته ذات پاک اوست و زیبنده بندگان تنها تواضع و فروتنی

ص:359


1- 1) .«ادرع»از«درع»بر وزن«فکر»به معنای پیراهن گرفته شده و گاه به معنای جامه در تن کردن نیز به کار می رود.
2- 2) .«تعزّز»به معنای به خود بالیدن و خود را بزرگ و عزیز شمردن است.
3- 3) .ص،آیه 76.
4- 4) .ص،آیه 76.

است و به گفته بزرگان علمای اخلاق امّ الرذائل تکبّر و غرور است.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که یکی از یارانش می گوید:از آن حضرت سؤال کردم کمترین مرحله الحاد و کفر چیست؟فرمود:«إنّ الکبر أدناه؛تکبّر نخستین مرحله آن است». (1)

در حدیث دیگر از امام باقر و امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«لا یدخل الجنّة من فی قلبه مثقال ذرّة من کبر؛کسی که به اندازه ذره ای تکبر در قلبش باشد وارد بهشت نخواهد شد». (2)

آن گاه امام روی سخن را به مخاطبین کرده و از سرنوشت شوم شیطان برای هشدار به آنان بهره برداری کرده می فرماید:«آیا نمی بینید چگونه خداوند او را به سبب تکبّرش تحقیر کرد و کوچک شمرد و بر اثر خودبرتربینی اش وی را پست و خوار گردانید و به همین جهت او را در دنیا طرد کرد و آتش فروزان دوزخ را در آخرت برایش آماده ساخت؟»؛ (أ لا ترون کیف صغّره اللّه بتکبّره،و وضعه بترفّعه،فجعله فی الدّنیا مدحورا (3)،و أعدّ له فی الآخرة سعیرا؟) .

این تعبیرها اشاره به آیات قرآن مجید است،در یکجا می فرماید:« «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلی یَوْمِ الدِّینِ» از بهشت بیرون رو!که تو رانده شده درگاه مایی و لعنت من بر تو تا روز قیامت باد». (4)

در جایی دیگر می فرماید:« «قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» فرمود به حق سوگند!و حق می گویم که جهنم را از تو و پیروان تو پر خواهم کرد». (5)

ص:360


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 309،حدیث 1،از باب کبر.
2- 2) .همان،صفحه 310.
3- 3) .«مدحور»به معنای رانده شده از ریشه«دحر»بر وزن«دهر»به معنای راندن گرفته شده است.
4- 4) .حجر،آیات 34 و 35.
5- 5) .ص،آیات 84 و 85.

بخش دوم

اشاره

و لو أراد اللّه أن یخلق آدم من نور یخطف الأبصار ضیاؤه،و یبهر العقول رواؤه،و طیب یأخذ الأنفاس عرفه،لفعل.و لو فعل لظلّت له الأعناق خاضعة،و لخفّت البلوی فیه علی الملائکة.و لکنّ اللّه سبحانه یبتلی خلقه ببعض ما یجهلون أصله،تمییزا بالاختبار لهم،و نفیا للاستکبار عنهم،و إبعاد للخیلاء منهم.

فاعتبروا بما کان من فعل اللّه بإبلیس إذ أحبط عمله الطّویل،و جهده الجهید،و کان قد عبد اللّه ستّة آلاف سنة،لا یدری أمن سنی الدّنیا أم من سنی الآخرة،عن کبر ساعة واحدة.فمن ذا بعد إبلیس یسلم علی اللّه بمثل معصیته؟کلاّ،ما کان اللّه سبحانه لیدخل الجنّة بشرا بأمر أخرج به منها ملکا.إنّ حکمه فی أهل السّماء و أهل الأرض لواحد.و ما بین اللّه و بین أحد من خلقه هوادة فی إباحة حمی حرّمه علی العالمین.

ترجمه

اگر خدا می خواست می توانست آدم را از نوری بیافریند که روشنایی اش دیده ها را برباید و زیبایی و جمالش عقول را مبهوت کند و عطرش شامّه ها را مسخر سازد و اگر چنین می کرد گردنها در برابر آدم خاضع می شد و آزمایش برای فرشتگان بسیار آسان بود؛ولی خداوند سبحان خلق خود را با اموری می آزماید که از فلسفه آن آگاهی ندارند تا (مطیعان از عاصیان)ممتاز گردند و تکبّر را از آنان بزداید و آنها را از کبر و غرور دور سازد، بنابراین،از کاری که خداوند با ابلیس کرد عبرت بگیرید،زیرا اعمال طولانی و کوششهای بسیارش را بر باد داد در حالی که خدا را شش هزار سال عبادت کرده بود،سالهایی که

ص:361

معلوم نیست از سالهای دنیا بود یا آخرت(آری)همه آنها را به سبب ساعتی تکبّر نابود ساخت.چگونه ممکن است کسی بعد از ابلیس همان نافرمانی او را انجام دهد ولی در برابر(خشم)خدا سالم بماند؟نه،هرگز چنین نخواهد بود هیچ گاه خدا انسانی را با داشتن صفتی وارد بهشت نمی کند که بر اثر همان صفت فرشته ای را از بهشت بیرون کرده است.

حکم او درباره اهل آسمان و زمین یکسان است و خدا با هیچ یک از خلق خود دوستی خاصی ندارد تا به سبب آن چیزی را که بر همه جهانیان تحریم کرده است بر وی مباح سازد.

شرح و تفسیر: از سرنوشت ابلیس عبرت بگیرید!

از سرنوشت ابلیس عبرت بگیرید!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در ادامه آزمایش ابلیس که در بخش قبل گذشت به نکته مهمی اشاره می کند و آن اینکه خداوند بندگانش را با اموری آزمایش می کند که فلسفه آن بر آنها پوشیده است و گاه تحمل آن بر آنها سخت و سنگین است می فرماید:

«اگر خدا می خواست می توانست آدم را از نوری بیافریند که روشنایی اش دیده ها را برباید و زیبایی و جمالش عقلها را مبهوت کند و عطرش شامّه ها را مسخر سازد و اگر چنین می کرد گردنها در برابر آدم خاضع می شد و آزمایش برای فرشتگان بسیار آسان بود»؛ (و لو أراد اللّه أن یخلق آدم من نور یخطف (1)الأبصار ضیاؤه،و یبهر (2)العقول رواؤه (3)،و طیب یأخذ الأنفاس عرفه (4)لفعل.و لو فعل لظلّت له الأعناق خاضعة، و لخفّت البلوی فیه علی الملائکة) .

ص:362


1- 1) .«یخطف»از«خطف»بر وزن«عطف»به معنای ربودن با سرعت گرفته شده است.
2- 2) .«یبهر»از ریشه«بهر»بر وزن«بحر»به معنای حیرت و مبهوت ساختن گرفته شده است.
3- 3) .«رواء»به معنای ظاهر زیباست.
4- 4) .«عرف»به معنای بوی خوش است.

اشاره به اینکه اگر امتحانات الهی هماهنگ با خواسته دل افراد باشد،امتحان عملا بی اثر خواهد شد،زیرا همه برطبق آن عمل می کنند؛هم خداپرستان و هم هواپرستان و چنین امتحانی بی نتیجه خواهد بود؛ولی اگر برخلاف میل افراد بود صفوف مؤمنان خداپرست و مخلص از خودخواهان هواپرست و غیر مخلص جدا خواهد شد.

امتحان مغروران و متکبّران باید با اموری باشد که غرور و تکبّر را بشکند همان گونه که در امتحان فرشتگان و ابلیس واقع شد.

به همین دلیل امام در ادامه این سخن می افزاید:«اما خداوند سبحان خلق خود را با اموری می آزماید که از فلسفه آن آگاهی ندارند تا(مطیعان از عاصیان)ممتاز گردند و تکبّر را از آنان بزداید و آنها را از کبر و غرور دور سازد»؛ (و لکنّ اللّه سبحانه یبتلی خلقه ببعض ما یجهلون أصله،تمییزا بالاختبار لهم،و نفیا للاستکبار عنهم،و إبعادا للخیلاء (1)منهم) .

از اینجا روشن می شود چرا فلسفه همه احکام شرع،آشکار نیست.درست است که فلسفه بسیاری از آنها به حکم عقل یا به توضیح آیات و روایات بر ما آشکار شده ولی قسمت قابل ملاحظه ای از آن همچنان در پرده ابهام باقی مانده،این برای آن است که مطیعان مخلص از متمردان و گردنکشان شناخته شوند.البتّه مخفی بودن اسرار این احکام غیر از آنچه گفته شد دلایل دیگری نیز می تواند داشته باشد.

سپس امام علیه السّلام عاقبت کار ابلیس مستکبر و گردنکش را به منظور این که درس عبرتی برای همگان باشد مطرح می کند و به آنها هشدار می دهد که راه ابلیس را نپویند تا به سرنوشت او گرفتار نشوند می فرماید:«از کاری که خداوند با ابلیس کرد عبرت بگیرید،زیرا اعمال طولانی و کوششهای بسیارش را بر باد داد در حالی که خدا را شش هزار سال عبادت کرده بود سالهایی که معلوم نیست از سالهای دنیا بود یا آخرت(آری)همه آنها را به سبب ساعتی تکبّر نابود ساخت»؛ (فاعتبروا بما کان من فعل اللّه بإبلیس إذ أحبط

ص:363


1- 1) .«خیلاء»به معنای تکبّر است.

عمله الطّویل،و جهده (1)الجهید،و کان قد عبد اللّه ستّة آلاف سنة،لا یدری أ من سنی (2)الدّنیا أم من سنی الآخرة،عن کبر ساعة واحدة) .

تدبیر «لا یدری أ من سنی الدّنیا أم من سنی الاخرة» .مفهومش این نیست که امام از این مسئله خبردار نبود،بلکه اشاره به این است که توده مردم از آن آگاه نیستند و منظور از سالهای دنیا همین سالهایی است که بر ما می گذرد که مقدارش معلوم است و منظور از سالهای آخرت آن است که در قرآن به طور مکرر به آن اشاره شده است:« «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ» و یک روز نزد پروردگار تو(در جهان آخرت) مانند هزار سال است از آنچه می شمارید». (3)

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه ممکن است شش هزار سال عبادت با تکبّر یک ساعت از میان برود؟پاسخ آن روشن است،چون سازندگی کاری است پیچیده و طولانی؛ولی تخریب کاری ساده و سریع است؛یک خانه بزرگ را ممکن است سالها صرف ساختن آن کنند ولی در یک آتش سوزی چند ساعته نابود شود؛یک سد عظیم را سالها می سازند ولی با چند دینامیت و مواد منفجره در مدتی بسیار کوتاه متلاشی می شود.

مسئله«حبط اعمال»بر اثر پاره ای از گناهان مطلب مهمی است که در پایان همین بخش در نکته ها خواهد آمد.

آن گاه امام در ادامه به این نکته اشاره می کند که متکبّران از انسانها نیز سرنوشتی همچون ابلیس دارند،می فرماید:«چگونه ممکن است کسی بعد از ابلیس همان نافرمانی او را انجام دهد ولی در برابر(خشم)خدا سالم بماند،نه،هرگز چنین نخواهد بود هیچ گاه

ص:364


1- 1) .«جهد»،بر وزن«مهد»و«جهد»بر وزن«کفر»هردو به معنای سعی و تلاش خسته کننده است و «جهید»فعیل از همین ریشه است که برای تأکید ذکر می شود،بنابراین«جهد و جهید»به معنای آخرین مرتبه تلاش و کوشش است.
2- 2) .«سنی»در اصل سنین بوده که به هنگام اضافه نون آن حذف شده و سنین جمع سنه به معنای سال بوده است.
3- 3) .حج،آیه 47.نزدیک به همین تعبیر نیز در سوره سجده،آیه 5 آمده است.

خدا انسانی را با داشتن صفتی وارد بهشت نمی کند که بر اثر همان صفت فرشته ای را از بهشت بیرون کرده است»؛ (فمن ذا بعد إبلیس یسلم علی اللّه بمثل معصیته؟کلاّ،ما کان اللّه سبحانه لیدخل الجنّة بشرا بأمر أخرج به منها ملکا) .

سپس در تأکید بر این معنا می فرماید:«حکم او درباره اهل آسمان و زمین یکسان است و خدا با هیچ یک از خلق خود دوستی خاصی ندارد تا به سبب آن چیزی را که بر همه جهانیان تحریم کرده است بر وی مباح سازد!؛ (إنّ حکمه فی أهل السّماء و أهل الأرض لواحد.و ما بین اللّه و بین أحد من خلقه هوادة (1)فی إباحة حمی (2)حرّمه علی العالمین) .

اشاره به اینکه همه مکلفان در برابر خداوند یکسانند و هیچ کس را بر دیگری امتیاز نیست،خداوند با کسی خویشاوندی ندارد،گناه برای همه گناه و طاعت برای همه طاعت است.مبادا بعضی تصور کنند مجازات سنگین ابلیس در برابر تکبرش از ویژگیهای او بوده و دامان دیگران را نخواهد گرفت.

***

نکته ها
1-مسئلۀ حبط اعمال

در این بخش از خطبه آمده بود که عبادات شش هزار ساله ابلیس به سبب یک ساعت تکبر بر باد رفت.

مسئله احباط و تکفیر،و به تعبیر دیگر بر باد رفتن اعمال نیک یا جبران اعمال سوء با توبه و اطاعت،از مسائل مهمی است که در میان متکلمان و مفسران و ارباب حدیث مورد بحث و گفتگوست.

ص:365


1- 1) .«هواده»به معنای احترام و محبّت و نرمش آمده است.
2- 2) .«حمی»به معنای منطقه ممنوعه است از«حمی»بر وزن«نفی»به معنای منع گرفته شده است.

از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که بعضی از اعمال سوء،آن قدر اهمیّت دارد که می تواند آثار اعمال نیک را از بین ببرد،از جمله کفر به خداوند و پیامبر و یوم المعاد است که در آیه 88 سوره انعام می خوانیم:« «وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» هرگاه مشرک شوند اعمالی را که انجام دهند از بین می رود و در آیه 147 سوره اعراف می فرماید:« «وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» کسانی که آیات ما و روز قیامت را انکار کردند اعمالشان بر باد می رود».

در مورد تکفیر نیز قرآن مجید در آیه 7 سوره عنکبوت می فرماید:« «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ» کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند گناهان آنها را می پوشانیم(و می بخشیم)».

البتّه این به آن معنا نیست که روز قیامت مجموعه حسنات و سیئات را در برابر هم قرار دهند،اگر حسنات بیشتر بود،سیئات مورد نظر قرار نگیرد و اگر سیئات بیشتر بود، حسنات به طور کلی نادیده گرفته شود،این نوع احباط و تکفیر مورد قبول نیست و با آیات قرآن نیز نمی سازد.در آیه 7 و 8 سوره زلزال می خوانیم:« «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» هرکس به مقدار ذره ای کار نیک انجام دهد آن را می بیند و هرکس به اندازه ذره ای کار بد انجام دهد آن را خواهد دید».

کوتاه سخن اینکه هریک از کار نیک و بد اثر خاص خود را عند اللّه در قیامت خواهد داشت؛ولی این مطلب استثنائاتی دارد که بعضی از کارهای نیک،خطاها را می پوشانند و بعضی از کارهای زشت،حسنات را از میان می برند. (1)

2-آیا ابلیس فرشته بود؟

در این بخش از خطبه آمده بود که ابلیس فرشته ای بود که خدا او را به جهت گناه سنگینش از بهشت بیرون راند و مطرود درگاه حق شد.

ص:366


1- 1) .شرح بیشتر درباره این مسئله را در تفسیر نمونه ذیل،آیه 217 سوره بقره مطالعه فرمایید.

این تعبیر ممکن است این تصور را ایجاد کند که ابلیس واقعا از فرشتگان بوده است، در حالی که قرآن با صراحت می گوید:« «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» او از جن بود سپس از طاعت فرمان پروردگارش خارج شد». (1)از سوی دیگر قرآن به وضوح می گوید:

فرشتگان معصوم اند و هرگز گناه نمی کنند:« «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» آنها بندگان گرامی خدا هستند در هیچ سخنی بر او پیشی نمی گیرند و فرمان او را به گردن می نهند». (2)

چگونه ممکن است فرشته معصوم نه تنها نافرمانی کند،بلکه راه کفر و معارضه با پروردگار را بپوید؟!

از اینجا روشن می شود که ابلیس به موجب داشتن عبادات فراوان در صفوف فرشتگان جای گرفته بود؛نه اینکه واقعا جزء فرشتگان بود.این تعبیر گرچه تعبیری مجازی است؛ولی با وجود قرائن روشن نباید جای تردید باشد.

3-تکبّر ابلیس سرچشمه کفر او شد!

از آیات قرآن و روایات اسلامی و خطبه بالا به خوبی استفاده می شود که تکبّر ابلیس سرانجام به کفر او انجامید،آن هم بالاترین درجه کفر،زیرا به حکمت خدا اعتراض کرد و دستور پروردگار را درباره سجده بر آدم علیه السّلام غیر حکیمانه پنداشت و به همین دلیل به شدیدترین مجازاتها گرفتار شد و آن طرد ابدی از درگاه خدا و حبط عبادات شش هزار ساله بود.

این سخن پیامی به همه ما دارد که تکبّر و تعصب را کوچک نپندارید که گاه ممکن است به کفر و حبط اعمال و طرد از درگاه خداوند بیانجامد.البتّه ابلیس می توانست باز گردد و توبه کند؛ولی نخستین شرط توبه او این بود که فرمان خدا را در مورد سجده بر

ص:367


1- 1) .کهف،آیه 50.
2- 2) .انبیاء،آیه 26 و 27.

آدم علیه السّلام اطاعت کند،لذا در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است که:«و اللّه لو أنّ إبلیس سجد للّه بعد المعصیة و التّکبّر عمر الدّنیا،ما نفعه ذلک و لا قبله اللّه منه ما لم یسجد لادم کما أمر اللّه أن یسجد له؛به خدا سوگند اگر ابلیس به اندازه عمر دنیا بعد از آن معصیت،سجده برای خدا می کرد،سودی به حال او نداشت و خدا از او نمی پذیرد جز اینکه بازگردد و بر آدم سجده کند.آن گونه که خدا به او دستور داده بود». (1)

4-یکسان بودن حکم خدا دربارۀ همگان

از پیام های مهم این بخش از خطبه این است که رابطه خلق با خالق رابطه اطاعت و بندگی است و همه انسانها،بلکه همه مخلوقاتی که در شرایط یکسان قرار دارند،در احکام او یکسانند و آن گونه که جمعی از یهود و نصارا خود را فرزندان خدا و خاصّان او می پنداشتند و مجازاتی جز اندک برای خود در برابر اعمالشان قائل نبودند: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصاری نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ» (2)خیالی باطل و فکری بی اساس است.

بنابراین هرگاه تکبّر و تعصّب و نافرمانی سبب رانده شدن کسی از درگاه خدا شود و هرکس در هرجا آلوده به چنین صفتی گردد،سرنوشتی غیر از آن نخواهد داشت.نژادها، اقوام،انسانها و غیر انسانها همه مشمول همین قاعده اند.

***

ص:368


1- 1) .الکافی،جلد 8،صفحه 271.
2- 2) .مائده،آیه 18.

بخش سوم

اشاره

فاحذروا عباد اللّه عدوّ اللّه أن یعدیکم بدائه،و أن یستفزّکم بندائه،و أن یجلب علیکم بخیله و رجله.فلعمری لقد فوّق لکم سهم الوعید،و أغرق إلیکم بالنّزع الشّدید،و رماکم من مکان قریب،فقال: «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» قذفا بغیب بعید،و رجما بظنّ غیر مصیب،صدّقه به أبناء الحمیّة،و إخوان العصبیّة،و فرسان الکبر و الجاهلیّة.حتّی إذا انقادت له الجامحة منکم،و استحکمت الطّماعیّة منه فیکم،فنجمت الحال من السّرّ الخفیّ إلی الأمر الجلیّ،استفحل سلطانه علیکم،و دلف بجنوده نحوکم،فأقحموکم و لجات الذّلّ،و أحلّوکم ورطات القتل،و أوطؤوکم إثخان الجراحة،طعنا فی عیونکم،و حزّا فی حلوقکم،و دقّا لمناخرکم،و قصدا لمقاتلکم،و سوقا بخزائم القهر إلی النّار المعدّة لکم.فأصبح أعظم فی دینکم حرجا،و أوری فی دنیاکم قدحا من الّذین أصبحتم لهم مناصبین،و علیهم متألّبین.فاجعلوا علیه حدّکم،و له جدّکم.

ترجمه

ای بندگان خدا!از این دشمن خدا(ابلیس)بر حذر باشید.نکند شما را به بیماری خویش(کبر و غرور و تعصّب)مبتلا سازد و با ندای خود شما را تحریک کند و لشکریان سواره و پیاده اش را فریاد زند و بر ضد شما برانگیزد.به جانم سوگند!او تیر خطرناک را برای شما آماده نموده،در کمان گذارده و با قدرت تا آخرین حدّ کشیده و از مکانی نزدیک به سوی شما پرتاب نموده است و گفته است:پروردگارا!بدین جهت که مرا اغوا کردی(و از رحمت خود محروم ساختی)زرق وبرق زندگی دنیا را در چشم آنها جلوه می دهم و

ص:369

همه را اغوا می کنم(و از رحمتت محروم می سازم)او در این سخن تیری در تاریکی به سوی هدفی دور دست انداخت و گمانی نادرست داشت(زیرا خواسته اش درباره همه انسانها صورت نپذیرفت،ولی)فرزندان تکبّر و برادران تعصب و سواران بر مرکب غرور و جهل،او را عملا تصدیق کردند و این وضع همچنان ادامه یافت تا افراد سرکش و سست ایمان لذت را در برابر خود تسلیم کرد و طمع خویش را بر شما مستحکم نمود و اسرار پنهانی آشکار شد.در این هنگام سلطه اش بر شما قوت گرفت و با سپاه خویش به شما حمله ور شد.تا شما را به پناهگاه ذلّت کشاندند و در مهلکه های قتل وارد کردند،و زخم خوردگان شما را در زیر پاها له کردند،نیزه های خود را در چشمان شما فروبردند،گلوی شما را بریدند،بینی شما را کوبیدند،و قصد هلاکت شما کردند و(سرانجام)شما را با قهر و غلبه به سوی آتش(غضب الهی)که برایتان آماده شده بود،کشاندند.بنابراین ابلیس بزرگترین مشکل برای دین شما و آتش افروزترین دشمن برای دنیای شماست و خطرناک تر از همه انسانهایی است که با آنها دشمنی می ورزید و برای درهم شکستن آنان عدّه و عده گرد می آورید،از این رو قوت و قدرت خود را در برابر او به کار گیرید و پیوند خویش را با او قطع کنید.

شرح و تفسیر: او خطرناک ترین دشمن شماست

او خطرناک ترین دشمن شماست

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به نتیجه گیری از داستان گمراهی و طرد شیطان بر اثر تکبّر و عصیان می پردازد و به همگان هشدار می دهد که گرفتار سرنوشت او نشوند.

می فرماید:«ای بندگان خدا!از این دشمن خدا(ابلیس)بر حذر باشید نکند شما را به بیماری خویش(کبر و غرور و تعصّب)مبتلا سازد و با ندای خود شما را تحریک کند و لشکریان سواره و پیاده اش را فریاد زند و بر ضد شما گرد آورد»؛ (فاحذروا عباد اللّه عدوّ

ص:370

اللّه أن یعدیکم (1)بدائه،و أن یستفزّکم (2)بندائه،و أن یجلب (3)علیکم بخیله و رجله (4)) .

این گفتار مولا برگرفته از آیه قرآن است که می فرماید:« «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» هرکدام از آنها را می توانید با صدایت تحریک کن و لشکر سواره و پیاده ات بر آنها گسیل دار». (5)

«خیل»هم به معنای اسبهاست و هم به معنای اسب سواران و در اینجا به معنای لشکر سواره است و«رجل»به معنای لشکر پیاده است و اشاره به دستیاران فراوانی است که شیطان از جنس خود و از جنس آدمیان دارد که برای گمراه ساختن مردم به او کمک می دهند؛بعضی سریع تر(همچون لشکر سواره)و بعضی آرام تر همچون لشکر پیاده.

البتّه صفات رذیله و عوامل گناه و مراکز فساد و تبلیغات و گمراه کننده و ابزار گناه نیز به نوعی لشکر پیاده و سواره شیطانند که امام بندگان خدا را از همه این امور بر حذر می دارد.

سپس برای تأکید این سخن به جان خود سوگند می خورد و می فرماید:«به جانم سوگند!او تیر خطرناک را برای شما آماده نموده،در کمان گذارده،و با قدرت تا آخرین حدّ کشیده و از مکانی نزدیک به سوی شما پرتاب نموده است»؛ (فلعمری لقد فوّق (6)لکم

ص:371


1- 1) .«یعدی»از«عدو»بر وزن«صبر»در اصل به معنای تجاوز کردن است و«عدوان»یعنی ستم کردن و «عداوت»به معنای دشمنی و«عدوی»به معنای دویدن و همچنین به معنای سرایت کردن بیماری از کسی به دیگری به کار می رود و منظور در خطبه بالا همین معنای اخیر است؛یعنی شیطان بیماری کبر و غرور و تعصّب خویش را به شما منتقل می کند.
2- 2) .«یستفزّ»از«استفزاز»به معنای تحریک کردن و برانگیختن است.
3- 3) .«یجلب»از«جلب»به معنای فریاد زدن بر کسی یا راندن او از محلّی به محلّ دیگر گرفته شده است.
4- 4) .«رجل»جمع راجل به معنای پیاده یا لشکری پیاده است.
5- 5) .سوره اسراء،آیه 64.
6- 6) .«فوّق»از«فوق»به معنای محلّی از زه کمان که انتهای تیر را برای پرتاب به آن تکیه می دهند گرفته شده-

سهم الوعید،و أغرق (1)إلیکم بالنّزع (2)الشّدید،و رماکم من مکان قریب) .

آن گاه شاهد این سخن را از کلام خود ابلیس(طبق آیه های قرآن)چنین بیان می کند:«شیطان گفته است پروردگارا!بدین جهت که مرا اغوا کردی(و از رحمت خود محروم ساختی)زرق وبرق زندگی دنیا را در چشم آنها جلوه می دهم و همه را اغوا می کنم (و از رحمتت محروم می سازم)»؛ (فقال: «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» ) .

اینکه امام به جان خود سوگند می خورد نشان می دهد که مطلب فوق العاده جدّی است؛چه چیز شریف تر از جان امام است و اینکه می فرماید:«شیطان تیر تهدید را در چلّه کمان گذارده و آن را تا به آخر کشیده و از مکانی نزدیک شما را نشانه گرفته است»اشاره به این است که خطر شیطان در شدیدترین صورت که کمتر خطا می کند متوجّه شماست و راه نفوذ خویش را این بدبخت بی نوا نیز نشان داده است و آن آرایش مظاهر مادّی دنیا و زیباسازی زرق وبرق مواهب مادّی و غرق ساختن در گرداب شهوات است.

تعبیر امام علیه السّلام به اینکه شیطان تمام قوا و نیروهای خود را برای حمله به شما آماده ساخته و از مکان نزدیکی شما را نشان گرفته و از هرنظر در تیررس او قرار دارید اشاره به این است که عوامل وسوسه های شیطانی در درون و برون انسان فراوان است،هوای نفس از یک طرف و عوامل بیرونی گناه از سوی دیگر جمله (لأغوینّهم أجمعین) که با«لام» قسم شروع شده و با«نون»تأکید ثقیله و تصریح به واژه«اجمعین»پایان گرفته شاهد بر این است که او در اهداف شوم خود بسیار جدّی است و به همین دلیل انسانها باید کاملا بیدار و هوشیار باشند تا در دامهای رنگارنگ او نیفتند.

ص:372


1- 1) .«اغرق»از ریشه«اغراق»و«غرق»بر وزن«ورق»به معنای کشیدن زه کمان تا حد ممکن برای تیراندازی گرفته شده است.سپس به هرکاری که در آن نهایت تلاش شود اطلاق گردیده است.
2- 2) .«نزع»به معنای چیزی را از جا برکندن و یا کشیدن است؛مانند کشیدن کمان به هنگام تیر.

لازم به ذکر است که جمله «ربّ بما أغویتنی ...؛پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه ساختی...»از دروغها و افتراهای شیطان به ساحت قدس پروردگار است و نشان می دهد که او تا چه حد جسور و بی پرواست که چنین دروغ بزرگی را به خدا می بندد،خداوندی که هدایتگر همگان است و اسباب هدایت را در اختیار آنها گذارده و چون سخن شیطان واضح البطلان بوده قرآن اشاره ای به بطلان آن نمی کند.خداوند کدام عامل گمراهی برای شیطان فراهم ساخت آیا به او و فرشتگان نفرمود:( فاذا نفخت فیه من رّوحی فقعوا له ساجدین )شرافت آدم به جهت روح ویژه الهی اوست؛ولی شیطان حسود و خودخواه آن را نادیده گرفت و به مسئله آفرینش او از طین(گل)بسنده کرد!آیا سبب گمراهی از ناحیه خود او نبود؟!

سپس امام در ادامه این سخن می فرماید:«او در این سخن(همه را گمراه می کنم) تیری در تاریکی به سوی هدفی دور انداخت و گمانی نادرست داشت زیرا خواسته اش درباره همه انسانها صورت نپذیرفت»؛ (قذفا بغیب بعید،و رجما بظنّ غیر مصیب) .

جمله «رجما بظنّ غیر مصیب» به همین صورت در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه آمده است و گاه تصور می شود که با آیه شریفه« «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» به یقین ابلیس گمان خود را درباره آنها محقّق یافت، همگی از او پیروی کردند مگر گروهی از مؤمنان» (1)سازگار نیست،در حالی که این آیه درباره قوم سبأ است نه درباره همه انسانها وگرنه مؤمنان در میان امت پیامبران تعدادشان کم نیست.

جمعی از شارحان نهج البلاغه،نسخه دیگری را که بدون کلمه«غیر»و به صورت «رجما بظنّ مصیب»است ترجیح داده اند،زیرا گمان شیطان را درباره انسانها مطابق واقع دانسته اند،چون فقط اندکی از انسانها از وساوس او برکنار مانده اند آن گونه که قرآن

ص:373


1- 1) .سبأ،آیه 20.

مجید می گوید: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» (1)و در جای دیگر می فرماید: «إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» (2)

افزون بر این با جمله بعد همین خطبه نیز سازگارتر است که می فرماید:«فرزندان تکبّر و برادران تعصب و سواران بر مرکب غرور و جهل او را عملا تصدیق کردند»؛ (صدّقه به أبناء الحمیّة،و إخوان العصبیّة،و فرسان الکبر و الجاهلیّة) .

تعبیر به «أبناء الحمیّة» کنایه از این است که آنها به قدری آلوده به تکبر هستند که گویی فرزندان تکبرند همچنین تعبیر«برادران عصبیّت»کنایه از ارتباط تنگاتنگ آنها با تعصّبات قومی و قبیلگی و مانند آن است و نیز «و فرسان الکبر و الجاهلیّة» کنایه از آن است که آنها آن قدر گرفتار کبر و جهل و غرورند که گویی بر مرکبی از جهل و کبر سوار شده و به پیش می تازند.

سپس می افزاید:«این وضع همچنان ادامه یافت تا افراد سرکش و سست ایمان از شما را در برابر خدا تسلیم کرد و طمع خویش را بر شما مستحکم نمود و اسرار،پنهانی آشکار شد.در این هنگام سلطه اش بر شما قوت گرفت و با سپاه خویش سوی به شما حمله ور شد»؛ (حتّی إذا انقادت له الجامحة (3)منکم،و استحکمت الطّماعیّة (4)منه فیکم،فنجمت (5)الحال من السّرّ الخفیّ إلی الأمر الجلیّ.استفحل (6)سلطانه علیکم، و دلف (7)بجنوده نحوکم) .

ص:374


1- 1) .سبأ،آیه 13.
2- 2) .ص،آیه 24.
3- 3) .«جامحه»به معنای حیوان سرکش است.از«جموح»بر وزن«فتوح»گرفته شده است.
4- 4) .«الطماعیه»،«طماعیه»و«طمع»به یک معناست.
5- 5) .«نجمت»از«نجوم»به معنای نمایان شدن گرفته شده و ستاره را نجم می گویند چون در آسمان ظاهر می شود.گاه به گیاهان بدون ساقه نیز نجم گفته می شود،زیرا از زمین بیرون می آید.
6- 6) .«استفحل»از ریشه«استفحال»و از فحل،بر وزن«نخل»به معنای عظیم و برجسته گرفته شده و «استفحال»به معنای سنگینی کردن و طاقت فرسا شدن است.
7- 7) .«دلف»از«دلوف»به معنای آهسته راه رفتن و گامهای کوتاه برداشتن گرفته شده است و در-

اشاره به اینکه ابلیس نخست می کوشد افرادی را که در برابر او سرکشی می کنند تسلیم خود گرداند و پایگاه خویش را در میان آنان محکم کند،آن گاه سلطه خود را بر آنان گسترش می دهد و با لشکر خویش به آنان حمله ور می شود،در حالی که قدرت دفاع از خود را ندارند و بدترین صورت گرفتار انواع مصائب مادی و معنوی می شوند،همان گونه که در ادامه این سخن در هشت جمله کوتاه و پرمعنا آثار حمله گسترده لشکر شیطان را برشمرده می فرماید:«آنها شما را به پناهگاه ذلت کشانند و در مهلکه های قتل وارد کردند، و زخم خوردگان شما را در زیر پاها له کردند،نیزه های خود را در چشمان شما فروبردند، گلوی شما را بریدند،بینی شما را کوبیدند،و قصد هلاکت شما کردند و(سرانجام)شما را با قهر و غلبه به سوی آتش(غضب الهی)که برایتان آماده شده کشاندند» (فأقحموکم (1)ولجات (2)الذّلّ،و أحلّوکم ورطات (3)القتل،و أوطؤوکم (4)إثخان (5)الجراحة،طعنا فی عیونکم،و حزّا (6)فی حلوقکم،و دقّا لمناخرکم (7)،و قصدا لمقاتلکم،و سوقا بخزائم (8)القهر إلی النّار المعدّة لکم) .

این تعبیرات بسیار دقیق و حساب شده که با بلاغت فوق العاده ای همراه است،نهایت

ص:375


1- 1) .«اقحموکم»از ریشه«قحوم»به معنای بی مطالعه در کاری وارد شدن و«اقحام»یعنی به زور و قهر و غلبه کسی را به کاری واداشتن.
2- 2) .«ولجات»به معنای غارها و پناهگاهها جمع«ولجة»بر وزن«درجه»به معنای غاری است که رهگذران در مشکلات به آن پناه می برند.
3- 3) .«ورطات»به معنای مشکلات و بن بستها و مهلکه ها جمع«ورطه»بر وزن«غفله»است.
4- 4) .«اوطأوکم»از ریشه«وطئ»به معنای پایمال کردن و زیر پا له کردن گرفته شده است.
5- 5) .«اثخان»از«ثخونة»در اصل به معنای ضخامت و غلظت و سنگین شدن گرفته شده و«اثخان»مبالغه و شدت در کشتار دشمن است.
6- 6) .«حزّ»به معنای قطع کردن و بریدن است.
7- 7) .«مناخر»جمع«منخر»بینی یا سوراخ بینی است.
8- 8) .«خزائم»جمع«خزامة»بر وزن«کتابة»حلقه ای است که در بینی شتر می کنند و ریسمان در آن می اندازند و به هنگام سرکشی آن را می کشند.

بدبختی شکست خوردگان در برابر شیطان را مجسّم می کند:اگر از برابر لشکرش بگریزید و به پناهگاهی پناهنده شوند جز پناهگاه ذلت نخواهد بود و اگر مقاومت کنند جز مرگ و نابودی سرنوشتی نخواهند داشت.مرگ آنها نیز ساده نخواهد بود،مرگی است آمیخته با لگدمال شدن مجروحان و فرورفتن نیزه ها در چشم ها؛بریده شدن گلوها و خرد شدن بینی ها و سرانجام همچون شتری که ریسمان در سوراخ بینی او کرده باشند به سوی آتش قهر و غضب الهی کشیده می شوند.

آن گاه امام در یک نتیجه گیری قاطع می فرماید:«بدین ترتیب ابلیس بزرگترین مشکل برای دین شما و آتش افروزترین دشمن برای دنیای شماست خطرناک تر از همه انسانهایی است که با آنها دشمنی می ورزید و برای درهم شکستن آنان عده و عده گردآوری می کنید،بنابراین قوت و قدرت خود را در برابر او به کار گیرید و پیوند خویش را با او قطع کنید»؛ (فأصبح أعظم فی دینکم حرجا (1)،و أوری (2)فی دنیاکم قدحا (3)من الّذین أصبحتم لهم مناصبین (4)،و علیهم متألّبین (5).فاجعلوا علیه حدّکم (6)،و له جدّکم (7)) .

ص:376


1- 1) .«حرج»،بر وزن«خرج»و«حرج»بر وزن«حرم»به معنای گرفتگی و ناراحتی و محدودیت شدید است و در اصل به معنای اجتماع درختان درهم پیچیده است.
2- 2) .«اوری»از ریشه«وری»بر وزن«نفی»در اصل به معنای مستور ساختن است و به آتشی که در وسایل آتش افروزی نهفته شده و از طریق جرقه زدن بیرون می آید وری گفته می شود و در جمله بالا به معنای آتش افروختن آمده است.
3- 3) .«قدح»خارج کردن آتش از آتش زنه(چیزی مانند کبریت)است.
4- 4) .«مناصبین»جمع«مناصب»به معنای کسی است که به دشمنی برخواسته،از ریشه نصب به معنای عدوات گرفته شده است.
5- 5) .«متألبین»گروهی است که اجتماع بر انجام کاری می کنند از ماده«ألب»بر وزن«سلب»به معنای تجمع و تحریک کردن گرفته شده است.
6- 6) .«حدّ»و«حدّت»به معنای شدّت و غضب،و در اصل به معنای تیز کردن است.
7- 7) .«جدّ»یعنی قطع.از آنجا که هرموجود با عظمتی از دیگران جدا و ممتاز می شود پدربزرگ«جدّ»-

اشاره به اینکه با توجه به آنچه در بخش های قبل این خطبه گفته شد ابلیس بزرگترین دشمن دین و دنیای شماست؛و از هردشمنی خطرناکتر است؛باید تمام نیروهای خود را برای دفع او بسیج کنید.

در این عبارت،امام علیه السّلام از فساد و تباهی تعبیر به«حرج»یعنی دشواری،نموده(و در بعضی از نسخه ها جرح به معنای جراحت و زخم آمده که تعبیر مناسب تر به نظر می رسد) و از وسوسه های گمراه کننده شیطان تعبیر به قدح(چیزی که با آن آتش می افروزند) فرموده است،زیرا یک آتش زنه کوچک ممکن است خانه یا محله ای را به آتش بکشاند؛ وسوسه های شیطانی نیز گاه باعث اختلاف و از هم پاشیدگی جامعه ها می شود مخصوصا تعصبهای کور و کبر و غرور که خطبه،بیشتر ناظر به آن است می تواند آتش جنگل های قبیلگی را روشن سازد و زمین را از خون افراد بی گناه رنگین کند.

تعبیر به«جدّ»(با فتح جیم)به معنای قطع،اشاره به قطع رابطه و عدم اطاعت از فرمان ابلیس است.(در بعضی از نسخه ها«جدّ»با کسر جیم آمده که به معنای تلاش و کوشش است و با جمله قبل تناسب بیشتری دارد؛بعضی در مبارزه با ابلیس نهایت جد و جهد را بنمایید.

***

ص:377

ص:378

بخش چهارم

اشاره

فلعمر اللّه لقد فخر علی أصلکم،و وقع فی حسبکم،و دفع فی نسبکم،و أجلب بخیله علیکم،و قصد برجله سبیلکم،یقتنصونکم بکلّ مکان،و یضربون منکم کلّ بنان.لا تمتنعون بحیلة،و لا تدفعون بعزیمة،فی حومة ذلّ،و حلقة ضیق،و عرصة موت،و جولة بلاء.فأطفئوا ما کمن فی قلوبکم من نیران العصبیّة و احقاد الجاهلیّة،فإنّما تلک الحمیّة تکون فی المسلم من خطرات الشّیطان و نخواته،و نزغاته و نفثاته.و اعتمدوا وضع التّذلّل علی رؤوسکم،و إلقاء التعزّز تحت أقدامکم،و خلع التّکبّر من أعناقکم،و اتّخذوا التّواضع مسلحة بینکم و بین عدوّکم إبلیس و جنوده؛ فإنّ له من کلّ أمّة جنودا و أعوانا،و رجلا و فرسانا،و لا تکونوا کالمتکبّر علی ابن أمّه من غیر ما فضل جعله اللّه فیه سوی ما ألحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد،و قدحت الحمیّة فی قلبه من نار الغضب،و نفخ الشّیطان فی أنفه من ریح الکبر الّذی أعقبه اللّه به النّدامة،و ألزمه آثام القاتلین إلی یوم القیامة.

ترجمه

به خدا سوگند،او(شیطان)بر اصل و ریشه شما(آدم)برتری جویی کرد و نسبت به حسب شما طعنه زد و بر نسب شما عیب گرفت،با سپاه سواره خود به شما حمله آورد و با پیاده نظامش راه را بر شما بست.آنها هرجا شما را بیابند صید می کنند و انگشتانتان را قطع می نمایند(و کارآیی را از شما می گیرند)هرگز نمی توانید(به آسانی)از چنگ آنها

ص:379

رهایی یابید و نه با تصمیم و اراده،به راحتی آنها را از خود برانید،این در حالی است که در جایگاه پست و دایره تنگ و صحنه مرگ و جولانگاه بلا قرار گرفته اید،بنابراین(ریشه ها را بخشکانید و)شراره های تعصب و کینه های جاهلیّت را که در دلهایتان پنهان شده خاموش سازید،زیرا این نخوت و تعصب ناروا که در مسلمان پیدا می شود از القائات شیطان و نخوتها و فسادها و وسوسه های اوست.تاج تواضع بر سر نهید و خودبرتربینی را زیر پا افکنید،حلقه های زنجیر تکبّر را از گردن فرونهید و فروتنی را سنگر میان خود و دشمنتان؛یعنی ابلیس و سپاهیانش قرار دهید،زیرا او از هرامتی لشکریان و یاورانی، پیادگان و سوارانی دارد(که با کمک آنها در میان همه اقوام و گروهها نفوذ می کند).

شما مانند آن متکبّر(قابیل)نباشید که بر فرزند مادرش(برادر با جان برابرش) بی آنکه بر او برتری داشته باشد تکبّر ورزید و جز خودبرتربینی ناشی از دشمنی برخاسته از حسادت در قلبش چیزی نبود.(سرانجام)آتش غضب بر اثر کبر و تعصب ناروا در دلش شعله ور شد و شیطان،باد غرور در بینی او دمید،همان کبر و غروری(که سبب قتل برادرش شد)و در پایان،خداوند به سبب آن برای او پشیمانی به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او افکند.

شرح و تفسیر: مانند شیطان و قابیل نباشید

مانند شیطان و قابیل نباشید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه همگان را بسیج می کند که در برابر شیطان و وسوسه های او بایستند و سابقه سوء و دشمنی او را با عبارات گویا و پرمعنا بیان می کند و می فرماید:«به خدا سوگند!او(شیطان)بر اصل و ریشه شما تفاخر کرد و به حسب شما طعنه زد و بر نسب شما عیب گرفت و با سپاه سواره خود به شما حمله آورد و با پیاده نظامش راه را بر شما بست»؛ (فلعمر اللّه (1)لقد فخر علی أصلکم،و وقع فی حسبکم (2)

ص:380


1- 1) .«لعمر اللّه»«عمر»به فتح«عین»به معنای عمر،به ضم«عین»است که در موارد قسم بکار-می رود،بنابراین جمله لعمری؛یعنی به جان خودم سوگند و«لعمر اللّه»؛یعنی به بقای ذات پاک خدا سوگند.
2- 2) .«حسب»واژه حسب معمولا همراه نسب ذکر می شود؛ولی معنای متفاوتی دارد.حسب در اصل به معنای قدر و منزلت و شرافت چیزی است و چون اصل و نسب نیز در قدر و منزلت انسان تأثیر دارد گاه این واژه،نسب والا و ارجمند را نیز شامل می شود.به اندازه و مقدار هرچیزی نیز حسب گفته می شود.این واژه در واقع از ماده حساب گرفته شده،زیرا افراد افتخارات خود و پدرانشان را به هنگام ذکر حسب خویش شمار می کنند.

و دفع فی نسبکم،و أجلب بخیله علیکم،و قصد برجله سبیلکم) .

این تعبیرات پرمعنا برگرفته از آیات قرآن مجید است؛در آیه 33 سوره حجر می خوانیم که شیطان آدم را بدین گونه تحقیر کرد:« «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیده ای که از گل بدبویی گرفته شده است آفریده ای،سجده نخواهم کرد».او به جهت غرور و حسادت و تکبّرش جمله «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» از کلام خدا را که بزرگترین فخر آدم است به فراموشی سپرد و در آیه 12 از سوره اعراف می خوانیم که گفت:« «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» من از او بهترم،مرا از آتش فروزان آفریده ای و او را از گل(بی مقدار)»که با این از نسب آدم عیبجویی می کند،در حالی که اگر کبر و غرور اجازه می داد می دانست که خاک منبع انواع برکات و حیات موجودات است و بر آتش برتری دارد.در آیه 64 سوره اسراء می خوانیم که خداوند به او می گوید:« «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» (برای آزمایش انسانها)لشکر سواره و پیاده ات را بر آنها گسیل دار»و در آیه 16 سوره اعراف می خوانیم که شیطان می گوید:« «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ» من سر راه مستقیم تو در برابر آنها کمین می کنم».

آری چنین دشمنی که نه شخصیّت والای آدم را قبول دارد و نه اصل و نسب او را می پذیرد و تمام نیروهای خود را برای گمراه ساختن او بسیج کرده است بسیار خطرناک است و باید از او برحذر بود.

ص:381

در ادامه این سخن می افزاید:«آنها هر جا شما را بیابند صید می کنند و انگشتانتان را قطع می نمایند؛هرگز نمی توانید(به آسانی)با حیله،آنها را منع کنید و نه با تصمیم و اراده،به راحتی آنها را از خود برانید،این در حالی است که در جایگاه ذلت آور و دایره تنگ و صحنه مرگ و جولانگاه بلا قرار گرفته اید»؛ (یقتنصونکم (1)بکلّ مکان،و یضربون منکم کلّ بنان (2).لا تمتنعون بحیلة،و لا تدفعون بعزیمة.فی حومة (3)ذلّ،و حلقة ضیق،و عرصة موت،و جولة بلاء) .

جمله «و یضربون منکم کلّ بنان» شبیه چیزی است که در قرآن مجید در مورد حمله فرشتگان در میدان جنگ بدر به کفار آمده است که می فرماید:« «وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ» و تمام انگشتانشان را قطع کنید». (4)قطع انگشتان اگر در مورد دست ها باشد سبب می شود که انسان از انجام غالب کارها ناتوان شود،زیرا هرکاری ابزاری لازم دارد و ابزار کار را معمولا با انگشتان می گیرند و اگر انگشتان پا باشد تعادل انسان را به هنگام راه رفتن برهم می زند.در خطبه مورد بحث،اشاره به این است که شیاطین به شما حمله می کنند و شما را از کار می اندازند به گونه ای که قدرت بر تصمیم گیری و چاره اندیشی نخواهید داشت.

سپس امام علیه السّلام انگشت روی نقطه اصلی درد گذاشته و با تشبیهات بسیار زیبایی در نهایت فصاحت و بلاغت به همگان هشدار می دهد و از آثار مرگبار تعصّبهای کور و تکبّرها برحذر می دارد،می فرماید:«شراره های تعصب و کینه های جاهلیّت را که در دلهایتان پنهان شده خاموش سازید،زیرا این نخوت و تعصب ناروا را که در مسلمان پیدا می شود از

ص:382


1- 1) .«یقتنصون»از«قنص»بر وزن«حبس»به معنای صید کردن گرفته شده است.
2- 2) .«بنان»جمع«بنانة»در لغت هم به معنای انگشتان آمده هم سر انگشتان و کسی که انگشتان یا سر انگشتان او قطع شود کارآیی خود را از دست می دهد.
3- 3) .«حومة»به معنای بخش اصلی و حساس چیزی است.به بخش اصلی جنگ یا مذلت و خواری نیز «حومه»گفته می شود.
4- 4) .انفال،آیه 12.

القائات شیطان و نخوتها و فسادها و وسوسه های اوست»؛ (فأطفئوا ما کمن فی قلوبکم من نیران العصبیّة و احقاد الجاهلیّة،فإنّما تلک الحمیّة تکون فی المسلم من خطرات الشّیطان و نخواته (1)،و نزغاته (2)،و نفثاته (3)) .

در این تعبیر امام علیه السّلام تعصبهای ناروا و کینه های جاهلیّت را تشبیه به آشتی کرده که در اعماق دلها کمین می کند،ناگهان سر برمی آورد و همه وجود انسان را فرامی گیرد و از آن به بیرون سرایت می کند و گاه قوم و قبیله ای را به آتش می کشد.امام علیه السّلام این صفت رذیله را از وساوس شیطان می شمرد که از برون به درون مسلمانان القا می گردد؛یعنی مسلمان واقعی از آن بیگانه است.

در ادامه می فرماید:«تاج تواضع بر سر نهید،و خودبرتربینی را زیر پا افکنید، حلقه های زنجیر تکبّر را از گردن فرونهید و فروتنی را سنگر میان خود و دشمنتان؛یعنی ابلیس و سپاهیانش برگزینید»؛ (و اعتمدوا وضع التّذلّل علی رؤوسکم،و إلقاء التعزّز تحت أقدامکم،و خلع التّکبّر من أعناقکم؛و اتّخذوا التّواضع مسلحة (4)بینکم و بین عدوّکم إبلیس و جنوده) .

ص:383


1- 1) .«نخوات»جمع«نخوة»به معنای تکبّر است.
2- 2) .«نزغات»جمع«نزغة»به معنای فساد است.از ریشه«نزغ»بر وزن«وضع»به معنای وارد شدن در کاری به قصد،افساد گرفته شده است.
3- 3) .«نفثات»جمع«نفثة»به معنای مقدار کمی از آب دهان است که به بیرون ریخته می شود و در اصل از «نفث»بر وزن«حبس»به معنای دمیدن گرفته شده است.و چون به هنگام دمیدن به چیزی گاهی آب دهان بیرون می افتد،در این معنا به کار رفته است و در جمله بالا کنایه از وسوسه های شیطان است،زیرا معمول در میان ساحران این بوده که به هنگام سحر اورادی می خوانند و به شخص موردنظر خود می دمیدند،لذا کنایه از وسوسه شدن است.
4- 4) .«مسلحة»به معنای محل جمع آوری و به تعبیر دیگر زاغه مهمات است و به سنگرگاه نیز گفته می شود، زیرا معمولا در سنگر مقدار قابل ملاحظه ای اسلحه گردآوری می کنند و در جمله بالا به همین معنا آمده است.

در این عبارت امام علیه السّلام تواضع را تشبیه به تاج و خودپسندی را به موجود بی ارزشی که زیر پاها می افتد و تکبّر را به غل و زنجیری که بر گردن می نهند و فروتنی را به سنگرگاه محکمی که انسان را در برابر دشمن حفظ می کند،تشبیه کرده است که هریک پیام روشنی برای انسانها و مخصوصا افراد با ایمان دارد.

سپس امام علیه السّلام دلیل روشنی برای این دستورات بیان کرده،چنین می فرماید:«زیرا او از هرامّتی لشکریان و یاورانی،پیاده گان و سوارانی دارد،که با کمک آنها در میان همه اقوام و گروهها نفوذ می کند»؛ (فإنّ له من کلّ أمّة جنودا و أعوانا،و رجلا و فرسانا) .

به یقین همه آنها از جن نیستند،بلکه گروهی از انسانهای شیطان صفت و گمراه و گمراه کننده جزو اعوان و انصار او هستند،همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» این گونه برای هرپیامبری دشمنانی از شیاطین انس و جن قرار دادیم». (1)

آن گاه اشاره کوتاه و پرمعنایی به داستان قابیل می کند.دومین نفر(بعد از شیطان) که گرفتار تکبّر و تعصّب ناروا شد و دست به جنایت عظیمی زد و در گرداب پشیمانی و بدبختی گرفتار شد می فرماید:«شما مانند آنها متکبّر(قابیل)نباشید که بر فرزند مادرش (برادرش)بی آنکه بر او برتری داشته باشد تکبّر ورزید و جز خودبرتربینی به جهت دشمنی برخاسته از حسادت در قلبش چیزی نبود»؛ (و لا تکونوا کالمتکبّر علی ابن أمّه من غیر ما فضل جعله اللّه فیه سوی ما ألحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد) .

تعبیر به«ابن ام»(فرزند مادر)به جای برادر برای اشاره به جنبه عاطفی موضوع است؛ یعنی با آن همه پیوند عاطفی که میان این دو بود تکبّر و حسادت کار خود را کرد و او را به قتل برادر واداشت.شبیه همین معنا را در داستان موسی و هارون می خوانیم که هارون هنگامی که برادرش موسی سخت از گوساله پرستی بنی اسرائیل خشمگین شده بود و بر

ص:384


1- 1) .انعام،آیه 112.

سر هارون فریاد می زد،برای تحریک عواطف برادر گفت:« «یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» ای پسر مادرم(ای برادر)ریش و سر مرا مگیر». (1)

جمله «سوی ما ألحقت» به اصطلاح از قبیل استثنای منقطع است.در اینجا برای شدت مذمت آمده است مثل اینکه می گوییم:«فلان کس هیچ فضیلتی نداشت جز اینکه دروغ می گفت و خیانت می کرد».

تعبیر به «عداوة الحسد» اشاره به این است که حسادت انسان را به دشمنی و عداوت می کشاند،عداوتی که می تواند سرچشمه قتل و کشتار برادر گردد.

سپس امام علیه السّلام به توضیح این ماجرا پرداخته چنین می فرماید:«(سرانجام)آتش غضب بر اثر کبر و تعصب ناروا در دلش شعله ور شد و شیطان،باد کبر و غرور در بینی او دمید همان کبر و غروری که در پایان،خداوند به سبب آن برای او پشیمانی به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او افکند»؛ (و قدحت الحمیّة فی قلبه من نار الغضب،و نفخ الشّیطان فی أنفه من ریح الکبر الّذی أعقبه اللّه به النّدامة،و ألزمه آثام (2)القاتلین إلی یوم القیامة) .

از جمله های بالا به خوبی استفاده می شود که انحرافات نخست از درون انسان بر می خیزد سپس شیطان به آن دامن می زند و سرانجام آثار شوم آن به فرمان خدا دامان انسان را می گیرد،بنابراین هرچه هست از درون آلوده خود انسان است و بقیه آثار اعمال اوست و این پاسخی است برای کسانی که می گویند چرا شیطان چنین و چنان می کند و چرا پروردگار متعال ما را گرفتار فلان حوادث شوم می سازد.

ابن ابی الحدید در ذیل این جمله،از طبری مورخ معروف،از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نقل می کند که فرمود:«ما من نفس تقتل ظلما إلاّ کان علی ابن آدم الأوّل کفل منها و

ص:385


1- 1) .طه،آیه 94.
2- 2) .«آثام»جمع«اثم»به معنای گناه است و در اصل به آن حالتی گفته می شود که در روح و عقل انسان به وجود می آید و او را از رسیدن به نیکیها و کمالات بازمی دارد.

ذلک بأنّه اوّل من سنّ القتل؛هیچ کس از روی ظلم و ستم کشته نمی شود مگر این که بر فرزند نخست آدم(قابیل)سهمی از آن را می نویسند،زیرا او اوّلین کسی است که سنّت شوم قتل را گذاشت».

سپس ابن ابی الحدید می افزاید:این سخن:کلام امیر المؤمنین علیه السّلام را در خطبه بالا تأیید می کند. (1)

برقرار ساختن سنّت حسنه و سنّت سیئه و آثار آن،بحث دامنه داری در روایات اسلامی دارد که در جای مناسب به خواست خدا از آن سخن خواهیم گفت و در یک جمله کوتاه می توان گفت:هرکس در امر خیر پیشگام شود مردم را در انجام آن تشویق می کند و سهمی در ایجاد انگیزه برای دیگران و ثواب آنها دارد و هرکس در کار شرّی پیشگام شود به سبب حرمت شکنی و تشویق افراد سست ایمان به گناه،سهمی در گناه آنها دارد.

***

ص:386


1- 1) .شرح ابن ابی الحدید،جلد 13،صفحه 146.

بخش پنجم

اشاره

ألا و قد أمعنتم فی البغی،و أفسدتم فی الأرض مصارحة للّه بالمناصبة،و مبارزة للمؤمنین بالمحاربة.فاللّه اللّه فی کبر الحمیّة و فخر الجاهلیّة!فإنّه ملاقح الشّنآن،و منافخ الشّیطان،الّتی خدع بها الأمم الماضیة،و القرون الخالیة.حتّی أعنقوا فی حنادس جهالته،و مهاوی ضلالته،ذللا عن سیاقه،سلسا فی قیاده.أمرا تشابهت القلوب فیه،و تتابعت القرون علیه،و کبرا تضایقت الصّدور به.

ألا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم!الّذین تکبّروا عن حسبهم،و ترفّعوا فوق نسبهم،و ألقؤا الهجینة علی ربّهم،و جاحدوا اللّه علی ما صنع بهم،مکابرة لقضائه،و مغالبة لآلائه.فإنّهم قواعد أساس العصبیّة،و دعائم أرکان الفتنة،و سیوف اعتزاء الجاهلیّة.فاتّقوا اللّه و لا تکونوا لنعمه علیکم أضدادا،و لا لفضله عندکم حسّادا.و لا تطیعوا الأدعیاء الّذین شربتم بصفوکم کدرهم،و خلطتم بصحّتکم مرضهم،و أدخلتم فی حقّکم باطلهم،و هم أساس الفسوق،و أحلاس العقوق.اتّخذهم إبلیس مطایا ضلال.و جندا بهم یصول علی النّاس،و تراجمة ینطق علی ألسنتهم،استراقا لعقولکم و دخولا فی عیونکم،و نفثا فی أسماعکم.

فجعلکم مرمی نبله،و موطئ قدمه،و مأخذ یده.

ترجمه

آگاه باشید شما در سرکشی و ستم افراط کردید و برای دشمنی آشکار با خدا و مبارزه

ص:387

با مؤمنان راستین به فساد در زمین و ستیز برخاستید.خدا را!خدا را!از کبر و تعصب ناروا و تفاخر جاهلیّت بپرهیزید که سبب ایجاد کینه و دشمنی و جایگاه وسوسه های شیطان است.اینها همان چیزی است که شیطان به وسیله آن،امتهای پیشین و اقوام گذشته را فریفت تا آنجا که در تاریکیهای جهل فرورفتند و در گودالها و دامهای ضلالت او سقوط کردند،به آسانی تسلیم او شدند و رهبری او را پذیرفتند و آنها را به هرجا که خاطر خواه او بود برد.آنها پیروی از چیزی کردند که دلها در آن شبیه و هماهنگ بود و قرنها پی درپی بر آن گذشت و کبر و غروری را پذیرا شدند که(بر اثر فزونی)سینه ها با آن تنگ شد.

به هوش باشید،بترسید و بر حذر باشید از پیروی و اطاعت(کورکورانه)بزرگترها و رؤسایتان،همانها که به سبب موقعیت خود،تکبّر می ورزند و خویش را بالاتر از نسب خود می شمرند،اعمال نادرست خود را به خدا نسبت می دهند و به انکار نعمتهای او بر می خیزند تا با قضایش ستیز کنند و بر نعمتهایش چیره شوند،زیرا آنها اساس و بنیان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهای تکبّر جاهلیّت اند.

از خدا بترسید و با نعمتهایی که او به شما ارزانی داشته مخالفت نکنید و نسبت به فضل و بخشش او به یکدیگر حسادت نورزید.از افراد بی اصل و نسب اطاعت نکنید همانها که بر اثر صفای باطن خویش،آب تیره نفاقشان را نوشیدید و تندرستی خویش را با بیماری آنها آمیختید و در اعتقاد حق خود،عقیده باطل آنها را راه دادید،آنها اساس گناه و همنشین نافرمانی و عصیانند آنها کسانی هستند که شیطان آنان را مرکبهای راهوار ضلالت قرار داده و سپاهی که به وسیله آنان به مردم غافل حمله می کند و از آنها به عنوان سخنگوی خود(برای بیان مقاصد خوش)بهره می گیرد تا عقلهایتان را بدزدد،در چشمهای شما نفوذ کند و در گوشهایتان(اباطیل را)بدمد و به این ترتیب شما را هدف تیرهای خود و پایمال قدمهایش قرار داد و گلوی شما را در دست خود فشرد!

***

ص:388

شرح و تفسیر: از بزرگان متکبر خود پیروی نکنید

از بزرگان متکبر خود پیروی نکنید

امام علیه السّلام بعد از مقدماتی که در فرازهای قبل درباره خطرات کبر و غرور و تعصبهای ناروا بیان فرمود،در این بخش از خطبه به مخاطبان خود مستقیما هشدار می دهد و از عواقب سوء پیروی این خط شیطانی بر حذر می دارد و کسانی را که به بهانه های واهی تعصّبات قبیلگی و برتری قومی بر قوم دیگر آتش اختلاف و جنگ و جدال را می افروختند با اخطارهای کوبنده خود از این راه بازمی دارد و می فرماید:«آگاه باشید شما در سرکشی و ستم افراط کردید و برای دشمنی آشکار با خدا و مبارزه با مؤمنان راستین به فساد در زمین و ستیز برخاستید»؛ (ألا و قد أمعنتم (1)فی البغی،و أفسدتم فی الأرض مصارحة (2)للّه بالمناصبة (3)،و مبارزة للمؤمنین بالمحاربة) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه مخاطبان این جمله ها را سپاهیان شام و طرفداران معاویه دانستند شاید به جهت اینکه لحن خطاب حضرت را بسیار تند و شدید دیده اند که متناسب با مردم کوفه و عراق نبوده است،در حالی که از شأن ورود خطبه و همه خطابهای آن به خوبی استفاده می شود مخاطبان همان سرکشان کوفه و عراق بودند که به جهت تعصّبهای جاهلیّت قبائل را به جان هم می انداختند و منشأ فساد و خونریزی می شدند.این کار از یک سو دشمنی صریح با خدا محسوب می شد و از سوی دیگر مبارزه آشکار با مؤمنان راستین.

ص:389


1- 1) .«امعنتم»از ریشه«امعان»به معنای زیاده روی در انجام چیزی است.در اصل از ریشه«معن»بر وزن «دهن»به معنای سیراب شدن زمین گرفته شده است.
2- 2) .«مصارحه»از ریشه«صرح»به معنای وضوح و روشنی گرفته شده و«مصارحه»به معنای مقابله کردن با کسی و چیزی به طور آشکار می باشد.
3- 3) .«مناصبه»از ریشه«نصب»بر وزن«نسب»به معنای تعب و زحمت گرفته شده است و«مناصبه» یعنی تظاهر به عداوت کردن که موجب رنج و تعب و زحمت طرفین می شود.

سپس لحن کلام را شدیدتر می کند و می فرماید:«خدا را!خدا را!از کبر و تعصّب ناروا و تفاخر جاهلیّت بپرهیزید که سبب ایجاد کینه و دشمنی و جایگاه وسوسه های شیطان است»؛ (اللّه فی کبر الحمیّة و فخر الجاهلیّة!فإنّه ملاقح الشّنآن،و منافخ الشّیطان) .

با توجه به اینکه«ملاقح»جمع«ملقح»بر وزن مجرم،معنای اسم فاعلی دارد،مفهوم جمله این است که کبر و تعصّب سبب تولید کینه و عداوت است و نیز«منافخ»جمع «منفخ»بر وزن«مصرف»آلت و ابزاری است که به وسیله آن می دمند و مفهوم آن این است که شیطان از این طریق در دلها وسوسه می کند و آنها را به راه فساد می کشد.

آن گاه امام علیه السّلام به آثار و خطرات این وسوسه ها و نفخات شیطانی اشاره کرده می فرماید:«اینها همان چیزی است که شیطان به وسیله آن،امتهای پیشین و اقوام گذشته را فریفت تا آنجا که در تاریکیهای جهل به سرعت فرورفتند و در گودالها و دامهای ضلالت او سقوط کردند،به آسانی تسلیم او شدند و رهبری او را پذیرا گشتند و وی آنها را به هرجا که خاطرخواهش بود برد!»؛ (الّتی خدع بها الأمم الماضیة،و القرون الخالیة.حتّی أعنقوا (1)فی حنادس (2)جهالته،و مهاوی (3)ضلالته،ذللا (4)عن سیاقه، سلسا (5)فی قیاده) .

«آنها پیروی از چیزی کردند که دلها در آن،شبیه و هماهنگ بود و قرنها پی درپی بر

ص:390


1- 1) .«اعنقوا»از ریشه«عنق»به معنای گردن گرفته شده و«عناق»یعنی گردن کشیدن و به سرعت دنبال چیزی رفتن.
2- 2) .«حنادس»جمع«حندس»بر وزن«قبرس»به معنای تاریکی است و به همین جهت سه شب آخر ماه که با تاریکی شدید محاق آمیخته می شود،حنادس گفته می شود.
3- 3) .«مهاوی»جمع«مهواة»یعنی گودال و گاه به معنای گودال عمیقی است که سیل در آن می افتد و راه فرار ندارد.
4- 4) .«ذلل»جمع«ذلول»به معنای شخص منقاد و تسلیم و حیوان رام است.
5- 5) .«سلسل»جمع«سلس»بر وزن«خشن»به معنای رام و فرمانبردار است.

آن گذشت و کبر و غروری را پذیرا شدند که(بر اثر فزونی)سینه ها با آن تنگ شد»؛ (أمرا تشابهت القلوب فیه،و تتابعت القرون علیه،و کبرا تضایقت الصّدور به) .

اشاره به اینکه مسئله کبر و غرور و خطرات و آثار شوم آن،امری ریشه دار در همه امتها و ملتها و سرچشمه جنگهای خونین و نزاعهای دامنه دار و انواع جنایات و غفلتها و بی خبریها بوده است.

برتری جوییها و تعبات کور،چهره تاریخ بشر را تاریک کرده و مهمترین دام شیطان در اعصار و قرون پیشین و در امروز و فرداست.

یکی از شارحان نهج البلاغه(مرحوم مغینه)در شرح خود از فیلسوف معروف انگلیسی«راسل»نقل می کند که می گوید هرانسانی دوست دارد خدا باشد و عجیب تر این که کمتر کسی است که باور کند این امر محال است.سپس این شارح دانشمند می افزاید این سخن،صحیح است ولی آنها که آرزو می کنند خدایی کنند و به آن نمی رسند،برای سیر کردن درون تشنه خویش از برتری جویی و افتخار به استخوانهای پوشیده اموات و نیاکانشان یا پست و مقامی که دارند و یا ذکر نامشان در صفحات جراید بهره می گیرند.

سپس امام علیه السّلام انگشت روی نقطه اصلی درد گذارده که همان پیروی بی قیدوشرط از رؤسای قبائل و سردمداران فساد و متکبران خودخواه است که مردم را به جهت هوسهای خود می کشانند و فتنه و فساد بر پا می کنند،می فرماید:«به هوش باشید،بترسید و بر حذر باشید از پیروی و اطاعت(کورکورانه)بزرگترها و رؤسایتان،همانها که به سبب موقعیت خود،تکبر می ورزند و خویش را بالاتر از نسب خود می شمرند،اعمال نادرست خود را به خدا نسبت می دهند و به انکار نعمتهای او برمی خیزند تا با قضایش ستیز کنند و بر نعمت هایش چیره شوند»؛ (ألا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم! الّذین تکبّروا عن حسبهم،و ترفّعوا فوق نسبهم،و ألقوا الهجینة (1)علی ربّهم،و

ص:391


1- 1) .«هجینه»به معنای نقص و صفت زشت و قبیح است و از ریشه«هجونه»گرفته شده است.

جاحدوا اللّه علی ما صنع بهم،مکابرة لقضائه،و مغالبة لآلائه (1)) .

این سخن در واقع،برگرفته از آیات قرآن مجید است که در قیامت از اطاعت سران و بزرگان خود اظهار ندامت می کنند و عرضه می دارند« «رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً» پروردگارا!ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و ما را گمراه ساختند.پروردگارا آنها را از عذاب دو چندان ده و آنها را شدیدا لعن فرما». (2)

هر گاه به دقّت تاریخ گذشته بشر را مشاهده کنیم می بینیم یکی از سرچشمه های عمده جنگها و خون ریزیها برتری جویی های نژادی و قومی بوده است که هنوز هم ادامه دارد و یکی از عوامل مهم جنگ جهانی اوّل و دوم که بخش عظیمی از جهان را ویران کرد و دهها میلیون انسان را به خاک و خون کشاند همین امر بود.

در حالی که اگر انسان خوب بنگرد اصل او خاک و اصل و ریشه دیگرش نطفه بی ارزش است و پایان کارش مرداری است گندیده.اسلام تفاخر به آبا و مناصب و به خود بستن القاب غرورآفرین و غفلت زا را نهی کرده؛در حدیث شریف نبوی می خوانیم:«حبّ الرّجل دینه و مروّته،خلقه و أصله عقله؛شخصیّت انسان دین او و ارزش او اخلاق او و اصل و ریشه او عقل و خرد اوست». (3)

پیامبر صلّی اللّه علیه و اله این سخن را زمانی گفت که گروهی برای تحقیر سلمان فارسی اصل و نسبش را پرسیدند و او اصل و نسب خود را آزادی از قید بردگی به کمک پیامبر و هدایت به وسیله او شمرده بود.

ص:392


1- 1) .«آلاء»جمع«ألا»بر وزن«جفا»یا«الی»بر وزن«فعل»به معنای نعمت است و گاه به معنای خصوص نعمتهای معنوی آمده است،مخصوصا هنگامی که در کنار واژه نعمت قرار گیرد و گفته شود:«النعم و الآلاء».
2- 2) .احزاب،آیه 67 و 68.
3- 3) .بحار الانوار،جلد 22،صفحه 381،حدیث 16.

جمله «ألقوا الهجینة علی ربّهم» اشاره به این است که آنها نسب خود را برتر می شمرند و دیگران را پست تر،و در واقع زشتی نسب دیگران را به خدا نسبت می دادند و معتقد بودند خدا خلق برتری آفریده که آنها بودند و خلق پست تری که دیگران هستند، آنها نعمتهای الهی را به لیاقتها و شایستگیهای خودشان نسبت می دادند و الطاف والاء الهی را انکار می کردند.

سپس امام علیه السّلام به ذکر دلیلی برای پرهیز از پیروی این گونه کسان پرداخته،چنین می فرماید:«آنها اساس و بنیان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهای تکبّر جاهلیّت اند»؛ (فإنّهم قواعد أساس العصبیّة،و دعائم أرکان الفتنة،و سیوف اعتزاء (1)الجاهلیّة) .

امام علیه السّلام تعصب و فتنه را به خانه ای تشبیه می کند که شالوده آن را سردمداران فاسد و مفسد و ستونهای آن را متکبّران خودخواه تشکیل می دهند و همه را از سکونت در چنین خانه ای بازمی دارد و نیز شعارهایی که در زمان جاهلیّت برای تحریک قبایل بر ضد یکدیگر می دادند تشبیه به شمشیرهای برنده می کند و سپس سردمداران فساد را به منزله این شمشیرها می شمارد.

در زمان جاهلیّت،معمول بود که هر گاه قبیله ای از قبایل مورد تهدید از سوی مخالفان قرار می گرفت به جای فکر کردن در طریق اصلاح و آرامش و صلح،رؤسای متعصب و جاهل قبایل دستور می دادند که شعارهای جنگ سر داده شود و از همه وسایلی که می توانستند احساسات افراد جاهل و بی خبر را تحریک کنند و آتش جنگ را شعله ور سازند،بهره می گرفتند و مخصوصا هرقبیله ای را با نام نیاکان و بزرگان پیشین صدا می زدند و در اینجا سران قبایل به منزله آن شمشیرها شمرده شده اند.

تاریخ نشان می دهد که سران مقام پرست در دورانهای گذشته برای حفظ منافع

ص:393


1- 1) .«اعتزاء»به معنای نسبت دادن از ریشه«عزو»بر وزن«رزم»گرفته شده است.

نامشروع خود مردم بی خبر را با انواع شعارهای مهیّج،بسیج می کردند و غافلان را قربانی منافع خویش می ساختند و امروز نیز رسانه های جمعی جهان برای حفظ قدرت مستکبران و منافع سرمایه داران بزرگ از همین روش به صورتی گسترده تر بهره می گیرند و همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً» زمامداران وارد هرشهر و دیاری شوند آنجا را به فساد می کشند و عزیزانشان را ذلیل می کنند». (1)همین گروه بودند که پیوسته در برابر پیامبران که برای آگاه ساختن توده های مردم و برقرار ساختن عدالت اجتماعی مبعوث شده بودند،به دشمنی برمی خاستند:« «وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ» ما در هیچ شهر و دیاری پیامبری بیم دهنده نفرستادیم مگر این که مترفین(آنها که مست ناز و نعمت بودند)گفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شده اید،کافریم». (2)

سپس می افزاید:«از خدا بترسید و با نعمتهایی که او به شما ارزانی داشته مخالفت نکنید و نسبت به فضل و بخشش او به یکدیگر حسادت نورزید»؛ (فاتّقوا اللّه و لا تکونوا لنعمه علیکم أضدادا،و لا لفضله عندکم حسّادا) .

در واقع آنها که نعمتهای خدا را کفران می کنند و به جای بهره گیری از آن برای خدمت به خلق،راه کبر و غرور و خودبرتربینی را پیش می گیرند اینها به دشمنی با نعمتهای خودشان برخاسته و نسبت به مواهب الهی در حق خودشان حسادت ورزیده اند،زیرا کار آنها با کار حسودان و دشمنان در نتیجه یکی است؛هردو مایه سلب نعمت و فضل الهی است.آن گاه امام به نکته دیگری اشاره می فرماید و می گوید:«از افراد بی اصل و نسب(که جامه اسلام را بر تن پوشیده و کبر و غرور را پیشه کرده اند و راه فساد را

ص:394


1- 1) .نمل،آیه 34.
2- 2) .سبأ،آیه 34.

می روند)اطاعت نکنید»؛ (و لا تطیعوا الأدعیاء (1)) .

بعضی از مفسّران«ادعیاء»را به همان معنای اصلی آن(افراد ناپاک زاده و بی اصل و نسب)تفسیر کرده اند،در حالی که بعضی دیگر آن را به معنای منافقان می دانند،زیرا نفاق نیز از پستی اصل و نسب و گوهر ذات ریشه می گیرد.برخی دیگر آن را به معنای فرومایگان دانسته اند.

این نکته نیز قابل دقت است که تکبّر و خودبرتربینی که موضوع اصلی این خطبه است در بسیاری از اوقات از عقده حقارت سرچشمه می گیرد همان طور که در حدیث امام صادق علیه السّلام آمده است:«ما من رجل تکبّر او تجبّر إلاّ لذلّة وجدها فی نفسه؛هیچ کس تکبّر و فخرفروشی نمی کند جز به جهت حقارتی که در درون وجود خود می یابد». (2)

در ادامه این سخن به شرح اوصاف معنای گروه ادعیاء پرداخته و می فرماید:«همانها که به موجب صفای باطن خویش،آب تیره نفاقشان را نوشیدید و تندرستی خویش را با بیماری آنها آمیختید و در اعتقاد حق خود،عقیده باطل آنها را راه دادید»؛ (الّذین شربتم بصفوکم کدرهم،و خلطتم بصحّتکم مرضهم،و أدخلتم فی حقّکم باطلهم) .

اشاره به اینکه این منافقان مستکبر،از حسن نیت شما سوء استفاده کردند و افکار و نیات آلوده و اعمال بیمارگونه و مطالب باطل و بی اساسشان را در روح و جان و اجتماع شما تزریق کردند؛بر همه شما لازم است که آنها را بشناسید و حساب خود را از آنها جدا کنید و این فاسدان مفسد و افکار و برنامه های آنها را از جامعه خود بیرون بریزید. آن گاه امام در توضیح بیشتری می افزاید:آنها اساس گناه و همنشین نافرمانی و عصیانند!»؛ (و هم أساس الفسوق،و أحلاس (3)العقوق (4)) .

ص:395


1- 1) .«ادعیاء»جمع«دعیّ»بر وزن«جلیّ»در اصل به معنای پسرخوانده است؛یعنی فرزندی که از پدر دیگری است و شخصی که او را به خود نسبت می دهد و چون این گونه افراد گاه اصل و نسب روشنی ندارد و یا فرزند نامشروع هستند،«دعیّ»به معنای فرومایه،پست،بی اصل و نسب و زنازاده نیز آمده است.
2- 2) .الکافی،جلد 2،صفحه 312.
3- 3) .«احلاس»جمع«حلس»بر وزن«حرص»به معنای پارچه نازکی است که روی پشت شتر-می اندازند و غالبا همراه اوست.سپس به هرچیزی که ملازم و همراه دیگری باشد«حلس»گفته می شود و لذا«احلاس البیوت»به کسانی گفته می شود که خانه نشین شده باشند.
4- 4) .«عقوق»در اصل به معنای چاک زدن و پاره کردن است.سپس این واژه به مخالفت کردن با پدر و مادر یا دیگران اطلاق شده است و«احلاس العقوق»به معنای کسانی است که ملازم و همراه سرکشی و عصیان اند.

با توجه به اینکه«فسوق»در اصل به معنای خروج از اطاعت است و«عقوق»به هرگونه عصیان گفته می شود مفهوم جمله بالا این است که همه گناهان و مفاسد اجتماعی از سردمداران فاسد و مستکبر سرچشمه می گیرد و به مصداق«النّاس علی دین ملوکهم» این گروه توده مردم را به دنبال خود می کشانند.

در ادامه این سخن از رابطه این گروه با ابلیس و ارتباط افکار و برنامه آنان با وسوسه های او سخن می گوید و چنین می فرماید:«شیطان آنها را(سردمداران گمراه قبایل و جوامع را)مرکبهای راهوار ضلالت قرار داده،و سپاهی که به وسیله آنان به مردم غافل حمله می کند و از آنها به عنوان سخنگوی خود(برای بیان مقاصد خویش)بهره می گیرد تا عقلهایتان را بدزدد،در چشم های شما نفوذ کند و در گوش هایتان(اباطیل را) بدمد»؛ (اتّخذهم إبلیس مطایا ضلال.و جندا بهم یصول (1)علی النّاس،و تراجمة ینطق علی ألسنتهم،استراقا لعقولکم و دخولا (2)فی عیونکم،و نفثا (3)فی أسماعکم) .

در واقع ابلیس برای گمراهی مردم،نخست بر دوش این گروه از سران سوار می شوند و به کمک آنها به توده مردم حمله ور می گردد.هنگامی که تسلیم شدند با زبان همین سران گمراه مطالب خود را به گوش آنها می رساند و همه منابع فهم آنها را اعم از عقل و

ص:396


1- 5) .«یصول»از ریشه«صولة»به معنای حمله کردن است.
2- 6) .«دخول»غالبا به معنای ورود در چیزی می آید و گاه به معنای مشوش و معیوب ساختن نیز آمده است و جمله بالا به همین معناست.
3- 7) .«نفث»در اصل به معنای ریختن مقدار کمی از آب دهان است و از آنجا که این کار با کمی دمیدن انجام می گیرد به معنای نفخ(دمیدن)هم آمده است.

چشم و گوش از کار می اندازد.با آرزوهای دورودراز و انواع هوا و هوسها عقل آنها را می گیرد و با تزیین زرق وبرق دنیا،دید حقیقی را از آنها سلب می کند و سخنان ظاهر فریب به گوش آنها می خواند و وسوسه می کند و سرنوشت آنها همان می شود که امام علیه السّلام در ادامه این سخن بیان فرموده است:

«به این ترتیب شما را هدف تیرهای خود و پایمال قدمهای خویش قرار داد و گلوی شما را در دست خود فشرد»؛ (فجعلکم مرمی نبله (1)،و موطئ قدمه،و مأخذ یده) .

بدیهی است هنگامی که انسان،عقل و دید و ادراک خود را از دست بدهد در زیر دست و پای دشمن لگدمال می شود و تیرهای او بدنش را نشانه می گیرد و گلوی او را می فشارد.

غالب شارحان نهج البلاغه جمله «و مأخذ» را اشاره به اسارت در چنگال شیطان گرفته اند؛بنابراین مفهوم سه جمله چنین می شود:شیطان شما را نابود و یا ذلیل و اسیر خود می سازد؛ولی تفسیری که در بالا گفتیم با جمله های قبل هماهنگ تر است.

سخنان پرمعنای امام علیه السّلام درباره نفوذ شیطان در انسانها در حقیقت با الهام از قرآن مجید بیان شده است که می فرماید:« «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» شیاطین به دوستان و پیروان خود مطالبی مخفیانه القا می کنند تا با شما به مجادله برخیزند،اگر از آنها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید بود». (2)

و در آیه 112 انعام می فرماید:« «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً» این چنین در برابر هرپیامبری دشمنی از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم آنها مخفیانه سخنان فریبنده و بی اساس به یکدیگر القا می کردند».

شبیه آنچه در این خطبه آمده در خطبه هفتم نیز گذشت که فرمود: «اتّخذوا

ص:397


1- 1) .«نیل»به معنای چوبه تیر است.
2- 2) .انعام،آیه 121.

الشّیطان لأمرهم ملاکا و اتّخذهم له أشراکا...فنظر بأعینهم،و نطق بألسنتهم، فرکب بهم الزّلل،و زیّن لهم الخطل ؛آنها شیطان را اساس کار خود قرار دادند و شیطان نیز آنها را به عنوان دامهای خویش برگزید...با چشم آنها نگاه کرد و با زبانشان سخن گفت و بر مرکبهای لغزشها سوار نمود و سخنان بیهوده و باطل را در نظرشان زینت بخشید».

***

نکته: رابطه تکبّر و تعصّب

رابطه تکبّر و تعصّب

«تکبّر»به معنای خودبرتربینی و«تعصّب»به معنای وابستگی و غیر منطقی به شخص یا چیزی و دفاع بی قیدوشرط از آن است از ماده«عصب»(بر وزن غضب)یعنی رشته های مخصوص که عضلات انسان را به مغز مربوط می کند و مجموعه آن«سلسله اعصاب»را تشکیل می دهد.

سپس به گروه و جمعیّتی که باهم همکاری و همفکری دارند اطلاق شده و چنین جمعیّتی را«عصبة»(بر وزن سفره)می گویند و واژه«تعصّب»معمولا به وابستگیهای غیر منطقی و بی قیدوشرط گفته می شود و سرچشمه آن غالبا جهل و کوتاه فکری و خود بزرگ بینی است،زیرا کسی که می خواهد بزرگی به خود ببندد سعی می کند کسانی را که به او وابستگی دارند یا او به آنها وابستگی دارد بزرگ بشمارد،نقاط ضعف آنها را نبیند و اگر نقاط قوتی دارند بزرگ نمایی کند تا خود از این طریق بزرگی بفروشد.

این رذیله اخلاقی مخصوصا هنگامی که در شکل تعصب نژادی و قبیلگی ظاهر شود سرچشمه مفاسد بسیاری است و در طول تاریخ همواره منشأ جنگها و خشونتها و درگیریهای خونین بوده است.

از تاریخ جاهلیّت گرفته تا دنیای امروز هیچ یک از آسیبهای تکبّر و تعصّب در امان

ص:398

نمانده اند؛در حوادث شوم عصر جاهلیّت می خوانیم که دوبار درگیری شدید بین قبایل عرب واقع شد که به نام«فجار»در تاریخ مشهور شده است.فجار اوّل زمانی واقع شد که مردی از طایفه بنی کنانه بدهی قابل ملاحظه ای به مردی از طایفه هوازن داشت.و قادر به پرداختن آن نبود.مرد هوازنی در سوق عکاظ(بازاری که هرسال یک بار در نزدیک طایف تشکیل می شد)میمونی مشاهده کرد و گفت چه کسی پیدا می شود که این میمون را در قبال طلبی که من از فلان کس دارم بفروشد و مقصودش از این سخن،تحقیر مرد کنانی بود که از پرداخت بدهی اش عاجز شده بود.در این هنگام مردی از طایفه بنی کنانه رسید و با شمشیر خود میمون را کشت.مرد هوازنی فریاد کشید و مرد کنانی هم طایفه بنی کنانه را به یاری خود طلبید و دو قبیله به جان هم افتادند و درگیری شدیدی واقع شد که نزدیک بود به جنگ تمام عیاری تبدیل شود.

فجار دوم که مدتی بعد از وفات عبد المطلب روی داد به این سبب حاصل شد که جوان نادانی از قبیله بنی غفار در گوشه ای از بازار عکاظ نشسته بود و پای خود را دراز کرده بود و می گفت من برترین مرد عربم و هرکس قبول ندارد این دو پای مرا قطع کند جوان بی خرد دیگری همچون او که از قبیله بنی قیس بود شمشیر کشید و پای وی را مجروح کرد.فریاد از دو طرف برخاست و قبایل آن دو به جان هم افتادند و درگیری شدیدی بین طرفین اتفاق افتاد و بعد از مدتی عداوت و دشمنی با یکدیگر صلح کردند. (1)

در قرن اخیر نیز جنگ جهانی دوم همان گونه که می دانیم بر اثر نژادپرستیهای آلمانیهای نازی رخ داد که در طول آن دهها میلیون نفر کشته و دهها میلیون مجروح و مفقود الاثر شدند و ویرانیهای عظیمی در اروپا و نقاط دیگری از جهان روی داد و حتی امروز نیز عامل اصلی تجاوزهای مستکبران و جنایتکاران اسرائیلی چیزی جز خودبرتربینی و تعصبهای نژادی نیست.

با توجه به آنچه در بالا آمد به عمق کلام امام علیه السّلام در این خطبه که این همه اظهار

ص:399


1- 1) .کامل ابن اثیر،جلد 1،صفحه 589-588.

نگرانی در ظهور و بروز آثار کبر و تعصب می کند آشناتر می شویم،لذا در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«من کان فی قلبه حبّة من خردل من عصبیّة،بعثه اللّه یوم القیامة مع أعراب الجاهلیّة؛کسی که در قلبش به اندازه یک دانه خردل تعصب ناروا باشد خداوند او را روز قیامت با اعراب جاهلیّت محشور می کند». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«من تعصّب او تعصّب له فقد خلع ربق الإیمان؛کسی که تعصب بورزد یا برای او تعصب بورزند،رشته ایمان را از گردن خود برداشته است». (2)

***

ص:400


1- 1) .منهاج البراعة،جلد 11،صفحه 309.
2- 2) .همان.

بخش ششم

اشاره

فاعتبروا بما أصاب الأمم المستکبرین من قبلکم من بأس اللّه وصولاته،و وقائعه و مثلاته،و اتّعظوا بمثاوی خدودهم،و مصارع جنوبهم،و استعیذوا باللّه من لواقح الکبر،کما تستعیذونه من طوارق الدّهر.

فلو رخّص اللّه فی الکبر لأحد من عباده لرخّص فیه لخاصّة أنبیائه و أولیائه؛و لکنّه سبحانه کرّه إلیهم التّکابر،و رضی لهم التّواضع، فألصقوا بالأرض خدودهم،و عفّروا فی التّراب وجوههم.و خفضوا أجنحتهم للمؤمنین،و کانوا قوما مستضعفین.قد اختبرهم اللّه بالمخمصة،و ابتلاهم بالمجهدة،و امتحنهم بالمخاوف،و مخضهم بالمکاره.فلا تعتبروا الرّضی و السّخط بالمال و الولد جهلا بمواقع الفتنة،و الاختبار فی موضع الغنی و الاقتدار،فقد قال سبحانه و تعالی:

«أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ» فإنّ اللّه سبحانه یختبر عباده المستکبرین فی أنفسهم بأولیائه المستضعفین فی أعینهم .

ترجمه

از آنچه به امتهای مستکبر پیشین از عذاب الهی و کیفرها و مجازاتهای او رسید عبرت بگیرید و از قبرهای آنها و خوابگاهشان در زیر خاک پند آموزید و به خدا از آثار شوم کبر پناه برید،آن گونه که از بلاها و مشکلات روزگار به او پناه می برید.اگر خدا به کسی از

ص:401

بندگانش اجازه تکبّر ورزیدن می داد،نخست اجازه آن را به پیامبران و اولیای خاصّش داده بود؛ولی خداوند سبحان تکبّر را برای آنها منفور شمرد و تواضع و فروتنی را برای آنان پسندید.به همین دلیل آنها گونه های خود را(در پیشگاه او)بر زمین می نهادند و صورتها را به خاک می ساییدند؛پر و بال خویش را برای مؤمنان فرومی نهادند و همچون مستضعفان،ساده می زیستند.

خداوند آنها را با گرسنگی آزمایش کرد و به مشقّت و رنج مبتلا ساخت؛با امور خوفناک امتحان نمود و با حوادث ناخوشایند خالص گردانید.

ثروت و اولاد(بودونبود یا کم و زیاد آن)را دلیل بر خشنودی یا خشم خدا نگیرید که این ناشی از جهل و بی خبری نسبت به آزمایشهای الهی در مورد بی نیازی و قدرت است (همان گونه که)خداوند سبحان فرموده است:«آیا گمان می کنند مال و فرزندانی که به آنها می بخشیم دلیل بر این است که نیکیها را به سرعت برای آنان فراهم می سازیم (چنین نیست)،بلکه آنها درک نمی کنند».(آری)خداوند کسانی را از بندگانش که خود را برتر می بینند به وسیله اولیای خود که در نظر آنها مستضعفند آزمایش می کنند.

شرح و تفسیر: تکبّر برای هیچ کس روا نیست

تکبّر برای هیچ کس روا نیست

به دنبال هشدارهایی که امام علیه السّلام در بخش گذشته این خطبه درباره پیروی از مستکبران و سرکشان بیان فرمود،در این بخش از خطبه،دست همه مخاطبان را گرفته و به اعماق تاریخ گذشته می برد و سرگذشت امّتهای مستکبر و سردمداران کبر و غرور را در آزمایشگاه بزرگ تاریخ به آنها نشان می دهد و می فرماید:«از آنچه به امتهای مستکبر پیشین از عذاب خدا و کیفرها و مجازاتهای او رسید عبرت بگیرید»؛ (فاعتبروا بما أصاب الأمم المستکبرین من قبلکم من بأس اللّه و صولاته، (1)و وقائعه و

ص:402


1- 1) .«صولات»جمع«صول»بر وزن«قول»و به معنای پریدن و با قهر و غلبه بر چیزی مسلّط شدن است.

مثلاته (1)) .

گروهی-همچون فرعون و فرعونیان را در میان امواج خروشان آب غرق کرد و بدنهای بی جان آنها طعمه ماهیان دریا شد.گروهی را با زلزله های شدید و کوبنده و سپس بارانی از سنگ به دیار عدم یا به اعماق زمین فرستاد و شهرهای آنها چنان زیر و رو شد که جز تل خاکی باقی نماند؛همانند قوم لوط و گروهی را با طوفان چنان درهم شکست که افراد قوی پیکر آنها در برابر تندباد همچون پر کاه به هرسو پرتاب می شدند مانند قوم عاد و گروهی را گرفتار صاعقه ها کرد که در یک چشم برهم زدن بیش از خاکستری از آنها باقی نمانده بود،همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« «فَکُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما کانَ اللّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» ما هریک از آنان(سرکشان و مستکبران)را به گناهشان گرفتیم بر بعضی از آنها طوفانی از سنگریزه فرستادیم و بعضی از آنها را صیحه آسمانی(صاعقه)فروگرفت و بعضی دیگر را در زمین فروبردیم و بعضی را غرق کردیم خداوند هرگز به آنها ستم نکرد آنها خودشان بر خویش ستم کردند». (2)

سپس می فرماید:«و از قبرهای آنها و خوابگاهشان در زیر خاک پند گیرید و به خدا از آثار شوم کبر پناه برید،آن گونه که از بلاها و مشکلات روزگار به او پناه می برید»؛ (و اتّعظوا بمثاوی (3)خدودهم،و مصارع جنوبهم، (4)و استعیذوا باللّه من لواقح (5)

ص:403


1- 1) .«مثلات»جمع«مثله»بر وزن«عضله»به معنای عقوبت و مجازات و از جمله عذابهایی است که بر امتهای پیشین نازل شده آنچنان که به صورت ضرب المثل درآمده است.
2- 2) .عنکبوت،آیه 40.
3- 3) .«مثاوی»جمع«مثوی»از ریشه«ثواء»به معنای اقامت گزیدن مکانی گرفته شده است،بنابراین مثوی به معنای منزلگاه و مکان و مثاوی به معنای امکنه است.
4- 4) .«جنوب»جمع«جنب»بر وزن«جمع»در اصل به معنای پهلو و کناره است.
5- 5) .«لواقح»جمع«لاقح»به معنای بارورکننده از ریشه«لقاح»به معنای بارورشده گرفته شده است و در جمله بالا اشاره به عوامل پیدایش کبر و غرور است.

الکبر،کما تستعیذونه من طوارق الدّهر) .

به نظر می رسد که این سه دستور که امام بیان فرمود:«اعتبروا»و«اتّعظوا»و «استعیذوا»(عبرت بگیرید،پند بیاموزید و به خدا پناه ببرید)مراحل سه گانه ای است که انسان آگاه در پیمودن راه حق به هنگام مطالعه حالات پیشینیان در پیش دارد:نخست از سرنوشت پیشینیان که آن همه نعمت و قدرت و عزت داشتند و بر اثر کبر و غرور در گرداب هلاکت فرورفتند و مقایسه وضع خود با آنان بیدار می شود،سپس درسها و پندهایی از تاریخ زندگی و مرگ آنها می آموزد و سرانجام به خدا پناه می برد که گرفتار کبر و غرور نشوند.

جمله «کما تستعیذونه من طوارق الدّهر» اشاره به این است که آثار شوم کبر از حوادث دردناکی،همچون زلزله ها و طوفان ها و حوادث دردناک طبیعی،کمتر نیست.

سپس این معلم بزرگ آسمانی برای ایجاد نفرت هرچه بیشتر در دلها نسبت به کبر و غرور از راه دیگری وارد می شود و می فرماید:«اگر خدا به کسی از بندگانش اجازه تکبر ورزیدن می داد،نخست اجازه آن را به پیامبران و اولیای خاصّش داده بود؛ولی خداوند سبحان کبر ورزیدن را برای آنها منفور شمرد و تواضع و فروتنی را برای آنان پسندید.به همین دلیل آنها گونه های خود را(در پیشگاه او)بر زمین می نهادند،و صورتها را به خاک می ساییدند؛پر و بال خویش را برای مؤمنان فرومی نهادند و همچون مستضعفان ساده می زیستند»؛ (فلو رخّص اللّه فی الکبر لأحد من عباده لرخّص فیه لخاصّة أنبیائه و أولیائه؛و لکنّه سبحانه کرّه إلیهم التّکابر،و رضی لهم التّواضع،فألصقوا بالأرض خدودهم،و عفّروا (1)فی التّراب وجوههم.و خفضوا أجنحتهم للمؤمنین،و کانوا قوما مستضعفین) .

ممکن است جمعی از مستکبران چنین پندارند که اظهار تکبّر نشانه شخصیت است و این موهبتی از مواهب الهی است.امام در جمله بالا می فرماید:اگر این کار،کار خوبی

ص:404


1- 1) .«عفّروا»در اصل از«عفر»به معنای خاکمال کردن و خاک آلود نمودن گرفته شده است.

بود و نعمت و کرامت محسوب می شد خداوند قبل از هرکس برای انبیا و اولیا مجاز می شمرد در حالی که کاملا برعکس است؛کبر و غرور را صفتی نفرت انگیز به آنها معرفی کرده و تواضع را همچون تاج افتخار بر سر آنها نهاده است.به همین دلیل هم در پیشگاه خدا خاضع بودند و صورت بر خاک می نهاد و هم در برابر مؤمنان اظهار فروتنی می کردند.

جمله «و خفضوا أجنحتهم» کنایه لطیفی از تواضع است،زیرا مرغ هنگامی که می خواهد به جوجه های خود محبّتی آمیخته با تواضع داشته باشد،پر و بال خود را فرو می نهد و جوجه ها را زیر بال و پر می گیرد.

جمله «و کانوا قوما مستضعفین» در اینجا به معنای ضعف و ناتوانی نیست،بلکه به این معناست که خود را در شکل گروههای ضعیف جامعه درمی آورند و زندگانی همچون زندگانی آنها داشتند.

آن گاه امام علیه السّلام برای رفع اشتباه گروهی از مستکبران که دارا بودن مال و ثروت و فرزندان را نشانه قرب خود در درگاه خدا می پنداشتند به سراغ زندگی انبیا و اولیای خاص خود می رود و مشکلات و انواع امتحانات آنها را با تعبیراتی گویا و پرمعنا برمی شمرد و بر چهار نوع از آزمونهای آنان انگشت می نهد و می فرماید:«خداوند آنها را با گرسنگی آزمایش کرد،و به مشقّت و رنج مبتلا ساخت،با امور خوفناک امتحان نمود،و با حوادث ناخوشایند خالص گردانید»؛ (قد اختبرهم اللّه بالمخمصة (1)،و ابتلاهم بالمجهدة (2)،و امتحنهم بالمخاوف،و مخضهم (3)بالمکاره) .

مواد امتحانی خداوند،بی شمار است؛گاه با نقمت و گاه با نعمت،گاه با بیماری و گاه

ص:405


1- 1) .«مخمصه»به معنای گرسنگی و خالی بودن شکم از غذاست،و از ریشه«خمص»بر وزن«لمس»به معنای فرورفتگی و گرسنگی شدید که باعث فرورفتن شکم می شود گرفته شده است.
2- 2) .«مجهده»مصدر میمی به معنای مشقّت از«جهد»بر وزن«مهد»و«جهد»بر وزن«کفر»به معنای خستگی ناشی از تلاش و کوشش است.
3- 3) .«مخض»از ریشه«مخض»بر وزن«مغز»در اصل،یعنی حرکت دادن شدید مشکی که در آن ماست است برای گرفتن کره.سپس به هرگونه حرکت شدید و پر زحمت اطلاق شده است.

سلامت و گاه با عزّت و گاه سلب عزّت،آزمایش می کند؛ولی این آزمونها را می توان به بخشهای متعددی تقسیم کرد؛تنگی معشیت و گرسنگی و تشنگی،حوادث طاقت فرسا؛ مانند مشکلاتی که مسلمانان در صدر اسلام از شعب ابی طالب گرفته تا غزوات مختلف و ناامنیها که حاصل از تهدیدات دشمن است و نیز بیماری ها و مصائب.

زندگی تمام پیامبران الهی گواه بر این امتحانات است.زندگانی موسی بن عمران از آغاز تولّد تا زمانی که به خانه شعیب پناهنده شد و در زمانی که برای دعوت فرعونیان قد علم کرد و حوادث بعد از آن و گرفتاریهایی که در چنگال بنی اسرائیل داشت و همچنین مراحل مختلف زندگی ابراهیم علیه السّلام از بابل گرفته تا سرزمین مصر و سپس مکّه و مخصوصا زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله که بی نیاز از توضیح است همه شاهد و گواه بر این معناست.

سپس با ذکر این مقدمه به رفع اشتباه مهمی می پردازد که بسیاری از مردم در گذشته و حال به آن گرفتار بوده اند و خیال می کردند که فزونی اموال و ثروت،دلیل بر خوشبختی و قرب در درگاه الهی است،می فرماید:«بنابراین ثروت و اولاد(بودونبود یا کم و زیاد آن) را دلیل بر خشنودی یا خشم خدا نگیرید که این ناشی از جهل و بی خبری از آزمایشهای الهی در مورد بی نیازی به قدرت است»؛ (فلا تعتبروا الرّضی و السّخط بالمال و الولد جهلا بمواقع الفتنة،و الاختبار فی موضع الغنی و الاقتدار) .

سپس امام علیه السّلام به آیه ای از قرآن که در این مورد صراحت دارد استدلال کرده می فرماید:«خداوند سبحان و متعال فرموده است:«آیا گمان می کنند مال و فرزندانی که به آنها می بخشیم(به جهت خشنودی و رضایتی است که از آنها داریم و)دلیل بر این است که نیکیها را به سرعت برای آنان فراهم می سازیم(چنین نیست)بلکه آنها درک نمی کنند»؛ (فقد قال سبحانه و تعالی: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ» ) (1).

آن گاه به عنوان نتیجه گیری از این آیه شریفه می فرماید:«(آری)خداوند کسانی را از

ص:406


1- 1) .مؤمنون،آیه 55 و 56.

بندگانش که خود را برتر می بینند به وسیله اولیای خود که در نظر آنها مستضعفند آزمایش می کنند»؛ (فإنّ اللّه سبحانه یختبر عباده المستکبرین فی أنفسهم بأولیائه المستضعفین فی أعینهم) .

تعبیر به«فی أنفسهم»در مورد مستکبران اشاره به این است که آنها هرگز بزرگ نیستند؛بندگان ضعیف و ناتوانی هستند که خود را بزرگ می پندارند و تعبیر به«فی أعینهم»(با توجه به اینکه ضمیر آن به«مستکبران»برمی گردد اشاره به این است که اولیاء اللّه هرگز ضعیف و ناتوان نیستند،بلکه مستکبران آنها را به موجب زهد و پارسایی و تقوا و پای بندی آنها به قوانین مستضعف گمان می کنند و از اینجا روشن می شود که واژه مستضعف در اینجا با همین واژه در جمله های بالا متفاوت است؛در آنجا که می فرماید:

«پیامبران مستضعف اند»اشاره به ساده زیستی و تواضع آنهاست و در اینجا که می فرماید:

«اولیاء اللّه در چشم مستکبران مستضعف اند»اشاره به ناتوانی و ضعف و زبونی است که آنها می پندارند.

***

نکته: رفع یک اشتباه

رفع یک اشتباه

در بسیاری از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده است که در میان اقوام پیشین افرادی بودند که برتری در مال و ثروت و عده و نفرات را دلیل بر قرب در درگاه حق می دانستند و همین اشتباه سبب می شد که به موازات امکانات فراوان مادی،مقامات معنوی برای خود قائل باشند و در اینجا به مغالطه ای دست می زدند؛می گفتند این نعمت های خداست و اگر خدا کسی را مشمول نعمتهایش قرار دهد حتما او را دوست داشته و کسی را که خدا دوست دارد مقرب درگاه اوست و با همین پندار به تحقیر مادی و معنوی مؤمنان تهیدست می پرداختند.

ص:407

غافل از اینکه بخشیدن امکانات مادی دلایل مختلفی دارد؛گاه موهبت الهی است و گاه آزمایش و امتحان است و گاه جنبه عذاب استدراجی دارد؛یعنی خداوند به افرادی که قابل اصلاح نیستند پی درپی نعمت می دهد و ناگهان نعمت ها را به یکباره از آنها سلب می کند تا مجازاتشان سخت و دردناک باشد؛درست همانند شخص متجاوزی را که اجازه می دهند از درخت میوه بالاتر و بالاتر رود تا هنگام سقوط تمام استخوان هایش درهم بشکند.

***

ص:408

بخش هفتم

اشاره

و لقد دخل موسی بن عمران و معه أخوه هارون علیه السّلام علی فرعون،و علیهما مدارع الصّوف،و بأیدیهما العصیّ،فشرطا له-إن أسلم-بقاء ملکه،و دوام عزّه؛فقال:

«ألا تعجبون من هذین یشرطان لی دوام العزّ،و بقاء الملک؛و هما بما ترون من حال الفقر و الذّلّ،فهلاّ ألقی علیهما أساورة من ذهب»؟إعظاما للذّهب و جمعه،و احتقارا للصّوف و لبسه!و لو أراد اللّه سبحانه لأنبیائه حیث بعثهم أن یفتح لهم کنوز الذّهبان،و معادن العقیان،و مغارس الجنان،و أن یحشر معهم طیور السّماء و وحوش الأرضین لفعل،و لو فعل لسقط البلاء،و بطل الجزاء،و اضمحلّت الأنباء،و لما وجب للقابلین أجور المبتلین،و لا استحقّ المؤمنون ثواب المحسنین،و لا لزمت الأسماء معانیها.و لکنّ اللّه سبحانه جعل رسله أولی قوّة فی عزائمهم، وضعفة فیما تری الأعین من حالاتهم،مع قناعة تملأ القلوب و العیون غنی،و خصاصة تملأ الأبصار و الأسماع أذی.

ترجمه

موسی بن عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند در حالی که پیراهنهای بلند پشمین به تن داشتند و در دست هرکدام عصایی(همچون عصای چوپانها)بود(او را دعوت به سوی خداوند یگانه کردند و)با او شرط کردند که اگر تسلیم فرمان خدا شود عزّت و قدرتش پایدار و حکومتش برقرار خواهد بود؛ولی فرعون گفت:آیا از این دو نفر

ص:409

تعجّب نمی کنید که بقای ملک و دوام عزّتم را تضمین می کنند در حالی که فقر و ذلّت از سر و وضعشان می بارد؟!(اگر راست می گویند)چرا دستبندهایی از طلا(از سوی خدا)به آنها داده نشده است؟

این سخن را فرعون به جهت بزرگ شمردن طلا و گردآوری آن و تحقیر پشم و پوشیدن آن گفت،در حالی که اگر خداوند سبحان می خواست به هنگام مبعوث ساختن پیامبرانش درهای گنجهای طلا و معادن زر ناب و باغهای خرّم و سرسبز را به روی آنها بگشاید؛می گشود و اگر اراده می کرد پرندگان آسمان و وحوش زمین را همراه آنها گسیل دارد؛می داشت؛ولی اگر این کار را می کرد ارزش آزمایش از میان می رفت،پاداش و جزای نیکوکاران بی اثر می شد و وعده های الهی بی فایده می گشت،مطیعان،مستحقّ اجر و پاداش امتحان دهندگان نمی شدند و مؤمنان استحقاق ثواب نیکوکاران را نمی یافتند و نامها(نام مسلم،مؤمن،مخلص و...)با معانی خود همراه نمی گشت.اما خداوند سبحان پیامبران خود را از نظر عزم و اراده،قوی و از نظر ظاهر،فقیر و تهیدست در چشم مردم قرار داد؛ولی فقری توأم با قناعتی که قلبها و چشمها را پر از غنا می کرد،همراه ضعف ظاهری که چشمها و گوشها(ی دنیاپرستان)را آزار می داد(در جهات معنوی،قوی و نیرومند و در جهات مادّی،ساده و بی آلایش بودند).

شرح و تفسیر: درس دیگری از داستان موسی بن عمران

درس دیگری از داستان موسی بن عمران

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،نکوهش کبر و غرور و تعصب را که هدف اصلی مجموع خطبه است از طریق دیگری که بسیار آموزنده است،دنبال می کند و به داستان موسی بن عمران هنگامی که به اتفاق برادرش در حالی که لباسهای بسیار ساده در تن داشتند و بر فرعون وارد شدند و مورد تحقیر فرعون متکبّر واقع گشتند اشاره می کند و می فرماید:

«موسی بن عمران با برادرش هارون(علیهما السلام)بر فرعون وارد شدند؛در حالی که

ص:410

جبّه پشمین به تن داشتند و در دست هرکدام عصایی(همچون عصای چوپانها)بود(او را دعوت به سوی خداوند یگانه کردند و)با او شرط کردند که اگر تسلیم فرمان خدا شود عزت و قدرتش پایدار،و حکومتش برقرار خواهد بود»؛ (و لقد دخل موسی بن عمران و معه أخوه هارون علیه السّلام علی فرعون،و علیهما مدارع (1)الصّوف،و بأیدیهما العصیّ، (2)فشرطا له-إن أسلم-بقاء ملکه،و دوام عزّه) .

موسی و هارون مخصوصا با لباس و عصای خشن چوپانی وارد بر فرعون شدند تا از یکسو خیال بافیهای او و اطرافیانش را درباره اینکه شخصیّت در گرو مال و ثروت و زر و زینت است،درهم بشکنند و از سوی دیگر اعلام دارند دوران آن گونه زندگی پایان یافته و دوران جدیدی از حکومت الهی با کمک مستضعفان آغاز شده است.

در ادامه این سخن به بیان واکنش فرعون در برابر دعوت موسی و هارون پرداخته می فرماید:«فرعون گفت:آیا از این دو نفر تعجّب نمی کنید که بقای ملک و دوام عزّتم را (به شرط اسلام آوردن)تضمین می کنند در حالی که فقر و ذلّت از سر و وضعشان می بارد (اگر راست می گویند)چرا دستبندهایی از طلا(از سوی خدا)به آنها داده نشده است.این سخن را فرعون به جهت بزرگ شمردن طلا و گردآوری آن و تحقیر پشم و پوشیدن آن گفت»؛ (فقال:«أ لا تعجبون من هذین یشرطان لی دوام العزّ،و بقاء الملک؛و هما بما ترون من حال الفقر و الذّلّ،فهلاّ ألقی علیهما أساورة (3)من ذهب»؟إعظاما للذّهب و جمعه،و احتقارا للصّوف و لبسه!) .

آری!نظام ارزشی دستگاه فرعون بر همین محور می چرخید آنها که زروزیور و ثروت بیشتری داشتند شخصیّت والاتری نصیبشان شده بود و پشمینه پوشان پابرهنه،افراد

ص:411


1- 1) .«مدارع»جمع«مدرع»بر وزن«منبر»به معنای جبّه است.
2- 2) .«عصیّ»جمع«عصا».
3- 3) .«اساوره»و«اساور»و آن نیز جمع«اسوره»و آن نیز جمع«سوار»بر وزن«غبار»یا«سوار»بر وزن «کتاب»در اصل از کلمه فارسی«دستور»به معنای دستبندی که به عنوان زینت در دست می کنند گرفته شده است.

پست و پلیدی شمرده می شدند؛یعنی ارزشهای انسانی و درون ذاتی کمترین نقشی در بیان شخصیّت افراد در آن نظام نداشت.و تنها ارزشهای اعتباری و پنداری و برون ذاتی محور شخصیّت بود.

در اینجا امام علیه السّلام این حقیقت را که ارزش واقعی آن نبود و فرعون و فرعونیان می پنداشتند،با بیان بسیار زیبایی شرح می دهد و می فرماید:«اگر خداوند سبحان می خواست به هنگام مبعوث ساختن پیامبرانش درهای گنجهای طلا و معادن زرناب،و باغهای خرّم و سرسبز را به روی آنها بگشاید،می گشود و اگر اراده می کرد پرندگان آسمان و وحوش زمین را همراه آنها گسیل دارد،می داشت(به یقین قادر بر این امور بود)ولی اگر این کار را می کرد ارزش آزمایش از میان می رفت؛پاداش و جزای نیکوکاران بی اثر می شد و وعده های الهی بی فایده می گشت؛و مطیعان مستحق اجر و پاداش امتحان دهندگان نمی شدند و مؤمنان استحقاق ثواب نیکوکاران را نمی یافتند و نامها(نام مسلم،مؤمن، مخلص و...)با معانی خود همراه نمی گشت»؛ (و لو أراد اللّه سبحانه لأنبیائه حیث بعثهم أن یفتح لهم کنوز الذّهبان (1)،و معادن العقیان (2)،و مغارس (3)الجنان،و أن یحشر معهم طیور السّماء و وحوش الأرضین لفعل،و لو فعل لسقط البلاء،و بطل الجزاء،و اضمحلّت الأنباء،و لما وجب للقابلین أجور المبتلین،و لا استحقّ المؤمنون ثواب المحسنین،و لا لزمت الأسماء معانیها) .

اشاره به اینکه خداوند حکیم به خوبی می تواند پیامبرانش را با همه نیروهای مادی بسیج کند و به همه زر و زیورها بیاراید؛همه ثروتها،باغها،قصرها و وسایل تجمل را در اختیار آنان بگذارد و چیزی در اختیار یک نفر از پیامبرانش قرار دهد که حتی همه سلاطین دنیا دسته جمعی آن را نداشته اند-زیرا او خالق آسمانها و زمینهاست-ولی او

ص:412


1- 1) .«ذهبان»جمع«ذهب»به معنای طلاست.
2- 2) .«عقیان»مفرد و به معنای طلای ناب و خالص است.
3- 3) .«مغارس»جمع«مغرس»یعنی محلّ غرس درختان درختان.

حکیم است و می داند اگر چنین کند هدف اصلی بعثت از دست خواهد رفت،بلکه نتیجه معکوس به بار می آید ارزشها تبدیل به ضد ارزشها می شود و ایمان و اخلاق و تربیت به تباهی می گراید.

امام علیه السّلام در بیان آثار سوء چنین امری به شش مفسده به تفصیل اشاره می کند:

1-آزمون و امتحان بندگان در چنان شرایطی عملا بی اثر می شد،زیرا افراد بی ایمان نیز به جهت زرق وبرق و امکانات فراوان انبیا به دنبال آنها می شتافتند بی آنکه آیین آنها را پذیرا شده باشند.

2-دومین پیامد نامطلوب اینکه ثواب نیکوکاران از بین می رفت،زیرا ایمان آنها با آن شرایط خالص نبود.

3-وعده های الهی و اخبار وحی در مورد حلال و حرام انگیزه برای اطاعت مردم نبود، بلکه انگیزه های مادّی آنها را به حرکت درمی آورد و نیز اخبار زندگی آنها برای آیندگان به عنوان درس و سرمشق،پذیرفته نمی شد.

4-کسانی که به انبیا ایمان می آوردند پاداش پرارزش مجاهدان و آزمودگان واقعی را دریافت نمی داشتند.

5-مؤمنان راستین مستحق ثواب نیکوکاران نبودند چون زحمتی متحمل نمی شدند.

6-ششمین پیامد فاسد اینکه نامهای پرارزشی همچون مؤمنان،صالحان،مجاهدان و مخلصان،مصادیق واقعی خود را از دست می دهد؛همچنین اوصافی که برای پیامبران و اولیاء اللّه از زهد و تقوا و بی اعتنایی به دنیا ذکر می شود مفهوم خود را از دست می دهد.

سپس امام برای تبیین و توضیح همین معنا می افزاید:«اما خداوند سبحان پیامبران خود را از نظر عزم و اراده،قوی و از نظر ظاهر،فقیر و تهیدست در چشم مردم قرار داد، فقری توأم با قناعتی که قلبها و چشمها را پر از غنا می کرد،همراه ضعف ظاهری که چشمها و گوشها(ی دنیاپرستان)را آزار می داد(در جهات معنوی،قوی و نیرومند و در جهات مادّی،ساده و بی آلایش بودند)»؛ (و لکنّ اللّه سبحانه جعل رسله أولی قوّة

ص:413

فی عزائمهم،و ضعفة فیما تری الأعین من حالاتهم،مع قناعة تملأ القلوب و العیون غنی،و خصاصة (1)تملأ الأبصار و الأسماع أذی) .

در واقع آنها مردان قدرتمندی بودند که می توانستند زروزیور دنیا را برای خود فراهم سازند؛اما بی اعتنایی به مظاهر مادّی،به آنها اجازه نمی داد که به دنبال این امور بروند، اموری که سرچشمه کبر و غرور و خودخواهی و خودپسندی است.

***

ص:414


1- 1) .«خصاصه»از«خصاص»بر وزن«اساس»گرفته شده و در اصل به معنای شکافی است که در دیوار خانه به وجود می آید سپس به فقر که موجب شکاف در زندگی است اطلاق شده است.

بخش هشتم

اشاره

و لو کانت الأنبیاء أهل قوّة لا ترام،و عزّة لا تضام،و ملک تمدّ نحوه أعناق الرّجال،و تشدّ إلیه عقد الرّحال،لکان ذلک أهون علی الخلق فی الإعتبار،و أبعد لهم فی الإستکبار،و لآمنوا عن رهبة قاهرة لهم،أو رغبة مائلة بهم،فکانت النّیّات مشترکة،و الحسنات مقتسمة.و لکنّ اللّه سبحانه أراد أن یکون الاتّباع لرسله،و التّصدیق بکتبه،و الخشوع لوجهه،و الاستکانة لأمره،و الاستسلام لطاعته،أمورا له خاصّة لا تشوبها من غیرها شائبة.و کلّما کانت البلوی و الاختبار أعظم کانت المثوبة و الجزاء أجزل .

ترجمه

اگر پیامبران دارای قدرتی بودند که کسی را یارای مخالفت با آنان نبود،و توانایی و عزتی داشتند که هیچ گاه مغلوب نمی شدند،و سلطنت و شوکتی که گردنها به سوی آن کشیده می شد و از راههای دور بار سفر به سوی آنان می بستند-اگر چنین بودند-پذیرش دعوت آنان برای مردم آسانتر و سرکشی در برابر آنان مشکل تر بود.و مردم به جهت ترسی که بر آنها مستولی می شد،یا علاقه و انتظاری که آنان را متمایل به پیامبران می ساخت به آنها ایمان می آوردند.در این حال نیّات و انگیزه ها خالص نبود(و غیر خدا در آن شرکت داشت)به همین دلیل حسنات و پاداش آنان تقسیم می شد(و اجر کمی داشتند).

ولی خداوند سبحان اراده کرده است که پیروی از رسولانش و تصدیق کتابهایش و خضوع در برابر ذات پاکش و تواضع در برابر فرمانش و تسلیم در مقابل اطاعتش اموری

ص:415

باشد که فقط به جهت او انجام گیرد و چیز دیگری آن را مشوب و ناخالص نکند،(و به یقین)هرقدر امتحان و آزمایش عظیم تر(و مشکل تر)باشد ثواب و پاداشش فزونتر خواهد بود.

شرح و تفسیر: چرا زندگی انبیا ساده بود؟

چرا زندگی انبیا ساده بود؟

امام علیه السّلام در بخش سابق این خطبه اشارات پرمعنایی به زندگی ساده انبیا از جمله موسی بن عمران داشت و در ادامه آن در این بخش از خطبه به بیان آثار معنوی و تربیتی آن می پردازد و می فرماید:«اگر پیامبران دارای قدرتی بودند که کسی را یارای مخالفت با آنان نبود،و توانایی و عزتی داشتند که هیچ گاه مغلوب نمی شدند،و سلطنت و شوکتی که گردنها به سوی آن کشیده می شد و از راههای دور،بار سفر به سوی آنان می بستند-اگر چنین بودند-پذیرش دعوت آنان باری مردم آسان تر و سرکشی در برابر آنان مشکل تر بود.و مردم به جهت ترسی که بر آنها مستولی می شد،یا علاقه و انتظاری که آنان را متمایل به پیامبران می ساخت به آنها ایمان می آوردند.در این حال نیّات و انگیزه ها خالص نبود(و غیر خدا در آن شرکت داشت)به همین دلیل حسنات و پاداش آنان تقسیم می شد(و اجر کمی داشتند)»؛ (و لو کانت الأنبیاء أهل قوّة لا ترام (1)،و عزّة لا تضام (2)،و ملک تمدّ نحوه أعناق الرّجال،و تشدّ إلیه عقد (3)الرّحال (4)،لکان ذلک أهون علی الخلق فی الإعتبار،و أبعد لهم فی الإستکبار،و لآمنوا عن رهبة قاهرة لهم،أو رغبة مائلة بهم،فکانت النّیّات مشترکة،و الحسنات مقتسمة) .

ص:416


1- 1) .«ترام»از ریشه«روم»بر وزن«قوم»به معنای طلب کردن است.
2- 2) .«تضام»از ریشه«ضیم»به معنای ذلیل کردن است.
3- 3) .«عقد»جمع«عقده»یعنی گره.
4- 4) .«رحال»جمع«رحل»چیزی است که بر پشت شتر می گذارند و روی آن می نشینند و«شدّ رحال»به معنای آماده شدن برای سفر یا سفر کردن است.

آری آنچه در برنامه های دینی اهمیّت فوق العاده دارد اخلاص و خلوص نیت است و به یقین اگر پیشوایان دین جلال و شکوه سلاطین را داشته باشند نیّتها غالبا آلوده می گردد،گروه کثیری از مردم برای تأمین دنیا و برخورداری از امکانات آن پیشوایان به سراغ آنها می روند که:«النّاس عبید الدّنیا»و گروه دیگری با انگیزه های دوگانه؛ انگیزه های مادی و معنوی به سراغ آنها می روند که اولی به یگانگی از خدا و دومی نوعی از شرک است.

سپس در ادامه این سخن برای تأکید این مطلب می افزاید:

«ولی خداوند سبحان اراده کرده است که پیروی از رسولانش و تصدیق کتابهایش و خضوع در برابر ذات پاکش و تواضع در برابر فرمانش و تسلیم در مقابل اطاعتش،اموری باشد که فقط به جهت او انجام گیرد و چیز دیگری آن را مشوب و ناخالص نکند»؛ (و لکنّ اللّه سبحانه أراد أن یکون الاتّباع لرسله،و التّصدیق بکتبه،و الخشوع لوجهه،و الاستکانة (1)لأمره،و الاستسلام لطاعته،أمورا له خاصّة لا تشوبها (2)من غیرها شائبة) .

در واقع امام علیه السّلام به پنج چیز اشاره می کند که همه آنها باید با خلوص نیّت انجام گیرد:

1-قبول دعوت پیامبران،2-تصدیق به کتابهای آسمانی،3-خشوع عملی در برابر ذات پاک خدا،4-تسلیم درونی و قلبی در برابر فرمان او،5-تسلیم عملی و انجام اوامر او.

به این ترتیب باید ایمان و عمل و اخلاق همه خالصانه صورت گیرد-قرآن مجید نیز می فرماید: «أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» (3)و در جای دیگر می فرماید: «وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» (4)

ص:417


1- 1) .«استکانه»به معنای خضوع است.
2- 2) .«تشوب»از«شوب»بر وزن«شوق»به معنای خدعه کردن و چیزی را به چیز دیگری برای فریب آمیختن است.
3- 3) .زمر،آیه 3.
4- 4) .بینه،آیه 5.

آن گاه در ادامه این سخن نتیجه نهایی این برنامه را چنین بیان می فرماید:«هرقدر امتحان و آزمایش عظیم تر(و مشکل تر)باشد ثواب و پاداشش فزونتر خواهد بود»؛ (و کلّما کانت البلوی و الاختبار أعظم کانت المثوبة و الجزاء أجزل) .

اشاره به اینکه ساده بودن زندگی انبیا و دوری آنان از زرق وبرق دنیا اهل ایمان را در برابر آزمون سخت تری قرار می دهد و بدیهی است هرقدر آزمون سخت تر باشد پاداش قبول شدگان در آن سنگین تر خواهد بود،و در واقع این یک درس بزرگ اخلاص برای همه کسانی است که می خواهند در خط انبیا حرکت کنند که آنها نیز همین راه را طی کنند تا پیروان مخلصی تربیت نمایند.

***

ص:418

بخش نهم

اشاره

ألا ترون أنّ اللّه،سبحانه،اختبر الأوّلین من لدن آدم صلوات اللّه علیه، إلی الآخرین من هذا العالم؛بأحجار لا تضرّ و لا تنفع،و لا تبصر و لا تسمع.فجعلها بیته الحرام«الّذی جعله للنّاس قیاما».ثمّ وضعه بأوعر بقاع الأرض حجرا،و أقلّ نتائق الدّنیا مدرا،و أضیق بطون الأودیة قطرا.

بین جبال خشنة،و رمال دمثة،و عیون وشلة،و قری منقطعة؛لا یزکوبها خفّ،و لا حافر و لا ظلف.ثمّ أمر آدم علیه السّلام و ولده أن یثنوا أعطافهم نحوه،فصار مثابة لمنتجع أسفارهم،و غایة لملقی رحالهم.تهوی إلیه ثمار الأفئدة من مفاوز قفار سحیقة و مهاوی فجاج عمیقة،و جزائر بحار منقطعة،حتّی یهزّوا مناکبهم ذللا یهلّلون للّه حوله،و یرملون علی أقدامهم شعثا غبرا له.قد نبذوا السّرابیل وراء ظهورهم،و شوّهوا بإعفاء الشّعور محاسن خلقهم،ابتلاء عظیما،و امتحانا شدیدا،و اختبارا مبینا،و تمحیصا بلیغا،جعله اللّه سببا لرحمته،و وصلة إلی جنّته .

ترجمه

آیا نمی بینید خداوند انسانهای نخستین را از زمان آدم تا آخرین آنها را در این عالم با سنگهایی(منظور خانه کعبه است)آزمایش نموده که نه زیان می رساند نه سودی می بخشد،نه می بیند و نه می شنود،و این سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را موجب پایداری و پابرجایی مردم ساخته است.

سپس آن را در سنگلاخ ترین مکانها و بی گیاه ترین ریگزارهای زمین و تنگ ترین

ص:419

درّه ها،در میان کوههای خشن و شنهای نرم و روان و چشمه های کم آب و آبادیهای پراکنده قرار داد که نه شتر به آسانی در آن پرورش می یابد و نه اسب و گاو و گوسفند.(نه بنای قابل ملاحظه ای دارد و نه سرزمین پرباری).

سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد که به سوی آن رخت سفر بربندند،آنجا را مرکز اجتماع و سرمنزل مقصود و باراندازشان قرار داد،که میوه دلها از میان فلاتها و دشتهای دور دست و از درون درّه های عمیق و جزایر از هم پراکنده دریاها به سوی آن سرازیر می شود تا شانه ها را متواضعانه حرکت دهند و لا اله الاّ اللّه گویان گرد این خانه طواف کنند و با موهای آشفته و بدنهای پرگردوغبار هروله نمایند،در حالی که لباسها را به کناری افکنده و با ترک اصلاح سر و صورت زیباییهای خود را دگرگون ساخته اند.این آزمایشی است بزرگ و امتحانی است شدید و آشکار و پاکسازی مؤثری که خدا آن را سبب رحمتش و وصول به بهشتش قرار داده است.

شرح و تفسیر: درس عجیب دیگری از خانه خدا

درس عجیب دیگری از خانه خدا

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه هدف نهایی خود را که نفی تکبّر و دعوت به ساده زیستی است از طریق دیگری دنبال می کند و با تعبیرات بسیار زیبا،گویا و رسا آن را شرح می دهد،به گونه ای که هیچ گوینده ای هرچند فصیح و بلیغ باشد به گرد او نمی رسد، می فرماید:«آیا نمی بینید که خداوند انسانهای نخستین را از زمان آدم تا آخرین آنها در این عالم با سنگهایی که نه زیان می رساند نه سودی می بخشد،نه می بیند و نه می شنود، آزمایش نمود و این سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را موجب پایداری و پابرجایی مردم ساخته است»؛ (أ لا ترون أنّ اللّه،سبحانه،اختبر الأوّلین من لدن آدم صلوات اللّه علیه،إلی الآخرین من هذا العالم؛بأحجار لا تضرّ و لا تنفع،و لا تبصر و لا تسمع.فجعلها بیته الحرام«الّذی جعله للنّاس قیاما») .

ص:420

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که خانه کعبه-قدیمی ترین معبد جهان- نخست به دست آدم ساخته شد(سپس در زمان ابراهیم تجدید بنا گردید)و نیز از آن استفاده می شود که سادگی فوق العاده این خانه و مصالح ظاهرا کم ارزش آن همه برای این بوده است که مردم در جنبه مادّی آن خیره نشوند،بلکه یکپارچه به مسائل معنوی آن بیندیشند.نیز می فرماید:«خانه کعبه چنان مرکزیّتی دارد که توجه به آن و مراسمی که هرسال گرداگرد آن انجام می شود،سبب پایداری مسلمین و قوّت و عزّت و اتحاد و پیشرفت و تعالی آنان در جهات مختلف است».

این جمله در کلام امام علیه السّلام برگرفته از آیه شریفه 97 سوره مائده است که می فرماید:

« «جَعَلَ اللّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنّاسِ» خداوند کعبه،بیت الحرام را وسیله ای برای سامان بخشیدن به کار مردم قرار داده است».

«قیام»در اینجا مصدری است که به معنای اسم فاعل آمده؛یعنی زندگی مردم را از جهت مادّی و معنوی برپا می دارد،همان گونه که ستونهای قوّی،خیمه و خانه برپا می دارد.

«بیت اللّه»از یک سو،رمز وحدت و اتحاد مسلمانان و سربلندی و عظمت آنهاست و از سوی دیگر مراسمی دارد که دلها را از زنگار گناه پاک می کند و نور معنویت بر آنها می پاشد.

آن گاه امام علیه السّلام بعد از ذکر سادگی خانه کعبه به ذکر ویژگیهای سرزمین مکّه که این خانه در آن قرار گرفته است،پرداخته،چنین می فرماید:«سپس خداوند آن را در سنگلاخ ترین مکانها و بی گیاه ترین ریگزارهای زمین و تنگ ترین درّه ها در میان کوههای خشن و شنهای نرم و روان و چشمه های کم آب و آبادیهای پراکنده قرار داد که نه شتر به آسانی در آن پرورش می یابد و نه اسب و گاو و گوسفند.(نه بنای قابل ملاحظه ای دارد و نه سرزمین زراعی و دامداری)»؛ (ثمّ وضعه بأوعر (1)بقاع الأرض حجرا،و أقلّ نتائق (2)

ص:421


1- 1) .«اوعر»از«وعر»بر وزن«قعر»به معنای زمین سفت و سخت است.
2- 2) .«نتائق»جمع«نتیقة»به معنای مرتفع از ریشه«نتق»بر وزن«فتق»به معنای کندن و بلند کردن گرفته شده است.

الدّنیا مدرا (1).و أضیق بطون الأودیة قطرا (2).بین جبال خشنة،و رمال دمثة (3)،و عیون وشلة (4)،و قری منقطعة؛لا یزکو (5)بها خفّ، (6)و لا حافر (7)و لا ظلف (8)) .

امام علیه السّلام در این اوصاف هشتگانه ای که برای سرزمین مکّه بیان فرموده،داد سخن را درباره محرومیت این سرزمین از جهات مختلف سر داده است؛نخست از سنگلاخ بودن آن سخن می گوید که هرکس به این سرزمین مشرّف شود می بیند خانه خدا در درّه تنگی میان کوههای خشک و خشن و صعب العبور قرار گرفته که امروز با زحمت زیاد به وسیله حفر تونلهای فراوان توانسته اند جادّه ها و خیابانهای مناسبی از درون این کوهها برای عابران سواره و پیاده بسازند.

سپس به کمبود خاک برای زراعت اشاره می کند که راستی چنین است؛امروز مجبورند برای پرورش مقداری درخت،خاکهایی از نقاط دور و نزدیک به آنجا حمل کنند و سپس به تنگ بودن دره های آن اشاره می کند،می دانیم دره های وسیع که دارای سرزمین زراعی خوب است یکی از بهترین نقاط برای زندگی بشر است و بسیاری از شهرهای بزرگ نیز در چنین درّه ها واقع شده است،ولی دره های تنگ به هیچ وجه قابل

ص:422


1- 3) .«مدر»به معنای خاکهای خشکیده به هم چسبیده است و به ملاتهایی که فاصله میان سنگها و آجرها را به هنگام بنا می پوشاند،مدر می گویند.
2- 4) .«قطر»به معنای ناحیه و منطقه است.
3- 5) .«دمثة»از ریشه«دماثه»به معنای نرم بودن گرفته شده است.
4- 6) .«وشلة»به معنای کمی آب از«وشل»بر وزن«حشر»به معنای جریان خفیف آب گرفته شده است.
5- 7) .«یزکو»از«زکاة»به معنای نموّ و رویش گرفته شده است.
6- 8) .«خف»در اصل به معنای کفش و در اینجا کنایه از شتر است،زیرا قسمت پایین پای او گویی در کفشی قرار دارد.
7- 9) .«حافر»به معنای حفرکننده و در اینجا کنایه از اسب است،زیرا سم او زمین را حفر می کند.
8- 10) .«ظلف»به معنای سمهای شکافدار و کنایه از گاو و گوسفند است.

زندگی نیست.

آن گاه به کوههای خشن مکّه که کمترین گیاهی بر آن می روید و شنهای نرمی که عبور و مرور بر آن بسیار مشکل است و طوفانها آن را جابه جا می کند و چشمه های کم آب آن و آبادیهای پراکنده ای که بیابانهایی خشکی در میان آنها قرار گرفته،اشاره می کند و سرانجام آماده نبودن این سرزمین برای پرورش حیوانات اهلی همچون شتر و گاو و گوسفند را از ویژگیهای آن می شمارد.به راستی اگر خانه خدا در میان این کوهها قرار نداشت هرگز کسی فکر نمی کرد که مکّه را محلّ زندگی خود قرار دهد؛ولی خداوند برای تربیت نفوس و زدودن آثار کبر و غرور چنین منطقه ای را به عنوان برترین معبد روی زمین برگزیده و همه مستطیعان را برای انجام مناسک حج به آنجا فراخوانده است.

ابراهیم خلیل اللّه که مأمور تجدید بنای کعبه بود نیز طبق آنچه قرآن بیان کرده،به همین حقیقت اعتراف کرد و عرضه داشت:« «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ» پروردگارا من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بی آب و علفی در کنار خانه ای که حرم توست ساکن ساختم». (1)

سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر موقعیت خانه کعبه و ویژگیهای سرزمین مکّه به مسئله حجّ و زیارت خانه خدا می پردازد که از زمان آفرینش آدم آغاز شده است و تا پایان جهان ادامه دارد،می فرماید:«آن گاه آدم و فرزندانش را فرمان داد که به سوی آن رخت سفر بربندند و آنجا مرکز اجتماع و سرمنزل مقصود و باراندازشان قرار داد،که میوه دلها از میان فلاتها و دشتهای دور دست و از درون درّه های عمیق و جزائر از هم پراکنده دریاها با سرعت به آن جا روی می آورد»؛ (ثمّ أمر آدم علیه السّلام و ولده أن یثنوا (2)أعطافهم (3)نحوه،

ص:423


1- 1) .ابراهیم،آیه 37.
2- 2) .«یثنوا»از ریشه«ثنی»به معنای تا کردن و چیزی را به چیزی نزدیک کردن گرفته شده است.
3- 3) .«اعطاف»جمع«عطف»بر وزن«کتف»به معنای شانه(انسان)است.

فصار مثابة (1)لمنتجع (2)أسفارهم،و غایة لملقی رحالهم (3).تهوی إلیه ثمار الأفئدة من مفاوز (4)قفار (5)سحیقة (6)و مهاوی (7)فجاج (8)عمیقة،و جزائر بحار منقطعة) .

این تعبیرات زیبای امام برگرفته از آیات شریفه قرآن مجید است؛امام علیه السّلام مکّه را به عنوان«مثابه»(جایگاه،پناهگاه و مرکز اجتماع)شمرده،همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً» به خاطر بیاورید هنگامی خانه کعبه را محلّ اجتماع و مرکز امن وامان قرار دادیم». (9)

از آن تعبیر به«منتجع»(محلّی که برای سود به آنجا می روند)کرده،همان گونه که در قرآن مجید آمده است:« «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» مردم به زیارت خانه خدا می روند تا بهره های فراوان از آن گیرند». (10)

جمله «تهوی الیه ثمار الافئده» برگرفته از آیه شریفه« «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» خداوندا دلهای مردم را به آنها متوجه ساز»می باشد. (11)

ص:424


1- 1) .«مثابة»به معنای محل بازگشت از ریشه«ثوب»بر وزن«فوق»به معنای بازگشتن گرفته شده است.
2- 2) .«منتجع»یعنی محل فایده از«نجوع»به معنای مفید بودن گرفته شده است و لذا به چراگاه و آسایشگاه و محل تفریح نیز منتجع گفته می شود.
3- 3) .«ملقی رحالهم»یعنی بارانداز آنها،از ریشه«القاء»و«رحال»جمع«رحل»گرفته شده است.
4- 4) .«مفاوز»جمع«مفازه»به معنای بیابان است.
5- 5) .«قفار»جمع«قفر»به معنای خالی بودن از سکنه است.
6- 6) .«سحیقة»به معنای دور دست از«سحق»بر وزن«سقف»به معنای کوفتن و نرم کردن و دور ساختن گرفته شده است.
7- 7) .«مهاوی»جمع«مهوای»به معنای گرداب و پرتگاه است از«هویّ»بر وزن«حلیّ»با ضم«ح»و تشدید«ی»)به معنای سقوط کردن و پایین افتادن گرفته شده است.
8- 8) .«فجاج»جمع«فج»به معنای گردنه و گذرگاه میان دو کوه است از«فج»بر وزن«حجّ»به معنای پاها را از هم گشادن و دور کردن گرفته شده است.
9- 9) .بقره،آیه 125.
10- 10) .حج،آیه 28.
11- 11) .ابراهیم آیه،37.

تعبیر «من مفاوز قفار» هماهنگ است با آیه شریفه« «وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» و مردم را دعوت عام به حج کن تا پیاده ها و سواره ها بر مرکبهای لاغر از هرراه دوری به سوی تو بیایند». (1)

به این ترتیب حرکت اقوام مختلف از مناطق جهان را به سوی مکّه منعکس می کند و به دنبال آن اشاره ای به اعمال و مناسک آموزنده حج نموده،می فرماید:«این حرکت برای آن است که:«(هنگام سعی)شانه ها را متواضعانه حرکت دهند و لا اله الاّ اللّه گویان گرد خانه کعبه طواف کنند و با موهای آشفته و بدنهای پرگردوغبار هروله نمایند،در حالی که لباسها را به کناری افکنده و با ترک اصلاح سر و صورت زیباییهای خود را دگرگون ساخته اند»؛ (حتّی یهزّوا (2)مناکبهم ذللا یهلّلون للّه حوله،و یرملون (3)علی أقدامهم شعثا (4)غبرا (5)له.قد نبذوا السّرابیل (6)وراء ظهورهم،و شوّهوا (7)بإعفاء (8)الشّعور محاسن خلقهم) .

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به بخش مهمی از مناسک حج اشاره فرموده از جمله پوشیدن لباس احرام و ترک کردن آنچه به محرم حرام است از زیباییها و همچنین طواف گرد خانه خدا و سعی میان صفا و مروه با آداب خاص که هریک از برنامه و آموزه ای از آموزه های حج است و به راستی تا انسان در این مراسم شرکت نکند و از نزدیک این برنامه خودسازی را نبیند نمی تواند به عمق تأثیر این تعلیمات آشنا شود.در ادامه این سخن

ص:425


1- 1) .حج،آیه 27.
2- 2) .«یهزوا»از ریشه«هزّ»بر وزن«حظ»به معنای تکان دادن است.
3- 3) .«یرملون»از ریشه«رمل»بر وزن«عمل»به معنای راه رفتن سریع(هروله کردن)گرفته شده است.
4- 4) .«شعث»جمع«اشعث»یعنی ژولیده مو.
5- 5) .«غبر»جمع«اغبر»به معنای غبارآلود است.
6- 6) .«سرابیل»جمع«سربال»به معنای پیراهن است و گاه به هرگونه لباسی اطلاق شده و در خطبه بالا همین معنا مراد است.
7- 7) .«شوهوا»از ریشه«شوه»بر وزن«قول»به معنای بدنما و بدمنظر شدن است.
8- 8) .«اعفاء»به معنای رها ساختن است و«اعفاء الشعور»یعنی رها ساختن موها تا بلند شدن آن.

می افزاید:«این آزمایشی بزرگ و امتحانی شدید و آزمونی آشکار و پاکسازی است مؤثر که خدا آن را سبب رحمتش و وصول به بهشتش قرار داده است»؛ (ابتلاء عظیما،و امتحانا شدیدا،و اختبارا مبینا،و تمحیصا بلیغا،جعله اللّه سببا لرحمته،و وصلة إلی جنّته) .

تعبیر به ابتلا،امتحان و اختبار هرسه تعبیر دلالت بر آزمودن دارد؛ولی در یکی با وصف عظیم و دیگری شدید و دیگری مبین ذکر شده و مقصود امتحانی بسیار مهم است که هم بزرگ باشد هم شدید و هم آشکار و آزمون حج دارای این اوصاف سه گانه است و جمله (تمحیصا بلیغا) اشاره به نتیجه این آزمون است که تأثیر عمیقی در خالص گردانیدن دلها و نیّات دارد،آن گونه که در روایات وارد شده است که زوّار خانه خدا هنگامی که از این مراسم بزرگ برمی گردند،چون انسانی هستند که از نو تولد یافته اند.

همان گونه که امام صادق علیه السّلام می فرماید:پدرم می فرمود:«من أمّ هذا البیت حاجّا أو معتمرا مبرأ من الکبر،رجع من ذنوبه کهیئة یوم ولدته أمّه؛کسی که قصد این خانه به عنوان حج یا عمره کند در حالی که دور از کبر و غرور باشد،از گناهان خود پاک می شود آن گونه که از مادر متولد شده بود». (1)

تمام این بیانات در راستای هدف خطبه است که همان مبارزه با کبر و غرور و خودخواهی و خودبینی است،زیرا حج لباس غرور و خودبینی را از تن انسان بیرون می آورد و درس تواضع و اخلاص و فروتنی را به او می آموزد.

***

ص:426


1- 1) .الکافی،جلد 4،صفحه 252،حدیث 2 باب فضل الحج و العمرة.

بخش دهم

اشاره

و لو أراد سبحانه أن یضع بیته الحرام،و مشاعره العظام،بین جنّات و أنهار،و سهل و قرار،جمّ الأشجار،دانی الثّمار،ملتفّ البنی،متّصل القری، بین برّة سمراء،و روضة خضراء،و أریاف محدقة،و عراص مغدقة،و ریاض ناضرة،و طرق عامرة،لکان قد صغر قدر الجزاء علی حسب ضعف البلاء.و لو کان الإساس المحمول علیها،و الأحجار المرفوع بها،بین زمرّدة خضراء،و یاقوتة حمراء،و نور و ضیاء،لخفّف ذلک مصارعة الشّکّ فی الصّدور،و لوضع مجاهدة إبلیس عن القلوب،و لنفی معتلج الرّیب من النّاس،و لکنّ اللّه یختبر عباده بأنواع الشّدائد،و یتعبّدهم بأنواع المجاهد،و یبتلیهم بضروب المکاره،إخراجا للتّکبّر من قلوبهم،و إسکانا للتّذلّل فی نفوسهم،و لیجعل ذلک أبوابا فتحا إلی فضله،و أسبابا ذللا لعفوه .

ترجمه

اگر خداوند سبحان می خواست می توانست خانه محترم خود و اماکن پرعظمتش را در میان باغها و نهرها و سرزمینهای هموار و آرام و پردرخت که میوه هایش در دسترس باشد دارای بناهای فراوان و آبادیهای به هم پیوسته در میان گندم زارها و باغهای خرم و پرگل و گیاه و روستاهای سرسبز و زمینهای پرآب و گلزارهای پرطراوت و جاده های آباد قرار دهد؛امّا در این صورت به همان نسبت که آزمون،ساده تر بود پاداش و جزا نیز کوچک تر می شد و اگر پی و بنیانی که خانه کعبه بر آن نهاده شده و سنگهایی که بنای آن

ص:427

را بالا برده از زمرد سبز و یاقوت سرخ و درخشنده بود،شک و تردید در سینه ها کمتر رخنه می کرد و نیازی برای تلاش ابلیس جهت سیطره بر قلوب نبود و وسوسه های پنهانی از مردم منتفی می شد؛ولی خداوند،بندگانش را با انواع شدائد می آزماید و با انواع مشکلات،متعبّد می سازد و با اشکال گوناگون گرفتاریها امتحان می کند تا تکبر را از قلوب آنها خارج سازد و تواضع و فروتنی را در نفوسشان جای دهد تا درهای فضل و رحمتش را به روی آنان بگشاید و اسباب آسان عفوش را در اختیارشان قرار دهد.

شرح و تفسیر: چرا کعبه در میان باغهای سرسبز نیست؟

چرا کعبه در میان باغهای سرسبز نیست؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در تکمیل آنچه در بخش پیشین گذشت به این نکته اشاره می فرماید که خداوند می توانست خانه کعبه را در خوش آب و هواترین مناطق زمین قرار دهد و بنایش را با سنگهای گرانبهای زینتی بسازد؛ولی چنین نکرد مبادا مردم متوجه جهات مادی شوند و اجر و پاداششان کم گردد و در بیان این معنا چنان داد سخن داده که از آن زیباتر و گویاتر تصور نمی شود،می فرماید:«اگر خداوند سبحان می خواست خانه محترم خود و اماکن پرعظمتش را در میان باغها و نهرها و سرزمینهای هموار و آرام و پردرخت که میوه هایش در دسترس باشد دارای بناهای فراوان و آبادیهای به هم پیوسته در میان گندم زارها و باغهای خرم و پرگل و گیاه و روستاهای سرسبز و زمین های پرآب و گلزارهای پرطراوت و جاده های آباد قرار دهد،می توانست امّا در این صورت به همان نسبت که آزمون،ساده تر بود پاداش و جزا نیز کوچک تر می شد»؛ (و لو أراد سبحانه أن یضع بیته الحرام،و مشاعره (1)العظام،بین جنّات و أنهار،و سهل

ص:428


1- 1) .«مشاعر»جمع«مشعر»به معنای محلی است که بعضی از اعمال حج در آنجا انجام می شود و به جهت آن«مشعر»می گویند که شعارهای اسلامی در آنجا اجرا می گردد و نیز فکر و شعور و اندیشه را به کار می اندازد.

و قرار،جمّ (1)الأشجار،دانی الثّمار،ملتفّ (2)البنی، (3)متّصل القری،بین برّة (4)سمراء، (5)و روضة خضراء،و أریاف (6)محدقة (7)،و عراص (8)مغدقة (9)،و ریاض ناضرة (10)،و طرق عامرة،لکان قد صغر قدر الجزاء علی حسب ضعف البلاء) .

امام علیه السّلام با ترسیم دقیق و زیبایی که برای یک منطقه خرم و سرسبز با ذکر دوازده وصف مختلف بیان فرموده،همه گفتنیها را در این زمینه گفته و به تمام زیباییها که برای یک سرزمین خرم و آباد است با دقت هرچه تمام تر،اشاره کرده و فصاحت و بلاغت را به اوج رسانده است.

به یقین اگر خانه خدا در سرزمین بسیار خوش آب و هوایی که امام اوصاف آن را بیان فرموده قرار می داد،به گردشگاه مهمی تبدیل می شود که گروهی برای خوشگذرانی به آنجا می آمدند و درس های تربیتی و اخلاقی حج به فراموشی سپرده می شد.

آن گاه درباره ساختمان خانه کعبه می فرماید:«و اگر پی و بنیانی که خانه کعبه بر آن نهاده شده و سنگهایی که بنای آن را بالا برده از زمرد سبز و یاقوت سرخ همراه با نور و

ص:429


1- 1) .«جم»به معنای فراوان و انبوه است.
2- 2) .«ملتف»به معنای مجتمع و تراکم از ریشه«لفّ»بر وزن«کف»به معنای پیچیدن گرفته شده است.
3- 3) .«بنی»جمع«بنیه»یعنی بنا.
4- 4) .«برّه»و«برّ»به معنای گندم.
5- 5) .«سمراء»یعنی گندمگون.
6- 6) .«اریاف»جمع«ریف»زمینی است که در آن زراعت می شود و آباد است و به معنای روستا نیز آمده است.
7- 7) .«محدقه»یعنی محلی که باغ و بوستان دارد.
8- 8) .«عراص»جمع«عرصة»حیاط خانه است.
9- 9) .«مغدقة»یعنی فراوان و زیاد و در اصل از«غدق»بر وزن«شفق»به معنای آب فراوان گرفته شده است.
10- 10) .«ناضرة»به معنای شاداب و سرسبز از ریشه«نضرة»به معنای شادابی خاصی است که بر اثر وفور نعمت حاصل می شود.

درخشش بود،سبب می شد شک و تردید در سینه ها کمتر رخنه می کرد و نیازی برای تلاش ابلیس جهت سیطره بر قلوب نبود و وسوسه های پنهانی از مردم منتفی می شد»؛ (و لو کان الإساس (1)المحمول علیها،و الأحجار المرفوع بها،بین زمرّدة خضراء، و یاقوته حمراء،و نور و ضیاء،لخفّف ذلک مصارعة (2)الشّکّ فی الصّدور،و لوضع مجاهدة إبلیس عن القلوب،و لنفی معتلج (3)الرّیب من النّاس) .

به یقین برنامه ای همچون حج برای این تنظیم شده که انسان در پرتو آن با هوای نفس و وسوسه های شیطانی مبارزه کند و هرگاه این مراسم،منظره جالبی داشته باشد این مبارزه کم رنگ خواهد شد؛ولی هنگامی که با زحمت و مشقّت و در محیطی خشک و ساده برگزار گردد وسوسه های شیاطین و هوای نفس،فعّال می شود و اینجاست که بازار مبارزه،داغ و بندگان باایمان،نیرومند و قوی می شوند و آثار تربیتی حج در آنها آشکار می گردد.منظور از«مصارعة الشّکّ»مبارزه وسوسه ها و شک و تردیدها از درون با قلب مؤمن است و منظور از«مجاهده ابلیس»وسوسه های او از برون است و مفهوم«معتلج الرّیب»تلاطم امواج تردیدهاست که در تکالیف شاقّ مذهبی،گاهی مؤمنان را تکان می دهد.و«شکّ»و«ریب»را گرچه به یک معنا تفسیر کرده اند؛ولی به گفته بعضی از ارباب لغت،«ریب»به معنای شکّ و تردیدی است که بعدا پرده از روی آن برداشته می شود،در حالی که شک ممکن است همچنان باقی بماند.

آنگاه امام در یک نتیجه گیری کلّی چنین می فرماید:«ولی خداوند،بندگانش را با انواع

ص:430


1- 1) .«اساس»به کسر همزه جمع«اس»(به فتح همزه یا به کسر یا به ضم)به معنای پایه و شالوده است.
2- 2) .«مصارعة»به معنای کشتی گرفتن و مبارزه،از«صرع»بر وزن«فرع»به معنای به زمین افکندن گرفته شده است و بیماری«صرع»را از این جهت«صرع»گفته اند که انسان،غش می کند و او را به زمین می افکند.
3- 3) .«معتلج»به معنای«تلاطم»از ریشه«اعتلاج»یعنی نزاع کردن با یکدیگر و برآشفتن و به تلاطم افتادن.

شداید می آزماید و با انواع مشکلات،متعبّد می سازد و با اقسام گوناگون گرفتاریها امتحان می کند تا تکبّر را از قلوب آنها خارج سازد و تواضع و فروتنی را در نفوسشان جایگزین نماید و درهای فضل و رحمتش را به روی آنان بگشاید و اسباب عفوش را به آسانی در اختیارشان قرار دهد»؛ (و لکنّ اللّه یختبر عباده بأنواع الشّدائد،و یتعبّدهم بأنواع المجاهد،و یبتلیهم بضروب المکاره،إخراجا للتّکبّر من قلوبهم،و إسکانا للتّذلّل فی نفوسهم،و لیجعل ذلک أبوابا فتحا (1)إلی فضله،و أسبابا ذللا (2)لعفوه) .

اشاره به اینکه واجبات شرعی مانند نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و خمس و همچنین منهیات و ترک انواع هوا و هوسها،اموری هستند غالبا سنگین و پرزحمت تا صفوف مطیعان و متواضعان در برابر فرمان حق را از هواپرستان خودخواه جدا سازد و اگر غیر از این می بود هرگز این جدایی صفوف صورت نمی گرفت.

واژه«شدائد»و«مجاهد»و«مکاره»گرچه مفاهیمی نزدیک به هم دارد و همه اشاره به کارهای سخت و دشوار است؛ولی از سه زاویه به آن نگاه شده،شدّتی که شکیبایی می طلبد و مشقّتی که تحمل و بردباری می خواهد و کراهتی که صبر و استقامت طلب می کند.

قابل توجه است که امام علیه السّلام چهار نتیجه که لازم و ملزوم یکدیگرند،برای این امر بیان فرموده است:1.بیرون راندن تکبّر از دلها.2.جانشین کردن فروتنی به جای آن که هدف اصلی خطبه را تشکیل می دهد.3.گشودن درهای بهشت.4.شمول عفو و رحمت الهی.

***

ص:431


1- 1) .«فتح»به معنای مفتوح و گشاده است.
2- 2) .«ذلل»جمع«ذلول»به معنای رام و تسلیم است.
نکته: «أفضل الأعمال أحمزها»!

«أفضل الأعمال أحمزها»!

آنچه در بالا در کلام امام علیه السّلام آمده،همان چیزی است که در روایات اسلامی تحت عنوان«أفضل الأعمال أحمزها»دیده می شود (1)؛این حدیث که از پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله نقل شده است نشان می دهد طاعات و اعمال خیر هرقدر انجام آن از نظر جسمانی یا روحی سنگین تر باشد فضیلت و ثواب آن بیشتر است.

«احمز»از ریشه«حمز»در لغت به معنای گزندگی و تندی و تیزی و سختی و سوزندگی چیزی است و این تعبیر نشان می دهد که اعمال پرزحمت و گزنده و سخت در پیشگاه خدا ارزش بیشتری دارد.دلیل آن هم روشن است،زیرا نیروی بیشتری از نظر جسم و روح برای انجام آن لازم است و می دانیم پاداش اعمال به اندازه نیروهایی است که برای انجام آن به کار گرفته می شود.

این نیرو همیشه جنبه جسمانی ندارد(مانند پای پیاده به زیارت خانه خدا رفتن در شرایطی که دلیل بر عظمت این برنامه می شود)در بسیاری از اوقات جنبه روحی دارد؛ مثلا«اخلاص نیّت»به گونه ای که کمترین شائبه غیر خدا در آن نباشد کار آسانی نیست یا تواضع و خضوع در آنجا که با روح سرکش آدمی نمی سازد کار بسیار سختی است و همین امر سبب شد که ابلیس آن را تحمل نکند و رشته بندگی خدا را برای همیشه بگسلد.

هرکدام از این سختیها از یک سو سبب پاداش عظیم الهی می گردد و از سوی دیگر نفوس انسانی را تربیت و تقویت می کند و اینکه ریاضتها سبب صفای نفس و قوّت و قدرت آن است از همین جا سرچشمه می گیرد.

مبارزه با کبر و تعصّب که موضوع اصلی این خطبه است از روشن ترین مصادیق «أفضل الأعمال أحمزها»است و نیز زیارت خانه خدا در آن سرزمین خشک و سوزان؛با

ص:432


1- 1) .بحار الانوار،جلد 67،صفحه 191.

برنامه هایی خاص بر نفس آدمی شاقّ و سنگین است؛از تروک احرام گرفته تا سعی صفا و مروه و طواف خانه خدا و وقوف در بیابان عرفات و مشعر و منا و حلق رأس،مصداق روشن دیگری از آن است.

***

ص:433

ص:434

بخش یازدهم

اشاره

فاللّه اللّه فی عاجل البغی،و آجل و خامة الظّلم،و سوء عاقبة الکبر، فإنّها مصیدة إبلیس العظمی،و مکیدته الکبری،الّتی تساور قلوب الرّجال مساورة السّموم القاتلة،فما تکدی أبدا،و لا تشوی أحدا،لا عالما لعلمه،و لا مقلاّ فی طمره.و عن ذلک ما حرس اللّه عباده المؤمنین بالصّلوات و الزّکوات،و مجاهدة الصّیام فی الأیّام المفروضات،تسکینا لأطرافهم،و تخشیعا لأبصارهم،و تذلیلا لنفوسهم،و تخفیضا لقلوبهم،و إذهابا للخیلاء عنهم،و لما فی ذلک من تعفیر عتاق الوجوه بالتّراب تواضعا،و التصاق کرائم الجوارح بالأرض تصاغرا،و لحوق البطون بالمتون من الصّیام تذلّلا؛مع ما فی الزّکاة من صرف ثمرات الأرض و غیر ذلک إلی أهل المسکنة و الفقر.

انظروا إلی ما فی هذه الأفعال من قمع نواجم الفخر،و قدع طوالع الکبر .

ترجمه

خدا را خدا را!از کیفر سریع سرکشی و سرانجام وخیم ظلم و ستم و سوء عاقبت تکبّر بر حذر باشید،زیرا این امور دام بزرگ ابلیس و نیرنگ عظیم اوست که همچون زهرهای کشنده در قلوب مردان نفوذ می کند.هرگز از تأثیر فرونمی ماند و کسی از هلاکتش جان سالم به در نمی برد،نه عالم به جهت علم و دانشش و نه فقیر به سبب لباس کهنه اش،و به همین جهت خداوند بندگان باایمان خود را با نمازها و زکاتها و مجاهدتها به وسیله روزه های واجب(از بغی و ظلم و کبر)حراست فرموده،تا اعضا و جوارحشان آرام شود،

ص:435

چشمانشان خاضع و نفوس آنان رام گردد،قلبهایشان خضوع پذیرد و تکبّر را از آنان بزداید.

و به همین دلیل ساییدن پیشانیها که بهترین جای صورت است بر خاک،موجب تواضع و فروتنی است و گذاردن اعضای پرارزش بدن بر زمین دلیل بر کوچکی و چسبیدن شکمها به پشت به هنگام روزه مایه تواضع است و نیز پرداخت زکات موجب صرف ثمرات و درآمدهای زمین و غیر آن برای نیازمندان و مستمندان می گردد(و همه این امور بندگان را از آفت کبر و غرور بازمی دارد و به تواضع و فروتنی دعوت می کند)به آثار این اعمال بنگرید که چگونه شاخه های درخت تفاخر را درهم می شکند و از جوانه زدن کبر و خودپسندی(در دلها)جلوگیری می کند.

شرح و تفسیر: هیچ کس از کبر و غرور در امان نیست

هیچ کس از کبر و غرور در امان نیست

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه باز به دنبال هدف اصلی مجموع خطبه؛یعنی نکوهش کبر و غرور و نشان دادن آثار سوء آن است؛ولی این هدف را از مسیر جالب دیگری دنبال می کند و به سراغ عبادت و واجبات و فرایض الهی می رود و نشان می دهد که آنها چگونه برای زدودن آثار کبر و غرور،مؤثراند.

ابتدا مقدّمتا به طور کلّی به عواقب سوء بغی و ظلم،هشدار می دهد و می فرماید:«خدا را خدا را!از کیفر سریع سرکشی و سرانجام وخیم ظلم و ستم و سوء عاقبت تکبّر بر حذر باشید»؛ (فاللّه اللّه فی عاجل البغی،و آجل وخامة الظّلم،و سوء عاقبة الکبر) .

سپس به ذکر دلیل روشنی برای این هشدار پرداخته،می فرماید:«زیرا(این امور سه گانه)دام بزرگ ابلیس و نیرنگ عظیم اوست که همچون زهرهای کشنده در قلوب مردان نفوذ می کند.هرگز از تأثیر فرونمی ماند و کسی از هلاکتش جان سالم به در نمی برد،نه

ص:436

عالم به جهت علم و دانشش و نه فقیر به سبب لباس کهنه اش»؛ (فإنّها مصیدة (1)إبلیس العظمی،و مکیدته الکبری،الّتی تساور (2)قلوب الرّجال مساورة السّموم القاتلة، فما تکدی (3)أبدا،و لا تشوی (4)أحدا،لا عالما لعلمه،و لا مقلاّ (5)فی طمره (6)) .

امور سه گانه ای که امام علیه السّلام در آغاز این سخن به آن هشدار می دهد،بعضی به معنای تجاوز از حد به معنای ستم کردن و تکبّر و خودبرتربینی است لازم و ملزوم یکدیگرند.

افراد متکبّر تنها خودشان را می بینند و به همین جهت برای حقوق دیگران ارزشی قائل نیستند و دست به ظلم و ستم می زنند و نیز بعضی به معنای تجاوز از حد،به ظلم و ستم می انجامد و همه اینها سموم کشنده و دامهای خطرناکی از دامهای شیطانند که جز اولیاء اللّه و افراد صلح باایمان را از آن گریزی نیست.

جمله «فما تکدی أبدا...» اشاره به فراگیر بودن این هشدار است؛مبادا دانشمندی تصوّر کند که تنها با علم و دانشش می تواند از این دام شیطان رهایی یابد و یا شخص فقیری با فقرش ممکن است از آسیب آن در امان بماند؛هرکس-بدون استثنا-آلوده بغی و ظلم و کبر گردد عاقبت شوم و تاریکی خواهد داشت.

آن گاه امام عبادت اسلامی را مطرح و روی بسیاری از آنها انگشت می گذارد و تأثیر مثبت آنها را در زدودن آثار کبر و غرور و زنده کردن روح تواضع و فروتنی شرح می دهد و

ص:437


1- 1) .«مصیدة»(به سکون صاد و فتح یاء)و بعضی به کسر میم خوانده اند به معنای آلت صید دام است.
2- 2) .«تساور»از«سور»،بر وزن«غور»به معنای پریدن بر چیزی و حمله کردن است و در اینجا به معنای نفوذ سموم در دلها آمده است.
3- 3) .«تکدی»از ریشه«کدی»بر وزن«کسب»به معنای بخل ورزیدن و محبوس ساختن و از اثر انداختن است.
4- 4) .«تشوی»از ریشه«شیّ»بر وزن«شرّ»گاه به معنای بریان کردن و پختن و گاه به معنای دست و پا و اطراف بدن آمده و هنگامی که به باب افعال برود به ضرباتی گفته می شود که به نقطه حساس وارد نگردد و خطا کند و به اطراف وارد شود.
5- 5) .«مقلأ»«مقلّ»به معنای فقیر است و از ریشه«قلیل»گرفته شده است.
6- 6) .«طمر»به معنای لباس کهنه و مندرس است.

می فرماید:«و به همین جهت است که خداوند،بندگان باایمان خود را با نمازها و زکاتها و مجاهدتها به وسیله روزه واجب(از بغی و ظلم و کبر)حراست فرموده،تا اعضا و جوارحشان آرام شود؛چشمانشان خاضع،و نفوس آنان رام گردد؛قلبهایشان خضوع پذیرد و تکبّر را از آنان بزداید»؛ (و عن ذلک ما حرس اللّه (1)عباده المؤمنین بالصّلوات و الزّکوات،و مجاهدة الصّیام فی الأیّام المفروضات،تسکینا لأطرافهم، (2)و تخشیعا لأبصارهم،و تذلیلا لنفوسهم،و تخفیضا (3)لقلوبهم،و إذهابا للخیلاء (4)عنهم) .

اشاره به اینکه یکی از فلسفه های مهم این عبادات،درهم شکستن انگیزه های کبر و غرور است که سرچشمه تجاوز و ظلم می شود.ارکان و آداب نماز به طور کامل،انسان را به تواضع دعوت می کند.ایستادن همچون عبد خاضع در برابر خداوند و سپس رکوع و از همه مهم تر سجده از یک سو روح تواضع را در انسان پرورش می دهد و از سوی دیگر او را از هرگونه گناه بازمی دارد «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (5).

همچنین زکات که در واقع اکرام و احترامی به نیازمندان و مستمندان است،کبر و

ص:438


1- 1) .«عن ذلک ما حرس اللّه»در ترکیب و تفسیر این جمله،شارحان اختلاف کرده اند.ابن ابی الحدید می گوید«ما»در این جمله زایده و«ذلک»اشاره به بغی و ظلم و کبر است،بنابراین مفهوم جمله چنین می شود:خداوند بندگانش را از این امور سه گانه به وسیله نماز و روزه و زکات حفظ فرموده است و بعضی دیگر مانند شارح خوئی گفته اند که«عن»در اینجا برای بیان علت است و«ما»مصدریه است و معنای جمله این می شود که خداوند بدین سبب بندگانش را با نماز و زکات و روزه از کبر و غرور و ظلم،حراست کرده است.
2- 2) .«اطراف»این واژه در فارسی امروز به معنای جوانب است؛ولی در لغت عرب طرف،بر وزن«هدف»به معنای قطعه و پاره ای از هرچیز است و به هنگامی اطراف بدن گفته می شود مراد دست و پا و انگشتان است.
3- 3) .«تخفیض»از«خفض»بر وزن«لفظ»به معنای سهولت و نرمش و پایین آوردن گرفته شده است.
4- 4) .«خیلاء»به معنای تکبّر و خودبینی است.
5- 5) .عنکبوت،آیه 45.

غرور را از روح و جان ثروتمندان و متمکّنان می زداید و نیز روزه که انسان را با تشنگی و گرسنگی در صف فقرا و نیازمندان قرار می دهد،درهم شکننده کبر و غرور است؛هرچند فلسفه این عبادات به این منحصر نمی شود؛ولی به یقین یکی از فلسفه هایش همین است که امام علیه السّلام در اینجا بدان اشاره فرموده است.

در سایر روایات اسلامی نیز به این معنا اشاره شده است؛مثلا در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام می خوانیم:«إنّ علّة الصّلاة أنّها إقرار بالرّبوبیّة للّه تعالی و خلع الأنداد و قیام بین یدی الجبّار جلّ جلاله بالذّل و المسکنة و الخضوع...؛فلسفه نماز اقرار به ربوبیت خداوند متعال و نفی هرگونه شرک و قیام در برابر ذات پاک خداوند با تسلیم و تواضع و خضوع است». (1)

و نیز درباره فلسفه زکات از همان حضرت نقل شده است که می فرماید:«و هو موعظة لأهل الغنی و عبرة لهم لیستدلّوا علی فقراء الآخرة بهم؛ادای زکات پند و اندرزی است برای اغنیا و درس عبرتی است برای آنها تا از این طریق به فقر و نیازمندی خود در آخرت آشنا شوند». (2)

نیز از همان حضرت درباره فلسفه صوم چنین می خوانیم:«علّة الصّوم عرفان مسّ الجوع و العطش لیکون ذلیلا مستکینا...؛فلسفه روزه این است که گرسنگی و تشنگی را احساس کند تا متواضع و خاضع گردد...» (3)

آن گاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به شرح آنچه در جمله های بالا به صورت اجمال درباره فلسفه نماز و روزه و زکات بیان کرده بود،پرداخته چنین می فرماید:«(خداوند نماز را واجب کرد)به این جهت که ساییدن پیشانیها که بهترین جای صورت است بر خاک، موجب تواضع و فروتنی است و گذاردن اعضای پرارزش بدن بر زمین دلیل بر کوچکی،و

ص:439


1- 1) .وسائل الشیعة،جلد 3،صفحه 4،کتاب الصلاة،باب وجوب الصلاة،حدیث 7.
2- 2) .همان مدرک،جلد 6،صفحه 5،کتاب الزکاة،ابواب ما یجب فیه و ما تستجب،باب 1،حدیث 7.
3- 3) .من لا یحضره الفقیه،جلد 2،صفحه 73،حدیث 1767.

چسبیدن شکمها به پشت،به هنگام روزه،مایه تواضع است و نیز پرداخت زکات،موجب صرف ثمرات زمین و غیر آن برای نیازمندان و مستمندان می گردد(و همه این امور، بندگان را از آفت کبر و غرور بازمی دارد و به تواضع و فروتنی دعوت می کند)»؛ (و لما فی ذلک من تعفیر (1)عتاق (2)الوجوه بالتّراب تواضعا،و التصاق کرائم (3)الجوارح بالأرض تصاغرا (4)،و لحوق البطون بالمتون (5)من الصّیام تذلّلا؛مع ما فی الزّکاة من صرف ثمرات الأرض و غیر ذلک إلی أهل المسکنة و الفقر) .

به یقین آنچه در بالا آمد،بخشی از فلسفه های این عبادات مهم اسلامی است،زیرا عبادات،فلسفه های مهمی دارد که یکی از مهمترین آنها همان پرورش روح تواضع و فروتنی و مبارزه با کبر و غرور است.فلسفه نهی از فحشاء و منکر و معراج مؤمن بودن در نماز و نیز پرورش روح تقوا و اخلاص در سایه روزه و مبارزه با آفت اختلاف طبقاتی در زکات و غیر اینها،غیر قابل انکار است.

در سایر روایات اسلامی نیز اشارات روشنی به این امور دیده می شود.در حدیثی از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که خداوند به موسی بن عمران وحی کرد:آیا میدانی چرا من تو را از میان خلقم برای سخن گفتن با او برگزیدم؟موسی عرض کرد:پروردگارا نمی دانم، فرمود:«یا موسی إنّی قلّبت عبادی ظهرا و بطنا فلم أجد أحدا أذلّ لی نفسا منک یا موسی إنّک إذا صلّیت وضعت خدّیک علی التّراب؛ای موسی من تمام بندگانم را زیر و رو کردم احدی را مثل تو متواضع در برابر خود ندیدم؛ای موسی!هنگامی تو نماز

ص:440


1- 1) .«تعفیر»به معنای به خاک مالیدن است از«عفر»به معنای خاک و غبار است.
2- 2) .«عتاق»جمع«عتیق»شیء پرارزش و گرانبهاست و به اشیای قدیمی پرارزش،عتیقه می گویند،و «عتاق الوجوه»اشاره به بخشهای پرارزش صورت یعنی پیشانی است.
3- 3) .«کرائم»جمع«کریمه»یعنی گرانقدر،باارزش،شریف و بزرگوار.
4- 4) .«تصاغر»به معنای کوچکی کردن از ریشه«صغر»بر وزن«پسر»به معنای کوچکی شده است.
5- 5) .«متون»جمع«متن»به معنای پشت و گاه به معنای اصل می آید و در اینجا معنای اوّل مراد است.

می خوانی دو طرف صورت خود را بر خاک می نهی». (1)

در پایان این فقره در یک نتیجه گیری کلی می فرماید:«به آثار این اعمال(نماز و روزه و زکات و سجده)بگیرید که چگونه شاخه های درخت تفاخر را درهم می شکند و از جوانه زدن کبر و خودپسندی(در دل ها)جلوگیری می کند»؛ (انظروا إلی ما فی هذه الأفعال من قمع (2)نواجم (3)الفخر و قدع (4)طوالع الکبر) .

قابل توجه است که بعضی از این عبادات همه روز تکرار می شود تا روزی خالی از برنامه«کبرزدایی»بر انسان نگذرد.

***

نکته: فلسفه عبادات

فلسفه عبادات

بی شک،خداوند بزرگ از عبادت ما و فرشتگان بی نیاز است و اگر تمام جهانیان،راه ایمان یا کفر را پیش گیرند چیزی بر جلال او افزوده یا از آن کاسته نمی شود. «إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ» (5)و نیز می فرماید: «وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ» (6)

هرکس هرچیز دارد از برکات ذات پاک پروردگار و رشحه ای از رشحات وجود اوست بنابراین مخلوق کاری نمی تواند انجام دهد که بر عظمت خالق بیفزاید و از اینجا به خوبی

ص:441


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،جلد 2،صفحه 363.
2- 2) .«قمع»به معنای غلبه کردن و ریشه کن نمودن است.
3- 3) .«نواجم»جمع«ناجمه»به معنای هرچیزی است که در ابتدا ظاهر می شود.از«نجم»بر وزن«حجم» به معنای طلوع و ظهور گرفته شده است.
4- 4) .«قدع»به معنای بازداشتن است.
5- 5) .ابراهیم،آیه 8.
6- 6) .آل عمران،آیه 97.

می تواند نتیجه گرفت که فلسفه و فایده احکام عموما و عبادات خصوصا به خود انسانها بازمی گردد.

عبادات،فلسفه مشترک و فلسفه خاص دارد؛فلسفه مشترک عبادات،خضوع و تواضع در پیشگاه خدا و شکستن بت کبر و غرور و سرکشی و طغیان است.افزون بر این، عبادات انسان را به یاد خدا می اندازد و قلب و روح را زنده نگاه می دارد و آثار غفلت و بی خبری را می زداید و بدین ترتیب عبادات انسان را همیشه در مسیر عبودیت و بندگی حق نگاه می دارد.

اضافه بر این،هریک از عبادات،فلسفه ویژه خود را نیز دارد؛نماز نهی از فحشا و منکر می کند و روزه مبارزه با هوای نفس را تقویت می نماید و زکات،اختلاف طبقاتی را از بین می برد یا کاهش می دهد،حج باعث اتحاد صفوف مسلمانان و قوت و قدرت اسلام می گردد و در روایات اسلامی که در باب فلسفه احکام آمده به همه این امور اشاره شده است. (1)

***

ص:442


1- 1) .به کلمات قصار نهج البلاغه،کلمه 252 مراجعه فرمایید.

بخش دوازدهم

اشاره

و لقد نظرت فما وجدت أحدا من العالمین یتعصّب لشیء من الأشیاء إلاّ عن علّة تحتمل تمویه الجهلاء،أو حجّة تلیط بعقول السّفهاء غیرکم.فإنّکم تتعصّبون لأمر ما یعرف له سبب و لا علّة.أمّا إبلیس فتعصّب علی آدم لأصله،و طعن علیه فی خلقته،فقال:أنا ناریّ و أنت طینیّ.

و أمّا الأغنیاء من مترفة الأمم،فتعصّبوا لآثار مواقع النّعم،فقالوا:

«نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ»

ترجمه

من در رفتار و کردار مردم جهان نظر افکندم،هیچ کس را نیافتم که درباره چیزی تعصّب به خرج دهد جز اینکه دلیل و هدفی برای خویش دارد یا می خواهد حقیقت را بر جاهلان مشتبه سازد یا با دلیلی در فکر و اندیشه سفیهان نفوذ کند،جز شما که درباره چیزی تعصّب می ورزند که نه سببی دارد و نه هدفی.

ابلیس در برابر آدم به سبب اصل و ریشه خود تعصّب و تکبّر ورزید؛آفرینش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت:من از آتشم و تو از گل.و اما ثروتمندان عیّاش و متکبّر امّتهای پیشین،تعصّبشان به سبب نعمتهای گوناگون(و زر و زیورها)و فزونی نفراتشان بود؛آنها می گفتند:ثروت و فرزندان ما از همه بیشتر است و هرگز کیفر(الهی)را نمی بینیم.(امّا شما حتی این بهانه ها را هم برای تعصب کورکورانه خود ندارید).

***

ص:443

شرح و تفسیر: تعصب بی دلیل

تعصب بی دلیل

امام علیه السّلام در این فقره برای مبارزه با کبر و غرور و تعصبات جاهلی به بیان نکته دیگری می پردازد که حاصلش این است که افراد متعصب برای خود دلایلی دارند،هرچند ضعیف و نادرست؛اما تعصبهای زشت شما که سبب نزاع و خونریزی می شود هیچ دلیلی ندارد و این نشان می دهد که تعصب شما از آنها زشت تر و بدتر است.

می فرماید:«من در رفتار و کردار مردم جهان نظر افکندم هیچ کس را نیافتم که درباره چیزی تعصّب و تکبّر به خرج دهد جز اینکه(ظاهرا)دلیل و هدفی برای خویش دارد یا می خواهد حقیقت را بر جاهلان مشتبه سازد یا با دلیلی در فکر و اندیشه سفیهان نفوذ کند جز شما که درباره چیزی تعصّب می ورزید که نه سببی دارد و نه هدفی»؛ (و لقد نظرت فما وجدت أحدا من العالمین یتعصّب لشیء من الأشیاء إلاّ عن علّة تحتمل تمویه (1)الجهلاء،أو حجّة تلیط (2)بعقول السّفهاء غیرکم.فإنّکم تتعصّبون لأمر ما یعرف له سبب و لا علّة) .

اشاره به اینکه هرچه تاریخ گذشتگان و اقوام امروز را مطالعه می کنم به این نتیجه می رسم که آنها بهانه ای برای تعصب خود داشتند یا پوشاندن حقیقت بر جاهلان و یا نفوذ در افکار سفیهان و ساده لوحان و در نتیجه رسیدن به یک سلسله منافع مادی؛ولی تعصبات شما اثر و فایده و هیچ دلیل مقبول و یا نیمه مقبولی ندارد،جز سخنانی ناروا و سپس دیوانه وار به جان هم افتادن و احیانا خون ریختن.تفاوت جاهلان و سفیهان در

ص:444


1- 1) .«تمویه»یعنی مشتبه ساختن و در اصل به معنای دادن آب طلا به روی مس برای فریب جاهلان بوده است.
2- 2) .«تلیط»از ریشه«لوط»بر وزن«موت»به معنای چسبیدن چیزی به چیزی است و هنگامی که مطلبی مورد علاقه قلبی کسی باشد که گویی به آن چسبیده و از آن جدا نمی شود جمله«لاط بقلبی»را به کار می برند.این واژه هم به صورت اجوف واوی و هم به صورت اجوف یایی به کار می رود.

این است که جاهلان هیچ آگاهی ندارند؛ولی سفیهان نیمه آگاهند و هردو گروه با دلایل دروغین ممکن است.در مسیر منافع متعصبان و مستکبران گام بردارند.

بدیهی است منظور امام این نیست که تعصب شما معلول بدون علت است،زیرا هر چیزی در جهان از نظر فلسفی علتی دارد،بلکه منظور این است که متعصبان پیشین بهانه های ظاهرفریبی داشتند شما آن را هم ندارید چنان که تعصب مخاطبان حضرت از پایین بودن فرهنگ و خیالات واهی جاهلی سرچشمه می گرفت که حتی در قالب یک بهانه قابل طرح،نمی گنجید.

آن گاه امام علیه السّلام به دو نمونه از تعصبهایی که ظاهرا با دلایلی-هرچند نادرست-همراه بوده اشاره می فرماید:یکی تعصب و استکبار ابلیس و دیگری تعصب ثروتمندان مستکبر پیشین.

می فرماید:«اما ابلیس در برابر آدم به سبب اصل و ریشه خود تعصّب و تکبّر ورزید، آفرینش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت:من از آتشم و تو از گل»؛ (أمّا إبلیس فتعصّب علی آدم لأصله،و طعن علیه فی خلقته،فقال:أنا ناریّ و أنت طینیّ) .

ابلیس به یقین از آتش آفریده شده بود،زیرا او از جن بود و آفرینش طایفه جن از آتش بود و آدم نیز از خاک و گل و در ظاهر آتش دارای نور و روشنایی است،در حالی که گل تیره و تاریک است و این می تواند بهانه ای برای خودبرتربینی ابلیس باشد،در حالی که اوّلا آتش سوزنده است و خاک احیاکننده.افزون بر این،فضیلت آدم در روح الهی او بود و لذا خداوند می فرماید: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» (1)ولی ابلیس در اثر خودخواهی و تعصب نمی خواست این حقیقت را دریابد.

آن گاه به گروه دوم پرداخته می فرماید:«اما خود ثروتمندان عیّاش و متکبّر امّتهای پیشین،تعصّبشان به سبب نعمتهای گوناگون(و زر و زیورها)و فزونی نفراتشان بود؛آنها

ص:445


1- 1) .حجر،آیه 29.

می گفتند:ثروت و فرزندان ما از همه بیشتر است و هرگز کیفر نمی بینیم(اما شما حتی این بهانه ها را هم برای تعصب خود ندارید)»؛ (و أمّا الأغنیاء من مترفة (1)الأمم، فتعصّبوا لآثار مواقع (2)النّعم،فقالوا: «نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ» (3)) .

اشاره به اینکه آنها نعمتهای پروردگار را در جنبه های مادّی که شامل نیروی انسانی و اموال سرشار می شد وسیله برتری جویی و تعصّب قرار دادند و از پذیرش دعوت انبیا سرباز زدند و سرانجام به کیفر الهی گرفتار شدند؛ولی تعصّب مخاطبان آن حضرت که به بهانه های واهی و کودکانه به نزاع و درگیری می پرداختند،نه مثل تعصّب شیطان و نه مثل تعصّب مترفان و مستکبران پیشین،بلکه بر محور مسائلی دور می زد که حتّی ارزش بهانه جویی را هم نداشت و این بدترین نوع تعصّب است.

***

ص:446


1- 1) .«مترفه»و«مترف»به طوری که در لسان العرب آمده از ریشه«ترف»بر وزن«هدف»به معنای تنعّم گرفته شده و معمولا به کسی می گویند که فزونی نعمت او را مست و مغرور کرده و به طغیان واداشته است.
2- 2) .«مواقع»جمع«موقع»به معنای محلّ است و مواقع النعم اشاره به نعمتهایی است که مورد بهره برداری قرار می گیرد و منظور از آثار لذّاتی است که از آن برای صاحبان نعمت فراهم می شود.
3- 3) .سبأ،آیه 35.

بخش سیزدهم

اشاره

فإن کان لا بدّ من العصبیّة فلیکن تعصّبکم لمکارم الخصال،و محامد الأفعال،و محاسن الأمور،الّتی تفاضلت فیها المجداء و النّجداء من بیوتات العرب و یعاسیب القبائل؛بالأخلاق الرّغیبة،و الأحلام العظیمة، و الأخطار الجلیلة،و الآثار المحمودة.فتعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجوار،و الوفاء بالذّمام،و الطّاعة للبرّ،و المعصیة للکبر،و الأخذ بالفضل،و الکفّ عن البغی،و الإعظام للقتل،و الإنصاف للخلق،و الکظم للغیظ،و اجتناب الفساد فی الأرض .

ترجمه

اگر قرار است تعصّبی انجام گیرد،باید تعصّب شما برای اخلاق پسندیده،کارهای نیک و امور خوب و شایسته باشد.همان افعال و اموری که مردان بزرگوار و شجاع از خاندانهای باارزش عرب و سران با شخصیّت قبایل در آنها بر یکدیگر پیشی می جستند(یعنی)در صفات پسندیده و اندیشه های والا و مقامهای بلند و آثار ستوده(آری!اگر می خواهید تعصّبی داشته باشید)درباره خصلتهای مطلوب،تعصّب به خرج دهید؛از جمله حفظ حقوق همسایگان،وفای به عهد و پیمان،انجام کارهای نیک،مخالفت با تکبّر،اقدام به جود و بخشش،خودداری از ستم،بزرگ شمردن قتل نفس(و پرهیز شدید از آن)،انصاف درباره مردم،فروخوردن خشم و اجتناب از فساد در زمین.

ص:447

شرح و تفسیر: جای تعصب اینجاست!

جای تعصب اینجاست!

تعصّب-چنان که قبلا نیز اشاره شد-به معنای پای بندی و وابستگی شدید به چیزی است که به دو شکل ظهور می کند؛در شکل منفی که همان وابستگیهای شدید دور از منطق و بی قیدوشرط به مسائل کم ارزش و گاه بی ارزش و موهوم است که سرچشمه بسیاری از نزاعهای خونین و کشمکشهای پردردسر است.

در شکل مثبت؛یعنی ایستادگی و پایمردی بر اموری که ارزشهای والای انسانی و اخلاقی و اجتماعی را تشکیل می دهد و این نوع تعصّب نه تنها عیب نیست،بلکه یکی از نقاط قوّت و مثبت است؛مانند کسی که برای حفظ دین و ایمان و یا حفظ کشور و ناموس و آبرویش پافشاری به خرج می دهد.

به همین جهت امام علیه السّلام برای اینکه مخاطبان متعصّب خود را از تعصّبهای منفی و زشت نجات دهد پیشنهاد تعصّبهای مثبت به آنها می کند تا خلاء عاطفی آنها را برطرف سازد و نیروهای درونی آنان را به سوی یک برنامه مثبت سوق دهد و این کاری است که همه رهبران آگاه در اجتماعات برای اصلاح مفاسد اجتماعی باید انجام دهند؛به جای آنکه در مقابل امواج سهمگین انگیزه های منفی بایستند،شکل آنها را تغییر دهند و به سوی کانالهای مثبت سوق دهند و لذا می فرماید:

«اگر قرار است تعصّبی صورت گیرد باید تعصّب شما برای اخلاق پسندیده،کارهای نیک و امور خوب و شایسته باشد،همان افعال و اموری که مردان بزرگوار و شجاع از خاندان عرب و سران با شخصیّت قبایل در آنها بر یکدیگر پیشی می جستند»؛ (فإن کان لا بدّ من العصبیّة فلیکن تعصّبکم لمکارم الخصال،و محامد الأفعال،و محاسن الأمور،الّتی تفاضلت فیها المجداء (1)و النّجداء (2)من بیوتات العرب و

ص:448


1- 1) .«مجداء»جمع«مجید»به معنای عزیز و بزرگوار و والامقام است.
2- 2) .«نجداء»جمع«نجید»به معنای شجاع از«نجد»به معنای زمین مرتفع گرفته شده است.

یعاسیب (1)القبائل) .

اشاره به اینکه سرمشق شما در این امور نباید جاهلان بی منطق باشد،بلکه به افراد با شخصیّت و عاقل و هوشیار اقتدا کنید همانها که در کسب فضایل و مکارم اخلاق از یکدیگر پیشی می گرفتند و نیروهای خود را در این میدان مسابقه انسانی به کار می بردند.

سپس در چند جمله کوتاه به شرح آن پرداخته می فرماید:«(یعنی»در صفات پسندیده و اندیشه های والا و مقامهای بلند و آثار ستوده(در کسب این امور تعصب به خرج دهید)»؛ (بالأخلاق الرّغیبة،و الأحلام العظیمة،و الأخطار الجلیلة،و الآثار المحمودة) .

این امور چهارگانه که در کلام حضرت آمده است در واقع ابعاد شخصیت انسان را بیان می کند،اخلاق شایسته،فکر بلند،مقام والا،و آثار نیک.(مانند آثار علمی و خدمات اجتماعی).کسی که این امور را در خود جمع کند به یقین انسان شایسته و پرارزشی است که می تواند الگو برای دیگران باشد.

آن گاه در ادامه این سخن امام علیه السّلام انگشت روی جزئیات مسائل اخلاقی گذاشته،به ده نمونه از مکارم اخلاق و صفات بارز انسانی اشاره کرده و همگان را به آن دعوت می کند، می فرماید:«(اگر می خواهید تعصّبی داشته باشید)درباره خصلت های مطلوب تعصب به خرج دهید؛از جمله حفظ حقوق همسایگان،وفای به عهد و پیمان،انجام کار نیک، مخالفت با تکبّر،اقدام به جود و بخشش،خودداری از ستم؛بزرگ شمردن قتل نفس(و پرهیز شدید از آن)،انصاف درباره مردم،فروخوردن خشم و اجتناب از فساد در زمین»؛ (فتعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجوار،و الوفاء بالذّمام، (2)و الطّاعة للبرّ،و

ص:449


1- 3) .«یعاسیب»جمع«یعسوب»در اصل به معنای ملکه زنبورهاست.سپس به رؤسا و افراد با شخصیت اطلاق شده است.
2- 4) .«ذمام»به معنای عهد و پیمان و حقّ و حرمت است.

المعصیة للکبر،و الأخذ بالفضل،و الکفّ عن البغی،و الإعظام للقتل،و الإنصاف للخلق،و الکظم للغیظ،و اجتناب الفساد فی الأرض) .

بی شک انسانی که جامع این صفات دهگانه باشد،انسان شایسته و پرارزشی است و جامعه ای که این اصول در آن حکمفرما گردد،جامعه ای است از هرنظر سالم و سعادتمند و پیشرو.

شایان ذکر است صفات مزبور بر دو گونه است:بعضی اشاره به پرهیز مفاسد فردی و جمعی می کند؛مانند«اعظام قتل»و«مخالف با تکبّر»و«اجتناب از فساد در زمین»بخشی دیگر به کارهای مفید و سازنده،ناظر است مانند«حفظ حقوق»،«وفای به عهد»،«انجام نیکیها»و«جود و بخشش».

«حفظ جوار»به معنای رعایت حقوق همسایگان،در اسلام مورد تأکید قرار گرفته است.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«حسن الجوار یعمر الدّیار و یزید فی الأعمار؛نیکی به همسایگان سبب آبادی و فزونی در عمر است». (1)«حسن جوار»تنها به این نیست که انسان تولید مزاحمتی برای همسایگان نکند بلکه در مشکلات به یاری آنها بشتابد و اگر احیانا مزاحمتی از سوی آنها شد با رفق و مدارا برخورد کند و به یقین اگر این دستور اسلامی را همه رعایت کنند موجی از محبّت و دوستی در سرتاسر شهرها و آبادیها پیدا می شود.

«وفاء به ذمام»اشاره به وفای به عهد و پیمان است که در اسلام اهمیّت فوق العاده ای دارد و انصاف درباره خلق،اشاره به این است که حقوق خود و دیگران را به یک چشم نگاه کند؛آنچه برای خود می خواهد برای دیگران نیز بخواهد و آنچه برای خود نمی خواهد برای دیگران نیز نپسندد.

***

ص:450


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 667،حدیث 8.
نکته: تعصّبهای منفی و مثبت

تعصّبهای منفی و مثبت

در وجود انسان انگیزه های گوناگون و پیچیده ای است که اگر بر اثر جهل و نادانی به کانالهای نامطلوبی سوق داده شود نتایج آن بسیار منفی و گاه مرگبار است.در این گونه موارد رهبران جامعه نباید به فکر نابود کردن انگیزه ها باشند،بلکه باید آنها را به مسیرهای مفید و سازنده هدایت کنند و به تعبیر دیگر با انتخاب جایگزینهای مثبت نه تنها با انگیزه ها مقابله نکنند،بلکه از آن بهره بگیرند.

یک سیلاب عظیم اگر مهار نشود سبب ویرانی و نابودی جان و اموال مردم است؛ولی اگر سدّی قوی در برابر آن بکشند و مهارش کنند و آب از دریچه های معیّنی بیرون آید، سبب عمران و آبادی است؛مقادیر عظیمی برق تولید می کند،کارخانه های بزرگی را به راه می اندازد،آب را برای تمام مدت سال ذخیره می کند و کشاورزی را رونق می بخشد.

در تعبیرات اسلامی،این مطلب به خوبی نمایان است؛مثلا در خطبه نکاح می خوانیم:«الحمد للّه الّذی أحلّ النّکاح و حرّم الزّنا و السّفاح»اشاره به اینکه خداوند هرگز دستور به سرکوبی غریزه جنسی نمی دهد،بلکه مسیر صحیح نکاح را تعیین فرموده تا به اعمال منافی عفّت کشیده نشوند.حضرت لوط پیامبر هنگامی که قوم خود را از اعمال منافی عفّت نهی می کند به آنها پیشنهاد ازدواج با دخترانش را می دهد و می فرماید: «هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» (1)

در سوره نور در کنار حدّ زنا: «الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» (2)به همکاری عمومی جامعه برای ازدواج سالم جوانان دستور می دهد و می فرماید:

«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ وَ الصّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ»

ص:451


1- 1) .هود،آیه 78.
2- 2) .نور،آیه 2.

«مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (1)

در بعضی از روایات اسلامی آمده است:«شوم المرأة کثرة مهرها...» (2)و در بعضی دیگر آمده:«شومها شدّة مؤونتها» (3)یعنی بدقدمی زن در سنگینی مهریه و زیادی هزینه های زندگی است.

در میان مردم چیزی به نام خوش قدمی و بدقدمی وجود دارد که به شکل خرافی بسیار زیانبار است؛ولی اسلام به آن یک لباس منطقی پوشانده،بی آنکه اصل آن را نابود کند.

در مورد تعصّب نیز مطلب از همین قرار است؛انگیزه هایی در درون انسان است که او را به سوی تعصّب می کشاند و هرگاه رها شود،به جنبه های منفی که مایه کبر غرور و گاه نزاعهای خونین است،کشیده می شود؛ولی امام علیه السّلام سعی می کند آن را به سوی جنبه های مثبت هدایت کند،می فرماید:اگر بناست که افراد،قبائل و اقوام تعصّبی به خرج دهند،چه بهتر که این تعصّب در مکارم الاخلاق و محاسن افعال حمایت از مظلومان،مبارزه با ظالمان و نیکی درباره همگان صورت گیرد.

***

ص:452


1- 1) .نور،آیه 32.
2- 2) .وسائل الشیعة،ابواب المهور،باب 5،حدیث 11 و 10.
3- 3) .همان.

بخش چهاردهم

اشاره

و احذروا ما نزل بالأمم قبلکم من المثلات بسوء الأفعال،و ذمیم الأعمال.فتذکّروا فی الخیر و الشّرّ أحوالهم،و احذروا أن تکونوا أمثالهم.

فإذا تفکّرتم فی تفاوت حالیهم،فالزموا کلّ أمر لزمت العزّة به شأنهم،و زاحت الأعداء له عنهم،و مدّت العافیة به علیهم،و انقادت النّعمة له معهم، و وصلت الکرامة علیه حبلهم من الاجتناب للفرقة،و اللّزوم للألفة،و التّحاضّ علیها،و التّواصی بها،و اجتنبوا کلّ أمر کسر فقرتهم،و أوهن منّتهم؛من تضاغن القلوب،و تشاحن الصّدور،و تدابر النّفوس،و تخاذل الأیدی.

ترجمه

از کیفرهایی که بر اثر سوء افعال و اعمال ناپسند بر امتهای پیشین وارد شد،بر حذر باشید،حالات آنها را در خوبی و بدی به یاد آرید و بترسید از اینکه شما هم مانند آنان شوید،هرگاه به تفاوت دو حال آنها(پیروزی و شکست)می اندیشید به سراغ اموری بروید که موجب عزّت و اقتدار آنان شد؛دشمنان را از آنها دور کرد؛عافیت و سلامت را بر آنان گسترش داد؛نعمتها مطیعشان شد و کرامت و شخصیت،رشته خود را به آنان پیوست.

عامل این خوشبختی پرهیز از تفرقه،تأکید بر الفت و اتحاد،تشویق یکدیگر به آن و سفارش نمودن به انجام آن بود.از هرکاری که ستون فقرات آنها را درهم شکست و قدرتشان را سست کرد اجتناب کنید:از کینه های درونی،بدخواهی،پشت به هم کردن و دست از یاری هم برداشتن بپرهیزید.

ص:453

شرح و تفسیر: از سرگذشت پیشینیان عبرت بگیرید

از سرگذشت پیشینیان عبرت بگیرید

امام علیه السّلام در این بخش و چند بخش آینده،مخاطبان خود را به مطالعه در احوال پیشینیان دعوت می کند عوامل ضعف و قدرت آنها را برمی شمرد و اسباب پیروزی و شکست را در جای جای زندگی آنان به مخاطبان خود نشان می دهد،تا از تجارب آنان بهره گیرند و در پرتو هدایتهای تاریخ،راه صحیح زندگی را پیدا کنند.این نوع آموزش (آموزش از طریق مطالعه تاریخ پیشینیان)چیزی است که قرآن مجید در اکثر سوره ها بر آن تأکید می کند و بسیار مؤثر و تکان دهنده است.

می فرماید:«کیفرهایی که بر اثر سوء افعال و اعمال ناپسند بر امتهای پیشین وارد شد برحذر باشید،حالات آنها را در خوبی و بدی به یاد آرید و بترسید از اینکه شما مانند آنان باشید»؛ (و احذروا ما نزل بالأمم قبلکم من المثلات بسوء الأفعال،و ذمیم الأعمال.فتذکّروا فی الخیر و الشّرّ أحوالهم،و احذروا أن تکونوا أمثالهم) .

در این جمله امام علیه السّلام به سرنوشت اقوامی،همچون قوم عاد،ثمود و قوم نوح و قوم لوط و سرنوشت فرعونها و نمرودها عذابهایی که بر اثر اعمال زشتشان بر سر آنها فروآمد اشاره می کند و همه را از مبتلا شدن به چنان سرنوشتی برحذر می دارد.

تعبیر به«سوء الأفعال و ذمیم الأعمال»ممکن است تأکید بر روی یک معنا باشد و آن کارهای زشت و ناپسند است.این احتمال نیز وجود دارد که «سوء افعال» اشاره به اعمال گناه آلود باشد و «ذمیم اعمال» ناظر به کارهای ناپسند،هرچند به مرحله گناه نیز نرسد؛مانند غفلت از جان محرومان و ترک انصاف وجود و بخشش و ایثار که مورد نکوهش عقل و خرد است.

آن گاه بعد از بیان این اجمال به تفصیل می پردازد،همان روشی که قرآن مجید،کرارا از آن برای بیان مسائل مهم استفاده می کند،می فرماید:«هرگاه به تفاوت دو حال آنها

ص:454

(پیروزی و شکست)بیندیشید به سراغ اموری بروید که موجب عزّت و اقتدار آنان شد؛ دشمنان را از آنها دور کرد؛عافیت و سلامت را برای آنان گسترش داد؛نعمتها مطیعشان شد و کرامت و شخصیت،رشته خود را به آنان پیوست»؛ (فإذا تفکّرتم فی تفاوت حالیهم،فالزموا کلّ أمر لزمت العزّة به شأنهم،و زاحت الأعداء له عنهم،و مدّت العافیة به علیهم،و انقادت النّعمة له معهم،و وصلت الکرامة علیه حبلهم) .

سپس امام،عواملی را که باعث فراهم شدن این امور پنجگانه(عزّت،شکست دشمن، عافیت،نعمت و کرامت)شد به این صورت بیان می فرماید:«(این امور عبارتند از)پرهیز از تفرقه و پراکندگی،تأکید بر الفت و اتحاد،تشویق یکدیگر به آن و سفارش نمودن به انجام آن است»؛ (من الاجتناب للفرقة،و اللّزوم للألفة،و التّحاضّ علیها،و التّواصی بها) .

این عوامل چهارگانه گرچه همه به مسئله اتحاد و وحدت بازمی گردد؛ولی هریک از تعبیرات ناظر به نکته ای است؛اجتناب از فرقه ناظر به نفی عوامل تفرقه است و لزوم الفت،ناظر به اثبات عوامل وحدت است.«تحاض»اشاره به تشویق است(احتمالا تشویقهای عملی)و«تواصی»اشاره به سفارش کردن از طریق بیان است.و همه اینها در مسیر اتحاد صفوف و یکدلی است.

سپس امام علیه السّلام به جنبه منفی این مسئله؛یعنی تفرقه و عوامل آن می پردازد و با تعبیری پرمعنا به آنها هشدار می دهد که از عوامل اختلاف به شدت بپرهیزند،می فرماید:

«از هرکاری که ستون فقرات آنها را درهم شکست و قدرتشان را سست کرد اجتناب کنید»؛ (و اجتنبوا کلّ أمر کسر فقرتهم (1)،و أوهن منّتهم (2)) .

ص:455


1- 1) .«فقره»به معنای مهره پشت است که جمع آن«فقرات»است و به منزله ستونی است که پشت انسان را نگه می دارد و به او اجازه خم و راست شدن می دهد.
2- 2) .«منّه»به معنای قوّت است و«منّت»بر وزن«عزّت»به معنای نعمت بزرگ است که موجب قدرت و قوت می شود و به گفته راغب در مفردات در اصل از«منّ»که واحد وزن است گرفته شده است.

در ادامه این سخن بعد از ذکر این اصل کلی،انگشت بر عوامل خاص آن می گذارد و می فرماید:«(عوامل اختلاف آنها)از کینه های درونی،بدخواهی،پشت به هم کردن و دست از یاری هم برداشتن بود»؛ (من تضاغن القلوب،و تشاحن الصّدور،و تدابر النّفوس،و تخاذل الأیدی) .

این چهار عامل،عوامل اصلی اختلافند که بعضی جنبه باطنی دارد؛مانند کینه هایی که در سینه ها پنهان است و حسادت و بخل،و بعضی جنبه ظاهری دارد؛مانند پشت به یکدیگر کردن و در برابر حوادث برادران و دوستان و مؤمنان را تنها گذاشتن.آری!این امور در هرقوم و ملتی پیدا شود پشتشان را می شکند و قدرتشان را می گیرد.

***

ص:456

بخش پانزدهم

اشاره

و تدبّروا أحوال الماضین من المؤمنین قبلکم،کیف کانوا فی حال التّمحیص و البلاء.ألم یکونوا أثقل الخلائق أعباء،و أجهد العباد بلاء،و أضیق أهل الدّنیا حالا.اتّخذتهم الفراعنة عبیدا فساموهم سوء العذاب، و جرّ عوهم المرار،فلم تبرح الحال بهم فی ذلّ الهلکة و قهر الغلبة،لا یجدون حیلة فی امتناع،و لا سبیلا إلی دفاع.حتّی إذا رأی اللّه سبحانه جدّ الصّبر منهم علی الأذی فی محبّته،و الاحتمال للمکروه من خوفه،جعل لهم من مضایق البلاء فرجا،فأبدلهم العزّ مکان الذّلّ،و الأمن مکان الخوف، فصاروا ملوکا حکّاما،و أئمّة أعلاما،و قد بلغت الکرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إلیه بهم .

ترجمه

در احوال مؤمنان پیشین بیندیشید که در حال آزمایش و امتحان چگونه بودند؟آیا آنها بیش از همه مردم بار مشکلات را بر دوش نکشیدند و بیش از همه بندگان(خدا)در شدت و زحمت نبودند و از همه جهانیان در تنگنای سخت تری قرار نداشتند؟فرعونها آنان را برده خویش ساختند و پیوسته آنها را در بدترین شکنجه ها قرار دادند و تلخیهای روزگار را جرعه جرعه به آنها نوشاندند و همچنان این وضع با ذلّت و هلاکت به سبب قهر و غلبه ظالمان ادامه یافت.

نه چاره ای داشتند که از آن وضع سر باز زنند و نه راهی برای دفاع از خود می یافتند،تا زمانی که خداوند سبحان جدّیت آنها را در صبر و استقامت در برابر ناملایمات در مسیر

ص:457

محبّتش و تحمّل ناراحتیها را به جهت خوف و خشیتش در آنها مشاهده کرد.در این هنگام گشایشی از تنگناهای بلا برای آنان فراهم ساخت؛ذلّت را به عزّت،و ترس و ناامنی را به امنیّت مبدّل کرد و آنها زمامداران فرمانروا و پیشوایان برجسته شدند و آن قدر لطف و کرامت الهی شامل حالشان شد که هیچ کس فکر آن را هم درباره آنان نمی کرد.

شرح و تفسیر: عوامل پیروزی مؤمنان پیشین

عوامل پیروزی مؤمنان پیشین

با توجه به اینکه موضوع اصلی این خطبه مبارزه با کبر و غرور و تعصبهای منفی است و در فصل سابق امام علیه السّلام توجه مخاطبان خود را به احوال امتهای پیشین و پیروزیهای آنها در سایه اتحاد و اتفاق بیان نمود،در این فصل بار دیگر مخاطبان را به مطالعه احوال پیشینیان و امتحانات سخت و سنگین آنان جلب می کند و نشان می دهد چگونه در برابر امتحانات الهی بر دشمن پیروز شدند و عزت و عظمت و امنیّت را خداوند به آنها بازگرداند و می فرماید:«در احوال مؤمنان پیشین بیندیشید که در حال آزمایش و امتحان چگونه بودند؟»؛ (و تدبّروا أحوال الماضین من المؤمنین قبلکم،کیف کانوا فی حال التّمحیص و البلاء) .

در ادامه این بحث،به شرح امتحانات سخت آنها پرداخته،می فرماید:«آیا آنها بیش از همه مردم بار مشکلات را بر دوش نکشیدند و بیش از همه بندگان(خدا)در شدت و زحمت نبودند و از همه جهانیان در تنگنای سخت تری قرار نداشتند؟»؛ (أ لم یکونوا أثقل الخلائق أعباء (1)،و أجهد العباد بلاء،و أضیق أهل الدّنیا حالا) .

سپس به شرح بیشتری در این زمینه پرداخته و انگشت بر مشکلات سخت زندگی آنها گذارده،می افزاید:«فرعونها آنان را برده خویش ساختند و پیوسته ایشان را در

ص:458


1- 1) .«اعباء»جمع«عبأ»بر وزن«فکر»به معنای بار سنگین است.

بدترین شکنجه ها قرار دادند،تلخیهای روزگار را جرعه جرعه به آنها نوشاندند و همچنان این وضع با ذلّت و هلاکت به سبب سلطه و قهر ظالمان ادامه یافت؛نه چاره ای داشتند که از آن وضع سرباز زنند و نه راهی برای دفاع از خود می یافتند!»؛ (اتّخذتهم الفراعنة عبیدا فساموهم (1)سوء العذاب،و جرّعوهم المرار (2)،فلم تبرح الحال بهم فی ذلّ الهلکة و قهر الغلبة،لا یجدون حیلة فی امتناع،و لا سبیلا إلی دفاع) .

گرچه مشکلات زندگی اقوام پیشین و امتحانات سخت و سنگین آنها محدود به زمان فراعنه نبود؛ولی از آنجا که در قرآن مجید بارها به مشکلات عظیم بنی اسرائیل در زمان فرعون اشاره شده و همه مسلمانان با آنها آشنا هستند،امام علیه السّلام مخصوصا به زندگی آنها اشاره می کند که از یک سو همه آنان را به صورت بردگان درآورده بودند و سخت ترین کارها را از آنها می کشیدند و کمترین امکانات را در اختیارشان می نهادند و در صورت احساس خطر مردانشان را می کشتند و زنان را برای خدمتکاری و کنیزی زنده نگاه می داشتند.سالیان دراز بر آنها گذشت و هیچ راهی برای نجات نیافتند ولی سرانجام لطف خداوند شامل حال آنها شد و به طرز معجزه آسایی بر دشمنان پیروز شدند.و فراعنه و اعوان آنها را به دیار عدم فرستاد، همان طور که در ادامه سخن می فرماید:«(این صف همچنان ادامه یافت)تا زمانی که خداوند سبحان جدّیت آنها را در صبر و استقامت در برابر ناملایمات در مسیر محبّتش و تحمّل ناراحتیها را به جهت خوف و خشیتش در آنها مشاهده کرد.در این هنگام گشایشی از تنگناهای بلا برای آنان قرار داد»؛ (حتّی إذا رأی اللّه سبحانه جدّ الصّبر منهم علی الأذی فی محبّته،و الاحتمال للمکروه من

ص:459


1- 1) .«ساموا»از ریشه«سوم»بر وزن«قوم»در اصل به معنای جستجوی چیزی کردن و یا تحمیل کار به دیگری آمده و از آن یک نوع ادامه و استمرار نیز استفاده می شود،بنابراین جمله«ساموهم..».مفهومش آن است که پیوسته آنها را شکنجه می دادند.
2- 2) .«مرار»در اصل نوعی درخت با برگ و چوب بسیار تلخ است.سپس به هرحادثه تلخ و ناگواری اطلاق شده است.

خوفه،جعل لهم من مضایق البلاء فرجا) .

آری!هنگامی که انسان از میدان امتحان سربلند درآید خداوند ابرهای تیره و تار مشکلات را کنار می زند و آفتاب درخشان پیروزی چهره خود را نمایان می سازد.آن گونه که درباره حضرت موسی و یارانش و اقوام دیگری همانند آنها واقع شد.

امام علیه السّلام در این جمله تنها اشاره ای کلی به پیروزی آنها کرده،سپس در ادامه سخن، آن را شرح می دهد و می فرماید:«ذلّت را برای آنها به عزّت،و ترس و ناامنی را به امنیّت مبدّل ساخت؛(و با این عنایت الهی)و آنها زمامداران فرمانروا و پیشوایان برجسته شدند و آن قدر لطف و کرامت الهی شامل حالشان شد که هیچ کس فکر آن را هم درباره آنان نمی کرد»؛ (فأبدلهم العزّ مکان الذّلّ،و الأمن مکان الخوف،فصاروا ملوکا حکّاما، و أئمّة أعلاما،و قد بلغت الکرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إلیه بهم) .

قرآن مجید در مورد بنی اسرائیل و فرعونیان در این زمینه توضیح بیشتری دارد که زوایای این پیروزی را نشان می دهد،می فرماید:« «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ» چه بسیار باغها و چشمه ها که از خود به جای گذاشتند و زراعتها و قصرهای زیبا و گران قیمت و نعمت های فراوان دیگر که در آن غرق بودند این گونه ما آن(اموال و حکومت)را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم». (1)

در جای دیگر می فرماید:« «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» ما می خواستیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم». (2)

***

ص:460


1- 1) .دخان،آیه 25-28.
2- 2) .قصص،آیه 5.

بخش شانزدهم

اشاره

فانظروا کیف کانوا حیث کانت الأملاء مجتمعة،و الأهواء مؤتلفة،و القلوب معتدلة،و الأیدی مترادفة،و السّیوف متناصرة،و البصائر نافذة، و العزائم واحدة.ألم یکونوا أربابا فی أقطار الأرضین،و ملوکا علی رقاب العالمین!فانظروا إلی ما صاروا إلیه فی آخر أمورهم،حین وقعت الفرقة، و تشتّتت الألفة،و اختلفت الکلمة و الأفئدة،و تشعّبوا مختلفین،و تفرّقوا متحاربین،قد خلع اللّه عنهم لباس کرامته،و سلبهم غضارة نعمته،و بقی قصص أخبارهم فیکم عبرا للمعتبرین.

ترجمه

بنگرید(اقوام پیشین در آن هنگام که جمعیّتهایشان متّحد،خواسته ها هماهنگ، اندیشه ها معتدل،دستها پشتیبان هم،شمشیرها یاری کننده یکدیگر،دیده ها نافذ و تصمیم ها یکی بود چگونه بودند آیا(در آن روز)آنها زمامدار اقطار زمین نبودند و بر مردم جهان حکومت نمی کردند،حال بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید.در آن هنگام که در میان آنها جدایی افتاد؛الفتشان به پراکندگی و اهداف و دلهایشان از هم دور شد و به گروه های مختلفی تقسیم شدند و در پراکندگی به نبرد باهم پرداختند(در این هنگام بود که)خدا لباس کرامت خود را از تنشان بیرون کرد و وسعت و شادابی نعمت را از آنها گرفت،تنها چیزی که از آنها باقی ماند سرگذشتشان در میان شما بود که درس عبرتی است برای عبرت گیرندگان.

ص:461

شرح و تفسیر: اتحاد و پراکندگی،مهم ترین عامل پیروزی و شکست

اتحاد و پراکندگی،مهم ترین عامل پیروزی و شکست

امام علیه السّلام پس از سخنان پرمعنایی که درباره اقوام پیشین و سرنوشت عبرت انگیز آنها بیان فرمود،در این بخش از خطبه به نتیجه گیری پرداخته و روی عامل اصلی پیروزی و شکست که همان اتحاد صفوف و اختلاف است.انگشت می نهد و با تعبیرات گوناگونی در ضمن هفت جمله ابعاد وحدت کلمه را منعکس می کند و می فرماید:«بنگرید(اقوام پیشین)در آن هنگام که جمعیتهایشان متّحد،خواسته ها هماهنگ،اندیشه ها معتدل، دستها پشتیبان هم،شمشیرها یاری کننده یکدیگر،دیده ها نافذ و تصمیمها یکی بود، چگونه بودند؟آیا(در آن روز)آنها زمامدار اقطار زمین نبودند و بر مردم جهان حکومت نمی کردند»؛ (فانظروا کیف کانوا حیث کانت الأملاء (1)مجتمعة،و الأهواء مؤتلفة،و القلوب معتدلة،و الأیدی مترادفة،و السّیوف متناصرة،و البصائر نافذة،و العزائم واحدة.أ لم یکونوا أربابا فی أقطار الأرضین،و ملوکا علی رقاب العالمین) .

امام علیه السّلام در این عبارات زیبا و پرمعنا اتحاد و اتفاق را در همه مظاهرش بیان کرده،آن را عامل سربلندی و حاکمیت و قدرت عظیم شمرده است؛اتفاق در خواسته ها،اتفاق در برنامه ها و تصمیمها،اتفاق در عمل،اتفاق به هنگام صلح و جنگ و در یک کلمه،اتحاد صفوف در جمیع مظاهر حیات.

دلیل این سخن کاملا روشن است؛افراد هرکدام به تنهایی قدرت زیادی ندارند و همچون قطره ای هستند که اگر در بیابانی قرار گیرند با یک تابش آفتاب و وزش باد بخار می شوند؛ولی همین قطرها هنگامی که به هم پیوستند دریای خروشانی را تشکیل می دهند که می تواند منبع هرگونه خیر و برکت باشد.تار عنکبوت به تنهایی به قدری

ص:462


1- 1) .«املاء»جمع«ملأ»به معنای جمعیت و گاه به معنای جمعیت خاصّی مانند اشراف یک قوم است.

ضعیف و کم دوام است که در برابر یک نسیم مقاومت نمی کند؛اما امروز آنها را به هم می تابند و جلیقه های ضدّ گلوله درست می کنند که مقاومتش از هرچیز بیشتر است و این است نقش اتحاد و اتفاق.

صد هزاران خیط یکتا را نباشد قوّتی چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد!

ممکن است جمله های فوق درباره بنی اسرائیل باشد.در آن زمانی که موسی بن عمران قیام کرد و صفوف آنها را متحد ساخت و عنایات الهی نیز شامل حال آنها شد و بر پهنه کشور مصر و سرزمینهای اطراف آن حاکم شدند و بعد از موسی حکومتهای عظیمی؛مانند حکومت داود و سلیمان تشکیل دادند.نیز ممکن است یک اصل کلی و عمومی باشد که بارها در تاریخ پیشینیان به وقوع پیوسته است که هرزمان اتحاد صفوف و اتفاق نظر و تصمیم و برنامه حاصل شد پیروزی به دنبال آن بود.

به هرحال بیان امام علیه السّلام این حقیقت را منعکس می کند که گرچه برای پیروزی و پیشرفت و ترقّی،عوامل زیادی وجود دارد؛ولی از همه مهم تر مسئله اتحاد و اتفاق است.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام عامل اصلی شکست را یادآور می شود که همان اختلاف نظر و تشتّت صفوف است و در ضمن پنج جمله به ابعاد مختلف آن اشاره کرده، می فرماید:«حال بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید.در آن هنگام که در میان آنها جدایی افتاد؛الفتشان به پراکندگی گرایید و اهداف و دلهایشان از هم دور شد و به گروه های مختلفی تقسیم شدند و در پراکندگی به نبرد باهم پرداختند(آری در این هنگام بود که)خدا لباس کرامت خود را از تنشان بیرون کرد و وسعت و شادابی نعمت را از آنها برگرفت،تنها چیزی که از آنها باقی ماند سرگذشتشان در میان شما بود که درس عبرتی است برای عبرت گیرندگان»؛ (فانظروا إلی ما صاروا إلیه فی آخر أمورهم، حین وقعت الفرقة،و تشتّتت الألفة،و اختلفت الکلمة و الأفئدة،و تشعّبوا مختلفین،و تفرّقوا متحاربین،قد خلع اللّه عنهم لباس کرامته،و سلبهم غضارة (1)

ص:463


1- 1) .«غضارة»به معنای خوبی و شادابی و وسعت است.

نعمته،و بقی قصص أخبارهم فیکم عبرا للمعتبرین) .

آری!هنگامی که نیروهای یک ملت در مسیر اختلاف گام بردارند،الفت و محبت به پراکندگی و عداوت تبدیل شود و آتش اختلاف کلمه و تفرّق افکار از میان آنها زبانه کشد.

به جای اینکه با دشمنی که قصد نابودی آنها را دارد بجنگند،به جنگ با خود می پردازند و نیروهایشان در این راه به هدر می رود.خداوند نیز دست مرحمتش را از سر آنها بر می دارد و لباس ذلّت بر اندامشان می پوشاند.

این بخش از کلام امام علیه السّلام نیز می تواند اشاره به سرگذشت بنی اسرائیل بعد از پیروزی های پی درپی باشد که بر اثر اختلاف و پراکندگی قدرت خویش را از دست دادند و در دنیا پراکنده و دربه در شدند و نیز می تواند اشاره به همه اقوامی باشد که بعد از پیروزی در سایه اتحاد،دوران نکبت آنها به سبب کفران نعمت و اختلاف شروع شد و در سراشیبی سقوط قرار گرفتند.

***

ص:464

بخش هفدهم

اشاره

فاعتبروا بحال ولد إسماعیل و بنی إسحاق و بنی إسرائیل علیه السّلام.فما أشدّ اعتدال الأحوال،و أقرب اشتباه الأمثال!

تأمّلوا أمرهم فی حال تشتّتهم و تفرّقهم،لیالی کانت الأکاسرة و القیاصرة أربابا لهم،یحتازونهم عن ریف الآفاق،و بحر العراق،و خضرة الدّنیا،إلی منابت الشّیح،و مهافی الرّیح،و نکد المعاش،فترکوهم عالة مساکین إخوان دبر و وبر،أذلّ الأمم دارا،و أجدبهم قرارا،لا یأوون إلی جناح دعوة یعتصمون بها،و لا إلی ظلّ ألفة یعتمدون علی عزّها.فالأحوال مضطربة،و الأیدی مختلفة،و الکثرة متفرّقة؛فی بلاء أزل،و أطباق جهل! من بنات موؤودة،و أصنام معبودة،و أرحام مقطوعة،و غارات مشنونة.

ترجمه

اکنون از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اولاد اسحاق و یعقوب درس عبرت بگیرند.

چقدر احوال امتها یکسان و سرنوشتها شبیه یکدیگر است!در کار آنها در آن زمان که گرفتار تشتّت و پراکندگی بودند بیندیشید،آن زمان که کسراها و قیصرها مالک و ارباب آنان بودند و آنها را از سرزمینهای آباد و کناره های دریای عراق(دجله و فرات)و مناطق سرسبز و خرم به نقاط بی آب و علف،محل وزش تندبادها و مکانهایی که زندگی در آن سخت و مشکل بود تبعید کردند،و آنها را به صورت گروهی فقیر و مسکین همنشین شتران مجروح و لباسهای پشمین خشن ساختند.آنها را ذلیل ترین امتها از نظر محل سکنا قرار دادند و در بی حاصل ترین زمینها ساکن کردند.نه در پناه کسی بودند که از

ص:465

حمایت او کمک گیرند و نه در سایه الفت و اتحادی که بر عزتش تکیه کنند،وضع آنها ناآرام،قدرتها پراکنده،جمعیّت انبوهشان متفرق شد.در بلایی شدید و جهلی فراگیر فرو رفتند،دختران زنده به گور شده،بتهای مورد پرستش،قطع رحمها و جنگها و غارتهای پی درپی از آثار آن دوران بود.

شرح و تفسیر: از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اسحاق عبرت بگیرید!

از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اسحاق عبرت بگیرید!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بحث مشروحی که در بخشهای قبل درباره عوامل پیروزی و شکست اقوام پیشین بیان فرمود،انگشت روی مصادیق عینی این مطلب می گذارد و دست مخاطبان خویش را گرفته،به اعماق تاریخ گذشته می برد و سرگذشت فرزندان اسماعیل و اسحاق و بنی اسرائیل را به آنها نشان می دهد تا از آن عبرت بگیرند،می فرماید:«حال که چنین است از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اولاد اسحاق و یعقوب،درس عبرت بیاموزید،و چقدر احوال امتها یکسان و سرنوشتها شبیه یکدیگر است»؛ (فاعتبروا بحال ولد إسماعیل و بنی إسحاق و بنی إسرائیل علیه السّلام.فما أشدّ اعتدال (1)الأحوال،و أقرب اشتباه (2)الأمثال!) .

به این ترتیب امام به آنها توصیه می کند که با مقایسه حال خود به پیشینیان،عوامل پیروزی را از شکست بشناسند و در دام شیطان و هوای نفس و تعصب و غرور گرفتار نشوند.

باید توجه داشت که فرزندان ابراهیم به سه شاخه تقسیم شدند.یک شاخه

ص:466


1- 1) .«اعتدال»معنای معروفی دارد و آن میان حدّ افراط و تفریط است و معنای دیگری و آن مساوات دو چیز و شباهت آنها به یکدیگر است(هرکدام عدل دیگری است)و در عبارت بالا همین معنا مراد است.
2- 2) .«اشتباه»نیز دو معنا دارد؛نخست در فهم یا انجام چیزی راه خطا رفتن و دوم شباهت دو چیزی به یکدیگر است و در اینجا معنای دوم اراده شده است.

بنی اسماعیل بودند که اجداد پیامبر اکرم را تشکیل می دادند و دیگر بنی اسحاق بودند که به دو شاخه تقسیم شدند؛گروهی فرزندان یعقوب بودند که بنی اسرائیل را تشکیل می دهند و گروهی فرزندان«عیسو»که«ادومیان»از نسل آنها هستند(ادومیان قوم نیرومندی بودند که در منطقه«ادوم»بخش جنوبی بحر المیّت تا شمال عربستان زندگی می کردند.

این احتمال نیز در تفسیر جمله های بالا وجود دارد که امام یک قانون کلی بیان می کند و می فرماید:«تاریخ پیوسته تکرار می شود و اقوام و امت ها همواره،شرایط مشابهی دارند که هرملتی از آن می تواند به سرنوشت خودش پی ببرد».

آن گاه به شرح و بسط این سخن پرداخته و از روش اجمال و تفصیل که روش مؤثّری برای بیان حقایق است بهره می گیرد،می فرماید:«در کار آنها که گرفتار تشتّت و پراکندگی بودند،بیندیشید،آن زمان که کسراها و قیصرها مالک و اربابشان بودند و آنها را از سرزمینهای آباد و کناره های دریای عراق(دجله و فرات)و مناطق سرسبز و خرم به نقاط بی آب و علف،محل وزش تندبادها و مکانهایی که زندگی در آن سخت و مشکل بود تبعید کردند»؛ (تأمّلوا أمرهم فی حال تشتّتهم و تفرّقهم،لیالی کانت الأکاسرة (1)و القیاصرة (2)أربابا لهم،یحتازونهم (3)عن ریف (4)الآفاق،و بحر العراق،و خضرة الدّنیا،إلی منابت الشّیح (5)،و مهافی (6)الرّیح،و نکد (7)المعاش) .

ص:467


1- 1) .«اکاسرة»جمع«کسری»(به کسر و فتح کاف)لقب عمومی برای پادشاهان ایرانی پیش از اسلام بوده است.(مثل واژه شاه)
2- 2) .«قیاصره»جمع«قیصر»بر وزن«حیدر»لقب عمومی پادشاهان روم؛مانند فرعون که لقب عمومی پادشاهان مصر بوده است.
3- 3) .«یحتازونهم»از ریشه«حیازت»به معنای در اختیار گرفتن و تملک کردن چیزی است و در اینجا به معنای برگرفتن آن افراد از سرزمینهای آباد و سرسبز و تبعید کردنشان به جای دیگر است.
4- 4) .«ریف»یعنی زمین حاصلخیز و پربرکت.
5- 5) .«شیح»گیاه تلخ و خوشبویی است که در بیابانها می روید و در فارسی به آن درمنه می گویند.
6- 6) .«مهافی»جمع«مهفی»به معنای محلّی است که تندبادها در آن می وزد.
7- 7) .«نکد»به معنای شیء قلیل است.

اشاره به اینکه زندگی پربرکت شهری و روستایی را از آنها گرفتند و آنان را به بیابانها راندند و در محیطهای بی آب و علف آواره ساختند.

در ادامه می افزاید:«آنان را به صورت گروهی فقیر و مسکین،همنشین شتران مجروح و لباسهای پشمین خشن ساختند.(شغلشان ساربانی،خوراکشان شیر شتر،لباس و خیمه هایشان از پشمهای خشن تهیه می شد)آنها را ذلیل ترین امتها از نظر محل سکنا قرار دادند و در بی حاصل ترین زمینها ساکن کردند.نه در پناه کسی بودند که از حمایت او کمک گیرند و نه در سایه الفت و اتحادی که بر عزتش تکیه کنند»؛ (فترکوهم عالة (1)مساکین إخوان دبر (2)و وبر (3)،أذلّ الأمم دارا،و أجدبهم قرارا لا یأوون (4)إلی جناح دعوة یعتصمون بها،و لا إلی ظلّ ألفة یعتمدون علی عزّها) .

سپس امام به شرح نتیجه این وضع پرداخته،می فرماید:«حالات آنها ناآرام،قدرتها پراکنده جمعیت انبوهشان متفرق شد.در بلایی شدید و جهلی فراگیر فرورفتند، دختران زنده به گور شده،بتهای مورد پرستش،قطع رحمها و جنگها و غارتهای پی در پی از آثار آن بود»؛ (فالأحوال مضطربة،و الأیدی مختلفة،و الکثرة متفرّقة،فی بلاء أزل (5)،و أطباق جهل!من بنات موؤودة (6)،و أصنام معبودة،و أرحام مقطوعة،

ص:468


1- 8) .«عالة»جمع«عائل»به معنای فقیر است و«عیلولة»برطرف ساختن نیازهای دیگری است.
2- 9) .«دبر»جمع«دبرة»بر وزن«شجره»یعنی جراحت و زخم پشت حیوان.
3- 10) .«وبر»پشم شتر(و گاه به خصوص کرک گفته می شود)و منظور از اخوان وبر در عبارت بالا،ساربانی شتر است.
4- 11) .«یأوون»از ریشه«اواء»بر وزن«کتاب»به معنای وارد شدن و سکنا گزیدن در مکانی است.
5- 12) .«ازل»به معنای تنگ و سخت است؛به معنای حبس کردن نیز آمده است.
6- 13) .«موؤدة»از«وأد»بر وزن«رعد»در اصل به معنای ثقل و سنگینی است.سپس به دخترانی که در زیر خاک در عصر جاهلیت پنهان می کردند نیز اطلاق شده،زیرا آنها را در زیر خاک پنهان می کردند و انبوهی خاک و سنگ به روی آنها می ریختند.

و غارات (1)مشنونة (2)) .

اشاره به اینکه اختلاف و پراکندگی و تشتّت آرا و افکار،همیشه بلاهای شدیدی بر سر جوامع انسانی نازل می کند و آنها را در جهل و نادانی فرومی برد،همان گونه که تاریخ درباره جاهلیّت عرب نشان می دهد که دست به اعمال ضدّانسانی وحشتناکی می زدند که امام به چهار نمونه آن اشاره فرموده است؛دخترانشان را به بهانه حفظ حرمت و ابراز غیرت و یا نجات از ننگ زنده به گور می کردند و سنگ و چوبهایی را که با دست خود ساخته و پرداخته بودند،می پرستیدند.هرقبیله ای بتی مخصوص به خود داشتند.

قریش،بنی کنانه،اوس و خزرج بت«منات»پرستش می کردند.بنی ثقیف،بتهای«لات و عزّی»و هذیل بت«سواع»و قبیله بنی کلب بت«ودّ»و طوایف دیگر بتهای دیگر را،بت «هبل»به عنوان بزرگترین بت بر فراز کعبه نصب شده بود و بتهای«اساف»و«نائله»بر صفا و مروه قرار داشت و همه در برابر این سه بت تعظیم می کردند و خانه کعبه که کانون توحید و یگانه پرستی بود تبدیل به بتخانه ای بزرگ شده بود.

قطع رحم،در کلام امام می تواند اشاره به کشتن فرزندان به علت فقر یا به عنوان عبادت در مقابل بتها بوده باشد و«غارات مشنونه»اشاره به جنگهای متعددی است که در عصر جاهلیّت میان قبائل عرب به بهانه های واهی درمی گرفت و به گفته بعضی از مورّخان هیچ گاه آتش این جنگها خاموش نشد تا اسلام ظهور کرد و به جنگهای قبیلگی و کشتن پسران و دختران و پرستش بتها پایان داد.

این است سرنوشت کسانی که رشته اتحاد را پاره کنند و به پراکندگی و نفاق روی آورند که در میان هرقوم و ملتی به شکلی ظهور می کند و منحصر به عصر جاهلیّت نیست.

ص:469


1- 1) .«غارات»جمع«غارة»در اصل به معنای هجوم بردن است و هنگامی که هجوم از هرطرف باشد «غارات مشنونة»گفته می شود و چون حملات در بسیاری از اوقات توأم با بردن اموال است واژه غارتگری در فارسی به معنای بردن اموال اطلاق شده؛ولی ظاهرا در عربی به این معنا نیامده است.
2- 2) .«مشنونة»از«شنّ»بر وزن«ظنّ»به معنای هجوم بردن از هرطرف است.
نکته: قطره ها و دریا!

قطره ها و دریا!

شاید این سخن را کرارا شنیده باشید که قطره های باران هرکدام به تنهایی قوت و قدرتی ندارند،اما هنگامی که به هم پیوستند و تشکیل نهر عظیمی دادند و پشت سر نیرومندی متراکم شدند می توانند کارهای بزرگی را انجام دهند از جمله نیروی مهم برق تولید می کنند که کارخانه های عظیمی را به حرکت درمی آورد،فضای شهرها و روستاها را روشن می سازد و مزارع و باغهای گسترده ای را آبیاری می کند و در یک کلام حیات و زندگی می بخشد.

انسانها نیز همین گونه اند؛هرانسانی هرقدر قویّ و نیرومند باشد به تنهایی کاری از او ساخته نیست،همچون یک قطره درشت باران؛ولی هنگامی که این نیروهای کوچک به هم پیوستند دنیا را تکان می دهند.نه تنها در میدان نبرد با دشمن سدّ عظیمی ایجاد می کنند،در عالم اقتصاد و علم و دانش نیز سبب پیشرفت های عظیمی می شوند.اگر قطرات علم دانشمندان در طول تاریخ و در جوامع بشری به هم نمی پیوست امروز شاهد و ناظر این پیشرفتهای علمی نبودیم و تمدّن بشر همچون تمدّن دوران حجر بود.

هنگامی که اختلاف در جوامع انسانی ظاهر شود نه تنها پیشرفتی حاصل نمی گردد، بلکه همه قدرت و قوّت در مبارزه با یکدیگر نابود می گردد و اثری جز ویرانی و عقب ماندگی نخواهد داشت.

امام علیه السّلام در این خطبه شریفه بارها بر این معنا تأکید فرمود و مخاطبان خود را به اعماق تاریخ بشریت برده و نتیجه اتحاد و اختلاف را آشکارا به آنها نشان می دهد.

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی بر این موضوع تأکید بسیار زیادی شده است؛ ولی همیشه به دست آوردن اتحاد صفوف کار آسانی نیست.آفات زیادی دارد؛از جمله تعصّبها و تکبّر و خودبزرگ بینی و ترجیح منافع محدود کوتاه مدت،بر منافع گسترده

ص:470

درازمدت که امام علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده از آفات مهمّ وحدت است.

امام علیه السّلام در خطبه های دیگر نهج البلاغه نیز بر این معنا تأکید کرده است؛از جمله در خطبه 127 خواندیم که می فرماید:«و إیّاکم و الفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب؛از جدایی و تفرقه بپرهیزید،زیرا افراد تنها و جدا از جمعیّت نصیب شیطانند،همان گونه که گوسفند جدا از گله طعمه گرگ است».

در خطبه 86 نیز تعبیر گویای دیگری دارد که می فرماید:«و لا تباغضوا فإنّها الحالقة؛باهم دشمنی نکنید که دشمنی و عداوت هرخیر و برکتی را از بین می برد».

این سخن را با پیام مهمی از قرآن مجید پایان می دهیم که می فرماید:« «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِینَ» نزاع مکنید که سست خواهید شد و قوّت و قدرت شما از دست خواهد رفت و صبر و استقامت(در برابر عوامل نفاق) داشته باشید که خدا با صابران است». (1)

***

ص:471


1- 1) .انفال،آیه 46.

ص:472

بخش هیجدهم

اشاره

فانظروا إلی مواقع نعم اللّه علیهم حین بعث إلیهم رسولا،فعقد بملّته طاعتهم،و جمع علی دعوته ألفتهم:کیف نشرت النّعمة علیهم جناح کرامتها،و أسالت لهم جداول نعیمها،و التفّت الملّة بهم فی عوائد برکتها، فأصبحوا فی نعمتها غرقین،و فی خضرة عیشها فکهین.قد تربّعت الأمور بهم،فی ظلّ سلطان قاهر،و آوتهم الحال إلی کنف عزّ غالب،و تعطّفت الأمور علیهم فی ذری ملک ثابت.فهم حکّام علی العالمین،و ملوک فی أطراف الأرضین.یملکون الأمور علی من کان یملکها علیهم،و یمضون الأحکام فیمن کان یمضیها فیهم!لا تغمز لهم قناة،و لا تقرع لهم صفاة .

ترجمه

اکنون به نعمتهای بزرگی که خداوند هنگام بعثت پیامبر اسلام به آنها ارزانی داشت بنگرید که در سایه آیین خود آنها را مطیع فرمان ساخت و با دعوتش آنان را متحد کرد (بنگرید)چگونه نعمت(الهی)پر و بال کرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهای مواهب خویش را به سوی آنها جاری ساخت،آیین حقّ با همه برکاتش آنان را دربر گرفت تا آنجا که در میان نعمتهای این آیین غرق شدند و در زندگی خرّمش شادمان گشتند.

امور آنها در سایه حکومت قدرتمندی استوار شد و تحت حمایت عزّت پیروزمندی قرار گرفتند و کارهایشان بر قلّه های حکومتی پایدار،سامان یافت.

در سایه این امور آنها زمامداران جهانیان شدند و سلاطین گرداگرد زمین و بر کسانی که پیش از آن بر آنها فرمانروایی داشتند حکم راندند و احکام را درباره کسانی به اجرا

ص:473

درآوردند که در گذشته آنها مجریان امور بودند،نه نیزه های آنها کج می شد و نه سنگ آنان درهم می شکست(قدرتشان ثابت و نیروهایشان شکست ناپذیر بود).

شرح و تفسیر: اسلام به شما قدرت و عظمت داد

اسلام به شما قدرت و عظمت داد

به دنبال بحثی که امام علیه السّلام در بخش گذشته این خطبه درباره بدبختیهای عصر جاهلیّت و مشکلات و نابسامانیها و فقر و ناامنی بیان فرمود،در این بخش از خطبه به شرح برکاتی که در سایه قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و اتحاد و اتفاق و الفت مردم به یکدیگر نصیب آنها شد،پرداخته و با عباراتی بسیار گویا و زیبا آن را تشریح می کند و می فرماید:

«به نعمتهای بزرگی که خداوند هنگام بعثت پیامبر به آنها ارزانی داشت بنگرید که در سایه آیین خود آنها را مطیع فرمان ساخت و با دعوتش آنان را متحد کرد»؛ (فانظروا إلی مواقع نعم اللّه علیهم حین بعث إلیهم رسولا،فعقد بملّته طاعتهم،و جمع علی دعوته ألفتهم) .

آری در عصر جاهلیت،هرقوم و قبیله ای،بلکه هرفردی دنبال منافع و هوا و هوس خویش بود و اختلاف و پراکندگی عظیمی بر آنها حاکم شده بود؛ولی خداوند در سایه توحید و آیین اسلام همه را در زیر یک پرچم گردآوری کرد و تحت یک فرمان قرار داد و در سایه همین امر همه چیز دگرگون شد.

آن گاه به شرح این نعمتها پرداخته و با تشبیهات و استعارات زیبایی آنها را یک به یک برمی شمارد و می افزاید:«(بنگرید)چگونه نعمت(الهی)پر و بال کرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهای مواهب خویش را به سوی آنها جاری ساخت و آیین حقّ با همه برکاتش آنان را دربر گرفت تا آنجا که در میان نعمتهای این آیین غرق شدند و در زندگی خرّمش شادمان گشتند»؛ (کیف نشرت النّعمة علیهم جناح کرامتها،و أسالت لهم جداول (1)

ص:474


1- 1) .«جداول»جمع«جدول»به معنای جوی آب است.

نعیمها،و التفّت الملّة بهم فی عوائد برکتها،فأصبحوا فی نعمتها غرقین،و فی خضرة عیشها فکهین (1)) .

امام علیه السّلام نخست نعمتهای الهی را به پرنده ای تشبیه می کند که جوجه های خود را زیر بال و پر می گیرد و به آنها گرمی و آرامش و امنیّت می بخشد،سپس آن را به نهرهای آب زلالی تشبیه می کند که به سوی مزارع و باغها در حرکت است و آنها را خرم و سرسبز و شاداب می سازد و نتیجه آن را غرق شدن در نعمتها و آسوده زیستن در یک زندگی شیرین و آرام ذکر می کند.

در ادامه این سخن،به نعمت مهم حکومت اسلامی،حکومتی مقتدر و سرفراز اشاره کرده،می فرماید:«امور آنها در سایه حکومت قدرتمندی استوار شد،و تحت حمایت عزّت پیروزمندی قرار گرفتند و کارهایشان بر قلّه های حکومتی پایدار،سامان یافت»؛ (قد تربّعت (2)الأمور بهم،فی ظلّ سلطان قاهر،و آوتهم الحال إلی کنف عزّ غالب،و تعطّفت الأمور علیهم فی ذری (3)ملک ثابت) .

تاریخ اسلام،بهترین گواه بر صدق تمام تعبیرات امام علیه السّلام در زمینه پیروزی عرب بالخصوص و مسلمانان عموما در سایه اسلام است،چیزی که مورخان شرق و غرب همه به آن معتقدند.

در پایان این سخن اشاره به پیروزی مطلق مسلمانان بر دشمنان کرده و با تعبیری رسا می فرماید:«در سایه این امور آنها زمامداران جهانیان شدند و سلاطین گرداگرد زمین

ص:475


1- 1) .«فکهین»جمع«فکه»بر وزن«خشن»به معنای شادمان و خندان است و در اصل از«فکاهه»بر وزن قباله به معنای مزاح کردن و خندیدن گرفته شده است.بعضی معتقدند ریشه اصلی آن«فاکهه»به معنای میوه است گویی شوخیها و مزاحها همچون میوه های شیرینی است که از آن لذّت می برند.
2- 2) .«تربّعت»از«تربّع»به معنای چهار زانو نشستن است.سپس به معنای اقامت در مکانی با آرامش و اطمینان به کار رفته است.
3- 3) .«ذری»جمع«ذروة»(به ضم ذال و کسر آن)قسمت بالای هرچیزی است و به کوهان شتر و قلّه کوهها گفته می شود.

و بر کسانی که پیش از آن بر آنها فرمانروایی داشتند حکم راندند،و احکام را درباره کسانی به اجرا درآوردند که در گذشته مجریان امور بودند،نه نیزه های آنها کج می شد و نه سنگ آنان درهم می شکست(قدرتشان ثابت و نیروهایشان شکست ناپذیر بود)»؛ (فهم حکّام علی العالمین،و ملوک فی أطراف الأرضین.یملکون الأمور علی من کان یملکها علیهم،و یمضون الأحکام فیمن کان یمضیها فیهم!لا تغمز (1)لهم قناة (2)،و لا تقرع (3)لهم صفاة (4)) .

اشاره به اینکه پادشاهان و حاکمانی که در دوران قبل آنها را بر اثر اختلاف و پراکندگی و ضعف و ناتوانی به بند می کشیدند و برده و بنده خود می ساختند،در سایه اتحاد و قدرتی که مسلمین از ایمان گرفته بودند در برابر آنان زانو زدند و به نیروی شکست ناپذیری مبدّل شدند.

یکی از مستشرقین می گوید:قدرت مسلمین به جایی رسیده بود که اگر کسی به فکر مبارزه با آنها می افتاد،می گفتند:دیوانه است و عقل خود را از دست داده است.

***

ص:476


1- 1) .«تغمز»از ریشه«غمز»بر وزن«طنز»به معنای اشاره با چشم و دست برای عیب جویی است و گاه به معنای کج ومعوج شدن به کار می رود و در جمله بالا معنای دوم مراد است.
2- 2) .«قناة»به معنای نیزه و گاه به معنای عصا آمده است و به کاریز و مسیر آبها که به صورت مستقیم کشیده می شود،قنات می گویند و در اینجا به معنای نیزه است.
3- 3) .«لا تقرع»از ریشه«قرع»بر وزن«فرع»یعنی کوبیدن چیزی بر روی چیزی به گونه ای که صدای شدید از آن برخیزد.
4- 4) .«صفاة»به معنای تخته سنگ پهن و صاف و در جمله بالا کنایه از قدرت است.

بخش نوزدهم

اشاره

ألا و إنّکم قد نفضتم أیدیکم من حبل الطّاعة،و ثلمتم حصن اللّه المضروب علیکم،بأحکام الجاهلیّة.فإنّ اللّه سبحانه قد امتنّ علی جماعة هذه الأمّة فیما عقد بینهم من حبل هذه الألفة الّتی ینتقلون فی ظلّها،و یأوون إلی کنفها،بنعمة لا یعرف أحد من المخلوقین لها قیمة،لأنّها أرجح من کلّ ثمن،و أجلّ من کلّ خطر.

و اعلموا أنّکم صرتم بعد الهجرة أعرابا،و بعد الموالاة أحزابا.ما تتعلّقون من الإسلام إلاّ باسمه،و لا تعرفون من الإیمان إلاّ رسمه.

تقولون:النّار و لا العار!کأنّکم تریدون أن تکفئوا الإسلام علی وجهه انتهاکا لحریمه،و نقضا لمیثاقه الّذی وضعه اللّه لکم حرما فی أرضه،و أمنا بین خلقه.و إنّکم إن لجأتم إلی غیره حاربکم أهل الکفر،ثمّ لا جبرائیل و لا میکائیل و لا مهاجرون و لا أنصار ینصرونکم إلاّ المقارعة بالسّیف حتّی یحکم اللّه بینکم.

و إنّ عندکم الأمثال من بأس اللّه و قوارعه،و أیّامه و وقائعه،فلا تستبطئوا وعیده جهلا بأخذه،و تهاونا ببطشه،و یأسا من بأسه.فإنّ اللّه سبحانه لم یلعن القرن الماضی بین أیدیکم إلاّ لترکهم الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر.فلعن اللّه السّفهاء لرکوب المعاصی،و الحلماء لترک التّناهی.

ألا و قد قطعتم قید الإسلام،و عطّلتم حدوده،و أمتّم أحکامه .

ص:477

ترجمه

آینده تاریکی در انتظار شماست!

آگاه باشید شما دست از ریسمان اطاعت خدا کشیدید و با احیای احکام جاهلیّت دژ محکم الهی را که گرداگرد شما بود درهم شکستید،خداوند سبحان بر این امّت منّت نهاده و پیوند الفت و اتحاد را میان آنان برقرار ساخته،الفتی که در سایه آن(در نهایت امنیّت)رفت وآمد کنند و در کنف حمایت آن قرار گیرند؛نعمتی که هیچ کس از مردم نمی تواند بهایی برای آن بشناسد،زیرا از هربهایی برتر و از هرچیز باارزشی پرارزش تر است.

بدانید شما بعد از هجرت(به سوی اسلام)به خوی اعراب بادیه نشین(قبل از اسلام) بازگشتید و بعد از دوستی و محبّت(رشته الفت را گسستید و)به صورت گروه های پراکنده درآمدید.از اسلام تنها به نامش قناعت کردید و از ایمان جز صورتی نمی شناسید.شما می گویید:«النار و لا العار»(آتش دوزخ آری!اما ننگ و عار نه!)گویا می خواهید با این شعارتان اسلام را واژگون کنید و حرمت آن را بشکنید و پیمان الهی را که خداوند آن را حرمی برای شما در زمین قرار داده و وسیله امنیّت خلقش شمرده،نقض کنید.

شما اگر به غیر اسلام پناه برید کافران با شما نبرد خواهند کرد و در آن هنگام نه جبرئیل و میکائیل به یاری شما می آیند و نه مهاجرین و انصار و راهی جز پیکار با شمشیر نخواهید داشت تا خداوند میان شما حکم کند و شکست و زبونی شما فرارسد.

نمونه هایی از کیفرهای الهی و عذابهای کوبنده او و روزهایی که مجازات وی دامن گنهکاران را گرفت و وقایعی که در این زمینه اتفاق افتاد(در قرآن مجید)در دسترس شماست.بنابراین تهدیدهای الهی را به جهت جهل و سبک شمردن خشم پروردگار و ایمنی از کیفر او دور نشمرید،زیرا خداوند سبحان مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نساخت جز به این سبب که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند،لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانایان را به علت ترک نهی از منکر از رحمت خود دور ساخت.آگاه

ص:478

باشید شما رشته اسلام را قطع کردید و حدود آن را تعطیل نمودید و احکامش را به نابودی کشاندید(با این حال انتظار نجات دارید؟!).

شرح و تفسیر: از تعصّب و تفرقه بپرهیزید

از تعصّب و تفرقه بپرهیزید

به دنبال بحثی که در فرازهای گذشته درباره بنی اسرائیل و ضعف آنها قبل از قیام موسی علیه السّلام سپس قدرت و قوّت آنان در سایه این قیام وحدت ساز و آن گاه ضعف و ذلّت مجدّد به جهت پشت کردن به آیین موسی بیان فرمود،همین مراحل سه گانه را درباره مسلمانان یادآور می شود:مرحله اوّل که مربوط به عصر جاهلیت بود و مرحله دوم که ارتباط با عصر قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و آن همه موفقیّت ها و پیروزی ها داشت،در بخش های سابق این خطبه گذشت.اکنون امام در این بخش به بیان مرحله سوم که دوران عقب گرد مسلمانان از وحدت و پیروزی پیشینه است،پرداخته چنین می فرماید:

«آگاه باشید شما دست از ریسمان اطاعت خدا کشیدید و با احیای احکام جاهلیّت دژ محکم الهی را که گرداگرد شما بود درهم شکستید»؛ (ألا و إنّکم قد نفضتم (1)أیدیکم من حبل الطّاعة،و ثلمتم (2)حصن اللّه المضروب علیکم،بأحکام الجاهلیّة) .

سپس به شرح این سخن پرداخته،می افزاید:«چنان که خداوند سبحان بر این امّت منّت نهاده و پیوند الفت و اتحاد را میان آنان برقرار ساخته،الفتی که در سایه آن(در امنیّت)رفت وآمد کنند و در کنف حمایت آن قرار گیرند؛نعمتی که هیچ کس از مردم نمی تواند بهایی برای آن بشناسد،زیرا از هربهایی برتر و از هرچیز باارزشی پرارزش تر است»؛ (فإنّ اللّه سبحانه قد امتنّ علی جماعة هذه الأمّة فیما عقد بینهم من حبل

ص:479


1- 1) .«نفضتم»از ریشه«نفض»بر وزن«نبض»به معنای تکان دادن چیزی است برای فروریختن اشیایی که در آن است و تعبیر بالا به معنای رها ساختن رشته طاعت الهی است.
2- 2) .«ثلمتم»از ریشه«ثلم»بر وزن«عزم»به معنای شکستن و سوراخ کردن و شکاف دادن است.

هذه الألفة الّتی ینتقلون فی ظلّها،و یأوون إلی کنفها (1)،بنعمة لا یعرف أحد من المخلوقین لها قیمة،لأنّها أرجح من کلّ ثمن،و أجلّ من کلّ خطر) .

این تعبیرات بلند و بالا،همه درباره اهمیّت اتحاد و الفت است،همان چیزی که قرآن بارها بر آن تأکید کرده از جمله می فرماید:« «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» و همگی به ریسمان خدا(-قرآن و اسلام،و هرگونه وسیله وحدت)چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت(بزرگ)خدا را بر خود،به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دلهای شما،الفت ایجاد کرد و به برکت نعمتش،برادر شدید». (2)و (3)

در ادامه این سخن با صراحت بیشتری می فرماید:«بدانید شما بعد از هجرت(به سوی اسلام)به خوی اعراب بادیه نشین(قبل از اسلام)بازگشتید و بعد از دوستی و محبّت(رشته الفت را گسستید و)به صورت گروه های پراکنده درآمدید.از اسلام تنها به نامش قناعت کرده اید و از ایمان جز صورتی نمی شناسید»؛ (و اعلموا أنّکم صرتم بعد الهجرة أعرابا،و بعد الموالاة أحزابا.ما تتعلّقون من الإسلام إلاّ باسمه،و لا تعرفون من الإیمان إلاّ رسمه) .

امام در این چند جمله نگرانی شدید خود را از وضع مسلمانان آن زمان ابراز می دارد که چگونه تعصّبات قبیلگی در میان آنها به شدت آشکار شده بود،همان چیزی که پیامبر

ص:480


1- 1) .«کنف»به معنای حمایت و حفاظت و سایه و پناه است.
2- 2) .آل عمران،آیه 103.
3- 3) .نمونه های عینی این فرمان قرآنی و تعلیمات امام علیه السّلام را در این خطبه با چشم خود در ایّام مشاهده کردیم.دشمنان اسلام و استعمارگران غرب نقشه های خطرناکی برای کشورهای اسلامی لبنان کشیده بودند که آن را به وسیله عمّال نفوذی خود تحت سیطره قرار دهند؛هم فکر اسرائیل را از این ناحیه آسوده کنند و هم سکویی باشد برای دست انداختن به سایر کشورهای اسلامی؛ولی ملّت لبنان در یک روز تاریخی(روز 26 محرم الحرام 1426)دست اتحاد به هم دادند و گردهمایی عظیم میلیونی به راه انداختند و با یک زبان، بیزاری خود را از دشمنان ابراز داشتند و نقشه های آنها را نقش برآب کردند: «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ»

اسلام آن را در سایه تعلیمات عالی اسلامی محو کرد و این تعصّبات سرچشمه درگیری و خونریزی شد،لذا امام علیه السّلام به آنها می فرماید:«شما دم از اسلام و ایمان می زنید؛ولی تنها از اسلام نامی بر خود نهاده اید و از ایمان به تشریفاتی بسنده کرده اید.آری!شما شهادتین را بر زبان جاری می کنید و نماز و روزه ای در ظاهر انجام می دهید؛ولی از اصول تعلیمات اسلام بی خبرید».

سپس امام به شرح این جمله سربسته پرداخته،می فرماید:«شما می گویید: «النّار و لا العار» (آتش دوزخ آری!اما ننگ و عار نه!)گویا می خواهید با این شعارتان اسلام را واژگون کنید و حرمت آن را بشکنید و پیمان الهی را که خداوند آن را حرمی برای شما در زمین قرار داده و وسیله امنیّت خلقش شمرده،نقض کنید»؛ (تقولون:النّار و لا العار! کأنّکم تریدون أن تکفئوا (1)الإسلام علی وجهه انتهاکا لحریمه،و نقضا لمیثاقه الّذی وضعه اللّه لکم حرما فی أرضه،و أمنا بین خلقه) .

جمله شعارگونه «النّار و لا العار» که به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه اوّلین بار از زبان«اوس بن حارثه» (2)شنیده شد و مفهومش این است که«ما از آتش استقبال می کنیم ولی ننگ را نمی پذیریم»در واقع از شعارهای متعصّبین دور از اسلام است؛آنها می گفتند:

«حاضریم به دوزخ برویم؛اما حاضر نیستیم مثلا فلان قبیله بر ما پیشی گیرد یا خونی از ما بریزد و انتقامش را دو چندان نگیریم».امام می فرماید:«مفهوم این سخن پشت کردن به اسلام و نقض پیمانهای الهی است».

جمعی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:جمله «النّار و لا العار» اگر در مورد اهداف مقدّس باشد جمله خوبی است؛ولی اگر درباره افتخارات موهوم قبیلگی باشد سخن زشت و نادرستی است.

ص:481


1- 1) .«تکفئوا»از ریشه«اکفاء»به معنای واژگون کردن است.
2- 2) .او مردی بود که در عصر جاهلیّت می زیست؛ولی مطابق نقل نوه او«حمید بن منهب»جدّش اوس بن حارثه با هفتاد نفر از قبیله«طیّ»خدمت پیامبر رسید و با آن حضرت بیعت کرد.(اسد الغابة،ج ص 1، 141)

این سخن در صورتی صحیح است که«النار»به معنای آتش دوزخ نباشد،بلکه به معنای وسیعی باشد که شامل آتش مشکلات دنیوی نیز بشود.مثلا گفته شود:«تن به مشکلات و حتی مرگ می دهیم اما ننگ سیطره کفّار را بر بلاد اسلامی نمی پذیریم».به یقین این شعار صحیحی است؛اما اگر گفته شود«تن به آتش دوزخ می سپاریم؛اما ننگ برتری جویی فلان قبیله را نمی پذیریم»شعاری بسیار نادرست و همگون با تعصّبات جاهلیت است.

بر این اساس آنچه در شرح نهج البلاغه محقّق تستری آمده است که این تقسیم را سخن مضحکی می داند،درست به نظر نمی رسد،زیرا گویندگان این سخن نار را به معنای وسیع تفسیر کرده اند،هرچند آنچه در کلام امام علیه السّلام از زبان متعصّبان آن زمان آمده، منظور همان قسم منفی این شعار است.

آن گاه امام به عاقبت شوم این روش اشاره کرده،می فرماید:«شما اگر به غیر اسلام پناه برید کافران با شما نبرد خواهند کرد و در آن هنگام نه جبرئیل و میکائیل به یاری شما می آیند و نه مهاجرین و انصار و راهی جز پیکار با شمشیر نخواهید داشت تا خداوند میان شما حکم کند(و شکست و زبونی شما فرارسد)»؛ (و إنّکم إن لجأتم إلی غیره (1)حاربکم أهل الکفر،ثمّ لا جبرائیل و لا میکائیل و لا مهاجرون و لا أنصار (2)ینصرونکم إلاّ المقارعة (3)بالسّیف (4)حتّی یحکم اللّه بینکم) .

ص:482


1- 1) .مرجع ضمیر در«غیره»اسلام است که قبلا ذکر شده،هرچند بعضی احتمال دادند که منظور خداست.
2- 2) .واژه«لا»در چهار مورد که در این جمله آمده است،اگر«لا»نافیه جنس باشد باید جبرائیل و میکائیل و مهاجرون و انصار به صورت منصوب خوانده شود،آن گونه که در بعضی از نسخ نیز وارد شده است و اگر آن را«لا»ی نفی بدانیم(لای مشبهه به لیس)باید هرچهار کلمه به صورت مرفوع خوانده شود،آن گونه که در نسخه موجود است.
3- 3) .«المقارعة»به معنای زدوخورد و نبرد و کشمکش است.
4- 4) .جمله«إلاّ المقارعة بالسّیف»احتمال دارد از قبیل استثنای منقطع باشد،اشاره به اینکه شما هیچ یار و یاوری نخواهید داشت،جز زدوخورد با شمشیر که آن نیز نمی تواند با این پراکندگی که دارید سبب-

اشاره به اینکه آن روز که متمسّک به اسلام بودید،خداوند فرشتگان آسمان را به یاری شما فرستاد و امدادهای غیبی شامل حال مهاجران و انصار شد؛دشمنان را عقب راندید و پیروزی و امنیت و عزّت را برای خود فراهم ساختید؛ولی اگر به اسلام پشت کنید همه اینها از شما گرفته خواهد شد؛شما می مانید و دشمنان خون آشام و به یقین بدون یاری خداوند راه به جایی نخواهید برد،بنابراین به اسلام راستین بازگردید،باد کبر و غرور از سر به در کنید و تعصّبهای جاهلیّت را کنار بگذارید و آتش اختلاف را فروبنشانید تا دست لطف الهی بر سر شما باشد.

آن گاه امام علیه السّلام به آنها هشدار می دهد که در سرگذشت دردناک متمرّدان پیشین بیندیشید و حال خود را با آنها قیاس کنید،می فرماید:«(در قرآن مجید)نمونه هایی از کیفرهای الهی و عذابهای کوبنده او و روزهایی که مجازات وی دامن گنهکاران را گرفت و وقایعی که در این زمینه اتفاق افتاد در دسترس شماست»؛ (و إنّ عندکم الأمثال من بأس اللّه و قوارعه،و أیّامه و وقائعه) .

تعبیرات چهارگانه«بأس»و«قوارع»و«ایام»و«وقایع»همه،اشاره به مجازاتهای سخت و سنگین امتهای تبه کار پیشین است؛ولی هریک از این تعبیرات مفهوم خاص خود را دارد؛«بأس»به معنای جنگ و پیکار و عذاب است و«قوارع»اشاره به کیفرهای کوبنده است؛مانند طوفان نوح و زلزله ویرانگر قوم لوط و صاعقه عاد و ثمود.«ایّام»اشاره به مجموعه روزهایی است که این حوادث در آن اتفاق افتاد و«وقایع»مجموعه این حوادث اعم از مقدمات و ذی المقدمه و آثار و نتایج آن است.

«ایّام اللّه»در اینجا اشاره به روزهای سخت و وحشتناک امتهای پیشین است.در قرآن مجید درباره قوم عاد آمده است:« «إِنّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ»

ص:483

«مُسْتَمِرٍّ» مانند باد وحشتناک و سردی را در یک روز شوم طولانی بر آنان فرستادیم». (1)و به دنبال آن می فرماید:« «تَنْزِعُ النّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ» که مردم را همچون تنه های نخل ریشه کن شده از جایشان برمی کند». (2)و آیات فراوان دیگری که درباره قوم فرعون و قوم نوح و مانند آنها آمده است.

سپس امام به دنبال آن می افزاید:«بنابراین تهدیدهای الهی را به جهت جهل نسبت به آن و سبک شمردن خشم پروردگار و ایمنی از کیفر او دور نشمرید»؛ (فلا تستبطئوا (3)وعیده جهلا بأخذه،و تهاونا ببطشه (4)،و یأسا من بأسه) .

اشاره به اینکه اگر چند روز یا چند ماهی مجازات عاصیان و گردنکشان به تأخیر افتد آن را دلیل بر عدم نگیرید،زیرا تاریخ نشان داده این امر«گرچه دیر آید بیاید»و اصولا این گونه فاصله های زمانی در مقیاس عمر جهان فاصله ای محسوب نمی شود.

آن گاه امام به ذکر دلیل برای این موضوع(همگونی سرنوشتها)پرداخته و انگشت بر یکی از مهم ترین خطاهای آنان گذارده،می فرماید:«خداوند سبحان مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نساخت جز به این سبب که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند،لذا افراد سفیه و نادان را به سبب گناه و دانایان را به علت ترک نهی از منکر از رحمت خود دور ساخت»؛ (فإنّ اللّه سبحانه لم یلعن القرن الماضی بین أیدیکم إلاّ لترکهم الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر.فلعن اللّه السّفهاء لرکوب المعاصی، و الحلماء (5)لترک التّناهی) .

ص:484


1- 1) .قمر،آیه 19.
2- 2) .قمر،آیه 20.
3- 3) .«تستبطئوا»از ریشه«استبطاء»به معنای کند شمردن و انتظار کشیدن است.از«بطئ»بر وزن«قفل» به معنای کندی گرفته شده است.
4- 4) .«بطش»در اصل به معنای گرفتن چیزی با قدرت است و چون به هنگام مجازات مجرم،نخست او را با قدرت می گیرند،این واژه به معنای مجازات نیز آمده است.
5- 5) .«الحلماء»جمع«حلیم»به معنای عاقل است و از ریشه«حلم»بر وزن«شتر»به معنای عقل گرفته شده است.

این سخن اشاره به آیات شریفه قرآن مجید است،آنجا که می فرماید:« «لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلی لِسانِ داوُدَ وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ» کافران بنی اسرائیل از زبان داود و عیسی بن مریم لعن و نفرین شدند.این به جهت آن بود که گناه کردند و تجاوز نمی نمودند؛آنها از اعمال زشتی که انجام می دادند یکدیگر را نهی نمی کردند،چه بدکاری انجام می دادند». (1)

البتّه در بخش آینده خطبه،به عوامل دیگر سقوط آنها اشاره شده؛ولی تعبیر امام نشان می دهد که مهم ترین خطای آنها ترک امر به معروف و نهی از منکر بود،زیرا اجرای همه احکام الهی وابسته به زنده نگه داشتن این دو وظیفه الهی است و هرگاه این دو فریضه برپا داشته شود همه فرایض برپا خواهد بود و اگر رها شود فرایض دیگر نیز دستخوش فنا و نابودی خواهد شد،لذا در حدیث امام باقر علیه السّلام می خوانیم:«إنّ الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر...فریضة عظیمة بها تقام الفرائض». (2)

درباره اهمیّت فوق العاده امر به معروف و نهی از منکر در اسلام،ذیل خطبه های دیگری که با صراحت از این موضوع سخن می گوید به خواست خدا بحث خواهیم کرد.

سپس امام علیه السّلام سخنش را در این فراز از خطبه با این جمله پایان می دهد،می فرماید:

«به هوش باشید شما رشته اسلام را قطع کردید،حدود آن را تعطیل نمودید و احکامش را به نابودی کشاندید»؛ (ألا و قد قطعتم قید الإسلام،و عطّلتم حدوده،و أمتّم أحکامه) .

اشاره به اینکه که تنها نام اسلام یا تشریفات ظاهریش سبب نجات کسی نیست،بلکه باید احکامش اجرا شود،حدودش برقرار گردد و پیوند با اسلام در همه زمینه ها محکم باشد و شما چنین نیستید.نام اسلام را یدک می کشید و از افکار و رفتار جاهلی پیروی می کنید و باز هم انتظار دارید سربلند و عزیز و مقتدر باشید.

ص:485


1- 1) .مائده،آیه 78-79.
2- 2) .الکافی،جلد 5،صفحه 56.

ص:486

بخش بیستم

اشاره

ألا و قد أمرنی اللّه بقتال أهل البغی و النّکث و الفساد فی الأرض،فأمّا النّاکثون فقد قاتلت،و أمّا القاسطون فقد جاهدت،و أمّا المارقة فقد دوّخت، و أمّا شیطان الرّدهة فقد کفیته بصعقة سمعت لها وجبة قلبه و رجّة صدره،و بقیت بقیّة من أهل البغی.و لئن أذن اللّه فی الکرّة علیهم لأدیلنّ منهم إلاّ ما یتشذّر فی أطراف البلاد تشذّرا.

ترجمه

آگاه باشید!خداوند مرا به نبرد با ستمگران،پیمان شکنان و مفسدان در ارض امر فرموده است،با ناکثین و پیمان شکنان(اشاره به اصحاب جمل)نبرد کردم(و آنها را در هم شکستم)و با قاسطین(ستمگران شام و اصحاب معاویه)جهاد نمودم(و ضعف و زبونی آنها را نشان دادم)و مارقین(خوارج نهروان)را بر خاک مذلت نشاندم؛اما شیطان ردهه(ذو الثدیه رییس خوارج)با صاعقه ای که بر او فرود آمد به گونه که تپش قلب و لرزش سینه اش شنیده شد،شرّ او از من دفع گردید ولی گروه دیگری از ستمگران باقی مانده اند که اگر خداوند به من اجازه حمله دیگری به آنها دهد(و مرا باقی بگذارد)آنها را از میان برداشته و دولت حق را به جای آنها قرار می دهم،جز افراد قلیلی از آنان که(ممکن است از دست ما بگریزند)و در اطراف بلاد پراکنده می شوند.

شرح و تفسیر: من مأمور به مبارزه با فاسدان و مفسدانم

من مأمور به مبارزه با فاسدان و مفسدانم

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به نبردهای معروف خود با گروه های ستمگر و

ص:487

پیمان شکن در جنگ های جمل و صفین و نهروان می کند که چگونه قدرت و توان خود را به آنها نشان داد،گویی می خواهد با این سخن،بعضی از قبایل شورشی را که بر اثر تعصبات واهی به جان هم می افتادند(و بحث آنها در بخشهای پیشین آمد)بر سر جای خود بنشاند و به آنها بفهماند که اگر به این حرکت نادرست خود ادامه دهند با حمله شدیدی مجازات خواهند شد،می فرماید:«آگاه باشید!خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پیمان شکنان و مفسدان در ارض امر فرموده،اما با ناکثین و پیمان شکنان(اشاره به اصحاب جمل)نبرد کردم(و آنها را درهم شکستم)و با قاسطین(ستمگران شام و اصحاب معاویه)جهاد نمودم(و ضعف و زبونی آنها را نشان دادم)و مارقین(خوارج نهروان)را بر خاک مذلت نشاندم»؛ (ألا و قد أمرنی اللّه بقتال أهل البغی و النّکث (1)و الفساد فی الأرض،فأمّا النّاکثون فقد قاتلت،و أمّا القاسطون (2)فقد جاهدت،و أمّا المارقة (3)فقد دوّخت (4)) .

اشاره به اینکه اولا آنچه را من در پیکار با این سه گروه انجام دادم به فرمان خدا بود.

این سخن ناظر به روایتی است که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده است که به امیر مؤمنان علی علیه السّلام فرمود:«و إنّک ستقاتل بعدی النّاکثین و القاسطین و المارقین». (5)

ص:488


1- 1) .«نکث»به معنای پیمان شکنی است و اهل نکث اشاره به طلحه و زبیر و مانند آنهاست که با امام علیه السّلام بیعت کردند.سپس بیعت خود را شکستند و جنگ جمل را به راه انداختند و سرانجام کشته شدند و به آنها ناکثون گفته می شود.
2- 2) .«قاسطون»از ریشه«قسط»است که گاه به معنای ظلم و گاه به معنای عدالت می آید،زیرا اصل معنای آن همان سهم و نصیب است که اگر پرداخته شود عدالت و اگر باز گرفته شود ظلم است.در اینجا اشاره به اصحاب معاویه است که انواع ستمها را بر مردم روا می داشتند.
3- 3) .«مارقة»از ریشه«مروق»بر وزن«غروب»خروج از چیزی است مخصوصا هنگامی که تیر از کمان خارج شود و فراتر از هدف برود از آن تعبیر به مروق می کنند و خوارج نهروان را از این جهت«مارقة»یا «مارقین»گفته اند که آنها افرادی بسیار افراطی و خشک و متعصب بودند و به همین دلیل همه را جز خودشان کافر می دانستند(مانند وهابیها).
4- 4) .«دوّخت»از ریشه«دوخ»بر وزن«فوق»به معنای ذلیل کردن و به تسلیم کشاندن است.
5- 5) .شرح ابن ابی الحدید،جلد 6،صفحه 130.

همین سخن به تعبیر دیگری در اسد الغابة آمده است،که امام علیه السّلام فرمود:«عهد إلی رسول اللّه أن أقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین». (1)

ثانیا اشاره به این است که هرسه گروه را درهم شکستم؛اما اصحاب جمل تارومار شدند و خوارج نهروان متلاشی گشتند و اصحاب معاویه نیز در نبرد مغلوب شدند،اما با حیله ای که عمر و عاص پیشنهاد کرد خود را از شکست کامل نجات دادند.

در ادامه این سخن،انگشت روی رییس خوارج که نامش حرقوص بن زهیر و کنیه اش ذو الثدیة بود،گذارده که به طرز فجیعی در میدان جنگ نهروان جان داد،می فرماید:«اما شیطان ردهه(اشاره به ذو الثدیه رییس خوارج است که جسم بی جان او بعد از جنگ نهروان در گودال آبی افتاده بود)با صاعقه ای که بر او فرود آمد به گونه که تپش قلب و لرزش سینه اش شنیده شد،شرّ او از من دفع گردید»؛ (و أمّا شیطان الرّدهة (2)فقد کفیته بصعقة (3)سمعت لها وجبة (4)قلبه و رجّة (5)صدره) .

در میان شارحان نهج البلاغه درباره این صاعقه،گفت وگوست؛بعضی معتقدند که واقعا صاعقه ای آسمانی رییس خوارج ذو الثدیه را نابود ساخت و جسم بی جانش در گودال آبی افتاد(«ردهة»به معنای گودال آب است)ولی جمعی دیگر عقیده دارند که این صاعقه کنایه از آن فریاد شجاعانه ای است که امام علیه السّلام در آغاز جنگ از سینه برکشید،این فریاد گروهی را به لرزه درآورد و از جمله ذو الثدیه چنان ترسید که قلبش از کار افتاد به

ص:489


1- 1) .اسد الغابة،جلد 4،صفحه 33.
2- 2) .«ردهة»گودالی است که آب باران در آن جمع می شود.به اتاقها یا حیاط وسیع و سالن نیز اطلاق می شود.
3- 3) .«صعقة»در اصل از صاعقه گرفته شده که سبب هلاکت می شود.سپس به معنای هلاکت یا وحشتی که قلب را به لرزه درمی آورد استعمال شده است.
4- 4) .«وجبة»به معنای سقوط و خفقان و از کار افتادن و ساکت شدن است.واژه«وجبة»گاه به یک وعده غذا اطلاق می شود.شاید به این دلیل که خوردن غذا باعث سکون و سکوت آدمی می گردد.
5- 5) .«رجّة»از ریشه«رجّ»بر وزن«حج»به معنای به لرزه درآوردن است.

روی زمین غلتید و در گودال آبی سرازیر شد.آن گاه بعضی از بازماندگان مخالفین را با این جمله مورد تهدید قرار می دهد و می فرماید:«و گروه دیگری از ستمگران باقی مانده اند که اگر خداوند به من اجازه حمله دیگری به آنها دهد(و مرا باقی بگذارد)آنها را از میان برداشته و دولت حق را به جای آنها قرار می دهم،جز افراد قلیلی از آنان که(ممکن است از دست ما بگریزند و)در اطراف بلاد پراکنده شوند»؛ (و بقیت بقیّة من أهل البغی.و لئن أذن اللّه فی الکرّة علیهم لأدیلنّ (1)منهم إلاّ ما یتشذّر فی أطراف البلاد تشذّرا (2)) .

تعبیر به «أهل البغی» اشاره به ستمگران شام و اصحاب معاویه است که اگر داستان حکمین در میدان صفین پیش نیامده بود تارومار می شدند.امام علیه السّلام می فرماید:«اگر توفیقی نصیب من شود قدرت آنها را درهم می شکنم و حکومت حق و عدالت را در سراسر کشور اسلامی برپا می دارم».

ذکر این معنا به صورت جمله شرطیه،شاید اشاره به این است که امام علیه السّلام می دانسته است توفیق حمله دیگر به آنان نخواهد یافت و پیش از آن که دست به چنین کاری زند شهید خواهد شد؛ولی به هرحال آمادگی خود را برای مبارزه با ستمگران تا آخرین نفس اعلام می دارد و در ضمن برنامه آینده را به یاران خود تعلیم می دهد.

***

نکته: ذو الثدیة کیست؟

ذو الثدیة کیست؟

نام اصلی وی حرقوص بن زهیر سعدی تمیمی است که به ذو الخویصره،ذو الثدیه و

ص:490


1- 1) .«ادیلن»از ریشه«دولة»که گاه به معنای جابجایی و گاه به معنای ضعف و سستی است گرفته شده و در اینجا به همان معنای اوّل است؛یعنی قدرت را از آنان می گیرم.
2- 2) .«یتشذر»از«تشذر»یعنی پراکنده شدن.

مخدج معروف است.وجه نامگذاری وی به ذو الخویصرة روشن نیست؛ولی به اعتبار آنکه گوشت زائدی همانند پستان بر بازو داشت،به ذو الثدیه معروف شد و به جهت نقص در دست،به مخدج الید نیز شناخته شده است.

در تفاسیر در ذیل آیه 58 سوره توبه آمده است:« «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ» در میان آنها کسانی هستند که در(تقسیم)غنایم به تو خرده می گیرند،اگر از آن(غنایم،سهمی)به آنها داده شود،راضی می شوند؛و اگر داده نشود،خشم می گیرند».و در منابع تاریخی در نقل ماجرای غزوه چنین آمده است که پس از پایان جنگ حنین،به هنگام تقسیم غنایم،در محلی به نام«جعرانه»ابو سفیان و برخی از تازه مسلمانان قریش،غنایم بیشتری را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله طلب کردند؛آن حضرت نیز با اذن الهی و برای تألیف قلوب،اموال فراوانی را به آنان بخشید.در گیرودار این تقسیم ذو الثدیه نزد پیامبر آمد و معترضانه گفت:«ای رسول خدا!عدالت پیشه کن».پیامبر صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«وای بر تو!اگر من به عدالت رفتار نکنم، چه کسی به عدالت رفتار خواهد کرد؟».در این هنگام یکی از حاضران(عمر بن خطاب)از پیامبر اجازه خواست که گردن او را بزند؛ولی پیامبر وی را از این کار بازداشت و فرمود:

«دعه،فسیخرج من ضئضئ هذا قوم یمرقون من الدّین کما یمرق السّهم من الرّمیة...تحتقر صلاتکم فی جنب صلاتهم،و صومکم عند صومهم،یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم،آیتهم رجل أسود مخدج الید،إحدی یدیه کأنّها ثدی امرأة أو بضعة تدردر؛رهایش کنید!او پیروانی خواهد یافت که از دین به در خواهند شد؛همان گونه که تیر از کمان به در می شود.شما نماز و روزه خویش را در برابر نماز و روزه آنان ناچیز خواهید شمرد.آنان قرآن می خوانند؛ولی از شانه و گلوگاهشان فراتر نخواهد رفت.نشانه آنان وجود مردی سیاه چرده،با دست ناقص است که بر یکی از دستانش(پاره

ص:491

گوشتی)چون پستان زنان دارد و در میان آنان است». (1)

مطابق این پیش بینی،گروهی در امت اسلامی پدید می آمدند که قرآن می خواندند و اهل تهجّد و عبادت بودند؛ولی در واقع از دین خارج و از حقیقت آن اطلاعی نداشتند.

این حقیقت به اندازه ای میان مسلمانان معروف بود که حتّی عایشه که به علی علیه السّلام کینه داشت،پس از ماجرای نهروان و کشته شدن ذو الثدیه گفت:من از پیامبر شنیدم که درباره این گروه فرمود:آنان بدترین مردمند که به دست بهترین افراد کشته می شوند. (2)

این پیش بینی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله محقّق شد و پس از ماجرای جنگ صفین و ماجرای حکمیّت،خوارج در منزل عبد اللّه بن وهب راسبی اجتماع کردند،ذو الثدیه در آن جمع خطبه ای آتشین خواند و دوستان و پیروان خود را به قیام بر ضدّ مسلمانان-که به زعم او گمراه شده بودند-فراخواند.رهبری آن گروه را عبد اللّه بن وهب راسبی به عهده داشت (هرچند رهبری فکری و عقیدتی آنها به عهده ذو الثدیه بود). (3)

آن گروه گمراه جنگ نهروانی را به راه انداختند و امیر مؤمنان علیه السّلام قبل از پیکار با آنها فرمود:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فرمود:قومی از دین خارج می شوند و با مسلمانان جنگ می کنند و علامت آنان مردی است که نقصی در دست اوست(مخدج الید). (4)

در اثنای جنگ و همچنین پس از پایان آن مردم به دنبال ذو الثدیه و یا همان مخدج بودند؛ولی هرچه گشتند،او را پیدا نکردند.کم کم برخی از بهانه جویان زبان به طعن

ص:492


1- 1) .این ماجرا و پیش بینی رسول خدا(با اختلاف در تعبیرات)درباره آنان در منابع معتبر اهل سنّت آمده است،از جمله:صحیح بخاری،جلد 7،صفحه 111 و جلد 8،صفحه 52؛صحیح مسلم،جلد 3،صفحه 112؛مسند احمد،جلد 3،صفحه 56 و 65؛مصنف ابن ابی شیبه،جلد 8،صفحه 741؛شرح ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 266؛تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 360؛اسد الغابة،جلد 2،صفحه 139 و کنز العمال،جلد 11،صفحه 307 به بعد.
2- 2) .شرح ابن ابی الحدید جلد 2،صفحه 267 و 268 و البدایة و النهایة،جلد 7،صفحه 337.
3- 3) .رجوع کنید به:تاریخ طبری،جلد 4،صفحه 54-55.
4- 4) .مصنف ابن ابی شیبه،جلد 10،صفحه 740.

گشودند و گفتند:«پسر ابو طالب،ما را فریب داد تا با برادران خویش بجنگیم». (1)

یافتن او کار دشواری شد و همه در جستجوی آن بودند،ولی علی علیه السّلام پیوسته می فرمود:«ما کذبت و لا کذبت؛نه دروغ گفته ام و نه بر من دروغ گفته شد».

حضرت دستور داد با نی تک تک جنازه ها را علامت گذاری کردند،تا آنکه داخل لجنزاری جنازه ای را دیدند که فقط پاهایش پیدا بود.جنازه را خارج ساختند و بی درنگ دستهای او را بررسی کردند و دیدند او همان مردی است که امیر مؤمنان به نقل از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله ویژگیهای او را پیش بینی کرده بود.علی علیه السّلام تکبیر گفت و مردم نیز تکبیر گفتند و آن حضرت سجده شکر به جای آورد. (2)

***

ص:493


1- 1) .مصنف ابن ابی شیبه،جلد 10،صفحه 737.
2- 2) .شرح ابن الحدید،جلد 2،صفحه 275-277.

ص:494

بخش بیست و یکم

اشاره

أنا وضعت فی الصّغر بکلاکل العرب،و کسرت نواجم قرون ربیعة و مضر.و قد علمتم موضعی من رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-بالقرابة القریبة،و المنزلة الخصیصة.وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمّنی إلی صدره،و یکنفنی فی فراشه،و یمسّنی جسده،و یشمّنی عرفه.و کان یمضغ الشّیء ثمّ یلقمنیه،و ما وجد لی کذبة فی قول،و لا خطلة فی فعل.و لقد قرن اللّه به-صلّی اللّه علیه و آله-من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم،و محاسن أخلاق العالم،لیله و نهاره.و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه،یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علما، و یأمرنی بالاقتداء به.و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه،و لا یراه غیری.و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و خدیجة و أنا ثالثهما.أری نور الوحی و الرّسالة،و أشمّ ریح النّبوّة.

و لقد سمعت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی علیه-صلّی اللّه علیه و آله-فقلت:یا رسول اللّه ما هذه الرّنّة؟فقال:«هذا الشّیطان قد أیس من عبادته.إنّک تسمع ما أسمع،و تری ما أری،إلاّ أنّک لست بنبیّ،و لکنّک لوزیر و إنّک لعلی خیر».

ترجمه

من در دوران جوانی بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهای بلند قبیله

ص:495

ربیعه و مضر را درهم شکستم(و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم)و شما به خوبی موقعیّت مرا از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از نظر خویشاوندی نزدیک و منزلت و مقام ویژه می دانید.

او مرا در دامان خویش در حالی که کودک(خردسالی)بودم می نشاند و(همانند فرزندش)مرا به سینه خود می فشرد و در بستر خویش در کنار خود می خوابانید،به گونه ای که بدن خود را(همچون یک پدر مهربان)به بدن من می چسبانید و بوی خوش خود را به مشام من می رساند و(چون بسیار کوچک بودم و توان جویدن غذای سخت را نداشتم)غذا را می جوید و در دهان من می گذاشت.

او هرگز دروغی در گفتار من نیافت و در کردارم خطا و اشتباهی ندید.

از همان زمان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از شیر بازگرفته شد،خداوند بزرگ ترین فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا در طول شب و روز وی را به راههای فضیلت و محاسن اخلاق جهانیان وادارد و من هم مانند کودکی که به دنبال مادرش حرکت می کند از او پیروی می کردم.هرروز نکته تازه ای از اخلاق برجسته خود برای من آشکار می ساخت و مرا فرمان می داد که به او اقتدا کنم.

او در هرسال مدتی را در مجاورت غار حرا به سر می برد(و به عبادت خدا می پرداخت) من او را می دیدم و کسی دیگر او را نمی دید(و از برنامه عبادت او خبر نداشت و هنگامی که آن حضرت به نبوت مبعوث شد)در آن روز خانه ای که اسلام در آن راه یافته باشد،جز خانه پیامبر نبود تنها او و خدیجه در آن بودند و من نفر سوم بودم.من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوّت را استشمام می کردم.من صدای ناله شیطان را در آغاز نزول وحی بر آن حضرت شنیدم و گفتم ای رسول خدا این ناله(از کیست و برای)چیست؟فرمود:

این ناله شیطان است،زیرا از اینکه پیرویش کنند مأیوس شده است.

(سپس پیامبر صلّی اللّه علیه و اله به من فرمود:)تو آنچه را من می شنوم می شنوی و آنچه من می بینم می بینی(و چشم و گوش تو حقایق عالم غیب را درک می کند)جز اینکه تو پیامبر نیستی؛ولی وزیر منی و در مسیر خیر و سعادت قرار داری!

ص:496

شرح و تفسیر: پرورش در آغوش پیامبر

پرورش در آغوش پیامبر

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه برای تقویت روحیه یاران خود و در مقابل دشمنان و غوغاسالاران و فتنه جویان قبایل،به دو نکته مهم اشاره می فرماید.نخست به موقف خود در جنگهای اسلامی در برابر شجاعان عرب و ضربات سنگینی که به آنها وارد ساخت، اشاره می کند تا دشمنان و غوغاگران بر سر جای خود بنشینند و دیگر رابطه نزدیک خود را با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله که امتیاز منحصر به فردی برای آن حضرت بود بیان می کند تا همه مؤمنان راستین،با علاقه و اخلاص بیشتر به فرمانش گردن نهند،بنابراین هرگز نباید تصوّر کرد که امام در این بخش از خطبه به خودستایی پرداخته است؛چیزی که با بخش های پیشین خطبه در تضاد است،بلکه امام هدف مهمی را دنبال می کند که فراتر از این گونه پندارهاست.

در قسمت اوّل می فرماید:«من در دوران جوانی بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهای بلند قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم(و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم)»؛ (أنا وضعت فی الصّغر بکلاکل العرب،و کسرت نواجم (1)قرون ربیعة و مضر) .

تعبیر به«صغر»در جمله بالا نقطه مقابل«کبر»،اشاره به دوران جوانی حضرت است؛ نه کودکی،و این تعبیر متعارفی است که افرادی که سنّ و سالی از آنها گذشته،هنگامی که می خواهند به دوران جوانی خود اشاره کند،می گوید:«هنگامی که کوچک بودم چنین و چنان کردم».

به هرحال امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه خاطره پرشکوه پیروزیهایش را در جنگهای اسلامی در نظرها مجسّم می کند؛ضرباتی را که در میدان«بدر»بر پیکر«عتبه»و«ولید»و

ص:497


1- 1) .«نواجم»جمع«ناجمة»از«نجم»بر وزن«حجم»به معنای طلوع و ظهور است و به شاخهای بلند که ظهور و بروز زیادی دارد نواجم قرون گفته می شود،و از قبیل اضافه صفت به موصوف است.

«حنظله»وارد کرد و دفاع جانانه ای را که در میدان«احد»از پیامبر اکرم در برابر انبوه دشمنان فرمود و ضربه سهمگینی را که در جنگ«احزاب»بر بزرگترین شجاع عرب «عمرو بن عبدود»وارد ساخت و آوازه اش در همه جزیرة العرب پیچید و سپس قدرت نماییهای او در فتح«مکه»و جنگ«حنین»و همچنین غزوات و سرایای دیگر که اندکی مطالعه درباره آنها نشان می دهد.امام از نظر روح و جسم تا چه حد قدرتمند بوده است.یادآوری این امور لرزه بر پیکر دشمنان او می افکند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه تحلیل جالبی در اینجا دارند،می گویند:پیامبر اسلام سه دوران مختلف را بعد از بعثت،پشت سر گذاشت؛نخست دوران سیزده ساله مکه بود که دست به شمشیر نبرد و تنها به مقاومت در برابر دشمنان و تعلیم و تربیت دوستان پرداخت.دوران دوم از آغاز هجرت شروع می شود تا جنگ احزاب که پیغمبر اکرم و مسلمانان غالبا در برابر دشمن حالت دفاعی داشتند و دوران سوم دوران فتح مکه و جنگ حنین بود که بیشتر جنبه تهاجمی داشت،هرچند هدف خاموش کردن آتش فتنه بود.

علی علیه السّلام در همه این دورانها،در کنار پیامبر به فداکاری پرداخت.در دوران اوّل«لیلة المبیت»را پشت سر گذاشت که در بستر پیامبر خوابید و جان خود را سپر بلای او ساخت.

در دوران دوم فداکاری های امام در جنگ بدر و احد و احزاب در کنار پیامبر فراموش ناشدنی است.در دوران سوم یعنی فتح مکّه و جنگ حنین نیز در صف اوّل در برابر دشمن قرار داشت. (1)

بعضی از نویسندگان از این هم فراتر رفته و گفته اند:امیر مؤمنان حتی قبل از بعثت نیز مدافع پیامبر اکرم بود و در اینجا اشاره به داستانی کرده اند که از دوران هشت سالگی آن حضرت رخ می دهد؛امام در آن سن وسال با کودکان مکّه چنین می گفت:محمّد صلّی اللّه علیه و اله در خانه اش سخنی از بردگان نمی گوید و کنیز و غلامان(خدیجه)را به عنوان جوانان خطاب

ص:498


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه(شرح محمد جواد مغنیه بر نهج البلاغه)،جلد صفحه 3،151-155.

می کند و هرگز در برابر کارهای خلاف آنها تندی نمی کند و حتی کلمه«افّ»را نیز به آنها نمی گوید. (1)

تعبیر به«کلاکل»(جمع کلکل به معنای استخوان سینه)اشاره به افراد نیرومند و سرکردگان است و«قرون»جمع«قرن»به معنای شاخ کنایه از افراد نیرومند است،زیرا شاخ حیوان از محکمترین اعضای اوست.

سپس امام علیه السّلام به بیان نکته دوم از این بخش؛یعنی رابطه بسیار نزدیک او با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله پرداخته و نشان می دهد که این رابطه از آغاز طفولیت تا پایان عمر بوده و امام تربیت یافته دامان پیامبر اکرم است،می فرماید:«شما به خوبی موقعیت مرا از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از نظر خویشاوندی نزدیک،و منزلت و مقام ویژه،می دانید»؛ (و قد علمتم موضعی من رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-بالقرابة القریبة،و المنزلة الخصیصة) .

آن گاه برای توضیح بیشتر می افزاید:«او مرا در دامان خویش در حالی که کودک (خردسالی)بودم می نشاند و(همانند فرزندش)مرا به سینه خود می فشرد و در بستر خویش در کنار خود می خوابانید،به گونه ای که بدن خود را(همچون یک پدر بسیار مهربان)به بدن من می چسبانید و بوی خوش خود را به مشام من می رساند و(چون بسیار کوچک بودم و توان جویدن غذای سخت را نداشتم)غذا را می جوید و در دهان من می گذاشت»؛ (وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمّنی إلی صدره،و یکنفنی فی فراشه،و یمسّنی جسده،و یشمّنی عرفه (2).و کان یمضغ الشّیء ثمّ یلقمنیه) .

این تعبیرات نشان می دهد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله هیچ تفاوتی میان علی علیه السّلام و فرزندان خود نمی گذاشت و از آن موقع که آن حضرت بسیار کم سن وسال بود او را در دامان و آغوش خود پرورش می داد و نهایت محبّت را درباره او ابراز می فرمود.

ص:499


1- 1) .در فی ظلال نهج البلاغه(شرح محمد جواد مغنیه بر نهج البلاغه)،جلد 3،صفحه 151-155،این جمله از عبد الرحمن شرقاوی نقل شده است.
2- 2) .«عرف»به معنای بوی خوش است.

در ادامه می افزاید:«رسول خدا هرگز دروغی در گفتار من نیافت و در کردارم خطا و اشتباهی ندید»؛ (و ما وجد لی کذبة فی قول،و لا خطلة (1)فی فعل) .

اشاره به اینکه من مدارج تربیت را در سایه او به طور کامل پیمودم،به گونه ای که گفتار و رفتارم کاملا صادقانه و در مسیر حق بود و کمترین انحرافی نداشتم.

آن گاه امام علیه السّلام به بیان این نکته می پردازد که من اگر در دوران قبل از بعثت نیز از آن حضرت پیروی می کردم و این را افتخار و فرصت مهمی برای خود می شمردم،به این دلیل بود که آن حضرت از آغاز عمر تحت هدایت و عنایت پروردگار قرار داشت، می فرماید:«از همان زمان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از شیر بازگرفته شد،خداوند بزرگ ترین فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا در طول شب و روز وی را به راههای فضیلت و محاسن اخلاق جهانیان وادارد و من هم مانند کودکی که به دنبال مادرش حرکت می کند از او پیروی می کردم.هرروز نکته تازه ای از اخلاق برجسته خود برای من آشکار می ساخت و مرا فرمان می داد که به او اقتدا می کنم»؛ (و لقد قرن اللّه به-صلّی اللّه علیه و آله-من لدن أن کان فطیما (2)أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم،و محاسن أخلاق العالم،لیله و نهاره.و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل (3)أثر أمّه،یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علما،و یأمرنی بالاقتداء به) .

اشاره به اینکه سرپرستی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نسبت به من،تنها در جهات ظاهری و معمولی نبود،بلکه هرروز این معلم بزرگ درس،تازه ای از اخلاق و فضیلت به من آموخت و من نیز پذیرا می شدم.

تعبیر به«علما»اشاره به پرچمها و نشانه هایی است که سابقا در مسیر راهها در بیابانها

ص:500


1- 1) .«خطلة»از ریشه«خطل»بر وزن«خطر»به معنای انحراف از مسیر صواب است.
2- 2) .«فطیم»از«فطام»به معنای از شیر بازگرفتن است و فطیم به کسی گفته می شود که از شیر بازگرفته شده باشد.
3- 3) .«فصیل»بچه شتر است بعد از آنکه از شیر بازگرفته شود.

می گذاردند تا مسافران و رهگذران راه خود را گم نکنند و با اطمینان خاطر و گامهای استوار به سوی سرمنزل مقصود،پیش روند.این هدایت کننده راه حق نیز درباره علی علیه السّلام همین موقعیت را داشت.

آن گاه به یکی از فصول مهم زندگی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله قبل از بعثت؛یعنی داستان عبادتهای او در غار حراء اشاره کرده،چنین می فرماید:«او در هرسال مدتی را در مجاورت غار حرا به سر می برد(و به عبادت خدا می پرداخت)من او را می دیدم و کسی دیگر او را نمی دید(و از برنامه عبادت او خبر نداشت)و هنگامی که آن حضرت به نبوّت مبعوث شد در آن روز خانه ای که اسلام در آن راه یافته باشد،جز خانه پیامبر نبود که او و خدیجه در آن بودند و من نفر سوم بودم.من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوّت را استشمام می کردم»؛ (و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه،و لا یراه غیری.و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و خدیجة و أنا ثالثهما.

أری نور الوحی و الرّسالة،و أشمّ ریح النّبوّة) .

این عبارت نشان می دهد که داستان عبادت پیامبر در غار حراء سالها تکرار می شد،به طوری که امام می فرماید:«هرسال آن حضرت به حراء می رفت»و نیز نشان می دهد که تنها علی علیه السّلام با او بود.افزون بر این،در آغاز اسلام مدتها گذشت که تنها سه نفر پیرو این آیین پاک بودند:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله خدیجه و علی علیه السّلام.

در اینکه منظور از دیدن نور وحی و استشمام بوی نبوّت چیست؟بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را بر جنبه های معنوی حمل کرده اند،در حالی که بعضی دیگر می گویند:

مانعی ندارد که حمل بر جنبه ظاهری و مادی بشود؛یعنی به هنگام وحی واقعا نوری ساطع می کشد که تنها پیامبر اکرم و امیر مؤمنان آن را می دیدند و بوی خوشی فضا را عطرآگین می کرد که تنها به مشام این دو بزرگوار می رسید و هیچ مانعی ندارد که بعضی از موجودات مادی را افرادی که احساس قوی تری دارند درک کنند و دیگران درک نکنند؛ مثلا گفته می شود:اشعه ماورای بنفش یا مادون قرمز که برای ما انسانها قابل ادراک

ص:501

نیست برای بعضی از پرندگان که حسن قویتری دارند قابل ادراک است.

درباره برنامه های پیامبر در غار حراء و ایمان خدیجه و علی علیه السّلام به عنوان اوّلین نفر از زنان و مردان در ذیل همین بخش در بحث نکات،سخن خواهیم گفت.

سپس امام به نکته مهم دیگری در رابطه او با پیامبر اکرم اشاره کرده،می فرماید:«من صدای ناله شیطان را در آغاز نزول وحی بر آن حضرت شنیدم و گفتم ای رسول خدا این ناله(از کیست و برای)چیست؟فرمود:این ناله شیطان است،زیرا از اینکه پیرویش کنند مأیوس شده است»؛ (و لقد سمعت رنّة (1)الشّیطان حین نزل الوحی علیه-صلّی اللّه علیه و آله-فقلت:یا رسول اللّه ما هذه الرّنّة؟فقال:«هذا الشّیطان قد أیس من عبادته) .

آن گاه اضافه می کند که پیامبر در ادامه این سخن فرمود:«تو آنچه را من می شنوم می شنوی و آنچه من می بینم می بینی(چشم و گوش تو همچون چشم و گوش من حقایق عالم غیب را ادراک می کند)جز اینکه تو پیامبر نیستی؛ولی وزیر(من)هستی و در طریق خیر قرار داری»؛ (إنّک تسمع ما أسمع،و تری ما أری إلاّ أنّک لست بنبیّ، و لکنّک لوزیر و إنّک لعلی خیر») .

ممکن است کسی بگوید:بعد از ظهور اسلام و پیامبر اکرم باز هم گروه کثیری سر بر فرمان شیطان دارند.این سخن چگونه با مطلب بالا سازگار است؟پاسخ این است که با ظهور اسلام آن اطاعت مطلق و بی قید و شرط عصر جاهلیّت در همه چیز از شیطان،که شامل بت پرستی و آلودگی های اخلاقی و مظالم شدید اجتماعی می شد درهم شکست و گروه کثیری از مؤمنان راستین در هرقرن پیدا شدند که اگر جمعیّت آنها از پیروان شیطان بیشتر نباشد کیفیت وجودی و مقامات آنها بسیار برتر است.

به تعبیر دیگر:شیطان در روز نخست گفته بود: «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاّ عِبادَکَ»

ص:502


1- 1) .«رنّة»به معنای صدای غم انگیز و ناله است و گاه به فریاد شدید نیز گفته می شود.

«مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» (1)این معنا با ظهور پیامبر اکرم از میان رفت،زیرا غیر از«مخلصین»که منظور اولیای خاص خدا هستند،گروهی از مؤمنان قویّ الایمان و صالح العمل نیز از پیروی شیطان سرباز زدند.

به هرحال این گفتار،همانند روایات متعدّد دیگر که بعدا به آن اشاره خواهد شد، نشان می دهد که موقعیت علی علیه السّلام نسبت به پیامبر اکرم تا چه اندازه والا بوده است-او در همه چیز دوش به دوش پیامبر پیش می رفت،فقط مقام نبوّت نداشت.

این همان حقیقتی است که در حدیث«منزلت»که به طور گسترده در کتب شیعه و اهل سنّت نقل شده،آمده است که در جنگ تبوک هنگامی که پیامبر،علی علیه السّلام را به جای خود در مدینه قرار داد و امام از جهت عدم شرکت در جهاد ناراحت بود پیامبر حدیث منزلت را بیان فرمود.

این حدیث طبق نقل ابن عباس که در کتب معتبر اهل سنّت به عنوان یک حدیث صحیح شناخته شده است،چنین است:«هنگامی که رسول خدا برای غزوه تبوک آماده حرکت شد و گروهی از مردم با آن حضرت بودند علی علیه السّلام عرض کرد:من هم با شما بیایم، پیامبر فرمود:نه!علی علیه السّلام گریست،رسول خدا فرمود:«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لیس بعدی نبیّ؛آیا تو راضی نیستی که نسبت به من همچون هارون(برادر موسی)نسبت به موسی باشی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست (اشاره به اینکه تمام مزایای من جز مقام نبوت را دارا هستی)».سپس افزود:«إنّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ و أنت خلیفتی؛سزاوار نیست من بروم جز اینکه تو جانشین من باشی».

این حدیث را حاکم در مستدرک ذکر کرده و گفته است:سند حدیث صحیح است و نیز ذهبی در تلخیص المستدرک آن را آورده و تصریح به صحّت آن کرده است.در کتب

ص:503


1- 1) .حجر،آیه 39-40.

بسیار دیگری؛مانند مسند احمد،ذخائر العقبی،مناقب خوارزمی،الاصابة ابن حجر عسقلانی و کتب بسیار دیگری که نقل تمام اسناد آن بسیار به طول می انجامد،آمده است. (1)

***

نکته ها
1-رابطۀ بسیار نزدیک علی علیه السّلام با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله

این رابطه از زمانی آغاز شد که علی علیه السّلام کودک بسیار خردسالی بود و بحران شدید اقتصادی و قحطی در مکّه پیدا شد.ابو طالب فرزندان زیادی داشت و سخت به زحمت افتاد.پیامبر اکرم که هنوز به مقام نبوت نرسیده بود به عباس که مرد ثروتمندی بود، فرمود:برادرت ابو طالب،کثیر العیال است و مشکلات موجود را می بینی.همراه من بیا نزد او برویم.یکی از فرزندانش را تو سرپرستی کن و یکی را من.عباس پذیرفت،هردو نزد ابو طالب آمدند و مقصود خود را بازگو کردند،ابو طالب گفت:عقیل را نزد من بگذارید و هر یک از سایر فرزندانم را خواستید انتخاب کنید،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله علی علیه السّلام را برگزید و عباس جعفر را و از آن به بعد علی بن ابی طالب با رسول خدا بود تا زمان بعثت که در آن زمان نیز از او پیروی کرد و به او ایمان آورد و تصدیقش نمود. (2)

گویا دست تقدیر این حادثه را به وجود آورد تا بزرگ ترین مرد جهان بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از آغاز عمر شب و روز در کنار آن حضرت باشد و تحت تعلیم و تربیت او قرار گیرد

ص:504


1- 1) .مرحوم سیّد شرف الدین در کتاب«المراجعات»و محققان کتاب المراجعات در پاورقیهای آن به مصادر مختلف این حدیث اشاره کرده اند.(المراجعات،صفحه 261،مراجعه 26).در کتاب احقاق الحق بیش از یکصد صفحه پیرامون مصادر این حدیث و اسناد آن از کتب اهل سنّت بحث شده است. (احقاق الحق،جلد 5،صفحه 132 تا 238).
2- 2) .تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 57-58.

و این شاگرد در محضر آن استاد تا آنجا پیش برود که نور وحی را ببیند و بوی وحی را استشمام کند و صدای جبرئیل را بشنود و حتی ناله شیطان را که به هنگام بعثت از حلقوم او برخاست،درک کند و در یک کلام با جهان غیب کاملا در ارتباط باشد و تا آنجا پیش برود که پیامبر اکرم خطاب به او بفرماید:«إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری إلاّ أنّک لست بنبیّ؛آنچه را که من می شنوم،می شنوی و آنچه را که من می بینم می بینی جز اینکه پیامبر نیستی». (1)

2-داستان غار حرا

غار حرا بر فراز کوهی قرار دارد که امروز جبل النور نامیده می شود.سابقا این کوه در خارج مکه بود؛ولی امروز به سبب گسترش شهر مکّه جبل النور و غار حرا در داخل مکّه قرار دارد و پیمون آن از پای کوه تا فراز آن حدود یک ساعت به طول می انجامد.

غار مزبور غار کوچکی است که گنجایش یک نفر ایستاده در حال عبادت و دو سه نفر نشسته را دارد؛ولی در کنار آن محل نسبتا وسیعی است که جای نشستن گروهی است.

جالب اینکه دو طرف غار باز است و هوای لطیفی در غار جریان دارد و در گرم ترین اوقات سال،انسان احساس گرما نمی کند و از همه گذشته،جای خلوت و مملوّ از روحانیت است.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله قبل از بعثت و حتی گاه بعد از بعثت برای دور ماندن از غوغای بت پرستان جاهل و جامعه مملوّ از خرافات آن عصر،به غار حرا می رفت و ساعتها و روزها به راز و نیاز با خدا می پرداخت و در اسرار آسمان و زمین می اندیشید.قابل توجه است که داخل غار اگر کسی رو به دهانه شمالی غار بایستد هم رو به کعبه ایستاده و هم رو به بیت المقدس.

ص:505


1- 1) .درباره اینکه علی علیه السّلام نخستین کسی بود که ایمان آورد و ایمانش پذیرفته شد به طور مشروح در جلد 3، از همین کتاب،صفحه 169-174 بحث شد.

از پاره ای از روایات استفاده می شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله حتی بعد از نبوّت،گاهی به غار حراء می رفت و دور از اذیت و آزار مشرکان متعصب،به عبادت و راز و نیاز با خدا می پرداخت و علی علیه السّلام و خدیجه گاه با آن حضرت بودند و می دانیم نخستین شعاع وحی در همانجا درخشید.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود می گوید:داستان مجاورت پیامبر اکرم به غار حرا مشهور است و در کتب صحاح آمده که او در هرسال یک ماه در جوار حراء بود و در آن ماه نیازمندانی به سراغ آن حضرت می آمدند و آنها را اطعام می کرد،هنگامی که این مدت پایان می پذیرفت و پیامبر اکرم از آنجا بازمی گشت به سراغ کعبه می آمد و هفت دور یا بیشتر طواف می کرد.سپس به خانه خود بازمی گشت تا سال بعثت فرارسید.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله ماه مبارک را در آن سال به اتفاق خدیجه و علی بن ابی طالب و خادمی که داشتند در آنجا بود و در این زمان بود که جبرئیل فرمان نبوّت و رسالت را برای آن حضرت آورد و(این حدیث ظاهرا اشاره به نزول دفعی و یک پارچه قرآن بر پیامبر اکرم در ماه رمضان است و منافاتی با نزول تدریجی که آغاز آن 27 رجب است،ندارد). (1)

3-برنامۀ ویژۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و اله قبل از بعثت

بسیاری سؤال می کنند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله قبل از بعثت چه آیینی داشته است،در حالی که هنوز آیین اسلام نازل نشده بود؟

گاه گفته می شود او بر آیین شیخ الانبیاء،ابراهیم خلیل علیه السّلام بود.این سخن از یک نظر صحیح است و آن اینکه حضرت،موحد و یگانه پرست بود و یگانه پرستی از بارزترین ویژگیهای آیین ابراهیم است،هرچند همه انبیا یگانه پرست بودند؛ولی این دلیل بر آن نمی شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در همه فروع دین،متعبّد به شریعت ابراهیم علیه السّلام باشد.

ص:506


1- 1) .شرح ابن ابی الحدید،جلد 13،صفحه 208.

از کتاب غنیه مرحوم ابن زهره برمی آید که این سؤال از آن زمان نیز مطرح بوده است، زیرا ایشان فصلی برای این مطلب که آیا پیامبر متعبّد به شریعت انبیای پیشین بوده یا نه منعقد نموده،هرچند سخن بسیار کوتاهی در ذیل آن بیان کرده است.وی تنها به این مطلب قناعت کرده که ممکن است رسول خدا قبل از بعثت نیز به آیین خود عمل می کرده بی آنکه کوچک ترین دلیلی بر آن ذکر کند.

در پاورقیهای چاپ اخیر این کتاب آمده است که این مسئله از زمان سیّد مرتضی و شیخ طوسی نیز مطرح بوده و بعضی به طور سربسته گفته اند که آن حضرت پیرو آیینهای قبل از خود بوده است و بعضی گفته اند:نبوده،و بعضی توقف کرده اند.از شیخ طوسی نقل شده که می گوید:اعتقاد شیعه بر این است که او قبل از نبوّت به برنامه ویژه ای عمل می کرده که از طریق وحی بر او نازل می شده است،بی آنکه پیرو آیین انبیای پیشین باشد.

علامه مجلسی معتقد است که پیامبر اسلام قبل از رسالت دارای مقام نبوّت بوده گاه فرشتگان با او سخن می گفتند و صدای آنها را می شنید و گاه در رؤیای صادقه به او الهام الهی می شد و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسید و قرآن و اسلام رسما بر او نازل گردید.او شش دلیل بر این معنا ذکر می کند. (1)

و چه خوب بود دانشمندان ما به خطبه قاصعه و کلام امیر المؤمنین علیه السّلام که در مورد برنامه ویژه پیامبر توسط بزرگ ترین فرشته الهی سخن می گوید و می فرماید:«خداوند از همان زمان که رسول خدا از شیر بازگرفته شد،بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مأمور او ساخت تا در طول شب و روز وی را به راههای فضیلت و محاسن اخلاق وادار کند.

این سخن به خوبی نشان می دهد که پیامبر اکرم قبل از بعثت پیرو آیینهای پیشین نبود،بلکه برنامه ای مخصوص خود داشت که از طریق الهام فرشته بزرگ خدا به او اعلام می شد و آن حضرت مطابق این برنامه ویژه عمل می کرد.

ص:507


1- 1) .بحار الانوار،جلد 18،صفحه 277 به بعد.

چگونه ممکن است فرشته بزرگ الهی طرق مکارم اخلاق را به او بیاموزد؛اما واجبات را به او نیاموزد و به این ترتیب پاسخ سؤال درباره تعبّد پیامبر به آیینهای پیشین یا عدم آن در زمان قبل از بعثت روشن می شود. (1)

***

ص:508


1- 1) .مرحوم علامه مجلسی نیز در کتاب بحار الانوار بحثی در این زمینه دارد و معتقد است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله قبل از بعثت نبی بود،ولی رسول نبود(جلد 17،صفحه 277-281)و فخر رازی نیز در کتاب المحصول (جلد 1،صفحه 426،چاپ دار الکتب العلمیة)بحثی در این زمینه آورده است.

بخش بیست و دوم

اشاره

و لقد کنت معه-صلّی اللّه علیه و آله-لمّا أتاه الملأ من قریش،فقالوا له:

یا محمّد،إنّک قد ادّعیت عظیما لم یدّعه آباؤک و لا أحد من بیتک،و نحن نسألک أمرا إن أنت أجبتنا إلیه و أریتناه،علمنا أنّک نبیّ و رسول،و إن لم تفعل علمنا أنّک ساحر کذّاب.فقال صلّی اللّه علیه و آله:«و ما تسألون؟» قالوا:تدعو لنا هذه الشّجرة حتّی تنقلع بعروقها و تقف بین یدیک،فقال صلّی اللّه علیه و آله:«إنّ اللّه علی کلّ شیء قدیر،فإن فعل اللّه لکم ذلک، أ تؤمنون و تشهدون بالحقّ؟»قالوا:نعم،قال:«فإنّی سأریکم ما تطلبون،و إنّی لأعلم أنّکم لا تفیئون إلی خیر،و إنّ فیکم من یطرح فی القلیب،و من یحزّب الأحزاب».ثمّ قال صلّی اللّه علیه و آله:«یا أیّتها الشّجرة إن کنت تؤمنین باللّه و الیوم الآخر،و تعلمین أنّی رسول اللّه،فانقلعی بعروقک حتّی تقفی بین یدیّ بإذن اللّه».فو الّذی بعثه بالحقّ لا نقلعت بعروقها،و جاءت و لها دویّ شدید،و قصف کقصف أجنحة الطّیر؛حتّی وقفت بین یدی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-مرفوفة،و ألقت بغصنها الأعلی علی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و ببعض أغصانها علی منکبی،و کنت عن یمینه-صلّی اللّه علیه و آله-فلمّا نظر القوم إلی ذلک قالوا-علوّا و استکبارا-:فمرها فلیأتک نصفها و یبقی نصفها،فأمرها بذلک،فأقبل إلیه نصفها کأعجب إقبال و أشدّه دویّا،فکادت تلتفّ برسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-فقالوا-کفرا و عتوّا-:فمر هذا النّصف فلیرجع إلی نصفه کما کان،فأمره-صلّی اللّه علیه و آله-فرجع؛فقلت أنا:لا إله إلاّ اللّه؛إنّی أوّل

ص:509

مؤمن بک یا رسول اللّه،و أوّل من أقرّ بأنّ الشّجرة فعلت ما فعلت بأمر اللّه تعالی تصدیقا بنبوّتک،و إجلالا لکلمتک.فقال القوم کلّهم:بل ساحر کذّاب، عجیب السّحر خفیف فیه،و هل یصدّقک فی أمرک إلاّ مثل هذا!(یعنوننی).

ترجمه

من با آن حضرت-صلّی اللّه علیه و آله-بودم؛که سران قریش نزد او آمدند و گفتند:ای محمّد تو ادعای بزرگی کرده ای؛ادعایی که هیچ یک از پدران و خاندانت نکردند.ما از تو معجزه ای می خواهیم که اگر پاسخ مثبت پیش چشم ما به انجام برسانی،می دانیم که تو پیامبر و فرستاده خدایی و اگر انجام ندهی،خواهیم دانست،ساحر دروغگویی هستی.

پیامبر-صلی الله علیه و آله و سلم-فرمود:خواسته شما چیست؟گفتند:این درخت را(اشاره به درختی کردند که در آنجا بود)برای ما صدا زن،تا با تمام ریشه هایش کنده شود و پیش روی تو بایستد،پیامبر-صلی الله علیه و آله و سلم-فرمود:خداوند بر هر چیزی تواناست.آیا اگر این کار را برای شما انجام دهم،ایمان می آورید و شهادت به حق خواهید داد،عرض کردند:آری،فرمود:من به زودی آنچه را می خواهید به شما نشان می دهم؛ولی می دانم که شما به خیر و نیکی(و ایمان و تسلیم در برابر حق)باز نمی گردید،و نیز می دانم در میان شما کسی است که درون چاه(در سرزمین بدر)افکنده می شود(اشاره به جنازه های ابو جهل و عتبه و شیبه و امیة بن خلف است که در میدان بدر به چاه افکنده شدند)و نیز کسی است که احزاب را(برای جنگ با مسلمین)بسیج می کند(اشاره به ابو سفیان است).

سپس فرمود:ای درخت اگر به خدا و روز واپسین ایمان داری و می دانی که من رسول خدا هستم با ریشه ها از زمین کنده شو و نزد من آی و به فرمان خدا پیش روی من بایست!

ص:510

سوگند به خدایی که او را به حق مبعوث کرد(با چشم خود دیدم)درخت با ریشه هایش از زمین کنده شد و حرکت کرد،در حالی که(بر اثر سرعت حرکت)طنین شدیدی داشت و صدایی همچون صدای بال پرندگان(در هنگام پرواز)از آن بر می خاست و در برابر رسول خدا-صلی الله علیه و آله-قرار گرفت،در حالی که مانند پرندگان بال می زد و بعضی از شاخه های بالای آن،بر سر رسول خدا-صلی الله علیه و آله- سایه افکنده بود و بعضی دیگر بر دوش من،در حالی که در طرف راست پیامبر ایستاده بودم.

هنگامی که آن قوم(لجوج)این صحنه را مشاهده کردند،از روی برتری جویی و تکبّر گفتند:(اگر راست می گویی)دستور ده(درخت به جای خود برگردد و)نیمی از آن نزد تو آید و نیم دیگر در جای خود باقی بماند.(رسول خدا)به درخت امر فرمود که چنین کند، بلافاصله نیمی از آن درخت،با منظره ای شگفت آور و صدایی شدیدتر به سوی آن حضرت،حرکت کرد و آن قدر پیش آمد که نزدیک بود به آن حضرت-صلی الله علیه و آله و سلم-بپیچد.

(بار دیگر)آنها از روی کفر و سرکشی گفتند:دستور ده این نصف بازگردد و به نصف دیگر ملحق شود و به صورت نخستین درآید،پیامبر اکرم-صلی الله علیه و آله و سلم- دستور داد و آن نصف به جای نخستین بازگشت.

در این هنگام من گفتم:لا اله الا الله؛ای رسول خدا!من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آورده ام و نخستین کسی هستم که اقرار می کنم که آن درخت آنچه را انجام داد به فرمان خدا و برای تصدیق نبوّت تو و بزرگداشت سخن و برنامه ات بود؛ولی تمام آن گروه گفتند:او ساحری دروغگوست،که سحر شگفت آور و ماهرانه ای دارد(سپس افزودند:)آیا تو را در این کار کسی جز امثال این-منظورشان من بودم-تصدیق می کند؟!

ص:511

شرح و تفسیر: معجزه حرکت درخت

معجزه حرکت درخت

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که یکی از مهم ترین بخش های آن محسوب می شود، اشاره به یکی از معجزات مهم پیامبر که در مکه واقع شده و امام شاهد و ناظر آن بوده، می کند تا تأکیدی بر رابطه نزدیک خود با آن حضرت و ایمان پیشین خویش نماید.

معجزه ای که کمتر کسی از مسلمانان شاهد و ناظر آن بوده و می فرماید:«من با آن حضرت -صلی اللّه علیه و آله-بودم؛در آن هنگام که سران قریش نزد او آمدند و گفتند:ای محمّد تو ادعای بزرگی کرده ای،ادعایی که هیچ یک از پدران و خاندانت چنین ادعایی نکردند.

ما از تو معجزه ای می خواهیم که اگر پاسخ مثبت به آن دهی،و آن را پیش چشم ما به انجام برسانی،می دانیم که تو پیامبر و فرستاده خدایی و اگر انجام ندهی،خواهیم دانست،ساحر دروغگویی هستی»؛ (و لقد کنت معه-صلّی اللّه علیه و آله-لمّا أتاه الملأ (1)من قریش،فقالوا له:یا محمّد،إنّک قد ادّعیت عظیما لم یدّعه آباؤک و لا أحد من بیتک،و نحن نسألک أمرا إن أنت أجبتنا إلیه و أریتناه،علمنا أنّک نبیّ و رسول،و إن لم تفعل علمنا أنّک ساحر کذّاب) .

تعبیر به «الملأ من قریش» (-سران قریش)نشان می دهد که این معجزه در مکّه واقع شده و در زمانی بوده که دعوت پیامبر آشکار شده بود و به گوش بسیاری رسیده بود؛ ولی هنوز مسلمانان قوت و قدرتی نداشتند وگرنه مخالفان،با چنین لحن شدید و جسورانه ای با آن حضرت سخن نمی گفتند.

به هرحال آنها به گمان خود در مقام آزمون پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله برآمده اند و فرصت خوبی به دست رسول اللّه افتاد تا حقانیّت خود را از طریق معجزه ای که آنها می خواهند(نه آنچه را خودش می خواهد)به اثبات رساند،لذا در ادامه این خطبه می خوانیم:«پیامبر صلّی اللّه علیه و اله

ص:512


1- 1) .«ملاء»در لغت به چیزی گفته می شود که چشم را پر می کند و شگفتی بیننده را برمی انگیزد،به همین جهت به سران و بزرگان هرجمعیّتی«ملاء»می گویند.

فرمود:خواسته شما چیست؟گفتند:این درخت را(اشاره به درختی کردند که در آنجا بود)برای ما صدا زن،تا با همه ریشه هایش کنده شود و پیش روی تو بایستد»؛ (فقال صلّی اللّه علیه و آله:«و ما تسألون؟»قالوا:تدعوا لنا هذه الشّجرة حتّی تنقلع بعروقها و تقف بین یدیک) .

پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«خداوند بر هرچیزی تواناست؟آیا این کار را برای شما انجام دهم،ایمان می آورید و به حق شهادت به حق خواهید داد،عرض کردند:آری»؛ (فقال صلّی اللّه علیه و آله:«إنّ اللّه علی کلّ شیء قدیر،فإن فعل اللّه لکم ذلک، أتؤمنون و تشهدون بالحقّ؟»قالوا:نعم) .

شایان توجه است که حضرت می فرماید: «فإن فعل اللّه ؛اگر خدا این کار را انجام دهد».و نمی گوید:«فإن فعلت؛اگر این کار را من انجام دهم»اشاره به اینکه معجزه در حقیقت کار خداست،هرچند بر دست پیامبر صلّی اللّه علیه و اله ظاهر می شود.

تعبیر«أ تؤمنون»و«تشهدون»اشاره به این است که هم قلبا ایمان بیاورید و هم در ظاهر شهادت به حق بدهید.

به هرحال آنها هردو را پذیرفتند و در اینجا بود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«من به زودی آنچه را می خواهید به شما نشان می دهم؛ولی می دانم که شما به خیر و نیکی(و ایمان و تسلیم در برابر حق)بازنمی گردید.و نیز می دانم در میان شما کسی است که درون چاه(در سرزمین بدر)افکنده می شود و نیز کسی است که احزاب را(برای جنگ) بسیج می کند»؛ (قال:«فإنّی سأریکم ما تطلبون،و إنّی لأعلم أنّکم لا تفیئون إلی خیر،و إنّ فیکم من یطرح فی القلیب (1)،و من یحزّب الأحزاب») .

جمله «و إنّ فیکم...» اشاره به ابو جهل و عتبه و شیبه و امیة بن خلف است که در میدان جنگ بدر کشته شدند و بدن بی جان آنها را در چاهی که آنجا بود،افکندند و جمله

ص:513


1- 1) .«قلیب»از ریشه«قلب»به معنای دگرگون ساختن گرفته شده،این واژه به معنای چاه است به جهت این که خاک های آن را برمی گردانند.

«من یحزّب الأحزاب» اشاره به ابو سفیان است.در واقع پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله معجزه مورد تقاضای آنها را با سه خبر غیبی که هریک معجزه ای محسوب می شود،تکمیل فرمود:

عدم ایمان آنها و داستان افکندن جنازه بعضی از آنها در چاه و مسئله جنگ احزاب که سالیان درازی بعد از آن واقع شد.

سپس پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به سراغ اصل تقاضای آنها رفت و رو به درخت کرده:«فرمود:

ای درخت اگر به خدا و روز واپسین ایمان داری و می دانی که من رسول خدا هستم با ریشه ها از زمین کنده شو و نزد من آی و به فرمان خدا پیش روی من بایست»؛ (ثمّ قال صلّی اللّه علیه و آله:«یا أیّتها الشّجرة إن کنت تؤمنین باللّه و الیوم الآخر،و تعلمین أنّی رسول اللّه،فانقلعی بعروقک حتّی تقفی بین یدیّ بإذن اللّه») .

خطاب پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به آن درخت نشان می دهد که نباتات و جمادات نیز از نوعی شعور خداداد برخوردارند و جمله بعد از آن،نشان می دهد که آنها هم دارای ایمان به خدا و روز جزا هستند؛اما این ایمان و آن هوشیاری چگونه است و آیا جنبه اختیاری دارد یا اجباری،مطالبی است که دقیقا بر ما روشن نیست.آیات متعددی در قرآن مجید نیز داریم که اشاره به نوعی هوشیاری و ایمان در همه چیز حتی جمادات می کند و می گوید:

آنها نیز تسبیح و حمد خدا می گویند که مفسّران به طور مشروح درباره آن بحث کرده اند. 1

در اینجا امیر مؤمنان علی علیه السّلام رشته سخن را به دست می گیرد و می فرماید:«قسم به کسی که او را به حق مبعوث کرد(که با چشم خود دیدم)درخت با ریشه هایش از زمین کنده شد و حرکت کرد،در حالی که(بر اثر سرعت حرکت)طنین شدیدی داشت و صدایی همچون صدای بال پرندگان(در هنگام پرواز).تا در برابر رسول خدا-صلی الله علیه و آله-

ص:514

قرار گرفت،در حالی که مانند پرندگان بال می زد و بعضی از شاخه های بالای آن،بر سر رسول خدا-صلی الله علیه و آله-سایه افکنده بود و بعضی دیگر بر دوش من،که در طرف راست پیامبر ایستاده بودم»؛ (فو الّذی بعثه بالحقّ لانقلعت بعروقها،و جاءت و لها دویّ (1)شدید،و قصف (2)کقصف أجنحة الطّیر؛حتّی وقفت بین یدی رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله-مرفرفة (3)،و ألقت بغصنها الأعلی علی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-،و ببعض أغصانها علی منکبی،و کنت عن یمینه-صلّی اللّه علیه و آله-) .

از تعبیرات فوق به خوبی استفاده می شود که درخت مزبور درخت تنومندی بوده است که حرکت شاخ و برگهای آن در آسمان تولید صدا و همهمه می کرد و بعضی از شاخه های آن بالای سر پیامبر و بعضی بر دوش علی علیه السّلام و این معجزه بزرگی است که درختی آن چنان،با یک اشاره پیامبر به اذن اللّه از ریشه کنده شود و در برابر او قرار گیرد.

آیا این معجزه آشکار سبب بیداری و ایمان آن مشرکان متعصّب شد؟نه!بلکه همان گونه که عادت متعصّبان لجوج است به بهانه جویی پرداختند که امام علیه السّلام در ادامه سخن به آن اشاره کرده،می فرماید:«هنگامی که آن قوم(لجوج)این صحنه را مشاهده کردند،از روی برتری جویی و تکبّر گفتند:(اگر راست می گویی)دستور ده(درخت به جای خود برگردد و)نیمی از آن نزد تو آید و نیم دیگر آن در جای خود باقی بماند!(رسول خدا)به

ص:515


1- 1) .«دوّی»به معنای صدا و طنین و انعکاس صوت استعمال می شود.
2- 2) .«قصف»در اصل به معنای شکستن است،و لذا به بادهای شکننده«قاصف»گفته می شود و چون به هنگام شکستن چیزی یا وزیدن طوفان ها صدای شدیدی به گوش می رسد،این واژه به معنای صدای شدید نیز آمده است.
3- 3) .«مرفوف»از ریشه«رفرف»در اصل به معنای برگ های گسترده درختان است و به پارچه های زیبا و رنگارنگ نیز«رفرف»اطلاق می شود و«مرفرفه»پرنده ای است که بال و پر می زند،گویی در عبارت بالا هدف امام این است که بگوید:هنگامی که درخت نزد پیامبر اکرم آمد شاخه هایش همچنان تکان می خورد مانند بال پرندگان.

درخت امر فرمود که چنین کند،بلافاصله نیمی از آن درخت،با منظره ای شگفت آور و صدایی شدیدتر به سوی آن حضرت،حرکت کرد و آن قدر پیش آمد که نزدیک بود به آن حضرت-صلی الله علیه و آله و سلم-بپیچد»؛ (فلمّا نظر القوم إلی ذلک قالوا-علوّا و استکبارا-فمرها فلیأتک نصفها و یبقی نصفها،فأمرها بذلک،فأقبل إلیه نصفها کأعجب إقبال و أشدّه دویّا،فکادت تلتفّ برسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-) .

از تعبیر بالا استفاده می شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در اینجا دو معجزه دیگر به آنها نشان داد:نخست امر فرمود که درخت به جای خود برگردد.سپس دستور داد تا نیمی از آن به اذن اللّه نزد او آید.

آیا با این همه آن قوم مشرک لجوج تسلیم شدند؟متأسفانه نه!آن گونه که امام در ادامه سخن می فرماید:«آنها از روی کفر و سرکشی گفتند:دستور ده این نصف بازگردد و به نصف دیگر ملحق شود.به صورت نخستین درآید،پیامبر اکرم-صلی الله علیه و آله و سلم-دستور داد و آن نصف به جای نخستین بازگشت.در این هنگام من گفتم:لا اله الا الله؛ای رسول خدا!من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آورده ام و نخستین کسی هستم که اقرار می کنم که آن درخت آن چه را انجام داد به فرمان خدا و برای تصدیق نبوّت تو و بزرگداشت سخن و برنامه ات بود»؛ (فقالوا-کفرا و عتوّا-:فمر هذا النّصف فلیرجع إلی نصفه کما کان،فأمره-صلّی اللّه علیه و آله-فرجع؛فقلت أنا:لا إله إلاّ اللّه؛إنّی أوّل مؤمن بک یا رسول اللّه،و أوّل من أقرّ بأنّ الشّجرة فعلت ما فعلت بأمر اللّه تعالی تصدیقا بنبوّتک،و إجلالا لکلمتک) .

آیا بعد از مشاهده این معجزات چهارگانه و خوارق عادات شگفت انگیز که همه به پیشنهاد آنها واقع شد؛نه به خواست پیغمبر و انتخاب او،آن گروه ایمان آوردند؟ متأسفانه نه تنها ایمان نیاوردند،بلکه سخنی کفرآمیز و جسورانه و دور از منطق گفتند، آن گونه که امام در ادامه سخن می فرماید:«تمام آن گروه گفتند:او ساحری دروغگوست، که سحر شگفت آور،و توأم با مهارت دارد(سپس افزودند:)آیا تو را در این کار کسی جز

ص:516

امثال این-منظورشان من بودم-تصدیق می کند»؛ (فقال القوم کلّهم:بل ساحر کذّاب، عجیب السّحر خفیف (1)فیه،و هل یصدّقک فی أمرک إلاّ مثل هذا!-یعنوننی-) .

اشاره به اینکه ما که در عمر خود ساحران بسیار دیده ایم و می دانیم که کار تو همانند کار آنها بلکه از نوع برتر آن است و تنها امثال این کودک خوش باور تو را تصدیق می کنند!

عجب اینکه صدر و ذیل سخنانشان کاملا متناقص است!خودشان پیشنهاد معجزه می دهند و اظهار می دارند،در همان اوّلین مرحله معجزه قانع می شویم و ایمان می آوریم؛ولی هنگامی که این معجزه چهار بار تکرار می شود،تازه می گویند تو ساحری! هرکس در اینجا می پرسد اگر آنها سحر و معجزه را از هم نمی شناختند و احتمال ساحر بودن را درباره پیامبر می دادند،چرا از آغاز پیشنهاد معجزه کردند؟می توانستند این نسبت دروغین را در آغاز بگویند.

آری افراد لجوج و متعصّب نه منطق صحیح دارند و نه وجدان و انصاف.

***

نکته ها:
1-معجزۀ شجره در روایات اسلامی

پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله معجزات بسیاری داشت که معجزه بالا یکی از بارزترین آنهاست و تنها در این خطبه نیست که اشاره به این مطلب شده است،بلکه این معجزه در تواریخ و روایات اسلامی بازتاب گسترده ای دارد.

در اینجا کافی است به سخنی که ابن ابی الحدید در شرح این خطبه دارد،توجه شود.

او چنین می گوید:«اما درختی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آن را فراخواند(و به صورت اعجاز نزد آن حضرت آمد)احادیث وارده درباره آن بسیار است و به حدّ استفاضه رسیده و محدّثان در

ص:517


1- 1) .«خفیف»در اصل به معنای سبک است و به حرکات سریعی که به هنگام تردستی با مهارت انجام می دهند،نیز خفیف گفته می شود.

کتب حدیث و متکلّمان در باب معجزات رسول خدا آن را نقل کرده اند و غالبا روایات آنها به همان صورتی است که در خطبه قاصعه(خطبه مورد بحث)آمده است،هرچند بعضی آن را به صورت مختصر ذکر کرده اند و چنین گفته اند:«إنّه دعا شجرة فأقبلت تخدّ إلیه الأرض خدّا؛آن حضرت درخت را فراخواند و درخت زمین را شکافت و نزد او آمد».

سپس می افزاید:«بیهقی در کتاب دلائل النبوة داستان درخت را آورده و همچنین محمد بن اسحاق بن یسار در کتاب السیرة و المغازی به گونه دیگری آن را ذکر نموده است. (1)

مرحوم علاّمه تستری نیز در شرح نهج البلاغه خود می گوید:ابن اثیر در کتاب کامل و در اسد الغابه و بلاذری در انساب الاشراف و کراجکی در کنز الفوائد نیز حدیث درخت را به گونه مختصری آورده اند. (2)

البتّه کسانی که آشنایی با معجزات انبیا عموما و معجزه رسول خدا خصوصا دارند، می دانند که این گونه معجزات و برتر از آن برای اثبات حق بودن دعوت نبوّت چیز عجیبی نیست،همانگونه که لجاجت افراد نادان و متعصب و لجوج نیز در برابر آنها مطلب تازه ای نیست.

2-فرق میان سحر و معجزه

همان گونه که در بالا اشاره شد بی شک انبیا و پیامبران و همچنین امامان معصوم علیهم السّلام خارق عاداتی که از انسان عادی امکان پذیر نیست داشته اند؛یعنی اموری که برخلاف قوانین معمول طبیعت بوده و انجام آن جز با استمداد از یک نیروی مافوق طبیعی ممکن نبوده است؛مانند زنده کردن مردگان،شفا دادن بیماران غیر قابل علاج،اخبار از امور پنهانی که در قرآن مجید درباره حضرت مسیح علیه السّلام آمده یا معجزه عصا و ید بیضای

ص:518


1- 1) .شرح ابن ابی الحدید،جلد 13،صفحه 214.
2- 2) .شرح نهج البلاغه علامه تستری،جلد 2،صفحه 469.

حضرت موسی و ناقه صالح و خاموش و سرد شدن آتش نمرود در مورد ابراهیم علیه السّلام و معجزه شقّ القمر و از همه بالاتر اعجاز قرآن از جهات مختلف در مورد پیامبر صلّی اللّه علیه و اله.

واضح است که هرگز معجزه به معنای تحقّق معلول بی علت نیست تا افرادی آن را انکار کنند،بلکه به معنای استمداد از علل ناشناخته فوق طبیعی است و این ادعا که ما تمام علل طبیعی و مافوق طبیعی را شناخته ایم،ادعایی است که هیچ کس آن را نمی پذیرد.

از سوی دیگر سحر یک واقعیت است،هرچند با خرافات زیادی آمیخته شده است.

ساحران معمولا از علل طبیعی استفاده می کنند؛ولی علل و اسبابی که مردم عادی از آن اطلاعی ندارند،مثلا درباره سحر ساحران عصر موسی علیه السّلام گفته اند:آنها چیزی شبیه مار ساختند و درون آن را«جیوه»ریختند.هنگامی که آفتاب بر آن تابید به علت«فرّار بودن» جیوه آن مارهای ساختگی به حرکت درآمد،بنابراین کار آنها خارق عادت بود؛اما با استفاده از اسباب ناشناخته برای توده مردم.

اکنون این سؤال پیش می آید که مردم از کجا تفاوت سحر را از معجزه بفهمند تا بتوانند پیامبران را از ساحران دروغگو بشناسند؟

فرق میان این دو واضح است،زیرا اوّلا سحر ساحران چون متّکی به علوم محدود بشری است طبعا محدود است،و لذا ساحران خارق عادتی را که خود می خواهند انجام می دهند نه خارق عادتی را که مردم پیشنهاد می کنند،زیرا کار آنها متّکی به تجربیات و تمرینات و ریاضت های قبلی است.

اما در مورد اعجاز،انبیا به سراغ اموری می رفتند که مردم پیشنهاد می کردند؛مانند معجزه بالا و معجزه شق القمر و معجزات مختلفی که از موسی بن عمران درخواست کرده اند،هرچند بعضی از انبیا در آغاز معجزاتی نیز با خود داشتند؛مانند معجزه قرآن و معجزه عصا و ید بیضا.

ثانیا معجزات انبیا توأم با ادّعای نبوّت بود،در حالی که خارق عادات ساحران هرگز با

ص:519

چنین ادعایی همراه نبوده و نیست،زیرا حکمت الهی اجازه نمی دهد که کار خارق عادتی بر دست کذّاب و دروغگویی حاصل شود و ادعای نبوت کند و مردم ناآگاه را به گمراهی بکشاند.حکمت الهیه ایجاب می کند که این قبیل افراد رسوا شوند،لذا هروقت ساحری به فکر چنین ادعایی افتاده،رسوا شده است.

ثالثا از آنجا که سحر امری انحرافی است،افراد منحرف و نادرست به دنبال آن می روند؛افرادی که رفتار و کردارشان گواه بر نادرستی آنان است.به این ترتیب هنگامی که خارق عادتی از کسی دیده شود باید زندگی او را بررسی کرد،اگر زندگی او سراسر پاکی و تقوا بوده،این نشان معجزه بودن آن خارق عادت است و اگر آثار نادرستی در او نمایان بود و پرونده تاریک یا مبهمی از نظر زندگی داشت،روشن می شود که آن خارق عادت سحر است،چرا که ساحران از مصداقهای بارز افراد متقلّب و دروغگو هستند.

***

ص:520

بخش بیست و سوم

اشاره

و إنّی لمن قوم لا تأخذهم فی اللّه لومة لائم،سیماهم سیما الصّدّیقین، و کلامهم کلام الأبرار،عمّار اللّیل و منار النّهار.متمسّکون بحبل القرآن، یحیون سنن اللّه و سنن رسوله؛لا یستکبرون و لا یعلون،و لا یغلّون و لا یفسدون.قلوبهم فی الجنان،و أجسادهم فی العمل .

ترجمه

من از کسانی هستم که در راه خدا از هیچ ملامتی هراس ندارند،از کسانی که سیمایشان سیمای صدیقان و گفتارشان گفتار نیکان است.از کسانی که شبها را با عبادت آباد می کنند و(در طریق هدایت مردم)روشنی بخش روزهایند،از کسانی که دست به ریسمان قرآن زده و سنّتهای خدا و رسولش را احیا می کنند،تکبّر نمی ورزند و برتری جویی ندارند،خیانت نمی کنند و فساد به راه نمی اندازند،دلهایشان در بهشت و بدنهایشان در میدان عمل است.

شرح و تفسیر: من از این گروهم!

من از این گروهم!

سرانجام امام علیه السّلام در بخش نهایی خطبه به معرّفی خویش می پردازد،و آنچه را در سابق برای معرفی خود فرموده بود کامل می کند تا از یک سو به آنچه در این خطبه آمده، قوّت و عمق و اتقان بیشتری ببخشد،زیرا ایمان به گوینده و عمق علم و تقوا و بینش و آگاهی او به خواننده پیام می دهد که سخنانش را جدّی تر بگیرد و از سوی دیگر نسل جوانی که در میان یاران او بودند و از سوابق امام آگاهی نداشتند،آگاهی پیدا کنند و از

ص:521

سوی سوم همه بدانند که این بیانات نه به جهت دنیا بوده،نه تقویت پایه های حکومت، بلکه هدفی جز هدایت امّت به صراط مستقیم در آن نبوده است.حضرت در اینجا دوازده وصف برای خویشتن بیان می کند که هریک فضیلت بزرگی از فضایل انسانی است.

نخست می فرماید:«من از کسانی هستم که در راه خدا از هیچ سرزنشی هراس ندارم»؛ (و إنّی لمن قوم لا تأخذهم فی اللّه لومة لائم) .

گاه انجام وظیفه،مخالف افکار و خواسته های گروهی از افراد جامعه است،در اینجا افراد سودجو و عافیت طلب یا ترسو از انجام وظیفه سرباز می زنند،مبادا هدف تیرهای ملامت و سرزنش قرار گیرند.مرد خدا کسی است که اگر همه مردم به راه خطا بروند و او راه صواب را در برابر خود ببیند از پیمودن آن نهراسد و رضای خدا را بر رضای خلق مقدّم دارد و در رأس چنین جمعیّتی امیر مؤمنان علی علیه السّلام-بعد از پیامبر اکرم-قرار داشت و این ویژگی در همه اهل بیت عصمت بود که یکی از نمونه های بارز آن امام حسین علیه السّلام و قیامش در کربلاست.

قرآن مجید نیز درباره گروهی از مجاهدان راه خدا این وصف را بیان کرده،می فرماید:

« «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ» آنها در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامت گری هراسی ندارند،این فضل خداست که به هرکس بخواهد(و شایسته ببیند)می دهد». (1)

در دومین و سومین وصف می فرماید:«از کسانی که سیمایشان سیمای صدیقان و گفتارشان گفتار نیکان است»؛ (سیماهم سیما الصّدّیقین،و کلامهم کلام الأبرار) .

«صدّیقین»همان راستگویانی هستند که در صف مقدّم تصدیق کنندگان پیامبران درآمده اند و اعمالشان گفتارشان را تصدیق می کند و در آیه 69 سوره نساء هم ردیف پیامبران ذکر شده اند؛آنجا که می فرماید: «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ»

ص:522


1- 1) .مائده،آیه 54.

«ابرار»کسانی هستند که در سوره«هل اتی»هیجده وصف برای آنها بیان شده است، اوصافی که دارنده آن را به بالاترین مقام قرب خدا می رساند و می دانیم این اوصاف درباره پنج تن،(علی علیه السّلام و فاطمه زهرا و حسن و حسین علیهم السّلام)وارد شده است.

سپس در چهارمین و پنجمین وصف می فرماید:«از کسانی که شبها را با عبادت آباد می کنند و(در طریق هدایت مردم)روشنی بخش روزهایند»؛ (عمّار اللّیل و منار النّهار) .

تعبیر به«عمّار»جمع عامر یعنی آبادگر به جهت آن است که شب زنده داری و عبادات شبانه روح و جان انسان را آباد می کند و به آن صفا و روحانیّت می بخشد و دلهای مرده از گناه را با آب حیات بخش توبه زنده می سازد و تعبیر به«منار»اشاره به برجهای بلندی است که سابقا در مسیر راههای بیابانی قرار می دادند و بر فراز آنها چراغی روشن می کردند تا مسافران گمراه نشوند(شبیه علائم راهنمایی امروز).آری این قوم همانند آنها مردم را در مسیر راه به سوی خدا و سعادت و خوشبختی راهنمایی می کنند تا به بیراهه ها نیفتند و گرفتار غولهای بیابان نشوند.

در بیان ششمین و هفتمین وصف می فرماید:«از کسانی که دست به ریسمان قرآن زده و سنّتهای خدا و رسولش را احیا می کنند»؛ (متمسّکون بحبل القرآن؛یحیون سنن اللّه و سنن رسوله) .

منظور از تمسّک به«حبل قرآن»یا این است که به آن توسّل جسته شود تا انسان از چاه طبیعت و هوای نفس بیرون آید و به اوج قرب خدا صعود کند و یا اینکه به وسیله آن، آب حیات،از درون زمین وجود انسانی بیرون کشیده شود و یا در گذرگاه های خطرناک دنیا با تمسّک به حبل قرآن از سقوط در دره گمراهی نجات حاصل گردد.

در روایتی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم که به هنگام ایراد حدیث ثقلین،در توضیح اهمیّت قرآن فرمود:«کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض؛کتاب خدا ریسمانی است کشیده شده از آسمان به زمین(که عالم ملک با ملکوت را پیوند می دهد و

ص:523

وسیله ارتقا را فراهم می سازد). 1

«احیای سنّت خدا و سنّت پیامبر»عمل کردن به واجبات الهی که در قرآن آمده و فرایضی است که پیامبر فرض نموده است؛نه فقط عمل کردن،بلکه دعوت عامه مردم به سوی آن نیز لازم است.

در هشتمین و نهمین و دهمین و یازدهمین وصف می فرماید:«از کسانی که تکبّر نمی ورزند و برتری جویی ندارند و خیانت نمی کنند و فساد به راه نمی اندازند»؛ (لا یستکبرون و لا یعلون،و لا یغلّون 2و لا یفسدون) .

این چهار وصف در واقع به یکدیگر مرتبطاند؛مستکبران دائما به سوی برتری جویی می روند و برای رسیدن به اهداف نامشروع خود دست به خیانت و فساد می زنند،قرآن مجید می گوید:« «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها» شاهان جبّار هنگامی که وارد منطقه آبادی شوند،آنجا را به فساد می کشند» 3،و نیز می فرماید:« «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً» این سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی در زمین و فساد را ندارند». 4

با توجه به اینکه خیانت و فساد در اینجا به صورت مطلق آمده،خیانت و فساد در عقاید و اخلاق و اموال و تمام شؤون زندگی را شامل می شود.

سرانجام در دوازدهمین وصف که جامعیّت فوق العاده ای دارد،می فرماید:«ما از کسانی هستیم که دل هایشان در بهشت و بدن هایشان در میدان عمل است»؛ (قلوبهم فی الجنان،و أجسادهم فی العمل) .

اشاره به اینکه هدف آنها بسیار والاست و جز به رضای خدا و بهشت جاویدان او

ص:524

نمی اندیشند و به همین دلیل بدنهایشان پیوسته در مسیر طاعت حق و عمل به وظایف الهی و انسانی است.

قابل توجّه است که خطبه با نفی تکبّر و استکبار آغاز می شود و با همان پایان می یابد و این یکی از شئون فصاحت و بلاغت است که پایان سخن با آغاز آن پیوند بخورد.

به راستی قوم و جمعیت یا افرادی که واجد این اوصاف دوازده گانه باشند،برترین انسان ها هستند؛وجودشان در دنیا پربها و در آخرت مایه افتخار و نجات برای پیروانشان است.

*** بار الها ما را در خط و مسیر آنها قرار ده و توفیق پیروی از برنامه های آنها عنایت فرما و دست ما را از دامنشان در دنیا و آخرت کوتاه مفرما!

***

ص:525

ص:526

خطبۀ 193: خطبه همام (صفات و روحیات پرهیزکاران)

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یصف فیها المتّقین

(1)

روی أن صاحبا لأمیر المؤمنین علیه السّلام یقال له همّام کان رجلا عابدا،فقال له:یا أمیر المؤمنین،صف لی المتّقین حتّی کأنی أنظر إلیهم.فتثاقل علیه السّلام عن جوابه ثمّ قال:یا همّام!اتّق اللّه و أحسن:ف «إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» فلم یقنع همّام بهذا القول حتّی عزم علیه،فحمد اللّه و أثنی علیه،و صلّی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله ثمّ قال علیه السّلام:

ص:527


1- 1) .سند خطبه: این خطبه از خطبه های بسیار معروف و معتبر است که با سندهای مختلف(غیر از نهج البلاغه)نقل شده است.گروهی از راویان آن قبل از سیّد رضی و گروهی بعد از او می زیسته اند. صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:از کسانی که قبل از سیّد رضی این خطبه را نقل کرده اند مرحوم صدوق در امالی و ابن شعبه(معاصر شیخ صدوق)در تحف العقول و سلیم بن قیس در کتاب خود آورده است.ابن قتیبه(متوفای قرن سوم)نیز مقداری از این خطبه را در کتاب الزهد از کتاب عیون الاخبار نقل کرده است. از جمله کسانی که بعد از سیّد رضی این خطبه را با اسناد دیگری نقل کرده اند و متن آن،نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته شده است،سبط ابن جوزی در تذکرة و ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول و کراجکی در کنز الفوائد هستند که با تفاوتهایی آن را نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 65).

از خطبه های امام علیه السّلام است

که در آن صفات و روحیات پرهیزکاران را شرح می دهد.

(شأن ورود خطبه از این قرار است که)یکی از یاران امیر مؤمنان علی علیه السّلام به نام «همام» (1)که مرد عابد و پرهیزکاری بود،به آن حضرت عرض کرد:ای امیر مؤمنان! پرهیزکاران را برایم آنچنان وصف کن که گویی آنها را با چشم می نگرم.امام علیه السّلام در پاسخ او درنگ کرد و آن گاه فرمود:ای همام تقوای الهی پیشه ساز و نیکی کن که خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کنند و کسانی که نیکوکارند؛ولی همام به این مقدار قانع نشد(و توضیح بیشتر خواست و اصرار ورزید)تا اینکه امام علیه السّلام تصمیم گرفت صفات متقین را مشروحا برای او بازگو کند،پس حمد خدای را بجا آورد و ثنا نمود و بر پیامبرش صلی الله علیه و آله درود فرستاد.سپس فرمود.

خطبه در یک نگاه

از یک نگاه خطبه یک مطلب را دنبال می کند و آن صفات پرهیزکاران است که امام در حدود یک صد و ده صفت در این خطبه برای پرهیزکاران بیان فرموده است؛ولی اگر درست در جزئیات خطبه دقت کنیم می بینیم که این صفات ناظر به ابعاد مختلفی از زندگی پرهیزکاران است.

بخشی از آن از صفات اخلاق فردی آنها سخن می گوید.

ص:528


1- 1) .«همّام»از ماده«هم»به معنای اراده و تصمیم و گاه به معنای غم است و نامیدن افراد به این نام به این امید است که شخص صاحب اراده ای گردد.در اینکه«همّام»کیست،میان شارحان نهج البلاغه گفت و گوست؛ابن ابی الحدید معتزلی گوید:همّام بن شریح است،در حالی که علامه مجلسی گوید اظهر این است که او همام بن عبادة بن خیثم باشد که پسر برادر ربیع بن خیثم محسوب می شود(معروف است که ربیع بن خیثم،همان خواجه ربیع است که نزدیک شهر مشهد مدفون است). به هرحال،او از شیعیان خاص امیر مؤمنان و از عارفان و عابدان و زاهدان بود.(شرح ابن ابی الحدید،جلد 10،صفحه 134).

بخش دیگری از اخلاق اجتماعی آنها بحث می کند.

قسمتی از خطبه،ناظر به علو شأن آنها در مباحث اعتقادی و معارف دین است،در حالی که در بخش دیگری به مقام پرهیزکاری آنها از نظر گفتار و رفتار اشاره دارد.

در بخش دیگری از خطبه علامتها و نشانه های آنها بحث شده که اگر بخواهیم اهل تقوا را در میان جمع بشناسیم با چه اوصافی می توان شناخت.

در بخش پایانی خطبه سخن از حادثه عجیبی به میان آمده که برای همام-همان پرسشگری که با اصرار و تأکید،بیان اوصاف متقین را خواسته بود-اتفاق افتاد که صیحه ای زد و مدهوش شد.سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد و به دنبال آن امام علیه السّلام فرمود:مواعظ بالغه در کسانی که اهل آن هستند چنین اثر می گذارد.به دنبال آن شخص جسوری سؤال کرد،چرا این حادثه درباره شخص شما اتفاق نمی افتد،و امام جواب قانع کننده ای دادند.

از بعضی طرق روایت استفاده می شود که امام علیه السّلام این خطبه را به عنوان صفات شیعه ایراد فرمود. (1)

پاسخ به یک سؤال

با توجه به آنچه در صدر این خطبه آمده،این سؤال مطرح می شود که چرا امام در آغاز از بیان و پاسخ مشروح به سؤال همام خودداری کرد و پس از اصرار به این کار تن در داد؟

درباره علت تأمل آن حضرت در جواب،وجوهی گفته شده از جمله اینکه:

1-امام علیه السّلام می دانستند که او مردی بسیار حساس و نسبت به مواعظ پذیراست و بیم آن می رود که بر اثر حساسیت فوق العاده و تأثر شدید،قالب تهی کند،لذا امام علیه السّلام به پاسخ اجمالی قناعت فرمود و ذیل خطبه گواه بر آن است.

ص:529


1- 1) .به مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 65 رجوع شود.

2-در آن مجلس،افراد بیگانه و اغیاری بودند که امام علیه السّلام مصلحت نمی دید این گوهرهای گرانبها در اختیار آنان قرار گیرد(گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش)ذیل خطبه نیز می تواند گواه بر این معنا باشد،زیرا سؤال آن سائل و جواب امام علیه السّلام دلیل بر وجود بعضی از نامحرمان در آن جمع است.

3-امام علیه السّلام با این تأمل و سکوت،شوق همام را برای شنیدن پاسخ سؤال بیشتر کرد تا این سخنان در عمق جانش به خوبی جای گیرد:

وعده وصل چون شود نزدیک آتش عشق شعله ور گردد

4-ادب در مقام سؤال و جواب،ایجاب می کند که پاسخ دهنده عجولانه به جواب نپردازد،بلکه با تأمل و درنگ سخن را آغاز کند تا شنونده را به اهمیّت مطلب آشناتر سازد.در حدیثی می خوانیم که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در پاسخ سؤال پرسشگری،مقداری سکوت و تأمل فرمود،کسی عرض کرد آیا می خواستید درباره این مسئله فکر کنید؟ فرمود:نه،سکوت و تأمل من برای ارج نهادن به عمل و دانش بود. (1)

***

ص:530


1- 1) .مستدرک سفینة البحار،باب التدبیر،جلد 3،صفحه 421.

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد،فإنّ اللّه-سبحانه و تعالی-خلق الخلق حین خلقهم غنیّا عن طاعتهم،آمنا من معصیتهم،لأنّه لا تضرّه معصیة من عصاه،و لا تنفعه طاعة من أطاعه.فقسم بینهم معایشهم،و وضعهم من الدّنیا مواضعهم.

فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل:منطقهم الصّواب،و ملبسهم الاقتصاد،و مشیهم التّواضع.غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم،و وقفوا أسماعهم علی العلم النّافع لهم.نزّلت أنفسهم منهم فی البلاء کالّتی نزّلت فی الرّخاء.و لو لا الأجل الّذی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین،شوقا إلی الثّواب،و خوفا من العقاب.عظم الخالق فی أنفسهم فصغر مادونه فی أعینهم،فهم و الجنّة کمن قد رآها،فهم فیها منعّمون،و هم و النّار کمن قد رآها،فهم فیها معذّبون.قلوبهم محزونة،و شرورهم مأمونة،و أجسادهم نحیفة،و حاجاتهم خفیفة،و أنفسهم عفیفة.صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة.تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم.أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها،و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها.

ترجمه

اما بعد(از حمد و ثنای الهی)،خداوند منزه و والا خلق را آفرید در حالی که از اطاعتشان بی نیاز و از معصیتشان ایمن بود،زیرا نه عصیان گنه کاران به او زیان می رساند (و بر دامان کبریایی اش گردی می نشاند)و نه اطاعت مطیعان به او نفعی می بخشد.پس از آفرینش آنان،روزی و معیشتشان را(با روش حکیمانه ای)در میان آنان تقسیم کرد و

ص:531

هریک را در جایگاه دنیوی اش جای داد.(ولی)پرهیزکاران در این دنیا صاحب فضایلی هستند:گفتارشان راست،لباسشان میانه روی و راه رفتنشان تواضع و فروتنی است.

چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنان حرام کرده فرونهاده اند و گوشهای خود را وقف شنیدن علم و دانشی کرده اند که برای آنان سودمند است،حال آنان در بلا همچون حالشان در آسایش و رفاه است و اگر سرآمد معیّنی که خداوند برای(زندگی)آنها مقرّر داشته نبود یک چشم برهم زدن،ارواحشان از شوق پاداش الهی و ترس از کیفر او در جسمشان قرار نمی گرفت.آفریدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده،به همین دلیل غیر او در چشمانشان کوچک است.آنها به کسانی می مانند که بهشت را با چشم خود دیده و در آن متنعم اند و همچون کسانی هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّبند!قلبهای آنها اندوهگین و مردم از شرّشان در امانند.اندامشان لاغر و نیازهایشان اندک و نفوسشان عفیف و پاک است.آنها برای مدتی کوتاهی در این جهان صبر و شکیبایی پیشه کردند و به دنبال آن آسایشی طولانی نصیبشان شد.این تجارتی پرسود است که پروردگارشان برای آنها فراهم ساخته است.دنیا(با جلوه گریهایش)به سراغ آنها آمد؛ولی آنها فریبش را نخوردند و آن را نخواستند.دنیا می رفت که آنها را اسیر خود سازد ولی آنان به بهای جان،خویش را از اسارتش آزاد ساختند!

شرح و تفسیر: صفات والای پرهیزکاران

صفات والای پرهیزکاران

پیش از آن که به تفسیر بخش اوّل خطبه بپردازیم،لازم است به سراغ این نکته برویم که جواب کوتاه نخستین امام علیه السّلام چگونه با سؤال همّام ارتباط داشت؟او تقاضای بیان اوصاف متقیان کرد و امام به جای بیان اوصاف،امر به تقوا و احسان نمود و سپس فایده تقوا را بیان فرمود که در بدو نظر،نه امر به تقوا پاسخ همام است و نه ذکر فواید آن.

ص:532

ظاهر این است که امام علیه السّلام با این سخن می خواهد به او بفهماند که مفهوم تقوا به طور اجمال روشن است تو مرد عمل باش،مشکلی در کار نیست.امام علیه السّلام برای تشویق او به تقوا به بیان نتیجه می پردازد.

به هرحال امام علیه السّلام در آغاز خطبه به بیان این نکته مهم می پردازد که خدا از همگان بی نیاز است و اگر دستورات سنگین و متعددی درباره تقوا در این خطبه می آید،برای افزودن به جاه و جلال خدا نیست،بلکه برای پیمودن راه تکامل انسان است،می فرماید:

«اما بعد(از حمد و ثنای الهی)،خداوند منزّه و والا خلق را آفرید در حالی که از اطاعتشان بی نیاز بود و از معصیتشان ایمن،زیرا نه عصیان گنه کاران به او زیان می رساند(و بر دامان کبریایی اش گردی می نشاند)و نه اطاعت مطیعان به او نفعی می بخشد»؛ (أمّا بعد،فإنّ اللّه-سبحانه و تعالی-خلق الخلق حین خلقهم غنیّا عن طاعتهم،آمنا من معصیتهم،لأنّه لا تضرّه معصیة من عصاه،و لا تنفعه طاعة من أطاعه) .

دلیل آن روشن است،زیرا اوّلا خداوند وجودی است بی نهایت از هرجهت و کامل مطلق و چنین وجودی کمبود و نقصانی ندارد که بخواهد از طریق ستایش و اطاعت بندگان کمالی بپذیرد و اگر همه کائنات هم کافر شوند بر دامن کبریاییش گردی نمی نشیند،زیرا مخلوقات ناتوان تر از آنند که بتوانند زیانی به ذات پاکش برسانند.ثانیا مخلوقات هرچه دارند از اوست و از برکات فیض او و بازگرداندن فیض او به او معنا ندارد.

همگی ریزه خوار خوان نعمت او،بلکه وابسته به وجود اویند که اگر لحظه ای رابطه آنها با خدا قطع شود،نابود می شوند:(اگر نازی کند از هم،فروریزند قالبها).

آن گاه امام علیه السّلام به وضع مادی مردم در دنیا می پردازد که در واقع مقدمه ای است برای بیان جنبه های معنوی که بعد از آن ذکر شده است و با دو جمله،همه چیز را در جهات زندگی مادی مردم بیان کرده است،می فرماید:«(خدا بعد از آفرینش خلق)،روزی و معیشت آنان را(با روش حکیمانه ای)در میان آنان تقسیم کرد و هریک را در جایگاه

ص:533

دنیوی اش جای داد»؛ (فقسم بینهم معایشهم،و وضعهم من الدّنیا مواضعهم) .

اشاره به اینکه خداوند تمام نیازهای مادی انسان را در اختیار او قرار داد و هرکدام را برحسب لیاقت،جایگاهی بخشید.

این همان چیزی است که در قرآن مجید در آیه 32 زخرف آمده است،می فرماید:

« «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» ما اسباب معیشت آنها را در زندگی دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم».

بدیهی است معنای تقسیم معیشت این نیست که بدون سعی و کوشش همه چیز به خانه انسان بیاید،از آنجا که روزی بر سعی و کوشش،مایه تباهی و تنبلی و بی اعتنایی به روزیهاست،خداوند مواد همه را آفریده و همگان را به سعی و عمل دعوت کرده است.

مقامات ظاهری نیز که خداوند به بندگان بخشیده،بدون سعی و کوشش به دست نمی آید.

این نکته نیز قابل توجه است که اگر گروهی در دنیای امروز بر اثر گرسنگی جان می دهند،نه به علت کمبودهاست،بلکه به سبب ظلم و ستم گروهی خودخواه و سودجو و انحصارطلب است.حتی در سخت ترین سال های قحطی اگر تقسیم عادلانه ای در ارزاق شود،کسی گرسنه نمی ماند.

نه تنها ارزاق انسانها،بلکه روزه همه جانداران و حیوانات را به گونه شگفت آوری برای آنها فراهم ساخته است؛نه نطفه ها را در جنین به فراموشی سپرده،نه جاندار کوچکی که درون تخم پرندگان،یا دانه گیاهان وجود دارد،محروم ساخته است.داستان تقسیم روزی در طرق بسیار مختلف آن،داستانی است بسیار شگفت انگیز که درباره آن کتابها می توان نوشت و حتی شرح کوتاه آن به درازا می کشد.

سپس به بیان فضایل و صفات برجسته پرهیزکاران پرداخته و سخن را با ذکر سه

ص:534

صفت برجسته آغاز می کند،می فرماید:«پرهیزکاران در این دنیا صاحب فضایلی هستند:

گفتارشان راست،لباسشان میانه روی و راه رفتنشان تواضع و فروتنی است»؛ (فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل،منطقهم الصّواب،و ملبسهم الاقتصاد،و مشیهم التّواضع) .

جمله «منطقهم الصّواب» اشاره به نخستین گام در خودسازی و تربیت انسانهاست و آن اصلاح زبان است؛زبانی که بیشترین گناهان کبیره با آن انجام می شود و بهترین عبادات به وسیله آن صورت می گیرد و اگر اصلاح شود،همه وجود انسان رو به صلاح می رود و اگر فاسد شود،همه رو به ویرانی می گذارند.

واژه«صواب»،در اینجا،مفهوم بسیار گسترده ای دارد و هرسخن حق و مفیدی را شامل می شود.آری،پرهیزکاران قبل از هرکار به اصلاح گفتار خویش می پردازند و به همین دلیل،سالکان طریق الی اللّه معتقدند که اوّلین گام در اصلاح خویشتن،اصلاح زبان است که اصلاح آن مایه اصلاح سایر ارکان است.قرآن مجید می فرماید:« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ» ای کسانی که ایمان آورده اید پرهیزکاری پیشه کنید و سخن صحیح بگویید تا خداوند اعمال شما را اصلاح کند و گناهانتان را ببخشد». (1)

اصلاح اعمال و غفران ذنوب به دنبال تقوا و قول سدید،قرینه خوبی بر رابطه اینها با یکدیگر است.

تعبیر به«ملبس»در جمله «و ملبسهم الاقتصاد» (2)که به عنوان دومین فضیلت مهم پرهیزکاران ذکر شده است اگر در معنای حقیقی به کار رود،اشاره به همان لباس ظاهری است که باید نه اسراف و تبذیر در آن باشد و نه سخت گیری و خساست،همان گونه که بسیاری از شارحان نهج البلاغه فهمیده اند.

ص:535


1- 1) .احزاب،آیه 70 و 71.
2- 2) .«اقتصاد»از ریشه«قصد»به معنای میانه روی است و اعتدال در هرچیزی را شامل می شود.

اما اگر به قرینه آیاتی که لباس را در معنای کنایی وسیع به کار برده است؛مانند «وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ» (1)و «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً» (2)و «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» (3)معنای لباس را منحصر در پوشش ظاهری ندانیم،مفهوم گسترده ای پیدا می کند که همه زندگی انسان را شامل می شود؛یعنی اعتدال و میانه روی تمام زندگی آنان را دربرگرفته و همچون لباسی است بر قامت آنان،همان گونه که در جمله سوم تعبیر به «مشیهم التّواضع» تنها اشاره به راه رفتن ظاهری نیست،زیرا راه رفتن متواضعانه هرچند کار خوبی است اما در ردیف نخستین صفات برجسته پرهیزکاران قرار نمی گیرد؛ولی هرگاه اشاره به معنای وسیع مشی باشد مفهومش این است که همه رفتارهای آنها آمیخته با تواضع است.

در واقع امام علیه السّلام به سه اصل اساسی در آغاز این خطبه اشاره فرموده است:

درستکاری،میانه روی و تواضع که بر سراسر زندگی پرهیزکاران حاکم است.

در روایات اسلامی نیز راجع به این سه اصل،تأکیدهای فراوانی دیده می شود؛در حدیثی از امام باقر علیه السّلام می خوانیم:«إنّ هذا اللّسان مفتاح کلّ خیر و شرّ فینبغی للمؤمن ان یختم علی لسانه کما یختم علی ذهبه و فضته؛این زبان کلید هرخیر و شرّی است،پس سزاوار است که مؤمن مهر بر زبانش زند همان گونه بر طلا و نقره اش مهر می زند(و در صندوق محفوظی نگاه می دارد)». (4)

در حدیث دیگری از امیر المؤمنین علیه السّلام می خوانیم:«ما عال من اقتصد؛آن کس که میانه روی را پیشه کند هرگز تنگدست نمی شود». (5)

ص:536


1- 1) .اعراف،آیه 26.
2- 2) .فرقان،آیه 47.
3- 3) .بقره،آیه 187.
4- 4) .تحف العقول،بخش سخنان امام باقر علیه السّلام،ص 218.
5- 5) .نهج البلاغه،کلمات قصار،140.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام چنین می خوانیم:«فیما اوحی اللّه عزّ و جلّ إلی داود علیه السّلام:یا داود کما أنّ أقرب النّاس من اللّه المتواضعون کذلک أبعد النّاس من اللّه المتکبّرون؛در بین سخنانی که خداوند عز و جل به حضرت داود علیه السّلام وحی کرد این سخن بود:ای داود همان گونه که نزدیک ترین مردم به خداوند،افراد متواضع هستند،دورترین مردم از خداوند نیز متکبران هستند». (1)

سپس به بیان دو وصف دیگر پرداخته،می فرماید:«آنها چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنان حرام کرده فرونهاده اند و گوشهای خود را وقف شنیدن علم و دانشی که برای آنان سودمند است،ساخته اند»؛ (غضّوا (2)أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم،و وقفوا أسماعهم علی العلم النّافع لهم) .

«غضّوا»از ریشه«غضّ»در اصل به معنای کم کردن است و هنگامی که در مورد چشم به کار می رود،معنای فروافکندن می دهد؛یعنی سر را به زیر اندازد و نگاه نکند،که ما در تعبیرات فارسی به جای آن چشم پوشی به کار می بریم.

«وقفوا»از ریشه«وقف»در لغت به معنای متوقف ساختن است؛ولی گاه به معنای اصطلاحی فقهی یعنی چیزی را برای چیزی وقف کردن یا از آن گسترده تر،چیزی را اختصاص به چیزی دادن،به کار می رود.

بنابراین هرگاه در دو جمله بالا معانی حقیقی کلمه را در نظر بگیریم مفهومش آن است که آنها نگاه به صحنه های حرام نمی کنند و پیوسته گوش به علم نافع می دهند و اگر معنای وسیع و کنایی آنها را در نظر بگیریم،مفهوم جمله اوّل این است که آنها از همه محرمات چشم پوشی و صرف نظر می کنند و گوشهای آنها وقف بر علم نافع است.

ص:537


1- 1) .وسائل الشیعة،کتاب الجهاد،ابواب جهاد النفس،باب 28،حدیث 2.
2- 2) .«غضّوا»از ماده«غضّ»بر وزن«خزّ»چنان که در بالا آمد در اصل به معنای کم یا کوتاه کردن است؛ هنگامی که در مورد چشم به کار می رود به معنای فروافکندن چشم است یعنی سر به زیر انداختن و نگاه نکردن است و«غمض»به معنای فروبستن و چشم را برهم گذاردن است.

مقصود از«علم نافع»در درجه اوّل،علومی است که برای دین و ارزشهای معنوی و زندگی سعادت بخش در جهان دیگر،سودمند است و در درجه بعد،همه علوم و دانشهایی را که برای عزت و عظمت و استقلال و سربلندی انسانها در این دنیا لازم است؛اعم از علوم مربوط به سلامت انسان یا صنایع و کشاورزی یا علوم سیاسی و مانند آن.

بی شک رابطه انسان با جهان خارج،جهان امروز و گذشته به طور عمده از طریق این دو موهبت الهی؛یعنی چشم و گوش است،حقایق را با چشم می بیند،تاریخ مکتوب را با چشم می خواند،پیام الهی و پیشوایان دین و تجربیات بزرگان پیشین را با گوش خود می شنود و با این دو وسیله با همه چیز در اطراف خود رابطه برقرار می کند که اگر این دو موهبت از انسان گرفته شود،چیزی برای او باقی نمی ماند و عقل و شعورش در حدّ طفل غیر ممیز متوقف خواهد ماند و حتی زبان و سایر حواس در صورت سلامت این دو فعال می شوند.به همین دلیل افراد کر و کور همیشه لال هستند هرچند زبانشان سالم باشد.

در حدیثی از امام باقر علیه السّلام می خوانیم:«کلّ عین باکیة یوم القیامة غیر ثلاث؛عین سهرت فی سبیل اللّه،و عین فاضت من خشیة اللّه،و عین غضّت من محارم اللّه؛ تمام چشمها در روز قیامت گریان است،جز سه چشم،چشمی که در راه خدا بیدار بماند و چشمی که از خوف خدا گریان شود و چشمی که از حرام پوشیده شود». (1)

در حدیث دیگری از امام حسن مجتبی علیه السّلام می خوانیم:«إنّ أبصر الأبصار ما نفذ فی الخیر مذهبه و أسمع الأسماع ما وعی التّذکیر و انتفع به؛بیناترین دیده ها، دیده ای است که نظر و دید آن در مسیر خیر باشد و شنواترین گوشها گوشی است که تذکرات و پندها را اخذ کند و از آنها نفع ببرد». (2)

سپس امام علیه السّلام به یکی دیگر از اوصاف پرهیزکاران که صفت رضا و تسلیم است، پرداخته،می فرماید:«حال آنها در بلا همچون حالشان در آسایش و رفاه است»؛ (نزّلت

ص:538


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 80،باب اجتناب المحارم،حدیث 2.
2- 2) .میزان الحکمة،جلد 4،صفحه 551 نقل از بحار الانوار،جلد 78،صفحه 109.

أنفسهم منهم فی البلاء کالّتی نزّلت فی الرّخاء (1)) .

در حال نعمت مست و مغرور نمی شوند و در بلا و مشکلات بی تابی و جزع ندارند؛در همه حال راضی به رضای خدا و تسلیم در برابر اراده او هستند.به یقین از تلاش و کوشش برای مبارزه با مشکلات و فراهم کردن اسباب نعمتها فروگذار نمی کنند؛ولی آنجا که از تحت اراده آنها بیرون است،جز تسلیم و رضا عکس العملی نشان نمی دهند؛زیرا از یک سو می دانند خداوند حکیم است و مهربان؛از هرکس،حتی از مادر مهربان تر و جز آنچه که مصلحت بنده باایمان اوست،مقدّر نمی فرماید.

از سوی دیگر می دانند بی تابی در برابر بلا و حوادث ناگوار نه تنها مشکلی را حل نمی کند،بلکه اجر و پاداش آنها را بر باد می دهد و گاه بر مشکلات نیز می افزاید و سبب یأس و نومیدی و انفعال در برابر هرحادثه ای می شود.

درباره اهمیّت مقام تسلیم و رضا،روایات فراوانی از معصومین علیهم السّلام وارد شده است؛از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«رأس طاعة اللّه الصبر و الرّضا عن اللّه فیما احبّ العبد او کره،و لا یرضی عبد عن اللّه فیما احبّ أو کره إلاّ کان خیرا له فیما أحبّ أو کره؛برترین مرتبه اطاعت خداوند،صبر و رضا در همه چیزهایی است که بندگان دوست دارند،یا دوست ندارند و هیچ بنده ای در همه این امور از خدا راضی نمی شود،مگر اینکه خیر او در آن است». (2)

مرحوم کلینی بعد از نقل این روایت در کافی،دوازده روایت دیگر در اهمیّت تسلیم و رضا و مقامات مؤمنان راضی و تسلیم در برابر اراده پروردگار ذکر کرده است.

امام علیه السّلام بعد از ذکر اوصاف فوق به یک وصف دیگر مهم پرهیزکاران می پردازد که نشانه ایمان قویّ و اطمینان آنها به وعده های الهی است،می فرماید:«اگر سرآمد معیّنی که

ص:539


1- 1) .«رخاء»و«رخوه»در اصل به معنای سستی و نرمی است و هنگامی که در مورد زندگی به کار رود به معنای زندگی توأم با آرامش و آسایش و وسعت است.
2- 2) .الکافی،جلد 2،صفحه 60،باب الرضا بالقضاء،حدیث 1.

خداوند برای(زندگی)آنها مقرّر داشته نبود یک چشم برهم زدن،ارواحشان از شوق پاداش الهی و ترس از کیفر او در جسمشان قرار نمی گرفت»؛ (و لو لا الأجل الّذی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین،شوقا إلی الثّواب،و خوفا من العقاب) .

روح آنها به کبوتری می ماند که در قفس گرفتار است؛در یک سوی خود،باغی خرم و سرسبز با انواع گلها و گیاهان و میوه ها می بیند و در طرف دیگر خود آتشی سوزان.در درون قفس،بال و پر می زند و شدیدا طالب آزادی است تا پرواز کند و بر شاخسار باغ قرار گیرد و در ضمن از آتش سوزانی که در یک طرف دیگر قفس بود،رهایی یابد.

پرهیزکاران راستین چنین اند.عشق به ثواب از یک سو و خوف از عقاب(بر اثر سوء عاقبت)از سوی دیگر،روح ناآرام آنها را به جهان دیگر جذب می کند؛ولی اجلی که خداوند برای آنها مقرر ساخته آنان را از این امر بازمی دارد.

در ضمن این تعبیر،حاکمیت صفت خوف و رجا را بر وجود آنها روشن می سازد؛از یک سو امیدوار به لطف و ثواب الهی هستند و از سوی دیگر از این بیم دارند که در دنیا پایشان بلغزد و در دام شیطان و هوای نفس،گرفتار شوند و با سوء عاقبت از دنیا بروند.

در حدیثی از لقمان حکیم می خوانیم که خطاب به فرزندش می گفت:«یا بنیّ خف اللّه خوفا لو أتیت یوم القیامة ببرّ الثقلین خفت أن یعذّبک و ارج اللّه رجاء لو وافیت القیامة بإثم الثّقلین رجوت أن یغفر اللّه لک؛فرزندم آن گونه از خدا بترس که اگر در روز قیامت در صحنه قیامت وارد شوی،در حالی که اعمال نیک انس و جن را با خود داشته باشی باز از عذاب خدا بترسی و آن قدر امیدوار به لطف او باش که اگر روز قیامت با گناه جن و انس وارد محشر شوی باز امید به عفو او داشته باشی». (1)

سپس امام علیه السّلام به سراغ یکی دیگر از اوصاف بسیار برجسته پرهیزکاران می رود، می فرماید:«آفریدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده،به همین دلیل غیر او در

ص:540


1- 1) .بحار الانوار،جلد 13،صفحه 412.

چشمانشان کوچک است»؛ (عظم الخالق فی أنفسهم فصغر مادونه فی أعینهم) .

هرگاه کسی در کنار اقیانوس پهناور و بی کرانی باشد،طبیعی است که یک قطره آب در نظرش بسیار حقیر و ناچیز است و آن کس که چشم به آفتاب عالمتاب دوخته،پرتو شمع کوچکی در نظرش بی مقدار است.آری پرهیزکاران با آفریدگار جهان هستی،با قدرت و علم بی پایان او آشنا شده اند و به قدر استعداد خود،عظمت ذات پاک او را دریافته اند.بدیهی است که غیر او در نظرشان کوچک و بی مقدار است و یکی از دلایل تقوا و پرهیزکاری و بالاتر از آن،عصمت و مصونیت از گناه همین است.هرقدر معرفت انسان به خدا بیشتر شود،ما سوی اللّه در نظرش کوچک تر می شود و به این اشیای حقیر و ناچیز،دل نمی بندد و به جهت آنها گناه نمی کند.

از اینجا می فهمیم که اگر علی علیه السّلام می فرماید: «و اللّه لو أعطیت الأقالیم السّبعة بما تحت أفلاکها علی أن أعصی اللّه فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته ؛به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانش قرار دارد به من دهند برای اینکه خدا را در مورد مورچه ای نافرمانی کنم و پوست جوی را از دهانش برگیرم،هرگز چنین کاری را نخواهم کرد» (1)دلیلش همین است.

اگر در ادامه این سخن،می افزاید: «و إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقمضها ؛به یقین دنیای شما(با همه ثروتها و زرق و برقهایش)نزد من از برگی که در دهان ملخی است و آن را می جود پست تر است».به دلیل عرفان والای مولا نسبت به خداست.آری،هرقدر معرفة اللّه بیشتر شود،دنیا در نظر انسان،کوچک تر می گردد، اسباب گناه نزد او ضعیف تر می شود و آرامش بیشتری می یابد.یکی از آثار آن،حضور قلب فوق العاده در عبادت و نماز است،به گونه ای که اگر پیکان تیری از پای او برکشند متوجه نمی شود.

آن گاه امام علیه السّلام به سراغ وصف برجسته دیگری می رود که آن مقام یقین شهودی

ص:541


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 224.

پرهیزگاران والامقام است،می فرماید:«آنها به کسانی می مانند که بهشت را با چشم خود دیده و در آن متنعم اند،و همچون کسانی هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّبند»؛ (فهم و الجنّة کمن قد رآها،فهم فیها منعّمون،و هم و النّار کمن قد رآها، فهم فیها معذّبون) .

ایمان و یقین،مراحلی دارد؛گروهی ایمانشان برخاسته از ادله عقلی است و دلایل کافی و شافی بر آن دارند.بزرگان اخلاق و عرفان با اقتباس از آیات قرآن از این مرحله به علم الیقین تعبیر کرده اند.

مرحله والاتر،مرحله شهود است.در این مرحله انسان،استدلالات عقلی را پشت سر می گذارد و به مقام شهود می رسد و با چشم دل،خدا را می بیند و عظمت او را مشاهده می کند و هرگونه شک و تردید و وسوسه هایی که گاهی در اعماق استدلالات عقلی نیز وجود دارد از او زایل می شود و آن را مقام عین الیقین گویند.

مرحله سوم که مخصوص خاصان و مقربان است مرحله حق الیقین است و آن،این است که انسان به جایی می رسد که خویشتن خویش را فراموش می کند،آنچه می بیند خداست و غیر او از نظرش محو می شود.

در حقیقت مرحله اوّل،جنبه عمومی دارد و همه مؤمنان راستین را شامل می شود.

مرحله دوم ویژه پرهیزکاران مخلص و مجاهد است و مرحله سوم ویژه گروه خاصی از اولیاء اللّه،همچون معصومان علیهم السّلام است و هریک از اینها آثاری دارد.

یکی از آثار مرحله شهود که درباره پرهیزکاران در این خطبه به آن اشاره شده این است که خود را در حضور دائم در برابر حق می بینند و پیوسته سر بر فرمان او هستند و قداست زندگی آنها گواه بر ایمان شهودی آنهاست.

در حدیث معروفی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که فرمود یک روز پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بعد از نماز صبح،چشمش به جوانی افتاد که بسیار خواب آلود بود،اندامش نحیف و لاغر به نظر می رسید،رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله او را با نام صدا زد و فرمود:«کیف أصبحت یا فلان؟؛چگونه

ص:542

صبح کردی(و حالت چگونه است؟)».عرض کرد:«أصبحت یا رسول اللّه موقنا؛صبح کردم ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در حالی که به مقام یقین رسیدم».رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از این پاسخ صریح او در شگفتی فرورفت و به او فرمود:«إنّ لکلّ یقین حقیقة فما حقیقة یقینک؟؛هر یقینی نشانه روشنی دارد،نشانه روشن یقین تو چیست؟»عرض کرد:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نشانه آن،این است که مرا در اندوهی عمیق فروبرده و به شب زنده داری و روزه گرفتن روزها واداشته است و روح من به دنیا و آنچه در آن است بی اعتناست...

«کأنّی أنظر إلی اهل الجنّة یتنعّمون فی الجنّة و یتعارفون،علی الأرائک متّکئون،و کأنّی أنظر إلی أهل النّار و هم فیها معذّبون مصطرخون و کأنّی الآن اسمع زفیر النّار یدور فی مسامعی؛گویی من اهل بهشت را می بینم که در آغوش بهشت متنعم اند و باهم در گفت وگوی دوستانه اند و بر تختها تکیه زده اند و گویی اهل دوزخ را می بینم که در آن،عذاب می شوند و فریاد می کشند و گویی الآن،صدای شعله های آتش در گوش من می پیچد».پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«هذا عبد نوّر اللّه قلبه بالإیمان؛این بنده ای است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشن ساخته است».سپس فرمود:این حالت را حفظ کن،جوان عرضه داشت:دعایی در حق من کنید که خداوند شهادت را در رکاب شما برای من فراهم سازد،پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در حق او دعا کرد،طولی نکشید که در یکی از غزوات،همراه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله شرکت کرد و در آن غزوه ده نفر شهید شدند که دهمین آنها این جوان بود. (1)

داستانهای فراوانی شبیه آنچه در بالا آمد از پرهیزکارانی که در طول تاریخ به مقام شهود رسیده اند نقل شده که بر گفتار مولا علی علیه السّلام تأکید می نهد.

در ادامه این سخن به پنج وصف دیگر از اوصاف پرهیزکاران پرداخته،می فرماید:

«قلب های آنها اندوهگین و مردم از شرّشان در امانند.اندامشان لاغر و نیازهایشان اندک و

ص:543


1- 1) .این حدیث را مرحوم کلینی در باب حقیقة الایمان(الکافی،جلد 2،صفحه 52)آورده است.مرحوم علامه مجلسی نیز در بحار الانوار،جلد 67،صفحه 174 از کتاب محاسن،این حدیث را نقل کرده است.

نفوسشان عفیف و پاک است»؛ (قلوبهم محزونة،و شرورهم مأمونة،و أجسادهم نحیفة،و حاجاتهم خفیفة،و أنفسهم عفیفة) .

این صفات مجموعه ای از صفات پرهیزکاران است،زیرا حزن و اندوه آنها که در نخستین وصف آمده،اشاره به خوف از خدا و کوتاهی در انجام مسؤولیت هاست.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«الحزن من شعار العارفین»و در ادامه این سخن می فرماید:«و لو حجب الحزن عن قلوب العارفین ساعة لاستغاثوا؛اگر ساعتی حزن از دلهای اهل معرفت پوشیده گردد به درگاه خدا استغاثه می کنند و آن را از او می خواهند». (1)

آری آنها پیوسته در برابر مسؤولیت هایشان نگرانند و از این نظر بر دل آن ها اندوهی سایه افکنده،مبادا در گرفتن حق مظلومی کوتاهی کرده باشند یا اندک ظلمی از آنها سرزده باشد یا به غیر خدا اندیشیده باشند.افزون بر این،غم عشق و اندوه دوری از قرب پروردگار که طالب آنند نیز از آنها جدا نمی شود؛ولی در هرحال آنها غم دنیا ندارند،چون عاشق دنیا نیستند،بنابراین اگر قرآن مجید می گوید:« «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» بدانید دوستان خدا نه ترس دارند و نه غمگین می شوند». (2)منافاتی با آنچه در این خطبه آمده ندارد،زیرا این خطبه مربوط به خوف از غیر خدا و غم دنیای مادی است.

لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام اگر از جور غم عشق تو داغی طلبیم

در وصف دوم که می فرماید:«مردم از شر آنها در امانند به این نکته اشاره می کند که وجود آنها برای همه خیر و برکت است؛نه موجب درد و عذاب».در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«إنّ شرّ النّاس منزلة عند اللّه یوم القیامة من یخاف النّاس شرّه؛

ص:544


1- 1) .بحار الانوار،جلد 69،صفحه 70.
2- 2) .یونس آیه،62.

بدترین مردم در پیشگاه خدا در روز قیامت کسی است که مردم از شر او ترسان باشند». (1)

در وصف سوم می فرماید:جسم آنها نحیف است.البتّه نحیف نه به آن معنا که امروز در فارسی ما از آن می فهمیم،بلکه به معنای لاغر است که از یکسو نشانه زهد و پارسایی و روزه گرفتن و از سوی دیگر دلالت بر چابکی و آمادگی برای انجام وظایف الهی دارد.

در هرحال این وصف مانند بعضی از اوصاف دیگر همواره استثنایی دارد که بعضی از افرادی که برحسب ساختمان جسمانی لاغر نیستند،در صف پرهیزکاران هستند.

در وصف چهارم اشاره به نیازهای محدود آنها شده است؛نه همچون دنیاپرستان زراندوز که مانند جهنم هرچه بیابند باز هم«هل من مزید»می گویند.به یقین روح قناعت و حاجات خفیف،انسان را از بسیاری از گناهان در امان می دارد و فکر او را برای پیمودن راه حق راحت تر می کند و همان گونه که امام علیه السّلام در یکی از گفتارهای کوتاه و پرمعنوی فرموده،سبکبار می شوند و ملحق می گردند. (2)

در حدیث دیگری می خوانیم:امام صادق علیه السّلام وارد حمام شد.صاحب حمام به آن حضرت عرض کرد:اجازه می دهید برای شما حمام را قرق کنیم.فرمود:«لا إنّ المؤمن خفیف المؤونة؛نه،مؤمن خفیف المؤونة است(و زندگی ساده و بی تکلّفی دارد)». (3)

در پنجمین وصف اشاره به مقام عفت آنها می کند و روح آنها را عفیف می شمارد، همان عفتی که انسان را وادار به چشم پوشی از هوا و هوس و گناه می کند و به تعبیر دیگر هواپرستی و گناه در نظر آنها بی رنگ می شود،به گونه ای که از مشاهده صحنه های زشت و آلوده متنفر می شوند.

در کلمات قصار نهج البلاغه می فرماید: «ما المجاهد الشّهید فی سبیل اللّه بأعظم اجرا ممّن قدر فعفّ؛لکاد العفیف أن یکون ملکا من الملائکة ؛پاداش کسانی که در

ص:545


1- 1) .کنز العمال،جلد 3،صفحه 502،حدیث شماره 7613.
2- 2) .نهج البلاغه،خطبه 21.
3- 3) .وسائل الشیعة،جلد 1،صفحه 381،ابواب آداب دخول الحمام،باب 22،حدیث 3.

راه خدا جهاد کنند و شهید شوند،بیشتر از کسی که قادر(بر گناه و حرام و اعمال ناشایست)شود و عفت و پاکدامنی پیشه کند،نیست؛نزدیک است که فرد پاکدامن و عفیف،فرشته ای از فرشتگان الهی شود».

چرا چنین نباشد در حالی که در میدان جهاد اکبر بر دشمن خطرناکی همچون هوای نفس و شیطان غالب شده است.

سپس در وصف مهم دیگری از پرهیزگاران می فرماید:«آنها برای مدتی کوتاهی در این جهان صبر و شکیبایی پیشه کردند و به دنبال آن آسایشی طولانی نصیبشان شد.

این تجارتی پرسود است که پروردگارشان برای آنها فراهم ساخته است»؛ (صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة.تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم) .

صبر و شکیبایی خواه در مسیر طاعت باشد یا در برابر وسوسه های گناه و یا در مقابل مصیبت،از صفات برجسته پرهیزگاران است.

هیچ کس به هیچ هدف مهمی خواه مادی باشد یا معنوی،بدون صبر و استقامت نمی رسد و اگر انسان این صفت را از دست دهد دین و ایمان و شرف و آبروی او به خطر خواهد افتاد و به همین دلیل در عبارت دیگری از مولا صبر،نسبت به ایمان همچون سر نسبت به بدن شمرده شده است: «و علیکم بالصّبر فإنّ الصّبر من الإیمان کالرّأس من الجسد» . (1)

در حدیثی که مرحوم کلینی در کافی از امام باقر علیه السّلام نقل می کند،می خوانیم:«الجنّة محفوفة بالمکاره و الصّبر،فمن صبر علی المکاره فی الدّنیا دخل الجنّة؛و جهنّم محفوفة باللّذات و الشّهوات فمن أعطی نفسه لذّتها و شهوتها دخل النّار؛بهشت در لابه لای ناملایمات و شکیبایی پیچیده شده،پس آن کس که در دنیا در برابر ناملایمات شکیبایی کند(و از وسوسه های گناه و شهوات صرف نظر نماید)داخل بهشت می شود و جهنم در لابه لای لذّات و شهوات گناه آلود پیچیده شده،پس هرکس نفس

ص:546


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،82.

خود را در برابر اینگونه لذات و شهوات آزاد بگذارد،داخل آتش می شود». (1)

امام در جمله های بالا این کار را؛یعنی صبر و شکیبایی کوتاه مدت در برابر نیل به سعادت درازمدت را تجارتی پرسود می شمرد که با لطف الهی برای پرهیزکاران فراهم شده است.

قرآن مجید می گوید:« «إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ» کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم پنهان و آشکار،انفاق می کنند، تجارتی(پرسود و)بی زیان و خالی از کساد را امید دارند». (2)

نیز می فرماید:«هنگامی که مؤمنان صالح و صابر می خواهند وارد بهشت شوند،در آستان بهشت،فرشتگان به آنها سلام و درود می گویند که:« «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ» سلام بر شما به جهت صبر و استقامتتان». (3)

آنگاه در بیان دو وصف دیگر از اوصاف پرهیزکاران می فرماید:«دنیا(با جلوه گریهایش)به سراغ آنها آمد؛ولی آنها فریبش را نخوردند و آن را نخواستند.دنیا می رفت که آنها را اسیر خود سازد ولی آنان به بهای جان،خویش را از اسارتش آزاد ساختند»؛ (أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها،و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها) .

اشاره به اینکه دنیا با زرق و برق هایی که دارد به سراغ همه می رود و خود را چنان می آراید که نفوس انسانی را به سوی خود جلب کند.آنها که ناآگاه یا هوسبازند،در دام دنیا گرفتار می شوند؛ولی پرهیزگاران که سراب بودن متاع دنیا را می دانند،هرگز فریب آن را نمی خورند.همچنین دنیا از طریق مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات گوناگون انسان های بسیاری را در دام خود اسیر می سازد و راه آزادی و نجات را بر آنها می بندد؛

ص:547


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 89،باب الصبر،حدیث 7.
2- 2) .فاطر،آیه 29.
3- 3) .رعد،آیه 24.

ولی پرهیزگاران در همان گام های نخستین به این معنا پی می برند و به بهای جان خود را از این اسارت رهایی می بخشند.

به راستی ما بسیاری را می بینیم که چنان اسیر مقامند که برای حفظ آن به هرگناه و جنایت و ذلّتی تن در می دهند،و بعضی چنان اسیر مال و شهوتند که برای حفظ آن همه کرامت انسانی خود را بر باد می دهند؛ولی پرهیزگاران که در خط معصومان گام بر می دارند،حتی از جان خویش می گذرند و فریاد«هیهات منّا الذّلّة»سر می دهند.

***

نکته: محورهای این بخش از خطبه

محورهای این بخش از خطبه

این بخش از خطبه که در آن قریب بیست صفت از صفات پرهیزکاران آمده،عمدتا بر چند محور دور می زند؛ایمان فوق العاده پرهیزکاران،ایمانی که در سرحد شهود و مشاهده عالم ماورای طبیعت است.مسئله بی اعتنایی به زرق وبرق دنیا و عدم اسارت در چنگال هوا و هوسها و شهوات،جویای علم و دانش بودن،پرهیز از هرگونه گناه مخصوصا آلودگیهای زبان،تواضع و فروتنی و عدم آزار خلق.

اگر در برنامه پرهیزکاران جز همین فراز نبود برای اینکه از اینها انسان کاملی بسازد، کافی بود تا چه رسد به این که بخشهای بعدی خطبه نیز به آن ضمیمه گردد.

صفات مزبور،صفاتی جدا و بیگانه از یکدیگر نیست،بلکه همه باهم پیوسته است و برنامه ای جامع برای سالکان الی اللّه و کسانی که طالب قرب به خدا هستند،تشکیل می دهد.

آن کسی که ایمان او به حدی رسیده که گویی آینده های دور را می بیند و از پشت پرده ضخیم طبیعت،بهشت و جهنم را مشاهده می کند،طبیعی است که ماسوی اللّه در چشم او کوچک شود،فریب زرق وبرق دنیا را نخورد،و در برابر خلق متواضع باشد و آزارش به

ص:548

کسی نرسد.

اکنون این سؤال پیش می آید که این ایمان شهودی چگونه تحصیل می شود و این همای سعادت بر سر چه کسی خواهد نشست؟

پاسخ این سؤال را با تشبیهات روشن می شود؛آیینه قلب تا زنگار هوا و هوس دارد، چهره حقیقت در آن منعکس نمی شود و تا انسان در سیاهچال طبیعت زندانی است به آسمان حقیقت پرواز نمی کند و تا گرد و غبار فضای اطراف او را پر کرده،جمال دل آرای یار را هرچند به او نزدیک باشد،نمی بیند و چه زیبا می گوید،حافظ:

تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

***

ص:549

بخش دوم

اشاره

أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم،تالین لأجزاء القرآن یرتّلونها ترتیلا.

یحزّنون به أنفسهم و یستثیرون به دواء دائهم.فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا،و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا،و ظنّوا أنّها نصب أعینهم.و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم،و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم،فهم حانون علی أوساطهم، مفترشون لجباههم و أکفّهم و رکبهم،و أطراف أقدامهم،یطلبون إلی اللّه تعالی فی فکاک رقابهم.

ترجمه

اما شب هنگام بر پای خود(به نماز)می ایستند و آیات قرآن را شمرده و با تدبر می خوانند،به وسیله آن،جان خویش را محزون می سازند و داروی درد خود را از آن می طلبند.هنگامی که به آیه ای می رسند که در آن،تشویق است(تشویق به پاداشهای بزرگ الهی در برابر ایمان و عمل صالح)با اشتیاق فراوان بر آن تکیه می کنند و چشم جانشان با علاقه بسیار در آن خیره می شود و گویی آن بشارت را در برابر چشم خود می بینند و هنگامی که به آیه ای می رسند که بیم و انذار در آن است(انذار در برابر گناهان) گوشهای دل خویش را برای شنیدن آن باز می کنند و گویی فریادها و ناله های زبانه های آتش دوزخ در درون گوششان طنین انداز است!آنها قامت خود را در پیشگاه خدا خم می کنند(و به رکوع می روند)و پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و نوک انگشتان پا را(به هنگام سجده)بر زمین می گسترانند و آزادی خویش را از پیشگاه خداوند متعال درخواست می کنند.

ص:550

شرح و تفسیر: برنامه شبانه پرهیزکاران

برنامه شبانه پرهیزکاران

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به ذکر برنامه شبانه پرهیزکاران می پردازد و انگشت بر جزئیات آن می نهد و راه را برای پیمودن جهت همگان هموار می سازد و می فرماید:«اما در شب بر پای خود(به نماز)می ایستند و آیات قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت می کنند.

به وسیله آن،جان خویش را محزون می سازند و داروی درد خود را از آن می طلبند»؛ (أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم،تالین لأجزاء القرآن یرتّلونها ترتیلا.یحزّنون به أنفسهم و یستثیرون (1)به دواء دائهم) .

این جمله ممکن است اشاره به تلاوت قرآن در نماز شب باشد،زیرا قرآن را در حال قیام و بعد از سوره حمد نماز می خوانند و نیز ممکن است این دو جدای از هم باشد؛یعنی به هنگام شب هم به نماز برمی خیزند و هم تلاوت قرآن دارند.

شایان ذکر است که امام روش قرآن خواندن پرهیزکاران را در عبارت کوتاه و پرمعنایی بیان کرده است؛اوّلا قرآن را به صورت«ترتیل»می خوانند و معنای«ترتیل»شمرده خواندن و تأمل در مفاهیم آیات است.افزون بر این می فرماید:آنها خود را کاملا مخاطب قرآن می دانند،از بشارات قرآن،شاد و از انذارهای قرآن در اندوه فرومی روند و داروی همه دردهای اخلاقی و معنوی خود را در جای جای آیات قرآن جستجو می کنند که هم طبیب است و هم داروساز.

سپس در تشریح این معنا می فرماید:«هنگامی که به آیه ای می رسند که در آن تشویق است(تشویق به پاداش های بزرگ الهی در برابر ایمان و عمل صالح)با اشتیاق فراوان بر آن تکیه می کنند و چشم جانشان با علاقه بسیار در آن خیره می شود و گویی آن

ص:551


1- 1) .«یستثیرون»از ریشه«ثور»بر وزن«غور»و«ثوران»بر وزن«فوران»در اصل به معنای به هیجان آمدن و«استثارة»به معنای به هیجان درآوردن است و در جمله بالا به معنای جستجوگری در آیات قرآن برای یافتن داروی بیماریهای اخلاقی و معنوی است.

بشارت را در برابر چشم خود می بینند»؛ (فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا، و تطلّعت (1)نفوسهم إلیها شوقا،و ظنّوا أنّها نصب أعینهم) .

آری!آنها قرآن را سرسری نمی خوانند و همان گونه که در بالا گفته شد خود را مخاطبان واقعی آن می دانند؛بشارت های الهی آتش شوق را در دل های آنها شعله ور می سازد و آنچه را در آخرت است در این دنیا با چشم دل می بینند و همین امر انگیزه آنها در برنامه«سیر الی اللّه»است.

«و نیز هنگامی که به آیه ای می رساند که بیم و انذار در آن است(انذار در برابر گناهان) گوش های دل خویش را برای شنیدن آن باز می کنند و گویی فریادها و ناله های زبانه های آتش دوزخ در درون گوششان طنین انداز است»؛ (و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم،و ظنّوا أنّ زفیر (2)جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم) .

آری ایمان آنها به مرحله شهود رسیده و حقایق عالم غیب و جهان آخرت را با چشم می بینند و با همه وجودشان لمس می کنند و هرگاه خواندن آیات قرآن بدین گونه باشد بهترین وسیله تربیت انسانهاست.

در یکی از سخنان مولا آمده است:«ألا لا خیر فی قراءة لیس فیها تدبّر ألا لا خیر فی عبادة لیس فیها تفقّه؛آگاه باشید تلاوتی که در آن تدبّر نیست منشأ خیر و برکتی نیست و عبادتی که در آن فهم و آگاهی نباشد،خیری ندارد». (3)

در حدیث دیگری از امام سجاد علیه السّلام آمده است:«آیات القرآن خزائن فکلّما فتحت خزینة ینبغی لک ان تنظر ما فیها؛آیات قرآن گنجینه های الهی است هرگاه گنجینه ای گشوده شود،سزاوار است با دقّت در آن نظر افکنی(و از گوهرهای گرانبهایش

ص:552


1- 1) .«تطلعت»از طلوع گرفته شده و«تطلع»به معنای سرکشیدن برای یافتن چیزی است.
2- 2) .«زفیر»و«شهیق»:«زفیر»در اصل به معنای بازدم(بیرون فرستادن نفس)و«شهیق»به معنای دم (فروبردن نفس)است؛ولی بعضی گفته اند:«زفیر»،بیرون فرستادن نفس توأم با فریاد کشیدن و«شهیق» فروبردن نفس توأم با ناله است.
3- 3) .بحار الانوار،جلد صفحه 92،211.

بهره گیری)». (1)

از آنجا که امام علیه السّلام در جمله های قبل کیفیّت نماز پرهیزکاران را در حال قیام بیان فرمود که با تلاوت آیات قرآن و توأم با خضوع و خشوع و تدبّر و حضور قلب همراه است، در جمله های بعد به بیان دو رکن دیگر؛یعنی رکوع و سجود می پردازد و می فرماید:«آنها قامت خود را در پیشگاه خدا خم می کنند(و به رکوع می روند)و پیشانی و کف دستها و سر زانوها و نوک انگشتان پا را(به هنگام سجده)بر زمین می گسترانند و آزادی خویش را از پیشگاه خداوند متعال درخواست می کنند»؛ (فهم حانون (2)علی أوساطهم (3)، مفترشون لجباههم (4)و أکفّهم و رکبهم،و أطراف (5)أقدامهم،یطلبون إلی اللّه تعالی فی فکاک (6)رقابهم) .

تعبیراتی که امام علیه السّلام درباره رکوع و سجود بیان فرموده،تعبیرات زیبا و جالبی است که انسان را به عمق این عبادات آشناتر می سازد؛خم شدن در پیشگاه خدا و فرش کردن پیشانی و دست و پاها بر زمین در برابر عظمت او با توجه و حضور قلب،دنیایی از معنویت را به همراه دارد و جالب این که هدف نهایی آن را آزادسازی گردنها از زنجیر اسارت بیان فرموده است؛آیا تنها آزاد ساختن از اسارت در چنگال آتش دوزخ است یا آزادسازی از هر گونه اسارت در چنگال هوای نفس و شیطان و انسانهای شیطان صفت؟تعبیر امام، مطلق است و همه را شامل می شود،هرچند در دعاها یا روایات،کرارا دیده شده که بعد از

ص:553


1- 1) .الکافی،جلد 2،کتاب فضل القرآن،باب فی قرائته،حدیث 2.
2- 2) .«حانون»از ریشه«حنو»به معنای پیچیدن و دولا کردن چیزی است،بنابراین«حانون»جمع «حانی»به معنای کسی است که کمر خود را خم می کند.ماده انحنا از همین ریشه گرفته شده است.
3- 3) .«اوساط»جمع«وسط»در اینجا به معنای کمر است.
4- 4) .«جباه»جمع«جبهه»یعنی پیشانی.
5- 5) .«اطراف»جمع«طرف»به معنای کرانه و نوک هرچیزی را می گویند و در اینجا،یعنی نوک انگشتان که در موقع سجده بر زمین می گذارند.
6- 6) .«فکاک»و«فک»به معنای رها ساختن و آزاد نمودن و جدا کردن است.

«فکاک رقبة»واژه«من النّار»ذکر می شود.

آری!آزادی انسان تنها در بندگی خداست،هم در دنیا و هم در آخرت و ناپرهیزکاران اسیر چنگال هواوهوس و شیطان و مال و ثروت و مقام و شهوت اند.

آنچه امام علیه السّلام در این فراز درباره پرهیزگاران بیان فرموده در واقع برگرفته از صفاتی است که قرآن مجید در بخش آخر سوره فرقان درباره«عباد الرحمان»بیان کرده است.

آنجا که می فرماید:« «وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً» کسانی که شبانگاه برای پروردگارشان سجده و قیام می کنند و کسانی که می گویند،پروردگارا!عذاب جهنّم را از ما برطرف گردان که عذابش سخت و پردوام است». (1)

***

نکته: خودسازی و قرب به خدا

امام علیه السّلام بعد از اوصاف ویژه ای که برای پرهیزکاران در ابتدای این خطبه بیان کرده،به برنامه شبانه روزانه آنها اشاره می کند،برنامه ای که مملوّ از درس های سعادت است.

نخست برنامه شبانه آنها را شرح می دهد که به طور کامل در جهت خودسازی و قرب به خدا پیش می روند.

اساس این برنامه را در دو چیز ذکر می کند:1-نماز با حضور قلب کامل،نمازی که معراج مؤمن و نردبان ترقّی و«قربان کلّ تقیّ»و سبب قرب پرهیزکاران در دادگاه خدا و نهی کننده از فحشا و منکر است.

2-تلاوت قرآن در نماز و خارج نماز در دل شب،در سکوت مطلق و شرایطی که هیچ چیز مانع از حضور در محضر قرآن نیست،همراه باتدبّر در جای جای قرآن،به گونه ای که خود را مخاطب آیات ثواب و عقاب بداند،سرنوشت بهشتیان و دوزخیان را در لابه لای

ص:554


1- 1) .فرقان،آیه 64 و 65.

آیاتش با چشم خود ببیند،از معارفش درس بیاموزد،از مواعظش پند بگیرد و از احکامش برنامه زندگی بسازد.

به یقین چنین نماز و تلاوت قرآنی در دل شب آنها را آنگونه تربیت می کند که به هنگام روز بتوانند برنامه های سازنده و درخشان خود را به نحو احسن اجرا کنند و برنامه روزانه آنها در بخش بعد خواهد آمد.

***

ص:555

ص:556

بخش سوم

اشاره

و أمّا النّهار فحلماء علماء،أبرار أتقیاء.قد براهم الخوف بری القداح ینظر إلیهم النّاظر فیحسبهم مرضی،و ما بالقوم من مرض؛و یقول:لقد خولطوا!.

و لقد خالطهم أمر عظیم!لا یرضون من أعمالهم القلیل،و لا یستکثرون الکثیر.فهم لأنفسهم متّهمون،و من أعمالهم مشفقون إذا زکّی أحد منهم خاف ممّا یقال له،فیقول:أنا أعلم بنفسی من غیری،و ربّی أعلم بی منّی بنفسی!اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون،و اجعلنی أفضل ممّا یظنّون،و اغفر لی ما لا یعلمون!

ترجمه

پرهیزگاران به هنگام روز،دانشمندانی بردبار و نیکوکارانی باتقوا هستند،ترس و خوف(در برابر مسؤولیتهای الهی)بدنهای آنها را همچون چوبه های تیر،تراشیده و لاغر ساخته است،آن گونه که بینندگان(ناآگاه)آنها را بیمار می پندارند،در حالی که هیچ بیماری در وجودشان نیست و گوینده(بی خبر و غافل)می گوید:افکارشان به هم ریخته و بیماردل اند،در حالی که اندیشه ای بس بزرگ با فکر آنان آمیخته است.از اعمال اندک، خشنود نمی شوند و اعمال فراوان خود را زیاد نمی شمارند،بلکه پیوسته خود را(به کوتاهی و قصور)متّهم می سازند،و از اعمال خود نگرانند،هرگاه یکی از آنها را مدح و ستایش کنند.از آنچه درباره او گفته شده به هراس می افتد و می گوید:من از دیگران نسبت به خود آگاه ترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاه تر است.بارالها!مرا به جهت نیکیهایی که به من نسبت می دهند مؤاخذه مفرما!و مرا برتر از آنچه آنها گمان می کنند قرار ده و گناهانی را که من دارم و آنها نمی دانند ببخش!

ص:557

شرح و تفسیر: برنامه روزانه پرهیزکاران

برنامه روزانه پرهیزکاران

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به برنامه روزانه پرهیزکاران می پردازد(در برابر بخش گذشته که برنامه شبانه آنها را تشریح می کرد)و در آغاز به پنج وصف از اوصاف آنها اشاره می کند و می فرماید:

«پرهیزکاران به هنگام روز،دانشمندانی بردبار و نیکوکارانی باتقوا هستند.ترس و خوف(در برابر مسئولیتهای الهی)بدنهای آنها را همچون چوبه های تیر،تراشیده و لاغر ساخته،آن گونه که بینندگان(ناآگاه)آنها را بیمار می پندارند در حالی که هیچ بیماری در وجودشان نیست و گوینده(بی خبر و غافل)می گویند:آنها افکارشان به هم ریخته و بیمار دل اند،در حالی که اندیشه ای بس بزرگ با فکر آنان آمیخته است(اندیشه مسئولیت در برابر فرمانهای الهی)»؛ (و أمّا النّهار فحلماء علماء،أبرار أتقیاء.قد براهم (1)الخوف بری القداح (2)ینظر إلیهم النّاظر فیحسبهم مرضی،و ما بالقوم من مرض؛و یقول:

لقد خولطوا! (3).و لقد خالطهم أمر عظیم!) .

اوصاف پنج گانه ای که امام علیه السّلام در برنامه روزانه پرهیزکاران بیان فرمود،نشانه روشنی بر این حقیقت است که پرهیزکاری مورد نظر،هرگز پرهیزگاری منفی و جدای از جامعه نیست،بلکه پرهیزگاری توأم با علم و دانش،مدیریت و مسئولیت پذیری و نیکوکاری و زندگی در دل جامعه است.

«حلماء»از ماده«حلم»به گفته راغب در اصل به معنای خویشتن داری به هنگام غصب

ص:558


1- 1) .«براهم»از ریشه«بری»بر وزن«سعی»به معنای تراشیدن قلم یا تیر و یا هرچوبی است و در محل کلام به معنای لاغر ساختن است.
2- 2) .«قداح»جمع«قدح»بر وزن«قشر»به معنای چوبه تیر است.پیش از آن که آن را بتراشند و به پیکان نهند.
3- 3) .«خولطوا»از«خلط»به معنای مخلوط کردن گرفته شده و در اینجا به معنای درهم ریخته شدن فکر است که در تعبیرات عوامانه می گویند:فلان کس قاطی کرده است.

است و از آنجا که این حالت از عقل و خرد سرچشمه می گیرد،این واژه(حلم)گاه به معنای عقل و خرد نیز به کار می رود،لذا«حلیم»هم به افراد بردبار و خویشتن دار می گویند و هم به افراد عالم و دانشمند.

علمای اخلاق گفته اند که صفت«حلم»حد وسط در میان دو صفت رذیله است؛یکی تن به ذلت دادن و دیگری افراط در غضب.

به هرحال این صفت در برخورد با جاهلان و بی خردان غالبا ظاهر می شود،شخص حلیم تا آنجا که سبب سوء استفاده نشود در برابر آنان ملایمت و مدارا به خرج می دهد، شاید به راه آیند و دست از خیره سری بردارند.

تعبیر به«علماء»منحصر به عالمانی نیست که علوم رسمی را خوانده اند،بلکه شامل افراد آگاهی می شود که دارای معرفت بالا و قدرت درک حقایق اند.

تعبیر به «قد براهم الخوف بری القداح» تنها مقصودش این نیست که پرهیزگاران از خوف مسئولیتها لاغر اندامند،بلکه آنها بر اثر این خوف فعالیت قوی تر و قاطع تری در راه انجام وظیفه دارند،زیرا وقتی چوبه تیر را می تراشند برای خوردن به هدف،پرواز بهتر و نوک تیزتری دارد.

تعبیر به اینکه«ناظران آنها را بیمار می پندارند»اشاره به این است که همواره عالمان بردبار و پرهیزگاران نیکوکار-در چشم افراد ساده لوح،انسان های غیرقاطع با مدیریت ضعیف محسوب می شوند،به همین دلیل می بینیم غالب پیامبران از سوی امت های نادان به جهل و جنون متّهم شدند به خصوص این که آنها همرنگ جماعت نیستند و آن کس که هم رنگ جماعت نباشند از نظر جاهلان سند رسوایی خود را امضا کرده و چنین کسی که نان به نرخ روز نمی خورد،عاقل نیست.

قرآن مجید درباره پیشگامان در خیرات می گوید:« «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلی رَبِّهِمْ راجِعُونَ» آنها کسانی هستند که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج می دهند و با این حال دلهایشان هراسان است از اینکه به سوی پروردگارشان باز

ص:559

می گردند». (1)

در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید در ذیل این آیه شریفه از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده است که سؤال کردند:آیا منظور از آیه کسانی هستند که معصیت می کنند و از گناه خود می ترسند؟فرمود:نه!«بل الرّجل یصوم و یتصدّق و یخاف أن لا یقبل منه؛منظور کسی است که روزه می گیرد و در راه خدا انفاق می کنند و در عین حال از این بیم دارد که از او پذیرفته نشود». (2)

سپس امام علیه السّلام به ذکر همت عالی پرهیزکاران می پردازد و می فرماید:«از اعمال اندک، خشنود نمی شوند،و اعمال فراوان خود را زیاد نمی شمارند،بلکه پیوسته خود را(به کوتاهی و قصور)متّهم می سازند(هرچند عبادات و طاعات و کارهای مهم اجتماعی فراوانی کرده باشند و به همین دلیل)از اعمال خود نگرانند(مبادا حق خدا و خلق را ادا نکرده باشند)»؛ (لا یرضون من أعمالهم القلیل،و لا یستکثرون الکثیر.فهم لأنفسهم متّهمون،و من أعمالهم مشفقون (3)) .

علوّ همت آنها و معرفت بالایشان به آنها اجازه نمی دهد که به اعمال کم راضی شوند و یا اعمال فراوان را بسیار ببینند برخلاف کوته فکران مغرور که به اندک عملی چنان از خود راضی می شوند که گویی برترین خلق خدایند.

گذشته از این،آنها دارای صفت برجسته انتقاد از خویشتن اند که غالب افراد از آن گریزانند نه انتقاد دیگران را می پذیرند و به طریق اولی نه از خود انتقاد می کنند و کاری را که سبب تکامل و پیشرفت انسان است رها می سازند.

آنها پیوسته از این بیم دارند که حق نعمت خدا را ادا نکرده باشند و راه و رسم عبودیت

ص:560


1- 1) .مؤمنون،آیه 60.
2- 2) .شرح ابن ابی الحدید جلد 10،صفحه 146.
3- 3) .«مشفقون»از«اشفاق»به معنای علاقه آمیخته با ترس است؛یعنی کسی به دیگری علاقه دارد و درباره بروز حوادثی نسبت به او بیمناک است.

پروردگار را ترک گفته باشند و در برابر خلق خدا مسئول باشند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،«اعمال»در اینجا را تنها به عبادات تفسیر کرده اند و روایات مربوط به عبادات فراوان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و امیر مؤمنان علیه السّلام و امام سجاد علیه السّلام را در اینجا آورده اند.درست است که عبادت یکی از وظایف مهم بندگان است؛ولی هیچ دلیلی نداریم که واژه«اعمال»که در بالا آمده منحصر به عبادت باشد و مسئولیتهای اجتماعی را شامل نشود.

پیشوایان بزرگ ما با اعمال فوق العاده وسیع و گسترده و پاکی که داشتند،باز در برابر پروردگار اظهار انفعال می کردند.امام سجاد علیه السّلام در دعای ابو حمزه عرض می کند:«و ما قدر أعمالنا فی جنب نعمک و کیف نستکثر أعمالا نقابل بها کرمک؛اعمال ما در برابر نعمتهای عظیم تو چه ارزشی دارد و چگونه در برابر کرم تو اعمال خود را زیاد بشمریم؟!»

در کتاب الغارات از بعضی یاران امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده که به او عرض کرد:

چقدر در راه خدا صدقه می دهی و انفاق می کنی؟!آیا دست نگه نمی داری؟فرمود:«لو أعلم أنّ اللّه قبل منّی فرضا واحدا لأمسکت و لکنّی و اللّه ما أدری أقبل اللّه منّی شیئا أم لا؟؛اگر می دانستم خداوند یکی از اینها را از من قبول کرده دست نگه می داشتم؛ ولی به خدا سوگند نمی دانم آیا چیزی را از من قبول کرده یا نه؟». (1)

این در واقع درسی است برای عموم مردم که به اعمال خویش،مغرور نشوند،هرچند زیاد باشد،زیرا مسئله اخلاص بسیار مشکل و پیچیده است.

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«ثلاث قاصمات الظّهر؛ رجل استکثر عمله و نسی ذنوبه و أعجب برأیه؛سه چیز پشت انسان را می شکند؛ کسی که اعمال خود را بسیار ببیند و گناهان خود را به فراموشی بسپارد و فکر خود را بسیار بپسندند(و افکار دیگران را به هیچ انگارد)». (2)

ص:561


1- 1) .الغارات،جلد 1،صفحه 90.
2- 2) .وسائل الشیعة،جلد 1،صفحه 73،ابواب مقدمات العبادات،باب حدیث 22،6.

آن گاه امام علیه السّلام در ادامه همان مسئله انتقاد از خویشتن به نکته زیبای دیگری اشاره می کند،می فرماید:«هرگاه یکی از آنها را مدح و ستایش کنند.از آنچه درباره او گفته شده به هراس می افتد و می گوید:من از دیگران نسبت به خود آگاهترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاهتر است.بارالها!مرا به سبب نیکیهایی که به من نسبت می دهند مؤاخذه مفرما!و مرا برتر از آنچه آنها گمان می کنند قرار ده و گناهانی را که من دارم و آنها نمی دانند ببخش»؛ (إذا زکّی أحد منهم خاف ممّا یقال له،فیقول:أنا أعلم بنفسی من غیری،و ربّی أعلم بی منّی بنفسی!اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون،و اجعلنی أفضل ممّا یظنّون،و اغفر لی ما لا یعلمون!) .

می دانیم یکی از موانع راه پیشرفت در درگاه خدا و در جامعه بشری،مدح مداحان و تملق متملقان است که بسیاری از سران جهان را به خطا افکنده و گمراه ساخته است.

پرهیزکاران پیوسته از ستایش ستایشگران بیمناکند،نکند سبب غرور و عجب آنها گردد و مورد مؤاخذه پروردگار واقع شوند.در عین حال از خدا می خواهند که برتر از ستایش آنها باشند و اگر خطا و گناه مخفیانه ای دارند،خدا آنها را ببخشد.

***

نکته: آنها نقّادان عمل خویشند

آنها نقّادان عمل خویشند

در حالی که برنامه شبانه پرهیزگاران،خودسازی در سایه نیایش و عبادت و راز و نیاز با خداست،روزانه آنها برنامه ای کاملا مردمی و اجتماعی دارند؛تکیه بر علم و حلم و نیکوکاری و خوف در برابر انجام مسؤولیت ها دلیل روشنی بر این معناست.

عالم اند و با علم خود جامعه را هدایت می کنند.

حلیم اند و در مقابل تعصّب و لجاجت و ندانم کاری های افراد جاهل صبر می کنند.

نیکوکارند و به اندازه توان خود به نیازمندان خدمت می کنند.

ص:562

خائف اند و نسبت به انجام مسئولیتها سختگیر؛خوف آنها خوفی است مثبت که انگیزه کار بهتر و بیشتر است؛نه خوف منفی که سبب گوشه گیری و ترک فعالیت است، لذا می فرماید:خوف،آنها را ضعیف نکرده،بلکه کارآمدتر ساخته است،همچون چوبه تیری که آن را می تراشند و آماده برای هدف گیری می کنند.

از ویژگیهای آنها این است که مانند دنیاپرستان نان را به نرخ روز نمی خورند و همچون فرصت طلبان برای رسیدن به اهداف مادی با هرکس در هرشرایطی سازش ندارند و به همین دلیل از دیدگاه این گروه،افراد کم عقل،محسوب می شوند،بالاخره آنها نقّادان اعمال خویشند و پیش از آنکه مردم اعمال آنها را زیر ذرّه بین نقد بگذارند خودشان در این راه پیشگامند.

به یقین چنین افرادی هستند که می توانند جامعه بشری را از ظلم و ستم،نجات دهند و حق را به حق دار برسانند.

***

ص:563

ص:564

بخش چهارم

اشاره

فمن علامة أحدهم أنّک تری له قوّة فی دین،و حزما فی لین،و إیمانا فی یقین،و حرصا فی علم،و علما فی حلم،و قصدا فی غنی،و خشوعا فی عبادة،و تجمّلا فی فاقة،و صبرا فی شدّة،و طلبا فی حلال،و نشاطا فی هدی،و تحرّجا عن طمع.یعمل الأعمال الصّالحة و هو علی وجل.یمسی و همّه الشّکر،و یصبح و همّه الذّکر.یبیت حذرا و یصبح فرحا؛حذرا لمّا حذّر من الغفلة،و فرحا بما أصاب من الفضل و الرّحمة.إن استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحبّ.قرّة عینه فیما لا یزول،و زهادته فیما لا یبقی،یمزج الحلم بالعلم،و القول بالعمل.

ترجمه

از نشانه های هریک از آنها این است که او را در دین خود قوی می بینی و در عین قاطعیت،نرم خوست،دارای ایمانی مملوّ از یقین،و حرص در کسب دانش،و آگاهی در عین بردباری،و میانه روی در حال غنا و ثروت،و خشوع در عبادت،و آراستگی در عین تهیدستی،و شکیبایی در شدائد،و طلب روزی حلال،و نشاط در راه هدایت و دوری از طمع است.پیوسته عمل صالح انجام می دهد و با این حال ترسان است(که از او پذیرفته نشود)روز را به پایان می برند در حالی که همّ او سپاسگزاری و شکر(خداوند)است،و صبح می کند در حالی که همه همّش یاد خداست.شب را سپری می کند،در حالی که ترسان است،و صبح برمی خیزد در حالی که شادمان است؛ترسان از غفلتهایی است که از آن برحذر داشته شده و شادمان برای فضل و رحمتی است که به او رسیده(زیرا روز دیگری از خدا عمر گرفته و درهای سعی و تلاش را به روی او گشوده است).هرگاه نفس او

ص:565

در انجام وظایفی که از آن ناخشنود است سرکشی کند،او نیز نفس خود را از آنچه دوست دارد محروم می سازد.چشم روشنی او در چیزی است که زوال در آن راه ندارد و زهد و بی اعتنایی اش نسبت به چیزی است که بقا و دوامی در آن نیست.علم را با حلم می آمیزد و گفتار را با کردار!

شرح و تفسیر: دوازده وصف دیگر

دوازده وصف دیگر

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دوازده وصف دیگر از اوصاف برجسته پرهیزکاران، در عباراتی کوتاه و پرمعنا اشاره کرده از قوّت آنها در دین آغاز می کند و به دوری آنان از طمع ختم می نماید،می فرماید:«از نشانه های هریک از آنها این است که آنها را در دین خود نیرومند می بینی و در عین محکم کاری و قاطعیت،نرم خو،و دارای ایمانی مملوّ از یقین،و حرص در کسب دانش،و آگاهی در عین بردباری،و میانه روی در حال غنا و ثروت، و خشوع در عبادت،و آراستگی در عین تهیدستی،و شکیبایی در شدائد و طلب روزی حلال و نشاط در راه هدایت،و دوری از طمع هستند»؛ (فمن علامة أحدهم أنّک تری له قوّة فی دین،و حزما (1)فی لین،و إیمانا فی یقین،و حرصا فی علم،و علما فی حلم،و قصدا فی غنی،و خشوعا فی عبادة،و تجمّلا (2)فی فاقة،و صبرا فی شدّة، و طلبا فی حلال،و نشاطا (3)فی هدی،و تحرّجا (4)عن طمع) .

ص:566


1- 1) .«حزم»به معنای محکم کردن و متقن ساختن است و ریشه اصلی آن«حزام»،تنگ حیوان است(نوار محکمی که زین یا پالان را به وسیله آن زیر شکم حیوان،محکم می بندند و به معنای هرگونه کمربند نیز آمده است).
2- 2) .«تجمّل»از«جمال»گرفته شده و به معنای اظهار زیبایی و جمال است و«تجمل»در حال فقر به این معناست که شخص فقیر ظاهرا خود را بی نیاز نشان دهد.
3- 3) .«نشاط»فعالیت صادقانه است و«نشاطات»علمی به معنای فعالیت های علمی است.
4- 4) .«تحرّج»از ریشه«حرج»به معنای مشقّت گرفته شده است.این واژه هنگامی که با«عن»متعدی شود به معنای دوری کردن و خود را گرفتار نمودن است.

تعبیر به قوّت در دین،اشاره به این است که وسوسه گران و شبهه افکنان و منافقان نمی توانند در آنها نفوذ کنند و طوفانها و حوادث سخت زندگی،ایمان آنها را متزلزل نمی سازد.

و«حزم در لین»اشاره به این است که آنها در عین دوراندیشی که لازمه آن غالبا سختگیری است-برخلاف«روزمرگی»که کارها را آسان می کند-نرمخوی را فراموش نمی کنند و با کسانی که در انجام یک هدف اجتماعی با آنها همراه هستند رفتاری با رفق و محبت دارند و مطابق ضرب المثل معروف عرب که می گوید:«لا تکن حلوا فتسترط و لا مرّا فتلفظ؛آن قدر شیرین نباش که تو را ببلعند و نه آن قدر تلخ که تو را دور افکنند»، رفتار می کنند.

تعبیر به«ایمان در یقین»اشاره به این است که ایمان مراتبی دارد و اعلی درجه آن، علم الیقین و حق الیقین است که گاه از طریق استدلالهای قوی و محکم،حاصل می شود و گاه از آن برتر؛یعنی از راه شهود به دست می آید.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«إنّ الإیمان أفضل من الإسلام و إنّ الیقین أفضل من الإیمان و ما من شیء أعزّ من الیقین؛ایمان از اسلام برتر است(زیرا اسلام، اقرار در ظاهر است و ایمان،تصدیق به قلب)و یقین،افضل از ایمان است(زیرا درجه عالی ایمان است)و هیچ چیز کمیاب تر از یقین نیست». (1)آری پرهیزکاران واقعی به این گوهر گران بهای کمیاب دست یافته اند.

تعبیر به «حرصا فی علم» با اینکه واژه حرص معمولا بار منفی دارد،اشاره به این است که آنها شدیدا به دنبال فراگیری علم اند و روزی بر آنها نمی گذرد که دانش تازه ای کسب نکنند،در حالی که دنیاپرستان،حریص در جمع اموال اند.پرهیزکاران حریص در جمع علم اند،زیرا پرهیزکاری بدون علم،عمق و ریشه ای ندارد.

منظور از آمیختن علم با حلم،این است که عالم در برابر جهل جاهلان نباید

ص:567


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 51،باب فضل الایمان علی الاسلام،حدیث 1.

خشمگین شود و تندخویی کند،بلکه با بردباری و به صورت تدریجی در آنها نفوذ نماید و جهلشان را بزداید.

در حدیث مفصلی که مرحوم علامه مجلسی در گفتگوی امام صادق علیه السّلام با عنوان بصری که برای درک علم به محضر آن حضرت آمده بود نقل می کند،می خوانیم که فرمود:حلم و بردباری تو باید به قدری باشد که اگر کسی به تو بگوید اگر سخن نسنجیده ای درباره من بگویی ده برابر آن به تو می گویم،تو در جواب بگویی اگر تو ده سخن ناسنجیده بگویی من یکی نخواهم گفت:«فمن قال لک إن قلت واحدة سمعت عشرا فقل إن قلت عشرا لم تسمع واحدة»و در مورد علم به او می فرماید:آنچه را نمی دانی از علما بپرس و از اینکه برای بهانه جویی و آزار یا آزمودن افراد از آنها سؤال کنی بپرهیز و از عمل به آرای شخصی و ظنی دوری کن:«فأسأل العلماء ما جهلت و إیّاک أن تسألهم تعنّتا و تجربة و إیّاک أن تعمل برأیک شیئا». (1)

تعبیر به «قصدا فی غنی» اشاره به این است که آنها اگر غنی و ثروتمند شوند اعتدال و میانه روی را فراموش نمی کنند و از اسراف و تبذیر،پرهیز دارند و اضافه اموال خویش را در اختیار نیازمندان می گذارند.

جمله «و خشوعا فی عبادة» اشاره به این است که عبادت آنها سرسری و بی روح نیست،بلکه حالت خضوع و خشوع و حضور قلب که روح عبادات است در اعمال عبادی آنها موج می زند و هرنمازی از آنها نردبانی است برای صعود به اوج قرب خدا؛و به همین دلیل قرآن مجید در وصف مؤمنان رستگار می فرماید: «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (2)

جمله «تجمّلا فی فاقة» در واقع نقطه مقابل «قصدا فی غنی» است.اشاره به اینکه پرهیزگاران نه به هنگام تبذیر و اسراف و طغیان دارند و نه به هنگام فقر زبان به شکوه و

ص:568


1- 1) .بحار الانوار،جلد 1،صفحه 226.
2- 2) .مؤمنون،آیه 2.

شکایت می گشایند.

تعبیر به«تجمّل»مفهومش این است که آنها هرچند فقیر و نادار باشند،ظاهر خود را حفظ می کنند،همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» (1)

این گروه از فقیران آنچنان زندگی می کنند که افراد نادان بر اثر خویشتن داری،آنها را اغنیا می پندارند.

جمله «صبرا فی شدّة» اشاره به استقامت و شکیبایی آنها در برابر شدائد روزگار و حوادث ناگوار است که به مصداق «إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (2)خود را از آن خدا می دانند و جایگاه امن و امان و روح و ریحان را سرای آخرت می شمرند؛ نه این دنیا را.در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم که فرمود:«إنّ الصّبر نصف الإیمان» (3)و در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است که فرمود:«الإیمان نصفان؛ نصف فی الصّبر و نصف فی الشّکر؛ایمان دو نصف است؛نیمی از آن صبر است و نیمی از آن شکر(صبر در برابر مشکلات و ناملایمات و شکر در برابر نعمتها)». (4)

جمله «طلبا فی حلال» نشان می دهد که پرهیزگاران افرادی گوشه گیر و بیگانه از فعالیتهای زندگی نیستند،بلکه تلاش و کوشش برای معاش و پیشرفت جامعه اسلامی جزو برنامه های اصلی آنهاست.با این قید که دنیاپرستان در فکر حلال و حرام نیستند و آنها پیوسته طالب حلال اند و اگر کاری بسیار پردرآمد باشد ولی بوی حرام دهد از آن می گریزند.در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«العبادة سبعون جزءا أفضلها طلب

ص:569


1- 1) .بقره،آیه 273.
2- 2) .بقره،آیه 156.
3- 3) .شرح ابن ابی الحدید،جلد 1،صفحه 319 و بحار الانوار،جلد 79،صفحه 137،حدیث 22.
4- 4) .بحار الانوار،جلد 74،صفحه 151.

الحلال؛عبادت هفتاد جزء دارد که از همه برتر،به دنبال روزی حلال بودن است». (1)

قرآن مجید می گوید:« «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» ای رسولان الهی از غذای پاکیزه و حلال تناول کنید و عمل صالح به جای آورید». (2)این تعبیر ممکن است،نشان آن باشد که عمل صالح زاییده غذای حلال و طیّب است.

تعبیر به «نشاطا فی هدی» ناظر به این است که پیمودن راه هدایت برای آنها برخلاف افراد کوتاه فکر و کم معرفت مایه نشاط و شادی است؛هرگز از پیمودن این راه خسته نمی شوند و سلوک سبیل الهی هردم بر نشاط آنها می افزاید.

منظور از جمله «و تحرّجا عن طمع» این است که پرهیزکاران به کلّی از طمع دورند، زیرا طمع نتیجه وابستگی شدید به دنیا و سبب توجه به غیر خدا و موجب مفاسد زیادی می گردد.از جمله یکی از عوامل ذلّت و کینه و عداوت و حقد و حسد است؛طمعکاران هرگز از مال دنیا سیر نمی شوند و پیوسته برای به دست آوردن آن از هرراهی که باشد تلاش می کنند و در واقع گرفتار اسارت دائم اند،همان گونه که امام علیه السّلام در کلمات قصارش فرموده: «الطّمع رقّ مؤبّد ؛طمع سبب بردگی جاویدان است». (3)

به علاوه،طمع فکر و عقل را از کار می اندازد و انسان را گرفتار لغزش های بزرگ می کند،همان گونه که مولا در یکی دیگر از کلمات قصارش فرموده: «أکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع ؛بیشترین زمین خوردن عقلها،زیر برقهای طمع است». (4)

سپس امام علیه السّلام به بیان سه وصف دیگر از اوصاف برجسته شخص پرهیزکار پرداخته می فرماید:«پیوسته عمل صالح انجام می دهد،با این حال ترسان است(که از او پذیرفته نشود.)روز را به پایان می برد در حالی که همّ او سپاسگزاری(نعمتهای الهی)است و صبح

ص:570


1- 1) .الکافی،جلد 5،صفحه 78.
2- 2) .مؤمنون،آیه 51.
3- 3) .نهج البلاغه،کلمات قصار،180.
4- 4) .نهج البلاغه،کلمات قصار،219.

می کند در حالی که تمام همّش یاد خداست» (یعمل الأعمال الصّالحة و هو علی وجل (1).یمسی و همّه الشّکر،و یصبح و همّه الذّکر) .

آری!اولیاء اللّه اگر تمام اعمال صالح را انجام داده باشند باز از این بیم دارند که حق عبودیت پروردگار را ادا نکرده و در انجام وظیفه خود کوتاهی کرده باشند،همان گونه که در حدیث آمده است:شخصی از امام صادق علیه السّلام پرسید چه چیز مهمّی در وصیّت لقمان بود؟فرمود:«امور مهم و شگفت آوری،گفت و از همه شگفت آورتر این که به فرزندش گفت:آن گونه از خدا بترس که اگر تمام اعمال نیک انس و جنّ را انجام داده باشی باز از این بترسی که کوتاهی کرده ای و خداوند مجازاتت می کند و آن قدر به رحمت خدا امیدوار باش که اگر تمام گناهان انس و جنّ را انجام داده ای،باز امید به رحمت او داشته باشی». (2)

قرآن مجید در این زمینه تعبیر گویایی دارد؛در بیان اوصاف پیشگامان در اعمال خیر می فرماید:« «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلی رَبِّهِمْ راجِعُونَ» آنها کسانی هستند که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج می دهند و با این حال دلهایشان هراسناک است از اینکه سرانجام به سوی پروردگارشان بازمی گردند». (3)

تعبیر به «عیسی...» اشاره به این است که آنها در آغاز روز که تلاش و کوشش را شروع می کنند،با نام خدا آغاز می کنند و در پایان روز که از مواهب الهی بهره کافی می گرفتند، به شکر خدا می پردازند.درست همچون نشستن بر سر سفره غذا که با نام خدا شروع می شود و با شکر پروردگار پایان می پذیرد،هرچند بعضی از شارحان (4)نهج البلاغه در تفسیر این دو جمله گفته اند که این اختلاف در تعبیر از باب تنوّع در عبارت است و منظور

ص:571


1- 1) .«وجل»به معنای خوف و ترس است و«وجل»بر وزن«خجل»به معنای شخص ترسان است.
2- 2) .الکافی،جلد 2،صفحه 67.
3- 3) .مؤمنون،آیه 60.
4- 4) .فی ظلال نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 169.

آن است که صبح و شام و در جمیع حالات،هم ذاکرند و هم شاکر؛ولی آنچه که در بالا گرفته شد،صحیح تر به نظر می رسد.

درباره اهمیّت ذکر اللّه در آیات و روایات،تعبیرات بسیار پرمعنایی وارد شده است؛ مثلا در حدیثی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می فرماید:«ثلاثة معصومون من إبلیس و جنوده:

الذّاکرون للّه،و الباکون من خشیة اللّه،و المستغفرون بالأسحار؛سه گروهند که از شیطان و لشکریانش در امانند،آنها که پیوسته یاد خدا می کنند،و آنها که از ترس(کیفر خداوند)اشک می ریزند(و احساس مسؤولیت می کنند)،و آن ها که در سحرگاهان استغفار می نمایند». (1)

درباره اهمیّت شکر نیز در آیات و روایات،تأکیدات فراوانی دیده می شود؛از جمله در حدیثی از امیر مؤمنان که در غرر الحکم آمده است،می خوانیم:«شکر النّعمة امان من حلول النّقمة؛شکر نعمت انسان را از بلاها و حوادث ناگوار در امان می دارد». (2)

آن گاه اشاره به دو وصف مهم دیگر از اوصاف این پاک مردان می کند و می فرماید:

«شب را سپری می کند،در حالی که ترسان است و صبح برمی خیزد،در حالی که شادمان است.ترسان از غفلتهایی است که از آن برحذر داشته شده،و شادمان برای فضل و رحمتی است که به او رسیده(زیرا روز دیگری از خدا عمر گرفته و درهای سعی و تلاش را به روی او گشوده است)»؛ (یبیت حذرا و یصبح فرحا؛حذرا لمّا حذّر من الغفلة،و فرحا بما أصاب من الفضل و الرّحمة) .

مفهوم این سخن آن نیست که برای مسئله خوف و رجا تقسیم زمانی بیان کند؛خوف و رجا در هرزمان و در هرحال در دل پرهیزکاران است،بلکه از آنجا که پرهیزکاران بعد از پایان کار روزانه به محاسبه خویش می پردازند و از این نگرانند که در برنامه روزی که

ص:572


1- 1) .مستدرک الوسائل،جلد 12،صفحه 146،حدیث 5.
2- 2) .غرر الحکم،5664.

گذشت خطاها و لغزش هایی باشد،سخن از خوف آنها به میان آمده و لذا به ما دستور داده شده است که شب هنگام قبل از آنکه به بستر استراحت رویم،استغفار کنیم.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«من استغفر اللّه حین یأوی إلی فراشه مأة مرّة تحاتت ذنوبه کما یسقط ورق الشّجر؛کسی که شب هنگام وقتی به بستر استراحت می رود یک صد مرتبه استغفار کند،گناهان او فرومی ریزد آن گونه که برگ درختان(هنگام پاییز) فرومی ریزد». (1)

و از آنجا که روز آغاز فعالیتی نوین و اعمال صالح جدیدی است فعالیتی که باید با امید آغاز گردد تجلی گاه صفت رجا و شادمانی است.

در اینکه میان فضل و رحمت چه تفاوتی است مفسّران قرآن در ذیل آیه «قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ» (2)گفت وگو بسیار دارند؛بعضی فضل الهی را اشاره به نعمت های ظاهری و مادی و رحمت را اشاره به نعمتهای باطنی و معنوی دانسته اند و بعضی دیگر فضل را آغاز نعمت و رحمت را دوام نعمت دانسته اند.این احتمال نیز داده شده که فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به همه انسانها و رحمت اشاره به رحمت ویژه مؤمنان است.

البتّه این تفسیرها منافاتی باهم ندارند و ممکن است در مفهوم عبارت بالا گنجانیده شوند.

آن گاه امام علیه السّلام به بیان دیگر از اوصاف برجسته انسان پرهیزگار که در ارتباط با تهذیب نفس و خودسازی است،پرداخته،می فرماید:«هر گاه نفس او در انجام وظایفی که از آن ناخشنود است سرکشی کند،او نیز از آنچه نفس دوست دارد محرومش می سازد»؛ (إن استصعبت (3)علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحبّ) .

ص:573


1- 1) .وسائل الشیعة،جلد 4،صفحه 1028،حدیث 7.
2- 2) .یونس،آیه 58.
3- 3) .«استصعب»از«صعوبت»گرفته شده و«استصعاب»به معنای مشکل شدن و زیر بار نرفتن است.

این در واقع یکی از مراحل سلوک راهیان الی اللّه است که آن را مرحله«معاقبه» می نامند که بعد از مراحل«مشارطه»و«مراقبه»و«محاسبه»قرار دارد؛یعنی صبحگاهان که برنامه تازه ای را در زندگی خود شروع می کنند با نفس خویش شرط می کنند که از هرگونه گناه بپرهیزد.سپس در طول روز مراقب آن هستند و شبانگاه قبل از آنکه به بستر استراحت بروند به حساب اعمال روزانه رسیدگی می کنند و اگر خلافی از آنها سرزده بود نفس خود را مجازات می کنند.به این صورت که او را از آنچه به آن تمایل دارد موقّتا باز می دارد؛مثلا از غذای خوب،بستر نرم،خواب کافی و مانند آن محروم می سازد تا نفس سرکش رام گردد و برای روزهای آینده در مسیر اطاعت خداوند قرار گیرد.این برنامه برای تهذیب نفس،بسیار مؤثر و کارساز است و به یقین هرگاه انسان مدّتی بر آن مداومت کند، آثار و برکات عجیب آن را در جان و روح خویش می بیند.

در ادامه این سخن به چهار وصف مهم دیگر اشاره کرده،می فرماید:«روشنی چشم او در چیزی است که زوال در آن راه ندارد و زهد و بی اعتنایی اش نسبت به چیزی است که بقا و دوامی در آن نیست.علم را با حلم می آمیزد و گفتار را با کردار»؛ (قرّة عینه فیما لا یزول،و زهادته فیما لا یبقی،یمزج الحلم بالعلم،و القول بالعمل) .

تعبیر به «قرّة عینه» با توجه به اینکه«قرّه»در اصل از ریشه«قرّ»(بر وزن حرّ)به معنای سردی گرفته شده و عرب معتقد بوده که اشک شوق همواره سرد و خنک و اشک غم داغ و سوزان است،این تعبیر در جایی گفته می شود که مایه شادی و خوشحالی است و معادل آن در فارسی«چشم روشنی»است.به این ترتیب مفهوم جمله بالا این است که چشم پرهیزگاران به جهان آخرت روشن است،زیرا جهانی است پایدار و برقرار، همان گونه که قرآن مجید درباره بهشتیان می گوید: «خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» (1)و نیز می فرماید:« «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما»

ص:574


1- 1) .هود،آیه 107.

«کانُوا یَعْمَلُونَ» هیچ کس نمی داند چه پاداشهای مهمّی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده،این جزای کارهایی است که انجام می دادند». (1)و با توجه به اینکه طبق آنچه در بخشهای قبل این خطبه گذشت،آنها در همین دنیا گویی بهشت و نعمتهای بهشتی را با چشم خود می بینند،این حالت شادمانی و قرة العین در برابر بهشت،در همین جا برای آنها حاصل است.به عکس چون دنیای ناپایدار را آن گونه که هست دریافته اند،هرگز دل به آن نمی بندند.آمیختن حلم با علم و بردباری با دانش و همچنین گفتار با کردار از برجسته ترین نقاط قوّت آنهاست،زیرا اگر عالم در برابر جهل جاهلان بردبار نباشد نجات دادن آنها برای او غیر ممکن است و اگر گفتار آنها با عمل همراه نگردد تأثیری در سخن آنها نخواهد بود.همان گونه که در حدیث امام صادق علیه السّلام آمده است:«إنّ العالم إذا لم یعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب کما یزلّ المطر عن الصّفا؛هرگاه عالم به علمش عمل نکند موعظه و اندرز او از دلها فرومی ریزد،آن گونه که دانه های باران از سنگ سخت فرومی ریزد». (2)

***

ص:575


1- 1) .سجده،آیه 17.
2- 2) .بحار الانوار،جلد 2،صفحه 39،حدیث 68.

ص:576

بخش پنجم

اشاره

تراه قریبا أمله،قلیلا زلله،خاشعا قلبه،قانعة نفسه،منزورا أکله،سهلا أمره،حریزا دینه،میّتة شهوته،مکظوما غیظه.الخیر منه مأمول،و الشّرّ منه مأمون،إن کان فی الغافلین کتب فی الذّاکرین،و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین.

یعفو عمّن ظلمه،و یعطی من حرمه،و یصل من قطعه،بعیدا فحشه، لیّنا قوله،غائبا منکره،حاضرا معروفه،مقبلا خیره،مدبرا شرّه.فی الزّلازل و قور،و فی المکاره صبور،و فی الرّخاء شکور.لا یحیف علی من یبغض،و لا یأثم فیمن یحبّ.یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه،لا یضیع ما استحفظ،و لا ینسی ما ذکّر،و لا ینابز بالألقاب،و لا یضارّ بالجار،و لا یشمت بالمصائب،و لا یدخل فی الباطل،و لا یخرج من الحقّ.إن صمت لم یغمّه صمته،و إن ضحک لم یعل صوته،و إن بغی علیه صبر حتّی یکون اللّه هو الّذی ینتقم له.نفسه منه فی عناء.و النّاس منه فی راحة.أتعب نفسه لآخرته،و أراح النّاس من نفسه.بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة،و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة.لیس تباعده بکبر و عظمة،و لا دنوّه بمکر و خدیعة .

ترجمه

او(پرهیزکار)را می بینی که آرزویش نزدیک،لغزشش کم،قلبش خاشع،نفسش قانع، خوراکش اندک،امورش آسان،دینش محفوظ،شهوت سرکشش مرده و خشمش فرو

ص:577

خورده شده است.(مردم)به خیر او امیدوار و از شرّش در امانند.اگر در میان غافلان باشد جزو ذاکران محسوب می شود و اگر در میان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمی شود.

کسی را که به او ستم کرده(و پشیمان است)می بخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا می کند و به کسی که پیوندش را با وی قطع کرده است،می پیوندد.سخن زشت و خشونت آمیز از او دور است،گفتارش نرم و ملایم،منکرات از او غایب،و معروف و کارهای شایسته او حاضر.نیکی اش روی آورده و شرّش پشت کرده است.در برابر حوادث سخت، استوار و در حوادث ناگوار،شکیبا و به هنگام فزونی نعمت شکرگزار است.به کسی که با او دشمنی دارد ستم نمی کند و به سبب دوستی با کسی مرتکب گناه نمی شود و پیش از آنکه شاهدی بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق می کند.آنچه حفظش را به او سپرده اند تباه نمی سازد و آنچه را به او تذکّر داده اند فراموش نمی کند.مردم را با نام های زشت نمی خواند و به همسایگان زیان نمی رساند.مصیبت زده را شماتت نمی کند.در امور باطل وارد نمی شود و از دائره حق بیرون نمی رود.هرگاه سکوت کند سکوتش وی را غمگین نمی سازد و اگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمی شود و هرگاه به او ستمی شود(حتی الامکان)صبر می کند تا خدا انتقامش را بگیرد.نفس خود را به زحمت می افکند؛ولی مردم از دست او راحتند.خویشتن را برای آخرت به تعب می اندازند و مردم را از ناحیه خود آسوده می سازد.دوری اش از کسانی که دوری می کند،به سبب زهد و حفظ پاکی است و نزدیکی اش به کسانی که نزدیک می شود،مهربانی و رحمت است؛نه اینکه دوری اش از روی تکبّر و خودبزرگ بینی و نزدیکی اش برای مکر و خدعه(و بهره گیری مادی)باشد.

شرح و تفسیر
نه وصف مهم دیگر

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه نخست به بیان نه وصف دیگر از اوصاف برجسته

ص:578

پرهیزگاران می پردازد و می فرماید:«او را می بینی که آرزویش نزدیک،لغزشش کم، قلبش خاشع،نفسش قانع،خوراکش اندک،امورش آسان،دینش محفوظ،شهوت سرکشش مرده،و خشمش فروخورده شده است»؛ (تراه قریبا أمله،قلیلا زلله،خاشعا قلبه،قانعة نفسه،منزورا (1)أکله،سهلا أمره،حریزا (2)دینه،میّتة شهوته،مکظوما (3)غیظه) .

در این عبارت،امام نخست از کوتاهی آرزوها سخن می گوید،زیرا آرزوهای دور و دراز- همان گونه که در روایات وارد شده-سبب فراموشی آخرت می گردد و نسیان آخرت،بلای بزرگی است که سرچشمه انواع گناهان و خطاهاست.

درست است که وجود امید و آرزو در انسان،انگیزه حرکت و فعالیت است،همان گونه که در حدیث نبوی آمده است:«الأمل رحمة لأمّتی و لو لا الأمل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرا؛امید و آرزو مایه رحمت است برای امت من و اگر نبود، هیچ مادری فرزندش را شیر نمی داد و هیچ باغبانی درختی نمی نشاند». (4)ولی هر گاه از حد بگذرد و به صورت آرزوهای دور و دراز درآید تمام نیروها و افکار انسان را مجذوب دنیا می کند و همه چیز به فراموشی سپرده می شود و حتی انسان با چنین حالتی از دنیای خود نیز بهره نمی برد.

اما کم بودن لغزشهای پرهیزگاران به جهت آن است که خود را از صحنه های گناه دور می دارند و پیوسته به یاد خدا هستند.

و خشوع قلب آنان نتیجه معرفت آنها نسبت به خداست،چون هرقدر انسان عظمت

ص:579


1- 1) .«منزور»از ریشه«نزر»بر وزن«نذر»به معنای کم و اندک است.
2- 2) .«حریز»از ریشه«حرز»بر وزن«قرض»به معنای حفظ کردن گرفته شده و«حریز»به چیزی می گویند که محفوظ است.
3- 3) .«مکظوم»از ریشه«کظم»بر وزن«هضم»به معنای گلوگاه است و«مکظوم»به کسی گفته می شود که بسیار خشمگین یا غمناک باشد و در عین حال خویشتنداری می کند،گویی گلویش دارد فشرده می شود.
4- 4) .سفینة البحار،جلد 1،صفحه 30،ماده«امل»و بحار الانوار،جلد صفحه 74،173.

معبود را بیشتر درک کند در برابر او خاضع تر می شود.

قانع بودن پرهیزگاران نتیجه بینش آنها به مواهب مادی و زرق وبرق دنیاست.و چون آن را ناپایدار و فانی می بینند خود را برای وصول به آن به خطر نمی افکند و به مقدار لازم قناعت می کنند.

اندک بودن خوراک آنها بدین جهت است که می دانند پرخوری،علاوه بر اینکه سبب انواع بیماریهاست،حال عبادت و راز و نیاز با خدا را از بین می برد.افزون بر این،آنها را از یاد مستمندان غافل می سازد.در حدیثی در غرر الحکم از کلمات مولا می خوانیم:«من اقتصد فی أکله کثرت صحّته و صلحت فکرته؛کسی که میانه روی در خوردن را پیشه کند،سلامتی او افزون و فکرش به صلاح و درستی می گراید».

جمله «سهلا أمره» اشاره به این است که هم در مورد کارهای شخصی خود آسان می گیرد و هم در برابر مردم سهل المؤونه است.کسانی را می بینیم که برای یک مسافرت و یا حتی یک مهمانی چه تکلّفاتی قائل می شوند و عذاب الیم برای خود فراهم می سازند و یا در برابر مردم برای اندک حقّی ماهها و سالها به کشمکش ادامه می دهند،در حالی که آسان گیران هم در زندگی شخصی راحتند و هم در روابطشان با سایر مردم.

تعبیر به «حریزا دینه» اشاره به این است که او بیش از هرچیز به حفظ ایمان و عقیده و اصول مکتب خود اهمیّت می دهد و آن را در برابر مال و مقام و شهوت،قربانی نمی کنند.جمله «میّتة شهوته» به این معنا نیست که آنها خالی از هرگونه شهواتی هستند،بلکه شهوت آنها در کنترل عقل و ایمانشان است،همان تعبیر جالبی که قرآن درباره یوسف دارد: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ» (1)

و اما جمله «مکظوما غیظه» بعد از صفات گذشته،اشاره به این است که حفظ دین و انجام مسئولیتها،گاه سبب عکس العملهای ناروایی از سوی جاهلان می شود که آتش خشم را در دل پرهیزگاران برمی افروزد؛ولی آنها بر نفس خویش مسلّطند و خشم خود را

ص:580


1- 1) .یوسف،آیه 24.

فرو می برند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه سخن به چهار وصف دیگر از اوصاف برجسته پرهیزگاران اشاره کرده،می فرماید:«(مردم)به خیر او امیدوار و از شرّش در امانند،اگر در میان غافلان باشد جزو ذاکران محسوب می شود و اگر در میان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمی شود»؛ (الخیر منه مأمول،و الشّرّ منه مأمون،إن کان فی الغافلین کتب فی الذّاکرین،و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین) .

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم که فرمود:«ألا أنبّئکم لم سمّی المؤمن مؤمنا؟لإیمانه النّاس علی أنفسهم و أموالهم،أ لا أنبّئکم من المسلم؟المسلم من سلم النّاس من یده و لسانه؛آیا به شما خبر دهم چرا مؤمن مؤمن نامیده شده؟به سبب این که مردم را بر جان و مالشان امان بخشیده.آیا به شما خبر دهم چه کسی مسلمان است؟کسی که مردم از دست و زبانش در سلامت باشند». (1)

هر گاه مؤمنان و مسلمانان عادی باید چنین باشند،پرهیزگاران که نخبگان مؤمنان و مسلمانان اند به طور مسلم چنین خواهند بود؛آنها منبع خیرات و برکات و همه مردم از شر آنان در امانند.

در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«إنّ مثل المؤمن کمثل النّحلة إن صاحبته نفعک و إن شاورته نفعک و إن جالسته نفعک و کلّ شأنه منافع و کذلک النّحلة کلّ شأنها نحلة؛مؤمن همچون زنبور عسل است(سرتاپا مفید است)اگر با او رفیق بشوی به تو سود می رساند و اگر مشورت کنی به تو منفعت می بخشد و اگر با او هم نشین گردی برای تو سودمند است و همه کار او منفعت است،همان گونه که زنبور عسل همه چیزش دارای منفعت است». (2)

بعضی از دانشمندان گفته اند:تشبیه مؤمن به زنبور عسل می تواند به جهت هوشیاری

ص:581


1- 1) .بحار الانوار،جلد 64،صفحه 60،حدیث 3.
2- 2) .بحار الانوار،جلد 61،صفحه 238.

فوق العاده،و منافع گسترده،سعی و کوشش فراوان،پرهیز از مناطق آلوده،استفاده از غذای پاک و بهره گرفتن از دسترنج خود باشد. (1)اضافه بر این زنبور عسل هم شهدی را که تولید می کند بسیار پرفائده است و هم انباری را که از موم می سازد کارآیی بسیار دارد و هم با گردش روی گلها سبب گردافشانی و باروری انواع گیاهان می شود و حتی نیش او نیز که وسیله ای دفاعی در برابر دشمن است برای درمان بعضی از بیماری ها مفید است.

واژه خیر و شر مفهوم بسیار گسترده ای دارد که همه نیکیهای مادّی و معنوی و همه شرور مادی و معنوی را شامل می شود.

جمله «إن کان فی الغافلین...» اشاره به این است که او در میان افراد غافل و بی خبر، هم رنگ جماعت نمی شود و همچنان به یاد خدا و روز قیامت مشغول است و در میان ذاکران از جمع آنها عقب نمی ماند و غفلت دامن او را نخواهد گرفت.

سپس امام علیه السّلام اشاره به سه وصف مهم دیگر که از کرامات پرهیزگاران است کرده، می فرماید:«کسی را که به او ستم کرده(و پشیمان است)می بخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا می کند و به کسی که پیوندش را با وی قطع کرده است، می پیوندد»؛ (یعفو عمّن ظلمه،و یعطی من حرمه،و یصل من قطعه) .

گاه انسان در برابر بدیهای دیگران مقابله به مثل می کند که غالبا زاییده خوی انتقامجویی است؛ولی گاه مقابله به ضدّ می کند که این روش اولیاء الله و پرهیزگاران است؛از ظلم ظالمان می گذرد در حالی که قدرت انتقامجویی دارد و این نوعی شجاعت است و چون از موضع قدرت انجام می شود تسلیم در برابر ظلم نیست و در برابر کسانی که او را هنگامی محروم ساخته اند عکس العملش بخشش به هنگام نیاز آنهاست که این دلیل بر سخاوت است.با آنهایی که از وی قهر کرده اند آشتی می کند و آنها را مشمول کمک های خود می سازد و این هم شجاعت است و هم سخاوت.

در حدیثی از امام زین العابدین علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«روز قیامت که می شود ندا

ص:582


1- 1) .بحار الانوار،جلد 61،صفحه 238.

دهنده ای ندا می دهد:اهل فضل کجایند،جماعتی از مردم برمی خیزند(که ما هستیم) فرشتگان رو به آنها می کنند و می گویند:فضل شما در چه بود،می گویند:«کنّا نصل من قطعنا و نعطی من حرمنا و نعفو عمّن ظلمنا؛ما با کسانی که از ما قطع رابطه کرده بودند پیوند برقرار ساختیم و به کسانی که ما را محروم ساخته بودند عطا می کردیم و از کسانی که به ما ستم کرده بودند،گذشت می کردیم».در این هنگام به آنها گفته می شود:

«صدقتم ادخلوا الجنّة؛راست گفتید(شما اهل فضیلت اید)همگی داخل بهشت شوید». (1)

قرآن مجید نیز این دستور را به طور عام و گسترده به ما داده است؛خطاب به پیامبر می فرماید:« «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» بدی را به بهترین راه و روش دفع کن(و پاسخ بدی را به نیکی ده)». (2)

آن گاه امام علیه السّلام شش وصف برجسته دیگر پرهیزگاران را در عبارتی بسیار کوتاه و پرمعنا بیان کرده،می فرماید:«سخن زشت و خشونت آمیز از او دور است،گفتارش نرم و ملایم،منکرات از او غایب،و معروف و کارهای شایسته او حاضر و آشکار،نیکی اش روی آورده و شرّش پشت کرده است»؛ (بعیدا فحشه (3)،لیّنا قوله،غائبا منکره،حاضرا معروفه،مقبلا خیره،مدبرا شرّه) .

این اوصاف ششگانه که دوبه دو در مقابل هم قرار گرفته اند و یکدیگر را تفسیر می کنند،اشاره به برخوردهای اجتماعی پرهیزگاران است.

دو جمله «بعیدا فحشه،لیّنا قوله» اشاره به این است که برخورد آنان با همه مردم با زبان خوب و تعبیرات محبّت آمیز است و خشونت در گفتار و سخنان زشت از آنها دور

ص:583


1- 1) .الکافی،جلد 3،صفحه 149.
2- 2) .مؤمنون،آیه 96.
3- 3) .«فحشه»فحش به هرکاری گفته می شود که از حدّ اعتدال خارج شود و به اصطلاح در حدّ فاحش قرار گیرد.بدین جهت سخنان زشت و اعمال قبیح و منکر را که قبح و زشتی آنها آشکار است فحش می گویند. کلمه فاحشه و فحشا نیز از همین معنا گرفته شده است.

است.نه تنها چنین سخنانی نمی گویند،بلکه با آنها فاصله زیادی دارند.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام در برابر این سؤال که حدّ حسن خلق چیست؟آمده است:«أن تلین جناحک، و تطیب کلامک،و تلقی أخاک ببشر حسن؛حد حسن خلق این است که نرمخوباشی و سخنت را پاک و پاکیزه کنی و برادرت را با چهره گشاده ملاقات نمایی». (1)

«غایب بودن منکر»اشاره به معدوم بودن آن است؛یعنی منکری از آنها سر نمی زند که در برابر مردم خود را نشان دهد.

این احتمال نیز وجود دارد که اگر لغزشی از آنان سر زند،حداقل لغزش آشکاری نیست تا جامعه را آلوده سازد.

«معروف»اشاره به همه خوبیهاست که عقل و وجدان و شرع آن را می شناسد و با آن بیگانه نیست(از ماده عرفان به معنای شناخت است).

منظور از«اقبال خیر و ادبار شرّ»آن است که آنها در انجام نیکیها پیوسته رو به پیش می روند و اگر بدیهایی در گذشته داشته اند،همواره از آن فاصله می گیرند.

سپس امام علیه السّلام سه وصف دیگر از اوصاف حمیده آنها را بیان می دارد و می فرماید:«در برابر حوادث سخت،استوار،و در حوادث ناگوار،شکیبا و به هنگام فراوانی نعمت شکرگزار است»؛ (فی الزّلازل (2)وقور (3)،و فی المکاره صبور،و فی الرّخاء شکور) .

«زلازل»در اصل به معنای زلزله هاست؛ولی در اینجا رویدادهای سخت و فتنه های بزرگی مراد است که دلها را تکان می دهد.پرهیزکاران در برابر این گونه حوادث،روحیه خود را از دست نمی دهند و مانند کوه در برابر این طوفانها به مضمون«المؤمن أصلب

ص:584


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 103.
2- 2) .«زلازل»جمع«زلزله»و«زلزال»به معنای حرکت سخت و شدید است.به حوادث تکان دهنده و مشقت بار اجتماعی«زلازل»گفته می شود.
3- 3) .«وقور»از«وقر»بر وزن«فقر»در اصل به معنای سنگینی است و به اشخاص متین و سنگین وقور گفته می شود.

من الجبل» (1)ایستادگی به خرج می دهند و این نشان می دهد که پرهیزکاری به معنای کناره گیری از اجتماع و عافیت طلبی نیست،بلکه پرهیزکاران واقعی کسانی هستند که در مقابل حوادث سخت،سینه سپر می کنند و با شجاعت برای نجات خود و جامعه در حل مشکلات می کوشند.

صبر در مکاره،یکی از شاخه های صبر است که شامل هرگونه مصیبت و حادثه ناگوار می شود.پرهیزکاران در این میدان هم سربلند و پراستقامتند،زیرا بی تابی در برابر مصائب و مشکلات از یک سو انسان را به گناه و سخنان نادرست می کشاند و از سوی دیگر راه پیدا کردن حل مشکل را به روی انسان می بندد.

شکرگزاری آنها،به هنگام فزونی نعمت،ناشی از تواضع آنان در برابر خدا و خلق است؛ نه همچون مغروران متکبّر که وقتی به مال و مقام و ثروتی می رسند همه چیز را فراموش کرده،سرکشی را در برابر خالق و مخلوق آغاز می کنند.

سپس امام علیه السّلام به سه وصف دیگر از این اوصاف فضیلت اشاره کرده،می فرماید:«به کسی که او با وی دشمنی دارد ستم نمی کند،و به سبب دوستی با کسی مرتکب گناه نمی شود،و پیش از آنکه شاهدی بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق می کند»؛ (لا یحیف (2)علی من یبغض،و لا یأثم فیمن یحبّ،یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه) .

این سه وصف،همه ناشی از روح حق طلبی و عدالت خواهی پرهیزگاران است.عادل کسی است که نه حق دشمنش را از او دریغ دارد،همان گونه که قرآن مجید می گوید:

« «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاّ تَعْدِلُوا» دشمنی با گروهی سبب نشود که عدالت را درباره آنان اجرا نکنید». (3)

ص:585


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 241.
2- 2) .«یحیف»از ریشه«حیف»در اصل به معنای جور و ستم است،بنابراین«لا یحیف»به این معناست که ستم نمی کند.
3- 3) .مائده،آیه 8.

و نه به دوستانش بیش از آنکه حق دارند بدهد و سبب تضییع حق دیگران شود، همان گونه که قرآن کریم در این باره می فرماید:« «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی» هنگامی که سخنی می گویید عدالت را رعایت کنید،هرچند درباره بستگان نزدیک شما باشد». (1)

اعتراف آنها به حق قبل از اقامه شهود نیز از همین جا سرچشمه می گیرد،زیرا کسانی در مقابل شهود تسلیم می شوند که تسلیم حق نیستند و اقامه شهود،آنها را مجبور به تسلیم می کند؛اما کسی که خواهان حق و عدالت است شخصا به دنبال صاحب حق می رود تا او را بیابد و حق او را ادا کند و پشت خود را از بار مظلمه دیگران سبک سازد.در این میدان بدهکاران به دنبال طلبکاران می روند و افراد امانتدار در جستجوی صاحبان امانتند به عکس آنچه در جوامع بی تقوا دیده می شود.

آری،پرهیزگاران واقعی آنهایی هستند که نه دوستیها و نه دشمنیها هیچ یک آنها را از مرز حق و عدالت دور نمی کند و برای ادای حقوق نیاز به دادگاه و دادستانی ندارند.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حدیثی می فرماید:«أتقی النّاس من قال الحقّ فیما له و علیه؛ باتقواترین مردم کسی است که حق را بگوید چه به نفع او باشد یا به زیان او». (2)

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به هفت وصف برجسته دیگر از صفات پارسایان در عباراتی هماهنگ اشاره کرده،می فرماید:«آنچه حفظش را به او سپرده اند تباه نمی سازد و آنچه را به او تذکّر داده اند،فراموش نمی کند.مردم را با نامهای زشت نمی خواند و به همسایگان زیان نمی رساند.مصیبت زده را شماتت نمی کند.در امور باطل وارد نمی شود و از دائره حق بیرون نمی رود»؛ (لا یضیع ما استحفظ،و لا ینسی ما ذکّر،و لا ینابز (3)

ص:586


1- 1) .انعام،آیه 152.
2- 2) .بحار الانوار،جلد 74،صفحه 112.
3- 3) .«ینابز»از ریشه«نبز»بر وزن«نبض»به معنای لقب بد نهادن بر کسی است و«تنابز بالالقاب»این است که دو یا چند نفر یکدیگر را با لقب های زشت یاد کنند.

بالألقاب،و لا یضارّ بالجار،و لا یشمت (1)بالمصائب،و لا یدخل فی الباطل،و لا یخرج من الحقّ) .

جمله «لا یضیع ما استحفظ» مفهوم وسیعی دارد که همه امانت های الهی و مردمی را شامل می شود.از نماز گرفته که قرآن درباره آن می گوید« «وَ الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» مؤمنان کسانی هستند که بر نمازهای خود محافظت دارند(از ریا و سمعه و هرکاری که به صحت نماز و یا قبول آن لطمه می زند)». (2)

همچنین امانتهای دیگری؛مانند قرآن مجید و احکام اسلام،فرزندانی که خدا به آنها داده و امانتهای مختلفی که مردم به آنها می سپارند برای حفظ آنها سخت می کوشند و هرگز به سبب سهل انگاری و غفلت و کوتاهی،آنها را تباه نمی کنند.

جمله «لا ینسی ما ذکّر» اشاره به همه تذکّرات و یادآوری های مفیدی است که از سوی خداوند و اولیاء اللّه و معلّمان راستین و دوستان بیدار نسبت به آنها شده است؛آری آنها افراد فراموشکاری نیستند که درس های هدایت را نادیده بگیرند و به آن پای بند نباشند و هرگاه وسوسه های شیطان به سراغ آنها بیاید بی فاصله به یاد خدا و اندرزهای اندرزگویان باایمان می افتند و به راه بازمی گردند.قرآن مجید می گوید:« «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه های شیطان می شوند به یاد(خدا و پاداش و کیفر او)می افتند،ناگهان بیدار می شوند». (3)

جمله «و لا ینابز بالألقاب» اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید آمده، می فرماید:« «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» یکدیگر را با لقب های زشت و ناپسند خطاب

ص:587


1- 1) .«یشمت»از«شماتت»گرفته شده که به معنای سرزنش کردن و در غم دیگری شادی نمودن است.
2- 2) .مؤمنون،آیه 9.
3- 3) .اعراف،آیه 201.

نکنید». (1)زیرا ذکر این گونه القاب،آتش کینه و عداوت را در دل ها برمی انگیزد و طرف مقابل را به عکس العمل وامی دارد و فضای جامعه را مسموم می کند و شخصیت افراد را در هم می شکند.

آزار نرساندن به همسایگان و شماتت نکردن مصیبت زدگان که به دنبال مسئله«تنابز به القاب»آمده،اشاره به رعایت حقوق اجتماعی و احترام انسان ها در همه جوانب است.

قرآن مجید و پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السّلام بارها سفارش رعایت حقوق همسایگان را کرده اند تا آنجا که در سخنی دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم که فرمود: «اللّه اللّه فی جیرانکم فإنّهم وصیّة نبیّکم ما زال یوصی بهم حتّی ظنّنا أنّهم سیورّثهم؛ خدا را خدا را در مورد همسایگانتان فراموش نکنید،زیرا پیامبر اکرم پیوسته سفارش آن ها را می کرد تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را در زمره وارثان قرار خواهد داد». (2)

از سوی دیگر می دانیم مصیبت زده،همچون انسان مجروحی است که نیاز مبرم به تسلیت دارد و شماتت مانند نمک پاشیدن بر زخم اوست و هیچ انسان باوجدانی چنین اجازه ای را به خود نمی دهد که بر زخم کسی نمک بپاشد.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«من شمت بمصیبة نزلت بأخیه لم یخرج من الدّنیا حتّی یفتتن؛کسی که برادر مسلمانش را در برابر مصیبتی که به او وارد شده شماتت کند از دنیا بیرون نمی رود مگر اینکه خود به همان مصیبت گرفتار می شود». (3)

آخرین اوصاف در جمله های بالا عدم ورود پرهیزگاران در باطل و عدم خروج از دائره حق است که مفهوم وسیعی دارد و به مقتضای آن پرهیزگار،در افکار باطل رفتار باطل و گفتار باطل وارد نمی شود و در همه چیز و همه جا و نسبت به هرکس و هرکار،تابع حق است و مطلقا از حق عدول نخواهد کرد.

ص:588


1- 1) .حجرات،آیه 11.
2- 2) .نهج البلاغه،نامه ها،47.
3- 3) .الکافی،جلد 2،صفحه 359.

سپس امام علیه السّلام در ادامه همین اوصاف به سه وصف دیگر در عبارتی هماهنگ اشاره می کند و می فرماید:«هر گاه سکوت کند سکوتش وی را غمگین نمی سازد و اگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمی شود،و هرگاه به او ستمی شود(حتی الامکان)صبر می کند تا خدا انتقامش را بگیرد»؛ (إن صمت لم یغمّه صمته،و إن ضحک لم یعل صوته،و إن بغی علیه صبر حتّی یکون اللّه هو الّذی ینتقم له) .

پرهیزگاران از سکوت خود غمگین نمی شوند،با اینکه سکوت در بسیاری از مواقع سبب پژمردگی و اندوه است،زیرا سکوت مایه نجات از بسیاری از آفات لسان است،به علاوه سبب تفکّر در این امور دین و دنیاست.در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:

«طوبی لمن...أنفق الفضل من ماله و أمسک الفضل من قوله؛خوشا به حال کسی که فزونی مالش را انفاق کرده است و زیاده گویی را از سخنش فروگرفته است». (1)

پرهیزگاران با صدای بلند نمی خندند،زیرا قهقهه های بلند،راه و رسم ثروتمندان مغرور و افراد بی خیال است.در حدیثی از آن حضرت که در غرر الحکم آمده است، می خوانیم:«خیر الضّحک التّبسّم؛بهترین خنده تبسّم است».

جمله «و إن بغی علیه...» اشاره به این است که گاهی دوستان و بستگان و حتی برادران ممکن است ستمی بر انسان وارد کنند که اگر بخواهند به انتقامجویی برخیزد، درگیری ها ادامه می یابد و چه بسا به جای خطرناک و غیر قابل جبران برسد.هرگاه در این گونه موارد انسان راه شکیبایی و تحمّل پیش گیرد و طرف مقابل را به خدا واگذارد، هم خودش از وسوسه های خطرناک شیطان رهایی می یابد و هم آرامش جامعه را حفظ می کند؛ولی بدیهی است این سخن ناظر به دشمنان لجوج و بی رحم نیست که در برابر آنها صبر و سکوت،سبب طغیان و ظلم بیشتر است:(اشک کباب مایه طغیان آتش است).

ص:589


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 144.

سپس امام علیه السّلام به چهار وصف برجسته دیگر از اوصاف پارسایان اشاره می کند که هر یک مکمّل دیگری است،می فرماید:«نفس خود را به زحمت می افکند؛ولی مردم از دست او راحتند،خویشتن را برای آخرت به تعب می اندازد و مردم را از ناحیه خود آسوده می سازد»؛ (نفسه منه فی عناء.و النّاس منه فی راحة) .

اشاره به این است که مشکلات را برای ناراحتی دیگران پذیرا می شود؛مثلا هرگاه مشکلی در جامعه پیدا شود او برای حل آن خویشتن را به زحمت می افکند تا دیگران راحت باشند و در واقع این نوعی ایثار و فداکاری است که انسان برای راحتی بندگان خدا، مشکلات اجتماعی را تحمل کند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله سوم و چهارم «أتعب نفسه...» را به منزله دلیل برای دو جمله قبل دانسته اند؛یعنی اگر نفس او از ناحیه خودش در زحمت است به سبب این است که پیوسته برای آماده کردن سرای آخرت می کوشد و اگر مردم از دست او راحتند به واسطه این است که او برای این کار تصمیم گرفته است.

این احتمال نیز وجود دارد که این دو جمله،ناظر به مسئله دیگری باشد؛دو جمله قبل،اشاره به امور مادی و این دو جمله اشاره به امور معنوی باشد.

امیر مؤمنان علیه السّلام می فرماید:«من عمّر دار إقامته فهو العاقل؛عاقل کسی است که خانه اقامت خود را آباد سازد». (1)

قرآن مجید با صراحت می گوید:« «وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ» سرای باقی و اقامتگاه ابدی آخرت است». (2)

حضرت سرانجام با ذکر چهار فضیلت برجسته دیگر صفات پرهیزکاران را پایان می بخشد.(پایانی که اگر حادثه مربوط به همام پیش نمی آمد شاید نقطه پایان نبود و

ص:590


1- 1) .غرر الحکم.
2- 2) .غافر،آیه 39.

مطالب برجسته دیگری در این رابطه بیان می کرد)می فرماید:«دوری اش از کسانی که دوری می کند به سبب زهد و حفظ پاکی است و نزدیکی اش به کسانی که نزدیک می شود مهربانی و رحمت است،نه اینکه دوری اش از روی تکبّر و خودبزرگ بینی باشد و نزدیکی اش برای مکر و خدعه(و بهره گیری مادی)»؛ (أتعب نفسه لآخرته،و أراح النّاس من نفسه.بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة؛و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة،لیس تباعده بکبر و عظمة،و لا دنوّه بمکر و خدیعة) .

امام علیه السّلام در ذکر این اوصاف به نکته مهمی اشاره می کند و آن اینکه:پارسایان در پیوندهای اجتماعی،دوستیها و دشمنیها،برقرار ساختن رابطه ها یا قطع کردن ارتباط که در تعامل افراد جامعه نسبت به یکدیگر اجتناب ناپذیر است،اهداف مقدّسی را دنبال می کنند؛اگر از کسی دور می شوند به جهت آلودگی او یا برای آن است که نزدیک شدن به او آنها را گرفتار زرق وبرق دنیا می سازد که آنها به آن مبتلا گشته اند.نزدیک شدن آنان به افراد برای این است که ارشاد جاهلی کنند یا تنبیه غافلی و یا کمک به ضعیف و دردمندی،به عکس دنیاپرستان که دوری آنها از افراد به سبب خودبزرگ بینی است و نزدیک شدن برای گرفتن بهره های مادی و فریب دادن و نیرنگ است.

***

سرنوشت همّام پس از شنیدن این خطبۀ تکان دهنده

در ذیل این خطبه در نهج البلاغه آمده است:راوی این خطبه می گوید:«(هنگامی که سخن امیر مؤمنان به اینجا رسید)همام فریادی کشید و مدهوش شد و جان داد»؛ (قال:

فصعق همّام صعقة کانت نفسه فیها) .

«در این هنگام امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود،به خدا سوگند من از این پیشامد بر او می ترسیدم.سپس فرمود:این گونه اندرزهای رسا به آنها که اهل موعظه اند،اثر می گذارد»؛

ص:591

(فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام:أما و اللّه لقد کنت أخافها علیه.ثمّ قال:أ هکذا (1)تصنع المواعظ البالغة بأهلها) .

«در اینجا کسی به امام عرض کرد:پس چرا این مواعظ با شما چنین نمی کند»؛ (فقال له قائل:فما بالک یا أمیر المؤمنین!) .

«امام در پاسخ او فرمود:وای بر تو هراجل و سرآمدی وقت معیّنی دارد که از آن نمی گذرد و سبب خاصّی دارد که از آن تجاوز نمی کند»؛ (فقال علیه السّلام:ویحک،إنّ لکلّ أجل وقتا لا یعدوه،و سببا لا یتجاوزه) .

سپس افزود:«آرام باش دیگر چنین سخنی مگو!این سخنی بود که شیطان بر زبان تو جاری ساخت»؛ (فمهلا!لا تعد لمثلها،فإنّما نفث الشّیطان علی لسانک!) .

در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا همّام به چنین سرنوشتی دچار شد و چرا برای امام که گوینده این سخنان است،چنین حادثه ای رخ نداد؟

در پاسخ سؤال اوّل باید به این نکته توجّه داشت که همام،گرچه مرد عابد و زاهدی بود(همان گونه که در آغاز خطبه آمده است:«کان رجلا عابدا»)و گرچه قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زیرکی و ذکاوت بود(همانگونه که از سؤالش پیداست)؛ولی هرقدر روح او وسیع باشد در برابر روح امیر مؤمنان علی علیه السّلام که چون اقیانوس ناپیدا کرانه ای است،قابل مقایسه نیست.به همین دلیل قلب همّام تاب تحمل فشار آن همه معلومات را نداشت،زیرا اقیانوس را نمی توان در استخر کوچکی ریخت،بنابراین جای تعجّب نیست که همّام صیحه ای زند و از هوش برود،آن هم از هوش رفتنی که جان خود را با آن از دست بدهد.

در قرآن مجید در داستان موسی و بنی اسرائیل و تجلی نور الهی بر کوه چنین می خوانیم:« «فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً» هنگامی که

ص:592


1- 1) .در نسخه بالا همزه استفهام بر سر«هکذا»آمده؛ولی در بسیاری از نسخ قدیم و شروح نهج البلاغه همزه استفهام ذکر نشده است و مناسب معنا نیز همین است.

پروردگارش بر کوه تجلی کرد آن را درهم کوبید و موسی افتاد و مدهوش شد». (1)

نه تنها موسی نتوانست مقاومت کند،کوه با آن عظمت نیز درهم کوبیده شد.

آری!مواعظی که از دل برخیزد این گونه بر دل می نشیند و مهم آن است که انسان اهل «مواعظ بالغه»باشد وگرنه انسانهای سنگدل و آلوده ای که در دام شیطان گرفتارند نه گوش شنوایی برای اندرزها دارند و نه قلب آرامی برای پذیرش.

به تعبیر دیگر:همام گرچه پارسایی والامقام بود؛ولی صفاتی را که امام در این خطبه بیان فرمود به طور تمام و کمال در خود ندید.آتش حسرت در عمق جان او افتاد و بی قرار شد و از شدّت تأسف جان داد.

در طول تاریخ اسلام نیز نمونه هایی از این قبیل دیده شده است که گاهی گنهکاران بیدار شده و پارسایان بی قرار.سخنان کوبنده ای را شنیدند و طاقت نیاوردند و جان دادند. (2)

احتمال سومی نیز در اینجا وجود دارد و آن اینکه هنگامی که همّام بشارتهای ضمنی امیر مؤمنان علی علیه السّلام را به پرهیزکاران شنید روحش از شوق معبود و محبوبش پرواز کرد و به عالم جنان رهسپار شد.

بلی رسم و ره عشّاق این است طریق جان فشانی شان چنین است

در حدیثی آمده است که«ربیع بن خثیم»در آن جلسه حاضر بود.هنگامی که روح همّام از بدنش پرواز کرد اشک از چشمان او جاری شد و عرض کرد:ای امیر مؤمنان چقدر زود موعظه تو در فرزند برادرم اثر گذاشت.ای کاش من جای او بودم!امام علیه السّلام فرمود:آری موعظه های رسا این گونه در اهلش اثر می گذارد! (3)

پاسخ سؤال دوم همان است که امام علیه السّلام بیان فرمود که هرکسی اجلی دارد تا اجلش

ص:593


1- 1) .اعراف،آیه 143.
2- 2) .مرحوم علامه تستری در شرح نهج البلاغه خود،جلد 10،صفحه 459 نمونه هایی از آن را آورده است.
3- 3) .شرح نهج البلاغه تستری،جلد صفحه 12،462.

فرانرسد،از دنیا نمی رود؛ولی به هنگام فرارسیدن اجل عامل نهایی ممکن است امور مختلفی باشد.در این جا عامل نهایی،سخنان پرمایه امیر مؤمنان بود.به علاوه نمی توان روح امام را با روح همّام مقایسه کرد،روح او اقیانوسی است که این گونه امواج را در خود پذیرا می شود؛نه همچون استخری که تلاطم شدید آب وضع آن را به کلی درهم بریزد.

از آنچه در بالا آمد پاسخ سؤال سوّم نیز روشن می شود و آن این که چگونه امیر مؤمنان علی علیه السّلام درخواست همّام را پذیرفت و آن اندرزهای شافی و کافی و بلند و بالا را برای او بیان کرد،در حالی که خودش می گوید:من بیم این داشتم که همام به چنین سرنوشتی دچار می شود؟زیرا هنگامی که اجل او فرارسیده باشد عامل نهایی می تواند یک دگرگونی دستگاه های مختلف بدن باشد یا امواج خروشان معنوی در درون جان.

اما اینکه امام به شخص اعتراض کننده می فرماید:«دیگر از این قبیل سخنان مگوی! و شیطان آن را بر زبان تو جاری ساخت»به سبب آن است که او سؤال خود را به عنوان تحقیق برای فهم مطلبی مطرح نکرد،بلکه هدفش این بود که سخنان امام را نقض،یا به تعبیر دیگر به پندار خود ابطال نماید و به یقین چنین سؤالی با چنین هدف سؤال شیطانی است.

***

نکته: نگاه دیگری به خطبه همّام

نگاه دیگری به خطبه همّام

این خطبه در واقع دوره ای کامل از اخلاق اسلامی است که به کلیه زوایای زندگی فردی و اجتماعی،مادی و معنوی انسان نظر می افکند و برای کسانی که می خواهند مراحل سیر و سلوک را بپیماند،نسخه کاملی است.در این خطبه اوصاف پارسایان به سبک بدیعی در یک صد و ده صفت بیان شده(گویی عدد را به نام مبارک خودش انتخاب کرده است)از اصلاح زبان شروع می شود و به آیین مردمداری و احترام به حقوق انسانها

ص:594

پایان می یابد.کسانی هستند که بر اثر ضعف ایمان و اراده در همان گام اوّل فرومی مانند؛ ولی افرادی همچون همّام با پیمودن این یک صد و ده گام به دیدار معبود می رسند.

از مزایای این خطبه این است که تقوا را از صورت منفی آن که در اذهان بعضی است بیرون برده و به صورت مثبتش که در آیات و روایت اسلامی است،معرفی می کند.این خطبه نمی گوید برای اینکه پاک بمانی از همه چیز دوری گزین،مبادا آلوده شوی،بلکه می گوید در دل جامعه و در میان امواج خروشان زندگی دنیاپرستان آنچنان باش که گردی بر دامان تو ننشیند،همچون انسان قویّ البنیه ای که در جمع بیماران،سالم می ماند و همه میکروبهای بیماری زا را خنثی می سازد.

مرحوم علامه شهید مطهری در«ده گفتار»خود از عهده بیان این سخن به خوبی برآمده و ضمن اینکه تقوا را به دو نوع تقسیم می کند؛تقوایی که ضعف است و تقوایی که قوّت است در بیان نوع اول می گوید:«تقوای ضعف این است که انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند از موجبات آنها فرار کند و نوع دوم آن است که در روح خود چنان حالت و قوّتی به وجود آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی ببخشد.

سپس می افزاید:«ادبیات منظوم و منثور ما،تعلیماتی دیده می شود که کم وبیش تقوا را به صورت اوّل که ضعف است نشان می دهد؛آن گونه که در اشعار سعدی می خوانیم:

بدیدم عابدی در کوهساری قناعت کرده از دنیا به غاری

چرا گفتم به شهر اندر نیایی که باری بند از دل برگشایی

بگفت آنجا پریرویان نغزند چو گل بسیار شد پیلان بلغزند

آن گاه به شرح تقوای قوّت می پردازد و می گوید:«در آثار دینی خصوصا نهج البلاغه همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس است که به روح،قوت و قدرت و نیرو می دهد و نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطیع می سازد». (1)

ص:595


1- 1) .رجوع شود به ده گفتار،صفحه 7-11.

آری به غاری پناه بردن و از گناه مصون ماندن افتخار نیست.افتخار از آن یوسف است که در برابر شدیدترین امواج تمایلات جنسی قرار می گیرد و«برهان ربّ»که همان تقوای سطح بالاست او را حفظ می کند.

البتّه انکار نمی کنیم!کسانی که به این مرحله از تقوا نرسیده اند،چه بسا برای خود ناچار باشند راه اوّل را برگزینند.

***

ص:596

خطبۀ 194: اوصاف منافقان

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یصف فیها المنافقین

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است.

که درباره اوصاف منافقان ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه همان گونه که از عنوانش پیداست درباره منافقان و اوصاف آنها سخن می گوید و در مجموع از دو بخش تشکیل شده است.

بخش اوّل،از حمد و ثنای الهی و شهادت به نبوت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آغاز می شود و در ذیل همین بخش،مشکلات طاقت فرسای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و توطئه های خطرناکی که از

ص:597


1- 1) .سند خطبه: در مصادر نهج البلاغه برای اثبات اینکه خطبه مورد بحث را غیر از مرحوم سیّد رضی نیز نقل کرده اند،به دو مدرک اشاره می کند؛نخست به چیزی که میر یحیی علوی در کتاب طراز آورده که بخشهایی از این خطبه را با تفاوتهایی ذکر کرده است و نشان می دهد از جای دیگری آن را گرفته است.دیگر این که آمدی در کتاب غرر الحکم بخشهای مختلفی از خطبه را با تفاوتهایی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 69)

سوی منافقان و دشمنان،بر ضد آن حضرت شد،مورد توجه قرار گرفته است.

از آنجا که خط نفاق بعد از آن حضرت و در عصر امام علیه السّلام نیز با شدت ادامه داشت، امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه،درباره خطر منافقان هشدار می دهد و صفات آنها را یکی پس از دیگری با بیانی روشن برای جامعه اسلامی ذکر می کند تا همه مسلمانان راستین،آنها را بشناسند و توطئه های آنها را خنثی کرده و در نطفه خفه کنند.

***

ص:598

بخش اوّل

اشاره

نحمده علی ما وفّق له من الطّاعة،و ذاد عنه من المعصیة،و نسأله لمنّته تماما،و بحبله اعتصاما.و نشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،خاض إلی رضوان اللّه کلّ غمرة،و تجرّع فیه کلّ غصّة.و قد تلوّن له الأدنون،و تألّب علیه الأقصون،و خلعت إلیه العرب أعنّتها،و ضربت إلی محاربته بطون رواحلها،حتّی أنزلت بساحته عداوتها،من أبعد الدّار،و أسحق المزار .

ترجمه

خداوند را جهت توفیقی که بر اطاعتش داده و حمایتی که در جلوگیری از معصیتش نموده،سپاس می گوییم و از او می خواهیم که نعمتش را(بر ما)کامل کند و چنگ زدن به ریسمان محکمش را نصیب ما گرداند و گواهی می دهیم که محمّد صلّی اللّه علیه و اله بنده و فرستاده اوست،همان کسی که در راه رضای خدا در دریای مشکلات غوطه ور شد و جام هر مصیبتی را جرعه جرعه نوشید.نزدیکانش ناپایدار،و بیگانگان در دشمنی اش مصمّم بودند.عرب برای نبرد با او زمام مرکبها را رها ساخت و با شتاب به سوی او راند تا از دورترین نقطه و دورافتاده ترین خانه،عداوت خویش را در برابر او ظاهر ساختند.

شرح و تفسیر: مشکلات عظیم رسالت

مشکلات عظیم رسالت

امام علیه السّلام این خطبه را،مانند بسیاری از خطبه های دیگر،با حمد و ثنای الهی و شهادت بر رسالت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آغاز می کند و در اینجا حمد و ثنا را با تقاضا و دعا

ص:599

می آمیزد و می فرماید:«خداوند را سپاس می گوییم و ستایش می کنیم بر توفیقی که بر اطاعتش داده و حمایتی که در جلوگیری از معصیتش نموده،و از او می خواهیم که نعمتش را(بر ما)کامل و چنگ زدن به ریسمان محکمش را نصیب ما گرداند»؛ (نحمده علی ما وفّق له من الطّاعة،و ذاد (1)عنه من المعصیة،و نسأله لمنّته تماما،و بحبله اعتصاما) .

از آنجا که برترین افتخار انسان توفیق اطاعت و ترک معصیت است،امام علیه السّلام در کلام بالا بر این دو تکیه می کند و منظور از توفیق در اینجا فراهم کردن اسباب اطاعت و ترک معصیت است،زیرا خداوند به ما عقل و هوش داده،وجدان بیدار مرحمت کرده،پیامبران الهی را فرستاده و کتب آسمانی را نازل کرده که تمام اینها ما را به طاعتش نزدیک و از معصیتش دور گرداند و اگر این اسباب وجود نداشت در گرداب گناه و ترک طاعت غوطه ور می شدیم،بنابراین سزاوار است همواره خدا را بر این نعمتهای بزرگ سپاس گوییم.

اما دعایی که امام در دو جمله در ذیل این حمد و ثنا آورده،یکی مربوط به تقاضای تکمیل نعمتها و دیگری توفیق اعتصام به حبل اللّه است که منظور از آن یا دین و آیین الهی است،آن گونه که از آیه «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» (2)استفاده می شود،و یا منظور قرآن مجید است،آن گونه که از حدیث ثقلین برمی آید که می فرماید:

«کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء الی الأرض» (3)و یا منظور،هردو است،زیرا در واقع تفاوتی باهم ندارند.

به یقین اگر این توفیق الهی شامل حال ما گردد،که نعمتهای او در حق ما کامل و چنگ زدن ما به حبل اللّه،قویّ شود،خوشبخت ترین انسان خواهیم بود.

ص:600


1- 1) .«ذاد»از ریشه«ذود»بر وزن«ذوق»به معنای راندن و طرد کردن است.
2- 2) .آل عمران،آیه 103.
3- 3) .مجمع البیان،ذیل آیه 103،سوره آل عمران این حدیث را از ابو سعید خدری،از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل کرده است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا اشکالی مطرح کرده اند،که چگونه امام تقاضای اتمام نعمت می کند،در حالی که قرآن می گوید: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها» (1)اشاره به اینکه نعمتهای الهی قابل شمارش نیست و حد و مرز ندارد؟

ولی باید توجه داشت که تکمیل نعمت درجات و مراحلی دارد؛اگر به مرحله نهایی آن هیچ کس نمی رسد،مراحل دیگرش قابل وصول است و امام آن را از خدا تقاضا می کند.

سپس حضرت شهادت به نبوّت پیامبر را با ذکر اوصاف برجسته آن حضرت مطرح می کند و می فرماید:«و گواهی می دهیم که محمّد بنده و فرستاده اوست،همان کسی که در راه رضای خدا در دریای مشکلات غوطه ور شد،و جام هرمصیبتی را جرعه جرعه نوشید»؛ (و نشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،خاض إلی رضوان اللّه کلّ غمرة (2)،و تجرّع فیه کلّ غصّة (3)) .

این دو وصفی که امام علیه السّلام درباره پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بیان فرموده،جامع همه اوصاف خیر است؛ایستادن در برابر مشکلات و تحمّل در برابر مصائب.تا آن مقاومت و تحمّل نباشد هیچ کار مهمی به سامان نمی رسد.

جمله «تجرّع فیه کلّ غصّة» نشان می دهد که حوادث گلوگیر در برابر پیامبر یکی،دو تا نبود،بلکه او جرعه جرعه از جام مصائب می نوشید و تحمّل می کرد؛جمعی از بهترین یارانش را از او گرفتند صبر کرد،انواع مشکلات و موانع بر سر راه او ایجاد کردند؛ولی از همه آنها عبور نمود و این در واقع درسی است برای همه کسانی که می خواهند با طاغوت ها مبارزه کنند و به اصلاح جامعه خویش بپردازند.

سپس امام علیه السّلام بخشی از مشکلات عظیم پیامبر اسلام را در دوران رسالتش در چند

ص:601


1- 1) .ابراهیم،آیه 34.
2- 2) .«غمره»در اصل از«غمر»بر وزن«خمر»به معنای از بین بردن اثر چیزی است.سپس به آب زیادی که همه چهره چیزی را می پوشاند و مسیر خود را می شوید و پیش می رود«غمره»و«غامر»گفته می شود.
3- 3) .«غصّه»در اصل به معنای غذا،آب و یا شیء دیگری است که در گلوگیر می کند.انسان چون هنگام غم و اندوه،احساس می کند چیزی در گلویش گیر کرده است از آن تعبیر به غصّه می شود.

جمله کوتاه و پر معنا بیان می کند و می فرماید:«بستگان و نزدیکانش را ناپایدار و بیگانگان در دشمنی اش مصمّم بودند،عرب برای نبرد با او زمام مرکب ها را رها ساخت و باشتاب، به سوی او راند تا از دورترین نقطه و پرفاصله ترین خانه عداوت خویش را در برابر وی ظاهر سازند»؛ (و قد تلوّن له الأدنون (1)،و تألّب (2)علیه الأقصون،و خلعت إلیه العرب أعنّتها (3)،و ضربت إلی محاربته بطون رواحلها، (4)حتّی أنزلت بساحته عداوتها،من أبعد الدّار،و أسحق (5)المزار) .

جمله «تلوّن له الأدنون» اشاره به این است که جمعی از بستگان نزدیک پیامبر صلّی اللّه علیه و اله مانند عباس که تمایل به حمایت از او داشتند،در کار خود ثابت قدم نبودند.

جمله «تألّب علیه الأقصون» اشاره به شاخه های دورتر قبیله قریش است که دست به دست هم دادند و قبائل دیگر را نیز تحریک کردند تا در برابر پیامبر اسلام بایستند و در چنین شرایطی که نه نزدیکان جرأت حمایت شجاعانه ای داشته باشند و نه دوران،در عداوت و دشمنی کوتاهی کنند مشکلات عظیمی پیدا می شود که ایستادگی در برابر آن بسیار سخت است.

جمله «خلعت إلیه العرب أعنّتها،و ضربت إلی محاربته بطون رواحلها» اشاره به سرعت و شتاب شدید مخالفان در عداوت و دشمنی با آن حضرت است،زیرا هنگامی که بخواهند مرکب به سرعت پیش برود افسار آن سست می کنند و با شلاّق بر پهلوها و شکم آن می زنند.تاریخ اسلام نیز در همه فصول خود به این حقیقت گواهی می دهد که

ص:602


1- 1) .«ادنون»جمع«أدنی»به معنای نزدیک است،بنابراین«أدنون»یعنی نزدیکان و در مقابل«أقصون» به معنای افراد دور است.
2- 2) .«تألّب»از ماده«ألب»بر وزن«امر»به معنای جمع شدن و از هرسو گرد آمدن است و به معنای شورانیدن و بسیج کردن بر ضدّ شخص یا گروهی نیز به کار می رود.
3- 3) .«أعنّة»جمع«عنان»یعنی زمام و لجام.
4- 4) .«رواحل»جمع«راحله»به معنای مرکب و در بسیاری از مواقع به معنای شتر باربر است.
5- 5) .«أسحق»از ریشه«سحق»بر وزن«قفل»یعنی دور شدن و اسحق به معنای دورترین نقطه است.

دشمنان از هیچ کاری که فکر می کردند به شکست اسلام و پیامبر بینجامد خودداری نکردند؛ولی خدا می خواست این نور الهی خاموش نشود و روزبه روز درخشش بیشتری پیدا کند،لذا نقشه های آنها را نقش برآب کرد و آتشهایی را که افروخته بودند،با باران لطف و عنایتش خاموش ساخت و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از این معرکه های خطرناک پیروز و سربلند برآمد و اسلام،شرق و غرب جهان را تسخیر کرد.

ولی از آنجا که منافقان داخلی-همان کسانی که اظهار اسلام کردند و ظاهرا به مسلمانان پیوستند؛ولی دلهای آنها بوی کفر می داد و مملوّ از عداوت بود-نیز در این میان نقش مهمی داشتند و خط آنها همچنان در میان مسلمانان و حتی در عصر امام علیه السّلام ادامه داشت.امام در ادامه این سخن،هشدار اکیدی به مسلمانان درباره خط نفاق می دهد و در بخش بعد-چنانکه خواهد آمد-اوصاف و خطرات منافقان را شرح می کند.

ابن ابی الحدید در اینجا نگاهی کوتاه و گذرا به مشکلات و دشواریهایی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در دوران رسالت خود پشت سر گذاشت،افکنده،چنین می گوید:

«کسی که کتب تاریخ و سیره را مطالعه می کند،می داند که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله در راه خدا چه دشواریهایی را تحمل کرد؛از استهزای قریش در آغاز دعوت گرفته تا سنگسار کردن، تا آنجا که از پشت پای او خون فرومی ریخت و کودکان را به مخالفت و آزار او وادار می کردند.شکمبه شتر بر سر او می ریختند.لباس آن حضرت را بر گردنش پیچیده و می فشردند.او را چند سال در شعب بنی هاشم(ابو طالب)محاصره کردند.خرید و فروش با او و مسلمانان اندک آن زمان را تحریم کردند و از ازدواج با آنان و سخن گفتن خودداری نمودند تا آنجا که نزدیک بود مسلمانان از گرسنگی هلاک شوند،و اگر بعضی از ارحام و علاقه مندان پیامبر صلّی اللّه علیه و اله مخفیانه کمی آرد و خرما در تاریکی شب به آنها نمی رساندند،از گرسنگی هلاک شده بودند.اصحاب و یارانش را می گرفتند و می زدند و در برابر آفتاب به بند می کشیدند و از خانه خود دور می ساختند تا آنجا که گروهی مجبور شدند به حبشه مهاجرت کنند و خود پیامبر صلّی اللّه علیه و اله گاهی به قبیله ثقیف و گاهی به بنی عامر و گاه به ربیعه و

ص:603

غیر آنها پناه برد(ولی هیچ یک فایده ای نداشت).سپس همگی تصمیم گرفتند که آن حضرت را شبانه به قتل برسانند و پیامبر صلّی اللّه علیه و اله ناچار شد از چنگال آنها فرار کند و به مدینه رود و به طایفه اوس و خزرج بپیوندد،در حالی که همسر و فرزندان خود و تمام وسایل زندگیش را در مکه رها کرده بود و با زحمت شدید توانست خود را به مدینه برساند.در آنجا نیز آن حضرت را آسوده نگذاشتند،جنگها پشت سر یکدیگر روی داد و لشکرها پشت سر یکدیگر به سوی او حرکت کردند،به گونه ای که همیشه در زحمت بود و جنگها یکی پس از دیگری مسلمانان را در فشار قرار می داد؛ولی سرانجام خدا او را یاری کرد و آیینش جهانگیر شد و کسی که آشنا به تاریخ اسلام باشد شرح این مشکلات را می داند (1)(اینها همان چیزی است که امام علیه السّلام در جمله های کوتاه و پرمعنای بالا به آن اشاره کرده است).

***

ص:604


1- 1) .شرح ابن ابی الحدید،جلد 10،صفحه 165.

بخش دوم

اشاره

أوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه،و أحذّرکم أهل النّفاق،فإنّهم الضّالّون المضلّون،و الزّالّون المزلّون،یتلوّنون ألوانا،و یفتنّون افتنانا،و یعمدونکم بکلّ عماد،و یرصدونکم بکلّ مرصاد.قلوبهم دویّة،و صفاحهم نقیّة.یمشون الخفاء،و یدبّون الضّراء.وصفهم دواء،و قولهم شفاء،و فعلهم الدّاء العیاء.حسدة الرّخاء،و مؤکّدو البلاء،و مقنطوا الرّجاء.لهم بکلّ طریق صریع،و إلی کلّ قلب شفیع،و لکلّ شجو دموع.یتقارضون الثّناء،و یتراقبون الجزاء:إن سألوا ألحفوا،و إن عذلوا کشفوا،و إن حکموا أسرفوا.

ترجمه

ای بندگان خدا!شما را به پرهیزکاری سفارش می کنم و از منافقان برحذر می دارم، زیرا آنها گمراه و گمراه کننده،خطاکارند و به خطاانداز،هرزمان به رنگی درمی آیند و به قیافه های دیگری خودنمایی می نمایند.از هروسیله ای برای فریفتن شما استفاده می کنند،و در هرکمینگاهی به کمین شما می نشینند،دلهایشان آلوده و بیمار،و ظاهرشان را(برای فریب شما)پاک نگه می دارند،در پنهانی گام برمی دارند،و همچون خزنده ای که در میان بوته های درهم پیچیده خود را مخفی ساخته،پیش می روند.

بیانشان در ظاهر درمان،گفتارشان شفابخش؛ولی کردارشان درد بی درمان است.آنان بر رفاه و آسایش مردم حسد می ورزند و بر بلا و ناراحتی آنان می افزایند و پیوسته تخم ناامیدی بر دلها می پاشند.آنها در هرراهی کشته ای را به خاک افکنده اند و به هردلی راهی دارند،و بر هرمصیبتی اشک دروغینی می ریزند،پیوسته مدح و ثنا به هم وام

ص:605

می دهند،و انتظار پاداش و جزا می کشند،هرگاه چیزی را طلب کنند اصرار می ورزند،اگر کسی را ملامت کنند پرده دری می کنند،و اگر مقامی به آنها سپرده شود راه اسراف پیش می گیرند.

شرح و تفسیر: خطر منافقان!

خطر منافقان!

همان گونه که در پایان بخش قبل گفتیم،امام علیه السّلام در این بخش،اشاره به صفات منافقان می کند و مسلمانها را از خطرات آنها آگاه می سازد و به همگان هشدار می دهد و چنان وصف دقیقی برای آنها ذکر می کند که هیچ کس با این دقت اوصاف اهل نفاق را بیان نکرده است.

در آغاز شش وصف آنها را به این صورت بیان می کند که می فرماید:«ای بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکاری سفارش می کنم،و از منافقان برحذر می دارم،زیرا آنها گمراهند و گمراه کننده،خطاکارند و به خطا انداز،هرزمان به رنگی درمی آیند و به قیافه های دیگری خودنمایی می کنند»؛ (أوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه،و أحذّرکم أهل النّفاق،فإنّهم الضّالّون المضلّون،و الزّالّون (1)المزلّون،یتلوّنون ألوانا،و یفتنّون (2)افتنانا) .

نخستین صفتی که امام علیه السّلام در اینجا برای اهل نفاق می شمرد گمراهی آنان است؛نه تنها گمراهند که اصرار بر گمراه ساختن دیگران نیز دارند،اضافه بر این خطاکارند؛نه تنها خطاکار که دیگران را نیز به خطا می افکنند.

در ضمن تفاوت بین«ضالّون»و«زالّون»روشن شد؛اوّلی اشاره به کسانی است که

ص:606


1- 1) .«الزالّون المزلون»از ریشه«زلت»به معنای لغزش و خطاست.
2- 2) .«یفتنون»از«افتنان»از ریشه«فنّ»به معنای زینت بخشیدن گرفته شده،بنابراین«یفتنّون افتنانا»به این معناست که آنها اعمال خود را به اشکال مختلف تزیین می کنند تا دیگران را بفریبند.

آگاهانه در گمراهی گام می نهند و دومی اشاره به کسانی است که اشتباه و خطای فراوان دارند.آری!چون از نور علم و ایمان بی بهره اند اشتباهات آنها نیز فراوان است.

افزون بر این صفات چهارگانه آنها افراد متلوّنی هستند که هرروز به رنگی و هرزمان به شکلی درمی آیند تا منافع نامشروع خود را از این طریق تأمین کنند؛در جمع نمازگزاران به نماز می ایستند و در میان شرابخواران به شرب خمر می نشینند و مطابق توصیف قرآن« «وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» و هنگامی که افراد باایمان را ملاقات کنند می گویند ما ایمان آوردیم؛ولی هنگامی که با افراد شیطان صفت خود خلوت می کنند می گویند:ما با شماییم ما فقط آنها را مسخره می کنیم». (1)

تفاوت«یتلّونون»و«یفتنّون»ممکن است از این جهت باشد که اوّلی اشاره به جهات ظاهری آنها می کند که هرروز به رنگی درمی آیند و دومی اشاره به نقشه های پنهانی آنها دارد که هرروز به سراغ نقشه مرموز تازه ای می روند و طبیعت نفاق در هرصورت دوگانگی در گفتار و رفتار و برنامه ها است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به شش وصف دیگر از اوصاف خطرناک آنها در عبارتی کوتاه و پرمعنا اشاره می کند،می فرماید:«از هروسیله ای برای فریفتن شما استفاده می کنند،و در هرکمینگاهی به کمین شما می نشینند.دلهایشان آلوده و بیمار،و ظاهرشان را(برای فریب شما)پاک نگه می دارند،در پنهانی گام برمی دارند،و همچون خزنده ای در لابه لای بوته های درهم پیچیده خود را مخفی ساخته،پیش می روند،بیان آنها درمان،گفتارشان(به ظاهر)شفابخش؛ولی کردارشان درد بی درمان است!»؛ (و یعمدونکم (2)بکلّ عماد،و یرصدونکم (3)بکلّ مرصاد.قلوبهم دویّة (4)،و صفاحهم (5)

ص:607


1- 1) .بقره،آیه 14.
2- 2) .«یعمدونکم»از ریشه«عمد»به معنای ستون زدن گرفته شده و منظور در اینجا این است که آنها از هر وسیله ای بر ضد شما استفاده می کنند.
3- 3) .«یرصدونکم»از«رصد»بر وزن«صدف»در اصل به معنای آمادگی برای مراقبت از چیزی است و به معنای کمین کردن آمده است.
4- 4) .«دویة»از ریشه«دوّی»از«دوا»به معنای بیماری گرفته شده و دوّی(صفت مشبهه بر وزن فعیل)به معنای آلوده و بیمار و مؤنث آن دوّیه است؛ولی«دواء»بر وزن دمار از همین ماده گرفته شده و به معنای دارو و درمان و چیزی است که درد را زایل می کند.
5- 5) .«صفاح»جمع«صفح»به معنای پهنه صورت یا کاغذ و امثال آن است و در این جا اشاره به این است که ظاهر منافقان پاک و درونشان آلوده است.

نقیّة.یمشون الخفاء،و یدبّون (1)الضّراء (2)،وصفهم دواء،و قولهم شفاء،و فعلهم الدّاء العیاء (3)) .

جمله «و یعمدونکم بکلّ عماد» اشاره به این است که آنها برای درهم شکستن شما از هروسیله ای استفاده می کنند؛شایعه افکنی،ایجاد تردید و تزلزل در صفوف مؤمنان، پاشیدن تخم بدبینی و فساد و...

جمله «و یرصدونکم بکلّ مرصاد» اشاره به این است که آنها از هیچ فرصتی برای ضربه زدن به شما غافل نمی مانند.پیوسته در کمین هستند تا فرصتی بیابند و زهر خود را در کام شما بریزند.

جمله های بعد از آن،همگی حکایت از دوگانگی شخصیت آنها و تفاوت ظاهر و باطن آنان می نماید و می فرماید:دلهایشان بیمار و ظاهرشان سالم،گفتارشان به ظاهر شفابخش؛اما رفتارشان درد بی درمان و تمام کارهایشان آمیخته با توطئه های مخفیانه و نقشه های پنهانی شیطانی است.

ص:608


1- 6) .«یدبّون»از«دبیب»به معنای آهسته راه رفتن و قدم های کوتاه برداشتن است و از نظر مفهوم لغوی هر جنبنده ای را شامل می شود؛خواه سریع،راه برود یا آهسته.
2- 7) .«ضوّاء»یعنی بیشه و زمین گسترده ای که درختان به هم پیچیده ای در آن وجود دارد و حیوانات بیابان برای مخفی کردن خود به آن پناه می برند.
3- 8) .«عیاء»از«عیّ»به معنای عجز و ناتوانی گرفته شده و«داء عیاء»به معنای بیماری غیر قابل علاجی است که اطبّا از درمان آن عاجزند(عیاء در اینجا مصدری است که معنای وصفی دارد).

سپس در ادامه سخن به بیان سه وصف دیگر پرداخته،می فرماید:«بر رفاه و آسایش مردم حسد می ورزند و بر بلا و ناراحتی آنان می افزایند و پیوسته تخم ناامیدی و یأس بر دل ها می پاشند»؛ (حسدة (1)الرّخاء،و مؤکّدو البلاء،و مقنطو الرّجاء) .

قرآن مجید می گوید:« «إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها» هرگاه نیکی به شما برسد ناراحت می شوند و هرگاه مصیبتی بر شما وارد گردد خوشحال می شوند» (2)و این طبیعت منافقان در هرعصر و در هرزمان است.

ایجاد یأس و بدبینی برای تضعیف اراده ها و درهم شکستن قدرت جهاد و مقاومت، یکی دیگر از حیله های خطرناک منافقان است که اگر کارگر شود آثار بسیار زیانباری دارد.

این موضوع در دنیای امروز که فعالیت رسانه های جمعی بر همه جا سایه افکنده از گذشته خطرناک تر است.منافقانی که در بیرون و درون کشورهای اسلامی هستند با استفاده از این وسائل برای مأیوس کردن مسلمانان از برنامه های اصلاحی و از هرگونه پیشرفت و موفقیّت،وسائل شکست آنها را فراهم می سازند.باید در برابر این شیطان صفتان با تمام قدرت ایستاد و پیوسته مردم را به الطاف خفیّه و جلیّه الهی و پیشرفت و پیروزی امیدوار ساخت و شعارهای «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» (3)«وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (4)را همه جا سر داد.

در ادامه به سه وصف دیگر اشاره کرده،می فرماید:«آنها در هرراهی کشته ای را به خاک افکنده اند،و به هردلی راهی دارند،و بر هرمصیبتی اشک دروغینی می ریزند»؛ (لهم بکلّ طریق صریع (5)،و إلی کلّ قلب شفیع،و لکلّ شجو (6)دموع) .

ص:609


1- 1) .«حسدة»جمع«حاسد»مانند«قتله»جمع«قاتل»به معنای کسی است که حسد می ورزد.
2- 2) .آل عمران،آیه 120.
3- 3) .محمد،آیه 7.
4- 4) .آل عمران،آیه 139.
5- 5) .«صریع»از«صرع»بر وزن«فرع»به معنای به خاک افکندن گرفته شده و معنای مفعولی دارد یعنی به خاک افتاده،و به معنای کشته ای که به خاک افتاده به کار می رود.
6- 6) .«شجو»به معنای غم و غصه است.

جمله اوّل،کنایه کثرت افرادی است که به دست آنها و با توطئه های آنها کشته می شوند یا شدیدا آزاد می بینند.

جمله دوم،اشاره به این است که منافقان با انواع حیله ها و تملّقها تلاش می کنند در تمام دل ها نفوذ کنند و خود را دوست همه کس قلمداد کنند،حتی کسانی که باهم اختلاف دارند و در دو قطب مختلف اند و از این طریق به فتنه انگیزی ادامه دهند.جمله سوم،اشاره به همدردی های دروغین آنها و اشک تمساح ریختن در مصائب مؤمنان است تا کینه ها و عداوتهای درونی خود را به این طریق بپوشانند و مردم را بفریبند و به دنبال خود به پرتگاه بکشانند و آنها را بیچاره کنند.

جمله چهارم،اشاره به کثرت کسانی است که از آنها ضربه خورده و از کار افتاده اند و یا هلاک شده اند.اشاره به این که قربانیان آنها محدود نیست که به آسانی بتوان از کنار آنها گذشت؛به قدری گسترده است که گویی در هرکوچه و برزنی کشته ای بر اثر توطئه های آنها افتاده است.به این ترتیب اگر مسلمانان به موقع نقشه های آنها را نقش برآب نکنند، هیچ کس از ضربه های آنان در امان نخواهد بود.

جمله پنجم،از نیرنگهای آنها برای نفوذ در دلها خبر می دهد آنها همواره شریک دزد و رفیق قافله اند و نشانه های قافله را در اختیار سارقان می گذارند و با آنها همکاری تنگاتنگ دارند و به همین دلیل سعی می کنند به هرکسی وانمود کنند دوست صمیمی او هستند.ششمین جمله نیز تکمیل و تأکیدی است برای آنچه در جمله قبل آمد.آنها سعی دارند خود را شریک غم مردم نشان دهند و بر مصائب آنان اشک تمساح بریزند،هر چند در دل می خندند و خوشحالند آری این است راه و رسم نفاق.

آن گاه امام علیه السّلام در ادامه سخن به دو صفت زشت و شوم دیگر آنان اشاره می کند و می فرماید:«آنها پیوسته مدح و ثنا به هم وام می دهند،و انتظار پاداش و جزا می کشند»؛ (یتقارضون الثّناء،و یتراقبون الجزاء) .

ص:610

آری هرکدام از آنها در مجلسی به مدّاحی و ثناخوانی دیگری می پردازد و صفاتی را که هرگز در او وجود ندارد برمی شمرد،به این قصد که او هم در مجلس دیگری همین گونه از او مدح و ثنای دروغین بگوید.هرگز مدح و ثنای آنها به نیّت حق گویی و تقدیر از پاکان و نیکان نیست،بلکه هدف آن است که شبیه آن دروغها را در حق خود بشنود.

جمله «یتراقبون الجزاء» نیز تأکیدی بر این مطلب و یا چهره دیگری از این خلق و خوی زشت است؛یعنی هرگز خدمت بی ریایی به کسی نمی کنند،بلکه دائما در برابر خدمت انتظار خدمت دارند؛نه فقط در ثناخوانی در همه جا و در هرکار.

سرانجام امام علیه السّلام این بخش را به بیان سه قسمت دیگر از رذائل اخلاقی منافقان پایان می بخشد و می فرماید:«هر گاه چیزی را طلب کنند اصرار می ورزند،اگر کسی را ملامت کنند پرده دری می کنند،اگر مقامی به آنها سپرده شود راه اسراف پیش می گیرند»؛ (إن سألوا ألحفوا (1)،و إن عذلوا (2)کشفوا،و إن حکموا أسرفوا) .

نیاز انسانها به یکدیگر قابل انکار نیست و گاه این نیاز سبب می شود که انسان چیزی یا حلّ مشکلی را از دیگر بخواهد؛ولی اصرار کردن،کار زشتی است،زیرا ممکن است طرف نخواهد یا نتواند آن کار را انجام دهد و با آن خواسته موافقت نماید و از اصرار شرمنده و ناراحت شود.قرآن مجید در اوصاف مؤمنان نیازمند و تهی دست می فرماید:« «لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً» آنها هرگز با اصرار چیزی از مردم تقاضا نمی کنند» (3)؛ولی منافقان می خواهند به مقصود خود برسند،هرچند دیگری را مأخوذ به حیا کنند و مجبور سازند که برخلاف میلش عمل کند.

همچنین اگر به اصطلاح بخواهند کسی را نصیحت و امر به معروف کنند کاری می کنند که در میان جمع آبرویش بریزد،در حالی که اسلام دستور می دهد این کار با

ص:611


1- 1) .«الحفوا»از«الحاف»به معنای اصرار و الحاح برای طلب چیزی است.
2- 2) .«عذلوا»از«عذل»بر وزن«هزل»به معنای ملامت کردن است.
3- 3) .بقره،آیه 273.

ظرافت و دقت انجام شود؛نه آبروی مسلمانی بریزد و نه در دل ناراحت شود و غمگین گردد.

جمله «و إن حکموا أسرفوا» اشاره به این است که منافقان هرگاه به مقامی برسند نه تنها حق آن مقام را ادا نمی کنند،بلکه راه اسراف،پیش می گیرند؛هم خدا را ناراضی می کنند و هم مردم را و سعی دارند کیسه ها برای منافع نامشروع خود بدوزند.قرآن مجید درباره بعضی از منافقان می گوید:« «وَ إِذا تَوَلّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ» هنگامی که به مقامی می رسد در راه فساد در زمین گام برمی دارد و سعی دارد زراعتها و چهارپایان را نابود کند(با اینکه می داند)خدا فساد را دوست ندارد». (1)

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از«إن حکموا»این باشد که اگر آنها را در کاری به داوری بطلبند هرگز داوری عادلانه ای نخواهند داشت و از مرز عدالت و دادگری تجاوز خواهند کرد.و مانعی ندارد که هردو تفسیر در مفهوم جمله جمع باشد.

***

ص:612


1- 1) .بقره،آیه 205.البته تفسیر بالا یکی از تفاسیر آیه است.

بخش سوم

اشاره

قد أعدّوا لکلّ حقّ باطلا،و لکلّ قائم مائلا،و لکلّ حیّ قاتلا،و لکلّ باب مفتاحا،و لکلّ لیل مصباحا.یتوصّلون إلی الطّمع بالیأس لیقیموا به أسواقهم،و ینفقوا به أعلاقهم،یقولون فیشبّهون،و یصفون فیموّهون.قد هوّنوا الطّریق،و أضلعوا المضیق،فهم لمة الشّیطان،و حمة النّیران:

«أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ»

ترجمه

(منافقان)در برابر هرحقی باطلی آماده ساخته اند،و در برابر هردلیل محکمی شبهه ای،و برای هرزنده ای قاتلی،و برای هردری کلیدی،و برای هرشبی چراغی(تا به مقاصد شوم خود نائل شوند).آنها با اظهار یأس و بی رغبتی(به دنیا)تلاش می کنند به مطامع خویش برسند و بازار خود را گرم کنند و کالای مورد علاقه خویش(ضلالت و گمراهی)را به فروش برسانند.

آنان سخنانی می گویند و مردم را به اشتباه می افکنند،و بیانات فریبنده ای دارند تا دیگران را بفریبند.راه ورود به خواسته های خود را آسان،و طریق خروج از آن را تنگ و پر پیچ وخم می سازند(تا مردم را در دام خود گرفتار کنند)آنها دارودسته شیطانند و شراره های آتش دوزخ.(همان گونه خدا می فرماید)آنها حزب شیطانند و بدانید حزب شیطان زیان کارند.

***

ص:613

شرح و تفسیر: برنامه ریزی دقیق منافقان!

برنامه ریزی دقیق منافقان!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که بخش پایانی است،اشاره مهمی دارد به اینکه منافقان با برنامه ریزی کامل به سوی اهداف خود پیش می روند و برای حلّ هرمشکلی از مشکلات خود چاره ای اندیشیده و برای نابود کردن مخالفان برنامه ریزی نموده اند، می فرماید:«آنها در برابر هر حقی باطلی آماده ساخته اند،و در برابر هردلیل محکمی، شبهه ای و برای هرزنده ای قاتلی،و برای هردری کلیدی،و برای هرشبی چراغی تهیه کرده اند»؛ (قد أعدّوا لکلّ حقّ باطلا،و لکلّ قائم مائلا،و لکلّ حیّ قاتلا،و لکلّ باب مفتاحا،و لکلّ لیل مصباحا) .

در این پنج جمله با توجه به واژه«أعدّوا»(-آماده کرده اند)امام علیه السّلام از این حقیقت پرده برمی دارد که منافقان،همه مسائل مثبت جامعه را زیر نظر می گیرند و برای تخریب آن برنامه ریزی می کنند و برای بن بستهایی که بر سر راه دارند راه حلهایی در نظر می گیرند تا بتوانند درهای بسته را بگشایند و موانع را از سر راه بردارند،حتی در شب تاریک با چراغ آیند تا گزیده تر برند کالا!

در طول تاریخ مخصوصا قرنهای نخستین اسلام،شواهد زنده ای برای کلام پرمعنای امام علیه السّلام دیده می شود؛از بهانه ای که برای کنار زدن امام از صحنه خلافت(جوان بودن و یا شوخ طبع بودن)گرفته تا آتش زدن در بیت وحی،بعد از پیامبر اکرم،به بهانه مخالفت با اجماع مسلمین(اجماعی که وجود خارجی نداشت)و سپس خونخواهی عثمان،آن هم از سوی کسانی که دستشان به خون عثمان آلوده بود و بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها در زمانی که در آستانه شکستن بودند و مانند آن.

جالب این است که گاه به اموری متوسل می شدند که هرانسان آگاهی را شدیدا در تعجّب فرومی برد؛مثلا هنگامی که به لشکریان معاویه گفتند شما«فئه باغیه»(گروه

ص:614

ستمگر)هستید که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حدیث معروف درباره عمار خبر داده بود و بیش از سی سال قبل،به عمّار خطاب کرد و گفت:«تو را فئه باغیه خواهند کشت»آنها در برابر این استدلال محکم و روشن گفتند«قاتل عمّار علی است،زیرا او عمّار را به همراه خود آورد! اگر نیاورده بود ما او را نمی کشتیم». (1)

سپس امام علیه السّلام به یکی دیگر از نیرنگهای آنها برای نفوذ در دلها اشاره کرده می فرماید:

«آنها با اظهار یأس و بی رغبتی(به دنیا)تلاش می کنند به مطالع خویش برسند و بازار خود را گرم کرده.کالای مورد علاقه خویش(ضلالت و گمراهی)را به فروش برسانند»؛ (یتوصّلون إلی الطّمع بالیأس لیقیموا به أسواقهم،و ینفقوا به أعلاقهم (2)) .

آنها سوداگران مرموزی هستند که سرمایه آنان کفر و نفاق و ضلالت و مشتریانشان افراد ساده اندیش و بهای این معامله از دست دادن دین و ایمان است.

همان گونه که گاه بعضی از تجّار برای گرم کردن بازار خویش،نسبت به فروش جنس به مشتریان بی اعتنایی نشان می دهند تا به مقتضای«الانسان حریص علی ما منع»آتش شوق را در دل آنها بیفروزند و بازار خود را گرم کنند و متاع کاسد و فاسد خود را به اعلی القیم بفروشند.

آن گاه می افزاید:«آنان سخنانی می گویند و مردم را به اشتباه می افکنند،توصیف می کنند تا مردم را بفریبند»؛ (یقولون فیشبّهون،و یصفون فیموّهون (3)) .

آری!آنها پیوسته کفر و نفاق و گمراهی و ضلال را در لباس حق جلوه می دهند تا توده های مردم که به طور فطری و طبیعی خواهان حق اند،باطل آنها را بپذیرند و در طریق گمراهی گام بردارند.

در وصف دیگر می افزاید:«آنها راه ورود به خواسته های خود را آسان،و طریق خروج از

ص:615


1- 1) .صحیح مسلم،جلد 8،صفحه 185 و سفینة البحار،«عمر»و بسیاری از کتب دیگر شیعه و اهل سنّت.
2- 2) .«اعلاق»جمع«علق»بر وزن«حزب»به معنای اشیای مورد علاقه است.
3- 3) .«یمّوهون»از«تمویه»به معنای تزیین کردن برای گمراه ساختن و آمیختن حق به باطل است.

آن را تنگ و پرپیچ وخم می سازند(تا مردم را در دام خود گرفتار سازند)»؛ (قد هوّنوا الطّریق،و أضلعوا (1)المضیق) .

این روش را امروز هم در منافقان عصر خویش می بینیم که با شرایط سهلی افراد را وارد گروه خویش می سازند،آن گاه چنان دست و پای با انواع تعهدات و بدهکاریها می بندند که خروج از جرگه آنان بسیار سخت است.جهانخواران عصر ما برای گرفتار ساختن ملت ها و کشورها،نخست با شرایط ساده ای وام های سخاوتمندانه به آنها می دهند.هنگامی که آنها را گرفتار ساختند فشارها را پی درپی بر آنها وارد می سازند و خواسته های خود را بر آنان تحمیل می کنند،در حالی که چنان دست و پای آنها بسته که راه خروج و بازگشت ندارند.

سرانجام امام علیه السّلام در پایان این خطبه،هشدار می دهد و می فرماید:«آنها دارودسته شیطانند و شراره های آتش دوزخ(همان گونه که خدا می فرماید)آنها حزب شیطانند،و بدانید حزب شیطان زیان کارانند»؛ (فهم لمة (2)الشّیطان،و حمة (3)النّیران: «أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ» (4)) .

نکته: نفاق و منافقان در طول تاریخ

نفاق و منافقان در طول تاریخ

هیچ کس نمی تواند تاریخچه ای برای نفاق و منافقان تعیین کنند.در جوامعی که

ص:616


1- 1) .«اضلعوا»در اصل از ریشه«ضلع»به معنای دنده گرفته شده و چون دنده ها معمولا کج است«اضلاع» به معنای کج ومعوج ساختن آمده است.
2- 2) .«لمة»جمعیّتی است از مردان و زنان و بعضی تعداد آن را سه تا ده ذکر کرده اند و ممکن است در اینجا اشاره به این باشد که نفرات آنها کم و خطراتشان زیاد است.
3- 3) .«حمة»به معنای سم و زهر است و به هرچیز گزنده ای«حمة»اطلاق می شود،مانند سوزش و حرارت آفتاب.
4- 4) .مجادله،آیه 19.

افراد فاسد و مفسدی وجود داشته اند،تا زمانی که قدرت بر مبارزه آشکار در خود می دیدند؛به مبارزه ادامه می دادند؛ولی هنگامی که شکست می خوردند،لباس نفاق در تن می پوشیدند و به صورت جمعیّتهای زیرزمینی درمی آمدند و اهداف شوم خود را از این طریق ادامه می دادند.در ظاهر تسلیم شده و اعلام وفاداری و پیوستن به توده های مردم می کردند؛ولی در باطن اهداف شوم خود را با برنامه ریزی دقیق دنبال می کردند.

ویژگی اصلی منافقان،داشتن شخصیت دوگانه است.دوگانگی ظاهر و باطن،گفتار و رفتار،جلسات خصوصی و عمومی و دوگانگی در همه چیز،که شرح آن را امام امیر مؤمنان علیه السّلام در این خطبه به صورتی بسیار دقیق بیان فرموده است.

آنها خود را اصلاح طلب می خوانند،در حالی که مفسدان واقعی هستند.خود را عاقل و هوشیار و دیگران را ابله و نادان می دانند،در حالی که واقعا ابلهانی شیطان صفتند.

آنها شریک دزد و دوست قافله،رفیق مردم و عامل بیگانه،غمخوار کشور و عامل استعمارند.

آنها به هنگام بروز طوفانها و رسیدن وقت فداکاری به بهانه های واهی و گفتن «إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ» (1)میدان را خالی می کنند و معمولا در این هنگام است که پرده نفاق بر اثر طوفان از چهره های آنها کنار می رود و شناخته می شوند.

برخلاف آنچه گروهی از ساده اندیشان اهل سنّت فکر می کنند که هرکس پیامبر خدا را ملاقات کرد و در خدمت او بود و سخنان او را شنید و چشم او بر صورت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله افتاد،در هاله قداستی به نام«صحابی»قرار می گیرد و صدق و عدالت او مسلّم می شود، برخلاف این پندار در میان معاصران پیامبر صلّی اللّه علیه و اله،منافقان خطرناکی بودند که در سوره «منافقین»و از آن آشکارتر و گسترده تر در سوره«احزاب»و«توبه»و بعضی سوره های دیگر قرآن با صراحت به آنها اشاره شده و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در مقابل آنها موضع گیری سختی داشته است.

ص:617


1- 1) .احزاب آیه،13.

کسی که این سوره ها را با دقت بررسی کند می داند که موج نفاق و منافقگری،حتی در سالهای آخر عمر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله،شدید بوده؛اما نفوذ و قدرت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و پیروزی آشکار مؤمنان راستین،ابتکار عمل را از دست آنها گرفته بود.

آنها بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به جنب وجوش درآمدند و با نقشه های بسیار مرموز،آن قدر تلاش کردند که در عصر بنی امیّه بر جای پیامبر صلّی اللّه علیه و اله به عنوان خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله تکیه زدند و کسی که در اواخر عمر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله اسلام را پذیرفته بود و فرزند دشمن شماره یک اسلام؛یعنی ابو سفیان به شمار می رفت بر جای رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله نشست و«خال المؤمنین»شد.این داستان سر دراز دارد که فعلا از آن می گذریم.

در دنیای امروز نفاق بیش از هرزمان دیگری دیده می شود.منافقان با برنامه ریزی بسیار حساب شده و ابزار و سرمایه فراوان و عمّال وسیع در همه جای دنیا و حتی با بهره گیری از وسایل مدرن به شیطنتهای گسترده خود مشغولند.

دولتهای استعماری که حیات آنها به مکیدن خون دیگران وابسته است،در پناه عناوینی مانند حقوق بشر و آزادی و دموکراسی،بدترین جنایات را انجام می دهند.اگر در کشوری که مورد پسند آنها نیست در صورتی که کمترین خشونتی با یک زندانی شود فریاد برمی کشند؛ولی در زندانهایی،همچون زندان«ابو غریب»عراق و«گوانتانامو» جنایاتی انجام می دهند که در تاریخ بی سابقه بوده است و اخبار تکان دهنده آنها در عصر و زمان ما همه جا منتشر شده است.

در پناه لفظ آزادی،آزادی عمل و عقیده را از همه مخالفان خود می گیرند و سعی دارند همه جا حکومتهای وابسته به خود به وجود آورند و گاه با صراحت می گویند بهترین گزینه برای ما حکومتهایی است که حافظ منافع ما باشد.

آنها دم از حکومتهای مردمی می زنند؛ولی در هرنقطه ای از جهان که مردم حکومتی برپا کردند که حافظ منافع آنها نبود با تمام قوا سعی می کنند آن را ساقط کنند.

گاه از طریق کمکهای مردم و وامهای باعوض و بلاعوض وارد می شوند؛ولی هدف

ص:618

اصلی آنها وابسته کردن ملتها و دولتهاست؛زیرا هنگامی که وابسته شدند به حکم اجبار آنچه را به آنها دیکته کنند باید بپذیرند و این داستان بسیار مفصل تری دارد که شرح آن را در یک کتاب و چند کتاب نمی توان نوشت.

تنها راه رهایی از چنگال این منافقان دژخیم و خطرناک و چندین چهره،اتحاد ملتهای مظلوم و دربند است که نخست پرده از چهره آنها برگیرند و آنها را معرفی کنند و سپس به گونه ای هماهنگ با آنها بستیزند و به یقین چون منافقان،تنها دنبال اهداف مادی هستند هرگز روح فداکاری ندارند.سرانجام شکست می خورند و عقب نشینی می کنند.

***

ص:619

ص:620

خطبۀ 195: هدف آفرینش ، تقوا و آماده شدن برای سفر آخرت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن پس از ستایش خدا و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله مردم را نصیحت می فرماید.

خطبه در یک نگاه

بحث هایی را که امام علیه السّلام در این خطبه بیان فرموده است می توان در سه بخش خلاصه کرد:نخست حمد و ثنای پروردگار با ذکر آثاری از آن ذات مقدّس،از عجایب جهان هستی و سپس شهادت به نبوت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و اشاره به اوصاف دیگری از صفات بارز آن حضرت.

در بخش دوم اشاره به هدف آفرینش انسان می کند و مراقبت الهی را بر او با عبارات بسیار زیبایی شرح می دهد.

در بخش سوم اندرزهایی درباره تقوا و آماده شدن برای سفر آخرت و حضور در دادگاه عدل الهی آمده است.

ص:621


1- 1) .سند خطبه: این خطبه از معدود خطبه هایی است که مدرکی جز نهج البلاغه برای آن نیست.

ص:622

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی أظهر من آثار سلطانه،و جلال کبریائه،ما حیّر مقل العقول من عجائب قدرته،و ردع خطرات هماهم النّفوس عن عرفان کنه صفته.

و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه،شهادة إیمان و إیقان،و إخلاص و إذعان.و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،أرسله و أعلام الهدی دارسة،و مناهج الدّین طامسة،فصدع بالحقّ؛و نصح للخلق،و هدی إلی الرّشد،و أمر بالقصد، صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

ترجمه

حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که از آثار عظمت و جلال کبریاییش آن قدر آشکار ساخته که دیده عقول را از شگفتی های قدرتش در حیرت فروبرده،و اندیشه های بلند انسان ها را از شناخت کنه صفاتش بازداشته است،و گواهی می دهم که معبودی جز خداوند یکتا نیست؛گواهی برگرفته از ایمان و یقین و اخلاص و اذعان،و گواهی می دهم که محمد صلّی اللّه علیه و اله بنده و فرستاده اوست.هنگامی او را فرستاد که نشانه های هدایت کهنه و فرسوده و جادّه های دین محو شده بود.او حق را آشکار ساخت و برای مردم دلسوزی و خیرخواهی کرد و آنان به سوی کمال،هدایت نمود و به عدل و داد،امر فرمود.رحمت و سلام خدا بر او و خاندانش باد.

***

ص:623

شرح و تفسیر: قیام پیامبر در شرایط بسیار سخت

قیام پیامبر در شرایط بسیار سخت

همان گونه که در آغاز خطبه اشاره شد،امام علیه السّلام این خطبه را-مانند بسیاری از خطبه های دیگر-با حمد و ثنای الهی شروع می کند؛ولی با تغییراتی تازه و تشبیهاتی نوین و روح پرور.

می فرماید:«حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که از آثار عظمت و جلال کبریاییش آن قدر آشکار ساخته که دیده عقول را از شگفتی های قدرتش در حیرت فرو برده،و اندیشه های بلند انسان ها را از شناخت کنه صفاتش بازداشته است»؛ (الحمد للّه الّذی أظهر من آثار سلطانه،و جلال کبریائه،ما حیّر مقل (1)العقول من عجائب قدرته،و ردع خطرات هماهم (2)النّفوس عن عرفان کنه صفته) .

به راستی اگر کسی در جهان آفرینش از ذرات اتم گرفته تا منظومه های آسمانی و کهکشانها و از انواع گیاهان و گلها و میوه ها گرفته تا اقسام شگفت انگیز حیوانات،پرنده ها و درنده ها و ماهیان دریاها و وحوش بیابانها و انواع عجیب حشرات و جانداران ذره بینی، دقت کند هرروز عجایب تازه و شگفتیهای نوینی در آنها می بیند و پیشرفت علم و دانش بشری نیز هرروز پرده جدیدی از این شگفتیها را نشان می دهد،به گونه ای که انسان در قدرت آفریدگار حیران می شود و روزبه روز این حقیقت آشکارتر می گردد که او بالاتر از خیال و قیاس و وهم ماست و بالاتر است از آنچه دیده ایم و خوانده ایم و نوشته ایم.

سپس امام علیه السّلام به سراغ اقرار به شهادتین می رود؛ولی هریک از آن دو را با تعبیراتی

ص:624


1- 1) .«مقل»جمع«مقله»بر وزن«غرفه»به معنای قسمت دوری چشم اعم از سیاهی و سفیدی است و در اینجا امام علیه السّلام عقل را تشبیه به انسانی کرده که دارای چشمی است که به اشیای شگفت انگیزی خیره شده و در آن حیران شده است.
2- 2) .«هماهم»جمع«همهمه»به معنای صدای آهسته یا صدایی است که به گوش می خورد اما معنا و مفهوم آن درک نمی شود.

تازه بیان می کند و می فرماید:«و گواهی می دهم که معبودی جز خداوند یکتا نیست، گواهی برگرفته از ایمان و یقین و اخلاص و اذعان»؛ (و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه،شهادة إیمان و إیقان،و إخلاص و إذعان (1)) .

این چهار تعبیر(ایمان و ایقان و اخلاص و اذعان)اشاره به چهار مرحله از باورهای دینی است؛ایمان مرحله اوّل است که انسان چیزی را می پذیرد و باور می کند،هرچند ممکن است در اطراف آن،شکوک و شبهات جزئی وجود داشته باشد؛ولی مرحله ایقان مرحله ای است که گردوغبار آن شبهات و شکها زدوده می شود و باورهای قلبی شفاف و درخشنده می گردد.

مرحله اخلاص مرحله نفی ما سوی اللّه است که همه چیز را غیر خدا کنار می زند،تنها او را می بیند و به او عشق می ورزد و با او سخن می گوید و از او طلب می کند و سرانجام مرحله اذعان فرامی رسد که به گفته اهل لغت به معنای اقرار آمیخته با خضوع است؛ یعنی ایمان او در جای جای اعمال و گفتار و رفتار او آشکار می شود و همه زندگی او به رنگ الهی درمی آید و مصداق «صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً» (2)می شود.

بدیهی است هر گاه ایمان و یقین و اخلاص در وجود انسان ریشه دار شود ثمره نهایی آن همان اعمال انسان است.

آن گاه امام بعد از شهادت به یکتایی پروردگار،به شهادت نبوّت با ذکر صفات برجسته ای از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و اشاراتی به اهداف نبوّت می پردازد و می فرماید:«و گواهی می دهم که محمّد بنده و فرستاده اوست،هنگامی او را فرستاد که نشانه های هدایت کهنه و فرسوده،و جادّه های دین محو شده بود.او حق را آشکار ساخت و برای مردم

ص:625


1- 1) .«اذعان»از«ذعن»بر وزن«وطن»به معنای خضوع و فرمانبرداری و اطاعت است،لذا در عبارت بالا امام علیه السّلام آن را در چهارمین مرحله قرار داده است.نخست ایمان و بعد یقین و بعد مرحله اخلاص فرا می رسد و نتیجه آن اطاعت و فرمانبرداری حق است.
2- 2) .بقره،آیه 138.

دلسوزی و خیرخواهی کرد و به سوی کمال هدایت نمود،و به عدل و داد امر فرمود.

رحمت و سلام خدا بر او و خاندانش باد»؛ (و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،أرسله و أعلام الهدی دارسة (1)،و مناهج الدّین طامسة (2)،فصدع (3)بالحقّ؛و نصح للخلق،و هدی إلی الرّشد،و أمر بالقصد،صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) .

اعلام هدی به معنای نشانه هایی است که در مسیر راه مسافران قرار می دهند تا جاده را گم نکنند(مانند علائم راهنمایی امروز که بر سر راهها می گذراند تا هرکس مقصد خویش را بشناسد و پیش گیرد)و در اینجا اشاره به تعلیمات آنها و پیشوایان دین و آموزه های کتب آسمانی است.

جمله «و مناهج الدّین طامسة» اشاره به قوانین آسمانی است که در عصر جاهلیّت به فراموشی سپرده شده بود.

آری در چنین شرایط و چنین محیطی که ظلمت کفر،همه جا را فراگرفته بود، پیغمبر اسلام قیام کرد و چهار برنامه را اجرا فرمود:نخست حق را در معارف دینی آشکارا بیان کرد.سپس به خیرخواهی مردم برخاست و با اندرزها و نصایح خود آنها را به ترک گناه و فساد و زشتیها و نامردیها فراخواند و در مرحله سوم آنها را به آنچه مایه تکامل انسان بود هدایت کرد و در چهارمین مرحله دعوت به عدل و داد و میانه روی و اعتدال در

ص:626


1- 1) .«دارسة»از ریشه«در است»در اصل به معنای تکرار چیزی است و از آنجا که به هنگام فراگرفتن چیزی،استاد مطالب را تکرار می کند به آن درس می گویند و چون حوادث پی درپی،و باد و باران سبب فرسودگی و کهنگی بناها می شود این تعبیر به معنای فرسودگی نیز به کار می رود و در خطبه بالا اشاره به همین معناست.
2- 2) .«طامسة»از«طمس»بر وزن«شمس»به معنای محو شدن و از بین رفتن آثار چیزی است و به معنای محو کردن نیز آمده است.
3- 3) .«صدع»از ریشه«صدع»بر وزن«صبر»در اصل به معنای مطلق شکافتن یا شکافتن اجسام محکم است و چون با شکافتن چیزی درونش آشکار می شود این واژه به معنای آشکار کردن نیز به کار می رود و در خطبه بالا همین معنا اراده شده است.

همه چیز فرمود(درود و سلام پروردگار بر او و آلش باد).

امام در این عبارات کوتاه،هم ترسیم واضحی از وضع عصر جاهلیت نموده و هم ارکان دعوت پیغمبر اسلام را بیان کرده است.

***

ص:627

ص:628

بخش دوم

اشاره

و اعلموا،عباد اللّه،أنّه لم یخلقکم عبثا،و لم یرسلکم هملا،علم مبلغ نعمه علیکم،و أحصی إحسانه إلیکم،فاستفتحوه،و استنجحوه،و اطلبوا إلیه و استمنحوه،فما قطعکم عنه حجاب،و لا أغلق عنکم دونه باب،و إنّه لبکلّ مکان،و فی کلّ حین و أوان،و مع کلّ إنس و جانّ؛لا یثلمه العطاء،و لا ینقصه الحباء،و لا یستنفده سائل،و لا یستقصیه نائل،و لا یلویه شخص عن شخص،و لا یلهیه صوت عن صوت،و لا تحجزه هبة عن سلب،و لا یشغله غضب عن رحمة،و لا تولهه رحمة عن عقاب،و لا یجنّه البطون عن الظّهور،و لا یقطعه الظّهور عن البطون.قرب فنأی،و علا فدنا،و ظهر فبطن،و بطن فعلن،و دان و لم یدن.لم یذرء الخلق باحتیال،و لا استعان بهم لکلال .

ترجمه

بدانید ای بندگان خدا که خداوند شما را بیهوده نیافریده و بی سرپرست رها نساخته است.خدا از مقدار و اندازه نعمتهایش بر شما آگاه است و مراتب احسان و نیکی خود را بر شما شماره فرموده است.(و همه کارهایش از روی حکمت است)حال که چنین است از او درخواست گشایش و پیروزی(و گشودن درهای سعادت)کنید.دست نیاز به سوی او دراز کرده،عطا و بخشش را از او بخواهید،زیرا میان شما و او حجابی نیست و دری بین او و شما بسته نشده است.او در همه جا و در هرلحظه و با هرکس از انس و جنّ همراه است.

نه بخشش از دارایی اش می کاهد و نه عطایا آسیبی به خزاین او می رساند.نه درخواست

ص:629

کنندگان،نعمتش را تمام می کند و نه بهره مندان از عطایش،به مواهب او پایان می دهند.

و توجه او به کسی وی را از دیگری غافل نمی سازد و شنیدن صدایی او را از شنیدن صدای دیگری بازنمی دارد.عطا و بخشش او به کسی مانع از سلب نعمت(در آنجا که مصلحت باشد)نمی گردد و غضبش او را از رحمت بازنمی دارد و رحمتش او را از عذاب و کیفر(به هنگام لزوم)غافل نمی سازد.نه آنچه پنهان است او را از آنچه آشکار است بازمی دارد و نه آنچه آشکار است او را از آنچه نهان است جدا می سازد.او نزدیک است و در عین حال دور؛ بلند مرتبه است و در همان حال نزدیک؛آشکار است و پنهان؛پنهان است و آشکار.همه را(در برابر اعمالشان)جزا می دهد و کسی به او جزایی نخواهد داد.در آفرینش مخلوقات نیاز به فکر و اندیشه نداشته و به جهت خستگی از کسی کمک نخواسته است.

شرح و تفسیر: خوان نعمت بی دریغش همه جا گسترده است

خوان نعمت بی دریغش همه جا گسترده است

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به سه نکته اساسی اشاره می فرماید:نخست مسئله هدف آفرینش.سپس نعمت های فراوان الهی که شامل حال همه بندگان می شود و سرانجام،بر مراقبت دائمی و حضور الهی در همه جا و همه حال تأکید می نهد.

در قسمت اوّل می فرماید:«بدانید ای بندگان خدا که خدا شما را بیهوده نیافریده و بی سرپرست رها نساخته است»؛ (و اعلموا،عباد اللّه،أنّه لم یخلقکم عبثا،و لم یرسلکم هملا (1)) .

این سخن در واقع برگرفته از کلام خداست که می فرماید:« «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» آیا چنین پنداشته اید که ما شما را بیهوده آفریده ایم و به سوی ما بازنمی گردید». (2)

ص:630


1- 1) .«همل»از ریشه«همل»بر وزن«حمل»در اصل به معنای رها ساختن شتران بدون ساربان است.سپس به هرشخص یا هرکار بدون سرپرست اطلاق شده است.
2- 2) .مؤمنون،آیه 115.

به یقین خداوند حکیم و دانا هرگز کاری عبث و بیهوده انجام نمی دهد،گرچه منافع و سودهای افعال خدا به خدا بازنمی گردد،چون او بی نیاز مطلق است؛ولی به یقین افعال او آثار و برکاتی دارد که به بندگانش باز می گردد.

چون داشتن هادی و راهنما،نخستین شرط برای وصول به هدف است،به دنبال جمله «لم یخلقکم عبثا» جمله «لم یرسلکم هملا» آمده است،زیرا ارسال در این گونه موارد به معنای رها ساختن و«همل»در اصل به گله بی چوپان گفته می شود.بدین ترتیب،مسئولیت انسان با این اشاره در برابر اهداف آفرینش و هدایت رهبران،روشن می گردد.

در قسمت دوّم می فرماید:«خدا از مقدار و اندازه نعمت هایش بر شما آگاه است و مراتب احسان و نیکی خود را بر شما شماره فرموده است(و همه کارهایش از روی حکمت است)»؛ (علم مبلغ نعمه علیکم،و أحصی إحسانه إلیکم) .

نعمت و احسان،شامل تمام نعمت های مادی و معنوی و حتی استعدادهای گوناگون درونی می شود و این بدان معناست که مردم از نعمت های او بهره گیرند و طریق ناسپاسی پیش نگیرند و نعمتهای الهی را بیهوده به هدر ندهند و از سستی و تنبلی در بهره گیری از آن بپرهیزند و بدانند برای رسیدن به هدف آفرینش و کمال مطلوب،همه اسباب و وسائل آماده است.

آن گاه سومین مطلب را عنوان می کند و می فرماید:«حال که چنین است(و همه وسائل سعادت آماده شده)از او درخواست گشایش و پیروزی بطلبید،دست نیاز را به سوی او دراز کرده و عطا و بخشش را از او بخواهید،چرا که میان شما و او حجابی نیست و دری بین او و شما بسته نشده است»؛ (فاستفتحوه (1)،و استنجحوه (2)،و اطلبوا إلیه و

ص:631


1- 1) .«استفتحوا»از ریشه«فتح»در اصل به معنای گشودن است،بنابراین استفتاح به معنای طلب گشایش و فتح و یاری است.
2- 2) .«استنجحوا»از«نجاح»در اصل به معنای سهل و آسان شدن و به مقصود رسیدن است.

استمنحوه (1)،فما قطعکم عنه حجاب،و لا أغلق عنکم دونه باب) .

اشاره به اینکه فیض از مبدأ فیّاض آماده شده،اکنون نوبت شماست که دست طلب به دامان لطفش بزنید و درهای رحمتش را بگشایید و رستگاری را از او بطلبید و می دانیم هنگامی که فاعلیت فاعل با قابلیت قابل بیامیزد نتیجه قطعی و حتمی است.

حضرت برخلاف پندار بت پرستان و مشرکان و پیروان آنها در عصر و زمان ما،که گمان می کنند مستقیما نباید به درگاه خدا رفت،بلکه باید غیر او را پرستید تا او راه را بگشاید،می فرماید:هیچ رادع و مانعی بر سر راه نیست و همه بندگان می توانند به درگاه خدا بروند و اگر گاهی از آبروی شفیعان بهره می گیرند آن هم تأکید دیگری است بر ارتباط مستقیم به ذات پاک خدا و عمل به دستور او.

آن گاه در توضیح این سخن اشاره به سه نکته دیگر می کند و تفاوت عطا و بخشش الهی را با دیگران در این سه نکته روشن می سازد و می فرماید:«او در همه جا و در هر لحظه و با هر کس از انس و جنّ همراه است.نه بخشش از دارایی اش می کاهد و نه عطایا آسیبی به خزاین او می رساند.نه درخواست کنندگان،نعمتش را تمام می کند و نه بهره مندان از عطایش،به مواهب او پایان می دهند»؛ (و إنّه لبکلّ مکان،و فی کلّ حین و أوان،و مع کلّ إنس و جانّ؛لا یثلمه (2)العطاء،و لا ینقصه الحباء (3)،و لا یستنفده سائل،و لا یستقصیه نائل) .

به این ترتیب،خداوند بخشنده ای است که در همه جا حضور دارد و دست همه نیازمندان به دامان کبریایی اش می رسد،بلکه در همه جا با هرکسی همراه است و از

ص:632


1- 1) .«استمنحوا»از ریشه«منح»بر وزن«منع»در اصل به معنای واگذار کردن شیر حیوان به خود حیوان است.سپس به هرگونه عطیّه و بخشش اطلاق شده،بنابراین استمناح به معنای طلب عطایاست.
2- 2) .«یثلم»از ریشه«ثلم»بر وزن«صبر»و«ثلمه»بر وزن«ضربه»در اصل به معنای لبه چیزی شکستن است.سپس به هرکاری که صدمه ای بر کسی یا چیزی وارد کند اطلاق شده است.
3- 3) .«حباء»از ریشه«حبو»بر وزن«ختم»در اصل به معنای بخشش چیزی بدون انتظار پاداش است و در جمله بالا نیز به همین معناست.

سوی دیگر،عطایای او حدّ و مرز و نهایتی ندارد و بیم این نمی رود که اگر به افرادی ببخشد دیگران در مضیقه قرار گیرند:

دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر

که کریم است و رحیم است و غفور و ودود

کرمش نامتناهی نعمش بی پایان

هیچ خواهنده از این در نرود بی مقصود

زیرا او وجودی است از هرنظر نامتناهی،به همین دلیل کرمش نامتناهی است و نعمت و عطایش نیز نامتناهی،بلکه مطابق آنچه در دعای افتتاح آمده است:«و لا تزیده کثرة العطاء إلاّ جودا و کرما؛فزونی بخشش جز بر جود و کرم او نمی افزاید»،اشاره به اینکه هرقدر بیشتر ببخشد مردم بیشتر به جود و کرمش امیدوار می شوند.

آن گاه به نکته سوم پرداخته،می فرماید:«(او همانند مخلوقاتش نیست)و توجه به کسی وی را از دیگری غافل نمی سازد و شنیدن صدایی او را از شنیدن صدای دیگر باز نمی دارد.عطا و بخشش او به کسی مانع از سلب نعمت(در آنجا که مصلحت باشد) نمی گردد،و غضبش او را از رحمت بازنمی دارد،و رحمتش او را از عذاب و کیفر(به هنگام لزوم)غافل نمی سازد،نه آنچه پنهان است او را از آنچه آشکار است بازمی دارد،و نه آنچه آشکار است او را از آنچه نهان است جدا می سازد»؛ (و لا یلویه (1)شخص عن شخص،و لا یلهیه صوت عن صوت،و لا تحجزه هبة عن سلب،و لا یشغله غضب عن رحمة،و لا تولهه (2)رحمة عن عقاب،و لا یجنّه (3)البطون عن الظّهور،و لا یقطعه

ص:633


1- 1) .«یلوی»از ریشه«لیّ»بر وزن«حیّ»به معنای اعراض کردن و سر برگرداندن و منحرف ساختن است.
2- 2) .«توله»از«وله»بر وزن«فرح»به معنای حیرت و سرگردانی از شدّت غم و اندوه است و لذا به شخص عاشق غمگین«واله»گفته می شود.
3- 3) .«یجن»از ریشه«جنّ»بر وزن«فنّ»به معنای مستور ساختن و پوشاندن است،لذا به کسی که عقلش پوشیده شده،مجنون گفته می شود و بر طایفه جن به جهت مستور بودن،این لفظ اطلاق شده است و به-

الظّهور عن البطون) .

این جمله های هفت گانه،از یک سو تشویقی است برای بندگان که هرچه می خواهند از او بخواهند و بدانند.اگر همه مخلوقاتی که در پهنه جهان آفرینش وجود دارند،دست به دعا بردارند و همزمان خواسته هایی را مطرح کنند،او از همه خواسته های این افراد آگاه و باخبر است.چیزی که در غیر خداوند مطلقا دیده نمی شود،حتی گاه سؤال یک نفر آنها را از سؤال نفر دوم غافل می کند.

از سوی دیگر،هشداری است به همه بندگان،که مراقب حضور ذات پروردگار در همه حال باشند و بدانند همان گونه که نعمت و عطایش بی پایان است و هیچ خواننده ای از در او بی مقصود بازنمی گردد،همچنین رحمتش مانع غضب،و نعمتش مانع کیفر بدکاران و ظالمان نیست و آنچه در خلوت و جلوت و آشکار و نهان انجام می دهند برای او نمایان است.اساسا آشکار و نهان،دور و نزدیک درباره آن ذات نامتناهی،مفهوم ندارد.این مخلوقانند که محدودند و دور و نزدیک و آشکار و نهان دارند.

آن گاه امام علیه السّلام با ذکر هفت جمله دیگر مربوط به اوصاف خداوند متعال،آنچه را در جمله های قبل آمد تشریح کرده و بر آن تأکید می نهد و می فرماید:«او نزدیک است و در عین حال دور،بلند مرتبه است و در همان حال نزدیک،آشکار است و پنهان و پنهان است و آشکار.همه را(در برابر اعمالشان)جزا می دهد و کسی به او جزا نخواهد داد.در آفرینش مخلوقات نیاز به فکر و اندیشه نداشته،و به جهت خستگی از کسی کمک نخواسته است»؛ (قرب فنأی،و علا فدنا،و ظهر فبطن،و بطن فعلن،و دان (1)و لم یدن.لم یذرء (2)الخلق باحتیال،و لا استعان بهم لکلال (3)) .

ص:634


1- 1) .«دان»از ریشه«دین»بر وزن«غیر»گاه به معنای وام دادن و گاه به معنای جزا دادن آمده و در اینجا منظور معنای دوم است.
2- 2) .«لم یذرأ»از«ذرأ»بر وزن زرع؛یعنی آفریدن.
3- 3) .«کلال»معنای مصدری و اسم مصدری دارد و مفهوم آن خسته شدن و خستگی است.

همه این اوصاف هفتگانه،در واقع از یک نقطه سرچشمه می گیرد و آن اینکه او وجودی است نامتناهی از هرنظر و به همین دلیل همه جا حضور دارد و در عین حال کنه ذات بی انتهایش از دسترس افکار دور است.ظاهر و باطن،دور و نزدیک،برای او یکسان است و با توجه به علم بی پایانش نیازی به فکر و اندیشه به هنگام آفرینش ندارد و نیز به همین دلیل خستگی و کلال در ذات او راه نمی یابد،زیرا این از اوصاف مخلوقات است که قدرت و توان محدودی دارند به هنگامی که قدرتشان پایان گیرد خسته و ناتوان و وامانده می شوند.

امام علیه السّلام نهایت فصاحت و بلاغت را در این جمله ها به کار گرفته که حقیقت واحدی را در چهره های گوناگونی و با عباراتی زیبا و متنوّع منعکس ساخته است.

***

ص:635

ص:636

بخش سوم

اشاره

أوصیکم،عباد اللّه،بتقوی اللّه،فإنّها الزّمام و القوام،فتمسّکوا بوثائقها،و اعتصموا بحقائقها،تؤل بکم إلی أکنان الدّعة و أوطان السّعة، و معاقل الحرز و منازل العزّ، «لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ» ،و تظلم له الأقطار،و تعطّل فیه صروم العشار.و ینفخ فی الصّور،فتزهق کلّ مهجة، و تبکم کلّ لهجة،و تذلّ الشّمّ الشّوامخ،و الصّمّ الرّواسخ،فیصیر صلدها سرابا رقرقا،و معهدها قاعا سملقا،فلا شفیع یشفع،و لا حمیم ینفع،و لا معذرة تدفع .

ترجمه

ای بندگان خدا!شما را به تقوا سفارش می کنم که زمام و مهار انسان و قوام زندگی اوست،پس به وسیله های مطمئن تقوا،تمسک جویید و به حقایق آن،چنگ زنید تا شما را به سرمنزل آرامش و جایگاههای پروسعت و قلعه های محکم و سراهای عزت برساند.

در آن روز که چشمها در آن خیره شود و از حرکت بازایستد و همه اقطار جهان تیره و تار گردد و گله های شتران(نفیس ترین ثروتهای عرب)بی صاحب می ماند(و به فراموشی سپرده خواهد شد)در آن هنگام در صور دمیده می شود،قلبها از کار می افتد،زبانها بند می آید،کوههای بلند فرومی ریزند و سنگهای محکم درهم می شکنند و آن سنگهای سخت چنان متلاشی و صاف می شوند که همچون سرابی لرزان به نظر می آیند و جای آنها،صاف و هموار می گردد،چنان که گویی هرگز کوهی در آنجا وجود نداشته است(در آن روز)نه شفیعی وجود دارد که شفاعت کند و نه دوستی که سودی بخشد و نه عذر موجهی که عذاب الهی را برطرف سازد.

ص:637

شرح و تفسیر: دورنمای هول انگیز قیامت

دورنمای هول انگیز قیامت

در این بخش از خطبه همه انسان ها را به تقوای الهی سفارش می کند و آثار مهم تقوا را برمی شمرد و می فرماید:«ای بندگان خدا،شما را به تقوا سفارش می کنم که زمام و مهار انسان و قوام زندگی اوست»؛ (أوصیکم،عباد اللّه،بتقوی اللّه،فإنّها الزّمام و القوام) .

تعبیر به«زمام»که در اصل به معنای افسار است،اشاره به نیروی بازدارندگی تقواست که انسان را در برابر گناهان مهار می کند و از سقوط در پرتگاه های فساد و گناه و گرفتار شدن در دام شیطان و هوای نفس بازمی دارد.«قوام»اشاره به این است که پایه های زندگی پاک و آمیخته با سعادت،بر آن استوار است و به تعبیر دیگر:تقوا از یک سو جنبه بازدارندگی دارد و از سوی دیگر جنبه سازندگی و هرگاه این دو،دست به دست هم بدهد سعادت و نجات انسان کامل می شود و در یک کلام با وجود تقوا،سعادت انسان از نظر مادی و معنوی کامل است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،«زمام»و«قوام»را مربوط به عبادات دانستند،در حالی که جمله از قبیل حذف متعلق است که عمومیت به مفهوم آن می بخشد و آیات قرآن نیز گواه بر این است که تقوا،هم سبب نجات در آخرت و هم مایه برکت در زندگی مادی دنیاست.از یک سو می فرماید: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا» (1)و از سوی دیگر می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» (2)

در ادامه سخن به عنوان توضیح و تأکید می افزاید:«به وسیله های مطمئن تقوا، تمسّک جویید و به حقایق آن،چنگ زنید تا شما را به سرمنزل آرامش و جایگاه های پر

ص:638


1- 1) .مریم،آیه 63.
2- 2) .اعراف آیه،96.

وسعت و قلعه های محکم و سراهای عزت برساند»؛ (فتمسّکوا بوثائقها (1)،و اعتصموا بحقائقها (2)،تؤل (3)بکم إلی أکنان (4)الدّعة (5)و أوطان السّعة،و معاقل (6)الحرز و منازل العزّ) .

تعبیر به«وثائق»جمع وثیقه به معنای دستگیره محکم،اشاره به جنبه های ظاهری تقواست و تعبیر به«حقائق»جمع حقیقت اشاره به جنبه های واقعی آن است.

جمله های چهارگانه ای که در عبارت بالا به عنوان نتیجه(و جزای شرط مقدّر)ذکر شده،نشان می دهد که تمسّک به تقوا هم سبب آرامش است و هم گشایش و هم محفوظ ماندن از خطرات و هم برخورداری از عزّت.

آری!هنگامی که تقوا به معنای احساس مسئولیت الهی،بر جامعه حاکم شود،کمتر کسی به حقوق دیگری تجاوز می کند و دست به ظلم و ستم می آلاید که نتیجه آن آرامش است و هنگامی که تقوا به معنای وظیفه شناسی حاکم شود،جامعه روزبه روز گسترش پیدا می کند و هنگامی که تقوا به معنای حالت بازدارندگی در مقابل دشمن،حاکم گردد، جامعه از شرّ آنان مصون خواهد ماند و مجموعه این امور مایه عزّت و آبرو و سربلندی است.

ص:639


1- 1) .«وثائق»جمع«وثیقه»چیزی است که بر آن تکیه و اعتماد می کنند.
2- 2) .«حقائق»جمع حقیقت،معنای آن معروف و مشهور است؛ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)آن را به معنای رایت(پرچم)گرفته که در هیچ یک از منابع لغت پیدا نشده است.
3- 3) .«تؤل»(که در اصل«تؤول»بوده و به جهت جزای شرط مقدّر واقع شدن،مجزوم شده و به صورت تؤل درآمده)از ریشه«اول»بر وزن«قول»به معنای بازگشت،گرفته شده است،بنابراین جمله«تؤل بکم» مفهومش این است که شما را بازمی گرداند.
4- 4) .«اکنان»جمع«کنّ»بر وزن«جن»به معنای ستر و پرده است.
5- 5) .«دعة»به معنای استراحت و آرامش است.
6- 6) .«معاقل»جمع«معقل»بر وزن«مسجد»به معنای ملجأ و پناهگاه و گاه به معنای کوه های بلند آمده که می تواند انسان را از خطر سیلاب و مانند آن نجات دهد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:این آثار چهارگانه به طور کامل در آخرت تحقّق می یابد،نه به این معنا که این آثار،در زندگی دنیا هم نباشد،بلکه یعنی هدف اصلی و نهایی آنجاست.می فرماید:«این در روزی است که چشمها در آن خیره شود و از حرکت بازایستد و همه اقطار جهان تیره و تار گردد و گله های شتران(نفیس ترین ثروت های عرب)بی صاحب ماند»؛ ( «لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ» (1)و تظلم له الأقطار،و تعطّل فیه صروم (2)العشار (3)) .

این اوصاف سه گانه مربوط به صیحه نخستین و زلزله پایان جهان است زیرا به قدری وحشتناک و دهشت آفرین است که همه کس همه چیز را جز خود فراموش می کند همانگونه که قرآن در ترسیمی گویا می گوید:« «یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَی النّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری وَ لکِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِیدٌ» روزی که آن(زلزله رستاخیز)را می بینید هر مادر شیردهی،کودکی شیرخوارش را فراموش می کند و هر بارداری جنین خود را بر زمین می نهد،و مردم را مست می بینی در حالی که مست نیستند ولی عذاب الهی شدید است». (4)

در ادامه این سخن امام علیه السّلام گوشه های دیگری از آغاز رستاخیز را شرح می دهد که دلها را می لرزاند و افکار را حیران می سازد،می فرماید:«در آن هنگام در صور دمیده می شود،قلبها از کار می افتد،زبانها بند می آید،کوههای بلند فرومی ریزند و سنگهای

ص:640


1- 1) .«تشخص»از ریشه«شخوص»به معنای خیره شدن چشم به یک نقطه است،به طوری که از حرکت باز ایستد.این تعبیر معمولا کنایه از رعب و وحشت است.
2- 2) .«صروم»جمع«صرم»بر وزن«فعل»در اصل به معنای گله شتران است سپس به مجموعه های دیگر انسانی و غیرانسانی اطلاق شده است.
3- 3) .«عشار»جمع«عشراء»بر وزن«وکلا»در اصل به معنای شتر باردار ده ماهه است و از آنجا که چنین شتری هم به جهت خودش و هم به جهت بچه کاملی که در شکم دارد پرارزش است این واژه،کنایه از اموال نفیس است.
4- 4) .حج،آیه 2.

محکم درهم می شکنند و آن سنگهای سخت چنان متلاشی و صاف می شود که همچون سرابی لرزان و متلألئی به نظر می آید و جای آنها،صاف و هموار می گردد که گویی هرگز کوهی در آنجا وجود نداشته است»؛ (و ینفخ فی الصّور،فتزهق (1)کلّ مهجة (2)،و تبکم (3)کلّ لهجة،و تذلّ الشّمّ (4)الشّوامخ (5)،و الصّمّ (6)الرّواسخ (7)،فیصیر صلدها (8)سرابا رقرقا (9)،و معهدها (10)قاعا (11)سملقا (12)) .

از مجموع آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که دو نوع تحوّل شدید و تکان دهنده در پایان جهان و آستانه رستاخیز رخ می دهد که از آنها تعبیر به نفخ صور(دمیدن در

ص:641


1- 1) .«تزهق»از«زهوق»بر وزن«غروب»به معنای هلاکت و نابودی است.
2- 2) .«مهجه»در اصل به معنای خونی است که در درون قلب وجود دارد و حیات آدمی به آن بسته است. سپس به خود قلب اطلاق شده است.
3- 3) .«تبکم»از«بکم»بر وزن«قلم»به معنای لال شدن و از کار افتادن زبان گرفته شده و«بکم»بر وزن «قفل»جمع«ابکم»یعنی شخص گنگ و لال.
4- 4) .«شمّ»جمع«أشمّ»به معنای مرتفع است.
5- 5) .«شوامخ»جمع«شامخ»به معنای بلند است،بنابراین«الشمّ الشوامخ»به عنوان تأکید برای کوه های بلند ذکر شده است.
6- 6) .«صمّ»جمع«أصم»گاه به معنای ناشنوا و گاه به معنای سنگهای سخت می آید و در جمله بالا در معنای دوم استعمال شده است.
7- 7) .«رواسخ»جمع«راسخ»به معنای محکم و پابرجاست.
8- 8) .«صلد»در اصل سنگ صاف و سختی را گویند که چیزی بر آن نمی روید.سپس به معنای بخیل و انعطاف ناپذیر نیز استعمال شده و در اینجا همان معنای اوّل مراد است.
9- 9) .«رقرق»به معنای اشک خفیفی است که در چشم حلقه می زند و می درخشد و از آن خارج نمی شود. سپس به هرچیز کم و خفیفی اطلاق شده و نیز به معنای برق زدن و تلألؤ نیز بکار رفته است و در جمله بالا به همین معنای اخیر است.
10- 10) .«معهد»جایگاهی است که به سوی آن بازمی گردند و در تعبیرات امروز به آموزشگاه نیز اطلاق می شود و«معهدها»در این خطبه به معنای جایگاه کوه هاست.
11- 11) .«قاع»یعنی زمین صاف و مستوی.
12- 12) .«سملق»زمین صافی است که هیچ جای آن بلندتر از جای دیگر نباشد.

شیپور)شده است،زیرا در گذشته هنگامی که می خواستند لشکر را به حرکت درآورند یا اعلام جنگ کنند یا از خواب بیدار نمایند شیپور بیداری یا شیپور حرکت یا جنگ نواخته می شد و با آهنگ های مختلفی که صدای شیپور داشت،مطلب به گوش می رسید، بنابراین نفخ صور به معنای آغاز تحوّلی عظیم است.

از آیات قرآن استفاده می شود که همراه نفخ صور اوّل،زلزله عظیمی در سراسر جهان رخ می دهد و همه موجودات زنده بر اثر شدّت آن،قالب تهی می کنند که این شیپور مرگ است.آیه شریفه «إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ یَوْمَ تَرَوْنَها» (1)نیز آیه «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» (2)اشاره به همین نفخ صور است.

در نفخ صور دوم که همان شیپور تجدید حیات و زندگی است،تحوّل تازه ای رخ می دهد و بر ویرانه های جهان پیشین جهانی نو پدیدار می شود و مردگان از قبرها بر می خیزند و آماده حساب می شوند.در سوره«زلزال»اشاره به نفخه دوم شده،می فرماید:

«إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» همچنین در ادامه آیه 68 سوره زمر که در بالا آمد، می فرماید:« «ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْری فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ» سپس بار دیگر در صور دمیده می شود،ناگهان همه مردگان از قبر برمی خیزد و در انتظارند».آنچه امام در این بخش از خطبه بیان فرمود،اشاره به همان نفخ صور اوّل است که سبب ویرانی جهان،درهم شکستن کوه ها و محو شدن آثار آن و تحیّر عجیب انسان ها و سپس مرگ آنان می شود.

آنچه در ذیل این خطبه آمده اشاره به حوادث بعد از نفخ دوم است که می فرماید:«(در آن روز)نه شفیعی است که شفاعت کند و نه دوستی که سودی بخشد و نه عذر موجّهی که عذاب الهی را برطرف سازد»؛(فلا شفیع یشفع،و لا حمیم ینفع،و لا معذرة تدفع).

ص:642


1- 1) .حج،آیه 1 و 2.
2- 2) .زمر،آیه 68.

این سخن نیز برگرفته از آیات قرآن مجید است که می فرماید:« «ما لِلظّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ» برای ستمگران نه دوست پرمحبّتی است و نه شفاعت کننده ای که شفاعتش پذیرفته شود». (1)نیز می فرماید:« «فَیَوْمَئِذٍ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ» آن روز عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان ندارد و توبه آنان پذیرفته نمی شود». (2)

بدیهی است عدم پذیرش معذرت همان گونه که از آیات بالا برمی آید،مخصوص کسانی است که با اعمال خود پلهای ارتباطی شفاعت پشت سر خود را ویران کرده اند؛ ولی آنان که راه شفاعت را بازگردانده اند،مشمول شفاعت خواهند شد.قرآن مجید می فرماید:« «وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی» و(شافعان)شفاعت نمی کنند مگر برای کسانی که خداوند راضی به شفاعت آنان است». (3)

***

ص:643


1- 1) .غافر،آیه 18.
2- 2) .روم،آیه 57.
3- 3) .انبیاء،آیه 28.

ص:644

خطبۀ 196: دوران قیام پیامبر ، توصیه به تقوا ، استفاده از فرصت ها پیش از فرارسید مرگ

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است

خطبه در یک نگاه

طرز چینش این خطبه نشان می دهد که بخشی از خطبه مفصل تری بوده و مرحوم سیّد رضی طبق روش گل چینی مخصوص خود،این بخش را از بخش های دیگر را برگزیده و به آن استقلال بخشیده است.به هرحال این خطبه از سه بخش تقسیم شده است:

در بخش نخست امام اشارات کوتاه و پرمعنایی به دوران قیام پیامبر و در نتیجه خدمات بزرگ او به جهان انسانیت به ویژه جامعه عرب می کند.

ص:645


1- 1) .سند خطبه: این خطبه را-افزون بر مرحوم سیّد رضی-در بعضی منابع دیگر می توان یافت؛از جمله آمدی بخشی از این خطبه را(در غرر الحکم در حرف الف)آورده است و نیز بخش هایی از خطبه 192 را همراه بخشهایی از خطبه مورد بحث و بخشهایی از خطبه مورد بحث را همراه خطبه 191 آورده است و این نشان می دهد هر دو خطبه یکی بوده(و آمدی آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه اخذ کرده است).(مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 74).

در بخش دوم بعد از توصیه به تقوا،همه مخاطبان خویش را از فریفته شدن در برابر زرق وبرق دنیا برحذر می دارد و با عباراتی زیبا و پرمعنا و تشبیهاتی جالب،ناپایداری و بی اعتباری دنیا را روشن می سازد.

در بخش سوّم،راه نجات را به همگان نشان می دهد و تأکید می کند که تا توان دارید از فرصت بهره گیرید و پیش از آن که مرگ دامان شما را بگیرد شما دامان سعادت را بگیرید.

***

ص:646

بخش اوّل

اشاره

بعثه حین لا علم قائم،و لا منار ساطع،و لا منهج واضح.

أوصیکم،عباد اللّه،بتقوی اللّه،و أحذّرکم الدّنیا،فإنّها دار شخوص،و محلّة تنغیص،ساکنها ظاعن،و قاطنها بائن،تمید بأهلها میدان السّفینة تقصفها العواصف فی لجج البحار،فمنهم الغرق الوبق،و منهم النّاجی علی بطون الأمواج،تحفزه الرّیاح بأذیالها،و تحمله علی أهوالها،فما غرق منها فلیس بمستدرک،و ما نجا منها فإلی مهلک!

ترجمه

خداوند پیامبرش را زمانی مبعوث کرد که نشانه ای(از دین و ایمان)برپا نبود؛نه چراغ هدایتی روشن،و نه طریق حقی آشکار بود.

ای بندگان خدا!شما را به تقوای الهی سفارش می کنم و از دنیای فریبنده برحذر می دارم،زیرا سرایی است ناپایدار،و جایگاه سختی و مشقت است،ساکنانش آماده سفر و مقیمانش ناگزیر از جدایی از آن هستند.ساکنان دنیا همچون سرنشینان یک کشتی می باشند که در دل اقیانوس عمیقی گرفتار امواج کوبنده و سنگینی شده و پیوسته طوفانها و امواج آنها را مضطرب می سازد.(و سرانجام آن کشتی درهم می شکند)گروهی از سرنشینانش غرق و هلاک می گردند و بعضی که نجات می یابند(و به قطعاتی از چوب های کشتی می چسبند)بادها آنها را به این سو و آن سو می برند و بر فراز امواج هولناک می کشند(و چندین بار می میرند و زنده می شوند تا به ساحل برسند)آنها که غرق شده اند بازیافتنشان ممکن نیست و آنها که نجات یافته اند نیز در شرف هلاکتند.

ص:647

شرح و تفسیر: دریای هولناک دنیا

دریای هولناک دنیا

امام علیه السّلام در قسمت اوّل این خطبه هنگامی که می خواهد دورانی را که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در آن مبعوث شد یعنی عصر جاهلیت را توضیح می دهد،در سه جمله کوتاه چنین می فرماید:«خداوند پیامبرش را زمانی مبعوث کرد که نه نشانه ای(از دین و ایمان)برپا بود،نه چراغ هدایتی روشن،و نه طریق حقی آشکار»؛ (بعثه حین لا علم قائم،و لا منار ساطع (1)،و لا منهج واضح) .

در زمانهای گذشته جادّه های بیابانی و کوهستانی،مانند امروز روشن نبود.البتّه شاهراه ها به علت عبور و مرور زیاد مشخص بود؛ولی راههای فرعی نامشخص بود برای اینکه مسافران راهها را گم نکنند روزها نشانه هایی به صورت ستون و مانند آن در جای جای جاده از ابتدا تا مقصد قرار می دادند که آن را«علم»می نامیدند و شبها چراغی بالای آن روشن می کردند و به این جهت نام منار به خود گرفت»،بنابراین اگر نشانه روزانه و چراغ شبانه و شاهراه واضح نبود،احتمال گمراهی رهروان راه بسیار زیاد بود.

امام علیه السّلام مسیر زندگی مردم را در عصر جاهلیت به کوره راهی تشبیه می کند که نه نشانه ای در آن برپاست و نه چراغ روشنی بخش،و نتیجه آن همان ضلال مبین است که درباره آنها قرآن بیان فرموده است:« «وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (2)؛و به یقین (مردم عصر جاهلیّت قبل از قیام پیامبر اکرم)در گمراهی آشکار بودند». سپس امام در ادامه این سخن،همه انسانها را مخاطب ساخته می فرماید:«ای بندگان خدا شما را به تقوای الهی سفارش می کنم،و از دنیای فریبنده برحذر می دارم،زیرا سرایی است ناپایدار،و جایگاه سختی و مشقت است.ساکنانش آماده سفر و مقیمانش ناگزیر جدایی

ص:648


1- 1) .«سطوع»به معنای بالا آمدن و گسترده شدن است و نور ساطع آن است که اطراف خود را روشن می سازد.
2- 2) .جمعه آیه،2.

از آن هستند»؛ (أوصیکم،عباد اللّه،بتقوی اللّه،و أحذّرکم الدّنیا،فإنّها دار شخوص (1)،و محلّة تنغیص،ساکنها ظاعن،و قاطنها بائن) .این تعبیرات چهارگانه همگی اشاره به ناپایداری دنیا و بی قرار بودن آن است،آن هم آمیخته با رنج و درد،و شگفت آنکه با آشکار بودن نشانه های ناپایداری و درد و رنجها از همه جای آن،باز هم گروهی عملا جاویدانش می دانند و برای آن سر و دست می شکنند.

آن گاه امام علیه السّلام مثال بسیار گویا و تکان دهنده ای برای این دنیا فریبنده بیان می کند که از آن بهتر تصور نمی شود و می فرماید:«ساکنان دنیا همچون سرنشینان یک کشتی هستند که در دل اقیانوسی عمیق گرفتار امواج کوبنده و سنگینی شده که پیوسته طوفان ها و امواج آنها را مضطرب می سازد.(و سرانجام آن کشتی درهم می شکند)، گروهی از سرنشینانش غرق شده و هلاک می گردند.و بعضی که نجات می یابند(و به قطعاتی از چوبهای در هم شکسته کشتی می چسبند)بادها آنها را به این سو و آن سو می برند و بر فراز امواج هولناک به هرطرف می کشانند(و چندین بار می میرند و زنده می شوند تا به ساحل برسند)آنها که غرق شده اند بازیافتنشان ممکن نیست و آنها که نجات یافته اند نیز در شرف هلاکتند»؛ (تمید بأهلها میدان السّفینة تقصفها (2)العواصف فی لجج (3)البحار،فمنهم الغرق الوبق (4)،و منهم النّاجی علی بطون الأمواج، تحفزه (5)الرّیاح بأذیالها،و تحمله علی أهوالها،فما غرق منها فلیس بمستدرک،و ما نجا منها فإلی مهلک!) .

ص:649


1- 1) .«شخوص»به معنای برآمدن و طلوع کردن و یا از محلی به محل دیگر رفتن است و در اینجا به همین معنای اخیر آمده است.
2- 2) .«تقصفها»از ریشه«قصف»بر وزن«حذف»به معنای شکستن آمده است.
3- 3) .«لجج»جمع«لجّه»دریای عمیق و پهناور را گویند.
4- 4) .«وبق»از ریشه«وبق»بر وزن«فقر»به معنای هلاکت گرفته شده و صیغه«وبق»بر وزن«خشن» معنای وصفی دارد و به معنای هلاک شده است.
5- 5) .«تحفزه»از ریشه«حفز»بر وزن«لفظ»به معنای حرکت دادن و به پیش راندن گرفته شده است.

تشبیه دنیا به دریا و تشبیه ساکنانش به سرنشینان کشتی،آن هم به هنگام طوفان سخت که نتیجه آن غرق شدن گروهی است پیش از این خطبه مولا امیر مؤمنان علیه السّلام،در کلمات لقمان حکیم آمده است،هرچند تعبیرات وی هرگز به این زیبایی نیست.لقمان مطابق آنچه امام موسی بن جعفر علیه السّلام در حدیث پرمحتوای خود از او نقل می فرماید، می گوید:«یا بنیّ إنّ الدّنیا بحر عمیق قد غرق فیها عالم کثیر فلتکن سفینتک فیها تقوی اللّه و حشوها الإیمان و شرائها التّوکّل و قیّمها العقل و دلیلها العلم و سکّانها الصّبر (1)؛فرزندم!دنیا دریای عمیقی است که انسانهای بسیاری در آن غرق شده اند.

کشتی خود را در این دنیا تقوا قرار ده،و ذخایر آن را ایمان و بادبان آن را توکل،ناخدای آن را عقل،راهنمای آن را علم،و سکّان آن را صبر قرار ده». (2)

امام علیه السّلام در ادامه همین خطبه نجات از این دریای مخوف را بیان کرده است.

به هرحال،آنچه امام علیه السّلام در این تشبیه گویا و زیبا بیان فرموده حال مردم دنیا را ترسیم می کند که چگونه در لابه لای انواع مصائب و ناراحتیها و بلاها قرار دارند،پیوسته امنیت به ناامنی،سلامت به بیماری؛غنی به فقر؛و جمعیّت به پراکندگی تبدیل می شود و هرزمان در حوادث گوناگون گروهی را در کام امواج خود می بلعد.با این حال تعجب است از کسانی که بر آن دل می نهند و به وفاداری آن امیدوارند.

***

ص:650


1- 1) .الکافی،جلد 1،صفحه 16.
2- 2) .«سکّان»چیزی شبیه فرمان اتومبیل است که کشتی را به واسطه آن چپ و راست هدایت می کنند.

بخش دوم

اشاره

عباد اللّه،الآن فاعلموا،و الألسن مطلقة،و الابدان صحیحة،و الأعضاء لدنة،و المنقلب فسیح،و المجال عریض،قبل إرهاق الفوت،و حلول الموت.فحقّقوا علیکم نزوله،و لا تنتظروا قدومه.

ترجمه

ای بندگان خدا!هم اکنون(به هوش باشید و)اعمال صالح انجام دهید،در حالی که زبانها آزاد،بدنها سالم،اعضا و جوارح نرم و آماده،میدان عمل وسیع و فرصت باقی است.

(آری)پیش از آنکه این فرصت از دست برود و مرگ فرارسد(از آن بهره گیرید)؛نزول مرگ را حق بشمرید و در انتظار آن(در آینده دوردست)نباشید.

شرح و تفسیر: تا فرصت باقی است کاری کنید

تا فرصت باقی است کاری کنید

امام علیه السّلام در شرح این بخش از خطبه-همان گونه که قبلا اشاره کردیم-طریق نجات از حوادث خطرناکی را که در بخش قبل به آن اشاره فرمود،به وضوح نشان می دهد که هر گاه این دستورات به کار گرفته شود نجات از امواج خطرناک دنیای پرزرق وبرق و فریبنده حتمی است،می فرماید:«ای بندگان خدا!هم اکنون(به هوش باشید و)اعمال صالح انجام دهید،در حالی که زبان ها آزاد،بدنها سالم،اعضا و جوارح نرم و آماده،میدان عمل عمل وسیع و فرصت باقی است.پیش از آنکه این فرصت را از دست برود و مرگ فرارسد (از آن بهره گیرید)؛نزول مرگ را حق بشمرید و در انتظار آن(در آینده دوردست) نباشید»؛ (عباد اللّه،الآن فاعلموا،و الألسن مطلقة،و الابدان صحیحة،و الأعضاء

ص:651

لدنة (1)،و المنقلب (2)فسیح (3)،و المجال عریض،قبل إرهاق (4)الفوت،و حلول الموت.فحقّقوا علیکم نزوله،و لا تنتظروا قدومه) .

امام علیه السّلام در این عبارات پرمعنا به همگان مخصوصا جوانان و پیران،هشدار می دهد پیش از آنکه دوران پیری و فرسودگی فرارسد زبانها کند شود،بدنها بیمار،اعضا خشک و میدان تنگ و مجال کوتاه،آری پیش از اینکه این امور رخ دهد،در فرصت خوبی که در اختیار دارید عمل کنید عمل که بهترین ذخیره و وسیله نجات،اعمال صالحه است.

همچنین تأکید می کند که در هرسن وسالی که هستید،مرگ را دوردست نبینید.

حتی در جوانی و شادابی و سلامت مانند غافلانی نباشید که وقتی به آنها گفته می شود گناه بس است به درگاه خدا روی آورید،می گویند:هنوز فرصت باقی است.زمان توبه و عمل صالح بعدا فرامی رسد چه کسی می داند فردا چه خواهد شد و چه کسی تضمین می کند که تا یک ساعت دیگر چه پیش می آید.و کدامین نفر از ما زنده است و کدامین زنده نیست.شبیه همین معنا در آغاز خطبه 237 نیز آمده است که می فرماید:«فاعلموا و انتم فی نفس البقاء و الصّحف منشورة و التّوبة مبسوطة؛اکنون که در متن زندگی و حیات هستید و پرونده ها باز و بساط توبه گسترده است عمل کنید».

قابل توجه اینکه اکثر نسخه های نهج البلاغه در آغاز بخش این خطبه«الآن فاعلموا» نوشته اند(به جای فاعلموا)و قرائن،شهادت بر صحت همین نسخه می دهد.انسجام مطالب و تناسب اندرزها هم حکایت از لزوم عمل دارد.خطبه 237 نیز گواه بر آن است.

ص:652


1- 1) .«لدنه»از ریشه«لدانه»بر وزن«شبانه»به معنای نرمی گرفته شده،یعنی پیش از آن که انسان به پیری برسد و اعضای او خشک و کم تحرّک شود.
2- 2) .«منقلب»به معنای محلّ بازگشت،در اینجا اشاره به میدان عمل است.
3- 3) .«فسیح»از ریشه«فسح»بر وزن«مسح»به معنای گستردن و فسیح به معنای گسترده و وسیع است.
4- 4) .«ارهاق»از«رهق»بر وزن«شفق»به معنای کسی را تحت فشار قرار دادن و نیز به معنای نزدیک شدن آمده است؛بنابراین«ارهاق الفوت»ممکن است اشاره به تحت فشار قرار گرفتن از ناحیه مرگ باشد و یا نزدیک شدن به مرگ.

خطبۀ 197: فضایل امام و لزوم پذیرش سخنان و امر و نهی هایش

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

ینبّه فیه علی فضیلته لقبول قوله و امره و نهیه

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن فضایل خویش و لزوم پذیرش سخنان و امر و نهیش را یادآور می شود.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از سه بخش تقسیم می شود:

در بخش نخست امام علیه السّلام اشاره به اطاعت خالصانه خود و دفاع بی قید و شرط از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می کند و می فرماید:اصحاب و یاران محمّد همگی شاهد و ناظر این صحنه ها بودند و به خوبی از آن آگاهند.

ص:653


1- 1) .سند خطبه: این خطبه را مرحوم شیخ مفید پیش از مرحوم سیّد رضی در کتاب مجالس با تفاوت مختصری آورده است؛همچنین«آمدی»در حرف«واو»غرر الحکم قسمت عمده این خطبه را ذکر کرده است.روایت «آمدی»اضافاتی دارد که نشان می دهد خطبه را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 75-76).

در بخش دوم اشاره به حوادث مهمی از لحظه جان دادن پیامبر تا زمان غسل و نماز بر او و دفن آن حضرت می کند و نشان می دهد که آن امام علیه السّلام به حضرت از همه نزدیک تر بوده است.

در بخش سوم در یک نتیجه گیری روشن،اطاعت فرمانش را به دلیل آن همه سوابق و فضایل و افتخارات بر همه واجب می شمرد و از مخاطبان دعوت می کند که در حفظ آیین اسلام و میراث پیامبر با او همراه باشند و فرمان او را نسبت به جهاد با دشمن(لشکر معاویه و شام)اجرا کنند و هیچ تردیدی به خود راه ندهند که آنها بر حقّند و دشمنانشان بر باطل.

***

ص:654

بخش اوّل

اشاره

و لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-أنّی لم أردّ علی اللّه و لا علی رسوله ساعة قطّ.و لقد واسیته بنفسی فی المواطن الّتی تنکص فیها الأبطال،و تتأخّر فیها الأقدام،نجدة أکرمنی اللّه بها .

ترجمه

اصحاب و یاران رازدار محمّد صلّی اللّه علیه و اله به خوبی می دانند که من هرگز به معارضه با(احکام و دستورات)خدا و پیامبرش برنخاستم(بلکه پیوسته چشم بر امر و گوش بر فرمان بودم) من با جان خود در صحنه های نبردی که شجاعان فرار می کردند و گام هایشان به عقب بر می گشت او را یاری کردم.این شجاعتی است که خداوند مرا به آن اکرام فرمود.

شرح و تفسیر: پیوسته گوش بر فرمان بودم!

پیوسته گوش بر فرمان بودم!

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اشاره به دو نکته مهم می کند:نخست این که همیشه و در همه جا و بدون هیچ قید و شرط،مطیع فرمان خدا و پیامبر بوده است،در حالی که گاه و بی گاه بعضی از افراد عادی یا سرشناس یاران پیامبر بر آن حضرت خرده می گرفتند، می فرماید:«اصحاب و یاران رازدار محمد صلّی اللّه علیه و اله به خوبی می دانند که من هرگز به معارضه با (احکام و دستورات)خدا و پیامبرش برنخاستم(بلکه پیوسته چشم بر امر و گوش بر

ص:655

فرمان بودم)»؛ (و لقد (1)علم المستحفظون من أصحاب محمّد-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-أنّی لم أردّ علی اللّه و لا علی رسوله ساعة قطّ) .

«مستحفظون» (به صورت صیغه اسم مفعول)اشاره به آن گروهی است که اسرار پیامبر و تاریخ صحیح اسلام به آنها سپرده شده بود و این به خوبی نشان می دهد که تنها گروهی از یاران آن حضرت بودند که به دقّت و خالی از هرگونه غرض و سوء نیّت،حافظ اسرار اسلام و حوادث تاریخی بودند و مردم آنها را به دقّت و امانت می شناختند.در برابر گروهی در دوران معاویه که دین خود را به دنیا فروختند و احادیثی جعل کردند و با فضایل علی علیه السّلام به مبارزه برخاستند و حتی نقایصی را به کذب و دروغ به آن حضرت نسبت دادند،تا دنیای خود را با این گناهان آباد کنند.

این جمله در عین حال اشاره به کسانی دارد که گاهی زبان اعتراض می گشودند، همان گونه که در قرآن مجید آمده است:« «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ» و در میان آنها کسانی هستند که در تقسیم غنایم به تو خرده می گیرند.اگر از آن غنایم سهمی به آنها داده شود راضی می شوند و اگر داده نشود خشم می گیرند». (2)

نیز اشاره به افراد سرشناسی مانند عمر است که در روایات اهل سنّت نیز آمده که در

ص:656


1- 1) .در این خطبه پنج بار تعبیر«و لقد»آمده است که هرکدام برای تأکید بر مطلب تازه ای است.بعضی از شارحان نهج البلاغه معتقدند که واو در اینجا واو قسم است؛ولی بعضی از اساتید فن ادب عربی«واو»را مستأنفه دانسته و لام را لام جواب قسم گرفته اند و معتقدند که قسم،محذوف آن است.در تقدیر«و أقسم باللّه لقد...»بوده است.در کتاب مغنی اللبیب آمده است:مشهور این است که در این گونه موارد لام،لام قسم است؛ولی از ابو حیان نقل می کند که در آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ» لام را لام ابتدا دانسته که برای تأکید است و ممکن است قبل از آن قسم محذوفی باشد.(مغنی اللبیب،حرف«لام»).این احتمال نیز وجود دارد که اساسا اینجا قسمی در کار نباشد،بلکه«لام»و«قد»هردو برای تأکید است و لذا غالب مترجمان در ترجمه های خود معنای قسم را نیاورده اند.
2- 2) .توبه،آیه 58.

روز حدیبیّه-طبق نقل مصنّف عبد الرزّاق صنعانی،عالم معروف اهل سنّت-به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اعتراض کرد و گفت:آیا تو رسول بر حقّ خدا نیستی؟!پیامبر فرمود:آری!عمر گفت:آیا ما بر حق نیستیم و دشمنان ما بر باطل نیستند؟پیامبر فرمود:آری!گفت:چرا ما در دین خود تسلیم پستی شویم(و صلحی که شبیه تسلیم است با دشمن داشته باشیم)؟پیامبر فرمود:من رسول خدا هستم و گوش به فرمان او و او مرا یاری خواهد کرد،عمر اعتراض خود را ادامه داد و عرض کرد:مگر نفرمودی ما به زیارت خانه خدا مشرّف می شویم؟فرمود:آیا من گفتم امسال مشرّف می شوید؟عرض کرد:نه!فرمود:

الآن هم می گویم به زودی مشرّف خواهید شد». (1)

از روایت استفاده می شود تنها خلیفه دوم نبود که زبان به اعتراض گشود.گروه های دیگری نیز با وی همراهی کردند.

ولی در هیچ تاریخی نمی خوانیم که در جایی علی علیه السّلام نسبت به یکی از کارهای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اعتراض کرده باشد،بلکه همه جا تابع آن حضرت و سر بر فرمانش بود.

امام در ادامه سخن،به شرح فداکاری های خود در راه اسلام و پیامبر پرداخته، می فرماید:«من با جان خود او را یاری کردم،در صحنه های نبردی که شجاعان فرار می کردند و گامهایشان به عقب برمی گشت؛این شجاعتی است که خداوند مرا به آن اکرام فرمود»؛ (و لقد واسیته (2)بنفسی فی المواطن الّتی تنکص (3)فیها الأبطال،و تتأخّر

ص:657


1- 1) .مصنّف عبد الرزاق صنعانی،جلد 5،صفحه 339.همین حدیث را سیوطی در در المنثور،جلد 6، صفحه 77 ذیل آیه 26 سوره فتح و طبری در تاریخ معروف خود در جلد 2،صفحه 280 در حوادث سنه شش هجری نیز آورده اند.
2- 2) .«واسیت»و«آسیت»هردو از یک ریشه و به یک معناست؛هردو از«أشی»بر وزن«سعی»گرفته شده و به معنای شرکت دادن دیگری در چیزی است و«مواسات»به معنای شریک ساختن دیگران در مال و امکانات زندگی است.
3- 3) .«تنکص»از ریشه«نکص»بر وزن«عکس»یعنی به عقب بازگشتن و در میدان جنگ به عقب نشینی لشکر اطلاق می شود.«نجده»به معنای شجاعت و ایستادگی در برابر دشمن یا حادثه است.

فیها الأقدام،نجدة أکرمنی اللّه بها) .

این جمله های کوتاه اشاره به فداکاریهای آن حضرت در غزوات مهم اسلامی،همچون احد و خیبر و احزاب و حنین است.

می دانیم در احد طبق تصریح مورّخین هنگامی که دشمن خبر دروغین کشته شدن پیامبر را منتشر کرد و عده زیادی از مسلمانان شهید شدند باقی مانده لشکر عقب نشینی کردند تنها کسی که در کنار پیامبر باقی ماند و همچون پروانه گرد شمع وجود او می گشت و دفاع می نمود علی علیه السّلام بود. (1)

نیز می دانیم در جنگ احزاب همه در برابر«عمرو بن عبدود»به اصطلاح،سپر انداختند و هیچ کس جز امیر مؤمنان علی علیه السّلام آماده مبارزه با او نشد. (2)

در جنگ خیبر پیامبر هرروز پرچم جنگ را به دست یکی از مدّعیان می داد؛ولی کاری از پیش نمی برد تا اینکه در آخرین روز پرچم را به دست علی علیه السّلام سپرد و قلعه های خیبر به دست مبارک او یکی پس از دیگری فتح شد. (3)

در جنگ حنین هنگامی که لشکر اسلام مورد هجوم غافلگیرانه دشمن قرار گرفت بسیاری از ترس و وحشت فرار کردند.یکی از کسانی که محکم ایستاد و از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله دفاع کرد،علی علیه السّلام بود. (4)

به یقین فداکاری های علی علیه السّلام منحصر به میدان نبرد نبود،بلکه در موارد دیگری که کمتر کسی جرأت می کرد در آن گام نهد،علی علیه السّلام بود که شجاعانه وارد می شد؛مانند داستان«لیلة المبیت»(شبی که علی علیه السّلام در بستر پیامبر خوابید و سبب نجات آن حضرت از چنگال دشمنان خونخوار شد).

ص:658


1- 1) .تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 197(حوادث سال سوم).
2- 2) .همان،صفحه 239(حوادث سال پنجم).
3- 3) .همان،صفحه 300(حوادث سال هفتم).
4- 4) .همان،صفحه 347(حوادث سال هشتم).

بخش دوم

اشاره

و لقد قبض رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-و إنّ رأسه لعلی صدری.و لقد سالت نفسه فی کفّی،فأمررتها علی وجهی.و لقد ولّیت غسله-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-و الملائکة أعوانی،فضجّت الدّار و الأفنیة.ملأ یهبط،و ملأ یعرج،و ما فارقت سمعی هینمة منهم.یصلّون علیه حتّی واریناه فی ضریحه.فمن ذا أحقّ به منّی حیّا و میّتا؟فانفذوا علی بصائرکم،و لتصدق نیّاتکم فی جهاد عدوّکم.فو الّذی لا إله إلاّ هو إنّی لعلی جادّة الحقّ،و إنّهم لعلی مزلّة الباطل.أقول ما تسمعون،و أستغفر اللّه لی و لکم!

ترجمه:

رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله)در حالی که سرش بر سینه ام قرار داشت،قبض روح شد،نفس او در دستم روان گشت.سپس آن را به چهره کشیدم.من عهده دار غسل او بودم،در حالی که فرشتگان مرا یاری می کردند.(گویی)در و دیوار و صحن و خانه،به ضجّه درآمده بودند.گروهی(از فرشتگان)به زمین می آمدند و گروهی به آسمان می رفتند و گوش من از صدای آنان که آهسته بر آن حضرت نماز می خواندند،خالی نمی شد!تا زمانی که او را در قبر به خاک سپردیم.چه کسی به آن حضرت در حیات و مرگش از من سزاوارتر است؟،بنابراین با بینش خود حرکت کنید و صدق نیّت خود را در جهاد با دشمن اثبات نمایید؛زیرا به خدایی که معبودی جز او نیست قسم یاد می کند که من در جاده حق قرار دارم و آنها(مخالفان من)در لغزشگاه باطل اند من سخنانم را

ص:659

آشکارا می گویم و همگی می شنوید(و به همه شما اتمام حجّت می کنم)و برای خود و شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم.

شرح و تفسیر
چه کسی از من سزاوارتر است

بعد از بیان رابطه نزدیک و خالصانه و مخلصانه امام علیه السّلام با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حیات او، امام روابط نزدیک خود با آن حضرت،پس از وفات را یادآور می شود و نشان می دهد که احدی از مسلمانان چنین ارتباطی را با پیامبر اکرم نداشت،می فرماید:«رسول خدا- صلّی اللّه علیه و آله-در حالی که سرش بر سینه ام قرار داشت قبض روح شد و نفس او در دستم روان گشت،سپس آن را به چهره کشیدم»؛ (و لقد قبض رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-و إنّ رأسه لعلی صدری.و لقد سالت نفسه فی کفی، فأمررتها علی وجهی) .

تعبیر «إنّ رأسه لعلی صدری» ممکن است اشاره به این باشد که امیر مؤمنان علی علیه السّلام سر پیامبر را از زمین بلند کرد و در آن لحظه به سینه چسبانید که هم مایه آرامش پیامبر بود و هم سبب آرامش علی علیه السّلام و در این حال،نفس کشیدن هم آسان تر است.این احتمال نیز داده شده که سر پیامبر اکرم بر دامان علی علیه السّلام بود و علی علیه السّلام خم شد و سینه آن حضرت با سر پیامبر تماس داشت؛ولی این احتمال با تعبیر«علی صدری» سازگار نیست.در اینکه منظور از«نفس»در جمله «سالت نفسه» چیست؟در میان شارحان و مترجمان نهج البلاغه گفت وگوی بسیاری است و این گفت وگوها بر محور دو تفسیر دور می زند:

نخست اینکه منظور از نفس خون است که در بسیاری از عبارات فقها و ادبا به این معنا آمده؛«نفس سائله»در کتب فقهی به معنای خون جهنده است و در اشعار عرب نیز

ص:660

به این معنا استعمال شده است و گفته اند:«پیامبر اکرم در آخرین ساعت عمر،مقداری خون از حلق مبارکش بیرون آمد و از دهان بیرون ریخت و طبق این خطبه آن خون در کف دست مبارک علی علیه السّلام قرار گرفت و آن حضرت به عنوان تبرّک بر صورت خود مالید». (1)

تفسیر دیگر این که نفس همان روح مقدّس انسانی است که در قرآن مجید بارها به آن اشاره شده است:« «اللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» خداوند روح انسان ها را در هنگام مرگ می گیرد». (2)بنابراین مفهوم جمله این می شود که روح مقدّس و پاک پیامبر به هنگام جدا شدن از بدن بر دست علی علیه السّلام قرار گرفت و آن حضرت آن را به صورت خود کشید. (3)

ولی در اینجا جمله ای که برای بسیاری از شارحان یا مترجمان مبهم مانده تعبیر «أمررتها علی وجهی» است؛می گویند:مگر روح چیزی است که بتوان آن را بر صورت مالید؟!

برای حل این اشکال می توان گفت که«کفّ»مؤنّث است،زیرا اعضای جفت بدن جنبه تأنیث دارد و اعضایی که یکی بیشتر نیست مذکر شمرده می شود.شاعر عرب نیز می گوید:

«و کفّ خضیب زیّنت ببنانی»،بنابراین معنای جمله این می شود که دست من با روح مقدّس پیامبر تماس گرفت.سپس دست را به عنوان تبرّک به صورت کشیدم.به این ترتیب مشکل تفسیر جمله بالا حل می شود.

سپس امام به سایر مراسم پیامبر اکرم از غسل و دفن پرداخته،می فرماید:«من متصدّی غسل او بودم،در حالی که فرشتگان مرا یاری می کردند.(گویی)در و دیوار و صحن و خانه به ضجّه درآمده بودند،گروهی(از فرشتگان)به زمین می آمدند و گروهی به آسمان می رفتند و گوش من از صدای آنان که آهسته بر آنان نماز می خواندند،خالی

ص:661


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم و ابن ابی الحدید و فی ظلال(ذیل خطبه مورد بحث).
2- 2) .زمر،آیه 42.
3- 3) .منهاج البراعه محقق خویی و بهج الصباغه محقق تستری(ذیل خطبه مورد بحث).

نمی شد تا زمانی که او را در قبر به خاک سپردیم»؛ (و لقد ولّیت غسله-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-و الملائکة أعوانی،فضجّت الدّار و الأفنیة (1).ملأ یهبط،و ملأ یعرج،و ما فارقت سمعی هینمة (2)منهم.یصلّون علیه حتّی واریناه (3)فی ضریحه) .

جمله «ولّیت غسله» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم مرا مسئول و متولّی این کار ساخته بود و یاری فرشتگان به منظور احترام و تعظیم و تکریم پیامبر اکرم بود.

ضجّه و فریاد در و دیوار خانه ممکن است به معنای حقیقی آن باشد،همان گونه که در مورد تسبیح جمادات در تفسیر آیات تسبیح در قرآن مجید ذکر کرده اند و ممکن است به معنای مجازی باشد و اشاره باشد به فضای غم و اندوه عظیمی که بر فضای خانه پیامبر سایه افکنده بود.این احتمال نیز داده شده که در اینجا واژه ملائکه محذوف شده که جمله قرینه بر آن است بنابراین معنای جمله «فضجّت...» این می شود فرشتگانی که در خانه حضور داشتند فریاد و ضجّه برآوردند؛ولی این احتمال بعید به نظر می رسید.

احتمال چهارمی نیز وجود دارد و آن این که مردمی که در اطراف خانه حضور داشتند فریاد می کشیدند.

تعبیر به هبوط و عروج فرشتگان اشاره به این است که گروه گروه می آمدند و بر آن حضرت نماز می گزاردند و می رفتند و در این میان گوش مبارک علی علیه السّلام بود که صدای آنها را به هنگام نماز و درود فرستادن بر آن حضرت درک می کرد و این نماز و درود فرشتگان تا هنگام دفن ادامه داشت.

تعبیر به«ضریح»اشاره به شکافی است که در زمین برای دفن آن حضرت ایجاد کردند؛زیرا«ضریح»در لغت به همین معناست،هرچند امروز ضریح به آن چیزی که روی

ص:662


1- 1) .«افنیه»جمع«فناء»بر وزن«غناء»به معنای صحن خانه و جوانب آن است.
2- 2) .«هینمه»به معنای صدای آهسته است.
3- 3) .«وارینا»از ریشه«موارات»و از ریشه«وری»بر وزن«نفی»به معنای پوشاندن و پنهان ساختن گرفته شده و در اینجا به معنای دفن کردن است.

قبر می گذارند،اطلاق می شود.

در روایات شیعه و اهل سنّت نیز آمده است:تنها متولّی غسل و دفن پیامبر،علی علیه السّلام بود از جمله مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از کتاب الوصیه«شیخ عیسی ضریر»از امام کاظم علیه السّلام چنین نقل می کند:«قال رسول اللّه یا علی!أ ضمنت دینی تقضیه عنّی! قال نعم.قال اللّهم فاشهد.ثمّ قال یا علی تغسلنی و لا یغسلنی غیرک فیعمی بصره...قال علی علیه السّلام فکیف أقوی علیک وحدی؟قال یعنیک جبرئیل و میکائیل و إسرافیل...؛پیامبر اکرم فرمود:ای علی!آیا تو ضمانت کردی که بدهی های مرا بپردازی؟ عرض کرد آری!فرمود خدایا گواه باش!سپس فرمود:ای علی!مرا غسل بده و غیر تو نباید مرا غسل دهد که نابینا خواهد شد...علی علیه السّلام عرض کرد چگونه من به تنهایی قادر بر این کار خواهم شد؟فرمود:جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و...تو را یاری خواهند کرد». (1)

آن گاه امام علیه السّلام به نتیجه گیری از مجموع بحثهای گذشته پرداخته و قرب خود را به پیامبر در حال حیات و وفات دلیل روشنی بر سزاوارتر بودن به امر خلافت می شمرد و به دنبال آن،همگان را برای جهاد با دشمن بسیج می کند و می فرماید:«(با توجه به آنچه گفتم)چه کسی به آن حضرت در حیات و مرگش از من سزاوارتر است»؛ (فمن ذا أحقّ به منّی حیّا و میّتا؟) .

ممکن است سؤال شود که این امور چه ارتباطی به مسئله خلافت دارد؟پاسخ این سؤال روشن است؛مقصود علی علیه السّلام این است که اگر خلافت پیامبر-به فرض-منصوص نباشد باید به شایسته ترین و نزدیک ترین افراد سپرده شود.آیا کسی که همیشه تسلیم فرمان پیامبر بود و در همه غزوات اسلامی ایثار و فداکاریش فزون تر بود و کسی که زمزمه های غیب را می شنید و هبوط و عروج فرشتگان را با چشم می دید و مراسم خاصّ غسل و کفن و دفن پیامبر را طبق وصیت آن حضرت بر عهده داشت،آیا از همه

ص:663


1- 1) .بحار الانوار،جلد 22،صفحه 492.

شایسته تر نیست؟علم و آگاهی از یک سو،فداکاری بی نظیر از سوی دیگر،قرب به رسول اللّه از سوی سوم و وصیت به غسل و کفن و دفن از سوی چهارم،همه اینها امتیازاتی است که هر گاه در کفه ترازو گذارده شود،بر همه چیز ترجیح پیدا می کند.

سپس حضرت نتیجه گیری دیگری کرده،می فرماید:«بنابراین با بینش خود حرکت کنید و صدق نیّت خود را در جهاد با دشمن اثبات نمایید،زیرا به خدایی که معبودی جز او نیست سوگند که من در جاده حق قرار دارم و آنها(مخالفان من)در لغزشگاه باطل اند»؛ (فانفذوا علی بصائرکم،و لتصدق نیّاتکم فی جهاد عدوّکم.فو الّذی لا إله إلاّ هو إنّی لعلی جادّة الحقّ،و إنّهم لعلی مزلّة (1)الباطل) .

امام در واقع منطق منظّمی را که به صورت علّت و معلول های زنجیره ای است در این خطبه دنبال کرده است؛نخست قرب و فداکاری خود را به پیامبر در حال حیات و نزدیکی خود را بعد از وفات به آن حضرت ثابت کرده و به دنبال آن شایستگی خویش را برای احراز مقام خلافت،از همه بیشتر می شمرد.سپس به نتیجه گیری نهایی پرداخته، همه را دعوت به جهاد با دشمن می کند که منظور در اینجا مبارزه با معاویه و لشکریانش اوست و به آنها اطمینان خاطر می دهد که راه حق همین است. (2)

تعبیر به«جادة الحقّ و مزلّة الباطل»تعبیر جالب و حساب شده ای است،زیرا حق همچون جاده مستقیم و روشنی است که انسان را به مقصد می رساند؛ولی باطل،جاده نیست،بلکه لغزشگاه و پرتگاه است.

سرانجام امام علیه السّلام خطبه را با دو جمله دیگر پایان می دهد،می فرماید:«من سخنانم را آشکارا می گویم و همگی می شنوید(و به همه شما اتمام حجّت می کنم)و برای خود و

ص:664


1- 1) .«مزلّة»از ریشه«زلل»بر وزن«ضرر»به معنای لغزش گرفته شده،اسم مکان و به معنای لغزشگاه خطرناک است.
2- 2) .مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود(جلد 4،صفحه 88)می نویسد:این خطبه از خطبه هایی است که مطابق نقل نصر بن مزاحم در کتاب صفّین،امیر مؤمنان علی علیه السّلام آن را در صفّین ایراد کرد.

شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم»؛ (أقول ما تسمعون،و أستغفر اللّه لی و لکم!) .

امام علیه السّلام با این جمله با مردم اتمام حجت می کند و بر عمل کردن به دستوراتش تأکید می ورزد و برای حسن ختام از خداوند برای همه طلب آمرزش می کند تا اگر یارانش مرتکب خطاهایی شده باشند مشمول عنایت الهی شوند.

حوادث دردناک هنگام رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و بعد از آن

امام علیه السّلام در خطبه بالا اشاره به حادثه ناگوار رحلت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و ضجه فرشتگان می کند که حاکی از عظمت این مصیبت عظماست.

این حادثه هنگامی دردناک تر می شود که حوادث ناگوار دیگری را که مقارن و همراه آن یا بعد از آن واقع شد،مورد بررسی قرار دهیم که عمق فاجعه را بیشتر می کند.

جمعی از شارحان نهج البلاغه در اینجا به ذکر بخشی از این حوادث پرداخته اند؛ولی ما بهتر آن دیدیم که عناین قلم را به دست«شهرستانی»دانشمند معروف و متعصب اهل سنّت،از علمای قرن ششم در کتاب ملل و نحل بسپاریم.

او اشاره به ده اختلاف مهم می کند که هرکدام برای جهان مصائبی به بار آورد،هر چند می کوشد آن را با اجتهاد اصحاب توجیه کند؛ولی بدیهی است اعمال خلاف انجام شده به قدری آشکار است که توجیه آن با مسئله اجتهاد یا اشتباه غیر قابل قبول است.

نخستین اختلاف را نزاعی می داند که در بیماری آخر عمر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله واقع شد.

او از صحیح بخاری از«ابن عباس»نقل می کند هنگامی که بیماری پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله که در آن بدرود حیات گفت،شدید شد،فرمود:«ایتونی بدواة و قرطاس أکتب لکم کتابا لا تضلّوا بعدی؛دوات و کاغذی بیاورید برای شما نامه ای بنویسم تا با عمل کردن به آن بعد

ص:665

از من گمراه نشوید».

عمر گفت:«بیماری بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله غلبه کرده(و آنچه می گوید از هوش و حواس کافی سرچشمه نمی گیرد)،کتاب خدا ما را کافی است».

در این هنگام سر و صدای زیادی در میان اصحاب بلند شد،پیغمبر فرمود:«قوموا عنّی لا ینبغی عندی التّنازع؛از نزد من برخیزید و بروید،نزاع نزد من سزاوار نیست».

ابن عباس بعد از نقل این حدیث افزود:«الرّزیّة کلّ الرّزیّه ما حال بیننا و بین کتاب رسول اللّه؛مصیبت بزرگ این بود که میان ما و نامه پیامبر جدایی افکندند». (1)

سپس به اختلاف دوم در همان بیماری پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله اشاره می کند که فرمود:«جهّزوا جیش أسامة لعن اللّه من تخلّف عنه؛لشکر اسامه را آماده کنید و همراه آن بروید،لعنت خدا بر کسی که از آن تخلف کند».

در این هنگام جمعی گفتند امتثال امر پیغمبر بر ما واجب است و اسامة در خارج مدینه آماده حرکت(به سوی شام برای مبارزه با فتنه شامیان)است.عده دیگری گفتند:

بیماری پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله شدید است،قلوب ما اجازه جدایی از او را نمی دهد،باید صبر کنیم ببینیم کار به کجا می کشد.

اختلاف سوم نیز هنگام رحلت پیغمبر اتفاق افتاد.عمر بن خطاب گفت:«من قال أنّ محمّدا قد مات قتلته بسیفی هذا و إنّما رفع إلی السّماء کما رفع عیسی علیه السّلام؛هرکس بگوید محمد از دنیا رفته،من او را با این شمشیر به قتل می رسانم،خدا او را به آسمان برد،همان گونه که عیسی علیه السّلام را برد».

ابو بکر(گفتار او را شکست و)گفت:هرکس محمّد صلّی اللّه علیه و اله را پرستش می کرد،محمد صلّی اللّه علیه و اله از دنیا دیده فروبست و هرکس خدای محمّد را پرستش می کند او نمرده و نخواهد مرد، سپس این آیه را تلاوت کرد:« «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ» محمّد فقط فرستاده

ص:666


1- 1) .صحیح بخاری،کتاب العلم،حدیث 114 و کتاب المرضی،حدیث 5669.

خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب(به دوران جاهلیّت و کفر)بازمی گردید...». (1)

در این هنگام مردم گفتار او را پذیرفتند،و عمر گفت:گویا تاکنون آیه ای را که ابو بکر تلاوت کرد،نشنیده بودم. (2)

اختلاف چهارم در مورد محل دفن پیامبر بود،مهاجران مکّه می خواستند جسد حضرت را به مکّه ببرند،چون زادگاه او بود و انصار مدینه می خواستند در مدینه دفن شود،چون دار الهجرة بود.گروهی علاقه داشتند حضرت را به بیت المقدس ببرند که محل دفن انبیاست.سپس همگی اتفاق بر این کردند که در مدینه دفن شود چون روایتی از آن حضرت بود که«الأنبیاء یدفنون حیث یموتون؛پیامبران در همانجا که از دنیا می روند باید دفن شوند». (3)

پنجمین اختلاف در مسئله امامت بروز کرد که به گفته همین دانشمند مهم ترین اختلاف بین امت،اختلاف در امامت و خلافت بود:«إذ ما سلّ سیف فی الإسلام علی

ص:667


1- 1) .آل عمران،آیه 144.
2- 2) .از تاریخ طبری استفاده می شود که هنگام وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله ابو بکر در«سخ»یکی از آبادیهای اطراف مدینه بود،هنگامی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از دنیا رفت عمر برخاست و گفت:گروهی از منافقان گمان می کنند پیامبر مرده است به خدا سوگند او نمرده و به سوی پروردگارش رفته است،همان گونه که موسی بن عمران چهل شب رفت و سپس بازگشت(پیامبر هم بازمی گردد)ابو بکر باخبر شد و به خانه پیامبر اکرم رفت و از رحلت او آگاه شد و به مسجد بازگشت،عمر همچنان برای مردم سخن می گفت او رشته سخن را به دست گرفت و گفتاری را که در بالا ذکر کردیم بیان نمود(تاریخ طبری،جلد 2،صفحه 442 حوادث سنه 11). بعضی معتقدند هدف عمر از این گفت وگوها این بود که مردم را مشغول کند تا ابو بکر خود را در میان جمع حاضر کند و مسئله خلافت را سامان دهد.
3- 3) .در منابع حدیث اهل بیت آمده است که علی علیه السّلام فرمود:شریف ترین موضع همان موضعی است که خداوند پیامبرش را در آنجا قبض روح کرده،و به همین دلیل آن حضرت در همان خانه خودش دفن شد. (کامل بهایی،جلد 1،صفحه 285،تألیف عماد الدین طبری).

قاعدة دینیة مثل ما سلّ علی الإمامة فی کلّ زمان؛زیرا در هیچ برنامه دینی شمشیری همچون شمشیری که در امامت و خلافت در هرزمان کشیده شد،کشیده نشد».

سپس داستان سقیفه بنی ساعده و اختلافاتی را که در آن روی داد و سرانجام با ابو بکر بیعت کردند،نقل می کند.

ششمین اختلاف را به امر فدک اختصاص می دهد و اشاره به سخن فاطمه زهرا علیها سلام می کند که آن را به عنوان هبه پیامبر و یا لا اقل ارث پیامبر مطالبه می فرمود؛ولی ابو بکر با روایت(مجعول):«نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث،ما ترکناه صدقة؛ما پیامبران چیزی را به ارث نمی گذاریم و هرچه را از ما بماند صدقه در راه خداست»،با وی مخالفت می ورزیدند.

آنگاه به هفتمین اختلاف درباره مانعان زکات که بعضی آنها را کافر می دانستند و بعضی غیر کافر و اختلاف هشتم که تصریح ابو بکر به خلافت عمر در وقت وفاتش بود، می کند که گروهی از مردم به او گفتند:«ولّیت علینا فظّا غلیظا؛شخص خشنی را بر ما گماشتی»؛ولی گروهی او را پذیرا شدند.

نهمین اختلاف در امر شورای شش نفره عمر بود که برای تعیین خلیفه بعد از خودش ترتیب داده بود و دهمین اختلاف در زمان امیر مؤمنان علی علیه السّلام رخ داد که بعد از اتفاق عموم مسلمین نسبت به خلافت و بیعت با آن حضرت روی داد،طلحه و زبیر و عایشه شعله جنگ جمل را برافروختند و معاویه جنگ صفین و خوارج جنگ نهروان را. (1)

***

ص:668


1- 1) .ملل و نحل شهرستانی،صفحه 16-19،چاپ دار الفکر بیروت،(با تلخیص).

خطبۀ 198: علم خداوند،تشویق به تقوا و بیان برتری اسلام و قرآن

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

ینبّه علی إحاطة علم اللّه بالجزئیّات،ثمّ یحثّ علی التّقوی،

و یبیّن فضل الإسلام و القرآن

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است

که درباره احاطه علم خداوند به همه جزئیات و سپس تشویق به تقوا و به دنبال آن بیان برتری اسلام و قرآن ایراد فرموده است.

ص:669


1- 1) .سند خطبه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:آنچه را مرحوم سیّد رضی در اینجا آورده با آنچه در خطبه 104(106 طبق آنچه در این کتاب آمده است)یک خطبه است که با دقّت در عبارات،این مطلب روشن می شود.(مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 82)؛ولی مدرک و منبع دیگری غیر از نهج البلاغه برای آن ذکر نکرده است با بررسیهایی که به وسیله رایانه انجام شد نیز مدرکی غیر از نهج البلاغه برای آن نیافتیم. متأسفانه در بعضی از کتب(مانند نهج البلاغه نسخه معجم مفهرس از انتشارات نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین)شش منبع غیر از نهج البلاغه برای این خطبه ذکر شده که حتی یکی از آنها صحیح نیست؛امّا بلندای مضمون و محتوای خطبه به قدری است که ممکن نیست از غیر امام صادر شود و این خود دلیلی بر قوّت سند آن است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از چند بخش تشکیل شده است:در بخش نخست،امام علیه السّلام با تعبیرات زیبایی از علم بی پایان خداوند سخن می گوید و به نبوّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله گواهی می دهد که در واقع،شهادتین را با تعبیر جدیدی تکمیل می کند.

در بخش دوم،سفارش به تقوا و پرهیزگاری می فرماید و آن را داروی همه دردها و شفای تمام بیماریها و وسیله اصلاح همه مفاسد و پاکیزگی روح و روشنی چشم می شمرد.در این بخش نکاتی درباره تقوا بیان شده که در خطبه های دیگر کمتر آمده است.

در بخش سوّم،با تعبیراتی شوق انگیز که دلها را به سوی خود جذب می کند،از اهمیّت دین اسلام و مزایای آن سخن می گوید.

در بخش چهارم از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله و خدمات برجسته او در آن دوران تاریک جاهلیّت و رهبری انقلاب اسلام سخن گفته شده است.

در بخش پنجم که بخش پایانی خطبه است،سخن از قرآن کریم به میان آورده و با ذکر چهل وصف از اوصاف و ویژگی های قرآن که می توان گفت جامع ترین تمجید درباره قرآن مجید است،خطبه را به پایان برده است.درود و رحمت بی انتهای الهی بر روان پاکش باد.

***

ص:670

بخش اوّل

اشاره

یعلم عجیج الوحوش فی الفلوات،و معاصی العباد فی الخلوات،و اختلاف النّینان فی البحار الغامرات،و تلاطم الماء بالرّیاح العاصفات.و أشهد أنّ محمّدا نجیب اللّه،و سفیر وحیه،و رسول رحمته.

ترجمه

(خداوند)صدای نعره حیوانات وحشی را در بیابانها،و گناهان بندگان را در خلوتگاهها،و رفت وآمد ماهیان را در دریاهای ژرف،و تلاطم امواج آب را بر اثر وزش تندبادها،می داند(و از تمام این جزئیات آگاه و باخبر است)و گواهی می دهم که محمّد برگزیده خدا و سفیر وحی و رسول رحمت اوست.

شرح و تفسیر: احاطه علمی پروردگار

احاطه علمی پروردگار

چون این خطبه عمدتا پیرامون اسلام و قرآن و تقوا سخن می گوید،امام در آغاز از ایمان به مبدأ و معاد شروع می کند؛ایمانی که انگیزه برای همه خیرات و وسیله برای همه برکات است.

هنگامی که می خواهد سخن از معرفة اللّه بگوید روی علم بی پایان خدا که از مهم ترین اوصاف حقّ است،تکیه می کند و می فرماید:«(خداوند)صدای نعره حیوانات وحشی را در بیابانها و گناهان بندگان را در خلوتگاهها و رفت وآمد ماهیان را در دریاهای ژرف،و تلاطم امواج آب را بر اثر وزش تندبادها می داند(و از تمام این جزئیات آگاه و باخبر

ص:671

است)»؛ (یعلم عجیج (1)الوحوش فی الفلوات (2)،و معاصی العباد فی الخلوات،و اختلاف النّینان (3)فی البحار الغامرات (4)،و تلاطم الماء بالرّیاح العاصفات (5)) .

امام در این قسمت از خطبه روی چهار پدیده از پدیده های جهان که بسیار متنوّع است و در عین حال چندان مورد توجّه نیست،انگشت گذارده و علم خداوند را به آنها بیان می کند:

نخست اینکه می دانیم در بیابانهای سرتاسر دنیا،حیوانات وحشی فراوانی وجود دارند که نعره ها و ضجّه های آنها به گوش ما شهرنشینان نمی رسد؛ولی خداوند از آن با خبر است و می داند کدام حیوان در کدام مکان و کدام زمان نعره ای کشید و کمیت و کیفیّت آن چگونه بود؟

دیگر اینکه گناهان زیادی در خلوتگاه و دور از چشم توده های مردم انجام می گیرد که همه ما از آن بی خبریم؛ولی خدا می داند که کدام انسان در چه زمان و در چه مکان،چه گناهی را مرتکب شده است.

نیز می داند در اعماق دریاها دور از چشم انسانها کدام یک از ماهیان در چه زمانی و چه مکانی رفت وآمد دارند.

ص:672


1- 1) .«عجیج»از ریشه«عجّ»بر وزن«حج»به معنای فریاد کشیدن و نعره زدن است و معمولا درباره حیوانات به کار می رود.
2- 2) .«فلوات»جمع«فلات»به معنای زمین گسترده بی آب و علف است و گاه به مطلق دشتها و بیابانها گفته می شود.
3- 3) .«نینان»جمع«نون»به معنای ماهی بزرگ است و گاه به«نهنگ»اطلاق می شود.
4- 4) .«غامرات»از ریشه«غمر»بر وزن«عمد»به معنای از بین بردن اثر چیزی است.سپس به آبهای زیادی که تمام چهره زمین یا موجودات درون آن را می پوشاند،اطلاق شده است و دریای«غامر»همان دریای عمیق است.
5- 5) .«عاصفات»جمع«عاصفه»از ریشه«عصف»بر وزن«حذف»به معنای کاه است و«عاصف»به تندبادی گفته می شود که برگهای خشکیده و کاه مانند را به هرطرف پراکنده می کند و یا اشیا را همچون کاه از هم متلاشی می سازد.

نیز می داند امواجی که در صفحه اقیانوسها،هرشب و روز به حرکت درمی آیند و ما انسان ها جزء بسیار کوچکی از آن را می بینیم در چه زمانی و چه مکانی حرکت می کند و کی آرام می گیرد.

اگر بر همه اینها این نکته را بیفزاییم که علم خداوند درباره این امور،منحصر به امروز و دیروز نیست،بلکه در طول میلیونها سال که این حوادث شب و روز واقع شده(به استثنای گناه انسانها که زمان محدودتری دارد)خدا می داند که کدام یک از این پدیده ها در کجا و به چه صورت تحقق یافته است.

نیز اگر بر اینها بیفزاییم که تنها کره زمین نیست که مرکز حوادث گوناگون است،بلکه میلیاردها ستاره تنها در کهکشان ماست که مرکز حوادث گوناگون دائمی است به اضافه کهکشانهای دیگر که سر به میلیاردها می گذارد.

آری!مجموعه اینها در علم خدا جمع است و اینجاست که باور می کنیم آنچه را قرآن مجید در آیه 27 سوره لقمان فرموده است:« «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» و اگر همه درختان روی زمین قلم شوند و دریا برای آن مرکب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود (اینها همه تمام می شود ولی)کلمات خدا پایان نمی پذیرد،خداوند عزیز و حکیم است».

عین واقعیت است و نه تنها این آیه اغراق نیست،بلکه نسبت به دایره گسترده خداوند چیز مهمی محسوب نمی شود.

در ادامه این سخن و بعد از بیان علم و دانایی مبدأ جهان آفرینش،درباره گواهی بر نبوّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله سخن می گوید و با سه وصف مهم او را می ستاید و می فرماید:«و گواهی می دهم که محمّد برگزیده خدا و سفیر وحی او و رسول رحمت وی است»؛ (و أشهد أنّ محمّدا نجیب (1)اللّه،و سفیر وحیه،و رسول رحمته) .

ص:673


1- 1) . «نجیب» از نجابت گرفته شده و به معنای هرموجود باارزش و نفیس برگزیده است،هرچند در فارسی امروز به خصوص کسانی گفته می شود که در امور جنسی پاک و پاکدامن هستند.

آری!او انسانی والامقام و فوق العاده برجسته بود که خداوند او را برای مقام ختم نبوّت برگزید و وحی خود را بر او نازل کرد و او را کانون رحمت خویش ساخت.

این رحمت در چهره های مختلف تجلی کرد؛گاه از طریق بیان معارف والای دینی و گاه شرح قوانین حیاتبخش و گاه طلب رحمت از سوی خدا برای امت و سرانجام این رحمت در شکل شفاعت در قیامت ظاهر خواهد شد و امید داریم که ما هم مشمول رحمت واسعه او بشویم.

در حدیثی آمده است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله هنگامی که آیه «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (1)که مظهری از رحمت عامه توست نازل شد،به جبرئیل فرمود:آیا چیزی از این رحمت نصیب تو هم شده است عرض کرد:آری!من از پایان کار خود بیمناک بودم.

هنگامی که این آیه(درباره من)بر تو نازل شد: «ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ» (2)و خداوند مرا به این وسیله ستود من آرامش یافتم. (3)

***

ص:674


1- 1) .انبیاء،آیه 107.
2- 2) .تکویر،آیه 20.
3- 3) .مجمع البیان،ذیل آیه 107 سوره انبیاء.

بخش دوّم

اشاره

أمّا بعد،فإنّی أوصیکم بتقوی اللّه الّذی ابتدأ خلقکم،و إلیه یکون معادکم،و به نجاح طلبتکم،و إلیه منتهی رغبتکم،و نحوه قصد سبیلکم، و إلیه مرامی مفزعکم.فإنّ تقوی اللّه دواء داء قلوبکم،و بصر عمی أفئدتکم،و شفاء مرض أجسادکم،و صلاح فساد صدورکم،و طهور دنس أنفسکم،و جلاء عشا أبصارکم،و أمن فزع جأشکم،و ضیاء سواد ظلمتکم.

فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثارکم،و دخیلا دون شعارکم،و لطیفا بین أضلاعکم،و أمیرا فوق أمورکم،و منهلا لحین ورودکم،و شفیعا لدرک طلبتکم،و جنّة لیوم فزعکم،و مصابیح لبطون قبورکم،و سکنا لطول وحشتکم،و نفسا لکرب مواطنکم.فإنّ طاعة اللّه حرز من متالف مکتنفة،و مخاوف متوقّعة،و أوار نیران موقدة.فمن أخذ بالتّقوی عزبت عنه الشّدائد بعد دنوّها،و احلولت له الأمور بعد مرارتها،و انفرجت عنه الأمواج بعد تراکمها،و أسهلت له الصّعاب بعد إنصابها،و هطلت علیه الکرامة بعد قحوطها،و تحدّبت علیه الرّحمة بعد نفورها،و تفجّرت علیه النّعم بعد نضوبها،و وبلت علیه البرکة بعد إرذاذها.

فاتّقوا اللّه الّذی نفعکم بموعظته،و وعظکم،برسالته،و امتنّ علیکم بنعمته.فعبّدوا أنفسکم لعبادته،و اخرجوا إلیه من حقّ طاعته.

ترجمه

اما بعد،من شما را به تقوای الهی توصیه می کنم،همان خداوندی که آفرینش شما را

ص:675

آغاز کرد و بازگشت شما نیز به سوی اوست.خدایی که برآورنده حاجات شما و آخرین نقطه امید و آرزویتان است.راه راست شما به او ختم می شود و به هنگام ترس و وحشت پناهگاهتان تنها اوست.تقوا پیشه کنید که تقوای الهی داروی بیماریهای دلهای شماست و سبب بینایی قلبها و شفای امراض جسمانی و موجب اصلاح فساد جانها و پاکیزگی از آلودگی ارواح و جلای نابینایی چشم ها و سبب امنیّت در برابر اضطراب ها و روشنایی تیرگیهای شماست.حال که چنین است اطاعت خدا را جامه زیرین قرار دهید؛ نه رویین،بلکه آن را درون وجود خود سازید؛نه جامه زیرین(و از آن بالاتر)آن را در درون قلب خود وارد کنید و فرماندهی امور خود را به او بسپارید و راهی برای ورود به آبگاه (زندگی)و شفیعی برای نیل به خواسته ها و سپری برای روز اضطرار و چراغ پرفروغی برای درون قبرها و مایه آرامشی در برابر وحشتهای طولانی و راه گشایشی برای لحظات سخت زندگی،زیرا اطاعت خداوند وسیله حفظ از حوادث مرگباری است که اطراف انسان را فراگرفته و وحشتهایی که(هرلحظه)انتظار آن می رود و حفظ از حرارت آتشهای برافروخته(جهان دیگر)است.هرکس دست به دامن تقوا زند شدائد و سختیهای نزدیک،از وی دور می گردد،تلخیهای حوادث ناراحت کننده به شیرینی مبدّل می شود، امواج متراکم ناراحتی از او دور و مشکلات پی درپی و خسته کننده آسان می گردد،و مجد،عظمت از دست رفته،همچون بارانهای پرپشت بر او فرومی بارد و رحمت قطع شده الهی به سوی او بازمی گردد.نعمتهایی که فرونشسته بود به جوشش درمی آید و برکتهای کم شده به فراوانی بر او ریزش می کند.حال که چنین است(و تقوا و اطاعت پروردگار سرچشمه این همه برکات است)تقوای الهی پیشه کنید،همان خداوندی که با پند و اندرزش به شما سود بخشیده و با رسالتش شما را اندرز داده و با نعمتش بر شما منّت نهاده است،بنابراین خود را برای پرستش او آماده کنید و با انجام وظایف،حق طاعتش را بجا آورید.

ص:676

شرح و تفسیر: تقوای الهی سرچشمه تمام خوشبختیها

تقوای الهی سرچشمه تمام خوشبختیها

امام علیه السّلام بعد از اشاره به علم بی پایان خداوند و شهادت به نبوّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در بخش گذشته،که در واقع جنبه مقدمه داشت،در این بخش وارد ذی المقدمه می شود که در درجه اوّل توصیه به تقوای الهی است و آن را با اوصافی از پروردگار همراه می کند تا شعله عشق به تقوا را در دل ها برمی افروزد،می فرماید:«اما بعد من شما را به تقوای الهی توصیه می کنم،همان خداوندی که آفرینش شما را آغاز کرد و بازگشت شما نیز به سوی اوست.خدایی که برآورنده حاجات شما و آخرین نقطه امید و آرزویتان است.راه راست شما به او ختم می شود و به هنگام ترس و وحشت پناهگاهتان تنها اوست»؛ (أمّا بعد، فإنّی أوصیکم بتقوی اللّه الّذی ابتدأ خلقکم،و إلیه یکون معادکم،و به نجاح طلبتکم،و إلیه منتهی رغبتکم،و نحوه قصد سبیلکم،و إلیه مرامی مفزعکم (1)) .

قرآن مجید نیز می گوید:« «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ» و اگر خداوند زیانی به تو برساند هیچ کس جز او آن را برطرف نمی سازد». (2)و نیز می فرماید:

« «ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ» و هنگامی که ناراحتی به شما رسد فقط او را می خوانید». (3)

سپس امام علیه السّلام به دنبال توصیه به تقوا،به ذکر آثار تقوا در هشت جمله کوتاه و پرمعنا می پردازد و می فرماید:«(تقوا پیشه کنید)تقوای الهی داروی بیماریهای دلهای شماست و سبب بینایی قلبها و شفای امراض جسمانی و موجب اصلاح فساد جانها و پاکیزگی از آلودگی ارواح و جلای نابینایی چشمها و سبب امنیّت در برابر اضطرابها و روشنایی

ص:677


1- 1) .«مفزع»از ریشه«فزع»به معنای ترس و وحشت گرفته شده و این واژه(مفزع)به معنای پناهگاه به کار می رود،زیرا انسان به هنگام ترس و وحشت به آنجا پناه می برد.
2- 2) .یونس،آیه 107.
3- 3) .نحل،آیه 53.

تیرگیهای شماست»؛ (فإنّ تقوی اللّه دواء داء قلوبکم،و بصر عمی أفئدتکم،و شفاء مرض أجسادکم،و صلاح فساد صدورکم،و طهور دنس أنفسکم،و جلاء عشا (1)أبصارکم،و أمن فزع جأشکم (2)،و ضیاء سواد ظلمتکم) .

جمله اوّل اشاره به بیماریهای فکری و روحانی،همچون گمراهی و ضلالت است و جمله دوم اشاره به برطرف شدن موانع و حجابهای شناخت در پرتو تقواست.

جمله سوم اشاره به کم خوری و رعایت اعتدال در مصرف غذاها در سایه تقواست،زیرا می دانیم همان گونه که در روایت معروف نبوی«المعدة رأس کلّ داء و الحمیة رأس کلّ دواء؛معده خانه تمام بیماریها و کم خوردن سرآغاز تمام درمانهاست» (3)آمده و پزشکان امروز عموما آن را تأیید می کنند،قسمت مهمی از بیماریها بر اثر پرخوری است و سلامت و طول عمر از آن کسانی است که کمتر غذا می خورند.جمله چهارم و پنجم هر دو اشاره به پاکسازی درون از رذائل اخلاقی،همچون کبر و حسد و کینه و مانند آن است منتها جمله چهارم ناظر به آنجایی است که این صفات زشت آنچنان در جان آدمی رسوخ کرده که آن را به فساد کشانده است،در حالی که جمله پنجم اشاره به آلودگیهای سطحی و کم عمق تر است که با آب تقوا شستشو می شود.جمله ششم،اشاره به این است که تقوا بینش درونی انسان را تیزتر و چشم بصیرت را روشن می سازد و تفاوت آن با جمله «و بصر عمی أفئدتکم» ظاهرا این است که در آن جمله سخن از نابینایی مطلق بود که تقوا آن را درمان می کند و در اینجا اشاره به کمی نور بصیرت است که در سایه تقوا افزونی می یابد.

ص:678


1- 1) .«عشا»از«عشو»بر وزن«نشر»به معنای ضعیف شدن چشم یا جستجو کردن با چشمان ضعیف است و«عشا»که اسم مصدر است به معنای ضعف دیده به کار می رود.
2- 2) .«جأش»به معنای اضطراب ناشی از اندوه یا ترس است و از آنجا که قلب انسان(روح انسان)مرکز این امور است گاهی به خود قلب نیز جأش گفته می شود و در جمله بالا هردو معنا ممکن است.
3- 3) .بحار الانوار،جلد 59،صفحه 291.

جمله هفتم،اشاره به اضطرابهایی است که انسان بر اثر آلودگی به گناه پیدا می کند؛ ترس از عذابهای الهی در دنیا و آخرت و ناراحتی وجدان که در طبیعت گناه وجود دارد.

تقوا همه اینها را برطرف می سازد.

قرآن مجید می گوید:« «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» کسانی که کار نیکی انجام دهند پاداشی بهتر از آن خواهند داشت و آنان از وحشت و اضطراب آن روز در امانند». (1)

آخرین جمله،اشاره به تأثیر تقوا در برطرف ساختن ظلمت جهالتها و بی عدالتیهاست.به این ترتیب تقوا،همه خیر و سعادتهای دنیا و آخرت را برای انسان به ارمغان می آورد.

سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر تقوا و آثار مهم آن در زندگی معنوی و مادی انسانها،اطاعت پروردگار را که از آثار پربار تقواست مطرح می کند و در ده جمله کوتاه و پرمعنا موضع طاعت خدا را در زندگی افراد باایمان روشن می سازد و می فرماید:«حال که چنین است اطاعت خدا را جامه زیرین قرار دهید؛نه رویین،بلکه آن را درون وجود خود بسازید؛نه جامه زیرین بلکه آن را در درون قلب خود وارد کنید و فرماندهی امور خود را به او بسپارید و راهی برای ورود به آبگاه(زندگی)و شفیعی برای نیل به خواسته ها،و سپری برای روز اضطراب،و چراغ پرفروغی برای درون قبرها،و مایه آرامشی در برابر وحشت های طولانی،و راه گشایشی برای لحظات سخت زندگی»؛ (فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثارکم،و دخیلا دون شعارکم،و لطیفا بین أضلاعکم،و أمیرا فوق أمورکم،و منهلا (2)لحین ورودکم (3)،و شفیعا لدرک (4)طلبتکم،و جنّة لیوم فزعکم،و مصابیح

ص:679


1- 1) .نمل،آیه 89.
2- 2) .«منهل»به معنای محلّی است که از آنجا در کنار آب قرار می گیرند و در فارسی به آن آبشخور گفته می شود و از ریشه«نهل»بر وزن«محل»به معنای ابتدای نوشیدن آب است.
3- 3) .«ورود»در اصل به معنای رفتن در کنار آب است.سپس معنای وسیعی پیدا کرده و به داخل شدن-در هرچیزی اطلاق می شود.
4- 4) .«درک»بر وزن«نمک»به معنای رسیدن و دریافتن است و تدارک به جبران کردن چیزی اطلاق می شود.

لبطون قبورکم،و سکنا لطول وحشتکم،و نفسا لکرب مواطنکم) .

امام علیه السّلام در سه جمله نخست،جایگاه اطاعت خدا را در وجود انسان مشخص می کند؛ ابتدا آن را به صورت لباس زیرین،نه لباس رویین که تنها جنبه خودنمایی و ظاهرسازی و ریاکاری داشته باشد،معرّفی می کند آن گاه از آن فراتر رفته و آن را به درون جسم می کشاند که از لباس زیرین هم پایین تر است و باز از آن فراتر می رود و جایگاه آن را قلب انسان معرفی می کند.

توجه داشته باشید که«بین اضلاع»مفهوم دقیقش«میان دنده ها»ست و از آنجا که قلب در درون سینه قرار دارد و دنده ها از هرطرف آن را احاطه کرده،اشاره لطیفی به قلب است.

البتّه باید توجه داشت که قلب،مرکز ادراکات نیست؛ولی رابطه نزدیکی با مغز و روح انسان دارد و هرپدیده ای که در روح ظاهر می شود.نخستین اثرش در قلب نمایان می گردد.

جمله «أمیرا فوق أمورکم» اشاره به این است که حاکمیت فرمان خدا باید در تمام مسائل زندگی اعم از فردی و اجتماعی و سیاسی جاری باشد.

جمله های «و منهلا لحین ورودکم...» اشاره به آثار مثبت و برکات فراوان اطاعت خدا در زندگی مادی و معنوی انسانهاست روح را سیراب می کند و انسان ها را به اهداف والای خود می رساند،در مقابل مشکلات از او دفاع می کند و در عالم برزخ و قبر و روز قیامت مایه آرامش است. سپس حضرت در ادامه به ذکر علّت لزوم اطاعت پروردگار پرداخته،می فرماید:«زیرا اطاعت خداوند وسیله حفظ از حوادث مرگباری است که اطراف انسان را فراگرفته و وحشت هایی که(هرلحظه)انتظار آن می رود،و(نیز)حفظ از

ص:680

حرارت آتش های برافروخته(جهان دیگر)است»؛ (فإنّ طاعة اللّه حرز من متالف مکتنفة،و مخاوف متوقّعة،و أوار (1)نیران موقدة) .

در واقع جمله اوّل و دوم اشاره به برکات اطاعت خداوند در دنیا و جمله سوم اشاره به آثار آن در آخرت است؛در دنیا انسان را از خطرات موجود و خطرات آینده حفظ می کند و در آخرت از آتش سوزان دوزخ.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این خطرات را اشاره به مفاسد اخلاقی و درونی دانسته اند که هلاکتهای ناشی از آن همان دور ماندن از هدایت های الهی است در حالی که این خطرات می تواند شامل خطرات مادّی هم بشود،زیرا اطاعت الهی،جامعه بشری را در امنیّت فرومی برد،برکات آسمان و زمین را شامل حال آنها می کند و مرگ ومیرها را تقلیل می دهد،همان گونه که در آیات سوره نوح به آن اشاره شده است: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً» (2)

آن گاه بار دیگر امام به مسئله تقوا و پرهیزگاری و آثار آن بازمی گردد،زیرا طاعت پروردگار و تقوا لازم و ملزوم یکدیگرند؛تقوای درونی سبب طاعت می شود،همان گونه که طاعت عامل پرورش تقوا در درون می گردد. امام علیه السّلام در اینجا به هشت قسمت از آثار تقوا، ضمن جمله هایی کوتاه و پرمعنا اشاره می کند و می فرماید:«هرکس دست به دامن تقوا زند شدائد و سختیها پس از نزدیکی،از وی دور می گردد،تلخیهای حوادث ناراحت کننده به شیرینی مبدّل می شود،امواج متراکم ناراحتی از او دور و مشکلات پی درپی و خسته کننده،آسان می گردد و مجد و عظمت از دست رفته،همچون بارانهای پرپشت بر او فرو می بارد و رحمت قطع شده الهی به سوی او بازمی گردد.نعمتهایی که فرونشسته بود به

ص:681


1- 1) .«أوار»بر وزن«غبار»به معنای حرارت آتش و آفتاب است و گاهی به تشنگی حاصل از آن نیز اطلاق می شود.
2- 2) .نوح،آیات 10-12.

جوشش درمی آید و برکتهای کم شده به فراوانی بر او ریزش می کند»؛ (فمن أخذ بالتّقوی عزبت (1)عنه الشّدائد بعد دنوّها،و احلولت (2)له الأمور بعد مرارتها،و انفرجت عنه الأمواج بعد تراکمها،و أسهلت له الصّعاب بعد إنصابها (3)،و هطلت (4)علیه الکرامة بعد قحوطها (5)،و تحدّبت (6)علیه الرّحمة بعد نفورها،و تفجّرت علیه النّعم بعد نضوبها (7)،و وبلت (8)علیه البرکة بعد إرذاذها (9)) .

از مجموعه این آثار هشت گانه ای که امام برای تقوا بیان فرمود،به خوبی ارزش تقوا در صحنه زندگی مادی و معنوی بشر آشکار می شود.آری!در سایه تقوا بلاها برطرف می گردد و فیض رحمت الهی بر پرهیزگاران و جوامع پرهیزگار می بارد،فساد و تباهی رخت برمی بندد،آرامش و امنیت و نعمت و برکت،شامل حال آنها می شود.قرآن مجید

ص:682


1- 1) .«عزبت»از ریشه«عزوب»بر وزن«غروب»در اصل به معنای دور شدن از خانواده برای یافتن مرتع جهت چهارپایان است.سپس به هرنوع دور شدن و پنهان گشتن اطلاق شده است.به مردان و زنانی که از همسران خود دور مانده،یا اصلا همسری انتخاب نکرده اند«عزب»بر وزن«عرب»گفته می شود.
2- 2) .«احلولت»در اصل از«حلو»بر وزن«حکم»به معنای شیرینی است و«احلولت»که از باب مزید فیه است،معنای کثرت و فزونی را پیدا کرده است،بنابراین«احلول»یعنی بسیار شیرین شد؛مانند «اعشوشب»که به معنای پرگیاه شدن است.
3- 3) .«انصاب»مصدر باب افعال به معنای خسته کردن است و از ریشه«نصب»بر وزن«نسب»به معنای خسته شدن گرفته شده است.
4- 4) .«هطل»یعنی ریزش پی درپی باران.
5- 5) .«قحوط»به معنای قحطی است.
6- 6) .«تحدبت»از ریشه«حدب»بر وزن«ادب»در اصل به معنای بلندیهایی است که میان پستیها قرار گیرد و به برآمدگی پشت انسان نیز«حدب»گفته می شود و هنگامی که چیزی احاطه بر چیز دیگر کند این واژه در آنجا نیز به کار می رود و در خطبه بالا به همین معناست.
7- 7) .«نضوب»در اصل به معنای فروکش کردن آب در زمین است.سپس به از بین رفتن هرچیزی اطلاق شده است.
8- 8) .«وبلت»از ریشه«وبل»بر وزن«جبل»به معنای باران شدید و دانه درشت گرفته شده است و در اینجا به معنای ریزش فراوان برکات الهی است.
9- 9) .«ارذاذ»به معنای باریدن خفیف باران است(نم نم باریدن).

می گوید:« «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» اگر مردمی که در شهرها و آبادی ها زندگی می کنند ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند،درهای برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم». (1)و نیز می فرماید:

« «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ» آن کس که تقوا پیشه کند خداوند راه نجات از مشکلات را به روی او می گشاید و از آنجا که انتظار آن ندارد،به او روزی می دهد». (2)

رابطه تقوا با این امور تنها رابطه ای معنوی نیست.از نظر تحلیل های عقلی نیز همین گونه است.

جوامعی را می شناسیم که بر اثر رعایت تقوا و اعتماد به یکدیگر توانستند با همکاری یکدیگر مشکلات عظیم را حل کنند و اختلافات و منازعات و پرونده های جزایی و کیفری در آنها به حداقل رسیده است.

جالب است که در ماه مبارک رمضان که روزه داران به مقتضای «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (3)از تقوای بیشتری برخوردار می شوند،آمار جرائم و جنایات به شدت کاهش می یابد و به هنگامی که مردم به سفرهای معنوی،همچون زیارت خانه خدا می روند مشکلات اجتماعی ناشی از مشکلات اخلاقی به سرعت فروکش می کند،زیرا تقوا عامل بازدارنده ای در برابر تمام این مشکلات است.

در یک جامعه باتقوا بدهکاران به دنبال طلبکاران می گردند و اغنیا به سراغ نیازمندان می روند؛افرادی که سنگینی حقوق دیگران را بر دوش خود احساس می کنند راه نجات از آن را جستجو می کنند و به این ترتیب رابطه تقوا و فرونشستن مشکلات و فزونی برکات هم تفسیر معنوی دارد و هم تفسیر مادّی.

ص:683


1- 1) .اعراف،آیه 96.
2- 2) .طلاق،آیه 2 و 3.
3- 3) .بقره،آیه 183.

سپس امام علیه السّلام در پایان این بخش از خطبه بار دیگر به مسئله تقوا بازمی گردد و بر آن چیزی که این بخش با آن آغاز شده بود بار دیگر تأکید می ورزد و می فرماید:«حال که چنین است(و تقوا و اطاعت پروردگار این همه برکات بی مانند و گسترده دارد)تقوای خداوند پیشه کنید،همان خداوندی که با پند و اندرزش به شما سود بخشیده و به وسیله رسالتش شما را اندرز داده و با نعمتش بر شما منّت نهاده است»؛ (فاتّقوا اللّه الّذی نفعکم بموعظته،و وعظکم،برسالته،و امتنّ علیکم بنعمته) .

این اوصاف سه گانه ای را که امام برای خداوند ذکر کرده،همگی انگیزه هایی است برای پیمودن طریق تقوا،زیرا شامل تمام نعمت های مادی و معنوی می شود،مواعظ الهی آن هم مواعظی که از طریق رسالت انبیا مخصوصا پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله به صورت گسترده در اختیار تمام اهل ایمان گذارده،و انواع نعمتهای مادی و معنوی دیگر که به انسانها بخشیده و در سایه آن می توان به اوج قلّه عبودیت و تقوا و کمال معنوی و مادّی رسید،سبب می شود که حسّ شکرگزاری در برابر بخشنده این نعمتها در انسان تحریک گردد و او را به سوی تقوا و اطاعت پروردگار ببرد.

در آخرین جمله می فرماید:«اکنون که چنین است خود را برای پرستش او آماده کنید و با انجام وظایف،حق طاعتش را بجا آورید»؛ (فعبّدوا أنفسکم لعبادته،و اخرجوا إلیه من حقّ طاعته) .

«عبّدوا»گرچه از ریشه عبادت اخذ شده؛ولی در این گونه موارد به معنای مهیّا ساختن و تسلیم نمودن است و همان گونه که گفته می شود«عبد الطریق»یعنی جاده را آماده ساخت.

روشن است که آماده ساختن خویشتن برای بندگی خدا مقدمه ای است برای ادای حق اطاعت و این آمادگی از طریق ایمان و معارف الهی و خودسازی و تهذیب نفس و آگاهی بر اسرار عبادات میسّر خواهد شد.

ص:684

بخش سوم

اشاره

ثمّ إنّ هذا الإسلام دین اللّه الّذی اصطفاه لنفسه،و اصطنعه علی عینه، و أصفاه خیرة خلقه،و أقام دعائمه علی محبّته.أذلّ الأدیان بعزّته،و وضع الملل برفعه،و أهان أعداءه بکرامته،و خذل محادّیه بنصره،و هدم أرکان الضّلالة برکنه.و سقی من عطش من حیاضه،و أتأق الحیاض بمواتحه.ثمّ جعله لا انفصام لعروته،و لا فکّ لحلقته،و لا انهدام لأساسه،و لا زوال لدعائمه،و لا انقلاع لشجرته،و لا انقطاع لمدّته،و لا عفاء لشرائعه،و لا جذّ لفروعه،و لا ضنک لطرقه،و لا وعوثة لسهولته،و لا سواد لوضحه،و لا عوج لانتصابه،و لا عصل فی عوده،و لا وعث لفجّه،و لا انطفاء لمصابیحه،و لا مرارة لحلاوته.فهو دعائم أساخ فی الحقّ أسناخها،و ثبّت لها أساسها،و ینابیع غزرت عیونها،و مصابیح شبّت نیرانها؛و منار اقتدی بها سفّارها،و أعلام قصد بها فجاجها،و مناهل روی بها ورّادها.جعل اللّه فیه منتهی رضوانه،و ذروة دعائمه،و سنام طاعته؛ فهو عند اللّه وثیق الأرکان،رفیع البنیان،منیر البرهان،مضیء النّیران، عزیز السّلطان،مشرف المنار،معوذ المثار.فشرّفوه و اتّبعوه،و أدّوا إلیه حقّه،وضعوه مواضعه .

ترجمه

(آگاه باشید)این اسلام آیینی است که خداوند آن را برای خود برگزیده و با عنایت خاص خویش آماده ساخته(و به آن فوق العاده اهمیّت داده است)بهترین خلق خود

ص:685

(محمّد صلّی اللّه علیه و آله)را برای تبلیغ آن برگزیده و پایه های آن را بر محبّت خویش بنا نهاده،ادیان و مذاهب دیگر را با عزّت و قدرت اسلام ضعیف کرد و ملل دیگر را با اعتلای اسلام فرود آورد و با احترام و نفوذ آن،دشمنانش را خوار نمود.با یاری اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقویت آن ارکان ضلالت را درهم کوبید.تشنگان را از سرچشمه زلال آن سیراب کرد و آبگاهش را پرآب نمود.سپس اسلام را چنان قرار داد که هرگز دستگیره اش شکسته نشود و حلقه هایش از هم بازنگردد.اساسش ویرانی نپذیرد و ستونهایش فرونریزد،درخت وجودش برکنده نشود،مدّتش پایان نگیرد،بر احکامش غبار کهنگی ننشیند و شاخه هایش قطع نگردد،راههایش خالی از تنگنا،آسان بودنش خالی از سستی و روشنایی اش خالی از تیرگی است.در طریق مستقیمش کژی راه نیابد و ستونش اعوجاج نپذیرد،در جاده های وسیع آن لغزندگی نباشد،چراغهایش هرگز خاموش نشود و شیرینی اش هیچ گاه تلخی ندارد،اسلام دارای ستونهایی است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده است.چشمه سارهایش پرآب و چراغهایش پرفروغ است.نشانه های هدایتی دارد که مسافران راه حق را رهنمون می شود و پرچم هایی که برای هدایت پویندگان راه خدا نصب شده و آبگاه هایی که واردان بر آن سیراب می شوند.خداوند منتهای خشنودی خود و بالاترین قلّه رفیع اطاعتش را در آن قرار داده است،لذا اسلام نزد خدا دارای پایه های محکم،بنای رفیع،دلیل روشن،شعله ای نورافشان،قدرتی غیر قابل شکست و نشانه هایی آشکار است و ستیز و مبارزه با آن امکان پذیر نیست،بنابراین آن را گرامی دارید،از آن تبعیت کنید، حقش را ادا نمایید و آن را در جایگاه شایسته اش قرار دهید.

شرح و تفسیر: ارزش والای اسلام

ارزش والای اسلام

امام علیه السّلام در این قسمت از خطبه،به بیان اهمیّت اسلام و عظمت این آیین مقدس

ص:686

می پردازد و در واقع با این بخش آنچه را که درباره اطاعت و تقوا در بخش گذشته آمده بود،تکمیل می کند،زیرا اطاعت و تقوا به پیروی آیین اسلام حاصل می شود.در قسمت نخست این بخش،یازده صفت از اوصاف عظمت اسلام را بیان کرده،می فرماید:«سپس (آگاه باشید)این اسلام آیینی است که خداوند آن را برای خود برگزیده و با عنایت خاص خویش آماده ساخته(و به آن فوق العاده اهمیّت داده است).بهترین خلق خود(محمد صلّی اللّه علیه و آله)را برای تبلیغ آن برگزید و پایه های آن را بر محبّت خویش قرار داد»؛ (ثمّ إنّ هذا الإسلام دین اللّه الّذی اصطفاه لنفسه،و اصطنعه (1)علی عینه،و أصفاه خیرة خلقه،و أقام دعائمه علی محبّته) .

در این پنج وصف نخستین،در حقیقت ارکان اصلی این دین مقدس تبیین شده که تشریع آن به دست خداست و با نهایت دقت صورت گرفته،و ابلاغ کننده آن بهترین خلق خدا پیامبر اسلام است و پایه های اصلی آن براساس محبّت خدا قرار گرفته است.

جمله (اصطفاه لنفسه) اشاره به این است که راه رسیدن به قرب خداوند،تنهایی آیین اسلام است:« «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» هر کس غیر دین اسلام را بپذیرد از او پذیرفته نیست». (2)جمله «و اصطنعه علی عینه» در مورد اموری گفته می شود که شخص به هنگام انجام گرفتن آن حاضر و ناظر باشد و به عبارت دیگر در برابر چشمان او انجام گیرد.و در مورد خداوند،کنایه از نهایت عنایت و مراقبت الهی نسبت به آن است.قرآن مجید درباره حضرت موسی علیه السّلام می فرماید:« «وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنِی» تو باید در حضور من و تحت مراقبت من پرورش یابی». (3)

جمله «أقام دعائمه علی محبّته» (با توجّه به اینکه ضمیر محبته به خدا بازمی گردد

ص:687


1- 1) .«اصطنع»از ریشه«اصطناع»از باب افتعال است که به معنای ساخته و پرداخته کردن و برگزیدن و پرورش دادن چیزی است.
2- 2) .آل عمران،آیه 85.
3- 3) .طه آیه،39.

اشاره به این است که اساس اسلام را محبّت تشکیل می دهد و این یکی از افتخارات ماست که آیینمان برپایه محبت است و لذا در روایت آمده است:«هل الدّین إلاّ الحبّ إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ» آیا دین چیزی غیر از محبّت است؟خداوند عز و جل می گوید:بگو(ای پیامبر صلّی اللّه علیه و اله)اگر خدا را دوست می دارید از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد». (1)

به این ترتیب پایه دین محبّت بندگان نسبت به خدا از یک سو و محبّت خدا به بندگان از سوی دیگر است.

در ادامه این سخن شش وصف دیگر را بیان کرده،می گوید:«خداوند ادیان و مذاهب دیگر را با عزّت و قدرت بخشیدن به اسلام ضعیف کرد و ملل دیگر را با اعتلای اسلام فرود آورد،و با احترام و نفوذ آن،دشمنانش را خوار نمود.با یاری اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقویت آن،ارکان ضلالت را درهم کوبید.تشنگان را از سرچشمه زلال آن سیراب کرد،و آبگاهش را پرآب نمود»؛ (أذلّ الأدیان بعزّته،و وضع الملل برفعه، و أهان أعداءه بکرامته،و خذل محادّیه (2)بنصره،و هدم أرکان الضّلالة برکنه.و سقی من عطش من حیاضه،و أتأق (3)الحیاض بمواتحه (4)) .

جمله های «أذلّ الأدیان بعزّته،و وضع الملل برفعه...» با توجه به اینکه ضمیر در آنها به اسلام برمی گردد)اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید آمده است:« «هُوَ»

ص:688


1- 1) .بحار الانوار،جلد 66،صفحه 237،حدیث 5.ضمنا آیه ای که آمده،آیه 31 سوره آل عمران است.
2- 2) .«محادّی»از«محادّه»از معنای دشمنی کردن و ستیزه نمودن،گرفته شده و ریشه اصلی آن«حدّ»است که به معنای طرف و نهایت چیزی است و چون دشمن در طرف مقابل قرار می گیرد.«محادّه»به معنای دشمنی کردن آمده است(توجه داشته باشید«محادّی»در اصل«محادّین»اسم فاعل صیغه جمع بوده که نون آن به هنگام اضافه،افتاده است).
3- 3) .«أتاق»از ریشه«تأق»به معنای پر شدن گرفته شده و هنگامی که به باب افعال برود به معنای پر کردن است.
4- 4) .«مواتح»جمع«ماتح»به معنای کسی است که آب از چاه برمی کشد.

«الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» او کسی است که رسول خدا را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند». (1)

در آیه قبل از آن می خوانیم:« «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند؛ولی خدا نور خود را کامل می کند،هرچند کافران خوش نداشته باشند». (2)

پیروزی اسلام بر ادیان دیگر در دو جبهه بود؛یکی جبهه ظاهری از نظر سیاسی و نظامی و دیگر جبهه باطنی از نظر منطق و استدلال و برهان،زیرا قرآن مجید قوی ترین دلایل را برای اثبات معارف دینی اقامه کرده که هرفرد منصفی را وادار به پذیرش می کند و همان گونه که مولا در جمله های بالا فرمود،تشنگان را از چشمه های جوشان خود سیراب و آبگاه های علم و معرفت را با دلایل خویش پر می سازد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان امتیازات مهم دیگری از امتیازات اسلام می پردازد و نخست جاودانگی این آیین مقدّس را بیان می دارد و با هشت جمله پرمعنا این جاودانگی را به زیباترین وجهی ترسیم می کند و می فرماید:«خداوند اسلام را چنان قرار داده که هرگز دستگیره اش شکسته نشود و حلقه هایش از هم بازنگردد،اساسش ویرانی نپذیرد و ستونهایش فرونریزد،درخت وجودش برکنده نشود،مدّتش پایان نگیرد،بر احکامش غبار کهنگی ننشیند و شاخه هایش قطع نگردد»؛ (ثمّ جعله لا انفصام لعروته،و لا فکّ لحلقته،و لا انهدام لأساسه،و لا زوال لدعائمه،و لا انقلاع لشجرته،و لا انقطاع لمدّته،و لا عفاء (3)لشرائعه،و لا جذّ لفروعه) .

ص:689


1- 1) .صف،آیه 9.
2- 2) .صف،آیه 8.
3- 3) .«عفاء»به معنای کهنه و مندرس شدن و در اصل از عفو به معنای صرف نظر کردن است و چون صرف نظر کردن از چیزی سبب پوسیدگی و اندراس می شود این واژه در معنای بالا به کار رفته است.

این همان چیزی است که قرآن مجید درباره پیامبر فرموده:« «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ» محمّد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ولی رسول خدا و آخرین پیامبران است...». (1)

اصول و ارکان اسلام چنان از سوی خداوند تنظیم شده که با گذشت زمان متزلزل نمی شود و نیازهای هرزمان و هرمکان در احکام ثابت و متغیّرش(با تغییر موضوعات) پیش بینی شده و همین جامعیّت آن را جاودانه ساخته است.

سپس امام بعد از جاودانگی اسلام به بیان اوصاف دیگری از قبیل سهل و آسان بودن و صاف و مستقیم و روشن بودن قوانین اسلام می پردازد و در ضمن هشت جمله می فرماید:«راههایش خالی از تنگنا،آسان بودنش خالی از سستی و روشنایی اش خالی از تیرگی است.در طریق مستقیمش کژی راه نیابد و ستونش اعوجاج نپذیرد،در جاده های وسیع آن لغزندگی نباشد،چراغهایش هرگز خاموش نشود و شیرینی اش هیچ گاه تلخی ندارد»؛ (و لا ضنک (2)لطرقه،و لا وعوثة (3)لسهولته،و لا سواد لوضحه (4)،و لا عوج لانتصابه (5)،و لا عصل (6)فی عوده،و لا وعث لفجّه (7)،و لا انطفاء لمصابیحه،و لا مرارة لحلاوته) .

جمله اوّل (و لا ضنک لطرقه) اشاره به همان چیزی است که در روایت نبوی آمده است:«بعثت بالحنفیّة السّهلة السّمحة؛من به شریعت سهل و آسان مبعوث شده ام». (8)

ص:690


1- 1) .احزاب،آیه 40.
2- 2) .«ضنک»به معنای ضیق و سختی است و این واژه همیشه به صورت مفرد به کار می رود.
3- 3) .«وعوثه»به معنای مشقّت و سختی است.
4- 4) .«وضح»از ریشه«وضوح»به معنای ظهور و آشکار شدن است.
5- 5) .«انتصاب»از ریشه«نصب»یعنی برخاستن و ایستادن.
6- 6) .«عصل»به معنای اعوجاج و خمیدگی است.
7- 7) .«فجّ»در اصل به معنای درّه؛یعنی فاصله میان دو کوه است.سپس به جاده های وسیع اطلاق شده است.
8- 8) .این حدیث و مضمون آن در بسیاری از کتب شیعه و اهل سنت آمده است از جمله در المحصول-

شریعتی که پیمودن آن برای سالکان الی اللّه سختی ندارد و قوانینش سهل و آسان است.

از آنجا که گاهی افراط در سهولت سبب سستی می گردد،در جمله بعد (و لا وعوثة لسهولته) می فرماید:این آسانی و سهله و سمحه بودن شریعت،هرگز به افراط نمی گراید،بلکه در سرحد اعتدال است.در جمله سوم اشاره به این حقیقت دارد که روشنایی جاده اسلام همیشگی است و چنان نیست که گاهی تاریکی بر آن غلبه یابد.

فرق میان جمله چهارم و پنجم که هردو اشاره به صاف و مستقیم بودن آیین اسلام و عدم کژی در آن است،ممکن است از این نظر باشد که در جمله چهارم به صاف بودن مسیر اشاره می کند و در جمله پنجم به صاف بودن ستون های این بنای پرشکوه نظر دارد.

در جمله ششم (و لا وعث لفجّه) اشاره به این دارد که سطح این جادّه محکم است و پیمودن آن برای رهروان آسان،نه همچون جاده های پرخاک و شن که پای در آن فرو می رود و پیمودنش بر رهروان مشکل است.

جمعی از شارحان نهج البلاغه جمله هفتم (و لا انطفاء لمصابیحه) را اشاره به وجود علما در هرعصر و زمان دانسته اند که به لطف پروردگار،این چراغ های روشن در هرزمانی بوده و هستند و راه ها را به همگان نشان می دهند.بعضی نیز آن را اشاره به امامان معصوم دانسته اند که زمین از وجود آنان خالی نمی شود.نیز ممکن است مفهوم عامّی داشته باشد که شامل دلایل روشن و نشانه های حقانیت و آثار عظمت در هرعصر و زمان می شود.

آخرین جمله (و لا مرارة لحلاوته) اشاره به این است که بسیاری از شیرینیهای دنیاست که تلخیهای فراوانی به آن آمیخته و یا در پایان آن است،همچون مال و ثروت و مقام و بهره گیری از لذّات که غالبا توأم با ناراحتی ها و نگرانی هاست؛ولی شیرینی اسلام

ص:691

هیچ گاه آمیخته با تلخی نخواهد بود.

آن گاه امام در ادامه سخن بعد از بیان جاودانگی اسلام و سهولت احکام،اشاره به قوّت و قدرت و اقتدار اسلام کرده و ضمن هفت جمله،حق مطلب را ادا نموده،می فرماید:

«بنابراین اسلام دارای ستونهایی است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده و چشمه سارهایش پرآب و چراغهایش پرفروغ است.

نشانه های هدایتی دارد که مسافران راه حق را رهنمون می شود و پرچمهایی که برای هدایت پویندگان راه خدا نصب شده و آبگاه هایی که واردان بر آن سیراب می شوند»؛ (فهو دعائم أساخ (1)فی الحقّ أسناخها (2)،و ثبّت لها أساسها (3)،و ینابیع غزرت (4)عیونها، و مصابیح شبّت نیرانها؛و منار اقتدی بها سفّارها (5)،و أعلام قصد بها فجاجها،و مناهل روی بها ورّادها) .

به این ترتیب اسلام به کاخ عظیمی تشبیه شده که دارای شالوده های محکم و ستون های قوی است و در کنار آن باغستان و چشمه های پرآبی قرار دارد و برای رسیدن به آن در مسیر راه چراغهایی در شب تاریک و نشانه هایی در روز قرار داده شده،به گونه ای که پویندگان این راه نه در شبها گمراه می شوند و نه در روزها،و در مسیر راه آبگاه هایی است که مسافران تشنه را سیراب می کند.

این ستونها و پایه ها می تواند اشاره به همان چیزی باشد که در حدیث«بنی الإسلام علی خمسة؛علی الصّلاة و الزّکاة و الصّوم و الحجّ و الولایة و لم یناد بشیء کما نودی بالولایة؛اسلام بر پنج پایه بنا شده است بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و

ص:692


1- 1) .«اساخ»از ریشه«سوخ»بر وزن«صوت»به معنای فرورفتن در چیزی است و هنگامی که به باب افعال برود به معنای فروبردن می آید.
2- 2) .«اسناخ»جمع«سنخ»بر وزن«صبر»به معنای اصل و پایه هرچیزی است.
3- 3) .«آساس»جمع«اساس»به معنای شالوده و ریشه ساختمان است.
4- 4) .«غزرت»از ریشه«غزارت»به معنای کثرت و فراوانی گرفته شده است.
5- 5) .«سفّار»جمع«سافر»به معنای مسافر است.

حاکمیت امامان،و به چیزی همچون ولایت،دعوت نشده است(زیرا پایه همه واجبات است). (1)

اما چشمه هایی که در سومین جمله به آن اشاره شده،می تواند ناظر به آیات قرآن مجید و سنّت پیامبر اکرم و امامان معصوم علیهم السّلام باشد.چراغ ها و نشانه های راه،اشاره به معجزات و کراماتی است که از آن بزرگواران صادر شده و آبگاه های سیراب کننده،اشاره به علوم معصومین است که همه را سیراب می کند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سه ویژگی دیگر از ویژگی های اسلام اشاره کرده، می فرماید:«خداوند منتهای خشنودی خود و بالاترین قلّه رفیع اطاعتش را در آن قرار داده است»؛ (جعل اللّه فیه منتهی رضوانه،و ذروة دعائمه،و سنام طاعته) .

جمله اول در واقع اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید آمده که می فرماید:

«وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» (2)

جمله دوم می تواند اشاره به آیه شریفه« «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» هر کس جز اسلام را دین خود قرار دهد از او پذیرفته نیست» (3)باشد.

و جمله سوم مطابق بعضی از روایات اشاره به جهاد است.در حدیثی از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که به یکی از یاران خود فرمود:«ألا اخبرک بأصل الإسلام و فرعه و ذورة سنامه؛آیا تو را از اصل و فرع اسلام و قله رفیع آن باخبر نسازم».راوی عرض می کند:آری! فدایت شوم،فرمود:«أمّا أصله الصّلاة و فرعه الزّکاة و ذروة سنامه الجهاد؛اصلش نماز و فرعش زکات و قله رفیع آن جهاد است». (4)

سرانجام امام علیه السّلام در پایان این بخش به هفت وصف دیگر از اوصاف اسلام در عباراتی

ص:693


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 18،باب دعائم الاسلام،حدیث 1.
2- 2) .مائده،آیه 3.
3- 3) .آل عمران،آیه 85.
4- 4) .منهاج البراعه،جلد 12،صفحه 294.

کوتاه و پرمعنا اشاره کرده،می فرماید:«بنابر آنچه گفته شد،اسلام نزد خدا دارای پایه های محکم،بنای رفیع،دلیلی روشن،شعله ای نورافشان،قدرتی غیر قابل شکست و نشانه هایی آشکار است،و ستیز و مبارزه با آن امکان پذیر نیست»؛ (فهو عند اللّه وثیق الأرکان،رفیع البنیان،منیر البرهان،مضیء النّیران،عزیز السّلطان،مشرف المنار،معوذ (1)المثار) .

جمله اوّل (فهو عند اللّه...) اشاره به این است که اسلام بر پایه های محکمی از دلایل عقلی و منطقی و معجزات روشن پیامبر اکرم قرار دارد.

و جمله «رفیع البنیان» اشاره به گستردگی و عظمت برنامه های اسلام است که شامل همه اصول و فروع زندگی مادی و معنوی انسانها می شود.

جمله سوم «منیر البرهان» اشاره به دلایل روشنی است که می توان بر حقانیت اسلام اقامه کرد.

جمله چهارم «مضیء النّیران» ناظر به علوم و دانشهای روشنی بخشی است که از اسلام سرچشمه می گیرد.همان گونه که تاریخ می گوید:اسلام در قرون تاریک وسطی، چنان حرکتی در پیشرفت تمام رشته های علوم انسانی و تجربی ایجاد کرد که فرآورده های علمی مسلمانان به همه جهان آن روز صادر شد و به گفته بعضی از دانشمندان غرب به منزله ماهتابی بود که فضای ظلمانی شبهای قرون وسطای اروپا را روشن ساخت.

جمله پنجم «عزیز السّلطان» می تواند اشاره به شکست ناپذیری حاکمیت اسلام باشد یا اشاره به شکست ناپذیری دلایل و براهین متقن و قوّی آن.

جمله ششم «مشرف المنار» -با توجه به اینکه«منار»ستونهای بلندی بود که بر فراز آن چراغ روشن می کردند تا مسافران در بیابانها راه مقصد را گم نکنند و هرقدر این منار

ص:694


1- 1) .«معوز»از ریشه«اعوزاز»به معنای کمبود و نایاب شدن گرفته شده است.

بلندتر بود و اشراف بیشتری داشت دور افتادگان را بهتر هدایت می کرد-اشاره به این است که هدایتهای قرآن و اسلام آن قدر قوی است که دورافتادگان را از همه جا به سوی خود دعوت می کند.

هفتمین جمله «معوذ المثار» -با توجه به اینکه«مثار»مصدر میمی است و به معنای حرکت دادن و برانگیختن و بیرون راندن است-اشاره به این است که هیچ کس قدرت ستیز با اسلام راستین را ندارد.

به دنبال این اوصاف،چهار دستور که در واقع لازمه اوصاف سابق است،صادر می فرماید و می گوید:«اکنون که چنین است آن را گرامی دارید،از آن تبعیت کنید،حقش را ادا نمایید و آن را در جایگاه شایسته اش قرار دهید»؛ (فشرّفوه و اتّبعوه،و أدّوا إلیه حقّه،و ضعوه مواضعه) .

بدیهی است چیزی که دارای این اوصاف باعظمت باشد هرعاقلی باید آن را گرامی بدارد و آیینی که این گونه دلایل قوی و روشن دارد،باید از آن پیروی شود و حقش را ادا کنند و ادای حق آن،گوش بر امر و چشم بر فرمان آن دوختن است و آن را در جایگاه خویش قرار دادن این است که آن را سرمشق زندگی در همه امور قرار داده و کمترین تحریف،در آن روا مدارند.

***

ص:695

ص:696

بخش چهارم

اشاره

ثمّ إنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-بالحقّ حین دنا من الدّنیا الانقطاع،و أقبل من الآخرة الاطّلاع،و أظلمت بهجتها بعد إشراق،و قامت بأهلها علی ساق،و خشن منها مهاد،و أزف منها قیاد، فی انقطاع من مدّتها،و اقتراب من أشراطها،و تصرّم من أهلها،و انفصام من حلقتها،و انتشار من سببها،و عفاء من أعلامها،و تکشّف من عوراتها،و قصر من طولها.

جعله اللّه بلاغا لرسالته،و کرامة لأمّته،و ربیعا لأهل زمانه،و رفعة لأعوانه،و شرفا لأنصاره .

ترجمه

خداوند سبحان محمّد علیه السّلام را زمانی به حق مبعوث ساخت که دنیا به پایانش نزدیک گشته،نشانه های آخرت مشرف شده بود؛روشنایی نشاط انگیزش به ظلمت گراییده و اهل خود را در رنج و مشقّت،بر سر پا نگه داشته بود،در زمانی که بسترش ناهموار و حیاتش رو به زوال می رفت،عمرش پایان می گرفت و عوامل زوالش نزدیک شده بود.

اهلش در حال نابودی،حلقه هایش درهم شکسته،اسبابش از هم گسیخته،پرچمهایش کهنه و پوسیده،عیوبش آشکار شده و طول عمرش به کوتاهی گراییده بود.در چنین شرایطی خداوند پیامبر را ابلاغ کننده رسالتش قرار داد و سبب کرامت و افتخار امّتش،و همچون فصل بهار برای اهل زمانش بود و مایه سربلندی یاران و اسباب شرف انصارش.

***

ص:697

شرح و تفسیر
ظهور اسلام همچون بهاران بود

امام علیه السّلام در فصل سابق بحث غرّایی درباره عظمت اسلام و ویژگیهای مهمّ آن،ضمن تعبیرات عمیق و گویایی بیان فرمود.به دنبال آن در این فصل درباره آورنده این دین؛ یعنی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و مخصوصا شرایط بسیار سختی که در آن شرایط،پیامبر صلّی اللّه علیه و اله قیام کرد،سخن می گوید.در فصل آینده اهمیّت قرآن مجید را که مهم ترین معجزه پیامبر اکرم و قانون اساسی اسلام است،مطرح می کند.

در این فصل-همان گونه که گفته شد-بیش از همه چیز روی شرایط سخت عصر جاهلیّت و زمان قیام پیامبر اکرم انگشت می نهد و ضمن چهارده جمله کوتاه،ویژگیهای آن زمان را برمی شمرد و می فرماید:«خداوند سبحان محمّد علیه السّلام را هنگامی به حق مبعوث ساخت که دنیا به پایانش نزدیک شده،و نشانه های آخرت مشرف شده بود، روشنایی نشاط انگیز آن به ظلمت گراییده و اهل خود را در رنج و مشقّت،بر سر پا نگه داشته بود»؛ (ثمّ إنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-بالحقّ حین دنا من الدّنیا الانقطاع،و أقبل من الآخرة الاطّلاع (1)،و أظلمت بهجتها بعد إشراق،و قامت بأهلها علی ساق (2)) .

در ادامه می افزاید:«در زمانی که بسترش ناهموار و حیاتش رو به زوال می رفت، عمرش پایان می گرفت و علامات زوالش نزدیک شده بود»؛ (و خشن منها مهاد (3)،و أزف (4)منها قیاد (5)،فی انقطاع من مدّتها،و اقتراب من أشراطها (6)) .

ص:698


1- 1) .«اطّلاع»از ریشه«طلوع»به معنای ظاهر شدن گرفته شده و به معنای سر کشیدن و آگاهی گرفتن و مشرف بر چیزی شدن.
2- 2) .«ساق»در اصل به معنای ساق پاست و چون برای انجام کارهای مشکل و پیچیده،انسان ناچار است بر ساق پا بایستد،این واژه کنایه از شدّت و مشقّت است.
3- 3) .«مهاد»در اصل به معنای بستر است.(مانند مهد)سپس به زمین های صاف و گسترده،اطلاق شده است.
4- 4) .«أزف»از ریشه«ازوف»بر وزن«وقوف»به معنای نزدیک شدن گرفته شده است.
5- 5) .«قیاد»از«قید»به معنای در بند کشیدن گرفته شده و«قیاد»طنابی است که آن را در گردن حیوان و مانند آن می افکنند و به پیش می کشند.جمله«ازف منها قیادا»به این معناست که گویی طنابی به گردن دنیا افکنده اند و آن را به سوی پایانش می کشانند.
6- 6) .«اشراط»جمع«شرط»بر وزن«شرف»به معنای علامت است.

سپس می افزاید:«اهلش در حال نابودی،حلقه هایش درهم شکسته،اسبابش از هم گسیخته،پرچمهایش کهنه و پوسیده،عیوبش آشکار شده و طول عمرش به کوتاهی گراییده بود»؛ (و تصرّم (1)من أهلها،و انفصام من حلقتها،و انتشار من سببها،و عفاء (2)من أعلامها،و تکشّف من عوراتها،و قصر من طولها) .

این تعبیرات چهارده گانه،همه اشاره به این است که جهان رو به زوال می رود و ما در بخش آخرین آن قرار گرفته ایم.امکانات،نعمتها،مواهب و استعدادها در همه ابعاد رو به زوال است.

سپس می فرماید:«در چنین شرایطی،خداوند پیامبر را ابلاغ کننده رسالتش قرار داد و سبب کرامت و افتخار امّتش؛همچون فصل بهار برای اهل زمانش بود و مایه سربلندی یاران و اسباب شرف انصارش»؛ (جعله اللّه بلاغا لرسالته،و کرامة لأمّته،و ربیعا لأهل زمانه،و رفعة لأعوانه،و شرفا لأنصاره) .

آری!این پیامبر بزرگ در بخش پایانی جهان،بهار خرّم و سرسبز آفرید و پیروان خود را به اوج افتخار و قلّه پیروزی رساند و همه را از برکات وجود خود برخوردار کرد و در آن شام تیره،خورشید درخشانی طالع ساخت.

***

ص:699


1- 7) .«تصرّم»از ریشه«صرم»بر وزن«سرو»به معنای قطع و بریدن گرفته شده است و«تصرّم»به معنای پایان گرفتن به کار می رود.
2- 8) .«عفاء»به معنای مصدری و اسم مصدری به کار می رود؛یعنی زوال و اضمحلال.عفو و گذشت نیز از همین معنا گرفته شده است؛زیرا بر اثر عفو گناهان گذشته مضمحل می شود.
پاسخ به یک سؤال مهم

با توجه به آنچه در بالا آمد قسمت اعظم عمر دنیا گذشته و آنچه باقی مانده،بخش کمتر آن است،از آیات مختلف قرآن نیز همین معنا به خوبی استفاده می شود.در آیه یک سوره انبیا می خوانیم:« «اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» حساب مردم به آنان نزدیک شده،در حالی که در غفلت اند و روی گردانند».

در نخستین آیه سوره قمر آمده است:« «اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت»و در آیه شش و هفت سوره معارج می خوانیم:« «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً» آنها پایان جهان را دور می بینند و ما نزدیک می بینیم»و آیات دیگر.

اکنون این سؤال پیش می آید که مگر عمر دنیا چه اندازه است که بیشتر آن گذشته باشد؟حدود 14 قرن از بعثت رسول خدا می گذرد و ممکن است قرون زیاد دیگری نیز به همین منوال بگذرد،در حالی که ما اثری از زوال دنیا و آغاز قیامت احساس نمی کنیم.

مفسّران نهج البلاغه در اینجا گفتگوی زیادی دارند؛گویی در بن بست قرار گرفته و هر کدام راهی برای گشودن بن بست جستجو می کنند.و بعضی نیز بعد از گفت وگوهای زیاد، اعتراف به عجز کرده و سکوت را شایسته تر می شمرند.

جالب اینکه درباره مقدار عمر دنیا هرکس چیزی گفته است،بعضی 5 هزار سال، بعضی 7 هزار و بعضی 12 هزار و بعضی بیشتر از آن شمرده اند و شگفت تر اینکه بعضی مقدار اضافی از ماهها و روزها را نیز در کنار سالها قید کرده اند،در حالی که به نظر می رسد هیچ کدام مدرک معتبری بر گفتار خود ندارند و سخن همه آنها بر حدس و گمان استوار است و به اصطلاح تیری است در تاریکی.بهتر آن است که ما بی آنکه در صدد تعیین عمر دنیا به سال و ماه و روز باشیم به سراغ پاسخ سؤال فوق برویم و ببینیم چگونه باقی مانده عمر دنیا در برابر گذشته آن مقدار کمی است؟

در اینجا پاسخهای متعددی ذکر شده که از همه بهتر پاسخ زیر است:

ص:700

دانش امروزی و همچنین روایات اسلامی،تاریخی طولانی برای زندگی انسانها بر صفحه زمین قائل هستند که در مقایسه با آن،باقی مانده عمر انسان بر روی زمین، ممکن است کوتاه باشد.

در پاره ای از روایات،آمده است«آیا گمان می کنید که خداوند هیچ مخلوقی غیر از شما انسانها نیافرید،در حالی که قبل از شما هزاران نسل انسان بوده و شما در آخر آنها قرار دارید». (1)

بنابراین آنچه در بخش بالا از این خطبه آمده است و همچنین اشاراتی که در آیات مختلف قرآن به این مسئله شده که باقی مانده عمر دنیا کوتاه است،مشکلی ایجاد نمی کند.

تفسیر دیگری که برای تعبیرات بالا ذکر شده این است که منظور از انقطاع و روی آوردن آخرت،پایان زندگی انسان ها یا امّت هاست،زیرا مدّت عمر آدمی کوتاه است و چیزی نمی گذرد که مرگ او فرامی رسد.

اگر خوب در جمله های چهارده گانه بالا دقّت کنیم تصدیق خواهیم کرد که این تفسیر با همه آن جمله ها سازگار نیست.

***

نکته: آری او بهار بود!

آری او بهار بود!

امام علیه السّلام در پایان این بخش،اشاره به افتخارآفرینی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله درباره پیروانش فرموده،او را به منزله فصل بهار برای اهل زمانش و مایه شرف و رفعت اعوان و انصارش دانسته است.

ص:701


1- 1) .بحار الانوار،ج 54،ص 336،مرحوم علامه طباطبایی در جلد چهارم المیزان در ذیل آیه یک سوره نساء بحث مفیدی در این زمینه آورده اند.

هرگاه نگاهی به تاریخ عصر جاهلیّت بیفکنیم و بعد تحوّل و انقلابی را که بر اثر قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پدید آمد در نظر بگیریم حقیقت جمله های بالا را به خوبی درک خواهیم کرد.عرب جاهلی که به عنوان انسانی نیمه وحشی محسوب می شد و فاقد هرگونه موقعیت اجتماعی و تاریخی بود در سایه قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله چنان عظمتی پیدا کرد که در تاریخ عالم بی سابقه یا کم سابقه بود.پیروان پیغمبر اسلام اعم از عرب و عجم نه تنها حکومت گسترده ای بر بخش عمده جهان آن روز تشکیل دادند،بلکه قلّه های علم و دانش را نیز فتح نمودند؛آنچنان که علوم اسلامی سرانجام سرچشمه انقلاب علمی اروپا و به اصطلاح«رنسانس»شد و هم اکنون نیز اگر مسلمانان به گذشته خود بازگردند و ارزشهای اسلامی را زنده کنند،باز از پیشروان و پیشتازان در صحنه های علمی و سیاسی و اقتصادی خواهند بود.

***

ص:702

بخش پنجم

اشاره

ثمّ أنزل علیه الکتاب نورا لا تطفأ مصابیحه،و سراجا لا یخبو توقّده،و بحرا لا یدرک قعره،و منهاجا لا یضلّ نهجه،و شعاعا لا یظلم ضوءه،و فرقانا لا یخمد برهانه،و تبیانا لا تهدم أرکانه،و شفاء لا تخشی أسقامه،و عزّا لا تهزم أنصاره،و حقّا لا تخذل أعوانه.فهو معدن الإیمان و بحبوحته،و ینابیع العلم و بحوره،و ریاض العدل و غدرانه،و أثافیّ الإسلام و بنیانه،و أودیة الحقّ و غیطانه.و بحر لا ینزفه المستنزفون،و عیون لا ینضبها الماتحون و مناهل لا یغیضها الواردون،و منازل لا یضلّ نهجها المسافرون،و أعلام لا یعمی عنها السّائرون،و آکام لا یجوز عنها القاصدون.

جعله اللّه ریّا لعطش العلماء،و ربیعا لقلوب الفقهاء،و محاجّ لطرق الصّلحاء،و دواء لیس بعده داء،و نورا لیس معه ظلمة،و حبلا وثیقا عروته،و معقلا منیعا ذروته،و عزّا لمن تولاّه،و سلما لمن دخله،و هدی لمن ائتمّ به،و عذرا لمن انتحله،و برهانا لمن تکلّم به،و شاهدا لمن خاصم به،و فلجا لمن حاجّ به،و حاملا لمن حمله،و مطیّة لمن أعمله،و آیة لمن توسّم،و جنّة لمن استلأم.و علما لمن وعی،و حدیثا لمن روی،و حکما لمن قضی .

ترجمه

سپس خداوند قرآن را بر او نازل کرد؛نوری که چراغهایش خاموشی ندارد،چراغی که

ص:703

فروغ آن زوال نپذیرد.دریایی که ژرفایش درک نشود و راهی که پیمودنش به گمراهی نمی کشد،شعاعی که روشنایی اش تیرگی نگیرد،فرقان و جداکننده حق از باطلی که پرتو برهانش خاموش نگردد،بنایی که ارکانش منهدم نشود و داروی شفابخشی که با وجود آن،بیماریها وحشت نیاورد،قدرتی که یاورانش شکست نپذیرند و حقّی که مددکارانش بی یار و یاور نمانند.قرآن معدن ایمان و کانون آن است،چشمه سارهای دانش و دریاهای علم و باغهای عدالت و برکه های عدل و پایه های اسلام و بنیان آن و نهرهای حق و دشت های خرّم و سرسبز دین است،دریایی است که هرچه از آن برگیرند پایان نمی گیرد و چشمه ای است که هرچه از آن بردارند کم نمی شود.

آبشخورهایی است که هرچه از آن برکشند کاستی نمی یابد.منزلگاه هایی است که مسافرانش راه خود را گم نمی کنند و نشانه هایی است که از چشم رهگذران پنهان نمی ماند و زمین های مرتفعی است که جویندگانش از آن نمی گذرند.خداوند آن را فرونشاننده عطش دانشمندان،بهار دلهای فقیهان و جادّه های وسیع صالحان قرار داده است.دارویی است که با بهره گیری از آن اثری از بیماری باقی نمی ماند و نوری است که ظلمتی با آن نخواهد بود.ریسمانی است که دستاویز آن مطمئن و پناهگاهی است که قلّه بلند آن مانع نفوذ دشمن،عزّت و قدرت است،برای آن کس که تحت ولایتش قرار گیرد و محل امنی است برای آن کس که در حوزه آن وارد شود.

راهنمایی است برای کسی که به آن اقتدا کند و عذری است برای آن کس که آن را مذهب خویش برگزیند و دلیل و برهانی است برای کسی که با آن سخن گوید و گواهی است برای کسی که به کمک آن در برابر دشمنش بایستد و سبب پیروزی است بر آن کس که به آن احتجاج کند.قرآن نجات دهنده خوبی است برای کسی که به آن عمل کند و مرکب راهواری است برای آن کس که آن را به کار گیرد.نشانه افتخاری است برای کسی که خود را با آن نشانه گذاری کند و سپر مطمئنّی است برای آن کس که خود را در پناه آن قرار دهد.علم و دانش پرارزشی است برای کسی که آن را حفظ و نگهداری کند و گفتار

ص:704

والایی است برای آن کس که آن را روایت نماید و حکم قاطعی است برای کسی که با آن قضاوت کند.

شرح و تفسیر: ویژگی های مهم قرآن

ویژگی های مهم قرآن

همان گونه که قبلا گفته شد،امام علیه السّلام در این خطبه بلیغ،نخست از اهمیّت تقوا سخن می گوید.سپس راه تقوا را که پیروی از آیین اسلام است شرح می دهد و در مرحله بعد به اهمیّت قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله،آورنده اسلام می پردازد و در این بخش آخر،از فضایل و امتیازات قرآن که معجزه جاویدان پیامبر و قانون اساسی اسلام است،سخن می گوید.

جالب اینکه امام در 42 جمله کوتاه و عمیق و پرمعنا به 42 امتیاز مهم قرآن اشاره و فضیلتهای آن را به صورت گسترده،تشریح می کند به گونه ای که بالاتر از آن نمی توان گفت.

در آغاز به ده فضیلت و امتیاز می پردازد و می فرماید:«سپس خداوند قرآن را بر او نازل فرمود،نوری که چراغهایش خاموشی ندارد،چراغی که فروغ آن زوال نپذیرد.دریایی که ژرفایش درک نشود و راهی که پیمودنش به گمراهی نمی انجامد،شعاعی که روشنایی اش تیرگی نگیرد،فرقان و جداکننده حق از باطلی که پرتو برهانش خاموش نگردد،بنایی که ارکانش منهدم نشود،و داروی شفابخشی که با وجود آن،بیماریها وحشت نیاورد،قدرتی که یاورانش شکست نپذیرند و حقّی که مددکارانش بی یار و یاور نمانند»؛ (ثمّ أنزل علیه الکتاب نورا لا تطفأ مصابیحه،و سراجا لا یخبو (1)توقّده،و بحرا لا یدرک قعره،و منهاجا (2)لا یضلّ نهجه،و شعاعا لا یظلم ضوءه،و فرقانا لا یخمد برهانه،و تبیانا لا تهدم أرکانه،و شفاء لا تخشی أسقامه،و عزّا لا تهزم أنصاره،و حقّا لا تخذل

ص:705


1- 1) .«یخبو»از مادّه«خبو»بر وزن«سرو»به معنای خاموش شدن گرفته شده است.
2- 2) .«منهاج»به راه روشن و آشکار گفته می شود و«نهج»به معنای پیمودن چنین راهی است.

أعوانه) .

جمله اوّل و دوم در واقع برگرفته از آیاتی است که قرآن مجید را به نور تشبیه کرده است؛در آیه 15 مائده می خوانیم:« «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ» از سوی خدا نور و کتاب آشکاری برای شما آمد...»،زیرا قرآن مجید جاده های تاریک زندگی را روشن می سازد و راه را از بیراهه و پرتگاه،نشان می دهد و کاروان جامعه انسانی را در بیابان پرفراز و نشیب این جهان به سوی مقصد؛یعنی سعادت دنیا و آخرت رهنمون می گردد.

جمله سوم (و بحرا لا یدرک قعره) اشاره به اسرار پنهانی و دقایق علوم است که در قرآن مجید وجود دارد و فراتر از اندیشه هاست و جز خاصّان درگاه الهی به آن نمی رسند.

در احادیث اسلامی به بطون متعدد قرآن مجید اشاره شده است.

تعبیر به«منهاج»در جمله چهارم در مورد قرآن با توجه به اینکه منهاج به معنای جاده واضح و روشن و مستقیم است که رهروان آن گمراه نمی گردند-اشاره به این است:

کسانی که از این طریق واضح و صراط مستقیم الهی بهره گیرند هرگز گرفتار گمراهی ها نمی شوند.

در جمله پنجم اشاره ای دیگری به نورانیّت قرآن شده است،از این نظر که شعاعش جاودانی است و هرگز زایل نمی گردد،همان گونه که قرآن درباره خودش می گوید:« «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» هیچ گونه باطل(و باطل کننده ای)نه از پیش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمی آید،زیرا از سوی خداوند حکیم و حمید نازل شده است». (1)

در جمله ششم اشاره به نکته مهم دیگری می کند و آن این که قرآن،فرقان است؛ یعنی به هنگامی که حق و باطل به هم آمیخته شود،آنچه مطابق قرآن است،حق و آنچه مخالف آن است باطل است و به این ترتیب،حق را از باطل جدا می سازد.تعبیر به فرقان درباره قرآن در آیه اوّل سوره فرقان آمده است «تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ»

ص:706


1- 1) .فصّلت،آیه 42.

«لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً» و از آن مهم تر این که این ویژگی قرآن هرگز به خمود و خاموشی و پنهانی نمی گراید.

در جمله هفتم قرآن تشبیه به بنایی شده است که ارکان و ستونهای آن چنان مستحکم است که هرگز ویران نمی شود و این اشاره به جاودانگی تعلیمات قرآن است. (1)

در جمله هشتم به تشبیه دیگری برخورد می کنیم؛قرآن با داروی شفابخشی تشبیه شده که هیچ آثار زیانباری ندارد،زیرا می دانیم غالب داروها به مضمون«لیس من دواء إلاّ و یهیّج داء؛هیچ دارویی نیست مگر اینکه اگر یک بیماری را برطرف می سازد بیماری دیگری را می آفریند» (2)آثار منفی مختلفی دارند؛ولی قرآن دارویی است که سرتاپا مثبت و شفابخش است.

تعبیر به«شفاء»درباره قرآن در خود قرآن آمده است؛در آیه 57 سوره«یونس» می خوانیم:« «قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ» از سوی پروردگار شما اندرزی برای شما آمد و چیزی که شفابخش بیماریهای(اخلاقی)در سینه هاست».

در آیه 82 سوره«اسراء»آمده است:« «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» و از قرآن آنچه شفاء و رحمت است برای مؤمنان نازل می کنیم».

حتی از بسیاری از روایات معصومین استفاده می شود که قرآن مجید اضافه بر این که درمان بیماریهای عقیدتی و اخلاقی است،درمان بیماریهای جسمانی نیز هست.از جمله در روایات در مورد تأثیر بسیار مثبت سوره«حمد»برای بیماریهای ظاهری تأکید شده است.

در تفسیر کنز الدقائق و دیگر تفاسیر در تفسیر سوره حمد روایات متعددی در این زمینه آمده است.مرحوم کلینی نیز در جلد دوم اصول کافی در باب فضل القرآن،روایات

ص:707


1- 1) .در نسخه نهج البلاغه«صبحی صالح»به جای«بنیان»«تبیان»آمده است؛ولی جمعی از شارحان در متن همان«بنیان»را ذکر کرده اند و متناسب با«لا تهدم ارکانه»همین است.
2- 2) .الکافی،جلد 8،صفحه 273،حدیث 409.

متعددی در این زمینه نقل کرده است.

در نهمین و دهمین جمله از جمله های بالا سخن از انصار و اعوان قرآن به میان آمده که هرگز گرفتار شکست نمی شوند و در برابر دشمنان تنها نمی مانند.

در ادامه این بحث،امام علیه السّلام به یازده امتیاز دیگر در یازده جمله کوتاه و پی درپی اشاره کرده و قرآن را به دریا و چشمه سار و بنای مستحکم و معدن گرانبها و جاده روشن و آشکار تشبیه می کند و می فرماید:«قرآن معدن ایمان و کانون آن است،چشمه سارهای دانش و دریاهای علم و باغهای عدالت و برکه های عدل و پایه های اسلام و بنیان آن و نهرهای حق و دشتهای خرّم و سرسبز دین است،دریایی است که هرچه از آن برگیرند پایان نمی گیرد و چشمه هایی است که هرچه از آن بردارند کم نمی شود و آبشخورهایی که هرچه از آن برکشند کاستی نمی یابد.منزلگاههایی است که مسافرانش راه خود را گم نمی کنند و نشانه هایی است که از چشم رهگذران پنهان نمی ماند و زمینهای مرتفعی است که جویندگانش از آن نمی گذرند»؛ (فهو معدن الإیمان و بحبوحته (1)،و ینابیع العلم و بحوره،و ریاض (2)العدل و غدرانه (3)،و أثافیّ (4)الإسلام و بنیانه،و أودیة الحقّ و غیطانه (5).و بحر لا ینزفه (6)المستنزفون،و عیون لا ینضبها (7)الماتحون (8)،و

ص:708


1- 1) .«بحبوحه»به معنای کانون و وسط چیزی است.
2- 2) .«ریاض»جمع«روضه»به معنای باغ است.
3- 3) .«عذران»جمع«عذیر»به معنای آبگیر و برکه است و به معنای رودخانه نیز آمده است و در اصل گودالی است که بر اثر سیل،آب در آن جمع می شود.
4- 4) .«اثافیّ»جمع«أثفیّه»بر وزن«أضحیّه»از ماده«أثف»بر وزن«اسب»به معنای ثبات و استقرار گرفته شده و«اثفیه»به سنگهای ثابتی گفته می شود که دیگ را روی آن می گذارند.گاه این واژه به سه پایه هم اطلاق می گردد.
5- 5) .«غیطان»جمع«غیط»بر وزن«زید»به معنای شدت و زمین وسیع است.
6- 6) .«ینزف»از ریشه«نزف»بر وزن«نظم»به معنای آب از چیزی کشیدن است(و به معنای خون گرفتن هم آمده است)و«مستنزفون»به کسانی گفته می شود که آب را آن قدر از چاه یا استخر می کشند که پایان می گیرد.
7- 7) .«ینضب»در اصل از ریشه«نضوب»به معنای فرورفتن آب در زمین است و جمله«لا ینضبها» مفهومش این است که آب آن چشمه ها را پایان نمی دهد.
8- 8) .«ماتحون»جمع«ماتحه»از ریشه«متح»بر وزن«مدح»به معنای آب کشیدن از چاه یا چشمه است.

مناهل لا یغیضها (1)الواردون،و منازل لا یضلّ نهجها المسافرون،و أعلام لا یعمی عنها السّائرون،و آکام (2)لا یجوز عنها القاصدون) .

تعبیر به «معدن الإیمان» اشاره به این است که دلایل معارف اسلامی از توحید و اثبات وجود خدا گرفته تا مسئله معاد و اعجاز قرآن و ولایت،همه در قرآن مجید به صورت گسترده آمده است؛دلایلی که سرچشمه دلایل دیگر است،زیرا معدن به چیزی گفته می شود که منبع و مرکز اصلی اشیای گرانبها و مورد نیاز است.

در جمله دوم همین مطلب به تعبیر دیگری آمده است.قرآن را به عنوان چشمه جوشان و دریای علم،بلکه چشمه های جوشان و دریاها شمرده که اهل ایمان می توانند علوم مختلف را از آن برگیرند و امروز ما می دانیم سرچشمه علم کلام و فقه و اخلاق و تاریخ انبیا و تاریخ اسلام و علوم دیگری در قرآن مجید است.

در جمله سوم به مسئله مهم دیگری اشاره کرده و قرآن را به عنوان باغهای عدالت و غدیرها و آبگیرهای آن معرفی نموده است.قرآن مجید همه مؤمنان را مخاطب ساخته، می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ» (3)؛یعنی قیام به عدالت را کافی نمی شمرد،بلکه«قوّام»بودن را لازم می داند که صیغه مبالغه و تأکید است حتی تصریح می کند دوستیها و دشمنیها هرگز مانع اجرای عدالت نشود: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی» (4)

ص:709


1- 9) .«یغیض»از مادّه«غیض»بر وزن«غیب»در اصل به معنای فروکش کردن و فروبردن(به صورت لازم و متعدّی)است و در جمله بالا به معنای کاستن گرفتن است.
2- 10) .«آکام»جمع«اکمه»بر وزن«طلبه»به معنای تپّه بلندی است که از سنگ یا شن تشکیل شده باشد.
3- 11) .نساء،آیه 135.
4- 12) .مائده،آیه 8.

و نیز در ذیل آیه اوّل می گوید:حتی به جهت طرفداری از پدر و مادر و نزدیک ترین نزدیکان،در اجرای عدالت سستی نکنید.

قابل توجه اینکه امام علیه السّلام عدالت را تشبیه به باغ و استخرهایی کرده که باغ را آبیاری می کند و به یقین جامعه ای که عدالت در آن اجرا می شود همان زیبایی باغ و خرّمی و طراوت ناشی از آبیاری کافی دارد و جامعه ای که غرق ظلم و تبعیض گردد،به بیابان خشک و سوزان و خالی از آب و علف می ماند.

در چهارمین جمله سخن از اساس و بنیان اسلام است که در قرآن مجید دیده می شود،زیرا«اثافی»و«بنیان»به معنای ریشه ها و پایه هاست و طبق حدیث معروف امام باقر علیه السّلام اسلام بر پنج پایه بنا شده است:نماز،زکات،حج،روزه و ولایت(جهاد،امر به معروف و نهی از منکر از توابع ولایت است)؛«بنی الإسلام علی خمسة اشیاء؛علی الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و الصّوم و الولایة» (1)و می دانیم اصول این فرایض الهی همه در قرآن مجید به صورت گسترده آمده است.

در جمله پنجم سخن از حق است(حق به معنای گسترده آن که تمامی حقوق الهی و انسانی و اجتماعی را دربرمی گیرد.امام می فرماید:«نهرها و زمینهای آباد حق در قرآن است».

در ششمین و هفتمین و هشتمین جمله سخن از پایان ناپذیری معارف و علوم قرآنی است که هرچه از آن برگیرند کاستی نمی یابد و تا دامنه قیامت حقایق تازه ای برای اندیشمندان و جویندگان و پویندگان راه خدا ارائه می دهد،دلیل آن هم روشن است؛ قرآن کلام خداست و کلام خدا همچون ذات خدا پایان ناپذیر و نامحدود است،همان گونه که در حدیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آمده است:«لا تحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه؛ شگفتیهای قرآن شمارش نمی گردد و غرائب آن هرگز کهنه نمی شود». (2)

ص:710


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 18،باب دعائم الاسلام.
2- 2) .همان،صفحه 599.

این سخن،پیامی برای همه مفسّران قرآن دارد که هرگز تصوّر نکنند آنچه را از قرآن استفاده کرده اند آخرین سخن است و نکته تازه و جدیدی ماورای آن نیست.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«که در پاسخ این سؤال که چرا قرآن هرگز کهنه نمی شود؟فرمود:زیرا خداوند او را برای زمان خاص و گروه معیّنی قرار نداده است»:«فهو فی کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ إلی یوم القیامة؛قرآن در زمانی نو است و نزد هرقوم و ملّتی تا روز قیامت تازه و پرطراوت است». (1)

در نهمین و دهمین و یازدهمین امتیاز،اشاره به روشن بودن راه قرآن و تضمین هدایت پویندگان این راه است:نه مسافرانش گمراه می شوند،نه نشانه هایش بر رهروان پوشیده می ماند و نه منزلگاه های مطمئنّش بر کسی مخفی خواهد بود.

سپس امام در ادامه این اوصاف والای قرآن به پنج وصف هماهنگ دیگر قرآن اشاره کرده،می فرماید:«خداوند آن را فرونشاننده عطش دانشمندان،بهار دلهای فقیهان و جادّه های وسیع صالحان قرار داده است.دارویی است که با بهره گیری از آن اثری از بیماری باقی نمی ماند و نوری است که ظلمتی با آن نخواهد بود»؛ (جعله اللّه ریّا (2)لعطش العلماء،و ربیعا لقلوب الفقهاء،و محاجّ (3)لطرق الصّلحاء،و دواء لیس بعده داء،و نورا لیس معه ظلمة) .

اینکه در جمله اوّل می فرماید:«خداوند قرآن را سبب فرونشاندن عطش دانشمندان قرار داده»اشاره به این است که هردانشمندی تشنه علم بیشتر است،زیرا طعم علم و دانش را چشیده است و چون علوم و دانش های قرآن مجید بسیار گسترده و نامحدود است،دانشمندان می توانند با آن عطش علمی خود را فروبنشانند.

در کلمات قصار امام علیه السّلام در نهج البلاغه نیز آمده است: «منهومان لا یشبعان؛طالب

ص:711


1- 1) .بحار الانوار،ج 17،ص 213،ح 18.
2- 2) .«ریّ»(با کسر راء و فتح آن)به معنای سیراب شدن است.
3- 3) .«محاجّ»جمع«محجّه»به معنای راه روشن و وسیع است.

علم و طالب دنیا ؛دو گروه گرسنه اند که هرگز سیر نمی شوند؛طالبان علم و طالبان دنیا». (1)

اگر در جمله دوم می فرماید:«قرآن بهار دلهای فقیهان و عاقلان است»اشاره به این است که در فصل بهار عالم طبیعت،زندگی را از سر می گیرد.گیاهان و گلها و میوه ها ظاهر می شوند.قرآن مجید نیز در دلهای آگاهان همین اثر را دارد؛گلهای فضیلت،میوه های لذت بخش ایمان و اخلاق و معرفت و سرانجام قرب الهی در پرتو قرآن فراهم می شود.

در جمله سوم،امام علیه السّلام قرآن را جادّه وسیع و روشن رهروان راه حق می شمرد،زیرا صالحان کسانی هستند که در مسیر سیر و سلوک الی اللّه گام برمی دارند و بهترین جاده ای را که می توانند برای رسیدن به مقصد برگزینند مسیر قرآن مجید است.

در چهارمین جمله اشاره به نکته جدیدی می کند و آن این که داروها گاه تنها جنبه تسکینی دارند و گاه درمان موقّت و گاه درمان کامل؛ولی عوارض منفی و بیماریهای جنبی به بار می آورند؛اما قرآن دارویی است که هیچ یک از این ضعفهای سه گانه را ندارد؛ دارویی است که به طور کامل درمان می کند و فاقد هرعارضه منفی است.

در پنجمین جمله باز به نکته تازه ای اشاره می کند و آن این که نورهای عالم ماده،گاه آمیخته با ظلمت اند(مانند نور بین الطلوعین و بین الغروبین)و اگر ظلمتی با آن آمیخته نیست یا خسوف و کسوفی دارد و یا غروب و افولی؛ولی نور قرآن نه غروب و افولی دارد و نه خسوف و کسوفی،زیرا از نور علم حق سرچشمه گرفته و در آنجا ظلمت راه ندارد و می دانیم: «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» . (2)

در ادامه این اوصاف،امام به چهار امتیاز دیگر از امتیازهای قرآن اشاره کرده، می فرماید:«ریسمانی است که دستاویز آن مطمئن و پناهگاهی است که قلّه بلند آن مانع نفوذ دشمن و عزّت و قدرت است برای کسی که تحت ولایتش قرار گیرد و محل امنی

ص:712


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،457.
2- 2) .نور،آیه 35.

است برای آن کس که در حوزه اش وارد شود»؛ (و حبلا وثیقا عروته،و معقلا (1)منیعا ذروته،و عزّا لمن تولاّه،و سلما لمن دخله) .

امام علیه السّلام با بیان این چهارم وصف در واقع سعادت انسان را به دژ محکمی تشبیه کرده که بر فراز کوه بلندی قرار دارد و رهروان این راه همچون کوهنوردان باید از طنابهای محکمی که به نقاط بالاتر کوه بسته می شود و دستگیره های محکمی دارد استفاده کنند تا به آن دژ برسند و آن دژ در جایی قرار دارد که دشمن به آن دست نمی یابد و هرکس در سایه آن قرار گیرد قدرتی غیر قابل شکست می یابد و آن کس که در آن وارد شود،سالم می ماند.

دشمن اصلی انسان،هوای نفس و شیطان است و ناامنیها نیز از همین جا سرچشمه می گیرد.کسی که در پناه قرآن قرار می گیرد،بر قله رفیع سلامت و سعادت و در عزت و امنیّت خواهد نشست.

آن گاه امام به پنج وصف دیگر هماهنگ،از اوصاف قرآن اشاره کرده،می فرماید:«قرآن راهنمایی است برای کسی که به آن اقتدا کند،و عذری است برای آن کس که آن را مذهب خویش برگزیند و دلیل و برهانی است برای کسی که با آن سخن گوید،و گواهی است برای کسی که به کمک آن در برابر دشمنش بایستد،و سبب پیروزی است برای آن کس که به آن احتجاج کند»؛ (و هدی لمن ائتمّ به،و عذرا لمن انتحله (2)،و برهانا لمن تکلّم به، و شاهدا لمن خاصم به،و فلجا (3)لمن حاجّ به) .

منظور از هدایت در جمله اوّل روشن است و منظور از عذر در جمله دوم ممکن است اتمام حجّت باشد که قرآن به همه افراد در مورد ایمان و انجام وظایف الهی،اتمام حجّت

ص:713


1- 1) .«معقل»به معنای پناهگاه و سنگر است.از ریشه«عقل»به معنای بازداشتن گرفته شده،زیرا پناهگاه انسان را از گزند حوادث دور می دارد.
2- 2) .«انتحل»به معنای پذیرش مذهب و آیین از ریشه«نحله»بر وزن«خرقه»به معنای ایمان و مذهب گرفتن است.
3- 3) .«فلج»به معنای ظفر و پیروزی است.

می کند و نیز ممکن است منظور این باشد که قرآن سند معذور بودن در پیشگاه خدا در قیامت است به این معنا که هرکس اعمال خود را با دستور و پیام قرآن هماهنگ سازد،

در پیشگاه خدا معذور خواهد بود.معنای دوم صحیح تر به نظر می رسد.

تعبیر به «برهانا لمن تکلّم به» اشاره به این است که نه تنها انسان در عقاید و اعمال خود می تواند تکیه بر قرآن کند،بلکه براهین قرآنی در مقابل مخالفان؛خواه در مبدأ و معاد باشد و خواه در برنامه های زندگی،بهترین برهان است.

تعبیر به «شاهدا لمن خاصم به» تأکید بیشتری بر این معناست که هرکس قرآن را شاهد و گواه خود در مقابل خصم بگیرد،بهترین شاهد و گواه محسوب خواهد شد و نتیجه آن همان چیزی است که در جمله پنجم آمده که استدلال و استشهاد به قرآن، سبب پیروزی و غلبه بر مخالفان است.

سپس امام علیه السّلام در هفت وصف باقی مانده از 42 وصفی که در این بخش از خطبه درباره قرآن بیان کرده،می فرماید:«قرآن نجات دهنده خوبی است برای کسی که به آن عمل کند و مرکب راهواری است برای آن کس که آن را به کار گیرد،نشانه افتخاری است برای کسی که خود را با آن نشانه گذاری کند،و سپر مطمئنّی است برای آن کس که خود را در پناه آن قرار دهد و علم و دانش پرارزشی است برای کسی که آن را حفظ و نگهداری کند و گفتار والایی است برای آن کس که آن را روایت نماید و حکم قاطعی است برای کسی که با آن قضاوت کند»؛ (و حاملا لمن حمله،و مطیّة لمن أعمله،و آیة لمن توسّم (1)،و جنّة لمن استلأم (2)،و علما لمن وعی،و حدیثا لمن روی،و حکما لمن قضی) .

ص:714


1- 1) .«توسّم»از«وسم»بر وزن«وصل»به معنای علامت گذاری گرفته شده است.این ماده،گاه به معنای زیبایی نیز به کار می رود.
2- 2) .«استلأم»از ریشه«لئم»بر وزن«لعن»به معنای جمع کردن و التیام بخشیدن و هماهنگ نمودن میان دو چیز است و«استلام»به معنای پوشیدن زره یا سایر ابزار جنگ است،گویی میان این ابزار و بدن خود هماهنگی ایجاد می کند.

در جمله های اول و دوم،مؤمنان به قرآن را به کسی تشبیه می کند که بر مرکبی از نور سوار شده و به سوی آسمان سعادت در پرواز است،مرکبی مطمئن و راهوار.

در جمله سوم قرآن را مدال افتخاری می شمارد برای همه کسانی که آن را نشانه زندگی خود قرار می دهند.آیات قرآن بهترین شعار و نشانه های آن بهترین نشانه هاست.

در جمله چهارم آن را زرهی شمرده که انسان را در نبرد با دشمنان از گزند حوادث، حفظ می کند.هم دشمنان ظاهری و مخالفان اسلام و هم دشمنان باطنی و درونی؛ یعنی هوای نفس و هم دشمنی پنهانی یعنی شیطان.

در پنجمین و ششمین و هفتمین وصف،در واقع به علوم حاصل از قرآن اشاره می کند؛جمله «و علما لمن وعی» ممکن اشاره به استدلالات منطقی قرآن باشد و جمله «حدیثا لمن روی» اشاره به حدیث نقلی و احادیثی که از ناحیه وحی به دست آمده است.

در آخرین جمله،به کاربرد علمی آن در مسئله قضاوت و داوری اشاره می کند.

بنابراین که قضا در این جمله به معنای داوری در مخاصمات باشد،و اگر قضا هر گونه حکم و قضاوت را شامل شود،همه احکام فقهی و عقیدتی را دربر گیرد.

***

نکته ها
1-عظمت قرآن از دیدگاه امیر مؤمنان علیه السّلام

بحث درباره عظمت قرآن در خطبه های فراوانی از نهج البلاغه آمده است؛ولی در هیچ خطبه ای بحثی به این گستردگی و جامعیت دیده نمی شود.

در 42 امتیازی که امام علیه السّلام در این خطبه ذکر فرموده،مطالبی است که ناظر ناآگاه ممکن است آن را ادّعای بی دلیل پندارد؛ولی با دقّت در آیات خود قرآن،شواهد و دلایل کافی برای آن یافت می شود.

ص:715

مثلا اگر امام قرآن را معدن ایمان و سرچشمه علم می شمرد،به جهت آن است که قرآن مجید درباره مهم ترین مسائل عقیدتی،یعنی مبدأ و معاد،آن قدر دلایل گوناگون عقلی ذکر کرده که درهای ایمان به خدا و معاد را به روی هرانسان منصفی می گشاید.

در مسئله خداشناسی،دست انسانها را گرفته،به اوج آسمانها و اعماق زمین می برد؛ آمدوشد منظّم شب و روز،حرکت منظم بادها، (1)آفرینش انواع حیوانات و گیاهان و میوه ها، (2)پرواز پرندگان بر فراز آسمانها (3)،حرکت ابرها و سیراب شدن سرزمینهای تشنه، بر اثر ریزش بارانها (4)که هرکدام جلوه ای از نظم عالم آفرینش است،به او نشان می دهد تا یقین پیدا کند در ورای این دستگاه،مبدأ علم و قدرتی است که آن را به این صورت می گرداند.در مسئله معاد دست انسان حق طلب را گرفته به آغاز آفرینش می برد (5)و صحنه های معاد را در عالم گیاهان (6)و قدرت خدا را بر احیای استخوان پوسیده مردگان 7

ص:716


1- 1) . «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (بقره،آیه 164)
2- 2) . «وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (رعد، آیه 4)
3- 3) . «أَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللّهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (نحل،آیه 79)
4- 4) . «اللّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» «فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم، آیه 48 و 50)
5- 5) . «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ» (اعراف،آیه 29)
6- 6) . «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً» (کهف،آیه 45)

نشان می دهد.

در زمینه عدالت آن قدر به آن اهمیّت داده که آن را از وظایف حتمی مؤمنان 1و اجرای آن راحتی درباره دشمنان سرسخت،توصیه می کند 2و انحراف از آن را گناهی بزرگ می شمرد.

اگر امیر مؤمنان آن را چشمه جوشان فیض الهی برای سیراب کردن قلوب علما و بهار دل های فقها می شمرد،دلیل آن در خود قرآن است،زیرا با اینکه هزاران تفسیر بر قرآن مجید نوشته شده،باز هرروز دانشمندان به کشف تازه ای در قرآن مجید دست می یابند.

اگر امام علیه السّلام می فرماید:قرآن سبب عزت و شوکت مسلمانان است،دلیلش آن است که در آیات مختلف،آنها را به وحدت کلمه و عدم تفرقه دعوت کرده و پیوند مؤمنان را پیوند برادران شمرده و نتیجه آن را عزّت مؤمنان در سایه عزت خدا دانسته است. 3

همچنین تمام موضوعاتی را که امام به عنوان 42 امتیاز برای قرآن در این بخش از خطبه ذکر فرموده،ریشه های آن را در قرآن می یابید،که اگر جمع آوری شود یک کتاب قطور تشکیل می دهد.دستوراتی که اگر به آنها عمل شود به یقین این آثار از آنها به دست می آید.

***

ص:717

2-دانشمندان بیگانه و قرآن

عظمت قرآن چنان است که نه تنها مسلمانان و پیشوایان بزرگ اسلام آن را به این اوصاف بزرگ می ستایند،بلکه دورافتادگان باخبر نیز پس از غور در آیات این کتاب بزرگ آسمانی،به عظمت آن اعتراف کرده و تعبیراتی دارند که بسیار قابل توجه است:

«آلبرماله»مورّخ و دانشمند معروف فرانسوی در کتاب«تاریخ عمومی»خود درباره قرآن چنین می نویسد:

«قرآن کتاب به تمام معنا ممتازی است که جایگزین سایر کتابهای عالی و دربرگیرنده همه علوم(انسانی)است،کتابی است که هم دارای دستورات مذهبی و هم قوانین مدنی امروز است؛هم نسخه راهنمای یک قاضی و هم کمال مطلوب یک پیشوای روحانی است». (1)

«ویل دورانت»دانشمند و فیلسوف معروف معاصر در کتاب تاریخ تمدّن خود می نویسد:

«قرآن در جانهای ساده و بی آلایش،عقایدی آسان و دور از ابهام پدید می آورد که از رسوم تشریفات ناروا دور است و از قید مراسم بت پرستی و کاهنی آزاد.ترقّی اخلاق و فرهنگ مسلمین به برکت آن انجام گرفته و اصول نظم اجتماعی و وحدت جمعی را در میان آنان استوار ساخته است.

-سپس می افزاید:-عقول آنان را از بسیاری از اوهام و خرافات و ظلم و خشونت رهایی بخشیده و مردم زبون را از حرمت و عزّت نفس برخوردار ساخته و در جامعه مسلمین چنان اعتدال و تقوایی به وجود آورده که در هیچ یک از مناطق جهان که قلمرو انسان سفیدپوست بوده است،نظیر نداشت». (2)

«رالف لین تون»(نویسنده کتاب سیر تمدن)می نویسد:

ص:718


1- 1) .فرهنگ اسلام شناسان خارجی،تألیف حسین عبد اللهی خروش،جلد 1،صفحه 15.
2- 2) .عصر ایمان،بخش دوم،تمدن اسلامی صفحه،52.

«آموزشگاه عالی قرآن،راه ترقّی و پیشرفت هرفرد را از هرطبقه به هرمقام هموار ساخته است،به گونه ای که حتّی فرزند یک نفر برده،می تواند در جامعه اسلامی به مقامات عالی و والا برسد». (1)

پروفسور«دراپرز اروپ»می گوید:

«قرآن شامل پیشنهادها و دستورات عالی اخلاقی است و از بخش هایی تشکیل یافته که مورد قبول همگان قرار می گیرد.این دستورات به خودی خود کامل و رسا بوده و برای برنامه زندگی مردم راهنمای حیات و ضروری است». (2)

«جان دیون پورت»مؤلّف کتاب«عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن»می نویسد:

«قرآن به اندازه ای از نقایص مبرّا و منزّه است که نیازمند کوچک ترین تصحیح و اصلاحی نیست و ممکن است از اوّل تا به آخر آن را خواند بی آنکه انسان کمترین ملامتی از آن احساس کند». (3)

«گوته»شاعر و دانشمند مشهور آلمانی می گوید:

«سالیان دراز کشیشان از خدا بی خبر ما را از پی بردن به حقایق قرآن مقدّس و عظمت آورنده آن محمّد صلّی اللّه علیه و اله،دور نگاه داشته بودند؛اما هرقدر که قدم در جادّه علم و دانش گذاردیم پرده های جهل و تعصّب نابجا از بین رفته و این کتاب توصیف ناپذیر(قرآن) جهانیان را به سوی خود جلب نموده و تأثیر عمیقی در علم و دانش جهان می گذارد،و سرانجام محور افکار مردم جهان می گردد». (4)

***

ص:719


1- 1) .فرهنگ اسلام شناسان خارجی،جلد 1،صفحه 15.
2- 2) .همان،صفحه 14.
3- 3) .از مقدمه کتاب سازمانهای تمدن امپراطوری اسلام،ص 111.
4- 4) .تفسیر نمونه،جلد 1،صفحه 137.

ص:720

خطبۀ 199: مسئله نماز و زکات و ادای امانت

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

کان یوصی به أصحابه

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که پیوسته یارانش را به آن توصیه می کرد.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این گفتار خود به چهار موضوع مهم از تکالیف اسلامی سفارش می کند که هرکدام بخشی از خطبه را تشکیل می دهد.

در بخش اوّل،به مسئله نماز و اهمیّت آن می پردازد و به کیفیت عالی و کمیّت کافی آن اشاره کرده،نماز را وسیله نجات در آخرت و سبب پاکی از گناهان در دنیا و شستشوی

ص:721


1- 1) .سند خطبه: مرحوم کلینی قبل از مرحوم سیّد رضی این کلام را در«کافی»کتاب الجهاد بخش عمده این کلام را نقل کرده است(الکافی،جلد 5،صفحه 36). در مصادر نهج البلاغه نیز چیزی فراتر از آن نیامده است(مصادر،جلد 3،صفحه 85).

جان و دل از رذائل اخلاقی می شمرد و اهتمام پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و مؤمنان راستین را نسبت به آن یادآور می شود.

در بخش دوم،به مسئله زکات که بعد از نماز مهم ترین رکن ایمان است،می پردازد و آن را کفاره گناهان و حجابی در برابر آتش دوزخ می شمرد و پرداختن آن را افتخاری بزرگ می داند،و کسانی را که از این نکته غافلند،سرزنش می کند.

در بخش سوم،به سراغ موضوع بسیار مهم دیگری می رود که آن ادای امانت است.

اهل امانت را سعادتمندان،و خائنان به امانت را شکست خوردگان و مأیوسان از رحمت الهی می شمرد و به تفسیر کوتاهی از آیه شریفه «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» (1)می پردازد.

در بخش چهارم از موضوعی سخن می گوید که ضامن اجرای همه تکالیف و احکام الهی است و آن مراقبت و احاطه علمی پروردگار بر همه اعمال انسانهاست.نه تنها خداوند احاطه علمی دارد،بلکه اعضا و جوارح و ضمائر انسانها را نیز ناظران و مراقبان حق بر اعمال او می شمرد.

جمله«کان یوصی به أصحابه»نشان می دهد که امام علیه السّلام این سخن را در هرفرصت مناسبی تکرار می کرد و به یاران خود درباره به این چهار اصل مهم هشدار می داد.سزاوار است پیوندگان راه امام علیه السّلام نیز همین برنامه را ادامه دهند و خود و یاران خود را به این اصول چهارگانه نجات بخش،همواره توصیه کنند.

***

ص:722


1- 1) .احزاب،آیه 72.

بخش اوّل

اشاره

تعاهدوا أمر الصّلاة،و حافظوا علیها،و استکثروا منها،و تقرّبوا بها، فإنّها «کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً» ألا تسمعون إلی جواب أهل النّار حین سئلوا: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ» و إنّها لتحتّ الذّنوب حتّ الورق،و تطلقها إطلاق الرّبق،و شبّهها رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-بالحمّة تکون علی باب الرّجل،فهو یغتسل منها فی الیوم و اللّیلة خمس مرّات،فما عسی أن یبقی علیه من الدّرن؟و قد عرف حقّها رجال من المؤمنین الّذین لا تشغلهم عنها زینة متاع،و لا قرّة عین من ولد و لا مال.یقول اللّه سبحانه: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» و کان رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-نصبا بالصّلاة بعد التّبشیر له بالجنّة،لقول اللّه سبحانه: «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» فکان یأمر بها أهله و یصبر علیها نفسه .

ترجمه

برنامه نماز را به خوبی مراقبت کنید و در محافظت آن بکوشید.بسیار نماز بخوانید و به وسیله آن به خدا تقرّب جویید،زیرا نماز بر همه مؤمنان در اوقات مخصوص واجب است.آیا پاسخ دوزخیان را در برابر این سؤال که«چه چیز شما را به دوزخ کشانید؟» نمی شنوید که می گویند:«ما از نمازگزاران نبودیم».(آری)نماز گناهان را فرومی ریزد، همچون فروریختن برگ از درختان(در فصل پاییز)و طنابهای معاصی را از گردنها

ص:723

می گشاید.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نماز را به چشمه آب گرمی تشبیه فرمود که بر در خانه انسان باشد و او هرشبانه روز پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد که بی شکّ چرک و آلودگی در بدنش باقی نخواهد ماند(نمازهای پنج گانه نیز روح و قلب انسان را شستشو می دهند و آثاری از گناه در آن باقی نمی گذارند).

آن گروه از مؤمنان که زینت متاع دنیا و فرزندان و اموالی که مایه چشم روشنی است، آنها را به خود مشغول نداشته،حق نماز را خوب شناخته اند.خداوند سبحان درباره آنها می فرماید:«آنها مردانی هستند که تجارت و بیع آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و پرداختن زکات بازنمی دارد و رسول خدا بعد از بشارت به بهشت،خویش را برای نماز به تعب و مشقّت می انداخت،زیرا خداوند به او فرموده بود:«خانواده خویش را به نماز دعوت کن و در برابر آن شکیبا باش»(زیرا نماز کلید ورود به بهشت است)،آن حضرت پی درپی اهل بیت خود را به نماز دعوت می کرد و خود را بر آن وادار می فرمود(و در انجام آن اصرار و شکیبایی داشت).

شرح و تفسیر: اهمیّت فوق العاده نماز

اهمیّت فوق العاده نماز

همان گونه که در بحث«خطبه در یک نگاه»گفته شد،امام علیه السّلام در این خطبه به چهار امر مهم که از ارکان دین محسوب می شود اشاره کرده،بر آن تأکید می ورزد.سه امر آن مربوط به فروع دین(نماز و زکات و حفظ و ادای امانت)و یک امر آن از آثار اصول دین است و آن ایمان به حضور الهی در همه جا و علم او به تمام مضمرات قلوب و اعمال جوارح است.

در بخش اوّل که مربوط به نماز است به آثار مهم معنوی و تربیتی نماز و عاقبت شوم تارکان و سبک شمرندگان آن پرداخته،نمازگزاران واقعی را معرفی می کند،نخست می فرماید:«برنامه نماز را به خوبی مراقبت کنید و در محافظت آن بکوشید.بسیار نماز

ص:724

بخوانید و به وسیله آن به خدا تقرّب جویید زیرا نماز بر همه مؤمنان در اوقات مخصوص واجب است»؛ (تعاهدوا أمر الصّلاة،و حافظوا علیها،و استکثروا منها،و تقّربوا بها، فإنّها «کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً» (1)) .

در این عبارت کوتاه چهار دستور درباره نماز داده شده است:تعاهد،محافظت، استکثار،و تقرب جستن به آن.

منظور از«تعاهد»سرکشی و اصلاح کردن است.این تعبیر در مورد کسی که به املاک و مزارع خود سرکشی کرده و در اصلاح آن می کوشد به کار می رود،بنابراین جمله بالا اشاره به این است که آموزشهای خود را در مورد واجبات و مستحبات و مکروهات نماز ادامه دهید به گونه ای که هرروز نماز شما از نمازهای روزهای گذشته بهتر باشد.

منظور از محافظت که در آیه 238 بقره نیز به آن اشاره شده: «حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی» نگاهداری نماز از موانع و ریا و سمعه و مانند آن است.

بعضی نیز احتمال داده اند که منظور حفظ اوقات هرنماز در وقت فضیلت آن است.

تعبیر به «استکثروا» اشاره به همان چیزی است که در روایت معروف نبوی صلّی اللّه علیه و اله آمده است که:«الصّلاة خیر موضوع فمن شاء استقلّ و من شاء استکثر؛نماز بهترین کار است،هر کس بخواهد به مقدار کم بجا می آورد و هر کس بخواهد(و توان داشته باشد)به مقدار زیاد». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم که فرمود:«إنّ أحبّ الأعمال إلی اللّه عزّ و جلّ الصّلاة و البرّ و الجهاد؛بهترین اعمال نزد خداوند متعال نماز است و نیکوکاری و جهاد». (3)

در چهارمین جمله که در واقع نتیجه جمله های سه گانه قبل است،می فرماید:«به

ص:725


1- 1) .نساء،آیه 103.
2- 2) .بحار الانوار،جلد 79،صفحه 308،حدیث 9.
3- 3) .وسائل الشیعة،جلد 3،صفحه 27(حدیث 7،باب 10،ابواب اعداد الفرائض).

وسیله نماز به درگاه خدا تقرّب جویید».

در حدیث معروف از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام آمده است:«الصّلاة قربان کلّ تقیّ؛نماز وسیله تقرّب هر پرهیزگاری است». (1)

سپس امام علیه السّلام به ذکر دلیل برای این دستورات مهم در مورد نماز پرداخته و به هفت نکته اشاره می کند و به آیاتی از قرآن مجید و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله استدلال می فرماید.

نخست می گوید:«زیرا نماز به عنوان فریضه واجب(در اوقات مختلف شب و روز)بر مؤمنان مقرّر شده است»؛ «إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً» (2)

مفسّران برای این آیه دو تفسیر ذکر کرده اند:نخست اینکه منظور از«موقوف»واجب است،زیرا این تعبیر به جای وجوب به کار می رود.دیگر اینکه اشاره به اوقات نماز است که باید همه مؤمنان به دقت مراقب آن باشند و هرنمازی را در وقت خود به جا آورند.

سپس به ذکر دلیل دوم پرداخته،می فرماید:«آیا پاسخ دوزخیان را در برابر این سؤال که«چه چیز شما را به دوزخ کشانید؟»نمی شنوید که می گویند:«ما از نمازگزاران نبودیم»؛ (ألا تسمعون إلی جواب أهل النّار حین سئلوا: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ 3قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ» (3)) .

البتّه در ادامه آیه شریفه مزبور به چند گناه دیگر که عامل ورود آنها در دوزخ شده اشاره گردیده است:«عدم اطعام مساکین،هم صدا شدن با اهل باطل و تکذیب روز قیامت»؛ «وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ وَ کُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ وَ کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ»

ص:726


1- 1) .الکافی،جلد 3،صفحه 265،حدیث 6.
2- 2) .نساء،آیه 103.
3- 4) .مدثر،آیه 42 و 43.

«الدِّینِ» (1)؛ولی مهم اینجاست که قرآن مجید ترک نماز را قبل از همه این ها بیان کرده است و این نشانه روشنی بر اهمیّت نقش نماز در سعادت و نجات انسانهاست.

در ضمن،این آیات دلیل روشنی بر مجازات کفّار بر ترک فروع دین همانند ترک اصول دین است و این مسئله پیچیده را حل می کند.

امام در بیان سومین و چهارمین دلیل برای اثبات اهمیّت نماز می فرماید:«نماز گناهان را فرومی ریزد،همچون فرو ریختن برگ از درختان(در فصل پاییز)و طناب های معاصی را از گردن ها می گشاید»؛ (و إنّها لتحتّ الذّنوب حتّ (2)الورق،و تطلقها إطلاق الرّبق (3)) .

آری همان گونه که نماز از گناهان آینده به مضمون آیه شریفه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (4)جلوگیری می کند،نسبت به گناهان گذشته نیز از طریق توبه و انابه به درگاه الهی که نماز بستر آن را فراهم می سازد اثر می گذارد و گناهانی را که همچون طناب بر گردن انسان قرار گرفته و او را از پیشرفت و ترقّی مانع می شود،از بین برده، انسان را آزاد می سازد.

در حدیثی از سلمان فارسی می خوانیم که می گوید:من با رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در سایه درختی نشسته بودیم،پیامبر شاخه ای از آن درخت را گرفته،تکان داد در این هنگام برگها فروریختند،سپس فرمود:«أ لا تسئلونی عمّا صنعت؟؛آیا نمی پرسید چرا این کار را کردم؟»عرض کردند:ای رسول خدا خودت به ما خبر ده!فرمود:«إنّ العبد المسلم إذا

ص:727


1- 1) .مدثر،آیه 44-46.
2- 2) .«حتّ»در اصل به معنای جدا کردن برگهای درختان است و گاه در جدا کردن اشیای دیگر نیز به کار می رود.
3- 3) .«ربق»بر وزن«عنب»جمع«ربق»بر وزن«فعل»به معنای طنابی است که دستاویزهای متعددی در آن است و معمولا هنگامی که می خواهند حیوانات را به صف کنند هرکدام را به یکی از آن دستاویزها می بندند.
4- 4) .عنکبوت آیه،45.

قام إلی الصّلوة تحاتت خطایاه کما تحاتت ورق هذه الشّجرة؛بنده مسلمان هنگامی که به نماز برمی خیزد گناهان او فرومی ریزد همان گونه که برگهای این درخت فرو ریخت». (1)

سپس امام در پنجمین استدلال خود به کلام معروف رسول خدا درباره اهمیّت نماز استناد می جوید و می فرماید:«پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نماز را به چشمه آب گرمی تشبیه فرمود که بر در خانه انسان باشد و او هرشبانه روز پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد که بی شکّ چرک و آلودگی در بدنش باقی نخواهد ماند(نمازهای پنج گانه روزانه نیز چنان روح و قلب انسان را شستشو می دهد و آثاری از گناه در آن باقی نمی گذارد)»؛ (و شبّهها رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-بالحمّة تکون علی باب الرّجل،فهو یغتسل منها فی الیوم و اللّیلة خمس مرّات،فما عسی أن یبقی علیه من الدّرن (2)؟) . (3)

با توجه به اینکه در متن خطبه تعبیر به«حمّه»(چشمه آب گرم یا آبهای گرمی که به عنوان درمان بیماری ها مورد استفاده قرار می گیرد)شده روشن می شود که نماز همچون چشمه آب معمولی نیست،بلکه چشمه خاصّی است که آثار فوق العاده ای در زدودن آلودگی ها دارد؛ولی باید توجّه داشت که این تعبیر تا آنجا که ما تفحّص کردیم تنها در کلام امام و در این خطبه آمده است.

این تأثیر ممکن است از این جهت باشد که نماز روح تقوا را در انسان زنده می کند و به مضمون «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» او را از فحشا و منکرات،در آینده باز

ص:728


1- 1) .وسائل الشیعة،جلد 3،صفحه 76،حدیث 3 از باب 32 از ابواب اعداد فرائض.
2- 2) .«درن»بر وزن«لجن»به معنای چرک و آلودگی است.
3- 3) .این حدیث را مرحوم شیخ حر عاملی در وسائل الشیعه در جلد 3،باب دوم از ابواب اعداد فرائض، حدیث 3 آورده است.با این تفاوت که به جای«حمّه»«نهر»و«النهر الجاری»ذکر شده است.همین مضمون در مسند احمد،جلد 1،صفحه 72،چاپ دار الصادر بیروت و صحیح مسلم،جلد 2،صفحه 132 انتشارات دار الفکر نیز آمده است.

می دارد و طبعا نسبت به گذشته نیز دعوت به توبه می نماید.

امام علیه السّلام در ادامه سخن در ششمین استدلال خود به آیه دیگری در قرآن مجید که مقام والای نمازگزاران را بیان می کند استناد می جوید و می فرماید:«گروهی از مؤمنان که زینت متاع دنیا و فرزندان اموالی که مایه چشم روشنی است آنها را به خود مشغول نداشته،حق نماز را خوب شناخته اند.خداوند سبحان درباره آنها می فرماید:«آنها مردانی هستند که تجارت و بیع آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و پرداختن زکات باز نمی دارد»؛ (و قد عرف حقّها رجال من المؤمنین الّذین لا تشغلهم عنها زینة متاع، و لا قرّة عین من ولد و لا مال.یقول اللّه سبحانه: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» (1)) .

باید توجه داشت که آیه فوق به فاصله یک آیه از آیه نور در قرآن مجید واقع شده و در آیه قبل از آن سخن از بیوت مرتفعی است که نور پرفروغ الهی در آن می درخشد و صبح و شام در آن تسبیح و تحمید خدا می شود و رجالی که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده، همانند پاسداران نور الهی هستند که زرق وبرق دنیا آنها را به خود مشغول نمی کند و از یاد خالق و کمک به خلق بازنمی دارد.

سرانجام در بیان هفتمین و آخرین دلیل برای اهمیّت نماز اشاره به برنامه پیامبر اکرم که برگرفته از قرآن مجید است کرده،می فرماید:«رسول خدا بعد از بشارت به بهشت خویش را برای نماز به تعب و مشقّت می انداخت،زیرا خداوند به او فرموده بود:«خانواده خویش را به نماز دعوت کن و در برابر آن شکیبا باش»(زیرا نماز کلید ورود به بهشت است)لذا آن حضرت پی درپی اهل بیت خود را به نماز دعوت می کرد و خود را بر آن وادار می کرد(و در انجام آن اصرار و شکیبایی داشت)»؛ (و کان رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-نصبا (2)بالصّلاة بعد التّبشیر له بالجنّة،لقول اللّه سبحانه: «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ»

ص:729


1- 1) .نور،آیه 37.
2- 2) .«نصب»بر وزن«خجل»به معنای خسته و فرسوده است و صفت مشبّهه از ریشه«نصب»

«بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» (1)،فکان یأمر بها أهله و یصبر (2)علیها نفسه) .

این دلائل هفت گانه که امیر مؤمنان علی علیه السّلام برای بیان اهمیّت نماز از آیات قرآن و سنّت پیامبر آورده و ده ها دلایل دیگر که به یقین،امام در مقام بیان همه آنها نبوده است، نشان می دهد که نماز چه گوهر گرانبهایی است و چه تأثیری در تربیت و سعادت انسان دارد و دور ماندن از نماز و برکات آن چه خطراتی ایجاد می کند.

نکته: نقش نماز در تربیت انسان

نقش نماز در تربیت انسان

انسان موجود فراموش کاری است؛نه تنها دیگران را فراموش می کند،بلکه بسیار می شود که به خود فراموشی نیز مبتلا می گردد و این خود فراموشی بزرگ ترین دشمن سعادت اوست.

دو عامل مهم به این خود فراموشی کمک می کند؛نخست نیازهای واقعی زندگی روزانه است مخصوصا در زمانی که زندگی پیچیده و پر از مشکلات شود،و دیگری نیازهای خیالی و زرق وبرقها و تشریفات آمیخته با هوا و هوسها و عشق به مال و جاه و شهوات است.در این حال درست به مسافری می ماند که در دو طرف جاده،قصرهای سر به فلک کشیده و شاهدان زیبا روی را می بیند که ناگهان او را از مسیر اصلی بازداشته و به پرتگاه می کشاند.

مهم ترین آثار نماز،بیدار ساختن انسان و پایان دادن به خود فراموشی است،زیرا

ص:730


1- 1) .طه،آیه 132.
2- 2) .«یصبر»از«صبر»به معنای شکیبایی است و قابل توجه است که این فعل غالبا به صورت لازم استعمال می شود؛ولی گاه معنای متعددی هم دارد؛یعنی وادار به صبر نمودن،و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.

هنگامی که یاد خدا به میان آمد،وضع به کلی دگرگون می شود.آیه شریفه «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» (1)که فلسفه نماز را یاد خدا می شمارد و آیه شریفه «لَذِکْرُ اللّهِ أَکْبَرُ» (2)که بعد از جمله «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» آمده،نشان می دهد که ریشه اصلی فلسفه نماز در یاد خدا نهاده شده است زیرا سرچشمه همه گناهان حبّ دنیا و دنیاپرستی است که ذکر اللّه،انسان را از آن بازمی دارد،همان گونه که در آیه 29«نجم»می خوانیم:

« «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا» از کسانی که از یاد ما روی برتافتند و تنها به دنیای مادی دل بسته اند،روی بگردان».

طبق آیات دیگر قرآن،شیطان در اطراف قلب انسان،طواف می کند،همین که یاد خدا در آن پیدا شود می گریزد: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» (3)

و اگر می بینیم در روایات اسلامی،نماز عمود دین و چشمه آب زلال پاک کننده شمرده شده،دلیلش همین است به ویژه اگر این نماز به صورت جماعت انجام شود و مؤمنان،دسته جمعی به درگاه خدا روی آورند.در روایتی از رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله آمده است:«هرکس نمازهای پنج گانه روزانه را با جماعت(با شرایط کامل)بخواند،هرکار نیکی را درباره او گمان داشته باشید و شهادت او را بپذیرید»؛(من صلّی الصّلاة فی جماعة فظنّوا به کلّ خیر و أقبلوا شهادته). (4)

اگر نگاهی به مقدمات نماز(طهارت و وضو و غسل)که انسان را به پاکی جسم و جان، دعوت می کند و شرایط دیگر آن مانند پاک و حلال بودن لباس و توجه به کعبه،کهن ترین مرکز توحید و ارکان و محتوای آیات و اذکار و تعقیبات آن شود،دید و فهم انسان را درباره

ص:731


1- 1) .طه،آیه 14.
2- 2) .عنکبوت،آیه 45.
3- 3) .اعراف،آیه 201.
4- 4) .بحار الانوار،جلد 85،صفحه 16.

اهمیّت فوق العاده این عبادت بزرگ و بی نظیر،گسترش می دهد و نشان می دهد که نماز چه نقش مهمی در تربیت انسان و رساندن او به جوار قرب خدا در سیر و سلوک معنوی و عرفانی دارد.

***

ص:732

بخش دوم

اشاره

ثمّ إنّ الزّکاة جعلت مع الصّلاة قربانا لأهل الإسلام،فمن أعطاها طیّب النّفس بها،فإنّها تجعل له کفّارة،و من النّار حجازا و وقایة.فلا یتبعنّها أحد نفسه،و لا یکثرنّ علیها لهفه،فإنّ من أعطاها غیر طیّب النّفس بها، یرجو بها ما هو أفضل منها،فهو جاهل بالسّنّة،مغبون الأجر،ضالّ العمل، طویل النّدم .

ترجمه

سپس زکات،همراه نماز،وسیله تقرّب مسلمانان به خدا قرار داده شده است،کسی که زکات را با طیب خاطر عطا کند،کفّاره(گناهان)او قرار داده خواهد شد و مانع و حاجبی (از آتش دوزخ)بنابراین نباید هیچ کس نسبت به آنچه(در راه خدا)پرداخته دل مشغولی داشته باشد و از ادای آنچه داده است تأسف خورد،زیرا آن کس که بدون طیب خاطر به امید دریافت چیزی که برتر از آن است آن را بپردازد،نسبت به سنّت پیامبر،جاهل بوده، و از گرفتن پاداش مغبون شده در عمل گمراه است و پشیمانی او طولانی خواهد بود.

شرح و تفسیر: برکات زکات

برکات زکات

همان گونه که در آغاز خطبه اشاره شد،امام علیه السّلام در این خطبه به چهار برنامه بسیار مهم اشاره می کند که نخستین آنها نماز بود و بحث آن به صورت مستوفی گذشت.اکنون نوبت زکات است،می فرماید:«سپس زکات،همراه نماز،وسیله تقرّب مسلمانان به خدا قرار داده شده است»؛ (ثمّ إنّ الزّکاة جعلت مع الصّلاة قربانا لأهل الإسلام) .

ص:733

«قربان»در اینجا به معنای چیزی است که موجب تقرّب به سوی خدا می شود و می دانیم نماز،رابطه خلق با خالق و زکات،رابطه خلق با سایر بندگان خداست که ارتباط با آنها نوعی ارتباط با خدا محسوب می شود.شایسته توجه است که نماز و زکات در 27 آیه از قرآن مجید در کنار یکدیگر قرار گرفته اند که نشان می دهد این دو برای تأمین سعادت فرد و جامعه،لازم و ملزوم یکدیگرند.

سپس امام علیه السّلام بعضی از آثار مهم زکات و شرایط آن را برمی شمرد و می فرماید:

«بنابراین هرکسی که زکات را با طیب خاطر عطا کند،کفّاره(گناهان)او قرار داده خواهد شد و مانع و حاجبی(از آتش دوزخ)برای او خواهد بود»؛ (فمن أعطاها طیّب النّفس بها، فإنّها تجعل له کفّارة،و من النّار حجازا و وقایة) .

مطابق این تعبیر امام،نخستین شرط برای قبولی زکات آن است که با میل و رغبت و به عنوان امتثال فرمان پروردگار و جلب رضای او آن را بپردازد و در چنین حالتی دو اثر مهم دارد که یکی از آنها کفّاره گناهان پیشین است و دیگری حجاب بودن در مقابل آتش دوزخ.

به یقین کسی که زکات را با کراهت بپردازد و نتواند عشق و علاقه به مال را از دل بیرون کند،ادای تکلیف کرده؛اما از برکات معنوی و روحانی و اخلاقی آن بهره مند نخواهد شد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آمده است:«أرض القیامة نار ما خلا ظلّ المؤمن فإنّ صدقته تظلّه؛سراسر زمین قیامت را آتشی فرامی گیرد جز سایبان مؤمن که صدقات او سایبانی برای او می شود». (1)

قرآن مجید یکی از صفات منافقان را این می شمارد که اگر انفاقی در راه خدا می کنند با کراهت توأم است و به همین دلیل مقبول درگاه الهی نمی افتد: «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ» «وَ لا یُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ کارِهُونَ» (2)

ص:734


1- 1) .الکافی،جلد 4،صفحه 3،حدیث 6.
2- 2) .توبه،آیه 54.

در ادامه این سخن،امام نتیجه گیری می کند و می فرماید:«پس نباید هیچ کس به آنچه(در راه خدا)پرداخته دلبستگی داشته باشد و از ادای آنچه داده است بسیار تأسف بخورد»؛ (فلا یتبعنّها أحد نفسه،و لا یکثرنّ علیها لهفه (1)) .

آری!مردم دو گروهند؛گروهی زکات و سایر صدقات خود را با نهایت خشنودی در راه خدا می دهند و به مضمون «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً» (2)همه عشق و علاقه آنها متوجه جلب رضای پروردگار است؛نه انتظار سپاسگزاری دارند و نه پاداش و جزایی از گیرندگان می طلبند؛ولی گروه دیگری به سختی جان کندن،زکات را از خود جدا می کنند و پیوسته دلشان نگران آن است و گاه و بی گاه می گویند فلان مالی را که برای زکات دادیم چقدر خوب و مرغوب بود و چه اندازه برای آن زحمت کشیده بودیم و اگر امروز در دست ما بود چنین و چنان می شد.این گروه، مصداق همان چیزی هستند که امام علیه السّلام در عبارت بالا فرموده است.اکنون ببینیم امام پیامدهای منفی آن را چگونه بیان می کند،می فرماید:«زیرا آن کس که بدون طیب خاطر به امید دریافت چیزی که برتر از آن است آن را بپردازد او نسبت به سنّت پیامبر،جاهل،و از گرفتن پاداش مغبون شده است،در عمل گمراه و پشیمانی او طولانی خواهد بود»؛ (فإنّ من أعطاها غیر طیّب النّفس بها،یرجو بها ما هو أفضل منها،فهو جاهل بالسّنّة، مغبون الأجر،ضالّ العمل،طویل النّدم) .

در تفسیر جمله «یرجو بها ما هو أفضل منها» جمعی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:

منظور این است که انسان باایمان در ادای زکات و سایر قربات حتّی انتظار برکت مال و برخورداری از مواهب بیشتر الهی را نداشته باشد،بلکه تنها رضا و خشنودی خدا را در نظر بگیرد؛ولی این تفسیر با تعبیر«جاهل بالسنّة»و«ضالّ العمل»سازگار نیست،زیرا از روایات اسلامی به خوبی استفاده می شود که انتظار فضل و عنایت الهی در این گونه موارد

ص:735


1- 1) .«لهف»به معنای غصّه،تأسف،اندوه و افسوس است.
2- 2) .دهر آیه،9.

نه تنها ممنوع نیست،بلکه مرغوب است.

در روایات زکات و صدقه وارد شده است که در هنگام تنگدستی از طریق دادن صدقه، گشایش روزی بطلبید (1)و حتی قرآن مجید می گوید:« «یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» خدا ربا را نابود می کند(و برکت را از آن می گیرد)ولی صدقات را افزایش می دهد». (2)

ولی دو تفسیر دیگر برای این جمله،می توان گفت که با جمله های دیگر هماهنگ تر است؛نخست اینکه این جمله ادامه جمله «غیر طیّب النّفس بها» باشد؛یعنی هنگام زکات نه طیب خاطر دارد نه امید برتر از آن از سوی خدا.بدیهی است چنین کسی برخلاف سنّت عمل کرده و به گمراهی کشیده شده است.دیگر اینکه منظور این است کسی که به هنگام ادای زکات،رضایت درونی ندارد و در عین حال برتر از آن را از خدا می طلبد،سخت در اشتباه و جاهل به سنّت است.

***

نکته: زکات رکن مهم جامعه اسلامی

زکات رکن مهم جامعه اسلامی

زکات بعد از نماز مهم ترین برنامه اسلام است؛در نماز سخن از رابطه با خالق است و در زکات،رابطه با خلق خدا.در واقع صدق و راستی انسان در موضوع رابطه با خالق،هنگامی ثابت می شود که رابطه او با خلق قوی باشد؛از مشکلات آنان باخبر گردد؛در حلّ آن بکوشد؛نسبت به دردمندان و بی نوایان و محرومان هم دردی نشان دهد و تا آنجا که در توان دارد به کمک آنها بشتابد که روشن ترین مظهر آن پرداخت زکات است.به همین دلیل همان گونه که در سابق اشاره شد در 27 آیه از قرآن مجید،«نماز»و«زکات»در کنار

ص:736


1- 1) .«إذا أملقتم فتاجروا اللّه بالصّدقة»(نهج البلاغه،کلمات قصار،258).
2- 2) .بقره،آیه 276.

هم قرار گرفته است.

از سوی دیگر یکی از خطرناک ترین پدیده های اجتماعی،فاصله طبقاتی است؛ قشری مرفّه و صاحب همه چیز و قشری محروم از نیازهای ابتدایی زندگی در برابر هم قرار گیرند که هم به قشر محروم آسیب می رسد و هم بر اثر واکنشهای شدید آن قشر،قشر مرفّه آسیب می بیند و ناامنی در کلّ جامعه آشکار می شود.

در آیه 195 سوره بقره می خوانیم: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ» مفهومش این است که اگر می خواهید از هلاکت نجات یابید انفاق در راه خدا را فراموش نکنید.

در کلام امیر مؤمنان علی علیه السّلام اشاره لطیفی به این حقیقت شده است،زیرا بعد از تقسیم اقشار جامعه به عالم و جاهل و غنّی و فقیر می فرماید:«و إذا بخل الغنیّ بمعروفه باع الفقیر آخرته بدنیاه»یعنی هنگامی که اغنیا از نیکی به محرومان بخل ورزند محرومان،جامعه آخرت خویش را به دنیا می فروشند و قیام می کنند و همه قوانین اجتماعی را درهم می شکنند.

از سوی سوم،صفات رذیله ای در بسیاری از انسان ها بالفعل یا بالقوه وجود دارد که جز با پرداخت زکات ریشه کن نمی شود.قرآن مجید می گوید:« «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها» از اموال آنها صدقه ای(به عنوان زکات)بگیر تا به وسیله آن آنها را پاک سازی و تربیت کنی». (1)آری!پرداخت زکات تأثیر فوق العاده ای در تهذیب نفس و پرورش عالی ترین صفات انسانی دارد.

***

ص:737


1- 1) .توبه،آیه 103.

ص:738

بخش سوم

اشاره

ثمّ أداء الأمانة،فقد خاب من لیس من أهلها.إنّها عرضت علی السّماوات المبنیّة،و الأرضین المدحوّة،و الجبال ذات الطّول المنصوبة فلا أطول و لا أعرض،و لا أعلی و لا أعظم منها.و لو امتنع شیء بطول أو عرض أو قوّة أو عزّ لامتنعن؛و لکن أشفقن من العقوبة،و عقلن ما جهل من هو أضعف منهنّ،و هو الإنسان، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»

ترجمه

سپس(خداوند)ادای امانت(را بر عهده همگان گذارده)آن کس که اهل آن نیست ناامید و ناکام خواهد شد.این امانت بر آسمانهای برافراشته و زمینهای گسترده و کوه های مرتفع که از آنها طولانی تر و عریض تر و برتر و بزرگ تر پیدا نمی شود،عرضه شد(ولی آنها قدرت تحمّل آن را نداشتند و آن را نپذیرفتند)و اگر بنا بود چیزی به واسطه(غرور قدرت به خاطر طول و عرض و قوتی که دارد از پذیرش امانت امتناع ورزد به یقین آسمان و زمین و کوه ها امتناع می کردند؛ولی آنها(نه به جهت غرور،بلکه)از عقوبت الهی(به سبب عدم ادای حق آن)وحشت داشتند و آنچه را که موجودی ناتوان تر از آنها-یعنی انسان-از آن بی خبر بود،درک کردند(آری)انسان،ستمگر و نادان بود.

شرح و تفسیر: اهمیّت ادای امانت

اهمیّت ادای امانت

امام علیه السّلام در بخش سوم خطبه-بعد از بیان اهمیّت نماز و زکات-مسئله بسیار مهم دیگری را طرح می کند که مسئله«ادای امانت»است.همان موضوعی که اگر انجام نشود

ص:739

همه برنامه ها ابتر و بی نتیجه خواهد بود،می فرماید:«سپس(خداوند)ادای امانت(را بر عهده انسان ها گذارد)به راستی آن کس که از اهل آن نیست،ناامید و ناکام خواهد شد»؛ (ثمّ أداء الأمانة،فقد خاب من لیس من أهلها) .

در اینکه منظور از ادای امانت در اینجا چیست؟بعضی از شارحان برای آن محدودیت قائل شده و آن را به معنای ولایت و امامت،یا مانند آن دانسته اند،در حالی که قرار گرفتن ادای امانت بعد از نماز و روزه،نشان می دهد که مفهوم عامّی از آن اراده شده است،زیرا ادای امانت پایه همه فعالیتهای مثبت اجتماعی است که اگر خیانت در امانتها راه یابد، اعتماد همگان متزلزل می شود،همکاری اجتماعی از میان می رود و محیطی مملوّ از سوء ظن و فساد و نابسامانی به وجود می آید،لذا در روایتی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«إنّ اللّه عزّ و جلّ لم یبعث نبیّا إلاّ بصدق الحدیث و أداء الأمانة إلی البرّ و الفاجر؛خداوند متعال هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر اینکه راستگویی و ادای امانت به خوبی و بدان،جزو برنامه های او بود». (1)

در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«الأمانة تجلب الغنی و الخیانة تجلب الفقر؛امانت بی نیازی و ثروتمندی می آورد و خیانت فقر و ناداری». (2)

شایسته است توجه شود که امانت دو معنا دارد؛معنایی خاص که شامل امانتهای مالی مردم می شود که نزد یکدیگر می سپارند و حفظ آن از اوجب واجبات است و دیگر معنای عام که شامل هرگونه موهبت و مسئولیت الهی می شود.به این ترتیب عمر ما، فرزندان ما،کشور ما،مقامات اجتماعی و حکومتهای الهی همه،اماناتی است که به ما سپرده شده و باید در آن خیانت نشود.

این مفهوم عام هم شامل امانتهای مادی مردمی و هم امانتهای الهی و معنوی می شود و حفظ همه آنها از ارکان دین است که امام بعد از بیان نماز و زکات به آن پرداخته است.

ص:740


1- 1) .الکافی،جلد 2،صفحه 104.
2- 2) .بحار الانوار،جلد 72،صفحه 114.

جمله های بعد از آن به خوبی نشان می دهد که هدف از ذکر امانت در اینجا،همان مفهوم عام است،چون در تعقیب این جمله،امام می فرماید:«این امانت بر آسمانهای برافراشته و زمینهای گسترده و کوههای مرتفع که از آنها طولانی تر و عریض تر و برتر و بزرگ تر پیدا نمی شود،عرضه شد(ولی آنها قدرت تحمّل آن را نداشتند و آن را نپذیرفتند)»؛ (إنّها عرضت علی السّماوات المبنیّة (1)،و الأرضین المدحوّة (2)،و الجبال ذات الطّول المنصوبة،فلا أطول و لا أعرض،و لا أعلی و لا أعظم منها) .

سپس می افزاید:«و اگر بنا بود چیزی به واسطه طول و عرض و قوّت و قدرتی که دارد از پذیرش امانت امتناع ورزد،به یقین آسمان و زمین و کوهها امتناع می کردند؛ولی آنها (نه به جهت غرور و قدرت بلکه)از عقوبت الهی(به سبب عدم ادای حق آن)وحشت داشتند و آنچه را که موجودی ناتوان تر از آنها-یعنی انسان-از آن بی خبر بود درک کردند (آری)انسان،ستمگر و نادان بود»؛ (و لو امتنع شیء بطول أو عرض أو قوّة أو عزّ لا متنعن؛و لکن أشفقن من العقوبة،و عقلن ما جهل من هو أضعف منهنّ،و هو الإنسان، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» ) .

این کلام امام اشاره به همان چیزی است که در آیه 72 سوره احزاب آمده است که می فرماید:« «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» ما امانت(تعهّد،تکلیف و ولایت الهی)را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم.آنها از حمل آن سر بر تافتند و از آن

ص:741


1- 1) .«مبنیّة»از ریشه«بناء»گرفته شده که مفهوم آن روشن است و چون وجود بناء در ساختار زمین و آسمان مطلب واضحی است،نیاز به بیان ندارد؛بر این اساس این واژه اشاره به مفهوم مهم تری می کند و آن بلندی و رفعت و عظمت بناست.
2- 2) .«مدحوّه»از ریشه«دحو»بر وزن«محو»به معنای گستردن گرفته شده است و منظور از «دحو الارض»این است که در آغاز-همان گونه که علم زمین شناسی نیز تأکید می کند-تمام سطح زمین را آبهای حاصل از باران های سیلابی نخستین فراگرفته بود؛این آبها تدریجا در گودال زمین جای گرفتند و خشکی ها از زیر آب سر برآورد و زمین آماده سکونت انسان ها شد.

هراسیدند؛اما انسان آن را بر دوش کشید؛او بسیار ظالم و جاهل بود.(چون قدر این مقام عظیم را نشناخت)».

این آیه شریفه می گوید:«ما در آغاز امانت الهی را بر آسمان و زمین و کوه ها عرضه داشتیم؛و آنها از بیم قبول مسئولیت،آن را نپذیرفتند؛ولی انسان بار این امانت را بر دوش کشید و ظالم و جاهل بود».

نکته ها
1-دو مطلب مهم و پیچیده

در این آیه دو نکته مهم و پیچیده وجود دارد:نخست اینکه منظور از این امانت الهی که آن قدر سنگین بود که آسمان و زمین و کوهها از پذیرش آن سرباز زدند،چیست؟

بسیاری از مفسّران آن را همان تکلیف الهیّه و اوامر و نواهی و ایمان و از جمله ولایت معصومین می دانند و عدم پذیرش آن از سوی آسمان و زمین به دلیل عدم استعداد آنها برای پذیرش این مسئولیت بود،بنابراین عرضه داشتن این تکلیف الهی بر آنها به زبان حال بوده است،هرچند بعضی معتقدند خداوند در آن زمان عقل و هوش کافی برای مخاطب شدن به دین خطاب را به آنها عطا فرمود؛ولی به هرحال انسان با دارا بودن استعداد فوق العاده الهی آن را پذیرا شد.

به یقین این افتخار بزرگی برای انسان است که مخاطب به اوامر و نواهی الهی است و لذا روز بلوغ خود را جشن می گیرد.

از همین رو«ظلوم و جهول»را به پایان کار تفسیر کرده اند یعنی در پذیرش این بار امانت ظلوم و جهول نبود،بلکه در ادای حقّ آن بر خویشتن ظلم کرد و قدر مقام خود را ندانست و به آن جاهل بود.

این روشن ترین تفسیری است که می توان برای آیه فوق کرد؛ولی این تفسیر از دو

ص:742

جهت با آنچه در خطبه مورد بحث آمده سازگار نیست.نخست اینکه می گوید:اگر آسمان و زمین و کوهها زیر بار این امانت نرفتند،به واسطه عقل و هوشیاری آنها بود و دیگر اینکه انسان که از آنها ضعیف تر بود.بر اثر جهل و نادانی به خویشتن ظلم کرد و زیر بار این امانت رفت و به این ترتیب پذیرش این امانت تکلیف،نکته ضعفی برای انسان ها و عدم پذیرش آن از سوی آسمان و زمین نقطه قوتی برای زمین و آسمان محسوب می شود.

این معنا افزون بر اینکه با آیه فوق نمی سازد با آیات دیگر،قرآن نیز سازگار نیست،زیرا خداوند انسان را برترین موجود آفرینش معرفی کرده و درباره او «لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ » «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً» (1)فرموده و تمام فرشتگان را دستور داده است بر او سر فرود آورند و او را«خلیفة اللّه»در زمین معرفی کرده و در حق او «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» (2)فرموده است.آیا ممکن است انسان با این افتخارات،از جماداتی مانند زمین و آسمان و کوهها ضعیف تر و پست تر باشد؟!

این راستی مسئله پیچیده ای است و جمع میان محتوای این خطبه با آیه شریفه کار آسانی نیست و شارحان نهج البلاغه نیز در پی حلّ این مشکل نرفته اند.تنها راه حلی که به نظر می رسد این است که آیه را یک قضیّه کلیّه بدانیم و کلام امام را بر قضیّه جزئیه حمل کنیم.به این معنا که بگوییم:امام علیه السّلام ناظر به گروهی از انسانهاست،گروهی که به حکم آیه شریفه «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (3)عقل و دانشی ندارند و پرده های جهل و غرور و غفلت و هواپرستی بر فکر آنها افتاده و پذیرش این امانت الهی به جای اینکه مایه افتخاری برای آنها شود سبب بدبختی آنها شده است و نظیر آن را در قرآن مجید درباره بیماردلان و منافقان می خوانیم:« «وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی»

ص:743


1- 1) .اسراء،آیه 70.
2- 2) .بقره،آیه 30.
3- 3) .اعراف،آیه 179.

«قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ» و هنگامی که سوره ای نازل می شود بعضی از آنان(به دیگران)می گویند:این سوره،ایمان کدام یک از شما را افزون ساخت؟(به آنها بگو):اما کسانی که ایمان آورده اند بر ایمانشان افزوده و آنها(به فضل و رحمت الهی)خوشحالند و اما آنها که در دلهایشان بیماری است پلیدی بر پلیدشان افزوده و از دنیا رفتند در حالی که کافر بودند». (1)

سزاوار است این مسئله از سوی پژوهشگران،بیش از این،مورد غور و بررسی قرار گیرد.

2-مهمترین نشانۀ ایمان

حفظ امانت،چه به معنای خاص آن که حفظ سرمایه های مالی دیگران است و چه به معنای عام که پاسداری و حفاظت از تمام سرمایه های الهی،معنوی و مادی،فردی و اجتماعی است،از ارکان همه ادیان الهی بوده و هست.حدیث معروف:«إنّ اللّه عزّ و جلّ لم یبعث نبیّا إلاّ بصدق الحدیث و أداء الأمانة إلی البرّ و الفاجر»که قبلا به آن اشاره شد دلیل روشنی بر این مطلب است.

حفظ این امانت به قدری عظیم و سنگین و والاست که آسمانهای برافراشته-و کوه های عظیم،استعداد تحمل آن را نداشت و انسان که اشرف مخلوقات بود با استعداد خدادادی این بار را بر دوش کشید،هرچند گروهی ناسپاس را ظلومان و جهولان را در پیش گرفتند و حق آن را ادا نکردند؛ولی انبیا و اولیا و پویندگان راه آنها این افتخار بزرگ را حفظ نمودند.

نکته مهم این است که در منابع اسلامی،حقوق زیادی را برای مسلمین نسبت به یکدیگر ذکر شده است؛ولی حفظ امانت فراتر از آن است و جزء حقوق بشر محسوب می شود،لذا در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که در یکی از وصایایش فرمود:«إعلم

ص:744


1- 1) .توبه،آیه و 124 125.

أنّ ضارب علیّ بالسّیف و قاتله لو إتمننی و استنصحنی و استشارنی ثمّ قبلت ذلک منه لأدّیت إلیه الأمانة؛بدان اگر آن کس که علی علیه السّلام را با شمشیر ضربه زد و به شهادت رساند اگر امانتی نزد من می گذاشت یا نصیحتی می خواست یا مشورتی می طلبید و من از او می پذیرفتم امانت را(در هرسه مورد)رعایت می کردم». (1)

این مسئله تا آن حد اهمیّت دارد که به عنوان بهترین نشانه شخصیت انسان و ایمان او شمرده شده،حتی فراتر از نماز و روزه و حج است.

در حدیث معروفی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«لا تنظروا إلی کثرة صلاتهم و صومهم و کثرة الحجّ و المعروف و طنطنتهم باللّیل و لکن انظروا إلی صدق الحدیث و أداء الأمانة؛تنها نگاه به فزونی نماز و روزه و کثرت حج و کارهای نیک آنها و سر و صدای مناجاتشان در دل شب نکنید،بلکه به راستگویی و ادای امانت آنان بنگرید». (2)

گواه صدق این حدیث نورانی،تجاربی است که در طول عمر خود دیده ایم.بسیارند کسانی که در مسائل عبادی سخت کوش و کاملا مقیّدند ولی هنگامی که پای مسائل عالی مخصوصا اموال کلان به میان می آید قدمهایشان می لرزد و می لغزند.

***

ص:745


1- 1) .الکافی،جلد 5،صفحه 133،حدیث 5.
2- 2) .بحار الانوار،جلد 72،صفحه 114.

ص:746

بخش چهارم

اشاره

إنّ اللّه سبحانه و تعالی لا یخفی علیه ما العباد مقترفون فی لیلهم و نهارهم.لطف به خبرا،و أحاط به علما.أعضاؤکم شهوده،و جوارحکم جنوده،و ضمائرکم عیونه،و خلواتکم عیانه.

ترجمه

خداوند منزّه و متعال آنچه را که بندگان در شب و روز انجام می دهند بر او پوشیده نیست،به طور دقیق از اعمال آنها آگاه است و با علم بی پایانش به آنها احاطه دارد،اعضای شما گواهان،و اندام شما سپاهیان او و ضمیر و وجدانتان جاسوسان وی هستند،و خلوتگاههای شما در برابر او آشکار و عیان است!

شرح و تفسیر: در خلوت و جلوت با شماست

در خلوت و جلوت با شماست

امام علیه السّلام در بخشهای گذشته این خطبه به سه موضوع مهم که از ارکان اوامر الهی است،اشاره فرمود؛نماز و زکات و حفظ امانت،و در این بخش از خطبه به چیزی اشاره می کند که به منزله عامل اجرایی این دستورات مهم است و آن احاطه علمی پروردگار در همه حال نسبت به انسانهاست.

به تعبیر دیگر انسان هنگامی در پی اطاعت این اوامر است که احساس کند در همه حال در محضر خداست و چشم علم او ناظر همه احوال وی است همان گونه که قرار دادن مراقبین بشری در داخل شهرها و جاده ها مردم را به رعایت قوانین بشری دعوت می کند.

می فرماید:«آنچه را که بندگان در شب و روز انجام می دهند بر او پوشیده نیست به

ص:747

طور دقیق از اعمال آنها آگاه است و با علم بی پایانش به آنها احاطه دارد»؛ (إنّ اللّه سبحانه و تعالی لا یخفی علیه ما العباد مقترفون فی لیلهم و نهارهم.لطف به خبرا،و أحاط به علما) .

تعبیر به«عباد»تعبیر گسترده ای است که شامل همه انسانها،مسلمان و کافر،کوچک و بزرگ،عالم و جاهل،می شود و مقدم داشتن شب بر روز برای آن است که شب ها مخفیگاهی است برای بسیاری از گنه کاران.

جمله «لطف به خبرا» با توجه به اینکه یکی از اوصاف پروردگار«لطیف»است و لطیف به کسی گفته می شود که به امور ظریف و دقیق آشناست ناظر به این معناست که حتی کوچک ترین و مخفی ترین اعمال بندگان از او پنهان نمی ماند:« «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ» چشمهایی که مخفیانه به خیانت گردش می کند می داند و از اسرار درون سینه ها آگاه است». (1)

همه اینها به سبب آن است که علم خدا نسبت به همه اشیا،علم حضوری است،او همه جا حاضر و ناظر است و تمام عالم هستی،محضر خداست و به این ترتیب،چیزی بر او مخفی نمی ماند.

گاه بعضی به مثالی تمسک می جویند و می گویند:اگر چیزی در کف دست ما باشد و به آن نگاه کنیم آیا امکان دارد که بر ما مخفی بماند،علم خداوند نسبت به موجودات از این هم فراتر و بالاتر و والاتر است.

در ادامه این سخن و برای اثبات مراقبتهای شدید الهی نسبت به انسانها می افزاید:

«اعضای شما گواهان و اندام شما سپاهیان او و ضمیر و وجدانتان جاسوسان وی هستند و خلوتگاههای شما در برابر او آشکار و عیان است»؛ (أعضاؤکم شهوده،و جوارحکم جنوده،و ضمائرکم عیونه،و خلواتکم عیانه) .

اعضا جمع عضو،مفهوم عامّی دارد که شامل عضوهایی می شود که انسان با او

ص:748


1- 1) .غافر،آیه 19.

کارهایی انجام می دهد؛مانند دست و پا،و عضوهایی که به ظاهر کاری با آن کاری انجام نمی دهد؛مانند دنده ها و پهلوها؛ولی«جوارح»جمع«جارحه»با توجه به ریشه لغوی که «جرح»به معنای اکتساب است،تنها اشاره به اعضایی است که انسان با آن عملی انجام می دهد و کار نیک می کند یا بد مرتکب شود و به این ترتیب ذکر جوارح بعد از اعضا از قبیل ذکر خاص بعد از عام است.

«ضمایر»جمع«ضمیر»به معنای باطن و درون انسان است و در اینجا می تواند اشاره به وجدان انسان باشد که قاضی و داوری درونی است.

«خلوات»جمع«خلوة»به معنای جایی است که عموم مردم به آن راه ندارند و از آنجا که بسیاری از گناهان در خلوتگاه انجام می شود در جمله بالا روی آن تکیه شده است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه«خلوات»را به معنای اعمالی که در خلوتگاه انجام می شود دانسته اند که از قبیل حذف مضاف خواهد بود.

به هرحال هدف امام علیه السّلام از بیان چهار جمله اخیر این است که بگوید:نه تنها علم خداوند بر همه اعمال انسان ها احاطه دارد،بلکه اعضا و جوارح و ضمایر خود شما نیز شهود و جنود و عیون او هستند و جای جای مکانها حتی خلوتگاهها بر اعمال شما گواهی می دهند.

***

ص:749

ص:750

خطبۀ 200: سیاست معاویه که مملوّ از دروغ و عوام فریبی و مکر و حیله بود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است

که درباره معاویه ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه به سیاست معاویه که مملوّ از دروغ و عوام فریبی و مکر و حیله بوده،اشاره می کند و می فرماید:«من از او به فنون این گونه سیاستها آشناترم؛اما تقوا و پرهیزگاری و ترس از خدا هرگز به من اجازه نمی دهد که این روش جنایت آلود را برگزینم».

در آخر این کلام می فرماید:«اما چنان نیست که من در برابر سیاستهای او اغفال شوم و مقاومت نکنم».

ص:751


1- 1) .سند خطبه: این خطبه را مرحوم کلینی(با عبارات مختصرتر و مشابهی)در جلد دوم اصول کافی،صفحه 336 و 338 با دو سند نقل کرده است که یکی از آن دو از امام صادق علیه السّلام است و دیگری از اصبغ بن نباته که مستقیما از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل می کند.با توجه به اینکه اصبغ بن نباته می گوید:امیر مؤمنان علی علیه السّلام این سخن را در خطبه ای بر منبر کوفه بیان کرد که این بخشی از خطبه مفصل تری بوده است که مرحوم سیّد رضی تنها به همین مقدار اکتفا کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 3،صفحه 85).

ص:752

و اللّه ما معاویة بأدهی منّی،و لکنّه یغدر و یفجر.و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهی النّاس،و لکن کلّ غدرة فجرة،و کلّ فجرة کفرة.«و لکلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامة».

و اللّه ما أستغفل بالمکیدة،و لا أستغمز بالشّدیدة.

ترجمه

به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر و زیرک تر نیست؛ولی او نیرنگ می زند و مرتکب انواع گناه می شود(سیاستش بی قیدوشرط است و هرکار خلافی را برای پیشبرد اهداف سیاسی خود مجاز می شمرد).اگر غدر و خیانت ناپسند نبود من سیاستمدارترین مردم بودم؛ولی هرگونه عذر و پیمان شکنی منتهی به فجور و گناه می شود و هرگناهی سر از کفر در می آورد(همان گونه که رسول خدا فرمود:)«هرغدّار و پیمان شکنی روز قیامت پرچم خاصی دارد که به وسیله آن شناخته می شود(و در صحنه محشر رسوا می گردد)ولی به خدا سوگند(با اینکه اهل این گونه سیاستها نیستم؛ولی)با کید و مکر دشمن اغفال نمی شوم و در برابر شداید زانو می زنم.

شرح و تفسیر: سیاستهای او آمیخته با گناه است

سیاستهای او آمیخته با گناه است

بعضی از ناآگاهان و بی خبران در عصر امیر مؤمنان علی علیه السّلام بودند که وقتی آن امام بزرگوار را با معاویه مقایسه می کردند،می گفتند معاویه سیاستمدارتر است.سخنی که در قرون بعد از بعضی شنیده شده و امروز غافلانی هستند که آن را تکرار می کنند.اما در

ص:753

گفتار بالا پاسخ منطقی دندان شکنی به این گونه افراد می دهد و می فرماید:«به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر و زیرک تر نیست؛ولی او نیرنگ می زند و مرتکب انواع گناه می شود(سیاستش بی قیدوشرط است و هرکار خلافی را برای پیشبرد اهداف سیاسی مجاز می شمرد)»؛ (و اللّه ما معاویة بأدهی (1)منّی،و لکنّه یغدر و یفجر) .

«یغدر»از«غدر»به معنای نیرنگ و پیمان شکنی گرفته شده و«یفجر»از«فجور»به معنای گناه است و در واقع این فجور نتیجه این عذر است،زیرا«غدر»راه آن را هموار می سازد.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«اگر غدر و خیانت ناپسند نبود من سیاستمدارترین مردم بودم»؛ (و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهی النّاس) .

در واقع امام علیه السّلام اشاره به این نکته مهم می کند که سیاست بر دو گونه است:سیاست بی قید و شرط و آمیخته با انواع گناه و در یک کلمه سیاست شیطانی،و سیاست و تدبیر آمیخته با تقوا و پرهیزکاری و در یک کلمه سیاست رحمانی راه این دو با هم متفاوت است و نتیجه های آن مختلف.

گونه اوّل هیچ حدّ و مرز اخلاقی و دینی و انسانی و وجدانی را به رسمیت نمی شناسد و هر اصل و قانون و ضابطه و فضیلتی مزاحم آن شود،بی رحمانه آن را از سر راه بر می دارد،همان گونه که در شرق و غرب عالم سیاست امروز دیده می شود.

اما قسم دوم سیاستی است که در چهارچوبه ارزشهای الهی و وجدانی و انسانی قرار دارد؛هرگز متوسّل به گناه و ظلم و ستم،مخصوصا بر افراد بی گناه و بی دفاع،نمی شود؛ عذر و خیانت و فجور و پیمان شکنی را مجاز نمی داند،زیاده خواهی و زیاده طلبی را نمی پسندد و خطوط قرمزی برای خود قائل است که از آن فراتر نمی رود.

لذا امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به کسانی که عذر و نیرنگ و فجور را وسیله

ص:754


1- 1) .«أدهی»از ریشه«دهی»بر وزن«وحی»به معنای شدّت هوشیاری و زیرکی می آید و گاه به معنای مصیبت و حادثه بزرگ و در جمله بالا همان معنای اوّل اراده شده است.

پیشرفت سیاستهای خود می دانند کرده،می فرماید:«ولی هرگونه عذر و پیمان شکنی منتهی به فجور و گناه می شود و هرگناهی سر از کفر در می آورد(همان گونه که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود:)هرغدّار و پیمان شکنی روز قیامت پرچم خاصی دارد که به وسیله آن شناخته می شود(و در صحنه محشر رسوا می شود)»؛ (و لکن کلّ غدرة فجرة،و کلّ فجرة کفرة.«و لکلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامة») .

جمله «و لکلّ غادر لواء...» حدیث معروفی است که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در بسیاری از کتب نقل شده است.از جمله شوکانی در نیل الاوطار و بخاری در صحیح خود آن را آورده اند و شوکانی تصریح می کند که این حدیث مورد اتفاق است. (1)

آن گاه در پایان این سخن برای اینکه کسی تصور نکند امام علیه السّلام با این صفای دل ممکن است فریب سیاست بازان غدّار و جبّار را بخورد،می فرماید:«ولی به خدا سوگند من (با اینکه اهل این گونه سیاستها نیستم؛ولی)با کید و مکر دشمن اغفال نمی شوم و در برابر شداید و سختیها زانو نمی زنم»؛ (و اللّه ما أستغفل بالمکیدة،و لا استغمز (2)بالشّدیدة) .

این سخن در واقع پاسخی است به آنها که می گویند در برابر افراد فاجر و بی دین تنها کسانی مانند آنها می توانند بایستند و افراد دیندار و درستکار،در چنگال آنها گرفتار خواهند شد.امام علیه السّلام در پاسخ این سخن می فرماید:ممکن است انسان اهل نیرنگ و فجور نباشد؛ولی راه و رسم اهل نیرنگ و فجور را بشناسد تا هرگز در دام آنها گرفتار نشود.

***

ص:755


1- 1) .نیل الاوطار،جلد 8،صفحه 79 و صحیح بخاری،جلد 8،صفحه 62(کتاب الحیل).
2- 2) .«استغمز»از ریشه«غمز»بر وزن«رمز»به معنای ناتوان ساختن گرفته شده است و به معنای فشردن و بدگویی کردن نیز آمده و در اینجا همان معنای اوّل اراده شده است.

نکته: سیاست انسانی و سیاست شیطانی

سیاست انسانی و سیاست شیطانی

حقیقت سیاست،همان تدبیر است که گاه درباره یک گروه کوچک به کار می رود و گاه درباره یک کشور و این امر از دورترین زمانها در جوامع انسانی وجود داشته و سیاستمداران،اعم از خوب و بد بر انسانها حکومت می کردند.

این سیاستها بر دو گونه بوده است:غالبا بی قیدوشرط و گاه مشروط و مقیّد.سیاست بی قیدوشرط،سیاستی است که برای پیشبرد هدف هیچ مانع و رادعی را نمی پذیرد و برای نیل به مقاصد شخصی هرکاری را مباح می شمرد؛گناهکار و بی گناه را می کشد، زمینها و خانه های آباد را ویران می کند،به هرنوع حیله و دروغ و تزویر متوسّل می شود، پیمانها را هرزمان مخالف اهداف خود ببیند زیر پا می گذارد و حتی بر فرزند و پدر و مادر و برادر رحم نمی کند.اینکه می گویند:«سیاست،پدر و مادر ندارد»اشاره به همین است، هارون به فرزندش مأمون می گوید:اگر چشم طمع به حکومتم بدوزی آن را از کاسه سرت بیرون می کشم و مأمون از سر بریده برادرش امین استقبال می کند و جشن می گیرد.

امثال این حوادث در تاریخ عجم و عرب و شرق و غرب فراوان است که قرآن به یکی از نمونه های آن درباره فرعون اشاره کرده،می فرماید:« «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ» فرعون در زمین برتری جویی کرد و اهل آن را به گروه های مختلفی تقسیم نمود،گروهی را به ضعف و ناتوانی می کشاند،پسرانشان را سر می برید و زنانشان را(برای کنیزی و کامجویی)زنده نگه می داشت.او به یقین از تبه کاران بود». (1)

اما سیاست رحمانی و انسانی،سیاستی است که برای وصول به هدف پای بند مشروعیت وسیله هاست و از چهارچوبه های احکام الهی و اصول انسانی قدم فراتر نمی نهد؛عدالت را در حق دوست و دشمن به رسمیت می شمرد،امانت را رعایت می کند،

ص:756


1- 1) .قصص آیه،4.

به عهد خود پای بند است و انسان و وجدان و کرامت انسانی را ارج می نهد.

چنین سیاستمدارانی هرچند اندکند و در مقایسه با دشمنان دارای سیاست شیطانی،ممکن است گرفتار مشکلاتی شوند،ولی نام آنها بر پیشانی تاریخ می درخشد و راه و رسمشان الگویی است برای همه انسانها.

نمونه بارزی از نوع اوّل سیاست،دارودسته معاویه در شام است و نمونه بسیار روشن برای قسم دوم،سیاست امیر مؤمنان علی علیه السّلام است.این سخنی است که دوست و دشمن -جز افراد متعصّب-به آن اعتراف کرده اند.

ابن ابی الحدید با توجه به مبانی مذهبی خود سیاست امیر مؤمنان را در کشورداری در ابتدا با سیاست عمر مقایسه کرده و می گوید:بعضی از کسانی که مقام علی علیه السّلام را نشناخته اند می پندارند عمر از او سیاستمدارتر بود،هرچند که آن حضرت از عمر عالم تر بود.

سپس به ردّ این نظریه پرداخته،می گوید:سیاست علی علیه السّلام منطبق بر سیاست پیامبر اسلام بود و از استادش ابو جعفر نقیب نقل می کند که با صراحت می گفت:«هیچ تفاوتی میان سیره پیامبر با سیره علی علیه السّلام نبود».

آن گاه به بیان مشروح سخنان جاحظ(دانشمند سنّی معتزلی)درباره مقایسه سیاست علی علیه السّلام و معاویه می پردازد که خلاصه اش چنین است:

بعضی که خود را عاقل و هوشیار می پندارند،می گویند:«معاویه دوراندیش تر و سیاستمدارتر از علی علیه السّلام بوده است در حالی که این سخن اشتباه(بزرگی)است».در ادامه سخن برای ابطال این توهم می افزاید علی علیه السّلام در جنگهای خود به چیزی جز آنچه موافق قرآن و سنّت بود عمل نمی کرد ولی معاویه هرحیله ای را به کار می برد،چه موافق قرآن باشد چه مخالف.

علی علیه السّلام به سپاهیان خود دستور می داد که هرگز آغازگر جنگ نباشید،فراریان را تعقیب و نابود نکنید،مجروحان را نکشید(در حالی که معاویه هرگز چنین دستورهایی را

ص:757

نمی داد).

ابن ابی الحدید بعد از نقل این سخن و تمجید در پی به سراغ سخنان کسانی می رود که در پاره ای از امور بر سیاست علی علیه السّلام خرده گرفته اند از جمله:

1-چرا علی علیه السّلام به هنگام بیعت برای خلافت،معاویه را در شام تثبیت نکرد تا پس از استقرار حکومتش او را بدون جنگ و خونریزی عزل نماید؟

در پاسخ می گوید:علی علیه السّلام می دانست این کار سبب تقویت معاویه و امتناع بیشتر او از بیعت می شود و پس از آن دیگر هیچ عذری برای عزل او پذیرفته نبود.

2-چرا علی علیه السّلام هنگامی که در میدان صفین بر شریعه فرات مسلط شد معاویه و لشکریانش را از آن منع نکرد تا از تشنگی به ستوه آیند،در حالی که معاویه پیش از آن، چنین کرده بود؟

در پاسخ می گوید:علی علیه السّلام همچون معاویه نبود که شکنجه دشمنان را مخصوصا از طریق عطش جایز بشمارد،زیرا خدا در مورد هیچ یک از مجرمان چنین حکمی را صادر نکرده است.

3-چرا علی علیه السّلام در قرارداد ترک مخاصمه با معاویه حاضر شد نام امیر مؤمنان(خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله)را از کنار نامش محو کنند،کاری که شبهه را در نفوس اهل شام تقویت کرد؟

در پاسخ می گوید:این کار علی علیه السّلام دقیقا همچون روش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در جریان صلح حدیبیه بود که وقتی سران شرک اصرار کردند پیامبر صلّی اللّه علیه و اله عنوان رسول اللّه را از عقدنامه صلح حذف کند،موافقت کرد(و چون کسی راضی به این کار نبود خود اقدام به این کار نمود)و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله این جریان را به علی علیه السّلام قبلا خبر داده بود.

4-چرا علی علیه السّلام با اینکه از کثرت دشمنان خود باخبر بود،اقدامات امنیتی را در این مورد به اجرا در نیاورد؟در پاسخ می گوید:علی علیه السّلام در این کار از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پیروی

ص:758

می کرد(و راضی نبود با گماردن محافظان در چپ و راست،خود را از مردم جدا سازد). (1)

ابن ابی الحدید سخنانی فراتر از اینها دارد و در حدود 50 صفحه از کتابش را در ذیل همین خطبه به بحث فوق،اختصاص داده که نقل همه آن در این مختصر نمی گنجد.

جالب اینکه او در پایان همه این بحثها چنین می گوید:از آنچه گفتیم روشن می شود کسانی که بر سیاست علی علیه السّلام خرده می گیرند در اشتباهند:«إنّه أصحّ النّاس تدبیرا و أحسنهم سیاسة و إنّما الهوی و العصبیّة لا حیلة فیهما؛او از همه مردم،تدبیرش صحیح تر و سیاستش بهتر بود؛ولی تعصبهای شدید(که مانع فهم این امور می شود)راه حلّی ندارد».

*** اکنون که با پایان خطبه دویست(200)جلد هفتم این کتاب پایان می یابد خدا را شکر و سپاس می گوییم که توفیق را تاکنون رفیق راه کرد و از ساحت قدسش مسئلت داریم که سایه لطفش را از ما برنگیرد و همچنان توفیق او رفیق راه باشد،تا این شرح به پایان رسد.

بحمد اللّه این شرح از سوی گروههای مختلف مورد استقبال واقع شده و به عنوان بهترین کتاب سال 1382 شناخته شده و امیدواریم به لطف او به عنوان فصل نوینی در میان شروح نهج البلاغه جای شایسته خود را بگشاید.

*** در اینجا نمی توانیم تأسف خود را به جهت از دست دادن یکی از همکاران عزیز، فاضل ارجمند و متتبّع؛یعنی مرحوم مبرور حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ ابراهیم بهادری(قدّس سره)را کتمان کنیم.

او مردی سخت کوش،منظم،مخلص،باتقوا و محقّق بود و بیش از بیست کتاب از کتب بزرگان پیشین را تحقیق کرد و یادداشتهای گرانقیمتی بر آنها نگاشت؛روحش قرین

ص:759


1- 1) .رجوع کنید به شرح ابن ابی الحدید،جلد 10،صفحه 212-260.

رحمت ایزدی و پاداشش نزد خداوند غفور و رحیم افزون باد.

«رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» (1)

پایان جلد هفتم شرح نهج البلاغه پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام

84/7/10 مطابق 27 شعبان 1426 ق

ص:760


1- 1) .حشر آیه،10.

جلد 8

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

ص :3

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

تصویر

ص :16

تصویر

ص :17

تصویر

ص :18

تصویر

ص :19

تصویر

ص :20

ادامۀ خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ 201: اعتماد به راه حق،رضایت به اعمال دیگران،خودداری از گام نهادن در جاده های تاریک و مبهم

اشاره

و من کلام له علیه السّلام یعظ بسلوک الطّریق الواضح

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن به انتخاب راه روشن توصیه فرموده است. (1)

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این کلام کوتاه به سه نکته مهم اشاره فرموده که هریک بخشی از این کلام را تشکیل می دهند:

1.رهروان راه حق را به اعتماد به نفس دعوت می کند که هرگز از کمی پویندگان این راه وحشتی به خود راه ندهند.

2.به یک اصل مهم اسلامی اشاره فرموده و آن اینکه رضایت به اعمال

ص:21


1- 1) .سند خطبه: این خطبه را جمع کثیری از دانشمندان و علمای اسلام که قبل یا بعد از سیّد رضی می زیستند به صورت مرسل یا مسند نقل کرده اند.از کسانی که قبل از سیّد رضی می زیستند می توان این چهار نفر را نام برد:الف) احمد بن محمّد بن خالد برقی در کتاب محاسن بخشی از این خطبه را نقل کرده است.ب)نعمانی در کتاب غیبت آن را با دو سند آورده است.ج)طبری که از علمای امامیه است در کتاب مسترشد آن را ذکر کرده است.د)مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد آن را آورده است.

دیگران انسان را در سرنوشت آنها شریک می سازد،هرچه عملا دخالتی نداشته باشد.

3.توصیه می فرماید که راه واضح و شفّاف و روشن را برگزینید تا به مقصد برسید و از گام نهادن در جادّه های تاریک و مبهم خودداری کنید که در بیراهه می افتید.

***

ص:22

ایّها النّاس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله،فإنّ النّاس قد اجتمعوا علی مائدة شبعها قصیر،وجوعها طویل.

أیّها النّاس،إنّما یجمع النّاس الرّضی و السّخط.و إنّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لمّا عمّوه بالرّضی،فقال سبحانه:

«فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» فما کان إلاّ أن خارت أرضهم بالخسفة خوار السّکّة المحماة فی الأرض الخوّارة.

أیّها النّاس،من سلک الطّریق الواضح ورد الماء،و من خالف وقع فی التّیه!

ترجمه

ای مردم!در طریق هدایت از کمی پویندگانش وحشت نکنید،زیرا مردم گرد سفره ای اجتماع کرده اند که سیری آن کوتاه و گرسنگی آن بس طولانی است.ای مردم!رضایت و نارضایتی(نسبت به عملی از اعمال)موجب وحدت مردم(در کیفر و پاداش)می شود(مگر نمی دانید)ناقه ثمود را تنها یک نفر پی کرد؛امّا کیفر و عذاب الهی آن،همه قوم ثمود را فراگرفت،زیرا همگی به عمل آن یک نفر راضی بودند.خداوند سبحان می فرماید: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» ؛آن قوم ناقه را پی کردند و سرانجام(هنگام نزول بلای فراگیر)پشیمان شدند و طولی نکشید سرزمین آنان همچون آهن گداخته ای که در زمین نرمی فرورود با صدای وحشتناکی فرورفت.ای مردم!آن کس که راه واضح و آشکار را بپوید به آب می رسد؛امّا کسی که مخالفت کند در بیابان سرگردان خواهد شد(و تشنه کام جان می دهد).

ص:23

شرح و تفسیر: راه نجات

راه نجات

امام علیه السّلام در نخستین نکته از این گفتار پرمعنا به پویندگان راه حق دلداری می دهد که هرگز به جهت کمی نفرات تزلزل به دل راه ندهند،می فرماید:«ای مردم!در طریق هدایت از کمی پویندگانش وحشت نکنید»؛ (أیّها النّاس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله) .

سپس به دلیل آن اشاره کرده،می فرماید:«زیرا مردم گرد سفره ای اجتماع کرده اند که سیری آن کوتاه و گرسنگی آن بس طولانی است»؛ (فإنّ النّاس قد اجتمعوا علی مائدة شبعها (1)قصیر،و جوعها طویل) .

اشاره به اینکه اگر رهروان جاده هدایت کم هستند به جهت جاذبه های دنیاست.امام علیه السّلام در این کلام پرمعنا دنیا را به سفره رنگینی تشبیه می کند که موادّ کم ارزش یا بی ارزشی از نظر تغذیه در آن گذارده شده؛ولی آنها را با زرق وبرق آراسته اند.دنیاطلبان اطراف آن را می گیرند غافل از اینکه موادّ غذایی آن تنها در مدّتی آنها را سیر می کند و به دنبال آن گرسنگی طولانی در پیش است.

این«جوع طویل»ممکن است اشاره به اندوه و حسرت طولانی باشد که به هنگام مرگ و بعد از آن و در صحنه قیامت به دنیاپرستان دست می دهد و پیوسته بر تقصیرات خود در دنیا تأسّف می خورند.

این عبارت پر معنای امام علیه السّلام در حقیقت برگرفته از آیات قرآن است.در آیه 100 سوره مائده می خوانیم: «قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ» ؛بگو هیچگاه ناپاک و پاک مساوی نیستند،هرچند فزونی ناپاکان تو را به شگفتی اندازد».

همچنین آیات دیگری که سخن از اکثریت جاهل،بی ایمان،غیرعاقل،فاسق،

ص:24


1- 1) .«شبع»بر وزن«شکم»معنای مصدری دارد و به معنای سیرشدن به طور کامل است.

ناسپاس و مانند آن دارد.

آنگاه دومین نکته را یادآور می شود؛نکته ای که می تواند بسیاری از مسائل اعتقادی و اجتماعی را حل کند و آن اینکه آنچه گروههای اجتماعی را از یکدیگر جدا می سازد،هم بستگی افکار و دلهاست،هرچند روی صحنه افراد خاصی باشند؛تمام کسانی که با آن افراد هم بستگی فکری و رضایت قلبی دارند در یک گروه جای می گیرند.

می فرماید:«ای مردم!رضایت و نارضایتی(نسبت به عملی از اعمال)موجب وحدت مردم(در کیفر و پاداش)می شود»؛ «أیّها النّاس،إنّما یجمع النّاس الرّضی و السّخط» (1)) .

بنابراین نه تنها شرکت در عمل یا تهیه مقدمات و اعانت بر اثم سبب شرکت در نتیجه می شود؛بلکه رضایت قلبی نیز همین کار را می کند،لذا در زیارتنامه ها با صراحت این تعبیر آمده است:«و لعن اللّه امّة سمعت بذالک فرضیت به؛خداوند لعنت کند گروهی را که جنایات جانیان را در کربلا شنیدند و به آن رضایت دادند» (2)،هرچند بعد از آن جانیان در عرصه زندگی دنیا ظاهر شدند.

در خطبه دوازدهم که شرح آن در جلد اوّل گذشت،خواندیم که علی علیه السّلام هنگام سخن یکی از اصحاب خود را بعد از جنگ جمل شنید که آرزوی حضور برادرش را در این میدان و سهیم شدن در این پیروزی می کرد،فرمود:نه تنها او با ما بود؛بلکه گروههایی که هنوز از مادر متولّد نشده اند و بعد از تولّد،هم عقیده با ما خواهند بود نیز در این میدان حضور داشتند و در این پیروزی سهیم بودند.

این سخن افق تازه ای را در مطالعات اسلامی در برابر چشم ما می گشاید و به همگان هشدار می دهد که مراقب پیوندهای قلبی و رضا و سخط باطنی باشند.

ص:25


1- 1) .«سخط»ضدّ رضایت به معنای ناخشنودی و خشم است.
2- 2) .زیارت اربعین امام حسین علیه السّلام.

این مطلب به قدری اهمیّت دارد که در روایات متعددی از معصومان به آن اشاره شده است؛مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل در ابواب امر به معروف و نهی از منکر بابی تحت عنوان«وجوب إنکار المنکر بالقلب علی کلّ حال و تحریم الرّضا به و وجوب الرّضا بالمعروف»ذکر کرده است و در آن باب هفده حدیث در این زمینه آورده است؛از جمله در حدیث مفصّلی از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام نقل کرده که فرمود:«لو أنّ رجلا قتل بالمشرق فرضی بقتله رجل بالمغرب لکان الرّاضی عند اللّه عزّ و جلّ شریک القاتل؛اگر کسی در شرق عالم قتلی انجام دهد و دیگری در غرب جهان راضی به آن قتل باشد،در پیشگاه خدا شریک قاتل خواهد بود». (1)

کوتاه سخن اینکه در فرهنگ اسلام نه تنها شرکت در عمل یا معاونت در مقدمات،سبب شرکت در نتیجه ها می شود؛بلکه رضایت قلبی نیز این اثر را دارد.

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به دلیل محکمی از قرآن مجید برای اثبات این حقیقت تمسّک می جوید،می فرماید:«ناقه ثمود را تنها یک نفر پی کرد؛امّا کیفر و عذاب الهی آن همه قوم ثمود را فراگرفت،زیرا همگی به عمل آن یک نفر راضی بودند.خداوند سبحان می فرماید: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» آن قوم ناقه را پی کردند و سرانجام(هنگام نزول بلای فراگیر)پشیمان شدند و طولی نکشید سرزمین آنان همچون آهن گداخته ای که در زمین نرمی فرورود با فریاد وحشتناکی فرورفت»؛ (و إنّما عقر (2)ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لمّا عمّوه بالرّضی،فقال سبحانه: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» (3)فما کان إلاّ أن خارت (4)

ص:26


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 11.
2- 2) .«عقر»از ریشه«عقر»بر وزن«قفل»در اصل به معنای اساس و ریشه چیزی است و هنگامی که در مورد حیوان به کار می رود،به معنای پی کردن(پایین پای او را قطع کردن و به زمین افکندن)است.یکی دیگر از معانی آن کشتن و نحر کردن شتر است.
3- 3) .شعرا،آیه 157.
4- 4) .«خارت»از ریشه«خوار»بر وزن«غبار»به معنای صدای گاو و گوساله و شتر و مانند آن است و خوّاره صیغه مبالغه آن است.

أرضهم بالخسفة خوار السّکّة (1)المحماة (2)فی الأرض الخوّارة) .

سخن مولا اشاره ای به معجزه حضرت صالح پیامبر قوم ثمود دارد که وقتی از آن حضرت معجزه خواستند،به فرمان خدا ناگهان شتر ماده ای از دل سنگهای کوه بیرون آمد!همگی دیدند،گروهی ایمان آوردند و گروه بیشتری راه عناد و انکار را پیش گرفتند.حضرت صالح توصیه کرد که به این شتر کمترین آزاری نرسانید که عذاب الهی به سراغ شما خواهد آمد،آنها به این سخن اعتنا نکردند و آن شتر را با ضرباتی بر پای او کشتند و زلزله عظیمی آمد.زمین آنها را شکافت و کافران و خانه هایشان در دل زمین فرورفت.

معروف این است که قاتل این شتر مرد سنگدلی به نام«غدّار بن سالف»بود؛ ولی در آیه قرآن جمله «فَعَقَرُوها» (آن شتر را از پای درآوردند)به صورت صیغه جمع آمده است،زیرا همگی به عمل او راضی بودند و این رضایت خود را با دعوت کردن و تشویق او به انجام دادن این عمل زشت،ابراز کردند،همان گونه که در آیه 29 سوره قمر آمده است:« «فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطی فَعَقَرَ» ؛آنها یکی از یاران خود را صدا زدند،او به سراغ این کار آمد و(ناقه را)پی کرد».

جمله «خارت أرضهم بالخسفة خوار السّکّة المحماة» اشاره به این است:

هنگامی که میخ آهنین در آتش گداخته شود با سرعت بیشتری در زمین فرو می رود آن هم در زمین نرم.آری!شهر و آبادی آنها به همین سرعت در درون زمین بر اثر زلزله ای وحشتناک فرورفت.

سپس امام علیه السّلام در بخش سوم این خطبه به همه انسانها هشدار می دهد و می فرماید:«ای مردم!آن کس که راه واضح و آشکار را بپوید به آب می رسد؛امّا کسی که مخالفت کند در بیابان سرگردان خواهد شد(و تشنه کام جان می دهد)»؛

ص:27


1- 1) .«سکّه»به معنای میخ و گاوآهن است.
2- 2) .«محماة»اسم مفعول از ریشه«احماء»به معنای داغ کردن و گداختن گرفته شده،بنابراین«محماة»به چیزی می گویند که در آتش گداخته شده باشد.

(أیّها النّاس،من سلک الطّریق الواضح ورد الماء،و من خالف وقع فی التّیه (1)!) .

منظور از«طریق واضح»راهی است که قرآن و سنّت و دلیل عقل ارائه داده،که انسانها را به آب حیات معنوی رهنمون می شود و آنها که به بیراهه روند از آن محروم شده در کفر و بی ایمانی جان می دهند.

بی شک راه و روش امام علیه السّلام یکی از مصادیق روشن«الطّریق الواضح»است، زیرا او به منزله نفس نبیّ و آگاه ترین امّت به راه و روش آن حضرت بود، همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه 97 فرمود:«من نشانه روشنی بر حقانیّت خویش از پروردگارم دارم و بر طریق پیامبرم گام برمی دارم و در راهی پیش می روم»؛ (و إنی لعلی بیّنة من ربّی و منهاج من نبیّی و إنی لعلی الطریق الواضح» .

بدیهی است کسی که از جادّه اصلی برود در اثنای راه به منزلگاههایی می رسد،دارای آب کافی و آن کس که از بیراهه می رود غالبا گرفتار بیابانهای خشک و بی آب می شود و از تشنگی هلاک می گردد.

***

ص:28


1- 1) .«تیه»به معنای وادی خشک و بی آب است و به معنای مصدری(سرگردانی)نیز آمده است.

خطبۀ 202: هنگام دفن سیده زنان جهان،فاطمه علیها السّلام خطاب به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

روی عنه أنّه قاله عند دفن سیّدة النّساء فاطمة علیها السّلام،کالمناجی به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله عند قبره

از سخنان امام علیه السّلام است که به هنگام دفن سیده زنان جهان،فاطمه علیها السّلام خطاب به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بیان کرد. (1)و (2)

ص:29


1- 1) .سند خطبه: به گفته ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه تعبیر سیّد رضی از فاطمه زهرا به«سیدة نساء العالمین»برگرفته از خبر متواتری است که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده،به عین این تعبیر یا تعبیر دیگری که مفهومش همان است. نویسنده مصادر نهج البلاغه بعد از نقل مطلب بالا می گوید:این حدیث(حدیث سیدة نساء العالمین)نزد علمای امامیه نیز متواتر است؛بلکه جزء اعتقادات آنها محسوب می شود.سپس روایات متعددی نیز از کتب اهل سنّت در این زمینه نقل می کند. امّا بزرگانی که قبل از سیّد رضی،این خطبه(کلام)را نقل کرده اند عبارتند از مرحوم کلینی در جلد اوّل کتاب کافی(با جمله هایی افزون بر آنچه سیّد رضی آورده است)و شیخ مفید در کتاب مجالس و گروه دیگری نیز بعد از سیّد رضی در کتابهای خود با تفاوتهایی این خطبه را نقل کرده اند که نشان می دهد آن را از مدرکی غیر از نهج البلاغه گرفته اند؛مانند طبری در دلائل الامامة و شیخ طوسی در امالی و سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص ماجرای دفن آن حضرت را نقل کرده و اشعاری را که علی علیه السّلام در فراق آن حضرت سروده ذکر می کند.سپس کلام فوق را با اضافاتی می آورد.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 93-98).
2- 2) .نکته قابل توجّه اینکه ضمیر در«عند قبره»به صورت مذکر آمده که مرجع آن،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله است و در عین حال می گوید این سخن را به هنگام دفن فاطمه زهرا علیها السّلام بیان کرد،این نشان می دهد که به اعتقاد سیّد رضی قبر حضرت زهرا علیها السّلام در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله است.

خطبه در یک نگاه

این گفتار امام علیه السّلام به قدر کافی گویاست؛سخنی است که از سوز دل مولا علیه السّلام به هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام حکایت می کند.درد دلی است پر سوز و گداز که مولا علیه السّلام با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله درباره مصائب زهرا علیها السّلام از یک سو و مصیبت خودش به سبب فراق زهرا علیها السّلام از سوی دیگر،حکایت دارد و بخشی از حقایق مهم تاریخی صدر اسلام را به صورت غیرمستقیم؛امّا گویا و پرمعنا منعکس می کند که شرح آن در پایان تفسیر این کلام خواهد آمد.

***

ص:30

السّلام علیک یا رسول اللّه عنّی،و عن ابنتک النّازلة فی جوارک، و السّریعة اللّحاق بک،قلّ،یا رسول اللّه،عن صفیّتک صبری،ورقّ عنها تجلّدی،إلاّ أنّ فی التّأسّی لی بعظیم فرقتک،و فادح مصیبتک،موضع تعزّ، فلقد و سّدتک فی ملحودة قبرک،و فاضت بین نحری و صدری نفسک،ف «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» فلقد استرجعت الودیعة،و أخذت الرّهینة!أمّا حزنی فسرمد،و أمّا لیلی فمسهّد،إلی أن یختار اللّه لی دارک الّتی أنت بها مقیم.و ستنبّئک ابنتک بتضافر أمّتک علی هضمها،فأحفها السّؤال،و استخبرها الحال؛هذا و لم یطل العهد،و لم یخل منک الذّکر،و السّلام علیکما سلام مودّع،لا قال و لا سئم،فإنّ أنصرف فلا عن ملالة،و إن أقم فلا عن سوءظنّ بما وعد اللّه الصّابرین.

ترجمه

سلام و درود بر تو ای رسول خدا از سوی خودم و از سوی دخترت(زهرا) که هم اکنون در جوار تو فرود آمده و به سرعت به تو ملحق شده است.ای رسول خدا!از فراق دختر برگزیده و پاکت پیمانه صبرم لبریز شده و طاقتم از دست رفته است،هرچند پس از روبه رو شدن با غم بزرگ فراق و مصیبت دردناک تو،این مصیبت برای من قابل تحمّل شده است.(فراموش نمی کنم)من تو را با دست خود در میان قبر نهادم و هنگام رحلتت،روح تو در میان گلو و سینه من روان شد «ف «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (1)؛ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم»(ای رسول خدا)امانتی که به من سپرده بودی هم اکنون بازپس داده شده و گروگانی

ص:31


1- 1) .بقره آیه،156.

که نزد من بود گرفته شد؛ولی اندوهم جاودانی است و شبهایم همراه بیداری و بی قراری؛تا آن زمان که خداوند منزلگاهی را که تو در آن اقامت گزیده ای برایم برگزیند(و به تو ملحق شوم)(ای رسول خدا)به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امّت تو در ستم کردن به وی دست به دست هم داده بودند.

سرگذشت دردناک او را بی پرده از او بپرس و خبر این حوادث را از وی بگیر.

این حوادث دردناک در زمانی رخ داد که هنوز مدّت زیادی از رحلت تو نگذشته و یادت فراموش نگشته بود.درود خدا بر شما هردو باد،درود و سلام وداع کننده؛نه سلام(و وداع)ناخشنود خسته دل،اگر از کنار قبرت باز گردم به سبب ملالت نیست و اگر اقامت گزینم و گریه و زاری سر دهم هرگز به جهت سوءظن به وعده نیک خداوند در مورد صابران و شکیبایان نمی باشد.

شرح و تفسیر: آه سوزان علی علیه السّلام در کنار قبر زهرا علیها السّلام

آه سوزان علی علیه السّلام در کنار قبر زهرا علیها السّلام

همان گونه که در بالا آمد،امام علیه السّلام این سخنان پر سوز و گداز را هنگامی می گوید که جسم پاک زهرای مرضیه علیها السّلام را با دست خود در قبر می گذارد، سخنانی که از یک سو دلیل بر عظمت بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السّلام و از سوی دیگر نشانه شدت ناراحتی علی علیه السّلام از فراق جانگداز اوست.

امام علیه السّلام در بیان این عبارات،بهترین و مناسب ترین مخاطب؛یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را انتخاب کرده و با او درد دل می کند و سخن خود را از اینجا شروع می کند:«سلام و درود بر تو ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از سوی خودم،و از سوی دخترت(زهرا)که هم اکنون در جوار تو فرود آمده،و به سرعت به تو ملحق شده است»؛ (السّلام علیک یا رسول اللّه عنّی،و عن ابنتک النّازلة فی جوارک، و السّریعة اللّحاق بک) .

ص:32

با اینکه محتوای سخنان امام علیه السّلام،شکوائیه دردناکی است؛ولی ادب کلام ایجاب می کند که از سلام و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله شروع کند.

جمله (النّازلة فی جوارک) نشان می دهد که قبر بانوی اسلام در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بود و نظریه کسانی که قبر مقدّس آن حضرت را در خانه اش می دانند، تقویت می کند.

البتّه ممکن است دفن در بقیع را نیز در جوار پیامبر صلّی اللّه علیه و اله محسوب کنیم یا جوار را به معنای همسایگی روحانی و معنوی در بهشت بدانیم؛ولی معنای اوّل با ظاهر عبارت سازگارتر است و روایات متعددی نیز آن را تأیید می کند.

در روایتی که مرحوم کلینی در کافی آورده است می خوانیم:یکی از بزرگان اصحاب به نام احمد بن محمد بن ابی نصر می گوید:از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام در مورد مکان قبر حضرت فاطمه علیها السّلام سؤال کردم،فرمود:«دفنت فی بیتها فلمّا زادت بنو امیّة فی المسجد صارت فی المسجد؛آن حضرت را در خانه اش دفن کردند و هنگامی که بنی امیه مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را توسعه دادند خانه آن حضرت در مسجد قرار گرفت». (1)

جمله (السّریعة اللّحاق بک) اشاره پر معنایی به مصائب شدید حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام دارد که او را در بهترین سالهای جوانی به دیار باقی منتقل ساخت و فاصله آن با رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله طبق بعضی روایات 45 روز و مطابق برخی 75 روز و طبق روایت دیگری 95 روز بوده است و در روایات غیر مشهوری 4 ماه و 6 ماه نیز گفته شده است که در بحث نکات درباره آن و درباره محل دفن آن حضرت،سخن خواهیم گفت.

سپس امام علیه السّلام در ادامه،خطاب به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله عرض می کند:«ای رسول خدا!از فراق دختر برگزیده و پاکت،پیمانه صبرم لبریز شده و طاقتم از دست

ص:33


1- 1) .کافی،ج 1،ص 461،باب مولد الزهرا علیها السّلام،ح 9.

رفته است،هرچند پس از روبه رو شدن با غم بزرگ فراق و مصیبت دردناک تو، این مصیبت برای من قابل تحمّل شده است»؛ (قلّ،یا رسول اللّه،عن صفیّتک (1)صبری،و رقّ عنها تجلّدی (2)،إلاّ أنّ فی التّأسّی (3)لی بعظیم فرقتک،و فادح (4)مصیبتک،موضع تعزّ (5)) .

اشاره به اینکه گرچه مصیبت زهرا علیها السّلام فوق العاده جانکاه است؛ولی درد مصیبت تو از آن،سنگین تر و جانکاه تر بود و تحمّل آن،راه را برای تحمّل این، هموار ساخت.به یقین مصیبتی بزرگ تر از مصیبت رحلت پیامبر برای علی علیه السّلام، هر چند فاطمه زهرا همسری بسیار گرانقدر و بی مانند بود؛پیامبر به منزله پدر علی علیه السّلام و افزون بر آن،رهبر،راهنما،معلم،استاد و خلاصه،همه چیز آن حضرت بود،لذا در حدیثی آمده است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله خطاب به علی علیه السّلام فرمود:«یا أبا الرّیحانتین...عن قلیل ینهدّ رکناک؛ای پدر دو گل خوشبو...به زودی دو ستون حیاتت درهم می شکند»و هنگامی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله رحلت فرمود علی علیه السّلام فرمود:«هذا أحد رکنی الّذی قال لی رسول اللّه؛این یکی از آن دو ستونی است که پیامبر فرمود»و چون فاطمه زهرا علیها السّلام شربت شهادت نوشید،فرمود:«هذا الرّکن الثّانی الّذی قال رسول اللّه؛این ستون دیگری است که رسول اللّه فرمود». (6)

ص:34


1- 1) .«صفیّة»از ریشه«صفو»بر وزن«عفو»به معنای صاف و پاک گرفته شده و صفیّ به معنای برگزیده است.در اینجا امام علیه السّلام از دختر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به عنوان صفیه او یاد می کند تا علوّ شأن او را نشان دهد.
2- 2) .«تجلّد»از ریشه«جلد»،بر وزن«بلد»و«جلاده»گرفته شده که به معنای صبر و استقامت کردن است و«تجلّد» در اینجا اشاره به طاقت و صبر بر مصیبت است.
3- 3) .«تأسّی»گاه به معنای اقتدار کردن آمده و گاه به معنای غمگین شدن و در اینجا معنای دوم مناسب است، زیرا سخن از غم و اندوه است،نه اقتدا کردن،هرچند جمعی از شارحان یا مترجمان به دنبال معنای اوّل رفته اند و ظاهرا سبب اشتباه آنها،معروف بودن آن در استعمالات متعارف است.
4- 4) .«فادح»از ریشه«فدح»،بر وزن«فتح»به معنای سنگین بار کردن گرفته شده و در اینجا به معنای مصیبت سنگین است.
5- 5) .«تعزّ»یا«تعزّی»به معنای صبر بر مصیبت است و از ریشه«عزاء»گرفته شده است.
6- 6) .بحار الانوار،ج 43،ص 173.این حدیث در منابع اهل سنّت نیز آمده است؛مانند کتاب فضائل الصحابه احمد بن حنبل،ج 2،ص 623،ح 1067.

آنگاه امام علیه السّلام در شرح این سخن می افزاید:«(فراموش نمی کنم)من تو را با دست خود در میان قبر نهادم و هنگام رحلتت روح تو در میان گلو و سینه من روان شد«ف «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ؛ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم»؛ (فلقد وسّدتک (1)فی ملحودة (2)قبرک،و فاضت بین نحری و صدری نفسک،ف «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه«نفس»را در اینجا به معنای خون گرفته اند (زیرا یکی از معانی«نفس»خون است)و گفته اند:به هنگام رحلت پیامبر خون مختصری از دهان آن حضرت بیرون پرید و بر سینه علی علیه السّلام نشست؛ولی این تفسیر،بعید به نظر می رسد.

به هر حال قرائن نشان می دهد(و خطبه 197 نیز دلالت دارد)که سر مبارک پیامبر به هنگام رحلت بر سینه پاک علی علیه السّلام بود و در همان حال روح پاکش به عالم بقا شتافت و از میان سینه و گلوی علی علیه السّلام گذشت،هر چند بعضی از راویان اهل سنت نقل کرده اند که عایشه می گوید:«سر مبارک پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حال رحلت بر سینه من بود»؛ولی این سخن دلیل معتبری ندارد و شاید از قبیل روایات فراوانی است که ضمن آن کوشیده اند فضائل علی علیه السّلام را یک به یک به نام دیگری ثبت کنند.

آنگاه امام بار دیگر به شرح مصیبت حضرت زهرا باز می گردد و خطاب به پیامبر عرضه می دارد:«(ای رسول خدا)امانتی را که به من سپرده بودی هم اکنون باز پس داده شد و گروگانی که نزد من بود گرفته شد؛ولی اندوهم جاودانی است و شبهایم همراه بیداری و بی قراری؛تا آن زمان که خداوند منزلگاهی را که تو در آن اقامت گزیده ای برایم برگزیند(و به تو ملحق شوم)»؛ (فلقد استرجعت

ص:35


1- 1) .«وسّد»از«وسادة»؛یعنی بالش گرفته شده و این واژه به معنای بالش زیر سر نهادن است.
2- 2) .«ملحودة»از ریشه«لحد»بر وزن«عهد»به معنای شکافی است که در داخل قبر در یک سمت آن ایجاد می کنند و میت را در آن قرار می دهند تا هنگام پر کردن قبر،خاکها بر روی میت ریخته نشود.

الودیعة،و أخذت الرّهینة!أمّا حزنی فسرمد (1)،و أمّا لیلی فمسهّد (2)،إلی أنّ یختار اللّه لی دارک الّتی أنت بها مقیم) .

این عبارت که از شدّت اندوه علی علیه السّلام در برابر حادثه غم انگیز شهادت حضرت زهرا علیها السّلام حکایت می کند به خوبی نشان می دهد که تا چه حد این بانوی عزیز در نظر علی علیه السّلام گرامی بود و پیوند عاطفی و روحانی و معنوی آن دو به یکدیگر عمیق و ریشه دار.

تعبیر به«ودیعه»اشاره به همان چیزی است که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در آستانه رحلتش دست فاطمه را گرفت و در دست علی علیه السّلام گذارد و فرمود:«یا ابا الحسن هذه ودیعة اللّه و ودیعة رسوله عندک فاحفظ اللّه و احفظنی فیها و إنّک لفاعله؛ای ابو الحسن این ودیعه خدا و ودیعه رسولش محمد نزد توست؛حق خداوند و حق مرا در مورد آن رعایت کن و می دانم رعایت خواهی کرد». (3)

بعضی معتقدند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله این سخن را در شب زفاف زهرا فرمود.

جمعی از شارحان نهج البلاغه تعبیر به ودیعه را در اینجا اشاره به این دانسته اند که ارواح انسانی در بدنها شبیه ودیعه و امانت است که هنگام وفات بازپس گرفته می شود؛ولی این تفسیر در اینجا بسیار بعید به نظر می رسد.

تعبیر«رهینه»(گروگان)ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از علی علیه السّلام پیمان خلافت و وصایت و وفاداری گرفته بود و دخترش زهرا علیها السّلام گویی در برابر آن گروگان بود.

با توجه به اینکه یکی از معانی«رهینه»نعمت بزرگ است و حضرت زهرا بزرگترین نعمتی بود که خدا به علی علیه السّلام داده بود،تعبیر بالا در این باره به کار رفته است.

ص:36


1- 1) .«سرمد»به معنای دائم و طولانی است و گاه به چیزی که آغاز و انجامی ندارد«سرمدی»گفته می شود.
2- 2) .«مسهّد»از ریشه«سهد»بر وزن«صمد»به معنای بیدار ماندن و بی خوابی کشیدن گرفته شده است.قابل توجّه اینکه در اینجا«مسهّد»به عنوان وصف(خبر)برای«لیل»آمده است و امام علیه السّلام می فرماید:شبهای من بیدار و بی تاب است به جای اینکه بگوید خودم چنین هستم و این در واقع نوعی تأکید را می رساند.
3- 3) .بحار الانوار،ج 22،ص 484.

جمله «حزنی فسرمد» تفسیرش روشن است،زیرا هرزمان علی علیه السّلام به یاد فاطمه زهرا می افتاد غم و اندوهش تجدید می شد و این اندوه بزرگی بود که سراسر زندگی علی علیه السّلام را دربرگرفته بود.

جمله «و أمّا لیلی فمسهّد» کنایه از این است که بسیار شبها به یاد آن بانوی عزیز می افتم و خاطره او خواب را از چشم من می رباید.گواه این سخن اشعار معروفی است که از آن حضرت در فراق حضرت زهرا علیها السّلام انشاء فرمود:

نفسی علی زفراتها محبوسة یا لیتها خرجت مع الزّفرات

لا خیر بعدک فی الحیاة و إنّما أبکی مخافة أن تطول حیاتی

جانم گرفتار مصیبت دردناک اوست و ای کاش با آه و ناله از این تن بیرون می آمد

بعد از تو زندگی در نظرم بی ارزش است و اگر اشک می ریزم برای این است که می ترسم بعد از تو عمرم طولانی شود(و همواره گرفتار درد فراق تو باشم.) (1)

آنگاه امام علیه السّلام به گوشه ای از مصائب دردناک حضرت زهرا علیها السّلام اشاره کرده، عرضه می دارد:«(ای رسول خدا)به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امّت تو در ستم کردن به وی دست به دست هم داده بودند،سرگذشت دردناک او را بی پرده از او بپرس و خبر این حوادث را از وی بگیر.این حوادث دردناک در زمانی رخ داد که هنوز مدّت زیادی از رحلت تو نگذشته و یادت فراموش نگشته بود»؛ (و ستنبّئک ابنتک بتضافر أمّتک علی هضمها،فأحفها (2)السّؤال،و استخبرها الحال؛هذا و لم یطل العهد،و لم یخل منک الذّکر) .

ظاهر این است که این عبارات سربسته که امیر مؤمنان علی علیه السّلام برای رعایت ادب در پیشگاه پیامبر آن را زیاد نمی شکافد و شرح نمی دهد اشاره به حوادث بسیار اسف انگیزی است که پس از مدّت کوتاهی از رحلت پیامبر رخ داد؛هجوم

ص:37


1- 1) .بحار الانوار،ج 43،ص 213.
2- 2) .«احفها»از ریشه«احفاء»به معنای اصرار در سؤال و خبر گرفتن گرفته شده است.

به خانه زهرا علیها السّلام،آتش زدن در خانه،اسقاط جنین آن حضرت و بردن امام را به زور به سوی مسجد برای بیعت،حوادثی است که نه تنها به صورت پررنگ در تاریخ شیعه آمده؛بلکه-همان گونه که در پایان این بحث خواهیم گفت-در منابع اهل سنت هم،با کمال تعجّب صریحا ذکر شده است.

واژه«تضافر»که از ریشه«ضفر»(بر وزن ضعف)گرفته شده و به معنای تعاون و همکاری بر انجام چیزی است،اشاره به این است که گروهی از امّت در انجام این جرائم شرکت داشتند و از آنجا که بسیاری با سکوتشان،این کار را تأیید کردند، نسبت به همه امت داده شد و«هضم»در اصل به معنای ظلم کردن و شکستن است و واژه«عهد»در اینجا به معنای زمان است و معانی دیگری نیز دارد.

این احتمال نیز داده شده است که عهد،اشاره به پیمانهایی باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در مورد خلافت علی علیه السّلام و حفظ احترام اهل بیت علیهم السّلام مخصوصا دخترش زهرا و قرار دادن آنها در کنار قرآن به مقتضای حدیث ثقلین و امثال آن گرفته بود؛یعنی مدت طولانی از این پیمانها نگذشته بود که گروهی از امت همه را به فراموشی سپردند و دست به جنایاتی زدند که عقل را حیران می کند.

سرانجام امام در آخرین سخن خود خطاب به پیامبر و بانوی اسلام،زهرای مرضیه چنین می گوید:«درود خدا بر شما هردو باد،درود و سلام وداع کننده؛نه وداع ناخشنود خسته دل،اگر از کنار قبرت باز گردم به خاطر سبب ملالت نیست،و اگر اقامت گزینم(و گریه و زاری)سر دهم هرگز به جهت سوءظن به وعده نیک خداوند در مورد صابران و شکیبایان نمی باشد»؛ (و السّلام علیکما سلام مودّع،لا قال (1)و لا سئم (2)،فإن أنصرف فلا عن ملالة،و إن أقم فلا عن سوء ظنّ

ص:38


1- 1) .«قال»از ریشه«قلاء»بر وزن«سلام»به معنای بیزار بودن گرفته شده و«قال»به کسی می گویند که از چیزی بیزار باشد.
2- 2) .«سئم»از ریشه«سئامت»بر وزن«فلاحت»به معنای ملال و کسل شدن گرفته شده و«سئم»به کسی گفته می شود که چنین حالتی دارد.

بما وعد اللّه الصّابرین) .

در روایت کافی در ذیل این سخن چنین آمده است:«واه واها و الصّبر أیمن و أجمل و لو لا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللّبث لزاما معکوفا و لأعولت إعوال الثّکلی علی جلیل الرّزیّة فبعین اللّه تدفن ابنتک سرّا و تهضم حقّها و تمنع إرثها و لم یتباعد العهد و لم یخلق منک الذّکر و إلی اللّه یا رسول اللّه المشتکی و فیک یا رسول اللّه أحسن العزاء و صلّی اللّه علیک و علیها السّلام و الرّضوان؛آه آه!ولی شکیبایی می کنم که شکیبایی بهتر و زیباتر است و اگر بیم آن نبود که نظام حاکم از جایگاه قبر تو آگاه شوند پیوسته در کنار قبر تو می ماندم و ناله هایی همچون ناله های مادری که به داغ فرزندش گرفتار شده،برای این مصیبت بزرگ سر می دادم.(ای رسول گرامی)خدا می بیند که دخترت پنهان به خاک سپرده می شود و حقّش(آشکارا)بر باد می رود و او را از ارثش محروم می کنند حال آنکه زمان زیادی نگذشته و نامت فراموش نشده است.ای رسول خدا این شکایت را به درگاه حق و به نزد تو می آورم.ای رسول خدا تسلیت مرا بپذیر!درود و سلام و رضوان خدا بر تو و بر دخترت زهرا باد». (1)

از این تعبیرات و آنچه در نهج البلاغه آمده به خوبی روشن می شود که حق نشناسان در زمان کوتاهی بعد از رحلت پیامبر چه مصائبی بر اهل بیت علیهم السّلام او و عزیزترین عزیزانش وارد کردند مصائبی که علی علیه السّلام را که کوه شکیبایی و استقامت بود به لرزه درآورد و همچون مادر جوان مرده به گریه و ناله واداشت و عجب اینکه مدارک این تهاجم بی رحمانه بر بیت وحی،در کتب اهل سنّت نیز به صورت گسترده آمده است.

***

ص:39


1- 1) .کافی،ج 1،ص 459،باب مولد الزهرا علیها السّلام.

نکته ها

اشاره

با اینکه زندگانی بانوی اسلام،حضرت زهرا،سیده نساء العالمین بسیار کوتاه بود؛ولی شرح حال او و فضایل و مناقب و مصائبش بسیار طولانی است.جمعی از شارحان نهج البلاغه به این خطبه که رسیده اند به گوشه هایی از آن اشاره کرده اند.لازم است ما هم به طور فشرده چند نکته را یادآور شویم:

1-حضرت زهرا علیها السّلام در لسان رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله

دخت گرامی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از مقام والایی برخوردار بود.سخنان رسول گرامی صلّی اللّه علیه و اله در حقّ دخترش حاکی از عصمت و پیراستگی او از گناه است،آنجا که درباره او می فرماید:

«فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی (1)؛فاطمه پاره تن من است،هرکس او را به خشم آورد مرا خشمگین کرده است».ناگفته پیداست که خشم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله مایه اذیت و ناراحتی اوست و سزای چنان شخصی در قرآن کریم چنین بیان شده است:

« «وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» » (2)؛آنان که رسول خدا را آزار دهند، برای آنان عذاب دردناکی است».

چه دلیلی استوارتر بر فضیلت و عصمت او که در حدیث دیگری رضای وی در گفتار پیامبر صلّی اللّه علیه و اله مایه رضای خدا،و خشم او مایه خشم خدا معرّفی گردیده است،می فرماید:

«یا فاطمة إنّ اللّه یغضب لغضبک و یرضی لرضاک (3)؛دخترم فاطمه!خدا با خشم

ص:40


1- 1) .فتح الباری در شرح صحیح بخاری،ج 7،ص 84 و نیز بخاری این حدیث را در بخش علامات نبوّت،ج 6، ص 491،و در اواخر مغازی،ج 8،ص 110 آورده است.
2- 2) .توبه،آیه 61.
3- 3) .مستدرک حاکم،ج 3،ص 154؛مجمع الزوائد،ج 9،ص 203 و حاکم در کتاب مستدرک احادیثی می آورد که جامع شرایطی است که بخاری و مسلم در صحت حدیث،آنها را لازم دانسته اند.

تو خشمگین،و با خشنودی تو،خشنود می شود».

به سبب داشتن چنین مقامی والا،او سرور زنان جهان است،و پیامبر در حق او چنین فرموده:

«یا فاطمة!ألا ترضین أن تکون سیّدة نساء العالمین،و سیّدة نساء هذه الامّة و سیّدة نساء المؤمنین (1)؛دخترم فاطمه!آیا به این کرامتی که خدا به تو داده راضی نمی شوی که تو،سرور زنان جهان و سرور زنان این امّت و سرور زنان با ایمان باشی».

2-احترام خانۀ آن حضرت در قرآن و سنّت

محدّثان یادآور می شوند،هنگامی که آیه مبارکه «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» (2)بر پیامبر نازل شد،پیامبر این آیه را در مسجد تلاوت کرد،در این هنگام شخصی برخاست و گفت:

ای رسول گرامی!مقصود از این بیوت با این اهمیّت کدام است؟

پیامبر فرمود:

خانه های پیامبران!

ابو بکر برخاست،در حالی که به خانه علی و فاطمه علیها السّلام اشاره می کرد،گفت:

آیا این خانه از همان خانه هاست؟

پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در پاسخ فرمود:

بلی از برجسته ترین آنهاست. (3)

ص:41


1- 1) .مستدرک حاکم،ج 3،ص 156.
2- 2) .نور،آیه 36.(نور خدا)در خانه هایی است که خدا رخصت داده که قدر و منزلت آنان رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود.
3- 3) .قرأ رسول اللّه هذه الآیة «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» فقام إلیه رجل:فقال:أیّ بیوت هذه یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله؟قال:بیوت الأنبیاء،فقام إلیه أبو بکر،فقال یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله:أهذا البیت منها،-مشیرا-

پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و اله مدت نه ماه به در خانه دخترش می آمد،بر او و همسر عزیزش سلام می کرد (1)و این آیه را می خواند: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (2).

خانه ای که مرکز نور الهی است و خدا به ترفیع آن امر فرموده از احترام بسیار بالایی برخوردار است.

آری!خانه ای که اصحاب کسا را در بر می گیرد و خدا از آن با جلالت و عظمت یاد می کند،باید مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.

اکنون باید دید پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله تا چه اندازه حرمت این خانه ملحوظ گشت؟چگونه احترام آن خانه را شکستند،و خودشان صریحا به آن اعتراف دارند؟این حرمت شکنان چه کسانی بودند،و هدفشان چه بود؟

3-هتک حرمت خانۀ آن حضرت!
اشاره

با این همه سفارشهای مؤکّد،متأسفانه برخی حرمت آن را نادیده گرفته،و به هتک آن پرداختند،و این مسئله ای نیست که بتوان بر آن پرده پوشی گذاشت.

در این مورد نصوصی را از کتاب اهل سنّت نقل می کنیم،تا روشن شود مسئله هتک حرمت خانه زهرا علیها السّلام و رویدادهای بعدی،امری تاریخی و مسلّم است؛نه یک افسانه!و با اینکه در عصر خلفا گرفتگی فوق العاده ای نسبت به نگارش فضایل و مناقب اهل بیت علیهم السّلام در کار بود ولی به حکم اینکه«حقیقت شیء نگهبان آن است»این حقیقت به طور زنده در کتابهای تاریخی و حدیثی محفوظ مانده است.در نقل مدارک،ترتیب زمانی را از قرنهای نخستین در نظر می گیریم، تا برسد به نویسندگان عصر حاضر.

ص:42


1- 1) .در المنثور،ج 6،ص 606.
2- 2) .احزاب،آیه 33.
الف)ابن ابی شیبه،محدّث معروف اهل سنّت،در کتاب«المصنّف»

ابو بکر ابن ابی شیبه(159-235)مؤلف کتاب المصنّف به سندی صحیح چنین نقل می کند:

«إنّه حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله کان علی و الزّبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول اللّه،فیشاورونها و یرتجعون فی أمرهم.فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطّاب خرج و دخل علی فاطمة،فقال:یا بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و اللّه ما أحد أحبّ إلینا من أبیک و ما من أحد أحّب إلینا بعد أبیک منک،و أیم اللّه ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النّفر عندک أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت.

قال:فلمّا خرج عمر جاؤوها،فقالت:تعلمون أنّ عمر قد جاءنی،و قد حلف باللّه لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت،و أیم اللّه لیمضیّن لما حلف علیه.

هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند،علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره می پرداختند،و این مطلب به عمر بن خطّاب رسید.او به خانه فاطمه آمد،و گفت:ای دختر رسول خدا،محبوب ترین فرد برای ما پدر تو و بعد از پدرت تو هستی؛ولی سوگند به خدا این محبّت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.

این جمله را گفت و بیرون رفت،وقتی علی علیه السّلام و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامی پیامبر به علی علیه السّلام و زبیر گفت:عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود،خانه را هنگامی که شما در آن هستید آتش می زنم، به خدا سوگند!آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد!». (1)

تکرار می کنیم که این رویداد در کتاب المصنّف با سند صحیح نقل شده است.

ص:43


1- 1) .مصنف ابن ابی شیبه،ج 8،ص 572،کتاب المغازی.
ب)بلاذری،محدّث بزرگ دیگر اهل سنّت،در کتاب«انساب الاشراف»

احمد بن یحیی جابر بغدادی بلاذری(م 270)نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ،این رویداد تاریخی را در کتاب انساب الاشراف به نحو یاد شده در زیر نقل می کند.

«إنّ أبا بکر أرسل إلی علیّ یرید البیعة فلم یبایع،فجاء عمر و معه فتیلة!فتلقته فاطمة علی الباب.

فقالت فاطمة:یابن الخطّاب،أتراک محرقا علیّ بابی؟قال:نعم،و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک... (1).

ابو بکر به دنبال علی علیه السّلام فرستاد تا بیعت کند؛ولی علی علیه السّلام از بیعت امتناع ورزید.سپس عمر همراه با فتیله(آتش زا)حرکت کرد،و با فاطمه در مقابل باب خانه روبه رو شد،فاطمه گفت:ای فرزند خطاب،می بینم در صدد سوزاندن خانه من هستی؟!عمر گفت:بلی،این کار کمک به چیزی است که پدرت برای آن مبعوث شده است!».

ج)ابن قتیبه و کتاب«الإمامة و السیاسة»

مورّخ شهیر عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری(212-276)از پیشوایان ادب، نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامی و مؤلف کتاب تأویل مختلف الحدیث،و ادب الکاتب و...است. (2)وی در کتاب الامامة و السیاسة چنین می نویسد:

«إنّ أبا بکر(رض)تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم اللّه وجهه فبعث إلیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علیّ،فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب و قال:

و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها،فقیل له:یا أبا حفص إنّ

ص:44


1- 1) .انساب الأشراف،ج 1،ص 586،چاپ دار معارف،قاهره.
2- 2) .الاعلام زرکلی،ج 4،ص 137.

فیها فاطمة فقال،و إن! (1)

ابو بکر از کسانی که از بیعت با او سر برتافتند و در خانه علی گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد،او به در خانه علی علیه السّلام آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت:به خدایی که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را با شما آتش می زنم.مردی به عمر گفت:ای ابا حفص(کنیه عمر)در این خانه، فاطمه،دختر پیامبر است،گفت:باشد!».

ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناک تر و دردناک تر نوشته است،او می گوید:

«ثمّ قام عمر فمشی معه جماعة حتّی أتوا فاطمة فدقّوا الباب فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها یا أبتاه یا رسول اللّه ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب و ابن أبی القحافة فلمّا سمع القوم صوتها و بکائها انصرفوا و بقی عمر و معه قوم فأخرجوا علیّا فمضوا به إلی أبی بکر فقالوا له بایع،فقال:إن أنا لم أفعل فمه؟فقالوا:

إذا واللّه الّذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک...! (2).

عمر همراه گروهی به در خانه فاطمه آمدند،در خانه را زدند،هنگامی که فاطمه صدای آنان را شنید،با صدای بلند گفت:ای رسول خدا پس از تو چه مصیبتهایی به ما از فرزند خطاب و فرزند ابی قحافه رسید،افرادی که همراه عمر بودند هنگامی که صدای زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند؛ولی عمر با گروهی باقی ماند و علی را از خانه بیرون آوردند،نزد ابی بکر بردند و به او گفتند:بیعت کن،علی علیه السّلام گفت:اگر بیعت نکنم چه می شود؟گفتند:به خدایی که جز او خدایی نیست،گردن تو را می زنیم...».

این بخش از تاریخ برای علاقه مندان به شیخین قطعا بسیار سنگین و ناگوار

ص:45


1- 1) .الامامة و السیاسة ابن قتیبه،ص 12،چاپ مکتبة تجاریة کبری،مصر.
2- 2) .همان مدرک،ص 13.

است،لذا برخی در صدد برآمدند در نسبت کتاب به ابن قتیبه تردید کنند،در حالی که ابن ابی الحدید استاد فن تاریخ،این کتاب را از آثار او می داند و پیوسته از آن مطالبی نقل می کند،متأسفانه این کتاب به سرنوشت تحریف دچار شده و بخشی از مطالب آن به هنگام چاپ حذف شده است،درحالی که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است.

زرکلی در کتاب الأعلام این کتاب را از آثار ابن قتیبه می داند و می افزاید:

برخی از علما در این نسبت نظری دارند؛یعنی شک و تردید را به دیگران نسبت می دهد؛نه به خویش.الیاس سرکیس نیز این کتاب را از آثار ابن قتیبه می شمارد. (1)

د)طبری و تاریخ او

محمد بن جریر طبری(م 310)در تاریخ خود رویداد هتک حرمت خانه وحی را چنین بیان می کند:

«أتی عمر بن الخطّاب منزل علیّ و فیه طلحة و الزّبیر و رجال من المهاجرین، فقال و اللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة،فخرج علیه الزّبیر مصلتا بالسّیف فعثر فسقط السّیف من یده،فوثبوا علیه فأخذوه. (2)

عمر بن خطّاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند.وی رو به آنان کرد و گفت:به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید.زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود،ناگهان پای او لغزید،شمشیر از دستش افتاد و دیگران بر او هجوم آوردند و او را گرفتند».

این بخش از تاریخ حاکی از آن است که اخذ بیعت برای خلیفه با تهدید و

ص:46


1- 1) .معجم المطبوعات العربیة،ج 1،ص 212.
2- 2) .تاریخ طبری،ج 2،ص 443،چاپ بیروت.

ارعاب صورت می پذیرفت امّا اینکه این گونه بیعت چه ارزشی دارد؟قضاوت آن با خوانندگان است.

ه)ابن عبد ربه و کتاب«العقد الفرید»

شهاب الدین احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسی مؤلف کتاب العقد الفرید (م 463 ه)در کتاب خود بحثی مشروح درباره تاریخ سقیفه آورده است.وی تحت عنوان کسانی که از بیعت ابی بکر تخلف جستند،می نویسد:

«فأمّا علیّ و العبّاس و الزّبیر فقعدوا فی بیت فاطمة حتّی بعث إلیهم أبو بکر، عمر بن الخطّاب لیخرجهم من بیت فاطمة و قال له:إن أبوا فقاتلهم،فأقبل بقبس من نار أن یضرم علیهم الدّار،فلقیته فاطمة فقال:یا ابن الخطّاب أجئت لتحرق دارنا؟!قال:نعم،أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمّة!. (1)

علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند که ابو بکر عمر بن خطّاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و به او گفت:اگر بیرون نیامدند،با آنان نبرد کن!عمر بن خطّاب با مقداری آتش به سوی خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند،ناگاه با فاطمه روبه رو شد.دختر پیامبر گفت:ای فرزند خطاب آمده ای خانه ما را بسوزانی؟او در پاسخ گفت:بلی مگر اینکه در آنچه امّت وارد شدند،شما نیز وارد شوید!».

تا اینجا بخشی که در آن تصریح به تصمیم به هتک حرمت شده است پایان پذیرفت،اکنون به بخش دوم که حاکی از جامه عمل پوشاندن به این نیّت شوم است،می پردازیم!مبادا تصور شود که قصد آنها تنها ارعاب و تهدید بود تا علی علیه السّلام و یارانش را مجبور به بیعت کنند،و هدف عملی ساختن چنین تهدیدی را نداشتند.

ص:47


1- 1) .عقد الفرید،ج 4،ص 93،چاپ مکتبة هلال.
یورش انجام گرفت!

تا اینجا سخنان آن گروه که فقط به سوءنیّت خلیفه و یاران او اشاره کرده اند به پایان رسید.گروهی که نخواستند و یا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشن منعکس کنند،در حالی که برخی دیگر به اصل فاجعه؛یعنی یورش به خانه و...

اشاره نموده اند و اینک مدارک یورش و هتک حرمت به خانه حضرت فاطمه علیها السّلام:(در این بخش نیز در نقل مصادر،غالبا ترتیب زمانی را در نظر می گیریم).

و)ابو عبید و کتاب«الاموال»

ابو عبید،قاسم بن سلام(م 224)در کتاب الأموال که مورد اعتماد فقهای اهل سنّت است،می نویسد:

«عبد الرّحمن بن عوف می گوید:در بیماری ابو بکر برای عیادتش به خانه او رفتم.پس از گفتگوی زیاد گفت:ای کاش سه چیز را که انجام داده ام،انجام نمی دادم،ای کاش سه چیز را که انجام نداده ام،انجام می دادم.همچنین آرزو می کنم سه چیز را از پیامبر سؤال می کردم؛یکی از آن سه چیزی که انجام داده ام و آرزو می کنم ای کاش انجام نمی دادم این است که:«وددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة و ترکته و إن أغلق علی الحرب؛ای کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمی گشودم و آن را به حال خود وامی گذاشتم،هرچند برای جنگ بسته شده بود». (1)

ابو عبید هنگامی که به اینجا می رسد به جای جمله:«لم أکشف بیت فاطمة و ترکته...»می گوید:«کذا و کذا»و اضافه می کند که من مایل به ذکر آن نیستم!

ابو عبید،هرچند روی تعصّب مذهبی یا علّت دیگر از نقل حقیقت سر برتافته؛ولی محقّقان کتاب الأموال در پاورقی می گویند:جمله های حذف شده

ص:48


1- 1) .الأموال،پاورقی 4،چاپ نشر کلیات ازهریة،نیز ص 144،چاپ بیروت،نیز ابن عبد ربّه در عقد الفرید،ج 4، ص 93 نقل کرده است،چنان که خواهد آمد.

در کتاب میزان الاعتدال-به نحوی که بیان گردید-وارد شده است،افزون بر آن، طبرانی در معجم خود و ابن عبد ربّه در عقد الفرید و افراد دیگر جمله های حذف شده را آورده اند.(دقت کنید!)

ز)طبرانی و«معجم کبیر»

ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی(260-360)که ذهبی در میزان الاعتدال وی را معتبر می داند. (1)در کتاب المعجم الکبیر که کرارا چاپ شده،آنجا که درباره ابو بکر و خطبه ها و وفات او سخن می گوید،یادآور می شود:

ابو بکر به هنگام مرگ،اموری را تمنا کرد و گفت:ای کاش سه چیز را انجام نمی دادم،سه چیز را انجام می دادم و سه چیز را از رسول خدا سؤال می کردم:

«أمّا الثّلاث اللاّئی وددت أنّی لم أفعلهنّ،فوددت أنّی لم أکن أکشف بیت فاطمة و ترکته...؛آن سه چیزی که آرزو می کنم که ای کاش انجام نمی دادم،آرزو می کنم ای کاش حرمت خانه فاطمه را هتک نمی کردم و آن را به حال خود واگذار می کردم!» (2).

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که تهدیدهای عمر عملی شد و در خانه را به زور(یا با آتش زدن)گشودند.

ح)باز هم ابن عبد ربّه و«عقد الفرید»

ابن عبد ربّه اندلسی مؤلف کتاب العقد الفرید(م 463)در کتاب خود از عبد الرحمن بن عوف نقل می کند:

«من در بیماری ابی بکر بر او وارد شدم تا از او عیادت کنم،او گفت:آرزو

ص:49


1- 1) .میزان الاعتدال،ج 2،ص 195.
2- 2) .معجم کبیر طبرانی،ج 1،ص 62،ح 34،تحقیق حمدی عبد المجید سلفی.

می کنم که ای کاش سه چیز را انجام نمی دادم و یکی از آن سه چیز این است:

«وددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة عن شیء و إن کانوا أغلقوه علی الحرب؛ای کاش خانه فاطمه را نمی گشودم،هرچند آنان برای نبرد در خانه را بسته بودند». (1)

در بحثهای آینده نیز اسامی و عبارات شخصیتهای دیگری که این بخش از گفتار خلیفه را نقل کرده اند،خواهد آمد.

ط)سخن نظّام در کتاب«الوافی بالوفیات»

ابراهیم بن سیار نظّام معتزلی(160-231)که به دلیل زیبایی کلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در کتابهای متعددی،واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه علیها السّلام را نقل می کند.او می گوید:

«إنّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّی ألقت المحسن من بطنها؛عمر در روز اخذ بیعت برای ابی بکر بر شکم فاطمه زد،او فرزندی که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند،سقط کرد!». (2)

ی)مبرّد در کتاب«کامل»

ابن ابی الحدید می نویسد:محمد بن یزید بن عبد الاکبر بغدادی(210-285) ادیب،و نویسنده معروف و صاحب آثار مشهور،در کتاب الکامل،از عبد الرحمن بن عوف داستان آرزوهای خلیفه را می نویسد،و چنین یادآور می شود:

«وددت أنّی لم أکن کشفت عن بیت فاطمة و ترکته و لو أغلق علی الحرب». (3)

ص:50


1- 1) .عقد الفرید،ج 4،ص 93،چاپ مکتبة الهلال.
2- 2) .الوافی بالوفیات،ج 6،ص 17،شماره 2444؛ملل و نحل شهرستانی،ج 1،ص 57،چاپ دار المعرفة، بیروت و در ترجمه نظّام به کتاب«بحوث فی الملل و النحل»،ج 3،ص 248-255 مراجعه شود.
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2،ص 46 و 47،چاپ مصر.
ک)مسعودی و«مروج الذهب»

مسعودی(م 325)در مروج الذهب می نویسد:«آنگاه که ابو بکر در حال احتضار بود چنین گفت:

سه چیز انجام دادم و تمنّا می کردم که ای کاش انجام نمی دادم؛یکی از آن سه چیز این بود:فوددت أنّی لم أکن فتّشت بیت فاطمة و ذکر فی ذلک کلاما کثیرا!؛ آرزو می کردم که ای کاش حرمت خانه زهرا را هتک نمی کردم.وی در این مورد سخن زیادی گفته است!!». (1)

مسعودی با اینکه نسبت به اهل بیت گرایشهای موافقی دارد؛ولی اینجا از بازگویی سخن خلیفه خودداری کرده و با کنایه رد شده است.البتّه سبب را خدا می داند،بندگان خدا هم اجمالا می دانند!

ل)ذهبی و کتاب«میزان الاعتدال»

ذهبی در کتاب میزان الاعتدال از محمّد بن احمد کوفی حافظ نقل می کند که در محضر احمد بن محمّد معروف به ابن ابی دارم،محدّث کوفی(م 357)،این خبر خوانده شد:

«إنّ عمر رفس فاطمة حتّی أسقطت بمحسن؛عمر لگدی بر فاطمه زد و او فرزندی که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد!» (2).

م)عبد الفتاح عبد المقصود و کتاب«الإمام علی»

وی هجوم به خانه وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است و ما به نقل یکی از آنها بسنده می کنیم:

ص:51


1- 1) .مروج الذهب،ج 2،ص 301،چاپ دار الاندلس،بیروت.
2- 2) .میزان الاعتدال،ج 1،ص 139،شماره 552.

«عمر گفت:و الّذی نفس عمر بیده،لیخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها...!قالت له طائفة خافت اللّه و رعت الرسول فی عقبه:یا أبا حفص،إنّ فیها فاطمة...»! فصاح لا یبالی:و إن...!و اقترب و قرع الباب،ثمّ ضربه و اقتحمه...و بداله علیّ...

و رنّ حینذاک صوت الزّهراء عند مدخل الدّار...فإن هی إلاّ طنین استغاثة... (1)؛

قسم به کسی که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید یا خانه را بر ساکنانش آتش می زنم.

عدّه ای که از خدا می ترسیدند و پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله رعایت منزلت او را می کردند،گفتند:

ابا حفص،فاطمه در این خانه است.بی پروا فریاد زد:باشد!.نزدیک شد،در زد،سپس بر در کوبید و وارد خانه شد.

علی علیه السّلام پیدا شد...

طنین صدای زهرا در نزدیکی مدخل خانه بلند شد...این ناله استغاثه او بود...!».

*** این بحث را با حدیث دیگری از مقاتل ابن عطیّه در کتاب الامامة و الخلافة پایان می دهیم(هرچند هنوز ناگفته ها بسیار است!).

او در این کتاب چنین می نویسد:

«إنّ أبا بکر بعد ما أخذ البیعة لنفسه من النّاس بالإرهاب و السّیف و القوّة أرسل عمر و قنفذا و جماعة إلی دار علیّ و فاطمة علیهما السّلام و جمع عمر الحطب علی دار فاطمة و أحرق باب الدّار!...؛هنگامی که ابو بکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت،عمر و قنفذ و جماعتی را به سوی خانه علی و فاطمه علیهما السّلام فرستاد.

عمر هیزم جمع کرد و در خانه را آتش زد...». (2)

ص:52


1- 1) .عبد الفتاح عبد المقصود،علی بن ابی طالب،ج 4،ص 276-277.
2- 2) .الامامة و الخلافة،ص 160-161،تألیف مقاتل بن عطیة که با مقدمه ای از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده(چاپ بیروت،مؤسّسه البلاغ).

در ذیل این روایت،تعبیرات دیگری است که قلم از بیان آن عاجز است.

نتیجه:

با این همه مدارک روشن که عموما از منابع اهل سنّت نقل شده،باز بعضی از آنان تعبیر«افسانه شهادت»را به کار می برند و این حادثه تلخ را ساختگی می پندارند!اگر اصرار آنها بر نفی این حقایق نبود ما نیز بحث را این مقدار گسترش نمی دادیم.

4-مدفن پاک فاطمۀ زهرا علیها السّلام

یکی از مصائب دختر والا مقام پیامبر اکرم این است که جایگاه قبر شریفش هنوز نامعلوم است؛بعضی آن را مطابق پاره ای از روایات در بقیع و برخی در داخل خانه اش در کنار مسجد پیامبر و بعضی در روضه(آن مقدار از مسجد که میان قبر پیامبر و منبر آن حضرت قرار دارد)می دانند.

این مطلب هر محقّقی را در فکر فرومی برد که چه طوفانی پس از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله در میان امّت برخاست که مرقد پاک تنها دخترش،در هاله ای از ابهام فرو رفت؟هرچند بیشترین قرائن دلالت بر دفن آن حضرت در خانه اش دارد،زیرا دفن در روضه در آن زمان کار آسانی نبود و بسیار بعید است علی علیه السّلام رضایت به چنین کاری داده باشد و دفن در بقیع با آنچه در خطبه مورد بحث آمده چندان سازگار نیست،زیرا جمله«النّازلة فی جوارک»نشان می دهد که قبر آن بانو در کنار قبر پیامبر بوده است.

مرحوم علاّمه مجلسی از ابراهیم بن محمّد همدانی نقل می کند که می گوید:

برای امام هادی(علی بن محمّد النقی علیهما السّلام)نامه ای نوشتم که مرا از قبر فاطمه علیها السّلام باخبر ساز!حضرت در جواب چنین مرقوم داشت:«هی مع جدّی صلوات اللّه علیه و آله؛او با جدم پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله است». (1)

ص:53


1- 1) .بحار الانوار،ج 97،ص 198،ح 18.

مرحوم صدوق نیز می گوید:صحیح در نزد من این است که آن حضرت در خانه اش دفن شده است که پس از توسعه بنی امیّه،الآن جزء مسجد قرار گرفته است. (1)

در وضع فعلی گرچه قبر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و قبور دیگری در داخل مسجد قرار گرفته؛ولی آن را به وسیله دیوارها و شبّاک از مسجد جدا کرده اند.

در کتاب عیون الاخبار الرضا از بزنطی نقل شده است که می گوید:«سألت الرضا عن قبر فاطمة؛من از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام از محل قبر فاطمه علیها السّلام سؤال کردم،فرمود:دفنت فی بیتها فلمّا زادت بنو امیّة فی المسجد صارت فی المسجد». (2)

بنابراین هرکس نزدیک قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در روضه مقدّسه بایستد و حضرت زهرا علیها السّلام را زیارت کند إن شاء اللّه فضیلت زیارت آن حضرت از نزدیک را به دست آورده است.در بقیع نیز به قصد رجا می توان آن حضرت را زیارت کرد.

5-زمان شهادت بانوی اسلام

نه تنها در مکان دفن آن یادگار پیامبر گفتگوست،در تاریخ وفات آن حضرت نیز اختلاف است.

طبق روایت معروفی (3)از امام صادق علیه السّلام آن حضرت در سال یازدهم هجری با گذشت 75 روز از رحلت پدر بزرگوارش دیده از جهان فروبست:(إنّ فاطمة علیها السّلام مکثت بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله خمسة و سبعین یوما).با توجّه به اینکه رحلت پیامبر اکرم در 28 صفر واقع شده باید شهادت آن بانوی عزیز در یکی از سه روز

ص:54


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 572.
2- 2) .عیون اخبار الرضا،ج 1،ص 311(مطابق نقل بحار الانوار،ج 97،ص 191).
3- 3) .کافی،ج 1،ص 458،ح 1؛و بحار الانوار،ج 43،ص 215.مرحوم علاّمه مجلسی در شرحی که بعد از حدیث 47 نگاشته،می نویسد:«فی الخبر الصّحیح أنّها عاشت بعد أبیها خمسة و سبعین یوما».

سیزدهم،چهاردهم و پانزدهم ماه جمادی الاولی واقع شده باشد(با در نظر گرفتن احتمال تمام یا ناقص بودن ماههای وسط).

در حدیث دیگری آمده است که آن بانوی گرامی در روز سه شنبه سوم جمادی الآخر سنه یازدهم هجرت چشم از جهان بربست (1)و این حدیث مطابق عقیده کسانی است که می گویند فاصله میان رحلت پیامبر و شهادت حضرت زهرا علیها السّلام 95 روز بود.

در ذیل این حدیث آمده است:«و کان سبب فوتها أنّ قنفذ مولی عمر لکزها بنعل السّیف بأمره فأسقطت محسنا و مرضت من ذلک مرضا شدیدا؛سبب وفات آن حضرت دین بود که قنفذ غلام عمر به دستور وی حضرت را به غلاف شمشیر مضروب ساخت و به دنبال آن محسنش را سقط کرد و بیماری شدید پیدا کرد(و سرانجام به شهادت رسید)». (2)

مرحوم علاّمه مجلسی در زاد المعاد از این قول درباره زمان وفات آن حضرت به عنوان روایتی معتبر نقل کرده است.سپس اضافه می کند:شیخ طوسی و سیّد بن طاووس و دیگران نیز همین را پذیرفته اند و گرچه این روایت با روایت 75 روز منافات دارد؛ولی چون مشهور و روایتی معتبر،پشتوانه آن است، باید روز سوم جمادی الثانی به مراسم تعزیت آن حضرت قیام کرد. (3)

در حدیث غیر مشهوری نیز فاصله وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله تا شهادت حضرت زهرا علیها السّلام 40 روز ذکر شده است. (4)

***

ص:55


1- 1) .بحار الانوار،ج 43،ص 170،ح 11.
2- 2) .همان مدرک.
3- 3) .زاد المعاد،ص 456.
4- 4) .بحار الانوار،ج 43،ص 7.

ص:56

خطبۀ 203: زهد در دنیا و تشویق به آخرت

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی التّزهید من الدّنیا و التّرغیب فی الآخرة

از سخنان امام علیه السّلام است درباره زهد در دنیا و تشویق به آخرت. (1)

خطبه در یک نگاه

در این خطبه کوتاه و پرمعنا امام علیه السّلام به چند نکته اشاره می کند:

1.دنیا گذرگاهی بیش نیست و جایگاه اصلی انسان سرای آخرت است و باید از این گذرگاه برای منزلگاه حقیقی بهره گیری کرد.

2.انسان باید روح خود را از دنیا بیرون فرستد پیش از آنکه جسم او بیرون می رود.

ص:57


1- 1) .سند خطبه: جمعی از بزرگان علما پیش و بعد از سیّد رضی،این خطبه را در کتابهای خود ذکر فرموده اند؛از کسانی که قبل از سیّد رضی آن را نقل کرده مرحوم صدوق در امالی و عیون اخبار الرضا و مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد است و از جمله کسانی که بعد از سیّد رضی آن را در کتب خود(بدون استناد به نهج البلاغه)آورده اند. مرحوم طبرسی در مشکاة الانوار و ورّام بن ابی فراس در مجموعه ورّام است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3، ص 98).

3.دنیا دار امتحان و صحنه آزمون است.

4.هنگام خروج انسان از دنیا مردم به اموالی که از خود باقی گذاشته می نگرند و فرشتگان به اعمالی که از پیش فرستاده اند.

***

ص:58

أیّها النّاس،إنّما الدّنیا دار مجاز،و الآخرة دار قرار،فخذوا من ممرّکم لمقرّکم،و لا تهتکوا أستارکم عند من یعلم أسرارکم،و أخرجوا من الدّنیا قلوبکم من قبل أن تخرج منها أبدانکم،ففیها اختبرتم،و لغیرها خلقتم.إنّ المرء إذا هلک قال النّاس:ما ترک؟و قالت الملائکة:ما قدّم؟للّه آباؤکم! فقدّموا بعضا یکن لکم قرضا،و لا تخلفوا کلاّ فیکون فرضا علیکم.

ترجمه

ای مردم!دنیا تنها سرای عبور است و آخرت خانه جاودانه،حال که چنین است از این گذرگاه خود برای محل استقرار خویش(در آخرت)،توشه برگیرید و پرده های خویش را در پیش کسی که از اسرارتان آگاه است ندرید و قلوبتان را از دنیا خارج کنید پیش از آنکه بدنهایتان از آن خارج شود،چرا که شما در دنیا آزمایش می شوید و برای غیر آن،آفریده شده اید.هنگامی که انسان می میرد، مردم می گویند چه چیز باقی گذاشت؟ولی فرشتگان می گویند چه چیز پیش از خود فرستاد؟خدا پدرتان را رحمت کند بخشی از ثروت خود را از پیش بفرستید تا به عنوان قرض(نزد خدا)برای شما باقی بماند و همه را برای بعد از خود نگذارید که مسئولیت سنگینی بر دوش شما خواهد گذارد.

شرح و تفسیر: دنیا گذرگاه است

دنیا گذرگاه است

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه به مسئله مهمّی درباره حقیقت دنیا و آخرت اشاره می کند که غفلت از آن خمیرمایه اکثر بدبختیهای انسان است،می فرماید:«ای

ص:59

مردم،دنیا تنها سرای عبور و آخرت خانه جاودانه است،حال که چنین است از این گذرگاه خود برای محل استقرار خویش،توشه برگیرید»؛ (أیّها النّاس،إنّما الدّنیا دار مجاز (1)،و الآخرة دار قرار،فخذوا من ممرّکم لمقرّکم) .

بسیاری از مشکلات از اینجا ناشی می شود که انسان دنیا را سرای باقی می نگرد،از این رو به اندوختن مال و ثروت،از هر طریق و به هر قیمت می پردازد و در صرف آن برای مقاصد خیر بخل می ورزد و بر این اساس مرتکب اعمال خلاف فراوانی می شود و توبه را به تأخیر می اندازد.

همین حقیقت با تعبیرهای مختلف در روایات دیگر آمده است،گاه دنیا به عنوان یک پل:«الدنیا قنطرة» (2)و گاه به عنوان یک تجارتخانه: «متجر أولیاء اللّه» (3)و گاه به عنوان مزرعه«الدّنیا مزرعة الآخرة» (4)قلمداد شده است که همگی حکایت از یک چیز می کند.

سپس به دنبال این سخن به نکته دیگری اشاره کرده،می فرماید:«پرده های خویش را نزد کسی که از اسرارتان آگاه است ندرید»؛ (و لا تهتکوا أستارکم عند من یعلم أسرارکم) .

به اعتقاد بسیاری از شارحان،این جمله اشاره به عدم تجاهر به گناه است، زیرا گناه پنهانی،در واقع یک گناه است و گناه آشکار،به جهت پرده دری و آلوده ساختن محیط اجتماع چند گناه محسوب می شود؛ولی بعضی از شارحان آن را اشاره به اعمال خیر دانسته اند که اگر در پنهانی انجام شود بهتر است،در حالی که تعبیر به هتک (و لا تهتکوا) تناسبی با این معنا ندارد.

ص:60


1- 1) .«مجاز»از ریشه«جواز»به معنای عبور گرفته شده و در اینجا به معنای گذرگاه است(هرچند معنای مصدری نیز دارد).مجاز در کلام را از آن رو مجاز گویند که متکلّم از معنای حقیقی می گذرد و به معنای دیگری که مناسب آن است،دست می یابد.
2- 2) .بحار الانوار،ج 14،ص 319.
3- 3) .نهج البلاغه،کلمات قصار،131.
4- 4) .این حدیث در عوالی اللئالی،ج 1،ص 267 از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده است.

به هر حال خداوند،ستّار العیوب و غفّار الذّنوب است؛تا بندگان پرده دری نکنند او عیوب و گناهان آنها را می پوشاند،چنان که در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:«ما من عبد إلاّ و علیه أربعون جنّة حتّی یعمل أربعین کبیرة فإذا عمل أربعین کبیرة انکشفت عنه الجنن؛هر بنده ای چهل پرده ساتر الهی بر اعمال او وجود دارد تا چهل گناه کبیره انجام دهد،در این حالت تمام آن پرده ها کنار می رود».سپس امام علیه السّلام در ادامه این حدیث می فرماید:«در این موقع خداوند به فرشتگانش وحی می فرستد که بنده ام را با بال و پر خود بپوشانید و آنها چنین می کنند؛ولی این بنده گنهکار به هر گناهی دست می زند فرشتگان عرضه می دارند:پروردگارا این بنده ات هیچ گناهی نیست مگر اینکه انجام داده و ما از اعمال او شرم داریم،به آنها وحی می شود که پر و بال خود را از او بردارند،در این هنگام نسبت به ما اهل بیت علیهم السّلام دشمنی می ورزد و در نتیجه پرده او در آسمان و زمین کنار می رود و آبروی او نزد همگان می ریزد» (1).

ارتباط این جمله با جمله های قبل ممکن است از این نظر باشد که یکی از بدترین گناهان که سرای آخرت انسان را تیره و تار می کند،تجاهر به معصیت است.

آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل سخنان پیشین در مورد زهد در دنیا به نکته سومی اشاره کرده،می فرماید:«قلوبتان را از دنیا خارج کنید پیش از آنکه بدنهایتان از آن خارج شود»؛ (و أخرجوا من الدّنیا قلوبکم من قبل أن تخرج منها أبدانکم) .

خارج ساختن قلوب،کنایه لطیفی از ترک تعلّقات دنیوی و وابستگیها به زرق و برق دنیاست و تعبیر «من قبل أن تخرج...» هشداری است بر ناپایداری این جهان؛ یعنی به هوش باشید به زودی بدنها به خاک سپرده می شود،بکوشید پیش از آن، دلها را از این جهان خارج سازید،چرا که حبّ دنیا سرچشمه همه گناهان است.

ص:61


1- 1) .کافی،ج 2،ص 279،ح 9.

بدیهی است منظور از این سخن این نیست که مسلمانان از نیازهای زندگی بی بهره باشند و یا جوامع اسلامی از نظر پیشرفتهای اقتصادی از دیگران عقب بمانند و نیازمند به نان شوند؛بلکه منظور وابستگی شدیدی است که انسان را وادار به هر گونه قانون شکنی می کند،لذا بعضی از شارحان نهج البلاغه این جمله را اشاره به ترک اموال حرام دانسته اند.

سپس در چهارمین نکته و در تکمیل آنچه گذشت می فرماید:«چرا که شما در دنیا آزمایش می شوید و برای غیر آن،آفریده شده اید»؛ (ففیها اختبرتم،و لغیرها خلقتم) .

این دو جمله کوتاه همه چیز را روشن می سازد و توجّه به آن مسیر زندگی سعادت بخش انسانها را نشان می دهد،آری دنیا سرای امتحان است و جایگاه جاودانه انسان سرای آخرت است.قرآن مجید می گوید:« «أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» ؛آیا مردم چنین پنداشته اند که چون بگویند:ایمان آورده ایم،آنها به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد،ما همه پیشینیان آنها را آزمایش کرده ایم» (1)،بنابراین آزمایشهای الهی که وسیله تکامل و پرورش انسانهاست امری قطعی و اجتناب ناپذیر و به تعبیر دیگر از اهداف آفرینش انسان است که استثنایی در آن وجود ندارد و همه باید شب و روز،در خلوت و جلوت،جوانی و پیری در انتظار این آزمونها باشند.

حضرت،در ادامه این سخن به نکته مهم دیگری اشاره می کند و می فرماید:

«هنگامی که انسان می میرد،مردم می گویند چه چیز باقی گذاشت؟ولی فرشتگان می گویند چه چیز پیش از خود فرستاد؟»؛ (إنّ المرء إذا هلک قال النّاس:ما ترک؟و قالت الملائکة:ما قدّم؟) .

ص:62


1- 1) .عنکبوت،آیه 2-3.

منظور از ناس در اینجا دنیاپرستانند که همیشه سؤالشان از مال و اموال و ثروتهای افرادی است که می میرند،در حالی که رابطه آنان با آن اموال به کلّی بریده شده و فقط فردای قیامت باید در مقابل طرق این درآمدها پاسخگو باشند و جالب اینکه نقطه مقابل آنها را فرشتگان الهی قرار داده است که تمام توجّه آنها به مسائل معنوی و الهی است.

سرانجام در آخرین نکته می فرماید:«خدا پدرتان را رحمت کند بخشی از ثروت خود را از پیش بفرستید تا به عنوان قرض(نزد خدا)برای شما باقی بماند و همه را برای بعد از خود نگذارید که مسئولیت سنگینی بر دوش شما خواهد گذارد»؛ (للّه آباؤکم!فقدّموا بعضا یکن لکم قرضا،و لا تخلفوا کلاّ فیکون فرضا علیکم) .

جمله «للّه آباؤکم!» معمولا در مقام تعجب توأم با احترام ذکر می شود و معادل آن در فارسی«درود بر پدرانتان»یا«رحمت خدا بر پدرانتان»است (1)و منظور از جمله «فقدّموا بعضا...» این است که انسان تا زنده است با دست خود بخشی از اموال خویش را در راه خدا به محرومین یا برای کارهای خیر بپردازد که به مقتضای« «وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد خداست باقی می ماند» (2)و« «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً» ؛کیست که به خدا قرض حسن دهد» (3)نزد خداوند برای یوم المعاد ذخیره می شود و تعبیر به«بعض»برای این است که انسان نباید وارثان خود را که غالبا نیازمند هستند محروم کند،زیرا این کار دور از انصاف است و در روایات اسلامی از کسانی که همه اموال خود را در حیات خود انفاق می کنند و برای ورثه چیزی نمی گذارند،نکوهش شده است.رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله

ص:63


1- 1) .ظاهر این جمله به صورت مبتدا و خبر است با این مفهوم که پدران شما از آن خدا هستند و لازمه آن،این است که درود و رحمت بر آنها باد.
2- 2) .نحل،آیه 96.
3- 3) .بقره،آیه 245.

درباره یکی از انصار که به هنگام مرگ همه اموال خود را در راه خدا انفاق کرده بود و چیزی برای فرزندانش نگذارده بود،فرمود:«لو أعلمتمونی أمره ما ترکتکم تدفنوه مع المسلمین یترک صبیته صغارا یتکفّفون النّاس؛اگر قبلا به من گفته بودید اجازه نمی دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید،زیرا فرزندان صغیری به یادگار گذاشته که دست نیاز به سوی مردم دراز کنند». (1)البته این نهی در مورد کسانی است که ورثه نیازمندی دارند.

از سوی دیگر شدیدا نکوهش شده که انسان چیزی از اموال خود را در راه خدا انفاق نکند و تمام آن را برای ورثه بگذارد.امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه « «کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ» ؛این گونه خداوند اعمال آنها را به آنان نشان می دهد که مایه حسرت او هستند» (2)فرمود:«هو الرّجل یدع ماله لا ینفقه فی طاعة اللّه بخلا ثمّ یموت فیدعه لمن یعمل فیه بطاعة اللّه أو فی معصیة اللّه فإن عمل به فی طاعة اللّه رآه فی میزان غیره فرآه حسرة و قد کان المال له و إن کان عمل به فی معصیة اللّه قوّاه بذالک المال حتّی عمل به فی معصیة اللّه عزّ و جلّ؛این آیه اشاره به کسی است که اموالی دارد که از روی بخل،چیزی از آن را در راه خدا انفاق نمی کند.سپس می میرد و آن را برای کسی باقی می گذارد که با آن،اطاعت یا معصیت پروردگار را انجام می دهد.هرگاه با آن مال،اطاعت خدا کند،صاحب اصلی مال،نتیجه آن را در ترازوی عمل بازماندگان می بیند در حالی که آن مال، متعلق به او بوده و اگر با آن معصیت خدا کند در واقع،کمک به معصیت کرده و او را تقویت نموده تا نافرمانی خدا کند». (3)

جمله «فرضا علیکم» اشاره به این است که اگر تمام اموال خود را برای وارثان بگذارید روز قیامت حسابش بر شماست و منافعش در دنیا برای دیگران.

ص:64


1- 1) .کافی،ج 5،ص 67،ح 1.
2- 2) .بقره،آیه 167.
3- 3) .کافی،ج 4،ص 42.

در ضمن توجّه به این نکته لطیف ادبی بجاست که امام علیه السّلام در این دو جمله از چهار چیز که در مقابل هم قرار گرفته اند،استفاده کرده است.«قدّموا»در مقابل «لا تخلفوا»و«بعض»در برابر«کلّ»و«قرض»در مقابل«فرض»و«لکم»در مقابل «علیکم»که خود از نشانه های فصاحت و بلاغت کلام امام علیه السّلام است.

نکته: هر صبح و شام این جمله ها را بخوانید

هر صبح و شام این جمله ها را بخوانید

سزاوار است هر انسانی جمله های بیدار کننده و تکان دهنده بالا را همه روز صبحگاهان تلاوت کند،زیرا طبیعت دنیا سرگرم کننده و غفلت زاست؛غفلتی که غالبا به گناه منجر می شود؛گناهانی که انسان را از خدا دور می سازد.

در عبارات بالا هم موقعیّت دنیا و آخرت روشن شده و هم دستوراتی درباره آمادگی برای این سفر سرنوشت ساز صادر گردیده است.

بی شک مفهوم سخنان امام این نیست که انسانها دست از تلاش و کوشش برای زندگی مادی بردارند،زیرا این امر سبب فقر و نیازمندی است،همان فقری که منشأ انواع گناهان و سبب وابستگی به بیگانگان از اسلام است همان وابستگی که عزّت و شوکت اسلام و مسلمین را درهم می شکند؛بلکه منظور این است که دید خود را نسبت به دنیا تغییر دهند؛از همه مواهب بهره گیرند؛ولی در مسیر سعادت برای سرای جاویدان از اموال خود برای نجات نیازمندان استفاده کنند و بر زخم های جانکاه دردمندان مرهم نهند.از ثروت اندوزی و ذخیره کردن اموال بپرهیزند و تا زنده هستند بخش مهمّی از اموال خویش را در راه خیر صرف کنند و ذخیره یوم المعاد خویش سازند.

***

ص:65

ص:66

خطبۀ 204: قبر،برزخ و قیامت

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

کان کثیرا ما ینادی به أصحابه

از سخنان امام علیه السّلام است که همواره اصحاب خویش را با آن مخاطب می ساخت. (1)

خطبه در یک نگاه

از عنوانی که مرحوم سیّد رضی به خطبه داده استفاده می شود که امام علیه السّلام کرارا اصحاب خود را مخاطب ساخته و این سخن را تکرار می فرمود.نیز از روایتی که در مصادر نهج البلاغه آمده استفاده می شود که آن حضرت بعد از نماز عشا سه بار مردم را صدا می زد تا همه بشنوند و این سخن را به گوش آنها می رساند.

ص:67


1- 1) .سند خطبه: گروهی از بزرگان-چه از کسانی که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیستند و چه کسانی که بعد از او در عرصه علوم اسلامی گام نهادند-این خطبه را در کتابهای خود نقل کرده اند؛از جمله مرحوم صدوق در کتاب امالی، در مجلس هفتاد و پنج،آن را به طور مستند آورده است.همچنین شیخ مفید در کتاب مجالس مسندا از امام باقر علیه السّلام و در کتاب ارشاد با اضافاتی آورده است؛بعد از مرحوم سیّد رضی،مرحوم طبرسی در مشکلات آن را ذکر کرده و با توجّه به تفاوتهایی که با نقل سیّد رضی دارد،معلوم می شود که از طرق دیگری نقل شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 99).

این خطبه در واقع هشداری است به همه انسانها که زندگی دنیا کوتاه است و منازل وحشتناکی از قبر،برزخ و قیامت در پیش رو است که باید آماده آن شوند.

هشداری است به قطع وابستگیهای بی حدّ و حساب به دنیا و اینکه عمر دنیا کوتاه است و پایان عمر نزدیک؛هشداری است برای فراهم کردن زاد و توشه تقوا جهت سفر طولانی و خطرناکی که در پیش است.

***

ص:68

تجهّزوا،رحمکم اللّه،فقد نودی فیکم بالرّحیل،و أقلّوا العرجة علی الدّنیا،و انقلبوا بصالح ما بحضرتکم من الزّاد،فإنّ أمامکم عقبة کؤودا،و منازل مخوفة مهولة،لابدّ من الورود علیها،و الوقوف عندها.و اعلموا أنّ ملاحظ المنیّة نحوکم دانیة،و کأنّکم بمخالبها و قد نشبت فیکم،و قد دهمتکم فیها مفظعات الأمور،و معضلات المحذور.فقطّعوا علائق الدّنیا و استظهروا بزاد التّقوی.

ترجمه

خداوند شما را رحمت کند،آماده کوچ(از این جهان)شوید،چرا که ندای رحیل در میان شما داده شده است،علاقه و تکیه خود را بر دنیا کم کنید و با تهیّه زاد و توشه از اعمال صالحی که در قدرت دارید(به سوی آخرت)بازگردید، زیرا گردنه ای سخت و منزلگاههای مخوف و هولناکی در پیش دارید که باید در آنها وارد شوید و نزد هریک توقّف کنید(و پاسخگوی اعمال خود باشید).

بدانید فاصله نگاههای مرگ به شما کوتاه و نزدیک است.گویی در چنگال مرگ گرفتارید،در حالی که پنجه هایش را در جان شما فروبرده،و حوادث هولناک و مشکلات شدید شما را غافلگیر ساخته،حال که چنین است وابستگیهای دنیا را به خود قطع کنید(از دنیاپرستان فاصله بگیرید)و بر توشه تقوا تکیه کنید.

شرح و تفسیر: از دنیا پرستان فاصله بگیرید

از دنیا پرستان فاصله بگیرید

این خطبه شبیه خطبه گذشته و در حال و هوای آن است و هشدار اکیدی

ص:69

است به دنیاپرستان که موقعیت خود را در دنیا فراموش نکنند و روزهایی را که در پیش دارند به خاطر بیاورند و آماده آن شوند.

نخست می فرماید:«خداوند شما را رحمت کند،آماده کوچ(از این جهان) شوید،چرا که ندای رحیل در میان شما داده شده است و علاقه و تکیه خود را بر دنیا کم کنید»؛ (تجهّزوا،رحمکم اللّه،فقد نودی فیکم بالرّحیل،و أقلّوا العرجة علی الدّنیا) .

امام علیه السّلام در این سخن،جامعه بشری را به کاروانی تشبیه کرده که مقصد مهمی در پیش دارد و او به عنوان رهبر کاروان به همه کاروانیان فریاد می زند که برخیزید و آماده حرکت شوید.

«رحیل»به معنای کوچ کردن است و در اینکه مراد از آن حرکت به سوی آخرت است یا سیر و سلوک الی اللّه،هردو تفسیر در کلام شارحان آمده است و مانعی ندارد که توده مردم مخاطب به آمادگی برای حرکت به سوی قیامت باشند و خواص برای سیر و سلوک الی اللّه.

در بعضی از روایات به جای مجهّز شدن برای سفر آخرت،تعبیر به«استعداد للموت»آمده است.شخصی از امیر مؤمنان علیه السّلام پرسید:«ما الاستعداد للموت؟؛ آماده شدن برای مرگ و سفر آخرت چگونه است؟فرمود:أداء الفرائض و اجتناب المحارم و الاشتمال علی المکارم ثمّ لا یبالی أوقع علی الموت أمّ وقع الموت علیه؛انجام واجبات و پرهیز از محرمات و دارا بودن فضایل اخلاقی است.سپس تفاوتی نمی کند او به سراغ مرگ برود(مانند استقبال از شهادت در میدان جهاد)و یا مرگ به سراغ او آید». (1)

در اینکه ندا دهنده چه کسی و یا چه چیزی است،احتمالات متعددی داده شده نخست اینکه فرشته ای از فرشتگان خدا باشد آن گونه که در یکی از کلمات

ص:70


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 382،ح 7.

قصار نهج البلاغه (1)آمده است و بعضی از شعرا آن را به شعر در آورده اند:

له ملک ینادی کلّ یوم لدوا للموت و ابنوا للخراب

خداوند فرشته ای دارد که هر روز ندا می دهد برای مردن بزایید و برای ویرانی بسازید.

یا اینکه ندا دهنده حوادث و آفاتی است که همچون طوفان همه روزه صحنه زندگی انسانها را در می نوردد و یا اشاره به آثار پیری است که به صورت پژمرده شدن چهره،سفید شدن موها و خمیدگی قامت ظاهر می شود و به زبان حال ندای رحیل را سر می دهد.

اگر رحیل را به معنای سیر و سلوک الی اللّه و تهذیب نفوس بدانیم،ندا دهنده خداوند در قرآن مجید و معصومان در روایات اسلامی هستند که ندای مرگ و مسافرت از دنیا در این کلمات به گوش می خورد.

تعبیر به«عرجه»با توجه به اینکه به معنای اقامت است مفهومش این است که علاقه به اقامت در دنیا را کم کند و همچون دنیاپرستان دنیا را عملا جاودان نپندارد.

سپس به دنبال این سخن برنامه آمادگی برای سفر آخرت را به این صورت بیان می فرماید:«با تهیّه زاد و توشه از اعمال صالحی که در قدرت دارید(به سوی آخرت)بازگردید»؛ (و انقلبوا بصالح ما بحضرتکم (2)من الزّاد) .

تعبیر به «انقلبوا» تعبیر لطیفی است که اشاره به تحولی درونی دارد؛یعنی توجّه خود را از دنیاپرستی به تهیه زاد و توشه آخرت باز گردانید.

تعبیر «بحضرتکم» اشاره به توانایی ها و فرصتهاست که انسانها در اختیار دارند.

ص:71


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار 132.
2- 2) .«حضرت»به معنای«حضور»است و در جمله بالا اشاره به فرصتهایی است که در پیش روی انسان وجود دارد.استعمال این واژه درباره بزرگان برای این است که نمی خواهند خود آنها را خطاب کنند،بلکه محضرشان را مورد توجّه قرار می دهند.

آنگاه امام علیه السّلام به ذکر دلیلی برای لزوم تحصیل زاد و توشه جهت سفر آخرت، پرداخته می فرماید:«زیرا گردنه سخت و منزلگاههای مخوف و هولناکی در پیش دارید که باید در آنها وارد شوید و نزد هریک توقّف کنید(و پاسخگوی اعمال خود باشید)»؛ (فإنّ أمامکم عقبة کؤودا (1)،و منازل مخوفة مهولة (2)،لابدّ من الورود علیها،و الوقوف عندها) .

این گردنه سخت و منزلگاههای خوفناک،اشاره به مرگ و منزلگاههای آخرت است،زیرا در روایتی امام صادق علیه السّلام می فرماید:«در قیامت پنجاه موقف است و هر موقفی به اندازه هزار سال از سال های دنیا به طول می انجامد؛إنّ فی القیامة خمسین موقفا کلّ موقف کألف سنة ممّا تعدّون» (3)شبیه همین معنا به صورت مشروح تری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده است (4)و احتمالا در هر موقفی از این مواقف یکی از اعمال واجبه مانند نماز و روزه و امر به معروف و نهی از منکر و یا گناهان کبیره مورد سؤال قرار می گیرد که صاحبان آنها باید در شرایط سخت و هول انگیزی پاسخگو باشند.اگر از آنها به سلامت بگذرند راهی کانون رحمت خدا،بهشت برین می شوند وگرنه گرفتار خواهند شد.

به تعبیر دیگر،همان گونه که مرحوم شیخ مفید فرموده است:منظور از این عقبات(گردنه ها)اعمال واجب است که هرکدام تشبیه به گردنه ای شده است و همان گونه که عبور از گردنه ها سخت و طاقت فرساست،جواب گویی از این اعمال نیز دشوار است.

قرآن مجید در سوره«بلد»می فرماید:« «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ فَکُّ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْکِیناً ذا»

ص:72


1- 1) .«کئود»از ریشه«کأد»به معنای شدّت و صعوبت گرفته شده و عقبه«کئود»،گردنه سخت و صعب العبور است.
2- 2) .«مهولة»از ریشه«هول»به معنای ترس است و«مهول»اسم مفعول؛یعنی خوفناک.
3- 3) .بحار الانوار،ج 7،ص 126،ح 3.
4- 4) .همان مدرک،ص 111،ح 42.

«مَتْرَبَةٍ» ولی او از آن گردنه مهم نگذشت و تو چه می دانی آن گردنه چیست؟آزاد کردن برده ای است،یا غذا دادن در روز گرسنگی به یتیمی از خویشاوندان یا مستمندی خاک نشین». (1)

البتّه دنیا و آخرت از این نظر تفاوتی نمی کند که منظور از عقبات چه باشد؟به ویژه که درباره عرصه قیامت آمده است:« «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» ؛از تو درباره کوهها سؤال می کنند بگو پروردگارم آنها را(در قیامت متلاشی کرده)بر باد می دهد.سپس زمین را صاف و هموار می سازد،به گونه ای که در آن هیچ پستی و بلندی نمی بینی». (2)

بنابراین،اعتراض مرحوم علاّمه مجلسی بر شیخ مفید که نباید الفاظ را از معانی اصلی به معانی مجازی برد،به نظر وارد نمی رسد،زیرا این ایراد هنگامی وارد است که قرائنی در کار نباشد و با وجود قرینه مشکلی ندارد. (3)

در مورد وحشت قیامت همین بس که قرآن مجید می گوید:« «یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَی النّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری وَ لکِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِیدٌ» ؛ای مردم از عذاب پروردگارتان بترسید که زلزله رستاخیز امر عظیمی است.روزی که آن را می بینید(آن چنان وحشت سراپای همه را فرامی گیرد که) هر مادر شیردهی کودک شیرخوارش را فراموش می کند و هربارداری جنین خود را بر زمین می نهد و مردم را مست می بینی در حالی که مست نیستند؛ولی عذاب خدا شدید است». (4)

سپس امام علیه السّلام به شرح بیشتری در این زمینه پرداخته و به همگان هشدار

ص:73


1- 1) .بلد،آیات 11-16.
2- 2) .طه،آیات 105-107.
3- 3) .برای آگاهی از کلام مرحوم شیخ مفید و علاّمه مجلسی به کتاب بحار الانوار،ج 7،ص 129 مراجعه فرمایید.
4- 4) .حج،آیه 1 و 2.

می دهد که:«بدانید فاصله نگاههای مرگ به شما کوتاه و نزدیک است.گویی در چنگال مرگ گرفتارید،در حالی که پنجه هایش را در جان شما فروبرده،و حوادث هولناک و مشکلات شدید شما را غافلگیر ساخته است»؛ (و اعلموا أنّ ملاحظ (1)المنیّة (2)نحوکم دانیة (3)،و کأنّکم بمخالبها (4)و قد نشبت (5)فیکم،و قد دهمتکم (6)فیها مفظعات (7)الأمور،و معضلات (8)المحذور) .

این سخن،اشاره به این است که میان انسان و مرگ در هیچ سن و سالی فاصله ای وجود ندارد.هر لحظه ممکن است حادثه ناگهانی روی دهد و هرزمان ممکن است بیماری خطرناکی به سراغ انسان بیاید و یا دشمنی او را به طور ناگهانی از پای درآورد.گلوگیر شدن یک لقمه ممکن است به زندگی انسان پایان دهد و گرفتگی رگهای قلب یا مغز با چند لخته بسیار کوچک خون،وی را در کام مرگ فروبرد و یا با ضربه ای ناگهانی،نخاع انسان قطع شود و برای همیشه زمین گیر گردد.

حضرت در پایان،در یک نتیجه گیری روشن و گویا می فرماید:«حال که چنین است وابستگیهای دنیا را به خود قطع کنید(از دنیاپرستان فاصله بگیرید)و بر توشه تقوا تکیه کنید»؛ (فقطّعوا علائق الدّنیا و استظهروا (9)بزاد التّقوی) .

ص:74


1- 1) .«ملاحظ»جمع«ملحظ»مصدر میمی،به معنای نگاه کردن یا با گوشه چشم نگاه کردن است.
2- 2) .«منیّه»از ریشه«منی»بر وزن«سعی»به معنای تقدیر گرفته شده و از آنجا که مرگ در سرنوشت انسان مقدّر است،این واژه به مرگ اطلاق می شود.
3- 3) .«دانیه»به معنای نزدیک از ریشه«دنوّ»بر وزن«علوّ».
4- 4) .«مخالب»جمع«مخلب»ناخن و چنگال حیوانات یا پرندگان است.
5- 5) .«نشبت»از ریشه«نشب»بر وزن«غصب»به معنای فرورفتن است.
6- 6) .«دهمت»از ریشه«دهم»به معنای غافلگیر ساختن است.
7- 7) .«مفظعات»جمع«مفظعه»به معنای حادثه ای است که بیش از حد شدید باشد.
8- 8) .«معضلات»جمع«معضله»؛یعنی چیزی که فوق العاده انسان را در تنگنا قرار دهد.به جاده تنگ نیز معضله گویند.
9- 9) .«استظهروا»از ریشه«استظهار»به معنای کمک گرفتن از شخص یا چیزی است و ریشه اصلی آن«ظهر»به معنای پشت است.واژه پشتیبانی به معنای تقویت می آید.

منظور از قطع علائق دنیا وابستگی شدید به مال و مقام و همسر و فرزند است؛آن گونه وابستگی که انسان را از خدا غافل می کند و ارتکاب گناه را برای رسیدن به دنیا آسان می سازد و زرق و برقها را در نظر جلوه می دهد.

تعبیر به«استظهار به زاد تقوا»اشاره به این است که در این سفر پر خوف و خطر آخرت انسان نیاز به تکیه گاهی دارد که پیمودن این راه را برای او آسان می سازد،تکیه گاهی بهتر از زاد و توشه تقوا نیست.

*** مرحوم سیّد رضی به اینجا که می رسد،می گوید:«بخشی از این کلام با تفاوتهایی پیش از این گذشت»؛ (و قد مضی شئ من هذا الکلام فیما تقدّم بخلاف هذه الرّوایة) .

ظاهرا منظور او خطبه 85 است که در چند جمله با گفتار بالا مشترک است.

***

ص:75

ص:76

خطبۀ 205: هنگامی که طلحه و زبیر بعد از بیعت با امام به او اعتراض کردند که چرا در کارها با آنها مشورت نکرده

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

کلّم به طلحة و الزّبیر بعد بیعته بالخلافة و قد عتبا علیه من ترک

مشورتهما،و الاستعانة فی الأمور بهما

از سخنان امام علیه السّلام است هنگامی که طلحه و زبیر بعد از بیعت با امام به او اعتراض کردند که چرا در کارها با آنها مشورت نکرده و از آنها کمک نگرفته است(امام این سخن را در پاسخ آنها بیان فرمود). (1)

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در عنوان خطبه آمد،این سخن پاسخی است به پاره ای از ایرادهای طلحه و زبیر که انتظار داشتند امام علیه السّلام در حکومت سهم عظیمی برای

ص:77


1- 1) .سند خطبه: در کتاب مصادر نهج البلاغه،تنها منبعی را که برای این خطبه قبل از سیّد رضی ذکر کرده،کتاب نقض العثمانیة نوشته ابو جعفر اسکافی(م 240)است و از سخن او برمی آید که این کتاب را خودش مشاهده نکرده؛بلکه از گفتار ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه،ج 7،ص 36-41 استفاده کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 102)مرحوم علاّمه مجلسی نیز آن را در بحار الانوار،ج 32،ص 21 از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نقل کرده است.

آنها قائل شود و در همه امور با آنها مشورت نماید.امام علیه السّلام نکاتی را به آنها یادآور شد؛نکاتی که مسیر حکومت امام را روشن می ساخت و به انتظارات نابجای آنها پایان می داد:

نخست اینکه آنها را بر این امر سرزنش می کند که چرا به جهت امور ظاهرا مختصری خشمگین شده اید و خوبیهای فراوانی را به فراموشی سپرده اید.

در بخش دیگری از این بیان به آنها یادآور می شود که مشکلی در امر حکومت پیدا نشده تا با آنها مشورت کند؛بلکه بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله،امر حکومت را سامان می بخشد و البتّه اگر مطلبی که نیاز به مشورت داشته باشد پیش آید هیچ گاه از مشورت خودداری نخواهد کرد.

در بخش سوم این خطبه به این ایراد که چرا در تقسیم بیت المال مساوات میان مسلمانان را رعایت کرده،پاسخ می دهد که این همان سنّت رسول خداست.

سرانجام در آخرین قسمت این خطبه به دعای پرمعنایی می پردازد و برای کسانی که هرگاه حق را ببینند یاری می کنند و با ظلم به مبارزه برمی خیزند رحمت الهی را تقاضا می کند.

***

ص:78

بخش اوّل

اشاره

لقد نقمتما یسیرا،و أرجأتما کثیرا.ألا تخبرانی،أیّ شیء کان لکما فیه حقّ دفعتکما عنه؟أم أیّ قسم استأثرت علیکما به؟أم أیّ حقّ رفعه إلیّ أحد من المسلمین ضعفت عنه،أم جهلته،أم أخطأت بابه!

واللّه ما کانت لی فی الخلافة رغبة،و لا فی الولایة إربة،و لکنّکم دعوتمونی إلیها،و حملتمونی علیها،فلمّا أفضت إلیّ نظرت إلی کتاب اللّه و ما وضع لنا،و أمرنا بالحکم به فاتّبعته،و ما استنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله،فاقتدیته، فلم أحتج فی ذلک إلی رأیکما،و لا رأی غیرکما،و لا وقع حکم جهلته؛ فأستشیرکما و إخوانی من المسلمین؛و لو کان ذلک لم أرغب عنکما،و لا عن غیرکما.

ترجمه

شما(طلحه و زبیر)برای امور ناچیزی خشم گرفتید؛ولی وظایف مهمّی را که داشتید به تأخیر انداختید.به من بگویید:چه حقّی داشته اید که شما را از آن باز داشته ام یا کدام سهم متعلق به شما بوده که آن را متصرّف شده ام یا کدام شکایت و حقّی را یکی از مسلمانان پیش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده یا از حکم آن بی خبر بوده و یا راه حلّ آن را به خطا پیموده ام.به خدا سوگند!من به خلافت(ظاهری)رغبتی نداشتم و نسبت به زمامداری شما علاقه ای نشان ندادم.این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و به اصرار مرا به آن واداشتید و آنگاه که حکومت به من رسید به کتاب خدا و دستوراتی که برای ما قرار داده و فرمان به اجرای آن صادر کرده،نظر افکندم و از آن پیروی نمودم و نیز به سنّت و

ص:79

روش پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله توجّه نموده و به آن اقتدا کردم(به یقین)در این امر(عمل به کتاب و سنّت)نیازی به رأی شما و رأی دیگران نداشتم(چون حکم خدا و رسول اللّه صراحت داشت)و مسئله ای پیش نیامده که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشینم به یقین اگر چنین چیزی پیش می آمد(یا بیاید)از مشورت با شما و دیگران روی گردان نبودم(و نخواهم بود).

شرح و تفسیر: بهانه جویی طلحه و زبیر

بهانه جویی طلحه و زبیر

هنگامی که مشکلات مسلمانان در حکومت عثمان بالا گرفت و مردم بر او شوریدند که چرا مقامهای حسّاس حکومت اسلامی و بیت المال را در میان بستگان و خویشاوندان خود تقسیم کرده و توده های مردم نیازمند را نادیده گرفته است؛گروهی از صحابه معروف نیز به حمایت از شورشیان برخاستند که در صف مقدّم طلحه و زبیر بودند،همانها که اصرار داشتند امام حکومت را بپذیرد.آنها از نخستین بیعت کنندگان با امام بودند؛ولی این گونه افراد همانند همه کسانی که سیاسی فکر می کنند؛نه الهی و رحمانی،همواره انتظار دارند سهم مهمّی در حکومت داشته باشند؛گاه آن را صریحا بر زبان می آورند و گاه متوسّل به بهانه های واهی می شوند تا هدف خود را به طور کنایی بیان کرده باشند.

طلحه و زبیر نیز چنین انتظاری را از امام داشتند؛طلحه می خواست حکومت بصره به او واگذار شود و به زبیر حکومت کوفه و بعضی گفته اند:طلحه انتظار حکومت یمن را داشت و زبیر انتظار حکومت عراق را؛ولی از آنجا که این گونه رشوه های سیاسی علاوه بر اینکه مخالف روح عدالتخواهی اسلامی است،گاه منجّر به تجزیه حکومت می شود و از همه اینها گذشته مخالف چیزی است که مردم به سبب آن بر عثمان شوریدند،امام به این پیشنهادها تن در نداد.

ص:80

هنگامی که طلحه و زبیر از رسیدن به مقصود خود مأیوس شدند نخست زبان به انتقاد و خرده گیری بر امام گشودند.سپس آتش جنگ جمل را برافروختند؛ آتشی که هردو در کام آن سوختند.می فرماید:«شما(طلحه و زبیر)برای امور ناچیزی خشم گرفتید؛ولی وظایف مهمّی را که داشتید به تأخیر انداختید»؛ (لقد نقمتما (1)یسیرا،و أرجأتما (2)کثیرا) .

منظور از ناچیز،ترک مشورت با آنهاست و منظور از امور مهم و فراوان مصالح مسلمان است،زیرا طلحه و زبیر برای رسیدن به اهداف خود به بهانه های واهی متوسّل شدند و مصالح مسلمین را که از وحدت و یکپارچگی صفوف و ایستادن پشت سر رهبر نشأت می گرفت به فراموشی سپردند و این راه و رسم همه عیب جویان کوتاه بین است که مصالح جامعه را برای رسیدن به منافع شخصی فدا می کنند.

سپس در ادامه سخن می فرماید:«به من بگویید:چه حقّی داشته اید که شما را از آن باز داشته ام یا کدام سهم متعلق به شما بوده که آن را متصرّف شده ام یا کدام شکایت و حقّی را یکی از مسلمانان پیش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده یا از حکم آن بی خبر بوده و یا راه آن را به خطا پیموده ام»؛ (ألا تخبرانی،أیّ شیء کان لکما فیه حقّ دفعتکما عنه؟أم أیّ قسم استأثرت (3)علیکما به؟أم أیّ حقّ رفعه إلیّ أحد من المسلمین ضعفت عنه،أم جهلته،أم أخطأت بابه!) .

در واقع امام علیه السّلام می خواهد با این سخن همه راههای خرده گیری و انتقاد را بر

ص:81


1- 1) .«نقمتما»از ریشه«نقم»بر وزن«قلم»یا بر وزن«نقب»در اصل به معنای انکار کردن یا ایراد گرفتن بر شخص یا چیزی است؛خواه با زبان باشد یا با عمل(از طریق مجازات)انتقام نیز همین ریشه است و در جمله بالا به معنای ایراد گرفتن لفظی است.
2- 2) .«أرجأتما»از ریشه«ارجاء»به معنای به تأخیر انداختن گرفته شده است و ریشه اصلی آن«رجاء»به معنای امیدواری است و از آنجا که انسان در بسیاری از مواقع کاری را به امید رسیدن به هدفی به تأخیر می اندازد، این واژه در این معنا استعمال شده است.
3- 3) .«استأثرت»از ریشه«استیثار»یعنی چیز خوبی را به خود اختصاص دادن.گاه نیز به معنای استبداد و انحصار طلبی تفسیر شده و ریشه اصلی آن«اثر»به معنای علامت است.

طلحه و زبیر ببندد،زیرا انتقاد یا مربوط به حقوق شخصی آنان است یا مربوط به سایر مسلمین،و مطالبات شخصی آنان یا مربوط به ضایع شدن حقّی است یا تصرّف کردن سهمی و آنچه مربوط به سایر مسلمین است یا مربوط به کوتاهی در احقاق حقوق است یا ناآگاهی نسبت به حق و یا خطا در مسیر اجرا.

امام علیه السّلام می فرماید:درباره هریک از این امور ایراد دارید آشکارا به من بگویید و چون آنها نمی توانستند انگشت روی نقطه خاصّی بگذارند،از دادن جواب درمانده شدند.

این راه و رسم همه خرده گیران زیادت خواه است که به جای اینکه انگشت روی جزئیات بگذارند به کلّی گویی قناعت کرده و جنجال به راه می اندازند.

سپس امام علیه السّلام به پاسخ شفاف و روشنی از ایراد آنها درباره ترک مشورت سخن گفته با مقدّمه چینی دقیق و روشن به آن می پردازد و می فرماید:«به خدا سوگند!من به خلافت(ظاهری)رغبتی نداشتم و به زمامداری شما علاقه ای نشان ندادم.این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و به اصرار مرا به آن واداشتید و چون حکومت به من رسید به کتاب خدا و دستوراتی که برای ما قرار داده و فرمان به اجرای آن صادر کرده،نظر افکندم و از آن پیروی نمودم و نیز به سنّت و روش پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله توجّه نمودم و به اقتدا کردم(به یقین)در این امر(عمل به کتاب و سنّت)نیازی به رأی شما و رأی دیگران نداشتم(چون حکم خدا و رسول اللّه صراحت داشت)و مسئله ای پیش نیامده که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشینم به یقین اگر چنین چیزی پیش می آمد از مشورت با شما و دیگران روی گردان نبودم»؛ (و اللّه ما کانت لی فی الخلافة رغبة،و لا فی الولایة إربة (1)،و لکنّکم دعوتمونی إلیها،و حملتمونی علیها،فلمّا

ص:82


1- 1) .«إربة»از ریشه«أرب»بر وزن«عرب»در اصل به معنای شدّت احتیاج است که انسان برای برطرف ساختن آن چاره جویی می کند.

أفضت إلیّ نظرت إلی کتاب اللّه و ما وضع لنا،و أمرنا بالحکم به فاتّبعته،و ما استنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله،فاقتدیته،فلم أحتج فی ذلک إلی رأیکما،و لا رأی غیرکما،و لا وقع حکم جهلته؛فأستشیرکما و إخوانی من المسلمین؛و لو کان ذلک لم أرغب عنکما،و لا عن غیرکما) .

در واقع امام علیه السّلام در این عبارت به دو نکته اشاره می کند؛نخست اینکه او پیش دستی در قبول خلافت ظاهری نکرده و اصرار مردم،به ویژه افرادی مانند طلحه و زبیر حجّت را بر وی تمام کرده و پذیرای این مقام شده است،بنابراین هرگونه انتظاری از آن حضرت داشتن غیر از رعایت حقوق مردم نابجاست.

البتّه دنیاپرستان طالب مقام قبل از رسیدن به آن افرادی را به حمایت خویش دعوت می کنند و به آنها وعده هایی در زمینه پیروزی خود می دهند؛ولی این سخن درباره مردان الهی که جز به اصرار مردم تکیه بر مقامات ظاهری نمی زنند، مفهومی ندارد.

دیگر اینکه مسئله مشورت صحیح است؛ولی«هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد»به یقین،مشورت در مسائل قطعی اسلام و فرمانهای صریح خدا و پیامبر،مفهومی ندارد.البتّه در مسائل اجرایی که گونه های مختلفی بر آن تصوّر می شود دامنه مشورت باز است.امام علیه السّلام می فرماید:انتظار نداشته باشید که در مسائل مهمی مانند اجرای عدل،برگرداندن اموال مغصوبه در زمان عثمان به بیت المال و تقسیم عادلانه بیت المال با شما مشورت کنم.هرزمان موردی برای مشورت پیدا شد به یقین کوتاهی نخواهم کرد.

***

ص:83

ص:84

بخش دوم

اشاره

و أمّا ما ذکرتما من أمر الأسوة،فإنّ ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی،و لا ولیته هوی منّی،بل وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قد فرغ منه، فلم أحتج إلیکما فیما قد فرغ اللّه من قسمه،و أمضی فیه حکمه،فلیس لکما، و اللّه،عندی و لا لغیرکما فی هذا عتبی.أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلی الحقّ،و ألهمنا و إیّاکم الصّبر.

ثمّ قال علیه السّلام:رحم اللّه رجلا رأی حقّا فأعان علیه،أو رأی جورا فردّه،و کان عونا بالحقّ علی صاحبه.

ترجمه

این حکم،حکم خداست

امّا اعتراضی که شما در امر«تقسیم بیت المال به طور مساوی»(بر من)داشتید این حکمی نبوده که به رأی خود صادر کرده باشم یا مطابق خواسته دلم باشد؛ بلکه من و شما می دانیم این همان دستوری است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آورده و انجام داده است،بنابراین من در چیزی که خداوند آن را روشن ساخته و حکمش را صادر فرموده نیازی به مشورت با شما نداشتم.به خدا سوگند!نه شما و نه غیر شما نمی توانند در این موضوع اعتراضی به من داشته باشند(تا لازم باشد رضایتتان را جلب کنم)خداوند دلهای ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکیبایی و استقامت را(برای تحمّل حق)به ما الهام کند.

سپس امام علیه السّلام فرمود:خدا رحمت کند کسی را که هرگاه حقی را ببیند آن را یاری کند و اگر ستمی را مشاهده کرد آن را دفع نماید و به یاری صاحب حق برخیزد(و برضدّ ستمگر قیام کند).

ص:85

شرح و تفسیر: این حکم حکم خداست

این حکم حکم خداست

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بر یکی از خرده های عمده طلحه و زبیر و امثال آنها که در مورد تقسیم مساوی بیت المال بر آن حضرت می گرفتند،انگشت گذارده و می فرماید:«امّا اعتراضی که شما در امر«تقسیم بیت المال به طور مساوی»(بر من)داشتید این حکمی نبوده که به رأی خود صادر کرده باشم و یا مطابق خواسته دلم باشد؛بلکه من و شما می دانیم این همان دستوری است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آورده و انجام داده است»؛ (و أمّا ما ذکرتما من أمر الأسوة،فإنّ ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی،و لا ولیته هوی منّی،بل وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قد فرغ منه) .

واژه«اسوه»گر چه غالبا به معنای اقتدا و پیروی به کار می رود و در بعضی از منابع لغت غیر از این،معنای دیگری برای آن ذکر نکرده اند 1؛ولی جمعی از اهل لغت تصریح دارند که یکی از معانی آن مساوات است،لذا در مورد کسانی که ورشکست شده اند،گفته می شود:«المال أسوة بین الغرماء؛مال را باید به طور مساوی(بر حسب سهام)در میان طلبکاران تقسیم کرد».

اگر«أسوه»را را مطابق معنای معروفش(اقتدا کردن)بدانیم مفهوم عبارت بالا این می شود که طلحه و زبیر و امثال آنها اعتراض بر امام داشتند که چرا اقتدا به سیره عمر و عثمان نکردی؟آنها در تقسیم بیت المال شئون و شخصیت و اسم و رسم افراد را ملاحظه می کردند و هرگز بیت المال را مساوی بین مسلمانان

ص:86

تقسیم نمی نمودند.

لذا امام علیه السّلام در پاسخ آنها می گوید:من به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اقتدا کردم و سیره او را عمل نمودم.

در ادامه این سخن می فرماید:«در چیزی که خداوند آن را روشن ساخته و حکمش را صادر فرموده نیازی به مشورت با شما نداشتم.به خدا سوگند!نه شما و نه غیر شما نمی توانند در این موضوع اعتراضی به من داشته باشند(تا لازم باشد رضایتتان را جلب کنم)»؛ (فلم أحتج إلیکما فیما قد فرغ اللّه من قسمه،و أمضی فیه حکمه،فلیس لکما،واللّه،عندی و لا لغیرکما فی هذا عتبی (1)) .

در پایان این سخن امام به خودش و آنها دعا می کند که همیشه طرفدار حق و در برابر آن شکیبا باشند و عرضه می دارد:«خداوند دلهای ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکیبایی و استقامت را(برای تحمّل حق)به ما الهام کند»؛ (أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلی الحقّ،و ألهمنا و إیّاکم الصّبر) .

روشن است که در بسیاری از مواقع،حق تلخ است و تحمّل آن مشکل،و همین امر گاه سبب می شود که انسان حق را نبیند و اگر آن را دید تحمّل نکند،لذا امام علیه السّلام از خدا دو چیز می طلبد؛یکی اینکه حق را آنچنان که هست به او و سایرین ارائه دهد و پس از آن تحمّل و شکیبایی در برابر تلخی حق،عنایت فرماید.

در یکی از کلمات قصار نهج البلاغه مولا علیه السّلام می فرماید: «إنّ الحقّ ثقیل مریء و إنّ الباطل خفیف وبیء ؛حق،سنگین امّا گواراست و باطل،سبک ولی بیماری زاست». (2)

ص:87


1- 1) .«عتبی»از ریشه«عتب»بر وزن«خطب»در اصل به معنای ناراحتی باطنی است و هنگامی که به باب افعال برده شود به معنای زایل کردن این ناراحتی است و چون سرزنش کردن طرف مقابل یکی از اسباب فرونشاندن خشم درونی است،عتبی به معنای سرزنش کردن می آید و در جمله بالا منظور همین است. امام علیه السّلام به طلحه و زبیر می فرماید:شما حق ایراد و سرزنش نسبت به من ندارید.
2- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،376.

سپس امام علیه السّلام در تأیید و تکمیل این سخن فرمود:«خدا رحمت کند کسی را که هرگاه حقی را ببیند آن را یاری کند و اگر ستمی را مشاهده کرد آن را دفع نماید و به یاری صاحب حق برخیزد(و برضدّ ستمگر قیام کند)»؛ (ثم قال علیه السّلام:رحم اللّه رجلا رأی حقّا فأعان علیه،أو رأی جورا فردّه،و کان عونا بالحقّ علی صاحبه) .

نکته ها
1-چرا اموال بیت المال به طور مساوی تقسیم می شود؟

هرگاه خلافت ظاهری امیر مؤمنان علی علیه السّلام بلافاصله بعد از پیامبر اکرم صورت گرفته بود مشکلی در کار نبود،زیرا آن حضرت دقیقا همان برنامه عصر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله را ادامه می داد؛ولی مشکل بزرگ این بود که امام،زمانی روی کار آمد که مردم به انواع تبعیضهای دوران خلیفه دوم و از آن بیشتر دوران عثمان، خوگرفته بودند و تغییر این عادت بسیار مشکل می نمود و قسمت عمده تلاش آن حضرت متوجه از بین بردن تبعیضات نابجا بود و عامل اصلی جنگهایی همچون جمل و صفّین همان طرفداران تبعیض بودند.

بی شکّ طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و سهم مهمّی در پیروزیهای مسلمین در جنگها داشتند و دفاع آنها از پیامبر اکرم در غالب جنگهای اسلامی محرز و مسلّم است؛ولی انحرافی که از مسیر پیامبر اکرم در دوران خلیفه دوم و سوم به وجود آمد و سهم مهمّی برای این دو امثال آنها از بیت المال قائل شدند، آنها را به ویژه خواری و رانت خواری عادت داد،لذا در همان گام نخست که علی علیه السّلام برضدّ این تبعیضها برداشت فریاد اعتراضشان بلند شد،درست همان گونه که مردم عصر جاهلیت از تبدیل بتهای متعدد به خدای واحد قادر متعال،تعجب می کردند آنها نیز از این تغییر روش شگفت زده شدند و به امام

ص:88

ایراد گرفتند که چرا با آنها در این امر مشورت نشده است.نه تنها در تقسیم اموال بیت المال،بلکه در تقسیم پستها و مقامهای مهم نیز منتظر مشورت و در نهایت خواهان سهمی بودند و باور نمی کردند امام با این قاطعیت مردم را به روش پیامبر اکرم بازگرداند.هنگامی که رؤیاهای خود را بدون تعبیر یافتند،آتش خشم در دل آنها شعله ور شد و افکار شیطانی همه وجودشان را فراگرفت و دست به آتش افروزی و جنگ زدند و سرانجام خودشان در آن آتش سوختند.

این نیز حائز اهمیّت است که اموال بیت المال دو گونه بود؛بخشی از آن مانند زکات مصارف مختلفی داشت و ممکن بود بعضی بر بعضی دیگر(متناسب با زحماتشان)در آن ترجیح یابند؛مثلا«مؤلّفة قلوبهم»(کسانی را که می خواستند با محبّت به اسلام وارد کنند)و همچنین«عاملین علیها»(آنها که برای گردآوری زکات تلاش می کردند)و یا قضات و مانند آنها،هریک متناسب زحمات و موقعیتشان،سهمی از زکات را دریافت می داشتند و نیز در غنائم جنگی،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله میان پیاده و سواره تفاوت قائل می شد؛ولی بخش مهمی از درآمد بیت المال؛مانند خراجی که از اراضی خراجیه (1)گرفته می شد و رقم بسیار مهمی را در مجموع تشکیل می داد،می بایست میان همه مسلمانان به طور مساوی تقسیم شود.

درست مانند چیزی که وقف بر اولاد است که همه فرزندان در هر مقام و رتبه ای باشند به طور مساوی می برند و مانند یارانه هایی که در عصر ما از بیت المال پرداخت می شود که رئیس جمهور و افراد عادی در آن یکسانند و هرگونه تبعیض را به عنوان رانت خواری و امتیاز ویژه محکوم می کنند.

در عصر خلیفه اوّل همان روش پیامبر در این گونه موارد دنبال می شد و همه

ص:89


1- 1) .«اراضی خراجیه»زمینهایی بود که در فتوحات اسلامی به دست مسلمین افتاد و آنها را در اختیار کشاورزان می گذاشتند و در مقابل،مالیاتی به نام«خراج»از آنها می گرفتند که با توجّه به گستردگی آن اراضی،مالیات مزبور رقم مهمّی را تشکیل می داد.

یکسان بودند؛ولی تبعیضها از زمان عمر-به شهادت تواریخ معتبر-آغاز شد و در زمان عثمان به اوج خود رسید و 22 سال براین منوال گذشت و تدریجا این عمل ناپسند به صورت سنّتی درآمد.

در اینجا رشته سخن را به دست ابن ابی الحدید می سپاریم که نکات جالبی را با تکیه بر تواریخ و روایات،در این زمینه بیان کرده و پرده از روی بسیاری از اسرار دوران خلفا و حکومت امیرمؤمنان علی علیه السّلام برداشته است.او در این زمینه گفتار مفصّلی دارد که خلاصه اش چنین است:

«امام علیه السّلام در روز دوم خلافت خویش منبر رفت و اعلام کرد راه و رسم من همان روش پیغمبر است.

هیچ کس بر دیگری برتری ندارد و اگر سابقه و کوشش بیشتری در اسلام داشته باشد پاداش او در قیامت با خداست.وی اضافه کرد:فردا کسی نگوید فرزند ابو طالب ما را از حقوق خود محروم کرد،زیرا همه بنده خدایند،و بیت المال مال خداست و به طور مساوی بین همه تقسیم می شود،فردا همه حاضر شوند تا اموالی که موجود است بین آنها تقسیم گردد.عرب را بر عجم امتیازی نیست.

امام علیه السّلام فردای آن روز به«عبید اللّه ابن ابی رافع»کاتب خویش،دستور داد از مهاجران شروع کند.سپس به انصار و سایر مسلمانان هرکدام سه دینار بدهد.

از این تقسیم جز«طلحه»،«زبیر»،«عبد اللّه بن عمر»،«سعید بن عاص»و «مروان حکم»کسی سرباز نزد،عبید اللّه جریان را به امام علیه السّلام گزارش داد.

هنگامی که مردم در مسجد بودند این گروه در گوشه ای از مسجد کنار یکدیگر نشستند و باهم آهسته صحبت کردند پس از آن«ولید بن عقبه»نزد امام علیه السّلام آمد و گفت تو در روز«بدر»بستگان نزدیک ما را کشتی،امّا امروز ما با تو بیعت می کنیم به شرط اینکه همان مقدار که زمان عثمان به ما پرداخت می شد

ص:90

بپردازی و کشندگان عثمان را به قتل رسانی و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق می گردیم!

امام علیه السّلام فرمود:

امّا مسئله«بدر»وظیفه الهی بود،و امّا مسئله مال در اختیار من نیست تا کم و زیاد کنم.آنچه خدا فرموده انجام می دهم و در مورد کشندگان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بکشم همان وقت این کار را می کردم،و اگر شما از من بیم داشته باشید به شما تأمین می دهم برای چه بیم داشته باشید؟

«ولید»داستان را برای رفقایش بازگو کرد آنها با ناراحتی از هم جدا شدند.

«عمار یاسر»و گروهی به امام علیه السّلام خبر دادند که اینها پنهانی مردم را دعوت به برکناری شما از خلافت و نقض بیعت می کنند.

امام علیه السّلام به مسجد آمد منبر رفت و اعلام کرد که خداوند برای هیچ کس جز به تقوا برتری قائل نشده و متقی پاداش آن را در آخرت خواهد یافت.من روشی جز قرآن و سنّت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد،هرکس به آن اراضی نیست هر کجا می خواهد برود،کسی که خدا را اطاعت کند و به حکم او حکم نماید از هیچ کس وحشت ندارد.

سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و عمار یاسر را با «عبد الرحمن»به سوی طلحه و زبیر که در گوشه مسجد نشسته بودند،فرستاد آنها نزد امام علیه السّلام آمدند:

فرمود:شما را به خدا سوگند می دهم آیا این طور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت بیعت نمودید؟

گفتند:چرا؟

فرمود:پس این چه وضعی است که از شما مشاهده می شود.

گفتند:بیعت کردیم که بدون مشورت ما کاری نکنی و ما را بر دیگران برتری

ص:91

بخشی؛امّا اموال را بالسویه تقسیم کردی و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادی.

امام علیه السّلام فرمود:استغفار کنید که من(چنین شرطی را از شما برخلاف رضای خدا پذیرفته باشم)هم اکنون بگویید آیا حقی از شما گرفته ام؟یا به شما ستم نموده ام؟

گفتند:معاذ اللّه.

فرمود:آیا حکم و یا حقی مربوط به یکی از مسلمانها بوده که من جاهل به آن بوده ام و یا از گرفتن آن عاجز مانده ام؟

گفتند:نه.

فرمود:آیا از بیت المال برای خود چیزی ذخیره کرده ام؟

گفتند:نه!

فرمود:پس چرا مخالفت می کنید؟

گفتند:زیرا در قسمت کردن بیت المال برخلاف عمر بن خطّاب قدم بر می داری و ما را با دیگران مساوی قرار می دهی با اینکه غنائم با شمشیر ما به دست آمده است.

باز امام علیه السّلام فرمود:

امّا در مشورت با شما،من به حکومت رغبتی نداشتم،مرا به سوی آن فرا خواندید و اصرار ورزیدید ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد.پس از قبول مسئولیت در کتاب خدا و سنّت پیامبر نظر افکندم آنچه مرا راهنمایی کردند عمل نمودم،احتیاج به نظر و رأی شما ندیدم،چنانچه(فرضا)حکمی در کتاب خدا نباشد و در سنّت پیامبر دلیلی بر آن نیابم و نیاز به مشورت بود با شما مشورت خواهم کرد.

امّا در مورد تقسیم به طور مساوی؛همه می دانیم پیامبر صلّی اللّه علیه و اله چنین دستور داده

ص:92

و کتاب خدا همین را می گوید.

امّا اینکه گفتید:ما بیشتر زحمت کشیده ایم،می دانید عده ای از همه بیشتر اسلام را یاری کرده اند،پیامبر در تقسیم بیت المال آنان را با دیگران به یک چشم می نگریست».

ابن ابی الحدید سپس می گوید:

«اگر گفته شود ابو بکر اموال را به طور مساوی تقسیم می کرد،پس چرا کسی اعتراض نکرد؟در پاسخ باید گفت:او بعد از پیغمبر بود و مردم با تقسیم پیغمبر عادت کرده بودند؛امّا هنگامی که عمر سر کار آمد عده ای را برتری داد،و پس از او عثمان این برتری را بیشتر کرد.

این عمل،22 سال ادامه پیدا کرد و مردم به این وضع عادت کردند.برگرداندن مردم از این وضع این مشکلات را به وجود می آورد». (1)

2-جایگاه واقعی مشورت

بی شک مشورت از اصول شناخته شده اسلام و همه عقلای جهان است و همان گونه که در روایات وارد شده،عقل واحدی را به عقول کثیره پیوند می زند «من شاور الرّجال شارکهم فی عقولهم» (2)ولی مشورت ارکان و شرایطی دارد که اگر از آنها دور شود نه تنها مفید نخواهد بود؛بلکه گاه نتیجه معکوس می دهد.از جمله مشورت باید در اموری باشد که مورد تردید و نفی و اثبات واقع می شود و اگر مردم بخواهند احکام و موضوعات مسلّم را تحت مشورت قرار دهند چه بسا باعث تردید در اساس احکام الهی و وظایف مسلّم عقلی می گردد.

فی المثل کسی بخواهد مسئله وجوب حج یا حجاب اسلامی را به آرای

ص:93


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 7،ص 43-45.
2- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،161.

عمومی یا مشورت واگذار کند،چه بسا افرادی پیدا شود که بگویند:چه لزومی دارد در این عصر و زمان مردم هزینه های سنگینی را برای رفتن به زیارت خانه خدا تخصیص دهند و یا در اجتماع فعلی،حجاب برای زنان مسلمان،دست و پا گیر است!

ولی بعد از آنکه مسئله حج یا حجاب را به عنوان دستوری قاطع و مورد اجماع مسلمین بلکه ضرورت دینی پذیرفتیم می توانیم به شورا بنشینیم که نحوه برگزاری حج و طرز پوشیدن حجاب چگونه باشد بهتر است؟و باید پذیرفت بخشی از مشکلاتی که امروز دامان مسلمین را گرفته برای این است که جایگاه واقعی مشورت را فراموش کرده اند.

آنچه امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده نمونه روشنی از این مطلب است و آنچه طلحه و زبیر دنبال آن بودند انحراف واضحی از این است؛آنها می خواستند سنّت رسول خدا در تقسیم مساوی اموال خراجیه،به رأی گذارده شود و امام علیه السّلام با این امر مخالف بود.

3-طلحه و رؤیای خلافت

از منابع مختلف تاریخی چنین برمی آید که علاقه طلحه به زمامداری و خلافت سابقه طولانی داشت که به زمان ابو بکر برمی گشت.

طبری مورّخ معروف-طبق گفته ابن ابی الحدید-در تاریخش چنین آورده که طلحه حتی در زمان حیات ابو بکر درباره خلافت خود می اندیشید و انتظار داشت ابو بکر او را بعد از خود به عنوان خلیفه مسلمین معرّفی کند،زیرا پسر عموی ابو بکر بود و هنگامی که اطلاع یافت ابو بکر می خواهد عمر را به عنوان خلیفه معرفی کند به او اعتراض کرد و گفت:تو مرد خشن و سخت گیری را بر ما حکومت دادی.در زمان عمر نیز با گروهی از طرفدارانش درباره خلافت بعد از

ص:94

او سخن می گفت و اطرافیانش به او قول می دادند که بعد از مرگ عمر با تو بیعت خواهیم کرد و هنگامی که این سخن به گوش عمر رسید در خطبه ای آنها را تهدید به مرگ کرد تا دست از کار خود بردارند.

ابن ابی الحدید در جای دیگر از سخنانش می نویسد:بعدا طلحه و زبیر در صف ستایش کنندگان عمر قرار گرفتند چرا که پیشگامان مهاجر و انصار را بر دیگران برتری بخشیده(و سهم بیشتری از بیت المال برای آنها قائل شده بود).

از سوی دیگر عمر تأکید کرده بود که قریش و مهاجران سابقه دار اسلام،از مدینه مطلقا خارج نشوند،زیرا معتقد بود اگر بیرون روند گروههای اطراف آنها را می گیرند و اموال زیادی به دست می آورند؛هم به سوی خوشگذرانی پیش می روند و هم به فکر زمامداری و تجزیه طلبی خواهند افتاد و در برابر اعتراضهایی که از گوشه و کنار به این امر شد او در خطبه ای صریحا اعلان داشت که این سیاست قطعی من است.

طبری-طبق نقل ابن ابی الحدید-می گوید:این کار عمر قریش را سخت رنجیده خاطر ساخت حتی هنگامی که عمر درخواست کردند به آنها اجازه دهد در جنگهای اسلامی شرکت کنند به آنها گفت:بدترین چیزی که براین امت از آن می ترسم این است که شما-قریش-در بلاد اسلامی پخش شوید؛برای شما همین بس که در غزوات رسول خدا شرکت کردید و نیازی به بیشتر از این نیست.

ولی هنگامی که عثمان به خلافت رسید ورق برگشت.قریش را آزاد گذاشت و آنها به شهرهای مختلف سفر کردند و به جمع آوری مال و ثروت پرداختند و این اوّلین فتنه در اسلام و درمیان توده مردم بود.

ابن ابی الحدید می افزاید:متأسفانه عمر رأی هوشمندانه خود را در محدود ساختن قریش بعد از ضربت خوردن به وسیله«ابو لؤلؤ»نقض کرد(زیرا طلحه و

ص:95

زبیر و مانند آنها را به شورای شش نفری خود راه داد که مفهومش شایستگی همه آنها برای خلافت بود).سپس می افزاید:این سبب هر فتنه ای بود که درمیان مسلمین واقع شد و تا دامنه قیامت واقع می شود». (1)

با توجّه به این سابقه تاریخی روشن می شود که چرا طلحه و زبیر از خلافت علی علیه السّلام ناراحت شدند درحالی که بیشترین تلاش را برای تحریک مردم به کشتن عثمان داشتند به گمان اینکه بعد از عثمان نوبت به طلحه می رسد و هنگامی که علی علیه السّلام پست و مقامی به آنها نداد(زیرا می دانست مقدّمه تجزیه کشور اسلام می شود)بلکه عطای نامساوی آنها را از بیت المال قطع کرد و مطابق روش پیامبر،مساوات درمیان مسلمین برقرار ساخت بر آن حضرت شوریدند و با دستیاری عایشه ام المؤمنین،آتش جنگ جمل را برافروختند و پس از شکست جمل و کشته شدن آن دو،طرفدارانشان آتش جنگ صفّین را شعله ور ساختند و سرانجام بنی امیّه را بر جهان اسلام حاکم ساختند و بعد از آن بنی مروان روی کار آمدند و آن فسادهای عظیم را در جهان اسلام برپا ساختند.از اینجا روشن می شود که مشکل طلحه و زبیر تنها مشکل عدم مشورت نبود و حتی مساوات در بیت المال هم مسئله ای فرعی بود؛آنها طمع در خلافت داشتند و اینها را بهانه خود قرار داده بودند.

***

ص:96


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 11-13.

خطبۀ 206: وقتی امام شنید عدّه ای از اصحابش در صفّین شامیان را دشنام می دادند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و قد سمع قوما من أصحابه یسبّون أهل الشّام أیّام حربهم بصفّین

از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را هنگامی ایراد کرد که شنید عدّه ای از اصحابش در صفّین شامیان را دشنام می دادند. (1)

خطبه در یک نگاه

در کتاب مصادر نهج البلاغه می خوانیم که حجر بن عدی و عمرو بن حمق که از اصحاب معروف علی علیه السّلام بودند(در ایّام صفین)به شامیان دشنام می دادند، امام آنها را خواست و از این کار نهی فرمود،عرض کردند:ای امیر مؤمنان مگر ما بر حق نیستیم؟فرمود:آری!عرض کردند مگر آنها بر باطل نیستند؟فرمود:آری! عرض کردند:پس چرا ما را از بدگویی به آنان نهی می کنی؟فرمود:من دوست

ص:97


1- 1) .سند خطبه: این کلام را گروهی از راویان حدیث و مورّخان قبل و بعد از سیّد رضی نقل کرده اند:مانند ابو حنیفه دینوری در کتاب اخبار الطوال و نصر بن مزاحم در کتاب صفّین و سبط بن جوزی در تذکرة الخواصّ و بعضی دیگر. (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 103).

ندارم زبان شما به دشنمام آلوده شود و در ادامه،این گفتار را ایراد فرمود و در آن راه بهتری را ارائه داد و آن دعا برای هدایت گمراهان و وحدت مسلمین و خاموش شدن آتش جنگ است.

این سخن نشان می دهد که امام علیه السّلام در عین قاطعیّت در برابر دشمن،از خشونتهای بی مورد که نشانه ضعف شخصیّت است جلوگیری می فرمود.

***

ص:98

إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین،و لکنّکم لو وصفتم أعمالهم،و ذکرتم حالهم،کان أصوب فی القول،و أبلغ فی العذر،و قلتم مکان سبّکم إیّاهم:

اللّهمّ أحقن دماءنا و دماءهم،و أصلح ذات بیننا و بینهم،و اهدهم من ضلالتهم،حتّی یعرف الحقّ من جهله،و یرعوی عن الغیّ و العدوان من لهج به.

ترجمه

من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ولی اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید به گفتار صحیح نزدیک تر و برای اتمام حجّت رساتر است.شما باید به جای دشنام چنین می گفتید:پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن(و آتش جنگ را خاموش فرما)میان ما و آنها را اصلاح کن و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانی که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنی با حق اصرار می ورزند ازآن دست بردارند و(به راه راست)باز گردند.

شرح و تفسیر: دشنام نه،دعا کنید!

دشنام نه،دعا کنید!

آنچه در این کلام آمده است،دستور مهم اخلاقی و اجتماعی است که می تواند آثار زیادی داشته باشد و آن نهی از بدگویی به دشمن و سبّ و لعن اوست که ممکن است آتش خشم او را برافروزد و کینه ها را عمیق تر سازد.

همان گونه که گذشت این سخن را امام زمانی گفت که در ماجرای صفین شنید

ص:99

بعضی از یارانش به اهل شام بدگویی می کنند.فرمود:«من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ولی اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید به گفتار صحیح نزدیک تر و برای اتمام حجّت رساتر است»؛ (إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین،و لکنّکم لو وصفتم أعمالهم،و ذکرتم حالهم،کان أصوب فی القول،و أبلغ فی العذر) .

«سبّاب»به کسی گفته می شود که بسیار بدگویی می کند و حقیقت«سبّ» بدگویی کردن و دشنام دادن توأم با هتک طرف است؛مانند خطاب کردن طرف به احمق،بی شعور،پست،رذل و امثال آن.

لعن کردن یکی از مصداقهای«سبّ»است و«قذف»(نسبتهای ناروای ناموسی دادن)از مراحل شدید«سبّ»است و در بسیاری از موارد،حدّ شرعی هم دارد.به یقین منظور امام در گفتار بالا این نوع سبّ نیست،زیرا قذف حرام و از گناهان کبیره است؛نه از مکروهات.

امام علیه السّلام در این خطبه یارانش را از این کار باز می دارد،هرچند حق داشتند دشمن را به این گونه خطابها مخاطب سازند و به جای آن دستور می دهد صفات زشت و اعمال بد آنها را مورد نقد قرار دهند و حجّت را بر آنها تمام کنند که هم تأثیر بیشتری دارد و هم بهانه به دست دشمن برای مقابله به مثل نمی دهد.

درباره سبّ و لعن به طور کلّی سخنی داریم که در بحث نکات خواهد آمد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن با بیان مصداق روشنی،شیوه برخورد با دشمن را در این گونه موارد،تعلیم می دهد و می فرماید:«شما باید به جای دشنام چنین می گفتید:پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن!میان ما و آنها را اصلاح فرما!و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانی که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنی با حق اصرار می ورزند از آن دست بردارند و(به راه

ص:100

راست)باز گردند»؛ (و قلتم مکان سبّکم إیّاهم:اللّهمّ احقن (1)دماءنا و دماءهم،و أصلح ذات بیننا و بینهم،و اهدهم من ضلالتهم،حتّی یعرف الحقّ من جهله،و یرعوی (2)عن الغیّ و العدوان من لهج (3)به) .

امام علیه السّلام در این عبارت پرمعنای خود سه دعا فرموده و یا به تعبیر دیگر سه تقاضا از پیشگاه خدا دارد:نخست اینکه آتش جنگ خاموش گردد و خونهای طرفین ریخته نشود.دیگر اینکه علاوه بر آتش بس،صلح و دوستی درمیان دو گروه،برقرار گردد و مسلمین متّحد و یکپارچه شوند.سوم اینکه گمراهیهایی که دامان آنها را گرفته و آنان را از رسیدن به حق باز می دارد از ایشان دور شود؛ ناآگاهان حق را بشناسند و آگاهان از ستیزجویی و دشمنی با حق دست بردارند.

این دعاها به خوبی نشان می دهد که تا چه حد امام علیه السّلام دارای سعه صدر بوده و لطف و رحمت حتّی نسبت به دشمنان خود داشته است و با آن همه ظلم و جنایتی که در حق امام و یارانش روا داشتند کمترین سخنی که دلیل بر انتقامجویی باشد؛بیان نمی فرماید و حتّی دوستانش را از سبّ و دشنام و بدگویی به دشمن،نهی می کند.

نکته: سبّ و لعن

سبّ و لعن

بسیاری از ارباب لغت تصریح کرده اند که«سبّ»همان شتم و دشنام دادن و

ص:101


1- 1) .«احقن»از ریشه«حقن»بر وزن«حمد»در اصل به معنای نگهداری و حفظ چیزی است و هنگامی که در مورد «دماء»به کار می رود مفهومش جلوگیری از خون ریزی است.
2- 2) .«یرعوی»از«رعو»بر وزن«رعد»به معنای خودداری کردن و بازگشتن از کاری گرفته شده است.قابل توجّه اینکه گاه واژه«رعو»به صورت رباعی(رعوی بر وزن دعوا)به کار رفته و همان معنای فوق را می دهد و به گفته بعضی از ارباب لغت واژه«ارعوی»از واژه های کم نظیر است و در صیغه های فعل معتل مانند آن دیده نشده است.برای توضیح بیشتر به لسان العرب ماده«رعو»مراجعه فرمایید.
3- 3) .«لهج»از ریشه«لهج»بر وزن«کرج»به معنای وابستگی و شیفتگی به چیزی و حریص بودن به آن است.

بدگویی کردن است و بعضی لعن را هم مصداقی از آن دانسته اند. (1)

به یقین هیچ مؤمنی را نباید سبّ و لعن کرد و درباره کافران و مخالفان حق نیز اصل بر ترک آن است،چرا که غالبا با دو اثر منفی همراه است:نخست اینکه چه بسا طرف مخالف،مقابله به مثل کند و به مقدّسات توهین نماید،لذا در آیه 108 سوره انعام می خوانیم:« «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ» ؛به(معبود)کسانی که غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید مبادا آنها نیز از روی نادانی(و ظلم)خدا را دشنام دهند».

دیگر اینکه ممکن است این گونه بدگوییها آنها را تحریک کند و به اصطلاح روی دنده لج بیفتند و پافشاری آنها در کفر و ضلالت بیشتر گردد.

ولی این قاعده؛مانند هر قاعده کلی دیگر موارد استثنایی دارد.به همین دلیل در نهج البلاغه یا عبارات دیگر معصومین علیهم السّلام گاه بدگوییهایی نسبت به مخالفان شده و در قرآن مجید نیز لعن درباره گروههایی آمده است.

در خطبه 19 نهج البلاغه خواندیم که امام علیه السّلام به اشعث بن قیس منافق که سخنی توهین آمیز و بی ادبانه در برابر امام علیه السّلام گفت،فرمود:«علیک لعنة اللّه و لعنة اللاّعنین حائک بن حائک منافق بن کافر؛لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد ای بافنده(دروغ)فرزند بافنده و ای منافق فرزند کافر».

نیز هنگامی که مروان در جنگ جمل اسیر شد و او را خدمت امام علیه السّلام آوردند، امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام نزد پدر خود برای او شفاعت کردند و امام علیه السّلام او را آزاد ساخت.امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام عرض کردند:ای امیر مؤمنان!لازم است مروان با شما بیعت کند؟امام علیه السّلام فرمود:مگر بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد من نیاز به بیعت او ندارم.دست او همچون دست یهودی است«إنّها کفّ

ص:102


1- 1) .به مصباح المنیر و لسان العرب مراجعه شود.مرحوم محقق خویی نیز در شرح خود بر نهج البلاغه این معنا را در تفسیر واژه سبّ آورده است.

یهودیّة» (1)؛ولی سبّ مؤمن با تقوا از گناهان عظیم است؛در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم که فرمود:«سباب المؤمن فسوق و قتاله کفر و أکل لحمه معصیة و حرمة ماله کحرمة دمه؛سبّ و دشنام فرد با ایمان گناه بزرگی است و جنگیدن با او کفر است و خوردن گوشت او(غیبت کردن)معصیت است و احترام مالش همچون احترام خون است». (2)

در حدیث دیگری می خوانیم که مردی خدمت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله عرض کرد:مرا وصیّتی کن!از جمله اموری که رسول خدا به او سفارش کرد این بود:«لا تسبّوا النّاس فتکسب العداوة بینهم؛به مردم سبّ و دشنام ندهید که سبب عداوت و دشمنی درمیان آنها می شود». (3)

این نکته قابل توجّه است که اصحاب معاویه،هرچند جزء منافقان و ظالمان و مفسدان فی الارض بودند باز امام علیه السّلام اصحاب خود را از سبّ آنها در ایّام جنگ صفّین نهی فرمود،زیرا در آنجا شرایط خاصّی بود که ممکن بود سبّ آنها آتش جنگ را شعله ورتر سازد.

در مورد لعن نیز از آیات قرآن استفاده می شود که خداوند عده ای را لعن کرده و یا اجازه لعن آنها را داده است از جمله درباره شیطان می فرماید:« «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلی یَوْمِ الدِّینِ» ؛و مسلما لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود» (4)و در ارتباط با گروهی از مرتدّین می فرماید:« «أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِینَ» ؛کیفر آنها این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگی بر آنها خواهد بود» (5)و درباره ظالمان نیز می فرماید: «أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی»

ص:103


1- 1) .شرح بیشتر در این مورد رای در جلد سوم همین کتاب بخوانید.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 360،باب السباب،ح 2 و 3.
3- 3) .همان مدرک.
4- 4) .ص،آیه 78.
5- 5) .آل عمران،آیه 87.

«الظّالِمِینَ» (1)و درباره پیمان شکنان و قاطعان رحم و مفسدان در زمین می فرماید:

«أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ» (2)و درباره کسانی که کتمان حق می کنند، می فرماید:« «أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ» ؛خداوند و همه لعنت کنندگان آنها را لعنت می کنند». (3)

بی شک لعن در لغت به معنای طرد کردن و دور ساختن است که گاه به صورت عملی انجام می شود و گاه به صورت لفظی یا در شکل نفرین؛مثلا گفته می شود:«لعنة اللّه علیک»یعنی خدا تو را از رحمتش دور دارد.

مسلّم است که هیچ مؤمنی را نمی توان لعن کرد؛ولی افراد بی ایمان و منافق و کسانی که گناه عظیمی مانند ظلم و ستم و فساد و ایجاد تباهی در زمین و امثال آن مرتکب می شوند مستحق لعن اند،بنابراین لعن مخصوص کافران و منافقان نیست.

ص:104


1- 1) .هود،آیه 18.
2- 2) .رعد،آیه 25.
3- 3) .بقره،آیه 159.

خطبۀ 207: سخنان امام در جنگ صفین هنگامی که فرزندش امام حسن علیه السّلام شتاب برای جنگ داشتند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی بعض أیّام صفّین و قد رأی الحسن ابنه علیه السّلام یتسرّع إلی الحرب

از سخنان امام علیه السّلام است که در بعضی از روزهای جنگ صفین هنگامی که مشاهده کرد فرزندش امام حسن علیه السّلام شتاب برای جنگ دارد،بیان فرمود. (1)

خطبه در یک نگاه

این سخن کوتاه امیر مؤمنان علی علیه السّلام ناظر به حفظ امام حسن و امام حسین از آسیبهاست تا نسل رسول خدا به وسیله آنها در جان باقی بماند و این معنا تحقق یافت و امروز میلیونها نفر هستند که نسبشان به وسیله امام حسن یا امام حسین علیهما السّلام به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می رسد و این ریشه پربرکت روز به روز در جهان گسترده می گردد.

ص:105


1- 1) .سند خطبه: طبری در تاریخ خود در حوادث سال 37 هجری قمری عبارتی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل کرده که شبیه عبارت بخشی از این کلام است؛ولی نه در ایّام جنگ صفّین؛بلکه در جایی دیگر و از آن معلوم می شود که امام علیه السّلام این تعبیر را در موارد متعددی بیان فرموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 103).

ص:106

أملکوا عنّی هذا الغلام لا یهدّنی،فإنّنی أنفس بهذین-یعنی الحسن و الحسین علیهما السّلام-علی الموت لئلاّ ینقطع بهما نسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.

ترجمه

این جوان(امام حسن علیه السّلام)را از طرف من بگیرید و نگاه دارید(تا به میدان جنگ پا نگذارد)مبادا(مرگ او)مرا درهم بکوبد،زیرا من از مرگ این دو-یعنی امام حسن و امام حسین-بسیار دریغ دارم تا نسل رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله با مرگ آنها قطع نشود.

شرح و تفسیر: حفظ نسل پیامبر صلّی اللّه علیه و اله

حفظ نسل پیامبر صلّی اللّه علیه و اله

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه،سفارش اکیدی به اصحابش درباره امام حسن و امام حسین علیهما السّلام در روز جنگ صفین برای حفظ هدف مهمی فرموده و می گوید:

«این جوان(امام حسن علیه السّلام)را از طرف من بگیرید و نگاه دارید(تا به میدان جنگ پا نگذارد)مبادا(مرگ او)مرا درهم بکوبد،زیرا من از مرگ این دو-یعنی امام حسن و امام حسین-بسیار دریغ دارم مبادا نسل رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله با مرگ آنها قطع شود»؛ (أملکوا عنّی هذا الغلام لا یهدّنی (1)،فإنّنی أنفس (2)بهذین-یعنی الحسن و

ص:107


1- 1) .«لا یهدّنی»از ریشه«هدّ»بر وزن«سدّ»در اصل به معنای منهدم شدن و فروریختن همراه با صدای شدید است.سپس در امور معنوی نیز به کار رفته و به غم و اندوه شدیدی که روح انسان را درهم می کوبد اطلاق شده؛مانند آنچه در جمله بالا آمده است.
2- 2) .«أنفس»از ریشه«نفس»بر وزن«قفس»به معنای مضایقه کردن و نگاهداری چیزی و از دست ندادن آن است.اشیای نفیس،اشیایی است که انسان حاضر نیست به آسانی آن را از دست بدهد.

الحسین علیهما السّلام-علی الموت لئلاّ ینقطع بهما نسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله) .

تعبیر به«املکوا»از ریشه«ملک»در واقع تأکیدی است برای جلوگیری کردن از شتاب امام حسن علیه السّلام به سوی میدان جنگ،زیرا انسان هنگامی که مالک چیزی می شود آن را به تمام معنا در اختیار می گیرد و این بالاترین تأکیدی است که در مورد بازداشتن کسی از چیزی می توان به کار برد.به همین دلیل مرحوم سیّد رضی رحمة اللّه در ذیل این کلام می گوید:«این تعبیر از فصیح ترین و برترین تعبیرات است».

جمله «لا یهدّنی» تأکید دیگری براین معناست،زیرا می فرماید:اگر او و برادرش حسین علیه السّلام به شهادت برسند وجود مرا درهم می کوبند.

امام علیه السّلام برای اینکه تصوّر نشود این تأکیدات تنها از مهر فرزندی سرچشمه می گیرد،در پایان فرموده:من هدف بزرگی را دنبال می کنم و آن این است که نسل پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله هرچه بهتر و بیشتر از طریق این دو،در جهان باقی بماند که این خود یکی از اسباب پایندگی اسلام است.

*** مرحوم سیّد رضی در پایان این گفتار می گوید:«جمله امام علیه السّلام «أملکوا عنّی هذا الغلام» از برترین سخنان و فصیح ترین جمله هاست»؛ (قال السیّد الشّریف و قوله علیه السّلام:أملکوا عنّی هذا الغلام من أعلی الکلام و أفصحه) .

منظور سیّد این است که جمله «أملکوا عنّی» یعنی«از سوی من مالک بشوید» تأکید زیبا و لطیفی است براین معنا که با سرعت و جدیّت بروید و این جوان را نگاه دارید تا از دست نرود،زیرا انسان بیشترین محافظت را نسبت به املاک خویش دارد و این تعبیر از«نگاه داشتن»و«گرفتن»و«باز گرفتن»و«محافظت» بلیغ تر و رساتر است.

ص:108

نکته: پاسخ به چند سؤال

پاسخ به چند سؤال

1.بی شک امام حسن مجتبی علیه السّلام در آن روز بیش از سی سال داشت،زیرا میلاد مبارک ایشان در سال سوم هجری بود و حادثه صفّین در سال 37 واقع شد، بنابراین تعبیر به«غلام»که به معنای«نوجوان»است چه مناسبتی دارد؟

در پاسخ باید به این نکته توجه کرد که واژه غلام هرچند معمولا به نوجوان و حدّ فاصل میان طفل و شابّ(کودک و جوان)گفته می شود؛ولی همان گونه که بعضی از ارباب لغت تصریح کرده اند (1)به افراد بزرگسال نیز اطلاق می گردد.

افزون بر اینکه پدران این تعبیر را نسبت به فرزندان در هر سنّ و سالی به کار می برند.در عرف عرب به خادمان نیز در هر سنّ و سالی باشند واژه«غلام» اطلاق می شود.

در هر حال اطلاق غلام از سوی امام علیه السّلام نسبت به فرزندش امام حسن علیه السّلام مطلب بعیدی نیست.

2.مطابق آنچه در بالا آمد امام حسن و همچنین امام حسین علیهما السّلام در آن زمان بیش از سی سال سن داشتند(زیرا فاصله آن دو بزرگوار یک سال یا کمتر از یک سال بود)و قاعدتا در آن زمان صاحب همسر و فرزند بودند با این حال،چگونه امام می فرماید:می ترسم با شهادت این دو،نسل رسول خدا قطع شود؟

در پاسخ می گوییم:منظور این بوده که آنها بمانند و هر چه بیشتر نسل پیامبر فزونی یابد،زیرا باوجود دشمنان بسیار این نسل با برکت از جوانب مختلف در خطر بوده است.

3.چگونه امام علیه السّلام بقای نسل پیامبر به بقای آن دو بزرگوار و فرزندانشان دانسته،درحالی که معمول عرب این است که نسل را از طریق پسر می دانستند،

ص:109


1- 1) .لسان العرب،ماده«غلم».

نه از طریق دختر؟و می دانیم که حسن و حسین نوه های دختری پیامبرند!

در پاسخ این سؤال باید گفت که این طرز تفکّر به عصر جاهلیت باز می گردد که آنها مطلقا زنان را به حساب نمی آوردند و فرزندان دختر را فرزند به حساب نمی آوردند و می گفتند:

بنونا بنو أبناءنا و بناتنا بنوهنّ أبناء الرّجال الأباعد

فرزندان ما تنها فرزندان پسران ما هستند و دختران ما فرزندانشان فرزندان مردان بیگانه و دورند.

لذا در آیه مباهله که می فرماید: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ» (1)مفسّران در این مسئله اتفاق نظر دارند که واژه«ابناءنا»در این آیه شریفه اشاره به امام حسن و امام حسین علیهما السّلام است و«نساءنا»اشاره به حضرت فاطمه علیها السّلام،و خطاب«یابن رسول اللّه»به امامان اهل بیت علیهم السّلام در روایات،بسیار است.

در آیه شریفه 85 سوره انعام «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» و...*... «عِیسی» حضرت مسیح از ذریّه حضرت ابراهیم شمرده شده،در حالی که از ناحیه مادر (مریم)به حضرت ابراهیم منتهی می شود.

***

ص:110


1- 1) .آل عمران،آیه 61.

خطبۀ 208: هنگام اضطراب و شورش اصحابش در مورد حکمیّت

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

قاله لمّا اضطرب علیه أصحابه فی أمر الحکومة

از سخنان امام علیه السّلام است که هنگام اضطراب و شورش اصحابش در مورد حکمیّت ایراد فرموده است. (1)

خطبه در یک نگاه

در کتاب مصادر نهج البلاغه در شأن ورود این کلام آورده است که در جنگ صفین،وقتی عمرو بن عاص و کسانی که با او بودند قرآنها را بر سر نیزه کردند تا سپاهیان علی علیه السّلام را بفریبند،در حالی که آثار فتح و پیروزی لشکر امام علیه السّلام کاملا آشکار شده بود و در چند قدمی پیروزی کامل بودند.یاران امام علیه السّلام به چند گروه تقسیم شدند؛گروهی به راستی باور کردند که شامیان این کار را به عنوان نیرنگ انجام ندادند؛بلکه می خواهند واقعا تسلیم قرآن شوند.گروه عظیم دیگری که از

ص:111


1- 1) .سند خطبه: از جمله کسانی که قبل از مرحوم سیّد رضی این خطبه را نقل کرده اند،نصر بن مزاحم در کتاب صفین و ابن قتیبه دینوری در الامامة و السّیاسة و مسعودی در مروج الذّهب است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 107).

جنگ خسته شده بودند و تاب و توانی در خود برای ادامه جنگ نمی دیدند،این موضوع را بهانه خوبی برای کناره گیری از جنگ و عافیت طلبی دانستند و گروه سومی از منافقان بودند که عداوت و کینه امام علیه السّلام را در دل داشتند و منتظر دستاویزی بودند.هنگامی که قرآنها را بر سر نیزه دیدند با خود گفتند الان بهترین موقع برای دست برداشتن از یاری علی علیه السّلام است آنها هم فریاد برآوردند که جنگ را پایان دهید و گروه کمتری بر ادامه جنگ اصرار ورزیدند که در پیشاپیش آنها مالک اشتر بود،فریاد زد وای بر شما آیا بعد از نزدیک شدن پیروزی، می خواهید عقب نشینی کنید؟ای نابخردان نادان!...ولی گروهی که دست از جنگ کشیده بودند به او دشنام دادند و بد گفتند و تهدیدش کردند و فریاد «المصاحف المصاحف و الرّجوع إلیها لا نری غیر ذلک»را سر دادند و امام علیه السّلام را وادار ساختند که مسئله حکمیت را بپذیرد.در این هنگام امام علیه السّلام سخن بالا را ایراد فرمود که خلاصه اش این بود:شما در گذشته پیرو من بودید و من امیر شما؛ ولی الآن شما می خواهید امیر باشید و من مأمور.شما می خواهید با هر شرایطی که ممکن است،زنده بمانید با این حال من چگونه می توانم شما را باز دارم؟!

***

ص:112

أیّها النّاس،إنّه لم یزل أمری معکم علی ما أحبّ،حتّی نهکتکم الحرب،و قد،واللّه،أخذت منکم و ترکت،و هی لعدوّکم أنهک.

لقد کنت أمس أمیرا،فأصبحت الیوم مأمورا،و کنت أمس ناهیا، فأصبحت الیوم منهیّا،و قد أحببتم البقاء،و لیس لی أن أحملکم علی ما تکرهون!

ترجمه

ای مردم!پیش از این،وضع من و شما آن گونه بود که دوست می داشتم(زیرا همه تسلیم فرمان من بودید)تا اینکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانیها از اینجا آغاز شد و من چاره ای جز پذیرش پیشنهاد حکمیّت نداشتم) در حالی که به خدا سوگند اگر جنگ گروهی را از شما گرفت و گروهی را باقی گذاشت برای دشمنان کوبنده تر و خستگی آفرین تر بود.من دیروز امیر و فرمانده بودم؛ولی امروز مأمور و فرمانبر شدم!!دیروز من شما را نهی می کردم؛ولی امروز شما مرا نهی می کنید و این در حالی است که شما بقای در دنیا را(به قیمت از دست دادن پیروزی بر دشمن)دوست دارید و من نمی توانم شما را به چیزی که دوست ندارید وادار کنم!

شرح و تفسیر: همرزمان سست و نادان

همرزمان سست و نادان

همان گونه که در بالا آمد،این سخن را هنگامی امام ایراد فرمود که علی رغم میل باطنی او اکثریت لشکریانش-به دلایل مختلفی-اصرار بر پایان جنگ و

ص:113

تسلیم در برابر امر حکمین داشتند.حضرت در واقع به این سؤال پاسخ می دهد که چرا تسلیم توطئه عمرو عاص در بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها و پذیرش امر حکمین شد،می فرماید:«ای مردم!پیش از این،وضع من و شما آن گونه بود که دوست می داشتم(همه تسلیم فرمان من بودید)تا اینکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت(نافرمانیها از اینجا آغاز شد و من چاره ای جز پذیرش پیشنهاد حکمیّت نداشتم)در حالی که به خدا سوگند اگر جنگ گروهی را از شما گرفت و گروهی را باقی گذاشت برای دشمنانتان کوبنده تر و خستگی آفرین تر بود»؛ (أیّها النّاس،إنّه لم یزل أمری معکم علی ما أحبّ،حتّی نهکتکم (1)الحرب،و قد،و اللّه،أخذت منکم و ترکت،و هی لعدوّکم أنهک) .

این سخن در واقع پاسخ به طرفداران ادامه جنگ است.آنها که می دانستند پایانش پیروزی است؛ولی متأسّفانه در اقلیّت بودند.امام در این سخن از یک سو عذر خود را در پذیرش پیشنهاد آتش بس و قبول حکمیّت در مقابل این اقلیّت بیان می کند و از سوی دیگر اعتقاد واقعی خود را به لزوم ادامه جنگ تا پیروزی نهایی در برابر اکثریت خسته از جنگ بیان می دارد و کثرت شهدا را مجوّز تسلیم در برابر خواسته های انحرافی دشمن نمی داند.

سپس در توضیح این سخن می افزاید:«من دیروز امیر و فرمانده بودم؛ولی امروز مأمور و فرمانبر شدم دیروز من شما را نهی می کردم؛ولی امروز شما مرا نهی می کنید و این در حالی است که شما بقای در دنیا را(به قیمت از دست دادن پیروزی بر دشمن)دوست دارید و من نمی توانم شما را به چیزی که دوست ندارید وادار کنم»؛ (لقد کنت أمس أمیرا،فأصبحت الیوم مأمورا،و کنت أمس ناهیا،فأصبحت الیوم منهیّا،و قد أحببتم البقاء،و لیس لی أن أحملکم علی ما تکرهون!) .

ص:114


1- 1) .«نهکتکم»از ریشه«نهک»بر وزن«نهی»در اصل به معنای کهنه کردن و فرسودن است و در مواردی که انسان به رنج و تعب شدید می افتد و درهم کوبیده می شود به کار می رود.

این سخن باز پاسخی است به دو گروه:اقلیتی که طرفدار ادامه جنگ تا پیروزی بودند و نسبت به قبول امر حکمین و پایان نبرد در آستانه پیروزی ایراد داشتند،حضرت می فرماید:من چه کنم زمام کار را از دست من گرفته اند و امر فرماندهی را متزلزل ساخته و سر به طغیان برداشته اند و از سوی دیگر به اکثریتی که تسلیم پیشنهاد دشمن شده بودند می گوید:شما نه به موجب احترام قرآن این پیشنهاد را پذیرفتید؛بلکه به سبب حبّ بقا و فرار از فداکاری در راه خدا بود.

نکته: از دست دادن فرصتی بزرگ!

از دست دادن فرصتی بزرگ!

لحن بسیار ملایم کلام بالا که نشان می دهد امیرمؤمنان علی علیه السّلام در مقابل مخالفان ادامه جنگ تا چه حد نرمش نشان داد،ممکن است موجب این سؤال شود که چرا امام به مالک اشتر اجازه نداد تا با قاطعیت جنگ را که در مراحل نهایی و آستانه پیروزی بود،پیش ببرد و مسلمانان را از شرّ بنی امیّه و پیروانشان رهایی بخشد؟

پاسخ این سؤال را باید در لابه لای تاریخ صفّین جستجو کرد.

توضیح اینکه در بحثهای گذشته به این نکته اشاره کردیم که مخالفان جنگ تنها فریب خوردگان از صحنه سازی عمرو عاص و بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها نبودند؛بلکه گروهی از افراد ضعیف الاراده که آماده ادامه جنگ نبودند و گروهی از منافقان و دشمنان امام که فرصت را برای گرفتن ماهی از آب گل آلود مناسب می دیدند،دست به دست هم داده بودند و با شدّت از امام می خواستند که جنگ را متوقف کند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در این باره می نویسد که امام علیه السّلام به مالک اشتر دستور بازگشت و متوقف ساختن جنگ را داد،مالک پیغام فرستاد

ص:115

من چگونه باز گردم در حالی که نشانه های پیروزی ظاهر شده است.به امام عرض کنید فقط یک ساعت به من مهلت بدهد،من کار را تمام می کنم.گروه کثیری که اطراف امام علیه السّلام را گرفته بودند هنگامی که پیغام مالک را شنیدند خشمگین شدند و(با نهایت بی شرمی)به امام علیه السّلام گفتند:ظاهرا به مالک دستور داده ای دست از جنگ بردارد؛ولی در پنهان،کسی را مأمور کرده ای که فرمان ادامه جنگ به او بدهد اگر الساعه او را برنگردانی تو را خواهیم کشت همان گونه که عثمان را کشتیم.نمایندگان امام علیه السّلام به سوی مالک اشتر بازگشتند و به او گفتند آیا دوست داری که تو در اینجا پیروز شوی؛ولی پنجاه هزار شمشیر بالای سر امیرمؤمنان علی علیه السّلام کشیده شده باشد؟!(و قصد شهید ساختن او را داشته باشند).

مالک گفت:مگر چه خبر است؟گفتند:تمامی لشکر اطراف حضرت را گرفته اند و او بر زمین نشسته و شمشیرها بالای سر او برق می زند و می گویند اگر اشتر برنگردد تو را خواهیم کشت.اشتر گفت وای بر شما،سبب چیست؟گفتند:

قرآنها را بر سر نیزه ها کرده اند،اشتر گفت:آری به خدا سوگند هنگامی که آن منظره را دیدم گفتم باید منتظر اختلاف و فتنه بود.

مالک بلافاصله برگشت و مشاهده کرد که جان امیر مؤمنان علیه السّلام(در برابر این گروه نادان و منافق)در خطر است و بعضی تا آن حد،پیش رفته اند که آن حضرت را میان دو چیز مخیر کنند یا تسلیم معاویه شود یا او را بکشند،در حالی که جز جماعت اندکی یار و حامی نداشت.هنگامی که چشم مالک اشتر به آن گروه معاند افتاد آنان را با سخن تند و خشن سرزنش کرد و گفت:وای بر شما آیا بعد از پیروزی،خاک ذلت و تفرقه بر سرتان پاشیده شده ای کم خردان!ای سفیهان.آنها نیز مقابله به مثل کرده و به اشتر بد گفتند و سپس فریاد زدند:قرآنها، قرآنها را دریابید،غیر از این راهی نمی بینیم.

در این هنگام امام علیه السّلام در برابر پیشنهاد حکمیت،تسلیم شد تا مشکل

ص:116

عظیم تری را با مشکل کوچک تری برطرف سازد و گفتار بالا را ایراد فرمود:

(کنت أمس أمیرا،فأصبحت الیوم مأمورا...). (1)

بعضی از قراین و شواهد نشان می دهد که مسئله بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها توطئه مشترکی از سوی منافقان و افراد نفوذی در سپاه امیر مؤمنان علی علیه السّلام و گروهی از شامیان به سرکردگی عمرو بن عاص و همکاری اشعث بن قیس منافق که در لشکر امام حضور داشت،بود و آنها می خواستند به هر قیمتی شده جلوی پیروزی امام علیه السّلام را بگیرند و ساده لوحان را بفریبند. (2)

در ذیل خطبه 35،جلد دوم،صفحه 364 نیز بحث مشروحی درباره حکمیت داشتیم که در واقع تکمیلی برای این بحث محسوب می شود.

***

ص:117


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 30-31.
2- 2) .برای آگاهی بیشتر در این زمینه به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2،ص 214 مراجعه کنید.

ص:118

خطبۀ 209: هنگامی که حضرت در بصره به عیادت علاء بن زیاد حارثی رفت و خانه وسیع او را دیدند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

بالبصرة،و قد دخل علی العلاء بن زیاد الحارثی-و هو من أصحابه- یعوده،فلمّا رأی سعة داره قال:

از سخنان امام علیه السّلام است هنگامی که حضرت در بصره به عیادت علاء بن زیاد حارثی که از اصحابش بود،رفت و چشمش به خانه وسیع او افتاد،این سخن را ایراد فرمود: (1)

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در بالا آمد این کلام اشاره به داستان عیادت علی علیه السّلام از یکی از یارانش به نام علاء بن زیاد حارثی در بصره دارد(هر چند بسیاری از شارحان نهج البلاغه اصرار دارند که آن شخص علاء بن زیاد نبود؛بلکه ربیع بن زیاد بود)

ص:119


1- 1) .سند خطبه: در کتاب مصادر نهج البلاغه منابع متعدّدی برای این کلام امام ذکر شده است از جمله جلد اوّل اصول کافی، جلد اوّل عقد الفرید،جلد چهارم ربیع الابرار،اختصاص شیخ مفید و تلبیس ابلیس ابن جوزی و قوت القلوب ابو طالب المکّی است(البتّه در بعضی از این کتب فقط بخشی از خطبه آمده است)و از آنجا که این کلام هم جنبه تاریخی دارد و هم اخلاقی و تربیتی و بسیار آموزنده است توجّه دانشمندان مختلف را به خود جلب کرده و در کتب بسیاری آن را آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 108).

و هنگامی که حضرت خانه وسیع او را دید این سخن را ایراد فرمود و تذکّری بسیار پرمعنا به او و به همه انسانهایی که زندگی شبیه او را دارند داد.این کلام به طور خلاصه مشتمل بر سه بخش است:

بخش اوّل:تذکّر بیدار کننده ای است که امام به علاء بن زیاد یا ربیع بن زیاد داد.

بخش دوم:اندرز و نصیحتی است پرمعنا که برای برادر او؛یعنی عاصم بن زیاد بیان فرمود که درست در نقطه مقابل علاء بن زیاد زندگی می کرد و زندگی مرتاضانه ای داشت.

بخش سوم:پاسخ به سؤالی است که عاصم بن زیاد از حضرت درباره طرز زندگی امام عرضه داشت.

***

ص:120

بخش اوّل

اشاره

ما کنت تصنع بسعة هذه الدّار فی الدّنیا،و أنت إلیها فی الآخرة کنت أحوج؟و بلی إن شئت بلغت بها الآخرة:تقری فیها الضّعیف،و تصل فیها الرّحم،و تطّلع منها الحقوق مطالعها،فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة.

ترجمه

(ای علاء بن زیاد)با این خانه وسیع در این دنیا،چه می خواهی بکنی و آن را برای چه می خواهی؟!در حالی که در آخرت به آن نیازمندتری،آری!اگر بخواهی می توانی به وسیله آن به آخرت برسی(و سعادتمند شوی)به این گونه که از میهمانان در آن پذیرایی کنی و صله رحم در آن بجا آوری و حقوق شرعی و الهی آن را بپردازی؛اگر چنین کنی به وسیله این خانه به خانه آخرت نائل شده ای.

شرح و تفسیر: این خانه وسیع برای چیست؟

این خانه وسیع برای چیست؟

این کلام پرمحتوا اگرچه در یک قضیّه شخصیّه وارد شده و مخاطب آن دو نفر از اصحاب آن حضرتند؛ولی در واقع اصلی کلّی و برنامه ای عمومی را در مورد رعایت اعتدال در بهره گیری از مواهب زندگی،بازگو می کند و مخاطبان واقعی آن همه مسلمانها در سراسر تاریخند.امام هنگامی که خانه وسیع و گسترده علاء بن زیاد حارثی که طبعا به وسایل خوبی نیز مجهز بود،مشاهده می کند او را نخست سرزنش کرده و سپس نصیحتی آمیخته با محبّت به او ارائه می دهد و

ص:121

می فرماید:«با این خانه وسیع در این دنیا،چه می خواهی بکنی و آن را برای چه می خواهی،در حالی که در آخرت به آن نیازمندتری»؛ (ما کنت (1)تصنع بسعة هذه الدّار فی الدّنیا،و أنت إلیها فی الآخرة کنت أحوج؟) .

عادت مردم بر این است که وقتی به عیادت بیمار می روند چیزی می گویند که خشنود و خوشحال شود؛ولی یک معلّم آسمانی همچون علی علیه السّلام هنگامی که یار خود را در بستر بیماری می بیند همان بیماری که گاه بازگشتی در آن نیست باید او را بیدار کند و متوجّه سرنوشت خویش سازد و صراط مستقیم سعادت را به او ارائه دهد و داروی تلخ نصیحت آمیخته با سرزنش را در کام او فروریزد تا بهبودی واقعی حاصل کند.

آنگاه راه استفاده از این ثروت عظیم را برای نیل به سعادت آخرت به او نشان می دهد و می فرماید:«آری!اگر بخواهی می توانی به وسیله آن به آخرت برسی(و سعادتمند شوی)به این گونه که از میهمانان در آن پذیرایی کنی و صله رحم در آن بجا آوری و حقوق شرعی و الهی آن را بپردازی؛اگر چنین کنی به وسیله این خانه به خانه آخرت نائل شده ای»؛ (و بلی إنّ شئت بلغت بها الآخرة:تقرّی (2)فیها الضّیف،و تصل فیها الرّحم،و تطلع (3)منها الحقوق مطالعها،فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة) .

امام علیه السّلام با این بیان به این واقعیت اشاره می فرماید که مال و ثروت امر نکوهیده و ضدّ ارزش نیست؛بلکه مهم آن است که در چه راهی مصرف شود.

هر گاه به تکاثر و تفاخر یا انحصار به شخص بینجامد مذموم است؛ولی اگر

ص:122


1- 1) .بعضی از شارحان نهج البلاغه،جمله«کنت»را در اینجا زائده دانسته اند،در حالی که چنین نیست،بلکه منظور امام علیه السّلام از آن بیان استمرار است،زیرا مفهوم جمله این است که:«تاکنون این خانه را داشته ای،چه استفاده ای از آن در این دنیا کرده ای».
2- 2) .«تقری»از ریشه«قراء»بر وزن«عبا»به معنای پذیرایی کردن از میهمان است.
3- 3) .«تطلع»از ریشه«طلوع»به معنای ظهور و بروز گرفته شده و هنگامی که به باب افعال برود به معنای ظاهر کردن و خارج نمودن است.

بخش مهمّی از آن در اختیار نیازمندان و دوستان و بستگان قرار گیرد،سرمایه آخرت محسوب می شود.به همین دلیل از مال در قرآن مجید به عنوان«خیر»یاد شده آنجا که می فرماید:« «إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ» ؛اگر خیری(مالی)از خود به یادگار بگذارد وصیت برای پدر و مادر و نزدیکان کند». (1)در حدیثی می خوانیم که شخصی در خدمت امام صادق علیه السّلام از اغنیا و ثروتمندان نکوهش کرد و به آنها بد گفت؛امام فرمود:«أسکت فإنّ الغنی إذا کان وصولا لرحمه،بارّا بإخوانه أضعف اللّه تعالی له الأجر ضعفین لأنّ اللّه تعالی یقول:و ما أموالکم و لا أولادکم بالّتی تقرّبکم عندنا زلفی إلاّ من امن و عمل صالحا فأولئک لهم جزاء الضّعف بما عملوا و هم فی الغرفات امنون؛ساکت باش!شخص غنی هرگاه صله رحم بجا آورد و نسبت به برادران دینی خود نیکوکار باشد،خداوند پاداش او را دو برابر می کند،زیرا می فرماید:اموال شما و اولادتان،چنان نیست که شما را به خداوند نزدیک کند،مگر کسی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد،آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف دارند و در غرفه های بهشتی در امنیّت به سر می برند». (2)

بنابراین،مال می تواند بهترین وسیله سعادت گردد،هرگاه به درستی از آن بهره گیری شود و می تواند وسیله بدبختی انسان باشد،هرگاه با بخل و اسراف و انحصارطلبی همراه گردد.

نکته: خانه های وسیع در روایات اسلامی

خانه های وسیع در روایات اسلامی

از روایات متعدّدی استفاده می شود که یکی از نشانه های سعادت انسان

ص:123


1- 1) .بقره،آیه 180.
2- 2) .سفینة البحار،ماده«غنی».

داشتن خانه وسیع است؛پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حدیثی فرمود:«من سعادة المرء المسلم،المسکن الواسع». (1)

در همان باب از کتاب کافی هفت حدیث دیگر به همین مضمون یا قریب به آن از معصومان علیهم السّلام نقل شده است و مرحوم علاّمه مجلسی در بحار الانوار جلد 73 احادیث فراوانی در این زمینه دارد.از جمله در حدیثی از امام ابو الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام می خوانیم که برای یکی از دوستانش خانه ای خرید،و به او فرمود:این منزل تو بسیار کوچک است،برخیز و به این منزل جدید نقل مکان کن،آن مرد گفت:این خانه را پدرم ساخته(و من از او پیروی می کنم)؛امام علیه السّلام فرمود:اگر پدرت نادان و بی خرد بوده،تو هم باید مثل او باشی! (2)

بدیهی است هرگز مفهوم این روایات این نیست که انسان،خطّ اعتدال را رها کرده و به اسراف روی آورد،بلکه اشاره به این است که نباید مانند افراد تنبل و بی همّت در جایی که امکانات فراهم است به خانه های تنگ و تاریک و کوچک که روح انسان را آزار می دهد،قناعت کرد.

اضافه بر این،خانه های تنگ و کوچک،بهانه خوبی برای ترک صله رحم و دعوت نکردن از مهمان است.می گویند که اگر ما به خانه ارحام برویم آنها نیز به خانه ما می آیند و ما جا نداریم و به همین دلیل از پذیرایی مهمان که مایه خیر و برکت است خودداری می کنند،و یکی از علل رواج فرهنگ خانه های بسیار کوچک در عصر ما علاوه بر مشکلات مالی،سلطه فرهنگ خالی از عواطف انسانی غربیهاست،که نه صله رحم می شناسند و نه پذیرایی از مهمان.

***

ص:124


1- 1) .کافی،ج 6،ص 526،ح 7(باب وسعة المنزل).
2- 2) .همان مدرک،ح 2.

بخش دوم

اشاره

فقال له العلاء:یا أمیر المؤمنین،أشکو إلیک أخی عاصم بن زیاد.قال:و ماله؟قال:لبس العبآءة و تخلّی عن الدنیا.قال:علیّ به.فلما جآء قال:

یا عدیّ نفسه!لقد استهام بک الخبیث!أما رحمت أهلک و ولدک!أتری اللّه أحلّ لک الطّیّبات،و هو یکره أن تأخذها!أنت أهون علی اللّه من ذلک!

قال:یا أمیر المؤمنین،هذا أنت فی خشونة ملبسک و جشوبة مأکلک!

قال:ویحک،إنّی لست کأنت،إنّ اللّه تعالی فرض علی أئمّة العدل أن یقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس،کیلا یتبیّغ بالفقیر فقره!

ترجمه

(هنگامی که سخن امام علیه السّلام با علاء بن زیاد به اینجا رسید)علاء گفت:ای امیر مؤمنان از برادرم«عاصم بن زیاد»نزد تو شکایت می آورم.امام علیه السّلام فرمود:

مگر چه کرده؟عرض کرد عبایی پوشیده و از دنیا کناره گیری کرده است،امام علیه السّلام فرمود:او را نزد من آور،هنگامی که«عاصم»نزد امام علیه السّلام آمد حضرت به او فرمود:ای دشمن حقیر خویشتن!شیطان تو را(فریب داده و در بیابان زندگی) سرگردان ساخته(اگر بر خود رحم نمی کنی)چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردی؟تو گمان می کنی خداوند طیبات را بر تو حلال کرده ولی دوست ندارد که از آنها بهره ببری؟!تو در پیشگاه خدا بی ارزش تر از آن هستی که این گونه با تو رفتار کند.عاصم گفت:ای امیر مؤمنان علیه السّلام تو خود با این لباس خشن و آن غذای ناگوار به سر می بری!امام علیه السّلام در پاسخ فرمود:وای بر تو،من مانند تو نیستم(و وظیفه ای غیر از تو دارم،زیرا)خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که

ص:125

بر خود سخت بگیرند و همچون افراد ضعیف مردم زندگی کنند تا فقر،آنها را به طغیان و سرکشی(در برابر فرمان خدا)وادار نکند.

شرح و تفسیر: نکوهش از دنیا گریزی

نکوهش از دنیا گریزی

در بخش دوّم این کلام می خوانیم هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام اندرزهای بالا را به علاء بن زیاد داد علاء توجّه امام را به وضع برادر خود که در مسیری بر ضدّ او گام برمی داشت جلب کرد:«علاء به آن حضرت عرض کرد:ای امیر مؤمنان از برادرم عاصم بن زیاد نزد تو شکایت می آورم.امام علیه السّلام فرمود:مگر چه کرده؟عرض کرد عبایی پوشیده و از دنیا کناره گیری کرده است،امام علیه السّلام فرمود:او را نزد من حاضر کنید»؛ (فقال له العلاء:یا أمیر المؤمنین،أشکو إلیک أخی عاصم بن زیاد.قال:و ما له؟قال:لبس العبآءة و تخلّی عن الدّنیا.قال:علیّ به) .

«هنگامی که عاصم بن زیاد نزد امام علیه السّلام آمد امام به او فرمود:ای دشمن حقیر خویشتن،شیطان تو را(فریب داده و در بیابان زندگی)سرگردان ساخته(اگر بر خود رحم نمی کنی)چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردی؟»؛ (فلمّا جآء قال:

یا عدیّ نفسه!لقد استهام (1)بک الخبیث!أ ما رحمت أهلک و ولدک!) .

«عدّی»تصغیر«عدوّ»به معنای دشمن کوچک است.امام علیه السّلام می خواهد به این وسیله هم او را که از مسیر اعتدال خارج شده،تحقیر کند و هم کارش را عداوتی نسبت به خود بشمارد و به دنبال آن این نکته را یادآور می شود که اعمال تو افزون بر هوای نفس،از وسوسه های شیطان سرچشمه می گیرد و سرانجامش نوعی از خود بیگانگی و سرگردانی در زندگی است.

ص:126


1- 1) .«استهام»از ریشه«هیم»بر وزن«حتم»به معنای سرگردانی و تحیّر و اضطراب و بی هدف به هر سو رفتن است و«استهام بک الخبیث»یعنی شیطان تو را سرگردان ساخت.

ایراد دیگری که امام علیه السّلام به او می کند این است که تو علاوه بر ظلم بر خویش، به زن و فرزندت ستم می کنی بی آنکه دلیلی بر این کار داشته باشی.

این توبیخها و سرزنشهای مکرّر،به سبب این است که اسلام،رهبانیت و ترک دنیا را به این شکل برای پرداختن به عبادت،هرگز توصیه نمی کند و آن را انحراف از مسیر حق می شمرد،همان گونه که شرح آن در ادامه این بحث خواهد آمد.

سپس در ادامه این سخن می فرماید:«تو گمان می کنی خداوند طیّبات را بر تو حلال کرده ولی دوست ندارد که از آنها بهره ببری؟!تو در پیشگاه خدا بی ارزش تر از آن هستی که این گونه با تو رفتار کند»؛ (أ تری اللّه أحلّ لک الطّیّبات، و هو یکره أن تأخذها!أنت أهون علی اللّه من ذلک!) .

این سخن در واقع اشاره به دلیل لطیفی است و آن اینکه برنامه ای که در پیش گرفته ای به گمان این بوده که مطابق دستور خداست،در حالی که قرآن با صراحت طیّبات و غذاها و لباسهای پاکیزه را بر همگان حلال شمرده،در آنجا که می فرماید:« «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» ؛بگو چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود آفریده و(همچنین)روزیهای پاکیزه را حرام کرده است،بگو اینها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و در قیامت خالص برای مؤمنان خواهد بود». (1)

جمله «أنت أهون علی اللّه من ذلک!» ممکن است اشاره به این باشد که این گونه افراد-که وضع خاصی به خود می گیرند و از جامعه مسلمین جدا می شوند-امتیاز فوق العاده ای برای خویش قائلند و گمان می کنند گوشه گیری و ریاضت سبب برتری آنان بر سایر مردم است و گویی خداوند دستورات ویژه ای

ص:127


1- 1) .اعراف،آیه 32.

به آنها داده است.امام علیه السّلام می فرماید:تو کمتر و کوچک تر از آنی که خدا دستور خاصی برای تو صادر کرده باشد،تو را از مواهب حیات منع کند و برای دیگران حلال بشمارد.

در ادامه این سخن می خوانیم که عاصم برای توجیه رفتار خود عرض کرد:

«ای امیر مؤمنان علیه السّلام تو خود با این لباس خشن و آن غذای ناگوار به سر می بری در حالی که پیشوا و امام ما هستی و بر ما لازم است به تو اقتدا کنیم»؛ (قال:یا أمیر المؤمنین،هذا أنت فی خشونة ملبسک و جشوبة (1)مأکلک!) .

امام علیه السّلام پاسخ روشنی به او داد،فرمود:«وای بر تو،من مانند تو نیستم(و وظیفه ای غیر از تو دارم،زیرا)خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که بر خود سخت بگیرند و همچون افراد ضعیف مردم زندگی کنند تا فقر،آنها را به طغیان و سرکشی(در برابر فرمان خدا)وادار نکند»؛ (قال:ویحک،إنّی لست کأنت،إنّ اللّه تعالی فرض علی أئمّة العدل أن یقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس،کیلا یتبیّغ (2)بالفقیر فقره!) .

براساس این منطق افراد عادی،در بهره گیری از مواهب حیات به صورت معتدل و دور از اسراف و تبذیر آزادند؛ولی پیشوایان و امرای اسلام باید به زندگانی ساده،همچون زندگانی ضعفای اجتماع روی آورند تا مایه آرامش و تسکین برای قشرهای محروم گردد و در فشار غم و اندوه به سر نبرند و سر به طغیان بر نیاورند.

در روایتی که ابن ابی الحدید در شرح این خطبه آورده چنین آمده است که امام علیه السّلام آیات متعددی از قرآن را در زمینه مباح بودن بهره گیری از طیّبات بر

ص:128


1- 1) .«جشوبة»به معنای خشونت از ریشه«جشب»بر وزن«جشن»گرفته شده است و غذایی که در آن نان تنها باشد و نان خورشی با آن نباشد آن را«جشب»می گویند.
2- 2) .«یتبیّغ»از ریشه«بیغ»بر وزن«بیع»یعنی به هیجان درآمدن و شوریدن،گرفته شده است و گاه به معنای کثرت نیز می آید و در خطبه بالا معنای اوّل اراده شده است.

عاصم خواند که نشان می دهد مرحوم سیّد رضی سخنان امام را به صورت گزینشی نقل کرده است و در پایان آن چنین می گوید:سخنان امام در عاصم مؤثّر افتاد،برخاست آن عبای خشن را از تن درآورد و لباس مناسبی به تن کرد و برنامه سابق را تغییر داد.

ابن ابی الحدید بر این نکته تأکید دارد که موضوع اصلی بحث«علاء بن زیاد» نبوده؛بلکه شخص معروفی به نام«ربیع بن زیاد»بوده است که بخشی از خراسان را فتح کرد و عمر درباره او گفت:«مردی را به من نشان بدهید که هنگامی که امیر است گویی امیر نیست و هنگامی که امیر نیست گویی امیر است».

در ادامه این سخن می نویسد:«زیاد بن ابیه به ربیع بن زیاد(که از طرف او والی بخشی از خراسان شده بود)چنین نوشت که معاویه به تو دستور می دهد تمام درهم و دینارهای بیت المال و غنائم جنگی را بر لشکریان تقسیم کن.ربیع در جواب گفت:من دستور خدا را پیش از دستور معاویه یافته ام(باید همچون پیامبر اکرم و علی علیه السّلام بین همه تقسیم کنم)سپس سفارش کرد در میان مردم صدا بزنند فردا برای گرفتن غنائم جمع شوید.آنگاه خمس غنائم را(که بدون جنگ به دست آمده بود)برداشت و بقیه را در میان مسلمانان تقسیم کرد.سپس از خدا خواست که به عمر او پایان دهد(زیرا حاضر نبود با تشکیلات معاویه همکاری کند)دعای او مستجاب شد و پیش از فرارسیدن روز جمعه چشم از این جهان فرو بست. (1)

نکته ها
1-افراط و تفریط در همه چیز نکوهیده است

همان گونه که قرآن مجید می گوید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» (2)امت

ص:129


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 36-37.
2- 2) .بقره آیه،143.

اسلامی،امتی است معتدل و پیروان راستین اسلام و قرآن از افراطها و تفریطها دورند؛ولی متأسفانه بعضی از افراد نادان یا مغرض و مخالف اسلام به سراغ افراط و تفریطها می روند و گاه می کوشند به آن صیغه اسلامی بدهند.

بعضی به عنوان اینکه اسلام استفاده از طیّبات را مباح شمرده،به زندگی تجمّلی روی می آورند و گاه به زندگی سلیمان و جلال و جاه و حشمت او که در قرآن آمده استدلال می کنند.

گروه دیگر راه تفریط را پیش گرفته،درها را به روی خود بسته،به گوشه گیری و انزواطلبی و تحریم حلال خدا بر خود روی می آورند و هردو گروه از صراط مستقیم اسلام دورند؛قرآن مجید می گوید که عالمان بنی اسرائیل به قارون چنین گفته اند:« «وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ» ؛بر آنچه خدا به تو داده سرای آخرت را بطلب و بهره ات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و هرگز در زمین در جستجوی فساد مباش». (1)

به یقین اگر قارون و قارونها این دستورات چهارگانه را به کار می بستند و بهره خویش را از دنیا فراموش نمی کردند و مواهب مادی را وسیله نیل به سعادت آخرت قرار می دادند و به جای فساد در روی زمین به کمک مستضعفان بر می خاستند، هرگز مشمول غضب الهی نمی شدند.

در حدیث معروفی از امام باقر علیه السّلام آمده است:«لیس منّا من ترک دنیاه لآخرته و لا آخرته لدنیاه؛کسی که دنیای خود را به جهت آخرت از دست دهد از ما نیست.همچنین کسی که آخرت خود را برای دنیا از دست دهد». (2)

ص:130


1- 1) .قصص،آیه 77.
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 17،ص 76،کتاب التجارة،ابواب مقدّماتها،باب 28،ح 1.
2-داستان صوفی گری و پیامدهای آن

از هزاران سال قبل در یونان و هندوستان افرادی معتقد بودند با ریاضت و سخت گرفتن بر خویشتن در لذّات و مأکول و مشروب و ملبوس،می توان به کارهای مهم و خارق العاده ای دست زد و یا به مقامات معنوی رسید،زیرا ترک لذّات را سبب قوّت و قدرت نفس می دانستند.

هنگامی که اسلام گسترش یافت این افکار از کشورهای دیگر به محیط اسلام نفوذ کرد و جمعی آن را با زهد اسلامی و پاره ای از تعلیمات اسلام آمیختند و افکار انحرافی و التقاطی دیگری را بر آن افزودند که«صوفیگری»نتیجه نهایی آن بود.

صوفیان را در آغاز از این جهت صوفی می گفتند که لباسهای خشن پشمینه بر تن می کردند،هر چند بعضی از صوفیان مدّعی هستند این واژه از ریشه صفا گرفته شده(صفای نفس)،در حالی که این دو واژه هیچ ارتباطی باهم ندارند؛یکی اجوف واوی است و دیگری ناقص واوی،همچنین کسانی که می گویند این واژه از واژه«اصحاب الصفّه»مشتق شده نیز گرفتار همین گونه اشتباهند،زیرا«صفّه» از ریشه«صفف»(یعنی مضاعف)است و صوفی از ریشه«صوف»است، بنابراین تردید نباید داشت که این واژه به همان معنای پشمینه پوش است.

به هر حال این گروه پیشوایانی برای خود به نام قطب و پیر و مرشد و امثال آن برگزیدند و برای آنها کراماتی قائل شدند و بر اثر اختلافات داخلی و هواپرستی سران،به شعبه های بسیار زیادی تقسیم شدند و هر یک برای خود،آداب و رسومی داشتند.آنها با احکام دین که با نام شریعت می نامند به عنوان احکامی که قابل توجیه و تغییر و دگرگونی است نگاه می کنند و اساس را سیر باطنی می پندارند که آن را طریقت می نامند.به همین دلیل بسیاری از گناهان را مرتکب می شوند و به پیروان خود چراغ سبز برای درهم شکستن چارچوبهای احکام شرعی نشان می دهند و به تعبیر دیگر:شریعت را پوست و طریقت را مغز و

ص:131

حقیقت را«مغز مغز»می پندارند.

به همین دلیل بسیاری از رجال فاسد و مفسد،افراد بی بند و بار را دور خود جمع کردند و مجالس رقص و سماع و استعمال موادّ مخدر فراهم ساختند و از نظر اعتقادی اصرار زیادی بر«وحدت وجود»به معنای«وحدت موجود»دارند و بسیاری از سران آنها گهگاه ادّعای اتحاد وجودشان را با خدا با صراحت اظهار می دارند که این سخنان نامأنوس را«شطحیّات»می نامند.

به نظر می رسد که این گروه از قرن دوم هجری کم کم در میان مسلمانان ظاهر شدند و ائمه اهل بیت علیهم السّلام شدیدا آنها را سرزنش و توبیخ کردند و مردم را از آنان برحذر داشتند.انکار شدید امیر مؤمنان علی علیه السّلام بر عمل عاصم بن زیاد شاید به همین جهت است که امام آن را مقدّمه ای بر ظهور این گروه در آینده می دید.

در حدیثی می خوانیم که یکی از اصحاب به امام صادق علیه السّلام عرض کرد:

گروهی به نام صوفیّه در زمان ما ظاهر شده اند،درباره آنها چه می گویید؟فرمود:

«إنّهم أعدائنا فمن مال إلیهم فهو منهم و یحشر معهم و سیکون أقوام یدّعون حبّنا و یمیلون إلیهم و یتشبّهون بهم و یلقّبون أنفسهم بلقبهم و یأوّلون أقوالهم ألا فمن مال إلیهم فلیس منّا و إنّا منه براء و من أنکرهم و ردّ علیهم کان کمن جاهد الکفّار بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله؛آنها دشمنان ما هستند هر کس متمایل به آنها شود از آنهاست و با آنها محشور می شود و در آینده اقوامی می آیند که ادّعای محبّت ما را می کنند؛ولی تمایل به آنها دارند و خود را شبیه آنها می سازند و القاب آنها را بر خود می نهند و سخنان(نادرست)آنها را توجیه می کنند.آگاه باشید هرکس تمایل به آنها پیدا کند از ما نیست و ما از او بیزاریم و هرکس آنها را انکار کند و رد نماید،مانند کسی است که در پیش روی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله با کفار پیکار کرده باشد». (1)

دو نفر از یاران معروف امام علی بن موسی الرّضا علیه السّلام به نام بزنطی و اسماعیل

ص:132


1- 1) .سفینة البحار،ماده«صوف».

بن بزیع از آن حضرت چنین نقل کرده اند که فرمود:«من ذکر عنده الصّوفیّة و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفّار بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله؛کسی که نام صوفیه نزد او برده شود و آنها را با زبان و قلبش انکار نکند از ما نیست و کسی که آنها را انکار کند،مانند کسی است که با کفّار پیش روی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله جهاد کند». (1)

عموم فرق صوفیه هم در مسائل عقیدتی و هم در مسائل فقهی و اخلاقی دارای انحرافاتی هستند که به چند قسمت آن در اینجا اشاره می کنیم:

1.چون خود را اهل طریقت می پندارند طریقتی که در مسیر حقیقت است و احکام شریعت را مقدمه ای برای وصول به طریقت و حقیقت می شمرند اعتنای چندانی به مسائل شرعی ندارند و در بسیاری از موارد با اعذار و بهانه هایی آنها را کنار می گذارند.

2.غالبا گرفتار تفسیر به رأی در کتاب و سنت اند و به کمک آن خواسته های خود را بر کتاب و سنّت تحمیل می کنند و برای ارتکاب بعضی از گناهان به پیروان خود چراغ سبز نشان می دهند.

3.قطب و مرشد خود را واجب الاطاعه می شمرند و کرامات دروغین زیادی برای اقطاب خود قائلند که گاه از معجزات انبیا و امامان نیز فراتر است و به همین دلیل گاهی کار پیروان آنها به شرک می انجامد و قطب و مرشد خود را همچون معبودی می پرستند.

4.بدعتهای زیادی در دین به وجود آورده اند و هر فرقه ای از آنها برای خود بدعتی دارد؛از طرز مجالس ذکر و ورد گرفته تا برنامه های دیگر.به همین دلیل کمتر در مساجد اسلامی حضور می یابند و کانون عبادتی به نام«خانقاه»برای خود درست کرده اند تا برای انجام برنامه های خود آزاد باشند.

ص:133


1- 1) .سفینة البحار،ماده«صوف».

5.بسیاری از آنها معتقد به پلورالیسم هستند و هر مذهبی را راهی به سوی خدا می پندارند و متاع کفر و دین را بی مشتری نمی دانند.

6.از مهمترین انحرافات آنها،اعتقاد به وحدت وجود به معنای وحدت موجود است که مجموعه موجودات عالم را یک چیز و خدا را عین آن می دانند و به همین دلیل بت پرستی را نیز نوعی خداپرستی به حساب می آورند،مشروط بر اینکه خدا را در همان بت محدود نکنند.

کتابهای زیادی از سوی جمعی از علما و محقّقان در مورد انحرافات آنها نوشته شده است و آنچه در بالا آمد اشاره ای بیش نبود. (1)

نکته مهمّ دیگری که در اینجا توجّه به آن لازم است این است که صوفیگری در میان پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام کم رنگ و ضعیف و در میان فرق اهل سنّت بسیار گسترده است و گروههای زیادی از آنها با عقاید مختلف در بلاد اسلامی فعالیت دارند.

اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه عقیده به وجود حضرت مهدی علیه السّلام به عنوان امام حیّ عامل اصلی این تفاوت است.

اصولا گرایش به صوفیگری و تمایل عده ای به آن،ریشه های تاریخی و اجتماعی مختلفی دارد از جمله:

1.خلفای بنی عباس برای منحرف ساختن مردم از توجّه به اهل بیت علیهم السّلام که آنان را رقبای اصلی خود می دانستند به صوفیگری دامن زدند تا زهد و کرامات اهل بیت علیهم السّلام را به وسیله مدّعیان تصوف کم رنگ سازند و چون صوفیه خود را در گرو سیر در باطن می دانند کمتر مزاحم دنیای دنیاپرستان می شوند و در عصر

ص:134


1- 1) .برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب«جلوه حق»نوشته آیت اللّه مکارم شیرازی(دام ظلّه)و کتاب«عارف و صوفی چه می گوید»نوشته آیت اللّه میرزا جواد تهرانی(ره)و کتاب«تعلیم و تربیت در اسلام»نوشته شهید علاّمه مرتضی مطهری(ره)و شرح نهج البلاغه علاّمه خویی به نام«منهاج البراعه»ج 13(ذیل خطبه مورد بحث)از ص 132 به بعد،مراجعه کنید.

ما سیاستهای خودکامه نیز از آنها حمایت می کنند،زیرا آنها پیروان خود را از دخالت در سیاست،منع می کنند و راه را برای استعمار و استبداد هموار می سازند.

2.رسیدن به مقامات عرفانی صوفیگری-به عکس رسیدن به مقامات علمی و فقهی-کار آسانی است.ممکن است یک فرد بی سواد،با چله نشینی(چهل روز ریاضت کشیدن)و خواندن اوراد مخصوصی به پندار آنان ناگهان تبدیل به یکی از اولیاء اللّه و صاحب مقامات عالیه شود،در حالی که گاهی چهل سال زحمت برای رسیدن به مقامات عالی علمی کافی نیست.

3.آنان چون به شریعت به صورت ابزاری ساده نگاه می کنند و عملا به پیروان خود،اجازه مخالفت با بعضی از احکام شرع را می دهند بسیاری از افراد آلوده و گنهکار و یا رجال سیاسی ستم پیشه به آنها اظهار تمایل می کنند؛یعنی هم به ظلم و ستم و گناه خود ادامه می دهند و هم حسّ دینی خود را به صورت کاذب اشباع می نمایند و به تعبیر دیگر تساهل و تسامح آنها در امور دین و ترک هرگونه سخت گیری سبب گرایش افراد خاصی به آنان می شود.

یکی از بزرگان می گفت:«در رژیم سابق هنگامی که مرا بازداشت کردند و نزد رییس ساواک تهران بردند او به من گفت من شنیده ام شما مرد عالم و متدیّنی هستید؛ولی مطمئنا دیانت من از شما کمتر نیست من درویشم دم از مولا می زنم و هرچه خواسته ام از مولا گرفته ام؛ولی با این حال من مخالفت با شاه را تحمّل نمی کنم و اگر برای دفاع از او یک میلیون نفر را به گلوله ببندم باک ندارم».

آن مرد بزرگ می گفت:«من فهمیدم که درویشی و صوفیگری با کشتن یک میلیون نفر بی گناه هم سازگار است».

3-بهره گیری از طیّبات

گروهی چنین می پندارند که زهد اسلامی با بهره گیری از مواهب مادّی

ص:135

مخالف است و اسلام سخت گیری بر خویشتن و ریاضت کشیدن و ترک ملاذ دنیا را کار خوبی می شمرد،در حالی که چنین نیست.زهد اسلامی به معنای عدم وابستگی و اسارت در چنگال مال و مقام و هوا و هوسهاست؛نه به معنای تحریم حلال و ترک طیّبات.

همان گونه که قبلا اشاره شد قرآن مجید با صراحت در این باره سخن گفته و می فرماید:« «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» ؛بگو چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود آفریده و همچنین روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟بگو اینها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و در قیامت خالص برای مؤمنان خواهد بود». (1)

در جای دیگر در شرح اهداف بعثت پیامبر و برنامه های او می فرماید:« «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛آنها که از فرستاده خدا پیامبر امّی پیروی می کنند،پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است می یابند و آنها را به معروف دستور می دهد و از منکر باز می دارد و طیّبات و اشیای پاکیزه را برای آنها حلال می شمرد و ناپاکیها را تحریم می کند و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آنها بود(از دوش و گردنشان)برمی دارد...آنها رستگارانند». (2)

آیات و روایات در این زمینه بسیار است که ذکر همه آنها در این بحث

ص:136


1- 1) .اعراف،آیه 32.
2- 2) .اعراف،آیه 157.

مختصر نمی گنجد؛ولی دو مورد را می توان ذکر کرد؛یکی آنچه در همین خطبه آمده بود که پیشوایان عادل باید زندگی خود را بسیار ساده و با قشرهای محروم جامعه هماهنگ کنند تا هم به یاد آنها باشند و در طریق محرومیت زدایی گام بردارند و هم مایه تسلّی خاطر برای قشر محروم گردند.

دیگر اینکه در زمانی که مردم گرفتار بحرانهای اجتماعی می شوند و قشرهای ضعیف تحت فشار قرار می گیرند،باید به حدّاقل لازم قناعت کرد و بقیه را برای نجات محرومان گذاشت.

کوتاه سخن اینکه از مجموع روایات اسلامی چنین استفاده می شود که بهره گیری از مواهب الهی در حدّ معقول و دور از اسراف و تبذیر کار نکوهیده ای نیست و ترک آن فضیلتی محسوب نمی شود،هرچند ساده زیستن،مخصوصا در مواردی که گروهی از مردم در فشار باشند و همچنین برای پیشوایان و حاکمان اسلامی،فضیلتی محسوب می شود.

***

ص:137

ص:138

خطبۀ 210: پرسش در مورد احادیث بدعت زا و روایات مختلفی که در بین مردم است

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

و قد سأله سائل عن أحادیث البدع،و عمّا فی أیدی النّاس من اختلاف

الخبر،فقال علیه السّلام:

از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را امام علیه السّلام در پاسخ کسی فرمود که از او درباره احادیث بدعت زا و روایات مختلفی که در بین مردم است پرسش نمود. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه که عمدتا درباره اقسام حدیث و راویان حدیث سخن می گوید از سه بخش تشکیل یافته است.

در بخش اوّل،امام علیه السّلام به بیان اقسام احادیثی که در دسترس مردم قرار دارد، پرداخته و می فرماید در میان آنها حق و باطل و ناسخ و منسوخ و...وجود دارد.

ص:139


1- 1) .سند خطبه: به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه این سخن در بسیاری از کتبی که قبل از نهج البلاغه تألیف شده گاه با سند کامل و گاه به صورت مرسل آمده است از جمله در کتاب کافی و تحف العقول و خصال صدوق و غیبت نعمانی و در کتابهایی که بعد از سیّد رضی و نهج البلاغه نوشته شده نیز دیده می شود؛مانند تذکره سبط بن جوزی،احتجاج طبرسی و اربعین شیخ بهایی.(مصادر نهج البلاغه،ج ص 3،115).

سپس به مجازات کسانی اشاره می کند که به جعل حدیث می پردازند و ضمن روایتی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آنها را به آتش دوزخ بشارت می دهد.

در بخش دوم اصناف راویان حدیث را یادآور می شود و آنها را به چهار صنف منافقان،خطاکاران،ناآگاهان و حافظان صادق تقسیم می کند.

و در بخش سوم(آخرین بخش)به بعضی از ویژگیهای احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و اله پرداخته و به طریق فهم آنها اشاره می کند و در پایان،به دریافت کامل احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از سوی خود اشاره می فرماید.

قابل توجّه است که در کتاب کافی شأن ورودی برای این خطبه بیان شده که نشان می دهد سلیم بن قیس هلالی خدمت امام علیه السّلام عرض کرد:من از سلمان و مقداد و ابوذر مطالبی درباره تفسیر قرآن و احادیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و شنیده ام که با آنچه در دست مردم است تفاوت دارد.سپس از شما شنیدم احادیثی را که از این سه نفر شنیدم تأیید می کنید و در دست مردم مطالب زیادی درباره تفسیر قرآن و احادیث پیامبر دیدم که شما با آن مخالفید و معتقدید آنها باطل است،آیا فکر می کنید مردم عمدا دروغ بر پیامبر اکرم بستند و قرآن را به رأی خود تفسیر کردند؟امام علیه السّلام رو به من کرد و فرمود:اکنون که سؤال کرده ای پاسخ را بشنو (سپس خطبه فوق را با اضافاتی از آن حضرت نقل می کند). (1)

***

ص:140


1- 1) .کافی،ج 1،ص 62.

بخش اوّل

اشاره

إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا،و صدقا و کذبا،و ناسخا و منسوخا، و عامّا و خاصّا،و محکما و متشابها،و حفظا و هما،و لقد کذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله علی عهده،حتّی قام خطیبا،فقال:«من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار».

ترجمه

آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل،گاه صدق است و گاه کذب،گاه ناسخ است و گاه منسوخ،گاه عام است و گاه خاص،گاه محکم است و گاه متشابه،گاه احادیثی است که به دقّت حفظ و نقل شده،گاه روایاتی است که با ظنّ و گمان روایت شده است،و(بدانید)در زمان حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد که حضرت به پا خاست و خطبه ای خواند و فرمود:هر کس عمدا به من دروغی ببندد باید جایگاه خویش را در آتش دوزخ مهیّا سازد!

شرح و تفسیر: نقّادی روایات

نقّادی روایات

بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله مدّت نسبتا قابل توجّهی(بیش از 100 سال) نوشتن اخبار پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از طرف حکومت وقت،ممنوع شده بود(به دلایلی که در جای خود خواهد آمد)ولی با این حال اخبار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله زبان به زبان می گشت و گاه اخبار ضدّ و نقیض به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نسبت داده می شد و منافقان

ص:141

و دشمنان مخفی و آشکار از این آشفته بازار استفاده و دروغهایی به نفع خود یا سران نفاق جعل کردند و به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نسبت دادند،هر چند در قرون بعد عدّه ای برای پالایش اخبار و به دست دادن معیارهای صدق و کذب به پا خاستند و تدوین کتب حدیث و رجال رونق گرفت؛امّا همان گونه که گفته شد،ممنوع بودن کتابت مانع نقل احادیث نشد.

امام علیه السّلام در عبارات کوتاه و پر معنای بالا سرچشمه های اختلاف اخبار را دقیقا بیان فرموده و آن را در شش چیز خلاصه می کند و می فرماید:«آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل،گاه صدق است و گاه کذب،گاه ناسخ است و گاه منسوخ،گاه عام است و گاه خاص،گاه محکم است و گاه متشابه،گاه احادیثی است که به دقت حفظ و نقل شده،گاه روایاتی است که با ظنّ و گمان روایت شده است»؛ (إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا،و صدقا و کذبا،و ناسخا و منسوخا،و عامّا و خاصّا،و محکما و متشابها،و حفظا و وهما) .

امام علیه السّلام نخستین سرچشمه را وجود حق و باطل شمرده است که ممکن است اشاره به عقیده حق و باطل باشد.حق جویان به دنبال احادیث حق بودند و باطل گرایان احادیث باطل را رواج می دادند.

صدق و کذب که نوعی حقّ و باطل در لباس گفتار است نیز عامل دیگری بود.افرادی دروغگو و کذّاب،آگاهانه اخباری جعل می کردند و به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نسبت می دادند و حتی گاهی از حاکمان وقت،همچون معاویه پاداشهای کلانی دریافت می داشتند.

ناسخ و منسوخ عامل دیگری است،چرا که بعضی تنها حکم منسوخ را شنیده بودند و آن را نقل می کردند و بعضی دیگر پی به ناسخ برده بودند و آن را ذکر می کردند.

وجود عام و خاص عامل چهار می بود؛مثلا بعضی شنیده بودند که خداوند

ص:142

معاملات میان مردم را حلال کرده،درحالی که حکم خاص؛یعنی استثنائات آن را نشنیده بودند و دیگری که استثنا را نقل می کرد در ظاهر با روایت عام در تضاد بود.

محکم و متشابه نیز عامل پنجمی بود،زیرا بعضی اخبار مانند پاره ای از آیات قرآن تفسیرهای متعدّدی را بر می تافت.سپس اخبار دیگری صادر می شد و از آن رفع ابهام می کرد.عدم دسترسی بعضی از راویان اخبار به این دو گاه موجب اختلاف اخبار می شد.

حفظ و وهم،عامل ششمی بود،زیرا بعضی از راویان اخبار با دقت تمام خبر را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل کرده بودند در حالی که بعضی از راویان بی بند و بار با ظنّ و گمان اخباری را نقل می کردند که با واقعیت انطباق نداشت.

اینها عواملی بود که دست به دست هم داد و فضای روایات اسلامی را تا حدی تیره و تار کرد.بعدها در پرتو تلاش دانشمندان حدیث و رجال،تا حد زیادی فضا روشن شده،هر چند رسوباتی از اخبار مکذوبه باقی ماند.

سپس امام علیه السّلام به ذکر گواه روشنی بر گفتار خود پرداخته می فرماید:«در زمان حیات رسول خدا آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد که حضرت به پا خاست و خطبه ای خواند و فرمود:هر کس عمدا به من دروغی ببندد باید جایگاه خویش را در آتش دوزخ مهیّا سازد»؛ (و لقد کذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله علی عهده،حتّی قام خطیبا،فقال:«من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ (1)مقعده (2)من النّار») .

در حدیث دیگری می خوانیم که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حجّة الوداع فرمود:«قد کثرت علیّ الکذّابة و ستکثر بعدی ألا فمن کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من

ص:143


1- 1) .«فلیتبوأ»از ریشه«بواء»بر وزن«دواء»به معنای مراجعت کردن و منزل گرفتن،گرفته شده است و به صاف و مسطّح کردن یک محل و مکان نیز گفته می شود،بنابراین جمله«فلیتبوّأ»یعنی مهیّا و آماده سازد و منزل بگیرد.
2- 2) .«مقعد»به معنای جایگاه و محلّ نشستن است و گاه به تشک کوچکی که روی آن می نشینند نیز اطلاق می شود.

النّار؛دروغگویان نسبت به من بسیار شده اند و پس از من بسیار می شوند.آگاه باشید هر کس عمدا بر من دروغ ببندد باید محل خود را در آتش دوزخ آماده سازد». (1)

این حدیث در منابع اهل سنّت نیز آمده است از جمله در مستدرک حاکم و سنن ابن ماجه روایتی به همین مضمون با اندک تفاوت دیده می شود. (2)

بسیاری از شارحان نهج البلاغه بر این نکته تأکید کرده اند که حدیث فوق علم یقینی برای ما ایجاد می کند که بر پیامبر دروغ بسته شد،زیرا این حدیث اگر صادق باشد مفهوم آن این است که بر پیامبر دروغهای فراوانی بسته شده تا آنجا که برای هشدار به مردم خطبه می خواند و کذّابان را به آتش دوزخ تهدید می کند و اگر این حدیث دروغ باشد حدّاقل همین دروغ به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بسته شده است.

به هر حال بی شکّ گروهی از منافقان و دشمنان نفوذی اسلام در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می زیستند که قرآن در سوره های مختلف به آنها اشاره کرده است و خط نفاق آنان نیز بعد از رسول خدا پررنگ تر از سابق ادامه یافت؛اینها یکی از عوامل جعل حدیث بودند.گروهی نیز بر اثر ناآگاهی و نشناختن ناسخ از منسوخ و محکم از متشابه و عام از خاص و گروهی نیز بر اثر سهل انگاری به جعل حدیث پرداختند و همین امر فضای احادیث اسلامی را تاریک ساخت و علمای حدیث و رجال را وادار کرد روشنگری کنند و معیارهای حدیث صحیح از سقیم را تعیین نمایند که در ذیل این خطبه به آن اشاره خواهیم کرد.

***

ص:144


1- 1) .احتجاج،ج 2،ص 246.
2- 2) .مستدرک حاکم،ج 1،ص 111 و 113؛سنن ابن ماجه،ج 1،ص 14.

بخش دوم

اشاره

و إنّما أتاک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس:

رجل منافق مظهر للإیمان،متصنّع بالسّلام،لا یتأثّم و لا یتحرّج،یکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله متعمّدا،فلو علم النّاس أنّه منافق کاذب لم یقبلوا منه، و لم یصدّقوا قوله،و لکنّهم قالوا:صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله رآه،و سمع منه، و لقف عنه،فیأخذون بقوله،و قد أخبرک اللّه عن المنافقین بما أخبرک،و وصفهم بما وصفهم به لک،ثمّ بقوا بعده،فتقرّبوا إلی أئمّة الضّلالة،و الدّعاة إلی النّار بالزّور و البهتان،فولّوهم الأعمال،و جعلوهم حکّاما علی رقاب النّاس،فأکلوا بهم الدّنیا،و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا،إلاّ من عصم اللّه،فهذا أحد الأربعة.

ترجمه

ناقلان حدیث چهار گروهند و پنجمی ندارد:نخست شخص منافقی است که اظهار ایمان می کند و نقاب اسلام بر چهره زده،نه از گناه باکی دارد و نه از آن دوری می جوید،از روی عمد به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و اله و دروغ می بندد؛(به یقین)اگر مردم می دانستند او منافق و دروغگوست از وی نمی پذیرفتند و سخنش را تصدیق نمی کردند؛ولی(چون از واقعیت آگاه نبودند)می گفتند:او از صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است،آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده و مطالب را دریافت داشته است به همین دلیل به گفته اش ترتیب اثر می دادند،در حالی که خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بر شمرده است.قطعا این گروه منافقان(بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و همگی از میان نرفتند بلکه

ص:145

بعد از آن حضرت باقی ماندند(و به کار خود ادامه دادند)و به پیشوایان ضلالت و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان،تقرّب جستند(و احادیثی در فضیلت آنها جعل کردند)آنها نیز(در مقابل)مقامات کشور اسلامی را به آن) منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند و به کمک آنها به خوردن دنیا مشغول شدند.البته مردم نیز(غالبا)همراه سلاطین و دنیا هستند مگر کسی که خداوند او را لغزش باز داشته است.این یکی از چهار گروه است.

شرح و تفسیر: جعل احادیث از سوی منافقان

جعل احادیث از سوی منافقان

آنچه در بخش گذشته این خطبه آمد،اشاره ای اجمالی و پرمعنا درباره عوامل مختلف اختلاف و تعارض اخبار منقول از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بود.امام علیه السّلام در این بخش به شرح و بسط آن پرداخته و راویان حدیث را به چهار گروه تقسیم می کند و موضع هر یک را به طور دقیق مشخص می سازد.

در واقع امام علیه السّلام در این خطبه از یکی از فنون مهم فصاحت و بلاغت که همان فن اجمال و تفصیل است و در قرآن مجید کرارا دیده می شود،بهره می گیرد تا مخاطبان خود را به طور دقیق در جریان مطلب بگذارد.

امام علیه السّلام شخص سؤال کننده ای را که در آغاز خطبه به او اشاره شد مخاطب ساخته-هر چند مخاطب همه مسلمین هستند-می فرماید:«(بدان)کسانی که نقل حدیث می کنند،تنها چهار گروهند و پنجمی ندارد»؛ (و إنّما أتاک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس) .

سپس امام علیه السّلام از گروه اوّل که عامل اصلی اختلاف اخبارند،سخن گفته می فرماید:«نخست شخص منافقی است که اظهار ایمان می کند و نقاب اسلام بر

ص:146

چهره می زند،نه از گناه باکی دارد و نه از آن دوری می کند و از روی عمد به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و اله دروغ می بندد»؛ (رجل منافق مظهر للإیمان،متصنّع (1)بالإسلام،لا یتأثّم و لا یتحرّج (2)،یکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله متعمّدا) .

در زمانی که اسلام و مسلمین،قدرت کافی پیدا نکرده بودند دشمنان علنا به مقابله بر می خاستند؛ولی بعد از فتح مکّه که اسلام تمام منطقه را زیر سیطره خود قرار داد دشمنان شکست خورده-همانند دیگر جوامع بشری-لباس نفاق بر تن پوشیدند،در ظاهر به صفوف مسلمانان پیوستند؛ولی در باطن به خرابکاری مرموزانه ادامه دادند و یکی از طرق مهم تخریب آنها این بود که اهداف خود را در لباس اخبار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پوشاندند تا مسلمین را به انحراف بکشانند و به مقاصد سوء خود نزدیک کنند.مسلمانان خوش باور و ساده دل نیز سخنان آنها را به عنوان صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله پذیرا شدند و مشکل عظیمی در جامعه اسلامی به وجود آمد.

خوشبختانه آنها چنان در جعل اخبار به نفع بعضی از حاکمان ظلم،همچون معاویه افراط کردند که طشت رسواییشان از بام افتاد و بسیاری از مردم از وضع آنها باخبر شدند که نمونه های آن در نکات آخر بحث خواهد آمد.

امام علیه السّلام در ادامه سخن می افزاید:«اگر مردم می دانستند او منافق و دروغگوست از وی نمی پذیرفتند و سخنش را تصدیق نمی کردند؛ولی(چون از واقعیت آگاه نبودند)می گفتند:او از اصحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است،آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده و مطالب را دریافت داشته است به همین دلیل به گفته اش ترتیب اثر می دادند»؛ (فلو علم النّاس أنّه منافق کاذب لم یقبلوا منه،و لم

ص:147


1- 1) .«متصنّع»از ریشه«صنع»بر وزن«تند»گرفته شده و به معنای کسی است که ظاهرسازی می کند و عمل نادرست خود را خوب جلوه می دهد.
2- 2) .«یتحرّج»از ریشه«حرج»به معنای گناه کردن گرفته شده و هنگامی که به باب تفعّل می رود به معنای پرهیز از گناه است.

یصدّقوا قوله،و لکنّهم قالوا:صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله رآه،و سمع منه،و لقف (1)عنه، فیأخذون بقوله) .

اتفاقا یکی از شگردهای منافقان این بود که لباس قداست بر تن همه صحابه پوشاندند و همه را افرادی مؤمن،درستکار و صاحب قداست ویژه معرفی کردند تا از این طریق به مقاصد شوم خود برسند که شرح این ماجرا نیز در نکات پایان بحث خواهد آمد،ان شاء اللّه.

آنگاه امام علیه السّلام برای اثبات گفتار خود به قرآن مجید استناد می کند تا هرگونه شک و تردید را از ذهن مخاطب بزداید،می فرماید:«خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بر شمرده است»؛ (و قد أخبرک اللّه عن المنافقین بما أخبرک،و وصفهم بما وصفهم به لک) .

این سخن،اشاره به آیات زیادی است که در سوره های منافقین،توبه، احزاب،نساء،بقره و دیگر سوره ها آمده است و پرده از وضع منافقان برداشته، راه و رسم آنها را روشن ساخته و حیله ها و دامهای آنها را بر شمرده است.

آنگاه امام علیه السّلام اضافه می کند:«سپس این گروه منافقان(یک باره بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از میان نرفتند بلکه)بعد از آن حضرت باقی ماندند(و جمعیّت خود را سامان بخشیدند و به کار خود ادامه دادند)و به پیشوایان گمراهی و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان،تقرّب جستند(و احادیثی در فضیلت آنها جعل کردند)آنها نیز مقامات کشور اسلامی را به آن منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند»؛ (ثمّ بقوا بعده،فتقرّبوا إلی أئمّة الضّلالة،و الدّعاة إلی النّار بالزّور (2)و البهتان،فولّوهم الأعمال،و جعلوهم

ص:148


1- 1) .«لقف»از ریشه«لقف»بر وزن«وقف»به معنای گرفتن چیزی با سرعت است که در تعبیرات معمولی تعبیر به ربودن و قاپیدن می شود.
2- 2) .«زور»در اصل به معنای چیزی است که از حدّ وسط به طرفی متمایل شده باشد.از آنجا که دروغ از حق منحرف شده و به باطل گراییده،به آن زور گفته می شود.

حکّاما علی رقاب النّاس) .

نتیجه همان شد که امام علیه السّلام در ادامه سخن فرموده:«حاکمان جور به وسیله آن منافقان و همراه آنها به خوردن دنیا مشغول شدند(و بیت المال مسلمین را به تاراج بردند)»؛ (فأکلوا بهم الدّنیا) .

منظور از پیشوایان ضلالت و گمراهی و دعوت کنندگان به آتش دوزخ در درجه اوّل حکّام بنی امیّه هستند که همه چیز اسلام از جمله احادیث پیامبر را ملعبه خود ساختند تا بر مردم حکومت کنند.بهترین ابزار کار آنها منافقان عصر پیامبر و بازماندگان آنها بودند و بدین وسیله فضای احادیث نبوی را تیره و تار ساختند.

متأسّفانه بسیاری از توده مردم،چشم و گوش بسته به دنبال آنها افتادند آن گونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن فرموده:«مردم نیز(غالبا)همراه سلاطین و دنیا هستند مگر کسی که خداوند او را لغزش بازداشته است»؛ (و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا،إلاّ من عصم اللّه) .

جمله معروف«النّاس علی دین ملوکهم»گرچه به این صورت در روایات اسلامی وارد نشده (1)؛ولی واقعیّتی است که مضمون آن هم در روایات و هم در گفته های بزرگان دیده می شود که هرگاه گروه فاسد و مفسد با نقشه های حساب شده و تبلیغات گسترده وارد میدان شوند،می توانند افکار عمومی را فریب داده و گروههای زیادی را به دنبال خود بکشانند.این مطلب نه تنها در تاریخ گذشته و در صدر اسلام بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله دیده می شود،امروز هم در بسیاری از کشورهای پیشرفته دنیا وجود دارد که ائمّه ضلال با استفاده از تبلیغات پر حجم

ص:149


1- 1) .پدر مرحوم شیخ بهایی در کتاب أصول الأخیار إلی اصول الاخبار،ص 30 از آن به عنوان«المثل السائر» (ضرب المثل معروف)یاد کرده است و همچنین مرحوم ملاّ صالح مازندرانی در شرح اصول کافی،ج 12،ص 560؛ولی در کتاب کشف الغمّة،ج 2،ص 230 بعد از ذکر این جمله می گوید:«کما ورد فی الحدیث و المثل؛ همان گونه که در حدیث و در مثل وارد شده است».

رسانه هایی که در اختیار دارند و به کمک منافقانی که در هر جامعه ای دیده می شوند،بر مردم مسلّط شده افکارشان را می دزدند و آنها را فریب داده به دنبال خود می کشانند.

امام علیه السّلام در پایان این بخش از خطبه می فرماید:«این یکی از چهار گروه است»؛ (فهذا أحد الأربعة) .

نکته ها
1-منافقان در عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله

کسانی که با قرآن آشنا هستند به خوبی می دانند که در سوره ها و آیات مختلف نکوهش شدیدی از منافقان شده و این نشان می دهد که آنها جمعیّت کمی نبودند و برنامه آنها از آنجا شروع شد که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به مدینه آمد و مورد استقبال گرم دو قبیله بزرگ اوس و خزرج قرار گرفت و حکومت اسلامی تشکیل شد.

امّا گروهی که منافع خود را با ظهور اسلام در خطر دیدند به ظاهر،اسلام را پذیرفتند؛ولی در واقع با پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و آیین او دشمن بودند.

با اینکه منافقان سعی در استتار خویش داشتند،در لحظات حساس که طوفانهای سیاسی و اجتماعی می وزید نقاب از چهره آنها کنار می رفت و شناخته می شدند،گاه با کناره گیری از جنگ،گاه با طرح مسجد ضرار،گاه با جاسوسی برای مشرکان در آستانه فتح مکّه و گاه از طریق دامن زدن به مسئله افک،چهره واقعی خود را نشان می دادند.

مسأله نفاق بعد از فتح مکّه گسترش بیشتری پیدا کرد،زیرا ابو سفیان دشمن شماره یک اسلام و هواخواهان او از ترس جان،اسلام را ظاهرا پذیرفتند؛ولی هر زمان در انتظار فرصتی برای ضربه زدن به آن بودند.

ص:150

2-منافقان بعد از رسول خدا

بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله میدان برای فعالیت گسترده تر منافقان گشوده شد و به گفته ابن ابی الحدید با انقطاع وحی و رحلت پیامبر اکرم،کسی نبود که آنها را توبیخ کند و مردم را به پرهیز از آنان فراخواند،گاه با شدّت و گاه با ملایمت ضربه بر پیکرشان وارد سازد. (1)

از سوی دیگر فتح بلاد و کثرت غنائم،بسیاری از مسلمانان را به خود مشغول کرد و از توطئه های منافقان غافل ساخت به خصوص اینکه در دوران خلفا بسیاری از منافقان در پستهای حساس مناطق اسلامی،جای گرفتند.یکی از توطئه های خطرناک منافقان برای ضربه زدن به اسلام از یک سو و تقرّب به خلفا از سوی دیگر،جعل احادیث مطابق میل سران حکومت بود و این مطلب در زمان معاویه به اوج خود رسید.داستان آن در بسیاری از کتابها آمده است که معاویه حتی با بعضی از صحابه قرار و مدار می گذاشت که اگر فلان حدیث را جعل کنید فلان مبلغ کلان به شما داده خواهد شد.

منافقان گاه احادیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله را تحریف کرده و به کلّی تغییر مضمون می دادند؛مانند حدیثی که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده که فرمود:«إذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقتلوه؛هنگامی که معاویه را بر منبر من ببینید که خطبه می خواند او را به قتل برسانید». (2)حسن بصری می گوید:ابو سعید خدری می گفت:«فلم نفعل و لم نفلح؛ما دستور پیامبر را اجرا نکردیم و رستگار نشدیم» ولی منافقان کذّاب حدیث را به این صورت تحریف کردند که پیامبر فرمود:«إذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقبلوه فإنّه أمین مأمون؛هرگاه دیدید معاویه بر منبر من خطبه می خواند از او پذیرا شوید،زیرا از هر نظر امین است». (3)

ص:151


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 41.
2- 2) .همان مدرک،ج 15،ص 176.
3- 3) .شرح نهج البلاغه مرحوم تستری،ج 7،ص 212 و تاریخ بغداد،ج 1،ص 275.خطیب بغدادی بعد از نقل-

ابن ابی الحدید می گوید:«معاویه به والیان شهرها نامه نوشت و طی بخشنامه ای به همه آنان ابلاغ کرد که هرکس فضائل و مناقب عثمان را نقل می کند،مورد احترام ویژه قرار دهند و هرکس روایتی در فضیلت وی نقل کند نام او و پدر و خویشاوندانش را بنویسند تا به همه آنان پاداش دهیم.مدّتی بر این منوال گذشت.معاویه بخشنامه دیگری صادر کرد و طی آن نوشت:احادیث در فضایل و مناقب عثمان فزونی یافت،از این پس از مردم بخواهید تا در فضایل دیگر صحابه مخصوصا آن دو خلیفه به نقل حدیث پردازند و هر حدیثی در فضیلت علی نقل شده با نقل مشابه آن درباره صحابه دیگر به مقابله با آن برخیزند». (1)

گرچه بعد از این زمان گروهی از محدّثان راستین به نقّادی احادیث پرداختند؛ ولی جرأت نکردند در احادیثی که صحابه آن را نقل کرده بودند انگشت انکار بگذارند،چرا که صحابه بودند!». (2)

3-آیا همۀ صحابه عادل بودند؟

درباره صحابه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله دو عقیده مختلف وجود دارد؛گروهی معتقدند همه آنها بدون استثنا افراد صالح و صادق و عادلی بودند و همه در هاله ای از قداست قرار دارند،بنابراین احادیث آنها از پیامبر اکرم مطلقا مورد قبول است و کمترین ایرادی به آنها نمی توان گرفت و اگر کار خلافی از آنها ببنیم مانند تصرّفات نادرست خلیفه سوم در بیت المال و آتش افروزی طلحه و زبیر برای جنگ جمل و شورش معاویه برضدّ امام مسلمین علی علیه السّلام و امثال آن باید به

ص:152


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 44-46.
2- 2) .همان مدرک،ص 42.

توجیه گری بپردازیم و بگوییم:حدّاکثر این است که آنها مجتهد بودند و در اجتهاد خود خطا کردند.گروه دیگری معتقدند:گرچه در میان صحابه افراد صادق و با تقوا فراوان بودند ولی افراد منافق یا ناصالح وجود داشتند که پیامبر اسلام از آنها بیزاری می جست و قرآن مجید هم بارها از آنها نکوهش کرده حتی گاهی عدّه ای را لعن نموده است.

طرفداران تنزیه مطلق دلیل قانع کننده ای بر گفتار خود ندارند و سخنان آنها بر خلاف صریح بسیاری از آیات قرآن و مخالف تاریخ اسلام است.

درست است که قرآن مجید در بعضی از آیات مهاجران و انصار را ستوده و «رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» درباره آنها فرموده،ولی هنگامی که اینگونه آیات را در برابر آیات دیگر که نکوهش شدید از بعضی از صحابه می کند و آنها را آلت دست شیطان می شمرد(سوره آل عمران،آیه 155)یا بعضی را بالخصوص به عنوان فاسق معرفی می کند(سوره حجرات،آیه 6)یا می گوید بعضی از آنها در تقسیم زکات یا غنائم به پیامبر اعتراض کردند و آن حضرت را منحرف از مسیر عدالت دانستند(سوره توبه،آیه 58)یا بعضی از آنها به بهانه های واهی از جهاد فرار می کردند(احزاب،آیه 12 و 13)یا گروهی رسما منافق بودند(آیات سوره توبه و آیات نخستین سوره بقره و سوره منافقین)آری!هنگامی که این آیات را در کنار هم می گذاریم یقین پیدا می کنیم که آنها چند گروه بودند:اوّل پاکان صالحان که در آیه 100 سوره توبه به آنها اشاره شده،دوم مؤمنان خطاکار که در آیه 102 توبه از آنها یاد شده،سوم افراد آلوده و گنهکار که در آیه 6 حجرات ذکری از آنها به میان آمده،چهارم منافقان تبهکار که مخصوصا در آیه 101 توبه و آیات فراوان دیگر از آنها نکوهش شده و به این ترتیب این حقیقت بر ما روشن می شود که داستان تنزیه همه صحابه افسانه ای بیش نیست که گویا جمعی از هواخواهان خلفای نخستین برای قطع زبان اعتراض بر اعمال آنها،این نغمه را

ص:153

سر دادند و مخصوصا حاکمان بنی امیّه(معاویه و جمعی از اطرافیان او که ظاهرا جمعی از صحابه بودند)بیش از همه با آن همه جنایاتی که داشتند خود را از این طریق تبرئه کردند.

ولی خوشبختانه محقّقان اهل سنّت نیز امروز به این حقیقت پی برده و در کتابهای بسیاری به نقد نظریه تنزیه،پرداخته اند. (1)

کلام امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام در خطبه بالا نشان می دهد که اوّلا این اعتقاد (عقیده تنزیه صحابه)در عصر آن حضرت در میان گروهی وجود داشت و می گفتند:«فلان کس از صحابه پیامبر است و سخن او حجّت است»و ثانیا امام آن را نفی می کند و می گوید:«گروهی از منافقان در میان صحابه نفوذ کرده بودند و خود را در صف آنها قرار داده بودند».

***

ص:154


1- 1) .از جمله کسانی را که از علمای اهل سنّت به نقد این نظریه پرداخته اند«احمد حسین یعقوب»در کتاب نظریة عدالة الصحابة و«شیخ محمود ابوریّة»در کتاب شیخ المضیره،ابو هریره می توان نام برد.

بخش سوم

اشاره

و رجل سمع من رسول اللّه شیئا لم یحفظه علی وجهه،فوهم فیه،و لم یتعمّد کذبا،فهو فی یدیه،و یرویه و یعمل به،و یقول:أنا سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله،فلو علم المسلمون أنّه و هم فیه لم یقبلوه منه،و لو علم هو أنّه کذلک لرفضه!

و رجل ثالث،سمع من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله شیئا یأمر به،ثمّ إنّه نهی عنه،و هو لا یعلم،أو سمعه ینهی عن شئ،ثمّ أمر به و هو لا یعلم،فحفظ المنسوخ،و لم یحفظ النّاسخ،فلو علم أنّه منسوخ لرفضه،و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه.

ترجمه

(دیگر از عوامل احادیث این است که)کسی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چیزی را شنیده است؛امّا به صورت صحیح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روی علم و عمده به آن حضرت دروغ نبسته است.این حدیث آمیخته با خطا در اختیار اوست و آن را روایت و به آن عمل می کند و می گوید:من آن را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شنیده ام.اگر مسلمانان می دانستند او در مورد آن حدیث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمی پذیرفتند و اگر خود او نیز می دانست چنین است آن را رها می کرد.

گروه سوم کسانی هستند که حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله شنیده اند که در آن به چیزی امر فرموده،سپس(در حدیث دیگری)از آن نهی کرده(و حکم اوّل را نسخ فرموده)در حالی که آن شنونده از حکم دوم باخبر نبوده(و نمی دانسته که

ص:155

حکم ناسخ جای منسوخ را گرفته است)یا از پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله نهی درباره چیزی شنیده است که بعدا به آن امر فرموده،در حالی که این شخص(از حکم دوم)آگاه نشده است.به این ترتیب در حقیقت این شخص منسوخ را فراگرفته و حفظ کرده؛ولی ناسخ را حفظ نکرده است.اگر او می دانست آنچه را شنیده است نسخ شده آن را رها می ساخت و اگر مسلمانان هنگامی که آن حکم را از وی شنیدند می دانستند نسخ شده است آن را ترک می کردند.

شرح و تفسیر: احادیث ناسخ و منسوخ

احادیث ناسخ و منسوخ

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به دو قسمت دیر از عوامل اختلاف و تعارض احادیث اشاره می کند؛نخست می فرماید:«(دیگر از عوامل اختلاف حدیث این است که)کسی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چیزی را شنیده است؛امّا به صورت صحیح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده،هر چند از روی علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است.این حدیث آمیخته با خطا در اختیار اوست و آن را روایت و به آن عمل می کند و می گوید من آن را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شنیده ام»؛ (و رجل سمع من رسول اللّه شیئا لم یحفظه علی وجهه،فوهم فیه،و لم یتعمّد کذبا، فهو فی یدیه،و یرویه و یعمل به،و یقول:أنا سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله) .

این اشتباه کاری،گاه از سهل انگاری و تسامح و تساهل ناشی می شود و گاه از عدم آگاهی به مفاهیم الفاظ و جمله و گاه به سبب اینکه انسان جایز الخطا و محل سهو و نسیان است.سبب آن هر چه باشد نتیجه آن یکی است و آن انتقال ناصحیح به دیگران است.

مثلا در حدیثی از عبد اللّه عمر می خوانیم که پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«إنّ المیّت لیعذّب ببکاء أهله علیه؛میّت به سبب گریه بستگانش بر او عذاب می شود».

ص:156

هنگامی که این حدیث به ابن عباس رسید گفت عبد اللّه عمر در نقل حدیث خطا کرده قضیه این است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از کنار قبر یک یهودی می گذشت فرمود:«إنّ أهله لیبکون علیه و هو یعذّب؛خانواده او برای او گریه می کنند در حالی که او در عذاب است». (1)

لذا در علم درایه یکی از شرایط قبول حدیث را ضابط بودن راوی شمرده اند که باید هوشیار باشد،مطلب را خوب بگیرد و خوب منتقل کند.

این نکته نیز قابل توجّه است که نقل به معنا را بسیاری از بزرگان علما مجاز شمرده اند؛یعنی راوی مجبور نیست عین الفاظ را منتقل کند،بلکه می تواند محتوای الفاظ را در قالب دیگری بریزد و نقل کند و می دانیم نقل به کلام کار ساده ای نیست و گاه راوی در نقل به معنا گرفتار خطا می شود.

سپس در ادامه سخن می فرماید:«اگر مسلمانان می دانستند او در مورد آن حدیث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمی پذیرفتند و اگر خود او نیز می دانست چنین است آن را رها می کرد»؛ (فلو علم المسلمون أنّه و هم فیه لم یقبلوه منه،و لو علم هو أنّه کذلک لرفضه!) .

بنابراین راوی در اینگونه موارد سوء نیّتی نداشته،هرچند کار او نادرست بوده و ممکن است ناخواسته سبب گمراهی گروهی گردد.

بسیاری از چنین اشتباهاتی به سبب آن است که راوی صدر و ذیل روایت را نقل نمی کند و مفهوم جمله به واسطه آن دگرگون می شود؛مثلا در حدیثی از امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام می خوانیم:کسی در محضرش عرض کرد مردم روایتی به این مضمون از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نقل می کنند:«إنّ اللّه خلق آدم علی صورته؛خداوند آدم را به شکل خودش آفرید».امام فرمود:خداوند آنها را بکشد آغاز حدیث را حذف کرده اند اصل حدیث چنین است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از کنار دو نفر عبور

ص:157


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج ص 11،47.

کرد که به یکدیگر دشنام می دادند یکی به دیگری گفت:قبّح اللّه وجهک و وجه من یشبهک؛خداوند صورت تو و صورت هرکس را شبیه توست سیاه کند.پیامبر فرمود:یا عبد اللّه لا تقل هذا لأخیک فإنّ اللّه عزّ و جلّ خلق آدم علی صورته؛ای بنده خدا این سخن را به برادرت مگو،زیرا خداوند آدم را هم شبیه او آفرید(در واقع تو به همه انسانها از آدم گرفته تا آخر دشنام می دهی). (1)

*** آنگاه امام علیه السّلام درباره گروه سوم از راویان اخبار،می فرماید:«سوم کسی است که حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله شنیده که در آن به چیزی امر فرموده،سپس(در حدیث دیگری)از آن نهی کرده در حالی که آن شنونده از این باخبر نبوده(که حکم اوّل نسخ شده و حکم ناسخ جای آن را گرفته است)یا از پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله نهی درباره چیزی شنیده است که بعدا به آن امر فرموده،در حالی که این شخص(از حکم دوم)آگاه نشده است.به این ترتیب در حقیقت این شخص منسوخ را فرا گرفته و حفظ کرده؛ولی ناسخ را حفظ نکرده است»؛ (و رجل ثالث،سمع من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله شیئا یأمر به،ثمّ إنّه نهی عنه،و هو لا یعلم،أو سمعه ینهی عن شیء، ثمّ أمر به و هو لا یعلم،فحفظ المنسوخ،و لم یحفظ النّاسخ) .

مسئله نسخ از مسائل مسلّم اسلامی است که به طور محدود در احکامی در اصل نزول قرآن صورت گرفته است؛یعنی در آغاز،حکمی برای زمان محدودی نازل شده سپس این حکم برداشته شده و حکم لازم و پایدار به جای آن نشسته است؛مثلا مسلمانان در آغاز ظهور اسلام مأمور بودند به سوی بیت المقدس نماز گزارند این امر در دوران اقامت پیامبر در مکّه و کمی بعد در مدینه نیز ادامه داشت.این حکم-شاید به این دلیل که کعبه در آن زمان به بتکده ای تبدیل شده بود-هنگامی که پیغمبر اکرم پایه های توحید را محکم ساخت نسخ شد و همه

ص:158


1- 1) .عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 110؛بحار الانوار،ج 4،ص 11.

مسلمانان در سال دوم بعد از هجرت پیامبر مأمور شدند به سوی کعبه نماز بخوانند.

همین معنا در روایات پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نیز جاری است؛گاه پیامبر حکمی را بیان می فرمود که در واقع موقت بود؛ولی زمان آن بیان نمی شد.سپس این حکم منسوخ می شد و حکم دائمی جای آن را می گرفت؛مثلا پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حدیثی فرمود:«نهیتکم عن ثلاث؛نهیتکم عن زیارة القبور،ألا فزوروها و نهیتکم عن إخراج اللّحوم ألأضاحی من منی بعد ثلاث ألا فکلوا و ادّخروا و نهیتکم عن النّبیذ ألا فانبذوا و کلّ مسکر حرام؛من شما را از سه چیز نهی کرده بودم(و اکنون به شما می گویم انجام دهید)شما را از زیارت قبور نهی کرده بودم اکنون می گویم به زیارت قبور بروید و شما را از بیرون بردن گوشتهای قربانی(در ایّام حج)از منا بعد از سه روز نهی کرده بودم(اشاره به اینکه همه باید در آنجا مصرف شود)اکنون می گویم هم از آنها گوشتها بخورید و هم ذخیره کنید(و به بیرون از منا ببرید)و قبلا شما را از«نبیذ» (1)نهی می کردم الان می گویم:نبیذ حلال است؛ولی هر مسکری حرام است». (2)

بنابراین کسی می تواند اخبار صحیح پیامبر را نقل کند که احاطه کاملی به همه احادیث داشته باشد؛ناسخ و منسوخ را بشناسد و هریک را در جایگاه خود جای دهد.

موضوع عام و خاص نیز همچون ناسخ و منسوخ است به این ترتیب که گاهی حکم عامی گفته می شود که شامل همه افراد است؛مثلا در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده است:«النّاس مسلّطون علی أموالهم؛مردم بر اموال

ص:159


1- 1) .منظور از نبیذ حلال این است که مسلمانان هنگامی که وارد مدینه شدند عدّه ای به خاطر سردی آب مدینه گرفتار ناراحتی مزاج شدند،پیامبر اکرم دستور داد در ظرف های ذخیره آب مقداری خرما بیندازند تا سردی آب برطرف شود و چنین کردند ولی به مقداری نبود که خرما تخمیر و آب مبدّل به شراب شود و لذا در ذیل روایت می فرماید:«هر مسکری حرام است».
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 10،باب 41 از ابواب ذبح،ح 7.

خویش سلطه کامل دارند» (1)ولی در جای دیگر می فرماید:«لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام؛هیچ کس حق ندارد ضرر و زیانی به عمد یا به غیر عمد به دیگری برساند». (2)به این ترتیب سلطه بر اموال محدود به جایی می شود که موجب ضرر و زیانی به دیگران نباشد.

کسانی که حکم عام را شنیده اند و از خاص بی خبر بوده اند،کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را به گونه ای به دیگران می رسانند که با حکم خاص تناقض دارد؛ولی آنها که هردو را شنیده اند و در کنار هم قرار داده اند می دانند که هیچ تضادی درمیان آنها نیست.

در پایان این بخش امام علیه السّلام می فرماید:«اگر او(کسی که حکم منسوخ را نقل می کند)می دانست آنچه را شنیده است نسخ شده آن را رها می ساخت و اگر مسلمانان هنگامی که آن حکم را از وی شنیدند می دانستند نسخ شده است آن را ترک می کردند»؛ (فلو علم أنّه منسوخ لرفضه،و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه) .

به این ترتیب،بخشی از اختلاف اخبار از عدم احاطه به روایات ناسخ و منسوخ پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نشأت می گیرد بی آنکه سوءنیّتی از سوی راویان در کار باشد.

نکته: نسخ در احکام شرع

نسخ در احکام شرع

گرچه موارد نسخ در آیات قرآن و روایات پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله محدود و معدود است؛ ولی این مسئله اهمیّت خاص دارد؛هم از نظر ارتباط آن با مسائل اعتقادی و ارتباطش با مسائل مربوط به نبوّت و احکام.

ص:160


1- 1) .بحار الانوار،ج 2،ص 272،ح 7.
2- 2) .کافی،ج 5،ص 292،ح 22؛و سنن ابن داود،ج 2،ص 118.

جمعی سؤال می کنند:چگونه ممکن است حکمی از سوی خدا بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله وحی گردد که ظاهر آن جاودانگی و همیشگی آن است؛ولی بعد از مدتی منسوخ شود و حکم دیگری که غالبا ضدّ آن است جای آن را بگیرد با اینکه علم خدا نامحدود است و علم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نیز متکی به وحی الهی است؟

در مورد احکام عرفی و بشری نسخ فراوان است و چیز عجیبی نیست،زیرا مسائلی را بررسی کرده احکامی وضع می کنند؛ولی در عمل ضعفها و نارساییهای آن آشکار می شود و آن را نسخ می کنند و اگر از اوّل عیوب و اشکالات آن را می دانستند چه بسا وضع حکم نمی شد؛ولی به یقین در مورد احکام الهی این مطلب صادق نیست،پس نسخ در آنها چگونه تصور می شود؟

با توجّه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود و آن اینکه:نسخ در احکام الهی به جهت تغییر موضوع است؛به بیان دیگر از روز نخست عمر آن حکم محدود به زمان خاصی بوده،هرچند طبق مصالحی در آغاز به پایان حکم اشاره نشده است.

مثلا حکم دادن صدقه قبل از نجوا که در آیه 12 و 13 سوره مجادله نازل شده در آغاز برای آزمودن اصحاب پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله بوده و تفهیم این نکته که سخنان در گوشی افراد مختلف با پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله غالبا غیر ضروری بوده و باید ترک شود تا سوءظن را در افراد برنیانگیزد،لذا هنگامی که دستور صدقه قبل از«نجوا»داده شد همه اصحاب آن را ترک کردند جز علی علیه السّلام که صدقه ای داد و در امر لازمی با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نجوا کرد و این افتخار در صفحات زندگی آن حضرت رقم خورد که تنها کسی که به آیه نجوا عمل کرد اوست.

بعد از این واقعه آیه دیگری نازل شد و حکم صدقه قبل از نجوا را نسخ کرد و همگی دانستند که نجواهای آنها غالبا غیر ضروری است و از آن خودداری کردند.

ص:161

موارد نسخ چه در قرآن و چه در احادیث همه از این قبیل است که حکمی در شرایط خاص برای مدّت محدودی وضع می شده و بعد از تغییر شرایط نسخ می گردیده است.

این نکته نیز قابل توجّه است که نسخ طبق آنچه در بالا آمد تنها در زمان پیغمبر-زمانی که باب وحی گشوده بود-صورت می گرفت و بعد از آن حضرت هیچ گونه نسخی صورت نگرفت. (1)

***

ص:162


1- 1) .توضیح بیشتر درباره نسخ در پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام،ج 1،ص 239 و 250 ذیل خطبه اوّل و در تفسیر نمونه،ج 1،ذیل آیه 106 سوره بقره آمده است،و از آن مشروح تر در کتاب انوار الأصول،ج 1،ص 177 به بعد.

بخش چهارم

اشاره

و آخر رابع،لم یکذب علی اللّه،و لا علی رسوله،مبغض للکذب خوفا من اللّه،و تعظیما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و لم یهم،بل حفظ ما سمع علی وجهه، فجاء به علی ما سمعه،لم یزد فیه و لم ینقص منه،فهو حفظ النّاسخ فعمل به،و حفظ المنسوخ فجنّب عنه،و عرف الخاصّ و العامّ،و المحکم و المتشابه،فوضع کلّ شیء موضعه.

و قد کان یکون من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله الکلام له و جهان:فکلام خاصّ،و کلام عامّ،فیسمعه من لا یعرف ما عنّی اللّه،سبحانه،به،و لا ما عنّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فیحمله السّامع،و یوجّهه علی غیر معرفة بمعناه،و ما قصد به،و ما خرج من أجله،و لیس کلّ أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله من کان یسأله و یستفهمه،حتّی إن کانوا لیحبّون أن یجیء الأعرابیّ و الطّاریء، فیسأله علیه السّلام حتّی یسمعوا،و کان لا یمرّ بی من ذلک شیء إلاّ سألته عنه و حفظته،فهذه وجوه ما علیه النّاس فی اختلافهم،و عللهم فی روایاتهم.

ترجمه

چهارمین شخص(ناقل حدیث)کسی است که نه دروغ به خدا بسته،نه بر پیامبرش(و به طور کلی)او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظیم پیامبر صلّی اللّه علیه و اله دشمن می دارد و در آنچه(از پیامبر اکرم)شنیده،اشتباهی(بر اثر سهل انگاری)برای او پیش نیامده است،بلکه آنچه را شنیده است به طور کامل حفظ نموده و همان گونه که شنیده بی کم و کاست آن را نقل کرده است او ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل می کند و از منسوخ آگاه است و از آن دوری می گزیند،خاص و

ص:163

عام و محکم و متشابه را شناخته و هر کدام را در جایگاه خود قرار داده است (زیرا)گاه سخنی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله صادر می شد که دو گونه بود؛گاه کلامی بود که جنبه خصوصی داشت و گاه کلامی که دارای جنبه عمومی بود،در این میان بعضی از کسانی که مقصود خدا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله را نمی دانستند آن را می شنیدند و حفظ می کردند و بدون توجّه،آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعی آن تفسیر می کردند و چنان نبود که همه صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله(پیوسته)از او پرسش کنند و مسائل مختلف را جویا شوند،تا آنجا که عدّه ای دوست می داشتند مرد عرب یا سؤال کننده تازه واردی بیاید و مطلبی از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فراگیرند من(این گونه نبودم،بلکه)هرچه از خاطرم می گذشت از آن حضرت سؤال می کردم و حفظ می نمودم(به همین دلیل چیزی از فروع و اصول اسلام بر من مخفی نماند).این است جهات مختلفی که مردم در احادیث دارند و علل اختلاف روایاتشان.

شرح و تفسیر: حافظان واقعی حدیث

حافظان واقعی حدیث

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،گروه چهارم از راویان حدیث را عنوان می کند، کسانی که بر صراط مستقیم راه می روند و ناقلان آثار و اخبار پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و پیشوایان معصوم علیه السّلام به طور صحیح و دقیق هستند و گفتارشان مایه اعتماد و روشنی بخش فضای احکام دین است.

می فرماید:«چهارمین شخص کسی است که نه دروغ به خدا بسته،نه بر پیامبرش(و به طور کلی)او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظیم پیامبر دشمن می دارد»؛ (و آخر رابع،لم یکذب علی اللّه،و لا علی رسوله،مبغض للکذب خوفا من اللّه،و تعظیما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله) .

ص:164

به این ترتیب نخستین سرچشمه تضادّ اخبار که دروغ عمدی بر خدا و پیامبر و جعل حدیث است،از وجود آنها برچیده شده به گونه ای که پرهیز از دروغ گفتن جزء ذات آنها گشته و خوف خدا و تعظیم پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله دروغ را در نظرشان منفور و مبغوض ساخته است.

سپس می افزاید:«و در آنچه(از پیامبر اکرم)شنیده،(بر اثر سهل انگاری) اشتباهی برای او پیش نیامده است،بلکه آنچه را شنیده است به طور کامل حفظ نموده و همان گونه که شنیده بی کم و کاست آن را نقل کرده است»؛ (و لم یهم (1)،بل حفظ ما سمع علی وجهه،فجاء به علی ما سمعه،لم یزد فیه و لم ینقص منه) .

به این ترتیب منشأ دیگری از اختلاف احادیث که همان سهل انگاری راویان است از وجود آنها برچیده،شده است.

سپس حضرت یکی دیگر از ویژگیهای راویان صادق و آگاه را بیان می فرماید:«او ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل می کند و از منسوخ آگاه است و از آن دوری می گزیند،خاص و عام و محکم و متشابه را شناخته و هریک را در جایگاه خود قرار داده است»؛ (فهو حفظ النّاسخ فعمل به،و حفظ المنسوخ فجنّب (2)عنه،و عرف الخاصّ و العامّ،و المحکم و المتشابه،فوضع کلّ شیء موضعه) .

این تعبیر پرمعنا اشاره به این است که راویان صادق دارای احاطه فراوان به اخبار مختلفند؛ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه را به خوبی می شناسند و هریک را در جایگاه مناسب خود قرار می دهند تا گرفتار تناقض و خطا نشوند.

ص:165


1- 1) .«لم یهم»از ریشه«وهم»به معنای مطلق خیال و گمان و گاه به معنای خیال و گمان باطل و اشتباه است و در جمله بالا به همین معناست.
2- 2) .«جنّب»از باب تفعیل و ریشه«جنب»بر وزن«قلب»گرفته شده است و به طوری که از منابع لغت استفاده می شود این واژه گاه به معنای دور نگه داشتن و گاه به معنای دور شدن(به معنای متعدّی و لازم)آمده است و در عبارت بالا به معنای دوم است.

این گفتار امام علیه السّلام درباره بررسی سرچشمه های اختلاف احادیث،تنها یک درس خاص مربوط به حدیث نیست،بلکه درس مهم تر و فراگیرتر به ما می آموزد و آن اینکه برای برطرف کردن نابسامانیها همیشه باید به سراغ ریشه ها رفت و عوامل تأثیرگذار را شناخت وگرنه هرگونه اصلاحی جنبه سطحی و زودگذر دارد.

سپس امام علیه السّلام به یکی دیگر از عوامل اختلاف احادیث که در واقع مباحث گذشته را تکمیل می کند اشاره می کند و آن اختلاف استعداد اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در فراگیری احادیث و تفسیر و فهم معنای آنهاست،می فرماید:«گاه سخنی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله صادر می شد که دو گونه بود؛کلامی که جنبه خصوصی داشت و کلامی که دارای جنبه عمومی،در این میان بعضی از کسانی که مقصود خدا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله را نمی دانستند آن را می شنیدند و حفظ می کردند و بدون توجّه،آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعی آن تفسیر می کردند»؛ (و قد کان یکون من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله الکلام له و جهان:فکلام خاصّ،و کلام عامّ،فیسمعه من لا یعرف ما عنی اللّه،سبحانه،به،و لا ما عنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فیحمله السّامع،و یوجّهه علی غیر معرفة بمعناه،و ما قصد به،و ما خرج من أجله) .

منظور از خاص و عام در عبارت بالا خاص و عام مصطلح در علم اصول و فقه،نیست،بلکه خاص و عام لغوی مراد است؛یعنی حکمی که مخصوص مورد معینی بوده و حکمی که جنبه عمومی داشته مثلا در بعضی از روایات آمده است که مسلمانان بعد از سال«حدیبیه»؛یعنی سال هفتم هجرت که مسلمانان طبق قرارداد با مشرکان برای انجام مناسک عمره به مکّه آمدند،پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله به اصحابش دستور داد هنگام طواف با سرعت دور خانه خدا بگردند(تا مشرکان که ناظران صحنه بودند مرعوب قدرت و چابکی مسلمانان شوند) (1)در حالی که

ص:166


1- 1) .شرح نهج البلاغه تستری،ج ص 7،280.

این دستور یک سنّت ثابت و عمومی نبود.

در کلمات قصار نهج البلاغه نیز آمده است که از امام علیه السّلام درباره این حدیث پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله سؤال شد که فرموده است: «غیّروا الشّیب و لا تشبّهوا بالیهود ؛ محاسن سفید خود را رنگ کنید و شبیه یهود نباشید».

امام فرمود:«(این حکمی خاص است)زمانی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله این دستور را داد که مسلمانان در اقلیّت بودند،امّا اکنون که اسلام گسترش یافته مردان مخیرند که محاسن خود را رنگ کنند یا نکنند». (1)

آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به یکی دیگر از مشکلات مربوط به نقل احادیث می پردازد و آن اینکه:«چنان نبود که همه صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از او پرسش کنند و مسائل مختلف را جویا شوند تا آنجا که عدّه ای دوست می داشتند مرد عرب یا سؤال کننده ای تازه وارد بیاید و مطلبی از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فراگیرند»؛ (و لیس کلّ أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله من کان یسأله و یستفهمه،حتّی إن کانوا لیحبّون أن یجیء الأعرابیّ و الطّاریء (2)، فیسأله علیه السّلام حتّی یسمعوا) .

ظاهر این است که این عبارت اشاره به گروهی از اصحاب دارد که زیاد اهل تحقیق و جستجوگری نبودند و ابتکار طرح سؤالات مختلف درباره اصول و فروع دین نداشتند و همین سبب می شد که از ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه و مجمل و مبیّن،سؤال نکنند و از مسائل مختلف به طور شفّاف آگاهی نیابند؛ولی اگر تازه واردی پیدا می شد و مسئله جدیدی طرح می کرد و پاسخ شایان توجّهی می شنید از آن استقبال می کردند.

ص:167


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،17.
2- 2) .«طارئ»از ریشه«طروء»بر وزن«غروب»به معنای حادث شدن و خروج ناگهانی گرفته شده و لذا«طارئ» به معنای شخص تازه وارد و دیدار کننده ای که سرزده وارد شده،به کار می رود.

بعضی از شارحان،جمله بالا را چنین تفسیر کرده اند که گروهی از صحابه به لحاظ ابهّت و عظمت پیامبر و یا اینکه سؤالهای متعدّد شاید حمل بر بی ادبی شود،از طرح سؤال خودداری می کردند (1)؛ولی این احتمال با جمله هایی که بعد در مورد علی علیه السّلام آمده است سازگار نیست،زیرا امام علیه السّلام در ادامه سخن چنین می فرماید:«من(این گونه نبودم،بلکه)هرچه از خاطرم می گذشت از آن حضرت می پرسیدم و حفظ می کردم(به همین دلیل چیزی از فروع و اصول اسلام بر من مخفی نماند)»؛ (و کان لا یمرّ بی من ذلک شئ إلاّ سألته عنه و حفظته) .

و اگر می بینیم امام علیه السّلام چنان بود که برای هر سؤالی پاسخی آماده داشت افزون بر امدادهای الهی و الهامات درونی هوش و استعداد فوق العاده خدا داد، ملازمت با پیامبر در سالیان دراز و روح پرسشگری او از همه چیز سبب احاطه کامل بر تمام مسائل اسلامی بود.

سرانجام در پایان خطبه می فرماید:«این است جهات مختلفی که مردم در احادیث دارند و علل اختلاف روایاتشان»؛ (فهذه وجوه ما علیه النّاس فی اختلافهم،و عللهم فی روایاتهم) .

در بعضی از منابع اسلامی از جمله کتاب کافی جمله های گویای دیگری نیز در ذیل این خطبه آمده،از جمله اینکه امام علیه السّلام می فرماید:«و قد کنت أدخل علی رسول اللّه کلّ یوم دخلة و کلّ لیلة دخلة فیخلّینی فیها أدور معه حیث دار و قد علم أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله أنّه لم یصنع ذلک بأحد من النّاس غیری...فما نزلت علی رسول اللّه آیة من القرآن إلاّ أقرأنیها و أملاها علیّ فکتبتها بخطّی و علّمنی تأویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصّها و عامّها و دعا اللّه أن یعطینی فهمها و حفظها...و ما ترک شیئا علّمه اللّه من حلال و لاحرام و لا أمر

ص:168


1- 1) .البتّه عوامل دیگری نیز در کار بود که مانع از طرح سؤال می شد؛پرداختن گروهی به عبادات به گمان اینکه فقط مأمور به عبادتند یا غرق شدن در دنیا که انسان را از همه چیز غافل می سازد از دیگر عوامل ترک سؤال بود.

و لا نهی کان أو یکون و لا کتاب منزل علی أحد قبله من طاعة أو معصیة إلاّ علّمنیه و حفظته فلم أنس حرفا واحدا ثمّ وضع یده علی صدری و دعا اللّه لی أن یملأ قلبی علما و فهما و حکما و نورا؛من همه روز یک بار بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله وارد می شدم و همچنین هر شب،و به من اجازه می داد هرجا باشد همراه او باشم و اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می دانند که او این اجازه را به هیچ کس جز من نمی داد...و لذا هیچ آیه ای از قرآن بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نازل نشد مگر اینکه بر من قرائت کرد و آن را بر من خواند و به من خط خود آن را نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست که قدرت فهم و درک و حفظ آن را به من عطا کند...و چیزی از حلال و حرام و امر و نهی مربوط به گذشته و آینده و دستوراتی که بر انبیای پیشین درباره اطاعت و معصیت نازل شده بود نبود مگر اینکه همه را به من تعلیم داد و آن را حفظ کردم و حتی یک حرف آن را فراموش ننمودم.سپس دست خود را بر سینه من نهاد و دعا کرد که خداوند قلب مرا پر از علم و فهم و دانش و نور کند». (1)

***

ص:169


1- 1) .کافی،ج 1،ص 64،ح 1.

ص:170

خطبۀ 211: شگفتی جهان آفرینش

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی عجیب صنعة الکون

از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره شگفتی جهان آفرینش ایراد فرموده است. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از یک بخش تشکیل شده و آن بیان شگفتیهای خلقت زمین و آسمان،از آغاز خلقت گرفته تا به امروز است و در آن به نکات مختلفی اشاره شده است:

1.قدرت عظیم الهی در آفرینش جهان.

ص:171


1- 1) .سند خطبه: مطابق نوشته مصادر نهج البلاغه از جمله کسانی که این خطبه را نقل کرده اند زمخشری در کتاب ربیع الابرار است و با اینکه او بعد از سیّد رضی می زیسته،با توجّه به تفاوتهایی که نقل او با نهج البلاغه دارد چنین برمی آید که او خطبه را از منبع دیگری گرفته است و همچنین ابن اثیر در کتاب لغت خود نهایه در دو مادّه «ثعجر»و«ازر»به آن اشاره کرده و تفاوتهایی که میان نقل ابن اثیر و نهج البلاغه است نیز نشان می دهد که او خطبه را از منبع دیگری اخذ کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 117)باید توجّه داشت که ابن اثیر در دو مادّه«ارز»و«ثعجر»اشاره به این خطبه کرده و در ماده«أزر»-آن گونه که مصادر گفته-به آن اشاره ای نکرده است.

2.آغاز خلقت زمین و آسمان و اینکه در ابتدا توده عظیمی از مادّه ای مذاب همچون دریایی پهناور بوده است.

3.تشکیل لایه جدید بر سطح این دریای مذاب و سپس تشکیل کره زمین و سایر کرات آسمانی.

4.پیدایش چین خوردگیهای زمین و تشکیل کوهها و قلّه های بلند سر به آسمان کشیده.

5.حمد و تسبیح خداوند به سبب این آفرینش عظیم و عبرت گرفتن از برنامه شگفت انگیز آفرینش.

***

ص:172

بخش اوّل

اشاره

و کان من اقتدار جبروته،و بدیع لطائف صنعته،أن جعل من ماء البحر الزّاخر المتراکم المتقاصف،یبسا جامدا،ثمّ فطر منه أطباقا،ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها،فاستمسکت بأمره،و قامت علی حدّه.و أرسی أرضا یحملها الأخضر المثعنجر،و القمقام المسخّر،قد ذلّ لأمره،و أذعن لهیبته،و وقف الجاری منه لخشیته.

ترجمه

یکی از نشانه های اقتدار و جبروت خداوند و آفرینش بدیع و دقیق او این است که از آب دریای پهناور و موّاج و متراکم که امواجش سخت به هم می خورد و صدای عظیمی از آن برمی خاست لایه خشک و جامدی آفرید،سپس از آن طبقاتی به وجود آورد و آنها را از هم باز کرد و هفت آسمان را تشکیل داد،بعد از آنکه به هم پیوسته بودند؛همه آنها به فرمان او برقرار ماندند و در حدّ و اندازه ای که او تعیین کرده بود قرار گرفتند،آنگاه زمینی به وجود آورد که دریای عظیم و مسخّر شده ای آن را بر دوش خود حمل می کرد دریایی که در برابر فرمانش خاضع و در مقابل هیبتش تسلیم بود و آبهای جاری آن از خشیّت او ساکن شد (و امواجش آرام گرفت).

شرح و تفسیر: آغاز آفرینش جهان

آغاز آفرینش جهان

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه پرمعنا دست مخاطبان خود را گرفته و به آغاز

ص:173

آفرینش جهان می برد تا عظیمت و شگفتیهای آفرینش را به آنها نشان دهد، می فرماید:«از اقتدار و جبروت خداوند و آفرینش بدیع و دقیق او این است که از آب دریای پهناور و موّاج و متراکم که امواجش سخت به هم می خورد و صدای عظیمی از آن برمی خاست لایه خشک و جامدی آفرید»؛ (و کان من اقتدار جبروته،و بدیع لطائف صنعته،أن جعل من ماء البحر الزّاخر (1)المتراکم المتقاصف (2)،یبسا جامدا) .

«اقتدار»از ریشه قدرت و نیز«جبروت»که صیغه مبالغه است،معنای سلطه کامل را دارند،بنابراین سرچشمه آفرینش عظیم آسمانها و زمین از یک سو قدرت عظیم پروردگار و از سوی دیگر ابداع لطیف و ظریف اوست.ممکن است کسانی باشد که در یک کار بزرگ دقت و ظرافت را فراموش کنند و یا یک کار ظریف و دقیق را در ابعاد وسیع نتوانند انجام دهند؛امّا خداوند قادر متعال این دو را در آفرینش زمین و آسمانها به هم آمیخته،هم دارای عظمت است و هم دقت و ظرافت.

امام علیه السّلام در این خطبه همانند خطبه اوّل نهج البلاغه و خطبه 91 می فرماید:

آغاز آفرینش از آب بوده است؛ولی به یقین منظور از این آب،آبهای معمولی امروز نیست،بلکه توده عظیم مذاب و موّاجی است که خداوند با قدرت بی پایانش آن را آفرید.این مادّه مذاب با گذشت زمان،به بخشهای جامدی تبدیل شد و آن بخشها زمین و کرات آسمانی را تشکیل دادند.این سخنی است که با فرضیّات علمی امروز در پیدایش جهان نیز سازگار است.

قابل توجّه اینکه تعبیر «من ماء البحر الزّاخر» نشان می دهد بخشی از این

ص:174


1- 1) .«زاخر»از ریشه«زخور»به معنای پرشدن گرفته شده و«بحر زاخر»به دریای عظیم مملوّ از آب گفته می شود.
2- 2) .«متقاصف»به معنای گروهی است که یکدیگر را درهم بکوبند از ریشه«قصف»بر وزن«عکس»به معنای شکستن گرفته شده و در جمله بالا اشاره به امواج خروشانی است که یکدیگر را درهم می کوبیدند.

دریای عظیم تبدیل به کرات آسمانی شدند و بخشی باقی ماندند و این نیز با کشفیّات علم امروز سازگار است که می گوید:هنوز بخشهای عظیمی از توده های گازهای سوزان یا مواد مذاب در آسمانها وجود دارد که تبدیل به کراتی همانند کرات منظومه شمسی نشده است.

و در ادامه این سخن از پیدایش آسمانهای هفتگانه سخن می گوید و می فرماید:«سپس از آن طبقاتی آفرید و آنها را از هم باز کرد و هفت آسمان را تشکیل داد بعد از آنکه به هم پیوسته بودند؛همه آنها به فرمان او برقرار ماندند و در حدّ و اندازه ای که او تعیین کرده بود قرار گرفتند»؛ (ثمّ فطر منه أطباقا (1)،ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها (2)،فاستمسکت بأمره،و قامت علی حدّه) .

این سخن برگرفته از همان چیزی است که در سوره انبیاء آیه 30 آمده است که می فرماید:« «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» ؛آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم و هرچیز زنده ای را از آب قرار دادیم».

روشن است که منظور از مشاهده در این آیه شریفه مشاهده حسّی و با چشم نیست،بلکه از طریق علم و دانش و مشاهده درونی است.

فرضیّات علم امروز نیز می گوید آسمانها و زمین در آغاز به صورت توده واحد عظیمی از گازها و موادّ مذاب بود که بر اثر گردش به دور خود یا عوامل دیگر،قطعاتی پشت سر یکدیگر از آن جدا شد و به گوشه ای از فضا پرتاب گشت و کرات و منظومه ها و کهکشانها را تشکیل داد.

آنگاه امام به بیان آفرینش زمین می پردازد و می فرماید:«و زمینی به وجود

ص:175


1- 1) .«اطباق»جمع«طبق»به معنای طبقاتی است که روی هم قرار گرفته اند.
2- 2) .«ارتقاق»به معنای پیوستگی از ریشه«رتق»گرفته شده که ضدّ آن«فتق»به معنای گشودن است.

آورد که دریای عظیم و مسخّر شده ای آن را بر دوش خود حمل می کرد دریایی که در برابر فرمانش خاضع و در مقابل هیبتش تسلیم بود و آبهای جاری آن از خشیّت او ساکن شد(و امواجش آرام گرفت)»؛ (و أرسی (1)أرضا یحملها الأخضر (2)المثعنجر (3)،و القمقام (4)المسخّر،قد ذلّ الأمره،و أذعن لهیبته،و وقف الجاری منه لخشیته) .

این سخن ممکن است اشاره به بارانهای عظیم سیلابی باشد که در آغاز پیدایش زمین همه کره زمین را به صورت دریایی عظیم به هم پیوسته فرا می گرفت و با گذشت زمان،آبها در خلل فرج زمین فرونشستند و خشکیها که مجموعا یک چهارم کره زمین را تشکیل می دهند از زیر آب سر برآوردند،آبها آرام گرفتند و زمینها برای زندگی انسان و سایر موجودات زنده خشکی آماده شدند.

***

ص:176


1- 1) .«أرسی»از ریشه«رسو»بر وزن«مسح»به معنای ثابت و راسخ شدن گرفته شده است.
2- 2) .«أخضر»به معنای سبزرنگ در اینجا اشاره به دریاهای عمیق است که از کثرت عمق به رنگ سبز دیده می شود.
3- 3) .«مثعنجر»به معنای سیّال و پر آب است از ریشه«ثعجرة»بر وزن«حنجره»به معنای جریان آب و مانند آن گرفته شده است.
4- 4) .«قمقام»به معنای دریای عظیم است و در اصل از«قمقمة»بر وزن«همهمه»به معنای جمع کردن گرفته شده است و به دریای عظیم و حوادث مهم از این جهت«قمقام»گفته می شود که آبهای زیاد و مشکلات فراوان در آن جمع است.

بخش دوم

اشاره

و جبل جلامیدها،و نشوز متونها و أطوادها،فأرساها فی مراسیها،و ألزمها قراراتها.فمضت رؤوسها فی الهواء،ورست أصولها فی الماء، فأنهد جبالها عن سهولها،و أساخ قواعدها فی متون أقطارها و مواضع أنصابها،فأشهق قلالها،و أطال أنشازها،و جعلها للأرض عمادا،و أرّزها فیها أوتادا،فسکنت علی حرکتها من أن تمید بأهلها،أو تسیخ بحملها،أو تزول عن مواضعها.فسبحان من أمسکها بعد موجان میاهها،و أجمدها بعد رطوبة أکنافها،فجعلها لخلقه مهادا،و بسطها لهم فراشا!فوق بحر لجّیّ راکد لا یجری،و قائم لا یسری،تکرکره الرّیاح العواصف،و تمخضه الغمام الذّوارف؛«إنّ فی ذلک لعبرة لمن یخشی».

ترجمه

خداوند بعد از آفرینش زمین،صخره ها و تپّه ها و کوههای استوار آن را آفرید و آنها را در جایگاه خود ثابت نگه داشت و در قرارگاهشان مستقر نمود،قلّه های آنها در هوا پیشروی کرد و ریشه های آنها در آب فرورفت و به این ترتیب، کوهها را از سطح زمین بالا کشید و پایه های آنها را در اعماق زمین و قرارگاهشان را ثابت نگه داشت،قلّه ها را مرتفع ساخت و تپّه ها را گسترش داد و کوهها را تکیه گاه زمین و همچون میخهایی در آن کوبید؛به گونه ای که زمین در عین حرکت،آرام گرفت،تا اهل خود را در اضطراب فرونبرد؛یا آنچه را که بر دوش حمل کرده،فرو نیندازد،یا از جایگاه خویش زایل نگردد؛پس منزّه است آن کس که زمین را درمیان آن همه امواج ناآرام ثابت نگه داشت؛دوران رطوبت جوانب

ص:177

و اطرافش را پایان داد و آن را خشک نمود و بستری آرام(برای زندگی انسانها) قرار داد و همچون فرشی برای آنها گسترده ساخت؛برفراز دریایی پهناور و راکد که ایستاده بود و حرکت نمی کرد؛تنها بادهای شدید آن را برهم می زد و ابرهای پرباران به حرکتش درمی آورد.(آری!)«در این امور درس عبرت بزرگی است برای کسانی که اهل خشیّتند و احساس مسئولیت دارند».

شرح و تفسیر: آفرینش کوهها

آفرینش کوهها

امام علیه السّلام بعد از بیان آفرینش آسمانها و زمین و قرار گرفتن کره خاکی در جایگاه خود به شرح یکی از پدیده های مهمّ زمین که نقش بسیار مؤثّری در زندگی انسانها و سایر موجودات زنده دارد،پرداخته می فرماید:«خداوند(بعد از آن)، صخره ها و تپّه ها و کوههای محکم آن را آفرید و آنها را در محل خود ثابت نگه داشت و در قرارگاهشان مستقر نمود،(به گونه ای که)قلّه های آنها در هوا پیشروی کرد و ریشه های آن در آب فرورفت»؛ (و جبل (1)جلامیدها (2)،و نشوز (3)متونها (4)و أطوادها (5)،فأرساها فی مراسیها،و ألزمها قراراتها.فمضت رؤوسها فی الهواء،ورست أصولها فی الماء) .

از نظر علمی مسلّم است که سطح زمین پیش از آنکه سرد شود چندان پستی و بلندی نداشت؛ولی با سرد شدن چین خوردگیها در سطح زمین نمایان شد

ص:178


1- 1) .«جبل»از ریشه«جبل»بر وزن«جبر»به معنای آفرینش گرفته شده است و ریشه اصلی آن جبل به معنای کوه است و از آنجا که کوه،موجودی ثابت است به آفرینش تغییر ناپذیر جبلّه گفته شده است.
2- 2) .«جلامید»جمع«جلمود»بر وزن«خرطوم»به معنای صخره و کوه است.
3- 3) .«نشوز»جمع«نشز»بر وزن«نشر»به معنای تپّه و قطعات مرتفع زمین است.این واژه معنای مصدری نیز دارد و به معنای خودداری کردن از انجام وظیفه است؛مانند نشوز زن در برابر همسر.
4- 4) .«متون»جمع«متن»به معنای محکم و گاه به معنای صاف و مستوی می آید و در اینجا همان معنای اوّل مراد است.
5- 5) .«اطواد»جمع«طود»به معنای کوه بلند است.

(همانند سیبی که مدّتی بماند و رو به خشکی بگذارد)این چین خوردگیها کوهها و درهای عظیم را تشکیل دادند،کوهها پیوسته به آسمان پیش می رفت و ریشه های آن در موادّ مذاب درون زمین فرومی رفت و به این ترتیب سطح زمین به شکل کنونی درآمد.

سپس در توضیح بیشتر می افزاید:«کوهها را از سطح زمین بالا کشید و پایه های آنها را در اعماق زمین و قرارگاهشان را ثابت نگه داشت،قلّه ها را مرتفع ساخت و تپّه ها را گسترش داد»؛ (فأنهد (1)جبالها عن سهولها،و أساخ (2)قواعدها فی متون أقطارها و مواضع أنصابها (3)،فأشهق (4)قلالها،و أطال أنشازها (5)) .

این جمله به خوبی نشان می دهد که کوههای زمین علاوه بر قامت کشیده ای که در بیرون دارند دارای ریشه های عظیمی در زیر زمین هستند همان ریشه هایی که آنها را از درون به هم پیوند می دهد،درست مانند درختی که هرقدر ساقه و شاخه هایش در آسمان بیشتر پیش می رود و ریشه هایش در اعماق زمین فروتر خواهد رفت،زیرا قامت بلند و استوار را ریشه های عظیم و محکم نگه می دارد.

آنگاه امام علیه السّلام فواید وجود کوهها را ذکر می کند که از همه مهم تر حفظ آرامش زمین و ساکنان آن است و در عباراتی پرمعنا و حساب شده می فرماید:«خداوند کوهها را تکیه گاه زمین و همچون میخهایی در آن کوبید؛به گونه ای که زمین در عین حرکت،آرام گرفت،تا اهل خود را در اضطراب فرونبرد؛یا آنچه را که بر دوش حمل کرده،فرو نیندازد،یا از جایگاه خویش زایل نگردد»؛ (و جعلها

ص:179


1- 1) .«أنهد»از ریشه«نهود»به معنای برآمدن و برجسته شدن گرفته شده است.
2- 2) .«اساخ»از ریشه«سوخ»بر وزن«قول»به معنای فرورفتن یا فرورفتن در آب است و«أساخ»یعنی فروبرد.
3- 3) .«انصاب»جمع«نصب»بر وزن«کتب»به معنای اجسامی است که آن را در جایی نصب می کنند و نصب به گفته مرحوم طبرسی در مجمع البیان گاه معنای جمعی دارد و گاه معنای مفرد.
4- 4) .«أشهق»از ریشه«شهوق»به معنای بالا رفتن گرفته شده و«اشهق»یعنی بالا برد.
5- 5) .«أنشاز»جمع«نشز»بر وزن«مرض»از ریشه«نشوز»گرفته شده که پیش از این در همین بخش از خطبه تفسیر شده است.

للأرض عمادا،و أرّزها (1)فیها أوتادا،فسکنت علی حرکتها من أن تمید (2)بأهلها،أو تسیخ (3)بحملها،أو تزول عن مواضعها) .

چگونه کوهها به زمین آرامش می دهند و جلوی لرزشها را می گیرند؟

پاسخ این سؤال باتوجّه به یک نکته روشن است و آن اینکه هسته درون زمین مواد مذاب و گازهاست که پیوسته به قشر بیرونی فشار می آورد و گاه به صورت آتش فشانها ظاهر می شود؛ولی کوهها با آن ریشه های محکم و به هم پیوسته ای که دارند این فشارها را تحمّل می کنند و از لرزشهای پی درپی باز می دارند و مایه آرامش قشر جامد زمین می شوند.

افزون براین،کوهها در برابر فشار بیرونی که برخاسته از جاذبه ماه و خورشید و جزر و مدّ حاصل از آن است عامل مؤثّری برای آرامش زمین محسوب می شوند.

از طرف دیگر پناهگاهی هستند در برابر طوفانهایی که همواره بر سطح زمین می وزد و ممکن است زندگی انسانها را دستخوش تزلزل سازد.

برای توضیح بیشتر درباره اسرار آفرینش کوهها و نقش آنها در پیشگیری از تزلزل پوسته جامد زمین به جلد چهارم همین کتاب صفحه 149 ذیل خطبه 91 مراجعه فرمایید.

در ضمن جمله «فسکنت علی حرکتها...» (با توجّه به تعبیر به«علی»)به خوبی نشان می دهد که امام اشاره روشنی به حرکت زمین در آن عصر و زمان فرموده که همه علمای هیئت در آن عصر،زمین را ساکن می پنداشتند،زیرا می فرماید:در عین اینکه زمین حرکت دارد آرام است و اهل خود را مضطرب و متزلزل نمی سازد.

ص:180


1- 1) .«ارّز»از ریشه«رزّ»بر وزن«حظّ»به معنای فروبردن است.
2- 2) .«تمید»از ریشه«مید»بر وزن«صید»به معنای حرکت و لرزش و اضطراب است.
3- 3) .«تسیخ»از«سوخ»است که در همین بخش از خطبه تفسیر شد.

مرحوم علاّمه شرف الدّین در کتاب مؤلّفوا الشّیعه فی صدر الاسلام به این نکته ظریف اشاره کرده است. (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«پس منزّه است آن کس که زمین را در میان آن همه امواج ناآرام ثابت نگه داشت؛و دوران رطوبت جوانب و اطرافش را پایان داد و آن را خشک نمود و بستری آرام(برای زندگی انسانها) قرار داد و همچون فرشی برای آنها گسترده ساخت؛برفراز دریایی پهناور و راکد که جریانی نداشت و ایستاده بود و حرکت نمی کرد؛تنها بادهای شدید آن را بر هم می زد و ابرهای باران زا به حرکتش درمی آورد.(آری!)«در این امور درس عبرت بزرگی است برای کسانی که اهل خشیّتند و احساس مسئولیت دارند»»؛ (فسبحان من أمسکها بعد موجان میاهها،و أجمدها بعد رطوبة أکنافها،فجعلها لخلقه مهادا،و بسطها لهم فراشا!فوق بحر لجّیّ راکد لا یجری،و قائم لا یسری، تکرکره (2)الرّیاح العواصف،و تمخضه (3)الغمام الذّوارف (4)؛«إنّ فی ذلک لعبرة لمن یخشی») .

در عبارت فوق دو جمله دیده می شود که در بدو نظر با یکدیگر هماهنگ نیست:نخست می گوید:«خداوند زمین را بر فراز دریای پهناور راکدی که جریان ندارد گسترده است»و در ذیل می گوید:«طوفانهای درهم کوبنده و بادهای شدید آب این دریا را برهم می زند».

امّا با دقت در این تعبیر روشن می شود که هیچ منافاتی باهم ندارند؛زیرا

ص:181


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 117.
2- 2) .«تکرکر»از ریشه«کرکره»بر وزن«حنجره»به عقیده بعضی در اصل از ریشه تکرار است و بعضی آن را مادّه مستقلی از رباعی مجرّد می دانند و به هر حال معنای تکرار را می رساند.
3- 3) .«تخمض»از ریشه«مخض»بر وزن«مغز»در اصل به معنای تکان دادن شیر یا ماست برای گرفتن کره می باشد سپس به هر تکان دادن شدیدی اطلاق شده است.
4- 4) .«ذوارف»از ریشه«ذرف»بر وزن«حرف»به معنای سیلان اشک از چشم یا هرگونه سیلان آب است و «ذوارف»جمع«ذارفه»به معنای جاری و روان است.

جمله اوّل از آرام بودن طبیعت این دریا سخن می گوید و جمله دوم از تأثیر عوامل بیرونی؛یعنی تندبادها بر صفحه دریاها.

اینکه می فرماید:«ابرهای پر باران نیز آن را به حرکت درمی آورد»؛ (و تمخضه الغمام الذّوارف) یا به این دلیل است که چنین ابرهایی همواره همراه با طوفانهاست،یا اینکه باران سیل آسا که بر صفحه اقیانوسها می ریزد،آن را تحت تأثیر خود قرار داده و موّاج می کند.

جمله «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی» یا اشاره به سکون و حرکت دریاهاست که در بالا ذکر کردیم یا اشاره است به تمام آنچه امام علیه السّلام در این خطبه درباره آفرینش کوهها و دریاها و خلقت زمین و آسمان آورده است.

جمله «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی» (1)که برگرفته از قرآن مجید است عبرت گرفتن را برای صاحبان خشیّت و ترس از خدا می داند،چرا که این خشیّت، زاییده علم است و عالمانند که از این امور عبرت می گیرند همان گونه که در جای دیگر می فرماید: «إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (2)

***

ص:182


1- 1) .نازعات،آیه 26.جالب توجّه است که آیه پیش گفته در قرآن مجید نیز در سیاق آیات خلقت و آفرینش آسمان و زمین آمده است.
2- 2) .فاطر،آیه 28.

خطبۀ 212: بسیج یاران خویش برای جهاد با شامیان

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

کان یستنهض بها أصحابه إلی جهاد أهل الشّام فی زمانه

از خطبه های امام علیه السّلام است که همواره با این سخنان یاران خویش را برای جهاد با شامیان بسیج می نمود. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع خطابی است به درگاه پروردگار متعال،آمیخته با دعا برای پیروزی لشکریان اسلام و نفرین بر سست عنصرانی که دست از یاری حق بر می دارند و اتمام حجّتی است بر آنها در برابر خداوند بزرگ.

این کلام به خوبی نشان می دهد که امام علیه السّلام تا چه اندازه از سستی و بی توجهی مردم کوفه به امر جهاد با غارتگران شام،ناراحت بود؛این چیزی است که از بسیاری از خطبه های نهج البلاغه استفاده می شود و اگر کوتاهی و سستی آنها نبود تاریخ اسلام،مسیر دیگری را می پیمود ولی افسوس...!

ص:183


1- 1) .سند خطبه: نویسنده مصادر نهج البلاغه سند خاصّی برای این خطبه نقل نکرده است؛ولی آن گونه که از کتاب تمام نهج البلاغه برمی آید(و در متن نیز اشاره کرده ایم)به عقیده بعضی این کلام ذیل خطبه 198 بوده است و در هر حال در این کتاب نیز مدرک دیگری غیر از نهج البلاغه ذکر نشده است.

ص:184

اللّهمّ أیّما عبد من عبادک سمع مقالتنا العادلة غیر الجائرة،و المصلحة غیر المفسدة،فی الدّین و الدّنیا،فأبی بعد سمعه لها إلاّ النّکوص عن نصرتک،و الإبطاء عن إعزاز دینک،فإنّا نستشهدک علیه یا أکبر الشّاهدین شهادة،و نستشهد علیه جمیع ما أسکنته أرضک و سماواتک،ثمّ أنت بعد المغنی عن نصره،و الآخذ له بذنبه.

ترجمه

خداوندا!هر یک از بندگانت گفتار عادلانه و دور از ستم و اصلاح کننده و بی مفسده ما را در امر دین و دنیا بشنود و پس از شنیدن از یاری آیین تو و اعزاز دینت سرباز زند و کندی کند.ما تو را بر کار خلاف او به شهادت می طلبیم.ای کسی که بزرگ ترین شاهدانی!همچنین همه آنها را که در زمین و آسمانهایت سکونت بخشیده ای،گواه برضدّ او می آوریم؛و با این حال می دانیم که ما را از یاری او بی نیاز می سازی و او را به گناهش خواهی گرفت(و کیفر خواهی داد).

شرح و تفسیر: سزای متخلّفان

سزای متخلّفان

قرائن نشان می دهد که این چند جمله پرمعنا و پر از سوز و گداز،بخشی از خطبه طولانی تری بوده که مرحوم سیّد رضی این قسمت را گزینش کرده و جداگانه آورده است.

بعضی معتقدند این کلام ذیل خطبه 198 قرار داشته است. (1)

ص:185


1- 1) .تمام نهج البلاغه ص،491.

هدف اصلی امیر المؤمنین علیه السّلام از این خطبه،بسیج کردن یارانش برای جهاد در برابر شامیان غاصب بوده است؛ولی به صورت شکوائیّه ای در برابر خداوند؛ شکوا از کسانی که دعوت عادلانه او را می شنوند و از شرکت در جهاد سرباز می زنند.شکوایی که نشان می دهد تا چه اندازه،امام مظلوم و تا چه حدّ گروهی از اصحابش فاقد احساس مسئولیت بوده اند.

می فرماید:«خداوندا!هریک از بندگانت گفتار عادلانه و دور از ستم و اصلاح کننده و بی مفسده ما را در امر دین و دنیا بشنود و پس از شنیدن از یاری آیین تو و اعزاز دینت سرباز زند و کندی کند.ما تو را برضدّ او به شهادت می طلبیم.ای کسی که بزرگ ترین شاهدانی!»؛ (اللّهمّ أیّما عبد من عبادک سمع مقالتنا العادلة غیر الجائرة،و المصلحة غیر المفسدة،فی الدّین و الدّنیا،فأبی بعد سمعه لها إلاّ النّکوص (1)عن نصرتک،و الإبطاء (2)عن إعزاز دینک،فإنّا نستشهدک علیه یا أکبر الشّاهدین شهادة) .

قابل توجّه اینکه امام سخن خود را در زمینه دعوت به جهاد با شامیان ستمگر به چهار وصف یا به اعتباری به دو وصف تأکید کرده است:1.این سخن سخنی است در مسیر عدالت.2.هیچ ستمی در آن نیست.3.سبب اصلاح مردم است.

4.هیچ فسادی بر آن مترتب نیست و آثار مثبت آن در دین و دنیای مردم ظاهر می شود.

بدیهی است پیروی از چنین سخنی که سراسر حق و عدالت و صلح و مصلحت است به حکم شرع و عقل لازم است و آنها که برخلاف آن گام بردارند از آیین خداوند متعال و فرمان عقل منحرف شده اند.

نکته دیگر اینکه امام علیه السّلام می فرماید:کسانی که با دعوت او به جهاد با شامیان

ص:186


1- 1) .«نکوص»مصدر و به معنای خودداری و عقب نشینی است.
2- 2) .«ابطاء»به معنای کندی کردن و تأخیر انداختن از ریشه«بطؤ»بر وزن«قفل»به معنای کندی گرفته شده است.

غارتگر سرپیچی کنند از یاری خدا و عظمت بخشیدن به آیین او سرباز زده اند بی آنکه امام علیه السّلام نفع خاص شخصی در آن داشته باشد.

ضمنا امام با این سخن می خواهد روشن سازد که مسیر شامیان،مسیر ظلم و جور و مایه فساد در دین و دنیای مردم است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن افزون بر به شهادت طلبیدن خداوند متعال،همه موجودات زمین و آسمان را به گواهی می طلبد و می فرماید:«تمام آنها را که در زمین و آسمانهایت سکونت بخشیده ای،به عنوان گواه برضدّ او(آن کس که از جهاد با ستمگران سرباز می زند)می آوریم؛ولی با این حال می دانیم که ما را از یاری او بی نیاز می سازی و او را به گناهش خواهی گرفت(و کیفر خواهی داد)»؛ (و نستشهد علیه جمیع ما أسکنته أرضک و سماواتک،ثمّ أنت بعد المغنی عن نصره،و الآخذ له بذنبه) .

امام علیه السّلام با این شکایت به پیشگاه پروردگار که از دل پرسوز آن حضرت برخاسته،از یک سو به افراد سست و بی تفاوت در امر جهاد اتمام حجّت می کند و از سوی دیگر یاران وفادارش را هشدار می دهد که از سستی آن گروه وحشتی به دل راه ندهند و بدانند خدا یار و یاور آنهاست و آن گروه وظیفه نشناس، سرانجام گرفتار کیفر اعمال خود خواهند شد،همان گونه که به گواهی تاریخ بعد از شهادت امام گرفتار شدند و ظالمانی از عمّال بنی امیّه را بر آنها گماردند که بر هیچ یک از آنان رحم نکردند و از هیچ عقوبت و از کیفری درباره آنان دریغ نداشتند.

شایان توجّه است که در کتاب صفّین نصر بن مزاحم چنین آمده است:

هنگامی که امام این سخن را بیان فرمود مردی از طایفه بنی فزاره برخاست و جسورانه به امام خطاب کرد که تو می خواهی ما را با این سخن برای جنگ با شامیان بسیج کنی و برادران خود را در آنجا به قتل برسانیم.همان گونه که ما را در

ص:187

بصره بردی و برادران خویش را در جنگ جمل کشتیم!هرگز این کار را نخواهیم کرد.مالک اشتر خشمگین شد و برخاست و گفت:ای مردم!او را دستگیر کنید (که او فردی نفوذی از دشمنان ماست)آن مرد فرار کرد و گروهی به دنبال او برای دستگیر ساختنش حرکت کردند او به محلّی از بازار پناهنده شد که جای فروش اسبها بود.سرانجام مردم او را زیر پاهای خود له کردند. (1)

جمله «جمیع ما أسکنته أرضک و سمواتک» ؛(همه آنچه که در زمین و آسمانهایت ساکن ساختی)ظاهرا اشاره به فرشتگان و انسانها و جنّ است،زیرا تعبیر«ساکن ساختی»تناسب با آن دارد(بنابراین«ما»در اینجا به ذوی العقول اطلاق شده است و به شهادت طلبیدن آنها با آنکه قبل از آن،خدا را به شهادت طلبیده،برای تأکید در این امر مهم است،همان گونه که خداوند جز ذات پاکش شاهدان بسیاری بر اعمال ما قرار داده است.

***

ص:188


1- 1) .صفّین نصر بن مزاحم،ص 94-95.

خطبۀ 213: مجد و عظمت خداوند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی تمجید اللّه و تعظیمه

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از مجد و عظمت خداوند سخن گفته شده است (و نیز به بخشی از ویژگیهای پیامبر اشاره شده است). (1)

خطبه در یک نگاه

از تعبیر مرحوم سیّد رضی استفاده می شود که آنچه در این خطبه آمده،بخشی از کلام امام علیه السّلام بوده که مرحوم سیّد دو بخش از آن را برگزیده است:

در بخش اوّل از صفات جمال و جلال خداوند مخصوصا احاطه علم او به همه موجودات سخن به میان آمده است.

در بخش دوم از صفات پیامبر و امدادهای الهی نسبت به او و پیشرفت سریع و برطرف شدن موانع راهش سخن گفته شده و در مجموع این خطبه شعاع تابناکی بر مسئله توحید و نبوّت افکنده شده است.

ص:189


1- 1) .سند خطبه: در منابع معروف،سندی برای این خطبه جز نهج البلاغه ذکر نشده است و مرحوم علاّمه مجلسی در بحار الانوار،ج 4،بخش اوّل این خطبه را از نهج البلاغه نقل کرده است.

ص:190

الحمد للّه العلیّ عن شبه المخلوقین،الغالب لمقال الواصفین،الظّاهر بعجائب تدبیره للنّاظرین،و الباطن بجلال عزّته عن فکر المتوهّمین، العالم بلا اکتساب و لا ازدیاد،و لا علم مستفاد،المقدّر لجمیع الأمور بلا رویّة و لا ضمیر،الّذی لا تغشاه الظّلم،و لا یستضیء بالأنوار،و لا یرهقه لیل،و لا یجری علیه نهار لیس إدراکه بالإبصار،و لا علمه بالإخبار.

*** و منها فی ذکر النبی صلّی اللّه علیه و اله:

أرسله بالضّیاء،و قدّمه فی الاصطفاء،فرتق به المفاتق،و ساور به المغالب،و ذلّل به الصّعوبة،و سهّل به الحزونة،حتّی سرّح الضّلال،عن یمین و شمال.

ترجمه

حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که از شباهت به مخلوقات،برتر، و از وصف واصفان،والاتر است.به وسیله تدبیر شگفت آورش بر همه ناظران آشکار است و با جلال عزّتش کنه ذاتش بر همه اندیشمندان پنهان.خداوندی که عالم است بی آنکه معلوماتش اکتسابی باشد یا فزونی گیرد و یا آن را از کسی فرا گرفته باشد.خداوندی که همه امور را اندازه گیری کرده،بی آنکه نیاز به تفکّر و یا رجوع به ضمیر و وجدان داشته باشد.خدایی که تاریکیها پوششی بر او نمی افکند و از نور و روشنایی بهره نمی گیرد.شب او را نمی پوشاند و روشنایی روز بر او نمی گذرد.نه درک او از اشیا،با حسّ بینایی(و چشم ظاهری)است و نه علم و دانش وی از طریق خبرگیری.

ص:191

در بخش دیگری از این خطبه سخن از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به میان آمده، می فرماید:«خداوند او را با نور و روشنایی فرستاد و برگزید و بر همه مقدّم داشت،جدائی ها و پراکندگی ها را به وسیله او پیوند داد(و اتحاد و الفت ایجاد کرد)و با او بر زورمندان چیره شد.مشکلات را به وسیله او آسان و ناهمواریها را به دست او هموار ساخت تا آنجا که ضلالت و گمراهی را از راست و چپ(و از هر سو)به عقب راند.»

شرح و تفسیر: بخشی از اوصاف خداوند و پیامبرش

بخشی از اوصاف خداوند و پیامبرش

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه که پیرامون صفات جمال و جلال حق سخن می گوید،به دوازده وصف از اوصاف الهی اشاره می کند:

نخست در چهار وصف نخستین می فرماید:«حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که از شباهت به مخلوقات،برتر و از وصف واصفان،والاتر است.به وسیله تدبیر شگفت آورش بر همه ناظران آشکار است و با جلال عزّتش کنه ذاتش بر همه متفکّران پنهان»؛ (الحمد للّه العلیّ عن شبه المخلوقین، الغالب لمقال الواصفین،الظّاهر بعجائب تدبیره للنّاظرین،و الباطن بجلال عزّته عن فکر المتوهّمین (1)) .

همان گونه که در گذشته نیز اشاره شده،ذات پاک خداوند نامتناهی است و بدیهی است مخلوقاتش که همه چیزشان محدود و متناهی است،قادر بر درک کنه ذاتش نباشند،بنابراین تنها از طریق آثار شگفت انگیزی که در پهنه جهان هستی از او نمایان است به ذات او پی می بریم،لذا اگر می گوییم خدا از همه چیز

ص:192


1- 1) .«متوهمین»از ریشه«وهم»گرفته شده که گاه به معنای پندار و گمان و خیال می آید و گاه به معنای اندیشیدن و فکر کردن و در اینجا معنای دوم مراد است و شاهد آن تعبیر به«فکر»است که قبل از آن ذکر شده است.

آشکارتر و از همه چیز پنهان تر است ناظر به همین دو جنبه است؛از نظر آثار علم و قدرتش کاملا آشکار و از نظر کنه ذاتش مخفی و پنهان است.

در ادامه این سخن به پنجمین و ششمین وصف پرداخته می فرماید:

«خداوندی که عالم است بی آنکه معلوماتش اکتسابی باشد یا فزونی گیرد و یا آن را از کسی فراگرفته باشد.خداوندی که همه امور را اندازه گیری کرده،بی آنکه نیاز به تفکّر و یا رجوع به ضمیر و وجدان داشته باشد»؛ (العالم بلا اکتساب و لا ازدیاد،و لا علم مستفاد،المقدّر لجمیع الأمور بلا رویّة و لا ضمیر) .

بی شک علم خدا مانند ذاتش بی پایان است،بنابراین نه نیازی به اکتساب دارد و نه فراگیری از دیگری.این امور مربوط به کسانی است که علم محدودی دارد و از سه راه بر آن می افزایند:گاهی از طریق تجربه و مانند آن،گاه به سبب تأثیر علوم در یکدیگر و انتقال از مسئله ای به مسئله دیگر و گاه از طریق درس خواندن و فراگیری از دیگران؛امّا آن کس که علمی بی پایان دارد از همه این امور بی نیاز است.

همچنین او برای آفرینش مخلوقات و اندازه گیری دقیق هر موجود از نظر کمیّت و کیفیّت و قوانین حاکم بر آن نه نیاز به اندیشیدن دارد،نه رجوع به وجدان.به خلاف انسانهایی که دست به اختراع و ابداع چیزی می زنند که گاه باید سالها بیندیشند و مطالعه کنند و از معلومات و تجربیات خود کمک بگیرند تا موفق به ابداع چیزی شوند.

سپس در هفتمین و هشتمین وصف می افزاید:«خدایی که تاریکیها ستر و پوششی بر او نمی افکند و از نور و روشنایی بهره نمی گیرد»؛ (الّذی لا تغشاه الظّلم،و لا یستضیء بالأنوار) .

آنگاه برای تکمیل و توضیح همین مطلب به سراغ نهمین و دهمین وصف رفته،می فرماید:«شب او را نمی پوشاند و روشنایی روز بر او نمی گذرد(و به بیان

ص:193

دیگر:شب و روز برای او متصوّر نیست)»؛ (و لا یرهقه (1)لیل،و لا یجری علیه نهار) .

این تعبیرات ممکن است اشاره به این سند باشد که ذات پاکش از طریق آثار همیشه آشکار است و شب و روز تفاوتی در این امر ایجاد نمی کند و یا اشاره به این باشد که او برای مشاهده و احاطه علمی به اشیا نیاز به نور و روشنایی ندارد آن گونه که انسانها نیاز دارند.»

یازدهمین و دوازدهمین وصف نیز تکمیل و توضیح دیگری بر اوصاف پیشین است،می فرماید:«نه درک او از اشیاء با حسّ بینایی است و نه علم و دانش وی از طریق خبرگیری است»؛ (لیس إدراکه بالإبصار،و لا علمه بالإخبار) .

زیرا این امور مربوط به جسم و جسمانیات و صاحبان علوم ناقص و محدود است؛او نه از قبیل جسم و جسمانیات است و نه محدودیتی در احاطه علمی اوست.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السّلام در خطبه های متعدّد بر همین مضامین تکیه و تأکید می کند و بر این امر اصرار دارد که علم خداوند نیازی به هیچ یک از اموری که در بالا گفته شد ندارد؛این همه تأکید برای چیست؟

در پاسخ این سؤال می گوییم:یکی از مشکلات عظیم در شناخت و معرفت پروردگار مسئله مقایسه او با مخلوقات است،زیرا در همه عمر خود سروکار با مخلوقات دارد،همه چیز را با معیار آن می سنجد.مخلوقاتی که همه چیزش محدود است؛ علم،قدرت،زمان،مکان،درک و شهود او همه و همه محدود،ناپایدار و فناپذیر است.هنگامی که سخن از معرفت پروردگار به میان می آید آگاهانه یا ناخودآگاه همان مقیاسها را به کار می گیرد و در درّه هولناک تشبیه سقوط می کند،از این رو این معلم بزرگ معرفة اللّه پی درپی هشدار می دهد که بر لب پرتگاه نروید و خدا را با خود به هیچ یک از مخلوقات مقایسه نکنید که از معرفة اللّه دور خواهید شد و اوهامی را در مغز خود پرورش می دهید و می پرستید.

ص:194


1- 1) .«یرهقه»از ریشه«رهق»بر وزن«شفق»در اصل به معنای پوشاندن چیزی با قهر و غلبه است و به معنای سختگیری یا مسلّط شدن چیزی نیز آمده است.

حدیث معروف امام باقر علیه السّلام:«کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم؛»آنچه با فکر و پندار خود با دقیق ترین مفاهیم در ذهن خویش(درباره خدا)ترسیم می کنید مخلوق و ساخته شما و همانند خودتان است و به سوی شما باز می گردد» (1)اشاره زیبایی به همین مطلب است.

لذا ائمّه اهل بیت علیهم السّلام همواره مراقب اصحاب و یاران و پیروان خود بودند که گرفتار و تشبیه یا تعطیل نشوند،در حالی که این گرفتاری برای گروهی که از آنها پیروی نکردند بسیار فراوان و آشکار است.

اعتقاد به جسمیّت خداوند و تشبیه او با مخلوقات،اعتقاد به امکان رؤیت و مشاهده حسّی در دنیا و لااقل در آخرت که غالبا به آن پایبند هستند،از این قسم انحرافات خطرناک است.

در بخش دیگر این خطبه که مرحوم سیّد رضی تحت عنوان«و منها فی ذکر النّبی صلّی اللّه علیه و اله»آورده،امام علیه السّلام سخن کوتاه و بسیار پرمعنایی درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله دارد و هفت وصف از اوصاف پیامبر را که نشان دهنده مقام والا و اصلاحات گسترده او در جامعه اسلامی است،بیان می کند.می فرماید:«خداوند او را با نور و روشنایی فرستاد و برگزید و بر همه مقدّم داشت،پارگیها و پراکندگیها را به وسیله او پیوند داد(و اتّحاد و الفت ایجاد کرد)و با او بر زورمندان چیره شد.

مشکلات را به وسیله او آسان و ناهمواریها را به دست او هموار ساخت تا آنجا که ضلالت و گمراهی را از راست و چپ(و از هر سو)به عقب راند»؛ (أرسله بالضّیاء،و قدّمه فی الاصطفاء،فرتق (2)به المفاتق (3)و ساور (4)به المغالب،و ذلّل به

ص:195


1- 1) .بحار الانوار،ج 66،ص 293.
2- 2) .«رتق»از ریشه«رتق»بر وزن«حتم»یعنی به هم پیوستن.
3- 3) .«مفاتق»به معنای محلهای شکافته شده جمع«مفتق»بر وزن«مکتب»از ریشه«فتق»(ضدّرتق)به معنای شکافتن گرفته شده است.
4- 4) .«ساور»از ریشه«مساوره»به معنای غلبه کردن و چیره شدن و شوریدن،از ریشه«سور»بر وزن«غور» گرفته شده است.

الصّعوبة،و سهّل به الحزونة (1)،حتّی سرّح (2)الضّلال عن یمین و شمال) .

منظور از«ضیاء»یکی از چند احتمال ذیل است:نور ایمان،علم،قرآن،وحی و یا همه اینها؛یعنی خداوند پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله را با نور وحی و قرآن و ایمان مبعوث کرد تا جهان را به وسیله آن روشن سازد.

جمله «و قدّمه فی الاصطفاء» ممکن است اشاره به خاتمیّت پیامبر اکرم باشد (زیرا اگر خاتم نباشد مفهومش این است که آیینی برتر از آیین او در آینده خواهد آمد)و یا اشاره به برتری او بر همه انبیا و خلق جهان است.به هرحال دلیل بر این است که آیینش از همه آیینها کامل تر است.منظور از«مفاتق»(پارگیها و بریدگیها)اختلافات گسترده ای است که در محیط عربستان وجود داشت و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به آنها پایان داد و همه را زیر پرچم توحید متّحد ساخت.

جمله «و ساور به المغالب» اشاره به کوتاه کردن دست ظالمان و زورمندان از گریبان مستضعفان و محرومان است که به برکت ظهور اسلام به وقوع پیوست و همه آنها در برابر قدرت این آیین سر تسلیم فرود آوردند.

برطرف ساختن مشکلات و هموار ساختن ناهمواریها (ذلّل به الصّعوبة) می تواند اشاره به حلّ مشکلات معنوی و عقیدتی و اخلاقی باشد یا مشکلات مادی و اجتماعی و یا همه اینها که در پرتو ظهورش به وقوع پیوست.

جمله «حتّی سرّح الضّلال عن یمین و شمال» اشاره به پایان گرفتن همه مفاسدی است که در جمله های قبل به آن اشاره شده؛یعنی انواع گمراهیها از چپ و راست و از هر سو به وسیله آن حضرت و آیینش به عقب رانده شدند.

تعبیر به«یمین و شمال»ممکن است اشاره به افراط و تفریطها باشد،یا اشاره به همه راههایی که به فساد منتهی می شود.

ص:196


1- 1) .«حزونة»ضدّ سهولت به معنای خشن و ناصاف بودن است.
2- 2) .«سرّح»از ریشه«تسریح»به معنای رها ساختن و عقب راندن گرفته شده و به همین مناسبت به طلاق نیز تسریح گفته می شود و ریشه اصلی آن«سرح»و«سروح»به معنای آزاد گشتن و رها شدن است.

به یقین این اصلاحات،مخصوص زمان ظهور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نبود.اگر امروز هم به تعلیمات و برنامه های اسلام عمل کنیم هم نور وحدت جامعه اسلامی را فرا می گیرد و هم دست زورمندان ظالم کوتاه می گردد و هم سختیها و مشاکل اجتماعی آسان می شود،زیرا اینها همه از آثار تعلیمات الهی است.

***

ص:197

ص:198

خطبۀ 214: صفات درونی پیامبر اکرم و اوصاف دانشمندان و اندرز به تقوا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یصف جوهر الرّسول،و یصف العلماء،و یعظ بالتّقوی

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از صفات درونی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و اوصاف دانشمندان و اندرز به تقوا سخن می گوید. (1)

خطبه در یک نگاه

همان گونه که اشاره شد این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل یافته است:

در بخش نخست بعد از شهادت به عدالت پروردگار به قسمتی از صفات برجسته پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اشاره شده که نشان می دهد جوهر ذاتی پیامبر از هر نظر جوهر پاکی بوده است و در ضمن اشاره به یاری خداوند و امدادهای الهی نسبت به مطیعان می کند.

در بخش دوم از عالمان ربّانی و صفات برجسته آنها و طرز برخوردشان با

ص:199


1- 1) .سند خطبه: بعضی از دانشمندانی که بعد از عصر مرحوم سیّد رضی می زیستند؛مانند آمدی در غرر الحکم بخشی از این خطبه را با تفاوتهایی نقل کرده که نشان می دهد منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است.

مردم سخن به میان آورده است.

در بخش سوم اندرزهای فراوانی در عباراتی کوتاه و پرمعنا بیان فرموده که عمل به آن مایه پرورش روح تقوا در وجود انسانهاست.

***

ص:200

بخش اوّل

اشاره

و أشهد أنّه عدل عدل،و حکم فصل،و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،و سیّد عباده،کلّما نسخ اللّه الخلق فرقتین جعله فی خیرهما،لم یسهم فیه عاهر،و لا ضرب فیه فاجر.

ألاّ و إنّ اللّه سبحانه قد جعل للخیر أهلا،و للحقّ دعائم،و للطّاعة عصما.و إنّ لکم عند کلّ طاعة عونا من اللّه سبحانه یقول علی الألسنة،و یثبّت الأفئدة.فیه،کفاء لمکتف،و شفاء لمشتف.

ترجمه

و گواهی می دهم که خداوند،دادگری است که همواره،دادگری داشته و داوری است که همیشه حق را از باطل جدا ساخته و گواهی می دهم که محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست.هرزمان خدا انسانها را به دو بخش تقسیم کرده،آن حضرت را در بهترین آن دو قرار داده است(و پیوسته در صلب پدران پاک و رحم مادران پاکدامن بوده است)هیچ ناپاک دامنی در او سهمی نداشت و هیچ فاجری در او دخالت نکرد.آگاه باشید خداوند برای خیر و نیکی، اهلی قرار داده و برای حق،ستونهایی و برای اطاعت فرمانش پاسدارانی و به یقین برای شما در انجام هر طاعتی یار و یاوری از جانب خداوند سبحان خواهد بود که زبانها را گویا می کند و قلبها را ثابت نگه می دارد،به گونه ای که برای آن کس که بخواهد به آن اکتفا کند کافی است و برای آن کس که شفا جوید مایه شفاست.

ص:201

شرح و تفسیر: نسب پاک پیامبر صلّی اللّه علیه و اله

نسب پاک پیامبر صلّی اللّه علیه و اله

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه-همچون بسیاری از خطبه های دیگر-از شهادتین آغاز می کند(هرچند«واو»در«و أشهد»نشان می دهد که قبل از آن نیز مطالبی بوده است)می فرماید:«و گواهی می دهم که خداوند دادگری است که همواره، دادگری داشته و داوری است که همیشه حق را از باطل جدا می سازد و گواهی می دهم که محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست»؛ (و أشهد أنّه عدل عدل،و حکم فصل،و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،و سیّد عباده) .

تعبیر به«عدل»که معنای مصدری دارد برای تأکید است؛یعنی ذات خداوند عین عدالت است و جمله«عدل»که به صورت فعل ماضی،بعد از آن آمده،تأکید دیگری است و«حکم»به معنای داور مفهوم وسیعی دارد که داوری خداوند را در همه زمینه های تکوینی و تشریعی،شامل می شود؛او همواره فصل و جداسازی حق را از باطل داشته و خواهد داشت.

عجب اینکه یکی از شارحان نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)ضمیر در«انّه»را به مسئله قضا و قدر باز گردانده و معتقد است قبل از این جمله بوده(و سیّد رضی آن را جدا ساخته است)جمعی از شارحان نیز سخن او را پذیرفته اند،درحالی که جمله «و أشهد أنّ محمّدا عبده» نشان می دهد که شهادت قبلی شهادت مربوط به پروردگار است به علاوه«حکم فصل»از صفات خداست؛نه صفات قضا و قدر. (1)

توصیف پیامبر صلّی اللّه علیه و اله به عبودیّت قبل از رسالت در جمله بالا نشان می دهد که بزرگ ترین افتخار انسان بندگی خداست و تعبیر به«سیّد عباده»(سرور بندگان

ص:202


1- 1) .در کتاب تمام نهج البلاغه که جمله های مکمّل این خطبه را آورده است تعبیراتی دارد که به وضوح نشان می دهد ضمیر در«إنّه»به ذات پاک پروردگار باز می گردد؛نه به قضا و قدر(تمام نهج البلاغه،خطبه 22، ص 299).

خدا)تأکید دیگری است براین معنا.آری!هرچه هست در بندگی پروردگار است.

سپس در ادامه ذکر اوصاف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله،می افزاید:«هرزمان خدا انسانها را به دو بخش تقسیم کرده،آن حضرت را در بهترین آن دو قرار داده است»؛ (کلّما نسخ (1)اللّه الخلق فرقتین جعله فی خیرهما) .

اشاره به اینکه نور وجود آن حضرت که در صلب آدم وجود داشت،پیوسته از صلبی به صلب دیگر منتقل می شد و آنجا که فرزندان متعدّدی از نسلی به وجود می آمدند نور وجود آن حضرت در آن شاخه ای که بهتر بود قرار می گرفت و این راه را از طریق بهترینها پیوسته می پیمود تا در صلب عبد اللّه قرار گرفت و به رحم آمنه منتقل شد.

باز می افزاید:«هیچ ناپاکدامنی در او سهمی نداشت و هیچ فاجری در او دخالت نکرد»؛ (لم یسهم فیه عاهر (2)،و لا ضرب فیه فاجر) .

این همان مضمونی است که در زیارت وارث در مورد فرزندزاده پیامبر،امام حسین علیه السّلام آمده است:«أشهد أنّک کنت نورا فی الأصلاب الشّامخة و الأرحام المطهّرة،لم تنجّسک الجاهلیّة بأنجاسها و لم تلبسک المدلهمّات ثیابها؛گواهی می دهم که تو نوری بودی در صلب والای پدران و رحم پاک مادران و هرگز عصر جاهلیّت با تمام آلودگیهایش تو را آلوده نساخت و جامه های سیاه آن بر تو پوشانده نشد». (3)

ص:203


1- 1) .«نسخ»از ریشه«نسخ»بر وزن«مسخ»در اصل به معنای انتقال و جابه جا کردن چیزی است لذا هنگامی که بر اثر حرکت خورشید سایه،جابه جا می شود می گویند:«نسخت الشمس الظلّ»و به نوشتن چیزی از روی نوشته ای دیگر استنساخ و نسخه برداری گفته می شود،چون مطلب را منتقل می سازد.نسخ در احکام نیز از این ریشه گرفته شده،زیرا حکمی جای حکم دیگری را می گیرد و در خطبه بالا نسخ اشاره به انتقال نطفه از پدری به پدر دیگر است که از طریق وراثت،ویژگیهای پدران به فرزندان منتقل می شود.
2- 2) .«عاهر»به معنای شخص فاسق و فاجر و آلوده دامن است.
3- 3) .مصباح المتهجّد،ص 717.

شبیه همین معنا درباره شخص پیامبر صلّی اللّه علیه و اله وارد شده است،آنجا که می فرماید:

«لم یزل ینقلنی اللّه من أصلاب الطّاهرین إلی المطهّرات حتّی أخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنّسنی بدنس الجاهلیّة؛پیوسته خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک دامن منتقل کرد تا اینکه متولّد شدم درحالی که هرگز مرا به آلودگیهای جاهلیّت آلوده نساخت». (1)

این تعبیر که در خطبه بالا و روایت و زیارت نامه وارد شده،اضافه بر بیان فضیلت والای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله،این درس را نیز به همه ما می آموزد که دوران تربیت انسان برای رسیدن به مقامات بالا از صلب پدران و رحم مادران آغاز می گردد و عامل وراثت یکی از عوامل تشکیل دهنده شخصیّت انسان است،هر چند عامل منحصر به فرد نیست.در این زمینه سخن بسیار است که در بحثهای آینده با استفاده از مناسبتها-إن شاء اللّه-بیان خواهد شد.

سپس امام علیه السّلام از پویندگان راه رسول اللّه که اوصاف او در عبارات گذشته بیان شد دم می زند تا نشان دهد در سایه تعلیمات آن بزرگوار باید گروههایی در هر عصری پرورش یابند و راه او را تداوم بخشند،می فرماید:«آگاه باشید خداوند برای خیر و نیکی،اهلی قرار داده و برای حق،ستونهایی و برای اطاعت فرمانش پاسدارانی»؛ (ألا و إنّ اللّه سبحانه قد جعل للخیر أهلا،و للحقّ دعائم،و للطّاعة عصما) .

اشاره به اینکه در هیچ عصر و زمانی،این راه بدون رهرو نمی ماند و برنامه خیر و حق و اطاعت،تعطیل نمی شود؛آنها کسانی هستند که دارای اراده های قوّی و نیّات پاک اند و به همین دلیل توفیق الهی شامل حالشان شده است.

جمله «للحقّ دعائم،و للطّاعة عصما» ممکن است اشاره به امامان معصوم و اوصیای پیامبر باشد که حامیان حق و پاسداران اطاعت فرمان خدا بودند؛

ص:204


1- 1) .بحار الانوار،ج 15،ص 117؛مجمع البیان،ج 3-4،ص 497.

همان گونه که در زیارت جامعه می خوانیم:«و الحقّ معکم و فیکم و منکم و إلیکم و أنتم أهله و معدنه؛حق همواره با شما و در میان شما و از ناحیه شماست و به سوی شما می آید و شما اهل حق و معدن آن هستید»و مخصوصا در حدیث معروفی که شیعه و اهل سنّت آن را در کتب معروف خود نقل کرده اند، می خوانیم:«علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار؛علی با حق همراه است و حق با علی همراه،به هر سو او می گردد حق نیز با او می گردد». (1)

نیز ممکن است اشاره به قرآن مجید و سنّت معصومان،یا اشاره به وجود علما و دانشمندان باشد و این احتمال بعید نیست که همه این تفسیرهای سه گانه در مفهوم جمله های بالا جمع باشد.

در ادامه این سخن به رهروان راه آنها بشارت می دهد که در برابر انبوه مشکلات اطاعت،تنها نیستند و امدادهای الهی پی درپی به یاری آنها می آید، می فرماید:«به یقین برای شما در انجام هر طاعتی یار و یاوری از جانب خداوند سبحان خواهد بود که زبانها را گویا می کند و قلبها را ثابت نگه می دارد،به گونه ای که برای آن کس که بخواهد به آن اکتفا کند کافی است و برای آن کس که شفا جوید مایه شفاست»؛ (و إنّ لکم عند کلّ طاعة عونا من اللّه سبحانه یقول (2)علی الألسنة،و یثبّت الأفئدة.فیه،کفاء لمکتف،و شفاء لمشتف) .

آری!خداوند بندگان مؤمن خویش را تنها نمی گذارد زبانشان را گویا و قلب و اراده آنها را محکم می دارد.این امر کرارا در آیات قرآن منعکس شده است؛ موسی بن عمران علیه السّلام از خدا زبان گویا می خواهد و خدا به او ارزانی می دارد، افزون بر اینکه برادرش هارون را به یاری او می فرستد،تأکید می کند که تنها نیستید و من با شما هستم،همه چیز را می شنوم و می بینم: «إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ»

ص:205


1- 1) .بحار الانوار،ج 33،ص 376؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2،ص 297.
2- 2) .ضمیر«یقول»به«اللّه»برمی گردد که قبلا ذکر شده و معنای جمله این است که خداوند زبان آنها رای گویا می کند و خیر رای بر آن جاری می سازد.

«وَ أَری» (1)و در جای دیگر می فرماید:« «یُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» ؛خداوند کسانی را که ایمان آوردند به جهت گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار می دارد،هم در این جهان و هم در سرای دیگر». (2)

و این همان چیزی است که پیوسته و همه روزه در نمازها از خداوند تقاضا می کنیم و می گوییم: «إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ»

***

ص:206


1- 1) .طه،آیه 46.
2- 2) .ابراهیم،آیه 27.

بخش دوم

اشاره

و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظین علمه،یصونون مصونه،و یفجّرون عیونه.یتواصلون بالولایة،و یتلاقون بالمحبّة،و یتساقون بکأس رویّة و یصدرون بریّة،لا تشوبهم الرّیبة،و لا تسرع فیهم الغیبة.

علی ذلک عقد خلقهم و أخلاقهم،فعلیه یتحابّون،و به یتواصلون،فکانوا کتفاضل البذر ینتقی،فیؤخذ منه و یلقی،قد میّزه التّخلیص،و هذّبه التّمحیص.

ترجمه

بدانید بندگان خدا که حافظان علم او هستند آن را به خوبی نگاهداری و حفظ می کنند(و در اختیار نااهلان قرار نمی دهند)و(آنجا که باید آن را آشکار کنند) چشمه های آن علوم را جاری می سازند،با ولایت به یکدیگر می پیوندند و با محبّت با هم ملاقات می کنند و با پیمانه ای سیراب کننده عطش یکدیگر را فرو می نشانند و پس از سیراب شدن(از نزد یکدیگر)خارج می شوند.شک و تردید در آنها راه نمی یابد.و غیبت در وجودشان نفوذ نمی کند.خداوند سرشت و اخلاقشان را براین صفات برجسته گره زده،به همین سبب به یکدیگر مهر می ورزند و پیوند دوستی با یکدیگر برقرار می سازند.برتری آنان همچون برتری بذرهای انتخاب شده ای است که دانه های خوب و اصلاح شده آن از میان انبوه دانه ها برگرفته می شود و بقیه را به کنار می گذارند.این امتیاز به سبب خلوص آنها و از عهده امتحان برون آمدن حاصل شده است.

ص:207

شرح و تفسیر: حافظان علم الهی چنین هستند

حافظان علم الهی چنین هستند

امام علیه السّلام بعد از ذکر بخشی از صفات برجسته پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله،از پویندگان راه او؛یعنی عالمان عارف و مؤمنان خالص یاد می کند و ده بخش از صفات آنها را بر می شمرد که به حق باید گفت هرگاه کسانی این صفات را در خود جمع کنند از اولیاء اللّه و پیروان خاص پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و اله هستند.

می فرماید:«بدانید که بندگان خدا که حافظان علم او هستند آن را به خوبی نگاهداری و حفظ می کنند(و در اختیار نااهلان قرار نمی دهند)و(آنجا که باید آن را آشکار کنند)چشمه های آن علوم را جاری می سازند»؛ (و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظین (1)علمه،یصونون مصونه،و یفجّرون عیونه) .

این صفات سه گانه نشان می دهد که این گروه از بندگان خدا با توفیقات الهی و نیز الهامات درونی کسب علوم کرده اند و این علوم را به خوبی نگاهبانی می کنند و به نیازمندان می رسانند.آنها حافظان و پاسداران و ناشران این علومند و همان گونه که چشمه های جوشان آب،سرزمینهای تشنه را سیراب می کند و انواع گلها و گیاهان و درختها را پرورش می دهد،آنها نیز با نشر دین قلوب تشنگان را سیراب کرده و انواع فضایل انسانی را در آنان پرورش می دهند.

جمله «یصونون مصونه» شاید به همان معنا باشد که در بالا اشاره شد؛یعنی علوم الهی را از دسترسی نااهلان حفظ می کنند و شاید به این معنا باشد که این علوم را به خوبی پاسداری کرده و در انتقال آن از نسلی به نسل دیگر از طریق تألیف و نشر کتابها می کوشند.

در ادامه به چهار وصف دیگر اشاره کرده،می افزاید:«با ولایت و دوستی به

ص:208


1- 1) .«مستحفظین»از ریشه«حفظ»گرفته شده و به معنای کسانی است که حفاظت چیزی به آنها سپرده شده است.

یکدیگر می پیوندند و با محبّت باهم ملاقات می کنند و با پیمانه ای سیراب کننده عطش یکدیگر را فرومی نشانند و پس از سیراب شدن(از نزد یکدیگر)خارج می شوند»؛ (یتواصلون بالولایة،و یتلاقون بالمحبّة،و یتساقون بکأس رویّة (1)و یصدرون بریّة (2)) .

امام علیه السّلام در بخش گذشته اشاره به جنبه های علمی این علمای ربّانی فرمود و در این بخش به جنبه های عملی آنها اشاره می کند؛منظور از«تواصل بالولایة» شاید ولایت الهی و اولیاء اللّه باشد که این گروه را به یکدیگر پیوند داده،یا ولایت به معنای دوستی و محبّت است که قلوب آنها را به هم پیوسته است.

جمله «و یتلاقون بالمحبّة» اشاره به این است که این محبّت قلبی را به هنگام ملاقات در فعل و قول خود آشکار می کنند.

جمله سوم اشاره به این است که جلسات آنها کانون تبادل علوم و دانشهاست؛هریک دیگری را از پیمانه علم خویش سیراب می کند،همان گونه که در جمله چهارم آمده:«هنگامی که از مجلس بر می خیزند به قدر کافی از چشمه های علم سیراب شده اند».

آنگاه در بیان دو وصف دیگر می افزاید:«شک و تردید در آنها راه نمی یابد.و غیبت در وجودشان نفوذ نمی کند»؛ (لا تشوبهم الرّیبة،و لا تسرع فیهم الغیبة) .

تعبیر به«ریبه»ممکن است اشاره به این باشد که مبانی عقیدتی و ایمان آنها به قدری محکم است که هیچ گونه شک و تردیدی در آن راه نمی یابد و یا اشاره به این است که به قدری زندگانی آنها صاف و پاک است که هیچ کس درباره حسن نیّت و سنجیده بودن اعمال آنها تردید نمی کند.

جمله «و لا تسرع فیهم الغیبة» شاید اشاره به این باشد که آنها آلوده به غیبت

ص:209


1- 1) .«رویّة»صفت مشبّهه از ریشه«ریّ»بر وزن«حیّ»گرفته شده و به معنای سیراب کننده است.
2- 2) .«بریّة»ترکیبی از باء جارّه و«ریّة»که اسم مصدر است از همان ریشه«ریّ»بر وزن«حیّ»به معنای سیراب بودن است.

نمی شود و یا به اندازه ای پاکند که دیگران به خود اجازه غیبت آنها را نمی دهند.

البتّه این تفسیرهای متعدّد منافاتی با یکدیگر ندارد و ممکن است همه در مفهوم جمله های بالا جمع باشد.

سپس حضرت به عنوان تأکید می فرماید:«خداوند سرشت و اخلاقشان را بر این صفات برجسته گره زده است»؛ (علی ذلک عقد خلقهم و أخلاقهم) .

البتّه این تعبیر منافات با اختیاری بودن اعمال ندارد،زیرا هرزمان انسان با پای اختیار به سوی خدا گام بردارد،تأییدات و امدادهای الهی به سراغ او می آید و از این گذشته خداوند،زمینه های صلاح و سعادت را از آغاز در وجود همه انسانها آفریده است تا با استفاده از آنها مسیر تکامل را بپیماید.

آنگاه به دو وصف دیگر از اوصاف این عالمان ربّانی اشاره کرده،می فرماید:

«به سبب همین صفات برجسته،نسبت به یکدیگر مهر می ورزند و پیوند دوستی با یکدیگر برقرار می سازند»؛ (فعلیه یتحابّون،و به یتواصلون) .

آری!محبّت آنها به یکدیگر برای خداست و پیوند آنها از عشق و علاقه مشترکشان به کمالات سرچشمه می گیرد و هرگز منافع مادی و علاقه های حیوانی و اشتراک در مقامات دنیوی سبب دوستی و همکاری آنها با یکدیگر نیست.

در پایان این فقره با ذکر تشبیه جالبی،چگونگی گزینش این گروه را از میان سایر انسانها بیان می دارد و می فرماید:«برتری آنان همچون برتری بذرهای انتخاب شده ای است که دانه های خوب و اصلاح شده آن از میان انبوه دانه ها برگرفته می شود و بقیه را به کناری می گذارند.این امتیاز بر اثر خالص سازی آنها و از عهده امتحان برون آمدن حاصل شده است»؛ (فکانوا کتفاضل البذر ینتقی (1)؛

ص:210


1- 1) .«ینتقی»از ریشه«نقاوه»به معنای پاک و خالص بودن گرفته شده است،این مادّه هنگامی که به باب افتعال می رود به معنای برگزیدن و انتخاب نمودن است.

فیؤخذ منه و یلقی،قد میّزه التّخلیص،و هذّبه التّمحیص (1)) .

آری!آنها بذرهای برگزیده عالم خلقتند که باغبان جهان هستی آنها را برای پرورش دادن و به کمال رساندن انتخاب کرده و با توفیق و تأیید و امداد خود به صورت شجره طیّبه ای که دائما میوه ها بر شاخسارش ظاهر است درمی آورد.

کوتاه سخن اینکه عالمان بزرگواری که صاحبان این صفات برجسته اند و تحت عنایات پروردگار،مراحل تکامل را می پیمایند و روز به روز به قرب خداوند نزدیک تر می شوند،بی دلیل به این مقام نرسیده اند،آنها در اصلاح خویشتن و زدودن زنگارهای هوا و هوس از دل و خالص ساختن نیّتها و از عهده آزمونهای سخت الهی برآمدن به این مقام رسیده اند و هرکس راه آنها را بپیماید او نیز همان سرنوشت را خواهد داشت.

***

ص:211


1- 1) .«تمحیص»به معنای پاک و خالص کردن است و از ریشه«محص»بر وزن«فحص»به همین معنا گرفته شده است،هرچند تمحیص تأکید بیشتری را می رساند و از آنجا که آزمایش و امتحان سبب خالص شدن است این واژه به معنای امتحان نیز آمده است.

ص:212

بخش سوم

اشاره

فلیقبل امرء کرامة بقبولها،و لیحذر قارعة قبل حلولها،و لینظر امرؤ فی قصیر أیّامه،و قلیل مقامه،فی منزل حتّی یستبدل به منزلا،فلیصنع لمتحوّله،و معارف منتقله.فطوبی لذی قلب سلیم،أطاع من یهدیه،و تجنّب من یردیه،و أصاب سبیل السّلامة ببصر من بصّره،و طاعة هاد أمره،و بادر الهدی قبل أن تغلق أبوابه،و تقطع أسبابه،و استفتح التّوبة، و أماط الحوبة،فقد أقیم علی الطّریق،و هدی نهج السّبیل.

ترجمه

هر انسانی باید نصیحت مرا که جز قبول آن،پاداشی از وی نمی طلبم از من بپذیرد(و در راه عالمان ربانی گام نهد)و از حادثه کوبنده(مرگ)پیش از رسیدنش برحذر باشد،و هرکس باید به مدت کوتاه عمر و اقامت اندکش در این منزلگاه نظر افکند تا آن را به منزلگاهی والا مبدل سازد و برای محلی که او را بدانجا می برند و شناخت نیازهای جایگاه آینده اش،آنچه را در توان دارد به کار گیرد.خوشا به حال آن کس که قلب سلیم دارد،از کسی که به هدایتش می پردازد اطاعت می کند و از آن کس که او را به پستی و هلاکت می کشاند دوری می جوید، در نتیجه با کمک کسی که او را بینا می سازد و با اطاعت رهبر هدایت کننده ای که به او دستور می دهد،راه سلامت را می یابد و هدایت را پیش از آنکه درهایش بسته شود و اسبابش قطع گردد،به دست می آورد،در توبه را می گشاید و گناه را از میان می برد که اگر چنین کند بر طریق حق قرار گرفته و به راه راست و روشن هدایت شده است.

ص:213

شرح و تفسیر: هدایت یافتگان

هدایت یافتگان

امام علیه السّلام در این بخش همه مردم را مخاطب ساخته و آنها را به پیمودن راه علمای ربّانی که اوصاف آنها در بخش گذشته به طور مشروح بیان شد،دعوت می کند و در واقع در این بخش مراحل سیر و سلوک الی اللّه را بر می شمرد؛ نخست می فرماید:«هر انسانی باید نصیحت مرا که جز قبول آن،پاداشی از وی نمی طلبم از من بپذیرد(و در راه عالمان ربّانی گام نهد)از حادثه کوبنده(مرگ) پیش از رسیدنش برحذر باشد،و هرکس باید به مدّت کوتاه عمر و اقامت اندکش در این منزلگاه نظر افکند تا آن را به منزلگاهی والا مبدّل سازد و برای محلّی که او را بدانجا می برند و شناخت نیازهای جایگاه آینده اش،آنچه را در توان دارد به کار گیرد»؛ (فلیقبل امرء کرامة (1)بقبولها،و لیحذر قارعة (2)قبل حلولها، و لینظر امرؤ فی قصیر أیّامه،و قلیل مقامه،فی منزل حتّی یستبدل به منزلا، فلیصنع لمتحوّله،و معارف منتقله) .

امام علیه السّلام در اوّلین گام همگان را توجّه به کوتاهی عمر دنیا و پایان زندگی و فرا رسیدن مرگ می دهد تا همچون دنیاپرستان آخرت را به فراموشی نسپارند و دنیا را محلّ اقامت همیشگی خویش نپندارند.

این همان حالت یقظه و بیداری است که نخستین مرحله سیر و سلوک الی اللّه را تشکیل می دهد،چه عاملی برای بیداری بهتر از ذکر مرگ و حلول اجل؟

ص:214


1- 1) .«کرامة»در اصل به معنای شرافت،شخصیت،ارزش،احترام و نعمت است و در اینکه در جمله بالا چه معنایی دارد بعضی آن را مفعول به دانسته اند و گفته اند:مفهوم جمله این است که باید هر انسانی کرامت الهی و نعمت او را به وسیله پذیرش این صفات برجسته بپذیرند،بنابراین کرامت به معنای کرامة اللّه و اشاره به نعمتهای اوست.احتمال دیگر این است که«کرامة»از قبیل مفعول له باشد و مفهوم جمله چنین است که هر انسانی برای کرامت و محبّت این سخن را از من بپذیرد.
2- 2) .«قارعه»از ریشه«قرع»به معنای کوبیدن گرفته شده و«قارعه»به حوادث مهم و کوبنده گفته می شود؛ مانند مرگ،زلزله.یکی از نامهای قیامت نیز«قارعه»است،زیرا با حوادث کوبنده ای همراه است.

در ادامه این سخن به پاک ساختن و برگزیدن دلیل راه اشاره کرده،می فرماید:

«خوشا به حال آن کس که قلب سلیم دارد،از کسی که هدایتش می کند اطاعت می نماید و از آن کس که او را به پستی و هلاکت می کشاند دوری می جوید»؛ (فطوبی لذی قلب سلیم،أطاع من یهدیه،و تجنّب من یردیه (1)) .

«در نتیجه با کمک کسی که او را بینا می سازد و با اطاعت رهبر هدایت کننده ای که به او دستور می دهد،راه سلامت را می یابد و هدایت را پیش از آنکه درهایش بسته شود و اسبابش قطع گردد،به دست می آورد»؛ (و أصاب سبیل السّلامة ببصر من بصره،و طاعة هاد أمره،و بادر الهدی قبل أن تغلق أبوابه،و تقطع أسبابه) .

به این ترتیب امام به رهروان این راه توصیه می کند که اگر نوسفرند،بدون هادی و راهنما گام برندارند؛و در پرتو هدایت عالمان ربّانی و پویندگان پرسابقه،تا فرصتی در دست دارند و درهای هدایت،گشوده است به سرمنزل مقصود برسند.

سرانجام امام علیه السّلام به توبه و زدودن زنگار گناه از دل که شرط اصلی پویش این راه است دعوت کرده،می فرماید:«و(خوشا به حال کسی که)در توبه را می گشاید و گناه را از میان می برد که اگر چنین کند بر طریق حق قرار گرفته،و به راه راست و روشن هدایت شده است»؛ (و استفتح التّوبة،و أماط الحوبة (2)،فقد أقیم علی الطّریق،و هدی نهج السّبیل) .

به این طریق مسیر قرب الی اللّه به روی انسان گشوده می شود و مشمول عنایات خاصّ الهی می گردد.

ص:215


1- 1) .«یردی»از ریشه«ردی»بر وزن«رعد»به معنای هلاکت یا سقوط توأم با هلاکت است و«یردی»(از باب افعال)یعنی هلاک می کند.
2- 2) .«حوبه»در اصل به معنای احتیاج و نیازی است که انسان را به گناه می کشاند.سپس به هرگونه گناه یا گناهان بزرگ اطلاق شده است.
نکته: نیاز به راهنما در پیمودن مقامات معنوی

نیاز به راهنما در پیمودن مقامات معنوی

در این خطبه شریفه اشاراتی به این نکته بود که خوشا به حال کسانی که از هدایت کننده ای پیروی می کنند و با بینایی کسی که آنها را بینا می سازد به راه خویش ادامه می دهند و از آن کسی که آنها را هدایت به راه راست می کند اطاعت می نمایند.

این جمله ها و مشابه آن که در بعضی دیگر از خطب نهج البلاغه آمده است این سؤال را مطرح می کند که آیا پیمودن مقامات معنوی که از آن به سیر و سلوک الی اللّه تعبیر می شود نیاز به استاد خاصی دارد که این راه را پیموده باشد و از آفات و خطرات آن آگاه باشد و تازه کاران و نوسفران را دستگیری کند و به سر منزل مقصود برساند؟

به بیان دیگر آیا اصول کلّی هدایت که در کتاب و سنّت آمده برای پیمودن این راه کافی است یا رهروان این راه هریک به تناسب استعداد و روحیه خود نیاز به استادی دارند که در تشخیص جزئیات به آنها کمک کند؟و همان گونه که دستورات کلّی پزشکی برای درمان همه بیماران کافی نیست،بلکه هر بیمار نیاز به معاینه و تشخیص بیماری و سپس روش درمان خاص خود را دارد،در پیمودن مقامات معنوی نیز همین گونه است؟

البتّه لحن آیات و روایات اسلامی این است که همه مؤمنان با انجام دستوراتی که در کتاب و سنّت وارد شده و پای بندی به احکام الهی و در نظر گرفتن دقایقی که در این دو منبع بزرگ است می توانند به قلّه رفیع ایمان برسند و راه قرب الی اللّه را بپیمایند.در حالات صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و اصحاب ائمّه معصومین نیز کمتر اثری از انتخاب استادهای خصوصی می یابیم حتّی روایاتی که در پاسخ سؤال بعضی از افراد وارد شده برای عموم مؤمنان اثربخش است.

ص:216

طرفداران انتخاب استاد خصوصی گاه به امور ذیل استدلال می کنند:

1.داستان حضرت خضر و موسی علیه السّلام نشان می دهد که خداوند استاد راهنمایی برای موسی انتخاب کرد و وی وظیفه داشت دستوراتش را به کار بندد.

2.داستان حضرت موسی و شعیب علیه السّلام نیز ممکن است از همین قبیل باشد.

3.در داستان لقمان و پسرش نیز آثاری از این برنامه دیده می شود.

4.آیه سؤال در قرآن مجید «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (1)به ناآگاهان دستور می دهد که مشکلات علمی و فکری را با سؤال از آگاهان حل کنند.

5.در خطبه 105 نهج البلاغه خواندیم که امام علیه السّلام می فرماید:«أیّها النّاس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ؛ای مردم چراغ فکر خود را از شعله گفتار واعظان با عمل روشن سازید».

6.امام سجّاد علیه السّلام فرمود:«هلک من لیس له حکیم یرشده و ذلّ من لیس له سفیه یعضده؛کسی که دانشمند ارشاد کننده ای نداشته باشد گمراه می شود و کسی که فرد ساده دل کمک کننده ای نداشته باشد ناتوان می گردد». (2)

7.تعبیراتی که در خطبه مورد بحث آمد نیز می تواند گواه دیگری براین مطلب باشد؛ولی غالب آنچه در بالا به عنوان دلیل ذکر شد قابل مناقشه است، زیرا داستان موسی و خضر آن گونه که از آیات قرآن استفاده می شود ارتباطی با این مسئله ندارد.موسی علیه السّلام مأمور بود علومی را درباره اسرار جهان انسانیّت از خضر بیاموزد تا بر بعضی از حوادثی که ظاهر آن را ناپسند می بیند خرده نگیرد به همین دلیل هنگامی که موسی علیه السّلام نمونه هایی را مشاهده کرد از خضر جدا شد و راه خود را ادامه داد و این کار ارتباطی با پیمودن مقامات معنوی و سیر و سلوک الی اللّه با هدایت راهنمای خصوصی ندارد.

ص:217


1- 1) .انبیاء،آیه 7.
2- 2) .بحار الانوار،ج 75،ص 159.

در داستان موسی و شعیب نیز کمترین اثری از این مسئله دیده نمی شود.البتّه نمی توان انکار کرد کسی که سالیانی دراز در خدمت پیامبر بزرگی باشد بسیاری از مطالب و تجارب را از او می آموزد.

در داستان لقمان و فرزندش نیز یک سلسله دستورات کلی دیده می شود که جنبه عمومی و همگانی دارد و قرآن آن را به همین عنوان ذکر کرده است.

آیه سؤال نیز مناسب مسئله تقلید از عالمان و مجتهدان است،همان گونه که در کتب اصولی به آن استدلال کرده اند.به بیان دیگر،اشاره به بیان احکام به صورت کلّی است؛نه دستورات خاص و شخصی.

تنها در روایت بحار و بعضی خطبه های نهج البلاغه اشاره ای به این مطلب دیده می شود.

کوتاه سخن اینکه اگر بخواهیم انتخاب استاد راهنما را به عنوان یک شرط لازم در پیمودن مقامات معنوی بپذیریم،با ظواهر کتاب و سنّت و سیره اصحاب پیامبر و ائمّه هدی سازگار نیست؛ولی اگر بخواهیم آن را به عنوان کمک گرفتن برای پیمودن این راه تلقّی کنیم کار بسیار خوبی به نظر می رسد؛ولی از نکته ای اساسی نباید غافل بود که این موضوع در طول تاریخ و حتّی در زمان ما مورد سوء استفاده فراوان افراد نااهل و منحرف قرار گرفته و در بعضی از موارد سر از افکار صوفیان و برنامه های منحطّ آنان در آورده است و نه تنها موجب قرب الی اللّه نشده،بلکه سبب بعد من اللّه گشته است.

اگر کسی واقعا خود را نیازمند به چنین استادی می بیند باید در انتخاب او بسیار سختگیر باشد.مبادا خود را به شیطانی بسپارد به گمان اینکه خضر راه است و دلیل الی اللّه.ما در اینجا مخصوصا به همه جوانان پاکدل که به دنبال چنین استادی می گردند توصیه می کنیم در درجه اوّل اگر بتوانند از کتابهای خوبی که عالمان وارسته و شناخته شده نوشته اند استفاده کنند و در درجه بعد با شور و

ص:218

مشورت کامل استادی را برای خود برگزینند.

این نکته نیز شایان ذکر است که بعضی معتقدند اگر استادی لازم باشد در ابتدای راه لازم است امّا هنگامی که رهروان در مسیر قرار گرفتند دیگر نیازی به استاد خصوصی نیست بلکه از تعلیمات عمومی کتاب و سنّت می توان در این راه بهره گرفت.

البتّه از روایات و تواریخ اسلامی استفاده می شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و امامان معصوم علیهم السّلام اصحاب خاصی داشتند که محرّم راز و حاملان اسرار آنها بودند مانند علی علیه السّلام نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و«کمیل»ها و«اصبغ بن نباته»ها و«میثم»و «رشید هجری»ها و همچنین سایر امامان؛ولی این موضوع ارتباطی با مسئله استاد و شاگرد در امر سیر و سلوک ندارد که هر روز استاد دستور تازه ای برای پیمودن راه تعیین کند و هریک از شاگردان دستور خاصّ خودش را داشته باشد، بلکه آنها همان گونه که گفته شد صاحبان اسرار و حاملان علوم معصومان علیهم السّلام بودند،علومی که همگان استعداد درک یا حفظ آن را نداشتند.

در هر حال شکّی نیست که وجود استاد پرتجربه و دلیل راه که انسان بتواند از اطّلاعات و تجارب او در پیمودن مقامات معنوی استفاده کند،استادی که از هر نظر مورد اعتماد و اطمینان باشد بسیار خوب و مغتنم است؛ولی چنان نیست که انسان نتواند با استفاده از دستورات کلّی که در کتاب و سنّت و تاریخ زندگی پیشوایان اسلام آمده این راه را طی کند.مهم آن است که انسان عزم و اراده قوی برای پیمودن این راه داشته باشد وگرنه مسیر واضح و آشکار است.اگر توکّل بر خدا باشد او هم حمایت و راهنمایی می کند.

در پایان بار دیگر تأکید می کنیم که افراد زیادی از سودجویان و هوس بازان یا افراد غافل و گمراه به استناد این مسئله بسیاری از جوانان را به گمراهی کشانده یا آنها را مورد سوء استفاده قرار داده اند.از این شیاطین که در لباس انسان یا پیر

ص:219

طریقت و مرشد و راهنمای راه قرب الی اللّه خودنمایی می کنند باید به شدت بر حذر بود.

***

ص:220

خطبۀ 215: دعاهای امام که غالبا پروردگار را با آن می خواند

اشاره

و من دعاء له علیه السّلام کان یدعو به کثیرا

از دعاهای امام علیه السّلام است که غالبا پروردگار را با آن می خواند. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه که در واقع مرکب از یک سلسله دعاهای پرمعنا و بسیار پرارزش است و امام علیه السّلام در بسیاری از اوقات آن را می خواند،از دو بخش تشکیل شده است:

بخش اوّل حمد و سپاس الهی بر نعمتهای معنوی و مادی است که خداوند به ما ارزانی داشته و از ما نگرفته است.

در بخش دوم،امام علیه السّلام تقاضاهایی از خداوند می کند که در سه قسمت کوتاه و

ص:221


1- 1) .سند خطبه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این دعا را«سیّد ابن باقی»که هم عصر«محقّق حلّی»بوده است در کتاب اختیار همانند نهج البلاغه ذکر کرده است جز جمله اخیر را که به صورت دیگری آورده و سپس جمله های دیگری را نیز بر آن افزوده که نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است.در ذیل خطبه 225 اشارات دیگری به منابع این دعا خواهد شد.

پرمحتوا که هرکدام با«اللّهم»شروع می شود،بیان شده است و این دعاها غالبا جنبه معنوی دارد،هرچند از جنبه های مادی نیز خالی نیست و مناسب است بعد از نمازها یا در قنوت نماز و در اوقاتی که انسان را حال دعا فراهم است خوانده شود و خواننده از برکات آن بهره مند گردد.

***

ص:222

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی لم یصبح بی میّتا و لا سقیما،و لا مضروبا علی عروقی بسوء،و لا مأخوذا بأسوإ عملی،و لا مقطوعا دابری،و لا مرتدّا عن دینی،و لا منکرا لربّی،و لا مستوحشا من إیمانی،و لا ملتبسا عقلی،و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلی.أصبحت عبدا مملوکا ظالما لنفسی،لک الحجّة علیّ و لا حجّة لی.ولا أستطیع أن آخذ إلاّ ما أعطیتنی،و لا أتّقی إلاّ ما وقیتنی.

ترجمه

ستایش ویژه خداوندی است که مرا به صورت مرده و بیماری وارد بامداد نساخت و به امراض گوناگون و بدمنظر گرفتار نکرد(و آفتی بر رگها و اعضایم وارد ننمود)به کیفر بدترین اعمالم مجازاتم نکرد و مرا بی فرزند قرار نداد،و(نیز حمد و سپاس مخصوص اوست که)مرا مرتد از دین و منکر پروردگارم و متوحّش از ایمانم و گرفتار به اختلال در عقلم نکرد،و به عذابهایی که امّتهای پیشین را با آن مجازات نمود،مجازات نکرد شب را به روز آوردم در حالی که بنده مملوکی هستم که به نفس خویش ستم نمودم خداوندا تو حجّت را بر من تمام کرده ای و من حجّتی(در ارتکاب خلاف در برابر)تو ندارم،جز آنچه تو بخشیده ای نمی توانم چیزی به دست آورم،و جز آنچه مرا از آن حفظ کرده ای توان حفظ خود را ندارم.

شرح و تفسیر: خداوندا همه چیز از سوی توست

خداوندا همه چیز از سوی توست

همان گونه که اشاره شد این بخش از کلام امام علیه السّلام خطبه نیست،بلکه دعای

ص:223

پر معنایی است که تمام خیر دنیا و آخرت در آن،جمع است.

در آغاز امام علیه السّلام خدا را به جهت نجات از ده چیز حمد و سپاس می گوید که هریک از آنها می تواند تیره روزی دنیا و آخرت را فراهم سازد.

در چهار قسمت از این ده قسمت می فرماید:«ستایش ویژه خداوندی است که مرا به صورت مرده و بیمار وارد بامداد نساخت و به بیماریهای بدمنظر گرفتار ننمود(و آفتی بر رگها و اعضایم وارد نکرد)و به کیفر بدترین اعمالم مجازاتم نکرد و مرا بی فرزند قرار نداد»؛ (الحمد للّه الّذی لم یصبح بی میّتا و لا سقیما،و لا مضروبا علی عروقی (1)بسوء،و لا مأخوذا بأسوإ عملی،و لا مقطوعا دابری (2)) .

جمله «لم یصبح» اشاره به این است که انسان هنگامی می تواند در زندگی موفّق باشد که از آغاز صبح،سالم و با نشاط باشد و خدا را براین نعمت باید سپاس گفت.

جمله «و لا مضروبا علی عروقی بسوء» به اعتقاد جمعی از شارحان نهج البلاغه اشاره به بیماریهایی است که انسان را بد منظر می کند مانند برص و پیسی،و آن را در عرف عرب کنایه از این معنا می دانند،در حالی که بعضی دیگر عروق را به معنای اعضا تفسیر کرده و جمله را اشاره به سلامت اعضای آدمی می دانند که از بزرگترین نعمتهای خداست.

بعضی دیگر عروق را به همان معنای اصلی؛یعنی رگها تفسیر کرده اند.اشاره به اینکه نبودن آفتی در رگهای بدن از نعمتهای بزرگی است که شکر و سپاس دارد و می دانیم که امروز یکی از بیماریهای رایج و خطرناک،گرفتگی رگهای قلب و مغز است که عامل مهمّ سکته های قلبی و مغزی است.

ص:224


1- 1) .«عروق»جمع«عرق»بر وزن«حرص»در اصل به معنای رگهایی است که مجرای خون در بدن است و به اصل و ریشه هرچیزی نیز گفته می شود.
2- 2) .«دابر»در اصل به معنای پشت یا شخص تابع است به همین لحاظ به فرزندان و نسلهایی که بعد از انسان می آیند«دابر»گفته می شود.

بقای نسل انسان و وجود فرزندان صالح که ثواب اعمالشان و نتایج کارهایشان،هم به خودشان و به پدر و مادر عاید شود نیز نعمت بزرگ دیگری که در جمله «و لا مقطوعا دابری» به آن اشاره شده است.

سپس اشاره به شش نعمت مهمّ دیگر که شایسته هرگونه حمد و سپاس است کرده،می فرماید:«و(شکر می کنم خدایی را که)مرا مرتد از دین و منکر پروردگارم و وحشت زده از ایمانم و گرفتار به اختلال در عقلم نکرد،و مرا به کیفر و عذابهایی که امّتهای پیشین را با آن مجازات نمود،مجازات نکرد»؛ (و لا مرتدّا عن دینی،و لا منکرا لربّی،و لا مستوحشا من إیمانی،و لا ملتبسا (1)عقلی،و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلی) .

بسیار می شود که انسان در آغاز کار مشمول نعمتهای مهمّ الهی است؛ولی در ادامه راه آنها را از دست می دهد:تعدادی از جمله های بالا اشاره به تداوم نعمتهاست؛نعمت دین و ایمان و عقل،بنابراین هم شمول نعمت،شایسته حمد و شکر است و هم بقا و تداوم آن،زیرا اگر لطف خدا شامل حال نباشد هر لحظه نعمتها در معرض زوال است.

جمله «و لا منکرا لربّی» بعد از جمله «و لا مرتدّا عن دینی» از قبیل ذکر خاص بعد از عام است.

جمله «و لا معذّبا بعذاب...» اشاره به عذابهای دردناک و وحشتناکی است که بر بعضی از امّتهای پیشین نازل شد؛مانند صاعقه،طوفانهای بسیار شدید و زلزله های ویرانگر و آفات سخت و سنگین در جسم و جان.

جمله «و لا مستوحشا من إیمانی» اشاره به این است که انسان گاه ایمان دارد؛ ولی از این می ترسد که آلوده به خطاهایی بشود و یا در معرض زوال قرار گیرد.

ص:225


1- 1) .«ملتبس»از ریشه«لبس»بر وزن«حبس»به معنای اشتباه گرفته شده و«ملتبسا عقلی»به معنای به هم ریختن فکر و عقل است.

امام علیه السّلام عرضه می دارد که تو را به سبب ایمان آمیخته با آرامش کامل شکر و سپاس می گویم.

و از آنجا که یکی از مهمترین مقامات عارفان و مقرّبان درگاه خداوند تسلیم در برابر فرمان او و اعتراف به نقصان است، امام علیه السّلام در ادامه این سخن چنین عرضه می دارد:«(خداوندا)شب را به روز آوردم در حالی که بنده مملوکی هستم که به نفس خویش ستم نمودم خداوندا!تو حجّت را بر من تمام کرده ای و من حجّتی(در ارتکاب گناه در برابر)تو ندارم،جز آنچه تو بخشیده ای نمی توانم چیزی به دست آورم،و جز آنچه مرا از آن حفظ کرده ای توان حفظ خود را ندارم»؛ (أصبحت عبدا مملوکا ظالما لنفسی،لک الحجّة علیّ و لا حجّة لی.و لا أستطیع أن آخذ إلاّ ما أعطیتنی،و لا أتّقی إلاّ ما وقیتنی) .

برترین افتخار انسان این است که بنده خدا باشد همان چیزی که امام علیه السّلام در سخن دیگری فرمود:«إلهی کفی بی عزّا أن أکون لک عبدا». (1)

و تعبیر«ظالما لنفسی»اشاره به این است که انسان هیچ گاه نمی تواند حقّ عبودیت پروردگار را انجام دهد.جایی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله عرضه می دارد:«إلهی ما عبدناک حقّ عبادتک» (2)دیگران به طریق اولی باید اعتراف به تقصیر کنند.

***

ص:226


1- 1) .خصال صدوق،ج 2،ص 420،ح 14.
2- 2) .بحار الانوار،ج 68،ص 23.

بخش دوم

اشاره

اللّهمّ إنّی أعوذ بک أن أفتقر فی غناک،أو أضلّ فی هداک،أو أضام فی سلطانک،أو أضطهد و الأمر لک!

اللّهمّ اجعل نفسی أوّل کریمة تنتزعها من کرائمی،و أوّل ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی!

اللّهمّ إنّا نعوذ بک أن نذهب عن قولک،أو أن نفتتن عن دینک،أو تتابع بنا أهواؤنا دون الهدی الّذی جاء من عندک!

ترجمه

خداوندا!به تو پناه می برم با آنکه در سایه بی نیازی تو هستم،فقیر شوم و با آنکه در پرتو هدایت تو قرار گرفته ام گمراه گردم یا در پناه حکومت تو بر من ستم شود یا با آنکه همه چیز در دست توست مغلوب و مقهور گردم.خداوندا! نخستین موهبت از مواهب خویش را که از من می گیری جان من قرار ده و جانم نخستین ودیعه از ودایع نعمتهایت باشد که نزد من داری و از من باز می ستانی (چشم و گوش و سایر اعضای تنم را تا پایان عمر سالم بدار)خداوندا!به تو پناه می بریم که از گفتارت روی گردان شویم یا به کناره گیری از آیینت فریفته گردیم یا هوا و هوسهای سرکش ما را به پیروی از خود بکشاند و از هدایتهای تو باز دارد.

شرح و تفسیر: تقاضای نعمت

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه حمد و سپاس الهی را بر نعمتهای مهمّی که به

ص:227

او ارزانی داشته است بجا آورد و به دنبال آن در این بخش از خطبه دست به درگاهش برمی دارد و تقاضای نعمتهایی می کند که مکمّل نعمتهای پیشین است و در سه جمله که هر جمله با«اللّهم»شروع می شود خواسته های خود را در پیشگاه الهی عرضه می دارد:

نخست می گوید:«خداوندا!»به تو پناه می برم با آنکه در سایه بی نیازی تو هستم،فقیر شوم و با آنکه در پرتو هدایت تو قرار گرفته ام گمراه گردم یا در سایه حکومت تو بر من ستم شود یا با اینکه همه چیز در دست توست مغلوب و مقهور گردم»؛ (اللّهمّ إنّی أعوذ بک أن أفتقر فی غناک،أو أضلّ فی هداک،أو أضام (1)فی سلطانک،أو أضطهد (2)و الأمر لک!) .

این چهار جمله که همه بازگشت به توحید افعالی می کند اشاره به این است که غنا و بی نیازی،هدایت و پیروزی و غلبه بر دشمن و مشکلات همه در سایه لطف خدا میسّر است؛همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ» ای مردم!همه شما فقیر هستید و غنیّ و بی نیاز تنها خداست» (3)و می فرماید:« «مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی» کسی را که خدا هدایت کند تنها او هدایت یافته است» (4)و نیز می فرماید:« «إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ» اگر خداوند شما را یاری کند هیچ کس بر شما غلبه نخواهد کرد». (5)

حضرت در دومین دعا و درخواست،عرضه می دارد:«خداوندا!نخستین موهبت از مواهب خویش را که از من می گیری جان من قرار ده و جانم نخستین ودیعه از ودایع نعمتهایت باشد که از من باز می ستانی(و چشم و گوش و سایر

ص:228


1- 1) .«أضام»از ریشه«ضیم»بر وزن«عین»به معنای ظلم کردن و خوار نمودن گرفته شده است.
2- 2) .«أضطهد»از ریشه«ضهد»بر وزن«مهد»به معنای مقهور ساختن گرفته شده است و«اضطهاد»به معنای تأکید در مقهور نمودن است.
3- 3) .فاطر،آیه 15.
4- 4) .اعراف،آیه 178.
5- 5) .آل عمران،آیه 160.

اعضایم را تا پایان عمر سالم بدار)»؛ (اللّهمّ اجعل نفسی أوّل کریمة تنتزعها من کرائمی،و أوّل ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی!) .

«کریمة»در اصل به معنای شخص باارزش و اشیای گرانبهاست و در جمله مورد بحث،اشاره به اعضای مهم انسان؛مانند چشم و گوش و زبان است که گاه به عنوان موهبت الهی و گاه ودیعه خداوند ذکر شده است که هم اشاره به لطف و رحمت الهی است و هم اشاره به اینکه نعمتها ودیعه هایی است و سرانجام باز گرفته می شود.

در هر حال مضمون این دعا همان است که به صورت دیگری در دعاهای سایر معصومان آمده است؛در دعای رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله در اعمال شب نیمه شعبان می خوانیم:«اللّهمّ أمتعنا بأسماعنا و أبصارنا و قوّتنا ما أحییتنا و اجعله الوارث منّا؛ خداوندا نعمت گوش و چشم و قوّت جسم و جان ما را تا زمانی که زنده ایم بر ما ارزانی دار و آنها را وارث ما قرار ده». (1)

راستی چنین است که انسان اگر در اواخر عمر نعمت چشم و گوش و قدرت و جسم و روح را از دست بدهد به مرده متحرکی مبدّل می شود که شهد حیات در کام او از زهر هم تلخ تر است و هر لحظه آرزوی مرگ و رهایی از آن حالت می کند.

بدیهی است منظور از دعای فوق این نیست که خداوند در پایان عمر نخست جان انسان را بگیرد و بعد از مدّتی چشم و گوش او را،بلکه منظور این است که تا پایان عمر تمام اعضای او سالم باشند.

در سومین درخواست،عرضه می دارد:«خداوندا!به تو پناه می بریم که از گفتارت روی گردان شویم یا به کناره گیری از آیینت فریفته گردیم یا هوا و هوسهای سرکش ما را به پیروی از خود بکشاند و از هدایتهای تو باز دارد»؛

ص:229


1- 1) .بحار الانوار،ج 95،ص 413،دعای شب نیمه شعبان.

(اللّهم إنّا نعوذ بک أن نذهب عن قولک،أو أن نفتتن عن دینک،أو تتابع (1)بنا أهواؤنا دون الهدی الّذی جاء من عندک!) .

امام علیه السّلام در این دعا از سه گناه و مشکل بزرگ به خدا پناه می برد:1.انسان اوامر و نواهی الهی را به فراموشی بسپرد و از کنار آن سرسری بگذرد.2.

وسوسه های فتنه انگیزان در دل انسان نفوذ کند و او را از حق منحرف سازد.3.

هوای نفس بر انسان چیره شود و او را از هدایت الهی باز دارد.

به یقین اگر این دعاهای سه گانه که هریک با«اللّهم»آغاز شد در درگاه الهی به اجابت برسد،تمام خیر و سعادت دنیا و آخرت نصیب انسان می گردد و چه خوب است که این دعاها را به خاطر بسپاریم و هرزمان حال دعایی دست داد رو به درگاه خدا کنیم و آنها را از خدا بخواهیم.

امام علیه السّلام در بخش اوّل و دوم این دعا سخن را به صورت متکلّم وحده آورده؛ ولی در بخش آخر آن را به صیغه متکلم مع الغیر ذکر می کند تا هم مصلحت خویش را از خدا خواسته باشد و هم مصالح همه مسلمانان را.

***

ص:230


1- 1) .«تتابع»از ریشه«تتابع»(مصدر باب تفاعل)به معنای به سرعت به سوی چیزی بردن است.

خطبۀ 216: از خطبه های امام که در صفّین ایراد فرمود

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام خطبها بصفّین

از خطبه های امام علیه السّلام است که در صفّین ایراد فرمود. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه از خطبه های مهم نهج البلاغه است که امام علیه السّلام در زمان و مکان خاصّی؛یعنی در جنگ صفّین ایراد فرموده و مباحث مهمّی را در بردارد و عمدتا از چهار بخش تشکیل شده است:

1.در بخش اوّل از حقوق متقابل والی و رعیت(زمامداران و توده های مردم) سخن می گوید.به بیان قانونی کلّی درباره حقوق می پردازد و می فرماید:حق، همواره دو سویه است؛هرکس بر دیگری حق دارد او نیز به نوعی دارای حق بر آن

ص:231


1- 1) .سند خطبه: در کتاب مصادر نهج البلاغه ذیل این خطبه آمده است که این خطبه را قبل از سیّد رضی،مرحوم کلینی در روضه کافی،ج 8،ص 352،از امام باقر علیه السّلام نقل کرده است البتّه آنچه در کافی آمده بیش از آن است که در نهج البلاغه آمده،و بعضی از الفاظش با عبارات نهج البلاغه متفاوت است،بی آنکه در معنا تغییری به وجود آمده باشد.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 129).

شخص است و این مسئله مهمّی است که به شرح آن خواهیم پرداخت(ان شاء اللّه).

2.در بخش دوم حقوق حاکمان بر مردم و حقوق مردم را بر حاکمان تشریح می کند و در همین بخش براین معنا تأکید می فرماید که نه اصلاح مردم بدون اصلاح حاکمان ممکن است نه اصلاح حاکمان بی اصلاح مردم؛یعنی این دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند.

3.بخش سوم در واقع پاسخی است که امام علیه السّلام به یکی از یارانش داد؛او تعریف و تمجید فراوانی از امام کرد و وفاداری کامل خود را به پیشگاه آن حضرت عرضه داشت،امام در پاسخ او تواضع فراوانی نمود و فرمود:من هرگز ثناگویی و تعریف و تمجید را خوش ندارم،چرا که همه عظمتها مخصوص ذات پاک خداست.

4.در بخش چهارم از روابط صحیح حاکمان و مردم سخن به میان آمده و بدین معنا تأکید شده که حاکمان باید از متملّقان و چاپلوسان بپرهیزند و به عکس آماده شنیدن نقد نقّادان و خرده گیران باشند تا جامعه روبه سوی صلاح و فلاح حرکت کند.

***

ص:232

بخش اوّل

اشاره

أمّا بعد؛فقد جعل اللّه سبحانه لی علیکم حقّا بولایة أمرکم،و لکم علیّ من الحقّ مثل الّذی لی علیکم،فالحقّ أوسع الأشیاء فی التّواصف،و أضیقها فی التّناصف،لا یجری لأحد إلاّ جری علیه،و لا یجری علیه إلاّ جری له.و لو کان لأحد أن یجری له و لا یجری علیه،لکان ذلک خالصا للّه سبحانه دون خلقه،لقدرته علی عباده،و لعدله فی کلّ ماجرت علیه صروف قضائه،و لکنّه سبحانه جعل حقّه علی العباد أن یطیعوه،و جعل جزاءهم علیه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه،و توسّعا بما هو من المزید أهله.

ترجمه

امّا بعد(از حمد و ثنای الهی بدانید)خداوند سبحان برای من بر شما حقی قرار داده که آن سرپرستی امور شماست و در مقابل،برای شما نیز حقی بر من قرار داده؛مانند حقی که من بر شما دارم و حق در مرحله بیان،از هرچیز وسیع تر است و همه از آن دفاع می کنند؛ولی در مرحله عمل از هرچیز سخت تر و پیچیده تر است(زیرا)حق به نفع کسی جریان نمی یابد مگر اینکه در برابر آن حقی به گردن او قرار می گیرد(و مسئولیّتی برای او به وجود می آورد)،و حق به گردن کسی نمی آید مگر اینکه به نفع او حقی بر دیگری خواهد بود،و اگر قرار بود حق(یک طرفه باشد و)به سود کسی جریان یابد و بر او حقی نباشد،این امر مخصوص خداوند سبحان بود؛نه مخلوقش،زیرا قدرتش بر همه بندگان احاطه دارد و عدالتش در همه امور که فرمانش جاری است،ثابت است؛ولی خداوند

ص:233

سبحان حق خود را بر بندگانش این قرار داده است که اطاعتش کنند و(در مقابل) پاداش آنها را بر خود به صورت مضاعف و از باب تفضیل و توسعه برای کسانی که شایستگی دارند لازم شمرده است(بنابراین حق خدا بر خلق نیز دو سویه است؛او حقّ اطاعت بر بندگان دارد و بندگان حق ثواب،هرچند این حق از باب تفضّل است؛نه استحقاق).

شرح و تفسیر: گسترش دامنه حقوق

گسترش دامنه حقوق

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه همه یاران خود را به اتّحاد و انضباط از طریق بیان حقّش بر امّت دعوت می کند و می فرماید:«امّا بعد(از حمد و ثنای الهی بدانید) خداوند سبحان برای من بر شما حقّی قرار داده که آن سرپرستی امور شماست و در مقابل،برای شما نیز حقّی بر من قرار داده؛مانند حقّی که من بر شما دارم»؛ (أمّا بعد؛فقد جعل اللّه سبحانه لی علیکم حقّا بولایة أمرکم،و لکم علیّ من الحقّ مثل الّذی لی علیکم) .

امام علیه السّلام در این جمله به مسئله مهمّی در باب حکومت اسلامی اشاره می کند که در واقع با همه حکومتهای آن زمان متفاوت بود.حکومتهای استبدادی همه چیز را از آن خود می دانستند و رعایا را همچون بردگان می شمردند که باید چشم و گوش بسته،اطاعت کنند و اگر چیزی برای رعایا قایل بودند نوعی منّت و تفضّل بود؛نه حق،در حالی که امام علیه السّلام می فرماید:حکومت اسلامی در واقع مرکّب از دو حق متقابل است:حق زمامداران بر مردم و حق مردم بر زمامداران که هردو سنگین و پرمسئولیت است.

سپس به قاعده ای کلّی و بسیار فراگیر در فرهنگ اسلامی،اشاره کرده، می افزاید:«حق در مرحله بیان،از هرچیز وسیع تر است و همه از آن دفاع

ص:234

می کنند؛ولی در مرحله عمل از هرچیز سخت تر و پیچیده تر است(چرا که)حق به نفع کسی جریان نمی یابد مگر اینکه در برابر آن حقی به گردن او قرار می گیرد (و مسئولیتی برای او به وجود می آورد)و حق بر گردن کسی نمی آید مگر اینکه به نفع او حقی بر دیگری خواهد بود»؛ (فالحقّ أوسع الأشیاء فی التّواصف (1)،و أضیقها فی التّناصف (2)،لا یجری لأحد إلاّ جری علیه،و لا یجری علیه إلاّ جری له) .

در واقع امام علیه السّلام در این عبارت به دو نکته اشاره می فرماید:نخست اینکه همه انسانها با واژه حق آشنا هستند و هرکس دم از طرفداری حق می زند و برای حفظ منافع خود زیر چتر این واژه قرار می گیرد،در حالی که هنگام عمل،برای ادای حقوق دیگران بسیار سخت گیر است،گویی حق را یک طرفه می داند،لذا امام علیه السّلام در بیان نکته دوم به این اصل اساسی اشاره می فرماید که در هیچ مورد حق یک جانبه وجود ندارد؛در همه جا بدون استثنا اگر حقّی برای کسی قرار داده شود طرف مقابل نیز حقّی بر او پیدا می کند؛مثلا استاد بر شاگرد خود حق دارد،زیرا او را تعلیم داده و تربیت آموخته است.به یقین شاگرد نیز بر استاد حق دارد،زیرا هنگامی که فکر و عمر و جوانی خویش را در اختیار استاد قرار می دهد باید در تعلیم و تربیت او بکوشد و چیزی فروگذار نکند.

اگر طلبکار حقّی بر بدهکار دارد که باید آن را به موقع ادا کند،بدهکار نیز حق متقابلی دارد و آن اینکه اگر توان پرداخت را نداشته باشد به او مهلت دهد «وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ» (3)

اگر مردان حقوق متعدّدی بر همسران خود دارند زنان آنها نیز حقوق بسیاری بر گردن شوهران دارند «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ» (4)

ص:235


1- 1) .«تواصف»از ریشه«وصف»گرفته شده و به این معناست که بعضی چیزی را برای بعضی دیگر وصف کنند. در خطبه بالا؛یعنی مردم در مقام سخن،هرکدام درباره حق داد سخن می دهند.
2- 2) .«تناصف»از ریشه«نصف»بر وزن«هدف»و بر وزن«حرص»به معنای انصاف دادن گرفته شده است و معنای«تناصف»آن است که هرکس در حق دیگری انصاف را رعایت کند.
3- 3) .بقره،آیه 280.
4- 4) .بقره،آیه 228.

در مورد پدر و مادر و فرزند نیز این مسئله کاملا نمایان است نه فقط پدر و مادر بر فرزند حقوق سنگینی دارند،بلکه فرزندان نیز بر آنها حقوق بسیاری دارند.اگر کسی رسالة الحقوق امام سجاد زین العابدین علی بن الحسین علیه السّلام را به دقت مطالعه کند به گسترش حقوق متقابل مردم بر یکدیگر کاملا آگاه می شود. (1)

آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به حق خداوند بر بندگان اشاره می کند که حتی اگر انسان بر حیوانی که مملوک اوست حقی دارد،حیوان نیز بر او حق دارد. (2)

آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به حق خداوند بر بندگان اشاره می کند که حتی این حق نیز یک طرفه نیست،گرچه تعبیر حق عباد بر خدا از جهاتی نامتناسب است؛ولی به هر حال این حق در لباس تفضّل در اینجا خود را نشان می دهد،می فرماید:«اگر قرار بود حق(یک طرفه باشد و)به سود کسی جریان یابد و بر او حقی نباشد،این امر مخصوص خداوند سبحان بود؛نه مخلوقش،زیرا قدرتش بر همه بندگان احاطه دارد و عدالتش در همه اموری که فرمانش جاری است،ثابت است»؛ (و لو کان لأحد أن یجری له و لا یجری علیه،لکان ذلک خالصا للّه سبحانه دون خلقه،لقدرته علی عباده،و لعدله فی کلّ ماجرت علیه صروف قضائه) .

این سخن اشاره به آن است که از یک سو قدرت خداوند ایجاب می کند که بندگان خود را تنها نگذارند و به یاری آنها در همه زمینه ها عنایت کند و از سوی دیگر عدالتش موجب می شود کمترین ظلم و ستمی نه در جهان تشریع و نه در جهان تکوین بر کسی وارد نشود،بنابراین،حساب خداوند از حساب بندگان جداست؛بندگان بر اثر عجز و ناتوانی و یا نیازهایی که آنها را به ترک عدالت وا می دارد ممکن است حقوق دیگران را رعایت نکنند؛امّا قادر مطلق و عادل علی

ص:236


1- 1) .مرحوم علاّمه مجلسی رسالة الحقوق امام سجّاد علیه السّلام را در بحار الانوار،ج 71،ص 10 آورده است.
2- 2) .در کتاب الحج وسائل الشیعه،بابی تحت عنوان«حقوق الدابّة الواجبة و المندوبة»ذکر شده است که بسیار قابل توجّه است و در خطبه 167 نیز اشاره ای به این معنا گذشت.

الاطلاق،چگونه ممکن است راضی به ضایع شدن حقوق بندگانش شود؟! بنابراین ممکن است دو طرفه بودن حق در مورد خداوند،استثنا شود و حق او یک طرفه باشد.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«ولی خداوند سبحان حق خود را بر بندگانش این قرار داده است که اطاعتش کنند و(در مقابل)پاداش آنها را بر خود به صورت مضاعف و از باب تفضّل و توسعه برای کسانی که شایستگی دارند لازم دانسته است»؛ (و لکنّه سبحانه جعل حقّه علی العباد أن یطیعوه،و جعل جزاءهم علیه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه،و توسّعا بما هو من المزید أهله) .

به بیان دیگر خداوند در برابر حقّی که بر بندگان دارد حقّی برای بندگان بر خویش قائل است،هرچند این حق،جنبه تفضّل دارد بی آنکه بندگان از خداوند طلبکار باشند،زیرا در برابر آن همه نعمتهایی که او به بندگان ارزانی داشته هر قدر اطاعت و عبادتش کنند بخش اندکی از شکر آن را ادا نخواهند کرد.

به این ترتیب حتی خداوند متعال از این امر مستثنا نیست؛یعنی در برابر حقی که او بر بندگان دارد آنها هم بر او حقی دارند،هرچند این حق از باب تفضّل است؛نه استحقاق و طلبکار بودن.

نکته: ثواب،استحقاق است یا تفضّل؟

ثواب،استحقاق است یا تفضّل؟

از قدیم الایّام این بحث درمیان علمای علم کلام مطرح بوده است که آیا ثواب از سوی خداوند،جنبه استحقاق دارد یا تفضّل؟به این معنا که بندگان هنگامی که اوامر الهی را اطاعت می کنند بر خداوند لازم است به آنها پاداش نیک دهد و اگر ندهد قبیح خواهد بود و خداوند مرتکب قبیح می شود؟یا اینکه بندگان هیچ گونه طلبی در مقابل اطاعت اوامر و ترک معاصی از خداوند ندارند و

ص:237

اگر پاداشی دهد از باب لطف و مرحمت است و اگر ندهد عین عدالت است؟

جمعی از متکلّمان که بیشتر تمایل به مذهب اشاعره داشته اند،تفضّل را پذیرفته اند و بعضی دیگر که تمایل به مذهب معتزله داشته اند استحقاق را.

طرفداران استحقاق می گویند بی شک الزام بندگان به اطاعت دارای مشقّتهایی است اگر این الزام بودن هدف باشد،ظلم است و قبیح و از خداوند حکیم صادر نمی شود و اگر هدفی داشته باشد آن هدف چیزی جز پاداش نیک نخواهد بود، بنابراین اگر خداوند پاداش نیکی ندهد مستلزم قبیح است که بر او محال است.

طرفداران تفضّل می گویند خداوند آن قدر نعمت به ما داده که اگر همه عمر را به اطاعت او مشغول باشیم شکر بخش کوچکی از این همه نعمت را به جا نیاورده ایم،بنابراین ما طلب و استحقاقی نداریم تا او ملزم به پرداخت آن باشد.

ولی گویا طرفین از یک نکته غافل مانده اند که با توجّه به آن،نقاب از چهره این مسئله برداشته می شود و حق،آشکار می گردد و آن این است که استحقاق پاداش در جایی است که کسی به دیگری خدمتی کند و در برابر آن خدمت، منتظر پاداش و اجرت باشد و به بیان دیگر هردو گروه در واقع پاداش یا چیزی شبیه پاداش برای اطاعت فرمان پروردگار قائل شده اند؛گروه اوّل می گویند پاداششان را به صورت نعمتهای الهی از قبل گرفته اند و گروه دوم می گویند بعدا باید بگیرند.

در حالی که می دانیم همه اوامر و نواهی الهی مصالحی دارد که به خود مکلّفان بازمی گردد.نماز و روزه و حج و جهاد،سبب صفای روح و تکامل نفس و عزت و سربلندی می شود و ترک دروغ و غیبت و شراب و قمار آنها را از مفاسد و بدبختیها نجات می دهد.با این حال،مکلّفان در اطاعت اوامر و ترک معاصی به خودشان خدمت می کنند،آیا در مقابل خدمت به خویشتن باید خود را طلبکار از پروردگار بدانند؟!

ص:238

این درست به آن می ماند که طبیب دلسوز و مهربانی به بیمار خود دستورات لازم را به طور رایگان دهد و حتی داروها را در اختیار او بگذارد و بیمار به آن دستورها عمل کند و از شرّ بیماری رهایی یابد.آیا اگر این بیمار نزد طبیب برود و از مطالبه اجر و پاداشی بر اطاعت امر وی کند همگان تعجب نمی کنند و بر کار او نمی خندند؟

تمام اوامر و نواهی الهی در واقع همین گونه است و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله طبیب دوّار به طب بوده و آنچه گفته است در مسیر منافع مکلّفان قرار گرفته است، بنابراین جایی برای این بحث باقی نمی ماند که آیا مردم در برابر طاعات خود استحقاق ثواب دارند یا ثواب تفضّل است؟

آری،خداوند به لطف و کرمش برای تشویق مردم به اطاعتی که موجب کمال آنهاست پاداشی بر عهده گرفته و وعده ثواب داده و چون چنین وعده ای هرگز از آن تخلّف نخواهد کرد،زیرا تخلّف از وعده بر حکیم قادر و عالم،محال است.

قرآن مجید می فرماید:« «کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» ؛خداوند رحمت را بر خود مقرّر داشته است». (1)

از سوی دیگر می فرماید:« «إِنَّ اللّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» ؛خداوند از وعده خویش تخلّف نمی کند». (2)

***

ص:239


1- 1) .انعام،آیه 12،همین تعبیر در آیه 54 با اضافه کلمه«ربکم»آمده است.
2- 2) .آل عمران آیه،9.

ص:240

بخش دوم

اشاره

ثمّ جعل-سبحانه-من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس علی بعض،فجعلها تتکافأ فی وجوهها،و یوجب بعضها بعضا،ولا یستوجب بعضها إلاّ ببعض.و أعظم ما افترض-سبحانه-من تلک الحقوق حقّ الوالی علی الرّعیّة،و حقّ الرّعیّة علی الوالی،فریضة فرضها اللّه- سبحانه-لکلّ علی کلّ،فجعلها نظاما لألفتهم،و عزّا لدینهم،فلیست تصلح الرّعیّة إلاّ بصلاح الولاة،ولا تصلح الولاة إلاّ باستقامة الرّعیّة، فإذا أدّت الرّعیّة إلی الوالی حقّه،و أدّی الوالی إلیها حقّها عزّ الحقّ بینهم،و قامت مناهج الدّین،و اعتدلت معالم العدل،و جرت علی أذلالها السّنن، فصلح بذالک الزّمان،و طمع فی بقاء الدّولة،و یئست مطامع الأعداء.و إذا غلبت الرّعیّة و الیها،أو أجحف الوالی برعیّته،اختلفت هنالک الکلمة،و ظهرت معالم الجور،و کثر الإدغال فی الدّین،و ترکت محاجّ السّنن،فعمل بالهوی،و عطّلت الأحکام،و کثرت علل النّفوس،فلا یستوحش لعظیم حقّ عطّل،ولا لعظیم باطل فعل!فهنالک تذلّ الأبرار،و تعزّ الأشرار،و تعظم تبعات اللّه سبحانه عند العباد.

ترجمه

سپس خداوند سبحان،بخشی از حق خود را اموری قرار داده که بر همه مردم در برابر یکدیگر واجب شمرده(و مأمور به ادای آن شده اند)و این حقوق را در همه جهات همانند هم قرار داده به گونه ای که بعضی از آن سبب بعض دیگر است و هیچ کدام واجب نمی شود مگر اینکه دیگری واجب می گردد.

ص:241

از میان حقوقی که خداوند واجب ساخته،بزرگترین آنها حق والی و زمامدار بر رعیت و حق رعیت بر والی است.فریضه ای است که خداوند سبحان آن را بر هرکدام در مقابل دیگری مقرّر فرموده و آن را سبب نظام الفت و پیوستگی آنان به یکدیگر و موجب عزّت و قدرت دین آنها قرار داده است،بنابراین رعیت هرگز اصلاح نمی شود مگر به اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نمی گردند جز از طریق قرار گرفتن رعیت در مسیر صحیح و مستقیم.هرگاه رعیت حق والی را ادا کند و والی حق رعیت را بپردازد،حق درمیان آنها قوی و نیرومند خواهد شد،مسیرهای دین خالی از انحراف می گردد،نشانه های عدالت استوار می شود و سنّتها در مجرای صحیح خویش به کار می افتد و به این ترتیب زمان رو به صلاح می رود و مردم به بقای دولت امیدوار و دشمنان مأیوس خواهند شد و اگر رعیت بر والی خویش بشورد و چیره گردد،یا والی نسبت به رعایا اجحاف کند (نظام جامعه به هم می ریزد و)در آن زمان اختلاف کلمه پیدا می شود،نشانه های ظلم و ستم آشکار می گردد،فریبکاری و بدعت در دین فزونی می یابد و جادّه های روشن سنّتها و آداب دینی متروک خواهد شد.در نتیجه بر طبق هوا و هوس عمل می شود،احکام الهی تعطیل می گردد و بیماریهای اخلاقی فزونی می یابد،در چنین حکومتی مردم از حقوق مهمی که تعطیل شده وحشت نمی کنند و نه از باطلهای عظیمی که رواج یافته،در نتیجه نیکان خوار و ذلیل می شوند و اشرار عزیز و محترم،و(به دنبال آن)مجازاتهای الهی بر بندگان عظیم خواهد بود.

شرح و تفسیر: مهم ترین حق،حق والی و رعیت است

مهم ترین حق،حق والی و رعیت است

امام علیه السّلام در بخش گذشته به حق خدا بر مردم اشاره فرمود و در این بخش از

ص:242

حقوق مردم بر یکدیگر یاد می کند که مهم ترین آنها حق زمامداران بر مردم و حق مردم بر زمامداران و به تعبیر دیگر حق والی بر رعیت و حق رعیت بر والی است، می فرماید:«سپس خداوند سبحان،بخشی از حق خود را اموری قرار داده که بر مردم در برابر یکدیگر واجب شمرده(و مأمور به ادای آن شده اند)»؛ (ثمّ جعل- سبحانه-من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس علی بعض) .

شایان توجّه اینکه امام علیه السّلام حق مردم را بر یکدیگر به عنوان بخشی از حقوق خداوند بر مردم و نشأت گرفته از حقوق خودش شمرده است و به تعبیر دیگر حق اللّه و حق الناس در عرض هم نیستند،بلکه در طول هم اند.

آنگاه می افزاید:«خداوند این حقوق را در همه جهات مساوی و همانند هم قرار داده به گونه ای که بعضی از آن سبب بعض دیگر است و هیچ کدام واجب نمی شود مگر اینکه دیگری واجب گردد»؛ (فجعلها تتکافأ (1)فی وجوهها،و یوجب بعضها بعضا،ولا یستوجب بعضها إلاّ ببعض) .

به بیان دیگر هیچ یک از این حقوق یکسویه نیست و همان گونه که در بخش گذشته آمد،همه آنها دو سویه است،هرگاه حقی برای کسی بر دیگری ثابت شود بلافاصله در مقابل آن حقی از شخص دوم بر شخص اوّل لازم می گردد، بنابراین،این حقوق هم مساوی یکدیگرند و هم لازم و ملزوم یکدیگر؛نه به این معنا که اگر بعضی از افراد وظیفه خود را انجام ندادند طرف مقابل نیز از انجام وظیفه خود سرباز زند؛مثلا اگر فرزند حق اطاعت پدر را انجام نداد،پدر از تربیت او و ادای نفقه سرباز زند یا اگر گروهی از رعیت به وظیفه خود عمل نکنند،والی خدمات حکومت را از آنها قطع کند.به تعبیر دیگر اینها در مقام وجوب،لازم و ملزوم یکدیگرند؛نه در مقام تحقّق و عمل؛یعنی هردو واجبند،

ص:243


1- 1) .«تتکافأ»یعنی همسان و برابر می شوند از ریشه«کفؤ»بر وزن«کفر»به معنای همطراز در مقام و منزلت و قدر است،سپس به هرگونه شبیه و مانند اطلاق شده است.

خواه طرف مقابل به وظیفه خود عمل کند یا عمل نکند.

برای توضیح بیشتر به مثال زیر توجّه کنید:

هر گاه گروهی از رعیت،مالیات و خراج لازم را بپردازند به یقین والی از انجام وظیفه خود در مسأله امنیّت یا تعلیم و تربیت اطفال آنها و مداوای مجروحان و مصدومان و بیمارانشان،کوتاهی نخواهد کرد،زیرا هریک از این دو وظیفه جنبه استقلالی دارد و غیر مشروط به دیگری در مقام عمل است،هرچند در مقام تشریع دو وجوب به یکدیگر گره خورده اند.

در ادامه این سخن می فرماید:«از میان حقوقی که خداوند واجب ساخته، بزرگترین آنها حق والی و زمامدار بر رعیت و حق رعیت بر والی است.

فریضه ای است که خداوند سبحان آن را بر هرکدام در مقابل دیگری مقرّر فرموده است»؛ (و أعظم ما افترض-سبحانه-من تلک الحقوق حقّ الوالی علی الرّعیّة (1)،و حقّ الرّعیّة علی الوالی،فریضة فرضها اللّه-سبحانه-لکلّ علی کلّ) .

سپس امام علیه السّلام به فلسفه این دو حق می پردازد و می فرماید:«خداوند این فریضه را سبب نظام الفت مردم و پیوستگی آنان به یکدیگر و موجب عزت و قدرت دین آنها قرار داده است،بنابراین رعیت هرگز اصلاح نمی شود مگر با اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نمی گردند جز از طریق قرار گرفتن رعیت در مسیر صحیح و مستقیم»؛ (فجعلها نظاما لألفتهم،و عزّا لدینهم،فلیست تصلح الرّعیّة إلاّ بصلاح الولاة،ولا تصلح الولاة إلاّ باستقامة الرّعیّة) .

در واقع رعایت این حقوق هم آثار مهم مادی دارد و هم معنوی.جمله (جعلها نظاما لألفتهم) اشاره به آثار مادی و ظاهری و جمله (عزّا لدینهم) اشاره به آثار معنوی و روحانی است و دو جمله ما بعد آن،به این حقیقت مهم اشاره

ص:244


1- 1) .«رعیّت»از ریشه«رعی»بر وزن«سعی»به معنای حفظ و مراقبت و مراعات است.به چوپان«راعی»گفته می شود،چون در حفظ چهارپایان می کوشد و به حاکم«راعی»گفته می شود،زیرا از مردم مراقبت می کند و به مردم«رعیت»اطلاق می شود،چون تحت مراقبت و حفاظت حکومتند.

می کند که صلاح و فساد رعیت و زمامداران به هم گره خورده است و هردو در یکدیگر اثر متقابل دارند.زمامداران فاسد رعایا را به فساد می کشانند و رعایای صالح حکومت را مجبور به پذیرش حق و عدالت می کنند و اگر هردو صالح باشند بهترین شرایط برای پیروزی و پیشرفت جامعه فراهم می گردد.

آنگاه در ادامه به شرح آثار منفی و مثبتی که بر ادای حق والی نسبت به رعیت و حق رعیت نسبت به والی و عدم ادای آنها مترتب می شود پرداخته و با عبارات روشن و گویایی این آثار را یک به یک می شمارد،می فرماید:«هرگاه رعیت حق والی را ادا کند و والی حق رعیت را بپردازد،حق در میان آنها قوی و نیرومند خواهد شد،مسیرهای دین خالی از انحراف می گردد،نشانه های عدالت استوار می شود و سنّتها در مجرای صحیح خویش به کار می افتد و به این ترتیب زمان رو به صلاح می رود و مردم به بقای دولت امیدوار و دشمنان مأیوس خواهند شد»؛ (فإذا أدّت الرّعیّة إلی الوالی حقّه،و أدّی الوالی إلیها حقّها عزّ الحقّ بینهم،و قامت مناهج الدّین،و اعتدلت معالم العدل،و جرت علی أذلالها (1)السّنن،فصلح بذلک الزّمان،و طمع فی بقاء الدّولة،و یئست مطامع الأعداء) .

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،هفت اثر مهم برای وظیفه شناسی و ادای حق متقابل والی و رعیت بیان فرموده که نخستین آنها عزّت و قدرت است و دیگری هموار شدن مسیرهای دین و کم رنگ شدن بدعتهاست.سومین اثر برافراشته شدن پرچم عدالت در کشور اسلامی و چهارم احیای سنّتهاست.پنجم.که نتیجه آنهاست اصلاح محیط جامعه و ششم امیدواری به بقا و دوام حکومت و هفتم مأیوس شدن دشمنان است.

این امر در عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به خوبی آشکار شد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله

ص:245


1- 1) .«اذلال»جمع«ذلّ»بر وزن«ظلّ»به معنای جاده محکم و صاف است که بر اثر کثرت عبور و مرور کاملا کوبیده شده باشد،ریشه اصلی آن همان«ذلّت»است گویی چنین جاده ای در زیر دست و پا کاملا خوار شده است.

بزرگترین اداکننده حقوق امت بود و اکثریّت قاطع امت نیز حق اطاعت را ادا می کردند و این آثار هفت گانه به خوبی نمایان شد؛ولی در عصر امیر مؤمنان علیه السّلام هر چند تا حدّ زیادی سنن اسلامی و عدل و داد احیا شد؛ولی به سبب انحرافاتی که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در مدّت 25 سال یکی پس از دیگری بروز کرد و سرانجام به شورش مسلمانان برضدّ حکومت عثمان و قتل وی انجامید، بازگرداندن کامل این قافله عظیم به مسیر اصلی در مدّت کوتاه حکومت امیر مؤمنان علی علیه السّلام و با بقایای عوامل خطرناکی از حکومتهای پیشین؛مانند معاویه و بنی امیّه و بنی مروان،میسّر نشد.هرکس این بخش از تاریخ اسلام را به دقت و خالی از تعصّب مطالعه کند آنچه را گفتیم تصدیق می کند.

مسلمانان،امروز می توانند با الهام از بیانات حساب شده بالا و با انسجام ولایت و رعایا،زمامداران و توده های مردم،عزت و قدرت خود را باز یابند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان آثار سوء تخلّف والی و رعیت از حقوق یکدیگر پرداخته،می فرماید:«و اگر رعیت بر والی خویش بشورد و چیره گردد،یا والی نسبت به رعایا اجحاف کند(نظام جامعه به هم می ریزد و)در آن زمان اختلاف کلمه پیدا می شود،نشانه های ظلم و ستم آشکار می گردد، فریبکاری و بدعت در دین فزونی می یابد و جاده های روشن سنّتها و آداب دینی متروک خواهد شد.در نتیجه بر طبق هوا و هوس عمل می شود،احکام الهی تعطیل می گردد و بیماریهای اخلاقی فزونی می یابد»؛ (و إذا غلبت الرّعیّة و الیها، أو أجحف (1)الوالی برعیّته،اختلفت هنالک الکلمة،و ظهرت معالم الجور،و کثر الإدغال (2)فی الدّین،و ترکت محاجّ (3)السّنن،فعمل بالهوی،و عطّلت الأحکام،و

ص:246


1- 1) .«اجحف»از ریشه«اجحاف»به معنای از بین بردن حقوق دیگران است و ریشه اصلی آن«جحف»بر وزن «محو»به معنای برگرفتن چیزی است.
2- 2) .«ادغال»یعنی ورود مخفیانه به چیزی به قصد فاسد کردن آن.در اصل از ریشه«دغل»بر وزن«دخل»به معنای ورود در مکان مخفی برای غافلگیر کردن صید،گرفته شده است.
3- 3) .«محاج»جمع«محجة»به معنای جاده واضح،روشن و مستقیم است و در اصل از ریشه«حج»به معنای قصد گرفته شده،زیرا انسان همیشه قصد دارد از راه روشن و مستقیم برود.

کثرت علل النّفوس) .

در اینجا نیز امام علیه السّلام مفاسد هفتگانه ای برای ترک همکاری زمامداران و مردم بیان فرموده که بارها با چشم خود آن را در حکومتهای جور دیده ایم؛اختلاف کلمه،ظلم و ستم،بدعت و فریبکاری،ترک مسیرهای روشن،عمل بر طبق هوا و هوس،تعطیل احکام الهی و فزونی رذایل اخلاقی،همچون کبر و غرور و کینه و حسد،انحصارطلبی و استبداد و مانند آن.

به دنبال آن به بیان نتیجه نهایی این وضع اسفبار پرداخته،می فرماید:«در چنین حکومتی مردم از حقوق مهمی که تعطیل شده وحشت نمی کنند و نه از باطلهای عظیمی که رواج یافته،در نتیجه نیکان خوار و ذلیل می شوند و اشرار عزیز و محترم،و(به دنبال آن)مجازاتهای الهی بر بنگان عظیم خواهد بود»؛ (فلا یستوحش لعظیم حقّ عطّل،و لا لعظیم باطل فعل!فهنالک تذلّ الأبرار،و تعزّ الأشرار،و تعظم تبعات اللّه سبحانه عند العباد) .

این امور پنج گانه نتیجه مستقیم و غیرمستقیم حکومتهای جور است،زیرا در چنان فضایی مردم به ابطال حقوق عادت می کنند و در برابر رواج باطل،عکس العملی نشان نمی دهند و این امور به صورت کارهای عادی در می آید که نمونه های آن را در طول تاریخ و در عصر خود بسیار دیده ایم و طبیعی است که صدای نیکان و پاکانی که مدافع حق و مخالف باطلند به جایی نمی رسد و از صحنه اجتماع طرد می شوند و به عکس،پستهای حساس به دست اشرار و آلودگانی که با آن فضا همخوانی دارند می افتد،همان گونه که در دوران حکومت خلیفه سوم اتفاق افتاد؛ابوذرها تبعید شدند و مروانها بر سر کار آمدند و در ادامه راه معاویه ها زمام امور را به دست گرفتند و عمار یاسرها به قتل رسیدند و سرانجام نوبت به یزید و ابن زیاد رسید و پاک ترین سلاله پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و یارانش شربت شهادت نوشیدند.

ص:247

بدیهی است در چنین شرایطی خداوند لطف خود را از مردم و حکومتشان باز می گیرد و تبعات اعمالشان دامانشان را خواهد گرفت.

***

ص:248

بخش سوم

اشاره

فعلیکم بالتّناصح فی ذلک،و حسن التّعاون علیه،فلیس أحد-و إن اشتدّ علی رضی اللّه حرصه،و طال فی العمل اجتهاده-ببالغ حقیقة ما اللّه سبحانه أهله من الطّاعة له.و لکنّ من واجب حقوق اللّه علی عباده النّصیحة بمبلغ جهدهم،و التّعاون علی إقامة الحقّ بینهم.و لیس امرؤ- و إن عظمت فی الحقّ منزلته،و تقدّمت فی الدّین فضیلته-بفوق أن یعان علی ما حمّله اللّه من حقّه.و لا امرؤ-و إن صغّرته النّفوس،و اقتحمته العیون-بدون أن یعین علی ذلک أو یعان علیه.

ترجمه

بر شما لازم است یکدیگر را به ادای حقوق سفارش و نصیحت کنید و در انجام آن به هم کمک نمایید،هیچ کس-هرچند برای به دست آوردن خشنودی خدا کاملا کوشا باشد و در این راه پیوسته تلاش کند-نمی تواند حق اطاعتی را که شایسته مقام خداوند سبحان است بجا آورد(بنابراین هر اندازه در این راه تلاش کند کم است)ولی از حقوق واجب الهی بر بندگان این است که به قدر توان خود در خیرخواهی و نصیحت یکدیگر بکوشند و برای اقامه حق درمیان مردم همکاری کنند.هیچ کس-هر اندازه مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و فضیلتش در دین سابقه دار-برتر از آن نیست که در انجام حقی که خدا بر عهده او گذارده،بی نیاز از کمک دیگران باشد و نیز هیچ کس-هرچند مردم او را کوچک بشمارند و با دیده حقارت به او بنگرند-کمتر از آن نیست که به دیگران در راه انجام حق کمک کند یا به او در این راه کمک شود.

ص:249

شرح و تفسیر: لزوم همکاری در ادای حقوق

لزوم همکاری در ادای حقوق

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه پس از توصیه هایی که درباره حقوق والی و رعیت در بخش پیشین گذشت،نخست همه اعمّ از والی و رعیت را به همکاری و تعاون دعوت کرده،آنگاه به سه اصل مهم اجتماعی اشاره می کند:

در قسمت اوّل می فرماید:«بر همه شما لازم است یکدیگر را به ادای حقوق سفارش و نصیحت کنید و در انجام آن به هم کمک نمایید»؛ (فعلیکم بالتّناصح فی ذلک،و حسن التّعاون علیه) .

سپس به سراغ بیان آن سه اصل مهم می رود:نخست برای اینکه افراد مغرور نشوند و گمان نبرند وظیفه خود را در این زمینه به خوبی انجام داده اند و در نتیجه از حرکت باز ایستند می فرماید:«هیچ کس-هرچند برای به دست آوردن خشنودی خدا کاملا کوشا باشد و در این راه پیوسته تلاش کند-نمی تواند حق اطاعتی را که شایسته مقام خداوند سبحان است بجا آورد(بنابراین هرچه در این راه تلاش کند کم است)ولی از حقوق واجب الهی بر بندگان این است که به قدر توان خود در خیرخواهی و نصیحت دیگران بکوشند و برای اقامه حق درمیان مردم همکاری کنند»؛ (فلیس أحد-و إن اشتدّ علی رضی اللّه حرصه،و طال فی العمل اجتهاده-ببالغ حقیقة ما اللّه سبحانه أهله من الطّاعة له.و لکنّ من واجب حقوق اللّه علی عباده النّصیحة بمبلغ جهدهم،و التّعاون علی إقامة الحقّ بینهم) .

این یک اصل کلی است که انسان هرگاه از کار خود به طور کامل راضی شود و هیچ نقص و خللی در آن نداند،از حرکت باز می ایستد و مرکب او در مسیر تکامل متوقف می شود.واقع امر نیز چنین است که پیشرفت و تکامل و جلب رضای خداوند،حدّ و مرزی ندارد که انسان به آن قانع شود.همیشه باید به تقصیر اعتراف کرد و همواره باید تلاش نمود،بنابراین هیچ کس بی نیاز از

ص:250

نصیحت دیگران نیست،زیرا نقصها و کوتاهیها در نظر دیگران بهتر خودنمایی می کند و حبّ ذات،مانع از آن است که انسان نقص خود را ببیند.

در حدیث مشروحی می خوانیم:«هنگامی که به امام سجاد علی بن الحسین علیه السّلام عرض کردند چرا این همه برای عبادت پروردگار به خود رنج و زحمت می دهی با اینکه پاره تن پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و فرزندزاده او هستی؟امام علیه السّلام اشاره به عبادات بسیار سخت و سنگین پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله کرد و فرمود:همین سؤالی را که از من پرسیدید از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پرسیدند و آن حضرت در پاسخ فرمود:به خدا سوگند اگر تمام اعضای من در این راه قطعه قطعه شود و اشک چشمانم بر سینه ام جاری شود،هرگز عشری از اعشار و کمی از بسیار از شکر یک نعمت او را نمی توانم به جا آورم» (1).

سپس امام علیه السّلام در بیان آن دو اصل دیگر اجتماعی می فرماید:«هیچ کس-هر اندازه مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و فضیلتش در دین سابقه دار،برتر از آن نیست که در انجام حقی که خدا بر عهده او گذارده،بی نیاز از کمک دیگران باشد و نیز هیچ کس-هرچند مردم او را کوچک بشمارند و با دیده حقارت به او بنگرند-کمتر از آن نیست که به دیگران در راه انجام حق کمک کند یا به او در این راه کمک شود»؛ (و لیس امرؤ-و إن عظمت فی الحقّ منزلته،و تقدّمت فی الدّین فضیلته-بفوق أن یعان علی ما حمّله اللّه من حقّه.ولا امرؤ-و إن صغّرته النّفوس، و اقتحمته (2)العیون-بدون أن یعین علی ذلک أو یعان علیه) .

اشاره به اینکه همه باید این حقیقت را درک کنند که هیچ یک از اقویا و ضعفا در صحنه اجتماع،از دیگری بی نیاز نیستند.خداوند همه نیروها را به یک نفر نداده و در هر سری ذوقی و فکری و در هر تنی قدرتی و نیرویی آفریده است؛

ص:251


1- 1) .بحار الانوار،ج 46،ص 56،ح 10.
2- 2) .«اقتحمت»از ریشه«اقتحام»به معنای پنهان شدن یا بی مطالعه وارد کاری گشتن و نیز به معنای کوچک و بی ارزش شمردن است و ریشه اصلی آن«قحم»بر وزن«فهم»به معنای نسنجیده دست به کاری زدن است.

خواه کوچک باشد یا بزرگ،بنابراین کسانی که از نظر فکر و مدیریت و توان جسمی قوی هستند،هرگز نباید خود را بی نیاز از کمک ضعیف ترین افراد جامعه بشمارند.همان گونه که افراد ضعیف و به ظاهر ناتوان نباید تصوّر کنند نقشی در اداره جامعه به هیچ صورت ندارند.در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم که فرمود:«غریبان:کلمة حکمة من سفیه فاقبلوها و کلمة سفه من حکیم فاغفروها فإنّه لا حکیم إلاّ ذو عثرة و لا سفیة إلاّ ذو تجربة؛دو چیز عجیب است:نخست سخن حکمت آمیزی که از شخص سفیهی صادر می شود،پس آن را بپذیرید و دیگر سخن ابلهانه ای که گاه از دانشمندی صادر می شود،پس آن را بر او ببخشید،زیرا هیچ دانشمندی خالی از لغزش و هیچ سفیهی خالی از تجربه نیست». (1)

تاریخ نیز این گونه حوادث را بسیار به خاطر دارد؛از جمله اینکه:

در دوران معتصم عباسی یکی از سربازان رومی زن مسلمانی را به اسیری گرفته بود،سیلی محکمی به صورت آن زن زد،زن مسلمان به صدای بلند فریاد زد«و امعتصماه»و خلیفه وقت را به یاری طلبید،سرباز رومی با تمسخر به او گفت:آری!الآن معتصم بر اسب ابلق سوار می شود و به یاری تو می آید و دوباره سیلی محکمی به او زد.

این حادثه در قلعه«عموریّه»در مرز کشور اسلام و روم واقع شد،کسی این خبر را به معتصم رسانید،معتصم ناراحت شد.از آن مرد پرسید قلعه عموریّه در کدام سمت واقع شده؟آن مرد سمت آن را به معتصم نشان داد.معتصم رو به آن سمت کرد و با صدای بلند گفت:لبّیک ای زن ستم دیده مظلوم!به خدا قسم صدای تو را شنیدم و به یاری ات می شتابم.

سپس دستور داد لشکر عظیمی آماده حرکت به طرف قلعه عموریّه شود.

ص:252


1- 1) .بحار الانوار،ج 2،ص 44.

سربازان رومی نیز باخبر شدند و قلعه را محکم در اختیار گرفتند.

سپاه اسلام مدّتی قلعه را محاصره کرده؛ولی موفق به تسخیر آن نشدند؛قلعه بسیار محکم و مدافعان سرسختی داشت.

معتصم که شخصا در آن جنگ شرکت کرده بود شبی از شبها با لباس مبدّل در میان سربازان و خیمه های آنها گردش می کرد آهنگری را دید که در آن وقت شب مشغول کار است و نعل اسب می سازد و شاگرد جوانی داشت که چون پتک خود را روی آهنهای سرخ می کوبید،می گفت این پتک بر کلّه معتصم!و چند بار این جمله را تکرار کرد.

استاد آهنگر که از شنیدن این سخن ناراحت شده بود،به شاگردش گفت پسر! تو با این سخنانت ما را گرفتار خواهی کرد!تو را با معتصم چکار؟!

شاگرد آهنگر گفت معتصم مرد بی تدبیری است این همه نیرو دارد نمی تواند قلعه عموریّه را فتح کند اگر یک روز فرماندهی لشکر را به من بسپارد غروب آن روز در قلعه خواهم بود.

معتصم از شنیدن این سخن شاگرد آهنگر سخت تعجب کرد به مأمورانش گفت مراقب او باشید و صبح،او را نزد من آورید،هنگامی که او را نزد معتصم آوردند گفت:سخنانی از تو به من رسیده که بسیار شگفت آور است.شاگرد آهنگر گفت:درست است؛ولی اگر اجازه دهی من به فضل خدا قلعه عموریّه را در یک روز فتح می کنم.

معتصم فرماندهی لشکر را موقتا به او سپرد.

شاگرد آهنگر تمام تیراندازهای سپاه را احضار و گروهی را که در تیراندازی قوی تر بودند انتخاب کرد و آنها را به پشت دیوار قلعه آورد،قلعه ساختمان مخصوصی داشت.قسمتهای پایین و بالا هر دو سنگ بود؛ولی در وسط از الوار درختهای ساج به طور تمام دیوار قلعه به عرض سه وجب استفاده کرده بودند و

ص:253

آن چوبها به صورت نوار سیاهی در تمام طول دیوار خودنمایی می کرد و از شگفتیهای چوب ساج این است که در برابر آتش حساس است و زود مشتعل می شود.

شاگرد آهنگر دستور داد کوره های آهنگری را در کنار دیوار قلعه به کار بیندازند و نوک فلزّی تیرها را در آتش سرخ کنند و به تیراندازان دستور داد خط سیاه چوبی سرتاسری را نشانه تیرهای گداخته خود قرار دهید و اگر کسی تیرش به خطا برود مجازاتش مرگ است.

تیراندازان طبق دستور او نوار چوبی را نشانه رفتند طولی نکشید که الوارهای ساج مشتعل شد و آتش عظیمی از آن برخاست و دیوار قلعه فروریخت و لشکر،تکبیرگویان وارد قلعه شدند.در این هنگام دیدند معتصم که بر اسب ابلقی سوار است و خوشحال وارد قلعه شد.زن سیلی خورده و سرباز سیلی زننده را احضار کرد و به آن زن گفت:آیا معتصم ندای تو را لبیک گفت؟و به آن سرباز گفت:من تو را نمی کشم،ولی تا عمر داری باید غلام این زن باشی! (1)

نکته: حکومتهای مردمی

حکومتهای مردمی

در جهان امروز سخن از حکومتهای مردمی بسیار است؛ولی چون فاقد عنصر معنوی و تقوای سیاسی است،غالبا منجّر به دیکتاتوریهای مرئی و نامرئی می شود که فقط حافظ منافع زورمندان و غاصبان حطام است.

گفتیم نامرئی،از این جهت که زورمندان با استفاده از وسائل پیشرفته اجتماعی و بمبارانهای تبلیغاتی به شستشوی افکار توده های مردم می پردازند و آرای آنها را با وعده های دروغین به نفع خود مصادره می کنند که نمونه روشن آن

ص:254


1- 1) .الفتوحات الاسلامیّة،ج 1،ص 286.(طبق نقل کتاب گفتار فلسفی،جوان،ج 1،ص 227).

دموکراسی آمریکایی در عصر ماست.

افزون بر این،آرای این حکومتها در بهترین صورت حکومت،نصف به علاوه یک است که نتیجه آن صف بندی میان قشر حاکم و نصف منهای یک است.

در عصر خود بارها حکومتهایی را دیده ایم که با انتخابات آزاد مردم سر کار آمده اند؛ولی چون در جهت منافع جهانخواران قرار نداشته اند با وسایل مختلف برای خارج کردن آنها از صحنه کوشیده اند و در بسیاری از موارد موفق شده اند.

تمام اینها به خاطر آن است که عنصر معنوی که شرط اساسی است در این حکومتهای صد در صد مادی وجود ندارد و مسئولیّتی در برابر خداوند احساس نمی کنند.

آنچه در کلام نورانی امام علیه السّلام در این بخش از خطبه آمده،حکومت مردمی را در بهترین شکل نشان می دهد:

نخست به سراغ عنصر معنوی حکومت می رود و به همگان یادآور می شود که آن قدر شما غرق نعمتهای خداوند هستید که هرچه در اطاعت او بکوشید، عشری از اعشار شکر او را نمی توانید بجا آورید.

آنگاه به زمامداران توصیه می کند که هرقدر فکر شما قوی و علم شما فراوان و صاحب تجربه و هوش سرشار باشید،بی نیاز از کمکهای فردفرد مردم نیستید.

باید همه را در حکومت خود سهیم کنید و از آنها یاری بطلبید.

سپس به آحاد مردم گوشزد می کند که شما در هر حدّ و پایه ای از علم و دانش و سنّ و سال هستید،خود را از شرکت در اداره اجتماع جدا نسازید و به این ترتیب همگان باید دست به دست هم دهند و با تکیه بر عنصر تقوا حکومتی که مورد رضای خلق و خالق است،به وجود آورند. (1)

ص:255


1- 1) .در ایّامی که این سطور نگاشته می شود دو حادثه مهم جهان اسلام را تکان داد: نخست حادثه اهانت دردآور به ساحت قدس پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بود و آن عکسهای بسیار زننده و شرم آوری-

.

ص:256

بخش چهارم

اشاره

فأجابه علیه السّلام رجل من أصحابه بکلام طویل،یکثر فیه الثّناء علیه،و یذکر سمعه و طاعته له،فقال علیه السّلام:

إنّ من حقّ من عظم جلال اللّه سبحانه فی نفسه،و جلّ موضعه من قلبه، أن یصغر عنده-لعظم ذلک-کلّ ما سواه،و إنّ أحقّ من کان کذلک لمن عظمت نعمة اللّه علیه،و لطف إحسانه إلیه،فإنّه لم تعظّم نعمة اللّه علی أحد إلاّ ازداد حقّ اللّه علیه عظما.و إنّ من أسخف حالات الولاة عند صالح النّاس،أن یظنّ بهم حبّ الفخر،و یوضع أمرهم علی الکبر،و قد کرهت أن یکون جال فی ظنّکم أنّی أحبّ الإطراء،و استماع الثّناء؛و لست-بحمد اللّه -کذلک،و لو کنت أحبّ أن یقال ذلک لترکته انحطاطا للّه سبحانه عن تناول ما هو أحقّ به من العظمة و الکبریاء.و ربّما استحلی النّاس الثّناء بعد البلاء،فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء،لإخراجی نفسی إلی اللّه سبحانه و إلیکم من التّقیّة فی حقوق لم أفرغ من أدائها،و فرائض لابدّ من إمضائها.

ترجمه

هنگامی که سخن امام علیه السّلام به اینجا رسید یکی از یارانش به پا خاست و با گفتاری طولانی که در آن مدح و ثنای فراوانی نسبت به امام علیه السّلام بود آن حضرت را ستود و اطاعت کامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام کرد و امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود:سزاوار است کسی که جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظیم است-به موجب آن عظمت-همه چیز جز خدا در نظرش کوچک جلوه کند،و از همه سزاوارتر نسبت به این امر،کسی است که

ص:257

نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وی فراوان؛زیرا هرقدر نعمت خدا بر کسی بیشتر شود حق وی بر او فزونتر می گردد.

(بدانید!)از بدترین و سخیف ترین حالات زمامداران نزد مردم صالح این است که گمان برده شود آنها دوست دار تفاخرند و کار آنها را بر نوعی برتری جویی حمل کنند،من خوش ندارم که این فکر در ذهن شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذّت می برم.من بحمد اللّه چنین نیستم و به فرض که من(به مقتضای طبیعت بشری)مدح و ثنا را دوست می داشتم،آن را به سبب خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترک می کردم.خداوندی که با عظمت و کبریاییش از همه سزاوارتر برای ثنا و ستایش است.

بسیار می شود که مردم،ستودن افراد را به جهت تلاشهایشان(در ادای حق) شیرین می شمرند(ممکن است این امر برای شما ایرادی نداشته باشد،ولی من از شما می خواهم که)مرا با سخنان زیبای خود به جهت اینکه در پیشگاه خداوند و نزد شما به سبب احساس مسئولیت الهی حقوقتان را ادا کرده ام نستایید(چرا که)هنوز در ادای آنها به طور کامل فراغت نیافته ام و واجباتی که بر عهده دارم کاملا به مرحله اجرا در نیامده است.

شرح و تفسیر: در برابر انجام وظیفه مرا ستایش نکنید!

در برابر انجام وظیفه مرا ستایش نکنید!

«هنگامی که سخن امام علیه السّلام به آخر جمله بخش گذشته رسید یکی از یارانش (به پا خاست و)با گفتاری طولانی که در آن مدح و ثنای فراوانی نسبت به امام علیه السّلام بود آن حضرت را ستود،و اطاعت کامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام کرد»؛ (فأجابه علیه السّلام رجل من أصحابه بکلام طویل،یکثر فیه الثّناء علیه،و یذکر سمعه و طاعته له؛فقال علیه السّلام:) .

ص:258

در اینکه این شخص چه کسی بود؟شارحان نهج البلاغه پاسخی به این سؤال نداده اند؛ولی مرحوم کلینی در کافی گفتگوی مشروح و مفصّل و بسیار پرمعنایی را که میان این مرد و امیر مؤمنان علی علیه السّلام چندبار ردّ و بدل شده ذکر کرده است.

سپس می گوید:بعد از پایان این کلام،کسی آن مرد را ندید. (1)به همین دلیل مرحوم علاّمه مجلسی احتمال می دهد که این مرد حضرت خضر بوده که در موارد حسّاسی به سراغ آن حضرت می آمد و انجام وظیفه می کرد و سپس از چشمها پنهان می شد.

به هر حال این مرد که بود طبق روایت کافی در یکی از سخنانش عرضه می دارد:«ای امیر مؤمنان!تو امیر ما هستی و ما رعیّت تو.خداوند به وسیله تو ما را از ذلّت خارج کرد و با عزیز ساختن تو غل و زنجیر اسارت را از بندگانش برگرفت.آنچه می پسندی دستور ده و آنچه اختیار می کنی امر کن!تو سخنگوی راستگویی هستی و حکمران موفق و زمامدار لایق.ما هرگز نافرمانی تو را جایز نمی شمریم و علم هیچ کس را قابل مقایسه با علم تو نمی دانیم،قدر و منزلت تو نزد ما بسیار والا و فضل تو بسیار عظیم است». (2)

امام علیه السّلام پاسخ مشروحی به او داد و او نیز مجدّدا به مدح و ستایش آن امام همام پرداخت و چندبار این قضیه تکرار شد و همان گونه که گفتیم بعد از این مطلب آن مرد ناپدید شد.

به هر حال آنچه در نهج البلاغه آمده است چنین است که امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود:«سزاوار است کسی که جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظیم است-به موجب آن عظمت-همه چیز جز خدا در نظرش کوچک جلوه کند»؛ (إنّ من حقّ من عظم جلال اللّه سبحانه فی نفسه،و جلّ موضعه من قلبه،أن یصغر عنده-لعظم ذلک-کلّ ما سواه) .

ص:259


1- 1) .کافی،ج 8،ص 355،(روضه کافی).
2- 2) .همان مدرک.

این معنا با توجّه به اینکه ذات خداوند وجودی است بی پایان از هر نظر،و نامحدود از نظر قوّت و قدرت،و ما سوی اللّه همگی قطره کوچکی در برابر این دریای عظیم بی کران هستند،کاملا روشن می شود همان گونه که در خطبه همّام نیز در صفات متّقیان آمده است: «عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم؛ خداوند در دل آنها به عظمت جلوه کرده،لذا ما سوی اللّه در چشم آنها حقیر و کوچک است».

کسی که چشم بر چشمه خورشید دوخته،شمع کم نوری در نظر او ناچیز است.

سپس امام علیه السّلام اضافه می فرماید:«و از همه سزاوارتر نسبت به این امر کسی است که نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وی فراوان؛زیرا هرقدر نعمت خدا بر کسی بیشتر شود حقّش بر او فزونتر می گردد»؛ (و إنّ أحقّ من کان کذلک لمن عظمت نعمة اللّه علیه،و لطف إحسانه إلیه،فإنّه لم تعظّم نعمة اللّه علی أحد إلاّ ازداد حقّ اللّه علیه عظما) .

این سخن در واقع پاسخی است بر ثناخوانی آن مرد علاقه مند به مولا که گمان نکن این سخنان مرا به کبر و غرور وا می دارد.اوّلا من خدا را به عظمت شناخته ام و ما سوی اللّه در نظرم خرد و صغیر است.ثانیا من مشمول نعمتهای فراوانی هستم و به همان نسبت باید در برابر ولیّ نعمتم خاضع تر از دیگران باشم.

آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل و تأکید این سخن می افزاید:«(بدانید!)از بدترین و سخیف ترین حالات زمامداران نزد مردم صالح این است که گمان برده شود آنها دوست دار تفاخرند و کار آنها را بر نوعی برتری جویی حمل کنند،من خوش ندارم که این فکر در ذهن شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت می برم.من بحمد اللّه چنین نیستم»؛ (و إنّ من أسخف (1)حالات

ص:260


1- 1) .«اسخف»از ریشه«سخف»بر وزن«قفل»و«سخافت»به معنای ضعف عقل و نادانی است.

الولاة عند صالح النّاس،أن یظنّ بهم حبّ الفخر،و یوضع أمرهم علی الکبر،و قد کرهت أن یکون جال فی ظنّکم أنّی أحبّ الإطراء (1)،و استماع الثّناء؛و لست-بحمد اللّه-کذلک) .

درست است که طبق بعضی از احتمالات،گوینده آن مدح و ثنا حضرت خضر علیه السّلام بوده و او جز به حق سخن نمی گفته و آنچه درباره امام علیه السّلام بیان داشته در امام وجود داشته حتی بالاتر از آن؛ولی امام علیه السّلام به این نکته اصولی اشاره می فرماید که من حتی از ثنای به حق نیز خشنود نیستم،چرا که ممکن است اثر نامطلوبی در شنوندگان داشته باشد و آنها گمان کنند او دوستدار چنین سخنانی است و دارای کبر و فخر و خودبرتربینی است که رابطه امام با امّت را تحت تأثیر نامطلوب خود قرار می دهد.

سپس می افزاید:«و به فرض که من(به مقتضای طبیعت بشری)مدح و ثنا را دوست می داشتم،آن را به جهت خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترک می کردم.همان خداوندی که به جهت عظمت و کبریاییش از همه سزاوارتر برای ثنا و ستایش است»؛ (و لو کنت أحبّ أن یقال ذلک لترکته انحطاطا للّه سبحانه عن تناول ما هو أحقّ به من العظمة و الکبریاء) .

آنگاه به نکته سومی اشاره می فرماید که قطع نظر از اینکه من ذاتا ثناخوانی را ناخوش دارم و اگر آن را دوست می داشتم به جهت عظمت خداوند که از همه شایسته تر به مدح و ثناست ترک می کردم،مدح و ثنا باید در برابر کار نیکی باشد که پایان گرفته است در حالی که من هنوز از ادای همه حقوق شما فراغت نیافته ام،می فرماید:«بسیار می شود که مردم ستودن افراد را،به جهت تلاشهایشان (در ادای حقوق)شیرین می شمرند(ممکن است این امر برای شما ایرادی

ص:261


1- 1) .«اطراء»از ریشه«طراوة»به معنای تروتازه بودن است و هنگامی که به باب افعال می رود معنای ثناخوانی و مدح کردن می یابد.گویی کسی می خواهد با مدح خود،شخصی را تروتازه نگهدارد.

نداشته باشد،ولی من از شما می خواهم که)مرا با سخنان زیبای خود به جهت اینکه در برابر خداوند و نزد شما از ترس مسئولیّت الهی حقوقتان را ادا کرده ام نستایید(چرا که)هنوز از ادای آنها به طور کامل فراغت نیافته ام و واجباتی که بر عهده دارم کاملا به مرحله اجرا در نیامده است»؛ (و ربّما استحلی النّاس الثّناء بعد البلاء،فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء،لإخراجی نفسی إلی اللّه سبحانه و إلیکم من التّقیّة فی حقوق لم أفرغ من أدائها،و فرائض لابدّ من إمضائها) .

در نسخه موجود در متن بالا «و إلیکم من التّقیّة» آمده است که اشاره به خداترسی امام علیه السّلام در طریق ادای حقوق مردم است؛ولی در بعضی از نسخ نهج البلاغه و همچنین در متن کافی«بقیّه»آمده است که مفهومش این است:

هنوز بقایایی از حقوق شما بر من باقی مانده که باید در ادای آن بکوشم.

امام علیه السّلام در این عبارت نهایت بزرگواری خود را نشان داده،از یک سو بی اعتنایی به ثناخوانی و از سوی دیگر نهایت خضوع در برابر پروردگار و از سوی سوم،اعتراف به عدم ادای حقوق به طور کامل را بیان می کند،چیزی که در کمتر پیشوایی در طول تاریخ می توان یافت.

نکته ها
1-مدح و ثناخوانی

مدح و تمجید و ثناخوانی نسبت به دیگران بر دو گونه است:گونه ای از آن مثبت و سازنده و سبب دلگرمی خادمان و یأس خائنان و پیشرفت جامعه است.

بخش دیگری سبب تخریب و عقب افتادگی و تقویت شوکت ظالمان است.

قسم اوّل دارای سه شرط است:نخست اینکه«مدح من یستحقّ المدح؛آن کس که سزاوار مدح و ثناست،مدح و ستایش شود».شرط دوم این است که مدح از حدّ تجاوز نکند.شرط سوم اینکه هدف گوینده تقرّب به شخص ممدوح و

ص:262

رسیدن به منافعی نامشروع خود نباشد.

در روایتی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«إذا مدح الفاجر اهتزّ العرش و غضب الرّبّ؛هرگاه شخص فاجر مدح و ستایش شود،عرش خدا به لرزه در می آید و خداوند غضب می کند». (1)

در حدیث دیگری آمده است:«الثّناء بأکثر من الاستحقاق ملق والتّقصیر عن الاستحقاق عیّ أو حسد؛مدح و ستایش بیش از استحقاق تملّق است و کمتر از آن ناتوانی(در ادای سخن)است یا حسد». (2)

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که باید ظرفیت شخص ممدوح در نظر گرفته شود؛مبادا مدح و ستایش سبب غرور او گردد و از مسیر حق منحرف شود،همان گونه که در جمله دیگری از کلمات قصار مولا می خوانیم:«ربّ مفتون بحسن القول فیه؛چه بسیار اشخاصی که به واسطه مدح و تمجید،گرفتار فریب و فتنه می شوند». (3)

بی شک در صورتی که همه این جهات در نظر گرفته شود،مدح و ستایش نشانه قدردانی و حق شناسی و سبب تشویق نیکوکاران و صالحان می شود.

در دنیای امروز نیز جلسات فراوانی برای نکوداشت خادمان پرسابقه جامعه، عالمان بزرگ و نیکوکاران ممتاز گرفته می شود و هر سال سعی می کنند به نویسندگان بهترین کتاب سال،کارگران و کشاورزان نمونه و یا پیام آوران صلح و دوستی در جهان،جوایزی اهدا و از آنان قدردانی کنند که اگر رنگ و بوی سیاسی پیدا نکند و روابط بر ضوابط حاکم نگردد و آن شرط سوم که در بالا به آن اشاره شد؛یعنی حسن نیّت کارگردانان حفظ گردد،به یقین آثار بسیار ارزنده ای دارد.

ص:263


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 152.
2- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،347.
3- 3) .همان مدرک،462.

ولی نوع دوم،درست در مقابل آن است؛یعنی هنگامی که افراد نالایق،مورد مدح و تمجید قرار گیرند و یا افراد لایق،بیش از حدّ،ثناخوانی شوند و یا عوامل سیاسی و حبّ و بغضها و منافع شخصی،انگیزه این کار می شود،بدکاران تشویق می شوند و افراد فاضل،لایق و نیکوکار مأیوس می گردند؛متملّقان یکّه تاز میدان اجتماع می شوند و صادقان منزوی می گردند.

در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:«إیّاک و الملق فإنّ الملق لیس من خلائق الایمان؛از تملّق بپرهیز که با ایمان سازگار نیست». (1)

در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آمده است:«أحثوا فی وجوه المدّاحین التّراب؛به صورت مداحان(متملّق)خاک بپاشید». (2)

آخرین نکته ای که در این بیان فشرده ذکر آن را لازم می دانیم این است که گاه مدح و ستایش جنبه مثبت دارد و واجد همه شرایط بالاست؛ولی آثار نامطلوبی در افکار عمومی ایجاد می کند و ممدوح،متّهم به دوست داشتن ثناخوانی می شود که در اینجا نیز از آن باید اجتناب کرد و آنچه در خطبه بالا آمده،بیشتر از همین قبیل است.

2-زیانهای تملّق گویی

همان گونه که اشاره شد معنای تملّق،مدح و ثنای بیش از حدّ و گزافه گویی درباره فضایل افراد برای تقرّب جستن به آنها و استفاده از مواهب مادّی آنان است حتی ذکر اوصاف برجسته واقعی یک شخص بدون اشاره به نقاط ضعف، آن هم نوعی تملّق محسوب می شود و گاه از این فراتر می رود و تملّق گویان نقاط ضعف را در لباس نقاط قوت بیان می کنند.تملّق گویی بیشتر درباره ارباب

ص:264


1- 1) .غرر الحکم،2696.
2- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 11.

قدرت است و خطر بسیار بزرگی برای ولات و زمامداران و مدیران محسوب می شود،زیرا نخستین شرط مدیریت آگاه بودن از واقعیّات مربوط به حوزه مدیریت است و متملّقان بر روی واقعیّتها پرده می افکنند و مشکلات را از نظر مدیران و زمامداران می پوشانند و از این طریق مفاسد بی شماری به بار می آورند.

عجیب این است که زمامداران نالایق و گمراه نیز غالبا متملّقان را تشویق می کنند،از حق گویی ناراحت می شوند و از تملّق متملّقان احساس آرامشی کاذب و دردآفرین.

امیر مؤمنان علی علیه السّلام تملّق را بدترین درد یا درد بی درمان شمرده می فرماید:

«أدوی الداء الصلف؛بدترین درد تملّق گویی است» (1)(یکی از معانی صلف تملّق گویی و دیگری خودستایی است).

در سخن دیگری می فرماید:«إنّما یحبّک من لا یتملّقک؛دوستان واقعی تو کسانی هستند که به تو تملّق نمی گویند». (2)

نیز می فرماید:«لیس الملق من خلق الأنبیاء؛تملّق از اخلاق انبیا نیست». (3)

این سخن را نیز نباید فراموش کرد که تملّق گاهی به صورت مستقیم و گاه غیرمستقیم،گاه با نثر و گاه با شعر و گاهی با عمل،اجرا می شود و آثار زیانبار همه یکسان است.

***

ص:265


1- 1) .غرر الحکم(طبق نقل میزان الحکمة،ماده«ملق»).
2- 2) .همان مدرک.
3- 3) .همان مدرک.

بخش پنجم

اشاره

فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة،ولا تتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند أهل البادرة،ولا تخالطونی بالمصانعة،ولا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی،ولا التماس إعظام لنفسی،فإنّه من استثقل الحقّ أن یقال له أو العدل أن یعرض علیه،کان العمل بهما أثقل علیه.فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ،أو مشورة بعدل،فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطیء،ولا آمن ذلک من فعلی،إلاّ أن یکفی اللّه من نفسی ما هو أملک به منّی،فإنّما أنا و أنتم عبید مملوکون لربّ لاربّ غیره؛یملک منّا ما لا نملک من أنفسنا،و أخرجنا ممّا کنّا فیه إلی ما صلحنا علیه،فأبدلنا بعد الضّلالة بالهدی،و أعطانا البصیرة بعد العمّی.

ترجمه

با من آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته می شود،سخن نگویید و آن گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ می کنند محدود نسازید و به طور تصنّعی و منافقانه با من رفتار نکنید.هرگز درباره من گمان مبرید که درباره حقی که به من پیشنهاد می کنید کوتاهی کنم(یا ناراحت شوم)و هرگز خیال نکنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم،زیرا کسی که شنیدن حق یا پیشنهاد عدالت به او برایش سنگین باشد عمل به آن دو،برای او سخت تر و سنگین تر است،بنابراین از گفتن سخن حقّ یا مشورت عادلانه،خودداری نکنید،زیرا من(به عنوان یک انسان و نه به عنوان یک امام معصوم)خود را بالاتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهایم ایمن نیستم مگر اینکه

ص:266

خداوندی که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند.به یقین من و شما بندگان و مملوک پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن گونه،قدرت تصرف در خویش را نداریم.او ما را از آنچه در آن بودیم به سوی صلاح و رستگاری راهنمایی کرد،ضلالت را به هدایت تبدیل نمود و بینایی را بعد از کوردلی به ما عطا فرمود.

شرح و تفسیر: در برابر من نه غلق نه چاپلوسی!

در برابر من نه غلق نه چاپلوسی!

همان گونه که قبلا اشاره شد بخش مهمی از این خطبه ناظر به بیان حقوق والی و رعیت است و بعد از آن که یکی از حاضران برخاست و در یک ثنای جمیل،آن حضرت را ستود،امام علیه السّلام مسیر خطبه را به بخش خاصی از حقوق والی و رعیت هدایت کرد و آن،ترک مدح و ثناخوانی برای ولات و زمامداران بود.سپس در این بخش که آخرین بخش خطبه است به یکی دیگر از آفات زمامداران و مردم می پردازد و آن اینکه رابطه آنها با یکدیگر رابطه تملّق و چاپلوسی و کتمان حقایق تلخ به جهت ناخوشایند بودن آن و ترک انتقاد سالم و سازنده است،می فرماید:«با من آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته می شود سخن نگویید و آن گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ می کنند محدود نسازید و به طور تصنّعی و منافقانه با من رفتار نکنید»؛ (فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة،ولا تتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند أهل البادرة (1)، ولا تخالطونی بالمصانعة) .

اشاره به اینکه افراد عادی هنگامی که در برابر زمامداران جبّار قرار می گیرند،

ص:267


1- 1) .«بادره»از ریشه«بدور»بر وزن«غروب»در اصل به معنای شتاب کردن برای انجام کاری است و«بادره»به معنای حرکات تند و خشن و آمیخته با خطاست که از شخص غضبناک سر می زند.

شخصیت واقعی خود را پنهان می سازند و از هرگونه نقد و شکایت و ایراد خودداری می کنند،مبادا مورد خشم آنها قرار گیرند و به عکس با مدّاحی و چاپلوسی و تملّق سعی دارند از شرّ آنها در امان بمانند و به همین دلیل هرگز رخدادهای واقعی جامعه برای آنها روشن نمی شود و همواره در چاه ضلالت و گمراهی و بی خبری گرفتارند.

امام علیه السّلام به همه مخاطبان خود اطمینان می دهد که در برابر حرف حساب و بیان مشکلات و انتقادها و شکایات هیچ مشکلی متوجّه آنها نخواهد شد،بلکه آزادند همه گفتنیها را در مسائل مربوط به حکومت و جامعه بگویند.

آری!این یکی از تفاوتهای بارز حاکمان عدل و جور است.در کتاب عقد الفرید می خوانیم هنگامی که هارون در مکّه بر منبر خطبه می خواند مردی برخواست و این آیه را تلاوت کرد:« «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» (1)؛ هرگاه سخنی بگویید و عمل نکنید خشم عظیم خداوند را بر می انگیزد».هارون دستور داد یک صد تازیانه بر او زدند به گونه ای که شب تا به صبح ناله می کرد و می گفت:مردم مردم!در همان کتاب آمده است که ولید بن عبد الملک روز جمعه بر منبر بود تا خورشید به زردی گرایید(وقت نماز تنگ شد)مردی برخاست و گفت:وقت نماز در انتظار تو نیست(و خورشید تا پایان سخنرانی تو متوقف نمی شود)و خداوند تو را معذور نمی دارد!ولی گفت:راست گفتی؛ولی کسی که این سخن را می گوید نباید در اینجا باشد محافظان من کجا هستند که برخیزند و گردن او را بزنند. (2)

این در حالی است که بارها در تاریخ زندگی امیر مؤمنان علی علیه السّلام دیده ایم که افراد منافقی همچون اشعث بن قیس و بعضی از خوارج،شدید اللّحن ترین

ص:268


1- 1) .یوسف،آیه 3.
2- 2) .عقد الفرید،ج 1،ص 40(طبق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری،ج 6،ص 447-448).

تعبیرات را در برابر آن حضرت داشته اند؛ولی آن حضرت هرگز متعرض آنها نشد.

سپس در ادامه همین سخن می فرماید:«هرگز درباره من گمان مبرید که درباره حقی که به من پیشنهاد می کنید کوتاهی کنم(یا ناراحت شوم)و هرگز خیال نکنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم،زیرا کسی که شنیدن حق یا پیشنهاد عدالت به او برایش سنگین باشد عمل به آن دو برای او سخت تر و سنگین تر است»؛ (ولا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی،ولا التماس إعظام لنفسی،فإنّه من استثقل الحقّ أن یقال له أو العدل أن یعرض علیه،کان العمل بهما أثقل علیه) .

اشاره به اینکه آنها که توان شنیدن انتقاد را ندارند از انجام اصلاحات ناتوان ترند و بنابراین هر روز در ظلم و فساد بیشتر فرومی روند.

آنگاه امام علیه السّلام در تأکید این سخن،همه مخاطبان خود را به بیان صریح حق و ذکر مشکلات فردی و اجتماعی و تأکید بر عدالت اجتماعی تشویق می کند و می فرماید:«با توجّه به آنچه بیان کردم از گفتن سخن حقّ یا مشورت عادلانه، خودداری نکنید،زیرا من(به عنوان یک انسان و نه به عنوان یک امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهایم ایمن نیستم مگر اینکه خداوندی که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند»؛ (فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ،أو مشورة بعدل،فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطیء،ولا آمن ذلک من فعلی،إلاّ أن یکفی اللّه من نفسی ما هو أملک به منّی) .

جمله «فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطیء» دستاویز بعضی از مخالفان عصمت ائمه شده و سر و صدای زیادی درباره آن به راه انداخته اند.در حالی که جمله «إلاّ أن یکفی اللّه من نفسی» آن را به خوبی تفسیر می کند،زیرا مفهوم جمله اوّل این است که من به عنوان یک انسان،ایمن از خطا نیستم و مفهوم جمله دوم این است که به عنوان حفظ و حمایت الهی وضع دیگری دارم شبیه آنچه قرآن مجید درباره یوسف بیان کرده است،می فرماید:« «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ» »؛آن زن(زلیخا)قصد او کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمی دید-قصد می نمود». (1)

اشاره به اینکه یوسف به عنوان یک انسان بیم این می رفت که آلوده هوا و هوس همسر عزیز مصر شود؛ولی مشاهده برهان ربّ که اشاره به مقام عصمت و معرفت بالای یوسف نسبت به پروردگار است،او را نگه داشت.

اضافه بر این امیر مؤمنان علی علیه السّلام در مقام تعلیم و تربیت اصحاب خویش است و به آنها می آموزد که در هر شرایطی باشید احتمال خطا درباره خود بدهید؛ ولی از روی تواضع،خود را هم در زمره آنها قرار می دهد.به هر حال نباید این جمله را در برابر آن همه دلایلی که بر مقام عصمت پیامبر و امام است بهانه و دستاویز قرار داد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«ما منکم من أحد إلاّ و له شیطان-قیل و لا انت یا رسول اللّه؟قال:-و لا أنا إلاّ أنّ اللّه تعالی أعاننی علیه فأسلم؛هیچ یک از شما نیست مگر اینکه شیطانی دارد،کسی عرض کرد:همچنین شما ای رسول خدا؟فرمود:آری همچنین من؛ولی خداوند متعال مرا یاری کرد و شیطانم تسلیم من شد(و من به تأیید الهی از شرّ او در امانم)». (2)

شاهد گویای دیگری درباره آنچه گفتیم سخنی است که خود امام علیه السّلام در اواخر خطبه 97 بیان کرده،می فرماید: «و إنّی لعلی بیّنة من ربّی و منهاج من نبیّی و إنّی لعلی الطّریق الواضح ألقطه لقطا ؛من نشانه روشنی از پروردگارم دارم و بر طریق واضح پیامبرم گام برمی دارم و در راهی آشکار با هوشیاری و دقت به پیش می روم».

طبق این بیان امام تأکید می کند که او با حمایت پروردگار،همیشه راه درست

ص:269


1- 1) .یوسف،آیه 24.
2- 2) .بحار الانوار،ج 60،ص 329.

ص:270

می پیماید و خطایی در کار او نیست.

آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل و تأیید گفتار بالا می فرماید:«به یقین من و شما بندگان و مملوک پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن گونه،قدرت تصرف در خویش را نداریم.او ما را از آنچه در آن بودیم به سوی صلاح و رستگاری راهنمایی کرد،ضلالت را به هدایت تبدیل نمود،و بینایی را بعد از کوردلی به ما عطا فرمود»؛ (فإنّما أنّا و أنتم عبید مملوکون لربّ لاربّ غیره؛یملک منّا ما لا نملک من أنفسنا،و أخرجنا ممّا کنّا فیه إلی ما صلحنا علیه،فأبدلنا بعد الضّلالة بالهدی،و أعطانا البصیرة بعد العمی) .

همان گونه که اشاره شد،روایت کافی در مورد این خطبه مشروح تر از آن است که در نهج البلاغه آمده و مرحوم سیّد رضی در واقع گزینشی از بخشهای این خطبه را داشته است.

در بخشی از روایت کافی می خوانیم:«آن مرد که مدح و ستایش بلیغی از علی علیه السّلام کرد و امام به او پاسخ داد(و گفته می شود حضرت خضر بوده،زیرا بعدا کسی او را نیافت)در ادامه سخنانش در حالی که بغض گلویش را گرفته بود و گریه مجال سخن گفتن را به او نمی داد،خطاب به امام چنین گفت:«ای تربیت کننده بندگان خدا و ای آرام بخش شهرها!کجا سخن ما می تواند بیانگر فضل تو باشد و توصیف ما کارهای برجسته تو را شرح دهد؟!چگونه می توانیم به حق ثنای تو برسیم یا اعمال برجسته تو را احصا کنیم؟!چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که نعمت خدا به وسیله تو بر ما جاری شد و اسباب خیر فراهم گشت؟!آیا تو پناهگاه درماندگان نبودی؟آیا تو با مخالفانت همچون برادر رفتار نکردی؟آری به وسیله تو و اهل بیتت خداوند عزّوجل ما را از خطرات رهایی بخشید و اموال غم و اندوه را فرونشاند...!». (1)

ص:271


1- 1) .کافی،ج 8،ص 358.ادامه این بحث در کافی بسیار جالب است که علاقه مندان می توانند به نشانی که ذکر شد مراجعه کنند.ما برای اینکه از روش تفسیری خود خارج نشویم از ایراد همه آن صرف نظر کردیم.

ص:272

خطبۀ 217: در شکایت از قریش

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی التّظلم و التّشکی من قریش

از سخنان امام علیه السّلام است که در شکایت از قریش بیان کرده است. (1)

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در بیان سند خطبه اشاره شد،این خطبه و خطبه 172 و خطبه 26 در قسمتهای مختلف باهم مشترکند و به نظر می رسد بخشهایی از نامه ای باشد که امام علیه السّلام در اواخر دوران حکومت خود در پاسخ سؤال جمعی از

ص:273


1- 1) .سند خطبه: بخشی از این خطبه در خطبه 172 و بخشی دیگری از آن در خطبه 26 آمده است و همان گونه که در سند خطبه 172 گذشت،به نظر می رسد این خطبه بخشی از نامه ای است که امام علیه السّلام در اواخر ایّام خلافتش مرقوم داشت و حوادثی را که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله تا آن زمان رخ داده بود به طور فشرده در آن بیان فرمود و دستور داد آن را برای مردم بخوانند. نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در اینجا اضافه می کند که مرحوم کلینی طبق نقل سیّد بن طاووس در کتاب کشف المحجّه آن را در کتاب رسائل آورده است.در ضمن این احتمال را نیز می دهد که امام بیش از یک مرتبه،نکاتی را که در این خطبه است در مناسبتهای مختلف بیان فرموده باشد.(مصادر نهج البلاغه، ج 3،ص 132).

دوستانش مرقوم داشت،زیرا گروهی اصرار داشتند که آن حضرت نظر خود را درباره حوادث بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و دوران خلفا بیان فرماید.امام علیه السّلام با اصرار آنها این نامه را نوشت و دستور داد برای مردم بخوانند تا مخالفان نتوانند حقایق را لوث کنند و تاریخ را تحریف نمایند.

امام علیه السّلام در این خطبه عمدتا به دو نکته اشاره می کند:نخست اینکه به خداوند از قریش شکایت می برد که آنها در پایمال کردن حقوق آن حضرت،متّفق شدند و با صراحت گفتند:باید از حق خود در امر خلافت چشم پوشی کنی!

دیگر اینکه امام علیه السّلام علّت عدم قیام خود را برای گرفتن حق،شرح می دهد که من یار و یاورانی برای این امر نیافتم و جان خانواده خودم را در خطر دیدم.

***

ص:274

اللّهمّ إنّی أستعدیک علی قریش و من أعانهم؛فإنّهم قد قطعوا رحمی و أکفؤوا إنّائی،و أجمعوا علی منازعتی حقّا کنت أولی به من غیری،و قالوا:

ألاّ إنّ فی الحقّ أن تأخذه،و فی الحقّ أن تمنّعه،فاصبر مغموما،أو مت متأسّفا.فنظرت فإذا لیس لی رافد،و لا ذابّ و لامساعد،إلاّ أهل بیتی؛ فضننت بهم عن المنیّة،فأغضیت علی القذی،و جرعت ریقی علی الشّجا، و صبرت من کظم الغیظ علی أمرّ من العلقم،و آلم للقلب من و خز الشّفار.

قال الشّریف رضی اللّه عنه:و قد مضی هذا الکلام فی أثناء خطبة متقدّمة،إلاّ أنّی ذکرته هاهنا لاختلاف الرّوایتین.

ترجمه

خداوندا من از قریش و کسانی که آنها را یاری کردند(تا خلافت را از مسیر اصلی منحرف سازند)به تو شکایت می آورم،آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و پیمانه حقم را واژگون ساختند و همگی برای مبارزه با من در مورد حقی که از همه به آن سزاوارتر بودم،همدست شدند و گفتند:ای علی!بدان پاره ای از حقوق را باید بگیری و پاره ای دیگر را باید از آن محروم شوی(و حق خلافت از نوع دوم است)اکنون یا با غم و اندوه بساز یا با تأسف بمیر!!من نگاه کردم(و جوانب کار را بررسی نمودم)دیدم نه پشتیبانی دارم نه مدافعی و نه یاوری جز اهل بیتم که راضی نبودم جانشان را به خطر بیفکنم،لذا چشمان پر از خاشاک خود را برهم نهادم و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فروبردم و با خویشتن داری و فروبردن خشم در برابر چیزی که از حنظل تلخ تر و از تیزی تیغ و خنجر بر قلب دردناک تر بود شکیبایی کردم!

ص:275

سیّد رضی رحمة اللّه علیه پس از پایان این خطبه می گوید:بخشی از این گفتار در اثنای خطبه(های)پیشین گذشت؛ولی من آن را بار دیگر در اینجا آوردم،زیرا این دو روایت باهم(از جهاتی)متفاوت بودند.

شرح و تفسیر: انواع ناملایمات را تحمل کردم

انواع ناملایمات را تحمل کردم

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه می فرماید:«خداوندا من از قریش و کسانی که آنها را یاری کردند(تا خلافت را از مسیر اصلی منحرف سازند)به تو شکایت می آورم،آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و پیمانه حقم را واژگون ساختند و همگی برای مبارزه با من در مورد حقی که از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند»؛ (اللّهمّ إنّی أستعدیک علی قریش و من أعانهم؛فإنّهم قد قطعوا رحمی و أکفؤوا (1)إنّائی،و أجمعوا علی منازعتی حقّا کنت أولی به من غیری) .

گرچه امام این سخن را در اواخر دوران حکومتش بیان فرمود؛ولی در میان مورّخان و مفسّران نهج البلاغه گفتگوست که سخن امام علیه السّلام ناظر به کدام زمان است؛آیا اشاره به داستان سقیفه و حوادث بعد از رحلت پیامبر است یا زمان شورای شش نفری عمر،یا دوران پیمان شکنی طلحه و زبیر و برافروختن آتش جنگ جمل است؟

از میان این احتمالات سه گانه،احتمال اوّل نزدیک تر به نظر می رسد.سپس احتمال دوم؛ولی احتمال سوم بسیار بعید است،زیرا شورش طلحه و زبیر اجتماع قریش برضدّ آن حضرت محسوب نمی شد.

جمله «أستعدیک» از ریشه«استعداء»به معنای یار طلبیدن یا شکایت پیش

ص:276


1- 1) .«اکفؤوا»از«اکفاء»به معنای واژگون کردن ظرف است به گونه ای که هرچه در آن است بریزد و ریشه اصلی آن«کف»بر وزن«دفع»به معنای روی گرداندن و پشت کردن است.

کسی بردن است.

جمله «إنّهم قد قطعوا رحمی» ممکن است اشاره به این باشد که غاصبان خلافت تکیه بر خویشاوندی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می کردند در حالی که خویشاوندی امام از همه آنها نزدیک تر بود.

جمله «أکفؤوا إنائی» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله این پیمانه را پر کرده بود و به دست امام داده بود و او را-که سزاوارترین مسلمانان به خلافت بود-بارها را معرفی فرموده بود؛ولی آنها این پیمانه آب حیات را به کلی واژگون کردند.

اینکه می فرماید:«من از همه سزاوارتر به این حق بودم»برای هر انسان منصفی با دلایل عقلی و نقلی ثابت شده است؛نه کسی علم آن حضرت را داشت و نه شجاعت،تقوا،زهد و کفایتش را.

ابن ابی الحدید در شرح خطبه 172 هنگام ذکر این جمله؛جمله های مشابه دیگری نقل می کند که همه آنها دلالت دارد بر اینکه علی علیه السّلام خلافت را حقّ مسلم خود می دانست و دیگران را غاصب این حق می شمرد.سپس اضافه می کند:«امامیّه و زیدیّه این جمله ها را مطابق ظاهرش تفسیر کرده اند و غیر علی علیه السّلام را لایق این مقام ندانسته اند»بعد تصریح می کند:«گرچه ظاهر این جمله ها همان است که آنها می گویند؛ولی ما باید آنها را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم و بر ظاهر آن تکیه نکنیم» (1).

این سخن عجیب،ناشی از نوعی تعصّب و ذهنیتهای نادرست است و معنای این سخن آن است که هرچه را مایل نبودیم بپذیریم،بگوییم جزء متشابهات است در حالی که متشابه آنجاست که سخنی ابهام و اجمال داشته باشد؛نه این گونه سخنان واضح و آشکار.

ص:277


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج ص 9،307.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به منطق عجیب مخالفانش اشاره کرده، می فرماید:«و گفتند:(ای علی!بدان پاره ای از حقوق را باید بگیری و پاره ای دیگر را باید از آن محروم شوی)(و حق خلافت از نوع دوم است)اکنون یا با غم و اندوه بساز یا با تأسف بمیر»؛ (و قالوا:ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه،و فی الحقّ أن تمنعه،فاصبر مغموما،أو مت متأسّفا) .

این منطق به راستی منطق وحشتناکی است که انسان اعتراف کند بعضی از امور حق است؛ولی به حکم غلبه زورمندان باید از آن چشم پوشی کند و در نتیجه یا صبر و شکیبایی پیشه کند و یا از تأسّف بمیرد.این همان شعاری است که مستکبران جهان آشکارا یا پنهان می گویند:«الملک لمن غلب؛حکومت از آن کسی است که غلبه کند»باید از ابن ابی الحدید سؤال کرد که این جمله هم جزء متشابهات است که باید آن را تفسیر و تأویل کرد؟!

امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«من نگاه کردم(و جوانب کار را بررسی نمودم)دیدم نه پشتیبانی دارم نه مدافعی و نه یاوری جز اهل بیتم که راضی نبودم جانشان را به خطر بیفکنم»؛ (فنظرت فإذا لیس لی رافد (1)،و لا ذابّ و لا مساعد،إلاّ أهل بیتی؛فضننت (2)بهم عن المنیّة) .

این تعبیر نشان می دهد که توده های مردم جذب حکومت وقت شده بودند گروهی از ترس،گروهی از روی طمع یا به سبب کینه های دیرین در جنگهای اسلامی و گروه دیگری از روی غفلت و خوش باوری.بدیهی است در چنین شرایطی امام نمی توانست برای تشکیل حکومت عدل اسلامی که دنباله حکومت پیامبر اکرم بود قیام کند.

از این رو در ادامه این سخن می فرماید:«لذا چشمان پر از خاشاک خود را

ص:278


1- 1) .«رافد»از ریشه«رفد»بر وزن«ربط»به معنای کمک کردن و عطا نمودن گرفته شده است.
2- 2) .«ضننت»از ریشه«ضنّ»بر وزن«فنّ»در اصل به معنای بخل شدید است؛ولی در اینجا و امثال آن، خودداری کردن شدید از چیزی مقصود است.

بر هم نهادم و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فرو بردم و با خویشتن داری و فروبردن خشم در برابر چیزی که از حنظل تلخ تر و از تیزی تیغ و خنجر بر قلب دردناک تر بود شکیبایی کردم»؛ (فأغضیت علی القذی (1)،و جرعت ریقی علی الشّجا (2)،و صبرت من کظم الغیظ علی أمرّ من العلقم (3)،و آلم للقلب من وخز (4)الشّفار (5)) .

اشاره به اینکه هرگز نباید سکوت مرا در برابر آن اوضاع،دلیل بر رضا گرفت، بلکه من از انحرافها و کژیها که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حکومت اسلامی به وجود آمد سخت رنج می بردم؛ولی چاره ای جز صبر و سکوت نداشتم.

*** سیّد رضی رحمة اللّه پس از پایان این خطبه می گوید:«بخشی از این گفتار در اثنای خطبه(های)پیشین گذشت؛ولی من آن را بار دیگر در اینجا آوردم،زیرا این دو روایت با هم(از جهاتی)متفاوت بودند»؛ (قال الشّریف رضی اللّه عنه:و قد مضی هذا الکلام فی أثناء خطبة متقدّمة،إلاّ أنّی ذکرته هاهنا لاختلاف الرّوایتین) .

***

ص:279


1- 1) .«قذی»این واژه نقطه مقابل صفا و خلوص است و به اشیای آلوده ای که در آب می افتد و همچنین خار و خاشاکی که در چشم می رود و آن را ناراحت می کند«قذی»گفته می شود.
2- 2) .«شجی»از ریشه«شجو»بر وزن«هجو»به معنای سختی و شدت و اندوه و غم است و به چیزی در گلوی انسان گیر می کند نیز«شجی»می گویند.
3- 3) .«علقم»بوته ای است بسیار تلخ که به آن«حنظل»نیز گفته می شود و این واژه به هرچیز تلخی نیز اطلاق می گردد.
4- 4) .«وخز»به معنای نیش زدن و سوراخ کردن و آزردن آمده است.
5- 5) .«شفار»جمع«شفره»بر وزن«دفعه»به معنای کارد و تیغ است.

ص:280

خطبۀ 218: درباره کسانی که برای جنگ با امام به سوی بصره حرکت کردند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی ذکر السّائرین إلی البصرة لحربه علیه السّلام

از سخنان امام علیه السّلام است درباره کسانی که برای جنگ با او به سوی بصره حرکت کردند. (1)

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه اشاره ای به جنایات متعدّد لشکر جمل که به اتفاق عایشه و طلحه و زبیر راهی بصره شدند تا بر امام بشورند،می فرماید.از جمله ایجاد نفاق و تفرقه در میان مردم بصره که همه یکپارچه بودند و دست بیعت به امام داده بودند.لشکر جمل بیت المال مسلمانها را غارت کردند و عمّال بیت المال را کنار زدند،جمعی از شیعیان امام را کشتند و با گروه دیگری به مقابله

ص:281


1- 1) .سند خطبه: به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه،مصادر این سخن همان مصادر کلام سابق است،زیرا هریک از اینها فصلی از نامه ای است که امام علیه السّلام آن را مرقوم داشته بود و دستور فرموده بود که آن را بر مردم بخوانند(تا از ماجراهایی که از زمان رحلت پیامبر اکرم تا عصر خلافت آن حضرت روی داد آگاه شوند).سپس می افزاید: «لذا در بعضی از نسخه های نهج البلاغه این کلام متّصل به همان کلام سابق بدون هیچ گونه فاصله ذکر شده است».(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 133).

برخاستند و آنها را نیز شهید کردند و مفاسدی را-که زیبنده هیچ مسلمانی نیست حتی کسی که در پایه ضعیفی از ایمان باشد-به بار آوردند.

***

ص:282

فقدموا علی عمّالی و خزّان بیت مال المسلمین الّذی فی یدیّ،و علی أهل مصر،کلّهم فی طاعتی و علی بیعتی؛فشتّتوا کلمتهم،و أفسدوا علیّ جماعتهم،و وثبّوا علی شیعتی،فقتلوا طائفة منهم غدرا؛و طائفة عضّوا علی أسیافهم،فضاربوا بها حتّی لقوا اللّه صادقین.

ترجمه

آنها بر کارگزاران و خزانه داران بیت المال مسلمین که در اختیار من بود وارد شدند(آنان را کشتند و بیت المال را غارت کردند)و(خیانت بزرگ دیگر آنها این بود که)در شهری که تمام مردم آن در اطاعت و بیعت من بودند گام نهادند و وحدت آنها را به هم زدند و جمعیّت آنان را به زیان من به فساد کشاندند(و به شورش واداشتند و در جنایتی دیگر)بر شیعیان من حمله بردند؛گروهی را با خدعه و نیرنگ کشتند و گروه دیگری با شهامت دست به شمشیر بردند و(در برابر این جنایتکاران)جنگیدند تا خدا را صادقانه ملاقات کردند.

شرح و تفسیر: جنایات آتش افروزان جنگ جمل در بصره

جنایات آتش افروزان جنگ جمل در بصره

همان گونه که در شرح اسناد این کلام اشاره شد،این سخن در واقع بخشی از نامه مشروحی است که امام علیه السّلام برای ثبت در تاریخ و فراموش نشدن حوادث ناگوار بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بیان فرموده است.

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه به جنایات بزرگ پیمان شکنانی که آتش جنگ جمل را برافروختند اشاره می کند و نخست می فرماید:«آنها بر کارگزاران و

ص:283

خزانه داران بیت المال مسلمین که در اختیار من بود وارد شدند(آنان را کشتند و بیت المال را غارت کردند)؛ (فقدّموا علی عمّالی و خزّان مال بیت المسلمین الّذی فی یدیّ) .

سپس می افزاید:«(خیانت بزرگ دیگر آنها این بود که)در شهری که تمام مردم آن در اطاعت و بیعت من بودند گام نهادند و وحدت آنها را به هم زدند و جمعیّت آنان را به زیان من به فساد کشاندند(و به شورش واداشتند)»؛ (و علی أهل مصر،کلّهم فی طاعتی و علی بیعتی؛فشتّتوا کلمتهم،و أفسدوا علیّ جماعتهم) .

سپس به سومین خیانت بزرگ آنها اشاره کرده،می افزاید:«آنها بر شیعیان من حمله بردند؛گروهی را با خدعه و نیرنگ کشتند و گروه دیگری با شهامت دست به شمشیر بردند و(در برابر این مهاجمان خیانتکاران)جنگیدند تا خدا را صادقانه ملاقات کردند(شربت شهادت را نوشیدند و به لقاء اللّه پیوستند)»؛ (و وثبوا علی شیعتی،فقتلوا طائفة منهم غدرا؛و طائفة عضّوا (1)علی أسیافهم، فضاربوا بها حتّی لقوا اللّه صادقین) .

امام علیه السّلام در این بیان کوتاه و پرمعنا به سه جنایت روشن آنها اشاره فرمود:

غارت بیت المال،ایجاد نفاق و تفرقه میان مردم و کشتار گروهی بی گناه از مسلمانان پاکباز و صالح و صادق.

در حوادث جنگ جمل آمده است هنگامی که عایشه وارد بصره شد و دو گروه در مقابل هم ایستادند در حالی که شترسوار بود با صدای بلند فریاد زد ای مردم!کمتر سخن بگویید و خاموش شوید،مردم در برابر او خاموش شدند.

سپس او در سخنانی برای تحریک مردم بر جنگ چنین گفت:«بدانید عثمان

ص:284


1- 1) .«عضّوا»از ریشه«عضّ»بر وزن«سدّ»در اصل به معنای گاز گرفتن با دندان است.سپس درباره کسانی که با جدیّت برنامه ای را دنبال می کنند به کار می رود و دو جمله«غضّوا علی أسیافهم»از همین قبیل است.

مظلوم کشته شد باید قاتلان او را پیدا کنید و آنها را به قتل برسانید.آنگاه مسئله خلافت را به صورت شورا در میان گروهی که عمر بن خطاب آنها را انتخاب کرده بود قرار دهید.کسانی که در خون عثمان شرکت داشتند در این شورا شرکت نکنند».

در این هنگام مردم به گفت وگو و نزاع برخاستند؛بعضی می گفتند:سخن همان است که عایشه می گوید و گروه دیگری می گفتند:عایشه را با مسئله خلافت چکار؟!او زنی است که(به حکم قرآن)باید در خانه خود بنشیند.در این هنگام فریاد از جمعیّت برخاست و به یکدیگر بدگویی کردند و با کفش و سنگ به جان هم افتادند و مردم به دوگروه تقسیم شدند گروهی با نماینده علی علیه السّلام عثمان بن حنیف همراه شدند و گروه دیگری با عایشه و اصحاب او. (1)

این همان چیزی است که امام علیه السّلام در مورد ایجاد نفاق و تفرقه میان مردمی که همه متحد بودند اشاره فرمود.

***

ص:285


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 9،ص 315.

ص:286

خطبۀ 219: در روز جنگ جمل وقتی کنار کشته طلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن اسید عبور کرد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام لمّا مرّ بطلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن أسید و هما قتیلان یوم الجمل

از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را هنگامی فرمود که در روز جنگ جمل از کنار کشته طلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن اسید عبور کرد. (1)

خطبه در یک نگاه

این سخن کوتاه که مرحوم سیّد رضی آن را از سخن مشروح تری گزینش کرده،در واقع سه نکته را بیان می کند:یکی اظهار تأسّف امام نسبت به قتل طلحه که نمی بایست با آن همه سوابقی که در اسلام داشت این مسیر غلط را می پیمود و سرانجام در قیامی شیطانی کشته می شد و در زیر این آسمان غریبانه می افتاد.

دیگر اینکه سردمداران جنگ جمل که خازنان بیت المال بصره و شیعیان امام

ص:287


1- 1) .سند خطبه: این سخن را ابو الفرج اصفهانی در اغانی و مبرّد در کامل و ابن عبد ربّه در عقد الفرید و ابن اثیر در نهایه نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 135).

را کشته بودند سرانجام به مجازات خود رسیدند.

و سوم اینکه آنها(و امثال آنان)سودای چیزی را در سر داشتند که اهلیّت آن را نداشتند.

***

ص:288

لقد أصبح أبو محمّد بهذا المکان غریبا!أما و اللّه لقد کنت أکره أن تکون قریش قتلی تحت بطون الکواکب!أدرکت و تری من بنی عبد مناف،و أفلتتنی أعیان بنی جمح،لقد أتلعوا أعناقهم إلی أمر لم یکونوا أهله فوقصوا دونه!

ترجمه

ابو محمد(طلحه)در این مکان،غریب مانده است(و جسد بی جانش در وسط بیابان افتاده)بدانید به خدا قسم،من خوش نداشتم که اجساد قریش (پیشگامان)در زیر این آسمان بر روی زمین افتاده باشد(ولی جاه طلبی و پیمان شکنی آنها کارشان را به اینجا رساند)من سزای«بنی عبد مناف»را دادم(و خون شیعیانم را که به هنگام ورود به بصره و غارت بیت المال ریخته بودند، قصاص کردم)ولی رؤسای قبیله«بنی جمح»از دست من گریختند،آنها به سوی امری گردن کشیده بودند که اهلیّت آن را نداشتند و پیش از آنکه به آن برسند گردنهایشان شکسته شد!

شرح و تفسیر: صحنه ای دردناک بعد از جنگ جمل

صحنه ای دردناک بعد از جنگ جمل

همان گونه که گذشت،امام علیه السّلام این سخن را هنگامی گفت که بعد از پایان جنگ جمل از کنار جسد طلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب که غریبانه به روی خاک افتاده بودند گذشت.

طلحة بن عبد اللّه همان طلحه،صحابی معروف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله است که بعد از

ص:289

کشته شدن عثمان با امام بیعت کرد ولی هنگامی که انتظارات او برای رسیدن به حکومت در بخشی از کشور اسلام برآورده نشد پرچم مخالفت را برافراشت و با زبیر و عایشه هم دست شد و آتش جنگ جمل را برافروخت و خود نیز در آن آتش سوخت.

عبد الرّحمن بن عتّاب از صحابه نبود؛ولی از تابعان به حساب می آمد.پدرش عتّاب از کسانی بود که در فتح مکّه مسلمان شد و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فرمانداری سرزمین مکّه را به او سپرد.عتّاب در آن زمان حدود بیست و دو سال داشت و پیامبر به او فرمود:«اگر کسی را از تو لایق تر برای این کار می دانستم او را بر می گزیدم»و این امر تا زمان ابوبکر نیز ادامه یافت و اتفاقا او و ابوبکر هردو در یک روز از دنیا رفتند.ولی متأسّفانه فرزندش عبد الرّحمن با آن سابقه درخشان پدر،از مسیر حق منحرف شد و آلت دست طلحه و زبیر برای رسیدن به خواسته های نامشروع آنها شد و سرانجام در جنگ جمل کشته شد و بدن بی جانش در کنار جسم بی جان طلحه در وسط بیابان افتاد.

بعضی گفته اند:هنگامی که عبد الرّحمن بن عتّاب در جنگ جمل کشته شد، عقابی کف دست او را با خود برداشت و در سرزمین یمّامه افکند و مردم آنجا از انگشتری که در انگشت او بود(و نامش بر او حکّ شده بود)از ماجرا باخبر شدند.

به هر حال امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اظهار تأسف از کشته شدن طلحه می کند و می گوید:«ابو محمد(طلحه)در این مکان غریب مانده است و جسد بی جانش در وسط بیابان افتاده»؛ (لقد أصبح أبو محمّد بهذا المکان غریبا!) .

تعبیر به ابو محمد که نشانه یک نوع احترام است و تأسف بر غربت او برای آن است که طلحه سوابق خوبی در اسلام داشت و از یاران برجسته پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و از مدافعان سرسخت اسلام بود؛ولی متأسّفانه جاه طلبی و حب مقام و حسادت

ص:290

او را بر آن داشت که جنگ خونینی برضدّ خلیفه مسلمانان که هم از سوی خدا منصوب بود و هم مردم با او بیعت کرده بودند،به راه اندازد که بیش از هفده هزار نفر از مسلمانان در آن کشته شوند.

سپس در ادامه سخن می افزاید:«بدانید به خدا قسم،من خوش نداشتم که اجساد قریش در زیر این آسمان بر روی زمین افتاده باشد»؛ (أمّا و اللّه لقد کنت أکراه أن تکون قریش قتلی تحت بطون الکواکب!) .

درست است که طلحه و زبیر و مانند آنان،مستحقّ این مجازات بودند و آتشی افروختند که خود نیز در آن سوختند ولی امام علیه السّلام با مهر و محبّت و عاطفه خاص خود و با در نظر گرفتن سوابق ایشان،اظهار ناراحتی می کند که ای کاش در این راه خطا گام نمی نهادند و گرفتار این عاقبت اسفناک نمی شدند.همه اولیاء اللّه، انبیا و اوصیا ترجیح می دهند که خطاکاران و حتی جنایتکاران بزرگ،دست از خطا و جنایت بکشند و به صفوف اهل ایمان و صالحان بپیوندند.

آنگاه در ادامه این سخن می فرماید:«من سزای«بنی عبد مناف»را دادم(و خون شیعیانم را که به هنگام ورود به بصره و غارت بیت المال ریخته بودند، قصاص کردم)ولی رؤسای قبیله بنی جمح از دست من گریختند»؛ (أدرکت و تری (1)من بنی عبد مناف،و أفلتتنی (2)أعیان بنی جمح) .

در اینکه منظور از«بنی عبد مناف»در اینجا چه اشخاصی هستند،میان مفسّران نهج البلاغه گفت و گو است؛بعضی گفته اند منظور طلحه و زبیر و عبد الرّحمن است که در بالا اشاره شد.

ابن ابی الحدید در اینجا ایراد کرده که طلحه و زبیر از بنی عبد مناف نبودند و

ص:291


1- 1) .«وتر»بر وزن«سطر»و«وتر»بر وزن«فطر»به معنای جنایت یا آزاری است که به دیگری برسانند و به قصاص نیز اطلاق می شود و در جمله بالا به همین معناست.
2- 2) .«افلتتنی»از ریشه«افلات»به معنای رهایی یافتن و گریختن و رها ساختن آمده است و در جمله بالا به معنای فرار کردن است.

دیگران پاسخ گفته اند که آنها اگرچه از طرف پدر به عبد مناف نمی رسیدند؛ولی از طرف مادر از عبد مناف بودند.

مرحوم علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود براین سخن از دو جهت خرده می گیرد:نخست اینکه انتساب به قبایل در میان عرب معمولا از طرف پدر است؛نه مادر و دیگر اینکه مادر زبیر اگرچه صفیه دختر عبد المطّلب بود و نسب او به عبد مناف منتهی می شود؛ولی مادر طلحه زنی از یمن بود.علاّمه شوشتری بعد از ذکر این دو ایراد،توضیح نداده است که منظور از بنی عبد مناف چه اشخاصی هستند.

ممکن است علاوه بر عبد الرّحمن گروهی از بنی عبد مناف در لشکر جمل بوده اند که جنایاتی را مرتکب و سرانجام کشته شده اند؛ولی نام آنها به واسطه عدم شهرت در تاریخ نیامده است.

بنی جمح طایفه ای از قریش بودند که آنها نیز در سپاه جمل،شرکت کرده بودند؛ولی هنگامی که جنگ را به زیان خود دیدند پا به فرار گذاشتند و تنها دو نفر از آنها کشته شد.

سرانجام در پایان این سخن می فرماید:«آنها به سوی امری گردن کشیده بودند که اهلیّت آن را نداشتند و پیش از آنکه به آن برسند گردنهایشان شکسته شد»؛ (لقد أتلعوا (1)أعناقهم إلی أمر لم یکونوا أهله فؤقصوا (2)دونه!) .

این سخن،اشاره به طلحه و زبیر و مانند آنهاست که با وجود امام علیه السّلام هرگز اهلیّت خلافت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله را نداشتند و حتّی بدون حضور امام علیه السّلام نیز شایسته این امر نبودند،چرا که جاه طلبی و دنیاپرستی مانع شایستگی برای رهبری امت اسلام است.

ص:292


1- 1) .«اتلعوا»از«اتلاع»به معنای گردن کشیدن،از ریشه«تلع»بر وزن«طرب»به معنای بلند شدن گردن است.
2- 2) .«وقصوا»از ریشه«وقص»بر وزن«نقص»به معنای شکستن است.

نکته ها

1-حبّ دنیا و عواقب شوم آن

طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و در جنگهای اسلامی شجاعانه از پیامبر و اسلام دفاع کردند.موقعیت آنها بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نیز موقعیت ممتازی بود تا آنجا که عمر نتوانست در شورای شش نفره خود برای انتخاب خلیفه پس از خویش آنها را کنار بگذارد؛ولی حبّ جاه و مقام و علاقه به دنیا آنها را از مسیر حق خارج ساخت و هردو تغییر چهره دادند و به صفوف منافقان پیوستند.

از یک سو به غارت بیت المال مسلمانان در بصره و کشتن حافظان بیت المال دست زدند و از آن برای آتش افروزی جنگ در میان مسلمانان استفاده کردند.

از سوی دیگر آتش جنگ خونین جمل را برافروختند که گروه زیادی از مسلمین-همان گونه که اشاره کردیم بیش از هفده هزار نفر-را به خاک و خون کشیدند و پایه جنگ داخلی را در اسلام بنا نهادند.

از سوی سوم،همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را از خانه بیرون کشیدند و آلت دست هوسهای سیاسی خود ساختند و به این ترتیب حرمت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را هتک نمودند.

از سوی چهارم،هردو،جان خود را در این راه از دست دادند و به خواسته های نفسانی خویش نرسیدند و به یقین،پرونده تاریک آنها در قیامت، بزرگ ترین مایه گرفتاری آنهاست.

اینها همه نتایج آن جاه طلبی و حبّ دنیاست،همان چیزی که همه انبیاء و اولیا آن را سرچشمه همه گناهان شمرده اند و فرموده اند:«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة». (1)

امام علیه السّلام در سخن کوتاهی که طبق روایت مرحوم شیخ مفید بعد از جنگ جمل بیان فرمود،این حقیقت را به روشنی بیان کرده است.ابن ابی الحدید در

ص:293


1- 1) .مرحوم کلینی در کتاب کافی حدیث مشهوری درباره شعبه ها و انگیزه های گناهان از امام زین العابدین علیه السّلام نقل می کند و در آخر آن آمده است:«فقال الأنبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک:حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة». (کافی،ج 2،ص 131،ح 11،باب ذنب الدّنیا).

شرح نهج البلاغه خود در داستان جنگ جمل می نویسد:«پس از پایان جنگ هنگامی که امام علیه السّلام کنار کشته طلحه آمد فرمود او را بنشانید،او را نشاندند، فرمود:«لقد کان لک قدم لو نفعک و لکنّ الشّیطان أضلّک فأزّلک فعجّلک إلی النّار؛ تو گام برجسته ای در اسلام داشتی ای کاش از آن بهره می گرفتی؛ولی شیطان تو را گمراه ساخت و به لغزش واداشت و به سرعت به سوی آتش دوزخ فرستاد». (1)

2-شایستگی شرط اوّل هر کار است

امام علیه السّلام در جمله کوتاهی در پایان گفتار بالا می فرماید:گروهی برای رسیدن به حکومت اسلامی گردن کشیدند؛ولی چون شایسته آن نبودند گردنهایشان شکست.اشاره به اینکه هر کار و هر برنامه ای به لیاقت و شایستگی نیاز دارد تنها علاقه به چیزی سبب وصول به آن نمی شود و هرگز به گزاف نمی توان تکیه بر جای بزرگان زد مگر آنکه انسان اسباب بزرگی را از قبل آماده سازد.

درست است که گروهی بدون فراهم ساختن این اسباب،تکیه برجای بزرگان زدند؛ولی سرانجام بر اثر سوء مدیریت با شکست مواجه شدند و ناکام گشتند.

***

ص:294


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 1،ص 247.

خطبۀ 220: در بیان اوصاف پوینده راه خدا

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی وصف السّالک الطّریق إلی اللّه سبحانه

از سخنان امام علیه السّلام است که در بیان اوصاف پوینده راه خدا گفته است. (1)

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از عنوان خطبه روشن شد امام علیه السّلام در این کلام با عباراتی کوتاه و گویا به معرفی سالک الی اللّه و پوینده راه خدا پرداخته و رمز موفقیّت او را در احیای عقل و از میان بردن هوا و هوسهای سرکش نفسانی شمرده و تصریح می کند که در پرتو این کار برقی پر نور از عنایات حق بر او می درخشد؛مسیر را روشن می سازد و او را به مقام نفس مطمئنّه و رضایت پروردگار می رساند.

***

ص:295


1- 1) .سند خطبه: نویسنده مصادر نهج البلاغه این کلام را از غرر الحکم آمدی نقل کرده با تفاوت قابل ملاحظه ای که نشان می دهد آن را در منبع دیگری غیر از نهج البلاغه یافته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 136).

ص:296

قد أحیا عقله،و أمات نفسه،حتّی دقّ جلیله،و لطف غلیظه،و برق له لامع کثیر البرق،فأبان له الطّریق،و سلک به السّبیل،و تدافعته الأبواب إلی باب السّلامة،و دار الإقامة،و ثبّت رجلاه بطمأنینة بدنه فی قرار الأمن و الرّاحة،بما استعمل قلبه،و أرضی ربّه.

ترجمه

او(سالک الی اللّه)عقلش را زنده کرده و شهواتش را میرانده است،تا آنجا که جسمش لاغر شده،و خشونت اخلاقش به لطافت مبدّل گشته است و برقی پر نور برای او می درخشد،راه را برای او روشن می سازد و او را به مسیر حق (سلوک الی اللّه)می برد،او(در این مسیر)پیوسته از دری به در دیگر منتقل می شود تا به دروازه سلامت سرای جاودانی راه یابد،گامهای او همراه با آرامش بدنش در جایگاه امن و راحت ثابت می گردد،اینها همه به خاطر آن است که عقلش را بکار گرفته و پروردگار خویش را راضی ساخته است.

شرح و تفسیر: پوینده راه حق

پوینده راه حق

امام علیه السّلام در این گفتار پرمعنا در واقع یک دوره عرفان اسلامی را در قالب عباراتی کوتاه ریخته و شرایط سیر و سلوک الی اللّه و نتایج و مقامات آن را بر می شمرد؛نخست می فرماید:«او عقلش را زنده کرده و شهواتش را میرانده است،تا آنجا که جسمش لاغر شده،و خشونت اخلاقش به لطافت مبدّل شده

ص:297

است»؛ (قد أحیا عقله،و أمات نفسه،حتّی دقّ جلیله، (1)،و لطف غلیظه (2)) .

احیای عقل اشاره به بهره گرفتن از استدلالات عقلی برای تکامل ایمان و حسن و قبح عقلی برای تکامل فضایل اخلاقی است و به این ترتیب،واژه عقل در اینجا هم عقل نظری را شامل می شود و هم عقل عملی را.

امّا نفس به معنای از بین بردن غرائز نفسانی نیست،بلکه منظور مهار کردن آنهاست به گونه ای که قدرت نداشته باشند انسان را در دام شیطان گرفتار کنند و از راه خدا باز دارند.

واژه«جلیل»در عبارت «دقّ جلیله» اشاره به بدنهای چاق و فربه است که بر اثر پرخوری و افراط در غذاهای چرب و شیرین به این صورت درآمده و با ترک شهوات وزن خود را کم می کند و سبکبار می شود.

واژه«غلیظ»در «لطف غلیظه» اشاره به خلق و خوی خشن در رذایل اخلاقی است که در پرتو ریاضت نفسانی به لطافت می گراید و تصفیه می شود.

سپس امام علیه السّلام به سراغ آثار این حرکت عقلانی و ریاضت شرعی می رود و ثمرات پرارزش آن را در سه بخش بر می شمارد؛نخست می فرماید:(در این زمان)برقی پرنور برای او می درخشد،راه را برای او روشن می سازد و او را به مسیر حق(سلوک الی اللّه)می برد»؛ (و برق له لامع کثیر البرق،فأبان له الطّریق،و سلک به السّبیل) .

این همان نور معرفت و معنویّت است که به اثر ریاضات عقلانی و نفسانی برای انسان می درخشد و مسیر را برای او کاملا روشن می سازد.همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ»

ص:298


1- 1) .«جلیل»به معنای بزرگ و باارزش است و از ریشه«جلال»به معنای بزرگی و شکل و ارزش گرفته شده و در اینجا اشاره به جسم انسان است که بسیار پرارزش است.
2- 2) .«غلیظ»در اصل به معنای خشن است و در اینجا به معنای خشونتهای اخلاقی است که در پرتو ریاضتهای نفسانی برطرف می گردد و اخلاق لطیف جای آن رای می گیرد.

«رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید،تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید،تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آن راه را بپمایید». (1)

در حقیقت پویندگان راه خدا را به کسانی تشبیه کرده که در یک بیابان ظلمانی به راه افتاده اند؛ولی عنایات ربّانی شامل حال آنها می شود،برقی از آسمان جستن می کند و مسیر را تا اعماق بیابان به آنها نشان می دهد.بعضی از عارفان اسلامی برای انوار هدایت الهی که به دنبال ریاضات نفسانی حاصل می شود سه مرحله قائل شده اند،مرحله اوّل را«لوائح»می نامند؛نوری در درون جان آنها می درخشد؛ولی چندان دوام نمی یابد.مرحله دوم آن را«لوامع»می نامند که با آن سرعت زائل نمی شود؛ولی سرانجام خاموش می گردد و مرحله سوم آن را «طوالع»گفته اند که بقا و دوام قابل ملاحظه ای دارد و پویندگان راه خدا را از هرگونه انحراف حفظ می کند.

در بخش دوم این آثار می فرماید:«او(در این مسیر)پیوسته از دری به در دیگر منتقل می شود تا به دروازه سلامت سرای جاودانی راه یابد»؛ (و تدافعته (2)الأبواب إلی باب السّلامة،و دار الإقامة) .

همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛برای آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است و او ولیّ و سرپرست آنهاست به سبب اعمالی که انجام می دادند». (3)

نیز از قول بهشتیان می فرماید:« «إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ اَلَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» ؛پروردگار ما آمرزنده و

ص:299


1- 1) .حدید،آیه 28.
2- 2) .«تدافعت»از ریشه«تدافع»به معنای پیش راندن و گاه به معنای به یکدیگر تنه زدن می باشد و اینجا همان معنای اوّل مراد است.از ریشه«دفع»بر وزن«فخر»به معنای پیش راندن و هل دادن گرفته شده است.
3- 3) .انعام،آیه 127.

سپاسگزار و بخشنده است همان کسی که با فضل خود ما را در سرای جاویدان جای داد که نه در آن رنجی به ما می رسد و نه سستی و درماندگی». (1)

سرانجام در سومین بخش از آثار این ریاضت الهی می فرماید:«گامهای او همراه با آرامش بدنش در جایگاه امن و راحت ثابت می گردد»؛ (و ثبتت رجلاه بطمأنیّنة بدنه فی قرار الأمن و الرّاحة) .

گویا این همان است که قرآن می فرماید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» (2)

آری!انسان در مسیر قرب الی اللّه هرزمان در معرض وسوسه های شیاطین جنّ و انس است و ترس از گمراهی وجود او را می لرزاند تا به جایی برسد که ابرهای تیره و تار وساوس نفسانی و شیطانی از آسمان روح او کنار رود و برق معرفة اللّه تمام وجودش را روشن سازد و آرامش جاودانی به او دست دهد و مفتخر به خطاب «فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» شود.

امام علیه السّلام در پایان این سخن بار دیگر براین حقیقت تأکید می کند که:«اینها همه برای آن است که عقلش را(در راه حق)به کار گرفته و پروردگار خویش را راضی ساخته است»؛ (بما استعمل قلبه،و أرضی ربّه) .

آری!این همان است که در آیات بالا بدان اشاره شد:« «ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً» ؛به سوی پروردگارت بازگرد که هم تو از او خشنود خواهی بود و هم او از تو خشنود است».

نکته: مقامات سیر و سلوک

مقامات سیر و سلوک

تعبیر سیر و سلوک که در تعبیرات اهل عرفان اسلامی در عصر ما و اعصار

ص:300


1- 1) .فاطر،آیه 34 و 35.
2- 2) .فجر آیات،27-30.

قریب به آن رایج شده،در واقع برگرفته از تعبیراتی در قرآن مجید است،آنجا که می فرماید:« «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ» ؛ای انسان تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت پیش می روی و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد». (1)

آیات توبه مانند« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید،به سوی خدا بازگردید،بازگشتی خالص». (2)(با توجّه به اینکه توبه در اصل به معنای بازگشت است)و آیه شریفه« «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ؛ما از آن خدا هستیم و بسوی او باز می گردیم». (3)

در واقع روح انسان همانند غوّاصی است که به عالم ماده آمده و همراه جسم مادّی شده،تا در اعماق دریای این جهان فرورود و گوهرهای گرانبهایی را از آنجا با خود حمل کرده و بیرون آورد.

غوّاصان،گاه جسم سنگینی را به پای خود می بندند تا آنها را به عمق دریا فرو برد هنگامی که کاوشهای خود را از انجام دادند،آن جسم را از پای خود گشوده و به سطح آب باز می گردند.خوشبخت و سعادتمند کسانی که بدانند گوهرهای گرانبها کجاست.

هدف از این سیر و سلوک الی اللّه که با خودسازی و تهذیب نفس و توبه و انابه و ریاضات مشروع شروع می شود،همان عبور از نفس اماره به سوی نفس لوامه و از آنجا به سوی نفس مطمئنّه و رسیدن به مقام پرافتخار راضیة مرضیه است.عبوری که در نهایت به مکاشفاتی منتهی می شود و پرده ها از برابر چشم انسان برداشته می گردد و همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله درباره جوان سعادتمندی که صبحگاهان در صف نماز جماعت با آن حضرت ملاقات کرد و آثار عبادت

ص:301


1- 1) .انشقاق،آیه 6.
2- 2) .تحریم،آیه 8.
3- 3) .بقره،آیه 156.

شبانه در او نمایان بود،فرمود:«هذا عبد نوّر اللّه قلبه بالایمان؛این بنده ای است که خداوند قلبش را با ایمان روشن ساخت». (1)

عارفان اسلامی و رهروان این راه هرکدام مقامات و مراحلی را برای این سیر و سلوک قائل شده اند که با یکدیگر متفاوت است و بسیاری معتقدند این مراحل را از آیات قرآنی و روایات معصومین علیهم السّلام اخذ کرده اند.

بعضی از آنها برنامه روزانه سالکان الی اللّه را در چهار چیز خلاصه کرده اند:

مشارطه،مراقبه،محاسبه و معاقبه یا مؤاخذه.

به این ترتیب سالک،صبحگاهان با نفس خویش شرط می کند که کمترین قدمی برای رضای غیر خدا برندارد؛سپس در تمام طول روز مراقب اعمال خویش است و شامگاهان به حسابرسی می پردازد و اگر خلافی از او صادر شده بود،نفس خویش را از طریق منع از مشتهیات و خواسته ها عقوبت می کند.

در رساله سیر و سلوک که منسوب به فقیه بزرگوار مرحوم علاّمه بحر العلوم است،منزلگاهها و مقامات دوازده گانه ای برای این برنامه ذکر شده،که بعد از پیمودن آن منزلگاهها انسان وارد عالم خلوص می شود و مصداق «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» (2)می گردد.

در این رساله آداب بیست و پنج گانه ای برای رسیدن این مقصد ذکر شده است. (3)

متأسّفانه این مسئله مورد سوءاستفاده فراوانی-مخصوصا در عصر ما-واقع شده است و صوفیان که همه گرفتار انحرافاتی در اعتقاد و عمل هستند این موضوع را دستاویز خود قرار داده و همگی خود را سالکان الی اللّه می پندارند،

ص:302


1- 1) .کافی،ج 2،ص 53.
2- 2) .آل عمران،آیه 169.
3- 3) .عصاره و فشرده این رساله و همچنین روشهای دیگری را که بعضی از بزرگان عرفانی عصر ما گفته اند را در کتاب اخلاق در قرآن،ج 1،ص 133،به بعد مطالعه فرمایید.

در حالی غالبا مصداق« «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؛بگو آیا به شما خبر دهم که زیانکارترین(مردم)در کارها،چه کسانی هستند؟آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم(و نابود)شده؛با این حال،می پندارند کار نیک انجام می دهند» (1)می باشند؛ولی در این میان افرادی هستند که همواره در سایه کتاب و سنّت گام بر می دارند و از مسیر قرآن و گفتار معصومان خارج نمی شوند،آنها سالکان واقعی و پویندگان راه حقند.

امیر مؤمنان علی علیه السّلام که امام العارفین است در سخنان کوتاه بالا-همان گونه که شرح دادیم-اساس پویش راه حق را احیای عقل و اماته نفس و اصلاح اخلاق برشمرده است و آثار سه گانه مهمّ این پویندگی را به طرز بسیار زیبا و گویایی بیان فرموده است.

***

ص:303


1- 1) .کهف،آیه 103 و 104.

ص:304

خطبۀ 221: هنگام تلاوت آیات «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

قال بعد تلاوته: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»

از سخنان امام علیه السّلام است که هنگام تلاوت آیات «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» بیان فرموده است. (1)

خطبه در یک نگاه

گرچه در واقع تمام این خطبه ناظر به تفسیر «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (2)است؛ولی مجموع آن را می توان به چهار بخش تقسیم کرد.

در بخش اوّل سخن از بی خبری بازماندگان از سرنوشت خویش است که

ص:305


1- 1) .سند خطبه: این کلام را علی ابن محمد شاکر لیثی در کتاب عیون الحکم و المواعظ که در سال 453 هجری تألیف شده و قاعدتا از سیّد رضی متأخر بوده است آورده؛ولی تفاوت و تعبیرات در جمله های متعددی از این خطبه به خوبی نشان می دهد که آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته.ابن اثیر نیز در کتاب النهایه لغات پیچیده این خطبه را تفسیر کرده(و احتمالا او هم منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در دست داشته است) (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 145 با کمی تلخیص).
2- 2) .تکاثر،آیه 1-2.

چگونه از وضع خفتگان در زیر خاک پند و عبرت نمی گیرند.

در بخش دوم چگونگی حال گذشتگان را بیان می کند که چگونه در زیر خاک و در قبرهای سرد و خاموش آرمیده اند،کسی از آنها خبری نمی گیرد.خانه های آنها خالی و زندگی آنان به فراموشی سپرده شده است.

در بخش سوم گویا امام گفت گویی با آنها دارد و آنها با زبان حال پاسخهایی می گویند که بسیار بیدارگر و تکان دهنده است.

در بخش چهارم امام علیه السّلام از روزهای پایانی عمر انسان سخن می گوید که چگونه طبیبان از درمان مأیوس می شوند و داروها از اثر می افتد و لحظه به لحظه انسان به آخر عمر نزدیک می شود و از دوستان و بستگان فاصله می گیرد زبان از کار می افتد گوش شنوایی خود را از دست می دهد و مرگ بر همه وجود انسان سایه می افکند.دقت در بخشهای مختلف این خطبه،هر انسانی را هرقدر قسی القلب باشد تحت تأثیر قرار می دهد و بیدار می سازد.

***

ص:306

بخش اوّل

اشاره

یا له مراما ما أبعده!و زورا ما أغفله!و خطرا ما أفظعه!لقد استخلوا منهم أیّ مدّکر،و تناوشوهم من مکان بعید!أفبمصارع آبائهم یفخرون!أم بعدید الهلکی یتکاثرون!یرتجعون منهم أجسادا خوت،و حرکات سکنت و لأنّ یکونوا عبرا،أحقّ من أن یکونوا مفتخرا؛و لأنّ یهبطوا بهم جناب ذلّة، أحجی من أن یقوموا بهم مقام عزّة!لقد نظروا إلیهم بأبصار العشوة،و ضربوا منهم فی غمرة جهالة،و لو استنطقوا عنهم عرصات تلک الدّیار الخاویة،و الرّبوع الخالیة،لقالت:ذهبوا فی الأرض ضلاّلاّ،و ذهبتم فی أعقابهم جهّالا،تطؤون فی هامهم،و تستنبتون فی أجسادهم،و ترتعون فیما لفظوا،و تسکنون فیما خرّبوا؛و إنّما الأیّام بینکم و بینهم بواک و نوائح علیکم.

ترجمه

شگفتا!چه هدف و مقصد بسیار دوری و چه زیارت کنندگان غافلی و چه افتخار موهوم و نفرت انگیزی(که بر کنار قبور پیشینیان خود می آیند و به تعداد آنها بر یکدیگر تفاخر می کنند)آنها به سراغ کسانی رفتند که از دسترسشان دورند(و یک عالم میان آنها فاصله است)آیا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار می کنند یا با شمارش تعداد مردگان،فزونی می طلبند؟!گویی آنها می خواهند اجساد بی جان و بدنهای بی روح و از کار افتاده را باز گردانند (چه خیال باطل و فکر محالی)؛ولی اگر آن(اجساد بی جان و استخوانهای پوسیده)مایه عبرت گردد،سزاوارتر است تا مایه تفاخر شود و اگر با توجّه به

ص:307

وضع آنان این بازماندگان،به آستانه تواضع و ذلّت فرود آیند عاقلانه تر است از اینکه آنها را وسیله سربلندی و عزّت خود بدانند(آری!)این به جهت آن است که آنها با چشمان کم نور به مردگان خود نگریستند و در دریای جهل و غرور فرو رفتند،اگر شرح حال آنان را از عرصه های ویران شده آن دیار و خانه های خالی می پرسیدند در پاسخ به آنها می گفتند:آنها در زمین گم شدند(و اجسادشان خاک و پراکنده شد)؛ولی شما از روی جهل همان مسیر آنها را ادامه دادید در حالی که از روی جمجمه هایشان عبور می کنید و روی اجسادشان زراعت می نمایید و از آنچه آنها باقی گذاردند می خورید و در خانه های آنها که رو به ویرانی می رود سکونت می گزینید(شما بر آنها می گریید)در حالی که روزهایی که در میان شما و آنها قرار دارد بر شما می گریند و نوحه گری می کنند!

شرح و تفسیر: تفاخر بی معنا به جای عبرت گرفتن!

تفاخر بی معنا به جای عبرت گرفتن!

همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه یکی از مهم ترین و جامع ترین و مؤثّرترین خطبه های امیر مؤمنان علی علیه السّلام است.

ابن ابی الحدید تعریفات عجیبی درباره این خطبه دارد و آن را از نظر فصاحت و بلاغت بی نظیر می شمرد و می گوید:کسی که آن را بررسی کند،کلام معاویه درباره علی علیه السّلام را باور خواهد کرد.او می گفت:«و اللّه ما سنّ الفصاحة لقریش غیره؛به خدا سوگند فصاحت را برای قریش غیر او بنیانگذاری نکرد».

سپس به این نکته می پردازد که گاهی شعرا هنگام شنیدن اشعار فصیح و بلیغ سجده می کردند و می گفتند همان گونه که قاریان قرآن مواضع سجود قرآن را می دانند ما نیز مواضع سجود شعر را می دانیم آنگاه ابن ابی الحدید می افزاید سزاوار است تمام فصحای عرب اجتماع کنند و این خطبه بر آنها خوانده شود و

ص:308

به جهت عظمت آن(برای آفریدگار)سجده کنند.

آنگاه اضافه می کند:من به راستی بسیار تعجب می کنم از کسی که درباره جنگ خطبه ای می خواند که نشان می دهد طبع او همانند شیران است.سپس همان کس خطبه ای می خواند که نشان می دهد طبع او همچون زاهدی است که چشم از دنیا پوشیده که نه در عمر خود خونی ریخته و نه گوشت حیوانی خورده است،و یا همانند مسیح ابن مریم اسطوره زهد و ترک دنیا بود.از همه جالب تر اینکه می گوید من به کسی که به همه امّتها سوگند می خورد،قسم یاد می کنم که در طول 50 سال از عمرم بیش از هزار بار این خطبه را خوانده ام و هیچ زمان نبوده، که به هنگام تلاوت این خطبه در من اثری از خوف و پند و موعظه و لرزش در اندام من حاصل نشود.واعظان و خطبا و فصحا در این زمینه بسیار سخن گفته اند و من بارها آنها را بررسی کرده ام؛ولی هیچ کدام از آنها تأثیر این خطبه را در من نداشته است. (1)

با توجّه به آنچه گفته شد سزاوار است هنگام شرح و تفصیل این خطبه به عمق سخنان امام علیه السّلام بیندیشیم و بهره کافی از آن ببریم و آثار آن را در روح و جان خود احساس کنیم.

همان گونه که در عنوان خطبه آمد این سخن در واقع تفسیری است برای دو آیه آغاز سوره تکاثر «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»

نخست یک نظری اجمالی به تفسیر این دو آیه بیفکنیم:

1.مفسّران معروف،دو تفسیر برای آن ذکر کرده اند:الف.منظور آن است که فزون طلبی شما را از خدا و قیامت غافل ساخت تا زمانی که از دنیا بروید و به قبرها سپرده شوید.ب.منظور آن است که فزونی طلبی و تفاخر شما را از خدا و قیامت غافل ساخت تا آنجا که برای اثبات برتری خود به زیارت و دیدار قبرها

ص:309


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 152 به بعد(با تلخیص).

رفتید و هر یک قبور مردگان خود را برشمردید تا برتری خود را ثابت کنید.

به یقین تفسیر دوم صحیح تر است،زیرا اوّلا زیارت قبور به معنای دفن شدن در قبرها معنای بسیار بعیدی است و دیگر اینکه اگر تفسیر اوّل صحیح باشد باید بگوید:«تزوروا القبور»یعنی فعل به صورت مضارع باشد نه ماضی،زیرا فرض براین است که مخاطبان زنده اند.

سخن امام در این خطبه نیز بر محور دوم دور می زند و این خود دلیل روشن بر ترجیح این تفسیر است.

امام علیه السّلام نخست می فرماید:«شگفتا!چه هدف و مقصد بسیار دوری و چه زیارت کنندگان غافلی و چه افتخار موهوم و نفرت انگیزی»؛ (یا له مراما (1)ما أبعده!و زورا (2)ما أغفله!و خطرا (3)ما أفظعه! (4)) .

آری استخوانهای پوسیده در زیر خاک و بدنهایی که مور و مار به آن در آویخته چیزی نیست که به آن افتخار کنند چه خوب بود به جای این افتخارات موهوم عبرت می گرفتند و فردای خود را در زیر خروارها خاک در گورهایی سرد و خاموش و بریده از همه بستگان و دوستان با چشم خود می دیدند و از این خواب سنگین غفلت بیدار می شدند.از همین رو امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«آنها(در حال زیارت قبور)همه جا را از پیشینیان خود خالی دیدند چه عبرت بزرگی(ولی این غافلان بیدار نشدند)آنها به سراغ کسانی رفتند که بسیار از دسترسشان دورند(و یک عالم میان آنها فاصله است)»؛ (لقد استخلوا (5))

ص:310


1- 1) .«مرام»به معنای مقصد و هدف است و از ریشه«روم»بر وزن«قوم»به معنای خواستن و قصد کردن گرفته شده است.
2- 2) .«زور»به معنای زیارت کننده است و بر مفرد و جمع هردو اطلاق می شود.
3- 3) .«خطر»گاه به معنای امر خطرناک و گاه به معنای امر مهم آمده است و در جمله بالا اشاره به معنای دوم است؛یعنی آنها کثرت قبور مردگانشان را مهم می شمرند در حالی که افتخار موهوم و نفرت انگیزی است.
4- 4) .«أفظع»از ریشه«فضاعت»به معنای نفرت انگیز و زشت بودن گرفته شده است.
5- 5) .«استخلوا»از ریشه«خلوّ»بر وزن«غلوّ»به معنای خالی شدن و درگذشتن گرفته شده است.

منهم أیّ مدّکر،و تناوشوهم (1)من مکان بعید!) .

بعضی از مفسّران جمله (لقد استخلوا) را چنین تفسیر کرده اند:«آنها به یاد کسانی افتادند که مدتها پیش درگذشته و خاک شده اند»؛(در تفسیر اوّل«استخلوا»به معنای خالی دیدن جای آنها و در تفسیر دوم به معنای یاد کردن از گذشتگان است).

سپس در ادامه این سخن آنها را ملامت و سرزنش شدید می کند و می فرماید:

«آیا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار می کنند یا با شمارش تعداد مردگان فزونی می طلبند؟!»؛ (أ فبمصارع آبائهم یفخرون!أم بعدید الهلکی یتکاثرون!) .

انسان چه اندازه بی خبر باشد که بخواهد به آن استخوانهای پوسیده افتخار کند و مردگان متلاشی شده را در صف زندگان قرار دهد و آنها را دلیل بر فزونی جمعیّت خویش بشمارد.در ادامه می فرماید:«گویی آنها می خواهند اجساد بی جان و بدنهای بی روح و از کار افتاده را باز گردانند(چه خیال باطل و فکر محالی)»؛ (یرتجعون منهم أجسادا خوت (2)،و حرکات سکنت) .

نیز می افزاید:«اگر آن(اجساد بی جان و استخوانهای پوسیده)مایه عبرت گردد،سزاوارتر است تا مایه افتخار شود و اگر با توجّه به وضع آنان این بازماندگان،به آستانه تواضع و ذلّت فرود آیند عاقلانه تر است از اینکه آنها را وسیله سربلندی و عزت بدانند»؛ (و لأنّ یکونوا عبرا،أحقّ من أن یکونوا مفتخرا؛ و لأن یهبطوا بهم جناب (3)ذلّة،أحجی (4)من أن یقوموا بهم مقام عزّة!) .

ص:311


1- 1) .«تناوشوا»از ریشه«تناوش»و از«نوش»بر وزن«خوف»به معنای برگرفتن چیزی با سهولت یا با قدرت است و تناوش از مکان بعید به معنای دسترسی پیدا کردن از نقطه دور دست می باشد.
2- 2) .«خوت»از ریشه«خوی»بر وزن«هوا»در اصل به معنای خالی شدن است و گاه به معنای ویران گشتن نیز آمده و در عبارت بالا منظور همان معنای دوم است.
3- 3) .«جناب»از ریشه«جنب»به معنای پهلو گرفته شده.این واژه در معنای ناحیه و اطراف به کار می رود و جناب ذلّه در جمله بالا به همین معناست.
4- 4) .«احجی»از واژه«حجا»بر وزن«رضا»به معنای عقل است،بنابراین احجی به معنای عاقلانه تر است.

امام علیه السّلام در این چند جمله براین نکته پافشاری می کند که دیدگاه آنها درباره مردگان به کلّی وارونه است و چنان از بیراهه می روند که زشت در نظرشان زیباست.آنها باید با دیده عبرت این گورستانهای خاموش را بنگرند؛وضع نیاکان خود را در زیر خاکها مشاهده کنند و آینده خویش را با توجّه به قانون مرگ که هرگز استثنایی ندارد،بنگرند.

در حدیثی آمده است:هنگامی که علی علیه السّلام با اصحاب خود به سوی میدان صفّین می رفت،به ساباط مدائن و اطراف رسید(جایی که روزی مرکز یکی از قدرتمندترین حکومتها بود؛ولی همه چیز از آن رخت بربست).ناگهان یکی از یاران حضرت در حالی که نگاه به آثار کسری می کرد یکی از اشعار عبرت انگیز معروف عرب را بر زبان جاری ساخت:

جرت الرّیاح علی مکان دیارهم فکأنّهم کانوا علی میعاد

بادها بر ویرانه های خانه ها و قصرهایشان می زود.گویی آنها قراری داشتند و بر سر قرارشان رفتند.

امام علیه السّلام به این مقدار نیز قانع نشد و فرمود چرا این آیات قرآن را نخواندید:

« «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ» ؛چه بسیار باغها و چشمه هایی که خود به جای گذاشتند-و کشتزارها،قصرهای زیبا و گرانبها-و نعمتهای فراوان دیگری که در آن غرق بودند-آری این چنین بود سرنوشت آنان ما آنها را به ارث به اقوام دیگری دادیم». (1)، (2)

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به بیان این موضوع می پردازد که چرا به جای عبرت گرفتن از اجساد پوسیده اموات،آنها را وسیله تفاخر بر یکدیگر قرار دادند و می فرماید:«(آری!)این به علت آن است که آنها با چشمان کم نور به

ص:312


1- 1) .دخان،آیه 25-28.
2- 2) .بحار الانوار،ج 68،ص 327.

مردگان خود نگریستند و(بر اثر کوته بینی)در دریای جهل و غرور فرورفتند»؛ (لقد نظروا إلیهم بأبصارهم العشوة،و ضربوا منهم فی غمرة جهالة) .

در ادامه این سخن می فرماید:«(آنها راهی برای بیدار شدن از این خواب غفلت داشتند؛ولی از آن راه نرفتند)اگر شرح حال آنان را از عرصه های ویران شده آن دیار و خانه های خالی می پرسیدند در پاسخ به آنها می گفتند:آنها در زمین گم شدند(و اجسادشان خاک شد و خاک آنها پراکنده گشت)؛ولی شما از روی جهل همان مسیر آنها را ادامه دادید(در حالی که)از روی جمجمه هایشان عبور می کنید و روی اجسادشان زراعت می نمایید و از آنچه آنها باقی می گذاردند می خورید و در خانه های آنها که رو به ویرانی می رود سکونت می گزینید(شما بر آنها می گریید)در حالی که روزهایی که در میان شما و آنها قرار دارد بر شما می گریند و نوحه گری می کنند»؛ (و لو استنطقوا عنهم عرصات تلک الدّیار الخاویة،و الرّبوع (1)الخالیة،لقالت:ذهبوا فی الأرض ضلاّلا (2)،و ذهبتم فی أعقابهم جهّالا،تطؤون فی هامهم (3)،و تستنبتون (4)فی أجسادهم،و ترتعون (5)فیما لفظوا (6)، و تسکنون فیما خرّبوا؛و إنّما الأیّام بینکم و بینهم بواک (7)و نوائح (8)علیکم) .

ص:313


1- 1) .«ربوع»جمع«ربع»بر وزن«رفع»به معنای خانه،اقامتگاه و پناهگاه است.
2- 2) .«ضلال»جمع«ضال»به معنای گمراه است.
3- 3) .«هام»جمع«هامة»به معنای سر یا قسمت بالای آن است.
4- 4) .«تستنبتون»از ریشه«نبت»بر وزن«ضبط»به معنای روییدن گرفته شده و نبات به معنای گیاه است و استنبات به معنای زراعت کردن و طلب رویش است.
5- 5) .«ترتعون»از ریشه«رتع»،بر وزن«قطع»در اصل به معنای چریدن و فراوان خوردن حیوانات است؛ولی گاه در مورد انسان به معنای تفریح کردن و خورد و خوراک فراوان داشتن به کار می رود و در جمله مورد بحث،به معنای دوم است.
6- 6) .«لفظوا»از ریشه«لفظ»به معنای بیرون افکندن چیزی گرفته شده و غالبا به معنای بیرون انداختن از دهان بکار می رود و چون سخن از دهان بیرون می آید،از این رو به آن لفظ گفته می شود و در جمله بالا معنای اوّل اراده شده است.
7- 7) .«بواک»جمع«باکیه»در اصل به معنای زنان گریه کن و سوگوار است.
8- 8) .«نوائح»جمع«نائحه»به معنای زن نوحه گر است و تفاوت این دو،در این است که نوحه گری به معنای گریه با سروصدا و ذکر الفاظ و مطالبی است در حالی که بکاء و گریه مفهوم عامی دارد.

جمله «ضربوا منهم فی غمرة جهالة» اشاره به غرق شدن آنها در دریای جهالت است و«ضرب»به قرینه آخر این جمله،همان معنای غرق شدن را می رساند.

و جمله «تطؤون فی هامهم» اشاره به این است که هنگامی که بدنهای انسانها می پوسد و خاک می شود بر اثر عوامل مختلف،همچون باد و باران و سیلاب و زیرورو شدن زمین بوسیله انسانها،آن خاکها به روی زمین منتقل می شود و این انسانهای غافل از روی آن می گذرند و نمی دانند چه می کنند و ذکر«هام»(فرق سر)برای این است که مهم ترین جای بدن انسان،جمجمه اوست وگرنه تمام اجساد خاک شده زیر پای عابران است.

جمله «تستنبتون فی أجسادهم» اشاره به این است که زارعان،بذرافشانی به روی زمینهایی می کنند که آمیخته با خاک جسدهای پیشینیان است و با این حال در خواب غفلتند.

جمله «ترتعون فیما لفظوا» گاه به آن معنا که در بالا گفتیم تفسیر شده(ترتعون به معنای بهره گرفتن و لفظوا به معنای ترک کردن)و گاه گفته اند که از اجساد آنها، اجزایی پراکنده می شود و باغبانها ناآگاهانه نهال بر آن می نشانند و از میوه های آن بهره می گیرند.

جمله «تسکنون فیما خرّبوا» ممکن است اشاره به این باشد که آنها مدتی در این خانه های زیبا زندگی کردند و پس از آنکه رو به ویرانی گذارد آن را رها کردند و به زیر خاک رفتند و شما در آن ساکن شدید و بعضی از شارحان،جمله «خربوا»را به معنای خالی شدن از ساکنان تفسیر کرده اند،این احتمال نیز داده شده که منظور خراب بودن خانه ها به علّت ترک ذکر خدا و عبادت بوده همان گونه که عمران و آبادی را در آیه شریفه «إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ» (1)به عمران و

ص:314


1- 1) .توبه،آیه 18.

آبادی با ذکر و عبادت خدا تفسیر کرده اند.

آری!آنها حق این مساکن را ادا نکردند و با غرور و غفلت و فراموش کردن ذکر خدا عملا آن را تخریب نمودند،هرچند به ظاهر آباد بود و به دست غافلان همچون خود سپردند و رفتند.

جمله «و إنّما الأیّام بینکم و بینهم بواک» اشاره لطیفی به این نکته است که شما برای مردگان و از دست رفتگان اشک می ریزید و ناله سر می دهید؛ولی روزگار بر شما می گرید و نوحه گری می کند که چقدر از سرنوشت خود غافل و بی خبرید و فراموش می کنید که خودتان نیز باید این مسیر را به زودی طی کنید.

***

ص:315

ص:316

بخش دوم

اشاره

أولئکم سلف غایتکم،و فرّاط مناهلکم،الّذین کانت لهم مقاوم العزّ،و حلبات الفخر،ملوکا و سوقا.سلکوا فی بطون البرزخ سبیلا سلّطت الأرض علیهم فیه،فأکلت من لحومهم،و شربت من دمائهم؛فأصبحوا فی فجوات قبورهم جمادا لا ینمون،و ضمارا لا یوجدون؛لا یفزعهم ورود الأهوال،و لا یحزنهم تنکّر الأحوال،و لا یحفلون بالرّواجف،و لا یأذنون للقواصف.غیّبا لا ینتظرون،و شهودا لا یحضرون،و إنّما کانوا جمیعا فتشتّتوا،و آلافا فافترقوا،و ما عن طول عهدهم،و لا بعد محلّهم،عمیّت أخبارهم،و صمّت دیارهم،و لکنّهم سقوا کأسا بدّلتهم بالنّطق خرسا،و بالسّمع صمما،و بالحرکات سکونا،فکأنّهم فی ارتجال الصّفة صرعی سبات.جیران لا یتأنّسون،و أحبّاء لا یتزاورون.بلیّت بینهم عرا التّعارف، و انقطعت منهم أسباب الإخاء،فکلّهم وحید و هم جمیع،و بجانب الهجر و هم أخلاّء،لا یتعارفون للیل صباحا،و لا لنهار مساء.

أیّ الجدیدین ظعنوا فیه کان علیهم سرمدا،شاهدوا من أخطار دارهم أفظع ممّا خافوا،و رأوا من آیاتها أعظم ممّا قدّروا،فکلتا الغایتین مدّت لهم إلی مباءة،فاتت مبالغ الخوف و الرّجاء.فلو کانوا ینطقون بها لعیّوا بصفة ما شاهدوا و ما عاینوا.

ترجمه

آنها پیش از شما به کام مرگ که سرنوشت نهایی همه شماست فرورفتند و قبل از شما به این آبشخور وارد شدند.همانها که صاحب مقامات عزّت و

ص:317

مرکبهای افتخار بودند؛گروهی سلاطین و گروهی رعایا.(آری!)آنها همه درون قبرها خزیده اند و زمین در آنجا بر آنها مسلّط شد؛از گوشتهایشان خورد و از خونهایشان نوشید.در حفره های گور خویش به صورت جمادی درآمده اند که هرگز نموّی ندارند و ناپیدایانی که امید یافت شدنشان نیست.حوادث هراس انگیز هرگز آنها را در وحشت فرونمی برد و دگرگونی حالات،آنان را اندوهگین نمی سازد.به زلزله ها و لرزه ها اعتنایی ندارند و به صداهای وحشتناک گوش فرانمی دهند.غایبانی هستند که انتظار بازگشتشان نیست و شاهدانی که هرگز حضور ندارند.آنها جمع بودند و پراکنده شدند و با یکدیگر الفت داشتند و جدا گشتند.اگر اخبارشان به دست فراموشی سپرده شده و خانه هایشان در سکوت فرورفته،بر اثر طول زمان و دوری از محل سکونت نیست،بلکه جامی به آنها نوشانده شده که به جای سخن گفتن گنگ بودن و به جای شنوایی کر شدن را به آنها داده و حرکاتشان به سکون مبدّل شده است و در نگاه اوّل گمان می بری که همگی افتاده اند و به خواب فرورفته اند(امّا چنین نیست).آنان همسایگانی هستند که با یکدیگر انس نمی گیرند و دوستانی که به دیدار هم نمی روند.رشته های شناسایی در میان آنها کهنه شده و اسباب برادری،قطع گردیده است.با اینکه همه جمع اند ولی تنهایند!و با اینکه دوستند از یکدیگر دورند!نه برای شب صبحگاهی می شناسند و نه برای روز،شامگاهی.(آری!) شب یا روزی که رخت سفر مرگ در آن بسته و از آن کوچ کرده اند برای آنها جاودان خواهد بود.آنها خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه می ترسیدند یافتند و آیات و نشانه های(پاداش و ثواب)را بزرگترین از آنچه می پنداشتند، مشاهده کردند و برای وصول به هریک از این دو نتیجه نهایی(بهشت یا دوزخ) تا رسیدن به قرارگاهشان مهلت داده شدند و عالمی از بیم و امید برای آنها فراهم ساخته که اگر قادر بر سخن گفتن بودند از وصف آنچه در آنجا(از عذاب الهی) مشاهده کرده اند یا(از نعمتهای عظیم خداوند)دیده اند عاجز می ماندند.

ص:318

شرح و تفسیر: عالم عجیب پس از مرگ

عالم عجیب پس از مرگ

امام علیه السّلام بعد از ملامت شدید و سرزنش کسانی که به قبور پیشینیان و اجساد متلاشی شده نیاکانشان افتخار می کنند،به بیان این نکته می پردازد که سرنوشت آنها می تواند درس عبرت و اندرز تکان دهنده ای برای بازماندگان باشد، می فرماید:«آنها پیش از شما به کام مرگ که سرنوشت نهایی شماست فرورفتند و قبل از شما به این آبشخور وارد شدند؛همانها که صاحب مقامات عزّت و مرکّبهای افتخار بودند؛گروهی سلاطین و گروهی رعایا»؛ (أولئکم سلف غایتکم، (1)و فراط (2)مناهلکم (3)،الّذین کانت لهم مقاوم (4)العزّ،و حلبات (5)الفخر، ملوکا و سوقا (6)) .

تعبیر به «سلف غایتکم» اشاره به این است که آنها به نقطه پایان زندگی که همان مرگ است،پیش از شما رسیده اند،و خلف باید حال خود را با توجّه به سرنوشت سلف دریابد و عبرت گیرد.

تعبیر به «فرّاط مناهلکم» اشاره به این است که گویی همه انسانها در یک قافله به سوی قبرها در حرکتند،گروهی در پیشاپیش این قافله و گروهی در پشت سر آنها حرکت می کنند.

ص:319


1- 1) .«غایت»به معنای نهایت و در اینجا به معنای مرگ است.
2- 2) .«فرّاط»از ریشه«فرط»بر وزن«شرط»به معنای سرعت کردن و عجله نمودن است و«فراط»جمع«فارط» غالبا به کسانی گفته می شود که در پیشاپیش قافله حرکت می کنند تا محل آب را شناسایی کنند سپس به تمام کسانی که پیشگام در امری هستند،اطلاق شده است.
3- 3) .«مناهل»جمع«منهل»از ریشه«نهل»بر وزن«اهل»به معنای نوشیدن نخستین گرفته شده و«منهل»به جایی گفته می شود که از آنجا می توان از آب نهر استفاده کرد.
4- 4) .«مقاوم»جمع«مقام»است و بعضی آن را جمع«مقامه»دانسته اند و هردو به معنای مجلس است.
5- 5) .«حلبات»جمع«حلبه»بر وزن«دفعه»به معنای اسبهایی است که برای مسابقه گردآوری می شوند.
6- 6) .«سوق»جمع«سوقه»بر وزن«روزه»به معنای رعیّت و توده مردم است و از ریشه«سوق»بر وزن«فوق» گرفته شده؛زیرا زمامداران آنها را به سوی اهداف مورد نظر پیش می رانند.

تعبیر به «مقاوم العزّ» اشاره براین است که صاحب قدرتها نیز این راه را مانند دیگران باید بپیمایند.

در جمله «و حلبات الفخر» مردم را تشبیه به گروههایی می کند که در یک سلسله مسابقات عظیم و گسترده برای کسب افتخار بیشتر شرکت کرده اند،امام علیه السّلام می فرماید:همه آنها نیز سرانجام به منزلگاهی می رسند که نامش قبر است.

سرانجام در یک کلمه می فرماید: «ملوکا و سوقا» هم پادشاهان می روند و هم رعایا.

سپس برای توضیح بیشتر می فرماید:«آنها درون قبرها خزیده اند و زمین در آنجا بر آنها مسلّط شد.از گوشتهایشان خورد و از خونهایشان نوشید»؛ (سلکوا فی بطون البرزخ سبیلا سلّطت الأرض علیهم فیه،فأکلت من لحومهم،و شربت من دمائهم) .

برزخ گرچه معمولا بر عالمی اطلاق می شود که واسطه میان دنیا و آخرت است همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (1)ولی برزخ در اینجا به معنای قبر است به قرینه جمله هایی که بعد از آن آمده است همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام نیز آمده است:«البرزخ القبر» (2)البتّه قبر نیز گاه به معنای مادی آن است؛مانند آنچه در این خطبه آمده است و گاه به معنای غیر مادی آن؛مانند آنچه در حدیث مشهور آمده است:«القبر إمّا روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر النّیران؛قبر یا باغی از باغهای بهشت است یا حفره ای از حفره های دوزخ». (3)

سپس در توضیح بیشتر می فرماید:«آنها در حفره های گور خویش به صورت جمادی درآمده اند که هرگز نموّی ندارند و ناپیدایانی که امید یافت شدنشان

ص:320


1- 1) .مؤمنون،آیه 100.
2- 2) .بحارالانوار،ج 6،ص 217.
3- 3) .همان،ص 214 و صحیح ترمذی،ج 4،کتاب صفة القیامة،باب 26،ح 2460.

نیست.حوادث هراس انگیز هرگز آنها را در وحشت فرونمی برد و دگرگونی حالات،آنان را اندوهگین نمی سازد به زلزله ها و لرزه ها اعتنایی ندارند و به صداهای وحشتناکی گوش فرانمی دهند(و در یک کلمه هیچ گونه احساسی در برابر هیچ حادثه ای ندارند،زیرا مردگانی فاقد روحند و جسمی بی جان).غایبانی هستند که انتظار بازگشتشان نیست و شاهدانی که هرگز حضور ندارند.آنها جمع بودند و پراکنده شدند و با یکدیگر الفت داشتند و جدا گشتند»؛ (فأصبحوا فی فجوات (1)قبورهم جمادا لا ینمون،و ضمارا (2)لا یوجدون؛لا یفزعهم ورود الأهوال، و لا یحزنهم تنکّر الأحوال،و لا یحفلون (3)بالرّواجف (4)،و لا یأذنون للقواصف (5).

غیّبا لا ینتظرون،و شهودا لا یحضرون،و إنّما کانوا جمیعا فتشتّتوا،و آلافا (6)فافترقوا) .

آنچه در این عبارات تکان دهنده آمده است اشاره به ظاهر جسم مردگان است،هرچند روح آنها در عالم دیگر دارای هرگونه احساس،هول و ترس،غم و اندوه می باشد.

آری در یک لحظه،انسان هوشیار و خندان یا غمگین و با نشاط یا محزون و پراحساس و پرتحرّک،ناگهان چشم از دنیا می پوشد و همه ظواهر و آثار حیات برچیده می شود به گونه ای که با قطعه سنگ بی روحی هیچ تفاوتی ندارد.

ص:321


1- 1) .«فجوات»جمع«فجوه»به معنای محل وسیع و گشاده است و به معنای فراخی و گشادگی میان دو شیء نیز آمده است و در اینجا اشاره به شکاف قبرهاست.
2- 2) .«ضمار»در اصل به معنای غائب یا بدهی و مالی است که چندان امید بازگشت آن نیست و از ریشه«ضمر» بر وزن«امر»به معنای پنهان شدن گرفته شده است.
3- 3) .«یحفلون»از ریشه«حفول»به معنای جمع شدن افراد گرفته شده است و نیز به معنای اعتنا کردن به چیزی آمده است و«لا یحفلون»در جمله بالا به همین معناست یعنی اعتنا نمی کنند.
4- 4) .«رواجف»جمع«راجفه»به معنای لرزاننده و تکان دهنده است و از ریشه«رجف»بر وزن«ربط»به معنای اضطراب و لرزش شدید گرفته شده است.
5- 5) .«قواصف»جمع«قاصف»به معنای باد و طوفان شکننده است و از ریشه«قصف»بر وزن«وصف»به معنای شکستن گرفته شده است.
6- 6) .«آلاف»جمع«الیف»به معنای کسی است که به چیزی دل بسته و از ریشه«الفت»گرفته شده است.

سپس امام علیه السّلام به نکته دیگری در این زمینه اشاره کرده،می فرماید:«اگر اخبارشان به دست فراموشی سپرده شده و خانه هایشان در سکوت فرورفته،بر اثر طول زمان و دوری از محل سکونت نیست،بلکه جامی به آنها نوشانده شده که به جای سخن گفتن گنگ بودن و به جای شنوایی کر شدن را به آنها داده و حرکاتشان به سکون مبدّل شده است و در نگاه اوّل چنین پنداری که همگی افتاده اند و به خواب فرورفته اند»؛ (و ما عن طول عهدهم،و لا بعد محلّهم،عمیّت أخبارهم،و صمّت دیارهم،و لکنّهم سقوا کأسا بدّلتهم بالنّطق خرسا،و بالسّمع صمما،و بالحرکات سکونا،فکأنّهم فی ارتجال (1)الصّفة صرعی (2)سبات (3)) .

چه تعبیر گویا و تکان دهنده ای و چه گفتار بیدارگر و هوشیار کننده ای!آری! آنها چنان فراموش شدند که گویی قرنها با ما فاصله داشتند و چنان خانه های آنها خاموش است که گویی سالیان دراز آن رخت بربستند،در حالی که گاه در یک لحظه کوتاه،جام مرگ را نوشیدند و همه چیز پایان گرفت.

سپس امام در تعبیرات پرمعنا و تکان دهنده دیگری می افزاید:«آنان همسایگانی هستند که با یکدیگر انس نمی گیرند و دوستانی که به دیدار هم نمی روند.رشته های شناسایی در میان آنها کهنه شده و اسباب برادری،قطع گردیده است.با اینکه همه جمع اند ولی تنهایند و با اینکه دوستند از یکدیگر دورند.نه برای شب صبحگاهی می شناسند و نه برای روز،شامگاهی.(آری!) شب یا روزی که رخت سفر مرگ در آن بسته و از آن کوچ کرده اند برای آنها جاودان خواهد بود»؛ (جیران لا یتأنّسون،و أحبّاء لا یتزاورون.بلیت بینهم عرا (4)

ص:322


1- 1) .«ارتجال»به معنای بیان مطلبی بدون مطالعه قبلی است و از ریشه«رجل»بر وزن«اجر»به معنای راه رفتن با پاست و از آنجا که افراد ابداع کننده مطلبی گویی با پای خود راه می روند بر این معنا اطلاق شده است.
2- 2) .«صرعی»جمع«صریع»به معنای شخص یا جنازه ای است که بر زمین افکنده شده از جمع«صرع»بر وزن «فرع»به معنای بر زمین افکندن گرفته شده است.
3- 3) .«سبات»از ریشه«سبت»در اصل به معنای قطع و بریدن است سپس به معنای تعطیل عمل برای استراحت آمده است و به همین جهت به خواب نیز«سبات»گفته می شود.
4- 4) .«عری»جمع«عروه»به معنای دستگیره است.

التّعارف،و انقطعت منهم أسباب الإخاء،فکلّهم وحید و هم جمیع،و بجانب الهجر و هم أخلاّء،لا یتعارفون للیل صباحا،و لالنهار مساء.أیّ الجدیدین ظعنوا فیه کان علیهم سرمدا) .

آری!همه چیز آنها با زندگان متفاوت است؛خانه های قبر آنها دیوار به دیوار یکدیگر است بی آنکه از هم باخبر باشند یا به دیدار یکدیگر بروند؛آنها در درون جمع خود تنهایند و در عین دوستی با یکدیگر گویی از هم قهرند؛اگر در شب از دنیا رفتند هرگز طلوع صبح را نمی بینند و اگر در روز چشم از جهان فروبستند هرگز شب تاریکی نخواهند دید و به گفته یکی از شعرای عرب:

لابدّ من یوم بلا لیلة أو لیلة تأتی بلا یوم

سرانجام روزی خواهیم داشت بدون شب و یا شبی بدون روز.

سپس امام علیه السّلام به بخش دیگری از حالات مردگان و ارواح آنها هنگام مشاهده عذاب الهی یا پاداشهای عظیم او اشاره کرده،می فرماید:«آنها خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه می ترسیدند یافتند و آیات و نشانه های(پاداش و ثواب) را بزرگتر از آنچه می پنداشتند،مشاهده کردند و برای وصول به هریک از این دو نتیجه نهایی(بهشت یا دوزخ)تا رسیدن به قرارگاهشان مهلت داده شدند و عالمی از بیم و امید برای آنها فراهم ساخته که اگر قادر بر سخن گفتن بودند از وصف آنچه در آنجا(از عذاب الهی)مشاهده کرده اند یا(از نعمتهای عظیم خداوند)دیده اند عاجز می ماندند»؛ (شاهدوا من أخطار دارهم أفظع (1)ممّا خافوا، و رأوا من آیاتها أعظم ممّا قدّروا،فکلتا الغایتین مدّت لهم إلی مباءة (2)،فاتت مبالغ الخوف و الرّجاء.فلو کانوا ینطقون بها لعیّوا (3)بصفة ما شاهدوا و ما عاینوا) .

ص:323


1- 1) .«افظع»از ریشه«فظع»بر وزن«جزع»به معنای بزرگ شمردن و وحشت کردن گرفته شده است.
2- 2) .«مباءه»به معنای منزلگاه است و در اصل به معنای محلی است که شتر به آنجا بازگشت می کند از ریشه «بواء»بر وزن«دواء»به معنای بازگشت کردن و منزل گرفته شده است.
3- 3) .«عیّوا»از ریشه«عیّ»بر وزن«حیّ»به معنای عجز و ناتوانی است.

در واقع آنچه امام علیه السّلام در اینجا بیان فرموده همان چیزی است که در خطبه 114 از نهج البلاغه با صراحت آمده است و می فرماید: «کلّ شیء من الدّنیا سماعه أعظم من عیانه و کلّ شیء من الآخرة عیانه أعظم من سماعه ؛هرچیزی از دنیا، شنیدنش بزرگتر از دیدن آن است(و دور نمایش،دل انگیزتر از آن است که با چشم از نزدیک دیده می شود)و هرچیزی از آخرت،دیدنش عظیم تر از شنیدن می باشد.

دلیل آن هم روشن است،زیرا جهان آخرت،بسیار وسیع تر و گسترده تر است تا آنجا که آن را در مقایسه با دنیا همچون دنیا با عالم جنین و رحم مادر دانسته اند.

***

ص:324

بخش سوم

اشاره

و لئن عمیت آثارهم،و انقطعت أخبارهم،لقد رجعت فیهم أبصار العبر،و سمعت عنهم آذان العقول،و تکلّموا من غیر جهات النّطق،فقالوا:

کلحت الوجوه النّواضر،و خوت الأجسام النّواعم،و لبسنا أهدام البلی،و تکاءدنا ضیق المنضجع،و توارثنا الوحشة،و تهکّمت علینا الرّبوع الصّموت،فانمحت محاسن أجسادنا،و تنکّرت معارف صورنا،و طالت فی مساکن الوحشة إقامتنا؛و لم نجد من کرب فرجا،و لا من ضیق متّسعا! فلو مثّلتهم بعقلک،أو کشف عنهم محجوب الغطاء لک،و قد ارتسخت أسماعهم بالهوامّ فاستکّت،و اکتحلت أبصارهم بالتّراب فخسفت،و تقطّعت الألسنة فی أفواههم بعد ذلاقتها،و همدت القلوب فی صدورهم بعد یقظتها،و عاث فی کلّ جارحة منهم جدید بلی سمّجها و سهّل طرق الافة إلیها،مستسلمات فلا أید تدفع،و لا قلوب تجزع،لرأیت أشجان قلوب، و أقذاء عیون،لهم فی کلّ فظاعة صفة حال لا تنتقل،و غمرة لا تنجلی.

ترجمه

هرچند آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته؛ولی چشمان عبرت بین آنان را می بیند و گوشهای عقل گفتارشان را می شنود.(آری!)آنها سخن می گویند؛ولی نه از طریق زبان،آنها(با زبان حال)می گویند:چهره های خرم و زیبای ما زشت و پژمرده شد و بدنهای نرم و نازک(که در ناز و نعمت پرورش یافته بود)بر زمین افتاد و از هم متلاشی گشت،لباس کهنگی و فرسودگی بر تن پوشیدیم و تنگی قبر،سخت ما را در فشار قرار داد.وحشت و ترس را از

ص:325

یکدیگر به ارث برده ایم و خانه های خاموش قبر بر ما فروریخته است.

زیباییهای بدنهای ما محو شده و نشانه های شناسایی چهره ما دگرگون گشته، اقامت ما در این خانه های وحشت،طولانی شده نه از این درد و رنج،فرجی یافته ایم و نه از تنگی قبر،گشایشی.اگر با عقل خود آنها را در نظر خویش، مجسم سازی یا پرده های کنار رود و با چشم خود آنها را ببینی درحالی که گوشهای آنها را حشرات خورده اند و از کار افتاده و بر چشمهایشان سرمه خاک کشیده شده و(در کاسه)فرورفته،زبانهایی که با سرعت و فصاحت سخن می گفتند پاره پاره شده،قلبها در سینه های آنها پس از بیداری خاموش گشته و در هریک از اعضای آنان پوسیدگی تازه ای آشکار شده و آن را زشت و بدمنظر ساخته و راه آفات را به سوی آن به آسانی گشوده درحالی که همه آنها در برابر این امور تسلیمند.نه دستی برای دفاع وجود دارد و نه قلبی برای جزع و بی تابی (و ناله سر دادن)(آری اگر حال آنها را در نظر خود مجسم سازی)قلبهایی پر از غم و چشمهایی پر خاشاک را می بینی(که بر آنها نوحه گری می کنند و از همه مصیبت بارتر اینکه)آنها در هر شدت و سختی،حالات ناراحت کننده ای دارند که هرگز دگرگون نمی شود(و به سوی خوبی نمی گراید)و بلای فراگیری دارند که هیچ گاه بر طرف نمی گردد.

شرح و تفسیر: شرح حال خفتگان در خاک!

شرح حال خفتگان در خاک!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،وضع مردگان و خفتگان قبور را با بیان رسا و تکان دهنده دیگری شرح می دهد و می فرماید:«هر چند آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته؛ولی چشمان عبرت بین آنان را می بیند و گوشهای عقل گفتارشان را می شنود.(آری!)آنها سخن می گویند؛ولی نه از طریق زبان»؛ (و لئن

ص:326

عمیت آثارهم،و انقطعت أخبارهم،لقد رجعت فیهم أبصار العبر،و سمعت عنهم آذان العقول،و تکلّموا من غیر جهات النّطق) .

در واقع امام علیه السّلام در این عبارت به دو نکته اشاره می فرماید:نخست اینکه خبر گرفتن از آنان از طرق عادی(مانند چشم گوش)نیست،بلکه از راههای عمیق تر و قوی تر است از طریق چشم دل و گوش عقل،همچنین سخن گفتن آنها نیز با زبان قال نیست،بلکه با زبان حال است که آثارش بسیار عمیق تر است،زیرا زبان قال ممکن است آمیخته با دروغ باشد،ولی زبان حال هیچ گاه دروغ نمی گوید.

اکنون ببینیم آنها با زبان حال چه می گویند؟امام علیه السّلام سخن آنها را چنین بیان می کند:«آنها می گویند:چهره های خرم و زیبای ما زشت و پژمرده شد و بدنهای نرم و نازک(که در ناز و نعمت پرورش یافته بود)بر زمین افتاد و از هم متلاشی شد،لباس کهنگی و فرسودگی بر تن پوشیدیم و تنگی قبر،سخت ما را در فشار قرار داد.وحشت و ترس را از یکدیگر به ارث برده ایم و خانه های خاموش قبر بر ما فروریخته است»؛ (فقالوا:کلحت (1)الوجوه النّواضر (2)،و خوت (3)الأجسام النّواعم،و لبسنا أهدام (4)البلی،و تکاءدنا (5)ضیق المضجع،و توارثنا الوحشة،و تهکّمت (6)علینا الرّبوع الصّموت (7)) .

آری!آنها گاه از سرنوشت بدنهایشان سخن می گویند و گاه از جایگاهایشان.

بدنها نخست پژمرده،چهره ها در هم کشیده،سپس از هم متلاشی شده و

ص:327


1- 1) .«کلحت»از ریشه«کلوح»بر وزن«طلوع»به معنای چین و چروک برداشتن و چهره عبوس کردن و در هم کشیدن گرفته شده است.
2- 2) .«نواضر»از ریشه«نضرة»بر وزن«دفعة»به معنای خرمی و شادابی و شکوفایی گرفته شده است.
3- 3) .«خوت»از ریشه«خواء»به معنای فروریختن و از هم متلاشی شدن است.
4- 4) .«اهدام»جمع«هدم»بر وزن«حرص»به معنای لباس کهنه وصله دار است.
5- 5) .«تکائدنا»از«تکائد»به معنای مشقت بار شدن گرفته شده و ریشه آن«کآد»بر وزن«رعد»است.
6- 6) .«تهکمت»از«تهکّم»به معنای سقوط در چاه و مانند آن و یا فروریختن و ویران شدن است.
7- 7) .«صموت»به معنای خاموش شدن و لب فروبستن است و در عبارت بالا مصدری است که معنای وصفی دارد.

سرانجام پوسیده و خاک شده است.قبرها تنگ و تاریک و سرد و خاموش است و امواج وحشت آنها را در بر گرفته و همگی در سکوت فرورفته اند.

سپس می افزاید:«زیباییهای بدنهای ما محو شده و نشانه های شناسایی چهره ما دگرگون گشته،اقامت ما در این خانه های وحشت،طولانی شده نه از این درد و رنج،فرجی یافته ایم و نه از تنگی قبر،گشایشی»؛ (فانمحت محاسن أجسادنا،و تنکّرت معارف صورنا،و طالت فی مساکن الوحشة إقامتنا؛و لم نجد من کرب فرجا،و لا من ضیق متّسعا!) .

آری!صورتهایی که در حال حیات بسیار زیبا و شناخته شده بود و منزلگاههایی که وسیع و زیبا و راحت بود،با فرارسیدن مرگ دگرگون می شود، آن منزلگاه زیبا و فراخ به خانه تنگ و تاریک قبر مبدل می گردد،و آن صورتهای زیبا بعد از چند صباحی نه تنها طراوت و شادابی و جمال خود را از دست می دهد،بلکه به صورت بسیار وحشتناکی در می آید.

به همین دلیل پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در گفتار کوتاه و تکان دهنده ای می فرماید:«ما رأیت منظرا إلاّ و القبر أفضع منه؛من هیچ منظره وحشتناکی را ندیدم مگر اینکه قبر از آن وحشتناکتر است». (1)

سپس امام علیه السّلام با تعبیرات زنده ای سعی می کند وضع حالات آنها را در قبر برای مخاطبان خود کاملا آشکار کند:«اگر با عقل خود آنها را در نظر خویش، مجسم سازی،یا پرده ها کنار رود و با چشم خود آنها را ببینی،در حالی که گوشهای آنها را حشرات خورده اند و از کار افتاده،و بر چشمهایشان سرمه خاک کشیده شده و(در کاسه)فرو رفته،زبانهایی که با سرعت و فصاحت سخن می گفتند پاره پاره شده،قلبها در سینه های آنها پس از بیداری خاموش گشته است و در هر یک از اعضای آنان پوسیدگی تازه ای آشکار شده و آن را زشت و

ص:328


1- 1) .سنن ترمذی،ج 3،ص 379؛میزان الحکمه،ماده«قبر»،ح 16251.

بد منظر ساخته و راه آفات را به سوی آن به آسانی گشوده است در حالی که همه آنها(در برابر این امور)تسلیم اند.نه دستی برای دفاع وجود دارد و نه قلبی برای جزع و بی تابی(و ناله سردادن).(آری اگر حال آنها را این گونه در نظر خود مجسم سازی)قلبهایی پر از غم و چشمهایی پر از غم و چشمهایی پر خاشاک را می بینی(که بر آنها نوحه گری می کنند)»؛ (فلو مثّلتهم بعقلک،أو کشف عنهم محجوب الغطاء لک،و قد ارتسخت (1)أسماعهم بالهوامّ (2)فاستکّت (3)،و اکتحلت أبصارهم بالتّراب فخسفت،و تقطّعت الألسنة فی أفواههم بعد ذلاقتها (4)،و همدت (5)القلوب فی صدورهم بعد یقظتها،و عاث (6)فی کلّ جارحة منهم جدید بلی (7)سمّجها (8)و سهّل طرق الآفة إلیها، مستسلمات فلا أید تدفع،و لا قلوب تجزع،لرأیت أشجان (9)قلوب،و أقذاء (10)عیون) .

درست است که با قبض روح تمام همه از کار می افتد؛ولی تا زمانی که سالم است هنوز قابلیتی در آن وجود دارد که اگر فرضا روح به آن باز می گشت فعال

ص:329


1- 1) .«ارتسخت»از ریشه«ارتساخ»به معنای ثابت شدن و فرورفتن از ریشه«رسوخ»به معنای نفوذ کردن و جذب شدن گرفته شده است.
2- 2) .«هوام»جمع«هامة»به معنای حشرات دارای سمّ کشنده ای است؛مانند مار و گاه به هر نوع حشره اطلاق می شود.
3- 3) .«استکت»از ریشه«سکّ»بر وزن«حک»به معنای فروبستن گرفته شده است.
4- 4) .«ذلاقه»به معنای برّندگی و تیزی است؛سپس به معنای لسان و سرعت بیان به کار رفته است و خطیب ذلق به گوینده فصیح و سخنور گفته می شود.
5- 5) .«همدت»از ریشه«همود»بر وزن«سجود»در اصل به معنای خاموش شدن آتش است.سپس به معنای سکوت و سکون و از کار افتادن به کار رفته است.
6- 6) .«عاث»از ریشه«عیث»بر وزن«حیف»به معنای فاسد کردن گرفته شده و به معنای تبذیر و اتلاف نیز آمده است و در جمله بالا همان معنای اوّل اراده شده است.
7- 7) .«جدید بلی»با توجّه به اینکه«جدید»به معنای نو و«بلی»به معنای کهنه است در عبارت بالا نوعی صناعت بدیع به کار رفته که دو ضد در کنار هم به صورت مضاف و مضاف الیه آمده و معنای آن پوسیدگی تازه است.
8- 8) .«سمجّ»از ریشه«سماجت»به معنای ناهنجار بودن و نفرت انگیز شدن گرفته شده و«سمج»بر وزن«خشن» به کسانی گفته می شود که به طریقه زشت و ناپسند چیزی را دنبال می کنند.
9- 9) .«اشجان»جمع«شجن»بر وزن«کفن»به معنای غم و اندوه است.
10- 10) .«اقذاء»جمع«قذی»بر وزن«قبا»به معنای خار و خاشاک و اجسام کوچکی است که در چشمش می ریزد و انسان را ناراحت می کند که ساعت به ساعت در بدن بی جان مردگان ظاهر می شود.

می شد؛ولی پس از پوسیدن و متلاشی شدن دیگر هیچ کارایی ندارد،و به همین دلیل امام علیه السّلام می فرماید:حشرات گوش آنها را از کار می اندازند و سرمه خاک چشم آنان را و پاره شدن زبان نطق آنان را.

آنگاه در تکمیل این سخن در یک جمله به صورت جمع بندی می فرماید:

«آنها در هر شدّت و سختی حالات ناراحت کننده ای دارند که هرگز دگرگون نمی شود(و به سوی خوبی نمی گراید)و بلای فراگیری که هیچ گاه بر طرف نمی گردد»؛ (لهم فی کلّ فظاعة صفة حال لا تنقل،و غمرة (1)لا تنجلی) .

اشاره به اینکه مصیبت بزرگ آنان این است که این گرفتاریها زایل نمی شود، بلکه روز به روز پیچیده تر می گردد؛بدبختی آنان در این است که آینده روشنی در پیش رو ندارند هر چه زمان بگذرد بدن متلاشی تر و استخوانها پوسیده تر می شود.

***

ص:330


1- 1) .«غمره»در اصل به معنای آبی است که فراگیر باشد و اشیایی را بپوشاند؛سپس به معنای هر امر فراگیر شدید به کار رفته است.

بخش چهارم

اشاره

فکم أکلت الأرض من عزیز جسد،و أنیق لون،کان فی الدّنیا غذیّ ترف، و ربیب شرف!یتعلّل بالسّرور فی ساعة حزنه،و یفزّع إلی السّلوة إن مصیبة نزلت به،ضنّا بغضارة عیشه،و شحاحة بلهوه و لعبه!فبیّنا هو یضحک إلی الدّنیا و تضحک إلیه فی ظلّ عیش غفول،إذ وطیء الدّهر به حسکه و نقضت الأیّام قواه،و نظرت إلیه الحتوف من کثب فخالطه بثّ لا یعرفه،و نجیّ همّ ما کان یجده،و تولّدت فیه فترات علل،آنس ما کان بصحّته،ففزع إلی ما کان عوّده الاطبّاء من تسکین الحارّ بالقارّ،و تحریک البارد بالحارّ،فلم یطفیء ببارد إلاّ ثوّر حرارة،و لا حرّک بحارّ إلاّ هیّج برودة،و لا اعتدل بممازج لتلک الطّبائع إلاّ أمدّ منها کلّ ذات داء؛حتّی فتر معلّله،و ذهل ممرّضه،و تعایا أهله بصفة دائه،و خرسوا عن جواب السّائلین عنه،و تنازعوا دونه شجیّ خبر یکتمونه:فقائل یقول:هو لمّا به،و ممّن لهم إیّاب عافیته،و مصبّر لهم علی فقده،یذکّرهم أسی الماضین من قبله.فبینا هو کذلک علی جناح من فراق الدّنیا،و ترک الأحبّة،إذ عرض له عارض من غصصه،فتحیّرت نوافذ فطنّته،و یبست رطوبة لسانه،فکم من مهمّ من جوابه عرفه فعیّ عن ردّه،و دعاء مؤلم بقلبه سمعه فتصامّ عنه،من کبیر کان یعظّمه،أو صغیر کان یرحمه!و إنّ للموت لغمرات هی أفظع من أن تستغرق بصفة،أو تعتدل علی عقول أهل الدّنیا.

ترجمه

زمین ها،چه بسیار،اجساد نیرومند زیبا و خوش آب و رنگ را که در

ص:331

دنیا نازپرورده و نعمت بودند و پرورش یافته دامان احترام و شرف،در کام خود فرو بردند،همانها که می خواستند با سرور و خوشحالی غمها را از دل بزدایند و به هنگام فرارسیدن مصیبت برای از بین نرفتن طراوت زندگی و از دست ندادن سرگرمیهای آن به لذّت و خوشگذرانی پناه بردند.(آری!)در آن هنگام که او به دنیا می خندید و دنیا نیز در سایه زندگی مرفه و غفلت زا بر او خنده می زد، ناگهان روزگار خارهای جانگداز آلام و مصائب را در دل او فروکرد و گذشت روزگار قوای او را در هم شکست و عوامل مرگ از نزدیک به او نظر افکند در نتیجه،غم و اندوهی که هرگز از آن آگاهی نداشت با او در آمیخت و غصه های پنهانی که حتی خیال آن را نمی کرد در وجودش راه یافت،سستی بیماریها در او ظاهر شد در حالی که به سلامت و تندرستی،انس شدید داشت.در این هنگام، هراسان و ترسان به آنچه طبیبان او را به آن،عادت داده بودند پناه برد که حرارت را با برودت،تسکین دهد و برودت را با حرارت تحریک کند؛ولی در چنین حالتی هیچ حرارتی را با عوامل برودت فروننشاند جز اینکه حرارت شعله ورتر شد و هیچ برودتی را با داروی حرارت زا تحریک نکرد جز اینکه برودت را به هیجان در آورد.برای اعتدال مزاج به هیچ معجونی پناه نبرد جز آنکه به سبب آن، آماده بیماری دیگری شد.این وضع همچنان ادامه یافت تا آنجا که طبیب از درمانش ناتوان شد و پرستارش او را به فراموشی سپرد و خانواده اش از وصف بیماری او خسته شدند و در پاسخ سؤال کنندگان فروماندند.آنها در کنار بیمار خود نشسته و درباره خبر ناگواری که تا آن وقت از او مکتوم می داشتند آشکارا به گفتگو پرداختند.یکی می گفت او را به حال خود رها کنید(که رفتنی است) دیگری آرزوی بازگشت بهبود او را می کرد و(سومی)آنان را به شکیبایی در فقدانش،دعوت می نمود و(برای تحمّل این مصیبت)مصائب و اندوه گذشتگان را به یادشان می آورد.در این حال که او در شرف فراق دنیا و ترک دوستان بود،

ص:332

ناگهان عارضه ای گلوگیر شد که فهم و درک او را ناتوان ساخت و در حیرت و سرگردانی فروبرد و زبانش خشک شد.در این هنگام به فکر وصایا و سؤالات مهم و لازمی می افتد که پاسخ آنها را می دانست؛امّا چه سود که زبانش از گفتن باز مانده است،و سخنانی می شنود که قلب او را به درد می آورد و می خواهد جواب آنها را بگوید؛امّا قدرت ندارد،از این رو خود را به ناشنوایی می زند همان سخنان و زخم زبانهایی که گاه از شخص بزرگی صادر می شود که این بیمار او را محترم می شمرد یا از کوچکی که در گذشته بر او ترحم می کرده است.

(به هر حال)مرگ دشواریهایی دارد که انسان را در خود غرق می کند،مشکلاتی که هراس انگیزتر از آن است که بتوان در قالب الفاظ ریخت یا اندیشه های اهل دنیا آن را درک کند.

شرح و تفسیر: دشواری های مرگ که در قالب الفاظ نمی گنجد

دشواری های مرگ که در قالب الفاظ نمی گنجد

امام علیه السّلام این گوینده توانای فصیح بی نظیر،در آخرین بخش از این خطبه،باز از زوایای دیگر به مسئله مرگ و پایان زندگی و عوارض سخت آن اشاره کرده و آن را در چهار مرحله خلاصه می کند؛نخست می فرماید:«چه بسیار،زمین اجساد نیرومند زیبا و خوش آب و رنگ را که در دنیا پرورده ناز و نعمت بودند و پرورش یافته احترام و شرف،در کام خود فروبرد،همانها که می خواستند با سرور و خوشحالی،غمها را از دل بزدایند و به هنگام فرارسیدن مصیبت،برای از بین نرفتن طراوت زندگی و از دست ندادن سرگرمیهای آن،به لذت و خوشگذرانی پناه بردند»؛ (فکم أکلت الأرض من عزیز (1)جسد،و أنیق (2)لون،کان )

ص:333


1- 1) .«عزیز»در اصل به معنای قوی و شکست ناپذیر است که لازمه آن،نفی ذلّت از انسان است؛ولی معلوم نیست چرا بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را به معنای با طراوت و زیبا تفسیر کرده اند.
2- 2) .«انیق»به معنای زیبا و خوش آب و رنگ است.

فی الدّنیا غذیّ (1)ترف،و ربیب (2)شرف!یتعلّل (3)بالسّرور فی ساعة حزنه،و یفزع إلی السّلوة (4)إن مصیبة نزلت به،ضنّا (5)بغضارة (6)عیشه،و شحاحة (7)بلهوه و لعبه!) .

این سخن اشاره دقیقی به کسانی است که آنچنان به ناز و نعمت و عیش و نوش دنیا عادت کرده اند که به هنگام نزول مصیبتها و اندوهها سعی می کنند خود را با انواع سرگرمیها و لهو و لعب،از آن دور دارند و آنچه را ممکن بود مایه بیداری و هوشیاری آنان گردد به فراموشی بسپارند و این خود مصیبتی است بزرگ که انسان به عوامل بیداری و عوامل مستی و بی خبری پناه برد؛ولی حوادث تلخ هرگز آنها را فراموش نمی کند و سرانجام زمین آنها را در کام خود فرو می برد.

«(آری)در آن هنگام که او(بر اثر ناز و نعمت)به دنیا می خندید و دنیا نیز در سایه زندگی مرفه و غفلت زا بر او خنده می زد،ناگهان روزگار خارهای جانگداز آلام و مصائب را در دل او فروکرد و گذشت روزگار قوای او را در هم شکست و عوامل مرگ از نزدیک به او نظر افکند،در نتیجه غم و اندوهی که هرگز از آن آگاهی نداشت با او در آمیخت،و غصه های پنهانی که حتی خیال آن را نمی کرد در وجودش راه یافت.سستی بیماریها در او ظاهر شد در حالی که به سلامت و تندرستی،انس شدید داشت»؛ (فبیّنا هو یضحک إلی الدّنیا و تضحک إلیه فی ظلّ

ص:334


1- 1) .«غذیّ»از ریشه«غذاء»به معنای طعام گرفته شده و«غذیّ ترف»با توجّه با اینکه«ترف»به معنای ناز و نعمت است به این معناست که او با ناز و نعمت،پرورش یافته است.
2- 2) .«ربیب»از ریشه«ربّ»به معنای تربیت و تدبیر گرفته شده،بنابراین«ربیب شرف»یعنی کسی که در دامان عزت و احترام پرورش یافته است.
3- 3) .«یتعلّل»از ریشه«تعلّل»به معنای خود را به فراموشی زدن و سرگرم ساختن است.
4- 4) .«سلوة»به معنای زندگی آرام بخش است.
5- 5) .«ضنّ»به معنای بخل شدید است.
6- 6) .«غضارة عیش»به معنای زندگی پر نعمت است.
7- 7) .«شحاحة»به معنای بخل است و گاه گفته شده که درجه بالای بخل محسوب می شود.بخیل کسی است که نسبت به آنچه در دست خود دارد بخل می ورزد؛امّا شحیح کسی است که هم نسبت به آن و هم نسبت به آنچه در دست مردم است،بخل دارد.

عیش غفول (1)؛إذ وطیء الدّهر به حسکه (2)و نقضت الأیّام قواه،و نظرت إلیه الحتوف (3)من کثب (4)فخالطه بثّ (5)لا یعرفه،و نجّی (6)همّ ما کان یجده،و تولّدت فیه فترات علل،آنس ما کان بصحّته) .

اشاره به اینکه هر چند این بی خبران در برابر مصائب سعی دارند خود را به فراموشی بسپارند،پیوسته بر دنیا خنده سر می دهند و دنیای غافل کننده نیز بر آنها خنده مستانه می زند؛ولی دیری نمی پاید که در سرازیری مرگ قرار می گیرند؛قوا و نیروها یکی پس از دیگری از بین می رود،چشمها کم نور، گوشها سنگین،استخوانها سست و پوک،اعصاب خسته و ناتوان و انواع بیماریها به سوی او هجوم می آورد و جهان نوحه مرگ را در گوش آنها می خواند.

در واقع امام علیه السّلام در این بخش،نخست به تحلیل رفتن قوا و آشکار شدن انواع بیماریها به دنبال آن،که گام اوّل به سوی مرگ است اشاره فرمود. سپس به سراغ گام دوم می رود که مراجعه پی درپی و مکرّر به اطبا و گرفتن انواع داروها و بی تأثیر بودن آنها است و می فرماید:«در این هنگام،هراسان و ترسان به آنچه طبیبان او را به آن عادت داده بودند پناه برد که حرارت را با برودت تسکین دهد و برودت را با حرارت تحریک کند؛ولی در چنین حالتی هیچ حرارتی را با عوامل برودت فروننشاند جز اینکه حرارت شعله ورتر شد،و هیچ برودتی را با داروی حرارت زا تحریک نکرد جز اینکه برودت را به هیجان در آورد.برای اعتدال مزاج به هیچ معجونی پناه نبرد جز آنکه به سبب آن آماده بیماری دیگری

ص:335


1- 1) .«غفول»از ریشه«غفلت»گرفته شده و به معنای غافل کننده و غفلت آور است.
2- 2) .«حسکه»از ریشه«حسک»بر وزن«فدک»به معنای گیاه خار داری است که انسان را سخت می آزارد و به معنای عداوت و کینه نیز آمده و در اینجا منظور معنای اوّل است.
3- 3) .«حتوف»جمع«حتف»به معنای مرگ است.
4- 4) .«کثب»از ریشه«کثب»بر وزن«کسب»به معنای نزدیک شدن است.
5- 5) .«بثّ»به معنای اندوه شدید است.این واژه به معنای گستردن و پراکنده کردن و منتشر ساختن نیز آمده و در اینجا همان معنای اوّل مراد است.
6- 6) .«نجیّ»به معنای پنهان و پوشیده است از ریشه«نجوا»به معنای سخنان در گوشی گرفته شده است.

شد»؛ (ففزع إلی ما کان عوّده الأطبّاء من تسکین الحارّ بالقارّ (1)،و تحریک البارد بالحارّ،فلم یطفیء ببارد إلاّ ثوّر (2)حرارة،و لا حرّک بحارّ إلاّ هیّج برودة،و لا اعتدل بممازج (3)لتلک الطّبائع إلاّ أمدّ منها کلّ ذات داء) .

آری!هنگامی که فرمان قطعی مرگ فرامی رسد اسباب صحت و سلامت به کندی می گراید و به اصطلاح:«سر کنگبین صفرا می فزاید و روغن بادام سبب خشکی می شود».گویی داروها از اثر می افتند و یا نتیجه معکوس می دهند و طبق ضرب المثل معروف:«طبیبان ابله می شوند»و راه بیمار به سوی پایان زندگی هموار می گردد.

آنچه در تعبیرات حساب شده مولا در اینجا آمده،اشاره به تقسیماتی است که در طبّ قدیم رایج بود.در آن زمان اطبّا عقیده داشتند که چهار نوع مزاج وجود دارد:مزاج گرم،مزاج سرد،مزاج تر و خشک.از نگاه دیگر چهار نوع مزاج مرکب شناخته شده بود مزاج گرم و تر(که به آن دموی می گفتند)و مزاج گرم و خشک(که آن را صفراوی می نامیدند)و مزاج سرد و تر(که آن را بلغمی نام می نهادند)و مزاج سرد و خشک(که آن را سوداوی می گفتند).

البتّه این مزاجها هنگامی که در حدّ اعتدال بود لطمه ای به سلامت نمی زد و صاحبان آنها با تفاوت زیادی که با هم داشتند همگی دارای زندگی خوبی بودند؛ ولی اگر یکی از چهار تا(حرارت،برودت،رطوبت و یبوست)غلبه می کرد ناچار بودند برای باز گرداندن اعتدال مزاج به عوامل مخالف پناه برند؛حرارت را با برودت فرونشانند و برودت را با عوامل حرارت تحریک کنند و رطوبت را با یبوست بیامیزند و یبوست را با رطوبت تعدیل کنند.

تأثیر همه اینها در زمانی است که کار از کار نگذشته باشد.هنگامی که کار از

ص:336


1- 1) .«قارّ»یعنی سرد از ریشه«قرّ»بر وزن«حرّ»به معنای برودت است.
2- 2) .«ثوّر»از ریشه«ثوران»به معنای هیجان است.
3- 3) .«ممازج»به معنای معجون و چیزهایی است که به هم آمیخته شده باشد.

کار گذشت،همه بی اثر خواهد بود.

سپس امام علیه السّلام مرحله سوم را بازگو می کند و آن مرحله یأس از بازگشت سلامت و انتظار پایان عمر در آینده نه چندان دور می فرماید:«این وضع همچنان ادامه یافت تا آنجا که طبیب از درمانش ناتوان شد،و پرستارش او را به فراموشی سپرد،و خانواده اش از وصف بیماری او خسته شدند،و در پاسخ سؤال کنندگان فرو ماندند»؛ (حتّی فتر معلّله (1)،و ذهل ممرّضه (2)،و تعایا (3)أهله بصفة دائه،و خرسوا عن جواب السّائلین عنه) .

گویی امام بارها و بارها در کنار این گونه بیماران و خانواده های آنان بوده و حالات آنان را دقیقا زیر نظر گرفته است؛طبیب،اظهار عجز می کند و پرستار اظهار خستگی،و خانواده او نمی دانند درباره او به مردم چه بگویند.بگویند حال او بهتر است خلاف گفته اند.بگویند بدتر است خوشایند نیست.ناچار زبان را در کام فرومی برند و با نگاههای مأیوسانه خود پاسخ می گویند.

در ادامه می افزاید:«آنها در کنار بیمار خود نشسته و درباره خبر ناگواری که تا آن وقت از او مکتوم می داشتند آشکارا به گفت و گو پرداختند؛یکی می گفت او را به حال خود رها کنید(که رفتنی است).دیگری آرزوی بازگشت بهبود او را می کرد و(سومی)آنان را به شکیبایی در فقدانش،دعوت می نمود،و(برای تحمّل این مصیبت)مصائب و اندوه گذشتگان را به یادشان می آورد»؛ (و تنازعوا دونه شجیّ (4)خبر یکتمونه:فقائل یقول:هو لمّا به،و ممّن لهم إیاب عافیته، و مصبّر لهم علی فقده،یذکّرهم أسی (5)الماضین من قبله) .

ص:337


1- 1) .«معلّل»به معنای معالجه کننده است و در اصل از«علة»به معنای بیماری گرفته شده است.
2- 2) .«ممرّض»به معنای پرستار از ریشه«مرض»است.
3- 3) .«تعایا»از ریشه«عیّ»به معنای عجز است.
4- 4) .«شجیّ»به معنای غم انگیز از ریشه«شجو»بر وزن«هجو»به معنای غم و اندوه گرفته شده است.
5- 5) .«أسی»به معنای غم و اندوه است و در بعضی از نسخه ها«أسی»(به ضم همزه آمده)جمع«اسو»به معنای پیشگام است و هر دو معنا در عبارت خطبه مناسب است.

سرانجام امام چهارمین و آخرین مرحله زندگی این بیمار را بیان می کند.

هنگامی که در آستانه مرگ قرار می گیرد و آماده سفر آخرت و ترک این جهان می شود،می فرماید:«در این حال که او در شرف فراق دنیا و ترک دوستان بود، ناگهان عارضه ای گلوگیرش شد که فهم و درک او را ناتوان ساخت و در حیرت و سرگردانی فروبرد و زبانش خشک شد»؛ (فبینا هو کذلک علی جناح من فراق الدّنیا،و ترک الأحبّة،إذ عرض له عارض من غصصه،فتحیّرت نوافذ فطنته،و یبست رطوبة لسانه) .

در ادامه می فرماید:«در این هنگام به فکر وصایا و سؤالات مهم و لازمی می افتد که پاسخ آنها را می دانست؛امّا چه سود که زبانش از گفتن باز مانده است و سخنانی می شنود که قلب او را به درد می آورد(و می خواهد جواب آنها را بگوید؛امّا قدرت ندارد،از این رو)خود را به ناشنوایی می زند و چه بسیار سخنان و زخم زبانهایی که گاه از شخص بزرگی صادر می شود که این بیمار او را محترم می شمرد یا از کوچکی است که در گذشته بر او ترحم می کرده است»؛ (فکم من مهمّ من جوابه عرفه فعیّ عن ردّه،و دعاء مؤلم بقلبه سمعه فتصامّ (1)عنه، من کبیر کان یعظّمه،أو صغیر کان یرحمه!) .

آری!او در این حالت چون علم به فرارسیدن لحظه های پایان عمرش پیدا می کند در فکر فرومی رود که اموال مخفی داشته یا بدهکاریهایی به اشخاص که می بایست به بازماندگانش معرفی می کرد و یا خانواده و دوستان او سؤالاتی درباره این امور و یا آنچه مربوط به دفن و موضع قبر اوست از او دارند که قادر به پاسخ گفتن نیست.

ابن ابی الحدید در اینجا داستان کوتاه و عبرت انگیزی را که خود شاهد و ناظر بوده نقل می کند،که در لحظات آخر شخصی می خواست وصیت لازمی کند،امّا

ص:338


1- 1) .«فتصام»از ریشه«صمّ»به معنای کر شدن گرفته شده و«تصام»یعنی خود را به کری زد.

زبانش از گردش افتاده بود.به قلم و دواتی اشاره کرد تا خواسته خود را بنویسد؛ ولی افسوس دست آن قدر لرزان بود که کلمات نامفهوم نوشته شد و دستش همچنان می لرزید تا جان داد. (1)

سرانجام امام علیه السّلام با این جمله،خطبه پر محتوا و تکان دهنده خود را پایان می دهد و می فرماید:«(به هر حال)مرگ دشواریهایی دارد که انسان را در خود غرق می کند.مشکلاتی که هراس انگیزتر از آن است که بتوان در قالب الفاظ ریخت یا اندیشه های اهل دنیا آن را درک کند»؛ (و إنّ للموت لغمرات (2)هی أفظع من أن تستغرق بصفة،أو تعتدل علی عقول أهل الدّنیا) .

مرحوم علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود در اینجا حدیثی از کتاب کافی نقل می کند که گروهی از عابدان بنی اسرائیل تصمیم گرفتند شهرهای مختلف را بگردند و آثار عبرت انگیز را در آنها ببینند،در این گردش خود به قبری رسیدند که باد،گرد و غبار بر آن پاشیده بود و جز اثر مختصری از آن آشکار نبود.گفتند چه خوب است دعا کنیم و از درگاه خدا بخواهیم صاحب این قبر،شرح حال خود را برای ما بازگو کند.دعای آنها مستجاب شد.از صاحب قبر پرسیدند طعم مرگ را چگونه یافتی؟او با وحشت تمام در پاسخ گفت:نود و نه سال از دفن من می گذرد و هنوز درد و رنج جان دادن و تلخی طعم آن در درون من است. (3)

نکته: گذرگاهی که همه از آن عبور می کنند

گذرگاهی که همه از آن عبور می کنند

بارها گفته اند و گفته ایم که اگر انسان در هر چیز شک و تردید به خود راه دهد

ص:339


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 167.
2- 2) .«غمرات»جمع«غمره»معنای آن در فقره قبلی گذشت.
3- 3) .کافی،ج 3،ص 260،ح 38(با تلخیص).

در این مسئله نمی تواند تردید کند که یک روز باید رخت سفر را از این دنیا بر بندد و کاسه مرگ را با اکراه یا با رغبت سر کشد.

همان گونه که هر جنینی به هر شکل و صورت و مربوط به هرکس،روزی باید از گذرگاه رحم بگذرد و به این دنیا گام بگذارد و هر میوه ای روزی از درخت می افتد و یا آن را می چینند،انسان نیز باید خواه ناخواه از گذرگاه مرگ بگذرد.

حال که چنین است چرا گروهی مایل نیستند نام مرگ برده شود؟چرا تلاش می کنند این واقعیتی که آنها را فراموش نمی کند،از یاد ببرند؟!

از آن مهم تر،مقدّمات و پیامدهای مرگ است؛حالات عجیبی که مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه با موشکافی تمام آن را به صورت تابلوی بسیار زنده ای ترسیم کرده و بازتاب مرگ را در انسانی که آماده رفتن از این دنیا می شود و همچنین در اطرافیان او به طور دقیق تشریح می کند و به نظر می رسد که هدف اصلی امام بیدار کردن غافلان و هوشیار ساختن مستان باده غرور و خودخواهی و هواپرستی است و الحقّ و الانصاف امام در این زمینه داد سخن داده و همه گفتنیها را گفته،به گونه ای که هر انسان غافل و بی خبری آن را بخواند تکان می خورد و سخت تحت تأثیر واقع می شود.

امام علیه السّلام در حدیث دیگری می فرماید:«ما رأیت إیمانا مع یقین أشبه منه بشکّ، علی هذا الإنسان إنّه کلّ یوم یودّع إلی القبور و یشیّع و إلی غرور الدّنیا یرجع و عن الشّهوة و الذّنوب لا یقلع؛من هیچ ایمان توأم با یقین را شبیه تر به شک از کار این انسان ندیدم؛او همه روز برای تشییع دوستان و بستگان و سپردن جسم بی جان آنها به قبرها می رود ولی هنگامی که باز می گردد باز به سراغ غرور دنیاست و از شهوت و گناه باز نمی ایستد». (1)

ص:340


1- 1) .بحار الانوار،ج 6،ص 137.

در مقابل ما افرادی را می شناسیم که به استقبال مرگ می رفتند و بر چهره آن لبخند می زدند سکرات موت برای آنها مفهومی نداشت و همچون کسی که در انتظار عزیزی به سر می برد،در لحظات آخر عمر،چنین حالی را داشتند.نمونه آشکار آن شخص امام علیه السّلام است که در کلام معروفش در همین نهج البلاغه می فرماید:«اشتیاق من به مرگ و شهادت از اشتیاق طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است». (1)

جالب اینکه در احادیث اسلامی نیز وارد شده که مرگ مؤمنان صالح العمل و اولیاء اللّه با دیگران متفاوت است.شخصی به امام صادق علیه السّلام عرض کرد:«صف لنا الموت؛مرگ را برای ما وصف کن».فرمود:«للمؤمن کأطیب طیب یشّمه فینعس لطیبة و ینقطع التّعب و الألم عنه و للکافر کلسع الأفاعی و لدغ العقارب و أشدّ؛مرگ برای مؤمن همانند عطر بسیار خوشبویی است که آن را استشمام می کند و بخاطر خوشبویی آن می آرامد و درد و رنج از او زایل می شود ولی برای کافر مانند گزش افعی ها و نیش زدن عقربها بلکه شدیدتر از آن است». (2)

شک نیست عدم وابستگی مؤمن به زرق و برق دنیا و به عکس وابستگی های افراد بی ایمان به این جهان چنین بازتابی در این دوگروه داشته باشد هرچند الطاف الهی و مشاهدات مؤمن نسبت به مواهبی که در انتظار اوست و به عکس مشاهدات فرد بی ایمان نسبت به عذابهایی که در انتظار او می باشد در این امر تأثیرگذار است.

***

ص:341


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 5.
2- 2) .بحار الانوار،ج 6،ص 172،ح 50.

ص:342

خطبۀ 222: هنگام تلاوت آیات «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ»

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

قاله عند تلاوته: «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ 1رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ»

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که به هنگام تلاوت آیات بالا بیان فرموده(آیاتی که ترجمه اش چنین است:) «صبح و شام در آنها(در آن خانه هایی که از نور خدا روشن است)مردانی تسبیح می گویند که نه تجارت و نه معامله ای آنها را از یاد خدا غافل می کند». (2)

خطبه در یک نگاه

در این خطبه چند بخش مهم وجود دارد:

ص:343


1- 2) .نور،آیه 36-37.
2- 3) .سند خطبه: در کتاب مصادر نهج البلاغه مدرک دیگری که برای بخشی از این خطبه ذکر کرده،غرور الحکم آمدی است که در حرف الف،بخش نخستین این خطبه را آورده و با نهج البلاغه تفاوتهایی دارد.این تفاوتها به خوبی نشان می دهد که خطبه را از منبع دیگری اخذ نموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 151)

در بخش اوّل پیش از هرچیزی امام به بیان اهمّیّت ذکر خدا و آثار آن بر روح و جان آدمی می پردازد و با تعبیرات مؤثّری آن را شرح می دهد.

در بخش دوم به حاملان اذکار در هر عصر و زمان و برنامه های او اشاره می کند که چگونه بندگان خدا را از انحراف رهایی می بخشند و چراغهای پر فروغی بر سر راه آنها می نهند.

در بخش سوم سخن از صفات آنهاست و از بی اعتنایی آنان به زرق و برق دنیا،پرهیز از گناه،طرفداری از عدالت و امر به معروف و نهی از منکر.

در بخش چهارم حال آنها را در قیامت به هنگام انتشار نامه های اعمال و آماده شدن بندگان برای حساب شرح می دهد و از عاقبت محمود و نتایج بسیار گرانبهای اعمال آنها سخن می گوید.

در پنجمین بخش به مخاطبان خود دستور می دهد که به حساب خویش برسند و خودشان داور اعمالشان باشند.

***

ص:344

بخش اوّل

اشاره

إنّ اللّه سبحانه و تعالی جعل الذّکر جلاء للقلوب،تسمع به بعد الوقرة،و تبصرة به بعد العشوة،و تنقاد به بعد المعاندة،و ما برح اللّه- عزّت آلاؤه-فی البرهة بعد البرهة،و فی أزمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم،و کلّمهم فی ذات عقولهم،فاستصبحوا بنور یقظة فی الأبصار و الاسماع و الأفئدة،یذکّرون بأیّام اللّه،و یخوّفون مقامه،بمنزلة الأدلّة فی الفلوات.من أخذ القصد حمدوا إلیه الطّریقه،و بشّروه بالنّجاة،و من أخذ یمینا و شمالا ذمّوا إلیه الطّریق،و حذّروه من الهلکة،و کانوا کذلک مصابیح تلک الظّلمات،و أدلّة تلک الشّبهات.

ترجمه

خداوندی منزّه و برتر،یاد خود را مایه جلای قلبها قرار داده که بر اثر آن گوش،پس از سنگینی(بر اثر غفلت)شنوا شود و چشم پس از کم سویی بینا گردد و از لجاجت و عناد به انقیاد و اطاعت بازگردد و رام شود.خداوندی که نعمتهایش بزرگ و عظیم است همواره در هر عصر و زمان و در فاصله میان بعثت پیامبران بندگانی داشت که حقایق را به فکر آنها الهام می کرد و با عقل و اندیشه آنها سخن می گفت تا آنها در پرتو آن با نور بیداری،چشمها و گوشها و قلبها را روشن سازند و مردم را به یاد ایّام اللّه و روزهای خاص الهی بیندازند و از مقام عظمت او بیم دهند.این افراد همچون راهنمای بیابانها هستند که قافله ها را از گم کردن راه نجات می دهند هر کس راه حق را در پیش می گرفت طریقش را می ستودند و او را به نجات،بشارت می دادند و آن کس که به چپ و راست

ص:345

منحرف شده بود طریقش را نکوهش می کردند و از هلاکت بر حذر می داشتند (آری!)آنها چراغهای روشن تاریکیها بودند و راهنمایان در برابر شبهات!

شرح و تفسیر: راهنمایان ره پویان راه حق

راهنمایان ره پویان راه حق

نخست باید به سراغ تفسیر آیه سوره نور برویم تا بیانات پرمعنای امام علیه السّلام در شرح آن روشن تر شود.

قرآن مجید در سوره نور آیه 35 «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» از نور خداوند سخن می گوید و با مثالی زیبا که پر از نکات آموزنده است آن را شرح می دهد و سپس در آیات بعد می فرماید:این چراغ پر فروغ در خانه هایی قرار دارد که خداوند آنها را از نفوذ شیاطین در امان داشته است.و در ادامه می افزاید:در این خانه نورانی مردان با شخصیتی هستند که پیوسته خدا را یاد می کنند،نماز را بر پا می دارند و زکات را ادا می کنند و از روز قیامت بیمناکند.

روشن است که این رجال در درجه اوّل پیامبران و امامان معصوم اند و در درجه بعد پویندگان مخلص راه آنان.

با توجّه به این اشاره اجمالی به تفسیر خطبه می پردازیم،امام علیه السّلام در بخش آغازین این خطبه می فرماید:«خداوند سبحان و متعال یاد خویش را مایه جلای قلبها قرار داده که بر اثر آن گوش،پس از سنگینی(بر اثر غفلت)شنوا می شود و چشم،پس از کم سویی بینا می گردد و از لجاجت و عناد،به انقیاد و اطاعت باز می گردد(و رام می شود)»؛ (إنّ اللّه سبحانه و تعالی جعل الذّکر (1)جلاء (2)للقلوب،

ص:346


1- 1) .«ذکر»به معنای یادآوری است و در اینجا منظور ذکر خداست که بر سه گونه است:قلبی،زبانی و عملی که هنگام فراهم شدن اسباب معصیت به یاد خدا بیفتد و آن را ترک کند.گاه گفته می شود که ذکر هم یاد خدا را شامل می شود و هم یاد قیامت،نبوّت،ولایت و آیات الهی را.
2- 2) .«جلاء»به معنای صیقل زدن،روشن ساختن و نورانی کردن است.به سرمه نیز جلاء گفته می شود،زیرا به چشم روشنی می بخشد.

تسمع به بعد الوقرة (1)،و تبصر به بعد العشوة (2)،و تنقاد به بعد المعاندة) .

آری!هر گاه ذکر با فکر و اندیشه همراه باشد،آثار عجیبی دارد.هنگامی که انسان نام خدا را به عظمت می برد و اوصاف جمال و جلالش را از علم و قدرت و سمع و بصر و مقام رحمانیّت و رحیمیّت و مراقبت او را نسبت به بندگان بر می شمرد پرده های غفلت از مقابل چشم دل کنار می رود و حق را به خوبی می بیند.غوغای هوا و هوسها فرومی نشیند و صدای رهبران الهی و داعیان الی اللّه را با گوش جان می شنود و نتیجه آن انقیاد کامل در برابر فرمان خداست.

بعضی از شارحان معتقدند و یا احتمال داده اند که منظور از ذکر در جمله بالا قرآن مجید است به قرینه آنچه قرآن درباره خودش می گوید: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ» (3)ولی به یقین ذکر مفهوم عامّی دارد که یکی از مصادیق برجسته آن آیات شریفه قرآن است.

حضرت در ادامه این سخن می افزاید:«خداوندی که نعمتهایش بزرگ و عظیم است همواره در هر عصر و زمان و در فاصله میان بعثت پیامبران،بندگان خاصّی داشته که حقایق را به فکر آنها الهام می کرد و با عقل و اندیشه آنها سخن می گفت تا آنها در پرتو آن با نور بیداری چشمها و گوشها و قلبها را روشن سازند و مردم را به یاد ایّام اللّه و روزهای خاصّ الهی بیندازند و از مقام عظمت او بیم دهند.این افراد همچون راهنمای بیابانها هستند که غافله ها را از گم کردن راه رهایی می بخشند»؛ (و ما برح (4)للّه-عزّت آلاؤه-فی البرهة (5)بعد البرهة،و فی أزمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم،و کلّمهم فی ذات عقولهم،فاستصبحوا

ص:347


1- 1) .«وقرة»از ریشه«وقر»در اصل به معنای سنگینی است،لذا بزرگداشتن افراد را توقیر می نامند،وقر در قرآن مجید بیشتر به معنای سنگینی گوش به کار رفته و در جمله بالا نیز همین معنا مراد است.
2- 2) .«عشوة»به معنای کم سویی چشم یا نابینایی است.
3- 3) .سوره انبیاء،آیه 50.
4- 4) .«ما برح»به معنای همواره و همیشه است.
5- 5) .«برهة»به معنای زمان طویل یا قطعه ای از زمان است.

بنور یقظة فی الأبصار و الأسماع و الأفئدة،یذکّرون بأیّام اللّه،و یخوّفون مقامه، بمنزلة الأدلّة فی الفلوات (1)) .

این تعبیر ممکن است اشاره به اوصیای انبیا باشد که در فترتها همواره وجود داشته اند و حقایق را از طریق الهامات قلبی از ساحت قدس الهی می گرفتند و به بندگان می رساندند.

نیز ممکن است اشاره به مردان صالح و مخلص و عارف و بصیری غیر از انبیا و اوصیا باشد که در هر زمانی در میان مردم وجود دارند؛آنها نیز با الهامات الهی و تأییدات ربّانی به صراط مستقیم الهی واقف می شوند و سعی در هدایت دیگران دارند.

نیز شاید هر دو گروه را شامل شود.

تعبیر به«ادلّه»جمع دلیل اشاره به چیزی است که در مسافرتهای زمانهای گذشته وجود داشته است.در آن زمان جاده های مشخصی مانند امروز نبود که انسان از آن برود و به مقصد برسد،به همین دلیل قافله ها افراد راه شناسی با خود بر می داشتند که در بیابان راه را گم نکنند و آنها را«دلیل راه»می نامیدند.این مردان الهی در بیابان زندگی دنیا همچون دلیل راهند که قافله های انسانی را از گم گشتن و هلاک شدن نجات می دهند.

در ادامه سخن می افزاید:«این راهنمایان راه هر کس را که راه مستقیم را در پیش می گرفت طریقش را می ستودند و او را بشارت به نجات می دادند و آن کس که به جانب چپ و راست منحرف شده بود طریقش را نکوهش می کردند و از هلاکت بر حذرش می داشتند»؛ (من أخذ القصد حمدوا إلیه طریقه،و بشّروه بالنّجاة،و من أخذ یمینا و شمالا ذمّوا إلیه الطّریق،و حذروه من الهلکة .

آری!آنها کاملا مراقب همنوعان خود بودند؛رهروان راستین را تشویق

ص:348


1- 1) .«فلوات»جمع«فلات»به معنای بیابان خشک و بی آب و علف یا صحرای وسیع است.

می کردند و دلگرم می ساختند و به منحرفان هشدار می دادند و آنها را نکوهش می کردند و بر آنان فریاد می زدند که با ادامه این راه انحرافی خود را به هلاکت نیفکنند.

سپس در یک نتیجه گیری از آنچه در جمله های پیشین آمد،می فرماید:

«بدین گونه آنها چراغهای روشن تاریکیها بودند و راهنمایان در برابر آن شبهات»؛ (و کانوا کذلک مصابیح تلک الظّلمات،و أدلّة تلک الشّبهات) .

آری!در مسیر زندگی دنیا هم ظلمات و تاریکیهاست و هم جاده های مشکوک و مشتبه که هر دو برای رهروان راه خطرناک است.وجود این مردان الهی چراغ پر نوری در آن ظلمتها و دلیل و راهنمایی برای آن طرق مشکوک است.

نکته ها
1-منظور از ایّام اللّه چیست؟

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام اشاره فرموده بود که مردان الهی ایّام اللّه را به مردم یادآوری می کنند.به یقین همه روزها روزهای خداست و همه جا خانه اوست و در عین حال نه روزی دارد و نه خانه ای که برتر از زمان و مکان است؛ ولی همان گونه که خانه کعبه،بزرگ ترین جایگاه عبادت به موجب این ویژگی اش«بیت اللّه»نامیده شده،روزهای خاصّی هست که به جهت حوادث مهمّش درخشش فوق العاده ای دارد.

بعضی گفته اند:«ایّام اللّه»اشاره به روزهای پیروزی پیامبران بر لشکر شرک و کفر است.بعضی گفته اند:روزهای مهم عبادت همچون ایّام ماه مبارک و ایّام حج است.آنچه در تاریخ بنی اسرائیل و موسی آمده که مأمور شد ایّام اللّه را به بنی اسرائیل یادآوری کند اشاره به روز غلبه بر فرعون و نجات از دریا و مانند آن

ص:349

است؛ولی در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که در تفسیر«ایّام اللّه»فرمود:

«یرید بأیّام اللّه سننه و أفعاله فی عباده من إنعام و انتقام؛منظور از ایّام اللّه،سنّتها و افعال الهی در میان بندگان اعمّ از انعام و انتقام است». (1)

مطابق این روایت هر روز که موهبت مهم تازه ای از سوی خداوند به بندگان ارزانی شده و یا از دشمنان آنها انتقام گرفته شده و با کیفرهای سختی از میان رفته اند،ایّام اللّه محسوب می شوند.

به هر حال یادآوری ایّام اللّه سبب شکوفایی ایمان و تحریک حس شکر گزاری و توجّه به خداست.

حتی روزهای آزمایش بزرگ الهی نیز در روایات جزء ایّام اللّه شمرده شده است.همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«أیّام اللّه نعمائه و بلاؤه و مثلاته سبحانه؛منظور از ایّام اللّه روزهای نعمت و آزمایش و کیفر سخت بدکاران است». (2)شک نیست که واژه ایّام اللّه در این خطبه مفهوم عامی دارد که همه آنچه را در بالا آمد شامل می شود.

2-الهامات الهی

در جمله«عباد ناجاهم فی فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم...»امام علیه السّلام اشاره به مردانی کرده است که خداوند از طریق نجوای فکری و الهامات قلبی نور هدایت را در دل آنها می افکند و پرده های جهل و ظلمت را کنار می زند و آنها در حدّ خود با آن دریافتهای ربّانی به هدایت خلق و راهنمایی گم شده های طریق ایمان و تقوا تلاش و کوشش می کنند.

آیا اینان همان اوصیا و امامان معصوم اند که در فترات بعثت انبیا از طریق الهام، حقایق را از عالم غیب می گیرند یا افراد صالح و متّقی و عالمان پرهیزگار را که در

ص:350


1- 1) .بحار الانوار،ج 66،ص 327.
2- 2) .همان مدرک،ج 67،ص 20.

سطح بالایی از تقوا قرار دارند نیز شامل می شود؟یعنی قلب آنها نیز با عالم غیب ارتباط دارد و به مضمون «إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» (1)خداوند وسیله شناسایی حق را از باطل در پرتو تقوا به آنها بخشیده و به مضمون «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (2)بر اثر مجاهدتهای نفسانی و ستیز با دشمن عنایات الهی شامل حال آنها شده و دستشان را گرفته و از طریق ایصال به مطلوب به مقصد رسانده است.

هنگامی که در مواقع سخت،خداوند بندگانی را همچون مادر موسی علیه السّلام تنها نمی گذارد و به مضمون «وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی» (3)مسیر پر پیچ و خم آینده فرزندش را به او الهام می کند چگونه ممکن است صالحان دیگر از این فیض بزرگ محروم بمانند،از این رو بعضی از بزرگان معتقدند هر کار مهمّی از عالم با تقوا و انسان پرهیزگاری صادر می شود و یا هر اکتشافی که از دانشمند مخلصی سر می زند؛در پرتو هدایت تکوینی و الهام الهی است.

همان روح القدس که به هنگام سرودن اشعار و الا به یاری کسانی چون «حسّان بن ثابت»و«کمیت»شتافت و چنان اشعاری را بر زبان آنها جاری ساخت (4)چرا به یاری سایر پاکبازان نیاید و به گفته حافظ:

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

***

ص:351


1- 1) .انفال،آیه 29.
2- 2) .عنکبوت،آیه 69.
3- 3) .قصص،آیه 7.
4- 4) .در حدیث آمده است:هنگامی که کمیت شاعر معروف اهل بیت وارد بر امام باقر علیه السّلام شد و اشعار معروف: «من لقلب متیّم مستهام»را انشاد کرد پس از پایان،امام به او فرمود:«لا تزال مؤیّد بروح القدس ما دمّت تقول فینا»(وسائل الشّیعه،ج 10،باب 105،ابواب المزار،ح 4).امام این سخن را از کلامی اقتباس فرمود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به حسان بن ثابت به هنگام سرودن اشعار معروف«ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم»فرمود. (بحار الانوار،ج 37،ص 150)

ص:352

بخش دوم

اشاره

و إنّ للذّکر لأهلا أخذوه من الدّنیا بدلا،فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه، یقطعون به أیّام الحیاة،و یهتفون بالزّواجر عن محارم اللّه فی أسماع الغافلین،و یأمرون بالقسط و یأتمرون به،و ینهون عن المنکر و یتناهون عنه،فکأنّما قطعوا الدّنیا إلی الآخرة و هم فیها،فشاهدوا ما وراء ذلک،فکأنّما اطّلعوا عیوب أهل البرزخ فی طول الإقامة فیه،و حقّقت القیامة علیهم عداتها،فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدّنیا،حتّی کأنّهم یرون ما لا یری النّاس،و یسمعون ما لا یسمعون.

ترجمه

یاد خدا اهلی دارد که آن را به جای(زرق و برق)دنیا بر گزیده اند،لذا هیچ تجارت و داد و ستدی آنها را از یاد خدا باز نداشته،با یاد خدا تمام دوران زندگی خود را سپری می کنند و با فریادهای باز دارنده در گوش غافلان،آنها را به(کیفر) محرمات الهی توجّه می دهند و به عدالت و معروف دعوت می کنند و خود عامل به آن هستند،مردم را از منکرات باز می دارند و خود گرد آن نمی گردند(با اینکه در دنیا هستند)گویی دنیا را رها کرده و به آخرت پیوسته و در آن قرار دارند،به همین سبب ماورای دنیا را مشاهده کرده اند.گویی از پشت دیواره این دنیا سر بر آورده و به برزخیان و اقامت طولانی آنها در آنجا نمی نگرند و(با چشم دل به قیامت نگاه می کنند در حالی که)رستاخیز وعده های خود را برای آنها عملی ساخته،از این رو آنها پرده ها را برای اهل دنیا کنار زده(و حقایق عالم برزخ و قیامت را برای آنها شرح می دهند)گویی آنها با چشم خود چیزهایی را می بینند که مردم نمی بینند و مطالبی را می شنوند که دیگران نمی شنوند.

ص:353

شرح و تفسیر: مردان الهی و اهل ذکر

مردان الهی و اهل ذکر

امام علیه السّلام بعد از بیان آثار ذکر خدا در صیقل دادن دلها و آثار گسترده آن در روح و جان آدمی به شرح حال کسانی می پردازد که به راستی اهل ذکرند و صفات آنها را یکی بعد از دیگری بیان می کند.نخست می فرماید:«یاد خدا اهلی دارد که آن را به جای(زرق و برق)دنیا بر گزیده اند»؛ (و إنّ للذّکر لأهلا أخذوه من الدّنیا بدلا) .

اشاره به اینکه یاد خدا سبب می شود که فریفته مادیّات زودگذر دنیا نشوند همان دنیایی که عشق به آن در احادیث اسلامی«رأس کلّ خطیئة»و منشأ انواع گناهان شمرده شده است.

البتّه مفهوم این سخن این نیست که آنها مانند راهبان دیر نشین و تارکان دنیا پشت پا به زندگی اجتماعی می زنند(به قرینه جمله هایی که بعد از آن می آید) بلکه منظور این است آنها اسیر چنگال دنیا نمی شوند.

در اینکه منظور از«ذکر»و«اهل»چیست؟دو تفسیر عمده برای آن ذکر شده است:یکی خاص و دیگری عام؛تفسیر خاص آن این است که منظور از ذکر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله یا قرآن است و اهل ذکر«اهل بیت»و امامان معصوم اند و صفاتی که بعد از این جمله درباره اهل ذکر آمده به طور کامل بر آنها منطبق می شود.

مفهوم عام آن همه عالمان با تقوا و مؤمنان کامل را شامل می شود و صفاتی که بعد از آن است نیز بر آنها منطبق است.

البتّه هیچ مانعی از جمع در میان این دو معنا نیست؛مفهوم جمله عام است و اهل بیت،مصداقهای بارز و چهره های درخشان آن هستند.

آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن آثار ذکر اللّه را در وجود این گروه در ضمن پنج وصف بیان می کند و می فرماید:«لذا هیچ تجارت و داد و ستدی آنها را از یاد خدا باز نداشته است»؛ (فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه) .

ص:354

نه اینکه آنها تجارت و بیعی ندارند و از فعالیت اقتصادی بیگانه و سربار اجتماع اند،بلکه آنها گامهای مؤثّری در این وادی بر می دارند؛ولی چنان نیست که این فعالیتهای اقتصادی آنها را از یاد خدا غافل سازد و در مسیر دنیاپرستی قدم زنند.

در اینکه فرق میان تجارت و بیع چیست؟گاه گفته می شود نسبت آنها عموم و خصوص مطلق و ذکر بیع بعد از تجارت از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا بیع(خرید و فروش)یکی از انواع فعالیتهای اقتصادی است.

این احتمال نیز وجود دارد که تجارت اشاره به فعالیتهای اقتصادی مستمر است و بیع فعالیتهای محدود و مقطعی را شامل می شود؛یعنی اهل ذکر نه آن را از دست می دهند و نه این را و درعین حال ذکر اللّه به طور دائم در آن تجلّی می کند.

در ادامه این سخن به بقیه صفات آنها اشاره کرده می فرماید:«با یاد خدا تمام دوران زندگی خود را سپری می کنند و با فریادهای باز دارنده در گوش غافلان آنها را به(کیفر)محرّمات الهی توجّه می دهند،و به عدالت و معروف دعوت می کنند و خود عامل به آن هستند،و مردم را از منکرات باز می دارند و خود گرد آن نمی گردند»؛ (یقطعون به أیّام الحیاة،و یهتفون (1)بالزّواجر عن محارم اللّه فی أسماع الغافلین،و یأمرون بالقسط و یأتمرون به،و ینهون عن المنکر و یتناهون عنه) .

جمله «یقطعون به أیّام الحیاة» اشاره به این است که برنامه یاد خدا و آثار پر برکتش مربوط به یک روز و چند روز عمر آنها نیست،بلکه سراسر ایّام حیاتشان را از جوانی گرفته تا بزرگسالی و پیری همه را شامل می شود.

ص:355


1- 1) .«یهتفون»از ریشه«هتف»بر وزن«هتک»به معنای فریاد بر سر کسی زدن است.

جمله های بعد از آن اشاره به این است که آنها هرگز خود را از مسئولیّتهای اجتماعی؛مانند گوشه گیران و چلّه نشینان کنار نمی کشند،بلکه در میدان ارشاد جاهل و تنبیه غافل و امر به معروف و نهی از منکر کاملا فعّال اند و با توجّه به اینکه جمله به صورت فعل مضارع آمده و فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد نشان می دهد که این برنامه،برنامه همیشگی آنان است.

شایان توجّه اینکه امام در اینجا می فرماید:«آنها هم خود عامل به معروف اند و هم دعوت کننده به آن،و هم خود تارک منکرند و هم ناهی از آن»،همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه 175 می فرماید: «أیّها النّاس إنّی،و اللّه،ما أحثّکم علی طاعة إلاّ و أسبقکم إلیها،و لا أنّهاکم عن معصیة إلاّ و أتناهی قبلکم عنها !ای مردم!به خدا سوگند من شما را به کار نیکی دعوت نمی کنم مگر اینکه پیش از شما به آن عمل می کنم و از منکری باز نمی دارم مگر اینکه خودم قبلا از آن چشم می پوشم».

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،به شرح بیشتری درباره حالات این مردان الهی و اهل ذکر پرداخته،می فرماید:«(با اینکه در دنیا هستند)گویی آن را رها کرده و به آخرت پیوسته اند و در آن قرار دارند،و به همین سبب ماورای دنیا را مشاهده کرده اند»؛ (فکأنّما قطعوا الدّنیا إلی الآخرة و هم فیها،فشاهدوا ما وراء ذلک) .

آری!آنها با چشم حقیقت بین و نافذشان از این جهان،عالم پس از مرگ و برزخ و قیامت را می بینند و سرنوشت نیکوکاران و تبهکاران را مشاهده می کنند.

سپس در توضیح این سخن می افزاید:«گویی از پشت دیواره این دنیا سر بر آورده و به برزخیان و اقامت طولانی آنها در آنجا می نگرند(و از آن برتر قیامت را با چشم دل می بیند)و مشاهده می کنند که رستاخیز وعده های خود را برای آنها عملی ساخته است»؛ (فکأنّما اطّلعوا غیوب أهل البرزخ فی طول الإقامة فیه،و

ص:356

حقّقت القیامة علیهم عداوتها (1)) .

آنگاه نتیجه این مکاشفه روحانی را بیان کرده،می فرماید:«از این رو این پرده ها را برای اهل دنیا کنار زده(و حقایق عالم برزخ و قیامت را برای آنها شرح می دهند)گویی آنها با چشم خود چیزهایی را می بینند که مردم نمی بینند و مطالبی را می شنوند که دیگران نمی شنوند»؛ (فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدّنیا، حتّی کأنّهم یرون ما لا یری النّاس،و یسمعون ما لا یسمعون) .

چرا مردم عادی دنیا از درک احوال برزخ و آخرت ناتوانند و مردم الهی اهل ذکر هر دو را مشاهده می کنند،بلکه خود را در آن می بینند؟

برای این است که روح دنیاپرستان به دنیا تعلّق دارد و حجابی درمیان آنها و عوالم دیگر افکنده؛امّا پاکدلان اهل ذکر که خود را از این تعلّقات رهایی بخشیده اند و با ادامه ذکر و عبادتهای خالصانه روح را صیقل داده اند،پرده ها از جلوی چشمانشان کنار رفته و صورت حقایق عالم برزخ و قیامت در آن نقش بسته است.

اینها حاملان پیامهای الهی از آن جهان به این جهان اند.پیامهایی که سبب بیداری غافلان و بینایی کوردلان می شود.

***

ص:357


1- 1) .«عدات»جمع«عده»به معنای وعده هاست و اینکه امام علیه السّلام می فرماید:قیامت وعده های خود را تحقّق بخشیده،در واقع یک نوع مجاز است،زیرا وعده های الهی است وعده پاداش و کیفر و عالم قیامت ظرف تحقّق این وعده هاست،بنابراین تصوّر نشود که نیاز به حذف و تقدیر است.

ص:358

بخش سوم

اشاره

فلو مثّلتهم لعقلک فی مقاومهم المحمودة،و مجالسهم المشهودة،و قد نشروا دواوین أعمالهم،و فرغوا لمحاسبة أنفسهم علی کلّ صغیرة و کبیرة أمروا بها فقصّروا عنها،أو نهوا عنها ففرّطوا فیها،و حمّلوا ثقل أوزارهم ظهورهم،فضعفوا عن الاستقلال بها،فنشجّوا نشیجا،و تجاوبوا نجیبا،یعجّون إلی ربّهم من مقام ندّم و اعتراف،لرأیت أعلام هدی،و مصابیح دجیّ،قد حفّت بهم الملائکة،و تنزّلت علیهم السّکینة،و فتحت لهم أبواب السّماء،و أعدّت لهم مقاعد الکرامات فی مقعد اطّلع اللّه علیهم فیه،فرضی سعیهم،و حمد مقامهم.یتنسّمون بدعائه روح التّجاوز، رهائن فاقة إلی فضله،و أساری ذلّة لعظمته،جرح طول الأسی قلوبهم،و طول البکاء عیونهم.لکلّ باب رغبة إلی اللّه منهم یدّ قارعة،یسألون من لا تضیق لدیه المنادح،و لا یخیب علیه الرّاغبون.

فحاسب نفسک لنفسک،فإنّ غیرها من الأنفس لها حسیب غیرک.

ترجمه

اگر حال آنها را در برابر عقل خود مجسّم سازی و مقامات ستوده و مجالس آنان را که مشهود فرشتگان است،بنگری که نامه های اعمال خویش را گشوده و به حسابرسی اعمال خود نشسته اند و هر کار کوچک و بزرگی که مأمور به آن بوده و کوتاهی کرده اند یا از آن نهی شده بودند و مرتکب گشته اند حساب می کنند و سنگینی بار خطاهایشان را بر دوش خود احساس کرده که از کشیدن این بار سنگین ناتوانند و درد نتیجه گریه گلویشان را فشرده و با صدای بلند همراه

ص:359

با یکدیگر ضجّه می زنند و در پیشگاه پروردگارشان در مقام اظهار ندامت و اعتراف به تقصیر آمده اند.(آری اگر آن حالات و آن عوالم معنوی را در نظر مجسّم کنی)خواهی دید که آنان نشانه های هدایت و چراغهای پرفروغ بر طرف کننده تاریکیها هستند.فرشتگان آنها را در میان گرفته و آرامش و سکینه الهی بر آنها نازل شده،درهای آسمان به رویشان گشوده و جایگاه و مقامهای و الای کرامت برای آنان فراهم گشته است،در جایی که خداوند به آنها نظر رحمت افکنده و از سعی و کوشش آنها راضی است و موقعیّتشان را می ستاید.آنها با دعا و نیایش به درگاه خدا آرامش عفو و گذشت او را می طلبند و گروگان نیازمندی به فضل او و اسیران فروتنی در برابر عظمتش هستند،غم و اندوه طولانی(به سبب احساس تقصیر در اطاعت و بندگی)قلبشان را مجروح ساخته و گریه های بسیار چشمانشان را خسته کرده است.برای هر دری که امید عفو و رحمت خدا در آن باشد دستی برای کوبیدن دارند و از درگاه کسی درخواست می کنند که گستردگی بخشش او تنگی ندارد و امیدواران از درگاه او نومید بر نمی گردند(حال که چنین است)به حساب خود برای نفع خویشتن رسیدگی کن،(و کار به حساب دیگران نداشته باش)زیرا دیگران حسابرسی جز تو دارند.

شرح و تفسیر: عاقبت کار رهروان راه حق

عاقبت کار رهروان راه حق

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه ترسیم دقیقی از حال اهل ذکر و اولیاء اللّه می کند که چگونه آنها به محاسبه خویش می نشینند و به جبران کاستیها می پردازند،می فرماید:«اگر حال آنها را در برابر عقل خود مجسّم سازی و مقامات ستوده و مجالس آنان که مشهود فرشتگان است را بنگری که نامه های اعمال خویش را گشوده و به حسابرسی اعمال خود نشسته اند و هر کار کوچک

ص:360

و بزرگی که مأمور به آن بوده اند و کوتاهی کرده اند یا از آن نهی شده بودند و مرتکب گشته اند حساب می کنند و سنگینی بار خطاهایشان را بر دوش خود احساس کرده که از کشیدن این بار سنگین ناتوانند و در نتیجه گریه گلویشان را فشرده و با صدای بلند همراه با یکدیگر ضجّه می زنند و در پیشگاه پروردگارشان در مقام اظهار ندامت و اعتراف به تقصیر آمده اند»؛ (فلو مثّلتهم (1)لعقلک فی مقاومهم (2)المحمودة،و مجالسهم المشهودة،و قد نشروا دواوین (3)أعمالهم،و فرغوا لمحاسبة أنفسهم علی کلّ صغیرة و کبیرة أمروا بها فقصّروا عنها،أو نهوا عنها ففرّطوا فیها،و حمّلوا ثقل أوزارهم (4)ظهورهم،فضعفوا عن الاستقلال بها، فنشجوا (5)نشیجا،و تجاوبوا (6)نجیبا (7)،یعجّون (8)إلی ربّهم من مقام ندّم و اعتراف) .

سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر حالات و اولیاء اللّه که چگونه آنها مراقب حالات خویش و مشغول محاسبه اعمال خود هستند و چگونه در برابر کوتاهی هایی که از آنها سرزده،عکس العمل نشان می دهند و به درگاه خدا می نالند،به نتیجه آن پرداخته می فرماید:«(اگر آن حالات و آن عوالم معنوی را در نظر مجسّم کنی) خواهی دید که آنان نشانه های هدایت و چراغهای پرفروغ برطرف کننده تاریکیها هستند.فرشتگان آنها را درمیان گرفته و آرامش و سکینه الهی بر آنها نازل شده،درهای آسمان به رویشان گشوده و جایگاه و مقامهای والای کرامت

ص:361


1- 1) .«مثلتهم»از ریشه«تمثیل»بر وزن«حلول»به معنای مجسم ساختن گرفته شده است.
2- 2) .«مقاوم»جمع«مقام»به معنای جایگاه است خواه جایگاه معنوی باشد یا جایگاه جسمانی.
3- 3) .«دواوین»جمع«دیوان»به معنای دفتر و در اینجا به معنای نامه عمل است.
4- 4) .«اوزار»جمع«حرز»بر وزن«حسرز»به معنای بار سنگین است و در اینجا به معنای بار سنگین مسئولیّتهاست.
5- 5) .«نشیج»به معنای گلوگیر شدن از گریه و رفت و آمد صدا در گلو بر اثر گریه است که در فارسی هق هق کردن به آن گفته می شود.
6- 6) .«تجاوبوا»از ریشه«تجاوب»به معنای پاسخ دادن به یکدیگر و هماهنگ شدن است و در اینجا اشاره به گروهی است که در یک مجلس می نشینند و باهم می گریند.
7- 7) .«نحیب»به معنای گریه شدید و شیون کردن است.
8- 8) .«یعجون»از ریشه«عج»بر وزن«حج»به معنای فریاد زدن است.

برای آنان فراهم گشته،در جایی که خداوند به آنها نظر رحمت افکنده و از سعی و کوشش آنها راضی است و موقعیتشان را می ستاید»؛ (لرأیت أعلام هدی،و مصابیح دجی (1)،قد حفّت بهم الملائکة،و تنزّلت علیهم السّکینة،و فتحت لهم أبواب السّماء،و أعدّت لهم مقاعد الکرامات فی مقعد اطّلع اللّه علیهم فیه،فرضی سعیهم،و حمد مقامهم) .

این قسمت از کلام امام در واقع جواب شرطی است که در جمله گذشته:(فلو مثّلتهم...)بیان شده بود.امام علیه السّلام در اینجا پنج وصف یا نتیجه مهم برای مراقبتهای آنها ذکر می فرماید که نشانه های هدایت و چراغهای تاریکیها هستند.اشاره به اینکه آنها هرگز مانند زاهدان گوشه گیر نیستند که تنها گلیم خود را از آب بیرون آرند،بلکه ناجیان غریقی هستند که سعی می کنند غافلان و آلودگان را از غرقاب گناه رهایی بخشند و از نظر مقام و موقعیّت آن قدر والامقام اند که فرشتگان، گرداگرد آنها را گرفته و در خدمت آنان اند،همان گونه که قرآن می فرماید: «الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ» (2)

آرامش و سکینه الهی به مضمون «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ» (3)بر وجودشان سایه افکنده و به مضمون «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» (4)مقامات توصیف ناپذیر فصل و رحمت الهی در انتظار آنان است.

راستی هنگامی که انسان این کلمات پرمعنا را می خواند که چگونه اولیاء اللّه در پرتو بندگی و عبودیّت،به جاهایی می رسند که به جز خدا نبیند،در فکر فرو می رود که این انسان چه لیاقت بزرگی دارد اگر قدر آن را بداند و استعداد خویش

ص:362


1- 1) .«دجی»جمع«دجیة»بر وزن«لقمه»به معنای ظلمت است.این واژه به معنای مفرد(تاریکی)نیز به کار می رود.
2- 2) .فصلت،آیه 30.
3- 3) .فتح،آیه 4.
4- 4) .قمر،آیه 54-55.

را به فعلیّت برساند.

در ادامه این سخن به بخش دیگری از حالات اهل ذکر در ارتباط با خدا در خلوتگاه عبادت و بندگی پرداخته می فرماید:«آنها با دعا و نیایش به درگاه خدا آرامش عفو و گذشت او را می طلبند،وگروگان نیازمندی به فضل او و اسیران فروتنی در برابر عظمتش هستند.غم و اندوه طولانی(به سبب احساس تقصیر در اطاعت و بندگی)قلبشان را مجروح ساخته و گریه های بسیار،چشمانشان را خسته کرده است»؛ (یتنسّمون (1)بدعائه روح التّجاوز،رهائن فاقة إلی فضله،و أساری ذلّة لعظمته،جرح طول الأسی (2)قلوبهم،و طول البکاء عیونهم) .

اشاره به اینکه آنها هر قدر در اطاعت و بندگی کوشا باشند باز خود را در برابر عظمت خدا مقصّر می دانند و به همین دلیل از یک سو پیوسته به درگاه او می روند و آرامش را از طریق عفو او می جویند و از سوی دیگر هرگز تکیه بر اعمال خویش نمی کنند،بلکه تکیه بر فضل خدا دارند اندوهی شدید بر قلب آنها سنگینی می کند و چشمهای گریانشان از این اندوه درونی خبر می دهد.

در ادامه می افزاید:«(به همین دلیل)برای هر دردی که امید عفو و رحمت خدا در آن باشد،دستی برای کوبیدن دارند و از درگاه کسی درخواست می کنند که گستردگی بخشش او تنگی ندارد و امیدواران از درگاه او نومید برنمی گردند»؛ (لکلّ باب رغبة إلی اللّه منهم ید قارعة،یسألون من لا تضیق لدیه المنادح (3)،و لا یخیب علیه الرّاغبون) .

اشاره به اینکه آنها دل به اعمال خویش نمی بندند و تنها امید به کرم خدا

ص:363


1- 1) .«یتنسمون»از ریشه«نسیم»گرفته شده،بنابراین جمله«یتنسمون»یعنی آنها در انتظار نسیمی هستند و «تنسم»به معنای تنفس است.
2- 2) .«اسی»به معنای حزن و اندوه است.
3- 3) .«المنادح»جمع«مندوحة»به معنای زمین وسیع و گسترده است.سپس به معنای هر برنامه گسترده ای که در آن آزادی عمل دارد،اطلاق شده است.

دارند.هر دری را می کوبند و هر کاری را که احتمال می دهند سبب خشنودی او گردد و امواج دریای رحمتش را به حرکت در آورد،انجام می دهند.

در واقع آنها همواره در میان خوف و رجا که بهترین حالات مؤمن است به سر می برند،خوف و ترس از کوتاهیها و امید و رجا به فضل خدا.

در پایان لحن کلام امام علیه السّلام عوض می شود و از شرح حالات اهل ذکر به یک اندرز عمومی پرداخته می فرماید:«(حال که چنین است)به حساب خود برای نفع خویشتن رسیدگی کن،(و کار به حساب دیگران نداشته باش)زیرا دیگران حسابرسی جز تو دارند»؛ (فحاسب نفسک لنفسک،فإنّ غیرها من الأنفس لها حسیب غیرک) .

اشاره به اینکه پیش از آنکه زندگی تو پایان گیرد و به برزخ و قیامت برسی و فرشتگان الهی حسابرس تو باشند خودت در اینجا به حساب خویش رسیدگی کن تا اگر خطایی از تو سر زده است جبران کنی و اگر کار نیکی داشته ای خدا را شکر نمایی؛هرگز لازم نیست در اعمال کوچک و بزرگ دیگران دقیق شوی و به حسابرسی آنها بپردازی و از خود غافل گردی چرا که آنها برای خود حسابرسی دارند.

جمله اخیر در واقع دو پیام دارد یکی همان پیام حدیث معروف«حاسبوا قبل أن تحاسبوا» (1)است و دیگر پیام آیه شریفه« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» ای کسانی که ایمان آورده اید مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته اید گمراهی گمراهان به شما زیانی نمی رساند». (2)

***

ص:364


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 90.
2- 2) .مائده،آیه 105.
نکته: ذکر خدا و ذاکران

ذکر خدا و ذاکران

تمام آنچه در این خطبه غرّا و پر محتوا آمد،شرحی بود بر جمله ای از آیه ای از قرآن مجید و آن،اینکه مردان پاکباز الهی هرگز برای متاع دنیا از یاد خدا غافل نمی شوند.نور الهی در خانه آنها می درخشد و آنها همچون ستارگانی هستند که در ظلمات برّ و بحر،خلق خدا را راهنمایی می کنند.

گذشته از اینکه ذکر مراحل سه گانه ای دارد:ذکر با قلب،با لسان و ذکر با عمل، در هر مرحله مصادیق متفاوتی دارد همچون نور که نور آفتاب را شامل می شود و نور یک شمع را.

گاه این ذکر چنان محدود است که تنها فضای اطراف خود را روشن می سازد و گاه آنچنان عمیق و گسترده است که جهانی را روشن می کند.

قرآن اهمّیّت فوق العاده ای برای ذکر و ذاکران قائل شده است.در یکجا به موسی علیه السّلام خطاب می کند نمازهای تو برای این است که به یاد من باشی: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» (1)

گاه می فرماید:ذکر خدا از نماز هم برتر و بالاتر است؛یعنی روح نماز است:

«إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللّهِ أَکْبَرُ» (2)

گاه می فرماید:اگر از شراب به شدت نهی شده برای آن است که شما را از ذکر خدا غافل می کند: «وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ» (3)

گاه می گوید:نفوذ شیطان از آنجا شروع می شود که انسان از ذکر خدا غافل گردد: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» (4)

ص:365


1- 1) .طه،آیه 14.
2- 2) .عنکبوت،آیه 45.
3- 3) .مائده،آیه 91.
4- 4) .زخرف،آیه 36.

گاه همه عظمت قرآن را در جمله ای خلاصه کرده می فرماید: «إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» (1)

گاه می فرماید:برای حلّ هر مشکل به سراغ اهل ذکر بروید: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (2)

سرانجام ذکر خدا را آرام بخش دلها و وسیله اطمینان قلب معرفی می کند: «أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (3)

گرچه ذکر در این آیات معانی مختلفی دارد؛ولی همه در یک قدر مشترک جمع اند و آن چیزی است که انسان را به سوی خدا می برد.از قلب بر زبان جاری می شود و از زبان به تمام اعمال انسان گسترش می یابد.گویی همه اعضا در همه اعمال با صدای رسا ذکر خدا می گویند.

در روایات اسلامی نیز مسئله ذکر و ذاکران بازتاب گسترده ای دارد:

از جمله اینکه در روایتی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که هر چیزی حد و اندازه ای دارد جز ذکر خدا که هیچ حدّی برای آن متصوّر نیست:«ما من شیء إلاّ و له حدّ ینتهی إلیه إلاّ الذّکر فلیس له حدّ ینتهی إلیه». (4)

در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است که هرکس ذکر خدا بسیار گوید خداوند در بهشت سایه عنایتش را بر او می گستراند:«من أکثر ذکر اللّه عزّ و جلّ أظلّه اللّه فی جنّته». (5)

از روایات دیگری استفاده می شود که ذکر خدا دافع انواع بلاهاست.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«إنّ الصّواعق لا تصیب ذاکرا» (6)صاعقه ها(و

ص:366


1- 1) .یوسف،آیه 104.
2- 2) .انبیاء،آیه 7.
3- 3) .رعد،آیه 28.
4- 4) .کافی،ج 2،ص 498.
5- 5) .همان مدرک،ص 500.
6- 6) .همان مدرک.

بلاهای بزرگ)به ذاکران اصابت می کند.

بلکه از این فراتر،از آن حضرت نقل شده که می فرماید:«ما من طیر یصاد إلاّ بترک التّسبیح و ما من مال یصاب إلاّ بترک الزّکاة؛هیچ پرنده ای صید نمی شود مگر اینکه در آن روز ذکر خدا را ترک گفته و هیچ مالی ضایع نمی شود مگر اینکه زکات آن را نداده باشند». (1)

کوتاه سخن اینکه آیات و روایات درباره ذکر خدا و اهمّیّت و آثار آن در زندگی مادی و معنوی و در دنیا و آخرت بسیار است.آنچه در بالا آمد گوشه ای از آن بود.

این گفتار را با سخنی از امام صادق علیه السّلام که در ادامه حدیث نامحدود بودن ذکر بیان فرموده پایان می دهیم.می فرماید:«کان أبی کثیر الذّکر لقد کنت أمشی معه و أنّه لیذکر اللّه و آکل معه الطّعام و إنّه لیذکر اللّه و لقد کان یحدّث القوم و ما یشغله ذلک عن ذکر اللّه...؛پدرم بسیار ذکر خدا می گفت.هنگامی که با او راه می رفتم زبانش به ذکر خدا مشغول بود و هنگامی که با او غذا می خوردم ذکر خدا می گفت و سخن گفتن با مردم او را از ذکر خدا غافل نمی کرد». (2)

***

ص:367


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 6،ص 15،کتاب الزکاة،باب تحریم منع الزکاة،ح 20.
2- 2) .کافی،ج ص 2،499.

ص:368

خطبۀ 223: هنگام تلاوت آیه شریفه« «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ»

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

قاله عند تلاوته: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ»

از سخنان امام علیه السّلام است که به هنگام تلاوت این آیه شریفه« «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» ؛ ای انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟» (1)بیان فرمود. (2)

خطبه در یک نگاه

این خطبه پرمحتوا که ناظر به تفسیر آیه شریفه «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» است از چند بخش تشکیل شده است.

ص:369


1- 1) .انفطار،آیه 6.
2- 2) .سند خطبه: در مصادر نهج البلاغه دو منبع ذکر می کند که با استفاده از قرائنی استنباط می شود آنها این خطبه را از غیر منبع نهج البلاغه نیز یافته بودند:نخست شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید است که در مواردی این خطبه را با تفاوتهایی نسبت به آنچه در نهج البلاغه آمده،ذکر کرده است و دیگر کتاب شریف غرر الحکم است که بخشهایی از این خطبه را متفاوت با آنچه در نهج البلاغه آمده آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3، ص 155).

در بخش اوّل امام برای بیداری و هوشیاری یاران و مخاطبان خود آنها را مورد سؤال و سرزنش قرار می دهد که تا کی در خوابند و چرا از این خواب غفلت بیدار نمی شوند؟چرا به خود رحم نمی کنند و از گرداب گناهی که در آن غوطه ورند خود را نجات نمی دهند و مرهمی بر دردها و زخمهای دل خویش که از گناه نشأت گرفته،نمی نهند.

در بخش دوم این انسان گریز پا را به محاکمه خویشتن دعوت می کند.

نعمتهای خدا را به او یادآور می شود و خوردن نمک و شکستن نمکدان را به او گوشزد می کند و تأکید می کند که اگر واقعا به داوری خویشتن بنشینی خود را محکوم خواهی کرد.

در بخش سوم از ناپایداری وضع دنیا و عبرت گرفتن از زندگی و مرگ پیشینیان سخن می گوید.

در آخرین بخش در چند جمله کوتاه نسبت به پایان دنیا و قیام قیامت و حضور در دادگاه عدل الهی و نبودن عذری در پیشگاه او هشدار می دهد.

سرانجام همه این یادآوریها و هشدارها را وسیله ای برای پاره کردن پرده غرور که در آیه فوق به آن اشاره شده است،قرار می دهد.

***

ص:370

بخش اوّل

اشاره

أدحض مسؤول حجّة،و أقطع مغترّ معذرة،لقد أبرح جهالة بنفسه.

یا أیّها الإنسان،ما جرّأک علی ذنبک،و ما غرّک بربّک،و ما أنّسک بهلکة نفسک؟أمّا من دائک بلول،أم لیس من نومتک یقظة؟أمّا ترحّم من نفسک ما ترحّم من غیرک؟فلربّما تری الضّاحی من حرّ الشّمس فتظلّه،أو تری المبتلی بألم یمضّ جسده فتبکی رحمة له!فما صبّرک علی دائک،و جلّدک علی مصابک،و عزّاک عن البکاء علی نفسک و هی أعزّ الأنفس علیک!و کیف لا یوقظک خوف بیات نقمة،و قد تورّطت بمعاصیه مدارج سطواته!فتداو من داء الفترة فی قلبک بعزیمة،و من کری الغفلة فی ناظرک بیقظة،و کن للّه مطیعا،و بذکره آنسا.

ترجمه

این انسان(در برابر گناهانی که انجام می دهد)نادرست ترین دلیل برای خود اقامه می کند و این بی خبر مغرور به بدترین عذر متوسّل می شود،چرا که نسبت به خود بیشترین جهالت را دارد!ای انسان!چه چیز تو را بر گناهت جسور ساخته و چه چیز تو را در مقابل پروردگارت مغرور کرده؟و چه چیز تو را به هلاکت خویش علاقه مند نموده است.آیا درد تو درمان ندارد یا از این خوابت بیداری نیست؟چرا آن گونه که به دیگران رحم می کنی به خودت رحم نمی کنی؟! چه بسا کسی را در دل آفتاب سوزان می بینی و در برابر حرارت آن بر او سایه می افکنی یا بیماری را مشاهده می کنی که درد جانکاهی بدنش را سخت آزرده و از روی ترحّم بر او می گریی(پس چرا درباره خود بی تفاوت هستی)چه چیز تو

ص:371

را براین بیماری ات شکیبا ساخته و بر مصائب خود صبور کرده و از گریه بر خویشتن باز داشته است؟!در حالیکه هیچ چیز برای تو عزیزتر از نفس خودت نیست.چگونه ترس از بلاها و عذابهای شبانه تو را بیدار نکرده درحالی که بر اثر معصیت الهی هر روز،خود را به مرحله شدیدتری از خشم خدا می افکنی؟! حال که چنین است بیماری سستی دل خود را با داروی تصمیم و عزم راسخ مداوا کن و این خواب غفلتی که چشمت را فروگرفته با بیداری برطرف ساز، بنابراین مطیع خداوند باش و با یاد او انس گیر!

شرح و تفسیر: چرا بر خود رحم نمی کنی؟

چرا بر خود رحم نمی کنی؟

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه با استفاده از آیه بالا می فرماید:«این انسان(در برابر گناهانی که انجام می دهد)نادرست ترین دلیل برای خود اقامه می کند،و این بی خبر مغرور به بدترین عذر متوسّل می شود چرا که بیشترین جهل و نادانی را نسبت به خود دارد!؛ (أدحض (1)مسؤول حجّة،و أقطع مغترّ معذرة،لقد أبرح (2)جهالة بنفسه) .

در واقع امام علیه السّلام به این نکته اشاره می کند که خداوند در این آیه می فرماید:

پروردگار تو این همه کرم درباره تو کرده است،از فرق تا قدم،غرق نعمتهای گوناگون معنوی و مادی او هستی،باز هم مغرور و گستاخ و نافرمانی؟!هیچ دلیلی از تو پذیرفته نیست و هیچ عذری نداری و عملت نشان می دهد که هرگز خود را نشناخته ای.

ص:372


1- 1) .«أدحض»از ریشه«ادحاض»به معنای باطل کردن و مغلوب نمودن و از ریشه«دحض»به معنای مغلوب شدن گرفته شده است.
2- 2) .«أبرح»از ریشه«برح»بر وزن«حرف»به معنای شدت است و گاه به معنای زوال نیز آمده است و در جمله بالا معنای اوّل اراده شده است.

از اینجا روشن می شود آنها که معتقدند ذکر صفت کریم در آیه فوق برای تلقین عذر به مخاطب است که او در پاسخ بگوید:«غرّنی کرمک؛کرمت مرا مغرور کرد»سخن نادرستی است،بلکه به عکس می خواهد بفرماید:با این همه کرم و لطف الهی،این همه نافرمانی شرم آور و فاقد هرگونه عذر و حجّت است، لذا در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آمده:هنگام تلاوت این آیه فرمود:«غرّه جهله؛ جهل و نادانی اش او را مغرور و غافل ساخته است». (1)سپس امام علیه السّلام به شرح این سخن پرداخته با یک گفتار مبسوط تازیانه های ملامت و سرزنش را بر پیکر ارواح خفته می نوازد تا بیدار شوند و از بیراهه بازگردند.می فرماید:«ای انسان! چه چیز تو را بر گناهت جسور ساخته؟و چه چیز تو را در مقابل پروردگارت مغرور کرده؟و چه چیز تو را بر هلاکت خویش علاقه مند نموده است؟»؛ (یا أیّها الإنسان،ما جرّأک علی ذنبک،و ما غرّک بربّک،و ما أنّسک بهلکة نفسک؟) .

اشاره به اینکه غریزه حبّ ذات در انسان نیرومندترین غرائز است؛انسان به طور طبیعی خود را بیش از هرکس دوست دارد و هرگاه ببینیم کسی خنجر برداشته،بر سینه و بازو و پهلوی خود می زند وحشت می کنیم و با خود می گوییم آیا گرفتار جنون شده است.مگر ممکن است انسان عاقل،علاقه مند هلاکت خویش شود؟اگر انسان کمترین علاقه ای به هلاکت خویش ندارد،پس چرا گناه و غروری که مایه هلاکت اوست را پذیرا می شود؟!

در ادامه سخن می افزاید:«آیا درد تو درمان ندارد یا از این خوابت بیداری نیست.چرا آن گونه که به دیگران رحم می کنی به خودت رحم نمی کنی؟!»؛ (أ ما من دائک بلول (2)،أم لیس من نومتک یقظة؟أ ما ترحم من نفسک ما ترحم من غیرک؟) .

ص:373


1- 1) .تفسیر مجمع البیان،ذیل آیه 6 سوره انفطار.
2- 2) .«بلول»به معنای بهبودی از بیماری است و گاه به معنای شادابی و بی نیازی نیز آمده است.

سپس با ذکر مثالی این حقیقت را روشن تر می سازد و می فرماید:«چه بسا کسی را در دل آفتاب سوزان می بینی و در برابر حرارت آفتاب بر او سایه می افکنی یا بیماری را مشاهده می کنی که درد جانکاهی بدن او را سخت آزرده و از روی ترحّم بر او می گریی(پس چرا درباره خود بی تفاوت هستی)چه چیز تو را براین بیماری ات شکیبا ساخته و بر مصائب خود صبور کرده و از گریه بر خویشتن باز داشته است در حالی که هیچ چیز برای تو عزیزتر از نفس خودت نیست»؛ (فلربّما تری الضّاحی (1)من حرّ الشّمس فتظلّه،أو تری المبتلی بألم یمضّ (2)جسده فتبکی رحمة له!فما صبّرک علی دائک،و جلّدک (3)علی مصابک،و عزّاک عن البکاء علی نفسک و هی أعزّ الأنفس علیک!) .

اشاره به اینکه چرا انسانهایی را می بینیم که گرفتار تناقض در عمل و دوگانگی در قضاوت هستند در برابر ناراحتی دیگران و بیماری بیماران سخت عکس العمل نشان می دهند و گاه سیلاب اشکشان فرومی ریزد در حالی که بیماری خودشان سخت تر و مصائبشان سنگین تر است و هیچ گونه عکس العملی در برابر آن نشان نمی دهند.

امام علیه السّلام می خواهد این غافلان بی خبر و این خفتگان بی درد را با این بیان منطقی و گویا از خواب غفلت بیدار کند و به سرنوشت خطرناکی که در پیش رو دارد متوجّه سازد شاید توبه کنند و به سوی خدا بازگردند.

در ادامه سخن می افزاید:«چگونه ترس از بلاها و عذابهای شبانه تو را بیدار نکرده در حالی که بر اثر معاصی الهی هر روز،خود را به مرحله بالاتری از خشم خدا می افکنی!حال که چنین است بیماری سستی دل خود را با داروی تصمیم و

ص:374


1- 1) .«ضاحی»به معنای کسی است که در برابر نور آفتاب قرار گرفته است.از ریشه«ضحو»بر وزن«محو»به معنای در برابر خورشید قرار گرفتن است و«ضحی»به زمانی گفته می شود که نور آفتاب در زمین گسترده شده است.
2- 2) .«یمضّ»از ریشه«مضّ»بر وزن«حضّ»به معنای دردناک بودن گرفته شده است.
3- 3) .«جلّد»از ریشه«جلد»بر وزن«بلد»به معنای شکیبایی یاقوت است.

عزم راسخ مداوا کن و این خواب غفلتی که چشمت را فروگرفته با بیداری برطرف ساز»؛ (و کیف لا یوقظک خوف بیات (1)نقمة،و قد تورّطت (2)بمعاصیه مدارج سطواته (3)!فتداو من داء الفترة فی قلبک بعزیمة،و من کری (4)الغفلة فی ناظرک بیقظة) .

می دانیم برای نجات و رهایی از خطر دو چیز لازم است:بیداری و هوشیاری از یکسو و تصمیم و عزم راسخ از سوی دیگر و امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به هردو اشاره فرموده است و بی خبران را هشدار می دهد که از خواب غفلت برخیزند و برای نجات خویش از چنگال معاصی که آتش خشم و غضب الهی را بر می افروزد تا وقت نگذشته است تصمیم بگیرند.

تعبیر به «بیات نقمة» (عذاب شبانه)برای این است که بلاهایی که در شب نازل می شود قربانی زیادتری می گیرد؛زلزله ها،سیلابها و طوفانهایی که در شب رخ می دهد هنگامی که مردم در خوابند و هیچ گونه دفاعی از خود ندارند.

قرآن مجید می فرماید:« «أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًی وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» ؛آیا اهل شهرها و آبادیها از این ایمنند که عذاب ما شبانه به سراغ آنها بیاید در حالی که در خواب باشند؟آیا اهل شهرها و آبادیها از این ایمنند که عذاب ما هنگامه روز به سراغشان بیاید در حالی که سرگرم بازی هستند؟». (5)

در پایان این فقره می فرماید:«(بنابراین بیدار باش)و مطیع خداوند شو و با یاد او انس گیر»؛ (و کن للّه مطیعا،و بذکره آنسا) .

ص:375


1- 1) .«بیات»این واژه هرگاه مصدر باشد به معنای ماندن و بیتوته کردن شبانه در جایی است و هرگاه معنای اسمی داشته باشد به معنای شبانگاه است و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
2- 2) .«تورّطت»از ریشه«ورط»بر وزن«شرط»به معنای انداختن در گرداب یا باتلاق است و«قد تورّطت بمعاصیه»یعنی خود را به سبب معصیتها به گرداب و باتلاق قهر و خشم خدا افکنده ای.
3- 3) .«سطوات»جمع«سطوه»به معنای قهر و غلبه و سلطه بر چیزی است.
4- 4) .«کری»به معنای مصدر و به معنای چرت زدن و به خواب رفتن است.
5- 5) .اعراف،آیه 97-98.

ص:376

بخش دوم

اشاره

و تمثّل فی حال تولّیک عنه إقباله علیک،یدعوک إلی عفوه،و یتغمّدک بفضله،و أنت متولّ عنه إلی غیره،فتعالی من قویّ ما أکرمه!و تواضعت من ضعیف ما أجرأک علی معصیته!و أنت فی کنف ستره مقیم،و فی سعة فضله متقلّب.فلم یمنعک فضله،و لم یهتک عنک ستره،بل لم تخل من لطفه مطرف عین فی نعمة یحدّثها لک،أو سیّئة یسترها علیک،أو بلیّة یصرفها عنک!فما ظنّک به لو أطعته!و ایّم اللّه لو أنّ هذه الصّفة کانت فی متّفقین فی القوّة،متوازیین فی القدرة،لکنت أوّل حاکم علی نفسک بذمیم الأخلاق، و مساویء الأعمال.

ترجمه

خوب تصوّر کن در همان هنگام که تو از خدای خود روی می گردانی او(با دادن انواع نعمتها)به تو روی می آورد او تو را به عفو و بخشش خویش فرا می خواند و در زیر پوشش فضل و رحمتش قرار می دهد در حالی که تو همچنان به او پشت کرده و به غیر او روی می آوری.بزرگ و بلندمرتبه است خدایی که با آن همه قدرت و قوت،این قدر کریم است؛ولی تو با آن حقارت و ضعف این اندازه بر معصیت او جسور هستی در حالی که در پناه پرده پوشی او قرار داری و در فراخنای فضل و رحمتش در حرکت هستی(با این همه نافرمانی)تو را از فضل خویش باز نداشته و پرده گناهانت را ندریده است،بلکه حتی یک چشم بر هم زدن از لطف او دور نشده ای،یا در نعمتی قرار داری که برای تو فراهم ساخته و یا در گناهی که پرده بر آن افکنده و یا بلا و مصیبتی که از تو دور نموده است.

ص:377

آری با این همه گناه که داری این گونه به تو محبّت دارد،حال درباره او چه فکر می کنی اگر اطاعتش می کردی؟به خدا سوگند اگر این وضعی که تو با خدا داری (که پیوسته عصیانش می کنی و او همواره لطف و محبّت می کند)درمیان دو نفر که در نیرو و توان مساوی بودند وجود داشت تو نخستین کسی بودی که خود را به سبب اخلاق ناپسند و کردار بد،محکوم و نکوهش می کردی(به یقین اگر این وضع میان مولا و عبد باشد به طریق اولی نکوهیده تر است).

شرح و تفسیر: از او رحمت و از تو عصیان؟!

از او رحمت و از تو عصیان؟!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،انسانها را به داوری بر خویشتن دعوت می کند،و دلایل محکومیت او را بر می شمرد.از جمله اینکه او از یک سو پیوسته در طریق نافرمانی گام می نهد؛ولی از سوی دیگر خداوند،همواره فضل و رحمتش را بر او فرومی ریزد.می فرماید:«خوب تصوّر کن در همان هنگام که تو از خدای خود روی می گردانی او(با دادن انواع نعمتها)به تو روی می آورد او تو را به عفو و بخشش خویش فرامی خواند و در زیر پوشش فضل و رحمتش قرار می دهد در حالی که تو همچنان به او پشت کرده و به غیر او روی می آوری»؛ (و تمثّل (1)فی حال تولّیک عنه إقباله علیک،یدعوک إلی عفوه،و یتغمّدک (2)بفضله،و أنت متولّ عنه إلی غیره) .

راستی اسف بار و شرم آور است که انسان مولای کریمی داشته باشد که همواره انواع نعمتهایش شامل حال او گردد؛ولی او پیوسته از او روی بگرداند،

ص:378


1- 1) .«تمثّل»-همان طور که در خطبه قبل نیز اشاره شد-از ریشه«مثول»بر وزن«حلول»به معنای مجسم ساختن گرفته شده است.
2- 2) .«یتغمّد»در اصل از ریشه«غمد»بر وزن«هند»به معنای غلاف شمشیر گرفته شده و«تغمّد»به معنای در غلاف کردن است.سپس به معنای فراگرفتن و پوشاندن بکار رفته است و در جمله بالا نیز به همین معناست که«فضل خداوند تو را فراگرفته،پوشانده است».

کاری که هیچ وجدانی اجازه آن را نمی دهد.

این همان چیزی است که در دعای پرمحتوای افتتاح در ماه مبارک رمضان می خوانیم:«یا ربّ،إنّک تدعونی فأولّی عنک،و تتحبّب الیّ فاتبغّض الیک،و تتودّد الیّ فلا اقبل منک،کانّ لی التّطوّل علیک،فلم یمنعک ذلک من الرّحمة لی و الإحسان الیّ،و التّفضّل علیّ بجودک و کرمک؛پروردگارا!تو مرا فرامی خوانی ولی من از تو روی می گردانم،تو به من محبّت می کنی؛ولی من با تو دشمنی می ورزم،تو به من دوستی می کنی؛ولی من پذیرا نمی شوم،گویا منّتی بر تو دارم؛ولی این احوال تو را از رحمت و احسان و تفضّل به جود و کرمت نسبت به من باز نمی دارد».

در ادامه می افزاید:«بزرگ و بلند مرتبه است خدایی که با آن همه قدرت و قوت،این قدر کریم است؛ولی تو با این حقارت و ضعف این اندازه بر معصیت او جسور هستی در حالی که در پناه پرده پوشی او قرار داری و در فراخنای فضل و رحمتش در حرکت هستی»؛ (فتعالی من قویّ ما أکرمه!و تواضعت من ضعیف ما أجرأک علی معصیته!و أنت فی کنف (1)ستره مقیم،و فی سعة فضله متقلّب!) .

اشاره به اینکه افراد قوی و نیرومند اگر راه خشونت را پیش گیرند جای تعجّب نیست.تعجب در این است که فرد ضعیف و زبون و ناتوانی در این راه گام نهد؛ولی خداوند با آن همه قدرت و عظمت نهایت محبّت را دارد و این انسان با این همه ضعف و ناتوانی،این همه جرأت و جسارت بر معصیت از خود نشان می دهد در حالی که لحظه ای فضل و رحمت الهی از او قطع نمی شود و این به راستی عجیب است!

سپس می افزاید:«(با این همه نافرمانی)تو را از فضل خویش باز نداشته و پرده گناهانت را ندریده است،بلکه حتی یک چشم برهم زدن از لطف او دور نشده ای،یا در نعمتی قرار داری که برای تو فراهم ساخته و یا در گناهی که پرده

ص:379


1- 1) .«کنف»از ریشه«کنف»بر وزن«حرف»به معنای محفوظ داشتن است.

بر آن افکنده،و یا بلا و مصیبتی که از تو دور نموده است.آری با این همه گناه که داری این گونه به تو محبّت دارد،حال درباره او چه فکر می کنی اگر اطاعتش می کردی؟»؛ (فلم یمنعک فضله،و لم یهتک عنک ستره،بل لم تخل من لطفه مطرف عین (1)فی نعمة یحدثها لک،أو سیّئة یسترها علیک،أو بلیّة یصرفها عنک!فما ظنّک به لو أطعته!) .

اشاره به اینکه انسان از این سه حالت خالی نیست:یا مشمول نعمتی است که باید شکر آن را ادا کند یا مرتکب گناهی شده که خدا بر آن پرده افکنده و باید از ستاریت او ممنون باشد و استغفار کند یا بلایی را از او دور ساخته که باید قدر این نعمت الهی را بشناسد.اینها همه در حالی است که او در طریق عصیان گام بر می دارد و نسبت به اوامر و نواهی حق بی اعتناست.حال اگر انسان بیندیشد که این خداوند مهربان و فوق العاده کریم و رحیم اگر بندگان اطاعتش را می کردند چگونه از آنها قدردانی می نمود،این همان مسئله«وجوب شکر منعم»است که به گفته علمای عقاید می تواند انگیزه معرفة اللّه گردد.

آنگاه امام از زاویه دیگری به این مسئله می نگرد و برای بیدار ساختن مخاطبان خود به بیان دیگری می پردازد و می فرماید:«به خدا سوگند اگر این وضعی که تو با خدا داری(که پیوسته عصیانش می کنی و او همواره لطف و محبّت می کند)در میان دو نفر که در نیرو و توان مساوی بودند وجود داشت تو نخستین کسی بودی که خود را به سبب اخلاق ناپسند و کردار بد،محکوم و نکوهش می کردی(به یقین اگر این وضع میان مولا و عبد باشد به طریق اولی نکوهیده تر است)»؛ (و ایم اللّه (2)لو أنّ هذه الصّفة کانت فی متّفقین فی القوّة،

ص:380


1- 1) .«مطرف عین»از ریشه«طرف»بر وزن«حرف»به معنای چشم برهم زدن گرفته شده است و«مطرف» مصدر میمی و به همین معنای چشم به هم زدن است.
2- 2) .«أیم»در اصل«أیمن»در نگاه بعضی از ارباب لغت جمع«یمین»به معنای سوگند است که نون آن ساقط شده و معنای جمله«أیم اللّه»این است که به خدا سوگندها می خورم.

متوازیین فی القدرة،لکنت أوّل حاکم علی نفسک بذمیم الأخلاق،و مساویء الأعمال) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه عبارت فوق را به صورت صغرا و کبرا از شکل اوّل از قیاسات منطقی دانسته اند؛ولی ظاهر این است که لحن عبارت بالا ناظر به قیاس اولویّت است؛یعنی دو نفر که هم طراز هم باشند معمولا ترس و وحشتی از هم ندارند.با این حال اگر یکی از آنان دو پیوسته نیکی کند و دیگری در برابر بدی کند سرانجام وجدان نفر دوم او را محکوم می کند و به سوء اخلاق متّهم می سازد،حال اگر این مسئله در میان شخص بسیار بزرگ و فرد بسیار کوچکی باشد که از یک سو لطف و رحمت است بدون هیچ گونه نیاز و ترس و وحشت و از سوی دیگر سراپا نیاز است و وحشت از مجازات در برابر نافرمانیها،به یقین در چنین شرایطی آن فرد کوچک نابکار باید خود را بسیار ملامت کند که چرا در برابر آن همه بزرگواری این همه شرمساری به بارآورده است.

***

ص:381

ص:382

بخش سوم

اشاره

و حقّا أقول!ما الدّنیا غرّتک،و لکن بها اغتررت،و لقد کاشفتک العظات، و آذنتک علی سواء،و لهی بما تعدک من نزول البلاء بجسمک،و النّقص فی قوّتک،أصدق و أوفی من أن تکذبک،أو تغرّک.و لربّ ناصح لها عندک متّهم، و صادق من خبرها مکذّب،و لئن تعرّفتها فی الدّیار الخاویة،و الرّبوع الخالیة،لتجدنّها من حسن تذکیرک،و بلاغ موعظتک،بمحلّة الشّفیق علیک، و الشّحیح بک!و لنعم دار من لم یرض بها دارا،و محلّ من لم یوطّنها محلاّ! و إنّ السّعداء بالدّنیا غدا هم الهاربون منها الیوم.

ترجمه

به حق می گویم:دنیا تو را فریب نداده،این تو هستی که به آن فریفته و مغرور شده ای(و خود را فریب داده ای)،دنیا پندهای فراوانی دارد که پرده از روی واقعیت خود برای تو برداشته و تو را به عدل و انصاف دعوت کرده است.دنیا با هشدارهایی که از طریق نزول بلا و آفات در جسمت و کاستن از قوا و نیرویت به تو می دهد راستگوتر و وفادارتر از آن است که به تو دروغ گوید یا فریبت دهد.

چه بسیار نصیحت کنندگانی درباره دنیا که نزد تو متّهم اند و چه بسیار راستگویانی که در مورد اخبار دنیا که از سوی تو تکذیب می شوند.اگر حال دنیا را در مورد مناطق ویران شده و خانه های خالی از سکنه،جستجو کنی به یقین آن را یادآوری کننده ای نیکو و واعظی گویا می یابی همچون دوستی مهربان که از رسیدن اندوه به تو به شدّت ناراحت می شود.دنیا چه سرای خوبی است برای کسی که آن را خانه همیشگی خود نداند و چه محلّ نیکویی است برای کسی که

ص:383

آن را وطن خود برنگزیند(آری!)سعادتمندان بوسیله دنیا در قیامت،آنها هستند که امروز از آن می گریزند.

شرح و تفسیر: دنیا بهترین واعظ

دنیا بهترین واعظ

از آنجا که بسیاری از دنیاپرستان برای تبرئه خویشتن گناه خود را به گردن فریبندگی دنیا می افکنند و زرق و برق دنیا و مواهب مادّی را عامل خطاهای خویش می شمرند.

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در واقع به پاسخ آنها می پردازد و می فرماید:«به حق می گویم:دنیا تو را فریب نداده،این تو هستی که به آن فریفته و مغرور شده ای(و خود را فریب داده ای)»؛ (و حقّا أقول!ما الدّنیا غرّتک،و لکنّ بها اغتررت) .

سپس به بیان دلیل برای این سخن پرداخته،می فرماید:«دنیا پندهای فراوانی دارد که پرده از روی واقعیّت خود برای تو برداشته و تو را به عدل و انصاف دعوت کرده است»؛ (و لقد کاشفتک العظات (1)،و آذنتک (2)علی سواء) .

اشاره به اینکه دنیا نه تنها فریبنده نیست،بلکه حوادثی در آن رخ می دهد که بیدار کننده است و امام علیه السّلام در جمله های بعد به شرح آن می پردازد و می فرماید:

«دنیا با هشدارهایی که از طریق نزول بلا و آفات در جسمت و کاستن از قوا و نیرویت به تو می دهد راستگوتر و وفادارتر از آن است که به تو دروغ گوید و یا فریبت دهد،چه بسیار نصیحت کنندگانی درباره دنیا که نزد تو متّهم اند و چه

ص:384


1- 1) .«عظات»جمع«عظه»به معنای موعظه و پند و نصیحت است و در اینجا کنایه از حوادث تلخ دنیاست که سبب بیداری و هوشیاری می شود.
2- 2) .«آذنت»از ریشه«ایذان»به معنای اعلام کردن توأم با تهدید و گاه به معنای اعلام جنگ است.سپس به معنای اعلام مطلق نیز آمده و اذان نماز را از این جهت اذان می گویند که اعلام ورود وقت نماز می کند.

بسیار راستگویانی در مورد اخبار دنیا که از سوی تو تکذیب می شوند»؛ (و لهی بما تعدک من نزول البلاء بجسمک،و النّقص فی قوّتک،أصدق و أوفی من أن تکذبک،أو تغرّک.و لربّ ناصح لها عندک متّهم،و صادق من خبرها مکذّب) .

اشاره به اینکه هم دنیا ماهیّت خودش را با انواع بلاها و مشکلات و حوادث دردناک و دگرگونی قدرتها به تو نشان داده و توصیف او به فریبندگی نادرست است و هم اولیاء اللّه و صالحانی که درباره بی وفایی و ناپایداری دنیا به تو خبر داده اند راست گفته اند،هرچند این سخنان مطابق هوای نفس تو نبوده؛نه زبان حال دنیا را پذیرفته ای و نه زبان قال اولیای الهی را،و همه را متّهم به کذب کرده ای،بنابراین این تو هستی که خودت را فریب می دهی.

این احتمال نیز در تفسیر جمله های اخیر وجود دارد که نصیحت کننده همان حوادث ناگوار و خبرهای صادق همان نشانه های بی وفایی دنیاست که انسان با چشم خود این نصیحت کنندگان و خبرهای صادق را می بیند و می شنود؛ولی چون مطابق میل او نیست همه را تکذیب می کند و می گوید:یک حادثه اتفاقی بود و گذشت و دیگر تکرار نخواهد شد.

سپس با توضیح بیشتر این حقیقت را آشکارتر و برای همگان مفهوم تر می سازد و می فرماید:«اگر حال دنیا را در لابه لای مناطق ویران شده،و خانه های خالی از سکنه،جستجو کنی به یقین آن را یادآوری کننده ای نیکو و واعظی گویا می یابی،همچون دوستی مهربان که از رسیدن اندوه به تو به شدّت ناراحت می شود»؛ (و لئن تعرّفتها فی الدّیار الخاویة (1)،و الرّبوع (2)الخالیة،لتجدنّها من حسن تذکیرک،و بلاغ موعظتک،بمحلّة الشّفیق علیک،و الشّحیح (3)بک!) .

ص:385


1- 1) .«خاویه»اسم فاعل است از ریشه«خوی»به معنای خالی بودن و گاه به معنای ویران شدن گرفته شده است.
2- 2) .«ربوع»جمع«ربع»بر وزن«رفع»به معنای خانه است و گاه به معنای منطقه یا گروهی از مردم نیز آمده و در اینجا منظور همان معنای اوّل است.
3- 3) .«شحیح»از ریشه«شحّ»بر وزن«مخ»به معنای بخل توأم با حرص است که به صورت عادت درآید و لذا واژه-

سرانجام در آخرین جمله می فرماید:«دنیا چه سرای خوبی است برای کسی که آن را خانه همیشگی خود نداند و چه محلّ نیکویی است برای کسی که آن را وطن خود برنگزیند(آری!)سعادتمندان به وسیله دنیا در قیامت،آنها هستند که امروز از آن می گریزند»؛ (و لنعم دار من لم یرض بها دارا،و محلّ من لم یوطّنها محلاّ!و إنّ السّعداء بالدّنیا غدا هم الهاربون منها الیوم) .

اشاره به اینکه افراد با ایمان و بیدار می توانند از همین دنیای پرشور و شرّ و مملوّ از فریب و نیرنگ،وسیله ای برای سعادت جاویدان خود بسازند و آن را نردبانی برای صعود به مقامات عالیه قرار دهند.به این ترتیب که نگاه آنها به دنیا بر خلاف دنیاپرستان،نگاه به یک پل یا گذرگاه باشد؛آنها که از زرق و برقش می گریزند و از مواهب آن برای قرب به خدا سود می جویند و از اینجا به خوبی فرق دنیای ممدوح و مذموم روشن می شود همان گونه که در بحث نکته ها خواهد آمد.

نکته: دنیای ممدوح و مذموم

دنیای ممدوح و مذموم

امام علیه السّلام در عبارات بالا دنیا را واعظی دلسوز و گزارشگری صادق و وفادار معرفی کرد که به وسیله دگرگونیهای سریع و حوادث و آفات گوناگون، ناپایداری خودش را اعلام کرده و به همگان هشدار داده است که تکیه بر آن نکنند و تنها از آن توشه بگیرند.

از این صریح تر عبارتی است که در کلمات قصار آن حضرت درباره دنیا آمده است.حضرت آن را مسجد دوستان خدا:(مسجد أحبّاء اللّه)و تجارت خانه

ص:386

اولیاء اللّه:(و متجر أولیاء اللّه)و محل نزول وحی الهی:(و مهبط وحی اللّه)و نمازخانه فرشتگان خدا:(و مصلّی ملائکة اللّه)برشمرده و آن را سرای موعظه و عافیت برای کسانی که حقیقت دنیا را دریابند معرفی فرموده:(دار عافیة لمن فهم عنها...و دار موعظة لمن اتّعظ بها). (1)

این در حالی است که در خطبه های متعدّدی از نهج البلاغه و روایات بسیار دیگر نکوهشهای شدیدی از دنیا شده است.سرایی مملوّ از بلا و معروف به غدر و بی وفایی:(دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة) (2)و نیز به منزله مار خوش خطّ و خالی شمرده شهد که ظاهرش نرم و ملایم؛ولی سمّ کشنده در جوف اوست:

(مثل الدّنیا کمثل الحیّة لیّن مسّها و السّمّ النّاقع فی جوفها). (3)

در جایی دیگر در جمله ای کوتاه امام نسبت به خطرات عظیم دنیا هشدار داده می فرماید:«تغرّ و تضرّ و تمرّ؛فریب می دهد،زیان می رساند و به سرعت می گذرد». (4)

سه طلاقه کردن دنیا از سوی امام علیه السّلام به سبب زشتیها و بدیهایش معروف است و در کلمات قصار ضمن عبارات تکان دهنده ای به آن اشاره شده است. (5)

فراتر از اینها آیات قرآن مجید است که نکوهشهای شدیدی از دنیا دارد.از جمله در سوره زخرف به قدری دنیا را بی ارزش می شمرد که اگر افراد کم ظرفیّت تشویق به کفر و گناه نمی شدند خداوند قصرهای مجلّلی در اختیار کافران می گذاشت که سقفهایش از نقره و با انواع زر و زیورها آراسته بود. «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ»

ص:387


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،131.
2- 2) .همان مدرک،خطبه 226.
3- 3) .همان مدرک،کلمات قصار،119.
4- 4) .همان مدرک،415.
5- 5) .همان مدرک،77.

«عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ» (1)

هرگاه این آیات و روایات را در برابر هم بچینیم این سؤال پدیدار می شود که اگر دنیا این همه خوبی دارد،پس چرا این همه بد است و اگر این همه بدی دارد، پس چرا خوب است؟

پاسخ این سؤال در یک جمله نهفته است و آن اینکه این تفاوت نتیجه اختلاف زاویه های دید است.

ظاهربینان و دنیاپرستان که دیدشان کوتاه و نظرشان سطحی است تنها زرق و برق آن را می بینند و زخارف و زینتهای زودگذرش را و به آن دل می بندند.دنیا برای این گروه،فوق العاده خطرناک است و از آنجایی که گاه اکثریت مردم را این گروه تشکیل می دهند،آیات و روایات در نکوهش دنیا بسیار بیشتر است،لذا خداوند به همه انسانها هشدار می دهد که بیدار باشید که دنیا شما را نفریبد و شیطان شما را فریب ندهد «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ» (2)جالب اینکه در این آیه دنیا فریبنده هم ردیف شیطان فریبکار شمرده شده است (زیرا منظور از غرور در این آیه همان شیطان است).

ولی بیداردلان آگاه و مؤمنان عاقل و فرزانه که با دیده تیزبین خود به باطن دنیا می نگرند و آغاز و انجامش را با یک مطالعه عمیق می بینند تاریخ پیشینیان را در نظر خود مجسّم می کنند و سرنوشت فراعنه و کسراها و عمالقه و ابنای عمالقه را مدّنظر قرار می دهند پیامهای مواعظ دوستانه دنیا را با گوش جان می شنوند و درسهای لازم را از آن فرامی گیرند؛دنیا را به دانشگاهی تبدیل می کنند برای کسب معارف الهیه و تجارت خانه ای برای برگرفتن زاد و توشه و معبد باشکوهی برای معراج به سوی خدا.

ص:388


1- 1) .زخرف،آیه 33-35.
2- 2) .فاطر،آیه 5.

کوتاه سخن اینکه به گفته امیر مؤمنان علی علیه السّلام در یکی از خطبه های همین کتاب:«آنها که به دنیا به عنوان یک وسیله بنگرند به آنها بصیرت و بینایی می بخشد و آنها که به عنوان یک هدف به آن بنگرند کورشان می کند»؛(من أبصر بها بصّرته و من أبصر إلیها أعمته). (1)

***

ص:389


1- 1) .نهج البلاغه خطبه،82.

ص:390

بخش چهارم

اشاره

إذا رجفت الرّاجفة،و حقّت بجلائلها القیامة،و لحقّ بکلّ منسک أهله،و بکلّ معبود عبدته،و بکلّ مطاع أهل طاعته،فلم یجز فی عدله و قسطه یومئذ خرق بصر فی الهواء،و لا همس قدم فی الأرض إلاّ بحقّه،فکم حجّة یوم ذاک داحضة،و علائق عذر منقطعة!

فتحرّ من أمرک ما یقوم به عذرک،و تثبت به حجّتک،و خذما یبقی لک ممّا لا تبقی له،و تیسّر لسفرک؛و شم برق النّجاة؛و ارحل مطایا التّشمیر.

ترجمه

در آن زمان که آن لرزه سخت و سنگین روی دهد(و نفخه صور واقع شود)و قیامت با تمام حوادث بزرگ و وحشتناکش تحقّق یابد و اهل هر مذهب و معبدی به آن ملحق شود و بندگان هر معبودی به او بپیوندند و هر اطاعت کننده ای به مطاعش ملحق شود،در آن هنگام در صحنه عدل و قسط پروردگار(همه اعمال) حتی چشمی که برخلاف حق به آسمان گشوده شده و گامی که آهسته(به ظلم) در زمین برداشته اند،به حق و عادلانه پاداش داده می شوند.در آن روز چه بسیار دلیلهایی که ابطال می گردد و چه پیوند عذرهایی که قطع می شود.حال که چنین است کوشش کن تا چیزی به دست آوری که عذر تو را موجه سازد و حجت و دلیل خویش را با آن استوار سازی.چیزی به دست آور که برای تو باقی بماند.در برابر آنچه تو برای آن باقی نمی ماند.(با تهیّه زاد و توشه)برای سفر آخرت آماده شو،و چشم به برق نجات(و دلیل راه)بدوز و مرکب راهوار خود را برای این سفر آماده ساز و باروبنه خویش را بر آن ببند!

ص:391

شرح و تفسیر: آمادگی برای سفر آخرت

آمادگی برای سفر آخرت

امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه-با توجّه به اشاره ای که به جهان آخرت در جمله قبل شده بود-اشاره به دادگاه پروردگار در جهان آخرت می کند و چند نکته دقیق را بر می شمرد و می فرماید:«در آن زمان که آن لرزه سخت و سنگین روی دهد(و نفخه صور واقع شود)و قیامت با تمام حوادث بزرگ و وحشتناکش تحقق یابد و اهل هر مذهب و معبدی به آن ملحق شود و بندگان هر معبودی به او بپیوندند،و هر اطاعت کننده ای به مطاعش ملحق شود،در آن هنگام در صحنه عدل و قسط پروردگار(همه اعمال)حتی چشمی که برخلاف حق به آسمان گشوده شده و گامی که آهسته(به ظلم)در زمین برداشته اند، عادلانه پاداش داده می شود»؛ (إذا رجفت الرّاجفة (1)،و حقّت بجلائلها (2)القیامة،و لحقّ بکلّ منسک (3)أهله،و بکلّ معبود عبدته،و بکلّ مطاع أهل طاعته،فلم یجز (4)فی عدله و قسطه یومئذ خرق بصر فی الهواء،و لا همس (5)قدم فی الأرض إلاّ بحقّه،) .

این گفتار تکان دهنده امام بر دو نکته تأکید می کند:نخست اینکه در آن روز هر گروهی به معبود و مطاع و پیشوای خود ملحق می شود و آنچه در این دنیا

ص:392


1- 1) .«راجفه»از ریشه«رجف»بر وزن«وقف»به معنای اضطراب و لرزه شدید است و از آنجا که اخبار فتنه انگیز مایه تشویش و اضطراب جامعه می شود به آن اراجیف می گویند.در قرآن مجید و در خطبه بالا این واژه اشاره به زلزله های رستاخیز است.
2- 2) .«جلائل»جمع«جلیله»به معنای هر صفت عظیم و شدید است.
3- 3) .«منسک»به معنای عبادت و گاه به معنای مذهب و معبد آمده است و در خطبه بالا همین معنا ارائه شده است.
4- 4) .«لم یجز»طبق آنچه در متن آمده از ریشه«جزاء»به معنای پاداش است؛ولی در بعضی از نسخ«لم یجز»از ریشه«جریان»ذکر شده؛یعنی در عدالت او کمترین خلافی جریان ندارد و در بعضی دیگر از نسخ«لم یجر»از ریشه«جور»آمده که اشاره به عدم جور و ظلم خداوند در جزای اعمال است و در بعضی دیگر از نسخ«لم یجز»از ماده«جواز»آمده؛یعنی در مقام عدالت خدا کمترین خلافی جایز نیست.
5- 5) .«همس»به معنای صدای آهسته و پنهان است.

وجود داشته در آنجا به یقین،مجسّم می شود.حتی مطابق حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام:«اگر کسی به سنگی علاقه داشته باشد خداوند او را با آن سنگ محشور می کند؛فلو أنّ رجلا أحبّ حجرا لحشره اللّه معه یوم القیامة» (1)پیش از آن قرآن مجید فرموده است:« «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلی صِراطِ الْجَحِیمِ» ؛در آن روز گفته می شود:ظالمان و هم ردیفانشان و آنچه را جز خدا می پرستیدند جمع کنید و به راه دوزخ هدایتشان نمایید». (2)

دیگر اینکه به قدری حساب خداوند در آن روز دقیق و عدالتش فراگیر است که حتی یک نیم نگاه گناه آلود به آسمان و یا گام آهسته ای در زمین به حسابش رسیدگی می شود و ای وای بر بدکاران و خطاکاران و ستم گران!

در اینجا بعضی از شارحان نهج البلاغه سؤالی مطرح کرده اند که اگر در آن روز هر عبادت کننده ای به معبودش و هر مطیعی به مطاعش ملحق می شود،پس باید مسیحیانی که حضرت مسیح را پرستیدند به حضرت مسیح و غالیان در حق امیر مؤمنان و عبادت کنندگان فرشتگان به آنها ملحق شوند به یقین برای آنها مشکلی وجود نخواهد داشت؟

قرآن مجید پاسخ این سؤال را به خوبی داده و می فرماید:« «وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ» «اللّهِ فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتّی نَسُوا الذِّکْرَ وَ کانُوا قَوْماً بُوراً» ؛به خاطر بیاور روزی را که همه آنان و معبودهایی که غیر از خدا می پرستند جمع می کند آنگاه به آنها می گوید:آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید یا خود آنان راه را گم کردند؟در پاسخ می گویند:

ص:393


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 10،ص 393،ح 5 از باب 66 از ابواب مزار-همین مضمون با کمی تفاوت-از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در کتاب روضة الواعظین نقل شده است.
2- 2) .صافات،آیه 22-23.

منزّهی تو برای ما شایسته نبود که غیر از تو اولیایی برگزینیم؛ولی آنان و پدرانشان را از نعمت برخوردار نمودی تا اینکه(به جای شکر نعمت)یاد تو را فراموش کردند و تباه و هلاک شدند»و به دنبال آن می فرماید: «فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً» ؛(خداوند به آنان می گوید ببینید)این معبودان شما را در آنچه می گویید تکذیب کرده اند.اکنون نمی توانید عذاب الهی را برطرف سازید یا از کسی یاری بطلبید». (1)

آری!اگر پیشوایان آنها از آنها بیزاری نجویند ممکن است ملحق شوند؛ولی با توجّه به بیزاری جستن آنها هرگز به آنان ملحق نخواهند شد.

آنگاه در ادامه سخن به کسانی که در این دنیا با دلیلهای واهی و عذرهای ناموجّه خود را تبرئه می کنند هشدار می دهد که در قیامت چنین نیست.

می فرماید:«در آن روز چه بسیار دلیلهایی که ابطال می گردد و چه پیوند عذرهایی که قطع می شود»؛ (فکم حجّة یوم ذاک داحضة (2)،و علائق (3)عذر منقطعة!) .

اشاره به اینکه آن روز همه چیز روشن و آشکار است و در چنان شرایطی دلایل بی اساس و عذرهای واهی کارایی ندارد.

قرآن مجید درباره تکذیب کنندگان آیات الهی می فرماید:« «وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ» ؛در آنجا به آنها اجازه داده نمی شود که عذرخواهی کنند،چرا که عذر قابل قبولی ندارند». (4)

ص:394


1- 1) .فرقان،آیه 17-19.
2- 2) .«داحضة»از ریشه«دحض»بر وزن«محض»به معنای لغزش گرفته شده و«حجة داحضة»به دلیل سست و بی پایه گفته می شود.
3- 3) .«علائق»جمع«علاقه»(به فتح عین)به معنای پیوند و دلبستگی است و مفهوم جمله بالا این است که پیوندها و دلبستگیها در قیامت بریده می شود و نیز جمع«علاقة»(به کسر عین)به معنای دستگیره و طناب و امثال آن است و مفهوم جمله بنابراین چنین می شود که در قیامت دستاویزهای عذر منقطع می شود.
4- 4) .مرسلات،آیه 36.

به گفته شاعر:

در آن دیوان که حق حاکم شد و دست و زبان شاهد

نخواهد بود بازار و بها چیره زبانی را

در پایان خطبه به عنوان یک نتیجه گیری کارساز و روشن،ضمن پنج جمله کوتاه و پرمعنا راه نجات را نشان می دهد.نخست می فرماید:«حال که چنین است کوشش کن چیزی به دست آوری که عذر تو را برپا دارد و حجت و دلیل خویش را با آن استوار سازی»؛ (فتحرّ (1)من أمرک ما یقوم به عذرک،و تثبت به حجّتک) .

در دستور دوم می فرماید:«چیزی به دست آور که برای تو باقی می ماند،در برابر آنچه تو برای آن باقی نمی مانی»؛ (و خذ ما یبقی لک ممّا لا تبقی له) .

منظور از «ما یبقی لک» اسباب مواهب و نعم جاویدان روز قیامت یعنی اعمال صالحه است و منظور از «ما لا تبقی له» نعمتهای دنیاست که انسان می گذارد و می گذرد.

در سومین دستور می فرماید:«(با تهیّه زاد و توشه)برای سفرت آماده شو»؛ (و تیسّر لسفرک) .

این همان چیزی است که قرآن مجید درباره آن می فرماید:« «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه،تقواست». (2)

در چهارمین دستور می افزاید:«و چشم به برق نجات(و دلیل راه)بدوز(و چراغهای راهنمایی را که در مسیر این سفر نصب کرده اند نادیده مگیر)»؛ (و شم (3)برق النّجاة) .

در پنجمین و آخرین دستور می فرماید:«مرکب راهوار خود را برای این سفر آماده ساز و باروبنه خویش را بر آن ببند»؛ (و ارحل مطایا (4)التّشمیر (5)) .

ص:395


1- 1) .«تحرّ»از ریشه«تحری»به معنای جستجوی امر بهتر است.
2- 2) .بقره،آیه 197.
3- 3) .«شم»از ریشه«شیم»بر وزن«دیم»به معنای چشم دوختن به چیزی است.
4- 4) .«مطایا»جمع«مطیة»به معنای مرکب سواری است.
5- 5) .«تشمیر»از ریشه«شمر»بر وزن«تمر»در اصل به معنای آستین بالا زدن و دامن به کمر بستن و آماده شدن برای انجام کاری است.سپس به هرگونه آمادگی و تلاش و کوشش اطلاق شده است.

کوتاه سخن اینکه امام راه صاف را برای نجات از چنگال خطرات دنیا و آخرت در این سفری که در پیش دارند نشان داده و دستوراتی درباره زاد و توشه سفر و مرکب راهوار و توجّه به علایم راهنمایی و سپس آماده کردن عذر تقصیر و دلایل خطا و اشتباه را به آنها گوشزد نموده است.چنین مسافری نه مقصد را گم می کند و نه هنگامی که به مقصد رسید در می ماند.در پرتو عنایات الهی و راهنماییهای حجّت خدا همه برنامه های او رو به راه است.

در روایتی آمده است:زهری(از فقهای هفتگانه معروف اهل سنّت که بعد از گروه صحابه روی کار آمد)نقل می کند که در یک شب سرد و بارانی(امام)علی بن الحسین علیه السّلام را دیدم که مقداری آرد و هیزم بر دوش خود گذارده بود و عبور می کرد،عرض کردم ای فرزند رسول خدا این چیست؟امام فرمود:قصد سفری دارم و زاد و توشه برای آن تهیّه می کنم و در محل امنی می گذارم.زهری گفت:

این غلام من است بار را برای شما حمل می کند.امام قبول نکرد،عرض کرد:

اجازه دهید خودم آن را بردارم تا شما را از حمل آن آسوده کنم.امام فرمود:من چیزی را که سبب نجاتم در این سفر و ورودم در جایگاه خوبی می شود رها نمی کنم،تو را به خدا سوگند می دهم به دنبال کار خود بروی و مرا رها کنی و مزاحم نشوی.زهری به دنبال کار خود رفت،بعد از چند روز امام را ملاقات کرد.

عرض کرد:یابن رسول اللّه!از سفری که فرمودید خبری نیست!امام فرمود:«بلی یا زهری لیس ما ظننت و لکنّه الموت و له کنت استعدّ و إنّما الاستعداد للموت تجنّب الحرام و بذل الندی و الخیر؛آری ای زهری!آن سفری که گمان کردی نبود منظورم سفر مرگ و آخرت بود،من برای آن آماده می شدم و آمادگی برای آن با پرهیز از حرام و بذل و بخشش سخاوتمندانه و انجام کارهای خیر است». (1)

ص:396


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 6،ص 279،ح 5 از باب 14،ابواب صدقات.

خطبۀ 224: تبرّی از ظلم و ستم

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

یتبرّأ من الظّلم

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن از ظلم و ستم تبرّی می جوید (و داستان معروف عقیل و آهن تفتیده را بیان می کند). (1)

خطبه در یک نگاه

به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه این سخن را زمانی علی علیه السّلام بیان فرمود که بعضی از اطرافیان به آن حضرت خرده گرفتند که«معاویه»در سایه بذل و بخشش فراوان از بیت المال افراد را به سوی خود جذب می کند و چه خوب بود که شما هم از سختگیری در امر بیت المال می کاستی و افراد سرکش را راضی

ص:397


1- 1) .سند خطبه: از کسانی که قبل از مرحوم سیّد رضی این خطبه را نقل کرده اند مرحوم شیخ صدوق است که آن را در کتاب امالی خود آورده و از کسانی که بعد از سیّد رضی آن را آورده اند سبط ابن الجوزی در کتاب تذکره است که آن را از ابن عباس از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل کرده و زمخشری در ربیع الابرار و ابن شهر آشوب در مناقب است و از کلام صدوق در امالی استفاده می شود که آنچه مرحوم سیّد رضی در این خطبه آورده بخشهایی از یک خطبه طولانی است که در آنجا آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 159)

نگه می داشتی.امام علیه السّلام برآشفت و این سخن را ایراد کرد.که در واقع از سه بخش تشکیل شده است:

بخش اوّل را به بحثی کلی و جامع و کوبنده درباره تبرّی از ظلم و ستم آغاز کرده و می فرماید:به هیچ قیمتی حاضر نیست کمترین ظلم و ستمی روا دارد و خشم و غضب پروردگار را برای خود بخرد.

بخش دوم به ذکر یکی از مصداقهای روشن این مطلب می پردازد و داستان تنگدستی برادرش عقیل و انتظار نابجای او را از بیت المال بیان می فرماید که چگونه با«حدیده محماة»(آهن تفتیده)به او پاسخ داد.

بخش سوم را به یاد کرد مصداق زنده دیگری از بیزاریش از ظلم و ستم اختصاص می دهد و داستان«اشعث بن قیس»منافق و حلوای ملفوفه را ذکر می کند و با جمله های بسیار رسا و گویا و بی نظیر در زمینه تبرّی از ظلم و ستم و پایمال کردن حقوق دیگران گفتار خود را پایان می دهد.

***

ص:398

بخش اوّل

اشاره

و اللّه لأنّ أبیت علی حسک السّعدان مسهّدا،أو أجرّ فی الأغلال مصفّدا، أحبّ إلیّ من أن ألقی اللّه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد،و غاصبا لشیء من الحطام،و کیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلی البلی قفولها، و یطول فی الثّری حلولها؟!

ترجمه

به خدا سوگند اگر شب را روی خارها(ی جانگداز)سعدان بیدار به سر برم و یا(روزها)در غل و زنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم برای من محبوبتر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده و چیزی از اموال دنیا را غصب نموده باشم.چگونه بر کسی ستم روا دارم آن هم برای جسمی که به سرعت به سوی کهنگی باز می گردد.

(و به زودی از هم متلاشی می شود)و توقفش در میان خاک بسیار طولانی خواهد بود.

شرح و تفسیر: چرا دست به ظلم بیالایم؟

چرا دست به ظلم بیالایم؟

همان گونه که اشاره شد،جمعی از یاران امام علیه السّلام به عنوان خیرخواهی عرض کردند تو می خواهی با عدالت رفتار کنی و بزرگ و کوچک را یکسان شماری؛ ولی گروهی از متمکّنان از عدالت تو ناراضیند و کارشکنی می کنند در حالی که معاویه آنها را با اموال و هدایا جلب می کند و مع الاسف غالب دنیاپرستان به

ص:399

سوی او تمایل یافته اند.هرگاه تو ای امیر مؤمنان دست خود را به بذل و بخشش بیت المال بگشایی.گردنها به سوی تو کشیده می شود و اطراف تو را خواهند گرفت.امام علیه السّلام پاسخهای صریح و کوبنده ای به آنها داد که بخشی از آن همین خطبه موضوع بحث ماست. (1)

از این سخن به خوبی استفاده می شود که امام علیه السّلام سخت از این انحراف فکری که حتی دامان گروهی از خاصّان او را گرفته بود،سخت برآشفته است،لذا سعی می کند با بیانات قاطع و ذکر شواهد و نظایر،این فرهنگ غلط جاهلی را که امروز هم دستاویز سیاستمداران حرفه ای است از افکار آنها بزداید و فرهنگ قرآن و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله را که بسط عدل و داد نسبت به همه قشرهاست جایگزین آن بسازد.می فرماید:«به خدا سوگند اگر شب را بر روی خارهای(جانگداز) سعدان بیدار به سر برم و یا در غل و زنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم برای من محبوب تر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده و چیزی از اموال دنیا را غصب نموده باشم»؛ (و اللّه لأنّ أبیت علی حسک (2)السّعدان (3)مسهّدا (4)،أو أجرّ فی الأغلال مصفّدا (5)،أحبّ إلیّ من أن ألقی اللّه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد،و غاصبا لشیء من الحطام (6)) .

ص:400


1- 1) .تمام نهج البلاغه،ص 679،چاپ دوم.
2- 2) .«حسک»؛یعنی خار.این واژه به خار بیابان و یا خار داخل بدن ماهی اطلاق می شود.
3- 3) .«سعدان»گیاهی است خاردار که خار آن مانند نوک پستان است و سه شاخه در سه طرف دارد که به هر طوری که زمین بیفتد دو شاخه آن رو به بالاست و به همین دلیل خار مزاحم و خطرناکی است و عجیب اینکه همین خار از خوراکیهای خوب شتر است.
4- 4) .«مسهّد»از ریشه«سهاد»بر وزن«قباد»به معنای بی خوابی شبانه است و«مسهّد»کسی است که شب بی خواب می ماند.
5- 5) .«مصفّد»از ریشه«صفد»بر وزن«رفت»به معنای بستن به زنجیره و مانند آن است و«صفاد»بر وزن«عناد» به طناب و زنجیر گفته می شود.
6- 6) .«حطام»از ریشه«حطم»بر وزن«حتم»به معنای شکستن گرفته شده و به متاع دنیا«حطام»گفته می شود،از این رو شکننده و ناپایدار است.

بدترین شکنجه برای یک انسان این است که روی خارهای سعدان بخوابد (همان خارهای سه پهلو که هر طرف آن روی زمین قرار بگیرد یکطرف تیز آن به طرف بالاست)و هنگام روز دست وپای او را در زنجیر کنند و در کوچه و بازار بکشند.

امام علیه السّلام با قاطعیّت و همراه به سوگند به ذات پاک خدا می فرماید:تحمّل این شکنجه برای من آسان تر از این است که در دادگاه عدل الهی به علّت ظلم کوچک بر بنده ای از بندگان و غصب شئ ناچیزی از کسی حضور یابد،چنان که مجازات آن جاویدان و درد و رنج شکنجه این دنیا هرچه باشد گذر است.با این حال چگونه از من انتظار دارید از راهی که معاویه می رود و حساب و کتاب روز قیامت در او منظور نیست بروم.آیین اسلام را رها کنم و به آیین شرک و جاهلیّت رو آورم.

سپس می افزاید:«چگونه بر کسی ستم روا دارم آن هم برای جسمی که به سرعت به سوی کهنگی باز می گردد.(و به زودی از هم می پاشد)و توقفش در میان خاک بسیار طولانی خواهد بود»؛ (و کیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلی البلی قفولها (1)،و یطول فی الثّری (2)حلولها؟!) .

اشاره به اینکه هیچ عقلی این کار را نمی پسندد که انسان برای نفع عاجل، سعادت آجل و دائم را از دست بدهد و آنها که همچون معاویه و اطرافیانش دست به چنین معامله ای زده اند سخت خطاکار و در اشتباهند.

به این ترتیب امام علیه السّلام آب پاکی بر دست همه کسانی می ریزد که پیشنهاد ظلم و تبعیض به آن حضرت کرده و عملا معتقد بودند هدف وسیله را توجیه می کند

ص:401


1- 1) .«قفول»مصدر است و به معنای رجوع و بازگشت آمده و طبق این معنا مفاد جمله همان است که در بالا آمد، ولی بعضی این احتمال را داده اند که«قفول»جمع«قفل»است و براین اساس معنای جمله چنین می شود: من چگونه به کسی ستم کنم آن هم برای کسی که قفل و پیوندهای بدنش به سرعت رو به کهنگی می رود.
2- 2) .«ثری»به معنای خاک است.

و آنها را از اینکه بتوانند روش عادلانه؛اما پرزحمت امام را تغییر دهند مأیوس می سازد.

نباید فراموش کرد که بانهایت تأسف دوران خلافت ظاهری امام علیه السّلام زمانی آغاز شد که بسیاری از مردم به حاتم بخشیهای عثمان از بیت المال و تبعیضهای ناروا که سرانجام سبب شورش او می شد عادت کرده بودند معاویه همان راه را ادامه می داد؛ولی امام علیه السّلام سعی داشت مردم را به فرهنگ عصر پیامبر بازگرداند.

گرچه این برنامه سرانجام به نتیجه کامل نرسید؛ولی این فایده مهم را داشت که مکتب اصیل اسلام را زنده نگهداشت و منحرفان را رسوا نمود.

***

ص:402

بخش دوم

اشاره

و اللّه لقد رأیت عقیلا و قد أملق حتّی أستماحنی من برّکم صاعا،و رأیت صبیانه شعث الشّعور،غبر الألوان من فقرهم،کأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم،و عاودنی مؤکّدا،و کرّر علیّ القول مردّدا،فأصغیت إلیه سمعی،فظنّ أنّی أبیعه دینی،و أتّبع قیاده مفارقا طریقتی،فأحمیت له حدیدة،ثمّ أدنیتها من جسمه لیعتبر بها،فضجّ ضجیج ذی دنف من ألمها،و کاد أن یحترق من میسمها،فقلت له:ثکلتک الثّواکل،یا عقیل!أتئنّ من حدیدة أحماها إنسانها للعبه،و تجرّنی إلی نار سجرها جبّارها لغضبه!أتئنّ من الأذی و لا أئنّ من لظی؟!

ترجمه

به خدا سوگند(برادرم)عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع(حدود سه کیلو)از گندم بیت المال شما را به او ببخشم(و این را بر سهمیه مرتب او بیفزایم)کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود.گویی صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند.عقیل مکرر به من مراجعه و سخنش را چندبار تکرار کرد،من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرامی دادم.گمان کرد من دینم را به او می فروشم و به دلخواه او گام بر می دارم و از راه و رسم خویش جدا می شوم.در این هنگام قطعه آهنی را برای او در آتش داغ کردم.سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد(و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد،همین که حرارت آهن داغ به دستش نزدیک شد)ناگهان ناله ای

ص:403

همچون بیماری که از شدت درد به خود می پیچد و می نالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد،به او گفتم:ای عقیل!عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزای تو بنشینند و گریه سر دهند،آیا از قطعه آهنی که انسانی آن را به صورت بازیچه داغ کرده ناله می کنی؛امّا مرا به سوی آتشی می کشانی که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است؟تو از این رنج مختصر می نالی،من از آن شعله های سوزان چگونه ننالم؟!

شرح و تفسیر: داستان حدیده محماة

داستان حدیده محماة

امام علیه السّلام در بخش گذشته بحثی کلی درباره پرهیز از ظلم و ستم داشت که نهایت بیزاری او را از ظلم و ستم نشان می داد.در تعقیب در این بخش انگشت روی دو مصداق روشن به عنوان دو شاهد صادق و دو تابلوی آشکار می گذارد.

نخست داستان عقیل و حدیده محمات(آهن داغ)را بیان می کند و نمونه ای از عدل و داد خود را که شاید در تاریخ جهان نظیر نداشته باشد،شرح می دهد و می فرماید:«به خدا سوگند(برادرم)عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع(حدود سه کیلو)از گندم بیت المال شما را به او ببخشم»؛ (واللّه لقد رأیت عقیلا و قد أملق (1)حتّی استماحنی (2)من برّکم (3)صاعا (4)) .

ظاهرا منظور عقیل یک«صاع»به عنوان سهمیه منظم هر روزه بوده که این ماده غذایی او به طور کامل تأمین شود وگرنه اگر تنها یک صاع برای یک روز

ص:404


1- 1) .«املق»از ریشه«املاق»به معنای فقیر شدن گرفته شده است و ریشه اصلی آن«ملق»بر وزن«شفق»به معنای نرم کردن است و افراد متملق را از این جهت متملق می گویند که حالت نرمش و ذلت به خود می گیرند و اشخاص فقیر نیز چون چنین حالتی دارند واژه املاق در مورد آنها بکار می رود.
2- 2) .«استماحنی»از ریشه«استماحة»به معنای طلب بخشش کردن است.
3- 3) .«برّ»به معنای گندم است.
4- 4) .«صاع»یکی از اوزان است که به اندازه چهار مدّ و هر مدّ کمتر از یک کیلو(حدود هفتصد و پنجاه گرم)است.

بوده نه مشکل عقیل را حل می کرده و نه ارزش این را داشته که از راه دور خدمت برادرش برای این کار برسد.این نکته نیز قابل توجّه است که عقیل تنها این یک درخواست را نداشت درخواست ادای دین سنگین نیز داشت که امام تنها به درخواست اوّل او اشاره فرمود.

سپس می افزاید:«کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود گویی صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند»؛ (و رأیت صبیانه شعث (1)الشّعور،غبر (2)الألوان من فقرهم،کأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم (3)) .

سپس می افزاید:«عقیل مکرّر به من مراجعه و سخنش را چندبار تکرار نمود، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرامی دادم،گمان کرد من دینم را به او می فروشم و به دلخواه او گام بر می دارم و از راه و رسم خویش جدا می شوم»؛ (و عاودنی مؤکّدا،و کرّر علیّ القول مردّدا،فأصغیت (4)إلیه سمعی،فظنّ أنّی أبیعه دینی،و أتّبع قیاده مفارقا طریقتی) .

امام علیه السّلام در این قسمت همه عواملی را که در نظر اهل دنیا ایجاب می کند تبعیض درباره برادرش روا دارد،شرح داده است.

از یکسو تقاضای چیز زیادی نداشت.

از سوی دوم فرزندانش پریشان حال و فقیر بودند.

از سوی سوم مکرر بر مکرّر تقاضای خود را بیان می کرد.

ولی با این همه باید امام میان برادرش و سایر نیازمندان امّت تفاوتی قائل شود و امکانات بیت المال را که متعلّق به همه مسلمین است،بیشتر در اختیار

ص:405


1- 1) .«شعث»جمع«اشعث»به معنای ژولیده و آشفته مو می باشد.
2- 2) .«غبر»جمع«اغبر»به معنای غبارآلود است.
3- 3) .«عظلم»گیاهی است که برای رنگ کردن اشیا به رنگ سیاه از آن استفاده می شود.
4- 4) .«اصغیت»از ریشه«اصغاء»به معنای گوش فرادادن است.

برادرش بگذارد و برای او امتیاز خاصّی نسبت به دیگران قائل شود.

به یقین این کار با عدالت اسلامی و روح بلند امام علیه السّلام سازگار نبود،لذا برای اینکه عقیل دست از تکرار بردارد و به حق خود از بیت المال قانع گردد،امام علیه السّلام تدبیری اندیشید که عملا به او ثابت کند پایان ظلم و ستم به کجا می انجامد،لذا در ادامه سخن می فرماید:«من قطعه آهنی را برای او در آتش داغ کردم.سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد(و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد)»؛ (فأحمیت له حدیدة،ثمّ أدنیتها من جسمه لیعتبر بها) .

عقیل که ظاهرا در آن زمان نابینا بود دست خود را پیش برد به گمان اینکه درهم و دیناری در کار است؛ولی نمی دانست چه چیز در انتظار اوست،همین که حرارت آهن داغ که مجاور او بود به دستش نزدیک شد:«ناگهان ناله ای همچون بیماری که از شدت درد به خود می پیچد و می نالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد»؛ (فضجّ ضجیج ذی دنف (1)من ألمها،و کاد أن یحترق من میسمها (2)) .

سپس امام علیه السّلام در ادامه می افزاید:«به او گفتم:ای عقیل!عزاداران همچون مادران فرزند مرده،به عزای تو بنشینند و گریه سر دهند.آیا از قطعه آهنی که انسانی آن را به صورت بازیچه داغ کرده،ناله می کنی؛امّا مرا به سوی آتشی می کشانی که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است.تو از این رنج مختصر می نالی،من از آن شعله های سوزان ننالم؟!»؛ (فقلت له:ثکلتک الثّواکل (3)،یا عقیل!أ تئنّ من حدیدة أحماها إنسانها (4)للعبه،و تجرّنی إلی نار

ص:406


1- 1) .«دنف»به معنای بیماری یا بیماری شدید است.
2- 2) .«میسم»اسم آلت از ریشه«وسم»به معنای داغ کردن است؛ولی به نظر می رسد که در اینجا به صورت مصدر میمی به معنای حرارت به کار رفته است.
3- 3) .«ثواکل»جمع«ثاکلة»به معنای مادر فرزند مرده عزادار است و گاه به معنای هر زن عزادار به کار می رود.
4- 4) .«انسانها»انسان در اینجا به معنای صاحب است.

سجرها (1)جبّارها لغضبه!أ تئنّ (2)من الأذی و لا أئنّ من لظی؟! (3)) .

تعبیر به «ثکلتک الثّواکل» شبیه چیزی است که ما در فارسی هنگامی که کسی کار زشتی انجام می دهد و می خواهیم شدیدا او را نهی کنیم،می گوییم خدا مرگت دهد چرا این کار را می کنی یا اینکه می گوییم مادرت به عزایت بنشیند چرا چنین کردی؟توجّه داشته باشید که«ثواکل»جمع«ثاکلة»به معنای زن فرزند مرده است،هرچند گاهی به هر زن عزادار نیز اطلاق می شود.

تعبیر به لعب(بازیچه)اشاره به این است که آتش دنیا،هرچند سوزان باشد در برابر آتش سوزان قیامت بازیچه ای بیش نیست.آتش سوزان حقیقی آنجاست،لذا امام علیه السّلام اوّلی را«اذی»که به معنای اذیّت و ناراحتی است و دومی را «لظی»که به معنای شعله های برافروخته آتش است،نامیده است.

در ضمن از تعبیرات امام علیه السّلام به خوبی استفاده می شود که-برخلاف آنچه بعضی از ناآگاهان می پندارند-امام علیه السّلام هرگز آهن داغ و سوزان را در دست برادرش عقیل نگذاشت،بلکه نزدیک دست او برد و او که نابینا بود ترسید و فریاد زد.

این داستان در آن محیط در همه جا پیچید و حتی از بعضی از روایات استفاده می شود که به گوش معاویه در شام هم رسید و بسیاری از خفتگان را از خواب غفلت بیدار کرد و نشان داد دوران حاتم بخشی عثمان از بیت المال مسلمین به اقوام و خویشاوندان و افراد مورد نظر،پایان یافته است.هنگامی که امام علیه السّلام نسبت به برادرش در برابر تقاضای کوچکی که برخلاف عدالت بوده چنین کند

ص:407


1- 1) .«سجرها»از ریشه«مسجور»در اصل به معنای افروختن آتش در تنور اجاق است سپس به هرگونه آتش افروزی اطلاق شده است.
2- 2) .«تئن»از ریشه«اینن»به معنای ناله کردن گرفته شده است.
3- 3) .«لظی»به معنای شعله خالص آتش است و می دانیم شعله های خالص و خالی از دود گرما و حرارت زیادی دارند.این واژه گاه به جهنم نیز اطلاق شده است،آن گونه که در آیه 15 سوره معارج می خوانیم: «کَلاّ إِنَّها لَظی»

همگان باید حساب خود را برسند و هرگز تقاضای امتیاز و رانت خواری نسبت به بیت المال از محضر آن حضرت نداشته باشند.

به تعبیر دیگر این کار نه تنها درسی برای عقیل بود،بلکه درس بزرگی برای همه مردم در سرتاسر جهان اسلام بود و نشان داد که در برابر عدالت اسلامی همگان یکسانند و هیچ کس حق ندارد زیاده خواهی کند،هرچند نزدیک ترین فرد به رئیس حکومت باشد.

جالب اینکه در ذیل این داستان در بعضی از روایات آمده است که عقیل به امام علیه السّلام عرض کرد حال که چنین است من به سراغ کسی می روم که بذل و بخشش او بیشتر است و منظور از این سخن،معاویه بود،امام علیه السّلام با ناراحتی فرمود:«راشدا مهدیّا؛برو در امان خدا». (1)

خوب است داستان حدیده محماة را از زبان خود عقیل بشنویم هنگامی که از نزد برادرش به شام رفت و معاویه اموال فراوانی از بیت المال را در اختیار او گذاشت.از او پرسید:مایل هستم داستان حدیده محماة را از خودت بشنوم، عقیل گفت:من گرفتار تنگدستی شدیدی شدم.نزد برادرم رفتم و عرض حال کردم؛ولی چیزی از ناحیه او عاید من نشد،لذا فرزندان خود را جمع کردم و نزد او بردم در حالی که آثار ناراحتی و فقر بر آنان ظاهر بود فرمود:شب بیا تا چیزی به تو بدهم.خدمتش رفتم در حالی که یکی از فرزندانم دست مرا گرفته بود.

امام علیه السّلام به فرزندم فرمود دور بنشین.سپس فرمود:بگیر.من با حرص و ولع دست دراز کردم.گمان کردم کیسه ای است پر از درهم یا دینار به من می دهد.

ناگهان دست خود را به آهن داغی زدم.هنگامی که آن را گرفتم پرتاب کردم و فریاد زدم!به من فرمود:مادر به عزایت بنشیند این آهنی است که با آتش دنیا داغ شده،پس چه خواهد برای من و تو در فردای قیامت اگر در زنجیرهای جهنم

ص:408


1- 1) .شرح نهج البلاغه مرحوم مغنیه،ج ص 3،316.

بسته شویم.سپس این آیه را تلاوت کرد:« «إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ» ؛آن زمان که غل و زنجیرها بر گردن و دست وپای آنهاست و به سوی جهنم کشیده می شوند» (1).سپس فرمود:بیش از حقی که خداوند برای تو قرار داده نزد من نداری.اگر همین چیزی که می بینی(اشاره به آهن داغ است) بنابراین به خانه ات برگرد.معاویه سخت در شگفتی فرورفت و گفت:«هیهات هیهات عقمت النّساء أن یلدن مثله؛چه دور است چه دور است یافتن همانند او، زنان عقیمند از اینکه مثل علی بزایند». (2)

به گفته شاعر:

مادر گیتی نزاید در جهان مثل علی آسمان گویی که در ترکش همین یک تیر داشت

مرحوم علاّمه مجلسی در بحار الانوار داستانی در حاشیه این ماجرا نقل کرده که مکمّل آن است.می گوید:عقیل به خدمت امام علیه السّلام رسید،امام علیه السّلام به فرزندش حسن علیه السّلام دستور داد که لباسی بر تن عمویت بپوشان(شاید لباس مناسبی نداشت)امام حسن علیه السّلام یکی از پیراهنهای پدر و عبایی از عباهای او را بر عمویش پوشاند،هنگام شام نان و نمکی بر سر سفره آوردند،عقیل گفت چیزی غیر از این در بساط نیست؟امام علیه السّلام فرمود:مگر این از نعمت خدا نیست،خدا را بسیار باید براین نعمت شکر گوییم.عقیل گفت:کمکی به من کن که بدهی خود را ادا کنم و زودتر از اینجا بروم.امام علیه السّلام فرمود:بدهی تو چه اندازه است؟عقیل گفت:صد هزار درهم.

امام علیه السّلام فرمود:نه واللّه من چنین مبلغی را ندارم که در اختیار تو بگذارم؛ولی بگذار سهم من از بیت المال داده شود من با تو نصف می کنم و اگر خانواده ام نیاز

ص:409


1- 1) .غافر،آیه 71.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 253.

نداشته باشند تمام سهم خود را به تو می دهم.عقیل گفت:بیت المال در دست توست تو مرا حواله به سهمیه خود می کنی مگر سهمیه تو چقدر است؟همه آن را هم که به من بدهی به جایی نمی رسد.امام علیه السّلام فرمود:من و تو مانند سایر مردم هستیم(و سهم ما با آنها برابر است)و همانطور که باهم سخن می گفتند(و در آن حال ظاهرا به علّت گرما پشت بام نشسته بودند)امام علیه السّلام نگاهی از آنجا به صندوقهایی که در بازار بود افکند و فرمود:اگر به آنچه گفتم قانع نیستی پایین برو و قفل بعضی از این صندوقها را بشکن و هرچه در آن است بردار،عقیل گفت:در این صندوقها چیست؟امام علیه السّلام فرمود:اموال تجار است،عقیل گفت:به من امر می فرمایی که صندوقهای کسانی که توکل بر خدا کرده اند و اموالشان را در آن نهاده اند بشکنم(و سرقت کنم)؟

امام علیه السّلام فرمود:آیا تو هم به من دستور می دهی که بیت المال مسلمین را بگشایم و اموالشان را به تو دهم در حالی که آنها توکل بر خدا کردند و قفل بر آنها نهادند(و کلید آن را به دست من سپردند)؟

سپس فرمود:راه دیگری به تو نشان می دهم.تو شمشیرت را برگیر و من هم شمشیر خود را بر می دارم.به منطقه حیره می رویم که در آنجا تجار ثروتمندی هستند وارد می شویم و اموالشان را به زور می گیریم.

عقیل گفت:مگر من دزدم؟

امام علیه السّلام فرمود:از یک نفر سرقت کنی بهتر از آن است که از همه مسلمین سرقت نمایی.(عقیل فهمید که این دستورات جدی نیست و هدف آن است که نادرستی افکار او را به او بفهماند). (1)

به هر حال قرائن نشان می دهد که هدف امام تنها بیان مسئله ای شخصی برای

ص:410


1- 1) .بحار الانوار،ج 41،ص 113-114(مرحوم علاّمه مجلسی این حدیث را از ابن شهر آشوب نقل کرده است).

هشدار دادن به عقیل نبود،بلکه هدف این بود که این داستان در همه جا منعکس شود-که شد-و امتیاز طلبان پیش خود بیندیشند جایی که علی علیه السّلام با برادرش چنین رفتار کرد تکلیف ما روشن است و بعد از این نباید ما چنان امتیازاتی را انتظار داشته باشیم و به تعبیر دیگر:هدف شکستن فرهنگ دوران عثمان در مورد بیت المال و احیای فرهنگ دوران رسول خداست.

نکته ها
1-زندگی و شخصیت عقیل در یک نگاه

عقیل پسر ابوطالب و برادر امیر مؤمنان علی علیه السّلام از یک پدر و مادر است و در میان چهار پسر ابوطالب،پسر دوم و بیست سال از آن حضرت بزرگتر بود و کنیه اش ابا یزید است.

ابو طالب علاقه شدیدی به عقیل داشت و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله روزی خطاب به عقیل فرمود:«یا أبا یزید إنّی أحبّک حبّین؛حبّا لقرابتک منّی و حبّا لما کنت أعلم من حبّ عمّی إیّاک؛ای عقیل!من تو را به دو جهت دوست دارم یکی از این جهت که خویشاوند نزدیک منی و دیگر اینکه عمویم ابو طالب تو را بسیار دوست می داشت».

در بعضی از روایات نیز آمده که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله پس از این جمله به علی علیه السّلام فرمود:

«إنّ ولده لمقتول فی محبّة ولدک فتدمع علیه عیون المؤمنین و تصلّی علیه الملائکة المقرّبون ثمّ بکی حتّی جرت دموعه علی صدره؛فرزند او(اشاره به مسلم است)در طریق محبّت فرزند تو(اشاره به امام حسین علیه السّلام سالار شهیدان است)شهید می شود و چشمهای مؤمنان بر وی می گرید و فرشتگان مقرّب الهی بر او درود می فرستند.سپس پیامبر صلّی اللّه علیه و اله گریست به گونه ای که اشکهای او بر سینه اش فروریخت.

ص:411

عقیل نیز مانند عمویش عباس بن عبد المطلب به اجبار در صف مشرکان در جنگ بدر حاضر و اسیر شد و با دادن فدیه به مکّه بازگشت و پیش از صلح حدیبیه مسلمان شد و هجرت کرد و به خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله رسید و در جنگ موته در صف مسلمانان همراه برادرش جعفر شرکت جست و در زمان خلافت معاویه در سنه 50 هجری دیده از جهان فروبست در حالی که بیش از 90 سال داشت.

او در هیچ یک از جنگهای برادرش امیر مؤمنان علیه السّلام حضور نیافت؛ولی«ابن عبد ربّه»در کتاب استیعاب نقل می کند که عقیل همراه با ابن عباس در جنگ جمل،صفین و نهروان شرکت داشت و این مسئله منافات با نابینایی او ندارد، زیرا«ابن ابی الحدید»می گوید:عقیل در جنگ صفین بود؛ولی پیکار نکرد و از خیرخواهی و مشورت نیک مضایقه ننمود.

درباره اینکه آیا عقیل سرانجام به شام رفت و به معاویه پیوست دو قول مختلف نقل شده،بعضی معتقدند که در زمان حیات امیر مؤمنان علیه السّلام به شام نرفت؛ولی بعد از شهادت آن حضرت(به ناچار)به شام رفت و به معاویه پیوست.

بعضی دیگر مانند علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود معتقدند اساسا برنامه ملحق شدن به معاویه در کار نبوده،ملاقاتی کرده و باز گشته است.

در مجموع چنین استفاده می شود که او مرد با ایمان و نیک نفسی بود؛ولی از نظر روحی ضعیف بود و اگر گاهی لغزشی از او سرزده به علت همین ضعف بود.

یکی از امتیازات عقیل آگاهی وسیع او نسبت به علم انساب بود،قبائل عرب را خوب می شناخت و از نسبهای آنها آگاه بود و بعضی او را یکی از نسّابهای چهارگانه عرب شمرده اند. (1)

ص:412


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 250 به بعد و شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری،ج 6،ص 523 به بعد.
2-مساوات مسلمانان در بیت المال

بی شک بیت المال منابع مختلفی دارد؛یکی از منابع آن زکات است و می دانیم در تقسیم زکات مساوات شرط نیست،بلکه زکات براساس نیاز داده می شود و نیز ضرورتی ندارد که با حضور نیازمندی منتظر نیازمند دیگری بنشینیم بلکه می توانیم به قدر کافی به نیازمند حاضر بدهیم.

دیگر از منابع بیت المال خمس است که در صدر اوّل غالبا از غنائم جنگی گرفته می شد.خمس در اختیار حاکم اسلامی قرار می گیرد تا طبق برنامه ویژه ای که در فقه اسلامی و روایات آمده است به نیازمندان برسد،در آن نیز مساوات شرط نیست.

سوم خود غنائم جنگی است که به طور مساوی در میان جنگجویان تقسیم می شود؛ولی لشکر پیاده یک سهم می برد و لشکر سواره دو سهم،زیرا در آن زمان تهیّه مرکب برای سواره نظام به هزینه خود آنها بود البتّه گاهی پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از یاران خود اجازه می گرفت و بخشی از غنائم را به فرد یا افراد خاصی برای جلب آنها به اسلام صلّی اللّه علیه و اله و سلّم می داد.

منابع چهارم و پنجم و ششم عبارتند از درآمد خیریه ها،و خمس غیر غنائم و انفال که در آن نیز مساوات در مقام تقسیم شرط نبوده و اینجا جای شرح آن نیست.

منبع هفتم بیت المال که در آن زمان از همه مهم تر بوده و قسمت عمده اموال بیت المال از این طریق حاصل می شده درآمد اراضی خراجیه است؛یعنی مال الاجاره ها یا خراجی که از زمینهای فتح شده به خزانه دولت اسلام ریخته می شد، زیرا این زمینها ملک عموم مسلمین بود.نه تنها نسل موجود،بلکه نسلا در نسل و طبعا درآمد آن تعلق به همه داشت.درست شبیه یک ملک مشاع که همه در آن مساوی اند،بدیهی است حکومت اسلامی حق نداشت در تقسیم این درآمد

ص:413

تفاوتی میان مسلمانان قائل بشود،هرچند غالب خلفا به این حکم اسلامی اعتنا نمی کردند و آن اموال را طبق میل خود به هرکس می خواستند می دادند و هرگونه می خواستند در آن تصرف می نمودند.

آنچه در داستان عقیل در این خطبه آمده مربوط به همین قسمت است که مهم ترین بخش بیت المال را در بر می گرفته و شاید عقیل گمان می کرد این اموال در اختیار حاکم اسلامی است که هرگونه مایل باشد در آن تصرف کند به خصوص اینکه زمان عثمان را مشاهده کرده بود که خلیفه وقت با این اموال چه ها می کرد.

***

ص:414

بخش سوم

اشاره

و أعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها،و معجونة شنئتها، کأنّما عجنت بریق حیّة أوقیئها،فقلت:أصلة،أمّ زکاة،أمّ صدقة؟فذالک محرّم علینا أهل البیت!فقال:لا ذا و لا ذاک،و لکّنها هدیّة.فقلت:هبلتک الهبول!أعن دین اللّه أتیتنی لتخدعنی؟أمختبط أنت أم ذوجنّة،أم تهجر؟ واللّه لو أعطیت الأقالیم السّبعة بما تحت أفلاکها،علی أن أعصی اللّه فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته،و إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها.ما لعلیّ و لنعیم یفنی،و لذّة لا تبقی!نعوذ باللّه من سبات العقل،و قبح الزّلل.و به نستعین.

ترجمه

از این شگفت انگیزتر داستان کسی است(اشعث بن قیس منافق)که نیمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشیده ای(پر از حلوای خوش طعم و شیرین) برای من هدیه آورد.معجونی بود که من از آن متنفر شدم گویی با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود.به او گفتم:آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟که این هردو بر ما اهل بیت حرام است.او گفت:نه این است و نه آن ولی هدیه است!گفتم:زنان بچه مرده بر تو گریه کنند آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمده ای تا مرا بفریبی؟آیا تعادل فکری خود را از دست داده ای یا جن زده ای یا بر اثر شدت بیماری هذیان می گویی؟به خدا سوگند اگر اقلیمهای هفتگانه(روی زمین)را با آنچه در زیر آسمانهایش قرار دارد به من داده شود که خدا را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم هرگز نخواهم کرد.به یقین دنیای

ص:415

شما نزد من از برگ درختی که در دهان ملخی در حال جویدن باشد پست تر و بی ارزش تر است.علی را با نعمتهای فانی دنیا و لذّتهای ناپایدار آن چه کار؟!به خدا پناه می بریم از خواب رفتن عقل و لغزش های قبیح و زشت و در این راه از او یاری می طلبیم.

شرح و تفسیر: داستان اشعث بن قیس منافق

داستان اشعث بن قیس منافق

در بخش گذشته-چنان که دیدیم-امام علیه السّلام برای مأیوس کردن همه امتیاز طلبان ناروا از بیت المال مسلمین،داستان تاریخی برادرش عقیل و حدیده محماة را بیان فرمود؛داستانی که فرهنگ عدالت اسلامی و مقدّم داشتن ضابطه بر رابطه در آن موج می زد.سپس در این بخش از خطبه،روی مصداق روشن دیگری از این قبیل دست می گذارد و داستان اشعث بن قیس منافق را بیان می دارد و می فرماید:«از این شگفت انگیزتر داستان کسی است(اشعث بن قیس منافق)که نیمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشیده ای(پر از حلوای خوش طعم و شیرین)برای من هدیه آورد.معجونی بود که من از آن متنفر شدم.گویی با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود»؛ (و أعجب من ذلک طارق (1)طرقنا بملفوفة فی وعائها،و معجونة شنئتها (2)،کأنّما عجنت بریق حیّة أو قیئها) .

معروف این است که این کوبنده در همان اشعث بن قیس،رئیس منافقان کوفه بود؛شخصی که شبیه عبد اللّه،بن ابیّ،منافق معروف عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بود.

امّا اینکه امام علیه السّلام می فرماید:من از حلوای لذیذ متنفر بودم و گویی با آب دهان

ص:416


1- 1) .«طارق»از ریشه«طروق»و«طرق»به معنای زدن و کوبیدن است و به کسی که شبانه به سراغ دیگری می رود«طارق»گفته می شود،زیرا معمولا در بسته است و باید در را بکوبد و وارد شود.
2- 2) .«شنئت»از ریشه«شنئان»بر وزن«نوسان»به معنای بغض و دوری کردن است،بنابراین«شنئت»یعنی آن را دشمن داشتم.

مار عجین شده بود برای آن است که هدف اشعث این بود که قلب امام علیه السّلام را برای رسیدن به یک غرض دنیوی به خود معطوف دارد.(گاه گفته می شود او با یکی از مسلمانان به ناحق بر سر آب و ملکی نزاع داشت و پرونده این مخاصمه به دادگاه علی علیه السّلام رسیده بود.شاید این مرد کور باطن می خواست از این طریق دل امام علیه السّلام را به خود متوجّه کند و رأی او را بخرد؛ولی امام علیه السّلام با چشم ملکوتی اش باطن حلوا را دید؛باطنی که همچون زهر مار بود،زیرا قصد رشوه در آن نهفته شده بود).

واژه«ملفوفة»گر چه از ریشه«لفّ»به معنای پیچیدن گرفته شده و در اینجا اشاره به ظرفی است که در پارچه ای پیچیده شده بود؛ولی چون امام علیه السّلام می فرماید این ملفوفه در ظرفی قرار داشت و سپس واژه معجونه را بر آن عطف می کند.این احتمال وجود دارد که ملفوفه نامی برای نوعی از حلوا بوده که در کوفه حلوای مرغوب و مورد علاقه مردم شناخته می شد. (1)

بعضی از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند واژه«قئ»به معنای زهر مار است نه استفراغ او،زیرا همچون استفراغ آن را از دهان خود بیرون می ریزد و تناسب مقام نیز همین را اقتضا می کند همان گونه که در عرف می گویند فلان غذا همچون زهر مار بود.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«به او گفتم:آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟که این هر دو بر ما اهل بیت حرام است.او گفت:نه این است و نه آن؛ولی هدیه است»؛ (فقلت:أصلة،أمّ زکاة،أمّ صدقة؟فذلک محرّم علینا أهل البیت!فقال:لا ذا و لا ذاک،و لکنّها هدیّة) .

به یقین زکات بر تمام بنی هاشم حرام است و صدقه که اشاره به انفاقهای

ص:417


1- 1) .شیخ محمد عبده در شرح نهج البلاغه خود به این معنا اشاره کرده و می گوید:ملفوفه نوعی از حلوا بوده است که اشعث بن قیس به عنوان هدیه خدمت امام علیه السّلام برد.

مستحبی است و بنابر قول مشهور بر بنی هاشم حرام نیست ممکن است بر خصوص اهل بیت علیهم السّلام حرام بوده باشد.بعضی نیز احتمال داده اند که صدقه اشاره به کفارات و صدقات واجبه غیر از زکات باشد که آن هم بر بنی هاشم حرام است.

امّا«صلة»ممکن است به معنای رشوه باشد که در مباحث رشوه قاضی به عنوان«صلة القضاة»تعبیر می شود و از این جهت به آن«صله»گفته می شود که رشوه دهنده آن را وسیله ای برای وصول به مقصد نادرست خود قرار می دهد.

بعضی نیز گفته اند:«صله»به معنای«هدیه»یا جایزه است همان گونه که در مورد جایزه شاعر«صله شاعر»گفته می شود،بنابراین جمله «لا ذا و لا ذاک،و لکنّها هدیّة» (نه این و نه آن)اشاره به نفی زکات و صدقه و اثبات هدیه بودن آن است.

این احتمال در تفسیر این عبارت داده شده است که جمله«لا ذا و لا ذاک»نفی همه باشد؛یعنی هیچ کدام از اینها نیست؛نه رشوه و نه زکات و نه صدقه،بلکه هدیه است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،اشعث بن قیس منافق را زیر ضربات شدیدترین سرزنش و توبیخ قرار داده،می فرماید:«من به او گفتم:زنان بچه مرده بر تو گریه کنند آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمده ای تا مرا بفریبی؟»؛ (فقلت:

هبلتک الهبول! (1)أ عن دین اللّه أتیتنی لتخدعنی؟) .

اشاره به اینکه تو نیز مانند بسیاری از شیطان صفتان برای اینکه به مقصد نامشروع خود برسی لباس ظاهرا مشروعی بر آن پوشانده ای،نام هدیه بر رشوه گذارده ای به گمان اینکه می توانی با این ظاهرسازی کسی را که چشمش اعماق وجود را می بیند بفریبی.آنگاه می افزاید:«آیا تعادل فکری خود را از دست

ص:418


1- 1) .«هبول»صفت مشبهه است و به معنای زنی است که فرزند برای او باقی نمی ماند و طبعا بسیار گریه می کند.

داده ای یا جن زده ای یا بر اثر شدت بیماری هذیان می گویی؟»؛ (أ مختبط أنت أم ذو جنّة،أم تهجر؟) .

اشاره به اینکه هیچ انسان عاقلی باور نمی کند که بتواند کسی مانند علی علیه السّلام را با هدیه ای که در باطن بوی رشوه می دهد بفریبد و اگر کسی در این میدان وارد شود دلیل براین است که یا دیوانه بوده و یا بر اثر بیماری،عقل خود را موقتا از دست داده است.

«مختبط»از ریشه«خبط»به معنای از دست دادن تعادل است که گاه در مورد تعادل ظاهری به کار می رود و گاه درباره تعادل فکری و در اینجا معنای دوم اراده شده است و تعبیر به«ذو جنّة»(جن زده)یا اشاره به وسوسه های شیطان است که یکی از جنیان محسوب می شود و بر اثر این وسوسه ها عقل انسان را می گیرد و یا اشاره به آن چیزی است که درمیان توده مردم مشهور بوده که بعضی افراد دیوانه را به عنوان جن زده به حساب می آورند.

واژه«تهجر»از ریشه«هجر»به معنای هذیان گفتن است،بنابراین فرق میان این سه واضح است؛مختبط کسی است که گرفتار نقصان عقلی بوده و تعادل فکری خود را از دست داده و ذو جنّه کسی است که بر اثر عاملی برونی گرفتار نوعی جنون شده و تهجر در مورد کسی گفته می شود که ذاتا دیوانه نیست؛امّا بر اثر شدت بیماری به هذیان گفتن دچار شده است.

البتّه این سه واژه وقتی در مقابل هم قرار می گیرند چنین مفهومی را افاده کنند در حالی که ممکن است هنگامی که هریک تنهایی به کار برود مفهوم وسیع تری داشته باشد.

سپس امام علیه السّلام برای اینکه به او بفهماند تا چه حد گرفتار اشتباه شده و علی علیه السّلام را به تاریکی دیده و او را نشناخته است،اشاره به نکته بسیار مهمی در زمینه عدالت خویش می کند که شاید از غیر او در طول تاریخ شنیده نشده باشد.این

ص:419

نکته هشداری است به همه رهبران و حاکمان جوامع بشری که می فرماید:«به خدا سوگند اگر اقلیمهای هفتگانه(روی زمین)با آنچه در زیر آسمانهایش قرار دارد به من داده شود تا خدا را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم هرگز نخواهم کرد»؛ (و اللّه لو أعطیت الأقالیم السّبعة (1)بما تحت أفلاکها،علی أن أعصی اللّه فی نملة أسلبها جلب (2)شعیرة ما فعلته) .

سپس به بیان دلیل آن می پردازد و می فرماید:«به یقین دنیای شما نزد من از برگ درختی در دهان ملخی که در حال جویدن آن باشد پست تر و بی ارزش تر است»؛ (و إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها (3)) .

در تأکید آن می فرماید:«علی را با نعمتهای فانی دنیا و لذتهای ناپایدار آن چه کار؟!»؛ (ما لعلّی و لنعیم یفنی،و لذّة لا تبقی!) .

در این چند جمله کوبنده و صریح و گویا،امام علیه السّلام می فرماید:هرگاه بزرگ ترین رشوه های متصوّر در جهان که همه روی زمین و قصرها و ثروتها و اموال و زرق و برقها باشد به من دهند که کمترین ظلم و ستمی که همان گرفتن پوست جوی(نه دانه جو)از دهان مورچه ای که ظاهرا کوچک ترین جنبنده است انجام دهم،نمی کنم.

بسیارند کسانی که مبالغ کوچک و متوسّط رشوه آنها را تکان نمی دهد؛ولی اگر امتیاز مهمّی برای آنها قائل شوند که معادل تمام زندگی آنان یا بیشتر باشد

ص:420


1- 1) .اقالیم سبعه،«اقالیم»جمع«اقلیم»به معنای بخشی از جهان یا کشور است و جغرافی دانان قدیم جهان را به هفت اقلیم تقسیم می کردند و چون نقشه دقیقی از دنیا نداشتند حدّ و حدود این اقلیمهای هفتگانه دقیق نبود.به هر حال،هفتگانه در تقسیم بندی آنها چنین بود:اقلیم اوّل،هندوستان.دوم،بخشی از کشورهای عربی و حبشه،سوم،مصر و شام،چهارم،ایران.پنجم،روم.ششم،کشور ترک،هفتم،چین و ماچین.(لغت نامه دهخدا،ماده اقلیم).البتّه ممکن است تقسیم دیگری از سوی بعضی دیگر از جغرافی دانها ارائه شده باشد و به هر حال نظر امام علیه السّلام آن است که اگر همه مناطق آباد کرده زمین را به من بدهند.
2- 2) .«جلب»پوسته ای است که روی دانه گندم یا جو را می گیرد و به پوسته ای که به هنگام خوب شدن زخم روی آن را می پوشاند،«جلب»گفته می شود.
3- 3) .«تقضمها»از ریشه«قضم»بر وزن«هضم»به معنای دندان زدن،گاز گرفتن و جویدن است.

دست و پایشان می لرزد و می لغزند.چه کسی می تواند ادّعا کند که در هیچ حدّی از گرفتن امتیاز در برابر هیچ حدّی از کمترین کار خلاف گرفتار لغزش نخواهد شد؟امام می فرماید:من آن شخص هستم و حتّی صریحا سوگند بر آن یاد می کند.

دلیلی که امام برای این امر آورده بسیار قابل توجّه است،زیرا امتیازات مادّی برای کسانی اهمیّت دارد که دنیا در نظرشان بزرگ و برجسته است؛امّا کسی که در اوج معرفت خدا قرار گرفته و ما سوی اللّه در نظر او کم ارزش و بی مقدار است و همه دنیا از دیدگاه او همچون برگ درخت نیم جویده ای در دهان ملخی است،دلیلی ندارد که مرتکب عصیان پروردگار و ظلم و ستمی شود.

علی علیه السّلام با چشم حقیقت بین خود به باطن دنیا می نگرد؛او همه این مقامها و مواهب مادی را در حال فنا و زوال می بیند و چیزی که ارزش آن را ندارد که کسی به آن دل ببندد یا به دل بستنش بیندیشد.

به همین دلیل اگر بخواهیم ظلم و ستم،رشوه خواری و تعدّی به حقوق ضعیفان از دنیا ریشه کن شود باید در بالا بردن سطح معرفت انسانها نسبت به خدا و نسبت به دنیا تلاش و کوشش کنیم.

در ضمن از این عبارات با دلالت التزامی می توان فهمید که ظلم و ستم و داوری به ناحق بدترین گناه است که حتّی در برابر به دست آوردن تمام دنیا نباید آن را مرتکب شد.

سرانجام امام علیه السّلام با جمله ای کوتاه و بیدار کننده که در واقع ناظر به کلّ محتوای خطبه است،سخن خود را پایان می دهد و می فرماید:«به خدا پناه می بریم از خواب رفتن عقل و لغزشهای قبیح و زشت و در این راه از او یاری می طلبیم»؛ (نعوذ باللّه من سبات (1)العقل،و قبح الزّلل.و به نستعین) .

ص:421


1- 1) .«سبات»از ریشه«سبت»بر وزن«وقت»به معنای تعطیل کردن به منظور استراحت است؛و«سبات»به از-

اشاره به اینکه اگر عقل بیدار باشد و لطف خدا یار،انسان گرفتار گناهان بزرگ نمی شود و در دام گناهان کوچک کمتر می افتد.

این سخن را با نقل دو روایت پایان می دهیم:حافظ ابو نعیم اصفهانی از دانشمندان معروف اهل سنّت در کتاب مشهورش حلیة الاولیاء می نویسد:

«پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به علی علیه السّلام خطاب کرد و فرمود:«یا علی!إنّ اللّه قدر زیّنک بزینة لم یزیّن العباد بزینة أحبّ إلی اللّه منها هی زینة الأبرار عند اللّه تعالی و الزّهد فی الدّنیا فجعلک لا ترزء من الدّنیا شیئا و لا ترزء منک الدّنیا شیئا؛ای علی!خداوند تو را به زینتی آراسته که بندگانش به چیزی محبوب تر از آن زینت نیاراسته و آن زینت ابرار و نیکان نزد خداوند متعال است و آن همان زهد و بی اعتنایی به دنیاست؛تو را آن گونه قرار داده که تو از دنیا چیزی کم نمی کنی و دنیا چیزی از تو نمی کاهد». 1

در حدیث دیگری آمده است که زن شجاعی از شیعیان مخلص علی علیه السّلام به نام «دارمیه حجونیه»در ملاقاتی که با معاویه داشت(و به دنبال او فرستاده بود)در جواب این سؤال معاویه که:

آیا هرگز علی علیه السّلام را دیده ای؟

گفت:آری به خدا سوگند او را دیدم.

گفت:چگونه او را دیدی؟

گفت:رأیته لم یفتنه الملک الّذی فتنک و لم تشغله النّعمة الّتی شغلتک؛او را چنان دیدم که این حکومتی که تو را فریب داده او را فریب نداده بود،و این نعمتهای دنیا که تو را مشغول ساخته او را مشغول نساخته بود». 2

ص:422

نکته: اشعث بن قیس کیست؟

اشعث بن قیس کیست؟

همان گونه که در جلد اوّل در تفسیر خطبه نوزدهم بیان کردیم«اشعث»از منافقانی بود که در زمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به ظاهر مسلمان شد و بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به ارتداد روی آورد و سپس اسیر شد و نزد ابو بکر اظهار ندامت کرد و مورد عفو قرار گرفت و در دوران امیر مؤمنان علی علیه السّلام با دشمنان او همچون عمرو بن عاص برای ایجاد نفاق در صفوف یاران آن حضرت همکاری داشت و سرچشمه خرابی ها و مفاسد بی شماری شد او در قبیله خود صاحب نفوذ بود و از این طریق برای مقاصد سوء خود کمک می گرفت و به گفته بعضی از محققان بسیاری از مشکلات عصر خلافت امیر مؤمنان علی علیه السّلام از این منافق سرسخت و مرموز نشأت می گرفت.

شرح بیشتر را در جلد اوّل صفحه 644 به بعد مطالعه فرمایید.

ص:423

ص:424

خطبۀ 225: دعای امام در بی نیازی از همگان

اشاره

و من دعاء له علیه السّلام

یلتجأ إلی اللّه أن یغنیه

از دعاهای امام علیه السّلام است در آن از خدا تقاضا می کند که از همگان بی نیازش کند. (1)

خطبه(دعا)در یک نگاه

همان گونه که از عنوان بالا روشن شد هدف اصلی امام علیه السّلام در این دعا درخواست غنا و بی نیازی از غیر اوست،چرا که نیاز به دیگران گاه سبب مدح و ستایش آنها می شود در حالی که شایسته چنان مدحی نیستند و گاه سبب نکوهش منع کنندگان می گردد در حالی که شاید مستحق چنان نکوهشی نباشند

ص:425


1- 1) .سند خطبه(دعا): از کسانی که این دعا را از امیر مؤمنان با اضافاتی نقل کرده،راوندی در کتاب الدّعوات است که بعد از جمله «إنّک علی کلّ شئ قدیر»اضافه می کند:«اللّهمّ اجعل أوّل کریمة تنتزعها من کرائمی و أوّل ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک»و این اضافه نشان می دهد که راوندی دعا را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه اخذ کرده است.نویسنده کتاب الطراز(سیّد یمانی)نیز این دعا را با تفاوتی آورده که آن هم نشانی می دهد از منبع دیگری اخذ کرده است.امام سجّاد علیه السّلام نیز این دعا را در دعای مکارم الاخلاق با مختصر تفاوتی تضمین فرموده است و نشان می دهد که این دعا در میان اهل بیت معروف بوده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3، ص 160).

و از آن بدتر اینکه انسان دست نیاز به سوی شرار خلق دراز کند و در واقع این دعا به عنوان تعلیم به همه مردم مخصوصا پیروانش ذکر شده،زیرا مقام امام علیه السّلام از آن بالاتر است که به سراغ بدان برود یا مدح و ثنایی از آنان بکند.

***

ص:426

اللّهمّ صن وجهی بالیّسار،و لا تبذل جاهی بالإقتار،فأسترزق طالبی رزقک،و أستعطف شرار خلقک،و أبتلی بحمد من أعطانی،و أفتتن بذمّ من منعنی،و أنت من وراء ذلک کلّه ولیّ الإعطاء و المنع؛«إنّک علی کلّ شیء قدیر».

ترجمه

خداوندا آبرویم را با بی نیازی و غنا محفوظ دار و شخصیتم را بر اثر فقر ضایع مکن!مبادا از کسانی درخواست روزی کنم که آنها خود،از تو روزی می طلبند و از افراد بدکردار و پست،خواستار عطوفت و بخشش گردم و سرانجام به ستودن آن کس که به من چیزی عطا کرده،مبتلا شوم(هرچند شایسته ستایش نباشد)و به نکوهش کردن آن کس که مرا محروم داشته گرفتار گردم،هرچند درخور نکوهش نباشد،این در حالی است که تو در ماورای همه اینها سرپرست و صاحب اختیار بخشش و منع هستی و تو بر هرچیز توانایی.

شرح و تفسیر: از خلق شرور بی نیازم کن!

از خلق شرور بی نیازم کن!

امام علیه السّلام در این دعای کوتاه،ضمن هشت جمله مطالب پرمعنایی ذکر می کند که هم دعاست و هم درس اخلاق.نخست در ضمن دو جمله اصل دعا را بیان کرده عرضه می دارد:«خداوند آبرویم را با بی نیازی محفوظ دار و شخصیتم را بر

ص:427

اثر فقر ضایع مکن!»؛ (اللّهمّ صن (1)وجهی (2)بالیّسار (3)،و لا تبذل جاهی (4)بالإقتار (5)) .

منظور از«یسار»(بی نیازی)غنا و توانگری به آن معنا که در عرف است نیست،بلکه منظور بی نیازی از دیگران و داشتن زندگی توأم با عفاف و کفاف است وگرنه غنای به آن معنا،گاه سبب بی آبرویی هم می شود.

جمله «و لا تبذل جاهی بالإقتار» با توجّه به اینکه«و لا تبذل»از ریشه«بذل» است و«بذل»دو معنا دارد:یکی بخشیدن و از دست دادن و دیگری کهنه کردن و ضایع ساختن،دو تفسیر متفاوت دارد:نخست اینکه«خداوندا شخصیت مرا با فقر از من مگیر»و دیگر اینکه«شخصیت مرا با فقر به ابتذال مکشان».

سپس بعد از آن در چهار جمله به آثار فقر و نیازمندی به دیگران پرداخته، می فرماید:«در نتیجه از کسانی درخواست روزی کنم که آنها خود،از تو روزی می طلبند و از افراد بدکردار و پست،خواستار عطوفت و بخشش گردم و سرانجام به ستودن آن کس که به من چیزی عطا کرده،مبتلا شوم(هر چند شایسته ستایش نباشد)و به نکوهش کردن آن کس که مرا محروم داشته گرفتار گردم،هرچند درخور نکوهش نباشد»؛ (فأسترزق طالبی رزقک،و أستعطف شرار خلقک،و أبتلی بحمد من أعطانی،و أفتتن بذمّ من منعنی) .

در پایان می فرماید:«این در حالی است که تو در ماورای همه اینها سرپرست و صاحب اختیار بخشش و منع هستی و تو بر هرچیز توانایی»؛ (و أنت من وراء ذلک کلّه ولیّ الإعطاء و المنع؛«إنّک علی کلّ شئ قدیر») .

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به چهار اثر سوء فقر و نیازمندی که در دو مرحله

ص:428


1- 1) .«صن»از ریشه«صیانت»به معنای محفوظ نگه داشتن است.
2- 2) .«وجه»در اینجا به معنای آبروست،هرچند اصل معنای آن صورت است.
3- 3) .«یسار»از ریشه«یسر»به معنای سهولت و آسانی و بی نیازی است و در جمله بالا معنای اخیر اراده شده است.
4- 4) .«جاه»به معنای قدر و مقام و شرف است.
5- 5) .«اقتار»از ریشه«قتور»بر وزن«فتور»به معنای سخت گرفتن در خرج کردن است.

انجام می شود،اشاره فرموده:نخست می فرماید:حدّاقل چیزی که بر آن مترتّب می شود این است که دست نیاز به سوی نیازمندان درگاه تو دراز کنم و از آن بدتر اینکه حلّ مشکل در دست بدان و افراد پست قرار بگیرد که راستی زندگی کردن در چنان شرایطی برای افراد با ایمان و با شخصیت بسیار سخت و دردناک است.

در مرحله دوم؛یعنی پس از درخواست اگر طرف مقابل،اجابت کند انسان ناگزیر از مدح و ستایش اوست و ای بسا انسانی باشد که هرگز شایسته مرگ نیست و اگر از کمک کردن به دلایل خاصّی دریغ دارد زبان به نکوهش او بگشایم در حالی که ای بسا درخور نکوهش و مذمّت نباشد و خودش مشکلات اهمّی دارد که باید به آنها برسد؛ولی از آنجایی که«صاحب الحاجة لا یری إلاّ حاجته؛حاجت مند جز حاجت خود را نمی بیند» (1)همین که دست ردّ بر سینه من زد من او را متّهم به بخل و خسیس بودن می کنم در حالی که چه بهتر آب را از سرچشمه بگیرم و رو به درگاه تو آورم که تو ولیّ اعطا و منعی و بر هرچیز قادری!

بدیهی است روح بلند و بزرگ امام علیه السّلام هرگز چنین اموری را نمی پذیرد،هر چند گرفتار نیازمندی باشد.امام می خواهد آثار طبیعی فقر را که در بسیاری از مردم آشکار است بیان فرماید تا بکوشند و با فقر مبارزه کنند و هرگز دست نیاز به سوی کسی دراز نکنند.

نکته: آثار زیانبار فقر

آثار زیانبار فقر

گرچه در روایات متعددی از فقر ستایش شده،مانند حدیث معروف پیامبر

ص:429


1- 1) .این عبارت در روایات دیده نشده بلکه به صورت ضرب المثل معروفی است که با تعبیرات مختلف گفته می شود،مانند«صاحب الحاجة لا یروم إلاّ قضائها»یا«صاحب الحاجة أرعن لا یرید إلاّ قضائها»یا «صاحب الحاجة أعمی و لو کان بصیرا».(کشف الخفاء،تألیف عجلونی،ج 2،ص 18).

اکرم صلّی اللّه علیه و اله:«الفقر فخری و به أفتخر»و روایت امام صادق علیه السّلام:خداوند به حضرت موسی علیه السّلام فرمود:«إذا رأیت الفقر مقبلا فقل مرحبا بشعار الصّالحین و اذا رأیت الغنیّ مقبلا فقل:ذنب عجّلت عقوبته؛هنگامی که دیدید فقر روی آورده بگو ای شعار صالحین خوش آمدی و هنگامی که ببینی غنا روی آورده بگو لابد گناهی از من سر زده که مجازاتش به سرعت فرارسیده» (1)و روایات دیگری مانند آن.

ولی روشن است که فقر به معنای تهیدستی مخصوصا در آنجا که بر اثر تنبلی و کوتاهی و ضعف مدیریت حاصل شود نه مایه افتخار است و نه شعار صالحان، بلکه سبب ذلّت و خواری و آلودگی به انواع گناهان است.

مایه افتخار،فقر الی اللّه است،چرا که عالم همه نیازمندند و خداوند بی نیاز:

«یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (2)و این شبیه همان چیزی است که در حدیث امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است که عرضه می داشت:«کفی بی عزّا أن أکون لک عبدا و کفی بی فخرا أن تکون لی ربّا». (3)

یا اینکه منظور از فقر،زندگی ساده و خالی از تشریفات و تکلّفات است در برابر ثروتی که موجب مستی و غرور و تشریفات و تجمّلات می شود.

تعبیر به«شعار الصّالحین»از فقر و تعبیر به«مجازات زودرس»از غنا،گواه روشنی براین معناست،زیرا شعار صالحان به یقین چیزی است که موجب صلاح و فلاح باشد؛مانند زهد و ساده زیستی و عقوبت گناه،مربوط به چیزی است که گناه آلوده باشد.

این احتمال نیز وجود دارد که قسمتی از این روایات که در آن مدح فقر آمده، اشاره به فقر تحمیلی باشد که بر اثر انجام وظیفه دامنگیر انسان می شود؛مثلا در آغاز اسلام گروه عظیمی از مسلمانان مجبور به مهاجرت از مکّه به مدینه شدند و

ص:430


1- 1) .کافی،ج 2،ص 263،ح 12 از باب فضل فقراء مسلمین.
2- 2) .فاطر،آیه 15.
3- 3) .خصال،ج 2،ص 420،ح 14.

هرگز نتوانستند امکانات خویش را در مکّه،به مدینه منتقل کنند و طبعا در آنجا گرفتار فقر شدیدی شدند و یا مسلمانانی که در شعب ابی طالب در محاصره اقتصادی دشمن قرار گرفتند واقعا فقیر شدند فقری که بر اثر ایمان به خدا و اطاعت فرمان او از سوی دشمن به آنها تحمیل شد و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به آنها دلداری می داد که این فقر مایه افتخار است و شعار صالحان.

همچنین در دورانهای بعد،جمع زیادی از خاصّان اهل بیت علیهم السّلام به مضمون مثل معروف«البلاء للولاء»گرفتار چنین فقر تحمیلی می شدند و این امر تا عصر و زمان ما ادامه دارد.چنین فقری نه تنها عیب نیست،بلکه افتخار است؛عیب آن است که انسان برای دنیا دست از انجام وظیفه بر دارد و تسلیم دشمن شود.

حدیث شریف«من أحبّنا أهل البیت فلیعدّ للفقر جلبابا؛هر کس ما اهل بیت را دوست بدارد باید چادر فقر را آماده کند» (1)نیز اشاره به این مطلب دارد.

بنابراین فقر بی دلیل که ناشی از تنبلی و فرار از کار یا سوء مدیریت حاصل شود هرگز مطلوب انسان نیست.

کلام امام علیه السّلام در دعای مورد بحث،به خوبی نشان می دهد که یک سلسله رذائل اخلاقی از فقر به معنای تهیدستی نشأت می گیرد،تواضع در برابر اشرار و ستایش کسانی که شایسته ستایش و نکوهش کسانی که در خور نکوهش نیستند از جمله رذائل اخلاقی است که از فقر به معنای تهیدستی نشأت می گیرد.

جمله«لا تبذل جاهی بالإقتار»دلیل بر این است که فقر فردی،آبروی انسان و فقر اجتماعی آبروی جامعه را می برد و این هرگز با عزّت ناشی از ایمان سازگار نیست: «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ» (2)

در حدیثی از امیر مؤمنان می خوانیم که فقر سرچشمه عیوب بزرگی است،

ص:431


1- 1) .بحار الانوار،ج 46،ص 36.
2- 2) .منافقون،آیه 8.

فرمود:«یا بنیّ الفقیر حقیر لا یسمع کلامه و لا یعرف مقامه لو کان الفقیر صادقا یسمّونه کاذبا و لو کان زاهدا یسمّونه جاهلا؛فرزندم فقیر حقیر است کسی گوش به سخنش فرانمی دهد و برای مقامش ارزشی قائل نیستند؛اگر فقیر صادق باشد او را دروغگو می نامند و اگر زهد پیشه کند جاهلش می نامند».

سپس افزود:«یا بنیّ من ابتلی بالفقر ابتلی بأربع خصال بالضّعف فی یقینه و النّقصان فی عقله و الرّقّة فی دینه و قلّة الحیاء فی وجهه فنعوذ باللّه من الفقر؛ فرزندم کسی که به فقر مبتلا شود به چهار خصلت و عیب بزرگ مبتلا می گردد ضعف در یقین،نقصان در عقل،کمبود در دین و کمی حیا،بنابراین به خدا پناه می بریم از فقر». (1)

امروز با چشم خود می بینیم که فقر سرچشمه مفاسد بی شماری؛مانند ابتلا به مواد مخدّر،فحشا،خیانت،سرقت،خدمت به اجانب و مانند آن می شود به همین دلیل در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است:«غنیّ یحجزک عن الظّلم خیر من فقر یحملک علی الإثم؛غنایی که تو را از ظلم باز دارد بهتر از فقری است که تو را به گناه وا دارد». (2)

به همین دلیل در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فقر مایه رو سیاهی در دو جهان:

«الفقر سواد الوجه فی الدّارین» (3)و در حدیث دیگری از همان حضرت فقر در سر حدّ کفر:«کاد الفقر أن یکون کفرا» (4)شمرده شده است.

بدیهی است اگر فقر جامعه ای را فراگیرد عیوب و نقایصی که به آن اشاره شده به صورت خطرناک تری آشکار می شود و امروز می بینیم بعضی از جوامع فقیر مسلمانان،چنان در چنگال بیگانگان و دشمنان اسلام گرفتار شده اند که

ص:432


1- 1) .بحار الانوار،ج 69،ص 47،ح 58،از باب فضل الفقر و الفقراء.
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 12،ص 17،ح 7.
3- 3) .بحار الانوار،ج 69،ص 30.
4- 4) .همان مدرک.

انسان شدیدا بر آنها تأسّف می خورد.

این بحث را با سخنی از امام سجاد علیه السّلام در یکی از دعاهای پر معنایش پایان می دهیم؛عرضه می دارد:«أللّهمّ إنّی أسئلک خیر المعیشة معیشة أقوی بها علی طاعتک و أبلغ بها جمیع حاجاتی و أتوسّل بها إلیک فی الحیاة الدّنیا و فی الآخرة من غیر أن تترفنی فیها فأطغی أو تقترها علیّ فأشقی؛خداوندا من از تو معیشت و زندگی خوبی تقاضا می کنم معیشتی که با آن قدرت بر اطاعتت داشته باشم و به تمام نیازهایم برسم،به وسیله آن در دنیا و آخرت به تو نزدیک شوم،بی آنکه ثروت غرورآفرین و مست کننده ای به من دهی که سر به طغیان بر دارم یا چنان بر من تنگ گیری که بدبخت شوم». (1)

***

ص:433


1- 1) .بحار الانوار،87،ص 12،ح 2.

ص:434

خطبۀ 226: تنفّر از زرق و برق دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی التّنفیر من الدّنیا

از خطبه های امام علیه السّلام است که در متنفّر ساختن از زرق و برق دنیا ایراد فرموده است. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده و هر یک ناظر به مطلبی است که مکمّل مطلب دیگر است:

در بخش اوّل امام علیه السّلام به معرفی دنیا می پردازد که سرایی است ناپایدار و ناامن

ص:435


1- 1) .سند خطبه: این خطبه را متّقی هندی از فقهای عامّه در کتاب کنز العمّال آورده،می گوید:دینوری و ابن عساکر از عبد اللّه بن صالح عجلی از پدرش چنین نقل می کند که روزی علی بن ابی طالب علیه السّلام خطبه ای برای ما خواند.نخست حمد و ثنای الهی بجا آورد و درود بر پیامبر فرستاد و بعد فرمود:«عباد اللّه لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا فإنّها دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة...»و نیز سبط بن جوزی در تذکرة الخواصّ آن را با اضافاتی نقل کرده و می گوید:این خطبه(به جهت فصاحت و بلاغتش)به عنوان«خطبه بالغه»معروف است.سپس نقل می کند که ابو نعیم نیز در کتاب حلیه بخشی از این خطبه را آورده است.خطیب خوارزمی نیز در کتاب مناقب آن را با اضافاتی نقل کرده است.نویسنده مصادر نهج البلاغه بعد از اشاره به مطالب بالا می گوید:با این نقل گسترده ای که از خطبه در کتب اهل سنّت آمده،نیازی نمی بینیم که راویان این خطبه را از علمای امامیّه شرح دهیم.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 167.)

و مملوّ از حوادث ناگوار؛پیوسته دستخوش دگرگونیها و اهل آن هدف تیرهای بلا.

در بخش دوم امام علیه السّلام هشدار می دهد که قبل از شما گروههای زیادی در دنیا آمدند و چه بسا از شما قوی تر و دارای امکانات فزون تر؛امّا همه را گذاردند و رفتند و خانه ای از سنگ و گل و خاک به نام خانه گور را به جای آن قصرهای زیبا پذیرفتند.

در بخش سوم می فرماید:شما هم در همان مسیر قرار دارید و دارای همان سرنوشت هستید.روزی فرامی رسد که زندگی شما پایان می یابد و قبرها جسمهای بی جان شما را در بر می گیرند و در آینده ای نه چندان دور از قبرها برانگیخته می شوید و اعمالی را که در یک عمر انجام دادید در برابر شما ظاهر می شود و باید پاسخگوی آن باشید.

***

ص:436

بخش اوّل

اشاره

دار بالبلاء محفوفة،و بالغدر معروفة،لا تدوم أحوالها،و لا یسلم نزّالها.

أحوال مختلفة،و تارات متصرّفة،العیش فیها مذموم،و الأمان منها معدوم،و إنّما أهلها فیها أغراض مستهدفة،ترمیهم بسهامها،و تفنیهم بحمامها.

ترجمه

(دنیا)سرایی است که در لابه لای بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بی وفایی معروف است:حالاتش یکنواخت نمی ماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند.پیوسته اوضاع و حالاتش دگرگون می شود(به گونه ای که) زندگی در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است.اهل دنیا همواره هدف تیرهای بلا هستند که پی در پی به سوی آنها پرتاب می کند و با مرگ نابودشان می سازد.

شرح و تفسیر: ناپایداری احوال جهان

ناپایداری احوال جهان

همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در این بخش از خطبه از ناپایداری و بی وفایی دنیا سخن می گوید و می فرماید:«(دنیا)سرایی است که در لابه لای بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بی وفایی معروف است:

حالاتش یکنواخت نمی ماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند»؛ (دار بالبلاء

ص:437

محفوفة،و بالغدر (1)معروفة،لا تدوم أحوالها،و لا یسلم نزّالها (2)) .

بلاهایی که زندگی این دنیا را در بر گرفته،بسیار زیاد و متنوّع است، بیماریهای جسمی،بیماریهای روانی،حوادث ناگوار اجتماعی،طوفانها، زلزله ها،سیلابها،جنگها،غارتها،حوادثی که منجر به مرگ یا مجروح شدن اعضا می گردد،از دست دادن عزیزان و مانند آنها.

جمله «دار بالبلاء محفوفة» اشاره گویایی است به تمام آنچه گفته شد.

غدر و بی وفایی دنیا ممکن است اشاره به اهل آن باشد که غالبا بی وفا هستند هنگامی که دنیا به انسان رو می کند دوستدار و مخلصند و هرگاه پشت کرد گویی هرگز آشنا نبودند.یا اشاره به بی وفایی مواهب دنیوی است در حالی که انسان کاملا سالم و سرحال است و تصوّر می کند سالها این وضع ادامه می یابد.با پیش آمد کوچکی ناگهان سلامت و نشاط برچیده می شود و در حالی که اموال و ثروت فراوان،از هر سو فراهم کرده،حادثه ای پیش می آید که ناگهان ورشکست می شود و محتاج نان شب می گردد.

ناپایداری دنیا که در «لا تدوم أحوالها» بیان شده،نتیجه همان بلاها و حوادث گوناگونی است که از هر سو انسان را احاطه کرده،و در امان نبودن ساکنان دنیا که در جمله «و لا یسلم نزّالها» آمده به سبب همان حوادث تلخ و ناپایداری دنیاست.

آری!از«نسیمی دفتر ایّام بر هم می خورد»و با یک گردش چرخ نیلوفری،نه نادر به جا می ماند و نه کبکبه و دبدبه نادری و به گفته شاعر:

آن مادری که این همه فرزند زاد و کشت

دیگر که چشم دارد از او مهر مادری!

ص:438


1- 1) .«غدر»معانی متعددی دارد که قریب با هم است:مکر و نیرنگ و بی وفایی.
2- 2) .«نزّال»جمع«نازل»به معنای میهمان و یا کسی که در جایی وارد می شود.

سپس در تأکید همین معنا با عبارات تکان دهنده دیگری می افزاید:«احوالش ناپایدار و حالاتش دگرگون(به گونه ای که)زندگی در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است»؛(أحوال مختلفة،و تارات (1)متصرّفة (2)،العیش فیها مذموم،و الأمان منها معدوم).

سرتاسر تاریخ بشر پر از شواهد زنده ای بر این گفتار پرمعنای مولاست و از آن فراتر،آیات قرآن مجید است که از سرگذشت پیشینیان پرده بر می دارد.

از جمله صحنه بسیار عبرت انگیزی است که از زندگی ثروتمند معروف بنی اسرائیل قارون در اواخر سوره قصص،ترسیم کرده است.

یک روز قارون با تمام زر و زیور و خدم و حشم و دم و دستگاه خود در میان بنی اسرائیل ظاهر می شود و با تمام قدرت و ثروتش از برابر چشمان آنها رژه می رود،آنچنان که گویی در دل دنیاپرستان بنی اسرائیل،قند آب می شود و فریاد یا «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ» سر می دهند.

فردای آن روز که با یک زلزله آمیخته با«خسف»زمین،قارون و تمام اموال و ثروتش را در کام خود فرومی برد آن دنیاپرستان دیروز در وحشت فرومی روند و این سخن را می گویند« «لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا» اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ما را نیز به قعر زمین فرومی برد(و به سرنوشت قارون گرفتار می شدیم)».

در عصر و زمان ما نه تنها این گونه حوادث کم نیست،بلکه دامنه وسیع تر و گسترده تری پیدا کرده و صحنه هایی که همه روز با چشم خود ناظر آن هستیم.

سپس امام علیه السّلام در پایان این فراز،تشبیه جالبی درباره حوادث دنیا و ساکنان دنیا دارد،می فرماید:«اهل دنیا همواره هدف تیرهای بلا هستند،که پی در پی بسوی آنها پرتاب می کند و با مرگ نابودشان می سازد»؛ (و إنّما أهلها فیها أغراض

ص:439


1- 1) .«تارات»جمع«تاره»بر وزن«غارت»به معنای زمان و معمولا به معنای یک مرتبه به کار می رود.
2- 2) .«متصرّفه»از ریشه«تصرف»یعنی دگرگون کردن.

مستهدفة (1)،ترمیهم بسهامها،و تفنیهم بحمامها (2)) .

آری!انسانها در این جهان هدفهای بی دفاعی هستند در برابر تیرهای بلاها که از چپ و راست و بالا و پایین به سوی آنها پرتاب می شود؛تیرهایی که کمتر خطا می کند و درست به هدف می خورد و هدف را نابود می سازد.

آیا در میدانی که تیراندازان آن را احاطه کرده و مرتّبا انسانی را نشانه گیری می کنند امنیّت و سلامتی وجود دارد؟!آیا زندگی در وسط چنین میدانی مذموم و منفور نیست؟!ممکن است این میدان مملوّ از انواع غذاهای رنگارنگ و لباسهای زیبا و جواهرات و زیورها باشد؛ولی آیا این امور با آن شرایطی که این میدان دارد می تواند سبب دلخوشی گردد؟!هرگز.

در اینجا داستان معروفی است که می تواند بی وفایی و ناپایداری دنیا را به خوبی مجسّم کند.

در کتاب کامل مبرّد می خوانیم که:«روزی یزید ابن عبد الملک گفت دنیا هیچ گاه برای هیچ کس خالی از ناراحتیها و مشکلات نشده من می خواهم چنین روزی را برای خود فراهم نمایم.هنگامی که یک روز خلوت کردم هیچ خبری را به من نرسانید و مرا با لذاتم در آن خلوتگاه وا گذارید.سپس معشوقه خود حبابه را صدا زد و گفت:شراب به من بنوشان و آواز بخوان و(به پندار خود)بهترین وسائل عیش ونوش را فراهم ساز.در این هنگام حبابه دانه اناری را برگرفت در دهان خود گذاشت.ناگهان به گلوی او پرید(و در دستگاه تنفس او فرورفت و خارج نشد)و همین سبب مرگ او شد.یزید ابن عبد الملک چنان ضجّه و فریادی زد که بیهوش شد.هنگامی که به هوش آمد گفت من اجازه نمی دهم او را

ص:440


1- 1) .«مستهدفه»از ریشه«هدف»گرفته شده که تیر به سوی آن پرتاب می شود.
2- 2) .«حمام»از ریشه«حم»بر وزن«غم»به معنای مقدر ساختن است و به همین مناسبت حمام به مرگ قطعی که خداوند مقدر ساخته و«حمام»(به کسرح)با«حمام»(به فتح ح)تفاوت دارد،زیرا دومی به معنای کبوتر است.

دفن کنید باید در کنار من باشد.(طبق روایت دیگری پیوسته او را در آغوش گرفت،می بویید تا متعفّن شد)اطراف او از بنی امیّه به او گفتند این زن بازگشت به حیات نمی کند این یک مردار است در این هنگام اجازه دفنش داد و طبق بعضی از نقلها بعد از 15 روز خود یزید ابن عبد الملک از دنیا رفت و این بود سرانجام عیش و نوش بی دغدغه او». (1)

نکته: سرای پیچیده با بلاها

سرای پیچیده با بلاها

این جهان به راستی سرای مشکلات و نابسامانیها و درد و رنجهاست.معمولا همه ما از این موضوع به طور اجمال آگاه هستیم؛ولی غالبا در شرح و تفصیل آن تأمّل نمی کنیم.

آفاتی که سلامت انسان را تهدید می کند بیش از آن است که در حساب آید.

ساختمان وجود انسان از اعضای مختلفی تشکیل شده که هر کدام از آنها برای انجام دادن وظیفه صحیح،شرایط بی شماری دارند؛قلب،کلیه ها،عروق و اعصاب،عضلات،استخوانها که اگر کمترین تغییری در شرایط آن حاصل شد مشکل آفرین است.

بعضی از پزشکان معتقدند که کبد انسان سیصد نوع از سموم را دفع می کند حال اگر کمترین آفتی به آن برسد و یک یا چند نوع از سموم را نتواند دفع کند اوّل مشکلات است.و همچنین چشم و گوش و زبان و امثال آن.

از آفات درونی که بگذریم آفات بیرونی فوق العاده زیاد و متنوع است به طوری که مرگ انسان در درون عوامل حیات او نهفته است؛بارانی که مایه حیات و زندگی است اگر بیش از حدّ ببارد سیلاب عظیمی را تشکیل می دهد که همه

ص:441


1- 1) .کامل مبرّد،ج 1،ص 389 و تتمّة المنتهی مرحوم محدّث قمی،شرح حال یزید ابن عبد الملک.

چیز را با خود می برد؛نسیمی که مایه حیات و نشاط است اگر سریع تر از حدّ معمول بورزد،طوفانی می شود که درختان را از ریشه می کند و انسانها را به هوا پرتاب می کند؛خورشیدی که نورش زندگی آفرین است اگر بیش از حدّ بتابد انسان گرمازده می شود و خطر مرگ او را تهدید می کند؛زمینی که بستر آرامش انسان است و همه برکات را از آن می گیرد اگر سر به طغیان بر دارد و زلزله هایی روی دهد گاه شهرهایی را که صدها سال در عمران و آبادی آن کوشیده اند در چند ثانیه به تلّی از خاک مبدّل می سازد.

آفات گیاهی،طغیان دریاها،هجوم انواع بیماریهای فراگیر از زمین و هوا و آب و غذا،هر کدام می تواند حیات انسان را تهدید کند.هنگامی که به ملخها فرمان حمله داده شود و لشکر عظیم آنها از هر سو حمله ور شوند برگها و ساقه ها و محصولات درختان را نابود می کنند بی آنکه هیچ کس-حتّی با وسایل پیشرفته امروز-بتواند جلوی آنها را بگیرد.

اینها مربوط به حوادث طبیعی بود آفات اجتماعی نیز از آن کمتر نیست جنگهای خونین که همچون آتشفشان هر روز در گوشه ای جهان ظاهر می شود دائما حیات انسان را تهدید می کند.

رقابتهای ویرانگر در تصاحب پستهای سیاسی و مسائل اقتصادی همه روز گروهی را بر خاک سیاه می نشاند و یا در کام مرگ فرومی برد.

اختلافات خانوادگی که منجر به طلاق و از هم پاشیدگی خانواده ها می شود نافرمانی فرزندان،خیانت شرکا و دوستان ناباب و ضربات شکننده منافقان،هر یک عاملی است برای تهدید حیات انسان و یا آرامش او.

بنابراین باید با تمام وجود به این سخن مولایمان رو بیاوریم که:«دار بالبلاء محفوفة». (1)

ص:442


1- 1) .در شرح خطبه 145 نیز توضیحات بیشتری در این رابطه می خوانید.

بخش دوم

اشاره

و اعلموا عباد اللّه أنّکم و ما أنتم فیه من هذه الدّنیا علی سبیل من قد مضی قبلکم،ممّن کان أطول منکم أعمارا،و أعمر دیارا،و أبعد آثارا؛ أصبحت أصواتهم هامدة،و ریاحهم راکدة،و أجسادهم بالیة،و دیارهم خالیة،و آثارهم عافیة.فاستبدلوا بالقصور المشیّدة،و النّمارق الممهّدة، الصّخور و الأحجار المسنّدة،و القبور اللاّطئة الملحدة،الّتی قد بنی علی الخراب فناؤها،و شیّد بالتّراب بناؤها؛فمحلّها مقترب،و ساکنها مغترب، بین أهل محلّة موحشین،و أهل فراغ متشاغلین،لا یستأنسون بالأوطان، و لا یتواصلون تواصل الجیران،علی ما بینهم من قرب الجوار،و دنوّ الدّار.و کیف یکون بینهم تزاور،و قد صلحنهم بکلکله البلی،و أکلتهم الجنادل و الثّری!

ترجمه

بدانید ای بندگان خدا!شما و آنچه در آن از این دنیا هستید در همان مسیری قرار دارید که پیشینیان شما بودند؛همان کسانی که عمرشان از شما طولانی تر و سرزمینشان آبادتر و آثارشان از شما گسترده تر و ماندگارتر بود؛امّا چیزی نگذشت که صداهایشان خاموش گشت،نیروها و حرکاتشان از کار افتاد، اجسادشان کهنه،خانه هایشان خالی و آثارشان محو گردید،سرانجام قصرهای بلند و محکم(و بساط عیش ونوش و تختهای زینتی و)پشتیهای نرم و راحت را به تخته سنگهای خشن لحد و قبور به هم چسبیده و لحدهای چیده شده مبدّل ساختند؛همان گورهایی که درگاهش بر خرابی بنا شده و ساختمانش تنها با

ص:443

خاک بر پا گشته؛قبرهایی که به یکدیگر نزدیک است؛ولی ساکنانش از یکدیگر دورند!آنها در میان اهل محلّه وحشت و در عین حال و افراد فارغ البال قرار گرفته اند.آنها هرگز انسی به وطنهای خود(قبرها)پیدا نمی کنند و همچون همسایگان با یکدیگر دیداری ندارند با اینکه به هم نزدیک اند و خانه هایشان در کنار یکدیگر است.چگونه ممکن است با هم دیدار کنند در حالی که فنا و فرسودگی با سینه سنگین خود آنها را در هم کوبیده و سنگها و خاکها جسمشان را خورده است.

شرح و تفسیر: همسایگان دور از هم!

همسایگان دور از هم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه دست مخاطبان خود را گرفته و به اعماق تاریخ پیشینیان می برد و سرنوشت آنها را بعد از یک عمر طولانی با آن همه قوّت و قدرت و عزّت،نشان می دهد و دیروز و امروزشان را در کنار هم می نهد و بزرگ ترین و مؤثّرترین درس عبرت را به مخاطبان خود که جمیع بندگان خدا از هر قوم و ملّتی هستند می آموزد و می فرماید:«بدانید ای بندگان خدا!شما و آنچه در آن از این دنیا هستید در همان مسیری قرار دارید که پیشینیان شما بودند»؛ (و اعملوا عباد اللّه أنّکم و ما أنتم فیه من هذه الدّنیا علی سبیل من قد مضی قبلکم) .

سپس به شرح این مجمل می پردازد:«همان کسانی که عمرشان از شما طولانی تر و سرزمینشان آبادتر و آثارشان از شما گسترده تر و ماندگارتر بود امّا چیزی نگذشت که صداهایشان خاموش گشت،نیروها و حرکاتشان از کار افتاد، اجسادشان کهنه،خانه هایشان خالی و آثارشان محو گردید»؛ (ممّن کان أطول منکم أعمارا،و أعمر دیارا،و أبعد آثارا؛أصبحت أصواتهم هامدة (1)،و ریاحهم

ص:444


1- 1) .«هامدة»از ریشه«همود»در اصل به معنای خاموش شدن آتش و فرونشستن حرارت آن است،سپس به خاموش شدن صداها اطلاق شده و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.

راکدة،و أجسادهم بالیة،و دیارهم خالیة،و آثارهم عافیة (1)) .

قرآن مجید نمونه های روشنی از چنین اقوامی را در سوره های مختلف بر شمرده،از جمله درباره قوم عاد و ثمود،که نمونه روشنی محسوب می شوند،در سوره«فجر»می فرماید:« «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ اَلَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ اَلَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذاب» ؛آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟همچنین با آن شهر ارم با عظمت همان شهری که مانندش در شهرها ساخته نشده بود و قوم ثمود که صخره های عظیم را از کنار درّه می بریدند(و با آن کاخها می ساختند)و فرعونی که قدرتمند و شکنجه گر بود،همان اقوامی که در شهرها طغیان کردند و فساد فراوان در آنها به بار آوردند،به همین سبب خداوند،تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت». (2)

امام علیه السّلام سه ویژگی را که نشانه برتری بعضی از اقوام پیشین بوده برای آنان بر می شمرد:نخست طول عمر(به گونه ای که درباره بعضی از آنان نوشته اند که عمرشان به چهار صد سال می رسید) (3)و دیگر عمران و آبادی شهرها به گونه ای که قرآن در جای دیگر می گوید:آنها دل کوهها را می تراشیدند و خانه های امن در آن بنا می کردند: «وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ» (4).آنها زمینهای آباد و خرم و سرسبز و باغهای پرنعمت داشتند و در کشاورزی ابتکار و قدرت فراوانی نشان می دادند.

ص:445


1- 1) .«عافیة»از ریشه«عفو»به معنای از بین رفتن آثار چیزی است؛مثل اینکه باد بورزد و شنهای نرم را روی آثار باقی مانده از کاروان بریزد و تمام آن را از نظر محو کند و عفو به معنای گذشت و بخشش و آمرزش نیز از همین جا گرفته شده است،چرا که آثار خطا و گناه را از بین می برد.
2- 2) .فجر،آیات 6-13.
3- 3) .شرح نهج البلاغه علاّمه خویی،ج 14،ص 230.
4- 4) .حجر،آیه 82

دیگر اینکه آثار آنها بسیار ماندگارتر بود.اشاره به اینکه خانه ها و قصرها و سایر کارهای عمرانی آنها به قدری قوی و محکم بود که سالیان دراز برقرار می ماند.

ولی عاقبت کارشان به کجا انجامید،فریادها و غوغاها خاموش شد و سکوتی غم انگیز جای آن را گرفت.بدنهای بی جان آنها در زیر خاک پوسیده و استخوانهایشان تبدیل به خاک شد و حتّی آثار آنها بر چیده شد.

جمله «و ریاحهم راکدة» با توجّه به اینکه«ریاح»جمع«ریح»و ریح در اینجا به معنای«روح»و قوت است مفهوم رکود آن این است که به کلّی از کار افتادند و بعضی از آن را به معنای فرونشستن باد غرور تفسیر کرده اند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ریاح بادهایی باشد که بر پرچمهای قدرتمندان و شاهان می خورد.ضرب المثل معروفی است که می گویند:«فلان شخص هنوز باد به پرچمش می خورد»یعنی هنوز بر سر قوّت و قدرت است؛ ولی هنگامی که قدرت از بین برود پرچم سقوط می کند و دیگر بادی به پرچم نمی خورد.

سپس امام علیه السّلام به این نکته قابل توجّه اشاره می فرماید که بعد از کاخ نشین بودن و زندگی پر زرق و برق دنیا به چه روزی گرفتار شدند:«سرانجام قصرهای بلند و محکم(و بساط عیش ونوش و تختهای زینتی و)پشتیهای نرم و راحت را به تخته سنگهای لحد گورستان و قبور به هم چسبیده و لحدهای چیده شده مبدّل ساختند»؛ (فاستبدلوا بالقصور المشیّدة (1)،و الّنمارق (2)الممهّدة،الصّخور و

ص:446


1- 1) .«مشیّده»از ریشه«شید»بر وزن«صید»به معنای مرتفع ساختن است و«شید»بر وزن«بید»به معنای گچ و مانند آن است که برای استحکام و زیبایی بنا روی آن می مالند،بنابراین«اصول مشیدة»(با تشدید یاء)به معنای بناهای مرتفع و محکم است و«مشید»(بر وزن فقیر)نیز به معنای بنایی است که گچ کاری و زیبا و محکم شده است و در قرآن مجید،سوره حج،آیه 45 می خوانیم: «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ»
2- 2) .«نمارق»جمع«نمرقه»بر وزن«سنبله»به معنای متّکای کوچکی است که بر آن تکیه می کنند و در فارسی به آن«پشتی»می گویند.

الأحجار المسنّدة (1)،و القبور اللاّطئة (2)الملحدة (3)) .

راستی چه دردناک است که انسان از اوج قدرت در حالی که غرق ناز و نعمت است به جایی منتقل می شود که از هر نظر نقطه مقابل آن است؛نه خانه ای،نه شمعی،نه چراغی،نه بستری و نه ناز و نعمتی.البتّه این درد و رنج برای آنهاست که با آن زندگی پر زرق و برق خو گرفته بودند؛امّا آنها که زندگی زاهدانه و ساده ای داشتند از این دگرگونی و تحوّل ناراحت نمی شوند به ویژه آنکه قبر برای آنها«روضة من ریاض الجنّة»محسوب می شود.

آنگاه به بیان دقیقی از وضع قبرها و ساکنانش پرداخته،می فرماید:«همان گورهایی که درگاهش بر خرابی بنا شده و ساختمانش تنها با خاک بر پا گشته؛ قبرهایی که به یکدیگر نزدیک است؛ولی ساکنانش از یکدیگر دورند.آنها در میان اهل محلّه وحشت و در عین حالی افراد فارغ البال قرار گرفته اند»؛ (الّتی قد بنی علی الخراب فناؤها (4)،و شیّد بالتّراب بناؤها؛فمحلّها مقترب،و ساکنها مغترب،بین أهل محلّة موحشین،و أهل فراغ متشاغلین» .

آری!اگر کاخهای آنها با مصالح گران قیمت ساخته شده بود که از نقاط مختلف با زحمت فراوان گردآوری کرده و منتقل می ساختند،خانه قبرشان با مصالحی بی ارزش یعنی مشتی خاک بنا شده است.

ساکنان این خانه ها(خانه های قبر)در دو حالت متضاد قرار دارند:هم

ص:447


1- 1) .«مسنّده»از ریشه«سنود»بر وزن«قعود»به معنای تکیه دادن است و«مسنّده»در عبارت بالا به معنای چیزی است که آن را به جایی تکیه داده اند.
2- 2) .«لاطئه»به معنای چسبیده به زمین است از ریشه«لطوء»بر وزن«فروع»به معنای چسبیدن به زمین گرفته شده است.
3- 3) .«ملحدة»از ریشه«لحد»بر وزن«مهد»به معنای دفن کردن میّت است و معنای اصلی آن شکاف طولی است که در یک طرف پایین قبر ایجاد می کنند که شبیه به پناهگاهی است و بدن میّت را در آنجا می گذارند که خاکها روی آن نریزد.
4- 4) .«فناء»به معنای فضای بازی است که در جلوی در بعضی از خانه ها وجود دارد و سابقا خانه های بزرگان چنین بود.

نزدیکند و هم دور؛نزدیک اند از نظر مکان و دورند از نظر ارتباط.یا چنان به خویشتن مشغول اند که به دیگری نمی پردازند و یا اجازه ندارند که باهم مرتبط شوند.به ظاهر کاری ندارند؛امّا در واقع بسیار گرفتارند؛زیرا هرچند چیزی از کارهای دنیوی در آنجا نیست امّا چنان گرفتار اعمال خویش اند که به دیگری نمی پردازند(البتّه همه اینها در زندگی برزخی رخ می دهد).

آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل این سخن می فرماید:«آنها هرگز انسی به وطنهای خود(یعنی قبرها)پیدا نمی کنند و همچون همسایگان با یکدیگر دیداری ندارند با اینکه به هم نزدیک اند و خانه هایشان در کنار یکدیگر است»؛ (لا یستأنسون بالأوطان،و لا یتواصلون تواصل الجیران،علی ما بینهم من قرب الجوار،و دنوّ الدّار) .

جمله «لا یستأنسون بالأوطان» ممکن است اشاره به این باشد که آنها هرچند سالیان درازی است در قبرها خفته اند؛ولی هرگز به آن علاقه ندارند و انس نمی گیرند.این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده که منظور ترک رابطه با وطنهای خود در عالم دنیاست که هرگز فکر بازگشت به وطن نمی کنند؛ولی معنای اوّل به قرینه جمله «و لا یتواصلون...» صحیح تر به نظر می رسد.

در پایان این بخش به این نکته اشاره می فرماید که چرا نمی توانند باهم رابطه برقرار کنند:«چگونه ممکن است باهم دیدار کنند در حالی که فنا و فرسودگی با سینه سنگین خود آنها را درهم کوبیده و سنگها و خاکها جسمشان را خورده است»؛ (و کیف یکون بینهم تزاور،و قد طحنهم بکلکله (1)البلی،و أکلتهم الجنادل (2)و الثّری!) (3)) .

ص:448


1- 1) .«کلکل»به معنای سینه است.
2- 2) .«جنادل»جمع«جندله»بر وزن«مزرعه»به معنای تخته سنگ است.
3- 3) .«ثری»به معنای خاک است.

اشاره به اینکه آنها هرچند در قبرهای دیوار به دیوار هم خفته اند؛ولی همه قدرت خویش را از دست داده و به مشتی خاک تبدیل شده اند؛تزاور و دیدار چگونه در میان استخوانهای پوسیده و خاکهای بی جان امکان پذیر است؟!

به گفته شاعر عرب:

غریب و أطراف البیوت تحوطه ألا کلّ من تحت التّراب غریب

خفتگان در زیر خاک غریب اند و دیوارهای قبر از هر سو آنها را احاطه کرده، آری!همه خفتگان در زیر خاک غریب اند.

نکته: سرنوشت انسان پس از مرگ

سرنوشت انسان پس از مرگ

آنچه در فقره بالا آمد به قرینه جمله هایی که در آخر آن بود مربوط به جسم انسانها پس از مرگ است؛جسم ها هستند که می پوسند و خاک می شوند جسمها هستند که باهم دیداری ندارند و همه در هاله ای از غربت فرورفته اند.

ولی به یقین ارواح وضع دیگری دارند؛ارواح بدکاران گرفتار مجازاتهای سختی هستند که در قرآن به بعضی از نمونه های آن مانند آل فرعون اشاره شده است:« «النّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ» ؛عذاب آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند و روزی که قیامت برپا شود(می فرماید:)آل فرعون را در سخت ترین عذابها وارد کنید». (1)

نیکوکاران در بهشت برزخی جای می گیرند و آن گونه که قرآن درباره شهیدان راه خدا می گوید:« «فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» ؛آنها از نعمتهایی که خدا به آنها بخشیده شاد و خوشحال اند». (2)بلکه از بعضی روایات چنین استفاده می شود

ص:449


1- 1) .غافر،آیه 46.
2- 2) .آل عمران،آیه 170.

که ارواح نیکان با یکدیگر دیدار دارند و حلقه های انس تشکیل می دهند.

مرحوم کلینی در جلد سوم کافی در«باب ارواح المومنین»از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل می کند که به اتفاق یکی از یارانش(حبّة العرنی)به پشت دیوار شهر کوفه که به نام وادی السّلام معروف بود رفت و گویی با ارواح مردگان پیوسته و آهسته سخن می گفت من مدّتی ایستادم و مدّتی نشستم و خسته شدم.عبای خود را بر زمین گستردم و عرض کردم:ای امیر مؤمنان!من از اینکه این همه سرپا ایستاده اید برای شما ناراحتم ساعتی استراحت کنید،فرمود:من با ارواح این مردگان سخن می گویم و انس می گیرم،عرض کردم:ای امیر مؤمنان!آیا آنها واقعا چنین هستند؟فرمود:«نعم و لو کشف لک لرأیتهم حلقا حلقا محتبین یتحادثون؛اگر پرده ها از جلوی چشم تو کنار رود آنها را به صورت حلقه ها می بینی که گرد هم نشسته اند و سخن می گویند». (1)

بنابراین اگر می بینیم امام علیه السّلام در این عبارات تنها بر سرنوشت جسمانی انسان تکیه می کند و سخنی از ارواح نمی گوید به دلیل آن است که غالب مردم در این دنیا به پرورش جسم و لذّات جسمانی می پردازند،امام علیه السّلام می فرماید:سرانجام این جسم به کجا منتهی می شود،بیدار باشید و این همه برای نیل به لذّات جسمانی مرتکب انواع گناهان نشوید.

***

ص:450


1- 1) .کافی،ج 3،ص 243،باب فی أرواح المؤمنین،ح 1.

بخش سوم

اشاره

و کأن قد صرتم إلی ما صارواإلیه،و ارتهنکم ذلک المضجع،و ضمّکم ذلک المستودع.فکیف بکم لو تناهت بکم الأمور،و بعثرت القبور:«هنالک تبلو کلّ نفس ما أسلفت،و ردّوا إلی اللّه مولاهم الحقّ و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون».

ترجمه

(در آینده ای نزدیک)شما نیز به همان مسیری می روید که گذشتگان رفتند و در گرو همان قبر و در دل همان به ودیعت سپرده خواهید شد،چگونه خواهید بود آن زمان که امور پایان پذیرد(و دوران برزخ سپری شود و)مردگان از قبرها خارج گردند،آنجاست که هرکس آنچه را از پیش فرستاده تجربه می کند(و سود و زیان آن را درمی یابد)و به سوی خداوند که مولا و سرپرست واقعی همگان است بازگردانده می شود و افتراها و سخنهای نابجا(که در دنیا دستاویزشان بود) از دست می رود.

شرح و تفسیر: سرنوشت حتمی شما

سرنوشت حتمی شما

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که پایان بخش آن است،آنچه را درباره سرنوشت پیشینیان بیان فرموده،بر مخاطبان خود تطبیق می دهد تا گمان نکنند مرگ و میر و رها کردن کاخها و سرمایه ها و امکانات زندگی و پیوستن به خفتگان زیر خاک که نه چیزی با خود بردند و نه ارتباطی با یکدیگر می گیرند

ص:451

مخصوص پیشینیان بود،می فرماید:«(در آینده ای نزدیک)شما نیز به همان مسیری می روید که گذشتگان رفتند و در گرو همان قبر و در دل همان به ودیعت سپرده خواهید شد»؛ (و کأن قد صرتم إلی ما صاروا إلیه،و ارتهنکم ذلک المضجع (1)،و ضمّکم ذلک المستودع) .

آری!این قانونی است که هیچ گونه استثنایی در آن نیست با اینکه هر عمومی استثنا و تخصیصی دارد این امور هرگز تخصیص بردار نیست(یعنی آن قاعده نیز استثنایی دارد که در بعضی از موارد بدون استثناست).

به بیان ساده مردم:«ممکن است دیر و زودی داشته باشد؛«ولی سوخت و سوزی ندارد».

سپس امام علیه السّلام به نکته مهمی اشاره می فرماید و آن اینکه اگر کار انسان با مردان تمام می شد چندان مشکل نبود مشکل مهم آن است که باید به زودی در دادگاه قیامت حضور یابد و در برابر تمام اعمالش از کوچک و بزرگ پاسخگو باشد، می فرماید:«پس چگونه خواهید بود آن زمان که امور پایان پذیرد(و دوران برزخ سپری شود و)مردگان از قبرها خارج گردند،آنجاست که هرکس آنچه را از پیش فرستاده تجربه می کند(و سود و زیان آن را در می یابد)و به سوی خداوند که مولا و سرپرست واقعی همگان است بازگردانده می شود و افتراها و سخنهای نابجا(که در دنیا دستاویزشان بود)از دست آنها می رود»؛ (فکیف بکم لو تناهت (2)بکم الأمور،و بعثرت (3)القبور:«هنالک تبلو (4).کلّ نفس ما أسلفت،و ردّوا إلی اللّه

ص:452


1- 1) .«مضجع»به معنای بستر و خوابگاه و در اینجا به معنای قبر است و از ریشه«ضجع»بر وزن«ضرب»به معنای به پهلو خوابیدن گرفته شده است.
2- 2) .«تناهت»از ریشه«تناهی»به معنای آخر رساندن گرفته شده است.
3- 3) .«بعثرت»از ریشه«بعثرة»بر وزن«مرتبة»در اصل به معنای زیرورو کردن و بیرون آوردن و استخراج کردن است و از آنجا که به هنگام احیای مردگان در قیامت،قبرها زیرورو می شود و آنچه درون آنهاست ظاهر می گردد.این تعبیر در مورد رستاخیز به کار رفته است.
4- 4) .«تبلو»از ریشه«بلاء»به معنای آزمودن گرفته شده و از آنجا که آزمایش سبب آگاهی است گاه این واژه به معنای آگاهی به کار می رود.

مولاهم الحقّ و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون») .

آری در آن روز چند چیز چشمگیر است:همگی در پیشگاه عدالت پروردگار حاضر می شوند و همگی اعمال خود را در برابر خویش حاضر می بینند و همه عذرهای واهی و نسبتهای دروغین و ناروا که ابزار گناه و انحراف بود محو و نابود می گردد و هیچ کس راه فراری از نتیجه اعمال خود ندارد.

به راستی اگر انسان در این دو نکته بیندیشد که سرانجام زندگی پایان می گیرد و همه چیز را رها کرده به خفتگان در زیر خاک می پیوندد و دیگر اینکه بعد از آن مسئله حساب و کتاب و جزای اعمال است حساب و کتابی که هیچ راه گریزی از آن نیست؛اگر انسانها در این دو امر فکر بکنند به یقین مراقب اعمال خویش در این دنیا خواهند بود و این همه ظلم و فساد و گناه رخ نخواهد داد.

***

ص:453

ص:454

خطبۀ 227: تقاضای هدایت به خیر و صلاح

اشاره

و من دعاء له علیه السّلام

یلجأ فیه إلی اللّه لیهدیه إلی الرّشاد

از دعاهای امام علیه السّلام است و در آن از خداوند تقاضای هدایت به خیر و صلاح می کند. (1)

خطبه(دعا)در یک نگاه

این دعا که از دعاهای بسیار پرمعنا با مضامین عالی است در واقع از دو بخش تشکیل شده است:در بخش اوّل سخن از محبّت خداوند نسبت به بندگان و توکّل کنندگان بر او و آگاهی از اسرار درون آنهاست.

ص:455


1- 1) .سند خطبه(دعا): تنها کتابی که این دعا در آن وارد شده و نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته شده،اضافاتی دارد که معلوم می شود از منبعی غیر از نهج البلاغه آن را گرفته است«صحیفه علویه اوّلی»است که عالم بزرگوار «سماهجی»آن را گردآوری کرده است و در مصباح شیخ طوسی نیز آمده است که امام سجاد زین العابدین علیه السّلام این دعا را بعد از رکعت سیزدهم و چهاردهم روز جمعه قرائت می فرمود.(مصادر نهج البلاغه، ج 3،ص 170).قابل توجّه اینکه سماهجی که نام او شیخ عبد اللّه بن صالح بن علی بن احمد البحرانی است منسوب به «سماهیج»که قریه ای است در یکی از جزایر اطراف بحرین،از علمای قرن دوازده هجری است که مردی غیور و عامل به معروف و ناهی از منکر بود و آثاری دارد که از جمله آنها«صحیفه علویه اولی»است و در سال 1135 در بهبهان چشم از دنیا فروبست.(مصادر نهج البلاغه،ج 1،ص 81).

در بخش دوم امام علیه السّلام به خدا پناه می برد تا او را در حوادث پیچیده راهنما باشد و به آنچه مصلحت است هدایت فرماید و با عفو خود با او رفتار کند نه با عدالتش.

***

ص:456

بخش اوّل

اشاره

اللّهم إنّک آنس الآنسین لأولیائک،و أحضرهم بالکفایة للمتوکّلین علیک.تشاهدهم فی سرائرهم،و تطّلع علیهم فی ضمائرهم،و تعلم مبلغ بصائرهم.فأسرارهم لک مکشوفة،و قلوبهم إلیک ملهوفة.إن أوحشتهم الغربة آنسهم ذکرک،و إن صبّت علیهم المصائب لجؤوا إلی الاستجارة بک،علما بأنّ أزمّة الأمور بیدک،و مصادرها عن قضائک.

ترجمه

پروردگارا!تو برای دوستانت بهترین مونسی و برای کسانی که بر تو توکّل کنند آماده ترین حلاّل مشکلات،تو درون آنها را می بینی و از ضمیر آنان آگاهی و از اندازه بینش عقلهای آنان باخبری.اسرار آنان بر تو مکشوف و قلوبشان سخت به تو مشتاق است.اگر غربت آنها را به وحشت اندازد یاد تو مونس تنهایی آنهاست و اگر مصائب و مشکلات،بر آنان فروبارد به سوی تو پناه می آورند،زیرا می دانند زمام تمام امور به دست(با کفایت)تو و سرچشمه همه آنها در اختیار تو می باشد.

شرح و تفسیر: ای حل کننده مشکلات!

ای حل کننده مشکلات!

امام علیه السّلام در آغاز این دعای روح پرور و انسان ساز رو به درگاه خدا آورده و عرضه می دارد:«پروردگارا!تو برای دوستانت بهترین مونسی و برای کسانی که بر تو توکّل کنند آماده ترین حلاّل مشکلات»؛ (اللّهم إنّک آنس (1)الآنسین

ص:457


1- 1) .«آنس»صیغه افعل التّفضیل از ریشه«انس»و در اینجا به معنای مأنوس ترین مونسهاست و حقیقت انس،-

لأولیائک،و أحضرهم بالکفایة للمتوکّلین علیک) .

اشاره به اینکه کسانی که واجد این دو صفت باشند؛یعنی در زمره اولیاء اللّه در آیند و یا در وصف متوکّلان قرار گیرند مشمول این نعمت بزرگ خواهند شد که انسشان با خدا است و خداوند مشکلات آنها را برطرف می کند.به این ترتیب امام علیه السّلام در ضمن مناجات با پروردگار درس انسان سازی هم می دهد.

از آنجا که حلّ مشکلات منوط به آگاهی بر آنهاست در ادامه این سخن می افزاید:«تو درون آنها را می بینی و از ضمیر آنان آگاهی و از اندازه بینش عقلهای آنها باخبری.اسرار آنان بر تو مکشوف و قلوبشان سخت به تو مشتاق است»؛ (تشاهدهم فی سرائرهم،و تطّلع علیهم فی ضمائرهم،و تعلم مبلغ بصائرهم.فأسرارهم لک مکشوفة،و قلوبهم إلیک ملهوفة (1)) .

آری!خداوند از سرائر و ضمائر همه آگاه است،چرا که او به ما از خود ما نزدیک تر است،چنان که می فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (2).

تفاوت میان سرائر و ضمائر ممکن است از این جهت باشد که سرائر معمولا به حالات اخلاقی گفته می شود و ضمائر به نیّاتی گفته می شود که انسان در دل می پروراند و به دنبال آن حرکت می کند.

گاهی این دو واژه به معنای یکدیگر نیز استعمال می شوند.

بصائر جمع بصیرة به معنای بینش است که معمولا به بینش عقلی و فکری اطلاق می شود.

ص:458


1- 1) .«ملهوفة»به معنای مشتاق یا داغدار است و از ریشه«لهف»بر وزن«کهف»گرفته شده و در اینجا معنای اوّل مناسب تر است.
2- 2) .ق آیه،16.

در هر حال این تعبیرات نیز افزون بر تکمیل مفهوم این دعا پیامی برای همه انسانها دارد و آن،اینکه در همه حال مراقب ظاهر و باطن و نیّات و اعمال خویش باشند،زیرا خداوند متعال از همه آنها باخبر است.اسرار درون آنان بر خداوند مکشوف و نیاتشان آشکار است.

جمله «قلوبهم إلیک ملهوفة» (دلهای آنان به تو مشتاق است)نتیجه ایمان و معرفت و توکل آنها بر خداست.هرچه علم و ایمان نسبت به او بیشتر باشد اشتیاق انسان نسبت به آن مبدأ رحمت و محبّت و کرم،افزون می گردد.

آنگاه در ادامه این سخن به این نکته اشاره می کند که اولیاء اللّه و متوکّلان هرگز در برابر مشکلات و مصائب زانو نمی زنند و آرامش و اعتماد خود را از دست نمی دهند،می فرماید:«اگر غربت آنها را به وحشت اندازد یاد تو مونس تنهایی آنهاست و اگر مصائب و مشکلات،بر آنان فرو بارد به سوی تو پناه می آورند،زیرا می دانند زمام تمام امور به دست(با کفایت)تو و سرچشمه همه آنها در اختیار تو است»؛ (إن أو حشتهم الغربة آنسهم ذکرک،و إن صبّت علیهم المصائب لجؤوا إلی الاستجارة بک،علما بأنّ أزمّة الأمور بیدک،و مصادرها عن قضائک) .

در واقع همه این حالات و صفات از اعتقاد به توحید افعالی ناشی می شود و نشان می دهد اگر این شاخه توحید در درون جان انسان بارور شود چه ثمرات گرانبهایی دارد.

نه در برابر مشکلات احساس تنهایی می کند و نه در تنهایی احساس غربت.

***

ص:459

ص:460

بخش دوم

اشاره

اللّهم إن فههت عن مسألتی،أو عمیّت عن طلبتی،فدلّنی علی مصالحی، و خذ بقلبی إلی مراشدی،فلیس ذلک بنکر من هدایاتک،و لا ببدع من کفایاتک.

اللّهم احملنی علی عفوک،و لا تحملنی علی عدلک.

ترجمه

خداوندا اگر از بیان خواسته خود عاجز شوم یا در پیدا کردن راه و رسم درخواست خود نابینا گردم،تو مرا به مصالح خودم راهنمایی کن و قلبم را به سوی آنچه رشد و صلاح من است رهبری فرما که این کار از هدایتهای تو بی سابقه و دور نیست و برآوردن چنین خواسته هایی برای تو تازگی ندارد.

خداوندا با عفو و بخشش خود با من رفتار کن و با عدل و دادگریت رفتار مکن.

شرح و تفسیر: خدایا تو پناه منی

خدایا تو پناه منی

بعد از بیان مقدمات دعا و آمادگی قلب و روح برای درخواست از خداوند که در بخش سابق آمد،امام علیه السّلام در این بخش به اصل دعا می پردازد و به جای اینکه انگشت روی تک تک خواسته ها بگذارد،به ذکر یک اصل کلی پرداخته و تمام خواسته های خود را در آن خلاصه می کند،عرضه می دارد:«خداوندا اگر از بیان خواسته خود عاجز شوم یا در پیداکردن راه و رسم درخواست خود نابینا گردم،

ص:461

تو مرا به مصالح خودم راهنمایی کن و قلبم را به سوی آنچه رشد و صلاح من است رهبری فرما که این کار از هدایتهای تو بی سابقه و دور نیست و برآوردن چنین خواسته هایی برای تو تازگی ندارد»؛ (اللّهم إن فههت (1)عن مسألتی،أو عمیت عن طلبتی،فدلنی علی مصالحی،و خذ بقلبی إلی مراشدی،فلیس ذلک بنکر من هدایاتک،و لا ببدع من کفایاتک) .

این گونه دعا،نهایت ادب را در پیشگاه خدا در بردارد و در ضمن،جامعیّتی نسبت به تمام درخواستها در آن دیده می شود و این واقعیت را بیان می کند که ماهر قدر نسبت به خواسته ها و مصالح خود آگاهی داشته باشیم باز هم امور زیادی است که یا از نظر ما پنهان می شود و یا در تشخیص آن به خطا می افتیم؛ ولی خداوند از ما آگاه تر به مصالح و مفاسد ماست،از او می خواهیم که ما را به مصالحمان رهنمون گردد و آنچه را از خدا می خواهیم همان باشد که خیر و صلاح ما در آن است و این از لطف خدا هرگز بعید نیست.

ای دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنی از تو اهابت هم ز تو

در اینجا حدیث جالبی از امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السّلام نقل شده است.به آن حضرت عرض کردند حسن بصری چنین می گوید:«لیس العجب ممّن هلک کیف هلک و إنّما العجب ممّن نجی کیف نجی؛تعجّب نیست از کسانی که گمراه می شوند چگونه گمراه شدند،بلکه تعجب از کسانی است که هدایت می یابند چگونه هدایت می یابند».

امام علیه السّلام فرمود:امّا من چیز دیگری می گویم،می گویم:«لیس العجب ممّن نجی کیف نجی و إنّما العجب ممّن هلک کیف هلک مع سعة رحمة اللّه؛تعجب نیست از کسانی که نجات یافته اند چگونه نجات یافته اند تعجب از کسانی است که گمراه شدند،چگونه گمراه شدند با آن همه وسعت رحمت الهی». (2)

ص:462


1- 1) .«فههت»از ریشه«فهاهة»بر وزن«کرامه»به معنای عجز و ناتوانی و فراموش کاری گرفته شده است.
2- 2) .بحار الانوار،ج 75،ص 153،ح 17.

سپس در پایان این دعا عرضه می دارد:«خداوندا با عفو و بخشش خود با من رفتار کن و با عدل و دادگریت رفتار مکن»؛ (اللّهمّ احملنی علی عفوک،و لا تحملنی علی عدلک) .

گویی امام علیه السّلام در این جمله عفو و عدل الهی را مرکبی راهوار شمرده،عدل مرکبی است نگران کننده،در حالی که عفو مرکبی است آرامبخش و از خداوند تقاضا می کند که مرا بر آن مرکب آرامبخش سوار کن تا آسوده خاطر به جوار قرب تو آیم و فارغ البال از مجازاتهای دردناک در سایه لطف تو قرار گیرم،و این همان مضمون جمله معروفی است که به عنوان دعا در نمازها و غیر نمازها خوانده می شود:«إلهنا عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک یا کریم».

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم که فرمود:«و الّذی نفسی بیده ما من النّاس أحد یدخل الجنّة بعمله؛احدی از مردم به سبب عمل خود وارد بهشت نمی شود».

اصحاب گفتند:«و لا أنت یا رسول اللّه؛تو نیز با عملت وارد بهشت نمی شوی؟»فرمود:«و لا أنا إلاّ أن یتغمّدنی اللّه برحمة منه و فضل و وضع یده علی فوق رأسه و طوّل بها صوته؛من نیز به سبب عملم وارد بهشت نمی شوم جز اینکه خداوند مرا در رحمتش و فضلش بپوشاند و هنگامی که پیغمبر این سخن را می گفت دست خود را بر سر نهاد و صدای خود را بلند و طولانی کرد». (1)

نکته: دعاهای روح پرور معصومین علیهم السّلام

دعاهای روح پرور معصومین علیهم السّلام

بخش مهمی از تعلیمات دینی در دعاهای پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و امامان معصوم علیهم السّلام نهفته شده است.قرائت این دعاها علاوه بر اینکه انسان را به جوار

ص:463


1- 1) .بحار الانوار،ج 7،ص 11.

قرب خدا نزدیک و از شیطان و وسوسه هایش دور می کند و روح را لطافت خاصّی می بخشد،اثر عمیقی در تقویت پایه های ایمان و تهذیب نفوس و پرورش اخلاق فاضله دارد.

از آنجا که این دعاها از روح بلند معصوم سرچشمه گرفته همه آنها در یک سطح عالی است و با قرائت آگاهانه آن انسان به اوج معرفت و کرامت انسانی نزدیک می شود.

هرگاه این دعاها گردآوری شود-که اخیرا بعضی از محققان براین کار همّت گمارده اند (1)-گنجینه گرانبهایی از معارف دینی و دروس اخلاقی و آیین سیر و سلوک الی اللّه تشکیل می دهند.

در لابه لای خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه حدود سی دعا ذکر شده که همگی شاهد گفته ماست.

دعاهایی همچون دعای صباح،کمیل،عرفه امام حسین علیه السّلام و دعاهای صحیفه سجادیه و دعاهایی مانند دعای ندبه و غیر آن که از امامان معصوم علیهم السّلام رسیده است،هریک شاهد گویای دیگری براین مدعاست و ای کاش پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام که در این قسمت بر همه مذاهب اسلامی پیشی گرفته اند،جوانان خود را ملزم به حفظ بخشهایی از این دعاها می کردند(همراه با فهم معانی آنها) تا آنان را در برابر هجوم امواج گناه-که مخصوصا در عصر ما بیداد می کند-حفظ نماید.

***

ص:464


1- 1) .این مجموعه را بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی به وسیله بعضی از محققانش گردآوری کرده و در پنج جلد به چاپ رسانده است.

خطبۀ 228: اشاره به بعضی از یاران

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

یرید به بعض أصحابه

از سخنان امام علیه السّلام است که اشاره به بعضی از یارانش می کند. (1)

خطبه در یک نگاه

این کلام کوتاه تعریف از شخصیتی می کند که در دوران زندگی خود،وظایف خویش را انجام داد و پاکدامن از دنیا رفت و در حفظ سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و اطاعت پروردگار کوشید.

در مورد اینکه این شخص چه کسی بوده،میان شارحان نهج البلاغه اختلاف شدیدی است.شارحان اهل تسنن مانند ابن ابی الحدید و محمد عبده،این سخن را اشاره به خلیفه دوم می دانند و می گویند علی علیه السّلام آن را بعد از فوت عمر گفت در حالی که چنین چیزی با خطبه های دیگر نهج البلاغه هماهنگ نیست،زیرا

ص:465


1- 1) .سند خطبه: تنها کسی که بخشی از این خطبه را قبل از سیّد رضی از علی علیه السّلام نقل کرده طبری است که آن را ضمن داستانی از مغیرة بن شعبه نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 171).

امام علیه السّلام در خطبه شقشقیه شکایت زیادی از حکومت خلیفه دوم دارد و در خطبه ها و برخی نامه های نهج البلاغه از غصب خلافت،شدیدا شکایت می کند.

چگونه می توان آن همه را نادیده گرفت و این کلام مبهم و مجمل را ناظر به خلیفه دوم دانست؟!

جالب اینکه طبری (1)که این سخن را درباره عمر می داند آن را از مغیرة بن شعبه نقل کرده که از دشمنان علی علیه السّلام است.

عجیب اینکه ابن ابی الحدید می گوید:من در نسخه ای از نهج البلاغه که به خط رضی نوشته شده بود دیدم که در زیر کلمه«فلان»عمر نوشته شده بود و این نشان می دهد که رضی هم چنین عقیده ای داشته است (2)،در حالی که هیچ بعید نیست که این نسخه(اگر اصالت داشته باشد)سالها دست این و آن بوده و برخی این کلمه را ذیل آن نوشته اند.

عجیب تر اینکه ابن ابی الحدید در چند صفحه بعد از این عبارت(یعنی صفحه 20 از جلد 12)حدیثی از ابن عباس نقل می کند که سابقا آن را آورده ایم و مفهومش این است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خواست در بیماری وفاتش صریحا نام علی علیه السّلام را به عنوان خلیفه و جانشین خود بنویسد و من مانع شدم.

آیا این سخن با تفسیر ابن ابی الحدید از خطبه مورد بحث،سازگار است؟!

بر فرض که این گفته از علی علیه السّلام درباره عمر باشد،این احتمال چندان دور نیست که سخن جنبه جدی نداشته،بلکه براساس تقیّه بوده،به ویژه آنکه طبق روایتی که در بالا اشاره شد،مغیرة بن شعبه پس از مرگ عمر این سؤال را مطرح کرد.با توجّه به اینکه مغیره مرد شروری بود و چه بسا می خواست با این سؤال و جواب شری در میان مسلمانان برپا کند حضرت به ملاحظه مصالح مسلمین این

ص:466


1- 1) .تاریخ طبری،ج 3،ص 285،حوادث سال 23 هجری.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 12،ص 3.

جمله را بیان فرمود،وگرنه نظر واقعی حضرت درباره خلفا همان است که در خطبه شقشقیه و سایر خطب نهج البلاغه آمده است.

تعبیر به فلان به جای نام عمر نیز می تواند مؤیّد این معنا باشد،زیرا این ابهام نشانه تقیّه است.

شارحان شیعه که یقین دارند این سخن نمی تواند درباره خلیفه دوم باشد بسیاری آن را اشاره به مالک اشتر و بعضی به سلمان فارسی دانسته اند.به نظر می رسد که احتمال اوّل مناسب تر است و با موقعیت مالک و نقش او در میان اصحاب امیر مؤمنان علیه السّلام و فرماندهی او در لشکر و فکر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.

***

ص:467

ص:468

للّه بلاء فلان فلقد قوّم الأود،و داوی العمد،و أقام السّنّة،و خلّف الفتنة! ذهب نقیّ الثّوب،قلیل العیب.أصاب خیرها،و سبق شرّها.أدّی إلی اللّه طاعته،و اتّقاه بحقّه.رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة،لا یهتدی بها الضّالّ، و لا یستیقن المهتدی.

ترجمه

خداوند پاداش خیر در برابر آزمایشهای فلان کس دهد،که کژیها را راست کرد و بیماریها را درمان نمود،سنّت پیامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت،با جامه ای پاک و عیبی اندک از این جهان رخت بربست،خیر و نیکی آن را درک کرد و از شر و بدی آن رهایی یافت.وظیفه خود را در برابر اطاعت خداوند انجام داد و حق تقوای الهی را بجا آورد.از جهان رفت و مردم را در برابر راههای گوناگون واگذاشت که نه گمراهان در آن هدایت می یابند و نه جویندگان هدایت،راه خویش را با اطمینان پیدا می کنند.

شرح و تفسیر: آن یار پاک(مالک اشتر)

آن یار پاک(مالک اشتر)

همان گونه که گفته شد،شارحان نهج البلاغه از شیعه و اهل سنّت در تفسیر این خطبه و شخصی که محور این سخن بوده است اختلاف کرده اند.غالب مفسّران اهل سنّت(به جز صبحی صالح)آن را اشاره به خلیفه اوّل یا دوم دانسته اند در حالی که این مدح بلیغ با مذمّت شدیدی که امام علیه السّلام در خطب مختلف نهج البلاغه مخصوصا خطبه شقشقیه و کلامی که به هنگام دفن حضرت

ص:469

فاطمه زهرا علیها السّلام(خطبه 202)در نکوهش آنان و نقدهایی که بر کارهای آن دو دارد به یقین سازگار نیست.

لذا شارحان شیعه متفقا بر آنند که این خطبه اشاره به یکی از خاصان اصحابش است و عمدتا نظرها به سوی مالک اشتر متوجّه شده است.به خصوص که در عبارات منقول از آن حضرت چنان مدح بلیغی از مالک دیده می شود که شایستگی او را برای این کلام نشان می دهد از جمله روایتی است که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود از آن حضرت نقل کرده که می فرماید:

«رحم اللّه مالکا فلقد کان لی کما کنت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؛خداوند مالک را رحمت کند که به یقین برای من چنان بود که من برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بودم». (1)

به هر حال می فرماید:«خداوند پاداش خیر در برابر آزمایشهای فلان شخص دهد،که کژیها را راست کرد و بیماریها را درمان نمود،سنّت پیامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت»؛ (للّه بلاء فلان فلقد قوّم (2)الأود (3)،و داوی العمد (4)،و أقام السّنّة،و خلّف (5)الفتنة!) .

«بلاء»به معنای آزمایش و امتحان و در اینجا اشاره به پاداش این آزمایش و امتحان است و در مجموع به این معناست که خداوند آزمایشهای متعددی نسبت به او داشت و امام علیه السّلام دعا فرمود که خداوند پاداش آن آزمایشها را به نحو اکمل به او بدهد.

ص:470


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 98.
2- 2) .«قوّم»از ریشه«قیام»و در اینجا به معنای راست و راست کردن است.
3- 3) .«اود»به معنای کژی است از ریشه«اود»بر وزن«قول»به معنای خم کردن و کج کردن گرفته شده است.
4- 4) .«عمد»به معنای بیماری است و در اصل از ریشه زخمی است که در پشت شتر از سواری بسیار حاصل می شود.
5- 5) .«خلف»این جمله در جایی گفته می شود که کسی قبل از حدوث حادثه ای چشم از دنیا بربندد.از ریشه «خلف»به معنای پشت سر گرفته شده است.

در بسیاری از نسخ به جای«بلاء»،«بلاد»آمده که جمع«بلد»به معنای شهر است؛یعنی آفرین بر آن شهرهایی که این شخص در آن پرورش یافت.شبیه این تعبیر در کلام عرب فراوان است؛گاه می گویند:«للّه درّ فلان»و«للّه نادی فلان» یعنی آفرین بر آن شیری که به او داده شد و آفرین بر مجلسی که او در آن بزرگ شد.

در جمله های بالا،امام علیه السّلام چهار وصف برای این شخصیّت بزرگ بیان کرده است:

نخست اینکه کژیها را راست کرد و این مفهوم وسیعی دارد که هم مسائل اعتقادی را شامل می شود و هم اخلاقی و اجتماعی را و در جمله دوم که سخن از مداوای بیماران است به یقین اشاره به بیماریهای اخلاقی و اجتماعی است.اقامه سنّت به معنای بازگشت به عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است و پشت پا زدن به بدعتهای بسیاری که بعد از آن حضرت به وجود آمد و جمله «خلّف الفتنة» اشاره به این است که بعد از او اختلافات و فتنه های زیادی در میان مسلمین و یاران آن حضرت پیدا شد و سعادت او این بود که در جریان این فتنه ها قرار نگرفت.

سپس به چند وصف مهم دیگر پرداخته،می فرماید:«با جامه ای پاک و عیبی اندک از این جهان رخت بربست.خیر و نیکی آن را درک کرد و از شرّ و بدی آن رهایی یافت»؛ (ذهب نقیّ الثّوب،قلیل العیب.أصاب خیرها،و سبق شرّها) .

این چهار وصف نیز تأکیدی است بر آنچه در اوصاف چهارگانه قبل آمد.به یقین کسی که در مسیر راست کردن کژیها و برطرف ساختن کاستیها و اقامه سنّت بوده باشد نقیّ الثّوب،قلیل العیب خواهد بود و با دست پر از خیرات از جهان رخت بر می بندد.

آنگاه در پایان به سه وصف دیگر اشاره کرده و این سخن را به انتها می رساند و می فرماید:«وظیفه خود را در برابر اطاعت خداوند انجام داد،و حق تقوای

ص:471

الهی را بجا آورد،از جهان رفت و مردم را در برابر راههای گوناگونی واگذاشت که نه گمراهان در آن هدایت می یابند و نه جویندگان هدایت،راه خویش را با اطمینان پیدا می کنند»؛ (أدّی إلی اللّه طاعته،و اتّقاه بحقّه.رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة (1)،لا یهتدی بها الضّالّ،و لا یستیقن المهتدی) .

این سخن اشاره به حوادثی است که یکی بعد از دیگری بعد از مالک به وجود آمد که از آثار جنگ صفّین و نهروان بود و منافقان و دشمنان اسلام به آن دامن می زدند.روزی نبود که فتنه تازه ای برپا نکنند و هفته و ماهی نمی گذشت که درگیری جدیدی به راه نیندازند.

***

ص:472


1- 1) .«متشعبه»به معنای مختلف و دارای شعبه های گوناگون است.

خطبۀ 229: پیرامون بیعت مردم با او در امر خلافت

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی وصف بیعته بالخلافة

از سخنان امام علیه السّلام است که پیرامون بیعت مردم با او در امر خلافت بیان فرموده و مرحوم سیّد رضی می گوید:نظیر این سخن با تعبیرهای دیگری قبلا گذشت. (1)

خطبه در یک نگاه

محتوای خطبه(کلام)روشن است،امام علیه السّلام می فرماید:من برای بیعت شما نیامدم،شما به سراغ من آمدید و به قدری شور و اشتیاق داشتید که حتّی عبای مرا از دوشم افکندید و کفش مرا پاره کردید،سرور و شادمانی و هیجان حاصل از این بیعت تمام جامعه شما را فراگرفته بود.

حال چرا امام علیه السّلام این خطبه را بیان فرموده؟پاسخ آن را باید در بقیّه این خطبه

ص:473


1- 1) .سند خطبه: مرحوم علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه اش می گوید اصل در این خطبه چیزی است که مرحوم کلینی در رسائلش آورده.سپس این خطبه بالا را با اضافاتی نقل می کند و بعد می افزاید«ابن قتیبه»در الامامة و السّیاسة و ابراهیم ثقفی در الغارات و ابن رستم طبری در کتاب المسترشد آن را با اختلاف کمی آورده اند. (شرح نهج البلاغه شوشتری،ج 9،ص 517).

یافت،زیرا که این خطبه بخشی است از نامه ای مفصّل که مرحوم کلینی در کتاب الرّسائل (1)آن را نقل کرده است که امام علیه السّلام پس از بازگشت از جنگ نهروان نامه را نوشت و دستور داد آن را برای همه مردم بخوانند،زیرا تحریکاتی از سوی منافقان شروع شده بود و جمعی نزد آن حضرت آمدند و گفتند:شما درباره ابوبکر و عمر و عثمان چه می گویید؟امام فرمود:با اینکه می دانم این سؤال در شرایط کنونی که ما گرفتار شامیان ستمگر هستیم سؤال بی جایی است با این حال پاسخ شافی و کافی برای سؤال شما می نویسم که بر همه مردم بخوانند.سپس آن نامه تاریخی که قریب بیست صفحه است مرقوم داشت و دستور داد در نماز جمعه برای مردم بخوانند.هنگامی که سخن امام علیه السّلام به مسئله قتل عثمان و سپس بیعت با او فرامی رسد و مردم با هجوم بی سابقه ای برای بیعت به سوی آن حضرت می روند،امام شرح آن را در جمله های کوتاه و پرمعنایی که خطبه بالا را تشکیل می دهد بیان می کند و به دنبال آن نیز حوادث دیگری را که روی داد تشریح می نماید تا بهانه بهانه جویان قطع شود.

درباره هجوم پرشور و بی سابقه مردم برای بیعت امام علیه السّلام در خطبه های دیگر نهج البلاغه نیز سخنان جالبی دارد از جمله در خطبه شقشقیه(خطبه 3)و خطبه 137.

***

ص:474


1- 1) .مرحوم علاّمه مجلسی در آغاز جلد 30 بحار الانوار این رساله(نامه)را به طور کامل آورده است.

و بسطتم یدی فکففتها،و مددتموها فقبضتها،ثمّ تداککتم علیّ تداکّ الإبل الهیم علی حیاضها یوم وردها حتّی انقطعت النّعل،و سقط الرّداء، و وطئ الضّعیف،و بلغ من سرور النّاس ببیعتهم إیّای أن ابتهج بها الصّغیر،و هدج إلیها الکبیر،و تحامل نحوها العلیل،و حسرت إلیها الکعاب.

ترجمه

شما دست مرا(برای بیعت)گشودید و من آن را بستم،شما بودید که دست مرا به سوی خود می کشیدید و من آن را جمع می کردم،آنگاه همچون شتران تشنه که در روز وعده آب با شتاب به آبشخورگاه هجوم می آورند و به یکدیگر پهلو می زنند به سوی من آمدید،آن گونه که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد،و ضعیفان(در این میان)پایمال شدند.آن قدر مردم از بیعتشان با من مسرور و شادمان شده بودند که کودکان به وجد آمده و پیران خانه نشین با پای لرزان برای دیدن منظره این بیعت و شرکت در آن به راه افتاده بودند.بیماران برای مشاهده آن به زحمت خود را بدانجا می رساندند و دوشیزگان نو رسیده(بر اثر عجله و شتاب سر از پا نشناخته)بدون نقاب در آن جمع حاضر شده بودند!

شرح و تفسیر: شور و هیجان بی سابقه برای بیعت با امام علیه السّلام

شور و هیجان بی سابقه برای بیعت با امام علیه السّلام

امام علیه السّلام در تمام این سخن به این نکته نظر دارد که من هرگز طالب حکومت نبودم.همه شما به اصرار به سراغ من آمدید و در اینجا به دو موضوع اشاره

ص:475

می فرماید:نخست هجوم مشتاقانه مردم برای بیعت و دوم سرور و خوشحالی زائد الوصف آنها از انجام این کار.

در قسمت اوّل می فرماید:«شما دست مرا(برای بیعت)گشودید و من آن را بستم.شما بودید که دست مرا به سوی خود می کشیدید و من آن را جمع می کردم،آنگاه همچون شتران تشنه که در روز وعده آب با شتاب به آب خورگاه هجوم می آورند و به یکدیگر پهلو می زنند به سوی من آمدید،آن گونه که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد،و ضعیفان(در این میان)پایمال گشتند»؛ (و بسطتم یدی فکففتها،و مددتموها فقبضتها،ثمّ تداککتم (1)علیّ تداکّ الإبل الهیم (2)علی حیاضها یوم وردها حتّی انقطعت النّعل،و سقط الرّداء،و وطئ الضّعیف) .

به راستی بیعت مردم با علی علیه السّلام هیچ شباهتی با بیعت با خلفای پیشین نداشت و نظیر بیعتی بود که مردم به هنگام فتح مکّه با پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله داشتند.مردم از حکومت عثمان سخت ناراضی بودند و از بی عدالتیهایی که در زمان او انجام می شد رنج می بردند.به همین دلیل تشنه عدالت بودند و چون آن را در چشمه سار وجود علی علیه السّلام می دیدند به سوی آن حضرت با شور و هیجان هجوم آوردند.

مرحوم«مغنیه»در شرح نهج البلاغه خود به نام فی ظلال نهج البلاغة در اینجا نکته ای دارد که می تواند دلیل هجوم مردم را برای بیعت با علی علیه السّلام روشن تر سازد.او می گوید:همین امروز که این خطبه را شرح می کنم نسخه ای از روزنامه اخبار الیوم مصری به تاریخ 1972/10/21 به دستم رسید و در مقاله ای تحت

ص:476


1- 1) .«تداککتم»از ریشه«دکّ»در اصل به معنای زمین صاف و هموار است و از آنجا که برای صاف و هموار کردن زمین باید آن را محکم بکوبند این واژه به معنای کوبیدن شدید به کار رفته و هنگامی که به باب تفعّل می رود (مانند جمله بالا)به معنای ازدحام شدیدی است که سبب پهلو زدن به یکدیگر می شود.
2- 2) .«هیم»جمع«هائم»به معنای شخص یا حیوانی است که شدید مبتلا به عطش شده،این واژه در مورد عاشقان بی قرار نیز به کار می رود.

عنوان شرح فی خلافة المسلمین به قلم استاد«سامی محمود»چنین خواندم:

«هنگامی که عثمان به حکومت رسید راه اسراف را پیش گرفت و خاندان خود از بنی امیّه را که سر به طغیان برداشته بودند و همه جا را به فساد می کشیدند:

«الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ» (1)بر سر مردم مسلّط ساخت به گونه ای که جامعه اسلامی غرق فتنه شد و بر عثمان شوریدند و او را به قتل رساندند،امّا علی علیه السّلام و فرزندانش نوه های رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله روشی واضح و روشن و صحیح داشتند،حتّی لحظه ای به فکر دنیا و زخارف دنیا نبودند،چرا که هجرت آنان از آغاز برای خدا و پیامبر بود...». (2)

بنابراین جای تعجّب نبود که مردم چنان هجومی برای بیعت با امام علیه السّلام داشته باشند.

در مرحله دوم می فرماید:«آن قدر مردم از بیعتشان با من مسرور و شادمان شده بودند که کودکان به وجد آمده و پیران خانه نشین با پای لرزان برای دیدن منظره این بیعت و شرکت در آن به راه افتاده بودند.بیماران برای مشاهده آن به زحمت خود را بدانجا می رساندند و دوشیزگان نو رسیده(بر اثر عجله و شتاب) بدون نقاب در آن جمع حاضر شده بودند»؛ (و بلغ من سرور النّاس ببیعتهم إیّای أن أبتهج بها الصّغیر،و هدج (3)إلیها الکبیر،و تحامل (4)نحوها العلیل،و حسرت (5)إلیها الکعاب (6)) .

ص:477


1- 1) .فجر،آیه 11-12.
2- 2) .شرح نهج البلاغه مرحوم مغنیه،ج 3،ص 332.
3- 3) .«هدج»از ریشه«هدج»بر وزن«خرج»به معنای راه رفتن افراد ضعیف و لرزان است و غالبا در مورد پیران ناتوان به کار می رود.
4- 4) .«تحامل»از ریشه«تحامل»(مصدر باب تفاعل)به معنای انجام دادن چیزی با مشقت و تکلّف است.
5- 5) .«حسرت»از ریشه«حسر»بر وزن«حصر»در اینجا به معنای نقاب از صورت برداشتن است؛ولی ریشه اصلی آن به معنای برهنه کردن و گاه به معنای خسته شدن به کار می رود.گویی خستگی انسان را از نیروهایش برهنه می کند.
6- 6) .«کعاب»و«کاعب»به معنای دوشیزه ای که تازه برآمدگی سینه اش آشکار شده و اشاره به دختران نوجوان است.

در حوادث عادی و یا کمی غیرعادی افراد بزرگسالی که توان شریک دارند حضور پیدا می کنند.ولی در حوادث بسیار کم نظیر که موج عظیمی در اجتماع می افکند همه حتّی افراد معذور و ناتوان و کسانی که در هیچ اجتماعی شرکت نمی کنند حاضر می شوند.امام علیه السّلام با آن فصاحت فوق العاده ای که وارد صحنه حضور مردم را در آن بیعت تاریخی به عالی ترین وجهی ترسیم کرده است و نشان می دهد که امواج سرور و شادی چنان اقیانوس جامعه را فراگرفت که حتّی همه افراد ضعیف و ناتوان و یا پرده نشین را از خانه بیرون کشید و در آن جمع عظیم حاضر ساخت.

نکته: بیعت بی سابقه و تمام عیار

بیعت بی سابقه و تمام عیار

گرچه تعیین امامان معصوم که پیشوایان جامعه اند به انتخاب پیغمبر و از سوی خداست همان گونه که انتخاب خود پیامبر صلّی اللّه علیه و اله برای این منصب از سوی اوست؛ولی بیعت؛یعنی اعلام وفاداری و فرمانبرداری،نقش مهمی در پیشرفت کار آنان دارد،لذا شخص پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بارها از مردم برای خود بیعت گرفت (بیعت عقبه اوّلی و بیعت عقبه ثانیه و بیعت روز حدیبیّه و بیعت با زنان مهاجر در مدینه).

بر همین اساس خلفا نیز سعی داشتند از مردم بیعت بگیرند؛و لیکن هیچ کدام مانند بیعت با امام علی علیه السّلام نبود.

بیعت با خلیفه اوّل در واقع در سقیفه صورت گرفت که عده بسیار محدودی حاضر بودند.سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند و بیعت کردند.

خلیفه دوم را خلیفه اول منصوب ساخت و مردم را در برابر عمل انجام شده ای قرار داد.بیعت با خلیفه سوم در شورای شش نفری عمر انجام گرفت و

ص:478

هسته اصلی آن که به عثمان رأی دادند سه نفر بودند(عبد الرّحمان بن عوف، طلحه و سعد بن ابی وقاص)سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند.

ولی امیر مؤمنان علی علیه السّلام-قطع نظر از اینکه از سوی خداوند به وسیله پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله تعیین شده بود-بدون هیچ مقدمه ای از سوی اکثریت قاطع مردم برگزیده شد و همه با او بیعت کردند،بیعتی بسیار پرشور و مملوّ از شادمانی و سرور که امام علیه السّلام در خطبه بالا شرح دقیق آن را بیان فرموده است.

بنابراین اگر ما فرض بر لزوم انتخاب از سوی مردم و تکیه بر آرای آنها بگذاریم و آن را دموکراسی اسلامی بنامیم تنها کسی که چنین رأیی داشت امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود و دیگران از چنین آرایی محروم بودند.

***

ص:479

ص:480

خطبۀ 230: تقوا،پایان زندگی، آمادگی برای سفر آخرت و صفات زاهدان

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی مقاصد أخری

از خطبه های امام علیه السّلام است که پیرامون مسائل گوناگون دیگری سخن می گوید(تقوا،پایان زندگی، آمادگی برای سفر آخرت و صفات زاهدان). (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه در حقیقت از چهار بخش تشکیل شده است:

در بخش اوّل،امام علیه السّلام درباره اهمیّت تقوا و پرهیزکاری و آثار حیات بخش آن سخن می گوید.

در بخش دوم پس از توصیه به انجام اعمال صالح،از ضرورت یاد مرگ و

ص:481


1- 1) .سند خطبه: دو نفر از دانشمندانی که پس از سیّد رضی می زیستند،بخشهایی از این خطبه را در کتاب خود با تغییرات قابل ملاحظه ای آورده اند که نشان می دهد از مأخذ دیگری جز نهج البلاغه آن را گرفته اند. 1.ابن اثیر در موارد متعددی از کتاب النهایة از جمله ماده«خلس»و«عبل»و«حدم»و«دجی». 2.آمدی قسمتهای زیادی از این خطبه را در کتاب غرر الحکم با تفاوتهایی آورده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 3،ص 175-176)

پایان زندگی و از دست رفتن فرصتها بحث می کند.

در بخش سوم پس از تأکید مجدّد بر تلاش و کوشش در جهت جمع آوری زاد و توشه سفر آخرت به فریبکاری دنیا اشاره کرده،می فرماید:بیدار باشید دنیا شما را نفریبد.از پایان عبرت انگیز زندگی پیشینیان درس بیاموزید و پایان عمر خود را بر آن قیاس کنید.

در چهارمین و آخرین بخش خطبه که مطابق ظاهر کلام مرحوم سیّد رضی بخش جدایی از خطبه است،پیرامون صفات زاهدان و ویژگیهای زندگی آنان و شرح مفهوم و حقیقت زهد،سخنان فشرده و پرمعنایی آمده است.

***

ص:482

بخش اوّل

اشاره

فإنّ تقوی اللّه مفتاح سداد،و ذخیرة معاد،و عتقّ من کلّ ملکة،و نجاة من کلّ هلکة.بها ینجح الطّالب،و ینجو الهارب،و تنال الرّغائب.

ترجمه

به یقین تقوا و پرهیزکاری کلید درهای راستی است و ذخیره روز قیامت و سبب آزادی از هرگونه گناهی است که بر انسان چیره می شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاکت است.به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود می رسند و فرار کنندگان(از کیفر الهی)رهایی می یابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندی می توان رسید.

شرح و تفسیر: راز خوشبختی و نجات

راز خوشبختی و نجات

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه؛مانند بسیاری دیگر از خطبه ها اهمیّت تقوا و پرهیزکاری و آثار مهم آن را بیان می دارد و در هفت جمله کوتاه و پرمعنا از اهمیّت تقوا سخن می گوید.در جمله اوّل می فرماید:«تقوا و پرهیزکاری کلید درهای درستی است»؛ (فإنّ تقوی اللّه مفتاح سداد (1)) .

با توجّه به اینکه تقوا همان حالت خداترسی درونی است که انسان را از فحشا و منکرات و زشتیها باز می دارد و به نیکیها فرامی خواند می توان گفت تقوا کلید

ص:483


1- 1) .«سداد»از ریشه«سد»بر وزن«حد»به معنای عمل درست و سخن بجا،درستی،صحت و تناسب و شایستگی است.

درهای سعادت است؛همان گونه که اشیای گرانبها را در گنجینه ها می گذارند و در آن را قفل می کنند و با کلید مخصوص می توان به آن گنجینه ها دست یافت کلید تقوا نیز می تواند در گنجینه های سعادت را به روی انسان بگشاید و موجب رحمت بی پایان پروردگار شود.

در جمله دوّم می فرماید:«تقوا ذخیره روز قیامت است»؛ (و ذخیرة معاد) .

این جمله در واقع اشاره به آیه شریفه ذیل است که می فرماید:« «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه تقواست». (1)

در جمله سوم می فرماید:«تقوا سبب آزادی از هرگونه بردگی و گناهی است که بر انسان چیره می شود»؛ (و عتق من کلّ ملکة (2)) .

گستردگی مفهوم این جمله شامل آزادی از بردگی شیطان و هوای نفس و انسانهای ستمگر می شود.

در جمله چهارم می فرماید:«تقوا سبب نجات انسان از هرگونه هلاکت است»؛ (و نجاة من کلّ هلکة) ،زیرا هلاکت انسان در پیروی از هوای نفس است و هنگامی که هوای نفس به وسیله تقوا کنترل شود انسان از هلاکت رهایی می یابد.

در جمله پنجم می افزاید:«به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود می رسند»؛ (بها ینجح الطّالب) ،زیرا تقوا صراط مستقیم الهی است که از هرگونه افراط و تفریط و کوتاهی و تعدّی برکنار است و بدیهی است که صراط مستقیم انسان را در کمترین زمان به مقصد می رساند.

در جمله ششم می فرماید:«به وسیله تقوا فرار کنندگان(از کیفر الهی)رهایی می یابند»؛ (و ینجو الهارب) ،چرا که عذاب الهی دامان هواپرستان را می گیرد و

ص:484


1- 1) .بقره،آیه 197.
2- 2) .«ملکة»در اینجا به معنای گناهانی است که انسان را تحت تأثیر خود قرار داده و بر او چیره می شود.

پرهیزکاران از هواپرستی دورند همان گونه که در آیات 71 و 72 سوره مریم می فرماید:« «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا» »؛و همه شما(بدون استثنا)وارد جهنّم می شوید.

این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت.سپس آنها را که تقوا پیشه کردند از آن رهایی می بخشیم و ظالمان را در حالی که از ضعف و ذلّت به زانو درآمده اند از آن رها می سازیم».

در هفتمین و آخرین جمله که در واقع عصاره همه جمله های پیشین است می فرماید:«و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندی می توان رسید»؛ (و تنال الرّغائب (1)) .

به راستی امام علیه السّلام در این چند جمله کوتاه داد سخن داده و آنچه را درباره آثار تقوا باید بگوید گفته است و از اینجا روشن می شود چرا خداوند گرامی ترین انسانها را با تقواترین آنها می شمرد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» (2)و چرا کلید در بهشت تقواست: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا» (3)و چرا همیشه پیامبر و امامان اهل بیت علیهم السّلام و بزرگان اسلام مهم ترین چیزی را که بر آن تکیه می کنند تقواست و چرا هر هفته در همه نمازهای جمعه در هردو خطبه لازم است توصیه به تقوا شود.

***

ص:485


1- 1) .«رغائب»جمع«رغیبة»به معنای خواسته مهم است از ریشه«رغبت»گرفته شده است.
2- 2) .حجرات،آیه 13.
3- 3) .مریم،آیه 63.

ص:486

بخش دوّم

اشاره

فاعملوا و العمل یرفع،و التّوبة تنفع،و الدّعاء یسمع،و الحال هادئة،و الأقلام جاریة.و بادروا بالأعمال عمرا ناکسا،أو مرضا حابسا،أو موتا خالسا.فإنّ الموت هادم لذّاتکم،و مکدّر شهواتکم،و مباعد طیّاتکم.زائر غیر محبوب،و قرن غیر مغلوب،و واتر غیر مطلوب.قد أعلقتکم حبائله،و تکنّفتکم غوائله،و أقصدتکم معابله.و عظمت فیکم سطوته و تتابعت علیکم عدوته،و قلّت عنکم نبوته.فیوشک أن تغشاکم دواجیی ظلله و احتدام علله،و حنادس غمراته،و غواشی سکراته،و ألیم إرهاقه،و دجوّا أطباقه،و جشوبة مذاقه.فکأنّ قد أتاکم بغتة فأسکت نجیّکم،و فرّق ندیّکم، و عفّی آثارکم،و عطّل دیارکم،و بعث ورّاثکم،یقتسمون تراثکم،بین حمیم خاصّ لم ینفع،و قریب محزون لم یمنع،و آخر شامت لم یجزع.

ترجمه

تا هنگامی که فرصت برای قبولی اعمال دارید،و توبه سودمند است و دعا به اجابت می رسد،و در آرامش به سر می برید،و قلمها(ی فرشتگان برای نوشتن اعمال صالح)در جریان است،عمل کنید!

به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید،پیش از آنکه عمر پشت کند(و مرحله پیری و ناتوانی برسد)یا بیماری مانع از عمل گردد،یا مرگ(همه چیز را از شما) برباید،زیرا مرگ ویران کننده لذّات شماست و خواسته های دل شما را تیره و تار می سازد،منزلگاههای سفرتان را از یکدیگر دور می سازد.(و از رسیدن به اهداف باز می دارد)دیدار کننده ای است که هرگز دوست داشتنی نیست،و

ص:487

حریفی است شکست ناپذیر،و جنایتکاری است غیر قابل تعقیب،دامهایش بر دست وپای شما افتاده و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده،تیرهایش شما را هدف قرار داده،و هیبت و صولت آن بر شما عظیم است، جملاتش پی درپی بر شما وارد می شود،و ضربه هایش کمتر به خطا می رود.

نزدیک است که سایه های تاریک مرگ شما را بپوشاند،و شدت دردهایش شما را فراگیرد،و ظلمت شدید آسیبهای سخت آن بر شما مسلّط شود.تاریکی سکرات مرگ بر شما چیره گردد،و دردهای جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض شود و پرده های تاریک آن بر شما فروافتد،و شربت ناگوارش بر شما چشانده شود.ناگهان مرگ بر شما وارد می شود و با ورود خود،شما را حتّی از سخنان آهسته و در گوشی،ساکت می سازد.اهل مجلستان را پراکنده می کند، آثارتان را محو و خانه هایتان را بی صاحب می سازد.وارثان شما را برمی انگیزد تا اموالتان را در میان خود تقسیم کنند.در حالتی که حتی دوستان صمیمی و خاص، سودی به حالتان ندارند و خویشاوندان دلسوز و غمگین،قادر بر دفع آن از شما نیستند و دشمنان شماتتگر از مرگتان جزع نمی کنند!

شرح و تفسیر: سرنوشتی که راه فرار از آن نیست

سرنوشتی که راه فرار از آن نیست

امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به لزوم بهره گیری از فرصتهای پیش از فرا رسیدن اجل سفارش می کند و بر آن تأکید می ورزد و می فرماید:«تا هنگامی که فرصت برای قبولی اعمال دارید،و توبه سودمند است و دعا به اجابت می رسد و در آرامش به سر می برید و قلمها(ی فرشتگان برای نوشتن اعمال صالح)در جریان است،عمل کنید»؛ (فاعملوا و العمل یرفع،و التّوبة تنفع،و الدّعاء یسمع،

ص:488

و الحال هادئة (1)،و الأقلام جاریة) . (2)

امام علیه السّلام در این عبارات کوتاه به این امر مهم اشاره می کند که تا شما در دنیا هستید پنج فرصت مهم در دست دارید:اعمال خوب شما به پیشگاه خدا می رود و با آب توبه می توانید گناهان را بشویید.دعاها در پیشگاه خدا به اجابت می رسد.آرامشی دارید که می توانید با استفاده از آن هر کار نیکی انجام دهید و بالاخره فرشتگان آماده اند تا اعمال نیک شما را در نامه اعمالتان ثبت کنند.

ولی اگر این فرصت از دست رود و در آستانه مرگ قرار گیرید تمام این امکانات پنجگانه از شما سلب می شود و جز حسرت و اندوه متاعی نمی خرید.

سپس امام علیه السّلام در توضیح سخن بالا و تکمیل آن می فرماید:«و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید پیش از آنکه عمر پشت کند(و مرحله پیری و ناتوانی برسد)یا بیماری مانع از عمل گردد،یا مرگ(همه چیز را از شما)برباید»؛ (و بادروا بالأعمال عمرا ناکسا (3)،أو مرضا حابسا،أو موتا خالسا (4)) .

در واقع امام همه مخاطبان خود را تشویق می کند که براین سه امر پیشی گیرند.دوران کهولت که تمام اعضا نیرو و توان خود را از دست می دهد و قرآن مجید آن را«ارذل العمر»(نامطلوبترین دوران زندگی)نامیده و بیماریهایی که گاه

ص:489


1- 1) .«هادئة»یعنی آرام از ریشه«هدوء»به معنای آرامش و سکوت است.
2- 2) .از شگفتی های روزگار اینکه محقق بزرگوار نویسنده منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه معروف به شرح خوبی،مرحوم حاج میرزا حبیب اللّه هاشمی خویی،هنگامی که در جلد چهاردهم شرح نهج البلاغه به این خطبه و جمله«و العمل یرفع»می رسد،بیمار می شود و دار فانی را وداع می گوید و این تقارن نشان می دهد که عمل او در درگاه خدا پذیرفته شده و به آسمانها صعود کرده،و برای اینکه این شرح ناقص نماند محقق عالیقدر جناب آقای شعرانی آن را تا پایان این خطبه که پایان جلد چهاردهم است،ادامه داده،سپس شاگرد ایشان آقای حسن زاده آملی مجلدات پانزده تا نوزده را مرقوم داشته و دو جلد آخر یعنی جلد بیست و بیست و یک به قلم مرحوم حاج شیخ محمد باقر کمره ای انجام یافته و به این ترتیب شرح مزبور نسبت به تمام شرح نهج البلاغه پایان گرفته است.
3- 3) .«ناکس»به معنای واژگون از ریشه«نکس»بر وزن«حدس»به معنای واژگون ساختن چیزی گرفته شده است.
4- 4) .«خالس»به معنای رباینده از ریشه«خلس»بر وزن«فلس»به معنای ربودن چیزی با حیله گرفته شده است و اختلاس نیز به همین معناست.

طولانی می شود و تاب و توان را از انسان می گیرد،نه قادر بر عبادات به صورت کامل است،نه خدمت به انسانها و قضای حوائج مؤمنان و همچنین مرگ که امام علیه السّلام آن را تشبیه به سارقی کرده که همه چیز را ناگهان از انسان می رباید.

در ادامه با ذکر شش وصف برای مرگ،حقیقت آن را برای همگان روشن می سازد.همان مرگی که گریزی از آن نیست و هر کس سرانجام با آن ملاقات می کند،می فرماید:«زیرا مرگ ویران کننده لذّات شماست و خواسته های دل شما را تیره و تار می سازد،و منزلگاههای سفرتان را دور می سازد.(و از رسیدن به اهداف باز می دارد)دیدار کننده ای است که هرگز دوست داشتنی نیست،و حریفی است شکست ناپذیر،و جنایتکاری است غیر قابل تعقیب»؛ (فإنّ الموت هادم لذّاتکم،و مکدّر شهواتکم،و مباعد طیّاتکم (1).زائر غیر محبوب،و قرن (2)غیر مغلوب،و واتر (3)غیر مطلوب) .

به این ترتیب امام علیه السّلام به همگان هشدار می دهد که این دیدار کننده به سراغ همه شما می آید و کمانداری است که همه را نشانه می رود و هماورد و حریفی است که نیرومندترین انسانها در مقابله با او ناتوانند.او می آید همه چیز را برهم می ریزد،بساط عیش و نوش را برمی چیند و سفره غذا به جای آن می گستراند و تمام برنامه های لذّت بخش را نیمه تمام می گذارد و انسان را با خود می برد،و از همه مهم تر آنکه هیچ زمان و مکانی را به رسمیّت نمی شناسد.

این تعبیرات گویا و پرمعنا به راستی تکان دهنده و بیدارگر است.غافلان را بیدار و مستان را هوشیار می سازد.

باز در ادامه به شش ویژگی دیگر درباره مرگ پرداخته و گفتار پیشین را

ص:490


1- 1) .«طیّات»جمع«طیّه»به معنای ناحیه و جهت و نیز به معنای هدف آمده است.از ریشه«طیّ»بر وزن«حیّ»به معنای جمع و جور کردن گرفته شده و گاه به معنای عبور کردن و پیمودن راه به کار می رود.
2- 2) .«قرن»به معنای حریف و هماورد در مبارزه است.
3- 3) .«واتر»به معنای تیرانداز و جنایتکار از ریشه«وتر»بر وزن«سفر»به معنای زه کمان گرفته شده است.

کامل تر می سازد و می فرماید:«دامهایش بر دست وپای شما افتاده(و به صورت بیماریها و حوادث دردناک ظاهر شده)و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده(و از لابه لای آنها چنگ و دندان نشان می دهد)،تیرهایش شما را هدف قرار داده(و هر لحظه ممکن است به سوی شما پرتاب شود)و هیبت و صورت آن بر شما عظیم است،و تجاوزش پی درپی بر شما وارد می گردد(و هر لحظه گرگ اجل یکایک از این گله می برد)»؛ (قد أعلقتکم حبائله، و تکنّفتکم (1)غوائله (2)،و أقصدتکم معابله (3).و عظمت فیکم سطوته و تتابعت علیکم عدوّته (4)،و قلّت عنکم نبوته (5)) .

امام علیه السّلام در این تعبیرات پرمعنا گاه مرگ را به صیّادی تشبیه کرده که برای همه انسانها دام گسترده است،و گاه به تیراندازی که تیرهایش به خطا نمی رود،یا شمشیرزنی که شمشیرش کارگر است.

آری،انسان در هرچیز شک وتردید کند در مرگ و پایان زندگی تردید نخواهد کرد.قوی ترین قهرمانان جهان در برابر آن زانو می زنند و هوشمندترین انسانها در دام آن گرفتار می شوند و همین بس که انبیا و اولیای الهی نیز از آن مستثنا نشدند و به فرموده قرآن: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» (6)

سپس امام علیه السّلام به هفت نکته دیگر درباره حملات مرگ به انسانها و ناتوانی انسان در برابر آن اشاره کرده،می فرماید:«نزدیک است سایه های تاریک مرگ شما را بپوشاند،و شدّت بیماریش شما را فراگیرد،و ظلمت شدید آسیبهای آن بر شما مسلّط شود،و تاریکی سکرات مرگ بر شما چیره گردد،و دردهای

ص:491


1- 1) .«تکنّف»از ریشه«تکنّف»به معنای احاطه کردن بر چیزی،گرفته شده است.
2- 2) .«غوائل»جمع«غائله»به معنای فساد و شرّ و حادثه سنگین است.
3- 3) .«معابل»جمع«معبل»بر وزن«مدخل»به معنای پیکان تیر است.
4- 4) .«عدوه»به معنای تعدّی و تجاوز است.
5- 5) .«نبوه»به معنای کارگر نشدن و خطارفتن ضربه شمشیر و تیر و مانند آن است.
6- 6) .آل عمران آیه،185.

جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض گردد(و به سرعت به سراغ شما آید) و پرده های تاریک آن بر شما فروافتد،و شربت ناگوار مرگ بر شما چشانده شود»؛ (فیوشک أن تغشاکم دواجی (1)ظلله (2)و احتدام (3)علله،و حنادس (4)غمراته (5)، و غوّاشی سکراته،و ألیم إرهاقه (6)،و دجوّا (7)أطباقه (8)،و جشوبة (9)مذاقه) .

امام علیه السّلام در این هفت جمله با تعبیرات مختلف لحظات وحشتناک آخر عمر را به دقیق ترین وجهی بیان فرموده است؛لحظاتی بسیار هول انگیز و وحشتناک؛ لحظاتی تاریک و ظلمانی که امام از چهار واژه مختلف برای شرح ظلمت آن بهره گرفته(دواجی،حنادس،غواشی و دجوّ)که نشان می دهد امام تا چه حدّ بر الفاظ عرب احاطه داشته و در کلام فصیح و بلیغ خود با استفاده از تنوّع الفاظ بر فصاحت می افزوده است.

آنگاه مخاطبان خود را در برابر نزول ناگهانی مرگ هشدار می دهد که به هوش باشند مرگ همیشه با مقدمات طولانی و بیماریهای مزمن روی نمی دهد،بلکه بسیار می شود که در یک لحظه همه چیز پایان می یابد،می فرماید:«گویی ناگهان مرگ بر شما وارد می شود و با ورود خود،شما را حتّی از سخنان آهسته و

ص:492


1- 1) .«دواجی»جمع«داجیه»به معنای تاریک و ظلمانی از ریشه«دجوّ»بر وزن«غلوّ»گرفته شده است.
2- 2) .«ظلل»جمع«ظلّه»بر وزن«قلّه»به معنای سایبان است.
3- 3) .«احتدام»به معنای شدّت از ریشه«حدم»بر وزن«حتم»گرفته شده است.
4- 4) .«حنادس»جمع«حندس»بر وزن«قبرس»به معنای تاریکی و شب بسیار تاریک است.
5- 5) .«غمرات»جمع«غمره»بر وزن«ضربت»به معنای شدید و سختی است و«غمرات الموت»شدائد و سختیهای حالت مرگ و جان دادن است که انسان را فرامی گیرد،زیرا«غمره»در اصل به آب زیادی گفته می شود که چیزی را در خود فرومی برد.
6- 6) .«ارهاق»از ریشه«رهق»بر وزن«شفق»در اصل به معنای پوشاندن چیزی با قهر و غلبه است و به کارهای سخت و سنگین اطلاق می شود،در ضمن توجّه داشته باشید که در بسیاری از نسخ به جای«ارهاق»، «ازهاق»آمده است که از ریشه«زهوق»به معنای اضمحلال و هلاکت و نابودی گرفته شده است و«ازهاق روح»به معنای جداکردن روح از بدن است.
7- 7) .«دجوّ»همان گونه که در بالا آمد به معنای تاریکی است.
8- 8) .«اطباق»جمع«طبق»به معنای چیزی است که روی چیز دیگری قرار داده می شود،گویی برای تاریکی طبقاتی وجود دارد که گاه روی هم متراکم و شدید می شود.
9- 9) .«جشوبة»به معنای خشونت است؛خواه در غذا باشد که لازمه اش ناگواری است و یا در سخن و مانند آن.

در گوشی،ساکت می سازد.اهل مجلستان را پراکنده می کند.آثارتان را محو و خانه هایتان را بی صاحب می سازد.وارثان شما را بر می انگیزد تا اموالتان را در میان خود تقسیم کنند»؛ (فکأنّ قد أتاکم بغتة فأسکت نجّیکم (1)،و فرّق ندیّکم (2)،و عفّی (3)آثارکم،و عطّل دیارکم،و بعث ورّاثکم،یقتسمون تراثکم) .

مرگ ناگهانی که همیشه و در هرزمان بوده و در عصر و زمان ما به عللی بیشتر شده است از تمام انواع مرگها عبرت انگیزتر است،زیرا صغیر و کبیر نمی شناسد و انسان در هر حالی که باشد ممکن است به سراغ او آید.

مرحوم علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود جمعی از انبیا را مانند موسی و داود و سلیمان ذکر می کند که همگی به مرگ ناگهانی و فجأه از دنیا رفتند (4)،البتّه در مورد سلیمان ظاهر قرآن گواه بر آن است که در حال ایستاده و تکیه بر عصا کرده،فرشته مرگ به سراغش آمد و جان او را گرفت: «فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ» (5)

حتّی گاه دیده شده که شخصی در حال سخن گفتن،مبتدا را ذکر کرده و پیش از ذکر خبر با دنیا وداع گفته است.

امام علیه السّلام در پنج جمله بالا آثار مرگ را در میان بازماندگان بیان فرموده که در لحظات آخر عمر نه تنها جوهر صدا در فضای دهان ظاهر نمی شود،بلکه سخنان آهسته نیز خاموش می گردد؛حاضران در مجلس ناگهان متفرّق می شوند و چندان نمی گذرد که آثار انسان محو و خانه او خالی و خاموش می گردد و اگر

ص:493


1- 1) .«نجیّ»به معنای نجواکننده و کسی که آهسته و در گوشی سخن می گوید از ریشه«نجوا»به معنای گفتن سخنان در گوشی گرفته شده است.
2- 2) .«ندیّ»به معنای مرکز اجتماع برای مشورت یا شادی یا گفت و گوهای معمولی است.
3- 3) .«عفّی»از ریشه«عفو»گرفته شده که یکی از معانی آن محو شدن آثار چیزی است و«عفیّ»به حکم باب تفعیل،معنای متعددی دارد؛یعنی«محو و نابود کرد».
4- 4) .شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری،ج 11،ص 275.
5- 5) .سبأ،آیه 14.

سروصدا و قال و غوغایی باشد درمیان وارثان است که بر سر تقسیم ارث غالبا باهم به نزاع بر می خیزند.گویی نمی دانند که نوبت آنان نیز به زودی فرامی رسد.

سپس امام علیه السّلام در پایان این فقره بازماندگان را به سه گروه تقسیم می کند:

گروهی که«از دوستان خاصّ انسان هستند؛ولی در آن لحظه دوستی آنها اثری ندارد(و مشکلی را حل نمی کند)»؛ (بین حمیم خاصّ لم ینفع) .

گروه دوم«خویشاوندان دلسوز و غمگینی هستند که قدرت بر دف مرگ ندارند»؛ (و قریب محزون لم یمنع) .

گروه سوم«دشمنان شماتت گری هستند که از مرگ شما جزع و فزعی ندارند (و غمی به خاطر راه نمی دهند)»؛ (و آخر شامت لم یجزع) .

امام علیه السّلام در این بخش اخیر از سخنانش به مسئله مرگهای ناگهانی؛سکته ها و ایست قلبی یا مغزی و حوادث مختلف دردناکی که در یک لحظه عمر انسان را پایان می دهد،اشاره کرده است.مرگهایی که نه موقعیّت اشخاص را می شناسد و نه سن و سال را و همان گونه که گذشت حتّی به سراغ پیامبران الهی نیز رفته است.

این مرگها که تعداد آن کم نیست،بلکه روز به روز بر تعداد آنها افزوده می شود،بسیار عبرت انگیز است.در یک لحظه کوتاه ورق بر می گردد و همه چیز عوض می شود.جمعیّتها متفرّق می گردند،دوستان غرق ماتم و عزا و دشمنان غرق شادی می شوند.

چقدر غافل و بی خبرند کسانی که این گونه حوادث را نادیده گرفته و به هوسرانی و گناهان مشغول اند و یا برای به دست آوردن مال و مقام به انواع بلاها تن در می دهند.

در کتاب خلفاء ابن قتیبه آمده است:هنگامی که امام حسن مجتبی علیه السّلام شربت شهادت نوشید خبر به معاویه رسید اظهار شادی و سرور کرد و او و اطرافیانش

ص:494

به سجده افتادند.این خبر به ابن عباس رسید که در آن زمان در شام بود نزد معاویه آمد.معاویه گفت:ابن عباس شنیدم حسن بن علی علیه السّلام از دنیا رفت.ابن عباس گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (1)و چند بار این آیه را(به عنوان اظهار غم و اندوه)تکرار کرد.سپس گفت:شنیدم هنگامی که این خبر را به تو دادند اظهار شادی کردی!به خدا سوگند این اظهار شادی راه قبر را بر تو نمی بندد و پایان عمر او به عمر تو نمی افزاید.اگر ما امروز به مصیبت حسن بن علی علیه السّلام گرفتار شده ایم پیش از این به مصیبت کسی که از او بهتر بود؛یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله گرفتار شدیم.سپس صیحه ای زد و سخت گریه کرد به گونه ای که تمام حاضران حتّی معاویه به گریه افتادند. (2)

طبری نیز در تاریخ خود نقل می کند هنگامی که خبر شهادت علی علیه السّلام به معاویه رسید اظهار شادی کرد و شعری خواند که مضمونش این بود:

همان گونه که انسان از آمدن مسافر عزیزش خوشحال می شود من نیز شادمان شدم.

سپس پرسید چه کسی او را به قتل رساند گفتند مردی از طایفه مراد (عبد الرّحمن ملجم مرادی)باز شعری خواند که در آن مدح عبد الرحمن ابن ملجم بود.

زینب دختر ابی سلمه در آنجا حاضر بود.صدا زد عایشه درباره علی چه می گویی؟عایشه گفت:حالت نسیان به من دست داده هر گاه چیزی فراموش کردم به من یادآور شو. (3)

آری!این گونه افراد غافل،از یاد می برند که خودشان در چه شرایطی زندگی می کنند.

ص:495


1- 1) .بقره،آیه 156.
2- 2) .الامامة و السیاسة ابن قتیبه،ص 175.
3- 3) .تاریخ طبری،ج 4،ص 115.

ص:496

بخش سوم

اشاره

فعلیکم بالجدّ و الاجتهاد،و التّأهّب و الاستعداد،و التّزوّد فی منزل الزّاد.و لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا کما غرّت من کان قبلکم من الأمم الماضیة، و القرون الخالیة،الّذین احتلبوا درّتها،و أصابوا غرّتها،و أفنوا عدّتها،و أخلقوا جدّتها.و أصبحت مساکنهم أجداثا،و أموالهم میراثا.لا یعرفون من أتاهم،و لا یحفلون من بکاهم،و لا یجیبون من دعاهم.فاحذروا الدّنیا فإنّها غدّارة غرّارة خدوع،معطیة منوع،ملبسة نزوع،لا یدوم رخاؤها،و لاینقضی عناؤها،و لا یرکد بلاؤها.

ترجمه

حال که چنین است(در انجام اعمال نیک)کوشا باشید و برای سفر آخرت مهیّا شوید.زاد و توشه را از این منزل که این نعمت در آن فراوان است بر گیرید و زندگی دنیا شما را نفریبد آن گونه که پیشینیان و امّتهای گذشته و اقوامی را که از میان رفتند فریب داد،همانها که شیر از پستان دنیا دوشیدند و به فریب آن گرفتار شدند،مدّت آن را به پایان بردند و تازه های آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخها و مساکن آنها گورستان شد و ثروتهایشان،میراث برای دیگران.(چنان از دنیا بیگانه شدند که)کسی که نزد آنان رود وی را نمی شناسند و به آنها که برایشان گریه می کنند اهمیّت نمی دهند و به کسانی که آنان را صدا زنند پاسخ نمی گویند، بنابراین از زرق و برق دنیا برحذر باشید(که با شما همین می کند)زیرا دنیا بی وفا و فریبنده و حیله گر است،بخشنده ای است منع کننده(که از یک دست می دهد و با دست دیگر می گیرد)پوشنده ای است برهنه کننده(که امروز لباس قدرت و

ص:497

سلامت را بر تن اهلش می پوشاند و فردا از آنها بیرون می آورد)آرامش و راحتی آن بی دوام،سختیهایش بی سرانجام و بلاهایش مدام است.

شرح و تفسیر: دنیای حیله گر!

دنیای حیله گر!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بحثی که درباره شدائد مرگ و پایان زندگی در بخش گذشته بیان فرمود همه مردم را مخاطب قرار داده و توصیه می کند که تا فرصت دارند از دنیا زاد و توشه بر گیرند و فریب زرق و برق و لذّات دنیا را نخورند و از پیشینیان خود عبرت گیرند،می فرماید:«حال که چنین است (در انجام اعمال نیک)کوشا باشید و برای سفر آخرت مهیّا شوید،زاد و توشه را از این منزل که این نعمت در آن فراوان است بر گیرید»؛ (فعلیکم بالجدّ و الاجتهاد و التّأهّب (1)و الاستعداد و التّزوّد فی منزل الزّاد) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه درباره فرق میان جد و اجتهاد گفته اند که«جدّ» مرحله عزم و تصمیم بر انجام کاری را بیان می کند و«اجتهاد»مرحله عملی آن را، و همچنین«تأهّب»اشاره به نیّت بر آماده شدن است و«استعداد»به جنبه عملی آن اشاره دارد. (2)

ولی هیچ دلیلی از لغت یا قراین متّصله و منفصله برای آن ذکر نکرده اند.بعید نیست دو واژه جدّ و اجتهاد وقتی در مقابل هم قرار می گیرد«جدّ»اشاره به حرکتی باشد که از سوی خود انسان شروع می شود و«اجتهاد»اشاره به پذیرش حرکات مثبتی است که از سوی دیگران انجام می گیرد و تفاوت میان تأهّب و

ص:498


1- 1) .«تأهّب»به معنای آماده شدن برای چیزی است و از ریشه«أهبه»به معنای آمادگی یا وسایل است(گاه معنای مصدری دارد و گاه اسم جامد است).
2- 2) .شرح نهج البلاغه علاّمه خویی،ج 14،ص 419.

استعداد نیز شاید به همین صورت باشد.البتّه احتمال تأکید نیز چندان دور نیست.

سپس می افزاید:«زندگی دنیا شما را نفریبد آن گونه که پیشینیان و امّتهای گذشته و اقوامی را که از میان رفتند فریب داد»؛ (و لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا کما غرّت من کان قبلکم من الأمم الماضیة،و القرون الخالیة) .

آری!ما می توانیم آینده زندگی خود را در آینه زندگی دیگران به صورت شفاف مشاهده کنیم و این یک واقعیّت است که امام در خطبه های متعددی از نهج البلاغه بر آن تکیه فرموده است،دست ما را می گیرد و به سوی تاریخ گذشتگان می برد؛تاریخ تکوینی و نه تدوینی که در ویرانه های قصرهای آنها و آثار بازمانده از زندگانی پر زرق و برقشان نمایان است.

امروز خوشبختانه موزه هایی که بخش مهمّی از آثار پیشینیان در آن گردآوری شده،می تواند کمک بیشتری به ما بکند؛در یکسو تخت و تاج فلان پادشاه،در سوی دیگر شمشیر مرصّع و جواهرنشان فلان فرمانده بزرگ و بالاخره در سوی دیگر اجساد مومیایی شده فراعنه.

هر چند دنیاپرستان این موضوع مهم را نیز تحریف کرده و آن را تبدیل به چهره دیگری از دنیاپرستی نموده اند؛موزه ها برای صاحبانش وسیله درآمد و برای بازدید کنندگان وسیله افتخار و مباهات نسبت به تاریخ گذشته خود شده است.

در کتاب البیان و التبیین جاحظ،آمده است که حذیفه و سلمان درباره عجایب دنیا باهم سخن می گفتند درحالی که در کنار ایوان کسری نشسته بودند.مرد عربی از طایفه«بنی غامد»آنجا بود که چند گوسفند را برای چرا همراه داشت؛ هنگام شب آنها را به داخل ویرانه کاخ کسری می برد که باقی مانده تخت کسری که از سنگ مخصوصی بود در آنجا بود.گاه این مرد اعرابی بر آن می نشست و

ص:499

گوسفندانش روی باقی مانده تخت کسری می رفتند،سلمان گفت:این واقعا از عجیب ترین اموری است که ما درباره آن سخن گفته ایم. (1)

هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان

ایوان مدائن را آینه عبرت دان

آنگاه امام علیه السّلام به شرح حال پیشینیان در چند جمله کوتاه پرداخته،می فرماید:

«همانها که شیر از پستان دنیا دوشیدند و به فریب آن گرفتار شدند،مدّت آن را به پایان بردند و تازه های آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخها و مساکن آنها گورستان شد و ثروتهایشان،میراث برای دیگران.(چنان از دنیا بیگانه شدند که) کسی که نزد آنان برود وی را نمی شناسند و به آنها که برایشان گریه می کنند اهمّیّت نمی دهند و به کسانی که آنان را صدا زنند پاسخ نمی گویند»؛ (الّذین احتلبوا (2)درّتها (3)،و أصابوا غرّتها (4)،و أفنوا عدّتها،و أخلقوا (5)جدّتها (6).و أصبحت مساکنهم أجداثا (7)،و أموالهم میراثا.لا یعرفون من أتاهم،و لا یحفلون (8)من بکاهم و لا یجیبون من دعاهم) .

جمله های «الّذین احتلبوا درّتها،و أصابوا غرّتها...» اشاره به کسانی است که از تمام امکانات دنیا بهره مند شدند.گویی شیری که در پستان دنیا بود تا آخر دوشیدند و نوشیدند و از همه زر و زیورها و زرق و برقها و لذّات دنیا بهره گرفتند؛ولی چیزی نگذشت که طبق جمله «و أصبحت مساکنهم أجداثا»

ص:500


1- 1) .البیان و التبیین،ج 3،ص 148.
2- 2) .«احتلبوا»از ریشه«حلب»بر وزن«طرب»و«طب»بر وزن«حرب»به معنای دوشیدن شیر گرفته شده است.
3- 3) .«درّة»به معنای شیر یا شیر فراوان است.
4- 4) .«غرّة»به معنای سهل انگاری و غفلت است.
5- 5) .«أخلقوا»از ریشه«اخلاق»به معنای کهنه کردن و از ریشه«خلق»بر وزن«ورق»به معنای فرسودگی و کهنه شدن است.
6- 6) .«جدّه»تازه و نو بودن است،این واژه معنای اسمی نیز دارد و به معنای جدید و نو است.»
7- 7) .«احداث»جمع«جدث»بر وزن«هوس»به معنای گور و قبر است.
8- 8) .«لا یحفلون»یعنی اعتنا نمی کنند.از ریشه«حفل»بر وزن«حرب»به معنای اعتنا کردن و اهمیّت دادن گرفته شده است.

کاخهایشان گورهایشان شد.

این جمله ناب دو معنا دارد:نخست اینکه از کاخهایشان به گورها منتقل شدند و دیگر اینکه در بعضی از حوادث وحشتناک مانند زلزله ها کاخها بر سرشان ویران شد و همانجا قبرشان گشت.

امام در پنج جمله اخیر که از«أصبحت»شروع می شود این نکته را دقیقا بیان فرموده که آنها چنان از دنیا بیگانه شده اند که حتّی دوستان و آشنایانی که بر مزارشان می گریند نمی شناسند و فریاد آنها را نمی شنوند.

البتّه این درباره دنیاپرستانی است که خدا را به دست فراموشی سپردند و جز هواپرستی محصول عمرشان نیست؛ولی طبق آنچه در روایات وارد شده، مؤمنان صالح،کسانی را که به زیارت قبرشان می آیند می شناسند و با آنها انس می گیرند و از بازگشتشان نگران می شوند.

یکی از یاران امام کاظم علیه السّلام به نام اسحاق بن عمّار می گوید از آن حضرت پرسیدم آیا مؤمن کسی را که به زیارت قبرش می آید می شناسد؟فرمود:«نعم و لا یزال مستأنسا به مادام عند قبره فإذا قام و انصرف من قبره دخله من إنصرافه عن قبره وحشة؛آری پیوسته با او انس می گیرد تا زمانی که نزد قبر او حاضر است هنگامی که برخاست و از کنار قبرش منصرف شد میّت به سبب انصراف او ناراحت می شود و در وحشت فرومی رود». (1)

امام به دنبال این سخن چنین نتیجه گیری می کند:«حال که چنین است از زرق و برق دنیا برحذر باشید(که با شما همین می کند)»؛ (فاحذروا الدّنیا) .

آنگاه با بیان هشت صفت برای دنیا(و به تعبیری ده صفت)دلایل روشنی بر لزوم حذر از دنیا بیان می دارد،می فرماید:«زیرا دنیا بی وفا مکّار و فریبنده و حیله گر است،بخشنده ای است منع کننده(که از یک دست می دهد و با دست

ص:501


1- 1) .کافی،ج 3،ص 228 باب زیارة القبور ح،4.

دیگر می گیرد)پوشنده ای است برهنه کننده(که امروز لباس قدرت و سلامت را بر تن اهلش می پوشاند و فردا بیرون می آورد)آرامش و راحتی آن بی دوام، سختیهایش بی سرانجام و بلاهایش مدام است»؛ (فإنّها غدّارة غرّارة خدوع، معطیة منوع،ملبسة نزوع (1)،لا یدوم رخاؤها،و لا ینقضی عناؤها،و لا یرکد (2)بلاؤها) .

واژه های«غدّاره»و«غراره»و«خدوع»هرچند از نظر معنا به هم نزدیک است و به معنای فریب و نیرنگ تفسیر می شود؛ولی در حقیقت تفاوت دقیقی با هم دارند:«غدّار»از ریشه«غدر»به معنای پیمان شکنی و«غرّار»از ریشه«غرور» به معنای فریبندگی و«خدوع»از ریشه«خدعه»به معنای حیله گری است و می دانیم این سه با هم تفاوتهایی دارند؛هر چند غالبا لازم و ملزوم یکدیگراند.

آری!دنیا به کسی وفا نمی کند و زرق و برقش بسیاری از مردم را می فریبد و صحنه های مختلفش نیرنگ و خدعه گری است.

تعبیر به «معطیة منوع» به یک صفت بر می گردد؛یعنی هنوز چیزی را به انسان نداده بازپس می گیرد؛دوران جوانی نگذشته،پیری می رسد و دوران سلامت به جایی نرسیده،علامت انواع بیماریها ظاهر می شود.

بعضی از شارحان این دو صفت را جداگانه دانسته و گفته اند:دنیا عطا کننده اشیای بی ارزش و منع کننده امور باارزش است.نه عطایش ارزشی دارد و نه منعش قابل تحمّل است.

در مورد تعبیر «ملبسة نزوع» نیز همین دو تفسیر قابل ذکر است:نخست اینکه یک وصف بیشتر است و مفهوم آن این است که دنیا یا یک لباس زیبایی از قدرت و عظمت در تن انسان می کند و با فاصله کمی با دست دیگر آن را بر

ص:502


1- 1) .«نزوع»یعنی بر کننده از ریشه«نزع»بر وزن«نذر»به معنای کندن و جدا ساختن است.
2- 2) .«لا یرکد»از ریشه«رکود»به معنای بی حرکت و آرام بودن گرفته شده است.

می کند و یا اینکه منظور این است که لباسهای بی ارزشی می پوشاند و لباسهای با ارزش را بر می کند و تفسیر اوّل در هر دو جمله مناسب تر به نظر می رسد.

واژه های«رخاء»و«عناء»و«بلاء»تفاوت روشنی با هم دارند؛«رخاء»آرامش است که در دنیا کمتر پیدا می شود.«عناء»سختیها و مشکلات است که همواره دامان اهلش را گرفته و«بلاء»حوادث ناگوار است اعمّ از حوادث طبیعی همچون زمین لرزه ها و سیلابها و طوفانها یا بلاهای خود ساخته بشری همچون جنگها،و در یک کلام:دنیا سرایی است که نه خوبیهایش قابل دوام است و نه بدیهایش قابل اجتناب و دل بستن به چنین سرایی کار عاقلان نیست.

***

ص:503

ص:504

بخش چهارم

اشاره

منها فی صفة الزّهّاد:کانوا قوما من أهل الدّنیا و لیسوا من أهلها، فکانوا فیها کمن لیس منها،عملوا فیها بما یبصرون،و بادروا فیها ما یحذرون،تقلّب أبدانهم بین ظهرانی أهل الآخرة،و یرون أهل الدّنیا یعظّمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحیائهم.

ترجمه

بخش دیگری از خطبه درباره صفات زهاد:

«آنها گروهی از اهل دنیا بودند که در واقع اهل آن نبودند؛یعنی در دنیا می زیستند؛امّا همچون کسانی بودند که در آن زندگی نمی کردند،به آنچه با چشم بصیرت در دنیا می نگریستند عمل می کردند و از آنچه برحذر بودند فرار می کردند(تا دامانشان به آن آلوده نشود)آنها جز با کسانی که اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند و هنگامی که می دیدند دنیاپرستان مرگ اجسادشان را مهم می شمردند آنها مرگ دلهای زندگان از آنها را مهم تر می دانستند.

شرح و تفسیر: زاهدان واقعی

زاهدان واقعی

امام علیه السّلام در بخش آخر این خطبه که تعبیر سیّد رضی نشان می دهد بخش جداگانه ای از بخشهای پیشین است(زیرا می گوید: «منها فی صفة الزّهّاد ؛یعنی بخشی از این خطبه که صفات زاهدان را بیان می کند»)می فرماید:«آنها گروهی از اهل دنیا بودند که در واقع اهل آن نبودند؛یعنی در دنیا می زیستند؛امّا همچون

ص:505

کسانی بودند که در آن زندگی نمی کردند»؛ (کانوا قوما من أهل الدّنیا و لیسوا من أهلها،فکانوا فیها کمن لیس منها) .

این وصف نخستین اوصاف پنجگانه ای است که امام علیه السّلام در این عبارت برای زاهدان بیان فرموده است.روشن است که در این عبارت هیچ گونه تناقضی نیست.مقصود این است که جسم آنان در دنیاست؛ولی روح و قلبشان وابسته به آخرت است و به گفته سعدی:

هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای

من درمیان جمع و دلم جای دیگر است

هرکس در زندگی خود این معنا را تجربه کرده که وقتی دل او مشغول مسئله مهمّی است درمیان هر جمع که می نشیند فکرش جای دیگر است.این وصف سبب می شود که اعمال زاهدان با دنیاپرستان متفاوت باشد.اینان در جمع زخارف دنیا می کوشند و اینان در جمع زاد و توشه سفر آخرت.

دلیل آن هم روشن است زاهدان دنیا را سرابی بیش نمی بینند و طبق صریح قرآن حیات و زندگی واقعی را حیات آخرت می داند: «وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (1).

سپس به دومین صفت پرداخته می فرماید:«به آنچه با چشم بصیرت در دنیا می نگریستند عمل می کردند»؛ (عملوا فیها بما یبصرون) .

دیگر اینکه«و از آنچه برحذر بودند فرار می کردند(تا دامانشان به آن آلوده نشود)»؛ (و بادروا (2)فیها ما یحذرون) .

آری!آنها با چشم بصیرت،اسباب نجات را می دیدند و عوامل سعادت و

ص:506


1- 1) .عنکبوت،آیه 64.
2- 2) .«بادروا»از ریشه«مبادرت»است که گاه به معنای بی درنگ به انجام چیزی پرداختن و گاه به معنای پیشی گرفتن از چیزی است(اوّلی بدون«الی»متعددی می شود و دومی با«الی»).

خوشبختی را می شناختند،به همین دلیل پیوسته به سراغ آنها می رفتند و از سوی دیگر عوامل بدبختی و گرفتاری در آخرت را به خوبی می دانستند،لذا سعی می کردند با شتاب از آن بگذرند و به آن آلوده نشوند.

در چهارمین وصف از اوصاف آنها می فرماید:«آنها جز با کسانی که اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند»؛ (تقلّب أبدانهم بین ظهرانی (1)أهل الآخرة) .

آری!آنها از نظر ظاهر در میان همه می زیستند؛ولی معاشران واقعی آنها اهل آخرت بودند،چرا که می دانستند معاشرت با دنیاپرستان قلب را می میراند،چون در جلسات آنها چیزی جز متاع دنیا و لذّات آن مطرح نیست و در واقع مردگانی هستند در لباس زندگان.

آنگاه در پنجمین و آخرین وصف می فرماید:«و هنگامی که می دیدند دنیاپرستان مرگ اجسادشان را مهم می شمرند آنها مرگ دلهای زندگان را از آنها مهم تر می دانستند»؛ (و یرون أهل الدّنیا یعظّمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحیائهم) .

از مجموع اوصاف پنجگانه فوق استفاده می شود که معنای زهد و حقیقت آن این نیست که انسان فقیر و بی نوا باشد،یا زندگی اجتماعی را رها کند و در گوشه ای خزیده مشغول عبادت شود،بلکه حقیقت زهد آن است که در همه چیز و همه جا اولویت را برای حیات آخرت قائل شود و اسیر زرق و برق دنیا و هوا و هوسهای زودگذر نشود.

ص:507


1- 1) .«ظهرانی»یعنی وسط و میان دو شخص یا اشخاص است و در اصل«ظهرین»تثنیه«ظهر»بوده است گویی انسان هنگامی که در وسط جمعیّت است پشتیبانی از پیش رو و پشتیبانی از پشت سر دارد سپس الف و نون، برای تأکید به آن اضافه شده و نون تثنیه نیز به هنگام اضافه حذف می گردد و به صورت«بین ظهرانی»در می آید،بنابراین«بین ظهرانی»یعنی قرار گرفتن در میان افرادی که از انسان پشتیبانی می کنند.(به لسان العرب ریشه ظهر رجوع شود).

در خطبه دیگری از امام امیر مؤمنان علیه السّلام می خوانیم که فرمود: «أیّها النّاس الزّهادة قصر الأمل و الشّکر عند النّعم و التّورع عند المحارم؛ ای مردم زهد،همان کوتاهی آرزو و شکر در برابر نعمتها و پرهیز از گناهان است». (1)

در ذیل همان خطبه به اندازه کافی درباره حقیقت زهد بحث شده است.

***

ص:508


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 81.

خطبۀ 231: خطبه امام علیه السّلام در ذی قار

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

خطبها بذی قار و هو متوجّه إلی البصرة،ذکرها الواقدی فی کتاب

«الجمل»:

از خطبه های امام علیه السّلام است که در«ذی قار» (1)هنگام حرکت به سوی بصره ایراد فرمود.«واقدی» (2)این خطبه را در کتاب الجمل آورده است. (3)

خطبه در یک نگاه

آغاز خطبه به خوبی نشان می دهد که آنچه در بالا آمد بخشی از خطبه مشروح تری بوده است که امام علیه السّلام در سرزمین ذی قار ایراد فرمود و بعید به نظر نمی رسد که این خطبه دنباله خطبه 104 باشد که آن هم به نظر می رسد ادامه

ص:509


1- 1) .«ذی قار»نام محلّی است در نزدیکی بصره که جنگ اعراب و ایران پیش از اسلام در همانجا اتفاق افتاد.
2- 2) .محمّد بن عمر واقدی از مفسّران و مورّخان قرن دوم هجری و متوفای سال 207 هجری است.
3- 3) .سند خطبه: با اینکه مرحوم سیّد رضی این خطبه را از کتاب جمل واقدی نقل کرده است صاحب مصادر نهج البلاغه اضافه می کند که ابن عبد ربّه مالکی در کتاب عقد الفرید و مرحوم مفید در کتاب ارشاد نیز این خطبه را قبل از سیّد رضی نقل کرده اند.ابن ابی الحدید نیز این خطبه را به طور مشروح تری در جای دیگری(ج 1، ص 309،ذیل خطبه 22)آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 176).

خطبه 33 باشد که آن هم در ذی قار بیان شده است.به هرحال امام علیه السّلام در این خطبه به دو نکته مهم اشاره می فرماید:نخست اینکه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آنچه را مأمور به ابلاغ آن بود به مردم رساند و وظیفه خود را به خوبی انجام داد و دیگر اینکه یکی از کارهای مهم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله ایجاد وحدت صفوف و تشکیل جامعه واحد اسلامی و زدودن کینه ها از سینه ها بود.

***

ص:510

فصدع بما أمر به،و بلّغ رسالات ربّه،فلمّ اللّه به الصّدع،و رتق به الفتق،و ألّف به الشّمل بین ذوی الأرحام،بعد العداوة الواغرة فی الصّدور،و الضّغائن القادحة فی القلوب.

ترجمه

پیامبر آنچه را به آن مأمور بود آشکار ساخت و رسالتهای پروردگارش را ابلاغ کرد،خداوند به وسیله او شکافهای اختلاف را به هم پیوست و فاصله ها را از میان برداشت و درمیان اجتماع خویشاوندان الفت برقرار ساخت بعد از آنکه آتش سوزان دشمنیها در سینه ها انباشته شده بود و شعله کینه از درون دلها زبانه می کشید.

شرح و تفسیر: پیامبر صلّی اللّه علیه و اله کینه ها را از سینه ها شست

پیامبر صلّی اللّه علیه و اله کینه ها را از سینه ها شست

امام علیه السّلام بعد از بیان مقدماتی در خطبه ای که در ذی قار ایراد کرد،چنین فرمود:

«پیامبر آنچه را به آن مأمور بود آشکار ساخت و رسالتها و پیامهای پروردگارش را ابلاغ کرد»؛ (فصدع بما أمر به،و بلّغ رسالات ربّه) .

با توجّه به اینکه«صدع»از ریشه«صدع»بر وزن صبر در لغت به معنای شکافتن یا شکافتن اجسام محکم است و با شکافتن چیزی،درونش ظاهر می شود،این واژه به معنای اظهار و افشا و آشکار کردن به کار می رود و از آنجا که ابراز حقیقت توحید در آن محیط جاهلی مملوّ از شرک به منزله شکافتن پرده های ضخیم کفر و انحراف بود امام علیه السّلام در اینجا این واژه را استعمال فرموده

ص:511

و در واقع آن را از آیه 94 سوره حجر «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» گرفته است.

فرق این جمله با جمله«و بلّغ رسالات ربّه»ممکن است از این نظر باشد که در واژه«بلّغ»مفهوم تأکید و تکرار وجود دارد،بنابراین مفهوم دو جمله چنین می شود که پیامبر حق را آشکار ساخت و پی درپی بر آن تأکید ورزید.

سپس به یکی از مهم ترین و پرارزش ترین خدمات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پرداخته، می فرماید:«خداوند به وسیله او شکافهای اختلاف را به هم پیوست و فاصله ها را از میان برداشت و درمیان اجتماع خویشاوندان الفت برقرار ساخت بعد از آنکه آتش سوزان دشمنیها در سینه ها انباشته شده بود و شعله کینه از درون دلها زبانه می کشید»؛ (فلمّ اللّه به الصّدع،و رتق به الفتق،و ألّف به الشّمل (1)بین ذوی الأرحام،بعد العداوة الواغرة (2)فی الصّدور،و الضّغائن (3)القادحة (4)فی القلوب) .

امام علیه السّلام در مورد وحدت کلمه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله درمیان مردم با آن همه اختلافات ایجاد کرد سه تعبیر ذکر فرموده است:اوّل تعبیر به«لمّ»(بر وزن غم) که به معنای جمع آوری کردن یا جمع آوری توأم با اصلاح است و مفهومش این می شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در سایه تعلیمات اسلام شکافها را چنان جمع کرد و به هم پیوست که اثری از گذشته باقی نماند.

دوم تعبیر به«رتق»است که آن نیز به معنای به هم پیوستن پارگیها و جداییهاست و شاید تأکیدی بر جمله سابق باشد یا اشاره به خصوص مواردی که قبلا به هم پیوسته بوده و جدا شده و سپس آن را به هم پیوند می دهند.

ص:512


1- 1) .«شمل»به معنای جمع کردن و گردآوری نمودن است و گاه که معنای اسم مصدری دارد به معنای مجموعه و اجتماع می آید.
2- 2) .«واغره»به معنای داغ و سوزان از ریشه«وغر»بر وزن«فقر»به معنای شدّت حرارت گرفته شده است و به معنای کینه و خشم و عداوت شدید نیز استعمال می شود.
3- 3) .«ضغائن»جمع«ضغینه»به معنای کینه و عداوت شدید است و در اصل به معنای پوشانیدن توأم با انحراف است.
4- 4) .«قادحه»به معنای شعله ور از ریشه«قدح»بر وزن«مدح»به معنای برافروختن آتش آمده است.

سوم تعبیر به«تألیف»که به معنای الفت دادن و جمع کردن توأم با انس و انسجام است که در مورد خصوص ذوی الارحام(خویشاوندان)ذکر شده،زیرا در عصر جاهلیّت بسیار می شد که پدر و فرزند با برادر بر سر منافع جزئی باهم می جنگیدند.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در سایه ایمان به مبانی اسلام آنها را به هم الفت داد.

نتیجه اینکه این الفاظ سه گانه می تواند تأکید بر یکدیگر باشد و ممکن است هر یک ناظر به نوعی اختلاف در جامعه باشد.

این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر به«تألیف شمل»مربوط به اختلافات خانوادگی و خویشاوندی و«رتق»اشاره به برطرف شدن اختلافات قبیلگی و «لم»اشاره به رفع اختلافات از همه جامعه و وحدت صفوف آنها باشد.به هر حال هیچ کس باور نمی کرد که این جامعه کوچک عصر جاهلی با آن همه اختلافات عجیب و وحشتناک روزی مبدّل به جامعه بزرگ واحدی گردد که وحدت آنها پشت دشمنان را بلرزاند و در واقع یک معجزه الهی بود،همان گونه که قرآن می فرماید:« «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» او همان کسی است که تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت کرد و دلهای آنها را به هم الفت داد.اگر تمام آنچه را روی زمین است صرف می کردی که میان دلهای آنان الفت دهی،نمی توانستی؛ولی خداوند درمیان آنها الفت ایجاد کرد». (1)

***

ص:513


1- 1) .انفال آیه،62-63.

ص:514

خطبۀ 232: سخنان امام به عبد اللّه زمعه

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

کلّم به عبد اللّه بن زمعة،و هو من شیعته،و ذلک أنّه قدم علیه فی خلافته

یطلب منه مالا،فقال علیهم السّلام:

از سخنان امام علیه السّلام است که به عبد اللّه زمعه (1)فرمود که از شیعیان آن حضرت بود و در هنگام خلافت نزد امام آمد و از او درخواست مالی کرد.امام سخنان ذیل را در پاسخ او فرمود: (2)

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در عنوان این کلام آمد،عبد اللّه بن زمعه مالی را از حضرت طلبید؛ولی حضرت پاسخ منفی به او داد؛زیرا آن مال از غنائم جنگی بود و تنها

ص:515


1- 1) .عبد اللّه بن زمعه فرزندزاده اسود بود که از دشمنان سرسخت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله محسوب می شد.عبد اللّه خواهرزاده امّ سلمه و دامادش بود و از شیعیان علی علیه السّلام محسوب می شود.پدر و عمو و برادرش که در جنگ بدر در سپاه کفر بود به دست امیر مؤمنان علیه السّلام کشته شدند.(رجوع شود به دائرة المعارف شیعی نوشته مرحوم اعلمی،ج 12،ص 305 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 13،ص 10 و تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی،ج 5،ص 192).
2- 2) .سند خطبه: نویسنده کتاب مصادر،تنها موردی که درباره این خطبه پیدا کرده که از غیر نهج البلاغه گرفته شده، غرر الحکم آمدی است که در حرف الف آن را با تفاوتی آورده و این تفاوت نشان می دهد که خطبه را از منبع دیگری اخذ کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 178).

جنگجویان در آن شرکت داشتند و عبد اللّه که در آن جنگ شرکت نداشته حقی نداشت.

***

ص:516

إنّ هذا المال لیس لی و لا لک،و إنّما هو فیء للمسلمین،و جلب أسیافهم، فإنّ شرکتهم فی حربهم،کان لک مثل حظّهم،و إلاّ فجناة أیدیهم لا تکون لغیر أفواههم.

ترجمه

بی شک این مال نه حقّ من است و نه حقّ تو،غنیمتی است مربوط به مسلمانانی که با شمشیرهایشان به دست آمده است،اگر تو در نبرد آنان شرکت کرده بودی سهمی همانند آنان داشتی وگرنه دست چین آنها برای غیر دهان آنان نخواهد بود!

شرح و تفسیر: غنائم جنگجویان

غنائم جنگجویان

گر چه مخاطب در این کلام فرد خاصّی؛یعنی عبد اللّه بن زمعه است که بر خلاف پدر و جدش که هیچ علاقه ای به اسلام نداشتند و جزء مخالفان بودند، اسلام را پذیرفته بود و از شیعیان علی علیه السّلام بود؛ولی محتوای این سخن مطلبی است که برای همه مسلمین صدق می کند و آن اینکه هر مالی از اموال بیت المال باید درست در آن مصرفی که خدا برای آن تعیین کرده،صرف شود و روابط نباید بر ضوابط در این باره پیشی گیرد.

قراین کلام نشان می دهد که عبد اللّه از مالی که پیش روی حضرت بود و از غنایم جنگی محسوب می شد،تقاضای سهمی کرد؛ولی امام به او فرمود:«بی شک این مال نه حقّ من است و نه حقّ تو،غنیمتی است مربوط به مسلمانانی که

ص:517

با شمشیرهایشان به دست آمده است»؛ (إنّ هذا المال لیس لی و لا لک،و إنّما هو فیء للمسلمین،و جلب أسیافهم) .

باید توجّه داشت،گرچه واژه«فئ»هنگامی که در مقابل واژه غنیمت(غنایم جنگی)قرار می گیرد دو معنای متفاوت دارد؛«فئ»به اموالی گفته می شود که به دست جنگجویان اسلام افتاده بی آنکه جنگی رخ دهد و طبق موازین شرع متعلّق به بیت المال است؛ولی غنیمت،اموالی است که جنگجویان به وسیله نبرد آن را به دست می آورند؛ولی هنگامی که«فئ»به تنهایی استعمال می شود گاهی بر غنیمت نیز اطلاق می گردد،بنابراین اگر امام علیه السّلام می فرماید:«این مال فئ مسلمین است و دستاورد شمشیرهای آنهاست»منافاتی با مفهوم فئ ندارد.

سپس امام علیه السّلام می افزاید:«اگر تو در نبرد آنان شرکت کرده بودی سهمی همانند سهم آنان داشتی وگرنه دست چین آنها برای غیر دهان آنان نخواهد بود»؛ (فإنّ شرکتهم فی حربهم،کان لک مثل حظّهم،و إلاّ فجناة (1)أیدیهم لا تکون لغیر أفواههم) .

اینکه امام علیه السّلام می فرماید:من هم سهمی در این غنیمت ندارم،احتمالا به این سبب است که آن غنیمت مربوط به جنگهای محدودی بوده که بعضی از فرماندهان امام علیه السّلام در آن شرکت داشتند نه خود امام علیه السّلام.

درست است که یک پنجم از غنایم جنگی متعلق به بیت المال است و نیز صحیح است که«عبد اللّه بن زمعه»از«بنی المطلب»بود(مطلب برادر هاشم است)نه بنی هاشم و به عقیده بعضی بنی المطلب نیز از خمس می توانند بهره مند شوند (2)؛ولی احتمالا او فقیر و مسکین نبود که چیزی از خمس به او بدهند.

به هر حال این سخن نشان می دهد که امام علیه السّلام در مسائل مالی بسیار دقیق و

ص:518


1- 1) .«جناة»به معنای میوه ای است که از درخت چیده شده،مفرد است و از ماده«جنا»بر وزن«جفا»است.
2- 2) .رجوع شود به جواهر الکلام،ج 16،ص 106 و معتبر محقق حلّی،ج 2،ص 631،کتاب الخمس.

سخت گیر بود و هرگز راضی نمی شد حقّ مسلم کسی به دیگری داده شود،هر چند از دوستان وفادار او باشند،برخلاف دوران عثمان که به عقیده همه مورّخان هیچ حساب و کتابی در امر بیت المال نبود و سزاوار است این سخن امام علیه السّلام سرلوحه برنامه همه زمامداران و مسئولان اسلامی باشد و حقّ و عدالت را در بیت المال حتّی نسبت به نزدیکان و اطرافیان خود رعایت کنند.

از کلام بالا نیز استفاده می شود که عبد اللّه بن زمعه معرفت کاملی در حقّ امام علیه السّلام نداشت که چنین تقاضایی کرد و نمی دانست که امام علیه السّلام حتّی نسبت به برادرش عقیل همین گونه رفتار می کند وگرنه چنین تقاضایی از امام نمی کرد.

***

ص:519

ص:520

خطبۀ 233: درباره فضایل اهل بیت علیهم السّلام و وضع نابسامان مردم در آن عصر

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

بعد أن أقدم أحدهم علی الکلام فحصر،و هو فی فضل أهل البیت،و وصف فساد الزّمان

از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را هنگامی ایراد فرمود که بعضی از یارانش(جعدة بن حبیره) نتوانست در منبر سخن بگوید.این سخن درباره فضایل اهل بیت علیهم السّلام و وضع نابسامان مردم در آن عصر است. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه از دو بخش تشکیل شده است:

ص:521


1- 1) .سند خطبه: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه هنگامی که به این خطبه می رسد،چنین می گوید:بدانید این کلام را امیر مؤمنان علیه السّلام در حادثه ای که ایجاب می کرد چنین سخنی را بیان کند،ذکر فرمود و آن اینکه به خواهرزاده اش جعدة بن حبیره مخذومی دستور داد برای مردم خطبه ای بخواند.او به منبر رفت؛ولی(ابهّت حضرت و جمعیّت او را گرفت و)نتوانست سخن بگوید و از منبر پایین آمد.امیر مؤمنان شخصا بر منبر قرار گرفت و خطبه طولانی بیان فرمود که سیّد رضی بخش کوچکی از آن را در اینجا آورده است(و از این سخن روشن می شود که خطبه را از جای دیگری گرفته است).مرحوم کلینی نیز در روضه کافی و آمدی در غرر الحکم با تفاوتی آن را آورده اند.زمخشری نیز در جلد اوّل کتاب ربیع الابرار بخشی از آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 179).

بخش اوّل درباره اهمّیّت سخن گفتن و محروم بودن بعضی از این موهبت عظیم است.سپس به وجود این موهبت عظیم به طور کامل در اهل بیت علیهم السّلام اشاره می کند.

در بخش دوم وضع زمان خود را تشریح می فرماید که مردم بر اثر پشت کردن به تعلیمات اسلام رو به فساد گذارده،حق گویان ذلیل،صادقان کلیل،جوانان بداخلاق،پیران گنهکار،عالمان منافق و دوستان خیانتکار شدند و به این ترتیب هشدار می دهد که به راه حق باز گردند و پیش از آنکه عذاب الهی دامانشان را بگیرد،بیدار شوند.

ص:522

بخش اوّل

اشاره

ألا و إنّ اللّسان بضعة من الإنسان،فلا یسعده القول إذا امتنع، و لا یمهله النّطق إذا اتّسع.و إنّا لأمراء الکلام،و فینان تنشّبت عروقه،و علینا تهدّلت غصونه.

ترجمه

آگاه باشید زبان پاره گوشتی از انسان است،هرگاه آمادگی در آن نباشد سخن او را یاری نمی کند و به هنگام آمادگی،نطق او را مهلت نمی دهد و ما فرمانروایان سخنیم،درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخه هایش بر سر ما سایه افکنده است.

شرح و تفسیر: ما فرمانروایان سخنیم!

ما فرمانروایان سخنیم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو نکته اشاره می فرماید:

نخست اینکه چرا بعضی به هنگام سخنرانی از سخن باز می ایستند و بعضی با قدرت پیش می روند،می فرماید:«آگاه باشید زبان پاره گوشتی از انسان است، هرگاه آمادگی در آن نباشد سخن او را یاری نمی کند و به هنگام آمادگی،نطق او را مهلت نمی دهد»؛ (ألا و إنّ اللّسان بضعة (1)من الإنسان،فلا یسعده القول إذا أمتنع،و لا یمهله النّطق إذا اتّسع) .

ص:523


1- 1) .«بضعه»(به فتح باء)و«بضعه»(به کسر باء)به معنای قطعه هر چیزی است و گاه در جایی که کسی به دیگری بسیار نزدیک است،گفته می شود:«هو بضعة منی».

این پاره گوشتی که زبان نام دارد از عجایب آفرینش خداست.با حرکات بسیار سریع و دقیق و حساب شده،مقاطع 28گانه یا 32گانه حروف را با دقّت می سازد و آنها را پشت سر هم ردیف می کند و با مجموع آنها تمام منویّات مادی و معنوی و خواسته های خود را بیان می کند؛زیباییها و زشتیها،خوبیها و بدیها را با آن آشکار می سازد و شگفت اینکه هر قومی به لغتی تکلّم می کنند و بیش از هزار لغت در دنیا وجود دارد و این موهبت تنها به انسان داده شده و سخن گفتن تنها از او بر می آید و به قدری اهمّیّت دارد که خداوند آن را در طلیعه سوره «الرّحمن»که شرح مواهب و نعمتهای الهی را می دهد،ذکر فرموده است:

«الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ» (1)البتّه نباید فراموش کرد که مهم فرماندهی روح نسبت به زبان است.هرگاه این فرمانده آمادگی داشته باشد زبان با فصاحت و بلاغت و به راحتی می چرخد و هرگاه در روح،آمادگی نباشد زبان از کار می ماند و در جمله های بالا اگر«امتناع»و«اتّساع»را به زبان نسبت می دهد در حقیقت منظور،امتناع و اتّساع روح انسان است.

در حقیقت امام با این سخن ضمن اشاره به اهمّیّت زبان و نطق،دلیل موفق و ناموفق بودن افراد را در سخنرانی بیان می فرماید.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«ما فرمانروایان سخنیم،درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخه هایش بر سر ما سایه افکنده است»؛ (و إنّا لأمراء الکلام، و فینا تنشّبت (2)عروقه (3)،و علینا تهدّلت (4)غصونه) .

امام علیه السّلام در این عبارت زیبا سخن گفتن را به درخت تنومندی تشبیه کرده که

ص:524


1- 1) .الرحمن،آیه 1-4.
2- 2) .«تنشّبت»از ریشه«نشوب»به معنای پیوستن یا فرورفتن در چیزی است.
3- 3) .«عروق»جمع«عرق»بر وزن«صدق»به معنای اصل و ریشه هر چیزی است.
4- 4) .«تهدّلت»از ریشه«هدل»به وزن«جدل»به معنای سست و آویزان شدن است و به شاخه هایی که رو به پایین می آید و آویزان می شود،اطلاق می شود.

دارای ریشه ها و شاخه هاست و اضافه می کند که این درخت پربار در سرزمین وجود ما ریشه دوانده و شاخه های پربارش بر سر ما سایه افکنده و به همین دلیل خاندان وحی را«امیران کلام»نامیده است.

همه می دانیم این یک ادّعا نیست،واقعیّتی است که دوست و دشمن به آن معترف اند.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از فصیح ترین افراد عرب زبان بود؛چگونه فصیح نباشد در حالی که کلام خدا که فصاحتش در حدّ اعجاز است بر زبان او جاری شده و فصاحت امیر مؤمنان علی علیه السّلام زبانزد خاص و عام است و خطبه های او در نهج البلاغه دست به دست می گردد و در گذشته،استادان سخن به شاگردان خود توصیه می کردند اگر می خواهند سخن گفتن آمیخته با فصاحت و بلاغت را فرا گیرند خطبه های نهج البلاغه را حفظ کنند.

خطبه های بانوی اسلام نیز از فصیح ترین و بلیغ ترین خطبه هاست.

پرورش یافتگان این خانواده حضرت زینب و زین العابدین علیهما السّلام در خطبه های کوفه و شام چنان داد سخن دادند که دوست و دشمن را منقلب ساختند،بنابراین باید تصدیق کرد که نام«امیران سخن»برای این خانواده،بسیار زیبنده است.

نکته ها
1-شگفتی های زبان

زبان ظاهری یعنی قطعه گوشتی که در دهان انسان است و کارهای مهم و پیچیده ای بر عهده دارد و همچنین زبان فکری به معنای قدرت بر ادای کلمات و جمله بندی ها و بیان مقاصد خویش از این طریق هردو از مواهب عظیم خداوند است،لذا فلاسفه و دانشمندان فصل ممیّز انسان را همان نطق(زبانی و فکر) شمرده و انسان را«حیوان ناطق»معرّفی می کنند.درباره این دو هرچه دقیق تر

ص:525

شویم عجایب بیشتری بر ما ظاهر می شود.

جالب اینکه زبان تقریبا تمام فضای میان دندانها را پر کرده،هنگام غذا خوردن مواد غذایی را به سرعت به زیر دندانها می فرستد و خودش را با مهارت به عقب می کشد،بی آنکه آسیبی ببیند.

پزشکان می گویند:غذا چهار هضم دارد:هضم اوّل آن در دهان است که کاملا نرم می شود و با بزاق دهان آمیخته می گردد و تغییرات فراوانی از نظر فیزیکی و شیمیایی در آن ظاهر می شود.سپس روانه معده می گردد و ما بی آنکه بدانیم زبان به هنگام غذا خوردن چه نقش مهمی دارد شب وروز از آن بهره می گیریم.

کار مهم تر زبان انسان،خلق کلمات و مقاطع حروف و کنار هم چیدن جمله ها و بیان تمام مقاصد کوچک و بزرگ و ساده و پیچیده و بسیار پیچیده است که راستی از شگفتیهای آفرینش به شمار می آید.

ولی مهم این است که همه در این کار مهارت ندارند.مهارت در سخن گفتن مرهون عوامل متعددی است که یکی از مهم ترین آنها تمرین مداوم است.

اعتماد به نفس و مرعوب نشدن در برابر جمعیّت و حفظ خونسردی و تلقین موفقیّت به خویشتن،از عوامل مهم دیگر است.

حضور در مجالس اساتید سخن و استفاده از تجربیات آنها و نکات ظریفی را که در برابر مخاطبان خود اعمال می کنند عامل مهم دیگری است.

به یقین مطالعات قبلی و داشتن مایه های علمی به اعتماد به نفس کمک می کند و اینکه می بینیم بعضی در مجالس مهم بهترین سخنرانیها را ارائه می دهند و بعضی در مجالس کوچکتر به زودی وا می مانند ریشه هایش را در وجدان و عدم وجدان یکی از عوامل بالا باید جستجو کرد.

حالات روحی انسان از شادی و غم،سلامت و بیماری،آرامش و اضطراب و گرفتاری نیز در این امر بسیار مؤثّر است.

ص:526

تعبیر به امتناع(خودداری زبان از سخن گفتن)و اتّساع(گسترش و آمادگی زبان برای این کار)در خطبه بالا اشاره به همین حالات است.

ابن ابی الحدید موارد جالبی را درباره کسانی که بر منبر رفتند و نتوانستند خطابه ای بخوانند و با ذکر الفاظ نامناسبی از منبر پایین آمدند از کتاب«البیان و التبیین»جاحظ نقل می کند،از جمله می گوید:

عثمان(خلیفه سوم)روزی بر منبر رفت و از سخن گفتن واماند.جمله زیر را گفت و از منبر پایین آمد:

«أنتم إلی إمام عادل أحوج منکم إلی إمام خطیب؛احتیاج شما به پیشوای عادل بیش از احتیاج شما به پیشوای خطیب و سخنران است»(تکیه کردن عثمان بر مسئله عدالت بسیار جالب است!).

سپس نقل می کند«عدّی بن أرطاة»به منبر رفت،چشمش که به مردم افتاد،از سخن بازماند.این جمله را گفت و از منبر پایین آمد:«الحمد للّه الّذی یطعم هؤلاء و یسقیهم؛حمد و سپاس برای خداوندی که این حاضران را غذا می دهد و آب می نوشاند».

و نیز«روح بن حاتم»روزی به منبر رفت و همین که چشمش به مردم افتاد که همگی به او نگاه می کنند و گوش به او سپرده اند،صدا زد:«سرهای خود را پایین بیفکنید و چشمهای خود را ببندید،زیرا سوار شدن بر مرکب در اوّل کار مشکل است،هنگامی که خداوند قفلی را بگشاید آسان می شود».

نیز نقل می کند:«مصعب بن حیّان»روزی می خواست خطبه نکاحی بخواند ناگهان واماند و گفت:«لقّنوا موتاکم لا إله إلاّ اللّه؛به مردگان خود لا اله الاّ اللّه تلقین کنید».مادر عروس گفت:«عجّل اللّه موتک ألهذا دعوناک؛خدا به زودی مرگت دهد تو را برای این دعوت کرده بودیم؟!»و موارد دیگری از این قبیل. (1)

ص:527


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 13،ص 13-14.
2-امیران سخن

آنچه امام علیه السّلام در این خطبه بیان فرموده که ما امرای کلام هستیم واقعیّتی انکارناپذیر است که دوست و دشمن به آن معترف اند.بهترین دلیل برای این مطلب،آثاری است که از این خاندان مقدّس باقی مانده؛مانند سخنان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله که به عنوان نهج الفصاحه منتشر شده و این کتاب نهج البلاغه در بخشهای سه گانه خود و دعاهایی مانند دعای کمیل و صباح که سندش به آن حضرت می رسد و دو خطبه معروف بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السّلام و همچنین دعای عرفه که سندش به امام حسین علیه السّلام می رسد و خطبه هایی که خاندان آن حضرت بعد از حادثه کربلا در کوفه و شام و سپس در مدینه ایراد کردند و همچنین دعاهای صحیفه سجادیه و دعاهایی مانند دعای ابو حمزه ثمالی که آن نیز سندش به امام سجاد علیه السّلام می رسد و امثال آنها.

اعتراف دشمنان در این زمینه قابل ملاحظه است.ابن ابی الحدید در جلد اوّل شرح نهج البلاغه از شخصی به نام محقن ابن ابی محقن نقل می کند هنگامی که او محضر علی علیه السّلام را رها کرد و به معاویه پیوست،معاویه از او پرسید:از نزد چه کسی آمدی؟گفت:«جئتک من عند أعیی النّاس»او برای چاپلوسی در برابر معاویه چنین گفت:من از نزد ناتوان ترین اشخاص در سخن گفتن،آمده ام.

معاویه گفت:«و یحک کیف یکون أعیی النّاس فواللّه ما سنّ الفصاحة لقریش غیره؛ وای بر تو چگونه او را ناتوان ترین افراد می شماری در حالی که به خدا سوگند، اساس فصاحت را در میان قریش جز او کسی بنا ننهاد». (1)

نیز او از عبد الحمید کاتب که در فن نویسندگی ضرب المثل بود نقل می کند که می گفت:هفتاد خطبه از خطبه های علی علیه السّلام را حفظ کردم و پس از آن ذهن من فوق العاده جوشید. (2)

ص:528


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 1،ص 24.
2- 2) .همان مدرک،طبق نقل مرحوم علاّمه مطهری در کتاب سیری در نهج البلاغه،ص 28.

مرحوم سیّد رضی در مقدّمه جالبی که بر نهج البلاغه نوشته سخنی دارد که ترجمه اش این است:

امیر مؤمنان علی علیه السّلام سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است، اسرار بلاغت از وی آشکار شد و قواعد و دستوراتش از او سرچشمه گرفت.با استفاده از شیوه او هر خطیب توانایی به قدرت خطابه دست یافت و از گفتار او سخنرانان ماهر یاری جستند،او در این میدان همچنان پیش می رود و دیگران از او عقب مانده اند،زیرا در کلامش نشانه هایی از علم خداست و عطر و بویی از سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و اله.

همان گونه که در آغاز جلد اوّل نوشتیم،ابن ابی الحدید ذیل خطبه 221 بعد از شرح بخشی از کلام مولا درباره عالم برزخ چنین می گوید:«اگر تمام فصحای عرب در مجلس واحدی اجتماع کنند و این بخش از خطبه را برای آنها بخوانند، سزاوار است همگی به خاطر آن سجده کنند،چنان که شعرای عرب هنگامی که شعر معروف عدی بن رقاع را که با این جمله:«قلم اصحاب...»شروع می شود، شنیدند(برای خدا)سجده کردند،چون از علّت آن سؤال شد،گفتند:ما محلّ سجود در شعر را می شناسیم،آن گونه که شما محل سجود را در قرآن می شناسید». (1)

برای شرح بیشتر در این زمینه به کتاب سیری در نهج البلاغه شهید مطهری و مقدّمه جلد اوّل شرح پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام رجوع شود.

***

ص:529


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 11،ص 153.

ص:530

بخش دوم

اشاره

و اعلموا رحمکم اللّه أنّکم فی زمان القائل فیه بالحقّ قلیل،و اللّسان عن الصّدق کلیل،و اللاّزم للحقّ ذلیل.أهله معتکفون علی العصیان، مصطلحون علی الإدهان،فتاهم عارم،و شائبهم آثم،و عالمهم منافق،و قارنهم مماذق.لایعظّم صغیرهم کبیرهم،و لا یعول غنیّهم فقیرهم.

ترجمه

بدانید،خدایتان رحمت کند،که شما در زمانی قرار گرفته اید که گوینده حق در آن کم،و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان،و همراهان حق،خوارند.اهل این زمان همواره با گناه همراه اند و بر مداهنه و سازشکاری و سهل انگاری اتفاق نظر دارند.جوانانشان بداخلاق و شرور،و بزرگسالانشان گنهکارند.عالم آنها منافق است و قاریان قرآن و عابدان ریاکارند.نه کوچکشان بزرگسالان را احترام می کنند و نه ثروتمندشان زندگی مستمندانشان را تکفّل می نمایند.

شرح و تفسیر: ویژگی های محیط فاسد

ویژگی های محیط فاسد

امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به شرح مفاسدی که در آن عصر و زمان بر اثر سیاستهای حکّام پیشین پیدا شده بود و تقریبا در تمام جوامع آلوده دیده می شود،پرداخته و ضمن یازده جمله کوتاه و بسیار پرمعنا ترسیم دقیقی از آن جامعه می فرماید و در واقع چیزی را فروگذار نکرده است(و این است معنای فصاحت و بلاغت و سخنوری اعجازآمیز)می فرماید:«بدانید خدایتان رحمت

ص:531

کند که شما در زمانی قرار گرفته اید که گوینده حق در آن کم،و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان،و همراهان حق،خوارند»؛ (و اعلموا رحمکم اللّه أنّکم اللّه أنّکم فی زمان القائل فیه بالحقّ قلیل،و اللّسان عن الصّدق کلیل (1)،و اللاّزم للحقّ ذلیل) .

امام علیه السّلام در ذکر این سه وصف،انگشت روی ریشه های اصلی فساد جامعه گذارده و آن اینکه حق گویان از ترس مخالفان یا فزونی مشکلات حق گویی، خاموش شوند و راستگویان یا بر اثر فشار محیط و هیأت های حاکم و یا ترس از بر باد رفتن منافع شخصی،دم فروبندند یا به جای راستگویی آلوده کذب و دروغ شوند و نیز آنها که حق جویند و حق طلب از متن جامعه کناره گیری کنند یا کنار زده شوند و کسی گوشش بدهکار گفتار حقّ آنها نباشد و در یک جمله امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شود و ارشاد جاهل و تنبیه غافل متروک گردد.

سپس به دو وصف دیگر که در واقع نتیجه اوصاف سه گانه پیش است،اشاره کرده می فرماید:«اهل این زمان همواره با گناه همراه اند و بر مداهنه و سازشکاری و سهل انگاری اتفاق نظر دارند»؛ (أهله معتکفون علی العصیان،مصطلحون (2)علی الإدهان (3)) .

بی شک در هر جامعه ای گناه وجود دارد و سازشکاری و مداهنه دیده می شود؛ولی بدبختی و سیه روزی آنجاست که یک حرکت عمومی به سوی گناه،آن هم به صورت مستمر و پیوسته صورت گیرد و نیز بدبختی آنجاست که سازشکاران و سهل انگاران دست به دست هم دهند و در این کار متّحد شوند.

ص:532


1- 1) .«کلیل»از ریشه«کلّ»بر وزن«حلّ»به معنای خسته و ناتوان شدن و از کار ماندن و ضعیف گشتن گرفته شده است،بنابراین«کلیل»به معنای خسته و ناتوان و ضعیف است.
2- 2) .«مصطلحون»به معنای افرادی است که بر چیزی توافق کنند.از ریشه«صلح»به معنای سازش است.
3- 3) .«ادهان»در اصل به معنای روغن مالی کردن است.سپس به معنای خدعه کردن و نیرنگ زدن و سازش کاری بر سر یک امر نامطلوب به کار می رود.

آنگاه امام علیه السّلام در ششمین و هفتمین وصف می فرماید:«جوانانشان بداخلاق و شرور،و بزرگسالانشان گنهکارند»؛ (فتاهم عارم (1)،و شائبهم (2)آثم) .

بدیهی است در محیطی که حق گویان خاموش شوند و امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شود محیط خانواده ها آلوده گردد،جوانانی که در این محیط و آن خانواده پرورش می یابند بداخلاق و بی ادبند.همچنین روشن است هنگامی که این جوانان به سن پیری می رسند عادت به گناه را از دست نمی دهند و از این نکته غافل اند که عمرشان به پایان نزدیک است و اجلشان به زودی فرا می رسد و به سبب این غفلت در دریای گناه غوطه ورند.

در هشتمین و نهمین وصف می افزاید:«عالم آنها منافق است و قاریان قرآن و عابدان ریاکارند»؛ (و عالمهم منافق،و قارئهم مماذق (3)) .

آری!عالمان آن زمان که به دنیاپرستی روی آورده اند،راه رسیدن به دنیا را نفاق می دانند و همان گونه که در تعبیر دیگری امام علیه السّلام در خطبه 194 بیان فرموده:

«وصفهم دواء و قولهم شفاء و فعلهم الدّاء العلیاء ؛وصفشان درمان،گفتارشان به ظاهر شفابخش؛امّا کردارشان درد بی درمان است».

در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه«قارئهم»آمده است و بسیاری از شارحان نیز همین را ترجیح داده اند که تناسب با جمله قبل دارد،زیرا در آنجا سخن از عالمان است و در اینجا سخن از قاریان قرآن و عابدان است.واژه «ممازق»که به معنای ریاکار و دو رنگ است نیز با آن متناسب است.در حالی که در بعضی از نسخه ها«قارن»از ماده قرین آمده که به معنای دوست است و مفهوم جمله این می شود که دوستان آن زمان دورو و دو چهره اند؛ولی روشن است که

ص:533


1- 1) .«عارم»یعنی بداخلاق و شرور از ریشه«عرامة»به معنای خشونت و کج خلقی و سخت گیری گرفته شده و سیلاب طاقت فرسا و موانعی را که در دره ها برای مهار کردن آبها می سازند،به همین مناسبت«عرم»بر وزن «کدر»گرفته می شود.
2- 2) .«شائب»به معنای پیرمرد بزرگسال از ریشه«شیب»بر وزن«غیب»به معنای پیری گرفته شده است.
3- 3) .«مماذق»به معنای ریاکار از ریشه«مزق»بر وزن«حذف»به معنای آمیختن شیر با آب گرفته شده است.

نسخه اوّل تناسب بیشتری با مجموع کلام امام دارد.

سرانجام در دهمین و یازدهمین اوصاف اهل آن زمان می فرماید:«نه کوچکشان بزرگسالان را احترام می کند و نه ثروتمندانشان زندگی مستمندانشان را تکفّل می نماید»؛ (لا یعظّم صغیرهم کبیرهم،و لا یعول (1)غنیّهم فقیرهم) .

روشن است هنگامی که جوانان و نوجوانان بی ادب،دور از شرم و حیا پرورش یابند،احترامی برای بزرگترها قائل نیستند و در واقع بزرگترها بذری که به دست خود افشانده اند،میوه تلخش را می چینند.

و نیز روشن است هنگامی که فضائل انسانی از جامعه برچیده شود و دنیاپرستی و فساد اخلاق جای آن را بگیرد،اغنیا به فقیران رحم نمی کنند و این حقیقت را فراموش می کنند که خداوند مستمندان را در اموال آنها شریک ساخته و سهم قابل توجّهی برای آنها قائل شده است،از این رو تمام آن اموال را حقّ خود می دانند و در طریق عیش ونوش صرف می کنند.این در صورتی است که آن اموال از طریق حلال به دست آمده باشد و اگر از طریق حرام باشد و صاحبانش معلوم نباشند،همه آن به فقرا و نیازمندان تعلّق دارد.

در اینجا دو سؤال باقی می ماند:نخست اینکه چرا در عصر حکومت امام علیه السّلام این همه مفاسد جامعه اسلامی را فراگرفته بود؟پاسخ این سؤال چندان مشکل نیست،اگر چند قدم به عقب بازگردیم و عصر خلیفه سوم را بررسی کنیم که حاکم وقت و دستیارانش با بیت المال چه ها کردند و پستهای حساس حکومت اسلامی را به دست چه اشخاصی سپردند،جواب این سؤال روشن می شود.

تاریخ به ما می گوید فساد در عصر خلیه سوم به قدری فراگیر شد که مردم بر خلیفه وقت شوریدند و در برابر چشم مهاجران و انصار او را به قتل رسانیدند و

ص:534


1- 1) .«لا یعول»از ریشه«عول»بر وزن«قول»به معنای سرپرستی و کفالت زندگی کسی را کردن و عیال نیز از همین ریشه گرفته شده است.

کمتر کسی به یاری او برخاست.

سؤال دیگر اینکه ریشه اصلی این مفاسد یازده گانه کجاست؟اگر درست بنگریم خواهیم دید که همه اینها یا لااقل اغلب آنها از فساد حکومت سرچشمه می گیرد و مردم که غالبا بر دین حکومتند،همان مسیر را ادامه می دهند و گاه فساد به قدری ریشه دار می شود که کار بر مصلحان بعدی نیز مشکل می گردد، همان گونه که بر امام علیه السّلام مشکل شد.به یقین اگر گذاشته بودند امام علیه السّلام بعد از پیغمبر زمام جامعه اسلامی را به دست گیرد و با آن عدالت و زهد و درایت مسلمین را در مسیر هدایت پیش ببرد،سرنوشت اسلام و مسلمانان طور دیگری خواهد بود.

جالب اینکه اگر نگاهی به کشورهای امروز دنیا که حکومتهای فاسدی دارند، بیفکنیم همه مفاسدی را که امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرموده در آنجا به روشنی می بینیم.

***

ص:535

ص:536

خطبۀ 234: اختلاف و تفاوت های مردم با یکدیگر

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

روی ذعلب الیمامی[الیمانی]عن أحمد بن قتیبة،عن عبد اللّه بن یزید، عن مالک بن دحیة،قال:کنّا عند أمیر المؤمنین علیه السّلام،و قد ذکر عنده اختلاف

النّاس فقال:

از سخنان امام علیه السّلام است «ذعلب یمانی»از«احمد بن قتیبه»از«عبد اللّه بن یزید»از«مالک بن دحیه» نقل می کند که همه ما در خدمت امیر مؤمنان علی علیه السّلام بودیم.در آنجا سخن از اختلاف و تفاوتهای مردم با یکدیگر به میان آمد،امام علیه السّلام فرمود: (1)

خطبه در یک نگاه

محور بحث در این کلام امام علیه السّلام ذکر عوامل تفاوت انسانها با یکدیگر است و ظاهر این کلام آن است که نقصان و کمال انسانها در عقول و غرایز به میزان پاکی گلی بسته است که سرشت آنها از آن آفریده شده و اگر می بینیم گروهی از نظر

ص:537


1- 1) .سند خطبه: زمخشری نیز این کلام را در جزء اوّل از کتاب ربیع الابرار نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج ص 3، 181)

ظاهر یا از جهت اخلاق باهم تناسب و تقارب دارند یا تفاوت و اختلاف در آنها دیده می شود،به سبب نزدیک بودن یا دور بودن نوع خمیرمایه های وجود آنها با یکدیگر است.(البتّه این سخن سؤالاتی درپی دارد که به خواست خدا در تفسیر و شرح به ذکر آن و پاسخش می پردازیم).

***

ص:538

إنّما فرّق بینهم مبادئ طینهم و ذلک أنّهم کانوا فلقة من سبخ أرض و عذبها،و حزن تربة و سهلها،فهم علی حسب قرب أرضهم یتقاربون،و علی قدر اختلافها یتفاوتون،فتامّ الرّواء ناقص العقل،و مادّ القامة قصیر الهمّة،و زاکی العمل قبیح المنظر،و قریب القعر بعید السّبر،و معروف الضّریبة منکر الجلیبة،و تائه القلب متفرّق اللّبّ،و طلیق اللّسان حدید الجنان.

ترجمه

آنچه بین آنها(مردم)ایجاد تفاوت کرده عناصر نخستین سرشت آنهاست، زیرا آنها قطعه ای بودند از زمین شور و شیرین،محکم و سست،و بر حسب نزدیک بودن خاکهایشان با یکدیگر به هم نزدیکند و به مقدار فاصله اختلاف خاکشان با یکدیگر متفاوتند؛افراد خوش منظر(غالبا)سست عقل اند،بلندقدان کوتاه همّت،پاکیزه عملان بدمنظر و کوتاه قدان،عمیق و خوش فکرند.آنها که نهادی پاک دارند(گاه بر اثر عوامل گوناگون)اخلاق ناپسند ظاهر می سازند.آنها که قلبی ناآرام دارند،افکارشان پراکنده است و سخنوران(زبردست)قوت قلب دارند.

شرح و تفسیر: سرچشمه تفاوتها

سرچشمه تفاوتها

شک نیست که انسانها هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی،فکری و اخلاق باهم متفاوتند.نیز شک نیست که این تفاوتها بر اثر تعلیم و تربیت قابل تغییر و

ص:539

دگرگونی است،بنابراین تفاوتها هرگز به سلب اختیار آدمی و مسئله جبر نمی انجامد.

ولی سخن در این است که سرچشمه این تفاوتها چیست؟چرا بعضی از نظر جسمانی بلند قامت،بعضی دیگر کوتاه،عدّه ای زیباروی و گروهی نازیبا، جمعی پراستعداد و بعضی ضعیف و ناتوان،گروهی با سخاوت و جمعی بخیل هستند.

امام علیه السّلام این اختلافات را به موادّی مستند می سازد که جسم انسان از آن برگرفته شده و می فرماید:«آنچه بین آنها ایجاد تفاوت کرده آغازهای سرشت آنهاست،زیرا آنها قطعه ای بودند از زمین شور و شیرین،محکم و سست،و بر حسب نزدیک بودن خاکهایشان با یکدیگر به هم نزدیکند و به مقدار فاصله اختلاف خاکشان با یکدیگر متفاوتند»؛ (إنّما فرّق بینهم مبادئ (1)طینهم و ذلک أنّهم کانوا فلقة (2)من سبخ (3)أرض و عذبها (4)،و حزن (5)تربة و سهلها (6)،فهم علی حسب قرب أرضهم یتقاربون،و علی قدر اختلافها یتفاوتون) .

بر طبق این بیان،تفاوتها از تفاوت مواد مختلف زمینی گرفته شده است و با توجّه به اینکه زمینها و مواد ترکیبی آنها باهم اختلاف دارند،و ترکیبهای وجود انسانها از آن مواد باهم متفاوت است و تفاوت آن مواد تأثیر در تفاوت روحیات

ص:540


1- 1) .«مبادی»جمع مبدأ به معنای آغاز هرچیزی است و در اینجا به معنای عناصری است که طینت انسانها را تشکیل داده است.
2- 2) .«فلقة»به معنای قطعه از هرچیزی است.از ریشه«خلق»بر وزن«حلق»گرفته شده که به معنای شکاف دادن است و از آنجایی که شکاف دادن سبب می شود هرچیزی به قطعات متعدّد تقسیم شود،واژه«فلقه»به معنای قطعه آمده است.
3- 3) .«سبخ»به معنای زمین شوره زار است.
4- 4) .«عذب»به معنای شیرین و گواراست(مقابل سبخ است).
5- 5) .«حزن»این واژه هنگامی که در مورد زمین به کار رود به معنای زمین خشن و ناهموار است و«حزن»به معنای غم نیز از همین ریشه گرفته شده است.
6- 6) .«سهل»این واژه هنگامی که در مورد زمین به کار رود به معنای زمین هموار و نرم است و«سهل»به معنای آسان نیز از همین ریشه گرفته شده است.

و افکار و اخلاق آنها دارد،به این ترتیب در میان انسانها اختلافاتی ظاهر گشت.

در اینجا دو سؤال پیش می آید:نخست اینکه جدّ اوّلی ما حضرت آدم از خاک آفریده شد و انسانهای بعد از نطفه آدم و فرزندان او به وجود آمدند نه از خاک.

دیگر اینکه آیا این سخن مذهب جبر را تقویت نمی کند که می گویند:هرکسی مجبور است کارهای خاصّی را انجام دهد و دگرگونی آن ممکن نیست.

پاسخ سؤال دوم را به آخر خطبه،بحث نکات وامی گذاریم و پاسخ سؤال اوّل از دو راه ممکن است:

نخست اینکه گر چه انسانهای پس از آدم از نطفه او متولّد می شوند؛ولی نطفه از مواد ترکیبی مختلفی تشکیل یافته که قسمت عمده آن به زمین برمی گردد و در مسیر پرورش از تغذیه مادر استفاده می کند تا به حدّ کمال و هنگام تولّد برسد و غذای مادر هرچه باشد از مواد زمینی گرفته شده،گیاهان از زمین می رویند و حیوانات مأکول از گیاهان پرورش پیدا می کنند،بنابراین رشد جنین از یک ذرّه ظاهرا بی مقدار تا رسیدن به یک جنین کامل همه از مواد زمینی است.

این مطلب را با ذکر یک مثال می توان روشن تر ساخت و آن اینکه درختان میوه ای که در زمینهای مختلف می رویند و همچنین حبوبات و دانه های غذایی کاملا با هم متفاوتند؛مثلا انگور که در یک زمین می روید بسیار شیرین تر، لطیف تر و جالب تر از انگوری است که در زمین دیگر می روید و همچنین سایر میوه ها.

انسانها نیز چنین هستند و از آنجایی که رابطه جسم و روح نسبت به یکدیگر بسیار نزدیک است تفاوت این مواد در روحیات و خلقیات انسان اثر می گذارد.

پاسخ دیگر اینکه صرف نظر از آنچه گفته شد،اگر تنها بر گرفتن جسم آدم از خاک تکیه کنیم باز ممکن است از این ماده ترکیبی وجود آدم هنگامی که نطفه را تشکیل می دهد،نطفه های مختلفی حاصل شود.در بعضی از حالات بخشی از

ص:541

فلان ماده،بیشتر در نطفه وارد شود و در بعضی از حالات کمتر و به همین دلیل فرزندانی که از یک پدر و مادر و در یک آب و هوا متولّد می شوند و حتی تغذیه پدر و مادر هم شبیه به هم است،باهم متفاوت و مختلف اند؛یکی دلیرتر و دیگری با سخاوت تر،یکی ضعیف تر و دیگری باهوش تر است.

این نکته نیز قابل ملاحظه است که آب و هوا نیز بخشی از وجود انسان را تشکیل می دهد؛ولی امام علیه السّلام در اینجا سرچشمه اختلاف را فقط تفاوت ماده زمینی ذکر فرمود و سخنی از آب و هوا به میان نیاورد یا از آن رو تأثیر آنها نسبت به مواد زمینی بسیار کمتر است و یا اینکه آب و هوا نیز تحت تأثیر موادّ زمینی است،در شوره زارها،آب شور و هوا آلوده و در سرزمینهای شیرین،آب شیرین و هوا پاک و مطبوع است.

البتّه کیفیّت تابش آفتاب نیز تأثیر خاص خود را دارد و به همین دلیل در مناطق استوایی،افراد غالبا سیاه پوست و در مناطق معتدل،سفیدپوست هستند و به یقین تنها رنگ پوست عوض نمی شود،بلکه منطقه جغرافیایی به سبب تفاوت تابش آفتاب یا تفاوت آب و هوا و زمینها،تأثیر ویژه خود را دارد.

به هر حال با توجّه به آنچه گفتیم،کلام امام را مطابق آنچه ظاهرش دلالت دارد می توان پذیرفت و با موازین علمی امروز نیز کاملا سازگار است و نیازی نیست بگوییم منظور از (مبادئ طینهم) ارواح و نفوس انسانی هستند و بقیه الفاظ امام را نیز بر تفاوت ارواح حمل کنیم؛نه بر تفاوت اجسام که تأثیرگذار در تفاوت اخلاق و روحیّات است،آن گونه که از سخنان ابن ابی الحدید در شرحش بر نهج البلاغه استفاده می شود.

آنگاه امام علیه السّلام در ادامه سخن نمونه های متعددی از تأثیر جسم بر اخلاق و فکر و صفات نفسانی بیان می فرماید و با ذکر هفت نمونه از رابطه جسم و روح و ترکیب ظاهری با خلق و خوی باطنی،این بحث را به پایان می برد و می فرماید:

ص:542

«افراد خوش منظر(غالبا)سست عقل اند،بلند قدان کوتاه همت،پاکیزه عملان بد منظر و کوتاه قدان،عمیق و خوش فکرند آنها که نهادی پاک دارند(گاه بر اثر عوامل گوناگون)اخلاق ناپسند ظاهر می سازند آنها که قلبی ناآرام دارند، افکارشان پراکنده است و سخنوران(زبردست)قوت قلب دارند»؛ (فتامّ الرّواء (1)ناقص العقل،و مادّ القامة قصیر الهمّة،و زاکی العمل قبیح المنظر،و قریب القعر (2)بعید السّبر (3)،و معروف الضّریبة منکر الجلیبة،و تائه (4)القلب متفرّق اللّبّ،و طلیق اللّسان حدید الجنان) .

آنچه درباره این روابط هفتگانه در میان جسم و روح و ماده جسمانی و اخلاق در کلام امام علیه السّلام آمده،به یقین به صورت قاعده ای کلی و بی استثنا نیست، بلکه نظر به غالب افراد دارد و به همین دلیل استثنائاتی برای آنها با چشم خود دیده ایم.

جمله «قریب القعر بعید السّبر» با توجّه به اینکه«قعر»در اینجا اشاره به کوتاهی قامت است،زیرا افراد کوتاه قامت فاصله زیادی در میان سر و قدمهایشان نیست و به همین دلیل واژه«قریب القعر»برای آنها مناسب است و با توجّه به اینکه«سبر»به معنای آزمایش و بررسی و عمق یابی است،تعبیر به«بعید السبر»اشاره به عمق فکر و آگاهی فراوان است.

این احتمال نیز وجود که تعبیر به«بعید السبر»اشاره به این باشد که آنها به تعبیر عوام،افرادی تودار هستند که شناختشان به آسانی امکان پذیر نیست.این

ص:543


1- 1) .«رواء»از ریشه«ریّ»بر وزن«حی»در اصل به معنای سیراب شدن است،از این رو به افراد زیبا و خوش چهره«رواء»گفته می شود.گویی آنها همانند گیاهی هستند که کاملا سیراب شده و خوش منظر است.
2- 2) .«قعر»در اینجا به معنای باطن است و قعر هرچیزی به آخرین نقطه عمق آن اطلاق می شود.
3- 3) .«سبر»در اصل به معنای آزمودن و بررسی کردن است و به کسی که نمی توان به آسانی به اسرار درون او پی برد«بعید السّبر»اطلاق می شود.
4- 4) .«تائه»به معنای سرگردان از ریشه«تیه»بر وزن«سعی»و«تیه»بر وزن«تیم»گرفته شده که به معنای سرگردان شدن و گمراه گشتن است.

ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود و همچنین ابن میثم و بعضی دیگر از شارحان،این معنا را پذیرفتند.

جمله «معروف الضّریبة...» با توجّه به اینکه«ضریبه»در اینجا به معنای سجیه،نهاد و خوی و خصلت است و«جلیبه»به معنای کاری است که انسان بر خلاف خوی و خصلت انجام می دهد گویی آن را خارج از وجود خود جلب و وارد می کند،مفهومش این است که گروهی از آن انسانهای پاک نهاد بر اثر عوامل برونی؛مانند تربیتهای غلط و محیطهای آلوده و تبلیغهای سوء که منشأ دواعی شیطانی می شود،برخلاف سجیه خود رفتار می کنند.

جمله «تائه القلب...» مفهومی دارد که غالبا در زندگی خود و دیگران تجربه کرده ایم و آن اینکه افرادی که بر اثر عوامل مختلف،قلبی ناآرام دارند،قدرت تفکّر منظم را از دست می دهند و طبعا افکارشان پریشان می شود به طوری که از پریشانی فکر آنها ناراحتی دلهایشان را می توان به دست آورد.

جمله «و طلیق اللّسان...» نیز مفهومی دارد که به تجربه رسیده و آن اینکه سخنوران ماهر،افرادی هستند که قلبی قوی و نیرومند دارند و از چیزی نمی ترسند،شجاع اند و به همین دلیل در ایراد سخنرانی مهارت دارند.

نکته ها

1-رابطۀ عجیب روح و جسم

بسیاری از دانشمندان و فلاسفه تصریح کرده اند که رابطه روح و جسم انسان چنان است که ویژگی هریک در دیگری اثر می گذارد،بنابراین جای تعجب نیست که میان قیافه و قامت انسانها و سایر ویژگیهای جسمانی آنان با روحیات و اخلاق آنها رابطه ای برقرار باشد.

از قدیم الایّام تا به امروز جمعی از دانشمندان این روابط را در کتابهای خود

ص:544

ذکر کرده اند و مجموعه ای به نام علم قیافه شناسی به وجود آمده است.

ولی غالبا اعتراف دارند که این رابطه ها(رابطه اخلاق و روحیات با اشکال مختلف جسمانی)کلیت ندارد،زیرا عوامل دیگری نیز در روحیات و اخلاق انسان اثرگذار است که گاه تأثیر آنها غلبه می کند و رابطه قیافه و اخلاق را برهم می زند؛مثلا خلق و خوی پدر و مادر،تأثیر آب و هوای اقلیمی،سر و کار داشتن با اشیای مختلف به حسب شغل و کسب و کار خود،این امور و مانند آن نیز می تواند در خلقیات انسان اثر بگذارد و گاه کلّیت روابط علم قیافه شناسی را بر هم زند.

به هر حال آنچه در کلام مولا علیه السّلام در بالا خواندیم اشاره ای به گوشه ای از این رابطه روح و جسم است که امام علیه السّلام در پاسخ سؤال بعضی از یارانش درباره اختلاف روحیات مردم بیان فرمود و آنچه را در این خطبه می خوانیم نیز به یقین اصلی کلّی و استثنا ناپذیر نیست.

از اینجا روشن می شود که اگر در بعضی از روایات مطالبی برخلاف آنچه در کلام بالاست دیده می شود از قبیل همین استثنائات است؛مانند حدیث معروف نبوی که می گوید:«أطلب الخیر عند حسان الوجوه؛خیر و نیکی را نزد زیبارویان بیابید». (1)

در حالی که در بعضی از روایات آمده است رسول خدا ضمن خطبه ای فرمود:«أیّها النّاس إیّاکم و خضراء الدّمن قیل یا رسول اللّه و ما خضراء الدّمن؟ قال:المرأة الحسناء فی منبت السّوء؛ای مردم از گیاهان زیبایی که بر مزبله ها می روید بپرهیزید،عرض کردند:ای رسول خدا منظور از این گیاهان چیست؟ فرمود:زن زیبارویی که در خانواده آلوده ای پرورش یافته باشد». (2)

ص:545


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 14،ص 37،ح 4.
2- 2) .بحار الانوار،ج 100،ص 236،ح 22.
2-آیا این رابطه،با اصل اختیار سازگار است؟

سؤال دیگری که در اینجا مطرح می شود این است که اگر شور و شیرین بودن خاکهای سرشت انسانها و رابطه اشکال جسمانی با خلق و خوی بشر را بپذیریم، نتیجه اش این است که نه نیکوکاران توان بدکاری دارند و نه بدکاران توان نیکوکاری و این موافق مکتب جبر است و می دانیم حرکت کردن بر وفق مکتب جبر نتیجه اش انکار ثواب و عقاب و بی هدف بودن بعثت انبیا و در نهایت نفی عدالت پروردگار است.

پاسخ این سؤال چندان پیچیده نیست.هیچ کس نمی گوید کیفیّات جسمانی یا سرشت افراد،علت تامّه برای آن خلقیّات است،بلکه تنها به عنوان یک زمینه می توان از آن یاد کرد.

این مطلب را با ذکر مثالی می توان روشن ساخت؛همه می گویند:محیط خانواده یا محیط اجتماع در اعمال انسانها اثر می گذارد؛ولی این سخن بدان معنا نیست که اراده انسان را سلب کند،بلکه تنها یک زمینه است،لذا بسیار می بینیم افرادی که در یک خانواده آلوده پرورش یافته اند؛ولی انسانهای صالح و درستکار و با ایمانی بوده اند،و به عکس افرادی در خانواده های صالح پرورش یافته اند؛ولی انسانهای نادرستی از کار در آمده اند.به بیان دیگر جزء اخیر علّت تامّه اراده خود انسان است که اثر نهایی را به دنبال دارد.

این نکته نیز شایان توجّه است که چنانچه کسی زمینه های نامساعد اخلاقی یا محیطهای خانوادگی یا اجتماعی داشته باشد؛ولی در مسیر صحیح گام بردارد اجر و پاداش او از کسانی که در محیطی مساعد پرورش یافته اند به یقین بیشتر است.

***

ص:546

خطبۀ 235: هنگامی که مشغول غسل رسول خدا و آماده کردن او برای دفن بود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

قاله و هو یلی غسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و تجهیزه:

از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را هنگامی ایراد فرمود که مشغول غسل رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و آماده کردن او برای دفن بود. (1)

خطبه در یک نگاه

همان گونه که اشاره شد،امام علیه السّلام این سخن را هنگامی ایراد کرد که مشغول غسل و تجهیز پیغمبر اکرم بود؛سخنانی سوزناک و حزن انگیز که از نهایت اندوه

ص:547


1- 1) .سند خطبه: این کلام را گروهی که قبل از سیّد رضی می زیستند در کتابهای خود آوردند از جمله: الف)«محمد بن حبیب»(متوفای سال 245)یعنی 114 سال قبل از تولّد مرحوم سیّد رضی در کتاب«امالی»خود آورده است. ب)«ابو اسحاق ابراهیم»معروف به زجاج(متوفای سال 311)یعنی 48 سال قبل از تولّد سیّد رضی در کتاب امالی خود از محمد بن یزید مبرد نقل کرده است. ج)شیخ مفید نیز در کتاب امالی خود آن را با سند خویش از ابن عباس روایت کرده است.صاحب کتاب مصادر بعد از ذکر مطالب بالا می گوید:شکی نیست که این کلام،کلام علی علیه السّلام است و اگر در کتاب«زهر الآداب»آن را به دیگری نسبت دادند توهمی بیش نیست.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 182-183)

و غم مولا در آن هنگام خبر می دهد.این در حالی بود که دیگران بدن پیغمبر را رها کرده بودند و در سقیفه بنی ساعده مشغول توطئه برای به دست گرفتن خلافت پیغمبر بودند.

***

ص:548

بأبی أنت و أمّی یا رسول اللّه لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النّبوّة و الإنباء و أخبار السّماء.خصّصت حتّی صرت مسلّیا عمّن سواک و عمّمت حتّی صار النّاس فیک سواء.و لو لا أنّک أمرت بالصّبر، و نهیت عن الجزع،لأنفدنا علیک ماء الشّؤون و لکان الدّاء مماطلا و الکمد محالفا،و قلاّ لک!و لکنّه ما لایملک ردّه،و لا یستطاع دفعه!بأبی أنت و أمّی! اذکرنا عند ربّک،واجعلنا من بالک.

ترجمه

پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا،با مرگ تو چیزی قطع شد که با مرگ دیگری قطع نگشت و آن نبوّت و پیام آوردن(از سوی خدا)و اخبار آسمان بود.

ولی مصیبت تو این اثر را داشت که تسلی دهنده در برابر مصائب غیر توست(و با توجّه به این،مصائب دیگر در نظرم کوچک و کم اهمیّت است اضافه براین) مصیبت تو آن قدر گسترده است که عموم مردم در آن عزا دارند.اگر تو ما را به صبر و شکیبایی امر نفرموده بودی و از جزع و بی تابی نهی نمی کردی،آن قدر بر تو گریه می کردیم که اشکهایمان تمام شود و این درد جانکاه همیشه برایمان باقی بود و حزن و اندوهمان دائمی،و همه اینها در مصیبت تو کم بود؛امّا چه می توان کرد،چون مرگ چیزی است که نمی توان آن را بازگرداند و قدرت بر دفع آن نیست.پدر و مادرم فدایت باد ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و ما را همیشه به خاطر داشته باش.

ص:549

شرح و تفسیر: مصیبت عظیم و جانکاه رحلت پیامبر خدا

مصیبت عظیم و جانکاه رحلت پیامبر خدا

امام علیه السّلام پیکر پاک پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله را مخاطب ساخته و چنین می گوید:«پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا،با مرگ تو چیزی قطع شد که با مرگ دیگری قطع نگشت و آن نبوّت و پیام آوردن(از سوی خدا)و اخبار آسمان بود»؛ (بأبی أنت و أمّی یا رسول اللّه لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النّبوّة و الإنباء و أخبار السّماء) .

جمله «بأبی أنت و أمّی» که از جمله های رائج در میان عرب به هنگام اظهار علاقه به کسی است،اشاره به این است که عزیزترین عزیزانم پدر و مادر من هستند که آنها را فدای تو می کنم.ممکن است به هنگام گفتن این سخن،پدر و مادر گوینده در حیات نباشند همان گونه که در خطبه مورد بحث چنین است؛ ولی ضرری به مفهوم سخن نمی رساند،زیرا این جمله جنبه کنایی دارد و اشاره به این است که مخاطب،آن قدر عزیز است که انسان عزیزترین بستگان خود را فدای او می کند.

در بعضی از روایات آمده است:که اگر پدر و مادر انسان زنده باشند و اهل ایمان،گفتن این سخن اهانتی به آنها می گردد و سبب عقوق می شود. (1)

ولی ظاهران این حدیث ناظر به مواردی است که مخاطب مانند پیغمبر و امام نباشد،زیرا چنین تعبیری در برابر آن بزرگواران نه تنها اهانت نیست،بلکه مایه افتخار است.

به همین دلیل این تعبیر در بسیاری از زیارت نامه ها،دیده می شود در حالی که بسیاری از زیارت کنندگان،پدران و مادرانشان زنده و اهل ایمانند.

تعبیر به«نبوت»و«انباء»و«اخبار السماء»،سه مفهوم متفاوت دارد:«نبوّت»

ص:550


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 2،ص 653،ح 1.

اشاره به مقام آن حضرت است و«انباء»برنامه عملی پیغمبر را در ابلاغ وحی آسمانی بیان می کند و«اخبار السّماء»ناظر به خبرهایی است که مربوط به مسائل شریعت نبوده،مانند خبرهای غیبی و پیش بینی های حوادث آینده و ملاحم.

به هر حال جمله های بالا به صراحت خبر از خاتمیّت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می دهد و دلیل روشنی براین است که بعد از آن حضرت،فرشته وحی هرگز نازل نخواهد شد و این موهبت عظیم که در سایه وجود پیغمبر،نصیب جهانیان بود با رحلت او برداشته شد و ناراحتی شدید امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز به همین جهت است.

سپس به دو نکته دیگر اشاره می کند و می فرماید:«ولی مصیبت تو این اثر را داشت که تسلّی دهنده در برابر مصائب غیر توست(و با توجّه به اینکه مصائب دیگر کوچک و کم اهمیّت است اضافه براین)مصیبت تو آن قدر گسترده است که عموم مردم در آن به طور یکسان عزا دارند»؛ (خصّصت حتّی صرت مسلّیا (1)عمّن سواک و عمّمت حتّی صار النّاس فیک سواء) .

چگونه ممکن است مصیبت پیغمبر عمومیّت نداشته باشد در حالی که او «رحمة للعالمین»بود و سبب نجات جامعه بشری از چنگال انواع انحرافات.او به همه انسانها تعلّق داشت و همه را تحت توجّه و عنایت قرار می داد،بنابراین همه باید بر مرگ آن حضرت اشک بریزند.

از سویی دیگر هر قدر عزیز از دست رفته بزرگ تر و آثارش گسترده تر باشد، به همان نسبت مصیبت فقدانش عظیم تر است و چون پیغمبر اکرم برترین انسان، با خدمتی گسترده و بی نظیر بود،مصیبت فقدانش از همه مصائب برتر است و به بیان دیگر،مصائب دیگر در برابر مصیبت فقدان او کوچک است.

ص:551


1- 1) .«مسلیا»به معنای تسلیت دهنده است از ریشه«سلو»بر وزن«سرو»به معنای آرامش بعد از ناراحتی گرفته شده.

به همین دلیل امام علیه السّلام هنگامی که گرفتار مصیبت جانکاه همسرش زهرای مرضیه علیها السّلام شد،به همین مطلب اشاره فرمود و خطاب به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله عرضه داشت:«گرچه پیمانه صبرم از فراق دختر برگزیده ات لبریز شده؛ولی مصیبت مرگ و رحلت تو به قدری بزرگ بود که دیگر مصیبتها را در برابر من کوچک می کند»؛ (قلّ یا رسول اللّه عن صفیّتک صبری و رقّ عنها تجلّدی إلاّ أنّ فی التّأسّی لی بعظیم فرقتک و فادح مصیبتک موضع تعزّ) . (1)

در حدیثی از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که به یکی از یارانش چنین فرمود:«إن أصبت بمصیبة فی نفسک أو فی مالک أو فی ولدتک فاذکر مصابک برسول اللّه فإنّ الخلائق لم یصابوا بمثله قطّ؛هرگاه مصیبتی در جان یا مال یا فرزندت به تو برسد،مصیبت رسول اللّه را یاد کن،زیرا مردم هرگز به مصیبتی مانند مصیبت آن حضرت گرفتار نشدند». (2)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به نکته دیگری اشاره کرده عرضه می دارد:

«اگر تو ما را به شکیبایی امر نفرموده بودی و از جزع و بی تابی نهی نمی کردی، آن قدر بر تو گریه می کردیم که اشکهایمان تمام شود و این درد جانکاه همیشه برایمان باقی بود و حزن و اندوهمان دائمی،و تازه همه اینها در مصیبت تو کم بود»؛ (و لولا أنّک أمرت بالصّبر،و نهیت عن الجزع،لأنفدنا (3)علیک ماء الشّؤون،و لکان الدّاء مماطلا و الکمد محالفا،و قلاّ لک!) .

با توجّه به اینکه(شؤون)جمع شأن در اینجا به معنای غده های اشک زاست، منظور امام این است که اگر ما را از گریه و جزع نهی نکرده بودی چنان اشک می ریختیم که منابع اشکی ما تمام شود؛ولی صبر و شکیبایی را ما از تو آموختیم.

ص:552


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 202.
2- 2) .کافی،ج 3،ص 220،ح 2.
3- 3) .«انفدنا»از ریشه«نفاد»به معنای تمام شدن چیزی است و«انفاد»مصدر باب افعال به معنای تمام کردن است.

آن روز که فرزندت ابراهیم از دنیا چشم پوشید،اشک می ریختی ولی بی تابی و جزع نداشتی،در مصیبت عظیم عمویت حمزه نیز همین گونه رفتار کردی،پس ما شکیبایی را از تو آموختیم.

واژه(مماطل)به معنای بدهکاری است که ادای دین خود را به تأخیر می اندازد و «داء المماطل» به بیماری لاعلاج گفته می شود و شباهت به چنان بدهکاری دارد.

(کمد)به معنای اندوه درونی است و(محالف)کسی است که با انسان پیمان بسته و بر سر پیمان خویش است،بنابراین«کمد محالف»اشاره به اندوه درونی پایدار است.

ضمیر تثنیه در (قلاّ لک) اشاره به همان داء و کمد است؛یعنی درد مصیبت تو و اندوه پایدار آن باز هم در برابر عظمت این مصیبت ناچیز است.

امام در ادامه می افزاید:«امّا چه می توان کرد،چون مرگ چیزی است که نمی توان آن را باز گرداند و قدرت بر دفع آن نیست» (و لکنّه ما لا یملک ردّه،ولا یستطاع دفعه!) .

بنابراین گریستن و بی تابی مشکلی را حل نمی کند،باید صبر داشت و به رضای خدا راضی بود.

و به گفته سعدی:

خبر داری ای استخوانی قفس که جان تو مرغی است نامش نفس

چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید دگر ره،نگردد به دام تو صید

در پایان بار دیگر در مقام ابراز عشق و علاقه به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بر آمده عرضه می دارد:«پدر و مادرم فدایت باد!ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و همیشه ما را به خاطر داشته باش»؛ (بأبی أنت و أمّی!اذکرنا عند ربّک،و اجعلنا من بالک) . (1)

ص:553


1- 1) .«بال»به معنای خاطر و قلب و حال است.

مفهوم این تعبیر آن است که روح پاک تو به ملکوت اعلی می رود و در جوار قرب خدا قرار می گیرد.در آنجا برای ما دعا کن و حل مشکلات ما را از خدایت بخواه بگونه ای که همیشه در خاطر عاطر تو باشیم.

نکته ها

1-گریه در مصیبت عزیزان

از کلام بالا و روایات دیگر استفاده می شود که گریستن در مصائب عزیزان ممنوع نیست،و ممنوع تنها جزع و بی تابی و ناشکری است.قلب انسان کانون عواطف است و این عواطف مخصوصا هنگامی که شدید باشد،در همه وجود انسان اثر می گذارد.هنگامی که عزیزی از دست رود،قلب متلاطم می گردد و اشک جاری می شود،بغض گلوی انسان را می گیرد و زبان به اظهار اشتیاق به عزیز از دست رفته می پردازد.اینها هیچ کدام ممنوع نیست،بلکه ممدوح است به شرط اینکه آمیخته با شکیبایی و صبر باشد.ممنوع است که انسان بی تابی کند، سر به دیوار بکوبد،لطمه بر صورت زند،سخنان ناروا بگوید.

در حدیثی می خوانیم:«هنگامی که خبر وفات جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه(در جنگ موته)به پیغمبر رسید،هنگامی که وارد خانه می شد شدیدا برای آنها گریه می کرد و می گفت:آنها برای من سخن می گفتند و با آنها انس می گرفتم، هردو باهم رفتند». (1)

نیز در داستان جنگ احد می خوانیم:«هنگامی که پیغمبر به مدینه بازگشت از هر خانه ای صدای گریه و زاری برای شهیدی به گوش آن حضرت رسید که بازماندگان بر شهیدانشان می گریستند جز خانه عمویش حمزه،پیغمبر بسیار ناراحت شد و گفت:ولی حمزه گریه کنندگانی ندارد.اهل مدینه که از این سخن

ص:554


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 177،ح 527.

باخبر شدند قسم یاد کردند که هرگز بر عزیز از دست رفته ای گریه نکنند مگر اینکه نخست برای حمزه نوحه گری کنند و بگریند»و این سنّت همچنان تا امروز(زمانی که امام باقر علیه السّلام این حدیث را بیان می فرمود ادامه دارد). (1)

روایات بسیاری نیز درباره نهی از جزع و بی تابی از معصومان علیهم السّلام نقل شده است از جمله امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«إنّک إن صبرت جرت علیک المقادیر و أنت مأجور و إن جزعت جرت علیک المقادیر و أنت معذور؛اگر صبر و شکیبایی(در مصائب)پیشه کنی آنچه مقدّر است به هر حال واقع می شود و تو (در پیشگاه خدا)مأمور هستی و اگر جزع و بی تابی کنی مقدّرات به هر حال صورت می گیرد؛ولی تو گنهکار خواهی بود». (2)

نباید فراموش کرد جزع و بی تابی افزون بر اینکه نوعی ناسپاسی در پیشگاه خداست،آثار بسیار مخرّبی روی اعصاب انسان دارد و گاه او را تا سرحدّ جنون پیش می برد.

2-تجهیز پیامبر صلی اللّه علیه و اله

در اینکه پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در چه روزی چشم از جهان بربست،اختلافی نیست.همه اتفاق نظر دارند که روز دوشنبه بود و مشهور میان پیروان اهل بیت علیهم السّلام این است که دفن آن حضرت سه روز بعد انجام یافت.

گرچه از روایات استفاده می شود که تعجیل در دفن میّت مستحب است؛ولی هنگامی که شخص از دست رفته کسی مانند پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله باشد و مردم بخواهند گروه گروه بر او نماز بخوانند و ادای احترام نسبت به او بنمایند،مسئله شکل دیگری به خود می گیرد.

ص:555


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 183،ح 553.
2- 2) .مستدرک،ج 2،ص 431،ح 40.

از روایات نیز استفاده می شود مردم ده نفر ده نفر وارد حجره پیامبر شدند و بر آن حضرت نماز گذاردند و سپس در همانجا بدن پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به خاک سپرده شد،زیرا بعد از آنکه هرکسی درباره محل دفن پیامبر اظهار نظری کرد، بعضی مکه را پیشنهاد کردند و عده ای مدینه را(در بقیع یا در صحن مسجد رسول اللّه)امیر مؤمنان علی علیه السّلام فرمود:«إنّ اللّه لم یقبض نبیّا إلاّ فی أطهر البقاع فینبغی أن یدفن فی البقعة الّتی قبض فیها فاتّفقت الجماعة علی قوله علیه السّلام و دفن فی حجرته؛خداوند هیچ پیغمبری را قبض روح نمی کند مگر در پاک ترین نقاط روی زمین؛بنابراین سزاوار است در همان محلی که حضرت قبض روح او شده دفن شود.هنگامی که مردم این سخن را شنیدند متفقا رأی آن حضرت را پذیرفتند و بدن پاک پیامبر در همانجا به خاک سپرده شد». (1)

در اینکه قبل از پوشاندن قبر چه کسی وارد قبر شد،همچنین نقل شده است:

علی علیه السّلام و فضل بن عباس و دو نفر دیگر وارد شدند. (2)

به هر حال شک نیست که تجهیز پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اعم از غسل و تکفین و نماز و تدفین عمدتا به وسیله علی علیه السّلام صورت گرفت در حالیکه دیگران در سقیفه بنی ساعده مشغول گفت و گو و چانه زدن در امر خلافت بودند و حتی مطابق بعضی از نقلها تعزیه گردانهای سقیفه موفق به نماز بر پیامبر هم نشدند.

برای آگاهی بیشتر در مسائل بالا به کتاب بحار الانوار جلد 22 صفحه 504 به بعد مراجعه کنید.

***

ص:556


1- 1) .تهذیب الاحکام،ج 6،ص 2-3.
2- 2) .بحار الانوار،ج ص 22،525.

خطبۀ 236: پیرامون حوادث بعد از هجرت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

اقتصّ فیه ذکر ما کان منه بعد هجرة النّبی صلّی اللّه علیه و اله ثمّ لحاقه به:

از سخنان امام علیه السّلام است که پیرامون حوادث بعد از هجرت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و ملحق شدن به آن حضرت بحث می کند. (1)

خطبه در یک نگاه

با توجّه به اینکه گفتار امام علیه السّلام در اینجا به صورت بسیار موجز و کوتاه ذکر شده،نیازی به شرح خطبه در یک نگاه نمی بینیم.

***

ص:557


1- 1) .سند خطبه: از کسانی که این سخن را از امام نقل کرده اند،ابن اثیر در کتاب«النهایه»است که آن را در ماده«وطأ»ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 234.)

ص:558

فجعلت أتّبع مأخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فأطأ ذکره،حتّی انتهیت إلی العرج.

ترجمه

من خود را در همان راهی قرار دادم که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از آن راه رفته بود.همه جا به سراغ او بودم و در گذرگاه یادش قدم می زدم تا اینکه به منزلگاه عرج(منزلگاهی نزدیک مدینه)رسیدم(و در این هنگام احساس آرامش کردم که به زودی پیشوای محبوبم را خواهم دید).

شرح و تفسیر: گذرگاه یاد محبوب!

گذرگاه یاد محبوب!

این سخن همان گونه که مرحوم سیّد رضی گفته است،بخش کوتاهی از خطبه مفصّلی است که امام آن را بیان فرموده و مرحوم سیّد رضی این چند جمله را به موجب لطافتی که در تعبیرات آن از نظر فصاحت و بلاغت یافته جدا ساخته است.

از کتاب تمام نهج البلاغه چنین برمی آید که این کلام بخشی از خطبه ای بوده که ضمن آن امام علیه السّلام موقعیّت خود را نسبت به رسول خدا بیان می کند و در جای جای آن رابطه نزدیک خود را با آن حضرت و عنایت و توجّه آن حضرت را نسبت به خودش شرح می دهد و در ضمن همان خطبه موقعیّت اهل بیت علیهم السّلام را کاملا روشن می سازد. (1)

این سخن-همان گونه که در بالا اشاره شد-ناظر به زمانی است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بعد از داستان«لیلة المبیت»با شتاب به سوی مدینه می رفت و امام در

ص:559


1- 1) .کتاب تمام نهج البلاغه،ص 246،خطبه 19(این جمله در ادامه خطبه در صفحه 249 آمده است).

مکّه مانده بود تا امانتهای مردم را که نزد پیغمبر وجود داشت به آنها برساند، سپس در موقعی مناسب دور از چشم دشمن به سوی مدینه حرکت کند.

امام علیه السّلام در این فاصله که گرفتار فراق پیشوا و استاد عزیز خود بود،سخت ناراحت بود و ایّام فراق بر او سنگینی می کرد.گفتار مورد بحث به خوبی از این امر حکایت می کند که می فرماید:«من خود را در همان راهی قرار دادم که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از آن راه رفته بود.همه جا به سراغ او بودم و در گذرگاه یادش قدم می زدم تا اینکه به منزلگاه عرج(منزلگاهی نزدیک مدینه)رسیدم(و در این هنگام احساس آرامش کردم که به زودی پیشوای محبوبم را خواهم دید)؛ (فجعلت أتّبع مأخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فأطأ ذکره،حتّی انتهیت إلی العرج) .

این سخن نشان می دهد که امام علیه السّلام در همین چند روز فراق پیغمبر چه ناراحتی عجیبی داشت،دائما به یاد آن حضرت بود و با یاد او خاطر خود را مشغول می داشت و همچون کسی که عزیزترین عزیزانش را از او گرفته باشند بی تابی می کرد؛ولی چاره ای نبود،باید بماند و ودایع مردم را که براساس اعتماد به رسول اللّه به آن حضرت سپرده بودند،به آنها برساند.سپس دور از چشم دشمن آماده حرکت به سوی مدینه شود.از تواریخ اسلامی استفاده می شود که بدن امام به سبب سنگهای فراوانی که در شب هجرت پیغمبر به سوی او انداخته بودند،در آن حال که در بستر پیغمبر خوابیده بود،سخت مجروح بود؛ولی تمام این جراحتها را به فراموشی سپرده و پیوسته در فکر محبوبش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بود.

در پایان این سخن،مرحوم سیّد رضی سخنی دارد به این شرح:

اینکه امام می فرماید: «فأطأ ذکره ؛در گذرگاههای یادش قدم می زدم»از سخنانی است که در نهایت اختصار و فصاحت،حقیقت مهمّی را بیان کرده است و منظور امام این است که اخبار مربوط به پیامبر از ابتدای حرکت تا پایان مسیر به من می رسید(و پیوسته به یاد او بودم و در فضای وجود او سیر می کردم). امام

ص:560

این معنا را با آن کنایه عجیب بیان فرموده است: (قوله علیه السّلام:(فأطأ ذکره)من الکلام الّذی رمی به إلی غایتی الإیجاز و الفصاحة.أراد أنّی کنت أعطی خبره صلّی اللّه علیه و اله من بدء خروجی إلی أن انتهیت إلی هذا الموضع،فکنّی عن ذلک بهذه الکنایة العجیبة) .

نکته ظریف و دقیقی که در جمله (فأطأ ذکره) است و مرحوم سیّد رضی به دنبال آن است،این است که امام یاد پیغمبر را همچون گذرگاه زیبا و دل انگیزی تصوّر کرده که فضایی عطرآگین داشت و امام روزوشب در آن گذرگاه در حرکت بود.مثل این است که کسی به دیگری بگوید که یاد تو خانه و زندگی من است،یاد تو کوچه های شهر من است.

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

نکته روح فزا از دهن دوست بگو نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمّه ای از نفحات نفس یار بیار

نکته: داستان هجرت

داستان هجرت

داستان هجرت پیغمبر داستان عجیبی است.همان گونه که همه می دانیم، سران قریش از وجود پیغمبر احساس خطر شدیدی کردند که اگر برنامه آن حضرت به همان صورت ادامه یابد به زودی همه قدرت خویش را از دست خواهند داد و شهر مکّه به صورت زندانی درخواهد آمد،بنابراین تصمیم گرفتند یکی از سه برنامه را در برابر آن حضرت اجرا کنند:یا حضرت را به قتل برسانند و یا برای همیشه زندانی کنند و یا از مکّه تبعید نمایند که در آیه شریفه 30 سوره انفال به هرسه اشاره شده است.

اکثریت آنها کشتن حضرت را ترجیح دادند؛ولی با مشکلی روبه رو بودند و آن اینکه طایفه بنی عبد المطلب به خونخواهی برمی خیزند و نزاع بزرگی در

ص:561

مکّه پیدا خواهد شد.صلاح در این دیدند که از همه قبائل اطراف دعوت کنند که مشترکا این قتل را انجام دهند و بنی عبد المطلب از درگیر شدن با همه آنها خود را ناتوان ببینند و حدّاکثر به دیه راضی شوند و به همین دلیل شمشیرزنانی از قبائل مختلف خانه پیامبر را محاصره کردند و منتظر شدند صبح شود و به خانه بریزند و کار را تمام کنند.

پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به فرمان پروردگار تصمیم گرفت از دایره محاصره به طرز اعجازآمیزی خارج شود و شبانه راه مدینه را پیش گیرد(البتّه از بیراهه رود که نیروی دشمن نتواند به او دسترسی پیدا کند).حضرت،علی علیه السّلام را در بستر خود خوابانید،زیرا دشمن از بیرون منزل مراقب بستر بود.در این هنگام بود که جمعی از آنان سنگهایی به سوی بستر پرتاب کردند،علی علیه السّلام به خود می پیچید و آهسته ناله می کرد،مبادا دشمن متوجّه شود.

صبحگاهان همگی به داخل خانه هجوم آوردند و پیش از آنکه شمشیر خود را بر آن کس که در بستر خوابیده وارد کنند،علی علیه السّلام برخاست و بر آنها بانگ زد:

چه می خواهید؟گفتند:محمد را می خواهیم او کجاست؟فرمود:مگر او را به من سپرده بودید تا از من تحویل بگیرید،او در خانه نیست.شمشیرداران از شدت غضب برافروخته شده بودند و از اینکه تا صبح صبر کرده بودند پشیمان بودند و تقصیر را به گردن ابو لهب می انداختند که مانع حمله شبانه شده بود(گویا به این دلیل که شبیخون زدن آن هم در خانه ای که زن و فرزند در آن است عیب و ننگ بزرگی محسوب می شد).

پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به جای اینکه از طرف شمال به سوی مدینه برود به طرف جنوب حرکت کرد و در غار ثور پنهان شد تا کسی بر آن حضرت دست نیابد.

مأموران قریش بیابانهای اطراف مکّه را تا مقدار زیادی جستجو کردند؛ولی ناکام به مکّه برگشتند و از اینکه مرغ از قفس پریده بود سخت ناراحت بودند. (1)

ص:562


1- 1) .برای اطلاع بیشتر به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(ذیل همین خطبه)و تفسیر امام حسن عسکری و کتاب فروغ ابدیّت مراجعه کنید.

خطبۀ 237: درباره لزوم سرعت در اعمال خیر

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی المسارعة إلی العمل

از سخنان امام علیه السّلام است درباره لزوم سرعت در اعمال خیر. (1)

خطبه در یک نگاه

از کتاب تمام نهج البلاغه استفاده می شود که این خطبه بخشی از خطبه غرّاء است که از خطبه های عجیب و پرمحتوای امام محسوب می شود و آن را در زمانی بیان فرمود که جنازه ای را تشییع می کرد،هنگامی که میّت را در لحد گذاردند،کسان او فریاد برداشتند و گریه کردند.امام علیه السّلام این خطبه را برای حاضران ایراد فرمود. (2)

ص:563


1- 1) .سند خطبه: تنها چیزی که در کتاب مصادر نهج البلاغه اضافه بر نهج البلاغه در مورد سند خطبه نقل شده این است که: (آمدی در کتاب غرر الحکم جمله اوّل این خطبه را با تفاوتی نقل کرده که نشان می دهد منبع دیگری در اختیار داشته است و اگر منبع او فقط نهج البلاغه بود،این تفاوت معنا نداشت).(مصادر نهج البلاغه،ج 3، ص 185).
2- 2) .شرح خطبه غرّاء مطابق نقل سیّد رضی ذیل خطبه شماره 83 گذشت.

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل یافته.

در بخش اوّل سخن از سرعت در عمل و استفاده از فرصتهاست،چرا که ممکن است مرگ انسان نابهنگام فرارسد و فرصتها از دست برود و باب توبه بسته شود.

در بخش دوم دستوراتی برای مبارزه با هوای نفس و چگونگی استفاده از این فرصت زندگی دنیا می دهد و این خطبه در مجموع نسخه بسیار مفیدی برای رهروان راه سعادت است.

***

ص:564

بخش اوّل

اشاره

فاعملوا و أنتم فی نفس البقاء،و الصّحف منشورة،و التّوبة مبسوطة، و المدبّر یدعی و المسیء یرجی،قبل أن یخمد العمل،و ینقطع المهل،و ینقضی الأجل،و یسدّ باب التّوبة،و تصعّد الملائکة.

ترجمه

اکنون که در متن زندگی و حیات هستید،عمل کنید،(زیرا مهم ترین نتیجه عمر،عمل صالح است)این در حالی است که نامه های عمل گشوده و بساط توبه گسترده است فراریان از طاعات خدا به سوی او فراخوانده می شوند و به بدکاران و گنهکاران امید عفو داده می شود.پیش از آنکه چراغ عمل خاموش گردد،مهلت قطع شود و اجل پایان گیرد و پیش از آنکه درهای توبه بسته شود و فرشتگان(که مأمور ثبت اعمال نیک و بدند)به آسمان صعود کنند(سخت بکوشید و فرصت را غنیمت بشمارید).

شرح و تفسیر: فرصت را غنیمت شمرید

فرصت را غنیمت شمرید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در عباراتی کوتاه و پرمعنا همه مخاطبان خود را به استفاده از فرصتها تشویق می کند و به همگان هشدار می دهد که این فرصت دائمی نیست و دیر یا زود از دست خواهد رفت.بکوشید تا جامه حسرت و یأس نپوشید.

در مورد چگونگی فرصتها به پنج نکته اشاره می کند:

ص:565

نخست می فرماید:«اکنون که در متن زندگی و حیات هستید،عمل کنید.(زیرا مهم ترین نتیجه عمر،عمل است»؛ (فاعملوا و أنتم فی نفس البقاء) .

تعبیر به«نفس البقاء»اشاره لطیفی به این معناست که گویی بقای در دنیا را به موجود زنده ای تشبیه کرده که دارد نفس می کشد و پیش از آنکه از نفس بیفتد باید از آن استفاده کرد.

در جمله دوم می فرماید:«نامه های عمل گشوده است»؛ (و الصّحف منشورة (1)) .

اشاره به اینکه با گشوده بودن پرونده ها هرگونه اضافه و اصلاح و کم کردن نقطه های ضعف امکان پذیر است.

در جمله سوم می فرماید:«بساط توبه گسترده است»؛ (و التّوبة مبسوطة) .

روشن است که تا درهای توبه باز و سفره توبه گسترده است،راه بازگشت باز است و با آب توبه می توان آتشهای برافروخته و سوزان گناه را خاموش کرد.در چنین حالتی انسان به درگاه خدا می رود،اظهار ندامت می کند و قطره اشکی که حاصل توبه ای نصوح و خالص است می ریزد و دریایی از آتش را خاموش می کند.

در کتاب کافی در حدیثی از امام باقر یا امام صادق علیهما السّلام می خوانیم:«آدم به خداوند عرضه داشت:پروردگارا شیطان را بر من مسلّط کردی و او را همچون خون در رگهای من جاری ساختی،در برابر آن چیزی برای من قرار ده(که آن را جبران کند)فرمود:ای آدم این فضیلت را برای تو قرار دادم که هرکس از فرزندان تو تصمیم بر گناهی بگیرد چیزی بر او نوشته نمی شود و اگر آن را عمل کند تنها یک گناه برای او می نویسند و اگر تصمیم بر حسنه ای بگیرد،حتی اگر عمل نکرده باشد یک حسنه برای او می نویسند و اگر عمل کند ده حسنه نوشته خواهد

ص:566


1- 1) .«منشورة»به معنای گسترده و گشوده است از ریشه«نشر»به معنای گستردن و گشودن گرفته شده.

شد.آدم عرض کرد پروردگارا لطف بیشتری کن فرمود:این فرصت را برای تو قرار دادم که هرکس گناهی کند سپس استغفار نماید او را می بخشم آدم عرض کرد:پروردگارا لطف بیشتری کن فرمود:درهای توبه را به روی آنها گشوده ام تا زمانی که جان آنها به گلوگاه برسد(و آخرین لحظه جدایی از دنیا فرارسد)آدم عرضه داشت:کافی است». (1)

در جمله چهارم و پنجم می فرماید:«در حالی که فراریان از طاعات خدا به سوی او فراخوانده می شوند و به بدکاران و گنهکاران امید عفو داده می شود»؛ (و المدبّر یدعی و المسیء یرجی) .

در جای جای آیات قرآن آثار این«دعوت»و«امید»دیده می شود خداوند می فرماید:« «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» ؛بگو ای بندگان من که بر خویشتن ظلم و اسراف کردید از رحمت خدا مأیوس نشوید خداوند همه گناهان را می بخشد،زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است». (2)

باز می فرماید:« «وَ أَنِیبُوا إِلی رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ» ؛به درگاه پروردگارتان بازگردید و در برابر او تسلیم شویم پیش از آنکه عذاب به سراغ شما بیاید سپس از سوی هیچ کس یاری نشوید». (3)

در ششمین،هفتمین و هشتمین جمله می فرماید:«پیش از آنکه چراغ عمل خاموش گردد،مهلت قطع شود و اجل پایان گیرد»؛ (قبل أن یخمد (4)العمل،و ینقطع المهل (5)،و ینقضی الأجل) .

ص:567


1- 1) .کافی،ج 2،ص 440،ح 1.
2- 2) .زمر،آیه 53.
3- 3) .زمر،آیه 54.
4- 4) .«یخمد»از ریشه«خمود»بر وزن«عبور»در اصل به معنای خاموش شدن آتش است.سپس به پایان گرفتن هرچیزی و از جمله پایان زندگی اطلاق شده است.
5- 5) .«مهل»به معنای مهلت است و معمولا در امور خیر به کار می رود.

آری!تا عمر باقی است،تنور عمل داغ و برافروخته و مهلت باقی است و فرصت برقرار و در آن لحظه که انسان چشم از این جهان بربندد،همه اینها پایان می گیرد.

در نهمین و دهمین جمله می فرماید:«پیش از آنکه در توبه بسته شود و فرشتگان(که مأمور ثبت اعمال نیک و بدند)به آسمان صعود کنند(سخت بکوشید و فرصت را غنیمت بشمارید)؛ (و یسدّ باب التّوبة،و تصعد الملائکة) .

***

ص:568

بخش دوم

اشاره

فأخذ امرؤ من نفسه لنفسه،و أخذ من حیّ لمیّت،و من فان لباق،و من ذاهب لدائم.امرؤ خاف اللّه و هو معمّر إلی أجله،و منظور إلی عمله.امرؤ ألجم نفسه بلجامها،و زمّها بزمامها،فأمسکها بلجامها عن معاصی اللّه،و قادها بزمامها إلی طاعة اللّه.

ترجمه

هر انسانی باید از خویش برای خویشتن و از حیاتش برای زندگی پس از مرگ و از جهان فانی برای جهان باقی و از جایگاه موقت برای اقامتگاه دائم خود،بهره گیرد و نیز باید در همه طول عمر تا فرارسیدن اجل،از خدا بترسد و از مهلتی که برای عمل به او داده شده استفاده کند.انسان باید نفس سرکش را با لگام(تقوا)مهار کند و افسار آن را در اختیار گیرد و به وسیله این لگام او را از معصیت خدا باز دارد و با این زمام به سوی اطاعت فرمان حق رهبری کند.

شرح و تفسیر: چگونه از این فرصت استفاده کنیم؟

چگونه از این فرصت استفاده کنیم؟

امام علیه السّلام در بخش پیشین این خطبه با ده جمله کوتاه و پرمعنا به همه مخاطبان خود هشدار داد،هشداری در جهت استفاده از فرصتها قبل از آنکه از دست بروند.

در این بخش از خطبه،دستور العملهایی در جهت چگونگی استفاده از این فرصت در ده جمله کوتاه دیگر می دهد.در واقع بخش نخست هشدار است و

ص:569

بخش دوم برنامه عمل.

می فرماید:«هر انسانی باید از خویش برای خویشتن و از حیاتش برای زندگی پس از مرگ و از جهان فانی برای جهان باقی و از جایگاه رفتنی برای اقامتگاه دائم خود،بهره گیرد»؛ (فأخذ امرؤ من نفسه لنفسه،و أخذ من حیّ لمیّت، و من فإن لباق،و من ذاهب لدائم) .

در این چهار جمله دوبار جمله«اخذ»که فعل ماضی است تکرار شده؛ولی به معنای امر است.در جمله اوّل امام دستور می دهد هر انسانی باید از سرمایه وجود خود برای اندوختن حسنات استفاده کند،زیرا خداوند استعدادها و امکاناتی به انسان بخشیده که اگر در مسیر صحیح به کار گرفته شود اسباب سعادت انسان را فراهم می سازد.

در کلام دیگری از آن حضرت که در غرر الحکم نقل شده است می خوانیم:

«إنّ اللّیل و النّهار یعملان فیک فاعمل فیهما و یأخذان منک فخذ منهما؛شب و روز در تو اثر می گذارند تو هم در آنها تأثیر بگذار و پیوسته از تو چیزی می گیرند تو هم از آنها چیزی بگیر».

در جمله دوم همین معنا به صورت دیگری آمده که می فرماید:«زندگان برای حال ممات باید از حیات خویش بهره گیرند».

در جمله سوم و چهارم اشاره به این دارد که از این دار فانی می توان برای دار باقی توشه گرفت و از این زندگی زوال پذیر برای زندگی جاودان توشه برداشت.

آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«و نیز انسان باید در همه طول عمر تا فرارسیدن اجل،از خدا بترسد و از مهلتی که برای عمل به او داده شده است استفاده کند»؛ (امرؤ خاف اللّه و هو معمّر إلی أجله،و منظور (1)إلی عمله) .

ص:570


1- 1) .«منظور»به معنای مهلت داده شده از ریشه«نظر»گرفته شده که دو معنا دارد:نخست توجّه کردن به چیزی است و دوم مهلت دادن.

امام علیه السّلام در این دو جمله همان مطلب جمله های پیشین را در لباس جدید بیان فرموده و به همگان هشدار می دهد که از این مهلتی که خدا به آنها داده است بهره گیرند و از خدا بترسند و کوتاهی نکنند.

سپس می افزاید:«انسان باید نفس سرکش را با لگام(تقوا)مهار کند و افسار آن را در اختیار گیرد و به وسیله این لگام او را از معصیت خدا باز دارد و با این زمام به سوی اطاعت فرمان حق رهبری کند»؛ (امرؤ ألجم نفسه بلجامها،و زمّها بزمامها،فأمسکها بلجامها عن معاصی اللّه،و قادها بزمامها إلی طاعة اللّه) .

امام علیه السّلام در چهار جمله اخیر،نفس انسانی را به مرکب سرکشی تشبیه کرده که اگر لجام مناسبی نداشته باشد انسان را به پرتگاه های گناه می کشاند و از مسیر طاعت منحرف می کند.

معمولا برای مهار کردن مرکبهای سرکش از دو وسیله استفاده می شود:یکی (لجام)که طناب یا فلزی است که در دهان حیوان گذارده می شود و با طنابی بسته شده و در دست کسی که سوار مرکب است قرار می گیرد و(زمام)آن ریسمانی است که از سوراخی که در بینی حیوان است می گذرانند و به وسیله طنابی به دست سوارکار می دهند و از آنجایی که هم دهان حیوان و هم بینی حیوان جای حسّاسی است،با کشیدن این مهار می توان حیوان را از حرکت باز داشت و با کشیدن به یک سو می توان آن را به همان سو هدایت کرد.

تعبیر به«لجامها»و«زمامها»اشاره به این است که باید لجام و زمام مناسبی در خور نفس سرکش تهیه شود که هم بتوان به وسیله آن او را از گناهان باز داشت و هم به سوی طاعت پروردگار هدایت نمود.بسیارند کسانی که نفس خود را به لجام و زمام نامناسب و سستی مهار می کنند و به هنگام هیجان شهوات این مهار از دست می رود و آلوده انواع گناهان می شوند.

امّا با چه وسیله ای می توان نفس را مهار زد؟در سخنان دیگری که از امام علیه السّلام

ص:571

در غرر الحکم و بحار الانوار نقل شده،پاسخ این سخن را می توان یافت.

در حدیثی،امام«قناعت»را عامل اصلاح نفس می شمرد و می فرماید:«اعون شیء علی صلاح النّفس القناعة». (1)

در جای دیگر سخت گرفتن بر نفس را وسیله مهار او می شمرد و می فرماید:

«إذا صعبت علیک نفسک فاصعب لها تذلّ لک؛هنگامی که نفس بر تو سخت گیرد تو هم(در طعام و استراحت و...)بر او سخت بگیر تا رام تو شود». (2)

***

ص:572


1- 1) .غرر الحکم،ح 8984.
2- 2) .همان مدرک،ح 4820.

خطبۀ 238: درباره حکمین و نکوهش شامیان(پیروان معاویه)

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی شأن الحکمین و ذمّ أهل الشّام

از سخنان امام علیه السّلام است که درباره حکمین و نکوهش شامیان(پیروان معاویه)بیان فرمود. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل یافته است،در بخش اوّل امام شامیان را نکوهش می کند و آنها افرادی سنگدل و بی ریشه معرفی می نماید که باید

ص:573


1- 1) .سند خطبه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در اینجا چنین می گوید:«ما منابع این خطبه را در ذیل خطبه 26 آورده ایم و در واقع این خطبه فصلی است از نامه ای که امام آن را نوشت و دستور داد برای مردم(در مناطق مختلف)بخوانند»و هنگامی که به گفتار مصادر در ذیل خطبه 26 باز می گردیم،می بینیم که در آنجا می گوید: «این خطبه(خطبه 26)از خطبه های طولانی است که مرحوم سیّد رضی تنها بخشی از آن را آورده است و جماعتی از پیشینیان بر سیّد رضی آن را به صورتی که با نقل سیّد رضی تفاوتهایی دارد،ذکر کرده اند از جمله «ابراهیم بن هلال الثقفی»در کتاب الغارات،«ابن قتیبه»در کتاب الامامة و السیاسة،«طبری»در کتاب المسترشد و«کلینی»در کتاب الرسائل و در ذیل همان مبحث می گوید:«خطبه 236 که همان خطبه 238 ماست نیز بخشی از این خطبه بوده است و انگیزه نوشتن این نامه این بوده که گروهی از آن حضرت درخواست کردند رأی خود را درباره خلفای پیشین بیان کند.امام ضمن اینکه به آنها تأکید کرد در فکر وضع کنونی خود باشید که مشکلات مهمّی جهان اسلام را تهدید می کند،این نامه را برای آنها نوشت و در اختیارشان قرار داد».(مصادر نهج البلاغه،ج 1،ص 390).

تربیت شوند و همچون افراد قاصر تحت ولایت و قیمومت شخص آگاهی قرار گیرند.آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار(که به اصول اسلام آشنا باشند و برای بقای آن دل بسوزانند).

در بخش دوم به مسئله حکمین اشاره می کند و می فرماید:شامیان برای این مسئله عمرو عاص را انتخاب کردند که بهترین کسی بود برای حفظ منافع نامشروعشان و شما ابو موسی اشعری را برای حکمیّت انتخاب کردید که دورترین افراد از اهداف شما بود.شما می بایست سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبد اللّه بن عباس می شکستید؛نه به وسیله فرد ناتوانی همچون ابوموسی.

***

ص:574

بخش اوّل

اشاره

جفاة طغام،و عبید أقزام،جمعوا من کلّ أوب،و تلقّطوا من کلّ شوب، ممّن ینبغی أن یفقّه و یؤدّب،و یعلّم و یدرّب،و یولّی علیه،و یؤخذ علی یدیه.لیسوا من المهاجرین و الأنصار،و لا من الذّین تبوّؤا الدّار و الإیمان.

ترجمه

آنها افرادی سنگدل،اوباش و بردگانی فرومایه اند که از هرسو گردآوری شده و از گروههای مختلف و ناهمگون برگرفته شده اند.آنها کسانی هستند که سزاوار است آنان را دین و ادب بیاموزند و تعلیم و تربیت شوند و ولی و قیّمی برای سرپرستی آنها تعیین گردد دستشان را بگیرند آنها نه از مهاجرانند،نه از انصار،نه از کسانی که خانه و زندگی خود را در اختیار مهاجران قرار دادند و نه از جان و دل ایمان را پذیرفته اند.

شرح و تفسیر: پیروان معاویه

پیروان معاویه

همان گونه در بالا گفتیم امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه به معرفی لشکر شام و نکوهش آنها می پردازد و برای آنها اوصافی ذکر می کند که خبر از نهایت نادانی و بی خبری و فرومایگی آنها می دهد.

در آغاز با ذکر پنج وصف برای آنان می فرماید:«آنها افرادی سنگدل،اوباش و بردگانی فرومایه اند که از هرسو گردآوری شده و از گروههای مختلف و

ص:575

ناهمگون برگرفته شده اند»؛ (جفاة (1)طغام (2)،و عبید أقزام (3)،جمعوا من کلّ أوب (4)،و تلقّطوا (5)من کلّ شوب (6)) .

سپس می افزاید:«آنها از کسانی هستند که سزاوار است آنان را دین و ادب بیاموزند و تعلیم و تربیت شوند و ولی و قیّمی برای سرپرستی آنها تعیین گردد و دستشان را بگیرند(و از تصرف در اموالشان ممنوع کنند)»؛ (ممّن ینبغی أن یفقّه و یؤدّب،و یعلّم و یدرّب (7)،و یولّی علیه،و یؤخذ علی یدیه) .

در پایان می افزاید:«آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار،نه از کسانی که خانه و زندگی خود را در اختیار مهاجران قرار دادند و از جان و دل ایمان را پذیرفتند»؛ (لیسوا من المهاجرین و الأنصار،و لا من الّذین تبوّؤا (8)الدّار و الإیمان) .

همان گونه که قبلا هم اشاره شد،این کلام بخشی از نامه ای است که امام علیه السّلام برای آگاهی مسلمانان از همه حوادثی که در عصر او و قبل از آن گذشته،مکتوب داشته است تا به صورت بخشنامه ای به مناطق مختلف فرستاده شود و درباره معرفی شامیان و طرفداران معاویه که در برابر خلیفه مسلمانان،سر به طغیان برداشته بودند و آتش جنگ صفین را برافروختند،ایراد شده است و نیّات پلید آنها و چگونگی شکل گیری جمع ایشان را واضح می سازد.

ص:576


1- 1) .«جفاة»جمع«جافی»به معنای انسان نادان و خشن است.
2- 2) .«طغام»جمع«طغامة»به معنای اراذل و اوباش و افراد شرور و بی سروپاست.واژه«طغام»گاه به معنای مفرد نیز به کار می رود.
3- 3) .«اقزام»جمع«قزم»بر وزن«خشن»به معنای افراد فرومایه و پست است.
4- 4) .«أوب»به معنای بخش و ناحیه است.
5- 5) .«تلقطوا»از ریشه«تلقّط»به معنای گردآوری چیزی از اینجا و آنجاست.
6- 6) .«شوب»به معنای مخلوط کردن چیزی با چیز دیگر است.این واژه معنای اسمی هم دارد؛یعنی اشیای مخلوط شده و در کلام بالا معنای اسمی آن مراد است.
7- 7) .«یدرّب»از ریشه«تدریب»به معنای عادت دادن و تمرین نمودن برای فراگرفتن چیزی است.
8- 8) .«تبوّؤا»از ریشه«تبوّأ»به معنای سکنی گرفتن در جایی به قصد بقا و دوام از ریشه«بواء»به معنای تساوی اجزای مکان آمده است و از آنجا که هرکس بخواهد در مکانی ساکن شود،آن مکان را صاف و هموار می سازد این واژه به معنای مزبور به کار رفته است.
نکته: ناآگاهی شامیان

ناآگاهی شامیان

آنچه امام علیه السّلام درباره ناآگاهی و بی خبری لشکر معاویه بیان فرموده(علی رغم اینکه در میان مردم شام افراد باهوش فراوان بودند)از مسائلی است که تاریخ زندگی معاویه نیز آن را تأیید می کند و از جمله دو داستان معروف زیر است که مسعودی در مروج الذهب آورده است:

نخست اینکه مردی از اهل کوفه سوار بر شتری بود و در حال بازگشت لشگر معاویه از صفین وارد دمشق شد،مردی از دمشقیان دامان او را گرفت و گفت این شتر ماده از من است که در صفین به غارت رفته(در حالی که شتر نر بود).

اختلاف آنها بالا گرفت و به نزد معاویه رفتند.مرد دمشقی پنجاه مرد به عنوان شاهد نزد معاویه آورد که شهادت دادند آن شتر ماده از آن اوست.معاویه برضد مرد کوفی رأی داد و دستور داد شتر را به مرد شامی دهند،مرد کوفی گفت:

معاویه اینها همه شهادت دادند که شتر ماده از آن اوست و شتر من اساسا ماده نیست،نر است.معاویه گفت:این حکمی است که من صادر کرده ام و گذشته است.

هنگامی که جمعیّت متفرق شدند معاویه به سراغ مرد کوفی فرستاد و او را احضار کرد و پرسید که قیمت شتر تو چقدر است.او عددی را بیان کرد.معاویه دو برابر آن را به او داد و به او نیکی و محبّت کرد و گفت:پیام من را به علی برسان و بگو من با صد هزار نفر لشگر به مقابله تو می آیم از کسانی که فرق میان شتر نر و ماده نمی گذارند.

داستان دوم اینکه:مردم شام به قدری در برابر معاویه تسلیم بودند که هنگامی که می خواست روز جمعه آنها را به سوی میدان صفین ببرد،اعلام کرد که نماز جمعه را روز چهارشنبه خواهیم خواند(مردم پذیرفتند و روز چهارشنبه نماز با

ص:577

شکوهی به عنوان نماز جمعه بجا آوردند). (1)

این نکته نیز قابل توجّه است که حدیث معروفی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده که به عمار فرموده بود:«تقتلک الفئة الباغیة؛گروه ستمکار تو را شهید خواهند کرد».عمّار در لشگر علی علیه السّلام بود و در صفین به دست جنایتکاران لشگر معاویه شربت شهادت نوشید.هنگامی که گروهی فریاد برآورند که این سند زنده ای است بر ستمکاری لشگر معاویه،عمرو و عاص به توجیه حدیث پرداخت گفت:

قاتل عمار در حقیقت علی است،چرا که او را با خود آورد و در برابر شمشیرها و تیرهای لشگر ما قرار داد. (2)شگفت اینکه گروهی این توجیه را پذیرفتند.

***

ص:578


1- 1) .مروج الذهب،ج 2،ص 72 مطابق نقل مرحوم علاّمه امینی در الغدیر،ج 10،ص 195.
2- 2) .الغدیر،ج ص 10،196.

بخش دوم

اشاره

ألا و إنّ القوم اختاروا لأنفسهم أقرب القوم ممّا تحبّون،و إنّکم اخترتم لأنفسکم أقرب القوم ممّا تکرهون.و إنّما عهدکم بعبد اللّه بن قیس بالأمس یقول:«إنّها فتنة،فقطّعوا أوتارکم،و شیموا سیوفکم».فإن کان صادقا فقد أخطأ بمسیره،غیر مستکره،و إن کان کاذبا فقد لزمته التّهمة.فادفعوا فی صدر عمرو بن العاص بعبد اللّه بن العبّاس،و خذوا مهل الأیّام،و حوطوا قواصی الإسلام.ألا ترون إلی بلادکم تغزی،و إلی صفاتکم ترمی؟

ترجمه

آگاه باشید شامیان(در امر حکمیت)برای خویش نزدیک ترین افراد به مقصود و مطلوبشان را انتخاب کرده اند و شما نزدیک ترین افراد را به آنچه از آن ناخشنود هستید برای حکمیّت انتخاب نمودید،شما کار عبد اللّه بن قیس (ابو موسی اشعری)را دیروز(در جنگ جمل)به یاد دارید که می گفت:این واقعه فتنه است بند کمانها را ببرید و شمشیرها را در نیام کنید(و هرگز به سوی این میدان حرکت ننمایید ولی خودش در جنگ صفین شرکت کرده!)اگر او راست می گوید(که این جنگها فتنه است)پس شرکتش بدون اجبار و با میل خود در این میدان نبرد خطا بود و اگر دروغ می گوید،پس متهم است(و شخص متهم و دروغگو نباید برای چنین امر مهمی؛یعنی حکمیت برگزیده شود.اکنون که بالا بردن قرآن بر نیزه ها شما را فریب داده و کار به مسئله حکمیّت کشیده شده و شما آماده نبرد تا پیروزی با لشگر شام نیستید برای حکمیّت)سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبد اللّه بن عباس بکوبید و از فرصت روزگار استفاده نمایید و

ص:579

مرزهای دوردست اسلام را در اختیار بگیرید.مگر نمی بینید شهرهای شما مورد هجوم دشمن قرار گرفته و نیروهای قدرتمند شما هدف تیر دشمن واقع شده است.

شرح و تفسیر: بهترین و بدترین انتخاب

بهترین و بدترین انتخاب

در بخش گذشته امام علیه السّلام به معرفی شامیانی که اطراف معاویه را گرفته بودند، پرداخت و آنها را گروهی جاهل و شرور و اوباش معرفی فرمود و در این بخش از خطبه می فرماید:«با آنکه آنها افرادی نادان و فرومایه هستند در مسائل سیاسی بر شما پیشی گرفته اند.برای مسئله حکمین فردی را انتخاب کرده اند(عمرو عاص)که کاملا حامی منافع نامشروعشان است و شما فردی را برگزیده اید (ابو موسی اشعری)که به طور کامل برضدّ مقاصد و منافع شما و مسلمانان گام بر می دارد.بیایید و این اشتباه بزرگ خود را اصلاح کنید.

می فرماید:«آگاه باشید شامیان برای خویش نزدیک ترین افراد به مقصود و مطلوبشان را انتخاب کرده اند و شما نزدیک ترین افراد را به آنچه از آن ناخشنود هستید برای حکمیّت انتخاب کرده اید»؛ (ألا و إنّ القوم اختاروا لأنفسهم أقرب القوم ممّا تحبّون،و إنّکم اخترتم لأنفسکم أقرب القوم ممّا تکرهون) .

سپس به معرفی ابو موسی اشعری پرداخته و بی آنکه اشاره به سوابق شوم او کند انگشت روی آخرین فتنه انگیزی او می گذارد و می فرماید:«شما کار عبد اللّه بن قیس(ابو موسی اشعری)را دیروز(جنگ جمل)به یاد دارید که می گفت:این واقعه فتنه است بند کمانها را ببرید و شمشیرها را در نیام کنید(و هرگز به سوی این میدان حرکت ننمایید در حالی که خودش در جنگ صفین شرکت کرد)»؛ (و

ص:580

إنّما عهدکم بعبد اللّه بن قیس بالأمس یقول:«إنّها فتنة،فقطّعوا أوتارکم (1)،و شیموا (2)سیوفکم») .

آنگاه در ادامه می افزاید:«اگر او راست می گوید(که این جنگها فتنه است) پس شرکتش بدون اجبار و با میل خود در این میدان نبرد خطا بود و اگر دروغ می گوید،پس متهم است(و شخص متهم و دروغگو نباید برای چنین امر مهمی؛ یعنی حکمیّت برگزیده شود)»؛ (فإن کان صادقا فقد أخطأ بمسیره غیر مستکره،و إن کان کاذبا فقد لزمته التّهمة) .

جالب اینکه طبق روایتی که مرحوم ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود آورده از(سوید بن غفله)نقل می کند که من با ابو موسی اشعری در کنار فرات در زمان خلافت عثمان بودم،ابو موسی روایتی برای من نقل کرد و گفت:من از رسول خدا شنیدم که می فرمود:«بنی اسرائیل اختلاف کردند و اختلاف همچنان در میان آنها ادامه یافت تا زمانی که دو نفر حکم گمراه(برای حل اختلاف)برگزیدند آنها گمراه شدند و پیروان خود را نیز گمراه کردند و این امر در امت من نیز واقع خواهد شد.در میان آنها اختلافی پیدا می شود و دو نفر حکم،گمراه و گمراه کننده برای حل اختلاف خود انتخاب خواهند کرد.سوید می گوید:من به ابو موسی گفتم:بترس از اینکه یکی از آن دو تو باشی،او پیراهنش را از تن بیرون آورد و گفت از این کار برائت می جویم این گونه که پیراهنم را از خود دور کرده ام.(اشاره به اینکه چنین مأموریتی را نخواهم پذیرفت؛ولی همان گونه که می دانیم پذیرفت و پیش بینی معجزه آسای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به وقوع پیوست). (3)

ص:581


1- 1) .«اوتار»جمع«وتر»بر وزن«سفر»به معنای زه کمان است که دو سر کمان را با آن می بندند و حالت قوسی به آن می دهد و هنگامی که زه را می کشند حالت قوسی بیشتر می شود سپس وقتی زه را رها کردند،چوبه تیر را که به آن تکیه دارد به جلو پرتاب می کند.و قطع اوتار در عبارت بالا کنایه از این است که اقدام به تیراندازی نشود.
2- 2) .«شیموا»از ریشه«شیم»بر وزن«عیب»به معنای شمشیر را کشیدن و در غلاف کردن گرفته شده است.
3- 3) .این روایت را نخست ابن ابی الحدید در جلد 13،صفحه 215 در شرح خطبه مورد بحث آورده و سپس مرحوم ابن میثم و علاّمه شوشتری در شروح خود نیز همین خطبه را آورده اند.

سرانجام امام بعد از این تجزیه و تحلیل حساب شده،پیشنهاد مفید و سازنده ای به اصحاب خود می کند و می فرماید:«(اکنون که بالا بردن قرآن بر نیزه ها شما را فریب داده و کار به مسئله حکمیّت کشیده شده و شما آماده نبرد تا پیروزی با لشگر شام نیستید،برای حکمیّت)سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبد اللّه بن عباس بکوبید و از فرصت روزگار استفاده نمایید و مرزهای دوردست اسلام را در اختیار بگیرید»؛ (فادفعوا فی صدر عمرو بن العاص بعبد اللّه بن العبّاس،و خذوا مهل الأیّام،و حوطوا قواصی (1)الإسلام) .

در پایان این سخن برای ایجاد انگیزه و تحریک غیرت دینی و انسانی آنها می فرماید:«مگر نمی بینید شهرهای شما مورد هجوم دشمن قرار گرفته، نیروهای قدرتمند شما هدف تیر دشمن واقع شده است»؛ (أ لا ترون إلی بلادکم تغزّی و إلی صفاتکم (2)ترمی؟) .

به یقین ابو موسی اشعری ابله،کسی نبود که بتواند در برابر عمرو بن عاص مکار بایستد و بهترین شخص برای مقابله با او مرد نیرومند و هوشمندی چون ابن عباس بود؛ولی توطئه های مشترک معاویه و بعضی از اطرافیان خائن امام اجازه این کار را نداد.

نویسنده مصری(عبد الکریم خطیب)در کتابش به نام(علی بن ابی طالب) می نویسد:امام علیه السّلام ابن عباس را برای مقابله با عمرو بن عاص آماده کرده بود؛ ولی اصحاب امام اختلاف کردند؛و اشعث بن قیس(منافق)در رأس گروهی بود که با انتخاب ابن عباس مخالف بود و اشعث همان کسی بود که به اتفاق قومش مسئله تحکیم را بر علی تحمیل کرد و شکی نیست که او رابطه محکمی با معاویه

ص:582


1- 1) .«قواصی»جمع«قاصیه»به معنای طرف و ناحیه است و«قواصی الاسلام»اشاره به اطراف عراق و حجاز و مناطق دیگری است که زیر پوشش حکومت امیر مؤمنان علی علیه السّلام قرار داشت.
2- 2) .«صفات»مفرد و در اصل به معنای سنگ صاف است و به صورت کنایه از قوت و قدرت استعمال می شود و گاه آن را به سرزمین حیات و زندگی تفسیر کرده اند که انسان آن را صاف و منظم می کند.

داشت(و این توطئه به اتفاق طرفین صورت می گرفت).

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود بعد از نقل مطلب بالا از کتاب علی بن ابی طالب می نویسند:«آنچه را خطیب در اینجا آورده به طور کامل هماهنگ با چیزی است که طه حسین در کتاب علی و بنوه در شرح خطبه 19 نهج البلاغه آورده و می گوید:«اشعث و عمرو بن عاص توطئه بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها و انتخاب حکمین را از پیش طراحی کرده بودند». (1)

مرحوم مغنیه در ادامه این سخن از کتاب خطیب چنین نقل می کند:«عمرو بن عاص در تمام منافعی که به معاویه از ناحیه مسئله حکمین می رسید شریک بود، زیرا فرمان حکومت مصر را در دست داشت در حالی که ابن عباس خالصانه در خدمت حکومت اسلامی بود.آیا کسی که برای مطامع مادی کار می کند با کسی که برای خدا عمل می کند یکسان است؟چرا آن گروه از ابن عباس می ترسیدند؟ آنها از این بیم داشتند که عمرو عاص را از توطئه ای که از پیش آماده شده بود و جز انسان هوشمندی چون ابن عباس متوجّه آن نمی شد باز دارند. (2)

پایان جنگ صفین از طریق توطئه برافراشتن قرآنها بر سر نیزه ها در آستانه شکست لشکر معاویه و سپس داستان حکمین،یکی از دردناک ترین فرازهای تاریخ اسلام است و رنج و مصیبتی که امام امیر مؤمنان علیه السّلام از این ماجرا کشید بی نظیر بود؛کاری که توسط گروهی بی ایمان و دنیاپرست و فرومایه انجام گرفت.

ما درباره داستان حکمین و حوادث مربوط به آن ذیل خطبه های 125 و 127 و 177 به قدر کافی بحث کرده ایم.

ص:583


1- 1) .شرح نهج البلاغه مرحوم مغنیه،ج 3،ص 362.
2- 2) .همان مدرک،ص 363.

ص:584

خطبۀ 239: درباره(فضائل)خاندان پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام یذکر فیها آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن درباره(فضائل)خاندان پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله سخن به میان آورده است. (1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع از یک بخش تشکیل می شود و به طور کامل از فضائل اهل بیت و جایگاه پرارزش آنها در میان امّت اسلامی و درک صحیح آنها از دین و در نتیجه مخالفت نکردن با آنان سخن می گوید.

***

ص:585


1- 1) .سند خطبه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این خطبه قسمتی از خطبه 145 است(طبق شماره ما 147)که با جمله(فبعث اللّه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)شروع می شود تا آنجا که می فرماید:(فالتمسوا ذلک من عند اهله فانهم عیش العلم و موت الجهل)و سیّد رضی رحمة اللّه این قسمت را به صورت جداگانه بیان کرده است. مرحوم کلینی نیز در کتاب کافی این خطبه را به صورتی مفصل تر و با کمی اختلاف در بعضی از کلمات آورده است.در کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانی نیز جمله های ذیل این خطبه ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 176-177).

ص:586

هم عیش العلم،و موت الجهل.یخبرکم حلمهم عن علمهم،و ظاهرهم عن باطنهم،و صمتهم عن حکم منطقهم،لایخالفون الحقّ و لایختلفون فیه.و هم دعائم الإسلام،و ولائج الاعتصام.بهم عاد الحقّ إلی نصابه،و انزاح الباطل عن مقامه،و انقطع لسانه عن منبته.عقلوا الدّین عقل وعایة و رعایة،لا عقل سماع و روایة.فإنّ رواة العلم کثیر،و رعاته قلیل.

ترجمه

آنها(آل محمّد)مایه حیات علم و دانش و مرگ جهل و نادانی هستند.حلم آنها شما را از علمشان آگاه می سازد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق حکیمانه آنها شما را مطلع می کند.هرگز با حق مخالفت نمی کنند و در آن اختلاف ندارند آنها ارکان اسلامند(و ستون های دین)و پناهگاههای مردم.به وسیله آنان(آل محمّد)حق به اصل و جایگاه مناسب رسید و باطل از جایگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد.آنها دین را درک کرده اند،درکی توأم با نگهداری کامل و عمل،نه تنها با شنیدن و روایت کردن،چرا که راویان علم فراوانند و عمل کنندگان آن کم!

شرح و تفسیر: آل محمّد علیهم السّلام ارکان دین اند

آل محمّد علیهم السّلام ارکان دین اند

امام علیه السّلام دوازده فضیلت در این خطبه کوتاه،برای اهل بیت برشمرده که عظمت مقام آنها را به خوبی ثابت می کند و مخاطبان خویش را به پیروی از آنان وامی دارد.اوصافی که مجموعه فضائل انسانی را در بردارد و شرایط رهبری را

ص:587

در خود گنجانیده است.

در اوّلین و دومین وصف می فرماید:«آنها(آل محمد)مایه حیات علم و دانش و مرگ جهل و نادانی هستند»؛ (هم عیش العلم،و موت الجهل) .

امام علیه السّلام در این تعبیر علم و جهل را به صورت دو موجود زنده تشبیه کرده است که آل محمّد حیات به علم می بخشند و جهل را می میرانند و یا به تعبیری دیگر روح علم اند و سبب مرگ جهل.

این همان چیزی است که در حدیث معروف پیغمبر اکرم آمده است که می فرماید:«أهل بیتی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛اهل بیت من همچون ستارگان آسمانند(در شبهای تاریک راهنمای مسافران صحرا و دریا هستند)به هرکدام اقتدا کنید هدایت می یابید». (1)

در حدیث دیگری از ابن عباس آمده است که پیغمبر اکرم فرمود:«النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق و أهل بیتی أمان لأمّتی من الإختلاف فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس؛ستارگان امان برای اهل زمین هستند از غرق شدن(در دریا در شبهای تاریک،زیرا به کمک آنها راه خود را پیدا می کنند)و اهل بیت من امان امّت من از اختلافاتند،هرگاه قبیله ای از عرب با آنها مخالفت کند اختلاف در میان مردم ظاهر می شود و حزب شیطان خواهند شد». (2)

سپس در ادامه سخن امام به سه وصف دیگر اشاره کرده می فرماید:«حلم آنها شما را از علمشان آگاه می سازد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق حکیمانه آنها شما را مطلع می کند»؛ (یخبرکم حلمهم عن علمهم،و ظاهرهم عن باطنهم،و صمتهم عن حکم منطقهم) .

ص:588


1- 1) .این حدیث در منابع شیعه و اهل سنّت آمده از جمله ذهبی در میزان الاعتدال،ج 1،ص 82 و ابن حجر در لسان المیزان،ج 1،ص 136.
2- 2) .مستدرک حاکم،ج 3،ص 149.

جمله «یخبرکم حلمهم عن علمهم» نشان می دهد که میان این دو صفت«حلم» و«علم»رابطه نزدیکی برقرار است،زیرا افراد جاهل بردبار نیستند و در برابر حوادث مختلف و سؤالاتی که از آنها می شود به زودی خشمگین و ناراحت می شوند؛ولی عالمان عمیق در برابر این گونه موضوعات خونسرد و بردبارند.و همچنین رابطه میان ظاهر و باطن را که در غالب موارد که حسن ظاهر و رفتار و کردار دلیل بر حسن باطن است و نیز رابطه سکوت را با منطق حکیمانه روشن می سازد و تجربه نشان داده آنها که کمتر سخن می گویند گزیده تر و حساب شده تر حرف می زنند،چنان که در حدیث آمده است:«قال رسول اللّه:إذا رأیتم المؤمن صموتا فادنوا منه فإنّه یلقی الحکمة؛هنگامی که فرد با ایمان را خاموش و کم حرف ببینید به او نزدیک شوید که سخنان حکمت آمیز می گوید». (1)

آنگاه در ششمین و هفتمین اوصاف آنها می فرماید:«هرگز با حق مخالفت نمی کنند و در آن اختلاف ندارند»؛ (لا یخالفون الحقّ و لا یختلفون فیه) .

دلیل آن هم روشن است.آنها از یک سو دارای مقام عصمت و از سوی دیگر احاطه کامل به احکام خدا و وحی الهی و سنّت پیامبر دارند و کسی که چنین باشد نه گامی برخلاف حق برمی دارد و نه اختلافی در آن پیدا می کند.

حدیث معروف نبوی که می فرماید:«علیّ مع الحقّ معه و الحقّ معه و علی لسانه و الحقّ یدور حیث ما دار علیّ؛علی با حق و حق با اوست و بر زبان او جاری می شود و هرگونه علی بگردد حق با او می گردد».

در تعبیر دیگری از همان حضرت می خوانیم:«علیّ مع الحقّ و القرآن،و الحقّ و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض؛علی همراه حق و همراه قرآن است و حق و قرآن همراه علی است و هرگز این دو از یکدیگر جدا نمی شوند.» (2)

ص:589


1- 1) .بحار الانوار،ج 1،ص 154.
2- 2) .مرحوم علاّمه امینی این دو حدیث را با عبارات متفاوت؛امّا قریب المعنی از منابع مختلف اهل سنّت مانند:مناقب خوارزمی،فرائد السمطین حموینی،و ربیع الابرار زمخشری،و الامامة و السیاسة ابن قتیبه و جز آنها نقل کرده است.(الغدیر،ج 3،ص 178 به بعد).

می دانیم امامان معصوم از فرزندان علی علیه السّلام نیز وارثان علم او بودند و به همین دلیل هرگز با حق مخالفت نمی کردند.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«کتاب اللّه فیه نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و فضل ما بینکم و نحن نعلمه؛در کتاب خدا اخبار پیشینیان و خبرهای آینده و آنچه سبب می شود که اختلاف را میان شما حل کند،وجود دارد و ما همه آنها را می دانیم». (1)

با این حال چگونه ممکن است آنها در حق اختلاف کنند،اختلاف نشانه جهل است و کسانی که به همه این امور آگاه اند ممکن نیست اختلافی داشته باشند.

آنگاه به سراغ هشتمین و نهمین اوصاف آنها می رود و می فرماید:«آنها ارکان اسلام اند(و ستون های دین)و پناهگاههای مردم»؛ (و هم دعائم الإسلام،و و لائج (2)الاعتصام) .

به این ترتیب دین همانند خانه یا خیمه ای است که ستون آن آل محمّدند و همان گونه که اگر ستون خانه و خیمه برداشته شود،همه چیز فرومی ریزد،اگر آل محمّد را از اسلام کنار بزنیم و اسلام را بدون آنها قرائت کنیم،اصول و فروع آن فرو خواهد ریخت.

در ادامه سخن به بیان سه وصف دیگر(اوصاف دهم تا دوازدهم)پرداخته می فرماید:«به وسیله آنان(آل محمّد)حق به اصل و جایگاه مناسب رسید و باطل از جایگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد»؛ (بهم عاد الحقّ إلی

ص:590


1- 1) .کافی،ج 1،ص 61،ح 9.
2- 2) .«ولائج»جمع«ولیجه»از ریشه«ولوج»به معنای دخول است و به کسی گفته می شود که محرم اسرار یا گرداننده کارهای انسان باشد(ولی از خانواده او نباشد)به طور کلی به هرکسی که از خارج وارد قومی شود و محرم اسرار او شود به او ولیجه می گویند و با واژه«بطانه»قریب المعنی است.

نصابه (1)،و انزاح (2)الباطل عن مقامه،و انقطع لسانه عن منبته) .

این تعبیر اشاره به انحرافاتی است که بعد از رسول اللّه مخصوصا در عصر خلیفه سوم روی داد؛بیت المال اسلام بازیچه دست گروهی دنیاپرست شد و بنی امیّه که بازماندگان دشمن شماره یک اسلام؛یعنی ابو سفیان بودند،مقامات مهم را در حکومت اسلامی در اختیار گرفتند و هر کاری از دستشان ساخته بود کردند و نتیجه آن شورشی بود که بر ضد خلیفه بر پا شد و منجر به کشته شدن خلیفه و دستیاران او (3)در برابر چشم مهاجران و انصار شد بی آنکه از وی دفاع کنند.

ولی هنگامی که امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام زمام حکومت را به دست گرفت حق به جایگاه اصلی اش بازگشت و طرفداران باطل کنار زده شدند و دیگر کسی قدرت نداشت که از وضعیت سابق دفاع کند و حقوق توده های مستضعف مسلمین را در کام دنیاپرستان جاه طلب و زیاده خواه بریزد.

نه تنها امیر مؤمنان،بلکه همه امامان اهل بیت علیهم السّلام به حکم داشتن مقام عصمت که با دلایل مختلف ازجمله حدیث ثقلین،قابل اثبات است هرگاه قدرت حکومت را به دست می گرفتند به یقین همین امور رخ می داد.

در پایان به بیان آخرین وصف می فرماید:«آنها دین را درک کردند؛درکی توأم با نگهداری کامل و عمل،نه تنها با شنیدن و روایت کردن،چرا که راویان علم فراوانند و عمل کنندگان آن کم»؛ (عملوا الدّین عقل وعایة (4)و رعایة،لا عقل سماع

ص:591


1- 1) .«نصاب»در اصل به معنای محل بازگشت و جایگاه مناسب و ریشه و ابتدای هر چیزی است.سپس به اندازه و مقدار در باب زکات و مانند آن اطلاق شده است.
2- 2) .«انزاح»از ریشه«زوح»بر وزن«زوج»در اصل به معنای کوچ کردن از مکان است.سپس در مورد هر چیزی که از جایگاهش کنار برود اطلاق شده است.
3- 3) .رجوع کنید به:تاریخ طبری،ج 3،ص 440-441.
4- 4) .این واژه در منابع لغت به این صورت دیده نشد و صحیح آن«وعاء»است که به معنای ظرف برای چیزی است و به نظر می رسد که نسخه اصلی وعاء بوده که هماهنگ با سماع در جمله بعد است.

و روایة.فإنّ رواة العلم کثیر،و رعاته (1)قلیل) .

به یقین آگاهی از دین؛مانند آگاهی از هر امر دیگر مراتبی دارد:مرحله اوّل شنیدن و نقل الفاظ است مرحله دوم فهم معنا و درک محتواست و مرحله سوم ایمان و یقین عمیقی است که در همه وجود انسان نفوذ کند و او را به عمل وا دارد.اهل بیت پیامبر در اوج مرحله سوم قرار داشتند و به همین دلیل رسول خدا به همه امّت تأکید فرمود که بعد از رحلت او در کنار قرآن دست به دامن اهل بیت زنند تا از ضلالت و گمراهی در امان باشند.

***

ص:592


1- 1) .«رعات»جمع«راعی»به معنای مراعات کننده است.

خطبۀ 240: سخنان امام به ابن عباس هنگامی که عثمان در محاصره بود

اشاره

و من کلام له علیه السّلام قاله لعبد اللّه بن العبّاس؛و قد جاءه برسالة من عثمان،و هو محصور یسأله فیها الخروج إلی ماله بینبع،لیقلّ هتف النّاس باسمه خلافة بعد أن کان سأله مثل ذلک من قبل،فقال علیه السّلام:

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که به ابن عباس هنگامی که عثمان در محاصره بود و از ناحیه او نامه ای برای امام آورد که در آن پیشنهاد شده بود که امام از مدینه خارج شود و به ملک خود در ینبع برود تا مردم شعار خلافت به نام او ندهند و این بار دوم بود که عثمان از آن حضرت چنین درخواستی می کرد امام در پاسخ،این سخن را ایراد فرمود: (2)

ص:593


1- 1) .«هتف»به معنای صدا زدن و فریاد کشیدن است و منظور در اینجا این است که مردم شعار به عنوان خلافت علی علیه السّلام می دادند بعضی نیز گفته اند:«هتف»به معنای صدایی است که شنیده می شود و گوینده اش مشخص نیست.
2- 2) .سند خطبه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که ابن عبد ربّه در عقد الفرید قسمتی از سخن را آورده و پس از آن نوشته است که علی علیه السّلام به دنبال این پیغام عثمان از مدینه خارج شد و به ینبع رفت(ینبع محلی است در نزدیکی مدینه در کنار دریای احمر که در آن زمان بخشی از آن تعلق به حضرت داشت و آن را وقف نموده بود)ولی پس از مدت کوتاهی عثمان نامه دیگری به آن حضرت نوشت و مجددا تقاضا کرد به مدینه باز گردد (و از وی دفاع کند)نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه سپس می افزاید:همین مطلب را مبرّد در کتاب کامل و ابن قنیبه در کتاب الامامة و السیاسة آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 189)

خطبه در یک نگاه

محتوای این خطبه روشن است؛در سال 35 هجری هنگامی که مردم عثمان را در خانه اش محاصره کرده بودند و تقاضای عزل او را از خلافت داشتند، جمعیّت شعار می دادند که خلافت حق علی بن ابی طالب است.عثمان برای اینکه جلوی این شعار را بگیرد مصلحت در این دانست که علی علیه السّلام از چشم مردم مدینه دور شود،لذا چنین پیشنهادی به آن حضرت کرد.و این در حالی بود که قبلا همین پیشنهاد را کرده بود و امام به آن عمل کرد.سپس نامه دیگری نوشت که امام به مدینه برگردد و از او دفاع کند.امام برگشت باز عثمان پیشنهاد رفتن به ینبع را به آن حضرت داد که امام در این کلام می فرماید:عثمان می خواهد من همچون شتر آب کش باشم،هر زمان مصلحتش در آمدن من باشد بیایم و هر زمان در رفتن من باشد بروم.

***

ص:594

یا ابن عبّاس،ما یرید عثمان إلاّ أن یجعلنی جملا ناضحا بالغرب:أقبل و أدبر!بعث إلیّ أن أخرج،ثمّ بعث إلیّ أن أقدم،ثمّ هو الآن یبعث إلیّ أن أخرج! و اللّه لقد دفعت عنه حتّی خشیت أن أکون آثما.

ترجمه

ای ابن عباس،عثمان(با این پیام های ضد و نقیض و دور از منطق)مقصودی جز این ندارد که مرا همچون شتر آبکش قرار دهد؛گاهی بگوید بیا و گاهی بگوید بازگرد،یکبار عثمان کسی را نزد من فرستاد که از مدینه خارج شوم باز شخصی را نزد من فرستاد که برگردم و هم اکنون فرستاده است که بیرون روم به خدا سوگند من آن قدر از عثمان دفاع کردم که ترسیدم گنهکار باشم!

شرح و تفسیر: یکی دیگر از اشتباهات عثمان

یکی دیگر از اشتباهات عثمان

داستان شورش توده های مردم برضدّ عثمان،یکی از داستانهای اسف انگیز صدر اسلام است.این شورش برخلاف آنچه متعصّبان می پندارند،امری کاملا طبیعی بود،زیرا عثمان از یک سو بنی امیّه و خویشاوندان خود را که افراد صالحی نبودند بر پستهای حساس کشور اسلام گماشت و از سوی دیگر بیت المال مسلمانان را همانند اموال شخصی خود به اطرافیانش به هر تعداد می خواست می بخشید درحالی که توده های مردم در محرومیت به سر می بردند.

سر و صدای این دو کار ناشایست همه جا پیچید و سبب شورشی شدید بر ضدّ عثمان شد،گرچه پرچمدار این شورش گروهی از مصریان و مردم کوفه

ص:595

بودند؛ولی مردم مدینه نیز با آنها هم صدا شده و مهاجران و انصار در برابر آن سکوت کردند و هیچ کس جز علی علیه السّلام به دفاع از عثمان برنخاست،زیرا آن حضرت گرچه از معترضان شدید بر اعمال عثمان بود؛ولی کشتن او را به مصلحت جامعه اسلامی نمی دانست.

به هرحال،در این ماجرا عثمان چند نامه یا چند پیام ضد و نقیض برای امام فرستاد؛نخست از او خواست که از مدینه به سوی سرزمین«ینبع»خارج شود.

بار دیگر نامه نوشت که حضرت باز گردد،دفعه سوم نامه نوشت که مجددا از مدینه خارج شود.

دلیل این دستورهای ضد و نقیض این بود که در آغاز گمان می کرد ماندن علی علیه السّلام در مدینه سبب تشویق مردم به عزل او و بیعت با آن حضرت به عنوان خلافت خواهد شد.سپس هنگامی که حضرت از مدینه بیرون رفت،عثمان احساس کرد کسی جز علی علیه السّلام نمی تواند از او دفاع کند و سبب نجات او از دست شورشیان شود،لذا از آن حضرت تقاضای بازگشت به مدینه را کرد.باز هنگامی که خبرهایی به او رسید که مردم شعار بیعت با امام را سر داده اند،وحشت بر او مستولی شد و بار دیگر تقاضای خروج آن حضرت را از مدینه کرد و از آنجا که آورنده نامه اخیر،ابن عباس بود امام او را مخاطب ساخته و چنین فرمود:«ای ابن عباس عثمان(با این پیام های ضدّ و نقیض)مقصودی جز این ندارد که مرا همچون شتر آبکش قرار دهد؛گاهی بگوید بیا و گاهی بگوید باز گرد»؛ (یا ابن عبّاس،ما یرید عثمان إلاّ أن یجعلنی جملا ناضحا (1)بالغرب (2):أقبل و أدبر!) .

سپس افزود:«یکبار عثمان کسی را نزد من فرستاد که از مدینه خارج شوم باز شخصی را نزد من فرستاد که برگردم و هم اکنون فرستاده است که بیرون روم»؛

ص:596


1- 1) .«ناضح»به معنای شتر آب کش است و در اصل از ریشه«نضح»بر وزن«نظم»گرفته شده که به معنای آب پاشی کردن است.
2- 2) .«غرب»به معنای دلو بزرگ است.

(بعث إلیّ أن أخرج،ثمّ بعث إلیّ أن أقدم،ثمّ هم الآن یبعث إلیّ أن أخرج!) .

این امر نشان می دهد که فشار مردم به قدری شدید بود که عثمان کاملا دستپاچه شده بود و هر ساعت تصمیم تازه ای می گرفت.غافل از اینکه کار از کار گذشته و دوران حکومتش پایان یافته و مردم هیچ عذری را از او نمی پذیرند و در این میان با شخصیتی همچون علی علیه السّلام که مقام و الانش در پیشگاه خالق و خلق بر کسی پوشیده نیست معامله یک مأمور حلقه به گوش و بی اختیار می کرد.

جالب اینکه عثمان درباره کس دیگری چنین دستورهای ضدّ و نقیضی را صادر نکرد،زیرا دیگران چنان نقشی را در جامعه اسلامی نداشتند که حضور و غیابشان تأثیرگذار باشد.

سرانجام امام علیه السّلام در پایان این سخن به نکته مهمی اشاره می کند و آن اینکه نهایت کوشش را برای دفاع از عثمان به خرج داده است.کاری که هیچ کس جز آن حضرت انجام نداد و نمی توانست انجام دهد،می فرماید:«به خدا سوگند من آن قدر از عثمان دفاع کردم که ترسیدم گنهکار باشم»؛ (و اللّه لقد دفعت عنه حتّی خشیت أن أکون آثما) .

این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که دفاع بیش از حد از کسی که مرتکب آن کارهای خلاف شده نوعی حمایت از ظلم و خطاست و این کار جایز نیست.

این بهترین تفسیری است که برای عبارت فوق می توان گفت،هر چند ابن ابی الحدید و ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود دو احتمال دیگر نیز ذکر کرده اند:

نخست اینکه امام می گوید:به اندازه ای از عثمان دفاع کردم که بر جان خود بیمناکم،زیرا ایستادن در مقابل این همه جمعیّت که بر ضد او قیام کرده اند این گمان را به وجود می آورد که آنان به من حمله کنند و آسیبی به من برسانند و این خود گناهی است.

ص:597

دیگر اینکه می ترسم زیاده روی در دفاع از وی باعث ایجاد اختلاف و کشمکش شود و من ناچار از شدت عمل گردم و کسانی از دست من آزرده شوند و این خود نیز گناه است؛ولی روشن است که هیچ یک از این دو احتمال متناسب با تعبیر بالا نیست.

در کتاب العقد الفرید آمده است که ابن عباس می گوید:عثمان به سراغ من فرستاد و گفت:مشکل پسر عمویت را با من حل کن(منظورش امام امیر المؤمنین بود)من به او گفتم:پسر عموی من کسی نیست که بتوانم برای او تعیین تکلیف کنم او خودش درباره خود تصمیم می گیرد حالا بگو چه دوست داری من به او بگویم؟عثمان گفت:به او بگو از مدینه بیرون رود و در«ینبع»در کنار ملک خودش باشد:نه او سبب اندوه من شود و نه من سبب اندوه او.ابن عباس می گوید:من خدمت علی علیه السّلام رسیدم و پیام عثمان را عرض کردم فرمود:عثمان می خواهد من شتر آبکش او باشم(گاه می گوید از مدینه بیرون رو و گاه می گوید باز گرد)سپس این شعر را انشاد کرد:

فکیف به أنّی أداوی جراحه فیدوی فلا ملّ الدّواء و لا الدّاء

او را چه می شود من می خواهم بر زخمهای او دوا بگذارم تا درمان شود ولی نه دواء فایده ای دارد و نه درد او.

علی علیه السّلام به دنبال این ماجرا(برای پرهیز از هر گونه اتهام)به روستای ینبع رفت؛ولی هنگامی که کار بر عثمان مشکل شد عثمان نامه به حضرت نوشت و تقاضا کرد که به مدینه باز گردد. (1)

این سخن تأییدی است بر آنچه سیّد رضی در کلام بالا آورده است که عثمان بر اثر دست پاچگی در برابر شورش عظیم مردم دستورات ضدّ و نقیضی درباره آن حضرت صادر کرد.

ص:598


1- 1) .شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری،ج 9،ص 254(با کمی تلخیص).

خطبۀ 241: تشویق به جهاد

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام یحثّ به أصحابه علی الجهاد

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن یارانش را به جهاد تشویق می کند. (1)

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از عنوان خطبه روشن شد،هدف امام علیه السّلام در ذکر این سخن تشویق یارانش به جهاد است؛ولی نکات دقیقی را درعبارات کوتاهی بیان فرموده که از عمق تدبیر امام در مسائل مربوط به حکومت و جهاد خبر می دهد.

***

ص:599


1- 1) .سند خطبه: آمدی در غرر الحکم بعضی از جمله های کلام فوق را به صورت کلمات قصار آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 190).

ص:600

و اللّه مستأدیکم شکره و مورّثکم أمره،و ممهلکم فی مضمار محدود، لتتنازعوا سبقه،فشدّوا عقد المآزر،و اطووا فضول الخواصر،و لا تجتمع عزیمة و ولیمة.ما أنقض النّوم لعزائم الیوم،و أمحی الظّلم لتذاکیر الهمم!

ترجمه

خداوند از شما ادای شکر خویش را می خواهد،و فرمان(حکومت)را به شما سپرده و در این سرای آزمایش و آمادگی،در زمانی محدود به شما فرصت داده،تا برای به دست آوردن جایزه او(بهشت و قرب ذات پاکش)از یکدیگر پیشی بگیرند.حال که چنین است کمربندها را محکم ببندید و دامنها را به کمر زنید(و آماده جهاد با دشمن و حفظ حکومت الهی شوید)و(بدانید)گرفتن تصمیمهای محکم(برای رسیدن به اهداف بزرگ)با خوش گذرانی و سفره های رنگین سازگار نیست و چه بسیار که خواب شبانه تصمیمهای محکم روز را از میان برده و تاریکیها،و خاطره همّتهای بلند را از خاطره ها محو کرده است.

شرح و تفسیر: کمربندها را محکم ببندید و آماده جهاد شوید!

کمربندها را محکم ببندید و آماده جهاد شوید!

در کتاب تمام نهج البلاغه که به منظور گردآوری تتمّه و تکمیل خطبه هایی که مرحوم سیّد رضی در نهج البلاغه آورده،تألیف یافته است تصریح می کند که امام خطبه مورد بحث را در ایّام صفین بیان فرمود. (1)محتوای خطبه نیز تناسب با این معنا دارد.

ص:601


1- 1) .تمام نهج البلاغه،ص 465.

به هرحال امام علیه السّلام نخست با سه جمله کوتاه مخاطبان خود را برای شنیدن پیام جهاد آماده می سازد و می فرماید:«خداوند از شما ادای شکر خویش را می خواهد و فرمان(حکومت)را به شما سپرده و در این سرای آزمایش و آمادگی در زمانی محدود به شما فرصت داده تا برای به دست آوردن جایزه او (بهشت و قرب ذات پاک او)از یکدگر پیشی بگیرید»؛ (واللّه مستأدیکم (1)شکره و مورّثکم أمره،و ممهلکم (2)فی مضمار (3)محدود،لتتنازعوا سبقه (4)) .

گرچه شکر در این عبارت به صورت مطلق ذکر شده،و هماهنگ با اطلاقات شکر در قرآن مجید است؛مانند «وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ» (5)ولی به نظر می رسد هدف مولا امیر مؤمنان علیه السّلام بیشتر بیان شکر نعمت حکومتی است که خدا در عصر آن حضرت به صالحان سپرده بود و جمله دوم (و مورّثکم امره) نیز تأکید بر همین معناست،چرا که امر در اینجا نیز به معنای فرمان حکومت است.

از اینجا روشن می شود که مسئله شکر چگونه تناسب با تشویق به جهاد دارد، زیرا جهاد خالصانه و شجاعانه است که حکومت صالحان را حفظ می کند و حفظ نعمت و استفاده از آن مساوی با شکر آن است.

جمله «و ممهلکم فی مضمار محدود...» اشاره به همان چیزی است که در سایر خطبه های نهج البلاغه آمده است که می فرماید: «ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغایة النّار ؛بدانید امروز روز آزمایش و آمادگی است و فردای قیامت میدان مسابقه است و جایزه برندگان این مسابقه بهشت

ص:602


1- 1) .«مستأدی»به معنای طلب کننده است و از ماده«استأداء»و از ریشه«ادا»به معنای طلب ادای چیزی کردن آمده.
2- 2) .«ممهل»به معنای مهلت دهنده است.
3- 3) .«مضمار»میدان و محلی است که اسبها را برای مسابقه،با تمرینهای مختلف آماده و لاغر می کنند.این واژه به معنای اسم زمان نیز آمده است.
4- 4) .«سبق»به معنای مالی است که برای برندگان مسابقه تعیین می شود.
5- 5) .بقره،آیه 152.

است و سرانجام بازندگان دوزخ». (1)

سپس امام به سراغ ذی المقدمه و نتیجه می رود و می فرماید:«حال که چنین است کمربندها را محکم ببندید و دامنها را به کمر زنید(و آماده جهاد با دشمن و حفظ حکومت الهی شوید)»؛ (فشدّوا عقد (2)المآزر (3)،و اطووا (4)فضول الخواصر (5)) .

این دو تعبیر(کمربند را محکم بستن و دامن به کمر زدن)کنایه از آمادگی کامل برای انجام کار است،زیرا شخصی که کمربند خود را محکم ببندد ستون فقراتش برای انجام کارهای سنگین قوی تر می شود و هنگامی که دامنهای بلند معمول آن زمان را بر چیند و زیر کمربند قرار دهد،راه رفتن و حرکت برای او آسان تر می شود.حتی امروز که دامان بلندی برای مردان وجود ندارد،این کنایه همچنان رایج و معمول است می گویند:فلان کس دامن همّت به کمر بسته تا این کار را انجام دهد.

جمعی از شارحان این احتمال را نیز بعید ندانسته اند که منظور از جمله (و اطووا فضول الخواصر) ترک پرخوری و تن پروری است؛ولی تفسیر اوّل بسیار مناسب تر است.

آنگاه امام با سه جمله بسیار پرمعنا و فصیح و بلیغ به مخاطبان خود هشدار می دهد و راه پیروزی را برای آنها روشن می سازد.

نخست می فرماید:«و(بدانید)گرفتن تصمیمهای محکم(برای رسیدن به اهداف بزرگ)با خوش گذرانی و سفره های رنگین سازگار نیست»؛ (و لا تجتمع عزیمة و ولیمة (6)) .

ص:603


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 28.
2- 2) .«عقد»جمع«عقده»به معنای گره یا وسائلی که چیزی را با آن محکم می بندند.
3- 3) .«مآزر»جمع«مأزر»بر وزن«منبر»به معنای لنگ و روپوش است.
4- 4) .«اطووا»یعنی بپیچید از ریشه«طی»به معنای پیچیدن گرفته شده است.
5- 5) .«خواصر»جمع«خاصره»به معنی پهلو و تهیگاه است.
6- 6) .«ولیمة»طعامی است که برای عروسی تهیه می شود.سپس به هر گونه طعام که برای دعوت از میهمانان تهیه می گردد اطلاق شده است و در جمله بالا کنایه از بساط خوشگذرانی است.

«و چه بسیار که خواب شبانه تصمیمهای محکم روز را از میان برده»؛ (ما أنقض النّوم لعزائم الیوم) .

«و تاریکیها خاطره همتهای بلند را از خاطره ها محو کرده است»؛ (و أمحی الظّلم (1)لتذاکیر (2)الهمم!) .

امام علیه السّلام در این بیان کوتاه و فشرده و پرمحتوا به چند نکته مهم برای پیروزی و موفقیت در زندگی و در مدیریتها اشاره فرموده است.

1.حفظ آمادگیها در هرحال و در هر شرایط یا به تعبیری که امام فرموده:

کمربندها را محکم بستن و دامن به کمر زدن.

2.ترک تن پروری و خوش گذرانی که نتیجه ای جز سستی و تنبلی ندارد.

3.مبارزه با عوامل فراموشکاری که سبب می شود انسان گرفتار بی برنامگی و ضعف و زبونی شود.

4.بالا بردن افق همّتها و مبارزه با هر چیزی که همّت را سست و ضعیف می کند و پایین می آورد.

هرگاه این اصول چهارگانه مورد توجّه مدیران جوامع اسلامی قرار گیرد،به یقین می توانند بر همه مشکلات پیروز شوند.

نکته: زیانهای خوشگذرانی و پرخوری

زیانهای خوشگذرانی و پرخوری

آنچه در خطبه بالا در این زمینه آمد،به صورت گسترده در روایات اسلامی از آن یاد شده است.

در حدیثی از رسول خدا می خوانیم که فرمود:«لا تمیتوا القلوب بکثرة الطّعام

ص:604


1- 1) .«ظلم»جمع«ظلمت»به معنای تاریکی است.
2- 2) .«تذاکیر»جمع«تذکار»بر وزن«منقار»به معنای یادآوری است.

و الشّراب فإنّ القلوب تموت کالزّروع إذا کثر علیها الماء؛

دلهای خود را با فزونی طعام و آب نمیرانید(و پرخوری نکنید)زیرا دل می میرد همچون زراعتها که آب زیاد بر آن بفرستند». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:«القلب یمجّ الحکمة عند امتلاء البطن؛دل علم و دانش را از خود بیرون می کند هنگامی که شکم پر از غذا شود». (2)

نیز در حدیثی از همان حضرت می خوانیم:«من قلّ أکله صفا فکره؛کسی که کمتر غذا بخورد فکرش صاف و نورانی می شود». (3)

سرانجام در حدیث چهارم از آن حضرت می خوانیم:«إیّاکم و فضول المطعم فإنّه یسم القلب بالقسوة و یبطیء بالجوارح للطّاعة و یصم الهمم عن سماع الموعظة؛از پرخوری بپرهیزید که بر قلب علامت قساوت می نهد و اعضا را از اطاعت حق باز می دارد و عقول را از شنیدن موعظه کر می کند». (4)

امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز در نامه معروف«عثمان بن حنیف»در پاسخ کسانی که می گفتند:علی با این غذای کم و ساده چگونه می تواند در مقابل قهرمانان در میدان جنگ بایستد می فرماید:«ألا و إنّ الشّجرة البریّة أصلب عودا و الرّواتع الخضرة أرقّ جلودا و النّباتات الغذیة أقوی و قودا؛بدانید درختان بیابانی چوبشان محکم تر و درختان سرسبز(که در کنار نهرها می رویند)پوستشان نازک تر و گیاهان صحرایی آتششان قوی تر و خاموشی آنها دیرتر است». (5)

تعبیر به ولیمه در کلام امام کنایه از هرگونه لذّت و خوشگذرانی است و تنها به خوردن و خوراک محدود نمی شود.

ص:605


1- 1) .بحار الانوار،63،ص 331،ح 7.
2- 2) .مجموعه ورام،ج 2،ص 119.
3- 3) .غرر الحکم،ح 7402.
4- 4) .بحار الانوار،ج 100،ص 27،ح 40.
5- 5) نهج البلاغه،نامه 45.

شاعر معروف عرب«متنبی»نیز در این زمینه می گوید:

بقدر الکدّ تکتسب المعالی و من طلب العلی سهر اللّیالی

تروم العزّ ثمّ تنام لیلا یغوث البحر من طلب اللّئالی

به اندازه کوشش و زحمت افتخارات به دست می آید و کسی که طالب افتخار و برتری است،باید شب بیدار بماند.

تو عزّت می خواهی سپس تمام شب را تا به صبح می خوابی در حالی که آنها که طالب لؤلؤ و گوهرند باید در دریا فروروند.

تاریخ زندگی اقوام مختلف نیز آنچه را در این روایات و خطبه بالا آمده است، تصدیق و تأیید می کند.اقوامی در دنیا به اوج قدرت رسیدند که سخت کوش و پرتوان بودند؛ولی اقوام و افراد خوش گذران و تن پرور همواره عقب افتاده و سر افکنده بودند.

*** مرحوم سیّد رضی در پایان این خطبه که در واقع پایان مجموع خطب نهج البلاغه است،درود بر پیغمبر اکرم و آلش می فرستد و بخش خطبه ها را پایان می دهد و چنین می گوید:

و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد النّبیّ الأمّی و علی آله مصابیح الدّجی و العروة الوثقی و سلّم تسلیما کثیرا.

درود خدا بر سیّد و سرور ما محمّد پیامبر امی و بر خاندانش چراغهای روشنی بخش تاریکیها و رشته های محکم الهی و سلام فراوان خداوند بر آنها باد.

*** خدا را شکر می گوییم که توفیق داد پس از چهارده سال کار مداوم،شرح خطبه های نهج البلاغه را که مهم ترین بخش آن و در حدود دو سوم مجموع کتاب شریف نهج البلاغه را تشکیل می دهد،به پایان آوریم.

پایان خطبه های نهج البلاغه

ص:606

ویژگی های این شرح 1.شرح و تفسیر همه فصول و جمله های هر خطبه بر خلاف آنچه در بسیاری از شروح نهج البلاغه آمده که تنها بخشهای مورد نظر را تفسیر می کنند.

2.پیوند جمله ها و بخشهای یک خطبه و ارتباط دقیق منطقی آنها با یکدیگر که در بسیاری از شروح از آن چشم پوشی شده و هر بخشی از خطبه را به طور مستقل و بدون توجّه با پیوندهایی که به قبل و بعد دارد، تفسیر کرده اند.

3.توجّه به روح حاکم بر مجموع خطبه و همه بحثها را در محدوده آن قرار دادن و صرف نظر کردن از مطالب حاشیه ای که چندان ارتباط با خطبه ندارد،هر چند چشم گیر و وسوسه انگیز باشد.

4.اصل را در تفسیر جمله ها،بر تأسیسی گذاشتن؛یعنی از هر جمله مفهوم مستقلی استفاده نمودن بر خلاف آنچه در بعضی از شروح دیده می شود که جمله های مشابه را فورا به عنوان تأکید قلمداد می کنند و تفاوت آنها را از نظر دور می دارند.

5.اضافه کردن مطالب تکمیلی مربوط به خطبه به صورت جداگانه، تحت عنوان«نکته ها»اعم از مسائل تاریخی،اخلاقی،اجتماعی،عقیدتی و جز آن.

6.ذکر اسناد خطبه با استفاده از کتابهایی که درباره اسناد نهج البلاغه بحث کرده اند.

ص:607

7.ذکر دورنما و خلاصه ای از هر خطبه در آغاز بحث به عنوان«خطبه در یک نگاه».

8.ترجمه لغات مشکل و پیچیده در پاورقی با ذکر ریشه ها و معنای اصلی و فرعی آن.

9.روان بودن عبارات در ترجمه و به طور کلی تمام آنچه در شرح و نکات آمده و در عین حال رسا بودن و پرهیز از کلمات نامأنوس و پیچیده که تنها در محافل علمی مورد توجّه قرار می گیرد،بی آنکه سطح مطالب پایین بیاید.

10.توجّه به مطالبی که در شروح مهم آمده است که گاه پذیرش آنها و گاه نقد آنها و گاه تکمیل آنها مورد نظر قرار گرفته است.

11.هدف اصلی از نگارش این شرح این بوده که برای خاص و عام، دانشمندان و افراد عادی،قابل استفاده باشد و هرکس به فراخور استعداد خود بتواند از آن بهره مند گردد.

12.توجّه به مسائل و مخاطبان روز.

این نکته نیز قابل توجّه است که این کتاب به سبب مزایای مختلفی که دارد به عنوان کتاب برگزیده سال 82 شناخته شد و از آن تقدیر به عمل آمد.

در پایان،ذکر این نکته را لازم می دانیم که به مفهوم«أللّهمّ ما بنا من نعمة فمنک»هر کاری که مجموعه ما در این زمینه انجام دادند از ما نبود و به لطف خدا بود و امیدواریم مورد رضایت پروردگار و اولیایش و امیر مؤمنان علیه السّلام و فرزندش حضرت مهدی صاحب الزمان(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)قرار گرفته باشد و به شکرانه این نعمت که تا اینجا نصیب ما شد همگی پس از فراق از شرح خطبه ها به سجده افتادیم و خدا را بر این نعمت شکر گفتیم.

ص:608

جلد 9

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

تصویر

ص :16

مقدمه

دومین بخش مهم نهج البلاغه نامه های امام علیه السلام به دوستان،دشمنان،امرا، فرماندهان و بعضی از فرزندان خویش است که در آن،مسائل بسیار پرارزشی درباره خودسازی،تقوا،آیین کشورداری،نصیحت دشمنان و باز نمودن راه برگشت برای آنان و مسائل مهم دیگری از این قبیل بحث شده است.

محتوای این نامه ها به اندازه ای زنده است که گویی امروز از امام علیه السلام صادر شده و برای مخاطبان زمان ماست.

این نامه ها که می تواند به عنوان درس برای قشرهای مختلف مردم مورد استفاده قرار گیرد،از ذخایر مهم اسلام و زندگی امیر مؤمنان علی علیه السلام است و ای کاش همه سیاستمداران جهان بدان توجّه قرار می کردند و از آن برای اصلاح وضع جهان بهره می گرفتند.ترجمه فرمان مالک اشتر (دستور العملی که امام علی علیه السلام به مالک اشتر هنگام اعزام او جهت استانداری مصر فرستاد که در نامه 53 در نهج البلاغه آمده است) به بعضی از زبانهای خارجی،و انتشار آن در سازمان ملل به عنوان یک سند،نمایندگان کشورها را به اعجاب و تحسین وا داشته است و آن را مورد مطالعه قرار داده اند؛که این نمونه خود قابل تأمل می باشد.

ص:17

امثال نامه مذکور در بین 79 نامه ای که در این بخش آمده کم نیست،گر چه هر کدام هدف خاصی را دنبال می کند.

نامه امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام درباره مسائل عرفانی و اخلاقی و خودسازی،نامه معروف امام علیه السلام به«عثمان بن حنیف»که به عنوان اعتراض از شرکت او در یک میهمانی اشرافی مرقوم گردیده،نامه معروف امام علیه السلام به شریح قاضی،نامه امام علیه السلام به«حارث همدانی»،نامه ای که به اهل مصر همراه مالک اشتر فرستاد و نامه های متعدّدی که به معاویة بن ابی سفیان نوشت و او را از عواقب شوم کارهایش با خبر ساخت،همه از نامه هایی است که در نوع خود کم نظیر است.

ص:18

نامه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

این بخش شامل نامه های برگزیده امیر مؤمنان علی علیه السلام به دشمنان و مخالفان و امرای بلاد است و در این قسمت برگزیده هایی از عهدنامه ها و وصایایش به یاران و اصحاب و خاندانش نیز آمده است.

ص:19

ص:20

1- هنگام حرکت از مدینه به سوی بصره

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أهل الکوفة،عند مسیره من المدینة إلی البصرة

از نامه های امام علیه السلام است

که برای اهل کوفه به هنگام حرکت از مدینه به سوی بصره نگاشته. (1)

نامه در یک نگاه

در واقع هدف از نوشتن این نامه سه چیز بوده است:نخست اینکه امام علیه السلام روشن کند که طلحه و زبیر و عایشه که قتل عثمان را بهانه ای برای شورش بر ضد

ص:21


1- 1) .سند نامه: مطابق نقل ابن ابی الحدید در روایات آمده است:هنگامی که علی علیه السلام از مدینه به سوی بصره حرکت کرد، در مسیر خود به سرزمین ربذه رسید.از آنجا«محمد بن جعفر بن ابی طالب»را که مادرش اسماء بنت عمیس بود به همراهی«محمد بن ابی بکر»با این نامه به سوی کوفه فرستاد.در ذیل این نامه مطابق نقل ابن ابی الحدید اضافاتی آمده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته شده است. «ابن قتیبه»در الامامة و السیاسة نیز این نامه را با اضافاتی آورده است و مرحوم شیخ مفید در کتاب الجمل که قبل از سید رضی تألیف یافته،این نامه را ذکر کرده ولی می گوید:امام علیه السلام آن را بوسیله امام حسن علیه السلام و عمار یاسر به سوی مردم کوفه فرستاد. مرحوم شیخ طوسی نیز در امالی آن را با تفاوتهایی آورده است و روشن است که سید رضی تمام نامه را نقل نکرده بلکه گزیده ای از آن را ذکر نموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 194)

امام علیه السلام و به راه انداختن مقدمات جنگ جمل به همدستی عایشه به راه انداختند خودشان در قتل او شریک بودند در حالی که امام علیه السلام تا آنجا که ممکن بود از وی دفاع کرد.

دیگر اینکه همه مردم از روی میل و اراده خود و بدون هیچ گونه جبر و فشار با امام علیه السلام بیعت کردند و خلافت او را بر جامعه اسلامی پذیرا شدند.

سوم اینکه با توجّه به فتنه ای که طلحه و زبیر و عایشه به راه انداختند،بر همه اهل کوفه لازم است که برای یاری امام علیه السلام و خاموش کردن آتش فتنه به لشکر آن حضرت ملحق شوند.

ص:22

بخش اوّل:

اشاره

مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَهْلِ الْکُوفَةِ،جَبْهَةِ الْأَنْصَارِ وَسَنَامِ الْعَرَبِ.أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی أُخْبِرُکُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّی یَکُونَ سَمْعُهُ کَعِیَانِهِ.إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَیْهِ،فَکُنْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُهَاجِرِینَ أُکْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ،وَأُقِلُّ عِتَابَهُ، وَ کَانَ طَلْحَةُ وَالزُّبَیْرُ أَهْوَنُ سَیْرِهِمَا فِیهِ الْوَجِیفُ،وَأَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِیفُ.

وَکَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِیهِ فَلْتَةُ غَضَبٍ،فَأُتِیحَ لَهُ قَوْمٌ فَقَتَلُوهُ،وَبَایَعَنِی النَّاسُ غَیْرَ مُسْتَکْرَهِینَ وَلَا مُجْبَرِینَ،بَلْ طَائِعِینَ مُخَیَّرِینَ.

ترجمه:

این نامه ای است که از بنده خدا علی امیرمؤمنان علیه السلام به سوی اهل کوفه گروه یاران شرافتمند و بلند پایگان عرب نگاشته شده است:

من از جریان کار«عثمان»شما را آگاه می سازم،آن چنان که شنیدن آن همچون دیدنش باشد؛مردم به او عیب گرفتند و بر او طعنه زدند من در این میان یکی از مهاجران بودم که برای جلب رضایت عثمان (از طریق رضایت مردم و تغییر روشهای نادرستش) نهایت کوشش را به خرج دادم و کمتر او را سرزنش کردم (مبادا مردم تحریک به قتل او شوند) ولی طلحه و زبیر (خشونت در برابر او را به آخرین حد رساندند به گونه ای که) آسانترین فشاری که بر او وارد می کردند مانند تند راندن شتر بود و نرمترین«حُدی ها»،سخترین آن بود (آوازی که شتر را به شتاب وا می دارد و خسته می کند) و از سوی عایشه نیز خشمی ناگهانی بود (که مردم را سخت بر ضد عثمان شوراند) و به دنبال آن گروهی به تنگ آمدند و بر ضد او شوریدند و او را کشتند (سپس) مردم بدون اکراه و اجبار بلکه با رغبت و اختیار با من بیعت نمودند.

ص:23

شرح و تفسیر: حقیقت ماجرای قتل عثمان

حقیقت ماجرای قتل عثمان

امام علیه السلام در آغاز این نامه مطابق آنچه معمول آن زمان بوده نویسنده نامه و مخاطبان آن را معرفی می کند و می فرماید:

«این نامه ای است که از بنده خدا علی امیر مؤمنان به سوی اهل کوفه گروه یاران شرافتنمد و بلندپایگان عرب نگاشته شده است»؛ (مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَهْلِ الْکُوفَةِ،جَبْهَةِ (1)الْأَنْصَارِ وَسَنَامِ الْعَرَبِ) .

روشن است که مراد از انصار در اینجا،انصار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدینه که معمولاً در مقابل مهاجران قرار داده می شوند نیست چون در کوفه جبهه انصاری نبود بلکه انصار در اینجا به معنای یاران امام علیه السلام است و تعبیر به«جبهه»اشاره به شرافتمندی آنهاست چرا که پیشانی از شریف ترین اعضای انسان است.

«سنام»گر چه در اصل به معنای کوهان شتر است ولی سپس بر چیز برجسته و هر شخص بلندپایه اطلاق شده است.

آن گاه امام علیه السلام چنین می فرماید:«اما بعد (پس از حمد و ثنای الهی) من از جریان کار عثمان شما را آگاه می سازم،آنچنان که شنیدنش همچون دیدنش باشد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی أُخْبِرُکُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّی یَکُونَ سَمْعُهُ کَعِیَانِهِ).

چرا امام علیه السلام در این نامه قبل از هر چیز به سراغ ریشه های حادثه قتل عثمان می رود؟ برای اینکه این نامه در آستانه جنگ جمل برای مردم کوفه نوشته شد و می دانیم بهانه شورشیان جمل (طلحه،زبیر،عایشه و پیروانشان) مسأله خون خواهی عثمان بود و هر گاه امام علیه السلام این مسأله را کاملا روشن می ساخت، مردم کوفه با درایت بیشتری به امام علیه السلام می پیوستند.

ص:24


1- 1) .«جبهة»در اصل به معنای پیشانی است و از آنجا که پیشانی عضو شریف و آشکار بدن است به جمعیّت نیرومندی که اقدام برای جلب خیر یا دفع شر کنند و همچنین به رییس یک جمعیّت نیز اطلاق شده است.

سپس افزود:«مردم بر او عیبها گرفتند و طعنه زدند»؛ (إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَیْهِ).

تقریباً همه مورخان اسلام و عموم محققان نوشته اند که ایراد مردم بر عثمان عمدتا دو چیز بود:تقسیم ناعادلانه بیت المال و بخشش بی حساب به اطرافیان و خویشاوندان خود و دیگر سپردن پستهای کلیدی حکومت اسلامی به افراد ناصالح از میان خویشاوندان و پیروانش.

آنگاه امام علیه السلام می فرماید:«من در این میان یکی از مهاجران بودم که برای جلب رضایت عثمان (از طریق رضایت مردم از او و تغییر روشهای نادرستش) نهایت کوشش را به خرج دادم و کمتر او را سرزنش کردم (مبادا مردم تحریک به قتل او شوند) ولی طلحه و زبیر (خشونت در برابر او را به آخرین حد رساندند به گونه ای که) آسانترین فشاری که بر او وارد می کردند مانند تند راندن شتر بود و نرمترین حُدی ها،سخترین آن بود (آوازی که شتر را به شتاب وا می دارد و خسته می کند) و از سوی عایشه نیز خشمی ناگهانی بود (که مردم را سخت بر ضد عثمان شوراند) و به دنبال آن گروهی به تنگ آمدند و بر ضدّ او شوریدند و او را کشتند»؛ (فَکُنْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُهَاجِرِینَ أُکْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ (1)،وَأُقِلُّ عِتَابَهُ،وَکَانَ طَلْحَةُ وَالزُّبَیْرُ أَهْوَنُ سَیْرِهِمَا فِیهِ الْوَجِیفُ (2)،وَأَرْفَقُ حِدَائِهِمَا (3)الْعَنِیفُ (4).وَ کَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِیهِ فَلْتَةُ (5)غَضَبٍ،فَأُتِیحَ (6)لَهُ قَوْمٌ فَقَتَلُوهُ).

ص:25


1- 1) .«استعتاب»از ماده«عتبی»به معنای سرزنش کردن گرفته شده و به این مفهوم است که از دیگری می خواهیم ما را آنقدر سرزنش کند که راضی شود و سپس به معنای رضایت طلبیدن به کار رفته است.
2- 2) .«وجیف»از ماده«وجف»بر وزن«وقف»به معنای اضطراب گرفته شده و از آنجایی که به هنگام سرعت سیر،اضطراب در سیر کننده پیدا می شود،این واژه به معنای سرعت نیز بکار رفته است.
3- 3) .«حِداء»و همچنین«حُداء»بر وزن«دعا»به معنای آواز خواندن برای شتر به منظور سرعت بیشتر است. سپس به معنای هر گونه برانگیختن و تحریک برای انجام کاری استعمال شده است.
4- 4) .«عنیف»از ماده«عنف»به معنای خشونت و شدت عمل گرفته شده.
5- 5) .«فلتة»به معنای کاری است که بدون مطالعه و ناگهانی انجام می شود و«فلتات اللسان»سخنانی است که از انسان بی مطالعه و از روی غفلت صادر می گردد.
6- 6) .«اتیح»از ریشه«تیح»بر وزن«شیء»به معنای آماده شدن برای انجام کاری است و جمله«فاتیح له قوم»به این معناست که گروهی برای کشتن عثمان آماده شدند.

این احتمال نیز در تفسیر«اکثر استعتابه»داده شده که من از عثمان پیوسته می خواستم که رضایت مردم را جلب کند. (1)

آن گاه می فرماید:«مردم بدون اکراه و اجبار بلکه با رغبت و اختیار با من بیعت نمودند»؛ (وَبَایَعَنِی النَّاسُ غَیْرَ مُسْتَکْرَهِینَ وَلَا مُجْبَرِینَ،بَلْ طَائِعِینَ مُخَیَّرِینَ).

در واقع امام علیه السلام در این بیان کوتاه و پر معنا به سه نکته اشاره می فرماید تا مردم بتوانند به خوبی درباره شورشیان جمل قضاوت کنند.

1.او از مدافعان عثمان بود و می خواست او را به راه راست بر گرداند و آتش فتنه را خاموش کند.

2.طلحه و زبیر از عاملان اصلی فتنه بودند.گر چه شورش جنبه عمومی و مردمی داشت ولی آنان نیز بر این آتش می دمیدند و بر آن هیزم می ریختند و همچنین عایشه نیز با جمله کوتاهی که در مسجد پیغمبر در حضور مهاجران و انصار به عثمان گفت،در حالی که کفش و پیراهن پیغمبر را در دست گرفته بود، صدا زد:ای عثمان هنوز کفش و پیراهن پیغمبر کهنه نشده که تو دین و سنّتش را دگرگون ساختی.

3.بیعتی که با من شد (بر خلاف بیعت با خلیفه اوّل،دوم و سوم) بیعتی عام و همگانی بود و هیچ کس با فشار و اکراه با من بیعت نکرد.

به این ترتیب امام علیه السلام حقیقت را روشن ساخت تا مردم بدانند او بر حق و شورشیان جمل بر باطل اند.

نکته ها
1-ماجرای ابوموسی و بسیج مردم کوفه برای حمایت امام علیه السلام

درباره ماجرای عثمان و اشتباهات بزرگ او در امر حکومت اسلامی که منجر

ص:26


1- 1) .در این صورت ضمیر«استعتابه»ضمیر فاعلی است و مفعول آن محذوف است یعنی«استعتابه من الناس» در صورتی که در تفسیر اوّل ضمیر مفعولی است که تناسب بیشتری با جمله بعد دارد.

به شورش مردم بر ضد وی و منتهی به قتل او شد و نیز درباره پیمان شکنی طلحه و زبیر و قیام آنها بر ضد امیر مؤمنان علی علیه السلام و همچنین داستان بیعت عمومی مردم با امیر مؤمنان علیه السلام در بخشهای پیشین به قدر کافی بحث کرده ایم. (1)

داستان نوشتن نامه از سوی امام علیه السلام به مردم کوفه داستان پر پیچ و خمی است؛ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود اشاره فشرده ای به آن دارد و خلاصه آن را در زیر مطالعه می کنید:

او از محمد بن اسحاق نقل می کند که امام علیه السلام محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر را به کوفه فرستاد تا مردم را برای کمک به علی علیه السلام آماده کنند.جمعی نزد ابو موسی اشعری که فرماندار کوفه بود و پس از قتل عثمان،امام علیه السلام او را ابقا نموده بود،رفتند و نظر وی را برای یاری به امام علیه السلام جویا شدند.

ابوموسی (که مرد خبیثی بود خباثت خود را در اینجا آشکار ساخت و) گفت:

اگر راه آخرت را می پویید در خانه بنشینید و اگر طالب دنیا هستید با این دو نفر حرکت کنید لذا مردم از همراهی با فرستادگان امام علیه السلام خودداری کردند.

فرستادگان امام علیه السلام نزد ابوموسی رفته و به او اعتراض کردند ولی ابوموسی (با نهایت تعجب) به آنها پاسخ داد:بیعت عثمان هنوز به گردن من و شما باقی است؛اگر قرار باشد مبارزه کنیم باید از قاتلین عثمان شروع کنیم.

ص:27


1- 1) .داستان قتل عثمان و جنگ جمل و ریشه ها و عوامل و پیامدهای آن،داستان بسیار پرماجرا و طولانی است که ما در مجلدات سابق این مجموعه،به بخشهای مهمی از آن اشاره کردیم و اکنون فهرستی از آن را برای خوانندگان بر می شماریم تا با مراجعه به آن نسبت به تمام جوانب داستان آشنا شوند: 1.علل شورش مسلمین بر ضد عثمان،ج 1،ص 371 تا 376. 2.ماجرای جنگ جمل،ج 1،ص 389 تا 391. 3.قتل عثمان و عدم دخالت امیر مؤمنان در آن و نقش طلحه و زبیر در تحریک مردم،ج 2،ص 30. 4.تحلیل دیگری درباره قتل عثمان،ج 2،ص 232 تا 241. 5.نقش طلحه و زبیر در ماجرای جنگ جمل،ج 2،ص 251. 6.کارهایی که از عثمان سر زد و سبب خشم مردم شد،ج 2،ص 488. 7.بحث دیگری درباره نقش طلحه در تحریک مردم به قتل عثمان،ج 6،ص 527.

فرستادگان امام علیه السلام نزد آن حضرت باز گشتند و جریان را گزارش دادند.

امام علیه السلام نامه ای به ابوموسی نوشت،ولی ابوموسی فرستاده امام علیه السلام را تهدید به قتل کرد.

امام علیه السلام نامه دیگری به ابوموسی نوشت و به همراه عبداللّه بن عباس و محمد بن ابی بکر برای او فرستاد و او را از مقام خود برکنار کرد.

باز هم ابوموسی به مخالفت خود ادامه داد.

سرانجام امام علیه السلام مالک اشتر را برای خاتمه دادن به قائله ابوموسی و بسیج مردم برای جهاد با آتش افروزان جنگ جمل به کوفه فرستاد.

مالک اشتر وارد کوفه شد و در مسجد اعظم خطابه ای خواند و مردم را دعوت کرد تا با او به قصر دار الاماره بروند و در حالی وارد قصر شدند که امام حسن علیه السلام و عمار یاسر با ابو موسی مشغول جر و بحث بودند.اشتر فریادی بر سر ابو موسی کشید و گفت: «اخرج من قصرنا لا ام لک اخرج اللّه نفسک فواللّه انک لمن المنافقین قدیماً ؛از دارالاماره بیرون شو ای ناپاک خداوند مرگت دهد به خدا سوگند تو از قدیم از منافقان بودی».

ابو موسی که خود را کاملا در ضعف دید یک شب از اشتر مهلت خواست.او به وی مهلت داد به شرط اینکه در دار الاماره نماند.پس از این ماجرا بیش از دوازده هزار نفر از کوفه برای یاری امام علیه السلام به سوی بصره شتافتند. (1)

2-خوش بود گر محک تجربه آید به میان

می دانیم غالب اهل سنّت قائل به تنزیه صحابه هستند یعنی همه آنها را بدون استثنا افرادی پاک،با ایمان،عادل و قابل اعتماد می شمرند.

بعضی به قدری در این امر راه اغراق و مبالغه را پوییده اند که حتی مخالفان

ص:28


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 14،ص 8-21.

یک نفر از صحابه را زندیق و کافر می دانند.از جمله ابن حجر عسقلانی در کتاب «الاصابة»از ابو زرعة رازی نقل می کند که او می گوید:هر گاه کسی را دیدید که به یکی از اصحاب پیغمبر خرده می گیرد بدانید که او زندیق است (دلیل او قابل توجّه است)،زیرا رسول خدا حق است و قرآن حق است و آنچه او آورده حق است و تمام اینها را صحابه برای ما آورده اند و مخالفان می خواهند شهود ما را از اعتبار بیاندازند تا کتاب و سنّت از دست برود. (1)

آنها هنگامی که در برابر حوادث مسلم تاریخی قرار می گیرند که مثلاً طلحه و زبیر و حتی عایشه آتش جنگی را در برابر خلیفه مسلمین برافروختند که توده های مردم و مهاجر و انصار با او بیعت کرده بودند و در آن جنگ بیش از ده هزار و به قولی هفده هزار نفر کشته شدند،حیران و سرگردان می شوند که در جواب چه بگویند و نیز هنگامی که می بینند معاویه بر ضد خلیفه مسلمین امام علی بن ابی طالب علیه السلام بر می خیزد و جنگ صفین را به راه می اندازد و دهها هزار نفر از مسلمین و حتی افرادی از صحابه مانند عمار یاسر به دست پیروان معاویه کشته می شوند،در تنگنای عجیبی قرار می گیرند.

آنها نه این حقایق مسلم تاریخی را می توانند انکار کنند و نه حاضرند دست از تنزیه صحابه بردارند.در اینجا متوسل به منطق عجیبی می شوند.

گاه می گویند ما نباید درباره صحابه صحبت کنیم «تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ ...» (2)و به این ترتیب درهای فهم و درک را بر خود می بندند.آیا هیچ فرد خردمندی می تواند چشم خود را بر حقایق تاریخی که بیانگر بسیاری از مسائل مورد نیاز امروز ماست فرو بندد.

گاه می گویند صحابه همه مجتهد بودند و هر یک به اجتهاد خود عمل کردند؛

ص:29


1- 1) .الاصابة،ج 1،ص 17.
2- 2) .بقره،آیه 134.

علی علیه السلام به اجتهاد خود عمل کرد و طلحه و زبیر و عایشه و معاویه نیز به اجتهاد خود عمل کردند و همه در پیشگاه خدا معذورند.

اینها فراموش کردند که اجتهاد مربوط به مسائل نظری و مورد شک و تردید است و مسائل بدیهی و مسلم،جای اجتهاد ندارد آیا کسی می تواند با اجتهاد خود روز را شب و شب را روز کند؟ مسأله جنگ جمل یا صفین که اساس آن قیام بر ضد حکومت اسلامی و مورد قبول مسلمانان بود و ریختن خونهای آنان بر اثر جاه طلبی و هوا و هوس ها چیزی نیست که حرام بودن آن جای شک و تردید باشد تا کسی بخواهد در آن اجتهاد کند و اگر در اجتهاد خود خطا کرد معذور و مغفور باشد.

چرا این برادران حاضر نیستند دست از تعصب بردارند و اعتراف کنند صحابه پیغمبر مانند سایر گروه های مردم دارای خوب و بد و صالح و ناصالح اند؟

قرآن مجید در سوره بقره،توبه،احزاب و منافقین بحثهای زیادی درباره منافقان و نکوهش آنان دارد.این منافقان چه کسانی بودند؟ همان کسانی بودند که تعریف صحابه بر آنان کاملا تطبیق می کند.چرا انسان شعری بگوید که در قافیه اش بماند؟

آیا بهتر این نیست که بگوییم گروهی در زمان پیغمبر ناصالح بودند و گروهی صالح و صالحان نیز دو دسته شدند گروهی بعد از پیغمبر اکرم،پاکی و قداست خود را حفظ کردند و گروهی بر اثر جاه طلبی از صراط مستقیم منحرف شدند و مصائبی برای جهان اسلام بار آورند،آری آنها نتوانستند از عهده امتحان الهی پس از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برآیند.

خوش بود گر محک تجربه آید به میان. (1)

ص:30


1- 1) .در ذیل خطبه سوم،ج 1،ص 376 به بعد و ج 4،ص 320 ذیل خطبه 97،و ج 5،ص 518 ذیل خطبه 135،توضیحات دیگری درباره تنزیه صحابه آمده است و نیز در کتاب شیعه پاسخ می گوید به طور مستوفی در این باره بحث شده است.

بخش دوم:

اشاره

وَاعْلَمُوا أَنَّ دَارَ الْهِجْرَةِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا،وَ جَاشَتْ جَیْشَ الْمِرْجَلِ،وَقَامَتِ الْفِتْنَةُ عَلَی الْقُطْبِ،فَأَسْرِعُوا إِلَی أَمِیرِکُمْ،وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّکُمْ،إِنْ شَاءَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ.

ترجمه:

بدانید سرای هجرت (مدینه) اهل خود را از جا کند و بیرون راند و آنها هم از آن فاصله گرفتند و (مدینه) همچون دیگی بر آتش در حال غلیان است،فتنه بپا خواسته و بر محور خود در گردش است حال که چنین است به سوی امیر و فرمانده خود بشتابید و به جهد با دشمنان خویش به خواست خداوند بزرگ، مبادرت ورزید.

شرح و تفسیر: شورشیان بصره و آتش افروزان جنگ جمل

امام علیه السلام در این بخش از خطبه به دنبال معرفی ماهیت شورشیان بصره و آتش افروزان جنگ جمل است و می خواهد اهل کوفه را برای مبارزه با آنها بسیج کند تا به یاری امام علیه السلام بشتابند و آتش فتنه را خاموش کنند لذا برای ایجاد انگیزه در آنها می فرماید:«بدانید سرای هجرت (مدینه) اهل خود را از جا کند و بیرون راند و آنها هم از آن فاصله گرفتند و (مدینه) همچون دیگی بر آتش در حال غلیان است،فتنه بپا خواسته و بر محور خود در گردش است»؛ (وَ اعْلَمُوا أَنَّ دَارَ الْهِجْرَةِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا،وَ جَاشَتْ (1)جَیْشَ الْمِرْجَلِ (2)،وَ قَامَتِ الْفِتْنَةُ عَلَی

ص:31


1- 1) .«جاشت»از ریشه«جیش»بر وزن«حیف»به معنای جوشیدن و به هیجان آمدن گرفته شده است.
2- 2) .«مرجل»به معنای دیگ است خواه آنرا از سفال ساخته باشند یا مس و غیر آن،لذا هنگامی که کسی سخت عصبانی می شود می گویند:«جاشت مراجله».

الْقُطْبِ). (1)

اشاره به اینکه شما چرا خاموش نشسته اید در حالی که پایتخت اسلام،مدینه، یکپارچه جنب و جوش و شورش است و مؤمنان مدینه با من برای خاموش کردن آتش فتنه شورشیان در بصره یکپارچه حرکت کرده اند.

حضرت به دنبال آن می افزاید:«حال که چنین است به سوی امیر و فرمانده خود بشتابید و به جهاد با دشمنان خویش به خواست خداوند بزرگ،مبادرت ورزید»؛ (فَأَسْرِعُوا إِلَی أَمِیرِکُمْ،وَبَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّکُمْ،إِنْ شَاءَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ).

همان طور که در بالا گفته شد منظور از«دار الهجرة»مدینه است که به این نام معروف بود و بزرگترین هجرت در تاریخ اسلام،هجرت مسلمانان مکّه و شخص پیامبر به مدینه بود و اینکه بعضی احتمال داده اند که منظور از آن کوفه باشد یا کل بلاد اسلام احتمال بسیار بعیدی است.

تشبیه مدینه به دیگی که روی آتش گذارده شده و در حال غلیان است به خاطر حوادثی است که در اواخر زندگی عثمان پس از قتل او واقع شد.

و تعبیر به بپا خاستن فتنه و گردش بر محورش،اشاره به فتنه طلحه و زبیر و عایشه است که با طرحی از پیش تعیین شده برای کنار زدن علی علیه السلام از مرکز خلافت و یا لا اقل تجزیه کشور اسلام به گونه ای که حجاز و مدینه در دست علی علیه السلام باشد و عراق و کوفه و بصره در دست طلحه و زبیر و عایشه و شام در دست معاویه باشد.این فتنه عظیمی بود که علی علیه السلام نسبت به آن هشدار داد.

این نامه کوتاه و پر معنا تأثیر خود را در مردم کوفه گذاشت و بیش از دوازده هزار نفر بسیج شدند و در بصره به امام علیه السلام پیوستند و نقش مؤثّری در پیروزی بر منافقان و پیمان شکنان در جنگ جمل داشتند.

ص:32


1- 1) .«قطب»در اصل به معنای میله ای است که در وسط سنگ زیرین آسیاب قرار دارد و سنگ رویین به دور آن می چرخد؛سپس به هر چیزی که نقش محوری دارد قطب اطلاق شده است.

جالب این است که در تاریخ طبری آمده است که یکی از راویان خبر به نام ابوالطفیل می گوید:قبل از پیوستن لشکر کوفه به ما علی علیه السلام فرمود:دوازده هزار نفر به اضافه یک نفر از کوفه به یاری شما می شتابند و می گوید من از این خبر دقیق در تعجب فرو رفتم و با خود گفتم باید آنها را به دقت بشمارم بر سر راه لشکر به مکان مرتفعی نشستم و آنها را به دقت شماره کردم و همان گونه که علی علیه السلام گفته بود آنها دوازده هزار و یک نفر بودند نه کمتر و نه بیشتر. (1)

نکته: سرنوشت شورشیان جمل

سرنوشت شورشیان جمل

هر مورخ محقّق،بلکه هر انسان آگاهی که تاریخچه جنگ جمل را مطالعه کند می داند که علی علیه السلام گذشته از آنکه به وسیله پیغمبر اکرم منسوب به خلافت بود، توده های عظیم مردم با او بیعت کردند و رسماً به عنوان خلیفه مسلمین با پایگاهی مردمی قوی تر از خلفای پیشین،زمام امور را به دست گرفتند؛ولی دلباختگان ثروت و مقام بر او شوریدند و خونهای زیادی در این راه ریخته شد به یقین همه آنها گناهکار و متمرد بودند و هیچ عذری از آنها پذیرفته نیست.

ولی جالب است که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود سخنی در این زمینه دارد که خلاصه اش چنین است؛او می گوید:متکلمان و ارباب علم عقائد درباره شورشیان جمل و سرنوشت کسانی که در آن واقعه حاضر شدند اختلاف کردند،امامیّه معتقدند تمامی اصحاب جمل اعم از رؤسا و پیروان کافر شدند (چون بر امام وقت و بر ضد حکومت اسلامی خروج کردند) درحالی که گروهی از اهل سنّت می گویند:اینها مجتهد بودند و اجتهادشان آنان را به این راه کشاند، بنابراین گناهی نداشتند.ما نه آنها را خطاکار می دانیم و نه علی علیه السلام و اصحابش را.

ص:33


1- 1) .تاریخ طبری،ج ص 3،513.

گروه سومی می گویند:اصحاب جمل خطاکار بودند؛ولی خطای آنها بخشوده است؛مانند خطای مجتهد در مسائل فرعیّه و این عقیده اکثر اشاعره است.

سپس می افزاید اصحاب ما (معتزله که ابن ابی الحدید از آنها بود) می گویند:

تمام آنها گمراه بودند مگر کسانی که بعداً توبه کردند؛آنها می گویند:عایشه از کسانی بود که توبه کرد و همچنین طلحه و زبیر،اما عایشه در روز جمل اعتراف به خطا کرد و از علی علیه السلام تقاضای عفو نمود و روایات متواتره درباره اظهار پشیمانی او به دست ما رسیده است.او می گفت:ای کاش من ده پسر از پیغمبر آورده بودم و همه آنها در حیات من می مردند و بر آنها اشک می ریختم؛ولی روز جمل به وجود نیامده بود و گاه می گفت:ای کاش قبل از روز جمل مرده بودم و نیز روایت شده که هر زمان به یاد روز جمل می افتاد آنقدر اشک می ریخت که مقنعه ای که بر سر داشت تر می شد.طلحه و زبیر نیز از کار خود توبه کردند. (1)

ولی این سؤال را از ابن ابی الحدید و امثال او داریم که اگر کسی دست به کاری زد که خونهای گروهی از مسلمین ریخته شود آیا در برابر چنین حق الناس عظیمی،اظهار ندامت و پشیمانی و اشک ریختن کفایت می کند یا باید حق الناس ها را جبران کرد؟

ص:34


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 14،ص 24

2- بعد از فتح بصره به اهل کوفه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلیهم،بعد فتح البصرة

از نامه های امام علیه السلام است

که بعد از فتح بصره به اهل کوفه نوشت (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در بحث سند نامه آمده،این نامه بخش کوتاهی از نامه مفصل تری است که امام علیه السلام بعد از پایان جنگ جمل برای مردم کوفه نوشت و

ص:35


1- 1) .سند نامه: آنچه مرحوم سید رضی در اینجا آورده قسمتی از نامه نسبتاً طولانی است که امام علیه السلام بعد از فتح بصره به مردم کوفه نوشته و اوّل نامه چنین است:«من عبداللّه علی بن ابی طالب الی قرظة بن کعب (که یکی از سرشناسان صحابه پیغمبر بود و به کوفه فرستاده شده بود) و من قِبَله من المسلمین سلام علیکم فانی احمد الیکم اللّه الذی لا اله الا هو... این نامه را عبیداللّه بن ابی رافع کاتب آن حضرت در سال 36 هجری نوشت و آن را شیخ مفید در کتاب النصرة از کتاب جمل واقدی نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 195) در کتاب تمام نهج البلاغه،ص 788 آمده است که امام علیه السلام بعد از فتح بصره این نامه را بوسیله«زَحر بن قیس جعفی»به سوی اهل کوفه فرستاد و اوّل نامه چنین است:«من عبداللّه علی بن ابی طالب امیر المؤمنین الی اهل الکوفه...».

محتوای آن قدردانی از زحمات آنان نسبت به اسلام و اهل بیت پیغمبر اکرم است؛زیرا دعوت امام علیه السلام را پذیرفته بودند و در جنگ با شورشیان و طغیان گران جمل پایمردی به خرج داده بودند.

ص:36

وَ جَزَاکُمُ اللّهُ مِنْ أَهْلِ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ أَحْسَنَ مَا یَجْزِی الْعَامِلِینَ بِطَاعَتِهِ،وَ الشَّاکِرِینَ لِنِعْمَتِهِ،فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ،وَ دُعِیتُمْ فَأَجَبْتُمْ.

ترجمه:

خداوند به شما اهل این شهر (کوفه) از سوی اهل بیت پیامبرتان پاداش دهد، بهترین پاداشی که به فرمان بران خود و سپاسگزاران نعمتهایش عطا می کند،زیرا شما فرمان مرا شنیدید و اطاعت کردید،دعوت شدید و اجابت نمودید.

شرح و تفسیر: رضایت امام علیه السلام از مردم کوفه

رضایت امام علیه السلام از مردم کوفه

امام علیه السلام در این نامه خطاب به اهل کوفه برای آنها دعا می کند و از خدمات و زحمات آنها سپاسگزاری می نماید و آنها را به چند وصف مهم توصیف می کند و می فرماید:«خداوند به شما اهل این شهر (کوفه) از سوی اهل بیت پیامبرتان پاداش دهد،بهترین پاداشی که به فرمان بران خود و سپاسگزاران نعمتهایش عطا می کند،زیرا شما فرمان مرا شنیدید و اطاعت کردید،دعوت شدید و اجابت نمودید»؛ (وَ جَزَاکُمُ اللّهُ مِنْ أَهْلِ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ أَحْسَنَ مَا یَجْزِی الْعَامِلِینَ بِطَاعَتِهِ،وَ الشَّاکِرِینَ لِنِعْمَتِهِ،فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ،وَ دُعِیتُمْ فَأَجَبْتُمْ).

روشن است که مخاطب در این نامه اهل کوفه هستند همانطور که مرحوم سید رضی در عنوان خطبه نگاشته و شواهد نیز نشان می دهد؛زیرا اهل بصره غالباً به لشکر طلحه و زبیر پیوستند و در خطبه های دیگر نهج البلاغه نکوهش

ص:37

شده اند (1)و این اهل کوفه بوده اند که دعوت امام علیه السلام را اجابت کردند و سر بر فرمانش نهادند و شایسته تشکر بودند.

اضافه بر این در بحث نکته ها مجموع نامه را از بعضی منابع دیگر نقل خواهیم کرد که به روشنی نشان می دهد که مخاطبان اهل کوفه بودند.

تعبیر به (عن اهل بیت نبیکم) اشاره به این است که قیام شما مردم نه تنها حمایت از اسلام و قرآن بود بلکه حمایت از اهل بیت نیز محسوب می شد و این ثواب مضاعفی برای شما می آورد.

امام علیه السلام در این نامه اوصاف پنج گانه ای برای مردم کوفه بیان کرده که شایستگی آنها را برای این دعا نشان می دهد:نخست عمل به طاعت الهی،دوم ادای شکر نعمتهای او،سوم گوش فرا دادن به فرمان،چهارم اطاعت فرمان امام علیه السلام و پنجم اجابت دعوت او که در واقع تعبیرات مختلفی از یک حقیقت است.

نکته: متن کامل نامه امام علیه السلام به اهل کوفه

متن کامل نامه امام علیه السلام به اهل کوفه

مرحوم سید رضی مطابق روش گزینشی که از آن پیروی می کند،بخش بسیار کوتاهی از نامه امام علیه السلام را آورده است در حالی که این نامه بسیار پرمحتواست و سزاوار بود تمام آن در اینجا ذکر می شد،زیرا در مجموع نامه هم فنون بلاغت، رعایت شده هم نکته های سرنوشت ساز برای مسلمانان وجود دارد.

مرحوم مجلسی در بحارالانوار متن نامه را از کتاب«الکافیة فی ابطال توبة الخاطئة»(نوشته شیخ مفید) از ابو مخنف چنین نقل می کند:امام علیه السلام نامه ای نوشت و با عمر بن سلمه به سوی مردم کوفه فرستاد،هنگامی که گروهی از مردم کوفه

ص:38


1- 1) .خطبه 13 و 14.

باخبر شدند،صدا را به تکبیر بلند کردند،صدا در کوفه پیچید و همه آگاه شدند و به سوی مسجد روان گشتند و منادی نیز مردم را به اجتماع در مسجد دعوت کرد.همه مردم کوفه که مشتاق شنیدن نامه امام علیه السلام بودند در مسجد جمع شدند و عمر بن سلمه نامه را به این شرح قرائت کرد:

« بسم اللّه الرحمن الرحیم از سوی بنده خدا امیر مؤمنان به قرظة بن کعب (فرماندار کوفه) و کسانی که نزد او از مسلمانان هستند.درود خدا بر شما،من خداوند یکتا را سپاس می گویم.

اما بعد:ما گروه پیمان شکنان بیعت و جدا شوندگان از جماعت و شورشیان از امّت را ملاقات کردیم،با منطق و استدلال با آنها سخن گفتیم؛ولی نتیجه ای نگرفتیم و سرانجام خداوند ما را بر آنها پیروز کرد.طلحه و زبیر کشته شدند و این در حالی بود که قبلاً با آنها اتمام حجت کردم و نصیحت و اندرز دادم و جمعی از صالحان امّت را گواه گرفتم.آنها از راهنمایان اطاعت نکردند و ناصحان را اجابت ننمودند.گروهی از شورشیان به عایشه پناه بردند و در اطراف او از اهل بصره گروه زیادی کشته شدند.خداوند بر صورت بقیه کوبید و فرار کردند.و همان گونه که ناقه صالح از کوه به در آمد و سرانجام مایه عذاب قوم ثمود شد،شتر عایشه نیز نسبت به اهل این شهر (بصره) بدبختی فراوان به بار آورد علاوه بر اینکه گناه بزرگی در معصیت پروردگار و پیامبرش مرتکب شدند و مایه شکاف در صفوف مسلمین و ریختن خونهای مؤمنان بدون هیچ دلیل و عذر و حجت آشکار گردیدند.

هنگامی که خداوند آنها را شکست داد و فرار کردند،دستور دادم فراریان را دنبال نکنند و مجروحان را به قتل نرسانند،وارد خانه ها نشوند و پرده ای را کنار نزنند مگر با اجازه قبلی من و همه مردم بصره را امان دادم.

گروهی از مردان صالح ما شربت شهادت نوشیدند.خداوند بر حسنات آنها

ص:39

بیفزاید و درجاتشان را بالا برد و ثواب صادقان و صابران بر آنها عنایت فرماید.

خداوند به شما اهل این شهر (کوفه) از سوی اهل بیت پیامبرتان پاداش دهد، بهترین پاداشی که به مطیعان فرمان خود و سپاسگزاران نعمتهایش عطا می کند، زیرا شما فرمان مرا شنیدید و اطاعت کردید،دعوت شدید و اجابت نمودید.

شما برادران بسیار خوب و یاوران بر حق بودید درود بر شما و رحمت خدا و برکاتش». (1)

ص:40


1- 1) .بحارالانوار،ج 35،ص 252،روایت198.

3- به شریح بن حارث،قاضی آن حضرت در کوفه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

لشریح بن الحارث قاضیه

وَ رُوِیَ أَنَّ شُرَیْحَ بْنَ الْحَارِثِ قَاضِیَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام،اشْتَرَی عَلَی عَهْدِهِ دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً،فَبَلَغَهُ ذَلِکَ،فَاسْتَدْعَی شُرَیْحاً،وَ قَالَ لَهُ:

از نامه های امام علیه السلام است

که به شریح بن حارث،قاضی آن حضرت (در کوفه) نوشته شده است. (1)

روایت شده است که شریح بن حارث،قاضی امیر المؤمنین علیه السلام در دوران حکومت امام علیه السلام خانه ای به هشتاد دینار خریداری کرد،این مطلب به آن حضرت رسید امام علیه السلام شریح را فرا خواند و به او چنین فرمود:

نامه در یک نگاه

این نامه که در نوع خود بی نظیر است،برخورد امام علیه السلام را با یکی از قضات

ص:41


1- 1) .سند نامه: ماجرای این نامه را مرحوم صدوق در امالی (قبل از نهج البلاغه) نقل کرده است که با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت اندکی دارد.افرادی بعد از سید رضی رحمه الله این نامه را آورده اند،با تفاوتهای قابل ملاحظه ای که نشان می دهد آن را از منبع دیگری قبل از نهج البلاغه گرفته اند از جمله سبط بن جوزی است که در تذکرة الخواص آنرا آورده و همچنین قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و شیخ بهایی در کتاب اربعین (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 199)

معروف خود به هنگام خریداری کردن یک خانه نسبتاً گران قیمت بیان می کند و محتوای آن این است که بعد از نکوهش شریح به علت خریداری این خانه، چیزی به نام سند برای او تنظیم می کند؛اما نه سندی مانند اسناد معمولی خانه ها، بلکه سندی بسیار عبرت انگیز و آموزنده که ناپایداری دنیا و بی اعتباری آن را کاملا برملا می سازد و نشان می دهد چه اندازه مردم گرفتار غفلت و غرورند و از واقعیات دنیا دورند و به تعبیر امام علیه السلام،اگر شریح این سند اخلاقی را قبلا مشاهده می کرد از خرید آن خانه صرف نظر می نمود.

اما چرا امام علیه السلام چنین برخوردی با شریح کرد؟ آیا به راستی آن را از اموال حرام و رشوه خریداری کرده بود؟ بعید به نظر می رسد که امام علیه السلام چنین فرصتی را به قاضی کوفه داده باشد یا اینکه می خواهد بفرماید:کسی که قاضی بر جان و مال و ناموس مردم است باید ساده زیستی را پیشه کند و الگوی مردم در این قسمت باشد.

ص:42

بخش اوّل

اشاره

بَلَغَنِی أَنَّکَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً،وَ کَتَبْتَ لَهَا کِتَاباً،وَ أَشْهَدْتَ فِیهِ شُهُوداً.

فَقَالَ لَهُ شُرَیْحٌ:قَدْ کَانَ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ.قَالَ:فَنَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ الْمُغْضَبِ ثُمَّ قَالَ لَهُ:

یَا شُرَیْحُ،أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِیکَ مَنْ لَا یَنْظُرُ فِی کِتَابِکَ،وَ لَا یَسْأَلُکَ عَنْ بَیِّنَتِکَ، حَتَّی یُخْرِجَکَ مِنْهَا شَاخِصاً،وَ یُسْلِمَکَ إِلَی قَبْرِکَ خَالِصاً.فَانْظُرْ یَا شُرَیْحُ لَا تَکُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ،أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلَالِکَ! فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْیَا وَ دَارَ الْآخِرَةِ! أَمَا إِنَّکَ لَوْ کُنْتَ أَتَیْتَنِی عِنْدَ شِرَائِکَ مَا اشْتَرَیْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَی هَذِهِ النُّسْخَةِ،فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ.

ترجمه

(ای شریح!)به من خبر رسیده که خانه ای به قیمت هشتاد دینار خریده ای و برای آن قباله و سندی نوشته ای و بر آن گواهانی گرفته ای!شریح عرض کرد:

آری چنین بوده است ای امیر مؤمنان.راوی این روایت می گوید:امام علیه السلام نگاهی خشم آلود به او کرد سپس چنین فرمود:«ای شریح!»بدان به زودی کسی به سراغت می آید که نه به قباله ات نگاه می کند و نه از شهودت می پرسد،تا تو را از آن خانه آشکارا خارج سازد و تنها به قبرت تحویل دهد.حال ای شریح!نگاه کن،نکند این خانه را از غیر مال خود خریده باشی یا بهای آن را از غیر مال حلال پرداخته باشی که هم دنیا را از دست داده ای و هم آخرت را،بدان اگر هنگام

ص:43

خرید این خانه نزد من آمده بودی سندی را بدین گونه برای تو می نوشتم که دیگر در خریدن این خانه حتی به بهای یک درهم یا بیشتر رغبت نکنی.(متن سند در بخش بعد آمده است)

شرح و تفسیر: این خانه را از کجا آورده ای؟!

این خانه را از کجا آورده ای؟!

امام علیه السلام بعد از آنکه شریح را احضار کرد به او چنین فرمود:«به من خبر رسیده که خانه ای به قیمت هشتاد دینار خریده ای و برای آن قباله و سندی نوشته ای و بر آن گواهانی گرفته ای»؛ (بَلَغَنِی أَنَّکَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً،وَ کَتَبْتَ لَهَا کِتَاباً، أَشْهَدْتَ فِیهِ شُهُوداً).

«شریح عرض کرد:آری چنین بوده است ای امیر مؤمنان»؛ (فَقَالَ لَهُ شُرَیْحٌ:قَدْ کَانَ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ).

«راوی این روایت می گوید:امام علیه السلام نگاهی خشم آلود به او کرد سپس چنین فرمود»؛ (قَالَ:فَنَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ الْمُغْضَبِ ثُمَّ قَالَ لَهُ).

«ای شریح بدان بزودی کسی به سراغت می آید که نه به قباله ات نگاه می کند و نه از شهودت می پرسد تا تو را از آن خانه آشکارا خارج کند و تنها به قبرت تحویل دهد»؛ (یَا شُرَیْحُ،أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِیکَ مَنْ لَا یَنْظُرُ فِی کِتَابِکَ،وَ لَا یَسْأَلُکَ عَنْ بَیِّنَتِکَ،حَتَّی یُخْرِجَکَ مِنْهَا شَاخِصاً،وَ یُسْلِمَکَ إِلَی قَبْرِکَ خَالِصاً).

امام علیه السلام در حقیقت می فرماید:هرچند تو با قباله و سند این ملک را برای خود تثبیت کرده ای تا کسی مزاحم تو نشود؛ولی هنگامی که فرشته مرگ به سراغ تو می آید اعتنایی به اسناد تو نمی کند و تو را گرفته و از آن بیرون می فرستد،چرا که اسناد و بینات به درد زندگی در دنیا می خورد نه آن زمان که انسان راهی سرای آخرت بشود.

ص:44

تعبیر به«شاخص»از ماده شخوص به معنای مسافرت گرفته شده و مفهوم جمله این است:تو را به صورت مسافری به عالم دیگر می فرستند.

بعضی نیز احتمال داده اند که«شاخص»به معنای چیزی است که آشکارا دیده می شود و انسان هنگامی که از دنیا می رود روی دستها و شانه ها به صورت آشکار به سوی قبرش برده می شود و نیز این احتمال داده شده که یکی از معانی شخوص خیره شدن چشم است و اشاره به این است که بسیاری هنگام مردن چشمهای آنها باز و بی حرکت می ماند گویی به نقطه ای خیره شده اند؛ولی معنای اوّل از همه مناسب تر است.جمله «وَ یُسْلِمَکَ إِلَی قَبْرِکَ خَالِصاً» اشاره به این است که انسان چیزی از اموال دنیا جز کفن با خود به گور نمی برد.

البته اینها همه در صورتی است که خانه را از مال حلال و طیب و طاهر خریده باشد و اگر از مال حرام یا مشکوک باشد،مصیبت بزرگتر است،لذا امام علیه السلام در ادامه این سخن به این نکته اشاره کرده می فرماید:«ای شریح نگاه کن نکند این خانه را از غیر مال خود خریده باشی یا بهای آن را از غیر مال حلال پرداخته باشی که هم دنیا را از دست داده ای و هم آخرت را»؛ (فَانْظُرْ یَا شُرَیْحُ لَا تَکُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ (1)،أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلَالِکَ! فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْیَا وَ دَارَ الْآخِرَةِ).

در تفاوت میان جمله «مِنْ غَیْرِ مَالِکَ» و جمله «مِنْ غَیْرِ حَلَالِکَ» با اینکه ظاهراً مضمون یکی است،ممکن است گفته شود:اولی اشاره به چیزی است که ظاهراً جزء اموال شخص نیست مثلاً شریح خانه ای را که خریده قیمت آن را از بیت المال بردارد و بپردازد،چیزی که ظاهراً و واقعاً مال او نیست؛اما «مِنْ غَیْرِ حَلَالِکَ» اشاره به اموالی است که ظاهراً مال اوست و در اختیار اوست؛ولی از طریق

ص:45


1- 1) .در بعضی از نسخ«من غیر مالکها»آمده که اشاره به همان غصبی بودن است؛ولی با توجّه به جمله«من غیر حلالک»به نظر می رسد که کاف در«غیر مالک»خطاب باشد.

رشوه و غیر آن بدست آمده که حلال نیست.

جمله« قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْیَا »ممکن است اشاره به این باشد که مال حرام آثار وضعیه نامطلوبی دارد و باعث بدبختی انسان می شود همان گونه که در کلمات قصار حضرت آمده است که«الحجر الغصب فی الدار رهن علی خرابها؛یک سنگ غصبی در ساخت خانه گروگان ویرانی آن است» (1)و یا اشاره به آن است که اگر از چنین اموال حرامی خانه خریده باشی ممکن است به زودی رسوا شوی و خسران دنیا علاوه بر آخرت دامان تو را بگیرد.

آن گاه امیر مؤمنان او را به نکته اصلی نامه توجّه می دهد می فرماید:

«آگاه باش اگر هنگام خرید این خانه نزد من آمده بودی سندی را بدین گونه برای تو می نوشتم که دیگر در خریدن این خانه حتی به بهای یک درهم یا بیشتر رغبت نکنی»؛ (أَمَا إِنَّکَ لَوْ کُنْتَ أَتَیْتَنِی عِنْدَ شِرَائِکَ مَا اشْتَرَیْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَی هَذِهِ النُّسْخَةِ،فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ).

جمله (بدرهم فما فوق) ممکن است به این معنا باشد که به یک درهم یا بالاتر از آن در قلّت همان گونه که در تفسیر این آیه شریفه آمده است:« إِنَّ اللّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها» ؛خداوند از اینکه به (موجودات ظاهراً کوچکی مانند) پشه و حتی کمتر از آن مثال بزند باکی ندارد». (2)

ص:46


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،240.
2- 2) .بقره،آیه 26.

بخش دوم

اشاره

وَالنُّسْخَةُ هَذِهِ:

«هَذَا مَا اشْتَرَی عَبْدٌ ذَلِیلٌ،مِنْ مَیِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِیلِ،اشْتَرَی مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ،مِنْ جَانِبِ الْفَانِینَ،وَ خِطَّةِ الْهَالِکِینَ.وَتَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ:الْحَدُّ الْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَی دَوَاعِی الْآفَاتِ،وَ الْحَدُّ الثَّانِی یَنْتَهِی إِلَی دَوَاعِی الْمُصِیبَاتِ،وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَی الْهَوَی الْمُرْدِی،وَالْحَدُّ الرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَی الشَّیْطَانِ الْمُغْوِی،وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ.اشْتَرَی هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ،مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ،هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ، وَ الدُّخُولِ فِی ذُلِّ الطَّلَبِ وَ الضَّرَاعَةِ،فَمَا أَدْرَکَ هَذَا الْمُشْتَرِی فِیمَا اشْتَرَی مِنْهُ مِنْ دَرَکٍ فَعَلَی مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوکِ،وَ سَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ،وَ مُزِیلِ مُلْکِ الْفَرَاعِنَةِ،مِثْلِ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ،وَ تُبَّعٍ وَ حِمْیَرَ،وَ مَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَی الْمَالِ فَأَکْثَرَ،وَ مَنْ بَنَی وَ شَیَّدَ،وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ،وَ ادَّخَرَ وَ اعْتَقَدَ،وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ، إِشْخَاصُهُمْ جَمِیعاً إِلَی مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ،وَ مَوْضِعِ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ:إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ«وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ»شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی وَسَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْیَا».

ترجمه

نسخه قباله این است:

این ملکی است که بنده ای ذلیل از کسی که به اجبار در آستانه کوچ کردن (از این دنیا) است،خریداری کرده خانه ای از خانه های سرای فریب و غرور،در محله فانی شوندگان،و در کوی هالکان،حدود چهارگانه این خانه چنین است:

ص:47

حد اوّل به«اسباب آفات و بلاها»می خورد و حد دوم به«عوامل مصائب»و حد سوم به«هوا و هوسهای مهلک»و حد چهارم به«شیطان گمراه کننده»منتهی می شود و درب خانه از همین جا باز می گردد! این خانه رافریب خورده آرزوها از کسی که در سرآمد معین (و کوتاهی) از این جهان بیرون رانده می شود،به مبلغ خروج از عزت قناعت،و دخول در ذلت حرص و دنیا پرستی و خواری، خریداری نموده است؛هر گونه عیب و نقص و کشف و خلافی که در این معامله واقع شود و خسارتی به مشتری برسد بر عهده بیماری بخش اجسام پادشاهان و گیرنده جان جباران و زایل کننده سلطنت فراعنه همچون کسری،قیصر،تبّع و حمیر است.همچنین آنها که اموالی را گردآوری کردند و بر آن افزودند و بنا کردند و محکم ساختند،آراستند و زینت نمودند،اندوختند و نگهداری کردند و به گمان خود برای فرزندان باقی گذاردند،اینها همان کسانی هستند که همگی به پای حساب و محل ثواب و عقاب رانده می شوند؛در آن هنگام که فرمان داوری الهی صادر می شود و بیهوده کاران در آنجا زیان می بینند،و شاهد این سند عقل است آن گاه که از تحت تأثیر هوا و هوس خارج شود و از علایق دنیا به سلامت بگذرد.

شرح و تفسیر: قباله ای بی نظیر

قباله ای بی نظیر

به دنبال آنچه در بخش نخست این نامه آمد،طبق بعضی از روایات شریح آن سند را از امام علیه السلام درخواست کرد و امام علیه السلام به او این گونه فرمود:«نسخه قباله این است:این ملکی است که بنده ای ذلیل از کسی که به اجبار در آستانه کوچ کردن (از این دنیا) است،خریداری کرده خانه ای از خانه های سرای فریب و غرور در محله فانی شوندگان و در کوی هالکان»؛ (هَذَا مَا اشْتَرَی عَبْدٌ ذَلِیلٌ،مِنْ مَیِّتٍ قَدْ

ص:48

أُزْعِجَ (1)لِلرَّحِیلِ،اشْتَرَی مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ،مِنْ جَانِبِ الْفَانِینَ،وَ خِطَّةِ (2)الْهَالِکِینَ).

قابل توجّه اینکه برای تنظیم اسناد،معمولاً جهات زیر رعایت می شود:

1.نام فروشنده و خریدار.

2.آدرس و نشانی ملک مورد معامله.

3.حدود چهارگانه و در وردی آن.

4.قیمت و بها.

5.تعیین مسئول در برابر کشف فساد.

6.گواهان.

امام علیه السلام در این قباله ای که برای شریح نوشته است نخست به اوصاف خریدار و فروشنده وسپس به نشانی و محل ملک اشاره فرمود که در جمله های بالا گذشت.

آنگاه به قسمت سوم؛یعنی تعیین حدود چهارگانه آن پرداخته و می فرماید:

«این خانه چهار حد دارد:«حد اوّل به اسباب آفات و بلاها،و حد دوم به عوامل مصائب،و حد سوم به هوا و هوسهای مهلک و حد چهارم به شیطان گمراه کننده منتهی می شود و درب خانه از همین جا گشوده خواهد شد»؛ (وَ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ:الْحَدُّ الْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَی دَوَاعِی (3)الْآفَاتِ،وَ الْحَدُّ الثَّانِی یَنْتَهِی إِلَی دَوَاعِی الْمُصِیبَاتِ،وَالْحَدُّ الثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَی الْهَوَی الْمُرْدِی،وَالْحَدُّ الرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَی الشَّیْطَانِ الْمُغْوِی (4)،وَ فِیهِ یُشْرَعُ (5)بَابُ هَذِهِ الدَّارِ).

ص:49


1- 1) .«ازعج»از«ازعاج»به معنای راندن و از جا کندن گرفته شده است.
2- 2) .«خطّه»در اصل به معنی زمینی است که انسان آن را انتخاب کرده و آن را علامت گذاری و خط کشی نموده است،از ریشه«خط»گرفته شده سپس به معنای منطقه و ناحیه و کوی به کار رفته است و در جمله بالا همین معنای اخیر اراده شده است.
3- 3) .«داوعی»جمع«داعیة»به معنای سبب است.
4- 4) .«المغوی»اسم فاعل از«اغواء»به معنای گمراه کننده است.
5- 5) .«یشرع»از ریشه«اشراع»در اینگونه موارد به معنای گشودن است.

انسان در دنیا در محاصره چهار عامل خطرناک است؛یکی از آنها انواع آفتهایی مانند سیلها و زلزله ها و بیماری ها و جنگ هاست که از بیرون به انسان تحمیل می شود و دیگر مصائبی است که از داخل به آن گرفتار می گردد؛مانند از دست دادن اعضای مختلف بدن یا بستگان و نزدیکان،و از سوی سوم و چهارم هوا و هوس سرکش که از درون بر انسان فشار می آورد و شیطانی که از برون انسان را وسوسه می کند.

این چهار عامل در همه جا انسانها را احاطه کرده و ممکن است انسان با تهذیب نفس،هوا و هوس را و با ایستادگی در برابر وسوسه های شیطان،او را مهار کند و از این دو عامل هلاکت برهد؛ولی آفتها و مصیبتها برای همه کس و در هر زمان و مکان غیر قابل اجتناب است؛لذا امام علیه السلام در جای دیگر دنیا را سرایی می داند که در لابه لای بلاها و آفتها پیچیده شده است: (دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة). (1)

تعبیر به«دَوَاعِی»در مورد آفتها و مصیبتها اشاره به اسباب آن است که زندگی انسانها را احاطه کرده است.

و تعبیر به«الْهَوَی الْمُرْدِی»اشاره به هوا و هوسی است که انسان را به هلاکت مادی و معنوی می کشاند،زیرا«رداء»به معنای هلاکت یا هوا و هوسی است که انسان را به سقوط می کشاند،در نتیجه هوای نفس باعث سقوط از مقام والای انسانیّت و سقوط در درون جهنم است.

جمله« وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ »اشاره به این است که راه نفوذ در این خانه خطرناک،شیطان است؛هرچند بقیه عوامل هر کدام در جای خود مشکل آفرین است.

امام علیه السلام در ادامه به بیان بخش چهارم این قباله پرداخته و بهای این ملک را این گونه بیان می فرماید:«این خانه را فریب خورده آرزوها از کسی که در سرآمد

ص:50


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 226.

معینی از این جهان بیرون رانده می شود به مبلغ خروج از عزت قناعت و دخول در ذلت حرص و دنیا پرستی و خواری خریداری کرده است»؛ (اشْتَرَی هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ،مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ،هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ، وَالدُّخُولِ فِی ذُلِّ الطَّلَبِ وَالضَّرَاعَةِ). (1)

تعبیرهای امام علیه السلام و تجانسها و تضادهایی که در این جمله ها به کار رفته قابل توجّه است:«خروج»و«دخول»،«عزت»و«ذلت»،«قناعت»و«حرص».

در جمله های بالا نیز«آفت ها»و«مصیبت ها»و«مردی»و«مغوی»نیز نمونه ای از جناس مطلوب است.

سپس امام علیه السلام به سراغ پنجمین نکته مربوط به قباله ها و اسناد مالکیت می رود و آن تعیین مسئول در مقابل کشف فساد و خسارتهای ناشی از آن است؛ می فرماید:«هر گونه عیب و نقص و کشف و خلافی که در این معامله واقع شود و خسارتی که به مشتری برسد به عهده بیماری بخش اجسام پادشاهان و گیرنده جان جباران و زایل کننده سلطنت فراعنه همچون کسری،قیصر،تبّع و حمیر است و همچنین آنها که مال را گردآوری کردند و بر آن افزودند و بنا کردند و محکم ساختند،آراستند و زینت نمودند،اندوختند و نگهداری کردند و به گمان خود برای فرزندان باقی گذاردند»؛ (فَمَا أَدْرَکَ هَذَا الْمُشْتَرِی فِیمَا اشْتَرَی مِنْهُ مِنْ دَرَکٍ فَعَلَی مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوکِ،وَ سَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ،وَ مُزِیلِ مُلْکِ الْفَرَاعِنَةِ، مِثْلِ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ،وَ تُبَّعٍ وَ حِمْیَرَ،وَ مَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَی الْمَالِ فَأَکْثَرَ،وَ مَنْ بَنَی وَ شَیَّدَ،زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ،وَ ادَّخَرَ وَ اعْتَقَدَ،وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ ).

جان کلام امام علیه السلام این است که اگر در معامله ای کشف فساد شود و عیب و نقصی داشته باشد باید مسئولیت آن بر عهده کسی باشد و همچنین اگر معلوم

ص:51


1- 1) .«ضراعة»به معنای ذلت است (هم معنای مصدری دارد و هم معنای اسم مصدری)این واژه به معنای فروتنی کردن نیز آمده است.

شود متاع،غصبی و مستحقا للغیر است باید بر طبق قراردادی که در معامله نوشته شده عمل شود.امام علیه السلام در اینجا می فرماید:برای جبران این نقایص باید به سراغ عزرائیل و ملک الموت رفت همان کسی که جان پادشاهان را گرفت و حکومت آنها را بر باد داد.همان کسی که کسری ها،قیصرها،تبّع ها و حمیرها را به زیر خاک پنهان ساخت و کسانی را که تمام همتشان جمع مال و ساختن قصرهای مرتفع و محکم و گرد آوری ضیاء و عقار بود محکوم به فنا نمود.

«مبلبل»از ریشه«بلبلة»بر وزن«مزرعة»معانی متعدّدی دارد گاه به معنای تشویش و اضطراب گاه به معنای پراکنده ساختن و گاه به معنای فاسد کردن آمده است و در اینجا مناسب همان معنای فاسد و بیمار نمودن است که به دنبال آن سلب نفوس و در تعقیب آن زوال ملک در عبارت بالا آمده است.

در ضمن باید توجّه داشت واژه کسری که در اصل خسرو بوده،مفهوم عامی دارد مثل واژه شاه و همچنین واژه قیصر برای پادشاهان روم،تبّع برای پادشاهان یمن و حمیر (نیز برای گروهی از پادشاهان یمن بود) که همه به معنای پادشاه است؛گر چه در هر کشوری تعبیر خاصی داشته است.

جمله« مَنْ بَنَی وَ شَیَّدَ »با توجّه به اینکه تشیید هم به معنای محکم ساختن و هم مرتفع نمودن آمده،در اینجا قابلیت هر دو معنا را دارد و حتی جمع میان آن دو مشکل نیست؛یعنی کسانی که بناهای مرتفع و محکم ساختند.

جمله های« زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ »هر کدام اشاره به نوعی زینت است.«زخرف» اشاره به تزیین بنای ساختمان و«نجد»اشاره به تزیین وسایل از قبیل فرش، پشتی ها و پرده ها و مانند آن است.

جمله«اعتقد»به معنای محکم کاری و نگهداری کردن از طریق تنظیم اسناد و مانند آن است که دنیا پرستان با وسواس زیاد سعی دارند ذخیره های اموال خود را با اسناد محکم از تسلط دیگران بر آن حفظ کنند و به گمان خود برای

ص:52

فرزندانشان به یادگار بگذارند.

سپس امام علیه السلام در ادامه این قباله می فرماید:«اینها همان کسانی هستند که همگی به پای حساب و محل ثواب و عقاب،رانده می شوند در آن هنگام که فرمان داوری الهی صادر می شود و بیهوده کاران در آنجا زیان می بینند»؛ (إِشْخَاصُهُمْ (1)جَمِیعاً إِلَی مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ،وَ مَوْضِعِ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ:إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ« وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ »). (2)

(اشخاصهم) مطابق تفسیر بالا مبتداست و (الی موقف الارض) به منزله خبر (3)ولی جمعی از مفسران نهج البلاغه (اشخاص) را مبتدای مؤخر دانسته اند و جمله (فعلی مبلبل اجسام الملوک...) را خبر مقدم،بنابراین مفهوم جمله چنین می شود:

فرشته های مرگ که اجسام پادشاهان را به لرزه در آوردند و ارواح آنها را قبض کردند و سلطنتشان را به زوال کشیدند بر آنهاست که مسئولان کشف فساد در املاک دنیوی را در قیامت به پای حساب و میزان اعمال بکشانند.

آری تمام قدرتها رو به زوال می رود و تمام ثروتها و املاک به جا می ماند و همه انسانها از جام مرگ می نوشند و در قیامت در پای حساب حاضر می شوند.

در پایان این قباله-مانند قباله های مردم دنیا-امام علیه السلام اشاره به شهود این معامله معنوی می کند و می فرماید:«شاهد این سند عقل است آنگاه که از تحت تأثیر هوا و هوس خارج شود و از علایق دنیا به سلامت بگذرد»؛ (شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی وَسَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْیَا).

ص:53


1- 1) .«اشخاص»به معنای احضار کردن،فرستادن و راندن است و در عبارت بالا مناسب،همان معنای اول است.
2- 2) .غافر،آیه 78.
3- 3) .از جمله قراینی که این نظر را تأیید می کند دو قرینه زیر است: الف)در کتاب دستور معالم الحکم ابن سلامة،ص 137 نامه فوق را تا عبارت«و تبع و حمیر»پایان داده بی آنکه جمله«اشخاصهم...»را آورده باشد در حالی که نامه را ادامه داده است. ب)در کتاب حلیة الالیاء،ج 8،ص 102 جمله اشخاصهم را به این صورت آورده است:(و اشخصهم...) که نشان می دهد جمله مستقلی است جدای از جمله های سابق.

از آنجا که شاهد باید عادل و ثقه باشد،امام علیه السلام می فرماید:عقلی می تواند بر این امر گواهی دهد که از چنگال هوای نفس خارج شده باشد و وابستگی ها به دنیای مادی او را از بیان حق خارج نکرده باشد.

به این ترتیب ارکان شش گانه این سند معنوی را به زیباترین وجهی تبیین می کند.

نکته ها
1-انگیزۀ تنظیم این قباله

این بیع نامه عجیب و بی سابقه که امام علیه السلام برای یکی از قضات خود نوشته است از جهات مختلفی شایان دقت است.

نخست اینکه هشتاد دینار که مبلغ این خانه بوده در آن زمان بهای سنگینی نبوده؛ولی چون خریدار خانه یکی از قضات است و قاضی همیشه در معرض اتهام و وسوسه های نفسانی است امام علیه السلام این مقدار را نیز برای او نمی پسندد.

از این گذشته می دانیم دوران حکومت امام علیه السلام بعد از دوران پر مخاطره عثمان بود که با ریخت و پاش گسترده بیت المال و روی آوردن گروهی از سرشناسان جامعه اسلامی به زندگی پر زرق و برق صورت گرفت و امام علیه السلام برای متوقف ساختن این جریان خطرناک همواره در خطبه ها و نامه های نهج البلاغه درباره دنیای مادی و زخارف فریبنده آن هشدار می دهد و خود نیز زندگی بسیار زاهدانه ای را در حالی که در رأس حکومت اسلامی است پیش گرفته و حتی حاضر نمی شود چیزی-هرچند مختصر-به برادرش عقیل از بیت المال ببخشد و هنگامی که به او خبر می دهند که فرماندار تو در بصره-عثمان بن حنیف -دعوت یکی از ثروتمندان آن شهر را پذیرفته و بر سر سفره رنگینی نشسته که ثروتمندان در آن دعوت شده بودند و خبری از فقرا در کنار آن نبود، سخت برآشفته می شود و نامه تندی برای او می نویسد.

ص:54

همه اینها برای آن بوده است که آن فرهنگ نادرست ضد اسلامی را دگرگون سازد و مسلمانان را به فرهنگ عصر پیغمبر اکرم باز گرداند.

به یقین در آن زمان قصرها و خانه های گران قیمت که بسیار از خانه خریداری شده به وسیله شریح پر زرق و برق تر و گرانبهاتر بود،کم نبود.این نامه هشداری به همه محسوب می شد که دست و پای خود را جمع کنند و حال و هوای حکومت امام علیه السلام را دریابند.

به یقین این نامه در همان زمان دست به دست می گشت و بسیاری از مردم از آن باخبر شدند که امام علیه السلام نامه ای به این مضمون برای شریح قاضی نوشته است و به دنبال آن عده ای واقعاً متنبه شدند و سبب شد گروهی نیز از ترس اعتراض مردم خود را با آن هماهنگ سازند.

این نامه مخصوص آن عصر و زمان نبود و برای امروز و فردا و فرداها نیز کارساز است و برای همه نسل ها در همه عصرها صادق است و مخصوص به گروه خاصی نیست.

ما امروز افرادی را می بینیم که برای بنای یک خانه قصر مانند،چه زحمتهایی می کشند؛مصالح گران قیمت،تزیینات پرخرج و وسائل غیر ضروری از گوشه و کنار دنیا برای آن فراهم می سازند و گاه یک عمر برای رسیدن به چنین بنایی تلاش می کنند و گاه با پایان آن،عمر آنها هم پایان می گیرد و ناگفته پیداست چنین هزینه های سرسام آوری را نمیتوان از طریق حلال تحصیل کرد.در نتیجه وزر و وبال و گناه بر دوش آنهاست و لذت و نشاط آن را دیگران می برند.

2-شریح کیست؟

شریح بن حارث ابو امیة از قبیله«بنی کنده»بود و اینکه بعضی شریح بن هانی

ص:55

گفته اند،نادرست است؛در اینکه آیا او از صحابه بود یا نه در میان مورخان گفتگو است.در کتاب اسد الغابة آمده است که او زمان پیغمبر اکرم را درک کرد ولی هرگز حضرت را ملاقات ننمود.بعضی گفته اند ملاقات نمود و نزد پیامبر آمد و مسلمان شد سپس عرض کرد:ای رسول خدا من خانواده ای پر جمیعت در یمن دارم؛پیامبر فرمود:آنها را نزد من بیاور؛ولی هنگامی که آنها را به مدینه آورد پیغمبر اکرم رحلت فرموده بود.

ابن اثیر در اسدالغابة می گوید:عمر او را قاضی کوفه قرار داد و این منصب تا زمان امیر مؤمنان علی علیه السلام ادامه داشت و حضرت نیز او را به موجب سوابقش در این کار ابقا فرمود؛ولی طبق روایت معتبری که در کتاب وسائل الشیعة آمده به او شرط کرد حکم نهایی را بدون اطّلاع آن حضرت صادر نکند: (لما ولّی امیر المؤمنین شریحا القضاء اشترط علیه ان لا ینفذ القضاء حتی یعرضه علیه). (1)

این منصب حتی تا زمان حجاج ادامه داشت.

جمعی از مورخان او را فرد باهوش و زیرکی دانسته اند؛ولی این دلیل نمی شود که خطاهای مهمی نیز در امر قضا مرتکب نشده باشد که نمونه های آن نیز در کتب حدیث آمده است. (2)

(دمیری) نویسنده کتاب حیاة الحیوان می نویسد:کسی به شعبی (یکی از تابعین) گفت:این ضرب المثلی که معروف شده:«ان شریحاً کان ادهی من الثعلب و احیل؛ شریح از روباه مکارتر است»به چه معناست؛شعبی در جواب گفت:شریح در ایامی که بیماری طاعون به صورت همه گیر (در کوفه) آمده بود،به سوی سرزمین نجف رفت هنگامی که نماز می خواند روباهی می آمد و در مقابل او می ایستاد و ادا و اطوار او را در می آورد و مایه هواس پرتی او در نماز می شد

ص:56


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 18،ص 6 (حدیث اوّل باب سوم ابواب صفات قاضی).
2- 2) .کافی،ج 7،ص 385،ح 5.

شریح برای گرفتن این روباه تدبیری اندیشید؛پیراهن خود را بر سر چوبی کرد و آستینهایش را مشخص نمود و شب کلاه خود را بر سر آن نهاد روباه آمد در مقابل آن آدمک ایستاد و همان کارها را تکرار کرد.شریح ناگهان از پشت سر آمد و روباه را گرفت،لذا گفته می شود شریح از روباه هم مکارتر است. (1)

ابن خلکان او را از تابعین می شمرد؛هر چند دوران جاهلیّت را درک کرده بود.

وی معتقد است شریح شصت و پنج سال بر مسند قضا نشسته بود و در این مدت تنها سه سال،آن هم در زمان فتنه عبداللّه بن زبیر از قضاوت امتناع ورزید و سرانجام در زمان حجاج استعفای خود را به او داد و دیگر تا آخر عمر قضاوت نکرد.

او کوسه بود و مویی بر صورت نداشت.

در مورد سن او اختلاف است؛بعضی سن او را صد و بیست سال و بعضی صد و ده سال و بعضی کمتر یا بیشتر از آن شمرده اند.

بی شک او سرانجام گرفتار سوء عاقبت شد؛یکی از شواهد آن داستانی است که طبری در تاریخ خود از ابو مخنف نقل کرده است.او می گوید:هنگامی که ابن زیاد هانی بن عروه را دستگیر کرد او فریاد می زد:کجا هستند دینداران و اهل این شهر که مرا در برابر دشمنشان تنها گذاردند.این سخن را می گفت در حالی که خون بر محاسن او جاری بود در این هنگام صدای فریادهایی بر در قصر دار الاماره شنیده شد و معلوم شد به طایفه بنی مذحج خبر داده اند که بزرگ آنها هانی کشته شده آنها حرکت کردند و قصر را احاطه نمودند عبیداللّه بن زیاد به شریح قاضی گفت:بیا تماشا کن هانی زنده است سپس بیرون رو و به مردم خبر بده که او زنده است و او را دیده ای شریح هم این کار را انجام داد و مردم پراکنده شدند (سپس ابن زیاد) هانی را به قتل رساند. (2)

ص:57


1- 1) .منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه،ج 17،ص 158 و سفینة البحار،ریشه شرح.
2- 2) .تاریخ طبری،ج 4،ص 274 در باب حوادث سال 60 قمری.

در واقع شریح که می دانست جان هانی در خطر است چرا یاران و حامیان او را امر به بازگشت کرد و رضایت ابن زیاد را بر رضایت خدا مقدم داشت.

موضع گیری های نامناسب یا سکوت معنادار در برابر امر شهادت امام حسین علیه السلام و اسارت اسیران در آن زمان که در کوفه بود نیز نشانه دیگری از خباثت و ضعف نفس اوست و اگر او قبیله بنی مذحج را به هنگامی که دار الاماره را در محاصره خود داشتند امر به بازگشت نمی کرد اوضاع کوفه و آینده یاران امام حسین علیه السلام به شکل دیگری رقم می خورد. (1)

از روایتی که ابی مخنف در کتاب مقتل الحسین خود نقل کرده استفاده می شود هنگامی که مختار بر سر کار آمد او را به سبب کوتاهی هایی که در امر یاری یاران امام حسین علیه السلام کرده بود از منصبش عزل کرد. (2)

ص:58


1- 1) .رجوع کنید به:الاصابة فی معرفة الصحابة،ج 2،ص 70،شرح حال حسین بن علی علیه السلام.
2- 2) .ولی از تواریخ استفاده می شود که در زمان حجاج به کار خود باز گشته بود ولی بعداً استعفای خود را به حجاج ارائه کرد و او هم موافقت نمود.برای توضیح بیشتر به استیعاب،ص 590 و شرح نهج البلاغه ابی ابی الحدید، ص 28 و 29 مراجعه کنید.

4- به بعضی از سران سپاهش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی بعض أُمراء جیشه

از نامه های امام علیه السلام است

که به بعضی از سران سپاهش نوشته. (1)

نامه در یک نگاه

محتوای نامه روشن است.امام علیه السلام به یکی از فرماندهان لشکرش دستور می دهد که در مقابل گروهی شورشی ایستادگی کند.نخست آنها را نصیحت کند که به راه راست باز گردند و اگر نپذیرفتند با نیروی نظامی آنها را بر سر جای خود بنشاند.

ص:59


1- 1) .سند نامه: این نامه بخشی از نامه ای است که امام علیه السلام به بعضی از فرماندهان لشکرش نوشته است و«سبط بن الجوزی» در کتاب تذکرة الخواص آن را به صورت گسترده تر و متفاوتی نقل کرده و کاملا روشن است که از جای دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته بخصوص اینکه ابن جوزی در اوّل باب ششم از کتابش می گوید:هر کلامی از علی علیه السلام در این کتاب نقل شده با اسنادی بوده که متصل به امام علیه السلام می شده است.(مصادر نهج البلاغه، ج ص 3،201)

همان گونه که بعدا اشاره خواهیم کرد مخاطب این نامه عثمان بن حنیف فرماندار بصره بود که در عین حال فرماندهی لشکر را نیز بر عهده داشت و لذا مرحوم سیّد رضی عنوان نامه را«الی بعض أمراء جیشه»قرار داده است.

ص:60

فَإِنْ عَادُوا إِلَی ظِلِّ الطَّاعَةِ فَذَاکَ الَّذِی نُحِبُّ،وَإِنْ تَوَافَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَی الشِّقَاقِ وَالْعِصْیَانِ فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَکَ إِلَی مَنْ عَصَاکَ،وَاسْتَغْنِ بِمَنِ انْقَادَ مَعَکَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْکَ،فَإِنَّ الْمُتَکَارِهَ مَغِیبُهُ خَیْرٌ مِنْ مَشْهَدِهِ،وَقُعُودُهُ أَغْنَی مِنْ نُهُوضِهِ.

ترجمه

مخالفان را(کسانی که فرمان تو را در مقابله با لشکریان طلحه و زبیر پذیرا نیستند) نصیحت کن.اگر به سایه اطاعت باز گردند (و تسلیم فرمان تو شوند) این همان چیزی است که ما دوست داریم (و از آنها می خواهیم) و اگر حوادث، آنان را به سوی اختلاف و عصیان کشاند به کمک کسانی که از تو اطاعت می کنند با کسانی که از تو نافرمانی می کنند پیکار کن و با کسانی که مطیع اند از کسانی که سستی می ورزند خود را بی نیاز ساز؛زیرا سست عنصران و کسانی که از جنگ با دشمن کراهت دارند غیابشان بهتر از حضورشان است و قعود آنها از جنگ،از قیامشان کارسازتر است!

شرح و تفسیر: افراد سست را کنار بزن

افراد سست را کنار بزن

قبل از ورود در تفسیر این نامه باید به شأن ورود آن توجّه کنیم.جریان آن گونه که مرحوم شیخ مفید در کتاب الجمل نوشته است چنین بود:

«بعد از قتل عثمان و بیعت عامه مردم با امیر مؤمنان علی علیه السلام هنگامی که طلحه و زبیر به اهداف خود که خلافت (یا لا اقل امارت بخشی از جهان اسلام بود)،

ص:61

نرسیدند،از مدینه به سمت مکّه حرکت کردند و در مکّه عبداللّه بن زبیر را نزد عایشه فرستادند که به او بگوید امیر المؤمنین عثمان مظلوم کشته شد و علی بن ابی طالب امور مردم را قبضه کرد و به وسیله سفیهانی که قتل عثمان را بر عهده گرفتند بر همه چیز غلبه یافت و ما از این می ترسیم که مفاسدی از این طریق در جهان اسلام پیدا شود.اگر مصلحت می بینی در سفر به بصره همراه ما باش امید است خداوند بوسیله تو اختلاف این امّت را التیام بخشد و شکاف میان آنها را پر کند و پراکندگی آنها را برطرف سازد و امورشان را بدین طریق اصلاح نماید.

عبداللّه نزد عایشه آمد و پیام را رساند.عایشه در ابتدا امتناع ورزید سپس فردای آن روز موافقت خود را اعلام کرد هنگامی که طلحه و زبیر به اتفاق عایشه و گروه شورشیان به بصره رسیدند عثمان بن حنیف فرماندار امیر مؤمنان علی علیه السلام در بصره نامه ای برای آن حضرت نوشت و آن حضرت را در جریان امور گذاشت حضرت نامه مورد بحث را مرقوم داشت و برای عثمان بن حنیف فرستاد و دستور داد به اتفاق گروه وفاداران به امام علیه السلام از اهالی بصره در مقابل مخالفان بایستند». (1)

اکنون به شرح نامه می پردازیم.امام علیه السلام می فرماید:«مخالفان را(کسانی که فرمان تو را در مقابله با لشکریان طلحه و زبیر پذیرا نیستند) نصیحت کن اگر به سایه اطاعت باز گردند (و تسلیم فرمان تو شوند) این همان چیزی است که ما دوست داریم (و از آنها می خواهیم) و اگر حوادث،آنان را به سوی اختلاف و عصیان کشاند با کمک کسانی که از تو اطاعت می کنند با کسانی که نافرمانی تو را می کنند پیکار کن و با کسانی که مطیع اند از کسانی که سستی می ورزند خود را بی نیاز ساز»؛ (فَإِنْ عَادُوا إِلَی ظِلِّ الطَّاعَةِ فَذَاکَ الَّذِی نُحِبُّ،وَ إِنْ تَوَافَتِ (2)الْأُمُورُ

ص:62


1- 1) .الجمل،ص 122.
2- 2) .«توافت»از ریشه«وفا»گرفته شده و به معنای دست به دست هم دادن و گرد هم آمدن است و منظور در جمله بالا این است که اگر حوادث دست به دست هم بدهد و مخالفان را به ادامه سرکشی وادارد.

بِالْقَوْمِ إِلَی الشِّقَاقِ الْعِصْیَانِ فَانْهَدْ (1)بِمَنْ أَطَاعَکَ إِلَی مَنْ عَصَاکَ وَاسْتَغْنِ بِمَنِ انْقَادَ مَعَکَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ (2)عَنْکَ).

تعبیر به«ظِلِّ الطَّاعَةِ»(سایه اطاعت) تعبیر لطیفی است و اشاره به این دارد که عصیان و سرکشی و مخالفت،همچون آفتاب سوزان است و اطاعت و تسلیم در برابر فرماندهان عدل سایه لذت بخشی است که به جامعه آرامش می دهد.

تفاوت شقاق و عصیان در این است که شقاق به معنای جدایی است و عصیان و نافرمانی چیزی فراتر از جدایی است.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این نامه اشاره به دلیل دستور خود پرداخته می فرماید:

«زیرا سست عنصران و کسانی که از جنگ با دشمن کراهت دارند غیابشان بهتر از حضورشان است و قعود آنها از جنگ از قیامشان کارسازتر است»؛ (فَإِنَّ الْمُتَکَارِهَ (3)مَغِیبُهُ (4)خَیْرٌ مِنْ مَشْهَدِهِ،وَ قُعُودُهُ أَغْنَی مِنْ نُهُوضِهِ).

این همان چیزی است که قرآن مجید نیز درباره گروهی از منافقان در سوره توبه اشاره کرده است،می فرماید:« «لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ» ؛اگر آنها همراه شما (به سوی میدان جهاد) خارج می شدند جز اضطراب و تردید و فساد،چیزی بر شما نمی افزودند و به سرعت در بین شما به فتنه انگیزی (و ایجاد تفرقه و نفاق) می پرداختند». (5)

ص:63


1- 1) .«انهد»صیغه امر است از ریشه«نهود»به معنای برآمدن و برخاستن برای انجام کاری است.
2- 2) .«تقاعس»از ریشه«قعس»بر وزن«فحص»و به معنی کندی کردن،شانه خالی کردن و عقب نشینی نمودن از انجام کار یا نبرد است.
3- 3) .«المتکاره»به معنی کسی است که راضی به انجام کاری نیست و از انجام آن خشمگین است و از ریشه کراهت گرفته شده است.
4- 4) .«مغیبه»واژه«مغیب»و«مشهد»که بعد از آن آمده مصدر میمی است و به معنای غیبت و حضور است.
5- 5) .توبه،آیه 47.

نکته ها

1-جنایت شورشیان جمل

از تاریخ طبری و بعضی کتب دیگر و همچنین خطبه 172 که سابقا به طور مشروح درباره آن سخن گفتیم استفاده می شود که بعد از ورود طلحه و زبیر و لشکر آنها به بصره،عثمان بن حنیف طی نامه فوق که از سوی امیر مؤمنان علی علیه السلام به او رسید مأمور شد با آنها به مقابله برخیزد تا امام علیه السلام و لشکریانش وارد شوند؛ ولی مردم بصره به دو گروه تقسیم شدند؛گروهی می گفتند ما باید به یاری نماینده امام علیه السلام برخیزیم و گروه دیگر می گفتند:شورشیان راست می گویند ما باید به حمایت عایشه همسر پیغمبر و همراهانش برخیزیم و این دو گروه با هم به مقابله برخاستند و قابل توجّه اینکه (جاریة بن قدامه) یکی از سران قبایل بصره،در مقابل عایشه آمد و گفت:ای ام المؤمنین به خدا قتل عثمان نزد ما کم اهمّیّت تر است از اینکه تو از خانه ات بیرون آمده ای و ستر و حرمت پیغمبر را کنار زده ای و بر این شتر ملعون سوار شده ای و خود را در معرض تیر و شمشیر مخالفان قرار داده ای و احترام خود را پایمال ساخته ای.اگر به میل خود آمده ای به خانه ات برگرد و اگر تو را با اکراه آورده اند از مردم کمک بخواه تا به خانه ات برگردی.

به هر حال طلحه و زبیر و همدستانش در زیر لباس خود زره پوشیدند و هنگام نماز صبح به مسجد آمدند.عثمان بن حنیف بی خبر از این جریان به هنگام نماز به مسجد آمد تا با مردم نماز بخواند.یاران طلحه و زبیر او را عقب کشیدند و زبیر را برای نماز جلو آورند.گروه پاسداران بیت المال که«سبابجة» نامیده می شدند جلو آمدند و زبیر را از مسجد بیرون کردند و عثمان را برای نماز جلو آورند؛ولی یاران زبیر حمله کردند و عثمان بن حنیف و یارانش را عقب راندند.این جنگ و گریز تا نزدیک طلوع آفتاب ادامه یافت.جمعی فریاد کشیدند:ای اصحاب محمد از خدا بترسید آفتاب دارد طلوع میکند نماز چه شد.

ص:64

سرانجام زبیر غالب شد و نماز را با مردم خواند و بعد از نماز،زبیر با یاران مسلح خود به عثمان بن حنیف و طرفدارانش حمله کردند و او را گرفتند و تا سرحد مرگ زدند و تمام موهای صورت و ابروها و مژه های چشمانش را کندند و سرانجام گروهی را شکنجه کردند و کشتند.

امام علیه السلام در خطبه 172 به این مسأله اشاره کرده می فرماید:«به خدا سوگند اگر آنها تنها یک نفر را بدون گناه می کشتند،خونشان برای من حلال بود تا چه رسد به اینکه گروه عظیمی از مسلمانان را به قتل رساندند».

البته این درگیری غیر از درگیری دیگری است که بر سر امامت نماز بین طلحه و زبیر واقع شده که هرکدام می خواستند امامت جماعت را عهده دار شوند که عایشه میانجی گری کرد و بنا شد پسر زبیر امامت جماعت را به عهده بگیرد.

طرفداران طلحه و زبیر و عایشه جنایات عجیبی را مرتکب شدند از جمله «سبابجه»که هفتاد نفر و به روایتی چهارصد نفر بودند همه را به دستور عایشه سر بریدند و این اوضاع خونبار همچنان ادامه یافت تا لشکر امام علیه السلام وارد شد و شورشیان جمل را تار و مار کرد و طلحه و زبیر کشته شدند و عایشه را با گروهی تحت الحفظ به مدینه باز گرداندند و آرامش به بصره بازگشت. (1)

2-به چه کسی می توان اعتماد کرد؟

امام علیه السلام در این نامه اشاره به نکته مهمی کرده است که سزاوار است مورد توجّه همه مدیران و فرماندهان باشد و آن اینکه هرگز افراد سست اراده و خالی از انگیزه و تصمیم را به حساب نیاورند و آنها را به صورت سیاهی لشکر با خود به صحنه نکشانند،چرا که خطر و ضرر آنها بیش از سود و منفعت آنهاست،عدم حضور

ص:65


1- 1) .برای شرح بیشتر به تاریخ طبری،ج،3 در باب حوادث سنه 36 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 9، ص 305 تا 323 مراجعه شود.

آنها در صحنه مایه آرامش مبارزان است و حضورشان مایه ناراحتی و تنش.

شبیه این معنا همان گونه که اشاره شد در قرآن مجید نیز در داستان جنگ تبوک (و همچنین جنگ احد) آمده است؛در مورد اوّل می فرماید:« لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ ؛اگر آنها همراه شما (به سوی میدان جهاد) خارج می شدند جز اضطراب و تردید و فساد،چیزی بر شما نمی افزودند؛و به سرعت در بین شما به فتنه انگیزی (و ایجاد تفرقه و نفاق) می پرداختند». (1)

و در مورد داستان جنگ احد،در آیه بعد از آن می فرماید:« لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ حَتّی جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ کارِهُونَ »؛آنها پیش از این (نیز) در پی فتنه انگیزی بودند،و کارها را بر تو دگرگون (و آشفته) ساختند؛تا آنکه حق فرا رسید،و فرمان خدا آشکار گشت (و پیروز شدید) در حالی که آنها ناراضی بودند». (2)

کوتاه سخن اینکه آیات فوق،درس بزرگی به همه مسلمانان می دهد که هیچ گاه در فکر افزودن سیاهی لشکر و کمیّت و تعداد نباشند،بلکه به این فکر باشند که افراد مخلص و باایمان را انتخاب کنند هرچند نفراتشان ظاهراً کم باشد؛ همان گونه که در آیات مربوط به داستان بنی اسرائیل و طالوت و جالوت نیز آمده است؛« کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ ». (3)

ص:66


1- 1) .توبه،آیه 47.
2- 2) .توبه،آیه 48.
3- 3) .بقره،آیه 249.

5- به اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أشعث بن قیس عامل أذربیجان

از نامه های امام علیه السلام است

که به اشعث بن قیس فرماندار آذربایجان نوشته است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه عمدتا اشاره به این نکته دارد که مقامات و منصب ها در حکومت اسلامی وسیله آب و نان افراد نیست بلکه امانتهای الهی است که باید به دقت از آن مراقبت کنند.به همین دلیل باید نسبت به مردم استبداد به خرج ندهند و در مورد بیت المال با احتیاط تمام گام بردارند.

ص:67


1- 1) .سند نامه: از جمله کسانی که این نامه را ذکر کرده اند نصر بن مزاحم در کتاب صفین است که آن را از آغاز کلام امام علیه السلام در این نامه نقل کرده و با توجّه به اینکه نصر بن مزاحم حدود دو قرن جلوتر از سید رضی می زیسته،و علاوه بر آن نامه را به صورت کامل ذکر کرده معلوم است که از منابع دیگری اخذ کرده است. «ابن عبد ربه»نیز نامه را با اضافاتی آورده و ابن قتیبه نیز در الامامة والسیاسة کمی مختصرتر از عبارات نصر بن مزاحم ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 202)

ص:68

وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ،وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ.لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ،وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ،وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ،وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ،وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ،وَ السَّلَامُ

ترجمه

این فرمانداری،برای تو وسیله آب و نان نیست؛بلکه امانتی است در گردنت و (بدان)تو از سوی مافوق خود تحت مراقبت هستی.تو حق نداری درباره رعیّت،استبداد به خرج دهی و حق نداری در کارهای مهم و خطیر بدون اطمینان وارد شوی.در دست تو بخشی از اموال خداوند عز و جل می باشد و تو یکی از خزانه داران او هستی،باید آن را حفظ کنی تا به دست من برسانی،امید است من رییس بدی برای تو نباشم و السلام.

شرح و تفسیر: مقامات کشور اسلام امانت الهی است

مقامات کشور اسلام امانت الهی است

همان گونه که در بالا اشاره شد آنچه مرحوم سید رضی در این نامه آورده است بخشی از نامه مشروح تری است که در کتاب صفین آمده است.از مجموع نامه چنین استفاده می شود که اشعث بن قیس به خاطر سوابق سویی که داشت بعد از روی کار آمدن امام علیه السلام احساس ناامنی در موقعیت خود کرد که امام علیه السلام ممکن است او را از حکومت آذربایجان بردارد و مسأله جنگ جمل و قتل عثمان

ص:69

را بهانه ای برای سرکشی قرار دهد،لذا امام علیه السلام برای پیش گیری از فتنه انگیزی او این نامه را برایش نوشت و در آغاز نامه چنین فرمود:« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ إِلَی الأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ أَمّا بَعْدُ،فَلَوْ لَا هَنَاتٌ وَ هَنَاتٌ کُنَّ مِنْکَ لَکُنْتَ الْمُقَدَّمُ فی هذَا الأَمْرِ قَبْلَ النّاسِ وَ لَعَلَّ آخِرَ أَمْرِکَ یَحْمَدُ أَوَّلَهُ،وَ یَحْمِلُ بَعْضُهُ بَعْضاً،إِنِ اتَّقَیْتَ اللّهَ-عَزَّ وَ جَلَّ ؛اگر لغزشهایی چنین و چنان از تو سر نزده بود در این کار (فرمانداری آذربایجان یا بیعت کردن با امام علیه السلام) مقدم بر دیگران بودی و شاید پایان کار تو آغاز آن را جبران کند و بخشی از آن بخش دیگر را بپوشاند اگر تقوای الهی را پیشه کنی».

سپس امام علیه السلام در ادامه این نامه اشاره به قتل عثمان و بیعت مردم با او و شورش طلحه و زبیر و شکستن بیعت آن حضرت نمود و افزود که آنها عایشه را نیز با خود به سوی بصره بردند و من به اتفاق مهاجرین و انصار به سوی آنها رفتم و در میدان نبرد در مقابل هم قرار گرفتیم.من از آنها خواستم که از سرکشی باز گردند و به بیعت خود وفادار باشند و آنچه وظیفه اتمام حجت بود انجام دادم؛ ولی آنها نپذیرفتند جنگ در گرفت و شکست خوردند و گروهی مجروح شدند و گروهی فرار کردند و من دستور دادم مجروحان را نکشند و فراریان را تعقیب نکنند و هر کس سلاح خود را بر زمین بگذارد و به خانه خویش برود و در را به روی خود ببندد در امان خواهد بود. (1)

سپس امام علیه السلام این بخش از نامه را که سید رضی نقل کرده است بیان فرمود.

امام علیه السلام در این بخش از نامه اوّل او را با دو جمله پرمعنا هشدار می دهد و می فرماید:«فرمانداری تو برای تو وسیله آب و نان نیست،بلکه امانتی است در گردنت و تو از سوی ما فوق خود تحت مراقبت هستی»؛ (وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ (2)وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ،وَأَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ).

ص:70


1- 1) .تمام نهج البلاغه،ص 803؛واقعه صفین،ص 20.
2- 2) .«طعمة»به معنای چیز خوردنی است ولی گاه به صورت کنایه بکار می رود مثلاً می گویند فلان کس خبیث الطعمة است یعنی کسب و کار بدی دارد و در نامه بالا به معنای وسیله آب و نان است.

تعبیر بالا بیانگر دیدگاه اسلام درباره پستها و منصبهای حکومتی است.از دیدگاه اسلام رییس حکومت،وزرا،استان داران و فرماندهان تنها امانت دارانی هستند که امانت جامعه اسلامی از سوی خداوند به آنها سپرده شده و نباید آن را وسیله برتری جویی و تحصیل منافع شخصی کنند بلکه باید مانند هر امانت دار امین از آن مراقبت به عمل آورده و سالم به دست اهلش بسپارند.

در تفسیر آیه شریفه« إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها » (1)در روایات متعدّدی آمده که این امانت همان ولایت (و حکومت والیان صالح) است. (2)

البته این تفسیر به آن معنا نیست که مفهوم آیه منحصر در امر حکومت و امامت بوده باشد،بلکه یکی از مصادیق بارز و مهم آن است.

سپس امام علیه السلام بعد از این هشدار گویا به بیان سه وظیفه برای اشعث به عنوان یک فرماندار می پردازد،نخست می فرماید:«تو حق نداری درباره رعیّت استبداد به خرج دهی»؛ (لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ (3)فِی رَعِیَّةٍ). (4)

بلکه باید طبق موازین الهی و آنچه در اسلام درباره حقوق مردم پیش بینی شده رفتار کنی نه اینکه آنچه دلخواه توست خودسرانه انجام دهی و با مردم

ص:71


1- 1) .نساء،آیه 58.
2- 2) .به تفسیر نور الثقلین،ذیل آیه فوق و کافی،ج 1،ص 276 باب ان الامام یعرف الامام الذی یعرف من بعده مراجعه شود.
3- 3) .«تفتات»در اصل از ریشه«فوت»گرفته شده که گاه به معنای از دست رفتن و گاه به معنای سبقت جستن است و طبق معنای دوم هنگامی که به باب افتعال برود به معنای استبداد و خودسری است.گویی بر همه کس در انتخاب مقصودش پیشی می گیرد.این احتمال نیز وجود دارد که از ریشه«فأت»(به همزه) گرفته شده باشد که آن نیز به معنای انفراد و استبداد است.
4- 4) .«رعیة»صفت مشبهه به معنای مراعات شده از ریشه رعی که در اصل به معنای به چرا بردن گوسفندان است که توام با مراعات و نگهداری است،گرفته شده و این تعبیر نشان می دهد که در حکومت اسلامی،دولت باید در خدمت مردم و مراقب و محافظ آنها باشد.حدیث معروف«کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته»نیز اشاره به این معنا دارد که همه مردم باید مراقب یکدگر باشند و در مقابل هم مسئولند.(حدیث مزبور در بحارالانوار و جامع الاخبار و در کتابهای اهل سنّت در صحیح بخاری و مسند احمد و کتب دیگر نقل شده است).

همچون بندگان و بردگان عمل کنی.

حضرت در دستور دوم می فرماید:«تو حق نداری در کارهای مهم و خطیر بدون اطمینان وارد شوی»؛ (وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ).

با توجّه به اینکه جمله (و لا تخاطر) از ریشه خطر است و امور مهم را خطیر می گویند به سبب خطرهایی که آن را تهدید می کند،منظور امام علیه السلام این است که در اموری که با سرنوشت مردم سر و کار دارد جز با دقت و تأمل و مشورت کافی و در صورت لزوم گرفتن اذن از امام علیه السلام و پیشوایت اقدام مکن،زیرا برای حفظ امانتهای مهم باید از دست زدن به کارهای خطرناک پرهیز کرد؛بنابراین واژه وثیقه هم تفکر و اندیشه را شامل می شود و هم مشورت و هم اجازه گرفتن از امام علیه السلام در صورت نیاز.

در دستور سوم درباره حفظ اموال بیت المال می فرماید:«در دست تو بخشی از اموال خداوند عز و جل است و تو یکی از خزانه داران او هستی باید آن را حفظ کنی تا به دست من برسانی»؛ (وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ،وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ).

و در پایان به او اطمینان می دهد که اگر در مسیر صحیح گام بر دارد،امام علیه السلام نسبت به او هیچ گونه تعرضی نکند و از این نظر در امنیت باشد،می فرماید:«امید است من رییس بدی برای تو نباشم و السلام»؛ (وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ وَ السَّلَامُ).

البته این تعبیر،تعبیری است بسیار متواضعانه و پدرانه.

نکته ها

1-دستور العملی کامل

جالب این است که امام علیه السلام در این بخش کوتاه از نامه تمام گفتنی ها را که باید

ص:72

برای یک مسئول سیاسی کشور اسلامی بگوید،بیان فرموده؛نخست ماهیت منصب او را بیان داشته تا آگاه باشد او تنها یک امانتدار است نه یک زمامدار خودکامه و مالک الرقاب مردم.

سپس به سراغ نخستین چیزی می رود که دامن زمامداران را می گیرد و آن مسأله استبداد رأی و ترجیح دادن تمایلات شخصی بر منافع مردم است.

مخصوصاً امام علیه السلام از واژه رعیّت در اینجا استفاده می کند که مفهومش کسانی است که باید حال آنها مراعات شود و مصالح آنها را در نظر بگیرند.

سپس به او دستور می دهد که کارهای مهم اجتماعی را همچون کارهای شخصی نشمرد و ابعاد و آثار آن را در جامعه در نظر بگیرد و بدون اطمینان از عواقب آثار آن تصمیم نگیرد.

سرانجام به یکی از مهمترین عوامل فساد حکومتها که مسأله اموال و ذخائر کشور است،اشاره می کند و آنرا به عنوان«مال اللّه»معرفی می نماید؛همان تعبیری که از قرآن مجید گرفته شده که خداوند متعال درباره بردگانی که در مسیر آزادی قرار دارند دستور می دهد سرمایه ای در اختیار آنها بگذارند تا بتوانند کسب و کار کرده دین خود را ادا نمایند؛می فرماید: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِی آتاکُمْ». (1)

سپس او را به عنوان خزانه دار اموال الهی نه صاحب اختیار معرفی کرده دستور می دهد از آن مراقبت نماید تا به دست امام علیه السلام برسد و در میان حق داران تقسیم شود.

در عین حال در پایان نامه به او اطمینان می دهد که اگر از مسیر حق منحرف نشود امام علیه السلام هرگز با او بد رفتاری نخواهد داشت؛ولی در عین حال هشدار دیگری است که اگر اشعث نصایح سه گانه فوق را نپذیرد باید منتظر عواقب سوء کار خود باشد.

ص:73


1- 1) .نور،آیه 33.

قابل توجّه اینکه نصر بن مزاحم در کتاب صفین می نویسد:«هنگامی که امام علیه السلام این نامه را به اشعث نوشت (او که دارای سوابق سویی بود) به یاران خود گفت:نامه امام علیه السلام من را در وحشت فرو برد،او می خواهد اموال آذربایجان را از من مطالبه کند من ناچارم به سوی معاویه بروم.یارانش به او گفتند اگر بمیری برای تو از این بهتر است.آیا شهر خود و جمعیت خویش را رها می کنی و دنباله رو اهل شام می شوی؟ اشعث به اشتباه خود پی برد و سرانجام نزد امام علیه السلام آمد و در کوفه زندگی کرد». (1)

2-اشعث بن قیس کیست؟

در ذیل خطبه 19 در جلد اوّل همین مجموعه که امام علیه السلام سخنان تندی در آن خطبه به اشعث بن قیس فرموده بود شرح حال اشعث را نوشته ایم.

نام اصلی او معدی کرب بود و به مناسبت موهای ژولیده و فرفری که داشت او را اشعث می نامیدند؛تا آنجا که اسم اصلی او به فراموشی سپرده شد و این نام بر وی ماند.

او دارای سوابق سوء بسیاری است؛در زمان جاهلیّت مرتکب جنایاتی شد و از سوی قبیله دشمن اسیر گشت و با پرداختن غرامّت سنگینی از سوی قومش آزاد شد.

تاریخ تاریک زندگی او نشان می دهد که او از منافقان بود و در عصر حکومت علی علیه السلام به گفته بعضی از مورخان سرچشمه های اصلی تمام مفاسد جامعه اسلامی بود.او با عمرو عاص در مسأله ایجاد نفاق در صفوف یاران علی علیه السلام در جنگ صفین همکاری کرد.

اشعث بن قیس در زمان عثمان به حکومت آذربایجان منصوب شد و امام علیه السلام

ص:74


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه تستری،ج 8،ص 7.

بعد از عثمان طبق روایت بالا می خواست با او مدارا کند مبادا به سوی معاویه و شام بگریزد.

قابل توجّه اینکه ابوبکر برای جلوگیری از خطرات اشعث،خواهر خود ام فروه را به او تزویج کرد و این زن سه پسر آورد که یکی از آنها محمد بود که در کربلا از فرماندهان لشکر ابن زیاد در برابر امام حسین علیه السلام بود.اشعث دختری به نام جعده داشت که همه شنیده ایم امام مجتبی علیه السلام را مسموم ساخت و طبق روایت کافی خود اشعث نیز از کسانی است که در قتل امیر مؤمنان علی علیه السلام شرکت داشت. (1)

این سخن را با حدیثی که درباره اشعث از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است پایان می دهیم امام علیه السلام خطاب به مردم فرمود:«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْأَشْعَثَ لَا یَزِنُ عِنْدَ اللّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ وَ إِنَّهُ أَقَلُّ فِی دِینِ اللّهِ مِنْ عَفْطَةِ عَنْز؛ای مردم!اشعث به اندازه پر پشه ای در پیشگاه خدا وزن و ارزش ندارد و او در دین خدا از آب بینی بز کمتر است». (2)

لازم به ذکر است که اشعث در زمان عمر والی آذربایجان شد و در زمان عثمان باقی بود و در عصر حکومت علی علیه السلام نیز مدتی ابقا شد.

3-آذربایجان در نقشه های پیشین اسلامی

از فتوح البلدان بلاذری و تاریخ طبری و معجم البلدان حموی اجمالاً استفاده می شود که منطقه آذربایجان در حدود سنه 20 هجری زیر پرچم اسلام قرار گرفت؛ ولی چیزی نگذشت که گروهی بر ضد آن قیام کردند.خلیفه دوم اشعث بن قیس را فرستاد و بار دیگر آنجا را فتح کرد و اشعث بر حکومت آنجا باقی ماند.

ص:75


1- 1) .کافی،ج 8،ص 167،ح 187.
2- 2) .بحارالانوار،ج 29،ص 420 برای شرح بیشتر درباره حالات اشعث به جلد اوّل همین کتاب،ص 444 به بعد ذیل خطبه 19 مراجعه فرمایید.

محدوده آذربایجان آن روز از امروز گسترده تر بود و علاوه بر تبریز،خوی، سلماس،ارومیه و اردبیل،مناطقی از گیلان و مازندران را نیز شامل می شد و از طرف غرب نیز فراتر از مرزهای کنونی بود.حموی می گوید:«این منطقه خود مملکت عظیمی است،دارای برکات فراوان،خرم و سرسبز،پرآب و دارای چشمه های بسیار».یعقوبی در تاریخ خود می نویسد:معاویه هر سال سی هزار هزار (سی میلیون) درهم از خراج آذربایجان دریافت می داشت و این نشان می دهد که تا چه اندازه آن منطقه گسترده و آباد بوده است. (1)

ص:76


1- 1) .به کتاب تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 233 و تاریخ طبری در حوادث سنه 22 و همچنین معجم البلدان حموی،ج 1،ص 128 و فتوح البلدان بلاذری،ج 2،ص 400 مراجعه شود.

6- به معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی معاویة

از نامه های امام علیه السلام است

که به معاویه نگاشته (1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام طیّ این نامه در واقع در چند چیز با معاویه اتمام حجت می کند:

نخست اینکه مسأله بیعت او همانند بیعت مردم با خلفای پیشین بود (بلکه از جهاتی برتر) بنابراین هیچ کس نمی تواند به مخالفت با آن برخیزد و باید همه با آن هماهنگ باشند.

ص:77


1- 1) .سند نامه: این نامه بخشی از یک نامه مشروح تر است که امام علیه السلام آن را برای معاویه مرقوم داشت و همراه با«جریر بن عبداللّه البجلی»به سوی معاویه فرستاد و از جمله کسانی که قبل از سید رضی آن را نقل کرده اند نصر بن مزاحم در کتاب صفین،ابن قتیبة در الامامة والسیاسة و ابن عبد ربه در عقد الفرید است.علاوه بر اینها طبری نیز در تاریخ خود این نامه و داستان مشروحی را که درباره این نامه است را در جلد سوم کتاب خود در حوادث سنه 36 آورده است.ابن عساکر نیز در تاریخ مدینه دمشق در شرح حال معاویه آن را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه،ج ص 3،209)

دیگر اینکه کسانی که از حوزه بیعت دور بوده اند چون به آنها خبر می رسد که مهاجرین و انصار با کسی بیعت کرده اند،در نتیجه آنها نیز باید بپذیرند، همان گونه که سابقا هم چنین بوده است.

دیگر اینکه اگر کسی بخواهد از این بیعت خارج شود باید او را باز گردانند و اگر سرکشی و مقاومت کند مسلمانان می توانند با او به جنگ برخیزند.

دیگر اینکه قتل عثمان را بهانه ای برای سرپیچی از بیعت قرار دادن بسیار نادرست و بی معناست،چرا که امام علیه السلام کمترین دخالت در قتل عثمان نداشته است.

و در پایان-مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه است-از معاویه دعوت می کند که با جریر بن عبداللّه که نماینده آن حضرت بود بیعت کند و آتش ها را خاموش سازد.

ص:78

إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ،فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ،وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ،وَ إِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ،فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ للّهِ ِ رِضًا،فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ،فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ،وَ وَلَّاهُ اللّهُ مَا تَوَلَّی.وَ لَعَمْرِی، یَا مُعَاوِیَةُ،لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّی؛فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ! وَ السَّلَامُ.

ترجمه

(بیعتی که مردم در مدینه با من کردند،برای تو که در شام بودی الزام آور است، زیرا) همان کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط با من بیعت نمودند،بنابراین نه حاضران اختیار فسخ یا مخالفت با آن را دارند و نه کسی که غایب بوده حق رد کردن آن را دارد.شوری تنها از آنِ مهاجران و انصار است،هر گاه همگی کسی را برگزیدند و امامش نامیدند،خداوند از او راضی و خوشنود است؛بنابراین اگر کسی از فرمان آنها با بدگویی یا بدعتی خارج گردد، مسلمانان او را به جای خود باز می گردانند،و اگر امتناع ورزد،با او پیکار می کنند، چرا که از غیر مسیر مؤمنان تبعیت کرده و خدا او را در بیراهه رها می سازد.ای معاویه!به جانم سوگند اگر با نگاه عقل بنگری نه با چشم هوا و هوس،مرا از همه مبرّاتر از خون عثمان می یابی و خواهی دانست من به کلی از آن برکنار بودم مگر اینکه در مقام تهمت برآیی و چنین نسبت ناروایی را به من بدهی.اگر چنین است هر تهمتی می خواهی بزن و السلام.

ص:79

شرح و تفسیر

همان گونه که در بیان سند نامه گفته شد آنچه را مرحوم سید رضی در اینجا آورده،بخشی از یک نامه مفصل تر است که امام علیه السلام بعد از واقعه جمل به همراه جریر بن عبداللّه بجلی که از مشاهیر صحابه بود برای معاویه فرستاد.

در آغاز این نامه که مرحوم سید رضی نقل نکرده ولی در کتاب تمام نهج البلاغه تحت شماره نامه 29 آمده است،چنین می خوانیم که امام علیه السلام بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:«بیعتی که مردم در مدینه با من کردند برای تو که در شام بودی الزام آور است»؛سپس می افزاید:«همان کسانی که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط با من بیعت نمودند،بنابراین نه حاضران اختیار فسخ یا مخالفت با آن را دارند و نه کسی که غایب بوده حق رد کردن آن را دارد»؛ (إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ،فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ،وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ).

قابل توجه اینکه امام علیه السلام در اینجا،نه به مسأله غدیر اشاره می کند،نه به وصیّت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و روایات بسیاری که سند روشنی بر امامت اوست؛زیرا معاویه می توانست با این کار از کنار آن بگذرد.ولی مسأله خلافت خلفای پیشین چیزی نبود که بتواند آن را انکار کند.در واقع استدلال امام علیه السلام یک استدلال به اصطلاح جدلی است که مسلمات طرف مقابل را می گیرد و با آن بر ضد وی استدلال می کند و در اینجا معاویه که خود را از طرفداران حکومت خلفای پیشین (ابوبکر عمر،عثمان) می دانست،نمی توانست چگونگی گزینش آنها را برای خلافت انکار کند و این در حالی بود که این گزینش به صورت بسیار کامل تری در مورد حکومت علی علیه السلام واقع شده بود.عموم مهاجران و انصار در مدینه با آن حضرت بیعت کرده بودند و حتی طلحه و زبیر که بعدا به مخالفت برخاستند نیز جزء بیعت کنندگان بودند.سنّت آن زمان بر این بود که اگر

ص:80

مهاجران و انصار مدینه کسی را انتخاب می کردند غایبان و دور افتادگان آن را به رسمیت می شناختند؛و بنابراین معاویه نمی توانست با این استدلال امام علیه السلام به مخالفت برخیزد.

از این رو امام علیه السلام در ادامه این سخن می افزاید:«شوری تنها از آن مهاجران و انصار است هر گاه همگی کسی را برگزیدند و امامش نامیدند،خداوند از آن راضی و خوشنود است»؛ (وَ إِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ،فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ للّهِ ِ رِضًا).

آن گاه چنین نتیجه گیری می فرماید:«بنابراین اگر کسی از فرمان آنها با بدگویی یا بدعتی خارج گردد،مسلمانان او را به جای خود باز می گردانند و اگر امتناع ورزید،با او پیکار می کنند؛زیرا از غیر مسیر مؤمنان تبعیت کرده و خدا او را در بیراهه رها می سازد»؛ (فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ،فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ،وَ وَلَّاهُ اللّهُ مَا تَوَلَّی).

هرگز نباید از این استدلال که در بالا گفتیم جنبه جدلی و استفاده از مسلمات طرف مقابل دارد،چنین استنباط کرد که امام علیه السلام مسأله امامت منصوص را رها فرموده و امامت را یک مسأله انتخابی می داند نه انتصاب از سوی خدا،آن گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه از اهل سنّت تصور کرده اند؛بلکه در برابر امثال معاویه راهی جز این گونه استدلال وجود نداشت و نظیر این گونه استدلالها در قرآن مجید نیز در برابر مشرکان دیده می شود.

در بخش دیگر این نامه،امام علیه السلام به سراغ مسأله قتل عثمان می رود که معاویه - مانند طلحه و زبیر-آن را بهانه برای سرکشی در برابر امام علیه السلام قرار داده بود؛ می فرماید:«ای معاویه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگری نه با چشم هوا و هوس مرا از همه مبرّاتر از خون عثمان می یابی و خواهی دانست من به کلّی از آن برکنار بودم مگر اینکه در مقام تهمت برآیی و چنین نسبت ناروایی را به من

ص:81

بدهی.اگر چنین است هر تهمتی می خواهی بزن والسلام»؛ (وَ لَعَمْرِی،یَا مُعَاوِیَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ،وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّی (1)،فَتَجَنَّ (2)مَا بَدَا لَکَ،وَ السَّلَامُ).

از قضایای عجیب تاریخ صدر اسلام این است که گروهی در زمان عثمان به مخالفت شدید با او برخاستند و حتی در قتل او مستقیم یا غیر مستقیم نقش داشتند؛ولی بعد از قتل عثمان ناگهان تغییر مسیر داده و به خون خواهی او برخاستند و بر کشته شدن مظلومانه او اشک تمساح ریختند.اینگونه تغییر مسیرها در دنیای سیاست های مادی،عجیب نیست؛ولی اینها که دم از اسلام می زدند چگونه این اعمال خود را توجیه می کردند.

ماجرای قتل عثمان از علل شورش بر ضد او گرفته تا حوادثی که در این مورد رخ داد و عثمان را مجبور به توبه و کناره گیری کردند و اینکه عثمان توبه را پذیرفت اما کناره گیری را نپذیرفت و دفاع هایی که امیر مؤمنان علی علیه السلام برای حفظ جان او کرد که مبادا دامنه فتنه تمام کشور اسلام را فرا بگیرد و همچنین چگونگی قتل عثمان و حوادث بعد از آن،از مسائل مهمی است که در تاریخ اسلام بحث شده و دقت در آن می تواند مسائل زیادی را روشن سازد.

ما در این باره در بحثهای گذشته از جمله در جلد اوّل،در شرح خطبه شقشقیه (صفحه 371 به بعد) و جلد دوم ذیل خطبه 30 (صفحه 237 تا 241) و همچنین ذیل خطبه 43 (صفحه 488) مطالبی را ذکر کرده ایم.

ص:82


1- 1) .«تتجنی»در اصل از ریشه«جنایت»گرفته شده و هنگامی که به باب تفعل میرود مفهومش این است که کسی می خواهد جنایتی را بر عهده دیگری بگذارد در حالی که او مرتکب آن نشده است و این همان مفهوم تهمت است.
2- 2) .«تجنّ»این واژه فعل امر است از همان ریشه«تجنّی»که قبلاً شرح آن داده شد و مفهوم تمام جمله این است که ای معاویه تو خود می دانی نسبت دادن خون عثمان به من یک تهمت است،حال که می دانی هر چه می خواهی در این زمینه بگو.

نکته: چرا استدلال به شورا و بیعت

چرا استدلال به شورا و بیعت

می دانیم در مسأله امامت و خلافت بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دو نظر در میان مسلمانان هست؛مطابق عقیده شیعه،امامت و خلافت با نص است؛یعنی به وسیله خداوند از طریق پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله،امام علیه السلام و خلیفه بعد از او تعیین شده است.آیاتی از قرآن نیز این نظر را تأیید می کند و احادیثی همچون حدیث غدیر، منزلت و حدیث ثقلین نیز گواه بر آن است.اضافه بر این شیعیان دلیل عقلی نیز بر این مسأله اقامه می کنند که اینجا جای شرح آنها نیست. (1)

ولی اهل تسنن طرفدار شوری هستند و معتقدند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تعیین خلیفه بعد از خود را به امّت واگذار کرده و آنها بر طبق شورای مهاجرین و انصار و بیعت مردم تعیین شده اند.ابو بکر در سقیفه بنی ساعده،با حضور جمع قلیلی از مهاجرین و انصار انتخاب شد و عمر با نص ابوبکر،و عثمان با چهار رأی از آرای شورای شش نفری عمر انتخاب شد و امیر مؤمنان نیز با بیعت گسترده مهاجرین و انصار و توده های مردم.

طرفداران شوری هنگامی که به خطبه شقشقیه می رسند که خلافت خلفای سه گانه نخستین را زیر سؤال می برد،گاه به سند آن اشکال می کنند و گاه به دلالت آن؛اما هنگامی که به نامه ششم (نامه مورد بحث) می رسند با آغوش باز از آن استقبال کرده و آنرا دلیل بر حقانیّت مذهب خود می شمرند درحالی که هم این نامه از علی علیه السلام است و هم آن خطبه.

نکته مهم اینجاست که همیشه باید مخاطبین را در نظر گرفت؛زیرا اعتقادات مخاطب در نحوه بیان مسائل تأثیر دارد.در خطبه شقشقیه مخاطب،عموم مردمند ولی در این نامه مخاطب،معاویه است.

ص:83


1- 1) .برای اطلاع بیشتر از این ادله قرآنی و روایی و عقلی می توانید به پیام قرآن،جلد 9 مراجعه فرمایید.

چگونه ممکن است امام علیه السلام در این نامه برای حقانیّت خود در برابر معاویه به نص استدلال کند؛چیزی که او از اساس با آن مخالف بود.باید از دلیلی استفاده کند که او نتواند در برابر آن سخن بگوید و راه انکار بپوید و آن مسأله شوراست.

شورایی که خلفای پیشین بر اساس آن انتخاب شدند؛همان کسانی که معاویه از طرف آنها به خلافت شام نصب شد.

این همان چیزی است که در علم منطق از آن به فن جدل تعبیر می شود و آن اینکه مسلّمات خصم را بگیرند و با آن بر ضد او استدلال کنند هرچند مسلّمات خصم از سوی گوینده پذیرفته نشده باشد.

مثل اینکه ما با تورات و انجیل کنونی در برابر یهود و نصاری استدلال می کنیم و می گوییم مطابق فلان فصل و فلان آیه شما چنین می گویید و بنابراین طبق عقیده خودتان محکوم هستید.فی المثل می گوییم:شما مسیحیان عقیده دارید عیسی را به دار آویختند و کشتند و دفن کردند و بعد از چند روز زنده شد و به آسمان رفت.بر طبق این عقیده باید مسأله رجعت انسان به زندگی در این دنیا را پذیرا شوید،هرچند ما معتقد به کشته شدن حضرت مسیح نیستیم.

در قرآن مجید نیز گونه هایی برای این مطلب می توان پیدا کرد؛از جمله در داستان ابراهیم علیه السلام هنگامی که در برابر ستاره پرستان،ماه پرستان و آفتاب پرستان قرار گرفت با جمله «هذا رَبِّی» یا «هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ» (1)مسلمات آنها را پذیرفت اما هنگامی که همگی افول کردند و افول و غروب آنها دلیل بر حادث بودن آنها بود،آنها را محکوم ساخت.

شگفت آور اینکه ابن ابی الحدید با اینکه در بسیاری از مسائل راه اعتدال را می پوید،هنگامی که به این نامه می رسد می گوید:«بدان که این فصل از کلام امیر المؤمنین با صراحت دلالت بر این دارد که انتخاب شورا راه اثبات خلافت

ص:84


1- 1) .انعام،آیه و 77 78.

است،همان گونه که متکلمان ما (اهل سنّت)...اما امامیّه این نامه را حمل بر تقیّه می کنند و می گویند:امام علیه السلام نمی توانست در برابر معاویه واقعیّت را بیان کند و تصریح کند که من از سوی رسول اللّه مبعوث به خلافت شدم. (1)

خطای ابن ابی الحدید از اینجاست که اولاً به مخاطب این نامه یعنی معاویه اصلاً نگاه نکرده و ثانیاً مسأله جدل را با مسأله تقیّه اشتباه نموده است.شیعه نمی گوید امیر مؤمنان در مقابل معاویه تقیّه کرد بلکه می گوید:به چیزی استدلال کرد که او نتواند با آن مخالفت کند یعنی مسلمات نزد او را گرفت و بر ضدش با آن استدلال فرمود.

در نهج البلاغه کلمات دیگری نیز شبیه نامه بالا دیده می شود که پاسخ همه همان است که گفتیم و نیاز به تکرار ندارد.

ص:85


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 14،ص 36 و 37.

ص:86

7- برای معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلیه أیضا

از نامه های امام علیه السلام است

که آن را نیز برای معاویه مرقوم داشته است. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در بیان مدرک نامه گفته شد این نامه پاسخ نامه ای است که معاویه برای حضرت در اواخر جنگ صفین نوشت؛نامه ای که بسیار جسورانه و بی ادبانه بود و به نکات مختلفی در آن اشاره کرده بود که مهمترین آن به رسمیت نشناختن بیعت امام علیه السلام بود به بهانه اینکه اهل شام این بیعت را نپذیرفتند.امام علیه السلام در این نامه در جواب او پاسخ دندان شکنی می دهد. (2)

ص:87


1- 1) .سند نامه: از جمله کسانی که این نامه را قبل از سید رضی در کتب خود نقل کرده اند ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح و مبرد در کامل و نصر بن مزاحم در کتاب صفین است.آنها نامه فوق را با تفاوت کمی نقل کرده اند و این نامه در واقع نامه ای است که امام علیه السلام در پاسخ نامه (زشت و شیطنت آمیز و منافقانه) معاویه در اثنای جنگ صفین، بلکه در اواخر آن جنگ مرقوم داشت.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 211)
2- 2) .نامه معاویه در پایان این بحث خواهد آمد.

ص:88

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ أَتَتْنِی مِنْکَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ،وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ،نَمَّقْتَهَا بِضَلَالِکَ،وَ أَمْضَیْتَهَا بِسُوءِ رَأْیِکَ،وَ کِتَابُ امْرِئٍ لَیْسَ لَهُ بَصَرٌ یَهْدِیهِ،وَ لَا قَائِدٌ یُرْشِدُهُ،قَدْ دَعَاهُ الْهَوَی فَأَجَابَهُ،وَ قَادَهُ الضَّلَالُ فَاتَّبَعَهُ،فَهَجَرَ لَاغِطاً، وَ ضَلَّ خَابِطاً.

وَ مِنْهُ:لِأَنَّهَا بَیْعَةٌ وَاحِدَةٌ لَا یُثَنَّی فِیهَا النَّظَرُ،وَ لَا یُسْتَأْنَفُ فِیهَا الْخِیَارُ.

الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ،وَ الْمُرَوِّی فِیهَا مُدَاهِنٌ.

ترجمه

اما بعد(از حمد و ثنای الهی) نامه ای از سوی تو به من رسید،نامه ای با اندرزهای نامربوط و سخنان رنگارنگ که با گمراهی خویش آن را تزیین کرده و با سوء رأیت امضا نموده بودی،این نامه از کسی است که نه چشم بصیرت دارد تا هدایتش کند و نه رهبری آگاه که ارشادش نماید (به همین دلیل) هوا و هوس او را به سوی خود دعوت نموده و او این دعوت را اجابت کرده،گمراهی،رهبر او شده و او از آن پیروی نموده،به همین دلیل بسیار هذیان می گوید و در گمراهی سرگردان است.

بخش دیگری از این نامه:بیعت خلافت یک بار بیشتر نبوده و نیست نه تجدید نظر در آن راه دارد نه اختیار فسخ،بنابراین آن کس که از بیعت خارج شود (بر آرای مهاجران و انصار) طعنه زده و به مخالفت برخاسته (و آن را بی اعتبار شمرده) و آن کس که درباره آن تردید به خود راه دهد منافق است.

ص:89

شرح و تفسیر: موعظه گمراهان

موعظه گمراهان

از آنجا که معاویه در نامه خود به اصطلاح امام علیه السلام را موعظه به تقوا و پرهیزکاری کرده و به بعضی از آیات قرآن متوسل شده آیه «وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» (1)آیه ای که هیچ ارتباطی حتی به ادعاهای باطل او نداشته،امام علیه السلام در آغاز این نامه می فرماید:

«اما بعد(از حمد و ثنای الهی) نامه ای از سوی تو به من رسید،نامه ای با اندرزهای نامربوط و سخنان رنگارنگ که با گمراهی خویش آنرا تزیین کرده و با سوء رأیت امضا نموده بودی»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ أَتَتْنِی مِنْکَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ (2)، وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ (3)،نَمَّقْتَهَا (4)بِضَلَالِکَ،وَ أَمْضَیْتَهَا (5)بِسُوءِ رَأْیِکَ).

تعبیر به (موصله) اشاره به ناهمگون بودن نامه معاویه است که تمسک به بعضی از آیاتی کرده که هیچ ارتباطی به مقصود او نداشته و از یک سو امام علیه السلام را به شقّ عصای مسلمین؛یعنی ایجاد اختلاف متهم می کند در حالی که کلمات او مصداق بارز ایجاد اختلاف است.

و تعبیر به (رسالة محبّرة) (با توجّه به اینکه محبّرة به معنای تزیین شده است) اشاره به این است که معاویه سعی کرده است به هر وسیله ای که ممکن است نامه خود را حق به جانب معرفی کند گاه از روز قیامت و عذاب الهی سخن می گوید،

ص:90


1- 1) .زمر،آیه 65.
2- 2) .«موصّلة»به معنای امور پراکنده و نامربوطی است که از اینجا و آنجا جمع می کنند،از ریشه وصل به معنای پیوند گرفته شده است.
3- 3) .«محبّرة»به معنای تزیین شده از ریشه«حبر»بر وزن«ابر»به معنای زینت کردن گرفته شده و«حبر»بر وزن «حفظ»به معنای زیبایی است.
4- 4) .«نمّق»از ماده«تنمیق»به معنی تزیین است ولی ثلاثی آن«نمق»بر وزن«نقد»به معنی کتابت آمده است و هنگامی که به باب تفعیل می رود معنای تزیین را می رساند.
5- 5) .«امضیت»از ریشه«امضاء»به معنای ارسال و اجرا و نافذ کردن چیزی است و از آنجا که امضا اسناد و قراردادها نوعی انفاذ آن است،این واژه در آنجا نیز به کار می رود.

گاه مصالح مسلمین را مطرح می کند و گاه آیات قرآن را سپر قرار می دهد.

تعبیر به (نمّقتها بضلالک) اشاره به این است که تعبیرات ظاهراً زیبای نامه شبیه تعبیراتی است که منافقان گمراه هنگام عذرخواهی در مقابل پیغمبر به کار می بردند جمله (امضیتها بسوء رأیک) یا به معنای این است که امضا کردن چنین نامه ای جز از انسان کج فکر و نادان صورت نمی گیرد و یا اگر امضا را به معنای ارسال بگیریم،مفهومش این است که فکر نادرست تو به تو اجازه داد که چنین نامه زشت و جسورانه ای را برای امام علیه السلام و پیشوای مسلمانان بفرستی.

امام علیه السلام در ادامه سخن،محتوای نامه معاویه و شخصیت او را در عباراتی کوتاه و پر معنا روشن می سازد و می فرماید:«این نامه از کسی است که نه چشم بصیرت دارد تا هدایتش کند و نه رهبری آگاه که ارشادش نماید (به همین دلیل) هوا و هوس او را به سوی خود دعوت نموده و او این دعوت را اجابت کرده و گمراهی،رهبر او شده و او از آن پیروی نموده به همین دلیل بسیار هذیان می گوید و در گمراهی سرگردان است»؛ (وَ کِتَابُ امْرِئٍ لَیْسَ لَهُ بَصَرٌ یَهْدِیهِ،وَ لَا قَائِدٌ یُرْشِدُهُ،قَدْ دَعَاهُ الْهَوَی فَأَجَابَهُ،وَ قَادَهُ الضَّلَالُ فَاتَّبَعَهُ،فَهَجَرَ (1)لَاغِطاً (2)،وَ ضَلَّ خَابِطاً). (3)

قابل توجّه اینکه امام علیه السلام در این سه جمله از امور دوگانه ای استفاده کرده است که به صورت لازم و ملزوم با یکدیگر در ارتباط است؛در جمله اوّل می فرماید:

«نه چشم بصیرت دارد و نه راهنما»در جمله دوم که نتیجه آن است می فرماید:

«به جای چشم بصیرت،هوای نفس او را به سوی خود دعوت می کند و به جای راهنمای آگاه،ضلالت و گمراهی قائد اوست»و در جمله سوم که نتیجه جمله دوم است می فرماید:«او پیوسته هذیان و سخنان بیهوده می گوید و به سبب

ص:91


1- 1) .«هجر»از ریشه«هجر»بر وزن«زجر»به معنای هذیان گویی است.
2- 2) .«لاغط»از ریشه«لغط»بر وزن«وقت»به معنای جار و جنجال به راه انداختن است.
3- 3) .«خابط»از ریشه«خبط»بر وزن«وقت»به معنای سرگردان بودن و بی هدف گام برداشتن است.

راهنمایان گمراه،در گمراهی سرگردان است».و به راستی چنین است،زیرا نور هدایت یا باید از درون بتابد یا از برون بوسیله رهبران الهی.در غیر این صورت تاریکی درون و گمراهی برون که به وسیله مشاوران بی ایمان و ناآگاه حاصل می شود،انسان را به سوی پرتگاه می برد؛نه سخنانش نظم منطقی دارد و نه در اعمالش برنامه عاقلانه ای دیده می شود.

سپس امام علیه السلام به پاسخ یکی از اشتباهات بزرگ معاویه که در نامه خود ذکر کرده است می پردازد او در نامه خود چنین نوشته بود که بیعت امام علیه السلام صحیح نبوده زیرا مردم شام آنرا نپذیرفته اند امام علیه السلام می فرماید:«بیعت خلافت یک بار بیشتر نیست نه تجدید نظر در آن راه دارد نه اختیار فسخ،بنابراین آنکس که از بیعت خارج شود (بر آرای مهاجران و انصار) طعنه زده و به مخالفت برخاسته (و آن را بی اعتبار شمرده) و آن کس که درباره آن تردید به خود راه دهد منافق است»؛ (لِأَنَّهَا بَیْعَةٌ وَاحِدَةٌ لَا یُثَنَّی فِیهَا النَّظَرُ (1)،وَ لَا یُسْتَأْنَفُ فِیهَا الْخِیَارُ.الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ،وَالْمُرَوِّی (2)فِیهَا مُدَاهِنٌ). (3)

در واقع امام علیه السلام به یکی از مسلمات نزد معاویه در مسأله خلافت استدلال می کند؛زیرا او معتقد بود که خلافت خلفای پیشین که بر اساس آرای مهاجرین و انصار بوده رسمیّت داشته است و کسانی که از مدینه دور بوده اند می بایست به آرای مهاجرین و انصار احترام بگذارند و آن را بپذیرند.سنّت خلفای پیشین چنین بوده است.امام علیه السلام می فرماید:چگونه درباره خلفای پیشین رأی مهاجرین و انصار و به اصطلاح اهل حل و عقد را می پذیری؛اما نسبت به بیعت من که

ص:92


1- 1) .«النظر»در اینجا به معنای تأمل کردن است؛یعنی بیعت بعد از انجامش قابل تأمل و تجدید نظر نیست(این در صورتی است که نظر با (فی) متعدی بشود).
2- 2) .«مروّی»به معنای کسی است که درباره چیزی شک و تردید دارد و فکر و اندیشه می کند؛از ریشه«ترویه» که گاه به معنای سیراب کردن و گاه به معنای مطالعه کردن درباره چیزی آمده است.
3- 3) .«مداهن»به معنای چاپلوس و منافق.

بسیار گسترده تر و وسیع تر از آنان بوده است تردید به خود راه می دهی و عدم تسلیم اهل شام را مطرح می کنی این نشانه یکی از دو چیز است:یا روش پیشینیان خود را باطل می شمری و یا همچون منافقان گاه چیزی را می پذیری و گاه همانند آن را انکار می کنی.

اگر واقعاً برای پذیرش حکومت امام علیه السلام مسلمانان،اتفاق آرای تمام بخش های کشور اسلام لازم باشد،باید حکومت خلفای پیشین را باطل بدانی و حکومت تو هم که از آنان گرفته شده باطل خواهد بود.

امام علیه السلام در جمله« لِأَنَّهَا بَیْعَةٌ وَاحِدَةٌ ...»به یک واقعیّت مسلّم آن زمان اشاره می کند که بیعت همچون یک بیع لازم بدون هیچ حق خیار بود؛نه تکرار در آن راه می یافته و نه خیار فسخ؛یعنی یک بار و برای همیشه.

نکته: نامه معاویه به امیر مؤمنان امام علی علیه السلام

نامه معاویه به امیر مؤمنان امام علی علیه السلام

با توجّه به اینکه نامه امام علیه السلام در اینجا ناظر به پاسخ گفتن به نامه معاویه است، ناگزیر باید متن نامه او را که در کتب تاریخ نقل شده است در اینجا بیاوریم، هر چند بسیار جسورانه و بی ادبانه است و قبلا از خوانندگان عزیز و مخصوصاً از پیشگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام پوزش می طلبیم متن نامه چنین است:

«مِنْ عَبْدِاللّهِ مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی یَقُولُ فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ «وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» إِنِّی أُحَذِّرُکَ اللّهَ أَنْ تُحْبِطَ عَمَلَکَ وَ سَابِقَتَکَ بِشَقِّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ تَفْرِیقِ جَمَاعَتِهَا فَاتَّقِ اللّهَ وَ اذْکُرْ مَوْقِفَ الْقِیَامَةِ وَ اقْلَعْ عَمَّا أَسْرَفْتَ فِیهِ مِنَ الْخَوْضِ فِی دِمَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ یَقُولُ:«لَوْ تَمَالَأَ أَهْلُ صَنْعَاءَ وَ عَدَنٍ عَلَی قَتْلِ رَجُلٍ وَاحِدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ لَأَکَبَّهُمُ

ص:93

اللّهُ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ»فَکَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ قَتَلَ أَعْلَامَ الْمُسْلِمِینَ سَادَاتِ الْمُهَاجِرِینَ بَلْهَ مَا طَحَنَتْ رَحَی حَرْبِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرْآنِ وَ ذَوِی الْعِبَادَةِ وَ الْإِیمَانِ مِنْ شَیْخٍ کَبِیرٍ وَ شَابٍّ غَرِیرٍ کُلُّهُمْ بِاللّهِ تَعَالَی مُؤْمِنٌ وَ لَهُ مُخْلِصٌ بِرَسُولِهِ مُقِرٌّ عَارِفٌ فَإِنْ کُنْتَ أَبَا حَسَنٍ إِنَّمَا تُحَارِبُ عَلَی الْإِمْرَةِ وَ الْخِلَافَةِ فَلَعَمْرِی لَوْ صَحَّتْ خِلَافَتُکَ لَکُنْتَ قَرِیباً مِنْ أَنْ تُعْذَرَ فِی حَرْبِ الْمُسْلِمِینَ وَ لَکِنَّهَا ما تَصِحَّ لَکَ أَنَّی بِصِحَّتِهَا وَ أَهْلُ الشَّامِ لَمْ یَدْخُلُوا فِیهَا فَقَدْ وَ اللّهِ أَکَلَتْهُمُ الْحَرْبُ فَلَمْ یَبْقَ مِنْهُمْ إِلَّا کَالثَّمَدِ فِی قَرَارَةِ الْغَدِیرِ وَ اللّهُ الْمُسْتَعَان؛ (1)از سوی عبداللّه معاویة بن ابی سفیان به علی بن ابی طالب؛اما بعد:خداوند متعال در کتاب محکمش می گوید:«به یقین به تو و پیامبرانی که پیش از تو بودند وحی شده است که اگر مشرک شوی عملت باطل می شود و از زیانکاران خواهی بود»من تو را بر حذر می دارم از اینکه اعمال خود را حبط و نابود کنی و سابقه خود را به سبب ایجاد تفرقه در این امّت بر باد دهی.

از خدا بپرهیز و روز قیامت را به یاد آور و از ریختن خون مسلمین دست بردار.

من از رسول خدا شنیدم که فرمود:اگر تمام اهل صنعا و عدن دست به دست هم دهند و یک نفر از مسلمین را به قتل برسانند خداوند همه آنها را به صورت در آتش دوزخ خواهد افکند،پس چگونه خواهد بود حال کسی که بزرگان اسلام و سران مهاجرین را به قتل برساند.این آسیاب جنگ را که به راه انداخته ای و اهل قرآن و صاحبان عبادت و ایمان را از پیرمرد تا جوانان نوخواسته؛کسانی که همه به خداوند متعال ایمان دارند و مخلصند و نسبت به رسولش اقرار دارند و عارفند،از بین می برد،رها ساز.اگر تو ای ابوالحسن به خاطر این جنگ می کنی که امیر و خلیفه مسلمین هستی به جانم سوگند اگر خلافت تو صحیح بود ممکن بود این عذر در جنگ با مسلمین از تو پذیرفته شود؛ولی خلافت تو

ص:94


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 211 و ابن ابی الحدید نیز این نامه را با کمی تفاوت در ج 14،ص 42 نقل کرده است.

صحیح نیست.چگونه ممکن است صحیح باشد در حالی که اهل شام در آن داخل نشدند و با تو بیعت نکردند.به خدا سوگند جنگ آنها را خورده و چیزی از آنها باقی نمانده جز به مانند ته مانده آبی که در آبگیر باقی می ماند.واللّه المستعان».

این نامه که از جهتی موذیانه و از جهتی احمقانه است به خوبی بیانگر سوء رأی معاویه است،زیرا اولا او به آیه حبط اعمال بر اثر شرک توسل می جوید در حالی که مطلقا سخنی از شرک در میان نیامده و شق عصای مسلمین و تفرقه در میان آنها به فرض که صحیح باشد،ربطی به شرک ندارد این همان چیزی است که امام علیه السلام عنوان«موعظه موصله»به آن داده و نوعی پراکنده گویی و سخنان نامربوط شمرده است.

ثانیاً:امام علیه السلام در پاسخ نامه که مرحوم رضی بخش هایی از آن را نیاورده، می فرماید:تو مرا امر به تقوا کردی و من امیدوارم که اهل تقوا باشم و اما به خدا پناه می برم که از کسانی باشم که وقتی به آنها امر به تقوا می شود تعصب و دنیاپرستی او را به گناه می کشاند (و تو از آنها هستی).

ثالثاً:در پاسخ به مسأله حبط اعمال و سابقه در اسلام می فرماید:من اگر بر او خروج کرده بودم جا داشت مرا بر حذر داری؛ولی من می بینم خداوند متعال می فرماید:« «فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» ؛با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد».تو درست نگاه کن ببین اهل بغی،گروه ماست یا تو؟ به یقین اهل بغی گروهی است که تو در آنی،زیرا بیعت من در مدینه که مهاجران و انصار آن را پذیرفتند،برای تو که در شام بودی الزام آور بود،همان گونه که بیعت عثمان در مدینه برای تو الزام آور شد در حالی که تو از سوی عمر امیر شام بودی و همان گونه که برای برادرت یزید بیعت عمر الزام آور شد در حالی که از سوی ابوبکر امیر شام بود.

ص:95

سپس امام علیه السلام به پاسخ این نکته می پردازد که چه کسی شق عصای مسلمین کرده است و می فرماید:من باید تو را از این کار نهی کنم،رسول خدا مرا دستور داده است که با اهل بغی پیکار کنم و خطاب به یارانش فرمود:در میان شما کسی است که بر اساس تأویل قرآن پیکار می کند آن گونه که من بر تنزیل قرآن پیکار کردم و در آن هنگام که این سخن را می گفت،پیامبر اشاره به من کرد و من نخستین کسی هستم که فرمان او را اطاعت می کنم.

سپس امام علیه السلام به پاسخ بقیّه نامه می پردازد که مرحوم سیّد رضی در بالا آن را آورد و شرح داده شد.

از آنچه گفته شد صداقت امام علیه السلام و وقاحت و حماقت معاویه کاملاً روشن می شود.

در طول تاریخ افراد طغیانگر نیز به این گونه منطقها متوسل می شدند.قرآن مجید بیان روشنی در داستان موسی و فرعون در این زمینه دارد؛هنگامی که موسی فرعونیان را دعوت به یگانه پرستی و ترک ظلم و ستم کرد،فرعون گفت:

« «إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ» ؛زیرا من می ترسم که آیین شما را دگرگون سازد،و یا در این زمین فساد برپا کند!». (1)در حالی که مفسد واقعی خود فرعون بود که حتّی کودکان بی گناه را می کشت و شکم زنان باردار را می درید.

در اینجا با پاسخ یک سؤال بحث را پایان می دهیم و آن اینکه معاویه با آنکه می دانست محتوای نامه اش دروغ است،و اوست که شق عصای مسلمین کرده و اجماع بر بیعت را به هم زده و راه بی تقوایی و سرکشی را پیش گرفته و اگر اعمال صالحی در گذشته داشته با جنگ افروزی خود آنرا بر باد داده،و او و دوستانش در خون عثمان شریک بوده اند نه علی علیه السلام،پس چرا قیافه حق به جانب به خود

ص:96


1- 1) .غافر،آیه 26.

می گیرد و این همه در نامه خود دروغ می نویسد؟

پاسخ همه این سؤالات این است:معاویه این نامه را در حقیقت برای علی علیه السلام ننوشت،بلکه برای مردم شام و اغفال آنها نوشت او می خواست به آنها بگوید ببینید من چه انسان صلح طلبی هستم و فریاد صلح برآورده ام؛ولی علی گوش به سخنان من نمی دهد و در واقع این کار هم شبیه بلند کردن قرآنها بر سر نیزه بود.

او و یارانش به یقین نمی خواستند قرآن داور باشد،بلکه می خواستند از یکسو مردم شام را فریب دهند و از سوی دیگر در میان لشکر علی علیه السلام ایجاد تفرقه و نفاق کنند.

ص:97

ص:98

8- به جریر بن عبداللّه بجلی هنگامی که او را به سوی معاویه (برای اتمام حجّت نهایی)فرستاد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی جریر بن عبداللّه البجلی لما أرسله إلی معاویة

از نامه های امام علیه السلام است

که به جریر بن عبداللّه بجلی هنگامی که او را به سوی معاویه (برای اتمام حجّت نهایی)فرستاد نگاشت. (1)

نامه در یک نگاه

محتوای نامه کاملا روشن است امام علیه السلام می خواهد فرستاده اش جریر،به معاویه اتمام حجت نهایی را بکند که اگر آماده بیعت است بیعت کند؛و اگر آماده بیعت نیست مفهومش این است که قصد جنگ دارد.

ص:99


1- 1) .سند نامه: از کسانی که قبل از سید رضی این نامه را نقل کردند نصر بن مزاحم در کتاب صفین و ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 211)

ص:100

أَمَّا بَعْدُ،فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِی فَاحْمِلْ مُعَاوِیَةَ عَلَی الْفَصْلِ،وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ،ثُمَّ خَیِّرْهُ بَیْنَ حَرْبٍ مُجْلِیَةٍ،أَوْ سِلْمٍ مُخْزِیَةٍ،فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَیْهِ،وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَیْعَتَهُ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) هنگامی که نامه من به تو رسید معاویه را به حکم نهایی،دعوت کن و برای یک طرفه شدن کار،او را به یک نتیجه جزمی وادار ساز سپس او را میان جنگی آواره کننده یا تسلیمی رسواگر مخیر ساز،اگر جنگ را اختیار کرد به او اعلان جنگ کن و اگر راه صلح و سلامت را پیش گرفت از او بیعت بگیر و السلام.

شرح و تفسیر: در مسیر حلّ مشکل از طریق مسالمت آمیز

در مسیر حلّ مشکل از طریق مسالمت آمیز

در تواریخ آمده است هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام به جریر مأموریت داد تا نزد معاویه برود و از او بیعت بگیرد،و او پیام امام علیه السلام را به معاویه رساند معاویه پیوسته امروز و فردا می کرد تا جایی که اصحاب امیر مؤمنان او را متهم به همکاری با معاویه کردند و امام علیه السلام درباره او فرمود:آنقدر جریر نزد معاویه درنگ کرده است که یا گنهکار است و یا فریب خورده!

لذا امام علیه السلام نامه مورد بحث را برای جریر مرقوم فرمود تا بیش از این معطل نشود و یکی از دو جواب را از معاویه بگیرد یا بیعت کند یا اعلان جنگ دهد امام علیه السلام در این نامه می فرماید:

ص:101

«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) هنگامی که نامه من به تو رسید معاویه را به حکم نهایی دعوت کن و برای یک طرفه شدن کار،او را به یک نتیجه جزمی وادار ساز.سپس او را میان جنگی آواره کننده یا تسلیمی رسواگر مخیر ساز اگر جنگ را اختیار کرد به او اعلان جنگ کن و اگر راه صلح و سلامت را پیش گرفت از او بیعت بگیر و السلام»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِی فَاحْمِلْ مُعَاوِیَةَ عَلَی الْفَصْلِ (1)، وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ،ثُمَّ خَیِّرْهُ بَیْنَ حَرْبٍ مُجْلِیَةٍ (2)،أَوْ سِلْمٍ مُخْزِیَةٍ (3)،فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ (4)إِلَیْهِ،وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَیْعَتَهُ،وَ السَّلَامُ).

هنگامی که نامه امام علیه السلام در شام به جریر رسید آن را به دست معاویه داد و خود به پا خاست و برای مردم سخن گفت و تذکر داد که همه شما از وضع عثمان آگاهید و تمام بلاد بدون گفتگو با علی بیعت کرده اند؛یعنی با شخصی که اگر مسأله خلافت به اختیار خود ما گذاشته می شد کسی جز او را نمی پذیرفتید.

نکته: جریر بن عبداللّه کیست؟

جریر بن عبداللّه کیست؟

جریر بن عبداللّه از مشاهیر صحابه از قبیله بجیله از قبایل یمن است.بجیله نام

ص:102


1- 1) .«فصل»در اصل به معنای جدایی است و به حکم قطعی که از قاضی و غیر قاضی صادر می شود،فصل گفته می شود،زیرا میان ارباب دعوا جدایی می افکند و مسائل مشتبه را از هم جدا می سازد.
2- 2) .«مجلیة»از ماده«اجلاء»به معنای اخراج از وطن است و ریشه اصلی آن«جلاء»به معنای آشکار شدن می باشد و به همین مناسبت به خروج از شهر نیز اطلاق شده،گویی شخص در شهر مخفی است و با خروج آشکار می گردد و«جلاء»به معنای صیقل دادن نیز،نوعی آشکار شدن رنگ حقیقی است که در زیر زنگار پوشیده شده بود.
3- 3) .«مخزیة»از ریشه«خزی»است که به باب افعال رفته و«خزی»به معنای رسوایی و ذلت آمده است و شاید ریشه اصل رسوایی باشد که سبب ذلت هم می شود و جمعی از ارباب لغت ریشه اصلی آن را بد حالی حاصل از وقوع در بلا و رسوایی و ذلت دانسته اند.
4- 4) .«فانبذ»از ریشه«نبذ»بر وزن«سبز»در اصل به معنی دور افکندن اشیای بی ارزش است و گاه به معنی اعلام کردن نیز آمده؛گوئی سخنی به سوی طرف افکنده می شود خواه این سخن الغای پیمان باشد یا اعلان جنگ یا چیز دیگر و در جمله بالا به معنی اعلان جنگ است.

زنی بود معروف در آن قبیله که قبیله به نام او نامیده شد و گاهی منسوب به آن قبیله را بجلی می گویند.

جریر در سال دهم هجرت در رأس 150 تن از قبیله بجله نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد.پیغمبر او را احترام کرد و هنگامی که دست خود را برای بیعت گشود فرمود:بیعت به این شرط که به یکتایی خداوند و نبوّت من ایمان داشته باشی نماز را به پا داری و زکات را بپردازی خیر خواه مسلمانان باشی و روزه ماه رمضان را انجام دهی و والی مسلمین را اطاعت کنی.

سپس آن حضرت اوضاع منطقه زندگی او را سؤال کرد جریر عرض کرد:یا رسول اللّه اسلام در آن منطقه ظاهر شده و مردم بتها را شکستند.فرمود:بت «ذوالخلصه»چطور؟ عرض کرد این بت بزرگ به حال خود باقی است.حضرت وی را مأمور به نابود کردن آن ساخت.جریر با 200 تن از قبیله خویش به آنجا شتافت و بعد از چند روز بازگشت و عرض کرد:به خدا سوگند آن را ویران کردم و به پیش چشم عبادت کنندگانش آتش زدم.

جریر همراه قبیله بجیله در فتح قادسیه شرکت داشت و مؤثر بود.بعداً از سوی عثمان به عنوان فرماندار منطقه همدان نصب شد و بعد از قتل عثمان و رسیدن نامه امیر مؤمنان به او،مردم را به امامت حضرت و بیعت با او دعوت کرد و بعد از چندی به کوفه آمد و چون در میان مردم شام شهرتی داشت امام علیه السلام نامه خود را که برای معاویه نوشته بود بدست او داد که به شام برود؛ولی نتوانست نقش خود را به خوبی ایفا کند و به کوفه بازگشت.مردم عراق به او بدبین شدند و او را طرفدار معاویه شمردند.جریر از بدبینی عراقیان دلگیر شد و به جزیره قرقیسا رفت و از کارهای سیاسی و اجتماعی دوری گزید.

ص:103

ص:104

9- برای معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی معاویة

از نامه های امام علیه السلام است

که (آن را نیز)برای معاویه نگاشته. (1)

نامه در یک نگاه

با توجّه به اینکه این نامه پاسخی است به نامه زشت و جسورانه معاویه به آن حضرت که مشتمل بر انبوهی از اهانت ها و شیطنت ها بوده است،نگاه نامه بیشتر به پاسخ سخنان شیطنت آمیز معاویه معطوف است.

ص:105


1- 1) .سند نامه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه پس از بیان چگونگی نوشتن این نامه می گوید:این داستان مشهوری است که در کتاب صفین نصر بن مزاحم آمده است و آنچه مرحوم سید رضی در اینجا آورده تنها قسمت پایانی این نامه است.سپس اضافه می کند:این نامه را افراد دیگری نیز در کتابهای خود آورده اند از جمله: 1.ابن عبد ربه در عقد الفرید. 2.بلاذری در کتاب انساب الاشراف. 3.شیخ مفید در کتاب الفصول المختارة آن مرحوم تنها قطعه ای از این نامه را آورده است. 4.خطیب خوارزمی در کتاب المناقب (باید توجّه داشت که سه نفر اوّل پیش از مرحوم سید رضی می زیسته اند).(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 217)

در بخشی از این نامه،امام علیه السلام به این نکته اشاره می فرماید که به هنگام قیام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گروه زیادی از جمله قریش،کمر به قتل او بستند و خداوند او را از چنگال آنان نجات داد و بیش از همه قریش بر ضد او قیام کردند.

در بخش دیگری از این نامه به این نکته اشاره می فرماید که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در جنگ ها خاندان خود را در خط اوّل قرار می داد و با فداکاری آنان،یارانش را حفظ می کرد.شهادت حمزه و جعفر و افراد دیگری از خاندان بنی هاشم را گواه این می شمرد.این در واقع پاسخی است به ادعای معاویه که افرادی غیر بنی هاشم؛مانند خلیفه اوّل و دوم را دلسوزترین افراد نسبت به اسلام شمرده است.

در بخش سوم،حضرت اظهار شگفتی می کند که چگونه روزگار او را در برابر کسی همچون معاویه قرار داده که نه به اسلام خدمت کرده و نه سابقه ای در دین دارد.

و بالاخره در چهارمین بخش نامه از عدم پذیرش درخواست معاویه مبنی بر تحویل دادن قاتلان عثمان سخن می گوید،زیرا اگر بناست قاتلان او محاکمه و مجازات شوند این کار در اختیار رییس حکومت اسلامی است نه یک فرد شورشی.

شایان ذکر است که نوشتن نامه از سوی معاویه و پاسخ علی علیه السلام داستانی دارد که برای روشن ساختن محتوای نامه امام علیه السلام بسیار مفید است و آن اینکه:ابو مسلم خولانی که در اصل اهل یمن بود زمان جاهلیّت را درک کرده بود؛ولی هرگز پیغمبر اسلام را ندید و عمدتاً در شام زندگی می کرد،با عده ای از مردم شام پیش از آنکه امام علیه السلام به سوی صفین حرکت کند نزد معاویه رفت و از او خواست که با علی علیه السلام که دارای مقام والایی از نظر همنشینی با پیغمبر و قرابت و خویشاوندی با اوست و هجرت و سبقت در اسلام دارد،جنگ نکند و به او گفت تو هرگز چنین موقعیّتی را نداری.

ص:106

معاویه در پاسخ آنها به این بهانه متوسل شد که علی به قاتلین عثمان پناه داده اگر آنها را تحویل دهد تا قصاص شوند،با او جنگ نخواهد کرد.ابومسلم و همراهانش از معاویه خواستند که همین مطلب را در نامه ای برای علی علیه السلام بنویسد.

معاویه نامه ای به این مضمون نوشت و به ابومسلم داد تا به امیر مؤمنان برساند.

ابومسلم نامه را خدمت امام علیه السلام آورد و در حضور جمع به آن حضرت داد سپس بپا خاست و طی خطابه ای عرض کرد:من دوست ندارم ولایت امور مسلمین به دست غیر تو باشد؛امّا عثمان به ناحق کشته شد.قاتلان او را به دست ما بسپار اگر کسی مخالفت کرد نیروهای ما در اختیار توست.

امام علیه السلام پاسخ داد:فردا بیا جواب نامه ات را بگیر.ابومسلم فردا که برای گرفتن جواب نامه آمد دید که مسجد پر از جمعیت است و همه بطور دسته جمعی شعار می دهند:ما همه در قتل عثمان شرکت داشته ایم.

قابل توجّه اینکه اجتماع آن گروه عظیم در مسجد از این جهت بود که احساس کردند شاید امام علیه السلام بخواهد قاتلان عثمان را به معاویه تحویل دهد تا بهانه او بر مخالفت از بین برود،لذا همه آنها و طرفدارانشان در مسجد جمع شدند تا اعلام کنند قاتل عثمان یک یا چند نفر نبوده است؛ولی امام علیه السلام هم هرگز تصمیم نداشت که آن چند نفر را به معاویه بسپارد عملا نیز چنین کاری ممکن نبود.

در این موقع امام علیه السلام پاسخ مکتوب معاویه را به ابومسلم داد تا به شام ببرد؛ ولی ابومسلم با خود می گفت:«الان طاب الضراب؛اکنون برای ما جنگ کردن برای خونخواهی عثمان رواست». (1)

ابومسلم و همراهانش گویا نمی خواستند این حقیقت را درک کنند که اوّلاً قتل عثمان بعد از یک قیام مردمی بر ضدّ او به خاطر کارهای ناروایش بوده نه کار یک یا چند فرد و ثانیاً به فرض که بخواهند قاتلین عثمان را محاکمه و قصاص کنند،

ص:107


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 73 تا 75.

این کار مربوط به یک فرد شورشی؛مانند معاویه نیست باید رییس حکومت اسلامی که از سوی مهاجران و انصار برگزیده شده و مردم با او بیعت کرده اند انجام گیرد.

ص:108

بخش اوّل

اشاره

فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِیِّنَا،وَ اجْتِیَاحَ أَصْلِنَا،وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِیلَ،وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ،وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ،وَ اضْطَرُّونَا إِلَی جَبَلٍ وَعْرٍ، وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ،فَعَزَمَ اللّهُ لَنَا عَلَی الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ،وَ الرَّمْیِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ،مُؤْمِنُنَا یَبْغِی بِذَلِکَ الْأَجْرَ،وَ کَافِرُنَا یُحَامِی عَنِ الْأَصْلِ،وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَیْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِیهِ بِحِلْفٍ یَمْنَعُهُ،أَوْ عَشِیرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ،فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ.

ترجمه

قبیله ما (قریش) خواستند پیامبرمان را به قتل برسانند (که در رأس آنها ابوسفیان پدر معاویه بود) و ما را ریشه کن کنند،آنها انواع غم و اندوه را به جان ما ریختند و هرچه می توانستند درباره ما بدی کردند،ما را از زندگی شیرین (خود) باز داشتند و با ترس و وحشت قرین ساختند،و ما را مجبور کردند که به کوهی سنگلاخ و صعب العبور پناه بریم و آتش جنگ را بر ضد ما افروختند.(هنگامی که دشمنان اسلام با تمام قوا بپا خاستند) خداوند اراده نمود که بوسیله ما از شریعتش دفاع کند و با دفاع ما شر آنها را از حریم اسلام باز دارد (در این هنگام جمعیّت ما بنی هاشم به دو گروه تقسیم شده بودند؛گروهی ایمان آورده و گروهی هنوز به صف مؤمنان نپیوسته بودند؛ولی همه از اسلام دفاع می کردند) مؤمنان ما با این کار خواستار ثواب و اجر الهی بودند و کافران ما (که هنوز اسلام را نپذیرفته بودند) به خاطر دفاع از اصل و ریشه خود و خویشاوندی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دفاع می کردند اما سایر افراد قریش (غیر از خاندان ما) که اسلام آوردند

ص:109

از این ناراحتی ها بر کنار بودند یا به این عنوان که با قبایلی پیمان ترک مخاصمه داشتند (و نمی خواستند با آنها بجنگند) و یا عشیره آنها (که ایمان نیاورده بودند) از آنها حمایت می کردند از این رو جان آنها در امان بود.

شرح و تفسیر: بنی هاشم نخستین حامیان اسلام

بنی هاشم نخستین حامیان اسلام

همان گونه که قبلا اشاره شد این نامه پاسخی است به نامه معاویه و از آنجا که معاویه در ابتدای نامه خود دم از اسلام و عظمت پیغمبر اکرم و یاران و انصار او زده و سعی کرده است موقعیّت خلفای سه گانه را بیش از حد بالا ببرد و از طرفی گویا فراموش کرده است که فرزند ابوسفیان،دشمن شماره یک اسلام است که آتش جنگهای مهم ضد اسلام را برافروخت.امام علیه السلام در این بخش از نامه چنین می فرماید:«قبیله ما (قریش) خواستند پیامبرمان را به قتل برسانند (که در رأس آنها ابوسفیان پدر معاویه بود) و ما را ریشه کن کنند.آنها انواع غم و اندوه را به جان ما ریختند و هر چه می توانستند درباره ما بدی کردند ما را از زندگی خوش و راحت باز داشتند و با ترس و وحشت قرین ساختند و ما را مجبور کردند که به کوهی سنگلاخ و صعب العبور پناه بریم و آتش جنگ را بر ضد ما افروختند»؛ (فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِیِّنَا،وَ اجْتِیَاحَ (1)أَصْلِنَا،وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ (2)وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِیلَ (3)،

ص:110


1- 1) .«اجتیاح»به معنای هلاک کردن،ریشه کن ساختن و ویران نمودن است از ریشه«جوح»بر وزن«قوم»به همین معنا گرفته شده است.
2- 2) .«هموم»جمع«همّ»به معنای اندوه ها،نگرانی ها،نقشه ها و تصمیم هاست و در اینجا به معنای توطئه هایی است که قریش بر ضد پیغمبر کردند و مایه غم و اندوه فراوان شدند.اصل این واژه به معنای قصد کردن است و از آنجا که قصد در بسیاری از موارد توأم با نگرانی ها و اندوه هاست،به معنای اندوه و نگرانی نیز بکار رفته است.
3- 3) .«الافاعیل»جمع«افعال»و آن جمع«فعل»است و در این گونه موارد به معنای کارهای بزرگ و دسیسه هاو توطئه هاست.

مَنَعُونَا الْعَذْبَ (1)،وَ أَحْلَسُونَا (2)الْخَوْفَ،وَ اضْطَرُّونَا إِلَی جَبَلٍ وَعْرٍ (3)،وَ أَوْقَدُوا (4)لَنَا نَارَ الْحَرْبِ).

این چند جمله اشاره به بخش عظیمی از تاریخ اسلام و رفتار دشمنان مخصوصاً قبیله قریش است که به اصطلاح قبیله پیغمبر بود.آزارهایی که در مکّه بر پیغمبر و یارانش رساندند،مسخره کردند،سنگ باران نمودند،یارانش را شکنجه کردند و سرانجام که از پیشرفت اسلام در قبایل اطراف مکّه به وحشت افتادند،تصمیم جدی گرفتند که مسلمانان را که گروه اندکی بودند در محاصره اجتماعی و اقتصادی قرار دهند،آن عهدنامه معروف را نوشتند که هیچ کس با مسلمانان رفت و آمد نکند،نه چیزی به آنان بفروشند نه بخرند،نه از آنها زن بگیرند نه زن بدهند.پای این عهدنامه را امضا کردند و برای تأکید در داخل خانه کعبه آویزان نمودند.مسلمانان به ناچار به شعب ابی طالب (5)که درّه ای سنگلاخ بود پناه بردند و سه سال در محرومیّت شدید،سخت ترین زندگی را داشتند.در آن حد که صدای کودکان گرسنه آنها در بیرون شعب مخصوصاً در شبها که محیط خاموش بود به خوبی شنیده می شد و سرانجام هنگامی که پیغمبر اکرم به وسیله ابوطالب به آنها خبر داد که تمام عهدنامه جز نام اللّه را موریانه خورده از مشاهده

ص:111


1- 1) .«العذب»به معنای شیرین و گواراست که گاه جنبه ظاهری دارد و گاه جنبه باطنی و معنوی.
2- 2) .«احلسونا»از ریشه«حلس»بر وزن«حرص»گرفته شده که به معنای پارچه نازکی است که زیر جهاز شتر می گذارند و در واقع به بدن شتر چسبیده است.سپس به هر چیزی که ملازم با دیگری باشد اطلاق شده است؛مثلاً می گویند:فلان کس حلس البیت است؛یعنی از خانه بیرون نمی آید و جمله بالا«احلسونا الخوف»به این معناست که دشمنان ترس و وحشت را دائما بر ما مستولی می ساختند.
3- 3) .«وعر»به معنی زمین سنگلاخ و صعب العبور است.
4- 4) .«اوقدوا»از ریشه«ایقاد»به معنای برافروختن آتش و از ریشه«وقود»به معنای شعله ور شدن گرفته شده است.
5- 5) .بر خلاف آنچه بعضی گمان می کنند،شعب ابی طالب،همان مکان قبرستان ابوطالب که الآن نزدیک پل حجون قرار دارد،نیست؛زیرا آنجا فاصله قابل توجهی تا خانه کعبه و مسجد الحرام دارد.شعب ابی طالب درّه ای بود در کنار کوه ابوقبیس در نزدیکی خانه کعبه و مسجد الحرام و لذا در تواریخ آمده که صدای گریه کودکان مسلمان از شدت گرسنگی و ناراحتی شبها از داخل شعب به کنار خانه کعبه می رسید.

آن در وحشت فرو رفتند و گروهی طرفدار آزادی مسلمانان شدند و این محاصره شکسته شد.

جمله« وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ »اشاره به زندگی مسلمانان در مدینه است که جنگهای متعدّدی از سوی کفار قریش که باز در رأس آنها ابوسفیان پدر معاویه بود،تحمیل شد جنگهایی که فداکارترین فرد در حمایت از پیغمبر و اسلام در آنها علی علیه السلام بود؛جنگ بدر،احد،احزاب و مانند آن و خاندان معاویه در روشن ساختن آتش این جنگ ها بزرگ ترین سهم را داشتند.با این حال او دم از عظمت اسلام و پیغمبر اکرم و یاران و انصار او می زند و آنها را می ستاید و علی علیه السلام را به عنوان کسی که بر حسد بود معرفی می کند.

امام علیه السلام در ادامه این سخن برای ابطال ادعای واهی معاویه که خود را در نامه اش مدافع اسلام و مدافع مدافعان اسلام قلمداد کرده،دست او را گرفته به گذشته تاریخ اسلام بر می گرداند می فرماید:«(هنگامی که دشمنان اسلام با تمام قوا بر ضد ما بپا خاستند) خداوند اراده نمود که بوسیله ما از شریعتش دفاع کند و با دفاع ما شر آنها را از حریم اسلام باز دارد (در این هنگام جمعیّت ما بنی هاشم به دو گروه تقسیم شده بودند گروهی ایمان آورده و گروهی هنوز به صف مؤمنان نپیوسته بودند و همه از اسلام دفاع می کردند اما) مؤمنان ما با این کار خواستار ثواب و اجر الهی بودند و کافران ما (آنها که هنوز اسلام را نپذیرفته بودند) به خاطر دفاع از اصل و ریشه خود و خویشاوندی از پیغمبر اکرم دفاع می کردند»؛ (فَعَزَمَ اللّهُ لَنَا عَلَی الذَّبِّ (1)عَنْ حَوْزَتِهِ،وَ الرَّمْیِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ.مُؤْمِنُنَا یَبْغِی بِذَلِکَ الْأَجْرَ،وَ کَافِرُنَا یُحَامِی عَنِ الْأَصْلِ).

جمله« وَ الرَّمْیِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ »کنایه از حفظ حریم اسلام و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است؛زیرا تیراندازان در پشت سنگرها قرار می گیرند تا به دفاع از لشکر و حفظ

ص:112


1- 1) .«ذب»به معنای دفع کردن و دور ساختن و دفاع نمودن است.

آنها بکوشند.به گفته مرحوم علّامه مجلسی واژه وراء در اینجا ممکن است به معنای جلو و پیشاپیش باشد (زیرا وراء گاه به این معنا آمده) و ممکن است به معنای پشت سر باشد،همان گونه که تیراندازان بر حسب ضرورتهای میدان جنگ گاهی در پیشاپیش لشکر قرار می گرفتند و گاهی در پشت سر به دفاع برمی خواستند.

جمله« وَ کَافِرُنَا یُحَامِی عَنِ الْأَصْلِ »به عقیده جمعی از مفسران نهج البلاغه اشاره به شخصیتهایی همچون عباس،ابوطالب،حمزه و امثال آنهاست که حتی قبل از آن که اسلام بیاورند،مدافع اسلام و پیغمبر اکرم به خاطر وفاداری به اصول عواطف خویشاوندی بودند.

جالب توجّه اینکه به گفته بعضی از محققان،هنگامی که عده ای ازمسلمانان در شعب ابی طالب در محاصره دشمن بودند،افرادی مانند عباس،عقیل بن ابی طالب و برادرش طالب بن ابی طالب و نوفل بن حارث بن عبدالمطلب و پسرش حارث و برادرش ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب (او غیر از ابوسفیان بن حرب است)با مسلمانان در شعب به سر می بردند در حالی که هنوز اسلام را نپذیرفته بودند. (1)

البته بعضی معتقدند که ابوطالب و حمزه مدتها قبل از اظهار اسلام،مسلمان شده بودند و اسلام خود را به دلایلی پنهان می داشتند.

اینها همه در حالی بود که خاندان معاویه،ابوسفیان و دار و دسته اش در تمام صحنه ها بر ضد مسلمانان آشکارا و پنهان توطئه می کردند و معاویه گویا همه این مسائل مسلّم تاریخی را در نامه خود به فراموشی سپرده و دم از حمایتِ اسلام و حامیان آن می زند و افرادی را که از این صحنه ها غایب بودند به عنوان مدافعان صف اوّل می شمرد.

ص:113


1- 1) .منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه،ج 17،ص 365.

لذا امام علیه السلام می افزاید:«اما سایر افراد قریش (از غیر خاندان ما) که اسلام آوردند از این ناراحتی ها بر کنار بودند یا به این عنوان که با قبایلی پیمان ترک مخاصمه داشتند (و نمی خواستند با آنها بجنگند) و یا عشیره آنها (که ایمان نیاورده بودند) از آنها حمایت می کردند از این رو جان آنها در امان بود»؛ (وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَیْشٍ خِلْوٌ (1)مِمَّا نَحْنُ فِیهِ بِحِلْفٍ یَمْنَعُهُ،أَوْ عَشِیرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ،فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ).

به این ترتیب امام علیه السلام به این نکته مهم اشاره می فرماید که حامیان اصلی اسلام بنی هاشم بودند آنها که ایمان آوردند،و با جان و دل از اسلام و پیامبر دفاع می کردند و آنها که اسلام نیاورده بودند چون برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عظمت و احترام قائل بودند از او دفاع می کردند؛اما دیگران از قریش از جمله خلفای سه گانه که معاویه در نامه اش بر خدمات و فداکاریهای آنها تکیه کرده هرگز در این صف قرار نداشتند.

البته چنان نبود که معاویه از تاریخ اسلام بی خبر باشد،بلکه برای توجیه افکارش خود را به بی خبری می زد.

ص:114


1- 1) .«خلو»به معنای خالی بودن و عاری بودن است.

بخش دوم

اشاره

وَ کَانَ رَسُولُ اللّهِ-صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ-إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ،وَ أَحْجَمَ النَّاسُ، قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقَی بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّیُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ،فَقُتِلَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ،وَ قُتِلَ حَمْزَةُ یَوْمَ أُحُدٍ،وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَةَ،وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِی أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ،وَ لَکِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ، وَ مَنِیَّتَهُ أُجِّلَتْ.فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ! إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی،وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِی الَّتِی لَا یُدْلِی أَحَدٌ بِمِثْلِهَا،إِلَّا أَنْ یَدَّعِیَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ،وَ لَا أَظُنُّ اللّهَ یَعْرِفُهُ.وَالْحَمْدُ للّهِ ِ عَلَی کُلِّ حَالٍ.

ترجمه

هر گاه آتش جمع شعله ور می شد و مردم حمله می کردند،رسول خدا صلی الله علیه و آله اهل بیت خود را پیشاپیش لشکر قرار می داد و بدین وسیله اصحابش را از آتش شمشیرها و نیزه ها مصون می داشت،عبیدة بن حارث روز بدر شهید شد،و حمزه در روز احد،و جعفر در موته.کسی را هم سراغ دارم که اگر بخواهم می توانم نامش را ببرم که دوست داشت همانند آنان شهادت نصیبش شود؛ولی اجل آن گروه (عبیدة بن حارث و حمزه و جعفر) به سر رسیده بود و مرگ او به تأخیر افتاد.

شگفتا از این روزگار که مرا هم سنگ کسانی قرار می دهد که هرگز چون من برای اسلام تلاش نکرده اند و سابقه درخشانی چون من ندارند.همان سوابقی که هیچ کس به مثل آن دسترسی پیدا نکرده است مگر اینکه کسی ادعای فضیلتی برای آنها کند که من آن از آن آگاه نیستم و گمان نمی کنم خدا هم از آن آگاه باشد

ص:115

(زیرا اصلاً چنین چیزی وجود نداشته تا خدا از آن آگاه باشد) و خدا را در هر حال شکر می گویم.

شرح و تفسیر: آنها که اسلام را یاری دادند

آنها که اسلام را یاری دادند

امام علیه السلام در این بخش از نامه آنچه را در بخش قبل به اجمال بیان فرموده بود، به تفصیل بیان می فرماید و نشان می دهد چه اشخاصی از بنی هاشم در راه اسلام فداکاری کردند و شربت شهادت نوشیدند،در حالی که کسانی که معاویه به عنوان پیشگامان و فداییان اسلام نام می برد،هیچ کدام به این مقام نرسیدند؛ می فرماید:«هر گاه آتش جنگ شعله ور می شد و مردم حمله می کردند،رسول خدا اهل بیت خود را پیشاپیش لشکر قرار می داد و بدین وسیله اصحابش را از آتش شمشیرها و نیزه ها مصون می داشت»؛ (وَ کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ (1)وَ أَحْجَمَ (2)النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقَی بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّیُوفِ الْأَسِنَّةِ). (3)

تعبیر به«احْمَرَّ الْبَأْسُ؛جنگ سرخ می شد»اشاره به شعله ور شدن آتش جنگ است به سبب اینکه جنگ را به آتشی تشبیه می کنند که به هنگام شدت افروختگی کاملاً سرخ می شود و گاه گفته شده که سرخ شدن در اینجا کنایه از خونریزی است که به هنگام شدت جنگ آشکار می گردد.

جمله های مذکور نشان می دهد که بر خلاف روش فرماندهان در دنیای امروز که فرزندان و نزدیکان خود را به عقب جبهه می برند و بیگانگان را در صفوف

ص:116


1- 1) .«البأس»در اصل به معنی شدت و قوت و قدرت است و به معنای مشکلات شدید و جنگ نیز آمده است و جمله«لا بأس به»یعنی«مشکلی ندارد»و در جمله بالا«احمر البأس»اشاره به جنگ و شعله ور شدن آن است.
2- 2) .«احجم»از ریشه«حجم»بر وزن«رجم»به معنای بازداشتن از چیزی است و جمله«احجم الناس»به معنای خودداری کردن مردم (از پیشگام شدن) در میدان جنگ است.
3- 3) .«اسنة»جمع«سنان»به معنای سرنیزه و«رُمح»به معنای نیزه است.

مقدم وا می دارند،پیغمبر اکرم عزیزترین بستگان خود را در صف مقدم قرار می داد تا ثابت کند چه اندازه به هدف خود معتقد است و در راه آن فداکاری می کند.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن نام سه نفر از بستگان نزدیک خود را که در سه جنگ مهم از جنگهای اسلامی شربت شهادت نوشیدند را ذکر می کند؛نخستین آنها«عبیدة بن حارث»(پسر عموی پیغمبر که در روز بدر شهید شد) و دوم حمزه عموی پیغمبر که روز احد به شهادت رسید و سومین نفر جعفر بن ابی طالب پسر عموی دیگرش که در روز جنگ موته به افتخار شهادت نایل شد می فرماید:

«عبیدة بن حارث روز بدر شهید شد و حمزه در روز احد و جعفر در موته شهید شد»؛ (فَقُتِلَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ یَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَةَ).

بدر نام چاهی است که در میان مکّه و مدینه قرار داشت که به مدینه نزدیک تر بود و به اسم حفر کننده آن چاه نامگذاری شده بود.شهادت عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب که به دست عتبة بن ربیعة از مشرکان واقع شد چنین است:

هنگامی که مسلمانان در جنگ بدر با مشرکان روبه رو شدند مطابق رسم جنگ تن به تن،سه نفر از شجاعان لشکر مشرکان به نامهای عتبه و برادرش شیبة و پسرش ولید به میدان آمدند و مباز طلبیدند.چند نفر از انصار به سوی آنها حرکت کردند تا هر یک در مقابل یکی از آنان قرار گیرد؛ولی مشرکان گفتند ما هماوردهای خود را از مهاجران می خواهیم پیغمبر اکرم به حمزه،عبیدة و امیر مؤمنان علیه السلام روی کرد و فرمود:آماده شوید و به سوی این سه نفر بروید عبیده با عتبة روبه رو شد و حمزه با شیبة و علی علیه السلام با ولید.علی علیه السلام با چند ضربت ولید را از پای در آورد و به قتل رساند و حمزه شیبه را به خاک افکند.

عبیده که سن بیشتری داشت در برابر عتبه قرار گرفت و ضرباتی میان آنها رد و بدل شد و سرانجام عبیده به روی خاک افتاد و نیمه جان بود.او را نزد پیغمبر اکرم بردند هنگامی که به حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید عرض کرد:آیا من شهید

ص:117

نیستم؟ حضرت فرمود:آری تو شهید راه خدا هستی.

اما حمزه بن عبدالمطلب در جنگ احد که بعد از واقعه بدر در سال سوم هجرت واقع شد به وسیله وحشی که اسم با مسمّایی داشت!به شهادت رسید.

سبب این جنگ را چنین نوشته اند که مشرکان بعد از شکست در جنگ بدر به مکّه برگشتند و با یکدگر (به رهبری ابوسفیان) هم قسم شدند که بخشی از شتران خود را بفروشند و وسائل حمله مجددی را به مسلمانان فراهم کنند در نتیجه سه هزار نفر از داخل و خارج مکّه با دویست اسب و سه هزار شتر و هفتصد زره گردآوری کرده آماده حرکت به سوی مدینه شدند.

داستان این جنگ بسیار مفصل است.همین مقدار می دانیم که بر اثر اشتباه بعضی از مسلمانان و سرپیچی از فرمان پیغمبر صلی الله علیه و آله سرانجام این جنگ به شکست مسلمانان پایان گرفت،دندان و صورت پیغمبر صلی الله علیه و آله بر اثر سنگی که «عتبة بن ابی وقاص»به سوی آن حضرت پرتاب کرد مجروح شد و حمزه مرد «شجاع لشکر اسلام»عموی باوفای پیغمبر اکرم شربت شهادت نوشید؛«هند» همسر ابوسفیان و مادر معاویه که با گروهی از زنان،لشکر دشمن را همراهی می کردند در پایان جنگ به مثله کردن شهدای مسلمان پرداختند،هند گوش و بینی را می برید و برای خود گردن بند می ساخت.جگر حضرت حمزه را از پهلویش بیرون آورد و به دندان گرفت و قصد خوردن آن را داشت؛ولی نتوانست و بیرون افکند و به همین دلیل مسلمانان او را هند جگرخوار و معاویه را پسر هند جگرخوار نامیدند.

اما جعفر بن ابی طالب در غزوه موته به قتل رسید.این جنگ که در سرزمین موته نزدیک شام (مرز شمالی جزیرة العرب) در سال هشتم هجرت واقع شد،از اینجا نشأت گرفت که پیغمبر اکرم،رسولی از سوی خود به نام حارث بن عمیرة به سوی حاکم بُصری فرستاد و او را دعوت به اسلام کرد.هنگامی که او به

ص:118

سرزمین موته رسید به دستور حاکم بصری به قتل رسید و این بر خلاف سنتی بود که درباره رسولان اقوام به یکدیگر انجام شد،سنتی که تا امروز نیز برقرار است.این مصیبت بر مسلمانان گران آمد و لشکری به فرمان پیغمبر در حدود سه هزار نفر به فرماندهی زید بن حارثه مأمور مقابله با شامیان شدند.

پیغمبر اکرم دستور داده بود که اگر زید شهید شود جعفر پرچم را به دست گیرد و اگر جعفر شهید شود،عبداللّه بن رواحه بعد از او فرمانده لشکر شود و اگر او هم شهید شود مسلمانان یک نفر را از میان خود به فرماندهی قبول کنند.

لشکر حرکت کرد،نخست به محل کشته شدن فرستاده پیغمبر رسیدند و آنها را به سوی اسلام دعوت کردند؛ولی هنگامی که دشمنان آگاه شدند لشکر عظیمی در حدود یکصد هزار نفر فراهم کردند؛اما مسلمانان از انبوه لشکر دشمن که تعداد آنها قابل مقایسه با تعداد لشکر اسلام نبود نهراسیدند و به پیکار برخاستند و همان گونه که پیغمبر اکرم پیش بینی کرده بود،زید بن حارثه،جعفر بن ابی طالب و عبداللّه بن رواحه یکی بعد از دیگری به شهادت رسیدند.دشمن دستهای جعفر را قطع کرد و به همین جهت پیغمبر اکرم بعداً درباره او فرمود:

او با دو بال در فضای بهشت پرواز خواهد کرد.

سرانجام مسلمانان تدبیری اندیشیدند و چنین وانمود کردند که این سه هزار نفر مقدمه لشکر اسلام است و انبوه لشکر به زودی فرا می رسد و همین سبب شد که لشکر دشمن عقب نشینی کند و مسلمانان با تلفات محدودی به مدینه بازگشتند بی آنکه شکستی را تحمّل کرده باشند و در واقع این جنگ بدون پیروزی دشمن تمام شد.

از آنچه در بالا گفته شد به خوبی صدق کلمات امام علیه السلام در نامه مورد بحث روشن می شود که چگونه پیغمبر اکرم همه جا خاندان بنی هاشم را در پیشاپیش صفوف رزمندگان قرار می داد و دیگران-بر خلاف گفته معاویه-در صفوف بعد قرار داشتند.

ص:119

امام علیه السلام در ادامه این نامه به صورت کنایه ای که از تصریح رساتر است اشاره به نفس مبارک خود می کند که او هم مشتاق شهادت در راه اسلام بود؛ولی خدا نخواست و اجلش فرا نرسیده بود می فرماید:«کسی هم بود که اگر بخواهم می توانم نامش را ببرم که دوست داشت همانند آنان شهادت نصیبش شود ولی اجل آن گروه (عبیدة بن حارث و حمزه و جعفر) به سر رسیده بود و مرگ او به تأخیر افتاد»؛ (وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِی أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ وَ لَکِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ مَنِیَّتَهُ أُجِّلَتْ).

این جمله بر همان چیزی تأکید می کند که بارها از امیر مؤمنان علی علیه السلام شنیده شده بود که می گفت من به شهادت علاقه مندترم از کودک شیرخوار نسبت به پستان مادرش (1)؛و یا اینکه در پایان جنگ احد امام علیه السلام خدمت پیغمبر آمد و غمگین بود و عرضه داشت:جمعی از مسلمانان (از جمله عمویم حمزه) شهید شدند ولی شهادت نصیب من نشد.پیغمبر فرمود:« یا علی ابشر فان الشهادة من ورائک ؛ای علی بشارت باد بر تو،شهادت در انتظار توست (تو هم شهید راه خدا خواهی شد)». (2)

آن گاه امام بعد از آنکه دلیل برتری و فداکاری خود و خاندانش را بر دیگران روشن ساخت،از گردش روزگار که در واقع به معنای مردم روزگار است اظهار شگفتی می کند که او و خاندانش را با این همه فضیلت در ردیف کسانی قرار می دهد که هرگز چنین سوابقی را نداشته اند،می فرماید:«شگفتا از این روزگار که مرا هم سنگ کسانی قرار می دهد که چون من برای اسلام تلاش نکردند و سابقه درخشانی چون من ندارند،همان سوابقی که هیچ کس به مثل آن دسترسی پیدا نکرده است»؛ (فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ! إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی،وَ لَمْ تَکُنْ

ص:120


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 5.
2- 2) .نهج البلاغه،خطبه 156.

لَهُ کَسَابِقَتِی الَّتِی لَا یُدْلِی (1)أَحَدٌ بِمِثْلِهَا).

بعضی چنین پنداشته اند که این جمله اشاره به این است که مردم،آن حضرت را با معاویه مقایسه کرده اند در حالی که منظور امام علیه السلام این نیست.نظر امام علیه السلام در واقع به نامه معاویه است که خلفای سه گانه پیشین را در نامه اش مطرح کرده و فضیلت آنان را به رخ امام علیه السلام کشیده است و گر نه معاویه در نامه اش هیچ اشاره ای به سوابق خود در اسلام ننموده،زیرا اصولاً سوابقی نداشت و اگر هم داشت، سابقه ای جز سوء او و خاندان ابوسفیان دشمن شماره یک اسلام نبود.

به هر حال امام علیه السلام از مردم روزگار و از جمله معاویه ابراز شگفتی می کند که چگونه او را با خلفای پیشین مقایسه می کنند.این سخن در واقع هماهنگ با چیزی است که در خطبه شقشقیه آمده است که می فرماید:« مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَی هَذِهِ النَّظَائِر ؛چه زمانی در مورد مقایسه من با خلیفه اوّل و برتری من بر او شک و تردید واقع شد تا بخواهند مرا قرین این اشخاص (اعضای شورای معروف عمر برای خلافت بعد از او) قرار دهند».

گویا کسانی که سخن مولا را در اینجا ناظر به مقایسه با معاویه دانسته اند تحت تأثیر جمله دیگری از کلام حضرت در جای دیگر واقع شده اند.

ولی اگر به این نکته دقت شود که نامه امام علیه السلام در پاسخ به نامه معاویه است و در نامه معاویه سخن از برتری خلفای پیشین بوده است،روشن می شود که منظور امام علیه السلام همان است که ما در بالا گفتیم.

سپس در ادامه همین سخن امام علیه السلام با کنایه ای رساتر از تصریح چنین می فرماید:

«مگر اینکه کسی ادعای فضایلی برای آنها کند که من از آن فضایل آگاه نیستم و

ص:121


1- 1) .«لا یدلی»از ریشه«ادلاء»به معنای ابراز داشتن و اعلان کردن است.گفته می شود:«ادلی برأیه»یعنی رأی خود را ابراز داشت.این واژه در اصل از ماده«دلو»گرفته شده و هنگامی که به باب افعال می رود به معنای افکندن و فرستادن دلو به چاه برای کشیدن آب است.سپس به هر گونه ابراز نظر کردن اطلاق شده است.

گمان نمی کنم خدا هم از آن آگاه باشد(زیرا اصلاً چنین چیزی وجود نداشته تا خدا از آن آگاه باشد)»؛ (إِلَّا أَنْ یَدَّعِیَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ،وَ لَا أَظُنُّ اللّهَ یَعْرِفُهُ).

این شبیه همان چیزی است که در آیه شریفه 18 سوره یونس آمده است که می فرماید:«آنها غیر از خدا چیزهایی را می پرستند که نه به آنها زیانی می رساند و نه سودی می بخشد و می گویند اینها شفیعان ما نزد خدا هستند».آن گاه اضافه می کند:« «قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ» ؛بگو آیا خدا را به چیزی خبر می دهید که در آسمانها و زمین سراغ ندارد».

آن گاه در پایان این فراز از نامه بعد از روشن شدن سوابق اهل بیت و مخالفان، خدا را شکر و سپاس می گوید و می فرماید:«و خدا را در هر حال شکر می گویم»؛ (وَ الْحَمْدُ للّهِ ِ عَلَی کُلِّ حَالٍ).

جمله« فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ »به این معنا نیست که امام علیه السلام روزگار را سرنوشت ساز می داند و برای آن نقشی در حوادث می شمرد آن چنان که شاید دهریون اعتقاد داشتند،بلکه منظور از دهر (روزگار) در اینجا همان مردم زمانه است که مقام آن حضرت را نشناختند و او را با کسانی قرین ساختند و مقایسه کردند که هرگز گامی همچون گام امام علیه السلام در راه اسلام برنداشته بودند،بنابراین گله از مردم روزگار است هر چند ظاهراً از خود روزگار است.

به عبارت دیگر خوبی و بدی روزگار به وسیله خوبی و بدی مردم آن زمان مشخص می شود و به گفته شاعر:

یعیب الناس کلهم زمانا و ما لزماننا عیبا سوانا

نعیب زماننا و العیب فینا و لو نطق الزمان بنا هجانا

همه مردم بر زمان عیب می نهند در حالی که زمان ما عیبی جز خود ما ندارد.

ما بر زمان عیب می گیریم در حالی که عیب در ماست و اگر زمان زبان برآورد ما را هجو خواهد کرد.

ص:122

جمله« مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی »مفهومش این است که گامی همچون گام من بر نداشته و کنایه از این است که دیگران هرگز خدماتی را که من به اسلام کردم نکردند.

ص:123

ص:124

بخش سوم

اشاره

وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَیْکَ،فَإِنِّی نَظَرْتُ فِی هَذَا الْأَمْرِ،فَلَمْ أَرَهُ یَسَعُنِی دَفْعُهُمْ إِلَیْکَ وَ لَا إِلَی غَیْرِکَ،وَ لَعَمْرِی لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَیِّکَ وَ شِقَاقِکَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِیلٍ یَطْلُبُونَکَ،لَا یُکَلِّفُونَکَ طَلَبَهُمْ فِی بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ،وَ لَا جَبَلٍ وَ لَا سَهْلٍ،إِلَّا أَنَّهُ طَلَبٌ یَسُوءُکَ وِجْدَانُهُ،وَ زَوْرٌ لَایَسُرُّکَ لُقْیَانُهُ،وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ.

ترجمه

اما آنچه از من خواسته ای که قاتلان عثمان را به تو بسپارم،من در این امر اندیشیدم و صلاح نمی دانم که آنان را به تو یا به دیگری تسلیم کنم (زیرا ارتباطی به تو ندارد نه ولیّ دم آنها هستی نه حاکم اسلام).به جانم سوگند اگر دست از گمراهی و نفاق افکنی بر نداری،به زودی کسانی را که تو از قاتلان عثمان می شمری خواهی شناخت که در تعقیب تو بر می آیند و به تو زحمت نمی دهند که برای دسترسی به آنان در صحرا و دریا و کوه و دشت به جستجوی آنها برخیزی؛ولی بدان که تعقیب آنها نسبت به تو چیزی است که یافتنش برای تو ناراحت کننده و دیداری است که ملاقاتش هرگز تو را خوشحال نخواهد ساخت و سلام بر آنان که اهل آنند.

شرح و تفسیر: تو را با قاتلان عثمان چکار؟!

تو را با قاتلان عثمان چکار؟!

می دانیم معاویه در کتاب خود از امام علیه السلام درخواست کرده بود که قاتلان عثمان را به وی تحویل دهد،درخواستی بی معنا و دور از منطق؛زیرا اگر باید

ص:125

کسی به خاطر کشتن انسان بی گناهی قصاص شود این کار بر عهده امام مسلمین و خلیفه آنهاست و با موافقت ارباب دم-نه فردی شورشی که ولی دم او نیست- آن هم در صورتی که ثابت شود که مقتول بی گناه بوده و قاتلان گنه کار؛لذا امام علیه السلام در برابر این درخواست معاویه می فرماید:«اما آنچه از من خواسته ای که قاتلان عثمان را به تو بسپارم،من در این امر اندیشیدم و صلاح نمی دانم که آنان را به تو یا به دیگری تسلیم کنم (زیرا ارتباطی به تو ندارد نه ولیّ دم آنها هستی نه حاکم اسلام)»؛ (وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَیْکَ،فَإِنِّی نَظَرْتُ فِی هَذَا الْأَمْرِ، فَلَمْ أَرَهُ یَسَعُنِی (1)دَفْعُهُمْ إِلَیْکَ وَ لَا إِلَی غَیْرِکَ).

به یقین مسأله خونخواهی عثمان بهانه ای بیش نبود،بهانه ای برای بیعت نکردن و شورش بر امام مسلمانان.این مسأله از نظر تاریخی به قدری روشن است که در میان مردم به صورت ضرب المثلی در آمده هنگامی که می خواهند بگویند فلان کس بهانه جویی می کند و فلان موضوع را بهانه مخالفت خود قرار داده می گویند:«او فلان مطلب را پیراهن عثمان کرده».به یقین اگر علی علیه السلام افرادی را به او تحویل می داد معاویه قناعت نمی کرد و باز افراد دیگری را می طلبید و همچنان بهانه جویی را ادامه می داد تا پایه های حکومت خود را در شام محکم کند و این نهایت ناجوانمردی در برابر امام مسلمین بود.

از اینکه بگذریم دلایل بسیاری در دست است که معاویه حق نداشت چنین تقاضایی کند و امام علیه السلام هرگز نمی بایست به چنین تقاضایی اعتنا کند.از این گذشته هرگز این کار عملی نبود،زیرا شورش مسلمانان بر ضد عثمان شورشی عام بود.شاهد این سخن داستانی است که شارح بحرانی در شرح نهج البلاغه خود آورده است،او می گوید:

«ابو هریرة و ابو درداء نزد معاویه آمدند و گفتند:چرا با علی جنگ می کنی؟

ص:126


1- 1) .«یسعنی»از ریشه«وُسع»به معنای ممکن بودن و امکان پذیر بودن و در توان بودن است.

حال آنکه او به دلیل فضیلت و سابقه ای که در اسلام دارد به امر حکومت از تو سزاوارتر است.معاویه در پاسخ گفت:من هرگز ادعا ندارم که از او برترم؛من برای آن می جنگم که قاتلان عثمان را به من تسلیم کند.آن دو نفر (که هر دو از افراد ساده ذهن بودند،بی آنکه از او سؤال کنند تو چه کاره ای که قاتلان عثمان را به تو تسلیم کند؟ رییس حکومتی یا ولیّ دم)،از نزد او خارج شده و به خدمت علی علیه السلام آمدند و عرض کردند:معاویه معتقد است که قاتلان عثمان نزد تو و در میان لشکریان توست آنها را به او تحویل بده و بعد از آن اگر با تو جنگ کرد می دانیم او ستمکار است.

امام علیه السلام فرمود:روز قتل عثمان حاضر نبودم تا قاتلانش را بشناسم اگر شما آنها را می شناسید به من معرفی کنید.

آنها گفتند:به ما چنین رسیده است که محمد بن ابی بکر،عمار یاسر،مالک اشتر،عدی بن حاتم،عمرو بن حمق و فلان و فلان از جمله کسانی بودند که بر عثمان داخل شدند.

امام علیه السلام فرمود:اگر چنین است بروید و دستگیرشان کنید.

این دو نفر ساده لوح نزد آن بزرگواران رفتند و اظهار داشتند شما از قاتلان عثمان هستید و امیر المؤمنین دستور دستگیری شما را داده است.

در این هنگام فریاد آنها بلند شد و بیش از ده هزار تن از میان لشکر علی علیه السلام برخاستند در حالی که شمشیر خود را کشیده در دست داشتند و می گفتند ما همه او را کشته ایم.

ابو هریره و ابو درداء از این جریان مبهوت و حیران شدند و نزد معاویه باز گشتند در حالی که می گفتند:این کار سرانجام و پایانی نخواهد داشت و داستان را برای معاویه نقل کردند. (1)

ص:127


1- 1) .ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم،ج 4،ص 628،ذیل نامه فوق.شبیه همین روایت را با مختصر تفاوتی ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح،ج 3،ص 61 نقل کرده است و مشابه آنرا در بالا از ابومسلم خولانی نقل کردیم.

آیا وقتی قاتلان عثمان و مدافعان آنها به این کثرت باشند امام می تواند همه یا یکی از آنها را تسلیم معاویه کند به فرض که معاویه ولی دم عثمان باشد و خونخواهی در دست او قرار گیرد.

از آنجا که معاویه در پایان نامه اش امام را تهدید به جنگ کرده بود،برای اینکه این تهدید بی پاسخ نماند امام علیه السلام نیز در پایان نامه خود او را با جمله های کوبنده ای که آمیخته با انواع فصاحت و بلاغت است تهدید می کند و می فرماید:

«به جانم سوگند اگر دست از گمراهی و نفاق افکنی بر نداری،به زودی کسانی را که تو از قاتلان عثمان می شمری خواهی شناخت که در تعقیب تو بر می آیند و به تو زحمت نمی دهند که برای دسترسی به آنان در صحرا و دریا و کوه و دشت به جستجوی آنها برخیزی؛ولی بدان تعقیب آنها نسبت به تو چیزی است که یافتنش برای تو ناراحت کننده و دیداری است که ملاقاتش هرگز تو را خوشحال نخواهد ساخت و سلام بر آنان که اهل آنند»؛ (وَ لَعَمْرِی لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَیِّکَ (1)شِقَاقِکَ (2)لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِیلٍ یَطْلُبُونَکَ،لَا یُکَلِّفُونَکَ طَلَبَهُمْ فِی بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ،لَا جَبَلٍ وَ لَا سَهْلٍ،إِلَّا أَنَّهُ طَلَبٌ یَسُوءُکَ وِجْدَانُهُ،وَ زَوْرٌ (3)لَا یَسُرُّکَ لُقْیَانُهُ (4)،وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ).

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به معاویه یادآور می شود که قاتلان عثمان آنچنان که تو فکر می کنی (به فرض که در لشکر من باشند) یکی دو تا نیستند بلکه گروه عظیمی هستند که به زودی به سراغ تو می آیند لازم نیست زحمت جستجوی آنها را بر خود هموار کنی.آری در آینده نزدیک تو را ملاقات خواهند

ص:128


1- 1) .«غیّ»و«غوایة»به معنای گمراهی و گمراه شدن و بیراهه رفتن است.
2- 2) .«شقاق»به معنای تفرقه و نفاق و ناسازگاری است و در اصل به معنای شکاف و جدایی میان دو چیز است.
3- 3) .«زَور»گاه معنای مصدری دارد؛یعنی دیدار کردن و ملاقات نمودن و گاه به معنای زائر است و در جمله بالا مناسب همان معنای مصدری است.
4- 4) .«لقیان»و«لقاء»مصدر است به معنای ملاقات نمودن.

کرد اما ملاقاتی ناخوشایند،آمیخته با ضربات شمشیر و نیزه و این بهانه احمقانه را از دست تو خواهند گرفت.

به راستی هم چنین شد و اگر ساده لوحی جمعی از فریب خوردگان توطئه عمرو عاص به هنگام بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها نبود کار معاویه و حکومتش در شام یکسره شده بود.

نکته: باز هم درباره قتل عثمان

باز هم درباره قتل عثمان

گرچه درباره قتل عثمان و قاتلان او و عواملی که سبب شورش مسلمانان بر ضد او شد بارها در این کتاب بحث کرده ایم،باز هم لازم است به نکته دیگری به صورت فشرده اشاره کنیم.

در میان یاران علی علیه السلام از میان کسانی که پیغمبر شهادت به بهشتی بودنشان داده بود، افرادی بودند که عقیده داشتند عثمان بدلیل بدعتهایش مستحق قتل است.

نصر بن مزاحم در کتاب خود (صفین) نقل می کند:عمار در یکی از روزهای جنگ صفین در میان دوستان خود ایستاد و گفت:ای بندگان خدا با من بیایید تا نزد مردمی برویم که از شخص ستمکاری خونخواهی می کنند و جمعی از نیکان مخالف ظلم و ستم و آمرین به نیکی و احسان او را کشته اند.این مردم اگر دنیایشان آباد باشد باکی ندارند،هر چند دین اسلام را در حال نابودی ببینند اگر به ما بگویند چرا عثمان را کشتید خواهیم گفت:بدلیل بدعتهایی بود که ایجاد کرد هر چند آنها خواهند گفت:هیچ بدعتی ایجاد نکرده است.البته آنها حق دارند منکر شوند،زیرا عثمان بیت المال را در اختیار آنها گذاشته بود،می خوردند و می چریدند و اگر کوهها بر سرشان فرود می آمد باکی نداشتند. (1)

ص:129


1- 1) .صفین،ص 319.

هنگامی که مرد بزرگواری مانند عمار که به یقین از بهشتیان بود،اقرار به شرکت در قتل عثمان می کند و دلیل آن را بدعتهای خطرناک او می داند،روشن است که امام اجازه نمی دهد اینگونه افراد از مهاجران و انصار و تابعان به دست معاویه داده شود تا آنها را به قتل برساند.

ریشه های قیام مسلمانان علیه عثمان را در پنج امر می توان جستجو کرد:

1.تعطیل شدن حدود و موازین الهی در دوران خلیفه سوم.

2.تقسیم بیت المال در میان بنی امیّه.

3.مسلط ساختن بنی امیّه بر مراکز حساس اسلامی.

4.ضرب و جرح یاران پیامبر صلی الله علیه و آله همچون عبداللّه بن مسعود و عمار یاسر.

5.تبعید شخصیت هایی مانند ابوذر،مالک اشتر،صعصعة بن صوحان و برادرش و عمرو بن حِمَق خُزاعی.

موج مخالفت با عثمان و اعتراض بر او چندان شدید و گسترده بود که حتی افرادی همچون عبدالرحمن بن عوف که پیروزی عثمان در شورای شش نفره عمر،مرهون ابتکار و خدعه او بود،علیه وی به اعتراض برخاستند.عبدالرحمن به همین جهت تا پایان عمرش با خلیفه سخن نگفت و حتی وقتی عثمان در دوران بیماری او برای عیادتش آمده بود از خلیفه روی برگردانید و حاضر به سخن گفتن با وی نشد. (1)

در این میان عایشه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بیش از دیگران اعمال عثمان را تخطئه می کرد و حتی پس از ضرب عمار یاسر که به دستور عثمان صورت گرفت،عایشه جامه و کفش پیامبر صلی الله علیه و آله را بیرون آورد و گفت:مردم! هنوز لباس و کفش پیامبر صلی الله علیه و آله فرسوده نشده است اما شما سنّت او را فراموش کرده اید.

ص:130


1- 1) .انساب الاشراف بلاذری،ج 5،ص 57؛تاریخ طبری،ج 5،ص 113؛العقد الفرید،ج 2،ص 258 و و 261 272.

این جمله عایشه معروف است که در مورد عثمان می گفت:«اقْتُلُوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللّهُ نَعْثَلاً؛این پیر کفتار را بکشید که خدا او را بکشد». (1)

همچنین از زمره مخالفان عثمان باید از طلحه و زبیر نام برد که بیش از همه از او انتقاد می کردند و جای بسی شگفتی است که بعدها آن دو به همراهی عایشه برای خونخواهی عثمان،بر ضد خلیفه بر حق رسول خدا صلی الله علیه و آله یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام که خود با او بیعت کرده بودند،جنگ جمل را به راه انداختند.

به هر حال تعداد کسانی که با گفتار خود بر ضد عثمان شوریدند و مقدمات قتل او را فراهم ساختند بیش از آن است که در اینجا نام برده شوند.

عوامل پنج گانه بالا سبب شد که از مراکز اسلامی مهم آن روز؛مانند کوفه، بصره و مصر افراد زیادی از مردم به عنوان آمر به معروف و ناهی از منکر رهسپار مدینه شوند و با دیگر همفکران خود چاره ای برای توبه و بازگشت خلیفه به اسلام واقعی یا کناره گیری او از خلافت بیندیشند.آنان خانه خلیفه را محاصره کرده و ضمن نامه ای خواستار توبه او شدند.

عثمان که از عمق اعتراض آگاه نبود کوشید تا با واسطه قرار دادن افراد بدنامی همچون مغیرة بن شعبة و عمرو عاص غائله را پایان دهد؛ولی مردم آنها را نپذیرفته و بر ضد آنان شعار دادند.

پس از این بود که عثمان چند بار دست به دامان امیر المؤمنین علیه السلام شد و حضرت نیز هر بار با تدابیر حکیمانه خویش اوضاع را آرام می کرد؛ولی متأسفانه عثمان که فاقد اراده قوی بود و به شدت تحت تأثیر اشخاص فاسدی همچون مروان بن حکم قرار گرفته بود و در هر کاری با آنان مشورت می کرد،عملاً به تلاشهای امیر المؤمنین علیه السلام وقعی ننهاد.

ص:131


1- 1) .النهایة ابن اثیر الجزری،ج 5،ص 80 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2،ص 77 و ج 6،ص 215.

در نهایت بار دیگر معترضان خانه خلیفه را محاصره کردند و این بار از ورود آب به آنجا به شدت جلوگیری نمودند.در این میان امیرمؤمنان علیه السلام به درخواست خلیفه و با کمک بنی هاشم مشک پر از آب روانه خانه عثمان کرد و در این جریان برخی از بنی هاشم به دلیل درگیری با محاصره کنندگان مجروح شدند.

عثمان در ایام محاصره نامه ای برای معاویه نوشت و از او درخواست کمک کرد؛ولی معاویه به نامه عثمان ترتیب اثر نداد و گفت که با یاران پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت نمی کند.

هدف محاصره کنندگان خانه خلیفه قتل او نبود بلکه می خواستند با جلوگیری از ورود آذوقه به آنجا،عثمان و دستیاران او را تسلیم خواسته های خویش کنند ولی سوء تدبیر مروان بن حکم که یک نفر از شورشیان را کشت، سبب شد که هجوم به داخل خانه آغاز گردد.

شدت هجوم به گونه ای بود که بنی امیّه که محافظان جان خلیفه و کارگزاران خلافت بودند،پا به فرار نهادند و ام حبیبه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دختر ابوسفیان (که خود از بنی امیّه بود) آنان را در خانه خود مخفی کرد.سه نفر از طرفداران خلیفه که فرصت فرار نیافته بودند در درگیری با مهاجران کشته شدند و سرانجام عثمان نیز به دست آنان به قتل رسید.در این میان اشخاصی همچون محمد بن ابی بکر و کنانة بن بُشر تحبیبی و سودان بن حمران مرادی و عمرو بن حِمَق خُزاعی و عمیر بن صابی نقش مهمتری داشتند. (1)

ص:132


1- 1) .تاریخ طبری،ج 5،ص 118 به بعد و کامل ابن اثیر،ج 3،ص 70 به بعد.برای تحقیق بیشتر مراجعه شود به کتاب فروغ ولایت از استاد جعفر سبحانی،ص 327-335 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2، ص 129 تا 158،ذیل خطبه 30.

10- به معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلیه أیضا

از نامه های امام علیه السلام است

که آن را نیز به معاویه نوشته است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه در حقیقت از چهار بخش تشکیل یافته است:در بخش اوّل امام علیه السلام معاویه را نصیحت می کند و نسبت به سرنوشتش در قیامت و عواقب کارهایش هشدار می دهد،هر چند او را اسیر شیطان می داند و امید چندانی به هدایت او ندارد.

در بخش دوم این نکته را به معاویه گوشزد می کند که چگونه می خواهد

ص:133


1- 1) .سند نامه: این نامه را نصر بن مزاحم که قبل از سید رضی می زیسته،در کتاب صفین آورده و بعد از سید رضی ابن عساکر در تاریخ دمشق در شرح حال معاویه آن را نقل کرده البته آنچه را مرحوم سید رضی آورده تمام نامه نیست و نامه آغازی دارد که در مصادر نهج البلاغه آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 220) نامه مزبور ذیلی هم دارد که در کتاب تمام نهج البلاغه آمده است.

زمامداری امّت اسلامی را بر عهده بگیرد در حالی که نه سابقه درخشانی در اسلام دارد و نه از خانواده شریف و با تقوایی است.

در بخش سوم این نکته را گوشزد می فرماید که چرا دعوت به جنگ کرده ای مردم را رها کن و تنها به میدان بیا و با من نبرد تن به تن کن تا تکلیف مسلمانان روشن گردد و گذشته تاریخ اسلام را که طعم شمشیر را بر جد و برادر و دایی ات نشاندم به یاد تو آورد.

و بالاخره در بخش چهارم بهانه خونخواهی عثمان را مطرح می فرماید و می گوید:تو به خوبی می دانی چه کسی قاتل عثمان بوده است چرا به سراغ او نمی روی؟و در پایان می فرماید:می بینم که در میدان جنگ،ضجه و ناله لشکرت بلند می شود و شکست بعد از شکست دامنت را می گیرد و سرانجام به کتاب خدا پناه می بری در حالی که به آن ایمان نداری.

ص:134

بخش اوّل

اشاره

وَ کَیْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَکَشَّفَتْ عَنْکَ جَلَابِیبُ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ دُنْیَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِینَتِهَا،وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا.دَعَتْکَ فَأَجَبْتَهَا،وَ قَادَتْکَ فَاتَّبَعْتَهَا،وَ أَمَرَتْکَ فَأَطَعْتَهَا.وَ إِنَّهُ یُوشِکُ أَنْ یَقِفَکَ وَاقِفٌ عَلَی مَا لَا یُنْجِیکَ مِنْهُ مِجَنٌّ،فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ،وَ خُذْ أُهْبَةَ الْحِسَابِ،وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِکَ،وَ لَا تُمَکِّنِ الْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِکَ،وَ إِلَّا تَفْعَلْ أُعْلِمْکَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِکَ،فَإِنَّکَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّیْطَانُ مِنْکَ مَأْخَذَهُ،وَ بَلَغَ فِیکَ أَمَلَهُ،وَجَرَی مِنْکَ مَجْرَی الرُّوحِ وَ الدَّمِ.

ترجمه

چه خواهی کرد آنگاه که لباسهای (پر زرق و برق) این دنیا را که در آن فرو رفته ای از تنت برگیرند،دنیایی که با زینتهایش خود را جلوه داده و با لذت هایش (تو را) فریب داده است؟!

این دنیا تو را فرا خواند و اجابتش نمودی و زمامت را به دست گرفت و به دنبالش رفتی،فرمانت داد اطاعتش کردی.(ولی بدان) این دنیای فریبنده به زودی تو را وارد میدان نبردی می کند که هیچ سپری در آنجا تو را نجات نخواهد داد حال که چنین است از این امر (حکومت) کناره گیر و آماده حساب الهی شو و دامن را در برابر حوادثی که بر تو نازل می شود در هم پیچ و به حاشیه نشینان فرومایه گوش فرا نده.هر گاه به این دستور و رهنمود عمل نکنی به تو اعلام می کنم که خود را در غفلت فرو برده ای،زیرا فزونی نعمت تو را به طغیان وا داشته (به همین دلیل) شیطان بر تو مسلط شده و به آرزوی خود درباره تو رسیده و همچون روح و خون در سراسر وجودت جریان یافته است.

ص:135

شرح و تفسیر: نگاهی به آینده تاریک

نگاهی به آینده تاریک

همان گونه که در بالا گفتیم این نامه آغازی دارد که مرحوم سید رضی آن را در نهج البلاغه نیاورده است.امام علیه السلام در آغاز این نامه بعد از حمد و ثنای الهی و اشاره به زودگذر بودن دنیا و زندگی آن،خطاب به معاویه می فرماید:ای معاویه تو ادعای چیزی می کنی که اهلش نیستی؛نه در گذشته و نه در حال.نه دلیل بر مدعای خود (لیاقت حکومت بر مسلمانان) داری و نه شاهدی از قرآن مجید و نه سخنی از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله.آن گاه دست او را گرفته و به عواقب زندگی دنیا برده و وقوف او را در قیامت در پیشگاه خدا در نظرش مجسم می کند شاید از خطاهای خود باز گردد و در صراط مستقیم گام نهد؛می فرماید:«چه خواهی کرد آن گاه که لباسهای (پر زرق و برق) این دنیا را که در آن فرو رفته ای از تنت برگیرند،دنیایی که با زینتهایش خود را جلوه داده و با لذت هایش (تو را) فریب داده است»؛ (وَ کَیْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَکَشَّفَتْ عَنْکَ جَلَابِیبُ (1)مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ دُنْیَا قَدْ تَبَهَّجَتْ (2)بِزِینَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا).

سپس می افزاید:«این دنیا تو را فرا خواند و اجابتش نمودی و زمامت را به دست گرفت و به دنبالش رفتی،فرمانت داد اطاعتش کردی»؛ (دَعَتْکَ فَأَجَبْتَهَا، قَادَتْکَ فَاتَّبَعْتَهَا،وَ أَمَرَتْکَ فَأَطَعْتَهَا).

امام علیه السلام در این عبارات تشبیهات جالبی برای دنیا فرموده،زرق و برق دنیا را به لباسهای رنگارنگی تشبیه کرده که در تن می پوشند و یا چادری که به سر می کشند.زینتهای دنیا را فریبنده و لذت هایش را مایه جلب و جذب به سوی

ص:136


1- 1) .«جلابیب»جمع«جلباب»بر وزن«مفتاح»(این واژه به کسر جیم و فتح آن هر دو گفته می شود و به معنای چادر و پارچه ای است تمام بدن را می پوشاند و به پیراهن بلند و گشاد نیز اطلاق شده است).
2- 2) .«تبهّجت»از ریشه«بهج»و«بهجة»به معنای زیبائی و طراوت گرفته شده و«تبهّج»به معنای مسرور شدن به سبب زیبایی است.

آن شمرده.هوس بازان و کسانی که از ماهیّت دنیا بی خبرند به زودی به سوی آن جلب می شوند و برای اینکه بتوانند به این زینت ها و لذات ادامه دهند سر بر فرمان دنیا می نهند و اوامرش را اطاعت می کنند.

آن گاه امام علیه السلام به عاقبت این ماجرا اشاره کرده می فرماید:«این دنیای فریبنده به زودی تو را وارد میدان نبردی می کند که هیچ سپری در آنجا تو را نجات نخواهد داد حال که چنین است از این امر (حکومت) کناره گیر و آماده حساب الهی شو و دامن را در برابر حوادثی که بر تو نازل میشود در هم پیچ و به حاشیه نشینان فرومایه گوش فرا نده»؛ (وَ إِنَّهُ یُوشِکُ (1)أَنْ یَقِفَکَ وَاقِفٌ عَلَی مَا لَا یُنْجِیکَ مِنْهُ مِجَنٌّ (2)،فَاقْعَسْ (3)عَنْ هَذَا الْأَمْرِ،وَ خُذْ أُهْبَةَ (4)الْحِسَابِ،وَ شَمِّرْ (5)لِمَا قَدْ نَزَلَ بِکَ،وَ لَا تُمَکِّنِ الْغُوَاةَ (6)مِنْ سَمْعِکَ).

امام علیه السلام در این عبارات،هم ریشه انحرافات را برای معاویه بازگو می کند و هم راه درمان این درد را نشان می دهد؛می فرماید:بهترین راه این است که از حکومت شام کنار بروی و آماده حساب الهی شوی.

جمله« شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِکَ »یا اشاره به حوادث دردناکی است که در همین دنیا دامان معاویه و طرفدارانش را می گرفت و یا اشاره به حوادث روز قیامت است

ص:137


1- 1) .«یوشک»از ماده«وشک»بر وزن«اشک»به معنای تند رفتن گرفته شده،بنابراین«یوشک»مفهومش این است که به زودی فلان امر تحقق می یابد (و صحیح آن«یوشِک»با کسر شین است و گاه با فتح شین گفته می شود).
2- 2) .«مجنّ»به معنای سپر است.
3- 3) .«اقعس»صیغه امر است از ریشه«قعس»بر وزن«نفس»در اصل به معنای برآمدن سینه به طرف جلو و فرو رفتن پشت است.سپس به معنای عقب نشینی کردن از کاری آمده است و در عبارت بالا به همین معناست؛ یعنی:ای معاویه از امر خلافت عقب نشینی کن.
4- 4) .«اهبة»به معنای وسائل انجام کاری است.
5- 5) .«شمّر»از ریشه«تشمیر»و از ریشه«شمر»بر وزن«تمر»به معنای جمع کردن،برچیدن و آماده شدن آمده است و معادل آن در فارسی دامن همت به کمر زدن است.
6- 6) .«غواة»جمع«غاوی»به معنای گمراه است.

(احتمال دوم مناسب تر به نظر می رسد) و در هر حال چون این حوادث قطعی الوقوع بوده به صورت فعل ماضی بیان شده است.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن معاویه به یک سلسله امور معنوی تهدید می کند می فرماید:«و اگر به این دستور و رهنمود عمل نکنی به تو اعلام می کنم که خود را در غفلت فرو برده ای،زیرا فزونی نعمت تو را به طغیان وا داشته (به همین دلیل) شیطان بر تو مسلط شده و به آرزوی خود درباره تو رسیده است و همچون روح و خون در سراسر وجودت جریان یافته»؛ (وَ إِلَّا تَفْعَلْ أُعْلِمْکَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِکَ،فَإِنَّکَ مُتْرَفٌ (1)قَدْ أَخَذَ الشَّیْطَانُ مِنْکَ مَأْخَذَهُ،وَ بَلَغَ فِیکَ أَمَلَهُ،جَرَی مِنْکَ مَجْرَی الرُّوحِ وَالدَّمِ).

بعضی جمله« إِلَّا تَفْعَلْ ...»را اشاره به این دانسته اند که امام علیه السلام او را تهدید به جنگ می کند و منظور از اعلام،اعلام عملی است در حالی که هیچ یک از تعبیرات جمله های قبل و بعد از آن چنین مفهومی ندارد،بلکه مجموعه ای است از اندرزهای بیدارگر.

این نکته جالب است که معاویه در نامه اش امام علیه السلام را تهدید به جنگ نموده؛ ولی امام علیه السلام او را تهدید به سلطه شیطان بر او می کند و او را اندرز می دهد.

ص:138


1- 1) .«مترف»به معنای کسی است که دارای نعمت بسیار است و از آنجا که غالباً سبب طغیان می شود،مترف به معنای متنعّمان طاغی و گردن کش بکار می رود.

بخش دوم

اشاره

وَ مَتَی کُنْتُمْ یَا مُعَاوِیَةُ سَاسَةَ الرَّعِیَّةِ،وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ؟ بِغَیْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ، وَ لَا شَرَفٍ بَاسِقٍ،وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ.وَ أُحَذِّرُکَ أَنْ تَکُونَ مُتَمَادِیاً فِی غِرَّةِ الْأُمْنِیِّةِ،مُخْتَلِفَ الْعَلَانِیَةِ وَ السَّرِیرَةِ.

ترجمه

ای معاویه!چه زمانی شما حاکمان و مدبران رعیّت و والیان امر امّت اسلامی بوده اید آن هم بدون پیشی گرفتن در اسلام و شرافت والای معنوی؛پناه به خدا می بریم از اینکه ریشه های شقاوت گذشته آثار پایدار بگذارد و تو را بر حذر می دارم از اینکه در طریق غفلت ناشی از آمال و آرزوهای دراز همچنان به راه خود ادامه دهی.تو را بر حذر می دارم از اینکه آشکار و نهانت یکسان نباشد (در ظاهر دم از اسلام بزنی ولی در باطن در افکار جاهلیّت غوطه ور باشی).

شرح و تفسیر: از غفلت بر حذر باش

از غفلت بر حذر باش

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به عدم صلاحیّت معاویه و بنی امیّه برای حکومت بر امّت اسلام،هر چند بر بخشی از کشور اسلام باشد اشاره می کند،زیرا می داند مسأله خونخواهی عثمان و امثال آن بهانه ای بیش نیست؛هدف اصلی آن است که خود را بر مردم شام به عنوان یک حاکم اسلامی تحمیل کند؛می فرماید:

«ای معاویه چه زمانی شما حاکمان و مدبران رعیّت و والیان امر امّت اسلامی بوده اید آنهم بدون سبقت در اسلام و شرافت والای معنوی»؛ (وَ مَتَی کُنْتُمْ یَا

ص:139

مُعَاوِیَةُ سَاسَةَ الرَّعِیَّةِ،وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ؟ بِغَیْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ،وَ لَا شَرَفٍ بَاسِقٍ). (1)

درست است که خاندان بنی امیّه و اجداد آنها زمانی حکمران بودند ولی این مربوط به زمان جاهلیّت و کفر و شرک است و تعبیر به« وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ »نشان می دهد که منظور امام علیه السلام،عصر ظهور اسلام است؛زیرا می دانیم که به هنگام ظهور اسلام خاندان بنی امیّه و در رأس آنها ابوسفیان در جبهه مخالف اسلام کار می کردند و مدافع مشرکان و کفار بودند.

تعبیر به« سَاسَةَ الرَّعِیَّةِ »و« وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ »ممکن است از قبیل عطف تفسیری باشد و هر دو اشاره به همان حکومت اسلامی داشته باشد؛ولی این احتمال نیز وجود دارد که«سَاسَةَ الرَّعِیَّةِ»مربوط به دوران قبل از اسلام و تعبیر به«وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ»مربوط به ظهور بعد از اسلام باشد،زیرا قبل از اسلام بنی امیّه تنها زعیم قبیله خود بودند؛ولی رعیّت به معنای وسیع کلمه و به تعبیر دیگر«مردم مکّه» تحت زعامت عبدالمطلب و بعد از او ابوطالب قرار داشتند.

امام علیه السلام در تعبیر خود به« بِغَیْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ ...»به این واقعیّت اشاره می کند که حکومت و زمامداری بر امّت اسلامی نیاز به شرایطی دارد از جمله پیشگام بودن در اسلام و شرافت والای نسب در حالی که معاویه فرزند ابوسفیانی است که تا آخرین لحظه ها در برابر پیغمبر اکرم مقاومت کرد و داستان آلودگیهای مادر معاویه معروف است.

آن گاه امام علیه السلام در ضمن سه جمله به او هشدار می دهد؛نخست می فرماید:

«پناه به خدا می بریم از اینکه ریشه های شقاوت پیشین آثار پایدار بگذارد»؛ (وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ).

این جمله احتمالا اشاره به آن است که معاویه به خاطر وراثت نامناسبی که از پدر و مادر (ابوسفیان و هند جگرخوار) داشت و سالیان دراز با پیغمبر اسلام

ص:140


1- 1) .«باسق»به معنای بلند و مرتفع از ریشه«بسوق»بر وزن«طلوع»گرفته شده.

همراه پدرش مبارزه کرد،زمینه های شقاوت و انحراف در او آماده بود و جز با خودسازی و تلاش فراوان رهایی از آن ممکن نبود.

و در دومین جمله می افزاید:«و تو را بر حذر می دارم از اینکه در طریق غفلت ناشی از آمال و آرزوهای دراز همچنان به راه خود ادامه دهی»؛ (وَ أُحَذِّرُکَ أَنْ تَکُونَ مُتَمَادِیاً فِی غِرَّةِ (1)الْأُمْنِیِّةِ). (2)

این جمله نظر به همان چیزی دارد که بارها در روایات اسلامی به آن اشاره شده که آرزوهای دور و دراز،انسان را از خدا و روز جزا و حتی موقعیت خویش در دنیا غافل می سازد (و اما طول الامل فینسی الاخرة). (3)

و در سومین جمله می فرماید:«تو را بر حذر می دارم از اینکه آشکار و نهانت یکسان نباشد (در ظاهر دم از اسلام بزنی ولی در باطن در راه شرک و افکار جاهلیّت گام برداری)»؛ (مُخْتَلِفَ الْعَلَانِیَةِ وَ السَّرِیرَةِ).

این جمله اشاره به نفاق معاویه است که در ظاهر به عنوان خونخواهی عثمان و دفاع از مقام خلافت برخاسته بود ولی در باطن هدفی جز حکومت بر شام نداشت و می دانیم که حالت نفاق و دوگانگی ظاهر و باطن و گفتار و رفتار از شرک هم خطرناک تر است،زیرا مسلمانان تکلیف خود را با مشرکان و دشمنان اسلام می دانند در حالی که ممکن است منافقان را به خاطر پوششی که از اسلام در ظاهر دارند نشناسند و از پشت به آنها خنجر بزنند.

ص:141


1- 1) .«غرّة»به معنای غفلت،بی خبری و غرور است.
2- 2) .«الامنیّة»به معنای آرزو است و ریشه اصلی آن«منی»بر وزن«رمی»به معنای تقدیر و فرض است و اینکه به آرزوها تمنی و امنیة گفته می شود به این دلیل است که انسان مطالبی را در عالم خیال خود برای آینده فرض و تقدیر می کند و به آن دل می بندد.واژه امنیة غالبا در مواردی به کار می رود که آرزوهای دست نیافتنی در میان است.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 335،ح 3.

ص:142

بخش سوم

اشاره

وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَی الْحَرْبِ،فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَیَّ،وَ أَعْفِ الْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْقِتَالِ،لِتَعْلَمَ أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَی قَلْبِهِ وَالْمُغَطَّی عَلَی بَصَرِهِ! فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّکَ وَ أَخِیکَ وَ خَالِکَ شَدْخاً یَوْمَ بَدْرٍ،وَ ذَلِکَ السَّیْفُ مَعِی،وَ بِذَلِکَ الْقَلْبِ أَلْقَی عَدُوِّی،مَا اسْتَبْدَلْتُ دِیناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِیّاً.وَ إِنِّی لَعَلَی الْمِنْهَاجِ الَّذِی تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ،وَ دَخَلْتُمْ فِیهِ مُکْرَهِینَ.

ترجمه

تو مرا به جنگ دعوت کردی (اگر راست می گویی) مردم را کنار بگذار و خودت تنها به میدان بیا و هر دو لشکر را از جنگ معاف کن تا بدانی چه کسی گناهان بر قلبش زنگار نهاده و چه کسی پرده بر دیده او افتاده است؟! من ابوالحسن هستم،قاتل جد و برادر و دایی تو در روز بدر،و بر مغز آنها کوبیدم و همان شمشیر اکنون با من است و با همان قلب (و همان جرأت و شهامت) با دشمنم روبه رو می شوم من نه بدعتی در دین گذاشته ام نه پیامبر جدیدی انتخاب کرده ام من بر همان طریقی هستم که شما پس از آنکه با اکراه آنرا پذیرفتید با میل خود ترکش کردید!

شرح و تفسیر: همواره بر طبق هدایت گام برمی دارم

همواره بر طبق هدایت گام برمی دارم

امام علیه السلام در این بخش از نامه به پاسخ بخش دیگری از نامه معاویه می پردازد؛ معاویه با کلمات زننده و جسورانه و بی ادبانه امام علیه السلام را تهدید به جنگ می کند و

ص:143

حضرت را به عنوان کسی که بر چشمش پرده افکنده شده و قلبش زنگار گرفته نام می برد.راستی عجیب است کسی که از بازماندگان عصر جاهلیّت و فرزند سرسخت ترین دشمنان اسلام است به کسی که تمام وجودش از کودکی تا پایان عمر در خدمت اسلام بوده و شجاع ترین مرد عرب شمرده می شود این گونه جسورانه سخن بگوید.

به هر حال می فرماید:«تو مرا به جنگ دعوت کردی (اگر راست می گویی) مردم را کنار بگذار و خودت تنها به میدان بیا و هر دو لشکر را از جنگ معاف کن تا بدانی چه کسی گناهان بر قلبش زنگار نهاده و چه کسی پرده بر دیده او افتاده است»؛ (وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَی الْحَرْبِ،فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَیَّ،وَ أَعْفِ الْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْقِتَالِ،لِتَعْلَمَ أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَی قَلْبِهِ،وَالْمُغَطَّی عَلَی بَصَرِهِ).

امام علیه السلام بی آنکه معاویه را صریحاً به تعبیراتی که خودش داشته خطاب نماید، پاسخ دندان شکنی به معاویه می دهد که اگر در تهدید به جنگ صادق است،به جای اینکه خون های مسلمین از دو طرف ریخته شود تک و تنها به میدان بیاید و در برابر امام علیه السلام قرار گیرد و به یقین معاویه پاسخی برای این پیشنهاد نداشت، زیرا هرگز خود را مرد چنین میدانی نمی دانست.

مرحوم مغنیه از کتاب الامامة و السیاسه نکته جالبی در اینجا نقل کرده که هنگامی که این پیام به معاویه رسید عمرو بن عاص به معاویه گفت:آیا تو می ترسی به میدان علی بروی؟ و اللّه من می روم،هر چند هزار بار کشته شوم؛لذا در ایام صفین عمرو بن عاص در برابر علی علیه السلام به میدان آمد و امام علیه السلام نیزه ای بر او زد و او به زمین افتاد در اینجا عمرو برای نجات خود چاره ای جز این ندید که لباس خود را بالا بزند و عورتش را آشکار سازد،چرا که می دانست امام علیه السلام حیا می کند و باز می گردد و از کشته شدن نجات می یابد.

به همین دلیل بعد از آن معاویه به عمرو بن عاص می گفت:دو چیز تو را از

ص:144

مرگ نجات داد:اوّل عورتت و دوم حیای علی بن ابی طالب.

سپس امام علیه السلام در تأیید این سخن می فرماید:«من ابوالحسن هستم،قاتل جد و برادر و دایی تو در روز بدر،و بر مغز آنها کوبیدم و همان شمشیر اکنون با من است و با همان قلب (و همان جرأت و شهامت) با دشمنم روبرو می شوم»؛ (فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّکَ وَ أَخِیکَ وَ خَالِکَ شَدْخاً یَوْمَ بَدْرٍ،وَ ذَلِکَ السَّیْفُ مَعِی، وَ بِذَلِکَ الْقَلْبِ أَلْقَی عَدُوِّی).

می دانیم که«عتبة بن ربیعة»پدر هند که مادر معاویه بود روز جنگ بدر در برابر«عبیدة بن حارث»(پسر عموی علی علیه السلام) قرار گرفت،امام علیه السلام به کمک عبیده شتافت و او را به قتل رساند،برادر معاویه به نام«شیبة بن ابوسفیان»در برابر حمزه قرار گرفت و امام علیه السلام به کمک حمزه او را به خاک افکند و دایی معاویه که«ولید بن عتبه»نام داشت به تنهایی در برابر امام علیه السلام قرار گرفت و امام علیه السلام او را بر خاک افکند.

با توجّه به اینکه«شدخ»به معنای شکستن چیز تو خالی است،این تعبیر امام علیه السلام بیانگر این حقیقت است که جد و برادر و دایی معاویه که در روز جنگ بدر کشته شدند جمجمه هایی تو خالی داشتند که خالی از مغز متفکّر بود.

در حالی که معاویه در نامه اش الفاظ تند و داغ ولی تو خالی بکار می برد، علی علیه السلام تعبیراتی ملایم تر و آمیخته با قوت و قدرت واقعی ذکر می کند.معاویه دعوت به جنگ گروهها می کند،علی علیه السلام او را دعوت به جنگ تن به تن؛یعنی معاویه را فرا می خواند.

معاویه بی آنکه ادعای خود را با یک مدرک تاریخی تأیید کند،سخن می گوید و علی علیه السلام دست او را گرفته به سوابق تاریخی روشن و آشکار از جنگ بدر می برد و به او گوشزد می کند که من همان علی بن ابی طالبم و شمشیرم همان شمشیر و قلب نیرومندم همان قلب است و شجاعتم همان شجاعت.

ص:145

آن گاه به نکته دیگری اشاره می کند و آن ثبات و بقا در مسیر معنوی اسلام است می فرماید:«من نه بدعتی در دین گذاشته ام نه پیامبر جدیدی انتخاب کرده ام من بر همان طریقی هستم که شما پس از آنکه با اکراه آنرا پذیرفتید با میل خود ترکش کردید»؛ (مَا اسْتَبْدَلْتُ دِیناً،وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِیّاً.وَ إِنِّی لَعَلَی الْمِنْهَاجِ الَّذِی تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ،وَ دَخَلْتُمْ فِیهِ مُکْرَهِینَ).

اشاره به اینکه ابوسفیان و دار و دسته اش روز فتح مکّه با اکراه اسلام را ظاهراً پذیرفتند و قراین تاریخی نشان می دهد که اعتقاد راستین به اسلام نداشت و لذا بعد از آنکه بنی امیّه حکومت را در زمان خلیفه سوم به دست گرفتند،بسیاری از اصول اسلام و سنّت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را زیر پا گذاردند و بیت المال مسلمین را غارت کردند و نیازمندان را که مالک اصلی آن بودند محروم ساختند.

از آنچه در بالا گفته شد معلوم گردید که منظور امام علیه السلام از اینکه می فرماید:

«شما اسلام را با میل خود ترک کردید»،مربوط به بعد از پذیرش اسلام است؛ یعنی نخست با اکراه آن را پذیرفتید سپس پس از آنکه قدرت پیدا کردید سنت های پیغمبر را یکی پس از دیگری شکستید.شاهد این سخن آنکه امام علیه السلام می گوید:«من هرگز دینم را تغییر ندادم و سنّت را نشکستم»،بنابراین آنچه جمعی از شارحین نهج البلاغه گفتند که جمله« تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ »راجع به عدم پذیرش اسلام قبل از فتح مکّه است با توجّه به سخنی که امام علیه السلام درباره خود می گوید تفسیر صحیحی به نظر نمی رسد.به خصوص که واژه ترک در جایی گفته می شود که انسان قبلاً چیزی را پذیرفته باشد یا به مکانی رفته باشد و یا آن را رها سازد.

نکته ها
1-مقایسۀ شجاعت امام علیه السلام با دشمنانش

از نکات جالبی که درباره میزان شجاعت معاویه و عمرو عاص در تواریخ

ص:146

آمده این است که واقدی مورخ معروف-طبق آنچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده،می نویسد:- بعد از آنکه علی علیه السلام شهید شد و معاویه بر عریکه قدرت نشست،روزی به عمرو عاص گفت:ای ابا عبد اللّه (کنیه عمرو عاص ابا عبد اللّه بود) هر زمان که تو را می بینم خنده ام می گیرد.عمرو گفت:برای چه؟ گفت:من به یاد روزی می افتم که علی در صفین به تو حمله کرد و تو از وحشت برای اینکه از مرگ حتمی نجات یابی عورت خود را آشکار ساختی (و علی حیا کرد و تو نجات یافتی) عمرو گفت:من هم از دیدن تو بیشتر خنده ام می گیرد،زیرا به یاد آن روز می افتم که علی فریاد زد و تو را به میدان دعوت کرد ناگهان نفس در سینه ات پیچید و زبان در دهانت قفل شد و آب دهانت در گلویت گیر کرد و لرزه بر اندامت افتاد و چیز دیگری از تو سر زد که نمی خواهم بگویم.معاویه گفت چگونه ممکن است چنین چیزی شده باشد در حالی که دو قبیله عک و اشعریون از من حمایت می کردند؟ عمرو گفت:تو خود می دانی که آنچه را گفتم واقع شد در حالی که آن دو قبیله هم اطراف تو را گرفته بودند حال فکر کن اگر به میدان می آمدی چه بر سرت می آمد معاویه که پاسخی برای این سخن نداشت گفت:ای ابا عبد اللّه شوخی را رها کن و سخنان جدی بگو،ترس و فرار از علی بر هیچ کس عیب نیست؛ (ان الجبن و الفرار من علی لا عار علی احد فیهما). (1)

ص:147


1- 1) .از نکات جالب تاریخ اینکه شبیه این داستان درباره بسر بن ارطاة که او را یکی از شجاعان عرب می دانستند واقع شد.ابن عبد البر در کتاب استیعاب (ج 1،ص 164) آورده است که بسر با معاویه در صفین حضور داشت.معاویه بسر را تشجیع به جنگ با امیر مؤمنان کرد و به او گفت:«من شنیده ام تو آرزو داری با او روبه رو شوی اگر بر او پیروز شوی دنیا و آخرت در اختیار توست»و پیوسته او را تشجیع می کرد و به او وعده می داد تا اینکه بسر چشمش به امیر مؤمنان افتاد که در میدان جنگ بود.بسر به سوی امام علیه السلام آمد و با امام درگیر شد.حضرت با ضربه ای او را بر زمین افکند او نیز متوسل به همان چیزی شد که عمرو عاص متوسل شده بود؛ یعنی پیراهن خود را بالا زد و عورت خود را نمایان ساخت.امام از او چشم پوشید همان گونه که از عمرو عاص چشم پوشیده بود.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 6،ص 316 و 317)
2-آیا معاویه در جنگ بدر حضور داشت؟

ابن ابی الحدید می گوید:از استادم نقیب پرسیدم آیا معاویه در جنگ بدر همراه مشرکان حاضر بود؟ گفت:آری سه نفر از اولاد ابوسفیان حنظله،عمرو و معاویه در این جنگ حضور داشتند یکی از آنها (حنظله) کشته شد و دیگری (عمرو) اسیر گشت و معاویه فرار کرد و پیاده به سوی مکّه به راه افتاد هنگامی که به مکّه رسید هر دو پای او ورم کرده بود و دو ماه معالجه کرد تا بهبودی یافت.

سپس استاد او می افزاید:هیچ یک از مورخان در این مسأله تردید ندارند که حنظله به دست علی علیه السلام کشته شد و برادرش عمرو اسیر گشت.علاوه بر این غیر از معاویه کسی در جنگ بدر فرار کرد،که از همه اینها شجاع تر بود و آن عمرو بن عبدود،یکه تاز میدان بود.او در جنگ بدر حضور داشت و با پای پیاده فرار کرد و هنگامی که به مکّه رسید بیمار بود و بعد از بهبودی در جنگ خندق شرکت کرد و به دست علی علیه السلام کشته شد و آنچه از دست امام علیه السلام روز بدر رفته بود روز خندق جبران شد.

سپس می افزاید:مردی از اعمش سؤال کرد:آیا معاویه از بدریون بود؟ گفت:

آری معاویه در جنگ بدر حضور داشت؛ولی در لشکر دشمن.

امام علیه السلام نیز در یکی از نامه های خود به داستان فرار معاویه اشاره می فرماید و می گوید:من چیزی را به خاطر تو می آورم که حتماً فراموش نکرده ای،در آن روز که برادرت حنظله کشته شد و برادر دیگرت را اسیر کردم و به سراغ تو آمدم فرار کردی و اگر نه این بود که من فرار کنندگان را تعقیب نمی کنم،تو سومین آنها بودی. (1)

ص:148


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 84-85.

بخش چهارم

اشاره

وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ.وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَیْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاکَ إِنْ کُنْتَ طَالِباً،فَکَأَنِّی قَدْ رَأَیْتُکَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْکَ ضَجِیجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ،وَ کَأَنِّی بِجَمَاعَتِکَ تَدْعُونِی جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ،وَ الْقَضَاءِ الْوَاقِعِ،وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ،إِلَی کِتَابِ اللّهِ،وَ هِیَ کَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ،أَوْ مُبَایِعَةٌ حَائِدَةٌ.

ترجمه

تو گمان کردی برای انتقام خون عثمان آمده ای،درحالی که خوب می دانی خون او کجا (و به دست چه کسی) ریخته شد و اگر به راستی طالب خون او هستی،از همان جا که میدانی آنرا طلب کن،گویا تو را می بینم که از رویارویی در جنگ ضجه و ناله می کنی همچون شتران سنگین بار و گویا تو را مشاهده می کنم که با جمعیت خود بر اثر ضربات پی در پی و فرمان حتمی شکست و کشتگانی که پشت سر هم روی زمین می افتند،ناله و فریاد بر آورده ای و مرا به کتاب خدا دعوت می کنی و این در حالی است که جمعیت تو به آن کافر و منکرند یا بیعت خود را شکسته اند.

شرح و تفسیر: آینده ه شوم و تاریک دشمن !

آینده ه شوم و تاریک دشمن !

در آخرین بخش این نامه امام علیه السلام باز به از داستان قتل عثمان سخن می گوید که معاویه آن را بهانه ای برای تمرّد و مخالفت خود قرار داده بود و خونخواهی

ص:149

عثمان را بهانه کرده بود می فرماید:«تو گمان کردی برای انتقام خون عثمان آمده ای درحالی که خوب می دانی خون او کجا (و به دست چه کسی) ریخته شد و اگر به راستی طالب خون او هستی،از همان جا که میدانی آن را طلب کن»؛ (وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ جِئْتَ ثَائِراً (1)بِدَمِ عُثْمَانَ.وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَیْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاکَ إِنْ کُنْتَ طَالِباً).

اشاره به اینکه اگر شرکای خون عثمان را می خواهی دوستان تو طلحه و زبیر بودند و اگر به دنبال کسانی هستی که او را تنها گذاشتند و فریاد استغاثه او را پاسخ ندادند،خودت بودی که عثمان به تو نوشت و از تو تقاضای کمک کرد؛ولی تو هیچ گامی برای او بر نداشتی،بنابراین تو در خونخواهی عثمان صادق نیستی و اگر صادق بودی مسیری غیر از این داشتی.

سپس امام علیه السلام آینده جمعیت معاویه و جنگ او را با یارانش چنین پیشگویی می کند،می فرماید:«گویا تو را می بینم که از رویارویی در جنگ ضجه و ناله می کنی همچون شتران سنگین بار»؛ (فَکَأَنِّی قَدْ رَأَیْتُکَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْکَ (2)ضَجِیجَ الْجِمَالِ (3)بِالْأَثْقَالِ).

همان گونه که می دانیم این پیشگویی در جنگ صفین واقع شد و هنگامی که لشکر امام علیه السلام عرصه را بر لشکر معاویه تنگ کرده بودند و مالک اشتر به سراپرده معاویه نزدیک می شد و چیزی نمانده بود او را به قتل برساند،فریاد و ناله معاویه و همراهانش بلند شد.

و در پیشگویی دوم می فرماید:«و گویا تو را مشاهده می کنم که با جمعیت خود بر اثر ضربات پی در پی و فرمان حتمی شکست و کشتگانی که پشت سر هم

ص:150


1- 1) .«ثائر»به معنای خونخواه از ریشه«ثئر»بر وزن«سرد»به معنای خونخواهی گرفته شده و اینکه درباره بعضی از معصومین علیهم السلام گفته می شود:«یا ثار اللّه»یعنی ای کسی که خونخواهش خداست نه یک فرد و یک قبیله.
2- 2) .«عضّ»از ریشه«عضّ»به معنای دندان گرفتن گرفته شده است.
3- 3) .«جمال»جمع«جمل»به معنای شتر است؛مانند«جبال»که جمع«جبل»است.

روی زمین می افتند،ناله و فریاد بر آورده ای و مرا به کتاب خدا دعوت می کنی و این در حالی است که جمعیت تو به آن کافر و منکرند یا بیعت خود را شکسته اند»؛ (وَ کَأَنِّی بِجَمَاعَتِکَ تَدْعُونِی جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ،وَ الْقَضَاءِ الْوَاقِعِ،وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ،إِلَی کِتَابِ اللّهِ،وَ هِیَ کَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ،أَوْ مُبَایِعَةٌ حَائِدَةٌ). (1)

این پیشگویی نیز کاملا به وقوع پیوست و هنگامی که لشکر شام زیر ضربات یاران علی علیه السلام توان خود را از دست داده بودند و پی در پی روی خاک می افتادند، گروهی به همراهی عمرو عاص قرآنها را بر سر نیزه کردند و گفتند:ما تسلیم کتاب اللّه هستیم و هر چه بگوید سر بر فرمانش می نهیم.این در حالی بود که گروهی از شامیان در حقیقت کافر و منکر کتاب اللّه بودند؛زیرا با امام علیه السلام به حق بیعت نکرده بودند و گروه دیگری در میان آنها از بیعت کنندگان با امام علیه السلام بودند که بر خلاف تمام اصول شناخته شده اسلامی و رسم دیرینه ای که در میان عرب بود بیعت خود را شکستند و به معاویه و دشمنان امام علیه السلام پیوستند.

البته ممکن است کسانی ایراد کنند که این تعبیر امام علیه السلام راه سوء استفاده را به دشمن برای استفاده ناصواب از قرآن مجید به هنگام نزدیک شدن به شکست نهایی نشان داد؛ولی این سخن صحیح نیست،زیرا امام علیه السلام تنها اشاره مجمل و کمرنگی به این جریان می کند که برای معاویه و یارانش در آن زمان مفهوم نبود، زیرا تنها سخن از دعوت به کتاب اللّه به میان آورده،هر چند امروز برای ما که از ماجرای تاریخی آن آگاهیم،این اشاره اشاره گویایی است.

نکته: پیش بینی هایی که انجام شد

پیش بینی هایی که انجام شد

پیشگویی هایی که امام علیه السلام در این نامه کرده و برای معاویه نوشته است دقیقا

ص:151


1- 1) .«حائدة»به معنای مایل شونده از طریق مستقیم از ریشه«حید»بر وزن«صید»به معنای میل به یک طرف. این واژه به معنای بیعت شکن نیز بکار می رود.

صورت گرفت،زیرا صبح روز سه شنبه دهم ماه صفر سال 37 هجری پس از نماز صبح دو لشکر به سختی با یکدگر نبرد کردند.لشکر شام سخت وامانده شد و لشکر امام علیه السلام که با سخنان گرم و آتشین مالک اشتر پیش می رفت،چیزی نمانده بود که لشکر شام را به کلی متلاشی کند و معاویه را به قتل برسانند یا اسیر کنند.

عمار بن ربیعه می گوید:اشتر در میان یارانش ایستاد و گفت:«تمام خاندانم به فدایتان باد آنچنان به شدت حمله کنید که خدا را از خود خوشنود سازید و آیین حق را عزت بخشید به من نگاه کنید به هر سو حمله کردم حمله کنید».

اشتر چنان غرق در جنگ شده بود که کلاهش را از سر برداشت و بر قربوس زین (قسمت برجسته جلوی زین)گذارد و فریاد می زد:مؤمنان استقامت کنید.

ابن ابی الحدید در اینجا می گوید:آفرین به مادری که او را زاد اگر کسی سوگند یاد کند که بعد از علی علیه السلام در میان عرب و عجم کسی شجاع تر از اشتر نبوده، خلافی نگفته است.

سرانجام مالک اشتر و همراهانش لشکر شام را در هم پیچیدند،پرچم داران آنها را کشتند و تا لشکرگاه آنان پیش تاختند.این جنگ تا شب هم ادامه یافت که آن شب به نام«لیلة الهریر» (1)معروف شد.

در این هنگام اشتر فرمانده میمنه لشکر بود و ابن عباس فرمانده میسره و علی علیه السلام در قلب سپاه و نشانه های پیروزی و پیشرفت کاملا آشکار شد.

این جریان را به معاویه گزارش دادند و او عمرو عاص را طلبید و گفت امشب شبی است که تا فردا کار ما یکسره خواهد شد فکری کن و نقشه ای طرح نما.

عمرو گفت مردان تو توان مردان علی علیه السلام را ندارند به علاوه تو مثل علی علیه السلام نیستی هدف او شهادت در راه خداست و هدف تو دنیا،از همه گذشته عراقیان از

ص:152


1- 1) .«هریر»در لغت به معنای زوزه کشیدن سگ به هنگان ناراحتی است و این اشاره به ناله و فریاد شامیان در آن شب دارد.

پیروزی تو وحشت دارند،زیرا می دانند تو به آنها ستم می کنی ولی شامیان از پیروزی علی علیه السلام ترسی ندارند،زیرا می دانند او مردی با محبّت است و به کسی ظلم و ستم نخواهد کرد.تنها راهی که به نظر من می رسد این است که لشکر تو به هنگام صبح قرآنها را بر نیزه کنند و بگویند ما به حکومت قرآن راضی هستیم، این کار میان لشکر علی علیه السلام اختلاف خواهد افکند و جنگ سرنوشت دیگری پیدا می کند.و چنین شد که شرح آن را در گذشته بیان کردیم. (1)

ص:153


1- 1) .به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2،ص 205-256 مراجعه شود.

ص:154

11- به سپاهی که آنها را به سوی دشمن فرستاد

اشاره

و من وصیة له علیه السلام

وصّی بها جیشا بعثه إلی العدو

از وصایا و سفارشهای امام علیه السلام است

به سپاهی که آنها را به سوی دشمن فرستاد (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در شرح سند نامه ذکر شده است،این نامه بخشی از نامه ای است که امام علیه السلام برای دو نفر از فرماندهان لشکر هنگام حرکت به سوی صفین مرقوم داشت و گفته شده که امام علیه السلام،مالک اشتر را امیر بر هر دو فرمانده قرار داد.

ص:155


1- 1) .سند نامه: این نامه را پیش از سید رضی،نصر بن مزاحم که حدود 200 سال قبل از سید رضی می زیسته،در کتاب صفین آورده و حسن بن شعبه حرّانی در تحف العقول و دینوری در کتاب الاخبار الطوال نقل کرده اند.ابن میثم بحرانی که از شارحان نهج البلاغه است این نامه را با اضافات قابل توجهی آورده که نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 224) نویسنده مصادر تصریح می کند که این نامه بخشی از نامه مفصل تری است که امام علیه السلام آن را به زیاد بن نضر حارثی و شریح بن هانی که فرمانده دو لشکر از لشکریان امام علیه السلام بودند نگاشت.در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این نامه تحت شماره 1 از نامه امیر مؤمنان علی علیه السلام در ص 945 آمده است.

امام علیه السلام در این نامه تمام امور مهمّی را که مربوط به روشهای لشکرکشی و موضع گیری در برابر دشمن است و چگونگی استفاده از فرصت ها و پرهیز از کمین دشمن و چگونگی حمایت از لشکر در شبها به هنگام استراحت و مسائل دقیق دیگری از این قبیل را بیان فرموده است.به راستی دقت نظر امام علیه السلام به قدری عمیق است که برنامه تنظیمی حضرتش در هر عصر و زمان برای لشکریان اسلام قابل استفاده است.

ص:156

فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوٍّ أَوْ نَزَلَ بِکُمْ،فَلْیَکُنْ مُعَسْکَرُکُمْ فِی قُبُلِ الْأَشْرَافِ،أَوْ سِفَاحِ الْجِبَالِ،أَوْ أَثْنَاءِ الْأَنْهَارِ،کَیْمَا یَکُونَ لَکُمْ رِدْءاً،وَ دُونَکُمْ مَرَدّاً.وَ لْتَکُنْ مُقَاتَلَتُکُمْ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَوِ اثْنَیْنِ،وَ اجْعَلُوا لَکُمْ رُقَبَاءَ فِی صَیَاصِی الْجِبَالِ، وَ مَنَاکِبِ الْهِضَابِ،لِئَلَّا یَأْتِیَکُمُ الْعَدُوُّ مِنْ مَکَانِ مَخَافَةٍ أَوْ أَمْنٍ.وَ اعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُیُونُهُمْ،وَ عُیُونَ الْمُقَدِّمَةِ طَلَائِعُهُمْ.وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّفَرُّقَ:فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِیعاً وَ إِذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِیعاً،وَ إِذَا غَشِیَکُمُ اللَّیْلُ فَاجْعَلُوا الرِّمَاحَ کِفَّةً،وَ لَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً.

ترجمه

هنگامی که به دشمن رسیدید یا دشمن به سراغ شما آمد،لشکرگاه خود را در جلوی تپه ها یا دامنه کوهها یا کنار نهرها قرار دهید تا سبب حفاظت و ایمنی شما گردد و بهتر بتوانید از پیش رو به دفاع بپردازید و باید همواره پیکار شما با دشمن از یک سو یا دو سو باشد (نه بیشتر زیرا تعدّد جهات باعث تجزیه لشکر و تشتت قوا و آسیب پذیری آن می شود) مراقبان و دیدبانهایی بر قلّه کوهها و روی تپّه ها و بلندیها قرار دهید مبادا دشمن از جایی که محل خطر یا مورد اطمینان شماست ناگهان به شما حمله کند و بدانید مقدّمه لشکر چشمهای لشکرند،و چشمهای مقدّمه،پیشگامان و نیروی اطلاعاتی لشکرند.

از پراکندگی و تفرقه سخت بپرهیزید؛بنابراین هنگامی که توقف کردید و پیاده شدید،همه با هم پیاده شوید و هر گاه کوچ کردید همه با هم کوچ کنید و هنگامی که پرده های تاریکی شب شما را پوشاند،نیزه داران را با نیزه به صورت

ص:157

دایره ای در اطراف لشکر قرار دهید (و لشکر در وسط آن استراحت کند) ولی خوابتان باید بسیار سبک و کوتاه باشد همچون شخصی که آب را جرعه جرعه می نوشد و یا مضمضه می کند.

شرح و تفسیر: آرایش صحیح لشکر

آرایش صحیح لشکر

امام علیه السلام در این نامه و دستور العمل هفت فرمان مهمّ جنگی را برای آرایش صحیح لشکر و پیروزی بر دشمن بیان فرموده که دقت نظر آن حضرت را در مسائل مربوط به فرماندهی لشکر نشان می دهد.

نخست می فرماید:«هنگامی که به دشمن رسیدید یا او به سراغ شما آمد، لشکرگاه خود را در جلو تپه ها یا دامنه کوهها یا کنار نهرها قرار دهید تا سبب حفاظت و ایمنی شما گردد و بهتر بتوانید از پیش رو به دفاع بپردازید»؛ (فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوٍّ أَوْ نَزَلَ بِکُمْ فَلْیَکُنْ مُعَسْکَرُکُمْ فِی قُبُلِ الْأَشْرَافِ (1)،أَوْ سِفَاحِ (2)الْجِبَالِ،أَوْ أَثْنَاءِ (3)الْأَنْهَارِ،کَیْمَا یَکُونَ لَکُمْ رِدْءاً (4)،وَ دُونَکُمْ مَرَدّاً). (5)

امام علیه السلام هدف از این دستور را بیان فرموده،زیرا هنگامی که لشکر در کنار بلندی ها یا دامنه کوه یا کنار نهر باشد،این احتمال که دشمن لشکر را دور بزند و از عقب حمله کند و یا لشکر را به محاصره در آورد بسیار ضعیف خواهد بود.

ص:158


1- 1) .«اشراف»جمع«شرف»بر وزن«هدف»به معنای مکان مرتفع است و تعبیر به«قبل الاشراف»یعنی در جلوی بلندیها.
2- 2) .«سفاح»در اصل به معنای ریزش آب است سپس به دامنه کوه«سفاح»گفته شده،زیرا آب از آن فرو می ریزد این واژه به عنوان کنایه در مورد زنا نیز بکار رفته است.
3- 3) .«اثناء»جمع«ثنی»بر وزن«صنف»به معنای پیچ و خم است این واژه«اثناء»نیز به معنای وسط چیزی به کار می رود.
4- 4) .«ردء»به معنای یار و یاور است.
5- 5) .«مردّ»گاه به معنای مانع و گاه به معنای محل بازگشت به کار می رود و در جمله بالا-همان گونه که گفتیم - هر دو معنا قابل قبول است.

امام علیه السلام در بیان دلیل این دستور به دو نکته اشاره می کند؛نخست اینکه این گونه موضع گیری به شما کمک می کند و دیگر اینکه مانع حمله دشمن است.

مفهوم جمله دوم روشن است،زیرا دشمن در چنین شرایطی نمی تواند از پشت سر حمله کند و مفهوم جمله اوّل ممکن است این باشد که اگر لشکرگاه در دامنه شیب داری باشد،حرکت به سوی دشمن آسان تر است و حرکت دشمن به سوی لشکر اسلام سخت تر،البته این سخن تنها در مورد دامنه کوه ها و تپه ها صادق است.

این احتمال نیز در معنای«مردّ»وجود دارد که منظور از«مردّ»محل بازگشت بوده باشد یعنی هر گاه گروهی از شما بخواهند ساعتی عقب نشینی کرده و استراحت کنند و آماده حمله مجدّد شوند،دامنه کوه ها و مانند آن محل بازگشت خوبی برای آنان خواهد بود.

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که چنین موضعی فایده سومی نیز دارد و آن اینکه افراد بزدل و ترسو از لشکر خودی کمتر می توانند فرار کنند، زیرا پشت سر مانعی وجود دارد.

سپس امام علیه السلام به دستور دوم اشاره کرده می فرماید:«و باید همواره پیکار شما با دشمن از یک سو یا دو سو باشد (نه بیشتر،زیرا تعدّد جهات باعث تجزیه لشکر و تشتّت قوا و آسیب پذیری آن می شود)»؛ (وَ لْتَکُنْ مُقَاتَلَتُکُمْ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَوِ اثْنَیْنِ).

به همین دلیل یکی از دام های دشمنان در گذشته و امروز این بوده که برای در هم شکستن مخالفین خود جبهه های متعدّدی در جنگهای نظامی یا سیاسی بگشایند تا نیروی مخالف را تجزیه و متشتّت کنند.ممکن است منظور از دو جبهه،دو جبهه مختلف مثلاً شرقی و غربی نباشد،بلکه دو جبهه باشد که به اصطلاح امروز به صورت دایره و گازانبری پیش می رود و نتیجه اش ممکن است به محاصره کامل دشمن بینجامد.

ص:159

آن گاه در سومین دستور می فرماید:«مراقبان و دیدبان هایی بر قلّه کوهها و روی تپه ها و بلندیها قرار دهید مبادا دشمن از جایی که محل خطر یا مورد اطمینان شماست ناگهان به شما حمله کند»؛ (وَ اجْعَلُوا لَکُمْ رُقَبَاءَ فِی صَیَاصِی (1)الْجِبَالِ،وَ مَنَاکِبِ (2)الْهِضَابِ،لِئَلَّا یَأْتِیَکُمُ الْعَدُوُّ مِنْ مَکَانِ مَخَافَةٍ أَوْ أَمْنٍ).

امام علیه السلام در این دستور دو نقطه حساس را مورد توجّه قرار داده است؛یکی قلّه کوه ها و دیگر فراز تپه ها و بلندی ها،چرا که اشراف بر تمام اطراف دارند و قرار دادن دیده بان در آنجا جلوی حمله های غافلگیرانه را می گیرد.

تعبیر به« مَکَانِ مَخَافَةٍ أَوْ أَمْنٍ »ناظر به این است که حمله غافلیگرانه دشمن ممکن است از محلی باشد که انتظار آن نمی رود یا محلی که انتظار آن می رود، بنابراین باید دیده بان ها تمام این نقاط را زیر نظر داشته باشند.

در چهارمین دستور اشاره به یکی از تقسیمات مهم لشکر کرده می فرماید:«و بدانید مقدمه لشکر چشمهای لشکرند،و چشمهای مقدّمه،پیشگامان و نیروی اطلاعاتی لشکرند»؛ (وَ اعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُیُونُهُمْ،وَ عُیُونَ الْمُقَدِّمَةِ طَلَائِعُهُمْ).

در گذشته چنین معمول بود که هرگز انبوه لشکر همه با هم حرکت نمی کردند بلکه گروهی از زبده ها را به عنوان مقدمه به فاصله ای جلوتر می فرستادند و در میان این گروه افراد زبده تری بودند که پیشاهنگان و طلایه داران بودند که در واقع به عنوان نیروهای اطلاعاتی زبردست لشکر عمل می کردند و به محض آگاهی از وضع دشمن،فرمانده اصلی لشکر را با خبر می ساختند تا بتوانند موضع گیری صحیحی داشته باشند.

ص:160


1- 1) .«صیاصی»جمع«صیصیة»یا«صیصه»در اصل به معنی شانه ای است که بافنده تار و پود پارچه خود را با آن نظم می بخشد و یا شاخکی که در پای بعضی از پرندگان است سپس به قلعه های محکم که بر فراز کوه ها ساخته می شود و نیز به قله کوه ها اطلاق شده است و در عبارت بالا معنی اخیر اراده شده است.
2- 2) .«مناکب»جمع«منکب»بر وزن«مغرب»به معنای شانه و دوش است و با توجّه به اینکه هضاب جمع هضبة (بر وزن حمزة) به معنای کوه های پهن نسبتا مسطح است،«مناکب هضاب»به معنای قسمت های بالای این گونه کوه هاست که شانه کوه محسوب می شود.

در دستور پنجم آنها را به شدت از تفرقه بر حذر می دارد می فرماید:«از پراکندگی و تفرقه سخت بپرهیزید،بنابراین هنگامی که توقف کردید و پیاده شدید،همه با هم پیاده شوید و هر گاه کوچ کردید همه با هم کوچ کنید»؛ (وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّفَرُّقَ:فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِیعاً،وَ إِذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِیعاً).

با توجّه به اینکه امام علیه السلام این دستورات را به«زیاد بن نضر حارثی»و«شریح بن هانی»که سرکرده مقدمه لشکر بودند بیان می کند منظور این است که مقدمه لشکر به صورت پراکنده عمل نکنند و همه با هم باشند تا ضعف و فتور به آنها دست ندهد.

حضرت در ششمین دستور شیوه آسایش شبانه لشکر را بیان کرده و می فرماید:«و هنگامی که پرده های تاریکی شب شما را پوشاند،نیزه داران را با نیزه به صورت دایره ای در اطراف لشکر قرار دهید (و لشکر در وسط آن استراحت کند)»؛ (وَ إِذَا غَشِیَکُمُ اللَّیْلُ فَاجْعَلُوا الرِّمَاحَ کِفَّةً). (1)

این همان چیزی است که در دنیای امروز نیز چه در میدان جنگ و چه در غیر آن افرادی را می گمارند که به اصطلاح کشیک دهند و از لشکر یا اماکن حساس در داخل شهرها و پادگان ها مراقبت به عمل آورند و به محض اینکه احساس خطری کنند،زنگ های بیدار باش را به صدا در بیاورند و امروز به عنوان نیروی حفاظت از آن یاد می شود.

در هفتمین و آخرین دستور به بدنه لشکر نیز توصیه می کند که هنگام استراحت شبانه به سراغ خواب عمیق نروند همانند کسانی که آسوده در خانه هایشان در بستر می خوابند.می فرماید:«ولی خوابتان باید بسیار سبک و کوتاه باشد همچون شخصی که آب را جرعه جرعه می نوشد و یا مضمضه

ص:161


1- 1) .«کفة»جمع«کفاف»به معنای شیئی مدوّر است و کفّه ترازو را به همین مناسبت کفّه می گویند که به صورت دایره می باشد.

می کند»؛ (وَ لَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً).

درست شبیه کسی که در انتظار مسافر یا میهمان یا فرد عزیز دیگری است که شب وارد می شود اندکی می خوابد و بیدار می شود سپس می خوابد و باز بیدار می شود.لشکر اسلام در مقابل دشمن باید این گونه استراحت کنند مبادا دشمن با شبیخون ضایعات فراوانی به بار آورد.این معنا تشبیه به جرعه جرعه نوشیدن یا مضمضه آب در دهان است.

البته این نکات دقیق هفتگانه در بیان امام علیه السلام،دستوراتی درباره مقدمات لشکر و مسیر راه است؛امّا تاکتیک های مربوط به میدان جنگ را در بعضی از خطبه های گذشته بیان فرموده است.(به خطبه 11 در جلد اوّل صفحه 487 و خطبه 66 در جلد سوم صفحه 91 به بعد و خطبه 124 جلد پنجم صفحه 258 به بعد مراجعه شود).

ص:162

12- به معقل بن قیس ریاحی،در آن هنگام که او را با سه هزار نفر به عنوان مقدمه لشکر خویش به سوی شام فرستاد

اشاره

و من وصیة له علیه السلام

وصی بها معقل بن قیس الریاحی حین أنفذه إلی الشام

فی ثلاثة آلاف مقدمة له

از وصایای و سفارش های امام علیه السلام است

که معقل بن قیس ریاحی،در آن هنگام که او را با سه هزار نفر به عنوان مقدمه لشکر خویش به سوی شام فرستاد. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه همانند سایر نامه هایی که امام علیه السلام به فرماندهان سپاهش می نویسد با

ص:163


1- 1) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که در نبرد امام علیه السلام با شامیان هنگامی که به مدائن رسید،معقل بن قیس ریاحی را با سه هزار نفر به عنوان مقدمه لشکر به سوی شام فرستاد و به او سفارش هایی فرمود که شریف رضی بخشی از آن را برگزیده است.بخش دیگری از این وصیّت را نیز نصر بن مزاحم در کتاب صفین آورده است و بدون شک مصدری که شریف رضی از آن نقل نموده غیر از کتاب صفین نصر است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 226) سپس می افزاید:مرحوم ابن میثم نیز در شرح خود بر نهج البلاغه اضافه ای را بر آنچه سید رضی آورده است نقل می کند که نشان می دهد از منبع دیگری اخذ کرده است.(شرح نهج البلاغه ابن میثم،ج 4، ص 380) و شگفتا اینکه در کتاب تمام نهج البلاغه چیزی اضافه بر آنچه سید رضی آورده است جز یکی دو کلمه در پایان آن دیده نمی شود.(تمام نهج البلاغه ص،744)

توصیه به تقوا و پرهیزکاری شروع می شود؛همان تقوایی که خمیر مایه هر گونه سعادت است.آن گاه دستوراتی در مورد بسیج نیروها و چگونگی حرکت به سوی دشمن و نخستین برخورد با آنها بیان می فرماید.

امام علیه السلام در این نامه مرتب تأکید می کند که آغازگر جنگ نباشید و چنان به دشمن نزدیک نشوید که احساس آمادگی جنگ کند و آنقدر دور نایستید که حمل بر ضعف و ترس نماید.لشگر را خسته نکنید.در مسیر راه،آغاز شب استراحت و سحرگاهان حرکت کنید و در وسط روز که هوا گرم است اطراق کنید و...وصایای دیگری که همه از روح بلند امام علیه السلام و صلح طلبی آن حضرت و رعایت اخلاق اسلامی حتی در مقابل دشمن حکایت می کند.

ص:164

اتَّقِ اللّهَ الَّذِی لَا بُدَّ لَکَ مِنْ لِقَائِهِ،وَ لَا مُنْتَهَی لَکَ دُونَهُ.وَ لَا تُقَاتِلَنَّ إِلَّا مَنْ قَاتَلَکَ.وَ سِرِ الْبَرْدَیْنِ،وَ غَوِّرْ بِالنَّاسِ،وَ رَفِّهْ فِی السَّیْرِ،وَ لَا تَسِرْ أَوَّلَ اللَّیْلِ، فَإِنَّ اللّهَ جَعَلَهُ سَکَناً،وَ قَدَّرَهُ مُقَاماً لَا ظَعْناً،فَأَرِحْ فِیهِ بَدَنَکَ،وَ رَوِّحْ ظَهْرَکَ.فَإِذَا وَقَفْتَ حِینَ یَنْبَطِحُ السَّحَرُ،أَوْ حِینَ یَنْفَجِرُ الْفَجْرُ،فَسِرْ عَلَی بَرَکَةِ اللّهِ.فَإِذَا لَقِیتَ الْعَدُوَّ فَقِفْ مِنْ أَصْحَابِکَ وَسَطاً،وَ لَا تَدْنُ مِنَ الْقَوْمِ دُنُوَّ مَنْ یُرِیدُ أَنْ یُنْشِبَ الْحَرْبَ.وَ لَا تَبَاعَدْ عَنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ یَهَابُ الْبَأْسَ،حَتَّی یَأْتِیَکَ أَمْرِی، وَ لَا یَحْمِلَنَّکُمْ شَنَآنُهُمْ عَلَی قِتَالِهِمْ،قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ.

ترجمه

تقوای الهی را پیشه کن،همان خدایی که سرانجام باید به لقای او برسی و عاقبتی جز حضور در پیشگاهش نداری،جز با کسی که با تو بجنگد پیکار مکن، صبح و عصر که هوا خنک است،لشکر را به حرکت درآور و به هنگام گرمی روز به آنها استراحت ده و در پیمودن راه آرامش و رفاه لشکر را در نظر بگیر،در ابتدای شب حرکت مکن چرا که خداوند شب را وسیله آرامش قرار داده و آن را برای توقف تعیین نموده نه کوچ کردن؛بنابراین شب هنگام بدنت را آرام ساز و مرکب ها را نیز آسوده بگذار و پس از توقف به هنگام سحرگاه یا وقتی که سپیده می دمد به یاری خدا حرکت نما و هنگامی که دشمن را ملاقات کردی،در وسط یاران و قلب سپاهت قرار گیر،نه آنقدر به دشمن نزدیک شو مانند کسی که می خواهد آتش جنگ را برافروزد و نه آنقدر دوری کن،همانند کسی که از جنگ می ترسد (این گونه باش) تا فرمان من به تو برسد،مبادا عداوت شخصی شما با دشمن سبب شود که پیش از دعوت آنها به صلح و اتمام حجت جنگ را آغاز کنید.

ص:165

شرح و تفسیر: دستورات لازم برای حرکت به سوی میدان نبرد

دستورات لازم برای حرکت به سوی میدان نبرد

امام علیه السلام در آغاز این نامه فرمانده لشکر (معقل بن قیس) را به تقوای الهی سفارش می کند و می فرماید:«تقوای خداوند را پیشه کن؛همان خدایی که سرانجام باید به لقای او برسی و عاقبتی جز حضور در پیشگاهش نداری»؛ (اتَّقِ اللّهَ الَّذِی لَا بُدَّ لَکَ مِنْ لِقَائِهِ،وَ لَا مُنْتَهَی لَکَ دُونَهُ).

این تعبیرات در حقیقت برگرفته از قرآن مجید است آنجا که می فرماید: «وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ» (1)و در جای دیگر می فرماید: «وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی». (2)

آری هر که باشی و به هرجا برسی عاقبت باید به لقای اللّه بشتابی و در محضر عدلش حضور یابی و حساب اعمال خود را پس دهی.

اگر امام علیه السلام نامه خود را با توصیه به تقوا و یادآوری معاد آغاز می کند،به جهت آثار مختلف آن است،زیرا از یک سو سبب می شود که دستورهای دنبال آن را مو به مو اجرا کند و از سوی دیگر چون برنامه لشکر،برنامه جهاد فی سبیل اللّه و سیر الی اللّه است،به آنها روحیه می دهد و آمادگی آنان را برای پیکار با دشمن بیشتر می کند.

آن گاه امام علیه السلام به ده دستور جنگی در مورد اعزام نیروها به میدان نبرد و چگونگی مقابله با دشمن،اشاره می فرماید که در واقع همه جنبه مقدماتی و آمادگی دارد؛نخست می فرماید:«جز با کسی که با تو بجنگد پیکار مکن»؛ (وَ لَا تُقَاتِلَنَّ إِلَّا مَنْ قَاتَلَکَ).

این دستور نخستین،بیانگر روح مسالمت جوی انسان است که نمی خواهد آغازگر جنگ،مسلمانان باشند و تا دشمن شروع نکند،آنها اقدام به جنگ نکنند.

ص:166


1- 1) .بقره،آیه 223.
2- 2) .نجم،آیه 42.

قرآن مجید می فرماید:« وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» ؛و اگر تمایل به صلح نشان دهند،تو نیز از در صلح درآی؛و بر خدا توکل کن،که او شنوا و داناست». (1)

سپس در دومین،سومین و چهارمین دستور می افزاید:«صبح و عصر که هوا خنک است،لشکر را به حرکت درآور و به هنگام گرمی روز به آنها استراحت ده و در پیمودن راه آرامش و رفاه لشکر را در نظر بگیر»؛ (وَ سِرِ الْبَرْدَیْنِ (2)،وَ غَوِّرْ (3)بِالنَّاسِ،رَفِّهْ (4)فِی السَّیْرِ).

بدیهی است هر گاه لشکر عجولانه و با شتاب به سوی میدان حرکت کند و ملاحظه سرما و گرما و استراحت را ننماید،هنگامی که وارد میدان می شود خسته و ناتوان است و پیکار با دشمن برای او بسیار دشوار.

آن گاه در پنجمین و ششمین دستور می فرماید:«در ابتدای شب حرکت مکن چرا که خداوند شب را وسیله آرامش قرار داده و آنرا برای توقّف تعیین نموده نه کوچ کردن،بنابراین شب هنگام بدنت را آرام ساز و مرکب ها را نیز آسوده بگذار و پس از توقف به هنگام سحر یا وقتی که سپیده می دمد به یاری خدا حرکت نما»؛( وَ لَا تَسِرْ أَوَّلَ اللَّیْلِ،فَإِنَّ اللّهَ جَعَلَهُ سَکَناً،وَ قَدَّرَهُ مُقَاماً لَا ظَعْناً،فَأَرِحْ فِیهِ بَدَنَکَ،رَوِّحْ ظَهْرَکَ.فَإِذَا وَقَفْتَ حِینَ یَنْبَطِحُ (5)السَّحَرُ،أَوْ حِینَ یَنْفَجِرُ الْفَجْرُ،فَسِرْ

ص:167


1- 1) .انفال،آیه 61.
2- 2) .«بردین»تثنیه«برد»به معنای سرماست و اشاره به صبح و عصر است که هوا نسبتاً خنک تر است.
3- 3) .«غوّر»از ماده«غور»بر وزن«قول»در منابع لغت دو معنا برای آن ذکر شده است:نخست خوابیدن در نیمه روز که گاه از آن تعبیر به قیلوله می شود و دوم فرو رفتن در باطن و عمق چیزی است و در جمله بالا معنای اوّل اراده شده است و گاه این واژه به معنای حمله و غارت کردن نیز بکار رفته است.
4- 4) .«رفّه»از ریشه«ترفیه»و از ریشه«رفوه»به معنای آسایش و راحت بودن زندگی گرفته شده و رفاه نیز به عنوان یکی از مصدرهای این واژه ذکر شده است.
5- 5) .«ینبطح»از ریشه«بطح»بر وزن«فتح»به معنای گستردن است و جمله«ینبطح السحر»به معنای گسترش سحرگاهان و آشکار شدن نشانه های آن است.این واژه گاه به معنای دراز کشیدن در روی زمین نیز آمده است.

عَلَی بَرَکَةِ اللّهِ).

این سخن اشاره به همان چیزی است که بارها در قرآن مجید آمده است که شب را خداوند مایه آرامش قرار داده:« فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً »؛ خداوند شکافنده صبح است و شب را مایه آرامش قرار داده است». (1)همین مضمون در سوره یونس،آیه 67،قصص،آیه 73،غافر،آیه 61 و در آیات دیگر نیز آمده است.

در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه قرآن شب را وسیله آسایش و آرامش قرار داده در حالی که امام علیه السلام سخن از آغاز شب می گوید و سحر را استثنا می کند.

پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن می شود و آن اینکه منظور از شب تمام شب است به استثنای سحر که مقدار کمی از آخر شب است.از دستوراتی که درباره نماز شب داده شده به خوبی استفاده می شود که آخر شب مستثناست، لحظه بیداری و هشیاری و حرکت و جدیّت و استغفار و توبه است همان گونه که در آیه قرآن آمده است:« وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ ». (2)

از اینکه امام علیه السلام روی اوّل شب تکیه می کند به نظر می رسد علت آن است که بسیاری عادت دارند کاری را که از عصر شروع کرده اند تا مدتی از شب ادامه دهند،امام علیه السلام می فرماید:شب که آغاز شد توقف کنید و به نماز بایستید و سپس استراحت کنید.

جمله« رَوِّحْ ظَهْرَکَ »به عقیده بعضی از مفسران اشاره به استراحت دادن مرکب های سواری مانند اسب است و بعضی آن را اشاره به شتران بارکش می دانند که نیازهای لشکر را با خود به سوی میدان جنگ می برد و مانعی ندارد که هر دو در این جمله مراد باشد.

ص:168


1- 1) .انعام،آیه 96.
2- 2) .آل عمران،آیه 17.

باید توجّه داشت که یکی از معانی«ظهر»که در کتب لغت آمده حیواناتی است که بار بر دوش آنها می نهند و یا سوار بر آنها می شوند و اینکه بعضی از مفسران نهج البلاغه معنای«ظهر»را محدود به شتران بارکش یا محدود به اسبهای سواری کرده اند،درست به نظر نمی رسد.

آن گاه در هفتمین،هشتمین و نهمین دستور می فرماید:«و هنگامی که دشمن را ملاقات کردی در وسط یاران و قلب سپاهت قرار گیر نه آنقدر به دشمن نزدیک شو مانند کسی که می خواهد آتش جنگ را بر افروزد و نه آنقدر دوری کن همانند کسی که از جنگ می ترسد (این گونه باش) تا فرمان من به تو برسد»؛ (فَإِذَا لَقِیتَ الْعَدُوَّ فَقِفْ مِنْ أَصْحَابِکَ وَسَطاً،وَ لَا تَدْنُ مِنَ الْقَوْمِ دُنُوَّ مَنْ یُرِیدُ أَنْ یُنْشِبَ (1)الْحَرْبَ.وَ لَا تَبَاعَدْ عَنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ یَهَابُ الْبَأْسَ،حَتَّی یَأْتِیَکَ أَمْرِی).

قرار گرفتن فرمانده لشکر در وسط آنها از یک سو مایه قوت قلب لشکر است و از سوی دیگر آسان تر می تواند فرمانش به تمام لشکر برساند.

در دهمین و آخرین دستور می فرماید:«مبادا عداوت شخصی شما با دشمن سبب شود که پیش از دعوت آنها به صلح و اتمام حجت با آنها پیکار کنید»؛ (وَ لَا یَحْمِلَنَّکُمْ شَنَآنُهُمْ (2)عَلَی قِتَالِهِمْ،قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَ الْإِعْذَارِ (3)إِلَیْهِمْ ).

نکته: معقل بن قیس کیست؟

معقل بن قیس کیست؟

بعضی از مورّخان گفته اند که او از مردان شجاع کوفه بود و فرماندهی بعضی

ص:169


1- 1) .«ینشب»از ریشه«نشوب»بر وزن«سجود»به معنای درگیر شدن و دخالت کردن در چیزی و گاه به معنای شعله ور شدن جنگ است و انشاب که از باب افعال است به معنای فرو بردن چنگ در گریبان کسی است و گاه به معنای برافروختن آتش جنگ می آید.
2- 2) .«شنآن»مصدر است به معنای خصومت و دشمنی داشتن.
3- 3) .«اعذار»به معنای اتمام حجت کردن و راه عذر را بر دیگری بستن است.

از لشکرها را در زمان عمر بن خطاب به عهده داشت و او از شیعیان امیر مؤمنان علی علیه السلام بود و حضرت او را به فرماندهی بعضی از سپاهیانش انتخاب می کرد و در روز جنگ جمل یکی از امیران لشکر بود.در ایمان و اخلاص او نسبت به امیر مؤمنان علی علیه السلام همین بس که قبل از جنگ صفین هنگامی که لشکر در نُخَیله (منزلگاهی نزدیک کوفه) اجتماع کرده بودند،امام علیه السلام خطبه ای درباره جهاد در برابر شورشیان شام ایراد فرمود،معقل عرض کرد:« و اللّه یا امیرالمؤمنین لا یتخلف عنک الا ظنین و لا یتربص بک الا منافق ؛به خدا سوگند ای امیر مؤمنان هیچ کس در این سفر از تو جدا نمی شود مگر فرد متهم و مورد سوء ظن و تردید نمی کند درباره تو مگر منافق».

در بعضی از روایات آمده است که در یکی از معرکه ها،مستورد که یکی از خوارج بود با معقل روبه رو شد.او نیزه ای بدست داشت و معقل شمشیری،او نیزه اش را در بدن معقل فرو کرد و معقل محکم با شمشیرش بر او کوفت و هر دو جان سپردند معقل به شهادت رسید و مستورد به جهنم. (1)

ص:170


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 225؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 3،ص 202؛تاریخ الامم و الملوک للطبری،ج 4،ص 144.

13- به دو نفر از سران سپاهش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أمیرین من أمراء جیشه

از نامه های امام علیه السلام است

که به دو نفر از سران سپاهش نگاشته. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه در واقع بیانگر دو چیز است؛نخست دستوری است به آن دو فرمانده لشکر که از مالک اشتر پیروی کنند و زیر نظر او قرار گیرند و دیگر اینکه اوصافی از مالک اشتر را بیان کرده که شایستگی او را برای هر فرماندهی نشان می دهد.

ص:171


1- 1) .سند نامه: این نامه در تاریخ طبری (ج 3،ص 564) و در کتاب صفین نصر بن مزاحم ص 153 آمده است. مصادر نهج البلاغه نیز به این دو که قبل از مرحوم سید رضی می زیستند نیز اشاره کرده است و در تاریخ طبری چنین آمده که امام علیه السلام این نامه را برای زیاد بن نضر و شریح بن هانی که دو فرمانده مقدمه سپاه امیر مؤمنان علی علیه السلام به سوی صفین بودند،نگاشته است.هنگامی که آنها به نیروهای معاویه نزدیک شدند با یکی از فرماندهان لشکر او که نامش ابو الاعور سلمی بود برخورد کردند و او را به اطاعت از امیر مؤمنان علیه السلام دعوت نمودند ولی او نپذیرفت جریان را بوسیله نامه ای به امام علیه السلام گزارش کردند امام علیه السلام مالک اشتر را به عنوان فرمانده همراه با این نامه نزد آنان فرستاد.

ص:172

وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَیْکُمَا وَ عَلَی مَنْ فِی حَیِّزِکُمَا مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ،فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا،وَ اجْعَلَاهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً،فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا یُخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیْهِ أَحْزَمُ،وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَی مَا الْبُطْ ءُ عَنْهُ أَمْثَلُ.

ترجمه

من مالک بن حارث اشتر را بر شما و بر آنان که تحت فرمان شما هستند،امیر ساختم؛گوش به فرمانش دهید و از او اطاعت کنید.او را زره و سپر محکم خویش سازید،زیرا او کسی است که سستی در او راه ندارد و لغزش پیدا نمی کند،در جایی که سرعت لازم است کندی نخواهد کرد و در آنجا که کندی و آرامش لازم است سرعت و شتاب به خرج نمی دهد.

شرح و تفسیر: مالک فرماندهی لایق

مالک فرماندهی لایق

امام علیه السلام در این نامه که به زیاد بن نضر و شریح بن هانی نوشته است نخست به مأموریت مهم مالک اشتر اشاره کرده و می فرماید:«من مالک بن حارث اشتر را بر شما و بر آنان که تحت فرمان شما هستند،امیر ساختم گوش به فرمانش دهید و از او اطاعت کنید»؛ (وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَیْکُمَا وَ عَلَی مَنْ فِی حَیِّزِکُمَا (1)مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ،فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا).

سپس می افزاید:«او را زره و سپر محکم خویش سازید،زیرا او کسی است که

ص:173


1- 1) .«حیّز»به معنای مکان،حوزه و ناحیه است و از ریشه«حیازة»به معنای تملک کردن و در اختیار گرفتن است.

بیم سستی در او راه ندارد و لغزش پیدا نمی کند.در جایی که سرعت لازم است کندی نخواهد کرد و در آنجا که کندی و آرامش لازم است سرعت و شتاب به خرج نمی دهد»؛ (وَ اجْعَلَاهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً (1)،فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَایُخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ (2)وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیْهِ أَحْزَمُ (3)،وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَی مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ). (4)

از تعبیر امام علیه السلام استفاده می شود که فرمانده لشکر باید کاملاً از نفرات خود حفاظت کند همچون زره و سپر برای افراد،آن گونه برنامه ریزی کند که ضایعات به حدّاقل برسد و کشته و مجروح کمتر باشد.

نکته دیگری که امام علیه السلام در این چند جمله بیان فرموده ویژگی های چهار گانه ای است که برای اشتر برشمرده که اگر در فرمانده ای جمع شود،آن فرمانده از هر نظر لایق و شایسته است.

1.اینکه سستی به خرج ندهد و در برابر فشارهای دشمن و سنگینی برنامه های جنگی مانند کوه استوار باشد.

2.در محاسبات خود کمتر دچار اشتباه شود،موقعیت نیروهای خودی و دشمن را به طور کامل ارزیابی کند و مطابق آن برنامه ریزی نماید.

3.در میدان جنگ مسائلی پیش می آید که دقیقه ها و ثانیه ها در آن سرنوشت ساز است و باید با سرعت هر چه تمام تر عمل کرد.فرمانده لایق باید این دقیقه ها و ثانیه ها را بشناسد و بر طبق آن موضع گیری کند.

4.به هنگام مبارزه لحظاتی پیش می آید که در آن خونسردی و ترک شتاب لازم است؛مثلاً در جایی که دشمن تدریجاً به دام می افتد،اگر کار عجولانه ای شود از دام بیرون خواهد رفت.در این گونه موارد باید خونسرد بود.

ص:174


1- 1) .«مجنّ»به معنای سپر است،از ریشه«جنّ»بر وزن«فن»به معنای پوشانیدن گرفته شده است.
2- 2) .«سقطة»به معنای لغزش و سقوط است.
3- 3) .«احزم»از ریشه«حزم»بر وزن«نظم»به معنای محکم کاری کردن گرفته شده.
4- 4) .«امثل»به معنای افضل است.

به یقین فرماندهی که این چهار وصف در او باشد فرمانده بسیار با ارزشی است و این همان چیزی است که در مالک اشتر به اضافه صفات دیگر جمع بود.

نکته ها

1-اشتر مردی شجاع،مدیر و مدبر

درباره مالک اشتر و شرح حال او به خواست خدا در ذیل بحث از نامه 53 عهدنامه معروف مالک اشتر سخن خواهیم گفت.در اینجا تنها اشاره ای به بعضی از ویژگی های او می شود.

ابن ابی الحدید در پایان همین نامه تحت عنوان«نبذ من الاقوال الحکیمة» سخنانی درباره مسائل مربوط به مدیریت و تدبیر امر جامعه بیان کرده و از افراد مختلفی سخنان کوتاهی در این زمینه بیان می کند سپس در پایان آن می گوید:

امیر مؤمنان علیه السلام همه آنچه را این گروه بیان کردند در یک جمله خلاصه کرده و درباره مالک اشتر بیان فرموده،آنجا که می گوید:« لا یخاف...وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیْهِ أَحْزَمُ،وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَی مَا الْبُطْ ءُ عَنْهُ أَمْثَلُ ؛در آنجا که سرعت لازم است کندی نمی کند و در آنجا که کندی و خونسردی سزاوارتر است شتاب نمی کند».

در ذیل همین نامه می گوید:ارباب حدیث روایتی نقل کرده اند که دلالت بر فضیلت مهمی درباره اشتر می کند و گواهی قاطع پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را نسبت به ایمان او نشان می دهد و آن اینکه هنگامی که ابوذر در ربذه در آستانه مرگ قرار گرفت (و همسرش بسیار بی تابی می کرد که بعد از مرگ وی چگونه وسائل غسل و کفن و دفن او را فراهم کند در حالی که در آن بیابان تنهاست) به همسرش گفت:بی تابی نکن که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود:یکی از شما در بیابانی از دنیا خواهید رفت و گروهی از مؤمنان بر جنازه او حاضر می شوند و یقین دارم

ص:175

آن فرد منم،بنابراین مراقب و منتظر باش که مؤمنانی از راه می رسند و امر کفن و دفن مرا بر عهده خواهند گرفت.

آن گاه از ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب نقل می کند،آن گروه که بعد از مرگ ابوذر ناگهان حاضر شدند،جماعتی بودند از جمله«حجر بن عدی»و«مالک اشتر»و این همان حجر بن عدی است که معاویه او را شهید کرد و از بزرگان و شخصیتهای شیعه بود.

همسر ابوذر می گوید:هنگامی که ابوذر از دنیا رفت ناگهان گروهی از سواران را دیدم که همچون عقاب به سرعت در کنار جنازه او حاضر شدند رو به من کردند گفتند:ای زن چه مشکلی داری؟ گفتم:مردی از مسلمانان از دنیا رفته او را کفن کنید.سؤال کردند:او کیست؟ گفتم:ابوذر گفتند:همان یار رسول خدا صلی الله علیه و آله ؟ گفتم:آری،گفتند:پدران و مادران ما به فدای او.سپس با سرعت مراسم کفن و دفن او را انجام دادند. (1)

این حدیث هم دلیل روشنی بر عظمت ابوذر است و هم مالک اشتر.شرح بیشتر را درباره این شخصیت والا مقام و بی نظیر اسلامی که از وفادارترین دوستان امیر مؤمنان علیه السلام بود،امام علیه السلام در چهار موضع دیگر نهج البلاغه بیان فرموده است؛از جمله در نامه 34 و 38 و کلمات قصار شماره 443 و ذیل نامه 53 (فرمان مالک اشتر) که شرح آن را به خواست خدا خواهیم آورد.

2-شریح بن هانی حارثی و زیاد بن نضر

همان گونه که در بالا گفتیم امام علیه السلام این نامه کوتاه و پرمعنا را برای دو نفر از فرماندهان لشکری که به سوی میدان صفین فرستاده بود مرقوم داشت.

در مورد نفر اوّل یعنی شریح بن هانی،ابن عبد البر در استیعاب می گوید:او

ص:176


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 100 (با تلخیص).

از کسانی بود که جاهلیّت و اسلام را درک کرد و از صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله محسوب می شود و از بزرگان اصحاب علی علیه السلام و یاران نزدیک او بود که در تمام میدانهای نبرد با آن حضرت همراهی می کرد. (1)

ذهبی در تاریخ خود آورده است که او در سال 78 در عصر حجاج شهید شد در حالی که یکصد و بیست سال از عمر او گذشته بود و از قاسم بن مخیمرة نقل می کند که می گوید،من در طائفه بنی حارث مردی برتر از شریح بن هانی ندیدم. (2)

اما در مورد زیاد بن نضر که دومین فرمانده این سپاه بود مرحوم محقق نمازی شاهرودی در مستدرک علم رجال الحدیث می نویسد:او از ارکان اصحاب امیر مؤمنان علی علیه السلام بود و حضرت او را امیر طائفه مذحج و اشعریین قرار داده بود و امام علیه السلام او را با شریح بن هانی همراه دوازده هزار نفر به عنوان مقدمه لشکر به سوی صفین فرستاد و از تاریخ طبری نقل می کند که امام علیه السلام به مالک اشتر دستور داد زیاد بن نضر را فرمانده میمنه لشکر و شریح بن هانی را فرمانده میسره لشکرش قرار بدهد و از جمله مأموریتهای او این بود که علی علیه السلام او را همراه عبداللّه بن عباس برای گفتگوی با خوارج فرستاد و در پایان می افزاید:از مجموع این امور استفاده می شود که او مردی عالم و با کمال و صاحب ایمان و عدالت بود. (3)

ص:177


1- 1) .استیعاب،ج 2،ص 72.
2- 2) .تاریخ اسلام ذهبی،ج 5،ص 423.
3- 3) .مستدرکات علم رجال الحدیث،ج 3،ص 455.

ص:178

14- به لشکرش پیش از روبه رو شدن با دشمن در صفین

اشاره

و من وصیة له علیه السلام

لعسکره قبل لقاء العدو بصفین

از سفارشهای امام علیه السلام است

به لشکرش پیش از روبه رو شدن با دشمن در صفین. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه نیز مانند نامه های سابق مشتمل بر یک سلسله دستورات اخلاقی و انسانی درباره نبرد با دشمن است دستوراتی که بیانگر روح عطوفت و رأفت

ص:179


1- 1) .سند نامه: نویسنده کتاب مصادر تصریح می کند که این وصیّت و سفارش به طور متواتر از امام علیه السلام نقل شده است امام علیه السلام بارها همین سخنان را به عنوان توصیه و سفارش به اصحاب و یارانش می نمود.گروهی از کسانی که قبل از سید رضی بوده اند آنرا در کتابهای خود نقل کرده اند از جمله طبری است که در کتاب تاریخ معروف خود در حوادث سال 37 از عبد الرحمن بن جندب از پدرش نقل می کند که علی علیه السلام در هر میدان نبردی که با دشمن روبه رو می شدیم همین سفارشها را به ما می فرمود و نیز نصر بن مزاحم در کتاب صفین خود همین مضمون را نقل کرده است،مرحوم کلینی نیز در کتاب فروع کافی در کتاب جهاد آن را از همان راوی (عبدالرحمن بن جندب از پدرش) آورده است همچنین مسعودی در مروج الذهب و ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح؛و بعد می افزاید با توجّه به این همه از راویان قبل از سید رضی نیازی نمی بینیم که نام کسانی را که بعد از سید رضی این نامه را از امام علیه السلام نقل کرده اند بیاوریم.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 217)

اسلامی است و نشان می دهد مسائل اخلاقی در هیچ جا حتی در میدان جنگ نباید فراموش شود.دستوراتی که دنیای امروز بعد از گذشت 14 قرن هنوز در ابتدای راه آن است و تنها بخشی از آن را توصیه می کند،توصیه ای که هرگز با عمل همراه نبوده است.

مخصوصاً امام علیه السلام در این وصیّت درباره زنان سفارش زیادی می کند که کمترین آزاری به آنها نرسانند حتی اگر آنها دشنام عرضی به شما بدهند و رؤسای شما را سب و لعنت کنند.امام علیه السلام در این وصایای خود نخستین چیزی را که بر آن تاکید می کند این است که یارانش آغازگر جنگ نباشند،سفارشی که همه جا به یارانش می کرد.

ص:180

لَا تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّی یَبْدَءُوکُمْ،فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِ اللّهِ عَلَی حُجَّةٍ،وَ تَرْکُکُمْ إِیَّاهُمْ حَتَّی یَبْدَؤُوکُمْ حُجَّةٌ أُخْرَی لَکُمْ عَلَیْهِمْ.فَإِذَا کَانَتِ الْهَزِیمَةُ بِإِذْنِ اللّهِ فَلَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً،وَ لَا تُصِیبُوا مُعْوِراً،وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَی جَرِیحٍ،وَ لَا تَهِیجُوا النِّسَاءَ بِأَذًی، وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ،وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ،فَإِنَّهُنَّ ضَعِیفَاتُ الْقُوَی وَ الْأَنْفُسِ وَ الْعُقُولِ؛إِنْ کُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَ إِنَّهُنَّ لَمُشْرِکَاتٌ؛وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ بِالْفَهْرِ أَوِ الْهِرَاوَةِ فَیُعَیَّرُ بِهَا وَ عَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ.

ترجمه

با آنها نجنگید تا آنها جنگ را آغاز کنند،زیرا به حمد خدا شما دارای حجت و دلیل هستید (شما پیرو امام علیه السلام و پیشوایی می باشید که خدا و خلق بر آن اتفاق دارند)،بنابراین اگر آنها آغازگر جنگ باشند،حجت و دلیل دیگری برای شما بر ضد آنهاست و هنگامی که به اذن خدا دشمن شکست خورد فراریان را نکشید،و بر ناتوان ها ضربه ای وارد نکنید،و مجروحان را به قتل نرسانید،زنان را با اذیت و آزار به هیجان نیاورید،هر چند آنها به شما دشنام دهند و به سرانتان بدگویی کنند،زیرا آنها از نظر قوا ناتوان و از نظر روحیّه و عقل و خرد ضعیف اند و در آن زمان که زنان مشرکان (در عصر پیامبر) به ما بدگویی می کردند و دشنام می دادند (از سوی آن حضرت) دستور داده می شد که از آزار و اذیت آنها خودداری کنیم، حتی در زمان جاهلیّت اگر مردی دست به روی زنی بلند می کرد و سنگی به سوی او پرتاب می نمود و یا او را با چوب می زد،همین امر باعث ننگ او و فرزندانش می شد!

ص:181

شرح و تفسیر: بخش دیگری از آداب اخلاقی در جنگ

بخش دیگری از آداب اخلاقی در جنگ

در اینکه مخاطبان این نامه جنگ جویان جمل هستند یا صفین در میان مورخان و شارحان نهج البلاغه گفتگوست.مرحوم علّامه مجلسی در بحارالانوار (1)این توصیه را مربوط به جنگ جمل می داند،هر چند در جای دیگر نیز برای صفین نقل کرده است.مسعودی در مروج الذهب نیز آن را مربوط به جنگ جمل می داند.

ابن میثم این مشکل را در شرح نهج البلاغه خود حل کرده و می گوید:«این سفارشی بود که امام علیه السلام برای تمام صحنه های جنگ بیان می فرمود و همه جا بر آن تکیه می کرد»و قبل از ابن میثم نصر بن مزاحم در کتاب صفین و طبری در تاریخ خود نیز آن را نقل کرده اند و با توجّه به اینکه محتوا یک دستور عام است این سخن بعید به نظر نمی رسد.

به هر حال امام علیه السلام در این سفارش بر پنج نکته تأکید فرموده است:

نخست می فرماید:«با آنها نجنگید تا آنها جنگ را آغاز کنند،زیرا بحمد اللّه شما دارای حجت و دلیل هستید (شما پیرو امام علیه السلام و پیشوایی هستید که خدا و خلق بر آن اتفاق دارند) بنابراین اگر آنها آغازگر جنگ باشند حجت و دلیل دیگری برای شما بر ضد آنهاست»؛ (لَا تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّی یَبْدَءُوکُمْ،فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِ اللّهِ عَلَی حُجَّةٍ،وَ تَرْکُکُمْ إِیَّاهُمْ حَتَّی یَبْدَؤُوکُمْ حُجَّةٌ أُخْرَی لَکُمْ عَلَیْهِمْ).

این دستوری است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز به سپاهیان اسلام می داد و نتیجه اش همان است که امام علیه السلام در این گفتار بیان فرموده است که سپاه اسلام دارای دو دلیل روشن بر ضد دشمن می شوند؛نخست اینکه پیروی آنها از پیغبر اکرم صلی الله علیه و آله یا امام علیه السلام بر اساس موازین صحیح و منطقی بوده است.دیگر اینکه وقتی آنها

ص:182


1- 1) .بحارالانوار،ج 32،ص 313.

جنگ را آغاز کنند عملا دلیل دیگری بر ضد خود اقامه کرده اند،زیرا سبب کشتن افراد بی گناه و کوشیدن در ایجاد فساد بر روی زمین و مصداق محارب خدا و رسول می شوند،زیرا هر کس اسلحه به روی مردم بی گناه کشد محارب است.

بنابراین مشمول آیه شریفه «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً ...» (1)می شوند.

افزون بر این آنها مصداق آیه شریفه« «فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ» ؛هر کس به شما حمله کرد همانند حمله وی بر او حمله کنید». (2)

سپس امام علیه السلام به بیان سه دستور مهم دیگر می پردازد و می فرماید:«و هنگامی که به اذن خدا دشمن شکست خورد،فراریان را نکشید و بر ناتوان ها ضربه ای وارد نکنید و مجروحان را به قتل نرسانید»؛ (فَإِذَا کَانَتِ الْهَزِیمَةُ بِإِذْنِ اللّهِ فَلَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً،وَ لَا تُصِیبُوا مُعْوِراً (3)،وَ لَا تُجْهِزُوا (4)عَلَی جَرِیحٍ).

این سه دستور کاملا جنبه اخلاقی دارد زیرا هدف در هم شکستن حرکت دشمن است نه انتقام جویی.کسی که صحنه نبرد را ترک کرده و فرار می کند کشتن آن مفهومی ندارد همچنین آن کس که ناتوان و آسیب پذیر شده،وارد کردن ضربت بر او با اصول جوانمردی سازگار نیست؛مانند کسی که سلاح خود را از دست داده و یا از جنگیدن باز مانده و ناتوان شده و دیگر خطری از ناحیه او

ص:183


1- 1) .مائده،آیه 33.
2- 2) .بقره،آیه 194.
3- 3) .«معور»در اصل از ریشه«عار»و«عور»بر وزن«غور»به معنای عیب گرفته شده است.سپس به معنای نقاط آسیب پذیر به کار رفته و معور به کسی گفته می شود که توانایی دفاع از خود را ندارد و در برابر حمله مخالفین آسیب پذیر است و عضو جنسی را از این جهت عورت گفته اند که آشکار ساختن آن مایه عیب و عار است.
4- 4) .«لا تجهزوا»از ریشه«اجهاز»به معنای تسریع در قتل مجروحان و پایان دادن به عمر آنهاست،شبیه چیزی که امروز به عنوان زدن تیر خلاص گفته می شود.

احساس نمی شود؛همچنین مجروحانی که بر خاک افتاده اند و توان جنگیدن در آنها باقی نمانده،با اصول انسانی سازگار نیست.

علّامه تستری در شرح نهج البلاغه خود در اینجا سؤالی مطرح کرده و آن اینکه از بعضی روایات (مانند روایتی که مرحوم کلینی در جلد پنجم کافی نقل کرده) استفاده می شود که امام علیه السلام چنین دستوری را در جنگ جمل داد و در جنگ صفین عکس آن را فرمود و اجازه داد فراریان و مجروحان را بکشند.

ولی در روایت دیگری پاسخ این سؤال آمده است؛امام صادق علیه السلام می فرماید:

«لَیْسَ لِأَهْلِ الْعَدْلِ أَنْ یَتْبَعُوا مُدْبِراً وَ لَا یَقْتُلُوا أَسِیراً وَ لَا یُجْهِزُوا عَلَی جَرِیحٍ وَ هَذَا إِذَا لَمْ یَبْقَ مِنْ أَهْلِ الْبَغْیِ أَحَدٌ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ فِئَةٌ یَرْجِعُونَ إِلَیْهَا فَإِذَا کَانَ لَهُمْ فِئَةٌ یَرْجِعُونَ إِلَیْهَا فَإِنَّ أَسِیرَهُمْ یُقْتَلُ وَ مُدْبِرَهُمْ یُتْبَعُ وَ جَرِیحَهُمْ یُجْهَزُ عَلَیْهِ ؛طرفداران عدالت، حق ندارند فراریان را دنبال کنند و اسیری را به قتل برسانند و مجروحی را بکشند و این در صورتی است که از لشکر دشمن کسی که جنگ را ادامه دهد باقی نمانده باشد،اما اگر هنوز گروهی دارند جنگ را ادامه می دهند (و از ناحیه آنها احساس خطر می شود) اسیرانشان به قتل می رسند و فراریان را دنبال می کنند و مجروحان را می کشند». (1)

کوتاه سخن اینکه رعایت آن اصول انسانی مربوط به جایی است که لشکر دشمن متلاشی شده و احتمال بازگشت و حمله مجدد در کار نیست و می دانیم که در جنگ بصره لشکر دشمن به طور کامل متلاشی شد.

آن گاه امام علیه السلام در پنجمین دستور می فرماید:«زنان را با اذیت و آزار به هیجان نیاورید،هر چند آنها به شما دشنام دهند و به سرانتان بدگویی کنند»؛ (وَ لَا تَهِیجُوا النِّسَاءَ بِأَذًی،وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ،وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ).

آن گاه امام علیه السلام به بیان دلیل این دستور پرداخته می فرماید:«زیرا آنها از نظر قوا

ص:184


1- 1) .کافی،ج 5،ص 33،ح 2.

ناتوان و از نظر روحیّه و عقل و خرد ضعیف اند»؛ (فَإِنَّهُنَّ ضَعِیفَاتُ الْقُوَی وَ الْأَنْفُسِ وَالْعُقُولِ).

از آنجا که زنان توان نبرد ندارند،کینه خود را با دشنام دادن ابراز می کنند و از آنجا که روح و خردشان ضعیف است،انتقام جویی را در بدگویی و بدزبانی نشان می دهند؛به همین دلیل افراد آگاه و بیدار نباید در برابر بدزبانی آنها واکنش نشان دهند.بگذارند عقده دل را با این سب و دشنام ها وا کنند و آرام بگیرند و به یقین اگر در برابر این سخنان زشت عکس العملی نشان داده شود،هیجان آنها بیشتر می شود و چه بسا سر از کفرگویی در آورند.

آن گاه امام علیه السلام اشاره به سیره و سنّت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در برابر زنان مشرک می کند و می فرماید:«و در آن زمان که زنان مشرکان (در عصر پیامبر) به ما بدگویی می کردند و دشنام می دادند (از سوی آن حضرت) دستور داده می شد که از آزار و اذیت خودداری کنیم»؛ (إِنْ کُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَ إِنَّهُنَّ لَمُشْرِکَاتٌ).

آن گاه امام علیه السلام به نکته سومی در این باره اشاره کرده می فرماید:«حتی در زمان جاهلیّت اگر مردی دست به روی زنی بلند می کرد و سنگی به سوی او پرتاب می نمود و یا او را با چوب می زد،همین امر باعث ننگ او و فرزندانش می شد»؛ (وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ بِالْفَهْرِ (1)أَوِ الْهِرَاوَةِ (2)فَیُعَیَّرُ بِهَا وَ عَقِبُهُ (3)مِنْ بَعْدِهِ).

هر گاه مردم عصر جاهلیّت چنین باشند و هرگاه مسلمانان در برابر مشرکان مأمور به خویشتن داری شوند،در عصر ظهور اسلام و در برابر زنان مسلمان ناآگاه،به طریق اولی باید خویشتن داری نشان دهند.

ص:185


1- 1) .«فهر»به معنای قطعه سنگ صافی است که مشت انسان را پر می کند و«فهر»بر وزن«شعر»به سنگ هایی گفته می شود که با آن ادویه را نرم می کنند.
2- 2) .«هراوة»به معنای قطعه چوبی مانند عصا و چماق است.
3- 3) .«عقب»به معنی فرزند است خواه پسر باشد یا دختر.

امام علیه السلام که این دستور را درباره زنان به لشکریان خود می داد،خودش در عمل به آن پیشگام بود.ر تاریخ جنگ جمل آمده است هنگامی که علی علیه السلام و لشکریانش پیروز شدند،از یکی از کوچه های بصره عبور می کرد همسر عبداللّه بن خلف (یکی از سرشناسان بصره) که بر در خانه خود ایستاده بود،رو به امام علیه السلام کرد و گفت: «یا قاتل الاحبة لا مرحبا بک ایتم اللّه منک ولدک کما ایتمت بنی عبداللّه بن خلف ؛ای قاتل دوستان!خوش نیامدی خدا فرزندانت را یتیم کند همان گونه که فرزندان عبداللّه بن خلف را یتیم کردی»امام علیه السلام هیچ پاسخی به او نداد ولی ایستاد و اشاره به گوشه ای از خانه آن زن کرد آن زن این اشاره پرمعنا را فهمید و ساکت شد و به خانه برگشت.او می دانست که آن زن،عبداللّه بن زبیر و مروان بن حکم را در خانه خود پنهان کرده است و امام علیه السلام هم به همان نقطه خانه که آنها پنهان بودند اشاره کرد؛یعنی اگر بخواهم این دو را بیرون می کشم و به سزای اعمالشان می رسانم ولی امام علیه السلام با حلم و کرمی که داشت از این کار صرف نظر فرمود. (1)

نکته ها

1-موقعیت زنان در نهج البلاغه

در چندین مورد از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه نکوهشی از زنان دیده می شود و بعضی از ناآگاهان آن را به عنوان زن ستیزی تفسیر می کنند در حالی که قراینی همراه این بیانات امام علیه السلام است که نشان می دهد نظر امام علیه السلام به گروه خاصی است.

مثلاً بعضی از این عبارات بعد از جنگ جمل که یکی از آتش افروزانش یکی از همسران مشهور رسول خدا صلی الله علیه و آله بود،وارد شده که نشان می دهد هدف امام علیه السلام

ص:186


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 105.

نکوهش از چنین زنانی است که مسیر صحیح را رها کرده و آلت دست فرصت طلبان سیاسی مانند طلحه و زبیر می شوند،کاری که منجر به ریخته شدن خون هزاران نفر از مسلمانان شد و امام علیه السلام در پایان جنگ،آن زن را به احترام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با نهایت احترام همراه برادرش و گروهی از محافظان به مدینه بازگرداند.

در نامه مورد بحث نیز از زنانی نکوهش شده که زبان آنها آلوده به دشنام و بدگویی و سخنان زشت و خشن می شود.امام علیه السلام آنها را ضعیف العقل و ناتوان می شمرد.

بنابراین اگر قراین حالیه و مقالیه را در همه جا در نظر بگیریم پاسخ این گونه ایرادات روشن می شود.

و لذا در حدیثی در اصول کافی از امام باقر علیه السلام آمده است که بعد از اشاره به عیب و نقصان گروهی از زنان در پایان می فرماید:«إِلَّا الْمُسْلِمَاتُ مِنْهُنَّ؛غیر از زنان مسلمان». (1)

و در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:«الاِمْرَأَةُ الصَّالِحَةُ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ رَجُلٍ غَیْرِ صَالِح؛یک زن صالحه برتر است از یک هزار مرد ناصالح». (2)

در حدیث مفصلی از امام صادق علیه السلام که در کتاب کافی آمده نیز تقسیم بندی روشنی درباره زنان دیده می شود که امام علیه السلام گروهی از آنان را مایه سعادت مردان می داند و گروهی را اسباب غبن می شمارد؛(فَمَنْ یَظْفَرْ بِصَالِحِهِنَّ یَسْعَدْ وَ مَنْ یُغْبَنْ فَلَیْسَ لَهُ انْتِقَام). (3)

روایات سه گانه بالا و همچنین روایات دیگری که در همان باب از کافی (باب اصناف النساء) آمده قرینه روشنی است بر تفسیری که درباره سخنان علی علیه السلام در نهج البلاغه آوردیم.

ص:187


1- 1) .کافی،ج 5،ص 505،ح 4.
2- 2) .وسائل الشیعه،باب 89 از ابواب مقدمات نکاح،ح 2.
3- 3) .اصول کافی،ج 5،ص 323،ح 3 باب اصناف النساء.
2-اخلاق اسلامی در برابر دشمنان

آنچه در نامه بالا و بعضی از نامه های گذشته و آینده آمده است،بیانگر روش اسلام در میدان نبرد و در برابر دشمنان است.روشی که تمام موازین صحیح نبرد را آمیخته با مسائل اخلاقی نشان می دهد.بر خلاف روش دنیای مادی و روش دشمنان امام علیه السلام که هیچ قید و شرطی را در میدان جنگ پذیرا نبودند.ناجوانمردانه ترین کارها اگر به اهداف آنها کمک می کرد،مجاز بود؛و بهترین دستورهای انسانی و اخلاقی اگر در مسیر منافع آنها نبود،ممنوع شمرده می شد.این تفاوت را به خوبی می توان در طرز رفتار امام علیه السلام و طرز رفتار معاویه مشاهده کرد.

بعضی از تحلیل گران پیشین و امروز که افکارشان تحت تأثیر مکتب های مادی بوده و هست همین تفاوت را دلیل بر برتری سیاستهای معاویه بر سیاست امام علیه السلام می گیرند.

در اینجا بد نیست به سخنی از جاحظ در این زمینه گوش فرا دهیم او می گوید:بعضی از کسانی که خود را عاقل و دانا و فهیم می دانند و در واقع عوام هستند و خود را از خواص می پندارند،گمان می کنند که معاویه بهتر از علی علیه السلام فکر می کرد و در مسائل سیاسی دقیق تر می اندیشید در حالی که مطلب چنین نیست،زیرا علی علیه السلام در جنگهایش کاری جز آنچه موافق کتاب و سنّت بود انجام نمی داد در حالی که معاویه بر خلاف کتاب و سنّت عمل می کرد و هر گونه نیرنگی را اعم از حلال و حرام به کار می برد و در جنگهایش مطابق سیره پادشاهان ظالم غیر مسلمان عمل می کرد.علی علیه السلام دستور می داد که آغازگر جنگ نباشید،فراریان را تعقیب نکنید،مجروحان را به قتل نرسانید،درهای بسته را نگشایید و خودش این برنامه را در تمام جنگها به کار می برد در حالی که جنگ جویانی (همچون لشکر معاویه) به هیچ قید و شرط اخلاقی مقید نبودند،اگر دشمن در خواب بود به او حمله می کردند و از سوزاندن و غرق کردن دشمن پروا نداشتند هنگامی که

ص:188

گروهی از عوام خدعه و نیرنگهای معاویه را دیدند و نتایج آن را بررسی کردند در حالی که علی علیه السلام مرتکب هیچ یک از آنها نشد به واسطه کوتاهی عقل و قلت علم و دانش تصور کردند این دلیل بر برتری سیاست معاویه بر سیاست علی علیه السلام است. (1)

نکته مهمّی که نباید از آن غفلت کرد این است که علی علیه السلام-و تمام مردان الهی - مهمترین هدفشان حفظ ارزش ها بود و حتی آن را بر پیروزی در میدان جنگ ترجیح می دادند؛زیرا پیروزی موقتی بود و حفظ ارزش ها ماندگار است و اگر با این دید به برنامه های انبیا و اولیا نگاه کنیم پاسخ بسیاری از سؤالات روشن می شود.

بعضی سؤال می کنند چرا هنگامی که عمرو عاص و بصر بن ارطاة در زیر شمشیر علی علیه السلام قرار گرفته بود،حضرت به زندگانی این دو موجود کثیف و خونخوار پایان نداد،زیرا آنها پیراهن خود را بالا زده بودند و عورت خود را نمایان ساخته بودند.پاسخش این است که امام علیه السلام حفظ ارزشها را بر این امور مقدم می داشت و این یک مکتب عالی الهی و انسانی است که ممکن است بسیاری آن را برنتابند.

در دنیای امروز سخن از حفظ ارزش ها در میدان جنگ،زیاد به میان می آید؛ ولی بسیاری از سلاح ها جزء سلاح های ممنوعه شمرده می شود و دستوراتی درباره عدم حمله به غیر نظامیان و رفتار انسانی با اسیران داده شده است؛ولی همان گونه که بارها و بارها در تاریخ معاصر دیده ایم،به هنگام عمل هیچ یک از آنها به رسمیّت شناخته نمی شود.با سلاحهای کشتار جمعی مانند بمب اتم و سلاحهای شیمیایی گروه زیادی از انسانها را می کشند و غیر نظامیان را به خاک و خون می کشند واسیران جنگی را زیر بدترین شکنجه ها قرار می دهند و می توان

ص:189


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه تستری،ج 13،ص 514.

گفت اعمال اینها از اعمال کسانی که دم از ارزشها نمی زدند و مرتکب انواع خلافها می شدند بدتر است،زیرا در سخن؛از ارزشها حمایت کردن و در عمل مخالفت نمودن چیزی جز نفاق نیست و کسانی که چنین عمل می کنند جزء منافقانند.

ص:190

15- به هنگام روبه رو شدن با دشمن در میدان جنگ

اشاره

و من دعاء له علیه السلام

کان یقول إذا لقی العدو محاربا

از دعاهای امام علیه السلام است.

که همواره به هنگام روبه رو شدن با دشمن در میدان جنگ می خواند. (1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این دعا ناراحتی خود را از بروز و ظهور جنگ،آشکار می سازد و از کثرت اعدا و پراکندگی مسلمانان در نبودن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خدا شکایت

ص:191


1- 1) .سند دعاء: این دعا را قبل از مرحوم سید رضی،جمع دیگر از معاریف در کتابهای خود نقل کرده اند از جمله نصر بن مزاحم در کتاب صفین آن را با چهار سند از امام علیه السلام نقل کرده است که اضافات قابل ملاحظه ای بر آنچه مرحوم سید رضی آورده است دارد. مرحوم شیخ مفید نیز آن را در کتاب النصرة ذکر کرده و می فرماید:امام علیه السلام این دعا را روز جنگ جمل می خواند. در کتاب صفین عبد العزیز بن یحیی الجلّودی نیز مطابق نقل مرحوم علّامه مجلسی آمده است.(و سید بن طاووس آن را در محج الدعوات ذکر کرده است).و در روایات بالا گاه اشاره به جنگ جمل و گاه اشاره به جنگ صفین و یوم الهریر شده است و از بعضی استفاده می شود که امام علیه السلام هر زمان به سوی میدان جنگ حرکت می کرد این دعا را قرائت می فرمود.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 220)

می برد وسرانجام از خداوند صلح و عدالت و پایان گرفتن جنگ را طلب می کند.

اینها همه نشان می دهد که اسلام هرگز طرفدار جنگ نیست و جنگ همواره امری تحمیلی محسوب می شود،زیرا آثار زیانبار جنگ ها گاهی در نسل های متوالی ادامه دارد؛مخصوصا در جنگ های امروز که آثار تخریبی ان بسیار بیش از گذشته است.

مثلا سالیان درازی است که آتش جنگ های جهانی خاموش شده؛ولی هنوز معلولان فراوان آن در گوشه و کنار جهان به چشم می خورند.

ص:192

اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَفْضَتِ الْقُلُوبُ،وَ مُدَّتِ الْأَعْنَاقُ،وَ شَخَصَتِ الْأَبْصَارُ،وَ نُقِلَتِ الْأَقْدَامُ،وَ أُنْضِیَتِ الْأَبْدَانُ.اللَّهُمَّ قَدْ صَرَّحَ مَکْنُونُ الشَّنَآنِ،وَ جَاشَتْ مَرَاجِلُ الْأَضْغَانِ.اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ غَیْبَةَ نَبِیِّنَا،وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا،وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا «رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَبَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ،وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ».

ترجمه

خداوندا! قلبها به تو پیوسته،گردن ها به سوی تو کشیده شده،چشم ها به جانب تو خیره گشته،قدم ها در راه تو جابجا شده و بدنها فرسوده گردیده است.

خداوندا!کینه نهانی این گروه آشکار شده و دیگ های دشمنی و عداوت در سینه آنان به جوش آمده است،خداوندا!شکایت خود را به سوی تو می آوریم که پیامبرمان از میان ما رفته،دشمنان ما فراوان گشته و خواسته ها و اهداف مان مختلف و متشتت شده است.

پروردگارا! میان ما و قوم ما به حق داوری کن (و درهای پیروزی،صلح و عدالت را به روی ما بگشا) که تو بهترین داوری کنندگانی.

شرح و تفسیر: دعای جامعی برای میدان نبرد

دعای جامعی برای میدان نبرد

همان گونه که در بالا اشاره شد حضرت هر زمان که در میدان جنگ در برابر دشمن قرار می گرفت،این دعا را می خواند.این نشان می دهد که امام علیه السلام همواره

ص:193

یارانش را به این نکته توجّه می داد که این جنگ برای برتری جویی و غلبه بر دشمن به منظور رسیدن به مال و مقام نیست،بلکه جهادی است که از مهم ترین عبادتها محسوب می شود و باید به نام خدا و به یاد خدا در این میدان گام نهاد و پیروزی خود را از او خواست،با نیّتی خالص گام برداشت و با قلبی مملوّ از عشقِ خدا بر دشمنان حق حمله آورد.

نخست عرضه می دارد:«خداوندا! قلب ها به تو پیوسته،گردن ها به سوی تو کشیده شده،چشمها به جانب تو خیره گشته،قدم ها در راه تو جابجا شده و بدن ها فرسوده گردیده است»؛ (اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَفْضَتِ (1)الْقُلُوبُ وَ مُدَّتِ الْأَعْنَاقُ وَ شَخَصَتِ (2)الْأَبْصَارُ وَ نُقِلَتِ الْأَقْدَامُ وَ أُنْضِیَتِ (3)الْأَبْدَانُ).

اشاره به اینکه هدف نهایی تویی و هر گامی که بر می داریم برای تو و به سوی توست.

آری مجاهدان اسلام در تمام برنامه هایی که دارند هدفشان خداست،لذا قرآن مجید می فرماید:

« «ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ* وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛سزاوار نیست که اهل مدینه و کسانی از اعراب بادیه نشین که اطراف آنها هستند،از پیامبر خدا جدا

ص:194


1- 1) .«افضت»از ریشه«افضاء»و«فضا»گرفته شده و به معنای وصول به چیزی است،گویی در فضاء او وارد شده است.
2- 2) .«شخصت»از ریشه«شخوص»به معنی خیره شدن چشم است به چیزی به گونه ای که پلک را باز و بسته نکند.
3- 3) .«انضیت»از ریشه«انضاء»به معنای لاغر و نحیف کردن بدن انسان یا حیوان است و به معنای فرسوده و رنجور ساختن نیز آمده است.

شوند؛و برای حفظ جان خویش،از جان او چشم بپوشند؛زیرا هیچ گونه تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خدا به آنها نمی رسد و هیچ گامی که موجب خشم کافران می شود بر نمی دارند،و ضربه ای از دشمن نمی خورند مگر اینکه به خاطر آن عمل صالحی برای آنها نوشته می شود؛زیرا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند و هیچ مال کوچک یا بزرگی را (در این راه) صرف نمی کنند و هیچ سرزمینی را (به سوی میدان جهاد یا در بازگشت) نمی پیمایند جز اینکه برای آنها نوشته می شود؛تا خداوند آن را به عنوان بهترین اعمالشان،پاداش دهد». (1)

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن به انگیزه دشمنان برای جنگ با او اشاره می کند تا سربازانش به حقیقت امر آشنا گردند؛عرضه می دارد:«خداوندا کینه نهانی این گروه آشکار شده و دیگ های دشمنی و عداوت در سینه آنان به جوش آمده است»؛ (اللَّهُمَّ قَدْ صَرَّحَ مَکْنُونُ الشَّنَآنِ،وَ جَاشَتْ (2)مَرَاجِلُ (3)الْأَضْغَانِ). (4)

اشاره به اینکه اینها همان کینه های عصر جاهلیّت و زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که در زمان پیروزی آن حضرت همه را مخفی داشتند و به ظاهر مسلمان شدند ولی کینه و عداوت را در دل پنهان می کردند و این منافقان بعد از زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله زمینه را برای آشکار ساختن آن کینه ها مناسب دیدند.

چه کسی انکار می کند که معاویه،فرزند دشمن شماره یک پیغمبر صلی الله علیه و آله ابوسفیان و هند معروف به جگرخوار است و هم دستان او گروهی از منافقان و دشمنان اسلام در عصر ظهور اسلام و یا فرزندان آنها بودند و احقاد بدریّه و حنینیّه و غیر آن را در برابر امام علیه السلام بروز دادند.

ص:195


1- 1) .توبه،آیه 120 و 121.
2- 2) .«جاشت»از ریشه«جیش»بر وزن«عیش»به معنای جوشیدن و به غلیان آمدن است.این واژه در غلیان ظاهری اشیا و یا غلیان معنوی و درونی؛مانند غلیان غم و غصه در درون سینه ها اطلاق می شود.
3- 3) .«مراجل»جمع«مرجل»بر وزن«منبر»به معنای دیگ است.
4- 4) .«اضغان»جمع ضغن به معنای کینه است.

این درسی است برای اصحاب و یارانش تا بدانند با که می جنگند و برای چه جهاد می کنند.

آن گاه در پایان این دعا بار دیگر دست توسّل را به دامان لطف پروردگار زده، با تعبیری که از صفای دل و نورانیّت باطن و محبّت به همه کس حتی به دشمن حکایت می کند عرضه می دارد:«خداوندا !شکایت خود را به سوی تو می آوریم که پیامبرمان از میان ما رفته،دشمنان ما فراوان گشته و خواسته ها و اهداف مان مختلف و متشتّت شده است.پروردگارا !میان ما و قوم ما به حق داوری کن (و درهای پیروزی،صلح و عدالت را به روی ما بگشا) که تو بهترین داوری کنندگانی»؛ (اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ غَیْبَةَ نَبِیِّنَا،وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا،وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا «رَبَّنَا افْتَحْ 1بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ» ). (1)

این تعبیرات بیانگر نهایت لطف و محبّت امام علیه السلام حتی نسبت به دشمنان فریب خورده و گمراه اوست تعبیر به«قَوْمِنا»و تعبیر به (داوری کن) به جای (پیروز نما) و تعبیراتی که با صیغه جمع بیان شده« غَیْبَةَ نَبِیِّنَا،وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا » همه نشان می دهد که هدف نهایی امام علیه السلام آن است که آنها به سوی حق باز گردند و با سایر مسلمانان دست به دست هم دهند و در برابر دشمنان بایستند.

ص:196


1- 2) .اعراف،آیه 89.

16- به هنگام جنگ به یارانش توصیه می فرمود

اشاره

و کان یقول له علیه السلام

لأصحابه عند الحرب

از سخنان امام علیه السلام است

که به هنگام جنگ به یارانش توصیه می فرمود. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه-یا صحیح تر این کلام-از سخنان امام علیه السلام است که در میدان جنگ به عنوان تعلیم فنون و رموز نبرد با دشمن برای یارانش بیان می فرمود.در وصایا و سفارش هایی که گذشت،آداب حرکت به سوی میدان جنگ و چگونگی موضع گیری در مقابل دشمن بیان شده بود.امام علیه السلام در این کلام فنون جنگ را به

ص:197


1- 1) .سند نامه: این سخن در حقیقت بخشی از کلامی است که امام علیه السلام به یارانش در روزی از ایام صفین بیان فرمود و از کلام ابن ابی الحدید چنین استفاده می شود که این کلام،ادامه خطبه 62 (طبق شماره بندی نهج البلاغه صبحی صالح خطبه 64) است.به هر حال از جمله کسانی که قبل از سید رضی بخشی از آن را نقل کرده اند مرحوم کلینی در کتاب کافی در کتاب الجهاد است که چند جمله ای از آن را آورده و نصر بن مزاحم نیز در کتاب صفین خود قسمتی از آن را ذکر کرده است.شگفت آنکه در کتاب تمام نهج البلاغه نیز تنها بخشی از این کلام آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 232)

یارانش می آموزد و در بخش آخر این کلام در واقع به سؤالی که بعضی از یارانش صریحاً مطرح می کردند یا در دل داشتند پاسخ می گوید که اگر ما با معاویه و یاران و انصارش می جنگیم،جنگ با مسلمانان محسوب نمی شود.اگر بنی امیّه و در رأس آنها ابوسفیان اظهار اسلام کردند در واقع تظاهری به اسلام بیش نبود، لذا هنگامی که اعوان و یارانی برای اظهار کفر یافتند آن را ظاهر ساختند.

ص:198

لَا تَشْتَدَّنَّ عَلَیْکُمْ فَرَّةٌ بَعْدَهَا کَرَّةٌ،وَ لَا جَوْلَةٌ بَعْدَهَا حَمْلَةٌ،وَ أَعْطُوا السُّیُوفَ حُقُوقَهَا،وَ وَطِّئُوا لِلْجُنُوبِ مَصَارِعَهَا وَ اذْمُرُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَی الطَّعْنِ الدَّعْسِیِّ،وَ الضَّرْبِ الطِّلَحْفِیِّ،وَ أَمِیتُوا الْأَصْوَاتَ،فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ.فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ،وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ،مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا،وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ،فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ.

ترجمه

از فرار و عقب نشینی هایی که بعد از آن حمله تازه ای به دشمن است نگران نباشید و همچنین از جولانی که بعد از آن،حمله صورت می گیرد ناراحت نشوید.حق شمشیرها را ادا کنید و جای در غلطیدن دشمن را مهیّا سازید.خود را برای زدن سخت ترین نیزه و شدیدترین ضربه شمشیر بر پیکر دشمن به هیجان در آورید،صداها را خاموش کنید که در بیرون راندن سستی بسیار مؤثّر است.

سوگند به آن کس که دانه را شکافته و انسانها را آفریده دشمنان ما،اسلام را هرگز نپذیرفتند،بلکه در ظاهر تسلیم شدند و کفر را در درون پنهان داشتند و هنگامی که یاورانی بر ضد اسلام یافتند،آنچه را پنهان کرده بودند آشکار ساختند.

شرح و تفسیر: تقویت عزم و اراده لشکر

تقویت عزم و اراده لشکر

امام علیه السلام در این گفتار پر مغز و پر محتوای خود شش دستور مهم جنگی را در عباراتی کوتاه بیان می کند.

ص:199

در دستور اوّل و دوم چنین می فرماید:«از فرار و عقب نشینی هایی که پس از آن حمله تازه ای به دشمن است نگران نباشید و همچنین از جولانی که بعد از آن حمله صورت می گیرد ناراحت نشوید»؛ (لَا تَشْتَدَّنَّ عَلَیْکُمْ فَرَّةٌ (1)بَعْدَهَا کَرَّةٌ (2)،وَ لَا جَوْلَةٌ (3)بَعْدَهَا حَمْلَةٌ).

منظور از جمله اوّل این است که گاه شرایط ایجاب می کند که جنگجویان به طور موقّت فرار کنند تا دشمن به دنبال آنها بشتابد،ناگهان برگردند و او را غافلگیر ساخته با یک حمله شدید در هم بشکنند.در واقع نوعی عقب نشینیِ تاکتیکی است که در جنگ ها معمول است و گاه مخالفت با آن برای لشکر گران تمام می شود،لذا امام علیه السلام می فرماید:از چنین فرار و عقب نشینی نگران نباشید.در جمله دوم اشاره به جولان به این سمت و آن سمت قبل از حمله است،زیرا گاه می شود که سرباز شجاع برای حمله به دشمن محل خود را در میدان تغییر می دهد و جابه جا می کند تا نقطه ای را که از آن نقطه بهتر می تواند حمله کند به دست آورد و یا دشمن را خسته کند؛بنابراین نه فراری که بعد از آن،حمله مجدّدی است ایرادی دارد و نه جولانهایی که بعد از آن حملات شروع می شود.

به تعبیر دیگر بعضی از افراد مغرور تصوّر می کنند که فرار به هر صورت که باشد ننگ است و همچنین معطل کردن دشمن در میدان با جولانهای مکرّر؛ در حالی که هیچ یک عیب نیست،بلکه نوعی روش مبارزه و در بسیاری از موارد عامل پیروزی است.

آن گاه در سومین و چهارمین دستور می فرماید:«حق شمشیرها را ادا کنید و

ص:200


1- 1) .«فرة»به معنای یک بار فرار کردن است.
2- 2) .«کرّة»به معنای یک بار بازگشت و حمله بر دشمن است و علی علیه السلام را از این رو کرّار گفته اند که پیوسته به دشمن باز می گشت و حمله خود را تکرار می کرد.
3- 3) .«جولة»به معنای جولان دادن و به این طرف و آن طرف حرکت کردن است.(این واژه هم معنای مصدری دارد و هم اسم مصدری).بعضی نیز«جوله»را به معنای فرار کوتاه مدت ذکر کرده اند؛ولی با توجّه به کلام امیر مؤمنان در بالا این معنا بعید به نظر می رسد.

جای در غلطیدن دشمن را مهیا سازید»؛ (وَ أَعْطُوا السُّیُوفَ حُقُوقَهَا،وَ وَطِّئُوا لِلْجُنُوبِ مَصَارِعَهَا). (1)

شمشیر مهم ترین ابزار مبارزه و جنگ در آن زمان بود.هنگامی که شمشیرزن در برابر دشمن قرار می گیرد باید از این وسیله جنگی حداکثر استفاده را بنماید و ادای حقش همین است.

جمله« وَطِّئُوا لِلْجُنُوبِ ...»اشاره به این است که ضربات خود را چنان محکم بر دشمن وارد سازید که با همان ضربات نخستین بر خاک بیفتد؛گویی جایگایشان را از پیش برای فرو غلطیدن و به خاک افتادن فراهم ساخته اید.

بعضی نیز احتمال داده اند که اشاره به لشکر خودی است یعنی در عین اینکه هدفتان پیروزی بر دشمن است آماده شهادت در راه خدا نیز باشید و پهلوهای خود را برای قرار گرفتن بر خاک آماده سازید.

ولی با توجّه به جمله قبل و جمله بعد از آن،این معنا بعید به نظر می رسد، زیرا هر دو دعوت به ضربات کاری بر دشمن است.

حضرت در پنجمین و ششمین دستور که در واقع ادامه همان بحث ضربات کاری بر دشمن است می فرماید:«خود را برای زدن سخت ترین نیزه و شدیدترین ضربه شمشیر بر پیکر دشمن به هیجان در آورید»؛ (وَ اذْمُرُوا (2)أَنْفُسَکُمْ عَلَی الطَّعْنِ (3)الدَّعْسِیِّ (4)،وَالضَّرْبِ الطِّلَحْفِیِّ). (5)

ص:201


1- 1) .«مصارع»جمع«مصرع»به معنای محلی است که کسی بر زمین می افتد.
2- 2) .«اذمروا»امر است از ریشه«ذمر»بر وزن«امر»به معنای تهییج کردن و برانگیختن است.
3- 3) .«الطعن»به معنی فرو کردن نیزه در بدن دشمن است.این واژه به صورت کنایی به معنی عیب جویی نیز به کار می رود.
4- 4) .«دعسیّ»از ریشه«دعس»بر وزن«درس»به معنای پر کردن و گاه به معنای اثر گذاشتن آمده است.این واژه در جایی که نیزه ای بر بدن دشمن فرو کنند و گویی جوف او را پر می کند و بر بدن او اثر می گذارد به کار رفته است.
5- 5) .«طلحف»به معنای شدید است.

در واقع امام علیه السلام جنگجویان را به استفاده کردن از تمام وسائل جنگی آن زمان ترغیب می کند آن هم استفاده در حد اعلی؛نیزه را چنان بر پیکر دشمن وارد کنند که در اندامش فرو رود و او را به خاک افکند و شمشیر را چنان بر بدن او وارد سازند که او را به خاک افکند و برای انجام این کار باید خود را تهییج کنند و هیجان لازم را در درون خویش به یاری خدا به وجود آورند،زیرا پیروزی از آن گروهی است که سخت تر می جنگند و سلاح خود را بر پیکر دشمن محکم تر می کوبند.

در هفتمین و آخرین دستور می فرماید:«صداها را خاموش کنید که در بیرون راندن سستی بسیار مؤثر است»؛ (وَ أَمِیتُوا الْأَصْوَاتَ،فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ).

آنها که در جنگ داد و فریاد می کنند از یک سو ممکن است نشانه ترس و وحشت در نظر دشمن باشد و سبب شود که روحیّه دشمن بالا رود و از سوی دیگر به همان اندازه که نیروی جسمی و فکری صرف در فریادها می شود از نیروی مبارزه با دشمن می کاهد به همین دلیل امام علیه السلام دستور می دهد که نیروی خود را صرف داد و فریاد نکنند و توجّه خود را به طور کامل معطوف به مبارزه با دشمن نمایند.

البته این کار منافات با تکبیرهایی که به هنگام پیروزی گفته می شود ندارد حتی آن تکبیرها هم باید محدود و حساب شده باشد و زیاده روی در آن بر خلاف این دستور است.

به همین دلیل در داستان جنگ بدر می خوانیم:هنگامی که مشرکان چشمشان به لشکر پیغمبر اسلام افتاد که با تعداد کم در مقابل آنها حاضر شده بودند تصور کردند که گروهی از مسلمانان در پشت تل ها کمین کرده اند تا در فرصت مناسب بیرون آیند و حمله کنند،لذا عمر بن وهب را با جماعتی برای تحقیق درباره این مطلب در اطراف میدان فرستادند.عمر بن وهب گرداگرد لشکر اسلام را

ص:202

جستجو کرد سپس بازگشت و به سران مشرکان گفت:آنها هیچ کمین و مددکاری غیر خودشان ندارند؛ولی من گمان می کنم شترهای بارکش یثرب مرگ را برای شما با خود به ارمغان آورده اند.سپس افزود:« أَمَا تَرَوْنَهُمْ خُرْسٌ لَا یَتَکَلَّمُونَ یَتَلَمَّظُونَ تَلَمُّظَ الْأَفَاعِی مَا لَهُمْ مَلْجَأٌ إِلَّا سُیُوفَهُمْ وَ مَا أَرَاهُمْ یُوَلُّونَ حَتَّی یُقْتَلُوا وَ لَا یُقْتَلُونَ حَتَّی یَقْتُلُوا بِعَدَدِهِمْ فَارْتَئُوا رَأْیَکُم ؛آیا نمی بینید آنها خاموشند و سخن نمی گویند گویی زبان خود را همچون زبان مار افعی در اطراف دهان می گردانند آنها هیچ پناهگاهی جز شمشیرهایشان ندارند و هرگز فرار نخواهند کرد تا کشته شوند و کشته نمی شوند تا از ما به تعداد خودشان به قتل برسانند مطلب چنین است حال هر تصمیمی می خواهید بگیرید». (1)

سپس امام علیه السلام در پایان این گفتار نکته دیگری بیان می کند و در واقع پاسخی است به سؤال مقدّر یا سؤال مذکور در کلمات یارانش که معاویه و یارانش ظاهراً مسلمانند چگونه ما با مسلمانان بجنگیم؟ امام علیه السلام می فرماید:«سوگند به آن کس که دانه را شکافته و انسانها را آفریده دشمنان ما اسلام را هرگز نپذیرفتند،بلکه در ظاهر تسلیم شدند و کفر را در درون پنهان داشتند و هنگامی که یاورانی بر ضد اسلام یافتند،آنچه را پنهان کرده بودند آشکار کردند»؛ (فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ،وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ (2)،مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا،وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ،فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ).

اینکه امام علیه السلام در سوگند خود و بیان صفات خداوند،روی شکافتن دانه ها در زیر خاک و آفرینش انسان تکیه می کند به دلیل آن است که از عجیب ترین و شگفت انگیزترین افعال خداوند همین است؛هسته ها هنگامی که با پوست های بسیار محکم در زیر خاک قرار می گیرند و رطوبت کافی به آنها می رسد،جنب و

ص:203


1- 1) .بحارالانوار،ج 19،ص 252.
2- 2) .«نسمة»به معنای انسان و گاه به معنای روح و گاه به هر موجود ذی روحی اطلاق می شود.ریشه اصلی آن همان نسیم به معنای وزش ملایم باد است.

جوشی در درون هسته آغاز می گردد و نطفه زنده شروع به نمو می کند و ساقه لطیفی از آن آشکار می گردد.همین ساقه لطیف هنگامی که جا را بر خود تنگ می بیند هسته را می شکافد و سر بیرون می کشد و از مادر خود جدا می گردد و راه نمو را پیش می گیرد تا زمانی که به صورت درخت برومندی در آید.همچنین هنگامی که نطفه انسان در رحم مادر قرار می گیرد،روز به روز آفرینش جدیدی می بیند و شکل تازه ای به خود می گیرد و با یک سلسله تحولات پیچیده و بسیار دقیق و ظریف و در عین حال سریع،مبدل به انسان کاملی می شود و هنگامی که رحم مادر را برای ادامه رشد و نمو کافی نمی بیند تصمیم بر خروج می گیرد و با هیجان و تب و تاب شدید مادر،قدم به عرصه دنیا می گذارد.

مطالعه درباره تولد گیاهان و انسانها به راستی انسان را به عظمت بی پایان خدا آشنا می سازد و به همین دلیل گاه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام به هنگام سوگند،خدا را با این اوصاف یاد می کردند و نباید فراموش کرد که این در زمانی بود که علم گیاه شناسی و جنین شناسی هرگز متولد نشده بود.

نکته ها

1-اعتقادات و اعمال معاویه

در آخرین جمله گفتار بالا امام علیه السلام تصریح می کند که مخالفانش (معاویه و یارانش) هرگز اسلام را با دل و جان نپذیرفته بودند،بلکه به حکم اجبار به آن تن در دادند و هنگامی که یارانی پیدا کردند کفر درون را آشکار ساختند.

ممکن است این سخن بر بعضی از ناآگاهان از برادران اهل سنّت گران آید، ولی مطالعه کتب صحاح و سایر منابع معروف اهل سنّت نشان می دهد که واقعیّتی آشکار است؛ما در اینجا بخشی از روایاتی را که در منابع معروف آنان آمده درباره عقاید و اعمال معاویه بیان می کنیم بی آنکه چیزی بر آن بیافزاییم و

ص:204

داوری را بر عهده خوانندگان می گذاریم.

1.در صحیح مسلم آمده است که عبد الرحمان بن عبد رب الکعبه می گوید:

وارد مسجد الحرام شدم دیدم عبداللّه بن عمرو عاص در سایه کعبه نشسته و مردم گرد او جمع شده اند به او گفتم:پسر عمویت معاویه دستور می دهد که ما اموالمان را در میان خود به باطل بخوریم و مسلمانان را به قتل برسانیم در حالی که خداوند می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ ...»و می فرماید: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ...» (1)عبداللّه ساکت شد سپس گفت:در اطاعت خدا از او اطاعت کن و در معصیت خدا با او مخالفت نما. (2)

2.در تاریخ طبری آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ابوسفیان را مشاهده کرد که سوار بر الاغی می آید،معاویه افسار آن را به دست دارد و یزید (برادر معاویه) از پشت سر آن را می راند (و در روایتی عتبة برادر معاویه زمام آن را در دست داشت و معاویه از پشت سر آن را می راند) رسول خدا صلی الله علیه و آله آنها را دید و فرمود:

« لعن اللّه القائد والراکب و السائق ؛خدا لعنت کند سوار و زمام دار و کسی که آن را از پشت سر می راند». (3)

3.و در تاریخ طبری نیز آمده است که روزی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله اشاره به نقطه ای از اطراف خود کرد و فرمود:از این سو مردی از امّت من می آید که بر غیر دین من محشور خواهد شد.ناگهان معاویه پیدا شد. (4)

4.ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از کتاب اخبار الملوک چنین نقل می کند:

روزی معاویه شنید مؤذن می گوید:« اشهد ان لا اله الا اللّه »معاویه سه بار آن را تکرار کرد؛ولی هنگامی که مؤذن گفت:« اشهد أنّ محمداً رسول اللّه »معاویه گفت:

ص:205


1- 1) .نساء،آیه 29.
2- 2) .صحیح مسلم،ج 6،ص 18.
3- 3) .تاریخ طبری،ج 8،ص 185،چاپ مؤسسه اعلمی،بیروت.
4- 4) .تاریخ طبری،ج 8،186 چاپ مؤسسه اعلمی،بیروت.

عجب ای فرزند عبداللّه (منظورش پیغمبر اسلام بود) تو همت بلندی داشتی راضی نشدی جز اینکه اسم خودت را در کنار اسم خدا قرار دهی و شهادت به نبوّت را تکرار نکرد. (1)

5.احمد بن حنبل در کتاب مسند خود از عبداللّه بن بریده نقل می کند که می گوید:من و پدرم وارد بر معاویه شدیم ما را بر فرشی (که در کنار او بود) نشاند سپس غذایی آوردند و خوردیم.سپس شراب آوردند معاویه از آن نوشید و به دست پدرم داد،پدرم گفت:از آن روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را حرام کرده هرگز از آن ننوشیده ام. (2)

6.ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود می گوید:« قد طعن کثیر من اصحابنا فی دین معاویه و لم یقتصروا علی تفسیقه و قالوا عنه:انه کان ملحدا لا یعتقد النبوة و نقلوا عنه فی فلتات کلامه و سقطات الفاظه ما یدل علی ذلک ؛اصحاب ما (منظور ابن ابی الحدید گروه معتزله از اهل سنّت است) معاویه را فقط فاسق نمی دانند، بلکه اعتقادات او را نیز مخدوش می شمارند و گفته اند او ملحد بود و اعتقادی به نبوّت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نداشت و سخنانی که گاه از زبان او می پرید و دلالت بر این معنا داشت را نقل کرده اند». (3)

7.مشکلات ایمان و عمل معاویه به اندازه ای بود که حسن بصری مطابق آنچه ابن عبد ربه در عقد الفرید آورده است می گوید:به خدا سوگند اگر عمرو بن عاص با معاویه بیعت نکرده بود امر حکومت برای او استقرار نمی یافت.معاویه به عمرو گفت:با من بیعت کن عمرو گفت:برای چه؟ برای آخرت؟ و اللّه آخرتی با تو نیست یا برای دنیا؟ به خدا سوگند دنیا نیز با تو نخواهد بود مگر اینکه من با تو شرکت کنم! معاویه گفت:تو شریک من در دنیا باش عمرو گفت:بنویس برای

ص:206


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 10،ص 101.
2- 2) .مسند احمد،ج 5،ص 347.
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج ص 5،129.

من حکومت مصر و اطراف آن را.معاویه نوشت:سپس می افزاید:عتبة بن ابوسفیان وارد بر معاویه شد در حالی که با عمرو بن عاص درباره مصر سخن می گفت و عمرو به او گفت:من دینم را در مقابل حکومت مصر به تو می فروشم عتبه گفت:این مرد دینش را ثمن و بهای معامله قرار داد. (1)

8.ابن اثیر نیز در کامل التواریخ از حسن بصری نقل می کند که می گوید:چهار چیز در معاویه بود که حتی اگر تنها یکی از آنها را داشت موجب هلاکت (اخروی) وی می شد:نخست اینکه امر حکومت را با شمشیر به دست گرفت در حالی که بقایای صحابه و صاحبان فضیلت که از او برتر بودند وجود داشتند.دوم اینکه فرزند شراب خوارش را که لباس ابریشمین می پوشید و طنبور می زد، خلیفه بعد از خود کرد.سوم اینکه ادعا کرد زیاد برادر من است در حالی که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده بود:فرزند به پدر رسمیش ملحق می شود و نصیب فرد زناکار سنگ است.چهارم اینکه حجر بن عدی (آن مرد پاک ایمان) را به قتل رساند. (2)

9.مطابق آنچه بیهقی در کتاب«محاسن و مساوی»آورده است،یک نفر مرد شامی از ابن عباس سؤال کرد ناکثین (پیمان شکنانی که پیامبر صلی الله علیه و آله از آنان خبر داده بود) چه کسانی بودند؟ ابن عباس گفت:کسانی که با علی علیه السلام در مدینه بیعت کردند سپس بیعت خود را شکستند و در بصره در جنگ جمل در برابر او حضور پیدا کردند و منظور از«قاسطین»معاویه و اصحاب اوست و«مارقین»اشاره به اهل نهروان است. (3)

10.این قسمت را با سخن عجیبی که در مروج الذهب مسعودی و در موفقیّات زبیر بن بکار و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است پایان

ص:207


1- 1) .عقد الفرید،ج 5،ص 87.
2- 2) .کامل التواریخ،ج 3،ص 487.
3- 3) .المحاسن و المساوی،ص 43 چاپ بیروت (مطابق نقل شرح احقاق الحق،ج 15،ص 62).

می دهیم (توجّه داشته باشید که در میان این سه نفر کسی وجود دارد مانند زبیر بن بکار که نه تنها تمایلی به اعتقادات شیعه نداشت بلکه با آنها مخالف بود).

مطرّف فرزند مغیرة بن شعبه می گوید:همراه پدرم بر معاویه وارد شدم پدرم کراراً به سراغ او می رفت و با او به گفتگو می پرداخت سپس به منزل باز می گشت و از عقل و هوش و کیاست معاویه سخن می گفت ولی شبی از نزد او به منزل باز گشت بسیار ناراحت بود و غذا و شام نخورد من دیدم او بسیار غمگین است کمی مهلت دادم و دانستم که حادثه ای پیش آمده است،گفتم:چرا تو را امشب غمگین می بینم؟ گفت:فرزندم من از نزد کافرترین و خبیث ترین مردم می آیم.

گفتم:چه کسی؟ گفت:من با او (معاویه) خلوت کرده بودم و به او گفتم:ای امیر مؤمنان سنّی از تو گذشته اگر راه عدالت پیش گیری و کارهای خیر انجام دهی بهتر است و اگر برادرانت از بنی هاشم را در نظر بگیری و صله رحم بجا بیاوری بسیار مناسب است،زیرا آنها امروز هیچ خطری برای تو ندارند و این کار سبب می شود که نیک نامی و ثواب آن برای تو بماند.

معاویه گفت:هیهات هیهات کدام نام نیک،اخو تیم (ابوبکر که از قبیله تیم بود) به حکومت رسید و عدالت کرد،هنگامی که از دنیا رفت فراموش شد فقط کسی می گوید:ابوبکر چنین و چنان.سپس اخو عدی (عمر که از قبیله عدی بود) به حکومت رسید،ده سال تلاش و کوشش کرد و هنگامی که از دنیا رفت نام او هم فراموش شد جز اینکه بعضی می گویند عمر چنین و چنان کرد؛ولی ابن ابی کبشه (لقبی که مشرکان به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می دهند) همه روز پنج بار (بر فراز مناره ها) فریاد می زنند:(اشهد ان محمداً رسول اللّه) با این حال چه نام نیکی و چه عملی از من باقی می ماند؟ ای بی پدر«لَا وَ اللّهِ إِلَّا دَفْناً دَفْنا؛به خدا سوگند باید کاری کرد که این نام دفن شود و یا اینکه باید کاری کرد که بنی هاشم برای همیشه

ص:208

دفن و فراموش شوند». (1)

بار دیگر تکرار می کنیم که هیچ یک از نکات ده گانه بالا از ما نیست،ما عین عبارات دانشمندان اهل سنّت را درباره معاویه آوردیم بی آنکه چیزی به آن بیافزاییم.

2-فضائل امام علیه السلام از زبان دشمنش

با اینکه عمرو عاص صد در صد پشتیبان معاویه بود و اگر نقشه های شیطانی او نبود به یقین معاویه در کار خود پیروز نمی شد؛ولی با این حال از او صریح اللهجه تر بود و در موارد لزوم با صراحت از برتری فوق العاده علی علیه السلام نسبت به او و همچنین از لشکر شجاع آن حضرت سخن می گفت.

نصر بن مزاحم در کتاب صفین خود اشعار عجیبی از عمرو عاص نقل می کند که معاویه را در آن شدیداً تحقیر می کند از جمله درباره لشکریان علی علیه السلام چنین می گوید:

فَإِنْ وَرَدَتْ فَأَوَّلُهَا وُرُوداً فَإِنْ سَدَّتْ فَلَیْسَ بِذِی صُدُود

«هر گاه سواران لشکر علی علیه السلام وارد معرکه شوند،پیشگامند و اگر جلو لشکر دشمن خود را بگیرند،کسی قادر بر جلوگیری از آنها نیست».

سپس می افزاید:

وَ مَا هِیَ مِنْ أَبِی حَسَنٍ بِنُکْرٍ وَ لا هُوَ مِنْ مَسَائِکَ بِالْبَعِیدِ

«فضایل علی علیه السلام ناشناخته نیست و نقطه ضعفهای تو دور از نظر نیست».

آن گاه اشاره به درخواست معاویه از امیر مؤمنان علی علیه السلام نسبت به حکومت شام کرده می گوید:

ص:209


1- 1) .الموفقیات،ص 576،چاپ وزارت اوقاف،بغداد،سال 1392؛مروج الذهب،،ج 2،ص 429،چاپ بیروت، سال 1982؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 5،ص 129.

وَ قُلْتَ لَهُ مُقَالَةَ مُسْتَکِینٍ ضَعِیفِ الْرُکْنِ مُنْقَطِعِ الْوَرِیدِ

دَعن لی الشَّامَ حَسْبُکَ یَا ابْنَ هِنْدٍ مِنَ السَّوْآةِ وَ الرَّأْیِ الزَّهِیدِ

وَ لَوْ أَعْطَاکَهَا مَا ازْدَدْتَ عِزّاً وَ لا لَکَ لَو أَجابَکَ مِنْ مَزِیدٍ

«تو همچون فقیر مستمند ناتوان درمانده ای از علی علیه السلام تقاضا کردی که شام را به تو واگذارد.همان نقطه ضعفها و تدبیر نادرستت برای تو کافی است.

و اگر حکومت شام را به تو وا گذارد چیزی عزیز نخواهی شد و اگر تقاضای تو را اجابت کند فزونی نخواهی یافت».

هنگامی که اشعار عمرو بن عاص به گوش معاویه رسید او را فرا خواند گفت:

از تو تعجب می کنم،تو فکر و تدبیر مرا نکوهش می کنی و علی علیه السلام را بزرگ می شمری در حالی که علی علیه السلام تو را رسوا ساخت.عمرو در پاسخ گفت:اما تحقیر فکر و رأی تو از من صادر شد؛ولی بزرگ شمردن علی علیه السلام چیزی نیست که بر تو مخفی باشد تو از آن نسبت به من آگاه تری با این تفاوت که تو آن را مخفی می داری و من آشکار می سازم.و اما رسوا شدن من به دست علی علیه السلام،او کسی نیست که اگر انسانی با او ملاقات کند رسوا شود. (1)

ص:210


1- 1) .صفین،ص 472.

17- در پاسخ به نامه معاویه نگاشته

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی معاویة جوابا عن کتاب منه إلیه

از نامه های امام علیه السلام است

که در پاسخ به نامه معاویه نگاشته. (1)

نامه در یک نگاه

به گفته نصر بن مزاحم در کتاب صفین،روزی امام علیه السلام فرمود:فردا صبح شخصاً پا به میدان می گذارم و با این گروه می جنگم.این سخن در میان لشکر شام منتشر شد و آنها در وحشت عمیقی فرو رفتند.

در این هنگام معاویه نامه ای برای امیر مؤمنان علی علیه السلام نوشت که خلاصه

ص:211


1- 1) .سند نامه: نویسنده مصادر نهج البلاغه می گوید:این نامه را جمعی از مؤلفان قبل از سید رضی در کتابهای خود آورده اند؛مانند:نصر بن مزاحم در کتاب صفین،بیهقی در المحاسن و المساوی،ابن قتیبة در الامامة و السیاسة،مسعودی در مروج الذهب و ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح و طبق گفته نصر بن مزاحم امام علیه السلام این نامه را دو یا سه روز قبل از لیلة الهریر نگاشت (لیلة الهریر شبی در اواخر جنگ صفین که آتش جنگ بر خلاف معمول خاموش نشد و تا صبح دو لشکر با هم جنگیدند و آثار شکست در لشکر معاویه ظاهر شد). (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 234)

مضمونش چنین است:«من گمان می کنم اگر می دانستی کار جنگ به اینجا می رسد اقدام بر جنگ نمی کردی و از گذشته پشیمان می شدی من از تو درخواست کرده ام که حکومت شام را به من واگذاری به این شرط که مستقل باشم نه با تو بیعت کنم و نه از تو اطاعت.این را نپذیرفتی و الآن من شام را در اختیار دارم و باز همان خواسته را از تو می کنم.ما همه از فرزندان عبد مناف هستیم،همواره عزیز و آزاد بوده ایم.

هنگامی که این نامه به امام علیه السلام رسید فرمود:راستی وضع معاویه و نامه اش هر دو عجیب است؛سپس کاتب خود عبیداللّه بن ابی رافع را فرا خواند و دستور داد نامه مورد بحث را برای معاویه بنویسند و به سخنان ناروای او پاسخ گویند. (1)

البته مرحوم سید رضی آنگونه که دأب و عادت اوست،بخشی از نامه را که در آغاز آن بوده است ذکر نکرده ولی قسمت مهم و عمده نامه را آوره است. (2)

ص:212


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 238.
2- 2) .به کتاب تمام نهج البلاغه،ص 852 مراجعه شود.

بخش اوّل

اشاره

وَ أَمَّا طَلَبُکَ إِلَیَّ الشَّامَ فَإِنِّی لَمْ أَکُنْ لِأُعْطِیَکَ الْیَوْمَ مَا مَنَعْتُکَ أَمْسِ.وَ أَمَّا قَوْلُکَ:إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَکَلَتِ الْعَرَبَ إِلَّا حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِیَتْ،أَلَا وَ مَنْ أَکَلَهُ الْحَقُّ فَإِلَی الْجَنَّةِ،وَ مَنْ أَکَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَی النَّارِ.وَ أَمَّا اسْتِوَاؤُنَا فِی الْحَرْبِ وَ الرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَی عَلَی الشَّکِّ مِنِّی عَلَی الْیَقِینِ،وَ لَیْسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَی الدُّنْیَا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَی الْآخِرَةِ،وَ أَمَّا قَوْلُکَ:إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ،فَکَذَلِکَ نَحْنُ،وَلَکِنْ لَیْسَ أُمَیَّةُ کَهَاشِمٍ،وَ لَا حَرْبٌ کَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ،وَ لَا أَبُو سُفْیَانَ کَأَبِی طَالِبٍ،وَ لَا الْمُهَاجِرُ کَالطَّلِیقِ،وَ لَا الصَّرِیحُ کَاللَّصِیقِ،وَ لَا الْمُحِقُّ کَالْمُبْطِلِ،وَ لَا الْمُؤْمِنُ کَالْمُدْغِلِ.وَ لَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ یَتْبَعُ سَلَفاً هَوَی فِی نَارِ جَهَنَّمَ.

ترجمه

و اما اینکه از من خواسته ای شام را به تو واگذارم (و در برابر آن نه بیعت کنی و نه اطاعت،بلکه فعال ما یشاء باشی بدان) من چیزی را که دیروز از تو منع کردم امروز به تو نخواهم بخشید و اما اینکه گفته ای جنگ (صفین) همه عرب را جز اندکی در کام خود فرو برده،آگاه باش آن کس که بر حق بوده (و در راه خدا شهید شده) جایگاهش بهشت است و آن کس که به راه باطل کشته شده در آتش است و اما اینکه ادعا کرده ای ما در جنگ و نفرات (از تمام جهات) یکسان هستیم،چنین نیست؛زیرا تو در شک (به مبانی اسلام) از من در یقین و ایمان (به آنها) فراتر نیستی؛و اهل شام بر دنیا از اهل عراق به آخرت حریص تر نیستند؛اما اینکه گفته ای ما همه فرزندان عبد مناف هستیم (بنابراین همه در شرافت و استحقاق

ص:213

حکومت و پیشوایی مردم یکسانیم) من هم قبول دارم (که همه از نسل عبد مناف هستیم ولی امیّه هرگز همانند هاشم و حرب همچون عبدالمطلب و ابوسفیان چون ابوطالب نبودند و نیز هرگز مهاجران چون اسیران آزاد شده نیستند و نه فرزندان صحیح النسب همانند منسوبان مشکوک.آن کسی که طرفدار حق است هرگز چون کسی نیست که طرفدار باطل است و نه انسان با ایمان همچون فرد مفسد؛چه بد هستند نسلی که از نسل پیشین خود پیروی می کنند که در آتش دوزخ سرنگون شده اند (و به آنها افتخار دارند).

شرح و تفسیر: بدهکارانی در چهره طلبکار

بدهکارانی در چهره طلبکار

همان گونه که قبلا گفتیم،این نامه پاسخی است به نامه ای که معاویه خدمت آن حضرت نوشته و سخنانی طلب کارانه در آن آورده است.معاویه قاعدتا دستور می داد اینگونه نامه ها را بر فراز منابر یا در برابر لشکر بخوانند تا خود را از گناه بزرگی که مرتکب شده تبرئه نماید و نیز قاعدتا این نامه به دست یاران امام علیه السلام نیز افتاده است و امکان داشته افراد ظاهربین تحت تأثیر آن واقع شوند؛ بنابراین چاره ای نبوده جز اینکه امام علیه السلام انگشت مبارک بر فقرات مختلف این نامه بگذارد و جواب قاطع به آن بدهد.

به همین دلیل می بینیم که امام علیه السلام به چهار نکته اساسی در برابر چهار ادعای معاویه اشاره نموده و این چنین پاسخ می دهد.

نخست می فرماید:«و اما اینکه از من خواسته ای شام را به تو واگذارم (و در برابر آن نه بیعت کنی و نه اطاعت،بلکه فعال ما یشاء باشی بدان) من چیزی را که دیروز از تو منع کردم امروز به تو نخواهم بخشید»؛( وَ أَمَّا طَلَبُکَ إِلَیَّ الشَّامَ فَإِنِّی لَمْ أَکُنْ لِأُعْطِیَکَ الْیَوْمَ مَا مَنَعْتُکَ أَمْسِ).

ص:214

زیرا آن منع بسبب حکم الهی بوده که امارت هیچ بخشی از حکومت اسلامی را نباید به ظالمان و مفسدان داد و این حکم همچنان به قوت خود باقی است؛ این مسأله امری سیاسی و گذرا نبوده که با تغییر شرایط سیاسی عوض شود.

این سخن در واقع پاسخی است به کسانی که می گویند آیا بهتر نبود امام علیه السلام به طور موقّت شام را به معاویه واگذار می کرد و بعد از استقرار حکومت خود از او پس می گرفت.

آنها که چنین می گویند،به این نکته توجّه ندارند که اگر امام علیه السلام حکومت شام (و طبق بعضی از نقل ها حکومت مصر،چون آن را نیز تقاضا داشت) به معاویه واگذار می کرد و پایه های حکومتش تقویت می شد،تکان دادن او از جایش امکان نداشت در حالی که ما می بینیم امام علیه السلام با لشکریانش در صفین او را تا آستانه شکست قطعی و دفع شر او از کشور اسلام پیش برد و اگر ناآگاهی و خباثت بعضی از کسانی که ظاهراً در لشکر امام علیه السلام بودند نبود،کار یکسره می شد.

سپس به پاسخ دومین بخش از نامه او پرداخته می فرماید:«و اما اینکه گفته ای جنگ (صفین) همه عرب را جز اندکی در کام خود فرو برده،آگاه باش آن کس که بر حق بوده (و در راه خدا شهید شده) جایگاهش بهشت است و آن کس که به راه باطل کشته شده در آتش است»؛ (وَ أَمَّا قَوْلُکَ:إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَکَلَتِ الْعَرَبَ (1)إِلَّا حُشَاشَاتِ (2)أَنْفُسٍ بَقِیَتْ،أَلَا وَ مَنْ أَکَلَهُ الْحَقُّ فَإِلَی الْجَنَّةِ،وَ مَنْ أَکَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَی النَّارِ).

سپس به پاسخ سومین بخش از نامه او که گفته بود من با تو از نظر جنگ و لشکر یکسان هستیم (هر دو برای یک هدف می جنگیم و یک چیز می طلبیم) پرداخته و می فرماید:«و اما اینکه ادعا کرده ای ما در جنگ و نفرات (از تمام

ص:215


1- 1) .طبق بعضی از روایات در جنگ صفین چهل و پنج هزار نفر از لشکر شام و بیست و پنج هزار نفر از لشکر عراق کشته شدند.
2- 2) .«حشاشات»جمع«حشاشة»به معنای نفس آخر و واپسین دم است.

جهات) یکسان هستیم،چنین نیست،زیرا تو در شک (به مبانی اسلام) از من در یقین و ایمان (به آنها) فراتر نیستی و اهل شام بر دنیا از اهل عراق به آخرت حریص تر نخواهند بود»؛ (وَ أَمَّا اسْتِوَاؤُنَا فِی الْحَرْبِ وَالرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَی (1)عَلَی الشَّکِّ مِنِّی عَلَی الْیَقِینِ،وَ لَیْسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَی الدُّنْیَا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَی الْآخِرَةِ).

اشاره به اینکه دو تفاوت در میان یاران من و طرفداران توست:اینها همراه امام عادلی می جنگند که به وظیفه خود یقین دارد و آنها را در راه روشنی سیر می دهد در حالی که تو هدف روشنی نداری جز اینکه به مال و مقامی برسی.

دیگر اینکه همراهان تو گروهی دنیاپرستند که با وعده های مادی،سران آنها را به میدان کشیده ای و قدم به میدانی گذارده اند که شاید غنایمی نصیبشان شود در حالی که فرماندهان لشکر من نه وعده جایزه ای به آنها داده شده و نه حتی فکر آن را می کنند.

به تعبیر دیگر تو هرگز یقین به استحقاق خلافت بر مردم نداری در حالی که من یقین دارم و طرفداران تو برای دنیا می جنگند در حالی که پیروان من هدفشان خداست و برای اقامه حکومت الهی نبرد می کنند؛به این دو دلیل ما در کار خود کوشاتر و مصمم تریم در حالی که تو و پیروانت چنین نیستید.در نتیجه هرگز یکسان نخواهیم بود و پیروزی نهایی از آن ماست و همان گونه که امام علیه السلام پیش بینی کرده بود،سربازانش به مرز پیروزی رسیدند؛افسوس که گروهی ناآگاه به همراهی جمعی از منافقان نتیجه نهایی را عقیم گذاشتند.

آن گاه امام علیه السلام به چهارمین ادعای معاویه پرداخته و به آن پاسخ می گوید، و می فرماید:«اما اینکه گفته ای ما همه فرزندان عبد مناف هستیم (بنابراین همه در شرافت و استحقاق حکومت و پیشوایی مردم یکسانیم) من هم قبول دارم (که

ص:216


1- 1) .«امضی»به معنای نافذتر و مؤثرتر در اقدام و عمل از«مضیّ»به معنای عبور و گذرکردن گرفته شده است.

همه از نسل عبد مناف هستیم»؛ (وَ أَمَّا قَوْلُکَ:إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ،فَکَذَلِکَ نَحْنُ).

آن گاه امام علیه السلام به تفاوت هایی که میان او و معاویه وجود داشته پرداخته و آن را در پنج قسمت بیان می دارد.

نخست اشاره به شرافت نسبی می کند و می فرماید:«ولی امیّه هرگز همانند هاشم و حرب همچون عبدالمطلب و ابوسفیان چون ابوطالب نبودند»؛ (وَ لَکِنْ لَیْسَ أُمَیَّةُ کَهَاشِمٍ،وَ لَا حَرْبٌ کَعَبْدِالْمُطَّلِبِ،وَ لَا أَبُوسُفْیَانَ کَأَبِی طَالِبٍ).

اشاره به اینکه جد اعلای تو امیّه و جدّ ادنای تو حرب و پدرت ابوسفیان بود که همگی در میان عرب به شرارت و پستی معروف بودند در حالی که جدّ اعلای من،هاشم و جدّ ادنای من عبدالمطلب و پدرم ابوطالب است که همه از سادات عرب و سخاوتمندان و پاکان و نیکان بودند؛چگونه می توان آنها را با یکدیگر یکسان دانست.

آن گاه به تفاوت دوم و سوم اشاره کرده می فرماید:«و نیز هرگز مهاجران چون اسیران آزاد شده نیستند و نه فرزندان صحیح النسب همانند منسوبان مشکوک»؛ (وَ لَا الْمُهَاجِرُ کَالطَّلِیقِ (1)،وَ لَا الصَّرِیحُ (2)کَاللَّصِیقِ). (3)

اشاره به اینکه من از نخستین مهاجران از مکّه به مدینه ام که همواره در خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بودم ولی تو و پدرت ابوسفیان همچنان در شرک و کفر در مکّه ماندید تا روزی که مکّه به وسیله لشکر اسلام فتح شد و پیامبر صلی الله علیه و آله حکم آزادی تو و سایر اسیران را با گفتن:«اذهبوا انتم الطلقاء»صادر فرمود.

از سوی دیگر نسب ما روشن است ولی درباره نسب تو بسیار گفتگوست؛ گروهی تو را فرزند ابوسفیان نمی دانند،بلکه فرزند نامشروع مسافر بن ابی عمرو

ص:217


1- 1) .«طلیق»به معنای اسیر آزاد شده است از ریشه«طلاق»به معنای رهایی گرفته شده است.
2- 2) .«صریح»به کسی گفته می شود که نسب او خالص و روشن باشد.
3- 3) .«لصیق»نقطه مقابل صریح است و به معنای کسی است که نسب او روشن نیست و او را به شخص یا قبیله ای نسبت می دهند.

که از بردگان ابوسفیان بود می شناسند البته این سخن منافات با آنچه امام علیه السلام درباره پدر معاویه یعنی ابوسفیان فرموده است ندارد،زیرا آن جمله بر حسب ظاهر بیان شده و این جمله اشاره به این است که اگر در نسب تو دقت شود جای گفتگو وجود دارد.

گرچه ابن ابی الحدید این تفسیر را برای جمله اخیر با اعتقاد خود هماهنگ ندانسته و به سراغ تفسیر دیگری می رود و می گوید:منظور از صریح،کسی است که با اعتقاد راسخ اسلام را پذیرفته و لصیق،آن کسی است که از ترس شمشیر و یا به انگیزه علاقه به دنیا،اسلام را پذیرا شده است. (1)

گر چه این تفسیر خلاف ظاهر عبارت است ولی به فرض اینکه چنین باشد باز در این میان اعتراف به تفاوت آشکاری بین امام علیه السلام و معاویه خواهد بود.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر تفاوت ها در صفات و افعال دینی و انسانی پرداخته می فرماید:«آن کسی که طرفدار حق است هرگز چون کسی نیست که طرفدار باطل است و نه انسان با ایمان همچون فرد مفسد»؛ (وَ لَا الْمُحِقُّ کَالْمُبْطِلِ،وَ لَا الْمُؤْمِنُ کَالْمُدْغِلِ). (2)

اشاره به اینکه نه تنها نسب ما بنی هاشم با نسب بنی امیّه قابل قیاس نیست، صفات و اعمال ما نیز قابل مقایسه نیست ما همواره در راه حق گام برداشتیم و دودمان بنی امیّه بر طریق باطل؛ما خالصانه به اسلام و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ایمان آوردیم ولی شما منافقانه اظهار ایمان کردید (و مدارک آن در تاریخ اسلام ثبت است).

امام علیه السلام در پایان این فقره می فرماید:«چه بد هستند نسلی که از نسل پیشین خود پیروی می کنند که در آتش دوزخ سرنگون شده اند»؛ (وَ لَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ

ص:218


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 118.
2- 2) .«مدغل»به معنای مفسد و فتنه انگیز است از ریشه«دغل»به معنای فتنه و فساد گرفته شده.

یَتْبَعُ سَلَفاً هَوَی (1)فِی نَارِ جَهَنَّمَ).

قابل توجّه اینکه امام علیه السلام معاویه را تنها به انحراف اسلاف و جد و پدرش نکوهش نمی کند،بلکه تکیه سخن امام علیه السلام بر این است که این فرزند همان راه پدران را که اهل دوزخند پیروی می کند.

ص:219


1- 1) .«هوی»از ریشه«هوی»به ضم ها و تشدید یا در اصل به معنای سقوط کردن از بلندی است و چون نتیجه آن هلاکت است،گاهی به هلاکت نیز اطلاق می شود.

ص:220

بخش دوم

اشاره

وَ فِی أَیْدِینَا بَعْدُ فَضْلُ النُّبُوَّةِ الَّتِی أَذْلَلْنَا بِهَا الْعَزِیزَ،وَ نَعَشْنَا بِهَا الذَّلِیلَ.

وَ لَمَّا أَدْخَلَ اللّهُ الْعَرَبَ فِی دِینِهِ أَفْوَاجاً،وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ الْأُمَّةُ طَوْعاً وَ کَرْهاً، کُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِی الدِّینِ:إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً،عَلَی حِینَ فَازَ أَهْلُ السَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ،وَ ذَهَبَ الْمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ.فَلَا تَجْعَلَنَّ لِلشَّیْطَانِ فِیکَ نَصِیباً،وَ لَا عَلَی نَفْسِکَ سَبِیلاً،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

(علاوه بر اینها) فضل و برتری نبوّت در اختیار ماست که با آن عزیزان (گردن کش و ظالم) را ذلیل،و ذلیلان (محروم و پاکباز) را عزیز و بلند مرتبه ساختیم و هنگامی که خداوند عرب را دسته دسته در دین خود داخل ساخت و این امّت از روی میل و رغبت یا (منافقان از روی)ترس و وحشت در برابر اسلام تسلیم شدند،شما از گروهی بودید که وارد اسلام شدید یا به انگیزه رغبت (در دنیا و نیل به مقام و منصب) و یا از روی ترس (از مجازات به سبب جنایات سابقتان) این در حالی بود که پیشگامان به جهت سبقتشان،رستگار شدند و مهاجران نخستین به فضل و برتری خویش نایل شدند بنابراین،شیطان را از خود بهره مند مساز و راه او را در وجود خویش باز مگذار و السلام.

شرح و تفسیر: نبوت افتخار برتر

نبوت افتخار برتر

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود اشاره به بخشی از نامه معاویه می کند که

ص:221

گفته بود«لبعضنا فضل علی بعض؛ما هیچ کدام بر دیگری فضیلتی نداریم و به فرض که فضیلت مختصری هم باشد نه عزیز را ذلیل می کند و نه ذلیل را عزیز»و پاسخ کوبنده ای به او می دهد و می فرماید:«(علاوه بر اینها) فضل و برتری نبوّت در اختیار ماست که با آن عزیزان (گردن کش و ظالم) را ذلیل و ذلیلان (محروم و پاکباز) را عزیز و بلند مرتبه ساختیم»؛ (وَ فِی أَیْدِینَا بَعْدُ فَضْلُ النُّبُوَّةِ الَّتِی أَذْلَلْنَا بِهَا الْعَزِیزَ،وَ نَعَشْنَا (1)بِهَا الذَّلِیلَ).

اشاره به اینکه اسلام آمد،ابوسفیان ها و ابوجهل ها و امثال آنان را که سالیان دراز بر مردم حکومت ظالمانه داشتند خوار کرد و سلمان ها و مقدادها و عمار یاسرها و بلال ها را که غالبا برده و اسیر و ذلیل بودند،بر اوج عزت نشاند با این حال چگونه می گویی نبوّت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اثر گذار در این زمینه نبود.

آن گاه امام علیه السلام دست معاویه را گرفته و به عصر پیامبر صلی الله علیه و آله می برد و چگونگی پذیرش اسلام را از ناحیه او و خاندانش نشان می دهد و می فرماید:«و هنگامی که خداوند عرب را دسته دسته در دین خود داخل ساخت و این امّت از روی میل و رغبت یا (منافقان از روی)ترس و وحشت در برابر اسلام تسلیم شدند،شما از گروهی بودید که وارد اسلام شدید یا به انگیزه رغبت (در دنیا و نیل به مقام و منصب) و یا از روی ترس (از مجازات به سبب جنایات سابقتان)»؛ (وَ لَمَّا أَدْخَلَ اللّهُ الْعَرَبَ فِی دِینِهِ أَفْوَاجاً،وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ الْأُمَّةُ طَوْعاً وَ کَرْهاً،کُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِی الدِّینِ:إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً).

اشاره به جریان فتح مکّه،همان گونه که قرآن مجید می گوید: «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ* وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّهِ أَفْواجاً* فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ

ص:222


1- 1) .«نعشنا»از ریشة«نعش»به معنای بالا بردن است و نعش میت رای به این سبب نعش می گویند که دارای ارتفاعی است یا اینکه به روی دستها بلند می شود،در جملة بالا منظور این است که افراد ذلیل اما باایمان و پاک دل در سایة اسلام به عزت رسیدند.

إِنَّهُ کانَ تَوّاباً» (1)در آن روز افراد بی غرض صفحه دل را از لوث عشق به بت ها پاک کردند و مخلصانه وارد اسلام شدند؛ولی مشرکان متعصّب و شیطان صفتانی که سال ها با اسلام در حال جنگ بودند به ظاهر و از روی ناچاری تسلیم شدند.

ابوسفیان دشمن شماره یک اسلام و پدر معاویه از کسانی بود که در آن روز ظاهراً مسلمان شد و خانواده و بستگان او نیز به پیروی او اظهار اسلام کردند.

از همان روز نقشه ها عوض شد و دشمنان اسلام به این فکر افتادند که از طریق نفوذ در صفوف مسلمانان،روزی به حکومت رسند و بر جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تکیه زنند.تعبیر به«رغبة»در جمله بالا اشاره به همین معناست و این رغبت هیچ منافاتی با رهبت ندارد؛یعنی پذیرش اسلام از ناحیه آنها آمیزه ای از ترس و امید رسیدن به مقام در آینده بود.

آیا چنین اسلامی را می توان با اسلام امیر مؤمنان علی علیه السلام که در آغاز بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در برابر آن همه دشمنان و در زمان تنهایی پیامبر اکرم صورت گرفت،یکسان دانست؟

به همین دلیل امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«این در حالی بود که پیشگامان به جهت سبقتشان،رستگار شدند و مهاجران نخستین به فضل و برتری خویش نایل آمدند»؛ (عَلَی حِینَ فَازَ أَهْلُ السَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ،وَ ذَهَبَ الْمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ).

این سخن به چند گروه بودن مسلمانان که در قرآن مجید نیز آمده اشاره دارد در آنجا که می فرماید: «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (2)گروهی از پیشگامان در اسلام بودند که امام علیه السلام در این میان پیشگام پیشگامان بود و گروه دیگری اسلام را پذیرفتند و

ص:223


1- 1) .فتح،آیه 1-3.
2- 2) .توبه آیه،100.

اقدام به هجرت از مکّه به مدینه کردند.گروه سومی از پاکان در مدینه به آنها پیوستند و انصار و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و گروه چهارمی که نسل بعدی آنها را تشکیل می دادند با میل و رغبت به آنها ملحق شدند؛ولی جایگاه معاویه در میان کدام یک از این چهار گروه بود؟ باید گفت هیچ کدام و عجب اینکه با این شرایط،خود را با امام علیه السلام و بنی هاشم مقایسه می کند و خویش را در اسلام هم ردیف علی علیه السلام می شمرد! و تاریخ اسلام از این شگفتی ها بسیار دارد.

در پایان امام علیه السلام به او هشدار می دهد و می فرماید:«بنابراین،شیطان را از خود بهره مند مساز و راه او را در وجود خویش باز مگذار و السلام»؛ (فَلَا تَجْعَلَنَّ لِلشَّیْطَانِ فِیکَ نَصِیباً،وَ لَا عَلَی نَفْسِکَ سَبِیلاً،وَ السَّلَامُ).

اشاره به اینکه با این سخنان،خود را فریب می دهی و با این مقایسه های نابه جا،شیطان را بر خود مسلط می سازی و در نتیجه موقعیت خویش را فراموش می کنی و می خواهی بر جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تکیه زنی کاری که دنیا و آخرت تو را تباه خواهد کرد.

نکته: پیروان رسول خدا

پیروان رسول خدا

پیروان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را با استفاده از آیه شریفه 100 از سوره برائت می توان به چند گروه تقسیم می کنند:

نخست:گروه سابقین؛یعنی پیشگامان اسلام و کسانی که در روزهای تنهایی پیغمبر صلی الله علیه و آله ایمان آوردند و دست بیعت به او دادند که از میان زنان،نخستین فرد، خدیجه کبری و از میان مردان علی علیه السلام بود.سپس افراد دیگری به آنها پیوستند.

سابقین افتخار بزرگی دارند،چرا که در آن شرایط جان خود را در طبق اخلاص گذارده تقدیم به اسلام و پیغمبر صلی الله علیه و آله کردند.

ص:224

گروه دوم مهاجرانند که البته سابقین نیز جزء آنها بودند و آنها کسانی هستند که در مکّه به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ایمان آوردند و چون کار بر مسلمین در مکّه تنگ شد و جان پیغمبر صلی الله علیه و آله در خطر قرار گرفت به دنبال هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله به مدینه هجرت کردند؛یعنی از تمام زندگی و خانه و کاشانه خود چشم پوشیدند و به همراه خانواده به مدینه آمدند در حالی که نه در آنجا خانه ای داشتند نه وسیله ای برای امرار معاش و تا سالیان دراز با مشکلات دست و پنچه نرم می کردند و سرانجام خداوند گشایشی برایشان فراهم کرد.

البته گروه دیگری نیز بودند که قبل از هجرت مسلمین از مکّه به مدینه برای نجات از شر اشرار قریش و مشرکان به حبشه هجرت کردند و بعد از مدتی که اسلام در مدینه استقرار یافت از حبشه به مدینه آمدند.

گروه سوم انصارند که اهل مدینه بودند،اسلام آورند و مهاجران را با آغوش باز پذیرفتند و با اینکه غالبا زندگی سختی داشتند،با مهاجران مواسات کردند و آنچه را داشتند در واقع با آنان تقسیم نمودند.

البته در میان انصار هم سابقین و غیر سابقین وجود دارند که قرآن هم به آنها اشاره کرده: «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ» (1)یعنی آنها که در پیوستن به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدینه پیشگام شدند و یا آنها که قبلاً به مکّه آمده بودند و در محل«عقبه»(در نزدیکی مکّه) با پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیعت کردند.گروه مهاجران و انصار و سابقان را مجموعاً صحابه می نامند.

گروه چهارم کسانی هستند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را مشاهده نکردند و در واقع نسلی بعد از مهاجران و انصار بودند،این نسل دوم را تابعین می گویند که پیروی از مهاجران و انصار کردند و در قرآن به عنوان «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» (2)و به

ص:225


1- 1) .توجّه داشته باشید که در قرائت مشهور،انصار به کسره خوانده شده که عطف است بر مهاجرین،نه با ضمه که عطف بر سابقین باشد.
2- 2) .توبه،آیه 100.

عنوان «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمّا یَلْحَقُوا بِهِمْ» (1)و نیز به عنوان «وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ» (2)در قرآن مجید آمده است این گروه همان گونه که اشاره شد زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را درک نکردند و یا آن حضرت را ندیدند؛ولی صحابه را دیدند و درک کردند.

گروه پنجم تابعین تابعین اند؛آنها کسانی بودند که صحابه را نیز درک نکرده و ندیدند؛بلکه در واقع شاگرد تابعین هستند.

البته در اینکه این گروه های پنج گانه همه آنها افراد نیکی بودند و یا اگر در آغاز جزء نیکان بودند،در ادامه زندگی بر همان مسیر باقی ماندند یا نه سخن بسیار است که در بحث تنزیه صحابه آورده شده است. (3)

ص:226


1- 1) .جمعه،آیه 3.
2- 2) .حشر،آیه 10.
3- 3) .درباره تنزیه صحابه می توانید به تفسیر نمونه،ذیل آیه 100 سوره توبه تحت عنوان«آیا همه صحابه افراد صالحی بودند؟»بحث کافی شده است و همچنین در ذیل خطبه شقشقیه،خطبه سوم،ج 1،ص 376 تحت عنوان«آیا همه صحابه راه پیامبر را پیمودند؟»و نیز در همین جلد از شرح نهج البلاغه،ذیل نامه اوّل بحثهایی آورده ایم.برای شرح بیشتر می توانید به کتاب شیعه پاسخ می گوید در بحث تنزیه صحابه مراجعه کنید.

18- به عبداللّه بن عباس در آن زمان که از طرف امام علیه السلام فرماندار بصره بود

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عبداللّه بن عباس و هو عامله علی البصرة

از نامه های امام علیه السلام است

که به عبداللّه بن عباس در آن زمان که از طرف امام علیه السلام فرماندار بصره بود، نگاشته شد. (1)

نامه در یک نگاه

مرحوم ابن میثم در مقدمه شرح این نامه می نویسد که ابن عباس بعد از آنکه از طرف امیر مؤمنان علی علیه السلام والی بصره شد نسبت به بنی تمیم راه خشونت را پیش گرفت؛زیرا عداوت آنها را در روز جمل نسبت به امام علیه السلام و لشکر امام علیه السلام به خاطر داشت.آنها از پیروان طلحه و زبیر و عایشه در آن روز بودند و ابن

ص:227


1- 1) .سند نامه: نویسنده مصادر نهج البلاغه درباره این نامه می گوید:ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود آن را نقل کرده؛ولی سیاق کلامش به خوبی نشان می دهد که این نامه را از غیر نهج البلاغه در اختیار داشته است و همچنین ابو هلال عسکری در کتاب صناعتین و باقلانی در اعجاز القرآن و سید امیر یحیی علوی در کتاب الطراز بخشی از این نامه را نقل نموده و با توجّه به تفاوتهای موجود روشن می شود که منبعی غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 241)

عباس به آنها حمله کرد و آنان را دور راند و آنها را پیروان شتر و یاران عسکر - نام شتر عایشه عسکر بود-و حزب شیطان می نامید.این کار بر گروهی از شیعیان امام علیه السلام از بنی تمیم سخت آمد که از جمله آنها جاریة بن قدامه بود.او نامه ای خدمت امام علیه السلام نوشت و از ابن عباس شکایت کرد و همین امر سبب شد که امام علیه السلام نامه مورد بحث را برای ابن عباس بنویسد.

در این نامه به چند امر اشاره می کند.

نخست اینکه بنی تمیم طایفه ای هستند که مردان شجاع بزرگی دارند و حتی در زمان جاهلیّت و پس از آن در عصر اسلام کسی در دلیری بر آنان پیشی نمی گرفت.دیگر اینکه با ما خویشاوندی دارند و دستور صله رحم ایجاب می کند ما با آنها نیکی کنیم.

سرانجام امام علیه السلام به این نکته اشاره می کند که آنچه از خیر و شر بر زبان و دست تو جاری شود نتیجه نیک و بد آن دامان مرا نیز می گیرد،بنابراین نسبت به بنی تمیم خوش رفتار باش.

ص:228

وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِیسَ،وَ مَغْرِسُ الْفِتَنِ،فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِمْ،وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ،وَ قَدْ بَلَغَنِی تَنَمُّرُکَ لِبَنِی تَمِیمٍ، وَ غِلْظَتُک عَلَیْهِمْ،وَ إِنَّ بَنِی تَمِیمٍ لَمْ یَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ،وَ إِنَّهُمْ لَمْ یُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِی جَاهِلِیَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ،وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً،وَ قَرَابَةً خَاصَّةً،نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَی صِلَتِهَا وَ مَأْزُورُونَ عَلَی قَطِیعَتِهَا،فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ،رَحِمَکَ اللّهُ،فِیمَا جَرَی عَلَی لِسَانِکَ وَ یَدِکَ مِنْ خَیْرٍ وَ شَرٍّ! فَإِنَّا شَرِیکَانِ فِی ذَلِکَ،وَ کُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّی بِکَ،وَ لَا یَفِیلَنَّ رَأْیِی فِیکَ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

بدان بصره محل هبوط ابلیس و کشتزار فتنه هاست،به همین دلیل با اهل آن به نیکی رفتار کن و گره ترس و وحشت را از دلهای آنها بگشا (تا آتش فتنه خاموش شود و آنها احساس امنیت کنند) بدرفتاری تو با طائفه بنی تمیم و خشونت تو به آنها را به من گزارش داده اند (ولی بدان آنها فضایلی دارند از جمله اینکه) طائفه بنی تمیم کسانی هستند که هر گاه رییس نیرومندی از آنها غایب گردد (و از دنیا برود) مرد نیرومند دیگری در میان آنها ظاهر می شود،نه در عصر جاهلیّت و نه در عصر اسلام کسی در نبرد بر آنان پیشی نمی گرفت (علاوه بر این) آنها با ما پیوند خویشاوندی نزدیک و قرابت خاص دارند که ما نزد خداوند به وسیله صله رحم نسبت به آنها مأجور خواهیم بود و با قطع آن مؤاخذه خواهیم شد،بنابراین ای ابو العباس،خدا تو را رحمت کند خویشتن دار باش و مدارا کن در آنچه بر زبان و دست تو از خیر و شر جاری می شود،چرا که هر دو

ص:229

در این امور شریک هستیم و سعی کن که حسن ظن من به تو پایدار بماند و نظرم درباره (شایستگی های تو برای امر حکومت) دگرگون نشود و السلام.

شرح و تفسیر: آتش فتنه را با مدارا خاموش کن

آتش فتنه را با مدارا خاموش کن

هنگامی که طلحه و زبیر به اتفاق عایشه با گروهی از ماجراجویان فاسد وارد بصره شدند و در آنجا پرچم مخالفت بر ضد امیر مؤمنان علی علیه السلام را برافراشتند، بصریان از آنان استقبال کرده و لشکر عظیمی را برای جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام برپا کردند.فتنه عظیمی را برپا نمودند و سرانجام شکست خوردند و متلاشی شدند و شاید انتظار داشتند که امام علیه السلام بعد از پیروزیش دستور قتل گروهی از آنان را صادر کند؛ولی امام علیه السلام با آنها از در محبّت وارد شد همان کاری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از فتح مکّه کرد و همین باعث شد که آرامش کامل به بصره باز گردد.

امام علیه السلام در آغاز این نامه که به فرماندار بصره،ابن عباس،نگاشته است به همین معنا اشاره کرده و می فرماید:«بدان بصره محل نزول ابلیس و کشتزار فتنه هاست.به همین دلیل با اهل آن به نیکی رفتار کن و گره ترس و وحشت را از دل های آنها بگشا (تا آتش فتنه خاموش شود و آنها شرمنده گردند و احساس امنیت کنند)»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِیسَ،وَ مَغْرِسُ (1)الْفِتَنِ،فَحَادِثْ (2)أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِمْ،وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ).

اینکه می فرماید:بصره مهبط و جایگاه فرود ابلیس و محل رویش فتنه هاست، اشاره به این است که آنجا اقوام گوناگونی زندگی می کنند که هم نسبت به یکدگر مشکل دارند و هم نسبت به بیرون این سرزمین و شاید به همین دلیل،

ص:230


1- 1) .«مغرس»در اصل به معنای محل غرس درختان است.سپس به محل پیدایش هر امری اطلاق شده است.
2- 2) .«حادث»صیغه امر از«محادثه»است و به معنای مراقبت و بررسی و زدودن زنگار است؛یعنی زنگار کینه ها را از قلبشان بدین وسیله بزدا.

طلحه و زبیر و عایشه آنجا را برای فتنه انگیزی بر ضد امام امیر مؤمنان علیه السلام انتخاب کردند به خصوص اینکه آنجا مهم ترین بندر عراق است و بنادر معمولاً مرکز رفت و آمد اقوام مختلف اند.به همین دلیل افکار التقاطی و نفوذی و مفاسد اخلاقی در این گونه بندرگاه ها بیشتر است مگر اینکه اهالی آن تحت آموزش مستمر اخلاقی قرار گیرند.بعضی نیز معتقدند؛هنگامی که ابلیس به زمین فرود آمد،بصره را جایگاه نخستین خود انتخاب کرد؛ولی دلیلی برای این مطلب اقامه نکرده اند.

مهم این است که امام علیه السلام به ابن عباس دستور می دهد:بهترین راه برای آرام کردن این شهر آن است که به مضمون آیه شریفه «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ* وَ ما یُلَقّاها إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ» (1)عمل کند؛یعنی بدی هایی را که آنها در جنگ جمل داشتند با نیکی پاسخ گوید تا آنان شرمنده احسان او گردند و دست از هر گونه مخالفت بردارند به علاوه بخشی از مخالفت آنها ممکن است به علت ترس از انتقام و مکافات عمل باشد هنگامی که با آنها به نیکی رفتار شود آتش این خوف و ترس فرو می نشیند و آرامش جای آن را می گیرد.

امام علیه السلام به این معنا در کلمات قصار اشاره فرموده و به صورت اصل کلی می فرماید:

« عاتب اخاک بالاحسان الیه و اردد شره بالانعام علیه ؛برادرت را به هنگام خطا کردن با نیکی سرزنش کن و شر او را از طریق بخشش از خودت دور ساز». (2)

سپس امام علیه السلام بعد از ذکر این مقدّمه وارد اصل مقصود می شود و می فرماید:

«بد رفتاری تو با طایفه بنی تمیم و خشونت تو به آنها را به من گزارش داده اند»؛ ( وَ قَدْ بَلَغَنِی تَنَمُّرُکَ (3)لِبَنِی تَمِیمٍ،وَ غِلْظَتُک عَلَیْهِمْ).

ص:231


1- 1) .فصلت،آیه 34 و 35.
2- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 158.
3- 3) .«تنمّر»به معنای خشمگین شدن و بد رفتاری نمودن است و از ریشه«نمر»بر وزن«کبد»به معنای پلنگ است .

آن گاه امام علیه السلام صفاتی برای طایفه بنی تمیم ذکر می کند که دلیل بر شایستگی آنها برای عفو و گذشت و نیکی کردن است.

در نخستین صفت می فرماید:«طایفه بنی تمیم کسانی هستند که هر گاه رییس نیرومندی از آنها غایب گردد (و از دنیا برود) مرد نیرومند دیگری در میان آنها ظاهر می شود»؛ (وَ إِنَّ بَنِی تَمِیمٍ لَمْ یَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ).

تعبیر به نجم (ستاره) اشاره به این است که آنها همیشه دارای شخصیت های برجسته ای بودند که اگر یکی از آنها از بین می رفته،دیگری جای او را می گرفته و به سبب همین،مردان مدیر و مدبّر همیشه در میان قبایل عرب درخشیده اند.

در دومین وصف آنها به شجاعتشان اشاره کرده و می فرماید:«و نه در عصر جاهلیّت و نه در عصر اسلام کسی در نبرد بر آنان پیشی نمی گرفت»؛ (وَ إِنَّهُمْ لَمْ یُسْبَقُوا بِوَغْمٍ (1)فِی جَاهِلِیَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ).

با توجّه به اینکه«وغم»در لغت هم به معنای جنگ تفسیر شده و هم به معنای حقد و حسد،این احتمال در تفسیر جمله بالا داده شده است که آنها جمعیتّی انتقام جوی کینه توزند و اگر کسی مزاحم آنان شود سخت در مقابل او می ایستند و فتنه برپا می کنند؛ولی با توجّه به اینکه امام علیه السلام در این چند جمله در مقام مدح آنهاست این تفسیر به نظر درست نمی رسد.

در سومین و آخرین وصف می فرماید:«(اضافه بر اینها) آنها با ما پیوند خویشاوندی نزدیک و قرابت خاص دارند که ما نزد خداوند بوسیله صله رحم نسبت به آنها مأجور خواهیم بود و با قطع آن مؤاخذه خواهیم شد»؛ (وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً (2)،وَ قَرَابَةً خَاصَّةً،نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَی صِلَتِهَا،وَ مَأْزُورُونَ (3)عَلَی قَطِیعَتِهَا).

مفسران نهج البلاغه دلیل این خویشاوندی را این می دانند که بنی تمیم و بنی هاشم

ص:232


1- 1) .«وغم»این واژه هم به معنای جنگ آمده و هم به معنای کینه.
2- 2) .«ماسّة»در اینجا به معنای نزدیک و قریب است از ریشه«مسّ»به معنای تماس گرفته شده است.
3- 3) .«مازورون»به معنای گناه کاران از ماده«وزر»به معنای گناه گرفته شده است.

به واسطه جد اعلای آنها که الیاس بن مضَر بود (مطابق این بیان هاشم با سیزده واسطه به الیاس می رسد) همچنین بنی تمیم نیز با واسطه های زیادی به او می رسند؛ولی از آنجا که مسأله رحم در اسلام بسیار اهمیّت دارد امام علیه السلام حتی با این مقدار واسطه باز هم آنها را رحم قریب شمرده است.علاوه بر این،بعضی گفته اند که در میان هاشم و تمیم از طریق دامادی و ازدواج دو فامیل با یکدگر رابطه ای برقرار بود.و بعضی نیز گفته اند که یکی از همسران علی علیه السلام به نام لیلا بنت مسعود حنظلیه از بنی تمیم بود؛ولی با توجّه به اینکه ارتباط سببی به عنوان رحم شناخته نمی شود؛بلکه باید رابطه نسبی باشد،این دو تفسیر بعید به نظر می رسد.

ابن ابی الحدید و بعضی دیگر فضایل دیگری برای طائفه بنی تمیم نیز برشمرده اند که از مجموع آنها استفاده می شود که این طایفه به راستی طایفه ای ممتاز بوده اند.

در ضمن از کلام امام علیه السلام این نکته استفاده می شود که مسأله صله رحم در اسلام بسیار گسترده است که حتی با فاصله زیاد در اجداد باز هم مشمول این حکم اسلامی است که امام علیه السلام می فرماید:اگر آن را مراعات نکنی در پیشگاه خدا مسئول هستی و مراعات آن مایه خیر و برکت است.

در پایان این نامه،امام علیه السلام به ابن عباس دستور مدارا کردن و خویشتن داری در برابر مخالفان به طور کلی و بنی تمیم به طور خاص می دهد و می فرماید:

«بنابراین ای ابوالعباس،خدا تو را رحمت کند خویشتن دار باش و مدارا کن در آنچه بر زبان و دست تو از خیر و شر جاری می شود زیرا هر دو در این امور شریک هستیم و سعی کن که حسن ظن من نسبت به تو پایدار بماند و نظرم درباره (شایستگی های تو برای امر حکومت) دگرگون نشود؛و السلام»؛ (فَارْبَعْ (1)

ص:233


1- 1) .«اربع»از ماده«ربوع»به معنای مدارا کردن و خویشتن داری نمودن است.

أَبَا الْعَبَّاسِ،رَحِمَکَ اللّهُ،فِیمَا جَرَی عَلَی لِسَانِکَ وَ یَدِکَ مِنْ خَیْرٍ وَ شَرٍّ! فَإِنَّا شَرِیکَانِ فِی ذَلِکَ،وَ کُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّی بِکَ،وَ لَا یَفِیلَنَّ (1)رَأْیِی فِیکَ،وَ السَّلَامُ).

منظور از خیر و شر،سود و زیان است؛یعنی کارهایی که ممکن است منشأ ظلم و یا زیانی شود و شر به معنای ظلم و ستم نیست؛زیرا ابن عباس کسی نبود که بر کسانی ظلم کند.

قابل توجّه اینکه امام علیه السلام در دستوری که درباره مدارا کردن با مخالفان می دهد به این نکته اشاره می فرماید که تو نماینده منی و هر کاری از تو سر زند،هم به حساب تو می نویسند و هم به حساب من،بنابراین باید کاملاً مراقب باشی.این سخن مانند آن است که به علمای دین گفته می شود مراقب کار خود باشید زیرا کارهایی که شما انجام می دهید هم به حساب خودتان می نویسند و هم به حساب اسلام.

امام علیه السلام در آن جمله آخر هشداری به ابن عباس نیز می دهد که اگر خویشتن داری و مدارا را پیشه نکند ممکن است نظر امام علیه السلام درباره او تغییر کند و این تأکید دیگری است بر دستوری که حضرت بیان فرمود.

در عبارت بالا امام علیه السلام ابن عباس را به عنوان«ابوالعباس»خطاب می کند و کنیه اوست و در عرب معمول است که هنگامی که می خواهند به کسی احترام بگذارند نام اصلی او را نمی برند بلکه او را به کنیه صدا می زنند یا به لقب و در اینجا امام علیه السلام احترام عبداللّه بن عباس را کاملا حفظ فرموده و او را به کنیه اش صدا زده است.

نکته: ویژگی های اهل بصره

ویژگی های اهل بصره

در خطبه های متعدّدی از نهج البلاغه از جمله،خطبه 13 و 14 مذمت های

ص:234


1- 1) .«یفیل»از ریشه«فیل»بر وزن«میل»به معنای نادرست یا ضعیف بودن است.

شدیدی از اهل بصره شده و همان گونه که در نامه بالا نیز ملاحظه کردید، امیر مؤمنان علی علیه السلام بصره را مهبط شیطان و محل ورود ابلیس و پایگاه فتنه ها می شمرد ولی به قرینه بعضی از روایات که مدح فراوانی از اهل بصره اعم از زنان،مردان،کودکان و بزرگان شده،استفاده می شود که امام علیه السلام مقطع خاصی از زمان را در نظر داشته است؛همان زمانی که آتش جنگ جمل را برافروختند و از سرکشان و پیمان شکنانی همچون طلحه و زبیر حمایت کردند و گروه زیادی از مسلمان را به کشتن دادند.

بنابراین نکوهش های مزبور دلیل بر آن نیست که هر کس در آن شهر وارد شود و یا افراد بومی آن شهر همیشه و در طول تاریخ صفات نکوهیده ای دارند و اهل صلاح و سعادت نیستند.به خصوص اینکه در میان آنها دانشمندان،علما، قاریان و موالیان اهل بیت فراوان بوده و هستند.

برای توضیح بیشتر به جلد اوّل،ذیل خطبه 13 مراجعه فرمایید.

ص:235

ص:236

19- به بعضی از فرماندهانش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

الی بعض عماله

از نامه های امام علیه السلام است

که به بعضی از فرماندهانش نگاشته (1)

نامه در یک نگاه

مخاطب این نامه آن گونه که از تاریخ یعقوبی و تاریخ بلاذری استفاده می شود عمر بن ابو سلمه (مسلمه) ارحبی است که به گفته بعضی حاکم بر فارس و بحرین بود (2)که نسبت به بعضی از گروه هایی که تحت حاکمیّت او قرار داشتند و از طایفه مجوس بودند،خشونت به کار برده بود و آنها شکایت نامه ای خدمت امام علیه السلام فرستادند.امام علیه السلام ناراحت شد و نامه مورد بحث را برای او مرقوم داشت

ص:237


1- 1) .سند نامه: این نامه در کتاب هایی قبل از سید رضی نیز آمده است از جمله در انساب الاشراف بلاذری (متوفای 279) و ابن واضح (معروف به یعقوبی متوفای 284) در تاریخ خود با تفاوت هایی و اضافاتی نسبت به آنچه در نهج البلاغه آمده آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 242)
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن میثم،ذیل نامه فوق.

و او را دعوت به رعایت اعتدال و ترک خشونت فرمود.

جالب اینکه توصیه امام علیه السلام در این نامه درباره غیر مسلمین است،آنهایی که به عنوان«اهل ذمّه»در داخل کشور اسلام زندگی مسالمت آمیز داشتند و باید مورد رأفت و محبّت اسلامی قرار گیرند و جان و مال و عرض آنها محفوظ باشد،امام هیچ گونه خشونت را در حقّ آنها نمی پذیرد.

ولی از آنجا که نزدیکی بیش از حدّ به آنها ممکن بود سبب مشکلات دیگری شود امام علیه السلام دستور رعایت اعتدال را به این فرماندار می دهد.

ص:238

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ دَهَاقِینَ أَهْلِ بَلَدِکَ شَکَوْا مِنْکَ غِلْظَةً وَ قَسْوَةً،وَ احْتِقَاراً وَ جَفْوَةً،وَ نَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلاً لِأَنْ یُدْنَوْا لِشِرْکِهِمْ،وَ لَا أَنْ یُقْصَوْا وَ یُجْفَوْا لِعَهْدِهِمْ،فَالْبَسْ لَهُمْ جِلْبَاباً مِنَ اللِّینِ تَشُوبُهُ بِطَرَفٍ مِنَ الشِّدَّةِ،وَ دَاوِلْ لَهُمْ بَیْنَ الْقَسْوَةِ وَ الرَّأْفَةِ،وَ امْزُجْ لَهُمْ بَیْنَ التَّقْرِیبِ وَ الْإِدْنَاءِ،وَ الْإِبْعَادِ وَ الْإِقْصَاءِ.

إِنْ شَاءَ اللّهُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) گروهی از زعما و کدخدایان اهل شهر تو از خشونت و قساوت و تحقیر و بد رفتاری تو شکایت کردند و من درباره آنها اندیشیدم،نه آنان را شایسته نزدیک شدن (بیش از حد) یافتم،زیرا مشرکند و نه سزاوار دوری و بدرفتاری؛چرا که با آنان پیمان بسته ایم (و اهل ذمّه هستند) بنابراین لباسی از نرمش همراه کمی شدت و خشونت برای آنان بر خود بپوشان و با رفتاری میان شدت و نرمش با آنها معامله کن و نزدیک ساختن و تقریب را با دور نمودن و ابعاد آنها با هم بیامیز؛إن شاء اللّه.

شرح و تفسیر

شمول رأفت اسلامی نسبت به همه شهروندان

همان گونه که در بالا گفته شد،مخاطب این نامه فرماندار فارس و بحرین بود که نسبت به گروهی از مجوس که در آنجا می زیستند با خشونت رفتار می کرد و آنها چون معتقد به عدالت و خلق نیکوی امام علیه السلام بودند به امام علیه السلام شکایت

ص:239

کردند،امام علیه السلام این نامه را که در عین کوتاهی،بسیار پر محتواست و می تواند برنامه ای برای همه زمامداران باشد برای او مرقوم داشت.فرمود:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) گروهی از زعما و کدخدایان اهل شهر تو از خشونت و قساوت و تحقیر و بد رفتاری تو شکایت کردند و من درباره آنها اندیشیدم،نه آنان را شایسته نزدیک شدن (بیش از حد) یافتم،زیرا مشرکند و نه سزاوار دوری و بد رفتاری،چرا که با آنان پیمان بسته ایم (و اهل ذمّه هستند)»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ دَهَاقِینَ (1)أَهْلِ بَلَدِکَ شَکَوْا مِنْکَ غِلْظَةً وَ قَسْوَةً،وَ احْتِقَاراً وَ جَفْوَةً،وَ نَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلاً لِأَنْ یُدْنَوْا لِشِرْکِهِمْ،وَ لَا أَنْ یُقْصَوْا وَ یُجْفَوْا لِعَهْدِهِمْ).

امام علیه السلام در تعبیرات خود روی چهار نقطه از اعمال ناروای آن فرماندار انگشت نهاده؛نخست خشونت و دیگر قساوت و بی رحمی و سوم تحقیر کردن آنها و چهارم بد رفتاری نسبت به آنهاست؛گر چه این چهار مفهوم با هم نزدیکند ولی تفاوتهای دقیقی با هم دارند.لذا امام علیه السلام به تمام آنها اشاره کرده و به دنبال آن نظر مبارک خود را چنین اعلام می کند که از یک سو باید توجّه داشت آنها مشرکند،زیرا مجوس به عنوان دوگانه پرست و ثنوی شناخته می شود،چون معتقد به دو مبدأ خیر و شر و یزدان و اهریمن بوده اند،هر چند زرتشتی های امروز مدعی هستند که ما موحّدیم نه مشرک،امّا منابع دینی آنها غیر از این را می گوید.به هر حال امام علیه السلام با ملاحظه تفاوت اعتقادی،نزدیک شدن بیش از حد به آنها را نهی می کند و در عین حال این نکته را یادآور می شود که آنها تحت پیمان ذمّه هستند؛یعنی با مسلمانان هم زیستی مسالمت آمیز دارند آنها متعهدند که به اسلام احترام بگذارند و حکومت اسلامی نیز متعهد است که از جان و ناموس آنها دفاع کند و نسبت به آنان خوش رفتاری نماید،بنابراین به خاطر این

ص:240


1- 1) .«دهاقین»جمع«دهقان»از ریشه فارسی«دهگان»یا«دهبان»گرفته شده که به معنای بزرگ ده،رییس، کدخدا و زعیم به کار می رود و گاه به هر کشاورزی نیز اطلاق می شود؛ولی در عبارت بالا معنای اوّل مناسب تر است،زیرا شکایت را رؤسا و بزرگان محل می نویسند.

پیمان ذمّه،جفا کردن و بدرفتاری در حق آنها جایز نیست.

آن گاه امام علیه السلام مطلب را روشن تر ساخته و چنین می فرماید:«بنابراین لباسی از نرمش همراه کمی شدت و خشونت برای آنان بر خود بپوشان و با رفتاری میان شدت و نرمش با آنها معامله کن و نزدیک ساختن و تقریب را با دور نمودن و ابعاد آنها با هم بیامیز؛ان شاء اللّه»؛ (فَالْبَسْ لَهُمْ جِلْبَاباً (1)مِنَ اللِّینِ تَشُوبُهُ بِطَرَفٍ مِنَ الشِّدَّةِ،وَ دَاوِلْ (2)لَهُمْ بَیْنَ الْقَسْوَةِ وَ الرَّأْفَةِ،وَ امْزُجْ لَهُمْ بَیْنَ التَّقْرِیبِ وَ الْإِدْنَاءِ،وَ الْإِبْعَادِ الْإِقْصَاءِ.إِنْ شَاءَ اللّهُ).

بدیهی است اینگونه رفتار با افرادی که مسلمان نیستند ولی در سایه حکومت اسلامی باید زندگی سالمی داشته باشند،بهترین رفتار است؛از یک سو به آنان آرامش می دهد و هر گونه فکر طغیان و سرکشی را از وجودشان بر می چیند و از سویی دیگر رفتار حکومت اسلامی را حمل بر ضعف و ناتوانی که ممکن است آن هم سرچشمه طغیان گردد نخواهند کرد.این بهترین طریق رفتار با این اقلیت هاست.

بدیهی است آنچه امام علیه السلام در این نامه بیان فرموده منحصر به اشخاص و یا زمان و مکان معینی نیست بلکه برنامه حساب شده ای است که در همه جا کارآیی دارد.بلکه می توان گفت حکومت نسبت به افراد خودی نیز باید همین گونه معامله کند.اگر زیاد در مقابل آنها نرمش نشان دهد،ممکن است حمل بر ضعف او کنند و گروهی جرأت بر قانون شکنی پیدا نمایند و اگر قوانین را با خشونت و

ص:241


1- 1) .«جلباب»به کسر و فتح جیم هر دو قرائت می شود و برای آن معانی مختلفی ذکر شده گاه به معنای چادر «ملحفه»و گاه به معنای روسری«مقنعه»و گاه به معنای پیراهن بلند و گشاد معنا شده و در نامه مورد بحث جنبه کنایی دارد و منظور از آن پوشش معنوی است که مدیر و فرمانده گروه بر خود می پوشد که امام علیه السلام می فرماید ترکیبی از نرمش و شدت باشد.
2- 2) .«داول»صیغه امر است از«مداوله»به معنای گردانیدن و گردش دادن و چیزی را به جای دیگری نشاندن و یا شخصی را به جای شخص دیگری قرار دادن و در نامه بالا منظور این است که گاه با محبّت با آنها رفتار کن و گاه با کمی خشونت.

شدت اجرا کند،سبب رمیدن مردم و از دست دادن عشق و علاقه آنها نسبت به حکومت خواهد شد.به هر حال اعتدال در میان نرمش و خشونت،یکی از اصول ثابت مدیریت و فرماندهی در تمام سطوح است.

حتی در مورد خداوند و سیاست الهی نسبت به بندگان همین اصل رعایت شده و آنها را بین خوف و رجا نگه می دارد،قرآن مجید می فرماید:

« «نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ» ؛ای پیامبر! بندگانم را آگاه کن که آمرزنده مهربان منم*و (اینکه) عذاب من همان عذاب دردناک است». (1)

و در دعای معروف افتتاح می خوانیم:« وَأَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَة ؛یقین دارم تو در جای رحمت،ارحم الراحمینی و در جای کیفر،اشد المعاقبین هستی».

بعضی از مفسران نهج البلاغه در اینجا سؤالی مطرح کرده اند و آن اینکه امام علیه السلام چگونه دستور می دهد که غیر مسلمانان را زیاد به خود نزدیک نکن در حالی که قرآن با صراحت می گوید:آنهایی که از درِ جنگ با شما در نیامدند و شما را از سرزمین خود آواره نساختند (و هیچ گونه عداوت و دشمنی با شما نداشتند) خداوند از نیکی با آنها و اجرای عدالت در حقشان نهی نمی کند «لا یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ». (2)

ولی پاسخ این ایراد روشن است و آن اینکه امام علیه السلام نمی فرماید به آنها نیکی نکن، بلکه می فرماید اعتدال را رعایت کن؛نه بیش از حد نزدیک شوند که جرأت بر مخالفت پیدا کنند و نه دور شوند که سبب رنجش و طغیانشان گردد.

ص:242


1- 1) .حجر،آیه 49 و 50.
2- 2) .ممتحنه،آیه 8.

نکته: اسلام و اهل ذمه

اسلام و اهل ذمه

رابطه اسلام و مسلمین را با غیر مسلمانان می توان در چهار صورت خلاصه کرد

1.اهل ذمه:آنها صاحبان کتب آسمانی هستند که در داخل کشورهای اسلامی به صورت اقلیتی مذهبی زندگی می کنند هر گاه آنها تظاهر بر خلاف قوانین اسلام نکنند و به مسلمین احترام بگذارند مسلمانان نیز موظّفند آنها را محترم بشمارند.

حکومت اسلامی نیز موظف است جان و مال و ناموس آنها را حفظ کند.ذمه به معنای پیمان است در واقع آنها پیمان هم زیستی مسالمت آمیز با مسلمین دارند که یکی از شرایطش پرداختن مالیات کوچک و مختصری است به نام«جزیه» که در برابر این وجه مختصر؛حکومت اسلامی خدمات مهمی را در مورد آنها متعهد است و همان گونه که در نامه بالا دیدیم،امیر مؤمنان علی علیه السلام نامه اعتراض آمیزی به فرماندارش در مناطقی که اهل ذمه بودند می نویسد و او را دعوت به خوش رفتاری با آنها می کند.

احکام اهل ذمه در کتب فقهی در ذیل کتاب جهاد به صورت گسترده آمده است.

2.کفار حربی:آنها همان گونه که از نامشان پیداست کسانی هستند که در حال جنگ با مسلمانانند و به همین دلیل نه تنها احترامی ندارند بلکه مسلمانان مأمور به جهاد در مقابل آنان هستند.

احکام کفار حربی نیز در فقه اسلام در کتاب الجهاد به طور مشروح آمده است.

3.کفار معاهد:آنهایی هستند که در داخل کشورهای اسلامی زندگی نمی کنند ولی روابطی با مسلمانان از نظر تجاری،سیاسی و امثال آن دارند و حقوق یکدیگر را محترم می شمارند.مصداق بارز آن زمان ماست؛تمام کشورهایی که

ص:243

رابطه سیاسی با مسلمانان دارند و مبادله سفیر،کاردار و امثال آن در کشور یکدیگر انجام می دهند.آنها نیز در هر کجا باشند چه به داخل کشورهای اسلامی سفر کنند چه در خارج تماس داشته باشند،همه چیزشان محترم است.

احکام این گروه نیز در همان کتاب جهاد و در کتب تفسیر،در تفسیر سوره برائت آمده است.

4.کفار مهادن:آنهایی هستند که در بیرون کشورهای اسلامی زندگی می کنند و معاهده و رابطه خاص سیاسی با مسلمانان ندارند ولی در حال جنگ و پیکار و مبارزه و مخالفت نیز نیستند.اسلام درباره آنها نیز دستور به خوش رفتاری و مسالمت داده از جمله در آیه 8 سوره ممتحنه درباره آنها فرموده است که نهی نمی کند خداوند از نیکی کردن و رفتار عادلانه با کسانی که با شما در حال جنگ نیستند و شما را از خانه و کاشانه خود بیرون نراندند.

ص:244

20- به زیاد بن ابیه جانشین فرماندار حضرت عبداللّه بن عباس در بصره نوشته است

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی زیاد ابن أبیه و هو خلیفة عامله عبداللّه بن عباس علی البصرة،

و عبداللّه عامل أمیر المؤمنین علیه السلام یومئذ علیها و علی کور الأهواز و فارس

و کرمان و غیرها:

از نامه های امام علیه السلام است

که به زیاد بن ابیه جانشین فرماندار حضرت عبداللّه بن عباس در بصره نوشته است و عبداللّه بن عباس در آن زمان فرمانداری بصره،اهواز،فارس، کرمان و دیگر نواحی آنجا را از طرف امام علیه السلام عهده دار بود. (1)

نامه در یک نگاه

از این نامه مخصوصاً با توجّه به صدر آن،که در تاریخ یعقوبی آمده،استفاده می شود که«زیاد»قصد خیانت در بیت المال و طفره رفتن از پرداختن تمام خراج

ص:245


1- 1) .سند نامه: این نامه قبل از مرحوم سید رضی،در کتاب انساب الاشراف بلاذری و در تاریخ یعقوبی (با تفاوت هایی) آمده است.و در مصادر نهج البلاغه به کتاب اوّل اشاره شده و سپس افزوده است که این نامه را بیهقی در المحاسن و المساوی نیز نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،صفحه 232)

را داشت.امام علیه السلام از طریق بعضی از عیون خود از این امر آگاه شد و این نامه شدید اللحن را برای او نوشت که خراج را باید به طور کامل به بیت المال بپردازد و نزد امام علیه السلام بفرستد و امام علیه السلام او را تهدید کرد که اگر از این کار خودداری نماید او را شدیداً مجازات خواهد کرد.

از این نامه و مانند آن روشن می شود که امام علیه السلام عمال و مراقبینی بر تمام مسئولان حکومتی گماشته بود که مسائل مهم را مرتبا گزارش می دادند،و اگر مسئولی پا از مأموریت خود فراتر می نهاد امام علیه السلام به او هشدار می داد.

ص:246

وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَماً صَادِقاً،لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ،ثَقِیلَ الظَّهْرِ، ضَئِیلَ الْأَمْرِ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

صادقانه به خداوند سوگند یاد می کنم اگر به من گزارش رسد که از بیت المال مسلمین چیزی کم یا زیاد،به خیانت برداشته ای آنچنان بر تو سخت می گیرم که در زندگی تو را کم بهره،سنگین بار و حقیر و ذلیل سازد؛والسلام.

شرح و تفسیر: هشدار شدید به متخلّفان

هشدار شدید به متخلّفان

از تاریخ یعقوبی استفاده می شود که امام علیه السلام در آغاز این نامه چنین مرقوم داشت:« ان رسولی اخبرنی بعجب زعم انک قلت له فیما بینک و بینه:ان الاکراد هاجت بک فکسرت علیک کسیرا من الخراج و قلت له:لا تعلم بذلک امیر المؤمنین ؛ فرستاده من چیز تعجب آوری را به من خبر داد او می گوید:تو این سخن را به عنوان یک راز به او گفته ای که کردهای منطقه سرکشی کردند و از پرداختن بسیاری از خراج خودداری ورزیدند و گفته ای:این سخن را به امیر مؤمنان علیه السلام نگو (شاید به گمان اینکه امام علیه السلام از مقدار خراج که قرارداد شده دقیقا خبر نداشته باشد و هر چه برای او بفرستند می پذیرد)».

از این قسمت نامه به خوبی استفاده می شود که زیاد برای تقلیل خراج توطئه

ص:247

کرده بود و به عنوان اینکه اکراد از پرداختن خراج به طور کامل خودداری کردند می خواست بخشی از خراج را به نفع خود بردارد و برای بیت المال نفرستد.

امام علیه السلام از توطئه او آگاه شد و این نامه شدید اللحن را برای او فرستاد و فرمود:

«صادقانه به خداوند سوگند یاد می کنم اگر به من گزارش رسد که از بیت المال مسلمین چیزی کم یا زیاد به خیانت برداشته ای آنچنان بر تو سخت می گیرم که در زندگی تو را کم بهره،سنگین بار و حقیر و ذلیل سازد.والسلام»؛ (وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَماً صَادِقاً،لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً، لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ،ثَقِیلَ الظَّهْرِ ضَئِیلَ الْأَمْرِ،وَ السَّلَامُ).

تعبیر امام علیه السلام به اینکه قسمی را یاد می کند که قسم صدق است مفهومش این نیست که ممکن است که قسم غیر صادقانه ای از امام علیه السلام صادر شود،بلکه نوعی تأکید بر جدی بودن این قسم است.

نکته دیگر این است که امام علیه السلام به او صریحا نفرمود تو خیانت کرده ای،بلکه سخن را به نحو مشروط بیان کرد که«اگر به من برسد که مرتکب چنین خیانتی شده ای»زیرا در این گونه موارد اگر پرده را از روی کار شخص متخلف کنار بزنند او جسورتر می شود.فصاحت و بلاغت ایجاب می کند که پرده را کمی کنار بزنند و مطلب را به صورت مشروط بیان کنند تا او جسور نشود و قصد فرار از منطقه و با خود بردن اموال را نکند.

این نکته نیز حایز اهمیت است که امام علیه السلام می فرماید،چنان بر تو سخت می گیرم که سه بلا بر سر تو بیاید نخست اینکه در زندگی کم بهره شوی،آبرویت بریزد و کاری به تو نسپارند.

دوم اینکه تو سنگین بار گردی که ممکن است منظور سنگین بار شدن در دنیا باشد؛یعنی مسئولیت خیانت بر دوش او قرار گیرد و به دنبال آن مجازات شود و یا بر اثر بی نوایی پشتش برای اداره زندگی شخصی خود سنگین گردد.بعضی از

ص:248

شارحان نیز احتمال داده اند که منظور سنگینی پشت از نظر مسئولیت اخروی است همان گونه که در آیه شریفه آمده است:« «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمّا کانُوا یَفْتَرُونَ» ؛آنها بار سنگین (گناهان) خویش را بر دوش می کشند،و (همچنین) بارهای سنگین دیگری را اضافه بر بارهای سنگین خود؛و روز قیامت به یقین از دروغ هایی که به خدا می بستند سؤال خواهند شد». (1)

ولی این احتمال بعید به نظر می رسد،زیرا امام علیه السلام می فرماید:من کاری می کنم که این عواقب سه گانه را برای تو به بار آورد و می دانیم مسئولیت روز قیامت بر اثر خیانت قطعی خواهد بود و نیازی به سخت گیری امام علیه السلام بر او نیست.

جمله« ضَئِیلَ الْأَمْرِ »با توجّه به اینکه«ضَئِیل»به معنای حقیر،ضعیف و کوچک است مفهومش این است که اگر خیانت کنی و مردم تو را به خیانت بشناسند،در آینده در میان مردم حقیر،ضعیف و سر به زیر خواهی بود.

اصولاً خیانت مخصوصاً خیانت در اموال به ویژه خیانت در بیت المال مایه رسوایی شدید در دنیا و آخرت است و این منحصر به زیاد نبود که در صورت خیانت سرنوشت های سه گانه ای را که امام علیه السلام در نامه بالا نوشته است پیدا کند، بلکه این سرنوشت ها در انتظار تمام خائنان مخصوصاً خائنان به بیت المال است.

پشت آنها از بار گناه و مسئولیت و مجازات سنگین می شود،بهره آنها کم و شخصیت آنها حقیر و بی مقدار خواهد شد.

نکته: چرا زیاد به این منصب گماشته شد

چرا زیاد به این منصب گماشته شد

درباره تاریخچه زندگی«زیاد»سؤالات زیادی مطرح است نخست اینکه چرا

ص:249


1- 1) .عنکبوت،آیه 13.

او را زید بن ابیه (زیاد فرزند پدرش) می گویند که حکایت از نامشروع بودن نطفه او دارد و دیگر اینکه چرا امیر مؤمنان علی علیه السلام در دوران حکومت خود چنان منصبی به او داد و یا لا اقل عبداللّه بن عباس که به یقین شناختی از او داشت او را به چنین مقامی نصب کرد و سرانجام اینکه پایان کار او به کجا کشید و دودمانش چه نقش تخریبی در تاریخ اسلام داشتند.

پاسخ این سؤالات را به خواست خدا در ذیل نامه 44 که تناسب بیشتری با این مطالب دارد بیان خواهیم کرد.

ص:250

21- به زیاد بن ابیه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی زیاد أیضا

از نامه های امام علیه السلام است

که آن را نیز برای زیاد نوشته است. (1)

نامه در یک نگاه

از صدر این نامه که در انساب الاشراف بلاذری آمده،استفاده می شود که افرادی به امام علیه السلام خبر داده بودند که زیاد مرتکب کارهای خلافی می شود از جمله اینکه سفره رنگین با چند نوع غذا ترتیب می دهد و در برخورد با افراد،

ص:251


1- 1) .سند نامه: این نامه را بلاذری در انساب الاشراف آورده است و در واقع آنچه مرحوم سید رضی در اینجا ذکر کرده بخشی از نامه مفصلی است که امام علیه السلام برای زیاد فرستاد.در مصادر نهج البلاغه نیز تنها از همین منبع ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 233) ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغه خود در ذیل نامه 44 آنچه را بلاذری در انساب الاشراف آورده،با تفاوتهای قابل ملاحظه ای ذکر کرده و چون این تفاوت ها نسبتاً زیاد است حمل بر اختلاف نسخ بعید به نظر می رسد شاید ابن ابی الحدید منبع دیگری در اختیار داشته است که این نامه را با آن شرح و تفصیل از آن نقل نموده است.

متکبرانه برخورد می کند.امام علیه السلام در این نامه او را از اسراف،تکبر و دنیاپرستی بر حذر می دارد و به او تأکید می فرماید که به فکر آخرتش باشد.

ص:252

فَدَعِ الْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً،وَ اذْکُرْ فِی الْیَوْمِ غَداً،وَ أَمْسِکْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ،وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِیَوْمِ حَاجَتِکَ.أَ تَرْجُو أَنْ یُعْطِیَکَ اللّهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِینَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَکَبِّرِینَ! وَ تَطْمَعُ-وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِی النَّعِیمِ؛ تَمْنَعُهُ الضَّعِیفَ وَ الْأَرْمَلَةَ-أَنْ یُوجِبَ لَکَ ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِینَ؟ وَ إِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِیٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَی مَا قَدَّمَ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

(ای زیاد) اسراف را کنار بگذار و میانه روی را پیشه کن و از امروز به فکر فردا باش و از اموال دنیا به مقدار ضرورت برای خود نگاه دار و اضافه بر آن را برای روز نیازت از پیش بفرست،آیا تو امید داری که خداوند پاداش متواضعان را به تو دهد در حالی که نزد او از متکبران باشی؟ تو طمع داری که ثواب انفاق کنندگان را خداوند برای تو قرار دهد در صورتی که در زندگی پر نعمت و ناز قرار داری و مستمندان و بیوه زنان را از آن باز می داری و (بدان) انسان تنها به آنچه از پیش فرستاده جزا داده می شود و بر آنچه قبلا برای خود ذخیره کرده وارد می گردد؛و السلام.

شرح و تفسیر: امام علیه السلام باز هم«زیاد»را اندرز می دهد

امام علیه السلام باز هم«زیاد»را اندرز می دهد

همان گونه که قبلا اشاره شد این نامه مقدّمه ای دارد که با توجّه به آن،تفسیر آنچه را مرحوم سید رضی آورده می توان دریافت.در مقدمه این نامه چنین آمده

ص:253

که سعد (فرستاده امیر مؤمنان علی علیه السلام) گفته است که تو به او دشنام داده ای و تهدید کرده ای و بر اثر کبر و غرور اجازه ملاقات به او نداده ای.چه چیز تو را به این تکبر فرا خوانده در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:بزرگی شایسته ذات پاک خداست و هر کس در این امر با خدا به منازعه برخیزد خدا او را در هم می شکند؟ (اضافه بر این) سعد به من خبر داده که تو انواع مختلف غذاها را در روز واحد بر سر سفره خود حاضر می کنی و همه روز بدن خود را با روغن مخصوص چرب می کنی (که در واقع نوعی وسیله آرایش آن روز بود). (1)

سپس امام علیه السلام به او دستور صدقه در راه خدا و کمک به ضعفا و فقرا می دهد و همچنین به او می فرماید:سخنان تو سخنان نیکان است اما عملت عمل خاطیان و گنهکاران.اگر واقعاً چنین باشد به خود ستم کردی و اعمالت را بر باد دادی.... (2)

با توجّه به آنچه در بالا آمد به سراغ تفسیر نامه مطابق آنچه مرحوم سید رضی آورده است می رویم.امام علیه السلام نخست چهار دستور ضمن عباراتی کوتاه و پر معنا به زیاد می دهد ابتدا می فرماید:«(ای زیاد) اسراف را کنار بگذار و میانه روی را پیشه نما»؛ (فَدَعِ الْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً).

اشاره به سفره های رنگین زیاد و تجمّل پرستی اوست که این کار برای همه مسلمانان نکوهیده است مخصوصاً برای حاکمان و منصوبین از طرف آنها.

البته اسراف منحصر به زیاده روی در غذا و امثال آن نیست،بلکه زیاده روی در همه چیز در اسلام نکوهش شده است حتی در عبادات که گاهی سبب خستگی و بی میلی نسبت به اطاعت و عبادت می شود.

ص:254


1- 1) .درباره استفاده از انواع روغن ها (و کرمها) برای نرم کردن موها و صورت و بدن و آنچه در آن زمان معمول بوده و آنچه مستحب و مکروه است،مرحوم صاحب وسائل در وسائل الشیعه در جلد اوّل که از باب 102 آداب الحمام شروع می شود،روایات فراوانی ذکر کرده است و از تعبیر امام علیه السلام در عبارت بالا بر می آید که زیاده روی در این کار برنامه افراد ثروتمند و متنعم بوده است.
2- 2) .این مضمون را بلاذری در انساب الاشراف و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود (ج 16،ص 196) آورده اند.

امام صادق علیه السلام می فرماید:«وَ إِنَّ الْقَصْدَ أَمْرٌ یُحِبُّهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنَّ السَّرَفَ أَمْرٌ یُبْغِضُهُ اللّهُ حَتَّی طَرْحَکَ النَّوَاةَ فَإِنَّهَا تَصْلُحُ لِلشَّیْءِ وَ حَتَّی صَبَّکَ فَضْلَ شَرَابِکَ؛ میانه روی چیزی است که خداوند متعال آن را دوست دارد و خداوند اسراف را مبغوض می شمرد حتی دور انداختن یک هسته خرما،زیرا به درد چیزی می خورد و حتی ریختن اضافه آب که در ظرف آب خوری باقی می ماند». (1)

آن گاه امام علیه السلام در دومین توصیه به او می فرماید:«و از امروز به فکر فردا باش»؛ (وَ اذْکُرْ فِی الْیَوْمِ غَداً).

این همان چیزی است که قرآن مجید بارها بر آن تکیه کرده است گاه می فرماید:« «وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ» ؛هر کار خیری را برای خودتان از پیش می فرستید آن را نزد خدا (در سرای دیگر) خواهید یافت». (2)

گاه می فرماید:« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید،تقوای الهی پیشه کنید و هر کس باید بنگرد تا برای فردایش چه چیز از پیش فرستاده؛و تقوای الهی داشته باشید که خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است». (3)

پیداست هر گاه انسان توجّه داشته باشد که امروز را فردایی است،فردایی جاودان که نیاز او به اموال و ثروتهای دنیا در آن روز بسیار بیشتر است،به یقین به جای عیاشی و خوش گذرانی به کارهای خیر روی می آورد و بیش از حد نیاز خود را در این دنیا برای آن روز ذخیره می کند.

حضرت در سومین و چهارمین توصیه می فرماید:«و از اموال دنیا به مقدار ضرورت برای خود نگاه دار و اضافه بر آن را برای روز نیازت از پیش بفرست»؛

ص:255


1- 1) .بحارالانوار،ج 71،ص 346.
2- 2) .بقره،آیه 110.
3- 3) .حشر،آیه 18.

(وَ أَمْسِکْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِیَوْمِ حَاجَتِکَ).

در واقع آنچه را امام علیه السلام در جمله« وَ اذْکُرْ فِی الْیَوْمِ غَداً »با اشاره فرموده در دو جمله اخیر به تفصیل بیان داشته و به یاد فردا بودن را در این عبارت تفسیر می کند و آن نگاه داشتن مال به اندازه نیاز و از پیش فرستادن برای روز حاجت به خصوص اینکه انسان می داند مال و ثروت هر چه باشد در این دنیا فانی می شود و اگر فانی نشود به هنگام مرگ از انسان جدا می گردد و کمترین چیزی از آن را نمی تواند با خود ببرد حتی بعضی از اقوام گذشته که بسیاری از اموال نفیس سلاطین و ثروتمندان را همراه آنها دفن می کردند،در واقع گنجی می ساختند برای نسلهای بعد و کمترین چیزی از آن عاید آنها نشد.

شبیه همین معنا با تعبیر جالب و پر معنای دیگری در وصیّت نامه معروف آن حضرت به امام حسن علیه السلام (نامه 31) آمده است آنجا که می فرماید:« فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَی ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ،فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَیْکَ،وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ،فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ ؛بیش از تاب و تحمل خود بار (ثروت و اموال) را بر دوش مگیر که سنگینی آن بر تو وبال خواهد بود و هر گاه نیازمندی را یافتی که می تواند زاد و توشه تو را تا قیامت بر دوش گیرد و فردا که به آن نیازمند شوی به تو باز گرداند این را غنیمت شمار و این زاد و توشه را بر دوش او بگذار».

آنچه در چهار صفت بالا آمد در واقع اشاره به همان چیزی است که بعضی از آگاهان،به امام علیه السلام درباره اسراف کاری زیاد و خیانتش نسبت به بیت المال خبر داده بودند.

سپس امام علیه السلام به یکی دیگر از نقاط ضعف او که همان تکبر در برابر ارباب رجوع و مستضعفان است،اشاره کرده و می فرماید:«آیا تو امید داری که خداوند پاداش متواضعان را به تو دهد در حالی که نزد او از متکبران باشی؟»؛ (أَ تَرْجُو أَنْ یُعْطِیَکَ اللّهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِینَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَکَبِّرِینَ!).

ص:256

به یقین کسی که امید به پاداش گروهی از مؤمنان دارد باید همانند آنها عمل کند و تناقض در رفتار و خواست درونی خود نداشته باشد.این درست به آن می ماند که شخص کشاورزی امید به برداشت محصول فراوان از زمین زراعتی خود داشته باشد در حالی که نه بذری افشانده و نه آبیاری کرده است.

امام علیه السلام در واقع روی نقطه بسیار حساسی در اینجا انگشت گذارده است که به تعبیر خود آن حضرت در حدیثی که در غرر الحکم از وی نقل شده:«احذر الکبر فانه رأس الطغیان و معصیة الرحمن؛از کبر بپرهیز،زیرا سرچشمه طغیان ها و معاصی الهی است»اشاره دارد. (1)

به تعبیر دیگر از همان حضرت:«أَقْبَحُ الْخُلُقِ التَّکَبُّرُ؛زشت ترین اخلاق تکبر است». (2)

در تعبیر دیگری از امام باقر و امام صادق علیهما السلام می خوانیم:«لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ کِبْر؛کسی که در قلبش به اندازه دانه خردلی از کبر باشد،هرگز داخل در بهشت نخواهد شد». (3)

آن گاه امام علیه السلام بار دیگر به مسأله انفاق در راه خدا بر می گردد و می فرماید:«تو طمع داری که ثواب انفاق کنندگان را خداوند برای تو قرار دهد در صورتی که در زندگی پر نعمت و ناز قرار داری و مستمندان و بیوه زنان را از آن باز می داری»؛ (وَتَ طْمَعُ-وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ (4)فِی النَّعِیمِ،تَمْنَعُهُ الضَّعِیفَ وَ الْأَرْمَلَةَ (5)-أَنْ یُوجِبَ لَکَ

ص:257


1- 1) .غررالحکم،ح 2609.
2- 2) .همان مدرک،ح 2898.
3- 3) .اصول کافی،ج 2،ص 310.
4- 4) .«متمرّغ»به معنای کسی است که در خاک می غلطد از ریشه«تمرّغ»به معنای در خاک غلط زدن گرفته شده است.
5- 5) .«ارملة»به زنی گفته می شود که شوهرش از دنیا رفته است (بیوه زن) و«ارمل»به مردی گفته می شود که زوجه اش از دنیا رفته است این واژه گاهی به معنای از دست دادن زاد و توشه نیز به کار می رود و در اصل از ریشه«رمل»به معنای شن گرفته شده گویی این گونه افراد از شدت ناتوانی،فقر و نیاز به زمین می چسبند. واژه«ارامل»به مساکین نیز اطلاق می شود.

ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِینَ؟).

این حالت مخصوص به زیاد نبود و نیست،بسیارند کسانی که به هنگام دعا از خدا تقاضای پاداش های بسیاری می کنند؛ولی در عمل چیزی که سبب آن باشد انجام نمی دهند و در واقع این تقاضا و دعا نوعی نفاق و دوگانگی خواسته ها و اعمال است که برای رسیدن به سعادت باید از وجود انسان ریشه کن شود آنچه را می خواهد،هماهنگ با آن عمل کند،هرچند از خدا بیش از آن را طلب نماید.

آن گاه امام علیه السلام نامه را با بیان قاعده ای کلی که شامل تمام توصیه های گذشته و فراتر از آن می شود،به پایان می برد و می فرماید:«و (بدان) انسان تنها به آنچه از پیش فرستاده جزا داده می شود و بر آنچه قبلا برای خود ذخیره کرده وارد می گردد و السلام»؛ (وَ إِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِیٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَی مَا قَدَّمَ،وَ السَّلَامُ).

نکته ها

1-رابطۀ اعمال و پاداش ها

آنچه از تعلیمات قرآن مجید استفاده می شود این است که اساس کار در قیامت بر رابطه میان اعمال و پاداش ها و کیفرهاست یا مشاهده اعمال و نتیجه آنها می باشد؛ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» (1)در حالی که بسیاری از مردم اساس را شفاعت و عفو الهی و مانند آن می دانند و به همین دلیل چندان به اعمال خود توجّه ندارند و همین طرز فکر گاهی آنها را در ترک واجبات و ارتکاب محرّمات سهل انگار می کند.به یقین شفاعت حق است، عفو الهی یک واقعیّت است؛ولی اینها اساس نجات در روز قیامت نیست.آن روز«یوم الدین»است یوم جزا و گرفتن نتیجه اعمال.

امام علیه السلام نیز در نامه بالا به این مسأله تأکید فرموده و می گوید:تنها انسان به

ص:258


1- 1) .زلزال،آیه 7 و 8.

اموری جزا داده می شود که از پیش فرستاده و بر اموری وارد می گردد که قبلا ذخیره نموده است.

اگر اساس را بر این بگذاریم،به یقین اعمال ما بسیار پاک تر خواهد شد.

2-«زیاد»مرد نمک نشناس

درباره زیاد و فرزندش عبیداللّه و زشتی های اعمال و عقاید آنها سخن بسیار است که بخش قابل ملاحظه ای از آن در ذیل نامه 44 به خواست خدا خواهد آمد ولی در اینجا سزاوار است اشاره کوتاهی با ذکر کلامی از ابن ابی الحدید به این مسأله داشته باشیم:

«خداوند روی زیاد را سیاه کند که آن همه محبّت و احسان علی علیه السلام را با اعمال زشت و جنایات در مورد شیعیان و دوستان علی علیه السلام و اسراف در لعن آن حضرت تلافی کرد،او در برابر معاویه در نکوهش از اعمال امیر مؤمنان علی علیه السلام به قدری زیاده روی کرد که معاویه انتظار آن را نداشت؛ولی او برای خوش آیند معاویه این کار را نکرد،بلکه با طبع کثیف و قلب پر از عناد خود این کار را انجام می داد و خدا می خواست که او را رسوا کند و او را به مادرش باز گرداند تا از نسب او خبر دهد! آری! از کوزه همان برون تراود که در اوست.و بعد از او فرزندش (عبیداللّه) آمد و اعمال زشت پدر را (نسبت به شیعیان و خاندان آن حضرت) آن گونه که می دانیم به نهایت رساند». (1)

ص:259


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 139،ذیل نامه21.

ص:260

22- به عبداللّه بن عباس رحمة اللّه علیه مرقوم داشته

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عبداللّه بن العباس رحمه اللّه تعالی،

و کان عبد اللّه یقول:«ما انتفعت بکلام بعد کلام رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله،کانتفاعی بهذا الکلام!»

از نامه های امام علیه السلام است

که به عبداللّه بن عباس رحمة اللّه علیه مرقوم داشته و عبداللّه همواره می گفت:پس از سخنان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از هیچ سخنی به اندازه این سخن سود نبردم. (1)

نامه در یک نگاه

هدف اصلی این نامه آن است که امام علیه السلام مخاطب خود،ابن عباس و به یک معنا تمام رهروان راه حق را به این نکته مهم توجّه دهد که سرور و شادی انسان

ص:261


1- 1) .سند نامه: به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه،این نامه از روایات متواتری است که گروه زیادی قبل از سید رضی و بعد از او در کتاب های خود آورده اند.از جمله کسانی را که قبل از سید رضی نام می برد:نصر بن مزاحم در کتاب صفین،مرحوم کلینی در روضة الکافی،بلاذری در انساب الاشراف و یعقوبی در کتاب تاریخش و بعد از مرحوم سید رضی گروه دیگری را نیز نام می برد و از مجموع این نقلها استفاده می شود که نامه،نامه بسیار مشهور و معروفی بوده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 234)

نباید نسبت به مواهب مادی دنیا که در دسترس او قرار می گیرد باشد،و غم و اندوه او نباید مربوط به مواهبی که از دست می رود بوده باشد،بلکه سرور و شادی باید فقط برای نیل به مواهب معنوی و اخروی،و تأسف و اندوه به جهت از دست رفتن آنها باشد.

روح این نامه همان چیزی است که در قرآن مجید در سوره حدید آمده است:

« لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ »؛این به جهت آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید،و به آنچه به شما داده شده است دلبسته و شادمان نباشید». (1)

اگر این دستور را انسان در زندگی به کار بندد هرگز دگرگونی های روزگار و طوفان های زندگی او را تکان نخواهد داد.

ص:262


1- 1) .حدید،آیه 23.

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ،وَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ،فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ،وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَی مَا فَاتَکَ مِنْهَا،وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلَا تُکْثِرْ بِهِ فَرَحاً،وَ مَا فَاتَکَ مِنْهَا فَلَا تَأْسَ عَلَیْهِ جَزَعاً،وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) انسان گاه مسرور می شود به خاطر رسیدن به چیزی که هرگز از دستش نمی رفت! و ناراحت می شود به سبب از دست دادن چیزی که هرگز به او نمی رسید،حال که چنین است شادی و سرور تو باید به خاطر چیزی باشد که در مسیر آخرت به دست آورده ای و تأسف و اندوهت به سبب امور معنوی و اخروی باشد که از دست داده ای.

بنابراین به خاطر آنچه از دنیا به دست آورده ای زیاد خوشحال نباش و آنچه را از دنیا از دست داده ای بر آن تأسف نخور و جزع نکن؛تمام همّت خود را به آنچه بعد از مرگ و پایان زندگی است متوجه ساز.

شرح و تفسیر: خوشحالی و تأسف بیجا

خوشحالی و تأسف بیجا

در این نامه،امام علیه السلام نخست به دو نکته مهم و سرنوشت ساز که در سراسر زندگی انسان تأثیر گذار است اشاره کرده و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) انسان گاه مسرور می شود به سبب رسیدن به چیزی که هرگز از دستش

ص:263

نمی رفت! و ناراحت می شود به سبب از دست دادن چیزی که هرگز به او نمی رسید»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرَکُ (1)مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ وَیَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ).

مواهب دنیا بر دو گونه است؛بخشی از آن با سعی و کوشش به دست می آید و با سستی و تنبلی از دست می رود.بخشی دیگر چنان است که بدون سعی و کوشش در اختیار او قرار می گیرد و قسمتی چنان است که به هر حال از دست می رود،هر چند نهایت سعی و تلاش را بنماید.

بخش اوّل محدوده اختیارات انسان است و آیه شریفه «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی» (2)اشاره به آن دارد؛ولی بخش دوم محدوده قضا و قدر حتمی است که از تحت اختیار انسان بیرون است.

امام علیه السلام در حقیقت به این نکته اشاره می کند که بسیاری از چیزهایی که مایه مسرت انسان است از بخش دوم است.به هر حال اموری بوده که طبق قضا و قدر الهی در اختیار او قرار می گرفته،بنابراین مسرور شدن به سبب آن بیهوده است؛مثل اینکه کسی به سبب طلوع آفتاب مسرور شود و در نقطه مقابل اموری است که با هیچ سعی و کوششی به دست نمی آید و اگر کسی به خاطر از دست رفتن آن غمگین شود،بیهوده غمگین شده؛مثل اینکه برای غروب آفتاب غمگین گردد که چرا آفتاب چهره خود را پنهان کرد.

مواهب مادّی اعم از اموال،ثروت ها،مقامات و پیروزی ها و همچنین شکست ها،ناکامی ها و از دست رفتن امکانات،در بسیاری از مواقع از همین قبیل است؛نه آمدنش اختیاری بوده و نه از دست رفتنش،نه آمدنش باید مایه سرور باشد و نه از دست رفتنش مایه تأسف.

ص:264


1- 1) .«درک»در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه«درک»بر وزن«نمک»آمده است؛ولی در بعضی«درک»بر وزن«ارک»آمده است و هر دو به یک معناست و آن به دست آوردن چیزی است.
2- 2) .نجم،آیه 39.

هنگامی که ما از این دیدگاه به حوادث زندگی خود نگاه کنیم و پیروزی ها و شکست ها را از این منظر ببینیم،نه پیروزی ها موجب شادی و ذوق زدگی می شود و نه شکست ها مایه اندوه و غم.

آن گاه امام علیه السلام چنین ادامه می دهد:«حال که چنین است شادی و سرور تو باید به خاطر چیزی باشد که در مسیر آخرت به دست آورده ای و تأسف و اندوهت به سبب امور معنوی و اخروی باشد که از دست داده ای»؛( فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ،وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَی مَا فَاتَکَ مِنْهَا).

دلیل آن هم روشن است مواهب مادی چه اختیاری و چه غیر اختیاری به سرعت رو به فنا می رود و حتی در زمان وجودش قابل اعتماد نیست و دائما در معرض آفت ها و آسیب هاست و محرومیّت های مادی نیز زودگذر و پایان پذیر است؛آنچه همیشه باقی می ماند،مواهب اخروی است و آنچه برای از دست رفتنش باید تأسف خورد،همین مواهب جاودانی است.

امام علیه السلام در پایان در یک نتیجه گیری شفاف و روشن می فرماید:«بنابراین آنچه از دنیا به دست آورده ای زیاد به آن خوشحال نباش و آنچه را از دنیا از دست داده ای بر آن تأسف نخور و جزع نکن؛تمام همّت خود را برای آنچه بعد از مرگ و پایان زندگی است قرار ده»؛ (وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلَا تُکْثِرْ بِهِ فَرَحاً،وَ مَا فَاتَکَ مِنْهَا فَلَا تَأْسَ عَلَیْهِ جَزَعاً،وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ).

در پایان این نامه لازم است توجّه کنیم که مواهب دنیا بر دو قسم است و مواهب آخرت یک نوع بیش نیست،مواهب دنیا گاه با تلاش و کوشش به دست می آید و گاه بدون تلاش و کوشش،و به تعبیر بعضی:«گر نستانی به ستم می دهند»و از آنجا که انسان در بسیاری از مواردی که به نعمتی می رسد یا از نعمتی محروم می شود،نمی داند دقیقا از کدام قسم است به همین دلیل امام علیه السلام می فرماید:به آنچه می رسی زیاد مسرور و شادمان مباش چه بسا از آن نوع

ص:265

مواهبی بوده که هرگز از دست نمی رفت،همچنین از آنچه محروم می شوی نگران نباش چه بسا چیزی بوده که هرگز به دست نمی آمده است؛ولی تمام همّت خود را برای آخرت بگمار که آن را جز با سعی و تلاش و کوشش به کسی نمی دهند.همان گونه که امام علیه السلام در جای دیگر از نهج البلاغه می فرماید:« لَا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَیْرِ عَمَل ؛از کسانی مباش که امید نجات درآخرت دارد و عمل صالحی انجام نمی دهد». (1)

نکته ها

1-پاسخ به یک سؤال

در تعبیر امام علیه السلام در نامه بالا آمده بود که باید شادی تو برای اموری باشد که از آخرت بدست آورده ای در حالی که می دانیم آخرت در آینده به دست می آید نه در دنیا.

ولی باید توجّه داشت که اولاً بسیاری از امور معنوی است که انسان در دنیا به دست می آورد و نوعی امور اخروی محسوب می شود؛مانند موفقیّت در سیر و سلوک الی اللّه.ثانیاً این جمله ناظر به اسباب نائل شدن به مواهب اخروی است؛ کسی که دارای اعمال صالح و صفات پسندیده در این دنیاست می توان گفت که به مواهب اخروی نائل شده است؛زیرا اسبابش را از امروز فراهم ساخته است و به تعبیر دیگر نائل شدن به اسباب،نوعی نیل به مسببات است.

2-انسان فاعل مختار است

در بحث جبر و اختیار ثابت شده است که طبق دلایل عقلی و آیات فراوان در قرآن مجید و روایات اهل بیت علیهم السلام انسان در اعمال خود فاعل مختار است و

ص:266


1- 1) .نهج البلاغه کلمات قصار 105.

محال است انسان مجبور بر گناه باشد و خداوند عادل او را مجازات کند و ممکن نیست مجبور بر اعمال صالح باشد و خداوند پاداشی به عنوان استحقاق به او بدهد؛ولی بی شک در زندگی انسان اموری وجود دارد که از اختیار او بیرون است و خداوند هرگز نه او را مجازات می کند و نه پاداشی می دهد؛مثل اینکه انسان در چه زمان و چه مکان و از کدام پدر و مادر و با چه خصوصیات جسمانی متولد شود.این امور ممکن است در چگونگی اعمال انسان اثر بگذارد ولی تأثیر قطعی و غیر قابل اجتناب نمی گذارد و به تعبیر دیگر این امور ممکن است زمینه هایی برای اعمال صالح و غیر صالح فراهم سازد؛اما حرف آخر را اراده انسان می زند که تصمیم می گیرد کاری را انجام دهد یا ندهد.

البته آنها که زمینه های مساعدتری برای اعمال صالح دارند نسبت به آنها که از زمینه های نامساعدتری برخوردارند پاداش کمتری دارند و به عکس آنها که زمینه های مساعدتری برای گناه دارند و آن را ترک می کنند پاداش بیشتری از کسانی که زمینه های نامساعدتری دارند،خواهند داشت که با ذکر دو مثال می توان آن را روشن ساخت؛بسیاری از مردم به مسجد می روند ولی همسایه مسجد با کسی که در یک کیلومتری آن قرار دارد یکسان نیست.

مسلمانان روزه می گیرند ولی پاداش کسی که مزاج قوی و نیرومندی دارد با کسی که مزاج ضعیفی دارد نمی تواند یکسان باشد.شرح این مطلب در کتب مختلف آمده است.

ص:267

ص:268

23- پس از ضربت ابن ملجم ملعون و قبل از شهادتش به عنوان وصیّت بیان فرمود

اشاره

و من کلام له علیه السلام

قاله قبل موته علی سبیل الوصیة لما ضربه ابن ملجم لعنه اللّه

از سخنان امام علیه السلام است

که پس از ضربت ابن ملجم ملعون و قبل از شهادتش به عنوان وصیّت بیان فرمود. (1)

گفتار امام علیه السلام در یک نگاه

این وصیّت نامه در عین اختصار از چهار بخش تشکیل شده است.

در بخش اوّل،امام علیه السلام توصیه به تمسک به دو رکن مهم اسلام:توحید و نبوّت کرده و می فرماید:هیچ گونه شرک به زندگی خود راه ندهید و سنّت پیغمبر

ص:269


1- 1) .سند این کلام: این وصیّت را مرحوم کلینی در کتاب کافی با تفاوت هایی ذکر کرده و می گوید:هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام ضربت خورد،گروهی از عیادت کنندگان اطراف بستر او را گرفته بودند.کسی عرض کرد:ای امیر مؤمنان،وصیتی فرما:امام علیه السلام فرمود:متکایی برای من بیاورید تا بر آن تکیه کنم سپس بیان نسبتاً مشهوری فرمود که آنچه مرحوم سیّد رضی آورده است بخشی از آن است. بخشی از این کلام را مسعودی در مروج الذهب و نیز در کتاب اثبات الوصیة و ابن عساکر در تاریخ خود در حوادث مربوط به شهادت آن حضرت آورده است.

اکرم صلی الله علیه و آله را ضایع مکنید.

در بخش دوم،از دوران زندگانی خود سخن می گوید و آن را به سه مرحله تقسیم می کند که هر یک در مقایسه با دیگری درس عبرتی است برای مخاطب و می فرماید:روزی که سالم بودم و روزی که در بسترم و روزی که از میان شما می روم سه روز عبرت انگیز است.

در بخش سوم،امام علیه السلام طرز رفتار با قاتلش را که آمیخته با نهایت محبّت و عطوفت است،بیان می کند که اگر زنده بماند،او را عفو خواهد کرد و اگر از بستر شهادت برنخیزد،گر چه اولیای دم می توانند قصاص کنند،باز هم توصیه به عفو می فرماید.

و در بخش چهارم چگونگی برخورد خود را با مرگ شرح می دهد و می فرماید:

من هرگز مرگ (شهادت) را ناخوش نداشتم و همچون تشنه ای که به سرچشمه می رسد از ورود به آن شادم.

ص:270

وَصِیَّتِی لَکُمْ:أَنْ لَا تُشْرِکُوا بِاللّهِ شَیْئاً؛وَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله فَلَا تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ.

أَقِیمُوا هَذَیْنِ الْعَمُودَیْنِ،وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ الْمِصْبَاحَیْنِ،وَ خَلَاکُمْ ذَمٌّ! أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ،وَالْیَوْمَ عِبْرَةٌ لَکُمْ،وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ.إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی، وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی،وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ،وَ هُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ، فَاعْفُوا:«أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ»وَ اللّهِ مَا فَجَأَنِی مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ، وَ لَا طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ؛وَ مَا کُنْتُ إِلَّا کَقَارِبٍ وَرَدَ،وَ طَالِبٍ وَجَدَ؛«وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ».

ترجمه

وصیّت من به شما این است که چیزی را همتای خدا قرار ندهید،و سنّت محمد صلی الله علیه و آله را ضایع نکنید این دو ستون استوار را برپا دارید و این دو چراغ پر فروغ را روشن نگه دارید و دیگر نکوهشی بر شما نیست.

من دیروز یار و همنشین شما بودم و امروز (که در بستر شهادت افتاده ام) عبرتی برای شما هستم و فردا از شما جدا خواهم شد (و دنیا را وداع می گویم).

اگر زنده بمانم،ولیّ خون خویشم (و می توانم قصاص یا عفو کنم) و اگر از دنیا چشم بپوشم فنا (در دنیا) میعاد و قرارگاه من است و اگر عفو کنم،عفو برای من موجب قرب به خداست و برای شما حسنه و نیکی در نزد خداست؛بنابراین عفو کنید«آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد».

به خدا سوگند چیزی از نشانه های مرگ به طور ناگهانی به من روی نیاورده که من از آن ناخشنود باشم و طلایه ای از آن آشکار نشده که من آن را زشت بشمارم.

ص:271

من نسبت به مرگ همچون کسی هستم که شب هنگام در جستجوی آب باشد و ناگهان در میان (یأس و)تاریکی ها به آب برسد و یا همچون کسی که گمشده (نفیس) خود را ناگهان پیدا کند (چرا که من به این واقعیّت معتقدم) که«آنچه نزد خدا (در سرای دیگر) است برای نیکان بهتر است».

شرح و تفسیر: چند وصیت پر ارزش

چند وصیت پر ارزش

همان گونه که در بالا اشاره شد آنچه مرحوم سید رضی در اینجا آورده است، بخشی از سخن مشروح تری است که امام علیه السلام در آخرین ساعات عمرش به عنوان سرمایه ای گرانبها برای همه امّت اسلامی به یادگار گذاشت.در بخش اوّل این وصیّت چنین می فرماید:«وصیّت من به شما این است که چیزی را همتای خدا قرار ندهید و سنّت محمد صلی الله علیه و آله را ضایع نکنید،این دو ستون استوار را برپا دارید و این دو چراغ را روشن نگه دارید و دیگر نکوهشی بر شما نیست»؛ (وَصِیَّتِی لَکُمْ أَنْ لَا تُشْرِکُوا بِاللّهِ شَیْئاً؛وَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله فَلَا تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ.أَقِیمُوا هَذَیْنِ الْعَمُودَیْنِ،وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ الْمِصْبَاحَیْنِ،وَ خَلَاکُمْ ذَمٌّ!).

با توجّه به اینکه امام علیه السلام تأکید بر این دارد که مطلقا چیزی را همتای خدا قرار ندهید،تمام شاخه های شرک را بدین وسیله نفی می کند؛اعم از شرک در ذات و صفات و افعال،شرک در عبادت و غیر آن و اگر توحیدی خالص از انواع شرک باشد تمام روح و جان انسان را روشن می کند و از او وجودی ملکوتی و به تمام معنا روحانی می سازد.

حضرت در دومین تأکیدی که بر عدم تضییع سنّت پیغمبر دارد،عمل به تمامی آن را لازم می شمرد به عکس کسانی که در آن زمان و هر زمان اهل تبعیض اند و در واقع خود را فریب می دهند،نمی خواهد به سراغ جهاد واجب و

ص:272

امر به معروف و نهی از منکر بروند،به نماز شب و نوافل روی می آورند.حاضر نیستند از محرمات چشم بپوشند و فقط به عزاداری شهیدان بسنده می کنند.

جالب توجّه اینکه امام علیه السلام این دو اصل اساسی را گاه به ستون های خیمه تشبیه کرده و گاه به دو چراغ نورانی؛خیمه های کوچک معمولاً یک ستون دارد ولی خیمه های بزرگ و تشکیلاتی دارای دو ستون معمولاً در کنار هر ستونی چراغی آویزان است و یا به گفته بعضی نور از آن ستون ها برمی خیزد.به هر حال خیمه دین بدون این دو اصل برپا نمی شود و فضای آن بدون این چراغ ها ظلمانی و کاملا تاریک است.

و اما جمله« خَلَاکُمْ ذَمٌّ »همان گونه که در شرح خطبه 149 در جلد پنجم نوشته ایم،در میان اعراب به صورت ضرب المثل در آمده و مفهومش این است که ملامت و نکوهش و مذمتی بر شما نیست،چرا که وظیفه خود را انجام داده اید؛یعنی شما آنچه را که گفتم انجام دهید دیگر هیچ مشکلی ندارید؛اما اینکه نخستین کسی که این جمله را به کار برد چه کسی بود،شرح آن را در همان جلد نوشته ایم.

سپس امام علیه السلام در بخش دوم این خطبه در عباراتی بسیار کوتاه و پر معنا، زندگی خود را درس عبرت بزرگی دانسته و برای یارانش بیان می کند و می گوید:

«من دیروز یار و همنشین شما بودم و امروز (که در بستر شهادت افتاده ام) عبرتی برای شما هستم و فردا از شما جدا خواهم شد (و دنیا را وداع می گویم)»؛ (أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ،وَ الْیَوْمَ عِبْرَةٌ لَکُمْ،وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ).

یعنی من که فاتح خیبر و احزاب و بدرم و دیروز به صورت انسانی نیرومند در میان شما بودم،با گذشت یک روز دگرگون شدم و اکنون با فرق شکافته از بیداد ابن ملجم در بستر شهادت هستم و همین فرق شکافته من به شما درس بی وفایی دنیا می دهد و فردا که جای خالی مرا ببینید،احساس می کنید که دنیا تا

ص:273

چه اندازه بی اعتبار است؛به همین سادگی مردی شجاع و قهرمانی بی بدیل از دنیا چشم می پوشد و در برابر حوادث تسلیم می گردد.

در تاریخ بشر،شبیه این حادثه کم نیست که افراد یا گروهها و کشورهای نیرومندی با گذشت زمان کوتاهی به کلی دگرگون شدند و از نسیمی دفتر ایام برای آنها به هم خورد و به گفته شاعر:

شبانگه به دل قصد تاراج داشت سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفری نه نادر به جا ماند و نی نادری

آری نادر شاه در اوج عظمت در حالی که قصد حمله به بعضی از کشورها را داشت،شب در بستر خوابیده بود،آشپز او که از عصبانیّت نادر نسبت به بعضی از مواد غذایی ترسیده بود با کارد سر او را برید و صبحگاهان همه چیز تمام شد.

از همه روشن تر،سرگذشت اقوام پیشین است که به طور مکرّر در قرآن مجید آمده است.فرعون ها،نمرودها و قوم عاد و ثمود که در عین عظمت و قدرت با مشیت و اراده الهی در چند لحظه به علت اعمالشان مورد غضب الهی قرار گرفتند یا در میان امواج دفن شدند،یا صیحه آسمانی و یا زلزله ای ویران گر آنها را در هم کوبید.

این مسأله منحصر به بدان عالم نیست،نیکان و بدان همه مشمول بی اعتباری دنیا هستند.

آن گاه امام علیه السلام در سومین بخش در ارتباط با قاتل خود سخن می گوید و با پیامی کریمانه و بسیار محبّت آمیز به فرزندان و یاران خود درباره او توصیه می کند و می فرماید:«اگر زنده بمانم،ولیّ خون خویشم (و می توانم قصاص یا عفو کنم) و اگر از دنیا چشم بپوشم فنا (در دنیا) میعاد و قرارگاه من است و اگر عفو کنم،عفو برای من موجب قرب به خدا و برای شما (در صورتی که از میان شما بروم) حسنه و نیکی در نزد خداست؛بنابراین عفو کنید.آیا دوست ندارید

ص:274

خدا شما را بیامرزد»؛ (إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی،وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی،وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ،وَ هُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ،فَاعْفُوا «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ» ). (1)

آنچه امام علیه السلام در جمله اخیر فرمود،برگرفته از آیه شریفه سوره نور است که در ذیل آیات«افک»آمده است،هنگامی که گروهی از منافقان به همسر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تهمت زدند و قرآن مجید او را به کلی تبرئه کرد و از تهمت ها مبرّا نمود.

بعضی از ثروتمندان اصحاب قسم یاد کردند که بعد از این حادثه از کمک مادی به افرادی که دامن به این شایعه دروغین زده بودند خودداری کنند آیه شریفه نازل و به آنها دستور گذشت داد و در ذیل آن فرمود:«آیا دوست ندارید خداوند شما را بیامرزد»یعنی همان گونه که انتظار عفو الهی دارید دیگران هم انتظار عفو از شما را در برابر کارهای خلافی که انجام داده اند دارند.

به یقین قصاص در اسلام اصلی است که به گفته قرآن،مایه حیات جامعه در گروی آن است؛ولی در عین حال ترک قصاص و عفو کردن درباره کسانی که شایسته عفوند،فضیلتی است بسیار بزرگ و مقامی است والا.

سرانجام در چهارمین و آخرین بخش از این وصیّت،موضع خود را در برابر مرگ و شهادت بیان می کند؛همان چیزی که در موارد دیگری از نهج البلاغه نیز منعکس است و آن اینکه من نه تنها از مرگ نمی ترسم،بلکه عاشق بی قرار مرگی هستم که در راه خدا و برای خدا باشد.می فرماید:«به خدا سوگند چیزی از نشانه های مرگ به طور ناگهانی به من روی نیاورده که من از آن ناخشنود باشم و طلایه ای از آن آشکار نشده که من آن را زشت بشمارم من نسبت به مرگ همچون کسی هستم که شب هنگام در جستجوی آب باشد و ناگهان در میان تاریکی ها به آن برسد و یا همچون کسی که گمشده (بسیار نفیس) خود را ناگهان پیدا کند (چرا که من به این واقعیّت معتقدم) که آنچه نزد خداست (در سرای

ص:275


1- 1) .نور،آیه 22.

دیگر) برای نیکان بهتر است»؛ (وَ اللّهِ مَا فَجَأَنِی مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ،وَ لَا طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ،وَمَا کُنْتُ إِلَّا کَقَارِبٍ وَرَدَ،وَ طَالِبٍ وَجَدَ؛ «وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ» ).

جمله اخیر برگرفته از آیه شریفه 198 سوره آل عمران است.در آغاز آیه،از پاداش پرهیزکاران سخن می گوید و سرانجام با جمله مزبور آیه را پایان می دهد.

آنچه در بخش اخیر این وصیّت نامه آمده همان است که امیر مؤمنان علی علیه السلام بارها در نهج البلاغه و غیر آن بیان فرموده.امام علیه السلام جای خود دارد،مؤمنان عادی هم هرگز از مرگ نمی ترسند مخصوصاً اگر مرگ آمیخته با شهادت در راه خدا باشد.کسانی از مرگ می ترسند که یا ایمان به زندگی پس از مرگ ندارند و مرگ را فنا و نابودی همه چیز می پندارند و از آن وحشت می کنند یا اینکه ایمان به زندگی پس از مرگ دارند ولی پرونده اعمالشان به گونه ای سیاه و تاریک است که می دانند مرگ برای آنان آغاز ناراحتی و عذاب است؛اما آنها که هم ایمان به آخرت دارند و هم پرونده اعمالشان پاک و نورانی است،دلیلی ندارد که از مرگ بترسند،بلکه به بیان امام علیه السلام در خطبه 5 نهج البلاغه علاقه آنها به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر هم بیشتر است (و اللّه لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه).

بی جهت نیست که طبق روایت مشهور هنگامی که عبد الرحمن ملجم مرادی فرق نازنین امام علیه السلام را در محراب عبادت شکافت،امام علیه السلام فرمود:«فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة؛به پروردگار کعبه رستگار شدم».

با توجّه به اینکه«قارب»طبق آنچه در لسان العرب و بعضی از کتب آمده است به معنای کسی است که شبانه به دنبال آب می رود و یا کسی که فاصله میان او و سرچشمه آب یک شب راه است،استفاده می شود که جمله« کقارب ورد و طالب وجد »اشاره به این است که من مرگ و شهادت را همچون تشنه کامی که زودتر از آنچه فکر می کرد به سرچشمه آب رسید،به دست آوردم و گمشده خود

ص:276

را که سالها در انتظارش بودم یافتم.

چقدر تفاوت است میان این سخن و سخن زورمندان از خدا بی خبر که وقتی در چنگال مرگ گرفتار می شوند،می لرزند و فریاد می کشند و ذلیلانه تقاضای بازگشت به دنیا می کنند.

مرحوم سید رضی در پایان این نامه می گوید:« قال السید الشریف رحمة اللّه علیه:أقول:و قد مضی بعض هذا الکلام فیما تقدم من الخطب،إلا أن فیه هاهنا زیادة أوجبت تکریره ؛بخشی از این سخن در گذشته در ضمن خطبه های پیشین (خطبه 149) گذشت ولی به جهت اضافه ای که در اینجا بود آن را تکرار نمودیم».

نکته ها

1-قصاص یا عفو؟

همان گونه که در بالا اشاره شد حکم قصاص در اسلام برای حفظ جامعه انسانی از شر اشرار تشریع شده است و همان گونه که قرآن کریم می فرماید:

«وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (1)و آنها که در زمان ما با حکم قصاص مخالفت می کنند،در واقع ترحم بر پلنگ تیز دندان دارند و به بی گناهان جامعه که گرفتار این گرگ صفتان می شوند،اهمّیّتی نمی دهند.همواره افراد شروری پیدا می شوند که اگر احساس امنیت از قصاص کنند،کسی نمی تواند جلودار آنها باشد.یکی از عوامل افزایش قتل نفس در بعضی از جوامع همان الغای حکم حکیمانه قصاص است.

ولی اسلام برای اینکه جلو خشونت ها را تا حد ممکن بگیرد و کسانی را که بر اثر هیجان های آنی یا فریب خوردن،دست به قتل نفس زده اند از نظر دور ندارد، در کنار حکم قصاص،حکم عفو را قرار داده است و اولیای خدا همواره این

ص:277


1- 1) .بقره،آیه 179.

گزینه را انتخاب می کردند و به همین دلیل امام علیه السلام در وصیّت بالا فرزندان و یاران نزدیک خود را توصیه به عفو قاتل می کند آن هم قاتلی همچون ابن ملجم.

در اینجا این سؤال پیش می آید که با این توصیه امام علیه السلام چرا فرزندان گرامی آن حضرت قصاص را ترجیح دادند؟ پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن می شود و آن اینکه احساسات مردم در برابر این جنایت به قدری شدید بود که عفو ابن ملجم سبب ناآرامی جامعه آن روز می شد و عاشقان امام علیه السلام قدرت تحمل چنین عفوی را نداشتند.به علاوه اگر ابن ملجم را زندانی می کردند،جمعیت هجوم بر زندان می بردند و اگر آزادش می گذاشتند او را قطعه قطعه می کردند پس بهتر این بود که با قصاص آرامش به جامعه باز گردد.

2-معنای«لا تضیعوا سنته»

اساس اسلام همان است که امام علیه السلام در این وصیّت نامه پر نور و پر محتوا بیان فرمود:توحید و حفظ سنّت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله توحید در همه ابعاد،به ویژه توحید در عبودیّت و افعال و خدا را سرچشمه تمام خیرات و برکات دانستن و تنها دست به دامان کبریایی او دراز کردن؛خداوندی که شفاعت شفیعان نیز به اذن او انجام می گیرد و روزی همه بندگان به دست اوست.مرگ و حیات از ناحیه او و عزت و ذلت به فرمان اوست.

حفظ سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله به آن است که نه تنها در سخن،بلکه در عمل پیاده شود.با نهایت تأسف گروهی تنها به نام اسلام قناعت کرده و سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به کلی فراموش کرده اند.

گروه دیگری با انواع تفسیر به رأی ها و توجیه ها و به اصطلاح قرائت های جدید و نو آنچه را می خواستند بر سنّت تحمیل کرده و هوای نفس خود را جانشین سنّت کرده اند تا آنجا که امام علیه السلام در وصیّت دیگری که در همان بستر

ص:278

شهادت فرموده است می گوید:نکند دور افتادگان از قرآن به قرآن عمل کنند و شما تربیت شدگان در سایه قرآن آن را به فراموشی سپارید.دیگران امانت و صداقت از خود نشان دهند و شما خیانت و کذب.دیگران در دنیای خود متّحد باشند و شما در دین خود مختلف و پراکنده؛« وَاللّهَ اللّهَ فِی الْقُرْآنِ،لَایَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ ». (1)

از این بیم داریم،آن روز که« لا یبقی من الاسلام الا اسمه و لا یبقی من القرآن الا رسمه »نزدیک باشد.

ص:279


1- 1) .نامه47.

ص:280

24- درباره اموال (و موقوفاتش) بعد از بازگشت از صفین مرقوم فرموده

اشاره

و من وصیة له علیه السلام

بما یعمل فی أمواله،کتبها بعد منصرفه من صفین:

از وصایا و سفارشهای امام علیه السلام است

که درباره اموال (و موقوفاتش) بعد از بازگشت از صفین مرقوم فرموده است. (1)

وصیّت نامه در یک نگاه

قسمت عمده این وصیّت نامه همان گونه که از لحن آن پیداست در واقع وقف نامه است نه وصیّت نامه.تنها بخش کوچکی مربوط به وصیّت می شود و

ص:281


1- 1) .سند وصیّت نامه: بر حسب آنچه در مصادر نهج البلاغه آمده این وصیّت را مرحوم کلینی پیش از شریف رضی در کتاب فروع کافی،ج 7،ص 49 از عبدالرحمن بن حجاج نقل کرده (ولی آنچه در کافی موجود است با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت بسیار دارد) و شیخ طوسی رحمه الله بعد از شریف رضی در کتاب تهذیب آن را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 254) از کتاب تمام نهج البلاغه چنین استفاده می شود که وصیّت نامه،بسیار مفصل تر از آنچه سید رضی آورده است بوده و در واقع آنچه در نهج البلاغه آمده گوشه ای از آن وصیّت نامه است ولی گوشه ای گویا و پرمعنا. (برای آگاهی بیشتر به کتاب تمام نهج البلاغه،ص 988 مراجعه شود).

حاصل آن بیان متولی وقف یعنی فرزندان رشید امیر مؤمنان علیه السلام امام حسن علیه السلام و بعد از او امام حسین علیه السلام و مصارف موقوفه و چگونگی تقسیم آن و نیز نحوه اداره نخلستان هاست.از مجموع این وصیّت نامه استفاده می شود که امام نخلستان های متعدّدی در مناطق مختلف داشته که یا از سهمیه غنایم جنگی به دست آمده بود و یا با تلاش و کار و کوشش خود آن حضرت که همه آنها را وقف خاص و در مواردی وقف عام نمود تا استفاده آن فراگیر باشد.

تنها در بخش اخیر وصیّت نامه اشاره ای به کنیزان شده که چگونه راه آزادی به روی آنها گشوده شود.

در ضمن از کلام سیّد رضی در ذیل نامه استفاده می شود که آنچه را مرحوم سیّد نسبت به آن اهتمام می ورزیده بخش هایی است که از نظر فصاحت و بلاغت برجستگی خاصی داشته است.

ص:282

هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُاللّهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ فِی مَالِهِ،ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللّهِ،لِیُولِجَهُ بِهِ الْجَنَّةَ،وَ یُعْطِیَهُ بِهِ الْأَمَنَةَ.مِنْهَا:فَإِنَّهُ یَقُومُ بِذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ یَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ،وَ یُنْفِقُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ،فَإِنْ حَدَثَ بِحَسَنٍ حَدَثٌ وَ حُسَیْنٌ حَیٌّ،قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ،وَ أَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ.وَ إِنَّ لِابْنَیْ فَاطِمَةَ مِنْ صَدَقَةِ عَلِیٍّ مِثْلَ الَّذِی لِبَنِی عَلِیٍّ،وَ إِنِّی إِنَّمَا جَعَلْتُ الْقِیَامَ بِذَلِکَ إِلَی ابْنَیْ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللّهِ،وَ قُرْبَةً إِلَی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وَ تَکْرِیماً لِحُرْمَتِهِ، وَ تَشْرِیفاً لِوُصْلَتِهِ.وَ یَشْتَرِطُ عَلَی الَّذِی یَجْعَلُهُ إِلَیْهِ أَنْ یَتْرُکَ الْمَالَ عَلَی أُصُولِهِ،وَ یُنْفِقَ مِنْ ثَمَرِهِ حَیْثُ أُمِرَ بِهِ وَ هُدِیَ لَهُ،وَ أَلَّا یَبِیعَ مِنْ أَوْلَادِ نَخِیلِ هَذِهِ الْقُرَی وَدِیَّةً حَتَّی تُشْکِلَ أَرْضُهَا غِرَاساً.وَ مَنْ کَانَ مِنْ إِمَائِی-اللاتِی أَطُوفُ عَلَیْهِنَّ-لَهَا وَلَدٌ،أَوْ هِیَ حَامِلٌ،فَتُمْسَکُ عَلَی وَلَدِهَا وَ هِیَ مِنْ حَظِّهِ،فَإِنْ مَاتَ وَلَدُهَا وَ هِیَ حَیَّةٌ فَهِیَ عَتِیقَةٌ،قَدْ أَفْرَجَ عَنْهَا الرِّقُّ،وَ حَرَّرَهَا الْعِتْقُ.

ترجمه

این دستوری است که بنده خدا علی بن ابی طالب امیر مؤمنان در مورد اموالش (موقوفاتش) صادر کرده و هدفش جلب خوشنودی خداوند است تا از این طریق او را وارد بهشت کند و امنیت و آرامش سرای دیگر را به او عطا فرماید.سرپرستی این موقوفه بر عهده حسن بن علی است که به طور شایسته (دور از اسراف و تبذیر) از درآمد آن مصرف کند و بخش دیگری از آن را (در راه خدا) انفاق نماید و اگر برای«حسن»حادثه ای رخ دهد،و (برادرش) حسین زنده باشد سرپرستی آن را بعد از وی به عهده می گیرد و همان کاری را که حسن

ص:283

انجام می داد،برادرش انجام می دهد.پسران فاطمه همان مقدار از این موقوفه سهم دارند که پسران علی (از غیر فاطمه علیها السلام) سهم دارند و من سرپرستی آن را به پسران فاطمه واگذاردم فقط به برای خدا و به جهت تقرب به رسول اللّه صلی الله علیه و آله و تکریم احترام او و گرامی داشت پیوند خویشاوندیش

(بنده خدا علی بن ابی طالب) با کسی که این اموال در دست اوست شرط می کند که اصل این اموال را حفظ کند و تنها از میوه و درآمدش در راهی که به او دستور داده شده و راهنمایی گردیده انفاق نماید و (شرط نمود که) چیزی از اولاد نخل های این آبادی ها را نفروشد تا همه این سرزمین زیر پوشش نخل قرار گیرد (و یک پارچه آباد شود) و هر کدام از کنیزانم که با آنها آمیزش داشته ام صاحب فرزند یا باردار است،از سهم ارث فرزندش آزاد می شود و اگر فرزندش بمیرد و او زنده باشد،او نیز آزاد است و بند بردگی از گردنش برداشته شده و به آزاد شدگان ملحق می شود.

شرح و تفسیر: دستور حساب شده ای برای سرپرستی موقوفه

دستور حساب شده ای برای سرپرستی موقوفه

همان گونه که قبلا نیز اشاره شد این وصیّت نامه عمدتا وقف نامه است و لذا ارکان وقف از جمله واقف،موقوف علیهم،متولی و...در آن یکی پس از دیگری بازگو شده است.

نخست سخن از واقف و هدف اصلی او به میان آمده است،می فرماید:«این دستوری است که بنده خدا علی بن ابی طالب امیر مؤمنان در مورد اموالش (و موقوفاتش) صادر کرده و هدفش جلب خوشنودی خداوند است تا از این طریق او را وارد بهشت کند و امنیت و آرامش سرای دیگر را به او عطا فرماید»؛ (هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُاللّهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ فِی مَالِهِ،ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللّهِ،لِیُولِجَهُ بِهِ

ص:284

الْجَنَّةَ،وَ یُعْطِیَهُ بِهِ الْأَمَنَةَ).

از این عبارت به خوبی استفاده می شود که یکی از شرایط وقف که قصد قربت است در این وقف نامه مورد توجّه قرار گرفته است و بلا فاصله بعد از ذکر نام واقف به آن اشاره شده است.

تعبیر امیر مؤمنین علیه السلام بعد از ذکر نام مبارک خود برای این است که نشان دهد این وقف نامه در ایام حکومتش تحریر یافته هر چند آن حضرت بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله همیشه به عنوان امیر مؤمنان-از سوی آگاهان-شناخته می شد.

سپس امام علیه السلام در بخش دیگری از این وصیّت نامه (وقف نامه) که مرحوم سید رضی آن را با تعبیر به«منها»جدا ساخته است چهار نکته را بیان می کند:در بیان شخص متولی و حق التولیه و مصارف وقف و کسانی که بعد از وفات یا شهادت متولی اوّل،قائم مقام او می شوند می فرماید:«سرپرستی این موقوفه بر عهده حسن بن علی است که به طور شایسته (دور از اسراف و تبذیر) از درآمد آن مصرف کند و بخش دیگری از آن را (در راه خدا) انفاق نماید و اگر برای حسن حادثه ای رخ دهد،و (برادرش) حسین زنده باشد سرپرستی آن را بعد از وی به عهده می گیرد و همان کاری را که حسن انجام می داد،برادرش انجام می دهد»؛ (مِنْهَا:فَإِنَّهُ یَقُومُ بِذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ یَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ،وَ یُنْفِقُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ، فَإِنْ حَدَثَ بِحَسَنٍ حَدَثٌ وَ حُسَیْنٌ حَیٌّ،قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ وَ أَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ).

جمله« یَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ ؛از آن به طور شایسته مصرف می کند»ممکن است اشاره به حق التولیه باشد و ممکن است اشاره به استفاده از موقوفه به عنوان موقوف علیهم؛ولی احتمال اوّل با توجّه به جمله هایی که در آینده می آید شایسته تر است.

از جمله« وَ یُنْفِقُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ »به خوبی استفاده می شود که این موقوفه هم جنبه وقف خاص داشته و هم وقف عام؛بخشی از آن تعلق به فرزندان آن

ص:285

حضرت داشته و بخشی دیگر به همه نیازمندان و مؤمنان.

جمله« وَ أَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ »اگر ضمیر«مصدره»به موقوفه برگردد،مفهومش این است که امام حسین علیه السلام نیز همان گونه که امام حسن علیه السلام درباره درآمد موقوفه عمل می کرد،عمل کند و اگر ضمیر به امام حسن علیه السلام برگردد مفهومش این است که همان روش امام حسن علیه السلام را دنبال کند،گر چه نتیجه هر دو یکی است؛ولی از نظر تفسیر عبارت،با هم متفاوتند و در هر حال احتمال اوّل قوی تر به نظر می رسد. (1)

آن گاه امام علیه السلام به سراغ شرح بیشتری برای موقوف علیهم می رود و می فرماید:

«پسران فاطمه علیها السلام همان مقدار از این موقوفه سهم دارند که پسران علی (از غیر فاطمه علیها السلام) سهم دارند»؛ (وَ إِنَّ لِابْنَیْ فَاطِمَةَ مِنْ صَدَقَةِ عَلِیٍّ مِثْلَ الَّذِی لِبَنِی عَلِیٍّ).

این جمله دو تفسیر دارد:نخست همان که در بالا اشاره شد که استفاده امام حسن و امام حسین علیهما السلام از حق التولیه،مانع استفاده آنها از درآمد آن موقوفه به عنوان موقوف علیهم نیست.آنها هم متولی هستند و هم در زمره موقوف علیهم.

تفسیر دوم اینکه امتیازی در استفاده از این موقوفه میان هیچ یک از فرزندان علی علیه السلام نیست؛چه آنها که از نسل فاطمه علیها السلام هستند و چه آنها که از همسران دیگر امیر مؤمنان علیه السلام.

امام علیه السلام در این جمله نمی فرماید:«فرزندان من از نسل فاطمه»بلکه می گوید فرزندان فاطمه علیها السلام و این برای نهایت احترام به مقام شامخ آن حضرت است.

امام علیه السلام در ادامه،به بیان این نکته می پردازد که چرا تولیت را به فرزندان فاطمه علیها السلام سپرده است نه سایر فرزندانش؛می فرماید:«و من سرپرستی آن را به

ص:286


1- 1) .عبارتی که در روایت کافی به جای این روایت آمده،نشان می دهد که تفسیر دوم مناسب تر است زیرا در عبارت کافی چنین آمده:«و ان حدث بحسن حدث و حسین حی...و ان حسینا یفعل فیه مثل الذی امرت به حسناً»که مفهومش این است که امام حسین علیه السلام همان برنامه ای را در مورد موقوفه اجرا می کند که امام حسن علیه السلام دستور اجرای آن را داشت.(کافی،ج 7،ص 50)

پسران فاطمه واگذاردم فقط برای خدا و به جهت تقرب به رسول اللّه صلی الله علیه و آله و تکریم احترام او و گرامی داشت پیوند خویشاوندیش»؛ (وَ إِنِّی إِنَّمَا جَعَلْتُ الْقِیَامَ بِذَلِکَ إِلَی ابْنَیْ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللّهِ،وَ قُرْبَةً إِلَی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وَ تَکْرِیماً لِحُرْمَتِهِ، وَ تَشْرِیفاً لِوُصْلَتِهِ).

در واقع امام علیه السلام چهار دلیل بر این انتخاب بیان فرموده که همه با هم مرتبط است:جلب خشنودی خدا،تقرب به رسول اللّه صلی الله علیه و آله،اکرام و احترام او و بزرگداشت پیوند خویشاوندیش.

به گفته ابن ابی الحدید هنگامی که کارها بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به نزدیک ترین افراد شایسته او سپرده شود،پذیرش آن از سوی مردم بهتر خواهد بود،زیرا آنها بهتر از هر کس دیگر از آیین پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باخبرند و بهتر از هرکس می توانند آن را پاسداری نمایند.

ابن ابی الحدید در شرح این سخن می گوید:«در این تعبیر امام علیه السلام رمز و اشاره و انتقادی است به کسانی که امر (خلافت) را از اهل بیت رسول اللّه علیهم السلام برگرداندند.در حالی که مناسب تر و اولی این بود که ریاست را بعد از او به خاندان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برای تقرب به رسول اللّه صلی الله علیه و آله بسپارند و اجانب را در این کار مقدم ندارند،زیرا هیبت نبوّت و رسالت در صورتی که سلطان حاکم در خلق از بیت نبوّت بود بیشتر می شد تا اینکه حکومت به دست کسانی باشد که از نسب صاحب دعوت دور باشند». (1)

در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا امام علیه السلام متولیان بعد از امام حسن و امام حسین علیهما السلام را معین نفرموده است.

پاسخ سؤال این است که امام علیه السلام بیان فرموده و در روایاتی که تمام این وصیّت نامه در آن آمده است به طور مشروح دیده می شود ولی مرحوم سید رضی که برنامه

ص:287


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج ص 15،149.

گزینشی در نقل کلمات آن حضرت داشته آن قسمت را حذف کرده است به طور خلاصه امام علیه السلام بعد از امام حسن و امام حسین علیهما السلام نخست تولیت را به سایر فرزندانش و اگر در میان فرد مناسبی نبود به مردان دیگری از آل ابی طالب که مورد قبول بوده باشند منتقل می کند و در صورتی که در میان آنها هم فرد مورد قبولی برای این کار نبود به سراغ فردی از بنی هاشم می رود. (1)

در آخرین بخش از این وقف نامه،امام علیه السلام از چگونگی نگهداری و رسیدگی به این موقوفات سخن می گوید و دو دستور مهم در این زمینه صادر می کند؛نخست می فرماید:«(بنده خدا علی بن ابی طالب) با کسی که این اموال در دست اوست شرط می کند که اصل این اموال را حفظ نماید و تنها از میوه و درآمدش در راهی که به او دستور داده شده و راهنمایی گردیده انفاق کند»؛ (وَ یَشْتَرِطُ عَلَی الَّذِی یَجْعَلُهُ إِلَیْهِ أَنْ یَتْرُکَ الْمَالَ عَلَی أُصُولِهِ،وَ یُنْفِقَ مِنْ ثَمَرِهِ حَیْثُ أُمِرَ بِهِ وَهُدِیَ لَهُ).

آنچه را امام علیه السلام در اینجا بیان فرموده قاعده ای کلی در تمام موقوفه هاست که باید اصل آن مال سالم بماند و تنها درآمدش در موارد وقف صرف شود.حتی این تعبیر گاه به هنگام اجرای صیغه عقد وقف،گفته می شود که« ان لا یباع و لا یوهب »یا در تعریف وقف می گویند:« الوقف حبس العین و تسبیل الثمرة » ولی امام علیه السلام به عنوان تأکید آن را بیان فرموده مبادا کسانی از موقوف علیهم به این فکر باشند که بخشی از نخلستان را بفروشند و از ثمن آن استفاده کنند.

در دومین دستور می فرماید:«و (شرط نمود که) چیزی از اولاد نخل های این آبادی ها را نفروشد تا همه این سرزمین زیر پوشش نخل قرار گیرد (و یک پارچه آباد شود)»؛ (وَ أَلَّا یَبِیعَ مِنْ أَوْلَادِ نَخِیلِ هَذِهِ الْقُرَی وَدِیَّةً حَتَّی تُشْکِلَ أَرْضُهَا غِرَاساً).

«ودیه»به معنای نهال کوچکی است که از کنار نخل بیرون می آید و تدریجاً ریشه می دواند و قوی تر می شود تا زمانی که جدا کردن آن میسر باشد آن گاه آن را

ص:288


1- 1) .برای اطلاع بیشتر به فروع کافی،ج 7،ص 50 مراجعه فرمایید.

جدا کرده و در جای مناسبی غرس می کنند و تعبیر به«أَوْلَادِ نَخِیلِ»به همین مناسبت است و این کار دو فایده دارد:نخست اینکه فضاهای خالی نخلستان بدین وسیله پر می شود و به گفته امام علیه السلام« تُشْکِلَ أَرْضُهَا غِرَاساً ».

این جمله همان گونه که مرحوم سید رضی در پایان وصیّت نامه آن را توضیح داده مفهومش این است که آنقدر از نهال های جدید نخل استفاده شود و نخلستان پر درخت شود که برای بیننده تشخیص آن مشکل گردد که آیا این همان نخلستان سابق است.

به هر حال تأکید امام علیه السلام بر گسترش عمران و آبادی این موقوفات،قابل توجّه است به خصوص اینکه گفته می شود اگر نهال های کنار نخل را به زودی قطع کنند و برای فروش آماده کنند گاهی به خود نخل آسیب می رساند،بنابراین لازم است آن را تا زمان معینی حفظ کنند و بعد طبق دستور امام علیه السلام و مطابق مفاد وقف نامه آن را در همان نخلستان و در همان سرزمینی که پرورش یافته و از همه جا برای رشد و نمو آن مساعدتر است بنشانند.

این دستور نه تنها برای موقوفات امام علیه السلام که برای تمام موقوفات قابل توجّه است،هر چند متأسفانه متولیان سودجو گاه برعکس آن عمل کرده و نخلستان را در معرض آفات قرار می دهند،چرا که اگر نخلستان پر نخل نباشد سرما و گرما زودتر به آن آسیب می رساند؛اما هنگامی که تمام زمین نخلستان پر از نخل شود، آفات و آسیب های آن کمتر خواهد بود.

این سخن بدان معنا نیست که فاصله های معقول در میان درختان نادیده گرفته شود که آن هم سبب تضعیف باغ می شود.

در ضمن به این نکته باید توجّه کرد که بچه های نخل ممکن است جزء منافع محسوب شوند و حرمت بیع وقف شامل آن نگردد؛ولی با این حال امام علیه السلام می فرماید تا زمانی که خود نخلستان آن را نیاز دارد به خارج از نخلستان نفروشند.

ص:289

امام علیه السلام در پایان این وصیّت نامه و بعد از بیان مسائل مربوط به موقوفات به مسائل مربوط به همسران کنیز خود پرداخته و وضع آنها را روشن می سازد، به گونه ای که بعد از او همه آزاد شوند؛می فرماید:«و هر کدام از کنیزانم که با آنها آمیزش داشته ام صاحب فرزند یا باردار است،از سهم ارث فرزندش آزاد می شود و اگر فرزندش بمیرد و او زنده باشد،او نیز آزاد است و بند بردگی از گردنش برداشته شده و به آزاد شدگان ملحق می شود»؛ (وَ مَنْ کَانَ مِنْ إِمَائِی - اللَّاتِی أَطُوفُ عَلَیْهِنَّ (1)-لَهَا وَلَدٌ أَوْ هِیَ حَامِلٌ،فَتُمْسَکُ عَلَی وَلَدِهَا وَ هِیَ مِنْ حَظِّهِ، فَإِنْ مَاتَ وَلَدُهَا وَ هِیَ حَیَّةٌ فَهِیَ عَتِیقَةٌ،قَدْ أَفْرَجَ عَنْهَا الرِّقُّ،وَ حَرَّرَهَا الْعِتْقُ).

در آن زمان امام علیه السلام چندین کنیز که در حکم همسران آن حضرت بودند در اختیار داشت و فرزندان متعدّدی از آنها متولد شدند و شاید هدف امام علیه السلام از تکثیر اولاد این بود که آل علی و بنی هاشم فزونی یابند و خطراتی که از سوی دشمنان آنها را تهدید می کرد سبب انقراض این نسل شریف نگردد.

به هر حال امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه تکلیف کنیزانی را که فرزندی داشتند یا باردار بودند معین نموده و طبق قاعده فقهی معروف که مورد اتفاق همه فقهاست،این گونه کنیزان از سهم الارث فرزندشان آزاد می شوند و یا به تعبیر دیگر جزء سهم الارث فرزند قرار می گیرند و بلافاصله آزادی شامل حال آنها می شود،زیرا هیچ کس نمی تواند مالک پدر و مادر خود شود.

ولی درباره کنیزانی که صاحب فرزند نبودند،در این عبارت حکمی ذکر نشده و در روایات دیگری که از این وصیّت نامه در کتاب کافی و جز آن به گونه مشروح تری آمده،تکلیف آنها نیز مشخص شده است که امام علیه السلام دستور آزادی

ص:290


1- 1) .تعبیر به«اطوف علیهن»تعبیر کنایی زیبایی است برای آمیزش جنسی،زیرا از طواف یک نوع گردش فهمیده می شود که هنگامی که با«علی»همراه باشد همان گردش دورانی است به خصوص اینکه طبق گفته لسان العرب این تعبیر معمولا در حرکت شبانه به کار می رود و اگر مربوط به روز باشد باید با قرینه ای همراه گردد.

همه آنها را داده اند ولی مرحوم سید رضی به خاطر تلخیص و گزینش،تنها به این بخش قناعت کرده است.

این نشان می دهد که تا چه حد امام علیه السلام به آزادی بردگان و کنیزان اهمیّت می داده و در طول تاریخ زندگی پر برکتش نیز-طبق بعضی از روایات-هزار برده از دست رنج خود خرید و آزاد کرد (أَنَّهُ علیه السلام أَعْتَقَ أَلْفَ نَسَمَةٍ مِنْ کَدِّ یَدِه). (1)

مسأله برنامه تدریجی اسلام برای آزادی بردگان در اسلام،مسأله ای است بسیار دامنه دار که نشان می دهد اسلام اصل را بر آزادی انسانها گذاشته حتی در آن جامعه ای که تار و پودش با مسأله بردگی پیوند داشت؛ولی برای رسیدن به این هدف برنامه مفصل و دراز مدتی چیده بود،زیرا اعلام آزادی فوری همه آنها تنش های زیادی ایجاد می کرد و حتی سبب بیچارگی و نابودی بسیاری از بردگان می شد. (2)

جمله« فَإِنْ مَاتَ وَلَدُهَا »اشاره به این نکته است که تصور نشود که اگر کنیزی باردار یا صاحب فرزند بود و فرزندش بعد از مرگ مولی از دنیا رفت،آن کنیز به حالت بردگی بازگشت می کند؛امام علیه السلام می فرماید:بردگی از او برداشته شده و آزادی به سراغ او آمده است؛یعنی دیگر او قابل بازگشت نیست».

***

مرحوم سیّد رضی در پایان این وصیّت نامه می گوید:« قال الشریف:قوله علیه السلام فی هذه الوصیة:«و ألا یبیع من نخلها ودیة»،الودیة:الفسیلة،و جمعها ودیّ.

و قوله علیه السلام:حتّی تشکل أرضها غراسا»هو من أفصح الکلام،والمراد به أن الأرض یکثر فیها غراس النخل حتی یراها الناظر علی غیر تلک الصفة التی عرفها بها فیشکل علیه أمرها و یحسبها غیرها ».تعبیر امام علیه السلام به«ودیه»به معنای نهال نخل است که جمع آن«ودی»(بر وزن علی) است.

ص:291


1- 1) .بحارالانوار،ج 41،ص 32،روایت 3.
2- 2) .برای توضیح بیشتر به تفسیر نمونه،ج 21،ص 412-423.

و جمله دیگر حضرت که می فرماید:« حتی تشکل أرضها غراسا »از فصیح ترین سخنان است و مفهوم آن این است که آنقدر درختان و نهال های خرما زیاد شود و صحنه نخلستان را بپوشاند به گونه ای که هر کس آن را قبلا دیده باشد تشخیص آن بر او مشکل شود و گمان کند به سرزمین دیگری گام نهاده است».

نکته ها

1-پاسخ به دو سؤال

درباره این وصیّت نامه چند سؤال مطرح است:

1.از تعبیر وصیّت نامه استفاده می شود که امام علیه السلام اموال قابل ملاحظه ای داشته است که آنها را در حیات خود وقف نموده است،با توجّه به زهد فوق العاده آن حضرت،این اموال از کجا بدست آمده بود؟

همان گونه که در بالا نیز به طور اشاره بیان کردیم،امام علیه السلام سه منبع درآمد داشت؛ یکی منبع سهم غنایم که عاید همه سربازان اسلام می شد و گاه مبلغ قابل توجّهی را تشکیل می داد.دوم اینکه خراج اراضی خراجیه که تعلق به عموم مسلمانان داشت، نه خصوص جنگ جویان و مقدار آن بعد از فتوحات اسلامی بسیار زیاد بود، سهمی از آن نیز به امام علیه السلام تقدیم می شد.سوم اینکه امام علیه السلام سالیان دراز به غرس اشجار و تربیت نخلستان پرداخت و باغهای متعدّدی ایجاد کرد سپس آنها را به صورت وقف خاص و عام در آورد،بخشی را برای فرزندان خود و آل ابی طالب و بنی هاشم و بخشی را به عنوان انفاق فی سبیل اللّه قرار داد و اگر مالی از آن حضرت به ارث باقی ماند،مقدار کمی بود.

در روایات نیز آمده است که برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز اموال و باغاتی بود که خلفا به بهانه اینکه پیغمبران چیزی از خود به ارث نمی گذارند تمام آنها را جزء بیت المال کردند.

ص:292

ابن عبد ربه در استیعاب می گوید:«قتل علی و لا مال احتجبه و لا دنیا اصابها؛ علی علیه السلام به شهادت رسید در حالی که نه مالی اندوخته بود و نه مواهب دنیوی برای خود فراهم ساخته بود». (1)

ابن ابی الحدید نیز از بعضی خرده گیران نقل می کند که بر امیر مؤمنان علی علیه السلام خرده گرفته اند و گفته اند:ابو بکر از دنیا رفت و دینار و درهمی از خود به یادگار نگذاشت؛ولی هنگامی که علی علیه السلام چشم از دنیا پوشید،نخلستان های بسیاری از خود به یادگار گذاشت.سپس در پاسخ آن می نویسد:همه می دانند که علی علیه السلام چشمه های متعدّدی با زحمت خود در شهر مدینه،ینبع و سویعه احداث کرد و به وسیله آن زمین های مواتی را آباد نمود.سپس همه آنها را از ملک خود خارج ساخت و وقف مسلمین کردو از دنیا نرفت در حالی که چیزی از آنها در ملکش باشد.

آن حضرت چیزی از مال،کم یا زیاد برای فرزندانش به ارث نگذاشت مگر چند غلام و کنیز (که دستور آزادی آنها را داده بود) و هفتصد درهم از سهم او از بیت المال که برای به دست آوردن خادمی برای خانواده اش ذخیره کرده بود. (2)

2.سؤال دیگر اینکه چگونه امام علیه السلام می فرماید:حسن را متولی وقف ساختم و اگر حسن چشم از جهان بپوشد و حسین زنده باشد،او جانشین برادر خود خواهد شد.مگر امام علیه السلام از طریق علم غیب نمی دانست که شهادت امام حسین علیهما السلام سالها بعد از شهادت امام حسن علیه السلام خواهد بود؟

پاسخ این سؤال و سؤالات فراوان دیگری از این قبیل یک جمله است و آن اینکه امامان در کارهای عادی خود تکیه بر علم عادی داشتند که از مجاری معمولی حاصل می شود،نه علم غیب؛همان گونه که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز در مسائل مربوط به زندگی خود و یارانش تکیه بر علم حاصله از مجاری عادی داشت و از علم غیب جز در موارد استثنایی استفاده نمی فرمود.

ص:293


1- 1) .استیعاب،ج 3،ص 1126.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 146.
2-اهمیت وقف در اسلام

اهتمام امیر مؤمنان علی علیه السلام به امر وقف و پیشگام بودن در این کار خیر به خوبی نشان می دهد که این مسأله ارزش فوق العاده ای در اسلام دارد.

گر چه وقف را اسلام ابداع نکرد و قبل از اسلام نیز در مذاهب دیگر اوقاف بسیاری وجود داشت ولی اسلام اهمیّت خاصی برای آن قائل شد و تحت عنوان صدقات جاریه بر آن تأکید کرد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که از کنار باغستانی عبور می کرد، مردی را دید که مشغول غرس درختی است.پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود:می خواهی غرسی بهتر از این را به تو یادآوری کنم؟ سپس اذکار مهمی را به او تعلیم فرمود.

آن مرد عرض کرد:ای رسول خدا من تو را گواه می گیرم که تمام این باغ را بر فقهای مسلمین از اهل صفه وقف کردم.در اینجا این آیات شریفه نازل شد:

«فَأَمّا مَنْ أَعْطی وَ اتَّقی* وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی* فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری (1)» (2)به این ترتیب، وقف به عنوان یک سنّت حسنه اسلامی مورد تأیید قرار گرفت.

در بعضی از روایات از جابر ابن عبداللّه نقل شده که تمام صحابه که اموالی داشتند،وقفی از خود به یادگار گذاشتند.

در امالی شیخ طوسی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:«خَیْرُ مَا یُخَلِّفُهُ الرَّجُلُ بَعْدَهُ ثَلَاثَةٌ وَلَدٌ بَارٌّ یَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ سُنَّةُ خَیْرٍ یُقْتَدَی بِهِ فِیهَا وَ صَدَقَةٌ تَجْرِی مِنْ بَعْدِهِ؛بهترین چیزی که انسان بعد از خود به یادگار می گذارد سه چیز است:

فرزند نیکوکاری که برای انسان استغفار کند و سنّت نیکی که مردم در آن به او اقتدا نمایند و صدقه ای که بعد از او جریان داشته باشد». (3)

ص:294


1- 1) .لیل،آیه 5-7.
2- 2) .بحارالانوار،ج 100،صحفه 182،ح 4.
3- 3) .وسائل الشیعه،ج 13،کتاب الوقوف و الصدقات،باب ح 1،10.

احادیث در این زمینه فراوان است و باید توجّه داشت که یکی از طرق پیشگیری از تکاثر و ثروت اندوزی،گسترش دادن سنّت وقف است که اموال را از چنگ افراد معدود بیرون می آورد و منافع آن را در اختیار نیازمندان قرار می دهد.

ص:295

ص:296

25- برای مأموران جمع آوری زکات

اشاره

و من وصیة له علیه السلام

کان یکتبها لمن یستعمله علی الصدقات

قال الشریف:و إنما ذکرنا هنا جملا لیعلم بها أنه علیه السلام کان یقیم عماد الحق،و یشرع أمثلة العدل،فی صغیر الأمور و کبیرها و دقیقها و جلیلها.

از وصایای امام علیه السلام است

که آن را برای مأموران جمع آوری زکات مرقوم می داشت.

مرحوم شریف رضی می گوید:ما بخشی از این نامه را در اینجا آوردیم تا معلوم گردد،امام علیه السلام همواره ارکان حق را به پا می داشت و فرمان به عدل می داد؛در کارهای کوچک و بزرگ؛پر ارزش یا کم ارزش. (1)

ص:297


1- 1) .سند نامه: این نامه را مرحوم کلینی در باب«ادب المصّدّق»از کتاب الزکاة در کتاب کافی به سند معتبر نقل کرده است و شیخ الطائفة شیخ طوسی نیز در باب«الزیادات فی الزکاة»آن را با همان سند از کلینی آورده است.نویسنده کتاب الغارات (ابراهیم ثقفی) نیز آن را به سند خود از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این وصیّت نامه در میان علما و دانشمندان قبل از سید رضی معروف بوده است و از جمله کسانی که وی به آن اشاره می کند مرحوم شیخ مفید در مقنعه است.سپس اضافه می کند:(کسانی بعد از سید رضی مانند) ابن ادریس در سرائر آن را از مقنعه نقل کرده و زمخشری نیز در ربیع الابرار آن را با تفاوت های مختصری ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 257)

نامه در یک نگاه

این وصیّت نامه که امام علیه السلام همواره به دست عاملان جمع آوری زکات می داد، مشتمل بر نکات بسیار دقیق و ظریف و حساب شده ای است که ادب اسلامی و نهایت رعایت عدالت را درباره همه مسلمین و از آن فراتر حتّی درباره حیوانات نشان می دهد.

در بخش اوّل این نامه،به مأموران جمع آوری زکات توصیه می کند که با قصد قربت و نیّت خالصانه و تقوای الهی حرکت کنند و هرگز به تهدید و تخویف متوسّل نشوند و بیش از حق الهی را از کسی نگیرند.

در بخش دوم به نکات ظریف و دقیقی در مورد نخستین برخورد با مردمی که زکات در اموال آنهاست،اشاره می کند که آمیخته با نهایت لطف و محبّت و ادب است.

در بخش سوم چگونگی جدا کردن حق اللّه از اموال مردم از طریق قرعه را شرح می دهد تا هیچ گونه اجحافی به کسی در این قسمت نشود.

در بخش چهارم دستورات متعدّدی می دهد درباره خوش رفتاری با چهارپایانی که به عنوان زکات گرفته می شوند که برتر و بالاتر از حقوقی است که مدعیان حمایت حیوانات اظهار می کنند.

مرحوم کلینی بعد از آنکه این نامه را از امام صادق علیه السلام از علی علیه السلام نقل می کند می افزاید:امام صادق علیه السلام در اینجا گریست و به راوی که برید بن معاویه است فرمود:ای برید به خدا سوگند که همه حرمتها (بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله) بر باد رفت و عمل به کتاب اللّه و سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله به فراموشی سپرده شد و بعد از شهادت امیر مؤمنان صلی الله علیه و آله،هیچ حقی در میان مردم برپا داشته نشد.

جالب اینکه نویسنده مصادر بعد از ذکر این بخش از کلام امام صادق علیه السلام می گوید:به خداوند متعال سوگند یاد می کنم که پیش از اینکه به روایت مرحوم

ص:298

کلینی در کافی راجع به گریه امام صادق علیه السلام هنگام ذکر این روایت،دست یابم بارها به هنگام مطالعه این نامه گریه کردم و اشک ریختم. (1)

ص:299


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 258.

ص:300

بخش اوّل

اشاره

انْطَلِقْ عَلَی تَقْوَی اللّهِ وَحْدَهُ لَاشَرِیکَ لَهُ،وَ لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً وَ لَا تَجْتَازَنَّ عَلَیْهِ کَارِهاً،وَ لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَکْثَرَ مِنْ حَقِّ اللّهِ فِی مَالِهِ،فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَی الْحَیِّ فَاَنْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْیَاتَهُمْ،ثُمَّ امْضِ إِلَیْهِمْ بِالسَّکِینَةِ وَ الْوَقَارِ؛ حَتَّی تَقُومَ بَیْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَیْهِمْ،وَ لَا تُخْدِجْ بِالتَّحِیَّةِ لَهُمْ،ثُمَّ تَقُولَ:عِبَادَ اللّهِ، أَرْسَلَنِی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اللّهِ وَ خَلِیفَتُهُ،لآِخُذَ مِنْکُمْ حَقَّ اللّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ،فَهَلْ للّهِ ِ فِی أَمْوَالِکُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَی وَلِیِّهِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ:لَا،فَلَا تُرَاجِعْهُ،وَ إِنْ أَنْعَمَ لَکَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخِیفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ فَخُذْ مَا أَعْطَاکَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ.

ترجمه

(تو ای مأمور جمع آوری زکات)با تقوا و احساس مسئولیت در برابر خداوند یکتا و بی همتا حرکت کن و در مسیر خود هیچ مسلمانی را مترسان و از سرزمین او در حالی که از تو ناخشنود باشد،نگذر و بیش از حق خداوند در اموالش را از وی نگیر.

هنگامی که وارد آبادی قبیله شدی در کنار سرچشمه یا چاه آب فرود آی، بی آنکه داخل خانه های آنها شوی سپس با آرامش و وقار به سوی آنان برو تا در میان آنها قرار گیری به آنها سلام کن و از اظهار محبّت و تحیّت چیزی فروگذار ننما و بعد از سلام و تحیّت به آنها می گویی:ای بندگان خدا! ولیّ خدا و خلیفه اش مرا به سوی شما فرستاده تا حق خدا را که در اموالتان است از شما بگیرم،آیا در اموال شما حقی برای خدا وجود دارد که به ولیّش بدهید،اگر کسی

ص:301

(از آنها) گفت:نه (چیزی به اموالم تعلق نمی گیرد) دیگر به او مراجعه نکن و اگر کسی گفت:آری،همراهش برو بی آنکه او را بترسانی یا تهدید کنی یا بر او سخت گیری نمایی یا کار او را مشکل سازی.

شرح و تفسیر: اعتماد به مردم در گردآوری مالیات اسلامی

اعتماد به مردم در گردآوری مالیات اسلامی

امام علیه السلام در این نامه نخست دستوری کلی و جامع در عبارات کوتاهی به گردآورندگان زکات می دهد.سپس وارد جزئیات می شود که این خود یکی از روشهای پسندیده فصاحت و بلاغت است،می فرماید:«با تقوا و احساس مسئولیت در برابر خداوند یکتا و بی همتا حرکت کن و در مسیر خود هیچ مسلمانی را نترسان و از سرزمین او در حالی که از تو ناخشنود باشد،نگذر و بیش از حق خداوند در اموالش را از وی نگیر»؛ (انْطَلِقْ عَلَی تَقْوَی اللّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ،وَ لَا تُرَوِّعَنَّ (1)مُسْلِماً وَ لَا تَجْتَازَنَّ (2)عَلَیْهِ کَارِهاً،وَ لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَکْثَرَ مِنْ حَقِّ اللّهِ فِی مَالِهِ).

امام علیه السلام در این عبارت،افزون بر دستور به تقوا سه مطلب مهم را یادآور می شود؛نخست اینکه:مأمور جمع آوری زکات نباید مردم را بترساند و با خشونت رفتار کند،زیرا در گذشته مأموران اخذ مالیات هنگامی که وارد منطقه ای می شدند،مردم از ترس اینکه مبالغ سنگینی از آنها بخواهند که در طاقت آنها نباشد،در وحشت فرو می رفتند؛ولی هنگامی که بنا بر ارفاق باشد،نه تنها نمی ترسند بلکه از آنها استقبال می کنند.

ص:302


1- 1) .«لا تروعنّ»از ریشه«روع»بر وزن«قول»به معنای ترساندن گرفته شده،بعضی از علما نیز گفته اند که «روع»ممکن است به معنای شدت ترساندن باشد.
2- 2) .«تجتازنّ»از ریش«اجتیاز»به معنای عبور کردن گرفته شده است.

در دستور دوم می فرماید:نه تنها نباید آنها را بترسانی،بلکه نباید از حضور تو ناخشنود باشند تو را مأمور از طرف امیری بخشنده و مهربان،جواد و کریم بدانند و حضورت را گرامی دارند.

در جمله سوم پیش از آنکه بفرماید حق خدا را به طور کامل بگیر،می فرماید:

بیش از حق خداوند از آنها نگیر و این تأکید بر نهایت تقوا و پرهیز از گرفتن بی دلیل اموال مردم است.

آن گاه امام علیه السلام بعد از این دستور کلی وارد جزئیات می شود و تمام مسیر گردآوری کنندگان زکات و کیفیت برخورد آنها را با مردمی که حقوق الهی در اموالشان است به طرز جالبی شرح می دهد و می فرماید:«و هنگامی که وارد آبادی قبیله شدی در کنار سرچشمه یا چاه آب فرود آی بی آنکه داخل خانه های آنها شوی»؛ (فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَی الْحَیِّ (1)فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْیَاتَهُمْ).

اشاره به اینکه نباید خود را بر مردم تحمیل کنی،چرا که ممکن است وضع مساعدی نداشته باشند که از میهمان پذیرایی کنند درحالی که طبیعت آنها پذیرایی از میهمان است و یا اینکه نخواهند از نزدیک از وضع مالی آنها با خبر شوی و یا اینکه اگر وارد بر شخصی شوی دیگران ناراحت شوند که چرا نماینده امام علیه السلام به نزد آنها نیامده و یا صاحب خانه توقع امتیازی داشته باشد.بر اساس این جهات امام علیه السلام دستور می دهد در کنار چشمه یا چاه آب وارد شود و انتخاب چشمه یا چاه آب برای این است که عبور همه به آنجا می افتد و در واقع مرکزی است که برای همه آشناست و ظاهراً مأمور جمع آوری صدقه به تنهایی این راه را طی نمی کرد بلکه نفراتی را به عنوان کمک با خود می برد و خیمه و خرگاهی به همراه داشتند که آن را در کنار چشمه یا چاه آب برپا می کردند و در آنجا ساکن می شدند.

ص:303


1- 1) .«حیّ»گاه به معنای موجود زنده می آید و گاه به معنای قبیله چرا که مجموع قبیله به منزله انسان واحد زنده ای شمرده می شود و در استعمالات امروز به معنای منطقه مسکونی نیز بکار می رود.

آن گاه می افزاید:«سپس با آرامش و وقار به سوی آنان برو تا در میان آنها قرارگیری به آنها سلام کن و از اظهار محبّت و تحیّت چیزی فروگذار منما»؛ (ثُمَّ امْضِ إِلَیْهِمْ بِالسَّکِینَةِ وَ الْوَقَارِ؛حَتَّی تَقُومَ بَیْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَیْهِمْ،وَ لَا تُخْدِجْ بِالتَّحِیَّةِ لَهُمْ).

به یقین،با آرامش و وقار به سوی آنها رفتن و سلام و تحیّت کامل داشتن سبب آرامش آنان می گردد و مردم از آمدن چنین مأمورانی وحشت و ناراحتی به خود راه نمی دهند.

این دستورات برای خنثی کردن ذهنیتی است که در گذشته در زمان پادشاهان و امرای ظالم معمول بوده که مأموران خشن را برای گرفتن مالیات و خراج می گماردند که مردم وجود آنها را شبیه بلاهای آسمانی تصور می کردند.

با توجّه به اینکه«لَا تُخْدِجْ»از ریشه«خداج»(بر وزن علاج) در اصل به معنای جنینی است که ناقص یا قبل از موعد متولد می شود و سپس به هر امر ناقصی گفته شده،استفاده می شود که امام علیه السلام تأکید دارد که نماینده او در تحیت و خوش آمد گفتن هیچ کوتاهی نکند و مانند بسیاری از مأموران و نمایندگان حکومت ها که از موضع برتر با مردم سخن می گویند و حتی از پاسخ سلام هم ابا دارند،با آنان رفتار نکند و به تعبیری دیگر برخورد او با توده مردم،برخورد دو دوست پر محبّت با یکدگر باشد.

آن گاه امام علیه السلام انگشت روی جزئیات مربوط به طرز مطالبه زکات گذارده و آن را به صورت جالبی شرح می دهد.

نخست اینکه می فرماید:«و بعد از سلام و تحیت به آنها می گویی:ای بندگان خدا! ولیّ خدا و خلیفه اش مرا به سوی شما فرستاده تا حق خدا را که در اموالتان است از شما بگیرم آیا در اموال شما حقی برای خدا وجود دارد که به ولیّش بدهید»؛ (ثُمَّ تَقُولَ:عِبَادَ اللّهِ،أَرْسَلَنِی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اللّهِ وَ خَلِیفَتُهُ،لآِخُذَ مِنْکُمْ حَقَّ اللّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ،فَهَلْ للّهِ ِ فِی أَمْوَالِکُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَی وَلِیِّهِ).

ص:304

این نکته قابل توجّه است که در این عبارت روی سه چیز تکیه شده:یکی اینکه مردم بندگان خدا هستند.دوم اینکه جمع آوری کننده زکات فرستاده ولیّ اللّه و خلیفة اللّه است.سوم اینکه آنچه را می خواهد بگیرد حق اللّه است که در اموال آنها وجود دارد.

این تعبیرات قلب هر شنونده ای را نرم می کند و او را برای ادای زکات آماده می سازد و تأثیر روانی آن تا حدی است که با عشق و علاقه و شوق زکات را تحویل می دهد.پیش خود فکر می کند که نماینده ولیّ اللّه آمده و مرا به عنوان بنده خدا معرفی کرده و از من چیزی جز حق خدا نمی خواهد.

جمله« فَهَلْ للّهِ ِ فِی أَمْوَالِکُمْ »به اضافه جمله هایی که بعد از آن می آید به یکی از مترقی ترین روشهای اخذ مالیات که گاه در بعضی از مناطق،در دنیای امروز روی آن تکه می شود اشاره دارد و آن اعتماد کردن بر خود مردم است؛یعنی آنها را امین و راستگو و درستکار شناختن و از خودشان درباره زکات اموالشان توضیح خواستن.تجربه نشان داده است که این گونه اعتماد سازی اثر مهمی دارد.بر عکس اگر مردم را دروغ گو و خائن فرض کنند و برخورد یک طلب کار با یک بدهکار مرموز و نادرست با آنها داشته باشند،سبب می شود که آنها اموال خود را مخفی سازند و تا آنجا که ممکن است از پرداختن مالیات اسلامی فرار کنند و به تعبیر امروز برای خودشان دو دفتر درست کنند:دفتری برای حساب و کتاب واقعی اموال و دفتری هم برای مأموران مالیات.

این نکته نیز قابل توجّه است که در عصر ما و در کشور ما در سالهای اخیر این روش از سوی مأموران جمع آوری مالیات آزمایش شد و نتیجه آن افزایش حجم مالیات بر درآمدها بود.

در روش سنتی ما در مسأله خمس نیز دقیقا مطلب همین گونه است که مردم باایمان با انگیزه های الهی به سراغ علمای دینی می روند و اموال خود را دقیقاً

ص:305

صورت برداری کرده به آنها ارائه می دهند تا خمس آنها را تعیین کنند بدون آنکه اجبار و فشاری در کار باشد.

البته آنچه گفته شد اصلی عمومی درباره همه کسانی است که اموالشان مشمول حکم زکات است ولی ممکن است در این میان استثنائاتی نیز وجود داشته باشد که بعضی از زورمندان در برابر حکومت اسلامی بایستند و آشکارا نسبت به پرداختن زکات مخالفت کنند.در این گونه موارد حکومت با آنها برخورد کند و حق اللّه را به زور از آنها بستاند تا سبب جرأت بعضی دیگر نشود ولی همان گونه که گفتیم این یک استثناست.

امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«اگر کسی (از آنها) گفت:نه (چیزی به اموالم تعلق نمی گیرد) دیگر به او مراجعه نکن و اگر کسی گفت:آری،همراهش برو بی آنکه او را بترسانی یا تهدید کنی یا بر او سخت گیری نمایی یا کار او را مشکل سازی»؛ (فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ:لَا،فَلَا تُرَاجِعْهُ،وَ إِنْ أَنْعَمَ (1)لَکَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخِیفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ (2)أَوْ تُرْهِقَهُ). (3)

جالب اینکه امام علیه السلام نهایت لطف و محبّت را درباره کسی که اظهار می دارد، زکاتی در اموال او وجود دارد به خرج داده و در چهار جمله بسیار کوتاه،چهار دستور به مأمور گردآوری زکات می دهد:نخست اینکه نباید او را بترساند که مثلاً اگر زکاتت را به طور کامل ندهی مجازات خواهی شد و دیگر اینکه با تهدید چیزی از او نگیرد و سوم اینکه در گرفتن زکات سخت گیری ننماید و چهارم

ص:306


1- 1) .«انعم»از ریشه«انعام»گاه به معنای بخشیدن نعمتی است و گاه به معنای گفتن نعم (آری).در جمله بالا معنای اخیر اراده شده است به قرینه جمله ما قبل«فان قال قائل لا».
2- 2) .«تعسف»از ریشه«عسف»بر وزن«کسب»در اصل به معنای بیراهه رفتن است سپس به ظلم و ستم که آن نیز مصداق بیراهه رفتن است اطلاق شده است.
3- 3) .«ترهق»از ریشه«ارهاق»از ریشه«رهق»بر وزن«شفق»که در اصل به معنای پوشاندن یا پوشاندن چیزی با قهر و غلبه است و در بسیاری از موارد معنای سخت گیری را می دهد.در جمله بالا همین معنا اراده شده است.

اینکه مشکلاتی برای او فراهم نسازد؛یعنی درست مانند یک شریک مهربان و بزرگوار و با گذشت با او رفتار کند.حال که او اعتراف به وجود حق اللّه در اموالش کرده،این حق شناسیش را محترم بشمار و ادب و انسانیّت را با ادب و انسانیّت پاسخ بگو.

نکته: آداب گردآوری زکات و حقوق بیت المال

آداب گردآوری زکات و حقوق بیت المال

آنچه در توصیه بالا آمده گوشه ای از دستورات اسلام در مورد وظایف جمع آوری کنندگان زکات و اموال بیت المال و چگونگی برخورد با صاحبان اموال است.

قرآن مجید به عنوان پایه گذار این مطلب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور می دهد که از اموال آنها زکات بگیر،زکاتی که آنها را پاک و پاکیزه می کند و سپس دستور می دهد که بعد از گرفتن زکات به آنها درود بفرست و برای آنها دعا کن که مایه آرامش آنهاست؛ «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ» . (1)

و در این زمینه در منابع حدیث نیز روایات متعدّدی وارد شده که جزئیات بیشتری را بیان می دارد؛مرحوم علّامه مجلسی در جلد 93 در باب 9 تحت عنوان «ادب المصدق»احادیث متعدّدی در ده صفحه (صفحه 80 تا 90) ذکر می کند.

از جمله در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل می کند که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:«أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله نَهَی أَنْ یُحْلَفَ النَّاسُ عَلَی صَدَقَاتِهِمْ وَ قَالَ هُمْ فِیهَا مَأْمُونُونَ یَعْنِی أَنَّهُ مَنْ أَنْکَرَ أَنْ یَکُونَ لَهُ مَالٌ تَجِبُ فِیهِ زَکَاةٌ وَ لَمْ یُوجَدْ ظَاهِراً عِنْدَهُ لَمْ یُسْتَحْلَف؛رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:مردم را نسبت به زکاتی که بر عهده دارند

ص:307


1- 1) .توبه،آیه 104.

قسم ندهید،هرچه می گویند بپذیرید،زیرا آنها مورد اعتمادند و اگر کسی انکار کرد که مال واجب الزکاتی دارد و یقین به کذب او نبود،باید پذیرفت». (1)

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام نقل می کند که به یکی از یارانش هنگامی که او را برای گردآوری زکات مأمور ساخت،دستورهای مفصلی داد از جمله اینکه:«أَنْ یَتَلَقَّاهُمْ بِبَسْطِ الْوَجْهِ وَ لِینِ الْجَانِبِ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَلْزَمَ التَّوَاضُعَ وَ یَجْتَنِبَ التَّکَبُّر؛با چهره گشاده و نرمش و تواضع با مردم برخورد کند و از تکبر بپرهیزد». (2)

و در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است که می فرمود:«وَ إِذَا کَانَ الْجَدْبُ أُخِّرُوا حَتَّی یُخْصِبُوا؛در خشک سالی گرفتن زکات را به تأخیر بیاندازید تا خشک سالی برطرف شود». (3)

مرحوم شیخ حر عاملی نیز در کتاب وسائل الشیعه جلد 6 در کتاب الزکاة باب 14 احادیث متعدّدی در این زمینه آورده است و مجموع این احادیث نشان می دهد که اسلام از بکار گرفتن هر گونه خشونت به هنگام جمع آوری مالیات اسلامی نهی کرده و نهایت ارفاق را نسبت به مشمولین زکات لازم می شمرد و به تعبیر دیگر پرداخت زکات را تبدیل به یک مسأله ای انسانی و اخلاقی کرده که افراد با ایمان در آن پیشگام می شوند و از برکات معنوی و مادی آن بهره می گیرند نه به صورت گرفتن بدهی ها از یک بدهکار نافرمان و متخلف.

البته ممکن است این گونه برخورد محبّت آمیز ضایعاتی داشته باشد و بعضی افراد از آن سوء استفاه کنند و حقوق مالی خود را نپردازند؛ولی تجربه نشان داده که برکات مادی و معنوی آن بیشتر از ضایعات آن است به خصوص که می دانیم

ص:308


1- 1) .بحارالانوار،ج 93،ص 85.
2- 2) .همان مدرک.
3- 3) .همان مدرک.

پرداختن زکات و مانند آن در اسلام نوعی عبادت است و در عبادت قصد قربت لازم است و این قصد هنگامی حاصل می شود که انسان با میل و اختیار و علاقه خود به سراغ آن برود.

مرحوم کلینی در جلد سوم کافی نیز در بابی که تحت عنوان«ادب المصدق» ذکر کرده،هشت روایت در این زمینه آورده است که رحمت،رأفت و ادب اسلامی را در آن مثال می زند؛از جمله اینکه هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام فردی از طایفه بنی ثقیف را به عنوان فرماندار برای بخشی از آبادی های اطراف کوفه انتخاب کرد،در حضور مردم به او دستور داد در جمع آوری خراج،کوتاهی نکن و حتی یک درهم از آن را ترک ننما.سپس به او فرمود:هنگامی که خواستی به منطقه مأموریت خود بروی نزد من آی.آن شخص می گوید:هنگامی که نزد حضرت رفتم فرمود:آنچه را درباره خراج به تو گفتم برای حفظ ظاهر بود ولی اکنون به تو می گویم:«ایاک ان تضرب مسلما او یهودیا او نصرانیا فی درهم خراج او تبیع دابة عمل فی درهم فانما امرنا ان نأخذ منهم العفو؛مبادا مسلمان یا یهودی یا نصرانی را به خاطر یک درهم خراج مضروب سازی یا چهارپایان مورد نیاز آنها را از آنها بگیری،زیرا به ما دستور داده شده است که (خراج و زکات را) از اضافات بگیریم». (1)

ص:309


1- 1) .کافی،ج 3،ص 540،ح 8.

ص:310

بخش دوم

اشاره

فَخُذْ مَا أَعْطَاکَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ،فَإِنْ کَانَ لَهُ مَاشِیَةٌ أَوْ إِبِلٌ فَلَا تَدْخُلْهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ،فَإِنَّ أَکْثَرَهَا لَهُ،فَإِذَا أَتَیْتَهَا فَلَا تَدْخُلْ عَلَیْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَیْهِ وَ لَا عَنِیفٍ بِهِ.وَ لَا تُنَفِّرَنَّ بَهِیمَةً وَ لَا تُفْزِعَنَّهَا،وَ لَا تَسُوأَنَّ صَاحِبَهَا فِیهَا،وَ اصْدَعِ الْمَالَ صَدْعَیْنِ ثُمَّ خَیِّرْهُ،فَإِذَا اخْتَارَ فَلَا تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ.ثُمَّ اصْدَعِ الْبَاقِیَ صَدْعَیْنِ،ثُمَّ خَیِّرْهُ،فَإِذَا اخْتَارَ فَلَا تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ.فَلَا تَزَالُ کَذَلِکَ حَتَّی یَبْقَی مَا فِیهِ وَفَاءٌ لِحَقِّ اللّهِ فِی مَالِهِ؛فَاقْبِضْ حَقَّ اللّهِ مِنْهُ.فَإِنِ اسْتَقَالَکَ فَأَقِلْهُ، ثُمَّ اخْلِطْهُمَا ثُمَّ اصْنَعْ مِثْلَ الَّذِی صَنَعْتَ أَوَّلاً حَتَّی تَأْخُذَ حَقَّ اللّهِ فِی مَالِهِ.وَ لَا تَأْخُذَنَّ عَوْداً وَ لَا هَرِمَةً وَ لَا مَکْسُورَةً وَ لَا مَهْلُوسَةً،وَ لَا ذَاتَ عَوَارٍ،وَ لَا تَأْمَنَنَّ عَلَیْهَا إِلَّا مَنْ تَثِقُ بِدِینِهِ،رَافِقاً بِمَالِ الْمُسْلِمِینَ حَتَّی یُوَصِّلَهُ إِلَی وَلِیِّهِمْ فَیَقْسِمَهُ بَیْنَهُمْ،وَ لَا تُوَکِّلْ بِهَا إِلَّا نَاصِحاً شَفِیقاً وَ أَمِیناً حَفِیظاً،غَیْرَ مُعْنِفٍ وَ لَا مُجْحِفٍ،وَ لَا مُلْغِبٍ وَ لَا مُتْعِبٍ.

ترجمه

آنچه را از زکات طلا و نقره (یا قیمت زکات غلات) می دهد بپذیر (و با او گفتگو درباره کم و زیاد آن نکن،او به تو اعتماد کرده تو هم به او اعتماد کن) و اگر گوسفند و گاو و شتری دارد بدون اذن او داخل نشو،زیرا بیشتر آنها از آن اوست.آن گاه که داخل شدی همچون شخص مسلط و سخت گیر نسبت به او رفتار نکن،چهارپایی را فرار نده و ناراحت نساز و صاحبش را درباره آن ناراحت نکن (به هنگام گرفتن حق بیت المال) حیوانات را به دو بخش تقسیم کن سپس صاحب مال را مخیر نما که یک قسمت را انتخاب کند و بعد از

ص:311

انتخاب،متعرض آنچه او انتخاب کرده نشو؛سپس باقیمانده را نیز به دو بخش تقسیم کن و باز او را مخیر نما (تا یکی را انتخاب کند) و هر گاه یکی را انتخاب کرد در این انتخاب متعرض آنچه او انتخاب کرده نشو و همچنان این تقسیم را ادامه می دهی (و صاحب مال را مخیر می سازی تا یکی را انتخاب کرده کنار بگذارد) تا آنجا که باقیمانده به اندازه (زکات و) حق خداوند در مال او باشد، آن گاه حق خدا را از او بگیر و اگر صاحب مال پشیمان شد و از تو تقاضا کرد که تقسیم را تجدید کنی،تقاضای او را بپذیر و آن دو دسته را با هم بار دیگر مخلوط کن سپس همان گونه که در بار اوّل انجام دادی،تقسیم را تکرار کن تا حق خدا را از مال او دریافت داری،ولی هرگز حیوان مسن و فرتوت و دست و پا شکسته و بیمار و معیوب را به عنوان زکات نپذیر.

شرح و تفسیر: نهایت احترام به خواسته های زکات دهندگان

نهایت احترام به خواسته های زکات دهندگان

آن گاه می افزاید:«اگر زکات،زکات طلا و نقره (درهم و دینار و یا قیمت زکات غلات بود) هرچه می دهد بپذیر (و با او گفتگو درباره کم و زیاد آن نکن،او به تو اعتماد کرده تو هم به او اعتماد کن)»؛ (فَخُذْ مَا أَعْطَاکَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ).

«و اگر گوسفند و گاو و شتری دارد بدون اذن او داخل نشو،زیرا بیشتر آنها از آن اوست»؛ (فَإِنْ کَانَ لَهُ مَاشِیَةٌ (1)أَوْ إِبِلٌ فَلَا تَدْخُلْهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ فَإِنَّ أَکْثَرَهَا لَهُ).

سپس می افزاید:«آن گاه که داخل شدی همچون شخص مسلط و سخت گیر نسبت به او رفتار نکن،چهارپایی را فرار مده و ناراحت نساز و صاحبش را درباره آن ناراحت نکن»؛ (فَإِذَا أَتَیْتَهَا فَلَا تَدْخُلْ عَلَیْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَیْهِ وَ لَا

ص:312


1- 1) .«ماشیة»در اصل به معنای راه رونده از ریشه«مشی»است.سپس به چهارپایان اعم از شتر،گاو و گوسفند اطلاق می شود؛اما غالباً به گوسفندان گفته می شود و جمع آن مواشی است و در عبارت بالا منظور گاو و گوسفند است به قرینه ذکر ابل (شتر) بعد از آن.

عَنِیفٍ (1)بِهِ،وَ لَا تُنَفِّرَنَّ بَهِیمَةً وَ لَا تُفْزِعَنَّهَا (2)،وَ لَا تَسُوأَنَّ صَاحِبَهَا فِیهَا).

منظور از این جمله آن است که احترام مالکان اموال را در مورد اموالشان حفظ کن،سرزده وارد آغل گوسفندان یا شتران نشو و به صورت افراد طلب کار و زورگو چیزی را مطالبه نکن حتی نسبت به چهارپایان نیز مدارا نما؛حرکت یا صدایی که باعث وحشت آنها شود انجام مده،چرا که هم این حیوانات و هم صاحب آنها ممکن است ناراحت شوند.و این نهایت محبّت و ادبی است که امام علیه السلام به آن توصیه می کند که حتی حقوق حیوانات هم به هنگام جمع آوری زکات رعایت بشود،چه رسد به حقوق و احترام انسان ها.

آن گاه برای اینکه تقسیم عادلانه باشد و در انتخاب گوسفند یا شتر زکات نگرانی برای صاحبان اموال پیدا نشود و در انتخاب،اجحاف و ظلمی بر مالک و بیت المال حاصل نگردد،دستور به قرعه کشی می دهد و هنگام قرعه کشی انتخاب را به به صاحب مال وا می گذارد و می فرماید:«(به هنگام گرفتن حق بیت المال) حیوانات را به دو بخش تقسیم کن سپس صاحب مال را مخیر کن که یک قسمت را برگزیند و بعد از انتخاب،متعرض آنچه او انتخاب کرده نشو.

سپس باقیمانده را نیز به دو بخش تقسیم کن و باز او را مخیر نما (تا یکی را انتخاب کند) و هر گاه یکی را برگزید در این انتخاب متعرض آنچه برگزیده نشو و همچنان این تقسیم را ادامه می دهی (و صاحب مال را مخیر می سازی یکی را انتخاب کرده کنار بگذارد) تا آنجا که باقیمانده به اندازه (زکات و) حق خداوند در مال او باشد آن گاه حق خدا را از او بگیر»؛ (وَ اصْدَعِ (3)الْمَالَ صَدْعَیْنِ ثُمَّ

ص:313


1- 1) .«عنیف»به معنای خشن و سخت گیر است از ریشه«عنف»بر وزن«قفل»گرفته شده است.
2- 2) .«لا تفزعنّ»از ریشه«فزع»به معنای ترسیدن و به وحشت افتادن گرفته شده و هنگامی که به باب افعال برود به معنای ترساندن و به وحشت انداختن است.
3- 3) .«اصدع»از ریشه«صدع»(بر وزن«صبر») به معنای شکافتن و جدا ساختن گرفته شده و این واژه (صدع)به صورت اسم مصدری و به معنای بخش جدا شده از چیزی آمده است.

خَیِّرْهُ،فَإِذَا اخْتَارَ فَلَا تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ.ثُمَّ اصْدَعِ الْبَاقِیَ صَدْعَیْنِ،ثُمَّ خَیِّرْهُ،فَإِذَا اخْتَارَ فَلَا تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ.فَلَا تَزَالُ کَذَلِکَ حَتَّی یَبْقَی مَا فِیهِ وَفَاءٌ لِحَقِّ اللّهِ فِی مَالِهِ؛فَاقْبِضْ حَقَّ اللّهِ مِنْهُ).

آن گاه امام علیه السلام می افزاید:«و اگر صاحب مال پشیمان شد و از تو تقاضا کرد که تقسیم را تجدید کنی،تقاضای او را بپذیر و آن دو دسته را با هم بار دیگر مخلوط کن سپس همان گونه که در بار اوّل انجام دادی،تقسیم را تکرار کن تا حق خدا را در مال او دریافت داری»؛ (فَإِنِ اسْتَقَالَکَ (1)فَأَقِلْهُ،ثُمَّ اخْلِطْهُمَا ثُمَّ اصْنَعْ مِثْلَ الَّذِی صَنَعْتَ أَوَّلاً حَتَّی تَأْخُذَ حَقَّ اللّهِ فِی مَالِهِ).

در اینجا دو نکته حائز اهمیت است:نخست اینکه مفهوم جمله های بالا این نیست که به هنگام تقسیم کردن خوب ها را در یک بخش قرار بدهند و متوسطها را در بخش دیگر آن گاه مالک را مخیر سازند که یکی از آن دو بخش را انتخاب کند زیرا اولا معمولاً گوسفندان یا شتران در شرایط عادی مخلوط هستند و به هنگام تقسیم،طبعا بخشی از خوب در یک طرف و بخشی در طرف دیگر قرار می گیرد.ثانیا:این کار نوعی قرعه کشی است و در مفهوم قرعه کشی این جمله نهفته است که باید تقسیمی نسبتاً عادلانه صورت گیرد و بعد یکی از دو بخش را بوسیله قرعه یا بوسیله انتخاب شخصی جدا کنند.

نکته دیگر اینکه می دانیم که در زکات شتر،سن و سال آنها در مقدار زکات تأثیر دارد و مثل زکات گوسفند نیست،بنابراین یا باید مسأله سن و سال در این تقسیم کردن رعایت گردد و یا بگوییم که این نوع تقسیم ناظر به مسأله زکات گوسفند و گاو است.

ص:314


1- 1) .«استقال»از ریشه«استقالة»به معنای طلب فسخ کردن و به هم زدن قراردادی یا توافقی است و ریشه اصلی آن قیلولة است که معنای خواب نیمروز یا استراحت در نیمروز است.از آنجا که هنگامی که انسان از قراردادی پشیمان می شود اگر آن را به هم زنند و فسخ کنند مایه راحتی او می گردد،اقاله به آن اطلاق شده و مطالبه آن استقاله است.

در ضمن از مجموع این کلام،این مطلب استفاده می شود که در پرداخت زکات هم می توان قیمت را محاسبه کرد (به قرینه تعبیر به ذهب و فضه که در آغاز این کلام آمد) زیرا سخن تنها از زکات درهم و دینار نیست،بلکه منظور مطلق زکات است) و هم می توان از عین مالی که زکات به آن تعلق گرفته پرداخت.

این نکته قابل توجّه است که در روایات اسلامی و کلمات فقهاحیوانات ممتاز؛مانند گوسفند پرواری و شترهای پرارزش و حیوان باردار و حیوانات نر که برای بارور ساختن حیوانات ماده از آنها استفاده می شود،استثنا شده اند؛یعنی مأمور جمع آوری زکات برای جلب محبّت صاحبان این اموال،نخبه ها را به خودشان واگذار می کند تا زکات را با طیب خاطر بپردازند. (1)

آن گاه امام علیه السلام دستور می دهد که پنج نوع از حیواناتی که به نحوی ناقص و کم ارزش هستند به عنوان زکات انتخاب نشود؛می فرماید:«هرگز حیوان مسن و فرتوت و دست و پا شکسته و بیمار و معیوب را به عنوان زکات نپذیر»؛ (وَ لَا تَأْخُذَنَّ عَوْداً وَ لَا هَرِمَةً وَ لَا مَکْسُورَةً وَ لَا مَهْلُوسَةً (2)،وَ لَا ذَاتَ عَوَارٍ). (3)

با توجّه به اینکه«عود»و«هرم»هر دو به معنای حیوان پیر است،به نظر می رسد که«عود»حیوانی است که سنّی از آن گذشته و«هرم»به معنی پیر و فرتوت است یعنی چیزی فراتر از حیوان مسن.

«مهلوسه»گاه به معنای حیوان بیمار مسلول و گاه به معنای هر گونه حیوان

ص:315


1- 1) .به جواهر الکلام،ج 15،ص 160 مراجعه شود.
2- 2) .«مهلوسة»از ریشه«هلاس»بر وزن«غبار»و«هلس»بر وزن«درس»به معنای بیماری سل است،بنابراین «مهلوس»همان حیوان مبتلا به این بیماری است ولی گاه این واژه به معنای هر گونه بیماری به کار می رود. بعضی از ارباب لغت نیز هلاس را به معنای بیماری هایی که سبب لاغری می شود گرفته اند و از آنجایی که بیماری سل شخص مبتلا را کاملا لاغر می کند،در مورد این بیماری به کار رفته است.
3- 3) .«عوار»از ریشه«عار»و«عور»بر وزن«غور»گرفته شده و به معنای عیب است و از آنجا که آشکار ساختن آلت جنسی مایه عیب است به آن«عورة»اطلاق شده است این واژه در مورد خانه بی حفاظ و لباس معیوب نیز به کار می رود.

بیمار تفسیر شده است و مناسب معنای دوم است و حیوان«ذات عوار»به معنای حیوانی است که عیب و نقصی دارد؛مثلاً فاقد چشم یا گوش یا مانند آن است.

شایان ذکر است که فقها گفته اند،منظور از این دستور آن است که اگر تمام نصاب سالم بوده باشد نمی تواند حیوان ناسالمی را از جایی دیگر بیاورد و به عنوان زکات بپردازد؛ولی اگر تمام نصاب حیوان بیمار و معیوب است،مانعی ندارد زکات را از همان بپردازد و نیز اگر قسمتی معیوب و قسمتی سالم است، زکات به نسبت از سالم و معیوب گرفته می شود و این نشانه رعایت عدالت اسلامی در مسائل مربوط به بحث زکات است. (1)

گفتنی است که اسلام از یک سو دستور می دهد که حیوانات معیوب،پیر و فرتوت و بیمار را به عنوان زکات نپذیرید،زیرا ارزش زکات را به عنوان یک عبادت پایین می آورد و به مقتضای آیه« لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ »؛ هرگز به حقیقت نیکوکاری و قرب الی اللّه نمی رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید در راه خدا انفاق کنید» (2)و از سویی دیگر دستور می دهد که اموال نخبه و گران قیمت را در اختیار صاحب قیمت بگذارید و به عنوان زکات نگیرید،زیرا بسیاری از مردم از این کار ناراحت می شوند و به مصداق« إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ »؛چرا که هر گاه اموال شما را طلب کند و بر آن تأکید نماید،بخل می ورزید؛و کینه و خشم شما را آشکار می سازد». (3)و به این ترتیب تعادل را در مسأله ادای زکات کاملا رعایت کرده است.

ص:316


1- 1) .به جواهرالکلام،ج 15،ص 135 مراجعه شود.
2- 2) .آل عمران،آیه 92.
3- 3) .محمد،آیه 37.

بخش سوم

اشاره

وَ لَا تَأْمَنَنَّ عَلَیْهَا إِلَّا مَنْ تَثِقُ بِدِینِهِ،رَافِقاً بِمَالِ الْمُسْلِمِینَ حَتَّی یُوَصِّلَهُ إِلَی وَلِیِّهِمْ فَیَقْسِمَهُ بَیْنَهُمْ،وَ لَا تُوَکِّلْ بِهَا إِلَّا نَاصِحاً شَفِیقاً وَ أَمِیناً حَفِیظاً،غَیْرَ مُعْنِفٍ وَ لَا مُجْحِفٍ،وَ لَا مُلْغِبٍ وَ لاَ مُتْعِبٍ.ثُمَّ احْدُرْ إِلَیْنَا مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ نُصَیِّرْهُ حَیْثُ أَمَرَ اللّهُ بِهِ،فَإِذَا أَخَذَهَا أَمِینُکَ فَأَوْعِزْ إِلَیْهِ أَلَّا یَحُولَ بَیْنَ نَاقَةٍ بَیْنَ فَصِیلِهَا،وَ لَا یَمْصُرَ لَبَنَهَا فَیَضُرَّ ذَلِکَ بِوَلَدِهَا؛وَ لَا یَجْهَدَنَّهَا رُکُوباً؛وَ لْیَعْدِلْ بَیْنَ صَوَاحِبَاتِهَا فِی ذَلِکَ وَ بَیْنَهَا،وَ لْیُرَفِّهْ عَلَی اللَّاغِبِ،وَ لْیَسْتَأْنِ بِالنَّقِبِ الظَّالِعِ،وَ لْیُورِدْهَا مَا تَمُرُّ بِهِ مِنَ الْغُدُرِ،وَ لَا یَعْدِلْ بِهَا عَنْ نَبْتِ الْأَرْضِ إِلَی جَوَادِّ الطُّرُقِ،وَ لْیُرَوِّحْهَا فِی السَّاعَاتِ،وَ لْیُمْهِلْهَا عِنْدَ النِّطَافِ وَ الْأَعْشَابِ،حَتَّی تَأْتِیَنَا بِإِذْنِ اللّهِ بُدَّناً مُنْقِیَاتٍ،غَیْرَ مُتْعَبَاتٍ وَ لَا مَجْهُودَاتٍ،لِنَقْسِمَهَا عَلَی کِتَابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله فَإِنَّ ذَلِکَ أَعْظَمُ لِأَجْرِکَ،وَ أَقْرَبُ لِرُشْدِکَ،إِنْ شَاءَ اللّهُ.

ترجمه

آنها(حیوانات زکات) را به غیر از کسی که به دینش اطمینان داری و نسبت به اموال مسلمین دلسوزتر است مسپار تا آن را (سالم) به ولی مسلمین برساند و او در میان مسلمانان تقسیم کند.تنها کسانی را مأمور این کار کن که خیرخواه و مهربان و امین و حافظ باشند،سخت گیر و اجحاف گر نباشند،حیوانات را خسته نکنند و به زحمت نیندازند،سپس آنچه را نزد تو جمع شده فورا به سوی ما روانه کن تا آن را در مصارفی که خداوند امر فرموده صرف کنیم و هنگامی که امین تو آنها را در اختیار گرفت به او سفارش کن که میان شتر ماده و نوزادش جدایی نیفکند و شیر آن را چنان ندوشد که به بچه اش زیان وارد شود و در سوار

ص:317

شدن بر شتران،آنها را به زحمت نیفکند و عدالت را در این امر در میان آنها رعایت کند (گاه بر این سوار شود و گاه بر دیگری) و نیز حال شترِ خسته و یا زخمی را که سواری دادن برایش مشکل است رعایت کند و با حیوانی که سم او ساییده یا لنگ شده مدارا نماید.

امین تو باید هنگامی که در اثنای راه به غدیرهای آب می رسد،آنها را سیراب کند و از کناره های جاده علف دار به درون جاده های خشک و بی گیاه منحرف نسازد و ساعاتی به آن حیوانات استراحت دهد و چون به آب و علفزار می رسد به آنها مهلت دهد (تا به اندازه کافی آب بنوشند و از علفها تغذیه کنند) تا هنگامی که نزد ما می آیند به اذن خدا فربه و سرحال باشند نه خسته و کوفته و هدف نهایی این است که آنها را مطابق دستور خداوند و سنّت پیغمبرش صلی الله علیه و آله (در میان نیازمندان) تقسیم کنیم (بی آنکه منافع شخصی در آن وجود داشته باشد) (و بدان)عمل به این برنامه پاداش تو را بیشتر و هدایت تو را افزون تر خواهد کرد؛ ان شاء اللّه.

شرح و تفسیر: رأفت اسلامی حتی درباره حیوانات

رأفت اسلامی حتی درباره حیوانات

در بخش گذشته،امام علیه السلام دستورات لازم درباره چگونگی اخذ زکات از کسانی که زکات بر آنها واجب است را بیان فرمود.در این بخش از نامه،سخن درباره چگونگی حفظ این اموال و طرز رفتار با حیواناتی که به عنوان زکات پرداخته شده اند.

نخست امام علیه السلام صفات کسانی را که مأمور انتقال زکات به سوی بیت المال می شوند،بیان می کند و چندین ویژگی برای آنها برمی شمرد.در نخستین و دومین صفت می فرماید:«آنها را به غیر از کسی که به دینش اطمینان داری

ص:318

و نسبت به اموال مسلمین دلسوز است،مسپار تا آن را (سالم) به ولی مسلمین برساند و در میان مسلمانان تقسیم کند»؛ (وَ لَا تَأْمَنَنَّ عَلَیْهَا إِلَّا مَنْ تَثِقُ بِدِینِهِ، رَافِقاً بِمَالِ الْمُسْلِمِینَ حَتَّی یُوَصِّلَهُ إِلَی وَلِیِّهِمْ فَیَقْسِمَهُ بَیْنَهُمْ).

بنابراین مهمترین شرط،در این گونه مسائل امانت و وثاقت و شرط دوم رفق، مدارا و دلسوزی است و اگر این دو شرط در متصدیان بیت المال و خزانه داران کشورهای اسلامی رعایت شود به یقین مشکلی در امور مالی پیدا نخواهد شد؛ نه خیانتی رخ می دهد و نه حیف و میل و افراط و تفریطی.

سپس در ادامه این سخن،هشت وصف دیگر برای مأموران انتقال این اموال و چوپان ها بیان کرده و می فرماید:«تنها کسانی را مأمور این کار کن که خیرخواه و مهربان و امین و حافظ باشند،سخت گیر و اجحاف گر نباشند،حیوانات را خسته نکنند و به زحمت نیندازند»؛ (وَ لَا تُوَکِّلْ بِهَا إِلَّا نَاصِحاً شَفِیقاً وَ أَمِیناً حَفِیظاً،غَیْرَ مُعْنِفٍ (1)وَ لَا مُجْحِفٍ (2)،وَ لَا مُلْغِبٍ (3)وَ لَا مُتْعِبٍ). (4)

به یقین این اوصاف هشت گانه ارتباط نزدیک با یکدگر دارند؛چوپانی که ناصح و شفیق است مسلما حیوانات را خسته نمی کند و تند نمی راند،زیرا هم حیوانات به زحمت می افتند که بر خلاف عدل اسلامی است و هم وزن آنها کم می شود و یا بیمار می گردند که به زیان مصرف کنندگان است.

قابل توجّه اینکه این دستورات را امام علیه السلام هنگامی بیان فرمود که نه از حقوق حیوانات سخنی در میان دانشمندان جهان مطرح بود و نه از حقوق بشر؛ولی

ص:319


1- 1) .«معنف»از ریشه«عنف»بر زون«قفل»به معنای گرفتن چیزی با شدت و قساوت است.
2- 2) .«مجحف»از ریشه«اجحاف»از ریشه«جحف»بر وزن«حرف»به معنای اصرار بر ضرر زدن به کسی است.
3- 3) .«ملغب»از ریشه«لغوب»به معنای خسته شدن و خستگی گرفته شده و هنگامی که به باب افعال می رود به معنای خسته کردن است.
4- 4) .«متعب»این واژه که از ریشه«تعب»به معنای خستگی گرفته شده،هنگامی که باب افعال برود مفهوم آن خسته کردن است،با«ملغب»قریب المعناست؛ولی بعضی گفته اند:«لغوب»به معنای تعب و زحمت روحی است در حالی که تعب رنج جسمانی را نیز شامل می شود.

اسلام به عنوان آئینی مملوّ از برنامه های اخلاقی،حرمت حیوانات و حقوق آنها را نیز فراموش نکرده و مشمول محبّت و رأفت قرار داده است (توضیح بیشتری در این زمینه در بحث نکات خواهد آمد).

آن گاه در دستور دیگری می فرماید:«سپس آنچه نزد تو جمع شده فوراً به سوی ما روانه کن تا آن را در مصارفی که خداوند امر فرموده صرف کنیم»؛ (ثُمَّ احْدُرْ (1)إِلَیْنَا مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ نُصَیِّرْهُ حَیْثُ أَمَرَ اللّهُ بِهِ).

این دستور به دو دلیل داده شده است:نخست اینکه ممکن است نیازمندانی به صورت فوق العاده در انتظار کمک های بیت المال باشند که اگر حق آنها زودتر برسد،مشکلاتشان حل خواهد شد و دیگر اینکه تأخیر در رساندن این اموال، معرض آفات است و برای نجات از آن آفات باید تعجیل کرد و اموال زکات را به ولی امر مسلمین رسانید.

بعضی از شارحان نهج البلاغه از این جمله احکام فقهی متعدّدی استفاده کرده اند:نخست اینکه نقل زکات از شهری به شهر دیگر جایز است و دیگر اینکه مأموران جمع آوری زکات حق ندارند خودسرانه آنها را تقسیم کنند و سوم اینکه زکات باید به دست ولی امر مسلمین برسد و زیر نظر او تقسیم گردد.

بدیهی است این دستور مربوط به مناطق نزدیک به مرکز حکومت امام علیه السلام است و اما مناطق دور دست که انتقال مال زکات به غیر صورت نقدی عملاً امکان پذیر نیست حکم دیگری دارد؛یعنی نمایندگان امام علیه السلام می توانند آن را در مرکز نمایندگی خود جمع آوری و تقسیم کنند.

آن گاه امام علیه السلام درباره کیفیت نقل حیوانات زکَوی به نماینده خود دستورات

ص:320


1- 1) .«احدر»از ریشه«حدر»بر وزن«حرف»به معنای به سرعت حرکت کردن و نیز به معنای پایین آوردن چیزی از بلندی است و در اینجا معنای اوّل مراد است؛یعنی حیوانات زکات را که جمع آوری کردی به سرعت نزد ما بیاور تا به اهلش برسانیم.

ده گانه دقیق و ظریفی می دهد و می فرماید:«هنگامی که امین تو آنها را در اختیار گرفت به او سفارش کن که میان شتر ماده و نوزادش جدایی نیفکند و شیر آن را چنان ندوشد که به بچه اش زیان وارد شود و در سوار شدن بر شتران،آنها را به زحمت نیفکند و عدالت را در این امر در میان آنها رعایت کند (گاه بر این سوار شود و گاه بر دیگری) و نیز حال شترِ خسته و یا زخمی را که سواری دادن برایش مشکل است رعایت کند و با حیوانی که سم او ساییده یا لنگ شده مدارا نماید»؛ (فَإِذَا أَخَذَهَا أَمِینُکَ فَأَوْعِزْ (1)إِلَیْهِ أَلَّا یَحُولَ بَیْنَ نَاقَةٍ وَ بَیْنَ فَصِیلِهَا (2)،وَ لَا یَمْصُرَ (3)لَبَنَهَا فَیَضُرَّ ذَلِکَ بِوَلَدِهَا؛وَ لَا یَجْهَدَنَّهَا رُکُوباً،وَ لْیَعْدِلْ بَیْنَ صَوَاحِبَاتِهَا فِی ذَلِکَ وَ بَیْنَهَا،وَ لْیُرَفِّهْ عَلَی اللَّاغِبِ،وَ لْیَسْتَأْنِ (4)بِالنَّقِبِ (5)وَ الظَّالِعِ). (6)

آنچه در بالا آمد شش قسمت از دستوراتی است که امام علیه السلام برای مراعات حال حیوانات زکوی بیان فرموده که هم جمع انسانی و اخلاقی دارد و نشان می دهد که اسلام حتی مراعات حال حیوانات را نیز لازم می شمرد؛حیواناتی که زبان برای گفتن ندارند و قادر بر دفاع از خویشتن نیستند.

آن گاه در ادامه این سخن چند دستور دیگر می دهد و می فرماید:«امین تو باید هنگامی که در اثنای راه به غدیرهای آب می رسد،آنها را سیراب کند و از کناره های جاده علف دار به درون جاده های خشک و بی گیاه منحرف نسازد

ص:321


1- 1) .«اوعز»از ریشه«وعز»بر وزن«وعظ»به معنای پیشنهاد کردن و سفارش نمودن کاری به دیگری است.
2- 2) .«فصیل»به معنای بچه شتری است که از شیر باز گرفته شده و از ریشه«فصل»به معنای جدایی است؛ولی با توجّه به اینکه امام علیه السلام بعد از این جمله دستور می دهد که تمام شیر ناقه را ندوشند تا بچه او هم بهره ای داشته باشد،استفاده می شود که منظور از فصیل در اینجا بچه شتری است که در آستانه از شیر باز گرفتن است و هنوز از شیر باز گرفته نشده (به تعبیر ادبا مجازِ به علاقه اول و مشارفت است).
3- 3) .«لا یمصر»از ریشه«مصر»بر وزن«نصر»به معنای دوشیدن شیر به طور کامل است.
4- 4) .«یستأن»از ریشه«أنی»بر وزن«امر»به معنای مهلت دادن گرفته شده و هنگامی که به باب استفعال برود، به معنای انتظار کشیدن و مدارا کردن است.
5- 5) .«نقب»به معنای شتری است که کف پای او ساییده شده (و به زحمت راه می رود).
6- 6) .«ظالع»از ریشه«ظلع»بر وزن«زرع»به معنای لنگیدن گرفته شده است.

و ساعاتی به آن حیوانات استراحت دهد و آن گاه که به آب و علفزار می رسد به آنها مهلت دهد (تا به اندازه کافی آب بنوشند و از علفها تغذیه کنند) تا هنگامی که نزد ما می آیند به اذن خدا فربه و سرحال باشند نه خسته و کوفته»؛ (وَ لْیُورِدْهَا مَا تَمُرُّ بِهِ مِنَ الْغُدُرِ (1)،وَ لَا یَعْدِلْ بِهَا عَنْ نَبْتِ الْأَرْضِ إِلَی جَوَادِّ (2)الطُّرُقِ،وَ لْیُرَوِّحْهَا فِی السَّاعَاتِ وَ لْیُمْهِلْهَا عِنْدَ النِّطَافِ (3)وَ الْأَعْشَابِ (4)،حَتَّی تَأْتِیَنَا بِإِذْنِ اللّهِ بُدَّناً (5)مُنْقِیَاتٍ (6)، غَیْرَ مُتْعَبَاتٍ وَ لَا مَجْهُودَاتٍ).

در این چهار دستور اخیر امام علیه السلام،بیشتر به آب و علف این حیوانات نظر دارد.هدف آن است که اینها تشنگی نکشند،گرسنه نشوند،در مسیر راه به اندازه کافی آب بنوشند و در کنار جاده ها که غالبا علف وجود دارد،از آن استفاده کنند.

این دستورات افزون بر اینکه جنبه اخلاقی و انسانی دارد،به نفع بیت المال و نیازمندانی است که از حقوق بیت المال بهره می گیرند؛لذا درآخر این عبارات فرمود:

باید چنان کنند که این حیوانات سالم و سرحال و چاق و فربه به نزد ما آیند.

در پایان این نامه،به هدف نهایی اشاره کرده و می فرماید:«هدف این است که آنها را مطابق دستور خداوند و سنّت پیغمبرش صلی الله علیه و آله (در میان نیازمندان) تقسیم کنیم (بی آنکه منافع شخصی در آن وجود داشته باشد)»؛ (لِنَقْسِمَهَا عَلَی کِتَابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله).

آن گاه اضافه می کند:«عمل به این برنامه پاداش تو را بیشتر و هدایت تو را افزون تر خواهد کرد إن شاءاللّه»؛ (فَإِنَّ ذَلِکَ أَعْظَمُ لِأَجْرِکَ،وَ أَقْرَبُ لِرُشْدِکَ،إِنْ شَاءَ اللّهُ).

ص:322


1- 1) .«غدر»جمع«غدیر»به معنای برکه آب است.
2- 2) .«جوادّ»جمع«جاده»به معنای راه وسیع است.
3- 3) .«نطاف»جمع«نطفه»به معنای آب زلال است.
4- 4) .«الاعشاب»جمع«عشب»بر وزن«قفل»به معنای گیاهان سبز است.
5- 5) .«بدّن»جمع«بادن»به معنای حیوان چاق و فربه است.
6- 6) .«منقیات»جمع«منقیة»به معنی حیوانی است که چربی فراوان داشته باشد.
نکته ها
1-تأکید بر رساندن اموال زکات به نیازمندان

امام علیه السلام در این نامه نورانی سه بار بر این مطلب تأکید فرموده که اموال زکات بعد از جمع آوری باید در میان نیازمندان تقسیم شود.حضرت تعبیر به« مال المسلمین »کرده؛در یک جا می فرماید:« فیقسمه بینهم »و در جای دیگر می فرماید:« نصیره حیث امر اللّه »و در پایان نامه نیز می فرماید:« نقسمها علی کتاب اللّه و سنة نبیه ».این تکرار،هر چند به گفته ابن ابی الحدید در ابتدا مخالف بلاغت به نظر می رسد،ولی با توجّه به اینکه خاطرات زمان عثمان که بیت المال در میان افراد خاصی تقسیم می شد و نیازمندان محروم می ماندند و همان سبب فتنه و آشوب بر علیه او شد،در نظرها باقی مانده بود،امام علیه السلام برای اطمینان بخشیدن به مردم در یک نامه سه بار این نکته را تکرار می کند که هدف ما این است که مال مسلمین را در میان آنها تقسیم کنیم و نیازمندان را به حقوقشان برسانیم.

2-حمایت حیوانات در اسلام

مردم جهان از قدیم الایام به طور سنتی برای حیواناتی که از آنها استفاده می کردند،احترام قائل بودند و اصولی را درباره آنها رعایت می کردند و در بعضی از موارد به صورت افراطی در می آمد و شکل پرستش به خود می گرفت همان گونه که امروز در میان جمعی از هندوها نیز دیده می شود تا اینکه در این اواخر به مدافعان از حیوانات شکل جمیعیت دادند و اصول و مقرراتی قائل شدند و اگر کسانی از آن تخلف کنند مورد اعتراض قرار می گیرند،هر چند این موضوع مانند سایر موضوعاتی که مربوط به حقوق بشر یا حمایت زندانیان و کودکان و امثال آنهاست در بسیاری از موارد رنگ سیاسی به خود گرفته و تبدیل به چماقی برای کوبیدن بر سر مخالفان شده است؛گاه هزاران انسان بی گناه را

ص:323

می کشند و در سال میلیادرها دلار سلاحهای کشتار جمعی صادر می کنند و صدای کسی بلند نمی شود؛اما یک یا چند حیوان اگر مورد آزار قرار گیرند فریادشان بلند می شود.

ولی اسلام حد اعتدال را از آغاز در این مسأله رعایت کرده و سفارشهای اکید و دقیق و ظریفی درباره حیوانات نموده که هر انسان منصفی را به تحسین وا می دارد.

در کتب روایی ما،روایات زیادی در این باره وارد شده است؛از جمله در ابواب مربوط به حج به تناسب استفاده از حیوانات به عنوان مرکب در مسیر حج، ابوابی تحت عنوان«ابواب احکام الدواب فی السفر و غیره»دیده می شود.

مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعه در جلد هشتم تحت همین عنوان روایات فراوانی در بیش از پنجاه باب ذکر کرده است که ذیلا بعضی از روایات آن را که در باب اوّل ذکر کرده از نظر می گذرانیم.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:«لِلدَّابَّةِ عَلَی صَاحِبِهَا خِصَالٌ یَبْدَأُ بِعَلَفِهَا إِذَا نَزَلَ وَ یَعْرِضُ عَلَیْهَا الْمَاءَ إِذَا مَرَّ بِهِ وَ لَا یَضْرِبُ وَجْهَهَا فَإِنَّهَا تُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّهَا وَ لَا یَقِفُ عَلَی ظَهْرِهَا إِلَّا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لَا یُحَمِّلُهَا فَوْقَ طَاقَتِهَا وَ لَا یُکَلِّفُهَا مِنَ الْمَشْیِ إِلَّا مَا تُطِیقُ؛برای چهارپایان بر صاحبان آنها حقوق (شش گانه) است نخست اینکه هنگامی که به منزل رسید و پیاده شد اوّل آذوقه آنها را آماده کند (چرا که این حیوان از صاحبش خسته تر است به علاوه زبان تقاضا ندارد) و هر زمان که از کنار آب بگذرد،آب را بر او عرضه کند (تا اگر تشنه باشد بنوشد) و هرگز به صورتش تازیانه نزند چرا که او تسبیح و حمد خدا می گوید و هرگز بر پشت آن هنگام توقف ننشیند مگر در هنگام جنگ (اشاره به اینکه هنگامی که سواران به هم می رسند،یا از کنار فرد پیاده ای عبور می کنند و برای احوال پرسی و مطالب دیگر توقف می نمایند باید از مرکب پیاده شوند،حرفهایشان که تمام شد سوار شوند و به راه خود ادامه دهند، زیرا این زحمت را به حیوان دادن که در حال توقف سوار آن باشند و پیاده

ص:324

نشوند،زحمتی است بدون دلیل؛ولی در میدان جنگ چنین نیست (زیرا پیاده شدن از مرکب به هر حال خطرناک است) و بیش از طاقتش چیزی بر آن بار نکند و بیش از تواناییش آن را راه نبرد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام شبیه همین معنا تحت عنوان«لِلدَّابَّةِ عَلَی صَاحِبِهَا سِتِّةُ حُقوق؛برای چهارپایان بر صاحبان آنها شش حق است»نقل شده و در روایت دیگری هفت حق ذکر شده است.

تعبیرات ظریفی در این روایت آمده که اسلام کوچک ترین مسائل را درباره این موضوع از نظر دور نداشته و انسانی ترین دستورات را در این باره داده است.

بسیارند کسانی که هنگامی که مرکب آنها کم و زیادی می کند با شلاق به جان آن می افتند و گاه عصبانیّت خود را در موضوعات دیگر،بر سر حیوان خالی می کنند؛ ولی اسلام تأکید می کند که بی دلیل مرکب را آزار ندهند.در حدیث می خوانیم که امام سجاد زین العابدین علیه السلام چهل بار از مدینه به مکّه برای زیارت خانه خدا از شتری استفاده کرد و در تمام این مدت حتی یک تازیانه به آن شتر نزد. (2)

در حدیث معروفی که در منابع شیعه و اهل سنّت آمده است می خوانیم:

«خداوند زنی را به خاطر گربه ای وارد دوزخ ساخت چرا که آن را بسته بود نه رهایش می کرد که خودش غذا پیدا کند و نه غذایی به او می داد». (3)

حتی از بعضی روایات استفاده می شود که نباید فحش و ناسزا به حیوانات داد. (4)این تعبیر نشان می دهد که حیوانات هم برای خود فهم و شعوری دارند و از فحش و ناسزا متأثر می شوند.به علاوه هنگامی که زبان انسان آلوده شد،تدریجاً برای او یک عادت می شود و در مورد انسانها نیز آن را به کار می برد.

ص:325


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 8،ابواب احکام الدواب،باب 9،ص 350،ح 1.
2- 2) .همان مدرک،باب 10،ص 353،ح 9.
3- 3) .کنزالعمال،ح 43695 و وسائل الشیعه،باب 53 از احکام الدواب.ص 397.
4- 4) .تهذیب،ج 4،ص 164،ح4.

ص:326

26- برای بعضی از مأموران گردآوری زکات

اشاره

و من عهد له علیه السلام

إلی بعض عماله و قد بعثه علی الصدقة

از نامه های امام علیه السلام است

که برای بعضی از مأموران گردآوری زکات مرقوم داشته است. (1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه،قبل از هر چیز،مخنف بن سلیم را از نفاق و دوگانگی ظاهر و باطن بر حذر می دارد و از بدرفتاری با مردم و خود برتربینی و بی اعتنایی به آنها نهی می کند و در بخش دیگری تأکید می کند که تو به عنوان عامل جمع آوری زکات حقی در آن داری که ما به تو می پردازیم؛ولی بقیّه آن متعلق به نیازمندان امّت است که باید به آنها برسد.

ص:327


1- 1) .سند نامه: مطابق آنچه قاضی نعمان مصری (متوفای 363) در کتاب دعائم الاسلام آورده،امام علیه السلام این نامه را برای «مخنف بن سلَیم الازدی»که از فرمانداران آن حضرت بود،نوشت و آنچه قاضی نعمان در کتاب مزبور آورده فشرده تر از چیزی است که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه آورده است و مرحوم حاجی نوری در کتاب مستدرک الوسائل در کتاب زکات باب 12 حدیث 3 آن را ذکر کرده نویسنده مصادر نهج البلاغه نیز مدرک دیگری از کسانی که قبل از سید رضی می زیستند غیر از آنچه در بالا آمد نقل نکرده است.

حضرت در پایان نامه،او را از هر گونه خیانت در این امانت بر حذر می دارد و خیانت به امّت و امام امّت را بدترین خیانت می شمرد.

ص:328

بخش اوّل

اشاره

أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللّهِ فِی سَرَائِرِ أَمْرِهِ وَ خَفِیَّاتِ عَمَلِهِ،حَیْثُ لَا شَهِیدَ غَیْرُهُ،وَ لَا وَکِیلَ دُونَهُ.وَ أَمَرَهُ أَلَّا یَعْمَلَ بِشَیْءٍ مِنْ طَاعَةِ اللّهِ فِیمَا ظَهَرَ فَیُخَالِفَ إِلَی غَیْرِهِ فِیمَا أَسَرَّ،وَ مَنْ لَمْ یَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلَانِیَتُهُ،وَ فِعْلُهُ وَ مَقَالَتُهُ،فَقَدْ أَدَّی الْأَمَانَةَ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ وَ أَمَرَهُ أَلَّا یَجْبَهَهُمْ وَ لَا یَعْضَهَهُمْ،وَ لَا یَرْغَبَ عَنْهُمْ تَفَضُّلاً بِالْإِمَارَةِ عَلَیْهِمْ،فَإِنَّهُمُ الْإِخْوَانُ فِی الدِّینِ،وَ الْأَعْوَانُ عَلَی اسْتِخْرَاجِ الْحُقُوقِ.

ترجمه

او را به تقوای الهی در امور پنهانی و اعمال مخفی خود دستور می دهد در آنجا که هیچ کس جز خدا شاهد و گواه نیست،و نه احدی غیر از او ناظر و حافظ اعمال.

به او دستور داده،هر عملی را از اطاعت های خدا که آشکارا انجام می دهد در پنهانی خلاف آن را انجام ندهد،آن کس که پنهان و آشکارش،عمل و سخنش بر خلاف یکدیگر نباشد امانت الهی را ادا کرده و بندگی خالصانه را بجا آورده است.با مردم برخورد بد نداشته باش (و با چهره عبوس با آنها روبه رو نشو) و به آنها بهتان نزن (که مقدار زکاتشان بیش از آن بوده است که آنها اظهار داشته اند) و نسبت به آنها به جهت اینکه رییس بر آنان هستی،بی اعتنایی نکن،چه اینکه آنها برادران دینی تو هستند و یاوران در استخراج حقوق و جمع آوری زکات.

شرح و تفسیر: برخورد خوب با مؤدیان مالیاتی اسلامی

برخورد خوب با مؤدیان مالیاتی اسلامی

امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه سه دستور به کارگزار خود می دهد و هر کدام از

ص:329

این دستورات با جمله«امره»آغاز می شود.

نخست دستور به تقوای الهی در نهان و آشکار می دهد و می فرماید:«او را به تقوای الهی در امور پنهانی و اعمال مخفی خود دستور می دهد در آنجا که هیچ کس جز خدا شاهد و گواه نیست و نه احدی غیر از او ناظر و حافظ اعمال»؛ (أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللّهِ فِی سَرَائِرِ أَمْرِهِ وَ خَفِیَّاتِ عَمَلِهِ،حَیْثُ لَاشَهِیدَ غَیْرُهُ،وَ لَا وَکِیلَ دُونَهُ).

شایان توجّه است که امام علیه السلام در این جمله بر یکی از مهم ترین مصادیق تقوا انگشت می گذارد؛یعنی تقوا در امور پنهانی،اعم از نیّت درون و اعمال برون که هیچ کس جز خدا شاهد و گواه آن نیست و این مهم ترین چیزی است که جز از طریق ایمان به خدا و اعتقاد به حضور او در همه جا و در هر زمان،حاصل نمی شود.مشکلاتی که در جوامع انسانی پیش می آید و آسیب هایی که به مردم می رسد غالبا مربوط به همین قسمت است؛تصمیماتی به تنهایی گرفته می شود و کارهایی دور از چشم مردم انجام می گیرد و در آن منافع عموم فدای منافع نامشروع اشخاص می گردد.

جمله« حَیْثُ لَاشَهِیدَ غَیْرُهُ،وَ لَا وَکِیلَ دُونَهُ »به یقین ناظر به افراد عادی است که در خلوت حضور ندارند؛ولی فرشتگانی که مأمور ثبت اعمال انسانند،در هر مکان و هر زمان با او هستند و مراقب اعمال اویند،و از همه بالاتر ذات پاک پروردگار همه جا حضور دارد و چیزی از بندگان بر او مخفی نیست.

سپس به او فرمان دوم را می دهد و می فرماید:«به او امر کرده که هیچ عملی را از اطاعت های خدا آشکارا انجام ندهد که در پنهانی خلاف آن را انجام می دهد»؛ (وَ أَمَرَهُ أَلَّا یَعْمَلَ بِشَیْءٍ مِنْ طَاعَةِ اللّهِ فِیمَا ظَهَرَ فَیُخَالِفَ إِلَی غَیْرِهِ فِیمَا أَسَرَّ).

یعنی باید ظاهر و باطن خود را یکی کرد،زیرا اختلاف ظاهر و باطن و خلوت و جلوت مصداق آشکار نفاق است و مسلمان از نفاق بیگانه است.

ص:330

سپس امام علیه السلام تعبیری دارد که در واقع به منزله دلیل برای دستور گذشته است، می فرماید:«آن کس که پنهان و آشکارش،عمل و سخنش بر خلاف یکدیگر نباشد امانت الهی را ادا کرده و بندگی خالصانه را انجام داده است»؛ (وَ مَنْ لَمْ یَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلَانِیَتُهُ،وَ فِعْلُهُ وَ مَقَالَتُهُ،فَقَدْ أَدَّی الْأَمَانَةَ،وَ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ).

مفهوم این سخن آن است که آنهایی که پنهان و آشکارشان متفاوت است و گفتارشان با رفتارشان هماهنگ نیست،خائن و غیر مخلص اند و به واقع چنین است.چه خیانتی از این بدتر که انسان اعمال نیک ریاکارانه در برابر مردم انجام دهد و آن گاه که به خلوت می رود کار دیگر کند؛یا با زبانش وعده های نیکی دهد و پاکی و تقوا را بستاید؛ولی عملش بر ضد آن باشد و مایه بی اعتمادی و سلب عقیده مردم گردد.این کارها از هر کس که باشد نازیباست و از دولت مردان اسلام نازیباتر.

امام علیه السلام در این فرمایش خود در مسأله اخلاص و امانت،روی دو چیز انگشت گذاشته اند:یکی هماهنگی خلوت و جلوت و دیگری هماهنگی گفتار و کردار و در واقع اخلاص بر همین دو رکن استوار است و ریاکاران هر دو یا یکی از آن دو را از دست می دهند.

البته رعایت این اصل بیش از هر کس در مسئولین اموال بیت المال اهمیت دارد که باید حفیظ و امین باشند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:« من خالفت سریرته علانیته فهو منافق کائنا من کان و حیث کان و فی ای ارض کان و علی ای رتبة کان ؛کسی که باطنش با ظاهرش مخالف باشد او منافق است هر کس باشد و در هر جا که باشد و در هر سرزمین و در هر رتبه و مقامی که باشد». (1)

ص:331


1- 1) .بحارالانوار،ج 69،ص 207.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام از لقمان حکیم آمده است:«لِلْمُنَافِقِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ یُخَالِفُ لِسَانُهُ قَلْبَهُ وَ قَلْبُهُ فِعْلَهُ وَ عَلَانِیَتُهُ سَرِیرَتَه؛منافق سه نشانه دارد:زبانش با قلبش مخالف است و قلبش با عملش و آشکارش با نهانش». (1)

آن گاه امام علیه السلام در سومین امرش سه دستور به نماینده خود می دهد و می فرماید:«با مردم برخورد بد نداشته باش (و با چهره عبوس با آنها روبه رو نشو) و به آنها بهتان نزن (که مقدار زکاتشان بیش از آن بوده است که آنها اظهار داشته اند) و نسبت به آنها به خاطر اینکه رییس بر آنان هستی،بی اعتنایی نکن چه اینکه آنها برادران دینی تو هستند و یاوران در استخراج حقوق و جمع آوری زکات»؛ (وَ أَمَرَهُ أَلَّا یَجْبَهَهُمْ وَ لَا یَعْضَهَهُمْ،وَ لَا یَرْغَبَ عَنْهُمْ تَفَضُّلاً بِالْإِمَارَةِ عَلَیْهِمْ، فَإِنَّهُمُ الْإِخْوَانُ فِی الدِّینِ،وَ الْأَعْوَانُ عَلَی اسْتِخْرَاجِ الْحُقُوقِ).

اینها نکات روانی بسیار مهم در مسأله جمع آوری حقوق بیت المال و به یک معنا در تمام امور مربوط به مدیریت است؛برخورد خوب با مردم،اعتماد بر آنها و عدم برتری جویی،اموری هستند که مردم را برای ادای حقوق و انجام وظایف خود تشویق می کنند و سبب می شوند بدون نیاز به بازرس و مأموران غلاظ و شداد و پرونده و دادگاه به وظایف خود در برابر حکومت یا کسی که مدیر بر آنهاست عمل نمایند.تجربیات عصر ما نیز صدق این گفتار و صحت این بیان را روشن ساخته است.

درست است که امکان دارد بعضی از این مسأله سوء استفاده کنند و حقوق بیت المال را نپردازند؛ولی به یقین ضایعات این گونه رفتار بسیار کمتر از بی اعتنایی و برخورد خشن نسبت به آنهاست.

ص:332


1- 1) .بحارالانوار،ج 69،ص 206،ح 7.

بخش دوم

اشاره

وَ إِنَّ لَکَ فِی هَذِهِ الصَّدَقَةِ نَصِیباً مَفْرُوضاً،وَ حَقّاً مَعْلُوماً،وَ شُرَکَاءَ أَهْلَ مَسْکَنَةٍ،وَ ضُعَفَاءَ ذَوِی فَاقَةٍ،وَ إِنَّا مُوَفُّوکَ حَقَّکَ،فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُمْ،وَ إِلَّا تَفْعَلْ فَإِنَّکَ مِنْ أَکْثَرِ النَّاسِ خُصُوماً یَوْمَ الْقِیَامَةِ،وَ بُؤْسَی لِمَنْ-خَصْمُهُ عِنْدَ اللّهِ - الْفُقَرَاءُ وَ الْمَسَاکِینُ وَ السَّائِلُونَ وَ الْمَدْفُوعُونَ وَ الْغَارِمُونِ وَ ابْنُ السَّبِیلِ! وَ مَنِ اسْتَهَانَ بِالْأَمَانَةِ وَ رَتَعَ فِی الْخِیَانَةِ وَ لَمْ یُنَزِّهَ نَفْسَهُ وَ دِینَهُ عَنْهَا،فَقَدْ أَحَلَّ بِنَفْسِهِ الذُّلَّ وَ الْخِزْیَ فِی الدُّنْیَا،وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ أَذَلُّ وَ أَخْزَی! وَ إِنَّ أَعْظَمَ الْخِیَانَةِ خِیَانَةُ الْأُمَّةِ،وَ أَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الْأَئِمَّةِ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

(بدان) برای تو در این زکات نصیب مشخص و حق معینی است و شریکانی از مستمندان و بینوایان داری،به یقین ما حق تو را به طور کامل خواهیم داد تو هم باید حق آنها را به طور کامل بپردازی.اگر چنین نکنی از کسانی خواهی بود که در قیامت بیش از همه دشمن و شاکی دارند،بدا به حال کسی که در پیشگاه خداوند، فقرا و مساکین و سائلان و کسانی که از حقشان محروم شده اند و بدهکاران ورشکسته و در راه ماندگان (همگی) خصم و شاکی او باشند (این گونه افراد، خائنان به بیت المال اند) و آن کس که امانت را سبک بشمرد و در وادی خیانت گام بگذارد و خویشتن و دینش را از آن پاک نسازد درهای ذلت و رسوایی را در دنیا به روی خود گشوده و در سرای آخرت خوارتر و رسواتر خواهد بود.(و بدان) به یقین بزرگترین خیانت،خیانت به امّت است و رسواترین غش و تقلّب،غش و تقلّب نسبت به پیشوایان اسلام است و السلام.

ص:333

شرح و تفسیر: کاری کن که نیازمندان در قیامت شاکی تو نباشند

کاری کن که نیازمندان در قیامت شاکی تو نباشند

امام علیه السلام به نکته مهمی اشاره می کند که می تواند به منزله دلیل برای گفتار سابقش باشد و آن اینکه کارگزار امام علیه السلام،نباید این حقیقت را فراموش کند که او تنها به عنوان عامل جمع آوری زکات،حقّ معینی دارد و گروه های دیگر از مستحقین زکات با او شریک اند و اگر رعایت حق آنها را نکند سرنوشتش در قیامت بسیار شوم و تاریک خواهد بود،می فرماید:«(بدان) برای تو در این زکات نصیب مشخص و حق معینی است و شریکانی از مستمندان و بینوایان داری،به یقین ما حق تو را به طور کامل خواهیم داد تو هم باید حق آنها را به طور کامل بپردازی»؛ (وَ إِنَّ لَکَ فِی هَذِهِ الصَّدَقَةِ نَصِیباً مَفْرُوضاً،وَ حَقّاً مَعْلُوماً،وَ شُرَکَاءَ أَهْلَ مَسْکَنَةٍ،وَ ضُعَفَاءَ ذَوِی فَاقَةٍ،وَ إِنَّا مُوَفُّوکَ حَقَّکَ،فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُمْ).

اشاره به اینکه مبادا در مورد زکات که طبق صریح آیه قرآن مجید مال مشترکی است در میان هشت گروه،معامله مال اختصاصی و شخصی کنی.

آن گاه به آثار زیان بار تخلف از این دستور اشاره کرده و می فرماید:«اگر چنین نکنی از کسانی خواهی بود که در قیامت بیش از همه دشمن و شاکی دارند»؛ (وَ إِلَّا تَفْعَلْ فَإِنَّکَ مِنْ أَکْثَرِ النَّاسِ خُصُوماً یَوْمَ الْقِیَامَةِ).

اشاره به اینکه در دادگاه عدل الهی گاه انسان یک یا چند مخالف دارد،شاید بتواند به نحوی رضایت آنها را جلب کند و گاه هزاران هزار شاکی دارد که جلب رضایت همه آنها غیر ممکن است و کسانی که در زکات و اموال بیت المال خیانت کنند از این گروه اند.

حضرت در ادامه می فرماید:«بدا به حال کسی که در پیشگاه خداوند،فقرا و مساکین و سائلان و کسانی که از حقشان محروم شده اند و بدهکاران ورشکسته

ص:334

و در راه ماندگان (همگی) خصم و شاکی او باشند»؛ (وَ بُؤْسَی (1)لِمَنْ-خَصْمُهُ عِنْدَ اللّهِ-الْفُقَرَاءُ وَ الْمَسَاکِینُ وَ السَّائِلُونَ وَ الْمَدْفُوعُونَ (2)،وَ الْغَارِمُونَ وَ ابْنُ السَّبِیلِ).

واژه های«فقراء»،«مساکین»،«سائلون»و«مدفوعون»همه اشاره به گروه نیازمندانند؛با این تفاوت که بسیاری از مفسران قرآن مجید معتقدند که مسکین از فقیر بیچاره تر است گویی شدت فقر او به حدی است که او را زمین گیر کرده است (زیرا«مسکین»از ماده«سکون»است).آنها باید کاملا مورد توجّه باشند و ای بسا به سبب شرم و حیا مطلقا از کسی و حتی از بیت المال درخواست نکنند در حالی که«سائلون»شرم و حیا را کنار گذاشته و از باب ناچار درخواست کمک می کنند و«مدفوعون»کسانی هستند که ممکن است بالقوه غنی و بی نیاز باشند؛ یعنی اموال قابل ملاحظه ای دارند؛اما اموالشان را غاصبان گرفته و آنها را از حقشان محروم ساخته اند و فعلا فقیر و نیازمندند.

«غارمون»به معنای بدهکارانی است که از پرداخت بدهی خود عاجز شده اند یا بدون تقصیر ورشکست گردیده اند.

بعضی از مفسران نهج البلاغه،«مدفوعون»را معادل«فی سبیل اللّه»که در مصارف زکات آمده دانسته اند به اعتبار اینکه آنها را به وسیله زکات به کارهای الهی وادار می کنند و«سائلون»را معادل فی الرقاب (بردگانی که در رنج و زحمتند) دانسته اند به اعتبار اینکه تقاضای آزادی از بردگی را دارند.

به این ترتیب از مصارف هشت گانه زکات شش مصرف در اینجا ذکر شده و یک مصرف که«عاملون علیها»(کسانی که فعالیتی برای جمع آوری زکات می کنند) هستند،قبلا امام علیه السلام به آن اشاره کرده و باقی می ماند هشتمین مصرف که مؤلفة قلوبهم باشد که در عبارت امام علیه السلام نیامده شاید به این دلیل که در آن

ص:335


1- 1) .«بؤسی»به معنای شدت گرفتاری و بد حالی است که گاه بر اثر فقر و گاه عوامل دیگر حاصل می شود مانند «بأساء»و«بؤس»بر وزن«قفل».
2- 2) .«مدفوعون»به معنای افرادی است که ممنوع شده اند و در اینجا به معنای ممنوع از حق و محروم است.

محیط محل ابتلا نبوده است.به علاوه به گفته مرحوم علامه مجلسی،امام علیه السلام در این بیان خود در صدد ذکر همه مصارف هشت گانه نبوده است تا بخواهیم با تکلفاتی همه آنها را در کلام امام علیه السلام درج کنیم.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به استدلال محکمی پرداخته و بدی حال خیانت کاران نسبت به بیت المال را این گونه شرح داده و می فرماید:«(این گونه افراد، خائنان به بیت المال اند) و آن کس که امانت را سبک بشمرد و در وادی خیانت گام بگذارد و خویشتن و دینش را از آن پاک نسازد درهای ذلت و رسوایی را در دنیا به روی خود گشوده و در سرای آخرت خوارتر و رسواتر خواهد بود»؛ (وَ مَنِ اسْتَهَانَ بِالْأَمَانَةِ،وَ رَتَعَ (1)فِی الْخِیَانَةِ،وَ لَمْ یُنَزِّهَ نَفْسَهُ وَ دِینَهُ عَنْهَا،فَقَدْ أَحَلَّ (2)بِنَفْسِهِ الذُّلَّ وَالْخِزْیَ فِی الدُّنْیَا،وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ أَذَلُّ وَ أَخْزَی).

اما ذلت و رسوایی در دنیا به سبب آن است که خیانت های گسترده معمولاً پنهان نمی ماند و دیر یا زود فاش می شود و صاحب آن رسوا می گردد و مردم با چشم حقارت به او نگاه می کنند و در آخرت که نامه های افراد به دستشان داده می شود،و«یوم البروز»و روز آشکار شدن اعمال پنهانی است،پرونده آنها در برابر اهل محشر گشوده می شود و ذلت و رسوایی بزرگ در آنجاست.

شایان توجّه اینکه امام علیه السلام تنها تعبیر به خیانت در امانت نمی کند،بلکه سبک شمردن امانت را هم به عنوان«استهان بالامانة»عیب بزرگی می شمرد و این به خاطر اهمیت فوق العاده امانت است.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این نامه به نکته دیگری اشاره می فرماید که خیانت گاه

ص:336


1- 1) .«رتع»از ریشه«رتع»بر وزن«فتح»به معنای خوردن و نوشیدن فراوان مخصوصاً در فصل بهار و در روستاهاست ولی به معنای وسیع کلمه به هر گونه خوردن و نوشیدن اطلاق می شود و حتی به چریدن حیوانات در صحراها نیز گفته می شود و مرتع را به همین جهت مرتع گفته اند.
2- 2) .«احل»از ریشه«حلول»به معنای وارد شدن است و هنگامی که به باب افعال برود به معنای وارد ساختن است .

درباره یک شخص است و گاه درباره یک امّت و به یقین خیانت درباره یک امّت بسیار زشت تر است و خطرناک تر است.می فرماید:«(و بدان) به یقین بزرگترین خیانت،خیانت به امّت است و رسواترین غش و تقلب،غش و تقلب به پیشوایان اسلام است و السلام»؛ (وَ إِنَّ أَعْظَمَ الْخِیَانَةِ خِیَانَةُ الْأُمَّةِ،وَ أَفْظَعَ (1)الْغِشِّ (2)غِشُّ الْأَئِمَّةِ،وَ السَّلَامُ).

دلیل آن روشن است،زیرا اگر انسان به یک یا چند نفر خیانت کند ممکن است روزی پشیمان شود و آنها را پیدا کند و به نحوی رضایتشان را جلب نماید، ولی اگر خیانت به امتی صورت گیرد،جبران کردن آن بسیار مشکل و گاه محال است.به علاوه خیانت به امّت،خیانت به امام امّت نیز خواهد بود و جلب رضای او نیز بسیار مشکل است.

امام علیه السلام در این عبارت از دو عنوان استفاده فرموده اند:یکی مسأله خیانت و دیگری غش (تقلب) و این بدان جهت است که بسیاری از خیانت کاران از پنهان کاری و غش برای کار خود استفاده می کنند که در واقع مرتکب دو خلاف می شوند یکی غش و دیگری خیانت از طریق غش،از این رو امام علیه السلام به هر دو عنوان اشاره فرموده است.علت اینکه غش را در برابر امامان و پیشوایان علیهم السلام ذکر کرده،آن است که خائنان،از امام علیه السلام و پیشوایان علیهم السلام در هراسند به همین دلیل خیانت خود را از طریق غش و پنهان کاری اعمال می کنند.

نکته ها
1-اصناف هشت گانۀ مستحقین زکات

در قرآن مجید در آیه 60 سوره توبه هشت مصرف برای زکات ذکر نموده

ص:337


1- 1) .«افظع»از ریشه«فظاعت»به معنای بسیار زشت بودن گرفته شده است.
2- 2) .«الغش»این واژه گاهی به کسر غین و گاهی به فتح غین خوانده می شود.هر گاه به کسر غین باشد جنبه اسم مصدری دارد و به معنی فریب کاری و تقلب و خیانت است و اگر به فتح غین باشد معنای مصدری دارد و به معنی خیانت کردن و تقلب نمودن است.

است؛آنجا که می فرماید:« إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ »و تمام این مصارف هشتگانه را در سه اصل کلی می توان خلاصه کرد.

نخست نیازمندانند که شامل فقرا و مساکین و بردگانی که در زحمتند و بدهکاران و ورشکستگان بدون تقصیر و آنها که در راه مانده اند.این پنج گروه هر یک به نحوی نیازمندند؛بعضی برای گذران روزانه خود،غذا،لباس و مسکن بعضی برای بدهکاری و بعضی به سبب واماندن در راه و از دست دادن اندوخته های خود برای سفر (هرچند در وطن خود بی نیاز و غنی باشند) و بعضی برای نجات از بردگی.

گروه دوم کسانی هستند که برای جمع آوری زکات و حفظ آن و رساندن آن به بیت المال زحمت می کشند که باید اجرة المثل کار آنها داده شود.

گروه سوم مصالح عامه مسلمین است؛هزینه های جهاد،بنای مساجد، تأسیس مدارس،وسائل تبلیغ و آنهایی که مسلمان نیستند؛ولی برای تألیف قلوب و جلب محبّت،از زکات کمک هایی به آنها داده می شود.

این گروه های سه گانه که به صورت هشت مصرف در قرآن مجید ذکر شده اند در واقع در برگیرنده تمام نیازهای جامعه اسلامی هستند و اگر زکات (و همچنین خمس) به طور دقیق پرداخته شود،قسمت عمده مشکلات مالی حل خواهد شد.همان گونه که در روایات آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:«لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً...وَ إِنَّ النَّاسَ مَا افْتَقَرُوا وَ لَا احْتَاجُوا وَ لَا جَاعُوا وَ لَا عَرُوا إِلَّا بِذُنُوبِ الْأَغْنِیَاء؛اگر همه مردم زکات اموال خود را بپردازند،مسلمانی فقیر و نیازمند باقی نخواهد ماند...و مردم فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نمی شوند مگر به سبب گناه ثروتمندان». (1)

ص:338


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 6،ص 4،باب 1،ح 6،از ابواب زکات.
2-امانت،اصولی ترین اصل اخلاقی در اسلام

امانت و درست کاری و در کنارش صدق و راست گویی دو اصل بسیار مهم از آموزه های دینی است که نه تنها در قرآن مجید و روایات اسلامی بازتاب بسیار وسیعی دارد،بلکه جزء اساسی ترین تعلیمات همه انبیا بوده است.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:«إِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً إِلَّا بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَی الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ؛خداوند متعال هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر اینکه راستگویی و ادای امانت،جزء برنامه های اصلی او بود،خواه امانت مربوط به نیکوکار یا بدکار باشد». (1)

این دو به اندازه ای اهمیت دارند که به عنوان نشانه های اصلی ایمان و تقوا شمرده شده اند،همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:«لَا تَنْظُرُوا إِلَی کَثْرَةِ صَلَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ کَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الْمَعْرُوفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّیْلِ وَ لَکِنِ انْظُرُوا إِلَی صِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ؛نگاه به فزونی نماز و روزه مردم و کثرت حج و انفاق و کمک های آنها و سر و صدایشان در عبادات شبانه نکنید،بلکه به راستگویی و ادای امانت آنها نگاه کنید (تا به ایمان و تقوای آنها پی ببرید)». (2)

در حدیث مشابهی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:«لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ وَ لَا بِصِیَامِهِمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ حَتَّی لَوْ تَرَکَهُ اسْتَوْحَشَ وَ لَکِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ؛فریب نماز و روزه بعضی ها را نخورید زیرا ممکن است بعضی چنان شیفته نماز و روزه باشند که اگر آن را ترک کنند به وحشت می افتند،لیکن آنها را به راستگویی و ادای امانت بیازمایید». (3)نیز تعبیرات تکان دهنده دیگری که در روایات دیگر آمده است.

ص:339


1- 1) .کافی،ج 2،ص 104،ح 1.
2- 2) .امالی صدوق،ص 300،ح 6.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 104،ح 2.

دلیل این همه تأکیدات نیز روشن است،زیرا مهم ترین سرمایه جامعه اسلامی اعتماد متقابل به یکدگر است که اگر اعتماد و اطمینان نباشد،رشته های همکاری از هم می گسلد و سرمایه بزرگ یعنی اعتماد و اطمینان در صورتی حفظ می شود که اصل صداقت و امانت بر جامعه حاکم باشد،زیرا با خیانت و دروغ کاخ با شکوه اعتماد فرو می ریزد و جامعه انسانی به صورت بیابان وحشتناکی در می آید که پناهگاهی در آن نیست.

و از همه خیانت ها مهم تر- همان گونه که امام علیه السلام در این نامه اشاره فرموده- خیانت به امّت و خیانت به بیت المال و حکومت اسلامی است که آثار زیانبار آن بسیار گسترده تر از خیانت های فردی است.

ص:340

27- به محمد بن ابی بکر رضی اللّه عنه هنگامی که او را به فرمانداری مصر منسوب کرد

اشاره

و من عهد له علیه السلام

إلی محمد بن أبی بکر-رضی اللّه عنه-حین قلده مصر

از نامه های علی علیه السلام است

که به محمد بن ابی بکر رضی اللّه عنه هنگامی که او را به فرمانداری مصر منسوب کرد،نگاشت. (1)

نامه در یک نگاه

در کتاب الغارات آمده است که امام علیه السلام هنگامی که این نامه را برای محمد بن ابی بکر رحمه الله نوشت او پیوسته در آن نگاه می کرد و از دستورات و آدابش بهره می گرفت.بعد از مدتی که عمرو بن عاص در مصر بر او غلبه کرد و او را کشت،

ص:341


1- 1) .سند نامه: به گفته مصادر نهج البلاغه این فرمان را قبل از مرحوم سید رضی نویسنده کتاب الغارات ابراهیم بن هلال ثقفی و نویسنده کتاب تحف العقول ابن شعبه حرانی در کتاب های خود نقل کرده اند و بعد از سید رضی شیخ طوسی در امالی و طبری در بشارة المصطفی و گروه دیگری آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 265) از کتاب الغارات و کتاب تمام نهج البلاغه و غیر آن استفاده می شود که عهدنامه بسیار گسترده تر از آنچه سید رضی آورده است بوده و مرحوم سید رضی بخشی از آن را به صورت فشرده نقل کرده است.

تمام نامه های او را جمع آوری کرد و به سوی معاویه فرستاد.معاویه در این عهدنامه نگاه می کرد و در شگفتی فرو می رفت.ولید بن عقبه که نزد معاویه بود و شگفتی معاویه را از مطالعه این عهدنامه دید به او گفت:دستور بده این نامه ها را بسوزانند! معاویه گفت:چقدر اشتباه می کنی.ولید گفت:آیا صحیح این است که مردم بدانند احادیث ابو تراب (علی بن ابی طالب) نزد توست و از آن درس می آموزی؟ معاویه گفت:وای بر تو به من می گویی علم و دانشی مثل این را بسوزانم به خدا سوگند مطالب علمی جامع تر و استوارتر از این تا کنون نشنیدم.

ولید گفت:اگر این گونه علم و داوری او را می ستایی پس چرا با او پیکار می کنی؟ گفت:اگر نبود که ابو تراب عثمان را به قتل رساند سپس می خواست بر ما حکومت کند،ما از او درس فرا می گرفتیم.سپس کمی مکث کرد و نگاه به کسانی که اطراف او نشسته بودند نمود و گفت:ما نمی گوییم اینها از نامه های علی بن ابی طالب و از سخنان اوست بلکه می گوییم:از نامه های ابوبکر است و نزد فرزندش محمد بوده و ما آنها را مطالعه می کنیم و از آن بهره می گیریم.

این نامه ها همچنان در خزاین بنی امیّه وجود داشت تا زمانی که عمر بن عبد العزیز به حکومت رسید و او آشکارا بیان کرد که اینها از احادیث علی بن ابی طالب است.

الغارات سپس می افزاید:هنگامی که خبر شهادت محمد بن ابی بکر و افتادن این نامه (مانند سایر نامه های او) به دست معاویه به آن حضرت رسید،سخت متأثر و ناراحت شد (که چرا چنین گوهر گرانبهایی به دست نااهل افتاده است). (1)

به هر حال این عهدنامه مطابق آنچه مرحوم سید رضی آورده،شامل چند بخش است:نخست امام علیه السلام دستوراتی درباره طرز برخورد با مردم و رعایت

ص:342


1- 1) .الغارات،ص 251؛این سخن را ابن ابی الحدید به طور فشرده،در شرح نهج البلاغه خود (ج 6،ص 79) و صاحب کتاب تمام نهج البلاغه،در ص 903،بعد از ذکر تمام نامه آورده اند.

تواضع و عدالت و نشان دادن قدرت در برابر زورمندان و محبّت در برابر ضعیفان می دهد.

در بخش دوم در یک بحث کلی و جامع،یکی از صفات متقین را در طرز برخورد آنها با دنیا و مواهب مادی در عباراتی جامع،گویا و پرمعنا شرح می دهد که چگونه آنها توانسته اند از نعمت های الهی در دنیا بهره مند شوند بی آنکه گرفتار دنیاپرستی گردند.

امام علیه السلام در بخش سوم،اشاره ای به پایان زندگی و مرگ می کند و تعبیراتی دارد که دقت در آن هر انسانی را از خواب غفلت بیدار می سازد.

امام علیه السلام در بخش چهارم،متوجه محمد بن ابی بکر شده و اهمّیّت مأموریتی را که به او واگذار کرده (حکومت مصر) به او گوشزد می کند و دستوراتی در این زمینه به او می دهد.

در بخش پنجم و آخرین بخش،باز امام علیه السلام از یک تحلیل کلی درباره تفاوت های پیشوایان هدایت و پیشوایان ضلالت سخن می گوید و به خطرات منافقین در جامعه اسلامی اشاره می فرماید.

ولی با توجّه به اینکه عهدنامه بسیار گسترده تر از آن است که مرحوم سید رضی آورده،بخش های مهم و متعدّد دیگری نیز در این عهدنامه که همه آن در کتاب الغارات و تمام نهج البلاغه و مانند آن آمده است،دیده می شود.

ص:343

ص:344

بخش اوّل

اشاره

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَکَ،وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ،وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ،وَ آسِ بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ،حَتَّی لَا یَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ لَهُمْ،وَ لَا یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ،فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی یُسَائِلُکُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ عَنِ الصَّغِیرَةِ مِنْ أَعْمَالِکُمْ وَ الْکَبِیرَةِ،وَ الظَّاهِرَةِ وَ الْمَسْتُورَةِ،فَإِنْ یُعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ،وَ إِنْ یَعْفُ فَهُوَ أَکْرَمُ.

ترجمه

بالهای محبّت و حمایتت را برای آنها بگستران و در برابر همه متواضع باش، چهره خویش را برای آنها گشاده دار (و نسبت به همه خوب برخورد کن) مساوات را در میان آنها حتی در نگاه ها و مشاهده با گوشه چشم رعایت نما،تا بزرگان و زورمندان کشور در نقض عدالت به نفع آنها طمع نورزند و ضعفا از عدالت تو مأیوس نشوند؛زیرا خداوند از شما بندگان در مورد اعمال کوچک و بزرگ و آشکار و پنهان،بازخواست خواهد کرد،اگر کیفرتان کند شما استحقاق بیشتر از آن را دارید و اگر عفوتان نماید او به مقتضای کرمش عمل کرده است.

شرح و تفسیر: برخورد خوب با همه

برخورد خوب با همه

همان گونه که در بالا اشاره شد،نخستین بخش این نامه ناظر به یک سلسله از دستورات اخلاقی است که محمد بن ابی بکر مأمور می شود آنها را در برابر مردم انجام دهد و در واقع همه مسلمانان در برابر یکدیگر باید چنین باشند،و آن

ص:345

چهار دستور است:

نخست رعایت محبّت درباره همه مردم است؛می فرماید:«بالهای محبّت و حمایتت را با تواضع برای آنها بگستران»؛ (فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَکَ).

این تعبیر در واقع برگرفته از قرآن مجید است که در برخورد با مؤمنان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:« وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ؛و پر و بال (عطوفت) خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می کنند فرود آر» (1)که تعبیری کنایی است و از طرز رفتار مرغ با جوجه های خود گرفته شده است هنگامی که جوجه ها نزد مادرشان می آیند،مادر بال های خود را می گستراند و آنها را در زیر بال و پر خود می گیرد که هم اظهار محبّت نسبت به آنهاست و هم حمایت.

در دومین دستور می فرماید:«و در برابر همه متواضع باش»؛ (وَ أَلِنْ (2)لَهُمْ جَانِبَکَ).

این تعبیر نیز برگرفته از قرآن مجید است،آنجا که می فرماید:« فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ ؛به سبب رحمت الهی،در برابر مؤمنان نرم و مهربان شدی». (3)

در سومین دستور می فرماید:«چهره خویش را برای آنها گشاده دار (و نسبت به همه خوب برخورد کن)»؛ (وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ).

مبادا با قیافه عبوس و تندخویی با کسی برخورد کنی که این کار باعث پراکندگی مردم از اطراف توست،همان گونه که قرآن مجید به پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله دستور می دهد و می گوید:« وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» ؛و اگر خشن و سنگدل بودی،از اطراف تو،پراکنده می شدند». (4)

ص:346


1- 1) .شعراء،آیه 215.
2- 2) .«الن»از ریشه«لین»بر وزن«چین»به معنای نرمش گرفته شده است.
3- 3) .آل عمران،آیه 159.
4- 4) .آل عمران،آیه 159.

چهارمین دستور ناظر به عدالت در همه زمینه ها حتی در جزئیات است؛ می فرماید:«مساوات را در میان آنها حتی در نگاه ها و مشاهده با گوشه چشم رعایت کن تا بزرگان و زورمندان کشور در نقض عدالت به نفع آنها طمع نورزند و ضعفا از عدالت تو مأیوس نشوند»؛ (وَ آسِ (1)بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ (2)وَ النَّظْرَةِ،حَتَّی لَا یَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ (3)لَهُمْ (4)وَ لَا یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ). (5)

اشاره به اینکه اگر فردی ثروتمند و زورمند با فردی ضعیف و مستمند در برابر تو جهت داوری یا غیر آن حضور می یابند آنقدر عدالت را در میان آنها رعایت کن که اگر چند ثانیه به این نگاه می کنی به همان اندازه به دیگری نگاه کن نه اینکه تمام توجّه خود را به آن فرد ثروتمند اختصاص دهی و فقیر و ضعیف را نادیده بگیری.هر گاه حتی در این جزئیات رعایت عدالت کنی،هرگز در امور مهم تر انتظار تبعیض و ظلم و جور و طرفداری از گروه خاصی،از تو نخواهند داشت.

این همان دستوری است که در برنامه های قضایی اسلام در مورد عدالت قاضی وارد شده که باید آن دو نفر که برای دادخواهی نزد قاضی حاضر می شوند کاملا به صورت یکسان با آنها رفتار شود.اگر بخواهند بنشینند،هر دو بنشینند و اگر بناست بایستند،هر دو بایستند،اگر قاضی به یکی سلام کند و تحیّت می گوید

ص:347


1- 1) .«آس»از ریشه«مواساة»به معنای برابر ساختن با یکدیگر گرفته شده است.
2- 2) .«لحظة»نگاه کردن با گوشه چشم است به خلاف«نظرة»که نگاه کردن با تمام چشم است و عبارت بالا اشاره به این است که نه تنها در نگاه مستقیم و با تمام چشم،بلکه نگاه کردن با گوشه چشم هم باید نسبت به آنها یکسان باشد.
3- 3) .«حیف»به معنای انحراف از حق و ظلم و جور است خواه در قضاوت و داوری باشد یا در امور دیگر.
4- 4) .ضمیر در«لهم»به«عظماء»برمی گردد و معنای جمله این است که زورمندان طمع نکنند که به نفع آنها ظلم و ستمی بر دیگران روا داری و این احتمال که ضمیر به«رعیّت»برگردد بسیار بعید است،زیرا«لام»باید به معنای«علی»استعمال شود به علاوه کلمه«رعیّت»و«ضعفاء»در جمله های قبل نیامده است تا ضمیر به آن برگردد و اگر در آغاز نامه بوده فاصله زیادی می شود.
5- 5) .ضمیر«علیهم»به«ضعفا»بر می گردد و«علی»در اینجا به معنای لام است؛یعنی ضعفا از عدالت در حقشان مأیوس نشوند.در بعضی از نسخ به جای«علی»«ب»آمده است که مناسب تر به نظر می رسد.

به دیگری نیز سلام و تحیّت کند.اگر لحظاتی به یکی نگاه می کند به همان اندازه به دیگری نگاه کند.اصرار اسلام به رعایت این گونه دستورات برای پیشگیری از ظلم و ستم های فراتر است و ما تصور نمی کنیم در هیچ یک از قوانین قضایی و حکومتی دنیا یک چنین دقت هایی در مورد رعایت اصل عدالت شده باشد.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کافی آورده است از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«مَنِ ابْتُلِیَ بِالْقَضَاءِ فَلْیُوَاسِ بَیْنَهُمْ فِی الْإِشَارَةِ وَ فِی النَّظَرِ وَ فِی الْمَجْلِسِ؛کسی که عهده دار قضاوت در میان مردم شد،باید در میان آنها در اشاره و در نگاه و در مجلس،مساوات برقرار سازد (و یکی را بر دیگری در هیچ چیز برتری ندهد)». (1)

شبیه همین معنا در نامه 46 که برای بعضی از کارگزاران امام علیه السلام نوشته شده آمده است.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن دلیلی برای این دستور بیان کرده،می فرماید:

«زیرا خداوند از شما بندگان در مورد اعمال کوچک و بزرگ و آشکار و پنهان، بازخواست خواهد کرد،اگر کیفرتان کند شما استحقاق بیشتر از آن را دارید و اگر عفوتان نماید او کریم تر است»؛( فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی یُسَائِلُکُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ عَنِ الصَّغِیرَةِ مِنْ أَعْمَالِکُمْ وَ الْکَبِیرَةِ،وَ الظَّاهِرَةِ وَ الْمَسْتُورَةِ،فَإِنْ یُعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ،وَ إِنْ یَعْفُ فَهُوَ أَکْرَمُ).

ص:348


1- 1) .کافی،ج 7،ص 413،ح 3.

بخش دوم

اشاره

وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللّهِ أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ،فَشَارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ،وَ لَمْ یُشَارِکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی آخِرَتِهِمْ؛سَکَنُوا الدُّنْیَا بِأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ،وَ أَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ،فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیَا بِمَا حَظِیَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ،وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَکَبِّرُونَ؛ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ؛وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ،وَ تَیَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِیرَانُ اللّهِ غَداً فِی آخِرَتِهِمْ.لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ،وَ لَا یَنْقُصُ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنْ لَذَّةٍ.

ترجمه

بدانید ای بندگان خدا که پرهیزکاران هم از دنیای زودگذر بهره گرفتند و هم از سرای آخرت،با اهل دنیا در دنیایشان شرکت جستند در حالی که با اهل دنیا در آخرت (تاریک) آنها شرکت نکردند آنها در دنیا بهترین مسکن (مسکن های ساده و دور از تکلف و زرق و برق) را برگزیدند و بهترین خوراک ها (خوراک ساده و حلال و مورد نیاز) را تناول کردند و همان لذتی را که متنعمان از دنیا بردند،نصیبشان شد و آنچه را جباران مستکبر از آن بهره گرفتند،بهره آنان گشت (زیرا زندگی ساده اینها لذت بخش تر از زندگی پر زرق و برق آنان بود) سپس آنها (پرهیزکاران) از این جهان با زاد و توشه کافی و تجارتی پر سود،به سوی سفر آخرت رفتند.از لذت زهد در دنیا بهره مند شدند و یقین کردند که در آخرت همسایگان خدایند،در سرایی که هر چه تقاضا کنند اجابت می شود و هیچ گونه لذتی از آنها دریغ نخواهد شد.

ص:349

شرح و تفسیر: ساده زیست ها هم دنیا را دارند و هم آخرت را

ساده زیست ها هم دنیا را دارند و هم آخرت را

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود بحث جامعی درباره صفات پرهیزکاران و افتخارات و امتیازات آنها دارد تا درسی برای محمد بن ابی بکر و سایر مردم مصر باشد.

نخست می فرماید:«بدانید ای بندگان خدا که پرهیزکاران هم از دنیای زودگذر بهره گرفتند و هم از سرای آخرت،با اهل دنیا در دنیایشان شرکت جستند در حالی که با اهل دنیا در آخرت (تاریک) آنها شرکت نکردند»؛ (وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللّهِ أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ،فَشَارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ،وَ لَمْ یُشَارِکُوا (1)أَهْلَ الدُّنْیَا فِی آخِرَتِهِمْ).

آن گاه امام علیه السلام به شرح این معنا پرداخته و می فرماید:«آنها در دنیا بهترین مسکن (مسکن های ساده و دور از تکلف و زرق و برق) را برگزیدند و بهترین خوراک ها (خوراک ساده و حلال و مورد نیاز) را تناول کردند و همان لذتی را که متنعمان از دنیا بردند،نصیبشان شد و آنچه را جباران مستکبر از آن بهره گرفتند، بهره آنان گشت (زندگی ساده آنها لذت بخش تر از زندگی پر زرق و برق جباران بود)»؛ (سَکَنُوا الدُّنْیَا بِأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ،وَ أَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ،فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیَا بِمَا حَظِیَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ (2)،وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَکَبِّرُونَ).

مفهوم این سخن آن نیست که پرهیزکاران زهد پیشه،مانند اهل دنیا سفره های رنگین و کاخ های زیبا و لباس های زربفت برای خود تهیّه می بینند بلکه منظور

ص:350


1- 1) .ضمیر در«لم یشارکوا»به متقین و پرهیزکاران بر می گردد و مفهومش این است که پرهیزکاران در آخرتِ پر از عذاب دنیاپرستان شرکت ندارند؛ولی در چندین نسخ و نیز نسخه تصحیح شده نهج البلاغه«لم یشارکهم»آمده که بسیار مناسب تر است و مفهومش این است که اهل دنیا در آخرت پرهیزکاران شرکت ندارند در حالی که اهل دنیا در دنیای آنها به صورت معقول شریکند.
2- 2) .«مترف»همان گونه که در شرح نامه 10 گفتیم به معنای ثروتمندان مغرور و گردنکش است.

این است که آنها از آن زندگی ساده خود به همان اندازه لذت می برند که متنعمان، لذت می برند؛زیرا از یک سو به اندازه نیاز تهیه می کنند و انسان نیازمند هنگامی که به مقصود خود برسد بسیار لذت می برد همچون انسان گرسنه ای که به غذای ساده ای دست یابد و از سوی دیگر چون می دانند حلال است و رضای خدا در آن است و عقاب اخروی ندارد،با روحی آرام و فکری راحت و قلبی مطمئن از این مواهب ساده بهره می گیرند.

بسیارند کسانی که در یک خانه ساده و کوچک با وسایلی محدود و غذا و لباسی کم ارزش زندگی می کنند؛ولی بر اثر روحیات عالی،از زندگی خود کاملا راضی هستند و آرامش بی نظیری احساس می کنند و خود را بسیار خوشبخت می بینند در حالی که اکثر ثروتمندان که در کاخ های مجلل و با بهترین وسایل زندگی و سفره های بسیار رنگین روزگار می گذرانند،گرفتار پریشانی خاطر، اضطراب و گاه افسردگی و بیماری روانی هستند.تجربه این موضوع واقعیّت گفتار مولا علی علیه السلام را در جمله های بالا کاملا روشن می سازد.

اضافه بر اینها،پرهیزکاران چون زندگی کاملا ساده ای دارند به هنگام ترک دنیا حسرتی بر دل آنها نمی ماند؛ولی جباران متکبّر و مترَف با آن زندگی زیبا و پر زرق و برق به هنگام جدایی از دنیا بالاترین حسرت را دارند به خصوص اینکه اگر اعتقادی به آخرت داشته باشند می دانند وزر و وبال این همه ثروت ها به گردن آنها خواهد بود.

این بدر می رود از باغ به صد حسرت و داغ وان چه دارد که به حسرت بگذارد آن را

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«سپس آنها (پرهیزکاران) از این جهان با زاد و توشه کافی و تجارتی پر سود،به سوی سفر آخرت رفتند.از لذت زهد در دنیا بهره مند شدند و یقین کردند که در آخرت همسایگان خدایند در

ص:351

سرایی که هرچه تقاضا کنند اجابت می شود و هیچ گونه لذتی از آنها دریغ نخواهد شد»؛ (ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ (1)،وَالْمَتْجَرِ الرَّابِحِ أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ،وَ تَیَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِیرَانُ اللّهِ (2)غَداً فِی آخِرَتِهِمْ،لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ،وَ لَا یَنْقُصُ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنْ لَذَّةٍ).

جمله« لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ »اشاره به آیه شریفه« لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ» ؛برای آنها در بهشت میوه بسیار لذّت بخشی است،و هر چه بخواهند در اختیارشان خواهد بود» (3)؛و جمله« وَ لَا یَنْقُصُ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنْ لَذَّةٍ »اشاره است به آیه شریفه« وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ» ؛و برای شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است و هر چه طلب کنید به شما داده می شود». (4)

بعضی از شارحان و مترجمان نهج البلاغه جمله« لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ وَ لَا یَنْقُصُ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنْ لَذَّةٍ »را ناظر به حال متقیان در دنیا دانسته اند که دعاهای آنها بر اثر ایمان و حسن یقین و عمل مستجاب می شود و هیچ یک از لذات دنیا از آنها دریغ نخواهد شد؛ولی این تفسیر صحیح به نظر نمی رسد،زیرا این جمله دنبال جمله ای است که درباره آخرت سخن می گوید و آنچه درباره حال متقیان در دنیا بود در جمله های قبل آمده است و همان گونه که در بالا گفتیم این دو جمله اشاره به آیاتی از قرآن مجید است که ذکر شد.

ص:352


1- 1) .«المبلّغ»در اینجا به معنای زاد و توشه ای است که انسان را به مقصد می رساند از ریشه«بلوغ»به معنای رسیدن گرفته شده.
2- 2) .«جیران اللّه»به معنای همسایگان خدا،معنای کنایی دارد،زیرا مسلم است خداوند خانه ای ندارد تا همسایه ای داشته باشد و اشاره به مقام قرب معنوی با پروردگار است.
3- 3) .یس،آیه 57.
4- 4) .فصلت آیه،31.

بخش سوم

اشاره

فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ،وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ،فَإِنَّهُ یَأْتِی بِأَمْرٍ عَظِیمٍ، خَطْبٍ جَلِیلٍ،بِخَیْرٍ لَا یَکُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً أَوْ شَرٍّ لَا یَکُونُ مَعَهُ خَیْرٌ أَبَداً فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَی الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا! وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَی النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا! وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ،إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ،وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ،وَ هُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِیکُمْ؛وَ الدُّنْیَا تُطْوَی مِنْ خَلْفِکُمْ.فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِیدٌ،وَحَرُّهَا شَدِیدٌ،وَ عَذَابُهَا جَدِیدٌ.دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ،وَ لَا تُسْمَعُ فِیهَا دَعْوَةٌ وَ لَا تُفَرَّجُ فِیهَا کُرْبَةٌ وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ یَشْتَدَّ خَوْفُکُمْ مِنَ اللّهِ،وَ أَنْ یَحْسُنَ ظَنُّکُمْ بِهِ،فَاجْمَعُوا بَیْنَهُمَا،فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا یَکُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَی قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ،وَإِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً للّهِ ِ.

ترجمه

ای بندگان خدا! از مرگ و نزدیک بودنش بر حذر باشید و آمادگی های لازم را برای آن فراهم سازید،زیرا امری عظیم و حادثه ای پر اهمّیّت را به همراه می آورد (و آن اینکه) یا خیری به همراه دارد که هرگز شری در آن نیست و یا شری که هیچ گاه نیکی با آن نخواهد بود،پس چه کسی از عمل کننده برای بهشت،به بهشت نزدیک تر است و کدام فرد از عمل کننده برای آتش،به آتش و عذاب نزدیک تر می باشد.شما رانده ها و تعقیب شدگان مرگ هستید (و سرانجام صید می شوید) اگر بایستید شما را دستگیر خواهد کرد و اگر فرار کنید به شما خواهد رسید و مرگ از سایه شما با شما همراه تر است؛مرگ با موی پیشانی شما گره خورده و دنیا در پشت سر شما به سرعت در هم پیچیده می شود (و پایان عمر دور

ص:353

نیست) بر حذر باشید از آتشی که عمقش زیاد،حرارتش شدید و عذابش پیوسته تجدید می شود،آنجا محلی است که در آن رحمت وجود ندارد و هیچ سخنی (و درخواستی) از کسی شنیده نمی شود و غم و اندوه هرگز برطرف نمی گردد،اگر می توانید خوفتان از خداوند شدید باشد و در عین حال (بسیار) به خدا حسن ظن داشته باشید (چنین کنید و) میان این دو جمع نمایید،زیرا حسن ظن بنده (خاص خدا) به پروردگار خویش به اندازه خوفش از اوست و آنها که بیش از همه به خدا حسن ظن دارند کسانی هستند که بیش از همه از (عذاب او) ترسانند (و خوف و رجای آنها کاملا یکسان است).

شرح و تفسیر: هشدارهای پی در پی

هشدارهای پی در پی

امام علیه السلام در این بخش از نامه بار دیگر به سراغ یک مطلب کلی و عام می رود که هم شامل مخاطبش محمد بن ابی بکر می شود و هم ناظر به همه مردم است در آغاز نامه که مرحوم سید رضی آن را نقل نکرده نیز آمده است که امام علیه السلام به محمد بن ابی بکر دستور داد که این نامه را برای همگان بخواند«ای بندگان خدا از مرگ و نزدیک بودنش بر حذر باشید و آمادگی های لازم را برای آن فراهم سازید،زیرا امری عظیم و حادثه ای پر اهمیت را به همراه می آورد (و آن اینکه) یا خیری به همراه دارد که هرگز شری در آن نیست و یا شری که هیچ گاه نیکی با آن نخواهد بود»؛ (فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ،وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ،فَإِنَّهُ یَأْتِی بِأَمْرٍ عَظِیمٍ،وَ خَطْبٍ (1)جَلِیلٍ،بِخَیْرٍ لَا یَکُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً،أَوْ شَرٍّ لَا یَکُونُ مَعَهُ خَیْرٌ أَبَداً).

بارها گفته اند و گفته ایم که اگر در هر چیز تردید باشد،در مرگ و پایان زندگی برای همه انسانها بدون استثنا شک و تردیدی نیست و با توجّه به اینکه مرگ را

ص:354


1- 1) .«خطب»به معنای کار و حادثه مهم است ولی غالباً در حوادث ناخوشایند به کار می رود.

آغاز حرکت به سوی آخرت می دانیم باید برای این سفر دور و دراز آماده شد و آنچه برای پیمودن سالم این راه لازم است فراهم کرد.

امام علیه السلام مرگ را از این نظر پر اهمّیّت و عظیم می شمرد که سرنوشت ساز است و انسان را به سوی یکی از دو سرنوشت می برد یا کانونی پر از خیر و سعادت و آرامش و سلامت که همان بهشت جاویدان خداست و یا کانونی پر از شر و بدبختی و عذاب است که هرگز نجاتی از آن امکان ندارد و چون انسان نمی داند جزء کدام یک از این دو گروه است باید شدیدا بر حذر باشد.

درباره تفاوت میان«امرٍ عظیمٍ»و«خَطبٍ جَلیلٍ»در حالی که هر دو قریب المعنا هستند؛شارحان نهج البلاغه تا آنجا که می دانیم سخنی در این باره نگفته اند؛ولی ممکن است«امر عظیم»اشاره به انتقال از این دنیا باشد؛انتقالی که بازگشتی در آن نیست و«خطب جلیل»اشاره به محاسبه اعمال و جزای بر آنها باشد.این احتمال نیز وجود دارد که«امر عظیم»اشاره به جمله«خیر لا یکون معه شر أبدا»و خطب جلیلی که مفهوم آن مصیبت سخت است اشاره به جمله«شر لا یکون معه خیر أبدا»باشد.

اینجا این سؤال پیش می آید که امام علیه السلام در این عبارت مردم را فقط به دو گروه تقسیم کرده است:گروهی که کاملاً سعادتمندند و در کانونی از خیر و برکت اند و هیچ گونه شر و بدی در آن راه ندارد و گروهی به عکس که غرق شرور و بدبختی ها هستند و هیچ خیری عاید آنها نمی شود؛در حالی که می دانیم گروه سومی نیز وجود دارند که مطابق تعبیر قرآن مجید:« خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» ؛کسانی که کار خوب و بد را به هم آمیخته اند؛امید می رود که خداوند توبه آنها را بپذیرد؛به یقین خداوند آمرزنده و مهربان است». (1)

ص:355


1- 1) .توبه،آیه 102.

شارحان نهج البلاغه در برابر این سؤال پاسخ های مختلفی گفته اند که گاه بسیار آمیخته با تکلف است.روشن ترین پاسخ این است که امام علیه السلام در اینجا ناظر به افراد شاخصی است که در مسیر اطاعت یا عصیان گام بر می دارند و ناظر به همه افراد نیست؛به تعبیر دیگر،این حصر اضافی است نسبت به مؤمنان کامل الایمان و سردمداران کفر و ظلم،نه حصر حقیقی نسبت به همه.

در قرآن مجید نیز تعبیراتی همچون تعبیرات امام علیه السلام دیده می شود؛مثلاً در سوره هود می خوانیم:« فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ* فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ* خالِدِینَ فِیها... * وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ؛گروهی از آنها بدبخت و گروهی سعادتمندند اما کسانی که بدبخت شدند،در آتش اند و برای آنان در آنجا ناله های دردناک و نعره های طولانی است*...،جاودانه در آن خواهند ماند...*اما کسانی که سعادتمند شدند تا آسمانها و زمین برپاست، جاودانه در بهشت خواهند ماند». (1)

در حدیثی از امام جواد علیه السلام از پدرانش نقل شده که فرمود:به امیر مؤمنان عرض کردند:مرگ را برای ما توصیف کن فرمود:از شخص آگاهی سؤال کردید:

«هُوَ أَحَدُ ثَلَاثَةِ أُمُورٍ یَرِدُ عَلَیْهِ إِمَّا بِشَارَةٌ بِنَعِیمِ الْأَبَدِ وَ إِمَّا بِشَارَةٌ بِعَذَابِ الْأَبَدِ وَ إِمَّا تَحْزِینٌ وَ تَهْوِیلٌ وَ أَمْرُهُ مُبْهَمٌ لَا تَدْرِی مِنْ أَیِّ الْفِرَقِ هُوَ فَأَمَّا وَلِیُّنَا الْمُطِیعُ لِأَمْرِنَا فَهُوَ الْمُبَشَّرُ بِنَعِیمِ الْأَبَد؛یکی از سه حالت به هنگام مرگ بر انسان وارد می شود یا بشارت به نعمت های جاودانی یا بشارت به عذاب جاودانی و یا حالت اندوه و ترس و سرنوشت مبهم که نمی داند سرانجام به کدام گروه ملحق خواهد شد اما دوستان ما که مطیع اوامر ما باشند (جزء گروه اوّلند و) بشارت به نعمت های جاودانی داده خواهند شد». (2)

ص:356


1- 1) .هود،آیه 105-108.
2- 2) .بحارالانوار،ج 6،ص 154.

در اواخر این روایت نیز آمده که بعضی از گروه سوم مدتی در دوزخ می مانند؛ سپس شفاعت اهل بیت شامل حال آنها می شود و گروهی بعد از مدتی طولانی مشمول شفاعت می شوند.

از اینجا روشن می شود آنچه ابن ابی الحدید از عبارات امام علیه السلام در اینجا به نفع مذهب خود استفاده کرده که«هر کس وارد دوزخ شد تا ابد در آن می ماند (و گنه کاران با کافران یکسانند و راه خروجی از عذاب الهی برای آنها نیست)،زیرا اگر راه نجاتی وجود داشت می بایست بفرماید:مرگ گاهی آغازگر شرّی است که به دنبالش ممکن است خیر باشد و چنین نفرموده است.» (1)این سخن نادرست است و با سایر کلمات امام علیه السلام و آیات متعدّدی از قرآن مجید ناسازگار می باشد؛ بلکه منظور امام در اینجا بیان حال دو گروه مؤمنان خالص و کافران است.اما کسانی که به تعبیر آیه شریفه 102 سوره توبه:« خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً ؛ اعمال نیک را با اعمال بد آمیخته اند»؛به یقین مورد توجّه امام علیه السلام در این عبارت نبوده است.

آن گاه امام علیه السلام شرط ورد در بهشت و سبب ورود در دوزخ را در دو جمله کوتاه بیان فرموده و می فرماید:«پس چه کسی از عمل کننده برای بهشت،به بهشت نزدیکتر است و کدام فرد از عمل کننده برای آتش،به آتش و عذاب نزدیکتر؟»؛ (فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَی الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا،وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَی النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا).

اشاره به اینکه اساس کار بر اعمال انسان ها گذارده شده است نه تمنیات و آرزوها؛این اعمال است که انسان را بهشتی یا دوزخی می کند و حتی شفاعت شفیعان در حاشیه قرار دارد.

قابل توجّه اینکه امام علیه السلام در اینجا می فرماید که عاملان بهشت از همه به بهشت نزدیک ترند و عاملان دوزخ به دوزخ و نمی فرماید:عاملان اعمال صالح

ص:357


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،صفحه 166.

و عاصیان؛این کنایه لطیفی است که عمل صالح گویی بهشت است و معصیت گویی دوزخ است.

سپس امام علیه السلام به این نکته اشاره می فرماید که مرگ،هیچ کس را رها نمی کند و فرار از چنگال آن برای احدی ممکن نیست و چون چنین است باید آن را بسیار جدی گرفت؛می فرماید:«شما رانده شدگان و تعقیب شدگان مرگ هستید (و صید شدگان به وسیله آن) اگر بایستید شما را دستگیر خواهد کرد و اگر فرار کنید به شما خواهد رسید و مرگ از سایه شما با شما همراه تر است و با موی پیشانی شما گره خورده و دنیا در پشت سر شما به سرعت در هم پیچیده می شود (و پایان عمر دور نیست)»؛ (وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ (1)الْمَوْتِ،إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ،وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ،وَ هُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِیکُمْ (2)،وَ الدُّنْیَا تُطْوَی مِنْ خَلْفِکُمْ).

تعبیر به« طُرَدَاءُ الْمَوْتِ »یکی از معانی آن صیدی است که صیاد به دنبال آن می رود و مفهومش این است که این صیاد به قدری چیره دست است که انسان ها که صید او هستند چه بایستند و چه فرار کنند آنها را خواهد گرفت و احدی از چنگال او رهایی نمی یابد.همان گونه که در قرآن مجید آمده است:« أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ» ؛هرجا باشید مرگ شما را در می یابد

ص:358


1- 1) .«طرداء»جمع طرید و به گفته بعضی جمع«طریدة»از ریشه«طرد»به معنای دور کردن گرفته شده و به معنای شخص تبعید شده یا صیدی که صیاد به دنبال آن می دود و پیوسته او را از خود دور می سازد نیز به کار رفته است.
2- 2) .«نواصی»جمع«ناصیه»به معنای موی پیش سر است (نه به معنای پیشانی) بعضی از ارباب لغت که در اقلیت هستند«ناصیه»را به معنای قسمت پیش سر یا موهای آن تفسیر کرده اند و بعضی اصل را قسمت پیش سر می دانند و موی پیش سر را به مناسبت اینکه بر آن روییده ناصیه می گویند؛ولی موارد استعمال این لغت در قرآن مجید به خوبی نشان می دهد که معنای اوّل (موی پیش سر) مناسب تر است،زیرا هم در قرآن و هم در بسیاری از دعاها ناصیه با واژه اخذ (گرفتن) همراه شده و به یقین آنچه را می توان گرفت موی پیش سر است که طرف مقابل را وادار به تسلیم می کند نه خود پیش سر که قابل گرفتن نیست.در ضمن،اخذ به ناصیه در بسیاری از موارد،معنای کنایه دارد و آن سلطه بر شخص یا چیزی است.

هرچند در برجهای محکم باشید». (1)

جمله« هُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ »اشاره به این است که عوامل مرگ،همیشه همراه انسان است همچون سایه که به دنبال انسان حرکت می کند،زیرا مرگ عوامل زیادی در درون وجود انسان دارد؛یک ایست کوتاه قلبی یا پاره شدن یکی از مویرگ های باریک مغز و یا پرت شدن کمی غذا در درون دستگاه تنفس، هر یک از اینها ممکن است عامل مرگ انسان شود.در بیرون وجود انسان نیز حوادث تلخ،زلزله ها،صاعقه ها،سیل ها،حشرات موذی،حیوانات خطرناک و امثال آن پیوسته زندگی انسان ها را تهدید می کنند و هرگز انسان نمی تواند به جایی برود که از عوامل درونی و برونی مرگ رهایی یابد.

تعبیر به«الزم»(ملازم تر و همراه تر) شاید به سبب این است که سایه در تاریکی شب با انسان نیست؛ولی عوامل مرگ شب و روز ندارد.

جمله« الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِیکُمْ ؛مرگ با موی پیش سر شما گره خورده»کنایه از این است که در برابر آن هیچ گونه مقاومت از سوی شما ممکن نیست؛مانند کسی که موهای پیش سر او را محکم بچسبند که هر گونه تحرک از او گرفته می شود.

قرآن مجید نیز درباره سرنوشت مجرمان در قیامت می فرماید:« «یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ ؛مجرمان از چهره هایشان شناخته می شوند آن گاه آنها را با موهای پیش سر و پاهایشان می گیرند (و به دوزخ می افکنند)». (2)

جمله« الدُّنْیَا تُطْوَی مِنْ خَلْفِکُمْ ؛دنیا پشت سر شما پیچیده می شود»اشاره لطیفی به این حقیقت است که انسان از هر مرحله زندگی که می گذرد،آن مرحله گویی همچون فرشی که پشت سر انسان پیچیده و جمع می شود قابل بازگشت

ص:359


1- 1) .نساء،آیه 78.
2- 2) .الرحمن آیه،41.

نیست؛پیران به جوانی باز نمی گردند و جوانان به کودکی؛بنابراین در واقع هر لحظه برای انسان مرگی است و حیات جدیدی،مرگی که بازگشت در آن تصور نمی شود.

امام علیه السلام بعد از بیان مشکلات مرگ و پایان زندگی و حوادث هولناکی که انسان در پیش دارد به سراغ شرح دوزخ و عذاب دردناک و گوناگون آن می پردازد و می فرماید:«(ای بندگان خدا) بر حذر باشید از آتشی که عمقش زیاد،حرارتش شدید و عذابش پیوسته تجدید می شود»؛ (فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِیدٌ وَ حَرُّهَا شَدِیدٌ،وَعَذَابُهَا جَدِیدٌ).

درباره عمق آتش دوزخ همین بس که در حدیثی آمده است:پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با جمعی از اصحابش در مسجد نشسته بودند ناگهان صدای عظیمی شنیدند و متوحش شدند.پیغمبر فرمود:«أ تعرفون ما هذه الهدة؛می دانید این صدای عظیم مربوط به چیست؟»عرض کردند:خدا و رسولش آگاه ترند،فرمود:«حجر القی من اعلی جهنم منذ سبعین سنة الان وصل الی قعرها؛قطعه سنگی بود که از فراز جهنم هفتاد سال پیش سقوط کرده بود و الان به قعر دوزخ رسید و این صدا از آنجاست». (1)

و در مورد شدت آتش دوزخ همین بس که در حدیثی آمده است،آتش دوزخ را هفتاد بار خاموش کردند که به صورت آتش دنیا در آمد؛«إِنَّ نَارَکُمْ هَذِهِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِینَ جُزْءاً مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ وَ قَدْ أُطْفِئَتْ سَبْعِینَ مَرَّةً بِالْمَاءِ ثُمَّ الْتَهَبَتْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ مَا اسْتَطَاعَ آدَمِیٌّ أَنْ یُطِیقَهَا». (2)

درباره عذاب های جدید و تازه دوزخ قرآن مجید بیان روشنی دارد؛ می فرماید:« کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ ؛هر گاه

ص:360


1- 1) .منهاج البرائة،ج 19،ص 89 شبیه همین معنا در عوالی اللئالی،ج 1،ص 280 آمده است.
2- 2) .بحارالانوار،ج 8،ص 288،ح 21.

پوست های تن آنها (در آن) بسوزد پوست های دیگری به جای آن برای آنها قرار می دهیم،تا کیفر (الهی) را بچشند». (1)

آن گاه حضرت می افزاید:«آنجا سرایی است که در آن رحمت وجود ندارد و هیچ سخنی (و درخواستی) از کسی شنیده نمی شود و غم و اندوه هرگز برطرف نمی گردد»؛ (دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ،وَ لَا تُسْمَعُ فِیهَا دَعْوَةٌ وَ لَا تُفَرَّجُ فِیهَا کُرْبَةٌ ).

در قرآن مجید می خوانیم:« وَ قالَ الَّذِینَ فِی النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ... قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلالٍ ؛و آنها که در آتشند به مأموران دوزخ می گویند:(از پروردگارتان بخواهید یک روز عذاب را از ما بردارد*...آنها می گویند:پس هر چه می خواهید (خدا را) بخوانید ولی دعای کافران (به اجابت نمی رسد و) جز در گمراهی نیست». (2)

در جایی دیگر از قرآن مجید می خوانیم:« وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ ؛آنها فریاد می کشند:«ای مالک دوزخ (ای کاش) پروردگارت ما را بمیراند (تا آسوده شویم)»می گوید:شما (در اینجا) ماندگار هستید». (3)همچنین در جای دیگری از قرآن مجید می خوانیم:« وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ ؛آنها در دوزخ فریاد می زنند:پرودگارا! ما را بیرون آور تا عمل صالحی انجام دهیم غیر از آنچه انجام می دادیم (به آنها گفته می شود:) آیا شما را به اندازه ای که هرکس اهل تذکر است در آن متذکّر می شود عمر ندادیم و انذار کننده (الهی) به سراغ شما نیامد؟ اکنون بچشید که برای ستمکاران هیچ یاوری نیست». (4)

ص:361


1- 1) .نساء،آیه 56.
2- 2) .غافر،آیه 49 و 50.
3- 3) .زخرف،آیه 77.
4- 4) .فاطر،آیه37.

از کتاب تمام نهج البلاغه که همه نامه را ذکر کرده استفاده می شود که امام علیه السلام بعد از ذکر شرایط بسیار سخت و دردناک دوزخ به بخشی از نعمت های بهشتی و رحمت گسترده الهی اشاره می کند که مرحوم سید رضی به عنوان تلخیص از ذکر آن خودداری کرده است.

بر این اساس،امام علیه السلام در ادامه این نامه بعد از ذکر عذاب بسیار خوفناک دوزخ و مواهب بسیار امیدوار کننده بهشت،به بیان یک اصل مهم اسلامی؛یعنی لزوم جمع میان خوف و رجاء است پرداخته و می فرماید:«اگر می توانید خوفتان از خداوند شدید باشد و در عین حال (بسیار) به خدا حسن ظن داشته باشید (چنین کنید و) میان این دو جمع نمایید،زیرا حسن ظن بنده (خاص خدا) به پروردگار خویش به اندازه خوفش از اوست و آنها که بیش از همه به خدا حسن ظن دارند کسانی هستند که بیش از همه از (عذاب او) ترسانند (و میان خوف و رجای آنها تعادل کامل برقرار است)»؛ (وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ یَشْتَدَّ خَوْفُکُمْ مِنَ اللّهِ،وَ أَنْ یَحْسُنَ ظَنُّکُمْ بِهِ،فَاجْمَعُوا بَیْنَهُمَا،فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا یَکُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَی قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ،وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً للّهِ ِ).

در اینجا امام علیه السلام به مسأله مهم خوف و رجا اشاره فرموده و آنها را در حد توازن و تعادل برای مؤمنان لازم می شمارد،همان گونه که شرح آن را در بحث نکات خواهیم داد و این به آن جهت است که مخاطبان با شنیدن عذاب های شدید دوزخ که در کلام امام علیه السلام آمده از رحمت خدا مأیوس نشوند و با شنیدن نعمت های بی پایان بهشت،خود را ایمن از عذاب او نبینند.

نکته: تعادل دو بال خوف و رجا

تعادل دو بال خوف و رجا

رجا در واقع عامل حرکت به سوی سعادت و به منزله موتور محرّک

ص:362

دستگاه های عظیم تولیدی است و خوف عامل بازدارنده در برابر طغیان ها و حرکات بی رویه است.همان گونه که وسیله نقلیه فاقد موتور،از حرکت باز می ماند و فاقد ترمز در برابر پرتگاه ها و جاده های خطرناک ایمنی ندارد،این دو در وجود هر انسانی باید به صورت متعادل باشند تا هم به سوی طاعات حرکت کند و هم از معاصی خودداری نماید.

اهمیت این دو به اندازه ای است که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:در وصایای لقمان مطالب شگفت انگیزی بود از جمله اینکه به فرزندش چنین گفت:از خداوند متعال آن گونه خائف باش که اگر تمام نیکی های جن و انس را به جا آورده باشی،از عذاب او (به علت پاره ای از لغزش ها) ترسان باشی و رجای تو نسبت به خداوند باید آن گونه باشد که اگر معاصی جن و انس را انجام داده باشی امید به رحمت او داشته باشی.هنگامی که امام صادق علیه السلام این حدیث را از لقمان نقل کرد فرمود:پدرم چنین می گفت:«إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا [ وَ] فِی قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِیفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَی هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَی هَذَا؛هیچ بنده مؤمنی نیست مگر اینکه که در قلبش دو نور است نور خوف و نور رجا اگر این یکی را وزن کنند ذره ای از آن یکی افزون تر نیست و اگر آن دیگر را وزن کنند ذره ای از این زیادتر نخواهد بود». (1)

ابن ابی الحدید بعد از آنکه در شرح عبارت امام علیه السلام می گوید:امام علیه السلام به محمد بن ابی بکر دستور می دهد که حسن ظن به خدا و خوف از او را در خود جمع کند و این مقام والایی است که جز صالحان آماده به آن نمی رسند حدیثی را از امام علی بن الحسین علیهما السلام نقل می کند که فرمود:«لو انزل اللّه عز و جل کتابا انه معذب رجلا واحدا لرجوت ان اکونه او انه راحم رجلا واحدا لرجوت ان اکونه؛اگر خداوند متعال آیه ای نازل کند که یک نفر را در عالم عذاب می کند،از آن بیم دارم

ص:363


1- 1) .کافی،ج 2،ص 67،باب الخوف و الرجاء،ح 1.

که آن یک نفر من باشم و اگر بگوید یک نفر را در همه عالم مورد رحمت قرار می دهد،امید دارم آن یک نفر من باشم». (1)

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که به هم خوردن تعادل خوف و رجا یا سبب غرور و دور ماندن از خدا می شود،یا یأس از رحمت او را به دنبال دارد که آن هم مانعی بر سر راه اطاعت و بندگی است.

ص:364


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 167.

بخش چهارم

اشاره

وَ اعْلَمْ-یَا مُحَمَّدُ بْنَ أَبِی بَکْرٍ-أَنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ أَعْظَمَ أَجْنَادِی فِی نَفْسِی أَهْلَ مِصْرَ،فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَی نَفْسِکَ،وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِینِکَ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَکَ إِلَّا سَاعَةٌ مِنَ الدَّهْرِ،وَ لَا تُسْخِطِ اللّهَ بِرِضَی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ،فَإِنَّ فِی اللّهِ خَلَفاً مِنْ غَیْرِهِ،وَ لَیْسَ مِنَ اللّهِ خَلَفٌ فِی غَیْرِهِ.صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا الْمُؤَقَّتِ لَهَا،وَ لَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ،وَ لَا تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ.وَ اعْلَمْ أَنَّ کُلَّ شَیْءٍ مِنْ عَمَلِکَ تَبَعٌ لِصَلَاتِکَ.

ترجمه

ای محمد بن ابی بکر! بدان که من تو را سرپرست و والی بزرگترین بخش و امّت از کشور (اسلام) نمودم و آن اهل مصرند،«بنابراین شایسته است که با خواسته های دلت مخالفت کنی (چرا که جهاد با نفس برترین جهاد است) بر تو لازم است که از دینت دفاع کنی هر چند بیش از یک ساعت از عمر تو باقی نمانده باشد.هرگز خداوند را برای جلب رضای کسی از مخلوقش به خشم نیاور چرا که خداوند جای همه کس را می گیرد و کسی نمی تواند جای او را بگیرد.

نماز را در اوقات خودش بجای آر نه آنکه به هنگام بیکاری در انجامش تعجیل کنی و نه آنکه به هنگام اشتغال به کار آن را تأخیر بیندازی و بدان تمام اعمالت تابع نماز تو خواهد بود (اگر نماز را آن گونه که باید و شاید و به طور کامل انجام دهی اعمال دیگرت سامان خواهد یافت و در قیامت نیز نخست به نمازت می نگرند سپس به سایر اعمالت).

ص:365

شرح و تفسیر: مأمورین سنگین و پر اهمّیّت

مأمورین سنگین و پر اهمّیّت

امام علیه السلام در این بخش از خطبه،بار دیگر محمد بن ابی بکر را مخاطب ساخته و چهار دستور مهم به او می دهد.نخست به عنوان مقدمه می فرماید:«ای محمد بن ابی بکر! بدان که من تو را سرپرست و والی بزرگ ترین بخش و امّت از کشور (اسلام) نمودم و آن اهل مصرند»؛ (وَ اعْلَمْ-یَا مُحَمَّدُ بْنَ أَبِی بَکْرٍ-أَنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ أَعْظَمَ أَجْنَادِی فِی نَفْسِی أَهْلَ مِصْرَ).

اجناد جمع جند در اصل به معنای لشکر است ولی گاه به بخش های مختلف یک کشور یا به کسانی که در آن بخش زندگی می کنند نیز اطلاق می شود.به هر حال این جمله بخوبی نشان می دهد که امام علیه السلام برای اهل مصر اهمّیّت و احترام بسیاری قائل بود و آنها را بزرگترین گروه امّت اسلامی می دانست،زیرا مصر یک سرزمین بزرگ تاریخی،دارای تمدنی کهن و مردمی آگاه و باهوش و پر تلاش است.

آن گاه امام علیه السلام به بیان نخستین و مهم ترین توصیه خود می پردازد و می فرماید:

«بنابراین شایسته است که با خواسته های دلت مخالفت کنی (چرا که جهاد با نفس برترین جهاد است)»؛ (فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ (1)أَنْ تُخَالِفَ عَلَی نَفْسِکَ).

جهاد با نفس بر همه لازم است ولی بر والیان و استانداران و فرمانداران لازم تر، زیرا آنان همیشه در معرض وسوسه های نفس و شیطان قرار دارند و اگر در این مبارزه مغلوب شوند،ظلم و فساد،مناطق تحت فرمانشان را فرا می گیرد.

سپس به بیان دومین دستور پرداخته می فرماید:«بر تو لازم است که از دینت دفاع کنی،هر چند بیش از یک ساعت از روزگار تو باقی نمانده باشد»؛ (وَ أَنْ تُنَافِحَ (2)

ص:366


1- 1) .«محقوق»از ریشه«حق»گرفته شده و در اینجا به معنای شایسته و سزاوار است.
2- 2) .«تنافح»از ریشه«منافحه»به معنای دفاع از چیزی گرفته شده و ریشه آن«نفح»بر وزن«فتح»است که غالباً به معنای نسیم ملایم و بوی خوش می آید و گاه به معنای دفع کردن چیزی است و«منافحه»از همین معنا گرفته شده است.

عَنْ دِینِکَ،وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَکَ إِلَّا سَاعَةٌ مِنَ الدَّهْرِ).

روشن است که بعد از جهاد اکبر که جهاد با نفس است برای حفظ دین باید به سراغ جهاد اصغر رفت که جهاد با دشمن است.امام علیه السلام در این قسمت به اندازه ای تأکید می کند که اگر تنها یک ساعت از عمر یا حکومت او باقی باشد در دفاع از دین دریغ ندارد و چیزی فروگذار نکند.

آن گاه به سراغ دستور سوم رفته می فرماید:«هرگز خداوند را برای جلب رضای کسی از مخلوقش به خشم نیاور،زیرا خداوند جای همه کس را می گیرد و کسی نمی تواند جای او را بگیرد»؛ (وَ لَا تُسْخِطِ اللّهَ بِرِضَی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ،فَإِنَّ فِی اللّهِ خَلَفاً مِنْ غَیْرِهِ،وَ لَیْسَ مِنَ اللّهِ خَلَفٌ فِی غَیْرِهِ).

انسان بسیاری از اوقات بر سر دوراهی گرفتار می شود؛راهی به سوی رضای خدا می رود و راهی به سوی رضای خلق،در آنجا که خلق چیزی زاید بر حق خود را بخواهند در اینجا مؤمنان خالص از غیر آنها شناخته می شوند؛مؤمنان خالص در آن راه گام می گذارند که رضای خداست،زیرا می دانند که با جلب رضایت و حمایت او هیچ کس نمی تواند کاری بر خلاف آنها انجام دهد در حالی که اگر برای جلب رضای بعضی از زیاده خواهان،رضای خدا را زیر پا بگذارند،کاملا بی دفاع خواهند ماند.

آنچه را امام علیه السلام در سومین نصیحت به محمد بن ابی بکر فرمود،در روایت دیگر به عنوان یکی از نشانه های ایمان خالص آمده است.امام صادق علیه السلام می فرماید:«مِنْ صِحَّةِ یَقِینِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ لَا یُرْضِیَ النَّاسَ بِسَخَطِ اللّهِ؛از نشانه های سلامت ایمان مؤمن این است که رضایت مخلوق را به بهای به دست آوردن غضب پرودگار طلب نکند». (1)

ص:367


1- 1) .کافی،ج 2،ص ح 57،2.

تجربه نشان داده آنها که مرتکب این کار می شوند سرانجام هم رضایت خالق را از دست می دهند و هم رضایت مخلوق را و آنها که رضایت خالق را می طلبند، هر چند در پاره ای از موارد سبب خشم مخلوق شوند،سرانجام هم رضای خدا را به دست آورده اند و هم رضای مخلوق را.

از این فراتر در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است:«مَنْ طَلَبَ رِضَا مَخْلُوقٍ بِسَخَطِ الْخَالِقِ سَلَّطَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ ذَلِکَ الْمَخْلُوقَ؛کسی که خشنودی مخلوقی را با خشم پرودگار طلب کند سرانجام خداوند متعال آن مخلوق را بر سر او مسلط می کند (تا به او ستم نماید)». (1)

سپس امام علیه السلام در چهارمین توصیه خود به محمد بن ابی بکر به مسأله نماز که از مهم ترین ارکان اسلام است،می پردازد و می فرماید:«نماز را در اوقات خودش بجای آر،نه آنکه به هنگام بیکاری در انجامش تعجیل کنی و نه آنکه به هنگام اشتغال به کار آن را تأخیر بیندازی و بدان تمام اعمالت تابع نماز تو خواهد بود (اگر نماز را آن گونه که باید و شاید و به طور کامل انجام دهی اعمال دیگرت سامان خواهد یافت و در قیامت نیز نخست به نمازت می نگرند سپس به سایر اعمالت)»؛ (صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا الْمُؤَقَّتِ لَهَا،وَ لَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ،وَ لَا تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ اعْلَمْ أَنَّ کُلَّ شَیْءٍ مِنْ عَمَلِکَ تَبَعٌ لِصَلَاتِکَ).

بسیاری از شارحان نهج البلاغه گفته اند امام علیه السلام در نخستین سفارش در مورد نماز به این نظر دارد که نماز را پیش از وقت (مثلاً نماز ظهر را پیش از ظهر و نماز صبح را قبل از طلوع فجر) به خاطر فراغت و بیکاری به جای نیاور؛ولی با توجّه به اینکه کمتر کسی دیده ایم و شنیده ایم که نماز خود را قبل از ظهر یا قبل از غروب و طلوع فجر به جا آورد،زیرا این مطلب بر همه حتی برای افراد کاهل نماز هم مسلم است که نماز قبل از وقت محتوایی ندارد،با توجّه به این نکته،احتمال دیگری در تفسیر این جمله هست که فرمایش امام علیه السلام ناظر به نماز

ص:368


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 156،ح 132.

اوّل وقت و آخر وقت است؛می فرماید:چنان نباش که اگر بیکار باشی نماز را اوّل وقت بخوانی و اگر مشغول به کار باشی نماز را موکول به آخر وقت کنی،بلکه همیشه و در هر حال کار خود را تعطیل کن و نماز را در اوّل وقتش به جای آور.

در واقع اشاره به همان جمله معروف است که انسان به نمازش نگوید کار دارم بلکه به کارش بگوید نماز دارد.

به یقین تقید به نماز در اوّل وقت روح و جان و زندگی انسان را نورانی می کند و کارهای دیگر او از برکت نماز سامان می یابد.

در حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل شده است:«إِنَّ الصَّلَاةَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی أَوَّلِ وَقْتِهَا رَجَعَتْ إِلَی صَاحِبِهَا وَ هِیَ بَیْضَاءُ مُشْرِقَةٌ تَقُولُ حَفِظْتَنِی حَفِظَکَ اللّهُ وَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی غَیْرِ وَقْتِهَا بِغَیْرِ حُدُودِهَا رَجَعَتْ إِلَی صَاحِبِهَا وَ هِیَ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ تَقُولُ ضَیَّعْتَنِی ضَیَّعَکَ اللّهُ؛هنگامی که نماز در اوّل وقت خوانده شود به سوی صاحبش باز می گردد در حالی که سفید و نورانی است و به او می گوید:مرا محفوظ داشتی خداوند تو را حفظ کند و هنگامی که در غیر وقت و بدون رعایت حدود انجام شود به صاحبش باز می گردد در حالی که سیاه و تاریک است و به او می گوید مرا ضایع کردی خدا تو را ضایع کند». (1)

جمله«و اعلم...»همان گونه که در بالا اشاره شد دو معنا دارد یکی اینکه در دنیا سایر اعمال انسان تابع نماز اوست اگر نماز را به درستی انجام دهد از برکت نماز سایر اعمال او نیز به درستی انجام خواهد گرفت و دیگر اینکه در آخرت همان گونه که در روایات آمده نخستین چیزی که مورد حساب قرار می گیرد،نماز است و سپس سایر اعمال«إِنَّ أَوَّلَ مَا یُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلَاةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا؛نخستین چیزی که بندگان با آن حساب می شوند نماز است اگر نماز مقبول شد بقیّه اعمال قبول می شود». (2)

ص:369


1- 1) .کافی،ج 3،ص 268،باب من حافظ علی صلاته،ح 4.
2- 2) .همان مدرک.

ص:370

بخش پنجم

اشاره

وَ مِنْهُ:فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ،إِمَامُ الْهُدَی وَ إِمَامُ الرَّدَی وَ وَلِیُّ النَّبِیِّ،وَ عَدُوُّ النَّبِیِّ.

لَقَدْ قَالَ لِی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِکاً؛أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللّهُ بِإِیمَانِهِ،وَ أَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللّهُ بِشِرْکِهِ.لَکِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ،عَالِمِ اللِّسَانِ،یَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ،وَ یَفْعَلُ مَا تُنْکِرُونَ.

ترجمه

در بخش دیگری از این نامه آمده است:امام هدایت و امام گمراهی هرگز یکسان نیستند همچنین دوستدار پیامبر و دشمن او با هم برابر نخواهند بود رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود:من بر امتم نه از مؤمن می ترسم و نه از مشرک،چرا که مؤمن ایمانش او را از کار خلاف باز می دارد و مشرک را خداوند به وسیله شرکش (رسوا و) خوار و ذلیل می کند.تنها آنان که از شرشان بر شما می ترسم کسانی اند که در دل منافق اند،و در زبان به ظاهر دانا (و مؤمن)،سخنانی می گویند که شما می پسندید؛ولی اعمالی انجام می دهند که شما آن را زشت و ناپسند می شمارید.

شرح و تفسیر: تنها از این گروه بترسید

تنها از این گروه بترسید

در آخرین بخش از این نامه مطابق آنچه مرحوم سید رضی آورده (و از تعبیر به«منه»بر می آید که آنچه در نهج البلاغه آمده تمام نامه نبوده،بلکه بخش هایی از آن است) امام علیه السلام به نکته ای بسیار مهم و اساسی توجّه کرده و می فرماید:«امام

ص:371

هدایت و امام گمراهی هرگز یکسان نیستند همچنین دوستدار پیامبر و دشمن او با هم برابر نخواهند بود»؛ (وَ مِنْهُ:فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ،إِمَامُ الْهُدَی وَ إِمَامُ الرَّدَی (1)وَ وَلِیُّ النَّبِیِّ،وَ عَدُوُّ النَّبِیِّ).

روشن است که تعبیر به« إِمَامُ الْهُدَی »در این جمله اشاره به خود آن حضرت و تعبیر به« إِمَامُ الرَّدَی »اشاره به معاویه است که بر خلاف دستور پیامبر و خواسته قاطبه مسلمین پرچم مخالفت بر افراشت و جنگ های خونین و هلاکت بسیاری از مسلمین را سبب گردید.

واژه«امام»غالباً به معنای پیشوای حق است؛ولی گاه در پیشوای باطل هم به کار می رود.در قرآن مجید می خوانیم:« وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النّارِ ؛و آنان [ فرعونیان] را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش (دوزخ) دعوت می کنند». (2)

دلیل تطبیق«إِمَامُ الرَّدَی»در جمله فوق بر معاویه علاوه بر قرائن حالیه صراحت بخش هایی از این نامه است که مرحوم سیّد رضی آن را نقل نکرده است؛در بخشی از این نامه طبق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده است می خوانیم:« ایاکم و دعوة الکذاب ابن هند ؛از خواسته ها و دعوت های این مرد دروغگو فرزند هند (جگر خوار) بپرهیزید».

آن گاه امام علیه السلام در تکمیل همین سخن به حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله استناد می جوید و می گوید:«رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود:من بر امتم نه از مؤمن می ترسم و نه از مشرک،چرا که مؤمن ایمانش او را از کار خلاف باز می دارد و مشرک را خداوند به وسیله سرکشی (رسوا و) خوار و ذلیل می کند.تنها آنان که از شرشان بر شما می ترسم کسانی اند که در دل منافقند و در زبان به ظاهر دانا،سخنانی می گویند که شما می پسندید؛ولی اعمالی انجام می دهند که شما آن را زشت

ص:372


1- 1) .«الردی»از ریشه«ردی»بر وزن«رأی»به معنای هلاکت و یا سقوط از بلندی توأم با هلاکت است.
2- 2) .قصص،آیه 41.

و ناپسند می شمارید»؛ (وَ لَقَدْ قَالَ لِی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِکاً؛أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللّهُ بِإِیمَانِهِ،وَ أَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ (1)اللّهُ بِشِرْکِهِ.وَ لَکِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ (2)،عَالِمِ اللِّسَانِ،یَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ،وَ یَفْعَلُ مَا تُنْکِرُونَ).

این یک واقعیّت است که مؤمنان واقعی پشت و پناه اسلام و امّت اسلامی هستند و مشرکان شناخته شده به سبب شرکشان،مردم از آنها فاصله می گیرند و اگر بخواهند از درِ عداوت در آیند،مؤمنان به فرمان خداوند دست به دست هم می دهند و آنها را در هم می کوبند؛ولی مشکل بزرگ جامعه اسلامی و هر جامعه ای دشمنانی هستند که لباس دوستی بر تن می کنند،همان افراد دو چهره ای که چهره زیبایی از خود نشان می دهند و چهره زشت درونی خود را مستور می دارند،در میان صفوف مسلمین رفت و آمد دارند و از اسرار آنها آگاه می شوند و هر جا بتوانند از پشت به آنها خنجر می زنند.آیات الهی و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را دست آویز خود قرار می دهند؛ولی در عمل بر خلاف رفتار می کنند.

مصداق بارز این سخن در زمان علی علیه السلام،معاویه و اطرافیانش بودند که به نام خونخواهی عثمان که ظاهراً جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود،قیام کردند و به هنگام ناچاری قرآن ها را بر سر نیزه ها بالا بردند.نماز می خواندند و در نماز جمعه سخنان زیبا و موافق کتاب و سنّت می گفتند؛ولی برای تضعیف امام هدایت؛ علی علیه السلام که هم از سوی خدا منسوب شده بود و هم از سوی خلق،هیچ فرصتی را از دست نمی دادند.از قتل بی گناهان و غارت اموال مسلمین و شبیخون زدن به مناطق مرزی عراق ابا نداشتند و با استفاده از این روش سرانجام توانستند بر جای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تکیه زنند و اسلام را به قهقرا ببرند.

ص:373


1- 1) .«یقمع»از ریشه«قمع»بر وزن«منع»به معنای بازداشتن و مغلوب ساختن و خوار کردن است.
2- 2) .«جنان»به معنای قلب است و«جِنان»جمع«جنة»به معنای باغ و بهشت است و همه اینها از ریشه«جن»بر وزن «فن»به معنای مستور شدن گرفته شده و از آنجا که قلب در درون سینه مستور است و زمین باغ ها در زیر درختان مستور است،این واژه در مورد آنها به کار رفته است.
نکته ها
1-خطر منافقان

امام علیه السلام در این نامه از خطر مهمی که محمد بن ابی بکر و جامعه مردم مصر، بلکه همه جوامع اسلامی را تهدید می کند؛یعنی خطر منافقان سخن به میان آورده و مردم را به سه گروه تقسیم می کند:مؤمن،مشرک و منافق سپس می فرماید:مؤمنان هیچ خطری برای جامعه اسلامی ندارند زیرا ایمانشان به آنها اجازه نمی دهد دست به کاری بزنند که خطری برای اسلام و مسلمین ایجاد کند و مشرکان معاند که به اصطلاح شمشیر را از رو بسته اند خطر آنها نیز چندان مهم نیست،زیرا شناخته شده اند و مسلمانان باایمان،مراقب توطئه های آنها هستند؛ اما مشکل مهم از سوی منافقان است کسانی که در میان اهل ایمان زندگی می کنند و به اصطلاح شمشیر را زیر لباس بسته اند،سخنانی می گویند که خوشایند مؤمنان است و افکار و عواطف آنها را به سوی خودشان جلب و جذب می کنند؛ اما در لحظات حساس و در هر زمان که فرصتی به دست آورند زهر خود را می ریزند و ضربه به اسلام و مسلمین می زنند.

گر چه آنها نفاق خود را مکتوم می دارند و تخریب را به صورت پنهانی انجام می دهند ولی چنان نیستند که نتوان آنها را با دقت تشخیص داد.قرآن مجید علائم متعدّدی برای شناخت اهل نفاق در سوره«بقره»و سوره«منافقون»بیان فرموده که با دقت در آن می توان آنها را شناخت و از خطرات آنها مصون ماند.

درباره ریشه های نفاق و برنامه ریزی دقیق منافقان و نفاق در طول تاریخ و خطرات این گروه بحث های مشروحی در خطبه 194 (جلد هفتم از صفحه 606 تا 619) بیان شده است و همچنین در ذیل خطبه 210 بیان شده است.

2-نامه ای عجیب از معتضد عباسی

از شگفتی های دوران عباسیان نامه ای است که معتضد عباسی به صورت -

ص:374

بخش نامه ای مستدل برای نواحی مختلف فرستاد.این نامه را مورخ معروف، طبری در حوادث سال 284 در تاریخ خود نقل کرده و کامل ابن اثیر (هر چند با لحن مخالف) به آن اشاره کرده است و ما آن را از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید که از آن تلخیص خوبی دارد نقل می کنیم.

ابن ابی الحدید در جلد 15 از شرح نهج البلاغه خود در ذیل همین نامه امام علیه السلام به محمد بن ابی بکر می نویسد:طبری چنین می گوید:در این سنه (سنه 284) معتضد عباسی تصمیم گرفت لعن معاویه را بر تمام منابر گسترش دهد و دستور داد نامه ای نوشتند (مستدل) که برای مردم خوانده شود.وزیرش عبید اللّه بن سلیمان او را از ایجاد تنش در میان گروهی از مردم بر حذر داشت و گفت:ممکن است این کار به فتنه بینجامد؛ولی معتضد اعتنایی به سخنان او نکرد.

نخستین چیزی که معتضد به آن ابتدا کرد این بود که مردم مشغول کار خود باشند و از اجتماعات بپرهیزند و عصبیت را کنار بگذارند و به عنوان شهادت دادن،نزد سلطان نروند مگر اینکه از آنها خواسته شود و داستان سرایان را از نشستن بر سر جاده ها (و گردآوری مردم در اطراف خود) منع کنند و دستور داد نسخه هایی از این نامه تهیّه شود و در دو طرف بغداد در محلات و کوچه ها و بازارها روز چهارشنبه بیست و چهارم جمادی الاولیِ همان سال برای مردم بخوانند سپس روز جمعه از آن خودداری کنند و از اجتماع مردم به صورت گروهی در دو مسجد معروف بغداد جلوگیری کنند و به سقاهایی که در آن دو مسجد به مردم آب می دادند،سفارش شد که برای معاویه طلب رحمت نکنند چون قبلاً عادت آنها بر این بود که به هنگام آب دادن برای او طلب رحمت می کردند.

به هر حال روز جمعه نامه خوانده نشد،هر چند مردم انتظار داشتند آن را استماع کنند.در این هنگام وزیر معتضد«عبیداللّه بن سلیمان»متوسل به قاضی یوسف شد که حیله ای بیندیشد و معتضد را از این کار منصرف نماید.قاضی یوسف به

ص:375

سراغ معتضد رفت و گفت من از این می ترسم که توده مردم با شنیدن این نامه حرکتی اعتراض آمیز آغاز کنند.معتضد گفت:من با شمشیر آنها را بر سر جای خود می نشانم.قاضی گفت:با آل ابو طالب چه خواهی کرد؟ آنها از این موقعیت استفاده می کنند و در همه جا مردم را به سوی خود دعوت می نمایند و به یقین توجّه مردم به آنها بیشتر از توجّه به بنی العباس است.معتضد با شنیدن این سخن ساکت شد و پاسخی نداد و بعد از آن اقدامی در این زمینه نکرد.

نامه بسیار مفصل و مستدل است و بخشی از آن چنین است:«خبرهایی به امیر مؤمنان (منظور در اینجا معتضد عباسی است) رسیده که گروهی از مردم گرفتار اشتباهاتی در دین خود و فسادی در عقاید و تعصب هایی نابجا شده اند که عامل اصلی آن پیشوایان ضلالت بوده اند و از این رو سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله را رها کرده و به بدعت ها روی آورده اند.

این جریان بر امیر مؤمنان سخت آمده و سکوت در برابر آن را جایز نشمرده و آن را مخالف وظایف دینی خود دیده که باید در برابر انحرافات ساکت ننشیند و برای ارشاد جاهلان و اقامه حجت در مقابل معاندان قیام کند.

به همین دلیل امیرالمؤمنین (معتضد) به شما مسلمانان خبر می دهد که خداوند متعال،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را به آیینش مبعوث ساخت و به او فرمان داد که فرمان او را اجرا کند.آن حضرت از خانواده خود شروع کرد؛گروهی ایمان آوردند و دعوت او را پذیرفتند و سر بر فرمانش نهادند و گروهی به مخالفت برخاستند و از هر گونه کارشکنی فروگذاری نکردند-سپس بعد از ذکر اعمال این دو گروه با عباراتی جالب و زیبا چنین ادامه می دهد-بدترین دشمن پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و کسی که از همه بیشتر مخالفت می کرد و سر آغاز هر جنگ و عداوتی بود و آغازگر هر فتنه ای محسوب می شد و هر پرچمی بر ضد اسلام برافراشته می شد،صاحب و رهبر و رییس آن ابوسفیان و پیروانش از بنی امیّه ملعون در

ص:376

کتاب خدا و بر زبان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در مواقف متعدّد بودند.سر انجام اسلام پیشی گرفت و این دشمن سرسخت مغلوب و منکوب شد و به ناچار در برابر اسلام تسلیم گشت در حالی که قلبش اسلام را نپذیرفته بود و شرک و کفر را در دل پنهان می داشت.خداوند در قرآن مجید درباره آنها فرموده:« وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ » (1)و همه اتفاق دارند که این شجره ملعونه همان بنی امیّه هستند و در سنّت نبوی که راویان ثقه آن را نقل کرده اند،وارد شده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روزی ابوسفیان را بر چهارپایی سوار دید که معاویه زمام آن را در دست داشت و یزید (برادر معاویه) آن چهارپا را می راند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:«لَعَنَ اللّهُ الرَّاکِبَ وَ الْقَائِدَ وَ السَّائِق؛خدا لعنت کند سوار و زمامدار و کسی که آن را از پشت سر می راند».

نیز راویان روایت کرده اند که در روز بیعت عثمان،ابوسفیان-که در آن زمان نابینا شده بود (و حاضران در مجلس) که گمان می کرد همه از بنی امیّه هستند - صدا زد:«تَلَقَّفُوهَا یَا بَنِی عَبْدِ شَمْسٍ تَلَقُّفَ الْکُرَةِ فَوَ اللّهِ مَا مِنْ جَنَّةٍ وَ لَا نَار؛ای فرزندان عبد شمس-ای بنی امیّه-خلافت را همچون گوی از میدان بربایید به خدا سوگند نه بهشتی در کار است و نه دوزخی»و این عبارت به یقین کفر صریح است که لعنت الهی شامل حال گوینده آن می شود.

در روایت دیگری آمده است که ابوسفیان روز فتح مکّه بلال را بر بام کعبه دید-هنوز نابینا نشده بود-که مشغول اذان است و می گوید:«اشهد أنّ محمّداً رسول اللّه»؛ابو سفیان گفت:خوشا به حال عتبة بن ربیعة (یکی از بستگان ابوسفیان که در جنگ بدر کشته شده بود) که از دنیا رفت و چنین منظره ای را ندید.

ص:377


1- 1) .اسراء،آیه 60.

و در روایت دیگری آمده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خواب وحشتناکی دید و ناراحت شد؛می گویند بعد از این خواب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خندان دیده نشد،زیرا در خواب دیده بود عده ای از بنی امیّه مانند میمون ها به روی منبرش بالا می روند و پایین می آیند.

در روایت دیگری آمده،روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:«از این گذرگاه کوه که می بینی به زودی مردی بیرون می آید که بر مذهب من محشور نخواهد شد» ناگهان معاویه ظاهر شد.

در حدیث دیگری آمده است که پیغمبر فرمود:«إِذَا رَأَیْتُمْ مُعَاوِیَةَ یَخْطُبُ عَلَی مِنْبَرِی فَاقْتُلُوه؛هنگامی که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید»و روایات کوبنده دیگری درباره معاویه که در کتب معروف نقل شده است.

سپس در ادامه این نامه داستان شهادت عمار یاسر به وسیله لشکر شام نقل شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله خطاب به او فرموده بود:«گروه طغیان گر تو را می کشند در حالی که تو آنها را به بهشت می خوانی و آنها تو را به دوزخ دعوت می کنند».

آنگاه به شهادت گروهی از صلحا و بزرگان اسلام از نیکان اصحاب و تابعین و اهل فضیلت و دین،به دست معاویه به طور مشروح اشاره می کند،افرادی مانند«عمرو بن حمق خزاعی»و«حجر بن عدی الکندی».

سپس به معرفی فرزندش یزید،آن شراب خوار مستِ میمون باز اشاره کرده و جنایت معاویه را در گرفتن بیعت برای او با قهر و غلبه و تهدید و تطمیع،یادآور می شود.

آن گاه به بخشی از کفریات یزید می پردازد از جمله تمسک او به شعر ذیل که آشکارا دم از کفر و شرک و بی ایمانی می زند آنجا که می گوید:

لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَل

ای کاش نیاکان من که در میدان بدر بودند،ناله خزرج را از ضربات نیزه ها

ص:378

مشاهده می کردند. (1)

سپس در ادامه می افزاید:اضافه بر اینها بنی مروان (شاخه ای از بنی امیّه) احکام خدا را آشکارا دگرگون یا تعطیل کردند؛اموال بیت المال را در میان خود تقسیم نمودند؛احترام حرم مکّه را سلب کردند و از هر گونه تخریب و آتش سوزی در خانه خدا ابا نداشتند و پناهندگان به آن را کشتند و زمین را از جور و عدوان پر کردند و ظلم آنها همه بلاد را فرا گرفت تا آنکه خشم خدا بر آنها فرود آمد و قهر و غضب الهی بر آنان نازل شد.گروهی از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برخاستند و از آنها انتقام گرفتند و بدین وسیله،خون آنها و پدران مرتدّشان ریخته شد و خداوند ظالمان را ریشه کن ساخت.

آن گاه در ادامه این نامه می افزاید:ای مردم! اوامر الهی را اطاعت کنید آنجا که می فرماید:« إِنَّ اللّهَ لَعَنَ الْکافِرِینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً » (2)و نیز می فرماید:« أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ» (3)بنابراین بر شما ای مردم! لازم است کسی را که خدا و رسولش او را لعن کرده،لعن کنید.

آن گاه ابوسفیان و معاویه و یزید و مروان بن حکم و فرزندان و نوه های آنها را

ص:379


1- 1) .اصل این شعر از«عبداللّه زبعراء»است که از دشمنان سرسخت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که در روز احد بعد از شهادت گروهی از مسلمین که از طایفه خزرج بودند این شعر را با اشعار دیگری سرود و یزید آن را تطبیق بر حاثه کربلا کرد و منظورش این بود که ای کاش نیاکان من از بنی امیّه امروز بودند و ناله و زاری اهل بیت امام حسین علیهم السلام و یارانش را مشاهده می کردند. طبری ابیات دیگر یزید را نیز در کتاب خود نقل کرده که در متن نامه معتضد وجود داشته است هر چند ابن ابی الحدید در تلخیص خود آن را حذف کرده و از جمله آن ابیات این است: فاحلوا و استحلوا فرحا ثم قالوا یا یزید لا تشل لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل «نیاکان من اگر این کار مرا می دیدند هلهله می کردند و فریاد شوق برمی کشیدند و می گفتند:ای یزید دست مریزاد.بنی هاشم داعیه سلطنت داشتند و (آن را به نام دین و آیین خدا وانمود کردند) نه خبری از سوی خدا آمده و نه وحیی نازل شده است.
2- 2) .احزاب،آیه 64.
3- 3) .بقره،آیه 159.

لعن می کند و می افزاید:«اللَّهُمَّ الْعَنْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ وَ قَادَةَ الضَّلَالِ وَ أَعْدَاءَ الدِّینِ مُجَاهِدِی الرَّسُولِ وَ مُعَطِّلِی الْأَحْکَامِ وَ مُبَدِّلِی الْکِتَابِ وَ مُنْتَهِکِی الدَّمِ الْحَرَامِ؛ خداوندا پیشوایان کفر و رهبر ضلالت و دشمنان دین و آنها که با رسولت جنگ کردند و احکامت را تعطیل نمودند و کتابت را تحریف کردند و خون بی گناهان را ریختند،لعن و نفرین فرما».

آنچه در بالا آمد بخش فشرده ای از نامه طولانی«معتضد عباسی»است که در منابع معروف تاریخی نقل شده است. (1)

بدیهی است که نقل نامه«معتضد باللّه»به معنای تأیید تمام کارهایش در دوران خلافتش نیست.

این نکته نیز قابل توجّه است که مخالفت وزیر معتضد«عبیداللّه بن سلیمان»با نشر این نامه به این سبب بود که در حالاتش نوشتند:«کان منحرفاً عن علی علیه السلام؛با امیر مؤمنان علی علیه السلام مخالف بود»و مسأله شورش مردم بهانه ای بیش نبود.

ص:380


1- 1) .تاریخ طبری،ج 8،ص 182-189 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص173-180.

28- در پاسخ معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی معاویة جواباً

از نامه های امام علیه السلام است

که در پاسخ معاویه نگاشته است (1)

قال الشریف:و هو من محاسن الکتب

شریف رضی می گوید:این نامه از نامه های بسیار جالب است.

نامه در یک نگاه

این نامه همان گونه که در طلیعه آن در نهج البلاغه آمده،پاسخی است به یکی

ص:381


1- 1) .سند نامه: نویسنده مصادر نهج البلاغه (مرحوم سید عبد الزهراء الحسینی الخطیب) می نویسد:این نامه از نامه های مشهور حضرت است و متن آن به قدری عالی است که ما را از بررسی سندش بی نیاز می کند (و پیداست که از غیر امام علیه السلام صادر نشده است) اضافه بر این قبل از سید رضی،ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح،آن را با اضافاتی آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 278) و در جایی دیگر درباره این نامه می گوید:از کسانی که قبل از سید رضی آن را با تفاوت هایی نقل کرده اند که نشان می دهد از منبع دیگری از غیر نهج البلاغه استفاده نموده اند،قلقشندی در کتاب صبح الاعشی و نویری در نهایة الارب است.(همان مدرک،ص 275)

از نامه های معاویه به امام علیه السلام؛که معاویه در آن بسیار جسورانه با امام علیه السلام سخن گفته و از هیچ گونه هتاکی فروگذار نکرده است.در بخش اوّل از نامه اش به عظمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و اسلام پرداخته و آن را مقدمه ای برای بیان فضایل اصحاب و یاران آن حضرت قرار داده سپس به طرفداری از خلیفه اوّل،دوم و سوم پرداخته و از منزلت اوّلی و دومی و مظلومیّت سومی سخن به میان آورده و امام علیه السلام را متّهم ساخته که در قتل عثمان شرکت داشته و نیز متهم به حسادت ابوبکر و کراهت خلافت عمر نموده و در همه جا از تعبیرات زننده و نیش های زشت و آزار دهنده کمک گرفته و در پایان امام علیه السلام را با نهایت بی ادبی متّهم به لجاجت نموده و می گوید:قتله عثمان را به ما بسپار و شورایی برای انتخاب خلیفه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آماده ساز؛ما بیعت تو را نپذیرفته ایم و سر بر فرمانت نمی نهیم و بهره تو از ناحیه ما تنها شمشیر است و تا پایان ایستاده ایم.

از تعبیرات این نامه کاملاً پیداست که معاویه دو هدف را دنبال می کرده است:

نخست اینکه امام علیه السلام را عصبانی و خشمگین کند تا سخنان تندی بگوید و آن را بهانه کند و پیراهن عثمان دیگری بسازد و نیز درباره خلفای سه گانه زیاد اغراق می کند و امام علیه السلام را به حسادت نسبت به آنها متّهم می سازد تا امام علیه السلام سخنی بر ضد آنها بگوید و آن نیز ضمیمه پیراهن عثمان شود.

این سخن یک استنباط نیست بلکه مطلبی است که صریحاً در تاریخ آمده که بر زبان عمرو عاص جاری شد،ابن ابی الحدید می نویسد:عمرو بن عاص به معاویه سفارش کرد که نامه ای برای علی علیه السلام بنویسد تا او را شدیداً تحریک کند و به خشم آورد تا سخنی از او در جواب صادر شود که اسباب نکوهش او گردد و روش او را ناهنجار سازد.مخصوصاً تأکید کرد تا می توانی از ابوبکر و عمر در نامه ات تعریف کن.معاویه نیز پیشنهاد عمرو بن عاص را پذیرفت و نامه ای را که در بالا به خلاصه آن اشاره کردیم برای او نوشت.

ص:382

اما عصاره نامه امام علیه السلام در یک نگاه:

این نامه مشتمل بر چند بخش است:امام علیه السلام در بخش اوّل به افشای ادّعاهای دروغین معاویه می پردازد و در پاسخ او که نوشته بود:خداوند محمد را برای دینش برگزید و با یارانش او را تأیید کرد امام علیه السلام از این بیان بسیار اظهار شگفتی می کند و می گوید:تو را با این امور چکار،داستان تو مانند داستان کسی است که خرما را به سرزمین هَجَر ببرد (منطقه ای است بسیار پر خرما که در بحرین قرار دارد و این ضرب المثل شبیه ضرب المثلی است که ما در فارسی داریم و می گوییم:کار فلان کس همچون زیره به کرمان بردن است) و یا استاد بزرگ خود را به مسابقه دعوت نماید؛بر سر جایت بنشین و فضایل خاندان ما را برای ما که از آن آگاه تریم بازگو نکن.

در بخش دوم،امام علیه السلام به منظور یادآوری نعمت های خدا-نه برای آگاه کردن معاویه که او از این امور باخبر بود-به بیان فضایل بنی هاشم پرداخته و از حمزه سیّدالشّهدا و جعفر طیّار سخن به میان می آورد و در پایان می افزاید:اگر خداوند نهی از خودستایی نکرده بود،فضایل فراوانی را بر می شمردم که دل های مؤمنان از آن باخبر و گوشهای شنوندگان با آن آشناست.

در سومین بخش از نامه،اشاره به نکته اصلی ادّعاهای معاویه می کند و به مقایسه ای بین بنی هاشم و بنی امیّه می پردازد و می فرماید:ما علاوه بر اینکه از خویشاوندان نزدیک پیامبریم،آیین او را پیش از همه پذیرفته ایم و بیش از همه با آن آشناییم و به همین دلیل به خلافت سزاوارتریم.مگر مهاجران در روز سقیفه با استناد به خویشاوندی پیامبر صلی الله علیه و آله بر انصار که مدّعی خلافت بودند، پیروز نشدند؟ اگر این امر دلیل برتری است پس حق با ماست.

در بخش چهارم این نامه به نقد یکی دیگر از سخنان جسورانه و بی پایه معاویه پرداخته،می فرماید:تو نوشته ای مرا همچون شتر مهار شده به سوی

ص:383

بیعت می کشاندند با این سخن خود را رسوا کردی،زیرا مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود مادامی که در دین خود ثابت قدم بماند.تو در مورد عثمان و چگونگی رفتار من با او سخن گفتی.چه کسی بیشتر با عثمان دشمنی کرد؟ آن کس که به یاری او برخاست و از او خواست که به کار مردم رسیدگی کند تا شورش فرو نشیند؟ (اشاره به توصیه های امام علیه السلام به عثمان است) یا آن کس که عثمان از او یاری طلبید و او دریغ کرد و به انتظار نشست تا مرگش فرا رسد (اشاره به وضع معاویه در برابر قتل عثمان است).

در پنجمین و آخرین بخش از نامه،امام علیه السلام در پاسخ تهدید معاویه به لشکرکشی و حمله نظامی می فرماید:تو با این سخن مرا به خنده واداشتی، فرزندان عبدالمطلب را در کجا دیدی که پشت به دشمن کنند و یا از شمشیر او بهراسند.

ص:384

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ أَتَانِی کِتَابُکَ تَذْکُرُ فِیهِ اصْطِفَاءَ اللّهِ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله لِدِینِهِ، وَ تَأْیِیدَهِ إِیَّاهُ بِمَنْ أَیَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ؛فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْکَ عَجَباً؛إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ اللّهِ تَعَالَی عِنْدَنَا،وَ نِعْمَتِهِ عَلَیْنَا فِی نَبِیِّنَا،فَکُنْتَ فِی ذَلِکَ کَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَی هَجَرَ،أَوْ دَاعِی مُسَدِّدِهِ إِلَی النِّضَالِ.وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِی الْإِسْلَامِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ؛فَذَکَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَکَ کُلُّهُ،وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ یَلْحَقْکَ ثَلْمُهُ.وَ مَا أَنْتَ وَالْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ،وَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوسَ! وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ،وَ التَّمْیِیزَ بَیْنَ الْمُهَاجِرِینَ الْأَوَّلِینَ،وَ تَرْتِیبَ دَرَجَاتِهِمْ،وَ تَعْرِیفَ طَبَقَاتِهِمْ! هَیْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَیْسَ مِنْهَا،وَطَفِقَ یَحْکُمُ فِیهَا مَنْ عَلَیْهِ الْحُکْمُ لَهَا! أَ لَاتَرْبَعُ أَیُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَی ظَلْعِکَ،وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِکَ،وَ تَتَأَخَّرُ حَیْثُ أَخَّرَکَ الْقَدَرُ! فَمَا عَلَیْکَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ،وَ لَا ظَفَرُ الظَّافِرِ!

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) نامه ات به من رسید نامه ای که در آن یادآور شده ای که خداوند محمد صلی الله علیه و آله را برای آیینش برگزید و با اصحابش او را تأیید کرد به راستی دنیا چه شگفتی هایی در خود از سوی تو برای ما نهفته؟ چرا که می خواهی ما را از آنچه خداوند به ما عنایت فرموده آگاه سازی و به ما از نعمت وجود پیغمبر ما در میان ما خبر دهی،کار تو به کسی می ماند که خرما را (از نقاط دیگر) به سرزمین هَجَر (سرزمینی که مرکز خرما بود) می برد و یا همچون شاگرد تیراندازی که بخواهد از طریق دعوت به مبارزه،استادش را بیازماید.تو گمان کردی که برترین اشخاص در اسلام،فلان و فلانند! مطلبی را یادآور

ص:385

شده ای که اگر راست باشد به تو مربوط نیست و اگر دروغ باشد زیانی به تو نمی رساند،اساساً تو را با برتر و غیر برتر و رییس و زیردست چکار؟ اسیران آزاد شده از کفار زمان جاهلیّت و فرزندان آنها را با امتیاز نهادن میان مهاجران نخستین و ترتیب درجات و تعریف طبقاتشان چه نسبت؟.هیهات تو خود را در صفی قرار می دهی که از آن بیگانه ای،کار به جایی رسیده که محکومی می خواهد خودش به داوری بنشیند.ای انسان (غافل و بی خبر) چرا بر سر جای خود نمی نشینی،و چرا از کوتاهی و ناتوانی خویش آگاه نیستی،و چرا به آنجا که مقدّرات برای عقب راندن تو تعیین کرده باز نمی گردی؟ تو را با غلبه مغلوب و پیروزی پیروزمند (در پیدایش و پیشرفت اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) چکار؟ تو همان کسی هستی که همواره در بیابان (گمراهی) سرگردانی و از راه راست (و حد اعتدال) به این طرف و آن طرف حرکت می کنی.

شرح و تفسیر: چگونه محکوم به داوری می نشیند؟

چگونه محکوم به داوری می نشیند؟

همان گونه که در بالا آمد،این نامه به گفته مرحوم شریف رضی از جالب ترین نامه هاست که امیر مؤمنان علی علیه السلام در آن،مسائل مهمی را با عبارات بسیار گویا و رسا به معاویه گوشزد کرده است.

در آغاز به بحثی اشاره می کند که معاویه درباره عظمت پیامبر اکرم و آیین او ذکر کرده و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) نامه ات به من رسید نامه ای که در آن یادآور شده ای که خداوند محمد صلی الله علیه و آله را برای آیینش برگزید و با اصحابش او را تأیید کرد براستی دنیا چه شگفتی هایی در خود از سوی تو برای ما نهفته؟ چرا که می خواهی ما را از آنچه خداوند به ما عنایت فرموده آگاه سازی و به ما از نعمت وجود پیغمبر ما در میان ما خبر دهی،کار تو به کسی می ماند که

ص:386

خرما را (از نقاط دیگر) به سرزمین هَجَر (سرزمینی که مرکز خرما بود) ببرد و یا همچون شاگرد تیراندازی که بخواهد از طریق دعوت به مبارزه،استادش را بیازماید»؛ (أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِی کِتَابُکَ تَذْکُرُ فِیهِ اصْطِفَاءَ اللّهِ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله لِدِینِهِ،وَتَأْیِیدَهِ إِیَّاهُ بِمَنْ أَیَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ؛فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْکَ عَجَباً؛إِذْ طَفِقْتَ (1)تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ (2)اللّهِ تَعَالَی عِنْدَنَا،وَنِعْمَتِهِ عَلَیْنَا فِی نَبِیِّنَا،فَکُنْتَ فِی ذَلِکَ کَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَی هَجَرَ،أَوْ دَاعِی مُسَدِّدِهِ (3)إِلَی النِّضَالِ). (4)

امام علیه السلام برای بیان زشت بودن سخنان معاویه در مورد توصیف اسلام و عظمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برای علی علیه السلام که نخستین مسلمان و نفس پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و نقطه مرکزی اسلام بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده،دو مثال ذکر فرموده که هر یک از دیگری رساتر و گویاتر است.نخست به ضرب المثل معروف عرب تمثل جسته که می گویند:«فُلَانٌ کَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَی هَجَر»این ضرب المثل مربوط به تاجری است که از شهر هَجَر (یکی از شهرهای بحرین) که مرکز پرورش خرما بود برخاست و به بصره آمده تا متاعی خریداری کند و به هَجَر ببرد هر چه نگاه کرد چیزی ارزان تر از خرما ندید.سرمایه خود را تبدیل به خرما کرد و آن را به هَجَر آورد و در انتظار گران شدن خرما آنها را در انبار ذخیره نمود؛ولی از بخت بد او روز به روز خرما ارزان تر شد تا آنجا که خرماهای او در انبار فاسد گشت و سرمایه اش بر باد رفت.این ضرب المثل را عرب درباره کسی می گوید که بخواهد

ص:387


1- 1) .«طفقت»از ریشه«طفق»بر وزن«طبق»به معنای آغاز کردن و شروع نمودن در انجام کاری است.
2- 2) .«بلاء»به معنای امتحان و آزمایش است و از آنجا که گاه بوسیله نعمت کسی را آزمایش می کنند و گاه بوسیله مصیبت،این واژه در معنای نعمت و درد و رنج و مصیبت هر دو به کار می رود و در جمله بالا به معنای نعمت است.
3- 3) .«مسدد»از ریشه«سداد»بر وزن«نهاد»به معنای استواری و استحکام است و سد را بدین جهت سد گفته اند که دیواره ای محکم و استوار دارد و مسدد به معنای کسی است که دیگری را تعلیم می دهد و استوار می دارد.
4- 4) .«نضال»به معنای تیراندازی دو نفر به یکدیگر است و سپس به هر گونه مبارزه و درگیری و کشمکش اطلاق شده است.

مطالبی نزد کسی بیان کند که او از آن آگاه تر و داناتر است.معاویه نیز در واقع شبیه آن تاجر احمق بود که می خواست عظمت اسلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را برای علی علیه السلام شرح دهد و معادل این ضرب المثل در فارسی همان چیزی است که معروف است می گوییم:فلان کس زیره به کرمان می برد یا حکمت به لقمان می آموزد.

در مثال دوم،امام علیه السلام معاویه را به تیراندازی (ناشی) تشبیه می کند که نزد استادی درس تیراندازی فرا گرفته سپس جسورانه در مقابل استاد برمی خیزد و او را دعوت به مسابقه برای امتحان و آزمایش او می کند که کاری است مضحک و خنده آور.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:امام علیه السلام در این تشبیه تواضع فراوانی نموده که معاویه را به عنوان شاگردی،هر چند ناآگاه و جسور برای خود پذیرفته است.

به هر حال آنها که می خواهند بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله اسلام راستین را بیاموزند،کانونش سخنان و رفتار علی علیه السلام است و چقدر زشت و ناپسند است که دور افتادگان و«طلقا»بخواهند اسلام را به آن حضرت معرفی کنند.

آن گاه امام علیه السلام به بخش دیگری از سخنان معاویه که درباره صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله است و به خلیفه اوّل و دوم و سوم اشاره کرده،می پردازد و چنین می فرماید:«تو گمان کردی که برترین اشخاص در اسلام،فلان و فلانند مطلبی را یادآور شده ای که اگر راست باشد به تو مربوط نیست و اگر دروغ باشد زیانی به تو نمی رساند اساساً تو را با برتر و غیر برتر و رییس و زیردست چکار»؛ (وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِی الْإِسْلَامِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ؛فَذَکَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَکَ کُلُّهُ،وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ یَلْحَقْکَ ثَلْمُهُ (1).وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ وَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوسَ!).

همان گونه که در سابق اشاره شد هدف معاویه از بردن نام خلیفه اوّل و دوم و سوم و ذکر فضایل آنها در نامه خود این بوده است که امام علیه السلام را عصبانی کند و

ص:388


1- 1) .«ثلم»در اصل به معنای شکستن و شکاف دادن و معنای اسم مصدری آن همان شکاف و عیب است؛سپس به هر گونه خسارت زدن،و عیب نهادن اطلاق شده است و در جمله بالا به معنای ضرر و زیان به کار رفته است.

سخنی بگوید و او آن را بهانه کار خود سازد.امام علیه السلام با جمله های بسیار متین و حساب شده ای که در این فراز از نامه است او را به کلی از میدان برون کرده و سر به زیر ساخته است.در واقع امام علیه السلام می خواهد بفرماید که تو فرزند ابوسفیان، جرثومه کفر و شرک و بت پرستی و دشمن شماره یک اسلام و آتش افروز جنگ های ضد اسلامی هستی.تو در دامان هند جگرخوار پرورش یافته ای و خاندان تو با اسلام بیگانه بوده است اکنون می خواهی برای صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله تعیین مقام کنی و فاضل و مفضول بسازی.

حضرت در ادامه به صورتی کوبنده تر و آشکارتر می افزاید:«اسیران آزاد شده از کفار زمان جاهلیّت و فرزندان آنها را با امتیاز نهادن میان مهاجران نخستین و ترتیب درجات و تعریف طبقاتشان چه نسبت؟»؛ (وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ، التَّمْیِیزَ بَیْنَ الْمُهَاجِرِینَ الْأَوَّلِینَ،وَ تَرْتِیبَ دَرَجَاتِهِمْ،وَ تَعْرِیفَ طَبَقَاتِهِمْ!).

گویا فراموش کرده ای که تو در روز فتح مکّه که آخرین سنگر دشمنان اسلام فتح شد،زیر تیغ مجاهدان بودی و راهی برای فرار نداشتی و همچنین پدرت ابوسفیان،به همین دلیل در برابر اسلام و رسول خدا تسلیم شدید و آن حضرت بر شما منت نهاد و همه را آزاد کرد.حال آمده اید بر کرسی داوری نشسته اید و درباره صحابه پیغمبر به قضاوت می پردازید؟ راستی شرم آور است کسی که دارای چنین سابقه ای است و خانواده ای با این پیشینه سوء دارد بخواهد در این گونه مسائل دخالت کند.

در واقع باید لبه تیز انتقاد را متوجه کسانی کرد که امثال معاویه را بعد از پیغمبر پر و بال دادند و سوابق او را فراموش کردند و فرمانداری بخش عظیمی از کشور اسلام را به او سپردند.آری در زمان خلیفه دوم بود که معاویه به این مقام منسوب شد و سرزنش،متوجه مسلمانانی است که با این فاصله کم،سوابق خاندان بنی امیّه را به فراموشی سپردند و به حکومت آنها تن در دادند و بر ضد آنها قیام

ص:389

نکردند.با آن همه روایاتی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در منابع مختلف اسلامی در مذمت بنی امیّه و شخص معاویه و خطرات حکومت آنها بیان شده است.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن و برای تأکید بیشتر می افزاید:«هیهات تو خود را در صفی قرار می دهی که از آن بیگانه ای،کار به جایی رسیده که محکومی می خواهد در این مسائل،داوری کند»؛ (هَیْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ (1)قِدْحٌ (2)لَیْسَ مِنْهَا،وَ طَفِقَ یَحْکُمُ فِیهَا مَنْ عَلَیْهِ الْحُکْمُ لَهَا).

جمله« حَنَّ قِدْحٌ لَیْسَ مِنْهَا »ضرب المثلی است در میان عرب که ریشه آن از آنجا گرفته شده که گروهی از بنی الحنان (طایفه ای از عرب) می خواستند با هم قمار کنند و چوب های تیر را برای این کار آماده کرده بودند.جد آنها یک چوب تیر عوضی و ناکارآمد در میان آن چوبهای تیر انداخت و تقسیم کننده چوبهای تیر مردی کور بود،هنگامی که به چوب تیر تقلّبی برخورد کرد از صدای آن متوجه شد که آن از چوبهای اصلی نیست گفت:« حَنَّ قِدْحٌ لَیْسَ مِنْهَا »چوب تیری که از جنس چوبهای اصلی نیست صدا کرد و تقلبی بودن آن فاش شد سپس این ضرب المثل را برای هر کسی که خود را داخل در قوم و جماعتی می کرد که شایستگی هم ردیفی آنها را نداشت بکار بردند و امام علیه السلام در اینجا این ضرب المثل را در مورد معاویه به کار برده که تو خود را داری با جماعتی مخلوط می کنی که از آنها نیستی.کفار آزاد شده روز فتح مکّه کجا و مهاجران و مجاهدان نخستین کجا. (3)

قابل توجّه اینکه امام علیه السلام در عبارت بالا صریحا می فرماید:تو با آن سوابق در زمره محکومان هستی چگونه بر کرسی حاکمان نشسته ای و دعوی داوری داری؟

ص:390


1- 1) .«حنّ»از ریشه«حنین»به معنای ناله کردن و مطلق صدا دادن آمده است.
2- 2) .«قدح»به معنای چوبه تیر است قبل از آنکه پیکان در یک طرف آن و پر در طرف دیگر قرار گیرد.
3- 3) .اقتباس از بحارالانوار،ج 33،ص65.

آن گاه برای تأکید بیشتر می افزاید:«ای انسان (غافل و بی خبر) چرا بر سر جای خود نمی نشینی و از کوتاهی و ناتوانی خویش آگاه نیستی و چرا به آنجا که مقدّرات برای عقب راندن تو تعیین کرده باز نمی گردی؟ تو را با غلبه مغلوب و پیروزی پیروزمند (در پیدایش و پیشرفت اسلام و بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله) چکار»؛ (أَ لَا تَرْبَعُ (1)أَیُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَی ظَلْعِکَ (2)وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِکَ (3)وَتَتَأَخَّرُ حَیْثُ أَخَّرَکَ الْقَدَرُ فَمَا عَلَیْکَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ،وَ لَا ظَفَرُ الظَّافِرِ!).

امام علیه السلام در این سه جمله،نخست به او هشدار می دهد که بر سر جای خود بنشیند و پا را از گلیم خویش درازتر نکند.

در جمله دوم به او دستور خودشناسی می دهد که تو باید بدانی مرد این میدان نیستی و از آن ناتوان تری که بخواهی زمام حکومت بخشی از کشور اسلامی را به دست بگیری و یا بخواهی برای تشخیص مهاجران و انصار و ترتیب درجات آنها به داوری بنشینی،پس چه بهتر که در همان مرتبه ای که مقدّرات برای تو رقم زده جای گیری و از آن تجاوز نکنی و در«صف النعال»بنشینی.

در جمله سوم می فرماید:درست است که مهاجران و انصار در مبارزه با شرک و بت پرستی غالب شدند و بت پرستان و دشمنان اسلام مغلوب گشتند؛ولی این مربوط به پیامبر و صحابه اوست تو را چکار که در این باره سخن می گویی و از پیروزی مسلمین و شکست کفار به عنوان یکی از افتخارات خود بحث می کنی.

جمله« فَمَا عَلَیْکَ ...»که با فای تفریع شروع شده،اشاره به این نکته است که تو فردی عقب مانده از اسلامی که در آخرین لحظات پیروزی اسلام با پدرت

ص:391


1- 1) .«تربع»از ریشه«ربع»بر وزن«رفع»به معنای توقف و انتظار است و جمله«أ لا تربع»یعنی چرا توقف نمی کنی و دست بر نمی داری.
2- 2) .«ظلع»به معنای لنگیدن و لنگ لنگان راه رفتن است و جمله«اربع علی ظلعک»در میان عرب ضرب المثلی است و درباره کسی گفته می شود که توانایی انجام چیزی را ندارد و با تلاش بیهوده به سراغ آن می رود و به او گفته می شود:آرام بگیر.
3- 3) .«ذرع»به معنای گشودن دست و فاصله دو دست است و«قصور ذرع»کنایه از ضعف و ناتوانی ست.

ابوسفیان ظاهراً تسلیم شدید،بنابراین تو از گردونه این بحث به کلی خارج هستی که بخواهی در میان مهاجران نخستین،قضاوت کنی و درجات آنها را تعیین نمایی.

در چهارمین و آخرین جمله می افزاید:«تو همان کسی هستی که همواره در بیابان (گمراهی) سرگردانی و از راه راست (و حد اعتدال) به این طرف و آن طرف حرکت می کنی»؛ (وَ إِنَّکَ لَذَهَّابٌ فِی التِّیهِ،رَوَّاغٌ عَنِ الْقَصْدِ).

«تیه»در اصل به معنی سرگردانی است سپس به بیابانی که راه به جایی نمی برد و انسان در آن سرگردان می شود اطلاق شده است همان گونه که به بیابان سینا که بنی اسرائیل در آن چهل سال سرگردان بودند،تیه گفته شده.

امام علیه السلام در این جمله اخیر در واقع مسیر معاویه را از دو جهت بر خطا می بیند؛نخست اینکه خود را در یک وادی گرفتار کرده که در آن راه به جایی نمی برد و طریق مقصد نامعلوم است و دیگر اینکه به فرض که طریق مقصد معلوم باشد،او راه مستقیم را انتخاب نمی کند،بلکه از مسیر صحیح منحرف می گردد.

«روّاغ»صیغه مبالغه از ریشه روغ (بر وزن ذوق) به معنی حرکت های انحرافی است که گاهی به این طرف و گاه به آن طرف می روند.می گویند:روباه برای اینکه به دام نیفتد،به این صورت حرکت می کند.امام علیه السلام به مخاطب خود در اینجا می گوید:تو همواره به این طرف و آن طرف مکارانه مایل می شوی و هرگز در مسیر اعتدال حرکت نمی کنی؛گاه مدافع صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله می شوی و گاه در مقابل صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله دست به شمشیر می بری و به جنگ برمی خیزی.

ص:392

بخش دوم

اشاره

أَ لَا تَرَی غَیْرَ مُخْبِرٍ لَکَ،وَ لَکِنْ بِنِعْمَةِ اللّهِ أُحَدِّثُ-أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ تَعَالَی مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ،وَ لِکُلٍّ فَضْلٌ،حَتَّی إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِیدُنَا قِیلَ:سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ،وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِسَبْعِینَ تَکْبِیرَةً عِنْدَ صَلَاتِهِ عَلَیْهِ! أَ وَ لَا تَرَی أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَیْدِیهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ-لِکُلٍّ فَضْلٌ - حَتَّی إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِیلَ:«الطَّیَّارُ فِی الْجَنَّةِ وَ ذُو الْجَنَاحَیْنِ!»وَ لَوْ لَا مَا نَهَی اللّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ،لَذَکَرَ ذَاکِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ لَا تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِینَ.فَدَعْ عَنْکَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِیَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا،وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا.

ترجمه

من نمی خواهم (درباره فضایل بنی هاشم) به تو خبر دهم بلکه به عنوان سپاس و شکرگزاری نعمت خداوند بازگو می کنم،آیا تو نمی بینی گروهی از مهاجران و انصار را که در راه خداوند شربت شهادت نوشیدند هر کدام دارای مقام و مرتبتی شدند؛اما هنگامی که شهید ما حمزه به شهادت رسید به او«سیّد الشّهدا» گفته شد (سرور شهیدان راه خدا) و رسول اللّه صلی الله علیه و آله هنگام نماز بر او (به جای پنج تکبیر) هفتاد تکبیر گفت.آیا نمی بینی گروهی دستشان در میدان جهاد قطع شد و هر کدام (در اسلام) مقام و منزلتی پیدا کردند؛ولی هنگامی که این جریان درباره یکی از ما رخ داد،لقب«طیار»،پرواز کننده در آسمان بهشت با دو بال،به او داده شد و اگر نه این بود که خداوند نهی از خودستایی کرده،گوینده ای (اشاره به خود امام است)فضایلی را برمی شمرد که دلهایِ مؤمنان آگاه با آن آشناست و

ص:393

گوش های شنوندگان از شنیدن آن ابا ندارد،بنابراین دست از این سخنان بردار و گمراهان را از خود دور کن (و بدان)ما برگزیده و پرورش یافته و رهین منت پروردگار خویش هستیم و مردم پرورش یافتگان و تربیت شدگان و رهین هدایت ما هستند.

شرح و تفسیر: امتیازهای بی نظیر

امتیازهای بی نظیر

امام علیه السلام بعد از آنکه در فصل گذشته از این نامه،معاویه را در هدفی که داشت مأیوس ساخت،زیرا او می خواست با برشمردن فضایل خلفای سه گانه سخنی از امام علیه السلام بر ضد آنها بشنود و آن را پیراهن عثمان دیگری سازد؛ولی امام علیه السلام دست رد بر سینه او زد و گفت تو در این میان نامحرمی و حق ورود در این مسأله و داوریِ میان مهاجران و انصار را نداری.

آن گاه در این بخش از نامه به بیان فضایل اهل بیت علیهم السلام با بهترین تعبیرات و محکم ترین اسناد می پردازد تا به صورت غیر مستقیم ادعاهای معاویه را ابطال کند می فرماید:«من نمی خواهم (درباره فضایل بنی هاشم) به تو خبر دهم بلکه به عنوان سپاس و شکرگزاری نعمت خداوند بازگو می کنم آیا تو نمی بینی جمعیتی از مهاجران و انصار که در راه خداوند شربت شهادت نوشیدند،هر کدام دارای مقام و مرتبتی شدند اما هنگامی که شهید ما حمزه به شهادت رسید به او«سید الشهداء» گفته شد (سرور شهیدان راه خدا) و رسول اللّه صلی الله علیه و آله هنگام نماز بر او (به جای پنج تکبیر) هفتاد تکبیر گفت»؛ (أَ لَا تَرَی-غَیْرَ مُخْبِرٍ لَکَ،وَ لَکِنْ بِنِعْمَةِ اللّهِ أُحَدِّثُ-أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ تَعَالَی مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ،وَ لِکُلٍّ فَضْلٌ،حَتَّی إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِیدُنَا قِیلَ:سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِسَبْعِینَ تَکْبِیرَةً عِنْدَ صَلَاتِهِ عَلَیْهِ).

ص:394

در روایات اسلامی آمده،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هر پنج تکبیری را که می گفت گروهی از فرشتگان با او بر حمزه نماز می گذاردند و به این ترتیب چهارده گروه از فرشتگان یکی پس از دیگری آمدند و پشت سر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بر او نماز گزاردند. (1)

به هر حال هدف امام علیه السلام از این سخن آن است که اگر فضایل را از شهادت شروع کنیم برترین فضیلت از آنِ خاندان ماست،زیرا حمزه سید الشهدا از ماست.درست است که همه شهیدان مقام والایی دارند؛ولی این شهید هاشمی مقامش از همه والاتر بود.

البته این لقب برای حمزه،در مورد شهدای عصر پیغمبر صلی الله علیه و آله است و گر نه مقام امیر مؤمنان علی علیه السلام در شهادت بر مقام امام حسین علیه السلام و شهیدان کربلا مقام والاتری است.و جالب اینکه ابن ابی الحدید درباره شهادت امیر مؤمنان علیه السلام نیز همین سخن را بیان کرده است. (2)

سپس امام علیه السلام در ادامه سخن به بیان فضیلت دیگری از شهدای بنی هاشم پرداخته و داستان شهادت جعفر طیار را ذکر می کند.خطاب به معاویه می فرماید:«آیا نمی بینی گروهی دستشان در میدان جهاد قطع شد و هر کدام (در اسلام) مقام و منزلتی یافتند،ولی هنگامی که این جریان درباره یکی از ما رخ داد، لقب«طیار»،پرواز کننده در آسمان بهشت با دو بال به او داده شد»؛ (أَ وَ لَا تَرَی أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَیْدِیهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ-وَ لِکُلٍّ فَضْلٌ-حَتَّی إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِیلَ:«الطَّیَّارُ فِی الْجَنَّةِ وَذُو الْجَنَاحَیْنِ»).

در شرح نهج البلاغه مرحوم تستری از مغازی واقدی چنین نقل شده است که

ص:395


1- 1) .این حدیث (هفتاد تکبیر) به طور اجمال در کافی (ج 3،ص 186،باب من زاد علی خمس تکبیرات،ح 3) آمده است ولی آنچه در بالا آمد که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله چهارده بار نماز با چهارده گروه از فرشتگان خواند در شرح نهج البلاغه ابن میثم آمده است.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 193.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از شهادت جعفر بن ابی طالب وارد بر اسما همسر او شد و خبر شهادت جعفر را به اسما داد سپس فرمود:ای اسما آیا بشارتی به تو بدهم؟ عرض کرد:آری پدر و مادرم فدایت باد فرمود:خداوند متعال برای جعفر دو بال قرار داده که در آسمان بهشت با آن پرواز می کند.اسما گفت:پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا این بشارت را به همه مردم بده.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برخاست و بر فراز منبر رفت و فرمود:«الا ان جعفرا قد استشهد و قد جعل اللّه له جناحین یطیر بهما فی الجنة؛آگاه باشید جعفر (در میدان موته) به شهادت رسید و خداوند (به جای دو دستش که قطع شد) دو بال برای او قرار داد که در آسمان بهشت با آن پرواز می کند». (1)

سپس امام علیه السلام بعد از ذکر این دو مورد مهم از فضایل بنی هاشم به یک بیان کلی می پردازد و می فرماید:«و اگر نه این بود که خداوند نهی کرده است که انسان،خودستایی کند،گوینده فضایلی را برمی شمرد که دلهایِ مؤمنان آگاه با آن آشناست و گوش های شنوندگان از شنیدن آن ابا ندارد»؛ (وَ لَوْ لَا مَا نَهَی اللّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ،لَذَکَرَ ذَاکِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً،تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ لَا تَمُجُّهَا (2)آذَانُ السَّامِعِینَ).

اشاره به اینکه فضایل ما اهل بیت همه جا را پر کرده و یکی دو تا نیست و به قدری شهرت دارد که نه تنها مؤمنان،بلکه منافقان و بیگانگان از اسلام نیز با آن آشنا هستند و گروه زیادی آن را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیده اند هر چند امثال تو (معاویه) با آن آشنا نباشید؛ولی از آنجا که ممکن است حمل بر خودستایی شود من از بازگو کردن آن فضایل فراوان چشم پوشی می کنم و آن را به داوری مؤمنان

ص:396


1- 1) .شرح نهج البلاغه تستری،ج 3،ص 111 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 71.
2- 2) .«تمجّ»از ریشه«مج»بر وزن«حج»به معنای بیرون ریختن چیزی از مایعات از دهان است.سپس آن واژه در مورد شنیدن سخنان به وسیله گوش نیز به کار رفته است؛معنای جمله بالا این است که گوش ها این فضایل را از خود بیرون نمی ریزد،بلکه آن را پذیرا می شود.

و اصحاب خاص پیامبر صلی الله علیه و آله که هنوز بسیاری از آنها در میان مسلمانان زندگی می کنند وا می گذارم.

سرانجام امام علیه السلام در پایان این فراز از نامه گویی بر معاویه فریاد می زند و می فرماید:«پس دست از این سخن ها بردار و گمراهان را از خود دور کن ما برگزیده و پرورش یافته و رهین منت پروردگار خویش هستیم و مردم پرورش یافتگان و تربیت شدگان و رهین هدایت ما هستند»؛ (فَدَعْ عَنْکَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِیَّةُ (1)فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا،وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا).

به اعتراف شارحان نهج البلاغه،این جمله بسیار فصیح و بلیغ محتوای بسیار والایی دارد و پاسخ دندان شکنی به سخنان بی ارزش معاویه است.

زیرا با توجّه به اینکه«صنائع»جمیع صنیعه و این واژه به معنی برگزیده و پرورش یافته و رهین منّت است،امام علیه السلام می فرماید:جای تردید نیست که آفتاب نبوّت از خانه ما طلوع کرد.خداوند برگزیده خودش پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را از خاندان ما انتخاب نمود و او را پرورش داد و در آغوش وحی تربیت نمود؛ هنگامی که به اوج کمال و علم و هدایت رسید به هدایت مردم پرداخت و ما هم به دنبال او همین راه را برگزیدیم،بنابراین ما تربیت یافتگان و برگزیدگان خداییم و مردم تربیت یافته و ساخته و پرداخته برنامه های ما،از این رو جای این ندارد که ما را با دیگران مقایسه کنی و در نامه خود نام افرادی را ببری که اگر هدایت شده اند به وسیله ما هدایت شده اند.

در تفسیر« صَنَائِعُ لَنَا »بعضی راه افراط را پوییده اند و مردم را مصنوع

ص:397


1- 1) .«رمیة»به معنای صیدی است که با تیراندازی به دست بیاید.و جمع آن«رمایا»است و جمله«من مالت به الرمیة»اشاره به کسی است که دنبال صیدی می رود و آن صید او را از مسیر اصلی منحرف می سازد و ای بسا در بیابان گمراه می شود.امام علیه السلام،با این سخن به معاویه می گوید:افرادی مثل عمرو بن عاص کسانی هستند که دنبال صید مقام و مال دنیا هستند و به همین دلیل از جاده حق منحرف شده اند تو زمام اختیار خود را به این گمراهان مسپار.

پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام یا برده آنها دانسته اند در حالی که این سخن با آیات قرآن سازگار نیست؛قرآن درباره موسی در یک جا می فرماید:« وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی ؛و من تو را برای خودم پرورش دادم» (1)و در جای دیگر می فرماید:

« وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنِی ؛و من محبتی از خودم بر تو افکندم،تا تحت مراقبت پرورش یابی». (2)

متأسفانه تفسیر بالا بهانه ای به دست مخالفان داد و جالب اینکه در حدیثی معتبر از عیون اخبار الرضا علیه السلام می خوانیم که اباصلت خدمت آن حضرت عرض کرد:ای فرزند رسول خدا این چیست که مردم از شما نقل می کنند؟ امام علیه السلام فرمود:چه چیز؟ عرض کرد:می گویند:شما ادعا می کنید که همه مردم بردگان شما هستند (إِنَّکُمْ تَدَّعُونَ أَنَّ النَّاسَ لَکُمْ عَبِیدٌ) امام علیه السلام سخت برآشفت و فرمود:

«اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ شَاهِدٌ بِأَنِّی لَمْ أَقُلْ ذَلِکَ قَطُّ وَ لَا سَمِعْتُ أَحَداً مِنْ آبَائِی علیهم السلام قَالَ قَطُّ وَ أَنْتَ الْعَالِمُ بِمَا لَنَا مِنَ الْمَظَالِمِ عِنْدَ هَذِهِ الْأُمَّة وَ انِّ هَذِهِ مِنْهَا؛خداوندا تو که آفریدگار آسمان ها و زمین هستی و از پنهان و آشکار آگاهی تو خود گواهی که من هرگز چنین سخنی نگفتم و از هیچ یک از پدران و اجدادم هرگز نشنیدم پروردگارا تو به ظلم هایی که از این امّت بر ما رفته است آگاهی و این تهمت نیز یکی از آنهاست». (3)

نکته ها
فضایل حمزه سیدالشهدا

درباره شخصیت حمزه و خدمات گران بهای او به اسلام و شهادت جانسوز

ص:398


1- 1) .طه،آیه 41.
2- 2) .طه،آیه 39.
3- 3) .عیون اخبار الرضا علیه السلام،ج 2،ص 184.

او مطالب بسیاری در منابع اسلامی آمده است که ذیلا به بخشی از آن اشاره می شود.

1.در تفسیر فرات کوفی آمده است:«یدفع یوم القیامة الی علی لواء الحمد و الی حمزة لواء التکبیر و الی جعفر لواء التسبیح؛روز قیامت پرچم حمد و ستایش خدا به دست علی علیه السلام و پرچم تکبیر به دست حمزه و پرچم تسبیح به دست جعفر سپرده می شود». (1)

2.در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام آمده است:«یأتی بالرمح الذی کان یقاتل حمزة اعداء اللّه فی الدنیا فیناوله ایاه و یقول:یا عم رسول اللّه ذد الجحیم عن اولیائک برمحک؛روز قیامت علی علیه السلام نیزه ای که حمزه با آن،با دشمنان خدا در دنیا جهاد می کرد،به دست حمزه می دهد و می گوید:ای عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله دوزخ را با این نیزه از دوستانت دور کن». (2)

3.در کتاب الاصابة فی تمییز الصحابة نوشته ابن حجر عسقلانی آمده است:

«حمزه عموی پیغمبر صلی الله علیه و آله دو سال یا چهار سال با او تفاوت سنّی داشت و هر دو از یک زن به نام ثویبه شیر خورده بودند و برادر رضاعی محسوب می شدند (البته این شیر خوارگی مربوط به دو فرزند ثویبه بوده است،در دو زایمان که میان آن،دو یا چهار سال فاصله بود) پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به لقب اسد اللّه و سید الشهداء مفتخر ساخت و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از شهادت حمزه و مثله شدن بدنش از سوی کفار قریش بسیار ناراحت شد و در کنار جسد حمزه ایستاد و فرمود:«رحمک اللّه ای عم لکنت وصولا للرحم فعولا للخیرات؛خدا رحمتت کند ای عمو تو بسیار صله رحم بجا می آوردی و بسیار کار خیر انجام می دادی». (3)

ص:399


1- 1) .سفینة البحار،ماده حمزه.
2- 2) .همان مدرک.
3- 3) .الاصابة،ج 1،ص 354.

4.در کتاب اسدالغابة فی معرفة الصحابة نوشته ابن اثیر آمده است:«هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از واقعه احد به مدینه باز گشت صدای گریه و زاری را برای شهدای قبیله انصار از خانه های آنها شنید (در حالی که خانه حمزه خاموش بود، زیرا او از مهاجرین بود) پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:«لکن حمزة لا بواکی له؛افسوس که عمویم حمزه عزادارانی ندارد».این سخن به گوش انصار رسید به زنانشان گفتند:پیش از آنکه برای شهیدان خود گریه کنید برای حمزه سوگواری نمایید.

واقدی (مورخ معروف) می گوید:این کار به عنوان یک سنّت در میان مردم مدینه باقی ماند و تا امروز نیز همان برنامه را ادامه می دهند». (1)

5.در کتاب مکارم الاخلاق آمده است که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام از خاک قبر حمزه تسبیحی ساخته بود و ذکر خدا را با آن تسبیح می گفت. (2)

روایات در فضیلت حضرت حمزه و فداکاری او در هنگام غربت اسلام و حمایت بی دریغ او از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و شهادت شجاعانه اش فراوان است؛این مختصر را با حدیث دیگری که مرحوم کلینی در کافی از امام باقر علیه السلام نقل کرده پایان می بخشیم:یکی از یاران آن حضرت می گوید:ما در خدمتش بودیم،سخن از حوادثی به میان آمد که بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله برای محروم ساختن امیر مومنان علی علیه السلام از خلافت به وجود آمد.کسی عرض کرد:خداوند تو را سالم بدارد؛بنی هاشم افراد نیرومندی داشتند چرا در مقابل این جریان مقاومت نکردند؟ امام باقر علیه السلام فرمود:آری بنی هاشم مردان شجاع و دلیری همچون جعفر و حمزه داشتند؛ولی افسوس که شهید شدند و افراد ضعیفی باقی ماندند؛«أَمَا وَاللّهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً کَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلَا إِلَی مَا وَصَلَا إِلَیْهِ؛به خدا سوگند اگر حمزه و جعفر در برابر خلیفه اوّل و دوم بودند به هدف خود نمی رسیدند». (3)

ص:400


1- 1) .اسد الغابة،ج 2،ص 48.
2- 2) .مکارم الاخلاق،ص 280 و بحارالانوار،ج 82،ص 333،ح 16.
3- 3) .کافی،ج 8،ص 189،ح 216 (با کمی تلخیص).
مقام والای جعفر بن ابی طالب

امام علیه السلام در نامه بالا اشاره پر معنایی به مقام و منزلت جعفر در میان شهدای عالی قدر اسلام فرمود،در روایات اسلامی نیز تعبیرات مهمی در این باره دیده می شود:

1.در کتاب کافی آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:روز قیامت،خداوند همه خلایق را در صحنه محشر جمع می کند اولین کسی را که صدا می زنند نوح است از او سؤال می شود آیا دعوت الهی را به مردم رساندی؟ عرض می کند:

آری! به او گفته می شود:چه کسی بر این امر گواهی می دهد؟ می گوید:محمد بن عبداللّه (که شاهد و ناظر همه امت ها بوده است) نوح حرکت می کند و نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله می آید در حالی که علی علیه السلام با اوست عرض می کند:خداوند از من سؤال کرده است که ابلاغ دعوت کرده ام عرضه داشته ام آری از من سؤال شد چه کسی گواهی می دهد عرض کردم:محمد صلی الله علیه و آله.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:ای جعفر و ای حمزه بروید و (از سوی من) گواهی دهید که او ابلاغ رسالت کرده است.سپس امام صادق علیه السلام افزود:جعفر و حمزه (به دستور پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله) گواه ابلاغ انبیا هستند.کسی که حاضر بود عرض کرد:پس علی علیه السلام کجا خواهد بود؟ امام علیه السلام فرمود:او مقامش از این هم بالاتر است (هُوَ أَعْظَمُ مَنْزِلَةً مِنْ ذَلِکَ). (1)

2.ابن ابی الحدید از ابو الفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین نقل می کند که جعفر فضایل فراوانی دارد و احادیث بسیاری در این زمینه نقل شده از جمله اینکه هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله خیبر را فتح کرد جعفر بن ابی طالب از حبشه باز گشته بود.پیامبر صلی الله علیه و آله او را در آغوش گرفت و پیشانی او را بوسید و این جمله معروف را فرمود:«ما ادری بایهما اشد فرحا بقدوم جعفر ام بفتح خیبر؛نمی دانم کدام یک از این دو برای من سرورآفرین تر است آمدن جعفر (از حبشه) یا فتح

ص:401


1- 1) .کافی،ج 8،ص 267،ح 392.

خیبر». (1)

3.ابن عساکر در تاریخ دمشق در روایتی نقل می کند که علی علیه السلام نخستین مردی بود که اسلام آورد بعد از او زید بن حارثه و سپس جعفر بن ابوطالب. (2)

4.در کتاب الاصابة فی تمییز الصحابه آمده است که جعفر به مستمندان و فقرا علاقه فراوانی داشت در کنار آنها می نشست و به آنها خدمت می کرد و با آنها سخن می گفت به گونه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را ابو المساکین نامید و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:«أَشْبَهْتَ خَلْقِی وَ خُلُقِی؛تو از نظر خلقت و خوی شبیه منی»سپس می افزاید:این حدیث را بخاری و مسلم در کتاب خود نقل کرده اند. (3)

5.ابن عساکر در تاریخ دمشق از انس بن مالک از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود:«نَحْنُ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ سَادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ رَسُولُ اللّهِ وَ حَمْزَةُ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ جَعْفَرٌ ذُو الْجَنَاحَیْنِ وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ؛ما فرزندان عبدالمطلب بزرگان اهل بهشتیم من و حمزه سید الشهداء و جعفر ذو الجناحین و علی و فاطمة و حسن و حسین». (4)

در فضیلت جعفر نیز احادیث فراوانی است،با حدیثی از امام باقر علیه السلام این سخن را پایان می دهیم فرمود:خداوند به رسولش وحی فرستاد که من چهار خصلت جعفر را پاداش می دهم پیامبر صلی الله علیه و آله به سراغ جعفر فرستاد و این خبر را با او در میان گذاشت.جعفر عرض کرد:اگر نه این بود که خداوند به تو خبر داده بود،من چیزی در این باره نمی گفتم (خصال چهارگانه من این است) من هرگز شراب ننوشیدم (حتی در عصر جاهلیّت که معمول بود) زیرا می دانستم اگر

ص:402


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 72.این حدیث را ابن عساکر در تاریخ دمشق،ج 6،ص 67 نقل کرده است.
2- 2) .مختصر تاریخ دمشق،ج 6،ص 66.
3- 3) .الاصابه،ج 1،ص 237،شرح حال جعفر.
4- 4) .مختصر تاریخ دمشق،ج 6،ص 68.

شراب بنوشم عقل من زایل می شود و هرگز دروغ نگفتم،زیرا می دانستم دروغ شخصیت انسان را پایین می آورد و هرگز دامانم آلوده بی عفتی نشد،زیرا می ترسیدم خانواده من نیز گرفتار شوند و هرگز برای بت سجده نکردم،چون می دانستم بت نه زیانی می رساند و نه سودی می دهد.پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر شانه او زد و فرمود:سزاوار است که خداوند متعال برای تو دو بال قرار دهد که با آن همراه فرشتگان در بهشت پرواز کنی. (1)

اضافه بر همه اینها از افتخارات جعفر آن است که رییس مهاجران به حبشه بود،بنابراین دو هجرت داشت (هجرت به سوی حبشه و هجرت به سوی مدینه) و به دو قبله نماز خواند (در آغاز اسلام به سوی بیت المقدس و سپس در مدینه به سوی کعبه) و دو بار با پیغمبر صلی الله علیه و آله بیعت کرد (بیعتی در آغاز اسلام و بیعتی در فتح مکّه) همان گونه که در احادیث وارد شده است. (2)

ص:403


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج،4،ص 397،این حدیث را ابن عساکر نیز در مختصر تاریخ دمشق،ج 6،ص 67 آورده است.
2- 2) .سفینة البحار،ماده جعفر.

ص:404

بخش سوم

اشاره

لَمْ یَمْنَعْنَا قَدِیمُ عِزِّنَا وَ لَا عَادِیُّ طَوْلِنَا عَلَی قَوْمِکَ أَنْ خَلَطْنَاکُمْ بِأَنْفُسِنَا؛ فَنَکَحْنَا وَ أَنْکَحْنَا،فِعْلَ الْأَکْفَاءِ،وَ لَسْتُمْ! هُنَاکَ وَ أَنَّی یَکُونُ ذَلِکَ وَ مِنَّا النَّبِیُّ مِنْکُمُ الْمُکَذِّبُ،وَ مِنَّا أَسَدُ اللّهِ وَ مِنْکُمْ أَسَدُ الْأَحْلَافِ،وَ مِنَّا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْکُمْ صِبْیَةُ النَّارِ،وَ مِنَّا خَیْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ،وَ مِنْکُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ، فِی کَثِیرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَیْکُمْ! فَإِسْلَامُنَا قَدْ سُمِعَ،وَ جَاهِلِیَّتُنَا لَا تُدْفَعُ،وَ کِتَابُ اللّهِ یَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا،وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی:«وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ»وَ قَوْلُهُ تَعَالَی:«إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ»فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَی بِالْقَرَابَةِ،وَ تَارَةً أَوْلَی بِالطَّاعَةِ.وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَی الْأَنْصَارِ یَوْمَ السَّقِیفَةِ بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَلَجُوا عَلَیْهِمْ،فَإِنْ یَکُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَکُمْ، وَ إِنْ یَکُنْ بِغَیْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَی دَعْوَاهُمْ.

ترجمه

هرگز عزت دیرین و عطایای پیشینِ ما بر قوم و قبیله شما(بنی امیه) مانع نشد که ما با شما آمیزش و اختلاط داشته باشیم به همین دلیل ما از طایفه شما همسر گرفتیم و از دختران قبیله خویش به شما همسر دادیم همچون اقوامی که هم طراز همند،در حالی که شما هرگز در این پایه نبودید.چگونه می توان این دو گروه را با هم یکسان دانست در حالی که از میان ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برخاست و از میان شما تکذیب کننده (ای همچون ابو جهل)،از میان ما شیر خدا (حمزه) و از میان شما شیر پیمان های ضد اسلامی (ابو سفیان) از میان ما دو سرور جوانان

ص:405

بهشت(حسن و حسین علیهما السلام) و از میان شما کودکان آتش (اولاد مروان و فرزندان عقبة بن ابی معیط) از ما بهترین زنان جهان (فاطمه علیها السلام) و از شما حمالة الحطب (ام جمیل همسر ابو لهب و خواهر ابو سفیان) و امور فراوان دیگر از فضایلی که ما داریم و رذایلی که شما دارید،بنابراین دوران اسلام ما به گوش همه رسیده و کارها و شرافت ما در عصر جاهلیّت نیز بر کسی مخفی نیست،کتاب خدا آنچه را (دشمن) از ما دور ساخته برای ما جمع نموده است و شاهد آن سخن خداوند متعال است که فرموده:«خویشاوندان در کتاب الهی نسبت به یکدیگر،در احکامی که خدا مقرر داشته،(از دیگران) سزاوارترند»و نیز فرموده:

«سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند،و همچنین این پیامبر (که راه پر افتخار او را ادامه داد) و کسانی که به او ایمان آورده اند،و خداوند،سرپرست و یاور مؤمنان است»،پس ما از یک طرف به سبب قرابت و خویشاوندی (پیامبر صلی الله علیه و آله) از دیگران سزاوارتریم و از سوی دیگر به سبب اطاعت (از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله) زیرا آن روز که مهاجران،در سقیفه در برابر انصار (برای اثبات حقانیّت خود نسبت به خلافت) استدلال به قرابت و خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله کردند و بر آنها پیروز شدند اگر این دلیلِ پیروزی است پس حق با ماست نه با شما (چرا که ما از همه به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک تریم) و اگر دلیل دیگری داشتند ادعای انصار بر جای خود باقی است (و آنها هم در خلافت حقی دارند که آن را به عنوان منا امیر و منکم امیر مطالبه می کردند)».

شرح و تفسیر: نکات مهم دیگر از فضایل اهل بیت علیهم السلام

نکات مهم دیگر از فضایل اهل بیت علیهم السلام

امام علیه السلام در این بخش از نامه به نکات مهم دیگری اشاره می کند؛نخست اینکه به معاویه هشدار می دهد تصور نکن اگر طایفه بنی هاشم با بعضی از

ص:406

بنی امیّه درآمیخته اند و ازدواج کرده اند،دلیل بر یکسان بودن آنهاست،بلکه این نوعی تفضل و ایثار بوده است می فرماید:«هرگز عزت دیرین و عطایای پیشینِ ما بر قوم و قبیله شما مانع نشد که ما با شما آمیزش و اختلاط داشته باشیم؛به همین دلیل ما از طایفه شما همسر گرفتیم و از دختران قبیله خویش به شما همسر دادیم همچون اقوامی که هم طراز همند در حالی که شما هرگز در این پایه نبودید»؛ (لَمْ یَمْنَعْنَا قَدِیمُ عِزِّنَا وَ لَا عَادِیُّ طَوْلِنَا (1)عَلَی قَوْمِکَ أَنْ خَلَطْنَاکُمْ بِأَنْفُسِنَا؛ فَنَکَحْنَا أَنْکَحْنَا،فِعْلَ الْأَکْفَاءِ (2)،وَ لَسْتُمْ هُنَاکَ!).

امام علیه السلام این سخن را از این جهت می گوید که لحن نامه معاویه این بوده که بنی امیّه را هم طراز بنی هاشم می دانست در حالی که بنی هاشم کانون نبوّت و ولایت و بنی امیّه سردمدار کفر و شقاوت بودند؛ولی هنگامی که ظاهراً مسلمان شدند،اسلام با آنها معامله هم طراز و اکفاء کرد؛به همین دلیل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با ام حبیبه که دختر ابوسفیان بود ازدواج نمود و پیغمبر دخترش ام کلثوم را به ازدواج عثمان در آورد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن برای اینکه با دلیل روشن و برهان دندان شکن،تفاوت بنی هاشم و بنی امیّه و خاندان وابسته به آنها را روشن سازد می فرماید:«چگونه می توان این دو گروه را با هم یکسان دانست در حالی که از میان ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برخاست و از میان شما تکذیب کننده (ای همچون ابو جهل)،از میان ما شیر خدا (حمزه) و از میان شما شیر پیمان های ضد اسلامی (ابو سفیان) از میان ما دو سرور جوانان بهشت (حسن و حسین علیهما السلام) و از میان

ص:407


1- 1) .«طول»به معنای امکانات و توانایی مالی است،به معنای فضل و بخشش نیز آمده است و در اصل از«طول» در مقابل«عرض»گرفته شده،زیرا توانایی های مالی یا جسمی یک نوع طول قدرت انسان را می رساند و «ذی الطول»به معنای بخشنده است،بنابراین تعبیر«عادی طولنا»در جمله بالا به معنای عطایای همیشگی ماست.
2- 2) .«الاکفاء»جمع«کفؤ»بر وزن«قفل»به معنای هم ردیف و هم طراز در شخصیت است.

شما کودکان آتش (اولاد مروان یا فرزندان عقبة بن ابی معیط) از ما بهترین زنان جهان (فاطمه علیها السلام) و از شما حمالة الحطب (ام جمیل همسر ابو لهب و خواهر ابو سفیان) و امور فراوان دیگر از فضایلی که ما داریم و رذایلی که شما دارید»؛ (وَ أَنَّی یَکُونُ ذَلِکَ وَ مِنَّا النَّبِیُّ وَ مِنْکُمُ الْمُکَذِّبُ،وَ مِنَّا أَسَدُ اللّهِ وَ مِنْکُمْ أَسَدُ الْأَحْلَافِ (1)،وَ مِنَّا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْکُمْ صِبْیَةُ النَّارِ،وَ مِنَّا خَیْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ،وَ مِنْکُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ،فِی کَثِیرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَیْکُمْ!).

به این ترتیب امام علیه السلام با بیان این اسنادِ زنده موقعیت خاندان بنی هاشم و رسوایی های بنی امیّه و هم پیمانان آنان را بر شمرده به گونه ای که جای انکار برای کسی باقی نمی ماند و این است معنای فصاحت و بلاغت در سخن.

در اینکه منظور از مکذّب کیست،شارحان نهج البلاغه نظرات متفاوتی داده اند و گاه افرد گمنامی را به عنوان مکذّب بر شمرده اند که انسان را به تعجب می آورد در حالی که روشن ترین مصداق مکذّب در تاریخ اسلام همان ابو جهل است چه او را از بنی امیه بدانیم و چه ندانیم،زیرا امام علیه السلام فضیحت های بنی امیّه و اقوام وابسته به آنها را بیان می کند که هم عقیده و هم پیمان آنان بودند.

در مورد«اسداللّه»هیچ گفتگویی در میان مفسران نیست که منظور حضرت حمزه است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به این لقب مفتخر ساخت و در مورد «اسد الاحلاف»نیز احتمالات متعدّدی داده شده در حالی که روشن ترین تفسیر آن ابو سفیان است که در جنگ هایش بر ضد اسلام از طوایف مختلف مشرکان پیمان می گرفت که آخرین جنگ احزاب بود.

همچنین در مورد تفسیر« صِبْیَةُ النَّارِ »(کودکان دوزخ) نظرات مختلفی از سوی شارحان نهج البلاغه ابراز شده ولی از همه مناسب تر این است که منظور

ص:408


1- 1) .«الاحلاف»جمع«حلف»بر وزن«جلف»به معنی پیمان و«حلف»بر وزن«حرف»به معنی سوگند یاد کردن است و از آنجا که پیمانها را با سوگند مؤکد می سازند به آن حلف گفته می شود.

بچه های عقبة بن ابی معیط باشند که وقتی در روز جنگ بدر ضربات هولناکی بر بدن این مرد خطرناک سنگ دل وارد شد،چشمش به پیغمبر صلی الله علیه و آله افتاد و با صدایی ترحم آمیز گفت:«من للصبیة یا محمد؛یا محمد من می روم تکلیف فرزندانم چه خواهد شد؟»پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:«النار؛آتش دوزخ». (1)

اشاره به اینکه شما مسلمانان را به قتل می رسانید و هیچ فکر فرزندان آنها نیستید اما اکنون به فکر فرزندان خود افتاده اید فرزندانی که در آینده مسیر شما را طی می کنند و در صف دشمنان اسلام خواهند بود.تاریخ هم به ما می گوید که فرزندانی از او پا گرفتند که منشأ شرارت بودند از جمله ولید بن عقبه بود.

منظور از« خَیْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ »به اتفاق همه شارحان نهج البلاغه و سایر علمای اسلام بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام است زیرا همان گونه که در صحیح مسلم آمده پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگام بیماری وفات خود برای آرامش بخشیدن به دخترش فاطمه فرمود:«یَا فَاطِمَةُ أَ مَا تَرْضَیْنَ أَنْ تَکُونِی سَیِّدَةَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ أَوْ سَیِّدَةَ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّة؟». (2)شبیه همین حدیث در صحیح بخاری جلد 7 صفحه 142 و در مسند احمد و مستدرک حاکم بجای این تعبیر« سَیِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِین » آمده که فراگیرتر است. (3)

اما«حمالة الحطب»که در قرآن در سوره مسد به او اشاره شده به اتفاق شارحان نهج البلاغه و مفسران قرآن منظور ام جمیل همسر ابو لهب،خواهر ابو سفیان و عمه معاویه است.

از مجموع آنچه در بالا آمده به خوبی موقعیت خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و بنی هاشم و موقعیت خاندان بنی امیّه و خاندان وابسته به آنها روشن می شود و امام علیه السلام با

ص:409


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 197.
2- 2) .صحیح مسلم،ج 7،ص 143-144.
3- 3) .مسند احمد،ج 3 ص 80 و مستدرک حاکم،ج 3،ص 186.

بیان خود که از ذیل آن استفاده می شود،مسائل زیاد دیگری نیز بوده است و روی ملاحظاتی بیان نفرموده،پاسخ کوبنده ای به معاویه در برابر ادعاهایش داد.

آن گاه امام علیه السلام برای تأکید آنچه گذشت می افزاید:«بنابراین دوران اسلام ما به گوش همه رسیده و کارها و شرافت ما در عصر جاهلیّت نیز بر کسی مخفی نیست»؛ (فَإِسْلَامُنَا قَدْ سُمِعَ،وَ جَاهِلِیَّتُنَا لَا تُدْفَعُ).

اشاره به اینکه اسلام از ما آغاز شد و نخستین مسلمانان ما بودیم و همواره مدافع اسلام و قرآن بودیم.در زمان جاهلیّت نیز به نیک نامی و درست کاری و امانت در میان همه مردم معروف بودیم و همان گونه که در روایتی در حالات جعفر خواندیم که خداوند برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به سبب چهار فضیلت برجسته در زمان جاهلیّت ستود به عکس بنی امیّه و خاندان وابسته به آنها که معروف به حیله گری و شیطنت و فساد و خون ریزی بودند.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود از کتاب«عبقریة محمد»از نویسنده معروف مصری«عقاد»نقل می کند که می گوید:بنی هاشم همواره صاحبان عقیده و فضایل اخلاقی و حسن ظاهر بودند و بنی امیّه حیله گرانی بودند با ظواهر ناپسند و ما در تمام صفات،این اختلاف را بین بنی هاشم و بنی امیّه می بینیم. (1)

جالب اینکه ابن ابی الحدید در بیان این تفاوت ها بحثی طولانی در حدود یکصد صفحه در سه فصل دارد:در فصل نخست فضایل بنی هاشم را نسبت به بنی امیّه (فرزندان عبد شمس) نقل می کند و در فصل دوم از اموری که بنی امیّه به آن افتخار می کردند سخن می گوید و در فصل سوم از این افتخارات موهوم پاسخ می دهد. (2)

آن گاه امام علیه السلام بعد از این دلایل قوی تاریخی به سراغ قرآن مجید می رود و با

ص:410


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 3،ص 471.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 198-295.

دو آیه از آن حقانیّت و اولویت بنی هاشم را اثبات می کند می فرماید:«کتاب خدا آنچه را (دشمن) از ما دور ساخته و جدا کرده برای ما جمع نموده است و آن سخن خداوند متعال است که فرموده:«خویشاوندان در کتاب الهی نسبت به یکدیگر سزاوارترند و نیز فرموده:«سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند،و همچنین این پیامبر (که راه پر افتخار او را ادامه داد) و کسانی که به او ایمان آورده اند و خداوند،سرپرست و یاور مؤمنان است»؛ (وَ کِتَابُ اللّهِ یَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا،وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی« وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ » (1)وَ قَوْلُهُ تَعَالَی:« إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ» ). (2)

حضرت در تفسیر و تطبیق این آیه می افزاید:«پس ما از یک طرف به سبب قرابت و خویشاوندی (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) از دیگران سزاوارتریم و از سوی دیگر به سبب اطاعت (از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله)»؛ (فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَی بِالْقَرَابَةِ،وَ تَارَةً أَوْلَی بِالطَّاعَةِ).

در واقع،امام علیه السلام با ذکر این دو آیه تمام راهها را بر معاویه می بندد که اگر معیار در جانشینی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله،قرابت با او باشد،ما از همه سزاوارتریم،چرا که نزدیک تریم و اگر معیار،آشنایی با تعلیمات و اطاعت از دستورات آن حضرت باشد ما از همه آشناتر و نسبت به آیین او مطیع تریم در حالی که خاندان بنی امیّه و کسان دیگری که بر کرسی خلافت پیغمبر صلی الله علیه و آله نشستند هیچ یک از این دو اولویت را ندارند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که مگر خویشاوندی به تنهایی می تواند دلیل بر صلاحیت جانشینی پیغمبر اکرم گردد.پاسخ آن است که امام علیه السلام ناظر به

ص:411


1- 1) .انفال،آیه 75.
2- 2) .آل عمران آیه،68.

استدلالی است که در سقیفه بنی ساعده از سوی طرفداران خلیفه اوّل شد؛آنها قرابت با پیامبر صلی الله علیه و آله را دلیل بر اولویت خود دانستند.امام علیه السلام می فرماید که اگر معیار این باشد ما از همه آنها اقربیم.

به یقین معیار اصلی همان است که امام علیه السلام در جمله دوم گفته است و از آن تعبیر به طاعت نموده،طاعتی زاییده از علم و ایمان.کسی که نسبت به مکتب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از همه آگاه تر و ایمانش به آن بیشتر باشد،شایستگی بیشتری برای خلافت او دارد.به همین دلیل ما امیر مؤمنان علی علیه السلام را از همه شایسته تر می دانیم و از آن بالاتر اینکه خداوند به موجب شایستگی های بی نظیری که در آن حضرت بود خودش او را برگزید.

سپس امام علیه السلام به توضیح بیشتری درباره آنچه در بالا به آن اشاره کرد پرداخته می فرماید:«آن روز که مهاجران،در سقیفه در برابر انصار (برای اثبات حقانیّت خود نسبت به خلافت) استدلال به قرابت و خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله کردند،بر آنها پیروز شدند اگر این دلیلِ پیروزی است پس حق با ماست نه با شما (چرا که ما از همه به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک تریم) و اگر دلیل دیگری دارد ادعای انصار بر جای خود باقی ست (و آنها هم در خلافت حقی دارند که آن را به عنوان منا امیر و منکم امیر مطالبه می کردند)»؛ (وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَی الْأَنْصَارِ یَوْمَ السَّقِیفَةِ بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَلَجُوا (1)عَلَیْهِمْ،فَإِنْ یَکُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَکُمْ،وَ إِنْ یَکُنْ بِغَیْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَی دَعْوَاهُمْ).

در واقع امام علیه السلام پاسخ ضمنی به سخنان معاویه در مورد خلیفه اوّل و دوم می دهد که معاویه در نامه اش آنها را به رخ کشیده بود می فرماید:نه تنها بنی امیّه

ص:412


1- 1) .«فلجوا»از ریشه«فلج»بر وزن«فتح»به معنای پیروزی شدن گرفته شده و«فَلَج»بر وزن«حرج»اسم مصدر و به معنای پیروزی است.و واژه«فلج»بر وزن«خرج»به معنای شکاف و فاصله میان دو چیز که گاه سبب زمین گیر شدن می شود نیز اطلاق شده است.

شایستگی برای خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله ندارند،زیرا نه از مهاجران بودند و نه از انصار،بلکه از طلقا یعنی همان مشرکان آزاد شده روز فتح مکّه بودند.خلفای نخستین نیز به استناد سخنان خودشان شایستگی برای این کار نداشتند،زیرا از آنها شایسته تر وجود داشت.اگر معیار شایستگی-طبق استدلال آنها-قرابت باشد علی علیه السلام از همه آنها به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نزدیک تر بود؛هم پسر عموی پیامبر و هم داماد او.اگر دیگران شاخ و برگ این شجره نبوّت باشند،علی علیه السلام میوه آن درخت بود و همچنین امامان اهل بیت علیهم السلام.

مجدداً تکرار می کنیم که این استدلال در واقع استدلال به مسلمات خصم است که در منطق از آن به عنوان استدلالات جدلی تعبیر می کنند؛یعنی آنچه را او مسلم داشته از او می گیرند و به او باز می گردانند و خلع سلاحش می کنند.

نکته ها
1-داستان پر غوغای سقیفه

امام علیه السلام در این بخش از نامه به داستان پرماجرای سقیفه بنی ساعده که برای انتخاب خلیفه بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تشکیل شد اشاره فرموده است.ما داستان سقیفه را با ذکر قسمتهای حساس تاریخی به استناد منابع معتبر در ذیل خطبه 67 تحت عنوان«مسأله خلافت و داستان سقیفه بنی ساعده»به طور مشروح آوردیم و از این توطئه عجیب پرده برداشتیم.در اینجا چند نکته را اضافه می کنیم:

نخست اینکه طبری در تاریخ خود و ابن اثیر در کامل تصریح کرده اند که جمعیت انصار که در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند یا گروهی از آنها در برابر پیشنهاد عمر نسبت برای بیعت با ابوبکر گفتند:«لَا نُبَایِعُ إِلَّا عَلِیّا؛ما تنها با علی بیعت می کنیم»(این در حالی بود که علی علیه السلام و بنی هاشم و از جمله زبیر

ص:413

و همچنین گروه دیگری از مهاجران در سقیفه حاضر نبودند).طبری بعد از ذکر این مطلب می گوید:بعد از این جریان عمر به سراغ منزل علی علیه السلام آمد و در آنجا طلحه و زبیر و گروهی از مهاجران حضور داشتند،گفت:«وَ اللّهِ لَنُحْرِقَنَّ عَلَیْکُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ الَی الْبَیْعَةِ؛به خدا سوگند این خانه را با شما آتش می زنیم یا بیرون آیید و بیعت کنید». (1)

و از جمله کسانی که با عمر در این حمله به خانه امیر مؤمنان علی علیه السلام همراه بودند،اسید بن حضیر و سلمة بن اسلم بودند. (2)

دیگر اینکه جمعی از انصار که در بیعت با ابوبکر پیشقدم شدند هر کدام بعداً به مقامی رسیدند از جمله بشیر بن سعد بود که جزو مشاوران عالی خلیفه شد و دیگر اسید بن حضیر که سرپرست نیروی انتظامی مدینه شد سوم سلمة بن اسلم بود که به مقام معاونت اسید رسید. (3)

2-فضایل بنی هاشم در عصر جاهلیّت و اسلام

گفته شد که ابن ابی الحدید در ذیل این نامه بحث بسیار مشروحی (حدود یکصد صفحه) درباره فضایل بنی هاشم و مقایسه آن با نقاط ضعف و منفی بنی عبد شمس (عبد شمس پدر امیه بود) ذکر می کند.

از جمله اینکه بنی هاشم شهیدان بزرگواری همچون علی علیه السلام و حمزه و جعفر به اسلام تقدیم کردند در حالی که بنی امیّه دلقک هایی همچون حکم بن ابی العاص داشتند که معروف است گاه راه رفتن پیامبر را تقلید می کرد، پیغمبر صلی الله علیه و آله او را دید و او را نفرین کرد.بعد از آن هرگز نمی توانست به طور صاف و مستقیم راه برود.

ص:414


1- 1) .تاریخ طبری،ج 2،ص 443 (حوادث سنه 11).
2- 2) .سفینة البحار،ماده اسد.
3- 3) .به کتاب الامامة والسیاسة،ص 9 به بعد مراجعه شود.

دیگر اینکه یکی از پیمان های افتخارآمیز در عصر جاهلیّت«حِلف الفضول» بود پیمانی که برای حمایت از ضعیفان و دفاع از مظلومان بسته شده بود.در این پیمان،بنی هاشم و اقوامی از قبایل عرب شرکت داشتند ولی احدی از بنی عبد شمس در آن شرکت نداشتند.

دیگر اینکه بنی امیّه در زمان جاهلیّت کارهایی مرتکب شدند که احدی از عرب مرتکب آن نمی شد؛از جمله اینکه امیّه یکی از همسرانش را در حیات خودش به همسری فرزندش ابو عمرو در آورد.در حالی که دامان بنی هاشم از این گونه آلودگی ها پاک بود.

نیز عبد المطلب که از بزرگان بنی هاشم بود فضایل بی نظیری داشت؛او زمزم را حفر کرد و راه اسماعیل و هاجر را ادامه داد؛برای خون انسان اهمّیّت فوق العاده ای قائل شد و دیه آن را یک صد شتر قرار داد که اسلام آمد و آن را نیز امضا کرد؛به هنگام هجوم لشکر فیل (لشکر ابرهه) به مکّه،قریش عموماً از مکّه فرار کردند؛ولی عبد المطلب که در آن زمان جوانی بود گفت:«وَ اللّهِ لَا أَخْرُجَ مِنْ حَرَمِ اللّهِ؛به خدا سوگند من از حرم خداوند بیرون نمی روم»و فضایل فراوان دیگر.

برای توضیح بیشتر به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 15 صفحه 198 تا 295 مراجعه کنید.البته در ضمن این صفحات به بعضی از مفاخر که متملقان و چاپلوسان برای بنی امیّه شمرده اند اشاره می کند و آنها را پاسخ می گوید.

ص:415

ص:416

بخش چهارم

اشاره

وَ زَعَمْتَ أَنِّی لِکُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ،وَ عَلَی کُلِّهِمْ بَغَیْتُ،فَإِنْ یَکُنْ ذَلِکَ کَذَلِکَ فَلَیْسَتِ الْجِنَایَةُ عَلَیْکَ،فَیَکُونَ الْعُذْرُ إِلَیْکَ.

وَ تِلْکَ شَکَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْکَ عَارُهَا

وَ قُلْتَ:إِنِّی کُنْتُ أُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّی أُبَایِعَ؛وَ لَعَمْرُ اللّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ،وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ! وَ مَا عَلَی الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِی أَنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شَاکّاً فِی دِینِهِ،وَ لَا مُرْتَاباً بِیَقِینِهِ! وَ هَذِهِ حُجَّتِی إِلَی غَیْرِکَ قَصْدُهَا،وَ لَکِنِّی أَطْلَقْتُ لَکَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِکْرِهَا.

ترجمه

تو چنین پنداشتی که من نسبت به خلفای پیشین حسد ورزیدم و بر آنها ستم کردم اگر این گونه باشد جنایتی بر تو نرفته است که از تو عذرخواهی کنم (و ابدا به تو مربوط نیست به گفته شاعر:)«این عیبی است (اگر عیب باشد) که گرد عار آن بر تو نمی نشیند.» تو گفته ای که مرا همچون شتر افسار زده ای می کشیدند تا بیعت کنم به خدا سوگند خواسته ای مذمت کنی ولی (ناخود آگاه) مدح و ثنا گفته ای و خواسته ای رسوا کنی ولی خودت رسوا شده ای.این امر برای یک مسلمان عیب نیست که مظلوم واقع شود ما دام که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند.این دلیل و حجت من است در برابر غیر تو و من به همین مقدار که بیان آن پیش آمد برای تو اشاره کردم.

ص:417

شرح و تفسیر: این امور به تو مربوط نیست

این امور به تو مربوط نیست

امام علیه السلام در این بخش از نامه،یکی دیگر از سخنان ناموزون معاویه را می آورد که او در نامه اش به امام علیه السلام صریحاً گفته بود:«تو به ابو بکر حسد ورزیدی و از بیعتش سر باز زدی و نسبت به عمر نیز حسادت داشتی و از همه بیشتر به عثمان حسد داشتی و زشتی های کار او را برملا ساختی و در فهم و دین و روش و عقل او تردید کردی...».

امام علیه السلام می فرماید:«تو چنین پنداشتی که من نسبت به خلفای پیشین حسد ورزیدم و بر آنها ستم کردم اگر این گونه باشد جنایتی بر تو نرفته است که از تو عذرخواهی کنم (و ابداً به تو مربوط نیست به گفته شاعر:)«این عیبی است (اگر عیب باشد) که گرد عار آن بر تو نمی نشیند»؛ (وَ زَعَمْتَ أَنِّی لِکُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ، عَلَی کُلِّهِمْ بَغَیْتُ،فَإِنْ یَکُنْ ذَلِکَ کَذَلِکَ فَلَیْسَتِ الْجِنَایَةُ عَلَیْکَ،فَیَکُونَ الْعُذْرُ إِلَیْکَ

وَ تِلْکَ شَکَاةٌ (1)ظَاهِرٌ (2)عَنْکَ عَارُهَا

).

به این ترتیب،امام علیه السلام معاویه را از ورود در این صحنه کنار می زند و آن را نوعی فضولی در کار دیگران می شمرد و می گوید:اگر من مشکلی با خلفا داشته ام باید آنها یا فرزندان آنها مدعی شوند؛اما تو که از طلقا هستی و در آخرین مرحله از روی ناچاری در فتح مکّه اسلام را پذیرا شدی،حق نداری در این موضوع وارد شوی.

آن مصرع از شعر که امام در این کلامش به آن استناد فرموده از (ابو ذویب هزلی) است مردی که دوران جاهلیّت اسلام را درک کرد و هنگام رحلت پیغمبر

ص:418


1- 1) .«شکاة»و«شکْو»و«شکاء»و«شکوی»در اصل به معنای بیماری است و سپس بر هر گونه عیب و نقص اطلاق شده است و شکایت به معنای اظهار ناراحتی و تظلم آمده است.
2- 2) .واژه«ظاهر»هنگامی که با عن متعدی بشود به معنای زایل شدن و برطرف گردیدن است و جمله«ظاهر عنک عارها»مفهومش این است که عیب و عار آن بر تو نیست.

اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه آمد و مسلمان شد و در ردیف مسلمانان ظاهر الصلاح در آمد و مصرع اوّل این شعر چنین است:

و عیّرها الواشون انی احبها

سعایت کنندگان دوست مرا سرزنش کردند که من او را دوست دارم؛ولی این عیبی است (اگر عیب باشد) که ننگ عارش از تو دور است.

این شعر به صورت ضرب المثلی در آمده برای کسی که امری را بد می شمرد در حالی که ربطی به او ندارد.

تعبیر به«زَعَمْتَ»مفهومش این است که اولاً نسبتی را که درباره من به عنوان حسد می دهی دروغ است،به خصوص اینکه مرا در سخنت شریک قتل عثمان پنداشتی در حالی که من مردم را از کشتن او نهی می کردم و ثانیاً به فرض که این نسبت درست باشد ارتباطی به تو ندارد.

امام علیه السلام در ادامه این سخن به پاسخ بخش دیگری از نامه معاویه می پردازد و می فرماید:«تو گفته ای که مرا همچون شتر افسار شده ای می کشیدند تا بیعت کنم به خدا سوگند خواسته ای مذمت کنی ولی (ناخود آگاه) مدح و ثنا گفته ای و خواسته ای رسوا کنی ولی خودت رسوا شده ای»؛ (وَ قُلْتَ:إِنِّی کُنْتُ أُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ (1)حَتَّی أُبَایِعَ؛وَ لَعَمْرُ اللّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ،وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ!).

اشاره به اینکه تو اولاً اعتراف کرده ای که من مظلوم واقع شده ام و دیگران به من ستم کرده اند،این مدح منِ مظلوم است و نکوهش ظالمان.ثانیاً ثابت کرده ای خلافت به اجماع صحابه نبود؛در حالی که تو مدافع چنان خلافتی هستی و

ص:419


1- 1) .«المخشوش»در اصل به شتری می گویند که بینی آن را سوراخ کرده و طناب یا چوبی که متصل به طنابی است در آن قرار داده اند و هنگامی که آن طناب را بکشند،حیوان به هر سو که مایل باشند می رود زیرا در مقابل درد آن نمی تواند مقاومت کند.

گفته ای خلیفه اوّل از همه در پیشگاه خدا برتر و والاتر بود چگونه ممکن است چنین باشد در حالی که چنین ستمی با نخستین مسلمان و نزدیک ترین فرد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و آگاهترین و داناترین آنها بنماید؟ این تناقض گویی تو دلیل بر رسوایی توست.

آن گاه در شرح این سخن می افزاید:«این امر برای یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند»؛ (وَ مَا عَلَی الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ (1)فِی أَنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شَاکّاً فِی دِینِهِ،وَ لَا مُرْتَاباً بِیَقِینِهِ!).

آری نیکان و پاکان در طول تاریخ بر اثر حق گویی و حق جویی و عدم تسلیم در برابر خواسته های ظالمان،مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند،این افتخار آنها بوده و هست.

اشاره به اینکه اگر چنین مظلومیتی عیب باشد باید بگویی در جنگ احد که پیشانی و دندان پیامبر صلی الله علیه و آله به وسیله حامیان پدرت شکست و پهلوی حمزه که به وسیله مادرت شکافته شد و جگرش را بیرون کشید و به دهان گذارد،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و حمزه در خور مذمت و پدرت و مشرکان مکّه و مادرت هند شایسته مدح و تقدیرند.

آیا هیچ عاقلی چنین سخنی را می پذیرد؟ و اگر به گذشته تاریخ باز گردیم پیامبران بزرگی همچون ابراهیم و یحیی و زکریا و حضرت مسیح علیهم السلام و غیر آنها را می بینیم که در راه حق طلبی مورد ستم و ظلم قرار گرفتند.

امام علیه السلام در پایان این فراز از نامه می فرماید:«این دلیل و حجت من است در برابر غیر تو و من به همین مقدار که بیان آن پیش آمد برای تو ذکر کردم»؛ (وَ هَذِهِ

ص:420


1- 1) .«غضاضة»به معنای نقصان و عیب است و از ریشه«غض»به معنای کوتاه کردن و پایین انداختن و ناقص نمودن گرفته شده.

حُجَّتِی إِلَی غَیْرِکَ قَصْدُهَا،وَ لَکِنِّی أَطْلَقْتُ لَکَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ (1)مِنْ ذِکْرِهَا).

اشاره به اینکه مخاطب واقعی من در این سخن خلفایی هستند که مرا به زور به بیعت خودشان مجبور ساختند ولی چون تو،این مسأله را مطرح کردی به مقداری که لازم بود گوشزد کردم.

ص:421


1- 1) .«سنح»از ریشه«سنوح»بر وزن«فتوح»به معنای به خاطر آمدن است.

ص:422

بخش پنجم

اشاره

ثُمَّ ذَکَرْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِی وَ أَمْرِ عُثْمَانَ،فَلَکَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِکَ مِنْهُ، فَأَیُّنَا کَانَ أَعْدَی لَهُ،وَ أَهْدَی إِلَی مَقَاتِلِهِ! أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ اسْتَکَفَّهُ،أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَی عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ إِلَیْهِ،حَتَّی أَتَی قَدَرُهُ عَلَیْهِ.کَلَّا اللّهِ لَ«قَدْ یَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لَا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلّا قَلِیلاً».وَ مَا کُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّی کُنْتُ أَنْقِمُ عَلَیْهِ أَحْدَاثاً؛ فَإِنْ کَانَ الذَّنْبُ إِلَیْهِ إِرْشَادِی وَ هِدَایَتِی لَهُ؛فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ.

وَ قَدْ یَسْتَفِیدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ

وَ مَا أَرَدْتُ«إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِیقِی إِلّا بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ».

ترجمه

سپس تو وضع مرا در برابر عثمان یادآور شدی (و مرا بر ترک یاری او سرزنش کردی) حق توست که با این گفتار (نادرست) از خویشاوندت دفاع کنی؛ولی کدام یک از ما دشمنیش نسبت به او بیشتر بود و راه را برای کشتنش هموار ساخت؟ آیا کسی که آماده یاری او بود؛ولی (او یاریش را نپذیرفت) و از او خواست که بر جای خود بنشیند و دست از این کار بکشد و یا کسی که (عثمان) از او یاری خواست و او تأخیر کرد و مرگ را به سوی او فرستاد تا زندگانیش به سر آمد؟ هرگز چنین نیست که تو می گویی (و همه کسانی که در جریان قتل عثمان حضور داشتند این حقیقت را به خوبی می دانند.) به خدا سوگند (به شهادت قرآن مجید)«خداوند کسانی که مردم را (از جنگ) باز

ص:423

می داشتند و کسانی را که به برادران خود می گفتند:«به سوی ما بیایید (و خود را از معرکه بیرون کشید)»به خوبی می شناسد؛و آنها (مردمی ضعیف اند و) جز اندکی پیکار نمی کنند».

ولی هرگز سزاوار نبود که من از این موضوع عذرخواهی کنم که بر عثمان به سبب بدعت هایی که (در تقسیم بیت المال و مناصب کشور اسلامی در میان نااهلان) گذارده بود عیب گرفتم و او را به علت (این کارها) سرزنش نمودم اگر گناه من ارشاد و هدایت او باشد (هیچ مانعی ندارد و اگر به این کار ملامت شوم افتخار می کنم) چه بسیار کسانی که ملامت می شوند و بی گناهند (و به گفته شاعر) گاه شخص ناصح و خیرخواه از بس اصرار در نصیحت می کند متهم می شود.«من جز اصلاح-تا آنجا که توانایی دارم هدفی نداشته و ندارم-و توفیق من (در این کار)،جز به (یاری) خدا نیست.تنها بر او توکل کردم؛و به سوی او باز می گردم».

شرح و تفسیر: مقصران اصلی در قتل عثمان

مقصران اصلی در قتل عثمان

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به پاسخ یکی دیگر از ایرادات یا صحیح تر سفسطه های معاویه پرداخته می فرماید:«تو وضع مرا در برابر عثمان یادآور شدی (و مرا بر ترک یاری او سرزنش کردی) حق توست که با این گفتار (نادرست) از خویشاوندت دفاع کنی؛ولی کدام یک از ما دشمنیش نسبت به او بیشتر بود و راه را برای کشتنش هموار ساخت؟ آیا کسی که آماده یاری او بود ولی (او یاریش را نپذیرفت) و از او خواست که بر جای خود بنشیند و دست از این کار بکشد و یا کسی که (عثمان) از او یاری خواست و او تأخیر کرد و مرگ را به سوی او فرستاد تا زندگانیش به سر آمد؟»؛ (ثُمَّ ذَکَرْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِی وَ أَمْرِ

ص:424

عُثْمَانَ،فَلَکَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِکَ مِنْهُ،فَأَیُّنَا کَانَ أَعْدَی (1)لَهُ،وَ أَهْدَی إِلَی مَقَاتِلِهِ (2)! أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ (3)وَ اسْتَکَفَّهُ،أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَی عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ (4)إِلَیْهِ،حَتَّی أَتَی قَدَرُهُ عَلَیْهِ).

تاریخ اسلام گواهی می دهد که نسبتی را که معاویه به علی علیه السلام داد که در خون عثمان شرکت داشته و یا دفاع لازم را از او نکرده نسبت دروغی بود که برای فریب مردم ساخته بود و در همین راه از پیراهن خونین عثمان برای برانگیختن توده های ناآگاه بر ضد علی علیه السلام بهره گرفت در حالی که امام علیه السلام کراراً به عثمان نصیحت کرده بود که اشتباهات خود را اصلاح کند،بیت المال را در میان بنی امیّه و اطرافیانش تقسیم ننماید و مقامات مهم اسلامی را به دست آنها نسپارد و به درد دل مردم گوش فرا دهد که متأسفانه عثمان هرگز نپذیرفت.علی علیه السلام به هنگام هجوم توده های خشمگین مردم به خانه عثمان فرزندان خود را برای دفاع از او فرستاد.

در حالی که معاویه قدمی برای حمایت از عثمان بر نداشت با اینکه عثمان به او نامه نوشته بود و از او خواسته بود که با لشگری از شامیان به دفاع از او برخیزد.

جالب است بشنوید هنگامی که معاویه بر مسند خلافت نشست،روزی به ابو الطفیل صحابی معروف گفت:تو از قاتلان عثمان نبودی؟ ابوالطفیل گفت:نه

ص:425


1- 1) .«اعدی»به معنای دشمن تر از ریشه عداوت گرفته شده است.
2- 2) .«مقاتل»جمع«مقتل»به معنی محل قتل یا موضعی از بدن که آسیب رساندن به آن سبب قتل انسان می شود.
3- 3) .«فاستقعده»از مجموع قراین این جمله استفاده می شود که ضمیر فاعلی به عثمان برمی گردد و ضمیر مفعولی به امام علیه السلام یعنی عثمان نصرت امام علیه السلام را نپذیرفت و از آن حضرت خواست که در جای خود بنشیند و دست از یاریش بردارد؛ولی بعضی به عکس معنا کرده اند و گفته اند:امام علیه السلام از عثمان خواست که بر جای خود بنشیند و به مطالبات مردم پاسخ گوید.این معنا بعید به نظر می رسد و اگر روی فای تفریع در «فاستقعده»دقت شود ترجیح معنای اوّل واضح می گردد.
4- 4) .«بث»در اصل به معنای پراکنده ساختن است و«منون»به معنای مرگ،بنابراین«بث المنون»یعنی عوامل مرگ را فراهم ساخت.

ولی او رایاری هم نکردم.معاویه گفت:چرا یاری نکردی؟ ابوالطفیل گفت:هیچ یک از مهاجران و انصار او را یاری نکردند معاویه گفت:بر همه آنها واجب بود که عثمان را یاری کنند.ابوالطفیل گفت:تو با این لشگری که در شام داشتی چرا نیامدی تا او را یاری کنی معاویه گفت:همین که من امروز خون خواهی او می کنم یاری اوست ابو الطفیل خندید و گفت:کار تو و عثمان همانند چیزی است که شاعر می گوید:

لا ألْفِیَنَّکَ بَعْدَ الْمَوْتِ تَنْدُبُنِی وَ فِی حَیَاتِی مَا زَوَّدْتَنِی زَادِی

تو در حیات من هیچ خدمتی به من نکردی ولی بعد از مرگم می خواهی بر من گریه کنی. (1)

آن گاه امام علیه السلام به عنوان تأکید و توضیح آنچه در جمله های قبل آمد مبنی بر اینکه معاویه به دعوت عثمان برای یاریش هرگز گوش نداد و حالا دیگران را سرزنش می کند می فرماید:«هرگز چنین نیست که تو می گویی (و همه کسانی که در ماجرای عثمان حضور داشتند این حقیقت را به خوبی می دانند) به خدا سوگند (به شهادت قرآن مجید)«خداوند کسانی که مردم را (از جنگ) باز می داشتند و کسانی را که به برادران خود می گفتند:«به سوی ما بیایید (و خود را از معرکه بیرون کشید)به خوبی می شناسد»؛ (کَلَّا وَ اللّهِ لَ« قَدْ یَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقِینَ 2مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَلِیلاً» ). (2)

می دانیم این آیه درباره دو گروه از منافقان است:گروهی که رسما در میدان جنگ احزاب کناره گیری کردند و دیگران را نیز دعوت به کناره گیری نمودند و گروه دیگری که به برادران مسلمانشان می گفتند:به سوی ما بیایید و دست از این

ص:426


1- 1) .الامامة والسیاسة،ج 1،ص 214.
2- 3) .احزاب،آیه 18.

پیکار خطرناک بردارید.آنها اهل جهاد و پیکار با دشمن نبودند و جز به مقدار کمی آن هم از روی ریا یا اکراه در جهاد شرکت نمی کردند.

این احتمال نیز وجود دارد که آیه مزبور اشاره به دو گروه نباشد،بلکه وضع یک گروه را در دو حالت بیان می کند و اشاره به آن دسته از منافقان است که وقتی در میان مجاهدان بوده اند آنها را از جنگ باز می داشتند و هنگامی که به کنار می رفتند دیگران را به سوی خود دعوت می نمودند.

به هر حال استفاده امام علیه السلام از این آیه شریفه اشاره به این دارد که اگر تو (معاویه) در برابر مردم در مورد جریان قتل عثمان پرده پوشی کنی،از خدا مخفی نمی ماند که وی از تو یاری طلبید و هرگز به سراغش نیامدی (و از قتل او خوشحال شدی) شاید خلافت به تو برسد.

البته معاویه که یک سیاست باز حرفه ای بود می دانست هنگامی که مهاجران و انصار در برابر شورش مردم بر ضد عثمان سکوت کرده و کمتر کسی از او دفاع می کند،چنانچه به میدان بیاید و به دفاع از عثمان بپردازد،مقابل مهاجران و انصار قرار گرفته است و این معنا برای او در آینده گران تمام می شود به همین دلیل اعتنایی به دعوت عثمان برای یاری نکرد،هر چند به حسب ظاهر با او هم پیمان بود.

در اینجا سؤالی پیش می آید که آیه شریفه فوق (آیه 18 سوره احزاب) که درباره موضع گیری منافقان در برابر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سخن می گوید ممکن است مدح ضمنی برای عثمان محسوب شود،چون در اینجا او به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تشبیه شده است.

ولی جمله های بعد نشان می دهد که این تشبیه فقط ناظر به تشبیه معاویه به منافقان بوده و به بیان دیگر تشبیه در یک جهت است،زیرا امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«ولی هرگز سزاوار نبود که من از این موضوع عذرخواهی کنم

ص:427

که بر عثمان به سبب بدعت هایی که (در مورد تقسیم بیت المال و پست های کشور اسلامی در میان نااهلان) گذارده بود،عیب بگیرم و او را به خاطر (این کارها) سرزنش نمایم.اگر گناه من ارشاد و هدایت او باشد (هیچ مانعی ندارد و اگر به این کار ملامت شوم افتخار می کنم) چه بسیار کسانی که ملامت می شوند و بی گناهند (و به گفته شاعر) گاه شخص ناصح و خیرخواه از بس اصرار در نصیحت می کند متهم می شود»؛ (وَ مَا کُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّی کُنْتُ أَنْقِمُ (1)عَلَیْهِ أَحْدَاثاً (2)؛فَإِنْ کَانَ الذَّنْبُ إِلَیْهِ إِرْشَادِی وَ هِدَایَتِی لَهُ،فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ.وَ قَدْ یَسْتَفِیدُ الظِّنَّةَ (3)الْمُتَنَصِّحُ). (4)

امام علیه السلام در پایان این سخن می فرماید:«من جز اصلاح-تا آنجا که توانایی دارم،هدفی نداشته و ندارم-و توفیق من (در این کار)،جز به (یاری) خدا نیست.تنها بر او توکل کردم؛و به سوی او باز می گردم؛ (وَ مَا أَرَدْتُ« إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ،وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ» ). (5)

بی شک،امام علیه السلام از معدود کسانی بود که از ریختن خون عثمان ممانعت می کرد و فرزندان خود (امام حسن و امام حسین علیهما السلام را) به دفاع از او تشویق می کرد. (6)

در تاریخ ابن عساکر آمده است هنگامی که عثمان در محاصره شدید قرار گرفت پیکی به سوی معاویه فرستاد که فوراً با لشکری برای یاری من از شام

ص:428


1- 1) .«انقم»از ریشه«نقم»بر وزن«قلم»در اصل به معنای انکار کردن چیزی است.سپس به معنای انتقام گرفتن و خرده گرفتن آمده و در اینجا به همین معناست.
2- 2) .«احداث»جمع«حدث»بر وزن«عبث»به معنای هر چیز تازه و نیز به معنای بدعت آمده است و در اینجا به همین معناست.
3- 3) .«الظنّة»به معنای تهمت است از ریشه ظنّ به معنای گمان بد گرفته شده است.
4- 4) .«المتنصح»به معنای فرد خیرخواه و بسیار نصیحت کننده است.
5- 5) .هود،آیه 88.
6- 6) .الامامة والسیاسة،ج 1،ص 59 و تاریخ مدینة دمشق،ج ص 39،418.

حرکت کن.معاویه همراه با دو نفر دیگر سوار بر شتران تندرو شدند و خود را به مدینه رساندند.وی چون بر عثمان وارد شد؛عثمان سؤال کرد لشکری با خود آورده ای؟ گفت:نه،پرسید:چرا؟ گفت:برای اینکه ترسیدم اگر لشکر شام در این امر دخالت کنند مردم تو را زودتر به قتل رسانند؛ولی شتران تندرو با خود آوردم تا سه روزه تو را به شام برساند.عثمان خشمگین شد و به معاویه بد گفت و پیشنهاد او را غلط شمرد و معاویه از نزد عثمان خارج شد و به سوی شام باز گشت. (1)

در تاریخ طبری در حوادث سال 35 هجری آمده است که شورشیان عثمان را در محاصره شدیدی قرار دادند و همه چیز حتی آب را از او قطع کردند«و قد کان یدخل بالشیء مما یرید؛علی علیه السلام نیازهای او را برطرف می کرد». (2)

نیز در همین کتاب،طبری می نویسد:هنگامی که شورشیان آب و غذا را بر عثمان قطع کردند،علی علیه السلام شدیداً ناراحت شد و گفت:ای مردم این کاری که شما انجام می دهید نه شبیه کار مسلمانان است و نه کافران،آب و غذا را از او قطع نکنید.روم و فارس حتی با اسیران خود چنین نمی کردند چرا و به چه عنوان او را در محاصره قرار داده و قتلش را حلال می شمرید؟ (3)

طبری در ادامه این سخن می افزاید:هنگامی که جمعیت به در خانه عثمان حمله بردند،امام حسن علیه السلام و بعضی دیگر از فرزندان صحابه آنها را نهی کردند. (4)

ولی از آنجا که امام علیه السلام پیش از این حادثه بارها از عثمان در برابر کارهای ناروایش انتقاد می کرد و کراراً او را نصیحت و ارشاد می فرمود که دست از این اعمال بردارد و در برابر مردم حاضر شود،درد دل مردم را بشنود و به خواسته های حق آنها پاسخ گوید.این امور بهانه ای به دست معاویه و امثال او داد

ص:429


1- 1) .تاریخ مدینه دمشق،ج 39،ص 337.
2- 2) .تاریخ طبری،ج 3،ص 416 تا 418.
3- 3) .همان مدرک.
4- 4) .همان مدرک.

که تو مردم را بر ضد عثمان به شورش واداشتی.امام علیه السلام می فرماید:اگر ارشاد و نصیحت که مصداق بارز امر به معروف و نهی از منکر است گناه محسوب می شود من به این گناه اعتراف می کنم ولی هیچ مسلمان با ایمانی چنین کاری را گناه نمی داند،بلکه از فرایض مسلّم اسلام می شمرد.

لازم به یادآوری است که جمله« رب ملوم لا ذنب له ؛چه بسیار کسانی که ملامت می شوند و گناهی ندارند»یکی از ضرب المثل های عرب است و گفته اند:

نخستین کسی که این جمله را گفته است«اکثم بن صیفی»بوده است.

جمله« وَ قَدْ یَسْتَفِیدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ

؛گاهی کسی که بسیار در نصیحت اصرار دارد متهم می شود»مصرع دومی است از یک شعر که مصرع اولش« و کم سقت

فی آثارکم من نصیحة

؛چقدر درباره کارهای شما پند و نصیحت کردم»و گفته اند این شعر از شاعری است به نام الریاشی. (1)

ص:430


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه تستری،ج 9،ص 611.

بخش ششم

اشاره

وَ ذَکَرْتَ أَنَّهُ لَیْسَ لِی وَ لِأَصْحَابِی عِنْدَکَ إِلَّا السَّیْفُ،فَلَقَدْ أَضْحَکْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ! مَتَی أَلْفَیْتَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاکِلِینَ وَ بِالسَّیْفِ مُخَوَّفِینَ

فَلَبِّثْ قَلِیلاً یَلْحَقِ الْهَیْجَا حَمَلْ

فَسَیَطْلُبُکَ مَنْ تَطْلُبُ،وَ یَقْرُبُ مِنْکَ مَا تَسْتَبْعِدُ،وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَکَ فِی جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ،وَ التَّابِعِینَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ،شَدِیدٍ زِحَامُهُمْ، سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ،مُتَسَرْبِلِینَ سَرَابِیلَ الْمَوْتِ؛أَحَبُّ اللِّقَاءِ إِلَیْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ،وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّیَّةٌ بَدْرِیَّةٌ،وَ سُیُوفٌ هَاشِمِیَّةٌ،قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا فِی أَخِیکَ وَ خَالِکَ وَ جَدِّکَ وَ أَهْلِکَ«وَ ما هِیَ مِنَ الظّالِمِینَ بِبَعِیدٍ».

ترجمه

تو (در نامه خود) گفته ای که نزد تو برای من و یارانم جز شمشیر چیزی نیست (و مرا به جنگ تهدید کردی) به راستی بعد از گریه مرت به خنده آوردی! چه زمان یاد داری که فرزندان عبد المطلب به دشمن پشت کرده باشند و از شمشیر بترسند (و به گفته شاعر):«پس کمی صبر کن که حریفت به میدان می آید»،آری به زودی آن کس که او را دنبال می کنی به تعقیب تو بر می خیزد و آنچه را از آن فرار می کنی در نزدیکی خود خواهی یافت و من در میان سپاهی عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوی تو خواهم آمد،لشکری که جمعیتشان به هم فشرده است و به هنگام حرکت غبارشان آسمان را تیره و تار می کند،آنها لباس شهادت در تن دارند و بهترین ملاقات برای آنها ملاقات با

ص:431

پروردگارشان است و همراه آنها لشکری از فرزندان بدرند با شمشیرهای هاشمی که می دانی لبه تیز آنها با پیکر برادر و دایی و جد و خاندانت چه کرد«و آن (مجازات) از سایر ستمکاران دور نیست».

شرح و تفسیر: مرا به جنگ تهدید می کنی

مرا به جنگ تهدید می کنی

امام علیه السلام در این بخش از نامه که آخرین بخش آن است به یکی دیگر از تعبیراتی که در نامه معاویه آمده بود اشاره می کند که همان تهدید به جنگ است، می فرماید:«و (در نامه خود) گفته ای که نزد تو برای من و یارانم جز شمشیر چیزی نیست (و مرا به جنگ تهدید کردی) به راستی بعد از گریه مرا به خنده درآوردی.چه زمان یاد داری که فرزندان عبد المطلب به دشمن پشت کرده باشند و از شمشیر بترسند (و به گفته شاعر):(پس کمی صبر کن که حریفت به میدان می آید)»؛ (وَ ذَکَرْتَ أَنَّهُ لَیْسَ لِی وَ لِأَصْحَابِی عِنْدَکَ إِلَّا السَّیْفُ،فَلَقَدْ أَضْحَکْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ (1)! مَتَی أَلْفَیْتَ (2)بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاکِلِینَ (3)،وَ بِالسَّیْفِ مُخَوَّفِینَ، فَ لَبِّثْ قَلِیلاً یَلْحَقِ الْهَیْجَا (4)حَمَلْ

).

جمله «لَقَدْ أَضْحَکْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ» ضرب المثلی است برای کسی که در ضمن بیان پاره ای از مطالب جدی ناگهان سخنی بی اساس و بی پایه می گوید و منظور امام علیه السلام این است که تهدید به جنگ در برابر علی علیه السلام و بنی هاشم و فرزندان عبد المطلب خنده آور است؛آنها مرد میدان و فرزند شمشیر و پیشروان جهادند و

ص:432


1- 1) .«استعبار»از ریشه«عبر»بر وزن«ابر»به معنی اشک ریختن است.
2- 2) .«الفیت»از ریشه«الفاء»به معنای یافتن ناگهانی است.
3- 3) .«ناکلین»جمع«ناکل»به معنای انسان ضعیف و ترسویی است که از کار عقب نشینی می کند.از ریشه «نکول»به معنای ترس و عقب نشینی گرفته شده است.
4- 4) .«هیجاء»به معنای جنگ است،چون انسان را به هیجان وا میدارد.

شما شکست خوردگان بدر و احزاب و فتح مکّه و به شهادت تاریخ اسلام افرادی ضعیف و ناتوان هستید.آیا تهدید شما نسبت به ما خنده آور نیست؟

گفتنی است جمله« لَقَدْ أَضْحَکْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ »بر این نکته تکیه دارد که اگر کسی را در حال عادی بخندانند چندان مهم نیست؛اما اگر شخصی مشغول گریستن باشد،سخنی بگویند که او بخندد معلوم می شود که آن سخن فوق العاده خنده آور است.

جمله «لبث قلیلا یلحق الهیجاء حمل»

مصراع بعدش چنین است« ما احسن

الموت اذ الموت نزل»

.

این شعر در میان عرب به شکل ضرب المثلی در آمده و اصل آن چنین بود که در یکی از جنگ های عصر جاهلیّت شترهای مردی از قبیله«قشیر»به نام حمل بن بدر به غارت برده شد.او که مرد شجاعی بود رفت و بر راهزنان شبیخون زد و شتران خود را گرفت و این شعر را سرود که ترجمه اش این است:کمی صبر کن حَمَل به میدان می آید و چه زیبا ست مرگ (در مسیر دفاع از شرف خویش) هنگامی که به سراغ انسان می آید.

امام علیه السلام در ادامه این سخن،معاویه را با عباراتی بسیار کوبنده و فصیح و بلیغ به طور جدّی تهدید می کند و می فرماید:«پس به زودی آن کس که او را دنبال می کنی به تعقیب تو بر خواهد خواست و آنچه را از آن فرار می کنی در نزدیکی خود خواهی یافت و من در میان سپاهی عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوی تو خواهم آمد»؛ (فَسَیَطْلُبُکَ مَنْ تَطْلُبُ،وَ یَقْرُبُ مِنْکَ مَا تَسْتَبْعِدُ، وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَکَ فِی جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ،وَ التَّابِعِینَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ).

اشاره به اینکه جنگ جویانی که با من همکاری می کنند امتحان خود را در غزوات اسلامی داده اند.آنها از سه گروه تشکیل شده اند مهاجران و انصار و نسلی که بعد از آنها به وجود آمدند و در طریق آنها گام نهاده اند؛ولی کسانی که با

ص:433

تو همراهی می کنند همان شکست خوردگان غزوات اسلامی و فرزندان آنها و رسوبات دوران جاهلیّتند.

جمله« مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ،وَ التَّابِعِینَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ »بر گرفته از این آیه شریفه است:« وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ » (1).

آن گاه امام علیه السلام نیروهای خود را در چند جمله معرفی می کند:

نخست می فرماید:«لشکری که جمعیتشان شدید و به هم فشرده است»؛ (شَدِیدٍ زِحَامُهُمْ).

سپس می فرماید:«و به هنگام حرکت غبارشان آسمان را تیره و تار می کند»؛ (سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ). (2)

در سومین معرفی می افزاید:«آنها لباس شهادت در تن دارند و بهترین ملاقات برای آنها ملاقات با پروردگارشان است»؛ (مُتَسَرْبِلِینَ (3)سَرَابِیلَ الْمَوْتِ أَحَبُّ اللِّقَاءِ إِلَیْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ).

در چهارمین وصف می فرماید:«و همراه آنها لشکری از فرزندان بدرند با شمشیرهای هاشمی که می دانی لبه تیز آنها با پیکر برادر و دایی و جد و خاندانت چه کرد و آن (مجازات) از ستمکاران دور نیست»؛ (وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّیَّةٌ بَدْرِیَّةٌ سُیُوفٌ هَاشِمِیَّةٌ،قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا (4)فِی أَخِیکَ وَ خَالِکَ وَ جَدِّکَ وَ أَهْلِکَ« وَ ما هِیَ مِنَ الظّالِمِینَ بِبَعِیدٍ» ).

ص:434


1- 1) .توبه،آیه 100.
2- 2) .«قتام»به معنای غبار است.
3- 3) .«متسربلین»در اصل از سربال به معنای پیراهن گرفته شده و متسربل به کسی می گویند که پیراهنی در بر کند و در اینجا امام علیه السلام شهادت را تشبیه به پیراهنی کرده است که جنگجویان از لشکرش آن را در تن پوشیده اند؛پیراهنی است زینتی و زیبا.
4- 4) .«نصال»جمع«نصل»بر وزن«نسل»به معنای پیکان تیر یا لبه شمشیر است.

امام علیه السلام تمام گفتنی ها را در بیان این چهار وصف آورده است؛از یک سو ایمان آنها به خدا و عشقشان به شهادت و لقای پروردگار که مهم ترین انگیزه جهاد است و دیگر سابقه درخشان آنها،همچون شرکت در جنگ بدر و در هم کوبیدن دشمن با شمشیرهای هاشمی و اضافه بر اینها عدد بی شمار و انبوه؛و به حق که تعبیرات امام علیه السلام در این نامه فصیح ترین و بلیغ ترین و گویاترین و کوبنده ترین تعبیرات است.

تعبیر به«مرقل»که دلالت بر سرعت دارد و«جحفل»که به لشکر عظیمی اطلاق می شود که سواران بسیاری در آن حضور دارند و تعبیر به«سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ؛ غبار آنها در آسمان پراکنده است»همه اشاره به این دارد که این لشکر با انگیزه تمام به سرعت به سوی میدان جهاد می رود؛نه تردیدی در نیاتشان است و نه شکی در هدف دارند؛بلکه با قاطعیت گام به میدان جهاد نهاده اند و عاشق شهادت در راه خداهستند.

تعبیر به«ذُرِّیَّةٌ بَدْرِیَّةٌ»مفهومش این است که آنها فرزندان جنگ بدرند گویی در آن میدان پرورش یافته اند.با توجّه به اینکه در لشکر امیر مؤمنان علی علیه السلام شمار زیادی از جنگ جویان بدر بودند،این تعبیر کاملا مطابق واقع است.بعضی گفته اند مفاد این تعبیر آن است که در لشکر امام علیه السلام گروهی از فرزندان جنگ جویان بدر حضور دارند در حالی که این تفسیر با تعبیر امام علیه السلام سازگار نیست.

منظور از«اخیک»برادر معاویه،حنظلة بن ابی سفیان است و مقصود از «خالک»دایی معاویه ولید بن عتبه و منظور امام از«جدک»؛جد معاویه،جد مادری او عتبة بن ربیعه است و منظور از«اهلک»؛خاندان معاویه جمعی از عمو زادگان او هستند که در جنگ بدر در صفوف لشکر کفر حضور داشتند.

جمله «وَ ما هِیَ مِنَ الظّالِمِینَ بِبَعِیدٍ» برگرفته از آیه 83 از سوره هود است که

ص:435

اشاره به عذاب دردناک و شدید قوم لوط می کند.قومی که عذابشان از همه اقوام ستمکار و مشرک شدیدتر بود،زیرا خداوند شهرهای آنها را زیر و رو کرد سپس بارانی از سنگ بر ویرانه های آن فرستاد.« فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ* مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ ما هِیَ مِنَ الظّالِمِینَ بِبَعِیدٍ ». (1)

شایان توجّه است که در کتاب صفین نصر بن مزاحم آمده است روزی سعد بن قیس،صحابی معروف برخاست و در میان یاران خود خطبه خواند و گفت:

اصحاب و یاران محمد صلی الله علیه و آله با ما هستند و در میان جمعیت ما به خدایی که نسبت به بندگانش بصیر است سوگند اگر فرمانده ما غلامی حبشی بود در حالی که هفتاد نفر از بدریین با ما هستند،می بایست بینا و خوش دل باشیم حال چگونه خواهد بود در حالی که رییس ما پسر عموی پیغمبر ما از رزمندگان بدر است،او که در کوچکی با پیغمبر نماز خواند و در بزرگی با او جهاد کرد در حالی که معاویه از مشرکان آزاد شده روز فتح مکّه است.پدرش نیز چنین بود؛ولی گروهی را اغوا کرده و وارد آتش دوزخ نموده و داغ ننگ را بر پیشانی آنها زده است. (2)

نکته: بدهکاری در لباس طلبکار!

بدهکاری در لباس طلبکار!

ضرب المثل معروفی است که از قدیم گفته اند:«اگر می خواهی بدهکار نشوی طلبکار شو»و معاویه از کسانی بود که از این ضرب المثل استفاده فراوان می کرد و نامه معاویه که امام علیه السلام نامه فوق را در جواب او نگاشته،مصداق بارز آن است، زیرا او در حالی که مرتکب کارهای خلاف متعدّدی شده بود و پیشینه سویی

ص:436


1- 1) .هود،آیه 82 و 83.
2- 2) .صفین،ص 236.

داشت،دست بالا گرفته و نامه ای بسیار طلب کارانه برای امام علیه السلام نوشته است.

اگر لیست بدهکاری های اجتماعی و اخلاقی و سوابق او را در نظر بگیریم خواهیم دید که:

1.او از نظر خانوادگی وضع عجیبی داشت؛پدرش ابوسفیان دشمن شماره یک اسلام و آتش افروز جنگ های ضد اسلامی بود و مادرش هند معروف به جگرخوار زنی بود که در میدان جنگ احد پهلوی افسر رشید اسلام حمزة بن عبدالمطلب را شکافت و جگر او را بیرون کشید و بر دهان گذاشت.

2.از نظر ایمان به اسلام،نیز در آخرین مرحله یعنی سال فتح مکّه و تحت فشار،خودش و پدرش ظاهراً به مسلمانان پیوستند.

3.او از بیعت با امام مسلمین علی بن ابی طالب علیه السلام که مهاجرین و انصار و توده های عظیم مردم با او بیعت کرده بودند،سر باز زد.

4.پرچم مخالفت بر ضد حکومت اسلامی را به بهانه خونخواهی عثمان برافراشت و گروه کثیری از منافقان و مطرودین زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را اطراف خود جمع کرد.

5.بیت المال مسلمانان را بازیچه دست خود قرار داد؛کاخ عظیمی همچون کاخ شاهان برای خود ساخت و اموال بیت المال را به جاعلان حدیث و رؤسای قبایل و کسانی که از او حمایت می کردند و تملق می گفتند،بی حساب و کتاب بخشید.

6.از ریختن خون بی گناهان پروا نداشت.محمد بن ابی بکر،مرد صالح خدا و مالک اشتر،سردار رشید اسلام و عمار یاسر،صحابی معروف و محبوب پیغمبر با توطئه او شهید شدند و با شبیخون هایی که به مرزهای عراق می زد گروهی از بی گناهان را به خاک و خون می کشید.

7.با اینکه در دفاع از عثمان -علی رقم تقاضای یاری از سوی او- کوتاهی

ص:437

کرده بود خود را وارث خون عثمان معرفی کرد و به خون خواهی او برخاست.

معاویه علی رقم این بدهکاری ها،در نامه خود به طلبکاری برخاست؛از یک سو به حمایت اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و مهاجران و انصار برمی خیزد و در دفاع از آنها داد سخن می دهد و ظهور پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و قیامش را عطیه بزرگ الهی می شمرد و امام علیه السلام را در یاری صحابه مقصر می داند و از سویی دیگر امام علیه السلام را متهم به شرکت در خون عثمان می کند و از سوی سوم بیعت اجباری امام علیه السلام را با خلیفه اوّل نقیصه ای برای امام ذکر می کند.

ولی امام علیه السلام در پاسخ نامه او با تعبیراتی بسیار کوبنده و در عین حال فصیح و بلیغ او را خلع سلاح می کند.دست او را گرفته به عصر پیامبر صلی الله علیه و آله می برد و قیام او و پدرش بر ضد پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله را به او نشان می دهد و شرکت بستگان نزدیکش را در جنگ بدر در صف مشرکان و سپس کشته شدن آنها را به دست سپاه اسلام یادآور می شود و با صراحت به او می گوید:ستایش پیغمبر صلی الله علیه و آله و بیان اهمیت قیام او برای شخصی مانند علی علیه السلام از قبیل«زیره به کرمان بردن»یا «خرما به هَجَر نقل کردن»است.سپس کوتاهی های او را در حمایت از عثمان یادآور می شود و با عباراتی رسا وضع خاندان بنی امیّه و خاندان بنی هاشم را در جاهلیّت و اسلام ترسیم می کند و شایستگی بی قید و شرط خود را برای مقام خلافت پیغمبر صلی الله علیه و آله با دلایل روشنی بیان می دارد و نسبت به بیعت اجباریش می فرماید:

تو خواستی مرا نکوهش کنی ولی ناخود آگاه مدح و ستایش کردی.و سرانجام تهدید معاویه را نسبت به جنگ با خود،پاسخ می گوید که تهدیدی مضحک و بی معناست نسبت به کسی که فرزند جنگ و پرورش یافته میدان های جهاد است.

در مجموع همان گونه که شارحان نهج البلاغه گفته اند و سابقاً نیز به آن اشاره کردیم،این نامه امام علیه السلام از بهترین نامه هاست که اهداف امام علیه السلام را به بهترین وجهی بیان کرده است.

ص:438

29- به اهل بصره

اشاره

ومن کتاب له علیه السلام

إلی أهل البصرة

از نامه های امام علیه السلام است

که به اهل بصره نگاشت. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در شرح سند نامه ذیلا آمده،این نامه مربوط به فتنه ای است که معاویه در بصره به راه انداخت و ماجرای آن به طور فشرده چنین بود که بعضی از اطرافیان معاویه بعد از اشغال مصر به دست عمرو بن عاص و کشته شدن

ص:439


1- 1) .سند نامه: این نامه مربوط به فتنه ای است که معاویه به وسیله فردی به نام ابن حضرمی در بصره به وجود آورد و هدفش سلطه بر بصره بود،او دستور داشت از کینه هایی که شکست خوردگان جنگ جمل در بصره به دل داشتند و همچنین از ماجرای خون عثمان بهره گیری کند و مردم را بشوراند و بصره را از قلمرو امیر مؤمنان علی علیه السلام بیرون ببرد که موفق به این کار نشد و خودش نیز کشته شد.این حادثه را«ابراهیم ثقفی»در کتاب معروف الغارات آورده است و امام علیه السلام پس از فرونشاندن این فتنه به وسیله بعضی از یاران خود،این نامه را برای مردم بصره نگاشت.باید توجّه داشت که کتاب الغارات قبل از سید رضی نگاشته شده،بنابراین از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته شده است.(نویسنده این کتاب ابراهیم بن هلال ثقفی در سال 283 چشم از جهان فرو بست).(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 279)

محمد بن ابی بکر به او گفتند:فردی را به بصره بفرست تا آنجا را نیز از تحت حکومت علی علیه السلام خارج سازد.معاویه این پیشنهاد را پذیرفت و با عمرو عاص مشورت کرد او نیز روی موافق نشان داد سرانجام یکی از فرماندهان لشکر خود، به نام ابن حضرمی را روانه بصره کرد و این در حالی بود که عبداللّه بن عباس والی بصره برای تسلیت به امیر مؤمنان علیه السلام در مورد شهادت محمد بن ابی بکر به کوفه رفته بود و زیاد بن ابیه را به جای خود گماشته بود.معاویه به ابن حضرمی دستور داده بود که از احساسات خون خواهی عثمان و کینه ای که گروهی از جنگ جمل در دل داشتند بهره گیری کند و از قبایل مختلف بصره برای این هدف بهره گیری نماید.

عبداللّه بن عباس به سرعت به بصره برگشت و جریان فتنه را برای امام علیه السلام گزارش داد.امام علیه السلام یکی از مردان خود را به نام اعیَن که در بصره نفوذ داشت مأمور کرد تا به بصره برود و مردم را از اطراف ابن حضرمی پراکنده سازد.اعین تا حد زیادی در کار خود موفق شد؛ولی چون به دست گروهی از خوارج به شهادت رسید و خبر شهادت او به امام علیه السلام واصل گشت امام علیه السلام فرد نافذ الکلمه دیگری را به نام جاریة بن قدامه همراه نامه مورد بحث که در واقع تهدیدی است برای شورشیان و متمردان بصره،به سوی بصره گسیل داشت و دستور داد نامه را برای عموم مردم بخواند.آنچه در نهج البلاغه آمده تنها بخشی از این نامه است.

مخالفان امام علیه السلام پس از یک درگیری شدید شکست خوردند و ابن حضرمی در خانه ای پناهنده شد.جاریه دستور داد خانه را آتش زدند.ابن حضرمی و هفتاد نفر از طرفدارانش هلاک شدند و فتنه خاموش شد. (1)

ص:440


1- 1) .الغارات،ج 2،ص 373-412.

وَ قَدْ کَانَ مِنِ انْتِشَارِ حَبْلِکُمْ وَ شِقَاقِکُمْ مَا لَمْ تَغْبَوْا عَنْهُ،فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِکُمْ،وَ رَفَعْتُ السَّیْفَ عَنْ مُدْبِرِکُمْ،وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِکُمْ.فَإِنْ خَطَتْ بِکُمُ الْأُمُورُ الْمُرْدِیَةُ،وَ سَفَهُ الآرَاءِ الْجَائِرَةِ،إِلَی مُنَابَذَتِی وَ خِلَافِی،فَهَا أَنَا ذَا قَدْ قَرَّبْتُ جِیَادِی،وَ رَحَلْتُ رِکَابِی.وَ لَئِنْ أَلْجَأْتُمُونِی إِلَی الْمَسِیرِ إِلَیْکُمْ لَأُوقِعَنَّ بِکُمْ وَقْعَةً لَا یَکُونُ یَوْمُ الْجَمَلِ إِلَیْهَا إِلَّا کَلَعْقَةِ لَاعِقٍ؛مَعَ أَنِّی عَارِفٌ لِذِی الطَّاعَةِ مِنْکُمْ فَضْلَهُ،وَ لِذِی النَّصِیحَةِ حَقَّهُ،غَیْرُ مُتَجَاوِزٍ مُتَّهَماً إِلَی بَرِیٍّ،وَ لَا نَاکِثاً إِلَی وَفِیٍّ.

ترجمه

به یقین پراکندگی شما (از اطراف من) و دشمنی و پیمان شکنی شما (در آستانه جنگ جمل) چیزی نبود که شما از آن آگاه نباشید؛ولی من مجرمان شما را عفو کردم و شمشیر را از فراریان برداشتم و کسانی را که به جانب من آمدند پذیرفتم (و از تقصیرشان در گذشتم).

حال اگر افکار مهلک و آرای ضعیف و منحرف از مسیر حق،شما را به ستیزه جویی و مخالفت با من بکشاند من همان مرد دیروزم.سپاه من آماده و اسبها را زین کرده و جهاز بر شتران گذارده ام و اگر مرا مجبور به حرکت به سوی خود سازید حمله ای به شما بیاورم که جنگ جمل در برابر آن بسیار کوچک باشد.

در عین حال از فضل و برتری مطیعان شما آگاهم و حق ناصحان را به خوبی می شناسم و هرگز به جهت وجود متهمی،شخص بی گناه را کیفر نمی دهم و وفادار را به خاطر پیمان شکن مجازات نمی کنم.

ص:441

شرح و تفسیر: خاموش کردن آتش فتنه در بصره

خاموش کردن آتش فتنه در بصره

امام علیه السلام در این نامه کوتاه و پر معنا و بسیار حساب شده برای خاموش کردن آتش فتنه معاویه در بصره بر دو اصل تکیه می کند:نخست تهدید بسیار کوبنده ای نسبت به پیمان شکنان دارد و به آنها یاد آور می شود که اگر دست از فتنه گری بر ندارند با لشکری انبوه به سراغ آنها می آید و چنان آنان را در هم می کوبد که جنگ جمل را فراموش کنند.سپس بر اصل رحمت و عطوفت نسبت به کسانی که وفادارند یا از کرده خود پشیمانند تکیه می فرماید و به آنها بشارت می دهد که جان و مال و عرضشان محفوظ خواهد بود.

در آغاز می فرماید:«پراکندگی شما (از اطراف من) و دشمنی و پیمان شکنی شما (در آستانه جنگ جمل) چیزی نبود که شما از آن آگاه نباشید ولی من مجرمان شما را عفو کردم و شمشیر را از فراریان برداشتم و کسانی را که به جانب من آمدند پذیرفتم (و از تقصیرشان در گذشتم)»؛ (وَ قَدْ کَانَ مِنِ انْتِشَارِ حَبْلِکُمْ (1)شِقَاقِکُمْ (2)مَا لَمْ تَغْبَوْا (3)عَنْهُ،فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِکُمْ،وَ رَفَعْتُ السَّیْفَ عَنْ مُدْبِرِکُمْ، وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِکُمْ).

در واقع امام علیه السلام با این سخنان خود،سمپاشی معاویه و گروه طرفداران او را خنثی می کند.او تصمیم داشت با یادآوری خاطره جنگ جمل آنها را بر ضد امام علیه السلام بشوراند ولی امام علیه السلام با یادآوری خاطره آن جنگ می خواهد آتش فتنه و فساد را خاموش کند می فرماید:شما پیمان شکنی کردید و بر ضد من قیام کردید؛ ولی پس از شکست نه فرمان قتل عام دادم و نه اجازه تعقیب مجرمان؛فرمان عفو

ص:442


1- 1) .«حبل»به معنای ریسمان و طناب است.و جمله«انتشار حبلکم»کنایه از پراکندگی جمعیت است.
2- 2) .«شقاق»در اصل به معنای عداوت و دشمنی است و در اینجا به معنای پیمان شکنی و ترک در بیعت است.
3- 3) .«تغبوا»از ریشه«غباوت»به معنای جهل و غفلت است بنابراین«لم تغبوا عنه»یعنی از آن غافل و بی خبر نیستید.

عمومی صادر کردم و مجرمان شما را بخشیدم و کسانی که به سوی من آمدند آنها را پذیرفتم و گذشته آنان را به فراموشی سپردم،بنابراین حق شناس باشید و با دشمنان من طرح دوستی نریزید.

در بعضی از روایات آمده که امام علیه السلام بعد از پیروزی در جنگ جمل دستور داد منادی با صدای رسا ندا در دهد:«لَا تَتْبَعُوا مُوَلِّیاً وَ لَا تُجِیزُوا عَلَی جَرِیحٍ؛ فراریان را تعقیب نکنید و مجروحان (بی دفاع) را به قتل نرسانید». (1)

نیز دستور داد منادی ندا دهد:«مَنْ أَغْلَقَ بَابَهُ فَهُوَ آمِنٌ وَ مَنْ أَلْقَی سِلَاحَهُ فَهُوَ آمِن؛آن کس که به خانه خود بازگردد و در خانه را ببندد در امان است و آن کس که اسلحه بر زمین بگذارد در امان است». (2)و این شبیه فرمان عفو عمومی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به هنگام فتح مکّه است.

آن گاه برای خاموش کردن این آتش،سخن از شدت عمل در برابر افراد خیره سر و لجوج به میان می آورد و می فرماید:«حال اگر افکار مهلک و آرای ضعیف و منحرف از مسیر حق،شما را به ستیزه جویی و مخالفت با من بکشاند من همان مرد دیروزم.سپاه من آماده و اسبها را زین کرده و جهاز بر شتران گذارده ام»؛ (فَإِنْ خَطَتْ (3)بِکُمُ الْأُمُورُ الْمُرْدِیَةُ،وَ سَفَهُ الْآرَاءِ الْجَائِرَةِ،إِلَی مُنَابَذَتِی (4)خِلَافِی،فَهَا أَنَا ذَا (5)قَدْ قَرَّبْتُ جِیَادِی (6)،وَ رَحَلْتُ (7)رِکَابِی ).

ص:443


1- 1) .کافی،ج 5،ص 32.
2- 2) .همان مدرک،ص 12،ح 2.
3- 3) .«خطت»از ریشه«خطو»بر وزن«ختم»به معنای گام برداشتن است و خطوه به معنای گام است و گام فاصله ای است که میان دو پا به هنگام راه رفتن ایجاد می شود.این واژه به وسیله باء متعدی می شود و مفهوم آن در جمله بالا این است:افکار مهلک و آرای سخیف و مفسد،شما را به سوی مخالفت من ببرد...
4- 4) .«منابذة»به معنی مخالفت و مبارزه و در اصل از ریشه«نبذ»به معنی افکندن گرفته شده گویی در مخالفت،کسی را از صلح به سوی درگیری می افکنند.
5- 5) .«ها انا ذا»مرکب از سه کلمه است:«ها»برای تنبیه،«انا»ضمیر متکلم وحده و«ذا»اسم اشاره و مفهوم آن این است که آگاه باشید،من همانم که شما می شناسید.
6- 6) .«جیاد»جمع«جواد»به معنای اسب ممتاز است.
7- 7) .«رحلت»از ریشه«رحل»بر وزن«نخل»به معنای جهاز بر شتر گذاردن است و«رکاب»به معنای شتر است.

آن گاه امام علیه السلام می افزاید:«و اگر مرا مجبور به حرکت به سوی خود سازید حمله ای به شما بیاورم که جنگ جمل در برابر آن بسیار کوچک باشد»؛ (وَ لَئِنْ أَلْجَأْتُمُونِی إِلَی الْمَسِیرِ إِلَیْکُمْ لَأُوقِعَنَّ بِکُمْ وَقْعَةً (1)لَا یَکُونُ یَوْمُ الْجَمَلِ إِلَیْهَا إِلَّا کَلَعْقَةِ لَاعِقٍ).

اشاره به اینکه در جنگ جمل عِدّه و عُدّه و جمعیت و آمادگی من بسیار کم بود؛ولی امروز لشکر من منسجم و انبوه و هر گونه وسیله ای در اختیار آنان قرار دارد،بنابراین اگر جنگی رخ دهد قابل مقایسه با آن نخواهد بود و آن محبت های جنگ جمل نیز در آن محلی ندارد،چرا که آن محبت ها را فراموش کردید و گویا سبب جرأت و جسارت شما شد.

جمله «لعقة لاعق» با توجّه به اینکه لعقه (بر وزن قهوه) به معنای لیسیدن و لعقه (بر وزن بقعه) مقدار چیزی است که در یک قاشق جای می گیرد،کنایه از شیء بسیار کم است و در فارسی در این گونه موارد می گوییم قطره ای است در مقابل دریا.

ولی برای اینکه مبادا دشمن از این سخن سوء استفاده کند و تصور نماید امام علیه السلام با این سخن همه اهل بصره را تهدید می کند و می گوید خشک و تر را با هم می سوزانم و بی گناه و گناهکار را کیفر می دهم اضافه می فرماید:«در عین حال از فضل و برتری مطیعان شما آگاهم و حق ناصحان را به خوبی می شناسم و هرگز به جهت وجود متهمی،شخص بی گناه را کیفر نمی دهم و وفادار را به خاطر پیمان شکن مجازات نمی کنم»؛ (مَعَ أَنِّی عَارِفٌ لِذِی الطَّاعَةِ مِنْکُمْ فَضْلَهُ، وَ لِذِی النَّصِیحَةِ حَقَّهُ،غَیْرُ مُتَجَاوِزٍ مُتَّهَماً إِلَی بَرِیٍّ،وَ لَا نَاکِثاً إِلَی وَفِیٍّ).

در بعضی از روایات آمده است،زیاد که از معاونین ابن عباس،فرماندار بصره بود و به هنگام مسافرت ابن عباس به کوفه برای تسلیت شهادت محمد بن

ص:444


1- 1) .«وقعة»به معنای حمله در جنگ است.

ابو بکر خدمت امام علیه السلام،زمام امور بصره را در دست داشت،خطبه داغی خواند و طی آن تهدید کرد که من میان گنهکار و بی گناه تفاوت نمی گذارم و پدر را به خاطر فرزند و همسایه را به جرم همسایه کیفر می دهم و همه را در هم می کوبم مگر اینکه به راه راست آیید. (1)

احتمال دارد این سخن به گوش امام علیه السلام رسیده باشد و امام علیه السلام می خواهد با بیان نورانی خود که عدل اسلامی در آن موج می زند گفتار زیاد را اصلاح کند.

ص:445


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 4.

ص:446

30- به معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی معاویة

از نامه های امام علیه السلام است

به معاویه. (1)

نامه در یک نگاه

مرحوم سید رضی آغاز این نامه را نیاورده است.آغاز آن مطابق آنچه در نقل ابن ابی الحدید آمده است چنین است:«اما بعد فقد بلغنی کتابک تذکر فیه مشاغبتی...؛ نامه تو به من رسید که در آن مرا متهم ساخته ای که شر و فتنه درباره تو و یارانت برپا کرده ام...».

ص:447


1- 1) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که ابن ابی الحدید در شرح خود و همچنین ابن میثم در شرحی که بر نهج البلاغه نوشته است این نامه را با اضافات قابل ملاحظه ای آورده اند و در نهج البلاغه نیست این نکته نشان می دهد منبع دیگری برای این نامه در دسترس آنها بوده به علاوه در میان نقل ابن ابی الحدید و ابن میثم نیز تفاوت هایی وجود دارد که نشان می دهد هر کدام منبعی غیر از دیگری داشته اند همچنین علوی در کتاب الطراز بخشی از این نامه را با تعبیراتی متفاوت با تعبیرات سید رضی ذکر کرده و آن هم دلیل بر این است که از منبع دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 270)

این تعبیر به خوبی نشان می دهد که این نامه نامه ای ابتدایی از سوی امیر مؤمنان علی علیه السلام نیست،بلکه پاسخی است به نامه معاویه که امام علیه السلام را متهم به ایجاد آشوب و ظلم و ستم کرده و امام علیه السلام پاسخ کوبنده ای به او می دهد که برنامه من امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ستمکاران و ملحدان و منافقان است و بر اساس دستور پروردگار در قرآن مجید،این امور را انجام می دهم.

امام علیه السلام بعد از آنکه دامن خود را از این تهمت های ناروا پاک می شمرد،به نصیحت کردن معاویه می پردازد که این بخش از نامه در آنچه سید رضی در اینجا نقل کرده،منعکس است.

امام علیه السلام به او می فرماید:راه حق را بشناس که نشانه هایش روشن است و عذری در نشناختن آن نداری.هرگز از مسیر حق منحرف نشو که در بیابان زندگی سرگردان می شوی و خدا نعمتش را از تو بر می گیرد و نقمت و مجازاتش را بر تو نازل می کند.مراقب خویشتن باش باز هم مراقب خویشتن باش؛مبادا نفس سرکش،تو را به زیان و خسران و کفر و ترک ایمان بکشاند.

ص:448

فَاتَّقِ اللّهَ فِیمَا لَدَیْکَ،وَ انْظُرْ فِی حَقِّهِ عَلَیْکَ،وَ ارْجِعْ إِلَی مَعْرِفَةِ مَا لَا تُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ،فَإِنَّ لِلطَّاعَةِ أَعْلَاماً وَاضِحَةً،وَ سُبُلاً نَیِّرَةً،وَ مَحَجَّةً نَهْجَةً،وَ غَایَةً مُطَّلَبَةً،یَرِدُهَا الْأَکْیَاسُ،وَ یُخَالِفُهَا الْأَنْکَاسُ؛مَنْ نَکَبَ عَنْهَا جَارَ عَنِ الْحَقِّ، خَبَطَ فِی التِّیهِ،وَ غَیَّرَ اللّهُ نِعْمَتَهُ،وَ أَحَلَّ بِهِ نِقْمَتَهُ.فَنَفْسَکَ نَفْسَکَ،فَقَدْ بَیَّنَ اللّهُ لَکَ سَبِیلَکَ،وَ حَیْثُ تَنَاهَتْ بِکَ أُمُورُکَ،فَقَدْ أَجْرَیْتَ إِلَی غَایَةِ خُسْرٍ،وَ مَحَلَّةِ کُفْرٍ،فَإِنَّ نَفْسَکَ قَدْ أَوْلَجَتْکَ شَرّاً،وَ أَقْحَمَتْکَ غَیّاً،وَ أَوْرَدَتْکَ الْمَهَالِکَ،وَ أَوْعَرَتْ عَلَیْکَ الْمَسَالِکَ.

ترجمه

از خداوند در مورد آنچه در اختیار داری بترس و در حقی که خداوند بر تو دارد نظر کن و به معرفت و شناسایی چیزی که در ندانستن آن معذور نیستی باز گرد، زیرا اطاعتِ (اوامر و نواهی الهی) نشانه های واضح،راههای نورانی،جاده های روشن و آشکار و مستقیم،و سرانجامی خواستنی دارد که هوشمندان به آن می رسند و فرومایگان و نابخردان از آن منحرف می شوند.هر کس از آن روی بر تابد از حق منحرف شده و در بیابان بدبختی و گمراهی سرگردان خواهد شد؛ خداوند نعمتش را از او می گیرد و بلا و مجازاتش را بر او می فرستد.

زنهار زنهار مراقب خویشتن باش که خداوند سرنوشت نهایی تو را از این راه که می روی روشن ساخته و آنچه را که امور زندگانی تو به آن منتهی می شود بیان کرده (سرنوشتی شوم و عاقبتی مذموم داری) چرا که تو به سوی عاقبتی زیانبار و منزلگاه کفر پیش می روی،زیرا هوای نفست تو را به درون شر وارد ساخته و در

ص:449

پرتگاه گمراهی انداخته و در مهلکه ها داخل نموده و راه های نجات را بر تو دشوار ساخته است.

شرح و تفسیر: به فکر عاقبت کار خود باش !

به فکر عاقبت کار خود باش !

برای روشن شدن اهداف امام علیه السلام از این نامه جا داشت نامه معاویه را در اینجا می آوردیم،زیرا جواب نامه همیشه ناظر به متن آن نامه است؛ولی متأسفانه نامه او در هیچ کتابی-تا آنجا که اطلاع داریم-نقل نشده است،گر چه نامه امام علیه السلام آغازی دارد که مرحوم سید رضی آن را نقل نکرده و با توجّه به آغاز آن بخش هایی از محتوای نامه معاویه نیز روشن می شود،زیرا امام علیه السلام در آغاز این نامه مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده است چنین می فرماید:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ إِلی مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبی سُفْیَانَ.

أَمّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنی کِتَابُکَ تَذْکُرُ مُشَاغَبَتی،وَ تَسْتَقْبِحُ مُوَازَرَتی»،وَ تَزْعَمُنی مُتَجَبِّراً،وَ عَنْ حَقِّ اللّهِ مُقَصِّراً.فَسُبْحَانَ اللّهِ،کَیْفَ تَسْتَجیزُ الْغیبَةَ،وَ تَسْتَحْسِنُ الْعَضیهَةَ.فَإِنّی لَمْ أُشَاغِبْ إِلّا فی أَمْرٍ بِمَعْرُوفٍ،أَوْ نَهْیٍ عَنْ مُنْکَرٍ.وَ لَمْ أَتَجَبَّرْ إِلّا عَلی بَاغٍ مَارِقٍ،أَوْ مُلْحِدٍ کَافِرٍ،وَ لَمْ آخُذْ فِی ذَلِکَ إِلّا بِقَوْلِ اللّهِ-سُبْحَانَهُ-:«لَا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ» وَ أَمَّا التَّقْصیرُ فی حَقِّ اللّهِ-تَعَالی-فَمَعَاذَ اللّهِ وَ إِنَّمَا الْمُقَصِّرُ فی حَقِّ اللّهِ -جَلَّ ثَنَاؤُهُ - مَنْ عَطَّلَ الْحُقُوقَ الْمُؤَکَّدَةَ،وَ رَکَنَ إِلَی الأَهْوَاءِ الْمُبْتَدَعَةِ،وَ أَخْلَدَ إِلَی الضَّلَالَةِ الْمُحَیِّرَةِ.وَ مِنَ الْعَجَبِ أَنْ تَصِفَ،یَا مُعَاوِیَةُ،الِاحْسَانَ،وَ تُخَالِفَ الْبُرْهَانَ،وَ تَنْکُثَ الْوَثَائِقَ الَّتی هِیَ للّهِ-عَزَّ وَ جَلَّ-طَلِبَةٌ،وَ عَلی عِبَادِهِ حُجَّةٌ،مَعَ نَبْذِ الإِسْلَامِ،وَ تَضْییعِ الأَحْکَامِ،وَ طَمْسِ الأَعْلَامِ،وَ الْجَرْیِ فِی الْهَوی،وَ التَّهَوُّسِ فِی الرَّدی».

ص:450

«به نام خداوند بخشنده مهربان.این نامه ای است از بنده خدا علی امیر مؤمنان به معاویه بن ابی سفیان.

اما بعد نامه تو به من رسید که در آن مرا متهم ساخته بودی که بر ضد تو فتنه برپا کرده ام و مردم را شورانده ام و کمک کردن به من را در برنامه هایم زشت شمرده و چنین پنداشته ای که من ستمگرم و در ادای حق الهی مقصر.سبحان اللّه چگونه تو غیبت (و تهمت) را مجاز می شمری؟ به یقین من مردم را جز در انجام امر به معروف و نهی از منکر به هیجان نیاورده ام و جز بر طغیان گران و خارجان از دین یا ملحدان منافق (کافر) ستم روا نداشته ام و من در این راه به گفته خداوند (در قرآن مجید) تمسک جسته ام آنجا که می فرماید:«هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کنند، هر چند پدران یا پسران آنها باشند» (1)و اما اینکه گفته ای من در حق خداوند متعال کوتاهی کرده ام،پناه بر خدا هرگز چنین نبوده؛کسی در حق خداوند متعال کوتاهی می کند که حقوق مسلم الهی را تعطیل کند و تکیه بر هوا و هوس ها و بدعت ها نماید و همواره به سراغ ضلالت های حیران کننده برود.شگفتا ای معاویه تو از نیکی سخن می گویی؛ولی با برهان عقل مخالفت می کنی و پیمان های الهی را که خداوند از بندگانش گرفته می شکنی.اسلام را رها ساخته، احکام را ضایع نموده و نشانه های الهی را محو کرده ای و در مسیر هوا و هوس به سوی هلاکت گام بر می داری».

آنچه مرحوم سید رضی آورده در ادامه این مقدمه است به این ترتیب که:

امام علیه السلام به دنبال آن مقدمه معاویه را از طرق گوناگون نصیحت می کند و اندرز می دهد و اتمام حجت می فرماید؛نخست در سه جمله کوتاه و پر معنا می فرماید:

«از خداوند در مورد آنچه در اختیار داری بترس و در حق خداوند بر خود نظر

ص:451


1- 1) .مجادله،آیه 22.

کن و به معرفت و شناسایی چیزی که در ندانستن آن معذور نیستی باز گرد»؛ (فَاتَّقِ اللّهَ فِیمَا لَدَیْکَ،وَ انْظُرْ فِی حَقِّهِ عَلَیْکَ،وَ ارْجِعْ إِلَی مَعْرِفَةِ مَا لَا تُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ).

جمله اوّل« فَاتَّقِ اللّهَ فِیمَا لَدَیْکَ »ممکن است اشاره به مقامی باشد که در اختیار گرفته یا اموال مسلمین و یا همه نعمت های الهی که به او داده شده است.

امام علیه السلام به او هشدار می دهد مقامی را که غصب کرده ای باز گردان و نعمت های الهی را در طریق طاعت او صرف کن.

جمله دوم: «وَ انْظُرْ فِی حَقِّهِ عَلَیْکَ» اشاره به این است که خداوند در برابر آن همه نعمت که به بندگانش داده حقی بر آنان دارد و آن اینکه او را اطاعت کنند و از آنچه نهی کرده است خودداری نمایند که اگر این حق را ادا نکنند در آخرت عذاب دردناکی خواهند داشت.

جمله سوم: «وَ ارْجِعْ إِلَی مَعْرِفَةِ مَا لَا تُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ» به عقیده جمعی از مفسران نهج البلاغه اشاره به معرفت امام علیه السلام واجب الاطاعة است که در روایتی معروف آمده:«من مات و لم یعرف امام زمانه فقد مات میتة جاهلیة؛کسی که از دنیا برود در حالی که امام علیه السلام زمان خود را نشناخته باشد مرگ او همچون مرگ عصر جاهلیّت است». (1)

این احتمال در تفسیر این جمله نیز هست که اشاره به تمام معارف الهیّه و دینی باشد که انسان در برابر جهل به آن معذور نیست.به این ترتیب امام علیه السلام معاویه را به معرفت اصول و فروع دین و وظایفی که در برابر خدا و خلق دارد، توصیه می کند.

ص:452


1- 1) .این حدیث با همین تعبیر در کتب شیعه مانند وسائل الشیعه،ج 11،ص 492،ح 23،باب 33 از ابواب کتاب امر به معروف و نهی از منکر و در کتب اهل سنّت با تعبیرات مشابهی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است؛مانند:«من مات و لیس علیه امام فمیتته میتة جاهلیة».(المعجم الکبیر،ج 10،ص 289) در حدیث دیگری از معاویه بن ابی سفیان نقل شده که رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود:«من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة».(مسند احمد،ج ص4،96)

امام علیه السلام در ادامه این سخن به عنوان استدلال بر آنچه بیان فرمود (معذور در جهل به آن نیستی) می افزاید:«زیرا اطاعتِ (اوامر و نواهی الهی) نشانه های واضح،راه های نورانی،جاده های روشن و آشکار و مستقیم،و سرانجامی خواستنی دارد که هوشمندان به آن می رسند و فرومایگان و نابخردان از آن منحرف می شوند»؛ (فَإِنَّ لِلطَّاعَةِ أَعْلَاماً وَاضِحَةً،وَ سُبُلاً نَیِّرَةً،وَ مَحَجَّةً (1)نَهْجَةً (2)، وَ غَایَةً مُطَّلَبَةً،یَرِدُهَا الْأَکْیَاسُ (3)،وَ یُخَالِفُهَا الْأَنْکَاسُ). (4)

امام علیه السلام در این گفتار معاویه اتمام حجت می کند که هرگز در قیامت نمی توانی بگویی راه تاریک بود و پر پیچ و خم و من آن را نشناختم می فرماید:نشانه های آن روشن است؛آیات بینات از یک سو،احادیث معتبر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از سوی دیگر و دلایل روشن عقلی از سوی سوم همگی نشانه های این راه هستند که در جای جای آن خودنمایی می کنند.به علاوه جاده تاریک نیست« سُبُلاً نَیِّرَةً »و مسیر شاه راه است نه کوره راه:« مَحَجَّةً نَهْجَةً »و هدف نهایی آن که سعادت جاویدان است نیز برای همه معلوم است.

جالب اینکه امام هم«سبل»را که جمع سبیل است در کلام خود آورده و هم «محجة»را که به معنای جاده وسیع و آشکار است،زیرا انسان معمولاً از جاده های فرعی حرکت می کند تا خود را به جاده اصلی برساند.سپس به سوی مقصد پیش برود و اگر«سبل»با صیغه جمع و«محجه»با صیغه مفرد آمده،ناظر به همین است که جاده فرعی که آغاز حرکت است متعدّد است؛اما جاده اصلی معمولاً یکی است.

ص:453


1- 1) .«محجة»به معنای جاده وسیع و روشن و مستقیم است.
2- 2) .«نهجة»گاه معنای اسم مصدری دارد و به معنای روش می آید و گاه معنای وصفی و به معنای واضح و روشن است.
3- 3) .«اکیاس»جمع«کیّس»به معنای هوشیار و هوشمند است.
4- 4) .«الانکاس»جمع«نکس»بر وزن«حرص»به معنای انسان ضعیف و پست و نابخرد است و از ریشه«نکس» بر وزن«عکس»به معنای وارونه شدن چیزی گرفته شده است.

اما تعبیر به« غَایَةً مُطَّلَبَةً »گاه به تشدید طا خوانده شده و گاه به تشدید لام و دربعضی از نسخ«مطلوبة»آمده است که همه آنها به همان معنای مطلوب است.

امام علیه السلام می فرماید:اطاعت خداوند دارای هدف مطلوبی است که منظور از آن قرب الی اللّه و رسیدن به سعادت جاویدان و نجات در آخرت و شمول لطف و رحمت الهی در دنیاست.هوشمندان به سراغ این هدف می روند،چون حاضر نیستند سعادت جاویدان و رضای پروردگار را با اموال و مقامات و شهوات دنیا معاوضه کنند،همان گونه که در حدیثی از امام امیر المؤمنین علیه السلام آمده است:

«الْکَیِّسُ مَنْ أَحْیَا فَضَائِلَهُ وَ أمَاتَ رَذائلَهُ؛هوشمند کسی است که فضایلش را احیا کند و رذایلش را بمیراند» (1)و در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم فرمود:«إِنَّمَا الْکَیِّسُ کَیِّسُ الْآخِرَةِ؛هوشمند واقعی کسی است که در مورد آخرت هوشمندی داشته باشد». (2)

در مقابل،فرومایگان با این هدف مخالف اند و تنها به زرق و برق دنیای زودگذر و ناپایدار و بی اعتبار قناعت می کنند و گرانبهاترین متاع را به کم ارزش ترین آن می فروشند که خود دلیل بر سفاهت آنهاست.

امام علیه السلام در ادامه این سخن به معاویه هشدار می دهد که از صراط مستقیم و طاعت خداوند منحرف مشو،زیرا:«هر کس از آن روی بر تابد از حق منحرف شده و در بیابان بدبختی و گمراهی سرگردان خواهد شد؛خداوند نعمتش را از او می گیرد و بلا و مجازاتش را بر او می فرستد»؛ (مَنْ نَکَبَ (3)عَنْهَا جَارَ عَنِ الْحَقِّ، خَبَطَ فِی التِّیهِ،وَ غَیَّرَ اللّهُ نِعْمَتَهُ،وَ أَحَلَّ بِهِ نِقْمَتَهُ).

ص:454


1- 1) .غررالحکم،ص 322،ح 7464.
2- 2) .بحارالانوار،ج 71،ص 162.
3- 3) .«نکب»از ریشه«نکب»بر وزن«نقب»به معنای انحراف از مسیر است و ناکب کسی است که از راه منحرف شود و روی بر گرداند.از این جهت به پشت کردن دنیا به انسان نکبت دنیا گفته می شود.

در این چهار جمله،امام علیه السلام نخست به نتیجه مستقیم انحراف از مسیر طاعت خدا که دوری از حق و سرگردانی است اشاره می کند و سپس به نتیجه نهایی آن که محروم ماندن از نعمت های الهی و گرفتار شدن در چنگال عذاب اوست، می پردازد.

دو جمله اوّل در واقع به منزله مقدمه و دو جمله سوم و چهارم به منزله نتیجه و ذی المقدمه است و این گفتار امام علیه السلام گویا اشاره به آیه شریفه است که می فرماید:« ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ». (1)

سپس امام علیه السلام می افزاید:«زنهار زنهار مراقب خویشتن باش که خداوند سرنوشت نهایی تو را از این راه که می روی روشن ساخته و آنچه را که امور زندگانی تو به آن منتهی می شود بیان کرده (سرنوشتی شوم و عاقبتی مذموم) چرا که تو به سوی عاقبتی زیانبار و منزلگاه کفر پیش می روی»؛ (فَنَفْسَکَ نَفْسَکَ! فَقَدْ بَیَّنَ اللّهُ لَکَ سَبِیلَکَ،وَ حَیْثُ تَنَاهَتْ بِکَ أُمُورُکَ،فَقَدْ أَجْرَیْتَ إِلَی غَایَةِ خُسْرٍ،وَ مَحَلَّةِ کُفْرٍ).

این تعبیر در واقع برگرفته از همان تعبیری است که در قرآن مجید آمده است:

« عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ؛مراقب خود باشید» (2)و تعبیر امام علیه السلام اشاره به این است که این راهی را که در پیش گرفته ای سرانجامی جز بدبختی و خسران و کفر ندارد؛از خواب غفلت بیدار شو و باز گرد.

جمله« قَدْ بَیَّنَ اللّهُ لَکَ سَبِیلَکَ »را بسیاری از شارحان این گونه معنا کرده اند که خداوند راه روشن نجات را برای تو تبیین کرده در حالی که این مطلب در عبارات قبل آمده بود و نیازی به تکرار نداشت.منظور از این جمله چیز دیگری

ص:455


1- 1) .انفال،آیه 53.
2- 2) .مائده،آیه 105.

است و آن اینکه می فرماید:خداوند این مسیر خطایی را که می پیمایی و خداوند نتیجه شوم آن را برای تو بیان ساخته».اگر دقت کنیم جمله های بعد نیز با همین معنا متناسب است.

امام علیه السلام در بخش پایان این نامه (مطابق آنچه مرحوم سید رضی آورده است) با چهار جمله دیگر معاویه را به عاقبت شوم اعمالش آشناتر می سازد و می فرماید:«زیرا هوای نفست تو را به درون شر وارد ساخته و در پرتگاه ضلالت و گمراهی انداخته و در مهلکه ها داخل نموده و راه های نجات را بر تو دشوار ساخته است»؛ (فَإِنَّ نَفْسَکَ قَدْ أَوْلَجَتْکَ (1)شَرّاً،وَ أَقْحَمَتْکَ (2)غَیّاً (3)،وَ أَوْرَدَتْکَ الْمَهَالِکَ، وَ أَوْعَرَتْ (4)عَلَیْکَ الْمَسَالِکَ).

هر یک از این جمله های چهارگانه به یکی از ابعاد عاقبت شوم اعمال معاویه و هر کس که راه او را طی کند اشاره دارد.نخست گرفتار شر شدن.چه شری از این بدتر که دست انسان به خون بی گناهان آلوده شود و اموال بیت المال را به غیر اهلش بدهد و چه غیّ و گمراهی از این فراتر که انسان از حد خود تجاوز کند و قدر خود را نشناسد و با نداشتن لیاقت ها و شایستگی ها،ادعای خلافت و پیشوایی خلق و جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کند و چه مهلکه ای از این بدتر که انسان خود را در مسیرهایی بیفکند که به جهنم منتهی می شود و چه مشکلی از این مشکل تر که انسان آنقدر گناه کند که راه بازگشت را به روی خود ببندد.

ص:456


1- 1) .«اولجتک»از ریشه«ایلاج»و«ولوج»به معنای ورود و دخول در چیزی گرفته شده،بنابراین«اولجتک شراً»که از باب افعال است و دو مفعول می گیرد مفهومش این است که تو را وارد شر می کند.
2- 2) .«اقحمتک»از ریشه«اقحام»به معنای پرت کردن چیزی است اندرون شیء دیگر؛این فعل نیز دو مفعول می گیرد و معنای جمله این است که تو را در گمراهی پرتاب می کند.
3- 3) غیّ»به معنای گمراهی است.
4- 4) .«اوعرت»از ریشه«ایعار»و«وعر»بر وزن«وقت»در اصل به معنای سختی و دشواری و صعوبت است و جمله«اوعرت علیک المسالک»مفهومش این است که راه های نجات را بر تو سخت و دشوار می کند و به همین جهت به سرزمین صعب العبور و سنگلاخ«وعیر»گفته می شود.

31- به امام حسن مجتبی علیه السلام هنگام بازگشت از صفین

اشاره

و من وصیة له علیه السلام

للحسن بن علی علیهما السلام،کتبها إلیه«بحاضرین»عند انصرافه من صفین

از وصایای و سفارشهای امام علیه السلام است

که به امام حسن مجتبی علیه السلام در حالی که در سرزمین حاضرین (1)(نزدیک شام) هنگام بازگشت از صفین بود نگاشت. (2)

ص:457


1- 1) .این واژه گاه به صورت تثنیه (با فتح راء) و گاه به صورت جمع (با کسر راء) خوانده شده.در صورت اول اشاره به مکانی است که در میان حلب و قنّسرین از اراضی شام واقع شده و در صورت دوم ممکن است اشاره به همان مکان به اعتبار حضور اقوام مختلف در آنجا باشد.
2- 2) .سند نامه: این نامه به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه،از مشهورترین نامه ها و وصایای امام امیر مؤمنان علیه السلام است که گروهی از برجسته ترین دانشمندان اسلام آن را پیش از تولد سید رضی در کتاب های خود آورده اند؛از جمله مرحوم کلینی در کتاب الرسائل و مرحوم حسن بن عبداللّه عسکری (از اساتید شیخ صدوق) در کتاب الزواجر والمواعظ و نویسنده عقد الفرید در دو بخش از کتاب خود در باب مواعظ الاباء للابناء و نویسنده کتاب تحف العقول،حسن بن علی بن شعبه در ضمن سخنان امیر مؤمنان علی علیه السلام.شیخ صدوق نیز بخش هایی از آن را در دو جای کتاب من لا یحضر آورده است.بعد از سید رضی نیز گروه کثیری آن را در کتاب های خود ذکر کرده اند.مرحوم سید بن طاووس در آخر کتاب کشف المحجة،ضمن بیان این وصیّت نامه با اسناد متعدّدی آن را نقل می کند.مجموعه اسنادی که بزرگان برای این نامه ذکر کرده اند به شش سند بالغ می شود (و از مجموع این اسناد و نقل این همه بزرگان به خوبی روشن می شود که در انتساب این نامه به امیر مؤمنان علی علیه السلام جای هیچ گونه تأملی نیست.اضافه بر اینکه محتوای آن نیز به قدری عالی است که صدور آن از غیر امام معصوم امکان ندارد).(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 307-311)

نامه در یک نگاه

این وصیّت نامه که بعد از نامه مالک اشتر طولانی ترین نامه های امام علیه السلام در نهج البلاغه است،یک دوره کامل درس اخلاق،تهذیب نفس،خودسازی، تربیت نفوس و سیر و سلوک الی اللّه است در حقیقت از سی بخش تشکیل می شود.

امام علیه السلام در بخش اوّل،خود و فرزندش را به عنوان نویسنده نامه و مخاطب آن با عباراتی بسیار پرمعنا که با روح مجموع نامه هماهنگ است معرفی می کند.

در بخش دوم،نامه را به عنوان وصیّت پدری دلسوز و پر محبّت برای فرزندی که شدیدا مورد علاقه پدر است می نگارد.

در بخش سوم تا بخش دهم،وصیّت به تقوا،بررسی تاریخ پیشینیان،توصیه به احتیاط در همه امور و تفقه در دین و شکیبایی در برابر مشکلات و توکل بر خداوند و سپردن کارها به دست او و توجّه به این حقیقت که قلب و روح جوان آماده پذیرش هر گونه تعلیماتی است و تأکید بر این معنا که پدرت تجربیات عمر خود را بدون زحمت در اختیار تو می گذارد و سپس توصیه به آشنایی هر چه بیشتر به کتاب خدا و حلال و حرام الهی و سرانجام به اقتدا کردن به سنّت صالحات پیشین و لزوم پرهیز از شبهات،توصیه می کند.

در بخش یازدهم تا بخش بیستم نخست از فزونی مجهولات انسان در برابر معلومات و هشدار نسبت به هر گونه انحراف از حق و تأکید بر پیروی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و اینکه هیچ کس بدون تأسی بر او به جایی نمی رسد سپس تأکید بر مسأله توحید و شرح بخشی از صفات خداوند و آن گاه ترسیم ناپایداری دنیا با ذکر یک مثال زیبا سخن می گوید.

آنگاه این درس را به فرزند دلبندش می آموزد که خود را میزان داوری برای دیگران قرار دهد؛آنچه را برای خود می پسندد برای آنها بپسندد و آنچه برای

ص:458

خود نمی پسندد برای دیگران نپسندد.آن گاه از آفات اخلاقی مهمی؛مانند خودبینی سخن می گوید و خدمت به خلق را به عنوان یک زاد و توشه ای مهم برای آخرت می شمرد و نسبت به راه پر پیچ و خمی که در مسیر آخرت است هشدار می دهد.از اهمیت دعا و اینکه کلید همه خیرات و برکات است به طور مشروح سخن می گوید و هدف آفرینش انسان را که همان زندگی جاویدان آخرت است نه چند روزه زندگی بی حاصل دنیا،برای فرزندش روشن می سازد.

سپس در بخش بیست و یکم تا سی ام یاد مرگ را وسیله بیداری می شمرد و از پیمودن راه دنیا پرستان بر حذر می دارد،از گذر سریع و ناخواسته عمر سخن می گوید و راه های تهذیب نفس و پرهیز از آرزوهای دور و دراز را نشان می دهد و در ضمن،یک سلسه مسائل مهم اخلاقی را بر می شمرد و بر آن تأکید می ورزد.

آن گاه از طرز معاشرت با برادران دینی سخن می گوید و نکات مهمی را در این زمینه یادآور می شود.بر حفظ حقوق مردم و نیکی به برادران مسلمان تأکید می کند.سپس اندرزهای مهمی در زمینه حریص نبودن برای به دست آوردن روزی،بحث می کند.پس از آن،بخشی از مسائل مهم مربوط به حفظ حرمت زنان و رفتار صحیح با آنها را یادآور می شود.سپس از مسائل مربوط به مدیریت زندگی و تقسیم کار در میان افراد سخن می گوید و سرانجام با توصیه به سپردن خویشتن به خدا و درخواست خیر دنیا و آخرت از او،نامه را پایان می دهد.

با توجّه به آنچه گفته شد،خوانندگان عزیز تصدیق می کنند که تا چه حد محتوای این نامه از نظر تربیت نفوس،فوق العاده دارای اهمّیّت است.

نکته دیگری که توجّه به آن در اینجا لازم است این که مخاطب در این نامه، طبق غالب متون نهج البلاغه،امام حسن مجتبی علیه السلام است و در اکثر طرق این نامه (که به گفته علامه تستری در شرح این نامه به پنج طریق بالغ می شود) مخاطب آن حضرت است و تنها در یکی از طرق روایت این نامه،مخاطب محمد بن حنفیه شمرده شده است.بعضی از شارحان تأکید بر مطلب دوم دارند که

ص:459

مخاطب محمد بن حنفیه است و ظاهراً دلیلشان این است که بعضی از تعبیرات این نامه نسبت به مخاطب خود با مقام عصمت امام سازگار نیست در حالی که می دانیم این گونه تعبیرات در مقام اندرز و نصیحت پدرانه به فرزند،مطلبی رایج است.مهم این است که گر چه مخاطب در این نامه یک نفر است؛ولی هدف همه شیعیان و مسلمانان جهان،بلکه فرزندان آدم اند؛گویی امام علیه السلام به عنوان پدر همه انسان ها سخن می گوید و مخاطبش امام حسن علیه السلام به عنوان همه فرزندان، مورد نظر است.

اینکه بعضی گفته اند امام علیه السلام با توجّه به مقام والای امامت و عصمت نیاز به نصیحت و اندرز ندارد اشتباه بزرگی است،زیرا مقام والای امامت و عصمت هرگز با تأکید بر مسائل مهم اخلاقی منافات ندارد.به همین دلیل در آن زمان که امام علیه السلام در بستر شهادت افتاده بود فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهما السلام را با نام،مخاطب قرار داد و دستوراتی به آنها فرمود که از آن غافل نبودند.

نیز آنچه بعضی گفته اند که امام حسن علیه السلام در زمان صدور این نامه بیش از سی سال داشت و با تعبیری که در این نامه آمده که می فرماید:قلب جوان آماده پذیرش هر گونه تعلیمات است،سازگار نیست،اشتباه است؛زیرا انسان در سن سی سالگی هنوز جوان است.علاوه بر این،اشاره شد که مخاطب در این نامه همه انسان ها به عنوان فرزندان امیر مؤمنان علی علیه السلام هستند.

شایان توجّه اینکه در کتاب الامامة و السیاسة آمده است که در داستان سقیفه هنگامی که ابو عبیده جراح می خواست امیر مؤمنان علی علیه السلام را از خلافت کنار بزند گفت:«یابن عم انک حدیث السن و هؤلاء مشیخة قومک؛عمو زاده تو هنوز جوانی و اینها (ابو بکر و امثال او) پیرمردان با تجربه قوم تو هستنند (1)و می دانیم امام علیه السلام در آن زمان بیش از سی سال داشت.

ص:460


1- 1) .الامامة و السیاسه،ج 1،ص 29.

بخش اوّل

اشاره

مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ،الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ،الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ،الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا،السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی،وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً؛إِلَی الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ،السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ،غَرَضِ الْأَسْقَامِ،وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ،وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ،وَ عَبْدِ الدُّنْیَا،وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ،وَ غَرِیمِ الْمَنَایَا،وَ أَسِیرِ الْمَوْتِ،وَ حَلِیفِ الْهُمُومِ، وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ،وَ نُصُبِ الْآفَاتِ،وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ،وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ.

ترجمه

این نامه از سوی پدری (دلسوز و مهربان)است که عمرش رو به پایان است، او به سخت گیری زمان معترف و آفتاب زندگیش رو به غروب (و خواه ناخواه) تسلیم گذشت دنیا (و مشکلات آن) است،همان کسی که در منزلگاه پیشینیان که از دنیا چشم پوشیده اند سکنی گزیده و فردا از آن کوچ خواهد کرد.این نامه به فرزندی است آرزومند،آرزومند چیزهایی که هرگز دست یافتنی نیست و در راهی گام نهاده است که دیگران در آن گام نهادند و هلاک شدند (و چشم از جهان فرو بستند) کسی که هدف بیماری ها و گروگان روزگار،در تیررس مصائب،بنده دنیا،بازرگان غرور،بدهکار و اسیر مرگ،هم پیمان اندوه ها،قرین غم ها،آماج آفات و بلاها،مغلوب شهوات و جانشین مردگان است.

شرح و تفسیر: این نامه از سوی چه کسی،و به چه کسی است؟

این نامه از سوی چه کسی،و به چه کسی است؟

این بخش در حقیقت عنوان نامه را مشخص می کند،زیرا معمولاً به هنگام

ص:461

نوشتن نامه می نویسند من فلان الی فلان؛یعنی این نامه از سوی فلان کس به سوی فلان کس نگاشته می شود.امام علیه السلام به جای اینکه نام خود و نام فرزندش امام حسن علیه السلام را ببرد با ذکر اوصافی زمینه را برای اندرزهای بسیار مهم آینده هموار می سازد.

ابتدا شش صفت برای خود و سپس چهارده صفت برای فرزندش بیان می فرماید که فضای نامه را با این اوصاف کاملاً آماده و روشن و شفاف می کند.

نخست می فرماید:«این نامه از سوی پدری است که عمرش رو به فناست،او به سخت گیری زمان معترف و آفتاب زندگیش رو به غروب است (و خواه ناخواه) تسلیم گذشت دنیا (و مشکلات آن).همان کسی که در منزلگاه پیشینیانِ از دنیا رفته سکنی گزیده و فردا از آن کوچ خواهد کرد»؛ (مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ،الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ (1)، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ،الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا (2)،السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی،وَ الظَّاعِنِ (3)عَنْهَا غَداً).

امام علیه السلام با ذکر این اوصاف برای خود اهداف مختلفی را دنبال می کند؛نخست اینکه به فرزندش می فهماند من با کوله بار عظیمی از تجربه که با گذشت زمان برایم حاصل شده این نامه را می نویسم.دیگر اینکه گوینده اندرزها اگر تواضع به خرج دهد و از موضع بالا و آمارانه سخن نگوید،سخنانش بسیار اثربخش تر خواهد بود.سوم اینکه پسرش بداند به زودی پدر می رود و باید جای پدر بنشیند و درک این حقیقت او را برای پذیرش اندرزها آماده تر می سازد.

تعبیر به«فَانِ»(که در اصل فانی بوده و به خاطر هماهنگ شدن با جمله های بعد یای آن حذف شده) اشاره به این است که من قسمت عمده عمر خود را از

ص:462


1- 1) .«زمان»در اصل به همان معنای معروف آن است که شامل اوقات کوتاه و طولانی می شود؛ولی از آنجا که زمان در این دنیا همراه با حوادث گوناگون تلخ و شیرین است،این واژه گاه اشاره به همین معناست و«المقر للزمان»اشاره به کسی است که قبول دارد که دنیا دار حوادث است ولی در عمل با آن هماهنگ نیست.
2- 2) .در بسیاری از متون و شروح نهج البلاغه بعد از این وصف صفت دیگری نیز به عنوان«الذام للدنیا؛ نکوهش گر دنیا»آمده است که با توجّه به آن،هفت وصف می شود.
3- 3) .«الظاعن»به معنای کوچ کننده از ریشه«ظعن»بر وزن«طعن»به معنای کوچ کردن گرفته شده است.

دست داده ام و در آستانه چشم فروبستن از دنیا قرار دارم،زیرا امام علیه السلام این سخن را زمانی بیان فرمود که ظاهراً عمر مبارکش از شصت گذشته بود.

جمله« الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ »اشاره به حوادث سخت زمان و تلخ و شیرین هایی است که خواه ناخواه پیش می آید.

جمله« الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ »تأکیدی است بر اینکه من در سراشیبی پایان عمر قرار گرفته ام و جمله« الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا »اشاره به غلبه حوادث بر انسان است.

جمله« السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی »اشاره به این است که این منازلی که ما در آن مسکن می کنیم غالباً ساخته و پرداخته پیشینیان است.آنها ساختند و ما در آن نشسته ایم و گاه ما می سازیم و به آیندگان تحویل می دهیم.

سرانجام جمله« وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً »اشاره به نزدیک بودن لحظه کوچ از دنیاست؛یعنی من با آگاهی از تمام این ویژگی ها و آگاهی ها قلم به دست گرفتم و مشغول نوشتن این نامه ام.

آن گاه امام علیه السلام مخاطب خود را بدون ذکر نام با چهارده وصف توصیف می کند و می فرماید:«این نامه به فرزندی است آرزومند،آرزومند چیزهایی که هرگز دست یافتنی نیست و در راهی گام نهاده است که دیگران در آن گام نهادند و هلاک شدند (و از جهان چشم فرو بستند) کسی که هدف بیماری هاست و گروگان روزگار،در تیررس مصائب،بنده دنیا،بازرگان غرور،بدهکار و اسیر مرگ،هم پیمان اندوه ها،قرین غم ها،آماج آفات و بلاها،مغلوب شهوات و جانشین مردگان است»؛ (إِلَی الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ،السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ،غَرَضِ (1)الْأَسْقَامِ،وَ رَهِینَةِ (2)الْأَیَّامِ،وَ رَمِیَّةِ (3)الْمَصَائِبِ،وَ عَبْدِ الدُّنْیَا،وَ تَاجِرِ

ص:463


1- 1) .«غرض»به معنی هدفی است که به سوی آن تیراندازی می شود.
2- 2) .«رهینة»به معنای گروگان است.
3- 3) .«رمیة»،تعبیر دیگری از«غرض»و«هدف»است (صفت مشبهه ای است که معنای مفعولی دارد).

الْغُرُورِ،وَ غَرِیمِ الْمَنَایَا،وَ أَسِیرِ الْمَوْتِ،وَ حَلِیفِ (1)الْهُمُومِ،وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ،وَ نُصُبِ الْآفَاتِ،وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ،وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ).

نخستین وصفی که امام علیه السلام در اینجا برای فرزندش-و به بیان دیگر برای همه انسانها-ذکر می کند این است که او در این جهان به دنبال اموری می رود که قابل وصول نیست،زیرا انسان دنیایی خالی از هر گونه مشکلات و ناراحتی ها و ناکامی ها می خواهد در حالی که طبیعت دنیا آمیخته با مشکلات و رنج ها و مصائب است« الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ ».

جمله« السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ »مفهومش این است که همه انسان ها در طریقی گام می نهند که انتهای آن مرگ و هلاکت است،همان گونه که قرآن می گوید: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» (2)و هیچ گونه استثنایی هم برای آن ذکر نمی کند.

جمله« غَرَضِ الْأَسْقَامِ »در واقع توضیحی است برای آنچه گذشت،زیرا انسان خواه ناخواه در این جهان هدف انواع بیماری هاست؛در کودکی و جوانی به شکلی و در پیری به شکلی دیگر.

تعبیر به« وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ »با توجّه به اینکه«رهینه»معنای گروگان و اسیر دارد اشاره به این است که انسان همواره در چنگال روزها گرفتار است و گذشت زمان او را با خود می برد؛بخواهد یا نخواهد.در پایان عمر نیز وی را رها می سازد و به قبر می سپرد.

تعبیر به« وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ »با توجّه به اینکه«رمیّه»به معنای چیزی است که وسیله نشانه گیری برای پرتاب تیرها می شود اشاره به این است که مصیبت ها که در جان و مال و بستگان و دوستان و عزیزان رخ می دهد از هر سو او را نشانه گیری کرده اند.کسی را نمی یابیم که در عمرش به مصائب مختلفی گرفتار

ص:464


1- 1) .«حلیف»به معنای هم پیمان از ریشه«حلف»بر وزن«حرف»به معنای سوگند و پیمان گرفته شده است.
2- 2) .آل عمران،آیه 185.

نشود همان گونه که امام علیه السلام در جای دیگر می فرماید:«دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة؛دنیا سرایی است که در لابه لای بلاها پیچیده شده و به بی وفایی معروف است». (1)

از عجائب دنیا این است که تیرهای مصائب که به او پرتاب می شود غالباً نمی بیند که از کجاست و چگونه است ناگهان چشم باز می کند می بیند تیر مصیبتی بر جان او نشسته و به گفته شاعر:

و لو اننی ارمی بنبل رأیتها و لکننی ارمی بغیر سهام

«اگر تیری که به سوی من پرتاب می شد تیر را می دیدم و می دانستم از کدام سو پرتاب شده ولی نه تیر دنیا را می بینم (و نمی دانم از چه سویی پرتاب شده».

جمله« وَ عَبْدِ الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ »اشاره به این است که انسان همچون برده ای در چنگال هوا و هوسها و زرق و برق دنیا گرفتار است و این امور او را به هر سو می برند و تاجر غرور بودنش بدین جهت است که او سرمایه هایی را با تلاش در این دنیا به دست می آورد که سرابی بیش نیست و مجموعه ای از مکر و فریب است.سرمایه هایی که به زودی از دست می رود و دیگران همیشه به آن چشم دوخته اند.

فقره« غَرِیمِ الْمَنَایَا »انسان را به شخص بدهکاری تشبیه می کند که طلبکار او مرگ است؛مرگی که جان او را می گیرد و جسمش را در خاک پنهان می سازد و تعبیر به« أَسِیرِ الْمَوْتِ »همان مطلب را به شکل دیگری بیان می کند؛گاه می فرماید:بدهکار مرگ و گاه می فرماید:اسیر موت است.

جملات« حَلِیفِ الْهُمُومِ ؛هم پیمان اندوه ها»و« قَرِینِ الْأَحْزَانِ ؛قرین غمها» اشاره به این است که سراسر زندگی آمیخته با انواع غم و اندوه است؛غم روزی، غم بیماری،غم از دست دادن فرصت ها،غم خیانت های بعضی از دوستان و غم

ص:465


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 226.

توطئه های دشمنان.آیا می توان کسی را پیدا کرد که در طول عمر اسیر این غم ها نشده باشد.

در اینجا اشاره به داستان معروف اسکندر بد نیست؛هنگامی که می خواست از دنیا برود مادرش زنده بود و می دانست بسیار ناراحت می شود.تدبیری اندیشید که مایه تخفیف آلام او شود به او گفت:مادر بر مرگ من اشک بریز و عزای مرا گرم کن؛ولی تنها گریه مکن گروهی را دعوت کن که تو را در این امر یاری کنند و کسانی که برای من گریه کنند؛نه برای گرفتاری ها و مصائب خویشتن.

مادر وصیّت فرزند را بعد از مرگ او عمل کرد به سراغ همسایگان و دوستان و خویشاوندان و آشنایان رفت.از هر کس سؤال می کرد که تو غم و اندوهی نداری؟ غم خود را با او در میان گذاشت؛یکی گفت همسرم از دنیا رفته دیگری گفت به مصیبت فرزند گرفتارم،سومی گفت در معاملات زیان سختی دیده ام و چهارمی از بیماری و درد خود سخن گفت.مادر فهمید که دلی بی غم در این جهان نیست و طبق ضرب المثل معروف«البلیة اذا عمت طابت؛بلا و مصیبت هر گاه عمومی شود قابل تحمل است»مصیبت فرزند برای او قابل تحمل شد.

تعبیر به« نُصُبِ الْآفَاتِ وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ »با توجّه به اینکه«نصب»به معنای اهدافی است که تیر اندازان آن را نشانه گیری می کنند و«صریع»به معنای کسی است که مغلوب می شود و به زمین می افتد،اشاره به آفات مختلفی است که از هر سو انسان را هدف گیری می کند و شهواتی که انسان را به زانو درآورده تاب مقاومت در برابر آن ندارد.

جمله« خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ »اشاره به این است که ای انسان فراموش نکن تو جانشین مردگانی و در آینده به آنها خواهی پیوست و کسان دیگری جانشین تو می شوند و این رشته همچنان ادامه می یابد و سر دراز دارد.

ص:466

جالب اینکه امام علیه السلام در معرفی خود شش صفت و در معرفی فرزندش چهارده صفت از مشکلاتی که هر انسانی در زندگی دنیا با آن روبه روست،بیان فرموده است؛یعنی در واقع در مقابل هر وصف خویش دو وصف از فرزندش و در برابر هر مشکل خود دو مشکل از مخاطبش را بازگو می کند.

ص:467

ص:468

بخش دوم

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی،وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَیَّ، وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ،مَا یَزَعُنِی عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ،وَ الْاِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی،غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی،فَصَدَفَنِی رَأْیِی،وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ،وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی،فَأَفْضَی بِی إِلَی جِدٍّ لَا یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ، وَ صِدْقٍ لَایَشُوبُهُ کَذِبٌ.وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی،بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی،حَتَّی کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی،وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی،فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی،فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد وثنای الهی)آگاهیم از پشت کردن دنیا و چیره شدن روزگار و روی آوردن آخرت به سوی من،مرا از یاد غیر خودم و توجّه به دنیا و اهل آن باز داشته است.این توجّه سبب شده اشتغال به خویشتن مرا از فکر مردم (و آنچه از دنیا در دست آنهاست) باز دارد و از هوای نفس مانع شود و حقیقتِ سرنوشتم را برای من روشن سازد و همین امر مرا به مرحله ای رسانده که سراسر جدی است و شوخی در آن راه ندارد،سراسر راستی است و دروغ به آن آمیخته نیست و چون تو را جزیی از وجود خود،بلکه تمام وجود خودم یافتم گویی که اگر ناراحتی به تو رسد،به من رسیده و اگر مرگ دامانت را بگیرد دامن مرا گرفته به این جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود یافتم،از این رو این نامه را برای تو نوشتم تا تکیه گاه تو باشد خواه من زنده باشم یا نباشم.

ص:469

شرح و تفسیر: سبب نگاشتن نامه

سبب نگاشتن نامه

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود،از وضع خویشتن شروع می کند و در ضمن،انگیزه خود را برای اقدام به این وصیّت نامه اخلاقی و انسانی شرح می دهد و به طور خلاصه می فرماید:من به خود نگاه کردم دیدم ستاره عمرم رو به افول نهاده و باید در فکر خویشتن باشم و آماده سفر آخرت شوم؛ولی از آنجا که تو را بخشی از وجود خود،بلکه تمام وجود خود می بینم خود را ناگزیر از این اندرزها و نصیحت ها و هشدارها دیدم.می فرماید:

«اما بعد آگاهیم از پشت کردن دنیا و چیره شدن روزگار و روی آوردن آخرت به سوی من،مرا از یاد غیر خودم و توجّه به دنیا و اهل آن باز داشته»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِیمَا تَبَیَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْیَا عَنِّی،وَ جُمُوحِ (1)الدَّهْرِ عَلَیَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَیَّ،مَا یَزَعُنِی (2)عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِوَایَ،وَ الاِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِی). (3)

امام علیه السلام در ادامه این سخن چنین نتیجه گیری می کند که:«این توجّه سبب شده،اشتغال به خویشتن مرا از فکر مردم (و آنچه از دنیا در دست آنهاست) باز دارد و از هوای نفس مانع شود و حقیقتِ سرنوشتم را برای من روشن سازد و همین امر مرا به مرحله ای رسانده که سراسر جدی است و شوخی در آن راه ندارد،سراسر راستی است و دروغ به آن آمیخته نیست»؛ (غَیْرَ أَنِّی حَیْثُ تَفَرَّدَ بِی

ص:470


1- 1) .«جموح»به معنای سرکشی کردن و«جموح»بر وزن«قبول»در اصل به معنای حیوان چموش است.سپس به انسان های سرکش و حتی حوادث و برنامه هایی که در اختیار انسان نیست اطلاق شده است.
2- 2) .«یزع»از ریشه«وزع»بر وزن«وضع»به معنای باز داشتن گرفته شده است.
3- 3) .«ما ورائی»اشاره به مردم دنیا،مقامات،ثروت ها و امثال آن است و هدف امام علیه السلام بیان این حقیقت است که توجّه به قرب انتقال از دنیا مرا از امور دنیوی باز داشته و متوجه سرنوشت آینده ام ساخته و جای تعجب است که بعضی از شارحان نهج البلاغه،«ما ورائی»را به معنای آخرت گرفته اند در حالی که مفهوم جمله در این صورت چنین می شود:توجّه به پایان عمر مرا از اهتمام به امر آخرت باز داشته و این تفسیری است نادرست.

دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِی،فَصَدَفَنِی (1)رَأْیِی وَ صَرَفَنِی عَنْ هَوَایَ،وَ صَرَّحَ لِی مَحْضُ أَمْرِی،فَأَفْضَی (2)بِی إِلَی جِدٍّ لَا یَکُونُ فِیهِ لَعِبٌ،وَ صِدْقٍ لَا یَشُوبُهُ کَذِبٌ).

اشاره به اینکه پشت کردن دنیا،سبب بیداری انسان است،زیرا خود را در آستانه انتقال از دنیا می بیند و همین امر موجب می شود که از هوای نفس بپرهیزد و به طور جدی به سرنوشت خویش بیندیشد؛از هوا و هوس بپرهیزد، سرگرمی های غافل کننده را کنار زند،به خویشتن راست بگوید و دور از هر گونه تعصب و سهل انگاری،به آینده خود؛یعنی سفر آخرت فکر کند.

امام علیه السلام این مقدمه را ظاهراً به دو منظور بیان فرمود:نخست اینکه مخاطب کاملاً باور کند که آنچه به او گفته می شود کاملا جدی است و نتیجه مطالعه ای عمیق نسبت به حال و آینده است.دیگر اینکه به فرزندش نیز هشدار دهد که چنین آینده ای را نیز در پیش دارد و همیشه جوان نمی ماند (هرچند جوانی دلیل بر اعتماد و اطمینان به زندگی نیست) بلکه چیزی نمی گذرد که کاروان عمر به منزلگاه نهایی نزدیک می شود.مبادا فرزندش گرفتار غرور جوانی شود و آینده خویش را به دست فراموشی بسپارد.

آن گاه امام علیه السلام به سراغ این نکته می رود که چرا به فکر اندرز گسترده ای به فرزندش افتاده در حالی که توجّه امام علیه السلام به سرنوشت خویش است می فرماید:

«چون تو را جزیی از وجود خود بلکه تمام وجود خودم یافتم گویی که اگر ناراحتی به تو رسد،به من رسیده و اگر مرگ دامانت را بگیرد گویا دامن مرا گرفته به این جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود یافتم،از این رو این نامه را برای تو نوشتم تا تکیه گاه و پشتوانه تو باشد خواه من زنده باشم یا نباشم»؛ (وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی،بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی،حَتَّی کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی،وَ کَأَنَّ

ص:471


1- 1) .«صدف»از ریشه«صدف»بر وزن«حذف»به معنای اعراض کردن و روی گرداندن از چیزی است.
2- 2) .«افضی»از ریشه«افضاء»و از ریشه«فضا»گرفته شده و به معنای وصول به چیزی است گویی در«فضای»او وارد شده است.

الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی،فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی،فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی مُسْتَظْهِراً (1)بِهِ إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ).

تعبیر امام علیه السلام به اینکه تو را بعضی از وجود خود یافتم تفسیر روشنی دارد، زیرا فرزند از پدر و مادر متولد می شود و اجزای او برگفته از اجزای آنهاست.اما اینکه می فرماید:تو را تمام وجود خودم یافتم؛ممکن است اشاره به این باشد که تو امام بعد از من و جانشین منی،بنابراین تمام وجود من در تو تجلی می کند و تو تجلی گاه تمام وجود منی.

این احتمال نیز وجود دارد که این جمله اشاره به مجموعه صفات جسمانی و روحانی باشد که به حکم قانون وراثت از پدران به فرزندان می رسد و فرزندان واجد صفات روحانی و جسمانی پدرند.

در میان عرب نیز ضرب المثل هایی است از جمله شعر معروف شاعر است که می گوید:

انما اولادنا بیننا اکبادنا تمشی علی الارض

فرزندان ما جگران ما هستند که بر روی زمین راه می روند. (2)

در شرح نهج البلاغه مرحوم تستری آمده است که مردی اعرابی فرزند از دست رفته اش را دفن کرد و سپس گفت:

دفنت بنفسی بعض نفسی فاصحبت و للنفس منها دافن و دفین

بخشی از وجودم را با دست خود به خاک سپردم و نگریستم که دفن کننده و دفن شونده یکی است. (3)

جمله« حَتَّی کَأَنَّ شَیْئاً ...»در واقع توضیحی و دلیلی است در اینکه چگونه فرزند دلبندش بعض وجود او و یا کل همه وجود اوست می فرماید:به همین دلیل

ص:472


1- 1) .«مستظهرا»از ریشه«استظهار»به معنای طلب پشتیبانی از کسی یا از چیزی است.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 61.
3- 3) .شرح نهج البلاغه تستری،ج 8،ص 330.

هر مصیبتی و هر درد و رنجی به تو برسد گویی به من رسیده حتی اگر مرگ دامنت را بگیرد گویی دامن مرا گرفته است،چون همه چیز خود را در تو می بینم و تو تمام هستی منی.به هر حال این اهتمام امام علیه السلام به امر فرزندش انگیزه اصلی بیان این وصیّت نامه طولانی که مجموعه ای است از بهترین اندرزها و هدایت ها در زمینه توحید،معاد،آداب زندگی،آداب تهذیب نفس و راه و رسم درست زیستن در جامعه و از آنجا که امام علیه السلام به مقتضای حدیث معروف«أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة» (1)پدر تمام امّت است،مخاطب در این وصیّت نامه در واقع همه امّتند.

جمله« إِنْ أَنَا بَقِیتُ لَکَ أَوْ فَنِیتُ »اشاره به جاودانگی محتوای این نامه است و در واقع چنین است با اینکه بیش از هزار سال بر آن گذشته کاملا تازه و شاداب، بالنده و پربار است و مصداق روشنی است از آیه شریفه« کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ* تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها ». (2)

ص:473


1- 1) .بحار الانوار،ج 16،ص 95.
2- 2) .ابراهیم،آیه 24 و 25.

ص:474

بخش سوم

اشاره

فَإِنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللّهِ-أَیْ بُنَیَّ-وَ لُزُومِ أَمْرِهِ،وَ عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ، الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ.وَ أَیُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ.

ترجمه

پسرم تو را به تقوای الهی و التزام به فرمانش و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به ریسمان (لطف و عنایت)او توصیه می کنم و کدام وسیله می تواند میان تو و خداوند مطمئن تر از«حبل اللّه»باشد اگر به آن چنگ زنی و دامان آن را بگیری.

شرح و تفسیر: محکم ترین وسیله نجات

محکم ترین وسیله نجات

در این بخش از نامه،امام علیه السلام اندرزهای روح پرور و سازنده خود را آغاز می کند و در عبارات کوتاه چهار دستور به فرزندش می دهد؛دستوراتی که عصاره همه فضیلتهاست می فرماید:«پسرم تو را به تقوای الهی و التزام به فرمان او و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به ریسمان الهی توصیه می کنم»؛ (فَإِنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللّهِ-أَیْ بُنَیَّ-وَ لُزُومِ أَمْرِهِ،وَ عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ،وَ الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ).

سفارش به تقوا همان سفارشی است که همه انبیا و اوصیا سرآغاز برنامه های خود بعد از ایمان به پروردگار قرار داده اند؛همان تقوایی که زاد و توشه راه آخرت و ملاک فضیلت و برتری انسان ها بر یکدیگر و کلید در بهشت است.تقوا

ص:475

به معنای خداترسی درونی و پرهیز از هر گونه گناه و احساس مسئولیت در پیشگاه پروردگار که سد محکمی در میان انسان و گناهان ایجاد می کند.مرحله ادنای آن عدالت و مرحله اعلای آن عصمت است.

در دومین دستور به التزام به اوامر الهی اشاره می کند،همان چیزی که بارها در قرآن مجید به عنوان«اطیعوا اللّه»آمده و از میوه های درخت پربار تقواست.

تعبیر به« عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ »اشاره به اهمیت ذکر اللّه است که بدون آن خانه قلب ویران می شود و جولانگاه لشکر شیطان.قرآن مجید می فرماید:« أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » (1)هم آبادی دل ها و هم آرامش آن در سایه ذکر خداست نه تنها ذکر لفظی-هرچند ذکر لفظی هم بسیار مهم است-بلکه ذکر عملی آن گونه که در روایات وارد شده که امام باقر علیه السلام فرمود:«سه چیز است که انجام آن از مشکل ترین کارهاست و سومین آن را«ذِکْرُ اللّهِ عَلَی کُلِّ حَالٍ؛ذکر خدا در هر حال»بیان فرمود سپس در تفسیر ذکر چنین می فرماید:«وَ هُوَ أن یَذْکُرُ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ یَهُمُّ بِهَا فَیَحُولُ ذِکْرُ اللّهِ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:

« إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ » (2)؛ذکر خدا آن است که چون تصمیمی بر معصیت می گیرد خداوند عز و جل را یاد کند و یاد خدا میان او و آن معصیت حائل شود و این همان چیزی است که خداوند عز و جل در قرآن فرموده است:پرهیزکاران هنگامی که گرفتار وسوسه های شیطان شوند،به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) می افتند؛و (در پرتو یاد او،راه حق را می بینند و) در این هنگام بینا می شوند». (3)

و تعبیر به« الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ »اشاره به چنگ زدن به قرآن مجید است که همه

ص:476


1- 1) .رعد،آیه 28.
2- 2) .اعراف،آیه 201.
3- 3) .بحارالانوار،ج 90،ص روایت 151،6.

برنامه های سعادت در آن هست و در خود قرآن به آن اشاره شده است:

« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا »؛و همگی به ریسمان خدا (قرآن،و هر گونه وحدت الهی)،چنگ زنید و پراکنده نشوید». (1)

می دانیم برای حبل اللّه در آیه شریفه مزبور معانی بسیاری ذکر کرده اند؛بعضی از مفسران آن را اشاره به قرآن،بعضی اشاره به اسلام و بعضی گفته اند که منظور خاندان پیغمبر و اهل بیت علیهم السلام است ولی در میان این تفاسیر اختلافی نیست،زیرا «حبل اللّه»به معنای ارتباط با خداست که تمام اینها را شامل می شود.

و به همین دلیل امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«و کدام وسیله می تواند میان تو و خداوند مطمئن تر از حبل اللّه باشد اگر به آن چنگ زنی و دامان آن را بگیری»؛ (وَ أَیُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ).

تعبیر به حبل (ریسمان و طناب) اشاره به این است که انسان بدون تربیت الهی در قعر چاه طبیعت گرفتار است،ریسمانی محکم لازم است که به آن چنگ زند و از آن چاه در آید و این ریسمان همان قرآن و اسلام و عترت است.

درباره تقوا و اهمیت و حقیقت و آثار آن در خطبه 157،جلد 6 صفحه 172 به بعد و خطبه 161،صفحه 274 به بعد بحث شده است.

ص:477


1- 1) .آل عمران،آیه 103.

ص:478

بخش چهارم

اشاره

أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ،وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ،وَ قَوِّهِ بِالْیَقِینِ،وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ، ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ،وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ،وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا،وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ،وَ اعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ،ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الْأَوَّلِینَ،وَ سِرْ فِی دِیَارِهِمْ آثَارِهِمْ،فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا،وَ أَیْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا! فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ، وَ حَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ،وَ کَأَنَّکَ عَنْ قَلِیلٍ قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ.

ترجمه

(پسرم) قلب خویش را با موعظه زنده کن و هوای نفس را با زهد (و بی اعتنایی به زرق و برق دنیا) بمیران.دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و دانش نورانی کن و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فنای دنیا وا دار،با نشان دادن فجایع دنیا،قلب را بینا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتی های گردش شب و روز آن را بر حذر دار.

اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصایبی را که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآوری کن.در دیار و آثار (ویران شده) آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند،از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند.هر گاه در وضع آنها بنگری خواهی دید که از میان دوستان خود خارج شدند و در دیار غربت بار انداختند.گویا طولی نمی کشد که تو هم یکی از آنها خواهی شد (و در همان مسیر به سوی آنها خواهی شتافت).

ص:479

شرح و تفسیر: دل را با اندرز زنده کن

دل را با اندرز زنده کن

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه،دوازده اندرز مهم که سبب تکامل روح و جان و پیدایش حیات معنوی در انسان است بیان فرموده اند.

نخست می فرماید:«(پسرم) قلب خویش را با موعظه زنده کن و هوای نفس را) با زهد (و بی اعتنایی به زرق و برق دنیا) بمیران.دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و دانش نورانی کن و با یاد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فنای دنیا وا دار»؛ (أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ،وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ،وَ قَوِّهِ بِالْیَقِینِ،وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ،ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ،وَ قَرِّرْهُ (1)بِالْفَنَاءِ).

امام علیه السلام در این شش دستور از احیای قلب شروع می کند قلب که در این گونه موارد به معنای روح و عقل و ادراک است تا زنده نشود هیچ قدمی به سوی تکامل و تعالی برداشته نخواهد شد و سیر الی اللّه در همان جا متوقف می گردد.

آنچه مایه حیات قلب است موعظه ها و اندرزهایی است که از سوی خداوند در قرآن و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و امام معصوم علیه السلام در روایاتشان و همچنین از سوی حوادث روزگار و تاریخ بشر بیان می شود.

حقیقت موعظه و اندرز،توصیه به نیکی ها و خوبی ها و پرهیز از بدی ها و زشتی هاست که هر گاه با دلایل و شواهد همراه باشد و از دل بر آید و آمیخته با خیرخواهی و دلسوزی باشد بر دل می نشیند.

جمله« أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ؛دل را با زهد بمیران»منظور قلبی است که اسیر هوا و هوس ها باشد.چنین قلبی باید با زهد بمیرد و حیاتی با موعظه از سر بگیرد.این تعبیرِ بسیار جالبی است که امام علیه السلام نخست به احیای قلب دستور می دهد و بعد

ص:480


1- 1) .«قرّر»از ریشه«تقریر»در دو معنای بکار رفته:نخست تثبیت و قرار دادن چیزی در محلش و دیگر به اقرار واداشتن کسی نسبت به چیزی.در جمله بالا معنای دوم اراده شده است یعنی قلب خود را درباره فنای دنیا به اقرار وادار.

به اماته و میراندن او؛دستور نخستین ناظر به جنبه های مثبت عقل و روح و دستور دوم ناظر به جنبه های منفی و اسیر بودن عقل در چنگال شهوات است.در واقع قلب و روح انسان به باغی می ماند که درختان بارور و بوته هایی از گل های رنگارنگ دارد و در عین حال علف هرزه های فراوانی در لابه لای آن درختان به چشم می خورد.احیای این باغ به پرورش دادن آن درختان و بوته های گل است و میراندن آن به حذف و نابودی علف هرزه های مزاحم است.

بعد از آنکه قلب با موعظه زنده شد و عوامل مزاحم با زهد حذف گردید، نوبت به تقویت آن می رسد امام علیه السلام در جمله« وَ قَوِّهِ بِالْیَقِینِ »به تقویت آن به یقین سخن می گوید،یقینی که از مطالعه اسرار آفرینش و یا عبادت و بندگی خدا حاصل می شود و به دنبال تقویت،به نورانی کردن دل می پردازد و در جمله «وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ» طریق نورانی ساختن آن را که فزونی علم و دانش است نشان می دهد.

از آنجا که روح آدمی ممکن است سرکشی کند،راه مهار کردن آن را در پنجمین و ششمین جمله ها «وَ ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ» نشان می دهد،زیرا یاد مرگ و اقرار به فنا،هر انسان سرکش و چموشی را وادار به تسلیم می کند.

بسیار دیده ایم هنگامی که عزیزی در یک حادثه ناگهانی از دنیا می رود و افراد زیادی از نیکان و بدان در تشییع و مجالس یادبود او شرکت می کنند،آثار تذلل و تسلیم در همه چهره ها نمایان است.ممکن است این تأثیر موقتی باشد؛ولی به هر حال نشان می دهد که ذکر موت و اقرار به فنا اگر ادامه یابد،همواره در مهار کردن نفس سرکش و شهوات نقش اصلی را خواهد داشت.

به دنبال این شش دستور و در تکمیل جمله های پنجم و ششم،امام علیه السلام چند دستور دیگر می دهد می فرماید:«با نشان دادن فجایع دنیا،قلب را بینا کن و از

ص:481

هجوم حوادث روزگار و زشتی های گردش شب و روز آن را بر حذر دار»؛ (وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا،وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ (1)تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ).

گاه بر قلب انسان پرده های غفلت و هوا و هوس چنان فرو می افتد که از درک حقایق مربوط به زندگی و سعادت خویش باز می ماند.برای کنار زدن این پرده های غفلت و بینا ساختن دل،چیزی بهتر از آن نیست که انسان حوادث تلخ دنیا و آفات و بلاها و دگرگونی های ناگهانی را که در زندگی قدرتمندان جهان نمونه های زیادی از آن دیده می شود،مورد دقت قرار دهد و بینایی را به دل باز گرداند.

تعبیر به «فَجَائِعَ الدُّنْیَا» اشاره به فجایع مردم دنیاست که همواره دگرگونی هایی را به دنبال دارد،یا اشاره به حوادث تلخی است که ناخواسته در زندگی انسان ها رخ می دهد.

جمله« صَوْلَةَ الدَّهْرِ »با توجّه به اینکه«صولة»به معنای حمله قاهرانه است، خواه این حمله از سوی حیوان درنده ای باشد یا انسان نیرومندِ ظالم،اشاره به آفات و بلاها و بیماری ها و ناکامی هاست که همچون حیوان درنده ای به انسان حمله می کند در حالی که در مقابل آن قادر به دفاع از خویشتن نیست.

فقره «فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ» با توجّه به اینکه فحش به معنای هر گونه کار زشت و ناخوشآیند است اشاره به این دارد که با گذشت روزها و شب ها درگرگونی های ناخوشآیندی در زندگی فرد و جوامع بشری رخ می دهد و فضای زندگی را تیره و تار می سازد.اگر انسان در این امور دقت کند بر بینایی او نسبت به حقایق این جهان و مسیر صحیح زندگی می افزاید.

ص:482


1- 1) .«فحش»به هر کاری گفته می شود که از حد اعتدال خارج شود و صورت زشتی به خود بگیرد به همین دلیل به تمام منکرات و قبایح آشکار،فحش و فحشا گفته می شود،هر چند در عرف امروز ما،فحشا در مورد انحرافات جنسی به کار می رود.(فحش گاهی معنای مصدری دارد و گاه معنای اسم مصدری).

آن گاه امام علیه السلام به شرح این مطلب می پردازد و می فرماید:«و اخبار گذشتگان را براو (بر نفس خود) عرضه نما و مصایبی که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآوری کن.در دیار و آثار (ویران شده) آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند،از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند»؛ (وَ اعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، وَ ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الْأَوَّلِینَ،وَ سِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ،فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَیْنَ حَلُّوا (1)وَ نَزَلُوا).

این همان چیزی است که قرآن مجید بارها بر آن تأکید نموده از جمله می فرماید:« قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ ؛بگو در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانی که قبل از شما بودند چگونه بود؟». (2)

نیز می فرماید:« أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ؛آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهایی داشته باشند که (حقیقت را) با آن درک کنند؛یا گوش هایی که با آن (ندای حق را) بشنوند؟! زیرا (بسیار می شود که) چشم های ظاهر نابینا نمی شود،بلکه دلهایی که در سینه هاست کور می گردد». (3)

مهم این است که در گوشه و کنار این کره خاکی در بسیاری از شهرها و روستاها آثاری از پیشینیان دیده می شود؛آثاری خاموش که گذشت روزگار آنها را به ویرانی کشیده؛ولی در عین خاموشی هزار زبان دارند و با ما سخن می گویند و سرانجام زندگی دنیا را به همه ما نشان می دهند بسیاری از مردم به دیدن این آثار می روند و به آن افتخار می کنند که این آثار تاریخی نشانگر تمدن پیشین ماست در حالی که اگر از آنها درس عبرت بگیرند سزاوار تر است آن گونه که

ص:483


1- 1) .«حلوا»از ریشه«حلّ»گاه به معنای گشودن گره و حل مشکل آمده و گاه به معنای وارد شدن در مکانی است و در جمله بالا معنای دوم اراده شده است.
2- 2) .روم،آیه 42.
3- 3) .حج،آیه 46.

خاقانی ها از دیدن کاخ کسری ها چنان درسی آموختند.

امام علیه السلام در ادامه این سخن شرح بیشتری بیان کرده می فرماید:«هر گاه در وضع آنها بنگری خواهی دید آنها از میان دوستان خود خارج شده در دیار غربت بار انداختند گویا طولی نکشد که تو هم یکی از آنها خواهی شد (و در همان مسیر به سوی آنها خواهی شتافت)»؛ (فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ، وَ حَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ،وَ کَأَنَّکَ عَنْ قَلِیلٍ قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ).

آری در هر چیز تردید کنیم در این حقیقت که همه ما بدون استثنا همان مسیر پیشینیان را خواهیم پیمود،تردید نخواهیم کرد.روزی فرا می رسد که با همسر، فرزند،دوستان،اموال،مقامات و وسایل زندگی وداع خواهیم گفت،همه را می گذاریم و می رویم.

نکته ها
1-حیات و آبادی قلب

امام علیه السلام در آغاز این فقره به احیای قلب به وسیله موعظه اشاره فرموده و در فراز قبل به عمران و آبادی قلب.به یقین منظور از قلب در این عبارات و امثال آن،آن عضو مخصوصی نیست ه در درون سینه است و کارش ایجاد گردش خون در تمام اعضاست،بلکه منظور آن روح و عقل آدمی است همان گونه که در منابع لغت نیز آمده است.

اما این روح انسانی است که باید به وسیله موعظه و تقوا،احیا و آباد شود، زیرا می دانیم انسان دارای سه روح و گاه چهار روح است:روح نباتی که اثرش نمو جسم و تغذیه و تکثیر مثل است و روح حیوانی که افزون بر آن اثرش حس و حرکت است؛ناخن و موی انسان فقط روح نباتی دارد به همین دلیل با چیدن آن هیچ احساسی به انسان دست نمی دهد؛ولی گوشت و ماهیچه او علاوه بر

ص:484

روح نباتی،روح حیوانی نیز دارد و کمترین آسیب به آن،انسان را ناراحت می کند.اما روح انسانی که اثر بارز آن درک و شعور و ابتکار و خلاقیت و تجزیه و تحلیل مسایل مختلف است،حقیقتی است اضافه بر روح نباتی و حیوانی.البته افرادی هستند که روح چهارمی نیز دارند که از آن به روح القدس تعبیر می شود.

حقایقی را درک می کنند که افراد عادی از آن بی خبرند (روح القدس گاهی اشاره به جبرئیل است و گاهی به فرشته اعظم از او) تعبیری که در بعضی روایات به «روح الایمان»است،شاید اشاره به همین مرتبه عالی روح انسانی باشد.

در حدیث از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:«اذا زنی الرجل فارقه روح الایمان؛ هنگامی که کسی زنا کند روح ایمان از او جدا می شود (مگر اینکه توبه کند و جبران نماید)». (1)

در بعضی از روایات روح القدس مرتبه بالاتری از روح ایمان شمرده شده و تعبیر به ارواح پنج گانه در آن آمده است. (2)

سخن در روح انسانی است که گاه به اندازه ای قوی می شود که همه وجود انسان را روشن می سازد و گاه به قدری ضعیف می شود که به آن مرده می گویند.

امام مجتبی حسن بن علی علیهما السلام می فرماید:«التَّفَکُّرُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ؛تفکر موجب زنده شدن قلب بیناست». (3)در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:«عَلَیْکُمْ بِالْفِکْرِ فَإِنَّهُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ وَمَفَاتِیحُ أَبْوَابِ الحِکْمَةِ؛بر شما باد به اندیشیدن که موجب حیاة قلبِ بینا می شود و کلید درهای دانش است». (4)

در مقابل آن از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:«أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ:الذَّنْبُ عَلَی الذَّنْبِ وَ کَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَ مُمَارَاةُ الْأَحْمَقِ...وَ مُجَالَسَةُ الْمَوْتَی

ص:485


1- 1) .کافی،ج 2،ص 280،باب الکبائر،ح 11.
2- 2) .همان مدرک،ص 282،باب الکبائر،ح 16.
3- 3) .میزان الحکمة،ح 17030.
4- 4) .همان مدرک،ح 17031.

فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللّهِ وَ مَا الْمَوْتَی قَالَ کُلُّ غَنِیٍّ مُتْرَفٍ؛چهار چیز است که قلب را می میراند:تکرار گناه و گفتگوی زیاد با زنان (بی بند و بار) و جدال و جر و بحث با افراد احمق و همنشینی با مردگان.کسی سؤال کرد ای رسول خدا منظور از مردگان در اینجا چیست؟ فرمود:ثروتمندان خوش گذران و مست ثروت». (1)

نیز در روایات از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده که فرمود:«لقاء اهل المعرفة عمارة القلوب و مستفاد الحکمة؛ملاقات با اهل معرفت سبب آبادی دل ها و به دست آوردن دانش است» (2)و در تعبیر دیگر فرمود:«عمارة القلوب فی معاشرة ذوی العقول؛آبادی دل ها در معاشرت با خردمندان است». (3)

البتّه همان گونه که در روایات بالا آمده،قلب انسان گاه به صورت ویرانه یا بیمار در می آید و گاه به کلی از دست می رود و شایسته نام مرده می شود.امام علیه السلام در وصیّت نامه بالا هم سفارش به احیای قلب کرده است و هم عمران و آبادی آن.ذکر خدا سبب آبادی قلب و موعظه وسیله احیای آن است.

2-واعظان و اندرزگویان

هنگامی که سخن از واعظ به میان می آید،ذهن همه متوجه انسان فرهیخته و استادی روشن بین و مردی با تقوا می شود که با استفاده از آیات قرآن مجید و روایات معصومین و تجارب و مطالعاتی که داشته به دیگران اندرز می دهد.در حالی که در روایات،از واعظان دیگری غیر از آن نیز نام برده شده است؛از جمله حوادث تلخ و ناگوار دنیا و دگرگونی جهان که امام علیه السلام در ادامه گفتار« أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ »به آن اشاره فرموده اند.

ص:486


1- 1) .خصال،ص 228.
2- 2) .غررالحکم،ح 430،ح 9795.
3- 3) .همان مدرک،ص 429،ح 9774.

پندهای دیگر،تاریخ پیشینیان،قصرهای ویران شده،قبرهای خاموش و دیار متروک آنهاست که با زبان بی زبانی هزار گونه اندرز داردند و امام علیه السلام در ادامه همین سخن به آن اشاره فرموده است.

واعظ دیگری که در سخن دیگری از امام علیه السلام (خطبه 188) آمده،جسم بی جان مردگان است می فرماید:«فَکَفَی وَاعِظاً بِمَوْتَی عَایَنْتُمُوهُمْ حُمِلُوا إِلَی قُبُورِهِمْ غَیْرَ رَاکِبین؛مردگانی که به سوی قبرهایشان بدون اختیار می برند برای پند و اندرز شما کافی هستند». (1)

واعظ دیگری که در کلمات قصار امام علیه السلام آمده است واعظ درونی یعنی همان وجدان بیدار آدمی است می فرماید:«وَ مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللّهِ حَافِظٌ؛کسی که از درون وجود خود واعظی داشته باشد خداوند حافظ و نگهبانی برای او قرار می دهد» (2)این واعظ نفسانی همان است که قرآن در سوره شمس به آن اشاره کرده می فرماید:« وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها ؛و قسم به روح آدمی و آن کس که آن را (آفریده و) موزون ساخته سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است». (3)

واعظ دیگر همان است که امام کاظم علیه السلام در برابر هارون الرشید بیان کرد آن گاه که هارون از امام علیه السلام تقاضای موعظه کرد آن حضرت در بیانی کوتاه و پر معنا فرمود:«ما من شیء تراه عینیک إلا و فیه موعظة؛هیچ چیزی را چشمت نمی بیند جز آنکه در آن موعظه ای است». (4)

یعنی ستارگانِ فروزان آسمان،خورشید و ماه درخشان،قامت خمیده پیران، موی سپید سالخوردگان،برگ های خشکیده درختان در فصل خزان،قبرهای

ص:487


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 188.
2- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار 89.
3- 3) .شمس،آیه 7 و 8.
4- 4) .بحار الانوار،ج 68،ص 324.

خاموش مردگان و قصرهای ویران شده شاهان هر یک با زبان بی زبانی درسی از عبرت می آموزند.

اگر هارون تنها به حوادث تکان دهنده ای که در تاریخ بنی امیّه و بنی عباس روی داد نگاه می کرد بهترین اندرزها را به او می آموخت.

بنابراین فرمایش امام علیه السلام در این وصیّت نامه:« أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ ؛قلب خود را با موعظه زنده کن»مفهوم وسیعی دارد که تمام واعظان را شامل می شود.

ابو الفرج اصفهانی در کتاب اغانی می نویسد:«خرقاء دختر نعمان (یکی از سران عرب) هنگامی که می خواست به عبادتگاه خود برود جاده را از پارچه های حریر و دیبا و خز مفروش می ساختند و کنیزان به استقبال او می شتافتند و او را همراهی می کردند تا به عبادتگاه برود و به منزل خویش باز گردد.هنگامی که سعد بن ابی وقاص به قادسیه آمد و لشکر ساسانیان شکست خوردند و رستم فرمانده لشکر کشته شد،خرقاء نزد سعد آمد با کنیزان خود (به صورت اسیران) که لباس های بسیار مندرس در تن داشتند (و آثار نکبت دنیا از سر و صورت خرقاء نمایان بود) سعد گفت:کدام یک از شما خرقاء هستید؟ خرقاء خود را معرفی کرد سپس افزود:دنیا دار زوال است و به یک حال نمی ماند،ما پادشاهان این سرزمین بودیم خراج آن را برای ما می آوردند و همه سر بر فرمان ما بودند هنگامی که دنیا به ما پشت کرد همه چیز ما را در هم کوبید (اشاره به اینکه تو هم چنین روزی در پیش داری». (1)

نیز از محمد بن عبدالرحمان هاشمی نقل شده که می گوید:یک روز عید قربان وارد بر مادرم شدم.زنی را با لباس های مندرس نزد او دیدم.مادرم رو به من کرد و گفت:آیا این زن را می شناسی؟ گفتم:نه.گفت:این مادر جعفر برمکی (وزیر معروف هارون) است.من به او سلام کردم گفتم:کمی از ماجرای زندگی

ص:488


1- 1) .شرح نهج البلاغه تستری،ج 8،ص 332.

خود برای من تعریف کن.گفت:جمله ای می گویم که درس عبرتی است برای هر کس که آماده گرفتن عبرت است؛فراموش نمی کنم (در عصر قدرت فرزندم جعفر) در یکی از همین روزهای عید قربان چهار صد کنیز داشتم با این حال فکر می کردم فرزندم جعفر حق مرا ادا نکرده؛ولی امروز نزد شما آمده ام تقاضای پوست دو گوسفند قربانی دارم که یکی را زیر انداز و دیگری را روی انداز خود کنم. (1)

به گفته شیخ بهایی:

چشم عبرت بین چرا در قصر شاهان ننگرد تا چه سان از حادثات دور گردون شد خراب

پرده داری می کند بر طاق کسری عنکبوت جغد نوبت می زند بر قلعه افراسیاب

ص:489


1- 1) .شرح نهج البلاغه تستری،ج 8،ص 333 و مرحوم محدث قمی نیز در تتمة المنتهی،ص 248 این داستان را نقل کرده است.

ص:490

بخش پنجم

اشاره

فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ،وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ؛وَ دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لَا تَعْرِفُ، الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ.وَ أَمْسِکْ عَنْ طَرِیقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلَالَتَهُ،فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلَالِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْأَهْوَالِ.وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ،وَ أَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَ لِسَانِکَ،وَ بَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ،وَ جَاهِدْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ،وَ لَا تَأْخُذْکَ فِی اللّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ.وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ،وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، وَ عَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَی الْمَکْرُوهِ،وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ.

ترجمه

بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش درباره آنچه نمی دانی سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستی دخالت منما.در راهی که ترس گمراهی در آن است قدم مگذار چه اینکه خودداری به هنگام بیم از گمراهی بهتر از آن است که انسان خود را به مسیرهای خطرناک بیفکند.امر به معروف کن تا اهل آن باشی و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسی که کار بد انجام می دهد با جدیت دوری گزین.در راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران،تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد،در دریای مشکلات هرجا که باشد برای رسیدن به حق فرو شو.در دین خود تفقه کن (و حقایق دین را به طور کامل فرا گیر) و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکیبایی در راه حق،اخلاق بسیار نیکویی است.

ص:491

شرح و تفسیر: رمز پیروزی استقامت است

رمز پیروزی استقامت است

امام علیه السلام در آغاز این بخش به عنوان نتیجه گیری از بخش سابق که دستور به سیر در احوال گذشتگان می داد،پنج اندرز مهم را بیان می کند می فرماید:

«بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش درباره آنچه نمی دانی سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستی دخالت منما.در راهی که ترس گمراهی در آن است قدم مگذار چه اینکه خودداری کردن به هنگام بیم از گمراهی بهتر از آن است که انسان خود را به مسیرهای خطرناک بیفکند»؛ (فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ،وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ؛وَ دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لَا تَعْرِفُ،وَ الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ وَ أَمْسِکْ عَنْ طَرِیقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلَالَتَهُ،فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلَالِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْأَهْوَالِ).

جمله« أَصْلِحْ مَثْوَاکَ »با توجّه به اینکه«مثوی»به معنای جایگاه است و در اینجا به معنای جایگاه آخرت است،اشاره دارد که در این دنیا کاری کن که سرای آخرتت را آباد کنی.

در دعای روز سه شنبه از دعاهای پر معنای ایام هفته،به نقل از امام علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام می خوانیم:«وَ أَصْلِحْ لِی آخِرَتِی فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّی؛ (خدایا) آخرتم را اصلاح کن،چرا که سرای جاویدان من است».

جمله« لَا تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ »اشاره به این است که متاع بسیار پرارزش آخرت و سعادت جاویدان را به بهای اندک و بی ارزش زرق و برق دنیا مفروش، همان گونه که قرآن مجید در نکوهش جمعی از یهود و اعمال زشت آنها می فرماید:« أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ؛آنها کسانی هستند که زندگی دنیا را با (از دست دادن) آخرت خریده اند؛از این رو از عذاب آنها کاسته نمی شود؛و (به هیچ صورت) یاری

ص:492

نخواهند شد». (1)

جمله« دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لَا تَعْرِفُ »اشاره به نهی از قول به غیر علم دارد که انسان از اموری سخن بگوید که از آن آگاهی ندارد.در قرآن کرارا از آن نهی شده است از جمله می فرماید:« وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ؛از آنچه به آن آگاهی نداری،پیروی مکن» (2)و در مورد پیروی از وسوسه های شیطان می فرماید:« إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ؛او شما را فقط به بدی و کار زشت فرمان می دهد؛(و نیز دستور می دهد) آنچه را نمی دانید،به خدا نسبت دهید». (3)

فقره« وَ الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ »اشاره به این است که در مسائل غیر مربوط به تو دخالت مکن و به تعبیر ساده فضولی در کار دیگران موقوف! چه بسیارند کسانی که به علت دخالت در کارهای دیگران و اموری که به آنها مربوط نیست هم از انجام وظیفه خود می مانند و هم گرفتاری ها و نزاع هایی برای خود از این رهگذر به وجود می آورند.این همان چیزی است که قرآن مجید می فرماید:

« عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ؛مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید گمراهی کسانی که گمراه شده اند،به شما زیانی نمی رساند». (4)

آخرین جمله «وَ أَمْسِکْ...» به رعایت احتیاط در شبهات اشاره دارد که یکی از اصول مسلم عقلانی است؛هر گاه انسان در برابر دو راه قرار گرفت:راهی روشن و خالی از اشکال و راهی مجهول و تاریک،عقل می گوید هرگز در چنین راهی گام مگذار که ممکن است سرانجام شومش دامانت را بگیرد و اگر هم به مقصد برسی با ترس و وحشت و اضطراب خواهد بود.در راهی گام بنه که با اطمینان و

ص:493


1- 1) .بقره،آیه 86.
2- 2) .اسراء،آیه 36.
3- 3) .بقره،آیه 169.
4- 4) .مائده آیه،105.

آرامش تو را به مقصودت می رساند.

این اصل عقلانی در روایات زیادی،از جمله در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن اشاره شده است آنجا که می فرماید:«دَعْ مَا یُرِیبُکَ إِلَی مَا لَا یُرِیبُکَ؛آنچه تو را به شک می افکند رها کن و به سوی راهی برو که در آن شک و تردید نداری». (1)

در حدیث دیگری پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله،امور زندگی انسان ها را به سه قسم تقسیم می کند:«بخشی بیّن الرشد که سالم بودنش آشکار است و باید از آن تبعیت کرد و بخشی بیّن الغیّ که ناسالم بودنش آشکار است و باید آن را رها و بخشی که مشکل و مشکوک است که باید آن را رها نمود و به خدا واگذار کرد.». (2)

بدیهی است که هیچ کدام از این دستورات مسأله امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد جاهل را نفی نمی کند و مربوط به مواردی است که انسان مسئولیتی در برابر آن ندارد.

و لذا به دنبال این دستورات می فرماید:«امر به معروف کن تا اهل آن باشی و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسی که عمل بد انجام می دهد با جدیت دوری گزین»؛ (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ،وَ أَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَ لِسَانِکَ،وَ بَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ).

جمله اوّل« وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ »اشاره به این است که چون انسان، دیگران را امر به معروف می کند،اگر خودش اهل معروف نباشد در پیش وجدان خویش شرمنده می گردد.به علاوه از مردم نیز خجالت می کشد که بگویند او آمر به معروف است در حالی که خودش عامل به منکر است.مجموع این امور سبب می شود که با امر به معروف انسان تدریجاً در سلک عاملان به معروف درآید.

جمله «وَ أَنْکِرِ الْمُنْکَرَ...» اشاره به مراتب نهی از منکر دارد که در اینجا برای آن دو مرحله ذکر شده و در بعضی دیگر از سخنان امام علیه السلام در کلمات قصار سه

ص:494


1- 1) .بحارالانوار،ج 2،ص 259،ح 7.
2- 2) .کافی،ج 1،ص 68،ح 10.

مرحله برای آن ذکر شده است:نخست انکار به قلب و بیزاری از منکر در درون دل و جان،هر چند ظالمان دست و زبان انسان را ببندند.مرحله دوم انکار با زبان و مرحله سوم جلوگیری عملی از منکرات.بسیاری از فقها این مرحله را وظیفه حکومت اسلامی و حاکم شرع دانسته اند و مرحله اوّل و دوم را وظیفه عموم مردم.

جمله (وَ بَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ) ممکن است اشاره به جایی باشد که نهی از منکر اثر نمی گذارد،در چنین مواردی انسان باید مجلس منکر را ترک گوید و از عاملان به منکر دوری گزیند.

این احتمال نیز هست که منظور از آن بیزاری قلبی است که آثار آن در چهره انسان نمایان باشد که یکی از مراحل سه گانه نهی از منکر است و در حدیثی امیر مؤمنان علی علیه السلام از پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل می کند:«أَمَرَنَا رَسُولُ اللّهِ أَنْ نَلْقَی أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّةٍ؛پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به ما دستور داد که اهل منکر را با چهره ای عبوس ملاقات کنیم (تا از قیافه ما بدانند که از آنها بیزاریم)». (1)

امام علیه السلام در ادامه این سخن چند دستور دیگر می دهد می فرماید:«در راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران،تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد و در دریای مشکلات برای رسیدن به حق فرو شو هرجا که باشد»؛ (وَ جَاهِدْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ،وَ لَا تَأْخُذْکَ فِی اللّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ.وَ خُضِ (2)الْغَمَرَاتِ (3)لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ).

می دانیم جهاد مراحل و مراتبی دارد؛خواه جهاد نظامی با دشمن و خواه

ص:495


1- 1) .کافی،ج 5،ص 58،ح 10.
2- 2) .«خض»صیغه امر از ریشه«خوض»بر وزن«حوض»گرفته شده که در اصل به معنی وارد شدن تدریجی در آب است.سپس به عنوان کنایه به معنی ورود یا شروع به کارها آمده است.
3- 3) .«غمرات»جمع«غمرة»بر وزن«ضربة»در اصل از غمر به معنای از بین بردن اثر چیزی گرفته شده سپس به آب زیادی که تمام چهره چیزی را می پوشاند و پیش می رود،«غمرة»و«غامر»گفته شده و بعد از آن به گرفتاری های شدید و جهل و نادانی فراگیر که انسان را در خود فرو می برد اطلاق شده است و«غمرات الموت»به معنای شداید حالت مرگ است.

تلاش هایی دیگر در مسیر حق.بعضی از مراحل آن شایسته مجاهدان واقعی نیست؛شایسته آنها این است که آخرین مرحله ای را که در توان دارند در این راه به کار گیرند و جمله «جَاهِدْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ» اشاره به همین معناست.

اما جمله «وَ لَا تَأْخُذْکَ فِی اللّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ» اشاره به این است که گاهی افراد آلوده، اطراف انسان های مجاهد و مبارز را می گیرند و با ملامت و سرزنش می خواهند سدی بر سر راه آنها ایجاد کنند.امام علیه السلام می فرماید:هرگز این سرزنش ها مانع راه تو نشود؛هنگامی که راه را تشخیص دادی با توکل بر خدا و عزم راسخ و بدون اعتنا به سرزنش سرزنش گران به پیش تاز.

از آنجا که در راه حق مشکلات فراوانی وجود دارد و حق جویان بدون پیکار با آنها،راه به جایی نمی برند،امام علیه السلام این مشکلات را به امواج خروشان دریا تشبیه کرده و دستور می دهد برای به دست آوردن گوهر حق،در این امواج فرو شو تا به گوهر مطلوب برسی.

سخن امام علیه السلام در این جمله ها برگرفته از آیاتی از قرآن مجید است؛در آیه 78 سوره حج می خوانیم:« وَ جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ »و در آیه 54 سوره مائده می خوانیم:« یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ».

بسیاری از مفسران«حق جهاد»را به معنای اخلاص در نیّت تفسیر کرده اند؛ ولی باید توجّه داشت که مفهوم آن منحصر به اخلاص نیّت نیست،بلکه منظور این است که مشکل ترین مرحله جهاد،جهاد با نفس و کسب خلوص نیّت است.

امام علیه السلام در پایان این بخش دو اندرز مهم دیگر به فرزندش می دهد می فرماید:«در دین خود تفقّه کن (و حقایق دین را به طور کامل فرا گیر) و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکیبایی در راه حق،اخلاق بسیار نیکویی است»؛ (وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ،وَ عَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ (1)

ص:496


1- 1) .«تصبّر»از ریشه«صبر»به معنای خود را به شکیبایی واداشتن و خویشتن داری کردن است و تفاوت آن با صبر این است که شخص صبور واقعا اهل صبر است اما تصبر در مورد کسی است که هنوز اهل صبر نشده و خود را به آن وادار می کند.

عَلَی الْمَکْرُوهِ،وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ).

با توجّه به اینکه«تفقّه»از ریشه«فقه»به معنای فهم و درک است،منظور امام علیه السلام از جمله «وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ» این است که حقایق دینی را اعم از اصول و فروع به طور کامل درک کن و تنها به صورت قناعت نکن،بلکه به عمق آنها آشنا شو.

جمله «عَوِّدْ نَفْسَکَ...» اشاره به این است که صبر و استقامت در مقابل مشکلات چیزی است که با تمرین بدست می آید.باید آنقدر تمرین کنی و خویشتن را عادت دهی تا خلق و خوی تو گردد.

فقره «نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ» اشاره به این است که هر کار مثبتی با مشکلات و موانعی روبه روست.هر گاه انسان صبر و استقامت بر حق نداشته باشد،هرگز نمی تواند به آن دست یابد.چیدن یک گل بدون تحمل نیش خار میسر نیست و برداشتن اندکی عسل از کندو غالباً با نیش زنبور همراه است.اگر استقامت در برابر مشکلات نباشد هیچ هدف مقدّسی به انجام نمی رسد.

در اینجا سزاوار است به اشعار پرمعنایی که ابو الاسود سروده است توجّه کنیم:

تعوّدت مسّ الضرّ حتی ألفته و أسلمنی طول البلاء الی الصّبر

و وسّع صدری للأذی کثرة الأذی و کان قدیما قد یضیق به صدری

إذا أنا لم أقبل من الدّهر کلّ ما ألاقیه منه طال عتبی علی الدّهر

من خود را به درد و رنج ها عادت دادم تا به آن انس گرفتم و ادامه مشکلات مرا به صبر عادت داد.

فزونی رنج ها سینه مرا برای تحمل رنج گشاده ساخت،هر چند در گذشته در

ص:497

برابر آن تنگی سینه احساس می کردم.

(من فکر می کنم) اگر من همه حوادث جهان را (از تلخ و شیرین نپذیرم، پیوسته باید دنیا را سرزنش کنم. (1)

نکته ها
1-رعایت احتیاط به هنگام احساس خطر

احتیاط در موارد مشکوک یکی از اصول مسلم مذهب ماست که در بعضی از موارد واجب وگاه مستحب است.

ریشه احتیاط،حکم عقل است که در علم اصول به عنوان دفع ضرر محتمل است که در وجوب آن به طور مطلق یا با بعضی قیود و شروط بحث است.عقل حکم می کند که زیان های احتمالی را از خود دور کنیم.قابل توجّه اینکه همین مسأله در علم کلام و عقاید به عنوان پایه تحقیق در مسائل مذهبی و مبدأ و معاد شناخته شده و تحقیق درباره وجود خدا و معرفة اللّه را بر همین اساس می گذارند که ترک تحقیق احتمال ضررهای عظیمی را در پی دارد.به همین دلیل عقل حکم می کند که فرد به تحقیق بپردازد.

امام علیه السلام در تعبیری که در این فقره داشت این اصل را کاملا مستدل ساخت و بعد از آنکه به فرزندش دستور فرمود از مسیرهایی که خوف ضلالت در آن است بپرهیزد،زیرا پرهیز در این گونه موارد بهتر از آن است که انسان گرفتار حوادث هولناک و وحشتناک شود.

اصولا احتیاط اگر به افراط نکشد در همه جا و همه چیز-خواه در امور معنوی و یا امور مادی-کاری عاقلانه و منطقی است.

ص:498


1- 1) .معجم الادباء،ج 12،ص 38 مطابق نقل شرح نهج البلاغه تستری،ج 8،ص 381.
2-راه دستیابی به فضایل اخلاقی

جمله «وَ عَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَی الْمَکْرُوهِ» اشاره به یک اصل مهم اخلاقی است و آن اینکه انسان هایی که تربیت اخلاقی نشده اند در آغاز کار پذیرش اصول اخلاق برای آنها آسان نیست؛باید آن را بر نفس خود تحمیل کنند و پیوسته تکرار نمایند.این فعل مکرر سبب می شود که آن امر اخلاقی به صورت عادت در آید و ادامه این عادت سبب می شود که به صورت ملکه نفسانی ظاهر شود یعنی تدریجاً در درون عمق جان انسان نفوذ کند و روح را به رنگ خود در آورد.

حدیث «الخَیْرُ عَادَةٌ» و حدیث «العَادَةُ طَبْعٌ ثَانٍ» که در غرر الحکم در لا به لای کلام امیر مؤمنان علی علیه السلام آمده،اشاره به همین معناست.

تفاوت تصبّر با صبر این است که شخص صبور واقعاً اهل صبر است؛اما تصبر در مورد کسی است که هنوز اهل صبر نشده و خود را به آن وادار می کند.

اصولا بسیاری از فضایل اخلاقی است که جز با ریاضت نفس و عادت دادن خویش حاصل نمی گردد و از آنجا که صبر (استقامت در برابر مشکلات) خمیر مایه تمام پیروزی هاست و طبق بعضی از روایات صبر نسبت به ایمان همچون سر است نسبت به تن،باید به هر قیمتی است آن را به دست آورد و به گفته شاعر:

صبر را با حق قرین کرد ای فلان آخر و العصر را آگه بخوان

صد هزاران کیمیا حق آفرید کیمیایی همچو صبر آدم ندید

ص:499

ص:500

بخش ششم

اشاره

وَ أَلْجِئْ نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَی إِلَهِکَ،فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَی کَهْفٍ حَرِیزٍ،مَانِعٍ عَزِیزٍ.وَ أَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ،فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ،أَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ،وَ تَفَهَّمْ وَصِیَّتِی،وَ لَا تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً،فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ مَا نََفَعَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ،وَ لَا یُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لَا یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.

ترجمه

در تمام کارهایت خود را به خدا بسپار که اگر چنین کنی خود را به پناهگاهی مطمئن و نیرومند سپرده ای.به هنگام دعا،پروردگارت را با اخلاص بخوان (و تنها دست به دامان لطف او بزن) چرا که بخشش و حرمان به دست اوست و بسیار از خدا بخواه که خیر و نیکی را برایت فراهم سازد.وصیتم را به خوبی درک کن و آن را سرسری مگیر،زیرا بهترین سخن دانشی است که سودمند باشد و بدان دانشی که نفع نبخشد در آن خیری نیست و دانشی که سزاوار فراگرفتن نمی باشد سودی ندارد.

شرح و تفسیر: وصیتم را سرسری مگیر

وصیتم را سرسری مگیر

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه (بخش ششم) پنج دستور مهم دیگر به فرزند دلبندش می دهد:

نخست توکل به خداست که می فرماید:«در تمام کارهایت خود را به خدا بسپار که اگر چنین کنی خود را به پناهگاهی مطمئن و نیرومند سپرده ای»؛

ص:501

(وَ أَلْجِئْ (1)نَفْسَکَ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا إِلَی إِلَهِکَ،فَإِنَّکَ تُلْجِئُهَا إِلَی کَهْفٍ (2)حَرِیزٍ (3)،وَ مَانِعٍ عَزِیزٍ).

توکل زاییده ایمان به توحید افعالی است هنگامی که انسان سرچشمه همه امور جهان را به دست خدا بداند و او را مسبب الاسباب بشمرد طبعاً در همه مشکلات به او پناه می برد و او را پناهگاه مطمئن خود می داند.

توکل به این معنا نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و تنها به امید لطف خدا بنشیند،بلکه به این است که تمام توان خود را به کار گیرد و در آنجا که به موانع و مشکلاتی برخورد می کند که حل آن بیرون از توان اوست دست به دامان لطف خدا می زند و با توکل بر او بر مشکلات چیره می شود.

آن گاه به مسأله اخلاص اشاره کرده می فرماید:«به هنگام دعا،پروردگارت را با اخلاص بخوان (و تنها دست به دامان لطف او بزن) چرا که بخشش و حرمان به دست اوست»؛ (وَ أَخْلِصْ فِی الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّکَ،فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ).

اخلاص نیز از ثمرات ایمان به توحید افعالی است،زیرا هنگامی که انسان بداند«لا مؤثر فی الوجود الا اللّه»یقین پیدا می کند که عطا و حرمان به دست اوست.به هنگامی که به این امر ایمان پیدا کرد تنها به در خانه او می رود و با خلوص نیّت هر چه می خواهد از او می خواهد.به همین دلیل در روایات وارد شده است که ریاکاران مشرکند؛امام صادق علیه السلام می فرماید:«کُلُّ رِیَاءٍ شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی النَّاسِ وَ مَنْ عَمِلَ للّهِ ِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی اللّهِ؛هر ریایی شرک است هر کس کاری برای مردم کند پاداش خود را باید از مردم بگیرد و هر کس

ص:502


1- 1) .«ألجیء»از ریشه«الجاء»از«لجوء»به معنی پناه بردن گرفته شده و«الجاء»به معنای به پناه فرستادن است.
2- 2) .«کهف»به معنای غار وسیع است و سپس به هر گونه پناهگاه اطلاق شده است.
3- 3) .«حریز»به معنای حفظ کننده از ریشه«حرز»بر وزن«قرض»به معنای حفظ کردن گرفته شده است.

عملی برای خدا انجام دهد پاداش او بر خداست». (1)

این جمله در ضمن به این حقیقت نیز اشاره دارد که انسان خواسته های خود را باید فقط از خدا بخواهد نه از غیر خدا و اگر طبق عالم اسباب به سراغ غیر خدا می رود باز هم مؤثر واقعی را خدا می داند که اراده اش گاه به دست بندگانش تحقق می یابد و جمله «فَإِنَّ بِیَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ» نیز بیانگر همین حقیقت است.

در سومین دستور می فرماید:«و بسیار از خدا بخواه که خیر و نیکی را برایت فراهم سازد»؛ (وَ أَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ).

استخاره دو معنا دارد:یکی استخاره ای است که امروز در میان مردم معمول و متعارف است،هر گاه مسأله ای بر انسان مشکل شده و با نیروی عقل خود و مشورت با اهل آن نتوانست آن را بر خود حل کند به سراغ مشورت با خدا می رود و استخاره نوعی مشورت با پروردگار است.معنای دوم استخاره این است که انسان در هر کاری که قدم می گذارد از خدا طلب خیر کند؛یعنی خداوند را حاکم بر سرنوشت خود ببیند؛در امر تجارت و زراعت و مانند آن تلاش کند ولی زبان حال و قال او استخیر اللّه برحمته باشد؛یعنی خدایا خیر و برکت را از رحمت تو می خواهم.این نوع از استخاره در روایات بسیار بر آن تأکید شده است.از جمله در روایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:«مَا اسْتَخَارَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ إِلَّا خَارَ لَهُ؛هیچ بنده با ایمانی از خداوند طلب خیر نمی کند مگر اینکه خداوند خیر او را فراهم می سازد». (2)

امام علیه السلام در ادامه این سخن برای اینکه فرزندش نسبت به اندرزها و وصایای او اهتمام به خرج دهد می فرماید:«وصیتم را به خوبی درک کن و آن را سرسری

ص:503


1- 1) .کافی،ج 2،ص 293،ح 3.
2- 2) .بحارالانوار ج 88،ص 224،ح 4.

مگیر»؛ (وَ تَفَهَّمْ وَصِیَّتِی،وَ لَا تَذْهَبَنَّ عَنْکَ صَفْحاً). (1)

سپس دلیلی برای آن ذکر می کند و علوم و دانش ها را ضمن آن،به سه بخش تقسیم می نماید و می فرماید:«زیرا بهترین سخن دانشی است که سودمند باشد و بدان دانشی که نفع نبخشد در آن خیری نیست و دانشی که (زیان بار است) سزاوار فراگرفتن نیست سودی نمی بخشد»؛ (فَإِنَّ خَیْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ،وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ،وَ لَا یُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لَا یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ).

دانش های مفید،علومی است که انسان را در مسیر قرب الی اللّه یاری می بخشد خواه در زمینه اعتقادات باشد یا عبادات و اخلاق و...،دنیای او را به صورت آبرومند تأمین می کند و از فقری که مایه کفر و روسیاهی است رهایی می بخشد.

علوم بیهوده دانش هایی است که نه خیر دنیا در آن است و نه خیر آخرت و گاه از آن برای سرگرمی و یا تفاخر استفاه می شود؛شبیه آنچه در حدیث معروف وارد شده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مردی را در مسجد دید که گروهی اطراف او را گرفته اند فرمود:این چیست؟ عرض کردند:این مرد علّامه است (و دانش فراوان دارد) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:علّامه چیست؟ عرض کردند:این شخص آگاه ترین فرد به نسب های عرب و حوادث ایام جاهلیّت و اشعار آنهاست.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:«ذَاکَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ؛این علمی است که هر کس آن را نداند زیانی نمی کند و آن کس که آن را بداند سودی نمی برد»سپس افزود:«إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ

ص:504


1- 1) .«صفح»در اصل به معنای جانب و روی هر چیزی است و معنای مصدری آن روی گردانیدن و صرف نظر کردن است و از آنجا که صرف نظر کردن گاه به علت عفو و گاه به سبب قهر است،این واژه در هر دو معنا به کار می رود-در ضمن باید توجّه داشت که فاعل تذهبنّ،وصیّت است و معنای جمله این است که وصیّت من به سبب روی گرداندن و بی اعتنایی از خاطر تو نرود و معادل آن در فارسی این است که وصیّت مرا سرسری مگیر.در بعضی از نسخ به جای«عنک»عنها آمده در این صورت فاعل تذهبنّ مخاطب یعنی امام حسن مجتبی علیه السلام است.

وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ؛علم تنها در سه چیز است:نشانه های روشن (در مسائل مربوط به خدا شناسی و مبدأ و معاد) و علم مربوط به احکام الهی و واجبات و علوم مربوط به امور اخلاقی و سنّت ها و مستحبات و غیر آن اضافی است». (1)

البتّه علوم و دانش هایی که به عمران و آبادی دنیای مردم کمک می کند و آنها را از فقر و بیماری و مشکلات دیگر رهایی می بخشد اینها نیز از علوم مفیدند،زیرا در واقع مقدمه ای برای آن سه گروه از علوم نافعند.

قسم سوم از علوم،علوم زیان بار است؛مانند علم سحر و شعبده و علوم مربوط به تولید مواد حرام مانند شراب و مواد مخدر.در دنیای امروز ما،این علوم فراوان تر از گذشته است؛علومی که تهیّه وسائل کشتار جمعی را به بشر می آموزد مانند بمب اتم،سلاح های مرگبار شیمیایی و امثال آن این گونه علوم آموختن و فرا گرفتنش از نظر اسلام حرام است،چرا که به عنوان مقدّمه حرام محسوب می شود.

نکته: علوم نافع و غیر نافع

علوم نافع و غیر نافع

شک نیست که علم و دانش نور و روشنایی است؛ولی در عین حال چنین نیست که همه علوم مطلوب و مفید باشد.

همان گونه که در وصیّت نامه بالا آمده است،امام علیه السلام علوم را به سه گونه تقسیم می کند:

علومی که برای زندگی انسان ها نافع است،گاه جنبه معنوی دارد؛مانند علم به معارف دینی و احکام و اخلاق انسانی و گاه جنبه مادی دارد؛مانند تمام علومی که برای زندگی مادی انسان ها لازم است نظیر علم پزشکی،کشاورزی،فنون

ص:505


1- 1) .کافی،ج 1،ص 32،ح 1.

دفاعی،صنایع سبک و سنگین و....و می دانیم اگر این علوم نباشد و زندگی مادی انسان به طور معقول اداره نشود مشکلات معنوی فراوانی به دنبال خواهد داشت.به همین دلیل این علوم در اسلام به عنوان واجب کفایی معرفی شده؛ یعنی هر گروهی لازم است به دنبال بخشی از این علوم برود تا همه نیازهای مادی جامعه اسلامی تأمین گردد و اگر در یک رشته به اندازه کافی متصدیانی نداشته باشد،وجوب عینی پیدا می کند.

مسلمانان در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما نباید در این علوم از دیگران عقب بمانند بلکه باید پرچم دار علم باشند همان گونه که در قرون نخستین اسلام و چند قرن بعد از آن چنین بوده است.

اما علوم مضر و زیان بار،علومی است که نتیجه آن تخریب نظام اجتماعی و سلامت جامعه و برخورداری آن از پیشرفت و تکامل است مانند علوم مربوط به سلاح های کشتار جمعی و تولید انواع مواد مخدر و مشروبات الکلی و امثال آن.

قسم سوم علوم بیهوده است که نه فایده ای دارد نه زیانی که نمونه آن در بالا در شرح کلام امام علیه السلام بیان شد.

ص:506

بخش هفتم

اشاره

أَیْ بُنَیَّ،إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً،وَ رَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً،بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ،وَ أَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی،أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی،أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَی وَ فِتَنِ الدُّنْیَا،فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ.

وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْءٍ قَبِلَتْهُ.فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ،وَ یَشْتَغِلَ لُبُّکَ،لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ،فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَ عُوفِیتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ،فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ،وَ اسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا مِنْهُ.

ترجمه

پسرم! هنگامی که دیدم سن من بالا رفته و دیدم قوایم به سستی گراییده،به (نوشتن)این وصیتم برای تو مبادرت ورزیدم و نکات برجسته ای را در وصیتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالی که آنچه را در درون داشته ام بیان نکرده باشم و به همین دلیل پیش از آنکه در رأی و فکرم نقصانی حاصل شود آن گونه که در جسمم (بر اثر گذشت زمان) به وجود آمده و پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه های دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبی سرکش شوی به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم و از آنجا که قلب جوان همچون زمین خالی است و هر بذری در آن پاشیده شود آن را می پذیرد،پیش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به امور دیگر مشغول گردد (گفتنی ها را گفتم)همه اینها برای آن است که با تصمیم

ص:507

جدی به استقبال اموری بشتابی که اندیشمندان و اهل تجربه تو را از طلب آن بی نیاز ساخته و زحمت آزمون آن را کشیده اند تا نیازمند به طلب و جستجو نباشی و از تلاش بیشتر آسوده خاطر گردی بنابراین آنچه از تجربیات نصیب ما شده،نصیب تو هم خواهد شد (بی آنکه زحمتی کشیده باشی) بلکه شاید پاره ای از آنچه بر ما مخفی شده (با گذشت زمان و تجربه بیشتر) بر تو روشن گردد.

شرح و تفسیر: انگیزه من برای نوشتن این وصیت نامه

انگیزه من برای نوشتن این وصیت نامه

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه اش (هفتمین بخش) بار دیگر به انگیزه خود در بیان این وصیّت نامه طولانی و مملوّ از اندرزهای نافع می پردازد؛ انگیزه ای که از دو بخش تشکیل می شود:بخشی از آن در وجود امام علیه السلام و بخشی از آن در وجود امام مجتبی علیه السلام و خلاصه اش این است که سن من بالا رفته و می ترسم اجلم فرا برسد به همین دلیل اقدام به این وصیّت نامه کردم و از سوی دیگر تو جوان هستی و آماده پذیرشِ حق.از این می ترسم سن تو بالا رود و آن آمادگی در تو نباشد.به این دو دلیل به این وصیّت نامه مبادرت کردم.

نخست می فرماید:«پسرم! هنگامی که دیدم سن من بالا رفته و دیدم قوایم به سستی گراییده،به این وصیتم،برای تو مبادرت ورزیدم»؛ (أَیْ بُنَیَّ إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً،وَ رَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً،بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ).

می دانیم سن مبارک امام علیه السلام در آن زمان 60 سال یا کمی بیشتر بود و سن فرزندش بیش از 30 سال که هنوز بقایای جوانی را با خود داشت و این درسی است برای همه پدران در برابر فرزندان،هنگامی که سنین عمر آنها بالا می رود پیش از آنکه اجل فرا رسد و یا فرزندانشان دوران جوانی و یا نوجوانی را که آمادگی فراوان برای پذیرش حق در آن است،پشت سر بگذارند،آنچه را لازم

ص:508

است به آنها بگویند و وصیّت کنند.

آن گاه امام علیه السلام به توضیح بیشتری می پردازد و می فرماید:«و نکات برجسته ای را در وصیتم وارد کردم پیش از آنکه اجلم فرا رسد در حالی که آنچه را در درون داشته ام بیان نکرده باشم و به همین دلیل پیش از آنکه در رأی و فکرم نقصانی حاصل شود آن گونه که در جسمم (بر اثر گذشت زمان) به وجود آمده و پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه های دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبی سرکش شوی به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم»؛ (وَ أَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ (1)إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی،أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی،أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَی وَ فِتَنِ الدُّنْیَا،فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ). (2)

امام علیه السلام در اینجا نه به عنوان معصوم و نیز مخاطبش نه به عنوان فرزندی معصوم،بلکه به عنوان پدری پیر و دلسوز در برابر فرزندی که ممکن است در معرض تندباد وسوسه های نفس و فتنه های دنیا قرار بگیرد،به دو نکته راجع به خودش و یک نکته درباره فرزندش اشاره می کند و می فرماید:از یک سو سن من بالا رفته و بیم فرا رسیدن اجل و از دست رفتن فرصت را دارم و از سوی دیگر همراه بالا رفتن سن همان گونه که اعضای بدن ضعیف و ناتوان می شود،فکر هم ممکن است به سستی گراید و از سوی سوم تو که مخاطب من هستی نیز در معرض آفات مختلفی قرار بگیری؛وسوسه های شیطان،هوای نفس و بندگی دنیا که اگر چنین شود باز فرصت پند و اندرز از دست می رود.

روی این جهات،من مبادرت به این وصیّت و اندرزنامه کردم تا به نتیجه

ص:509


1- 1) .«افضی»از ریشه«افضاء»و ریشه«فضا»گرفته شده و به معنای وصول به چیزی است،گویی در فضای او وارد شده است سپس در مورد القا و تعلیم مطلبی به دیگری به کار رفته گویی آن مطلب را در فضای فکر مخاطب وارد می کند.
2- 2) .«نَفور»در اصل به معنای حیوان فراری که از چیز وحشتناکی رم کرده باشد و سپس به انسان هایی که از چیزی فراری هستند نیز اطلاق شده است.

مطلوب،قبل از فوت فرصت برسم.

جای تعجب است که ابن ابی الحدید در شرح جمله هایی که امام علیه السلام درباره خود بیان فرموده می گوید:«این جمله ها نشان می دهد،بر خلاف عقیده شیعه که می گویند امام علیه السلام از این گونه امور معصوم است نه در فکر او نقصانی حاصل می شود نه رأی او فتور می پذیرد»،باطل است. (1)

در حالی که تمام قراین-همان گونه که گفتیم-نشان می دهد امام علیه السلام،این سخنان را نه از موضع امامت و عصمت،بلکه از موضع پدری پیر و پر تجربه که برای فرزندی جوان و کم تجربه نصیحت و اندرز می دهد،بیان فرموده است.

اگر ابن ابی الحدید سخن دیگر مولا علی علیه السلام را که در همین نهج البلاغه وارد شده توجه می کرد که می فرماید:«فَاسْأَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَا تَسْأَلُونِی عَنْ شَیْءٍ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ السَّاعَة؛از من سؤال کنید (آنچه را می خواهید) پیش از آنکه مرا از دست دهید.سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست از هیچ حادثه ای که از امروز تا دامنه قیامت واقع می شود از من سؤال نمی کنید (مگر اینکه پاسخ آن را آماده دارم)». (2)

نیز سخن دیگری که در خطبه 189 آمده است که می فرماید:«أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ؛ای مردم هر چه می خواهید از من بپرسید،چرا که من به راه های آسمان از راه های زمین آگاه ترم (و همه چیز به فرمان خدا و به اذن اللّه نزد من روشن است).آری اگر ابن ابی الحدید این سخنان را در کنار هم می گذاشت هرگز چنین نمی گفت.

سپس امام علیه السلام به بیان دلیلی برای طرح وصایای خود برای فرزند جوانش پرداخته چنین می گوید:«به یقین قلب جوان و نوجوان همچون زمین خالی

ص:510


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16 ص 66.
2- 2) .نهج البلاغه،خطبه 93.

است؛هر بذری در آن پاشیده شود آن را می پذیرد»؛ (وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْءٍ قَبِلَتْهُ).

این امر بارها به تجربه رسیده است و حتی روایتی است که به صورت ضرب المثل در آمده که«العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر؛تعلیماتی که در کودکی (و جوانی) داده می شود همچون نقشی است که بر سنگ بزنند (نقشی است ثابت،عمیق و پایدار.سپس بر آن افزوده اند که) و التعلم فی الکبر کالخط علی الماء؛فراگیری در بزرگسالی همچون نقشی است که بر آب زنند (نقشی است گذرا و ناپایدار)».

آن گاه دو دلیل دیگر بر آن می افزاید می فرماید:«به همین دلیل به تعلیم و تأدیب تو مبادرت ورزیدم پیش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به امور دیگر مشغول گردد»؛ (فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ،وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ).

در واقع امام علیه السلام برای انتخاب این سن و سال جهت پند و اندرز،سه دلیل بیان فرموده است:آماده بودن قلب جوان برای پذیرش،عدم قساوت به سبب عدم آلودگی به گناه و عدم اشتغال ذهن به مشکلات زندگی و حیات و هر کدام از این سه به تنهایی برای انتخاب این زمان کافی است تا چه رسد به اینکه همه این جهات جمع باشد.

سپس امام علیه السلام می افزاید:«همه اینها برای آن است که با تصمیم جدی به استقبال اموری بشتابی که اندیشمندان و اهل تجربه تو را از طلب آن بی نیاز ساخته،زحمت آزمون آن را کشیده اند تا نیازمند به طلب و جستجو نباشی و از تلاش بیشتر آسوده خاطر گردی»؛ (لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ (1)وَ تَجْرِبَتَهُ،فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ،وَ عُوفِیتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ).

ص:511


1- 1) .«بغیة»به معنای طلب و تقاضا از ریشه«بغی»بر وزن«نفی»گرفته شده که به گفته راغب در مفردات گاهی بار مثبت دارد که طلب خیرات است و گاه بار منفی که تجاوز از حد عدالت و تمایل به ظلم و باطل است.

امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود به اهمیت استفاده از تجارب دیگران اشاره می کند،زیرا زندگی چیزی جز تجربه نیست و انسان عاقل به جای اینکه همه چیز را خودش تجربه کند و ضایعات و مشکلات آن را بپذیرد از تجارب دیگران استفاده می کند و آنچه را آنها آزموده اند و نتیجه اش روشن شده در اختیار می گیرد بی آنکه هزینه ای برای آن بپردازد.به تعبیر دیگر همواره نسل های آینده از نسلهای گذشته از این نظر سعادتمندترند که تجارب پیشینیان در اختیار آیندگان قرار می گیرد و آنچه را آنها با زحمت فراوان به دست آورده اند آیندگان بدون زحمت در اختیار می گیرند و تعبیرات امام علیه السلام« کفیت مؤنة الطلب و عوفیت من علاج التجربة »همه اشاره به همین نکته است.

لذا در پایان این بخش از اندرزنامه می فرماید:«بنابراین آنچه از تجربیات نصیب ما شده،نصیب تو هم خواهد شد (بی آنکه زحمتی کشیده باشی) بلکه شاید پاره ای از آنچه بر ما مخفی شده (با گذشت زمان و تجربه بیشتر) بر تو روشن گردد»؛ (فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ،وَ اسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا مِنْهُ).

اشاره به اینکه گاه تجربه پیشینیان به طور کامل در اختیار آیندگان قرار می گیرد و آنها از آن بهره کامل می برند و گاه پیشینیان در بعضی از مسائل،نیمی از راه را پیموده اند و نیم دیگر را آیندگان می پیمایند و به اموری دست می یابند که حتی نصیب پیشینیان نشده بود.

همان گونه که قبلا نیز اشاره شد،سخنان امام علیه السلام در این وصیّت نامه از موضع امامت و مقام عصمت نیست،بلکه به عنوان فردی دنیا دیده و تجربه کرده و دلسوز که به فرزندش در برابر طوفان حوادث دنیا کمک می کند تا از تجربیاتش بهره گیرد و حتی گاه آنچه را او به تجربه نیافته،فرزندش آن را تکمیل کند و به نتایج بهتری برسد.

ص:512

نکته: آثار تربیت در جوانی

آثار تربیت در جوانی

تاریخ انبیا نشان می دهد جوانان نخستین گروهی بودند که به آنها ایمان می آوردند و از اهداف آنها دفاع می کردند.قرآن کرارا داستان نوح و ایمان آوردن جوانان را به او و ایراد بزرگسالان ثروتمند را بیان کرده و نیز تاریخ اسلام نشان می دهد که مؤمنان به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیش از همه جوانان بودند.

روایات اسلامی نیز این حقیقت را تأئید می کند؛امام صادق علیه السلام به یکی از یارانش که او را برای دفاع از مکتب اهل بیت به بصره رفته بود و ناکام برگشت،فرمود:

«عَلَیْکَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَی کُلِّ خَیْر؛بر تو باد که به سراغ جوانان بروی که آنها برای پذیرش هر امر خیری از همه سریع ترند». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:«مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ؛هر کس قرآن را بخواند در حالی که جوان با ایمان باشد،قرآن با گوشت و خون او عجین خواهد شد». (2)

نیز در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است که فرمود:«بَادِرُوا أَوْلَادَکُمْ بِالْحَدِیثِ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَکُمْ إِلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ؛فرزندان خود را با احادیث (اهل بیت) آشنا سازید پیش از آنکه گروه منحرف مرجئه (که اعتقادی به خلافت بلا فصل علی علیه السلام نداشتند) از شما پیشی بگیرند». (3)

در فصل بالا از وصیّت نامه امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز این مطلب به خوبی بیان شده است.

دلیل آن هم روشن است،زیرا از یک سو قلب جوانان پاک و خالی از آلودگی به تعصب های کور و لجاجت و عقاید باطله است،به همین دلیل همانند زمینی

ص:513


1- 1) .کافی،ج 8،ص 93.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 603،ح 4.
3- 3) .کافی،ج 6،ص 47،ح 5.

است که خالی از هر گونه گیاه و علف های هرزه مزاحم باشد و هر بذری در آن افشانده شود به سرعت آن را می پذیرد.

از سوی دیگر،تعلقات دنیوی و مادی،او را به خود مشغول نداشته است تا پذیرش او نسبت به حق ضعیف شود.

از سوی سوم تعلیمات انبیا و احکام دین خدا با منافع نامشروع بسیاری از بزرگسالان در تضاد است و آنها حاضر نیستند به آسانی دست از منافع خود بردارند در حالی که جوانان گرفتار چنین منافعی نیستند.

یک از شعرای عرب می گوید:

قد ینفع الادب الاحداث فی مهل و لیس ینفع بعد الکبر الادب

ان القصون اذا قوّمتها اعتدلت و لن تلین اذا قوّمتها الخشب

تربیت نسبت به جوانان در مدت کوتاهی فایده می بخشد ولی بعد از بزرگسالی اثری ندارد.

شاخه های تر و نازک را به راحتی می توان صاف و مستقیم کرد ولی هنگامی که به صورت چوب های سختی در آمد قابل تغییر نیست.

و به گفته سعدی:

آنکه در خردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح از او برخاست

چوب تر را چنان که خواهی پیچ نشود خشک جز به آتش راست

ص:514

بخش هشتم

اشاره

أَیْ بُنَیَّ،إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی،فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ، فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ،وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ،حَتَّی عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ؛بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَی إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَی آخِرِهِمْ،فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ،وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ،فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ نَخِیلَهُ،وَ تَوَخَّیْتُ لَکَ جَمِیلَهُ،وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ،وَ رَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ،وَ أَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبَلُ الدَّهْرِ،ذُو نِیَّةٍ سَلِیمَةٍ،وَ نَفْسٍ صَافِیَةٍ.

ترجمه

پسرم! گر چه من به اندازه همه کسانی که پیش از من می زیستند عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که (بر اثر این آموزش ها) همانند یکی از آنها شدم بلکه گویی بر اثر آنچه از تاریخشان به من رسیده با همه آنها از اوّل تا آخر بوده ام (من همه اینها را بررسی کردم سپس) قسمت زلال و مصفای آن را از بخش کدر و تیره باز شناختم و سود و زیانش را دانستم آن گاه از میان تمام آنها از هر امری گُزیده اش را برای تو برگرفتم و از میان (زشت و زیبای) آنها زیبایش را برای تو انتخاب نمودم و مجهولاتش را از تو دور داشتم و همان گونه که یک پدر مهربان بهترین نیکی ها را برای فرزندش می خواهد من نیز صلاح دیدم که تو را به این وسیله تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم چرا که عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو و دارای نیتی سالم و روحی باصفا هستی.

ص:515

شرح و تفسیر: سایه استفاده از عمر طولانی در تجارب دیگران

سایه استفاده از عمر طولانی در تجارب دیگران

امام علیه السلام در آغاز این بخش از وصیّت نامه به نکته بسیار مهمی اشاره می کند و آن اهمّیّت مطالعه و بررسی تاریخ پیشینیان است؛آنچه از اعمال آنها به ما رسیده و از اخبار آنها در اختیار ما قرار گرفته و آنچه در آثار بازمانده از آنها:کاخ های ویران شده،قبرهای خاموش،ثروت های به جا مانده و...) باقی است می فرماید:

«پسرم گر چه من به اندازه همه کسانی که پیش از من می زیستند عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که (بر اثر این آموزش ها) همانند یکی از آنها شدم بلکه گویی بر اثر آنچه از تاریخشان به من رسیده با همه آنها از اوّل تا آخرشان بوده ام»؛ (أَیْ بُنَیَّ،إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی،فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ،وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ،وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ؛حَتَّی عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ،بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَی إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَی آخِرِهِمْ).

اشاره به اینکه زندگی چیزی جز تجربه نیست.اگر کسی از تجارب دیگران بهره بگیرد،در اعمال آنها و نتایجی که از عملشان گرفتند دقت کند و در اخبار عبرت انگیزی که از آنها به یادگار باقی مانده بیندیشد و در آثار بازمانده از آنان با دیده عبرت بین بنگرد،عمری به درازای تمام تاریخ بشریت پیدا می کند و گویی از روز اوّل خلقت آدم تا کنون زنده بوده است.

آن گاه امام علیه السلام می افزاید:«(من همه اینها را بررسی کردم سپس) قسمت زلال و مصفای آن را از بخش کدر و تیره باز شناختم و سود و زیانش را دانستم.سپس از میان همه آنها از هر امری گُزیده اش را برای تو برگرفتم و از میان (زشت و زیبای) آنها زیبایش را برای تو انتخاب نمودم و مجهولاتش را از تو دور داشتم»؛

ص:516

(فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ،وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ،فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ نَخِیلَهُ (1)وَ تَوَخَّیْتُ (2)لَکَ جَمِیلَهُ،وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ).

اشاره به اینکه مطالعه آثار پیشینیان و سیر و سیاحت در آثار آنها به تنهایی کافی نیست.انسان باید همچون صرّاف،سره را از ناسره جدا سازد و آنچه را خوب است گزینش کند و ناخالصی ها را به دور افکند و من زحمت این کار را نیز برای تو کشیده ام.

امام علیه السلام در پایان این بخش از وصیّت نامه انگیزه خود را بر بیان این وصیّت نامه به این صورت بیان می کند که می فرماید:«و همان گونه که پدری مهربان بهترین نیکی ها را برای فرزندش می خواهد من نیز صلاح دیدم که تو را به این وسیله تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم،چرا که عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو و دارای نیتی سالم و روحی باصفا هستی»؛ (وَ رَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ،وَ أَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبَلُ (3)الدَّهْرِ،ذُو نِیَّةٍ سَلِیمَةٍ،وَ نَفْسٍ صَافِیَةٍ).

اشاره به اینکه اگر من زحمتِ گردآوری تجارب پیشینیان و آموزه های تاریخ را برای تو کشیدم و همه آنها را در این اندرزنامه ام خلاصه کردم،به دو دلیل است نخست اینکه پدرم؛پدری مهربان و عاشق و دلباخته سعادت فرزندش و دیگر اینکه تو هم جوان هستی و در آغاز عمر و نیتی پاک و قلبی صاف داری.این دو،

ص:517


1- 1) .«نخیل»از ریشه«نخل»در اصل به معنی غربال کردن آرد برای جدا سازی سبوس و نخاله است.سپس واژه «نخیل»به هر شیء تصفیه شده اطلاق شده است و در عبارت بالا منظور امام این است که من از تاریخ پیشینیان،مصفای آن را برای تو برگزیدم و بخشهای تاریک و کدر آن را رها ساختم و باید توجه داشت که «نخیل»به این معنای که جنبه وصفی دارد غیر از«نخیل»جمع«نخل»به معنای درخت خرماست.
2- 2) .«توخیت»از ریشه«وخی»بر وزن«نفی»به معنای قصد چیزی کردن گرفته شده و«توخی»در اینجا به معنای برگزیدن و انتخاب کرده به کار رفته است.
3- 3) .«مقتبَل»به معنای آغاز شده و ابتدای هر چیز از ریشه«اقتبال»به معنای شروع کردن و ابتدا نمودن به چیزی گرفته شده است.

دست به دست هم داده و این زحمت را برای من آسان نموده است.

در واقع امام علیه السلام با این سخنانش به همه پدران دلسوز درس می آموزد که اگر خواهان سعادت فرزندان خود هستند از آن زمان که قلب فرزندان صاف و پاک است در تربیتشان بکوشند و مخصوصاً از تاریخ پیشینیان که مملو از درس ها و عبرتهاست و نمونه های حسی برای مسائل اخلاقی به دست می دهد،کمک بگیرند.

نکته ها
1-مجموعۀ پر از اسراری به نام تاریخ

از آن روز که خط اختراع شد و بشر توانست آثار خود را به وسیله آن به یادگار بگذارد،تاریخ بشر آغاز گردید و تجربیات اقوام پیشین به عنوان میراث گرانبهایی برای اقوام آینده به دل تاریخ سپرده شد.عوامل پیروزی ها و اسباب شکست ها و ناپایداری قدرت ها و تلخ و شیرین های بسیاری دیگر در دل آن ثبت شد به گونه ای که افراد آگاه می توانند مسیر زندگی فردی و اجتماعی خود را در آینه تاریخ ببینند و بی آنکه نیاز به تجربه جدیدی داشته باشند از تجارب دیگران استفاده کنند.

به همین دلیل در قرآن مجید بخش مهمی از آیات،بیانگر تاریخ عبرت آموز پیشینیان است و با صراحت می گوید:« لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ »؛ به راستی در سرگذشت آنها عبرتی برای صاحبان اندیشه بود». (1)

قرآن در مورد بعضی از بخش های تاریخی که درس های عبرت بیشتری را در خود نهفته دارد،نام«أَحْسَنُ الْقِصَصِ»را برگزیده و می گوید:« نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ »؛ما بهترین سرگذشت ها را به وسیله

ص:518


1- 1) .یوسف،آیه 111.

این قرآن که به تو وحی کردیم،برای تو شرح می دهیم». (1)

گاهی نیز مخاطبان خود را به سیر در زمین و مطالعه آثاری که از گذشتگان باقی مانده و تاریخ تکوینی آنها را تشکیل می دهد،دعوت می کند و می گوید:

« قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ ». (2)

امام علیه السلام در این وصیّت نامه به نکته مهمی درباره تاریخ اشاره کرده است و آن اینکه مطالعه دقیق تاریخ پیشینیان،عمر جاودان به انسان می بخشد و به این می ماند که انسان از روز آغاز خلقت آدم علیه السلام تا امروز همراه همه اقوام و جمعیّت ها بوده و نتیجه تجارب آنها را برای خود ذخیره کرده باشد و به راستی چه فرصت گرانبهایی است که انسان با هزینه بسیار کم،متاعی این چنین بزرگ به دست آورد.

البته تاریخ کاستی های مهمی دارد و این بر اثر اعمال نفوذ جباران پیشین در تحریف حقایق تاریخ به نفع خویشتن است که این آینه را در موارد بسیاری تیره و تار ساخته اند و با تطمیع و تهدید تاریخ نگاران،آنها را وادار به این کار کرده اند که نمونه آشکار آن بنی امیّه و تاریخ ننگین آنهاست.

ولی محققانِ آگاه،با دقت در قراینی که در گوشه و کنار حوادث تاریخی است غالبا می توانند سره را از ناسره بشناسند و حق را از باطل جدا سازند و از آنجا که دروغگویان حافظه ندارند و غالبا گرفتار ضد و نقیض می شوند از آن ضد و نقیض ها،آب را از سراب تشخیص دهند.

ای کاش قدرتمندان امروز گاه و بی گاه سری به تاریخ می زدند و حد اقل شاهنامه ها را می خواندند و سرنوشت آینده خود را در این آینه می دیدند و دست از ظلم و ستم و تبهکاری بر می داشتند.

ص:519


1- 1) .یوسف،آیه 3.
2- 2) .روم،آیه 42.
2-چگونگی دسترسی امام علیه السلام به تاریخ گذشتگان

از تعبیرات امام علیه السلام در این بخش از نامه استفاده می شود که دسترسی امام علیه السلام به تاریخ عبرت انگیز پیشینیان از سه راه بوده است:نخست از طریق نگاه کردن در اعمال آنها؛که ممکن است اشاره به کارهایی باشد که سینه به سینه،نسلی به نسل دیگر منتقل می کند.دوم.از طریق تفکر در اخبار آنها که در صفحات تاریخ ثبت و ضبط شده است؛سوم.از طریق سیر در آثار آنان؛یعنی کاخ های متروک، قصرهای خاموش،ویرانه های شهرها،قبرهای مندرس شده و مانند آن؛که با زبان بی زبانی حقایق مربوط به نسل های پیشین را بیان می دارند و در عین خاموشی صد زبان دارند و همواره عارفان آگاه و شاعران با خبر از زبان آنها مطالب زیادی برای ما نقل کرده و می کنند.

راه چهارمی نیز امام برای آگاهی از تاریخ پیشینیان داشته و آن علم و دانشی است که از طریق وحی بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و پیامبر صلی الله علیه و آله به بزرگترین شاگرد و وصیّش علی علیه السلام منتقل ساخته است.

و از آنجا که غیر از منبع اخیر،خطاها،ناصافی ها و ناخالصی ها در اخبار رسوخ کرده،امام می فرماید:«من با فکر خدادادی خالص آن را از ناخالص جدا ساخته ام و صحیح را از سقیم پرداخته ام و نتیجه آن را در اختیار تو (فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام) که مخاطب مستقیم آن حضرت در این نامه است و تمام پیروانش که مخاطب غیر مستقیم آن حضرتند) گذاشت.

ص:520

بخش نهم

اشاره

وَ أَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأْوِیلِهِ،وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ أَحْکَامِهِ، وَ حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ،لَا أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَی غَیْرِهِ.ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ،فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَی مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلَامِکَ إِلَی أَمْرٍ لَا آمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ،وَ رَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ اللّهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ،وَ أَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ.

ترجمه

و چنین دیدم که در آغاز،کتاب خدا را همراه تفسیر و اصول و احکامش و حلال و حرام آن،به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ چیزی غیر از آن (که ممکن است منشأ گمراهی شود) نفرستم سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروی هوا و هوس و عقاید باطل مشتبه شده و در آن اختلاف کرده اند،بر تو نیز مشتبه گردد به همین دلیل روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم هر چند مایل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بیان کنم ولی ذکر آنها نزد من محبوبتر از آن بود که تو را تسلیم امری سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم.امیدوارم خداوند تو را در طریق رشد و صلاح،توفیق دهد و به راهی که در خورِ توست هدایتت کند به همین دلیل این وصیتم را برای تو بیان کردم.

شرح و تفسیر

گر چه این بخش از کلام امام علیه السلام (بخش نهم) عطف بر جمله ای است که در

ص:521

بخش قبل آمد،جمله (ان یکون ذلک) و از این نظر می بایست یک بخش منظور شود؛ولی چون امام علیه السلام در اینجا بر مسائل مربوط به قرآن و تعلیمات کتاب اللّه تکیه کرده،آن را به صورت بخش مستقلی قرار دادیم می فرماید:«و چنین دیدم که در آغاز،کتاب خدا را همراه تفسیرش و اصول و احکامش و حلال و حرام آن به تو تعلیم دهم و تو را به سراغ چیزی غیر از آن (که ممکن است منشأ گمراهی شود) نفرستم»؛ (وَ أَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأْوِیلِهِ،وَ شَرَائِعِ (1)الْإِسْلَامِ أَحْکَامِهِ،وَ حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ،لَا أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَی غَیْرِهِ).

شک نیست که عالی ترین تعلیمات اسلام از عقاید و احکام و اخلاق،در قرآن است و سنّت پیغمبر و معصومان علیهم السلام شرحی است بر فروع و مسائل مربوط به آن،لذا امام علیه السلام به هنگام تربیت فرزندش از قرآن شروع می کند و به همه مسلمانان تعلیم می دهد که آموزش فرزندان را از قرآن آغاز کنند تا گرفتار وسوسه های شیاطین جن و انس نشوند.

منظور از«تأویل»در اینجا تفسیر قرآن است،زیرا در قرآن مطالبی است که گاه به اجمال بیان شده و در اینجا توضیح و تفسیر پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام و آگاهانی را که از قراین حالیه و مقامیه آگاهند،می طلبد و منظور از شرایع اسلام در اینجا عقاید اسلامی است به قرینه اینکه احکام بعد از آن ذکر شده است،هر چند شرایع و شریعت به اصول و فروع هر دو اطلاق می شود و تعبیر به «حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ» توضیحی است برای احکام،زیرا عمده احکام مربوط به حلال و حرام

ص:522


1- 1) .«شرایع»جمع«شریعت»در اصل به معنای محلی است که از آنجا به کنار نهر می رسند،زیرا معمولاً سطح نهرها پایین تر از سطح زمین است،لذا برای دسترسی به آب،کناره نهر را می شکافند و به صورت شیب دار یا پله درست می کنند تا مردم به راحتی بتوانند دسترسی به آن پیدا کنند. سپس این واژه به آنچه خداوند آن را مقرر دانسته و بیان فرموده اعم از عقاید و احکام و اخلاق،اطلاق شده است و ارتباط آن با معنای اصلی روشن است،زیرا ایمان و تقوا و صلح و عدالت همچون آب حیات است که راه وصول به آن،شریعت الهی است.

است،هر چند احکام دیگری از قبیل مستحبات و مکروهات و احکام وضعیه نیز دارد.

جمله «لَا أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَی غَیْرِهِ» اشاره به این است که من تمام حقایق دین را خالی از هر گونه خطا و اشتباه در قرآن می بینم،لذا تو را به سراغ راه های مشکوک در عقاید و احکام نمی فرستم،زیرا می دانیم در صدر اسلام بر اثر نفوذ افکار التقاطی بسیاری از مسلمانان جذب مذاهب باطل در اصول و فروع شدند؛ افکار التقاطی را چسبیدند و آیات قرآن را مطابق خواسته های خود تفسیر به رأی کردند و در احکام اسلام به سراغ قیاس و استحسان و اجتهادات ظنی که هیچ کدام پایه محکمی نداشت رفتند و در مسائل فرعی گرفتار اشتباهات و بدعت هایی شدند و جمله های بعد از این جمله شاهد و گواه این معناست.

آن گاه امام علیه السلام به نکته دیگری اشاره می کند و می فرماید:«سپس از این ترسیدم که آنچه بر مردم بر اثر پیروی هوا و هوس و عقاید باطل مشتبه شده و در آن اختلاف نموده اند،بر تو نیز مشتبه گردد به همین دلیل روشن ساختن این قسمت را بر خود لازم دانستم،هر چند مایل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بیان کنم ولی ذکر آنها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسلیم امری سازم که از هلاکت آن ایمن نباشم»؛ (ثُمَّ أَشْفَقْتُ (1)أَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ،فَکَانَ إِحْکَامُ ذَلِکَ عَلَی مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلَامِکَ إِلَی أَمْرٍ لَا آمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ).

ص:523


1- 1) .«شفقة»در این گونه موارد معمولاً مرادف با خوف شمرده می شود در حالی که به گفته بعضی از ادبا معنای اصلی آن توجّه به چیزی است آمیخته به ترس یا به تعبیر دیگر خوف و ترسی است که با محبّت و احترام و امید آمیخته باشد،زیرا در اصل از ریشه شفق که به معنای روشنایی روز آمیخته به تاریکی شب گرفته شده است.منتها هر گاه این واژه با«من»متعدی شود جنبه خوف در آن غلبه دارد (مانند عبارت بالا) و هر گاه با «فی»و«علی»متعدی شود،خوف در آن غلبه دارد.مثل اینکه انسان به دوستش بگوید:انا مشفق علیک یعنی من از سرانجام کار تو بیمناکم.

چکیده کلام امام علیه السلام این است که من در این وصیّت نامه خود به نفی آرا و عقاید باطله،با دلیل و برهان پرداختم گر چه طرح عقاید باطله و شبهات منحرفان خوشایند نیست؛ولی ضرورت ایجاب می کند که آنها را طرح کنم و پاسخ آنها را روشن سازم،زیرا این کار بهتر از آن است که بر آن پرده پوشی کنم و یک روز تو گرفتار آن شوی و پاسخ آن را نداشته باشی.

این دغدغه ای است که همه معلمان و مربیان آگاه دارند که اگر شبهاتِ گمراهان را مطرح نکنند بیم آن می رود که شخصِ مورد تربیت روزی گرفتار آن شود بنابراین سعی می کنند آن شبهات را به صورت حدّ اقل عنوان کنند و پاسخ قاطع آن را بگویند.

این جمله ممکن است ادامه گفتار امام علیه السلام راجع به قرآن مجید و اهمّیّت آن باشد و می خواهد بفرماید:من از قرآن دلایل بطلان این عقاید فاسد را به تو تعلیم می دهم تا گرفتار شبهات فاسدان و مفسدان نشوی.

این احتمال نیز وجود دارد که جمله مستقلی باشد؛یعنی علاوه بر اینکه لازم دیدم کتاب اللّه و تفسیر آن و احکام حلال و حرام را به تو تعلیم دهم،لازم دیدم به کمک دلیل عقل،به نقد آرای باطله و عقاید فاسده،برخیزم و تو را از افتادن در دام منحرفان رهایی بخشم.تعبیر به «ثُمَّ أَشْفَقْتُ» با توجّه به کلمه«ثمّ»که اشاره به مطلب تازه ای است،با تفسیر دوم مناسب تر است.

به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود،تعبیرات امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه بار دیگر بر این حقیقت تأکید می کند که امام به عنوان امامت و امام حسن مجتبی علیه السلام به عنوان جانشین امام علیه السلام در اینجا مطرح نیست،بلکه به عنوان پدری دلسوز در برابر فرزندی نیازمند به تعلیم و تربیت،این سخنان را بیان فرموده،زیرا همان گونه که قبلا نیز اشاره شد امام حسن علیه السلام در آن زمان بیش از سی سال از عمر مبارکش می گذشت.آیا امکان دارد که امام علیه السلام تا آن زمان به او

ص:524

تعلیم قرآن نداده باشد و از آرای باطله او را آگاه نکرده باشد؟! امام حسن مجتبی علیه السلام نخست در آغوش پدر و سپس در کنار او همواره حضور داشت و علاوه بر استماع خطبه های فصیح و بلیغ پدر از تعلیمات ویژه نیز برخوردار بود.

امام علیه السلام در آخرین جمله این بخش،ابراز امیدواری می کند که وصایای او در فرزندش کاملا مؤثر گردد می فرماید:«امیدوارم خداوند تو را در طریق رشد و صلاح،توفیق دهد و به راه راستی که در خورِ توست هدایتت کند به همین دلیل این وصیتم را برای تو بیان کردم»؛ (وَ رَجَوْتُ أَنْ یُوَفِّقَکَ اللّهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ (1)،أَنْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ (2)،فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ).

از این تعبیر امام علیه السلام «فَعَهِدْتُ إِلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ» استفاده می شود که آنچه در این نُه بخش از وصیّت نامه آمده در واقع جنبه مقدماتی داشته است و هدف این بوده که فرزند خود را کاملاً برای پذیرش وصایای اصلی که بعدا می آید آماده سازد که بدون آماده سازی،نتایج مطلوب حاصل نخواهد شد.

ص:525


1- 1) .واژه«رشد»در فارسی امروز به معنای نمو اطلاق می شود؛ولی در اصل لغت،به معنای راه یافتن به مقصد است و جمله«راشداً مهدیاً»که دعای هنگام بدرقه است؛یعنی به مقصودت برسی و هدایت شوی.
2- 2) .«قصد»گاه به معنای نیّت می آید و گاه به معنای پیمودن راه راست و معتدل و خالی از افراط و تفریط است و «قصد السبیل»به معنای جاده ای است که انسان را به مقصد می رساند.

ص:526

بخش دهم

اشاره

وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَی اللّهِ الاِقْتِصَارُ عَلَی مَا فَرَضَهُ اللّهُ عَلَیْکَ،وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَی عَلَیْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ،فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَ فَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ،ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَی الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا،الْإِمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا،فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ،لَا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ،وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ.وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالْاِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ،وَ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ،وَ تَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَةٍ،أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَی ضَلَالَةٍ.فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ،وَ تَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ،وَ کَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً،فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ،وَ إِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ،وَ فَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ،فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ،وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ.وَ لَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ.

ترجمه

پسرم! بدان محبوب ترین چیزی که از میان وصایایم باید به آن تمسک جویی، تقوا و پرهیزکاری است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهی که پدرانت در گذشته آن را پیموده اند و صالحین از خاندانت از آن راه رفته اند،زیرا همان گونه که تو درباره خویش نظر می کنی آنها نیز درباره خود نظر کرده اند و آن گونه که تو (برای صلاح خویشتن) می اندیشی آنها نیز می اندیشیدند (با این تفاوت که آنها تجارب خود را برای تو به یادگار گذاشته اند)

ص:527

سرانجام فکر و اندیشه،آنها را به جایی رسانید که آنچه را به خوبی شناخته اند بگیرند و آنچه را (که مبهم است و) به آن مکلف نیستند رها سازند.اگر روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و می خواهی که تا آگاه نشوی اقدام نکنی می بایست (از طریق صحیح این راه را بپویی و) این خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طریق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنی ها و خصومت ها.

(اضافه بر این) پیش از آنکه در طریق آگاهی در این امور گام نهی از خداوندت استعانت بجوی و برای توفیق،رغبت و میل،نشان ده و از هر گونه عاملی که موجب خلل در افکار تو شود یا تو را به شبهه ای افکند یا تسلیم گمراهی کند بپرهیز.

هر گاه یقین کردی قلب و روحت صفا یافته و در برابر حق خاضع شده و رأیت به کمال پیوسته و تمرکز یافته و تصمیم تو در این باره تصمیم واحدی گشته (و از هر چه غیر از آن است صرف نظر کرده ای) در این صورت به آنچه برای تو (در این وصیّت نامه) توضیح داده ام دقت کن (تا نتیجه مطلوب را بگیری) و اگر آنچه را در این زمینه دوست می داری (از شرایطی که گفتم) برایت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگی فکر حاصل نکردی،بدان در طریقی گام می نهی که همچون شتری که چشمانش ضعیف است به سوی پرتگاه پیش می روی و در میان تاریکی ها غوطه ور می شوی و کسی که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمی تواند طالب دین باشد و با این حال اگر وارد این مرحله نشوی بهتر است.

شرح و تفسیر: از پیمودن راه های مشکوک بپرهیز

از پیمودن راه های مشکوک بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه اندرزهای مهمی به فرزندش می دهد و

ص:528

مقدم بر همه چیز او را به تقوای الهی و قناعت به فرایض و احکامِ روشن خداوند و پرهیز از گام نهادن در راه های مشکوک دعوت می کند می فرماید:«پسرم بدان محبوب ترین چیزی که از میان وصایایم باید به آن تمسک جویی،تقوا و پرهیزکاری است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهی که پدرانت در گذشته آن را پیموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند»؛ (وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَی اللّهِ وَ الاِقْتِصَارُ عَلَی مَا فَرَضَهُ اللّهُ عَلَیْکَ،وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَی عَلَیْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ، وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ).

بی شک تقوای الهی مهمترین وصیّت همه اولیاء اللّه است و زاد و توشه قیامت و برگه ورود در بهشت و معیارِ امتیاز انسان ها بر یکدیگر می باشد و به همین دلیل در همه خطبه های نماز جمعه به آن توصیه می شود و بر آن تأکید می ورزند.

تقوا که همان حالت خداترسی درونی و مسئولیت پذیری واقعی است انسان را از هر گونه گناه باز می دارد.

جمله «وَ الاِقْتِصَارُ عَلَی مَا فَرَضَهُ اللّهُ عَلَیْکَ» به این معنا نیست که تنها به واجبات قناعت کن و از مستحبات و سنن بپرهیز،بلکه اشاره به نکته ای است که در ادامه سخن می آید و آن پرهیز از اموری است که در شریعت مسکوت مانده و کسی در برابر آن مسئولیت ندارد و یا دسترسی به آن میسر نیست؛مانند معرفت به کنه ذات خداوند.

جمله «وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ» اشاره به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و شخص علی علیه السلام و عبد المطلب و حمزه و ابو طالب و جعفر است.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل بر این مطلب پرداخته می فرماید:«زیرا همان گونه که تو درباره خویش نظر می کنی آنها نیز درباره خود نظر کرده اند و آن گونه که تو (برای صلاح خویشتن) می اندیشی آنها نیز می اندیشیدند (با این تفاوت که آنها

ص:529

تجارب خویش را برای تو به یادگار گذاشتند) سرانجام فکر و اندیشه،آنها را به آنجا رسانید که آنچه را به خوبی شناخته اند بگیرند و آنچه را (که مبهم است و) به آن مکلف نیستند رها سازند»؛ (فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَ فَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ،ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَی الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا،وَ الْإِمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا).

این سخن نیز ناظر به آن است که در مسائل مربوط به دین،اموری است که باید دنبال شود و عدم آگاهی بر آنها عذر نیست،بلکه همه باید آن را فرا گیرند و اموری است که یا از تحت قدرت انسان بیرون است؛مانند معرفت کنه ذات خداوند که هیچ پیامبر مرسلی هم نمی تواند به آن برسد و یا از اموری است که خداوند به لطف و کرمش بر بندگانش تخفیف داده و آنها را بدان مکلف نساخته است؛ولی اگر اصرار بر آن کنند ممکن است تکلیف به آن دامانشان را بگیرد؛ مانند آنچه در داستان بنی اسرائیل مربوط به ذبح گاو مخصوص آمده که اگر اصرار در سؤال از جزئیات آن نداشتند،هر گاوی را ذبح می کردند کافی بود ولی اصرار بیش از حد آنها سبب شد چندان اوصاف مختلفی برای گاو مزبور ذکر شود که در دستیابی به آن دچار مشکل شوند.

نیز مانند آنچه درباره حج در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که روزی خطبه ای خواند و درباره وجوب حج سخن گفت.شخصی به نام عکاشه و طبق روایتی سراقه گفت:ای رسول خدا! آیا همه سال واجب است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت کرد و جوابی نگفت و او دو یا سه بار سؤالش را تکرار کرد.رسول خدا صلی الله علیه و آله ناراحت شد و فرمود:وای بر تو اگر بگویم آری،هر سال بر شما واجب می شود و قدرت نخواهید داشت،بنابراین آنجا که سکوت می کنم سکوت کنید، زیرا کسانی که پیش از شما بودند بر اثر کثرت سؤال گرفتار شدند،بنابراین هنگامی که شما را به چیزی امر کردم به آن اندازه که توانایی دارید انجام دهید. (1)

ص:530


1- 1) .بحارالانوار،ج ص 22،31.

در حدیثی دیگر از امام امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانیم که خطبه ای ایراد فرمود و گفت:«إِنَّ اللّهَ حَدَّ حُدُوداً فَلَا تَعْتَدُوهَا وَ فَرَضَ فَرَائِضَ فَلَا تَنْقُصُوهَا وَ سَکَتَ عَنْ أَشْیَاءَ لَمْ یَسْکُتْ عَنْهَا نِسْیَاناً فَلَا تَکَلَّفُوهَا رَحْمَةً مِنَ اللّهِ لَکُمْ فَاقْبَلُوهَا؛خداوند حدود و مرزهایی (برای حلال و حرام) قرار داده از آن تجاوز نکنید و واجباتی را لازم شمرده از آن کم نگذارید و نسبت به اموری ساکت شده و این سکوت به خاطر نسیان نبوده،در برابر آن اصرار نکنید.این رحمت خداست (و تخفیف الهی) برای شما پس آن را بپذیرید». (1)

سپس در ادامه سخن می فرماید:«اگر (این پیشنهاد را نمی خواهی قبول کنی و) روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و می خواهی که تا آگاه نشوی اقدام نکنی می بایست (از طریق صحیح این راه را بپویی و) این خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طریق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنی ها و خصومت ها.

(اضافه بر این) پیش از آنکه در طریق آگاهی در این امور گام نهی از خداوندت استعانت بجوی و برای توفیق،رغبت و میل،نشان ده و از هر گونه عاملی که موجب خلل در افکار تو شود یا تو را به شبهه ای افکند یا تسلیم گمراهی کند بپرهیز»؛ (فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ،لَا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ،وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ.وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ،وَ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ،وَ تَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ (2)فِی شُبْهَةٍ،أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَی ضَلَالَةٍ).

عصاره کلام امام علیه السلام در اینجا این است که برای رسیدن به حق دو راه در پیش

ص:531


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 18،ص 129،ابواب صفات قاضی،باب 12،ح 61.
2- 2) .«اولجتک»از ریشه«ایلاج»و از ریشه«ولوج»به معنای داخل شدن در مکان محدود گرفته شده و هنگامی که به باب افعال می رود معنای متعدی پیدا می کند بنابراین«اولج»یعنی داخل کرد شخص یا چیزی را.

داری؛یکی راه پیروی از پیشینیان صالح از خاندانت و استفاده از تجربیات بسیار سودمند آنها که راهی است نسبتا آسان و بی خطر.و راه دوم،راه اجتهاد شخصی است که خودت وارد میدان شوی و حق را از باطل بشناسی و پیمودن این راه چهار شرط دارد.

نخست اینکه در هر موضوعی نیک بیندیشی و دقت کنی و دیگر اینکه از فرو رفتن در شبهات یا تمسک جستن به تعصب یا خصومات بپرهیزی و سوم اینکه از خدای خود استعانت بجویی و از او بخواهی که تو را در پیمودن این راه کمک کند و چهارم اینکه از هر امر مشکوکی که ممکن است منتهی به ورود در شبهه ای شود یا تو را به گمراهی بکشاند بپرهیزی.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن،نکته را روشن می کند که تنها سخنان سودمند و پربار و مؤثرِ من کافی نیست؛آمادگی در وجود تو نیز از شرایط تأثیر محسوب می شود و به تعبیر دیگر همان گونه که فاعلیت فاعل شرط است، قابلیت قابل نیز لازم است،از این رو برای آماده ساختن قلب و جان فرزندش برای پذیرش این وصایا می فرماید:

«هر گاه یقین کردی قلب و روحت صفا یافته و در برابر حق خاضع شده و رأیت به کمال پیوسته و تمرکز یافته و تصمیم تو در این باره تصمیم واحدی گشته (و از هر چه غیر از آن است صرف نظر کرده ای) در این صورت به آنچه برای تو (در این وصیّت نامه) توضیح داده ام دقت کن (تا نتیجه مطلوب را بگیری)»؛ (فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ،وَ تَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ،وَ کَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً،فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ).

مسلم است کسانی که قلبی تاریک و مملو از تعصب ها و هوا و هوس دارند و فکرشان چندین جا مشغول است؛گاه در فکر حفظ مقامند و گاه در فکر جمع اموال و گاه به دنبال هوا و هوس های دیگر،آنها نمی توانند از نصایح و اندرزهای

ص:532

سودمند و بیدار کننده،هر چند گوینده اش امام علیه السلام باشد بهره بگیرند.به همین دلیل آیات قرآن که در تأثیرش جای هیچ تردید نیست،گروهی را هدایت می کند و در گروهی از تیره دلان لجوج اثری ندارد و یا اثر معکوس دارد.در سوره توبه آیه 124 و 125 می خوانیم:« وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ ؛و هنگامی که سوره ای نازل می شود بعضی از آنان (به دیگری) می گویند:این سوره ایمان کدام یک از شما را افزون ساخت (به آنان بگو:) اما کسانی که ایمان آورده اند بر ایمانشان افزوده است و آنها (به فضل و رحمت الهی) خوشحالند*و اما کسانی که در دلهایشان بیماری است،پلیدی بر پلیدیشان افزوده؛و از دنیا رفتند در حالی که کافر بودند».

و به گفته شاعر:

باران که در لطافت طبعش کلام نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس

حضرت در ادامه این سخن می افزاید:«و اگر آنچه را در این زمینه دوست می داری (از شرایطی که گفتم) برایت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگی فکر حاصل نکردی،بدان در طریقی گام می نهی که همچون شتری که چشمانش ضعیف است به سوی پرتگاه پیش می روی و در میان تاریکی ها غوطه ور می شوی و کسی که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمی تواند طالب دین باشد و با این حال اگر وارد این مرحله نشوی بهتر است»؛ (وَ إِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ،وَفَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ،فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ (1)،وَ تَتَوَرَّطُ (2)

ص:533


1- 1) .«عشواء»در اصل به معنای شتری است که چشم ضعیفی دارد و به همین دلیل مسیر خود را اشتباه و متمایل به چپ و راست می رود.سپس به هر انسانی که چنین باشد اطلاق شده است.
2- 2) .«تتورط»از ریشه«تورط»بر وزن«توکل»به معنای افتادن در جایی است که رهایی از آن مشکل یا غیر ممکن باشد.

الظَّلْمَاءَ وَ لَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ،وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ). (1)

امام علیه السلام بدین وسیله به فرزندش هشدار می دهد که برای نتیجه گرفتن از این وصیّت نامه خود را آماده سازد،اراده و تصمیم جدی بگیرد و از آنچه مایه پراکندگی فکر و خیال اوست جداً بپرهیزد،دامن همت به کمر بزند و با گام های استوار وارد میدان شود و گوش دل را به سخنان امام علیه السلام بسپارد تا بتواند به سر منزل مقصود و سعادت مطلوب برسد.در غیر این صورت،بیهوده خود را خسته می کند و در این راه گام می نهد.

ص:534


1- 1) .«امثل»از ریشه«مثول»بر وزن«طلوع»به معنای افضل و برتر است و جمع آن«اماثل»و«مثل»بر وزن«کتب» است.

بخش یازدهم

اشاره

فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی،وَ اعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَیَاةِ،وَ أَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِیتُ،وَ أَنَّ الْمُفْنِیَ هُوَ الْمُعِیدُ،وَ أَنَّ الْمُبْتَلِیَ هُوَ الْمُعَافِی،وَ أَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلَّا عَلَی مَا جَعَلَهَا اللّهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ،وَ الْاِبْتِلَاءِ، وَ الْجَزَاءِ فِی الْمَعَادِ،أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لَا تَعْلَمُ،فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَی جَهَالَتِکَ،فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ،وَ مَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الْأَمْرِ،یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ،وَ یَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ! فَاعْتَصِمْ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَ رَزَقَکَ وَ سَوَّاکَ،وَ لْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ،وَ إِلَیْهِ رَغْبَتُکَ، وَ مِنْهُ شَفَقَتُکَ.

ترجمه

پسرم! در فهم وصیتم دقت نما.بدان مالک مرگ همان مالک حیات است و آفریننده،همان کسی است که می میراند و فانی کننده هم اوست که جهان را از نو نظام می بخشد و بیماری دهنده همان شفابخش است و دنیا پابرجا نمی ماند مگر به همان گونه که خداوند آن را قرار داده است؛گاهی نعمت،گاهی گرفتاری و سرانجام پاداش در روز رستاخیر یا آنچه او خواسته و تو نمی دانی (از کیفرهای دنیوی) و اگر درباره فهم این امور (حوادث جهان) امری بر تو مشکل شد،آن را بر نادانی خود حمل کن (و زبان به اعتراض مگشای) زیرا تو در آغاز خلقت جاهل و نادان بودی و سپس عالِم و آگاه شدی و چه بسیار است اموری که هنوز نمی دانی و فکرت در آن متحیر و چشمت در آن خطا می کند؛اما پس از مدتی آن را می بینی (و از حکمت آن آگاه می شوی).

ص:535

بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزی داده و آفرینش تو را نظام بخشیده تمسک جوی و تنها او را پرستش کن و رغبت و محبّت تو تنها به او باشد و تنها از (مخالفت)او بترس.

شرح و تفسیر: همه چیز از سوی اوست

همه چیز از سوی اوست

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه نخست به فرزندش دستور می دهد که در آنچه او می گوید دقت کند و فهم خود را به کار گیرد،می فرماید:«پسرم در فهم وصیتم دقت نما»؛ (فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی).

این جمله در واقع اشاره به اهمّیّت بحثی است که بعد از آن بیان فرموده، اهمیتی که در خورِ دقت فراوان است.

آن گاه به این حقیقت اشاره می کند که در این عالم هر چه هست از سوی خداست؛حیات و مرگ،صحت و بیماری،تلخ و شیرین،نعمت و ابتلا و...همه آنها حکیمانه است و اگر نتوانستی به حکمت آنها پی ببری حمل بر بی اطّلاعی خود کن و در برابر اراده حکیمانه خدا تسلیم باش.می فرماید:

«بدان مالک مرگ همان مالک حیات است و آفریننده،همان کسی است که می میراند و فانی کننده هم اوست که جهان را از نو نظام می بخشد و بیماری دهنده همان شفابخش است»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ مَالِکَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِکُ الْحَیَاةِ،وَ أَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِیتُ،وَ أَنَّ الْمُفْنِیَ هُوَ الْمُعِیدُ،وَ أَنَّ الْمُبْتَلِیَ هُوَ الْمُعَافِی).

این سخن در واقع اشاره به توحید افعالی است که در جهان بیش از یک مبدأ نیست:

«لا مؤثر فی الوجود الا اللّه»نه اینکه عالم دو مبدأ دارد،مبدأ خیر و شر و یزدان و اهریمن؛آن گونه که ثنویان و دوگانه پرستان می پنداشتند.اصولا در خلقت خداوند شری وجود ندارد و هر چه هست خیر است و شر امری نسبی است.به

ص:536

عنوان مثال:نیش عقرب وسیله ای دفاعی برای او در برابر دشمنانش هست.

افزون بر آن که در سم و نیش حشرات دواهای شفابخشی وجود دارد و از این نظر خیر است و اگر کسی اشتباه کند و گرفتار نیش او شود،این شر بر اثر ناآگاهی او به وجود آمده است.

آن گاه امام علیه السلام به ناپایداری دنیا و آمیخته بودن تلخ و شیرین در آن اشاه کرده می فرماید:«و دنیا پابرجا نمی ماند مگر به همان گونه که خداوند آن را قرار داده است گاهی نعمت و گاهی گرفتاری و سرانجام پاداش در روز رستاخیر یا آنچه او خواسته و تو نمی دانی (از کیفرهای دنیوی)»؛ (وَ أَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلَّا عَلَی مَا جَعَلَهَا اللّهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ،وَ الاِبْتِلَاءِ،وَ الْجَزَاءِ فِی الْمَعَادِ،أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لَا تَعْلَمُ).

آری این طبیعت دنیاست و موافق حکمت خداوند است،زیرا اگر انسان همیشه غرق نعمت باشد،در میان امواج غفلت غرق می شود و اگر همیشه مبتلا باشد،یأس و نومیدی همه وجودش را فرا می گیرد و از خدا دور می شود.

خداوند حکیم این دو را به هم آمیخته تا انسان پیوسته بیدار باشد و به سوی او حرکت کند و دست به دامان لطفش زند.

سپس از آنجا که گاهی افراد نادان به سبب بی اطّلاعی از حکمتِ حوادث عالم،زبان به اعتراض می گشایند.امام علیه السلام به فرزندش هشدار می دهد می فرماید:

«و اگر درباره فهم این امور (حوادث جهان) امری بر تو مشکل شد،آن را بر نادانی خود حمل کن (و زبان به اعتراض مگشای) زیرا تو در آغاز خلقت جاهل و نادان بودی و سپس عالِم و آگاه شدی و چه بسیار است اموری که هنوز نمی دانی و فکرت در آن متحیر و چشمت در آن خطا می کند؛اما پس از مدتی آن را می بینی (و از حکمت آن آگاه می شوی)»؛ (فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَی جَهَالَتِکَ،فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ،وَ مَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الْأَمْرِ،یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ،وَ یَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ).

ص:537

اشاره به اینکه کسی می تواند زبان به اعتراض بگشاید که نسبت به همه چیز آگاه باشد و فلسفه تمام حوادث را بداند و آن را موافق حکمت نبیند در حالی که چنین نیست؛معلومات انسان در برابر مجهولاتش همچون قطره در مقابل دریاست.در آغاز عمر چیزی نمی داند و تدریجاً نسبت به بعضی امور آگاه می شود و چه بسیار اموری که در آغاز از فلسفه آن بی خبر است؛اما چیزی نمی گذرد که حکمت آن بر او آشکار می شود.آیا انسان با این علم محدود و با این تجاربی که درباره جهل و علم خود دارد می تواند در مورد آنچه نمی داند لب به اعتراض باز کند؟!

امام علیه السلام در پایان این قسمت،فرزندش را دستور به تمسک به ظل عنایت و الطاف الهی و توجّه به ذات پاک او می دهد که در هر حال کلید نجات است، می فرماید:«بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزی داده و آفرینش تو را نظام بخشیده تمسک جوی و تنها او را پرستش کن و فقط رغبت و محبّت تو تنها به سوی او باشد و تنها از (مخالفت)او بترس»؛ (فَاعْتَصِمْ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَ رَزَقَکَ وَ سَوَّاکَ، وَ لْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ،وَ إِلَیْهِ رَغْبَتُکَ،وَ مِنْهُ شَفَقَتُکَ).

این چهار دستور کوتاه و پر معنا به یقین ضامن سعادت هر انسانی است اعتصام به ظل عنایت پروردگار و پرستش او و توجّه به ذات پاکش و ترس از مجازاتش.

در جمله «الَّذِی خَلَقَکَ وَ رَزَقَکَ وَ سَوَّاکَ» که در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است:« اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّی* وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی* وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعی » (1)نخست اشاره به آفرینش،سپس روزی و بعد تسویه و نظام بخشیدن به وجود انسان از نظر جسم و جان آمده است در حالی که می دانیم نخست خلقت است و بعد تسویه و سپس رزق و روزی؛اما با توجّه به اینکه عطف به واو همیشه دلیل بر

ص:538


1- 1) .اعلی،آیه 2-4.

ترتیب نیست مشکلی از این نظر در تفسیر عبارت پیدا نمی شود.

این احتمال نیز کاملاً پذیرفتنی است که نظر امام علیه السلام به دوران تکامل جنینی و رشد پس از تولد است؛زیرا نطفه ای که در رحم مادر قرار می گیرد،از روزی الهی که در رحم مادر برای او حواله شده پیوسته بهره می گیرد و به دنبال آن مراحل تکامل را یکی بعد از دیگری سیر می کند حتی زمانی که متولد می شود و روزی او از خون به شیر مادر مبدل می گردد،باز هم مراحل تسویه و تکامل را تا مدت زیادی ادامه می دهد،بنابراین می توان گفت که روزی قبل از مراحل تکامل انسان شروع می شود.

نکته: مقایسه علم و جهل بشر

مقایسه علم و جهل بشر

شک نیست انسان هنگام تولد چیزی را نمی داند،هر چند استعداد او برای فراگیری در حد بسیار بالایی است.قرآن مجید نیز بر این حقیقت ناطق است می گوید:« وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً ». (1)

آن گاه از سه طریق آموزش می بیند:1.از طریق تجربیاتی که پیوسته به صورت بازی و سرگرمی و...بدان مشغول است.2.از راه تعلیم و تربیت پدر و مادر و استاد.3.از طریق شکوفا شدن علوم فطری (فطرت توحید،حسن و قبح عقلی،امور وجدانی و مانند آن) که دست قدرت خدا در نهاد او قرار داده است؛ ولی هر چه پیشتر می رود به وسعت مجهولات خود آشناتر می گردد.

فی المثل ستاره شناسان با اسباب ابتدایی که نگاه به آسمان می کنند،ستارگان محدودی را می بینند که وضع آنها برایشان مجهول است،وقتی ابزار پیشرفته تر می شود به کهکشان های عظیمی دست می یابند که هرکدام میلیونها یا میلیاردها

ص:539


1- 1) .نحل،آیه 78.

ستاره دارد.با کشف یک کهکشان دنیایی از مجهولات در مقابل آنها خودنمایی می کند و اگر روزی بتوانیم بعضی از ستاره های آنهارا با دقت به وسیله تلسکوپ ببینیم،عالمی از مجهولات در مورد آن ستاره در مقابل ما آشکار می شود.به این ترتیب هرچه در علم پیشرفت می کنیم آگاهی ما بر دامنه جهلمان بیشتر خواهد شد و تا به جایی می رسیم که به گفته آن دانشمند معروف:

تا به جایی رسید دانش من که بدانم همی که نادانم

سری به قرآن می زنیم و آیاتی را که اشاره به علم خدا دارد بررسی می کنیم:

« وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ »؛و اگر همه درختان روی زمین قلم شود و دریا برای آن مرکّب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود (اینها همه تمام می شود ولی) کلمات خدا پایان نمی گیرد». (1)

به همین دلیل در جای دیگر می فرماید:« وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً ». (2)

انیشتین دانشمند معروف می گوید:اگر تمام علوم بشر را از روز نخست تا به امروز که در کتابخانه ها جمع شده است،در برابر مجهولات بشر بگذاریم،همانند یک صفحه از یک کتاب بسیار قطور است.

از اینجا نتیجه ای را که امام علیه السلام در عبارت بالا گرفته است به خوبی درک می کنیم که اگر ما در مسائل مربوط به مبدأ و معاد و اسرار زندگی بشر سؤالات بدون جوابی پیدا کنیم باید حمل بر نادانی خود کنیم و زبان به انکار و اعتراض نگشاییم.این حکم عقل و منطق است.

ص:540


1- 1) .لقمان،آیه 27.
2- 2) .اسراء،آیه 85.

بخش دوازدهم

اشاره

وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللّهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله فَارْضَ بِهِ رَائِداً،وَ إِلَی النَّجَاةِ قَائِداً،فَإِنِّی لَمْ آلُکَ نَصِیحَةً.وَ إِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ فِی النَّظَرِ لِنَفْسِکَ-وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ-مَبْلَغَ نَظَرِی لَکَ.

ترجمه

پسرم! بدان هیچ کس از خدا همچون پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خبر نیاورده (و احکام خدا را همانند او بیان نکرده است) بنابراین او را به عنوان رهبر خود بپذیر و در طریق نجات و رستگاری،وی را قائد خویش انتخاب کن.من از هیچ اندرزی درباره تو کوتاهی نکردم و تو هر قدر برای آگاهی از صلاح و مصلحت خویش کوشش کنی به آن اندازه که من درباره تو تشخیص داده ام نخواهی رسید.

شرح و تفسیر: پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را راهنمای خود قرار ده

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را راهنمای خود قرار ده

امام علیه السلام در این بخش از اندرزنامه خود خطاب به فرزند عزیزش به دو نکته مهم اشاره می کند:نخست اینکه پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله بهترین پیشوا و راهنماست و دیگر اینکه پدرش امیر مؤمنان از هیچ کوششی برای هدایت او فروگذار نکرده است،بنابراین بر پیروی از این دو پیشوا پا فشاری کرد.

می فرماید:«پسرم بدان هیچ کس از خدا همچون پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خبر نیاورده (و احکام خدا را همانند او بیان نکرده است) بنابراین او را به عنوان رهبر خود بپذیر و در طریق نجات و رستگاری،او را قائد خویش انتخاب کن»؛ (وَ اعْلَمْ یَا

ص:541

بُنَیَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللّهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله فَارْضَ بِهِ رَائِداً (1)،وَ إِلَی النَّجَاةِ قَائِداً).

این تعبیر نشان می دهد که وحی آسمانی که بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شد سرآمد همه وحی هایی است که بر انبیای پیشین نازل شده است.در آن اعصار مطابق استعداد انسان های همان زمان وحی آسمانی نازل می شد و در عصر خاتم انبیا آخرین پیام های خدا بر قلب مبارکش وحی شد.

مقایسه قرآن مجید با تورات و انجیل کنونی (هرچند دست تحریف به آن راه یافته) شاهد گویای این تفاوت عظیم است؛در مورد معرفة اللّه و دلایل توحید و صفات پروردگار،قرآن مجید مطالبی دارد که در هیچ یک از کتب آسمانی دیده نمی شود حتی عشری از اعشار آن هم وجود ندارد.در مورد مسائل مربوط به معاد که به گفته بعضی از محققان دو هزار آیه در قرآن از معاد و شاخ و برگ آن سخن می گوید،آنقدر قرآن مطلب به میان آورده که فراتر از آن تصور نمی شود.

در مباحث اخلاقی،اجتماعی،سیاسی و مسائل مربوط به حکومت و تاریخ پیشینیان،قرآن از هر نظر پربار است.به همین دلیل امام علیه السلام در گفتار بالا می فرماید:احدی مانند پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله وحی آسمانی را به صورت گسترده بیان نکرده است و همین دلیلِ انتخاب او به عنوان بهترین راهنما و پیشواست.

باید توجّه داشت که واژه«رائد»در اصل به معنای کسی است که او را برای جستجوی مرتع (و آب) برای چهارپایان می فرستند و هنگامی که آن را کشف کرد خبر می دهد سپس این معنا توسعه یافته و به کسانی ه امور حیاتی را در اختیار انسان ها می گذارند اطلاق شده است.

ص:542


1- 1) .«رائد»از ریشه«رود»بر وزن«عود»همان گونه که در متن گفته شده در اصل به معنی تلاش و کوشش برای یافتن آب و چراگاه است سپس به هر گونه تلاش برای انجام چیزی گفته شده است.مثل معروف«الرائد لا یکذب قومه؛کسی که به دنبال چراگاه می رود به قوم و قبیله خود دروغ نمی گوید»،ناظر به همین معناست و از آنجا که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در جستجوی سعادت برای پیروان خویش بود،بر او«رائد»اطلاق شده است.

قائد نیز در اصل به معنای کسی است که مهار ناقه را در دست می گیرد و آن را در مسیر راهنمایی می کند.سپس به رهبران انسانی اطلاق شده است.

امام علیه السلام سپس در ادامه سخن می افزاید:«من از هیچ اندرزی درباره تو کوتاهی نکردم و تو هر قدر برای آگاهی از صلاح خویش کوشش کنی به آن اندازه که من درباره تو تشخیص داده ام نخواهی رسید»؛ (فَإِنِّی لَمْ آلُکَ (1)نَصِیحَةً.وَ إِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ فِی النَّظَرِ لِنَفْسِکَ-وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ-مَبْلَغَ نَظَرِی لَکَ).

هدف امام علیه السلام از این سخن آن است که فرزندش را تشویق کند به دو دلیل نسبت به این نصایح کاملاً پایبند باشد یکی اینکه امام علیه السلام بر اثر دلسوزی و محبّت فوق العاده به او چیزی را فروگذار نکرده و دیگر اینکه فرزندش تازه کار است و هرگز نمی تواند آنچه را امام علیه السلام می داند و می بیند،بداند و ببیند که گفته اند:آنچه را جوان در آیینه می بیند پیر در خشت خام آن بیند.

ص:543


1- 1) .«آل»صیغه متکلم وحده از ریشه«الو»بر وزن«دلو»در اصل به معنای کوتاهی کردن است و جمله«لم آلک نصیحة»به این معناست که من در هیچ نصیحت و خیرخواهی درباره تو کوتاهی نکردم.قابل توجّه اینکه این فعل لازم است و مفعول نمی گیرد،هر چند بعضی پنداشته اند که دو مفعول دارد:ضمیر خطاب در آلک مفعول اوّل و«نصیحة»مفعول دوم،در حالی که نصیحة تمییز است و ضمیر خطاب محذوفی دارد و در اصل «لم آل لک»بوده است.

ص:544

بخش سیزدهم

اشاره

وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ،وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ سُلْطَانِهِ،وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ،وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ،وَ لَا یَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ یَزَلْ.أَوَّلٌ قَبْلَ الْأَشْیَاءِ بِلَا أَوَّلِیَّةٍ، وَ آخِرٌ بَعْدَ الْأَشْیَاءِ بِلَا نِهَایَةٍ.عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ.فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ، وَ قِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ،وَ کَثْرَةِ عَجْزِهِ،و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَی رَبِّهِ،فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَ الْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ،وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ:فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلَّا بِحَسَنٍ،وَ لَمْ یَنْهَکَ إِلَّا عَنْ قَبِیحٍ.

ترجمه

پسرم! بدان اگر پروردگارت شریکی داشت،رسولان او به سوی تو می آمدند و آثار ملک و قدرتش را می دیدی و افعال و صفاتش را می شناختی؛ولی او خداوندی یگانه است همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است.

هیچ کس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمی کند و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است.او سرسلسله هستی است بی آنکه آغازی داشته باشد و آخرین آنهاست بی آنکه پایانی برایش تصور شود.بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد.

حال که این حقیقت را شناختی،در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکی قدر و منزلت و کمی قدرت و فزونی عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت.در راه اطاعتش بکوش،از عقوبتش بر حذر باش و از خشمش بیمناک، زیرا او تو را جز به نیکی امر نکرده و جز از قبیح و زشتی باز نداشته است.

ص:545

شرح و تفسیر: ایمان به یکتایی او

ایمان به یکتایی او

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه خود به سراغ یکی از دلایل توحید می رود،همان توحیدی که پایه اصلی تمام دین و رکن رکین آن است؛می فرماید:

«پسرم بدان اگر پروردگارت شریکی داشت،رسولان او به سوی تو می آمدند و آثار ملک و قدرتش را می دیدی و افعال و صفاتش را می شناختی»؛ (وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ،وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ،وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ).

امام علیه السلام در یک نگاه برای نفی شریک و همتا برای خداوند به سه امر استدلال می کند:

نخست اینکه اگر خدا شریک و همتایی می داشت حتما حکیم بود و خداوند حکیم باید بندگان را از وجود خویش آگاه سازد و اوامر و نواهیش را توسط پیامبران خویش به گوش آنها برساند در حالی که ما می بینیم تمام انبیا بشر را به سوی خدای واحد دعوت کرده اند؛آیات قرآن و متون کتب آسمانی گواه این مطلب است.

از سوی دیگر اگر پرودگار دیگری وجود داشت باید آثار ملک و قدرت و سلطان او در جهان نمایان گردد در حالی که هر چه در این عالم بیشتر دقت می کنیم به وحدت آن آشناتر می شویم.جهان مجموعه واحدی است با قوانین یکسان که بر سر تا سر آن حکومت می کند و این وحدت که از ساختمان اتم ها گرفته تا کهکشان های عظیم همه تحت قانون واحدی به حیات خود ادامه می دهند،دلیل بر یکتایی آفریدگار و یگانگی خداست.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به هفت وصف از صفات خداوند اشاره می کند :

ص:546

نخست می فرماید:«ولی او خداوند یگانه است،همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است»؛ (وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ).

این وصف نتیجه استدلالی است که امام علیه السلام قبلاً بیان فرمود که اگر پروردگار و معبود دیگری بود،فرستادگان او به سراغ تو می آمدند و آثار ملک و سلطانش را در همه جا می دیدی و افعال و صفاتش را در جبین موجودات مشاهده می کردی و چون چنین نیست نتیجه می گیریم که او خداوندی است یکتا.اضافه بر این در قرآن مجید نیز بارها خودش را به یکتایی توصیف کرده که نمونه بارز آن سوره توحید است و از آنجا که او صادق است و کذب و دورغ که نتیجه نیاز و عجز و هواپرستی است در ذات او راه ندارد،بنابراین می توانیم در این وصف و سایر صفاتش،بر دلیل سمعی؛یعنی آیات و روایات قطعی تکیه کنیم.

در دومین وصف می فرماید:«هیچ کس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمی کند»؛ (لَا یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ).

این همان توحید در حاکمیّت است که یکی از شاخه های توحید افعالی است؛ مالک یکی است و حاکم یکی.دلیل آن هم روشن است،زیرا وقتی بپذیریم خالق اوست طبعا مالک و حاکم جز او نمی تواند باشد.آن هم خالقیت مستمر،چرا که می دانیم خلقتش دائمی است؛یعنی ما لحظه به لحظه آفریده می شویم درست مانند نور چراغ که به منبع مولّد برق ارتباط دارد و اگر یک لحظه رابطه اش قطع شود خاموش می گردد.آری او همه روز خالق است و همواره حاکم و مالک.

آن گاه در بیان سومین و چهارمین وصف می افزاید:«و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است»؛ (وَ لَا یَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ یَزَلْ).

دلیل اینها روشن است،زیرا می دانیم او واجب الوجود است،واجب الوجود حقیقتی است که به تعبیر ساده،وجودش از ذاتش می جوشد،بنابراین چنین وجودی ازلی است و باید ابدی باشد.موجودی حادث است که وجودش از

ص:547

خود او نبوده و از بیرون آمده؛موجودی فانی می شود که وجودش از درون ذاتش نبوده و از خارج ذاتش به او رسیده باشد.

بنابراین پنجمین و ششمین وصف را هم می توان از اینجا نتیجه گرفت که می فرماید:«او سرسلسله هستی است بی آنکه آغازی داشته باشد و آخرین آنها است بی آنکه پایانی برایش تصور شود»؛ (أَوَّلٌ قَبْلَ الْأَشْیَاءِ بِلَا أَوَّلِیَّةٍ،وَ آخِرٌ بَعْدَ الْأَشْیَاءِ بِلَا نِهَایَةٍ).

این دو وصف نیز از لوازم ازلیت و ابدیت ذات پاک اوست که آن هم نتیجه واجب الوجود بودن او است.

در هفتمین وصف که آخرین وصفی است که امام علیه السلام در اینجا بیان کرده و می فرماید:«بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد»؛ (عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ).

دلیل آن هم روشن است؛ربوبیت او از ازل شروع شده و تا ابد ادامه دارد و همه عالم هستی را با مرزها و حدود ناشناخته اش در بر می گیرد،بنابراین چنین ربوبیت گسترده ای را نه با چشم می توان مشاهده کرد و نه در فکر انسان می گنجد، زیرا ربوبیتش نامحدود است و نامحدود در فکر محدود انسان نخواهد گنجید.

امام علیه السلام بعد از بیان عظمت خداوند و یگانگی و ازلیت و ابدیت و احاطه ربوبیت او بر جمیع عالم،در ادامه سخن،فرزندش را مخاطب ساخته و او را به کوچکی و ناتوانیش و نیازهای فراوانش در برابر خداوند توجّه می دهد می فرماید:«حال که این حقیقت را شناختی،در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکی قدر و منزلت و کمی قدرت و فزونی عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت»؛ (فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ (1)،وَ قِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَ کَثْرَةِ عَجْزِهِ،و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَی رَبِّهِ).

ص:548


1- 1) .«خطر»در اینجا به معنای قدر و منزلت است.

چهار وصفی را که امام علیه السلام برای فرزندش بر شمرده اوصافی است درباره همه انسانها؛همه در پیشگاه خداوند کوچک اند و قدرتشان ناچیز و عجزشان فراوان و نیازشان به پروردگارشان زیاد.مشروط بر اینکه انسان،خویشتن را بشناسد و به خود فراموشی گرفتار نگردد.که در این صورت از طریق بندگی خارج نخواهد شد و گام در طریق طغیان نخواهد گذاشت.آری شناخت عظمت خدا و معرفت نسبت به کوچکی خویش در برابر او سرچشمه عبودیت و بندگی است و فراموشی آن سرآغاز طغیان و ظلم و بیدادگری است.

قرآن مجید می فرماید:« وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ »؛و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را به«خود فراموشی»گرفتار کرد؛آنها گناهکارانند». (1)

آن گاه امام علیه السلام راه را به فرزند دلبندش نشان می دهد که انجام اعمال شایسته چگونه است،می فرماید:«در راه اطاعتش بکوش،از عقوبتش ترسان باش و از خشمش بیمناک،زیرا او تو را جز به نیکی امر نکرده و جز از قبیح و زشتی باز نداشته است»؛ (فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ،وَ الْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ،وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ:فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلَّا بِحَسَنٍ،وَ لَمْ یَنْهَکَ إِلَّا عَنْ قَبِیحٍ).

امام علیه السلام در اینجا عمل شایسته را در سه چیز خلاصه کرده است:اطاعت و فرمان،ترس از عقوبت و اشفاق از خشم او.

بدیهی است که خشیت و اشفاق در برابر عقوبت و خشم پروردگار،انگیزه طاعت است،بنابراین امام علیه السلام نخست به اطاعت پروردگار اشاره کرده و سپس بر انگیزه های آن تأکید ورزیده است و تفاوت خشیت و اشفاق همان گونه که قبلاً اشاره شد در این است که خشیت به معنای خوف و ترس ولی شفقت و اشفاق ترس آمیخته با امید است،بنابراین ترس از عقوبت خداوند،همچون ترس از

ص:549


1- 1) .حشر،آیه 19.

حادثه وحشتناک ناامید کننده نیست،بلکه ترسی آمیخته با امید به لطف و عطوفت و کرم پروردگار است.

جمله «فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ...» اشاره به این است:گمان نبر اطاعت تو از پروردگار چیزی بر جاه و جلال او می افزاید یا خداوند نیازی به آن دارد.به عکس تو نیازمند به آنی،زیرا تو را به نیکی هایی که مایه سعادت توست امر فرموده و از قبایح و زشتی هایی که تو را به بدبختی و شقاوت می کشاند نهی کرده است.

این جمله دلیل روشنی بر حسن و قبح عقلی است که متأسفانه جمعی از مسلمانان که از مکتب اهل بیت و تمسک به کتاب و عترت دور مانده اند با آن به مخالفت برخواسته اند و مسأله ای بدیهی عقلی را به سبب انگیزه های نادرست انکار کرده اند.

نکته ها
1-رابطۀ جهان بینی و ایدئولوژی

امام علیه السلام در این بخش از نامه بعد از بیان یک سلسه حقایق در مورد خداوند و بیان چندی از صفات او و بیان عجز،ضعف و ناتوانی انسان،نتیجه می گیرد که باید او را آن گونه که شایسته است عبادت کرد.

این بدین معناست که وظایف ما پیوندی تنگاتنگ با واقعیّت ها دارد؛یعنی قوانین،همیشه از دل حقایق بیرون می آید و بایدها و نبایدها زاییده هستها و نیست هاست.به عبارت دیگر،به دلیل شناخت و واقعیت هایی که در مورد غنای خداوند و احتیاج انسان است،لزوم عبادت نیز استنباط می شود و این همان بحث مهمی است که می گویند بین ایدئولوژی و جهان بینی ارتباط هست یا نه.

جهان بینی همان شناختِ واقعیت هاست و ایدئولوژی در اینجا اصطلاحاً به معنای احکام و قوانینی است که به عقیده ما از دل جهان بینی متولد می شود.

ص:550

از این رو شبهه کسانی که می گویند:احکام اموری اعتباری بوده و ارتباطی با واقعیت ها که اموری تکوینی است ندارد،بی اساس است و امام علیه السلام در این بخش از نامه قلم سرخ بطلان بر آن می کشد،زیرا با جدایی این دو از یکدیگر،اعتبار احکام از میان می رود.حکم،زمانی ارزش دارد که با واقعیّت پیوند داشته باشد و این فلسفه احکام است که به آن اعتبار می بخشد و این گره خوردن حکم با واقعیّت است که موجب تثبیت حکم می شود.

احکام تعبدی نیز از این قانون مستثنا نیستند و تمام احکام مطابق مصالح و مفاسد واقعی اند،هر چند گاهی ما فلسفه آنها را ندانیم،زیرا در غیر این صورت ترجیح بلا مرجح می شد.علمای شیعه همه بر این قول اتفاق دارند.

آیات قرآن و روایات نیز به این ارتباط تنگاتنگ بین احکام و واقعیت ها تصریح دارند.

در قرآن کریم در سوره مائده آمده است:« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ* إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ؛ای کسانی که ایمان آورده اید شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعی بخت آزمایی) پلید و از عمل شیطان است،از آن دوری کنید تا رستگار شوید*شیطان می خواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند،و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد.آیا (با این همه زیان و فساد،و با این نهی اکید) خودداری خواهید کرد؟» (1)خداوند متعال در این آیات بعد از آنکه مواردی از پلیدی های واقعی؛مانند شراب و قمار را بیان می کند و متذکر می شود که آنها از عمل شیطان هستند،به بیان حکم آن می پردازد و مؤمنان را از ارتکاب به آنها نهی می کند سپس بار دیگر در بیان واقعیتها به رستگاری

ص:551


1- 1) .مائده،آیه 90 و 91.

انسان اشاره می کند و اینکه عمل شیطان در واقع دشمنی،کینه و دوری از ذکر خدا و ترک نماز است.

در مورد روزه نیز فرموده اند:«صُومُوا تَصِحُّوا؛روزه بگیرید جسم شما سالم می شود» (1)و در جای دیگر به بیان فلسفه روزه پرداخته می فرماید:« لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ». (2)

در حقیقت تمام روایاتی که در باب علل الشرایع وارد شده،دلیل روشنی بر این مدعاست.

2-آغاز خلقت و دوام فیض

همان گونه که از تعبیرات گویای امام علیه السلام در این بخش از نامه روشن شد،ذات پاک خداوند سرآغاز همه چیز است بی آنکه آغازی و سرانجام همه چیز است بی آنکه پایانی داشته باشد.ازاین معنا به ازلیت و ابدیت تعبیر می شود.در اینجا این سؤال پیش می آید که آیا مخلوقات،حدوث زمانی دارند؛یعنی زمانی بوده که خداوند بوده است و مخلوقی وجود نداشته؟ (البته تعبیر به زمان نیز از باب تسامح است،زیرا زمان خودش یا مخلوق است یا نتیجه حرکت در مخلوقات) آن گونه که آمده است:«کان اللّه و لم یکن معه شیء» (3)اگر چنین باشد مسأله دوامِ فیض زیر سؤال می رود و مفهومش این است که زمانی بوده که خداوند فیاض فیضی نبخشیده است در حالی که می دانیم فیض لازمه ذات پروردگار است و نبودنش نقصی محسوب می شود.

پاسخ این سؤال آن است که جهان حدوث ذاتی دارد؛یعنی اگر بگوییم همیشه مخلوقی وجود داشته،آن مخلوق هم مستند به ذات پاک او و وابسته به

ص:552


1- 1) .بحارالانوار،ج 59،ص 267،ح 46.
2- 2) .بقره،آیه 183.
3- 3) .بحارالانوار،ج 54،ص 238.

قدرت او بوده است نه اینکه واجب الوجود باشد،همان گونه که نور آفتاب وابسته به اوست و اگر همیشه خورشید باشد و همیشه نورافشانی کند باز هم خورشید اصل است و نورش فرع و وابسته به آن.

به تعبیر دیگر واژه«مع»در جمله«کان اللّه و لم یکن معه شیء»بیانگر این حقیقت است که خداوند در ازل بوده و با او و همراه و همتای او (نه بوسیله او) چیزی وجود نداشته است.

ص:553

ص:554

بخش چهاردهم

اشاره

یَا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَ حَالِهَا،وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا،وَ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الْآخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فِیهَا،وَ ضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الْأَمْثَالَ،لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَیْهَا.إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْیَا کَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْرٍ نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ،فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِیباً وَ جَنَاباً مَرِیعاً،فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِیقِ،وَ فِرَاقَ الصَّدِیقِ، خُشُونَةَ السَّفَرِ،وَ جُشُوبَةَ المَطْعَمِ،لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ،وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ، فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ أَلَماً،وَ لَا یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً.وَ لَا شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ،وَ أَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ.وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْمٍ کَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِیبٍ،فَنَبَا بِهِمْ إِلَی مَنْزِلٍ جَدِیبٍ،فَلَیْسَ شَیْءٌ أَکْرَهَ إِلَیْهِمْ وَ لَا أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِیهِ،إِلَی مَا یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ، یَصِیرُونَ إِلَیْهِ.

ترجمه

فرزندم! من تو را از دنیا و حالات آن و زوال و دگرگونیش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه برای اهلش در آن مهیا شده مطلع کردم و درباره هر دو برایت مثال هایی زدم تا به وسیله آن عبرت گیری و در راه صحیح گام نهی.

کسانی که دنیا را خوب آزموده اند (می دانند که آنها)همچون مسافرانی هستند که در منزلگاهی بی آب و آبادی وارد شده اند (که قابل زیستن و ماندن نیست) لذا تصمیم گرفته اند به سوی منزلی پرنعمت و ناحیه ای راحت (برای زیستن) حرکت کنند،از این رو (آنها برای رسیدن به آن منزل) مشقت راه را متحمل شده و فراق دوستان را پذیرفته و خشونت ها و سختی های سفر و غذاهای ناگوار را

ص:555

(با جان و دل) قبول نموده اند تا به خانه وسیع و منزلگاه آرامشان گام نهند.به همین دلیل آنها از هیچ یک از این ناراحتی ها احساس درد و رنج نمی کنند و هزینه هایی را که در این طریق می پردازند از آن ضرر نمی بینند و هیچ چیز برای آنها محبوب تر از آن نیست که آنان را به منزلگاهشان نزدیک و به محل آرامششان برساند.

(اما) کسانی که به دنیا مغرور شده اند همانند مسافرانی هستند که در منزلی پرنعمت قرار داشته سپس به آنها خبر می دهند که باید به سوی منزلگاهی خشک و خالی از نعمت حرکت کنند (روشن است که) نزد آنان چیزی ناخوشایندتر و مصیبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوی آنچه که باید به سمت آن روند و سرنوشتی که در پیش دارند،نیست.

شرح و تفسیر: راهیان جهان دیگر دو گروهند

راهیان جهان دیگر دو گروهند

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه خود،موقعیت دنیا و آخرت را از دیدگاه خداجویانِ طالب آخرت و دنیاپرستان،ضمن دو مثال زیبا و گویا بیان می کند نخست می فرماید:«فرزندم! من تو را از دنیا و حالات آن و زوال و دگرگونیش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه برای اهلش در آن مهیا شده مطلع کردم و درباره هر دو برایت مثال هایی زدم تا به وسیله آن عبرت گیری و در راه صحیح گام نهی»؛ (یَا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَ حَالِهَا،وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا،وَ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الْآخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فِیهَا،وَ ضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الْأَمْثَالَ،لِتَعْتَبِرَ بِهَا،وَ تَحْذُوَ عَلَیْهَا).

همیشه مثال ها نقش بسیار مهمی در فهم و درک مسائل پیچیده؛اعم از مسائل عقلی و حسی دارد و از طریق آن می توان شنونده را به عمق مسائل رهنمون ساخت و او را برای انجام کارهای مفید و پرهیز از بدی ها و زشتی ها آماده کرد و

ص:556

تشویق نمود.

قرآن مجید از مثال های زیبا و پرمعنا بسیار استفاده کرده و بخش مهمی از قرآن را مثل های قرآن تشکیل می دهد.در کلمات امام علیه السلام در نهج البلاغه نیز مثال های فراوان پرمعنایی دیده می شود که نهایت فصاحت و بلاغت در آن به کار گرفته شده است.

امام علیه السلام بعد از ذکر این مقدمه دو مثال می زند نخست می فرماید:«کسانی که دنیا را خوب آزموده اند (می دانند که آنها) همچون مسافرانی هستند که در منزلگاهی بی آب و آبادی وارد شده اند (که قابل زیستن و ماندن نیست) لذا تصمیم گرفته اند به سوی منزلی پر نعمت و ناحیه ای راحت (برای زیستن) حرکت کنند،از این رو (آنها برای رسیدن به آن منزل) مشقت راه را متحمّل شده و فراق دوستان را پذیرفته و خشونت ها و سختی های سفر و غذاهای ناگوار را (با جان و دل) قبول نموده اند تا به خانه وسیع و منزلگاه آرامشان گام نهند»؛ (إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ (1)الدُّنْیَا کَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْرٍ (2)نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ (3)،فَأَمُّوا (4)مَنْزِلًا خَصِیباً (5)وَ جَنَاباً (6)مَرِیعاً (7)،فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ (8)الطَّرِیقِ،وَ فِرَاقَ الصَّدِیقِ،وَ خُشُونَةَ السَّفَرِ،

ص:557


1- 1) .«خبر»این واژه فعل ماضی از ریشه«خبر»بر وزن«قفل»به معنای آگاه شدن و گاه به معنی آزمودن برای آگاه شدن آمده است.
2- 2) .«سفر»جمع مسافر است.
3- 3) .«جدیب»به معنای خشک و بی آب و علف است و از ریشه«جدب»بر وزن«جلب»گرفته شده است.
4- 4) .«أمّوا»از ریشه«امّ»بر وزن«غم»به معنای قصد کردن گرفته شده است.
5- 5) .«خصیب»به معنای پر نعمت و پر آب و گیاه از ریشه«خصب»بر وزن«جسم»به معنای فزونی نعمت گرفته شده است.
6- 6) .«جناب»به معنای ناحیه است.
7- 7) .«مریع»به معنی پر نعمت از ریشه«مرع»بر وزن«رأی»به معنای فزونی گرفته شده است و«ارض مریعة» به معنای زمین حاصل خیز است.
8- 8) .«وعثاء»از ریشه«وعث»بر وزن«درس»به معنای شن های نرمی است که پای انسان در آن فرو می رود و او را از راه رفتن باز می دارد و به زحمت می افکند.سپس بر هر گونه مشکلات اطلاق شده است،«وعثاء الطریق» اشاره به مشکلات سفر است.

وَ جُشُوبَةَ (1)المَطْعَمِ،لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ،وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ).

«به همین دلیل آنها از هیچ یک از این ناراحتی ها احساس درد و رنج نمی کنند و هزینه هایی را که در این طریق می پردازند از آن ضرر نمی بینند و هیچ چیز برای آنها محبوب تر از آن نیست که آنان را به منزلگاهشان نزدیک و به محل آرامششان برساند»؛ (فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ أَلَماً وَ لَا یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً.

وَ لَا شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ،وَ أَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ).

آری این طرز فکر مؤمنان صالح و خداجویان اطاعت کار است زیرا آنها هرگز فریفته زرق و برق دنیا نمی شوند؛دنیا را مجموعه ای از ناراحتی ها،درد و رنج ها،گرفتی ها،نزاع ها و کشمکش ها می بینند در حالی که ایمان به معاد و بهشت و نعمت هایش و اعتقاد به وعده های الهی به آنها اطمینان می دهد که در آنجا جز آرامش و آسایش و نعمت های مادی و معنوی و خالی بودن از هر گونه درد و رنج و از همه مهم تر رسیدن به قرب پروردگار چیزی نیست و همین امر سبب می شود که سختی های این سیر و سلوک را با جان و دل بپذیرند و هر گونه مشقتی را در این راه متحمل شوند و چون عزم کعبه دوست کرده اند،خارهای مغیلان در زیر پای آنها همچون حریر است و تلخی ها همچون شهد شیرین.

آن گاه امام علیه السلام به مثال دوم درباره دنیاپرستان بی ایمان پرداخته می فرماید:

«(اما) کسانی که به دنیا مغرور شده اند همانند مسافرانی هستند که در منزلی پر نعمت قرار داشته سپس به آنها خبر می دهند که باید به سوی منزلگاهی خشک و خالی از نعمت حرکت کنند (روشن است که) نزد آنان چیزی ناخوشایندتر و مصیبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوی آنچه که باید به سمت آن روند و سرنوشتی که در پیش دارند نیست»؛ (وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْمٍ کَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِیبٍ،فَنَبَا بِهِمْ إِلَی مَنْزِلٍ جَدِیبٍ،فَلَیْسَ شَیْءٌ أَکْرَهَ إِلَیْهِمْ وَ لَا

ص:558


1- 1) .«جشوبة»به معنای خشونت و ناگواری است.

أَفْظَعَ (1)عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِیهِ،إِلَی مَا یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ،وَیَصِیرُونَ إِلَیْهِ).

آری؛آنها می دانند که سرنوشتشان دوزخ با آن عذاب های مرگبار است و زندگی دنیا با همه مشکلاتش در برابر آن بسیار گواراست.به همین دلیل از مرگ، بسیار می ترسند و از آینده خود بسیار در وحشتند،همان گونه که قرآن مجید درباره گروهی از دنیاپرستان بنی اسرائیل می گوید:« وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلی حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ ؛و (آنان نه تنها آرزوی مرگ نمی کنند،بلکه) آنها را حریص ترین مردم - حتی حریص تر از مشرکان-بر زندگی (این دنیا،و اندوختن ثروت) خواهی یافت؛(تا آنجا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود،در حالی که این عمر طولانی،او را از کیفر (الهی) باز نخواهد داشت». (2)

نیز به همین دلیل در روایت معروفی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است:«أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَی جِنَانِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَی جَحِیمِهِمْ؛دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پلی است برای این گروه (مؤمنان) به سوی بهشتشان و پلی است برای آن گروه (کافران) به سوی دوزخشان». (3)

به همین دلیل در روایتی از امام حسن مجتبی علیه السلام آمده است که کسی از محضرش پرسید:«مَا بَالُنَا نَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ لَا نُحِبُّهُ؟؛چرا از مرگ بیزاریم و از آن خوشمان نمی آید؟».در پاسخ فرمود:«إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَ عَمَرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَی الْخَرَابِ؛زیرا شما آخرت خود را ویران ساخته اید و دنیایتان را آباد،از این رو شما کراهت دارید که از آبادی به سوی ویرانی روید». (4)

ص:559


1- 1) .«افظع»به معنای ناپسندتر از ریشه«فظاعت»به معنای شنیع و ناپسند بودن گرفته شده است.
2- 2) .بقره،آیه 96.
3- 3) .بحارالانوار،ج 6،ص 154.
4- 4) .معانی الاخبار،ص 390.

ص:560

بخش پانزدهم

اشاره

یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ،فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ،وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا،وَ لَا تَظْلِمْ کَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ،وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ،وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ، وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ،وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ،وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ.

ترجمه

پسرم! خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت بین خود و دیگران قرار ده.برای دیگران چیزی را دوست دار که برای خود دوست می داری و برای آنها نپسند آنچه را برای خود نمی پسندی.به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست نداری به تو ستم شود.به دیگران نیکی کن چنان که دوست داری به تو نیکی شود.آنچه را برای دیگران قبیح می شمری برای خودت نیز زشت شمار.و برای مردم راضی شو به آنچه برای خود از سوی آنان راضی می شوی.آنچه را که نمی دانی مگو،اگر چه آنچه می دانی اندک باشد،و آنچه را دوست نداری درباره تو بگویند،درباره دیگران مگو.

شرح و تفسیر: یکسان نگری منافع خویش و دیگران

یکسان نگری منافع خویش و دیگران

امام علیه السلام در این فقره از وصیّت نامه پربارش نخست به یکی از مهم ترین اصول اخلاق انسانی اشاره کرده می فرماید:«پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت

ص:561

میان خود و دیگران قرار ده»؛ (یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ).

ترازوهای سنتی معمولاً دارای دو کفه بود و وزن کردن صحیح با آن در صورتی حاصل می شد که دو کفه دقیقاً در برابر هم قرار گیرد.این سخن اشاره به آن است که باید هر چه برای خود می خواهی برای دیگران هم بخواهی و هر چیزی را که برای خود روا نمی داری برای دیگران هم روا مداری تا دو کفه ترازو در برابر هم قرار گیرد.

آن گاه به شرح این اصل مهم اخلاقی پرداخته و در هفت جمله،جنبه های مختلف آن را بیان می کند:

در جمله اوّل و دوم می فرماید:«برای دیگران چیزی را دوست دار که برای خود دوست می داری و برای آنها نپسند آنچه را برای خود نمی پسندی»؛ (فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ،وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا).

در بخش سوم می فرماید:«به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست نداری به تو ستم شود»؛ (وَ لَا تَظْلِمْ کَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ).

در فقره چهارم می افزاید:«به دیگران نیکی کن همان گونه که دوست داری به تو نیکی شود»؛ (وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ).

در جمله پنجم می فرماید:«آنچه را برای دیگران قبیح می شمری برای خودت نیز زشت شمار»؛ (وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ).

در قسمت ششم می افزاید:«و برای مردم راضی شو به آنچه برای خود از سوی آنان راضی می شوی»؛ (وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ).

سرانجام در هفتمین دستور می فرماید:«آنچه را که نمی دانی مگو اگر چه آنچه می دانی اندک باشد و آنچه را دوست نداری درباره تو بگویند،درباره دیگران مگو»؛ (وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ،وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ).

اشاره به اینکه همان گونه که دوست نداری مردم از تو غیبت کنند یا به تو

ص:562

تهمت زنند یا با القاب زشت و ناپسند تو را یاد کنند یا سخنان دیگری که اسباب آزردگی خاطرت شود نگویند،تو نیز غیبت دیگران مکن و به کسی تهمت نزن و القاب زشت بر کسی مگذار و با سخنان نیش دار خاطر دیگران را آزرده مکن.

به راستی اگر این اصل مهم اخلاقی با شاخ و برگ های هفت گانه ای که امام علیه السلام برای آن شمرده در هر جامعه ای پیاده شود،صلح و صفا و امنیت بر آن سایه می افکند و نزاع ها و کشمکش ها و پرونده های قضایی به حداقل می رسد.محبّت و صمیمیت در آن موج می زند و تعاون و همکاری به حد اعلی می رسد زیرا همه مشکلات اجتماعی از آنجا ناشی می شود که گروهی همه چیز را برای خود می خواهند و تنها به آسایش و آرامش خود می اندیشند و انتظار دارند دیگران درباره آنها کمترین ستمی نکنند و سخنی بر خلاف نگویند؛ولی خودشان آزاد باشند،هر چه خواستند در باره دیگران انجام دهند و یا اینکه برای منافع و حیثیت و آبرو و آرامش دیگران ارزشی قائل باشند؛ولی نه به اندازه خودشان، برای خودشان خواهان حد اکثر باشند و برای دیگران حد اقل.

آنچه را امام علیه السلام در تفسیر این اصل اخلاقی بیان فرموده در کلام هیچ کس به این گستردگی دیده نشده است،هر چند ریشه های این اصل-به گفته مرحوم مغنیة در شرح نهج البلاغه اش در تفسیر همین بخش از کلام مولا-به طور اجمالی در گذشته وجود داشته است.

او می گوید:«ما نمی دانیم چه کسی نخستین بار این سخن طلایی را بیان کرده ولی هر چه باشد همه انسان های فهمیده در آن اتفاق نظر دارند،زیرا معنای برادری و انسانیّت و تعامل انسان ها با یکدیگر و قدرت و پیروزی،بدون محبّت حاصل نمی شود.زندگی بدون محبّت سامان نمی یابد و مفهومی نخواهد داشت و نقطه مقابل محبّت که نفرت و کراهت است جز جنگ و جدایی و سستی نتیجه ای نخواهد داشت». (1)

ص:563


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج ص 3،502.

در تعلیمات اسلام نیز اولین بار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به صورت زیبایی این اصل را بیان فرموده است؛در حدیثی وارد شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سوار بر مرکب بود و به سوی یکی از غزوات می رفت،مرد عربی آمد و رکاب مرکب پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفت و عرض کرد:«یا رسول اللّه علمنی عملا ادخل به الجنة؛عملی به من بیاموز که با آن وارد بهشت شوم»پبامبر فرمود:«مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَأْتِهِ إِلَیْهِمْ وَ مَا کَرِهْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَلَا تَأْتِهِ إِلَیْهِمْ خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَةِ؛آنچه را دوست داری مردم درباره تو انجام دهند درباره آنان انجام ده وآنچه را دوست نداری نسبت به تو انجام دهند نسبت به آنان انجام نده (مطلب همین است که گفتم) مرکب را رهاکن». (1)

در حدیث دیگری در حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که جوانی از قریش نزد آن حضرت آمد و عرض کرد اجازه می دهی من مرتکب زنا شوم؟ اصحاب بر او فریاد زدند:چه حرف زشتی می زنی.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:آرام باشید و به جوان اشاره کرد که نزدیک بیاید بعد به او فرمود:آیا دوست داری کسی با مادر تو زنا کند و یا با دختر و خواهر تو و یا....

جوان عرض کرد:هرگز راضی نیستم و هیچ کس به این امر راضی نیست.

فرمود:آن چه را گفتی نیز همین گونه است و همه بندگان خدا نسبت به حفظ ناموس خود سخت پایبندند.

آن گاه دست مبارک را بر سینه او گذارد و فرمود:«اللَّهُمَّ اغْفِر ذَنْبَه وَ طَهِّرَ قَلْبَهُ حَصِّنْ فَرْجَهُ؛خداوندا گناهش را ببخش و قلبش را پاک کن و دامانش را از آلودگی ها نگاه دار»بعد از این ماجرا هیچ کس آن جوان را نزد زن بیگانه ای ندید. (2)

ص:564


1- 1) .کافی،ج 2،ص 146،باب الانصاف و العدل،ح 10.
2- 2) .مجمع الزوائد هیثمی،ج 1،ص 129.این حدیث را مرحوم محدث قمی نیز در کتاب منتهی الآمال در فصل فضایل اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله آورده است.

توجّه به این نکته نیز لازم است که در هفتمین جمله از جمله های بالا،امام علیه السلام مقدمتاً می فرماید:«آنچه را نمی دانی نگو،هر چند آنچه می دانی کم باشد»اشاره به اینکه اگر معلومات تو محدود است،به همان قناعت کن و در آنچه نمی دانی دخالت مکن که تو را بر پرتگاه های خلاف و خطا می کشد.

ص:565

ص:566

بخش شانزدهم

اشاره

وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ،وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ،فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ،وَ لَا تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ،وَ إِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ.

ترجمه

(پسرم!) بدان که خودپسندی و غرور،ضد راستی و درست اندیشی و آفت عقل هاست،پس برای تأمین زندگی نهایت تلاش و کوششت را داشته باش (و از آنچه به دست می آوری در راه خدا انفاق کن و) انباردار دیگران مباش.هر گاه (به لطف الهی) به راه راست هدایت یافتی (شکر پروردگار را فراموش مکن و) در برابر پروردگار خود کاملا خاضع و خاشع باش.

شرح و تفسیر: خزانه دار دیگران مباش

خزانه دار دیگران مباش

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه نورانی خود به چهار فضیلت دیگر اشاره کرده و فرزند دلبندش امام مجتبی علیه السلام را به آن توصیه می کند.

نخست می فرماید:«(پسرم) بدان که خودپسندی و غرور،ضد راستی و درست اندیشی است و آفت عقل هاست»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ،وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ).

اشاره به اینکه انسانِ خودپسند،حقایق را درباره خویش و دیگران درک نمی کند و این صفت زشت،حجابی بر عقل او می افکند تا آنجا که عیوب خویش را صفات برجسته و نقص ها را کمال می بیند و گاه یک عمر در این خطا و اشتباه

ص:567

بزرگ باقی می ماند و با همان حال از دنیا می رود.

به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه،عُجب و خودپسندی همانند شراب است؛هر دو انسان را مست می کند و انسان مست همچون دیوانگان است که باید از او فرار کرد.

در قرآن مجید و روایات اسلامی،در نکوهش عُجب و خودپسندی نکته های فراوانی آمده است از جمله در آیه 8 سوره فاطر می خوانیم:« أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ »؛آیا کسی که زشتی عملش (بر اثر عُجب و خودپسندی و هوای نفس) برای او آراسته شده و آن را زیبا می بیند (همانند کسی است که واقع را می یابد)؟! خداوند هر کس را بخواهد (و سزاوار باشد) گمراه می سازد و هر کس را بخواهد (و شایسته ببیند) هدایت می کند پس جانت به سبب تأسف بر آنان از دست نرود؛خداوند به آنچه انجام می دهند داناست».

در سخنان امیر مؤمنان علی علیه السلام تعبیرات عجیبی درباره عُجب و خودپسندی دیده می شود؛در یک جا می فرماید:«العُجب آفة الشَرَف؛خودپسندی آفت شرف انسان است» (1)و در جای دیگر می فرماید:«آفة اللب العُجب؛آفت عقل، عُجب است» (2)و باز می فرماید:«العُجب یُفْسِدُ العَقْلَ؛عُجب عقل انسان را فاسد می کند» (3)و در جای دیگر:«ثَمَرَةُ العُجْبِ البَغْضَاءُ؛نتیجه خودپسندی آن است که مردم دشمن انسان می شوند» (4)و بالاخره در جای دیگر می فرماید:«العُجْبُ رَأْسُ الحِمَاقَةِ؛ خودپسندی سرآغاز حماقت است». (5)

ص:568


1- 1) .غررالحکم،ص 309،ح 7103.
2- 2) .همان مدرک،ص 65،ح 848.
3- 3) .همان مدرک،ح 846.
4- 4) .همان مدرک،ص 309،ح 7106.
5- 5) .همان مدرک،ح 7096.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه سخن به دومین توصیه خود پرداخته می فرماید:«پس برای تأمین زندگی نهایت تلاش و کوششت را داشته باش»؛( فَاسْعَ فِی کَدْحِکَ ).

این چیزی است که در بسیاری از روایات اسلامی بر آن تأکید شده تا آنجا که در حدیث معروف نبوی می خوانیم:«مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَی کَلَّهُ عَلَی النَّاسِ؛کسی که سربار مردم باشد ملعون و رانده شده دربار خداست». (1)

اگر همه مسلمانان به ویژه جوانان به این دستور عمل کنند که هیچ کسی جز افراد از کار افتاده محتاج دیگران نباشد،به یقین جامعه اسلامی به پیشرفت های مهمی نایل می شود حتی کشورهای اسلامی نیز نباید سربار کشورهای غیر مسلمان باشند که نتیجه ای جز ذلت به بار نمی آورد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،این جمله را طور دیگری تفسیر کرده اند و گفته اند منظور این است که در راه انفاق،تلاش و کوشش کن و واژه«کدح»را به معنای آنچه را که انسان برای آن زحمت کشیده تفسیر کرده اند که در این صورت این فقره مقدمه ای برای بیان جمله بعد خواهد بود؛ولی تفسیر اوّل صحیح تر به نظر می رسد.

آن گاه امام علیه السلام به بیان توصیه سوم پرداخته می فرماید:«(از آنچه به دست می آوری در راه خدا انفاق کن و) انباردار دیگران مباش»؛ (وَ لَا تَکُنْ خَازِناً لِغَیْرِکَ).

اشاره به اینکه آنها که از افزوده های اموال خویش انفاق نمی کنند و سعی در اندوختن آن دارند،بیچارگانی هستند که تلاش خود را صرف در نگهداری اموال برای وارثان می کنند و در قیامت،حسابش بر آنها و در دنیا لذتش برای دیگران است؛همان وارثانی که گاه کمترین اعتنایی به مورِث خود ندارند و عمل خیری برای او انجام نمی دهند،بلکه گاه از او نکوهش می کنند که آنچه برایشان به ارث گذاشته کافی نیست.حتی اگر وارثان افراد نیکی باشند و از آن در طریق طاعت

ص:569


1- 1) .کافی،ج 5،ص 72،ح 7.

خدا استفاده کنند باز هم مایه حسرت آنهاست،چرا که زحمتش را آنها کشیدند و ثوابش را دیگران بردند،همان گونه که در روایات اسلامی به آن اشاره شده است.

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه« کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ ؛ خداوند این چنین اعمال آنها را به صورتی حسرت آور به آنان نشان می دهد» (1)می فرماید:«قَالَ هُوَ الرَّجُلُ یَدَعُ مَالَهُ لَا یُنْفِقُهُ فِی طَاعَةِ اللّهِ بُخْلاً ثُمَّ یَمُوتُ فَیَدَعُهُ لِمَنْ یَعْمَلُ فِیهِ بِطَاعَةِ اللّهِ أَوْ فِی مَعْصِیَةِ اللّهِ فَإِنْ عَمِلَ بِهِ فِی طَاعَةِ اللّهِ رَآهُ فِی مِیزَانِ غَیْرِهِ فَرَآهُ حَسْرَةً وَ قَدْ کَانَ الْمَالُ لَهُ وَ إِنْ کَانَ عَمِلَ بِهِ فِی مَعْصِیَةِ اللّهِ قَوَّاهُ بِذَلِکَ الْمَالِ حَتَّی عَمِلَ بِهِ فِی مَعْصِیَةِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛منظور از این آیه کسی است که مال فراوانی از خود به یادگار می گذارد که بر اثر بخل،در راه خدا انفاق نمی کند.سپس می میرد و آن را برای دیگری می گذارد که در طریق اطاعت خداوند یا معصیت او هزینه می کند که اگر در راه طاعت خدا عمل کرده،آن شخص مال خود را در ترازوی عمل دیگری می بیند و مایه حسرت او می شود در حالی که زحمت مال را او کشیده بود و اگر با آن معصیت خدا کند آن شخص به وسلیه مالش کمک به معصیت به خداوند متعال کرده است (و باز هم مایه حسرت اوست)». (2)

سرانجام در چهارمین توصیه می فرماید:«هر گاه (به لطف الهی) به راه راست هدایت یافتی (شکر پروردگار را فراموش مکن و) در برابر پروردگار خود کاملا خاضع و خاشع باش»؛ (وَ إِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ مَا تَکُونُ لِرَبِّکَ).

اشاره به اینکه همه نعمت های الهی در خور شکر است و چه نعمتی از این بزرگ تر که انسان،راه هدایت را به لطف پروردگار پیدا کند با اینکه گروه های زیادی در بیراهه ها سرگردان می شوند و شکر هر نعمتی متناسب با همان نعمت است.

شکر هدایت،خضوع در پیشگاه پروردگار و اطاعت اوامر و نواهی اوست.

ص:570


1- 1) .بقره،آیه 167.
2- 2) .کافی،ج 4،ص 42،ح 2.

بخش هفدهم

اشاره

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ،وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ،وَ أَنَّهُ لَاغِنَی بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِیَادِ،وَ قَدْرِ بَلَاغِکَ مِنَ الزَّادِ،مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ،فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَی ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ،فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَیْکَ،وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ،فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ،وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ،فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ،لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ.

ترجمه

(فرزندم!) بدان راهی بس طولانی و پر مشقت در پیش داری.در این راه (پر خوف و خطر) از کوشش و تلاش صحیح و فراوان و توشه کافی که تو را به مقصد برساند بی نیاز نیستی،به علاوه باید در این راه سبکبار باشی (تا بتوانی به مقصد برسی).بنابراین بیش از حدِ توانت مسئولیت اموال دنیا را بر دوش مگیر، زیرا سنگینی آن مایه مشقت و وبال تو خواهد بود.

هر گاه در زمانی که قدرت داری نیازمندی را یافتی که می تواند زاد و توشه تو را برای روز رستاخیز بر دوش گیرد و فردا که به آن نیازمند می شوی به تو باز پس گرداند،آن را غنیمت بشمار و (هر چه زودتر) و بیشتر،این زاد و توشه را بر دوش او بگذار،زیرا ممکن است روزی در جستجوی چنین شخصی بر آیی و پیدایش نکنی.(همچنین) اگر کسی را پیدا کنی که در حال غنا و بی نیازیت از تو وام بگیرد و ادای آن را برای روز سختی و تنگدستیت بگذارد،آن را غنیمنت بشمار!

ص:571

شرح و تفسیر: زاد و توشه آخرتت را با دیگران بفرست!

زاد و توشه آخرتت را با دیگران بفرست!

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه به طولانی بودن سفر آخرت و نیاز شدید به تهیه زاد و توشه برای این سفر از طاعات و کارهای خیر به ویژه انفاق در راه خدا اشاره کرده است.

نخست می فرماید:«(فرزندم!) بدان راهی بس طولانی و پر مشقت در پیش داری»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ،وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ).

پیمودن راه های دنیا،هر چند طولانی و مشقت بار باشد در برابر راه آخرت سهل و آسان است.راه آخرت بسیار پر پیچ و خم و از گردنه های صعب العبور فضایل اخلاقی و مبارزه با هواهای نفسانی می گذرد و گاه پیمودن یکی از آنها سال ها وقت می طلبد.

امام علیه السلام بعد از این هشدار،لزوم تهیه زاد و توشه برای این سفر را گوشزد می کند و می فرماید:«در این راه (پر خوف و خطر) از کوشش و تلاش صحیح و فراوان و توشه کافی که تو را به مقصد برساند بی نیاز نیستی،به علاوه باید در این راه سبکبار باشی (تا بتوانی به مقصد برسی)»؛ (وَ أَنَّهُ لَا غِنَی بِکَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِیَادِ (1)،وَ قَدْرِ بَلَاغِکَ (2)مِنَ الزَّادِ،مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ).

اساس این زاد و توشه همان است که در قرآن مجید آمده است آنجا که می فرماید:« وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی ؛و زاد و توشه تهیه کنید،و بهترین زاد و توشه تقوا و پرهیزگاری است». (3)

ص:572


1- 1) .«ارتیاد»از ریشه«رَود»بر وزن«قَوم»در اصل به معنای رفت و آمد کردن توأم با مدارا و ملایمت در طلب چیزی است و در مشتقاتِ آن،گاه روی جنبه طلب تکیه می شود و گاه روی جنبه رفق و مدارا.واژه اراده نیز از همین ریشه گرفته شده است.
2- 2) .«بلاغ»به معنای چیزی است که انسان را به مقصد برساند.
3- 3) .بقره آیه،197.

تعبیر به« حسن الارتیاد »با توجّه به اینکه ارتیاد به معنای طلب کردن است، مفهومش حسن طلب یا به عبارت دیگر تدبیر و مدیریت صحیح (در طریقه تهیه زاد و توشه برای سفر آخرت) است.

تعبیر به« خفة الظهر ؛سبک بودن پشت»اشاره به چیزی است که در قرآن مجید آمده می فرماید:« وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ ؛آنها بار سنگین (گناهان) خویش را بر دوش می کشند و (همچنین) بارهای سنگین دیگری را اضافه بر بارهای سنگین خود». (1)امام علیه السلام به فرزندش می گوید که هرگز مانند آنان نباشد و تا می تواند پشت خود را از این بار سبک گرداند.

پیش از این نیز در خطبه بیست و یکم،این عبارتِ بسیار کوتاه و پر معنا را داشتیم:«تخفّفوا تلحقوا؛سبکبار باشید تا به قافله برسید»در زمان های گذشته که قافله ها به راه می افتادند و به گردنه های صعب العبور می رسیدند گران باران وا می ماندند و چون قافله نمی توانست به خاطر آنها توقف کند،به مسیر خود ادامه می داد و آنها تنها در بیابان می ماندند و طعمه خوبی برای دزدان و گرگان بیابان بودند.

امام علیه السلام پس از این مقدمه کوتاه و پر معنا مسائل مالی و انفاقِ فی سبیل اللّه را که از مهمترین زاد و توشه های قیامت است عنوان می کند و می فرماید:«بنابراین بیش از حدِ توانت مسئولیت اموال دنیا را بر دوش مگیر،زیرا سنگینی آن مایه مشقت و وبال تو خواهد بود»؛ (فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَی ظَهْرِکَ فَوْقَ طَاقَتِکَ،فَیَکُونَ ثِقْلُ ذَلِکَ وَبَالاً عَلَیْکَ).

اشاره به اینکه آنقدر ذخیره کن که برای نیاز تو کافی باشد و بتوانی فردای قیامت پاسخگوی آن باشی و گر نه همچون بار سنگینی بر دوش تو خواهد بود؛ باری که از آن استفاده نمی کنی و فقط رنج آن را می کشی.

ص:573


1- 1) .عنکبوت،آیه13.

سپس امام علیه السلام با تعبیر جالبی دعوت به انفاق فی سبیل اللّه می کند و می فرماید:

«هر گاه در زمانی که قدرت داری،نیازمندی را یافتی که می تواند زاد و توشه تو را برای روز رستاخیز تو دوش گیرد و فردا که به آن نیازمند می شوی به تو بازپس گرداند،آن را غنیمت بشمار و (هر چه زودتر) و بیشتر این زاد و توشه را بر دوش او بگذار»؛ (وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، فَیُوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ،وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ).

آن گاه می افزاید:«زیرا ممکن است روزی در جستجوی چنین شخصی بر آیی و پیدایش نکنی»؛ (فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ). (1)

امام علیه السلام در پایان این بخش از وصیّت نامه برای تشویق به انفاق در راه خدا از تعبیر دیگری استفاده کرده می فرماید:«(و همچنین) اگر کسی را پیدا کنی که در حال غنا و بی نیازیت از تو وام بگیرد و ادای آن را برای روز سختی و تنگدستی تو بگذارد،آن را غنیمنت بشمار»؛ (وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ،لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِکَ).

خلاصه اینکه انسان عاقل و هوشیار باید از وجود دو کس بهره گیرد:کسی که داوطلبانه و به طور رایگان بار سنگین توشه انسان را بر دوش می گیرد و با شادی و خوشحالی آن را به مقصد می رساند و دیگر کسی که در هنگام بی نیازی انسان به مال،بخشی از اموال او را وام می گیرد و در آن زمان که شدیداً به آن نیازمند است باز پس می دهد.آری چنین است حال کسانی که در راه خدا انفاق می کنند و

ص:574


1- 1) .در مورد اینکه ضمیر«تطلبه»و جمله«فلا تجده»به چه چیز برمی گردد،میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است.احتمال اوّل این است که به شخص فقیرِ نیازمند باز گردد که انفاق ها را گویا بر دوش حمل می کند و در قیامت تحویل صاحبش می دهد.احتمال دیگر اینکه به خود مال برگردد؛یعنی ممکن است زمانی فرا رسد که بخواهی مالی در راه خدا انفاق کنی و نداشته باشی؛ولی تفسیر اوّل همان گونه که در متن آمد ترجیح دارد و جمله«و اغتنم»شاهد خوبی برای آن است.

تعبیری جالب تر و زیباتر از این پیدا نمی شود.

تعبیر دوم برگرفته از قرآن مجید است آنجا که می فرماید:« مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً ؛کیست که به خدا قرض نیکویی دهد، (و بدون منت،انفاق کند،) تا خداوند آن را برای او،چندین برابر کند؟». (1)البته آیه مسأله وام دادن را با نکته اضافه ای بیان می دارد و آن اینکه خداوند وامی را که از بندگانش می گیرد دو چندان یا چند برابر به آنها باز پس می دهد.

تعبیر اوّل را هم احتمالا بتوان از آیات شریفه سوره بلد استنباط کرد آنجا که می فرماید:« فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ* وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ* فَکُّ رَقَبَةٍ* أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ ...». (2)

شایان توجّه است که مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع روایت جالبی متناسب با وصیّت نامه بالا نقل می کند که سفیان بن عُیَیْنَه می گوید:زُهری (یکی از تابعین معروف) در شبی سرد و بارانی علی بن الحسین علیه السلام را دید که آرد بر دوش خود حمل می کند عرض کرد:یابن رسول اللّه این چیست؟ فرمود:«أُرِیدُ سَفَراً أُعِدُّ لَهُ زَاداً أَحْمِلُهُ إِلَی مَوْضِعٍ حَرِیز؛سفری در پیش دارم که زاد و توشه آن را به جای مطمئنی نقل می کنم»زُهری گفت:غلام من در خدمت شماست آن را برای شما حمل می کند.امام علیه السلام قبول نکرد،زُهری گفت:من خودم آن را بر دوش حمل می کنم تو والا مقام تر از آنی که بخواهی چنین باری را بر دوش حمل کنی.امام علیه السلام فرمود:«لَکِنِّی لَا أَرْفَعُ نَفْسِی عَمَّا یُنْجِینِی فِی سَفَرِی وَ یُحْسِنُ وُرُودِی عَلَی مَا أَرِدُ عَلَیْهِ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ اللّهِ لَمَّا مَضَیْتَ لِحَاجَتِکَ وَ تَرَکْتَنِی؛لکن من خودم را والاتر از آن نمی دانم که آنچه مرا در سفرم نجات می بخشد و ورودم رابر آنچه می خواهم نیکو می سازد بر دوش حمل کنم.تو را به خدا سوگند می دهم به دنبال

ص:575


1- 1) .بقره،آیه 245.
2- 2) .بلد،آیه 11-14.

کار خود بروی و مرا به حال خود رها سازی».

زُهری به دنبال کار خود رفت بعد از چند روز امام علیه السلام را دید،عرض کرد:

اثری از سفری که فرمودید نمی بینم،امام علیه السلام فرمود:«بَلَی یَا زُهْرِیُّ لَیْسَ مَا ظَنَنْتَ وَ لَکِنَّهُ الْمَوْتُ وَ لَهُ کُنْتُ أَسْتَعِدُّ إِنَّمَا الْاِسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرَامِ وَ بَذْلُ النَّدَی وَ الْخَیْرِ؛آن سفری که تو گمان کردی نیست منظورم سفر آخرت است و من برای آن آماده می شوم و آماده شدن برای این سفر با پرهیز از حرام و انفاق در راههای خیر حاصل می شود». (1)

ص:576


1- 1) .بحارالانوار،ج 46،ص 65،ح 27.

بخش هجدهم

اشاره

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً،الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ، وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ،وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَی جَنَّةٍ أَوْ عَلَی نَارٍ،فَارْتَدْ لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ،وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ،«فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ»،وَ لَا إِلَی الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ.

ترجمه

(فرزندم!) بدان پیش روی تو گردنه صعب العبوری هست که سبکباران (برای عبور از آن) حالشان از سنگین باران بهتر است،و کندروان وضعشان بسیار بدتر از شتاب کنندگان است و (بدان که) نزول تو بعد از آن گردنه به یقین یا در بهشت است و یا در دوزخ،بنابراین پیش از ورودت در آنجا وسایل لازم را برای خویش مهیا ساز و منزلگاه را پیش از نزول،آماده نما،زیرا پس از مرگ راهی برای عذرخواهی نیست و نه طریقی برای بازگشت به دنیا (و جبران گذشته).

شرح و تفسیر: امروز بار خود را سبک کن!

امروز بار خود را سبک کن!

امام علیه السلام در این قسمت از وصیّت نامه نورانی خود بار دیگر به مسأله سفر طولانی و پر خوف و خطر قیامت باز می گردد و مسیر راه را به دقت روشن ساخته و وسیله نجات را یادآوری می کند.

نخست می فرماید:«(فرزندم!) بدان پیش روی تو گردنه صعب العبوری هست که سبکباران (برای عبور از آن) حالشان از سنگین باران بهتر است و کندروان

ص:577

وضعشان بسیار بدتر از شتاب کنندگان است»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَئُوداً (1)، الْمُخِفُّ (2)فِیهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ (3)،وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ).

منظور از این گردنه صعب العبور یا مرگ و سکرات آن است یا عالم برزخ و یا پل صراط (و یا همه اینها).

بدیهی است برای عبور سالم از گردنه های صعب العبور باید بار خود را سبک کرد و به سرعت گذشت،زیرا در این گونه گردنه ها ممکن است راهزنان و یا حیوانات درنده نیز وجود داشته باشند.

این تعبیر برگرفته از قرآن مجید است آنجا که می فرماید:« فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ* وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ* فَکُّ رَقَبَةٍ* أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ ...»؛ولی او از آن گردنه مهم نگذشت،و تو چه می دانی که آن گردنه چیست؟ آزاد کردن برده ای،یا غذا دادن در روز گرسنگی». (4)

برخی از مفسران در شرح این آیات،عقبه را به معنای هوای نفس و بعضی دیگر به گردنه های صعب العبور روز قیامت تفسیر کرده اند که کلام حضرت متناسب با همین تفسیر دوم است.

آن گاه در ادامه سخن می فرماید:«و (بدان که) نزول تو بعد از آن گردنه ناچار یا در بهشت است و یا در دوزخ»؛ (وَ أَنَّ مَهْبِطَکَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَی جَنَّةٍ أَوْ عَلَی نَارٍ).

سپس می افزاید:«بنابراین پیش از ورودت در آنجا وسایل لازم را برای خویش مهیا ساز و منزلگاه را پیش از نزول،آماده نما،زیرا پس از مرگ راهی

ص:578


1- 1) .«کئود»به معنای پر مشقت و صعب العبور است،از ریشه«کئد»بر وزن«عهد»به معنای شدت و سختی گرفته شده است.
2- 2) .«مخفّ»به معنای سبک بال از ریشه«خفّ»بر وزن«صف»به معنای سبک شده گرفته شده است.
3- 3) .«مثقل»یعنی سنگین بار از ریشه«ثقل»است.
4- 4) .بلد،آیه 11-14.

برای عذرخواهی نیست و نه طریقی برای بازگشت به دنیا (و جبران گذشته)»؛ (فَارْتَدْ (1)لِنَفْسِکَ قَبْلَ نُزُولِکَ،وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِکَ،«فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ (2)»وَ لَا إِلَی الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ). (3)

شایان توجّه است که جمله «لیس بعد الموت مستعتب» نخستین بار در کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است آنجا که می فرماید:«لَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ أَکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ هَادِمِ اللَّذَّاتِ وَمُنَغِّصِ الشَّهَوَاتِ؛بعد از مرگ راهی برای عذرخواهی و جلب رضایت پروردگار نیست،بنابراین بسیار به یاد چیزی باشید که لذات را در هم می کوبد و شهوات را بر هم می زند». (4)

جمله «وَ لَا إِلَی الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ ؛راه بازگشتی وجود ندارد»،حقیقت و واقعیّت واضحی است که در آیات قرآن و روایات به طور گسترده به آن اشاره شده است.

قرآن مجید می فرماید:« حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاّ ...»؛(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه می دهند) تا زمانی که مرگ یکی از آنها فرا رسد،می گوید«پروردگارا! مرا بازگردانید؛*شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم»(ولی به او می گویند:) چنین نیست!». (5)

در خطبه 188 نهج البلاغه درباره مردگان آمده است:«لَا عَنْ قَبِیحٍ یَسْتَطِیعُونَ انْتِقَالاً وَ لَا فِی حَسَنٍ یَسْتَطِیعُونَ ازْدِیَاداً؛نه قدرت دارند از عمل زشتی که انجام داده اند کنار روند و نه می توانند بر کارهای نیک خود چیزی بیفزایند».

ص:579


1- 1) .«ارتد»به معنای انتخاب کن از ریشه«ارتیاد»است که در بخش قبل تفسیر شد.
2- 2) .«مستعتب»مصدر میمی است و به معنای عذر خواهی و رضایت طلبیدن است از ریشه«عتب»بر وزن «عطف»گرفته شده که معانی متعدّدی دارد و یکی از معانی آن رضا و خشنودی است و کسی که عذرخواهی می کند در واقع رضایت طرف را می طلبد لذا این واژه به معنای عذرخواهی به کار رفته است.
3- 3) .«منصرف»نیز مصدر میمی به معنای بازگشت است.
4- 4) .مستدرک الوسائل،ج 2،ص 104،ح 16.
5- 5) .مؤمنون،آیه 99 و 100.در آیات 28 سوره انعام و 37 سوره فاطر نیز به همین معنا اشاره شده است.

آری منزلگاه های این عالم قابل بازگشت نیست،همان گونه که فرزند ناقص هرگز به رحم مادر برای تکامل بیشتر باز نمی گردد و میوه ای که از درخت جدا شد به شاخه بر نمی گردد،کسانی که از این دنیا به عالم برزخ می روند نیز امکان بازگشت به دنیا را ندارند.برزخیان نیز هنگامی که به قیامت منتقل شوند هرگز نمی توانند به عالم برزخ بازگردند و این هشداری است به همه ما که بدانیم ممکن است در یک لحظه همه چیز تمام شود،درهای توبه بسته شود و راه تحصیل زاد و توشه مسدود گردد و با یک دنیا حسرت،چشم از جهان بپوشیم.

ص:580

بخش نوزدهم

اشاره

وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ، تَکَفَّلَ لَکَ بِالْإِجَابَةِ،وَ أَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ،وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ،وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ،وَ لَمْ یُلْجِئْکَ إِلَی مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْهِ،وَ لَمْ یَمْنَعْکَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ،وَ لَمْ یُعَاجِلْکَ بِالنِّقْمَةِ،وَ لَمْ یُعَیِّرْکَ بِالْإِنَابَةِ،وَ لَمْ یَفْضَحْکَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِکَ أَوْلَی،وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْکَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ،وَ لَمْ یُنَاقِشْکَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیِسْکَ مِنَ الرَّحْمَةِ،بَلْ جَعَلَ نُزُوعَکَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً،وَ حَسَبَ سَیِّئَتَکَ وَاحِدَةً،وَ حَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً،وَ فَتَحَ لَکَ بَابَ الْمَتَابِ،وَ بَابَ الاِسْتِعْتَابِ،

فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاکَ،وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاکَ،فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِکَ، وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِکَ،وَ شَکَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَکَ،اسْتَکْشَفْتَهُ کُرُوبَکَ،وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَی أُمُورِکَ،وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لَا یَقْدِرُ عَلَی إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ،مِنْ زِیَادَةِ الْأَعْمَارِ،وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ،سَعَةِ الْأَرْزَاقِ.ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیْکَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَکَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ،فَمَتَی شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ،وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ،فَلَا یُقَنِّطَنَّکَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ،فَإِنَّ الْعَطِیَّةَ عَلَی قَدْرِ النِّیَّةِ،وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْکَ الْإِجَابَةُ،لِیَکُونَ ذَلِکَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ السَّائِلِ، وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الْآمِلِ.وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّیْءَ فَلَا تُؤْتَاهُ،وَ أُوتِیتَ خَیْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً،أَوْ صُرِفَ عَنْکَ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَکَ،فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِیهِ هَلَاکُ دِینِکَ لَوْ أُوتِیتَهُ،فَلْتَکُنْ مَسْأَلَتُکَ فِیمَا یَبْقَی لَکَ جَمَالُهُ،وَ یُنْفَی عَنْکَ وَبَالُهُ؛ فَالْمَالُ لَا یَبْقَی لَکَ وَ لَا تَبْقَی لَه.

ص:581

ترجمه

(فرزندم!) بدان آن کس که گنج های آسمان ها و زمین در دست اوست،به تو اجازه دعا و درخواست را داده است و اجابتِ آن را تضمین نموده است،به تو امر کرده که از او بخواهی تا عطایت کند و از او درخواست رحمت کنی تا رحمتش را شامل حال تو گرداند.خداوند میان تو و خودش کسی قرار نداده که در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفیعی پناه بری و خداوند در صورتی که مرتکب بدی شوی تو را از توبه مانع نشده (و درهای آن را به روی تو گشوده است).

در کیفر تو تعجیل نکرده (و آن را به موجب اینکه ممکن است توبه کنی به تأخیر انداخته) هرگز تو را به سبب توبه و انابه سرزنش نمی کند (آن گونه که انتقام جویان توبه کاران را زیر رگبار ملامت و سرزنش قرار می دهند) و حتی در آنجا که رسوایی سزاوار توست تو را رسوا نساخته (آن گونه که تنگ نظران بی گذشت فوراً اقدام به رسوا سازی و افشاگری درباره خطاکاران می کنند) و در قبول توبه بر تو سخت نگرفته است (آن گونه که معمول افراد کوتاه فکر است) و در محاسبه جرایمِ تو دقت و موشکافی نکرده (بلکه به آسانی از آن گذشته است).

هیچ گاه تو را از رحمتش مأیوس نساخته (هر چند گناه تو سنگین و بزرگ باشد) بلکه بازگشت تو از گناه را حسنه قرار داده (و از آن مهم تر اینکه) گناه تو را یکی محسوب می دارد و حسنه ات را ده برابر حساب می کند و درِ توبه و بازگشت و عذرخواهی را (همیشه) به رویت باز نگه داشته به گونه ای که هر زمان او را ندا کنی ندای تو را می شنود و هر گاه با او نجوا نمایی آن را می داند،بنابراین حاجتت را به سویش می بری و آن چنان که هستی در پیشگاه او خود را نشان می دهی،غم و اندوه خود را با وی در میان می گذاری و حل مشکلات و درد و رنج خود را از او می خواهی،و در کارهایت از او استعانت می جویی،می توانی از

ص:582

خزاین رحمتش چیزهایی را بخواهی که جز او کسی قادر به اعطای آن نیست مانند فزونی عمر،سلامتی تن و وسعت روزی.

سپس خداوند کلیدهای خزاینش را با اجازه ای که به تو درباره درخواست از او عطا کرده،در دست تو قرار داده است پس هر گاه خواسته ای داشته باشی می توانی به وسیله دعا درهای نعمت پروردگار را بگشایی و باران رحمت او را فرود آوری و هرگز نباید تأخیر اجابت دعا تو را مأیوس کند،زیرا بخشش پروردگار به اندازه نیّت (بندگان) است؛گاه می شود که اجابت دعا به تأخیر می افتد تا اجر و پاداش درخواست کننده بیشتر گردد و عطای آرزومندان را فزون تر کند و گاه می شود چیزی را از خدا می خواهی و به تو نمی دهد در حالی که بهتر از آن در کوتاه مدت یا دراز مدت به تو داده خواهد شد یا آن را به چیزی که برای تو بهتر از آن است تبدیل می کند.

گاه چیزی از خدا می خواهی که اگر به آن برسی مایه هلاک دین توست (و خداوند آن را از تو دریغ می دارد و چیزی بهتر از آن می دهد) بنابراین باید تقاضای تو از خدا همیشه چیزی باشد که جمال و زیباییش برای تو باقی بماند و وبال و بدییش از تو برود (بدان مال دنیا این گونه نیست) مال برای تو باقی نمی ماند و تو نیز برای آن باقی نخواهی ماند!

شرح و تفسیر: درهای توبه و دعا به روی تو گشوده است

درهای توبه و دعا به روی تو گشوده است

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه پر نورش به چند موضوع مهم اشاره می فرماید:نخست به سراغ مسأله دعا می رود که بسیار سرنوشت ساز و پر اهمیت است می فرماید:«(فرزندم) بدان آن کس که گنج های آسمان ها و زمین در دست اوست،به تو اجازه دعا و درخواست را داده و اجابتِ آن را تضمین نموده

ص:583

است،به تو امر کرده که از او بخواهی تا عطایت کند و از او درخواست رحمت کنی تا رحمتش را شامل حال تو گرداند»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ،وَ تَکَفَّلَ لَکَ بِالْإِجَابَةِ،وَ أَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ، تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ).

در این چند جمله،امام علیه السلام برای تشویق به دعا کردن به نکاتی اشاره فرموده است:نخست می گوید:از کسی تقاضا می کنی که همه چیز در اختیار اوست زمین و آسمان و مواهب و نعمت ها و روزی ها و در یک جمله تمام گنجینه های آسمان ها و زمین؛بنابراین درخواست از او به یقین به اجابت بسیار نزدیک است.

در جمله دوم می فرماید:به تو اجازه داده و در واقع دعوت کرده تا به درگاهش روی و دعا کنی و این نهایت لطف و مرحمت است که کسی نیازمندان را به سوی خود فرا خواند و بگوید:بیایید و درخواست کنید.اشاره به آیاتی همچون:« قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ » (1)و مانند آن دارد.

در جمله سوم می فرماید:او تضمین کرده که دعای شما را مستجاب کند که اشاره به آیاتی مانند« اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ » (2)و امثال آن است.

در جمله چهارم مطلب را از اذن و اجازه فراتر می برد و می گوید:به شما امر کرده است که از او درخواست کنید و طلب رحمت نمایید تا خواسته شما را عطا کند و این به آیاتی نظیر:« وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً ».اشاره دارد. (3)

در جمله پنجم می فرماید:«خداوند میان تو و خودش کسی را قرار نداده که در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفیعی پناه بری»؛ (وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ،وَ لَمْ یُلْجِئْکَ إِلَی مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْهِ).

ص:584


1- 1) .فرقان،آیه 77.
2- 2) .غافر،آیه 60.
3- 3) .نساء،آیه 32.

اشاره به اینکه اساس اسلام بر این است که انسان ها می توانند رابطه مستقیم با پروردگار خود پیدا کنند،همان گونه که همه روز در نمازهای خود از آغاز تا پایان،مخصوصاً در سوره حمد،با پروردگارشان خطاب مستقیم دارند به گونه ای که هیچ واسطه ای میان آنها و او نیست.این افتخار بزرگی است برای اسلام و مسلمین که اسلام راه ارتباط مستقیم با خدا را بر همه گشوده و جای جایِ قرآن مجید،شاهد و گواه بر آن است به ویژه آیاتی که خداوند را با تعبیر«ربنا»یاد می کند.

بر خلاف بعضی از مذاهب باطله که پیر و مرشد و شیخ خود را واسطه می دانند و گاه ارتباط مستقیم با خدا را روا نمی پندارند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که مسأله شفاعت در اسلام-شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله،امام معصوم علیه السلام و حتی فرشتگان و مؤمنان صالح العمل-وارد شده است و آیات فراوان و روایات بسیار دلالت بر شفاعت شفیعان در دنیا و آخرت می کند،آیا شفاعت با برقراری ارتباط مستقیم منافات ندارد؟

پاسخ این سؤال با توجّه به دو نکته روشن می شود:

اولا:دلیلی بر نفی ارتباط مستقیم نیست،بلکه ارتباط مستقیم با خدا در جای خود محفوظ است و مسلمانان شب و روز از آن استفاده می کنند و شفاعت هم در جای خود ثابت است و به تعبیر دیگر هر دو در کنار هم قرار دارند و دو راه به سوی رحمت خداوندند.

ثانیا:در آیات قرآن مکرر به این نکته اشاره شده که شفاعت نیز به اذن خدا است،بنابراین کسی که دست به دامان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام برای شفاعت می زند باید در کنار آن از خدا بخواهد که اذن شفاعت به آنها بدهد،پس مکمل آن نیز ارتباط مستقیم با خداست.

به بیان دیگر من حوایج خویش را مستقیماً از خدا می خواهم ولی گاه حاجت به قدری مهم و پیچیده است یا من آنقدر آلوده و گنه کارم که احساس می کنم به

ص:585

تنهایی توفیق رسیدن به خواسته خود را ندارم.در اینجاست که دست به دامان شخص بزرگ و آبرومندی می شوم که به اذن اللّه در پیشگاه خدا برای من شفاعت کند؛مثلاً برادران یوسف بعد از آن همه جنایت درباره برادر خود احساس کردند گناهشان به قدری عظیم است که نمی توانند مستقیما عفو خود را بخواهند؛لذا دست به دامن پدر شدند و گفتند:« یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئِینَ ». (1)

سپس امام علیه السلام بعد از مسأله دعا به سراغ مسأله توبه می پردازد و با تعبیراتی بسیار گویا و پر معنا لطف الهی را به گنه کاران توبه کار شرح می دهد و در هشت جمله بر آن تأکید می ورزد.

1.«خداوند در صورتی که مرتکب بدی شوی تو را از توبه مانع نشده (و درهای آن را به روی تو گشوده است)»؛ (وَ لَمْ یَمْنَعْکَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ).

2.«در کیفر تو تعجیل نکرده (و آن را به موجب اینکه ممکن است توبه کنی به تأخیر انداخته)»؛ (وَ لَمْ یُعَاجِلْکَ بِالنِّقْمَةِ).

3.«هرگز تو را به سبب توبه و انابه سرزنش نمی کند (آن گونه که انتقام جویان توبه کاران را زیر رگبار ملامت و سرزنش قرار می دهند)»؛ (وَ لَمْ یُعَیِّرْکَ بِالْإِنَابَةِ).

4.«حتی در آنجا که رسوایی سزاوار توست تو را رسوا نساخته (آن گونه که تنگ نظران بی گذشت فورا اقدام به رسوا سازی و افشاگری درباره خطاکاران می کنند)»؛ (وَ لَمْ یَفْضَحْکَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِکَ أَوْلَی).

5.«و در قبول توبه بر تو سخت نگرفته است (آن گونه که معمول افراد کوتاه نظر است)»؛ (وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْکَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ).

6.«در محاسبه جرایمِ تو دقت و مو شکافی نکرده (بلکه به آسانی از آن گذشته است)»؛ (وَ لَمْ یُنَاقِشْکَ (2)بِالْجَرِیمَةِ).

ص:586


1- 1) .یوسف،آیه 97.
2- 2) .«لم یناقشک»از ریشه«مناقشه»به معنای دقت و سخت گیری در حساب است و به همین جهت به مناظره و مباحثه دقیق،مناقشه گفته می شود.

7.«تو را از رحمتش مأیوس نساخته (هر چند گناه تو سنگین و بزرگ باشد) بلکه بازگشت تو از گناه را حسنه قرار داده (و از آن مهم تر اینکه) گناه تو را یکی محسوب می دارد و حسنه ات را ده برابر حساب می کند»؛ (وَ لَمْ یُؤْیِسْکَ مِنَ الرَّحْمَةِ،بَلْ جَعَلَ نُزُوعَکَ (1)عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً،وَ حَسَبَ سَیِّئَتَکَ وَاحِدَةً،وَ حَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً).

8.«درِ توبه و بازگشت و عذرخواهی را (همیشه) به رویت باز نگه داشته»؛ (وَ فَتَحَ لَکَ بَابَ الْمَتَابِ،وَ بَابَ الاِسْتِعْتَابِ). (2)

این تعبیرات در واقع برگرفته از آیات مختلف قرآن است که توبه و آثار توبه و الطاف و عنایات الهی را در زمینه آن بازگو می کند.

در یک جا می فرماید:« وَ تُوبُوا إِلَی اللّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ »؛و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید،تا رستگار شوید». (3)

و در جای دیگر در مورد قبولی توبه می فرماید:« وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ »؛او کسی است که توبه را از بندگانش می پذیرد و بدی ها را می بخشد». (4)

در مورد عدم تعجیل عقوبت می فرماید:« وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ »؛و پروردگارت آمرزنده و دارای رحمت است؛اگر می خواست آنان را به سبب اعمالشان مجازات کند عذاب را هر چه زودتر برای آنها می فرستاد». (5)

ص:587


1- 1) .«نزوع»به معنای جدا شدن از چیزی است از این رو به حالت انسان در لحظات نزدیک به مرگ حالت «نزع»گفته می شود زیرا لحظه جدایی روح از جسم است.
2- 2) .«الاستعتاب»در فراز هجدهم از همین وصیّت نامه تفسیر شد.
3- 3) .نور،آیه 31.
4- 4) .شوری،آیه 25.
5- 5) .کهف آیه،58.

درباره عدم یأس از رحمت با عبارتی مملوّ از لطف و محبّت به پیامبرش می گوید:« قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» ؛بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید از رحمت خداوند نومید نشوید که خداوند همه گناهان را می آمرزد،زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است». (1)

در مورد تبدیل سیئات به حسنات می فرماید:« إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» ؛مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند خداوند سیئات آنان را به حسنات مبدّل می کند». (2)

درباره ثبت سیئات به اندازه خودش و ثبت خوبی ها به ده برابر می فرماید:

« مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ »؛هر کس کار نیکی به جا آورد،ده برابر آن پاداش دارد،و هر کس کار بدی انجام دهد،جز به مانند آن،کیفر نخواهد دید؛و ستمی بر آنها نخواهد شد». (3)

به یقین توبه اولین گام برای پیمودن راه حق است و به همین دلیل،سالکان مسیر الی اللّه آن را منزلگاه اوّل می شمرند و اگر در فرمایش امام علیه السلام به دنبال دعا ذکر شده برای آن است که توبه نیز نوعی دعاست؛دعا،تقاضای عفو و رحمت خداست و تا این گام برداشته نشود و روح و دل از غبار گناه شستشو نگردد و حجابِ معصیت از برابر چشم دل کنار نرود،پیمودن این راه مشکل یا غیر ممکن است.

در دعاها و روایات معصومین علیهم السلام نیز اشارات زیاد و تعبیرات لطیفی در این باره دیده می شود؛از جمله در مناجات تائبین (نخستین مناجات از مناجات های

ص:588


1- 1) .زمر،آیه 53.
2- 2) .فرقان،آیه 70.
3- 3) .انعام،آیه 160.

پانزده گانه حضرت سید الساجدین علیهم السلام) می خوانیم:«إلهی أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ:«تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِه؛معبود من تو همان هستی که دری به سوی عفو و رحمت خودت به روی بندگانت گشوده ای و نام آن را توبه نهاده ای (سپس اذن عام دادی) و گفتی:همگی توبه کنید و به سوی خدا بازگردید توبه ای خالص از هرگونه ناخالصی ها پس کسانی که از ورود بر این باب رحمت غافل می شوند چه عذری دارند».

آری امام علیه السلام به عنوان راهنمایی آگاه و پر تجربه،دست فرزند جوانش را گرفته و از منزلگاه های این مسیر یکی بعد از دیگری عبور می دهد تا به جوار قرب الهی واصل گردد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن فرزندش را به مناجات و راز و نیاز با خداوند و تقاضای حاجت از او دعوت می کند و می فرماید:«هر گاه او را ندا کنی ندای تو را می شنود و هر زمان با او نجوا نمایی آن را می داند،بنابراین حاجتت را به سویش می بری و آن چنان که هستی،در پیشگاه او خود را نشان می دهی و غم و اندوه خود را با او در میان می گذاری و حل مشکلات و درد و رنج خود را از او می خواهی و در کارهایت از او استعانت می جویی»؛ (فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاکَ، وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاکَ،فَأَفْضَیْتَ (1)إِلَیْهِ بِحَاجَتِکَ،وَ أَبْثَثْتَهُ (2)ذَاتَ نَفْسِکَ،وَ شَکَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَکَ،وَ اسْتَکْشَفْتَهُ کُرُوبَکَ،وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَی أُمُورِکَ).

امام علیه السلام در این قسمت از کلام خود راه مناجات با خدا را به فرزندش می آموزد و می فرماید:حاجتت را از او بخواه و سفره دلت را برای او بگشا و غم

ص:589


1- 1) .«افضت»از ریشه«افضاء»و«فضا»گرفته شده و به معنای وصول به چیزی است؛گویی در فضای او وارد شده است.
2- 2) .«ابثثته»از ریشه«بَثّ»به معنای پراکنده ساختن گرفته شده و اینجا به معنای افشا کردن و ظاهر نمودن است.

و اندوه های خود را به او بازگو کن و برطرف کردن درد و رنج هایت را از او بطلب و در تمام کارها از او یاری بخواه.این پنج نکته محورهای مناجات بندگان با خداست که در عبارات کوتاه فوق به آن اشاره شده است.

آن گاه امام علیه السلام چگونگی درخواست از خداوند و نعمت های مهمی را که باید از درگاهش طلب کرد،برمی شمرد و می فرماید:«تو می توانی از خزاین رحمتش چیزهایی را بخواهی که جز او کسی قادر به اعطای آن نیست؛مانند فزونی عمر، سلامتی تن و وسعت روزی»؛ (وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لَا یَقْدِرُ عَلَی إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ،مِنْ زِیَادَةِ الْأَعْمَارِ،وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ،وَ سَعَةِ الْأَرْزَاقِ).

امام علیه السلام در اینجا پس از آنکه می فرماید خداوند مواهبی در خزانه رحمتش دارد که در اختیار هیچ کس جز او نیست،به سه موهبت اشاره می کند:

1.عمر طولانی که انسان بتواند در آن خودسازی بیشتر کند و حسنات افزون تری فراهم سازد.

2.سلامتی و تندرستی که بدون آن زیادی عمر جز درد و رنج و گاه دوری از خدا ثمره ای نخواهد داشت.

3.روزی فراوان،زیرا انسان بدون امکانات مالی قادر بر انجام بسیاری از حسنات نیست؛حسناتی مانند صله رحم،کفالت ایتام،کمک به نیازمندان، ساختن بناهای خیر،نشر علوم اسلام و اهل بیت و ضیافت افراد باایمان.

البتّه این در صورتی است که ارزاق را تنها به معنای ارزاق مادی تفسیر کنیم؛ اما اگر معنای رزق به معنای وسیع کلمه گرفته شود که شامل علوم و دانش ها، قدرت و نفوذ اجتماعی و نیروی جسمانی و مانند آن شود،مطلب روشن تر می گردد.

بی شک طولانی شدن عمر و صحت بدن و وسعت روزی در مواردی به تلاش و کوشش خود انسان ارتباط دارد که امور بهداشتی را رعایت کند و از

ص:590

عوامل زیان بار بپرهیزد و برای به دست آوردن روزی تلاش و کوشش بیش تر نماید.ولی به طور کلی و کامل،تنها بسته به مشیت الهی است و عواملی که او می داند و مقرر می دارد و از چشم ما پوشیده و پنهان است و به تعبیری که امام علیه السلام فرموده:از خزاین رحمت الهی است که جز او کسی قادر بر آن نیست.

قرآن مجید نیز به این موضوع در مورد درخواست های ابراهیم علیه السلام اشاره کرده و از قول او می فرماید:« اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ* وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ* وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ* وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ »؛همان کسی که مرا آفرید،و پیوسته راهنماییم می کند،و کسی که مرا غذا می دهد و سیراب می نماید،و هنگامی که بیمار شوم مرا شفا می دهد،و کسی که مرا می میراند و سپس زنده می کند». (1)

روشن است که مواهب الهی منحصر به زیادی عمر و صحت بدن و وسعت روزی نیست؛ولی بی شک ارکان اصلی را این سه چیز تشکیل می دهد،زیرا عمده کارهای خیر در پرتو این سه امر انجام می گیرد.

امام علیه السلام در بیان کلیدهای این خزاین رحمت،چنین می فرماید:«سپس خداوند کلیدهای خزاینش را با اجازه ای که به تو درباره درخواست از او عطا کرده،در دست تو قرار داده است»؛ (ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیْکَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَکَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ).

از این تعبیر روشن می شود که دعا و مسئلت از پیشگاه خداوند،اثر عمیقی در نیل به خواسته ها و بهره مندی از خزاین بی پایان پروردگار دارد و نقش دعا را بیش از پیش روشن می سازد.

البته دعا با شرایطش،از جمله این که انسان آنچه در توان دارد به کار گیرد و برای آنچه از توان او خارج است متوسل به دعا گردد.

ص:591


1- 1) .شعراء،آیه 78-81.

سپس نتیجه می گیرد:«پس هر گاه خواسته ای داشته باشی می توانی به وسیله دعا درهای نعمت پروردگار را بگشایی و باران رحمت او را فرود آوری»؛ (فَمَتَی شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ،وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ (1)رَحْمَتِهِ).

روشن است که خزاین پروردگار همان مجموعه نعمت های مادی و معنوی اوست و کلید درهای این خزاین دعاست.در بیان دیگری،امام علیه السلام نعمتهای خدا را به باران رحمت و حیات بخش تشبیه می کند که با دعا انسان می تواند آن را از آسمان لطف خداوند بر زمین وجود خویش فرود آورد.

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام آمده است:«الدُّعَاءُ مَفَاتِیحُ النَّجَاحِ وَ مَقَالِیدُ الْفَلَاحِ وَ خَیْرُ الدُّعَاءِ مَا صَدَرَ عَنْ صَدْرٍ نَقِیٍّ وَ قَلْبٍ تَقِیٍّ؛دعاها کلیدهای پیروزی و وسیله گشودن قفل های رستگاری است و بهترین دعا دعایی است که از سینه پاک و قلب با تقوا برخیزد». (2)

در اینجا سؤال مهم و معروفی است که امام علیه السلام بلافاصله به پاسخ آن می پردازد و آن اینکه چرا بسیاری از دعاهای ما به اجابت نمی رسد یا اجابت آن مدت های طولانی به تأخیر می افتد؛اگر دعا کلید درهای رحمت خداست چرا این کلید همیشه در را نمی گشاید یا دیر می گشاید؟ در حالی که آیاتی که دعا را کلید اجابت می شمرد از شمول اطلاق بهره مند است؛در یک جا می فرماید:

« اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ »؛مرا بخوانید تا (دعای) شما را اجابت کنم» (3)در جای دیگر می فرماید:« وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ »؛و هنگامی که بندگان من،از تو درباره من سؤال کنند،(بگو:) من نزدیکم؛دعای دعاکننده را،به هنگامی که مرا می خواند،پاسخ می گویم». (4)

ص:592


1- 1) .«شآبیب»جمع«شؤبوب»بر وزن«بهلول»به معنای رگبار و بارش تند است و گاه به معنای هر گونه شدت می آید.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 268،ح 2.
3- 3) .غافر،آیه 60.
4- 4) .بقره،آیه 186.

امام علیه السلام در پاسخ این سؤال به چهار نکته اشاره می کند:

نخست اینکه گاه می شود که نیّت دعا کننده آلوده است و از قلب پاک و شستشو یافته از گناه سر نزده است؛می فرماید:«و هرگز نباید تأخیر اجابت دعا تو را مأیوس کند،زیرا بخشش پروردگار به اندازه نیّت (بندگان) است»؛ (فَلَا یُقَنِّطَنَّکَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ،فَإِنَّ الْعَطِیَّةَ عَلَی قَدْرِ النِّیَّةِ).

در حدیث بالا که از کتاب کافی نقل شد نیز خواندیم که دعایی به اجابت می رسد که از سینه پاک و قلب پرهیزکار برخیزد،بنابراین اگر بخشی از دعا به اجابت رسد و بخشی نرسد معلول آلودگی نیّت بوده است و روایاتی که می گوید یکی از شرایط استجابت دعا توبه از گناه است نیز به همین معنا اشاره دارد.

حضرت به دومین مانع اشاره کرده و می فرماید:«گاه می شود که اجابت دعا به تأخیر می افتد تا اجر و پاداش درخواست کننده بیشتر گردد و عطای آرزومندان را فزون تر کند»؛ (وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْکَ الْإِجَابَةُ،لِیَکُونَ ذَلِکَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ السَّائِلِ،وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الْآمِلِ).

به بیان دیگر خداوند اجابت دعای بنده اش را به تأخیر می اندازد تا بیشتر بر در خانه او باشد و نتیجه فزون تری نصیب او گردد و این نتیجه علاقه ای است که خدا به او دارد.

آن گاه درباره سومین مانع چنین می فرماید:«گاه می شود چیزی را از خدا می خواهی و به تو داده نمی شود در حالی که بهتر از آن در کوتاه مدت یا دراز مدت به تو داده خواهد شد یا آن را به چیزی که برای تو بهتر از آن است تبدیل می کند»؛ (وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّیْءَ فَلَا تُؤْتَاهُ،وَ أُوتِیتَ خَیْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً).

اشاره به اینکه گاه چیز کوچکی از خدا می خواهی و خداوند به مقتضای عظمتش و گستردگی رحمتش آن را به تو نمی دهد و از آن برتر را زود یا دیر در اختیار تو می گذارد؛مانند کسی که به سراغ شخص کریمی می رود و از او

ص:593

تقاضای خانه محقر معینی می کند و او درخواستش را نمی پذیرد؛اما بعداً خانه ای وسیع و آباد و مرفه در اختیار او می گذارد.

سپس حضرت از علت چهارم سخن می گوید که از مهم ترین علت هاست و می فرماید:«گاه چیزی از خدا می خواهی که اگر به آن برسی مایه هلاک دین توست (خداوند آن را از تو دریغ می دارد و چیزی بهتر از آن می دهد)»؛ (أَوْ صُرِفَ عَنْکَ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَکَ،فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِیهِ هَلَاکُ دِینِکَ لَوْ أُوتِیتَهُ).

بسیاری از ما بر اثر بی اطلاعی از عواقب امور گاه چیزهایی را با اصرار و با تمام وجود از خدا می خواهیم در حالی که مایه هلاکت و بدبختی ما می شود.

خداوند که عالم به عواقب امور است دعای ما را به اجابت نمی رساند؛ولی ما را دست خالی هم برنمی گرداند و چیزی که صلاح ماست می بخشد.

قرآن مجید نیز اشاره ای به این معنا دارد که می فرماید:« وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ »؛چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید،حال آن که خیر شما در آن است؛و یا چیزی را دوست داشته باشید،حال آن که شرّ شما در آن است». (1)

در حدیثی نیز از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که خداوند می فرماید:«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ عِبَاداً لَا یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِینِهِمْ إِلَّا بِالْغِنَی وَ السَّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فِی الْبَدَنِ فَأَبْلُوهُمْ بِالْغِنَی وَ السَّعَةِ وَ صِحَّةِ الْبَدَنِ فَیُصْلِحُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِمْ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَعِبَاداً لَا یَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِینِهِمْ إِلَّا بِالْفَاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ السُّقْمِ فِی أَبْدَانِهِمْ فَأَبْلُوهُمْ بِالْفَاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ السُّقْمِ فَیُصْلِحُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِمْ؛ بعضی از بندگان من افرادی هستند که اصلاح امر دین آنها جز به غنا و گستردگی زندگی و صحت بدن نمی شود،از این رو امر دین آنها را به وسیله آن اصلاح می کنم و بعضی از بندگانم هستند که امر دین آنها جز با نیاز و مسکنت و بیماری

ص:594


1- 1) .بقره آیه،216.

اصلاح نمی شود،لذا امر دین آنها را با آن اصلاح می کنم و آنان را به وسیله آن می آزمایم». (1)

در طول تاریخ و حتی در زمان صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام نیز نمونه های روشنی از آن دیده شده که بعضی از افراد کم ظرفیت پیوسته از خدا به وسیله پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله یا امامان معصوم علیهم السلام تقاضای وسعت روزی می کردند و بعد از اصرار که در حق آنها دعا شد وسعت روزی به طغیان و سرکشی آنها انجامید و حتی بعضی از آنان تعبیراتی گفتند که بوی ارتداد می داد،همان گونه که در داستان معروف ثعلبة بن حاطب انصاری آمده است که پیوسته از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تقاضای دعا برای مال فراوان می نمود.پیغمبر صلی الله علیه و آله که وضع حال و آینده او را می دانست به او فرمود:«قَلِیلٌ تُؤَدِّی شُکْرَهُ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ لَا تُطِیقُه؛مقدار کمی که شکرش را بتوانی ادا کنی بهتر از مقدار زیادی است که توانایی ادای حقش را نداشته باشی»آیا بهتر نیست به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تأسی جویی و به زندگی ساده ای بسازی؟ اما ثعلبه دست بردار نبود.سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله در حق او دعا کرد و ثروت کلانی به ارث از جایی که امیدش را نداشت رسید؛گوسفندانی خرید که زاد و ولد فراوانی کردند آنچنان که نگاهداری آنها در مدینه ممکن نبود.ناچار به بادیه های اطراف مدینه روی آورد و آنچنان سرگرم زندگی مادی شد که بر خلاف رویه او که در تمام نمازهای پیغمبر صلی الله علیه و آله شرکت می کرد،نماز جماعت و حتی نماز جمعه را نیز ترک کرد.

پس از مدتی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مأمور جمع آوری زکات را نزد او فرستاد تا زکات اموالش را بدهد او از پرداخت خودداری کرد و به اصل تشریع زکات اعتراض نمود و گفت:این چیزی مثل جزیه ای است که از اهل کتاب گرفته می شود،ما مسلمان شده ایم که از پرداخت جزیه معاف باشیم.هنگامی که این

ص:595


1- 1) .کافی،ج 2،ص 60،ح 4.

خبر به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید دو بار فرمود:«یا ویح ثعلبه؛وای بر ثعلبه». (1)

آن گاه امام علیه السلام در ادامه سخنان خود در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:

«بنابراین باید تقاضای تو از خدا همیشه چیزی باشد که جمال و زیباییش برای تو باقی بماند و وبال و بدیش از تو برود (بدان مال دنیا این گونه نیست) مال برای تو باقی نمی ماند و تو نیز برای آن باقی نخواهی ماند»؛ (فَلْتَکُنْ مَسْأَلَتُکَ فِیمَا یَبْقَی لَکَ جَمَالُهُ،وَ یُنْفَی عَنْکَ وَبَالُهُ؛فَالْمَالُ لَا یَبْقَی لَکَ وَ لَا تَبْقَی لَه).

نکته: شرایط استجابت دعا

شرایط استجابت دعا

بعضی چنین می پندارند که تعبیراتی نظیر:« اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ؛مرا بخوانید تا (دعای) شما را اجابت کنم» (2)هیچ قید و شرطی ندارد و انسان هر دعایی که می کند باید انتظار داشته باشد که از لطف خدا به اجابت رسد در حالی که چنین نیست در روایات متعدّدی که از معصومان علیهم السلام به ما رسیده برای اجابت دعا شرایط متعدّدی ذکر شده از جمله توبه و پاکی قلب؛امام صادق علیه السلام می فرماید:«إِیَّاکُمْ أَنْ یَسْأَلَ أَحَدٌ مِنْکُمْ رَبَّهُ شَیْئاً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ حَتَّی یَبْدَأَ بِالثَّنَاءِ عَلَی اللّهِ وَ الْمِدْحَةِ لَهُ وَ الصَّلَاةِ عَلَی النَّبِیِّ وَ آلِهِ ثُمَّ الْاِعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ وَ التَّوْبَةِ ثُمَّ الْمَسْأَلَةِ؛مبادا هیچ یک از شما از خدا درخواستی کند مگر اینکه نخست حمد و ثنای او را بجا آورد و درود بر پیغمبر و آلش بفرستد سپس به گناه خود نزد او اعتراف (و توبه) کند سپس دعا نماید». (3)

دیگر اینکه دعا کننده باید در پاکی زندگی خود به ویژه پرهیز از غذای حرام و

ص:596


1- 1) .تفسیر مجمع البیان و قرطبی و طبری و تفسیر نمونه و کتب دیگر،ذیل آیات شریفه 75 تا 78 از سوره توبه.
2- 2) .غافر،آیه 60.
3- 3) .مستدرک الوسائل،ج 5،ص 216،ح 11 و کتب متعدّد دیگر.

کسب حرام بکوشد،همان گونه که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:«مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُسْتَجَابَ دُعَاؤُهُ فَلْیُطَیِّبْ مَطْعَمَهُ وَ مَکْسَبَه؛کسی که دوست دارد دعایش مستجاب گردد باید غذا و کسب خود را از حرام پاک کند». (1)

در حالی که بسیاری از مردم به هنگام دعا نه توبه می کنند و نه از غذاهای آلوده یا مشکوک پرهیزی دارند،باز هم اجابت تمام دعاهایشان را انتظار می کشند.

نیز از شرایط دعا تلاش و کوشش در مسیر امر به معروف و نهی از منکر است؛آنها که شاهد مناظر گناه هستند و عکس العملی نشان نمی دهند، نمی توانند انتظار استجابت دعا داشته باشند همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:«وَ لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکَرِ أَوْ لَیُسَلِّطَنَّ اللّهُ شِرَارَکُمْ عَلَی خِیَارِکُمْ فَیَدْعُو خِیَارُکُمْ فَلَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ؛باید امر به معروف و نهی از منکر کنید و گر نه خداوند بدان را بر نیکان شما مسلط می کند آن گاه هر چه دعا کنند مستجاب نخواهد شد». (2)

در حدیث آمده است که شخصی نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمد و از عدم استجابت دعایش شکایت کرد و گفت:با اینکه خدا فرموده دعا کنید من اجابت می کنم، پس چرا ما دعا می کنیم و به اجابت نمی رسد؟ امام علیه السلام در آن حدیث هشت شرط برای استجابت دعا بیان فرمود که بخشی از آن در احادیث بالا آمده است. (3)

برای توضیح بیشتر به کتاب«مفاتیح نوین»صفحه 21 تا 25 و تفسیر نمونه ذیل آیه شریفه« وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی ...» (4)مراجعه کنید.

ص:597


1- 1) .بحارالانوار،ج 90،ص 372.
2- 2) .کافی،ج 5،ص 56،ح 3.
3- 3) .سفینة البحار،ج 1 بحث دعا.
4- 4) .بقره،آیه 186.

ص:598

بخش بیستم

اشاره

وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّکَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلآْخِرَةِ لَالِلدُّنْیَا،وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ،وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیَاةِ،وَ أَنَّکَ فِی قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ،وَ طَرِیقٍ إِلَی الْآخِرَةِ،وَ أَنَّکَ طَرِیدُ الْمَوْتِ الَّذِی لَا یَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ،وَ لَا یَفُوتُهُ طَالِبُهُ،وَ لَا بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِکُهُ،فَکُنْ مِنْهُ عَلَی حَذَرِ أَنْ یُدْرِکَکَ وَ أَنْتَ عَلَی حَالٍ سَیِّئَةٍ،قَدْ کُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ، فَیَحُولَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ ذَلِکَ،فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَکْتَ نَفْسَکَ.

ترجمه

(پسرم!) بدان تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا،برای فنا نه برای بقا (در این جهان)،برای مرگ نه برای زندگی (در این دنیا) تو در منزلگاهی قرار داری که هر لحظه ممکن است از آن کوچ کنی،در سرایی که باید زاد و توشه از آن برگیری و راه آخرتِ توست.

و (بدان) تو رانده شده مرگ هستی (و مرگ پیوسته در تعقیب توست و سرانجام تو را شکار خواهد کرد) همان مرگی که هرگز فرار کننده ای از آن نجات نمی یابد و هرکس را او در جستجویش باشد از دست نمی دهد و سرانجام وی را خواهد گرفت،بنابراین از این بترس که مرگ زمانی تو را بگیرد که در حال بدی باشی (حال گناه) در صورتی که تو پیش از فرا رسیدن مرگ با خویشتن گفتگو می کردی که توبه کنی؛ولی مرگ میان تو و توبه حایل می شود و اینجاست که تو خویشتن را به هلاکت افکنده ای.

ص:599

شرح و تفسیر: هدف آفرینش

هدف آفرینش

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه (بخش بیستم) به چند نکته مهم درباره هدف آفرینش انسان و حقیقت دنیا و زندگی در آن و موقعیت انسان در برابر مرگ اشاره می کند که هر یک هشداری به فرزند خود و به همه کسانی است که این وصیّت نامه را می خوانند.

نخست می فرماید:«(پسرم) بدان تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا، برای فنا نه برای بقا (در این جهان)،برای مرگ نه برای زندگی (در این دنیا)»؛ (وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّکَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلآْخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیَاةِ).

از دیدگاه اسلام و تمام ادیان آسمانی،هدف آفرینش انسان زندگی در دنیا نیست، بلکه دنیا گذرگاهی به سوی آخرت و بازار تجارتی برای برگرفتن زاد و توشه است؛سرانجام زندگیِ دنیا فناست و هیچ کس حتی پیامبران الهی را بقایی نیست.

درباره هدف آفرینش انسان،تعبیرات مختلفی در آیات و روایات آمده؛قرآن مجید در سوره ذاریات می گوید:« وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ » (1)بر اساس این آیه هدف از آفرینش انسان،بندگی خداست.

در آیه دوم از سوره ملک می فرماید:« اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً »؛آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل می کند».

روشن است که آزمایش الهی،برای حسن عمل است و عبودیت برای تهذیب نفوس است و نتیجه همه اینها زندگی سعادت بخش آخرت است و به این ترتیب همه اهداف به یکی بازمی گردد.

آن گاه به نکته دوم یعنی حقیقت دنیا و موقعیت آن اشاره کرده می فرماید:«تو

ص:600


1- 1) .ذاریات،آیه 56.

در منزلگاهی قرار داری که هر لحظه ممکن است از آن کوچ کنی،در سرایی که باید زاد و توشه از آن برگیری و راه آخرتِ توست»؛ (وَ أَنَّکَ فِی قُلْعَةٍ (1)وَ دَارِ بُلْغَةٍ (2)، وَ طَرِیقٍ إِلَی الْآخِرَةِ).

امام علیه السلام در اینجا هم هدف آفرینش انسان را بیان می کند و هم ماهیت زندگی دنیا را؛هدف آفرینش،زندگی سعادت بخش در سرای آخرت است نه زیستن در دنیا و به همین دلیل سرانجام زندگی دنیا فناست نه بقا و به تعبیر قرآن:« وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ »؛و فقط سرای آخرت،سرای زندگی (واقعی) است» (3).

این معنا در بسیاری از آیات دیگر قرآن منعکس است.

اما اینکه حضرت دنیا را جایگاه«قلعة»(محلی که از آن باید کوچ کرد) و سرای«بلغة»(محلی که باید از آن زاد و توشه برگرفت) معرفی می فرماید این نکته نیز در آیات قرآن مجید منعکس است.آیاتی همچون:« إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ » (4)،« کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ » (5)،« کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ » (6)همگی ناظر به همین معناست و آیه شریفه« وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی » (7)نیز اشاره به دار بلغة است.

هر گاه نگاه ما به دنیا و آخرت آن گونه باشد که امام علیه السلام در اینجا بیان فرموده، چهره زندگی ما عوض خواهد شد و دیگر اثری از حرص و آز،آرزوهای دور

ص:601


1- 1) .«قُلعَة»معانی زیادی دارد:به انسان ضعیف و کسی که نمی تواند خود را روی زین اسب نگه دارد و اموالی که دوام و بقایی ندارد و همچنین سرایی که باید از آن نقل مکان کرد«قلعة»می گویند و در عبارت بالا معنای اخیر منظور است.این واژه از ماده قلع گرفته شده است.
2- 2) .«بلغة»به معنی زاد و توشه ای است که انسان به وسیله آن به مقصد می رسد از ریشه«بلوغ»و«بلاغ»گرفته شده،زیرا چنان زاد و توشه ای انسان را به مقصد می رساند.
3- 3) .عنکبوت،آیه 64.
4- 4) .زمر،آیه 30.
5- 5) .عنکبوت،آیه 57.
6- 6) .الرحمن،آیه 26.
7- 7) .بقره،آیه 197.

و دراز،تکالب و نزاع با اهل دنیا برای چیره شدن بر اموال بیشتر،و بخل و ثروت اندوزی وجود نخواهد داشت،بلکه همه چیز برای خدا و در راه خدا و در طریق جلب رضای او برای سعادت جاویدان آخرت خواهد بود.

آنگاه امام علیه السلام در سومین نکته می فرماید:«و (بدان) تو رانده شده مرگ هستی (و مرگ پیوسته در تعقیب توست و سرانجام تو را شکار خواهد کرد) همان مرگی که هرگز فرار کننده از آن نجات نمی یابد و هر کس را او در جستجویش باشد از دست نمی دهد و سرانجام او را خواهد گرفت»؛ (وَ أَنَّکَ طَرِیدُ (1)الْمَوْتِ الَّذِی لَا یَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ،وَ لَا یَفُوتُهُ طَالِبُهُ،وَ لَا بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِکُهُ).

تعبیر به«طرید»شخصی که در تعقیب او هستند یا شکاری که صیاد به دنبال او می دود تعبیر بسیار جالبی است،گویی از آغاز عمر صیاد مرگ در تعقیب انسان است؛گاه در کودکی گاه در جوانی و گاه در پیری او را شکار خواهد کرد و هیچ کس از دست این صیاد نمی تواند فرار کند و همان گونه که قرآن می فرماید:

« أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ »؛هر جا باشید مرگ شما را در می یابد،هر چند در برجهای محکم باشید» (2)در جای دیگر می فرماید:« قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ »؛بگو:«اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید،سودی به حال شما نخواهد داشت». (3)

آری انسان در هر چیز شک کند،در این معنا نمی تواند تردیدی به خود راه دهد که روزی باید از این جهان رخت بربندد،روزی که نه تاریخش معلوم است و نه ساعت و دقیقه آن،ممکن است دور باشد و ممکن است بسیار نزدیک؛فردا یا امروز؟ قابل توجّه اینکه هیچ استثنایی در این قانون نیست.زورمندان،

ص:602


1- 1) .«طرید»به تعبیری که می آید به معنای«مطرود»یا صیدی است که صیاد به دنبال آن می دود از ریشه «طرد»به معنای راندن گرفته شده است.
2- 2) .نساء،آیه 78.
3- 3) .احزاب آیه،16.

قوی پیکران،صاحبان ثروت و قدرت و طبیبان حاذق و حتی انبیا و اولیا.قرآن مجید خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می گوید:« إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ؛تو می میری و آنها نیز خواهند مرد». (1)

آن گاه امام علیه السلام به نکته مهمی اشاره می کند که آخرین هشدار در این بخش از وصیّت نامه اوست می فرماید:«بنابراین از این بترس که مرگ زمانی تو را بگیرد که در حال بدی باشی (حال گناه) در صورتی که تو پیش از فرا رسیدن مرگ با خویشتن گفتگو می کردی که توبه کنی؛ولی مرگ میان تو و توبه حایل می شود و اینجاست که تو خویشتن را به هلاکت افکنده ای»؛ (فَکُنْ مِنْهُ عَلَی حَذَرِ أَنْ یُدْرِکَکَ وَ أَنْتَ عَلَی حَالٍ سَیِّئَةٍ،قَدْ کُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَکَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ،فَیَحُولَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ ذَلِکَ،فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَکْتَ نَفْسَکَ).

امام علیه السلام در این هشدار،فرزندش را به این حقیقت توجّه می دهد که تاریخ مرگ در هر حال مبهم و ناپیداست و گاه انسان گرفتار گناهی می شود و تصمیم می گیرد لحظه ای بعد آن را با آب توبه از صفحه نامه اعمالش بشوید؛ولی مرگ ناگهان فرا می رسد و این فرصت را از او می گیرد.همه ما در زندگی خود دیده یا شنیده ایم افرادی را که تصمیم به انجام کارهای خوب یا بدی داشتند ناگهان در همان لحظه از ادامه کار و رسیدن به مقصود باز ماندند.

در همین ایام که مشغول شرح این وصیّت نامه هستیم خبری در رسانه ها پخش شد که برای یکی از دانشمندان معروف در محیط ما بزرگداشتی گرفته بودند و گروهی در آن مجلس شرکت داشتند و او با نشاط و خوشحالی در انتظار دریافت لوحه تقدیر که ناگهان در همان جا دست تقدیر او را گرفت و ناگاه گرفتار ایست قلبی شد و همه چیز پایان یافت. (2)

ص:603


1- 1) .زمر،آیه 30.
2- 2) .مرحوم آقای دکتر باقر آیت اللّه زاده شیرازی استاد پیش کسوت رشته مرمت و معماری،از نظر اعتقادات دینی مرد برجسته ای بود که به هنگام سخنرانی در همان مجلس سخن خود را با این آیه شریفه شروع کرد: «إِنَّا لَانُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً».(کهف،آیه 30)

در حدیث معروف مفضل می خوانیم که امام صادق علیه السلام خطاب به مفضل فرمود:اگر سؤال کنی چرا خداوند مدت حیات انسان را مسطور داشته و در هر ساعتی که مشغول انجام گناه و ارتکاب معاصی است،ممکن است مرگش فرا رسد،در پاسخ می گوییم:حکمت آن این است که با اینکه انسان تاریخ مرگ خود را نمی داند باز هم هر زمان به سراغ گناه می رود،اگر تاریخ آن را می دانست و امید به طول بقای خود داشت بیشتر پرده دری می کرد.بنابراین انتظار مرگ در هر حال برای او از اطمینان به بقا بهتر است و اگر این انتظار در گروهی از مردم اثر نکند در گروه دیگر به یقین مؤثر خواهد بود؛دست از گناه می کشند و به سراغ اعمال صالح می روند و از اموال نفیس خود برای انفاق به فقرا و مساکین بهره می گیرند. (1)

ص:604


1- 1) .بحارالانوار،ج 3،ص 84،(با تلخیص و نقل به معنا).

بخش بیست و یکم

اشاره

یَا بُنَیَّ أَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ،وَ ذِکْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ،وَ تُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ،حَتَّی یَأْتِیَکَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَکَ،وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَکَ،وَ لَا یَأْتِیَکَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَکَ.وَ إِیَّاکَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَی مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْیَا إِلَیْهَا،وَ تَکَالُبِهِمْ عَلَیْهَا، فَقَدْ نَبَّأَکَ اللّهُ عَنْهَا،وَ نَعَتْ هِیَ لَکَ عَنْ نَفْسِهَا،وَ تَکَشَّفَتْ لَکَ عَنْ مَسَاوِیهَا، فَإِنَّمَا أَهْلُهَا کِلَابٌ عَاوِیَةٌ،وَ سِبَاعٌ ضَارِیَةٌ،یَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ،وَ یَأْکُلُ عَزِیزُهَا ذَلِیلَهَا،وَ یَقْهَرُ کَبِیرُهَا صَغِیرَهَا.نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ،وَ أُخْرَی مُهْمَلَةٌ،قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا،رَکِبَتْ مَجْهُولَهَا.سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ،لَیْسَ لَهَا رَاعٍ یُقِیمُهَا،وَ لَا مُسِیمٌ یُسِیمُهَا.سَلَکَتْ بِهِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَی وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَی،فَتَاهُوا فِی حَیْرَتِهَا،وَ غَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً،فَلَعِبَتْ بِهِمْ لَعِبُوا بِهَا،وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا.

ترجمه

پسرم! بسیار به یاد مرگ باش و به یاد آنچه به سوی آن می روی و پس از مرگ در آن قرار می گیری به گونه ای که هر گاه مرگ به سراغ تو آید تو خود را (از هر نظر) آماده ساخته و دامن همت را در برابر آن به کمر بسته باشی.نکند ناگهان بر تو وارد شود و مغلوبت سازد و سخت بر حذر باش که دلبستگی ها و علاقه شدید دنیاپرستان به دنیا و حمله حریصانه آنها به دنیا،تو را نفریبد و مغرور نسازد زیرا خداوند تو را از وضع دنیا آگاه ساخته و نیز دنیا خودش از فنا و زوالش خبر داده و بدی هایش را برای تو آشکار ساخته است.جز این نیست که دنیاپرستان همچون سگ هایی هستند که پیوسته پارس می کنند (و برای تصاحب

ص:605

جیفه ای بر یکدیگر فریاد می کشند) یا درندگانی که در پی دریدن یکدیگرند، در برابر یکدیگر می غرند،و زوزه می کشند،زورمندان،ضعیفان را می خورند و بزرگ ترها کوچک ترها را مغلوب می سازند یا همچون چهارپایانی هستند که دست و پایشان (به وسیله مستکبران) بسته شده (و بردگان سرسپرده آنهایند) و گروه دیگری همچون حیواناتی هستند رها شده در بیابان (شهوات) عقل خود را گم کرده (و راه های صحیح را از دست داده اند)و در طرق مجهول و نامعلوم گام گذارده اند.آنها همچون حیواناتی هستند که در وادی پر از آفتی رها شده و در سرزمین ناهمواری به راه افتاده اند نه چوپانی دارند که آنها را به راه صحیح هدایت کند و نه کسی که آنها را به چراگاه مناسبی برساند (در حالی که) دنیا آنان را در طریق نابینایی به راه انداخته و چشم هایشان را از دیدن نشانه های هدایت برگرفته،در نتیجه در وادی حیرت سرگردانند و در نعمت ها و زرق و برق های دنیا غرق شده اند،دنیا را به عنوان معبود خود برگزیده،و دنیا نیز آنها را به بازی گرفته است و آنها هم به بازی با دنیا سرگرم شده اند و ماورای آن را به فراموشی سپرده اند.

شرح و تفسیر: دنیای فریبکار و اهل آن

دنیای فریبکار و اهل آن

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه اش به فرزند خود هشدار می دهد و تأکید می کند که به یاد مرگ و آماده استقبال از آن باشد و فریب کارهای دنیاپرستان را نخورد.

نخست می فرماید:«پسرم بسیار به یاد مرگ باش و به یاد آنچه به سوی آن می روی و پس از مرگ در آن قرار می گیری به گونه ای که هر گاه مرگ به سراغ تو آید تو خود را (از هر نظر) آماده ساخته و دامن همت را در برابر آن به کمر بسته

ص:606

باشی.نکند ناگهان بر تو وارد شود و مغلوبت سازد»؛ (یَا بُنَیَّ أَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ، وَ ذِکْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ،وَ تُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ،حَتَّی یَأْتِیَکَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَکَ (1)، وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَکَ (2)،وَ لَا یَأْتِیَکَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَکَ). (3)

این واقعیّتی روشن است که غالب مردم از آن غافل اند.همه می دانند برای عمر انسان تاریخ معینی در ظاهر تعیین نشده و هر لحظه و هر زمان بر اثر حوادث بیرونی،فردی یا جمعی یا حوادث درونی (بیماری های ناگهانی) ممکن است انسان از دنیا چشم بپوشد و بسیارند کسانی که این حقیقت را می دانند و می بینند و از آن غافل می شوند.گاه در لحظاتی که در مجالس یادبود عزیزان از دست رفته شرکت می کنند،در فکر فرو می روند و شاید تصمیماتی جهت آمادگی برای این سفر می گیرند؛ولی از مجلس که خارج شدند به دست فراموشی سپرده می شود.

امام علیه السلام در اینجا تأکید می فرماید که این واقعیّت عینی و قطعی را فراموش مکن و برای استقبال از مرگ آماده باش و از آن بترس که غافلگیر شوی و بدون آمادگی چشم از جهان فرو بندی.

در خطبه 114 در کلام دیگری از امام علیه السلام نیز خواندیم«فَبَادِرُوا الْعَمَلَ وَ خَافُوا بَغْتَةَ الْأَجَلِ؛به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید و از فرا رسیدن ناگهانی پایان عمر بترسید.»

در دیوان منسوب به امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز اشعار پر معنایی در این زمینه آمده است از جمله.

ص:607


1- 1) .«حذر»به معنای پرهیز کردن و مراقبت در برابر خطرات است.
2- 2) .«ازر»در اصل از«ازار»به معنای لباس،.مخصوصا لباسی که بند آن به کمر بسته می شود،گرفته شده و به همین مناسبت به قوت و قدرت اطلاق می گردد.
3- 3) .«یبهر»از ریشه«بهر»بر وزن«بحر»به معنای غلبه کردن و مبهوت ساختن گرفته شده است.

یا من بدنیاه اشتغل قد غره طول الأمل

الموت یأتی بغتة والقبر صندوق العمل

«ای کسی که سرگرم دنیایی و آروزهای دراز تو را فریفته،بدان مرگ ناگهان فرا می رسد و قبر نگهدارنده اعمال توست».

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن هشدار دیگری به فرزندش می دهد که فریب کارهای دنیاپرستان را نخورد که آنها همچون حیوانات درنده اند؛ می فرماید:«و سخت بر حذر باش که آنچه را از دلبستگی ها و علاقه شدید دنیاپرستان به دنیا و حمله حریصانه آنها به دنیا،تو را بفریبد و مغرور سازد»؛ (وَ إِیَّاکَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَی مِنْ إِخْلَادِ (1)أَهْلِ الدُّنْیَا إِلَیْهَا،وَ تَکَالُبِهِمْ (2)عَلَیْهَا).

آن گاه به ذکر دو دلیل برای این سخن پرداخته می فرماید:«زیرا خداوند تو را از وضع دنیا آگاه ساخته و نیز دنیا خودش از فنا و زوالش خبر داده و بدی هایش را برای تو آشکار ساخته است»؛ (فَقَدْ نَبَّأَکَ اللّهُ عَنْهَا وَ نَعَتْ (3)هِیَ لَکَ عَنْ نَفْسِهَا، تَکَشَّفَتْ لَکَ عَنْ مَسَاوِیهَا).

آیات متعدّدی در قرآن مجید درباره بی اعتباری دنیا دیده می شود از جمله:

« وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً »؛(ای پیامبر) زندگی دنیا را برای آنان به آبی تشبیه کن که از آسمان فرو می فرستیم و به وسیله آن گیاهان زمین (سرسبز می شود و) در هم فرو می رود.اما (بعد از مدتی) می خشکد به گونه ای که بادها آن را به هر سو پراکنده می کنند؛و خداوند به هر چیز تواناست». (4)

ص:608


1- 1) .«اخلاد»از ریشه«خُلد»و«خلود»به معنای سکونت مستمر در یک جا گرفته شده و«اخلاد الی الارض»به معنای چسبیدن به زمین و«اخلاد الی الدنیا»به معنای چسبیدن به امر دنیاست.
2- 2) .«تکالب»به معنای حمله کردن برای به دست آوردن چیزی است و در اصل از واژه«کلب»به معنای سگ گرفته شده است.
3- 3) .«نعت»از ریشه«نعی»بر وزن«سعی»به معنای خبر مرگ کسی را دادن است.
4- 4) .کهف،آیه 45.

این مثال برای کسانی است که مراحل مختلف عمر خود (کودکی وجوانی و پیری) را طی می کنند؛ولی بسیارند کسانی که چنین امری نصیبشان نمی شود و در مراحل ابتدایی یا میانه به دلایل مختلفی چشم از جهان برمی بندند.

اینکه می فرماید:دنیا ناپایداری و بی اعتباری خود را برای تو شرح داده، منظور به زبان حال است که تعبیر گویای آن در کلام دیگری از امام علیه السلام آمده است؛آن گاه که دید انسان غافل یا ریاکاری به مذمت دنیا پرداخته و از فریبندگی دنیا سخن می گوید امام علیه السلام می فرماید: «أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا...مَتَی غَرَّتْکَ أَ بِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَی أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَی ؛ ای کسی که دنیا را نکوهش می کنی و خودت فریفته دنیا شده ای و اباطیل دنیا تو را فریفته...چه زمان دنیا تو را فریب داده (و با چه وسیله ای) آیا به استخوان های پوسیده پدرانت در زیر خاک و یا خوابگاه مادرانت (در درون قبرها)». (1)

به گفته شاعر عرب:

هی الدنیا تقول لمن علیها حذار حذار من بطشی و فتکی

فلا یغررکم حسن ابتسامی فقولی مضحک و الفعل مبکی

«دنیا با صراحت و آشکارا به اهلش می گوید:بر حذر باشید بر حذر باشید از حمله و مرگ غافلگیرانه من.

تبسم های طولانی من شما را نفریبد،سخنانم خنده آور است و اعمالم گریه آور». (2)

آری زرق و برق دنیا نشاط آور است؛ولی هنگامی که به عمق آن دگرگونی ها، بی وفایی ها و ناپایداری های آن بیندیشیم چیزی جز گریه نخواهد داشت.

آن گاه امام علیه السلام در یک تقسیم بندی حساب شده،اهل دنیا را به چهار گروه

ص:609


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،131.
2- 2) .ارشاد القلوب،ج 1،ص 21.

تقسیم می کند و می فرماید:«جز این نیست که دنیاپرستان همچون سگ هایی هستند که پیوسته پارس می کنند (و برای تصاحب جیفه ای بر سر یکدیگر فریاد می کشند) یا درندگانی که در پی دریدن یکدیگرند،در برابر یکدیگر می غرند،و زوزه می کشند،زورمندان،ضعیفان را می خورند و بزرگ ترها کوچک ترها را مغلوب می سازند یا همچون چهارپایانی هستند که دست و پایشان (به وسیله مستکبران) بسته شده (و بردگان سرسپرده آنهایند) و گروه دیگری همچون حیواناتی هستند رها شده در بیابان (شهوات)»؛ (فَإِنَّمَا أَهْلُهَا کِلَابٌ عَاوِیَةٌ (1)، وَ سِبَاعٌ ضَارِیَةٌ (2)،یَهِرُّ (3)بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ،وَ یَأْکُلُ عَزِیزُهَا ذَلِیلَهَا،وَ یَقْهَرُ کَبِیرُهَا صَغِیرَهَا،نَعَمٌ (4)مُعَقَّلَةٌ (5)،وَ أُخْرَی مُهْمَلَةٌ). (6)

به راستی تقسیمی است بسیار جالب و دقیق،زیرا:

گروهی از مردم دنیا همچون سگانی هستند که کنار جیفه ای آمده اند و هر کدام سعی دارد جیفه را در اختیار خودش بگیرد،پیوسته بر دیگری فریاد می زند و با فریادش می خواهد او را از جیفه دور سازد.نمونه روشن آن همان ثروتمندان از خدا بی خبری هستند که پیوسته سعی دارند ثروت بیشتری را تصاحب کنند و دیگران را از آن دور سازند؛گاه بر سر آنها فریاد می کشند گاه به دادگاه ها متوسل می شوند و از طریق وکلای مزدور و پرونده سازی به تملک اموال دیگران می پردازند.در میان دولت ها نیز گاه چنین رقابتهایی وجود دارد که از طریق جنگ سرد و تبلیغات پر حجم دروغین سعی می کنند بازارهای مصرف دنیا را در

ص:610


1- 1) .«عاویة»به معنای سگ هایی است که فریاد می کشند و پارس می کنند.
2- 2) .«ضاریة»به معنای درنده است و از ریشه«ضرو»بر وزن«ضرب»به معنای درنده خویی گرفته شده است.
3- 3) .«یهر»از ریشه«هریر»به معنای زوزه کشیدن است.
4- 4) .«نعم»به معنی چهارپاست؛ولی غالبا به شتر اطلاق می شود (این واژه گاه معنی مفرد دارد و گاه به معنای جمعی استعمال می شود که در این صورت شتر و گاو و گوسفندان را شامل می شود.)
5- 5) .«معقلة»به معنای بسته شدن با عقال است.عقال،طناب مخصوصی است که زانوی شتر را با آن می بندند.
6- 6) .«مهملة»یعنی رها شده و در اینجا به معنای حیوان رها شده است.

اختیار خود بگیرند.

گروهی از مردم دنیا که نمونه آن در عصر ما دولت های نیرومند و زورگو هستند (یا ثروتمندانی که از آنها پشتیبانی می کنند) پیوسته در رقابتی ناسالم تلاش و کوشش می کنند که منابع ثروت را از چنگال یکدیگر بربایند و برای رسیدن به مقصود خود گاه جنگ های خونینی به را بیندازند که هزاران انسان بی گناه در آن به خاک و خون کشیده می شوند و شهرها و آبادی ها را ویران می سازند.آری این گرگانِ خون خوار بر سر جیفه دنیا پیوسته می غرند و زوزه می کشند و آنها که نیرومندترند ضعیفان را پایمال می کنند و آنها که بزرگ ترند کوچک ترها را نابود می سازند.

بنابراین گروه سوم گروه بی دست و پایی هستند که برای تحصیل متاع دنیا به هر ذلتی تن در می دهند و اسیر و برده جهان خواران می شوند در حالی که گروه چهارم همچون حیوانات سرکشی هستند که در بیابان به هر سو می روند و به تعبیر امام علیه السلام در ادامه این سخن:«عقل خود را گم کرده (و راه های صحیح را از دست داده اند)و در طرق مجهول و نامعلوم گام گذارده اند آنها همچون حیواناتی هستند که در وادی پر از آفتی رها شده و در سرزمین ناهمواری به راه افتاده اند»؛ (قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا،وَ رَکِبَتْ مَجْهُولَهَا سُرُوحُ (1)عَاهَةٍ (2)بِوَادٍ وَعْثٍ). (3)

سپس می افزاید:«نه چوپانی دارند که آنها را به راه صحیح هدایت کند و نه کسی که آنها را به چراگاه مناسبی برساند (در حالی که) دنیا آنان را در طریق نابینایی به راه انداخته و چشم هایشان را از دیدن نشانه های هدایت برگرفته در نتیجه در وادی حیرت سرگردان شده و در نعمت ها و زرق و برق های دنیا غرق

ص:611


1- 1) .«سروح»جمع«سرح»بر وزن«شرح»به معنای حیوانی است که آن را در بیابان برای چریدن،آزاد می گذارند.
2- 2) .«عاهة»به معنای آفت است.
3- 3) .«وعث»به معنای شن زار است که با کندی می توان در آن حرکت کرد.

شده اند،دنیا را به عنوان معبود خود برگزیده و دنیا نیز آنها را به بازی گرفته و آنها هم به بازی با دنیا سرگرم شده اند و ماورای آن را به فراموشی سپرده اند»؛ (لَیْسَ لَهَا رَاعٍ یُقِیمُهَا،وَ لَا مُسِیمٌ (1)یُسِیمُهَا،سَلَکَتْ بِهِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَی،وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَی فَتَاهُوا (2)فِی حَیْرَتِهَا،وَ غَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا،اتَّخَذُوهَا رَبّاً، فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا،وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا).

این همان گروهی هستند که در هر زمان به خصوص در دنیای امروز وجود دارند؛ جهان را جولانگاه خود قرار داده و همه جا را به فساد می کشند؛علاقه بی حد و حصر به مال و ثروت و جاه و مقام،چشم آنها را از دیدن حقایق کور کرده و گوش آنها را برای شنیدن سخن حق کر کرده است.غرق نعمت های مادی و زر و زیور و عابدان درهم و دینارند و برای به دست آوردن دنیا گاه آتش جنگ به پا می کنند و گاه سلاح های کشتار جمعی ساخته و به قیمت گزاف در اختیار این و آن قرار می دهند و آنها را به جان هم می اندازند.دنیا بازیچه آنهاست و آنها هم بازیچه دنیا و به همین دلیل،خدا و روز حساب و برنامه های آخرت را به کلی فراموش کرده اند.

امام علیه السلام،فرزند دلبندش را هشدار می دهد که خود را از این چهار گروه دور دارد؛نه فقط فرزند امام علیه السلام بلکه همه انسان ها مخاطب کلام اویند.

«عقول»در جمله «قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا» جمع عقل به معنای خِرَد است؛ولی بعضی آن را جمع عقال (پای بند شتران) دانسته اند که مفهوم جمله چنین می شود:آنها پای بندهای خود را گم کرده و به همین دلیل در بیابان زندگی سرگردانند؛ولی با توجّه به جمله بعد «وَ رَکِبَتْ مَجْهُولَهَا» معنای اوّل مناسب تر است.اضافه بر این،«عقول»جمع عقل است نه جمع عقال زیرا جمع عقال

ص:612


1- 1) .«مسیم»به معنای کسی است که حیوانات را به چرا می برد.از زیشه«سوم»بر وزن«صوم»به معنای چریدن گرفته شده است.
2- 2) .«تاهوا»از ریشه«تیه»به معنای سرگردانی گرفته شده است.

«عُقل»بر وزن قفل و«عُقُل»بر وزن دهل است.

به هر حال تقسیمی که امام علیه السلام برای اصناف دنیاپرستان و گروه های مختلف آن بیان فرموده،تقسیم بسیار جالبی است که انسان را برای تشخیص آنها و دوری از آنها بیدار و آگاه می سازد:

1.گروه غوغاگران و صاحبان رسانه های گمراه کننده.

2.گروه درندگانی که برای به دست آوردن منابع دنیا با هم در نبردند.

3.گروه بردگانی که برای رسیدن به مال و مقام،به هر ذلتی تن در می دهند.

4.گروه هوس ران و عیّاش که عقل را رها کرده و در بیابان زندگی سرگردانند؛ خدای آنها زر و سیم و هدفشان عیش و نوش است.

ص:613

بخش بیست و دوم

اشاره

رُوَیْداً یُسْفِرُ الظَّلَامُ،کَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الْأَظْعَانُ،یُوشِکُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ! وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ مَنْ کَانَتْ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ،فَإِنَّهُ یُسَارُ بِهِ وَ إِنْ کَانَ وَاقِفاً، وَ یَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ کَانَ مُقِیماً وَادِعاً.

ترجمه

آرام باش (و کمی صبر کن) که به زودی تاریکی برطرف می شود (و حقیقت آشکار می گردد) گویا این مسافران،به منزل رسیده اند (و پایان عمر را با چشم خود می بینند.) نزدیک است کسی که سریع حرکت می کند به منزلگاه (مرگ) برسد.

پسرم بدان آن کس که مرکبش شب و روز است او را می برند و در حرکت است هر چند خود را ساکن پندارد و پیوسته قطع مسافت می کند،گر چه ظاهراً ایستاده است و استراحت می کند.

شرح و تفسیر: آنها که بر مرکب شب و روز سوارند

آنها که بر مرکب شب و روز سوارند

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه بار دیگر به فرزند دلبندش درباره مرگ و پایان عمر هشدار می دهد و می فرماید:«آرام باش (و کمی مهلت بده) که به زودی تاریکی برطرف می شود (و حقیقت آشکار می گردد)»؛ (رُوَیْداً (1)

ص:614


1- 1) .«رویدا»از ریشه«رود»بر وزن«عَود»در اصل به معنای رفت و آمد و تلاش برای انجام چیزی توأم با ملایمت است این واژه معنای مصدری دارد و توأم با تصغیر است؛یعنی مختصر مهلتی بده منصوب بودن رویداً آن است که مفعول مطلق برای فعل محذوفی است،گویا در اصل چنین گفته شود:«امهل امهالا قلیلا».

ص:615

یُسْفِرُ (1)الظَّلَامُ).

منظور از ظلام (تاریکی) در اینجا جهل به حال دنیاست که بعضی از بی خبران آن را گویی پایدار می پندارند؛ولی چیزی نمی گذرد که مرگ با قیافه وحشتناکش، خود را نشان می دهد.

آن گاه امام علیه السلام،اهل این جهان را به مسافرانی تشبیه کرده که به سوی سرمنزل مقصود در حرکتند می فرماید:«گویا این مسافران به منزل رسیده اند (و پایان عمر را با چشم خود می بینند)»؛ (کَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الْأَظْعَانُ). (2)

سپس می افزاید:«نزدیک است کسی که سریع حرکت می کند به منزلگاه (مرگ) برسد»؛ (یُوشِکُ (3)مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ).

منظور از «مَنْ أَسْرَعَ» همه انسان ها هستند نه گروه خاصی،زیرا همه با سرعت به سوی سرمنزل نهایی که همان پایان زندگی است می رسند.

امام علیه السلام،تشبیه جالبی درباره مردم جهان می کند می فرماید:«پسرم بدان آن کس که مرکبش شب و روز است او را می برند و در حرکت است،هر چند خود را ساکن پندارد و پیوسته قطع مسافت می کند،هر چند ظاهراً ایستاده است

ص:616


1- 1) .«یسفر»از ریشه«سفر»بر وزن«فقر»به معنای باز کردن پوشش و کشف حجاب است،لذا به زنان بی حجاب «سافرات»گفته می شود و در مورد طلوع صبح این تعبیر به کار می رود گویی صبح نقاب از چهره برمی گیرد و می درخشد.باید توجّه داشت که ظلام فاعل است و در واقع حقیقت به موجودی نورانی تشبیه شده که تاریکی جهل آن را پوشانیده و نقاب آن سرانجام کنار می رود.
2- 2) .«اظعان»گاه جمع«ظعینة»به معنای هودج یا تخت روانی است که به هنگام سفر بر آن سوار می شدند و فرا رسیدن هودج ها به معنای فرا رسیدن مسافران است.
3- 3) .«یوشک»از ریشه«وشک»بر وزن«اشک»به معنای تند رفتن گرفته شده است،بنابراین مفهومش این است که به زودی فلان امر تحقق می یابد (صحیح آن یوشِک با کسر شین است و گاه با فتح شین گفته می شود).

و استراحت می کند»؛ (وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ مَنْ کَانَتْ مَطِیَّتُهُ (1)اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ،فَإِنَّهُ یُسَارُ بِهِ وَ إِنْ کَانَ وَاقِفاً،وَ یَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ کَانَ مُقِیماً وَادِعاً). (2)

اشاره به اینکه حرکت به سوی پایان عمر یک حرکت اجباری است نه اختیاری؛ دست تقدیر پروردگار همه را بر مرکب راهوار زمان سوار کرده و چه بخواهند یا نخواهند با سرعت آنها را به سوی نقطه پایان می برد،هر چند غافلان از آن بی خبرند.

تعبیرهای دیگری در سایر کلمات امام علیه السلام در این زمینه دیده می شود از جمله می فرماید:«أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَامٌ؛اهل دنیا همانند سوارانی هستند که مرکبشان را به پیش می برند و آنها در خوابند». (3)در جای دیگر می فرماید:

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ؛نفسهای انسان هر بار گامی به سوی سرآمد زندگی است». (4)در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:«ان اللیل و النهار یعملان فیک فاعمل فیهما و یأخذان منک فخذ منهما؛شب و روز در تو اثر می گذارند (و از عمر تو می کاهند) تو هم در آن اثری از خود بگذار و کاری کن؛ آنها از تو چیزی می گیرند تو هم چیزی از آنها بگیر». (5)

ابن ابی الحدید در اینجا داستان جالبی از یکی از اساتید خود نقل می کند می گوید:ابوالفرج محمد بن عباد رحمه اللّه از من خواست که این وصیّت نامه را برای او بخوانم و در آن روز من جوان کم سن و سالی بودم آن را از حفظ برای او خواندم هنگامی که به این بخش از وصیّت نامه رسیدم استادم فریادی کشید و به زمین افتاد در حالی که کسی بود که به این زودی تحت تأثیر واقع نمی شد. (6)

ص:617


1- 1) .«مطیة»از ریشه«مطو»بر وزن«عطف»به معنای جدیت و نجات در سیر است.
2- 2) .«وادع»به معنای کسی است که ساکن و آرام است،از ریشه«وداعة»به معنای سکون و آرامش گرفته شده است.
3- 3) .نهج البلاغه،کلمات قصار،64.
4- 4) .همان مدرک،74.
5- 5) .غررالحکم،ح 2789.
6- 6) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 91.
نکته: مسافران جهان دیگر

مسافران جهان دیگر

در تعبیرات امام علیه السلام در این فقرات،انسان ها به مسافرانی تشبیه شده اند که بر مرکبی تندرو سوارند و این مرکب آنها را به سوی منزلگاه نهایی پیش می برد.

شک نیست که گروهی از این مسافران در ایستگاه های وسط راه پیاده می شوند و گروه دیگری به راه خود همچنان تا پایان عمر طبیعی ادامه می دهند و عجب اینکه هیچ کس نمی داند در کدام ایستگاه او را پیاده می کنند.

دو چیز این سفرمسلم است است:بدون اختیار بودن آن و اینکه پایان مقرری دارد.

گروهی این سفر را در حال خواب می پیمایند و عدّه ای بیدارند و بعضی گاه خواب و گاه بیدار؛آنها که بیدارند پس از پیاده شدن نعمت ها و برکات فراوانی که در هر ایستگاه موجود است و به آن نیاز دارند تهیه می کنند و آنها که در خوابند و یا موقعیت خود را نمی دانند به مفهوم«الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا» (1)دست خالی به مقصد می رسند.

انبیا و رسولان الهی مأمورانی هستند که پیوسته در مسیر راه به مسافران هشدار می دهند و بر خواب آلودگان فریاد می زنند که برخیزید و از توقفگاه های وسط راه آنچه نیاز دارید برگیرید،چرا که وقتی به مقصد رسیدید در آنجا تهیه وسائل مورد نیاز ابداً امکان ندارد واز آن مهم تر اینکه بازگشت دراین مسیر نیز ممکن نیست.

گروهی این سخنان را باور می کنند و از جان و دل می پذیرند و گروهی انکار می کنند یا ناباورانه به آن گوش می دهند و هنگامی که به مقصد رسیدند به واقعیّت تمام آن سخنان پی می برند و فریاد وا حسرتاه سر می دهند و نعره« یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ »از آنها شنیده می شود؛ولی چه سود؟ (2)

ص:618


1- 1) .بحار الانوار،ج 4،ص 43.
2- 2) .انعام،آیه 27.

بخش بیست و سوم

اشاره

وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ،وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ،وَ أَنَّکَ فِی سَبِیلِ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ.فَخَفِّضْ فِی الطَّلَبِ.وَ أَجْمِلْ فِی الْمُکْتَسَبِ،فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَی حَرَبٍ؛فَلَیْسَ کُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ،وَ لَا کُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ.وَ أَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْکَ إِلَی الرَّغَائِبِ،فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً.

وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً.وَ مَا خَیْرُ خَیْرٍ لَا یُنَالُ إِلَّا بِشَرٍّ،وَ یُسْرٍ لَا یُنَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ؟! وَ إِیَّاکَ أَنْ تُوجِفَ بِکَ مَطَایَا الطَّمَعِ،فَتُورِدَکَ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ.

وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یَکُونَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ،فَإِنَّکَ مُدْرِکٌ قَسْمَکَ، وَ آخِذٌ سَهْمَکَ،وَ إِنَّ الْیَسِیرَ مِنَ اللّهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَ أَکْرَمُ مِنَ الْکَثِیرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ کَانَ کُلٌّ مِنْهُ.

ترجمه

و به یقین بدان هرگز به همه آرزوهایت دست نخواهی یافت و (نیز بدان) هرگز از اجلت تجاوز نخواهی کرد (و بیش از آنچه مقرر شده عمر نمی کنی) و تو در همان مسیری هستی که پیشینیان تو بودند (آنها رفتند و تو هم خواهی رفت) حال که چنین است،در به دست آوردن دنیا زیاده روی مکن و در کسب و کار میانه رو باش،زیرا بسیار دیده شده که تلاش فراوان (در راه دنیا) به نابودی منجر گردیده (اضافه بر این) نه هر تلاش گری به روزی رسیده و نه هر شخص میانه روی محروم گشته است.

نفس خویشتن را از گرایش به هر پستی گرامی دار (و بزرگوارتر از آن باش که به پستی ها تن در دهی) هر چند گرایش به پستی ها تو را به خواسته هایت برساند،

ص:619

زیرا تو هرگز نمی توانی در برابر آنچه از شخصیت خود در این راه از دست می دهی بهای مناسبی به دست آوری و برده دیگری مباش،خداوند تو را آزاد آفریده است.آن نیکی که جز از طریق بدی به دست نیاید نیکی نیست و نه آن آسایش و راحتی که جز با مشقت زیاد (و بیش از حد) فراهم نشود.

بپرهیز از اینکه مرکب های طمع،تو را با سرعت با خود ببرند و به آبشخورهای هلاکت بیندازند و اگر بتوانی که میان تو و خداوند،صاحب نعمتی واسطه نباشد چنین کن،زیرا تو (به هر حال) قسمت خود را دریافت می کنی و سهمت را خواهی گرفت و مقدار کمی که از سوی خداوند به تو برسد با ارزش تر است از مقدار زیادی که از سوی مخلوقش برسد،هر چند همه نعمت ها (حتی آنچه از سوی مخلوق می رسد) از ناحیه خداست.

شرح و تفسیر: هرگز تن به پستی مده

هرگز تن به پستی مده

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه خود به شش نکته مهم که هر یک نصیحتی است انسان ساز،اشاره می کند؛ولی پیش از آن در مقدمه ای می فرماید:

«و بدان به یقین هرگز به همه آرزوهایت دست نخواهی یافت و (نیز بدان) هرگز از اجلت تجاوز نخواهی کرد (و بیش از آنچه مقرر شده عمر نمی کنی) و تو در همان مسیری هستی که پیشینیان تو بودند (آنها رفتند و تو هم خواهی رفت)»؛ (وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ،وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ).

آن گاه چنین نتیجه می گیرد:«حال که چنین است در به دست آوردن دنیا زیاده روی مکن و در کسب و کار میانه رو باش»؛ (فَخَفِّضْ (1)فِی الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ (2)فِی الْمُکْتَسَبِ).

ص:620


1- 1) .«خفّض»از ریشه«خفض»به معنای پایین آوردن،در مقابل رفع به معنای بالا بردن است و در اینجا به معنای کم کردن و دست از زیاده روی برداشتن است.
2- 2) .«اجمل»از ریشه«اجمال»به معنای اعتدال در کار و عدم افراط است.

جمله «لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ» بیان واقعیّتی روشن است که هیچ انسانی در این جهان به تمام آرزوهای خود نخواهد رسید،بنابراین چرا در طلب روزی حریص باشد؟

جمله «وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ» اشاره به این است که عمر انسان به هر حال محدود است و هیچ کس نمی تواند بیش از وقت مقرر در این جهان بماند.حال که چنین است چرا برای به دست آوردن مال،بیش از حد دست و پا کند.

تعبیر به«خَفِّضْ؛آرام باش و فرو نه»و«أَجْمِلْ؛راه اعتدال پیش گیر»هر دو اشاره به یک حقیقت و آن ترک حرص و برای جلب روزی بیشتر است.این تعبیر هرگز تلاش و سعی برای به دست آوردن روزی حلال را نفی نمی کند.

امام علیه السلام در ادامه این سخن به استدلال پرمعنایی توسل می جوید و می فرماید:

«زیرا بسیار شده که تلاش فراوان (در راه دنیا) منجر به نابودی (اموال) گردیده (اضافه بر این) نه هر تلاشگری به روزی رسیده و نه هر شخص میانه روی محروم گشته است»؛ (فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَی حَرَبٍ (1)؛فَلَیْسَ کُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ، وَ لَا کُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ).

شبیه این مضمون در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است،حضرت می فرماید: «اجملوا فی طلب الدنیا فان کلا میسّر لما خلق له ؛در طلب دنیا میانه رو باشید چرا که به هر کس آنچه مقدر شده است داده می شود». (2)

جمله« رب طلب قد جر الی حرَب ؛چه بسیار تلاش فراوانی که منجر به نابودی شده»به گفته بعضی از نویسندگان،ضرب المثلی در لسان العرب است که مضمون آن را در فارسی،سعدی در ضمن دو بیت آورده است:

شد غلامی که آب جوی آورد آب جوی آمد و غلام ببرد

دام،هر بار ماهی آوردی ماهی این بار رفت و دام ببرد

ص:621


1- 1) .«حرب»به معنای غارت کردن است و در اینجا معنای فعل مجهول دارد؛یعنی غارت شدن.
2- 2) .کتاب السنة،عمرو بن ابی عاصم،ص 182.

دو جمله «فَلَیْسَ کُلُّ طَالِبٍ...وَ لَا کُلُّ مُجْمِلٍ...» در واقع به منزله دلیل است برای آنچه در جمله های قبل درباره رعایت اعتدال و میانه روی در طلب رزق آمده است و اشاره به این حقیقت است که دست و پای زیاد همیشه درآمد بیشتر و رعایت اعتدال و میانه روی همیشه درآمد کمتر را در پی ندارد،بلکه لطف الهی بر این قرار گرفته آنها که بر او توکل کنند و حرص و آز و طمع را کنار بگذارند و به صورت معتدل برای روزی تلاش نمایند زندگی بهتر و توأم با آرامش بیشتر داشته باشند و در ضمن،دیگران نیز اجازه پیدا کنند که از تلاش خود برای روزی بهره گیرند و حریصان جای را بر آنها تنگ نکنند.

امام علیه السلام در دومین دستور می فرماید:«نفس خویشتن را از گرایش به هر پستی گرامی دار (و بزرگوارتر از آن باش که به پستی ها تن در دهی) هر چند گرایش به پستی ها تو را به خواسته ها برساند،زیرا تو هرگز نمی توانی در برابر آنچه از شخصیت خود در این راه از دست می دهی بهای مناسبی به دست آوری»؛ (وَ أَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ (1)وَ إِنْ سَاقَتْکَ إِلَی الرَّغَائِبِ (2)،فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ (3)بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً).

اشاره به اینکه بعضی از خواسته ها چنان است که اگر انسان از شخصیت خود مایه نگذارد به آن نمی رسد و سزاوارِ انسان آزاده و با شخصیت نیست که تن به چنین معامله ای بدهد؛از شخصیت خود بکاهد تا به خواسته ای از خواسته های مادیش برسد.

و به گفته شاعر عرب:

ما اعتاض باذل وجهه بسؤاله عوضا و لو نال الغنی بسؤال

و إذا النوال إلی السؤال قرنته رجح السؤال و خف کل نوال

ص:622


1- 1) .«دنیة»به معنای شیء پست است از ریشه«دنائة»به معنای پستی گرفته شده است.
2- 2) .«رغائب»جمع«رغیبة»به معنای شیء مطلوب و امر مرغوب است.
3- 3) .«تعتاض»از ریشه«اعتیاض»به معنای گرفتن عوض چیزی است و ریشه اصلی آن عوض است.

«کسی که از آبروی خویش به وسیله تقاضای از دیگران صرف نظر می کند، عوض شایسته ای پیدا نخواهد کرد هر چند از این طریق به غنا و ثروت برسد.

زیرا هنگامی که رسیدن به مواهب مادی را در کنار سؤال بگذاری (ذلتِ) سؤال آشکارتر می شود و مواهب مادی هر چه باشد کوچک خواهد بود».

به بیان دیگر،انسان مال را برای حفظ آبرو می خواهد و سزاوار نیست آبرویش را برای کسب مال بریزد.

سپس امام علیه السلام در ادامه سخن سومین توصیه مهم خود را می فرماید و می گوید:«برده دیگری مباش،خداوند تو را آزاد آفریده است»؛ (وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً).

این جمله از مهم ترین و درخشنده ترین وصایای امام علیه السلام است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود و همواره نصب العین باشد.آری خداوند انسان را آزاد آفریده و نباید این آزادی و آزادگی را با هیچ بهای مادی معاوضه کند حتی گاه باید با زندگی محدود و مشقت بار مادی بسازد و تن به بردگی این و آن ندهد.

این سخن هم درباره افراد صادق است و هم درباره ملت ها؛چه بسیارند ملت های ضعیف و ناتوانی که آزادی خود را برای مختصر درآمدی از دست می دهند و استثمارگران دنیا نیز از این نقطه ضعف بهره گرفته آنها را برده خویش می سازند و حتی در کنار کمک های مختصر اقتصادی فرهنگ غلط خود را بر آنها تحمیل می کنند و گاه دین و ایمانشان را نیز از آنها می گیرند.

افراد با شخصیت و ملت های آزاده ترجیح می دهند از جان خود بگذرند و برده دیگران نشوند.

این توصیه در حقیقت از آثار و لوازم توصیه گذشته است که می فرمود:

«شخصیت خود را برای رسیدن به مواهب مادی فدا مکن».

یکی از نمونه های روشن این مطلب همان است که امام حسین علیه السلام و یارانش

ص:623

در کربلا نشان دادند؛امام علیه السلام در این واقعه مهم تاریخی فرمود:«الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منّی الذلة؛ناپاک زادگان مرا در میان شمشیر و تن دادن به ذلت مخیر ساخته اند و هیهات که من تن به ذلت بدهم». (1)

امام صادق علیه السلام مطلب را در اینجا در حد کمال بیان فرموده و حریت را جامع صفات برجسته دانسته است می فرماید:«خَمْسُ خِصَالٍ مَنْ لَمْ یَکُنْ فِیهِ شَیْءٌ مِنْهَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ أَوَّلُهَا الْوَفَاءُ وَ الثَّانِیَةُ التَّدْبِیرُ وَ الثَّالِثَةُ الْحَیَاءُ وَ الرَّابِعَةُ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْخَامِسَةُ وَ هِیَ تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ الْحُرِّیَّة؛پنج صفت است که اگر کسی لا اقل یکی از آنها را نداشته باشد خیر قابل توجهی در او نیست:اوّل وفاست دوم تدبیر سوم حیا چهارم حسن خلق پنجم که جامع همه این صفات است،حریت و آزادگی است». (2)

حضرت در چهارمین توصیه پرداخته می فرماید:«آن نیکی که جز از طریق بدی به دست نیاید نیکی نیست و نه آن آسایش و راحتی که جز با مشقت زیاد (و بیش از حد) فراهم نشود»؛ (وَ مَا خَیْرُ خَیْرٍ لَایُنَالُ إِلَّا بِشَرٍّ،وَ یُسْرٍ لَا یُنَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ).

اشاره به اینکه بعضی برای رسیدن به مقصود خود از هر وسیله ای استفاده می کنند در حالی که دستور اسلام این است که تنها از طریق مشروع و صحیح باید به اهداف رسید.به بیان دیگر،هدف وسیله را توجیه نمی کند.همچنین نباید برای رسیدن به راحتی ها به سراغ مقدماتی رفت که بیش از حد انسان را در فشار قرار می دهد.

دو جمله بالا را که به صورت جمله های خبریه تفسیر کردیم،بعضی به صورت جمله استفهامیه تفسیر کرده اند و مطابق این تفسیر معنای جمله چنین می شود:چه سودی دارد آن خیری که جز از طریق شر به دست نمی آید و چه

ص:624


1- 1) .لهوف،ص 97،و بحار الانوار ج 45،ص 8.
2- 2) .خصال،ج 1،ص 284،ح 33.

فایده ای دارد آن راحتی که جز از طریق ناراحتی حاصل نمی شود.روشن است که نتیجه هر دو تفسیر یکی است،هر چند لحن و بیان متفاوت است.

شبیه همین معنا در کلمات قصار امام علیه السلام نیز آمده است می فرماید:«مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ؛آن خوبی و نیکی که جهنم را به دنبال داشته باشد خوبی نیست و نه آن ناراحتی و مشکلی که بهشت در پی آن باشد ناراحتی و مشکل است». (1)

سپس امام علیه السلام در پنجمین توصیه مهم خویش خطاب به فرزندش می فرماید:

«و بپرهیز از اینکه مرکب های طمع،تو را با سرعت با خود ببرند و به آبشخورهای هلاکت بیندازند»؛ (وَ إِیَّاکَ أَنْ تُوجِفَ (2)بِکَ مَطَایَا الطَّمَعِ،فَتُورِدَکَ مَنَاهِلَ (3)الْهَلَکَةِ).

امام علیه السلام در اینجا موارد طمع را به منزله مرکب های سرکشی گرفته که اگر انسان بر آن سوار شود اختیار را از او ربوده و به پرتگاه می کشانند و تعبیر به «مناهل الهلکة؛آبشخورهای هلاکت»اشاره لطیفی به این حقیقت است که انسان به سراغ آبشخور برای سیراب شدن می رود ولی آبشخوری که با مرکب طمع به آن وارد می شود نه تنها سیراب نمی کند،بلکه آبی نیست و به جای آن هلاکت است.

بارها در زندگی خود آزموده ایم و تاریخ نیز گواه صدق این حقیقت است که افراد طماع گرفتار شکست های سختی در زندگی شده اند،زیرا طمع،چشم و گوش انسان را می بندد و به او اجازه نمی دهد راه را از بیراهه و محل نجات را از پرتگاه بشناسد،بلکه می توان گفت که غالب کسانی که در مسائل تجاری و مانند آن

ص:625


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،387.
2- 2) .«توجف»از ریشه«ایجاف»به معنای با سرعت حرکت کردن و تاختن گرفته شده و ریشه اصلی آن«وجف» بر وزن«حذف»به معنای حرکت کردن سریع است.با توجّه به اینکه در عبارت بالا با«باء»متعدی شده به معنای به سرعت راندن است.
3- 3) .«مناهل»جمع«منهل»به معنای آبشخور است.

گرفتار ورشکست نهایی می شوند،عامل اصلی آن طمع آنها بوده است.

شبیه این معنا حدیث پرمعنایی است که از امام صادق علیه السلام در بحارالانوار نقل شده است می فرماید:«الطَّمَعُ خَمْرُ الشَّیْطَانِ یَسْتَقِی بِیَدِهِ لِخَوَاصِّهِ فَمَنْ سَکِرَ مِنْهُ لَا یَصْحُو إِلَّا فِی أَلِیمِ عَذَابِ اللّهِ أَوْ مُجَاوَرَةِ سَاقِیه؛طمع شراب شیطان است که با دست خود به خواص خود می نوشاند و هر کس از آن مست شود جز در عذاب الهی یا در کنار ساقیش (شیطان) هوشیار نمی شود». (1)

در حدیث دیگری از رسول خدا می خوانیم:«الطمع یذهب الحکمة من قلوب العلماء؛طمع حکمت و تدبیر را حتی از دل دانشمندان بیرون می برد».

در حدیث دیگر از امام امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانیم:«مَا هَدَمَ الدِّینَ مِثْلُ الْبِدَعِ وَ لَا أَفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَع؛چیزی مانند بدعت ها دین را ویران نمی سازد و چیزی بدتر از طمع برای فاسد کردن انسان نیست». (2)

آن گاه در ششمین و آخرین توصیه خود در این بخش از وصیّت نامه می فرماید:«و اگر بتوانی که میان تو و خداوند،صاحب نعمتی واسطه نباشد چنین کن،زیرا تو (به هر حال) قسمت خود را دریافت می کنی و سهمت را خواهی گرفت و مقدار کمی که از سوی خداوند به تو برسد با ارزش تر است از مقدار زیادی که از سوی مخلوقش برسد،هر چند همه نعمت ها (حتی آنچه از سوی مخلوق می رسد) از ناحیه خداست»؛ (وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یَکُونَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ،فَإِنَّکَ مُدْرِکٌ قَسْمَکَ،وَ آخِذٌ سَهْمَکَ،وَ إِنَّ الْیَسِیرَ مِنَ اللّهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَ أَکْرَمُ مِنَ الْکَثِیرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ کَانَ کُلٌّ مِنْهُ).

امام علیه السلام در این دستور آخر بر این نکته اخلاقی مهم تکیه می کند که انسان تا می تواند نباید زیر بار منت مردم باشد،بلکه باید با نیروی خود و اعتماد به توان

ص:626


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 169،ح 6.
2- 2) .همان مدرک،ج 75،ص ح 92،98.

خویشتن سهم خود را از مقدرات الهی به دست آورد و اگر از این طریق به سهم کمتری برسد از آن بهتر است که از طریق مردمی که منت می گذارند به سهم بیشتری نایل شود.در واقع این سهم کمتر با توجّه به حفظ کرامت و شخصیت و مقام انسان،از آن سهم بیشتر افزون تر است،زیرا در آنجا شخصیت و ارزش والای انسان خرج می شود؛چیزی که بهایی برای آن نمی توان قایل شد.

گر چه عبارت امام علیه السلام در اینجا مطلق است و تفاوتی میان کسانی که با آغوش باز خواسته انسان را استقبال می کنند حتی پدر و فرزند و برادر همه را شامل می شود؛ولی روشن است که منظور امام علیه السلام آنجاست که شخصیت انسان با سؤال خدشه دار شود و آمیخته با ذلت یا منّتی باشد.

شاهد این سخن حدیثی است که از امام باقر علیه السلام نقل شده:«قَالَ یَوْماً رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ جَمِیعِ خَلْقِکَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام لَاتَقُلْ هَکَذَا وَ لَکِنْ قُلِ اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ شِرَارِ خَلْقِکَ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لَایَسْتَغْنِی عَنْ أَخِیهِ؛روزی شخصی در محضر آن حضرت به پیشگاه خدا عرضه داشت:خداوندا من را از همه خلق خود بی نیاز کن امام علیه السلام فرمود این گونه دعا نکن؛ولی بگو خداوندا ما را از بدان خلقت بی نیاز کن،زیرا هیچ انسان باایمانی از کمک و یاری برادرش بی نیاز نیست». (1)

در حدیث دیگری از امام امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم که به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود:«یَا بُنَیَّ إِذَا نَزَلَ بِکَ کَلَبُ الزَّمَانِ وَ قَحْطُ الدَّهْرِ فَعَلَیْکَ بِذَوِی الْأُصُولِ الثَّابِتَةِ الْفُرُوعِ النَّابِتَةِ مِنْ أَهْلِ الرَّحْمَةِ وَ الْإِیثَارِ وَ الشَّفَقَةِ فَإِنَّهُمْ أَقْضَی لِلْحَاجَاتِ أَمْضَی لِدَفْعِ الْمُلِمَّات؛فرزندم هنگامی که سختی های زمان و کمبودهای دوران دامان تو را گرفت از کسانی کمک بخواه که دارای ریشه های ثابت خانوادگی و شاخه های پربارند؛آنهایی که اهل رحمت و ایثار و شفقت هستند،چرا که آنها در قضای حوایج سریع تر و در دفع مشکلات مؤثرترند». (2)

ص:627


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 172،ح 5.
2- 2) .همان مدرک،ج 93،ص 159،ح 38.

به بیان دیگر بسیار می شود که انسان شخصا قادر بر انجام کاری است؛ولی تنبلی می کند و از دیگران کمک می خواهد و کَلّ بر آنها می شود این کار مذموم و نکوهیده است؛ولی مواردی هست که کارها بدون تعاون دیگران انجام نمی شود.

کمک گرفتن اشکالی ندارد زیرا زندگی انسان همواره آمیخته با تعاون است.

جمله «و ان کان کل منه» در واقع اشاره به توحید افعالی خداست و آن اینکه به فرض که انسان از دیگران کمک بگیرد (آنجا که نباید بگیرد) و به او کمک کنند باز هم اگر دقت کنیم همه اینها از سوی خداست،زیرا انسان خودش چیزی ندارد که به دیگری بدهد آنچه دارد از سوی خدا دارد و آنچه به دست آورده با نیروی خداداد به دست آورده است.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود ذیل این توصیه امیر مؤمنان علیه السلام سخن کوتاه و پرمعنایی از شیخ محمد عبده،عالم معروف مصری به این مضمون نقل می کند که هیچ سخنی در دل انسان از این سخن اثربخش تر نیست،سخنی که به سبب قوّت در تأثیر و اصابت به حق خواننده باایمان را فورا از دنیا (و مردم دنیا) برمی کَند (و تمام توجّه او را به سوی خدا می برد.)

و به گفته شاعر:

گرفتن شرزه شیری را در آغوش میان آتش سوزان خزیدن

کشیدن قله الوند بر دوش پس آنگه روی خار و خس دویدن

مرا آسان تر و خوش تر بود زان که بار منّت دونان کشیدن

ص:628

بخش بیست و چهارم

اشاره

وَ تَلَافِیکَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِکَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ،وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِکَاءِ،وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِکَ.وَمَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَی النَّاسِ،وَ الْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَیْرٌ مِنَ الْغِنَی مَعَ الْفُجُورِ،وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ،وَ رُبَّ سَاعٍ فِیمَا یَضُرُّهُ! مَنْ أَکْثَرَ أَهْجَرَ،وَ مَنْ تَفَکَّرَ أَبْصَرَ.قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ،وَ بَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ،بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ! وَ ظُلْمُ الضَّعِیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ! إِذَا کَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً کَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً.رُبَّمَا کَانَ الدَّوَاءُ دَاءً،وَ الدَّاءُ دَوَاءً،وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ،وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ.وَ إِیَّاکَ وَ الاِتِّکَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَی وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ،وَ خَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَکَ.بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً.لَیْسَ کُلُّ طَالِبٍ یُصِیبُ،وَ لَا کُلُّ غَائِبٍ یَئُوبُ.وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ،وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ.وَ لِکُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ،سَوْفَ یَأْتِیکَ مَا قُدِّرَ لَکَ.

التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ،وَ رُبَّ یَسِیرٍ أَنْمَی مِنْ کَثِیرٍ! لَا خَیْرَ فِی مُعِینٍ مَهِینٍ،وَ لَا فِی صَدِیقٍ ظَنِینٍ.سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَکَ قَعُودُهُ،وَ لَا تُخَاطِرْ بِشَیْءٍ رَجَاءَ أَکْثَرَ مِنْهُ،وَ إِیَّاکَ أَنْ تَجْمَحَ بِکَ مَطِیَّةُ اللَّجَاجِ.

ترجمه

(فرزندم!)جبران آنچه بر اثر سکوت خود از دست داده ای آسان تر از جبران آن است که بر اثر سخن گفتن از دست می رود،و نگه داری آنچه در ظرف است با محکم بستن دهانه آن امکان پذیر است و حفظ آنچه در دست داری،نزد من محبوب تر از درخواست چیزی است که در دست دیگری است.تلخی یأس (از

ص:629

آنچه در دست مردم است) بهتر است از دراز کردن دست تقاضا به سوی آنها و درآمد (کم) همراه با پاکی و درست کاری بهتر از ثروت فراوان توأم با فجور و گناه است و انسان اسرار خویش را (بهتر از هر کس دیگر) نگه داری می کند و بسیارند کسانی که بر زیان خود تلاش می کنند

کسی که پرحرفی کند سخنان ناروا و بی معنا فراوان می گوید.هر کس اندیشه خود را به کار گیرد حقایق را می بیند و راه صحیح را انتخاب می کند.به نیکوکاران و اهل خیر نزدیک شو تا از آنها شوی و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردی.بدترین غذاها غذای حرام است و ستم بر ناتوان زشت ترین ستم هاست.در آنجا که رفق و مدارا سبب خشونت می شود خشونت مدارا محسوب خواهد شد؛چه بسا داروها سبب بیماری گردد و چه بسا بیماری هایی که داروی انسان است،گاه کسانی که اهل اندرز نیستند اندرزی می دهند و آن کس که (اهل اندرز است و) از او نصیحت خواسته شده خیانت می کند.

از تکیه کردن بر آرزوها بر حذر باش که سرمایه احمق ها است.عقل،حفظ و نگهداری تجربه هاست و بهترین تجربه های تو آن است که به تو اندرز دهد، فرصت را پیش از آنکه از دست برود و مایه اندوه گردد غنیمت بشمار.نه هرکس طالب چیزی باشد به خواسته اش می رسد و نه هر کس که از نظر پنهان شد باز می گردد.تباه کردن زاد و توشه نوعی فساد است و سبب فاسد شدن معاد.هر کاری سرانجامی دارد (باید مراقب سرانجام آن بود.) آنچه برایت مقدر شده به زودی به تو خواهد رسید.هر بازرگانی خود را به مخاطره می اندازد.(همواره دنبال فزونی مباش زیرا) چه بسا سرمایه کم از سرمایه زیاد پربرکت تر و رشدش بیشتر است.نه در کمک کارِ پست خیری است و نه در دوستِ متهم فایده ای،تا روزگار در اختیار توست به آسانی از آن بهره گیر و هیچ گاه نعمتی را که داری برای آنکه بیشتر به دست آوری به خطر مینداز.از سوار شدن بر مرکب سرکش لجاجت بر حذر باش که تو را بیچاره می کند.

ص:630

شرح و تفسیر: بیست و هفت اندرز گرانبها

بیست و هفت اندرز گرانبها

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه نورانیش مجموعه ای از اندرزهای گوناگون به فرزندش می دهد که هر کدام به تنهایی نکته مهمی را در بر دارد و مجموعه اش برنامه مبسوطی برای زندگی سعادت مندانه هر انسانی است.

نخست می فرماید:«جبران آنچه بر اثر سکوت خود از دست داده ای آسان تر از جبران آن است که بر اثر سخن گفتن از دست رفته»؛ (وَ تَلَافِیکَ (1)مَا فَرَطَ (2)مِنْ صَمْتِکَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ).

اشاره به اینکه انسان اگر از گفتن چیزی خودداری و صرف نظر کند و بعد بفهمد این سکوت اشتباه بوده فورا می تواند آن را تلافی و تدارک کند در حالی که اگر سخنی بگوید و بعد بفهمد این سخن اشتباه بوده و یا گفتنی نبوده است بازگرداندن آن امکان پذیر نیست؛همانند آبی است که به روی زمین ریخته می شود و جمع کردن آن عادتا غیر ممکن است.

در ادامه این سخن،راه صحیح را برای رسیدن به این مقصود با ذکر مثالی نشان می دهد و می فرماید:«نگه داری آنچه در ظرف است با محکم بستن دهانه آن امکان پذیر است»؛ (وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِکَاءِ).

«وعاء؛ظرف»همان قلب و روح انسان است و«وکاء؛ریسمانی است که دهانه مشک را با آن می بندند»اشاره به زبان و دهان انسان که اگر انسان آن را در اختیار خود بگیرد سخنان ناموزون یا کلماتی که موجب پشیمانی است از او صادر نمی شود.

حضرت در دومین توصیه می فرماید:«و حفظ آنچه در دست داری،نزد من

ص:631


1- 1) .«تلافی»از ریشه«لفی»بر وزن«نفی»به معنای جبران کردن است و«الفاء»به معنای یافتن می باشد.
2- 2) .«فرط»از ریشه«فرط»بر وزن«شرط»به معنای کوتاهی کردن و«افراط»زیاده روی کردن است.

محبوب تر از درخواست چیزی است که در دست دیگری است»؛ (وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِکَ).

اشاره به اینکه بسیارند کسانی که بر اثر اسراف و تبذیر اموال خود را از دست می دهند و نیازمند به دیگران می شوند و عزت و حیثیت خود را بر سر آن می نهند.هر گاه انسان،اعتدال و اقتصاد را در زندگی از دست ندهد نیازمند به دیگران نخواهد شد بنابراین توصیه مزبور هرگز به معنای دعوت به بخل نیست بلکه به معنای دعوت به میانه روی و اعتدال و ترک اسراف و تبذیر است.

آن گاه امام علیه السلام در سومین توصیه خود که در ارتباط با توصیه قبل است می فرماید:«تلخی یأس (از آنچه در دست مردم است) بهتر است از دراز کردن دست تقاضا به سوی آنها»؛ (وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَی النَّاسِ).

منظور از«یأس»در این عبارت همان ناامیدی است که انسان بر خود تحمیل می کند به گونه ای که راه طلب از دیگرن را بر خویش می بندد.این کار گر چه تلخ است؛ولی سبب عزت و شرف انسان است و به همین دلیل،امام علیه السلام این تلخی را از شیرینی طلب بهتر می شمرد.

تعبیر به «یأس عما فی ایدی الناس» به عنوان یک ارزش و فضیلت در روایات متعدّدی از معصومان آمده است از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم: «وَ خَیْرُ الْمَالِ الثِّقَةُ بِاللّهِ وَ الْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ ؛بهترین سرمایه اعتماد بر ذات پاک خدا و مأیوس بودن از چیزی است که در دست مردم است». (1)

این سخن بدان معنا نیست که انسان،تعاون و همکاری با مردم را در زندگی از دست دهد،زیرا زندگی اجتماعی چیزی جز تعاون و همکاری نیست،بلکه منظور این است که چشم طمع بر اموال مردم ندوزد و سربار مردم نشود و با تلاش،برای معاش بکوشد.

ص:632


1- 1) .تهذیب،ج 6،ص 378،ح 273.

به گفته شاعر:

و إن کان طعم الیأس مرّا فإنه ألذّ و أحلی من سؤال الأراذل

اگر چه طعم یأس،تلخ است ولی شیرین تر و لذت بخش تر از درخواست و تقاضا از افراد رذل و پست است.

آن گاه در چهارمین توصیه می افزاید:«درآمد (کم) همراه با پاکی و درست کاری بهتر از ثروت فراوان توأم با فجور و گناه است»؛ (وَ الْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَیْرٌ مِنَ الْغِنَی مَعَ الْفُجُورِ).

عفت از نظر لغت و موارد استعمال نزد علمای اخلاق،تنها به معنای خود نگهداری جنسی نیست،بلکه هر گونه خویشتن داری از گناه را شامل می شود و در جمله بالا به این معناست،زیرا بعضی به هر گناه و زشتی تن در می دهند تا ثروتی را از این سو و آن سو جمع آوری کنند اما مؤمنان پاک دل ممکن است از طریق حلال و خالی از هر گونه گناه به ثروت کمتری برسند؛امام علیه السلام می فرماید این را بر آن ترجیح ده.

حضرت در پنجمین توصیه می فرماید:«انسان اسرار خویش را (بهتر از هر کس دیگر) نگهداری می کند»؛ (وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ).

زیرا انسان،نسبت به اسرار خود از همه دلسوزتر است،چرا که افشای آنها گاه موجب ضرر و زیان و گاه سبب آبرو ریزی و هتک حیثیت او می شود در حالی که دیگران از افشای سر او ممکن است هیچ آسیبی نبینند.بنابراین اگر می خواهد اسرارش محفوظ شود باید در صندوق سینه خود آن را محکم نگه دارد، همان گونه که در کلمات قصار امام علیه السلام آمده است«صدر العاقل صندوق سره؛ سینه انسان خردمند صندوق اسرار اوست».

در ششمین توصیه می فرماید:«بسیارند کسانی که بر زیان خود تلاش می کنند»؛ (وَ رُبَّ سَاعٍ (1)فِیمَا یَضُرُّهُ).

ص:633


1- 1) .«ساع»«ساعی»کوشش گر است،از ریشه«سعی است».

اشاره به اینکه سعی و تلاش باید روی حساب باشد.به بیان دیگر،تلاش باید با تدبیر توأم گردد نکند انسان با دست خود ریشه خود را قطع کند که این بدترین نوع مصیبت است.

در هفتمین توصیه می فرماید:«کسی که پر حرفی می کند سخنان ناروا و بی معنا فراوان می گوید»؛ (مَنْ أَکْثَرَ أَهْجَرَ). (1)

آری یکی از فواید سکوت،گرفتار نشدن در دام سخنان بی معناست و این بسیار به تجربه رسیده که افراد پر حرف پرت و پلا زیاد می گویند زیرا سخنان سنجیده و حساب شده،فکر و مطالعه می خواهد در حالی که افراد پر حرف مجالی برای فکر ندارند.امام علیه السلام در غرر الحکم عواقب سوء زیادی برای افراد پر حرف بیان فرموده از جمله اینکه«من کثر کلامه زل؛کسی که سخن بسیار گوید لغزش فراوان خواهد داشت» (2)و همین امر آبروی او را می برد و سبب خواری و رسوایی می گردد به عکس کسانی که کم و سنجیده سخن می گویند،سبب آبرومندی خود می شوند و به گفته شاعر:

کم گوی و گزیده گوی چون در تا ز اندک تو جهان شود پر

در هشتمین توصیه می فرماید:«هر کس اندیشه خود را به کار گیرد حقایق را می بیند و راه صحیح را انتخاب می کند»؛ (وَ مَنْ تَفَکَّرَ أَبْصَرَ).

اهمّیّت تفکر در همه امور دنیا و آخرت چیزی نیست که بر کسی مخفی باشد و تمام افراد پیروزمند و موفق همین راه را پیموده اند.

قرآن مجید در این باره می فرماید:« کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ * فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ »؛این چنین خداوند آیات را برای شما روشن می سازد؛ شاید بیندیشید.*(درباره دنیا و آخرت)». (3)

ص:634


1- 1) .«اهجر»از ریشه«هجر»بر وزن«فجر»در اصل به معنای دوری و جدایی است.سپس به معنای هذیان گفتن مریض هم آمده،زیرا سخنانش در آن حالت ناخوش آیند و دور کننده است.
2- 2) .غررالحکم،4119.
3- 3) .بقره،آیه 219 و220.

در نهمین توصیه می فرماید:«به نیکوکاران و اهل خیر نزدیک شو تا از آنها شوی و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردی»؛ (قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ،وَبَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ).

اشاره به اینکه تأثیر مجالست و هم نشینی غیر قابل انکار است؛همنشینی با بدان انسان را بدبخت و با نیکان انسان را خوشبخت می سازد.در قرآن مجید اشاره روشنی به این معنا شده است آنجا که می فرماید:« وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً* یا وَیْلَتی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً »؛به یاد آور روزی را که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان می گزد و می گوید:ای کاش با رسول (خدا) راهی برگزیده بودم*ای وای بر من،کاش فلان (شخص گمراه) را به دوستی انتخاب نکرده بودم*او مرا از یادآوری (حق) گمراه ساخت بعد از آنکه (یاد حق) به سراغ من آمده بود و شیطان همیشه انسان را تنها و بی یاور می گذارد». (1)

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیث معروفی می فرماید:«الْمَرْءُ عَلَی دِینِ خَلِیلِهِ وَقَرِینِهِ؛ انسان بر همان دینی است که دوست و رفیقش دارد». (2)

همین امر سبب می شود که بهترین راه برای شناخت شخصیت انسانی پیچیده و ناشناخته نگاه به همنشینان او باشد،همان گونه که در حدیث امیر مؤمنان علی علیه السلام وارد شده است:«فَمَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَی خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِینِ اللّهِ فَهُوَ عَلَی دِینِ اللّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَی غَیْرِ دِینِ اللّهِ فَلَا حَظَّ لَهُ مِنْ دِینِ اللَّه؛اگر حال کسی بر شما مشتبه شد و دین او را نشناختید به همنشینان او نگاه کنید؛اگر اهل دین الهی باشند او هم بر دین خداست و اگر بر

ص:635


1- 1) .فرقان،آیه 27-29.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 375،ح 3.

غیر دین الهی باشند او نیز بهره ای از دین ندارد». (1)

در دهمین توصیه می فرماید:«بدترین غذاها غذای حرام است»؛ (بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ).

قرآن مجید کسانی را که اموال یتیمان را می خورند به عنوان کسانی معرفی کرده که آتش می خورند:« إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً » (2)بقیه غذاهای حرام نیزبی شباهت به اموال یتیمان نیست؛در روایات آمده است از جمله موانع استجابت دعا خوردن غذای حرام است.قبلاً به این حدیث نبوی اشاره کردیم.

امام علیه السلام در یازدهمین توصیه می فرماید:«ستم بر ناتوان زشت ترین ستم است»؛ (وَ ظُلْمُ الضَّعِیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ).

زیرا او قادر بر دفاع از خویشتن نیست.مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام باقر علیه السلام نقل می کند:«لَمَّا حَضَرَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی علیه السلام حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ قَالَ یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللّهَ؛هنگامی که پدرم در آستانه رحلت از دنیا بود مرا به سینه خود چسبانید و فرمود این سخنی است که پدرم در آستانه وفات (شهادت) سفارش کرد و او از پدرش (امیر مؤمنان علی علیه السلام) نقل فرمود:که بپرهیز از ستم کردن بر کسی که یار و یاوری جز خدا ندارد». (3)

البته ظلم درباره همه کس قبیح است؛ولی اگر کسی مثلاً به ثروتمندی ظلم کند و مقداری از مال او را ببرد،گر چه کار خلافی کرده،ولی لطمه زیادی بر او وارد نمی شود به خلاف آن کس که از فقیری مالی ببرد.

ص:636


1- 1) .بحارالانوار،ج 71،ص 197،ح 31.
2- 2) .نساء،آیه 10.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 331،ح5.

در دوازدهمین توصیه می فرماید:«در آنجا که رفق و مدارا سبب خشونت می شود خشونت مدارا محسوب خواهد شد؛چه بسا داروهایی که سبب بیماری گردد و بیماری هایی که داروی انسان است»؛ (إِذَا کَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً (1)کَانَ الْخُرْقُ.

رِفْقاً رُبَّمَا کَانَ الدَّوَاءُ دَاءً،وَ الدَّاءُ دَوَاءً).

اصل و اساس در برنامه های زندگی،نرمش و مداراست؛ولی گاه افرادی پیدا می شوند که از این رفتار انسانی سوء استفاده کرده بر خشونت خود می افزایند در مقابل این افراد خشونت تنها طریق اصلاح است.جمله بعد در واقع به منزله علت برای این جمله است،زیرا مواردی پیدا می شود که دوا،درد را فزون تر می سازد و تحمل درد،دوا محسوب می شود همان گونه که شاعر گفته است:

هر کجا داغ بایدت فرمود چون تو مرهم نهی ندارد سود

اشاره به اینکه زخم هایی است که تنها درمان آن در گذشته داغ کردن و سوزاندن بود،به یقین در آنجا مرهم نهادن بیهوده و گاه سبب افزایش بیماری و به عکس گاه بیماری هایی عارض انسان می شود که سبب بهبودی از بیماری های مهم تری است.

در سیزدهمین توصیه می فرماید:«و گاه کسانی که اهل اندرز نیستند اندرزی می دهند و آن کس که (اهل اندرز است و) از او نصیحت خواسته شده خیانت می کند»؛ (وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ،وَ غَشَّ (2)الْمُسْتَنْصَحُ). (3)

اشاره به اینکه همیشه نباید به سخنان کسانی که اهل نصیحت نیستند بدبین بود؛گاه می شود از آنها سخن حکمت آمیز و ناصحانه ای صادر می گردد و به عکس،خیرخواهان نصیحت گو،گاه از روی خطا و حسادت و عوامل دیگر در نصیحت خود خیانت می کنند،بنابراین همیشه نباید به آنها خوش بین بود و در

ص:637


1- 1) .«خرق»به معنای خشونت به خرج دادن (ضد رفق و مدارا کردن.)
2- 2) .«غشّ»از ریشه«غش»(به کسر غین) به معنای خیانت کردن است.
3- 3) .«المستنصح»(به صورت اسم مفعول) به معنای کسی است که از او نصیحت می طلبند.

هر دو صورت حکم عقل را باید به کار گرفت و از قراین به درستی و نادرستی اندرز اندرزگویان پی برد.

مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار حدیث معروف جالبی در این زمینه نقل می کند که پس از پایان طوفان نوح،شیطان در برابر حضرت نوح علیه السلام ظاهر شد و گفت:خدمت بزرگی به من کردی و حقی بر من داری می خواهم جبران کنم.

نوح علیه السلام به او گفت:من بسیار ناراحت می شوم که من خدمتی به تو کرده باشم بگو چیست؟ گفت:آری تو نفرین کردی و قومت را غرق نمودی اکنون کسی باقی نمانده که من او را گمراه کنم و مدتی استراحت می کنم تا جمع دیگری به وجود آیند و به گمراه ساختن آنها بپردازم نوح گفت:چه خدمتی به من می خواهی بکنی (در بعضی از روایات دیگر آمده است که نوح حاضر به پذیرش از او نبود ولی از سوی خداوند خطاب آمد:گر چه کار او شیطنت است ولی در اینجا راست می گوید،بپذیر) (1)؛شیطان گفت:«اذْکُرْنِی فِی ثَلَاثِ مَوَاطِنَ فَإِنِّی أَقْرَبُ مَا أَکُونُ إِلَی الْعَبْدِ إِذَا کَانَ فِی إِحْدَاهُنَّ اذْکُرْنِی إِذَا غَضِبْتَ وَ اذْکُرْنِی إِذَا حَکَمْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ اذْکُرْنِی إِذَا کُنْتَ مَعَ امْرَأَةٍ خَالِیاً لَیْسَ مَعَکُمَا أَحَدٌ؛در سه جا مراقب من باش که من در این سه مورد به بندگان خدا از همیشه نزدیک ترم:هنگامی که خشمگین شوی مراقب من باش و هنگامی که در میان دو نفر قضاوت کنی (باز هم) مراقب من باش و هنگامی که با زنی در خلوتگاهی که شخص دیگری در آنجا نباشد همراه شوی در آنجا نیز مراقب من باش». (2)این در واقع یکی از مصادیق روشن کلام مولا امیر مؤمنان است.

در چهاردهمین توصیه می فرماید:«از تکیه کردن بر آرزوها بر حذر باش که سرمایه احمق هاست»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الاِتِّکَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَی). (3)

ص:638


1- 1) .بحارالانوار،ج 11،ص 288،ح 10.
2- 2) .همان مدرک،ص 318،ح 20.
3- 3) .«نوکی»جمع«انوک»بر وزن«ابتر»به معنای شخص احمق و نادان است.

منظور از«منی؛آرزوها»آرزوهای دور و دراز است که به خیالات شبیه تر است و آنها که گرفتار این گونه آرزوها می شوند،نیروهای فعال خود را بیهوده هدر می دهند و سرانجام به جایی نمی رسند.از سوی دیگر تکیه بر این گونه آرزوها تمام فکر و عمر انسان را به خود مشغول می دارد و از پرداختن به معاد باز می دارد.

این همان چیزی است که در حدیث معروفی که هم از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده و هم از امیر مؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه،فرمودند:«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَة؛ای مردم چیزی که بر شما می ترسم دو چیز است:

پیروی از هوای نفس و آرزوهای دور و دراز،چرا که پیروی از هوای نفس شما را از حق باز می دارد و آرزوهای دور و دراز آخرت را به فراموشی می سپارد». (1)

در پانزدهمین توصیه می فرماید:«عقل،حفظ و نگهداری تجربه هاست»؛ (وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ).

اشاره به اینکه هنگامی که تجربه ها جمع آوری شود با توجّه به اینکه«حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد؛حوادث مشابه نتیجه مشابه دارند»و حدیث معروف«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یُلْدَغُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ؛انسان با ایمان از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود» (2)سبب می شود که انسان،راه صحیح را در برخورد با حوادث آینده پیدا کند و از تجربیات پیشینیان درس بگیرد و از زیانهای ناشی از خطاها رهایی یابد.

بسیاری از قواعد کلی عقلی از همین تجربیات جزیی برگرفته شده (طبق قاعده استقراء منطقی) البته این تجربه ها گاه مربوط به خود انسان است و گاه از

ص:639


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 42 و در بحارالانوار،ج 2،ص 35،ح 37 نیز با کمی تفاوت از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.
2- 2) .بحارالانوار،ج 19،ص 345.

از تجربه های دیگران استفاده می کند که این به اصطلاح«نور علی نور»است و به همین دلیل مدیرانِ مدبر به مطالعه تاریخ پیشینیان اهمّیّت فراوان می دهند.

کوتاه سخن اینکه انسان اگر تجارب خویش را حفظ کند و از تجارب دیگران نیز استفاده کند،هم می تواند در موارد مشابه،گرفتار خطا نشود و هم قانونی کلی از موارد جزیی تهیه کند که برای خودش و دیگران در همه شئون زندگی مفید و سودمند باشد.

در نامه 78 تعبیر شدیدتری در این زمینه آمده است می فرماید:«فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَة؛بدبخت کسی است که از عقل و تجربیات خود سود نبرد».

در شانزدهمین توصیه می فرماید:«بهترین تجربه های تو آن است که به تو اندرز دهد»؛ (وَ خَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَکَ).

اشاره به اینکه تجربه ها گاه سود مادی می آورد و گاه سود معنوی و بهترین تجربه ها آن است که دارای سود معنوی باشد.

در کلمات قصار امام علیه السلام آمده است«لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ؛آنچه از مال تو از دست برود ولی باعث اندرز و بیداری تو شود در واقع از دست نرفته است». (1)

در هفدهمین توصیه می فرماید:«فرصت را پیش از آنکه از دست برود و مایه اندوه گردد غنیمت بشمار»؛ (بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً).

فرصت به معنای فراهم بودن مقدمات برای رسیدن به یک مقصد است؛گاه انسان مقصد مهمی دارد و مقدماتش فراهم نیست؛ولی ناگهان در یک لحظه فراهم می گردد که باید بدون فوت وقت از آن لحظه استفاده کند و خود را به مقصد برساند که اگر غفلت کند و از دست برود چه بسا در آینده هرگز چنان

ص:640


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،196.

شرایطی برای رسیدن به مقصد فراهم نگردد.فرصت مانند بادها و نسیم های موافقی است که به سوی مقصد می وزد که اگر کشتی بادبانی از آن استفاده نکند ممکن است ساعت ها و روزها بر سطح دریا بماند و مایه غصه و اندوه شود.

در حدیث مشهوری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:«إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا؛(بدانید) از سوی پروردگار شما در ایام زندگیتان نسیم های سعادتی می وزد از آن استفاده کنید و خود را در معرض آن قرار دهید». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده:«من فُتح له باب من الخیر فلینتهزه فانه لا یدری متی یُغلق عنه؛کسی که دری از خیر به روی او گشوده شود باید برخیزد و از آن بهره گیرد،زیرا نمی داند چه زمانی این در بسته می شود». (2)

در این زمینه،روایات معصومین علیهم السلام و عبارات بزرگان فراون است با حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام آن را پایان می دهیم فرمود:«أَشَدُّ الْغُصَصِ فَوْتُ الْفُرَصِ؛ شدیدترین غصه ها از دست رفتن فرصت هاست». (3)

سپس در هجدهمین توصیه می فرماید:«نه هر کس طالب چیزی باشد به خواسته اش می رسد و نه هر کس که از نظر پنهان شد باز می گردد»؛ (لَیْسَ کُلُّ طَالِبٍ یُصِیبُ،وَ لَا کُلُّ غَائِبٍ یَئُوبُ).

این دو جمله می تواند به منزله علتی برای توصیه مبادرت به فرصت ها باشد که در جمله قبل گذشت،زیرا انسان تنها در صورتی به مقصود می رسد که در زمینه فراهم بودن شرایط برخیزد و تلاش کند در غیر این صورت تلاش او بیهوده است.واژه«غائب»می توانند اشاره به فرصت از دست رفته باشد که ای بسا دوباره باز نگردد.در عین حال می تواند توصیه مستقلی باشد اشاره به اینکه انسان همیشه نباید انتظار داشته باشد که کوشش هایش نتیجه بگیرد.به بیان

ص:641


1- 1) .بحارالانوار،ج 65،ص 221.
2- 2) .کنزالعمال،ح 43134.
3- 3) .غررالحکم،10818.

دیگر،از شکست ها نباید ناامید گردد.

در نوزدهمین توصیه می فرماید:«تباه کردن زاد و توشه نوعی فساد است و سبب فاسد شدن معاد»؛ (وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ).

منظور از زاد و توشه در اینجا همان زاد و توشه تقوا برای سفر آخرت است که اگر انسان آن را از دست دهد آخرت او تباه خواهد شد.

در بیستمین توصیه می فرماید:«هر کاری سرانجامی دارد (باید مراقب سرانجام آن بود)»؛ (وَ لِکُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ).

اشاره به اینکه انسان هنگامی که دست به کاری می زند باید در عاقبت آن بیندیشد و بی حساب و کتاب اقدام نکند؛اگر عاقبت آن نیک است در انجام آن بکوشد و گر نه بپرهیزد.

در غرر الحکم از امام امیر مؤمنان علی علیه السلام همین جمله با اضافه ای نقل شده:

«و لکل امر عاقبة حلوة او مرة؛هر کار عاقبت شیرین یا تلخ دارد (که باید به آن اندیشید)». (1)

در بیست و یکمین توصیه می فرماید:«آنچه برایت مقدر شده به زودی به تو خواهد رسید»؛ (سَوْفَ یَأْتِیکَ مَا قُدِّرَ لَکَ).

اشاره به اینکه نباید بیهوده حرص زد؛نه بدین معنا که انسان تلاش برای معاش را رها سازد و کوشش برای بهبود زندگی را فراموش کند،بلکه هدف این است که از تلاش های بیهوده و حریصانه بپرهیزد.همه روایاتی که به مقدر بودن روزی اشاره می کند نیز ناظر به همین معناست.

در بیست و دومین توصیه می افزاید:«هر بازرگانی خود را به مخاطره می اندازد»؛ (التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ). (2)

ص:642


1- 1) .غررالحکم،10913.
2- 2) .«مخاطر»کسی است که خود را به خطر می افکند.

بازرگان همیشه از تجارت خود سود نمی برد و به اصطلاح امروز،تجارت نوعی ریسک است؛بنابراین باید شجاع باشد و بر خدا توکل کند و از زیان های احتمالی نهراسد و از زیان ها ناامید و مأیوس نشود.البته تاجر باید تلاش و کوشش و تدبیر را از دست ندهد؛ولی اگر با زیانی مواجه شد نیز ناراحت نگردد.

این احتمال نیز داده شده که این جمله اشاره به جنبه های معنوی تجارت است زیرا تاجر گاه آلوده اموال حرام می شود و سعادت خود را به خطر می افکند،بنابراین باید همواره مراقب این خطرات باشد مخصوصاً در عصر و زمان ما که اموال حرام و تجارت های نامشروع فزونی گرفته و گاه پر سود بودن آن چشم عقل را می بندد و تاجر را گرفتار گناه می سازد.

آن گاه در بیست و سومین توصیه می فرماید:«(همواره دنبال فزونی مباش زیرا) چه بسا سرمایه کم از سرمایه زیاد پربرکت تر و رشدش بیشتر است»؛ (وَ رُبَّ یَسِیرٍ أَنْمَی مِنْ کَثِیرٍ).

اشاره به اینکه همیشه نباید به کمیت اعمال و کارها نگاه کرد،بلکه مهم کیفیت آن است؛چه بسا اعمال کمتر با کیفیت بالاتر و خلوص بیشتر بارورتر و مؤثرتر باشد.قرآن مجید می فرماید:« اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً »؛آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل می کنید». (1)

احتمال دیگر در تفسیر این جمله آن است که انسان نباید در زندگی مادی دنبال سرمایه های فزون تر باشد چه بسا سرمایه کمتر پاک تر و حلال تر بوده،و نمو و رشد بیشتری داشته باشد.قرآن مجید می فرماید:« وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللّهِ وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَأُولئِکَ هُمُ

ص:643


1- 1) .ملک،آیة 2.

اَلْمُضْعِفُونَ» ؛آنچه به عنوان ربا می پردازید تا در اموال مردم فزونی یابد،نزد خدا فزونی نخواهد یافت؛و آنچه را بعنوان زکات می دهید و تنها رضای خدا را می طلبید (مایه برکت و فزونی است و) کسانی که چنین می کنند دارای پاداش مضاعف اند». (1)

حضرت در بیست و چهارمین توصیه می فرماید:«نه در کمک کارِ پست خیری است و نه در دوستِ متهم»؛ (لَا خَیْرَ فِی مُعِینٍ مَهِینٍ (2)،وَ لَا فِی صَدِیقٍ ظَنِینٍ). (3)زیرا هر گاه فرد پستی انسان را یاری کند غالباً توأم با منت است اضافه بر این شخصیت انسان در نظر مردم پایین می آید،زیرا فرد پستی در یاری او است و دوست متهم هر چند حق دوستی را ادا کند سبب متهم شدن انسان و آبرو ریزی او می شود و اینجاست که باید عطایش را به لقایش بخشید.

در بیست و پنجمین توصیه می فرماید:«تا روزگار در اختیار توست به آسانی از آن بهره گیر»؛ (سَاهِلِ (4)الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَکَ قَعُودُهُ).

اشاره به اینکه ممکن است چنین فرصتی همیشه به دست نیاید.این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که هر گاه روزگار با تو مدارا کند تو هم آسان بگیر و مدارا کن و به گفته شاعر:

اذا الدهر اعطاک العنان فسر به رویدا و لا تعنف فیصبح شامسا

هنگامی که روزگار زمام خود را در اختیار تو بگذارد آرام با او حرکت کن و فشار میاور که ممکن است چموش و سرکش شود.

در بیست و ششمین توصیه می فرماید:«هیچ گاه نعمتی را که داری به خاطر اینکه بیشتر به دست آوری به خطر مینداز»؛ (وَ لَا تُخَاطِرْ بِشَیْءٍ رَجَاءَ أَکْثَرَ مِنْهُ).

ص:644


1- 1) .روم،آیه 39.
2- 2) .«مهین»به معنای پست و حقیر و ضعیف از ریشه«مهانة»گرفته شده است.
3- 3) .«ظنین»به معنای شخص متهم است از ریشه«ظنّ»به معنای گمان گرفته شده و معنای اسم مفعولی دارد.
4- 4) .«ساهل»امر از ریشه«مساهلة»به معنای مدارا کردن است.

گاه انسان،نعمت هایی در اختیار دارد،ولی طمع و فزون طلبی او را وادار می کند که برای به چنگ آوردن نعمت بیشتر آن را به مخاطره افکند.این کار عاقلانه نیست.مثل اینکه انسان مال خود را در اختیار افرادی که آگاهی بر تجارت و مضاربه ندارند به هوای قول هایی که برای سود بیشتر می دهند بگذارد و سرانجام نه تنها سودی عایدش نشود بلکه اصل سرمایه نیز از دست بدهد.

سرانجام در بیست و هفتمین و آخرین توصیه (در این بخش از وصیّت نامه) می فرماید:«از سوار شدن بر مرکب سرکش لجاجت بر حذر باش که تو را بیچاره می کند»؛ (وَ إِیَّاکَ أَنْ تَجْمَحَ (1)بِکَ مَطِیَّةُ اللَّجَاجِ ).

لجاجت آن است که انسان بر سخن باطل یا طریقه نادرستی که بطلان آن بر او ثابت شده اصرار ورزد به گمان اینکه شخصیت خود را در انظار نشکند در حالی که اگر در این گونه موارد انسان در برابر حق تواضع کند و آن را پذیرا شود،اعتبار و آبروی او در انظار مردم بیشتر خواهد شد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:«إِیَّاکَ وَ اللَّجَاجَةَ فَإِنَّ أَوَّلَهَا جَهْلٌ وَ آخِرَهَا نَدَامَة؛از لجاجت بپرهیز که آغازش جهل و نادانی و آخرش ندامت و پشیمانی است». (2)

در حدیثی از همین امام علیه السلام می خوانیم:«لا مرکب أجمح من اللجاج؛ مرکبی سرکش تر از لجاجت نیست». (3)

به راستی اگر کسی تنها وصایای بیست و هفت گانه این بخش از وصیّت نامه را که با عباراتی کوتاه و پر معنا ایراد شده بود در زندگی خود پیاده کند چه سعادتی نصیب او می شود و اگر جامعه ای توفیق عمل به آن را یابد چه جامعه ای خوشبخت و سعادتمند خواهد بود.

ص:645


1- 1) .«تجمح»فعل مضارع از ریشه«جموح»به معنای سرکشی و چموشی است.
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 69،ح 6.
3- 3) .غررالحکم،ح 10643.

ص:646

بخش بیست و پنجم

اشاره

احْمِلْ نَفْسَکَ مِنْ أَخِیکَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَی الصِّلَةِ،وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَی اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ،وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَی الْبَذْلِ،وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَی الدُّنُوِّ،وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَی اللِّینِ،وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَی الْعُذْرِ،حَتَّی کَأَنَّکَ لَهُ عَبْدٌ،وَ کَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَیْکَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَضَعَ ذَلِکَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ،أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَیْرِ أَهْلِهِ.لَا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِکَ صَدِیقاً فَتُعَادِیَ صَدِیقَکَ،وَ امْحَضْ أَخَاکَ النَّصِیحَةَ، حَسَنَةً کَانَتْ أَوْ قَبِیحَةً،وَ تَجَرَّعِ الْغَیْظَ فَإِنِّی لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَی مِنْهَا عَاقِبَةً، وَ لَا أَلَذَّ مَغَبَّةً.وَ لِنْ لِمَنْ غَالَظَکَ،فَإِنَّهُ یُوشِکُ أَنْ یَلِینَ لَکَ،وَ خُذْ عَلَی عَدُوِّکَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَی الظَّفَرَیْنِ.وَ إِنْ أَرَدْتَ قَطِیعَةَ أَخِیکَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِکَ بَقِیَّةً یَرْجِعُ إِلَیْهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذَلِکَ یَوْماً مَا.وَ مَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

ترجمه

(فرزندم!)در مقابل برادر دینی خود (این امور را بر خود تحمیل کن:) به هنگام قطع رابطه از ناحیه او،تو پیوند برقرار نما و در زمان قهر و دوریش به او نزدیک شو،در برابر بخلش،بذل و بخشش و به وقت دوری کردنش نزدیکی اختیار کن،به هنگام سخت گیریش نرمش و به هنگام جرم،عذرش را بپذیر، آن گونه که گویا تو بنده او هستی و او صاحب نعمت توست؛اما بر حذر باش از اینکه این کار را در غیر محلش قرار دهی یا درباره کسی که اهلیّت ندارد به کار بندی.هرگز دشمن دوست خود را به دوستی مگیر که با این کار به دشمنی با دوست خود برخاسته ای.نصیحت خالصانه خود را برای برادرت مهیا ساز، خواه این نصیحت (برای او) زیبا و خوشایند باشد یا زشت و ناراحت کننده.

ص:647

خشم خود را جرعه جرعه فرو بر که من جرعه ای شیرین تر و خوش عاقبت تر و لذت بخش تر از آن ندیدم.

با کسی که با تو به خشونت رفتار می کند نرمی کن که امید می رود به زودی در برابر تو نرم شود.با دشمن خود با فضل و کرم رفتار کن که در این صورت از میان دو پیروزی (پیروزی از طریق خشونت و پیروزی از طریق محبّت) شیرین ترین را برگزیده ای.اگر خواستی پیوند برادری و رفاقت را قطع کنی جایی برای آشتی بگذار که اگر روزی خواست باز گردد بتواند.کسی که درباره تو گمان نیکی ببرد با عمل گمانش را تصدیق کن.

شرح و تفسیر: در برابر بدی ها نیکی کن!

در برابر بدی ها نیکی کن!

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه وظیفه انسان را در برابر دوستانش ضمن چند توصیه بیان می فرماید؛نخست می گوید:«در برابر برادر دینی خود(این امور را بر خویش تحمیل کن:) به هنگام قطع رابطه از ناحیه او،تو پیوند برقرار نما و در زمان قهر و دوریش به او نزدیک شو،در برابر بخلش،بذل و بخشش و به وقت دوری کردنش نزدیکی اختیار کن،به هنگام سخت گیریش نرمش و به هنگام جرم عذرش را بپذیر آن گونه که گویا تو بنده او هستی و او صاحب نعمت توست»؛ (احْمِلْ نَفْسَکَ مِنْ أَخِیکَ عِنْدَ صَرْمِهِ (1)عَلَی الصِّلَةِ،وَ عِنْدَ صُدُودِهِ (2)عَلَی اللَّطَفِ (3)وَ الْمُقَارَبَةِ،وَ عِنْدَ جُمُودِهِ (4)عَلَی الْبَذْلِ،وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَی الدُّنُوِّ،وَ عِنْدَ

ص:648


1- 1) .«صرم»به معنای قطع کردن و بریدن و جدا ساختن،در اینجا به قطع رابطه با دیگری اشاره دارد.نقطه مقابل آن صله و برقرار ساختن پیوند است.
2- 2) .«صدود»مصدر و به معنای منع کردن است.
3- 3) .«اللَّطَف»بر وزن«شرف»و در بعضی از نسخ بر وزن«قفل»آمده و به معنای محبّت کردن و نیکی نمودن است.
4- 4) .«جمود»در اینجا به معنای بخل است،نقطه مقابل بذل.

شِدَّتِهِ عَلَی اللِّینِ،وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَی الْعُذْرِ،حَتَّی کَأَنَّکَ لَهُ عَبْدٌ،وَ کَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَیْکَ).

امام علیه السلام در این توصیه اش فرزند خود را از مقابله به مثل در برابر خشونت و بی محبتی دوستان،بر حذر می دارد و در ضمن شش جمله مقابله به ضد را در این گونه موارد توصیه می کند،چرا که مقابله به مثل پایه و اساس دوستی را به خطر می افکند و انسان دوستان خود را از دست می دهد؛ولی اگر در برابر بی مهری مهر ورزد و در برابر بدی ها نیکی کند،به زودی دوستش به اشتباه خود پی می برد و شرمنده می شود و در مقام جبران بر می آید و پایه های دوستی محکم تر از پیش می شود.

عبارات امام علیه السلام در اینجا در واقع شرح چیزی است که در قرآن کریم آمده است که می فرماید:« اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ* وَ ما یُلَقّاها إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ »؛بدی را با نیکی دفع کن ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است،گویی دوستی گرم و صمیمی است اما جز کسانی که دارای صبر و استقامتند به این مقام نمی رسند و جز کسانی که بهره عظیمی (از ایمان و تقوا) دارند به آن نائل نمی شوند». (1)

گر چه این آیه در مورد دشمنان است،ولی به طور مسلّم درباره دوستان نیز صادق خواهد بود.سیره پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام و علمای بزرگ نیز همین معنا را نشان می دهد که جز در موارد استثنایی در برابر بدی های دوستان و دشمنان،به مقابله به مثل بر نمی خواستند.

ولی از آنجا که بعضی از افراد پست و کوته فکر ممکن است از این گونه رفتار سوء استفاده کنند،امام علیه السلام این گروه را استثنا کرده می فرماید:«اما بر حذر باش از اینکه این کار را در غیر محلش قرار دهی یا درباره کسی که اهلیت ندارد به کار

ص:649


1- 1) .فصلت،آیه 34 و 35.

بندی»؛ (وَ إِیَّاکَ أَنْ تَضَعَ ذَلِکَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ،أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَیْرِ أَهْلِهِ).

تفاوت جمله «وَ إِیَّاکَ أَنْ تَضَعَ...» و جمله «أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ...» در این است که جمله دوم به افراد نااهل و لجوج و کینه توز اشاره دارد که نیکی در برابر بدی آنها سبب جرأت و جسارتشان می شود و مانند«ترحم بر پلنگ تیز دندان»است؛ولی جمله اوّل ناظر به کسانی است که چنین حالتی ندارند؛اما نیکی های مکرر در برابر بی مهری های آنها ای بسا سبب اشتباهشان می شود و خیال می کنند کار خوبی انجام داده اند.

تعبیر به«احْمِلْ»در آغاز این توصیه اشاره به این است که خوبی کردن در برابر بدی گر چه برای انسان مشکل است؛ولی باید آن را بر خود تحمیل کرد.

حضرت در دومین توصیه می فرماید:«هرگز دشمن دوست خود را به دوستی مگیر که با این کار به دشمنی با دوست خود برخاسته ای»؛ (لَا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِکَ صَدِیقاً فَتُعَادِیَ صَدِیقَکَ).

این عملی منافقانه است که انسان هم با دوستش دوستی کند و هم با دشمن دوستش؛این روش کسانی است که دوستی صادقانه ندارند و هدفشان این است که از هر کسی بهره بگیرند و در این راه از کارهای ضد و نقیض نیز پروا ندارند.

البته این در جایی است که دشمنی دشمن ظالمانه باشد نه آنجا که دوست ما کار خلافی کرده و کار خلافش سبب دشمنی افرادی شده است.

نیز این سخن در جایی است که هدف از طرح دوستی با دشمنِ دوست اصلاح میان آنها نبوده باشد که اگر این کار به منظور اصلاح ذات البین باشد نه تنها زشت و ناپسند نیست،بلکه کاری بسیار شایسته است.

شایان توجّه است که اندرز امام علیه السلام در اینجا تنها درباره اشخاص صادق نیست،بلکه درباره گروه ها و ملت ها و دولت ها نیز صادق است،هر چند در دنیای امروز بسیارند دولت هایی که با طرفین دعوا طرح دوستی می ریزند بی

ص:650

آنکه قصد صلح و سازشی داشته باشند،بلکه هدفشان این است که از هر دو برای تأمین منافع شخصی خود استفاده کنند.هم با ما دوستند و هم با دشمنان ما و جالب اینکه آن را پنهان نمی دارند؛آشکارا با ما طرح دوستی عمیق می ریزند و آشکارا با دشمنان ما نرد عشق می بازند.

شخصی به امیر مؤمنان علی علیه السلام عرض کرد:من هم ترا دوست دارم و هم فلان شخص را-و نام بعضی از دشمنان امام علیه السلام را برد-(در بعضی از روایات آمده که نام معاویه را برد) امام علیه السلام فرمود:تو الان یک چشمی هستی یا به کلی نابینا شو (و دشمنانم را دوست بدار) و یا کاملا بینا باش (و مرا دوست دار). (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:کسی خدمتش عرض کرد:

فلان کس شما را دوست می دارد؛ولی در بیزاری از دشمنانتان ضعیف است فرمود:«هَیْهَاتَ کَذَبَ مَنِ ادَّعَی مَحَبَّتَنَا وَ لَمْ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّنَا؛هیهات دورغ می گوید کسی که ادعای محبّت ما می کند و از دشمنان ما بیزاری نمی جوید». (2)

قرآن کریم خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:« لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ »؛هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یانی که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کنند،هر چند فرزند پدران،یا پسران یا برادران یا خویشاوندانشان باشند». (3)

سپس در سومین توصیه در این بخش از وصیّت نامه می فرماید:«نصیحت خالصانه خود را برای برادرت مهیا ساز خواه این نصیحت زیبا و خوشایند باشد یا زشت و ناراحت کننده»؛ (وَ امْحَضْ (4)أَخَاکَ النَّصِیحَةَ،حَسَنَةً کَانَتْ أَوْ قَبِیحَةً).

ص:651


1- 1) .بحارالانوار،ج 27،ص 58،ح 17.
2- 2) .همان مدرک،ح 18.
3- 3) .مجادله،آیه 22.
4- 4) .«امحض»از ریشه«محض»بر وزن«وعظ»به معنای خالص کردن و در مورد نصیحت به معنای خیر خواهی خالی از هر گونه شائبه است.

اشاره به اینکه بسیار می شود که دوستان انسان از نصایحی که ممکن است سبب آزردگی خاطر ما شود پرهیز می کنند و حقایق را کتمان می نمایند.آنها در واقع نصیحت کننده با اخلاص نیستند،زیرا اگر مشکل کسی را به او بگویند و موقتا ناراحت شود؛ولی او را از خطر و ضرر یا از گناهی رهایی بخشند بسیار بهتر از آن است که لب فرو بندند و او را در دام مشکلات و خطرات رها سازند.

متأسفانه بسیارند کسانی که روی همین گونه ملاحظات از اندرزهای به موقع صرف نظر می کنند و خدا را از خود ناراضی و به خلق خدا خیانت می نمایند.

جالب اینکه در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:«أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَی إِلَیَّ عُیُوبِی؛محبوب ترین دوستان من آنها هستند که عیوب مرا به من هدیه می کنند». (1)

یعنی انسان عاقل نه تنها نباید از بیان عیوب خود بر زبان دیگران ناراحت شود بلکه آنها را به گفتن این عیوب تشویق کند.

در حدیث پر معنای دیگری از امام باقر علیه السلام چنین نقل شده است که به یکی از دوستانش فرمود:«اتَّبِعْ مَنْ یُبْکِیکَ وَ هُوَ لَکَ نَاصِحٌ وَ لَا تَتَّبِعْ مَنْ یُضْحِکُکَ وَ هُوَ لَکَ غَاشٌّ؛از کسی پیروی کن که تو را می گریاند؛اما خالصانه سخن می گوید و از آن کس بپرهیز که تو را می خنداند اما ناخالصانه حرف می زند (و زشتی هایت را در نظرت زیبا نشان می دهد)». (2)

آن گاه امام علیه السلام در چهارمین توصیه اش می فرماید:«خشم خود را جرعه جرعه فرو بر که من جرعه ای شیرین تر و خوش عاقبت تر و لذت بخش تر از آن ندیدم»؛ (وَ تَجَرَّعِ الْغَیْظَ فَإِنِّی لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَی مِنْهَا عَاقِبَةً وَ لَا أَلَذَّ مَغَبَّةً). (3)

ص:652


1- 1) .کافی،ج 2،ص 639،ح 5.
2- 2) .همان مدرک،ص 638،ح 2.
3- 3) .«مغبّة»به معنای عاقبت از ریشه«غَبّ»به معنای عاقبت گرفته شده است.این ریشه گاهی در مورد کارها و اموری که یک در میان انجام می شود اطلاق می گردد؛مانند روایت معروفی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که به بعضی از یارانش فرمود:«زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً؛همه روز به دیدن من نیا،بلکه یک روز در میان باشد تا محبّت شدیدتر شود».(مستدرک الوسائل،ج 10،ص 374،ح 12210)

امام علیه السلام در اینجا خشم را به داروی تلخی تشبیه می کند که نوشیدنش سخت و طاقت فرساست و به همین دلیل انسان ناچار است آن را کم کم و به صورت جرعه جرعه بنوشد؛ولی دارویی بسیار شفا بخش است و عاقبتش شیرین و لذیذ، زیرا انسان را از شرمساری و ندامت و پشیمانی و زیان های بسیار که غالبا به هنگام خشم در صورت عدم خویشتن داری دامان انسان را می گیرد،نجات می دهد.

در کافی از امام باقر علیه السلام نقل شده است که فرمود:پدرم به من چنین نصیحت کرد:

«یَا بُنَیَّ مَا مِنْ شَیْءٍ أَقَرَّ لِعَیْنِ أَبِیکَ مِنْ جُرْعَةِ غَیْظٍ عَاقِبَتُهَا صَبْرٌ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ یَسُرُّنِی أَنَّ لِی بِذُلِّ نَفْسِی حُمْرَ النَّعَمِ؛فرزندم چیزی همچون صبر در هنگام خشم مایه روشنی چشم من نخواهد بود و من دوست ندارم نفس خویش را (به هنگام غضب) ذلیل سازم هر چند ثروت های عظیمی در برابر آن به دست آورم». (1)

در حدیثی نیز از امام صادق علیه السلام می خوانیم:«مَنْ کَظَمَ غَیْظاً وَ لَوْ شَاءَ أَنْ یُمْضِیَهُ أَمْضَاهُ أَمْلَأَ اللّهُ قَلْبَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ رِضَاهُ؛کسی که خشم خود را فرو برد در آنجا که می تواند بر طبق آن عمل کند (ولی خودداری نماید) خداوند روز قیامت قلبش را از خوشنودی خود پر می کند». (2)

در پنجمین توصیه می افزاید:«با کسی که با تو به خشونت رفتار می کند نرمی کن که امید می رود به زودی در برابر تو نرم شود»؛ (وَ لِنْ (3)لِمَنْ غَالَظَکَ (4)فَإِنَّهُ یُوشِکُ أَنْ یَلِینَ لَکَ).

بسیارند کسانی که در هنگام خشونت راه خشونت را پیش می گیرند و

ص:653


1- 1) .الکافی،ج 2،ص 110،ح 10.
2- 2) .همان مدرک،ح 6.
3- 3) .«لن»فعل امر از ریشه«لین»بر وزن«چین»به معنای نرم بودن است.
4- 4) .«غالظ»از ریشه«غلظت»به معنای خشونت (نقطه مقابل لینت و نرمش) گرفته شده است.

خشونت ها به صورت تصاعدی پیش می رود و گاه به جاهای خطرناک می رسد؛ ولی اگر انسان بر نفس خویش مسلط باشد و با اراده و تصمیم خود را در برابر خشونت ها کنترل کند و به جای خشونت،راه نرمش را پیش گیرد،نه تنها خشونت ها پایان می گیرد بلکه جای خود را به دوستی و محبّت و نرمش می دهد همان گونه که قرآن مجید بر این معنا تأکید می نهد و نیکی را در برابر بدی توصیه می کند و نیکی را سبب جلب دوستی می داند. (1)

سپس در ششمین توصیه می فرماید:«با دشمن خود با فضل و کرم رفتار کن که در این صورت از میان دو پیروزی (پیروزی از طریق خشونت و پیروزی از طریق محبّت) شیرین ترین را برگزیده ای»؛ (وَخُذْ عَلَی عَدُوِّکَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَی الظَّفَرَیْنِ).

این جمله در واقع تاکیدی است بر آنچه در توصیه های قبل آمد؛ولی با تعبیری دلپذیر می فرماید:تو ممکن است از طریق شدت و خشونت بر دشمنت پیروز شوی و نیز ممکن است از طریق ابراز محبّت و دوستی؛به یقین دومی شیرین تر است و عاقبت بهتری دارد،چرا که در آینده بیم خشونتی نخواهی داشت در حالی که اگر با خشونت پیروز شوی هر زمان انتظار خشونت جدیدی از سوی دشمن خواهی داشت و به تعبیر دیگر در روش اوّل دشمن همچنان دشمن باقی می ماند در حالی که در روش دوم،دشمن مبدل به دوست می گردد.

در کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی داستان جالبی در این زمینه از موسی بن جعفر علیهما السلام نقل می کند که مردی از خاندان عمر چون حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را می دید،به امیر المؤمنین علی علیه السلام دشنام می داد تا حضرت را ناراحت کند.یکی از دوستان امام علیه السلام عرض کرد اجازه دهید آن مرد ناصبی را به قتل برسانیم.امام علیه السلام فرمود:نه سپس سوار شد و به سوی مزرعه آن مرد ناصبی

ص:654


1- 1) .به سوره فصلت،آیه 34 و 35 مراجعه شود.

رفت و با مرکب خود مقداری از زراعت او را پایمال کرد.مرد ناصبی فریاد برآورد:زراعت ما را پایمال نکن.امام علیه السلام (به خاطر مصالحی) گوش به حرف او نداد و همچنان پیش آمد تا نزد او رسید و با او به شوخی و مزاح پرداخت سپس فرمود:چقدر هزینه کشت این زراعت تو شده است عرض کرد:صد دینار.

فرمود:چقدر امید داری که سود کنی؟ عرض کرد:نمی دانم.امام علیه السلام فرمود:

(نگفتم چقدر سود می کنی) گفتم:چقدر امید داری سود کنی؟ عرض کرد:صد دینار.امام علیه السلام سیصد دینار در آورد و به او بخشید.آن مرد برخاست و سر امام علیه السلام را بوسید.هنگامی که امام علیه السلام بعد از این ماجرا وارد مسجد شد آن مرد ناصبی برخاست سلام کرد و گفت:«اللّه اعلم حیث یجعل رسالته؛خدا می داند رسالت و نبوّت خود را در چه خاندانی قرار دهد»یاران آن مرد ناصبی برخاستند و او را نهی کردند و گفتند:این چه کاری است که می کنی؟ مرد ناصبی به آنها دشنام داد.در اینجا امام علیه السلام به یارانش فرمود:کدام یک بهتر بود آنچه را شما می خواستید یا آنچه را من می خواستم؟ (1)

آن گاه امام علیه السلام در هفتمین توصیه می فرماید:«اگر خواستی پیوند برادری و رفاقت را قطع کنی جایی برای آشتی بگذار که اگر روزی خواست باز گردد بتواند»؛ (وَ إِنْ أَرَدْتَ قَطِیعَةَ أَخِیکَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِکَ بَقِیَّةً یَرْجِعُ إِلَیْهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذَلِکَ یَوْماً مَا).

اشاره به اینکه هم چنان که انسان در دوستی باید حد اعتدال را نگه دارد و همه اسرار خویش را نزد دوستش فاش نکند که اگر روزی دوستی مبدل به دشمنی شد گرفتار زیان و خسران نشود،همین گونه اگر انسان پیوند دوستی را برید نباید تمام پل های پشت خود را ویران سازد،زیرا بسیار می شود که طرف پشیمان

ص:655


1- 1) .مقاتل الطالبیین،ص 332.مرحوم علامه مجلسی همین داستان را به صورت مشروح تر در بحارالانوار،ج 48،ص 102،ح 7 آورده است.

می گردد و می خواهد به دوستی برگردد ولی راهی در برابر او باقی نمانده است.

همین تعبیر به صورت جامع تری در کلام دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام (مطابق آنچه در بحارالانوار آمده) دیده می شود که می فرماید:«أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا فَعَسَی أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا وَ أَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا فَعَسَی أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً مَا؛با دوستت در حد اعتدال دوستی کن شاید روزی دشمنت شود و با دشمنت در حد اعتدال دشمنی کن شاید روزی دوستت شود (مبادا از کارهایی که در حق او کردی شرمنده شوی)». (1)

به گفته ابن ابی الحدید بعضی از دانشمندان این مطلب را به بیان دیگری گفته اند:«إذا هویت فلا تکن غالیا و إذا ترکت فلا تکن قالیا؛هر گاه به کسی علاقمند شدی راه غلو را در پیش نگیر و هر گاه او را رها ساختی راه عداوت را در پیش مگیر». (2)

حضرت در آخرین و هشتمین توصیه این بخش از وصیّت نامه می فرماید:

«کسی که درباره تو گمان نیکی ببرد با عمل گمانش را تصدیق کن»؛ (وَ مَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ).

اشاره به اینکه اگر مثلاً تو را اهل خیر و بذل و بخشش و سخاوت می داند و از تو چیزی خواست به او کمک کن تا گمان او را تصدیق کرده باشی و بزرگواری تو تثبیت شود.

این گونه رفتار دو مزیت دارد؛هم خوش بینی و حسن ظن مردم را تثبیت می کند و هم با این خوش بینی ها به راه خیر کشیده می شود.

بسیار اتفاق می افتد که افرادی نزد انسان می آیند و می گویند مشکلی داریم که گمان می کنیم تنها به دست تو حل می شود انسان باید در حل مشکل چنین افرادی بکوشد و حسن ظن آنها را به سوء ظن تبدیل نکند.

ص:656


1- 1) .بحارالانوار،ج 71،ص 177،ح 14.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 110.

بخش بیست و ششم

اشاره

وَ لَا تُضِیعَنَّ حَقَّ أَخِیکَ اتِّکَالاً عَلَی مَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ،فَإِنَّهُ لَیْسَ لَکَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ.وَ لَا یَکُنْ أَهْلُکَ أَشْقَی الْخَلْقِ بِکَ،وَ لَا تَرْغَبَنَّ فِیمَنْ زَهِدَ عَنْکَ،وَ لَا یَکُونَنَّ أَخُوکَ أَقْوَی عَلَی قَطِیعَتِکَ مِنْکَ عَلَی صِلَتِهِ،وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَی الْإِسَاءَةِ أَقْوَی مِنْکَ عَلَی الْإِحْسَانِ.وَ لَا یَکْبُرَنَّ عَلَیْکَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَکَ،فَإِنَّهُ یَسْعَی فِی مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِکَ،وَ لَیْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَهُ.

ترجمه

هیچ گاه به اعتماد رفاقت و یگانگی که میان تو و برادرت برقرار است حق او را ضایع مکن؛زیرا آن کس که حقش را ضایع کنی برادر تو نخواهد بود.نباید خاندان تو بدبخت ترین و ناراحت ترین افراد در برابر تو باشند.به کسی که به تو علاقه ندارد (و بی اعتنایی یا تحقیر می کند) اظهار علاقه مکن و نباید برادرت در قطع پیوندِ برادری،نیرومندتر از تو در برقراری پیوند باشد و نه در بدی کردن قوی تر از تو در نیکی نمودن و هرگز نباید ظلم و ستمِ کسی که بر تو ستم روا می دارد بر تو گران آید،زیرا او در واقع سعی در زیان خود و سود تو دارد (بار گناه خود را سنگین می کند و ثواب و پاداش تو را افزون می سازد) و البتّه پاداش کسی که تو را خوشحال می کند این نیست که به او بدی کنی.

شرح و تفسیر: حق دوست را ضایع مکن

حق دوست را ضایع مکن

امام علیه السلام در این بخش از وصیّت نامه پر بارش همانند بخش سابق،طی شش

ص:657

نکته نصایحی پر معنا در قالب عبارات کوتاهی برای فرزند دلبندش بیان می کند.

نخست می فرماید:«هیچ گاه به اعتماد رفاقت و یگانگی که بین تو و برادرت است حق او را ضایع مکن زیرا آن کس که حقش را ضایع کنی برادر تو نخواهد بود»؛ (وَ لَا تُضِیعَنَّ حَقَّ أَخِیکَ اتِّکَالاً عَلَی مَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ،فَإِنَّهُ لَیْسَ لَکَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ).

اشاره به اینکه همیشه برادران از یکدیگر انتظار دارند که به حقوقشان احترام گذارده شود.اگر خلاف آن را ببینند پایه های اخوت متزلزل می گردد؛ولی مع الاسف افرادی هستند که بر خلاف این فکر می کنند و گمان دارند اگر حق برادر و دوستان و نزدیکان را نادیده بگیرند مهم نیست و قابل گذشت است.در حالی که این اشتباه بزرگی است،زیرا این گونه بی مهری ها اگر فوراً اثر نگذارد تدریجاً همچون موریانه پایه های محکم اخوت را می خورد و سست می کند.

این سخن به آن می ماند که شخصی طلبکاران زیادی دارد و تمام سعی او بر این است که دیگران را راضی کند و از مطالبات دوستانش غافل می شود و معتقد است بی اعتنایی به حق آنان مانعی ندارد.

در دومین توصیه می افزاید:«نباید خاندان تو بدبخت ترین و ناراحت ترین افراد نسبت به تو باشند»؛ (وَ لَا یَکُنْ أَهْلُکَ أَشْقَی الْخَلْقِ بِکَ).

اشاره به اینکه نباید با آنها چنان بد رفتاری کنی که با تو مخالف شوند آن چنان که تمنای مرگ تو و زوال نعمت تو را داشته باشند.

این احتمال در تفسیر این جمله نیز وجود دارد که نباید تمام توجّه خود را به دوستان و افراد مورد علاقه خویش داشته باشی و از خانواده ات غافل شوی و آنها در درد و رنج و بدبختی زندگی کنند.

کم نیستند کسانی که بیشترین وقت خود را با دوستان و یاران می گذرانند و عیش و نوشهایشان با آنهاست و کمک ها و محبّت هایشان متوجه آنان؛ولی خانواده های آنها در محرومیت شدید از نظر زندگی یا از نظر محبّت و صفا و

ص:658

صمیمیت زندگی می کنند.

در حدیثی از امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام می خوانیم:«یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ أَنْ یُوَسِّعَ عَلَی عِیَالِهِ کَیْلَا یَتَمَنَّوْا مَوْتَه؛سزاوار است هر گاه انسان نعمتی پیدا کرد خانواده خود را در رفاه قرار دهد مبادا (تضییق بر آنان سبب شود که) آرزوی مرگ او را کنند».سپس امام علیه السلام در ذیل روایت فرمود:«کسی بود که امام علیه السلام نعمتی به او داد و او آن نعمت را از خانواده خود دریغ داشت خدا آن نعمت را از او گرفت و به دیگری داد». (1)

در سومین توصیه می افزاید:«به کسی که به تو علاقه ندارد (و بی اعتنایی یا تحقیر می کند) اظهار علاقه مکن»؛ (وَ لَا تَرْغَبَنَّ فِیمَنْ زَهِدَ (2)عَنْکَ).

زیرا چنین علاقه ای باعث ذلت و خواری انسان می شود.درست است که طبق دستورات گذشته انسان باید با کسی که از او قطع رابطه کرده پیوند برقرار سازد؛ولی این در جایی است که طرف مقابل جواب مثبت دهد؛اما اگر او بی اعتنایی و تحقیر می کند نباید تن به ذلت داد و به سراغش رفت،بلکه باید عطایش را به لقایش بخشید.مطابق ضرب المثل معروف،انسان باید برای کسی بمیرد که او برایش تب می کند.

در چهارمین توصیه می فرماید:«و نباید برادرت در قطع پیوندِ برادری نیرومندتر از تو در برقراری پیوند باشد و نه در بدی کردن قوی تر از تو در نیکی نمودن»؛ (وَ لَا یَکُونَنَّ أَخُوکَ أَقْوَی عَلَی قَطِیعَتِکَ مِنْکَ عَلَی صِلَتِهِ،وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَی الْإِسَاءَةِ أَقْوَی مِنْکَ عَلَی الْإِحْسَانِ).

اشاره بر اینکه هر قدر او در قطع پیوند می کوشد،تو بیش از وی اصرار بر پیوند داشته باش و هرچه او در بدی تلاش می کند،تو بیشتر در نیکی تلاش کن.

ص:659


1- 1) .کافی،ج 4،ص 11،ح 3.
2- 2) .واژه«زهد»خواه با«فی»متعدی شود یا با«عن»هر دو به معنای بی اعتنایی کردن است و زاهد را از این جهت زاهد می گویند که نسبت به زرق و برق دنیا بی اعتناست.

البته این در مورد کسانی است که نیکی ها و محبّت ها در آنان تأثیر مثبت می گذارد،بنابراین منافاتی با جمله قبل ندارد.

در پنجمین توصیه می فرماید:«و هرگز نباید ظلم و ستمِ کسی که بر تو ستم روا می دارد بر تو گران آید زیرا او در واقع سعی در زیان خود و سود تو دارد (بار گناه خود را سنگین می کند و ثواب و پاداش تو را افزون می سازد)»؛ (وَ لَا یَکْبُرَنَّ عَلَیْکَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَکَ،فَإِنَّهُ یَسْعَی فِی مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِکَ).

اشاره به اینکه انسان نباید در برابر ستم هایی که به او می شود زیاد ناراحت و مأیوس گردد و امید به زندگی را از دست دهد و باید این سخن مایه تسلی خاطر او باشد که ظالم تیشه به ریشه خود می زند و بار گناهان مظلوم را نیز بر دوش می کشد.در واقع زیان ظلم نخست دامن او را می گیرد و با دست خود بار مظلوم را سبک می کند.

این سخن شبیه روایتی است که در باب غیبت وارد شده است که یکی از بزرگان شنید کسی درباره او غیبت کرده است هدیه ای برای او فرستاد.او تعجب کرد.آن مرد بزرگ فرمود:شنیدم حسناتت را به نامه اعمالم منتقل کردی و سیئاتم را پذیرفتی من هم در برابر این خدمت خواستم تشکری کرده باشم.

این سخن بدان معنا نیست که انسان در مقابل ظالمان سکوت کند،زیرا می دانیم شعار اسلام این است:« لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ ؛نه ستم می کنید و نه بر شما ستم می شود» (1)و می دانیم امام علی علیه السلام در وصیّت نامه خود که در بستر شهادت بود به فرزندان خود تأکید کرد:«کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً؛ دشمن ظالم و کمک کار مظلوم باشید». (2)بلکه منظور این است،هنگامی که ستمی بر انسان وارد می شود و او توانی برای برطرف کردن ظلم ندارد گرفتار یأس و

ص:660


1- 1) .بقره،آیه 279.
2- 2) .نهج البلاغه،نامه 47.

ناامیدی و بدبینی نشود و زبان به نفرین و آه و ناله نگشاید.شاهد این سخن حدیث معروفی است که از پیغمبر اکرم نقل شده زمانی که شنید گردنبند عایشه را سارقی برده است و عایشه پیوسته به سارق نفرین می کند.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«لا تمسحی عنه بدعائک؛عذاب او را با نفرین های خود از بین نبر» (1)یعنی خویشتن دار باش و بدان او به خود ستم کرده و خداوند در برابر صبر و تحمل به تو پاداش خواهد داد.

در اینجا نکته باریکی است که باید به آن توجّه داشت و آن اینکه ظالم (مثلاً سارق) هم خسارت مالی بر مظلوم وارد می کند و هم او را گرفتار آزار روحی می سازد و خدا به هر دو علت او را مجازات خواهد کرد؛ولی اگر مظلوم با نفرین های مکرر تشفیِ قلب و آسودگی خاطر پیدا کند طبعا عذاب ظالم کمتر می شود.

از آنچه گفتیم روشن می شود اینکه بعضی از شارحان مانند ابن ابی الحدید تمایل به این سخن پیدا کرده اند که خاموش نشستن در برابر ظلم ظالم قاعده ای کلی است،اشتباه بزرگی است؛بلکه باید گفت این یک استثناست و مربوط به موارد خاص است و اصل کلی در اسلام نه ظلم کردن و نه تن به ظلم دادن است.

سرانجام امام علیه السلام در ششمین توصیه این بخش از وصیّت نامه می فرماید:

«و پاداش کسی که تو را خوشحال می کند این نیست که به او بدی کنی»؛ (وَ لَیْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَهُ).

این در واقع برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید:« هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ» ؛آیا جزای نیکی جز نیکی است». (2)

بعضی از شارحان این جمله را کلام مستقل ندانسته اند و گفته اند ادامه توصیه

ص:661


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 111.
2- 2) .الرحمن،آیه 60.

قبل است زیرا امام علیه السلام می فرماید:ظالم،به خود زیان می رساند و به تو سود می دهد،بنابراین کسی که به تو سود می دهد نباید او را (از طریق نفرین و ابراز ناراحتی های مکرر)ناراحت کنی.

ص:662

بخش بیست و هفتم

اشاره

وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ:رِزْقٌ تَطْلُبُهُ،وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ،فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ.مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ،وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَی إِنَّمَا لَکَ مِنْ دُنْیَاکَ،مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاکَ،وَ إِنْ کُنْتَ جَازِعاً عَلَی مَا تَفَلَّتَ مِنْ یَدَیْکَ،فَاجْزَعْ عَلَی کُلِّ مَا لَمْ یَصِلْ إِلَیْکَ.اسْتَدِلَّ عَلَی مَا لَمْ یَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ،فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ؛وَ لَا تَکُونَنَّ مِمَّنْ لَاتَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلَّا إِذَا بَالَغْتَ فِی إِیلَامِهِ،فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالْآدَابِ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ.اطْرَحْ عَنْکَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْیَقِینِ.مَنْ تَرَکَ الْقَصْدَ جَارَ،وَ الصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ، وَ الصَّدِیقُ مَنْ صَدَقَ غَیْبُهُ.الْهَوَی شَرِیکُ الْعَمَی وَ رُبَّ بَعِیدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِیبٍ، وَ قَرِیبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِیدٍ،وَ الْغَرِیبُ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ حَبِیبٌ.مَنْ تَعَدَّی الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ،وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَی قَدْرِهِ کَانَ أَبْقَی لَهُ.وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ،بِهِ سَبَبٌ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ سُبْحَانَهُ.وَ مَنْ لَمْ یُبَالِکَ فَهُوَ عَدُوُّکَ.قَدْ یَکُونُ الْیَأْسُ إِدْرَاکاً،إِذَا کَانَ الطَّمَعُ هَلَاکاً.لَیْسَ کُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ،وَ لَا کُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ،وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِیرُ قَصْدَهُ،وَ أَصَابَ الْأَعْمَی رُشْدَهُ.أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّکَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ، وَ قَطِیعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ.مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ،وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ.

لَیْسَ کُلُّ مَنْ رَمَی أَصَابَ.إِذَا تَغَیَّرَ السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَانُ.سَلْ عَنِ الرَّفِیقِ قَبْلَ الطَّرِیقِ،وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ.إِیَّاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلَامِ مَا یَکُونُ مُضْحِکاً، وَ إِنْ حَکَیْتَ ذَلِکَ عَنْ غَیْرِکَ.

ترجمه

پسرم! بدان که روزی بر دو گونه است:یک نوع آن است که به

ص:663

جستجوی آن برمی خیزی (و باید برخیزی) و نوع دیگری آن که به سراغ تو خواهد آمد حتی اگر به دنبالش نروی خود به دنبال تو می آید.چه زشت است خضوع (در برابر دیگران)به هنگام نیاز و جفا و خشونت به هنگام بی نیازی و توانگری،تنها از دنیا آنقدر مال تو خواهد بود که با آن سرای آخرتت را اصلاح کنی و اگر قرار است برای چیزی که از دست رفته ناراحت شوی و بی تابی کنی پس برای هر چیزی که به تو نرسیده نیز ناراحت باش.

با آنچه در گذشته واقع شده،نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن؛زیرا امور جهان شبیه به یکدیگرند.از کسانی مباش که پند و اندرز به آنها سودی نمی بخشد مگر آن زمان که در ملامت او اصرار ورزی؛چرا که عاقلان با اندرز و آداب پند می گیرند؛ولی چهارپایان جز با زدن اندرز نمی گیرند.هجوم اندوه و غم ها را با نیروی صبر و حسن یقین از خود دور ساز.کسی که میانه روی را ترک کند از راه حق منحرف می شود.(و بدان)یار و همنشین (خوب) همچون خویشاوند انسان است.

دوست آن است که در غیاب انسان،حق دوستی را ادا کند.هواپرستی شریک و همتای نابینایی است.چه بسا دور افتادگانی که از خویشاوندان نزدیک تر و خویشاوندانی که از هرکس دورترند.غریب کسی است که دوستی نداشته باشد.

آن کس که از حق تجاوز کند در تنگنا قرار می گیرد.و آن کس که به ارزش و قدر خود اکتفا نماید موقعیتش پایدارتر خواهد بود.مطمئن ترین وسیله ای که می توانی به آن چنگ زنی آن است که میان تو و خدایت رابطه ای برقرار سازی.

کسی که به (کار و حق) تو اهمّیّت نمی دهد در واقع دشمن توست.گاه نومیدی نوعی رسیدن به مقصد است،در آنجا که طمع موجب هلاکت می شود.چنان نیست که هر عیب پنهانی آشکار شود.و نه هر فرصت ها مورد استفاده قرار گیرد.

گاه می شود که شخص بینا به خطا می رود و نابینا به مقصد می رسد.بدی را به

ص:664

تأخیر بیفکن (و در آن عجله مکن) زیرا هر زمان بخواهی می توانی انجام دهی.

بریدن از جاهل معادلِ پیوند با عاقل است.کسی که خود را از حوادث زمان ایمن بداند زمانه به او خیانت خواهد کرد و کسی که آن را بزرگ بشمارد او را خوار می سازد.چنین نیست که هر تیراندازی به هدف بزند.هر گاه حاکم تغییر پیدا کند زمانه نیز دگرگون می شود.پیش از عزم سفر ببین که هم سفرت کیست و پیش از انتخاب خانه بنگر که همسایه ات چه کسی است؟ از گفتن سخنان خنده آور (و بی محتوا) بپرهیز هر چند آن را از دیگری نقل کنی.

شرح و تفسیر: بیست و هشت اندرز دیگر

بیست و هشت اندرز دیگر

امام علیه السلام در بخش بیست و هفتم از وصیّت نامه پربار خود نیز به بیست و هشت موضوع مهم به عنوان نصیحت اشاره می کند و بیش از پیش این وصیّت نامه را پربارتر می سازد.

یکم.نخست درباره رزق و روزی هایی که بسیاری از مردم با حرص و ولع به دنبال آنند می فرماید:«پسرم بدان که روزی بر دو گونه است:یک نوع،روزی است که به جستجوی آن برمی خیزی (و باید برخیزی) و نوع دیگری آن که به سراغ تو خواهد آمد حتی اگر به دنبالش نروی خود به دنبال تو می آید»؛ (وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ:رِزْقٌ تَطْلُبُهُ،وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ،فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ).

این جمله به قرینه جمله مشابه؛اما مفصل تری که در کلمات قصار (1)آمده ناظر به این نکته است که انسان نباید در تحصیل روزی حریص باشد و نیز نباید سست و تنبل شود.

منظور امام علیه السلام از روزی هایی که انسان باید به دنبال آن برود کسب و کارهای

ص:665


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،379.

روزانه است مانند زراعت،صنعت،تجارت و امثال آن و منظور از روزی هایی که به دنبال انسان می آید،هر چند انسان به دنبال آن نرود اموری مانند ارث،هدایا و یا تجارت و درآمدهای غیر منتظره ای است که انسان به چنگ می آورد؛بنابراین اگر روزی های قسم اوّل برای او تنگ شود نباید از لطف خدا مأیوس گردد و در عین تلاش و کوشش بیشتر انتظار روزی های ناخواسته را داشته باشد.

هنگامی که انسان در جهان خلقت،موارد زیادی از نوع دوم را می بیند،این امید در دل او قوت بیشتری پیدا می کند.روزی جنین در عالم رحم از طریق بند ناف متصل به مادر تأمین است و بعد از تولد آنچه را برای حیات خود لازم دارد از سینه مادر می مکد،قرآن مجید می گوید:« وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ »؛هیچ جنبده ای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست.و او قرارگاه و محل نقل و انتقالشان را می داند؛همه اینها در کتاب مبین (لوح محفوظ) ثبت است». (1)

مخصوصاً اگر انسان با تقوا باشد و از درآمدهای حرام بپرهیزد،خداوند مژده وسعت رزق را به او داده است« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ ». (2)

از سوی دیگر مشاهده می کنیم که در جهان خلقت روزی های بسیار گران بها و ضروری برای زندگی انسان به طور فراوان به مقتضای رحمانیّت خداوند به همه انسان ها اعم از مؤمن و کافر ارزانی داشته شده همچون نور خورشید، برکات زمین،باران و اکسیژن هوا که زندگی بدون آن غیر ممکن است.اینها همه روزی هایی هستند که به سراغ انسان می آیند هر چند او به سراغش نرود.

قرآن مجید نیز می فرماید:« وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ ؛و روزی شما در

ص:666


1- 1) .هود،آیه 6.
2- 2) .طلاق،آیه 2 و 3.

آسمان است و نیز آنچه شما وعده داده می شوید». (1)

نیز می فرماید:« وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ؛از آیات و نشانه های خدا رزقی (بارانی) است که از آسمان برای شما نازل می کند و بوسیله آ ن زمین را بعد از مردنش حیات می بخشد». (2)

گر چه این آیه به قراینی که در آن موجود است تنها ناظر به دانه های حیات بخش باران است؛ولی آیه قبل مفهوم گسترده تری دارد که شامل نور آفتاب که منبع هر گونه حرکت در روی کره زمین است و هوا که مایه حیات همه موجودات زنده است نیز می شود.

در تاریخ پیشینیان،گاه داستان ها از حوادثی پرده برمی دارد که مصداق زنده روزی هایی است که به دنبال انسان می آید بی آنکه او بخواهد.از جمله داستانی است که ابن ابی الحدید در شرح این جمله از عماد الدوله (از سلاطین آل بویه) نقل می کند و آن زمانی بود که عماد الدوله وارد شیراز شد و ابن یاقوت ر که بر آن حکومت می کرد مجبور به فرار نمود.این در حالی بود که وضع مالی عماد الدوله بسیار بد بود.هنگامی که از بیابان می گذشت یکی از پاهای اسب او ناگهان در زمین فرو رفت.ناچار شد از اسب پیاده شود.غلامان به کمک او آمدند و او را نجات دادند.ناگاه دیدند در آنجا نقب وسیعی است.عماد الدوله دستور داد آن را حفر کنند.ناگهان انبار عظیم و ذخایر پرقیمتی را که مربوط به ابن یاقوت بود در آنجا یافتند.روز دیگری در همان شهر استراحت کرده بود و به پشت خوابیده بود همان خانه ای که قبلاً ابن یاقوت در آن ساکن بود.ناگهان ماری را بر فراز سقف مشاهده کرد.به غلامان گفت بالا بروید و مار را بکشید.مار فرار کرد و در لابه لای چوب های سقف پنهان شد.عماد الدوله دستور داد چوب ها را بشکنید

ص:667


1- 1) .ذاریات،آیه 22.
2- 2) .جاثیه،آیه 5.

و مار را بیرون بیاورید و بکشید.هنگامی که چوب ها را شکستند دیدند بیش از پنجاه هزار دینار در آنجا ذخیره و جاسازی شده است.در حادثه دیگری،نیاز به دوختن لباسی داشت،گفتند:در اینجا خیاط ماهری است که پیش از این لباس های ابن یاقوت را او می دوخت و او مردی است باایمان و اهل خیر.تنها اشکال او این است که کر است و چیزی نمی شنود (اما می تواند سخن بگوید) عماد الدوله دستور داد او را احضار کردند؛ولی او بسیار متوحش و ترسان بود هنگامی که نزد عماد الدوله حاضر شد به او گفت:من می خواهم لباسی این گونه و آن گونه برای من بدوزی.(خیاط چون کر بود نفهمید و ذهنش به مسأله دیگری منتقل شد،لذا) خیاط لرزید و با صدایی لرزان گفت:به خدا سوگند ای مولای من ابن یاقوت بیش از چهار صندوق در نزد من امانت نداشت اگر دشمنان من چیزی غیر از این بگویند باور نکن.عماد الدوله تعجب کرد و دستور داد صندوق ها را حاضر کنند.دید تمام آن مملو از طلا و زینت آلات و جواهرات است که همه تعلق به ابن یاقوت داشته و او به عنوان غنیمت آنها را تصاحب کرد. (1)

دوم.دومین نصیحت و اندرز پر فایده امام آن است که می فرماید:«چه زشت است خضوع (در برابر دیگران)به هنگام نیاز و جفا و خشونت به هنگام بی نیازی و توانگری»؛ (مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ،وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَی).

اشاره به اینکه افراد ضیعف النفس به هنگام نیاز به این و آن چنان ذلیلانه عرض حاجت می کنند که تمام شخصیت آنها را زیر سؤال می برد؛ولی به هنگام بی نیازی و توانگری کسانی را که دست نیاز به آنها دراز می کنند با خشونت بر می گردانند.هر دو صفت از نکوهیده ترین رذایل اخلاقی است.باید به هنگام نیاز،مناعت طبع را حفظ کرد و به هنگام بی نیازی و توانگری،لطف و محبّت و تواضع را دریغ نداشت.

ص:668


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 114.

بعضی از شارحان نهج البلاغه (1)این سخن را ناظر به آنچه در آیه ذیل است می دانند:« حَتّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرِینَ* فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ ؛زمانی که در کشتی قرار می گیرید و بادهای موافق کشتی نشینان را (به سوی مقصد) می برد و خوشحال می شوند،(ناگهان) طوفان شدیدی می وزد،و امواج از هر سو به سراغ آنها می آید و گمان می کنند هلاک خواهند شد.(در آن هنگام) خدا را از روی خلوص عقیده می خوانند که:«اگر ما را از این گرفتاری نجات دهی حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود*اما هنگامی که خدا آنها را رهایی بخشید (بار دیگر) به ناحق در زمین ستم می کنند». (2)

به این ترتیب جمله های بالا را ناظر به رابطه خلق و خالق دانسته اند در حالی که چنین نیست و ظاهر این است که این جمله ها ناظر به رابطه خلق با خلق است و گر نه خضوع در برابر خالق در هر حال شایسته است.

منظور از خضوع در اینجا تواضع معقول نیست،بلکه تواضع های ذلیلانه و توأم با حقارت است و منظور از جفا،خشونت و بی احترامی و بی مهری و بی محبتی است.

بلکه در حدیث شریف علوی می خوانیم:«مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللّهِ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تیهُ فُقَرَاءِ عَلَی الْأَغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَی اللّهِ؛چه زیباست تواضع و فروتنی ثروتمندان در برابر فقرا برای رسیدن به پاداش های الهی و از آن بهتر بی اعتنایی و ابای نفس مستمندان در برابر اغنیا به جهت توکل بر خداست». (3)

ص:669


1- 1) .همان مدرک،ص 115.
2- 2) .یونس،آیه 22 و 23.
3- 3) .نهج البلاغه،کلمات قصار،406.

یکی از شعرا در این زمینه شعر زیبایی گفته است:

خلقان لا ارضاهما لفتی تیه الغنی و مذلة الفقر

فإذا غنیت فلا تکن بطرا و إذا افتقرت فته علی الدهر

دو ویژگی است که من هرگز برای هیچ جوانمردی آنها را نمی پسندم:تکبر اغنیا و اظهار ذلت فقرا.

بنابراین هنگامی که توانگر شدی متکبر و بی اعتنا مباش و هنگامی که فقیر شدی در برابر تمام دنیا بی اعتنا باش.

سوم.«تنها از دنیا آنقدر مال تو خواهد بود که با آن سرای آخرتت را اصلاح کنی»؛ (إِنَّمَا لَکَ مِنْ دُنْیَاکَ،مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاکَ). (1)

اشاره به اینکه ثروت های دنیا می آید و می رود و گاه آلاف و الوف از انسان باقی می ماند و به دست دیگران می افتد که حسابش در قیامت با اوست و لذتش در دنیا برای دیگران.هیچ یک از اینها مال حقیقی انسان نیست.تنها آن مقدار که برای اصلاح سرای آخرت از پیش فرستاده است مال حقیقی اوست.

در حدیثی از کلمات قصار امام علیه السلام می خوانیم:«لِکُلِّ امْرِئٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ الْوَارِثُ وَالْحَوَادِثُ؛برای هر انسانی در اموالش دو شریک است:وارث و حوادث (حوادثی که اموال او را بر باد می دهد». (2)

در حدیث دیگری،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:«یَقُولُ ابْنُ آدَمَ مَالِی مَالِی وَ هَلْ لَکَ مِنْ مَالِکَ إِلَّا مَا أَکَلْتَ فَأَفْنَیْتَ أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَیْتَ أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَمْضَیْتَ وَ مَا عَدَا ذَلِکَ فَهُوَ مَالُ الْوَارِثِ؛انسان می گوید:مال من مال من (کدام مال؟) آیا مال تو چیزی جز آن است که خورده ای و از بین برده ای یا پوشیده ای و کهنه و فرسوده کرده ای و یا صدقه داده ای و آن را (برای سرای آخرت) گذارده ای و غیر از آن

ص:670


1- 1) .«مثوی»همان طور که قبلاً اشاره شد به معنای جایگاه و در اینجا به معنای جایگاه آخرت است.
2- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،335.

هر چه هست مال وارث است». (1)

یعنی مال واقعی انسان تنها دو بخش است:بخشی که آن را مصرف می کند و حدّ اقل در دنیا از آن استفاده می کند و بخش دیگری که ذخیره آخرت و یوم المعاد می سازد،بقیه اموالی خیالی هستند که گاه در حوادث از بین می روند و اگر باقی بماند نصیب وارث است.

چهارم.حضرت به نکته مهم دیگری اشاره می کند که سزاوار است همه روز انسان به یاد آن باشد و آن اینکه می فرماید:«و اگر قرار است برای چیزی که از دست رفته ناراحت شوی و بی تابی کنی پس برای هر چیزی که به تو نرسیده نیز ناراحت باش (زیرا هر دو یکسان است)»؛ (وَ إِنْ کُنْتَ جَازِعاً عَلَی مَا تَفَلَّتَ (2)مِنْ یَدَیْکَ،فَاجْزَعْ عَلَی کُلِّ مَا لَمْ یَصِلْ إِلَیْکَ).

بسیارند افرادی که اگر مال و مقامی که داشتند از دست رفت،ناله و فریاد سر می دهند روزها و گاه ماه ها و سال ها دریغ و حسرت می خورند؛اما نسبت به اموال و مقامی که به آنها هرگز نرسیده چنان دیدی را ندارند.در حالی که اگر دقت کنند هر دو شبیه هم است؛مقدر بوده مال و مقامی یک یا چند سال در اختیار من باشد و بعد از آن به حسب اسباب ظاهری یا ماورای طبیعی برای من تقدیر نشده بوده است.چه فرق می کند بین بقا و حدوث؛هر گاه در حدوث مقدر نبوده جزع نمی کنم چرا در بقای نیز چنین نباشد؟ البته گاه انسان خیال می کند که می بایست بیش از آن مدت در اختیارش بود؛ولی بر حسب عالم اسباب خیال باطلی بوده و تأسف بر آن همانند تأسف کسی است که در خواب مال و مقامی را می بیند و هنگامی که بیدار می شود به خاطر از دست رفتنش جزع و فزع می کند.

پنجم.این توصیه نیز به نکته مهم دیگری اشاره کرده می فرماید:«با آنچه در

ص:671


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 138،ح 6.
2- 2) .«تفلت»از ریشه«فلت»بر وزن«فقر»در اصل به معنای خلاص شدن و نیز به معنای اموری است که ناگهانی و بدون تأمل از انسان صادر می شود نیز اطلاق می گردد.

گذشته واقع شده است نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن،زیرا امور جهان شبیه به یکدیگرند»؛ (اسْتَدِلَّ عَلَی مَا لَمْ یَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ،فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ).

اشاره به اینکه یک سلسله قوانین کلی بر جهان هستی و بر جوامع انسانی حکومت می کند که هر زمان مصادیقی از آن روی می دهد؛ولی همه مشمول آن قوانین کلی هستند،بنابراین انسان می تواند با مطالعه در حالات پیشینیان و جوامع گذشته و یا حتی با مطالعه در سنین پیشین عمر خود مسائل مربوط به امروز و فردا را از طریق مقایسه درک کند تا گرفتار خطا و اشتباه و زیان و خسران نشود.

این سخن شبیه چیزی است که امام علیه السلام در خطبه دیگری بیان کرده آنجا که می فرماید:«عِبَادَ اللّهِ إِنَّ الدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِین؛بندگان خدا! این جهان نسبت به موجودین همان گونه جریان دارد که نسبت به گذشتگان جریان داشت» (1)و این سخنی معروف است که در تعبیر روزانه ما به عنوان تاریخ تکرار می شود.

در ذیل همان خطبه چگونگی تکرار تاریخ را تحت شش عنوان بیان کردیم:

زوال سریع نعمت ها،ناپایداری حوادث جهان،بی وفایی بسیاری از مردم دنیا، غرورها و شکست های ناشی از آن،تغییر حالات و روحیّات به گونه ای که گاه نزدیک ترین دوستان انسان خطرناک ترین دشمن او می شوند و بالاخره آنچه باقی مانده و می ماند و مایه یاد نیک مردم جهان است نیکی ها محبّت ها و اخلاص هاست و آنچه مایه نفرین و لعنت و بدنامی ها می شود ظلم و ستم ها و بی عدالتی هاست.

آری! همه این امور،امروز نیز همچون گذشته در حال تکرار است.به همین دلیل افراد باهوش کسانی هستند که هم در زندگی خود و هم در تاریخ پیشینیان بسیار مطالعه کنند و عبرت گیرند.

ص:672


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه157.

ششم.می فرماید:«از کسانی مباش که پند و اندرز به آنها سودی نمی بخشد مگر آن زمان که در ملامت او اصرار ورزی،چرا که عاقلان با اندرز و آداب پند می گیرند ولی چهارپایان جز با زدن اندرز نمی گیرند»؛ (وَ لَا تَکُونَنَّ مِمَّنْ لَا تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلَّا إِذَا بَالَغْتَ فِی إِیلَامِهِ،فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالْآدَابِ،وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ).

اشاره به اینکه مردم دو گروهند؛بعضی هوشیار که با اندک موعظه و اندرز به خطای خود پی می برند.اینها انسان های واقعی اند؛ولی برخی به آسانی پند نمی پذیرند تا زمانی که از هر سو مورد ملامت و سرزنش و توبیخ و تحقیر قرار گیرند.آنها بسان چهارپایانند که جز با ضربات تازیانه راه صحیح را پیش نمی گیرند و از چموشی دست بر نمی دارند و آرام نمی شوند.

هفتم.در این توصیه به مسأله مهم دیگری اشاره می کند:«هجوم اندوه و غم ها را با نیروی صبر و حسن یقین از خود دور ساز»؛ (اطْرَحْ عَنْکَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْیَقِینِ).

اشاره به اینکه زندگی عبارت از تلخ و شیرین هاست و هر زمان از سویی غم و اندوهی به انسان هجوم می آورد؛گاه در مسائل اجتماعی گاه سیاسی گاه امور مادی و گاه امور خانوادگی.انسان اگر در برابر هجمه اندوه ها زانو بزند به زودی از پای در می آید؛ولی با دو نیرو می توان بر آنها غلبه کرد:نخست قدرت صبر و شکیبایی است که انسان بداند چه صبر کند چه صبر نکند این گونه حوادث که از اختیار او بیرون است،اگر بر اثر سهل انگاری و ندانم کاری دامن او را گرفته باشد،مسیر خود را طی می کند.اگر صبر کند در نزد خدا هم سالم است و هم مأجور و اگر شکیبایی را ترک کند باز حوادث مسیر خود را طی می کند بی آنکه اجر و پاداشی داشته باشد.دیگر اینکه اگر انسان به نیروی یقین مجهز باشد و به تعبیر قرآن بگوید:« قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اللّهُ لَنا ؛بگو:هیچ حادثه ای برای ما

ص:673

رخ نمی دهد،مگر آنچه خداوند برای ما مقرّر داشته است» (1)به یقین تقدیرات الهی از روی حکمت است چه از حقیقت آن آگاه باشیم چه نباشیم؛در نتیجه با این دو نیرو در برابر واردات هموم ایستادگی می کند و به خود آرامش می دهد.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود داستانی نقل می کند که آموزنده است؛ وی می گوید:مردی در خود احساس بیماری کرد.هنگامی که به طبیب مراجعه نمود به او خبر داد که متأسفانه گرفتار سرطان خون شده است.آن مرد بیمار با بی اعتنایی از این مسأله گذشت و گفت:برای من چه تفاوت می کند با مرگ ناگهانی از دنیا بروم یا با مرگ تدریجی به هر حال باید رفت و سالیان دراز به همین صورت زندگی می کرد در حالی که اگر صبر و قرار را از دست داده بود و در بستر بیماری می خوابید،قوای خود را از دست می داد و با مرگ دست به گریبان می شد و در همان زمان کوتاهی که زنده بود گویا هر روز می مرد و زنده می شد. (2)

لقمان حکیم نیز در اندرزهای سودمندش به فرزند خود می گوید:« وَ اصْبِرْ عَلی ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ؛در برابر مصائبی که به تو می رسد شکیبا باش که این از کارهای مهم است». (3)

امام علیه السلام در این بخش از نصائح خود با عباراتی کوتاه و پرمحتوا توصیه های خود را دنبال می کند.

هشتم.می فرماید:«کسی که میانه روی را ترک کند از راه حق منحرف می شود»؛ (مَنْ تَرَکَ الْقَصْدَ جَارَ).

اشاره به اینکه سلامت دین و دنیا همیشه در میانه روی است و هر گونه افراط و تفریط باعث گمراهی و بدبختی و شکست است و صراط مستقیمی که ما همه

ص:674


1- 1) .توبه،آیه 51.
2- 2) .شرح نهج البلاغه مغنیه،ج 3،ص 526.
3- 3) .لقمان،آیه 17.

روز در نمازهایمان هدایت به سوی آن را از خدا می خواهیم همین صراط مستقیم اعتدال است.

نهم.«یار و همنشین (خوب) همچون خویشاوند انسان است»؛ (وَ الصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ). (1)

اشاره به اینکه پیوندهای دوستی گاه به قدری قوی می شود که جای پیوندهای نسبی را می گیرد؛بلکه گاهی از آن قوی تر می شود.ضرب المثل معروفی است که می گویند از کسی پرسیدند:دوست بهتر است یا برادر؟ گفت:برادری که دوست باشد بهتر است.ضرب المثلی نیز در زبان عرب رایج است که می گوید:

«الصدیق نسیب الروح و الاخ نسیب البدن؛دوست،هماهنگ و مناسب با روح و برادر،هماهنگ و مناسب با جسم و بدن است». (2)

از این سخن می توان چنین نتیجه گرفت که همان حقوقی که برای خویشاوندان در نظر گرفته می شود باید درباره دوستان خوب در نظر گرفته شود.

دهم.می فرماید:«دوست آن است که در غیاب انسان،حق دوستی را ادا کند»؛ (وَالصَّدِیقُ مَنْ صَدَقَ غَیْبُهُ).

اشاره به اینکه کسانی که در حضور انسان اظهار محبّت و عشق و علاقه می کنند،ممکن است نشانه واقعی دوستی آنها نباشد؛دوستی واقعی آن گاه آشکار می شود که انسان در غیاب دوستش تمام آنچه را در حضور می گفت و رعایت می کرد بگوید و رعایت کند.

یازدهم.در این توصیه به نکته مهم دیگری اشاره کرده و می فرماید:

«هوا پرستی شریک و هتای نابینایی است»؛ (وَ الْهَوَی شَرِیکُ الْعَمَی).

زیرا همان گونه که نابینایان اجسامی را که در اطراف آنهاست نمی بینند

ص:675


1- 1) .«مناسب»از ماده«نسب»در اینجا به معنای خویشاوند است.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 117.

هر چند نزدیک و مجاور باشد،هوا پرستان نیز از دیدن حقایق آشکار محرومند، چرا که حجاب هوا پرستی سخت ترین و تیره ترین حجاب است و در آفات شناخت،آفتی بدتر از آن یافت نمی شود.

قرآن مجید می گوید:« أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ؛آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده ای قرار داده است؟! با این حال غیر از خدا چه کسی می تواند او را هدایت کند؟ آیا متذکر نمی شوید؟». (1)

امام علیه السلام در نامه ای نیز به یکی از اصحابش نیز به این حقیقت تصریح کرده می فرماید:«فَارْفُضِ الدُّنْیَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُّ وَ یُبْکِمُ وَ یُذِلُّ الرِّقَاب؛ محبّت دنیا (و هوای نفس) را رها کن که چشم را کور و گوش را کر و زبان را لال و گردن ها را به زیر می آورد». (2)

دوازدهم.می فرماید:«چه بسا دور افتادگانی که از خویشاوندان نزدیک تر و خویشاوندانی که از هرکس دورترند»؛ (وَ رُبَّ بَعِیدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِیبٍ،وَ قَرِیبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِیدٍ).

اشاره به اینکه پیوندهای نسبی همیشه دلیل بر پیوند دل ها و نزدیکی فکرها نیست؛گاه می شود دور افتادگان به انسان از نزدیکان نزدیک ترند.آنچه مهم است پیوند دل و ارتباط ارواح به یکدیگر است که اگر در نزدیکان پیدا نشد می توان آن را در دور افتادگان جستجو کرد.

در قرآن کریم می خوانیم:« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا

ص:676


1- 1) .جاثیه،آیة 23.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 136،ح 23.

لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ ». (1)

سیزدهم.«غریب کسی است که دوستی نداشته باشد»؛ (وَ الْغَرِیبُ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ حَبِیبٌ).

آری! آنچه انسان را از غربت بیرون می آورد محبّت است و کسانی که محروم از محبّت دوستانند تنهای تنهایند.این غربت از عوامل مختلفی سرچشمه می گیرد گاه کبر و غرور و خودبرتربینی است که مردم را از انسان می راند و گاه حسادت هاست و گاه بی وفایی ها و عوامل دیگر است.

بنابراین برای اینکه از غربت بیرون آییم راهی جز این نیست که این گونه رذایل را از خود دور سازیم و جاذبه اخلاقی ما دوستان خوبی را فراهم سازد.

چهاردهم.در این توصیه به نکته بااهمّیّتی اشاره می فرماید:«آن کس که از حق تجاوز کند در تنگنا قرار می گیرد»؛ (مَنْ تَعَدَّی الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ). زیرا راه حق وسیع و گسترده و صاف و نورانی است؛اما طریق باطل سنگلاخ و پر پیچ و خم و تنگ و باریک است.آنها که راه حق را پیش می گیرند با سرعت به سوی مقصد می روند،چرا که عالم هستی در مسیر حق است و آنچه هماهنگ با آن باشد در همان مسیر حرکت می کند ولی طی کردن راه باطل همچون شنا بر خلاف جهت آبی است که به سرعت در حرکت است و دائماً شناگر را در تنگنا قرار می دهد.

افزون بر این،مسیر حق همچون جاده ای است که در جای جای آن علایم راهنمایی به چشم می خورد و رهروان را از وضع راه آگاه می سازد؛ولی مسیر باطل فاقد همه اینهاست و به همین دلیل به گمراهی می انجامد.

پانزدهم.این فقره به مطلب معروف و پراهمیتی اشاره کرده و می فرماید:«و آن کس که به ارزش خود اکتفا کند موقعیتش پایدارتر خواهد بود»؛ (وَمَنِ

ص:677


1- 1) .تغابن آیه،14.

اقْتَصَرَ عَلَی قَدْرِهِ کَانَ أَبْقَی لَهُ).

این جمله شبیه جمله دیگری است که در غرر الحکم از آن حضرت نقل شده که فرمود:«رحم اللّه امرأ عرف قدره و لم یتعد طوره؛خدا رحمت کند کسی را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند». (1)

تجربه نشان داده کسانی که پا را از گلیم خویش فراتر می نهند مردم را بر ضد خود می شورانند و مردم نه تنها آن جایگاه نادرست را برای آنان به رسمیت نمی شناسند،بلکه جایگاه سزاوارشان را هم از آنان می گیرند.دلیل آن روشن است زیرا مردم این گونه مدعیان نالایق و بلند پروازان بی مقدار و گاه ابله را افرادی متقلب و دروغ گو و خائن می شناسند و به همین دلیل کمترین ارزشی برای آنها قائل نیستند؛ولی افراد صادق و راستگو و قانع به حق خویش را انسان های باارزشی می دانند که همیشه حقشان را ارج می نهند.

شانزدهم.«مطمئن ترین وسیله ای که می توانی به آن چنگ زنی آن است که میان تو و خدایت رابطه ای برقرار سازی»؛ (وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ سُبْحَانَهُ).

اشاره به اینکه پناه بردن به وسایل مادی و توسل به مخلوق،هرگز قابل اطمینان نیست و به آسانی ممکن است هم آنها شکست بخورند و هم تو که دست به دامان آنها زده ای.ثابت و جاودانه و پایدار،ذات پاک خداست که هیچ چیز نمی تواند قدرتش را محدود سازد،بنابراین آن کس که تکیه بر ذات پاکش کند تکیه بر جای مطمئن و غیر قابل زوالی کرده و این همان توحید افعالی است که می گوید:«لا مؤثر فی الوجود الا اللّه؛مؤثر واقعی در عالم هستی تنها خداست».

قرآن مجید می گوید:« فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی ؛بنابراین،کسی که به طاغوت (بت و شیطان،و هر موجود طغیانگر) کافر

ص:678


1- 1) .غررالحکم،4666.

شود و به خدا ایمان آورد،به محکم ترین دستگیره،چنگ زده است». (1)

بعضی گفته اند منظور از وسیله،ایمان و قرآن مجید است ولی روشن است که جمله مفهوم گسترده تری دارد و تمام وسائلی که انسان را به خدا نزدیک تر می کند را در بر می گیرد.

البته این سخن بدین معنا نیست که ما به سراغ عالم اسباب نرویم و نیز بدان معنا نیست که توسل به معصومین علیهم السلام نداشته باشیم،چرا که اگر ذات پاک مسبب الاسباب را در پشت عالم اسباب ببینیم و توسل به معصومین علیهم السلام را به عنوان شفاعت در پیشگاه خدا بشمریم تمام اینها مصادیقی از رابطه با خدا محسوب می شود.

هفدهم.«کسی که به (کار و حق) تو اهمّیّت نمی دهد در واقع دشمن توست»؛ (وَ مَنْ لَمْ یُبَالِکَ فَهُوَ عَدُوُّکَ).

البته منظور کسانی هستند که به نحوی با انسان ارتباط دارند و شاید دم از دوستی می زنند؛اما هنگامی که پای دفاع از حق،آبرو و شخصیت به میان می آید کاملاً خونسرد و بی تفاوتند.این نشان می دهد که آنها در اظهار دوستی صادق نیستند و نوعی عداوت مضمر در درون دارند.

بنابراین مجبور نیستیم که این جمله را فقط ناظر به رابطه مردم با زمامداران جامعه بدانیم و بگوییم افرادی از مردم که در پیش آمدهای سیاسی و اجتماعی و مانند آن هیچ گونه اظهار هماهنگی با برنامه های زمامداران ندارند و بی اعتنا از کنار آن می گذرند،آنها در واقع مخالف آن نظام و دشمن آن وادی هستند. (2)به خصوص اینکه حال و هوای این وصیّت نامه مربوط به رابطه خلق با زمامداران نیست،بلکه رابطه مردم با یکدیگر را روشن می سازد.

ص:679


1- 1) .بقره،آیه 256.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و شرح نهج البلاغه مرحوم مغنیه.

هجدهم.حضرت در این توصیه پربار خود می فرماید:«گاه نومیدی نوعی رسیدن به مقصد است در آنجا که طمع موجب هلاکت می شود»؛ (قَدْ یَکُونُ الْیَأْسُ إِدْرَاکاً،إِذَا کَانَ الطَّمَعُ هَلَاکاً).

اشاره به اینکه گاه انسان،پیوسته برای رسیدن به مقصدی تلاش و کوشش می کند و طمع دارد به آن دست یابد در حالی که خدا می داند شر او در آن است، لذا او را مأیوس و محروم می سازد در اینجا گر چه ظاهراً او به هدف نرسیده ولی در واقع هدف که سلامت و حفظ منافع است برای او حاصل شده است،بنابراین همیشه نباید یأس و نومیدی را شکست و زیان محسوب داشت بلکه در بسیاری از موارد پیروزی و موفقیت است.

نوزدهم.«چنان نیست که هر عیب پنهانی آشکار شود»؛ (لَیْسَ کُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ).

در تفسیر این جمله احتمالاتی است:نخست اینکه اگر افرادی را ظاهراً بی عیب دانستید زیاد به وضع ظاهری آنها مغرور نشوید،زیرا ممکن است عیوب پنهانی داشته باشند که بر شما ظاهر نگردیده است،بنابراین احتیاط را در هر حال از دست ندهید.این تفسیر را جمعی از شارحان نهج البلاغه پذیرفته اند.

دیگر اینکه انسان اگر ظاهراً خودش را بی عیب دید نباید مغرور شود،چرا که بسیاری از عیوب است که جز با تأمل و تفکر آشکار نمی شود همان گونه که در حالات بعضی از بزرگان گفته اند که بعد از مثلاً سی سال ناگهان بر اثر پیشامدی به بعضی از عیوب خود واقف شدند.

احتمال سومی نیز در اینجا وجود دارد و آن اینکه اگر عیوبی داشتی و خود را نسبت به دیگران معیوب تر دیدی،نگران نباش و در اصلاح خویش بکوش، زیرا دیگران هم غالباً عیوبی دارند که در پنهان داشتن آن می کوشند.

البته این تفسیرها با هم تضادی ندارند و ممکن است هر سه در مفهوم جمله

ص:680

جمع باشند،هر چند تفسیر نخست مناسب تر به نظر می رسد.

بیستم.«و نه هر فرصتی مورد استفاده قرار می گیرد»؛ (وَ لَا کُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ).

یعنی اگر فرصتی از دست تو رفت زیاد غمگین نباش،زیرا گاه فرصت چنان غافلگیرانه است که انسان موفق به بهره گیری از آن نمی شود،هر چند باید نهایت کوشش را برای استفاده از فرصت ها به خرج داد و اگر مردم می توانستند از همه فرصت ها بدون فوت وقت استفاده کنند چهره زندگی بشر بسیار با وضع فعلی متفاوت بود.

این کلام نورانی درس بزرگی به ما می دهد،زیرا بسیار دیده ایم افرادی یک عمر برای فرصتی که از دست داده اند غصه می خورند و می گویند:اگر فلان روز فلان کار را کرده بودیم چنین و چنان می شد و ای کاش بیدار بودیم و این فرصت را از دست نمی دادیم.آنها به جای اینکه به آینده بپردازند دائما اندوه گذشته را می خورند.

بیست و یکم.امام علیه السلام در این توصیه خود به موضوع مهم دیگری اشاره کرده و می فرماید:«گاه می شود که شخص بینا به خطا می رود و نابینا به مقصد می رسد»؛ (وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِیرُ قَصْدَهُ،وَ أَصَابَ الْأَعْمَی رُشْدَهُ).

اشاره به اینکه در مورد کارهای افراد آگاه نیز بیندیش و مپندار همیشه آنها بدون ارتکاب خطا راه صواب را می پویند.و نیز درباره کارهای ناآگاهان بیندیش و نپندار که همیشه آنها راه خطا را می پویند.ای بسا بر اثر عواملی به نتیجه مطلوبی برسند که بینایان نرسیده اند.

در روایتی از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام می خوانیم که از پدرانش از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین نقل کرد:«کَلِمَتَانِ غَرِیبَتَانِ فَاحْتَمِلُوهُمَا کَلِمَةُ حِکْمَةٍ مِنْ سَفِیهٍ فَاقْبَلُوهَا وَ کَلِمَةُ سَفَهٍ مِنْ حَکِیمٍ فَاغْفِرُوهَا؛دو سخن شگفت آور است:سخن حکمت آمیزی که از سفیهی صادر شود آن را بپذیرید و سخن سفیهانه ای که از

ص:681

حکیمی و دانایی صادر شود آن را بر او ببخشید». (1)

در امالی،ذیل این حدیث چنین آمده است:«فَإِنَّهُ لَا حَکِیمَ إِلَّا ذُو عَثْرَةٍ وَ لَا سَفِیهَ إِلَّا ذُو تَجْرِبَةِ؛زیرا هیچ دانایی بدون لغزش و هیچ نادانی بدون تجربه نیست». (2)

بیست و دوم.«بدی را به تأخیر بیفکن (و در آن عجله نکن) زیرا هر زمان بخواهی می توانی انجام دهی»؛ (أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّکَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ).

اشاره به اینکه خوبی احتیاج به مقدماتی دارد که انسان باید برای آن عجله کند در حالی که بدی در هر زمان و در هر شرایط از هر شخصی ساخته است.

این سخن ممکن است به این معنا باشد که در مجازات ها و توبیخ و سرزنش های به حق عجله مکن چرا که در هر زمان میسّر است شاید بعدا پشیمان شوی و راه بازگشت بر تو بسته شده باشد.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا به جمله مورد بحث وجود دارد که کنایه از ترک هر گونه شر و بدی به ناحق باشد مثل اینکه گاه بعضی از افراد می گویند:ما چنان ناراحت شده ایم که می خواهیم دست به خودکشی بزنیم و ما به آنها می گوییم:خودکشی دیر نمی شود و هر زمان ممکن است.بیا تا راه اصلاح مشکلات را جستجو کنیم.به یقین مفهوم این سخن آن نیست که بعدا اقدام به خودکشی کن،بلکه کنایه از ترک آن است.

بیست و سوم.«بریدن از جاهل معادلِ پیوند با عاقل است»؛ (وَ قَطِیعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ).

اشاره به اینکه همان گونه که از ارتباط با عقلا سود می گیری از جدایی با جاهلان نیز بهره مند خواهی شد.(مطابق این معنا جاهل و عاقل مفهوم قطیعه و صله است).

ص:682


1- 1) .من لایحضره الفقیه،ج 4،ص 406،ح 5879.
2- 2) .امالی طوسی،ص 589،ح 10.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که اگر جاهل از تو قطع پیوند کرد هرگز ناراحت مباش،زیرا به منزله این است که عاقلی با تو رابطه برقرار کند؛ از زیانش بر کنار می مانی و شر او از تو قطع می شود.(مطابق این تفسیر،جاهل و عاقل جنبه فاعلی دارد).

بیست و چهارم.«کسی که خود را از حوادث زمان ایمن بداند زمانه به او خیانت خواهد کرد و کسی که آن را بزرگ بشمارد او را خوار می سازد»؛ (مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ،وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ).

جمله اوّل اشاره به این است که هیچ یک از نعمت های دنیا مورد اعتماد نیست؛پیروزی ها،ثروت ها،حسن و جمال،محبوبیت ها و سایر مواهب مادی در هر لحظه در معرض زوال است.آنها که بر این امور اعتماد کنند ناگهان دنیا به آنها خیانت کرده و یکی را پس از دیگری از آنها می گیرد.این درست به آن می ماند که انسان در مسیر سیلاب خانه مجللی بنا کند که هر لحظه ممکن است سیلاب عظیمی جاری شود و خانه را در هم بکوبد.بنابراین منظور از زمان در اینجا دنیا و مواهب مادی دنیاست و منظور از جمله دوم این است که دنیا در نظرش مهم باشد و برای به چنگ آوردن آن تن به هر کاری بدهد.به یقین چنین کسی خوار و بی مقدار و در نظرها موهون خواهد شد.

این احتمال نیز در تفسیر دو جمله بالا هست که منظور از زمان،اهل زمان است؛یعنی انسان نباید به همه مردم زمان خود اطمینان کند،چرا که ممکن است ناگهان از پشت به او خنجر زنند و منظور از بزرگ داشتن زمان،اهل زمان است مخصوصاً طاغوت ها و صاحبان قدرت که اعتماد بر آنها و بزرگ شمردنشان سبب وهن انسان می شود،لذا بسیاری از بزرگان و علمای گذشته،نزدیک شدن به طاغوت ها را خطر شمرده و افراد محترم را از قرب سلطان بر حذر داشته اند و اینکه در شرح حال بزرگان پیشین می بینیم که از فساد زمان خود شکوه داشته اند

ص:683

منظور فساد مردم زمانشان بوده است. (1)

در اشعار منسوب به حضرت عبدالمطلب می خوانیم:

یَعِیبُ النَّاسُ کُلُّهُمْ زَمَاناً وَ مَا لِزَمَانِنَا عَیْبٌ سِوَانَا

نَعِیبُ زَمَانَنَا وَ الْعَیْبُ فِینَا وَلَوْ نَطَقَ الزَّمَانُ بِنَا هَجَانَا

وَ إِنَّ الذِّئْبَ یَتْرُکُ لَحْمَ ذِئْبٍ وَ یَأْکُلُ بَعْضُنَا بَعْضاً عِیَاناً

«مردم هر کدام زمانی را نکوهش می کنند در حالی که زمان ما عیبی جز ما ندارد.

ما بر زمان خود عیب می گیریم در حالی که عیب در خود ماست و اگر زمان زبان بگشاید ما را مسخره خواهد کرد (شاهد این سخن اینکه:)

گرگ ها گوشت یکدیگر را نمی خورند ولی ما گوشت یکدیگر را آشکارا می خوریم». (2)

بیست و پنجم.حضرت در این وصیّت پربارش می فرماید:«چنین نیست که هر تیراندازی به هدف بزند»؛ (لَیْسَ کُلُّ مَنْ رَمَی أَصَابَ).

اشاره به اینکه نباید انسان توقع داشته باشد همیشه به مقصد برسد و تلاش هایش نتیجه بخش باشد به گونه ای که اگر یک بار به هدف نرسید مأیوس گردد یا کسانی را که مرتکب خطایی شدند و به هدف نرسیدند زیر رگبار ملامت و سرزنش قرار دهد.انسان ها همیشه جایز الخطا هستند.(جز معصومین علیهم السلام).

این سخن در واقع برای تسلی خاطر و تقویت اراده در مقابل بعضی از شکست ها و نیز برای طرد نکردن دوستان و مدیران به علت یک یا چند خطاست.

نیز محتمل است منظور آن باشد که هر تیراندازی موفق نمی شود به هدف بزند،بلکه تیراندازان ماهر و لایق از عهده چنین کاری برمی آیند.

ص:684


1- 1) .درباره مفهوم فساد زمان بحث بیشتری را در پیام امام،ج 2،ذیل خطبه 32 آورده ایم.
2- 2) .بحارالانوار،ج ص 49،111.

جمع هر دو معنا در تفسیر این جمله نیز بعید نیست.

بیست و ششم.این توصیه مبارک خود به مسأله دگرگون شدن اوضاع زمان پرداخته می فرماید:«هر گاه حاکم تغییر پیدا کند زمانه نیز دگرگون می شود»؛ (إِذَا تَغَیَّرَ السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَانُ).

اشاره به اینکه اوضاع جامعه بر محور وضع حاکمان می گردد؛نه تنها«الناس علی دین ملوکهم»از واقعیّت برخوردار است،غالب حرکات و سکنات مردم بر محور نوع حکومت ها می چرخد.اگر حاکمان،افرادی آگاه عدالت پیشه و باتقوا باشند،مردم به سوی تقوا و عدالت حرکت می کنند و اگر افرادی سودجو،ظالم، بی تقوا و سنگدل باشند،تمام این روحیات در جامعه منعکس می شود.به همین دلیل پیغمبران بزرگ الهی سعی داشتند که قبل از هر چیز حکومت عادلانه ای برقرار کنند تا اصلاح مردم در سایه آن میسّر شود.آنها که تصور می کنند سیاست از دیانت جداست سخت در اشتباهند،زیرا ترویج دیانت بدون اصلاح حکومت امکان پذیر نیست و به همین دلیل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در اولین فرصت دست به تشکیل حکومت اسلامی زد تا بتواند با قدرت،راه را برای تبلیغات صحیح و مؤثر اسلامی بگشاید و فرهنگ سازی صحیح را جانشین فرهنگ جاهلیّت کند.

مخصوصاً در دنیای امروز که رسانه های عمومی با تأثیر عمیقی که در افکار مردم دارد و همچنین برنامه های مربوط به آموزش و پرورش از سطوح پایین تا سطح عالی در اختیار حکومت ها یا عناصر وابسته به حکومت است.آیا ممکن است بدون در دست داشتن این امور،جامعه را از فساد رهایی بخشید؟

از آنچه در بالا گفتیم معلوم شد که منظور از تغییر زمان،تغییر مردم جامعه است و منظور از تغییر سلطان،تغییر حالات سلطان است.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:«صِنْفَانِ مِنْ أُمَّتِی إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ أُمَّتِی وَ إِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ أُمَّتِی قِیلَ یَا رَسُولَ اللّهِ وَمَنْ هُمَا قَالَ الْفُقَهَاءُ وَ الْأُمَرَاءُ؛دو گروه از امّت من

ص:685

هستند که اگر اصلاح شوند،مردم اصلاح می شوند و اگر فاسد بشوند مردم فاسد می گردند:بعضی از حاضرن از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پرسیدند:آن دو گروه کدامند؟ فرمود:عالمان و حاکمان». (1)

در بعضی از تواریخ آمده است که روزی انوشیروان کارگزاران روستاهای خود را جمع کرد و گوهر گرانبهایی در دست داشت و آن را در دست خود می گرداند.به آنها خطاب کرد و گفت:چه چیز بیش از هر چیز به روستاها زیان می رساند و آن را به نابودی می کشاند؟ هر کس از شما پاسخ صحیح آن را بگوید این گوهر گرانبها را در دهانش می گذارم.

بعضی گفتند:قطع شدن آب و بعضی گفتند:خشکسالی.بعضی دیگر گفتند:

غلبه بادهای مخالف (انوشیروان هیچ کدام را نپسندید) آنگاه رو به وزیرش (بوذرجمهر) کرد و به او گفت:تو پاسخ بگو من تصور می کنم عقل تو به اندازه عقل همه رعایا یا بیشتر است.بوذرجمهر گفت:عامل ویرانی و فساد آبادیها تغییر رأی سلطان درباره رعیّت و تصمیم بر ظلم و جور گرفتن اوست.

انوشیروان گفت:آفرین بر این عقل تو...آن گاه گوهر گرانبها را در دهان او قرار داد. (2)

بیست و هفتم.«پیش از سفر ببین که هم سفرت کیست و پیش از انتخاب خانه ببین که همسایه ات کیست»؛ (سَلْ عَنِ الرَّفِیقِ قَبْلَ الطَّرِیقِ،وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ).

این سخن امام علیه السلام واقعیتی است که بارها مردم آن را تجربه کرده اند،زیرا به هنگام سفر غالبا پرده ها کنار می رود و درون اشخاص ظاهر می شود؛اگر هم سفر انسان آدمی نادرست و بی تقوا یا بخیل و سنگدل یا بد خلق باشد آرامش را به

ص:686


1- 1) .بحارالانوار،ج 2،ص 49،ح 10.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 121.

کلی از او سلب می کند همچنین همسایگان بد سبب سلب آرامش از انسان حتی در خانه او هستند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم«کان اذا سافر یقول:من کان یسیء الی جاره فلا یصحبنا لان الجار رفیق ملازم؛آن حضرت هنگامی که مسافرت می کرد می فرمود:کسی که به همسایه اش بدی می کند با ما هم سفر نشود؛زیرا همسایه رفیق همیشگی انسان است».

مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه خود از کتاب تاریخ بغداد چنین نقل می کند که محمد بن میمون ابی حمزه (1)(از معاریف عصر خود) همسایه ای داشت که می خواست خانه اش را بفروشد.مشتری پرسید:به چند می فروشی؟ گفت:دو هزار (دینار) قیمت خانه است و دو هزار (دینار) ارزش همسایه ابی حمزه بودن.

این سخن به گوش ابو حمزه رسید چهار هزار (دینار) برای او فرستاد و گفت:

این را بگیر و خانه ات را نفروش. (2)

بیست و هشتم.حضرت در آخرین اندرز این بخش از وصیّت نامه پربار می فرماید:«از گفتن سخنان خنده آور (و بی محتوا) بپرهیز،هر چند آن را از دیگری نقل کنی»؛ (إِیَّاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلَامِ مَا یَکُونُ مُضْحِکاً،وَ إِنْ حَکَیْتَ ذَلِکَ عَنْ غَیْرِکَ).

زیرا این گونه سخنان از یک سو هیبت و ابهت انسان را بر باد می دهد و از سویی دیگر غالباً همراه با غیبت یا استهزای فرد آبرومندی است،بنابراین هم مایه نقص انسان در دنیا هم در آخرت است.خواه این سخن از خودش باشد یا به نقل از دیگری.چه تفاوت می کند که غیبت یا سخریه ابداع خود انسان باشد یا حکایت از دیگری.

ص:687


1- 1) .در زمان خود از شیوخ برجسته خراسان و مردی دانشمند و آگاه و سخاوتمند و شیرین زبان بود و به همین جهت لقب«سکری»به او دادند.(سُکّر به معنای شکر است).(اعلام زرکلی)
2- 2) .شرح نهج البلاغه تستری،ج 8،ص 455 در تهذیب الکمال،ج 26،ص 548 نیز همین روایت از تاریخ بغداد نقل شده است.

البته این سخن به آن معنا نیست که انسان از شوخی و مزاح مشروع بپرهیزد و خشک و عبوس در مجالس بنشیند،زیرا می دانیم شخص پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اهل بیت علیه السلام و بزرگان علما این گونه شوخی و مزاح مشروع را داشته اند.حتی توصیه شده در سفرها برای از بین بردن فشار مشکلات سفر مزاح بیشتر کنید.

مرحوم علّامه بحر العلوم در اشعار فقهی خود می گوید:

و اکثر المزاح فی السفر اذا لم یسخط الرب و لم یجلب اذی

«در سفرها مزاح بیشتر کن مشروط بر اینکه موجب خشم خدا و آزار شنوندگان نباشد».

این سخن برگرفته از حدیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود:«وَ أَمَّا الَّتِی فِی السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزَاحُ فِی غَیْرِ الْمَعَاصِی؛مروت در سفر آن است که انسان از زاد و توشه خود به دیگران ببخشد و حسن خلق داشته باشد و مزاح خالی از معصیت کند». (1)

کوتاه سخن اینکه این امور در حد اعتدالش نیکوست و اگر از حد اعتدال بگذرد یا موجب وهن شخصیت انسان می شود و مردم همچون دلقکی به او نگاه می کنند و یا اینکه وارد گناهانی می شود که خشم خدا را می طلبد.

باید انصاف داد که این نصایح بیست و هشت گانه که در عباراتی کوتاه و پرمعنا ایراد شده بود و هرکدام درس مهمی درباره زندگی مادی یا معنوی انسان دربر داشت،از باارزش ترین اندرزهاست که سزاوار است با آب طلا نوشته شود و در برابر دیدگان همگان قرار گیرد.سلام و درود بر روان پاکت و سخنان پرمحتوایت ای امیر مؤمنان.

ص:688


1- 1) .بحارالانوار،ج 73،ص 266،ح 3.

بخش بیست و هشتم

اشاره

وَ إِیَّاکَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْیَهُنَّ إِلَی أَفْنٍ،وَ عَزْمَهُنَّ إِلَی وَهْنٍ.وَ اکْفُفْ عَلَیْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِکَ إِیَّاهُنَّ،فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَی عَلَیْهِنَّ،وَ لَیْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِکَ مَنْ لَا یُوثَقُ بِهِ عَلَیْهِنَّ،وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یَعْرِفْنَ غَیْرَکَ فَافْعَلْ.وَ لَا تُمَلِّکِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا،فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ، لَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ.وَ لَا تَعْدُ بِکَرَامَتِهَا نَفْسَهَا،وَ لَا تُطْمِعْهَا فِی أَنْ تَشْفَعَ لِغَیْرِهَا.

وَ إِیَّاکَ وَ التَّغَایُرَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَةٍ،فَإِنَّ ذَلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَی السَّقَمِ وَ الْبَرِیئَةَ إِلَی الرِّیَبِ.

ترجمه

از مشاوره با زنان (کم خرد) بپرهیز که رأی آنها ناقص و تصمیمشان سست است و از طریق حجاب،دیده آنها را از دیدن مردان بیگانه باز دار،زیرا تأکید بر حجاب،آنها را سالم تر و پاک تر نگاه خواهد داشت.(افراد غیر مطمئن را بر آنها وارد نکن زیرا) بیرون رفتن آنها بدتر از آن نیست که افراد غیر مطمئن را به آنها راه دهی.اگر بتوانی که آنها غیر از تو (از مردان بیگانه) دیگری را نشناسند چنین کن و به زن بیش از کارهای خودش را وامگذار زیرا او همچون شاخه گل است نه قهرمان و مسلط بر امور.

به خاطر احترام او،دیگری را (بیگانه ای را) احترام مکن و احترامش را به حدی نگه دار که او را به این فکر نیندازد که برای دیگران (بیگانگان) شفاعت کند.بر حذر باش از اینکه در جایی که نباید غیرت به خرج دهی،اظهار غیرت کنی (و کار تو به سوء ظن ناروا بینجامد) زیرا این غیرت بی جا و سوء ظن نادرست زن پاک دامن را به ناپاکی،و بی گناه را به آلودگی ها سوق می دهد.

ص:689

شرح و تفسیر: رفتار حکیمانه و عادلانه با زن

رفتار حکیمانه و عادلانه با زن

در بیست و هشتمین بخش از این وصیّت نامه تاریخی،امام علیه السلام به مسائل مربوط به زنان می پردازد و دستورات هشت گانه ای را در این زمینه به فرزندش می دهد.

نخست می فرماید:«از مشاوره با زنان (کم خرد) بپرهیز که رأی آنها ناقص و تصمیمشان سست است»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْیَهُنَّ إِلَی أَفْنٍ (1)،و عَزْمَهُنَّ إِلَی وَهْنٍ).

امام علیه السلام در اثنای این نصایح هفتگانه علتی بیان کرده که می تواند به تمام سؤالاتی که امروز پیرامون این دستورات مطرح می شود،پاسخ گوید،حضرت می فرماید:زیرا زن همچون شاخه گل است نه قهرمان (مدیر مسلط).

روشن است چنین موجود لطیفی نمی تواند در مسائل مهم طرف مشورت باشد.بدیهی است هر حکم عامی استثنائاتی دارد و در این مورد نیز زنانی را استثنا می توان یافت که در عزم و اراده و رأی،با مردان صاحب نظر برابری می کنند.به علاوه،می دانیم که مسائل احساسی و عاطفی بر زنان غلبه دارد و همین امر در مقام مشاوره با آنها اثر می گذارد.

سپس در دومین توصیه می فرماید:«و از طریق حجاب،دیده آنها را از دیدن مردان بیگانه باز دار زیرا تأکید بر حجاب،آنها را سالم تر و پاک تر نگاه خواهد داشت»؛ (وَ اکْفُفْ عَلَیْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِکَ إِیَّاهُنَّ،فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَی عَلَیْهِنَّ).

این سخن شبیه دستوری است که در آیه 31 سوره نور آمده است:« وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ ؛و به زنان با ایمان بگو چشمهای خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گیرند و دامان خویش را (از بی عفتی)حفظ کنند».

ص:690


1- 1) .«افن»به معنای نقصان و کمبود فکر و خرد است.

نیز نشان می دهد که بر خلاف تصور بسیاری از مردم،همه فتنه ها از ناحیه نگاه مردان به زنان نیست،بلکه بسیاری از آنها به سبب نگاه زنان به مردان و وسوسه های آنهاست که امام علیه السلام برای جلوگیری از آن دستور می دهد آنها را در حجاب نگه دار.

روشن است که این قبح نیز همه زنان را شامل نمی شود بلکه زنان بی بند و بار یا ضعیف الایمان را می گوید.

در سومین توصیه می فرماید:«(افراد غیر مطمئن را بر آنها وارد نکن،زیرا) بیرون رفتن آنها بدتر از آن نیست که افراد غیر مطمئن را به آنها راه دهی»؛ (وَ لَیْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِکَ مَنْ لَا یُوثَقُ بِهِ عَلَیْهِنَّ).

در چهارمین توصیه که در واقع تکمیل توصیه قبل است می فرماید:«اگر بتوانی که آنها غیر از تو (از مردان بیگانه) دیگری را نشناسند چنین کن»؛ (وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یَعْرِفْنَ غَیْرَکَ فَافْعَلْ).

اشاره به اینکه هر چه می خواهند،تنها از تو بخواهند،حتی اگر خواسته ای از دیگران داشته باشند،به وسیله تو باشد و عملا رابطه آنها را با دیگران که در بسیاری از موارد مبدل به رابطه فاسدی می شود قطع کن و رابطه او را با خودت در همه جا محکم و استوار دار و به این ترتیب هم خواسته هایشان انجام شود و هم رابطه های مفسده انگیز قطع گردد.

حضرت در پنجمین دستور می افزاید:«و به زن بیش از کارهای خودش را وا مگذار،زیرا او همچون شاخه گل است نه قهرمان و مسلط بر امور»؛ (وَ لَا تُمَلِّکِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا،فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ،وَ لَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ). (1)

اشاره به اینکه زنان به علت داشتن جنبه های عاطفی و لطافت روحی

ص:691


1- 1) .«قهرمان»در اصل لغت فارسی است که به ادبیات عرب منتقل شده و به معنای مدیر و کافرما و وکیل دخل و خرج است و گاه به معنای پهلوان و شجاع نیز آمده است.

نمی توانند عهده دار امور خشن شوند و مدیریت های سخت را بر عهده گیرند، بنابراین آنها در محدوده امور مربوط به خویش باید فعالیت کنند نه امور مربوط به دیگران مخصوصاً پست های حساس و سنگین.

علتی را که امام علیه السلام برای این دستور و دستورات مشابه آن بیان فرموده،علت بسیار حساب شده ای است که با ساختمان روح و جسم زنان سازگار است،هر چند بعضی از غرب زده ها در سخن،حاضر به پذیرش این معنا نیستند؛ولی در عمل، سعی دارند آن را پیاده کنند.حتی در مغرب زمین که سال های طولانی است شعار مساوات زنان با مردان را می دهند در عمل طور دیگری رفتار می کنند به گونه ای که کمتر زنی می تواند به پست های حساس دست یابد و نسبت آنها که توفیق بر این کار پیدا می کنند به کسانی که نمی توانند شاید به پنج درصد هم نرسد.

کوتاه سخن اینکه رعایت عدالت در میان زنان و مردان و رفع تبعیض ناروا گر چه یک واقعیّت است؛اما نمی توان قوانین را طوری تنظیم کرد که با واقعیّت های عامل تکوین در تضاد باشد و شعارهایی که این تضاد را پرورش می دهد شعارهایی است ریاکارانه و دروغین که هرگز به واقعیّت نمی رسد.

در ششمین توصیه می فرماید:«به جهت احترام او،دیگری را (بیگانه ای را) احترام مکن»؛ (وَ لَا تَعْدُ (1)بِکَرَامَتِهَا نَفْسَهَا).

اشاره به اینکه هر گاه برای او این و آن را اکرام کنی ممکن است رابطه ای عاطفی بین آنها پیدا شود،رابطه ای که در آینده ممکن است منشأ فسادی گردد.

در هفتمین توصیه که بی ارتباط با توصیه قبل نیست می فرماید:«و احترامش را به حدی نگه دار که او را به این فکر نیندازد که برای دیگران(بیگانگان) شفاعت کند»؛ (وَ لَا تُطْمِعْهَا فِی أَنْ تَشْفَعَ لِغَیْرِهَا). چرا که این گونه شفاعت ها نیز می تواند منشأ رابطه عاطفی گردد و ضرر و زیان آن قابل انکار نیست.

ص:692


1- 1) .«لا تعد»به معنای تجاوز نکن از ریشه«عدو»بر وزن«سرو»به معنای تجاوز گرفته شده است.

خلاصه اینکه احترامات زن باید محفوظ باشد؛ولی در حد خودش و از آنها به دیگران تجاوز نکند خواه به صورت قبول شفاعت باشد و یا بدون شفاعت؛زیرا از نظر روانی آثار منفی در آنها می گذارد و آنها را تشویق به ارتباط با دیگران می کند.

بعضی از شارحان در تفسیر «وَ لَا تَعْدُ بِکَرَامَتِهَا نَفْسَهَا» گفته اند:منظور این است که بیش از حد آنها را احترام نکن و در تکریمشان اندازه نگه دار؛ولی این تفسیر با ترکیب این جمله و کلمات آن سازگار نیست و ظاهر همان است که در بالا گفته شد.

در هشتمین (و آخرین توصیه این بخش از خطبه) می فرماید:«بر حذر باش از اینکه در جایی که نباید غیرت به خرج دهی اظهار غیرت کنی (و کار به سوء ظن ناروا بینجامد) زیرا این غیرت بی جا و سوء ظن نادرست،زن پاک دامن را به ناپاکی و بی گناه را به آلودگی ها سوق می دهد»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ التَّغَایُرَ (1)فِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَةٍ،فَإِنَّ ذَلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَی السَّقَمِ،وَ الْبَرِیئَةَ إِلَی الرِّیَبِ). (2)

شک نیست که هر کسی به ویژه زنان برای حفظ آبروی خود دست به کارهای خلاف نمی زنند؛ولی اگر نزدیکان و همسران آنان با غیرت های بی مورد و سوء ظن های ناروا آنها را متهم کنند این پرده دریده می شود و می گویند:حال که ما را بی جهت رسوا کرده اند چه ضرورتی دارد که دیگر در پاکی خود بکوشیم.از این پس هر آنچه بادا باد.

این سخن تنها درباره زنان صادق نیست،بلکه درباره فرزندان،همکاران، خدمتکاران و دوستان نیز جاری است که همیشه سوء ظن های ناروا سبب تشویق به آلودگی ها می شود و راه را برای فساد می گشاید.همه چیز در حد اعتدال خوب است حتی غیرت و تعصب برای حفظ ارزش ها.

ص:693


1- 1) .«التغایر»از ریشه«غیرت»به معنای شدت عمل در جهت حفظ نوامیس یا سرمایه های مهم دیگر است.
2- 2) .«ریب»(با توجّه به فتح یاء) جمع«ریبة»بر وزن«غیبت»به معنای شک و سوء ظن است.
نکته: موقعیت اجتماعی زنان

موقعیت اجتماعی زنان

در اینجا لازم است به دو موضوع اشاره کنیم:

1.در دنیای امروز شعارهای زیادی در مورد مساوات زن و مرد طنین انداز است و کنوانسیون های جهانی نیز آن را روز به روز داغ تر می کند که مطلقاً هیچ تفاوتی بین این دو جنس نیست،بنابراین هر دو می توانند بدون هیچ گونه تفاوت مسئولیت های اجتماعی را بر عهده بگیرند؛خواه مسأله قضاوت باشد یا فرماندهی لشکر و اداره جنگ و خواه سفرهای فضایی،یا کاوش های اعماق دریاها و خلاصه مدیریت ها در تمام سطوح.

ولی با نهایت تعجب هنگامی که وارد مرحله عمل می شوند تفاوت ها کاملا آشکار می شود.مردان مدیریت ها را در سطوح بالا و میانه غالبا جز در موارد بسیار محدود و معدود در اختیار گرفته اند و به زنان اجازه ورود در این میدان ها را نمی دهند و در کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز مطلب همین است.هنگامی که سؤال می شود که این تناقض در قول و عمل از کجاست،پاسخی برای آن ندارند.

این تناقض زاییده تفاوت واقعیّت ها با شعارهاست که در جهان امروز همه جا به چشم می خورد.برای جلب آرای زنان در انتخابات سیاسی و خاموش کردن اعتراض های آنها شعار مساوات را هر چه داغ تر سر می دهند؛ولی در مرحله عمل این واقعیّت را پذیرفته اند که ساختمان روح و جسم زنان با مردان متفاوت است و هر کدام برای مسئولیتی آفریده شده اند.هر دو انسانند و هر دو صاحب حقوق فردی و اجتماعی؛اما اینکه بگوییم هر دو یک جور فکر می کنند و قابلیت برای هر کاری را دارند اشتباه بزرگی است.

الکسیس کارل،فیزیولوژیک و جراح زیست شناس معروف فرانسوی که کتابهایی با شهرت جهانی دارد در کتاب معروف خود انسان موجود ناشناخته

ص:694

می گوید:زن و مرد به حکم قانون خلقت متفاوت آفریده شده اند و این اختلاف و تفاوت ها وظایف و حقوق آنها را متفاوت می کند...و به علت عدم توجّه به این نکته اصلی و مهم،طرفداران نهضت آزادی زنان فکر می کنند که هر دو جنس می توانند یکسان تعلیم و تربیت یابند و مشاغل و اختیارات و مسئولیت های یکسانی به عهده گیرند.زن در حقیقت از جهات زیادی با مرد متفاوت است.

یکایک سلول های بدن همچنین دستگاه های عضوی مخصوصاً سلسله عصبی نشانه جنس او را بر روی خود دارد.سپس می افزاید:قوانین فیزیولوژی نیز همانند قوانین جهان ستارگان و آسمان ها سخت و غیر قابل تغییرند و ممکن نیست تمایلات انسانی در آنها تغییری ایجاد کند.ما مجبوریم آنها را آن طور که هست بپذیریم (نه آن طور که می خواهیم).

آن گاه این سخن را با این جمله پایان می دهد:زنان باید به سمت مواهب طبیعی خود و مسیر سرشت خاص خویش بدون تقلید کورکورانه از مردان بکوشند.وظیفه ایشان در راه تکامل بشریت بسیار بیشتر از مردهاست و نبایست آن را سرسری گیرند و رها کنند. (1)

جالب اینکه در سال هزار و نهصد و نود و پنج میلادی ده ها هزار تن از اعضای سازمان های دولتی و غیر دولتی در پکن گرد هم آمدند تا سندی را که بر اساس کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض بر ضد زنان قبلاً تنظیم شده بود امضا کنند.بعضی از مواد آن به قدری نادرست بود که مورد اعتراض سازمان ها و گروه های مختلف قرار گرفت.از افرادی که به اعتراض جلسه را ترک کردند خانم شارون هیر نماینده پارلمان کانادا و رییس هیأت کانادایی شرکت کننده در آن جلسه بود.او برخاست و خطاب به خبرنگاران گفت:«تساوی مورد نظر سند پکن برای زنان تساوی به ارمغان نخواهد آورد.من با اولین پرواز به وطنم باز

ص:695


1- 1) .انسان موجود ناشناخته،چاپ سوم،ص 100 به بعد.

می گردم و سعی می کنم تفاوت بین زن و مرد (و مسئولیت های آنان) را حفظ کنم همان گونه که این تفاوت در خلقت وجود دارد،چون این تفاوت هاست که ما را حفظ خواهد کرد.» (1)

شرح این مسأله از عهده بحث کوتاه و فشرده ما خارج است،کافی است اجمالا بگوییم که این شعارها نه تنها مشکلی را از زنان جهان حل نکرده بلکه آثار مخربی نیز داشته است. (2)

بنابراین باید واقعیّت های مربوط به این دو جنس را دور از شعارهای تو خالی بپذیریم و بر اساس آن برنامه ریزی کنیم و هر یک را در جایگاه شایسته اجتماعی خود قرار دهیم بی آنکه کمترین ظلم و ستم یا تحقیر در حق زنان روا داریم.

2.آنچه در کلمات مولا علی علیه السلام در این وصیّت نامه و در بعضی خطبه های دیگر و کلمات قصار وارد شده مورد بحث و گفتگو از ناحیه بعضی قرار گرفته که آیا مفهوم این نامه ها و خطبه ها زن ستیزی نیست؟ ولی هر گاه ما به شأن ورود این خطبه ها و مسائل تاریخی مقارن آن بنگریم خواهیم دانست که این تعبیرات هرگز درباره همه زنان نیست،بلکه اشاره به گروه خاصی دارد که سرچشمه مفاسدی در درون خانواده یا داخل اجتماع می شدند.مخصوصاً با توجّه به اینکه بخشی از سخنان مولا علی علیه السلام در این باره بعد از جنگ جمل بیان شده است.

سردمدار جنگ جمل،همان جنگی که بنا به روایتی هفده هزار قربانی از مسلمانان گرفت زن بود که آتش افزور یا یکی از آتش افروزان جنگ هم او بود.

بنابراین نظر مولا به این گونه زنان است.به بیان دیگر سخنان مولا به صورت موجبه کلیه نیست،بلکه موجبه جزئیه است.

ص:696


1- 1) .به نقل از گزارش توصیفی اجلاس پکن،شورای فرهنگی اجتماعی زنان،ص 10.
2- 2) .برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید به دائرة المعارف فقه مقارن،ج 1،ص 84-89 مراجعه کنید.

شاهد این سخن دیدگاه قرآن نسبت به زنان است که به عنوان نمونه به آیات ذیل اشاره می شود می فرماید:« وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ؛و از نشانه های خدا اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و در میانتان محبّت و رحمت قرار داد.به یقین در این نشانه هایی است برای گروهی که تفکر می کنند». (1)

اگر همه آنها نواقص العقول یا شر و بد باشند این آرامش از کجا پیدا می شود.

در جای دیگر می فرماید:« هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ ؛آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها (هر دو زینت هم و سبب حفظ یکدیگرید)». (2)

هر گاه همه آنها دارای صفات منفی باشند چگونه می توانند سبب زینت همسرانشان و مایه حفظ آنها گردند.

در جای دیگر می خوانیم:« مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ؛هر کس کار شایسته ای انجام دهد خواه مرد باشد یا زن در حالی که مؤمن است به طور مسلم او را حیات پاکیزه ای می بخشیم و پاداش آنها را مطابق بهترین اعمالی که انجام می دادند،خواهیم داد». (3)

در آیه 35 سوره احزاب،ده گروه از مؤمنان صالح العمل و زنان صالحه را در کنار هم قرار داده و در پایان به همه وعده اجر عظیم می دهد،می فرماید:« إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِینَ وَ الصّادِقاتِ وَ الصّابِرِینَ وَ الصّابِراتِ وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ

ص:697


1- 1) .روم،آیة 21.
2- 2) .بقره،آیة 187.
3- 3) .نحل،آیة 97.

وَ الصّائِمِینَ وَ الصّائِماتِ وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذّاکِرِینَ اللّهَ کَثِیراً وَ الذّاکِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً ».

در این زمینه بحث بسیار است که ذکر همه آنها ما را از کیفیت بحث های مربوط به نکته ها خارج می کند؛ولی برای حسن ختام به کلام خود مولا علیه السلام باز می گردیم که در همین بخش از وصیّت نامه اش فرمود:« ان المرأة ریحانة و لیست بقهرمانة »می دانیم که گل و ریحان در حد ذات خود مزایای فراوانی دارد؛هم مایه آرامش خاطر است و هم زینت و هم فواید فراوان دیگر؛ولی در عین حال موجودی است لطیف که اگر از آن مراقبت کافی نشود پژمرده خواهد شد.در واقع این جمله اشاره به آن است که در آنها جنبه احساس و عواطف برتری دارد در حالی که در مردان خرد بر عواطف ترجیح دارد و البته هنگامی که این دو با این دو ویژگی با هم بیامیزند نظام خانواده تأمین می شود.

ص:698

بخش بیست و نهم

اشاره

وَ اجْعَلْ لِکُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِکَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ،فَإِنَّهُ أَحْرَی أَلَّا یَتَوَاکَلُوا فِی خِدْمَتِکَ وَ أَکْرِمْ عَشِیرَتَکَ،فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُ،وَ أَصْلُکَ الَّذِی إِلَیْهِ تَصِیرُ،وَ یَدُکَ الَّتِی بِهَا تَصُولُ.

ترجمه

برای هر یک از خدمتگذارانت کار معینی قرار ده که او را در برابر آن مسئول بدانی؛زیرا این سبب می شود که آنها کارهای تو را به یکدیگر وا نگذارند (و از زیر بار مسئولیت شانه تهی نکنند) قبیله و خویشاوندانت را گرامی دار،زیرا آنها پر و بال توند که به وسیله آنها پرواز می کنی و اصل و ریشه تواند که به آنها باز می گردی و دست و نیروی تو که با آن (به دشمن) حمله می کنی.

شرح و تفسیر: تقسیم مسئولیت ها

تقسیم مسئولیت ها

در این بخش از وصیّت نامه امام علیه السلام دو دستور مهم در زمینه مدیریت و تعاون به فرزند دلبندش-و در واقع به همه انسان ها به عنوان پدری دلسوز-می دهد.

نخست می فرماید:«برای هر یک از خدمتگذارانت کار معینی قرار ده که او را در برابر آن مسئول بدانی،زیرا این سبب می شود آنها کارهای تو را به یکدیگر وا نگذارند (و از زیر بار مسئولیت شانه تهی نکنند)»؛ (وَ اجْعَلْ لِکُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِکَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ،فَإِنَّهُ أَحْرَی أَلَّا یَتَوَاکَلُوا (1)فِی خِدْمَتِکَ).

ص:699


1- 1) .«یتواکلوا»از ریشه«تواکل»و«وکالت»گرفته شده و«تواکل»آن است که هر کسی کار خود را به دیگری بگذارد و شانه از آن تهی کند.

تقسیم کار از مهم ترین اصول مدیریت است زیرا بدون آن غالبا افراد در انتظار دیگران می نشینند و مسئولیت ها را به گردن آنها می اندازند و به هنگامی که کار زمین می ماند در برابر مؤاخذه کارفرما به این عذر متوسل می شوند که ما گمان کردیم دیگران این کار را انجام خواهند داد و اگر به دیگران گفته شود آنها هم همین عذر را می آورند؛ولی هنگامی که کارها و مسئولیت ها تقسیم شود هر کسی می داند در برابر کار خود مسئول است و در انجام آن سعی و تلاش می کند.

این توصیه نشان می دهد که امام علیه السلام به اصول مدیریت کاملا توجّه داشته و فرزندش را به آن توصیه می کند.

در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز در جنگ و غیر جنگ این امر نمایان بود که فردی را فرمانده میمنه لشکر و فرد دیگری را فرمانده میسره و فرد سومی را در قلب سپاه قرار می داد و مسئولیت ها را تعیین می فرمود.برای جمع آوری زکات افراد خاصی مأموریت داشتند و برای کسب اطلاعات از وضع دشمنان افراد دیگری مأموریت پیدا می کردند و اداره امور بخش های کشور اسلام به افراد آگاه سپرده می شد.

در دومین دستور می فرماید:«قبیله و خویشاوندانت را گرامی دار،زیرا آنها پر و بال تواند که به وسیله آنها پرواز می کنی و اصل و ریشه تواند که به آنها باز می گردی و دست و نیروی تو که با آن (به دشمن) حمله می کنی»؛ (وَ أَکْرِمْ عَشِیرَتَکَ،فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُ،وَ أَصْلُکَ الَّذِی إِلَیْهِ تَصِیرُ،وَ یَدُکَ الَّتِی بِهَا تَصُولُ). (1)

امام علیه السلام در این جمله خویشاوندان را به سه چیز تشبیه کرده که هر کدام ناظر به مطلب خاصی است؛تشبیه به بال و پر،تشبیه به بال و پر،اصل و ریشه و تشبیه به دست.

تشبیه اوّل اشاره به پیشرفت و ترقی در سایه کمک های آنهاست و تشبیه دوم

ص:700


1- 1) .«تصول»از ریشه«صولة»بر وزن«دولة»به معنای حمله کردن گرفته شده است.

اشاره به عدم احساس تنهایی در برابر مشکلات و تشبیه سوم اشاره به مبارزه با دشمنان با کمک عشیره و خویشاوندان است.

در واقع همان گونه که اجتماع بزرگ انسان ها در سایه کمک های متقابل به پیشرفت های بی نظیر نایل می گردد اجتماع کوچک عشیره و خویشاوندان در دل این اجتماع بزرگ نیز با تعاون بیشتر و همکاری نزدیک تر به موفقیت های فوق العاده ای نایل می گردد.حتی اقوام جاهلی نیز به این حقیقت پی برده بودند و لذا پیوند با قبیله و جلب حمایت آنها در غلبه بر مشکلات در عصر جاهلیّت عرب و سایر اعصار نیز با قوت تمام دنبال می شد.البتّه با این تفاوت که آنها در حمایت از قبیله و حمایت قبیله از آنان،حق و باطل و ظلم و عدالت را به رسمیت نمی شناختند و بدون قید و شرط،از یکدیگر کمک می خواستند و مورد حمایت قرار می گرفتند؛ولی اسلام این حمایت متقابل را محدود به مسیرهای حق کرد و طرفداری از باطل را حتی آنجا که پای پدر و مادر و برادر در میان باشد مجاز نشمرده است.

در بخش چهارم خطبه بیست و سوم در جلد دوم همین کتاب بحث قابل توجهی ملاحظه خواهید کرد.

ابن ابی الحدید نمونه هایی از حمایت قبیله نسبت به افراد مظلوم را آورده که نشان می دهد این حمایت تا چه حد کارساز بوده است.از جمله اینکه فرزدق هر زمان می خواست در مقابل خلفا و امرا شعری از اشعارش را بخواند حتما نشسته می خواند.روزی وارد بر خلیفه اموی سلیمان بن عبدالملک شد و شعری خواند و پدران خودش را در آن ستود.سلیمان،ناراحت شد گفت:این مدح و ستایش درباره من بود یا خودت؟ فرزدق در جواب گفت:هم برای من و هم برای تو.

این مسأله سبب خشم سلیمان شد به او گفت:بسیار خوب برخیز و بقیه اشعار را بخوان و بعد از این جز در حالت قیام نباید شعری بخوانی.فرزدق گفت:نه به

ص:701

خدا قسم.چنین چیزی ممکن نیست مگر اینکه سر من بر تنم نباشد و به زمین افتد.سلیمان گفت:وای بر این احمقِ آلوده مادر.با صراحت با من مخالفت می کند و فریادش بلند شد.(و قصد سویی درباره فرزدق کرد) ناگهان شنید سر و صدای زیادی بر در قصر است.سلیمان گفت:چه خبر است گفتند:قبیله بنی تمیم (قبیله فرزدق) بر در ایستاده اند و می گویند:هرگز نباید فرزدق ایستاده شعر بخواند و ما دست به قبضه شمشیرها بردیم.

سلیمان هنگامی که شرایط را سخت دید گفت:مانعی ندارد.فرزدق بنشیند و اشعارش را بخواند. (1)

ص:702


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 128.

بخش سی ام

اشاره

(بخش آخر)

اسْتَوْدِعِ اللّهَ دِینَکَ وَ دُنْیَاکَ،وَ اسْأَلْهُ خَیْرَ الْقَضَاءِ لَکَ فِی الْعَاجِلَةِ وَ الْآجِلَةِ، وَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

دین و دنیایت را نزد خدا به امانت بگذار و از او بهترین مقدرات را برای امروز و فردا و دنیا و آخرتت بخواه و سلام بر تو.

شرح و تفسیر: همه چیز خود را به خدا بسپار

همه چیز خود را به خدا بسپار

سرانجام امام علیه السلام در آخرین و کوتاه ترین بخش این وصیّت نامه به فرزندش دو دستور می دهد که همه چیز در آن دو جمع است؛نخست می فرماید:«دین و دنیایت را نزد خدا به امانت بگذار»؛ (اسْتَوْدِعِ (1)اللّهَ دِینَکَ وَ دُنْیَاکَ).

سپس می افزاید:«و از او بهترین مقدرات را برای امروز و فردا،دنیا و آخرتت بخواه و سلام بر تو»؛ (وَ اسْأَلْهُ خَیْرَ الْقَضَاءِ لَکَ فِی الْعَاجِلَةِ وَ الْآجِلَةِ،وَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ،وَ السَّلَامُ).

بدیهی است هیچ کس بهتر از خدا نمی تواند دین و دنیای انسان را حفظ کند و هیچ کس بهتر از او نمی تواند بهترین مقدرات را برای دنیا و آخرت انسان تأمین

ص:703


1- 1) .در بسیاری از نسخ نهج البلاغه به جای صیغه امر«استودع»و«اسئل»صیغه متکلم وحده آمده است که مفهومش این است که من دین و دنیای تو را به خدا می سپارم و بهترین مقدرات را برای دنیا و آخرت تو از پیشگاه او می طلبم.البته مفهوم هر دو در واقع یکی است،هر چند نسخه اخیر مناسب تر به نظر می رسد مخصوصاً با توجّه به تعبیر به«لک».

کند.او سرچشمه همه خیرات و منبع تمام برکات است و هر کس هر چه دارد از او دارد همان گونه که در قرآن می خوانیم:« بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ »؛ تمام خوبیها به دست توست و تو بر هر چیزی توانایی». (1)

شک نیست که هم دنیای انسان آفاتی دارد و هم دین انسان و البته آفات دین بیشتر است و این آفات به قدری زیاد و متنوع است که غلبه بر آنها جز با استمداد از ذات پاک خداوند امکان پذیر نیست.

و به گفته شاعر:

صد هزاران دام و دانه است ای خدا

ما چو مرغان حریص و بی نوا

دم به دم وابسته دام نُوایم

هر یکی گر باز و سی مرغی شویم

می رهانی هر دمی ما را و باز

سوی دامی می رویم ای بی نیاز

گر هزاران دام باشد هر قدم

چون تو با مایی نباشد هیچ غم

«مولوی»

***

اکنون که این جمله های آخر جلد نهم را می نویسیم در آستانه عید غدیر سال هزار و چهار صد و بیست و هشت هجری قمری هستیم (مطابق دی ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و شش) و به این دعای زیبا مترنم می شویم:(الحمد للّه الذی جعلنا من المتمسکین بولایة مولانا امیر المؤمنین و الائمة المعصومین علیهم السلام).

پایان جلد نهم

ص:704


1- 1) .آل عمران آیه،26.

جلد 10

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

ص :3

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

ادامه نامه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

32- به معاویه (عصر جاهلیّت - تفاخرات قومی - پیروی شیطان)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی معاویة

از نامه های امام علیه السلام است

به معاویه(1)

نامه در یک نگاه

این نامه (طبق آنچه مرحوم سیّد رضی آورده است) از سه بخش تشکیل می شود.

بخش اوّل معاویه را اندرز می دهد؛اندرزی آمیخته با سرزنش که از گمراه

ص:15


1- ١. سند نامه: در مصادر نهج البلاغه سند خاصی برای این نامه نقل نشده است جز اینکه مطالبی ابن ابی الحدید در شرح خود در مقدمه این نامه و در پایان آن آورده و تصریح کرده است که آنچه را سید رضی آورده بخشی از نامه علی علیه السلام است که به طور کامل به وسیله ابوالحسن علی بن محمد المدائنی نقل شده است و این نشان می دهد که منبعی غیر از نهج البلاغه در اختیار ابن ابی الحدید بوده که بقیه نامه را نیز از آن نقل کرده است. (علی بن محمد مدائنی از مورخان قرن سوم هجری است که وفات او را سنه 225 نوشته اند و در بعضی از عبارات آمده: طبری و بلاذری در کتاب های تاریخی خود از کتاب او استفاه کرده اند و گفته می شود نام کتابش فتوحات الاسلام بوده است. (طبق نقل ریحانة الادب بنابر نقل دائرة المعارف دهخدا، ماده مدائنی)

کردن مردم بپرهیزد و آنها را به عصر جاهلیّت باز نگرداند و در عاقبت این کار بیندیشد.

در بخش دوم از کسانی سخن می گوید که اطراف او را گرفته اند و گمراهانی که به قهقرا برگشته اند و بر حسب و نسب و تفاخرات قومی اعتماد و از او پیروی می کنند؛ولی جمعی از اهل بصیرت پس از آنکه از برنامه های مرموز و فاسد او آگاه شدند دست از همکاری برداشته و به او پشت کردند و به خدا روی آوردند.

در پایان این بخش از نامه،امام علیه السلام معاویه را به تقوای الهی و پرهیز از پیروی شیطان دعوت می کند و به او یادآور می شود که دنیا به هر حال پایان می گیرد و آخرت نزدیک است مراقب آن باش.

بخش سوم،دعوت معاویه به تقوا و هشدار به اوست که خود را از دام شیطان برهاند و توجّه به نزدیک بودن پایان عمر خویش داشته باشد.

***

ص:16

وَ أَرْدَیْتَ جِیلاً مِنَ النَّاسِ کَثِیراً؛خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ،وَ أَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ،وَتَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ،فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ،وَنَکَصُوا عَلَی أَعْقَابِهِمْ،وَ تَوَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ،وَ عَوَّلُوا عَلَی أَحْسَابِهِمْ،إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ،فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ،وَ هَرَبُوا إِلَی اللّهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ،إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَی الصَّعْبِ،وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ.فَاتَّقِ اللّهَ یَا مُعَاوِیَةُ فِی نَفْسِکَ،وَ جَاذِبِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ،فَإِنَّ الدُّنْیَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ،وَ الْآخِرَةَ قَرِیبَةٌ مِنْکَ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

(ای معاویه) گروه بسیاری از مردم را به هلاکت افکندی و با گمراهی خویش آنها را فریفتی و در امواج دریای (فتنه و فسادِ) خود انداختی به گونه ای که تاریکی ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند،این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهلیّت) روی آورند و به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلی) به حسب و نسب و تفاخرات قومی تکیه نمایند.

مگر گروهی از روشن ضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشتند،زیرا آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکاری با تو به سوی خدا شتافتند،چون تو آنها را به کاری دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودی و از راه راست منحرف ساخته بودی.

ای معاویه! تقوای الهی را درباره خود پیشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شیطان باز گیر که دنیا به زودی از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزدیک است،و السلام.

ص:17

شرح و تفسیر: خود و مردم را به هلاکت نیفکن!

خود و مردم را به هلاکت نیفکن!

آنچه را مرحوم سیّد رضی در اینجا آورده بخشی از نامه ای است که امام علیه السلام به معاویه می نویسد و در آغاز آن-طبق نقل مورخ معروف مدائنی-او را نصیحت می کند که فریب دنیای زودگذر را نخورد،تقوا را پیشه کند و بداند خداوند در کمین گاه ظالمان است،دنیا به زودی به او پشت می کند و وضع فعلی او مایه حسرتش خواهد شد،مراقب باشد که در سنین بالای عمر است و به پایان زندگیش نزدیک می شود.کاری کند که وبال او در قیامت نشود.

آن گاه به سراغ این مطلب می رود که او افزون بر گمراه کردن خویش، مسئولیت گمراهی گروهی را نیز بر دوش می کشد.همان گونه که سیّد رضی آورده،حضرت در ابتدا می فرماید:«(ای معاویه) گروه بسیاری از مردم را به هلاکت افکندی و با گمراهی خویش آنها را فریفتی و در امواج دریای (فتنه و فسادِ) خود انداختی به گونه ای که تاریکی ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند»؛ (وَأَرْدَیْتَ(1) جِیلاً(2) مِنَ النَّاسِ کَثِیراً؛خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ، وَأَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ،تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ،وَتَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ).

اشاره به اینکه او گناه گروه عظیمی را که فریب داده بر دوش می کشد و باید در قیامت پاسخگوی آن باشد.

تعبیر به«مَوْجِ بحر»تعبیر لطیفی است که حوادث بحرانی معمولاً به آن تشبیه می شود؛حوادثی که مقاومت در مقابل آن بسیار سخت و سنگین است،زیرا امواج کوه پیکر دریا انسان ها را همچون پر کاه با خود می برد و گاه به زیر آب می کشد و همه جا در نظرشان تاریک و ظلمانی می شود.

ص:18


1- «اردیت» از ریشه «ارداء» به معنای هلاک کردن است.
2- «جیل» به معنای گروه و صنف و جمعیت و نسل است.

تعبیر به«ظُلُمات و شُبُهات»اشاره به کارهایی همچون مطرح کردن قتل عثمان و دفاع از او و برافراشتن پیراهن خونینی به نام پیراهن عثمان و شورانیدن مردم با این شگرد و فریب،بر ضد خلیفه و جانشین به حق پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علی علیه السلام است.کار این شبهه افکنی به جایی رسید که مردم سالیان دراز امیر مؤمنان علی علیه السلام را (العیاذ باللّه) لعنت می کردند و بر فراز منابر سب و دشنام می دادند.چه ظلمتی از این فراگیرتر و چه شبهه ای از این وحشتناک تر.

آن گاه امام علیه السلام به نتیجه این خدعه ها،نیرنگ ها و شبهه افکنی ها اشاره کرده می افزاید:«این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهلیّت) روی آورند به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلی) به حسب و نسب و تفاخرات قومی تکیه نمایند»؛ (فَجَازُوا(1) عَنْ وِجْهَتِهِمْ،وَنَکَصُوا(2) عَلَی أَعْقَابِهِمْ، تَوَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ،وَعَوَّلُوا(3) عَلَی أَحْسَابِهِمْ(4)).

می دانیم معاویه خود از بازماندگان عصر جاهلیّت است؛پدرش ابوسفیان دشمن شماره یک اسلام و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و اکثر فتنه ها و جنگ ها را بر ضد اسلام رهبری می کرد؛ابوسفیان ایمان آوردنش ظاهری بود و انتظار روزی را می کشید که بنی امیّه حکومت اسلامی را قبضه کنند و بر جای پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله تکیه زنند و با نقشه های خود مردم را به ارزش های عصر جاهلیّت بازگردانند.

تاریخ می گوید آنان تا حد زیادی به این امر موفق شدند و اگر جریان عاشورا و کربلا و بیداری مسلمانان در سایه این حوادث نبود و حکومت آنان بیش از هشتاد سال ادامه یافته بود معلوم نبود چه بر سر اسلام می آمد.

ص:19


1- «جازوا» از ریشه «جواز» به معنای عبور و عدول کردن گرفته شده است.
2- «نکصوا» از ریشه «نکوص» به معنای بازگشت و رجوع است.
3- «عولوا» از ریشه تعویل به معنای اعتماد کردن است.
4- «حساب» جمع «حسب» بر وزن «نسب » گاه به معنای فضایل و افتخارات پدران و نیاکان می آید و گاه به معنای صفات برجسته ای آمده که در خود انسان است مانند شجاعت و سخاوت و علم و معرفت

سپس امام علیه السلام گروهی را استثنا کرده و شرافت و قداست آنها را تأیید می کند؛ گروهی که ظاهرسازی معاویه و سخنان شیطنت آمیز او آنها را فریب داده بود؛اما هنگامی که از نزدیک،اعمال او را دیدند به حقیقت امر آگاه شدند و به او پشت کردند و به علی علیه السلام و یارانش پیوستند.می فرماید:«مگر گروهی از روشن ضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشتند،چون آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکاری با تو به سوی خدا شتافتند،چون تو آنها را به کاری دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودی و از راه راست منحرف ساخته بودی»؛ (إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ،فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ، وَهَرَبُوا إِلَی اللّهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ(1)،إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَی الصَّعْبِ،وَعَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ).

واژه«إلّا»در آغاز این کلام،استثنای از«جیل»است که در آغاز نامه آمده و اشاره به فریب خوردگانی است که بر اثر القای شبهه؛مانند شبهه قتل عثمان و خون خواهی او یا شبهات دیگری از این قبیل،به معاویه پیوسته بودند؛ولی اعمال او را که از نزدیک دیدند و اطرافیانش را که از فاسدان و مفسدان و بازماندگان عصر جاهلیّت یا فرزندان آنها بودند،مشاهده کردند به زودی به اشتباه خود پی بردند و از او جدا شدند.این جمعیّت هرچند در مقابل گروهی که به او گرویده بودند عددشان بسیار کمتر بود؛اما مقام والایشان ایجاب می کند که امام علیه السلام از آنها به عنوان اهل بصیرت یاد کند و حق آنان را ادا نماید.

مرحوم محقق تستری در شرح نهج البلاغه خود ذیل خطبه 55 نام گروهی از این اهل بصیرت را که در جنگ صفین به امام علیه السلام پیوستند ذکر کرده از جمله می گوید:عمو زاده عمرو عاص و خواهر زاده شرحبیل و عبداللّه بن عمر عنسی

ص:20


1- «موازرة» از ریشه «وزر» به معنای بارهای سنگین است و وزیر را بدین جهت وزیر میگویند که بار مسئولیت سنگینی به دوش می کشد و موازرة نیز به معنای معاونت آمده، زیرا هر کسی به هنگام معاونت بخشی از بار دیگری را بر دوش میکشد.

و همچنین جماعتی از قاریان قرآن به آن حضرت پیوستند.(1)

آن گاه امام علیه السلام در بخش سوم این نامه معاویه را به تقوا توصیه می کند و می فرماید:«ای معاویه! تقوای الهی را درباره خود پیشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شیطان باز گیر که دنیا به زودی از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزدیک است والسلام»؛ (فَاتَّقِ اللّهَ یَا مُعَاوِیَةُ فِی نَفْسِکَ، وَجَاذِبِ(2) الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ(3) ،فَإِنَّ الدُّنْیَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ،وَالْآخِرَةَ قَرِیبَةٌ مِنْکَ، وَ السَّلَامُ).

گرچه معاویه بعد از شهادت امام علیه السلام بیست سال زنده بود؛ولی با توجّه به عمر شصت ساله اش در آن زمان که مخاطب به این خطاب شد قسمت عمده عمر خویش را سپری کرده بود و همه انسان ها در این سن و سال باید به فکر پایان عمر خویش باشند.

جمله «جَاذِبِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ» نشان می دهد که معاویه زمام خویش را به شیطان سپرده بود.امام علیه السلام به او توصیه می کند که زمامش را از دست او بگیرد، چرا که به پایان عمر نزدیک می شود و مهم ترین چیز برای انسان حسن عاقبت است که با آن می تواند مشکلات خود را حل کند.

عجب این است که این گونه جباران در آستانه مرگ گاه-همانند فرعون در میان امواج نیل-بیدار می شوند در حالی که زمان برای جبران خطاها باقی نمانده و افسوس ها بی فایده است و ای بسا اگر باز گردند،باز همان برنامه های پیشین را دنبال می کنند و به تعبیر قرآن مجید: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ».(4)

ص:21


1- به شرح نهج البلاغه تستری، ج 10، ص 269 مراجعه کنید.
2- «جاذب» صیغه امر است؛ یعنی برگیر، از ریشه «جذب» به معنای کشیدن چیزی به سوی خود است.
3- «قباد» به معنای افسار، از ریشه «قیادة» به معنای رهبری کردن گرفته شده است.
4- انعام، آیه 28.

ابن کثیر در البدایة والنهایة می گوید:«هنگامی که بیماری معاویه شدت یافت و از بهبودی خود مأیوس شد و خود را در آستانه مرگ دید این اشعار را می خواند:

لَعَمْری لَقَدْ عَمَّرْتُ فِی الدَّهْرِ بُرْهَةً

وَ دانَتْ لِی الدُّنْیا بِوَقْعِ الْبَواتِرِ

وَ أُعْطِیتُ حُمُر الْمالِ وَ الْحُکْمِ وَ النُّهی

وَ لی سُلِمَتْ کُلُّ الْمُلُوکَ الْجَبابِرِ

فَأَضْحَی الَّذی قَدْ کانَ مِمّا یَسُرُّنی

کَحُکْمِ مَضی فِی الْمُزْمَناتِ الْغَوابِرِ

فَیا لَیْتَنی لَمْ أعْنِ فِی الْمُلْکِ ساعةً

وَلَمْ أَسَعْ فِی لَذاتِ عیشِ نواضِرِ

وَ کُنْتُ کَذی طِمْرَیْنِ عاشَ بِبُلْغَةٍ

فَلَمْ یَکُ حَتّی زارَ ضیقَ الْمَقابِرِ

«به جانم قسم مدت زمانی در جهان زندگی نکردم-و دنیا به وسیله شمشیرهای برنده در برابر من تسلیم شد.

و اموال گران قیمت و حکومت و تدبیر به دست من آمد-و تمام پادشاهان ظالم در برابر من تسلیم شدند.

آنچه مایه شادی و سرور من است از حوادثی که بر من گذشت این است که شبیه همان چیزی است که بر پیشینیان گذشت.

ای کاش حتی یک ساعت حکومت نمی کردم و در لذات زندگی مرفهین فرو نمی رفتم.

و ای کاش همچون کسی بودم که در تمام عمر خود به دو جامه کهنه قناعت می کرد و این وضع همچنان ادامه می یافت تا زمانی که در گور تنگ جای گیرد».(1)

بعید نیست«ذی طِمْرَین»؛صاحب دو جامه کهنه،اشاره به مولا امیر مؤمنان علی علیه السلام باشد که معاویه تأسف می خورد ای کاش مسیر زندگی آن حضرت را انتخاب کرده بود.

ص:22


1- البدایة والنهایة، ج 8، ص 150.

زیرا این تعبیر در کلام خود مولا در نامه 45 آمده است که می فرماید:

«الا وَإنَّ امامَکُمْ قَدِ اکْتَفی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیْهِ».

ولی افسوس که این گونه بیداری ها کاذب است و اگر طوفان مشکلات فرو نشیند و به حال اوّل بازگردند همان برنامه ها تکرار می شود.

نکته: نامه های پی در پی!

نامه های پی در پی!

از شرحی که ابن ابی الحدید بر این نامه نگاشته استفاده می شود که این نامه نگاری در میان امیر مؤمنان علی علیه السلام و معاویه در این مرحله چند بار تکرار شد و مجموعاً پنج نامه از سوی امیر مؤمنان علیه السلام و چهار نامه از سوی معاویه فرستاده شد و در هر نامه جرأت و جسارت بیشتری می کرد.شگفت اینکه مانند یکی از اولیای الهی مخلص و مرتبط با پروردگار سخن می گفت و گذشته و حال خود را فراموش می کرد و تعبیرات بسیار زشتی را در نامه هایش به کار می برد.

شایان توجّه است که ابن ابی الحدید پس از نقل این نامه ها سخنی دارد که خلاصه اش چنین است:«از عجایب روزگار که هر زمان مطلب عجیب تازه ای را آشکار می سازد این است که کار علی علیه السلام به جایی برسد که معاویه هم طراز و هم ردیف او شود و پیوسته به او نامه نگاری کند و هر سخنی امام علیه السلام به او می گوید،او همان سخن و خشن تر از آن را تکرار نماید.

ای کاش پیغمبر صلی الله علیه و آله شاهد و ناظر بود تا ببیند اسلامی که این همه زحمت برای آن کشید و خون جگر خورد و جنگ هایی را برای آن تحمل نمود تا ارکانش محکم شد و جهان را فرا گرفت در چنگال دشمنانش قرار گرفته است، همان دشمنانی که او را تکذیب کردند و از وطنش آواره ساختند و صورتش را خون آلود نمودند و عمویش حمزه و بعضی دیگر از خاندانش را کشتند.

ص:23

گویی نتیجه آن این بود که این دشمنان به حکومت برسند همان گونه که ابوسفیان در عصر حکومت عثمان هنگامی که از کنار قبر حمزه گذشت لگدی به آن زد و گفت:ای ابو عماره (ابو عماره کنیه حمزه بود) آن چیزی که ما با شمشیر برای آن جنگیدیم (برخیز و ببین) که امروز به دست بچه های ما افتاده و با آن بازی می کنند و کار به معاویه رسیده که بر علی فخر می فروشد همچون هم ردیفان که در برابر هم قرار می گیرند».

سپس ابن ابی الحدید به این اشعار معروف برای اظهار ناراحتی شدید خود تمسک می جوید.

إذا عَیَّرَ الطَّائی بِالْبُخْلِ مادِرٌ

وَقَرَّعَ قُسّاً بِالْفَهاهَةِ باقِلٌ

وَقالَ السُّها لِلشَّمْسِ أَنْتَ خَفیةٌ

وَقالَ الدُّجی یا صُبْحَ لَوْنُکَ حائِلٌ

وَفاخَرْتَ الْأرْضُ السَّماءَ سَفاهَةً

وَکاثَرْتِ الشُّهُبِ الْحِصی وَالْجَنادِلٌ

فَیا مَوْتُ زُرْ إنَّ الْحَیاةَ ذَمیمَةٌ

وَیا نَفْسُ جِدی إنَّ دَهْرَکَ هازِلٌ

«هنگامی که مادِر (بخیل معروف عرب) حاتم طایی را سرزنش به بخل کند و باقِل (مرد نادان که قادر به سخن گفتن نبود) قُسّ بن ساعده (سخن ور معروف عرب) را به لکنت زبان متهم سازد.

و سها (ستاره بسیار کوچکی است در آسمان) به خورشید بگوید:چقدر کم فروغی و تاریکی شب به صبح روشن بگوید چقدر تاریکی.

و زمین از روی سفاهت بر آسمان فخر بفروشد و سنگ ها و ریگ های بیابان خود را بیشتر و برتر از شهاب های آسمانی بدانند.

(آری آن زمان که چنین اموری رخ دهد) ای مرگ به سراغ من بیا که زندگی نکوهیده است-و ای روح از تن بیرون آی که زمانه سخنان هزل می گوید».(1)

***

ص:24


1- البدایة والنهایة، ج 8، ص 150.

33- به قثم بن عباس فرماندار و نماینده آن حضرت در شهر مکّه

اشاره

ومن کتاب له علیه السلام

إلی قُثَمِ بْنِ الْعَبّاسِ وَهُوَ عامِلُهُ عَلی مَکَّةَ

از نامه های امام علیه السلام است

که به قثم بن عباس فرماندار و نماینده آن حضرت در شهر مکّه نگاشت(1)

نامه در یک نگاه

این نامه از دو بخش تشکیل یافته است:بخش اوّل هشداری است که امام علیه السلام به قثم بن عباس فرماندار مکّه می دهد که گروهی از کوردلان و دین به

ص:25


1- ١. سند نامه: در مصادر نهج البلاغه چنین آمده است که ابن ابی الحدید و این میثم در شرح خود بر نهج البلاغه درباره شأن ورود این نامه چنین نوشتند: معاویه گروهی از شامیان را به طور پنهانی در موسم حج به مکه فرستاد تا مردم را به اطاعت خود و تمرد از فرمان امیر مؤمنان دعوت کنند و این شبهه را در اذهان تقویت نمایند که علی علیه السلام یا قاتل عثمان است و یا در آن موقع که می بایست عثمان را یاری کند از یاریش خودداری کرد و در هر دو صورت صلاحیت برای امامت ندارد و نیز درباره معاویه و بذل و بخشش و سخاوت او به پندار خود تبلیغ نمایند. هنگامی که این خبر به امام علی رسید این نامه را نوشت و به نماینده خود «قثم بن عباس» هشدار دارد که مراقب این توطئه باشد. سپس نویسنده مصادر چنین نتیجه گیری می کند که بیان مطلب فوق نشان می دهد ابن ابی الحدید و ابن میثم به منبع دیگری غیر از نهج البلاغه دست یافته بودند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 319)؛ ولی بعید نیست که آنها این سخن را از کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی متوفای 314 گرفته باشند که همین سخن را در زمینه همین نامه آورده است (الفتوح، ج 4، ص 220-222) قابل توجه اینکه سند دیگری برای این نامه در کتاب الغارات پیدا شد کتابی که در قرن سوم سال ها پیش از تولد سید رضی نوشته شده است که تفاوتهایی با آنچه سید رضی آورده دارد ولی اساس هر دو نامه یکی است (الغارات، ج 2، ص 509)

دنیافروشان از سوی معاویه مأموریت یافته اند که در موسم حج اوضاع را به نفع معاویه و به زیان امام علیه السلام دگرگون سازند و امام علیه السلام تعبیرات جالبی درباره مأموران معاویه فرموده که نظایر آن نیز در هر عصر و زمان مخصوصاً زمان ما یافت می شود.

در بخش دوم به او دستور می دهد که در برابر این توطئه خطرناک کاملاً هوشیار باشد و کاری نکند که بعداً بخواهد از آن عذرخواهی نماید.

***

ص:26

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ عَیْنِی-بِالْمَغْرِبِ-کَتَبَ إِلَیَّ یُعْلِمُنِی أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَی الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْیِ الْقُلُوبِ،الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ،الْکُمْهِ الْأَبْصَارِ،الَّذِینَ یَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ،وَیُطِیعُونَ الْمَخْلُوقَ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ، وَیَحْتَلِبُونَ الدُّنْیَا دَرَّهَا بِالدِّینِ،وَیَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِینَ؛ وَلَنْ یَفُوزَ بِالْخَیْرِ إِلَّا عَامِلُهُ،وَلَا یُجْزَی جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ فَأَقِمْ عَلَی مَا فِی یَدَیْکَ قِیَامَ الْحَازِمِ الصَّلِیبِ،وَالنَّاصِحِ اللَّبِیبِ،التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ،الْمُطِیعِ لِإِمَامِهِ.وَإِیَّاکَ وَمَا یُعْتَذَرُ مِنْهُ،وَلَا تَکُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً،وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) مأمور اطلاعاتی من در شام برایم نوشته و مرا آگاه ساخته که گروهی از مردم شام به سوی موسم حج گسیل شده اند؛گروهی کوردل،ناشنوا و نابینا! آنها کسانی هستند که حق را با باطل مشتبه می سازند و از مخلوق در مسیر معصیت خالق اطاعت می کنند و با دین فروشی به متاع دنیا می رسند و آخرت را که در انتظار نیکان و پاکان است به دنیا می فروشند،در حالی که هیچ کس جز انجام دهنده کار نیک به پاداش آن نمی رسد و کسی جز فاعل شر،کیفر آن را نمی بیند.حال که چنین است برای حفظ آنچه در دست داری قیام کن قیام شخصی دوراندیش و محکم و نیرومند،قیام شخصی خیر خواه و عاقل که از زمامدار خویش پیروی می کند و مطیعِ فرمان امام خویش است.(مراقب باش) از انجام عملی که ناگزیر شوی در برابر آن عذرخواهی کنی بپرهیز و هرگز

ص:27

به هنگام اقبال نعمت مغرور و سرمست مباش و نه در شداید و مشکلات سست و ترسو.و السلام.

شرح و تفسیر: با دقت مراقب اوضاع مکّه باش!

با دقت مراقب اوضاع مکّه باش!

همان گونه که قبلا اشاره کردیم این نامه زمانی برای قثم بن العباس فرستاده شد.بعضی از عوامل اطلاعاتی امام علیه السلام از مکّه به آن حضرت خبر دادند که معاویه گروهی از اهل شام را برای پخش شایعات دروغین و سمپاشی بر ضد امیر مؤمنان علی علیه السلام در ایام حج به مکّه فرستاده است.از عبارات ابن اعثم کوفی در الفتوح استفاده می شود که او سه هزار نفر از لشکر خود را با تجهیزات لازم به صورت پنهانی به مکّه فرستاده بود شاید برای اینکه اگر فرصتی به دست آید دست به شورش بزنند و با طرفداران علی علیه السلام درگیر شوند و فضای حرم امن خدا را نا امن کنند.

به هر حال امام علیه السلام در آغاز این نامه چنین می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) مأمور اطلاعاتی من در شام برایم نوشته و مرا آگاه ساخته که گروهی از مردم شام به سوی موسم حج گسیل داشته شده اند»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ عَیْنِی(1)- بِالْمَغْرِبِ(2)-کَتَبَ إِلَیَّ یُعْلِمُنِی أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَی الْمَوْسِمِ(3) أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ).

آن گاه صفات آنها را در سه جمله و اعمال آنها را در چهار جمله خلاصه

ص:28


1- «عین». می دانیم «عین» در لغت به معنای چشم است ولی از آنجا که مأموران اطلاعاتی حکومت به منزله چشم برای رییس حکومت هستند از آنها تعبیر به عین می شود.
2- «مغرب» در اینجا به معنای شام است، زیرا در شمال غربی عراق قرار دارد.
3- «الموسم» از ریشه «وسم» بر وزن «رسم» در اصل به معنای نشانه گذاردن است. سپس به محل اجتماع یا زمان اجتماع به جهت اینکه نشانه بر آن گذارده می شود اطلاق شده و در میان مسلمین مخصوصأ فقها موسم به معنای ایام حج است.

می کند و می گوید:«گروهی کوردل،ناشنوا و نابینا»؛ (الْعُمْیِ(1) الْقُلُوبِ،الصُّمِّ(2) الْأَسْمَاعِ،الْکُمْهِ(3) الْأَبْصَارِ).

این سخن در واقع برگرفته از آیه شریفه قرآن است: ««وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» ؛به یقین گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم.آنها دلها (عقل ها)یی دارند که با آن (اندیشه نمی کنند) و نمی فهمند و چشمانی که با آن نمی بینند و گوش هایی که با آن نمی شنوند.آنها همچون چهار پایانند،بلکه گمراهتر اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمی گیرند)».(4)

همان گونه که در تفسیر آیه شریفه نیز آمده است طرق معرفت انسان سه چیز است:عقل،که با آن می اندیشد،چشم،که حوادث مختلف را با آن می بیند و تجربه می آموزد و گوش،که علوم نقلی را با آن می شنود.کسانی که این سه را از دست دهند تمام راه های معرفت بر آنان بسته می شود.

آری معاویه این دوزخیان از خدا بی خبر و کوردلان چشم و گوش بسته را به این منظور انتخاب کرده بود که هرچه او می خواهد،بگویند و از هیچ گناهی ابا نداشته باشند.

سپس درباره اعمال آنها می افزاید:«آنها کسانی هستند که حق را با باطل مشتبه می سازند و مخلوق را در مسیر معصیت خالق اطاعت می کنند و با دین فروشی به متاع دنیا می رسند و آخرت را که در انتظار نیکان و پاکان است به دنیا

ص:29


1- «العمی» جمع «اعماء» به معنای نابیناست.
2- «الصم» جمع «اصم» به معنای کر است.
3- «الکشه» جمع «اکمه» به معنای کور مادر زاد است.
4- اعراف، آیه 179.

می فروشند»؛ (الَّذِینَ یَلْبِسُونَ(1) الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ،وَ یُطِیعُونَ الْمَخْلُوقَ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ،وَ یَحْتَلِبُونَ(2) الدُّنْیَا دَرَّهَا(3) بِالدِّینِ،وَ یَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِینَ).

بدیهی است کسانی که کوردل و چشم و گوش بسته اند از این امور امتناعی ندارند؛برای اغفال مردم حق و باطل را به هم می آمیزند و برای جلب رضایت مخلوق و به دست آوردن جوایز او فرمان خدا را زیر پا می گذارند و برای به دست آوردن متاع دنیا سرمایه دینی خود را از دست می دهند و آنها کسانی هستند که چشم بصیرتشان به قدری ضعیف است که تنها دنیایی را که پیش پای آنهاست و زودگذر است می بینند و جهان آخرت را با آن همه نعمت ها و مواهب معنوی و مادی که اندکی دور دست تر است نمی بینند.به همین دلیل آن را ناچیز می شمرند و به آسانی به دنیا می فروشند.

بدیهی است معاویه هرگز از کسانی که مختصر ایمان و سابقه ای در اسلام داشتند برای این کارها انتخاب نمی کرد.دقیقا جستجو می کرد افرادی را پیدا کند که نه دینی داشته باشند نه ایمانی،نه عقلی و نه وجدانی.بندگان و غلامانی باشند جان و دل بر کف و چشم بر امر و گوش بر فرمان؛و این است راه و رسم همه حاکمان جور و دغل کار.

آن گاه امام علیه السلام به این حقیقت اشاره می کند که هرکس کار نیک و بدی کند پاداش و کیفر آن را خواهد دید می فرماید:«در حالی که هیچ کس جز انجام دهنده کار نیک به پاداش آن نمی رسد و کسی جز فاعل شر،کیفر آن را نمی بیند»؛ (وَ لَنْ یَفُوزَ بِالْخَیْرِ إِلَّا عَامِلُهُ،وَ لَا یُجْزَی جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ).

این نکته برگرفته از آیات شریفه قرآن است که می فرماید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ

ص:30


1- «یلبسون» از ریشه «لیس» بر وزن «حبس» به معنای مشتبه ساختن و «یس» بر وزن «خمس» به معنای پوشش و پوشیدن است.
2- «یختل بون» از ریشه «حلب» بر وزن «حمد» به معنای دوشیدن شیر است
3- «در» به معنای شیر یا شیر فراوان و به معنای مصدری به معنای ریزش باران یا مایعات دیگر است.

ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ».(1)

اشاره به اینکه این افراد که برای ایجاد مفسده و اختلاف در میان مسلمانان به تلاش و کوشش بر می خیزند و همچنین فرمانده اصلی آنها هیچ کدام سودی نخواهند برد و شر و فساد دامن آنها را نیز خواهد گرفت.

سپس قثم بن عباس را مخاطب ساخته می فرماید:«حال که چنین است برای حفظ آنچه در دست داری قیام کن،قیام شخصی دور اندیش و محکم و نیرومند، قیام شخصی خیر خواه و عاقل که از سلطان خویش پیروی می کند و مطیعِ فرمان امام خویش است»؛ (فَأَقِمْ عَلَی مَا فِی یَدَیْکَ قِیَامَ الْحَازِمِ الصَّلِیبِ(2) ،وَ النَّاصِحِ اللَّبِیبِ(3) ،التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ،الْمُطِیعِ لِإِمَامِهِ).

بدین وسیله امام علیه السلام اراده او را تقویت می کند و برای انجام وظیفه در مقابل توطئه معاویه و خراب کاران شام آماده می سازد و در ضمن بر نظارت خود نسبت به اعمال وی تأکید می ورزد.

امام علیه السلام در این بیان کوتاه و پر معنا شرایط فرمانداری موفق را بیان کرده است:

دوراندیش بودن،محکم در برابر حوادث ایستادن،خیرخواه مردم و پیشوا و امام بودن،و چشم و گوش بر امر و فرمان داشتن.به یقین اگر این شرایط در هر مدیر و فرمانده ای جمع شود در کار خود موفق خواهد بود و توطئه های دشمن را در هم خواهد شکست.

آن گاه در پایان این نامه هشدار دیگری به او می دهد و می فرماید:«از انجام عملی که ناگزیر شوی در برابر آن عذرخواهی کنی بپرهیز.و هرگز به هنگام اقبال نعمت مغرور وسرمست مباش و نه در شداید و مشکلات سست وترسو.والسلام»؛

ص:31


1- زلزال، آیه 7 و 8
2- «الصلیب» از ریشه «صلب» بر وزن صبح» به معنای شدت یافتن و هر شیء شدید و محکم است و صلیب را بدین جهت صلیب» می گویند که از چوب های محکم برای دار زدن در آن استفاده میشود.
3- «اللبیب» یعنی صاحب عقل و خرد از ریشه «لب» به معنای مغز گرفته شده است.

(وَ إِیَّاکَ وَ مَا یُعْتَذَرُ مِنْهُ،وَ لَا تَکُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً(1) ،وَ لَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً(2)، وَ السَّلَامُ).

ضرب المثل معروفی در میان توده مردم هست که می گویند:«عذرخواهی روی انسان را سفید نمی کند»درست است که انسان در مقابل خطاهای خود باید معذرت بطلبد؛ولی باید توجّه داشت که این معذرت خواهی هرگز انسان را به جایگاه اولی باز نمی گرداند،پس چه بهتر که مراقب باشد کاری نکند که مجبور به عذرخواهی شود.همچنین باید چنان پر ظرفیت و خویشتن دار و مسلط بر نفس باشد که اقبال و ادبار نعمت ها در او اثر نگذارد.نه همچون افراد کم ظرفیت که با اندک پیروزی چنان خوشحال می شوند که در پوست خود نمی گنجند و در مقابل اندک شکست چنان پریشان می شوند که دست و پای خود را گم می کنند.

هر گاه در این چند خط نامه مختصر و فشرده امام علیه السلام دقت کنیم می بینیم همه چیز در آن هست و این نشانه روشنی از فصاحت و بلاغت فوق العاده امام علیه السلام و آگاهی او بر همه مسائل سیاسی و اجتماعی و اخلاقی است.

نکته: قثم بن عباس کیست؟

قثم بن عباس کیست؟

«قثم»در اصل«قاثم»بوده به معنای شخص سخاوتمند و پربخشش (سپس الف آن افتاده است).این اسم برای قثم بن العباس اسمی با مسمّا بوده،زیرا او را صاحب بخشش و سخاوتمند شمرده اند.او پسر عموی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه السلام و فرزندزاده عبدالمطلب و مادرش ام الفضل لبابه دختر حارث از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و نوشته اند مادرش پس از خدیجه علیها السلام اوّلین

ص:32


1- «بطر» به معنای شخصی است که مست ناز و نعمت است، از ریشه «بطر» بر وزن «نظر» گرفته شده است.
2- «شل» به معنای انسان سست و تنبل است از ریشه «فشل» بر وزن «نظر» به معنای ضعف و سستی و یا ضعفی که همراه با ترس باشد.

زنی بود که اسلام آورد.در کتب رجال و تاریخ او را مردی با فضیلت و قوی شمرده اند.در زمان حکومت امیر مؤمنان علی علیه السلام مدتی والی مدینه و سپس والی مکّه شد و در این سِمت تا زمان شهادت امیر مؤمنان علیه السلام باقی ماند و در سال 38 هجری به عنوان امیرالحاج از سوی آن حضرت انتخاب شد.می گویند هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام در محراب عبادت در خون خود غلطید،قثم در مسجد کوفه حاضر بود و هنگامی که ابن ملجم در حال فرار بود او را دستگیر کرد.

در ایام معاویه به موجب دوستی که با سعید بن عثمان،والی خراسان داشت به خراسان رفت و در جنگی که در سمرقند واقع شد حضور داشت و در آنجا به شهادت رسید.(1)

***

ص:33


1- مکاتیب الائمة، استیعاب، اسد الغابة و لغت نامه دهخدا.

ص:34

34- به محمد بن ابی بکر هنگامی که به سبب عزلش از فرمانداری مصر و قرار دادن مالک اشتر به جای او ناراحت شده بود

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُحَمّدِ بْنِ أبی بَکْرٍ لَمَّا بَلَغَهُ تَوَجُّدُهُ مِنْ عَزْلِهِ بِالْأشْتَرِ عَنْ مِصْرَ،ثُمَّ

تُوفی الأشترُ فی تَوَجُّهِهِ إِلی هُناکَ قَبْلَ وُصُولِهِ إِلَیْها.

از نامه های امام علیه السلام است

که به محمد بن ابی بکر هنگامی که به سبب عزلش از فرمانداری مصر و قرار دادن مالک اشتر به جای او ناراحت شده بود،برای او نگاشت هرچند سرانجام اشتر در بین راه پیش از رسیدن به حکومت مصر

(بر اثر سم معاویه) دیده از جهان فرو بست(1)

نامه در یک نگاه

می دانیم معاویه بعد از داستان حکمین اصرار داشت مناطقی که زیر سیطره حکومت امیر مؤمنان علی علیه السلام است را نا امن کند و پیوسته به مرزهای عراق

ص:35


1- ١. سند نامه: این نامه را قبل از مرحوم سید رضی، ابوالحسن مدائنی (ظاهرا در کتاب فتوحات الاسلام و ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات و طبری در تاریخ خود در حوادث سنه 38 و بلاذری در شرح حال علی علیه السلام در کتاب انساب الاشراف نقل کرده اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 322)

حمله می کرد و از سویی دیگر به عمرو بن عاص به سبب خوش خدمتی هایش قول داده بود که اگر زمام تمام حکومت اسلامی به دست او افتد مصر را در اختیار عمرو بگذارد و برای رسیدن به این هدف آن دو هر کاری را که می توانستند انجام می دادند.

امام علیه السلام احساس کرد محمد بن ابی بکر که والی آن حضرت بر مصر بود گر چه مرد امینی است ولی فردی از او قوی تر و با تجربه تر لازم است تا در برابر توطئه های معاویه بایستد،لذا مالک اشتر را برای این امر برگزید و عهدنامه معروف خود را برای او نوشت.

هنگامی که معاویه باخبر شد مالک به سوی مصر می رود نگران گشت و توطئه ای چید تا مالک را قبل از رسیدن به مصر از میان بردارد.به یکی از جاسوسان خود که از علاقه مندان به آل عمرو بود مأموریت داد،به هر صورتی که ممکن است مالک را مسموم سازد.او نزد مالک آمد و خود را از علاقه مندان و دوستان صمیمی اهل بیت و شیعیان علی علیه السلام قلمداد کرد و از فضایل آن حضرت و بنی هاشم مطالب زیادی گفت تا آنجا که مالک باور کرد او واقعاً از دوستان اهل بیت است در این هنگام غذای مسمومی را به عنوان هدیه برای مالک برد (و معروف این است که عسلی را با سم مهلکی آغشته کرد) هنگامی که مالک از آن تناول نمود شدیدا مسموم شد و پیش از رسیدن به مصر در همان جا که منطقه قُلزُم بود به شهادت رسید.

هنگامی که داستان نصب مالک به عنوان والی مصر به جای محمد بن ابی بکر به گوش محمد رسید ناراحت شد.امام علیه السلام نامه فوق را به او نوشت و از او رفع نگرانی کرد و او را در پست خود ابقا فرمود.(1)

بنابراین محتوای نامه رفع نگرانی محمد بن ابی بکر از جانشین کردن مالک

ص:36


1- برگرفته شده از مصادر نهج البلاغه و کتب دیگر.

اشتر و اطمینان دادن به اوست که هرگز امام علیه السلام از فعالیت های او ناراضی نبوده، بلکه هدفی داشته است که بر او هم پوشیده نیست و نیز در این نامه اراده او را تقویت می کند و بر ایستادگی در مقابل دشمن و نگهداری حکومت مصر او را تشجیع می نماید و توصیه می کند که بر خدا توکل کن و محکم در برابر دشمنان بایست.

***

ص:37

ص:38

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ مِنْ تَسْرِیحِ الْأَشْتَرِ إِلَی عَمَلِکَ،وَإِنِّی لَمْ أَفْعَلْ ذَلِکَ اسْتِبْطَاءً لَکَ فِی الْجَهْدَ،وَلَا ازْدِیَاداً لَکَ فِی الْجِدِّ،وَلَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ یَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ،لَوَلَّیْتُکَ مَا هُوَ أَیْسَرُ عَلَیْکَ مَئُونَةً وَأَعْجَبُ إِلَیْکَ وِلَایَةً.إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ کَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً،وَعَلَی عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً، فَرَحِمَهُ اللّهُ! فَلَقَدِ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ،وَلَاقَی حِمَامَهُ،وَنَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ؛أَوْلَاهُ اللّهُ رِضْوَانَهُ،وَضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّکَ وَامْضِ عَلَی بَصِیرَتِکَ،وَشَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ،وَادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ،وَأَکْثِرِ الاِسْتِعَانَةَ بِاللّهِ یَکْفِکَ مَا أَهَمَّکَ وَیُعِنْکَ عَلَی مَا یُنْزِلُ بِکَ،إِنْ شَاءَ اللّهُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به من خبر رسیده که از فرستادن«اشتر»به سوی منطقه ای که تحت ولایت توست ناراحت شده ای؛ولی (بدان) من این کار را نه به این جهت انجام دادم که تو در تلاش و کوشش خود کندی کرده ای و نه برای اینکه جدیت بیشتری به خرج دهی (بلکه این کار مصالح دیگری داشته است) و اگر من آنچه را در اختیار تو قرار داده بودم می گرفتم تو را والی و حاکم جای دیگری قرار می دادم که هزینه (و نگهداری) آن برای تو آسان تر و حکومت آن برایت مطلوب تر و جالب تر باشد.آن مردی که من او را والی مصر کرده بودم مردی بود که نسبت به ما خیرخواه و در برابر دشمنان ما سرسخت و انتقام گیر بود،خدایش رحمت کند عمر خود را به پایان برد و مرگ را ملاقات کرد در حالی که ما از او راضی و خشنود بودیم خداوند نیز نعمت رضایت و بهشت خویش را

ص:39

بر او ببخشد و پاداشش را مضاعف کند.(اما اکنون که مالک به شهادت رسیده و تو را از همه بهتر برای این منصب می شناسم محکم در جایگاه خود بایست و) برای پیکار با دشمنت بیرون آی و با بصیرت و فهم خود (در مبارزه با او) حرکت کن و برای جنگ با کسی که می خواهد با تو بجنگد دامن همت به کمر زن (و شجاعانه با او بجنگ) و همه را به سوی راه پروردگارت دعوت کن و از او بسیار یاری طلب که مشکلات تو را حل خواهد کرد و در شدایدی که بر تو نازل می شود یاریت خواهد نمود،ان شاء اللّه.

شرح و تفسیر: دلداری به محمد بن ابی بکر

دلداری به محمد بن ابی بکر

امام علیه السلام در این نامه کوتاه به چند نکته مهم اشاره می کند نخست می فرماید:

«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به من خبر رسیده که از فرستادن اشتر به سوی منطقه ای که تحت ولایت توست ناراحت شده ای؛ولی (بدان) من این کار را نه به این جهت انجام دادم که تو در تلاش و کوشش خود کندی کرده ای و نه برای اینکه جدیت بیشتری به خرج دهی (بلکه این کار مصالح دیگری داشته است)»؛ (أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ(1) مِنْ تَسْرِیحِ(2) الْأَشْتَرِ إِلَی عَمَلِکَ(3) ،وَ إِنِّی لَمْ أَفْعَلْ ذَلِکَ اسْتِبْطَاءً(4) لَکَ فِی الْجَهْدَ،وَ لَا ازْدِیَاداً لَکَ فِی الْجِدِّ).

به این ترتیب امام علیه السلام به محمد بن ابی بکر آرامش خاطر می دهد که از کارنامه او راضی است و این تغییر و تحول هرگز به سبب نارضایتی از او نبوده است.

ص:40


1- «مؤجدة » به معنای خشم و ناراحتی است.
2- «تسریح» به معنای فرستادن کسی دنبال کاری است و به معنای هر گونه رها سازی نیز آمده است، از این رو به طلاق دادن همسر تسریح اطلاق شده است.
3- «عمل» در اینجا به معنای فرمانداری است، لذا فرماندار را عامل » می گفتند و در نامه گذشته در عنوان نامه چنین خواندیم که قثم بن العباس» عامل علی علا در مکه بود.
4- «استبطاء» به معنای کند یافتن دیگری است از ریشه «بطء بر وزن کفر» به معنای کندی آمده است.

سپس برای آرامش بیشتر خاطر او و رفع هرگونه نگرانی می افزاید:«و اگر من آنچه را در اختیار تو قرار داده بودم می گرفتم تو را والی و حاکم جای دیگری قرار می دادم که هزینه (و نگهداری) آن برای تو آسان تر و حکومت آن برایت مطلوب تر و جالب تر باشد»؛ (وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ یَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ،لَوَلَّیْتُکَ مَا هُوَ أَیْسَرُ عَلَیْکَ مَئُونَةً،وَ أَعْجَبُ إِلَیْکَ وِلَایَةً).

در واقع امام علیه السلام با گفتن این دو نکته که از یک سو از فعالیت های او راضی است و از سوی دیگر اگر این پست را از او می گرفت پست مناسب تری در اختیار او قرار می داد به طور کامل نگرانی های او را برطرف ساخت.

بعضی از شارحان نهج البلاغه نوشته اند منظور امام علیه السلام از این جمله که محل راحت تر و بهتری را در اختیار تو می گذاردم،حکومت خراسان یا فارس یا یمن بوده،زیرا در آن زمان همه مناطق اسلامی جز شام تحت فرمان امام علیه السلام بود.(1)

آن گاه امام علیه السلام دلیل انتخاب اشتر را به عنوان والی مصر ذکر می کند تا هم رفع شبهه از محمد بن ابی بکر شود و هم به او توجّه دهد که پاره ای از نقاط ضعف خویش را اصلاح کند و به نقاط قوت مبدل سازد می فرماید:«آن مردی که من او را والی مصر کرده بودم مردی بود که نسبت به ما خیرخواه و در برابر دشمنان ما سرسخت و انتقام گیر بود،خدایش رحمت کند عمر خود را به پایان برد و مرگ را ملاقات کرد در حالی که ما از او راضی و خشنود بودیم خداوند نیز نعمت رضایت و بهشت خویش را بر او ببخشد و پاداشش را مضاعف کند»؛ (إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ کَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً،وَعَلَی عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً(2) ،فَرَحِمَهُ اللّهُ! فَلَقَدِ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ،وَ لَاقَی حِمَامَهُ(3) ،وَ نَحْنُ عَنْهُ

ص:41


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 144
2- «ناقم» در اصل به معنای انکار کننده و ایراد گیرنده است و اگر از طریق عمل باشد به معنای انتقام گیرنده است از ریشه «نقم» بر وزن «قلم» گرفته شده است.
3- حمام» به معنای مرگ از ریشه «حم» بر وزن «غم» به معنای مقدر ساختن گرفته شده و از آنجا که مرگ با تقدیر الهی صورت می گیرد به آن حمام یعنی آنچه مقدر شده گفته میشود.

رَاضُونَ؛أَوْلَاهُ(1) اللّهُ رِضْوَانَهُ،وَ ضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ).

به راستی مالک اشتر چنین بود.رشادت های او در صفین و دفاع های جانانه اش در مواقف مختلف و وفاداریش نسبت به امام علیه السلام در تمام حوادث تلخی که در عصر آن حضرت واقع شد گواه زنده ای بر این گفتار مولاست.او همان کسی بود که لشکر معاویه را در صفین تا سرحد شکست کامل پیش برد؛ ولی نقشه شوم بالا بردن قرآن ها بر سر نیزه از رسیدن به پایان کار در لحظات آخرین مانع شد.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود هنگامی که به جمله «فَرَحِمَهُ اللّهُ» می رسد می گوید:«من شک ندارم که اشتر با این دعای امام علیه السلام مشمول رحمت و غفران الهی است و خدا او را به بهشت برین وارد می کند و به عقیده من فرقی میان این دعای امیر مؤمنان علیه السلام و دعای رسول اللّه صلی الله علیه و آله نیست.خوشا به حال کسی که از علی علیه السلام چنین لطف و رحمت و یا حتی بخشی از آن را به دست آورد».

(وَ یا طُوبی لِمَنْ حَصَلَ لَهُ مِنْ عَلیٍّ علیه السلام بَعْضُ هذا).(2)

ای کاش ما هم مشمول عنایت و گوشه چشمی از محبتش می شدیم.

امام علیه السلام در نامه های متعدّدی از نهج البلاغه مالک اشتر را به عنوان شخصیّتی ممتاز و والا مقام ستوده است که نشان می دهد او نزد امام علیه السلام بسیار والا مقام و مورد علاقه و احترام بود و ما در شرح نامه سیزدهم بخشی از فضایل کم نظیر یا بی نظیر مالک را آوردیم و در ذیل همین نامه و نامه های آینده نیز به تناسب،به مطالب دیگری اشاره خواهیم کرد.

آن گاه امام علیه السلام به نکته سومی پرداخته می فرماید:«(اما اکنون که مالک به

ص:42


1- «اولی» از ریشه «ولایت»، به معنای این است که کسی را به کاری بگمارند یا چیزی را در اختیار او بگذارند و در اینجا به معنای دوم است، یعنی خداوند رضا و خشنودی و بهشت خود را که نتیجه خشنودی اوست در اختیار اشتر گذاشت.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 144.

شهادت رسیده و تو را از همه بهتر برای این منصب می شناسم محکم در جایگاه خود بایست و) برای پیکار با دشمنت بیرون آی و با بصیرت و فهم خود (در مبارزه با او) حرکت کن و برای جنگ با کسی که می خواهد با تو بجنگد دامن همت به کمر زن (و شجاعانه با او بجنگ)»؛ (فَأَصْحِرْ(1) لِعَدُوِّکَ،وَ امْضِ عَلَی بَصِیرَتِکَ،وَ شَمِّرْ(2) لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ).

تعبیر به«أَصْحِرْ؛به صحرا بیرون آی»اشاره به نکته ای است که امام علیه السلام در خطبه جهاد بر آن تأکید فرموده آنجا که می فرماید:

«وَ قُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ فَوَاللّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا؛ من به شما (بارها) گفتم با آنها بجنگید پیش از آنکه آنها به سراغ شما بیایند به خدا سوگند هر گروهی در خانه خود مورد تهاجم واقع شود و با دشمن بجنگد ذلیل می شود».

جمله «وَ امْضِ عَلَی بَصِیرَتِکَ» دستور به هشیاری کامل در برابر توطئه ها و نقشه های دشمن است که با دقت آنها را پیگیری کرده و خنثی کند.

جمله «وَ شَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ» از یک رو اشاره به این دارد که تو آغاز گر جنگ نباش و از سوی دیگر هرگاه دشمن جنگ را بخواهد آغاز کند تو کاملاً برای در هم کوبیدن او آماده باشد و این آمادگی را دائماً حفظ کن.

این سه دستور امام علیه السلام نه تنها برای محمد بن ابی بکر بلکه برای همه مسلمانان در هر زمان و هر مکان است و اگر به آن عمل کنند به یقین پیروز خواهند شد.

سپس در پایان نامه او را به خداوندی توجّه می دهد که کلید همه مشکلات در دست قدرت اوست و جز به یاری او کاری نمی توان انجام داد می فرماید:«به سوی راه پروردگارت همگان را دعوت کن و از او بسیار یاری طلب که مشکلات تو را حل خواهد کرد و در شدایدی که بر تو نازل می شود یاریت

ص:43


1- «اصحر» فعل امر از ریشه «اصحار» به معنای بیرون رفتن و ظاهر شدن در صحراست
2- «شمر» از ماده «تشمیر» و ریشه «شمر» بر وزن «تمر» به معنای جمع کردن، برچیدن و آماده شدن آمده است و معادل آن در فارسی دامن همت به کمر زدن است.

خواهد نمود،انشاء اللّه»؛ (وَ ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ،وَ أَکْثِرِ الاِسْتِعَانَةَ بِاللّهِ یَکْفِکَ مَا أَهَمَّکَ وَ یُعِنْکَ عَلَی مَا یُنْزِلُ(1) بِکَ،إِنْ شَاءَ اللّهُ).

به یقین این اعتقاد و این توجّه به ذات پاک پروردگار نه تنها اثر معنوی فوق العاده ای خواهد داشت،بلکه از نظر ظاهر نیز روحیه را تقویت می کند و سبب پایمردی و استقامت بیشتر می شود و این همان چیزی است که سبب پیروزی لشکر مسلمانان در مقابل دشمنان در عصر پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله شد در حالی که از نظر عِدّه و عُدّه کمتر از دشمنان بودند.

نکته: محمد بن ابی بکر کیست؟

محمد بن ابی بکر کیست؟

محمد بن ابی بکر همان گونه که از نامش پیداست فرزند خلیفه اوّل بود و از کسانی است که با داشتن چنین پدری سخت به علی بن ابی طالب علیه السلام عشق می ورزید و آماده هرگونه فداکاری بود.امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز نسبت به او اعتماد کامل داشت و به همین دلیل سرانجام او را برای حکومت مصر انتخاب فرمود و در همان جا به دست عمال معاویه به شهادت رسید و شهادتش سخت بر امام علیه السلام گران آمد.

شرح حال او را ذیل خطبه 68 در جلد سوم همین کتاب آورده ایم.(2)

***

ص:44


1- جمله ینزل» (به صورت فعل مضارع از باب افعال) که فاعلش خداوند باشد در اینجا مناسب نیست به همین دلیل در بسیاری از نسخ نهج البلاغه «نزل» (به صورت فعل ماضی بدون اسناد به خداوند) آمده است و بعضی از کسانی که آن را به صورت فعل مضارع آورده اند از ثلاثی مجرد یعنی ینزل با فتح یاء آورده اند نه از باب افعال و با ضم یاء
2- پیام امام امیرالمؤمنین، ج 3، ص 130.

35- بعد از شهادت محمد بن ابی بکر به عبداللّه بن عباس

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عَبْدِاللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ،بَعْدَ مَقْتَلِ مُحَمّدِ بْنِ أبی بَکْرٍ

از نامه های امام علیه السلام است

که بعد از شهادت محمد بن ابی بکر به عبداللّه بن عباس نگاشت(1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه کوتاه به سه نکته اشاره می کند:

اوّل آنکه شهادت محمد بن ابی بکر را در مصر به دست عمال معاویه به اطلاع ابن عباس می رساند و از محمد به عنوان فرزندی خیرخواه و شجاع و مدافع حق یاد می کند.

در بخش دوم به این نکته اشاره می کند که امام علیه السلام پیش بینی چنین مطلبی را می کرد و لذا مردم کوفه و عراق را به یاری محمد فرا خواند و آشکار و نهان به

ص:45


1- ١. سند نامه: از جمله کسانی که قبل از مرحوم سید رضی می زیسته اند و متن این نامه را با تفاوت مختصری در کتابشان ذکر کرده اند طبری است که این نامه را در حوادث سال 38 آورده و همچنین ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات نقل کرده است (به نقل از مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 326)

آنها دستور داد که هرچه زودتر به یاریش بشتابند؛ولی متأسفانه افراد سست عنصر و مدعیان دروغین گوش ندادند و این مصیبت بزرگ واقع شد که سرزمین مصر از دست رفت و محمد شهید شد.

در بخش سوم امام علیه السلام دعا می کند دعایی سوزناک که حاکی از اندوه شدید و قلب مجروح آن حضرت است.دعا می کند که خدا او را از دست این مردم سست عنصر و ضعیف الایمان و وظیفه نشناس رهایی بخشد و قسم یاد می کند که اگر برای عشق به شهادت نبود من دوست نداشتم حتی یک روز با این مردم باشم.

***

ص:46

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ،وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ-رَحِمَهُ اللّهُ-قَدِ اسْتُشْهِدَ،فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً،وَعَامِلاً کَادِحاً،وَسَیْفاً قَاطِعاً، وَرُکْناً دَافِعاً.وَقَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَی لَحَاقِهِ،وَأَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ،وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً جَهْراً،وَعَوْداً وَبَدْءاً،فَمِنْهُمُ الْآتِی کَارِهاً،وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ کَاذِباً،وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلاً.أَسْأَلُ اللّهَ تَعَالَی أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً؛فَوَ اللّهِ لَوْ لَاطَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ،وَتَوْطِینِی نَفْسِی عَلَی الْمَنِیَّةِ،لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَی مَعَ هَؤُلَاءِ یَوْماً وَاحِداً،وَلَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً.

ترجمه

اما بعد (از ثنای و حمد الهی) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابی بکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید ما این مصیبت را به حساب خداوند می گذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم.او فرزندی خیرخواه و کارگزاری تلاش گر و کوشا و شمشیری برنده و قاطع و ستونی حافظ و مدافع بود.من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را برای حرکت به سوی او (به سوی سرزمین مصر) فرا خواندم ولی (با نهایت تأسف) گروهی با کراهت آمدند و گروه دیگری به دروغ به بیماری و بهانه های دیگر متوسل شدند و جمع دیگری آشکارا از قیام برای جهاد سر باز زدند و دست از یاریش کشیدند.از خدا تقاضا می کنم که برای نجات من از میان این گونه افراد به زودی گشایشی قرار دهد (و مرا از آنها برهاند.) به خدا سوگند

ص:47

اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را برای مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم،دوست داشتم حتی یک روز با این مردم روبه رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم.

شرح و تفسیر: گله شدید از مردم سست عنصر

گله شدید از مردم سست عنصر

همان گونه که در عنوان نامه آمد،مخاطب امام علیه السلام در این نامه عبداللّه بن عباس است که در آن زمان والی امام علیه السلام بر بصره بود.امام علیه السلام در آغاز این نامه خبر اشغال مصر به وسیله لشکر معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر را به او می دهد و می فرماید:«اما بعد (از ثنا و حمد الهی) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابی بکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید! ما این مصیبت را به حساب خداوند می گذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ،وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ-رَحِمَهُ اللّهُ-قَدِ اسْتُشْهِدَ،فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُهُ(1)).

آن گاه می افزاید:«او فرزندی خیرخواه و کارگزاری تلاش گر و کوشا و شمشیری برنده و قاطع و ستونی حافظ و مدافع بود»؛ (وَلَداً(2) نَاصِحاً وَ عَامِلاً کَادِحاً(3) ،وَ سَیْفاً قَاطِعاً،وَ رُکْناً دَافِعاً).

ص:48


1- «نحتسب» از ریشه «احتساب» و «حسبة» به معنای اجرگرفته شده است، بنابراین احتساب» به معنای طلب اجر است، هرچند احتساب در اصل به معنای این است که کاری را به حساب خدا بگذارند و معنای التزامی آن، از خدا پاداش طلبیدن است (برای آگاهی بیشتر به کتاب مقاییس اللغة و لسان العرب مراجعه کنید).
2- بعضی منصوب بودن «ولد» را به عنوان عطف بیان و بعضی به عنوان بدل از ضمیر مفعولی نحتسبه» گرفته اند ولی مفعول دوم نحتسب نمی تواند باشد، زیرا معنای جمله عوض میشود.
3- «کادح» به معنای تلاشگر و سخت کوش است از ریشه «کذح» بر وزن «مدح» به معنای سخت کوشیدن گرفته شده

این اوصاف چهار گانه شخصیت محمد بن ابی بکر را کاملاً روشن می سازد و ابعاد مختلف فضایل او را تشریح می کند.نخست اشاره به خیرخواهی و به منزله فرزند بودن او می کند.محمد نه تنها فرزند روحانی امام علیه السلام بود بلکه با توجّه به اینکه مادرش اسما بعد از فوت ابو بکر با علی علیه السلام ازدواج کرد و محمد در دامان آن حضرت پرورش یافت به منزله فرزند آن حضرت محسوب می شد.(1)

آن گاه به عامل کادح بودن او اشاره می کند که در منصب فرمانداری سخت کوش و پرتدبیر و آگاه بود.سپس به موقعیت او در برابر دشمنان می پردازد و از او به عنوان سیف قاطع و شمشیر برنده یاد می کند،پس از آن به حالت دفاعی و بازدارندگی او در برابر هجمات دشمن یا حوادث ناراحت کننده اشاره و او را به ستون نیرومندی تشبیه می کند که بنا را از فرو ریختن نگه می دارد و آفات را از آن دور می سازد.

آن گاه برای اینکه هیچ کس توهم نکند امام علیه السلام در حفظ محمد کوتاهی کرده می فرماید:«من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را برای حرکت به سوی او (به سوی سرزمین مصر) فرا خواندم؛ولی (با نهایت تأسف) گروهی با کراهت آمدند و گروه دیگری به دروغ به بیماری و بهانه های دیگر متوسل شدند و جمعی دیگری آشکارا از قیام برای جهاد سر

ص:49


1- مادرش اسما بنت عمیس خواهر میمونه همسر پیغمبر الله ، از زنانی بود که همراه شوهرش جعفر بن ابی طالب به حبشه مهاجرت کرد و در آنجا خداوند سه فرزند به او داد: محمد، عبدالله و عون. آنگاه به اتفاق همسر و فرزندانش به هنگام فتح خیبر به مدینه مهاجرت کرد. هنگامی که جعفر در روز جنگ موته شربت شهادت نوشید ابو بکر او را به همسری خود در آورد و محمد بن ابی بکر نتیجه آن ازدواج بود و هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت چون اسما زنی صالح و دوستدار اهل بیت بود علی علی با او ازدواج کرد و فرزندی به نام یحیی از وی متولد شد (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 142).

باز زدند و دست از یاریش کشیدند»؛ (وَ قَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ(1) النَّاسَ عَلَی لَحَاقِهِ، وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ(2) ،وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً،وَ عَوْداً وَ بَدْءاً(3) ،فَمِنْهُمُ الْآتِی کَارِهاً،وَ مِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ(4) کَاذِباً،وَ مِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلاً(5)).

طبری در تاریخ خود در حوادث سنه 38 نقل می کند که امام علیه السلام در این هنگام مردم کوفه را دعوت به اجتماع کرد فرمود:فریاد محمد بن ابی بکر و برادرانتان در مصر را می شنوید؟ ابن النابغة (عمرو عاص) دشمن خدا و دوست دشمن خدا با لشکری به سوی آنها حرکت کرده است.نکند گمراهان در خواست های باطل خود و مسیر طاغوت از شما در برابر حق خود راسخ تر و اتحادشان محکم تر باشد.عجله کنید و با دوستان خود مواسات نمایید و آنها را یاری کنید ای بندگان خدا مصر از شام بزرگ تر و خیر و برکتش بیشتر است نکند آنها بر مصر غلبه کنند.بودن مصر در دست شما عزت و آبروی شماست و سبب خواری دشمنتان.همگی فردا به منطقه جرعه-قریه ای میان حیره و کوفه - حرکت کنید و در آنجا اجتماع نمایید و من در آنجا به شما ملحق می شوم.

سپس طبری اضافه می کند:فردا صبحگاهان امام علیه السلام به آن منطقه رفت و تا ظهر توقف نمود حتی یک نفر دعوت امام علیه السلام را اجابت نکرد.هنگام غروب به سراغ سران قبایل و اشراف مردم فرستاد.آنها به قصد فرمانداری آمدند در حالی که امام علیه السلام بسیار اندوهگین بود.سپس امام علیه السلام آنها را مخاطب ساخته و خطبه ای بسیار داغ و سوزان و کوبنده و بیدارگر برای آنها خواند (که بخش مهمی از این

ص:50


1- «حثثت» از ریشه «حث» به معنای برانگیختن است.
2- «الوقعة» به معنای حادثه و گاه به معنای وقوع جنگ و نبرد می آید و در اینجا به معنای دوم است.
3- «عود» و «بدها» در بعضی از کتب لغت به معنای اولا و آخرا آمده و در بعضی به معنای تکرار کردن چیزی است و هر دو معنا در اینجا محتمل است.
4- «المعتل» به معنای بیمار و گاه به معنای کسی است که عذر و بهانه می آورد و خود را معذور میشمرد.
5- «خاذل» به معنای کسی است که دست از کمک و یاری بر میدارد و نتیجه اش خوار شدن طرف مقابل است.

خطبه در خطبه 180 در جلد ششم با همین شأن ورود،گذشت).

طبری در بخش دیگری از کلام خود این سخن را از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کند که بعد از شهادت محمد بن ابی بکر آنها را شدیدا سرزنش کرد و فرمود:

من شما را به یاری برادرانتان در مصر از پنجاه و چند شب قبل از این فراخواندم؛ ولی شما همگی کوتاهی کردید و هیچ تصمیمی برای جهاد با دشمن و به دست آوردن پاداش الهی نگرفتید.(1)

این گروه های سه گانه ای را که امام علیه السلام از آنها نام می برد منحصر به عصر آن حضرت نبود،بلکه افراد سست و بی اراده در هر عصر و زمان در یکی از این گروه های سه گانه جای می گیرند.آنهایی که خود را در فشار می بینند در صحنه حاضر می شوند در حالی که خوشایندشان نیست و به همین دلیل کاری از دستشان ساخته نخواهد بود.گروه دیگری به بهانه ها و عذرهای مختلف چنگ می زنند تا خود را از حضور در صحنه مبارزه دور دارند.گروه دیگری که این ملاحظات را کنار می گذارند با صراحت مخالفت می کنند.وای به حال جامعه ای که اکثریت آنها از این سه گروه باشند که رهبران و پیشوایان هر قدر مدیریت و کارآیی و قدرت داشته باشند با نداشتن اعوان و انصار شجاع و مخلص،از کار باز می مانند.

دقت در آیات قرآن نشان می دهد که در عصر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز این سه گروه بودند؛هرچند گروه مخلص بر آنها فزونی داشتند.

قرآن مجید درباره گروه اوّل در آن عصر و زمان می گوید: ««یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ» ؛آنها پس از روشن شدن حق باز با تو مجادله می کردند (و چنان ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود،که) گویی به سوی مرگ رانده می شوند و آن را با چشم خود می نگرند».(2)

ص:51


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 81 و 83
2- انفال، آیه 6

درباره گروه دوم در داستان جنگ احزاب می فرماید: ««وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاّ فِراراً» ؛و گروهی از آنها از پیامبر اجازه (بازگشت) می خواستند و می گفتند:خانه های ما بی حفاظ است در حالی که بی حفاظ نبود آنها فقط می خواستند (از جنگ) فرار کنند».(1)

درباره گروه سوم می فرماید: ««فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ» ؛تخلف کنندگان (از جنگ تبوک) از مخالفت با پیامبر خدا و کناره گیری از جهاد خوشحال شدند؛و خوش نداشتند که با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند».(2)

آن گاه امام علیه السلام برای خود دعایی از سوز دل می کند و عرضه می دارد:«از خدا تقاضا می کنم که برای نجات من از میان این گونه افراد به زودی گشایشی قرار دهد (و مرا از آنها برهاند)»؛ (أَسْأَلُ اللّهَ تَعَالَی أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً).

در تأکید این خواسته خود می فرماید:«به خدا سوگند اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را برای مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم،دوست داشتم حتی یک روز با این مردم روبه رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم»؛ (فَوَ اللّهِ لَوْ لَاطَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ،وَ تَوْطِینِی(3) نَفْسِی عَلَی الْمَنِیَّةِ،لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَی مَعَ هَؤُلاءِ یَوْماً وَاحِداً وَ لَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً).

نامردمی آن مردمان به جایی رسیده بود که امام علیه السلام با آن صبر و حوصله ای که بیست و پنج سال در گوشه خانه ماند همچون کسی که استخوان در گلویش باشد و خاشاک در چشمش و همه را تحمل کرد؛ولی طیّ این مدت به قدری در فشار

ص:52


1- احزاب، آیه 13.
2- توبه، آیه 81.
3- «توطین» به معنای آماده ساختن، از ریشه «وطن» بر وزن بطن» به معنای وطن گزیدن گرفته شده و از آنجا که هر کس که در محلی سکنا میگزیند خود را آماده برای زیستن در آنجا می کند، توطین به معنای آماده سازی آمده است.

قرار گرفت که آرزو داشت حتی یک روز با چنان مردمی روبه رو نشود و آنچه او را بر ماندن در میان آنها تشویق می کرد عشق به شهادت در راه خدا بود.

شبیه همین سخن را امام علیه السلام در خطبه 119 بیان کرده آنجا که می فرماید:

«وَ اللّهِ لَوْ لَا رَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِی لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِکَابِی ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلَا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ؛ به خدا سوگند اگر امیدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود-اگر چنین توفیقی نصیبم شود-مرکب خویش را آماده می کردم و از شما دور می شدم و تا نسیم از شمال و جنوب می وزد هرگز به سراغ شما نمی آمدم».

نکته: فصاحت فوق العاده این نامه

فصاحت فوق العاده این نامه

این نامه یکی از فصیح ترین و بلیغ ترین نامه های امیر مؤمنان علی علیه السلام است که در عباراتی کوتاه و بسیار زیبا حق مطلب را به طور کامل ادا کرده است.

ابن ابی الحدید در شرح این نامه،تحت تأثیر فوق العاده فصاحت و بلاغت آن واقع شده و چنین می گوید:«نگاه کن ببین این مرد بزرگوار چگونه فصاحت را در این نامه رهبری می کند،زمام آن را در اختیار گرفته و به هر سو می برد.این الفاظی که همه به صورت حالت نصب پشت سر یکدیگر در می آید بسیار لطیف و روان و خالی از هر گونه تکلف تا آخر نامه ادامه پیدا می کند.در حالی که فصیحان هنگامی که شروع به نوشتن نامه یا خطبه ای می کنند،جمله ها و کلمات قرینه یکدیگر را گاه به صورت مرفوع و گاه مجرور و گاه منصوب می آوردند و اگر بخواهند همه را با یک اعراب (منصوب یا مرفوع یا مجرور) بیاورند گرفتار انواع تکلفات می شوند و همین امر یکی از چهره های اعجاز در قرآن مجید است که عبدالقاهر جرجانی به آن اشاره کرده آنجا که می گوید:«به سوره نساء و بعد از

ص:53

آن به سوره مائده نگاه کن.فواصل غالب آیات در اوّلی همه جا منصوب است و در دومی اصلاً منصوبی وجود ندارد و به گونه ای است که اگر این دو سوره را به هم بیامیزند هرگز آمیخته نمی شوند و آثار ترکیب ناموزون در آن نمایان است...».سبحان اللّه چه کسی به این بزرگوار این همه امتیازات روحی و صفات شریفه بخشیده است؟ او در ابتدا نوجوانی بود از اهل مکّه که هرگز با حکما و دانشمندان معاشرت نداشت.در عین حال در اسرار حکمت و دقایق حِکَم الهیه از افلاطون و ارسطو پیشی گرفت.با دانشمندان و علمای اخلاق و آداب هرگز معاشر نبود با این حال بر سقراط هم در این امر مقدم شد.او هرگز در میان شجاعان پرورش نیافته بود،زیرا اهل مکّه اهل تجارت بودند نه اهل پیکار و جنگ؛ولی از هر انسانی در روی زمین شجاع تر بود.کسی به«خَلَف الاحمر»(1) گفت:آیا عنبسه و بسطام (از دلیران معروف عرب) شجاع ترند یا علی بن ابی طالب؟ در پاسخ گفت:عنبسه و بسطام را با افراد بشر مقایسه می کنند نه با کسی که برتر و بالاتر از آن است.بار دیگر سؤال کردند:به هر حال نتیجه را بگو.

گفت:به خدا سوگند اگر علی در صورت این دو فریاد می کشید آنها قالب ته می کردند پیش از آنکه به آنها حمله کند.

از نظر فصاحت هم که بنگریم علی علیه السلام فصیح تر از سحبان و قُسّ (فصحای معروف عرب) بود در حالی که قریش فصیح ترین قبایل عرب نبود،بلکه گفته اند قبیله جُرهم فصیح ترین قبیله عرب بوده است.

از نظر زهد،علی علیه السلام زاهدترین و عفیف ترین مردم دنیا بود.با اینکه قریش مردمی حریص و دوست دار دنیا بوده اند و اینها تعجب نیست در مورد کسی که محمد صلی الله علیه و آله مربی و پرورش دهنده او بوده و عنایت الهیه شامل حال او بود.(2)

ص:54


1- خلف الاحمر از دانشمندان قرن دوم هجری بود که در شعر و ادب و تاریخ ید طولایی داشت.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 145 و 146 (با تلخیص).

36- به عنوان پاسخ به برادرش عقیل بن ابی طالب درباره لشکری که به سوی بعضی از دشمنان گسیل داشته

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أخیهِ عَقیلِ بن أبی طالب،فی ذِکْر جَیْشٍ أنْفَذَه إلی بَعْضِ الْأَعْداءِ

وَهُوَ جَوابُ کِتابٍ کَتَبَهُ إلیْهِ عَقیلُ

از نامه های امام علیه السلام است

که آن را به عنوان پاسخ به برادرش عقیل بن ابی طالب درباره لشکری که به سوی بعضی از دشمنان گسیل داشته،نوشته است(1)

نامه در یک نگاه

اشاره

ماجرای این نامه چنین است که بعد از داستان حکمین،چون معاویه شنید علی علیه السلام بار دیگر آماده پیکار با او می شود،در وحشت فرو رفت و برای تضعیف اراده مردم کوفه و عراق دست به برنامه های ایذایی زد از جمله ضحاک بن قیس

ص:55


1- 1.سند نامه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این نامه را قبل از مرحوم سید رضی، ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات و ابوالفرج اصفهانی در کتاب الاغانی و ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامة والسیاسة أورده اند. مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 332). شرح بیشتری در باره سند این نامه را که مرتبط با خطبه بیست و نهم امیر مؤمنان علی علیه السلام است در جلد دوم همین کتاب (پیام امام امیرالمؤمنین علی ) ص 203 آوردیم.

را با سه هزار نفر لشکر به عراق فرستاد و گفت:هر کجا می رسید طرفداران علی را به قتل برسانید و اموالشان را غارت کنید و هرگز در یک جا نمانید؛شب در یک جا و روز در جای دیگر و از مقابله با لشکر علی بپرهیزید.ضحاک که مرد مغروری بود خود را به نزدیکی کوفه رسانید.امام علیه السلام سپاه بزرگی به فرماندهی حجر بن عدی فراهم کرد و او و لشکریانش را در هم کوبید.عده ای کشته شدند و بقیه از تاریکی شب استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند.

ماجرای حمله ضحاک اجمالا به عقیل که در مکّه بود رسید.سخت نگران شد و در این هنگام نامه ای به برادرش امیر مؤمنان علی علیه السلام نوشت که خلاصه نامه اش چنین بود:خداوند تو را از هرگونه ناراحتی حفظ کند و از بلیات نگه دارد.من برای عمره به مکّه آمدم.عبداللّه بن سعد (برادر رضاعی عثمان بن عفان) را در مسیر دیدم که با چهل نفر از جوانان از فرزندان طلقا آمده بود.در چهره های آنها آثار ناراحتی دیدم.گفتم:ای فرزندان دشمنان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله به کجا می روید؟ می خواهید به دشمنان اسلام ملحق شوید شما از قدیم الایام دشمن ما بوده اید آیا می خواهید نور الهی را خاموش کنید؟ سپس هنگامی که به مکّه آمدم دیدم مردم درباره حمله ضحاک بن قیس به اطراف کوفه و غارت گری های او سخن می گویند.اف بر این دنیا که مرد پستی همچون ضحاک را در برابر تو جسور ساخته؛مردی که کمترین ارزشی ندارد و من چنین پنداشتم که شیعیان و دوستانت دست از یاریت برداشته اند.برادر! دستورت را برای من بنویس ما می خواهیم تا زنده ایم با تو باشیم و با تو بمیریم.به خدا قسم دوست ندارم لحظه ای بعد از تو زنده بمانم.به خداوند عز و جل سوگند که زندگی بعد از تو ناگوار است.

امام علیه السلام در پاسخ او نامه مورد بحث را نوشت و به او اطمینان داد که لشکریان ضحاک متلاشی شده اند و بعد از دادن تلفاتی فرار کردند و عقیل خوشحال شد.

ص:56

جالب توجّه است نویسنده مصادر نهج البلاغه پس از ذکر این نامه (نامه عقیل) می نویسد:با توجّه به اینکه حمله ضحاک در اواخر عمر علی علیه السلام واقع شده و عقیل چنین نامه ای حاکی از محبّت شدید و تسلیم فرمان علی علیه السلام به برادرش نوشته،پس آنچه بعضی می گویند که عقیل سرانجام برادرش امیر مؤمنان علیه السلام را رها کرد و به معاویه پیوست،دروغی بیش نیست.

این نامه به چند نکته اشاره دارد:

1.حمله جمعی از طرفداران معاویه به اطراف کوفه و برخورد شدید سپاهیان امام علیه السلام با او که منجر به شکست سخت آنها شد.

2.شکایت امام علیه السلام از قریش و اینکه آنها همان گونه که بر ضد رسول خدا صلی الله علیه و آله با یکدیگر متحد شدند،بر ضد امام علیه السلام نیز متّفق گشتند.

3.نظر امام علیه السلام در مورد کسانی که بیعت با آن حضرت را شکستند و به دشمن پیوستند و اینکه پیکار با آنها لازم است تا به سوی حق بازگردند.

4.یادآوری این نکته که اقبال و ادبار افراد در روح او اثر نمی گذارد و همچنان محکم و استوار در مقابل دشمن ایستاده و خم به ابرو نمی آورد.

***

ص:57

ص:58

بخش اوّل
اشاره

فَسَرَّحْتُ إِلَیْهِ جَیْشاً کَثِیفاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ،فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، نَکَصَ نَادِماً،فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِیقِ،وَقَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِیَابِ،فَاقْتَتَلُوا شَیْئاً کَلَا وَلَا،فَمَا کَانَ إِلَّا کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّی نَجَا جَرِیضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ،لَمْ یَبْقَ مِنْهُ غَیْرُ الرَّمَقِ،فَلَأْیاً بِلأْیٍ مَا نَجَا.فَدَعْ عَنْکَ قُرَیْشاً وَتَرْکَاضَهُمْ فِی الضَّلَالِ،وَتَجْوَالَهُمْ فِی الشِّقَاقِ،وَجِمَاحَهُمْ فِی التِّیهِ،فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَی حَرْبِی کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَی حَرْبِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَبْلِی،فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی،فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی،وَسَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی.

ترجمه

(در مورد ضحاک فرمانده لشکر معاویه توضیح خواسته بودی) من سپاهی انبوه از مسلمانان را به سوی او گسیل داشتم.هنگامی که این خبر به او رسید دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشیمانی عقب نشینی کرد؛ولی سپاهیان من در بعضی از جاده ها به او رسیدند و این هنگامی بود که خورشید نزدیک به غروب بود.مدت کوتاهی این دو لشکر با هم جنگیدند و این کار به سرعت انجام شد؛ درست به اندازه توقف ساعتی (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالی که مرگ به سختی گلویش را می فشرد نیمه جانی از معرکه به در برد و از او جز رمقی باقی نمانده بود و سرانجام با سختی و مشقت شدید از مهلکه رهایی یافت.

(اما آنچه درباره مخالفت های قریش با من گفته ای) قریش را با آن همه تلاشی که در گمراهی و جولانی که در دشمنی و اختلاف و سرگردانی در بیابان

ص:59

ضلالت داشتند،رها کن.آنها با یکدیگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پیش از من در مبارزه با رسول خدا صلی الله علیه و آله متحد گشته بودند.خدا قریش را به کیفر اعمالشان برساند آنها پیوند خویشاوندی را با من بریدند و خلافت فرزند مادرم (پیامبر صلی الله علیه و آله) را از من سلب کردند.

شرح و تفسیر: داستان ضحاک بن قیس

داستان ضحاک بن قیس

همان گونه که قبلاً گفته شد،این نامه پاسخی است از امام علیه السلام به برادرش عقیل درباره داستان حمله ضحاک بن قیس به اطراف کوفه و شکست سخت و عقب نشینی او،بنابراین ضمیر در«الیه»به ضحاک باز می گردد،هرچند بعضی از شارحان،این داستان را مربوط به«بُسر بن ارطاة»و حمله او به یمن دانسته اند و عجیب تر اینکه بعضی ضمیر را به معاویه باز گردانده اند در حالی که هیچ یک از این دو صحیح نیست.

به هر حال امام علیه السلام در آغاز نامه که سیّد رضی آن را برای اختصار حذف کرده (مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده و مصادر نهج البلاغه نیز نقل کرده است) پس از حمد و ثنای الهی و دعای خیر برای عقیل اعلام می کند که نامه او به وسیله عبداللّه بن عبید ازدی به او رسیده و نگرانی او را از ماجرای حمله ضحاک به اطراف کوفه درک نموده است.

آن گاه برای رفع نگرانی برادر ماجرای لشکرکشی معاویه را به وسیله ضحاک چنین شرح می دهد و می فرماید:«من سپاهی انبوه از مسلمانان را به سوی او (ضحاک فرمانده لشکر معاویه) گسیل داشتم.هنگامی که این خبر به او رسید دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشیمانی عقب نشینی کرد؛ولی سپاه من در بعضی از جاده ها به او رسید و این هنگامی بود که خورشید نزدیک به غروب

ص:60

بود»؛ (فَسَرَّحْتُ(1) إِلَیْهِ جَیْشاً کَثِیفاً(2) مِنَ الْمُسْلِمِینَ،فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، وَ نَکَصَ(3) نَادِماً،فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِیقِ،وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِیَابِ).

«کثیف»به معنای انبوه و پر جمعیّت است و مطابق بعضی از روایات،عدد لشکر امام علیه السلام در اینجا چهار هزار نفر بود از افراد تازه نفس و آماده که همچون عقاب بر سر دشمن وارد شدند و به همین دلیل ضحاک و لشکرش فرار را بر قرار ترجیح دادند و از حمله خود به اطراف کوفه پشیمان گشتند؛ولی لشکر امام علیه السلام به تعقیب آنها پرداخت و نزدیک غروب به آنها رسید که شرح ماجرا در جمله های بعد از همین نامه خواهد آمد.

تعبیر به «مِنَ الْمُسْلمین» اشعار به این دارد که لشکر مخالف و فرمانده اصلی آنها در شام از مسلمانان نبودند.

تعبیر به «شمّر هارباً» در واقع سخریه ای است نسبت به ضحاک،زیرا«شمّر» معمولاً به معنای دامن همت به کمر زدن برای انجام کار مهمی است،نه برای فرار که ضحاک آن را انتخاب کرده بود.

جمله «قد طفّلت الشمس» -با توجّه به اینکه طفول به معنای نزدیک شدن است-اشاره به این است که دو لشکر هنگامی به هم رسیدند که خورشید نزدیک غروب بود و تعبیر به«ایاب»کنایه از این است که خورشید صبحگاهان گویا از مقر خود به سوی ما می آید و عصرگاهان به مقرش باز می گردد و این تعبیر لطیفی است برای غروب آفتاب.

آن گاه در ادامه این سخن می فرماید:«مدت کوتاهی این دو لشکر با هم

ص:61


1- «سحت» از ریشه «تسریح»، همان گونه که در شرح نامه 34 گفتیم به معنای فرستادن کسی دنبال کاری است و به معنای هر گونه رها ساختن نیز آمده است.
2- «کثیف» به معنای انبوه از ریشه «کثافت» گرفته شده و در عربی به معنای آلودگی نیامده، بلکه این واژه در فارسی به معنای آلودگی است.
3- «نکص» از ریشه «نکص» بر وزن «مکث» و نکوص به معنای بازگشت و عقب نشینی است.

جنگیدند و این کار به سرعت انجام شد؛درست به اندازه توقف ساعتی (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالی که مرگ به سختی گلویش را می فشرد نیمه جانی از معرکه به در برد و از او جز رمقی باقی نمانده بود و با سختی و مشقت شدید از مهلکه رهایی یافت»؛ (فَاقْتَتَلُوا شَیْئاً کَلَا وَ لَا،فَمَا کَانَ إِلَّا کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّی نَجَا جَرِیضاً(1)بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ(2) ،وَ لَمْ یَبْقَ مِنْهُ غَیْرُ الرَّمَقِ،فَلَأْیاً بِلأْیٍ مَا نَجَا).

فراموش نباید کرد که این ماجرا در خطبه 29 نیز به آن اشاره شده و آن خطبه و این نامه با یکدیگر هماهنگ است.

تعبیر به«کَلَا وَ لَا»به معنای این است که این کار به سرعت انجام گرفت هماهنگ تلفظ کردن«لا و لا»و در بعضی از تعبیرات در کلمات عرب«لا و ذا» گفته می شود و هر دو اشاره به همان کوتاهی زمان است که در فارسی به جای آن می گوییم:مانند یک چشم بر هم زدن.

تعبیر به «بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ» -با توجّه به اینکه مُخنّق به معنای گلوگاه است که اگر آن را فشار دهند انسان خفه می شود-اشاره به این است که لشکریان امام علیه السلام ضحاک را تا پای مرگ پیش بردند به گونه ای که جز رمقی از او باقی نمانده بود.این تعبیر هم در عربی معمول است و هم در فارسی که وقتی شخصی را تحت فشار شدید قرار می دهند می گویند:گلویش را فشرد.

قابل توجّه است که ابراهیم ثقفی در کتاب الغارات ماجرایی را نقل می کند که تفسیری است بر جمله امام علیه السلام: «وَ لَمْ یَبْقَ مِنْهُ غَیْرُ الرَّمَقِ؛ جز رمقی از ضحاک باقی نمانده بود»می گوید:هنگامی که ضحاک از دست فرمانده لشکر علی علیه السلام «حجر بن عدی»فرار کرد شدیدا تشنه شد،زیرا شتر حامل آب را گم کرد.در این

ص:62


1- جریض» به معنای کسی است که بر اثر شدت اندوه یا هیجان گلوگیر شده است.
2- «مخنق» به معنای گلوگاه از ریشه «ق» بر وزن «جنگ» به معنای فشردن گلوی کسی است.

حال لحظه ای خواب خفیفی بر او عارض شد و به همین جهت از جاده منحرف گردید.هنگامی که بیدار گشت تنها چند نفر از لشکرش با او بودند و هیچ کس آب به همراه نداشت.بعضی از آنها را فرستاد تا آب پیدا کنند ولی پیدا نشد.

ناگهان مردی پیدا شد به او گفت ای بنده خدا تشنه ام مرا سیراب کن.گفت:به خدا سوگند نمی دهم تا قیمت آن را بپردازی.گفت:قیمت آن چیست؟ گفت:

قیمتش دین توست.سپس داستان را ادامه می دهد تا اینکه سرانجام به جمعیتی رسیدند که در آنجا آب بود و سیراب شدند.(1)

تعبیر به «لَأْیاً بِلأْیٍ» با توجّه به اینکه لأی به معنای شدت است مفهومش این است که ضحاک و باقیمانده لشکرش با شدتی بعد از شدت،از آن مهلکه نجات یافتند.

سپس امام علیه السلام اشاره به بخش دیگری از نامه برادرش عقیل می کند که نوشته بود:عبداللّه بن سعد (برادر رضاعی عثمان بن عفان) را در مسیر دیدم که با چهل نفر از جوانان قریش به سوی مقصد نامعلومی می روند از آنها پرسیدم به کجا می روید ای فرزندان دشمنان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله آیا می خواهید به معاویه ملحق شوید.امام علیه السلام می فرماید:«(اما آنچه درباره مخالفت های قریش با من گفته ای) قریش را با آن همه تلاشی که در گمراهی و جولانی که در دشمنی و اختلاف و سرگردانی در بیابان ضلالت داشتند،رها کن.آنها با یکدیگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پیش از من در مبارزه با رسول خدا صلی الله علیه و آله متحد گشته بودند»؛ (فَدَعْ عَنْکَ قُرَیْشاً وَ تَرْکَاضَهُمْ(2) فِی الضَّلَالِ،تَجْوَالَهُمْ(3) فِی الشِّقَاقِ(4)،

ص:63


1- الغارات، ج 2، ص 439
2- ترکاض» به معنای دویدن شدید از ریشه «رکض» بر وزن فرض» به معنای دویدن گرفته شده است و ترکاض» معنای مبالغه را می رساند.
3- «تجوال» به معنای جولان شدید است.
4- «الشقاق» به معنای دشمنی و مخالفت و جدایی است.

وَ جِمَاحَهُمْ(1) فِی التِّیهِ،فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَی حَرْبِی کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَی حَرْبِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَبْلِی).

سپس می افزاید:«خدا قریش را به کیفر اعمالشان برساند آنها پیوند خویشاوندی را با من بریدند و خلافت فرزند مادرم (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) را از من سلب کردند»؛ (فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی! فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی،وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی).

جمله «فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی» با توجّه به اینکه«جوازی»جمع جازیة به معنای جزا و مکافات عمل است،مفهومش این است که مکافات اعمال قریش دامان آنها را بگیرد و گرفتار عواقب سوء اعمال خویش بشوند و این در واقع نفرینی است برای آنها که نه حق خویشاوندی را رعایت کردند و نه اجازه دادند امام علیه السلام به خلافتی که خدا برای او مقرر داشته بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر آن تأکید فرموده بود و ضامن سعادت دین و دنیای مسلمانان بود برسد.

آری آنها در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله سرسخت ترین دشمنان آن حضرت بودند و آتش تمام جنگ های ضد اسلام به وسیله قریش و رؤسای آنها برافروخته شد و آخرین گروهی بودند که در برابر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تسلیم شدند و به او ایمان آوردند،در حالی که ایمان بسیاری از آنها صوری بود نه واقعی.

بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله با خلیفه و جانشین او امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز همان رفتار را کردند،بلکه بر اثر انگیزه انتقام جویی شدت عمل بیشتری به خرج دادند.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که روزی به علی علیه السلام خطاب کرد در حالی که گریان بود و اشک می ریخت و فرمود:

«ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ أَقْوَامٍ لَا یُبْدُونَهَا لَکَ إِلَّا مِنْ بَعْدِی؛ برای این گریه می کنم که کینه هایی در سینه های گروهی

ص:64


1- «جماح» به معنای سرکشی کردن است و جموح» بر وزن «قبول» در اصل به معنای حیوان چموش است سپس به انسان های سرکش و حتی حوادث و برنامه هایی که در اختیار انسان نیست اطلاق شده است.

وجود دارد و امروز قادر بر اظهار آن نیستند؛ولی بعد از من در برابر تو اظهار خواهند کرد».(1)

در ذیل خطبه 172 در جلد ششم همین کتاب (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام) در شرح شکایتی که امام علیه السلام از قریش به پیشگاه خدا می کند گفتار مبسوطتری درباره دشمنی های قریش نسسبت به آن حضرت داده ایم.

تعبیر به «ابْنِ أُمِّی» درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یا به جهت آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام هر دو از فرزندان فاطمه مخزومی دختر عمرو بن عمران مادر عبداللّه (پدر گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله) و مادر ابوطالب (پدر گرامی امیر مؤمنان علیه السلام) بودند و یا به سبب اینکه فاطمه بنت اسد مادر امیر مؤمنان علیه السلام در آن زمان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در کفالت ابی طالب بود همچون مادر به تربیت او می پرداخت،لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره او فرمود:

«فاطِمَةُ أُمّی بَعْدَ أُمّی؛ فاطمه بنت اسد بعد از مادرم (آمنه) مادرم بود».

***

ص:65


1- مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 118 وکنزالعمال، ج 13، ص 176، ح 36523.

ص:66

بخش دوم
اشاره

وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْیِی فِی الْقِتَالِ،فَإِنَّ رَأْیِی قِتَالُ الْمُحِلِّینَ حَتَّی أَلْقَی اللّهَ؛لَایَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً،وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَةً،وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ-وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ-مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً،وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّیْمِ وَاهِناً، وَ لَا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ،وَ لَا وَطِیءَ الظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ الْمُتَقَعِّدِ،وَ لَکِنَّهُ کَمَا قَالَ أَخُو بَنِی سَلِیمٍ:

فَإِنْ تَسْأَلِینِی کَیْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِی

صَبُورٌ عَلَی رَیْبِ الزَّمَانِ صَلِیبُ

یَعِزُّ عَلَیَّ أَنْ تُرَی بِی کَآبَةٌ

فَیَشْمَتَ عَادٍ أَوْ یُسَاءَ حَبِیبُ

ترجمه

و اما آنچه درباره جنگ از من پرسیده ای و رأیم را خواسته ای،عقیده من این است،با کسانی که پیمان شکنی (و نقض بیعت) و پیکار با ما را حلال می شمرند مبارزه کنم تا آن گاه که خدا را ملاقات نمایم (و چشم از جهان بپوشم) (در این راه) نه کثرت جمعیّت مردم در اطرافم بر عزت و قدرت من می افزاید و نه پراکندگی آنها از اطراف من موجب وحشتم می شود.(برادر!) هرگز گمان مبر که فرزند پدرت-هرچند مردم او را رها کنند-از در تضرع و خشوع (در برابر دشمن) درآید،یا در برابر ظلم و ستم سستی به خرج دهد،یا زمام خویش را به دست هر کس بسپارد،و یا به این و آن سواری دهد؛ولی وضع من همان گونه است که شاعر بنی سلیم گفته است:

هرگاه از من بپرسی چگونه ای؟ می گویم:در برابر مشکلات زمان صبور و بااستقامتم!

ص:67

بر من سخت است که غم و اندوه در چهره ام دیده شود که موجب شماتت دشمن یا ناراحتی دوست گردد».

شرح و تفسیر: دست از مبارزه با خائنان بر نمی دارم

دست از مبارزه با خائنان بر نمی دارم

سخن امام علیه السلام در این بخش از نامه،ناظر به مطلبی است که عقیل در پایان نامه خود که سابقاً گذشت آورده بود که:«فرزند مادرم! نظر خود را درباره جنگ با مخالفان صریحا اظهار کن.اگر می خواهی تا پای مرگ بجنگی من و فرزندانم با تو هستیم و من هرگز دوست ندارم لحظه ای بعد از تو زنده بمانم»،امام علیه السلام می فرماید:«و اما آنچه درباره جنگ از من پرسیده ای و رأیم را خواسته ای،عقیده من این است،با کسانی که پیمان شکنی (و نقض بیعت) و پیکار با ما را حلال می شمرند بجنگم تا آن گاه که خدا را ملاقات کنم (و چشم از جهان بپوشم)»؛ (وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْیِی فِی الْقِتَالِ،فَإِنَّ رَأْیِی قِتَالُ الْمُحِلِّینَ حَتَّی أَلْقَی اللّهَ).

تعبیر به«مُحِلِّینَ»یا اشاره به کسانی است که بیعت او را شکستند و در بصره پرچم جنگ جمل را برافراشتند و کسانی که بعدا به آنها پیوستند(1) و یا اشاره به ستمگران شام است که جنگ با او را در صفین حلال شمردند و بعد از واقعه صفین نیز همان راه نادرست شیطانی را ادامه دادند.ظاهر این است که هر دو گروه را شامل می شود.

آن گاه امام علیه السلام برای اینکه اراده قاطع خود را در این مبارزه پیگیر به برادرش نشان دهد و به او اطمینان بخشد که مخالفت گروه زیادی از این پیمان شکنان تأثیری در اراده او ندارد می فرماید:«(در این راه) نه کثرت جمعیّت مردم در اطرافم بر عزت و قدرت من می افزاید و نه پراکندگی آنها از اطراف من موجب

ص:68


1- در صحاح اللغة آمده است که محل به کسی می گویند که پیمان خود را شکسته و از آن خارج شده است.

وحشتم می شود»؛ (لَا یَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً،وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَةً).

شعاری است آمیخته با شعور و معرفت بسیار و برگرفته از آیات شریفه قرآن:

«أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ»(1) و یا «فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ»(2) و امثال آن و نشان می دهد که اولیای الهی و مردان بزرگ الهی با تکیه بر پروردگار هرگز از انبوه مخالفان وحشت نمی کردند و از کثرت موافقان مغرور نمی شدند.اگر همه مسلمانان این سخن بزرگ امام علیه السلام را شعار خویش سازند به یقین در برابر هجمه سیاسی و نظامی و فرهنگی غرب،حالت انفعالی به خود راه نمی دهند و سرانجام در تمام این جبهه ها پیروز خواهند شد.

سپس امام علیه السلام در گفتاری پر معنا و کوبنده،برادرش را خطاب کرده می فرماید:

«(برادر) هرگز گمان مبر که فرزند پدرت-هرچند مردم او را رها کنند-از در تضرع و خشوع (در برابر دشمن) در آید یا در برابر ظلم و ستم سستی به خرج دهد یا زمام خویش را به دست هر کس بسپارد و یا به این و آن سواری دهد»؛ (وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ-وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ-مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً،وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّیْمِ(3) وَاهِناً،وَ لَا سَلِسَ(4) الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ،وَ لَا وَطِیءَ(5) الظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ الْمُتَقَعِّدِ).

این عبارت چهارگانه که امام علیه السلام بیان فرموده مراحل مختلف تسلیم در مقابل دشمن را بیان می دارد که هر یک از دیگری بدتر است؛نخست اینکه در برابر دشمن به تضرع و خشوع و تقاضا بنشیند و دیگر اینکه از قدرت دشمن بهراسد و سستی کند و تسلیم شود و سوم اینکه افزون بر تسلیم،زمام خود را به دست او بسپارد که تا هر جا خاطر خواه اوست ببرد و سرانجام اینکه پشت خود را خم

ص:69


1- زمر، آیه 36.
2- مائده، آیه 44.
3- ضیم» به معنای ظلم و ستم و مصدر آن نیز بر همین وزن است که به معنای ظلم کردن و قهر و غلبه نمودن است.
4- «سلس» به معنای مطیع و منقاد و گاه به معنای سهل و آسان می آید.
5- «وطیء» صفت مشبهه است و به معنای نرم و ملایم و تسلیم است.

کند و در مسیر خواسته های دشمن به او سواری دهد.

چه تعبیرات دقیق و زیبا و گویایی که از نهایت فصاحت و بلاغت کلام امام علیه السلام حکایت دارد و حضرت تسلیم در برابر دشمن را در تمام اشکالش ترسیم کرده و از خود نفی می کند.

تعبیر به«مُتَقَعِّدِ»که در بعضی از نسخ «مقتعد» آمده،به معنای کسی است که جایی را محل نشستن خود انتخاب کرده و اشاره به سواری است که بر مرکب خود نشسته و تنها در مسیر از آن استفاده نمی کند،بلکه در تمام حاجات خود از آن بهره می گیرد؛گاه می ایستد و با کسی سخن می گوید،گاه همان طور که سوار است چیزی می خرد و گاه چیزی به دیگری تحویل می دهد.خلاصه بر مرکب نشسته و بی خیال از سنگینی وزنش بر دوش مرکب همه کارهای خود را سواره انجام می دهد.

امام علیه السلام در پایان این نامه برای تأکید بیشتر بر عزم راسخ و اراده آهنین خود در برابر دشمن به شعر شاعری از طایفه بنی سلیم متمثل می شود و می فرماید:«ولی وضع من همان گونه است که شاعر بنی سلیم گفته است:

هرگاه از من بپرسی چگونه ای می گویم:در برابر مشکلات زمان صبور و بااستقامتم.

بر من سخت است که غم و اندوه در چهره ام دیده شود که موجب شماتت دشمن یا ناراحتی دوست گردد»؛ (وَ لَکِنَّهُ کَمَا قَالَ أَخُو بَنِی سَلِیمٍ:

فَإِنْ تَسْأَلِینِی کَیْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِی

صَبُورٌ عَلَی رَیْبِ(1) الزَّمَانِ صَلِیبُ(2)

یَعِزُّ عَلَیَّ أَنْ تُرَی بِی کَآبَةٌ(3)

فَیَشْمَتَ(4) عَادٍ(5) أَوْ یُسَاءَ حَبِیبُ).

ص:70


1- «ریب » گاهی به معنای شک و گاه به معنای حوادث مشکل روزگار می آید .
2- «صلیب» به معنای محکم از ریشه «صلب» آمده است.
3- «کآبة» به معنای غم و اندوه و انکسار ناشی از آن است.
4- «یشمت» از ریشه «شماتت» به معنای شاد شدن دشمن است.
5- «عاد» به معنای دشمن از ریشه عداوت» گرفته شده است.

یکی از شعرای فارسی زبان دو شعر بالا را به این صورت سروده است:

الا ای آنکه می پرسی ز حالم

صبورم من به سختی های عالم

نخواهم غم ببینی در رخ من

که گردد دوست غمگین،شاد دشمن

در اینکه این شعر از کیست اختلاف نظر است؛ابن ابی الحدید در شرح خود می گوید آن را به عباس بن مرداس سلمی نسبت داده اند؛ولی اظهار می دارد که من آن را در دیوان او ندیدم.

مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه خود می گوید:این دو بیت از صخر عمرو سلمی است و جریان چنین بود که بعضی از دشمنانش با نیزه به پهلوی او زدند.

او یک سال در بستر خوابیده بود و محل زخم عفونت کرده بود و به صورت لخته بزرگی روی زخم آشکار شده بود آن را با کاردی بریدند شاید بهبودی یابد.

شنید خواهرش درباره صبر او سخن می گوید او در پاسخ خواهرش این دو بیت و اشعار دیگری را سرود.(1)

***

ص:71


1- شرح نهج البلاغه علامه تستری، ج 7، ص 502.

ص:72

37- در پاسخ معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إِلی مُعاوِیَةِ

از نامه های امام علیه السلام است

که در پاسخ معاویه نگاشته(1)

نامه در یک نگاه

این نامه همان گونه که ذیلاً در بحث سند نامه آمده آغازی دارد که سیّد رضی از آن صرف نظر کرده است.برای فهم تمام نامه لازم است آغاز آن را نیز در اینجا بیاوریم و قبل از آن به این نکته نیز باید توجّه داشت که این یک نامه ابتدایی از امام علیه السلام به معاویه نبود،بلکه پاسخی بود به نامه ای که معاویه خدمت آن حضرت فرستاد.گرچه متن نامه معاویه در دست نیست و هیچ یک از شارحان نهج البلاغه

ص:73


1- ١. سند نامه: این نامه آغازی دارد که مرحوم سید رضی آن را حذف کرده و طبق روش گزینشی خود تنها ذیل نامه را آورده است. مرحوم ابن میثم و ابن ابی الحدید هر دو صدر نامه را که بعدا به آن اشاره خواهد شد در شرح نهج البلاغه خود آورده اند و این نشان می دهد که آنها به مدرکی غیر از نهج البلاغه دست یافته بودند که صدر نامه را در بر داشته است ( مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 332).

نیز آن را ذکر نکردند ولی از پاسخ امام علیه السلام فی الجمله معلوم می شود که معاویه به سه نکته در نامه خود اشاره کرده:نخست اینکه برای حقانیّت خود به اینکه از طرف عُمر به این مقام منصوب شده استناد جسته است و دیگر اینکه به امام علیه السلام پیشنهاد کرده شام و مصر را در اختیار او بگذارد و اجازه دهد بعد از امام علیه السلام سرپرستی تمام حکومت اسلامی را به دست بگیرد و دیگر اینکه در مورد قتل عثمان،امام علیه السلام را متهم ساخته و داعیه خون خواهی قتل او و انتقام از قاتلان را دارد.

امام علیه السلام در پاسخ او چنین می نویسد:

«أَمّا بَعْدُ،فَإِنَّ الدُّنْیَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ ذَاتُ زینَةٍ وَ بَهْجَةٍ،لَمْ یَصْبُ إِلَیْهَا أَحَدٌ إِلّا شَغَلَتْهُ بِزینَتِهَا عَمّا هُوَ أَنْفَعُ لَهُ مِنْهَا وَ بِالآخِرَةِ أُمِرْنَا،وَ عَلَیْهَا حُثِثْنَا فَدَعْ،یَا مُعَاوِیَةُ،مَا یَفْنی، اعْمَلْ لِمَا یَبْقی،وَ احْذَرِ الْمَوْتَ الَّذی إِلَیْهِ مَصیرُکَ،وَ الْحِسَابَ الَّذی إِلَیْهِ عَاقِبَتُکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ-تَعَالی-إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً حَالَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَا یَکْرَهُ،وَوَفَّقَهُ لِطَاعَتِهِ، وَ إِذَا أَرَادَ اللّهُ بِعَبْدٍ سُوءاً أَغْرَاهُ بِالدُّنْیَا،وَ أَنْسَاهُ الآخِرَةَ،وَ بَسَطَ لَهُ أَمَلَهُ،وَ عَاقَّهُ عَمّا فیهِ صَلَاحُهُ وَ قَدْ وَصَلَنی کِتَابُکَ،فَوَجَدْتُکَ تَرْمی غَیْرَ غَرَضِکَ،وَ تَنْشُدُ غَیْرَ ضَالَّتِکَ، وَ تَخْبِطُ فی عَمَایَةٍ،وَ تَتیهُ فی ضَلَالَةٍ،وَ تَعْتَصِمُ بِغَیْرِ حُجَّةٍ،وَ تَلُوذُ بِأَضْعَفِ شُبْهَةٍ فَأَمّا سُؤَالُکَ إِلَیَّ الْمُتَارَکَةَ وَ الإِقْرَارَ لَکَ عَلَی الشّامِ،فَلَوْ کُنْتُ فَاعِلاً ذَلِکَ الْیَوْمَ لَفَعَلْتُهُ أَمْسِ وَ أَمّا قَوْلُکَ:إِنَّ عُمَرَ وَلّاکَهَا،فَقَدْ عَزَلَ مَنْ کَانَ وَلّاهُ صَاحِبُهُ،وَعَزَلَ عُثْمَانُ مَنْ کَانَ عُمَرُ وَلّاهُ وَ لَمْ یُنْصَبْ لِلنّاسِ إِمَامٌ إِلّا لِیَری مِنْ صَالِحِ الأُمَّةِ مَا قَدْ کَانَ ظَهَرَ لِمَنْ کَانَ قَبْلَهُ،أَوْ خَفِیَ عَنْهُمْ عَیْبُهُ،وَ الأَمْرُ یَحْدُثُ بَعْدَهُ الأَمْرُ،وَ لِکُلِّ وَالٍ رَأْیٌ وَ اجْتِهَادٌ؛

اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) دنیا ظاهراً شیرین و سرسبز و زیبا و بهجت انگیز است.هرکس به آن برسد او را مشغول زرق و برق خود می سازد و از آنچه برای او سودمندتر است باز می دارد،در حالی که ما مأمور به آخرت هستیم و بر آن تشویق و ترغیب شده ایم.ای معاویه آنچه را فانی می شود رها کن

ص:74

و برای آنچه باقی و پایدار است عمل نما و از مرگی که پایان کار تو و حسابی که سرانجام توست بپرهیز و بدان خداوند متعال هرگاه خیر بنده ای را بخواهد میان او و آنچه خداوند آن را ناپسند می شمارد مانع می شود و او را برای اطاعت خود موفق می دارد و هنگامی که برای بنده ای بد بخواهد،او را به دنیا تشویق می کند و آخرت را از خاطر او می برد،آرزویش را دور و دراز می کند و از آنچه صلاح اوست او را باز می دارد.

نامه تو به من رسید دیدم به سویی تیر پرتاب می کنی که هدف تو نیست و به دنبال چیزی غیر از گمشده خود می گردی و در مسیر خود با نابینایی و در وادی ضلالت گام برمی داری و بدون دلیل سخن می گویی و به ضعیف ترین شبهه چنگ می زنی.

اما اینکه از من خواسته ای در برابر متارکه جنگ،حکومت شام (و مصر) را به تو واگذارم اگر من امروز آماده چنین کاری بودم دیروز (که هنوز جنگی در کار نبود) انجام می دادم و اما اینکه گفته ای:عمر تو را به این مقام منصوب کرد (فراموش نکن که) عمر افرادی را که قبل از او ابو بکر به مقاماتی منصوب کرده بود عزل نمود و عثمان نیز کسانی را که عمر نصب کرده بود معزول داشت.

امام علیه السلام و پیشوا برای این نصب شده است که مصالح امّت را در نظر بگیرد خواه برای آن کس که پیش از او بوده آشکار و یا عیب او (والی) پنهان شده باشد و امور یکی پس از دیگری رخ می دهد و هر پیشوایی رأی و اجتهاد خود را دارد، بنابراین منصوب شدن تو از طرف عمر به ولایت شام هیچ امتیازی برای تو ایجاد نمی کند».(1)

***

آنچه مرحوم سیّد رضی در نهج البلاغه آورده در دنبال این بخش از نامه است.

ص:75


1- تمام نهج البلاغه، ص 838 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 153.

به هر حال،آن قسمت را که در نهج البلاغه آمده می توان به دو بخش تقسیم کرد:

نخست سرزنش معاویه به علت پیروی از هوای نفس و نادیده گرفتن حقایق و پیمان های الهی.

و دیگر،پاسخ به دفاع های معاویه از عثمان و مطالبه قاتلان او از امام علیه السلام.

***

ص:76

فَسُبْحَانَ اللّهِ! مَا أَشَدَّ لُزُومَکَ لِلْأَهْوَاءَ الْمُبْتَدَعَةِ،وَالْحَیْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ،مَعَ تَضْیِیعِ الْحَقَائِقِ وَاطِّرَاحِ الْوَثَائِقِ،الَّتِی هِیَ للّهِ ِ طِلْبَةٌ،وَعَلَی عِبَادِهِ حُجَّةٌ.

فَأَمَّا إِکْثَارُکَ الْحِجَاجَ عَلَی عُثْمَانَ وَقَتَلَتِهِ،فَإِنَّکَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَکَ،وَخَذَلْتَهُ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَهُ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

سبحان اللّه! تو چقدر بر هوا و هوس های بدعت آمیز و سرگردانی هایی که پیوسته از آن پیروی می کنی اصرار داری! این کار توأم با نادیده گرفتن حقایق و دور افکندن پیمان هایی است که خدا آن را طلب کرده و حجت بر بندگان اوست.

اینکه پیوسته به خون عثمان و قاتلان او استدلال می کنی (و گویا خود را ولی دم عثمان و مطالبه کننده خون او می پنداری بسیار شگفت آور است،زیرا) تو آنجا به یاری عثمان برخاستی که در حقیقت یاری خودت بود ولی آنجا که یاری عثمان بود،دست از یاریش برداشتی (و او به آن سرنوشت گرفتار آمد) والسلام.

شرح و تفسیر: تو را با خونخواهی عثمان چکار؟

تو را با خونخواهی عثمان چکار؟

همان گونه که اشاره شد متأسفانه تا آنجا که ما اطّلاع داریم سیره نویسان و مورخان،متن نامه معاویه را نیاورده اند،هر چند بخش هایی از آن از پاسخ

ص:77

امام علیه السلام روشن می شود.از این قسمت نامه امام علیه السلام که معاویه را شدیدا به سبب هوا پرستی سرزنش می کند چنین بر می آید که او سخنانی جسورانه و نابخردانه در نامه خود به امام علیه السلام نوشته است،از این رو امام علیه السلام می فرماید:«سبحان اللّه تو چقدر بر هوا و هوس های بدعت آمیز و سرگردانی هایی که پیوسته از آن پیروی می کنی اصرار داری! این کار توأم با نادیده گرفتن حقایق و دور افکندن پیمان هایی که خدا آن را طلب کرده و حجت بر بندگان اوست»؛ (فَسُبْحَانَ اللّهِ! مَا أَشَدَّ لُزُومَکَ لِلْأَهْوَاءَ الْمُبْتَدَعَةِ،وَ الْحَیْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ،مَعَ تَضْیِیعِ الْحَقَائِقِ وَ اطِّرَاحِ(1) الْوَثَائِقِ،الَّتِی هِیَ للّهِ ِ طِلْبَةٌ،وَ عَلَی عِبَادِهِ حُجَّةٌ).

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و پر معنا عوامل انحراف معاویه را در چهار چیز خلاصه می کند:نخست پیروی از هوا و هوس و دیگر متابعت از عوامل سرگردانی و سوم چشم فرو بستن بر واقعیّت ها و چهارم شکستن عهد و پیمان های الهی است.

روشن است که هر یک از اینها به تنهایی می تواند انسان را به پرتگاه سقوط بکشاند تا چه رسد که همه اینها در کسی جمع باشد.

حقایقی را که امام علیه السلام به آن اشاره کرده و می فرماید معاویه آنها را ضایع نموده،ویژگی های منحصر به فرد امام علیه السلام در اسلام است که از آغاز بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله تا آخرین ایام انجام گرفت.فراموش کردن سوابق خود معاویه در عصر جاهلیّت و فجایع پدر و مادرش به گونه ای است که هیچ عاقلی به خود اجازه نمی دهد ویژگی های امام علیه السلام را با او مقایسه کند.با این حال وی می خواست جانشین امام گردد و در حیات امام علیه السلام نیز بخش عظیمی از کشور اسلامی در اختیارش باشد.

«وَثائق»(پیمان ها) اشاره به پیمان هایی است که از هر آدم با ایمانی گرفته شده

ص:78


1- «اطراح» از ریشه «طرح» به معنای دور افکندن است.

که در برابر حکم الهی تسلیم باشد و جمله «الّتی هِیَ للّهِ ِ طِلْبَةٌ» -با توجّه به اینکه «طلبة»به معنای مطلوب است اشاره به این است که خداوند وفای به تمام این پیمان ها را از بندگانش مطالبه می کند.

از یک سو هر انسان با ایمانی به متقضای «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ ...»(1) امانت دار الهی است و از سوی دیگر به مقتضای «وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ»(2) اطاعت فرمان خداو پیامبر صلی الله علیه و آله از او خواسته شده و از سوی سوم به مقتضای «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»(3) ترک عبادت و پیروی شیطان از او طلب شده است.اینها و مانند آن همه پیمان های الهی هستند و خدا حجت را بر بندگانش به مقتضای آنها تمام کرده است.

آن گاه امام علیه السلام در بخش دوم از این نامه می فرماید:«اینکه تو بسیار به ریخته شدن خون عثمان و قاتلان او استدلال می کنی (و گویا خود را ولی دم عثمان و مطالبه کننده خون او می پنداری بسیار شگفت آور است،زیرا) تو آنجا به یاری عثمان برخاستی که در حقیقت یاری خودت بود؛ولی آنجا که یاری عثمان بود، دست از یاریش برداشتی (و او به آن سرنوشت گرفتار آمد) والسلام»؛ (فَأَمَّا إِکْثَارُکَ الْحِجَاجَ(4) عَلَی عُثْمَانَ وَ قَتَلَتِهِ،فَإِنَّکَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَکَ، وَ خَذَلْتَهُ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَهُ،وَ السَّلَامُ).

امام علیه السلام چه تعبیر جالبی در اینجا می فرماید،زیرا می دانیم و تاریخ نیز شاهد و گویای این مطلب است که عثمان از معاویه کمک خواست و معاویه لشکری برای کمک به او فرستاد؛اما دستور داد در نزدیکی مدینه اطراق کنند و پیش نروند گویا می خواست عثمان کشته شود و زمینه برای خلافت او فراهم گردد

ص:79


1- احزاب، آیه 72.
2- مائده، آیه 92.
3- یس، آیه 60
4- «الحجاج» به معنای مجادله کردن برای غلبه بر حریف است.

و بعد هم بگوید من به یاریش شتافتم اما دیر رسیدم.

بلاذری مورخ معروف می گوید:هنگامی که عثمان کسی را به سوی معاویه فرستاد و از او تقاضای کمک کرد معاویه«یزید بن اسد قسری»را با لشکری به سوی او گسیل داشت و به او دستور داد هنگامی که به«ذی خشب»(محلی در نزدیکی مدینه) رسیدی در آنجا بمان و از آنجا حرکت نکن.نگو حاضر چیزی را می بیند که غایب نمی بیند حاضر منم و غایب تویی.یزید در ذی خشب ماند تا عثمان کشته شد.در این هنگام معاویه دستور بازگشت به او داد و او با لشکرش به شام باز گشت.

بلاذری در اینجا می افزاید:منظور معاویه این بود که عثمان کشته شود و او مردم را به سوی خود بخواند.(1)

جالب اینکه مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود بعد از ذکر این قصه می گوید:تمام شواهد از سیره معاویه گواهی می دهد که این روایت عین واقعیّت است؛هنگامی که اوضاع برگشت و معاویه دید خون عثمان بهانه خوبی برای دعوت مردم به سوی خویش است.پیراهن عثمان را علم کرد و گریه دروغین سر داد و احساسات مردم را برانگیخت از همه عجیب تر اینکه هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام شهید شد و او بر تخت خلافت اسلامی تکیه کرد نه تنها کاری با قاتلان عثمان نداشت،بلکه آنها را با آغوش باز پذیرفت و به آنها جایزه داد.

برای اطلاع بیشتر از این موضوع کتابی را که عقاد درباره معاویه نوشته باید مطالعه کرد.(2)

ص:80


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 154.
2- فی ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 549.

نکته: نامه معاویه به ابن عباس و پاسخ او به وی

نامه معاویه به ابن عباس و پاسخ او به وی

از نکات جالبی که ابن ابی الحدید ذیل نامه مورد بحث آورده است نامه ای است که معاویه به ابن عباس به هنگام صلح با امام حسن علیه السلام نوشت و در آن از وی دعوت کرد که با او بیعت کند.از جمله مطالب نامه این بود:«به جانم سوگند اگر تو را به علت قتل عثمان می کشتم،امید داشتم مورد رضای خدا و تصمیمی صحیح و درست باشد،زیرا تو از کسانی بودی که برای قتل او کوشش کردی و او را یاری نکردی و از کسانی که در ریختن خون او شرکت داشتی.من با تو صلح نکردم که صلح مانع از اقدام بر ضد تو باشد و امان نامه ای نیز از من نداری».

ولی ابن عباس از این تهدید معاویه نترسید و جواب کوبنده طولانی به او داد که بخشی از آن چنین است:«و اما اینکه گفته ای من از کسانی بودم که کوشش برای قتل عثمان کردم و دست از یاری او کشیدم و با کسانی که خون او را ریختند همکاری کردم (و نیز اضافه کرده بودی) که میان من و تو صلحی نیست که مانع از اقدام بر ضد من گردد،من به خدا سوگند می خورم که تو در انتظار قتل او بودی و دوست داشتی که هلاک شود و با آگاهی از وضع او کسانی را که نزد تو بودند از یاری او باز داشتی.نامه او به تو رسید و فریادش را که استغاثه می کرد و یاری می طلبید شنیدی و تو به او توجّه نکردی تا زمانی که از در عذرخواهی در آمدی در حالی که می دانستی آنها (کسانی که بر ضد او شوریده اند) رهایش نمی کنند تا کشته شود و آن گونه که تو می خواستی سرانجام کشته شد.سپس دانستی که مردم هرگز ما و تو را یکسان نمی دانند،لذا به سوگ عثمان نشستی و خون او را به گردن ما افکندی و پیوسته می گویی عثمان مظلوم کشته شد.اگر او مظلوم کشته شده است تو از همه ظالمان (در حق او) ظالم تری سپس پیوسته پایین و بالا رفتی و نشست و برخاست نمودی تا جاهلان را اغوا کنی و با کمک سفیهان با

ص:81

حق ما مبارزه کردی تا به آنچه می خواستی رسیدی و نمی دانم شاید این آزمایشی برای شماست و مایه بهره گیری تا مدتی معین(جمله اخیر برگرفته از آیه 111 از سوره انبیاست که می فرماید: «وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» است.(1)

از این نامه معاویه به ابن عباس و همچنین نامه او به امام علیه السلام به خوبی استفاده می شود که او بی شرمانه قتل عثمان را که خودش در آن سهیم بود برای رسیدن به اهدافش به هر کس که مایل بود نسبت می داد تا مردم جاهل را بر ضد او بشوراند و او را در برابر خواسته های خود تسلیم کند در حالی که تمام شواهد تاریخی نشان می دهد که او در باطن خواهان قتل عثمان بود و گامی برای یاری او بر نداشت در حالی که عثمان صریحاً از وی کمک خواسته بود.به تعبیر محمد بن مسلمه انصاری که در پاسخ معاویه نگاشت:تو در حیات عثمان دست از یاریش برداشتی و بعد از مرگش به یاریش برخاستی (وَلَئِنْ کُنْتَ نَصَرْتَ عُثْمْانَ مَیّتاً لَقَدْ خَذَلْتَهُ حَیّاً).(2)

در جلد اوّل همین کتاب (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام) صفحه 421 و جلد 2، صفحه 480 و جلد 3،صفحه 226 توضیحات قابل توجهی درباره نامه امام علیه السلام به معاویه برای بیعت و اشاره ای به علل قتل عثمان آمده است.

***

ص:82


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 154.
2- صفین، ص 76

38- به اهل مصر در آن هنگام که مالک اشتر را برای زمامداری آنها برگزید

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أهْلِ مِصْرَ لَمّا وَلّی عَلَیْهِمُ الْأَشْتَرَ

از نامه های امام علیه السلام است

به اهل مصر در آن هنگام که مالک اشتر را برای زمامداری آنها برگزید(1)

نامه در یک نگاه

اشاره

می دانیم امام علیه السلام نامه ای به دست مالک اشتر داد که برنامه عملی و روش کشورداری را در زمینه های مختلف به او آموخت.این نامه به عهدنامه مالک اشتر معروف شده که نامه 53 از نهج البلاغه است و خواهد آمد.نامه های دیگری نیز به اهل مصر-در آستانه فرستادن او به عنوان زمامداری مصر-نوشت که یکی از

ص:83


1- ١. سند نامه: این نامه را جمعی از مورخان و عالمان که قبل از سید رضی می زیسته اند در کتاب های خود آورده اند؛ از جمله طبری در تاریخ معروف خود در حوادث سال 38 هجری و شیخ مفید در کتاب های اختصاص و امالی و ابن هلال ثقفی در دو مورد از کتاب الغارات در مورد اول از صعصعة بن صوحان و در مورد دوم از مدائنی از یکی از خادمان مالک اشتر نقل کرده که گفته است: هنگامی که مالک اشتر (در اثنای راه مصر به سبب سم معاویه) چشم از جهان فروبست نامه ای را دیدند که بر پای او بسته شده بود که این نامه خطاب به اهل مصر بود از امیر مؤمنان علی (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 336).

آنها این نامه و دیگری نامه 62 است.از تمام اینها مقام و شخصیت مالک به عنوان انسانی قوی و با ایمان و مدیر و مدبر و مخلص و شجاع روشن می شود.

نامه مورد بحث در واقع از دو بخش تشکیل شده است:بخش اوّل،مدح و تمجیدی از مردم مصر است که به حمایت از اسلام برخاستند در زمانی که ظلم و فساد صحنه زمین را فرا گرفته بود و حق و عدالت از جامعه بشری رخت بر بسته بود و منکرات و زشتی ها جوامع را آلوده ساخته بود.

در بخش دوم به معرفی مالک به عنوان فردی بسیار ممتاز و دارای تمام صفاتی که شایسته یک فرماندار و فرمانده است،می پردازد و تعبیرات بسیار بلندی درباره مالک می فرماید که درباره کمتر کسی دیگر شده و به دنبال آن به مردم مصر فرمان می دهد قدر او را بشناسند و سر بر فرمانش دهند.

***

ص:84

بخش اوّل
اشاره

مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ،إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ غَضِبُوا للّهِ ِ حِینَ عُصِیَ فِی أَرْضِهِ،وَذُهِبَ بِحَقِّهِ،فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ عَلَی الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ،وَالْمُقِیمِ الظَّاعِنِ،فَلَا مَعْرُوفٌ یُسْتَرَاحُ إِلَیْهِ،وَلَا مُنْکَرٌ یُتَنَاهَی عَنْهُ.

ترجمه

این نامه از بنده خدا علی امیر مؤمنان به سوی مردمی است که برای خدا خشمگین شدند در آن هنگام که در زمینش عصیان شده و حق او از بین رفته بود، در آن هنگام که جور و ستم خیمه خود را بر سر نیکوکار و بدکار و حاضر و مسافر زده بود،زمانی که نه معروف و نیکی وجود داشت که انسان در کنارش احساس آرامش کند و نه از منکر و زشتی ها اجتناب می شد (تا مشمول لطف خدا گردد).

شرح و تفسیر: مصریان فداکار

مصریان فداکار

امام علیه السلام در آغاز نامه-چنان که اشاره شد-توصیف بلیغی از مردم مصر می کند و می فرماید:«این نامه از بنده خدا علی امیر مؤمنان به سوی مردمی است که برای خدا خشمگین شدند در آن هنگام که در زمینش عصیان شده و حق او از بین رفته بود،در آن هنگام که جور و ستم خیمه خود را بر سر نیکوکار و بدکار و حاضر و مسافر زده بود،زمانی که نه معروف و نیکی وجود داشت که انسان در کنارش احساس آرامش کند و نه از منکر و زشتی ها اجتناب می شد (تا مشمول لطف

ص:85

خدا گردد)»؛ (مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ،إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ غَضِبُوا للّهِ ِ حِینَ عُصِیَ فِی أَرْضِهِ،وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ،فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ(1) عَلَی الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ،وَ الْمُقِیمِ وَ الظَّاعِنِ(2) ،فَلَا مَعْرُوفٌ یُسْتَرَاحُ إِلَیْهِ،وَ لَا مُنْکَرٌ یُتَنَاهَی عَنْهُ).

در اینکه این تعبیرات اشاره به چه زمانی است قاطبه شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به زمانی می دانند که عبداللّه بن ابی سرح جنایت کار معروف،از سوی عثمان به فرمانداری مصر برگزیده شده بود.او هم با جمعی از ظالمان و اوباش به ظلم و ستم بر مردم مصر پرداخت و نسبت به قوانین اسلامی کاملا بی اعتنا بود؛نه امر به معروف را عملا به رسمیت می شناخت نه گامی در راه نهی از منکر برمی داشت.

فراموش نکنیم که عبداللّه بن ابی سرح همان کسی است که در آغاز جزء کاتبان وحی بود؛ولی به علت خیانتش پیغمبر صلی الله علیه و آله بر او غضب کرد و آیه ای از قرآن در مذمت او نازل شد.او به مرتدان و مشرکان پیوست و بر ضد اسلام توطئه کرد و به هنگام فتح مکّه یکی از افراد معدودی بود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمان قتل آنها را صادر نمود و چون عبداللّه برادر رضاعی عثمان بود،عثمان او را نزد خود پنهان ساخت.سپس او را نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آورد و برای او امان خواست.

پیغمبر صلی الله علیه و آله از او روی برگرداند.عثمان سه بار این کار را تکرار کرد.پیامبر صلی الله علیه و آله سرانجام پذیرفت و به او امان داد.هنگامی که عثمان با عبداللّه از نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون رفت پیغمبر صلی الله علیه و آله به اطرافیان خود فرمود:من بار اوّل و دوم که سکوت کردم برای این بود که یکی از شما برخیزد و گردن این خائن را بزند.مردی از انصار عرض کرد:چه خوب بود اشاره ای به من می کردید ای رسول خدا.

ص:86


1- «سرادق» در اصل از واژه فارسی سراپرده گرفته شده و به معنای خیمه هایی است که برای تشکیل مجالس مختلف زده میشد گاه بر روی حیاط خانه ها و گاه به صورت جداگانه
2- «الظاعن» به معنای کوچ کننده از ریشه «عن» بر وزن طعن» به معنای کوچ کردن گرفته شده است.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:شایسته انبیا نیست که نگاه های پنهانی کنند.(1)

به هر حال مردم مصر بر ضد این مرد جنایت کار شوریدند؛ولی او محکم در جای خود نشسته بود.به همین دلیل جمعیّت دو هزار نفری از مصر حرکت کردند به این قصد که فرمان عزل او را از عثمان بخواهند ولی عثمان نه تنها حاضر نشد که او را معزول دارد؛بلکه نامه ای نوشت و با غلام خود برای عبداللّه فرستاد به این مضمون که به او توصیه کرده بود بعضی از سران معترضان را در برابر چشم مردم به دار آویزد و بعضی را شدیدا مجازات کند تا عبرت همگان گردد.معترضانِ مصری نامه را از غلام کشف کردند و فریادشان بلند شد و گفتند باید به مدینه برگردیم و تا عزل عثمان از خلافت دست بر نداریم.

در این هنگام گروه های دیگری از کوفه و بصره به مدینه آمدند آنها نیز شکایت های مشابه داشتند.اضافه بر اینها بسیاری از مهاجران و انصار معتقد بودند که عثمان با کارهایی که انجام داده لایق خلافت مسلمین نیست و باید از خلافت کناره گیری کند؛ولی عثمان همچنان مقاومت می کرد.این مقاومت خشم شورشیان را برانگیخت؛خانه او را محاصره کردند و سرانجام به دست ابو حرب غافقیِ مصری و به اعتقاد بعضی به دست افراد دیگری به قتل رسید.(2) این در حالی بود که علی علیه السلام فرزندان خود امام حسن و امام حسین علیهما السلام را به در خانه عثمان فرستاده بود که مانع ورود مردم به داخل خانه شوند،زیرا امام علیه السلام موافق با قتل عثمان نبود،هرچند لازم می دانست که عثمان از خلافت کناره گیری کند.

ولی آنچه مربوط به نامه مورد بحث است این است که از تعریف و تمجیدی که علی علیه السلام در این نامه از مردم مصر کرده است بعضی این چنین استنباط کرده اند

ص:87


1- به سیره ابن هشام و استیعاب ابن عبدالبر مراجعه شود.
2- شرح بیشتر درباره این موضوع را در جلد دوم همین کتاب ( پیام امام امیرالمؤمنین علا ) ص 237 تا 241 به بعد به استناد تاریخ طبری نوشته ایم.

که امام علیه السلام موافق قتل عثمان بود.

ابن ابی الحدید در اینجا می گوید:تفسیر این خطبه برای من مشکل است چون اهل مصر بودند که عثمان را کشتند.هنگامی که امیر مؤمنان شهادت می دهد که آنان «غَضِبُوا للّهِ ِ حِینَ عُصِیَ فی الأرِضه؛ برای خدا خشم گرفتند در آن زمانی که در زمین عصیان او شد»چنین چیزی شهادت قاطعی است بر عصیان عثمان و ارتکاب منکر از ناحیه او و تأیید عمل کرد مصریان که بر ضد او شوریدند.

سپس اضافه می کند می توان گفت:-هرچند این توجیه خالی از اشکال نیست - که اهل مصر از دست فرماندار عثمان ناراضی بودند و اعمال ضد اسلامی او را انکار می کردند و برای عزل او نزد عثمان آمدند و هنگامی که روشن شد نامه فرمان قتل معترضان را مروان نوشته است از او خواستند مروان را به دست آنها بدهد تا تأدیبش کنند؛ولی عثمان از این امر خودداری کرد و شورش بالا گرفت و بسیاری از مردم مدینه نیز به شورشیانِ مصری پیوستند و از عثمان خواستند که عمال ناصالح خود را عزل کند و مروان را به آنها بسپارد و در این هنگام بعضی از غلامان عثمان به مردم تیر اندازی کردند و همین سبب شد که آنها از دیوار خانه عثمان بالا بیایند و او را به قتل برسانند،بنابراین معلوم نیست قاتلان،مصریان بوده باشند و آنچه مصریان انجام دادند در خور ستایش بود و امام علیه السلام آنها را در این نامه می ستاید.(1)

بعضی از شارحان نهج البلاغه این توجیه را پذیرفته اند.از کلمات آنها بر می آید که آن را خالی از تکلف می دانند؛زیرا از یک طرف قراین تاریخی نشان می دهد که امام علیه السلام هرگز کسی را تشویق به قتل عثمان نکرد،بلکه از آن مانع شد، هرچند اعتراضات شدید به اعمال عثمان و مسلط کردن افراد فاسد بنی امیّه بر جان و مال مسلمین داشت و از سویی دیگر نامه مورد بحث نشان می دهد که قیام

ص:88


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 156.

مردمی اهل مصر را در خور ستایش می شمرد و جمع میان این دو همان است که در توجیه بالا آمد و در سخن امام علیه السلام در این نامه چیزی که دلالت بر مدح قاتلان عثمان کند وجود ندارد.(1)

در ضمن امام علیه السلام ویژگی های یک جامعه فاسد را در چند جمله کوتاه بیان فرموده و آن جامعه ای است که عصیان پروردگار در آن ظاهر شود،خیمه جور و ستم نیکان و بدان را زیر پوشش خود قرار دهد و کسی در شهر و بیابان در امان نباشد،نیکی ها برچیده شود و زشتی ها گسترش یابد.

***

ص:89


1- شرح نهج البلاغه ابن میثم و فی ظلال نهج البلاغه.

ص:90

بخش دوم
اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللّهِ،لَایَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ،وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ،أَشَدَّ عَلَی الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ،وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ،فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ فِیمَا طَابَقَ الْحَقَّ،فَإِنَّهُ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللّهِ،لَا کَلِیلُ الظُّبَةِ،وَ لَا نَابِی الضَّرِیبَةِ:فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا،وَ إِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِیمُوا فَأَقِیمُوا فَإِنَّهُ لَا یُقْدِمُ وَ لَا یُحْجِمُ وَ لَا یُؤَخِّرُ وَ لَا یُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِی؛وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَی نَفْسِی لِنَصِیحَتِهِ لَکُمْ،وَ شِدَّةِ شَکِیمَتِهِ عَلَی عَدُوِّکُمْ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من یکی از بندگان (خاص) از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم.کسی که به هنگام خوف و خطر خواب به چشم راه نمی دهد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمی هراسد و به او پشت نمی کند.و در برابر بدکاران از شعله آتش،سوزنده تر است و او«مالک بن حارث»از قبیله مذحج است.

حال که چنین است به سخنش گوش فرا دهید و فرمانش را در آنجا که مطابق حق است اطاعت کنید.چرا که او شمشیری است از شمشیرهای خدا که نه هرگز به کندی می گراید و نه ضربه اش بی اثر می گردد،بنابراین اگر او فرمان بسیج و حرکت داد حرکت کنید و اگر دستور توقف داد توقف نمایید،زیرا او هیچ اقدام و منعی و هیچ عقب نشینی و پیش روی نمی کند مگر به فرمان من.(و با اینکه وجود مالک برای من بسیار مغتنم است؛ولی) من شما را بر خود مقدم داشتم (که

ص:91

او را به فرمانداریتان فرستادم)،زیرا او نسبت به شما خیرخواه و نسبت به دشمنانتان بسیار سخت گیر است.

شرح و تفسیر: فردی بینا و بسیار توانا را به فرمانداری شما منصوب کردم

فردی بینا و بسیار توانا را به فرمانداری شما منصوب کردم

امام علیه السلام در این بخش عمدتا به معرفی مالک اشتر می پردازد و بعد از معرفی کامل او ضمن بیان شش وصف بسیار ممتاز،مردم مصر را به اطاعت از فرمان او دعوت می کند گویی فرمانی است توأم با استدلال.

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من یکی از بندگان (خاص) از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللّهِ).

نکره بودن«عبد»در اینجا برای تعظیم است و نشان می دهد که مالک اشتر در مقام عبودیت پروردگار بسیار شایسته بود و امام علیه السلام هم اوّلین و مهم ترین افتخار او را همین عبودیت پروردگار می شمرد،همان چیزی که در نمازهای خود در ذکر تشهد قبل از مقام رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله از آن یاد می کنیم:

(أشْهَدُ أنَّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ). همان حقیقتی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به آن افتخار می کرد و می گفت:

«کَفَی بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً».(1)

سپس در توصیف دوم و سوم می فرماید:«کسی که به هنگام خوف و خطر خواب به چشم راه نمی دهد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمی هراسد و به او پشت نمی کند»؛ (لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ،وَ لَا یَنْکُلُ(2) عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ

ص:92


1- بحارالانوار، ج 11، ص 94، ح 10
2- «لا ینگل» در اصل از ریشه «نکول» به معنای عقب رفتن از روی ترس گرفته شده و گاه به هرگونه عقب نشینی از کاری گفته می شود.

الرَّوْعِ(1)).

این دو وصف در واقع از مهم ترین اوصافی است که برای پیروزی بر دشمن لازم است؛آماده باش دائم در زمان خوف حمله دشمن و نهراسیدن از نقشه ها، ضربه ها و عِدّه و عُدّه اعدا.تاریخ نشان داده است کسانی که در نبرد مغلوب شده اند غالباً یکی از این دو ویژگی را از دست داده اند.یا غافلگیر شده اند یا ترس از دشمن آنها را به ضعف و ذلت و زبونی کشیده است.

آن گاه در چهارمین وصف می فرماید:«او در برابر بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالک بن حارث از قبیله مذحج است»؛ (أَشَدَّ عَلَی الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ،وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ(2)).

تعبیر به «حَرِیقِ النَّارِ؛ سوزش آتش»در واقع رساترین تعبیری است که برای حملات شدید مالک اطلاق شده،زیرا هیچ چیز همانند آتش نابود نمی کند.آب غرق می کند،سنگ می شکند؛ولی آتش می سوزاند و خاکستر می کند.

مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه خود از کتاب صفین نصر بن مزاحم نقل می کند که در ایام جنگ صفین مردی از اهل شام که قامتی بسیار بلند و بی نظیر داشت از صفوف جمعیّت شامیان خارج شد و مبارز طلبید (مطابق سنّت جنگ های تن به تن در آن زمان) هیچ کس از لشکر امیر مؤمنان علیه السلام برای مبارزه با او بیرون نیامد جز مالک اشتر که آمد و با ضربه ای او را به خاک افکند و کشت.

یکی از شجاعان لشکر شام گفت:به خدا قسم قاتل تو را خواهم کشت.این سخن را گفت و بر اشتر حمله برد.اشتر او را با ضربه ای از پای در آورد و او در پیش روی اسبش افتاد و یارانش با بدن مجروح او را از معرکه بیرون بردند.یکی

ص:93


1- «الروع» به معنای ترس و وحشت و گاه به معنای ترساندن و به وحشت انداختن آمده است.
2- «مذحج» قبیله ای از یمن بود و مالک اشتر از رؤسای آن قبیله بود سپس به مدینه و آنگاه به کوفه آمد و در زمره شیعیان خالص و خاصان امیر مؤمنان علی علیه السلام در آمد.

از لشکریان شام به نام ابو رفقیه سهمی گفت:این مرد آتش بود؛ولی در برابر طوفان آتش زا مقاومت نکرد.(کانَ هَذا ناراً فَصافَدَتْ أعْصاراً).

سرانجام امام علیه السلام در یک نتیجه گیری از اوصاف گذشته مالک اشتر می فرماید:

«حال که چنین است به سخنش گوش فرا دهید و فرمانش را در آنجا که مطابق حق است اطاعت کنید»؛ (فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ فِیمَا طَابَقَ الْحَقَّ).

بدیهی است کسی که بنده مخلص خداست،مراقب دشمن و نقشه های اوست و هرگز از برابر دشمن عقب نشینی نمی کند و همچون آتش یا صاعقه ای بر سر او فرود می آید،کسی است که باید به سخنانش گوش فرا داد و اوامر او را اطاعت نمود؛ولی جالب این است که امام علیه السلام می فرماید: «فیما طابَقَ الْحَقَّ؛ در آنجا که مطابق حق باشد»اشاره به اینکه هیچ کس به جز انبیا و اوصیا معصوم نیست،بنابراین اطاعت از اوامر آنها باید محدود به مطابقت با حق باشد.به این ترتیب امام علیه السلام حتی درباره نزدیک ترین دوستانش این توصیه را می فرماید،از این رو ابن ابی الحدید در شرح این جمله می نویسد:این نشانه قدرت دینی و صلابت روحی امام علیه السلام است که حتی درباره محبوب ترین افراد نزد او مسامحه را روا نمی دارد و این قید را برای اطاعت از فرمان او نیز قایل می شود چرا که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق».(1)

آن گاه امام علیه السلام به سراغ وصف پنجم درباره مالک می رود و می فرماید:«چرا که او شمشیری است از شمشیرهای خدا که نه هرگز به کندی می گراید و نه ضربه اش بی اثر می گردد»؛ (فَإِنَّهُ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللّهِ،لَا کَلِیلُ(2) الظُّبَةِ(3) ،وَ لَا نَابِی(4)

ص:94


1- کنزالعمال، ج 5، ص 792، ح 14401
2- «کلیل» به معنای ضعیف و ناکارآمد و کند از ریشه «کل» بر وزن «حل» گرفته شده است.
3- «الظبة » به معنای تیزی شمشیر و نیزه و خنجر است.
4- «نابی» به معنای شمشیر کندی است که برندگی ندارد و در اصل از «نبوة» بر وزن ضربه» به معنای مرتفع شدن گرفته شده و شمشیر کند چون در محل فرو نمی رود و در بالا می ایستد به آن نابی گفته می شود.

الضَّرِیبَةِ(1)).

تعبیر به «سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللّهِ؛ شمشیری است از شمشیرهای خدا»شمشیری برنده و با کارایی بالا؛بهترین تعبیری است که درباره مرد شجاعی همچون مالک به کار رفته است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:سیف اللّه لقب خالد بن ولید بود و در اینکه چه کسی این لقب را بر او نهاد اختلاف کرده اند.بعضی گفته اند:پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این لقب را به او داد؛ولی ابن ابی الحدید تصریح می کند:صحیح این است که این لقب را ابوبکر به او داد به سبب جنگ هایی که او با اهل ردّه و مسیلمه کذاب داشت و بر آنها پیروز شد.

ولی می دانیم که خالد بن ولید کارهای زشت فراوانی داشت و هرگز قابل مقایسه با مالک اشتر،آن مرد شجاع راستگوی پاک باز نبود.

قابل توجّه اینکه ابن اثیر می گوید:هنگامی که خالد مالک بن نویره را (بدون دلیل شرعی) به قتل رسانید و همسر او را به عقد خود در آورد عمر خشمگین شد و به خالد گفت:مسلمانی را کشتی سپس بر همسرش پریدی،به خدا سوگند تو را سنگباران می کنم و اصرار کرد که ابو بکر،خالد را به علت کشتن مالک بن نویره قصاص کند؛ولی ابوبکر در پاسخ او گفت:خالد کاری انجام داد و خطا کرد و من شمشیری را که خداوند کشیده در نیام نمی کنم (و همین سبب شد که گروهی او را سیف اللّه بنامند ولی عجب سیفی).(2)

امام علیه السلام باز نتیجه گیری کرده و می فرماید:«بنابراین اگر او فرمان بسیج و حرکت داد حرکت کنید و اگر دستور توقف داد توقف نمایید»؛ (فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا،وَ إِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِیمُوا فَأَقِیمُوا).

ص:95


1- «الضریبة» به معنای مضروب و محلی است که ضربه به آن وارد میشود.
2- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 358 و اسد الغابة، ج 4، ص 277 در شرح حال مالک بن نویره.

سپس او را با ششمین و آخرین وصف می ستاید و می فرماید:«زیرا او هیچ اقدام و منعی و هیچ عقب نشینی و پیش روی نمی کند مگر به فرمان من»؛ (فَإِنَّهُ لَا یُقْدِمُ لَا یُحْجِمُ(1)،وَ لَا یُؤَخِّرُ وَ لَا یُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِی).

بنابراین فرمان او فرمان من و دستور او دستور برگرفته از دستور من است.

به یقین مالک اشتر در جزئیات،آن هم با فاصله زیادی که میان مصر و عراق و کوفه بود از امام علیه السلام دستور نمی گرفت بلکه امام علیه السلام اصول کلی را-همان گونه که از فرمان معروف مالک در نامه 53 بر می آید-به او آموخته بود و فروع را به این اصول باز می گرداند و این اجتهاد به معنای صحیح است«رد الفروع الی الاصول».

این اوصاف شش گانه در هرکس که باشد او را به صورت انسانی کامل که جامع کمالات معنوی و مادیِ درونی و برونی است در می آورد؛انسانی کم نظیر و گاه بی نظیر.

لذا امام علیه السلام در آخرین جمله این نامه می فرماید:«(و با اینکه وجود مالک برای من بسیار مغتنم است؛ولی) من شما را بر خود مقدم داشتم (که او را به فرمانداریتان فرستادم)،زیرا او نسبت به شما خیرخواه و نسبت به دشمنانتان بسیار سخت گیر است»؛ (وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَی نَفْسِی لِنَصِیحَتِهِ لَکُمْ،وَ شِدَّةِ شَکِیمَتِهِ(2) عَلَی عَدُوِّکُمْ).

امام علیه السلام در این جمله تصریح می کند که هرچند وجود مالک در لشکر او و تحت فرماندهی او ضرورت داشته،ولی به جهت اهمّیّت سرزمین مصر که کشوری بزرگ و تاریخی با مردمانی پیشرفته و آگاه است آنها را بر خود مقدم

ص:96


1- حجم» از ریشه «احجام» و «حجم» بر وزن «رجم» در اصل به معنای بستن دهان حیوان است. سپس به هرگونه منع کردن و باز داشتن و منصرف کردن اطلاق شده است
2- «شکیمة» به معنای لجامی است که در دهان حیوان می گذارند و به وسیله آن او را از حرکت های نامناسب باز می دارند و در جمله بالا اشاره به این است که دشمنان شما را مهار می کند و از حرکت باز میدارد.

می دارد.این از یک سو ارزش وجودی مالک را روشن می سازد و از سوی دیگر ارزش مردم مصر را.

***

ص:97

ص:98

39- به عمرو عاص

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عَمْرو بْنِ الْعاص

از نامه های امام علیه السلام است

که به عمرو عاص نگاشته(1)

نامه در یک نگاه

این نامه مملوّ از سرزنش های شدیدی است که امام علیه السلام نسبت به عمرو بن عاص فرموده و او را به جهت سرسپردگیش در برابر معاویه ملامت می کند و معاویه را با اوصافی که شایسته اوست توصیف می نماید.

ص:99


1- ١. سند نامه: از کسانی که قبل از سید رضی این نامه را در کتاب خود آورده اند نصر بن مزاحم در کتاب صفین است که با کمی تفاوت نامه را ذکر کرده است. البته این سخن مطابق نقل ابن ابی الحدید است؛ ولی بعضی از محققان که کتاب نصر بن مزاحم را بررسی کرده اند می گویند: نامه به این صورت در نسخه کتاب نصر که در دسترس ماست وجود ندارد. (رجوع شود به شرح نهج البلاغة علامة تستری، ج 7، ص 514 و الغدیر، ج 2، ص 130 علامه امینی اضافه میکند که آنچه امروز از کتاب نصر در دست ماست به نظر می رسد که تنها بخشی از آن باشد و اصل آن بسیار مفصل تر بوده که به هنگام طبع کتاب حذف شده است). از کسانی که بعد از سید رضی آن را در کتاب خود آورده اند، ابن جوزی حنفی در کتاب تذکرة الخواص و طبرسی در احتجاج است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 337).

بخش دیگری از این نامه تهدیدی است که امام علیه السلام نسبت به او و معاویه دارد و می فرماید:اگر بر شما دو نفر پیروز شوم شما را به مجازاتی که در خور شماست می رسانم و اگر پیروز نشوم مجازات الهی در انتظار شماست.

شایان توجّه است که مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده،این نامه جمله های کوتاهی در آغاز و جمله کوتاهی در پایان داشته که سیّد رضی آن را نیاورده است.آغاز آن چنین بوده:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ إِلَی الأَبْتَرِ ابْنِ الأَبْتَرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِنِ وَائِلِ،شَانِئ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ فِی الْجَاهِلِیَّةِالإِسْلَامِ.سَلَامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی».

و آخر نامه چنین است:

«وَاللّهُ حَسْبُکُمَا وَکَفی بِانْتِقَامِهِ انْتِقَاماً،وَبِعِقَابِهِ عِقَاباًالسَّلَامُ لأَهْلِهِ».(1)

***

ص:100


1- تمام نهج البلاغه، نامه 46، ص 826.

فَإِنَّکَ قَدْ جَعَلْتَ دِینَکَ تَبَعاً لِدُنْیَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَیُّهُ،مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ،یَشِینُ الْکَرِیمَ بِمَجْلِسِهِ،وَیُسَفِّهُ الْحَلِیمَ بِخِلْطَتِهِ،فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ،وَطَلَبْتَ فَضْلَهُ، اتِّبَاعَ الْکَلْبِ لِلضِّرْغَامِ یَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ،وَیَنْتَظِرُ مَا یُلْقَی إِلَیْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِیسَتِهِ فَأَذْهَبْتَ دُنْیَاکَ وَآخِرَتَکَ! وَلَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَکْتَ مَا طَلَبْتَ.فَإِنْ یُمَکِّنِّی اللّهُ مِنْکَ وَمِنِ ابْنِ أَبِی سُفْیَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا،وَإِنْ تُعْجِزَا وَتَبْقَیَا فَمَا أَمَامَکُمَا شَرٌّ لَکُمَا،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

تو (ای عمرو بن عاص) دین خود را تابع کسی قرار داده ای که گمراهیش آشکار و پرده حیایش دریده است و به افراد با شخصیت در مجلسش توهین می کند و عاقل را با معاشرت خود سفیه می سازد.

تو قدم در جای قدم های او نهادی و بخشش او را خواستار شدی همچون سگی که به دنبال شیر درنده ای برود و به چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده های شکار او باشد که به سویش افکنده شود.تو با این کار دنیا و آخرتت را تباه کردی.اگر طرفدار حق بودی،به آنچه می خواستی می رسیدی و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان (معاویه) مسلط سازد،کیفر تمام آنچه را در گذشته انجام دادید به شما خواهم داد و اگر من به شما دست نیابم و (بعد از من) باقی بمانید،آنچه را (از عذاب الهی در آخرت) در پیش دارید برای شما بدتر است.و السلام.

***

ص:101

شرح و تفسیر: دین خود را به دنیای دیگری فروختی

دین خود را به دنیای دیگری فروختی

امام علیه السلام در آغاز نامه سرزنش خود را نسبت به عمرو بن عاص از اینجا آغاز می کند که می فرماید:«تو (ای عمرو بن عاص) دین خود را تابع کسی قرار داده ای که گمراهیش آشکار و پرده حیایش دریده است و به افراد با شخصیت در مجلسش توهین می کند و عاقل را با معاشرت خود سفیه می سازد»؛ (فَإِنَّکَ قَدْ جَعَلْتَ دِینَکَ تَبَعاً لِدُنْیَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَیُّهُ،مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ(1) ،یَشِینُ(2) الْکَرِیمَ بِمَجْلِسِهِ، وَ یُسَفِّهُ الْحَلِیمَ(3) بِخِلْطَتِهِ(4)).

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «یَشِینُ الْکَرِیمَ بِمَجْلِسِهِ» را اشاره به سب و لعن شدن مولا علی علیه السلام و بنی هاشم در مجلس معاویه دانسته اند که این بزرگواران همواره و طی سالیان دراز در مجلس او و سپس مجالس دیگر مورد هتک و بی احترامی واقع می شدند؛ولی ظاهراً منحصر به این نیست،بلکه او افزون بر این کار بسیار زشت،پیوسته حاضران را که دارای شخصیت و مقامی نزد علی علیه السلام بودند به باد سخریه می گرفت و با کلمات زشت و رکیک به آنها اهانت می کرد و بسیاری از آنها نیز پاسخ کوبنده به او می دادند بی آنکه به خطرات ناشی از آن اعتنا کنند.روی هم رفته معاویه مردی بدزبان و هتاک بود.

از جمله«جاریة بن قدامة»که مرد با شخصیتی بود-به گفته العقد الفرید - روزی وارد بر معاویه شد.معاویه به او گفت چقدر آدم پستی بودی که تو را جاریه (یکی از معانی جاریه کنیز است) نام نهادند و او در جواب گفت:و تو ای

ص:102


1- «مهتوب ستره» به معنای انسان بی شرمی است که پرده های حیای او دریده است، از ریشه «هتک» به معنای پاره کردن و دریدن گرفته شده است.
2- «یشین» از ریشه «شین» بر وزن «عین» به معنای زشت ساختن گرفته شده است.
3- «حلیم» در این گونه موارد به معنای عاقل است از ریشه «حلم» بر وزن «نهم» به معنای عقل گرفته شده است.
4- «بخلطته» از ریشه «خلطة» بر وزن «رشته» به معنای معاشرت آمده است.

معاویه نیز چه آدم پستی بودی که نامت را معاویه گذاشتند که یکی از معانی آن سگ ماده است.معاویه گفت:ای بی مادر چرا چنین سخن می گویی؟ جاریه گفت:مادرم مرا برای گرفتن شمشیرهایی زاده است که با آن در برابر تو در میدان های نبرد حاضر شدیم و آن نیز هم اکنون در دست ماست....(1)

و جمله «یُسَفِّهُ الْحَلِیمَ بِخِلْطَتِهِ» اشاره به این است که آن قدر سخنان بی ارزش و ناموزون در مجلس او گفته می شد که آدم عاقل در آن مجلس،سفیه شمرده می شد و این است نتیجه مجلسی که معاویه و هم ردیفان او در آن شرکت دارند.

این اوصاف چهارگانه ای که امام علیه السلام برای معاویه بر شمرد،به خوبی می تواند تمام شخصیت او را مجسم کند و نشان دهد چه کسی ادعای خلافت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را داشت.از آن شگفت آورتر حال کسانی است که تاریخ او را خوانده اند و با این حال او را صحابی محترم پیغمبر صلی الله علیه و آله می شمرند و کمترین اهانت به او را جایز نمی دانند.راستی تعصب کورکورانه چه بلاهایی بر سر انسان می آورد.

امام علیه السلام در ادامه خطاب به عمرو عاص می فرماید:«تو قدم در جای قدم های او گذاشتی و بخشش او را خواستار شدی همچون سگی که به دنبال شیر درنده ای برود و به چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده های شکار او باشد که به سویش افکنده شود.تو با این کار دنیا و آخرتت را تباه کردی»؛ (فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ،وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ،اتِّبَاعَ الْکَلْبِ لِلضِّرْغَامِ(2) یَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ(3) ،وَ یَنْتَظِرُ مَا یُلْقَی إِلَیْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِیسَتِهِ(4)،فَأَذْهَبْتَ دُنْیَاکَ وَ آخِرَتَکَ).

معمولاً در این گونه موارد تشبیه به روباهی می شود که به دنبال شیر درنده ای می رود تا از پس مانده شکار او استفاده کند و اینکه امام علیه السلام واژه کلب (سگ) را به

ص:103


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 62 (با تلخیص).
2- ضرغام» به معنای شیر است.
3- «مخالب» جمع «محلب» بر وزن «منبر» به معنای چنگال است.
4- «فریسة» به معنای شکار است از ریشه «فرس» بر وزن «ترس» به معنای دریدن و کشتن گرفته شده است.

جای ثعلب (روباه) به کار می برد برای نشان دادن شدت پستی عمرو بن عاص است و می دانیم عمرو عاص خودش کسی نبود که بتواند حکومتی به چنگ آورد ولی با نیرنگ هایی که برای پیشرفت کار معاویه به کار بست سرانجام زمامداری مصر را از طرف او در اختیار گرفت.دنیای او تباه شد،چرا که آبرویی برای او باقی نماند و تباهی آخرتش نیاز به بحث ندارد.

در کتاب تاریخ یعقوبی آمده است هنگامی که عمرو بن عاص در آستانه مرگ قرار گرفت،نگاهی به اموال فراوان خود کرد (و از اینکه می خواهد از آنها چشم بپوشد و همه را رها سازد سخت ناراحت بود) گفت:ای کاش به جای این فضولات شتران بود ای کاش سی سال قبل چشم از دنیا فرو بسته بودم.دنیای معاویه را سر و سامان دادم و دین خودم را فاسد کردم.دنیا را مقدم داشتم و آخرت را به فراموشی سپردم.راه راست را رها کردم تا مرگم فرا رسید.می بینم معاویه تمام اموال مرا در اختیار خود می گیرد و با شما (بستگان و نزدیکانم) بد رفتاری خواهد کرد.(1)

سپس امام علیه السلام اضافه می فرماید که:«اگر طرفدار حق بودی،به آنچه می خواستی می رسیدی»؛ (وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَکْتَ مَا طَلَبْتَ).

اشاره به اینکه هم دنیا را داشتی و هم آخرت را چون استعداد کافی برای این کار داشتی؛اما مع الاسف آن را در مسیر باطل به کار بستی.

بسیارند کسانی که می توانند با هوش و استعداد خود دنیا را از طریق حلال به دست آورند بی آنکه لطمه ای به آخرت آنها وارد شود؛ولی راه را اشتباه می روند.

در اینجا سؤالی پیش می آید و آن اینکه آیا واقعاً اگر عمرو بن عاص در برابر حق تسلیم می شد،امام علیه السلام آنچه را او می خواست به او می داد،مثلاً حکومت

ص:104


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 222. شرح بیشتری درباره حالات عمرو عاص در ذیل خطبه 84 در همین کتاب ج 3، ص 472 آورده ایم.

مصر را در اختیار او می گذاشت در حالی که از سیره امام علیه السلام چنین چیزی استفاده نمی شود.

در پاسخ این سؤال می توان گفت که اگر او واقعاً راه حق را پیش می گرفت و تقوای الهی داشت،با هوش و ذکاوت خاصی که در او بود چرا امام علیه السلام مقام مهمی را به او ندهد به علاوه منظور از «مَا طَلَبْتَ» تنها حکومت مصر نیست،بلکه داشتن مقام شایسته ای است که او را اقناع کند،هر چند مقامی کمتر از حکومت مصر باشد.

در پایان این نامه،امام علیه السلام او و معاویه را تهدید می کند و می فرماید:«و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان (معاویه) مسلط سازد،کیفر همه آنچه را در گذشته انجام دادید به شما خواهم داد و اگر من به شما دست نیابم و (بعد از من) باقی بمانید،آنچه را (از عذاب الهی در آخرت) در پیش دارید برای شما بدتر است.والسلام»؛ (فَإِنْ یُمَکِّنِّی اللّهُ مِنْکَ وَ مِنِ ابْنِ أَبِی سُفْیَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا،وَإِنْ تُعْجِزَا تَبْقَیَا فَمَا أَمَامَکُمَا شَرٌّ لَکُمَا،وَ السَّلَامُ).

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا بحثی را عنوان کرده اند که اگر امام علیه السلام بر آنها پیروز می شد آیا آنها را به قتل می رساند یا مشمول عفو می ساخت یا مجازاتی در میان این دو.گرچه سخن درباره مسأله ای که هرگز روی نداد چندان فایده ای ندارد،ولی به یقین اگر امام علیه السلام از حق خود می گذشت از حق مردم نمی گذشت و نتیجه جنایات آنها را به آنها می داد.شاهد این سخن چیزی است که ذیل این نامه در روایات دیگر آمده است:

«فَإِنْ یُمَکِّنِّی اللّهُ مِنْکَ وَ مِنِ ابْنِ أَبی سُفْیَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا وَ أُلْحِقْکُمَا بِمَنْ قَتَلَهُ اللّهُ مِنْ ظَلَمَةِ قُرَیْشٍ عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؛ اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان مسلط سازد شما را به آنچه از پیش انجام داده اید کیفر می دهم و شما را به ظالمان قریش که خداوند آنها را در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله کشت ملحق می سازم».

ص:105

نکته ها

1-عمرو بن عاص در جاهلیت و اسلام

دانشمند معروف مصری«محمد عبده»در شرح نهج البلاغه خود در آغاز این نامه می نویسد:یکی از امور اسف انگیز زمان و در عین حال از شوخی های دوران این است که عمرو بن عاص همان کسی است که قریش او را به سوی نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا از او بخواهد جعفر بن ابی طالب و مهاجران و گروهی از مهاجران مسلمین را که با او بودند به آنها تحویل دهد تا به مکّه باز گردانند و قریش درباره آنها حکم کند (و مجازات نماید).همین شخص (عمرو بن عاص) کسی است که در صفین به نبرد در برابر علی بن ابی طالب علیه السلام پرداخت؛یعنی با همان روحیه ای که با فرزند نخستین ابوطالب (جعفر) مبارزه کرد با همان روحیه با فرزند دوم او (علی علیه السلام) به جنگ پرداخت! این یکی از مسائل اندوهناک اسلامی است که همان اشخاصی که در آغاز ظهور اسلام با آن به مبارزه برخاستند،پس از پیروزی اسلام لباس دین بر تن کردند و باز به مبارزه برخاستند.

این دانشمند مصری سپس اضافه می کند که عمرو عاص به هدفش رسید و سرزمین مصر به طور خالص در اختیار او قرار گرفت.اکنون بد نیست چهره ای از چهره های حکومت او در مصر را مشاهده کنیم.

آن گاه از مقریزی مورخ معروف قرن نهم نقل می کند که عمرو عاص بعد از خود هفتاد بهار دینار-هر بهار به اندازه یک پوست گاو بود-به ارث گذاشت.

این است سرنوشت اسلام و مسلمین که هفتاد انبان بزرگ سکه طلا از قوت ملت مظلوم اسلام و ارزاق آنها غارت می شود و یک والی آن را از خود به ارث می گذارد.(1)

ص:106


1- شرح نهج البلاغة عبده، اول نامه مورد بحث.
2-گوشه ای از اعمال معاویه

نکته جالب دیگر اینکه بنا به نقل ابن ابی الحدید در شرح جمله امام علیه السلام درباره معاویه «ظاهرٍ غیُّه» می گوید:گمراهی و ضلالت او چنان آشکار است که جای تردید در آن نیست اما پرده دری او که در جمله «مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ» به آن اشاره شده چنین بود که او قبل از آنکه نام خلافت را بر خود بگذارد بسیار شوخی های سبک و زشت داشت.در زمان عمر از ترس او کمی خود را جمع و جور کرد؛ ولی در زمان عثمان پرده ها را کنار زد و به هر کار قبیحی دست می یازد.

لباس های ابریشمین می پوشید و از ظرف های طلا و نقره آب می خورد،بر مرکب هایی که زین های زینتی طلایین داشت سوار می شد و همان گونه که در کتاب های سیره و تاریخ آمده،در ایام عثمان در شام شراب می نوشید؛ولی بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام و تثبیت موقعیت او بعضی می گویند شراب را تنها در پنهانی می نوشید و بعضی گفته اند به ملاحظه نام خلافت آن را کنار گذاشت؛ولی شک نیست که او به ساز و طرب و آواز خوانندگان گوش فرا می داد و به آنها جوایزی می بخشید.(1)

***

ص:107


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 161.

ص:108

40- به یکی از فرماندارانش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی بَعْضِ عُمّالِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به یکی از فرماندارانش(1)

نامه در یک نگاه

در اینکه مخاطب در این نامه چه شخصی بوده است بعضی از شارحان زحمت تعیین او را از دوش خود برداشته و به صورت اجمال از آن گذشته اند؛ ولی آن گونه که از بلاذری در انساب الاشراف و ابن دمشقی در جواهرالمطالب استفاده می شود،مخاطب این نامه عبداللّه بن عباس است که در آن زمان فرماندار بصره بوده است.

توضیح اینکه طبق نقل این دو مورخ،ابوالاسود نامه ای به این مضمون به امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت که خداوند تو را والی امین ما و سرپرستی

ص:109


1- ١. سند نامه: این نامه را نویسنده عقد الفرید (ابن عبد ربه متوفای 328) در کتاب خود آورده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 355) و شگفت آور اینکه شارح معروف، ابن میثم این نامه را در شرح نهج البلاغه خود نیاورده است.

وظیفه شناس قرار داده و ما تو را آزموده ایم و کاملاً امین و خیرخواه امت یافته ایم که حق آنها را از بیت المال ادا می کنی و از دنیای آنها چشم می پوشی.تو هرگز چیزی از اموال امت را مصرف نمی کنی و هیچ گاه رشوه ای را نپذیرفته ای؛ولی عمو زاده ات بدون اطلاع تو در اموال بیت المال تصرّف و آن را حیف و میل می کند و من صحیح ندانستم که این امر را از تو کتمان کنم (و این نامه را به خاطر آن به تو نوشتم).

امام علیه السلام در نامه ای در پاسخ به ابوالاسود از خیرخواهی او تشکر کرد و سپس نامه مورد بحث را به ابن عباس نوشت.(1) و در ضمن آن او را سرزنش کرد ولی نه به طور قطع،بلکه به این عبارت که اگر خبری که به من رسیده صحیح باشد تو از فرمان من سرپیچی کرده ای و حق امانت را ادا ننموده ای،همچنین دستور می دهد فوراً حساب بیت المال را ارسال کند و در پایان نامه نیز به او هشدار می دهد که مراقب باشد که حساب رسی خداوند از حساب رسی خلق برتر است.

ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینکه نامه خطاب به ابن عباس باشد تردید کرده و مقام او را به شهادت تاریخ از این والاتر شمرده اند که مرتکب چنین اعمالی شده باشد.

قابل توجّه اینکه بلاذری بعد از ذکر نامه ابوالاسود و نامه امام به ابن عباس می نویسد:ابن عباس نامه ای خدمت امام نوشت و در آن تصریح کرد که خبر مزبور نادرست است (و آنها که چنین خبری داده اند یا اشتباه کرده اند و یا غرضی داشته اند).

متن نامه ابن عباس چنین بود:

«أمّا بَعْدُ فَإنّ الّذی بَلَغَکَ عَنّی باطِلٌ وَأنَا لِما تَحْتَ یَدَیّ أحْوطُ وَأضْبَطُ فَلا تُصَدِّقْ عَلَیّ الأظِنّاءَ رَحِمَکَ اللّهُ وَالسّلامُ».

توضیحات بیشتری در این زمینه در ذیل نامه آینده خواهد آمد.

ص:110


1- انساب الاشراف بلاذری، ص 169 و جواهر المطالب ابن دمشقی، ج 2، ص 79.

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ،إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّکَ،وَعَصَیْتَ إِمَامَکَ،وَأَخْزَیْتَ أَمَانَتَکَ.بَلَغَنِی أَنَّکَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَیْکَ، وَأَکَلْتَ مَا تَحْتَ یَدَیْکَ،فَارْفَعْ إِلَیَّ حِسَابَکَ،وَاعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی)،کاری از تو به من گزارش داده شده که اگر انجام داده باشی پروردگارت را به خشم آورده ای و پیشوایت را عصیان کرده ای و امانت خود را به رسوایی کشیده ای (و خود را به سبب خیانت رسوا و ننگین ساخته ای).به من خبر داده اند که تو زمین های آباد را ویران کرده ای و آنچه از بیت المال در زیر دست تو بوده است را به خیانت برگرفته و خورده ای،بنابراین حساب خویش را برای من بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم (در قیامت) سخت تر و برتر است.و السلام.

شرح و تفسیر: خشم خدا و عصیان امام

خشم خدا و عصیان امام

امام علیه السلام در آغاز این نامه کوتاه و تکان دهنده می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی)،کاری از تو به من گزارش داده شده که اگر انجام داده باشی پروردگارت را به خشم آورده ای و پیشوایت را عصیان کرده ای و امانت خود را به رسوایی کشیده ای (و خود را به سبب خیانت رسوا و ننگین ساخته ای)»؛ (أَمَّا

ص:111

بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ،إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّکَ،وَ عَصَیْتَ إِمَامَکَ، وَ أَخْزَیْتَ(1) أَمَانَتَکَ).

امام علیه السلام در این عبارت،محتاطانه با مخاطب خود (ابن عباس یا دیگری) برخورد می کند و به طور قطع نمی فرماید تو این کارهای خلاف را انجام داده ای بلکه هشدار می دهد که اگر خبری که به من رسیده راست باشد،تو هم در پیشگاه خدا مسئولی و هم در پیشگاه امام خود و هم در برابر مردم به رسوایی کشیده شده ای.

چه تعبیر گویایی که انسان بر اثر انجام کاری خود را در برابر خدا و امام و خلق بی اعتبار کرده باشد.

جمله «أَخْزَیْتَ أَمَانَتَکَ؛ امانت خود را رسوا کرده ای»ممکن است اشاره به امانت مقام؛یعنی فرمانداری باشد؛یعنی کار تو مایه رسوایی فرمانداری توست و یا اشاره به امانت و اعتباری است که او نزد مردم داشته؛یعنی خود را در نظر خلق بی اعتبار ساخته ای.

آن گاه امام علیه السلام توضیح بیشتری در این زمینه می دهد که در واقع،تفصیل بعد از اجمال و تبیین پس از ابهام است می فرماید:«به من خبر داده اند که تو زمین های آباد را ویران کرده ای و آنچه از بیت المال در زیر دست تو بوده است را به خیانت برگرفته و خورده ای»؛ (بَلَغَنِی أَنَّکَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَیْکَ،وَ أَکَلْتَ مَا تَحْتَ یَدَیْکَ).

جمله «جَرَّدْتَ الْأَرْضَ؛ زمین را برهنه ساخته ای»ممکن است اشاره به این باشد که محصولات اراضی خراجیه را بر گرفته و برای خود برداشته ای و نیز ممکن است اشاره به این باشد که بر اثر سوء تدبیرت زمین های زراعی را ویران

ص:112


1- «آخرت» از ریشه «خزی» بر وزن «حزب» در اصل به معنای شکست روحی (و شرمساری) است که یا از ناحیه خود انسان است و به صورت حیای مفرط آشکار می شود و یا از ناحیه دیگری است که بر انسان تحمیل می گردد. این ماده گاه به معنای افتادن در بلا و گاه به معنای رسوایی و شرمندگی ناشی از آن است.

ساخته ای و بعضی احتمال داده اند که«ارض»در اینجا به معنای زمین بیت المال است؛یعنی موجودی بیت المال را برگرفته و آن را خالی کرده ای؛ولی احتمال اوّل و دوم قوی تر به نظر می رسد.

توجّه داشته باشید که«جَرَّدْتَ»از ریشه تجرید یعنی برهنه کردن گرفته شده و ملخ را از آن رو جراد می گویند که زراعت و برگ درختان را می خورد و زمین و درخت را برهنه می سازد.

حضرت در پایان نامه می فرماید:«بنابراین حساب خویش را برای من بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم (در قیامت) سخت تر و برتر است.والسّلام»؛ (فَارْفَعْ إِلَیَّ حِسَابَکَ،وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ وَ السَّلَامُ).

روشن است که در حساب بندگان گاهی اشتباه و خطا و زمانی مخفی کاری رخ می دهد،در حالی که حساب الهی نه خطا و اشتباهی دارد و نه کسی می تواند وضع خود را در برابر آن پنهان کند.همان گونه که قرآن می فرماید: ««یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ» ؛(لقمان به فرزندش می گوید:) پسرم! اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی (کار نیک یا بد) باشد و در دل سنگی یا در (گوشه ای از) آسمان ها و زمین قرار گیرد خداوند آن را (در قیامت برای حساب) می آورد».(1)

منظور از حساب که امام علیه السلام به آن اشاره کرده،حساب درآمد بیت المال اعم از زمین های خراجیه و زکات و غنایم و مانند آن است که فرماندار حضرت موظّف شده هم درآمدها و هم هزینه ها را برای امام بنویسد تا روشن شود حیف و میلی در بیت المال واقع شده یا نه.

***

ص:113


1- لقمان، آیه 16.

ص:114

41- به یکی از فرماندارانش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی بَعْضِ عُمّالِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به یکی از فرماندارانش(1)

نامه در یک نگاه

اشاره

این نامه همان گونه که در پایان آن در بحث نکات به صورت مشروح خواهد آمد،بنابر معروف به عبد اللّه بن عباس نوشته شده است و امام علیه السلام او را به جهت عدم رعایت موازین صحیح در بیت المال سرزنش و نکوهش کرده است و همچون پدری دلسوز و با محبّت که فرزندش را در راه خطا می بیند،بر او بانگ

ص:115


1- ١. سند نامه: بخش هایی از این نامه را ابن قتیبه (متوفای 276) در کتاب عیون الاخبار آورده است و بلاذری (متوفای 279) در کتاب انساب الاشراف و ابن عبد ربه (متوفای 328) در عقد الفرید آورده و اینها همگی قبل از سید رضی می زیسته اند و از کسانی که پس از سید رضی بوده و آن را در کتاب های خود آورده اند، احمد بن محمد بن میدانی در مجمع الامثال و سبط بن جوزی در تذکرة الخواص است. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود می گوید: راویان اتفاق نظر دارند که این نامه از علی عالی است و در اکثر کتب تاریخی آمده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 344).

می زند و فریاد می کشد و او را بر مسیر صحیح فرا می خواند،ابن عباس را زیر رگبار سرزنش های خود گرفته است.

در بخش اوّلِ این نامه،احسان خود را به او یادآور می شود که وی را به عنوان یکی از خواص خود به یکی از مهم ترین مقام ها؛یعنی فرمانداری بصره منصوب کرده است.

در بخش دوم به بدی های او نسبت به خود اشاره می کند و وی را به سبب عدم رعایت موازین عدالت در امر بیت المال نکوهش می کند و به تقوای الهی و باز گرداندن اموال مسلمین فرمان می دهد.

در بخش سوم سوگند می خورد که اگر فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام با تمام قرب و منزلتی که نزد او دارند مرتکب چنین کاری شوند ملاحظه آنها را نیز نمی کند.

در چهارمین و آخرین بخش به او هشدار می دهد که زندگی دنیا فانی و ناپایدار است و به زودی از این جهان چشم می پوشد و در پیشگاه عدل الهی حاضر می شود و باید در برابر اعمال خود پاسخ گو باشد و از بسیاری از اعمال خود پشیمان می گردد؛اما پشیمانی اش سودی ندارد.

در اینکه مخاطب این نامه واقعا عبد اللّه بن عباس از یاران معروف امام علی علیه السلام و یا برادرش عبیداللّه یا شخص دیگری است اختلاف زیادی در میان مورخان و شارحان نهج البلاغه و علمای رجال دیده می شود که ما در پایان این نامه به آن اشاره خواهیم کرد و آنچه را نزدیک تر به نظر می رسد بیان می کنیم.

***

ص:116

بخش اوّل
اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی،وَجَعَلْتُکَ شِعَارِی وَبِطَانَتِی،وَلَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی لِمُوَاسَاتِی وَمُوَازَرَتِی وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَیَّ،فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَی ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ،وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ،وَأَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ،وَهَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَکَتْ وَشَغَرَتْ،قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ،وَخَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ،وَخُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ،فَلَا ابْنَ عَمِّکَ آسَیْتَ،وَلَا الْأَمَانَةَ أَدَّیْتَ.وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ،وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکَ،وَکَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْیَاهُمْ،وَتَنْوِی غِرَّتَهُمْ عَنْ فَیْئِهِمْ،فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ فِی خِیَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ،وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَأَیْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِیَةَ الْمِعْزَی الْکَسِیرَةَ،فَحَمَلْتَهُ إِلَی الْحِجَازِ رَحِیبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ،کَأَنَّکَ لَاأَبَا لِغَیْرِکَ حَدَرْتَ إِلَی أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ،فَسُبْحَانَ اللّهِ! أَمَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَوَمَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ!

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من تو را شریک خویش در امانتم (حکومت و زمامداری) قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانیدم و در میان خاندان و خویشاوندانم کسی مطمئن تر از تو برای همکاری،یاری و ادای امانت نسبت به من نبود اما همین که دیدی زمان بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محکم ایستاده و به غارتگری دست زده و امانت در میان مردم خوار

ص:117

و بی مقدار شده و این امت (از فرمان حق) تجاوز نموده و بی پناه گشته است (در چنین شرایطی تو) به پسر عمویت پشت کردی و با کسانی که از او جدا شدند، همراه گشتی و با آنها که دست از یاریش کشیدند هماهنگ شدی و همراه خائنان،به او خیانت کردی؛نه پسر عمویت را یاری رساندی و نه امانت را ادا نمودی.گویا تو جهاد خود را برای خدا انجام ندادی و گویا حجّت و بیّنه ای از سوی پروردگارت نداشتی و گویا تو با این امت برای غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به کار می بردی و مقصودت این بود که آنها را بفریبی و غنایمشان را در اختیار بگیری (و آن نیات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشدید خیانت نسبت به امت را پیدا کردی به سرعت حمله کردی و با عجله بر بیت المال پریدی و آنچه در قدرت داشتی از اموالشان که برای زنان بیوه و یتیمان آنها نگهداری می شد ربودی.همانند گرگ چالاکی که بزغاله مجروح و استخوان شکسته ای را برباید،آن گاه آن را با خاطری آسوده به سوی حجاز حمل کردی بی آنکه در این کار احساس گناه کنی.دشمنت بی پدر باد،گویا میراث پدر و مادرت را برای خانواده ات می بردی.سبحان اللّه آیا به معاد ایمان نداری و از بررسی دقیق حساب روز قیامت نمی ترسی؟!

شرح و تفسیر: آیا به معاد ایمان نداری که چنین می کنی؟!

آیا به معاد ایمان نداری که چنین می کنی؟!

امام علیه السلام در آغاز این نامه به محبّت هایی که در حق این فرماندار کرده اشاره می کند و او را به یاد خدماتش به او می اندازد تا از خطایی که مرتکب شده بسیار شرمنده شود.می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من تو را شریک خود در امانتم (حکومت و زمامداری) قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانیدم و در میان خاندان و خویشاوندانم کسی مطمئن تر از تو برای همکاری،

ص:118

یاری و ادای امانت نسبت به من نبود»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی، وَ جَعَلْتُکَ شِعَارِی(1) وَ بِطَانَتِی(2) ،وَ لَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی لِمُوَاسَاتِی وَ مُوَازَرَتِی(3) وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَیَّ).

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه به سه نکته در مورد این فرماندار اشاره می کند.

1.او را در امر زمامداری امت سهیم و شریک کرده و یکی از مهم ترین مناصب را در اختیار او گذارده است.

2.او را محرم اسرار خود و بطانه و شعار خویش قرار داده که نشانه نهایت اعتماد و خوش بینی است.

3.از میان تمام خویشاوندان و بستگان،او را از همه مطمئن تر برای همکاری در امر مهم حکومت اسلامی شناخته است،بنابراین شایسته نبود که در برابر این همه محبّت و اعتماد و اطمینان،خلافی از او سر بزند.

آن گاه امام علیه السلام به تخلفات فرماندار خود پرداخته و مطلب را از اینجا شروع می کند و می فرماید:«اما همین که دیدی زمان بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محکم ایستاده و به غارتگری دست زده و امانت در میان مردم خوار و بی مقدار شده و این امت (از فرمان حق) تجاوز نموده و بی پناه گشته است (در چنین شرایطی تو) به پسر عمویت پشت کردی و با کسانی که از او جدا شدند همراه گشتی و با آنها که دست از یاریش کشیدند هماهنگ شدی

ص:119


1- «شعار» به لباس زیرین گفته میشود که با موی بدن انسان تماس دارد و از این رو به صاحب سر و محرم راز نیز شعار می گویند. در مقابل «دثار» که به معنای لباس رویین است. واژه شعار معنای دیگری هم دارد و آن علامت است و همچنین سخنان و جمله هایی که اهداف قوم و ملتی را نشان میدهد. در نامه بالا همان معنای اول اراده شده است.
2- «بطانة» به معنای لباس زیرین در مقابل «ظهارة» است که به لباس رویین گفته میشود. نیز به افرادی که محرم اسرار هستند بطانة گفته می شود و منظور امام از این واژه معنای اخیر است.
3- «هوارة» به معنای معاونت از ریشه «وزر» به معنای سنگینی گرفته شده است، زیرا کسی که به دیگری کمک می کند بخشی از بار سنگین او را بر دوش می گیرد و وزیر را نیز به همین جهت وزیر میگویند.

و همراه خائنان،به او خیانت کردی؛نه پسر عمویت را یاری رساندی و نه امانت را ادا نمودی»؛ (فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَی ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ(1)،وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ، وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ،وَ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَکَتْ(2) وَ شَغَرَتْ(3) ،قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ(4) فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ،وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ،وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ،فَلَا ابْنَ عَمِّکَ آسَیْتَ(5) ،وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّیْتَ).

جمله «قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ» که معنای تحت اللفظی آن این است:

«سپر را برای پسر عمویت وارونه کردی»کنایه از پشت کردن به کسی است،زیرا مجاهدان در میدان جنگ هنگامی که رو به روی طرف مقابل می ایستند روی سپر به طرف آنهاست اما اگر فرار کنند باطن سپرها مقابل آنها خواهد بود به همین جهت به عنوان کنایه،این جمله در پشت کردن به شخص یا چیزی به کار می رود.

امام علیه السلام در پنج جمله نخستین،وضع زمان را برای او ترسیم می کند:سخت شدن شرایط محیط،جسور شدن دشمن در جنگ،بی اعتباری امانت در میان مردم،تعدی کردن امت از احکام الهی و بی پناه شدن.

سپس امام علیه السلام با چند جمله،مخالفت پسر عمویش را با خود از چند زاویه بررسی می کند:پشت کردن به او،هم صدا شدن با مخالفان،دست کشیدن از یاری،همراهی با بی طرفان و خیانت کردن در بیت المال با خائنان.به این ترتیب تمام اوصاف او را با این تعبیرات گویا و پرمعنا مجسم ساخته و خلاصه اش

ص:120


1- «گلب» فعل ماضی است، از ریشه «کلب » بر وزن «قلب» در اصل به معنای ضربه زدن بر اسب با مهمیز است. مهمیز شیء نوک تیزی است که در کنار چکمه قرار می دادند و سوارکاران برای دواندن اسب از آن استفاده می کردند). گلب در اینجا به معنای شدت یافتن و سخت شدن است.
2- «فنکت» فعل ماضی از ریشه «فنک» بر وزن «زنگ» به معنای تعدی و لجاجت و سرکشی است.
3- «شفت» این واژه فعل ماضی از ریشه «شفر» بر وزن «صبر» به معنای بی پناه و بی دفاع شدن است.
4- «المجن» به معنای سپر است از ریشه «جن» بر وزن «فن» به معنای پوشانیدن گرفته شده، زیرا سپر انسان را در برابر ضربات دشمن می پوشاند.
5- «آیت» از ریشه «مواسات» به معنای همکاری کردن است.

همان است که در دو جمله آخر با فاء تفریع بیان فرموده است:دست برداشتن از یاری و خیانت در امانت.

آن گاه امام علیه السلام از زاویه دیگری به اعمال او نگاه می کند و برای برانگیختن وجدان مذهبی او این جمله ها را بیان می دارد و می فرماید:«گویا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام ندادی و گویا حجت و بینه ای از سوی پروردگارت نداشتی و گویا تو با این امت برای غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به کار می بردی و مقصودت این بود که آنها را بفریبی و غنایمشان را در اختیار بگیری»؛ (وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ،وَ کَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکَ،وَ کَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْیَاهُمْ،وَ تَنْوِی غِرَّتَهُمْ(1) عَنْ فَیْئِهِمْ).

امام علیه السلام در این سه جمله،نخست در خلوص نیّت او در امر جهاد تردید می کند و سپس در اینکه اعمالش مستند به دلیل باشد ابراز تردید می فرماید و سرانجام عمل او را شبیه کسی می شمرد که با ظاهر سازی و عوام فریبی می خواهد حقوق مردم را که خدادر بیت المال قرار داده برباید.

شاید این فرماندار (هر کس که باشد) با شنیدن این جمله ها تکانی بخورد و به راه آید و اموال بیت المال را به جای خود باز گرداند.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«(و آن نیات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشدید خیانت نسبت به امت را پیدا کردی به سرعت حمله کردی و با عجله بر بیت المال پریدی و آنچه در قدرت داشتی از اموالشان را که برای زنان بیوه و یتیمان آنها نگهداری می شد ربودی؛همانند گرگ چالاکی که بزغاله مجروح و استخوان شکسته ای را برباید،آن گاه آن را با خاطری آسوده به سوی حجاز حمل نمودی بی آنکه در این کار احساس گناه کنی.دشمنت بی پدر باد گویا میراث پدر و مادرت را برای خانواده ات می بردی»؛ (فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ

ص:121


1- «غرة» به معنای خدعه کردن و غافل نمودن است.

فِی خِیَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ(1) ،وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ(2) ،وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَیْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ(3) الذِّئْبِ الْأَزَلِّ(4) دَامِیَةَ(5) الْمِعْزَی(6) الْکَسِیرَةَ(7) ،فَحَمَلْتَهُ إِلَی الْحِجَازِ رَحِیبَ(8) الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ(9) مِنْ أَخْذِهِ،کَأَنَّکَ لَا أَبَا لِغَیْرِکَ حَدَرْتَ (10) إِلَی أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَ أُمِّکَ).

تعبیرات امام علیه السلام بسیار گویا و تشبیه آن حضرت در این زمینه فوق العاده کوبنده و پر معناست و برای بیان چنین مقصدی جمله هایی از این بهتر تصور نمی شود.

تعبیر به «أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ؛ به سرعت حمله نمودی»و «عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ؛ با شتاب بر آن پریدی»و تعبیر به «اخْتَطَفْتَ؛ آنها را ربودی»و تشبیه به گرگ چالاکی که بزغاله مجروح استخوان شکسته ای را برباید و تعبیر به «تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَ أُمِّکَ؛ اموال بیت المال را همچون میراث پدر و مادر شمردی»همه و همه گویای زشتی فوق العاده اعمال اوست.

جمله «لَا أَبَا لِغَیْرِکَ؛ دشمنت بی پدر باد»نوعی احترام است به آن فرماندار،

ص:122


1- «کرة» به معنای حمله کردن است.
2- «الوثبة» از ریشه «و ثب» بر وزن وصف» به معنای پیروزی گرفته شده سپس به معنای پریدن و جستن برای گرفتن چیزی نیز آمده است
3- اختطاف» به معنای ربودن چیزی با سرعت است.
4- «الأزل» از ریشه «زلل» به معنای انسان یا حیوانی است که ران های باریکی داشته باشد و با توجه به اینکه چنین کسی با سرعت می تواند راه برود، این واژه به معنای سریع و پرشتاب می آید.
5- «ذامیة» به معنای مجروح و خون آلود است از ریشه «دم» به معنای خون گرفته شده.
6- «المعزی» به معنای بز است.
7- «الکسیرة» به معنای شکسته و استخوان شکسته است و هنگامی که در مورد گوسفند و امثال آن به کار رود به معنای دست و پا شکسته است.
8- «رحیب» به معنای گشاده و وسیع است از ریشه «رحب» بر وزن قفل» که به معنای وسعت یافتن است گرفته شده و رحیب الصدر به کسی گفته می شود که خونسرد، بی تفاوت و دارای سعه صدر باشد.
9- «متأثم» کسی است که احساس گناه می کند.
10- «کزت» از ریشه «در» بر وزن «قدر» به معنای فرود آمدن و پایین رفتن است و از آنجا که پایین رفتن معمولا به سرعت انجام میشود این واژه به معنای سرعت کردن نیز به کار می رود.

زیرا در آنجا که می خواهند تحقیر کنند می گویند: «لا أباً لَکَ» (بی پدر شوی) بنابراین امام علیه السلام در عین سرزنش شدید احترام او را نیز به مقدار لازم حفظ می کند.

تعبیر به «تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَ أُمِّکَ» تعبیر زیبایی است که در این گونه موارد به کار می رود و کسی که بی محابا روی مالی افتاده و از آن بهره می گیرد،گفته می شود:

مثل اینکه میراث پدر و مادر را به چنگ آوردی.

امام علیه السلام در پایان این بخش از نامه خود به صورت اظهار تعجب می فرماید:

«سبحان اللّه آیا به معاد ایمان نداری و از بررسی دقیق حساب روز قیامت نمی ترسی»؛ (فَسُبْحَانَ اللّهِ! أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ(1) الْحِسَابِ!).

اشاره به اینکه کسی که ایمان به قیامت دارد و معتقد به این آیه است: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»(2) نباید این گونه در اموال بیت المال تصرف کند.این عمل با آن ایمان سازگار نیست؛یا ایمان ضعیف است یا قیامت به فراموشی سپرده شده است.

***

ص:123


1- «نقاش» به معنای دقت و سخت گیری در حساب است.
2- زلزله، آیه 7 و 8

ص:124

بخش دوم
اشاره

أَیُّهَا الْمَعْدُودُ-کَانَ-عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ،کَیْفَ تُسِیغُ شَرَاباً وَطَعَاماً.

وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً وَتَشْرَبُ حَرَاماً،وَتَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَتَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ اللّهُ عَلَیْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ،وَأَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ! فَاتَّقِ اللّهَ وَارْدُدْ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ،فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَی اللّهِ فِیکَ، وَلَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ! وَوَاللّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ،مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ،وَلَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَةٍ،حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا،وَأُزِیحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَأُقْسِمُ بِاللّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی،أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی،فَضَحِّ رُوَیْداً،فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی،وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی، وَعُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَةِ،وَیَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ«وَلاتَ حِینَ مَناصٍ».

ترجمه

ای کسی که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار می آمدی،چگونه آب و غذایی را گوارا می نوشی و می خوری در حالی که می دانی حرام می خوری و حرام می نوشی و چگونه با اموال یتیمان و مساکین و مؤمنان و مجاهدانی که خداوند این اموال را به آنها اختصاص داده و بلاد اسلام را به وسیله آنان حفظ کرده،کنیزانی را می خری و زنانی را به همسری در می آوری (نمی دانی آمیزش با آن کنیزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)،اکنون از خدا بترس و اموال این

ص:125

گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان و اگر به این دستور که دادم عمل نکنی و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کاری می کنم که عذرم در پیشگاه خدا در باره تو پذیرفته باشد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد ضربه ای بر تو وارد می کنم! به خدا سوگند اگر حسن و حسین (فرزندان عزیزم)،کاری همچون تو کرده بودند هیچ گونه مدارا با آنها نمی کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بیت المال) تغییر نمی دادند تا زمانی که حق را از آنها بستانم و باطلی را که از ستم های آنها به وجود آمده از میان بردارم.به خداوندی که پروردگار جهانیان است سوگند می خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته ای از راه حلال در اختیار من بود هرگز مرا خوشحال نمی ساخت که آن را به عنوان میراث برای بازماندگانم بگذارم،بنابراین کمی دست نگه دار (و اندیشه کن) گویی به پایان زندگی رسیده ای و در زیر خاک ها دفن شده ای و اعمالت به تو عرضه شده است در جایی که ستمگر فریاد حسرت بر می دارد و آن کس که عمر خود را ضایع ساخته،آرزو می کند که به دنیا بازگردد (و جبران کند)،ولی زمان فرار نیست (و تمام راه ها بسته است).

شرح و تفسیر: اگر فرزندانم چنین می کردند آنها را نمی بخشیدم

اگر فرزندانم چنین می کردند آنها را نمی بخشیدم

امام علیه السلام در این بخش از نامه در ادامه سرزنش ها و اعتراضات شدید،به مخاطب خود می فرماید:«ای کسی که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار می آمدی چگونه آب و غذایی را گوارا می نوشی و می خوری در حالی که می دانی حرام می خوری و حرام می نوشی و چگونه با اموال یتیمان و مساکین و مؤمنان و مجاهدانی که خداوند این اموال را به آنها اختصاص داده و بوسیله آنان بلاد اسلام را حفظ کرده،کنیزانی را می خری و زنانی را به همسری در می آوری

ص:126

(نمی دانی آمیزش با آن کنیزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)»؛ (أَیُّهَا الْمَعْدُودُ - کَانَ-عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ،کَیْفَ تُسِیغُ(1) شَرَاباً وَ طَعَاماً.وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً،وَ تَشْرَبُ حَرَاماً،وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ(2) اللّهُ عَلَیْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ،وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ!).

تعبیر به «کانَ» که ناظر به زمان گذشته است اشاره به این است که ما تو را قبلاً جزء خردمندان می دانستیم ولی با این اعمالت که از خود نشان داده ای اکنون در زمره آنان نیستی.

جمله «کَیْفَ تُسِیغُ. ..»اشاره به این است که تمام زندگی تو آمیخته با حرام شده و آب و غذایی که از اموال غصب شده بیت المال به دست می آوری،نوشیدن و خوردنش بر تو حرام است و همسرانی که از کنیزان با پول حرام خریداری می کنی و مهریّه حرامی که برای زنان آزاد قایل می شوی سبب می شود زندگی خانوادگی تو نیز آلوده به حرام گردد.

جمله «مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ. ..»اشاره به این است که اگر این اموال مال افراد ثروتمندی بود غصب آنها کمتر قبح و زشتی داشت؛ولی غصب اموالی که متعلّق به دو گروه یتیمان و محرومان و مجاهدان و مدافعان اسلام است بسیار قبیح تر و زشت تر است.

سپس امام علیه السلام پس از این سرزنش طولانی چنین نتیجه گرفته و می فرماید:

«اکنون از خدا بترس و اموال این گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان»؛ (فَاتَّقِ اللّهَ وَ ارْدُدْ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ).

ص:127


1- «سیغ» از ریشه «غ» بر وزن «قوم» به معنای گوارا بودن گرفته شده که معمولا در مورد غذا و آب به کار می رود؛ ولی به طور کنایه در امور دیگر نیز استعمال می شود.
2- «أفاء» از ریشه «فی» به معنای بازگشت است گویی اموالی که در دست کفار بوده جنبه غصب داشته و هنگامی که به غنیمت گرفته می شود، به صاحبان اصلی باز می گردد.

آن گاه او را شدیداً تهدید می کند و می فرماید:«و اگر به این دستوری که دادم عمل نکنی و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کاری می کنم که عذرم در پیشگاه خدا درباره تو پذیرفته باشد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد ضربه ای بر تو وارد می کنم»؛ (فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ 1إِلَی اللّهِ فِیکَ،وَ لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ!).

اشاره به اینکه من جز در راه خدا و در برابر دشمنان او شمشیر نمی کشم و هر کس را که تاکنون با این شمشیر از پای در آورده ام،سرازیر جهنم شده است و به گفته شاعر:

قضا ز قهر خدا چون که گشت آبستن به یک شکم دو پسر زاد ذوالفقار و سقر

در اینجا سؤالی پیش می آید و آن اینکه چرا کسی که از بیت المال چیزی را ربوده مستحق اعدام باشد در حالی که در حدود اسلامی حداکثر اجرای حدّ سرقت بر وی است.تازه حدّ سرقت هم در اینجا بعید به نظر می رسد،چون شرط آن سرقت از حرز؛یعنی جایی است که قفل و بند داشته باشد اگر قفل و بندش را بشکنند و چیزی از آن را به سرقت ببرند حدّ سرقت جاری می شود و می دانیم بیت المال در اختیار این فرماندار بوده نه آنکه در حرز باشد.

در پاسخ این سؤال ممکن است گفته شود:اوّلاً:این سرقت توأم با انکار حرمت آن بوده و وی آن مال را بر خود حلال می دانسته و این نوعی انکار ضروری دین است.

ثانیاً:امام علیه السلام می فرماید:اگر دستور مرا نسبت به بازگرداندن این اموال به بیت المال عمل نکنی و در برابر من مقاومت نمایی در واقع قیام بر ضد امامت

ص:128

کرده ای و می دانیم قیام بر ضد امام مجوز قتل است.

آن گاه امام علیه السلام برای تأکید بیشتر و جدی بودن این تهدید می افزاید:«به خدا سوگند اگر حسن و حسین (فرزندان عزیزم)،کاری همچون کار تو کرده بودند هیچ گونه با آنها مدارا نمی کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بیت المال) تغییر نمی دادند تا زمانی که حق را از آنها بستانم و باطلی را که از ستم های آنها به وجود آمده از میان بردارم»؛ (وَ وَ اللّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ،مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ(1) ،وَ لَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَةٍ،حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا،وَ أُزِیحَ(2) الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا).

بدیهی است که هرگز منظور امام علیه السلام این نیست که امکان دارد امام حسن و امام حسین علیهما السلام دست به غصب اموال بیت المال بزنند،بلکه منظور بیان مبالغه در مطلب است که هیچ کس در برابر تخلّف از حق و عدالت مصونیت ندارد.

به بیان دیگر قضیّه شرطیّه که از واژه«لو»و مانند آن استفاده می شود به معنای احتمال وقوع شرط نیست،زیرا این تعبیرات حتی در اموری که محال است برای بیان تأکید مطلب گفته می شود همان گونه که در آیه شریفه ««قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ» ؛بگو:اگر برای خدا فرزندی بود،من نخستین پرستش کننده او بودم»(3) این تعبیر تأکیدی است بر نفی گفته نابخردانِ اهل کتاب که برای خداوند فرزندی قایل بودند.

امام علیه السلام،در این سخن خود روشن می سازد که هرگز مسائل عاطفی نمی تواند حاکم بر احکام الهی باشد و روابط بر ضوابط پیشی نمی گیرد همان گونه که قرآن مجید در مسأله اجرای حد می فرماید: ««وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ» ؛و نباید

ص:129


1- هوادة» به معنای نرمش، صلح و علاقه به کسی است و در اینجا همان معنای اول اراده شده است.
2- «أزیح» از ریشه «إزاحة» به معنای زایل کردن است.
3- زخرف، آیه 81.

رأفت (و محبّت کاذب) نسبت به آن دو شما را از (اجرای) حکم الهی مانع شود»(1) و در مورد اجرای حق می فرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللّهُ أَوْلی بِهِما» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید.

برای خدا گواهی دهید،حتی اگر چه به زیان شما،یا پدر و مادر یا نزدیکانتان بوده باشد.(چرا که) اگر او (کسی که گواهی شما به زیان اوست) غنی یا فقیر باشد خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند (و لزومی ندارد برای رعایت آنها حق را رها کنید)».(2)

سپس امام علیه السلام برای بیدار ساختن او از طریق دیگری وارد می شود که بسیار موثّق و نافذ است،می فرماید:«به خداوندی که پروردگار جهانیان است سوگند می خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته ای از راه حلال در اختیار من بود هرگز مرا خوشحال نمی ساخت که آن را به عنوان میراث برای بازماندگانم بگذارم»؛ (وَ أُقْسِمُ بِاللّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی،أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی).

اشاره به اینکه این اموال عظیم اگر حلال هم باشد مایه خوشبختی و سعادت انسان نمی شود چه رسد به اینکه حرام باشد،زیرا راهی جز این ندارد که به صورت میراث برای بازماندگانش بگذارد؛حساب و وبالش برای اوست و لذّتش برای دیگران.آیا عاقلانه است که انسان دست به چنین کاری بزند.حال اگر از طریق حرام باشد چه مصیبتی برای صاحب آن خواهد بود.

لذا در حدیثی در کتاب کافی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که این دعا را می فرمود:

«اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ

ص:130


1- نور، آیه 2.
2- نساء، آیه 135

وَ الْکَفَافَ وَ ارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَ الْوَلَدَ؛ خداوندا به محمّد و آل او و کسانی که او و خاندانش را دوست دارند خویشتن داری و به مقدار نیاز عنایت کن و کسانی که محمّد و اهل بیتش را دشمن می دارند مال (فراوان) و فرزندان (بسیار) روزی ده».(1)

سرانجام امام علیه السلام در پایان این نامه اشاره به پایان زندگی و مرگ و حوادث پس از آن می کند تا روح خفته آن فرماندار را بیدار کند و خطری را که در کمین اوست به وی نشان دهد می فرماید:«بنابراین کمی دست نگه دار (و اندیشه کن) گویی به پایان زندگی رسیده ای و در زیر خاک ها دفن شده ای و اعمالت به تو عرضه شده است در جایی که ستمگر فریاد حسرت بر می دارد و آن کس که عمر خود را ضایع ساخته،آرزو می کند که به دنیا بازگردد (و جبران کند)؛ولی زمان فرار نیست (و تمام راه ها بسته است)»؛ (فَضَحِّ(2) رُوَیْداً،فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی(3)، وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی(4)،وَ عُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَةِ،وَ یَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ«وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ»(5)).

امام بزرگوار این معلم بیدارگر و پیشوای هوشیار،مخاطب خود را با این جمله های کوبنده از خواب غفلت بیدار می کند.لحظه مرگ و سپس دفن در زیر

ص:131


1- کافی، ج 2، ص 140، ح 3. در همان باب روایات دیگری در همین زمینه آمده است.
2- ضح صیغه امر است از ریشه «تضحیة» در اصل به معنای به چرا بردن گوسفندان به هنگام بر آمدن آفتاب است و جمله «فضح رویدا» در جایی گفته می شد که منظور این بود که گوسفندان را آهسته در چراگاه حرکت دهند تا به اندازه کافی سیر شود. سپس این جمله در مواردی که منظور دست نگه داشتن و آرام بودن است به کار رفته است.
3- «مدی» به معنای پایان کار و رسیدن به سنین بالاست.
4- «الرئ» به معنای خاک است.
5- واژه «ت» برای نفی است و در اصل لاء نافیه بوده و تاء تانیث برای تأکید بر آن افزوده شده است. «مناص» از ریشه «نوص» به معنای پناهگاه و فریادرس است می گویند: عرب هنگامی که حادثه سخت و وحشتناکی رخ می داده مخصوصا در جنگ ها این کلمه را تکرار میکرد و می گفت: مناص، مناص؛ یعنی پناهگاه کجاست، پناهگاه کجاست؟ و چون این مفهوم با فرار مقارن است گاهی به معنای محل فرار نیز آمده است، بنابراین جمله «ولات حی مناص» مفهومش این است که راه فرار و نجات و پناهگاهی نیست.

خاک ها و به دنبال آن حضور در صحنه قیامت برای حساب و کتاب و سرانجام پشیمانی و تقاضای بازگشت به دنیا را که به هنگام مرگ و در صحنه قیامت دارد به او نشان می دهد و آن را با آیه شریفه ««وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ» ؛ولی وقت نجات گذشته بود»(1) مؤکّد می سازد.

نکته: ابن عباس کیست؟

ابن عباس کیست؟

بی تردید ابن عباس در میان امت و مذاهب مختلف شیعه و اهل سنّت،اشتهار به نیکی و علم و دانش و هوشیاری و خرد دارد و از او با القابی مانند«حِبْرالأُمة»، «تَرْجُمانُ الْقُرآنِ»و مانند آن یاد می شود.او دوران جوانی خود را در خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گذراند و حامل احادیث مهمی از آن حضرت بود که در کتب معتبر نقل شده است.او مخصوصاً در تفسیر قرآن صاحب نظر بود و از او به عنوان شاگرد علی علیه السلام و محب او یاد شده است.

از این رو هنگامی که دانشمندان و شارحان نهج البلاغه به این نامه رسیده اند در اینکه مخاطب آن ابن عباس باشد تردید کرده اند.نامه ای که در آن امیرمؤمنان علی علیه السلام شدیدترین سرزنش ها را به مخاطب خود نموده و او را به خیانت در اموال بیت المال و حیف و میل آن و بردن مقدار فراوانی از آن از بصره به حجاز وصف می کند.

به خصوص اگر پاسخ های تند و جسورانه ای را که از ابن عباس در پاسخ این نامه نقل شده و در بعضی از کتب تاریخ آمده است در نظر بگیریم مسأله بسیار پیچیده تر می شود.

از این رو ناقلان این نامه در برابر آن به سه گروه تقسیم شده اند:

ص:132


1- ص، آیه 3.

گروهی می گویند:ابن عباس هرچند مقام والایی داشت و از اصحاب برجسته پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و در سنین جوانی و یا نوجوانی آن حضرت را درک کرده بود ولی به هر حال او معصوم نبود و صدور چنین لغزشی از او دور نیست و مطابق ضرب المثل مشهور«الْجَوادُ قَدْ یَکْبُو؛اسب گران قیمتِ تندرو گاهی سکندری می خورد و بر زمین می افتد»از غیر معصوم چنین مطلبی بعید نیست.

گروه دیگری اصرار دارند که مخاطب این نامه ممکن است برادر ابن عباس؛ عبیداللّه بن عباس یا شخص دیگری باشد.آنها به یک سلسه قراین تاریخی متوسّل می شوند که نشان می دهد ابن عباس هرگز دست به چنین کاری نزده است.

بالاخره گروه سوم نتوانسته در این مسأله انتخابی کنند و مانند ابن ابی الحدید آن را به ابهام و اجمالش گذاشته و گذشته اند،آنجا که می گوید:«موضوع این نامه برای من مشکل و پیچیده شده است.اگر بگویم این نقل دروغ است و این کلام را جعل کرده اند و به علی علیه السلام نسبت داده اند،با راویان احادیث مخالفت کرده ام، زیرا آنها معتقدند که این نامه از علی علیه السلام است و در بسیاری از کتب تاریخی نیز نقل شده است و اگر بگویم مخاطب در آن عبداللّه بن عباس است حقایق تاریخی دیگری من را مانع می شود،زیرا می دانم او همواره در کنار امیرمؤمنان علیه السلام و مطیع فرمان او بود و بعد از شهادت آن حضرت نیز وفاداری خود را در طول عمر نسبت به آن حضرت حفظ کرد و اگر مخاطب این نامه را شخص دیگری بدانم،نمی دانم به چه کسی نسبت بدهم،زیرا از متن نامه بر می آید که مخاطب در این نامه یکی از عموزادگان آن حضرت بوده است و به همین دلیل من در اینجا توقف کرده عدم اظهار نظر را ترجیح می دهم».(1)

اما گروه اوّل این سخن را نپسندیده اند و می خواهند با حفظ جلالتِ مقامِ

ص:133


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 172.

ابن عباس،اسناد این نامه علی علیه السلام نسبت به او را حفظ کنند.

از جمله ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود می گوید:«نباید از ابن عباس چنان کاری را بعید دانست زیرا او معصوم نبود و علی علیه السلام هم کسی نبود که در راه حق از احدی بترسد و حقیقت را کتمان کند،هرچند محبوب ترین فرزندان او باشد تا چه رسد به پسر عمویش،بلکه لازم است نسبت به خویشاوندان نزدیک در چنین موردی سخت گیرتر باشد.

وانگهی سخت گیری امام علیه السلام باعث جدایی ابن عباس از امام نمی شود،چرا که آن حضرت هر یک از یارانش را که مستحق مؤاخذه می دانست،مؤاخذه می کرد؛ بزرگ یا کوچک،نزدیک یا دور و هنگامی که حق اللّه را از او باز پس می گرفت و یا آن شخص خودش از کرده خود پشیمان می شد،به همان حال قبل نسبت به او باز می گشت،بنابراین با محبّت عمیق و پیوند خویشاوندی که میان امام علیه السلام و ابن عباس وجود داشت،درشتی و مؤاخذه شدید علی علیه السلام نسبت به ابن عباس باعث جدایی او نمی شد.

امّا اینکه گفته شود مخاطب برادر ابن عباس؛یعنی عبیداللّه بوده،صحیح نیست،چرا که عبید اللّه کارگزار امام در یمن بود و چنین مطلبی درباره او نقل نشده است».(1)

طرفداران قول دوم از یک سو معتقدند که عظمت مقام ابن عباس با محتوای این نامه هرگز سازگار نیست،زیرا او«حِبْر الأُمّة»و دریای عمیقی از علم و فضل بود و به علی علیه السلام عشق می ورزید،و جزء مدافعان درجه اوّل علی علیه السلام بود که عدد آنها در آن زمان طوفانی از انگشتان دست تجاوز نمی کرد و حتی در جنگ صفین هنگامی که مسأله حکمیّت مطرح شد امام علیه السلام او را برای حکمیّت و قرار گرفتن در برابر مرد شیطان صفتی همچون عمرو عاص پیشنهاد فرمود (هرچند گروهی

ص:134


1- شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 90.

نادان و ابله با این پیشنهاد مخالفت کردند و مرد ابلهی مثل خودشان-ابو موسی اشعری-را برای این کار معرفی نمودند و بر آن اصرار ورزیدند).آری جلالت مقام ابن عباس با این امور سازگار نیست؛ولی چه کسی مخاطب این نامه بوده است را روشن نساخته اند.

از این گذشته قراین دیگری نیز برای نفی مخاطب بودن ابن عباس در این نامه ارائه کرده اند از جمله اینکه:

1.در امالی مرحوم سید مرتضی آمده است که عمرو بن عبید نزد سلیمان عباسی رفته بود.سلیمان از او پرسید:شنیده ای که علی علیه السلام در شعری درباره ابن عباس گفته است:او در همه چیز برای ما فتوا می دهد ولی اموال ما را یک شبه با خود می برد؟ عمرو در پاسخ گفت:ممکن نیست علی چنین چیزی را درباره ابن عباس گفته باشد،چرا که او هرگز از علی علیه السلام جدا نشد و تا هنگام شهادت آن حضرت در کنار او بود و حتی در صحنه صلح امام حسن نیز حضور داشت.

2.عمرو بن عبید اضافه کرد چگونه ممکن است آن همه اموال در بیت المال بصره جمع شود با اینکه علی علیه السلام به آن نیاز داشت و هر هفته بیت المال را تخلیه می کرد و به نیازمندان می داد و در روز شنبه دستور می داد بیت المال را آب و جارو کنند.با این حال چگونه ممکن است ابن عباس آن همه اموال را در بیت المال بصره جمع کند؟ او به یقین با توجّه به نیاز مردم اموال را به کوفه منتقل می نمود.

3.طبری در تاریخ معروف خود در حوادث سنه چهل از ابو عبیده نقل می کند که ابن عباس تا زمان شهادت علی علیه السلام در بصره بود و سپس به کوفه آمد و در مراسم صلح امام حسن با معاویه حضور داشت سپس به بصره برگشت و اساس خود را از آن جمع کرد و مال مختصری از بیت المال را بر گرفت و گفت:این را به عنوان ارتزاق و حق مستمری خود از بیت المال بر می گیرم (آن گاه به حجاز رفت).

ص:135

4.مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که در هنگام شهادت علی علیه السلام ابن عباس در بصره بود و (فورا) به کوفه آمد و به امام حسن علیه السلام ملحق شد و آن روز که امام حسن در صبح شهادت پدر خطبه می خواند،ابن عباس برخاست و مردم را به بیعت با آن حضرت دعوت نمود.مردم نیز اجابت کردند.(1)

5.بر فرض که این داستان مربوط به ابن عباس باشد؛ولی در بعضی از روایات آمده است که اولاً اموال مزبور اموال کمی بوده،و ثانیاً هنگامی که امام علیه السلام به ابن عباس تذکر داد او هم بلا فاصله اموال را باز گرداند و عذرخواهی کرد و امام علیه السلام عذرش را پذیرفت،همان گونه که مرحوم تستری از یعقوبی نقل می کند که ابن عباس مقداری از بیت المال را تصرف کرده بود و هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام دستور بازگرداندن آن را داد،آن اموال را بازگرداند.سپس مانند آن را از سبط بن جوزی نقل می کند که در پایانش آمده است:ابن عباس از کار خود پشیمان شد و خدمت امام علیه السلام عذرخواهی کرد و امام علیه السلام عذر او را پذیرفت.(2)

***

نتیجه اینکه با این روایات مختلف و گاه ضد و نقیض چگونه می توان باور کرد که مرد بزرگ و با شخصیّتی همچون ابن عباس که حبر امّت و دانشمند و فقیه معروف اسلام بود،چنین کاری را در آن مقیاس که مخالفان به او نسبت داده اند مرتکب شده باشد.

آیا این احتمال وجود ندارد که عمال بنی امیّه و جیره خواران معاویه که در برابر اموال کبیر و گاه صغیر احادیثی به نفع آنها وضع می کردند و حتی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت می دادند چنین مطالبی را درباره ابن عباس جعل کرده باشند به خصوص آنکه در روایات آمده است معاویه بعد از نمازهای خود علی علیه السلام و امام

ص:136


1- شرح نهج البلاغه مرحوم تستری، ج 8، ص 89
2- همان مدرک، ص 92.

حسن و امام حسین علیهما السلام و ابن عباس و مالک اشتر و قیس بن عباده را لعن می کرد.(1)

مؤلف بزرگوار معجم رجال الحدیث بعد از نقل این ماجراها می گوید:از مجموع آنچه درباره ابن عباس گفته شده استفاده می شود که او مردی جلیل القدر و مدافع امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهما السلام بود همان گونه که علّامه حلّی و ابن داود در کتب رجال خود آورده اند.و مرحوم محدّث قمی از شهید ثانی نقل می کند که پس از ذکر چند حدیث در مذمت ابن عباس می گوید:تمام این احادیث ضعیف است.

به گفته مرحوم صاحب معالم در کتاب تحقیق طاووسی -بعد از ذکر محبّت و اخلاص ابن عباس نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام و یاری و دفاع از آن حضرت که جای شک و تردیدی در آن نیست-چه جای تعجب که افرادی بر او حسد بورزند و این گونه نسبت های ناروا را به او بدهند.

به همین دلیل غالب علمای رجال از شیعه و اهل سنّت،احادیث ابن عباس را به عنوان احادیث صحیح و معتبر می پذیرند و به این گونه شبهات درباره او اعتنایی نمی کنند.

بنابراین باید پذیرفت که مخاطب در این نامه شخصی غیر از ابن عباس بوده هر چند ما به طور دقیق او را نشناسیم و تعبیر به ابن عم (مانند تعبیر به برادر و اخ در موارد دیگر) ممکن است کنایه از نزدیکی و مصاحبت بوده باشد و به همین جهت مرحوم سیّد رضی با اینکه در بسیاری از موارد نام مخاطبان نامه را می برد در اینجا نامی از ابن عباس نبرده و تنها به جمله«الی بعض عماله»قناعت کرده است.

این سخن را با حدیثی که مرحوم علّامه مجلسی در بحارالانوار در تاریخ

ص:137


1- مجمع رجال الحدیث، ج 10، ص 238، به نقل از طبری

امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است پایان می دهیم در این حدیث آمده است که مردی از اهل طائف به هنگامی که ابن عباس بیمار بود؛(همان بیماری که در آن دنیا را وداع گفت) نزد او آمد و لحظه ای نشست.ابن عباس بی هوش شد.او را به صحن خانه آوردند.به هوش آمد.گفت:خلیل و یار من رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره من خبر داد که در دوران عمرم دو بار هجرت خواهم کرد؛هجرتی با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتم و هجرتی با علی علیه السلام و نیز به من خبر داد که من در پایان عمر نابینا خواهم شد (و چنین شد)...و نیز به من دستور داد که از پنج گروه بیزار باشم:از ناکثین (پیمان شکنان) همان ها که در جنگ جمل حاضر شدند و از قاسطین (ظالمان و ستمگران شام) که در جنگ صفین حاضر شدند و از خوارج که در میدان نهروان حضور یافتند و از«قَدَریّه»آنهایی که شبیه نصارا در دینشان بودند و گفتند:هیچ چیزی مقدر نشده (و همه چیز را خدا به ما تفویض کرده است) و از «مرجئه»آنها که شبیه یهود در دینشان شدند.گفتند:خدا آگاه تر است (که گناه کاران نیز اهل بهشتند) سپس گفت:

«أللّهُمَّ إنّی أحیی عَلی ما حَیَّ عَلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ أبی طالِبٍ وأمُوتُ عَلی ما ماتَ عَلَیْهِ عَلیُّ بنُ أبی طالِبٍ؛ خداوندا من بر آنچه علی علیه السلام بر آن زنده بود زنده ام و بر آنچه او بدرود حیات گفت می میرم»این سخن را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.(1)

توجّه داشته باشید که قبر ابن عباس در طائف است و مسجد با شکوهی هم به نام او در کنار مقبره اش ساخته اند.

***

ص:138


1- بحارالانوار، ج 42، ص 152، ح 20.

42- به عمر بن ابی سلمه مخزومی فرماندار آن حضرت بر بحرین

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عُمَرِ بْنِ أبی سَلَمَةِ المَخْزُومی وَ کانَ عامِلُه عَلَی الْبَحْرَیْنِ فَعَزَلَهُ

وَ اسْتَعْمَلَ نُعْمانَ بْنِ عَجْلانِ الزُّرَقی مَکانَه

از نامه های امام علیه السلام

به عمر بن ابی سلمه مخزومی فرماندار آن حضرت بر بحرین است که او را برکنار کرد و نعمان بن عجلان زُرَقی را به جای او منصوب فرمود.(1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه عمر بن ابی سلمه (فرزند ام سلمه همسر پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله) و ابوسلمه که از طرف آن حضرت فرماندار بحرین بود را مخاطب قرار داده و از خدمات او تشکر می کند و او را از آن منصب فرا می خواند تا در جنگ صفین همراه امام علیه السلام باشد و نعمان بن عجلان را که از بزرگان قبیله

ص:139


1- ١. سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است: از کسانی که قبل از سید رضی این نامه را نقل کرده اند: ابن واضح یعقوبی متوفای 284) در کتاب تاریخ خود و بلاذری (متوفای 279) در کتاب انساب الاشراف است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 346).

بنی عجلان بود به جای او می گمارد.

امام علیه السلام برای اینکه خاطر ابن ابی سلمه از این جابجایی مکدر نباشد،از زحمات او قدردانی کرده و با تعبیراتی محبّت آمیز مثل اینکه«دوست دارم تو در جهاد با دشمن و برای برپا داشتن ستون دین همراه من باشی»او را مخاطب قرار می دهد.

امام علیه السلام با این طرز برخورد خود نسبت به فرمانداری که او را عزل کرده و دیگری را به جای او نشانده راه و رسم دلجویی را نسبت به چنین اشخاصی به ما می آموزد.

***

ص:140

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی قَدْ وَلَّیْتُ النُّعْمَانَ بْنَ عَجْلَانَ الزُّرَقِیَّ عَلَی الْبَحْرَیْنِ، وَنَزَعْتُ یَدَکَ بِلَا ذَمٍّ لَکَ،وَلَا تَثْرِیبٍ عَلَیْکَ؛فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَایَةَ،وَأَدَّیْتَ الْأَمَانَةَ،فَأَقْبِلْ غَیْرَ ظَنِینٍ،وَلَا مَلُومٍ،وَلَا مُتَّهَمٍ،وَلَا مَأْثُومٍ،فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِیرَإِلَی ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ،وَأَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِی،فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَی جِهَادِ الْعَدُوِّ،وَإِقَامَةِ عَمُودِ الدِّینِ،إِنْ شَاءَ اللّهُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من نعمان بن عجلان زُرَقی را به فرمانداری بحرین منصوب کردم و تو را از آنجا برگرفتم بی آنکه تو را مذمت کنم و یا ملامتی بر تو باشد،چرا که تو زمامداری و مأموریت خود را به نیکویی انجام دادی و حق امانت را ادا نمودی،بنابراین به سوی ما بیا بی آنکه مورد سوء ظن یا ملامت باشی و نه متهم و نه گناهکار.من تصمیم گرفتم به سوی ستمگران اهل شام (و برای مبارزه با معاویه و هوادارانش) حرکت کنم و دوست دارم تو با من باشی،زیرا تو از کسانی هستی که من در جهاد با دشمن و برپا داشتن ستون دین از آنها استعانت می جویم.ان شاء اللّه.

شرح و تفسیر: آفرین،مأموریت خود را خوب انجام دادی

آفرین،مأموریت خود را خوب انجام دادی

امام علیه السلام این نامه را چنین آغاز می کند:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من نعمان بن عجلان زُرَقی را به فرمانداری بحرین منصوب کردم و تو را از آنجا

ص:141

برگرفتم»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی قَدْ وَلَّیْتُ النُّعْمَانَ بْنَ عَجْلَانَ،الزُّرَقِیَّ عَلَی الْبَحْرَیْنِ، وَ نَزَعْتُ یَدَکَ).

ولی از آنجا که عمر بن ابی سلمه،مرد پاک نهاد و مخلص و مدیر و مدبر بود و ممکن بود این تغییر مأموریت خاطر او را مکدر کند،امام علیه السلام با هشت جمله کوتاه و پرمعنا به او اطمینان داد که مطلقا خطایی از او سر نزده و نگرانی درباره او وجود نداشته است.

فرمود:«بی آنکه تو را مذمت کنم و یا ملامتی بر تو باشد،چرا که تو زمامداری و مأموریت خود را به نیکویی انجام دادی و حق امانت را ادا نمودی،بنابراین به سوی ما بیا بی آنکه مورد سوء ظن یا ملامت باشی و نه متهم و نه گناهکار»؛ (بِلَا ذَمٍّ لَکَ،وَ لَا تَثْرِیبٍ(1) عَلَیْکَ،فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَایَةَ،وَ أَدَّیْتَ الْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَیْرَ ظَنِینٍ(2)، وَ لَا مَلُومٍ،وَ لَا مُتَّهَمٍ،وَ لَا مَأْثُومٍ(3)).

امام در این تعبیرات کاملاً به او اطمینان می دهد که این تغییر مأموریت نه تنها به علت کوتاهی او در انجام وظیفه نبوده،بلکه به سبب این بوده است که می خواهد ماموریت مهم تری را بر دوش او بگذارد.

سپس به شرح این مأموریت پرداخته می فرماید:«من تصمیم گرفتم به سوی ستمگران اهل شام (و برای مبارزه با معاویه و هوادارانش) حرکت کنم و دوست دارم تو با من باشی،زیرا تو از کسانی هستی که من در جهاد با دشمن و برپا

ص:142


1- «تثریب» از ریشه «ثوب » بر وزن «سرو» در اصل به پوسته نازکی از پیه میگویند که گاهی روی معده و روده ها را می پوشاند و هنگامی که به باب تفعیل میرود (تثریب) به معنای کنار زدن آن پوسته است سپس به معنای سرزنش و توبیخ و ملامت به کار رفته، گویی با این کار پردۂ گناه از چهره طرف کنار زده می شود.
2- «ظنین» به معنای متهم است از ریشه «ظنة» به معنای تهمت گرفته شده. فرق آن با متهم که در عبارت آمده، ممکن است این باشد که سوء ظن به متهم از ظنین بیشتر است و در جایی گفته میشود که قراینی بر اتهام کسی وجود داشته باشد.
3- «ما ثوم» به معنای کسی است که گناهی برای او ذکر می کنند؛ ولی «آثم» به معنای شخص گنهکار است و هر دو از ریشه «اثم» بر وزن «اسم» به معنای گناه گرفته شده اند.

داشتن ستون دین از آنها استعانت می جویم.إن شاءاللّه»؛ (فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِیرَ إِلَی ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ،وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِی،فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ(1) بِهِ عَلَی جِهَادِ الْعَدُوِّ، وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّینِ،إِنْ شَاءَ اللّهُ).

سوابق زندگی عمر بن ابی سلمه و وفاداری او نسبت به امام علیه السلام در تمام حالات-چنانکه در شرح حال او در بحث نکات خواهد آمد-نیز گواه بر این معناست.

جمله «أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِی» به معنای شهادت در رکاب حضرت نیست، بلکه به معنای حضور با آن حضرت است.

جمله «مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ. ..»نشان می دهد که عمر بن ابی سلمه مردی شجاع باکفایت و کاملاً وفادار به امام علیه السلام بود و تعبیر به «جِهَادِ الْعَدُوِّ،وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّینِ» نشان می دهد که عمر بن ابی سلمه مقام بسیار والا و موقعیّت فوق العاده ای داشت تا آنجا که برای اقامه ستون دین،امام علیه السلام از او یاری می طلبد.

نکته: آشنایی با عمر بن ابی سلمه مخزومی و نعمان بن عجلان

آشنایی با عمر بن ابی سلمه مخزومی و نعمان بن عجلان

همان گونه که در عنوان و متن نامه فوق آمده است،عمر بن ابی سلمه به عنوان فرماندار پیشین و نعمان بن عجلان به عنوان جانشین او معرفی شده است و لازم است به وضع حالات هر دو آشنا شویم.

عمر بن ابی سلمه،مادرش ام سلمه همسر معروف پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است که این فرزند از شوهر پیشین خود نصیبش شد.وی در سال دوم هجرت در حبشه به دنیا آمد،زیرا پدرش ابو سلمه از مهاجران حبشه بود و پس از عمری نسبتاً طولانی در سنه 83 هجری در زمان خلافت عبد الملک دیده از جهان فرو

ص:143


1- «اَستَظهِرُ» از ریشه «اِستِظهار» به معنای یاری طلبیدن از کسی و پشت گرمی به او داشتن است.

بست،او احادیثی را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت می کند.(1)

عمر بن ابی سلمه در جنگ جمل در خدمت علی علیه السلام بود،مادرش او را تشویق به این کار کرد و نامه ای برای امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت و به دست او داد که در آن نامه آمده است:اگر جهاد از زنان برداشته نشده بود من می آمدم و در پیش روی تو با دشمنانت می جنگیدم؛ولی فرزندم را به جای خودم فرستادم.

سپس امیرمؤمنان علی علیه السلام او را به عنوان فرماندار و نماینده خود به حکومت بحرین و فارس مأموریت داد.برای افتخار او همین بس که در آغوش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرورش یافت و در خدمت علی علیه السلام بود.(2)

در بعضی از روایات آمده است که عمر بن ابی سلمه از کسانی است که روایت مربوط به امامت ائمه اثنی عشر را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است.(3)

امّا نعمان بن عجلان از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و از بزرگان انصار بود و سخنگو و شاعر آنها محسوب می شد.از جمله اشعار او،شعر بلندی است که در روز سقیفه سرود و بعد از آنکه یاری انصار را در میدان های مختلف نسبت به اسلام و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برشمرد،اشعارش را با این دو بیت در حمایت از علی علیه السلام پایان داد: وَ کانَ هَوانا فی عَلیّ وَ إنَّهُ لَأَهْلٌ لَها مِنْ حَیْثُ تَدْری وَ لا تَدْری

وَصیُّ النَّبیِّ الْمُصْطَفی وَ ابْنُ عَمِّهِ وَقاتِلُ فُرْسانِ الضَّلالَةِ وَ الْکُفْرِ

«ما علی را می خواستیم و او شایسته خلافت بود ای عمر از آنجا که اطّلاع نداشتی.

او وصی پیغمبر برگزیده خداست و پسر عم اوست،او با سواران ضلالت و کفر پیکار کرد و آنها را از میان برد».

ص:144


1- استیعاب، شماره 1882، شرح حال عمر بن ابی سلمه.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 173.
3- عیون الاخبار، ج 1، ص 38، ح 8.

به موجب همین سوابق،علی علیه السلام حکومت بحرین را بعد از عمر بن ابی سلمه به او سپرد و بیت المال را به دست او داد (امّا متأسفانه از آنجا که اموال کلان همیشه وسوسه انگیز و مفسده آفرین است) او به هر یک از افراد قوم و قبیله خود که به بحرین می آمدند مبلغ قابل ملاحظه ای از بیت المال را می بخشید.این خبر به امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید نامه ای به او نوشت و ملامتش کرد و از او حساب و کتاب بیت المال را مطالبه نمود؛ولی نعمان چون نمی توانست حساب صحیحی ارائه دهد،باقی مانده اموال بیت المال را برداشته به شام گریخت و به معاویه ملحق شد.(1)

***

ص:145


1- مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 345 و 346.

ص:146

43- به مصقلة بن هبیره شیبانی فرماندار اردشیرخرّه (بخش مهمی از فارس)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مَصْقَلَةِ بْنِ هُبَیْرَةِ الشَیْبانی وَ هُوَ عامِلُهُ عَلی أَرْدِشیرخُرّة

از نامه های امام علیه السلام

به مصقلة بن هبیره شیبانی فرماندار اردشیرخرّه (بخش مهمی از فارس) است.(1)

نامه در یک نگاه

این نامه نیز بی شباهت به نامه 41 نیست و عصاره آن ملامت و سرزنش شدید امام علیه السلام نسبت به فرماندار دیگری به نام مصقلة بن هبیره شیبانی است،زیرا به خدمت امام علیه السلام گزارش داده بودند که او اموال بیت المال را بی حساب و کتاب به قوم و قبیله خود می دهد.امام علیه السلام او را سخت بر این کار ملامت می کند و نصیحت می فرماید که آخرت خود را به دنیا و دین خود را به دینار نفروشد؛

ص:147


1- ١. سند نامه: این نامه قبل از سید رضی در کتاب انساب الاشراف بلاذری و همچنین در تاریخ ابن واضح (یعقوبی) با تفاوت مختصری ذکر شده و در ذیل خطبه 44 (جلد اول همین کتاب سرگذشت دیگری از مصقله آمده است.

ولی به طور قطع او را متهم نمی کند و می فرماید:اگر خبری که به من رسیده راست باشد تو کار بسیار بدی کرده ای.

***

ص:148

بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَکَ،وَعَصَیْتَ إِمَامَکَ:أَنَّکَ تَقْسِمُ فَیْءَ الْمُسْلِمِینَ الَّذِی حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَخُیُولُهُمْ،وَأُرِیقَتْ عَلَیْهِ دِمَاؤُهُمْ،فِیمَنِ اعْتَامَکَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِکَ،فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ،وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَئِنْ کَانَ ذَلِکَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَکَ عَلَیَّ هَوَاناً،وَلَتَخِفَّنَّ عِنْدِی مِیزَاناً،فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّکَ،وَلَا تُصْلِحْ دُنْیَاکَ بِمَحْقِ دِینِکَ،فَتَکُونَ مِنَ الْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً.أَلَا وَإِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَقِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ فِی قِسْمَةِ هَذَا الْفَیْءِ سَوَاءٌ:یَرِدُونَ عِنْدِی عَلَیْهِ،وَیَصْدُرُونَ عَنْهُ.

ترجمه

گزارشی از تو به من رسیده است که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشی،پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصیان کرده ای.به من گزارش داده اند،تو غنایم مسلمانان را که با نیزه ها و اسب هایشان (در جنگ با دشمن) به دست آمده و خون هایشان در این راه ریخته شده در میان گروهی از بادیه نشینان قبیله ات که تو را به ریاست خود برگزیده اند تقسیم می کنی.سوگند به کسی که دانه را (در زیر خاک) شکافت و روح انسانی را آفرید،اگر گزارشی که به من رسیده درست باشد،تو در نزد من منزلت پستی خواهی داشت و ارزش و مقدارت در پیشگاه من سبک خواهد شد،بنابراین حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیایت را با نابودی دینت سامان مده که اگر چنین کنی از زیانکارترین افراد خواهی بود.آگاه باش! حق مسلمانانی که نزد تو هستند با آنهایی که نزد منند در تقسیم بیت المال یکسان است.و ورود وخروج همگی بر آن باید به نظر من باشد.

ص:149

شرح و تفسیر: همه مسلمین در بیت المال یکسانند

همه مسلمین در بیت المال یکسانند

همان گونه که از عنوان نامه و همچنین از خطبه 44 استفاده می شود مصقلة بن هبیره شیبانی یکی از کارگزاران و فرمانداران امام علیه السلام بر بخش مهمی از فارس به نام اردشیرخُرّه بود که شامل چندین شهر و آبادی می شد.به گفته ابن ابی الحدید او از نواده های نزار بن معد بن عدنان بود.(1)

وی داستانی در مورد اسیران بنی ناجیه دارد که در خطبه 44 گذشت.

بنی ناجیه گروهی از نصارا بودند که مسلمان شده و جمعی هم بر آیین خود باقی مانده بودند و یا از اسلام باز گشته بودند.بعد از شکست خوردن اصحاب جمل در بصره تمام مردم آن منطقه با علی علیه السلام بیعت کردند به جز بنی ناجیه که بر علیه امام علیه السلام لشکرکشی کردند؛امام علیه السلام معقل بن قیس را فرستاد و او آنها را شکست داد و گروهی را به اسارت در آورد.هنگامی که این اسیران را به سوی کوفه می بردند،چون به منطقه اردشیر خُرّه رسیدند که در آنجا مصقله به عنوان فرماندار امام علیه السلام حکومت می کرد.وی آنها را که پانصد نفر بودند از معقل در برابر پرداخت غرامتی معادل پانصد هزار درهم گرفت و آزاد کرد او این اموال را از بیت المال پرداخت به این نیت که بعداً آن را به بیت المال برگرداند؛ولی در این کار تعلّل می ورزید.او پس از مدّتی خدمت امام علیه السلام به کوفه آمده مبلغی را پرداخت و انتظار داشت امام علیه السلام بقیه را به او ببخشد؛ولی حضرت موافقت نکرد، زیرا ممکن بود بدعتی شود و بخشش های عثمان را از حقوق بیت المال در اذهان تداعی کند.سرانجام چون از عدالت امام علیه السلام بیمناک بود فرار کرد و به معاویه پیوست.

به هر حال نامه مورد بحث نیز نشان می دهد که او عملاً پیرو مکتب عثمان بود

ص:150


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 127.

و قبل از داستان اسیران بنی ناجیه نیز اموال بیت المال را در میان بستگانش تقسیم می کرد و هنگامی که این خبر به امام علیه السلام رسید،امام علیه السلام نامه مورد بحث را برای وی نوشت.

این نامه به سه نکته پر اهمّیّت اشاره می کند:نخست می فرماید:«گزارشی از تو به من رسیده است که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشی، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصیان کرده ای»؛ (بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَکَ،وَ عَصَیْتَ إِمَامَکَ).

این تعبیر که به طور سربسته بیان شده،نشان می دهد که امام علیه السلام خبری را که به او رسیده بود صد در صد تصدیق نفرمود و جانب احتیاط را رعایت کرد که مبادا شخص بی گناهی متهم گردد.

آن گاه خبرِ رسیده را به طور واضح و مشروح بیان کرده،می فرماید:«به من گزارش داده اند،تو غنایم مسلمانان را که با نیزه ها و اسب هایشان (در جنگ با دشمن) به دست آمده و خون هایشان در این راه ریخته شده در میان گروهی از بادیه نشینان قبیله ات که تو را به ریاست خود برگزیده اند تقسیم می کنی»؛ (أَنَّکَ تَقْسِمُ فَیْءَ الْمُسْلِمِینَ الَّذِی حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ،وَ خُیُولُهُمْ وَ أُرِیقَتْ عَلَیْهِ دِمَاؤُهُمْ،فِیمَنِ اعْتَامَکَ(1) مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِکَ).

به یقین اگر مصقله چنین کاری را انجام داده باشد بسیار کار خلافی مرتکب شده،زیرا دست آورد خون مجاهدان و شهیدان را برای ریاست خود بر قومش هزینه کرده است.

سپس در بخش دوم این نامه می فرماید:«سوگند به کسی که دانه را (در زیر

ص:151


1- «اغتام» از ریشه «اعتیام» و از ریشه «عیم» بر وزن «عیب» در اصل به معنای تشنگی و علاقه به شیر است و از آنجا که انسان هنگامی که علاقه شدید به چیزی پیدا کرد، تلاش میکند نوع خوب آن را به دست آورد، واژه عیمة» (به کسر میم) به معنای هر چیز خوب و برگزیده ای آمده است، بنابراین جمله «إعثامک» یعنی تو را برگزیده اند.

خاک) شکافت و روح انسانی را آفرید،اگر گزارشی که به من رسیده درست باشد،تو در نزد من منزلت پستی خواهی داشت و ارزش و مقدارت در پیشگاه من سبک خواهد شد»؛ (فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ،وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ(1)،لَئِنْ کَانَ ذَلِکَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَکَ عَلَیَّ هَوَاناً،وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِی مِیزَاناً).

باز امام علیه السلام در این جمله قضاوت محتاطانه ای درباره او می کند که مبادا گزارشگران اشتباهی کرده باشند و آبروی انسان با ایمانی بی جهت بریزد و می فرماید:اگر گزارش صحیح باشد در نظر من بی ارزش و بی مقدار خواهی شد.

امام علیه السلام در اینجا او را تهدید به مجازات خشنی نمی کند و لیکن به توبیخ معنوی می پردازد که از مجازات خشونت آمیز ظاهری دردناک تر است.

در ادامه سخن،امام علیه السلام او را نصیحت می کند؛نصیحتی پر معنا و آشکار.

می فرماید:«بنابراین حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیایت را با نابودی دینت سامان مده که اگر چنین کنی از زیانکارترین افراد خواهی بود»؛ (فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّکَ،وَ لَا تُصْلِحْ دُنْیَاکَ بِمَحْقِ(2) دِینِکَ،فَتَکُونَ مِنَ الْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً).

بدیهی است هیچ انسان عاقل و با ایمانی نباید حق خویشاوندان را بر حق خداوند مقدم دارد و با معصیت پروردگار،آنها را نوازش دهد و هیچ فرد خردمندی نباید سرمایه دین را که سبب نجات آخرت است با متاع ناپایدار و بی مقدار دنیا معاوضه کند.تعبیر به«اخسرین؛زیانکارترین»اشاره به همین است که انسان پرارزش ترین کالا را به کم ارزش ترین متاع بفروشد.

از آنجا که مصقله شاید گمان می کرد با دادن بخشی از بیت المال به بستگانش

ص:152


1- «النسمة» در اصل به معنای نفس کشیدن و وزش ملایم نسیم است و گاه به خود انسان یا روح او اطلاق می شود.
2- «محق» به معنای محو و نابود کردن است.

وظیفه صله رحم را انجام می دهد،امام علیه السلام تعبیر به «أَخْسَرِینَ أَعْمَالاً» را برای او انتخاب کرد که گویا اشاره است به آیه ««قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً* اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؛بگو:آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین افراد به جهت عمل چه کسانی هستند،همان کسانی که سعی و تلاششان در زندگی دنیا گُم (و نابود) شده؛در حالی که،می پندارند کار نیک انجام می دهند».(1)

آن گاه امام علیه السلام در بخش پایانی این نامه به نکته مهمی از دستورات اسلام درباره حقوق مسلمانان در بیت المال اشاره کرده می فرماید:«آگاه باش! حق مسلمانانی که نزد تو هستند با آنهایی که نزد منند در تقسیم بیت المال یکسان است و ورود و خروج همگی بر آن،باید به نظر من باشد»؛ (أَلَا وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ فِی قِسْمَةِ هَذَا الْفَیْءِ سَوَاءٌ:یَرِدُونَ عِنْدِی عَلَیْهِ،وَ یَصْدُرُونَ عَنْهُ).

جمله «یَرِدُونَ عِنْدِی عَلَیْهِ،وَ یَصْدُرُونَ عَنْهُ» با توجّه به اینکه تعبیر به«ورود» و«صدور»در اصل مربوط به ورود تشنگان به آبشخور و بر گرفتن آب و بیرون رفتن از آن است،اشاره به این نکته است که بیت المال همچون نهر عظیمی است که خداوند آن را جاری ساخته و همگان در آن یکسانند.هر کسی از طریق آبشخور به این نهر می رسد و بهره خود را بر می گیرد و از آن خارج می شود.

تعبیر به«عِنْدِی؛نزد من»مفهومش این نیست که باید تمام اموال بیت المال را نزد امام علیه السلام بیاورند و مردم از راه های دور و نزدیک برخیزند و به مرکز حکومت امام علیه السلام بیایند و سهم خود را بگیرند و بازگردند،بلکه منظور این است که این کار با نظر من و طبق برنامه من باید انجام گیرد،نه اینکه نمایندگانم خودسرانه هرگونه که مایل باشند بیت المال را تقسیم کنند.

ص:153


1- .کهف، آیه 103 و 104.

و در هر حال این جمله اشاره به این دارد که بیت المال باید مانند عصر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان مسلمانان به صورت یکسان تقسیم شود و همچون عصر عمر که عرب را بر عجم و اشراف و صحابه را بر دیگران ترجیح می داد یا همانند عصر عثمان که بیت المال را در میان خویشاوندانش از بنی امیّه تقسیم می کرد به صورت تبعیض آمیز تقسیم نگردد و اشکال کار همین بود که او تحت تأثیر عصر عثمان،برای خویشاوندان خود امتیازاتی قائل شد.

این نکته شایان توجّه است که اموال بیت المال در اینجا اشاره به زکات و مانند آن نیست که اختصاص به گروه های هشت گانه دارد نه همه،بلکه اشاره به خراج هایی است که از سرزمین هایی فتح شده می گرفتند به این صورت که بر تمام زمین های آنها به نسبت عادلانه ای خراج و مالیات می بستند و همه مسلمانان در آن یکسان بودند،زیرا با نیروی عموم فتح شده بود و فرقی میان غنی و فقیر و عرب و عجم در آن نبود به خلاف زکات که مخصوص نیازمندان و مستمندان و گروه های معین دیگر بود و از آنجا که بیشترین رقمی که در بیت المال وارد می شد اموال خراجی بود از آن تعبیر به اموال بیت المال می شد.

البته مناطق مختلف از نظر میزان خراج و مالیات اسلامی یکسان نبودند؛در بعضی از مناطق زمین های کشاورزی و باغات فراوان بود و در بعضی از مناطق کمتر و ناچیز و چنان نبود که خراج هر منطقه را همانجا مصرف کنند.

از این رو امام علیه السلام می فرماید:به فرض که خراج آن منطقه را میان همه مردم تقسیم کرده باشی باز هم کار درستی انجام نداده ای،زیرا خراج متعلّق به همه مسلمین است چه آنها که نزد تواند و چه آنها که نزد ما هستند.همه باید از این چشمه زلال بهره مند شوند.

ص:154

نکته: پاسخ مصقله به امام علیه السلام

پاسخ مصقله به امام علیه السلام

در بعضی از روایات آمده است که مصقله بعد از دریافت نامه امام علیه السلام پاسخی برای آن حضرت نوشت و خود را تبرئه کرد.پاسخ او چنین بود:

«نامه امیرمؤمنان علیه السلام به من رسید لازم است تحقیق فرمایند اگر آنچه گزارش شده است حق است،مرا مجازات کنند و سپس معزول دارند و تمام بردگان من آزاد شوند و گناهان ربیعه و مُضَر بر من باشد اگر دینار و درهمی و یا کمتر از آن را از زمانی که فرمانداری این منطقه به من واگذار شد تا زمانی که نامه امیرمؤمنان علیه السلام به من رسید،خیانت کرده باشم و شما می دانید که اگر مرا از این سِمت عزل فرمایید،برای من آسان تر از این است که متهم شوم».

هنگامی که این نامه به دست امام علیه السلام رسید فرمود:فکر می کنم او راست می گوید (و گزارشگران خطا کرده اند).(1)

ولی از بعضی روایات استفاده می شود که پس از شهادت امیرمؤمنان علی علیه السلام، معاویه مصقله را برای فرمانداری طبرستان (مازندران فعلی) انتخاب کرد؛ولی پیش از آنکه آنجا را در اختیار بگیرد کشته شد و هرگز از آن سفر باز نگشت و داستان او به صورت ضرب المثل درآمد.هرگاه کسی نمی خواست کاری را انجام دهد می گفت:بگذار تا مصقله از طبرستان برگردد.(2)

در ذیل خطبه 44 بحث های مفصّلی درباره مصقله نوشته ایم.

***

ص:155


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 201
2- فتوح البلدان بلاذری، ج 2، ص 411.

ص:156

44- به زیاد بن ابیه است در هنگامی که به آن حضرت گزارش رسید معاویه می خواهد با ملحق ساختن زیاد به فرزندان ابوسفیان،وی را بفریبد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی زَیادِ ابْنِ أَبیهِ وَقَدْ بَلَغَهُ أنَّ مُعاوِیَةَ کَتَبَ إلَیْهِ

یُریدُ خَدیعَتَهُ بِاسْتِلْحاقِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به زیاد بن ابیه است در هنگامی که به آن حضرت گزارش رسید معاویه می خواهد با ملحق ساختن زیاد به فرزندان ابوسفیان،وی را بفریبد.(1)

نامه در یک نگاه

سرچشمه این نامه آن است که امام علیه السلام با خبر می شود که معاویه نامه ای به زیاد بن ابیه نوشته است که او را برادر واقعی خود بداند به این ترتیب که زیاد را فرزند نامشروع ابوسفیان معرفی کند که از زن بدکاری متولد شده،و از این طریق او را

ص:157


1- 1.سند نامه: این نامه را قبل از سید رضی، مدائنی (در کتاب فتوح الاسلام آورده و قابل توجه است که روایت مدائنی با آنچه سید رضی نقل کرده است تفاوت هایی دارد و نشان میدهد که سید رضی این روایت را از مدائنی نگرفته بلکه از جای دیگری به دست آورده است. بعد از مرحوم سید رضی، ابن اثیر در کتاب کامل در حوادث سنه 44 و در اسد الغابة و ابن عبدالبر در استیعاب در شرح حال زیاد آورده اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 352).

بفریبد و در چنگال خویش برای رسیدن به اهدافش قرار دهد.

امام علیه السلام به زیاد که در آن زمان از سوی آن حضرت به فرمانداری فارس منصوب شده بود هشدار داد که این برنامه شیطانی است که از سوی معاویه طراحی شده مبادا تو را بفریبد؛هر فرزندی تعلق به پدر و مادری دارد که در آن خانه متولّد شده است حتی نسبت نامشروع به ادعای شخصی مثل ابوسفیان که زیاد از نطفه اوست ثابت نمی شود.هنگامی که نامه به زیاد رسید سخن امام علیه السلام را پذیرفت و آرام گرفت هرچند بعد از شهادت امام علیه السلام معاویه با همین نیرنگ به اضافه تهدید او را به سوی خود فرا خواند و زیاد به او پیوست.

از تواریخ استفاده می شود که مادر زیاد،کنیز یکی از اطبای معروف عرب به نام«حارث بن کلده»بود که با برده ای به نام«عبید»ازدواج کرد و زیاد به حسب ظاهر نتیجه آن ازدواج بود لذا او را زیاد بن عبید می گفتند؛ولی چون پدرش غلام و برده ناشناخته ای بود بعضی ترجیح دادند که به او زیاد بن ابیه بگویند و ظاهرا خود او هم از این امر ابا نداشت؛امّا بعدها که معاویه او را برادر خود خواند به او زیاد بن ابی سفیان گفتند! و به راستی انسان از این وقاحت در حیرت فرو می رود که شخصی دعوای خلافت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله داشته باشد و با این صراحت کسی را به عنوان برادر ولد الزنای خود بخواند.شگفتی دیگر آن است که محیط چقدر آلوده بوده که زیاد بن ابیه این ماجرا را پذیرا شد.

***

ص:158

وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِیَةَ کَتَبَ إِلَیْکَ یَسْتَزِلُّ لُبَّکَ،وَ یَسْتَفِلُّ غَرْبَکَ،فَاحْذَرْهُ، فَإِنَّمَا هُوَ الشَّیْطَانُ:یَأْتِی الْمَرْءَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ،وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ،لِیَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ،وَ یَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ.وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فِی زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِیثِ النَّفْسِ،وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ:لَا یَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ،وَ لَا یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ،وَ الْمُتَعَلِّقُ بِهَا کَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ، وَ النَّوْطِ الْمُذَبْذَبِ.

فَلَمَّا قَرَأَ زِیَادٌ الْکِتَابَ قَالَ:شَهِدَ بِهَا وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ،وَ لَمْ تَزَلْ فِی نَفْسِهِ حَتَّی ادَّعَاهُ مُعَاوِیَةُ.

قال الرضی،قوله علیه السلام:«الواغِل»هُوَ الَّذی یَهْجُمُ عَلَی الشُّرْبِ لِیَشْرِبَ مَعَهُمْ، وَلَیْسَ مِنْهُمْ،فَلا یَزالُ مُدَفِّعاً مُحاجِزاً.و«النَّوْطُ الْمُذَبْذَبِ»:هُوَ ما یُناطُ بِرَحْلِ الرّاکِبِ مِنْ قُعْبٍ أوْ قَدَحٍ أوْ ما أشْبَهَ ذلِکَ،فَهُوَ أَبَداً یَتَقَلْقَلُ إذا حَثَّ ظَهْرَهُ وَاسْتَعْجَلَ سَیرُهُ.

ترجمه

اطّلاع یافتم که معاویه نامه ای برای تو نوشته تا عقلت را بفریبد (و گمراه سازد) و عزم و تصمیمت را (در پایمردی بر وظیفه ای که بر عهده گرفته ای) سست کند و در هم بشکند.از او بر حذر باش که او به یقین شیطان است! او از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ انسان می آید تا او را در حال غفلت تسلیم خود سازد و درک و شعورش را غافل گیرانه بدزدد.(آری) در زمان عمر بن خطاب ابو سفیان سخنی بدون اندیشه از پیش خود و با تحریکی از تحریکات

ص:159

شیطان گفت (ولی این سخن کاملاً بی پایه بود) که نه با آن،نسب ثابت می شود و نه استحقاق میراث را همراه دارد و کسی که به چنین سخن واهی و بی اساس تمسک جوید همچون بیگانه ای است که در جمع مردم وارد شود و بخواهد از آبشخورگاه آنها آب بنوشد که همه او را کنار می زنند و همانند ظرفی است که در کنار مرکب می آویزند که به هنگام راه رفتن پیوسته تکان می خورد و به این طرف و آن طرف می رود.

هنگامی که زیاد این نامه را مطالعه کرد گفت:به پروردگار کعبه سوگند که امام علیه السلام با این نامه اش آنچه را من در دل داشتم (که من از نطفه ابوسفیان نیستم) گواهی داد.و این مطلب همچنان در دل او بود (تا زمانی که معاویه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام بی اندازه زیاد را وسوسه کرد تا سخن او در وی مؤثّر افتاد و) او را به خود ملحق ساخت.

مرحوم سیّد رضی به تفسیر چند لغت از لغات پیچیده ذیل این نامه پرداخته می گوید:«واغل»(از ریشه وَغْل بر وزن فصل) به معنای کسی است که برای نوشیدن آب از آبشخور دیگران،هجوم می آورد در حالی که از آنان نیست و پیوسته آنها وی را عقب می رانند و منع می کنند؛و «النَّوْطُ الْمُذَبْذَبِ» ظرف یا قدح یا مانند آن است که در کنار مرکب می آویزند و دائماً از این طرف و آن طرف می افتد و هرگاه مرکب پشتش را حرکت دهد یا برای راه رفتن عجله کند، می لرزد.(اشاره به اینکه این گونه الحاق نسب های مشکوک هرگز پایدار نیست و پیوسته متزلزل است).

شرح و تفسیر: مراقب باش عقل تو را نفریبند!

مراقب باش عقل تو را نفریبند!

مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده،امام علیه السلام در آغاز این نامه زیاد بن

ص:160

ابیه را مخاطب قرار داده و او را تشویق به صبر و استقامت در مقابل وسوسه های این و آن می کند.سپس می فرماید:«اطّلاع یافتم که معاویه نامه ای برای تو نوشته تا عقلت را بفریبد (و گمراه سازد) و عزم و تصمیمت را (در پایمردی بر وظیفه ای که بر عهده گرفته ای) سست کند و در هم بشکند.از او بر حذر باش که او به یقین شیطان است!»؛ (وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِیَةَ کَتَبَ إِلَیْکَ یَسْتَزِلُّ(1) لُبَّکَ(2) ، وَ یَسْتَفِلُّ(3) غَرْبَکَ(4) ،فَاحْذَرْهُ،فَإِنَّمَا هُوَ الشَّیْطَانُ).

از این تعبیر و تعبیرات دیگری که در نامه های پیشین گذشت به خوبی استفاده می شود که مأموران اطّلاعاتی امام علیه السلام در تمام جوانب کشور اسلامی حضور داشتند و حتّی نامه ای خصوصی را که برای بعضی از فرمانداران از سوی دشمن می رسید به امام علیه السلام اطّلاع می دادند تا به موقع جلوی خطر گرفته شود.

امام علیه السلام در آغاز این نامه به زیاد بن ابیه هشدار می دهد که معاویه شیطان است مراقب او باش.

سپس در توضیح آن می افزاید:«او از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ انسان می آید تا او را در حال غفلت تسلیم خود سازد و درک و شعورش را غافل گیرانه بدزدد»؛ (یَأْتِی الْمَرْءَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ،وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، لِیَقْتَحِمَ(5) غَفْلَتَهُ،وَ یَسْتَلِبَ(6) غِرَّتَهُ(7)).

سخن امام علیه السلام در اینجا برگرفته از آیه شریفه 17 سوره اعراف است که از قول

ص:161


1- «یتز» از ریشه «زلل» بر وزن «قمر» به معنای خطا گرفته شده و ایستزل» یعنی می خواهد به خطا بیفکند.
2- «لب» در اصل به معنای مغز هر چیزی است و به عقل «لب» گفته میشود.
3- «یتفل» از ریشه «فلل» بر وزن «قمر» به معنای کند کردن و شکستن چیزی است.
4- «وب» به معنای نشاط و هیجان و تصمیم است.
5- «لِیَقْتَحِمَ» از ریشه «اقتحام» به معنای وارد شدن به زور در چیزی است.
6- «یَسْتَلِبَ» از ریشه «استلابة» به معنای ربودن و غارت و سرقت کردن گرفته شده و ریشه اصلی آن «لب» است.
7- «غِرَّتَهُ» به معنای غفلت و سهل انگاری است.

شیطان نقل می کند: ««ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ» ؛سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها،به سراغشان می روم؛و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهی یافت».

منظور این است که شیطان برای فریفتن انسان ها از هر وسیله ای استفاده می کند؛گاه از طریق تطمیع و زمانی تهدید،گاهی شهوات و هوا و هوس نفسانی و هنگامی از طریق آمال و آرزوها و پست و مقام و هدف.در همه اینها یک چیز مدّ نظر است و آن گمراه ساختن انسان و کشاندن او به ورطه هلاکت.

شیطانِ شام نیز از همین روش ها استفاده می کند و سعی دارد هر کسی را از طریقی بفریبد و به سوی خود جلب کند و از وجودش در مسیر شهوات خود بهره بگیرد.

از یکی از عرفا سخنی نقل شده که می گوید:در هر صبحگاهان شیطان از چهار سو به سراغ من می آید گاه از پیش رو می آید و می گوید:(اگر گناه می کنی) نترس خدا غفور و رحیم است من در برابر او این آیه را می خوانم که خدا می گوید: ««وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی» ؛و من هر که را توبه کند،و ایمان آورد،و عمل صالح انجام دهد،سپس هدایت شود،می آمرزم»(1) و گاه از پشت سر من ظاهر می شود (و مرا دعوت به زیاده طلبی در دنیا می کند) و از ضایع شدن زندگی فرزندانم در آینده مرا می ترساند من در برابر او این آیه را یادآور می شوم: ««وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها» ؛هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست»(2) و گاه از طرف راست من می آید و می گوید:کاری کن که ثناخوان ها و مداحان تو فراوان باشند.من در برابر او این

ص:162


1- طه، آیه 82.
2- هود، آیه 6

آیه را یادآور می شوم: ««وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ؛و سرانجام (نیک) برای پرهیزکاران است»(1) و گاه از سمت چپ می آید و مرا به شهوات دعوت می کند.من در برابر او این آیه را می خوانم: ««وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ» ؛(خداوند درباه کافران سرکش و مغروری که گرفتار عذاب در دنیا می شوند می فرماید:) و (سرانجام) میان آنها و خواسته هایشان جدایی افکنده شد».(2).(3)

برای این چهار جهت که شیطان از سوی آن می آید روایتی ذکر شده که خلاصه آن چنین است:«شیطان از پیش رو می آید یعنی مسائل مربوط به آخرت را که در پیش دارد در نظر انسان سست می کند و از پشت سر می آید و او را به جمع اموال از هر طریق بی آنکه حقوق شرعی آن را بپردازد و باقی گذاردن برای فرزندان و بازماندگان خود فرا می خواند و از طرف راست می آید و امور معنوی را به وسیله شبهات و شک و تردید در نظر او ضایع می کند و از طرف چپ می آید و شهوات را در نظر او زینت می دهد».(4)

آری وسوسه های شیاطین جنّ و انس که از هر دری برای گمراه ساختن انسان ها وارد می شوند،این گونه است.

در اینجا یک سؤال باقی می ماند و آن اینکه چرا از جهت فوق و تحت (بالا و پایین) سخنی به میان نیامده بعضی گفته اند برای آن است که جهت بالا جهت رحمت است،زیرا پیوسته رحمت الهی از آن سو نازل می شود و جهت پایین مایه وحشت است که اگر کسی از زیر زمین سر بر آورد و انسان را به کاری دعوت کند از او می ترسد و نمی پذیرد.

این احتمال نیز وجود دارد که شیاطین به شکل معمولی انسان ها به سراغ او

ص:163


1- اعراف، آیه 128.
2- سبأ، آیه 54
3- بهج الصباغه، ج 14، ص 372.
4- مجمع البیان، ذیل آیه 17 از سوره اعراف.

می آیند و می دانیم کسی از جهت فوق یا تحت به سراغ کسی نمی آید بلکه از یکی از چهار جهت است.

آن گاه امام علیه السلام سخن معاویه را در مورد ملحق ساختن زیاد بن ابیه به خودش (به عنوان برادر حرام زاده) با دلیلی منطقی ابطال می کند و می فرماید:«(آری) در زمان عمر بن خطاب ابو سفیان سخنی بدون اندیشه از پیش خود و با تحریکی از تحریکات شیطان گفت (ولی این سخن کاملاً بی پایه بود) که نه با آن،نسب ثابت می شود و نه استحقاق میراث را همراه دارد»؛ (وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فِی زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ(1) مِنْ حَدِیثِ النَّفْسِ،وَ نَزْغَةٌ(2) مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ:لَایَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ،وَ لَا یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ).

تعبیر امام علیه السلام به صادر شدن«فَلْتَة؛سخن بی پایه و بدون اندیشه»از سوی ابوسفیان اشاره به چیزی است که ابن ابی الحدید در شرح خود از کتاب استیعاب ابن عبدالبر آورده است که عمر،زیاد را برای اصلاح بعضی از مفاسد که در یمن واقع شده بود فرستاد.هنگامی که زیاد باز گشت خطبه ای نزد عمر (و جمعی از حاضران) خواند که همانند آن شنیده نشده بود این در حالی بود که علی علیه السلام و عمرو بن عاص و ابوسفیان حاضر بودند.عمرو بن عاص گفت:آفرین بر این جوان! اگر از قریش بود بر عرب حکومت می کرد! ناگهان ابوسفیان گفت:او از قریش است و من می شناسم کسی را که نطفه او را در رحم مادرش نهاد.علی علیه السلام فرمود:او چه کسی بوده؟ ابوسفیان گفت:من بودم.علی علیه السلام فرمود:خاموش باش ابوسفیان! و در روایت دیگری آمده است:فرمود:خاموش ابوسفیان اگر عمر بشنود سریعاً تو را مجازات خواهد کرد.

ص:164


1- فلتة» از ریشه «فلت» بر وزن «ثبت» در اصل به معنای از دست در رفتن چیزی است، لذا به سخنانی که بدون مطالعه از دهان انسان می پرد و همچنین حوادث ناگهانی و بدون تأمل «فلتة» گفته میشود.
2- «نزغة» از ریشه «نزغ» بر وزن نظم» به معنای وارد شدن در کاری است به قصد افساد و به هم انداختن مردم و «نزغات شیطان» به وسوسه های او گفته میشود که افراد را به جان هم می اندازد.

در روایت سومی آمده است که عمرو بن عاص به او گفت:اگر می دانی زیاد فرزند توست چرا او را به خود ملحق نمی کنی؟ گفت:از این جمعیت می ترسم که پوست از سر من بکنند.(1)

روشن است که ابوسفیان هرگز نمی توانست به سبب عمل منافی عفتی که با مادر زیاد داشت ثابت کند که حتماً نطفه ای که منعقد شده از ناحیه اوست،تنها به ظن و گمان تکیه کرد و با وقاحت و بی شرمی در حضور علی علیه السلام و بعضی دیگر چنین سخنی را بر زبان راند و به همین دلیل،امام علیه السلام در نامه بالا به زیاد یادآور می شود که این گونه ادعاهای شیطانی در اسلام معیار اثبات نسبت نیست و به همین دلیل تو هرگز نمی توانی از ابوسفیان ارث ببری زیرا فرزند نامشروع از پدر و مادر خود ارث نمی برد (و تاکنون هم ادعای میراثی نداشته ای) بنابراین تسلیم وسوسه های شیطانی معاویه نشو!

حضرت در پایان می فرماید:«و کسی که به چنین سخن واهی و بی اساس تمسّک جوید همچون بیگانه ای است که در جمع مردم وارد شود و بخواهد از آبشخورگاه آنها آب بنوشد که همه او را کنار می زنند و همانند ظرفی است که در کنار مرکب می آویزند که به هنگام راه رفتن پیوسته تکان می خورد و به این طرف و آن طرف می رود»؛ (وَ الْمُتَعَلِّقُ بِهَا کَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ(2) ،وَ النَّوْطِ الْمُذَبْذَبِ).

به تعبیر دیگر اگر معاویه از این طریق بخواهد تو را برادر خود بخواند و تو هم بپذیری،هرگز نه فرزند ابوسفیان خواهی بود و نه برادر معاویه،بلکه لکه ننگی بر تو نیز خواهد نشست که تو زنا زاده ای و حتی از آن خاندان بیگانه ای؛نه ارث می بری و نه برادر مشروع محسوب می شوی،هرچند برادری معاویه با آن اعمال زشتش نیز برای تو افتخار نیست.

ص:165


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 180.
2- «مدفع» از ریشه «دفع» گرفته شده و به معنای کسی است که او را از کاری جلوگیری میکنند.

این نامه به قدری در زیاد مؤثر افتاد که مطابق آنچه مرحوم سیّد رضی در ذیل این نامه آورده است:«هنگامی که زیاد این نامه را مطالعه کرد گفت:به پروردگار کعبه سوگند که امام علیه السلام با این نامه اش آنچه را من در دل داشتم (که من از نطفه ابوسفیان نیستم) گواهی داد.و این مطلب همچنان در دل او بود (تا زمانی که معاویه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام بی اندازه زیاد را وسوسه کرد تا سخن او در وی مؤثّر افتاد و) او را به خود ملحق ساخت»؛ (فَلَمَّا قَرَأَ زِیَادٌ الْکِتَابَ قَالَ:شَهِدَ بِهَا وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ،وَ لَمْ تَزَلْ فِی نَفْسِهِ حَتَّی ادَّعَاهُ مُعَاوِیَةُ).

معاویه بعد از آن زیاد را در فرمانداری بخشی از فارس ابقا کرد و سپس او را به عراق آورد و بخش مهمی از عراق را به او سپرد و این لکه ننگ بر دامان زیاد به موجب حبّ جاه و مقام نشست و عاقبتش به شر گرایید.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله ذکر شده که منظور زیاد این باشد که ابوسفیان به یقین شهادت به مطلب بالا داده که من از نطفه او هستم و این معنا همچنان در دل او بود تا زمانی که معاویه وی را به خود ملحق ساخت.

***

مرحوم سیّد رضی در اینجا به تفسیر چند لغت از لغات پیچیده ذیل این نامه پرداخته می گوید:«واغِل»(از ریشه وغل بر وزن فصل) به معنای کسی است که برای نوشیدن آب از آبشخور دیگران،هجوم می آورد در حالی که از آنان نیست و پیوسته آنها وی را عقب می رانند و منع می کنند؛ و «النَّوْطُ الْمُذَبْذَبِ» ظرف یا قدح یا مانند آن است که در کنار مرکب می آویزند و دائماً از این طرف و آن طرف می افتد و هرگاه مرکب پشتش را حرکت دهد یا برای راه رفتن عجله کند، می لرزد.(اشاره به اینکه این گونه الحاق نسب های مشکوک هرگز پایدار نیست و پیوسته متزلزل است)»؛ (قال الرضی،قوله علیه السلام:«الواغِل»هُوَ الَّذی یَهْجُمُ عَلَی الشُّرْبِ لِیَشْرِبَ مَعَهُمْ،وَ لَیْسَ مِنْهُمْ،فَلا یَزالُ مُدَفِّعاً مُحاجِزاً.و«النَّوْطُ الْمُذَبْذَبِ»:

ص:166

هُوَ ما یُناطُ بِرَحْلِ الرّاکِبِ مِنْ قُعْبٍ أوْ قَدَحٍ أوْ ما أشْبَهَ ذلِکَ،فَهُوَ أَبَداً یَتَقَلْقَلُ إذا حَثَّ ظَهْرَهُ وَ اسْتَعْجَلَ سَیْرَهُ).

نکته: داستان پیچیده نسب«زیاد»

داستان پیچیده نسب«زیاد»

در اینجا سخن بسیار است به حدّی که بعضی از شارحان نهج البلاغه در این باره ده ها صفحه نوشته اند و ما تنها به چند مسأله اشاره می کنیم:

1.آیا زیاد فرزند نامشروع بود؟

از نامه بالا استفاده می شود که امام علیه السلام ادّعای ابوسفیان و همچنین معاویه را در اینکه زیاد،فرزند نامشروع ابوسفیان بوده نفی می کند و می فرماید:این ادعایی شیطانی است و از نظر ظاهر شرع هر فرزندی ملحق به پدر و مادری است که با هم ازدواج کرده اند و فرزند در آن خانه زاده شده است.

افزون بر این می دانیم امام علیه السلام،زیاد را به فرمانداری فارس منصوب کرد و این منصب مفهومش اجازه امامت جمعه و جماعت بود.چگونه ممکن است امام علیه السلام کسی را که ولد الزناست به چنین مقامی بگمارد در حالی که می دانیم یکی از شرایط امامت جمعه و جماعت طیب مولد است.

از سویی دیگر،در تواریخ کربلا و عاشورا آمده است که حضرت سیدالشهدا فرمود:

«أَلَا وَإِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ تَرَکَنِی بَیْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ...هَیْهَاتَ مِنِّی الذِّلَّة؛ آگاه باشید ناپاک زاده فرزند ناپاک زاده مرا در میان دو چیز مخیّر ساخته.یا تن به شمشیر بدهم یا تسلیم ذلّت شوم و تن به بیعت با او دهم و محال است که تسلیم ذلت شوم».(1)

ص:167


1- بحارالانوار، ج 45، ص 83.

در اینکه«دعیّ»از نظر لغت به چه معناست،بعضی آن را به معنای فرزند نامشروع تفسیر کرده اند در حالی که در متون لغت مفهوم عامی دارد؛هم به پسرخوانده گفته می شود و هم به کسی که در نسبش متّهم است.در لسان العرب آمده است:«دعی به معنای پسرخوانده است و همچنین فرزندی که به پدر دیگری نسبت داده می شود».قرآن مجید نیز می گوید: ««وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ» ؛و خداوند پسرخوانده های شما را پسر (واقعی) شما قرار نداده است (و احکام او را ندارد)»،(1) بنابراین ممکن است امام علیه السلام بخواهد بگوید زیاد در خانواده ای پست و بی ارزش همچون بردگان متولّد شده که برای کسب موقعیت، او را به غیر پدرش نسبت دادند.

این احتمال نیز وجود دارد که امام امیرالمؤمنین علیه السلام حکم ظاهری را بیان می کند که

«الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»؛ ولی امام حسین علیه السلام واقع مطلب را می فرماید که او در واقع فرزند نامشروع بوده است.

امّا در مورد ابن زیاد مسأله روشن تر است که او فرزند نامشروع بوده و مادرش مرجانه به فجور مشهور بوده است.به همین دلیل مطابق آنچه در تواریخ کربلا آمده،حضرت زینب علیها السلام هنگامی که می خواست او را سرزنش کند با تعبیر«یابن مرجانة»او را مخاطب ساخت.

این احتمال نیز هست که مراد از«الدعیَّ بْنَ الدَّعیّ»یزید و پدرش معاویه باشند و این جمله به نسب آلوده و متهم آنها اشاره کند.

2.پدر و مادر زیاد

معروف این است که پدر زیاد برده ای بود به نام عبید که با سمیّه کنیز«حارث

ص:168


1- احزاب، آیه 4.

بن کلده»که از اطبای مشهور عرب بود،ازدواج کرد و زیاد در خانه او متولّد شد، هرچند ابوسفیان و پس از او معاویه سعی داشتند وی را فرزند نامشروع ابوسفیان بدانند؛و اینکه بعضی گفته اند سمیه از ذوات الاعلام (زنان آلوده به فحشا که آشکارا خود را به این امر معرفی می کردند) بود،بعید به نظر می رسد، زیرا کنیزِ طبیب معروفی مثل حارث بن کلده قاعدتاً نمی تواند از ذوات الاعلام باشد.

البته در تواریخ آمده است که ابوسفیان در سفری که به طایف رفته بود از شخصی به نام ابو مریم که مرد بسیار آلوده ای بود زن آلوده ای را درخواست کرد و ابو مریم به سمیّه مادر زیاد،را پیشنهاد نمود،او گفت:بگذار شب همسرم عبید که از بیابان برگشته به خواب برود و من خواهم آمد و بعد نزد ابوسفیان رفت و با او آمیزش داشت و شاید اینکه ابوسفیان می گوید زیاد فرزند من است از همین واقعه سرچشمه می گیرد.

3.داستان استلحاق

داستان ملحق ساختن معاویه زیاد را به خاندان ابوسفیان و عنوان برادری دادن به او از عجایب تاریخ اسلام است.شیخ محمد عبده؛استاد معروف مصری در شرح نهج البلاغه خود چنین می گوید:قصه زیاد بن ابیه قصه شگفت آوری است که انسان را به تأمل وا می دارد،زیرا معاویه او را به ابو سفیان نسبت داد تا برادرش باشد او مدعی بود که ابوسفیان با مادرش سمیّه که زوجه مرد دیگری بود (به صورت نامشروع) همبستر شد و زیاد از این آمیزش متولّد گشت.

آن گاه می افزاید:از این شگفت آورتر این است که ادعای این برادری (نامشروع) در مجلسی علنی و رسمی (در شام) در حضور جمعیّت واقع شد؛ زیاد از این مسأله شرمنده نگشت،چرا که غنایم این برادری را با نکوهش های مردم سنجید و برادری (نامشروع) خلیفه را بر سلامت و صحت نسب خود

ص:169

ترجیح داد.آری این گونه است در طریق سلطه و مقام که این مرد متکبّر از اینکه عِرض و نسب او مخدوش شود،در برابر منفعتی که به دست می آورد شرمنده نباشد!(1)

ما می افزاییم از اینها شگفت آورتر اینکه محیط اسلامی ایجاد شده توسط پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله،بیش از حدود نیم قرن از آن نگذشته بود،بر اثر عوامل بنی امیه چنان آلوده شد که خلیفه جرأت می کند در ملأ عام چنین امر منکری را تثبیت کند.وای به حال مسلمانان اگر در چنگال چنین حکومت های جاهل آلوده ای گرفتار شوند.

به هر حال داستان از این قرار بود که به گفته مدائنی در کتاب فتوح الاسلام هنگامی که معاویه می خواست زیاد را جزء خاندان خود کند وی را که به شام آمده بود پس از جمع کردن مردم بالای منبر برد و پیش روی خود بر پلّه پایین تر نشاند.سپس حمد و ثنای الهی به جا آورد و گفت:ای مردم من از نسب زیاد در خاندانم آگاهم.هر کسی می تواند به این امر گواهی دهد برخیزد.گروهی از مردم برخاستند و شهادت دادند که او فرزند ابوسفیان است و آنها اعتراف ابوسفیان را به این امر پیش از مرگش شنیده اند.در اینجا ابو مریم سلولی که در جاهلیّت شراب فروش بود برخاست و گفت:ای امیرمؤمنان در طایف بودیم که ابوسفیان به آنجا نزد من آمد مقداری گوشت و شراب و غذا خرید.هنگامی که آن را تناول کرد گفت:ای ابو مریم زن بدکاره ای را برای من پیدا کن.من به سراغ سمیّه رفتم و به او گفتم:تو ابوسفیان را می شناسی بذل و بخشش فراوانی دارد و از من زن آلوده ای را خواسته.تو آمادگی داری؟ سمیّه گفت:آری.الان همسرم با گوسفندان باز می گردد.هنگامی که غذا خورد و سر خود را بر بالش گذاشت خواهم آمد.من به سراغ ابوسفیان رفته ماجرا را به او گفتم.چیزی نگذشت که

ص:170


1- شرح نهج البلاغة عبده، ذیل نامه 44، ص 458.

سمیّه آمد و وارد بر او شد و تا صبح نزد او بود.هنگامی که سمیّه بازگشت من به ابوسفیان گفتم چگونه بود؟ گفت:خوب بود...این سخن به زیاد گران آمد و از بالای منبر گفت:ای ابو مریم به مادر مردم دشنام مده که به مادرت دشنام خواهند داد.در این هنگام که سخن معاویه و گواهی طلبی او به پایان رسید زیاد برخاست مردم را خاموش کرد و حمد و ثنای الهی به جای آورد سپس گفت:ای مردم! معاویه و شهود آنچه را شنیدید گفتند و من نمی دانم کدام حق بود و کدام باطل.

لابد معاویه و شهود آگاه ترند به آنچه گفتند و بدانید عبید (پدرش) پدر نیکی بود امّا والی (ظاهراً اشاره به معاویه است) شخص صاحب نعمتی است.این سخن را گفت و از منبر پایین آمد.(1)

4.نگاهی به زندگی زیاد بن ابیه

همان گونه که قبلاً اشاره شد او در اصل زیاد بن عبید بود.پدرش برده و چوپان و مادرش سمیّه کنیز حارث بن کلده،طبیب معروف عرب بود.گاهی او را به عنوان زیاد بن ابیه و گاه زیاد بن امه می گفتند،زیرا پدرش برده بود و هیچ موقعیّت اجتماعی نداشت و بعد از آنکه معاویه او را به خود ملحق ساخت به او زیاد بن ابی سفیان می گفتند.از نوجوانی فردی هوشیار و سخنرانی بلیغ بود.تولد او را در طائف در سال فتح مکّه و بعضی در سال هجرت و برخی در روز بدر گفته اند؛ولی او هیچ گاه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را ندید و با امیرمؤمنان علی علیه السلام در تمام جنگ های دوران آن حضرت و با امام حسن علیه السلام تا زمان صلح با معاویه همراه بود،بعدها معاویه او را فریب داد و به سوی خود برد.او در کوفه در ماه رمضان سنه 53 در سن 56 سالگی از دنیا رفت (و بعضی سن او را به گونه دیگری ذکر کرده اند).

ص:171


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 187.

دوران زندگی او از دو دوران کاملاً متفاوت تشکیل می شود.دوران نخست که در مسیر حق بود،مردی قابل اعتماد و مدیر و مدبّر و به همین دلیل علی علیه السلام او را به فرمانداری فارس منصوب کرد.او منطقه را به خوبی اداره نمود و خراج را به خوبی جمع آوری کرد و برای امیرمؤمنان علی علیه السلام فرستاد.این جریان به گوش معاویه رسید و سخت ناراحت شد.نامه ای به او نوشت که مضمونش این بود:

اگر نبود که قلعه های مستحکمی داری و شب ها همچون پرندگان به آشیانه خزیده به آن پناه می بری و چنانچه انتظاری که خدا می داند من درباره تو دارم نبود،مانند سلیمان می گفتم: ««فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ» ؛به سوی آنان بازگرد (و اعلام کن) با لشکریانی به سراغ آنان می آییم که قدرت مقابله با آن را نداشته باشند؛و آنان را از آن (سرزمین) با ذلّت و حقارت بیرون می رانیم»(1) و در ذیل آن شعری نوشت که اشاره به مشکوک بودن نسب زیاد داشت.

هنگامی که این نامه به زیاد رسید برخاست و در میان مردم خطبه ای خواند و گفت:عجیب است فرزند هند جگرخوار و سرچشمه نفاق (معاویه) مرا تهدید می کند در حالی که میان من و او پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و همسر سیده نساء عالمین و پدر سبطین (امام حسن و امام حسین علیهما السلام) و صاحب ولایت و منزلت و اخوت رسول خداست با صد هزار لشکر از مهاجرین و انصار و تابعین.به خدا سوگند اگر این جمعیّت (طرفداران معاویه) قصد سوئی کنند،مرا مرد شجاع شمشیرزنی خواهند یافت (که آن ها را در هم می کوبد).

سپس نامه ای به امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت و نامه معاویه را با نامه خود برای آن حضرت فرستاد.امام علیه السلام در پاسخ او چنین نوشت:«اما بعد از حمد و ثنای الهی من تو را والی آن سرزمین کردم و شایسته این مقام می دیدم.آری ابوسفیان

ص:172


1- نمل، آیه 37.

در ایام عمر سخن بی پایه و مایه ای گفت که نشانه گمراهی و دروغ بود (و ادعا کرد که تو فرزند نامشروع او هستی) چیزی که نه استحقاق میراث می آورد و نه نسب محسوب می شود.بدان معاویه مانند شیطان رجیم است که از هر سو به سراغ انسان می آید.از پیش رو و از پشت سر،از طرف راست و از طرف چپ، از او برحذر باش،از او برحذر باش،باز از او برحذر باش».

اما دوران دوم کاملاً با دوران پیش متفاوت و یکصد و هشتاد درجه با آن فرق دارد.زمانی که معاویه او را به وسیله مغیرة بن شعبه فریب داد و از نقطه ضعف او که حبّ جاه و مقام بود سوء استفاده کرد.وی پس از داستان صلح امام حسن علیه السلام او را به سوی خود برد و برادر خویش و (فرزند نامشروع ابوسفیان) معرفی کرد و حکومت فارس را همچنان به او سپرد و پس از آن مقام برتری به او داد و حکومت کوفه و عراق را به او بخشید.او هم برای تثبیت حکومت خود و مبارزه با قیام های مردمی بر ضد معاویه و طرفداران او شروع به کشتار بی گناهان کرد.مخصوصاً شیعیان را هر کجا می شناخت به قتل می رساند و جنایات بی شماری مرتکب شد که روی او را در تاریخ اسلام کاملاً سیاه کرد،از جمله«حجر بن عدی»آن مرد شجاع و باایمان را که از شیعیان خالص علی علیه السلام بود و همه جا به نیکی و پاکی شهرت داشت و از صحابه معروف پیامبر صلی الله علیه و آله محسوب می شد با جمعی از یارانش دستگیر کرد و به سوی شام فرستاد و معاویه هم آنها را در سرزمین مرج عذراء به قتل رسانید و به این ترتیب ورق سیاه دیگری بر اوراق تاریک پایان زندگی خود افزود.کار به جایی رسید که حسن بصری که رابطه چندان خوبی با علی علیه السلام نداشت درباره او چنین گفت:معاویه سه کار کرد که اگر تنها یکی از آنها را انجام داده بود برای هلاکت او کافی بود:

نخست حکمرانی بر این ملت به وسیله گروهی از سفیهان و ناآگاهان.دوم ملحق ساختن زیاد به خود،در حالی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده بود فرزند به شوهر

ص:173

تعلق دارد و سهم مرد زناکار سنگ است و دیگر کشتن حجر بن عدی.وای بر او از سوی حجر و یاران حجر.(1)

ما هم می گوییم:پناه بر خدا از سوء عاقبت و گرفتار شدن انسان در چنگال شیاطین جن و انس و جان دادن در حال کفر و ضلالت و جنایت.

***

ص:174


1- آنچه در بالا آمد برگرفته از کتاب استیعاب، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، تنقیح المقال علامه مامقانی و شرح نهج البلاغة علامة تستری است.

45- به عثمان بن حنیف انصاری،فرماندار بصره،است،بعد از آنکه...

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلیْ عُثْمانِ بْنِ حُنَیْفِ الأنْصاری-وَ کانَ عامِلُهُ عَلَی الْبَصْرَةِ وَ قَدْ بَلَغَهُ

أنَّهُ دُعی إلی وَلیمَةِ قَوْمٍ مِنْ أهْلِها،فَمَضی إلیْها-قَوْلُهُ

از نامه های امام علیه السلام

به عثمان بن حنیف انصاری،فرماندار بصره،است،بعد از آنکه خبر به آن حضرت رسید که به میهمانی جمعی (از مرفهین) اهل بصره دعوت شده و او هم در آن میهمانی شرکت کرده است.(1)

نامه در یک نگاه

این نامه از نامه های بسیار مهم نهج البلاغه است که درس های فراوانی به همه پویندگان راه حق و مخصوصاً زمامداران و مسئولان کشورهای اسلامی می دهد

ص:175


1- ١. سند نامه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه تصریح می کند که بخشی از این نامه را پیش از مرحوم سید رضی، صدوق در کتاب امالی خود آورده است. شایان توجه است که ابن ابی الحدید در شرح این نامه در چند مورد می گوید: در روایت دیگری چنین و چنان آمده که نشان میدهد منبع دیگری در اختیار داشته و این عبارات متفاوت را از آنجا نقل می کرده است. حتی در یک مورد تعبیر می کند که گروهی فلان عبارت این جمله را چنین نقل کرده اند که تعبیر به گروهی قابل تأمل است. اضافه بر اینها بخش هایی از این نامه، بعد از سید رضی در کتاب های متعددی مانند خرائج قطب راوندی و روضة الواعظین فتال نیشابوری و المناقب ابن شهر آشوب و ربیع الابرار زمخشری با تفاوت هایی نقل شده است. این تفاوت ها نشان میدهد که آنها نیز منابع دیگری در اختیار داشته اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 373) این نامه را «بری» (متوفای قرن 7) نیز در کتاب الجوهرة فی نسب الامام علی، ص 81، با اضافاتی آورده است.

و شامل چند بخش است:

1.ابتدا امام علیه السلام به مخاطب خود که عثمان بن حنیف؛فرماندار بصره است خبر می دهد که گزارش شرکت او در میهمانی یکی از اشراف بصره به او رسیده است.در ضیافتی که فقط ثروتمندان حضور داشتند و سفره ای پرنعمت و رنگارنگ بوده است،حضرت او را به جهت شرکت در چنین ضیافتی سرزنش می فرماید.

2.در بخش دوم به او یادآور می شود که هر کس باید در زندگی،پیشوا و رهبری داشته باشد.آن گاه زندگی خودش را به عنوان پیشوا و رهبر برای او شرح می دهد که چگونه به دو جامه کهنه و دو قرص نان اکتفا کرده و ثروتی نیز برای خود نیندوخته است؛ولی تأکید می فرماید:من انتظار ندارم که همچون من زندگی کنی.انتظار من این است که ساده زیستی و تقوا و پرهیزکاری را فراموش نکنی.

3.در بخش دیگری از این نامه به داستان فدک اشاره می فرماید و می گوید:

تنها چیزی که از ثروت دنیا در دست ما بود،فدک بود که آن را هم حسودان و دشمنان اهل بیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از دست ما گرفتند؛هر چند من نیازی به فدک و غیر فدک ندارم.پایان زندگی همگی ما مرگ و سرانجام خانه ما گوری تنگ و تاریک است.

4.در بخش دیگری به این نکته مهم اشاره می کند که ساده زیستی من از آن رو

ص:176

نیست که امکان برخورداری از مواهب مادی دنیا را ندارم،بلکه به آن دلیل است که وظیفه خطیر رهبری مردم را بر عهده دارم و این موقعیت ایجاب می کند که در سختی ها و تلخی های زندگی با ضعیف ترین مردم شریک باشم؛شبانگاه سیر نخوابم در حالی که در گوشه و کنار کشور اسلام گرسنه ای سر به بالین بگذارد.

5.در بخش دیگری پاسخ به این سؤال می دهد که ممکن است بعضی بگویند اگر علی بن ابی طالب چنین غذای ساده ای داشته باشد باید چنان ضعیف باشد که نتواند در میدان جنگ آن شجاعت ها و رشادت ها را نشان دهد؛ولی آگاه باشید درختان بیابانی که از آب و غذای کمتری استفاده می کنند چوب های محکم تری دارند.

6.در آخرین بخش این نامه (که مرحوم سید رضی بعد از حذفِ بعضی از قسمت ها به نقل آن پرداخته است)؛امام علیه السلام دنیا را مخاطب قرار داده و آن را به شدت از خود می راند و از زرق و برق دنیا اعلام بیزاری می کند.آن گاه پس از ستایش کسانی که مسئولیت های واجب خود را در پیشگاه الهی انجام داده و به عبادت و شب زنده داری می پردازند بار دیگر عثمان بن حنیف را مخاطب قرار داده و او را به تقوای الهی و ساده زیستی فرا می خواند تا از آتش دوزخ رهایی یابد.

***

ص:177

ص:178

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،یَا ابْنَ حُنَیْفٍ:فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ،وَتُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ! وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ،عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ،وَغَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ.فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ،وَمَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) ای پسر حنیف! به من گزارش داده اند که مردی از جوانان (ثروتمند و اشرافی) اهل بصره تو را به سفره رنگین میهمانی خود فراخوانده و تو نیز (دعوتش را پذیرفته ای و) به سرعت به سوی آن شتافته ای در حالی که غذاهای رنگارنگ و ظرف های بزرگ طعام یکی از پس از دیگری پیش روی تو (به وسیله خادمانش) قرار داده می شد.من گمان نمی کردم تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود.به آنچه در دهان می گذاری و می خوری بنگر، آنچه حلال بودنش برای تو مشکوک باشد از دهان فرو افکن و آنچه را به پاکی و حلال بودنش یقین داری تناول کن.

شرح و تفسیر: دعوت نماینده امام به میهمانی پر زرق و برق!

دعوت نماینده امام به میهمانی پر زرق و برق!

امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه عثمان بن حنیف انصاری را که از اصحاب با فضیلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و از سوی امیرمؤمنان علی علیه السلام به فرمانداری بصره

ص:179

انتخاب شده بود مخاطب ساخته و در تعبیراتی سرزنش آلود می فرماید:«اما پس (از حمد و ثنای الهی) ای پسر حنیف! به من گزارش داده اند که مردی از جوانان (ثروتمند و اشرافی) اهل بصره تو را به سفره رنگین میهمانی خود فراخوانده و تو نیز (دعوتش را پذیرفته ای و) به سرعت به سوی آن شتافته ای در حالی که غذاهای رنگارنگ و ظرف های بزرگ طعام یکی از پس از دیگری پیش روی تو (به وسیله خادمانش) قرار داده می شد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،یَا ابْنَ حُنَیْفٍ:فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ(1) الْأَلْوَانُ،وَ تُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ!).

«فِتْیَة»جمع فتی در اصل به معنای جوان نوخواسته و شاداب است و گاهی به افراد صاحب سن و سالی که دارای زندگی پرنشاطی هستند نیز اطلاق می شود و در اینجا به معنای اشراف است.

«مَأْدُبَة»از ریشه«ادب»به معنای دعوت های رسمی و قابل توجّه است که در آن آداب رعایت می شود.

«جِفَان»جمع جَفْنة (بر وزن وزنه) به معنای ظرف های بزرگ غذاخوری است.این تعبیر نشان می دهد که مجلس مورد نظر در این نامه مجلس گسترده ای بوده که گروهی از اشراف در آن دعوت داشتند و انواع غذاها بر سر سفره آماده بوده است.

آن گاه امام علیه السلام می افزاید:«من گمان نمی کردم تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود»؛ (وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ،عَائِلُهُمْ(2) مَجْفُوٌّ(3) ،وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ).

ص:180


1- جمله «تستطاب لک» به این معناست که انواع خوب (از غذاهای رنگارنگ طیب) به معنای خوب و پاکیزه و لذیذ گرفته شده است.
2- «عائل» به معنای عائله دار نیازمند است.
3- «مجفو» به معنای محروم است و کسی که در حق او جفا شده است.

امام علیه السلام عیب بزرگ این سفره را انحصاری بودن آن برای اغنیا ذکر کرده است.اگر غذاهای رنگارنگ منحصر به آنها نبود و گرسنگان و نیازمندان هم از آن بهره می گرفتند،اشکال بسیار کمتری داشت،بنابراین پرزرق و برق بودن و استفاده از انواع غذاهای گوناگون از یک سو و محروم بودن مستمندان از سوی دیگر ایراد مهم آن سفره بوده است که اگر والی بودن عثمان بن حنیف را بر آن بیفزاییم اشکال آن بیشتر می گردد.

از ادامه بحث استفاده می شود که این سفره ایراد چهارمی هم داشته و آن وجود اموال مشتبه به حرام در آن بوده است،زیرا در ادامه می فرماید:«به آنچه در دهان می گذاری و می خوری بنگر،آنچه حلال بودنش برای تو مشکوک باشد از دهان فرو افکن و آنچه را به پاکی و حلال بودنش یقین داری تناول کن»؛ (فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ(1) مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ(2) ،وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ).

این نکته قابل توجّه است که امام علیه السلام به قدری مراقب کارگزاران خود بوده و در حرکات و رفتار آنها دقت می کرده که کوچک ترین نقطه ضعفی نداشته باشند تا جایی که حتی شرکت در یک مهمانی نامناسب را بر آنها خرده می گرفته و با نامه بلندبالایی مملوّ از نصایح مختلف به آنها هشدار می داده و نصیحت می فرموده است.کاری که شاید در هیچ جای دنیا معمول نبوده و نیست.

در میان نامه های امام علیه السلام به کارگزاران خود این قبیل نامه ها کم نیست و همگی نشان می دهد که امام علیه السلام نهایت تدبیر را در امر کشورداری رعایت می کرده است.

نکته دیگر اینکه نظر مبارک امام علیه السلام این است که حاکمان و مقامات برجسته

ص:181


1- «تقضمه» از ریشه «قضم» بر وزن «فهم» به معنای جویدن و گاه به معنای خوردن است و «مقضم» به غذایی که به دهان می گذارند اطلاق می شود.
2- «فافظه» از ریشه «لفظ» به معنای بیرون افکندن از دهان است و الفاظ را بدین جهت الفاظ میگویند که گویی از دهان بیرون افکنده میشوند.

حکومت اسلامی همیشه در کنار مردم و توده های مستضعف باشند و به مرفهان بی درد که توقعشان از همه بیشتر و یاریشان به هنگام یاری دادن از همه کمتر است،هرگز اهمّیّتی ندهند.تجربه نشان داده که در مواقع بحرانی تنها گروه اوّل مدافعان سرسخت و ایثارگران بی منّتند.

نکته: عثمان بن حنیف کیست؟

عثمان بن حنیف کیست؟

در کتاب الاعلام زرکلی آمده است که عثمان بن حنیف از صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله بود،در غزوه احد و پس از آن شرکت داشت و در عصر خلیفه دوم به موجب تقوا و پاکدامنی خاصی که داشت مأمور اندازه گیری سرزمین های خراجی عراق و سپس والی بصره شد.هنگامی که فتنه جمل رخ داد انصار عایشه به او پیشنهاد کردند که همراه آنها بر ضد علی علیه السلام بجنگد (در حالی که او والی بصره بود).او از این کار خودداری کرد.طرفداران عایشه تمام موی سر و صورت و ابروهای او را کندند و با همان حال نزد عایشه بردند.او گفت:رهایش کنید.عثمان بن حنیف خدمت علی علیه السلام آمد و در جنگ جمل همراه آن حضرت بود.سپس ساکن کوفه شد و در دوران خلافت معاویه چشم از جهان فرو بست.(1) بعضی نیز گفته اند که در زمان خلافت معاویه در مدینه از دنیا رفت.

جالب اینکه در کتاب استیعاب ابن عبد البر آمده است:هنگامی که عراق فتح شد،خلیفه دوم با یارانش مشورت کرد چه کسی مصلحت است به عراق برود و والی آنجا باشد؟ همگی بالاتفاق گفتند:عثمان بن حنیف مناسب است و افزودند که او می تواند بیش از این را هم اداره کند،زیرا بصیرت و عقل و معرفت و تجربه فراوانی دارد.(2)

ص:182


1- الاعلام زرکلی، ج 4، ص 205.
2- استیعاب، ج 3، ص 189

در کتاب مستدرکات علم رجال الحدیث آمده است که او و برادرش،سهل بن حنیف در زمره دوازده نفری بودند که به ابو بکر ایراد کردند و اعمال او را زیر سؤال بردند.سپس می افزاید:عثمان و برادرش سهل جزء مأموران خاص علی علیه السلام (شرطة الخمیس) بودند که امام علیه السلام بهشت را برای آنان تضمین کرد.(1)

در اسد الغابه آمده است که عثمان بن حنیف می گوید:در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودم،مرد نابینایی خدمتش آمد عرض کرد دعا کن خدا چشم من را به من باز گرداند.فرمود:چگونه است تو را به حال خود رها کنم؟ عرض کرد نه و چند بار اصرار کرد.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بگو:

«اللّهُمّ إنّی أسْئَلُکَ وَأتَوَجَّهُ إلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ نَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ یا مُحَمَّدُ إنّی تَوَجَّهْتُ بِکَ إلی رَبّی فی حاجَتی هذِهِ لِتَقْضِیَ لی اللّهُمَّ فَشَفِّعْهُ فیّ؛ خداوندا من از تو تقاضا می کنم و به محمد پیامبرت،پیامبر رحمت متوسل می شوم.ای محمد من در حاجتی که به سوی پروردگارم دارم به تو متوسّل می شوم که این حاجتم را بر آوری خداوندا او را شفیع من قرار بده.بعد از این دعا خداوند نور چشمانش را به او باز گرداند».(2)

این سخن را با سخنی از امام علی بن موسی الرضا (طبق نقل رجال مامقانی) پایان می دهیم.امام علیه السلام فرمود:عثمان بن حنیف از کسانی بود که بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام وفادار ماند و هیچ گونه تغییری به مسائل خود نداد.(3)

***

ص:183


1- مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 5، ص 213
2- اسدالغابة، ج 3، شرح حال عثمان بن حنیف، شماره 3571. شبیه همین معنا در مسند احمد، ج 4، ص 138 و مستدرک حاکم، ج 1، ص 519 آمده است. حاکم بعد از نقل این حدیث می گوید: این حدیث صحیح السندی است، هرچند بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند ای کاش مخالفان نادان توشل، حداقل به مبانی روایی خود مراجعه می کردند تا بدانند چه اندازه در اشتباهند).
3- رجال مامقانی، شرح حال عثمان بن حنیف.

ص:184

بخش دوم

اشاره

أَلَا وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً،یَقْتَدِی بِهِ وَیَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛أَلَا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ،وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ،أَلَا وَإِنَّکُمْ لَاتَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ،وَلَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ،وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ.فَوَ اللّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً،وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً،وَلَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً،وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً،وَلَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ،وَلَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَی وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ.

ترجمه

آگاه باش! هر مأمومی امام و پیشوایی دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد.(تو باید به امام و پیشوای خود نگاه کنی) بدان امام شما از دنیایش به دو جامه کهنه و از غذاهایش به دو قرص نان قناعت کرده است.آگاه باش که شما نمی توانید این چنین باشید،و این زندگی را تحمّل کنید (من شما را از آن معاف می کنم) ولی مرا با پرهیزگاری و تلاش (برای پاک زیستن) و عفت و پیمودن راهِ درست یاری دهید.به خدا سوگند! من هرگز از ثروت های دنیای شما چیزی از طلا و نقره نیندوخته ام و از غنایم و ثروت های آن مالی ذخیره نکرده ام و برای این لباس کهنه ام بدلی مهیا نساخته ام و از اراضی این دنیا حتی یک وجب به ملک خود در نیاورده ام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچیز چهارپای مجروحی در اختیار نگرفته ام.این دنیا در چشم من بی ارزش تر و خوارتر از شیره تلخ درخت بلوط است!

ص:185

شرح و تفسیر: هرگز چیزی از دنیا نیندوختم

هرگز چیزی از دنیا نیندوختم

امام علیه السلام برای بیدار ساختن عثمان بن حنیف و امثال او در این بخش از نامه خود به چند نکته مهم اشاره می کند.نخست می فرماید:«آگاه باش! هر مأمومی امام و پیشوایی دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد»؛ (أَلَا وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً،یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ).

اشاره به اینکه انسان در این مسیر پر پیچ و خم زندگی مادّی و معنوی نمی تواند یله و رها باشد،بلکه یا باید خودش با تمام شرایط لازم پیشوای خلق باشد یا از پیشوای شایسته ای پیروی کند و گر نه در این بیابان هولناک زندگی به بیراهه خواهد افتاد و سرگردان می شود.

آن گاه می افزاید:«(تو باید به امام و پیشوای خود نگاه کنی) بدان امام شما از دنیایش به دو جامه کهنه و از غذاهایش به دو قرص نان قناعت کرده است»؛ (أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ(1)،وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ(2)).

معروف این است که آن دو جامه از کرباس و آن دو قرص نان از جوی (سبوس ناگرفته بود) که خوارک روزانه آن حضرت را تشکیل می داد یکی را ظهر و دیگری را شام میل می کرد.این در واقع اقتدا به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که پیشوای امام علیه السلام محسوب می شد،همان طور که در حدیث آمده است:

«إنَّ رَسُولَ اللّه مَا اتَّخَذَ قَمیصَین وَلَا إِزَارَیْن وَلَا زَوْجَیْنِ مِنَ النِّعَالِ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هرگز دو پیراهن و دو زیرجامه و دو جفت کفش برای خود تهیّه نکرد (بلکه همیشه برای

ص:186


1- «طمر» به معنای جامه کهنه است و در اصل از ریشه «طر» بر وزن «امر» گرفته شده که به معنای پوشاندن است در اینجا امام علی آن را به صورت تثنیه آورده تا یکی اشاره به پیراهن و دیگری به زیرجامه باشد.
2- قرص» در اصل به معنای هر شیء گرد و مدوری است و لذا در مورد خورشید و ماه به کار می رود و نان های گرد و مدور را نیز به همین جهت قرص نان می گویند و تثنیة آن در عبارت امام علی اشاره به خوراک یک روز است، زیرا بسیاری از مردم در آن زمان فقط دو بار در شبانه روز غذا می خوردند.

خود یک دست از آنها را داشت)».(1)

برخلاف دنیاپرستان و اشراف،که گاه ده ها نوع لباس یا کفش دارند،و حتی بعضی مقیدند یک دست لباس را تنها چند روز بپوشند سپس آن را کنار بگذارند و گاه در هنگام نقل و انتقالِ منازلشان،صندوق ها و چمدان های زیادی لباس های آنها را جابه جا می کند.اما سفره های رنگینِ آنها خود داستان دیگری دارد.

آن گاه از آن جهت که امام علیه السلام می داند کمتر کسی پیدا می شود که بتواند به چنین زندگی تن در دهد به خصوص کسانی که مانند فرمانداران و صاحب منصبان،امکانات فراونی در اختیار دارند به این نکته می پردازد که:«آگاه باش که شما نمی توانید این چنین باشید،و این زندگی را تحمّل کنید (من شما را از آن معاف می کنم) ولی مرا با پرهیزکاری و تلاش (برای پاک زیستن) و عفت و پیمودن راهِ درست یاری دهید»؛ (أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ،وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ،وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ).

اشاره به اینکه شما از آن زندگی سخت گیرانه و زاهدانه شدید معاف هستید؛ ولی چهار چیز را فراموش نکنید که با انجام آنها در واقع به من کمک کنید تا حکومت اسلامی را در این کشور پهناور اسلام سامان بخشم.

نخست توصیه به«ورع»می کند که در واقع به معنای تقوای در سرحد عالی است.سپس به«اجتهاد»یعنی تلاش و کوشش در راه حفظ عدالت و حمایت از محرومان و سوم«عفت»که به معنای خویشتن داری در برابر شهوات مختلف است و چهارم«سداد»که انتخاب راه صحیح و مستقیم و پرهیز از بیراهه هاست.

به یقین اگر مسئولان کشور اسلامی این چهار صفت را در خود جمع کنند و زندگی آنها همچون زندگی مردم متوسط باشد و نه بیشتر،همه چیز رو به راه می شود و توده های مردم از حکومت راضی خواهند شد.

ص:187


1- فی ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 16.

سپس اشاره به نکته سومی می کند تا درس عبرتی برای همه کارگزاران حکومت او باشد می فرماید:«به خدا سوگند! من هرگز از ثروت های دنیای شما چیزی از طلا و نقره نیندوخته ام و از غنایم و ثروت های آن مالی ذخیره نکرده ام و برای این لباس کهنه ام بدلی مهیا نساخته ام و از اراضی این دنیا حتی یک وجب به ملک خود در نیاورده ام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچیز چهارپای مجروحی در اختیار نگرفته ام»؛ (فَوَ اللّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً(1)،وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً(2) ،وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً،وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً،وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ).

اشاره به اینکه چنان نیست که مانند بعضی از دنیا پرستان کج اندیش نخورم و نپوشم،بلکه ابلهانه ذخیره کنم؛ظاهر و باطن من یکی است نه در ظاهر مالی دارم و نه در باطن،نه ریاکارم و نه ظاهرساز.

شایان توجّه است که امام علیه السلام امکانات دنیای مادی را در چهار چیز خلاصه فرموده:یکی طلا و نقره که به صورت درهم و دینار ذخیره می کردند و با آن دل خوش بودند.دیگر اموال مختلفی که سرمایه آنها محسوب می شد؛مانند اسب ها و شتران و وسایل پر زرق و برق منزل و فرش ها و فراش ها.سوم لباس های رنگارنگ و چهارم زمین های زراعتی و باغ ها و خانه ها و قصرها.امام علیه السلام می فرماید:به سراغ هیچ یک از اینها نرفتم (در حالی که توان آن را داشتم).

تعبیر اخیر امام علیه السلام که از نهایت تواضع و زهد آن حضرت خبر می دهد برای آن است که مخاطب یا مخاطبانش این مسأله مهم را جدی بگیرند و آلوده زندگی های پرزرق و برق اشرافی گناه آلود نشوند و با نیازمندان و مستمندان محروم مواسات کنند.

ص:188


1- «تبر» به معنای قطعات طلا و نقره است پیش از آنکه آن را به صورت شمش یا زینت آلات در آورند.
2- «وفر» به گفته ارباب لغت، مال فراوان است از ریشه «وفور» به معنای فزونی و فراوانی گرفته شده و گاه به هر چیز فراوان اطلاق می شود.

«أَتَانٍ دَبِرَةٍ» به چهارپایی گفته می شود که از کثرت کار و زحمت کشیدن پشت او مجروح شده و به همین دلیل نسبت به تغذیه بی میل است (توجّه داشته باشید که در بعضی از نسخه های نهج البلاغه این جمله و جمله بعد نیامده است و جمعی از شارحان نیز به تفسیر آن نپرداخته اند).

در پایان این بخش،امام علیه السلام برای اینکه بی ارزش بودن دنیا در نظرش را کاملاً برای همگان مجسم کند تعبیر پرمعنایی دارد می فرماید:«این دنیا در چشم من بی ارزش تر و خوارتر از شیره تلخ درخت بلوط است!»؛ (وَ لَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَی وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ(1) مَقِرَةٍ(2)).

توضیح اینکه درخت بلوط انواع و اقسامی دارد؛یکی از آنها دارای میوه تلخی است که در فارسی به آن«مازو»می گویند که هم تلخ است و هم گَس و به دلیل گس بودن در دباغی برای محکم ساختن چرم از آن استفاده می کنند.

بدیهی است خوردن چنین دانه ای بسیار ناگوار و تنفر آمیز است و هر کس در دهان بگذارد فوراً آن را بیرون می افکند.این تشبیه یکی از رساترین تشبیهات نهج البلاغه درباره دنیاست که امام علیه السلام باطن و حقیقت آن را در قالب این مثال مجسم ساخته است و قریب به آن در عبارات دیگر نهج البلاغه خواهد آمد.

***

ص:189


1- «عفصة» گاه به درخت بلوط گفته میشود و گاه به ثمره آن که مازو نام دارد و این ماده شیرابه ای است که از أن ترشح می کند و علاوه بر تلخی حالت قابضیت دارد.
2- «مقر» گاه به معنای تلخ و گاه به معنای ترش می آید و در اینجا همان معنای تلخی مراد است و تأکیدی است بر مفهوم «عفة».

ص:190

بخش سوم

اشاره

بَلَی! کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ،فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ،وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ،وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللّهُ.وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ.وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا،وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا،وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا،وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا،لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ،وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ؛وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ،وَ تَثْبُتَ عَلَی جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ.وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ،وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ.وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ،وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ-وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَةِ مَنْ لَاطَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ،وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ-أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی،وَ أَکْبَادٌ حَرَّی،أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:

وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ:هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ،أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَیْشِ!.

ترجمه

آری از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها«فدک»در دست ما بود که آن هم گروهی بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروه دیگری سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترین حاکم و داور (در این داستان اندوهبار) خداست.مرا با فدک و غیر فدک چکار؟ در حالی که جایگاه فردای هر کس قبر است؛قبری که در

ص:191

تاریکیش،آثار او محو و اخبارش ناپدید می شود حفره ای است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد،سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر می کند و خاک های انباشته تمام روزنه های آن را مسدود می سازد.جز این نیست که من نفس (سرکش) خود را با تقوا ریاضت می دهم و رام می سازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم،با امنیّت وارد (صحنه قیامت) شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد.(فکر نکنید من قادر به تحصیل لذت های دنیا نیستم.به خدا سوگند) اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود (بهترین) غذا و لباس را تهیّه کنم؛اما هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام های لذیذ نماید در حالی که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (از مناطق شرقی عربستان) کسی باشد که حتی امید برای به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمی سیر به خود ندیده باشد.آیا من با شکمی سیر بخوابم در حالی که در اطراف من شکم های گرسنه و جگرهای تشنه باشند و یا چنان باشم که آن شاعر گفته است:

این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی در حالی که در اطراف تو شکم های گرسنه ای است که آرزوی قطعه پوستی برای خوردن دارد!

آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مؤمنانم؛اما خود را با آنها در سختی های روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگواری های زندگی نباشم؟

شرح و تفسیر: چگونه ممکن است امیر مؤمنان باشم و در سختی ها با آنها شریک نباشم؟

چگونه ممکن است امیر مؤمنان باشم و در سختی ها با آنها شریک نباشم؟

امام علیه السلام در این بخش از نامه با توجّه به آنچه در بخش گذشته آمد که فرمود:

ص:192

من یک وجب از زمین های این دنیا را به تملک خود در نیاورده ام،داستان غم انگیز فدک را به عنوان یک استثنا بیان می کند که هم تأکیدی باشد بر بی اعتنایی او بر دنیا و هم اشاره ای بر مظالم و ستم های مخالفانش.می فرماید:«آری از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها«فدک»در دست ما بود که آن هم گروهی بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروه دیگری سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترین حاکم و داور (در این داستان اندوهبار) خداست»؛ (بَلَی! کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ،فَشَحَّتْ(1)عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ،وَ سَخَتْ(2) عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللّهُ).

می دانیم فدک که در نزدیکی قلعه های خیبر قرار داشت پس از فتح خیبر اهالی آن نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و با آن حضرت صلح کردند و نصف قریه فدک را بدون جنگ و درگیری به آن حضرت واگذار کردند و آن حضرت نیز در حیات خود آن را به دختر گرامیش فاطمه زهرا علیها السلام بخشید و چون ممکن بود درآمد فدک وسیله ای برای پیشرفت امیرمؤمنان علی علیه السلام در امر خلافت شود،رقیبان بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به سرعت آن را از دست فاطمه علیها السلام در آوردند و کارکنان آن حضرت را از آن بخش از آبادی خارج ساختند و به هیچ قیمت حاضر به باز پس گردانیدن آن نشدند که شرح آن در پایان این نامه به خواست خدا خواهد آمد.

منظور از جمله «کَانَتْ فِی أَیْدِینَا» مدت چهار سالی است که از فتح خیبر تا رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ادامه داشت.

جمله «فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ» اشاره به غاصبان حکومت است که آنها نسبت به مالکیّت فدک بخل ورزیدند و از آن بیم داشتند که اگر در دست

ص:193


1- «شحت» از ریشه «شح» بر وزن «ه» به معنای بخل همراه با حرص گرفته شده است.
2- «سخت» به معنای سخاوت کردن است.

بنی هاشم باشد ممکن است پایه های حکومت آنها را سست کند.

جمله «سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ» اشاره به بنی هاشم است که وقتی دیدند مخالفان اصرار بر غصب فدک دارند ادامه مطالبه آن را رها ساختند و به این وسیله بی اعتنایی خود را نسبت به آن نشان دادند.

جمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللّهُ» جمله ای است بسیار پر معنا و اشاره به ماجراهای دردناکی است که در ماجرای فدک واقع شد و امام علیه السلام آن را به داوری الهی در روز قیامت می سپارد.جالب است بدانیم از امام علیه السلام نقل نشده است که در دوران حکومتش که توان باز پس گرداندن فدک را داشت به سراغ آن رفته باشد.

آن گاه امام علیه السلام برای اینکه کسی تصور نکند دلبستگی خاصی به مسأله فدک دارد می فرماید:«مرا با فدک و غیر فدک چکار؟ در حالی که جایگاه فردای هر کس قبر است؛قبری که در تاریکیش،آثار او محو و اخبارش ناپدید می شود»؛ (وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ.وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا(1) فِی غَدٍ جَدَثٌ(2) تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا،وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا).

سپس به توضیح بیشتری درباره قبر که پایان زندگی انسان به آنجا منته می شود پرداخته می فرماید:«حفره ای است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد،سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر می کند و خاک های انباشته تمام روزنه های آن را مسدود می سازد»؛ (وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا،لَأَضْغَطَهَا(3) الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ(4) ،وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ).

ص:194


1- «مظان» جمع «مظنة» به معنای مکانی است که انسان گمان یا اطمینان دارد در آنجا چیزی موجود است.
2- «جدث» به معنای قبر است.
3- «أضط» از ریشه «إضغات» به معنای فشار آوردن و از ریشه «ضفت» بر وزن «وقت» به معنای فشار گرفته شده است.
4- «المدر» به گل های سفت به هم چسبیده میگویند؛ مانند پاره خشت.

اشاره به اینکه قبر را معمولاً به صورت حفره کوچکی می سازند که تنها جسم انسان در آن جای می گیرد حتی گاهی به زحمت بدن میت را در آن وارد می کنند و به فرض که حفر کننده قبر خودش یا با سفارش بازماندگان،قبر را به طور وسیع حفر کند باز سودی ندارد،زیرا ناچار باید آن را با سنگ و کلوخ پر کنند و تمام روزنه های آن را بپوشانند.انسانی که سرنوشتش چنین است دلبستگیش به مال دنیا و باغ ها و زینت های زراعتی و قصرها چه مفهومی دارد؟

اگر در روایات آمده است که به هنگام غم و اندوه به زیارت اهل قبور بروید تا غم و اندوهتان برطرف شود،ممکن است ناظر به همین مطلب باشد که غم و اندوه ها معمولاً برای مال و مقام دنیاست.هنگامی که انسان آخرین منزل خود را در آنجا می بیند و متوجه می شود روزی با همه این مال و مقام باید خداحافظی کند و تنها با چند قطعه کفن،رخت از این دنیا بربندد اندوهش زایل می گردد.

مرحوم محقّق تستری در اینجا داستانی از مرحوم سید نعمت اللّه جزایری نقل می کند که ممکن است جنبه تمثیل داشته باشد می گوید:دو نفر بر سر مالکیّت خانه ای باهم نزاع داشتند که ناگهان خشتی از یکی از دیوارهایش فرو افتاد و زبان گشود و گفت:مرا که می بینید در اصل پادشاهی از پادشاهان زمین بودم،هزار سال حکومت کردم هنگامی که خاک شدم هزار سال بر من گذشت که خشت زنی خاک مرا گرفت و تبدیل به خشت کرد و هزار سال بر من گذشت سپس مرا در این بنا مدتی پیش از این به کار بردند با این حال چرا شما درباره این خانه به نزاع برخاسته اید.فکر نمی کنید آینده خود شما چگونه خواهد بود؟(1)

آن گاه امام علیه السلام به بیان درسی پر فایده برای طی کردن مسیر الی اللّه و نجات یوم المعاد می پردازد و می فرماید:«جز این نیست که من نفس (سرکش) خود را با

ص:195


1- شرح نهج البلاغه مرحوم تستری، ج 5، ص 340.

تقوا ریاضت می دهم و رام می سازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم،با امنیّت وارد (صحنه قیامت) شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد»؛ (وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ،وَ تَثْبُتَ عَلَی جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ(1)).

حقیقت ریاضت رام ساختن است که گاه در مورد حیوانات چموش به کار می رود و گاه در مورد نفس سرکش و امروز این واژه به معنای ورزش به کار می رود.جالب اینکه امام علیه السلام با آن مقامِ با عظمت و تصفیه روح و نفس و پیمودن تمام مدارج سیر الی اللّه و رسیدن به مقامی که جز خدا نبیند،باز می فرماید:من نفس خویش را ریاضت می دهم تا به دو نکته اشاره کند:نخست اینکه هرقدر انسان به خودسازی و ریاضت نفس بپردازد نباید از اینکه این اژدهای خفته زمانی بیدار شود و خطری ایجاد کند،ایمن باشد و دیگر اینکه وقتی امام با این مقامات چنین سخنانی را می گوید دیگران حساب کار خویش را بکنند و هرگز از خطرات نفس سرکش غافل نشوند.

این نکته نیز شایان دقت است که امام علیه السلام هدف از ریاضت نفس را به وسیله تقوا،امنیّت روز قیامت و روز خوف اکبر،و نجات از لغزش ها بر لب پرتگاه دوزخ می شمارد.اشاره به اینکه این امنیّت جز در سایه ریاضت نفس حاصل نخواهد شد و در روایات اسلامی آمده است که جهاد اکبر همین است؛جهادی که از پیکار با دشمنان سرسخت و خطرناک نیز مشکل تر است.

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: ««الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» ؛(آری،) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با هیچ ستم (و شرک) نیالودند،ایمنی تنها ویژه آنهاست؛و آنها هدایت یافتگانند».(2)

ص:196


1- «المزلق» به معنای لغزشگاه از ریشه «زلق» بر وزن «شفق» به معنای لغزیدن است.
2- انعام، آیه 82.

تعبیر به«مَزْلَق»ممکن است اشاره به پل صراط باشد،زیرا از آیات و روایات استفاده می شود که صراط پلی است بر روی دوزخ و عبور از آن بسیار سخت و سنگین است و ناصالحان در همان جا می لغزند و در دوزخ سقوط می کنند.

قرآن مجید می گوید: ««وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا* ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا» ؛و همه شما (بی استثنا) وارد جهنم می شوید؛این امر،نزد پروردگارت حتمی و پایان یافته است؛سپس کسانی که تقوا پیشه کرده اند را (از آن) رهایی می بخشیم؛و ستمکاران را-در حالی به زانو درآمده اند-در آن رها می سازیم».(1)

از آنجا که ریاضت نفس دو گونه است گاه از غم بی آلتی و عدم دسترسی به مواهب دنیاست و گاه بر اثر ایمان و اراده و تصمیم به تهذیب نفس در عین قدرت بر تمام این مواهب است،لذا در ادامه سخن برای اینکه کسی تصوّر نکند ریاضت نفس امام علیه السلام از قسم اوّل است می فرماید:«(فکر نکنید من قادر به تحصیل لذت های دنیا نیستم.به خدا سوگند) اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود (بهترین) غذا و لباس را تهیّه کنم اما هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام های لذیذ نماید در حالی که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (از مناطق شرقی عربستان) کسی باشد که حتی امید برای به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمی سیر به خود ندیده باشد»؛ (وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ(2)،وَ نَسَائِجِ(3) هَذَا الْقَزِّ(4).وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ،وَ یَقُودَنِی جَشَعِی(5) إِلَی تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ-وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ

ص:197


1- مریم، آیه 71 و 72
2- «القمح» به معنای گندم است.
3- «نسائج» جمع نسیج به معنای بافته شده است.
4- «القز» به معنای ابریشم است.
5- «جشع» به معنای حرص و طمع است و گاه به حرص شدید گفته میشود.

لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ،وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ -).

همان گونه که اشاره شده،امام علیه السلام در اینجا به وظیفه سنگین زمامداران و حاکمان کشورهای اسلامی اشاره می کند که آنها نباید به سراغ غذاهای لذیذ و لباس های فاخر بروند در حالی که می دانند یا احتمال می دهند در گوشه و کنار، افرادی گرسنه و برهنه هستند.

آن گاه امام علیه السلام اشاره به جنبه های عاطفی این مسأله می کند که در واقع چهره سومی از این موضوع است.می فرماید:«آیا من با شکمی سیر بخوابم در حالی که در اطراف من شکم های گرسنه و جگرهای تشنه باشد و یا چنان باشم که آن شاعر گفته است:

این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی در حالی که در اطراف تو شکم های گرسنه ای است که آرزوی قطعه پوستی برای خوردن دارد!»؛ (أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً(1) وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی(2) ،وَ أَکْبَادٌ حَرَّی(3)،أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:

وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ(4) وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ(5) إِلَی الْقِدِّ!(6)).

جمله «وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ» را بیشتر شارحان نهج البلاغه همان گونه که در بالا آمده تفسیر کرده و گفته اند در سال های قحطی گاه وضع گرسنگان به جایی می رسید که پوست های دباغی نشده حیوانات را نیز می خوردند و این

ص:198


1- مبطان» به معنای کسی است که شکمش پر از غذا باشد از ریشه «بطن» به معنای شکم گرفته شده این واژه صیغة مبالغه است.
2- «غرثی» به معنای گرسنه است (صیغه مفرد مؤنث و صفت برای بطون).
3- «ری» به معنای شخص تشنه است از ریشه «حرارت» گرفته شده است.
4- «بطنة» پرخوری (از ریشه «بطن» به معنای شکم گرفته شده است).
5- «جن» از ریشه «نین» به معنای تمایل و عطف توجه به چیزی است.
6- قد» به معنای پوست یا پوسته ای است شبیه مشک که در آن چیزی می ریزند و گاه به قطعات گوشت خشکیده ای که در آن می ریزند نیز «قد» گفته شده است. این شعر به حاتم طایی سخاوتمند معروف عرب نسبت داده شده است (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 288).

جمله اشاره به همان است.بعضی گفته اند معنای «تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ» اشاره به ضرب المثل معروفی است که مردم می گویند فلان کس از گرسنگی پوست شکمش به پشتش چسبیده بود (قِدّ به معنای پوست و«تَحِنُّ»به معنای مایل شدن تفسیر شده) بعضی نیز«قد»را به معنای گوشت های قطعه قطعه ای تفسیر کرده اند که گاهی عرب ها در برابر آفتاب سوزان خشک و آن را برای روز مبادا ذخیره می کردند؛ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در هر صورت ممکن است تفسیرها جنبه واقعی و یا مبالغه داشته باشد.

به گفته شاعر فارسی زبان که آن را در داستان یک قحطسالی شدید در دمشق سروده است:

من از بی نوایی نیم روی زرد

غم بی نوایان رخم زرد کرد

که مرد ار چه بر ساحل است ای رفیق

نیاساید و دوستانش غریق

نخواهد که بیند خردمند ریش

نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش

آن گاه امام علیه السلام برای توضیح و تفسیر بیشتر بیان دیگری دارند و می فرماید:

«آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مؤمنانم؛امّا با آنها در سختی های روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگواری های زندگی نباشم»؛ (أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ:هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ،أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ(1)الْعَیْشِ!).

امام علیه السلام در مجموع برای ساده زیستی خود سه حکمت ذکر فرموده است:

نخست به یاد حساب و کتاب روز قیامت بودن و در نتیجه زاهدانه زیستن و دیگر مسئولیّت زمامداری و اینکه در زمانی که وضع مادّی مردم خوب نیست، پیشوای جمعیت برای مواسات با آنها ساده ترین زندگی را انتخاب کند تا لااقل تقویت روانی برای محرومان باشد و بگویند اگر لباس ما مثلاً کرباس است،شبیه

ص:199


1- جُشُوبَةِ به معنای خشونت و ناگواری است.

لباس مولایمان است و اگر غذای ما بسیار ساده از نان جوین است،سفره ما شبیه سفره مولای ماست.همین امر به آنها آرامش خاطر دهد و در ضمن پیشوا را به فکر حل مشکلات آنها بیندازد.سوم اینکه با قطع نظر از مسائل مربوط به روز رستاخیز و مسئولیت پیشوایان الهی مسائل عاطفی به انسان اجازه نمی دهد که سفره ای از غذاهای رنگین برای خود بچیند در حالی که در همسایگی آنها گرسنگانی هستند که نان شب را هم ندارند.

در اینجا سؤالی است که چرا این روش امام امیر المؤمنین علی علیه السلام را در بعضی از امامان دیگر و در اعصار بعد نمی بینیم.سرچشمه این تفاوت کجاست؟ پاسخ مشروح این سؤال به خواست خدا در بحث نکات خواهد آمد.

نکته: داستان غم انگیز فدک

داستان غم انگیز فدک

فدک نام دهکده ای در حوالی شرق خیبر که فاصله آن تا خیبر کمتر از هشت فرسخ و تا مدینه بیست و چند فرسخ بود.فدک در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آباد، دارای چشمه ای پرآب و نخلستان و مزرعه و قلعه یکی از منزلگاه های مسافران شام به مدینه به شمار می آمد و همین امر موجب رونق اقتصادی آن شده بود.

طبری در تاریخ خود می نویسد:یهودیان فدک قصد داشتند یهودِ خیبر را در نبرد با مسلمانان یاری دهند.پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از این تصمیم با خبر شد،ازاین رو علی علیه السلام را با یکصد نفر به سوی آنان گسیل داشت تا از وضع آنها آگاهی کامل پیدا کند.

فدکیان که در این ماجرا مقصر شناخته شده بودند با ترس و وحشت منتظر نتیجه جنگ خیبر بودند.هنگامی که خبر پیروزی سپاه اسلام را شنیدند وحشت بیشتری بر آنان مستولی شد و تصمیم گرفتند بدون جنگ و خونریزی تسلیم

ص:200

شوند،لذا نماینده ای نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرستادند و اظهار داشتند با ما نیز مانند اهل خیبر رفتار کنید و با گرفتن نصف املاک فدک صلح کنید.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز پذیرفت،به این ترتیب فدک بدون جنگ و خونریزی در اختیار پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفت.(1)

در شواهد التنزیل حسکانی آمده است که ابن عباس می گوید:هنگامی که آیه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»(2) نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله فدک را به فاطمه علیها السلام داد.(3)

شوکانی هم در تفسیرش شبیه همین معنا را نقل کرده است.(4)

فدک بعد از این ماجرا در اختیار کارگزاران حضرت فاطمه علیها السلام قرار گرفت، بنابراین به فرض که فدک جنبه بخشش داشته باشد،مسأله قبض و تحویل آن به حضرت فاطمه علیها السلام حاصل شده است و جمله «بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ» که در نامه فوق آمده بود نیز شاهد بر این معناست.همان گونه که جمله«إنّ أبابَکْرَ انْتَزَعَ مِنْ فاطِمَةَ فَدَکاً؛ابو بکر فدک را از فاطمه گرفت»که در کتاب تاریخ المدینة المنورة(5) آمده است شاهد دیگری بر این مدعاست.

عجب اینکه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله خلیفه اوّل بی هیچ مقدمه ای فدک را از تصرف آن حضرت خارج ساخت و در اختیار خود گرفت که امیرمؤمنان و فاطمه زهرا علیها السلام به این عمل شدیداً اعتراض کردند؛ولی ابوبکر در پاسخ گفت:

چه کسی گواهی می دهد که فدک مال فاطمه است؟

علی علیه السلام در پاسخ گفت:اگر من مدعی مالی باشم که در تصرف مسلمانی

ص:201


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 154.
2- این آیه 26 از سوره اسراء است که به تصریح علمای اهل سنت مدنی است، هرچند آیه «فات ذا القربی حقه» (روم، آیه 38) به عقیده جمعی مکی است. بعضی بدون توجه به تفاوت این دو آیه، مکی بودن آیه دوم را بهانه برای نفی جریان فدک دانسته اند.
3- شواهد التنزیل، ص 168.
4- تفسیر فتح القدیر، ج 3، ص 224
5- ج 1، ص 199.

است تو از متصرف گواه می خواهی یا از من که مدعی هستم؟ خلیفه گفت:از تو که مدعی هستی شاهد می طلبم.علی علیه السلام گفت:مدتهاست که فدک در تصرف فاطمه است و در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مالک آن شده چرا از او بینه می خواهی؟ ابوبکر ساکت شد.(1)

عمر که در مجلس حضور داشت و می دید سکوت ابوبکر ممکن است به ضرر آنان تمام شود گفت:«یَا عَلِیُّ دَعْنَا مِنْ کَلَامِکَ،فَإِنَّا لَانَقْوَی عَلَی حُجَّتِکَ،فَإِنْ أَتَیْتَ بِشُهُودٍ عُدُولٍ،وَإِلَّا فَهُوَ فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ،لَاحَقَّ لَکَ وَلَا لِفَاطِمَةَ فِیه؛ای علی این سخنانت را واگذار ما در برابر استدلال تو توان پاسخگویی نداریم اگر شاهدان عدلی بر مالکیّت فاطمه آوردی،تحویل می دهیم و الّا فدک تعلق به همه مسلمانان دارد،نه تو در آن حق داری نه فاطمه».(2)

این ماجرا طولانی است و تمام شواهد نشان می دهد که حاکمان آن روز تصمیم داشتند این منبع اقتصادی را از خاندان امیرمؤمنان علی علیه السلام بگیرند مبادا مایه قدرت آنها شود.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ هَذِهِ الدُّنْیَا لَایُرِیدُونَ غَیْرَهَا،فَامْنَعْ عَنْ عَلِیٍّ وَأَهْلِ بَیْتِهِ الْخُمُسَ،وَالْفَیْءَ،وَفَدَکاً،فَإِنَّ شِیعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِکَ تَرَکُوا عَلِیّاً وَأَقْبَلُوا إِلَیْکَ؛ هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید عمر به او گفت:مردم بنده دنیا هستند و غیر از آن را نمی خواهند،بنابراین خمس و فیء و فدک را از علی و اهل بیتش باز گیر،زیرا پیروانش هنگامی که این امر را ببینند او را رها کرده به سوی تو می آیند».(3)

به هر حال حکومت وقت به بهانه اینکه دلیلی بر مالکیّت فاطمه نسبت به

ص:202


1- بحارالانوار، ج 29، ص 129.
2- احتجاج طبرسی، ص 92
3- بحارالانوار، ج 29، ص 194

فدک در دست نیست و اگر باشد تنها از طریق ارث است در حالی که پیغمبر فرموده:

«نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُوَرِّثُ وَ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ؛ ما جمعیت پیامبران ارثی از خود به یادگار نمی گذاریم و اگر چیزی از ما بماند صدقه محسوب می شود».

آن را از دست فاطمه علیها السلام در آورند.

در حالی که این حدیث به این صورت مجعول است و صحیح آن همان است که در احادیث اهل سنّت و اهل بیت آمده:

«أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ إِنَّمَا وَرَّثُوا العِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ بِهِ اخَذَ بِحَظِّهِ؛ پیامبران درهم و دیناری از خود به یادگار نگذاشتند،بلکه علومی به یادگار گذاشتند هرکس چیزی از آن را بگیرد سهم وافری از میراث انبیا برده است»(1) کنایه از اینکه اموالی که از انبیا باقی می ماند در برابر میراث علمی آنها چیز قابل توجهی نیست.

به هر حال برای ممنوع ساختن اهل بیت از امکانات مالی،فدک را گاه به بهانه این حدیث مجعول و گاه به بهانه اینکه فاطمه علیها السلام شاهد کافی برای مالکیّت خود ندارد از آن حضرت گرفتند.این در حالی بود که زنان پیامبر صلی الله علیه و آله را از سهم الارث خود نسبت به آنچه از پیغمبر صلی الله علیه و آله باقی مانده بود منع نکردند و در حدیث معروفی در صحیح بخاری و غیر آن آمده است:«هنگامی که ابوبکر از دادن حق فاطمه زهرا خودداری کرد،آن حضرت بر او غضبناک شد و تا زنده بود با وی سخن نگفت».(2) با اینکه آنها از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیده بودند که می فرمود:

«فاطِمَةُ بَضْعةٌ مِنّی فَمَنْ أغْضَبَها أغْضَبَنی؛ فاطمه پاره تن من است هرکس او را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است».(3)

در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده است که به فاطمه علیها السلام فرمود:

«إنّ

ص:203


1- سنن دارمی، ج 1، ص 98؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 81، ح 223؛ کافی، ج 1، ص 32، ح 2.
2- صحیح بخاری، ج 3، ص 35 باب غزوه خیبر
3- همان مدرک، ج 4، ص 210؛ بحارالانوار، ج 29، ص 336.

اللّهَ یَغْضِبُ لِغَضَبَکِ وَیَرْضی لِرِضاکَ؛ ای فاطمه! خداوند از خشم تو خشمگین می شود و از خشنودیت خشنود می گردد».(1)

اما سرنوشت فدک در دوران حکومت امیرمؤمنان علی علیه السلام همان گونه که در متن نامه مورد بحث آمده است علی علیه السلام در این دوران از فدک به طور کامل چشم پوشید و درصدد باز پس گرفتن آن از غاصبان بر نیامد.البته این کار نه از روی خشنودی،بلکه به دلیل بی رغبتی از دنیا و اعراض از آنچه دشمن بر آن اصرار داشت بود و جمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللّهُ» که در متن نامه آمده به خوبی بر این معنا دلالت می کند.

در تواریخ آمده است که عثمان در عصر خلافت خود فدک را به مروان بن حکم بخشید و بعضی معتقدند بعد از او همچنان در دست فرزندان مروان بود تا زمان عمر بن عبد العزیز خلیفه اموی رسید که درباره اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله روش ملایم تری داشت او به فرماندار خود در مدینه«عمر بن حزم»نوشت:فدک را به فرزندان فاطمه باز گردان.فرماندار مدینه در پاسخ او نوشت:فرزندان فاطمه بسیارند و با طوایف زیادی ازدواج کرده اند.به کدام گروه باز گردانیم؟ عمر بن عبدالعزیز خشمگین شد نامه تندی به این مضمون در پاسخ او نگاشت:من هر زمان دستوری به تو بدهم که مثلاً گوسفندی را ذبح کن تو فوراً جواب می دهی آیا با شاخ باشد یا بی شاخ و اگر بنویسم گاوی را ذبح کن سؤال می کنی رنگ آن چگونه باشد (و دائماً بهانه های بنی اسرائیلی می گیری) هنگامی که این نامه به تو می رسد فوراً فدک را به فرزندان فاطمه از علی باز گردان.(2)

ولی دیری نپایید که یزید بن عبدالملک خلیفه اموی مجدّداً فدک را غصب کرد.سرانجام بنی امیّه منقرض شدند و بنی عباس روی کار آمدند.ابوالعباس

ص:204


1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 153 و المعجم الکبیر طبرانی، ج 22، ص 401.
2- فتوح البلدان بلاذری، ص 38.

سفاح خلیفه عباسی آن را به عبداللّه بن حسن بن علی به عنوان نماینده بنی فاطمه بازگرداند؛ولی بعد از او ابوجعفر عباسی آن را از بنی حسن گرفت.مهدی عباسی آن را بازگرداند،ولی موسی الهادی خلیفه دیگر عباسی بار دیگر آن را غصب کرد و هارون الرشید نیز همین برنامه را ادامه داد.(1)

حائری قزوینی نویسنده کتاب فدک می نویسد:مأمون به استناد روایت ابوسعید خدری که پیامبر فدک را به فاطمه بخشید،دستور داد فدک را به فرزندان فاطمه بازگردانند؛اما بعد از او متوکّل عباسی به سبب کینه شدیدی که از اهل بیت در دل داشت بار دیگر فدک را باز پس گرفت.(2)

به این ترتیب فدک تبدیل به یک امر سیاسی شده بود که هر کس بر سر کار می آمد طبق نقشه های سیاسی خود تصمیمی درباره آن می گرفت.(3)

***

ص:205


1- زهرا برترین بانوی جهان.
2- فدک، ص 60
3- برای اطلاع بیشتر درباره فدک به صحیح بخاری، مستدرک حاکم، تاریخ طبری، سنن ابن ماجه و کتاب فدک، نوشته باقر مقدسی و کتاب فدک فی التاریخ نوشته آیة الله شهید سید باقر صدر و کتاب بحارالانوار، ج 29 مراجعه شود.

ص:206

بخش چهارم

اشاره

فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ،کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ،هَمُّهَا عَلَفُهَا؛أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا،تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا،وَتَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا،أَوْ أُتْرَکَ سُدًی أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً،أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ،أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ! وَکَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ:«إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ،فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ،وَمُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ».أَلَا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً،وَالنَّابِتَاتِ الْعِذْیَةَ أَقْوَی وَقُوداً وَأَبْطَأُ خُمُوداً.

وَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ،وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ.وَاللّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا،وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا.وَسَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ،حَتَّی تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَیْنِ حَبِّ الْحَصِیدِ.

ترجمه

(سپس امام فرمود:) من آفریده نشده ام که غذاهای پاکیزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول دارد همچون حیوان پرواری که تمام همّش علف اوست و یا چون حیوان رها شده (در بیابان و مرتع) که کارش جستجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتی که در انتظار اوست بی خبر است.(من آفریده نشده ام) که بیهوده رها شوم یا تنها برای بازی و سرگرمی واگذارده شده باشم یا سررشته دار ریسمان گمراهی گردم و یا در طریق سرگردانی قدم بگذارم.

گویا می بینم گوینده ای از شما چنین می گوید:هرگاه این (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد،باید ضعف و ناتوانیِ جسمی او را از پیکار با

ص:207

هم آوردان و مبارزه با شجاعان باز داشته باشد.ولی آگاه باشید! درخت بیابانی (که آب و غذای کمتری به آن می رسد) چوبش محکم تر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازک تر (و کم دوام تر)اند و گیاهان و بوته هایی که جز با آب باران سیراب نمی شوند چوبشان قوی تر و آتششان شعله ورتر و پردوام تر است.(به علاوه این جای تعجب نیست که من در عین سادگیِ غذا،شجاع باشم،چرا که) من نسبت به پیامبر همچون نوری هستم که از نور دیگری گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو.(و به حول و قوه الهی چنان شجاعم که) به خدا سوگند اگر همه عرب برای نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند،من از میدان مبارزه با آنها روی بر نمی گردانم (و در برابر آنها می ایستم تا پیروز شوم یا شربت شهادت بنوشم) و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردن کشان عرب مسلّط شوم،به سرعت به سوی آنها (برای پیکار) خواهم شتافت و به زودی تلاش می کنم که زمین را از این شخص معکوس و جسم واژگونه (معاویه) پاک سازم تا خاک و سنگریزه از میان دانه های درو شده خارج شود (و جامعه اسلامی پاک و خالص گردد).

شرح و تفسیر: من همچون بهیمه پرواری نیستم!

من همچون بهیمه پرواری نیستم!

امام علیه السلام در این بخش از سخنانش به چهار نکته مهم اشاره می فرماید.نخست به هدفش از این زهد گسترده و فراگیر اشاره کرده می فرماید:«من آفریده نشده ام که غذاهای پاکیزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول دارد،همچون حیوان پرواری که تمام همّش علف اوست و یا چون حیوان رها شده (در بیابان و مرتع) که کارش جستجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتی که در انتظار اوست بی خبر است»؛ (فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ،کَالْبَهِیمَةِ

ص:208

الْمَرْبُوطَةِ(1) ،هَمُّهَا عَلَفُهَا،أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا(2)،تَکْتَرِشُ(3) مِنْ أَعْلَافِهَا،وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا).

به راستی گروهی در این جهان همانند چهارپایانند؛جمعی مرفه و ثروتمند بی خبر و بی درد همچون حیوانات پرواریند که غذای فراوان در اطراف آنها ریخته شده است و گروهی کم درآمد امّا کاملاً دنیاطلب همچون حیواناتی که در چراگاه در جستجوی علف هستند و به یقین هر دو مذمومند؛هرچند یکی از دیگری نکوهیده تر است و عجب اینکه هیچ یک از این دو گروه حیوانات از سرنوشت خود آگاهی ندارند که فردا یا ذبح می شوند و از گوشتشان استفاده می شود یا برای بارکشی از آنها بهره می گیرند.

سپس در دومین نکته می فرماید:«(من آفریده نشده ام) که بیهوده رها شوم یا تنها برای بازی و سرگرمی واگذارده شده باشم یا سررشته دار ریسمان گمراهی گردم و یا در طریق سرگردانی قدم بگذارم»؛ (أَوْ أُتْرَکَ سُدًی(4) أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً،أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ،أَوْ أَعْتَسِفَ(5) طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ! (6)).

امام علیه السلام در این قسمت از سخنان خود پنج موضوع را در مورد هدف آفرینش انسان نفی می کند:نخست اینکه همچون حیوانات پرواری یا بیابانی باشد که فقط به خورد و خوراک بپردازد و دیگر اینکه هیچ هدفی از آفرینش او در کار

ص:209


1- «المربوطة» در اینجا به معنای حیوانی است که برای پروار می بندند.
2- «تقمم» به معنای برگرفتن تمام آنچه در سفره و خوردن آن است و در اصل از ریشه «قم» بر وزن «غم» به معنای رفت و رو کردن خانه و همچنین برچیدن گیاهان به طور کامل به وسیله لبهای حیوان گرفته شده است.
3- «تکترش» در اصل از ریشه «گرش» بر وزن «کرج» و از ریشه «گرش» بر وزن «جهش» به معنای معده حیوانات گرفته شده، بنابراین «اکتراش» به معنای پر کردن معده است.
4- «سدی» به معنای باطل و بیهوده است.
5- «أعتسف» از ریشه «اعتساف» به معنای انجام کاری بدون فکر و هدایت و اراده است و به معنای انحراف از جاده نیز آمده است.
6- «المتاهة» اسم مکان است از ریشه «تیه» به معنای سرگردانی و ضلالت گرفته شده است.

نباشد و به حال خود رها شود و سوم اینکه هدف،بازی و سرگرمی باشد و چهارم اینکه عامل ضلالت و گمراهی دیگران شود و پنجم اینکه خودش در وادی سرگردانی گام بگذارد.هنگامی که این امور نفی شد،نتیجه گرفته می شود که انسان برای هدفی عالی آفریده شده که آن چیزی جز قرب به خدا و تکامل فضایل انسانی نیست و به یقین اگر آفرینش این عالم و این همه نعمت ها و مواهب الهی هدفی جز این داشته باشد لغو و بر خلاف حکمت است و خداوند حکیم هرگز این اهداف بی ارزش و باطل را که با حکمت او سازگار نیست مورد توجّه قرار نمی دهد.

این سخنان مولا در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است آنجا که می فرماید:

««أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً* أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی* ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّی* فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی» ؛آیا انسان گمان می کند بی هدف رها می شود*آیا او نطفه ای از منی که در رحم ریخته می شود نبود؟!*سپس به صورت خون بسته درآمد،و خداوند او را آفرید و موزون ساخت*و از آن،دو زوجِ مرد و زن آفرید».(1)

بدیهی است خدایی که این مراحل خلقت را با این همه شگفتی ها برای انسان قرار داده هدفی بزرگ از آن داشته است.

در جای دیگر می فرماید: ««أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» ؛آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده ایم،و به سوی ما باز گردانده نمی شوید».(2)

سپس امام علیه السلام به بیان نکته سوم در ارتباط با سخنان سابقش می پردازد و به اصطلاح به اشکال مقدّری پاسخ می گوید و می فرماید:«گویا می بینم گوینده ای از

ص:210


1- قیامت، آیه 36-39
2- مومنون، آیه 115.

شما چنین می گوید:هرگاه این (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد، باید ضعف و ناتوانیِ جسمی او را از پیکار با هم آوردان و مبارزه با شجاعان باز داشته باشد»؛ (وَ کَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ:«إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ،فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ،وَ مُنَازَلَةِ(1) الشُّجْعَانِ»).

این یک ذهنیت همگانی است که مردم در میان نیروی جسمانی و غذاهای چرب و شیرین رابطه ای قائل هستند،بنابراین اگر کسی تنها به نان جو و مانند آن قناعت کند باید ضعف،وجود او را فرا گیرد و نتواند در میدان نبرد هنرنمایی کند.

امام علیه السلام با ذکر دو مثال پاسخ زیبا و گویایی به این اشکال می دهد و می فرماید:

«ولی آگاه باشید! درخت بیابانی (که آب و غذای کمتری به آن می رسد) چوبش قوی تر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازک تر (و کم دوام تر)اند و گیاهان و بوته هایی که جز با آب باران سیراب نمی شوند چوبشان قوی تر و آتششان شعله ورتر و پردوام تر است»؛ (أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً،وَ الرَّوَاتِعَ(2) الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً،وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْیَةَ(3) أَقْوَی وَقُوداً(4) وَ أَبْطَأُ خُمُوداً(5)).

«شجره»اشاره به درختان و«نابتات»اشاره به بوته هاست؛هر دو اگر در بیابان های خشک و کم آب پرورش پیدا کنند بسیار مقاومند در حالی که هر یک از آنها اگر بر لب نهرها بروید و دائما از آب کافی برخوردار باشد بسیار کم دوام تر

ص:211


1- «منازلة» به معنای پیکار و جنگ است. از ریشه «نزول» آمده که شخص جنگجو در برابر حریف خود نزول و پیکار میکند.
2- «الرواتع» جمع «راتع» در اینجا به معنای درخت شاداب و خرم است، از ریشه «رتع» بر وزن «نفع» به معنای چریدن در مرتع است.
3- «العذیة» به سرزمینی میگویند که دور از آب باشد و جز از آب باران سیراب نگردد.
4- «وقود» به معنای هیزم است.
5- «محمود» به معنای خاموش شدن آتش است سپس به هرگونه فروکش کردن فعالیتی اطلاق شده است.

است.به همین دلیل افرادی که در ناز و نعمت پرورش پیدا می کنند سست و ناتوانند و افرادی که در لابه لای مشکلات بزرگ می شوند قوی و نیرومندند. ناز پروده نعمت نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد

به همین دلیل امروز برای بالا بردن سطح قدرت سربازان،آنها را به تمرین های شاقّ و مشکل فرا می خوانند تا کاملاً در لابه لای سختی ها پرورش یابند.یکی از فلسفه های روزه ماه مبارک رمضان نیز همین است که روح و جسم انسان را با تحمّل مشکلات روزه تقویت می کند.

البته این بدان معنا نیست که انسان غذای کافی به بدن خود نرساند و همچون مرتاضان به بادامی قناعت کند،بلکه منظور این است که در لابه لای عیش و نوش و بر سر سفره های رنگین پرورش نیابد.

آن گاه امام علیه السلام در تأیید سخنان گذشته می فرماید:«(به علاوه جای تعجب نیست که من در عین سادگیِ غذا،شجاع باشم،چرا که) من نسبت به پیامبر همچون نوری هستم که از نور دیگری گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو»؛ (وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ،وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ).

او همواره ساده می زیست ولی در نهایت شجاعت بود و در میدان نبرد از همه نزدیک تر به دشمن قرار داشت و در روز احد که دیگران فرار کردند او هرگز فرار نکرد من هم پیرو همان مکتب و ذراع همان بازو هستم.

همان گونه که در کلمات قصار نهج البلاغه فرمود:

«کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْهُ؛ هنگامی که آتش جنگ شعله ور می شد ما به رسول خدا پناه می بردیم و هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک تر نبود».(1)

شاهد گویای این گفتار امام علیه السلام آیه مباهله است که امیرمؤمنان علی علیه السلام را به

ص:212


1- نهج البلاغه، کلمات قصار 9، از کلمات غریب حضرت

منزله نفس پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می شمرد و روایاتی است که از خود رسول خدا نقل شده است آنجا که طبق نقل گنجی شافعی؛یکی از اصحاب از پیغمبر اکرم سؤال کرد:در میان تمام صحابه چه کسی نزد شما محبوب تر است فرمود:علی بن ابی طالب.عرض کرد چرا؟ فرمود:

«لِأَنَّه خُلِقْتُ أَنَا وَعَلِیٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ؛ زیرا من و علی از نور واحدی آفریده شده ایم»و در همان کتاب از معجم طبرانی نقل می کند که پیغمبر فرمود:

«إِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْأَنْبِیَاءَ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّی وَخَلَقنی وَعَلِیّاً مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ؛ خداوند پیامبران را از شجره های متعدّدی آفرید؛ولی من و علی را از شجره واحدی خلق کرد»(1)

داستان فرستادن سوره برائت با ابو بکر برای قرائت بر حاضران مکّه در موسم حج و سپس گرفتن آن از ابو بکر و دادن به علی علیه السلام در کتب تاریخ،معروف است.هنگامی که ابوبکر خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت و عرض کرد:پدر و مادرم به فدایت باد آیا چیزی درباره من نازل شده که آیات برائت را از من گرفتید؟ فرمود:

نه

«وَلَکِن لَا یُبَلِّغْ عَنِّی إِلَّا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی؛ ولی باید پیام مرا خودم یا کسی که از من است برساند».(2)

این روایت در مسند احمد حنبل به صورت گویاتری نقل شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله در جواب ابوبکر فرمود:جبرئیل نزد من آمده و گفته است:

«لَن یُؤَدِّیَ عَنْکَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْکَ؛ پیام سوره برائت را تنها خودت یا کسی که از توست باید به مردم برساند».(3)

تعبیر به «کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ» اشاره به این است که نور ایمان و قوّت و قدرت من از نور ایمان و قدرت پیغمبر صلی الله علیه و آله گرفته شده و تعبیر به «وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ» اشاره به این است که هر گاه بازو محکم باشد ذراع نیز محکم خواهد بود.

ص:213


1- کفایة الطالب، ص 315 به بعد مطابق نقل شرح نهج البلاغه تستری، ج 7، ص 468 و 469
2- تذکرة الخواص، ص 37
3- مسند احمد، ج 1، ص 151.

سپس برای تأکید بر شجاعت خود می فرماید:«(و به حول و قوّه الهی چنان شجاعم که) به خدا سوگند اگر همه عرب برای نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند،من از میدان مبارزه با آنها روی بر نمی گردانم (و در برابر آنها می ایستم تا پیروز شوم یا شربت شهادت بنوشم)»؛ (وَ اللّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا).

مانند این سخن از کسی شنیده نشده است و به یقین علی علیه السلام مرد مبالغه نیست و آنچه می گوید عین واقعیّت است.در میدان های نبرد هم این حقیقت را اثبات کرده است؛از میدان بدر گرفته تا احد و خندق و غزوات دیگر.علی بن ابی طالب کسی بود که هرگز پشت به دشمن نکرد و از فزونی لشکر دشمن نترسید تا آنجا که«کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ»لقب گرفت.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این سخن را در داستان فتح خیبر بعد از آنکه دیگران رفتند و کاری برای فتح قلعه های خیبر انجام ندادند فرمود:

«لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ لَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللّهُ عَلَی یَدَیْهِ؛ فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبرش او را دوست دارند پیوسته به دشمن حمله می کند و هرگز فرار نخواهد کرد و خداوند به دست او این قلعه ها را فتح می کند».(1)

آن گاه امام علیه السلام در آخرین و چهارمین نکته این بخش از نامه می فرماید:«و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردن کشان عرب مسلّط شوم،به سرعت به سوی آنها (برای پیکار) خواهم شتافت و به زودی تلاش می کنم که زمین را از این شخص معکوس و جسم واژگونه (معاویه) پاک سازم تا خاک و سنگریزه از میان دانه های درو شده خارج شود (و جامعه اسلامی پاک و خالص گردد)»؛ (وَ لَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا.وَسَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا

ص:214


1- بحارالانوار، ج 31 ص 259؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 56.

الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ،وَ الْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ(1) ،حَتَّی تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ(2) مِنْ بَیْنِ حَبِّ الْحَصِیدِ(3)).

تعبیر به «أُطَهِّرَ الْأَرْضَ» اشاره روشنی به این حقیقت است که وجود امثال معاویه بر روی زمین صحنه آن را آلوده می سازد و تا از میان نروند پاک نمی شود.

و تعبیر به «الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ» اشاره به این است که افکارش واژگونه است؛ حق در نظر او باطل و باطل در نظر او حق است.

و تعبیر به «الْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ» اشاره به این است که نه تنها افکار او وارونه است،بلکه از نظر ظاهر نیز انسانی کج اندیش و بدرفتار و واژگونه محسوب می شود.

تعبیر به «حَتَّی تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ. ..»اشاره به این است که هنگامی که محصول را از زمین های زراعتی بر می دارند،غالباً دانه های باارزش با سنگ و کلوخ و شن آمیخته می شود و کشاورزان آنها را از میان دانه ها خارج می سازند تا قابل استفاده شود.من هم باید این افراد بی ارزش و کج اندیش را از میان مسلمانان بردارم تا اسلام و مسلمانان خالص شوند.

بعضی سؤال می کنند که آیا این سخن مولا با اقتدا به پیغمبر«رَحْمَةٌ لِلْعالَمینَ» سازگار است؟

در پاسخ می گوییم:آری.رحمت در جای خود لازم است و شدت و غضب در جای خود؛اگر به جای رحمت شدت نشان داده شود اشتباه است و اگر در جای شدت رحمت به کار گرفته شود خطاست.زندگانی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز شاهد و گواه این معناست.در احد به آن جمعیت گمراه دعا می کند و می گوید:

ص:215


1- «المرکوس» به معنای واژگونه است از ریشه «رکس» بر وزن «عکس» به معنای پشت و رو کردن یا چیزی را با سر روی زمین گذاردن گرفته شده.
2- «المدرة» به معنای قطعه گل خشکیده است.
3- «الحصید» به معنای درو شده از ریشه حصاد به معنای درو کردن گرفته شده است.

«خداوندا هدایتشان کن که نمی دانند»ولی در داستان یهود پیمان شکن و سنگدل بنی قریضه در برابر آنها شدّت عمل به خرج می دهد.

در حقیقت حضرت این حقیقت روشن را از قرآن مجید آموخته است که در یکجا می فرماید: ««یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» ؛ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر!».(1)و در جای دیگر می فرماید:

««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ» ؛به سبب رحمت الهی،در برابر مؤمنان،نرم و مهربان شدی!».(2)

***

ص:216


1- توبه، آیه 73.
2- آل عمران، آیه 159. در تفسیر فخر رازی، ج 1، ص 235 در تفسیر سوره حمد میگوید: لقد اشتهر أن النبی لما کسرت رباعیته قال: «اللهم اهد قومی فإنهم لا یعلمون»۔

بخش پنجم

اشاره

وَمِنْ هَذَا الْکِتَابِ وَهُوَ آخِرُهُ:

إِلَیْکِ عَنِّی یَا دُنْیَا فَحَبْلُکِ عَلَی غَارِبِکِ،قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ،وَأَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ،وَاجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ.أَیْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ! أَیْنَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ،فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ، وَمَضَامِینُ اللُّحُودِ! وَاللّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً،وَقَالَباً حِسِّیّاً،لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُودَ اللّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِیِّ،وَأُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی،وَمُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَی التَّلَفِ،وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ،إِذْ لَاوِرْدَ وَلَا صَدَرَ! هَیْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ،وَمَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ،وَمَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ، وَالسَّالِمُ مِنْکِ لَایُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ،وَالدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ.

اعْزُبِی عَنِّی! فَوَ اللّهِ لَاأَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی،وَلَا أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِینِی.

ترجمه

بخش دیگری از این نامه که قسمت پایانی نامه است:

ای دنیا! از من دور شو،افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهایی یافته ام و از دامت رسته ام و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام.کجایند آن اقوام پیشین که تو آنها را با بازیچه هایت فریب دادی؟ کجایند امت هایی که با زینت هایت آنها را فریفتی؟ (آری) آنها گروگان های قبورند و درون لحدها پنهان.(ای دنیا) به خدا سوگند اگر تو شخصی قابل رؤیت و جسمی محسوس بودی حدود الهی را بر تو جاری می ساختم در مورد بندگانی که آنها را با آرزوها فریفتی و امت هایی که به هلاکت افکندی و سلاطینی که آنها

ص:217

را تسلیم مرگ کردی و در آبشخور بلا وارد ساختی؛در آنجا که نه راه ورودی بود و نه راه خروج.

هیهات! هر کس در لغزشگاه هایت گام بگذارد می لغزد (و سقوط می کند) و کسی که بر امواج دریای تو سوار گردد غرق می شود (اما) کسی که از دام های تو کنار رود موفق و پیروز می گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اینکه معیشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چرا که) دنیا در نظرش همچون روزی است که زوال و پایانش فرا رسیده.(ای دنیا) از من دور شو به خدا سوگند من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذلیل سازی و زمام اختیارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر جا خواهی ببری.

شرح و تفسیر: ای دنیا از من دور شو!

ای دنیا از من دور شو!

بخش دیگری از این نامه که قسمت پایانی آن است.(و ما آن را بر سه بخش تقسیم کردیم).

(وَ مِنْ هَذَا الْکِتَابِ وَ هُوَ آخِرُهُ).

امام علیه السلام در این بخش از نامه برای اینکه مخاطبش عثمان بن حنیف و همه مخاطبانش در سراسر جهان و در طول تاریخ گرفتار وسوسه های زرق و برق دنیا و مقامات و لذاتش نشوند،در تعبیری زیبا و فصیح و بلیغ،دنیا را مخاطب خود قرار داده و با او سخن می گوید و می فرماید:«ای دنیا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهایی یافته ام و از دامت رسته ام و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام»؛ (إِلَیْکِ عَنِّی(1) یَا دُنْیَا

ص:218


1- «إلیک عنی» جمله ای است که ظاهرا از دو جار و مجرور تشکیل شده در حالی که «إلیک» اسم فعل و به معنای «أبعد» یعنی دور شو است. این احتمال نیز هست که جمله ای دارای فعل مقدری که همان «ارجع» و «ابعد» است باشد یعنی «ارجع إلیک وأبعد عنی» از من دور شو و به سوی خود برگرد».

فَحَبْلُکِ عَلَی غَارِبِکِ(1) قَدِ انْسَلَلْتُ(2) مِنْ مَخَالِبِکِ(3)،وَ أَفْلَتُّ(4) مِنْ حَبَائِلِکِ(5) ،وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ(6)).

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه،دنیا را به چهار چیز تشبیه کرده،نخست به شتری که ممکن است پرشیر،جالب و جذاب باشد؛ولی هنگامی که صاحبش می خواهد از آن صرف نظر کند و در چراگاه رهایش سازد،افسار او را بر پشت یا گردنش می افکند،او هم خود را آزاد می بیند از صاحبش دور می شود و در چراگاه به حال خود مشغول می گردد.

در تشبیه دوم او را به درنده ای تشبیه می کند که می خواهد با چنگال های خطرناکش صید خود را گرفته و پاره کند،می فرماید:من خود را از چنگال چنین حیوان درنده ای رها ساختم و دستش به من نخواهد رسید.

در تشبیه سوم به صیّادی تشبیه می کند که دام های خود را برای گرفتار ساختن صید گسترده است می فرماید:من این دام ها را شناخته ام و از آنها رسته ام و هرگز گرفتار آنها نیستم.

در تشبیه چهارم به پرتگاهی تشبیه می کند که لغزشگاه های فراوان دارد؛ لغزش های شهوات،مال و مقام،زن و فرزند و زرق و برق ها،می فرماید:من از آن لغزشگاه ها دوری جسته ام و به این ترتیب نه در دام و نه در چنگال و نه در پرتگاه های او افتاده ام.

ص:219


1- «غارب» به معنای محلی است که میان پشت و گردن شتر واقع است و به معنای گردن و آخرین نقطه پشت نیز آمده است.
2- «انسللت» از ریشه «سل» بر وزن «حل» به معنای کشیدن و خارج شدن به آرامی گرفته شده است.
3- «مخالب» جمع «مخلب» بر وزن «منبر» به چنگال پرندگان و درندگان گفته میشود.
4- «أفلت» از ریشه «فلت» بر وزن «برف» به معنای رهایی یافتن است.
5- «حبائل» جمع «حبالة» به معنای دام است.
6- «مداحض» جمع «محض» بر وزن «مرکز» به معنای لغزشگاه است.

آن گاه در ادامه سخن باز دنیا را مخاطب ساخته می فرماید:«کجایند آن اقوام پیشین که تو آنها را با بازیچه هایت فریب دادی؟ کجایند امت هایی که با زینت هایت آنها را فریفتی؟ (آری) آنها گروگان های قبورند و درون لحدها پنهان»؛ (أَیْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ(1)! أَیْنَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ! فَهَا هُمْ رَهَائِنُ(2) الْقُبُورِ،وَ مَضَامِینُ(3) اللُّحُودِ(4)!).

این سخن برگرفته از آیات متعدّد قرآن است که به اقوام پیشین اشاره می کند؛ اقوامی که در گذشته صاحب قدرت بودند و دارای جاه و جلال و مکنت؛ولی همگی بر اثر عصیان و گناه گرفتار عذاب الهی شدند و در زیر خاک ها مدفون گشتند به گونه ای که کمترین صدایی از آنها شنیده نمی شود.در آیه 98 سوره مریم می خوانیم: ««وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» ؛چه بسیار اقوام (بی ایمان و گنهکاری) را که پیش از آنان هلاک کردم؛آیا (اثری) از هیچ یک از آنها احساس می کنی؟ یا کمترین صدایی از آنها می شنوی».

در آیه 128 سوره طه می خوانیم: ««أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی» ؛آیا برای هدایت آنها کافی نیست که بسیاری از اقوام پیشین را (که طغیان و فساد کردند) هلاک نمودیم،در حالی که اینها در مسکن های (ویران شده) آنان راه می روند؟! به یقین در این امر، نشانه های روشنی برای خردمندان است».

مرحوم علّامه شوشتری در اینجا داستان عبرت انگیزی از امالی مرحوم صدوق نقل کرده که خلاصه اش این است:ذوالقرنین از کنار قبرستانی

ص:220


1- «مداعب» جمع «مدعبه» بر وزن «مکتبة» به معنای مزاح و شوخی است.
2- «رهائن» جمع رهینه به معنای گروگان است.
3- «مضامین» جمع «مضمون» در اصل به معنای جنینی است که در شکم مادر است. سپس به هر چیزی که در لا به لای چیز دیگری قرار گرفته اطلاق شده است.
4- «اللحود» جمع «لحد» بر وزن «مهد» به معنای شکافی است که در طرف پایین قبر ایجاد میکنند و میت را در آن قرار میدهند.

می گذشت.پیرمردی را دید که در آنجا نشسته و چند جمجمه را از قبرها بیرون آورده و مرتباً آنها را وارسی می کند.ذوالقرنین تعجّب کرد،ایستاد و گفت:ای پیرمرد برای چه این جمجمه ها را وارسی می کنی؟ گفت:می خواهم جمجمه افراد صاحب مقام را از غیر صاحب مقام و غنی را از فقیر بشناسم؛ولی مدت هاست که بررسی می کنم اما تاکنون نشناخته ام.ذوالقرنین احساس کرد نظرش به اوست و می گوید:فردا که به زیر خاک رویم همه یکسانیم.(1)

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن با تعبیر حکیمانه و تکان دهنده ای دنیا را مخاطب ساخته می فرماید:«(ای دنیا) به خدا سوگند اگر تو شخصی قابل رؤیت و جسمی محسوس بودی حدود الهی را بر تو جاری می ساختم در مورد بندگانی که آنها را با آرزوها فریفتی و امت هایی که به هلاکت افکندی و سلاطینی که آنها را تسلیم مرگ کردی و در آبشخور بلا وارد ساختی؛در آنجا که نه راه ورودی بود و نه راه خروج»؛ (وَ اللّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً،وَ قَالَباً حِسِّیّاً،لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُودَ اللّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِیِّ،وَ أُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی(2) ،وَ مُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَی التَّلَفِ،وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ،إِذْ لَا وِرْدَ(3) وَ لَا صَدَرَ(4)).

به یقین دنیا به معنای مجموعه مواهب مادّی است که نه قلب و اندیشه ای دارد و نه اراده و اختیاری،بلکه وسایلی است که می توان از آن برای نیل به سعادت بهره گیری کرد و یا برای غرق شدن در شقاوت به آن روی آورد.به علاوه چیزی نیست که بتوان حد الهی را بر او جاری کرد؛ولی هدف مولا کنایه ای لطیف و تشبیهی ظریف است برای بیدار ساختن مغروران گم کرده راه

ص:221


1- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 6، ص 390؛ بحارالانوار، ج 12، ص 175.
2- «المهاوی» جمع «مهوی» و «مهواة» به معنای دره است و به هر جای خطرناکی که انسان را در معرض هلاکت قرار میدهد اطلاق می شود.
3- «ورد» در اصل به معنای وارد شدن برکنار آب نهر است سپس به هرگونه ورود اطلاق شده است.
4- در نقطه مقابل «ورد» یعنی خارج شدن از کنار آب است سپس به هر نوع خروج اطلاق شده است.

و غافلان سر تا پا اشتباه تا بیدار شوند و به خود آیند و از سرگذشت پیشینیان عبرت گیرند و آینده خود را در آیینه تاریخ گذشته بخوانند.

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که همین مطلب را به صورت دیگری دنبال می کند.و بارها در خطاب های خود همگان را به بررسی تاریخ اقوام پیشین که بر اثر غرور و غفلت گرفتار انواع بلاها شدند و خود و ثروتشان در زیر خاک ها مدفون گشتند فرا می خواند.در کلام خداوند می خوانیم: ««لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» ؛راستی در سرگذشت آنها عبرتی برای صاحبان اندیشه بود».(1)

در جای دیگر می فرماید: ««کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ* وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ * وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ* کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ* فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» ؛چه بسیار باغ ها و چشمه ها که به جای گذاشتند*و کشتزارها و قصرهای پر ارزش*و نعمت های فراوان دیگر که در آن غرق شادمانی بودند!*این چنین بود (ماجرای آنان!) و ما این (نعمت ها) را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم*نه آسمان و زمین،بر آنان گریست و نه به آنها مهلتی داده شد».(2)

آن گاه در ادامه همین سخن با چند تشبیه دیگر حال کسانی را که فریفته دنیا شدند و آنها را که از دام آن جستند و از زرق و برق آن رستند بیان می دارد می فرماید:«هیهات! هر کس در لغزشگاه هایت گام بگذارد می لغزد (و سقوط می کند) و کسی که بر امواج دریای تو سوار گردد غرق می شود (اما) کسی که از دام های تو کنار رود موفق و پیروز می گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اینکه معیشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چرا که) دنیا در نظرش

ص:222


1- یوسف، آیه 111.
2- دخان، آیه 25-29

همچون روزی است که زوال یافته و پایانش فرا رسیده»؛ (هَیْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ(1) زَلِقَ(2)،وَ مَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ(3) غَرِقَ،وَ مَنِ ازْوَرَّ(4) عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ،وَ السَّالِمُ مِنْکِ لَا یُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ(5) ،وَ الدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ).

امام علیه السلام در این بخش از کلام نورانیش مواهب مادّی دنیا را به سه چیز تشبیه می کند،نخست لغزشگاه هایی که هر زمان احتمال سقوط در آن دور از انتظار نیست،مقام های دنیا،ثروت ها و شهواتش همواره چنین است.اگر انسان کمی غفلت کند از حلال به حرام می غلطد و در چنگال هوا و هوس اسیر می شود.

دیگر اینکه دنیا را به دریای مواج خطرناکی تشبیه کرده که عبور از آن بسیار مشکل است و بسیار می شود که امواج هوا و هوس ها به قدری شدید و سنگین است که افراد را با خود می برد و غرق می کند.

در تشبیه سوم زرق و برق و زخارف دنیا را به دام هایی تشبیه می کند که اگر کسی بتواند خود را از آن برکنار دارد توفیق سعادت و قرب خدا رفیق او خواهد شد و همین اندازه که از آن به سلامت بگذرد برای او بزرگ ترین افتخار و پیروزی است،هرچند از نظر زندگی در سختی باشد.

سپس،دنیا را به روزی که در آستانه پایان گرفتن است و به اصطلاح همچون آفتاب لب بام است تشبیه فرموده،چرا که به قدری با سرعت می گذرد که به گفته شاعر:

طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است

ص:223


1- دحض» به معنای لغزشگاه است.
2- «زلق» از ماده «زلق» بر وزن «دلق» به معنای لغزیدن است.
3- «لجج» جمع «لجه» بر وزن «حجه» به معنای بخش های عظیم و متلاطم دریاست.
4- «ازور» از ریشه «ازورار» به معنای کنار رفتن و انحراف از چیزی است و از ریشه زیارت گرفته شده است.
5- «مناخ» در اصل به معنای محلی است که شتر در آنجا بر زمین می خوابد. سپس به هر محل استقرار اطلاق شده است.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است می خوانیم که فرمود:

«اصْبِرُوا عَلَی طَاعَةِ اللّهِ وَ تَصَبَّرُوا عَنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ فَإِنَّمَا الدُّنْیَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَی فَلَیْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَلَا حُزْناً وَمَا لَمْ یَأْتِ فَلَیْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَی تِلْکَ السَّاعَةِ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا فَکَأَنَّکَ قَدِ اغْتَبَطْتَ؛ بر اطاعت خداوند شکیبا باشید و از معصیت او خودداری کنید،زیرا دنیا ساعتی بیش نیست.آنچه گذشته نه سروری دارد و نه غمی (چرا که از دسترس انسان خارج شده است) و آنچه نیامده نمی دانی چگونه است،بنابراین ساعتی را که در آن هستی مراقب باش تا به سادگی از دست ندهی و از آن استفاده کنی به گونه ای که مردم بعد از مرگت غبطه تو را بخورند».(1)

آن گاه در پایان این بخش از نامه دنیا را مخاطب ساخته می فرماید:«(ای دنیا) از من دور شو به خدا سوگند من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذلیل سازی و زمام اختیارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر جا خواهی ببری»؛ (اعْزُبِی(2) عَنِّی! فَوَاللّهِ لَا أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی،وَ لَا أَسْلَسُ(3) لَکِ فَتَقُودِینِی).

تا کنون دیده نشده است که دنیا را به این گونه خطاب ها مخاطب سازد و او را به محاکمه ای شدید فرا خواند و سرانجام این چنین محکومش کند و خویش را از دام او رهایی بخشد.

آری تنها کسی می تواند این گونه دنیا را به محاکمه کشد و با این خطاب های کوبنده مخاطب سازد که دامن از دنیا برچیده باشد و در عین دسترسی به تمام راه های دنیا دست رد بر سینه او بزند و به هیچ قیمتی حاضر به تسلیم در برابر آن نباشد.

ص:224


1- کافی، ج 2، ص 459، ح 21.
2- «اعزبی» به معنای از من دور شو از ریشه «عزوب» بر وزن «غروب» به معنای دور شدن گرفته شده، به کسانی که ازدواج نکرده اند عزب گفته می شود، زیرا از زندگی خانوادگی دورند.
3- «اسلس» از ریشه «سلاسة» به معنای مطیع شدن و گاه به معنای آسان گشتن آمده است

در ضمن این سخن پاسخی است به آنها که می گویند دنیا ما را بر چنین و چنان کاری مجبور ساخت.امام علیه السلام می فرماید:تا انسان تسلیم دنیا نشود او خوار و ذلیلش نمی کند و تا زمام اختیار خود را به دنیا نسپارد او را به سوی پرتگاه های گناه نمی کشاند.درست است که دنیا با زرق و برقش به انسان چشمک می زند و او را فرا می خواند؛ولی هرگز کسی را مجبور به پیروی و تسلیم در برابر خود نمی کند درست شبیه آنچه قرآن مجید درباره شیطان می گوید: ««وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» ؛و هنگامی که کار (در صحنه قیامت) تمام می شود شیطان می گوید:خداوند به شما وعده حق داد؛و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف کردم.من بر شما تسلّطی نداشتم،جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید،بنابراین من را سرزنش نکنید؛و خود را سرزنش کنید».(1)

نکته: طلاق دادن دنیا

طلاق دادن دنیا

آنچه امام علیه السلام در این بخش از نامه خود درباره محاکمه دنیا بیان فرموده که ای دنیا اگر شخصی دیدنی و قالبی حسی داشتی،حدود خدا را در مورد کسانی که آنها را فریفتی بر تو جاری می ساختم،ما را به یاد حدیث پر معنای دیگری می اندازد که از امام علیه السلام نقل شده و نشان می دهد که در عالم مکاشفه دنیا به صورت زن زیبایی از زیبارویان معروف عرب در مقابل آن حضرت ظاهر شد در حالی که آن حضرت بیل به دست داشته و در نخلستان مشغول کار بوده است.

امام علیه السلام می گوید:این زن بسیار زیبا رو به من کرد و گفت:ای پسر ابوطالب آیا

ص:225


1- ابراهیم، آیه 22

حاضری با من ازدواج کنی که تو را از این بیلی که در دست داری بی نیاز کنم و خزاین زمین را به تو نشان دهم و تا زنده ای حاکم بر جهان باشی و فرزندان تو هم بعد از تو چنین باشند؟ امام علیه السلام فرمود:تو کیستی که من از خانواده ات تو را خواستگاری کنم؟ گفت:من دنیا هستم.گفتم:برگرد همسری جز من برگزین.

سپس همان بیل را به دست گرفتم و این اشعار را انشا کردم:

«لَقَدْ خَابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْیَا دَنِیَّةٌ وَ مَا هِیَ إِنْ غَرَّتْ قُرُوناً بِنَائِلٍ

أَتَتْنَا عَلَی زِیِّ الْعَزِیزِ بُثَیْنَةَ وَ زِینَتُهَا فِی مِثْلِ تِلْکَ الشَّمَائِلِ

فَقُلْتُ لَهَا غُرِّی سِوَایَ فَإِنَّنِی عَزُوفٌ عَنِ الدُّنْیَا وَلَسْتُ بِجَاهِلٍ

وَ مَا أَنَا وَ الدُّنْیَا فَإِنَّ مُحَمَّداً أَحَلَّ صَرِیعاً بَیْنَ تِلْکَ الْجَنَادِلِ

وَ هَبْهَا أَتَتْنِی بِالْکُنُوزِ وَ دُرِّهَا وَ أَمْوَالِ قَارُونَ وَ مُلْکِ القَبَائِلِ

أَ لَیْسَ جَمِیعاً لِلْفَنَاءِ مَصِیرُهَا وَ یَطْلُبُ مِنْ خُزَّانِهَا بِالطَّوَائِلِ

فَغُرِّی سِوَایَ إِنَّنِی غَیْرُ رَاغِبٍ بِمَا فِیکِ مِنْ مُلْکٍ وَ عِزٍّ وَ نَائِلٍ

فَقَدْ قَنِعَتْ نَفْسِی بِمَا قَدْ رُزِقْتُهُ فَشَأْنَکِ یَا دُنْیَا وَ أَهْلَ الْغَوَائِلِ

فَإِنِّی أَخَافُ اللّهَ یَوْمَ لِقَائِهِ وَ أَخْشَی عَذَاباً دَائِماً غَیْرَ زَائِلٍ

آن کس که دنیای پست او را فریب دهد گرفتار خسران شود و اگر قرن ها انسان را فریب دهد به نتیجه نخواهد رسید.

دنیا به صورت بثَیْنة (دختر زیباروی عرب) به سوی من آمد و خود را با زینت های فراوان آراسته بود.

به او گفتم:به سراغ دیگری برو چرا که من از دنیا چشم پوشیدم و نادان نیستم.

مرا با دنیا چکار در حالی که محمّد (پیامبر بزرگ ما) سرانجام در میان سنگ ها و خاک ها مدفون شد.

به فرض که دنیا گنج ها و جواهرات و اموال قارون و حکومت قبایل را برای

ص:226

من بیاورد.

آیا همه اینها سرانجام فانی نمی شود سپس از خازنان آنها حساب رسی نمی کنند؟

آری دیگری را فریب ده که من به تو علاقه ای ندارم.نه به حکومتت و نه به عزّتت و نه به مواهبت.

نفس من به آنچه به او روزی داده شده قانع است،پس ای دنیا به سراغ کسانی رو که حاضرند این بدبختی ها را بپذیرند.

من از لقای پروردگار در روز قیامت بیمناکم و از عذاب دایم و غیر زایل او ترسانم».(1)

***

ص:227


1- بحارالانوار، ج 72، ص 363

ص:228

بخش ششم

اشاره

وَ ایْمُ اللّهِ-یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللّهِ-لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً وَتَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً، وَلَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی کَعَیْنِ مَاءٍ،نَضَبَ مَعِینُهَا،مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا.أَتَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْیِهَا فَتَبْرُکَ؟ وَتَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ؟ وَیَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ! قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَی بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ،وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ!

ترجمه

به خدا سوگند-سوگندی که تنها مشیت خدا را از آن استثنا می کنم-آنچنان نفس خویش را به ریاضت وا می دارم که هرگاه به یک قرص نان دست یابد به آن دلخوش شود و به نمک به عنوان خورش قناعت کند و آن قدر از چشم هایم اشک می ریزم که (سرانجام) همچون چشمه ای شود که تمام آب خود را بیرون ریخته باشد.آیا همان گونه که گوسفندان در بیابان،شکم را از علف ها پر می کنند و می خوابند یا گله هایی که در آغل ها هستند از علف سیر می شوند و استراحت می کنند،علی هم باید از زاد و توشه خود سیر شود و به استراحت پردازد؟ در این صورت چشمش روشن باد که پس از سال ها عمر به چهارپایان رها شده بی شبان و گوسفندانی که آنها را به بیابان برای چرا می برند اقتدا کرده است.

شرح و تفسیر: آیا فقط خوردن و خوابیدن؟

آیا فقط خوردن و خوابیدن؟

امام علیه السلام در این بخش از نامه مبارکش در تعقیب بحث های گذشته درباره

ص:229

بی اعتنایی به دنیا و زرق و برق آن می فرماید:«به خدا سوگند-سوگندی که تنها مشیت خدا را از آن استثنا می کنم-آنچنان نفس خویش را به ریاضت وا می دارم که هرگاه به یک قرص نان دست یابد به آن دلخوش شود و به نمک به عنوان خورش قناعت کند و آن قدر از چشم هایم اشک می ریزم که (سرانجام) همچون چشمه ای شود که تمام آب خود را بیرون ریخته باشد»؛ (وَ ایْمُ اللّهِ(1) -یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللّهِ-لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً(2) تَهِشُّ(3) مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً،وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً(4) ،وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی(5) کَعَیْنِ مَاءٍ،نَضَبَ(6) مَعِینُهَا(7)، مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا).

امام علیه السلام در اینجا در مرحله اوّل سوگند یاد می کند تا جدّی بودن این مطلب را کاملاً آشکار سازد.و در مرحله دوم ان شاءاللّه می گوید تا ادب خود را در پیشگاه خدا ظاهر سازد همان گونه که مولایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به این امر مأمور بود؛آنجا که خداوند به او دستور می دهد: ««وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً* إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ» ؛و هرگز در مورد کاری نگو:من فردا آن را انجام می دهم؛مگر اینکه (بگویی

ص:230


1- «أیم الله » به معنای «به خدا سوگند» است و گفته شده که در اصل از «أیمن» جمع یمین به معنای قسم گرفته شده و الف آن الف وصل است که گاه مفتوح و گاه مکسور خوانده می شود سپس نون را حذف کرده اند و «ایم الله» شده است و گاه یاء را نیز حذف میکنند و «ام الله» می گویند و به هر حال با توجه به اینکه ریشه اصلی آن جمع است، دلالت بر قسم مؤکد دارد.
2- «ریاضة» در اصل به معنای رام کردن با تربیت است و به همین جهت به ورزش های جسمانی و پرورش های روحانی از طرق مختلف اطلاق می شود و اگر به باغ روضه گفته میشود از این روست که زمین را با برنامه منظمی پرورش داده اند و خرم و سرسبز ساخته اند.
3- «تهش» از ریشه «هشاشه» بر وزن «حواله» گرفته شده که به معنای خوشحالی و تبسم کردن است.
4- «مادوما» از ریشه «إدام» به معنای نان خورش (چیزی که با نان می خورند) گرفته شده، بنابراین مأدوم چیزی است که آن را به صورت نان خورش در آورده باشند.
5- «مقلة» به تمام کره چشم اطلاق می شود و گاه به مردمک چشم نیز گفته میشود.
6- «نضب» از ریشه «نضوب» در اصل به معنای فرو رفتن آب در زمین و خشکیدن چاه یا چشمه است و این واژه گاه در مورد چشم نیز به کار می رود هنگامی که اشک آن تمام شود.
7- «معین» از ریشه «معن» بر وزن «طعن» به معنای جاری شدن آب است و «ماء معین» به آب جاری گفته می شود سپس در مورد جریان اشک از چشم ها به کار رفته است.

اگر) خدا بخواهد».(1)

در مرحله سوم سخن از ریاضت بسیار شدید و مهمّی در میان می آورد که حاکی از اراده نیرومند مولا و سلطه عجیب او بر نفس خویش است.چه ریاضتی از این بالاتر که انسان آن قدر گرسنگی را بر خود تحمیل کند که اگر روزی به قرص نان و کمی نمک برسد نفس او شاد گردد که نان و خورش خوبی پیدا کرده است.

در مرحله چهارم از سوز و گداز خویش از خوف خدا و عشق به ذات پاکش خبر می دهد که آن قدر می گرید که اشکی در چشم باقی نمی ماند.به یقین این کارِ هرکس نیست و خود آن حضرت در جای دیگری از همین نامه به این حقیقت اشاره فرموده که من می دانم شماها به این گونه ریاضت ها توانایی ندارید؛ولی سعی کنید ورع و تقوا و درست کاری را هرگز فراموش نکنید.

در اینجا این سؤال پیش می آید که این همه گریه که امام علیه السلام به آن اشاره فرموده است برای چیست؟ به یقین این گریه هم گریه شوق است و هم گریه خوف؛شوق به عالم اعلا و ملکوت آسمان ها و قرب پروردگار و عشق به صفات جمال و کمالش و خوف از محروم گشتن از آن نعمت های بی نظیر و مواهب بی مانند است.

مردان خدا همیشه در میان این خوف و رجا و این گریه شوق و گریه ترس به سر می بردند،چه رسد به امام علیه السلام که پیشوا و مقتدای همه آنان است.

آن گاه در جمله بعد با ادبیاتی دیگر و تشبیهاتی صریح تر می فرماید:«آیا همان گونه که گوسفندان در بیابان،شکم را از علف ها پر می کنند و می خوابند یا گله هایی که در آغل ها هستند از علف سیر می شوند و استراحت می کنند،علی هم باید از زاد و توشه خود سیر شود و به استراحت پردازد؟ در این صورت

ص:231


1- کهف، آیه 23 و 24.

چشمش روشن باد که پس از سال ها عمر به چهارپایان رها شده بی شبان و گوسفندانی که آنها را به بیابان برای چرا می برند اقتدا کرده است»؛ (أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ(1) مِنْ رِعْیِهَا(2) فَتَبْرُکَ(3) ؟ وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ(4) مِنْ عُشْبِهَا(5) فَتَرْبِضَ؟ وَ یَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ(6)! قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَی بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ(7)، وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ (8)!).

هرچند امام علیه السلام در این عبارات از خودش سخن می گوید؛ولی در واقع درسی است که به دنیاپرستان می دهد آنهایی که جز عیش و نوش هدفی ندارند و شبیه به گوسفندان و چهارپایانی هستند که کار آنها خوردن و خوابیدن است و چقدر برای انسان ننگ است که از اوج عظمت انسانیّت فرود آید و هم طراز حیوانات رها شده در بیابان باشد.و به گفته شاعر:

خواب و خورت ز مرحله عشق دور کرد آنگه رسی به دوست که بی خواب و خور شوی

***

ص:232


1- «السائمه» به معنای حیوانی است که آن را برای چرا در بیابان رها می کنند از ریشه «سوم» بر وزن «قوم» به معنای رها کردن حیوان در بیابان برای چریدن است.
2- «رعیها» به معنای علف هایی است که حیوان آن را به هنگام چرا می خورد از ریشه «رعی» بر وزن «وحی» به معنای چریدن گرفته شده.
3- «تبرک» از ریشه «بروک» به معنای آرام گرفتن به روی زمین است.
4- «الربیضة» به معنای گله گوسفندان و مانند آن است که به همراه شبان ها به آغل خود می آیند از ریشه «ربض» و «ربوض» بر وزن «قبض» و «قبوض» به معنای جمع کردن دست و پا و به زمین نشستن حیوانات است.
5- «عشب» به معنای گیاهان تر است در مقابل حشیش که به گیاهان خشک گفته می شود.
6- «یهجع» از ریشه «هجوع» بر وزن «رکوع» به معنای خواب سبک است.
7- «الهاملة» به معنای حیوان رها شده است از ریشه «همل» بر وزن «حمل» به معنای رها کردن حیوان بدون چوپان است.
8- «المرعیة» اسم مفعول است از ریشه «رعی» بر وزن «سعی» به معنای حیوانی است که آن را به چرا برده اند.
نکته: ریاضت های مشروع و نامشروع

ریاضت های مشروع و نامشروع

از زمان های گذشته مسأله ریاضت در دو شاخه ریاضت جسم و نفس در میان انسان ها وجود داشته است.ریاضت جسمانی که همان ورزش ها باشد سابقه بسیار طولانی دارد و حتی مسابقات جهانی از یونان قدیم گرفته تا مناطق دیگر چهره بارزی از آن محسوب می شود ریاضت نفس نیز که از طریق ترک مشتهیات نفسانی حاصل می گردد و روح انسان را تقویت می کند،سابقه طولانی دارد که مرتاضان هندی به آن معروفند و حقیقت آن این است که انسان با ترک خواسته های نفس می تواند به نیروی عظیمی برسد که گاه توان کارهای خارق العاده ای پیدا می کند.

البته ریاضت های نفسانی نیز به دو هدف انجام می شده:اهداف مادّی و اهداف معنوی.اهداف مادّی انجام پاره ای از کارهای خارق العاده بوده تا از این طریق به منافعی برسند یا اسم و آوازه ای پیدا کنند؛ولی هدف معنوی آن همان قرب به خداوند و پاک ساختن روح از رذایل اخلاقی و حاکمیّت بر شهوات و ترک منکرات است.

آنچه امام علیه السلام در این نامه با جمله «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ» و جمله «لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ» بیان فرموده به قسم دوم از ریاضت معنوی اشاره دارد.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل خطبه 220 (خطبه 214 در شرح ابن ابی الحدید) بحث مشروحی درباره ریاضت نفس و اقسام آن بیان کرده و درباره تأثیر گرسنگی در صفای نفس سخن گفته است.سپس کلماتی از فلاسفه و حکما درباره مکاشفاتی که از ریاضت حاصل می شود بیان نموده و از اشعار شعرا نیز در این زمینه شواهدی آورده است.

ص:233

در احادیث مختلفی از امیرمؤمنان علی علیه السلام به همین مسأله اشاره شده،از جمله در حدیثی در غررالحکم آمده است:

«مَنِ اسْتَدامَ رِیاضَةَ نَفْسِهِ انْتَفَعَ؛ کسی که پیوسته نفس خویش را ریاضت دهد (از اشراقات الهیه) بهره مند خواهد شد».(1) و در حدیث دیگری در همان کتاب می فرماید:

«الشریعة ریاضة النفس؛ شریعت اسلام ریاضت نفس است».(2)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که یکی از وصیّت های خضر نبی به حضرت موسی علیهما السلام این بود:

«رَضِّ نَفْسَکَ عَلَی الصَّبْرِ تَخْلُص مِنَ الْإثْمِ؛ نفس خویش را با شکیبایی ریاضت ده تا از گناه نجات یابی».(3)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«جَوِّعُوا بُطُونَکُمْ وَأظْمَئُوا أکْبادَکُمْ وأعِرُوا أجْسادَکُمْ وَطَهِّرُوا قُلُوبَکُمْ عَساکُمْ أَنْ تُجاوِزُوا الْمَلَأَ الأَعْلی؛ شکم های خود را گرسنگی دهید و جگرهای خود را تشنگی و بدن ها را (از لباس های پر زرق و برق) برهنه کنید و دل هایتان را پاک سازید تا از فرشتگان فراتر روید».(4)

ولی گاه گروهی به عنوان ریاضت نفس،راه افراط و خطا را پیموده،مرتکب ریاضت های بسیار شاق و گاه خطرناک و نامشروع شده اند که نمونه های آن در احیاء العلوم غزالی و سایر کتب صوفیه فراوان دیده می شود.

از جمله نقل است که«شبلی»سردابه ای داشت که در آنجا می رفت و یک بغل چوب با خود می برد و هرگاه غفلتی به دل او در می آمد،خویشتن را بدان چوب ها می زد و گاه بود که همه چوب ها می شکست.او دست و پای خود را بر دیوار می کوبید.(5)

ص:234


1- غررالحکم، ح 4809
2- همان مدرک، ح 4791.
3- کنزالعمال، ح 44176
4- میزان الحکمة، ح 7541.
5- تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 235

در حالات«شیخ ابو سعید»از صوفیان معروف آمده است که در جوانی شب ها پس از آنکه اهل خانه به خواب می رفتند آهسته برمی خاست و به مسجد می آمد.در گوشه مسجد چاه آبی بود.طنابی را به وسط چوبی بسته و سر دیگر طناب را به پای خود می بست سپس چوب را روی دهانه چاه می گذاشت و خود را تا نزدیکی طلوع صبح در چاه معلق می ساخت و قرآن می خواند.(1)

درباره«ابوبکر شبلی»آمده است:در آغازی که مشغول به ریاضت شد سال های دراز،شب ها نمک در چشم می پاشید تا به خواب نرود.(2) و امثال این کارها که در آثار صوفیه فراوان است.

این گونه ریاضت های خطرناک و آنچه مایه رسوایی و آبروریزی است از نظر اسلام نامشروع است و باید به شدت از آن پرهیز کرد.در میان مرتاضان هند و بعضی از صوفیه،این گونه ریاضت های نامشروع دیده می شود که اسلام با آن موافق نیست.بهترین ریاضت،پرهیز از هرگونه گناه و سپس بعضی از مشتهیات نفسانی از مباحات است که در زندگانی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام و اصحاب و یاران آنها دیده می شود که گاه لباس خشن می پوشیدند و به غذاهای بسیار ساده قناعت می کردند،مقدار قابل ملاحظه ای از شب را بیدار می ماندند و به عبادت پرودگار می پرداختند و این ریاضت ها نوری بر نورانیّت آنها می افزود.

در خطبه 209 نهج البلاغه داستان افراط و تفریط دو برادر به نام علاء بن زیاد و عاصم بن زیاد را خواندیم که یکی بسیار زندگی مرفهی داشت و دیگری به کلی دست از کار کشیده و در گوشه ای از خانه مشغول عبادت بود و امام علیه السلام به

ص:235


1- تاریخ تصوف دکتر غنی، ص 361.
2- تذکرة الاولیاء، ج 2، ص 164.

هر دو ایراد فرمود.شرح این مطلب را در جلد هشتم همین کتاب،صفحه 125 به بعد مطالعه فرمایید.

کوتاه سخن اینکه مسأله ریاضت شرعیّه هم در نهج البلاغه و هم در روایات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام فراوان آمده است و به یقین آثار مثبتی در روحانیّت و نورانیّت دارد؛ولی چنان نیست که به همه توصیه شده باشد.به همین دلیل در آیاتی از قرآن مجید و روایات متعدّدی دیده می شود که به عموم، اجازه داده شده از لذّات حلال بهره مند گردند و ضمن بهره گیری از این نعمت ها خدا را سپاس گویند: ««یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» ؛ای پیامبران! از غذاهای پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید، که من به آنچه انجام می دهید دانا هستم».(1)

***

ص:236


1- مؤمنون، آیه 51.

بخش هفتم

اشاره

طُوبَی لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَی رَبِّهَا فَرْضَهَا،وَعَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا،وَهَجَرَتْ فِی اللَّیْلِ غُمْضَهَا،حَتَّی إِذَا غَلَبَ الْکَرَی عَلَیْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا،وَتَوَسَّدَتْ کَفَّهَا، فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُیُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ،وَتَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ، وَهَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ،وَتَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ، «أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».فَاتَّقِ اللّهَ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ، وَلْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ،لِیَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُکَ.

ترجمه

خوشا به حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از میان برداشته و خواب را در (بخشی از) شب کنار گذارده و آن گاه که بر او غلبه کند،روی زمین دراز کشد و کف دست را بالش خود کند (و مختصری استراحت نماید).(این انسان) در زمره گروهی باشد که (این اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشم هایشان ربوده و پهلوهایشان برای استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لب هایشان آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است،بر اثر استغفارهای طولانی گناهانشان از میان رفته است.«آنها حزب خدا هستند،آگاه باشید که حزب اللّه رستگارانند»،بنابراین ای پسر حنیف از خدا بترس و باید همان قرص های نان تو،تو را از غیر آن (و شرکت در میهمانی های اشرافی) باز دارد تا سبب خلاصی تو از آتش دوزخ گردد.

ص:237

شرح و تفسیر: ای فرماندار! از شرکت در میهمانی های اشرافی بپرهیز!

ای فرماندار! از شرکت در میهمانی های اشرافی بپرهیز!

امام علیه السلام در هفتمین و آخرین بخش از این نامه پر معنا توصیف بلیغی درباره انسان های کامل و به تعبیر دیگر«حزب اللّه»دارد،حضرت سه عمل و چهار صفت را برای آنها بیان می کند و می فرماید:«خوشا به حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از میان برداشته و خواب را در (بخشی از) شب کنار گذارده و آن گاه که بر او غلبه کند روی زمین دراز کشد و کف دست را بالش خود کند (و مختصری استراحت نماید)»؛ (طُوبَی(1) لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَی رَبِّهَا فَرْضَهَا،وَ عَرَکَتْ(2) بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا(3) وَ هَجَرَتْ فِی اللَّیْلِ غُمْضَهَا(4) ،حَتَّی إِذَا غَلَبَ الْکَرَی(5) عَلَیْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ(6) کَفَّهَا).

اشاره به اینکه کسانی محبوب درگاه پروردگار هستند که به هنگام روز به انجام فرایض و تکالیف فردی و اجتماعی می پردازند و به هنگام شب با خدای خود خلوت می کنند و به در خانه او می روند و به راز و نیاز و مناجات می پردازند و هنگامی که خواب بر آنها غلبه می کند به استراحت مختصری قناعت می کنند آن هم نه در رختخواب های گران قیمت و بر بالش های نرم،بلکه بر زمین دراز می کشند و دست را بالش خود قرار می دهند.

ص:238


1- «طوبی» مؤنث «اطیب» است و مفهوم گسترده ای دارد که پاکیزه ترین و بهترین همه نیکی ها را شامل می شود و در این گونه موارد شبیه دعاست که برای افرادی گفته میشود.
2- «عرکت» از ریشه «عرک» بر وزن «ارک» در اصل به معنای مالش دادن است سپس به تأثیرگذاری بر هر چیزی که در نتیجه نابود شود و از بین رود اطلاق شده است.
3- «بوس» به معنای هرگونه ناراحتی در مقابل نعمت و راحتی است.
4- «غمض» این واژه از «غموض» گرفته شده که به معنای چشم پوشی و دیده بر هم نهادن و مخفی شدن است سپس به حالت خواب که انسان در آن حالت دیده بر هم می نهد اطلاق شده و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
5- «کری» به معنای خواب و خوابیدن است
6- «توسد» از ریشه «وسادة» به معنای بالش گرفته شده است.

اشاره به اینکه عابد کسی نیست که شب و روز در گوشه ای مشغول عبادت باشد.عابد کسی است که به هنگام روز به ادای فرایض فردی و اجتماعی می پردازد و شب هنگام به در خانه خدا می رود همان گونه که در حدیثی از امام سجاد علیه السلام آمده است که:

«مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ؛ کسی که عمل به واجبات الهی کند عابدترین مردم است».(1)

همین معنا به صورت جامع تری در کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«یَا عَلِیُّ ثَلَاثٌ مَنْ لَقِیَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ بِهِنَّ فَهُوَ مِنْ أَفْضَلِ النَّاسِ مَنْ أَتَی اللّهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ وَمَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ وَمَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَی النَّاسِ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:یا علی کسی که خدا را در قیامت ملاقات کند در حالی که این سه کار را انجام داده باشد با فضیلت ترین مردم است:کسی که در صحنه محشر وارد شود در حالی که واجبات خود را انجام داده باشد عابدترین مردم است و کسی که از محرمات الهی بپرهیزد با تقواترین مردم است و کسی که به آنچه خدا به او داده است قانع باشد توانگرترین مردم است».(2)

جمله «افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کَفَّهَا» اشاره به نهایت قناعت آنهاست که آنها انتظار ندارند در بسترهای نرم و راحت آسوده بخوابند؛به علاوه چنین بسترهایی کمتر به انسان اجازه می دهد که سحرگاهان از خواب برخیزد و رو به درگاه خدا آورد.

آن گاه در ادامه این سخن می افزاید:«(این انسان) در زمره گروهی باشد که (این اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشم هایشان ربوده و پهلوهایشان برای استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لب هایشان

ص:239


1- کافی، ج 2، ص 84، روایت 7.
2- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 358، ح 5762

آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است،بر اثر استغفارهای طولانی گناهانشان از میان رفته است»؛ (فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ(1) عُیُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ،وَ تَجَافَتْ(2) عَنْ مَضَاجِعِهِمْ(3) جُنُوبُهُمْ،وَ هَمْهَمَتْ(4) بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ،وَ تَقَشَّعَتْ(5) بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ).

این تعبیرات در واقع برگرفته از قرآن مجید است آنجاکه در اوصاف مؤمنان واقعی می فرماید: ««تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» ؛پهلوهایشان از بسترها دور می شود (و شبانگاه به پا می خیزند و رو به درگاه خدا می آورند) و پروردگار خود را با بیم و امید می خوانند و از آنچه به آنان روزی داده ایم انفاق می کنند».(6)

در جای دیگر می فرماید: ««کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ* وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» ؛آنها کمی از شب را می خوابیدند*و در سحرگاهان استغفار می کردند».(7)

در ادامه این سخن با استفاده از آیه ای از قرآن مجید این افراد را به عنوان حزب اللّه معرفی کرده می فرماید:«آنها«حزب اللّه»اند؛بدانید«حزب اللّه»پیروزان و رستگارانند»؛ «أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(8)

سرانجام،امام علیه السلام نامه پربار و آموزنده خود را با این جمله که خطاب به

ص:240


1- «أسهر» از ریشه «سهر» بر وزن «سفر» به معنای بیدار ماندن است.
2- «تجافت» از ریشه «تجافی» به معنای دوری گزیدن گرفته شده و ریشه اصلی آن «جفاء» به معنای دوری کردن است.
3- «مضاجع» جمع «مضجع» به معنای خوابگاه است
4- «همهت» از ریشه «همهمة» به معنای سخن گفتن آهسته است.
5- «تقشعت» از ریشه «تقشع» بر وزن «توقع» به معنای از میان رفتن و پراکنده شدن است از ریشه «قشع » بر وزن «مشق» به معنای برطرف ساختن گرفته شده است.
6- سجده، آیه 16.
7- ذاریات، آیه 17 و 18.
8- مجادله، آیه 22

عثمان بن حنیف و هدف همه انسان های طالب سعادت است پایان داده می فرماید:«بنابراین ای پسر حنیف از خدا بترس و باید همان قرص های نان تو، تو را از غیر آن (و شرکت در میهمانی های اشرافی) باز دارد تا سبب خلاصی تو از آتش دوزخ گردد»؛ (فَاتَّقِ اللّهَ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ،وَ لْتَکْفُفْ(1) أَقْرَاصُکَ،لِیَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُکَ).

زیرا آلوده آن گونه میهمانی ها و سفره ها شدن که گرسنگان هرگز به آن راه ندارند و مدعوین آن تنها اشراف و ثروتمندانند و غالباً آلوده به مال حرام،تو را از یاد خدا و قیامت و از یاد محرومان دور می سازد و بار سنگین گناه را بر دوش تو می نهد و سبب گرفتاری تو در قیامت می شود.

در تاریخ مروج الذهب آمده است که روزی«شریک بن عبد اللّه»بر«مهدی عباسی»وارد شد.مهدی به او گفت:باید یکی از سه کار را بپذیری! شریک سؤال کرد:آن سه کار چیست؟ گفت:یا باید منصب قضاوت را از طرف من بپذیری یا به فرزندانم تعلیم دهی و حدیث بیاموزی و یا لا اقل یک وعده غذا مهمان من باشی.شریک فکری کرد و گفت:از همه ساده تر یک وعده میهمان بودن است.

مهدی عباسی او را نزد خود نگه داشت و به آشپز خود دستور داد که انواعی از غذاهای لذیذ مغز که با شکر مخصوص و عسل تهیّه می شد برای او فراهم سازد.

هنگامی که شریک آن غذای چرب و شیرین را خورد سرآشپز خلیفه گفت این پیرمرد بعد از این غذا روی سعادت نخواهد دید.فضل بن ربیع (وزیر مهدی) گفت:اتفاقاً همین گونه شد؛شریک بعد از این داستان،هم تعلیم اولاد خلیفه را به عهده گرفت و هم منصب قضا را پذیرفت و جالب اینکه روزی شریک با مسئول پرداخت امور مالی گفت وگو کرد و از کمبود حقوق خود شکایت داشت.مسئول

ص:241


1- «ولتکفف» از ریشه «کف» به معنای بازداشتن گرفته شده؛ ولی در بسیاری از نسخ نهج البلاغه و شروح آن «ولتکفک» از ریشه «کفایت» آمده است؛ یعنی قرص های نان تو برای تو کافی باشد و به سراغ سفره های رنگین نروی.

امور مالی گفت:مگر خیال می کنی به ما مال التجاره ای فروختی که این گونه طلب کاری می کنی؟ شریک گفت:آری به خدا سوگند از مال التجاره گران بهاتر به شما فروختم من دینم را به شما فروختم.(1)

آری ممکن است لقمه چرب و لذیذ حرام،آثار عجیبی در انسان بگذارد.اگر شریک عاقلانه با این مسأله برخورد می کرد و تنها تعلیم فرزندان خلیفه را بر عهده می گرفت،ای بسا ممکن بود آنها را به حقیقت اسلام آشنا سازد و از ظلم و ستم آنها در آینده بکاهد.

نکته ها
1-زهد در عین بهره گیری از مواهب الهی

با مطالعه دقیق این نامه پرسش پیش می آید که آیا استفاده کردن از سفره های رنگین و نعمت های گوناگون الهی از دیدگاه اسلام ممنوع است یا مجاز و آیا میان زهد اسلامی و بهره گیری از مواهب پروردگار تضادی وجود دارد؟ سخن در این زمینه بسیار است.فشرده و عصاره آن را می توان چنین بیان کرد:

روایات زیادی داریم که تشویق به زهد می کند و می گوید:

«الزَّهادَةُ فِی الدُّنْیا لَیْسَتْ بِتَحْریمِ الْحَلالِ وَلا إزالَةِ الْمالِ وَلکِنَّ الزَّهادَةَ فِی الدُّنْیا أنْ لا تَکُونَ بِما فی یَدَیْکَ أوْثَقُ مِمَّا فِی یَدِ اللّهِ؛ زهد در دنیا به این نیست که حلال را بر خود حرام کنی و اموال خویش را ضایع گردانی؛ولی زهد در دنیا این است که به آنچه داری بیش از آنچه نزد خداست دلبسته نباشی».(2)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده است:

«الزَّهَادَةُ قِصَرُ الْأَمَلِ

ص:242


1- مروج الذهب، ج3- 310
2- این سخن از پیغمبر اکرم در سنن ترمذی، ص 2443 آمده. این حدیث در وسائل الشیعة ج 11، ص 315، حدیث 13 باب استحباب الزهد فی الدنیا وحد الزهد از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است.

وَالشُّکْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَالتَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحَارِم؛ زهد،کوتاه کردن دامنه آرزوها و شکر هنگام برخورداری از نعمت ها و پرهیزکاری در برابر حرام هاست».(1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«ثَلَاثَةُ أَشْیَاءَ لَایُحَاسِبُ اللّهُ عَلَیْهَا الْمُؤْمِنَ طَعَامٌ یَأْکُلُهُ وَثَوْبٌ یَلْبَسُهُ وَزَوْجَةٌ صَالِحَةٌ تُعَاوِنُهُ وَتُحْصِنُ فَرْجَهُ؛ سه چیز است که خداوند روز قیامت مؤمن را بر آن محاسبه نمی کند:غذایی که آن را می خورد و لباسی که می پوشد و همسر صالحی که او را کمک می کند و از آلودگی به گناه حفظ می نماید».(2)

از این روایت معلوم می شود که استفاده از این مواهب منافاتی با زهد ندارد و همچنین آیات و روایات دیگر که ذکر همه آنها در خور کتابی مستقل است.

اما در برابر اینها،در روایاتی می خوانیم که توصیه به ترک لذات دنیا شده و ترک استفاده مشروع از مواهب گسترده الهی نیز نیکو شمرده شده است.از جمله:

در حدیث معروفی می خوانیم که علی علیه السلام در شب شهادت خود بعد از آنکه به نان و نمک افطار کرد و از آنچه غیر از آن در سفره بود صرف نظر فرمود، خطاب به دخترش چنین گفت:

«یَا بُنَیَّة مَا مِنْ رَجُلٍ طَابَ مَطْعَمُهُ وَمَشْرَبُهُ وَمَلْبَسُهُ إِلَّا طَالَ وُقُوفُهُ بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ دخترم هیچ کس نیست که از طعام خوب و نوشیدنی گوارا و لباس نیکو استفاده کند مگر اینکه روز قیامت در پیشگاه خداوند عزّوجلّ مدت زیادی برای حساب باید بایستد».(3)

در حدیث دیگری که در کنز العمال از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده،آمده

ص:243


1- نهج البلاغه، خطبه 181
2- بحارالانوار، ج 79، ص 299
3- همان مدرک، ج 42، ص 276.

است:

«فِی حَلالِها حِسابٌ وفِی حَرامِها عِقابٌ،فَدَعِ الْحَلالَ لِطُولِ الْحِسابِ وَ دَعِ الْحَرامَ لِطُولِ الْعَذابِ؛ در حلال دنیا حساب و در حرامش عقاب است،بنابراین از پاره ای از حلال ها به موجب طول حساب صرف نظر کنید و از حرام به سبب طول عذاب چشم بپوشید».(1)

به نظر می رسد جمع میان این آیات و روایات به یکی از طرق زیر است:

1.استفاده از مواهب الهی حکمی است عام و روی آوردن به زهد حکمی است برای خواص.

2.روایات زهد برای این است که روی آیات و روایات بهره گیری از نعمت های مادّی تأثیر بگذارد و از افراط و فرو رفتن در آن بکاهد؛مبادا مردم غرق در لذات شوند و راه افراط را بپویند.

3.پیشوایان دین و اسوه ها و قدوه ها باید زندگی خود را همچون زندگی ضعفای امّت قرار دهند تا سختی معیشت،زیاد آنها را آزار ندهد.

4.پوییدن راه زهد آرامش روحی به همه حتی غیر پیشوایان می دهد،چرا که غرق ناز و نعمت بودن در حالی که دیگران در زحمتند روح را آزار می دهد و از نظر عاطفی ناپسند است.

5.با توجّه به اینکه حلال حساب دارد،گروهی زندگی ساده را بر زندگی مرفه ترجیح می دهند تا طول وقوف در عرصه قیامت برای حساب نداشته باشند.

درباره حقیقت زهد و جمع میان این دستور اسلامی و برخورداری از مواهب الهی که در آیات و روایات به آن اشاره شده است،در ذیل خطبه 81،جلد سوم همین کتاب نیز بحث هایی آمده است.همچنین می توانید به کتاب دائرة المعارف فقه مقارن ،جلد دوم،«بحث زهد و شکوفایی اقتصادی»مراجعه کنید.

6.افزون بر همه گرایش به زهد و چشم پوشی از پاره ای لذات مادّی یکی از

ص:244


1- کنزالعمال، ح 8566.

عوامل پرورش روح و تزکیه نفوس است،همان گونه که در بحث ریاضت نفس در شرح همین نامه آمده است.

2-حزب اللّه کیانند؟

آنچه امام علیه السلام در پایان این نامه درباره حزب اللّه بیان فرموده برگرفته از آیات قرآن مجید است.

این تعبیر در دو آیه از قرآن مجید آمده نخست در آیه 56 سوره مائده است که می فرماید: ««وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» ؛ و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان(1) را بپذیرند (پیروزند؛) زیرا حزب خدا (گروه خداپرستان) پیروزند».

در این آیه پذیرش ولایت الهی و اولیای الهی از اوصاف حزب اللّه شمرده شده است.

در آیه 22 سوره مجادله نیز می فرماید: ««لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کنند،هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خود آنها را تأیید فرموده،و آنها را در باغ هایی بهشتی وارد می کند که نهرها از پای درختانش جاری است.جاودانه در آن می مانند؛خدا

ص:245


1- مؤمنان در اینجا به قرینه آیه قبل اشاره به امیرمؤمنان علی علیه السلام است که آیه ولایت و بخشیدن خاتم در حال رکوع در شأن آن حضرت نازل شده است.

از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند؛آنها«حزب اللّه»اند؛بدانید «حزب اللّه»پیروزان و رستگارانند».

در آیه نخست همان گونه که اشاره شد حزب اللّه به عنوان ولایت پذیری خدا و اولیای الهی وصف شده اند و در این آیه با وصف«بَغْض فی اللّه»و عداوت با دشمنان حق معرفی شده اند.از مجموع این دو آیه،مسأله«حُبّ فی اللّه»و«بُغْض فی اللّه»به عنوان اوصاف آنها استفاده می شود.آنچه امام علیه السلام در این نامه آورده که حزب اللّه را به عنوان سحرخیزان و شب زنده داران و عابدان و زاهدان معرفی کرده در واقع با آنچه در قرآن آمده است لازم و ملزوم یکدیگرند.

***

ص:246

46- خطاب به بعضی از فرماندارانش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی بَعْضِ عُمّالِهِ

از نامه های امام علیه السلام

خطاب به بعضی از فرماندارانش است(1)

نامه در یک نگاه

این نامه در واقع دستور العملی است به یکی از کارگزاران حکومت آن

ص:247


1- 1.سند نامه: در اینکه مخاطب این نامه کیست بسیاری از شارحان به اجمال از آن گذشته اند؛ ولی صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مخاطب را مالک اشتر می داند و در کتاب تمام نهج البلاغه نیز همین گونه ذکر شده است. صاحب مصادر می افزاید: هنگامی که علی علی از صفین بازگشت مالک را به منطقه حکومتش به «جزیره» (طبق گفته معجم البلدان، مناطقی از عراق است که در میان دو رود دجله و فرات واقع شده است) فرستاد و هنگامی که مسأله حکمت پایان یافت و اوضاع مصر دگرگون شد علی علیه السلام به مالک اشتر دستور داد که به جای محمد بن ابی بکر به مصر رود و این نامه را برای او نوشت و فرمود: این کار تنها از تو ساخته است و عهدنامه معروفش را که در پنجاه و سومین نامه خواهد آمد به او داد. از کسانی که این نامه را پیش از سید رضی نقل کرده اند: ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات، بلاذری در انساب الاشراف و طبری در تاریخ خود در حوادث سال 38 است و از کسانی که بعد از سید رضی به آن اشاره کرده اند ابن اثیر در کتاب کامل خود است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 376).

حضرت که در جمله های کوتاه و پر معنا او را مخاطب ساخته و آماده انجام وظیفه می کند.این نامه از سه بخش تشکیل شده است:

امام علیه السلام در بخش اوّل به مقام والا و شخصیّت برجسته کارگزارِ خود اشاره می کند تا او را برای پذیرش این مأموریت مهم آماده کند.

در بخش دوم به فروتنی در برابر رعیّت و خوش رویی و ملایمت با مردم و مدارا و سعه صدر توصیه می کند.

در بخش سوم عدالت و مساوات در میان مردم را حتی در اشاره و نگاه و تحیّت و تعارفات معمولی به او گوشزد می فرماید مبادا زورمندان،طمع در تبعیض کنند و ضعیفان از عدالت مأیوس شوند.

از جمله کسانی که مخاطب در این نامه را مالک اشتر ذکر کرده اند مرحوم شیخ مفید در امالی صفحه 79 و طبری مورخ معروف در تاریخ خود جلد 4، صفحه 71 در حوادث سال 38 است.

***

ص:248

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَی إِقَامَةِ الدِّینِ،وَأَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الْأَثِیمِ، وَأَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ.فَاسْتَعِنْ بِاللّهِ عَلَی مَا أَهَمَّکَ،وَاخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اللِّینِ،وَارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ،وَاعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِینَ لَاتُغْنِی عَنْکَ إِلَّا الشِّدَّةُ،وَاخْفِضْ لِلرَّعِیَّةِ جَنَاحَکَ،وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ،وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ،وَآسِ بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ وَالْإِشَارَةِ وَالتَّحِیَّةِ،حَتَّی لَایَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ،وَلَا یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به یقین تو از کسانی هستی که من برای برپا داشتن دین از آنها کمک می گیرم و سرکشی و تکبر گنهکاران را به وسیله آنان درهم می شکنم و گلوگاه های خطرناک را به کمک آنها حفظ می کنم،بنابراین از خداوند در اموری که برای تو مهم است یاری بجوی.سخت گیری و شدت عمل را با نرمش در آمیز.مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن؛اما در آنجا که جز شدت عمل تو را بی نیاز نمی کند تصمیم به شدت بگیر.پر و بالت را برای مردم بگستران (و تواضع کن) و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو و در برابر آنان نرم خو و ملایم باش و مساوات را در میان آنها حتی در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحیت و تعارفات رعایت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعیفان از عدالت تو مأیوس نشوند.

و السلام.

ص:249

شرح و تفسیر: با مردم مدارا کن!

با مردم مدارا کن!

همان گونه که در ذکر سند نامه اشاره شد،مخاطب در این نامه ظاهرا مالک اشتر است و تعبیرات امام علیه السلام در مقام ستودن او نیز تناسب با شخصیتی همچون مالک دارد،هرچند بسیاری از شارحان نهج البلاغه ذکری از مخاطب این نامه نکرده و به اجمال از آن گذشته اند.

امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه اوصاف برجسته ای برای این کارگزار ذکر می کند تا او را به اعتماد به نفس و قوت و قدرت در برابر مشکلات تشویق نماید.می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به یقین تو از کسانی هستی که من برای برپا داشتن دین از آنها کمک می گیرم و سرکشی و تکبر گنهکاران را به وسیله آنان درهم می شکنم و گلوگاه های خطرناک را به کمک آنها حفظ می کنم»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ(1) بِهِ عَلَی إِقَامَةِ الدِّینِ،وَ أَقْمَعُ(2) بِهِ نَخْوَةَ(3) الْأَثِیمِ،وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ(4) الثَّغْرِ(5) الْمَخُوفِ).

این تعبیرات نشان می دهد که امام علیه السلام گروهی از افراد شجاع و دلیر و صاحب معرفت را انتخاب کرده بود که در این امور سه گانه یعنی اقامه ارکان دین،درهم کوبیدن سرکشان تبه کار و حفظ مرزهای خطرناک از آنان کمک می گرفته و مخاطب این نامه یعنی مالک اشتر یکی از آنها بوده است.

گویا امام علیه السلام می خواهد بفرماید:اگر مأموریتی را که به تو برای تدبیر امور

ص:250


1- «أستظهر» از ریشه «استظهار» به معنای کمک گرفتن و یاری طلبیدن است.
2- «أقمع» از ریشه «قمع» بر وزن «قرض» به معنای منصرف ساختن کسی از مقصود خویش، مقهور کردن و درهم شکستن و به تسلیم واداشتن است و «مقمعة» به معنای گرز و عمود آهنینی است که بر سر افراد متمرد میکوبند و آنها را از کارشان باز می دارند.
3- «نخوة» به معنای تکبر و خودبرتربینی است.
4- «لهاة» به معنای زبان کوچک است. سپس به هرگونه گلوگاهی اطلاق شده است؛ مانند جمله بالا
5- «الثغر» به معنای مرز و در اصل به معنای هرگونه شکاف آمده است.

مصر و اقامه احکام دینی در آنجا و جلوگیری از ظالمان و سرکشان و حفظ ثغور آنجا در برابر تهدیدهای لشکر شام و طرفداران معاویه سپرده ام به موجب شایستگی هایی است که در این امور از تو سراغ دارم و به راستی مالک اشتر همین گونه بود که امام علیه السلام او را در این جمله های کوتاه و پرمعنا ستوده است.

حوادثی که در زندگی مالک اشتر واقع شد و در تواریخ آمده است گواه زنده این معناست.

از جمله زمانی که علی علیه السلام می خواست با شورشیان جمل بجنگد عمار یاسر را به کوفه فرستاد تا مردم را برای پیوستن به لشکر علی علیه السلام بسیج کند.راوی می گوید:من در مسجد کوفه بودم.عمار مردم را بسیج می کرد و می گفت بروید ولی ابوموسی اشعری روی منبر ایستاده بود و می گفت نروید (و مردم سرگردان بودند) ناگهان غلامان ابو موسی دوان دوان به سراغ او آمدند و گفتند:مالک اشتر وارد قصر شد و ما را زد و بیرون کرد.ابو موسی که نام اشتر را شنید از منبر فرود آمد و به سرعت به سوی قصر دارالاماره رفت و وارد قصر شد.اشتر به سراغ او آمد و گفت:بیرون آی خدا جانت را بیرون آورد.تو از کسانی هستی که از قدیم جزو منافقان بودی.ابوموسی تقاضا کرد و گفت:امشب را به من مهلت بده.مالک گفت:تا اوّل شب مهلت داری؛ولی شب در آنجا نمان.مردم ریختند و می خواستند اموال ابوموسی را غارت کنند اشتر آنها را نهی کرد.(1)

نیز در تاریخ آمده است:هنگامی که علی علیه السلام در مسیر خود به سوی میدان صفین به سرزمین رقّه رسید و می بایست آن حضرت و اصحابش از روی نهر عبور کنند.مردم آنجا (که گویا علاقه خاصّی به معاویه داشتند) حاضر نشدند که پلی برای حضرت و لشکریانش بسازند.حضرت تصمیم گرفت از روی پل

ص:251


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 501، حوادث سال 36.

مَنبِج(1) (که نسبتاً دوردست بود) عبور کند.اشتر به مردم آنجا گفت:به خدا سوگند اگر امیرمؤمنان از روی این پل بگذرد و شما پل خوبی در اینجا برای او نسازید شمشیر را در میان شما می کشم مردانتان را می کشم و زمینتان را ویران می سازم و اموالتان را می گیرم.آنها به یکدیگر نگاه کردند و گفتند:این اشتر است به این قسم وفا خواهد کرد.برخیزید و پلی بسازید.پل ساخته شد.تمام لشکر عبور کردند و اشتر آخرین کسی بود که از آنجا عبور کرد.

به هر حال امام علیه السلام به دنبال این سخن،دستورات مهمی را به مالک در زمینه رفتار با مردم می دهد نخست می فرماید:«بنابراین از خداوند در اموری که برای تو مهم است یاری بجوی»؛ (فَاسْتَعِنْ بِاللّهِ عَلَی مَا أَهَمَّکَ).

اشاره به اینکه خمیرمایه همه موفقیّت ها تکیه بر ذات پاک خدا و یاری جستن از اوست.

در دستور دوم می فرماید:«سخت گیری و شدت عمل را با نرمش در آمیز»؛ (وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ(2) مِنَ اللِّینِ).

اشاره به اینکه کشورداری و اصولا هیچ برنامه اجتماعی و شخصی را نمی توان با شدت عمل و عُنف به سامان رسانید،بلکه باید نرمش و شدت با هم آمیخته شود که اگر تنها برنامه های شدید و سخت گیرانه باشد موجب تنفر و گاه کینه و عداوت می گردد و کار به جایی نمی رسد و اگر تمام،نرمش و ملایمت باشد بسیاری از افراد کار خود را جدّی نمی گیرند و موجب سستی و فشَل می شود.این همان چیزی است که در برنامه انبیا تحت عنوان«مُبَشِّراً وَ نَذیراً» آمده است و خداوند عالم در عین اینکه در جای عفو و رحمت ارحم الراحمین

ص:252


1- «منبج» بر وزن «مجلس» اسم شهری از شهرهای شام بود.
2- «ضغث» بر وزن «حرص» به معنای دسته ای از چوب های نازک مانند ساقه گندم و جو یا رشته های خوشه خرماست و به معنای بسته هیزم یا گیاه خشکیده نیز آمده است و گاه به خواب های آشفته و درهم اطلاق میشود و در اینجا به معنای مجموعه ای از عوامل نرمش است.

است،به هنگام مجازات اشد المعاقبین است.

در دستور سوم برای اینکه معلوم شود اصل،رِفق است یا شدّت می فرماید:

«مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن؛اما در آنجا که جز شدت عمل تو را بی نیاز نمی کند تصمیم به شدّت بگیر»؛ (وَ ارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ،وَ اعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِینَ لَا تُغْنِی عَنْکَ إِلَّا الشِّدَّةُ).

به این ترتیب اصل و اساس در مناسبات میان حاکمیّت و مردم،بلکه در تمام مدیریت ها رفق و مداراست؛ولی اگر کسانی از مدارا کردن مدیر خواستند سوء استفاده کنند،جز برخورد شدید چیز دیگری کارساز نیست.

در روایتی معتبر می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ یُوضَعْ عَلَی شَیْءٍ إِلَّا زَانَهُ وَ لَا نُزِعَ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا شَانَهُ؛ رفق و مدارا بر هیچ چیز گذارده نمی شود مگر اینکه آن را زینت می بخشد و از چیزی برگرفته نمی شود مگر اینکه آن را زشت و بدنما می کند».(1)چو پرخاش بینی تحمل بیار

امروز هم مشاهده می کنیم که بهترین راه برای مبارزه با مفاسد اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر استفاده از برخوردهای محبّت آمیز و منطق توأم با ادب و مداراست که اکثریت افراد از این طریق رام می شوند؛ولی گروه اندکی هستند که جز با شدت عمل دست از اعمال خلاف برنمی دارند.

در چهارمین،پنجمین و ششمین دستور می فرماید:«پر و بالت را برای مردم بگستران (و تواضع کن) و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو و در برابر آنان نرم خو و ملایم باش»؛ (وَ اخْفِضْ لِلرَّعِیَّةِ جَنَاحَکَ،وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ،وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ).

ص:253


1- کافی، ج 2، ص 119، ح 6.

این تعبیرات در واقع برگرفته از آیات شریفه قرآن است؛در یک جا خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: ««وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» ؛و پر و بال (عطوفت) خود را برای مؤمنین فرود آر».(1)

و در جای دیگر می فرماید: ««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ» ؛به سبب رحمت الهی،در برابر مؤمنان،نرم و مهربان شدی».(2)

در هفتمین و آخرین توصیه می فرماید:«و مساوات را در میان آنها حتی در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحیّت و تعارفات رعایت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعیفان از عدالت تو مأیوس نشوند.والسّلام»؛ (وَ آسِ(3) بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ التَّحِیَّةِ،حَتَّی لَا یَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ(4) ،وَ لَا یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ، وَ السَّلَامُ).

این دستور که هم در مورد زمامداران و مدیران جامعه آمده و هم در کتاب القضاء در وظایف قضات دیده می شود دستوری است شاید منحصراً در اسلام که قاضی یا فرماندار و زمامدار به هنگامی که ارباب رجوع نزد او می آیند،همه را با یک چشم بنگرد؛اگر احترام می کند و برمی خیزد،برای همه برخیزد اگر تحیّت می گوید و پاسخ سلام را به نحو اکمل ادا می کند،با همه چنین باشد و حتی نباید به بعضی با تمام چشم نگاه کند و بعضی دیگر با گوشه چشم.این امر سبب می شود که همه حساب خود را بکنند و بدانند جایی که در این امور ساده مساوات و عدالت رعایت می گردد نباید انتظار داشت در امور مهم تبعیض واقع شود.

ص:254


1- حجر، آیه 88.
2- آل عمران، آیه 159.
3- «آس» از ریشه «مواساة» به معنای برابر ساختن با یکدیگر گرفته شده است.
4- «حیف» به معنای انحراف از حق و عدالت است.

47- به امام حسن و امام حسین علیهما السلام است،هنگامی که ابن ملجم-که لعنت خدا بر او باد-به آن حضرت ضربه زد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام لَمّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللّهُ

از وصایای امام علیه السلام

به امام حسن و امام حسین علیهما السلام است،هنگامی که ابن ملجم-که لعنت خدا بر او باد-به آن حضرت ضربه زد.(1)

نامه در یک نگاه

این نامه که در حقیقت یکی از وصایای جامع و پرمحتوای امام علیه السلام هنگامی است که در بستر شهادت افتاده بود،خطاب به فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام، بلکه همه شیعیان،حاوی چند بخش مهم است:

در بخش اوّل امام علیه السلام آنها را توصیه به تقوا و بی اعتنایی به زرق و برق دنیا

ص:255


1- ١. سند نامه: این وصیت نامه را گروه زیادی پیش از سید رضی از آن حضرت نقل کرده اند؛ از جمله ابومخنف لوط بن یحیی مطابق نقل مقاتل الطالبین) و ابو حاتم سجستانی در کتاب المعمرون و طبری در تاریخ معروف خود در حوادث سال 40 و کلینی در کتاب کافی و مسعودی در مروج الذهب و شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه و جمعی دیگر (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 379-381).

و طرفداری از حق و حمایت از مظلوم در برابر ظالم می کند.

در بخش دوم-که در آن صریحاً می گوید:مخاطب من تمام فرزندان و خانواده و همه کسانی است که این نامه من تا دامنه قیامت به آنها می رسد-بار دیگر توصیه به تقوا و سپس دعوت به نظم در همه کار و اصلاح در میان مردم و اهمّیّت آن دارد.

در بخش سوم انگشت روی چند مسأله بسیار مهم گذارده و دعوت به کفالت ایتام و حفظ حقوق همسایگان و عمل به قرآن و اهتمام به امر نماز و حج و جهاد با مال و جان و زبان و ارتباط با یکدیگر و ترک جدایی ها و امر به معروف و نهی از منکر دارد.

در آخرین بخش فرزندان عبدالمطلب را مورد خطاب قرار داده و تأکید می کند که بعد از شهادت من خون مسلمانان را نریزید و به بهانه این شهادت از این و آن انتقام نگیرید.تنها قاتل من مسئول است و او باید کشته شود و سپس توصیه می کند که پس از کشتن وی بدن او را مثله نکنید و به خاک بسپارید.

***

ص:256

بخش اوّل

اشاره

أُوصِیکُمَا بِتَقْوَی اللّهِ،وَأَلَّا تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْکُمَا،وَلَا تَأْسَفَا عَلَی شَیْءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا،وَقُولَا بِالْحَقِّ وَاعْمَلَا لِلْأَجْرِ،وَکُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً.

ترجمه

من شما را به تقوا و پرهیزکاری (و ترس از مخالفت پروردگار) توصیه می کنم و سفارش می کنم و در پی زرق و برق دنیا نباشید،هرچند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست می دهید تأسف نخورید.سخن حق بگویید و برای اجر و پاداش الهی (نه برای چشم داشت از مردم) کار کنید،همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید.

شرح و تفسیر: یار مظلوم و دشمن ظالم باشید

یار مظلوم و دشمن ظالم باشید

این دومین وصیّتِ امام علیه السلام است که در بستر شهادت خود بیان فرموده (وصیّتِ پرمعنای دیگری هم از آن حضرت در نامه 23 گذشت).

همان گونه که اشاره شد امام علیه السلام این سخنان را در بستر شهادت به عنوان وصیت بیان فرمود و می دانیم انسان در چنین حالتی سعی دارد خواسته های مهم خود را در عباراتی کوتاه بیان کند.وصیت امام علیه السلام به چگونگی تقسیم اموال و ثروت او نیست،چون مال و ثروتی از خود به یادگار نگذاشت.و اگر مقداری مال داشت آنها را به صورت موقوفه در آورده بود.وصیت او درباره ارزش های

ص:257

اسلامی و فضایل انسانی و برنامه های واجب دینی است.

گرچه مخاطب در این بخش از وصیت تنها دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام هستند؛ولی به قرینه بخش دوم این وصیت نامه،دیگران نیز به این خطاب مهم مخاطب اند.

به هر حال امام علیه السلام در بخش اوّل این وصیت فرزندانش را به هفت موضوع مهم سفارش می کند:

نخست می فرماید:«من شما را به تقوا و پرهیزکاری (و ترس از مخالفت پروردگار) توصیه می کنم»؛ (أُوصِیکُمَا بِتَقْوَی اللّهِ).

آری همان گونه که بارها گفته ایم تقوا یعنی احساس مسئولیت درونی در برابر فرمان های الهی که خمیرمایه تمام برنامه های انبیا و اولیاست و بدون آن،کسی از وسوسه های شیطان و هوای نفس رهایی نمی یابد.کلید در بهشت تقواست و مرکب راهوار برای قرب الی اللّه پرهیزکاری است.

حضرت در دومین و سومین توصیه می فرماید:«و سفارش می کنم در پی زرق و برق دنیا نباشید،هرچند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست می دهید تأسف نخورید»؛ (وَ أَلَّا تَبْغِیَا(1) الدُّنْیَا وَ إِنْ بَغَتْکُمَا،وَ لَا تَأْسَفَا عَلَی شَیْءٍ مِنْهَا زُوِیَ(2) عَنْکُمَا).

البته دنیا بخش هایی دارد:بخشی برای زندگی انسان ضروری است.بخش دیگری رفاه معقولانه است؛ولی بخشی بالاتر از اینها برای هواپرستی و تفاخر و مانند آن است.به یقین امام علیه السلام از بخش اوّل و دوم نهی نمی کند.منظور امام علیه السلام بخش سوم است.همان گونه که قرآن مجید می گوید: وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ

ص:258


1- «تبغیا» و «بغت» هر دو از ریشه «بغاء» بر وزن «کلاه» به معنای طلب کردن گرفته شده است.
2- «زوی» از ریشه «زی» بر وزن «حی» به معنای دور کردن و نهی کردن و گرفتن است و در جمله بالا «زوی» به معنای گرفته شده» آمده است.

اَلْغُرُورِ ؛و زندگی دنیا جز متاع و سرمایه فریب نیست»(1) به یقین دنبال این بخش از دنیا رفتن انسان را از خدا و آخرت دور می سازد و آلوده انواع گناهان می کند.

اینکه می فرماید:به آنچه از دست رفت تأسف نخورید،دلیل روشنی دارد، زیرا تأسف بر از دست رفته ها چیزی را به انسان باز نمی گرداند و انسان را از فعالیّت های مثبت برای حفظ آنچه در دست دارد باز می دارد.

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید:« لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ »؛(بدانید آنچه از سوی خداوند مقدّر شده است به شما می رسد) این برای آن است که جهت آنچه از دست داده اید تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید».(2)

در حدیث پرمعنایی می خوانیم مردی با پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز خواند هنگامی که نماز تمام شد و آن مرد برگشت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به او اشاره کرد و فرمود:این مرد از اهل بهشت است.عبد اللّه بن عمرو که از اصحاب حاضر در جلسه بود گفت:من به دنبال آن مرد رفتم و به او گفتم:عموجان میهمان می خواهی؟ گفت:

آری.دیدم خیمه ای و گوسفندی و نخلی برای امرار معاش دارد.هنگام عصر از خیمه اش بیرون آمد گوسفند را دوشید و مقداری رطب از نخل چید و پیش روی من گذاشت.با یکدیگر غذا خوردیم او خوابید و من بیدار ماندم.او صبح افطار کرد و من روزه (مستحبی) گرفتم و این کار سه شبانه روز ادامه یافت.(من چیز مهمی در زندگی او ندیدم) به او گفتم:رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره تو فرمود:تو اهل بهشت هستی! بگو ببینم کار مهم تو چیست؟ گفت:نزد همان کسی که این خبر را به تو داده است برو تا راز این مطلب را برای تو بگشاید.من خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدم و جریان را از آن حضرت سؤال کردم،رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:نزد

ص:259


1- حدید، آیه 20
2- حدید، آیه 23

خودش بازگرد و به او بگو تا خودش سرّ این مطلب را بگوید.نزد او آمدم و گفتم:رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داده است خودت به من خبر دهی.گفت:اکنون مانعی ندارد می گویم.(بدان) اگر تمام دنیا مال من باشد و از من بگیرند غمگین نمی شوم و اگر تمام دنیا را به من بدهند شادی نمی کنم و شب هنگام که می خوابم در دل من کینه و حسدی نسبت به هیچ کس نیست.عبد اللّه گفت:ولی به خدا سوگند من چنین نیستم همه شب عبادت می کنم و روزها غالباً روزه دارم؛اما اگر از مال دنیا گوسفندی به من داده شود شاد می شوم و اگر از من گرفته شود غمگین می گردم و خداوند تو را برتری آشکاری بر ما داده است.(1)

آری طبیعت دنیا چنین است که روزی به دست می آید و روزی از دست می رود نه اقبال آن قابل اطمینان است و نه ادبار آن.

در حدیثی می خوانیم:ابن عباس می گوید:بعد از کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله از کلام هیچ کس به اندازه نامه ای که امام علی بن ابی طالب علیه السلام نوشت بهره نگرفتم ایشان در نامه ای به من نوشت:

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ وَ یَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَی مَا فَاتَکَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلَا تَکُن بِهِ فَرِحاً وَ مَا فَاتَکَ مِنْها فَلَا تَأْسَ عَلَیْهِ حُزْناً وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ السَّلَامُ؛ اما بعد (از حمد و ثنای الهی) انسان گاهی به سبب از دست رفتن چیزی ناراحت می شود در حالی که (بر حسب تقدیر الهی و عالم اسباب) امکان وصول به آن وجود نداشته است و شادمان می شود از چیزی که هرگز از دست رفتنی نبوده است،بنابراین شادی تو باید به چیزی باشد که از آخرتت به دست آوردی و تاسف تو بر چیزی باشد که از آخرت از دست می دهی.والسلام».(2)

ص:260


1- تفسیر در المنثور، ذیل آیه 10 سوره حشر.
2- میزان الحکمة، ج 3، باب حزن، روایت 3789. برای مطالعه بیشتر به تفسیری که در همین کتاب ذیل نامه 22 آمده است مراجعه شود.

در چهارمین و پنجمین توصیه می فرماید:«سخن حق بگویید و برای اجر و پاداش الهی (نه برای چشم داشت از مردم) کار کنید»؛ (وَ قُولَا بِالْحَقِّ،وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ).

طرفداری از حق همان چیزی است که در آیات متعدّدی از قرآن به آن تصریح شده و حتی در سوره«عصر»بر توصیه کردن یکدیگر به بیان حق تکیه شده است:« وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ ».

قابل توجّه اینکه حق معنای بسیار وسیعی دارد که هر واقعیّت اعتقادی، اخلاقی و حکمی را شامل می شود و از سویی حق خدا بر خلق و حق مردم بر یکدیگر و حق متقابل حکومت و مردم و حق انسان بر خویشتن را نیز در بر می گیرد.

اما عمل برای اجر و پاداش الهی همان خلوص نیّت است که انسان چشم طمع از خلق برگیرد و دیده به پاداش الهی بدوزد و هر عملی را خالص برای او انجام دهد.

سپس در ششمین و هفتمین توصیه به مسأله بسیار مهمی اشاره کرده می فرماید:«و همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید»؛ (وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً).

این توصیه در واقع تأکیدی است بر طرفداری از حق که در جمله های پیشین آمد.چه حقی از این بالاتر که انسان مظلوم را در برابر ظالم یاری دهد تا مظلوم به حقش برسد و ظالم از ظلمش دست بر دارد و جالب اینکه ظالم و مظلوم در این دو جمله،مطلق است و تنها مسلمانان را شامل نمی شود و به این ترتیب هر مظلومی در جهان باید زیر چتر حمایت مسلمانان قرار گیرد و از ظلم هر ظالم و ستمگری باید پیشگیری شود و اگر مدعیان حقوق بشر تنها به این دو دستور عمل می کردند به راستی دنیا گلستان بود.این در حالی است که می بینیم آنها

ص:261

هر جا منافع نامشروعشان اقتضا کند در کنار ظالم می ایستند و بر ضد مظلوم می جنگند،هرچند در شعارها مدعی حمایت از مظلوم اند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَدٍ غَفَرَ اللّهُ مَا اجْتَرَمَ؛ کسی که صبح کند در حالی که نخواهد به احدی ظلم و ستم کند خدا همه گناهان او را می بخشد».(1)

در واقع اکثر گناهان را می توان نوعی از انواع ظلم شمرد و کسی که ظلم را در تمام اشکالش ترک کند از گناهان رهایی می یابد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«وَ مَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ کَانَ مَعِی فِی الْجَنَّةِ مُصَاحِبا؛ کسی که حق مظلوم را از ظالم بستاند در بهشت با من همنشین خواهد بود».(2)

در حدیثی از امام امیر المؤمنین علیه السلام در غررالحکم می خوانیم:

«أحْسَنُ العَدْلِ نُصْرَةُ المَظْلُومِ؛ برترین عدالت یاری مظلومان است».(3)

حتی امام زین العابدین علیه السلام در دعای 38 صحیفه سجادیه به پیشگاه خداوند (به عنوان یک سرمشق عمومی) عرضه می دارد:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیْکَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْه؛ خداوندا من پوزش می طلبم درباره مظلومی که در حضور من مورد ستم قرار گرفت و من یاریش نکردم».

***

ص:262


1- کافی، ج 2، ص 332، ح 8.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 359.
3- غررالحکم، ص 446، ح 10210.

بخش دوم

اشاره

أُوصِیکُمَا،وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی(1) ،بِتَقْوَی اللّهِ،وَنَظْمِ أَمْرِکُمْ،وَ صَلَاحِ ذَاتِ(2) بَیْنِکُمْ،فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا صلی الله علیه و آله یَقُولُ:«صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ».

ترجمه

من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانی را که این وصیت نامه ام به آنها می رسد به تقوای الهی و نظم در کارهای خود و اصلاح ذات البین توصیه می کنم، زیرا من از جدّ شما صلی الله علیه و آله شنیدم که می گفت:«اصلاح میان مردم از تمام نمازها و روزه ها برتر است».

شرح و تفسیر: برترین اصلاح ذات البین است

برترین اصلاح ذات البین است

امام علیه السلام در این بخش از وصیت نامه مخاطبان خود را گسترش داده و افزون بر فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهما السلام،جمیع فرزندان و خانواده و خویشاوندان و تمام کسانی را که تا دامنه قیامت این وصیت نامه به دست ایشان می رسد،مخاطب قرار داده می فرماید:«من شما و تمام فرزندان و خاندانم

ص:263


1- در روایتی طبق آنچه نویسنده مصادر نهج البلاغه آورده، آمده است: هنگامی که طبیب معروف کوفه بعد از معاینه به امام علی عرض کرد که من از حیات شما مأیوسم، امام علی دستور داد دوات و قلمی آوردند و این وصیت نامه را نوشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 379)
2- «ذات» در اصل به معنای خلقت و بنیه و اساس چیزی است، گرچه در اصطلاح فلاسفه به عین و حقیقت اشیا اطلاق می شود، بنابراین اصلاح یا صلاح ذات البین اشاره به برطرف ساختن کدورت ها و کینه ها از ریشه و اساس است

و کسانی را که این وصیت نامه ام به آنها می رسد،به تقوای الهی و نظم در کارهای خود و اصلاح ذات البین توصیه می کنم،زیرا من از جد شما صلی الله علیه و آله شنیدم که می گفت:اصلاح میان مردم از تمام نمازها و روزه ها برتر است»؛ (أُوصِیکُمَا، وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی،بِتَقْوَی اللّهِ،وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ،وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ،فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا صلی الله علیه و آله یَقُولُ:«صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ»).

در این بخش از نامه،امام علیه السلام به سه امر مهم سفارش فرموده است:نخست بار دیگر بر تقوای الهی و پرهیزکاری تأکید نموده که راه نجات،همیشه از آن می گذرد و تنها زاد و توشه انسان در سفر آخرت و معیار شخصیت هر کس و کرامت او در پیشگاه خدا به مقتضای «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» است.

در دومین سفارش به نظم کارها به صورت کلی و گسترده اشاره کرده که شامل نظم و امنیّت اجتماعی،اقتصادی،سیاسی و نظم در عبادات و امور مربوط به خانواده و تعلیم و تربیت می شود.می دانیم بقای عالم هستی در سایه نظمی است که خدا برای آن مقرّر کرده است.اگر در کرات و افلاک نظمی نبود به زودی از هم متلاشی می شد و اگر دستگاه های مختلف بدن انسان بر اساس نظم خاص خود حرکت نکنند انسان به زودی بیمار می شود و چشم از دنیا فرو می بندد.هر جامعه ای که فاقد نظم لازم شود منقرض می گردد و هر انسانی راه بی نظمی را پیش گیرد هرگز به جایی نمی رسد،هرچند دارای استعداد فراوان و امکانات زیاد باشد.

به عنوان نمونه در درون خون انسان بیش از بیست نوع فلز و شبه فلز به نسبت خاصی به هم آمیخته شده و هر کدام مأموریت خود را انجام می دهند.اگر این ترکیب کمی به هم بخورد بیماری ها شروع می شود و به همین دلیل تمام پزشکان برای پی بردن به ریشه های اصلی بیماری،خون را در آزمایشگاه تجزیه

ص:264

می کنند تا ببینند در کدامین قسمت نظم به هم خورده است.

در مسائل فلکی گاه می بینیم منجمان خسوف کامل را در فلان ساعت و فلان دقیقه و در فلان نقطه روی زمین از مدت ها قبل پیش بینی می کنند و گروه عظیمی در آن لحظه و در همان نقطه برای رصد کردن خورشید در حال کسوف جمع می شوند.اگر نظم دقیق حاکم نبود چگونه این پیش بینی ممکن بود.آنها می گویند حتی برای هزاران سال بعد هم می توانیم پدیده های فلکی را پیش بینی کنیم.

حال اگر انسان بخواهد در روابط اجتماعی راه بی نظمی را پیش گیرد،به یقین وصله ای ناهمرنگ در جهان هستی خواهد بود و چنین امر استثنایی و ناهماهنگ با آفرینش محکوم بر فناست.

اما صلاح ذات البین که امام علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل فرموده که از نماز و روزه هم بالاتر است دلیل روشنی دارد،زیرا اگر مسأله اصلاح در میان دوستان و رفع کدورت ها و زدودن دشمنی ها و تبدیل آن به صمیمیت و دوستی نباشد منجر به تشتت و تزلزل میان آنها می شود و به تعبیر قرآن به فشل و سستی می انجامد.

به همین دلیل اصلاح ذات البین از برترین عبادت ها شمرده شده حتی در روایتی به منزله«جهاد فی سبیل اللّه»عنوان گردیده که

«جَعَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله اجْرَ المُصْلح بَیْنَ النّاسِ کَاَجْرِ المُجاهِدِ عِنْدَ النّاسِ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پاداش کسی را که در میان مردم صلح و صفا برقرار سازد،همچون کسی که در راه خدا جهاد می کند،قرار داد».(1)

بی شک جهاد موجب عزّت اسلام است و کسی که میان مردم تفاهم ایجاد می کند و جامعه اسلامی را به وحدت و اتّحاد سوق می دهد کار او هم موجب

ص:265


1- تفسیر ثعلبی، ج 9، ص 80.

عزت اسلام و مسلمانان است.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«صَدَقَةٌ یُحِبُّهَا اللّهُ إِصْلَاحُ بَیْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبُ بَیْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا؛ بخششی را که خداوند دوست دارد همان اصلاح میان مردم است هنگامی که میان آنها فسادی شود و نزدیک ساختن آنها به یکدیگر است به هنگامی که از هم دور شوند».(1)

این حدیث از امام صادق علیه السلام معروف است که به مفضل (یکی از یاران امام) دستور داده بود:

«إِذَا رَأَیْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ مِنْ شِیعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِی؛ هنگامی که بین دو نفر از پیروان ما مشاجره ای ببینی (که مربوط به امور مالی باشد) از مال من بپرداز (و آنها را با هم صلح ده)،لذا در روایتی می خوانیم که روزی دو نفر از شیعیان با هم اختلافی داشتند مفضل آنها را به منزل خود دعوت و چهارصد درهم به مدعی پرداخت کرد و نزاع را خاتمه داد سپس به آنها گفت:بدانید این از مال من نبود.از مال امام صادق علیه السلام بود که برای حل این گونه مشکلات در اختیار من گذارده است.(2)

با حدیث دیگری از احادیث فراوانی که در این زمینه وارد شده این بحث را پایان می دهیم:رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«ألا أُخْبِرُکُمْ بِأفْضَلٍ مِنْ دَرَجَةِ الصِّیامِ وَ الصَّلاةِ وَ الصَّدَقَةِ؟ إصْلاحُ ذاتِ الْبَیْنِ فَإنَّ فَسادَ ذاتِ الْبَیْنِ هِیَ الْحالِقَةُ؛ آیا به شما خبر بدهم به چیزی که از درجه روزه و نماز و صدقه (و زکات) بالاتر است؟ آن اصلاح ذات البین است،زیرا فساد و اختلاف در میان مردم نابوده کننده است».(3)

مرحوم علّامه مجلسی پس از نقل روایت نبوی که در کلام امام علیه السلام به آن اشاره شده،از امالی شیخ طوسی نقل می کند که پس از ذکر این روایت می نویسد:

ص:266


1- کافی، ج 2، ص 209، ح 1.
2- همان مدرک، ح 3 و 4.
3- کنزالعمال، ح 5480 و مجموعه ورام، ج 1، ص 39.

«منظور از«عامَّة الصلاة وَ الصیام»در اینجا نمازها و روزه های مستحب و مندوب است»(1) گویا این توضیح شیخ طوسی به قرینه روایت معتبری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود:«هیچ کس بعد از انجام واجبات،عملی بهتر از اصلاح در میان مردم انجام نداده است».(2)

***

ص:267


1- بحارالانوار، ج 73، ص 44.
2- همان مدرک، ص 43.

ص:268

بخش سوم

اشاره

اللّهَ اللّهَ فِی الْأَیْتَامِ،فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ،وَ لَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ.وَ اللّهَ اللّهَ فِی جِیرَانِکُمْ،فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ.مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ وَ اللّهَ اللّهَ فِی الْقُرْآنِ،لَایَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ.وَ اللّهَ اللّهَ فِی الصَّلَاةِ،فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ.وَ اللّهَ اللّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ،لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ،فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا.وَ اللّهَ اللّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ.وَ عَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ،وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ.لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّی عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ،ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ.

ترجمه

خدا را خدا را،که یتیمان را رعایت کنید،نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند.خدا را خدا را،که در مورد همسایگان خود خوش رفتاری کنید،چرا که آنان مورد توصیه پیامبر شما هستند و او همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی آنها را در ارث شریک خواهد کرد.خدا را خدا را،که عمل به احکام قرآن را فراموش ننمایید،نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند.خدا را خدا را،که نماز را برپا دارید،چرا که ستون دین شماست.خدا را خدا را،که خانه پروردگارتان را به فراموشی نسپارید و تا زنده هستید آن را خالی نگذارید،که اگر زیارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلای الهی نازل می گردد).خدا را خدا را،که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهی نکنید،

ص:269

(و از هر سه وسیله در این راه بهره گیرید) و بر شما لازم است پیوندهای دوستی و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنید و بر حذر باشید از اینکه به یکدیگر پشت کنید و رابطه خود را با هم قطع نمایید.امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد،سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمی گردد.

شرح و تفسیر: وصایای مهم امام علیه السلام در بستر شهادت

وصایای مهم امام علیه السلام در بستر شهادت

امام علیه السلام در این بخش از نامه،ده توصیه مهم درباره مسائل اجتماعی و عبادی و اخلاقی می فرماید و در شش مورد،آن را با جمله«اللّه اللّه»که دلیل بر نهایت تأکید است آغاز می کند:نخست از یتیمان شروع کرده می فرماید:«خدا را خدا را، که یتیمان رعایت کنید،نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند»؛ (اللّهَ اللّهَ فِی الْأَیْتَامِ،فَلَا تُغِبُّوا(1) أَفْوَاهَهُمْ،وَ لَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ).

درباره اهتمام به امر یتیمان در قرآن مجید و روایات،تأکیدهای فراوانی شده است که حکایت از سیطره روح انسان دوستی و حمایت از ضعیفان در احکام اسلامی می کند.

در آیه 9 سوره نساء می خوانیم:« «وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً» ؛کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود به یادگار بگذارند (از ستم دیگران) به آنان می ترسند باید (از ستم درباره

ص:270


1- «تغبوا» از ریشه «غب» بر وزن «حد» به معنای عاقبت گرفته شده و این ماده گاهی بر کارها و اموری که یک در میان انجام می شود اطلاق می گردد مانند روایت معروفی که از پیغمبر اکرم نقل شده که به بعضی از یارانش فرمود: «زر غبا تزدد حبا» همه روز به دیدن من نیا، بلکه یک روز در میان باشد تا محبت شدیدتر شود» (مستدرک الوسائل، ج 10، ص 374، ح 12210).

یتیمان مردم) بترسند و از (مخالفتِ فرمان) خدا بپرهیزند و سخن استوار بگویند (و با یتیمان مردم آن گونه که لازمه محبّت است سخن بگویند)».

در آیه بعد می فرماید:« «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» ؛کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند (در حقیقت) تنها آتش می خورند و به زودی در شعله های آتش (دوزخ) می سوزند».

در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:

«مَنْ مَسَحَ عَلی رَأْسِ یَتیمٍ کانَ لَهُ بِکُلِّ شَعْرَةٍ تَمُرّ عَلی یَدِهِ نُورٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛ هرکس برای نوازش،دست بر سر یتیمی کشد به تعداد موهایی که دست او از آن می گذرد در روز قیامت نور (و حسنه ای) خواهد داشت».(1)

آری! روح یتیمان تشنه محبّت است و کاری که محبّت و نوازش با آنها می کند هیچ اکرام و احترامی نمی کند.

در حدیث مشهور دیگری از آن حضرت نقل شده است که فرمود:

«إنّ الْیَتیمَ إذا بَکی اهْتَزَّ لِبُکائِهِ عَرْشُ الرَّحْمنِ؛ هنگامی که یتیم گریه می کند عرش خدا به سبب آن به لرزه درمی آید».(2)

در ذیل این حدیث آمده است که خداوند به فرشتگانش می فرماید:«ای فرشتگان من چه کسی این یتیم را به گریه درآورد؟ فرشتگان عرض می کنند:

خدایا تو آگاه تری.خداوند می فرماید:ای ملائکه من شما را گواه می گیرم هرکس گریه او را خاموش و قلبش را خشنود کند من در قیامت او را خشنود خواهم کرد».

در کتاب کافی آمده است که روزی مقدار فراوانی عسل و انجیر از سرزمین

ص:271


1- مجمع البیان، ج 10، ص 506
2- مجمع البیان، ج 10، ص 506

هَمدان و حُلوان(1) خدمت امیرمؤمنان علی علیه السلام آورده اند.امام علیه السلام به کسانی که از وضع مردم باخبر بودند دستور داد جمعی از یتیمان را حاضر کنند و دستور داد مشک های عسل بیاورند و از آن تناول کنند.سپس امام علیه السلام آن عسل ها را در میان مردم تقسیم کرد (و خود امام علیه السلام با انگشت مبارکش عسل در دهان یتیمان می گذاشت) به حضرت عرض کردند:چرا اجازه نمی دهید خودشان عسل را بخورند؟ امام علیه السلام فرمود:

«إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْیَتَامَی وَ إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَایَةِ الآْبَاءِ؛ امام پدر یتیمان است.من عسل در دهان آنها گذاردم تا همچون پدران با آنها رفتار شود».(2)

جالب اینکه ابوالطفیل (صحابی معروف که از یاران خوب علی علیه السلام بود) می گوید:علی علیه السلام را دیدم که یتیمان را دعوت می کرد و با دست خود به یتیمان عسل می خورانید.یکی از یاران آن حضرت گفت:ای کاش من هم یتیم بودم.(3)

سپس امام علیه السلام در دومین توصیه مؤکّد خود از حق همسایگان سخن می گوید و می فرماید:«خدا را خدا را،که در مورد همسایگان خود خوش رفتاری کنید، چرا که آنان مورد توصیه پیامبر شما هستند و او همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی آنها را در ارث شریک خواهد کرد»؛ (وَ اللّهَ اللّهَ فِی جِیرَانِکُمْ،فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ.مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ(4)).

تعبیر به «إِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ؛ آنها وصیت پیامبر شما هستند»یا از باب حذف مضاف است و در اصل این گونه بوده است «فَإِنَّها مَحَلُّ وصِیَّةِ نَبِیِّکُمْ؛ آنها مورد

ص:272


1- از شهرهای کردستان عراق
2- کافی، ج 1، ص 406، ح 5.
3- بحارالانوار، ج 41، ص 29
4- «سیورثهم» «ورث» (به صورت ثلاثی مجرد) به معنای ارث بردن است؛ ولی «ورث» به شکل باب تفعیل به معنای ارث دادن یا ارث گذاردن است.

وصیت پیامبر شما هستند»و یا از باب تأکید است که آنها عین وصیتند؛مانند «زید عدل»که می گوییم فلان کس عین عدالت است.

تعبیر به«ظنّ»در جمله «حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ؛ تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را به زودی در ارث شریک می کند»یا برای تأکید بر تکرار سفارش پیامبر به همسایگان است و یا به معنای حقیقی آن است که به راستی ما گمان بردیم آن قدر مقام همسایه والاست که ممکن است شبیه خویشاوندان در ارث سهیم باشد.

به هر حال همسایگان در اسلام احترام خاصی دارند بر عکس آنچه امروز در دنیای مادی می بینیم که گاه دو نفر بیست سال همسایه یکدیگرند و کاملاً از یکدیگر بی خبرند.

فلسفه احترام به همسایه در اسلام روشن است،زیرا اسلام دینی است کاملاً اجتماعی؛اجتماع خانواده،اجتماع خویشاوندان،اجتماع همسایگان،اجتماع اهل یک شهر و اجتماع یک ملت و هر کدام در اسلام جایگاه مخصوصی دارند و اگر واقعاً همسایگان در فکر یکدیگر باشند و غم ها و شادی ها را میان خود تقسیم کنند،زندگی بسیار گواراتر خواهد شد و رنج ها و دردها و مشکلات،هیچ کس را از پا در نمی آورد.امروز این همسایه مشکل دارد و بقیه برای حل مشکل به یاری او برمی خیزند،فردا که نوبت همسایه دیگر می شود نیز به همین ترتیب.

در حدیث پرمعنایی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«هَلْ تَدْرُونَ مَا حَقُّ الْجَارِ مَا تَدْرُونَ مِنْ حَقِّ الْجَارِ إِلَّا قَلِیلاً أَلَا لَا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ مَنْ لَا یَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ فَإِذَا اسْتَقْرَضَهُ أَنْ یُقْرِضَهُ وَ إِذَا أَصَابَهُ خَیْرٌ هَنَّأَهُ وَ إِذَا أَصَابَهُ شَرٌّ عَزَّاهُ لَا یَسْتَطِیلُ عَلَیْهِ فِی الْبِنَاءِ یَحْجُبُ عَنْهُ الرِّیحَ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ إِذَا اشْتَرَی فَاکِهَةً فَلْیُهْدِ لَهُ فَإِنْ لَمْ یُهْدِ لَهُ فَلْیُدْخِلْهَا سِرّاً وَ لَا یُعْطِی صِبْیَانَهُ مِنْهَا شَیْئاً یُغَایِظُونَ صِبْیَانَهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْجِیرَانُ ثَلَاثَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلَاثَةُ حُقُوقٍ حَقُّ الْإِسْلَامِ وَ حَقُّ الْجِوَارِ وَ حَقُّ الْقَرَابَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقَّانِ حَقُّ الْإِسْلَامِ وَ حَقُّ الْجِوَارِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقٌّ وَاحِدٌ الْکَافِرُ

ص:273

لَهُ حَقُّ الْجِوَارِ؛ آیا می دانید حق همسایه چیست؟ (می دانم که) حق همسایه را جز به مقدار کم نمی دانید.آگاه باشید کسی که همسایگانش از مزاحمت و آزار او در امان نباشند ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده است.باید هنگامی که از او وام می خواهد به او وام دهد و اگر خیر و خوبی به او برسد تبریک بگوید و اگر مصیبتی به او رسد تسلیت بگوید و خانه خود را در کنار او آن قدر بلند نکند که مانع جریان هوا شود مگر به اجازه او و هنگامی که میوه ای می خرد،هدیه ای از آن برای او بفرستد و اگر هدیه ای نمی فرستد به صورت پنهان میوه را وارد منزل کند و آشکارا چیزی از آن را به دست کودکان خود ندهد که مایه ناراحتی کودکان همسایه شود.

سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:همسایگان سه دسته اند بعضی دارای سه حق هستند:حق اسلام و حق همسایگی و حق خویشاوندی و بعضی از آنها دو حق دارند:حق اسلام و حق همسایگی و بعضی تنها یک حق دارند (آری) کافر نیز حق همسایگی دارد».(1)

قرآن مجید نیز در آیه 36 سوره نساء بعد از تأکید بر والدین،خویشاوندان، یتیمان و مستمندان بر مسأله احسان به همسایگان دور و نزدیک تحت عنوان «وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ» تأکید می کند.

جالب اینکه در حدیثی از پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان و امام باقر علیهم السلام آمده است که حد همسایه چهل منزل از چهار طرف است.(2)

گفتنی است منظور از این روایت این نیست که چهل منزل از چهار طرف با خط مستقیم که مجموعاً 160 منزل شود و منازل لابه لای آن،هر چند نزدیک باشد همسایه محسوب نشوند،بلکه منظور این است که دایره ای به شعاع چهل

ص:274


1- مستدرک الوسائل، ج 8، ص 424، ح 14.
2- وسائل الشیعة، ج 8، ص 491 آداب العشره، باب 90 مراجعه شود.

منزل از هر طرف همگی همسایه می شوند و می دانیم سطح دایره را با ضرب کردن مجذور شعاع در عدد 3/14 به دست می آورند که در اینجا با یک محاسبه ساده،مجموع حدود پنج هزار خانه می شود که همه با توجّه به روایت فوق همسایه اند.حدود یک شهر بیست هزار نفری.

این سخن را با ذکر داستانی تاریخی پایان می دهیم:ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که شخصی به نام ابو جهم خانه خود را به صد هزار درهم فروخت.هنگامی که مشتری مبلغ را حاضر ساخت به مشتری گفت:این قیمت خانه من است.قیمت همسایه خوب من را هم بده گفت:کدام همسایه؟ تا کنون شنیده ای که کسی قیمت همسایه را نیز بگیرد؟ ابو جهم گفت:خانه ام را به من باز گردان و پولت را بگیر.من همسایگی کسی را که همیشه در فکر من است به این آسانی رها نمی کنم.هر گاه خانه نشین شوم احوال من را می پرسد و اگر او را ببینم اظهار محبّت می کند و اگر به سفر بروم مراقب خانه من است و اگر نزد او بروم مرا به خود نزدیک می سازد و اگر حاجتی بخواهم اجابت می کند و اگر از او چیزی نخواهم (و نیاز داشته باشم) او اقدام می کند و اگر مصیبتی به من برسد تسلیت می گوید.این سخن به آن مرد ثروتمند همسایه رسید.صد هزار درهم برای او فرستاد گفت:این قیمت خانه توست بگیر و خانه ات را هم نگه دار.(1)

در سومین توصیه امام علیه السلام سخن از قرآن به میان می آورد و می فرماید:«خدا را خدا را،که عمل به احکام قرآن را فراموش ننمایید،نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند»؛ (وَ اللّهَ اللّهَ فِی الْقُرْآنِ،لَا یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ).

این سخن اشاره به آن است که نکند شما تنها به تلاوت قرآن و قرائت و تجوید آن قناعت کنید و محتوای آن را به فراموشی بسپارید در حالی که بیگانگانِ از اسلام به محتوای آن عمل کنند.مثلاً آنها در ارائه اجناس خود به

ص:275


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 17، ص 9.

بازار،صدق و امانت را رعایت کنند؛ولی شما چنین نباشید و یا آنها به پیمان های خود عمل کنند و شما راه پیمان شکنی پیش گیرید.آنها در تحصیل علوم مختلف و نظم و انضباط بکوشند و شما بی اعتنا باشید و عقب بمانید.همان گونه که امروز متأسفانه در بعضی از جوامع انسانی مشاهده می کنیم که حتی اجناس تولید شده در کشور خود را با مارک های بیگانگان به بازار می فرستند و این بدان مفهوم است که مردم به اجناس کشورهای خارجی اعتماد دارند؛ولی به اجناس خودشان اعتماد ندارند.آنها پیوسته برای پیشرفت های علمی نهایت تلاش و کوشش را دارند در حالی که جمع کثیری از مسلمانان در زمانی که آنها نهضت علمی داشتند گویا در خواب فرو رفته بودند.این امری است بسیار دردناک.

در حدیثی آمده است که زیاد بن لبید نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود،حضرت مطلبی فرمود سپس اضافه کرد:این موضوع هنگامی رخ می دهد که علم از میان شما برچیده می شود.زیاد می گوید:گفتیم چگونه علم برچیده می شود در حالی که ما قرآن می خوانیم و فرزندان و فرزندان فرزندان ما تا روز قیامت قاری قرآن خواهند بود.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:وای بر تو زیاد.من تو را از افراد با فضیلت مدینه می دانستم (این چه سخنی است که می گویی؟) آیا یهود و نصارا تورات و انجیل را نمی خوانند در حالی که عمل به چیزی از دستورات آن نمی کنند.

(بترسید از اینکه شما هم به همین سرنوشت گرفتار شوید).(1)

درباره اهمّیّت قرآن در خود قرآن و در روایات اسلامی تعبیرات بسیار مهمی وارد شده که فوق تصوّر است و در خطبه های نهج البلاغه نیز سخنان بسیار بلند و پرمعنایی آمده است که در بحث های پیشین گذشت؛ولی اینجا تنها به ذکر بخشی از خطبه 182 که در جلد هفتم از آن بحث کردیم بسنده می کنیم و آن اینکه امام امیرالمؤمنین علیه السلام برای از دست رفتن برادران راستینش تأسف می خورد

ص:276


1- بهج الصباغه، ج 11، ص 80.

و آنها را این گونه می ستاید:

«أَوِّهِ عَلَی إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ؛ آه کجا رفتند برادران من آنها که قرآن را تلاوت می کردند و استوار می ساختند.در فرایض قرآن تدبّر می کردند و آن رابرپا می کردند.سنّت را زنده نگه می داشتند و بدعت را می میراندند.هنگامی که به سوی جهاد دعوت می شدند اجابت می کردند و به رهبر خویش اطمینان داشتند و از او پیروی می کردند».(1)

آن گاه امام علیه السلام در چهارمین توصیه خود به سراغ نماز می رود و برای اهمّیّت آن چنین توصیه می کند:«خدا را خدا را،که نماز را برپا دارید،چرا که ستون دین شماست»؛

(وَ اللّهَ اللّهَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ).

تعبیر«ستون دین»به طور گسترده در روایات معصومان علیهم السلام آمده است از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«إِنَّ عَمُودَ الدِّینِ الصَّلَاةُ وَ هِیَ أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِیهِ مِنْ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ فَإِنْ صَحَّتْ نُظِرَ فِی عَمَلِهِ وَ إِنْ لَمْ تَصِحَّ لَمْ یُنْظَرْ فِی بَقِیَّةِ عَمَلِهِ؛ نماز ستون دین است و آن نخستین چیزی از اعمال انسان است که (در قیامت) به آن نظر می شود.اگر نماز صحیح بود به سایر اعمال (خوب او) رسیدگی می شود و اگر صحیح نبود به سایر اعمال او توجّه نخواهد شد».(2)

امام باقر علیه السلام این سخن را به صورت گسترده تری بیان فرمود:

«الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ مَثَلُهَا کَمَثَلِ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَتِ الْأَوْتَادُ وَ الْأَطْنَابُ وَ إِذَا مَالَ الْعَمُودُ وَ انْکَسَرَ لَمْ یَثْبُتْ وَتِدٌ وَ لَا طُنُبٌ؛ نماز ستون دین است مانند ستون خیمه؛ هنگامی که ستون خیمه ثابت و برقرار باشد طناب ها و میخ ها کارآیی دارند و اگر ستون خیمه کج شود یا بشکند از میخ ها و طناب ها کاری ساخته نیست».(3)

ص:277


1- نهج البلاغه، خطبه 182.
2- تهذیب، ج 2، ص 237، ح 5
3- بحارالانوار، ج 79، ص 218، ح 36.

دلیل آن این است که نماز،انسان را پیوسته به یاد خدا می اندازد و روح تقوا را در انسان زنده می کند،لذا او را از فحشا،منکرات و ترک طاعات باز می دارد و به این ترتیب خیمه دین برپا می ماند؛اما ترک نماز،انسان را به خدافراموشی می کشاند و آن کس که خدا را فراموش کند آلوده هر کار خلافی می شود.

آن گاه امام علیه السلام در پنجمین توصیه خود درباره زیارت خانه خدا می فرماید:

«خدا را خدا را،که خانه پروردگارتان را به فراموشی نسپارید و تا زنده هستید آن را خالی نگذارید،که اگر زیارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلای الهی نازل می گردد)»؛ (وَ اللّهَ اللّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ،لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ،فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا).

بعضی از شارحان نهج البلاغه

«لَمْ تُنَاظَرُوا» را اشاره به دور ماندن از نگاه لطف الهی به جهت بی اعتنایی به خانه اش یا دور ماندن از نگاه آمیخته با عظمت مردم به سبب ترک وحدت صفوف و ضعف مسلمانان دانسته اند در حالی که ظاهر این است که منظور از تناظر در اینجا مهلت دادن است.اشاره به اینکه مهلت الهی برداشته می شود و عذاب نازل می گردد.(1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛ این دین برپاست تا آن زمانی که کعبه برپا باشد».(2)

روایات درباره اهمّیّت حج و زیارت خانه خدا به حدّی زیاد است که از حوصله این بحث مختصر بیرون است و با ذکر یکی از آنها این بحث را خاتمه می دهیم:

ص:278


1- مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار، ج 42، ص 251 و جمعی از مترجمان نهج البلاغه جمله بالا را به همان معنا که گفتیم تفسیر کرده اند. در مجمع البحرین نیز همین معنا ذکر شده. جمعی دیگر از بزرگان مانند مرحوم فیض در وافی و محقق سبزواری در ذخیرة المعاد و سید احمد عاملی در مناهج الأخیار فی شرح الاستبصار نیز «لم تناظروا» را به معنای «لم تمهلوا» تفسیر کرده اند.
2- کافی، ج 4، ص 271

یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید:به آن حضرت عرض کردم کسی با من درباره زیارت خانه خدا مشورت کرد در حالی که (از نظر مالی یا جسمی) ضعیف الحال بود من به او گفتم:حج بجا نیاور! امام علیه السلام به من فرمود:

«مَا أَخْلَقَکَ(1) أَنْ تَمْرَضَ سَنَةً قَالَ فَمَرِضْتُ سَنَةً؛ چقدر سزاوار است که (به موجب گفتن این سخن نادرست) یک سال بیمار شوی (و همین گونه شد) من یک سال بیمار شدم».(2)

این جمله نیز از یکی از سیاستمداران انگلیسی به نام گلادستون معروف است که می گوید:مادام که مسلمانان قرآن می خوانند و طواف خانه خدا می کنند و نام محمّد را هر صبح و شام بر مأذنه ها بر زبان می رانند،نصرانیّت در خطر بزرگی است بر شما باد که قرآن را بسوزانید و کعبه را ویران کنید و نام محمّد را از اذان محو سازید.

سپس در ششمین توصیه مهم خود می فرماید:«خدا را خدا را که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهی نکنید (و از هر سه وسیله در این راه بهره گیرید)»؛ (وَ اللّهَ اللّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ).

منظور از جهاد با انفس همان حضور در میدان های جنگ برای حفظ اسلام و کشورهای اسلامی در مقابل دشمنان است و جهاد به اموال کمک های مالی است که برای بسیج لشکر اسلام در زمان های گذشته می شد و امروز هم تمام کمک هایی که در مسائل مختلف فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی برای حفظ اسلام و مسلمانان می شود مشمول آن است.جهاد به زبان نیز همان دفاع های منطقی و تبلیغات مستمر برای پیشرفت اسلام است و امروز استفاده از تمام رسانه های ارتباط جمعی را در بر می گیرد.

ص:279


1- در بعضی از نسخ وسائل «ما أخلقک» نقل شده است.
2- کافی، ج 4، ص 271، ح 1.

جهاد قانونی عمومی در عالم آفرینش است،زیرا تمام موجودات زنده اعم از گیاهان،انواع حیوانات و جانداران به وسیله جهاد،موانع را از سر راه خود برمی دارند تا بتوانند به حیات مطلوب ادامه دهند.

در خلقت این جهان هر موجودی معمولاً آفتی دارد که اگر با آن آفت مبارزه نکند نابود می شود و یا از پیشرفت باز می ماند.

ریشه های درختان برای به دست آوردن آب و غذا در اعماق زمین دائما در حرکتند و هرگاه به مانعی مانند سنگی برسند یا آن را در هم می شکنند و یا آن را دور زده به پیشروی خود ادامه می دهند و گاه می بینیم ریشه های لطیف گیاهان مانند مته های فولادی موانع را سوراخ می کنند.

راه دور نرویم بدن ما در تمام طول شبانه روز در حال جهاد است،زیرا میکروب ها از چهار طریق؛آب،هوا،غذا و پوست بدن (آنجایی که خراشی بردارد) هجوم می آورند اگر نیروی دفاعی تن و گلبول های سفید خون با آنها به پیکار برنخیزند ممکن است در یک روز انواع بیماری ها دامن ما را بگیرد اما این جهاد خاموش و پر دامنه است که سلامتی ما را حفظ می کند.

جوامعی که جهاد را ترک کنند نیز در مدت کوتاهی یا نابود می شوند و یا به ضعف و ذلت کشیده خواهند شد.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ تَرَکَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللّهُ ذُلًّا وَفَقْراً فِی مَعِیشَتِهِ وَمَحْقاً فِی دِینِهِ؛ آنها که جهاد را ترک گویند خداوند لباس ذلت بر اندامشان می پوشاند و فقر و احتیاج بر زندگی آنها حاکم می شود و دینشان را به تدریج از بین می برد»سپس می افزاید:

«إِنَّ اللّهَ أَعَزَّ أُمَّتِی بِسَنَابِکِ خَیْلِهَا وَمَرَاکِزِ رِمَاحِهَا؛ خداوند امت مرا به وسیله سم ستورانش (که به سوی میدان جهاد پیش می روند) و به وسیله پیکان نیزه هایش (در برابر دشمن) عزت می بخشد».(1)

ص:280


1- تهذیب الاحکام، ج 6، ص 123، ح 8.

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«وَ اللّهِ مَا صَلَحَتْ دُنْیَا وَ لَا دِینٌ إِلَّا بِهِ (بالجهاد)؛ به خدا سوگند هیچ دنیا و دینی جز با جهاد اصلاح نشد».(1)

درباره اهمّیّت جهاد در بحث های پیشین از جمله ذیل خطبه 27 در جلد دوم در همین کتاب بحث های فراوانی داشته ایم.

سپس در ادامه سخن به چهار امر مهم دیگر توصیه می کند نخست در بیان امر اوّل و دوم می فرماید:«و بر شما لازم است پیوندهای دوستی و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنید»؛ (وَ عَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ).

آن گاه در سومین و چهارمین توصیه می افزاید:«و بر حذر باشید از اینکه به یکدیگر پشت کنید و رابطه خود را با هم قطع نمایید»؛ (وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ).

«تواصل»از ریشه«وصل»،هرگونه ارتباط و پیوند معنوی و مادی و عقلانی و عاطفی را شامل می شود و«تباذل»از ریشه بذل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است،زیرا یکی از طرق پیوند افراد جامعه با یکدیگر بذل کمک های مادی به افرادی است که به هر دلیل نیازمند شده اند.

«تدابر»از ریشه«دبر»(بر وزن عبد) به معنای پشت کردن به هم و قهر کردن و دشمنی با یکدیگر نمودن و«تقاطع»به معنای هرگونه قطع رابطه است.و این دو واژه به عکس دو واژه اوّل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است،زیرا تدابر به معنای جدایی کامل است و تقاطع هر نوع قطع پیوند را شامل می شود.

مسأله پیوندهای دوستی و محبّت که گاه با زبان و از طریق ملاقات و امثال آن انجام می شود در اسلام بسیار مهم است همان گونه که بی محبتی ها و جدایی ها و قطع پیوندها منفور است.احادیث بسیاری در نکوهش هجران و جدایی در منابع معتبر روایی ما آمده که گاه پشت انسان را می لرزاند.

ص:281


1- کافی، ج 5، ص8، ح 11.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است می خوانیم:

«أَیُّمَا مُسْلِمَیْنِ تَهَاجَرَا فَمَکَثَا ثَلَاثاً لَا یَصْطَلِحَانِ إِلَّا کَانَا خَارِجَیْنِ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمَا وَلَایَةٌ فَأَیُّهُمَا سَبَقَ إِلَی کَلَامِ أَخِیهِ کَانَ السَّابِقَ إِلَی الْجَنَّةِ یَوْمَ الْحِسَاب؛ هرگاه دو مسلمان از هم قهر کنند و سه روز بگذرد و آشتی نکنند اگر در آن حال از دنیا بروند خارج از اسلام خواهند بود و ولایت و پیوند اخوت اسلامی در میان آنها قطع می شود و به هنگام آشتی کردن هر کدام پیشی گیرد او در قیامت برای رفتن به بهشت پیشی خواهد گرفت».(1)

در همان کتاب از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَا یَزَالُ إِبْلِیسُ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ فَإِذَا الْتَقَیَا اصْطَکَّتْ رُکْبَتَاهُ وَ تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ وَ نَادَی یَا وَیْلَهُ مَا لَقِیَ مِنَ الثُّبُورُ؛ هنگامی که دو مسلمان از هم قهر کنند ابلیس پیوسته شادی می کند؛ولی هنگامی که با هم آشتی کنند زانوهای خود را به هم می کوبد و پیوندهای جسمی او (گویا) از هم جدا می شود و فریاد می زند:وای بر من از این مصیبتی که دامنم را گرفت».(2)

حتی در آنجا نیز که کسی خودش را مظلوم و طرف مقابل را ظالم بداند باید برای برقراری آشتی و از میان رفتن مظالم تلاش کند،چنانکه در حدیث دیگری در کتاب کافی آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:

«لَا یَفْتَرِقُ رَجُلَانِ عَلَی الْهِجْرَانِ إِلَّا اسْتَوْجَبَ أَحَدُهُمَا الْبَرَاءَةَ وَاللَّعْنَةَ وَرُبَّمَا اسْتَحَقَّ ذَلِکَ کِلَاهُمَا فَقَالَ لَهُ مُعَتِّبٌ جَعَلَنِیَ اللّهُ فِدَاکَ هَذَا الظَّالِمُ فَمَا بَالُ الْمَظْلُومِ قَالَ لِأَنَّهُ لَایَدْعُو أَخَاهُ إِلَی صِلَتِه؛ هر گاه دو نفر با هم قهر کنند یکی از آن دو مستحق لعن است و ای بسا هر دو مستحق باشند،راوی از امام علیه السلام سؤال می کند:فدایت شوم ظالم باید مستحق لعن باشد مظلوم چرا؟ فرمود:به سبب آن است که برادرش را به آشتی (معقولانه) دعوت

ص:282


1- کافی، ج 2، ص 345، ح 5.
2- همان مدرک، ص 346، ح 7.

نمی کند».(1)

اشاره به اینکه باید به صورت منطقی و مسالمت آمیز مشکل خود را با یکدیگر حل کنند.

سرانجام امام علیه السلام در نهمین و دهمین وصیّت پر بار خود می فرماید:«امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمی گردد»؛ (لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّی عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ،ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ).

آیا در میان حاکمیت اشرار و ترک امر به معروف و نهی از منکر تنها یک رابطه معنوی و مجازات الهی است و یا رابطه ظاهری هم وجود دارد؟

به نظر می رسد که پیوند اینها با یکدیگر به صورت منطقی قابل اثبات است، چرا که یکی از مصادیق مهم امر به معروف و نهی از منکر اقدام به این دو در برابر حاکمان وقت است که اگر خلافی مرتکب شوند عامّه مردم به آنها تذکّر دهند و اگر معروفی را ترک کنند از آنها مطالبه نمایند.اگر این دو ترک شود و حاکمان هیچ گونه مانع و اعتراضی در برابر خود نبینند جسور می شوند و اشرار بر جامعه اسلامی مسلّط می گردند.

امّا چرا دعاها برای رفع شر حاکمان شرور مستجاب نمی شود؟ برای اینکه در روایات اسلامی آمده آنجا که مصیبت به واسطه سوء اختیار خود انسان و کوتاهی او باشد،دعا برای رفع آن مستجاب نمی گردد و به آنها گفته می شود:این نتیجه اعمال خود شماست چرا چنین کردید که به چنان عاقبت بدی گرفتار شوید؟

جالب این است که از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام نقل شده حتی اگر نیکان هم در چنین شرایطی دعا کنند دعای آنها مستجاب نخواهد شد: (فَیَدْعُو خِیَارُکُمْ فَلَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ).(2)

ص:283


1- کافی، ج 2، ص 344، ح 1.
2- کافی، ج 5، ص 56، ح 3.
نکته: اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر

اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر

درباره اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر بحث های گسترده ای در آیات قرآن مجید و روایات وارد شده است که در اینجا تنها به دو روایت قناعت می کنیم:

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الْأَنْبِیَاءِ وَ مِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکَاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تُعْمَرُ الْأَرْضُ وَ یُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ یَسْتَقِیمُ الْأَمْر؛ امر به معروف و نهی از منکر راه انبیا و طریقه صالحان است فریضه بزرگی است که با آن سایر فرایض برپا می گردد جادّه ها امن و امان و کسب ها حلال می شود،حقوق غصب شده به صاحبانش بازگردانده شده و زمین ها آباد می گردد و از دشمنان انتقام گرفته خواهد شد و تمام امور سامان می یابد».(1)

در ذیل همین حدیث آمده است که خداوند عزّوجل به شعیب پیامبر صلی الله علیه و آله وحی فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را کیفر خواهم داد؛چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از اخیار! شعیب عرضه داشت:پروردگارا اشرار به جای خود،اخیار چرا؟ خداوند عزّوجل به او وحی فرستاد:

«دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِی وَ لَمْ یَغْضَبُوا لِغَضَبِی؛ با گنهکاران راه سازش و بی تفاوتی پیش گرفتند و هرگز به جهت خشم من خشمگین نشدند».(2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِ اللّهِ فَمَنْ نَصَرَهُمَا أَعَزَّهُ اللّهُ وَ مَنْ خَذَلَهُمَا خَذَلَهُ اللّهُ؛ امر به معروف و نهی از منکر دو مخلوق (برجسته) از مخلوقان خدایند هرکس این دو

ص:284


1- کافی، ج 5، ص 55، ح 1.
2- کافی، ج 5، ص 55، ح 1.

را یاری کند خدا به او عزّت می بخشد و هرکس دست از یاری این دو بردارد خدا او را مخذول می کند».(1)

تعبیر به مخلوق در واقع نوعی تشبیه است.این احتمال نیز وجود دارد که خُلق به معنای خصلت باشد،ولی به قرینه ذیل حدیث این احتمال بعید به نظر می رسد.

در هر حال مسأله امر به معروف و نهی از منکر از اموری است که هم خداوند متعال به وسیله انبیا و اولیایش آن را انجام می دهد و هم انبیای الهی و اوصیای آنها و هم تمام مردم به آن مأمورند.

در پایان این بخش از وصیت نامه باید با صراحت اعتراف کرد که دستورات ده گانه فوق چنانچه در زندگی مسلمانان پیاده شود هم دنیای آنها تأمین می گردد و با عزّت و قدرت و سربلندی خواهند زیست و هم آخرت آنها قرین سعادت و خوشبختی خواهد بود و از شخصیتی مانند امیرمؤمنان علیه السلام جز این انتظار نمی رود که در بستر شهادتش برنامه سعادت دنیا و آخرت را در وصیت نامه کوتاهش بیان فرماید.

***

ص:285


1- کافی، ج 5، ص 59، ح 11.

ص:286

بخش چهارم

اشاره

ثُمَّ قَالَ:

یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ،لَاأُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً، تَقُولُونَ:«قُتِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ».أَلَا لَاتَقْتُلُنَّ بِی إِلَّا قَاتِلِی.انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ،فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ،وَلَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ،فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ:«إِیَّاکُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْکَلْبِ الْعَقُورِ».

ترجمه

سپس (امام علیه السلام) فرمود:

ای فرزندان عبدالمطلب! نکند بعد از شهادتم (به بهانه قتل من) در خون مسلمانان فرو روید و بگویید:امیرمؤمنان کشته شد.آگاه باشید جز قاتل من را به سبب قتل من نکشید.(درست) بنگرید هرگاه من از این ضربت از دنیا چشم پوشیدم،او را تنها یک ضربت بزنید تا یک ضربت در برابر یک ضربت باشد.

و او را مثله نکنید (گوش و بینی و اعضای او را جدا نسازید) که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:«از مثله کردن بپرهیزید،هرچند نسبت به سگ گزنده باشد!».

شرح و تفسیر: سفارش اکید امام علیه السلام درباره قاتلش!

سفارش اکید امام علیه السلام درباره قاتلش!

امام علیه السلام در بخش آخر این نامه،روی سخن را به خویشاوندان خود از فرزندان عبدالمطلب کرده سه دستور مهم درباره سرنوشت قاتل خود به آنها

ص:287

می دهد که نشانه عظمت فوق العاده امام و سعه صدر آن حضرت است.

نخست می فرماید:«ای فرزندان عبدالمطلب! نکند بعد از شهادتم (به بهانه قتل من) در خون مسلمانان فرو روید و بگویید:امیرمؤمنان کشته شد.آگاه باشید جز قاتل من را به سبب قتل من نکشید»؛ (ثُمَّ قَالَ:یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ،لَا أُلْفِیَنَّکُمْ(1) تَخُوضُونَ(2) دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً،تَقُولُونَ:«قُتِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ».أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِی إِلَّا قَاتِلِی).

این قضیه در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده است که وقتی شخص بزرگی یا پادشاه و سلطانی کشته می شود گروهی از روی تعصب به کشتار وسیعی دست می زنند و گروه دیگری نیز فرصت را غنیمت شمرده و به تسویه حساب های شخصی می پردازند و مخالفان خود را به این بهانه به قتل می رسانند.همان گونه که در تاریخ وارد شده است به بهانه قتل عمر به دست ابولؤلؤ،بازماندگان و دوستان او جمعی را به قتل رساندند.همچنین هنگامی که مصعب،برادر عبید اللّه بن زیاد را کشت،عبیداللّه نذر کرد یکصد نفر از قریش را به قتل برساند.

هشتاد نفر را به قتل رساند سپس با خبر شد که مصعب کشته شده و سر او را برای عبد الملک برده اند.در این هنگام آرام گرفت؛(3) ولی امام علیه السلام با پیش بینی حکیمانه اش جلو این کار را گرفت به همین دلیل بعد از شهادت آن حضرت تسویه حساب های شخصی به نام مبارک آن حضرت صورت نگرفت و ناامنی هایی که در این گونه موارد پیش می آید،پیش نیامد.

آن گاه در ادامه این سخن امام علیه السلام دستور دوم خود را صادر کرده می فرماید:

ص:288


1- «الفینکم» از ریشه «لفو» بر وزن «لهو» در اصل به معنای جدا ساختن مانند جدا کردن گوشت از استخوان است و الفاء به معنای یافتن ناگهانی است.
2- «تخوضون» از ریشه «خوض» در اصل به معنای فرو رفتن در آب است سپس به ورود عمیق در هر چیزی حتی در مباحث علمی اطلاق شده است.
3- رجوع شود به شرح نهج البلاغه علامه تستری، ج 11، ص 87

«(درست) بنگرید هرگاه من از این ضربت از دنیا چشم پوشیدم،او را تنها یک ضربت بزنید تا یک ضربت در برابر یک ضربت باشد»؛ (انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ،فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ).

جالب این است که امام علیه السلام عدالت را درباره قاتل خودش حتی در کیفیت قصاص توصیه می کند.مبادا ناراحتی های شدید شیعیانش سبب شود او را به طرز غیر عادلانه ای قصاص کنند.

حتی درنامه 23 خواندیم که امام علیه السلام می فرماید:

«إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ وَ هُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا أَ لَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ؛ اگر زنده بمانم،ولیّ خون خویشم (و می توانم قصاص یا عفو کنم) و اگر از دنیا چشم بپوشم فنا (در دنیا) میعاد و قرارگاه من است و اگر عفو کنم،عفو برای من موجب قرب به خداست و برای شما (در صورتی که از میان شما بروم) حسنه و نیکی در نزد خداوند است،بنابراین عفو کنید آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد».

از این عبارت استشمام می شود که امام علیه السلام حتی مایل بود قاتلش عفو شود؛ ولی به یقین شرایط آن محیط هرگز آماده پذیرش این عفو نبود و لذا امام علیه السلام در اینجا به حدّاقل امر قصاص توصیه می فرماید.

قابل توجّه اینکه در تاریخ طبری و همچنین در کامل ابن اثیر آمده است که قاتل علی علیه السلام،عبدالرحمان بن ملجم پیش از آنکه مولا به شهادت برسد گفت:

من چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که بدترین خلقش با آن به قتل برسد.امام علیه السلام فرمود:(درست گفتی) تو را که بدترین خلق خدا هستی با شمشیر خودت قصاص خواهند کرد».(1)

سپس امام علیه السلام در سومین و آخرین توصیه خود می فرماید:«و او را مثله نکنید

ص:289


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 111؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 390.

(گوش و بینی و اعضای او را جدا نسازید) که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود:از مثله کردن بپرهیزید،هرچند نسبت به سگ گزنده باشد!»؛ (وَ لَا تُمَثِّلُوا(1) بِالرَّجُلِ،فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ:«إِیَّاکُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْکَلْبِ الْعَقُورِ(2)»).

مثله کردن به عنوان انتقامی غیر انسانی در جاهلیت عرب معمول بود و به همین دلیل اعراب جاهلی هنگامی که در جنگ احد حمزه عموی پیامبر را شهید کردند گوش و بینی آن بزرگوار را بریدند و به این هم قناعت نکردند،بلکه پهلوی او را شکافته جگر او را بیرون کشیدند.معروف است که پیامبر پس از مشاهده این منظره فرمود:اگر خداوند مرا بر قریش پیروز کند با سی نفر (یا هفتاد نفر) از آنها همین گونه رفتار می کنم.اینجا بود که آیه شریفه نازل شد: ««وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرِینَ» ؛وهرگاه خواستید مجازات کنید،تنها همان گونه که به شما تعدّی شده کیفر دهید؛و اگر شکیبایی کنید،این کار برای شکیبایان بهتر است».(3) در این هنگام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عرضه داشت خداوندا صبر می کنم صبر می کنم (و انتقام نمی گیرم)».(4)

می دانیم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از فتح مکّه کاملاً قدرت داشت که به شدیدترین وجهی از آن جنایت کاران انتقام بگیرد؛ولی همه را مشمول عفو و رحمت گسترده خود قرار داد.

اضافه بر این در حدیثی از یکی از صحابه آمده است که می گوید:

«مَا خَطَبَنَا

ص:290


1- «تمثلوا» از ریشه «مثل» بر وزن «اصل» به معنای بریدن و جدا کردن اعضای بدن کسی و عقوبت نمودن آمده است.
2- «عقور» به معنای درنده و گزنده، صیغه مبالغه از ریشه «عقر» بر وزن «عقد» به معنای مجروح ساختن و زخمی نمودن است. این واژه غالبا در مورد سگ به کار می رود ولی گاه به حیوانات دیگر نیز اطلاق می شود.
3- نحل، آیه 126.
4- تفسیر نمونه، ج 11، ذیل آیه 126 سوره نحل.

رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله خُطْبَةً أَبَداً إِلَّا أَمَرَنَا فِیهَا بِالصَّدَقَةِ وَ نَهَانَا عَنِ الْمُثْلَة؛ رسول خدا هرگز خطبه ای برای ما (در مسیر میدان جهاد) ایراد نفرمود مگر اینکه در آن به صدقه دستور داد و از مثله کردن نهی نمود».(1)

***

ص:291


1- بحارالانوار، ج 101، ص 216، ح 4.

ص:292

48- به معاویه (بعد از اینکه قرآن ها بر سر نیزه رفت)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ

از نامه های امام علیه السلام

به معاویه است.(1)

نامه در یک نگاه

نخست لازم است به شأن ورود نامه اشاره کنیم و آن اینکه نویسنده مصادر نهج البلاغه آورده است که در یکی از روزهای جنگ صفین که کار جنگ بسیار پیچیده شده بود علی علیه السلام عمامه رسول خدا را بر سر پیچید و گفت:ای مردم هرکس امروز می خواهد با خدا معامله کند آماده شود.ده هزار نفر یا بیشتر آماده جنگ در رکاب آن حضرت شدند و آن حضرت بعد از خواندن اشعاری حماسی

ص:293


1- 1.سند نامه: این نامه در کتاب صفین نصر بن مزاحم و همچنین کتاب صفین ابن دیزیل که هر دو پیش از مرحوم سید رضی میزیستند آمده است. همچنین در کتاب الفتوح احمد بن اعثم کوفی که او نیز قبل از سید رضی می زیسته مشروح تر از آنچه سید رضی آورده ذکر شده است که نشان میدهد از منبع دیگری آن را گرفته است ( مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 383 و 384).

بر لشکر شام حمله کرد.همراهان امام علیه السلام نیز یکباره حمله ور شدند و تمام صفوف شامیان را در هم شکستند.هنگامی که معاویه این وضع را دید پا در رکاب کرد و آماده فرار شد؛ولی عمرو بن عاص توصیه کرد که قرآن ها را بر سر نیزه ها بلند کنند و لشکریان علی علیه السلام را به گردن نهادن در برابر حکم قرآن دعوت نمایند و همین امر سبب شد که در لشکر عراق اختلاف بیفتد.در این هنگام معاویه نامه ای به علی علیه السلام نوشت که خلاصه اش چنین است:کار جنگ طولانی شده هر کدام از ما خود را بر حق می داند.گروه زیادی در این میان کشته شدند و من می ترسم آینده بدتر باشد و ما در آینده در پیشگاه خدا مسئول خواهیم بود.

من تو را به چیزی دعوت می کنم که صلاح امت و باعث حفظ خون ها و دفع فتنه و دشمنی است و آن اینکه دو نفر حَکَم که مورد رضایت ما باشند یکی از یاران من و دیگری از یاران تو در میان ما مطابق فرمان خدا حکم کند.از خدا بپرهیز و به حکم قرآن راضی باش.والسلام».

امام علیه السلام در پاسخ،نامه مورد بحث را نوشته است که مشتمل بر نصایح مستدلی به معاویه و هشدار به اوست درباره عاقبت شوم اعمالش که مایه ندامت و خسران و پشیمانی است همان عاقبتی که برای هر کس که در برابر دعوت شیطان تسلیم شود و زمام خود را به او بسپارد مسلّم است.

در بخش دیگری از این نامه،امام علیه السلام اعلام می دارد که مسأله حکَمیّت قرآن را پذیرفته است نه به علّت دعوت معاویه،بلکه به منظور عظمت و حرمت قرآن.

***

ص:294

وَإِنَّ الْبَغْیَ وَالزُّورَ یُوتِغَانِ الْمَرْءَ فِی دِینِهِ وَدُنْیَاهُ،وَیُبْدِیَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یَعِیبُهُ،وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ،وَقَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَیْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا عَلَی اللّهِ فَأَکْذَبَهُمْ،فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبِطُ فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ، وَیَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ الشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادِهِ فَلَمْ یُجَاذِبْهُ.وَقَدْ دَعَوْتَنَا إِلَی حُکْمِ الْقُرْآنِ وَلَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ،وَلَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا،وَلَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه

(بدانید) ظلم و ستم و سخنان باطل و بر خلاف حق انسان را در دین و دنیایش به هلاکت می افکند و عیوب او را نزد عیب جویان آشکار می سازد.

من می دانم که آنچه (از سوی خداوند) فوت آن مقدّر شده به دست نخواهی آورد.گروهی (پیش از تو) در مطالبه امر (خلافت) به ناحق برخاستند و با هم به خدا سوگند یاد کردند ولی خداوند آنها را تکذیب کرد (چرا که هرگز به اهدافشان نرسیدند).از آن روزی برحذر باش که افرادی که کارهای پسندیده انجام داده اند،شادند و کسانی که زمام خویش را به دست شیطان سپردند و آن را باز پس نگرفته اند،سخت پشیمانند.تو ما را به حکمیت قرآن دعوت کردی در حالی که خود اهل قرآن نیستی.(ما گرچه حکمیّت قرآن را پذیرفتیم) ولی مقصود ما پاسخ به تو نبود بلکه به قرآن پاسخ دادیم و حکمش را گردن نهادیم و السّلام.

ص:295

شرح و تفسیر: نصیحت جامع به معاویه

نصیحت جامع به معاویه

امام علیه السلام در این نامه کوتاه و پر معنا چند نکته مهم را به معاویه یادآور می شود که اگر پند امام علیه السلام را به گوش جان شنیده بود و به کار بسته بود آن همه فساد در جهان اسلام پیدا نمی شد و شجره شوم بنی امیّه در سرزمین مقدّس اسلام رشد و نمو نمی کرد.

نخست به صورت اندرزی کلّی می فرماید:«(بدانید) به یقین ظلم و ستم و سخنان باطل و بر خلاف حق انسان را در دین و دنیایش به هلاکت می افکند و عیوب او را نزد عیب جویان آشکار می سازد»؛ (وَ إِنَّ الْبَغْیَ وَ الزُّورَ(1) یُوتِغَانِ(2) الْمَرْءَ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ،وَ یُبْدِیَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یَعِیبُهُ).

آری هیچ چیز بدتر از ظلم و گفتار باطل نیست،زیرا انسان را فریب داده و به وادی های خطرناکی می کشاند که هیچ گونه راه بازگشتی از آن ندارد و دین و دنیایش را بر باد می دهد و در افکار عموم مردم فردی فاسد و مفسد معرفی خواهد شد.

در دومین نکته می فرماید:«من می دانم که آنچه (از سوی خداوند) فوت آن مقدّر شده به دست نخواهی آورد»؛ (وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ).

بسیاری از شارحان نهج البلاغه،این جمله را اشاره به خونخواهی دروغین عثمان از سوی معاویه می دانند،زیرا آنها که دستشان به خون عثمان آغشته بود و یا با سکوت و ترک یاری او شریک در قتل او بودند،برای پیشرفت کار خود

ص:296


1- «الزور» زور بر وزن «کور» در اصل از ریشه «ترور» بر وزن «نور» به معنای قسمت بالای سینه گرفته شده سپس به هر چیزی که از حد وسط منحرف گردد اطلاق شده و از آنجا که سخنان باطل از حق منحرف گشته به آن زور گفته می شود. شهادت زور نیز به معنای شهادت دروغ و باطل است.
2- «یوتغان» از ریشه «وتغ» بر وزن «وجب» به معنای هلاک شدن و فاسد گشتن و هنگامی که به باب افعال برود به معنای هلاک کردن و فاسد نمودن است.

و تحمیق عوام،مطالبه خون عثمان را عنوان کردند و از امام خواستند که قاتلان عثمان را به آنها بسپارد تا قصاص کنند؛ولی امام علیه السلام می فرماید:با این کار هرگز به مقصود خود نخواهی رسید و تو و همدستانت که شریک قتل عثمان بوده اید هرگز نمی توانید خون او را مطالبه کنید و قاتلان را به قصاص برسانید.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله «مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ» حکومت شام باشد که معاویه آن را از امام علیه السلام درخواست کرده بود.امام علیه السلام می فرماید:من هرگز تو را به چنین حکومتی منصوب نخواهم کرد.گواه بر این احتمال مطلبی است که در نامه 17 گذشت.

احتمال دیگری نیز از سوی بعضی از شارحان در اینجا داده شده و آن اینکه امام علیه السلام می فرماید:تو هرگز به دنیایی که می خواهی نخواهی رسید و چند روز حکومت با تمام حوادث و مشکلاتش امری است زود گذر و بیهوده و مرگ بار.

شاهد این تفسیر جمله ای است که در بعضی از نقل های این نامه پیش از این جمله آمده است که می فرماید:

«فَاحْذَرِ الدُّنْیَا فَإِنَّهُ لَا فَرَحَ فِی شَیْءٍ وَصَلْتَ إِلَیْهِ مِنْهَا وَ لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُه؛ از دنیا بپرهیز،زیرا آنچه از زرق و برق دنیا نصیب تو می شود شادی آفرین نیست و من می دانم تو به آنچه فرمان الهی بر از دست رفتن آن صادر شده نخواهی رسید».(1)

سپس امام علیه السلام در سومین نکته از نامه خود به معاویه هشدار می دهد تا از خواب غفلت بیدار گردد،می فرماید:«گروهی (پیش از تو) در مطالبه امر (خلافت) به ناحق برخاستند و با هم به خدا سوگند یاد کردند؛ولی خداوند آنها را تکذیب کرد (چرا که هرگز به اهدافشان نرسیدند)»؛ (وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَیْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا(2) عَلَی اللّهِ فَأَکْذَبَهُمْ).

ص:297


1- ر.ک: بحارالانوار، ج 32، ص 537.
2- «تالوا» از ریشه «الیة» بر وزن «عطیة» به معنای سوگند یاد کردن، گرفته شده و هنگامی که به باب تفعل برود (مانند واژه مورد بحث) به معنای هم قسم شدن می آید. در بعضی از نسخ نهج البلاغه به جای این واژه تأولوا آمده که در اینجا به معنای تفسیر به رأی است؛ یعنی گروهی برای رسیدن به اهداف خود آیاتی از قرآن را بر طبق میل و هوای نفس خویش تأویل کردند.

شارحان نهج البلاغه غالباً این جمله را اشاره به طلحه و زبیر و پیروانشان که برای رسیدن به خلافت آتش جنگ جمل را روشن کردند می دانند.آنها هم پیمان شده بودند که از پای ننشینند تا حکومت بصره را به دست آورند و در صورت توانایی گسترش دهند؛ولی همگی ناکام و سردمداران کشته شدند و بقیه شکست سختی خوردند و عایشه که از رهبران اصلی این جنگ بود مورد عفو امام علیه السلام واقع شد و شرمسار به مدینه بازگشت و به این ترتیب جمله «فَأَکْذَبَهُمْ؛ خداوند آنها را تکذیب کرد و دروغشان را ظاهر ساخت»انجام گرفت.

آن گاه امام علیه السلام در چهارمین نکته خود به معاویه هشدار می دهد که به یاد روز قیامت باشد و از عواقب کار خویش در آن روز نگران گردد،می فرماید:«از آن روزی برحذر باش که افرادی که کارهای پسندیده انجام داده اند،شادند و کسانی که زمام خویش را به دست شیطان سپردند و آن را باز پس نگرفته اند سخت پشیمانند»؛ (فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبِطُ(1) فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ(2) عَاقِبَةَ عَمَلِهِ،وَ یَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ(3) الشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادِهِ(4) فَلَمْ یُجَاذِبْهُ).

آری در آن روز نیکان شاد و مسرورند و در عین حال تأسف می خورند که چرا بیشتر و بهتر عمل نکردند و بَدان به سبب سیئات اعمال و کیفرهایی که با چشم می بینند سخت نادم می شوند.

قرآن مجید روز قیامت را«یَوْمُ الْحَسْرَة»شمرده است آنجا که می فرماید:

ص:298


1- «یغتبط» از ریشه «غبطه» به معنای شادی و سرور است و گاه به معنای حسد نیز به کار رفته (اما نه حسد به معنای آرزوی سلب نعمت از دیگری، بلکه به معنای رسیدن به نعمت هایی است که نصیب دیگران شده).
2- «أحمد» از ریشه «حمد» در اینجا به معنای شایسته ستایش یافتن است.
3- «أمکن» از ریشه «امکان» در اینجا به معنای آسان کردن و وسایل کاری را فراهم نمودن است که نتیجه آن سلطه بر چیز یا شخصی می شود.
4- «قیاد» به معنای افسار است و از ریشه «قیادة» به معنای رهبری کردن گرفته شده است.

««وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» ؛آنها را از روز حسرت (روز رستاخیز) بترسان،در آن هنگام که همه چیز پایان می یابد (بهشتیان به سوی بهشت و دوزخیان به سوی دوزخ می روند) ولی (امروز) آنها در غفلتند و ایمان نمی آورند».(1)

در آیه 54 سوره یونس می خوانیم: ««وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» ؛اگر آنها و هر کس ستم (بر خویشتن و دیگران) کرده تمامی آنچه را روی زمین است در اختیار داشته باشد (همه را برای نجات خویش) فدیه می دهد.و هنگامی که عذاب را ببینند (سخت پشیمان می شوند اما) پشیمانی خود را کتمان می کنند (مبادا رسواتر شوند) و در میان آنها به عدالت داوری می شود،و ستمی بر آنها نخواهد شد».

در بعضی از نسخ نهج البلاغه«یَغْتَبَطُ»به صورت صیغه مجهول آمده و مفهومش این است:آنها که کار نیک کرده اند مورد غبطه واقع می شوند و این تعبیر با مفهوم غبطه سازگارتر است.

سپس امام علیه السلام در آخرین نکته پس از اندرزهای تکان دهنده پیشین به سراغ هدف اصلی نامه می رود و می فرماید:«تو ما را به حکمیّت قرآن دعوت کردی در حالی که خود اهل قرآن نیستی.(ما گرچه حکمیّت قرآن را پذیرفتیم) ولی مقصود ما پاسخ به تو نبود،بلکه به قرآن پاسخ دادیم و حکمش را گردن نهادیم والسّلام»؛ (وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَی حُکْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ،وَ لَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا،وَ لَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ،وَ السَّلَامُ).

به یقین معاویه اهل قرآن نبود و قراین تاریخی نشان می دهد ایمان درستی به آن نداشت،بلکه قرآن را ابزاری برای رهایی از شکست قطعی و رسیدن به

ص:299


1- مریم، آیه 39.

اهداف خود قرار داده بود.

در کتاب صفین آمده است:هنگامی که لشکر شام قرآن ها را بر سر نیزه ها بلند کردند،امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:

«عِبادَ اللّهِ إنّی أَحَقُّ مَنْ أجابَ إلی کِتابِ اللّهِ وَ لکنَّ مُعاوِیَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعاصِ وَ ابْنَ أبی مُعیطٍ وَ حَبیبَ بْنَ مُسْلِمَةٍ وَ ابْنَ أَبی سَرْحٍ لَیْسُوا بِأَصْحابِ دِینٍ وَ لا قُرآنٍ إنّی أعْرَفُ بِهِمْ مِنْکُمْ صَحِبْتَهُمْ أطْفالاً وَ صَحِبْتُهُمْ رِجالاً فَکانُوا شَرَّ أطْفالٍ وَ شَرَّ رِجالٍ؛ ای مردم من سزاوارترین کسی هستم که به دعوت قرآن پاسخ می گویم و لیکن معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح نه دین دارند و نه اهل قرآنند من آنها را بهتر از شما می شناسم.از کوچکی با آنها بودم و در بزرگسالی نیز با آنها سر و کار داشتم آنها بدترین کودکان و بدترین مردان بودند».(1)

از این عبارت معلوم می شود که امام علیه السلام به این حکمیت ساختگی و دروغین قرآن هرگز راضی نبود؛ولی جمعی از یاران ناآگاه،آن را بر امام تحمیل نمودند و هنگامی که عاقبت سوء آن را مشاهده کردند پشیمان شدند و عجب اینکه بر قبول حکمیت از سوی امام معترض شدند.

***

ص:300


1- صفین، ص 489

49- به معاویه (فریب دنیا را نخور)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ أیْضاً

نامه دیگری از امام علیه السلام

به معاویه است.(1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در بحث سند نامه اشاره شد مخاطب این نامه به عقیده بسیاری از مورخان و شارحان عمرو بن عاص است.دینوری در کتاب الاخبار الطوال به این معنا تصریح کرده و نصر بن مزاحم در کتاب صفین علاوه بر این معنا بخشی از نامه را که مرحوم سیّد رضی به هنگام گزینش حذف کرده ذکر می کند که در آن بخش امام علیه السلام صریحاً به عمرو بن عاص هشدار می دهد که از معاویه پیروی نکند.

ص:301


1- 1.سند نامه: این نامه را ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح و دینوری (متوفای 282) در الاخبار الطوال و نصر بن مزاحم درکتاب صفین که همگی قبل از سید رضی می زیسته اند در کتاب های خود آورده اند و جمعی از مورخان و شارحان نهج البلاغه، مخاطب این نامه را عمرو بن عاص دانسته اند (برای توضیح بیشتر به مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 384 مراجعه شود).

به هرحال مخاطب در این نامه هر که باشد امام علیه السلام او را با تعبیرات دلنشین و بیدار کننده خود اندرز می دهد که فریب دنیا را نخورد؛دنیایی که هرگز دنیاپرستان به آنچه از آن دارند راضی نمی شوند و پیوسته برای رسیدن بیشتر به آن حرص می زنند و در ضمن او را به عبرت گرفتن از تاریخ گذشتگان توصیه می کند.

***

ص:302

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَیْرِهَا،وَلَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئاً إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیْهَا،وَلَهَجاً بِهَا،وَلَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ مِنْهَا،وَمِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ،وَنَقْضُ مَا أَبْرَمَ! وَلَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَی حَفِظْتَ مَا بَقِیَ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) دنیا انسان را به خود مشغول و از غیر خود بیگانه می سازد.دنیا پرست به چیزی از دنیا نمی رسد جز آنکه دری از حرص را به رویش می گشاید و آتش عشق او را به دنیا تندتر می کند در حالی که دنیاپرست هرگز به آنچه دارد در برابر آنچه به آن نرسیده قانع نیست (و دائماً در آتش حرص می سوزد) و به دنبال آن جدایی از اموالی است که گردآوری کرده و واتابیدن آنچه را تابیده است.اگر از آنچه (در داستان پیشینیان و در گذشته عمر خودت) وجود داشته است عبرت گیری آنچه را باقی است حفظ خواهی کرد و السّلام.

شرح و تفسیر: حرص در دنیا انسان را به جایی نمی رساند

حرص در دنیا انسان را به جایی نمی رساند

امام علیه السلام در این نامه بعد از حمد و ثنای الهی مخاطب خود را (خواه معاویه باشد یا عمرو بن عاص) به امور مهمّی توصیه می کند.

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) دنیا انسان را به خود

ص:303

مشغول و از غیر خود بیگانه می سازد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَیْرِهَا).

زیرا کار دنیا آن قدر پیچیده و متنوع و گوناگون و پر دردسر است که اگر انسان به سراغ آن برود تمام وقت انسان را به خود مشغول می سازد تا آنجا که حتی از رسیدگی به سلامت خود و استراحت و رسیدن به همسر و فرزندان و دوستان و بستگان و از آن فراتر رسیدن به انجام فرایض الهی باز می دارد و کار آنها به جایی می رسد که اگر اهل نماز باشند حتی نماز را در آخر وقت در حالی که در تمام رکعات فکرشان در مسائل دنیایی است با عجله تمام بجا می آورند و گاه صبح هنگامی از خانه بیرون می دوند که فرزندان آنها در خوابند و شب هنگامی باز می گردند که باز آنها در خوابند و این طبیعت دنیاپرستی است.

در دومین نکته به مسأله خطرناک حرص دنیاپرستان پرداخته می فرماید:

«دنیاپرست به چیزی از دنیا نمی رسد جز آنکه دری از حرص را به رویش می گشاید و آتش عشق او را به دنیا تندتر می کند در حالی که دنیاپرست هرگز به آنچه دارد در برابر آنچه به آن نرسیده قانع نیست (و دائماً در آتش حرص می سوزد)»؛ (وَ لَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئاً إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیْهَا،وَ لَهَجاً(1) بِهَا، وَ لَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ مِنْهَا).

در بعضی از روایات،دنیا به آب شور دریا تشبیه شده که شخص تشنه هر قدر از آن بنوشد تشنه تر می گردد.امام کاظم علیه السلام می فرماید:

«مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّی یَقْتُلَهُ؛ دنیا همانند آب دریاست که هر قدر تشنه از آن می نوشد تشنه تر می شود و سرانجام او را به قتل می رساند».(2)

همان ضرب المثلی که در فارسی معروف است که می گویند:بیش داران بیش خواهانند.

ص:304


1- «لهج» بر وزن «کرج» به معنای وابستگی شدید و شیفتگی در برابر چیزی است.
2- کافی، ج 2، ص 136، ح 24

قرآن مجید این مسأله را ضمن داستان گویایی بیان فرموده آنجا که می گوید دو برادر به عنوان مخاصمه نزد حضرت داود پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند یکی از آنها گفت:

««إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ» ؛این برادر من است؛او نود و نه میش دارد و من (تنها) یک میش دارم؛ اما او اصرار می کند که:این را نیز به من واگذار؛و در سخن بر من غلبه کرده است».(1)

حضرت داود علیه السلام در میان آنها قضاوت کرد و گفت:به یقین او با درخواست میش تو برای افزودن آن به میش هایش،بر تو ستم کرده و بسیاری از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم می کنند مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند؛ولی عدّه آنان کم است.(2)

این داستان نشان می دهد که دنیاپرستان آن قدر گرفتار حرص می شوند که حتی به کمترین چیزی درباره برادر خود نیز راضی نیستند و به گفته شاعر:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر

در حدیث معروف قدسی نیز آمده است:

«لَوْ کانَ لاِبْنِ آدَمَ وادِیانِ مِنْ ذَهَبٍ لَابْتَغی إلَیْهِما ثالِثاً وَ لا یَمْلَأُ جَوْفَ ابْنَ آدَمَ إلَّا التُّرابُ؛ هرگاه فرزند آدم دو دره پر از طلا داشته باشد خواهان دره دیگری است و چشم آدم را جز خاک (به هنگامی که بمیرد و دفن شود) پر نمی کند».(3)

و به گفته شاعر:

گفت چشمِ تنگِ دنیادوست را

یا قناعت پر کند یا خاک گور

حرص در واقع نوعی جنون است،چرا که بسیاری از حریصان برای یک

ص:305


1- ص، آیه 23.
2- ص، آیه 24
3- روضة الواعظین، ج 2، ص 429.

زندگی مرفه همه چیز دارند به گونه ای که می توانند تا آخر به راحتی زندگی کنند؛ اما جنون حرص آنها را راحت نمی گذارد و پیوسته آنها را به تلاش و زحمت های طاقت فرسا وا می دارد آن گونه که گاه اگر همه کره زمین را به آنها بدهند آرزو دارند به آسمان ها دست بیندازند و کره ماه را نیز در اختیار خود بگیرند.

لذا در دعای بعضی از معصومان علیهم السلام آمده است:

«أَعُوذُ بِکَ یَا رَبِّ مِنْ نَفْسٍ لَا تَشْبَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لَا یَخْشَعُ وَ مِنْ دُعَاءٍ لَا یُسْمَع؛ پروردگارا به تو پناه می برم از نفسی که هرگز سیر نمی شود و قلبی که خشوع در آن نیست و از دعایی که مستجاب نمی شود».(1) در واقع حرص منشأ اصلی همه این مشکلات و عواقب دردناک است.

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم فرمود:

«مَا فَتَحَ اللّهُ عَلَی عَبْدٍ بَاباً مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا إِلَّا فَتَحَ اللّهُ عَلَیْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَهُ؛ خداوند هیچ دری از دنیا به روی کسی نمی گشاید جز اینکه دری از حرص نیز به روی او گشوده می شود».(2)

حضرت در سومین نکته می فرماید:«و به دنبال آن جدایی از اموالی است که گردآوری کرده و واتابیدن آنچه را تابیده است»؛ (وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ، وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ!(3)).

آری چیزی نمی گذرد که انسان باید بعد از آن همه تلاش و زحمت با تمام اموال نفیس خود وداع گوید و از آن همه تنها یک کفن سهم اوست که با خود به گور می برد.

ص:306


1- کافی، ج 2، ص 586، ح 24.
2- کافی، ج 2، ص 319، ح 12.
3- «أبرم» از ریشه «ابرام» به معنای تابیدن و محکم کردن چیزی است و در اصل به تابیدن ریسمان گفته شده سپس گسترش یافته و به هر کار محکم و متقن اطلاق می شود در برابر نقض که به معنای واتابیدن و سست کردن و در هم ریختن است.

قرآن مجید درباره کاخ های فرعونیان و باغ ها و مزارع آبادشان می فرماید:

««کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ* وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ* وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ* کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ» ؛چه بسیار باغ ها و چشمه ها که به جا گذاشتند* و کشتزارها و قصرهای پر ارزش*و نعمت های فراوان دیگر که در آن غرق شادمانی بودند!*این چنین بود (ماجرای آنان) و ما این (نعمت ها) را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم».(1)

به دنبال این سخن،امام علیه السلام در چهارمین نکته می فرماید:«اگر از آنچه (در داستان پیشینیان و در گذشته عمر خودت) وجود داشته است عبرت گیری آنچه را باقی است حفظ خواهی کرد و السّلام»؛ (وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَی حَفِظْتَ مَا بَقِیَ، وَ السَّلَامُ).

اعتبار و عبرت اندوزی از سرنوشت پیشینیان از مسائل مهمّی است که مورد تأکید فراوان قرآن مجید و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه دین علیهم السلام است.

قرآن می فرماید: ««أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» ؛آیا آنان در زمین سیر نکردند (تا آثار خاموش و بسیار عبرت آموز اقوام پیشین را ببینند) تا دل هایی داشته باشند که (حقیقت را) با آن درک کنند؛و گوش های شنوایی که با آن (ندای حق را) بشنوند؟! زیرا (بسیار می شود که) چشم های ظاهر نابینا نمی شود بلکه دل هایی که در سینه هاست (بر اثر غفلت و دنیاپرستی) کور می گردد».(2)

اساساً بخش مهمی از آیات قرآن که بازگو کننده تاریخ اقوام پیشین است ناظر به همین مسأله است،زیرا هیچ درسی آموزنده تر از درس های برگرفته از تاریخ

ص:307


1- دخان، آیه 25-28.
2- حج، آیه 46.

بشر نیست؛ولی همان گونه که بسیاری از مردم به گفته قرآن از کنار آیات پروردگار در پهنه هستی بی تفاوت می گذرند،از کنار آثار بازمانده پیشینیان نیز بی احساس عبور می کنند و امروز که گردشگری گسترش پیدا کرده،غالباً به عنوان آثار هنری و تاریخی به آنها می نگرند و صاحبان این آثار پیوسته به آن افتخار می کنند بی آنکه سرنوشت آینده خود را در این آثار مطالعه کنند.

***

ص:308

50- به سران سپاهش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أُمَرائِهِ عَلَی الْجَیْشِ

از نامه های امام علیه السلام

به سران سپاهش می باشد.(1)

نامه در یک نگاه

این نامه عمدتاً از سه بخش تشکیل شده است.

بخش اوّل از حقّ خداوند بر زمامداران سخن می گوید که نباید قدرت،آنها را از توده های مردم غافل و دور سازد،بلکه هرچه توانایی بیشتری پیدا می کنند به مردم نزدیک تر می شوند.

در بخش دوم خطاب به فرماندهان لشکر کرده و می گوید:من باید شما را

ص:309


1- ١. سند نامه: این نامه را پیش از مرحوم سید رضی نصر بن مزاحم در کتاب صفین (با کمی تفاوت) آورده است و بعد از سید رضی مرحوم شیخ طوسی در امالی نیز با کمی اختلاف ذکر کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 387) و نیز از کسانی که قبل از سید رضی این نامه را ذکر کرده اند ابوجعفر اسکافی (متوفای 220) است که در کتاب المعیار والموازنة، ص 103 آن را ذکر کرده است.

محرم اسرار خود بدانم و همه چیز را-جز اسرار محرمانه جنگی-برای شما بازگو کنم و در اموری که حکم مسلم الهی در آن نیست با شما مشورت نمایم و حقتان را به طور کامل بپردازم و در برابر،شما هم باید در برابر فرمان من که به نفع جامعه اسلامی است کاملاً مطیع و خاضع باشید و از هر گونه فداکاری دریغ ندارید.

در بخش سوم سخن از کسانی می گوید که راه مخالف در پیش گیرند و از اطاعت فرمان پیشوایشان سرپیچی کنند.حضرت آنها را به مجازات (سخت) تهدید می کند.

***

ص:310

بخش اوّل

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ.

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ حَقّاً عَلَی الْوَالِی أَلَّا یُغَیِّرَهُ عَلَی رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ،وَلَا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ،وَأَنْ یَزِیدَهُ مَا قَسَمَ اللّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ،وَعَطْفاً عَلَی إِخْوَانِهِ.

ترجمه

(این نامه) از سوی بنده خدا علی بن ابی طالب امیرمؤمنان به پاسداران مرزها (ی کشور اسلام) نگاشته شده است.اما بعد (از حمد و ثنای الهی) حقی که بر والی و زمامدار ثابت است این است که فضل و برتری هایی که به او رسیده و قدرتی که به او داده شده،سبب تغییر حال او درباره رعیّت نگردد،بلکه باید نعمت هایی که خدا به او ارزانی داشته سبب نزدیکی بیشتر به بندگان خدا و مهربانی به برادرانش گردد.

شرح و تفسیر: مقام شما را از مردم دور نکند!

مقام شما را از مردم دور نکند!

امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه از سران لشکر به عنوان «أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ؛ محافظان مرزها»یاد کرده می فرماید:«(این نامه) از سوی بنده خدا علی بن ابی طالب امیرمؤمنان به پاسداران مرزها (ی کشور اسلام) نگاشته شده است»؛ (مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ).

مسالح جمع مسلحة به معنای مرز است و مرزها معمولاً مناطقی هستند که در

ص:311

اطراف کشور قرار دارند و ممکن است دشمن از آنجا نفوذ یا حمله کند و به همین دلیل همیشه حکومت ها بخش مهمی از نیروهای مسلحشان را در این مناطق می گمارند تا از حملات غافلگیرانه دشمنان آسوده خاطر باشند.این تعبیر نشان می دهد که توجّه به مرزها از مهم ترین وظایف نیروهای مسلح و ارتش اسلام است.

آن گاه امام علیه السلام از خودش شروع می کند و حقوق مردم را بر والی به طور کلی بیان می دارد و در بخش آینده انگشت روی موارد خاص گذارده به عنوان شرح این مجمل آنها را یکی پس از دیگری ذکر می کند.

به هر حال امام علیه السلام در این بخش از نامه اش به دو نکته مهم اشاره می فرماید:

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) حقی که بر والی و زمامدار ثابت است این است که فضل و برتری هایی که به او رسیده و قدرتی که به او داده شده سبب تغییر حال او درباره رعیّت نگردد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ حَقّاً عَلَی الْوَالِی أَلَّا یُغَیِّرَهُ عَلَی رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ،وَ لَا طَوْلٌ(1) خُصَّ بِهِ).

اشاره به اینکه والی و زمامدار باید چنان باشد که رسیدن به قدرت،او را دگرگون نسازد،دست و پای خود را گم نکند و گرفتار عُجب،خودبینی و خودپسندی و در نتیجه استبداد نشود همان چیزی که غالباً در زمامداران مادّی دیده می شود که پیش از رسیدن به قدرت سخنان زیبایی در مورد مردمی بودن و مردمی زیستن دارند؛اما هنگامی که بر اوضاع مسلط شدند همه را فراموش کرده و استبداد را پیشه خود می سازند و تنها اولیای الهی و کسانی که در خط پیروی آنها هستند از این خطر در امان می مانند.

ص:312


1- «طول» بر وزن «قول» به معنای نعمت است و از ریشه «طول» بر وزن «نور» گرفته شده که امتداد چیزی را بیان میکند و از آنجا که نعمت ها، امتداد وجود بخشنده نعمت است، این واژه بر آن اطلاق شده است. این واژه گاه به خصوص توانایی های مالی یا به هرگونه قدرت نیز اطلاق می شود و «اولو الطول» به معنای قدرتمندان است.

در دومین نکته می افزاید:«بلکه باید نعمت هایی را که خدا به او ارزانی داشته سبب نزدیکی بیشتر به بندگان خدا و مهربانی به برادرانش گردد»؛ (وَ أَنْ یَزِیدَهُ مَا قَسَمَ اللّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ،وَ عَطْفاً عَلَی إِخْوَانِهِ).

اشاره به اینکه نه تنها قدرت نباید او را از مردم دور کند و به استبداد بکشاند، بلکه به عکس باید هرچه نعمت خدا به او بیشتر می شود به مردم نزدیک تر گردد و درباره کسانی که امام از آنها به برادر تعبیر کرده محبّت بیشتر داشته باشد،زیرا شکر این نعمت جز از این طریق نخواهد بود.

به این ترتیب،امام علیه السلام نخست به مخاطبانش اجازه می دهد که ادای حق خود را از امام مطالبه کنند.سپس در بخش آینده این نامه به بیان حق خودش بر آنها می پردازد.

در غررالحکم از حضرت نقل شده است که می فرماید:

«إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیْکُمْ نِعْمَةً مِنَ اللّهِ عَلَیْکُمْ فَاغْتَنِمُوها وَ لا تَمَلُّوها فَتَتَحَوَّلَ نَقِماً؛ نیاز مردم به شما نعمتی است از سوی خدا برای شما.این نعمت را غنیمت بشمارید و هرگز از آن ملول نشوید که به نقمت و عذاب تبدیل خواهد شد».(1)

***

ص:313


1- غررالحکم، ص 448، ح 10301.

ص:314

بخش دوم

اشاره

أَلَا وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْبٍ،وَ لَا أَطْوِیَ دُونَکُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ،وَ لَا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ،وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ،وَ أَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَیْکُمُ النِّعْمَةُ،وَ لِی عَلَیْکُمُ الطَّاعَةُ؛وَ أَلَّا تَنْکُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ،وَ لَا تُفَرِّطُوا فِی صَلَاحٍ،وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَی الْحَقِّ،فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِیمُوا لِی عَلَی ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ مِنْکُمْ،ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ،وَ لَا یَجِدُ عِنْدِی فِیهَا رُخْصَةً، فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ،وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ مَا یُصْلِحُ اللّهُ بِهِ أَمْرَکُمْ.

وَ السَّلَامُ.

ترجمه

آگاه باشید حق شما بر من این است که جز اسرار جنگی چیزی را بر شما پنهان ندارم و هیچ کاری را بدون مشورت با شما-جز در مقام قضاوت و بیان حکم الهی-انجام ندهم.من موظّفم هیچ حقی را از شما به تأخیر نیندازم و پیش از رسیدن به مقطع نهایی آن را قطع نکنم و (نیز از حقوق شما بر من این است که) همه شما در حق،نزد من یکسان باشید (و تفاوتی میان شریف و وضیع قائل نشوم).هنگامی که من این وظایف را انجام دادم،نعمت خدا «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»(1) بر شما مسلّم (و کامل) خواهد شد و من بر شما (نخستین) حقی که دارم اطاعت است و اینکه از دعوت من (برای جهاد و غیر آن) سرپیچی نکنید و در آنچه من دستور می دهم و به صلاح و مصلحت همگی است سستی

ص:315


1- مائده، آیه 3.

و تفریط روا مدارید و باید در میان امواج مشکل ها برای حق و به سوی حق فرو روید.اگر این وظایف را نسبت به من انجام ندهید آن کس که راه کج می رود از همه نزد من خوارتر است.سپس او را به سختی کیفر می دهم و راه فراری نزد من نخواهد داشت،بنابراین باید حقوق خود را از امرای خود بگیرید و حقوق آنها را که با آن خداوند کار شما را اصلاح می کند به آنها بپردازید.والسّلام.

شرح و تفسیر: حقوق امام و حقوق فرماندهان

حقوق امام و حقوق فرماندهان

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود آنچه را به صورت کلی و سربسته در بخش قبل بدان اشاره فرموده به طور مشروح بیان می کند.

نخست به حقوقی که مردم بر او دارند اشاره کرده و روی پنج حق انگشت می گذارد.

در اوّلین حق می فرماید:«آگاه باشید حق شما بر من این است که جز اسرار جنگی چیزی را از شما پنهان ندارم»؛ (أَلَا وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلَّا أَحْتَجِزَ(1) دُونَکُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْبٍ).

به یقین پنهان داشتن اسرار از یاران و دوستان،نوعی ابراز بی اعتمادی به آنهاست و در بسیاری از موارد سبب بدبینی یا تفسیرهای گوناگون برای یک واقعه می شود؛اما هنگامی که رئیس جمعیّت به طور کامل خبررسانی کند، پیوندهای عاطفی محکم تر و سوء ظن و بدبینی کمتر خواهد شد،هر چند مواردی هست که چاره ای جز کتمان اسرار آن نیست؛مانند مسائل جنگی،زیرا اگر دشمن از برنامه ریزی جنگ باخبر شود خود را در مقابل آن مقاوم می سازد

ص:316


1- «احتجز» از ریشه «حجز» بر وزن «عجز» و معنای اصلی آن منع کردن و فاصله افکندن است. سپس به پنهان داشتن و مستور نمودن که مانع از مشاهده یا اطلاع بر چیزی است اطلاق شده است.

و پیش از موعد آن را خنثی می کند به همین دلیل در طول تاریخ همواره فرماندهان بزرگ برنامه های جنگی خود را تا آخرین لحظه پنهان می داشتند تا بتوانند ضربات قاطع بر دشمن وارد کنند.

در تاریخ جنگ های پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز این اصل به خوبی مشاهده می شود و به گفته مورخ معروف طبری کمتر موردی بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله از مدینه برای جنگی حرکت کند و مقصد نهایی را برای یارانش بیان فرماید.(1)

حتی گاه که پیغمبر صلی الله علیه و آله خودش به سوی میدان حرکت نمی کرد و گروهی را مأمور برنامه خاصی می نمود نامه سربسته ای به فرمانده آنها می داد و می گفت:به سوی فلان محل حرکت کنید و به فلان جا که رسیدید نامه را بگشایید و هر چه در آن بود عمل کنید.(2) به یقین اگر از آغاز مقصد خود را بیان می کرد در تمام مدینه پخش می شد و جاسوسان آن را به سرعت به دشمن منتقل می کردند و آنها نیز کاملاً آماده می شدند و چه بسا سرنوشت جنگ تغییر پیدا می کرد.

سپس به دومین حق آنها اشاره کرده می فرماید:«و هیچ کاری را بدون مشورت با شما-جز در مقام قضاوت و بیان حکم الهی-انجام ندهم»؛ (وَ لَا أَطْوِیَ(3) دُونَکُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ).

این همان اصل مشورت است که در قرآن مجید و روایات اسلامی به صورت گسترده آمده است و در دنیای امروز به ظاهر بسیار بر آن تأکید می شود،هرچند در عمل طور دیگری است.مشورت با اصحاب و یاران و پیروان به آنها شخصیت می دهد و احساس مسئولیت می کنند و پیوندهای عاطفی و محبّت را

ص:317


1- تاریخ طبری، ج 2، ص 366 در وقایع سال نهم هجرت.
2- شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 129.
3- «أطوی» از ریشه «طی» در اصل به معنای پنهان داشتن و مخفی داشتن است و معنای دیگر «طی» پیچیدن و درنوردیدن است. به همین جهت پیمودن راه را طی طریق می گویند و بعید نیست که هر دو معنا به یک ریشه باز گردد.

محکم می سازد.افزون بر این در غیر معصومان سبب می شود خطاها به حدّاقل برسد.

اما در قضاوت به هنگام صدور حکم،قاضی باید قاطعانه برخورد کند و در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«إِذَا کَانَ الْحَاکِمُ یَقُولُ لِمَنْ عَنْ یَمِینِهِ وَلِمَنْ عَنْ یَسَارِهِ مَا تَرَی مَا تَقُولُ فَعَلَی ذَلِکَ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلَائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ أَلَّا یَقُومُ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ تُجْلِسُهُمْ مَکَانَهُ؛ هنگامی که قاضی در مقام صدور حکم (نه در بررسی مقدمات) به نفر سمت راست یا سمت چپ خود بگوید:به عقیده شما من باید چه حکمی صادر کنم،لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد! چنین کسی (که توان صدور حکم نهایی را ندارد) باید از جای خود برخیزد و آنها را بر جای خود بنشاند».(1)

اضافه بر این اگر قاضی آنچه را در نظر دارد که به آن حکم کند قبلا فاش نماید ممکن است عوامل مختلف برای تغییر یا تضعیف رأی او تلاش کنند و او در فشار و محذور برای تغییر حکم قرار گیرد.

سپس به سومین و چهارمین حق اشاره می کند و می فرماید:«من موظّفم هیچ حقی را از شما به تأخیر نیندازم و پیش از رسیدن به مقطع نهایی آن را قطع نکنم»؛ (وَ لَا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ،وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ).

تفاوت این دو حق را می توان در ضمن مثالی بیان کرد و آن اینکه اگر بناست کسی یک ماه معین در جایی اسکان داده شود،آن ماه را تأخیر نیندازد و دیگر اینکه پیش از اینکه ماه به سر برسد آن را قطع نکند و نتیجه هر دو این می شود که حقوق را بی کم و کاست و بدون افزایش بی دلیل بپردازد.

در پنجمین و آخرین حق می فرماید:«(و نیز از حقوق شما بر من این است که) همه شما درحق،نزد من یکسان باشید (وتفاوتی میان شریف ووضیع قائل نشوم)»؛

ص:318


1- کافی، ج 7، ص 414، ح 6.

(وَ أَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً).

البته منظور این است که افراد در شرایط مساوی باید بدون در نظر گرفتن موقعیّت اجتماعیشان یکسان باشند بنابراین مفهوم این سخن این نیست که اگر شرایط یکسان نیست باز هم حقوق یکسانی برای آنان در نظر گرفته شود مانند اینکه مثلاً یکی فرمانده لشکر است و دیگری فردی عادی،یکی فرماندار یک منطقه است و دیگری نگهبان عمارت فرمانداری و دیگری به عنوان مثال نگهبان یک عمارت دولتی و یا اینکه یکی طبیب است و دیگری پرستار،یکی کارهای بسیار سنگین را در روزهای متوالی به عهده گرفته و دیگری کاری سبک در مدتی کوتاه.به یقین آنها یکسان نیستند ولی اگر دو نفر کاری یکسان داشتند حق آنها یکسان پرداخته خواهد شد،هرچند یکی از فامیل های سرشناس باشد و دیگری فردی عادی و گمنام.

آن گاه امام بعد از ذکر این حقوق پنج گانه که مردم بر پیشوایشان دارند به بیان حقوق خود بر امت می پردازد و به چهار حق اشاره می کند:

نخست می فرماید:«هنگامی که من این وظایف را انجام دادم،نعمت خدا «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»(1) بر شما مسلم (و کامل) خواهد شد و من بر شما (نخستین) حقی که دارم اطاعت است»؛ (فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَیْکُمُ النِّعْمَةُ، وَ لِی عَلَیْکُمُ الطَّاعَةُ).

باید گوش به فرمان من باشید،فرمانی که ضامن سعادت شما در دنیا و آخرت و حافظ مصالح فرد و جامعه شماست.

آن گاه در دستور دوم می فرماید:«و اینکه از دعوت من (برای جهاد و غیر آن) سرپیچی نکنید»؛

(وَ أَلَّا تَنْکُصُوا(2) عَنْ دَعْوَةٍ).

ص:319


1- مائده، آیه 3.
2- «تنکصوا» از ریشه «نکص» بر وزن «مکث» به معنای بازگشت از چیز یا جایی است و از آنجا که سرپیچی کردن نوعی بازگشت از اطاعت است به این معنا نیز به کار رفته است.

بنابراین دستور دوم نسبت به دستور اوّل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا مخاطب در نامه فرماندهان لشکرند که باید در همه چیز مطیع فرمان امام باشند مخصوصاً در دعوت به جهاد.

آن گاه به سومین حق اشاره کرده می فرماید:«و در آنچه من دستور می دهم و به صلاح و مصلحت همگی است سستی و تفریط روا مدارید»؛ (وَ لَا تُفَرِّطُوا فِی صَلَاحٍ).

بسیارند کسانی که به ظاهر در مسیر اطاعتند و دعوت پیشوایشان را لبیک می گویند؛ولی بر اثر سستی و کاهلی نتیجه مطلوبی عایدشان نمی شود.امام علیه السلام آن را به عنوان حقّی مستقل شمرده تا همگان بدانند اطاعت دعوت چیزی است و جدی بودن چیز دیگر.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،این جمله را اشاره به مسأله جهاد می دانند که امام علیه السلام فرماندهان لشکر را موظّف می کند هر زمان فرصتی برای دفع دشمن فراهم گردد آن را غنیمت بشمرند و سستی و کوتاهی نکنند.

سرانجام در بیان چهارمین و آخرین حق مردم بر پیشوایانشان می فرماید:

«و باید در میان امواج مشکل ها و شداید برای حق و به سوی حق فرو روید»؛ (وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ(1) إِلَی الْحَقِّ).

اشاره به اینکه در مقام دفاع از کشور اسلام فداکاری لازم است،فداکاری تا سرحد جان و این یکی از حقوق زمامدار بر فرماندهان لشکر و فرد فرد آنهاست.

تاریخ اسلام پر است از جلوه های ایثار و فداکاری و خوض غمرات برای رسیدن به حق.برای نمونه:

تاریخ طبری در حوادث سنه 37 آورده است:در میدان جنگ صفین عمّار

ص:320


1- «غمرات» جمع «غمرة» بر وزن «ضربة» در اصل از غمر به معنای از بین بردن اثر چیزی گرفته شده سپس به آب زیادی که تمام چهره چیزی را می پوشاند و پیش می رود، غمرة و غامر گفته شده و در عبارت بالا به معنای امواج شداید و مشکلات است.

بیرون آمد و در برابر مردم قرار گرفت و عرضه داشت:خداوندا تو می دانی اگر من بدانم که رضای تو در این است که خودم را در دریا پرتاب کنم چنین می کنم و من به خوبی می دانم که امروز هیچ عملی تو را از پیکار با این فاسقان خشنودتر نمی سازد و اگر می دانستم عملی تو را خشنودتر از این می سازد انجام می دادم.(1)

در سیره ابن هشام آمده است هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باخبر شد لشکر قریش به سوی بدر حرکت کرده پیامبر با مردم مشورت کرد و جریان قریش را به آنها گفت (نظر حضرت این بود که میزان آمادگی یاران خود را بیازماید) مقداد برخاست و گفت:ای رسول خدا! به همان راهی که خداوند به تو نشان داده برو ما با تو هستیم به خدا سوگند ما مثل بنی اسرائیل نیستیم که به موسی گفتند:تو به اتفاق پروردگارت برو و با دشمنان مبارزه کن ما در اینجا نشسته ایم.من می گویم:

تو با پروردگارت با آنها پیکار کنید و ما هم با شما هستیم.به خدایی که تو را به حق مبعوث ساخته اگر ما را به دورترین نقطه جزیره ببری با تو خواهیم بود تا به مقصد برسی.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای او دعا کرد سپس فرمود:ای مردم باز هم به من مشورت دهید.نظر آن حضرت طایفه انصار بود و آنها جمعیت قابل ملاحظه ای بودند.سعد بن معاذ برخاست و عرض کرد:ای رسول خدا! مثل اینکه نظرت به سوی ما طایفه انصار است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:آری.عرض کرد:ما به تو ایمان آورده ایم و گواهی داده ایم آنچه را آوردی حق است و با تو عهد و پیمان بسته ایم.

به هر سویی می خواهی برو ما با تو هستیم.به خدایی که تو را به حق مبعوث کرده اگر ما را به کنار این دریا ببری (اشاره به دریای سرخ است که در حاشیه غربی جزیره عربستان قرار دارد) و تو وارد این دریا شوی ما هم با تو وارد خواهیم شد و یک نفر تخلّف نخواهد کرد.(2)

ص:321


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 26
2- سیرة ابن هشام، ج 2، ص 266 و 267 و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 120.

امام علیه السلام در سومین بخش از کلام خود متخلّفان را تهدید می کند تا بشارت و انذار را به هم بیامیزد و می فرماید:«اگر این وظایف را نسبت به من انجام ندهید آن کس که راه کج می رود از همه نزد من خوارتر است.سپس او را به سختی کیفر می دهم و راه فراری نزد من نخواهد داشت»؛ (فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِیمُوا لِی عَلَی ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ(1) مِنْکُمْ،ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ،وَ لَا یَجِدُ عِنْدِی فِیهَا رُخْصَةً).

در واقع امام علیه السلام در اینجا برای متخلفان دو کیفر قائل شده است:کیفر معنوی و کیفر ظاهری.کیفر معنوی آن است که قدر و مقام آنها نزد امام علیه السلام بسیار پایین خواهد آمد؛پائین تر از هرکس و کیفر ظاهری مجازات های جسمانی است که امام علیه السلام برای آنها در نظر گرفته است.به یقین اگر بشارت و انذار در مدیریت ها مخصوصاً مدیریت جنگ و دفاع آمیخته نشود کارآیی خود را از دست خواهد داد.

آن گاه امام علیه السلام در پایان اشاره کوتاه و پرمعنایی به آنچه در بالا بیان فرمود کرده می افزاید:«بنابراین باید حقوق خود را از امرای خود بگیرید و حقوق آنها را که با آن خداوند کار شما را اصلاح می کند به آنها بپردازید.والسّلام»؛ (فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ،وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ مَا یُصْلِحُ اللّهُ بِهِ أَمْرَکُمْ.وَ السَّلَامُ).

جمله «فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ» اشاره به حقوق پنجگانه ای است که در آغاز امام علیه السلام بیان فرمود و به آنها حق می دهد که این حقوق را از پیشوایشان مطالبه کنند و جمله «أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ. ..»اشاره به حقوق چهارگانه ای است که امام علیه السلام از آنها مطالبه می کند؛حقوقی که آن هم به نفع آنها و برای اصلاح امور آنهاست.

ص:322


1- «اعوج» از ریشه «عوج» بر وزن «حرج» به معنای کج شدن گرفته شده و «عوج» بر وزن «سپر» معنای اسم مصدری دارد و هرگونه کجی را شامل میشود و گاه به معنای انحرافات معنوی و عملی به کار می رود. در عبارت بالا همین معنا مراد است.

امام علیه السلام در اینجا واژه«امُرَاء»را به صورت جمع آورده که اشاره به خودش و زمامدارانی است که بعد از او به حق بر مردم حکومت می کنند،نه اینکه منظور فرماندهان لشکر باشد،زیرا آنها خودشان مخاطب این کلام اند.

***

ص:323

ص:324

51- به کارگزاران خراج و بیت المال

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عُمّالِهِ عَلَی الْخِراجِ

از نامه های امام علیه السلام

به کارگزاران خراج و بیت المال است.(1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه به چند نکته مهم اشاره می فرماید:در بخش اوّل سخن از ثواب زحماتی است که گردآوری کنندگان خراج در این راه متحمّل می شوند که امام علیه السلام به عنوان ذخیره یوم المعاد از آن یاد می کند.

در بخش دوم این نامه درباره رعایت عدالت و محبّت به مردم هنگام گرفتن

ص:325


1- ١. سند نامه: آنچه را مرحوم سید رضی از این نامه ذکر کرده در کتاب صفین نصر بن مزاحم که پیش از سید رضی میزیسته است به صورت دو نامه و در دو جا از این کتاب آمده است با تفاوت مختصری با آنچه سید رضی آورده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 389) ابوجعفر اسکافی که قبل از سید رضی می زیسته نیز در کتابش به نام المعیار والموازنة، ص 122 نامهای ذکر کرده که بخش هایی از آن با نامه مورد بحث شباهت دارد؛ ولی احتمال دارد نامه دیگری باشد. در کتاب تمام نهج البلاغه ص 776 نیز نامهای شبیه نامه ابوجعفر اسکافی آمده است.

خراج سفارش اکید می کند و از هرگونه اجحاف و تعدّی و زیان رساندن به آنها نهی می فرمایدو حتی در مورد غیر مسلمانانی که کمک به دشمن نکنند نیز همین توصیه را دارد.

در بخش آخر آنها را به شکرگزاری از نعمت های پروردگار و یاری دین و آیینش با تمام قوّت و قدرت فرا می خواند.

***

ص:326

بخش اوّل

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَصْحَابِ الْخَرَاجِ:

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ مَنْ لَمْ یَحْذَرْ مَا هُوَ صَائِرٌ إِلَیْهِ لَمْ یُقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا یُحْرِزُهَا.

وَاعْلَمُوا أَنَّ مَا کُلِّفْتُمْ بِهِ یَسِیرٌ،وَأَنَّ ثَوَابَهُ کَثِیرٌ،وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فِیمَا نَهَی اللّهُ عَنْهُ مِنَ الْبَغْیِ وَالْعُدْوَانِ عِقَابٌ یُخَافُ لَکَانَ فِی ثَوَابِ اجْتِنَابِهِ مَا لَاعُذْرَ فِی تَرْکِ طَلَبِهِ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) کسی که از آنچه سرانجام به سوی آن می رود (مرگ و قیامت) بر حذر نباشد چیزی از پیش برای خود که او را (از بلای آن روز) مصون دارد نمی فرستد.بدانید آنچه به آن مکلّف شده اید کم است امّا ثوابش بسیار.اگر ظلم و تعدّی،که خدا از آن نهی کرده عقاب و کیفر ترس آوری نداشت،باز برای درک ثوابِ اجتنابِ از آن،عذری برای ترکش باقی نمی ماند.

شرح و تفسیر: از ظلم و ستم به مردم بپرهیزید!

از ظلم و ستم به مردم بپرهیزید!

منظور از اصحاب خراج مأموران جمع آوری خراج اراضی مفتوح العنوة است.توضیح:هنگامی که مسلمانان بر دشمنان خود پیروز می شدند زمین های آنها عملاً به ملک مسلمین در می آمد؛ولی غالباً آن را در اختیار خودشان می گذاشتند و هر سال مبلغی یا مقداری از محصول آن اراضی به عنوان مال الاجاره (یا مالیات) از آنها گرفته می شد که مبلغ زیاد و سنگینی نبود.این

ص:327

مسأله از عصر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با فتح خیبر آغاز شد و سپس در فتوحات دیگر اسلامی جریان یافت و قسمت عمده بیت المال در آن زمان ها از همین خراج تأمین می شد که مبلغ قابل توجهی بود و تعلق به همه مسلمانان داشت.البته مأموران دیگری بودند که زکات را از مسلمانان جمع آوری می کردند و صرف نیازهای ارتش اسلام و قضات و فقرا و نیازمندان می شد.

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود بر چند امر تأکید می کند.

نخست هشدار می دهد که زندگی خود را در جهان دیگر فراموش نکنید وگرنه برای آن آمادگی پیدا نخواهید کرد می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) کسی که از آنچه سرانجام به سوی آن می رود (مرگ و قیامت) بر حذر نباشد چیزی از پیش برای خود که او را (از بلای آن روز) مصون دارد نمی فرستد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ مَنْ لَمْ یَحْذَرْ مَا هُوَ صَائِرٌ إِلَیْهِ لَمْ یُقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا یُحْرِزُهَا).

اینکه در روایات می خوانیم هوشیارترین مردم کسی است که بیش از همه به فکر مرگ باشد:

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَکْیَسَکُمْ أَکْثَرُکُمْ ذِکْراً لِلْمَوْت»(1) برای این است که تا انسان در فکر سفر آخرت نباشد وسایل این سفر پرخطر را فراهم نخواهد کرد و دست خالی با دنیا وداع می کند.

آن گاه در دومین نکته خطاب به کارگزاران خراج می فرماید:«بدانید آنچه به آن مکلّف شده اید کم است امّا ثوابش بسیار»؛ (وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَا کُلِّفْتُمْ بِهِ یَسِیرٌ وَ أَنَّ ثَوَابَهُ کَثِیرٌ).

آیا منظور امام علیه السلام از این عبارت کوشش های مربوط به جمع آوری خراج است یا تمام تکالیفی که انسان ها دارند؟ هر دو معنا محتمل است.با توجّه به اینکه جمله پیشین عام بود و همه اعمال را شامل می شد،احتمال دوم مناسب تر به نظر می رسد و در واقع اشاره به آیات شریفه «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ

ص:328


1- بحارالانوار، ج 74، ص178.

حَرَجٍ»(1) و «یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»(2) است.

آری خداوند جواد و کریم در مقابل اعمال کوچک ما ثواب های بزرگی قرار داده است.

در سومین نکته به مطلبی درباره ترک ظلم اشاره می کند و می فرماید:«اگر ظلم و تعدّی،که خدا از آن نهی کرده عقاب و کیفر ترس آوری نداشت باز برای درک ثوابِ اجتنابِ از آن،عذری برای ترکش باقی نمی ماند»؛ (وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِیمَا نَهَی اللّهُ عَنْهُ مِنَ الْبَغْیِ وَ الْعُدْوَانِ عِقَابٌ یُخَافُ لَکَانَ فِی ثَوَابِ اجْتِنَابِهِ مَا لَاعُذْرَ فِی تَرْکِ طَلَبِهِ).

اشاره به اینکه ظلم و ستم بی شک کیفر شدیدی دارد؛ولی در ترک آن ثوابِ فوق العاده ای است،بنابراین نه به جهت کیفرش،بلکه به موجب ثواب ترکش، اگر انسان آن را ترک گوید بسیار بجاست.

امام علیه السلام در کلمات قصار خود نیز شبیه همین معنا را با تعبیر وسیع تر و جالب دیگری بیان کرده می فرماید:

«لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَی شُکْراً لِنِعَمِهِ؛ اگر خداوند تهدید به عذاب در برابر عصیانش نکرده بود باز هم واجب بود به پاس نعمت هایش نافرمانی نشود».(3)

نکته: خراج چیست؟

خراج چیست؟

واژه«خراج»و«خرج»در اصل از خروج گرفته شده و به معنای چیزی است که از مال انسان یا از زمین زراعتی به دست می آید.بعضی واژه خراج را به معنای

ص:329


1- حج، آیه 78.
2- بقره، آیه 185.
3- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 290.

مال الاجاره زمین دانسته اند و راغب در کتاب مفردات خود می گوید:خراج غالباً به مالیاتی که بر زمینِ باغ و زراعت وضع می شود،اطلاق می گردد و به هر حال در اصطلاح فقها به معنای مالیاتی است که بر زمین های خراجیه؛یعنی زمین هایی که با جنگ از کفّار گرفته شده بود قرار می دادند و گاه به مالیات زمین های آبادی اطلاق می شد که جزو انفال بود.بخش اوّل تعلّق به همه مسلمانان داشت و بخش دوم به حاکم اسلامی.

در بعضی از کتب اهل سنّت آمده است که خراج در اصطلاح فقها دو معنا دارد:معنای عام و معنای خاص.خراج به معنای عام تمام اموالی است که دولت متولی جمع آوری و صرف آن در مصارف معیّن است (تمام اقسام مالیات ها) و اما معنای خاص،آن مالی است که حکومت اسلامی بر اراضی خراجیه قرار می دهد(1) و گاه به مالیاتی که به نام جزیه از غیر مسلمانان گرفته می شد نیز اطلاق شده است.

در مورد مصرف خراج فقهای ما گفته اند که باید صرف مصالح عامه مسلمین گردد؛مانند بنای پل ها،حفظ امنیّت جاده ها،کمک به نیازمندان،حقوق سربازان، جنگ جویان،قضات و فرمانداران و سایر نیازهای حکومتی.(2)

البته بسیار می شد که بخش مهمی از خراج میان همه مسلمانانی که در دسترس بودند به طور مساوی در حکومت های عدل (مانند حکومت امیرمؤمنان علی علیه السلام) و به صورت غیر مساوی (مانند حکومت خلفا) تقسیم می شد.

دلیل تساوی بر تقسیم،آن است که اراضی خراجیه که خراج از آن جمع آوری می شود ملک عموم مسلمانان است و همه به طور مساوی در آن سهیم هستند.در ضمن منظور از تساوی،عدم فرق میان افراد به حسب شخصیت اجتماعیشان

ص:330


1- الموسوعة الفقهیة الکویتیة، ج 19، ص 52.
2- جواهرالکلام، ج 22، ص 200

است که فلان کس شیخ قبیله است و فلان شخص آدم سرشناسی است و دیگری کارگر ساده؛ولی بر حسب مسئولیت ها مانند قضاوت و فرمانداری و فرماندهی لشکر و امثال آن به یقین تفاوت گذارده می شد.

***

ص:331

ص:332

بخش دوم

اشاره

فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ،وَاصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ،فَإِنَّکُمْ خُزَّانُ الرَّعِیَّةِ، وَوُکَلَاءُ الْأُمَّةِ،وَسُفَرَاءُ الْأَئِمَّةِ وَلَا تُحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ،وَلَا تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ،وَلَا تَبِیعُنَّ لِلنَّاسِ فِی الْخَرَاجِ کِسْوَةَ شِتَاءٍ وَلَا صَیْفٍ،وَلَا دَابَّةً یَعْتَمِلُونَ عَلَیْهَا،وَلَا عَبْداً،وَلَا تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَکَانِ دِرْهَمٍ وَلَا تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ،مُصَلٍّ وَلَا مُعَاهَدٍ،إِلَّا أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلَاحاً یُعْدَی بِهِ عَلَی أَهْلِ الْإِسْلَامِ،فَإِنَّهُ لَایَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَدَعَ ذَلِکَ فِی أَیْدِی أَعْدَاءِ الْإِسْلَامِ، فَیَکُونَ شَوْکَةً عَلَیْهِ.وَلَا تَدَّخِرُوا أَنْفُسَکُمْ نَصِیحَةً،وَلَا الْجُنْدَ حُسْنَ سِیرَةٍ، وَلَا الرَّعِیَّةَ مَعُونَةً،وَلَا دِینَ اللّهِ قُوَّةً،وَأَبْلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ مَا اسْتَوْجَبَ عَلَیْکُمْ، فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اصْطَنَعَ عِنْدَنَا وَعِنْدَکُمْ أَنْ نَشْکُرَهُ بِجُهْدِنَا،وَأَنْ نَنْصُرَهُ بِمَا بَلَغَتْ قُوَّتُنَا،وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.

ترجمه

(امام فرمود:) حال که چنین است انصاف را از سوی خود نسبت به مردم رعایت کنید و در برابر نیازمندی هایشان (که پاسخ گفتن به آن مشکلاتی دارد) صبر و شکیبایی به خرج دهید،زیرا شما خزانه داران رعیّت و وکلای امّت و سفیران ائمه و پیشوایان هستید.هیچ کس را به سبب عرض حاجتش شرمنده نسازید و کسی را از خواسته (مشروعش) باز مدارید و هرگز برای گرفتن خراج از بدهکار،لباس تابستانی یا زمستانی و یا مرکبی که با آن به کارهایشان می رسند و یا برده ای را (که از کمک او برای زندگی بهره می گیرند) به فروش نرسانید.

کسی را برای گرفتن درهمی تازیانه نزنید.هرگز به مال احدی از مردم،چه

ص:333

مسلمان باشد و چه غیر مسلمانی که در پناه اسلام است،دست نزنید (و آن را به تملک بیت المال در نیاورید) مگر اینکه اسب یا سلاحی باشد که برای تجاوز به مسلمانان به کار گرفته می شود (در این صورت می توانید آن وسایل را مصادره کنید) زیرا برای مسلمان سزاوار نیست که چنین وسایلی را در دست دشمنان اسلام باقی بگذارد تا سبب نیرومندی آنها بر ضد مسلمانان گردد.هرگز از نصیحت و اندرز به خویشتن (و به یکدیگر) و از خوش رفتاری با سپاهیان و کمک به رعیّت و تقویت دین خدا خودداری مکنید.در راه خدا آنچه را بر شما واجب است انجام دهید،زیرا خداوندِ سبحان،از ما و شما خواسته است که با تمام توان شکر او را بجا بیاوریم و آیین او را تا آنجا که قدرت داریم یاری کنیم و هیچ قدرتی (برای انجام این امور) جز به کمک خداوند بزرگ نیست.

شرح و تفسیر: در گرفتن خراج انصاف را رعایت کنید

در گرفتن خراج انصاف را رعایت کنید

امام علیه السلام پس از بیان یک سلسله کلیات در بخش پیشین این نامه،در این بخش انگشت روی جزئیات مسائل گذارده و اوامر و نواهی خاصی برای کارگزاران خراج صادر می فرماید.

در آغاز چنین می گوید:«حال که چنین است انصاف را از سوی خود نسبت به مردم رعایت کنید و در برابر نیازمندی هایشان (که پاسخ گفتن به آن مشکلاتی دارد) صبر و شکیبایی به خرج دهید،زیرا شما خزانه داران رعیّت و وکلای امّت و سفیران ائمه و پیشوایان هستید»؛ (فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ،وَ اصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ،فَإِنَّکُمْ خُزَّانُ الرَّعِیَّةِ،وَ وُکَلَاءُ الْأُمَّةِ،وَ سُفَرَاءُ الْأَئِمَّةِ).

منظور از انصاف از سوی خود-همان گونه که در روایات وارد شده است - این است که آنچه برای خود می پسندند برای آنها بپسندند و آنچه برای خویش

ص:334

ناخوش می دارند برای آنها ناخوش دارند.یا به تعبیر دیگر همان گونه که حق خود را از آنها می گیرند،حقوق آنها را نیز به آنها بپردازند.

در حدیثی می خوانیم مردی اعرابی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد در حالی که پیامبر سوار بر مرکب به سوی یکی از غزوات در حرکت بود.آن مرد عرب رکاب پیغمبر را گرفت و عرض کرد:«یَا رَسُولَ اللّهِ عَلِّمْنِی عَمَلاً أَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ای رسول خدا! عملی به من یاد ده که اگر انجام دهم داخل بهشت شوم».پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَأْتِهِ إِلَیْهِمْ وَمَا کَرِهْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَلَا تَأْتِهِ إِلَیْهِمْ؛ آنچه دوست داری مردم برای تو انجام دهند برای آنان انجام ده و آنچه دوست نداری که مردم درباره تو انجام دهند درباره آنها انجام نده».این را فرمود و اضافه کرد:

«خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَةِ؛ دست از مرکب بردار و آن را به حال خود واگذار»(یعنی تمام خواسته تو در این دو جمله بود).(1)

امام علیه السلام در جمله های بالا سه منصب برای عاملان خراج بیان فرمود که اشاره به سه مسئولیت مهم آنهاست.

نخست خازن رعیّت،به معنای حافظ اموال آنها بودن تا در مصارفش صرف شود.دیگر اینکه آنها وکیلان امّتند که مفهومش آن است که حقوق مردم را از کسانی که حق بر ذمه آنهاست به طور کامل دریافت می دارند.سوم اینکه آنها سفیران امامان هستند که باید با همان اخلاق و روش پیشوایان بزرگ با مردم رفتار کنند،بنابراین هم اخذ حقوق می کنند و هم حفظ آن و هم با اخلاق حسنه با آنان رفتار می کنند.

آن گاه امام علیه السلام آنها را از شش چیز نهی می کند.در نخستین نهی می فرماید:«هیچ کس را به سبب عرض حاجتش شرمنده نسازید»؛ (وَ لَا تُحْشِمُوا(2) أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ).

ص:335


1- کافی، ج 2، ص 146، ح 10.
2- «تحشموا» از ریشه «احشام» و «حشم» بر وزن «کرم» به معنای خجل ساختن کسی گرفته شده و هنگامی که به باب افعال برود نیز همان معنا را می بخشد. گاه نیز به معنای خشمگین ساختن آمده است و در جمله بالا همان معنای اول مناسب تر است و «حشمت» بر وزن «حکمت» به معنای حیا و شرمندگی است و گاه به معنای شایستگی نیز آمده است.

یعنی چنان با مردم رفتار کنید که از عرض حاجت خود شرمنده نشوند.مثلاً اگر بعضی گوسفندان آنها مورد علاقه آنهاست یا بعضی از بخش های زراعت مورد توجّه آنهاست،چنان با آنها رفتار کنید که بتوانند مقصود خود را اظهار دارند و خراج و زکات را از بخش دیگر مطالبه کنید.

حضرت در دومین نهی خود می فرماید:«و کسی را از خواسته (مشروعش) باز مدارید»؛ (وَ لَا تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ).

اشاره به اینکه اگر آنها در نحوه تقسیم اموال و اخذ خراج خواسته های مشروعی داشته باشند آنها را رعایت کنید.

در سومین نهی،آنها را از گرفتن وسایل ضروری زندگی (و به اصطلاح مستثنیات دین) باز می دارد و می فرماید:«و هرگز برای گرفتن خراج از بدهکار، لباس تابستانی یا زمستانی و یا مرکبی که با آن به کارهایشان می رسند و یا برده ای را (که از کمک او برای زندگی بهره می گیرند) به فروش نرسانید»؛ (وَ لَا تَبِیعُنَّ لِلنَّاسِ فِی الْخَرَاجِ کِسْوَةَ شِتَاءٍ وَ لَا صَیْفٍ،وَ لَا دَابَّةً یَعْتَمِلُونَ عَلَیْهَا وَ لَا عَبْداً).

این دستور یکی از احکام کاملاً انسانی اسلام است که اجازه نمی دهد حتی از بدهکاران،ضروریات زندگی آنها را برای ادای دین بستانند،بلکه اگر مال دیگری دارد از آن باید بهره گرفت و اگر ندارد باید به او مهلت داد تا زمانی که قدرت بر ادای دین خود پیدا کند.

در چهارمین نهی می فرماید:«کسی را برای گرفتن درهمی تازیانه نزنید»؛ (وَ لَا تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَکَانِ دِرْهَمٍ).

به بیان دیگر به هنگام اخذ حق بیت المال هر گونه خشونتی ممنوع است

ص:336

و تجربه نشان داده که خشونت ها نتیجه منفی در ادای دیون دارد و به عکس محبّت و ملاطفت،درآمد بیت المال را فزون تر می سازد.

تعبیر به«درهم»ممکن است اشاره به اموال کم باشد؛یعنی در جزئیات به مردم سخت گیری نکنید.بعضی از شارحان احتمال داده اند که درهم در اینجا به معنای جنس مال است یعنی برای اخذ اموال مردم را در فشار قرار ندهید.

امام علیه السلام در پنجمین نهی می فرماید:«هرگز به مال احدی از مردم چه مسلمان باشد و چه غیر مسلمانی که در پناه اسلام است،دست نزنید (و آن را به تملک بیت المال در نیاورید) مگر اینکه اسب یا سلاحی باشد که برای تجاوز به مسلمانان به کار گرفته می شود (در این صورت می توانید آن وسایل را مصادره کنید) زیرا برای مسلمان سزاوار نیست که چنین وسایلی را در دست دشمنان اسلام باقی بگذارد تا سبب نیرومندی آنها بر ضد مسلمانان گردد»؛ (وَ لَا تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ،مُصَلٍّ وَ لَا مُعَاهَدٍ(1) ،إِلَّا أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلَاحاً یُعْدَی بِهِ عَلَی أَهْلِ الْإِسْلَامِ،فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَدَعَ ذَلِکَ فِی أَیْدِی أَعْدَاءِ الْإِسْلَامِ،فَیَکُونَ شَوْکَةً عَلَیْهِ).

این جمله اشاره به منافقان و افراد نفوذی است که مرکب سواری و سلاحی دارند و آن را در اختیار دشمنان اسلام قرار می دهند در این موارد می توان این وسایل را از آنان گرفت بی آنکه قیمت آنها پرداخته شود،چرا که پرداخت قیمت باز هم آنها را بر تجدید همان برنامه قوّت و قدرت می دهد.در واقع این دستور نوعی مصادره مشروع است که امام علیه السلام درباره افراد استثنایی اجازه داده است؛ ولی اموال سایر مسلمانان و غیر مسلمانانی که اهل ذمه هستند باید محترم شمرده شود.

ص:337


1- «معاهد» دو معنا دارد: اهل ذمه و اقلیت های مذهبی که در داخل کشورهای اسلامی به طور مسالمت آمیز با مسلمانان زندگی می کنند، و کفاری که در خارج کشورهای اسلامی هستند و با مسلمانان عهد و پیمان دارند. در اینجا منظور همان معنای اول است.

درست است که این موضوع ارتباطی به مسأله خراج ندارد ولی در واقع یک وظیفه اضافی است که گاهی عاملان خراج با آن مواجه می شوند و باید انجام دهند.

در فقه اسلامی در باب مکاسب محرّمه بحثی درباره حرمت کمک به ظالمان و نیز بحثی درباره عدم جواز فروش اسلحه به دشمنان اسلام آمده است که با دلایل عام و خاص از این مسأله نهی شده و مفهوم این آیات و روایات این است که اگر سلاح یا مرکبی در دست کسی ببینیم که در آینده نزدیک به دشمنان اسلام سپرده می شود و بر ضد مسلمانان از آن کمک می گیرند باید جلوی آن را گرفت و این همان چیزی است که امام علیه السلام در این دستور بیان فرموده است و به بیان دیگر این کار نوعی نهی از منکر عملی است.

سرانجام در ششمین نهی می فرماید:«هرگز از نصیحت و اندرز به خویشتن (و به یکدیگر) و از خوش رفتاری با سپاهیان و کمک به رعیّت و تقویت دین خدا خودداری مکنید»؛ (وَ لَا تَدَّخِرُوا(1) أَنْفُسَکُمْ نَصِیحَةً،وَ لَا الْجُنْدَ حُسْنَ سِیرَةٍ وَ لَا الرَّعِیَّةَ مَعُونَةً،وَ لَا دِینَ اللّهِ قُوَّةً)(2)

در اینجا امام علیه السلام در یک جمله به صورت نهی آنها را به چهار امر دستور می دهد.نصیحت و خیرخواهی به یکدیگر،خوش رفتاری با سپاه اسلام، کوشش در راه کمک به رعایا و تلاش در طریق تقویت دین مبین اسلام.با توجّه به اینکه مخاطب در این جمله کارگزاران خراجند روشن می شود که آنها در مسیر انجام مأموریت خود باید مراقب تکالیف دیگری که بر عهده دارند نیز باشند.

ص:338


1- «تدخروا» از ریشه «ذخیره» گرفته شده که وقتی به باب افتعال می رود ذال آن تبدیل به دال شده و تاء باب افتعال نیز تبدیل به دال شده و در هم ادغام می گردد، بنابراین «لا تدخروا» به معنای ذخیره نکنید است و در اینجا مفهوم دریغ مدارید دارد.
2- در بعضی از روایات، این جمله و ما بعد آن در نامه ای که خطاب به سران لشکر است آمده است (به کتاب صفین نصر بن مزاحم ص 125 مراجعه شود و تعبیر به جند (لشکر) تناسب با همین نقل دارد.

بعضی از شارحان در جمله «لَا تَدَّخِرُوا أَنْفُسَکُمْ نَصِیحَةً» انفس را به معنای خویشتن و بعضی به معنای یکدیگر تفسیر کرده اند و معنای دوم مناسب تر به نظر می رسد.

به یقین اگر کارگزاران خراج این وظایف چهارگانه را انجام دهند یعنی هم یکدیگر را به وظیفه شناسی توصیه کنند و هم برخورد آنها با لشکر اسلام و با رعایا خوب باشد و هم تمام نیّتشان بر تقویت دین خدا استوار گردد،جامعه اسلامی شاهد پیشرفت های مهمی خواهد بود.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این نامه آخرین دستور خویش را به این صورت بیان می کند و می فرماید:«در راه خدا آنچه را بر شما واجب است انجام دهید،زیرا خداوندِ سبحان،از ما و شما خواسته است با تمام توان شکر او را بجا بیاوریم و آیین او را تا آنجا که در قدرت داریم یاری کنیم و هیچ قدرتی (برای انجام این امور) جز به کمک خداوند بزرگ نیست»؛ (وَ أَبْلُوا(1) فِی سَبِیلِ اللّهِ مَا اسْتَوْجَبَ عَلَیْکُمْ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اصْطَنَعَ(2) عِنْدَنَا وَ عِنْدَکُمْ أَنْ نَشْکُرَهُ بِجُهْدِنَا،وَ أَنْ نَنْصُرَهُ بِمَا بَلَغَتْ قُوَّتُنَا،وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ).

اشاره به اینکه برای موفقیّت در انجام همه این دستورات تکیه بر خدا کنید و از ذات پاکش یاری بطلبید.

تعبیر به«فان اللّه»؛(با فاء تفریع) اشاره به این است که انجام این امور همه نوعی شکر نعمت های خداست و ما در برابر الطاف پروردگار مدیون هستیم که این وظایف را انجام دهیم.

***

ص:339


1- «ابلوا» (از باب افعال) به معنای تلاش و کوشش کردن برای انجام چیزی است و گاه به معنای امتحان کردن یا فرسوده ساختن نیز آمده است و در اینجا معنای اول اراده شده است.
2- «اصطنع» از ریشه «اصطناع» به معنای طلب کردن و خواستن چیزی است و گاه به معنای ساختن و پرورش دادن آمده و در اینجا همان معنای اول منظور است.

ص:340

52- به فرمانداران شهرها درباره معنای نماز (و بخشی از احکام آن)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أمَراءِ الْبِلاد فی مَعْنَی الصَّلاةِ

از نامه ها امام علیه السلام

به فرمانداران شهرها درباره معنای نماز (و بخشی از احکام آن) است.(1)

نامه در یک نگاه

چنان که در عنوان نامه آمده است،مخاطب آن امیران بلادند،زیرا آنها ناظر به امور دینی و هم دنیوی مردم بودند،افزون بر اینکه امامت جمعه و جماعت را نیز بر عهده داشتند.محتوای نامه در واقع بیانگر دو چیز است:یکی اوقات دقیق نمازهای پنج گانه که هر کدام را باید در چه وقتی ادا کرد و دیگر اینکه امام جماعت باید ضعیف ترین مأمومین را در نظر بگیرد ومتناسب با توان او نماز بخواند.

ص:341


1- ١. سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این نامه را ابو منصور ثعالبی که از معاصران مرحوم سید رضی است در باب سوم از کتابش به نام الاعجاز والایجاز آورده است با تفاوت قابل ملاحظه ای که صاحب مصادر تفاوت ها را ذکر کرده و در مجموع نتیجه میگیرد که ثعالبی (قطعا این نامه را از نهج البلاغه سید رضی نگرفته است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 390).

ص:342

أَمَّا بَعْدُ،فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ حَتَّی تَفِیءَ الشَّمْسُ مِنْ مَرْبِضِ الْعَنْزِ، وَصَلُّوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَالشَّمْسُ بَیْضَاءُ حَیَّةٌ فِی عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ حِینَ یُسَارُ فِیهَا فَرْسَخَانِ،وَصَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِینَ یُفْطِرُ الصَّائِمُ،وَیَدْفَعُ الْحَاجُّ إِلَی مِنًی،وَصَلُّوا بِهِمُ الْعِشَاءَ حِینَ یَتَوَارَی الشَّفَقُ إِلَی ثُلُثِ اللَّیْلِ،وَصَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَالرَّجُلُ یَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ،وَصَلُّوا بِهِمْ صَلَاةَ أَضْعَفِهِمْ وَلَا تَکُونُوا فَتَّانِینَ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) نماز ظهر را هنگامی با مردم بخوانید (که خورشید از دایره نصف النهار گذشته باشد) تا زمانی که خورشید به اندازه خوابگاه یک بز از آن دور شده باشد،و نماز عصر را هنگامی برای آنها بجای آورید که خورشید هنوز در بخشی از روز روشن و زنده است (یعنی هنوز به زردی نگراییده) به گونه ای که می توان تا غروب آفتاب دو فرسخ راه را طی کرد و نماز مغرب را برای آنها هنگامی بخوانید که روزه دار افطار می کند و حاجی از عرفات (به سوی مشعر و سپس از آنجا) به سوی منی حرکت می کند و نماز عشا را از وقتی که شفق پنهان می گردد تا ثلث شب با آنان (مردم) بجا آورید و نماز صبح را هنگامی با آنها بخوانید که انسان می تواند صورت رفیقش را ببیند و او را بشناسد و باید آن گونه با آنها نماز بخوانید که ضعیف ترین مأمومین می توانند بخوانند و هرگز فتنه گر نباشید.(که با طول دادن نماز و دعاهای آن گروهی را بفریبید و گروه دیگری را به زحمت بیفکنید).

ص:343

شرح و تفسیر: آداب و اوقات نماز

آداب و اوقات نماز

همان گونه که در بالا اشاره شد،امام علیه السلام در این نامه که مخاطب آن امیران بلادند همان امیرانی که امام جمعه و جماعت نیز بودند،اوقات نماز را برای آنها شرح می دهد.

ابتدا از نماز ظهر شروع می کند و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) نماز ظهر را هنگامی با مردم بخوانید (که خورشید از دایره نصف النهار گذشته باشد) تا زمانی که خورشید به اندازه خوابگاه یک بز از آن دور شده باشد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ حَتَّی تَفِیءَ(1)الشَّمْسُ مِنْ مَرْبِضِ(2) الْعَنْزِ(3)).

هر گاه«حتی»را اشاره به پایان وقت فضیلت ظهر بدانیم آن گونه که ظاهر تعبیر به«حتی»است مفهومش این است که امام علیه السلام تنها پایان وقت فضیلت ظهر را بیان فرموده که در بعضی از روایات به اندازه ذراع تعیین شده و ذراع با محلی که یک بز هنگام خوابیدن روی زمین اشغال می کند (البته از عرض نه از طول) چندان تفاوتی ندارد و اگر«حتی»را به معنای حین(4) که ظاهر در آغاز وقت فضیلت است تفسیر کنیم مفهومش این می شود که از اوّل زوال تا هنگامی که سایه شاخص (سایه ای که از لحظه زوال ظهر حاصل می شود) به اندازه یک ذراع شود نماز ظهر را می توان تأخیر انداخت یا برای خواندن نافله یا برای اجتماع مردم جهت نماز جماعت.

ص:344


1- «تَفِیء» از ریشه «فیء» به معنای بازگشت گرفته شده است.
2- «مَرْبِضِ» از ریشه «ربض» بر وزن «نبض» به معنای به سینه نشستن حیوان است و از آنجا که حیوانات این کار را غالبا در آغل می کنند، مربض به معنای آغل و محل استراحت گوسفند و بز آمده است.
3- «عنز» به معنای بز ماده است و معز به معنای هرگونه بز و گاه به معنای حیوانی است که دارای مو (نه پشم) و دم کوتاه است.
4- در بعضی از نسخه های نهج البلاغه به جای «حتی حین آمده است. مانند کتاب اختیار مصباح السالکین، ص 539 و کتاب حدائق الحقائق، ج 2، ص 517.

البته ابتدای وقت نماز ظهر منهای این امور همان است که قرآن مجید با صراحت بیان کرده: ««أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» ؛نماز را از زوال خورشید (هنگام ظهر) بجای آور».(1)

سپس امام علیه السلام به بیان آخر وقت فضیلت نماز عصر می پردازد و می فرماید:

«و نماز عصر را هنگامی برای آنها بجای آورید که خورشید هنوز در بخشی از روز روشن و زنده است (یعنی هنوز به زردی نگراییده) بگونه ای که می توان تا غروب آفتاب دو فرسخ راه را طی کرد»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَ الشَّمْسُ بَیْضَاءُ حَیَّةٌ فِی عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ حِینَ یُسَارُ فِیهَا فَرْسَخَانِ).

در مورد وقت نماز عصر میان فقهای اهل سنّت اختلاف بسیار است که در کتب فقهی آمده؛ولی معروف میان علمای شیعه این است که آغاز وقت فضیلت نماز ظهر ابتدای زوال خورشید از دایره نصف النهار است (البته پس از مقدار وقت لازم برای خواندن نافله ظهر) و پایان آن زمانی است که سایه شاخص (سایه ای که بعد از زوال اضافه می شود) به اندازه خود شاخص شود سپس وقت فضیلت برای نماز عصر شروع می شود و تا زمانی که سایه شاخص به دو برابر خود برسد ادامه دارد.(البته بلندی و کوتاهی شاخص ها در این مسأله تفاوتی ندارد).

آنچه امام علیه السلام در جمله بالا بیان فرموده اشاره به پایان وقت فضیلت نماز عصر است و آنچه در میان فقهای ما معروف است چندان تفاوتی با آن ندارد.

در مرحله سوم اشاره به وقت نماز مغرب کرده می فرماید:«و نماز مغرب را برای آنها هنگامی بخوانید که روزه دار افطار می کند و حاجی از عرفات (به سوی مشعر و سپس از آنجا) به سوی منی حرکت می کند»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِینَ یُفْطِرُ الصَّائِمُ،وَ یَدْفَعُ الْحَاجُّ إِلَی مِنًی).

ص:345


1- اسراء، آیه 78.

از آنجا که افطار روزه دار و حرکت حجاج از عرفات در نظر عامه مردم روشن بود که با غروب آفتاب این حرکت شروع می شده،امام علیه السلام همان را مقیاس قرار داده است.

تأخیر انداختن نماز مغرب و افطار تا زمانی که حمره مشرقیه از بالای سر بگذرد در واقع نوعی احتیاط است و وقت،همان غروب آفتاب است.(البته به اعتقاد ما و جمعی از فقهای اهل بیت).

اینجا امام علیه السلام در واقع به آنچه میان توده مسلمانان معروف و مشهور بوده که روزه دار چه زمانی افطار می کند و حاجیان کی از عرفات کوچ می کنند اکتفا فرموده است.

در مرحله چهارم اشاره به وقت عشا کرده می فرماید:«و نماز عشا را از وقتی که شفق پنهان می گردد تا ثلث شب با آنان (مردم) بجا آورید»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعِشَاءَ حِینَ یَتَوَارَی الشَّفَقُ إِلَی ثُلُثِ اللَّیْلِ).

باید دید که منظور از شفق در اینجا حمره مغربیه (شعاع سرخ رنگی که در طرف مغرب بعد از پنهان شدن خورشید پیدا می شود) است و یا سفیدی شفافی که پس از پنهان شدن آن شعاع سرخ رنگ تا مدتی باقی مانده است.هر دو احتمال در تفسیر کلام امام علیه السلام هست،زیرا شفق به هر دو گفته می شود؛ولی در میان علمای شیعه معنای اوّل مشهورتر است و امروزه در میان اهل سنّت،معنای دوم غالباً ملاک عمل است،هرچند فقهای چهارگانه آنها با هم کاملاً اختلاف دارند.

در مرحله آخر و پنجم اشاره به آغاز وقت نماز صبح کرده می فرماید:«و نماز صبح را هنگامی با آنها بخوانید که انسان می تواند صورت رفیقش را ببیند و او را بشناسد»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَ الرَّجُلُ یَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ).

البته آنچه از آیات قرآن مجید استفاده می شود و مشهور و معروف در میان

ص:346

فقهاست این است که آغاز نماز صبح زمانی است که صبح صادق یعنی سپیده گسترده در کنار افق طلوع می کند.در این مسأله میان مسلمانان اتفاق نظر وجود دارد؛ولی از آنجا که در درون شهرها برخاستن و به بیرون شهر و یا پشت بام رفتن و نگاه به بیرون نمودن کار آسانی نیست،امام علیه السلام معیار آسان تری بیان فرموده و آن اینکه هوا کمی روشن شود به اندازه ای که انسان شخصی را که در کنارش نشسته ببیند و بشناسد.به علاوه برای حضور مردم در جماعت مقدار زمان بیشتری لازم است که با آنچه امام علیه السلام فرموده کاملاً تطبیق می کند.

در پایان این دستور العمل می فرماید:«و باید آن گونه با آنها نماز بخوانید که ضعیف ترین مأمومین می توانند بخوانند و هرگز فتنه گر نباشید (که با طول دادن نماز و دعاهای آن گروهی را بفریبید و گروه دیگری را به زحمت بیفکنید)»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمْ صَلَاةَ أَضْعَفِهِمْ وَ لَا تَکُونُوا فَتَّانِینَ).

اهمّیّت این موضوع تا آن حد است که در حدیثی امیرمؤمنان علی علیه السلام می گوید:«آخرین توصیه ای که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به من فرمود این بود:

«إِذَا صَلَّیْتَ فَصَلِّ صَلَاةَ أَضْعَفِ مَنْ خَلْفَکَ؛ هنگامی که نماز می خوانی همچون ضعیف ترین کسانی که پشت سر تو هستند نماز بخوان».(1)

هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مرا (برای نشر اسلام) به یمن فرستاد سؤال کردم چگونه با آنها نماز بخوانم به من فرمود:

«صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَکُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیما».(2)

همین معنا در نامه بعد که عهدنامه مالک اشتر است نیز آمده که علی علیه السلام به مالک نیز همین گونه توصیه کرد.

«فتّان»از ریشه فتنه در اصل به معنای قرار دادن طلا در کوره است تا

ص:347


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 283، ح 870
2- بحارالانوار، ج 33، ص 607

ناخالصی های آن گرفته و خالص از ناخالص شناخته شود.به همین مناسبت در معانی مختلفی به کار می رود از جمله آزمایش،فریب دادن،بلا و عذاب و شکنجه نمودن و ناراحت ساختن و در عبارت امام علیه السلام معنای اخیر مناسب تر است و معنای فریب دادن نیز بعید نیست و جمع میان هر دو نیز ممکن است.

البته مفهوم این سخن این نیست که آن چنان نماز را سریع بخوانند که به ارکان نماز و واجبات آن صدمه بزند و یا بر اثر سرعت و شتاب،ضعیفان نتوانند خود را به رکوع و سجود و قیام و قعود نماز برسانند که در روایات به آن هم اشاره شده از جمله در عهد نامه مالک اشتر آمده است که قبل از این دستور فرمود:

«فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَیِّعاً؛ نه آن گونه نماز را طولانی کن که مایه فرار مردم شود و نه آن طور سریع بخوان که باعث ضایع شدن نماز گردد».آری در هر چیز رعایت اعتدال لازم است.

این نکته نیز قابل توجّه است که این دستور گرچه در مورد خصوص نماز وارد شده؛ولی می توان مفهوم آن را به سایر عبادات،بلکه تمام برنامه های اجتماعی گسترش داد که باید برنامه های اسلامی در تمام زمینه های عبادی، اجتماعی،سیاسی و اخلاقی آن گونه پیاده شود که نه بار مردم را سنگین کند و مایه فرار آنها از دین شود و نه آن چنان باشد که بر اثر شتاب زدگی بی محتوا گردد.

همچنین شایسته است خطبای محترم ائمه جمعه و همچنین گردانندگان مجالس دعا و توسل و عزاداری این اصل را به کار بندند؛نه چنان خطبه ها و منابر و ادعیه و عزاداری ها با سرعت انجام گیرد که روح آن گرفته شود و نه آن چنان با تأخیر که باعث خستگی و بیزاری گردد.

نکته: انجام نمازهای پنجگانه در سه وقت

انجام نمازهای پنجگانه در سه وقت

می دانیم در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و همچنین در اعصار معصومان علیهم السلام نمازها

ص:348

غالباً به صورت جداگانه و در پنج وقت فضیلت انجام می شده و امروز هم اگر در پنج وقت بخوانیم بهتر است؛ولی با این حال پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در سفرها و در مواقع گرمای شدید و سرمای شدید و باران اجازه جمع میان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را بی آنکه عذر خاصی در میان باشد (مانند گرمای شدید و سرمای شدید و باران) می داد.افزون بر این بارها در زندگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد که بدون هیچ عذری جمع میان دو نماز کرد و فرمود:می خواهم رخصتی برای امت من باشد تا اگر مایل به جمع باشند بتوانند از این رخصت استفاده کنند.

ولی متأسفانه جمع عظیمی از اهل سنّت اصرار دارند که نمازها همچنان جدا خوانده شود و این مسأله مشکلات زیادی مخصوصاً در عصر ما ایجاد کرده است.زیرا زندگی مردم دگرگون شده،وضع بسیاری از کارگران در کارخانه ها و کارمندان در ادارات مخصوصاً محصلان و دانشجویان در کلاس درس به گونه ای است که نمی توانند به آسانی نمازها را در پنج وقت بجا آورند و همین امر سبب شده که بسیاری از آنها نماز را ترک کنند.

به یقین اسلام دین رحمت است و به مقتضای حدیث معروف نبوی:

«بُعِثْتُ إلَی الشَّریعَةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ؛ من به شریعت سهل و آسانی مبعوث شدم»برای این اشخاص راه حلی باز گذارده است تا نه گرفتار ترک نماز شوند و نه گرفتار دشواری و مشقت فراوان.

تعجب این است که در منابع معروف اهل سنّت مانند صحیح مسلم ، صحیح بخاری ، سنن ترمذی ، موطأ مالک ، مسند احمد ، سنن نسائی ، مصنف عبدالرزاق و کتب دیگر که همه از منابع مشهور و شناخته شده آنهاست حدود سی روایت درباره جمع میان نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشا بدون سفر و مطر (باران) و خوف ضرر نقل شده که این برادران همه آنها را نادیده گرفته و کار را بر خود

ص:349

و مخصوصاً بر جوانان بسیار سخت و مشکل کرده اند.

این روایات عمدتا به پنج راوی معروف بر می گردد:

1.ابن عباس

2.جابر بن عبداللّه انصاری

3.ابوایوب انصاری

4.عبداللّه بن عمر

5.ابو هریره

که ذیلاً به بخشی از آن اشاره می شود.

1.سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که

«صَلّی رَسُولُ اللّهِ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ جَمیعاً بِالْمَدینَةِ فِی غَیْرِ خَوْفٍ وَ لا سَفَرٍ؛ رسول خدا نماز ظهر و عصر را در مدینه با هم بجا آورد در حالی که نه ترسی (از دشمن) در کار بود و نه سفری»ابو زبیر می گوید:از سعید بن جبیر پرسیدم:چرا پیامبر این کار را کرد؟ سعید گفت:من نیز همین سؤال را از ابن عباس پرسیدم در جواب من گفت:

«ارادَ انْ لا یَحْرِجَ أحَداً مِنْ أُمَّتِهِ؛ پیغمبر می خواست هیچ کس از امتش به زحمت نیفتد».(1)

2.جابر بن زید می گوید:ابن عباس گفت:

«صلّی النَّبیَّ سَبْعاً جَمیعاً وَ ثَمانِیاً جَمِیعاً؛ پیغمبر اکرم هفت رکعت با هم (اشاره به جمع میان نماز مغرب و عشاست) و هشت رکعت با هم (اشاره به جمع میان نماز ظهر و عصر است) بجا آورد».(2)

3.در مصنف عبد الرزاق آمده است که عبد اللّه بن عمر می گوید:

«جَمَعَ رَسُولُ اللّهِ مُقیماً غَیرَ مُسافِرٍ بَیْنَ الظُّهْرِ وَالعَصْرِ وَالْمَغْرِبِ فَقالَ رَجُلٌ لِابْنِ عُمَرَ:لِمَ تَرَی النبیُ فِعْلَ ذلِکَ؟ قالَ:لأنْ لا یَحرِجَ أُمَّتَهُ إنْ جَمَعَ رَجُلٌ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حالی که

ص:350


1- صحیح مسلم، ج 2، ص 151.
2- صحیح بخاری، ج 1، ص 140، باب وقت المغرب.

مسافر نبود ظهر و عصر را با هم خواند و همچنین مغرب (و عشا را) کسی از ابن عمر پرسید:فکر می کنی چرا پیامبر این کار را کرد؟ در پاسخ گفت:برای اینکه اگر کسی از امت میان این دو جمع کند به زحمت نیفتد (و مورد ایراد واقع نشود)».(1)

4.عبداللّه مسعود نقل می کند:

«جَمَعَ رَسُولُ اللّهِ بَینَ الأولی وَالْعَصْرِ وَالْمَغْرِبِ وَالْعِشاءِ فَقیلَ لَهُ صلی الله علیه و آله فَقالَ:صَنَعْتُهُ لِأنْ لا تَکُونَ أمَّتی فِی حَرَجٍ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میان نماز ظهر و عصر و نیز مغرب و عشا را جمع کرد کسی از علت آن از حضرت سؤال کرد فرمود:من این کار را کردم که امّت من در زحمت نباشد».(2)

5.ابو هریره نیز می گوید:

«جَمَعَ رَسُولُ اللّهِ بَیْنَ الصَّلاتَیْنِ فِی الْمَدینَةِ مِنْ غَیْرِ خَوْفٍ؛ رسول خدا در مدینه میان دو نماز بدون ترس (از دشمن) جمع کرد».(3)

البته همان گونه که گفتیم روایات،بیش از اینهاست و عصاره همه این است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در بعضی از مواضع نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشا را با هم می خواند در حالی که مشکل خاصی مانند باران یا سفر یا ترس از دشمن وجود نداشت و هدف آن حضرت توسعه بر امت و رفع عسر و حرج بود.آیا با این حال سزاوار است بعضی اشکال تراشی کنند و بگویند اینها مربوط به موارد اضطراری بوده است؟ چرا چشم خود را به روی حقایق ببنیدیم و پیش داوری های خود را بر گفتار صریح رسول خدا صلی الله علیه و آله مقدم بشمریم و کار را بر امّت مشکل کنیم؟ آنجا که خدا و رسولش بخشیده اند چرا متعصبان امّت نمی بخشند؟ چرا نمی خواهند جوانان مسلمان در هر حال و در همه جا در داخل کشورهای اسلامی و خارج آن در دانشگاه ها و ادارات و کارخانه ها و بازارها به مهم ترین وظیفه اسلامی؛یعنی نمازهای یومیّه عمل کنند؟

ص:351


1- مصنف عبدالرزاق، ج 2، ص 556.
2- المعجم الکبیر طبرانی، ج 10، ص 219، ح 10525.
3- مسند البزاز، ج 1، ص 283.

ما عقیده داریم اسلام برای هر زمان و هر مکان تا پایان دنیاست.به یقین پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با نظر وسیعش همه مسلمانان جهان را در تمام اعصار و قرون می دیده و می دانسته است که اگر همه را مقید به نماز در پنج وقت معین کنند کار بر امّت مشکل می شود و گروهی تارک الصلاة خواهند شد،لذا از طرف خداوند مأموریت پیدا کرد بر امّت خود منّت نهد و کار را وسعت بخشد.

قابل توجّه اینکه فخر رازی در تفسیر آیه «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً»(1) با صراحت می گوید:آنچه در این آیه آمده است برای نماز سه وقت بیان کرده:وقت زوال،وقت اوّل مغرب و وقت فجر و این اقتضا می کند که زوال وقت ظهر و عصر باشد،بنابراین وقت مشترک بین دو نماز می شود و اوّل مغرب وقت نماز مغرب و عشا باشد و وقت مشترک بین این دو نماز گردد و لازمه آن جواز جمع میان ظهر و عصر و میان مغرب و عشاست.

فخر رازی تفسیر آیه را به خوبی بیان می کند؛ولی بعد می گوید:چون دلیل داریم جمع میان دو نماز بدون عذر و بدون سفر جایز نیست،بنابراین آیه را محدود به حال عذر می کنیم.(2) این را می گویند اجتهاد در مقابل نص.

البته همان گونه که در آغاز این بحث گفتیم رعایت وقت فضیلت و جدا ساختن نمازها در این اوقات سنّت است و اولی،هرچند جمع میان این دو نیز رخصت است و به همین دلیل امام علیه السلام اوقات نمازهای پنجگانه را به صورت جداگانه از یکدیگر بیان فرموده است.

***

ص:352


1- اسراء، آیه 78
2- تفسیر کبیر فخر رازی، ج 21، ص 27.

53- برای مالک اشتر نخعی است هنگامی که او را فرماندار مصر و...

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

کَتَبَهُ لِلْأشْتَرِ النَّخَعی لَمّا وَلّاهُ عَلی مِصْرَ وَأعمالِها حینَ اضْطَرَبَ أمْرُ

أمیرِها مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکْرٍ وَهُوَ أطْوَلُ عَهْدٍ کَتَبَهُ وأجْمَعُهُ لِلْمَحاسِنِ

از نامه های امام علیه السلام

برای مالک اشتر نخعی است هنگامی که او را فرماندار مصر و بخش های مختلف آن قرار داد و این در زمانی بود که وضع زمامدار مصر،محمّدبن ابی بکر متزلزل شده بود.این فرمان (فرمان معروف مالک اشتر) طولانی ترین و جامع ترین فرمانی است که امام علیه السلام مرقوم داشته است.(1)

ص:353


1- 1.سند عهدنامه: این عهدنامه مشهور تر و معروف تر از آن است که نیاز به ذکر سندی داشته باشد هر چند آن را در کتب زیادی که قبل از سید رضی و بعد از او نگاشته اند ذکر کرده اند و در واقع شهرت آن بالاتر از آن است که نیاز به شرح مدارک داشته باشد. ولی نویسنده مصادر نهج البلاغه تصریح می کند که قبل از سید رضی جمعی از بزرگان مانند: حسن بن علی بن شعبه توفای 332 در تحف العقول و قاضی نعمان مصری متوفای 367 در کتاب دعائم الاسلام و بعد از سید رضی نجاشی رجالی معروف در کتاب فهرست در شرح حال اصبغ بن نباته آن را آورده و همچنین شیخ طوسی در کتاب فهرست و نویری در نهایه العرب با اختلاف و ابن عساکر متوفای 571 در تاریخ مدینه دمشق بخش هایی از آن را ذکر کرده است. شایان ذکر است که شرح های بسیار زیادی بر این عهدنامه نوشته شده از جمله : 1.آداب الملوک نظام العلماء 2.اساس السیاسه از واعظ معروف شیخ محمد کجوری ملقب به سلطان المتکلمین 3.التحفه السلیمانیه از سید ماجد بحرانی متوفای بعد از 1097. 4.الراعی و الرعیه نوشته استاد توفیق الفکیکی 5. السیاسة العلویة نوشته عبدالواحد آل مظفر 6. شرح عهد امیرالمؤمنین از محمد باقر بن صالح قزوینی 7. شرح عهد امیرالمؤمنین از علامه مجلسی متوفای 1111. 8. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا حسن بن سید علی قزوینی متوفای 91358. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا محمد بن سلیمان تنکابنی 10. شرح عهد امیرالمؤمنین از شیخ هادی بن محمد حسین القائینی 11. شرح الفاضل 12. فرمان مبارک از جواد 13. نصایح الملوک از مولی ابی الحسن العاملی 14. مقتبس السیاسة وسیاج الرئاسة 15. القانون الأکبر فی شرح عهد الامام للاشتر از سید مهدی السویج 16. مع الامام علی فی عهده لمالک الأشتر از علامه الشیخ محمد باقر الناصری (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 426) و شروح فراوان دیگر که در عصر ما نیز ادامه دارد و به طوری که در اخبار آمده این عهدنامه به زبان های مختلف ترجمه شده و در سازمان ملل متحد به عنوان یک سند در میان نمایندگان کشورهای جهان نشر شده است.

نامه (فوق العاده مهم مالک اشتر) در یک نگاه- پنجاه نکته مهم در یک فرمان

پنجاه نکته مهم در یک فرمان

برای پی بردن به اهمّیّت این عهدنامه-پیش از آنکه محتوای آن در یک نگاه بررسی شود-توجّه به نکات زیر لازم است:

این نامه طولانی ترین و پرمحتواترین نامه های نهج البلاغه است که آیین کشورداری را از تمام جهات بررسی کرده و اصولی پایدار که هرگز کهنه نمی شود در آن ترسیم شده است.

1.قابل توجّه اینکه ابن ابی الحدید در ذیل خطبه کوتاه 68 (در شرح خود خطبه 67) از ابراهیم ثقفی نویسنده الغارات نامه ای نسبتاً مفصل و طولانی نقل می کند که علی علیه السلام به عنوان برنامه ای اخلاقی جهت تهذیب نفوس و پرورش روح و تقوا برای محمد بن ابی بکر نوشته است و در ذیل آن از همان مورخ (صاحب الغارات) نقل می کند که محمّدبن ابی بکر این نامه را در مصر پیوسته با خود داشت و در آن نگاه می کرد و به آداب آن متأدّب می شد.هنگامی که عمرو عاص بر او مسلط شد و او را شهید کرد تمام نامه های محمّد را گرفت و برای معاویه فرستاد.معاویه در این نامه پیوسته نگاه می کرد و شگفت زده می شد.

سپس می گوید:ولید بن عقبه (برادر مادری عثمان همان کسی که قرآن،در آیه «ان جاءکم فاسق..».او را فاسق نامیده است) در آنجا نزد معاویه حاضر بود.

ص:354

هنگامی که شگفتی او را از این نامه ملاحظه کرد به معاویه گفت دستور ده تا این احادیث را بسوزانند.معاویه گفت:چقدر اشتباه می کنی.ولید گفت:آیا این صحیح است که مردم بدانند احادیث ابو تراب (علی بن ابی طالب) نزد توست و از آن درس می آموزی؟ معاویه گفت:وای بر تو به من می گویی علم و دانشی مثل این را بسوزانم به خدا سوگند مطالب علمی جامع تر و استوارتر از این تا کنون نشنیده ام.

این عهدنامه سرانجام در خزائن بنی امیّه باقی ماند ولی هیچ کس آن را افشا نمی کرد تا زمانی که عمربن عبدالعزیز به حکومت رسید و آن را منتشر ساخت و جامعه اسلامی از آن بهره مند شدند.(1)

گفتنی است که ابن ابی الحدید پس از ذکر این سخن از نویسنده الغارات می گوید:سزوارتر این است که بگوییم نامه ای که معاویه پیوسته به آن نگاه می کرد و تعجّب می نمود و بر طبق آن حکم می کرد همان عهدنامه ای است که علی علیه السلام به مالک اشتر نوشته بود،زیرا مردم آداب و قضایا و احکام و سیاست را از آن آموختند (ولی نامه محمد بن ابی بکر تنها متضمّن بحث هایی اخلاقی بود) و باید گفت این عهدنامه هنگامی که معاویه مالک اشتر را مسموم ساخت و پیش از رسیدن به مصر شهید شد به وسیله ایادی او به معاویه منتقل گشت.وی پیوسته در آن می نگریست و شگفت زده می شد و مثل چنین عهدنامه ای است که باید در خزائن سلاطین نگاه داری شود.

به این ترتیب ابن ابی الحدید بر این اعتقاد است که آن نامه تاریخی فوق العاده که معاویه پیوسته از آن بهره می گرفت ولی افشا نمی کرد و سرانجام به وسیله عمربن عبدالعزیز کشف و افشا شد همین عهدنامه مالک بوده است.

ما هم نظریه ابن ابی الحدید را کاملاً تأیید می کنیم،زیرا قراین و شواهد

ص:355


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 72.

مختلف بر آن گواهی می دهد.

2.نویسنده معروف مسیحی جورج جرداق در کتاب خود به نام الامام علی صوت العدالة الانسانیة می نویسد:بسیار مشکل است که انسان اختلافی در میان این عهدنامه و اعلامیّه جهانی حقوق بشر بیابد،بلکه تمام نکات اساسی موجود در این اعلامیه در عهدنامه امام علیه السلام دیده می شود.اضافه بر این در عهدنامه امام چیزی است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست و آن عواطف عمیق انسانی است که بر تمام این نامه سایه افکنده است.(1)

باید توجّه داشت که اعلامیه جهانی حقوق بشر بیش از هزار و سیصد سال بعد از این عهدنامه،آن هم به کمک گروهی از متفکران از سراسر جهان تدوین شده ولی در عین حال هنوز نقایصی دارد و نقیصه مهم آن خالی بودن از مسائل معنوی و ارزش های والای انسانی است.

3.برای پی بردن به اهمّیّت این نامه لازم است اشاره ای به موقعیّت محل مأموریت مالک اشتر؛یعنی سرزمین مصر داشته باشیم.

مورخان تقریباً اتفاق دارند که خاستگاه تمدن بشری،منطقه مشرق زمین و از جمله سرزمین مصر بوده است که در چندین هزار سال قبل،پیش از آنکه دیگر نقاط وارد تمدن شوند آنها پایه های تمدن بشری را گذاردند تا آنجا که«ویل دورانت»این منطقه را گهواره تمدن بشری نام می گذارد و در واقع چنین است و به همین دلیل پیامبران بزرگ الهی که پایه گذاران تمدن مادی و معنوی بوده اند نیز همگی از این منطقه برخاستند سپس پیام دعوت آنها به دیگر نقاط عالم منتقل شد.

مورخ مزبور در جلد اوّل تاریخ تمدّن معروف خود ده ها صفحه درباره تمدن مصر باستان سخن می گوید.آثار مهمی که از آن زمان باقی مانده و هزاران سال

ص:356


1- مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 425

است علی رغم دگرگونی های اعصار و قرون همچنان پابرجاست نیز نشانه دیگری از این تمدن کهن است.

مصر یکی از کانون های مهم علم و دانش بشری بود و مخصوصاً شهر اسکندریه بر اساس مدارک تاریخی یکی از مهم ترینِ آنها به شمار می رفت.مردم مصر نه تنها علوم یونانیان را اقتباس کردند،بلکه خود علوم فراوان دیگری بر آن افزودند.در واقع مصر در حکومت اسلامی استان محسوب نمی شد،بلکه کشوری بزرگ و پهناور با مردمی هوشیار و تمدنی آشکار بود.

مصر در سال 19 هجری در زمان خلافت خلیفه دوم به وسیله لشکر اسلام فتح شد و از آن زمان مصریان زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و به سرعت-مانند ایرانیان-این آیین جدید را که دارای فرهنگ قوی و نشانه های حقانیّت روشن بود پذیرا شدند؛اما متأسفانه بعضی حاکمان ظالم از طرف خلفا به زمامداری مصر برگزیده شدند.از جمله در زمان عثمان،عبداللّه بن ابی سرح(1) زمامدار مصر بود که ظلم و ستم او بر مردم مصر سبب شورش آنها گشت و چنان که می دانیم دامنه این شورش به مدینه کشیده شد و خطای بزرگ خلیفه سوم به این شورش دامن زد،آنجا که فرمان عزل عبد اللّه را نوشت و به دست شورشیان داد تا به مصر برگردند و همراه آن نامه دیگری با شخص دیگر برای عبد اللّه فرستاد که هنگامی که شورشیان به مصر بازگشتند همه آنها را گردن بزند.این نامه به دست آنها افتاد و از وسط راه بازگشتند و غائله قتل عثمان فراهم شد.

امیرمؤمنان علی علیه السلام برای جبران خطاهای گذشته نخست محمّد بن ابی بکر را برای حکومت مصر فرستاد و چون در عمل ثابت شد که او توان کشیدن این بار سنگین را ندارد،امام علیه السلام شخص توانا و قدرتمندی همچون مالک را برای این

ص:357


1- درباره پیشینه عبد الله ابی سرح - برادر رضاعی عثمان - در اسلام، شرحی در ذیل نامه 38 در جلد نهم همین کتاب نوشته ایم.

مأموریت برگزید و با همین نامه مورد بحث او را برای سامان بخشیدن به اوضاع این کشور پهناور به سوی مصر فرستاد و افسوس که جنایت معاویه نگذاشت این برنامه به انجام رسد و مردم مصر نفس راحتی بکشند.

***

به هر حال این عهدنامه در یک نگاه اجمالی از بخش های متعدّدی تشکیل شده است که ممکن است آن را از یک نظر به پنجاه بخش تقسیم کرد.

1.در بخش اوّل امام علیه السلام هدف اصلی اعزام مالک را به مصر در چهار چیز خلاصه کرده است:رسیدگی کامل به جمع آوری خراج و پیکار با دشمنان این سرزمین و اصلاح اهل آن و عمران و آبادی این سرزمین.

2.تأکید بر رعایت تقوا پیش از هر چیز و اهمّیّت نقش آن در زندگی انسان.

3.مبارزه با هوای نفس.

4.توجّه دادن مالک به موقعیّت محلّ مأموریت او.

5.توصیه به ذخیره عمل صالح و اجتناب از بخل.

6.تلاش و کوشش برای جلب رضایت رعایا و توده های ملّت.

7.نهی از سرکشی در برابر فرمان های الهی.

8.راه مبارزه با کبر و غرور ناشی از مقام.

9.رعایت عدل و انصاف در هر حال و پرهیز از هرگونه ظلم و ستم که سبب تغییر نعمت ها می شود.

10.باید محبوب ترین امور آن شمرده شود که جلب رضایت عامه مردم کند نه خواص.

11.برحذر بودن از وسوسه های عیب جویان و سخن چینان و تلاش در عیب پوشی مردم.

12.لزوم مشورت در کارها و برحذر بودن از مشورت با افراد بخیل و ترسو

ص:358

و دنیاپرست.

13.کنار گذاردن سردمداران حکومت های ستمگر پیشین و به عکس ارتباط داشتن با اهل ورع و صداقت و ایمان.

14.تشویق نیکوکاران و سرزنش و کیفر بدکاران.

15.جلب حسن ظن مردم از طریق احسان و نیکی و سبک کردن بار هزینه ها.

16.احترام به آداب و رسوم نیک پیشین.

17.تداوم نشست و مشورت با علما و خردمندان.

18.تقسیم رعایا به گروه های مختلف و رسیدگی به هر کدام طبق نیازها و موقعیّت ها.

19.نهایت تأکید بر رعایت حال قشر محروم.

20.ویژگی های فرماندهان نظامی و افسران لشکر.

21.توجّه خاص به سوابق اشخاص و خاندان های خوش نام و صالح.

22.ویژگی های فرماندهان ارشد.

23.تأکید بر اصل عدالت که مایه روشنی چشم زمامداران است.

24.ستایش از کارهای خوب نیکوکاران تا انگیزه ای برای همگان در کار نیک گردد.

25.سنجش ارزش کار هرکس بدون توجّه به موقعیّت اجتماعی او.

26.مراجعه به کتاب و سنّت در حل مشکلات و استنباط احکام.

27.شرایط قضات و صفات لازم در آنها.

28.زیر نظر داشتن احکام قضایی قضات و تأمین کامل هزینه های زندگی آنها برای جلوگیری از ابتلا به رشوه خواری.

29.بیان معیار در انتخاب فرمانداران بلاد و پرداختن حقوق کافی به آنان و گماردن عیون (مأموران اطّلاعاتی) بر کارهای آنها.

ص:359

30.سامان بخشیدن به وضع خراج و مالیات و توجّه به عمران و آبادی بیش از توجّه به جمع آوری خراج.

31.ویژگی های مربوط به دبیران و مسئولان اسناد و منشیان خاص و تقسیم کار در میان آنها به طور دقیق.

32.رسیدگی کامل به وضع تجار و صنعت گران و آنهایی که برای نقل و انتقال یا تولید نیازمندی های مردم صادقانه خدمت می کنند و نظارت دقیق بر معاملات، نرخ اجناس و مبارزه با احتکار.

33.باز هم تأکید بیشتر به قشر محروم و کم درآمد جامعه،و لزوم رسیدگی مداوم و خبر گرفتن از وضع آنها.

34.لزوم رسیدگی به وضع ایتام و کهن سالان.

35.تعیین وقت مشخصی برای ملاقات عمومی و اجازه دادن تماس مردم به طور مستقیم با زمامدارشان.

36.تعیین وقت خاصّ دیگری برای کارگزاران جهت حلّ مشکلات خاص آنها.

37.تنظیم برنامه دقیق برای کارهای مختلف روزها.

38.اهتمام به اقامه فرایض و اهمّیّت دادن به نماز جماعت و چگونگی برگزاری آن و تعیین وقت فراغتی برای ارتباط با پروردگار عالم.

39.فاصله نگرفتن از مردم برای مدّت طولانی.

40.چگونگی برخورد با همکاران خاص و صاحبان اسرار کشور.

41.رعایت دقیق حقوق همه اعم از افراد نزدیک و دور.

42.اعلام عذر موجه در برابر کمبودها و مشکلات و سوء ظن ها.

43.پذیرش دعوت دشمنان به صلح در عین رعایت هوشیاری در برابر آنان و احترام به قراردادهایی که با آنها برقرار می شود.

ص:360

44.پرهیز شدید از خونریزی غیر مجاز.

45.پرهیز از هرگونه عُجب و خودبینی و خودپسندی.

46.بر حذر بودن از منت گذاشتن بر رعایا.

47.اجتناب از شتاب زدگی و عجله در کارها.

48.پرهیز از رانت خواری و گرفتن حق اختصاصی در مشترکات.

49.توجّه به سیره رسول خدا و انبیای الهی در تمام امور مربوط به زمامداری.

50.سرانجام دعا برای خود و مالک و درخواست رحمت و توفیق از پروردگار و سعادت شهادت.

این عهدنامه را از زاویه ای دیگر می توان در ده محور خلاصه کرد:1.اهمّیّت ماموریتی که بر عهده مالک گذارده شده بود.2.تذکرات اخلاقی فوق العاده که در روش حکومت بسیار تاثیر گذار است.3.تقسیم رعایا و قشرهای مختلف مردم به چندین بخش از نیروهای نظامی گرفته تا ماموران جمع مالیات و کارگزاران حکومت و قضات و تجار و صاحبان صنایع و تعیین وظایف و ویژگی های مربوط به آنها.4.اهتمام فوق العاده به طبقات محروم.5.لزوم تعیین وقتی برای ملاقات عمومی مردم و به اصطلاح دیدار چهره به چهره با ارباب حاجات.

6.انتخاب مشاوران قوی و خردمند.7.جلوگیری از هرگونه رانت خواری و امتیاز طلبی.8.اهتمام به امر صلحِ آمیخته با هوشیاری در برابر دشمنان و پرهیز از هرگونه خونریزی بی دلیل.9.اهتمام به امر برگزاری فرایض دینی برای عموم مردم.10.دعا برای موفقیت جهت انجام این مسئولیت ها و کمک طلبیدن از ذات پاک پروردگار.

***

ص:361

ص:362

بخش اوّل

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ،مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ،حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ:جِبَایَةَ خَرَاجِهَا،وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا،وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا،وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا،أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللّهِ،وَ إِیْثَارِ طَاعَتِهِ، وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ:مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ،الَّتِی لَا یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا،وَ لَا یَشْقَی إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا،وَ أَنْ یَنْصُرَ اللّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ؛فَإِنَّهُ،جَلَّ اسْمُهُ،قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ،وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ.وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ،وَ یَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ،فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ،إِلَّا مَا رَحِمَ اللّهُ.

ترجمه

به نام خداوند بخشنده مهربان،این دستوری است که بنده خدا علی امیرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانی که برای او صادر کرده بیان نموده، در آن هنگام که زمامداری مصر را به او سپرد تا حقوق بیت المال در آن سرزمین را جمع آوری کند و با دشمنان آنجا پیکار نماید،به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادی شهرها و روستاهای آن بپردازد.

او را به تقوای الهی فرمان می دهد و به ایثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پیروی از آنچه در کتاب او (قرآن مجید) به آن امر فرموده اعم از فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور می دهد،همان دستوراتی که هیچ کس جز با متابعت آنها روی سعادت نمی بیند و جز با انکار و ضایع ساختن آن در مسیر شقاوت و بدبختی واقع نمی شود.

ص:363

او را مأمور می کند که (آیین) خدا را با قلب و دست و زبان یاری کند،چرا که خداوند متعال یاری کسی که او را یاری کند و عزّت کسی که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است و (نیز) به او فرمان می دهد هوای نفس خویش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشی نفس،آن را باز دارد،زیرا نفس همواره انسان را به بدی ها امر می کند مگر آنچه را خداوند رحم کند.

شرح و تفسیر: نخستین توصیه،تقوا و مبارزه با هوای نفس است

نخستین توصیه،تقوا و مبارزه با هوای نفس است

امام علیه السلام در بخشِ آغازین این نامه،از نام خداوند رحمان و رحیم کمک می طلبد سپس می فرماید:«این دستوری است که بنده خدا علی امیرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانی که برای او صادر کرده بیان نموده،در آن هنگام که زمامداری مصر را به او سپرد تا حقوق بیت المال در آن سرزمین را جمع آوری کند و با دشمنان آنجا پیکار نماید،به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادی شهرها و روستاهای آن بپردازد»؛ (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ،مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ،حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ.جِبَایَةَ(1) خَرَاجِهَا،وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا،وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا،وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا).

در این فرمان امام علیه السلام نخست خود را بنده خدا می شمارد.سپس امیرمؤمنان، تا روشن سازد که زمامداری مؤمنان نیز در سایه عبودیت پروردگار است نه برای خودکامگی.آن گاه اهداف چهارگانه ای برای این مأموریت بیان می کند:

نخست به امور اقتصادی و مالی اشاره کرده که از آن تعبیر به خراج شده است.

درست که خراج به معنای مالیات سرزمین هایی است که در جنگ ها به دست

ص:364


1- «جبایة» جمع آوری زکات و اموال بیت المال و مانند آن است و در اصل از ریشه «جباوة» بر وزن «عداوة» به معنای جمع آوری کردن گرفته شده است.

مسلمانان فتح می شد؛ولی در اینجا مفهوم گسترده تری دارد و تمام امور مالی مربوط به دولت اسلامی را فرا می گیرد؛اعم از خراج و زکات و جزیه و خمس و امثال آن.

سپس به مسأله نیروی نظامی و دفاعی کشور اسلام و آمادگی آنها برای دفع هجمات دشمن اشاره می کند،زیرا تا امر آنها سامان نپذیرد امنیّت در داخل حاصل نمی شود و مردم با فکر آسوده به دنبال کارهای خود نمی روند.

در سومین هدف به اصلاح امور اجتماعی و فرهنگی اشاره می کند از جمله ایجاد انگیزه برای کارهای خیر و از بین بردن سرچشمه های مفاسد اخلاقی و برقرار ساختن امنیّت شغلی و تأمین حقوق همگان و نظام بخشیدن به امور قضایی،گرچه بعضی چنین تصور کرده اند که جمله «اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا» تنها به سامان بخشیدن امور مادی مردم اشاره می کند؛ولی بعید است که نظر امام علیه السلام تنها این باشد،بلکه اصلاح تمام امور معنوی و مادی را دربر می گیرد.

بعضی از تعبیرات امام علیه السلام در همین نامه نشان می دهد که نظر آن حضرت در اینجا گسترده است و همه مسائل اخلاقی را نیز شامل می شود؛مانند جمله

«ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ».

در چهارمین هدف،سخن از عمران و آبادی بلاد به میان می آورد که شامل سامان بخشیدن به همه امور کشاورزی،صنعتی و تجارت و بازرگانی می شود.

گرچه در این نامه تنها به مسأله صنعت و تجارت و کسب و کار اشاره شده و سخنی از کشاورزی به میان نیامده است؛ولی با توجّه به اینکه مصر یک کشور کشاورزی بوده و مردم به این امر اهتمام فراوان داشتند گویا امام علیه السلام نیاز به ذکر آن ندیده است و اشاره به کمبودهای صنعتی و تجاری فرموده است و به هنگامی که سخن از گرفتن خراج می کند به مالک دستور می دهد در عین گرفتن خراج،

ص:365

مراقب عمران و آبادی اراضی باشد و از سختگیری هایی که سبب کمبود محصولات کشاورزی می شود بپرهیزد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن چهار دستور اخلاقی مهم به مالک دارد که در واقع پایه های اصلی معنوی حکومت او را تشکیل می دهد.

نخست می فرماید:«او را به تقوای الهی فرمان می دهد»؛ (أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللّهِ).

خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه پر است از توصیه به تقوا،همان چیزی که خمیرمایه سعادت انسان در دنیا و آخرت است.تقوا به معنای احساس مسئولیت درونی و پرهیز از هرگونه گناه و امر خلاف و تعدی و اجحاف است و به سخن دیگر،حالت بازدارنده معنوی است که سبب می شود انسان از مسیر حق هرگز منحرف نگردد و البته هرقدر مسئولیت انسان سنگین تر باشد تقوای بیشتری را می طلبد.

در دومین دستور می فرماید:«و او را به ایثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پیروی از آنچه در کتاب او (قرآن مجید) به آن امر فرموده اعم از فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور می دهد،همان دستوراتی که هیچ کس جز با متابعت آنها روی سعادت نمی بیند و جز با انکار و ضایع ساختن آن در مسیر شقاوت و بدبختی واقع نمی شود»؛ (وَ إِیْثَارِ طَاعَتِهِ،وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ:مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ،الَّتِی لَا یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا،وَ لَا یَشْقَی إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا).

«فرایض»و«سنن»را معمولاً به واجبات و مستحبات تفسیر می کنند و گاه گفته می شود:«فرایض»واجباتی است که در کتاب اللّه آمده و«سنن»احکام و واجباتی که در کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ذکر شده است.در این صورت جمله «مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ» شامل امر به اطاعت پیغمبر صلی الله علیه و آله در بیان احکام نیز می شود.

در تفسیر این دو واژه این احتمال نیز هست که«فرایض»اشاره به واجبات

ص:366

پراهمّیّت و«سنن»اشاره به واجباتی باشد که در درجه پس از آن قرار دارد.

از تعبیر به «وَ لَا یَشْقَی إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا» معلوم می شود که راه سعادت دنیا وآخرت منحصر در همین راه است و طرق دیگر سبب گمراهی است.البته این تعبیر ادراکات عقلی و هدایت های آن را نفی نمی کند،زیرا از جمله اموری که در کتاب اللّه بر آن تاکید شده پیروی از عقل و خرد است که ده ها آیه از قرآن مجید بر آن تأکید کرده است.

در سومین دستور می افزاید:«او را مأمور می کند که (آیین) خدا را با قلب و دست و زبان یاری کند،چرا که خداوند متعال یاری کسی که او را یاری کند و عزت کسی که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است»؛ (وَ أَنْ یَنْصُرَ اللّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ؛فَإِنَّهُ،جَلَّ اسْمُهُ،قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ،وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ).

تعبیر به یاری کردن خداوند به قلب و ید و لسان به گفته بعضی از شارحان؛ قلب اشاره به اعتقادات،و ید اشاره به جهاد با دشمن،و لسان اشاره به امر به معروف و نهی از منکر است؛ولی بعضی معتقدند قلب تنها اشاره به اعتقادات نیست،بلکه بیزاری درونی از زشتی ها و عشق و علاقه به اعمال نیک نیز جزء آن است و همچنین ید تنها اشاره به جهاد با دشمن نیست،بلکه امر به معروف و نهی از منکر را در آنجا که احتیاج به اقدامات عملی دارد و طبعاً وظیفه حکومت اسلامی است،نیز شامل می شود و لسان هرگونه آموزش و تعلیم و تربیت صحیح اضافه بر امر به معروف و نهی از منکر را فرا می گیرد.

تعبیر به «قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ» اشاره به آیات شریفه ای از قرآن است که ناظر به این معناست از جمله در سوره محمّد آیه 7: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ».

در چهارمین دستور می فرماید:«و (نیز) به او فرمان می دهد که هوای نفس

ص:367

خویش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشی نفس،آن را باز دارد،زیرا نفس همواره انسان را به بدی ها امر می کند مگر آنچه را خداوند رحم کند»؛ (وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ،وَ یَزَعَهَا(1) عِنْدَ الْجَمَحَاتِ(2) ،فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ،إِلَّا مَا رَحِمَ اللّهُ).

به راستی این چهار دستور اخلاقی برنامه کامل سعادت برای همه انسان هاست.اگر روح تقوا و حالت باز دارندگی نفس در انسان زنده شود و به دنبال آن انسان راه اطاعت الهی و پیروی از دستورات کتاب و سنّت را پیش گیرد و به مبارزه با مفاسد و زشتی ها و توطئه های دشمنان با قلب و دست و زبان برخیزد و بت هوای نفس را بشکند،چنین انسانی،انسانی کامل است و در واقع مخاطب به خطاب «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»(3) خواهد بود.

جمله «إِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اقتباس از آیه شریفه «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی»(4) است.(خواه این جمله از زبان یوسف باشد یا از زبان همسر عزیز مصر در هر صورت قرآن بر آن صحه نهاده است).

گرچه بسیاری از پرهیزگاران از وسوسه های شیطان می ترسند؛ولی هوای نفس و وسوسه های شهوانی از آن بسیار خطرناک تر است و شاید به همین دلیل امام علیه السلام مالک اشتر را بیشتر به این مسأله توجّه می دهد.

درست است که مؤمنان والا مقام و اولیای الهی از مرحله نفس امّاره به نفس لوّامه و از آنجا به نفس مطمئنه می رسند؛ولی این بدان معنا نیست که نفس اماره مرده باشد و نباید به خطرات او اندیشید.

ص:368


1- «یزع» از ریشه «وزع» بر وزن «وضع» به معنای باز داشتن و خویشتن داری کردن و گاه به معنای جمع کردن نفرات، گرد هم به کار رفته، به مناسبت اینکه آنها را از پراکندگی باز می دارند.
2- «الجمحات» جمع «جمحة» بر وزن «صدقه» به معنای حوادث یا عوامل سرکش است.
3- فجر، آیه 27.
4- یوسف، آیه 53
نکته ها
1-خطرات نفس اماره

می دانیم بزرگان علما و مفسران با الهام از آیات قرآن مراحل سه گانه ای برای نفس قائل شده اند:نفس امّاره،نفس لوّامه و نفس مطمئنه.

نفس امّاره را اشاره به هوا و هوس های سرکش می دانند که پیوسته انسان را به بدی ها امر می کند و نفس لوامه را به حالت ندامت حاصل از گناه بر اثر پرورش روح تقوا اشاره می دانند و نفس مطمئنه به مرحله تکامل روح انسان گفته می شود که به مرحله ای می رسد که هوا و هوس های نفسانی به طور کامل تحت کنترل قرار می گیرند و سرکشی آنها ناممکن می شود.

امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام در مناجات دوم از مناجات های پانزده گانه معروف،نفس امّاره را به روشنی ترسیم کرده و از آن (به عنوان سرمشق دادن به عموم مردم) به پیشگاه خدا این گونه شکایت می کند:

«إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَإِلَی الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً وَبِمَعَاصِیکَ مُولَعَةً وَبِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُکُ بِی مَسَالِکَ الْمَهَالِکِ وَتَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِکٍ کَثِیرَةَ الْعِلَلِ طَوِیلَةَ الْأَمَلِ إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَإِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ مَیَّالَةً إِلَی اللَّعْبِ وَاللَّهْوِ مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ تُسْرِعُ بِی إِلَی الْحَوْبَةِ وَتُسَوِّفُنِی بِالتَّوْبَة؛ خدایا من به سوی تو شکایت می کنم از نفسی که مرا همواره به بدی وا می دارد و به سوی گناه با سرعت می فرستد و به نافرمانی هایت حریص است و به موجبات خشمت دست می آلاید،مرا به راه هایی که منجر به هلاکت می شود می کشاند و به صورت پست ترین هلاک شدگان در می آورد.بیماری هایش بسیار و آرزوهایش دراز است.اگر ناراحتی به او رسد بی تاب می شود (و فریاد می کشد) و اگر خیری نصیبش گردد بخل می ورزد.به بازی ها و سرگرمی های بیهوده بسیار تمایل دارد و مملوّ از غفلت و سهو است.مرا به سرعت به سوی گناه می برد و نسبت به توبه

ص:369

امروز و فردا می کند».

آری این است چهره اصلی نفس اماره.

از روایات به خوبی استفاده می شود که نفس امّاره گناه را در نزد انسان زیبا جلوه می دهد و خوبی ها را زشت می نمایاند.هنگامی که انسان مرتکب آن شد و به عواقب آن گرفتار گشت،آن گاه پرده ها کنار می رود و راه بازگشتی هم باقی نمی ماند.

امام امیرمؤمنان (طبق نقل غررالحکم ) در کلام کوتاهی می فرماید:

«النَّفْسُ الأَمّارَةُ الْمُسَوِّلَةُ تَتَمَلَّقُ تَمَلُّقَ الْمُنافِقِ وَ تَتَصَنَّعُ بِشَیْمَةِ الصِّدیقِ الْمُوافِقِ حَتّی إذا خَدَعَتْ وَ تَمَکَّنَتْ تَسَلَّطَتْ تَسَلُّطَ الْعَدوِّ وَ تَحَکَّمَتْ تَحَکُّمَ الْعُتُوِّ فَأوْرَدَتْ مَوارِدَ السَّوْءِ؛ نفس اماره فریبکار همچون منافقان به انسان تملّق می گوید و در چهره دوستِ موافقی بروز می کند تا زمانی که انسان را فریب دهد و بر او همچون دشمن خطرناکی مسلط گردد و بر او حاکم شود و او را به انواع گناهان بکشاند».(1)

به همین دلیل دستور داده اند کاملاً مراقب نفس خویش باشید مبادا گرفتار فریبکاری های این فریبکارِ خطرناک شوید.امیرمؤمنان علی علیه السلام در سخن دیگری مطابق نقل غررالحکم می فرماید:

«إنَّ هذَه النَّفْسِ لَأمّارَةٌ بِالسُّوءِ فَمَنْ أهْمَلَها جَمَحَتْ بِهِ إلَی الْمَآثِمِ؛ این نفس پیوسته انسان را به بدی ها دعوت می کند کسی که آن را نادیده بگیرد او را به انواع گناهان می کشاند».(2)

نفس اماره در واقع مهم ترین ابزار شیطان است و اگر انسان از شر آن رهایی یابد از شر شیطان هم رهایی خواهد یافت.

2-اهمیّت کشور مصر

مصر یکی از قدیمی ترین کانون های تمدن بشری است و جزء گهواره های

ص:370


1- غررالحکم، ح 4683.
2- غررالحکم، ح 4779

تمدن محسوب می شود.آثار تاریخی مهمی که در آن سرزمین قرار دارد و حتی با وسایل امروز ایجاد آنها بسیار مشکل می نماید،گویای این حقیقت است که سرزمین مصر از قدیم الایّام جزو پیشرفته ترین کشورهای جهان بوده است.

اسناد و مدارک تاریخی نشان می دهد مصر حتی ده قرن پیش از میلاد مسیح، کشوری بالنده و پیشرفته بوده است؛مدارس بزرگ،کتابخانه ها و مراکز تحقیقاتی در مصر وجود داشته و تمدن مصر و یونان در قدیم به هم گره خورده و دانش های این دو سرزمین با یکدیگر مبادله شده است.

از نعمت های بزرگی که خداوند به این کشور باستانی داده رود عظیم نیل است که آن را کشوری آباد و پربار ساخته که اگر این رود عظیم را از آن کشور بگیرند بخش های عظیمی از آن به صورت بیابانی لم یزرع در خواهد آمد.

این کشور در سال بیستم هجرت در عصر خلیفه دوم به تصرف مسلمانان در آمد و از شگفتی های تاریخ اینکه عمر مانع از دخول لشکر اسلام به مصر بود؛ ولی عمرو بن عاص لشکری فراهم کرد و خودسرانه به سوی مصر حرکت نمود.

این خبر به عمر رسید.او از این می ترسید که اگر لشکر اسلام وارد شود رومیان و مصریان دست به دست هم دهند و آنها را در هم بکوبند،لذا نامه ای نوشته و به وسیله«عقبة بن عامر»به سوی او فرستاد.عقبه هنگامی به عمرو بن عاص رسید که وی نزدیک مصر بود.او وقت ملاقات به عقبه نداد و نامه را دریافت نکرد تا وارد یکی از شهرهای ساحلی مصر شد.آن گاه به عقبه گفت:نامه را بیاور.او نامه را به دست عمرو داد.عمر نوشته بود اگر داخل مصر نشده ای فوراً برگرد.عمرو به سربازانش گفت:آیا اینجا که ما هستیم مصر است یا بیرون مصر؟ گفتند:داخل مصر شده ایم.گفت:دستور خلیفه این بوده است که اگر داخل مصر نشده ایم برگردیم،بنابراین این شرط حاصل نشده است و باید به پیشروی ادامه دهیم؛ولی عمرو عاص در فتح مصر با مشکل روبه رو شد و از ترس شکست

ص:371

نامه ای برای عمر نوشت و تقاضای کمک کرد.خلیفه دوم چند نفر از مردان دلاور اسلام را با دوازده هزار نفر به یاری او فرستاد سرانجام مصر فتح شد و مصریان با اشتیاق اسلام را پذیرفتند و بسیاری از علمای اسلام در فنون مختلف پرورش یافته این سرزمین بوده اند و مدارس اسلامی یکی پس از دیگری باشکوه تمام در این کشور سر برافراشتند.

از امتیازات مصر این است که محبّان اهل بیت و عاشقان مکتب علوی در آنجا فراوانند و حتی اهل سنّت مصر به آنها عشق می ورزند و زیارت«رأس الحسین» و بارگاه و مدفن منسوب به حضرت زینب در آنجا زیارتگاه عمومی مردم آن سرزمین است.

اگر دست سیاست بگذارد آنها می توانند وسیله خوبی برای ایجاد وحدت مذاهب اسلامی باشند؛فتوای معروف«شیخ شلتوت»که پیروی از فقه امامیّه را هم ردیف پیروی از مذاهب چهارگانه اهل سنّت قرار داده گواه بر این مدعاست.

به هر حال به سبب اهمّیّتی که این سرزمین داشت،امیرالمؤمنین علی علیه السلام قوی ترین و آگاه ترین یاران خود را که مالک اشتر بود برای زمامداری آنجا برگزید و عهدنامه مورد بحث را که شامل دقیق ترین دستورات کشورداری است نوشت و در اختیار او قرار داد.

***

ص:372

بخش دوم

اشاره

ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَی بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ،مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ،وَأَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ،وَیَقُولُونَ فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ،وَإِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ،فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ،فَامْلِکْ هَوَاکَ،وَشُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَایَحِلُّ لَکَ،فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ.وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ، وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ،وَاللُّطْفَ بِهِمْ،وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ:إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ،وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ،یَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ،وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ،وَیُؤْتَی عَلَی أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَالْخَطَإِ،فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَصَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَتَرْضَی أَنْ یُعْطِیَکَ اللّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ،فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ،وَوَالِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ،وَاللّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاکَ! وَقَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ،وَابْتَلَاکَ بِهِمْ.

ترجمه

ای مالک! بدان من تو را به سوی بلادی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل و ستمگری بر آن حکومت داشتند و مردم به کارهای تو همان گونه نظر می کنند که تو در امور زمامداران پیش از خود نظر می کردی،و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها می گفتی و (بدان) افراد صالح را به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاری می سازد می توان شناخت،بنابراین باید محبوب ترین ذخایر نزد تو ذخیره عمل صالح باشد.زمام هوا و هوس خود را در دست گیر

ص:373

و نسبت به آنچه بر تو حلال نیست بخیل باش،زیرا بخل به خویشتن،راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان می دهد و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیت قرار ده و در مورد آنان همچون درنده ای مباش که خوردنشان را غنیمت شماری،زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینی تواند و یا انسان هایی که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشماری و بدان) از مردم لغزش ها و خطاهایی سر می زند و مشکلاتی به آنها دست می دهد (که آنها را از انجام وظیفه باز می دارد) و به دست آنان از روی عمد یا خطا،کارهای (خلافی) ظاهر می شود (در این گونه موارد) از عفو و گذشت خود آن قدر به آنها عطا کن که دوست داری و خوشنود می شوی خداوند از عفوش به تو عطا کند،زیرا تو فوق آنها هستی و پیشوایت فوق توست و خداوند فوق کسی است که تو را زمامدار آنها قرار داده و تدبیر امور آنها را از تو خواسته و به وسیله آنان تو را آزمایش می کند.

شرح و تفسیر: حقوق همه شهروندان را محترم بشمار

حقوق همه شهروندان را محترم بشمار

امام علیه السلام به دنبال وصایای پر معنا و جامعی که به طور کلی در بخش نخستین این عهدنامه بیان فرمود،روی سخن را به مالک کرده و انگشت روی نقاط خاص می گذارد.نخست می فرماید:«ای مالک! بدان من تو را به سوی بلادی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل و ستمگری بر آن حکومت داشتند و مردم به کارهای تو همان گونه نظر می کنند که تو در امور زمامداران پیش از خود نظر می کردی و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها می گفتی»؛ (ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ،أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَی بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ،مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ،وَ أَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ،وَ یَقُولُونَ

ص:374

فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ).

سپس می افزاید:«و (بدان) افراد صالح را به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاری می سازد می توان شناخت»؛ (وَ إِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ).

امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود از باب مقدّمه به وضع کشور مصر-که به یقین منحصر به آن کشور نیست-اشاره می کند که پیش از تو حکومت های عدل و جوری داشت؛حکومت عدل؛مانند حکومت دوران حضرت یوسف بر مصر بود و حکومت جور حکومت بسیاری از فراعنه از جمله فرعون معاصر حضرت موسی بن عمران بود.

سپس به این مطلب مهم اشاره می فرماید:که معیار سنجش حکومت ها از نظر عدل و جور،افکار عمومی توده مردم است،همان چیزی که امروز در تمام دنیا از آن سخن گفته می شود،هرچند در عمل غالباً به فراموشی سپرده خواهد شد ولی در آن روز که امام علیه السلام این سخن را بیان فرمود کمتر کسی اعتقاد به چنین سخنی داشت و تصور مردم بر این بود که حکومت بدون استبداد امکان پذیر نیست و استبداد همواره آمیخته با ظلم و ستم است.

در بعضی از تعبیرات دانشمندان آمده است:«ألْسِنَةُ الْخَلْقِ أقْلامُ الْحَقِّ»یا «ألْسِنَةُ الرَّعِیَةِ أقْلامُ الْحَقِّ إلَی الْمُلُوکِ»که مفهوم هر دو یکی است و آن اینکه زبان توده های مردم قلم حق است که نامه های خود را با آن برای زمامداران می نویسد یا خداوند بدین وسیله با آنها مکاتبه می کند و در هر حال هدف این است که قضاوت عمومی و هوش جمعی معیار بسیار خوبی برای سنجش ارزش حکومت هاست.

البته گاه می شود که حکومت ها از طریق تبلیغات دروغین و ریاکاری افکار مردم را می دزدند یا آنها را شستشوی مغزی می دهند.در این گونه موارد قضاوت

ص:375

عمومی بیمار می شود و اثر مطلوب خود را از دست می دهد.

به هر حال شایسته است زمامداران کنونی مسلمانان جمله «إنَّما یُسْتَدلُ عَلَی الصّالِحینَ بِما یُجْرِی اللّهُ لَهُمْ عَلی ألْسُنِ عِبادِهِ» را با آب زر بنویسند و در برابر دیدگان خود نصب کنند و همه روزه آن را بخوانند و به دل بسپارند و برای رسیدن به این مطلب باید متملّقان را از اطراف خود دور سازند و تنها به گواهی اطرافیان قناعت نکنند،بلکه از طریق تماس مستقیم با مردم قضاوت افکار عمومی را دریابند.

در تواریخ آمده است بعضی از زمامداران پیشین که مایل بودند عدالت را اجرا کنند،گاه شبانه لباس مبدل می پوشیدند و تنها در محلات مختلف شهر مخصوصاً مناطق محروم گردش می کردند و اوضاع را دقیقا با حذف تماس واسطه ها بررسی می نمودند.

آن گاه امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه،شش دستور مهم به مالک می دهد:

در آغاز می فرماید:«بنابراین باید محبوب ترین ذخایر نزد تو ذخیره عمل صالح باشد»؛ (فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ).

قرآن مجید می فرماید: «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» ؛پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد،باید کاری شایسته انجام دهد».(1)

در جای دیگر می فرماید: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ» ؛ سخنان پاکیزه به سوی او صعود می کند و عمل صالح را بالا می برد (و قبول می کند و پاداش شایسته می دهد).(2)

به تفسیر دیگر عمل صالح سخنان پاکیزه را بالا می برد و اعتقادات را راسخ می سازد.

ص:376


1- کهف، آیه 110.
2- فاطر، آیه 10.

در سوره عصر می خوانیم: ««إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» ؛که انسان ها همه در زیانند؛مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند،و یکدیگر را به (ادای) حق سفارش کرده و یکدیگر را به استقامت و شکیبایی توصیه نموده اند».(1)

در دومین و سومین دستور می فرماید:«زمام هوا و هوس خود را در دست گیر و نسبت به آنچه بر تو حلال نیست بخیل باش،زیرا بخل به خویشتن،راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان می دهد»؛ (فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَ شُحَّ(2) بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ،فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ).

مالکیّت هوای نفس که امام علیه السلام بر آن تأکید فرموده،آن است که به هنگام هیجان شهوات،انسان بتواند خود را کنترل کند و به عکس اگر هوای نفس،مالک فکر و عقل و نیروی انسان شود او را به هر پرتگاهی می کشاند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم

«احْذَرُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَکُمْ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَعْدَی لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ وَ حَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ؛ از هوای نفس بترسید همان گونه که از دشمنان بیم دارید،چرا که چیزی دشمن تر از پیروی هوای نفس و آنچه«بی حساب»بر زبان انسان جاری می شود نیست».(3)

در حدیث دیگری در غررالحکم از امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمده است:

«أمْلِکُوا أنْفُسَکُمْ بِدَوامِ جِهادِها؛ از طریق جهاد مداوم در برابر خواسته های نفس

ص:377


1- عصر، آیه 3 و 4
2- «شح» در اصل به معنای بخل توأم با حرص است که به صورت عادت درآید و این هر دو از رذایل مهم اخلاقی است بعضی از مفسران قرآن گفته اند «ش » از بخل شدیدتر است. استفاده از این واژه در کلام امام علی اشاره به این است که شدیدا از آنچه بر تو حرام است بپرهیز و خویشتن را از آن باز دار همچون بخیلی که مردم را از اموال و ثروت خود باز می دارد.
3- اصول کافی، ج 2، ص 335، ح 1.

مالک نفس خویش شوید»(1)

بخل به خویشتن در برابر آنچه حرام است مفهومی جز این ندارد که انسان همچون بخیل که حاضر نیست درهم و دیناری از اموال خود را به کسی بدهد در برابر محرمات ایستادگی کند.نتیجه این کار آن است که راه انصاف را در همه حال می پوید؛خواه در اموری که مورد علاقه اوست یا اموری که مورد علاقه او نیست.

سپس امام علیه السلام در چهارمین دستور به مسأله بسیار مهمی اشاره می کند که از سماحت و عظمت قوانین اسلامی پرده برمی دارد و چیزی را که در آن روز در دنیا مطرح نبود عنوان می کند و می فرماید:«و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیّت قرار ده»؛ (وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ).

می دانیم«اشعر»از ریشه«شعار»است و شعار در اصل به لباس زیرین انسان گفته می شود که با تن او مستقیماً در تماس است.انتخاب این تعبیر از سوی امام علیه السلام اشاره به این است که باید قلب تو مستقیماً با رحمت و محبّت و لطف نسبت به رعایا در تماس باشد.

ممکن است تفاوت رحمت و محبّت و لطف در این باشد که رحمت مرتبه نخستین دوستی و خوش رفتاری است و محبّت درجه بالاتر و لطف آخرین درجه است.نیز شاید تفاوت این مراتب نسبت به موقعیت رعایا باشد؛بعضی استحقاق رحمت دارند و بعضی که سودمندتر و مفیدترند شایسته محبّت و آنهایی که خدمت و تلاششان از همه بیشتر است سزاوار لطف اند.

در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لَا تَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ؛ پیشوایی و زمامداری شایسته کسی است که این سه صفت را داشته

ص:378


1- غررالحکم، ح 4898

باشد».نخستین صفت ورع و تقوایی است که مانع گناه شود و دومین صفت حلم و بردباری که مانع غضب گردد سپس حضرت سومین صفت را چنین بیان می کند:

«وَحُسْنُ الْوِلَایَةِ عَلَی مَنْ یَلِی حَتَّی یَکُونَ لَهُمْ کَالْوَالِدِ الرَّحِیمِ؛ چنان نسبت به رعایا نیکی کند که همچون پدری مهربان باشد».(1)

در ششمین دستور که در واقع تأکیدی است بر آنچه در دستور چهارم بیان شد می فرماید:«و در مورد آنان همچون درنده ای مباش که خوردنشان را غنیمت شماری،زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینی تواند و یا انسان هایی که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشماری)»؛ (وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً(2) تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ،فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ:إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ،وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ).

بی شک پایه حکومت صحیح،مقتدر و عادلانه،بر قلوب و دل های مردم است نه بر شمشیرها و نیزه ها.آنها که بر دل ها حکومت دارند کشورشان امن و امان است و آنها که بر شمشیر تکیه می کنند دائما در خطرند.

امام علیه السلام برای اینکه مالک را به حکومت بر دل ها تشویق کند دستور رحمت و محبّت و لطف را درباره رعایا صادر می کند.سپس به بیان نقطه مقابل آن می پردازد و آن اینکه حاکم همچون حیوان درنده ای باشد که خوردن حق رعایا را غنیمت بشمارد آن گاه بهترین دلیل را برای دستور خود بر می گزیند و آن اینکه رعایا در حکومت اسلامی از دو حالت خارج نیستند:اکثریت مسلمانند و می دانیم اسلام هر مسلمانی را برادر مسلمان می داند و یا اقلیتی هستند که با مسلمین زندگی مسالمت آمیز دارند و آنها انسانند و انسان نسبت به انسان باید نهایت محبّت را داشته باشد.

ص:379


1- کافی، ج 1، ص 407، ح 8
2- «ضاریا» به معنای درنده است از ریشه «ضرو» بر وزن «ضرب» در اصل به معنای حمله شدید به کسی با چیزی است، از این رو در حمله گوسفندان به زراعت نیز به کار میرود.

این گفتار در واقع خط بطلانی است بر تبلیغات مسموم دشمنان اسلام که می گویند:مسلمانان حق حیات برای غیر خود قائل نیستند و معتقدند همه را باید از دم شمشیر گذراند و یا اینکه اسلام اصرار دارد دیگران را به اجبار وارد این دین کند.آری این گفتار نشان می دهد تمام انسان ها و پیروان همه مذاهب می توانند با مسلمانان زندگی مسالمت آمیز داشته باشند و در داخل کشورهای اسلامی در سایه قوانین اسلام،جان و مال و ناموس و آبرویشان محفوظ باشد.بر خلاف آنچه در دنیای امروز دیده می شود که حتی اختلاف رنگِ پوست در داخل کشور ظاهرا پیشرفته ای مانند آمریکا مایه تبعیض های وحشتناکی است و بر خلاف نمایش های سیاسی در این زمینه سفیدپوستان آنجا غالباً از سیاه پوستان متنفرند،مراکز اجتماعی آنها از هم جداست و در بسیاری از مسائل اجتماعی حاضر به همکاری با یکدیگر نیستند.

آن گاه امام علیه السلام در پنجمین دستور که از مهم ترین دستورات مدیریت و مردم داری است،می فرماید:«(و بدان) از مردم لغزش ها و خطاها سر می زند و مشکلاتی به آنها دست می دهد (که آنها را از انجام وظیفه باز می دارد) و به دست آنان از روی عمد یا خطا،کارهای (خلافی) ظاهر می شود (در این گونه موارد) از عفو و گذشت خود آن قدر به آنها عطا کن که دوست داری و خوشنود می شوی خداوند از عفوش به تو عطا کند»؛ (یَفْرُطُ(1) مِنْهُمُ الزَّلَلُ(2) ،وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ،وَ یُؤْتَی عَلَی أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ،فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَ صَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَ تَرْضَی أَنْ یُعْطِیَکَ اللّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ).

بدیهی است هیچ انسانی (جز معصومان علیهم السلام) نیست که خطایی از او سر نزند.

ص:380


1- «یفرط» از ریشه «فرط» بر وزن «شرط» به معنای عجله و شتاب کردن در انجام کاری است. این واژه در مورد کسی که برای انجام کاری سبقت می گیرد نیز به کار می رود.
2- «زلل» و «زلة» بر وزن «غلة» به معنای خطا و لغزش است.

کوچک و بزرگ،دانشمند و جاهل هر یک به تناسب حال خود گرفتار لغزش هایی می شوند و هیچ کس نمی تواند دعوی بی گناهی کند حتی در حالات بعضی از انبیای الهی گاهی ترک اولی دیده می شود که اگر چه گناه نیست اما شایسته مقام آنها نیز نیست و به گفته شاعر:

آنجا که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی؟!

همچنین گاه انسان بر اثر ناراحتی هایی جسمانی و روحانی،شکست در زندگی،از دست رفتن عزیزان و امثال اینها حالت عادی خود را از دست می دهد و در این حال گرفتار لغزش هایی می شود.

امام علیه السلام به مالک اشتر که می خواهد بر گروهی عظیم از مردم یعنی ساکنان مصر حکومت کند عفو از خطاها را (تا آنجا که میسر است و راه دارد) دستور می دهد و برای اینکه انگیزه این کار در وجود او تقویت شود وی را به خطاهایش در پیشگاه پروردگار توجّه داده،می فرماید:آیا مایل نیستی خدا از خطاهای تو بگذرد،پس تو هم از خطاهای رعایای خود بگذر و بر آنان سخت نگیر.البته تا جایی که عفو و بخشش موجب بی نظمی و تضییع حقوق مظلومان نگردد.

هنگامی که داستان افک به وسیله منافقان در میان مسلمانان منتشر شد و گروهی از آنان همسر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را متهم به انحراف از جادّه عفّت کردند، عده ای از مؤمنان نیز آگاهانه یا ناآگاهانه در مسیر این شایعه سازی قرار گرفتند.

آیاتی از قرآن نازل شد و شدیداً با این کار برخورد کرد،آن چنان که بعضی از مسلمانان تصمیم گرفتند رابطه خود را با شایعه پراکنان به طور کلی قطع کنند و آنها را از کمک های مادّی خود محروم سازند.آیه نازل شد: ««وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبی وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» ؛آنها که از میان شما دارای برتری (مالی) و وسعت زندگی هستند نباید سوگند یاد کنند که از

ص:381

انفاق کردن به نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا (که گرفتار محرومیّت هستند) دریغ نمایند،آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند،آیا دوست ندارید خداوند شما را بیامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است (شما هم بخشنده و مهربان باشید).(1)

فرق میان عفو و صفح،این است که عفو کردن به معنای صرف نظر نمودن از کیفر خطاست؛ولی صفح (در این گونه موارد) آن است که به کلی خطا را از ذهن خود بشوید و به فراموشی بسپارد.

جمله «یُؤْتَی عَلَی أَیْدِیهِمْ» به این معنا نیست که باید دست خطاکاران را گرفت و هدایت کرد،آن گونه که بعضی از شارحان گفته اند،بلکه به این معناست که کارهای خطا بر دست آنها جاری می شود.

آن گاه برای توضیح و تأکید بیشتر می فرماید:«زیرا تو فوق آنها هستی و پیشوایت فوق توست و خداوند فوق کسی است که تو را زمامدار آنها قرار داده و تدبیر امور آنها را از تو خواسته و به وسیله آنان تو را آزمایش می کند»؛ (فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ،وَ وَالِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ،وَ اللّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاکَ! وَ قَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ، وَ ابْتَلَاکَ بِهِمْ).

امام علیه السلام این نکته را یادآور می شود که هر کس بر گروهی حکومت می کند در حدّ خود تحت حکومت دیگری قرار دارد؛اگر تو بر مصر حکومت خواهی کرد توجّه داشته باش من هم حاکم بر تو و مراقب اعمالت هستم و اگر من بر تو حکومت می کنم باید مراقب باشم که خداوند حاکم بر ماست و به یقین توجّه به این امر سبب می شود که انسان تا می تواند از عفو و گذشت و محبّت بهره گیرد تا بتواند در انتظار عفو حاکم بر خود و بالاتر از آن در انتظار عفو الهی باشد.

***

ص:382


1- نور، آیه 22.

بخش سوم

اشاره

وَ لَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ،لِحَرْبِ اللّهِ فَإِنَّهُ لَایَدَ لَکَ بِنِقْمَتِهِ،وَ لَا غِنَی بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ.وَ لَا تَنْدَمَنَّ عَلَی عَفْوٍ،وَ لَا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ،وَ لَا تُسْرِعَنَّ إِلَی بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً،وَ لَا تَقُولَنَّ:إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ،فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ،وَ مَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ،وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ.وَ إِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِیلَةً،فَانْظُرْ إِلَی عِظَمِ مُلْکِ اللّهِ فَوْقَکَ،وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَی مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ،فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ،وَ یَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ،وَ یَفِیءُ إِلَیْکَ بِمَا عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ! إِیَّاکَ وَ مُسَامَاةَ اللّهِ فِی عَظَمَتِهِ، وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوتِهِ،فَإِنَّ اللّهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ،وَ یُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ.

ترجمه

هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده،زیرا تاب کیفر او را نداری و از عفو و رحمت او بی نیاز نیستی و هرگز از عفو و بخششی که نموده ای پشیمان نباش و از کیفری که داده ای به خود مبال و شادی نکن.هرگز به هنگامی که خشمگین می شوی و راه چاره ای برای آن می یابی به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانی مگیر) هرگز مگو من امیرم؛امر می کنم و از من اطاعت می شود که این،موجب دخول فساد در دل تو و ضعف و خرابی دین و نزدیک شدن دگرگونی ها (در قدرت تو) است و هرگاه بر اثر قدرتی که در اختیار داری کبر و غرور یا عُجب در تو پدید آید،به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر اموری نسبت به تو قادر است که تو درباره خویشتن قدرت آن را نداری نظر بیافکن،زیرا این نگاه تو را از آن سرکشی پایین می آورد و از شدّت و تندی تو

ص:383

می کاهد و آنچه از نیروی عقلت از دست رفته به تو باز می گرداند.از دعوی همتایی با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به او در جبروتش خود را برکنار دار،زیرا خداوند هر جباری را ذلیل و هر فرد خودپسند متکبّری را خوار می دارد.

شرح و تفسیر: هرگز مغرور مباش!

هرگز مغرور مباش!

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به هفت توصیه مهم دیگر می پردازد.

نخست می فرماید:«هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده،زیرا تاب کیفر او را نداری و از عفو و رحمت او بی نیاز نیستی»؛ (وَ لَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ،لِحَرْبِ اللّهِ فَإِنَّهُ لَا یَدَ لَکَ بِنِقْمَتِهِ،وَ لَا غِنَی بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ).

منظور از جنگ با خدا-آن گونه که بسیاری از شارحان نهج البلاغه استنباط کرده اند-همان ظلم و ستم بر بندگانش و تضییع حقوق آنهاست نه هرگونه معصیت و گناه.درست است که همه گناهان زشت و ناپسندند؛ولی تعبیر به «حرب اللّه»چیزی بیشتر از آن را می طلبد.

شاهد این سخن حدیثی است که امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«لَقَدْ أَسْرَی رَبِّی بِی فَأَوْحَی إِلَیَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ مَا أَوْحَی وَ شَافَهَنِی إِلَی أَنْ قَالَ لِی یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَذَلَّ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَ مَنْ حَارَبَنِی حَارَبْتُهُ؛ هنگامی که پروردگارم مرا به معراج برد از پشت حجاب های (معنوی) به من آنچه را که می بایست وحی کرد و در حضور نیز (آنچه باید بگوید) فرمود(1) تا

ص:384


1- مشابه این تعبیر در قرآن مجید آمده است: «وما کان لیبشر أن یکلمه الله إلأ وحیا أو من ورای حجاب او یرسل رسولا (شوری، آیه 51) پیام الهی گاه مستقیما بر قلب پیغمبر نازل میشد و گاه همچون صدایی که موسی در کوه طور شنید و گاه از طریق فرستادن فرشته وحی که در روایات بالا تنها به قسمت اول و دوم اشاره شده است.

آنجا که به من گفت:ای محمد کسی که ولیّ مرا خوار و ذلیل دارد در مقام جنگ با من بر آمده است و کسی که با من به محاربه برخیزد با او محاربه می کنم (و او را در هم می شکنم)».(1)

امام علیه السلام دلیل عدم جنگ با خدا را در این عبارت دو چیز گرفته است یکی نیاز به عفو و رحمت خدا و دیگری پرهیز از عقوبت و عذاب الهی.

در دومین و سومین توصیه می فرماید:«و هرگز از عفو و بخششی که نموده ای پشیمان نباش و از کیفری که داده ای به خود مبال و شادی نکن»؛ (وَ لَا تَنْدَمَنَّ عَلَی عَفْوٍ،وَ لَا تَبْجَحَنَّ(2) بِعُقُوبَةٍ).

این سخن اشاره به این است که تا می توانی جانب عفو را بگیر و کمتر مجازات کن،زیرا اگر اثر کیفر در کوتاه مدّت باشد اثر عفو در دراز مدّت خواهد بود.

البته این حکمی است که در مورد غالب مردم صادق است؛ولی در برابر اقلیتی که عفو در آنها نتیجه معکوس دارد و بر ترس و ضعف عفو کننده حمل می شود،باید شدّت عمل به خرج داد.

در چهارمین توصیه می افزاید:«هرگز به هنگامی که خشمگین می شوی و راه چاره ای برای آن می یابی به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانی مگیر)»؛ (وَ لَا تُسْرِعَنَّ إِلَی بَادِرَةٍ(3) وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً(4)).

ص:385


1- کافی، ج 2، ص 353، ح 10,
2- «تبجح» از ریشه «بجح» بر وزن «وجب» به معنای شادی کردن و افتخار نمودن است.
3- «بادرة» حرکات و افعال شتاب زده ای است که از انسان به هنگام خشم و غضب سر میزند. از ریشه «بدور» بر وزن «صدور» به معنای سرعت کردن گرفته شده است.
4- «مندوحة» به معنای وسعت و راه چاره است از ریشه «ح» بر وزن «مدح» به معنای وسعت بخشیدن گرفته شده. این واژه ممکن است اسم مفعول باشد به معنای جایی که آن را وسیع ساخته اند یا اسم مکان به معنای مکان وسیع و گسترده.

به یقین هنگامی که انسان از خشم برافروخته می شود اعتدال فکری خود را از دست می دهد و بارها آزموده ایم که هر تصمیمی در آن حال گرفتیم بعداً ثابت شده که خطا بوده است.حتی عاقل ترین اشخاص به هنگام خشم و غضب ممکن است به صورت نادان ترین افراد در آیند.و این تعبیری که در میان عوام معروف است که می گویند:هنگامی که عصبانی شدم خون چشمانم را گرفت و چیزی را ندیدم و مرتکب فلان کار شدم در واقع اشاره به همین حالت است.

لذا در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الْغَضَبُ یُرْدِی صاحِبَهُ وَیُبْدی مَعایِبَهُ؛ غضب صاحبش را به هلاکت می افکند و عیوبش را آشکار می سازد».(1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«بِئْسَ الْقَرِینُ الْغَضَبُ یُبْدِی الْمَعَائِبَ وَیُدْنِی الشَّرَّ وَیُبَاعِدُ الْخَیْرَ؛ غضب بد همنشینی است عیوب انسان را آشکار می سازد شر را نزدیک و خیر را دور می کند».(2)

این نکته هنگامی روشن تر می شود که گاه افرادی یک طرفه می آیند و نزد امرا سخنی می گویند.اگر آنها در همان حال تصمیم بگیرند پشیمان خواهند شد.باید حوصله کنند و سخنان طرف مقابل را هم بشنوند و چه بسا پس از تحقیق،مطلب دگرگون شود.

بنابراین باید مطابق ضرب المثل معروف عمل کرد:به هنگام غضب نه تصمیم نه کیفر و نه دستور.

در پنجمین توصیه او را از مسأله غرور و خودکامگی شدیداً نهی می کند، و می فرماید:«و هرگز مگو من امیرم؛امر می کنم و از من اطاعت می شود که این موجب دخول فساد در دل و ضعف و خرابی دین و نزدیک شدن دگرگونی ها

ص:386


1- غررالحکم، ح 6892
2- غررالحکم، ح 6893

(در قدرت تو) است»؛ (وَ لَا تَقُولَنَّ:إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ،فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ(1) فِی الْقَلْبِ،وَ مَنْهَکَةٌ(2) لِلدِّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ(3)).

بی شک یکی از آفات خطرناک حکومت و زمامداری،غرور و خودبزرگ بینی و استبداد است و همان گونه که امام علیه السلام فرموده سه پیامد خطرناک دارد.نخست اینکه فکر انسان را فاسد می کند و حقایق را آن گونه که هست نمی بیند و تصمیمات نابخردانه و غیر عادلانه می گیرد.دیگر اینکه انسان را گرفتار انواع معاصی و گناهان و ظلم و ستم می سازد و دین او را تضعیف می کند.سوم اینکه چنین حالتی سبب تغییرات و دگرگونی ها در رابطه حکومت با مردم می شود.

بسیاری از شورش های عمومی در طول تاریخ از همین جا سرچشمه گرفته است.

به عکس اگر زمامدار متواضع باشد و باد غرور از سر بیرون کند،هم درست می اندیشد،هم آلوده گناه و ضعف دین نمی شود،و هم رابطه صمیمانه با مردم خواهد داشت،همان رابطه ای که پایه های حکومت را قدرت می بخشد.

امام علیه السلام در کلمات قصارش در غررالحکم تعبیرات تکان دهنده ای درباره سرنوشت شوم مغروران بیان کرده است.در جایی می فرماید:

«طُوبی لِمَنْ لَمْ تَقْتُلُهُ قاتِلاتُ الْغُرورِ؛ خوشا به حال کسی که عوامل نابود کننده غرور وی را به قتل نرسانده است».(4) در جای دیگر می فرماید:

«سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ أبْعَدُ إفاقَةً مِنْ سُکْرِ الْخُمُورِ؛ انسان از مستی غفلت و غرور بسیار دیرتر از مستی شراب

ص:387


1- «إدغال» از ریشه «دغل» بر وزن «عقل» به معنای داخل شدن در جایی به صورت مخفیانه است. از آنجا که فاسدان و مفسدان معمولا به این صورت وارد می شوند، مفهوم فساد نیز غالبا در آن وجود دارد. و «دل» بر وزن «قمر» به معنای فساد و گاه به معنای شخص مفسد می آید و در عبارت بالا نیز معنای فساد مندرج است.
2- «منهکة» از ریشه «نهک» بر وزن «مدح» به معنای خسته کردن و ضعیف نمودن گرفته شده و منهکة به ضعف و ناتوانی یا اسباب ضعف و ناتوانی اطلاق می شود.
3- «غیر» به معنای حوادث دگرگون کننده است، جمع «غیرة» بر وزن «غیبة»
4- غررالحکم، ح 7175

هوشیار می شود».(1)

آری مستی شراب ممکن است یک روز یا یک شب باشد؛اما مستی غرور شاید پنجاه سال ادامه پیدا کند.

امام علیه السلام در اواخر خطبه دوم نهج البلاغه با اشاره به جمعی از منافقان و گروه هایی که بر ضد حضرتش قیام کرده بودند می فرماید:

«زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُور؛ آنها بذر فجور پاشیدند و با آب غرور آن را آبیاری کردند و سرانجام بدبختی و هلاکت را درو نمودند».

از آنجا که کار طبیبان آگاه تنها تشخیص و درمان درد نیست،بلکه ارائه طرق درمان نیز از ارکان اصلی برنامه آنهاست،امام علیه السلام این طبیب الهی در ادامه این عهدنامه پس از ذکر آفات غرور به راه درمان آن اشاره کرده می فرماید:«هرگاه بر اثر قدرتی که در اختیار داری کبر و غرور یا عُجب در تو پدید آید،به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر اموری نسبت به تو قادر است که تو درباره خویشتن قدرت آن را نداری نظر بیافکن،زیرا این نگاه تو را از آن سرکشی پایین می آورد و از شدّت و تندی تو می کاهد و آنچه از نیروی عقلت از دست رفته به تو باز می گرداند»؛ (وَ إِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً(2) أَوْ مَخِیلَةً(3) ،فَانْظُرْ إِلَی عِظَمِ مُلْکِ اللّهِ فَوْقَکَ،وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَی مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ،فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ(4) إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ(5) وَ یَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ(6) وَ یَفِیءُ إِلَیْکَ بِمَا عَزَبَ(7) عَنْکَ

ص:388


1- غررالحکم، ح 5750.
2- «ابهة» به معنای عظمت و گاه به معنای کبر و غرور آمده و در جمله بالا همین معنا مراد است.
3- «مخیلة» به معنای عجب و خودپسندی است.
4- «یطامن» از ریشه «طمأنة» بر وزن «گردنه» به معنای فرو نشاندن و آرام کردن و پایین آوردن گرفته شده است.
5- «طماح» به معنای سرکشی است.
6- «غرب» به معنای شدت و تندی است.
7- «عزب» به معنای غایب شدن است.

مِنْ عَقْلِکَ).

امام علیه السلام در عبارات بسیار پر معنای خود،نگاه به عظمت ملک خداوند و قدرت وسیع او را،سرچشمه سه اثر برای مغروران به قدرت می شمارد:آنها را از مرکب غرور پیاده می کند،از شدّت عمل آنها می کاهد و عقل از دست رفته به سبب غفلت ناشی از غرور را به آنها باز می گرداند.

آری قوی ترین انسان ها در برابر بسیاری از حوادث که به امر خدا انجام می گیرد همچون پر کاهی در برابر طوفان عظیمی هستند.بسیار شنیده ایم که حاکمان زورگو با یک ایست مختصر قلبی همه چیزشان پایان گرفته است و می دانیم این عارضه بر اثر گرفتن مویرگ های قلب به وسیله قطعه کوچکی از خون لخته شده است.یا از طریق سرطان که چیزی جز طغیان یک سلول ضعیف نیست یا به واسطه یک میکروب یا ویروسی که با چشم دیده نمی شود از پای در آمده اند.گاه زلزله ای تمام قصرهای آنها را ویران کرده و تندبادی همه چیز را در هم کوبیده و سیلابی همه را با خود برده است.اینها همه اشارات کوچکی است از قدرت بی پایان پروردگار.اگر انسان به این امور بیندیشد،در هر مقامی باشد گرفتار غرور نمی شود.

تاریخ،حکومتی بالاتر از حکومت سلیمان به خاطر ندارد.قرآن می گوید هنگامی که زمان مرگ سلیمان نبی فرا رسید اجل به او مهلت نداد که از حالت ایستاده بر زمین بنشیند،بلکه در همان حال که بر عصایش تکیه کرده بود با تمام آنچه در اختیار داشت وداع گفت و هیچ کس از مرگش باخبر نشد مگر آن زمان که موریانه عصایش را جوید و تعادل او بر هم خورد و بر زمین افتاد.

امام علیه السلام در هفتمین توصیه در تأکید بر مطالبی که در بالا آمد برای فرو نشاندن غرور مغروران و کبر متکبّران از طریق تهدید به کیفر الهی وارد می شود و می فرماید:«از دعوی همتایی با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به

ص:389

او در جبروتش خود را برکنار دار،زیرا خداوند هر جباری را ذلیل و هر فرد خودپسند متکبّری را خوار می دارد»؛ (إِیَّاکَ وَ مُسَامَاةَ(1) اللّهِ فِی عَظَمَتِهِ،وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوتِهِ،فَإِنَّ اللّهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ،وَ یُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ(2)).

در واقع کسانی که از باد کبر و غرور سرمستند عملاً دعوی همتایی با خدا را دارند در حالی که ذرّه ناچیزی دربرابر اقیانوس عظمت او هستند.کیفر این گونه بلندپروازیِ بی معنا همان است که خداوند آنها را به ذلت و خواری بکشاند و اگر متکبّران و مغروران توجّه به پایان کار خویش کنند از مرکب غرور و کبر پایین خواهند آمد.

در این زمینه احادیث پرمعنایی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سایر امامان معصوم علیهم السلام نقل شده است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که از آن حضرت درباره

«أَدْنَی الْإِلْحَادِ»؛ (نخستین مرحله کفر) سؤال شد.امام علیه السلام فرمود:

«إِنَّ الْکِبْرَ أَدْنَاهُ؛ تکبّر مرحله نخست آن است».(3)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«الْکِبْرُ رِدَاءُ اللّهِ فَمَنْ نَازَعَ اللّهَ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ أَکَبَّهُ اللّهُ فِی النَّارِ؛ بزرگی،ردایی است که تنها بر قامت کبریایی خداوند موزون است کسی که با خداوند در این امر به منازعه برخیزد (و خود را بزرگ ببیند) خداوند او را به صورت در آتش دوزخ می افکند».(4)

البته تمام اینها به علت آثار بسیار منفی فردی و اجتماعی است که دامان شخص مغرور و متکبّر را می گیرد.در روایات متعدّدی وارد شده است که کبر

ص:390


1- «مساماة» به معنای برتری جویی و مقابله کردن است.
2- «مختال» به معنای متکبر مغرور است از ریشه «خیلاء» بر وزن «جهلاء» به معنای تخیلاتی است که انسان بر اثر آن خود را بزرگ می بیند.
3- کافی، ج 2، ص 309، ح 1.
4- کافی، ج 2، ح 5.

سبب می شود که انسان حق را نادیده بگیرد و طرفداران حق را سرزنش کند و حقوق مردم را پایمال سازد.(1)

این سخن را با حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،که فرمود:

«الْکِبْرُ أَنْ تَتْرُکَ الْحَقَّ وَ تَتَجَاوَزَهُ إِلَی غَیْرِهِ وَ تَنْظُرَ إِلَی النَّاسِ وَ لَا تَرَی أَنَّ أَحَداً عِرْضُهُ کَعِرْضِکَ وَ لَا دَمُهُ کَدَمِکَ؛ کبر آن است که حق را ترک گویی و به سراغ باطل روی و به مردم نگاه کنی و آبروی هیچ کس را همچون آبروی خود و خون هیچ کس را دارای ارزش خون خود ندانی».(2)

***

ص:391


1- به کافی، ج 2، باب الکبر مراجعه شود.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 90، ح 3.

ص:392

بخش چهارم

اشاره

أَنْصِفِ اللّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ،وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ،وَ مَنْ لَکَ فِیهِ هَوًی مِنْ رَعِیَّتِکَ،فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللّهِ کَانَ اللّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ،وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ،وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّی یَنْزِعَ أَوْ یَتُوبَ.

وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَی ظُلْمٍ، فَإِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ.

ترجمه

انصاف در برابر خداوند و مردم را نسبت به خویشتن و خاندان خود و کسانی که از رعایا مورد علاقه تواند رعایت کن،زیرا اگر چنین نکنی (و انصاف را رعایت ننمایی) ستم خواهی کرد و کسی که به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسی که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمی پذیرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانی که دست از ستم بردارد و توبه کند.

(بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت های خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع تر نیست،زیرا خداوند دعای مظلومان را (بر ضد تو) می شنود و در کمین ستم کاران است.

شرح و تفسیر: از نفرین مظلومان بترس!

از نفرین مظلومان بترس!

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه،مالک را با تعبیرات محکم و حساب شده ای دعوت به عدالت و رفع هرگونه تبعیض می کند.می فرماید:«انصاف در

ص:393

برابر خداوند و مردم را نسبت به خویشتن و خاندان خود و کسانی که از رعایا مورد علاقه تواند رعایت کن»؛ (أَنْصِفِ اللّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ،وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ،وَ مَنْ لَکَ فِیهِ هَوًی(1) مِنْ رَعِیَّتِکَ).

البته منظور از انصاف در برابر خداوند اطاعت از اوامر و نواهی اوست و انصاف در برابر مردم ترک هرگونه تبعیض و تمایل به افراد مورد نظر است؛ همان چیزی که غالب زمامداران در گذشته و حال گرفتار آن بوده و هستند که وقتی به قدرت می رسند برای دوستان و بستگان و افراد مورد علاقه خود امتیازاتی قائل می شوند که هرگز آن به دیگران نمی دهند.این تبعیض سرچشمه انواع انحرافات و نابسامانی های حکومت هاست.

باید توجّه داشت که«انصاف»از ریشه«نصف»گرفته شده که به نیمه هر چیزی اطلاق می شود و از آن جایی که عدالت سبب می شود انسان حقوق اجتماعی را در میان خود و دیگران عادلانه تقسیم کند،از این جهت به آن انصاف گفته اند.در بیان دیگر انصاف آن است که انسان هرچه برای خود و دوستان و نزدیکان خود می خواهد برای دیگران هم بخواهد و آنچه درباره خود و افراد مورد علاقه اش روا نمی دارد درباره دیگران نیز روا ندارد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«سَیِّدُ الْأَعْمَالِ ثَلَاثَةٌ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّی لَاتَرْضَی بِشَیْءٍ إِلَّا رَضِیتَ لَهُمْ مِثْلَهُ» برترین اعمال سه چیز است و امام علیه السلام اوّلین آن را رعایت انصاف درباره مردم شمرد و در تفسیر آن می فرماید:باید به گونه ای باشد که هرچه را برای خود می خواهی مانند آن را برای دیگران هم بخواهی».(2)

اما انصاف در مورد خداوند این است که انسان حدّاقل مواهب الهی را عادلانه

ص:394


1- «هوی» به معنای میل و علاقه است.
2- کافی، ج 2، ص 144، ح 3.

تقسیم کند؛نیمی را در راه رضای خدا بدهد و نیمی را برای خویشتن نگه دارد.

وقت و فکر و امکانات دیگر خود را نیز به همین گونه تقسیم کند تا دست کم انصاف را رعایت کرده باشد،هرچند به مقام والای ایثار نرسیده باشد.

البته این کار،کار آسانی نیست،زیرا همیشه انسان مایل است کفه خویشتن و نزدیکان خود را سنگین تر از کفه دیگران کند،لذا در خبری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که به یکی از یاران خود فرمود:«آیا می خواهی سخت ترین چیزی را که خداوند بر مردم واجب کرده است برای تو بازگو کنم؟ آن گاه امام علیه السلام سه چیز را بر شمرد و آن سه چیز این بود:

«إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ وَ مُوَاسَاتُکَ أَخَاکَ وَ ذِکْرُ اللّهِ فِی کُلِّ مَوْطِن؛ رعایت انصاف درباره مردم نسبت به خویشتن و مواسات با برادران دینی داشتن و در هر حال به یاد خدا بودن».(1)

تفاوت در میان انصاف و مواسات ظاهراً از این جهت است که انصاف در مورد حقوق و مواسات درباره تمام مواهب زندگی است.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن دلیلی برای گفتار خود ذکر می کند که در واقع،مُرکب از صغرا و کبرا و نتیجه است.می فرماید:«زیرا اگر چنین نکنی (و انصاف را رعایت ننمایی) ستم خواهی کرد و کسی که به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسی که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمی پذیرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانی که دست از ستم بردارد و توبه کند»؛ (فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللّهِ کَانَ اللّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللّهُ أَدْحَضَ(2) حُجَّتَهُ،وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّی یَنْزِعَ(3) أَوْ یَتُوبَ).

ص:395


1- کافی، ج 2، ص 145، ح 8.
2- «ادحض» از ریشه «دحض» بر وزن «محض» به معنای باطل شدن است و هنگامی که به باب افعال می رود به معنای ابطال نمودن است. باطل کردن حجت در اینجا به معنای عدم پذیرش عذر است.
3- «ینزع» از ریشه «نزع» بر وزن «نظم» به معنای برکندن و جدا کردن و رها نمودن است. باید توجه داشت که در جمله بالا تناسب ایجاب می کند که «او» به معنای واو باشد. در بعضی از نسخ نهج البلاغه به جای «او» واو نوشته شده است.

روشن است ترک انصاف و روی آوردن به انواع تبعیض ها ظلم فاحش و آشکار است و می دانیم خداوند عادل و حکیم دشمن ظالمان و یار مظلومان است.گفتنی است امام علیه السلام بر این معنا تأکید می کند که خداوند به دشمنی و مخاصمت هرکس اقدام کند هیچ عذر و بهانه ای را از او نمی پذیرد و تعبیر به «أَدْحَضَ حُجَّتَهُ» اشاره به همین معناست.ممکن است در گناهان دیگر اعذار غیر موجهی به لطف خدا و از طریق غفاریت او پذیرفته شود؛ولی در مورد ظلم و ستم هیچ عذری پذیرفته نیست و تنها راه نجات از خصومت پروردگار و عقوبت او این است که دست از ظلم بکشد و از گذشته توبه کند و حقوق از دست رفته را به صاحبانش باز گرداند و جبران نماید.

امام علیه السلام در ادامه این سخن کیفر شدید ظالمان را که در نوع خود بی نظیر است شرح می دهد.می فرماید:«(بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت های خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع تر نیست،زیرا خداوند دعای مظلومان را (بر ضد تو) می شنود و در کمین ستم کاران است»؛ (وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَی ظُلْمٍ،فَإِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ(1) ،وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ).

این جمله هشدار کوبنده ای به ظالمان است که بدانند مجازات کیفر آنها تنها حواله به قیامت نمی شود،بلکه در این جهان نیز گرفتار کیفر اعمال خود خواهند شد.آن هم نه در دراز مدت،بلکه در کوتاه مدت.آری آنچه با سرعت باعث تغییر نعمت ها می شود و عذاب الهی را فرا می خواند اقامه بر ظلم و اصرار بر ستم است.

ص:396


1- «المضطهدین» جمع «مضطهد» به معنای مظلوم و ستم دیده است و از ریشه ضهد» بر وزن «مهدی» به معنای ظلم گرفته شده است.

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که فرمود:«هیچ کس بر دیگری ستم نمی کند مگر اینکه خداوند به سبب آن او را کیفر می دهد؛کیفری در جانش یا در مالش».(1)

در کلمات قصار امام علیه السلام در غررالحکم نیز آمده است:

«مَنْ عَمِلَ بِالْجَوْرِ عَجَّلَ اللّهُ هُلْکَه؛ کسی که ستم کند خداوند در هلاکت او تسریع می کند».(2)

همچنین در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که خداوند به یکی از انبیا که در کشور یکی از ستمکاران زندگی می کرد،وحی فرستاد که به سراغ این مرد جبار برو و به او بگو:

«إِنَّنِی لَمْ أَسْتَعْمِلْکَ عَلَی سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ اتِّخَاذِ الْأَمْوَالِ وَ إِنَّمَا اسْتَعْمَلْتُکَ لِتَکُفَّ عَنِّی أَصْوَاتَ الْمَظْلُومِینَ فَإِنِّی لَمْ أَدَعْ ظُلَامَتَهُمْ وَ إِنْ کَانُوا کُفَّاراً؛ من این مقام را به تو ندادم که خون بی گناهان را بریزی و اموال مردم را بگیری بلکه این مقام را بدین جهت به تو دادم که صدای ناله مظلومان را بدرگاه من فروبنشانی،زیرا من از ستمی که بر آنها رفته صرف نظر نمی کنم،هرچند کافر باشند».(3)

ابن عباس که بسیاری از علوم خود را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام گرفته است می گوید:«من از قرآن مجید به خوبی استفاده کردم که ظلم و ستم خانه ها را ویران می کند».سپس به این آیه اشاره کرد: ««فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا» ؛این خانه های آنهاست که بسبب ظلم و ستمشان خالی (و ویران) مانده است».(4)

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أسْرَعُ الْخَیْرُ ثَواباً الْبِرُّ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ أسْرَعُ الشَّرُّ عُقُوبَةً الْبَغْیُ وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ؛ از کارهای خیر چیزی که از همه زودتر

ص:397


1- کافی، ج 2، ص 332، ح 12.
2- غررالحکم، ح 8047.
3- کافی، ج 2، ص 333، ح 14.
4- تفسیر نمونه، ج 15، ذیل سوره کهف، آیه 42

پاداشش به انسان می رسد نیکوکاری و صله رحم است و از کارهای شر چیزی که کیفرش زودتر از همه به انسان می رسد ظلم و قطع رحم است».(1)

***

ص:398


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1408.

بخش پنجم

اشاره

وَ لْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ،وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ،وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَی الرَّعِیَّةِ،فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَی الْخَاصَّةِ،وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَی الْعَامَّةِ.وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَی الْوَالِی مَؤُونَةً فِی الرَّخَاءِ،وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ،وَ أَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ،وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ،وَ أَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ،وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ،وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ.وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ،وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ، وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ،الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ،فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ،وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ.

ترجمه

باید محبوب ترین کارها نزد تو اموری باشد که در جهت رعایت حق از همه کامل تر و از نظر عدالت شامل تر و از نظر رضایت عمومی مردم جامع تر باشد، زیرا خشم توده مردم خشنودی خواص (اقلیت پرتوقع) را بی اثر می سازد؛اما ناخشنودی خاصان با رضایت عامه مردم بخشوده و جبران پذیر است.

و (بدان که) هیچ کس از رعایا از نظر هزینه های زندگی در حالت آرامش و صلح،بر والی سنگین تر و به هنگام بروز مشکلات،کم یاری تر از خواص (از خود راضی و پر توقع) نیست.آنها در برابر انصاف (و رعایت حقوق مساوی بین شهروندان) از همه ناخشنودترند و به هنگام درخواست (چیزی از حکومت) از همه اصرار کننده تر و در برابر عطا و بخشش کم سپاس ترند و به هنگام منع (از خواسته هایشان) دیرتر پذیرای عذر می شوند و به هنگام رویارویی با مشکلاتِ روزگار صبر و استقامت آنها از همه کمتر است و (بدان)

ص:399

ستون دین و شکل دهنده جمعیت مسلمانان و نیروی دفاعی در برابر دشمنان، تنها توده ملت هستند،بنابراین گوش به سوی آنها فرا ده و توجّه به آنها داشته باش.

شرح و تفسیر: همواره با توده مردم باش

همواره با توده مردم باش

امام علیه السلام در این فقره به نکته مهمی می پردازد که در حیات امروز بشر و شکل گیری حکومت ها،اثرش از هر زمان آشکارتر است.می فرماید:«باید محبوب ترین کارها نزد تو اموری باشد که در جهت رعایت حق از همه کامل تر و از نظر عدالت شامل تر و از نظر رضایت عمومی مردم جامع تر باشد»؛ (وَ لْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا(1) فِی الْحَقِّ،وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ،وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَی الرَّعِیَّةِ).

بدیهی است قوانین و مقرراتی که دارای این سه ویژگی باشند:هم از نظر حفظ حقوق،جامع تر و هم از نظر رعایت عدالت شامل تر و هم رضایت توده های مردم را بهتر جلب کند،مورد رضای خدا و خلق است و هنگامی که خداوند از حکومتی راضی و خلق خدا از آن خشنود باشند،دوام و بقای آن تضمین شده است.

از آنجا که مفهوم این سخن آن است که مهم رضای اکثریت قاطع مردم است نه اقلیتی ثروتمند و خودخواه که همواره در حاشیه حکومت ها زندگی می کنند.

در ادامه این سخن می فرماید:«زیرا خشم توده مردم خشنودی خواص (اقلیت پرتوقع) را بی اثر می سازد اما ناخشنودی خاصان با رضایت عامه مردم

ص:400


1- «أوسط» از ریشه «وسط» به معنای میان چیزی گرفته شده؛ ولی در این گونه موارد مفهوم «بهترین» میدهد زیرا چیزی که در حد وسط و اعتدال است بهتر و کامل تر است. قرآن مجید در سوره قلم آیه 28 می فرماید: «وقال أوسطهم ألم أقل لکم لولا تسبحون»؛ آنکه از همه عاقل تر بود گفت: آیا من به شما نگفتم چرا تسبیح خدا نمیگویید» و در لسان العرب آمده است: «أوسط الشئء أفضل الشیء وخیاره»

بخشوده و جبران پذیر است»؛ (فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ(1) بِرِضَی الْخَاصَّةِ،وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَی الْعَامَّةِ).

آنچه در جمله های کوتاه بالا آمد در واقع زیربنای حکومت های پایدار را تشکیل می دهد.افراد یک جامعه همیشه بر دو گروه تقسیم می شوند:اقلیت ثروتمندی که معمولاً اطراف زمامداران را می گیرند و با چاپلوسی و تملق و اظهار اخلاص و فداکاری در فکر تأمین منافع خویشند و در برابر آنها اکثریت مردم که چرخ های زندگی اجتماعی با دست و بازوی آنها در حرکت است،بیش از همه زحمت می کشند و بیش از همه به کشورشان علاقه مندند.اگر گروه اوّل از حکومتی ناراضی شوند ولی گروه دوم راضی و خشنود باشند هیچ مشکلی به وجود نمی آید؛مشکلات جامعه با دست توده های مردم حل می شود و داد فریاد آن اقلیت تغییری در مسیر کارها ایجاد نمی کند؛ولی اگر رضایت این گروه اقلیت به بهای خشم توده های مردم جلب گردد آن هنگام است که پایه های حکومت به لرزه در می آید و به گفته شاعر:

نفس ها ناله شد در سینه آهسته آهسته فزون تر گر شود این ناله ها فریاد می گردد

چنانچه نارضایتی ها ادامه پیدا کند منته به قیام و انقلاب ها خواهد شد.

زندگی پیغمبر اسلام و علی علیه السلام بهترین نمونه برای این مسأله است.سعی داشتند همواره جانب توده های محروم و متوسط جامعه را بگیرند و به مخالفت خواص که منافع خود را در خطر می دیدند اعتنا نکنند.

این همان چیزی است که امروز به دموکراسی مردمی یا دموکراسی دینی یا مردم سالاری دینی از آن یاد می شود،هرچند گاهی تنها به الفاظ قناعت می کنند

ص:401


1- «یجحف» از ماده «اجحاف» و ریشه «جحف» بر وزن «جهل» در اصل به معنای کندن پوست چیزی است سپس به معنای به مشقت انداختن و بی اثر ساختن و خراب کردن آمده است.

و به واقعیات توجه ندارند.و در واقع مفهومی قدیمی است که در قالب الفاظ جدید ریخته شده است.

البته امروزه نوعی شیطنت بسیار مرموزی از سوی این گروه خاص به کار گرفته می شود که با سلطه بر رسانه های جمعی سعی می کنند افکار عمومی را فریب و به اصطلاح شستشوی مغزی بدهند به گونه ای که تصور شود خواسته های آنها همان است که توده های مردم می خواهند،هرچند با کمی دقت می توان به شگرد آنها پی برد.

گاه به شیوه دیگری متوسل می شوند و آن اینکه وسایل هوسرانی و لذات بی قید و شرط جسمانی را در اختیار توده های مردم قرار می دهند و آنها را بدین وسیله سرگرم می سازند تا از آنچه در جامعه می گذرد بی خبر بمانند.اگر آگاهانِ باهدف و مؤمن،آنها را هوشیار سازند تا در این دام ها نیفتند به یقین قیامی خواهند کرد که تومار زندگی این زالو صفتان را در هم بپیچد.

از آنجا که این مسأله دارای اهمّیّت زیادی است،امام علیه السلام در ادامه این سخن به شرح بیشتری پرداخته و انگشت روی جزئیات مسأله می گذارد و صفات آن گروه از خواص و همچنین ویژگی های توده های زحمت کش جامعه را به تفصیل برمی شمارد.نخست به سراغ صفات نکوهیده خواص از خود راضی می رود و هفت ویژگی برای آنها ذکر می کند.

در اوّلین و دومین صفت می فرماید:«و (بدان که) هیچ کس از رعایا از نظر هزینه های زندگی در حالت آرامش و صلح،بر والی سنگین تر و به هنگام بروز مشکلات،کم یاری تر از خواص (از خود راضی و پر توقع) نیست»؛ (وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَی الْوَالِی مَؤُونَةً فِی الرَّخَاءِ،وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ).

آنها از والی توقعات بسیار و خواسته های بی شمار دارند و کیسه هایی برای منافع خود دوخته اند که به این آسانی پر نمی شود و به عکس به هنگام بروز

ص:402

مشکلات خود را کنار می کشند و چنین می پندارند که حفظ کشور و ایثار و فداکاری در راه آن بر عهده توده های مردم است؛آنها قشر ممتازی هستند که فقط باید نظارت کنند و نظر دهند.

در سومین صفت می فرماید:«آنها در برابر انصاف (و رعایت حقوق مساوی بین شهروندان) از همه ناخشنودترند»؛ (وَ أَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ) ،زیرا خود را قشر ممتازی می دانند که نباید با دیگران در هیچ برنامه ای در یک صف قرار گیرند.

در چهارمین وصف می افزاید:«و به هنگام درخواست (چیزی از حکومت) از همه اصرار کننده ترند»؛ (وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ(1)) ،زیرا خود را طلبکار می دانند و اضافه بر این به زمامداران نزدیکند و می توانند خواسته خود را مکرر در مکرر عنوان کنند.به خلاف توده های مردم که خواسته های خود را با اصرار بسیار کمتری همراه می سازند و اصولا دسترسی چندانی به حاکمان ندارند.

در پنجمین و ششمین وصف می فرماید:«و در برابر عطا و بخشش کم سپاس ترند و به هنگام منع (از خواسته هایشان) دیرتر پذیرای عذر می شوند»؛ (وَ أَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ،وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ) ،چرا که عطا و بخشش را خدمتی از ناحیه حاکم نمی بینند،بلکه ادای دین می شمرند و در برابر ادای دین نیازی به سپاسگزاری نمی بینند.آنها غالباً چنین می پندارند که اگر حمایت و نظارتشان بر امر حکومت نباشد،حکومت نمی تواند به حیات خود ادامه دهد، بنابراین آنها حق حیات بر حکومت دارند و هرچه به آنها داده شود کم است.

نیز به همین دلیل اگر خواسته های آنها تأمین نشود کمتر حاضرند عذری را بپذیرند و تمام عذرها را در این زمینه ناموجه می بینند و گاه عذر بدتر از گناه.

در هفتمین و آخرین ویژگی می فرماید:«و به هنگام رویارویی با مشکلاتِ

ص:403


1- «إلحاف» از ریشه «لحف» بر وزن «حرف» در اصل به معنای پوشاندن و ملافه کشیدن آمده سپس به معنای اصرار و پافشاری در چیزی به کار رفته است؛ گویا به قدری اصرار می کند که تمام وجود طرف را می پوشاند.

روزگار صبر و استقامت آنها از همه کمتر است»؛ (وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ(1) الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ) ،زیرا آنها در ناز و نعمت پرورش یافته و کمتر با مشکلات روبه رو بوده و هرگز ورزیده و آبدیده نشده اند بر عکس توده های زحمت کش جامعه که در لابه لای مشکلات پرورش می یابند و در کوره حوادث قرار می گیرند و همچون فولادی آبدیده محکم می شوند.

به راستی ترسیمی از این بهتر و گویاتر و شفاف تر درباره این گروهِ اندک از خود راضی و خودبرتربین پیدا نمی شود و می دانیم تمام این صفات ناشی از توهماتی است که درباره امتیازات ذاتی خود و نیاز حکومت به آنها و برتری بر توده های مردم دارند.این اوهام و خیالات،آنها را به این مسیرهای نادرست می کشاند.

اما ویژگی های توده های زحمت کش جامعه و به تعبیر امام علیه السلام عامه در سه چیز خلاصه شده است؛می فرماید:«و (بدان) ستون دین و شکل دهنده جمعیت مسلمانان و نیروی دفاعی در برابر دشمنان،تنها توده ملت هستند،بنابراین گوش به سوی آنها فرا ده و توجّه به آنها داشته باش»؛ (وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ،وَ جِمَاعُ(2) الْمُسْلِمِینَ،وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ،الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ،فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ(3) لَهُمْ،وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ).

چه تعبیرات زنده و پرمعنایی.به یقین اگر حمایت عامه مردم نباشد اصول و فروع دین به فراموشی سپرده می شود و جامعه مسلمانان از هم گسسته می گردد و در برابر هجوم دشمنان،مدافعی نخواهد بود.به همین دلیل،حکومت

ص:404


1- «ملمات» از ریشه «لم» بر وزن «غم» به معنای جمع کردن گرفته شده سپس واژه ملمات به حوادث شدید و ناراحت کننده اطلاق شده گویی این گونه حوادث تمام فکر انسان را جمع کرده و متوجه به خود می سازد.
2- «جماع» در اصل مصدر است و در این گونه موارد به معنای وصفی به کار می رود یعنی جامع بودن و جمع کردن.
3- «صغو» به معنای گرایش به چیزی داشتن است. «صغو» به فتح و کسر صاد به گفته جمعی از محققان به یک معنا آمده است.

باید به اقلیت پرادعای بی اثر بی اعتنا باشد و تمام توجّه خود را به کسانی معطوف دارد که شکوفایی و پیشرفت و بقای دین و دنیا از آنهاست.

از مجموع عبارات امام علیه السلام در این فراز از عهدنامه استفاده می شود که توده های زحمت کش مردم ده ویژگی دارند که سه ویژگی آن در ذیل گفته شده و هفت وصف دیگر با اشاره به هنگام بیان صفات نکوهیده خواص از خودراضی بیان شده و آن به شرح زیر است:

1.هزینه آنها به هنگام آرامش،بر والی سبک است.

2.یاری و کمک آنها در مشکلات بسیار زیاد است.

3.از انصاف و رعایت حقوق یکسان خشنودند.

4.به هنگام تقاضای چیزی از حوائج خود زیاد اصرار نمی ورزند.

5.هنگامی که چیزی به آنها هدیه شود شکرگزارند.

6.اگر مانعی برای پذیرفتن خواسته های آنها در کار باشد،عذرپذیرند.

7.در برابر مشکلات روزگار شکیبایی و استقامت فراوان دارند.

تعبیر به «جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ» اشاره به این است که توده های زحمت کش مردم رکن اصلی جامعه اسلامی اند و این همان چیزی است که در روایات دیگر به عنوان«سواد اعظم»از آن تعبیر شده است.به بیان دیگر اگر نفرات جامعه را از هم جدا حساب کنیم جامعه مفهوم نخواهد داشت؛ولی اگر آنها را با پیوند با یکدیگر در نظر بگیریم-همانند ساختمانی که مصالح کوچک آن با ملاط محکمی به هم پیوسته است-جامعه مفهوم اصلی را پیدا می کند و این امر تنها به وسیله همین توده های زحمت کش جامعه حاصل می شود.

جمله «فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ،وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ» در واقع برگرفته از قرآن مجید است آنجا که خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: ««وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ

ص:405

مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» ؛با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و عصر می خوانند و تنها رضای او را می طلبند؛و هرگز برای زیورهای دنیا چشمان خود را از آنها برمگیر و از کسانی که قلبشان را از یادمان غافل ساختیم و از هوای نفس پیروی کردند و کارشان افراطی است،اطاعت مکن».(1)

نه تنها پیغمبر اکرم مامور بود این گروه را تکیه گاه خود قرار دهد،بلکه تمام انبیای پیشین نیز چنین بودند.قرآن مجید درباره نوح پیغمبر می گوید:«هنگامی که جوانان پاکدل به نوح ایمان آوردند و اطراف او را گرفتند،گروهی از ثروتمندان خودخواه به نوح ایراد کردند که اگر می خواهی ما به تو ایمان آوریم باید این گروه را از دور خود دورساز و نوح مأمور شد به آنها چنین پاسخ گوید:

««وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ* وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» ؛و من کسانی را که ایمان آورده اند (به خاطر شما) از خود طرد نمی کنم،زیرا آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد (اگر آنها را از خود برانم،در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود؛) ولی شما را گروهی می بینم که جهالت به خرج می دهید ای قوم من! چه کسی مرا در برابر (مجازات) خدا یاری می دهد اگر آنها را طرد کنم؟! آیا متذکر نمی شوید».(2)

نکته: انواع حکومت ها

انواع حکومت ها

بعضی از دانشمندان حکومت را در طول تاریخ بشر به چهار قسم تقسیم کرده اند:

ص:406


1- کهف، آیه 28.
2- هود، آیه 29 و 30.

1.حکومت استبدادی و آن حکومتی است که یک فرد بر جامعه مسلط می شود و بدون هیچ قانونی اراده خود را بر آنها در هر چیز تحمیل می کند (مانند حکومت رؤسای قبایل در تاریخ های دور گذشته).

2.حکومت پادشاهی که در آن نیز حاکم فرد واحدی است؛ولی قانون و نظامی برای خود مقرر داشته است.

3.حکومت اشراف (آریستوکراسی) و آن حکومتی است که در آن گروهی از اشراف بر جامعه حکومت می کنند.

4.حکومت دموکراسی که ملت حاکم واقعی جامعه است و به همین دلیل از طریق انتخابات نمایندگان خود را برای مسائل قانونی و اجرایی و قضایی برمی گزیند که گاه انتخابات بی واسطه است و گاه با واسطه.

البته حکومت الهی؛یعنی حکومت انبیا و امامان معصوم نیز جایگاه ویژه خود را دارد.آنان از طرف خداوند منصوب به این حکومتند و تمام خیر بندگان خدا را طالبند،هر چند آنها هم برای پیشرفت کار خود و جلب حمایت توده های مردم در بسیاری از مواقع از بیعتشان بهره می گرفتند و با آن رسمیت بیشتری به حکومت خود می بخشیدند.این معنا در حکومت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام به خوبی دیده می شود.

***

ص:407

ص:408

بخش ششم

اشاره

وَلْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ،وَأَشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ،أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ؛فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً،الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا،فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا، فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ،وَاللّهُ یَحْکُمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْکَ،فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ.أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْدٍ،وَاقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ،وَتَغَابَ عَنْ کُلِّ مَا لَایَضِحُ لَکَ،وَلَا تَعْجَلَنَّ إِلَی تَصْدِیقِ سَاعٍ فَإِنَّ السَّاعِیَ غَاشٌّ،وَإِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ.

ترجمه

باید دورترین رعایا نسبت به تو و مبغوض ترین آنها در نزد تو کسانی باشند که بیشتر در جستجوی عیوب مردمند،زیرا در (غالب) مردم عیوبی وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والی از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند، بنابراین لازم است عیوبی را که بر تو پنهان است آشکار نسازی.وظیفه تو تنها این است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنی و آنچه از تو مخفی مانده خدا درباره آن داوری می کند.تا آنجا که در توان داری عیب پوشی کن تا خدا عیوب تو را که دوست داری از رعیتت پنهان باشد،بپوشاند.عقده آنها را که کینه دارند (با برخورد خوب و محبّت آمیز) بگشا و اسباب عداوت و دشمنی را درباره خود قطع نما.از آنچه برای تو روشن نیست تغافل کن و در تصدیق سخن چینان شتاب مکن،زیرا سخن چین خیانت پیشه است،هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود.

ص:409

شرح و تفسیر: عیب پوش باش

عیب پوش باش

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه عمدتا درباره عیب پوشی والی نسبت به رعیت سخن می گوید و تأکید می ورزد که وظیفه او تنها مبارزه با عیوب ظاهر است و باید از تجسس و پرداختن عیوب باطن و از کسانی که او را تشویق به این کار می کنند بپرهیزد.می فرماید:«باید دورترین رعایا به تو و مبغوض ترین آنها در نزد تو کسانی باشند که بیشتر در جستجوی عیوب مردمند»؛ (وَ لْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ وَ أَشْنَأَهُمْ(1) عِنْدَکَ،أَطْلَبُهُمْ لِمَعَایِبِ النَّاسِ).

معمولاً در اطراف زمامداران گروهی از عیب جویان حاضر می شوند و برای تقرب به والی و زمامدار عیوب و خیانت های این و آن را شرح می دهند آبروی افراد را می برند و ذهن والی را به آنها مشوب می کنند و او را گرفتار سوء ظن نسبت به هرکس می سازند.امام علیه السلام می فرماید:باید این گروه را از خود دور کنی که مایه نابسامانی حکومتند؛از یک سو ایجاد اختلاف در میان مردم می کنند و از سویی دیگر رابطه زمامداران را با توده های ملت سست می سازند و از سوی سوم بذر بدبینی و سوء ظن را در همه جا می پاشند.

آری باید چنان باشد که هیچ کس تصور نکند با عیب جویی از این و آن به والی تقرب پیدا می کند.

سپس امام برای تأکید و تأیید این سخن به استدلال پرداخته می افزاید:«زیرا در (غالب) مردم عیوبی وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والی از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند،بنابراین لازم است عیوبی را که بر تو پنهان است آشکار نسازی»؛ (فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً،الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا،فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا).

ص:410


1- «اشناهم» از ریشه «شنا» بر وزن «شمع» به معنای کینه و عداوت گرفته شده است.

در ادامه می افزاید:«وظیفه تو تنها این است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنی و آنچه از تو مخفی مانده است خدا درباره آن داوری می کند»؛ (فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَ اللّهُ یَحْکُمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْکَ).

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است:

«لَا یُبْلِغْنِی أَحَدٌ مِنْکُمْ عَنْ أَصْحَابِی شَیْئاً فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَخْرُجَ إِلَیْکُمْ وَ أَنَا سَلِیمُ الصَّدْرِ؛ هیچ یک از شما عیوب (پنهانی) یاران مرا برای من نقل نکند،زیرا من دوست دارم به همه شما خوش بین باشم».(1)

آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود بیان فرموده اشاره به این حقیقت دارد که بالاخره غالب مردم دارای نقاط ضعفی هستند که بر دیگران پوشیده است.اگر این نقاط ضعف آشکار گردد هم مردم به یکدیگر بدبین می شوند و هم والی به آنها بدبین می گردد و این بدبینی که در حدیث پیامبر نیز به آن اشاره شد، رشته اتحاد آنها را پاره می کند و امکان همکاری صمیمانه آنها را به یکدیگر و همه را با والی سلب می نماید.به همین دلیل قرآن مجید صریحا از تجسس و تفحص از عیوب پنهانی نهی کرده و می فرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا».(2)

وظیفه والی آن است که اگر کسی پرده دری کند و آشکارا دست به کارهای خلاف زند و عیوب خویش را جسورانه ظاهر نماید به اصلاح آن از طرق مسالمت آمیز بپردازد و اگر از این راه موفق نشد شدت عمل به خرج دهد و حدود الهی را که در حکم جراحی لازم برای پیکر اجتماع است،اجرا کند.

سپس امام علیه السلام برای تکمیل این سخن از راه دیگری وارد می شود و می فرماید:«تا آنجا که در توان داری عیب پوشی کن تا خدا عیوب تو را که دوست داری از رعیتت پنهان باشد بپوشاند»؛ (فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ).

ص:411


1- بحارالانوار، ج 16، ص 230.
2- حجرات، آیه 12.

اشاره به اینکه درباره دیگران عیب پوش باش تا خدا عیوب تو را مستور دارد.

این پاداش الهی در دنیاست.در آخرت نیز پاداشی مهم تر و عالی تر در انتظار عیب پوشان است.

در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ سَتَرَ أَخاهُ فی فاحِشَةٍ رَآها عَلَیْهِ سَتَرَهُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ؛ کسی که کار بدی از برادر مسلمانش ببیند و آن را مستور دارد خداوند عیب او را در دنیا و آخرت مستور خواهد داشت».(1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَ لَا عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاس؛ در مدینه گروه هایی بودند که عیوبی داشتند ولی عیوب دیگران را پوشاندند خداوند هم عیوب آنها را از مردم پوشاند،لذا هنگامی که از دنیا رفتند مردم هیچ عیبی بر آنها نمی گرفتند».(2)

سپس امام علیه السلام در ادامه چهار دستور دیگر در این بخش از عهدنامه به مالک اشتر می دهد.نخست می فرماید:«عقده آنها را که کینه دارند (با برخورد خوب و محبّت آمیز) بگشا»؛ (أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْدٍ(3)).

روشن است که عوامل مختلفی ممکن است مردم را درباره والی کینه توز کند.

والی باید بیدار و هشیار باشد و این کینه ها را که در سینه ها نهفته است با رفتار نیک و بزرگوارانه بر طرف سازد و عقده گشایی کند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده که کینه های درون خود را نسبت به مردم رها کند و اگر کسی کار خلافی کرد به دل نگیرد و فراموش کند.از قدیم گفته اند کارهای خوبی را که مردم درباره شما می کنند فراموش نکنید و به موقع

ص:412


1- کنزالعمال، ح 6392
2- بحارالانوار، ج 72، 213، ح 4.
3- «حقد» به معنای کینه و عداوتی است که در قلب نهفته شده و در انتظار فرصت برای ظهور و بروز است.

جبران نمایید و کارهای بد آنها را به فراموشی بسپارید و در مقام انتقام برنیایید؛ ولی معنای اوّل مناسب تر است.

در دستور دوم می افزاید:«و اسباب عداوت و دشمنی را درباره خود قطع کن»؛ (وَ اقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ(1)) ،زیرا می دانیم عداوت ها معمولاً بی سبب نیست؛یا نتیجه بدرفتاری است یا تضییع حقوق،یا خودبزرگ بینی و امثال آن.

هنگامی که این اسباب قطع گردد دشمنی ها به دوستی مبدل می شود.

در سومین دستور می فرماید:«از آنچه برای تو روشن نیست تغافل کن»؛ (وَ تَغَابَ(2) عَنْ کُلِّ مَا لَا یَضِحُ(3) لَکَ).

اشاره به اینکه اصرار بر جستجوگری در کار مردم نداشته باش و در جزئیات خود را به فراموشکاری و تغافل بزن،زیرا پرداختن به جزئیات،انسان را از پرداختن به امور کلی و مهم بازمی دارد و به اختلافات و کینه ها و عداوت ها دامن می زند.

در چهارمین و آخرین دستور می فرماید:«و در تصدیق سخن چینان شتاب مکن زیرا سخن چین خیانت پیشه است،هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود»؛ (وَ لَا تَعْجَلَنَّ إِلَی تَصْدِیقِ سَاعٍ(4) فَإِنَّ السَّاعِیَ غَاشٌّ(5) ،وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ).

می دانیم سخن چین کسی است که با خبر رسانی درست و نادرست در میان

ص:413


1- «وتر» بر وزن «فکر» و «وتر» بر وزن «سطر» هر دو به معنای مفرد و تنها بودن است. از آنجا که هرگاه کسی کشته شود بازماندگان او تنها می مانند و طبعا کینه او را به دل میگیرند این واژه به معنای کینه و عداوت نیز به کار می رود و در جمله بالا همین معنا مراد است.
2- «تغاب» فعل امر است از ریشه «تغابی» به معنای تغافل از ماده «غباوة» به معنای جهل و بی خبری گرفته شده گویی کسی که خود را به فراموشی و تغافل می زند از آن امر جاهل و بی خبر است.
3- «یضح» از ریشه «وضوح» به معنای روشن شدن چیزی است.
4- «ساع» از ریشه «سعی» در اصل به معنای هرگونه تلاش و کوشش است؛ ولی در این گونه موارد به کسی گفته می شود که سعی در سخن چینی و عیب جویی افراد دارد.
5- «غاش» به معنای خائن و بدخواه است از ریشه «غش» به معنای خیانت و بدخواهی گرفته شده است.

افراد آنها را به جان هم می اندازد و بذر عداوت را در سرزمین سینه ها می پاشد.از قدیم گفته اند:

میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزم کش است.

به عکس،اسلام اجازه می دهد برای صلح دادن افراد حتی دروغ بر زبان جاری کنند و به تعبیر دیگر آب بر آن آتش بریزند نه آنکه هیزمی بر آن بیافزایند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللّهِ قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِبَ؛ آیا به شما شرورترین مردم را معرفی کنم؟ عرض کردند آری یا رسول اللّه فرمود:

آنها سخن چینانی هستند که در میان دوستان جدایی می افکنند و پاکان را متهم به عیوب می سازند».(1)

نکته: موارد عیب پوشی و موارد اطلاع رسانی

موارد عیب پوشی و موارد اطلاع رسانی

با مطالعه آنچه امام علیه السلام در این بخش در مورد عیب پوشی والیان و طرد عیب جویان و سخن چینان بیان فرموده،این سؤال مطرح می شود که چرا پیغمبر اکرم و شخص امام امیرالمؤمنین عیون و خبرچینانی داشتند که در اقصا نقاط بلاد اسلام خبرهای آشکار و پنهانی امرا و کارگزاران و والیان را به آنها می رساندند آیا این کار بر خلاف عیب پوشی نیست؟

اضافه بر این در دستورات اسلام آمده است که اگر کسی با شما درباره شخصی مشورت کند چنانچه عیوبی پنهانی از او سراغ دارید برای او بازگو کنید و آن را از مسأله غیبت مستثنا دانسته اند.

پاسخ این سؤال چندان پوشیده نیست،زیرا سخن از عیب پوشی درباره

ص:414


1- کافی، ج 2، ص 369، ح 1.

عیوب خصوصی و شخصی است که در سرنوشت جامعه تأثیر ندارد یا تأثیر بسیار کمی دارد؛ولی هنگامی که پای مصالح جامعه و نظام کشور اسلام به میان می آید و سخن از توطئه ها و افشای آنها در میان باشد،حکم دیگری دارد.به یقین باید تحقیق و تجسس کرد و خبررسانی داشت مبادا به سبب آن ضرر و زیان گسترده ای دامان گروهی را بگیرد و گاه خون هایی ریخته شود و اموال و اعراضی بر باد رود.اینجا جای عیب پوشی و ستّاریت نیست.

همچنین هرگاه مسلمانی می خواهد به کاری اقدام کند خواه مربوط به ازدواج باشد یا شراکت در امر تجارت،یا انتخاب شخصی برای کارمندی و معاونت و در این باره از شخص مطلعی تحقیق کند و به مشورت با او بنشیند،پنهان کردن اموری که تأثیر در آن امر دارد نوعی خیانت است و شخصی که طرف مشورت واقع می شود حق ندارد در این امر با کتمان عیوب خیانت کند.

به این ترتیب حد فاصل میان عیب پوشی و خبررسانی در امور اجتماعی و در مقام مشورت روشن می شود.

***

ص:415

ص:416

بخش هفتم

اشاره

وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ،وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ،وَلَا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الْأُمُورِ،وَلَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ،فَإِنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّی یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ.

ترجمه

هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده،زیرا تو را از احسان و نیکی کردن منصرف می سازد و از ته دستی و فقر می ترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیه تو را در انجام امور تضعیف می کند و از مشورت با افراد حریص برحذر باش که حرص ورزیدن را از طریق ستمگری در نظرت زینت می دهند.زیرا«بخل»و«ترس»و«حرص»،تمایلات گوناگونی هستند که جامع آنها«سوء ظن»به خداوند است.

شرح و تفسیر: از این گونه مشاوران بپرهیز!

از این گونه مشاوران بپرهیز!

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به مسأله مشاوران والی و صفات و ویژگی های آنها می پردازد و جالب اینکه از اصل لزوم مشورت سخن نمی گوید،زیرا آن را امر مسلّمی فرض کرده که هر والی و زمامدار باید مشاورانی برای مسائل مختلف سیاسی و اقتصادی و نظامی داشته باشد تا با استفاده از افکار آنها بهترین راه را برای پیشبرد این امور برگزیند و از استبداد به رأی و تکیه بر افکار فردی بپرهیزد و مصالح رعایا تا آنجا که ممکن است رعایت شود.

ص:417

امام علیه السلام مالک اشتر را از مشورت با سه گروه به شدّت برحذر می دارد و آثار سوء مشورت با آنها را در عباراتی کوتاه و پرمعنا بیان می دارد.می فرماید:«هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده،زیرا تو را از احسان و نیکی کردن منصرف می سازد و از ته دستی و فقر می ترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیه تو را در انجام امور تضعیف می کند و از مشورت با افراد حریص برحذر باش که حرص ورزیدن را از طریق ستمگری در نظرت زینت می دهند»؛ (وَ لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ،وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ،وَ لَا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الْأُمُورِ،وَ لَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ(1) بِالْجَوْرِ).

امام علیه السلام در واقع او را به سه اصل توصیه می کند:سخاوت،شجاعت و قناعت و توکل.روشن است که مشورت با فرد بخیل جلوی سخاوت را می گیرد و با شخص ترسو پایه های شجاعت را سست می کند و با حریص قناعت را متزلزل می سازد که لازمه آن ستم کردن بر رعایاست.

از سوی دیگر،در برابر امور رفاهی رعایا بخیلان مانع می شوند و در امور نظامی و نبرد با دشمنان ترسوها سنگ می اندازند و در امور اقتصادی حریصان سدّ راهند،بنابراین مشاوران والی باید از میان کسانی انتخاب شوند که در شئون مختلف کشور او را یاری دهند و اراده و تصمیم وی را تقویت کنند و از اموری که مصالح مردم را برباد می دهد برحذر دارند.

آن گاه امام در پایان این بحث به ریشه های این سه صفت زشت وناپسند پرداخته و همه آنها را به یک اصل باز می گرداند.می فرماید:«زیرا«بخل»و«ترس» و«حرص»،تمایلات گوناگونی هستند که جامع آنها«سوء»ظن به خداوند است»؛ (فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ(2) شَتَّی یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ).

ص:418


1- «الشره» به معنای حرص شدید است
2- «غرائز» جمیع غریزه به معنای طبیعت و قریحه و انگیزه های متمرکز درون ذات انسان یا جانداران دیگر است. از ریشه «غرز» بر وزن «قرض» به معنای سوراخ کردن گرفته شده گویی درون انسان را سوراخ میکنند و انگیزه ای در آن جای می دهند.

امام علیه السلام در این جمله در واقع به روانکاوی عمیقی دست زده،می فرماید:

بخیلان اگر بخل می ورزند برای آن است که به فضل و مواهب الهی سوء ظن دارند و چنین می پندارند که اگر امروز بخشش کنند فردا فقیر می شوند و در می مانند و ترسوها به وعده الهی در مورد نصرت یاران حق بدگمانند و چنین می پندارند که اگر عقب نشینی نکنند ممکن است تنها بمانند و نابود شوند و حریصان اگر حرص را پیشه کرده اند به سبب آن است که توکل بر خدا ندارند و در واقع به قدرت خدا سوء ظن دارند.

آیات قرآن مجید نیز گواه بر این معانی است،در یک جا می فرماید: ««الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً» ؛شیطان شما را (هنگام انفاق) وعده فقر و ته دستی می دهد و به زشتی ها امر می کند،ولی خداوند وعده آمرزش و فزونی به شما می دهد».(1)

در جای دیگر می فرماید: ««وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» ؛هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید؛و شما برترید اگر ایمان داشته باشید».(2)

همچنین در جای دیگری می فرماید: ««وَ أَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛و انفاق کنید که برای شما بهتر است؛و کسانی که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگارانند».(3)

آنچه از کلام امام در این بخش عهدنامه آمده،شبیه چیزی است که در کلام پیغمبر اکرم هنگام توصیه به علی علیه السلام وارد شده است.در حدیثی از علل الشرایع

ص:419


1- بقره، آیه 268.
2- آل عمران، آیه 139
3- تغابن، آیه 16.

می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:

«یَا عَلِیُّ لَا تُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ یُضَیِّقُ عَلَیْکَ الْمَخْرَجَ وَ لَا تُشَاوِرِ الْبَخِیلَ فَإِنَّهُ یَقْصُرُ بِکَ عَنْ غَایَتِکَ وَ لَا تُشَاوِرْ حَرِیصاً فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ شَرَّهَا وَ اعْلَمْ یَا عَلِیُّ أَنَّ الْجُبْنَ وَ الْبُخْلَ وَ الْحِرْصَ غَرِیزَةٌ وَاحِدَةٌ یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ؛ ای علی با ترسو مشورت نکن که راه های خروج از مشکلات را بر تو می بندد و با بخیل مشورت مکن که تو را از رسیدن به هدف باز می دارد و با حریص مشورت ننما،زیرا در میان دو چیز آنچه بدتر است برای تو زینت می بخشد و بدان ای علی که جبن و بخل و حرص به یک ریشه باز می گردند و جامع آنها سوء ظن است».(1)

نکته: اهمّیّت مشورت در زندگی انسان ها

اهمّیّت مشورت در زندگی انسان ها

موضوع مشورت از مهم ترین مسائل اجتماعی است و دلیل آن کاملاً روشن است،زیرا از یک سو مشکلات اجتماعی و حتی شخصی،غالباً دارای پیچیدگی هایی است و از سویی دیگر هر سری را فکری و هر کسی را رأی و هوشی است که اگر همگی تا آنجا که ممکن است برای حل مشکل دعوت شوند راه حل های روشنی به دست می آید.

از این رو در غررالحکم از امام علیه السلام نقل شده که فرمود:

«حَقٌّ عَلَی الْعاقِلِ أنْ یُضِیفَ إلی رَأیِهِ رَأْیَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلی عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ؛ سزاوار است انسان خردمند رأی عاقلان دیگر را به رأی خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خود ضمیمه نماید».(2)

ص:420


1- علل الشرایع، ج 2، ص 559، ح 1. باید توجه داشت که اگر در کلام امام «غزائر شتی» آمده است و در کلام پیغمبر «غریزة واحدة» به سبب نگاه کردن به این سه موضوع از زوایای مختلف است. به حسب ظاهر از هم جدا هستند؛ ولی در واقع به یک اصل باز می گردند.
2- غررالحکم، ح 496.

بدیهی است هر قدر کار مهم تر باشد اهمّیّت مشورت بیشتر می شود و تجربه نشان داده کسانی که کارهای مهم خویش را با مشورت و صلاح اندیشی خردمندان انجام می دهند کمتر گرفتار لغزش می شوند و برعکس مستبدان به رأی که خود را از افکار دیگران بی نیاز می بینند غالباً گرفتار اشتباهات پر هزینه و یا خطرناک می گردد.ولذا در کلمات نورانی و گهربار امام علیه السلام می خوانیم:

«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا؛ کسی که استبداد به رأی پیشه کند هلاک می شود و کسی که با مردان صاحب نظر به مشورت بنشیند شریک عقل های آنها خواهد بود».(1)

در حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام آمده است:

«مَا تَشَاوَرَ قَوْمٌ إِلَّا هُدُوا إِلَی رُشْدِهِمْ؛ هیچ گروهی مشورت نمی کنند مگر اینکه به خیر و صلاح خود می رسند».(2)

در حدیثی از امام باقر علیه السلام این جمله حکمت آمیز از تورات نقل شده است:

«مَنْ لَمْ یَسْتَشِرْ یَنْدَم؛ کسی که مشورت نکند پشیمان می شود».(3)

تفاوت نمی کند که انسان با عاقلان بالاتر از خود مشورت کند یا زیردست، چنان که از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام نقل شده هنگامی که نام پدرش موسی بن جعفر را نزد او بردند فرمود:عقل ها با عقل او برابری نداشتند؛ولی با این حال گاه با غلامان سیاه مشورت می کرد.به آن حضرت عرض کردند:با چنین شخصی مشورت می کنی! فرمود:

«إِنَّ اللّهَ تَبَارَکَ وَتَعالی رُبَّمَا فَتَحَ عَلَی لِسَانِه؛ ای بسا خداوند متعال کلید حل مشکل را بر زبان او قرار دهد».(4)

جالب اینکه در مورد فلسفه های مشورت افزون بر آنچه گذشت آمده است:

ص:421


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، 161.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 105، ح 4.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 43، ح 13.
4- بحارالانوار، ج 72، ص 101، ص 25.

اینکه دستور به مشورت تأکید شده برای این است که معمولاً طرف مشورت فکر خالصی درباره آن موضوع دارد در حالی که مشورت کننده (چون منافعش مطرح است) فکر او مشوب به هوا و هوس است:

(إنّما حُضَّ عَلَی الْمُشاوَرَةِ لِأنَّ رَأْیَ الْمُشیرِ صِرْفٌ وَرَأْیُ الْمُسْتَشیرِ مَشُوبٌ بِالْهَوی).(1)

البته همان گونه که در عبارت عهدنامه امام آمده است،با هر کس نمی توان و نباید مشورت کرد؛طرف مشورت باید فردی عاقل،با ایمان،و خیرخواه بوده باشد،لذا در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:مشورت باید با معیارهایش صورت بگیرد و گرنه ضررش بیشتر از سود آن است.سپس امام چهار معیار برای مشورت ذکر می کند:

1.طرف مشورت فرد عاقلی باشد.

2.آزاداندیش و متدین باشد.

3.دوست مهربان باشد.

4.او را از اسرار درونت آگاه سازی (تا شرایط تو را بداند و مشورت صحیح بدهد) سپس آن را مکتوم دارد.

در پایان حدیث می فرماید:هرگاه این شرایط جمع شود مشورت کامل می گردد و خیرخواهی به حد کمال می رسد.(2)

در دنیای امروز مسأله مشورت و شورا بسیار گسترده تر از گذشته است و گاه انسان گمان می کند که با گسترش مشورت،دنیا رو به صلاح خواهد رفت حال آنکه متأسّفانه این شوراها و مجالس مشورتی غالباً رنگ سیاسی به خود گرفته و در مسیر منافع افراد یا گروه های خاصی است و در حقیقت آن خلوص و قداست مشورت را از دست داده است.نشانه روشن آن اینکه بسیاری از افراد

ص:422


1- غررالحکم، ح 10049.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 102، ح 30.

یا گروه ها تلاش می کنند با صرف هزینه های سنگین به عنوان نماینده برای این گونه جلسات انتخاب شوند؛کاری که آشکارا می گوید هدف تأمین مصالح توده های مردم نیست،بلکه بذری می پاشند تا بیشتر از آن به نفع خود درو کنند.

سخن درباره مشورت بسیار است هدف تنها اشاره کوتاهی در این باره بود و این بحث را با تأکید بر این نکته که طرف مشورت همواره مسئولیت سنگینی دارد با ذکر حدیثی پایان می دهیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید:

«مَنِ اسْتَشَارَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ یَمْحَضْهُ النَّصِیحَةَ سَلَبَهُ اللّهُ لُبَّهُ؛ کسی که برادر مؤمنش از او مشورت بخواهد و او در مقام مشورت خالصانه خیرخواهی نکند خدا عقل او را از وی خواهد گرفت».(1)

***

ص:423


1- بحارالانوار، ج 72، ص 104، ح 36.

ص:424

بخش هشتم

اشاره

إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً،وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلَا یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَةً،فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ،وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ،وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذِهِمْ،وَلَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَأَوْزَارِهِمْ وَآثَامِهِمْ،مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَی ظُلْمِهِ،وَلَا آثِماً عَلَی إِثْمِهِ أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً،وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً،وَأَحْنَی عَلَیْکَ عَطْفاً،وَأَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً، فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلَاتِکَ،ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللّهُ لِأَوْلِیَائِهِ،وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ.وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ؛ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلَّا یُطْرُوکَ وَلَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ،فَإِنَّ کَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ،وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ.

ترجمه

بدترین وزرای تو کسی است که پیش از تو وزیر«زمامداران شرور»بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است.چنین کسی هرگز نباید محرم اسرار تو باشد.آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند.این در حالی است که تو می توانی جانشینان خوبی به جای آنان انتخاب کنی،از کسانی که از نظر فکر و نفوذ اجتماعی کمتر از آنها نیستند؛ولی بار سنگین اعمال خلاف،گناهان و معاصی آنها را بر دوش ندارند؛از کسانی که هرگز ستمگری را در ستمش یاری نکرده و گناهکاری را در گناهش معاونت ننموده اند.هزینه این افراد بر تو سبک تر و همکاری و یاریشان بهتر و محبتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با غیر تو

ص:425

(و بیگانگان) کمتر است،بنابراین آنها را از خواص خود در خلوت ها و رازدار خویش در محافل خصوصی قرار بده.سپس (از میان آنها) افرادی را مقدم دار که در گفتن حقایق تلخ برای تو از همه صریح اللهجه تر باشند و در مساعدت و همراهی با تو در اموری که خداوند برای اولیایش دوست نمی دارد کمتر کمک کنند؛خواه موافق میل تو باشد یا نه.

به اهل ورع و صدق و راستی بپیوند سپس آنها را طوری تربیت کن که از تو ستایش بیجا نکنند (و از تملق و چاپلوسی بپرهیزند و نیز) تو را به اعمال نادرستی که انجام نداده ای تمجید ننمایند،زیرا مدح و ستایش فراوان،عُجب و خودپسندی به بار می آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک می سازد.

شرح و تفسیر: وزرای خوب و بد

وزرای خوب و بد

امام علیه السلام بعد از بیان صفات مشاوران در بخش گذشته،در این بخش به سراغ صفات و ویژگی های وزیران و همکاران در حکومت می رود.نخست افرادی را که صفات منفی دارند معرفی می کند و بعد واجدان صفات نیک و سپس توصیه های لازمی را که باید نسبت به آنها ایفا بشود شرح می دهد.می فرماید:

«بدترین وزرای تو کسی است که پیش از تو وزیر«زمامداران شرور»بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است چنین کسی هرگز نباید محرم اسرار تو باشد»؛ (إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً،وَ مَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلَا یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَةً(1)).

امام علیه السلام در اینجا به مسأله حسن سابقه و سوء سابقه اشاره می کند و بررسی

ص:426


1- «بطانة» در اصل به معنای زیرین است (مقابل «ظهارة» که لباس رویین است) سپس این واژه به معنای محرم اسرار به کار رفته است.

سوابق اشخاص را در انتخاب آنها برای کارهای مهم لازم می شمرد.این همان چیزی است که در دنیای امروز به صورت برگ اوّل پرونده کارگزاران و کارمندان در آمده است.

سپس امام علیه السلام دلیل آن را به طور شفاف بیان می کند و می فرماید:«آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند»؛ (فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ(1) ،وَ إِخْوَانُ الظَّلَمَةِ).

بعضی کسانی که سال ها با افراد ظالم و ستم پیشه همکاری داشته اند صفات زشت و نکوهیده به صورت حالت و عادت و سجیه آنها درآمده و به فرض اظهار توبه کنند باز هم قابل اعتماد نیستند به ویژه آنکه انسان های لایق و بدون سوء سابقه در جامعه وجود دارند،لذا در ادامه سخن می افزاید:«این در حالی است که تو می توانی جانشینان خوبی به جای آنان انتخاب کنی،از کسانی که از نظر فکر و نفوذ اجتماعی کمتر از آنها نیستند؛ولی بار سنگین اعمال خلاف، گناهان و معاصی آنها را بر دوش ندارند؛از کسانی که هرگز ستمگری را در ستمش یاری نکرده و گناهکاری را در گناهش معاونت ننموده اند»؛ (وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ،وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ(2) وَ أَوْزَارِهِمْ(3) وَ آثَامِهِمْ،مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَی ظُلْمِهِ،وَ لَا آثِماً عَلَی إِثْمِهِ).

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود حتی کسانی که یک نقطه سیاه در پرونده پیشین آنها هست نباید برای کارهای مهم،وزارت و امثال آن برگزیده شوند،بلکه لازم است حسن سابقه آنها بر همگان روشن باشد.

در پایان این سخن چنین نتیجه می گیرد و می فرماید:«هزینه این افراد بر تو

ص:427


1- «الأثمة» جمع «آثم» به معنای گنهکار است.
2- «آصار» جمع «إصر» بر وزن «مصر» در اصل به معنای نگهداری و محبوس ساختن است سپس به کارهای سنگین که انسان را از فعالیت باز می دارد اطلاق شده است و همچنین به گناهانی که بر دوش انسان سنگینی می کند و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
3- «أوزار» جمع «وزر» بر وزن «مصر» در اصل به معنای بار سنگین است و به گناهان بزرگ که مسئولیتش بر دوش انسان سنگینی میکند اطلاق شده و بعضی گفته اند: وزرگناهان سنگین تر از اصر است.

سبک تر و همکاری و یاریشان بهتر و محبّتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با غیر تو (و بیگانگان) کمتر است،بنابراین آنها را از خواص خود در خلوت ها و رازدار خویش در محافل خصوصی قرار بده»؛ (أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً وَ أَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً،وَ أَحْنَی(1) عَلَیْکَ عَطْفاً،وَ أَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً(2) فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَ حَفَلَاتِکَ(3)).

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه و پر معنا چهار نقطه قوت برای افرادی که دارای سوء سابقه نیستند ذکر می کند:

1.آن ها هزینه کمتری بر والی دارند،زیرا قبلاً منافع نامشروعی از حاکمان ظلم به آنها نرسیده تا پرتوقع باشند.

2.یاری آنها بهتر و بیشتر است،چرا که نیّاتشان خالص است و کمک هایشان مخلصانه.

3.آنها محبّتشان بیشتر است،زیرا اتحاد فکر و سلیقه و هماهنگی در صفات و نیّات سبب جوشش محبّت آنها می گردد و به حکم: ذره ذره کاندر این ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست

تجاذب بسیاری میان تو و آنهاست.

4.اینها با بیگانگان سر و سرّی ندارند.تنها تو را می بینند و تو را می خواهند.

این نکته نیز واضح است که یاران ظالمان پیشین نه تنها معاونان خوبی برای والی نخواهند بود،بلکه چون مردم از سوابق سوء آنها آگاهند با آنها همکاری نمی کنند و اعتمادشان به والی و زمامدار نیز کم می شود.

ص:428


1- «احنی» در اصل به معنای عطف توجه به شخص یا چیزی داشتن است و «عطف» به معنای محبت کردن آمده است.
2- «الف» به معنای الفت داشتن و انس گرفتن است
3- «حفلات» جمع «حفل» بر وزن «هفت» در اصل به معنای محلی است که آب در آن جمع می شود سپس به هر محل اجتماع بزرگ و مجلسی اطلاق شده است و به مجلس نیز محفل گفته میشود.

ابن ابی الحدید پس از نقل این روایت معروف:

«یُنادی یَوْمَ الْقِیامَةِ أیْنَ مَنْ بَرِئَ لَهُمْ-اَیْ لِلظّالِمینَ-قَلَماً؛ روز قیامت منادی فریاد می زند:کجا هستند کسانی که قلمی را تراشیدند و به دست ظالمان دادند (تا حکم ظلمی بنویسند،بیایند و کیفر اعمالشان را ببینند)».داستانی را نقل می کند که مردی را نزد ولید بن عبد الملک آوردند.ولید از او پرسید:درباره حجاج چه می گویی؟ گفت:من چه درباره او بگویم.او گناهی از گناهان تو و شعله ای از آتشت بود.خدا هم تو را لعنت کند و هم حجاج را با تو.و شروع کرد به دشنام دادن به هر دو.ولید به عمر بن عبدالعزیز (عموزاده ولید) که در کنارش بود نگاهی کرد و گفت:درباره این شخص چه می گویی؟ عمر بن عبد العزیز گفت:چه می خواهی بگویم؟ این مردی است که به همه شما دشنام می دهد.یا همانند او دشنامی بده یا او را عفو کن.ولید خشمگین شد و به او گفت:من تو را فقط یک آدم خارجی و بیگانه می دانم.عمر گفت:من هم تنها تو را مجنون فکر می کنم.برخاست و خشمگین بیرون رفت.

خالد بن ریان که رئیس شرطه (نیروی انتظامی) ولید بود برخاست و همراه او رفت و به عمر بن عبدالعزیز گفت:چرا به امیرمؤمنان! (منظور ولید است) چنین گفتی؟ من دستم را به قبضه شمشیر برده بودم منتظر بودم کی به من دستور می دهد گردن تو را بزنم.عمر بن عبد العزیر گفت:اگر چنین دستوری به تو داده بود انجام می دادی؟ خالد گفت:آری.(این ماجرا گذشت) هنگامی که عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید خالد آمد بالای سر عمر (به عنوان محافظ) ایستاد در حالی که شمشیر بر کمر داشت.عمر نگاهی به او کرد و گفت:شمشیرت را بر زمین بگذار تو باید مطیع ما باشی در هر چه دستور می دهیم و در برابر او کاتب و نویسنده سابق ولید بود.به او گفت:تو هم قلمت را بر زمین بگذار،زیرا گاه با آن ضرر می زدی و گاه منفعت می رساندی.بعد عرضه داشت:خداوندا من این

ص:429

هر دو را بر زمین گذاشتم تو هرگز آنها را بالا مبر.راوی می گوید:به خدا سوگند این هر دو پست و خوار بودند تا مردند.(1)

آن گاه امام علیه السلام بعد از ذکر مسأله حسن سابقه وزرا و کارگزاران به رتبه بندی میان آنها پرداخته و صفاتی را برای برترین ها می شمرد.

نخست می فرماید:«سپس (از میان آنها) افرادی را مقدم دار که در گفتن حقایق تلخ برای تو از همه صریح اللهجه تر باشند»؛ (ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ).

در وصف دوم می افزاید:«و در مساعدت و همراهی با تو در اموری که خداوند برای اولیایش دوست نمی دارد کمتر کمک کنند خواه موافق میل تو باشد یا نه»؛ (وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللّهُ لِأَوْلِیَائِهِ،وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ).

اشاره به اینکه اگر راه خطا رفتی آنها دست از یاری تو بردارند تا هوشیار شوی و به راه ثواب برگردی.به بیان دیگر دارای استقلال فکر و شخصیت باشند.در حق،تو را یاری کنند و در باطل از یاری تو باز ایستند.

در سومین و چهارمین وصف می فرماید:«به اهل ورع و صدق و راستی بپیوند»؛ (وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ).

«ورع»به معنای تقوا در حد بالا و«صدق»همان راستگویی در مشورت ها و خبرهای گوارا و ناگوار است.

تعبیر به«مُرِّ الْحَقِّ»در عبارت بالا اشاره به این است که بیان حق گاهی شیرین است و در بسیاری از اوقات تلخ؛ولی به منزله داروی شفابخشی است که گر چه موقتاً کام انسان را تلخ می سازد ولی بیماری های جانکاه را از انسان دور می کند و این یکی از آزمایش های خواص و اطرافیان زمامداران است که آنها جرأت

ص:430


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 17، ص 43.

و جسارت را داشته باشند کام حاکم را با گفتن حقایق تلخ اما مفید و سودمند تلخ کنند و از خشم او نهراسند.

همچنین در آنجا که حاکم راه خطا می رود آزمون دیگری برای اطرافیان اوست که شجاع باشند و او را یاری نکنند و از راه خطا باز گردانند نه اینکه چشم و گوش بسته به دنبال آنها حرکت کرده و رضای او را بر رضای خدا و خلق مقدم دارند.

امام علیه السلام در پایان این بخش دستوری درباره وزرا و اطرافیان صادر می کند و می فرماید:«سپس آنها را طوری تربیت کن که از تو ستایش بی جا نکنند (و از تملق و چاپلوسی بپرهیزند و نیز) تو را به اعمال نادرستی که انجام نداده ای تمجید ننمایند،زیرا مدح و ستایش فراوان،عُجب و خودپسندی به بار می آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک می سازد»؛ (ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلَّا یُطْرُوکَ وَ لَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ،فَإِنَّ کَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ(1) ،وَ تُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ(2)).

با توجّه به اینکه«رُضْهُمْ»از ریشه«ریاضت»است که در اینجا به معنای تمرین دادن و تربیت کردن آمده و«یُطْرُوکَ»از ریشه«اطراء»به معنای مدح و ستایش فراوان است و«یَبْجَحُوکَ»از ریشه«بَجَح»(بر وزن فرح) و به معنای شادمانی است،هدف امام این است که در برابر مداحی اطرافیان روی خوش نشان ندهد و اظهار خوشحالی نکند؛خواه در مورد انجام کارهای نیک باشد یا ترک کارهای بد چرا که تکرار این عمل از سوی اطرافیان تدریجاً در دل زمامدار اثر می گذارد و او را مغرور و ازخودراضی می کند و به یقین غرور سرچشمه انحرافات بسیاری است.

در حدیثی آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:درباره من مدح بیجا نکنید

ص:431


1- «الزهو» به معنای تکبر و خودبزرگ بینی است.
2- «العزة» در اینجا به معنای غرور است. در بعضی از نسخ «غرة» آمده که استعمال آن در این معنا روشن تر است.

آن گونه که نصارا درباره حضرت مسیح کرده اند (و او را خدا خواندند) من فقط بنده ای از بندگان خدا هستم؛ولی بگویید بنده خدا و فرستاده او.(1)

در روایت معروفی می خوانیم:

«احْثُوا فِی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرَاب؛ به صورت ستایشگران تملق گو خاک بپاشید».(2)

در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام که در غررالحکم آمده می خوانیم:

«إیّاکَ أنْ تُثْنِیَ عَلی أَحَدٍ بِما لَیْسَ فیهِ فَإنَّ فِعْلَهُ یُصَدِّقُ عَنْ وَصْفِهِ وَ یُکَذِّبُکَ؛ بپرهیز از اینکه ستایشی در حق کسی کنی به چیزی که در او نیست زیرا اعمال او وصف واقعی او را آشکار می سازد و تو را تکذیب می کند».(3)

البته این کار آسانی نیست که اطرافیان و حواشی قدرت ها بدون ترس و واهمه و چشم داشت پاداش واقعیت ها را برملا کنند؛نه از زور بترسند و نه زر انتظار داشته باشند و این در شأن موحدان راستین است.

به گفته آن سخنور معروف:نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بُوَد که بیم سر ندارد یا امید زر.

موحد چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس بر این است بنیاد توحید و بس(4)

البته این سخن توصیه اکیدی به همه متصدیان مراکز قدرت دارد که یاران و مشاوران خود را به گفتن حق عادت بدهند و آماده پذیرش حقایق تلخ باشند.(5)

***

ص:432


1- موطأ، ج 1، ص 12 وکتب دیگر.
2- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 11.
3- غرر الحکم، ص 466، ح 10735.
4- گلستان، در نقل آداب صحبت
5- درباره مدح و ثناخوانی بیجا و زیان های تملق و چاپلوسی، بحث مشروحی در جلد هشتم از همین کتاب ذیل خطبه 216 آمده است.

بخش نهم

اشاره

وَ لَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ،فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ،وَ تَدْرِیباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَی الْإِسَاءَةِ! وَ أَلْزِمْ کُلّاً مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ.وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ بِأَدْعَی إِلَی حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ،وَ تَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ،وَ تَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَی مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ.فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً طَوِیلاً.وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ،وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ.وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ،وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ، وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ.وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ،فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا،وَ الْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا.وَ أَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ،وَ مُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ،فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ، وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ.

ترجمه

هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان باشند،زیرا این کار سبب می شود نیکوکاران به نیکی ها بی رغبت شوند و بدکاران به اعمال بد تشویق گردند؛بنابراین هر یک از اینها را مطابق آنچه برای خود خواسته اند پاداش ده.

بدان هیچ وسیله ای برای جلب اعتماد والی به (وفاداریِ) رعیت بهتر از احسان به آنها و سبک کردن هزینه ها بر آنان و عدم اجبارشان به کاری که وظیفه ندارند نیست،بنابراین در این راه آن قدر بکوش تا به وفاداری رعایا درباره خود

ص:433

خوش بین شوی،زیرا این خوش بینی،خستگی و رنج فراوانی را از تو دور می سازد و سزاوارترین کسی که می تواند مورد حسن ظن تو قرار گیرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کرده ای و (به عکس) آن کس که مورد بدرفتاری تو واقع شده است سزاوارترین کسی است که باید به او بدبین باشی.

هرگز سنّت مفید و پسندیده ای را که پیشگامان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعیت به وسیله آن اصلاح شده مشکن و هرگز سنّت و روشی را که به چیزی از سنّت های (حسنه) گذشته زیان وارد می سازد ایجاد مکن که اجر آن سنّت ها برای کسی خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چیزی از آن را نقض کرده ای،با دانشمندان،زیاد به گفت وگو بنشین و با اندیشمندان نیز بسیار به بحث پرداز (و این گفت وگوها و بحث ها باید) درباره اموری (باشد) که به وسیله آن،امور بلاد تو اصلاح می شود و آنچه را پیش از تو باعث پیشرفت کار مردم بوده است برپا می دارد.

شرح و تفسیر: سنت های حسنه را احیا کن

سنت های حسنه را احیا کن

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به چند امر مهم دیگر توصیه می کند.

نخست درباره پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران تأکید می ورزد و می فرماید:

«هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان باشند،زیرا این کار سبب می شود نیکوکاران به نیکی ها بی رغبت و بدکاران به اعمال بد تشویق گردند، بنابراین هر یک از اینها را مطابق آنچه برای خود خواسته اند پاداش ده»؛ (وَ لَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ،فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ،وَ تَدْرِیباً(1) لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَی الْإِسَاءَةِ وَ أَلْزِمْ کُلّاً مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ).

ص:434


1- «تدریب» به معنای عادت دادن کسی به چیزی است و در اینجا می تواند معنای تشویق را داشته باشد در مقابل «تزهید» که در اینجا به معنای دلسرد ساختن است..

آنچه امام علیه السلام در این دستور بیان کرده یکی از اصول مهم مدیریت است؛از مدیریت خداوند وپیامبران بر جهان انسانیت گرفته تا مدیریت یک پدر در خانواده.

قرآن مجید پیامبر را به بشارت و انذار دستور می دهد و او را«مبشر»و«نذیر» می نامد.خداوند وعده بهشت را به صالحان و دوزخ را به بدکاران داده است.

این اصل در تمام اقوام با تمام اختلافاتی که در عقاید و فرهنگ و حکومت دارند تحت عنوان تشویق و تنبیه،ساری و جاری است.دلیل آن روشن است، زیرا ادامه نیکوکاری انگیزه می خواهد و بازایستادن از کار خلاف نیز انگیزه ای می طلبد.ممکن است انگیزه های معنوی و اعتقادات دینی آثار مطلوبی از خود در این زمینه به یادگار بگذارند؛ولی این انگیزه ها در همه نیست به علاوه اگر مسأله پاداش و کیفر نباشد آن انگیزه ها نیز سست می شود.

جمله «وَ أَلْزِمْ کُلّاً. ..»اشاره لطیفی به این نکته است که وقتی آنها چیزی را برای خود بپسندند دلیل ندارد حاکم آن را به آنان ندهد.نیکوکار پاداش را برای خود پسندیده و بدکار کیفر را،بنابراین خواسته خودش را باید به او داد.

از این بالاتر،پاداش نیکوکار انگیزه ای برای ترک عمل بدکار و کیفر بدکار انگیزه ای برای ادامه کار نیکوکار می شود همان گونه که امام در عبارت زیبای دیگری در نهج البلاغه فرموده:

«ازْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ؛ بدکار را به واسطه پاداش نیکوکاران مجازات کنید».(1)

اشاره به اینکه وقتی بدکار خود را از پاداش های مادی و معنوی نیکوکاران محروم می بیند تنبیه می شود و بر سر عقل می آید و چه بسا از کار خود توبه کند و باز ایستد.

آن گاه امام در دومین دستور،بهترین وسیله جلب حسن ظن و محبّت رعایا را برای او تبیین می کند و می فرماید:«بدان هیچ وسیله ای برای جلب اعتماد والی به

ص:435


1- نهج البلاغه، کلمات قصار 177.

(وفاداریِ) رعیت بهتر از احسان به آنها و سبک کردن هزینه ها بر آنان و عدم اجبارشان به کاری که وظیفه ندارند نیست»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ بِأَدْعَی إِلَی حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ،وَ تَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ،وَ تَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَی مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ).

تعبیر به «مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ» با توجّه به اینکه«قِبَل»گاه به معنای«نزد»و گاه به معنای«قدرت»می آید،می توان جمله را چنین معنا کرد:چیزی که نزد آنها (و بر عهده آنها) نیست یا چیزی که در طاقت و توان آنها نیست.(1)

این حقیقتی است که تجربه بارها نشان داده است که اگر والی به فکر رعایا باشد و زمامداران هزینه ها را بر آنان سبک کنند و اموری را که از وظایف آنها نیست یا قدرت بر آن ندارند از آنها نخواهند رابطه عاطفی قوی و محکمی در میان آنها برقرار خواهد شد؛رابطه ای که حمایت آنها را به زمامدار در حوادث مشکل و پیچیده تأمین می کند.

این نکته نیز حائز اهمّیّت است که امام سخن از عوامل حسن ظن زمامدار به رعایا به میان آورده،نه حسن ظن رعایا به زمامدار در حالی که تصور بر این است که در این گونه موارد تعبیر اوّلی مناسب تر است؛ولی منظور امام این است که آن قدر زمامدار به رعایا خوبی کند که به وفاداری آنها به خود مطمئن گردد.

به همین دلیل امام در ادامه این سخن می فرماید:«بنابراین در این راه آن قدر بکوش تا به وفاداری رعایا به خود خوش بین شوی،زیرا این خوش بینی، خستگی و رنج فراوانی را از تو دور می سازد»؛ (فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً(2) طَوِیلاً).

ص:436


1- هرچند بعضی معتقدند «قبل» اگر اضافه به ضمیر شود حتما به معنای نزد است و اگر جدا استعمال شود به معنای قدرت و توان است
2- «تب» به معنای رنج و تعب است از ریشه نصب بر وزن «نصر» به معنای ثابت قرار دادن گرفته شده؛ مثلا هنگامی که نیزه را بر زمین می کوبند و جای آن را محکم میسازند، نصب گفته میشود و از آنجا که رنج و تعب انسان را از کار متوقف می سازد، این واژه بر آن اطلاق شده است و دشمنان اهل بیت را از این جهت ناصبی می گویند که گویی پرچم عداوت برافراشته اند.

روشن است هر گاه زمامدار به رعیت خود سوء ظن داشته باشد،هر زمان احتمال می دهد شورشی بر ضد او برپا شود و یا به او خیانت کنند یا توطئه ای در برابر او بچینند و این به طور دائم فکر او را ناراحت خواهد ساخت؛اما هنگامی که از وفاداری آنها مطمئن باشد،با آرامش خاطر می تواند به نظم امور و عمران و آبادی و دفع شر دشمنان بپردازد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن همین توصیه را به تعبیر زیبای دیگری بیان می دارد و می فرماید:«و سزاوارترین کسی که می تواند مورد حسن ظن تو قرار گیرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کرده ای و (به عکس) آن کس که مورد بدرفتاری تو واقع شده است سزاوارترین کسی است که باید به او بدبین باشی»؛ (وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُکَ(1) عِنْدَهُ،وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ).

اشاره به اینکه همان گونه که نیکی کردن سبب حسن ظن است هر قدر بیشتر نیکی کنی،حسن ظن بیشتری فراهم می شود و همان گونه که بدی کردن سبب سوء ظن می شود هرقدر بدی بیشتر باشد،سوء ظن هم بیشتر است.

در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبة آمده است که ابن عباس می گفت:به هرکس نیکی کردم فضای میان من و او روشن شد و به هر کس بدی کردم فضای میان من و او تاریک گشت.(2)

در ضمن می توان از این سخن نتیجه گرفت که اگر کسانی به هر دلیل مورد

ص:437


1- «بلاء» معنای اصلی آن آزمایش کردن است که گاه به وسیله نعمتها و گاه به وسیله مصائب صورت می گیرد و به همین جهت بلاء گاه به معنای نعمت و گاه به معنای مصیبت آمده است و در جمله بالا به هر دو معنا - به عنوان حسن بلاء و سوء بلاء - استعمال شده است (این واژه از ریشه «بلی بلو» است).
2- ابن قتیبة، ج 1، ص 64، طبق نقل شرح نهج البلاغه شوشتری، ج 8، ص 519.

مجازات و مؤاخذه قرار گرفتند،زمامدار و والی باید از آنها برحذر باشد و از حسن ظن به آنها بپرهیزد.

***

آن گاه امام علیه السلام در ادامه سخن به نکته مهم دیگری می پردازد و مالک اشتر را از شکستن سنّت های صالح برحذر می دارد.می فرماید:«هرگز سنّت مفید و پسندیده ای را که پیشگامان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعیت به وسیله آن اصلاح شده مشکن»؛ (وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ(1) هَذِهِ الْأُمَّةِ،وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ،وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ).

سنّت در دو معنا به کار می رود:گاه به معنای عادات و روش هایی است که از گذشتگان و پیشینیان به یادگار مانده و آن بر دو قسم است:حسنه و سیئه.

همان گونه که در روایت معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عَمِلَ بِها مَنْ بَعْدَهُ کانَ لَهُ أجْرُهُ وَ مِثْلُ أُجُورِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْءٌ وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً فَعَمِلَ بِها بَعْدَهُ کانَ عَلَیْهِ وِزْرُهُ وَ مِثْلُ أوْزارِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أوْزارِهِمْ شَیْءٌ؛ کسی که سنّت نیکی را پایه گذاری کند و بعد از وی به آن عمل شود پاداش آن و پاداش کسانی که به آن عمل کرده اند برای او خواهد بود بی آنکه چیزی از پاداش آنها کم شود و کسی که سنّت بدی را پایه گذاری کند و بعد از او به آن عمل شود گناه آن و همانند گناه کسانی که به آن عمل کرده اند خواهد بود بی آنکه از گناهان آنها چیزی کاسته شود».(2)

معنای دوم سنّت این است که به معنای سخن پیامبر اکرم و فعل و تقریر اوست و کلام امام علیه السلام در اینجا ناظر به معنای اوّل است.(به قرینه جمله: وَلا

ص:438


1- «صدور» در اینجا به معنای پیشگامان و صدر نشینان و مسلمانان صدر اسلام است.
2- کنزالعمال، ح 910. شبیه این حدیث در منابع شیعه از امامان معصوم به طرق مختلف و با تعبیرات متفاوت نقل شده است. به بحارالانوار، ج 68، ص 257 و 258 مراجعه شود.

تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ ...) مثلاً شخصی یا گروهی هفته ای از سال را به عنوان هفته نیکوکاری یا اکرام یتیمان یا پاک سازی مساجد یا کاشتن انواع درختان قرار می دهند بی آنکه آن را به شرع نسبت دهند.این سنّت صالح باقی می ماند و افرادی به آن عمل می کنند و در پرتو آن کارهای نیکی صورت می گیرد.امام علیه السلام به مالک اشتر دستور می دهد هرگز این گونه سنّت ها را نشکند و بگذارد مردم به آن عمل کنند و از برکاتش بهره مند شوند.

البته اگر سنّت های فاسد و مفسدی باشد؛مانند آنچه در زمان جاهلیت از انتقام جویی ها و زنده به گور کردن دختران و امثال آن وجود داشت،باید با این گونه سنّت های خرافی و غلط و غیر انسانی مبارزه کرد.

تاریخ اسلام نیز نشان می دهد که پیغمبر اکرم سنّت های صالح پیشین را هرگز نشکست،بلکه آنها را تأیید فرمود.مانند سنّت هایی که از عبدالمطلب به یادگار مانده بود؛ولی با سنّت های زشت و خرافی سخت مبارزه کرد.

سپس امام علیه السلام همین مطلب را به صورت دیگری بیان می کند و می فرماید:

«و هرگز سنّت و روشی را که به چیزی از سنّت های (حسنه) گذشته زیان وارد می سازد ایجاد مکن که اجر آن سنّت ها برای کسی خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چیزی از آن را نقض کرده ای»؛ (وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ،فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا،وَ الْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا).

در واقع امام می فرماید:سنّت های صالح پیشین را نه مستقیما بشکن و نه مزاحمتی برای آنها ایجاد کن که آن را بشکند،بلکه باید در حفظ آن سنّت ها بکوشی تا مردم به سبب پیروی از آن بهره مند گردند.

درباره اهمّیّت سنّت های حسنه و فرق آن با بدعت ها و همچنین سنّت های سیئه و آثار آن در جوامع انسانی،در پایان همین بحث سخن خواهیم گفت.

ص:439

سپس امام علیه السلام در آخرین توصیه در این بخش از عهدنامه به مالک دستور می دهد همواره در کنار علما و حکما باشد،می فرماید:«و با دانشمندان،زیاد به گفت وگو بنشین و با اندیشمندان نیز بسیار به بحث پرداز (و این گفت وگوها و بحث ها باید) درباره اموری (باشد) که به وسیله آن،امور بلاد تو اصلاح می شود و آنچه را پیش از تو باعث پیشرفت کار مردم بوده است برپا می دارد»؛ (وَ أَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ،وَ مُنَاقَشَةَ(1) الْحُکَمَاءِ،فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ،وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ).

در واقع امام در این قسمت از وصایای خود به مالک توصیه می کند همواره سطح آموزش خود را در احکام و موضوعات بالا ببرد،با علما و دانشمندان پیوسته به گفت وگو بنشیند تا به احکام الهی و اصول کشورداری آشناتر گردد و با اندیشمندان پیوسته بحث کند تا از تجارب آنها در تشخیص موضوعات مهم بهره گیرد و هنگامی که آگاهی زمامدار نسبت به این دو بخش افزایش پیدا کند، امر بلاد اصلاح می شود و سنّت های حسنه پیشین همچنان باقی و برقرار می ماند.

مرحوم کلینی در جلد اوّل اصول کافی بابی به عنوان«بابُ مُجالَسَةِ الْعُلَماءِ وَ صُحْبَتِهِمْ»آورده و از جمله روایات باب این است:

امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرمود:

«لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلَی مَنْ أَثِقُ بِهِ أَوْثَقُ فِی نَفْسِی مِنْ عَمَلِ سَنَةٍ؛ مجلسی که در آن در کنار شخص مورد اطمینانی بنشینیم (و از او علم و دانشی فرا گیرم) در دل من اطمینان بخش تر از آن است که یک سال اعمال صالح انجام دهم».(2)

در حدیث دیگری از لقمان نقل می کند که به فرزندش نصیحت کرد:«فرزندم

ص:440


1- «مناقشة» از ریشه «نقش» در اصل به معنای بیرون کشیدن خار از بدن به وسیله منقاش است سپس به هر گونه بحث دقیق و حسابرسی کامل اطلاق شده است، بنابراین مناقشة حکما به معنای بحث دقیق با دانشمندان است.
2- کافی، ج 1، ص 39، ح 5.

مجالس را با دقت انتخاب کن.هرگاه دیدی گروهی به یاد خداوند بزرگ مشغولند با آنها همنشین شو؛اگر عالم باشی علمت در آنجا تو را سود می بخشد و اگر جاهل باشی به تو تعلیم می دهند و ای بسا خداوند رحمت خود را بر آنها نازل کند و تو را همراه آنان مشمول نعمت سازد و هرگاه جمعی را دیدی که به یاد خدا نیستند با آنها مجالست مکن،زیرا اگر عالم باشی علمت در آنجا به تو سودی نمی بخشد و اگر جاهل باشی بر جهلت می افزایند و چه بسا خداوند عقوبتی بر آنان نازل کند و تو را با آنها همراه سازد.(1)

امام زین العابدین علیه السلام در دعای معروف ابوحمزه ثمالی هنگامی که عوامل سلب توفیق را بر می شمرد می فرماید:

«أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی؛ شاید تو مرا در مجالس علما نیافتی و دست از یاری من برداشته ای».

از جمله برکات همنشینی و گفت وگو با دانشمندان این است که انسان علوم و دانش خود را از یاد نمی برد و اگر چیزی نمی داند به او می آموزند همان گونه که امیرمؤمنان علیه السلام در یکی دیگر از سخنانش می فرماید:

«مَنْ أکْثَرَ مُدارَسَةَ الْعِلْمِ لَمْ یَنْسَ ما عَلِمَ وَاسْتَفْادَ ما لَمْ یَعْلَمْ».(2)

نکته: سرچشمه پیدایش سنّت ها

سرچشمه پیدایش سنّت ها

واژه سنّت در اصل از ماده سنّ (بر وزن فن) به معنای جاری ساختن آب بر صورت گرفته شده و سپس به هر امری که سریان و جریان پیدا کند سنّت اطلاق شده است و به تمام عادات و آداب خوب یا بدی که از سوی شخص یا گروهی در جامعه به جریان می افتد سنّت گفته می شود و به همین دلیل آن را به سنّت های

ص:441


1- کافی، ج 1، ص 39، ح 1.
2- غررالحکم، ص 49، ح 273.

حسنه و سیئه تقسیم کرده اند؛مثلاً قرار دادن برنامه مستمر هر ساله ای جهت نوازش یتیمان یا ایجاد صلح در میان افرادی که با هم اختلاف دارند سنّت حسنه محسوب می شود و برنامه هایی مانند زنده به گور کردن دختران و یا در عصر ما استفاده از مواد محترقه و منفجره در چهارشنبه آخر سال سنّت سیئه است.

در روایات اسلامی بحث های فراوانی درباره کسانی که سنّت حسنه یا سنّت سیئه می گذارند آمده است که نمونه آن را در بحث های گذشته مطالعه کردید.

مخصوصاً در این روایات تأکید شده کسی که سنّت حسنه ای بگذارد به تعداد کسانی که به آن عمل می کنند اجر و پاداش برای سنّت گذار از سوی خداوند داده خواهد شد بی آنکه از ثواب آنها چیزی کاسته شود و آنها که سنّت سیئه می گذارند به تعداد کسانی که به آن عمل می کنند وزر و گناه در نامه اعمال آنها نوشته می شود بی آنکه چیزی از گناهان آنها کم شود و این در واقع از مسأله تسبیب و تعاون بر خیر و شر سرچشمه می گیرد،زیرا می دانیم گاه انسان عملی را بالمباشره انجام می دهد و گاه بالتسبیب و ایجاد سنّت خوب و بد نوعی تسبیب است.

البته مسأله سنّت های اجتماعی ارتباطی به بدعت گذاشتن ندارد آن گونه که بعضی از وهابیون کوته فکر می پندارند،زیرا بدعت چیزی است که به شارع مقدس و قرآن و سنّت پیغمبر نسبت داده شود و جزء آن نباشد؛ولی سنّت ها نوعی بدعت های عرفی و اجتماعی است که بدون اسناد به شرع مقدس گذارده می شود که اگر در مسیر اهداف شرع باشد (مانند نوازش یتیمان و کمک به محرومان) سنّت حسنه محسوب می شود و مطلوب است و اگر بر ضد آن باشد (مانند زنده به گور کردن دختران که از سنّت های جاهلی بود) سنّت سیئه و نامطلوب است.

از اینجا روشن می شود اینکه وهابی های متعصب با اموری مانند جشن میلاد

ص:442

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله یا برگزاری مراسم تعزیه برای اموات و گذشتگان مخالفت می کنند از سوء فهم آنهاست که سنّت را با بدعت اشتباه می گیرند در حالی که روایات مربوط به سنّت حسنه و سیئه را خودشان در کتاب ها آورده اند.(1)

***

ص:443


1- سنن بیهقی، ج 4، ص 176 و مسند احمد، ج 4، ص 362.

ص:444

بخش دهم

اشاره

وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیَّةَ طَبَقَاتٌ لَایَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ،وَلَا غِنَی بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللّهِ،وَمِنْهَا کُتَّابُ الْعَامَّةِ وَالْخَاصَّةِ،وَمِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَمِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَالرِّفْقِ،وَمِنْهَا أَهْلُ الْجِزْیَةِ وَالْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُسْلِمَةِ النَّاسِ،وَمِنْهَا التُّجَّارُ وَأَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَمِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ ذَوِی الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ،وَکُلٌّ قَدْ سَمَّی اللّهُ لَهُ سَهْمَهُ،وَوَضَعَ عَلَی حَدِّهِ فَرِیضَةً فِی کِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً.

ترجمه

(ای مالک) بدان مردم یک کشور از گروه های متعددی تشکیل یافته اند که هر یک جز به وسیله دیگری اصلاح و تکمیل نمی شود و هیچ کدام از دیگری بی نیاز نیست.

گروهی لشگریان خداوند هستند (که امنیّت و نظم جامعه را تأمین و از آسیب دشمنان حفظ می کنند).

گروه دیگری نویسندگان عمومی و خصوصی هستند (که برنامه آنها نگه داشتن حساب های مالی دولت،تنظیم بودجه،ثبت اسناد و تعلیم و تربیت مردم است).

جمع دیگری قضات عدل و دادگسترند (که به فصل خصومت و احقاق حقوق می پردازند).

عده دیگری عاملان انصاف و مدارا (و کارگزاران حکومت) هستند.

و قشری دیگر اهل جزیه و خراج از غیر مسلمانان هستند که در پناه حکومت

ص:445

اسلامی زندگی می کنند (و در برابر حفظ جان و مالشان به حکومت اسلامی مالیاتی می پردازند).

و گروهی از مسلمانان (زمین های خراجی را کشاورزی می کنند و خراج آن را می پردازند).

جمع دیگری تاجران و صنعت گران اند.

گروه دیگر طبقه پایین اجتماع از نیازمندان و محرومان (و از کارافتادگان و پیران ناتوان و کهن سال هستند که قادر بر انجام هیچ کاری نیستند).خداوند برای هرکدام از این گروه ها سهمی مقرر داشته و در کتاب خود یا سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله وظیفه جداگانه ای تعیین کرده که به صورت عهدی از سوی او در نزد ما محفوظ است.

شرح و تفسیر: اقشار مختلف اجتماعی

اقشار مختلف اجتماعی

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به یکی از مهم ترین بحث های سیاسی و اجتماعی می پردازد و مردمی را که در یک جامعه زندگی می کنند به هفت طبقه یا هفت قشر و جمعیت و گروه تقسیم می فرماید.پیش از ذکر این اقسام شایسته است به این نکته که بعضی از شارحان نهج البلاغه به آن اشاره کرده اند اشاره شود که انسان به طور طبیعی اجتماعی آفریده شده (مدنی بالطبع) زیرا از یک سو نیازهای بشر به قدری متنوع و زیاد است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند از عهده تأمین آنها برآید.افزون بر این هیچ انسانی قانع به زندگی یکنواخت نیست،بلکه جامعه بشری دائما به سوی تحول و تکامل پیش می رود و این پیشرفت،تنوع نیازهای او را افزون تر می کند و برای حل مشکلات هیچ راه عاقلانه ای وجود ندارد جز اینکه هر گروه به تأمین بخشی از این نیازها بپردازند

ص:446

و نتیجه کار خود را با دیگران معاوضه کنند تا همگان از زحمات همه بهره مند شوند؛گروهی مأمور حفظ نظم باشند،عده ای به کشاورزی و دامداری برای تأمین مواد غذایی بپردازند،جمعیّتی به تعلیم و تربیت فرزندان و قشری به صنایع مختلف روی آورند،جمعی طبیب شوند و به درمان بیماران بپردازند و گروهی قاضی باشند و فصل خصومات کنند و...

امروز کار به جایی رسیده است که گاه در یک بخش از تأمین نیازهای بشر مثلاً بهداشت و درمان،صدها یا هزاران شاخه های تخصصی پیدا شده و هر گروه در یک رشته فعالیت می کنند.

بر این اساس امام علیه السلام جامعه را به هفت طبقه که در واقع هفت عمود خیمه زندگانی اجتماعی بشر است تقسیم فرموده،هرچند طبقات دیگری نیز می توان پیدا کرد؛ولی عمده و اساس همین هفت قشر هستند.

می فرماید:«(ای مالک) بدان مردم یک کشور از گروه های متعددی تشکیل یافته اند که هر یک جز به وسیله دیگری اصلاح و تکمیل نمی شود و هیچ کدام از دیگری بی نیاز نیست.

گروهی لشکریان خداوند هستند (که امنیّت و نظم جامعه را تأمین و از آسیب دشمنان حفظ می کنند).

گروه دیگری نویسندگان عمومی و خصوصی هستند (که برنامه آنها نگه داشتن حساب های مالی دولت،تنظیم بودجه،ثبت اسناد و تعلیم و تربیت مردم است).

جمع دیگری قضات عدل و دادگسترند (که به فصل خصومت و احقاق حقوق می پردازند).

عدّه دیگری عاملان انصاف و مدارا (و کارگزاران حکومت) هستند.

و قشری دیگر اهل جزیه و خراج از غیر مسلمانان هستند که در پناه حکومت

ص:447

اسلامی زندگی می کنند (و در برابر حفظ جان و مالشان به حکومت اسلامی مالیاتی می پردازند).

و گروهی از مسلمانان (زمین های خراجی را کشاورزی می کنند و خراج آن را می پردازند).

جمع دیگری تاجران و صنعت گران اند.

و گروه دیگر طبقه پایین اجتماع از نیازمندان و محرومان (و از کار افتادگان و پیران ناتوان و کهن سال هستند که قادر بر انجام هیچ کاری نیستند)»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیَّةَ طَبَقَاتٌ لَا یَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ،وَ لَا غِنَی بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللّهِ، وَ مِنْهَا کُتَّابُ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَ الرِّفْقِ، وَ مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْیَةِ وَ الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ النَّاسِ وَ مِنْهَا التُّجَّارُ وَ أَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ ذَوِی الْحَاجَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ).

آن گاه امام اشاره ای اجمالی به وظایف و حقوق آنها کرده و به دنبال آن به شرح مبسوطی درباره ویژگی ها و صفات و وظایف و حقوق هر یک از این طبقات می پردازد.

در اشاره اجمالی می فرماید:«و خداوند برای هرکدام از این گروه ها سهمی مقرر داشته و در کتاب خود یا سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله وظیفه جداگانه ای تعیین کرده که به صورت عهدی از سوی او در نزد ما محفوظ است»؛ (وَ کُلٌّ قَدْ سَمَّی اللّهُ لَهُ سَهْمَهُ،وَ وَضَعَ عَلَی حَدِّهِ فَرِیضَةً فِی کِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً).

روشن است منظور از جنود اللّه سربازانی هستند که از مرزهای کشور اسلام در مقابل هجوم بیگانگان نگهداری می کنند.

اما گروه دوم که امام از آنها به کتاب عامه و خاصه یاد کرده است.کتاب خاصه نویسندگانی هستند که از خاصان والی و زمامدارند و صاحب اسرار و امضا کننده

ص:448

قراردادهای مهم و پیمان های صلح و مانند آن و کتاب عامه تمام کارمندانی را شامل می شود که حساب و کتاب درآمدها و هزینه های دولت را در دست دارند، بدهی ها را می پردازند،مطالبات را جمع آوری می کنند و ممکن است در عصر ما شامل مراکز آموزش و پرورش نوجوانان و جوانان را نیز شامل شود.

اما قضات عدل تمام دستگاه دادگستری اسلام را فرا می گیرد که در رأس آن قضات اند.

عمال انصاف و رفق،اشاره به فرمانداران و بخشدارانی است که برای اداره شهرها و بخش های مختلف کشور اسلام تعیین می شوند و اضافه آن به انصاف و رفق اشاره به این است که باید از میان کسانی انتخاب شوند که واجد این دو صفت برجسته اند؛هم اهل انصاف باشند و حق را به حق دار برسانند و هم با مردم با محبّت و رفق و مدارا رفتار کنند.

اما اهل جزیه و خراج اشاره به دو گروه از شهروندان کشور اسلام است؛اهل جزیه غیر مسلمانانِ اهل کتاب اند که در پناه حکومت اسلامی زندگی می کنند و هر ساله مالیات سرانه ای که غالباً مبلغ اندکی است می پردازند و حکومت اسلام مدافع حقوق آنها و حافظ جان و مال و ناموس آنهاست.

گروه دوم کشاورزانی هستند که اراضی متعلق به جامعه اسلامی را (به نام اراضی خراجیه) در اختیار دارند و کشاورزی و باغداری می کنند و هر سال مبلغی به عنوان خراج که در واقع مال الاجاره آن اراضی است می پردازند.

اما تجار و اهل صناعات که به عنوان قشر مهم دیگری از آنها یاد شده قسمت مهمی از جامعه اسلامی را در آن روز و مخصوصاً امروز تشکیل می دهند که امام در ادامه این عهدنامه توصیه های متعددی درباره آنها دارد.

آخرین گروه که به عنوان طبقه پایین از آنها یاد شده افراد پیر و ناتوان و از کار افتاده و نیازمندند که امام در ادامه این عهدنامه درباره رسیدگی به وضع آنان

ص:449

بسیار تأکید فرموده و از هیچ گروهی از گروه های هفت گانه به آن صورت یاد نکرده است.

نکته: لایه های اجتماع

لایه های اجتماع

گاه از آن به طبقات تعبیر می شود،«طبقه»در لغت به معانی زیادی آمده که قریب الافق اند؛مانند گروه،جمعیت،حال،مرتبه،نسل،صنف و لایه های زمین یا طبقات عمارت و در اینجا به معنای گروه اجتماعی است؛ولی این واژه در عصر ما بیشتر اشاره به گروه هایی دارد که یکی برتر از دیگری است و لذا زندگی طبقاتی اشاره به زندگی است که اجتماع را گروهی ثروتمند و گروهی کم درآمد تشکیل دهند.به همین جهت مفهومی منفی را تداعی می کند که البته در اصل معنای لغوی نیست و کلام امام نیز اشاره ای به آن ندارد.

این واژه از ریشه طَبَق به معنای مساوات میان دو چیز گرفته شده و مطابقت و تطابق نیز به همین معنا به کار می رود.

ممکن است کسانی تصور کنند که گروه های دیگری نیز در جامعه بشری وجود دارند که تحت هیچ یک از عناوین هفت گانه قرار نمی گیرند از جمله کارگران،مأموران اطلاعاتی،عاملان حسبه،کسانی که بر امور اخلاقی جامعه و انجام وظیفه کاسبان و پیشه وران نظارت دارند،مأموران امر به معروف و نهی از منکر و امثال آنها.

اما با دقت می توان هر یک از اینها را زیر مجموعه گروه های هفت گانه فوق شمرد؛مثلاً عاملان حسبه زیر مجموعه گروه قضات و کارگران تحت عنوان «اهْلُ الصَّناعات»و کسبه و پیشه وران تحت عنوان تجار و مأموران اطلاعاتی تحت عنوان«عُمّالُ الإنْصافِ وَ الرِّفْق»قرار می گیرند.

ص:450

بخش یازدهم

اشاره

فَالْجُنُودُ،بِإِذْنِ اللّهِ،حُصُونُ الرَّعِیَّةِ،وَ زَیْنُ الْوُلَاةِ،وَ عِزُّ الدِّینِ،وَسُبُلُ الْأَمْنِ وَ لَیْسَ تَقُومُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِهِمْ.ثُمَّ لَاقِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یُخْرِجُ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَی جِهَادِ عَدُوِّهِمْ،وَ یَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَ یَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ.ثُمَّ لَا قِوَامَ لِهَذَیْنِ الصِّنْفَیْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْکُتَّابِ،لِمَا یُحْکِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ،وَ یَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَ یُؤْتَمَنُونَ عَلَیْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا.وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ،فِیمَا یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ،وَ یُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ یَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیْدِیهِمْ مَا لَا یَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ.ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ الَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ.وَ فِی اللّهِ لِکُلٍّ سَعَةٌ،وَ لِکُلٍّ عَلَی الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ،وَ لَیْسَ یَخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللّهُ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِالِاهْتِمَامِ وَ الِاسْتِعَانَةِ بِاللّهِ،وَ تَوْطِینِ نَفْسِهِ عَلَی لُزُومِ الْحَقِّ،وَ الصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْ ثَقُلَ.

ترجمه

اما سپاهیان-به اذن پرودگار-دژها و پناهگاه های رعیت و زینت زمامداران و عزت دین و راه های امنیّت اند و قوام رعیت جز به وسیله آنها ممکن نیست.

سپس استواری و قوام سپاهیان جز به وسیله خراج امکان پذیر نیست،همان چیزی که برای جهاد با دشمن به وسیله آن تقویت می شوند و برای اصلاح خود به آن تکیه می کنند و با آن نیازمندی های خویش را برطرف می سازند.این دو گروه (سپاهیان و خراج گزاران) جز با گروه سومی از قضات و کارگزاران دولت

ص:451

و منشی ها و حساب داران،قوام و استواری نمی پذیرند،زیرا آنها قراردادها را استحکام می بخشند و مالیات ها را جمع آوری می کنند و در ضبطِ امور خصوصی و عمومی مورد اعتماد و اطمینان هستند.

همه این گروه ها نیز بدون تجار و پیشه وران و صنعتگران سامان نمی یابند (زیرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسائل زندگی ایشان (گروه های دیگر) را جمع آوری کرده و در بازارها عرضه می کنند و (گروهی از آنان) وسایل و ابزاری را با دست خود می سازند که دیگران قادر به آن نیستند.سپس قشر پایین،نیازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود.

خداوند در آفرینش خود برای هر یک از این طبقات،وسعتی قرار داده همچنین هر یک بر والی به مقدار اصلاح کارشان حقی دارند.هرگز والی از عهده ادای آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمی آید جز با اهتمام و کوشش و یاری جستن از خداوند و آماده ساختن خویش بر ملازمت حق و شکیبایی و استقامت در برابر آن،خواه اموری باشد که بر او سبک باشد یا سنگین.

شرح و تفسیر: پیوند گروه های اجتماعی

پیوند گروه های اجتماعی

امام علیه السلام در بخش گذشته این عهدنامه اشاره ای اجمالی،جامع و جالب به هفت گروه عمده اجتماعی نموده است.سپس از اینجا به بعد به شرح وظایف مسئولیت ها و ویژگی های هر یک می پردازد و از آنجا که نیروی نظامی و انتظامی مهم ترین رکن جامعه است از آن شروع می کند.

می فرماید:«اما سپاهیان-به اذن پرودگار-دژها و پناهگاه های رعیت و زینت زمامداران و عزت دین و راه های امنیّت اند و قوام رعیت جز به وسیله آنها ممکن

ص:452

نیست»؛ (فَالْجُنُودُ،بِإِذْنِ اللّهِ،حُصُونُ الرَّعِیَّةِ،وَ زَیْنُ الْوُلَاةِ،وَ عِزُّ(1) الدِّینِ،وَ سُبُلُ الْأَمْنِ وَ لَیْسَ تَقُومُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِهِمْ).

امام علیه السلام در این چند جمله کوتاه،پنج اثر مثبت و نتیجه پربار برای وجود لشکریان مؤمن بیان می فرماید.

نخست اینکه آنها دژهای رعیت اند.اشاره به اینکه برای محفوظ ماندن از آسیب دشمنان و خطرات آنها پناهگاهی لازم است و آن پناهگاه لشکریان مقتدرند،زیرا هرگونه ضعف و فتور در آنها سبب طمع دشمنان می شود و انواع مشکلات را برای جامعه مسلمین پدید می آورد.در گذشته تاریخ نظر به اینکه سلاح ها بسیار ساده و ابتدایی بود،وجود دژهای محکم می توانست جلوی بسیاری از آسیب ها را بگیرد،هرچند امروز با وجود هواپیماهای جنگی و موشک ها و توپ های دوربرد،دژها کارآیی چندانی ندارند.

در جمله دوم آن را زینت زمامداران می شمرد،زیرا زمامداری در نظر مردم محترم است که صاحب قدرت و نفوذ باشد و قدرت و نفوذ در درجه اوّل از طریق لشکری نیرومند و سر بر فرمان حاصل می شود.

جمله سوم که لشکر نیرومند را سبب عزت و قدرت دین می شمرد،اشاره روشنی به این حقیقت دارد که امور معنوی مردم نیز بدون وجود ارتشی نیرومند سامان نمی پذیرد؛بخش مهمی از امر به معروف و نهی از منکر،احقاق حقوق و اجرای حدود و بسط و گسترش عدل و داد نیاز به قدرت و نیرو دارد،آن هم وابسته به لشکری نیرومند است.

ص:453


1- «عز» واژه «عزیز» که از «عزت» گرفته شده در لغت به معنای هر چیزی است که رسیدن به آن سخت است از این رو به زمینی که عبور از آن به سختی ایجاد می شود عزاز (بر وزن نماز) نامیده میشود و نیز هر چیزی که بر اثر کمیابی دسترسی به آن مشکل باشد به آن عزیز می گویند همچنین افراد قوی و نیرومند که غلبه بر آنها مشکل است یا غیر ممکن، عزیز نامیده میشوند و لذا واژه عزت هم به معنای قدرت و هم به معنای کمیابی و هم به معنای گرانبها بودن به کار می رود. و در جمله پیشین کلمه عز به معنای قدرت است.

چهارمین جمله که در آن سخن از طرق امنیّت به وسیله لشکریان نیرومند به میان آمده اشاره به این است که یک لشکر قوی نه تنها دشمنان خارج را به عنوان «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ»(1) می ترساند،بلکه دشمنان داخل نیز از او می ترسند.یا به این دلیل که جنود در اینجا اعم از نیروی نظامی و انتظامی است و یا اینکه در موارد فوق العاده که نیروی انتظامی از عهده تأمین امنیّت بر نیاید معمولاً نیروی نظامی را در داخل کشور بسیج می کنند و امنیّت را به وسیله آنها برقرار می سازند.

جمله پنجم که می فرماید:قوام رعیت جز به وسیله آنها امکان پذیر نیست، ممکن است به منزله نتیجه گیری از چهار جمله قبل باشد.این احتمال نیز هست که جمله مستقلی باشد و آن اینکه در بسیاری از مواقع ارتش ها به یاری مردم می شتابند؛در زلزله ها،سیلاب ها و حوادث تلخِ غیر مترقبه،دولت ناچار است نیروی نظامی را به کمک مردم بفرستد.

آن گاه امام ارتباط این گروه اجتماعی را با گروه های دیگر به ترتیب بیان می کند و در رابطه سپاهیان و عاملان خراج می فرماید:«سپس استواری و قوام سپاهیان جز به وسیله خراج امکان پذیر نیست،همان چیزی که برای جهاد با دشمن به وسیله آن تقویت می شوند و برای اصلاح خود به آن تکیه می کنند و با آن نیازمندی های خویش را برطرف می سازند»؛ (ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یُخْرِجُ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَی جِهَادِ عَدُوِّهِمْ،وَ یَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَ یَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ).

از تاریخ اسلام استفاده می شود که در عصر رسول خدا سپاه و لشکر به شکل یک قشر ممتاز و جداگانه وجود نداشت،بلکه به هنگام نیاز برای مقابله با دشمن،پیر و جوان،کوچک و بزرگ که قدرت داشتند سلاح بردارند اسلحه بر

ص:454


1- انفال، آیه 60.

می داشتند و همراه پیامبر به سوی میدان نبرد می شتافتند.غالباً سلاح را خود تهیه می کردند و مرکب سواری نیز از خودشان بود.البته قبل از حرکت به سوی میدان، پیامبر دستور می داد آذوقه لشکر را از طریق زکات و تبرعاتی که افراد داشتند تهیه کنند.

ولی در زمان های بعد که حکومت اسلام گسترش یافت و چاره ای جز مقابله با لشکریان سازمان یافته دشمنان نداشتند،مسلمانان ناچار شدند به سپاه اسلام سازمان دهند و پادگان هایی برای آنها فراهم سازند.(1)

اصولاً شهر کوفه به عنوان«کوفة الجند»شمرده می شد که خود یک پادگان بزرگ بود.

البته در مواقع حساس افراد عادی نیز به سپاهیان می پیوستند و به عنوان جهاد فی سبیل اللّه که وظیفه همه افراد قادر بر جهاد است در کنار سپاهیان می ایستادند.

به هر حال یک چنین گروهی که خود را آماده فداکاری برای حفظ حوزه اسلام کرده است باید از نظر معیشت فارغ البال باشد،لذا در اسلام،مالیات خاصی به نام خراج و همچنین سهمی از زکات به عنوان فی سبیل اللّه برای آنها قرار داده شده است.

جمله های سه گانه ای که در سخن امام آمده می تواند اشاره به نیازهای مختلف سپاهیان باشد جمله «الَّذِینَ یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَی جِهَادِ عَدُوِّهِمْ» اشاره به نیازهای مربوط به میدان جنگ از قبیل سلاح و مرکب است.

جمله «وَ یَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ» اشاره به تأمین ضروریات زندگی است.

جمله «وَ یَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ» می تواند اشاره به امور رفاهی آنها باشد.

بعضی از شارحان این جمله را چنین تفسیر کرده اند:سپاهیان درآمدی داشته

ص:455


1- درباره معنای خراج و مورد آن بحث مشروحی ذیل نامه 51 ذکر کرده ایم.

باشند که تمام نیازهای آنها را برطرف سازد.

آن گاه امام ارتباط این دو گروه را با گروه سوم و چهارم و پنجم یعنی قضات و کارگزاران و حساب داران بیان می کند می فرماید:«این دو گروه (سپاهیان و خراج گزاران) جز با گروه سومی از قضات و کارگزاران دولت و منشی ها و حساب داران،قوام و استواری نمی پذیرند،زیرا آنها قراردادها را استحکام می بخشند و مالیات ها را جمع آوری می کنند و در ضبطِ امور خصوصی و عمومی مورد اعتماد و اطمینان هستند»؛ (ثُمَّ لَا قِوَامَ لِهَذَیْنِ الصِّنْفَیْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْکُتَّابِ،لِمَا یُحْکِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ(1) ،وَ یَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَ یُؤْتَمَنُونَ عَلَیْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا).

در واقع امام در این عبارت نورانی خود سه گروه از گروه های اجتماعی را در یک صنف ادغام کرده و به عنوان صنف سوم در مقابل دو صنف پیشین؛یعنی سپاهیان و جمع آوری کنندگان خراج قرار داده و برای هر کدام از این سه گروه یک اثر مهم اجتماعی ذکر کرده است.

در مورد قضات می فرماید:آنها قراردادها را استحکام می بخشند،زیرا اگر نظارت آنها نباشد ممکن است بسیاری از مردم از تعهدات خود سرباز زنند؛ولی وجود محاکم عدل سبب می شود تخلّف نکنند،زیرا از طرف محاکم تحت تعقیب قرار می گیرند و گرفتار مجازات می شوند.

برای عمّال؛یعنی کارگزاران و فرمانداران و بخشداران مسأله نظارت بر جمع منافع را ذکر فرموده.درست است که مأموران گردآوری مالیات و خراج به دنبال جمع آن هستند؛ولی ناظر بر اعمال آنها عاملان یعنی فرمانداران و بخشدارانند.

ص:456


1- «معاقد» جمع «معقد» بر وزن «مسجد» در اصل به معنای محل گره زدن است سپس به هر معامله و قراردادی به مناسبت اینکه گرهی در میان طرفین ایجاد میکند اطلاق شده است و ریشه اصلی آن «عقد» به معنای گره زدن است.

فایده وجودی کتاب را این شمرده که آنها در ضبط امور عام و خاص و درآمدها و هزینه های کشور اسلام مورد اطمینانند.هنگامی که این سه گروه دست به دست هم دهند امر خراج و مالیات اصلاح می شود و با اصلاح آن امر سپاه سامان می پذیرد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه چنین تصور کرده اند که این سه گروه یک گروه اند و خلاصه در قضات و کارکنان آنها می شوند و آنچه در جمله های سه گانه آمده به قضات باز می گردد در حالی که به یقین آنها سه گروه اجتماعی هستند که قبلا هم امام به آنها اشاره فرموده و در اینجا نیز برای هر یک وظیفه و برنامه ای ذکر کرده است؛ولی به یقین هر سه با هم ارتباط نزدیک و تنگاتنگ دارند و به همین دلیل به عنوان صنف ثالث ذکر شده اند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که قبلاً امام به دو صنف اشاره کرد و مسأله گردآوری خراج را به عنوان صنف دوم بیان فرمود چگونه در اینجا عمّال باز یکی از سه گروه صنف سوم را تشکیل می دهند؟

پاسخ این سؤال آن است که در صدر کلام امام سخن از سپاه بود و کشاورزانی که زمین های خراجیه را آباد می کنند و خراج آن را می پردازند؛ولی در اینجا سخن از کارگزاران دولت؛یعنی فرمانداران و بخشدارانی است که بر امر جمع آوری خراج نظارت دارند و مأموران آنها متصدی جمع آن هستند.

توجّه داشته باشید عمّال جمع عامل بارها در کلمات امام به استاندار،فرماندار و بخشدار اطلاق شده است و ناظر به «عامِلینَ عَلَیْها»؛ (مأموران جمع آوری زکات) که در قرآن مجید در مورد زکات آمده نیست.

تعبیر به «خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا» اشاره به این است که کار این نویسندگان گاه ثبت و ضبط مسائل سری و ما فوق و گاه مربوط به ثبت هزینه ها و درآمدهای معمولی است.آنها وظیفه دارند هم اسناد طبقه بندی شده را حفظ کنند و هم

ص:457

درآمدها و هزینه های جاری را.

آن گاه امام علیه السلام پیوند گروه دیگری را با اصناف گذشته بیان کرده می فرماید:

«همه این گروه ها نیز بدون تجار و پیشه وران و صنعتگران سامان نمی یابند (زیرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسایل زندگی ایشان (گروه های پیشین) را جمع آوری کرده و در بازارها عرضه می کنند و (گروهی از آنان) وسایل و ابزاری را با دست خود می سازند که دیگران قادر به آن نیستند»؛ (وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ،فِیمَا یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ(1) ،وَ یُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ یَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ(2) بِأَیْدِیهِمْ مَا لَا یَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ).

روشن است که جمله «فِیمَا یَجْتَمِعُونَ. ..»و «یُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ» اشاره به تجار و پیشه وران است که کار آنان جمع آوری مواد مورد نیاز مردم از مناطق دور و نزدیک و عرضه کردن آنها در بازارها و گذاشتن آنها در اختیار مصرف کنندگان است؛ولی جمله «وَ یَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیْدِیهِمْ. ..»اشاره به صنعتگران است که آنها با تلاش و رنج و زحمت وسایل مورد نیاز مردم را با دست های خود-البته طبق شرایط آن زمان-ساخته و پرداخته و در اختیار نیازمندان می گذارند.

ممکن است بعضی چنین پندارند که تجار نقش مهمی در زندگی انسان ها ندارند؛نه کار تولیدی انجام می دهند و نه زراعت و دامداری و صنعت.چگونه امام آنها را از ارکان جامعه شمرده است؟ ولی اگر تاجر،انسانی وظیفه شناس باشد به یقین کارهای مهمی را انجام می دهد،زیرا از یک سو در هر منطقه ای از

ص:458


1- «مرافق» جمع «مرفق» بر وزن «مسجد» و همچنین جمع «مرفق» بر وزن «محور» به معنای اموری است که انسان از آنها منتفع و بهره مند میشود.
2- «الترفق» به معنای بهره مند شدن و استفاده کردن است و جمله (ما لایبلغه رفق غیرهم) اشاره به این است که خداوند استعدادها و موقعیت های اجتماعی را مختلف آفریده است؛ چه بسیار کارهایی که از فردی ساخته است و از فردی دیگر ساخته نیست و نتیجه زندگی اجتماعی همین است که هر کس بر طبق استعداد و توان خود به کاری مشغول می شود و دیگران از آن بهره مند می گردند و در برابر به او بهره می دهند.

جهان چیزهایی است که در مناطق دیگر یافت نمی شود.اگر همه مردم روی زمین بخواهند از همه برکات الهی استفاده کنند باید گروهی انتقال این مواد مورد نیاز را از نقطه ای به نقطه دیگر به عهده بگیرند و این گروه همان تجارند.از سویی دیگر حتی در موادی که در یک شهر و یک استان تولید می شود، تولیدکنندگان غالباً توانایی ندارند آنچه را تولید کرده اند شخصاً به بازار بیاورند و خرده فروشی کنند و به اصطلاح از تولید به مصرف برسانند،بلکه ناچارند محصولات خود را یکجا به کسی که سرمایه کافی دارد بفروشند و آن شخص به پیشه وران جزء بدهد و پیشه وران به طور خرده فروشی به مردم عرضه دارند

از سوی سوم بسیاری از تولیدات کشاورزی و دامی و صنعتی است که ممکن است در محل تولید قابل جذب نباشد و باید آنها را جمع آوری کرده در بازارهای دنیا عرضه کنند،لذا گروهی باید کار صادرات را به عهده بگیرند و این گروه همان تجارند به خصوص در محصولاتی که حفظ و ذخیره و نگه داری آنها احتیاج به انبارهای مجهز دارد که از عهده تولید کنندگان خارج است.تجار در این سه امر نقش مهمی دارند؛یعنی معمولاً این دو واسطه (تجار و پیشه وران) برای گردش صحیح اموال و محصولات مختلف ضرورت دارد.حال اگر وسائط متعدد شود و هر گروهی بخواهند بدون انجام کاری مثبت بهره بگیرند و بر بهای اجناس بیفزایند و یا تجار اجناسی را که خریداری کرده اند احتکار کنند یا دست به دست هم بدهند و بازار سیاه با قیمت های کاذب تشکیل دهند،انحراف محسوب می شود و ارتباطی به اصل مسأله تجارت ندارد.

به همین دلیل در تمام دولت ها وزارت خانه ای به عنوان وزارت بازرگانی و مانند آن برای نظارت بر امر تجارت و حتی کمک به تجار و دادن سرمایه های لازم به آنها برای انجام صادرات و واردات وجود دارد که در واقع کار صنعتگران، کشاورزان و دامداران را تکمیل می کنند.

ص:459

آن گاه امام از قشر پایین اجتماع یاد کرده،می فرماید:«سپس قشر پایین، نیازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود»؛ (ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ الَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ(1) وَ مَعُونَتُهُمْ).

بدیهی است در هر جامعه ای افرادی هستند که بر اثر پیری،بیماری،نقص عضو،حوادث گوناگون،عقب افتادگی ذهنی و مانند آن نمی توانند تولید کننده باشند و تنها مصرف کننده اند.بسیاری از این گروه به هنگام جوانی و سلامت جسم و روح از تولید کنندگان عمده بودند؛ولی بر اثر گذشت زمان به چنین وضعی گرفتار شدند.نه عقل اجازه می دهد نه وجدان می پذیرد که اینها از حمایت های اجتماعی حذف شوند به همین دلیل در تمام دنیا برای این گروه حسابی باز می کنند و بخشی از درآمدهای حکومت صرف نگهداری و پذیرایی از آنها می شود و در اجتماع نیز مراکزی به حمایت از آنها تشکیل می گردد.در اسلام درباره رسیدگی به این گروه توصیه اکید شده و سهم عمده ای از خمس و زکات به آنها تعلق دارد.

افزون بر این چنانچه این گروه نادیده گرفته شوند مشکلات مهمی برای اقشار دیگر جامعه فراهم می شود.از یک سو ممکن است آنها برای تأمین زندگی خود دست به کارهای خلاف یا جنایت ها و عقده گشایی ها بزنند،یا اقشار دیگر از کار خود دلسرد شوند و فکر کنند اگر روزی مانند این گروه شوند به چه مصائبی گرفتار خواهند شد؛اما هنگامی که می ببینند بر فرض از کارافتادگی حکومت و جامعه از آنها حمایت می کنند به آینده خود نگران نخواهند شد.

تعبیر به اهل حاجت و مسکنت اشاره به دو گروه است:اهل حاجت کسانی هستند که فعالیتی دارند؛اما درآمدشان کفاف نمی دهد و مسکنت اشاره به از کارافتادگان و زمین گیران است که مطلقا نمی توانند درآمدی داشته باشند.

ص:460


1- «رفد» به معنای عطا و بخشش و کمک کردن است.

آن گاه امام علیه السلام بعد از ذکر ارتباط این طبقات اجتماعی با یکدیگر اشاره به نکته مهمی می کند و می فرماید:«خداوند در آفرینش خود برای هر یک از این طبقات، وسعتی قرار داده همچنین هر یک بر والی به مقدار اصلاح کارشان حقی دارند»؛ (وَ فِی اللّهِ لِکُلٍّ سَعَةٌ،وَ لِکُلٍّ عَلَی الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ).

اشاره به اینکه تمام این طبقات برای رسیدن به خواسته های خود از دو سرچشمه کمک می گیرند:نخست سرچشمه آفرینش است که خداوند مواهب و نعمت ها و امکاناتی در این عالم آفریده که هر کدام از این گروه ها می توانند با تلاش و کوشش و برنامه ریزی از آن بهره مند شوند،این بر حسب جهان تکوین، و اما از نظر جهان تشریع،حکومت اسلامی وظیفه دارد که به همه آنها کمک کند تا به مقاصد خویش برسند،زیرا حکومت هم دارای قدرت مالی است و هم قدرت اجرایی و می تواند از این دو قدرت برای کمک به همه طبقات اجتماعی بهره بگیرد.

سپس در ادامه این سخن درباره این مطلب سخن می گوید که والی چگونه می تواند وظیفه خود را در این راه به خوبی انجام دهد می فرماید:«هرگز والی از عهده ادای آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمی آید جز با اهتمام و کوشش و یاری جستن از خداوند و آماده ساختن خویش بر ملازمت حق و شکیبایی و استقامت در برابر آن،خواه اموری باشد که بر او سبک باشد یا سنگین»؛ (وَ لَیْسَ یَخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللّهُ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِالِاهْتِمَامِ وَ الِاسْتِعَانَةِ بِاللّهِ،وَ تَوْطِینِ(1) نَفْسِهِ عَلَی لُزُومِ الْحَقِّ،وَ الصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْ ثَقُلَ).

در واقع امام علیه السلام سه شرط برای موفقیت والی در انجام وظیفه در برابر

ص:461


1- «توطین» به معنای وادار ساختن بر چیزی است و «توطین نفس» یعنی خویشتن را به کاری وادار کردن. در اصل از ماده وطن گرفته شده گویی انسان آن کار را وطن خویش قرار می دهد و در آن توقف می کند. این واژه گاه به معنای عادت دادن نیز آمده است.

گروه های اجتماعی ذکر فرموده است:شرط اوّل تلاش و کوشش در این راه، شرط دوم یاری جستن از خدا و شرط سوم آماده بودن برای تحمل مشکلاتی که در این راه هست.به یقین هرگاه والی بر خداوند تکیه کند و مخلصانه بکوشد و از مشکلات در طریق انجام وظیفه نهراسد موفق و پیروز خواهد شد.

***

ص:462

بخش دوازدهم

اشاره

فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِکَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِکَ،وَ أَنْقَاهُمْ جَیْباً،وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً،مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ،وَ یَسْتَرِیحُ إِلَی الْعُذْرِ، وَ یَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ،وَ یَنْبُو عَلَی الْأَقْوِیَاءِ،وَ مِمَّنْ لَا یُثِیرُهُ الْعُنْفُ،وَ لَا یَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ.ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ،وَ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ،ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ،وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ؛فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْکَرَمِ،وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ.ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا،وَ لَا یَتَفَاقَمَنَّ فِی نَفْسِکَ شَیْءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ،وَ لَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ؛فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَی بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ،وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِکَ.وَ لَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالاً عَلَی جَسِیمِهَا،فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ،وَ لِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لَایَسْتَغْنُونَ عَنْهُ.

ترجمه

فرمانده سپاهت را کسی قرار ده که در نزد تو به خدا و پیامبر و امامت از همه خیرخواه تر و از همه پاک دل تر و عاقل تر باشد،از کسانی که دیر خشم می گیرد و زود عذر می پذیرد.کسی باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد،کسی که مشکلات،او را از جا به در نمی برد و ضعف، او را به زانو در نمی آورد.سپس به سراغ کسانی برو که دارای شخصیت و اصالتِ خانوادگی از خاندان های صالح و خوش سابقه و دارای برازندگی و شجاعت و سخاوت و کرم باشند،زیرا آنها کانون کرامت و شاخه های نیکی و شایستگی هستند.سپس کارها (و مشکلات و نیازهای) آنها را بررسی کن آن گونه که پدر

ص:463

و مادر از فرزندشان تفقد می کنند.هرگز نباید چیزی که آنها را به وسیله آن تقویت کرده ای در نظر تو بزرگ آید و نیز نباید لطف و محبتی را که درباره آنها ابراز می داری،هرچند کوچک باشد حقیر بشمری.این امر آنها را به خیرخواهی و حسن ظن نسبت به تو وادار می کند (و پیوندهای عاطفی را محکم می سازد).

هرگز تفقد و تلاش برای اصلاح امور کوچکِ آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلی آنها رها مساز؛زیرا رفع نیازهای کوچک برای خود جایگاهی دارد که از آن بهره مند می شوند همان گونه که رفع نیازهای مهم موقعیتی دارد که از آن بی نیاز نخواهند بود.

شرح و تفسیر: شرایط فرمانده لشکر

شرایط فرمانده لشکر

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به تفصیل از شرایط فرماندهان لشکر سخن می گوید که از قبیل ذکر تفصیل بعد از اجمال است و در مجموع برای فرماندهان لشکر چهارده وصف ذکر می کند.می فرماید:«فرمانده سپاهت را کسی قرار ده که در نزد تو به خدا و پیامبر و امامت از همه خیرخواه تر و از همه پاک دل تر و عاقل تر باشد»؛ (فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِکَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِکَ، وَ أَنْقَاهُمْ جَیْباً(1) ،وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً).

این اوصاف سه گانه سبب می شود اوّلاً فرمانده لشکر تنها به فکر پیشرفت آیین حق و عظمت پیامبر اکرم و پیروزی امام باشد.ثانیاً خالصانه و مخلصانه در این راه بکوشد و ثالثا با بردباری و عقل و درایتِ کافی امور لشکر را سامان بخشد.

ص:464


1- «جیب» در اصل به معنای یقه پیراهن و گریبان است و از آنجایی که این قسمت از پیراهن با سینه مجاورت دارد و سینه نیز با قلب مجاور است این واژه گاه بر سینه و گاه بر قلب نیز اطلاق می گردد.

واژه«حلم»در اینجا ممکن است به معنای عقل(1) و شاید به معنای خویشتن داری و بردباری باشد.جمله های بعد از آن معنای دوم را تقویت می کند.

آن گاه امام بعد از ذکر این سه وصف به دو وصف دیگر اشاره می کند که در واقع تفصیلی است برای وصف اخیر.می فرماید:«(فرمانده لشکر تو باید) از کسانی باشد که دیر خشم می گیرد و زود عذر می پذیرد»؛ (مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ،وَ یَسْتَرِیحُ إِلَی الْعُذْرِ).

بدیهی است منظور سهل انگاری و عذرپذیری در برابر مسائل مهم و سرنوشت ساز نیست منظور خطاهای جزئی است که ممکن است از همه کس سر بزند.فرمانده لشکر باید در برابر این امور خونسرد و عذرپذیر باشد.

حضرت در ادامه این سخن به چهار وصف دیگر اشاره کرده می فرماید:

«کسی باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد،کسی که مشکلات،او را از جا به در نمی برد و ضعف،او را به زانو در نمی آورد»؛ (وَ یَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ،وَ یَنْبُو(2) عَلَی الْأَقْوِیَاءِ،وَ مِمَّنْ لَا یُثِیرُهُ(3) الْعُنْفُ،وَ لَا یَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ).

این اوصاف از آن کسانی است که با شخصیت،شجاع و پراستقامت باشند؛ چنین افرادی در برابر افراد ضعیف مهربانند.آنها را در زیر چتر حمایت خود می گیرند و مورد محبّت قرار می دهند و به عکس در برابر زورمندان با قدرت می ایستند و هرگز سر خود را در مقابل آنها خم نمی کنند.مشکلات را با عقل و تدبیر و قدرت حل می کنند و در برابر هیچ کس و هیچ کاری ضعف نشان نمی دهند.

ص:465


1- قرآن مجید درباره کافران می گوید: «أم تأمرهم أحلامهم بهذا أم هم قوم طاغون» (طور، آیه 32)
2- «ینبو» از ریشه «نبو» بر وزن «نذر» در اصل به معنای اثر نگذاشتن شمشیر و تیر و امثال آن است سپس به معنای موافق نبودن و تسلیم نشدن به کار رفته و در عبارت بالا همین معنا اراده شده است.
3- «لایثیره» از ریشه «اثاره» به معنای برانگیختن و یا برانگیزاندن آمده است.

آن گاه بعد از بیان این اوصاف نه گانه،امام علیه السلام به هشت وصف دیگر و صفات برجسته یک فرمانده لایق اشاره کرده می فرماید:«سپس به سراغ کسانی برو که دارای شخصیت و اصالتِ خانوادگی از خاندان های صالح و خوش سابقه و دارای برازندگی و شجاعت و سخاوت و کرم باشند»؛ (ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ،وَ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ،وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ،ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ،وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ).

«مُرُوءَاتِ»جمع«مروت»از ریشه«مَرء»گرفته شده که معمولاً به معنای شخصیت استعمال می شود.

«أَحْسَابِ»جمع«حَسَب»اشاره به اصالت نژاد و جنبه های مثبت وراثت دارد مثل اینکه می گوییم:فلان کس از طایفه بنی هاشم و سادات صاحب احترام است.

«أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ»اشاره به خاندان هایی است که پاکدامن و صالح العمل هستند.

و«السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ»ناظر به خانواده هایی است که نه تنها امروز بلکه در گذشته به سبب اعمال خوبشان نام نیکی از خود به یادگار گذارده اند.

«النَّجْدَةِ»که در اصل به معنای ارتفاع می آید در اینجا به معنای رفیع بودن مقام و روح بزرگ و جایگاه اجتماعی والاست.

«الشَّجَاعَةِ»که به معنای دلاوری است معنای روشنی دارد.

«السَّخَاءِ»همان مفهوم سخاوت را می رساند.

و«السَّمَاحَةِ»به معنای سعه صدر و بزرگواری است.

بنابراین هر یک از این هشت واژه معانی متفاوتی دارد که به یکی از فضایل و صفات برجسته انسان اشاره دارد،هرچند بعضی از مفسّران نهج البلاغه تعدادی از آنها را مترادف شمرده اند؛مانند«نجده»و«سخاوت»و همچنین «سخاء»و«سماحت»و یا«احساب»و«اهل البیوتات الصالحة».

ص:466

تعبیر به«ألْصِقْ»که مفهومش امر به چسبیدن است،به داشتن روابط نزدیک و تنگاتنگ اشاره دارد؛یعنی با گروه هایی که چنین ویژگی هایی دارند جهت انتخاب فرماندهان لشکر ارتباط بر قرار کن.

بی شک آنها که دارای این صفاتند قابل اعتمادتر و کارآیی بیشتر و قرین فتح و پیروزی اند.

نژاد،وراثت،حسن سابقه و اعمالی که نشانه بزرگواری و شجاعت و سخاوت و جوانمردی است همگی می تواند دلیلی بر شخصیت والای صاحب آن باشد و در واقع امام در اینجا به نوعی روانکاوی و روان شناسی دست زده تا مالک بتواند بهترین را برای فرماندهی لشکر برگزیند.

از این رو امام در ادامه این سخن می فرماید:«زیرا آنها کانون کرامت و شاخه های نیکی و شایستگی هستند»؛ (فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ(1) مِنَ الْکَرَمِ،وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ).

تعبیر به«عُرْف»به همه انواع نیکی ها اشاره دارد.این واژه از ماده عرفان و معرفت گرفته شده و به معنای معروف و شناخته شده می آید.از آنجا که نیکی ها و خوبی ها برای روح و عقل انسان اموری شناخته شده هستند از آن تعبیر به عرف یا معروف می شود و به عکس زشتی ها و بدی ها که با روح پاک انسان سنخیت ندارند اموری ناشناخته و منکر محسوب می شوند.امام علیه السلام در این عبارت می فرماید:کسانی که واجد آن صفات هشت گانه باشند،کانونی از شخصیت و کرم و شعبه هایی از صفات برجسته انسانی هستند.

آن گاه امام بعد از ذکر این اوصاف مهم و برجسته،برای فرماندهان لشکر چهار دستور درباره طرز رفتار با آنان صادر می کند.نخست می فرماید:«سپس

ص:467


1- «جماع» همان گونه که قبلا گفتیم در اصل مصدر است و در این گونه موارد به معنای وصفی به کار میرود یعنی جامع بودن و جمع کردن.

کارها (و مشکلات و نیازهای) آنها را بررسی کن آن گونه که پدر و مادر از فرزندشان تفقد می کنند»؛ (ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا).

به این ترتیب فرمانده لشکر نسبت به فرماندهان جزء بلکه نسبت به همه لشکر باید همچون پدر و مادر دلسوز،پر محبّت و جستجوگر درباره نیازهایشان باشد و پیوند عاطفی محکمی با آنها برقرار سازد که سبب وفاداری آنها به فرمانده و پایداری آنان در میدان جنگ شود.

در دستور دوم می افزاید:«هرگز نباید چیزی که آنها را به وسیله آن تقویت کرده ای در نظر تو بزرگ آید»؛ (وَ لَا یَتَفَاقَمَنَّ(1) فِی نَفْسِکَ شَیْءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ).

اشاره به اینکه هر اندازه خدمات تو بزرگ باشد باز هم آن را کوچک بشمر و در فکر بهتر از آن باش.

در دستور سوم می فرماید:«و نیز نباید لطف و محبّتی را که درباره آنها ابراز می داری،هرچند کوچک باشد حقیر بشمری»؛ (وَ لَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ (2) بِهِ وَ إِنْ قَلَّ).

آن گاه امام علیه السلام دلیلی برای این گفتار خود (رسیدگی به امور کلی و جزئی فرماندهان لشکر و سپاه) ذکر کرده و می فرماید:«این امر آنها را به خیرخواهی و حسن ظن به تو وادار می کند (و پیوندهای عاطفی را محکم می سازد)»؛ (فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَی بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ،وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِکَ).

در چهارمین دستور می فرماید:«هرگز تفقد و تلاش برای اصلاح امور کوچکِ

ص:468


1- «لا یتفاقمن» از ریشه «تفاقم» به معنای بزرگ و خطیر بودن است و از ماده «فقم» بر وزن «فهم» که به همین معنا آمده است.
2- «تعاهدتهم» از ریشه «تعاهد» و از ماده «عهد» گاه به معنای پیمان بستن و گاه به معنای سرپرستی و رسیدگی نمودن است و اینکه در بعضی روایات وارد شده به هنگام ورود در مسجد «تعاهد نعلین» کنید اشاره به همین معنای وارسی کردن جهت آلوده نبودن است (در حدیثی از پیغمبر اکرم عایونه می خوانیم: «تعاهدوا نعالکم عند ابواب مساجدکم» (بحارالانوار، ج 80، ص 367). در عبارت بالا نیز همین معنا اراده شده است؛ یعنی رسیدگی به امر لشکر.

آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلی آنها رها مساز،زیرا رفع نیازهای کوچک برای خود جایگاهی دارد که از آن بهره مند می شوند همان گونه که رفع نیازهای مهم موقعیتی دارد که از آن بی نیاز نخواهند بود»؛ (وَ لَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالاً عَلَی جَسِیمِهَا،فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ،وَ لِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لَایَسْتَغْنُونَ عَنْهُ).

این نکته کاملاً شایان دقت است که فرماندهان،بلکه تمام مدیران جامعه نباید از امور کوچک و بزرگ غافل شوند یا اینکه تنها به امور سرنوشت ساز و نیازهای مهم و برجسته جامعه بپردازند،بلکه هر کدام را در جایگاه خود ببینند،زیرا گاه می شود فراموش کردن امور فرعی به همان اندازه آسیب می رساند که فراموش کردن امور کلی سبب می شود.

نکته جالب دیگر اینکه در تمام بحث های گذشته،امام به جای پرداختن به اهمّیّت آموزش های نظامی و مسائل مربوط به سلاح،به امور معنوی و جنبه های روحی فرماندهان سپاه می پردازد،چون آنچه سبب پیروزی است این امور است، هرچند امور دیگر نیز جایگاه خود را دارد.

در دنیای امروز کمتر دیده می شود که برای انتخاب فرماندهان و مدیران جامعه به سراغ ویژگی های خانوادگی و صفات معنوی و سخاوت و پاکدامنی و تقوای آنها بروند.به همین دلیل بسیار دیده شده که خیانت های بزرگ از سوی همین مدیران صورت می گیرد.

***

ص:469

ص:470

بخش سیزدهم

اشاره

وَ لْیَکُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ،وَ أَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ،بِمَا یَسَعُهُمْ وَ یَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ،حَتَّی یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ؛فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ، وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَیْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ،وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیَّةِ.

و إِنَّهُ لَاتَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ،وَ لَا تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلَّا بِحِیطَتِهِمْ عَلَی وُلَاةِ الْأُمُورِ،وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ،وَ تَرْک اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ،فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ،وَ وَاصِلْ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ،وَ تَعْدِیدِ مَا أَبْلَی ذَوُو الْبَلَاءِ مِنْهُمْ؛فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ،وَ تُحَرِّضُ النَّاکِلَ،إِنْ شَاءَ اللّهُ.ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَی،وَ لَا تَضُمَّنَّ بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَی غَیْرِهِ،وَ لَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَةِ بَلَائِهِ،وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ صَغِیراً،وَ لَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ عَظِیماً.

ترجمه

برترین فرماندهان لشکر نزد تو باید کسانی باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند،به اندازه ای که هم نفرات سربازان و هم کسانی که تحت تکفّل آنها هستند به خوبی اداره شوند؛به گونه ای که همه آنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است،زیرا محبّت و مهربانی تو به آنان قلب هایشان را به تو متوجه می سازد.

(بدان) برترین چیزی که موجب روشنایی چشم زمامداران می شود برقراری

ص:471

عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعایا به آنهاست و محبّت و علاقه رعایا نسبت به آنها جز با پاکی دل هایشان (و بر طرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمی شود و خیرخواهی آنها در صورتی کاملاً مفید واقع می شود که با میل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ایشان سنگین نباشد و انتظارِ پایان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند،بنابراین میدان آرزوها را (برای زندگی) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نیازهای آنها را از این نظر تأمین کن) پیوسته آنها را تشویق نما و پیاپی کارهای مهمی را که افرادی از آنها انجام داده اند برشمار،زیرا یادآوریِ کارهای نیکِ آنها افراد شجاعشان را به فعالیتِ بیشتر وامی دارد و کم کاران را به کار تشویق می کند.ان شاءاللّه.

سپس باید ارزش زحمات هر یک را به دقت بشناسی و هرگز کار خوب کسی را به دیگری نسبت ندهی و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نیاوری.مبادا شخصیت کسی موجب این شود که کار کوچکش را بزرگ بشماری و یا کوچکی مقام کسی سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچیز به حساب آوری.

شرح و تفسیر: برترین فرماندهان لشکر

برترین فرماندهان لشکر

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به دنبال توصیه هایی که برای انتخاب فرماندهانِ لشکر در بخش سابق نموده بود،به سراغ اهتمام به امر سپاه و لشکر می رود و به مالک توصیه می کند فرماندهانی انتخاب کن که به امور لشکر بهتر رسیدگی کنند.می فرماید:«برترین فرماندهان لشکر نزد تو باید کسانی باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند،به اندازه ای که هم نفرات سربازان و هم کسانی که تحت تکفّل آنها

ص:472

هستند به خوبی اداره شوند؛به گونه ای که همه آنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است»؛ (وَ لْیَکُنْ آثَرُ(1) رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ، وَ أَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ(2) ،بِمَا یَسَعُهُمْ وَ یَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ(3) أَهْلِیهِمْ،حَتَّی یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ).

در دنیای امروز رابطه میان فرماندهان لشکر و افراد یگان ها روابطی خشک و به اصطلاح«نظامی»است نه عاطفی؛روابطی که غالباً بر محور جریمه و مجازات و بازداشت و تهدید دور می زند در حالی که امام،چهارده قرن پیش تأکید فرموده که روابط باید عاطفی باشد و باید فرماندهان مشکلاتِ افراد سپاه و حتی مشکلات خانواده های آنها را در نظر بگیرند و به اندازه کافی زندگی آنها را تأمین کنند تا هنگامی که به میدان جهاد گام می نهند تنها به فکر نبرد با دشمن باشند نه غیر آن.بدیهی است چنین لشکری به پیروزی نزدیک تر است.

هرگاه نفرات لشکر یک چشم به سوی میدان دوخته باشند و با چشم دیگر به پشت سر به خانواده و فرزند خویش نگاه کنند و نگران آنها باشند اراده و عزمشان برای جنگیدن با دشمن سست می شود.

جالب اینکه امام علیه السلام در زندگی شخصی خود حدّاکثر زهد را رعایت می کند و حتی به فرمانداران و فرماندهان نیز این توصیه را دارد که شرح آن در نامه امام به عثمان بن حنیف گذشت؛ولی به گروه هایی که تحت کفالت او هستند توصیه گشایش زندگی در حد معقول دارد.

آن گاه امام علیه السلام در مقام بیان علت برای این دستور بر آمده می فرماید:«زیرا

ص:473


1- «آثر» در اینجا صیغه افعل تفضیل است و به معنای برترین آمده، از ریشه «ایثار» به معنای برتری دادن دیگری است.
2- «جدة» به معنای توانایی مالی است. این واژه مصدر و از ریشه «وجود» گرفته شده است.
3- «خلوف» جمع «خلف» به معنای بازماندگانی است که انسان به هنگام سفر از خود در وطن میگذارد و معمولا به زنان و فرزندان کوچک و افراد ناتوان اطلاق می شود.

محبّت و مهربانی تو به آنان قلب هایشان را به تو متوجه می سازد»؛ (فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ).

با توجّه به اینکه بر حسب ظاهرِ عبارت ضمیر در«عَلَیْهِم»و«قُلُوبَهُم»به افراد سپاه بر می گردد مفهوم کلام چنین می شود:هنگامی که تو از طریق فرماندهان لشکر به لشکر محبّت کنی،لشکریان از صمیم دل تو را دوست می دارند و وفادار خواهند بود.(1)

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهمی اشاره می کند که سبب بقای دولت ها،حکومت ها و مدیریت هاست.می فرماید:«(بدان) برترین چیزی که موجب روشنایی چشم زمامداران می شود برقراری عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعایا به آنهاست»؛ (وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَیْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ،وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیَّةِ).

اشاره به اینکه گسترش عدل و داد سبب پیوند عاطفی میان مردم و زمامداران می شود که بهترین وسیله برای حفظ حکومت است.

سپس به عوامل ظهور مودّت و محبّت مردم اشاره کرده می فرماید:«محبّت و علاقه رعایا به آنها جز با پاکی دل هایشان (و برطرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمی شود»؛ (و إِنَّهُ لَا تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ).

سلامتِ صدور اشاره به خوش بینی و نفی هر گونه کینه و عداوت است.

بدیهی است که اگر رعایا به اعمال زمامداران خوش بین باشند و هیچ گونه کینه

ص:474


1- با توجه به اینکه سخن از رابطه عاطفی فرماندهان لشکر با لشکر بود نه از رابطه مالک و افراد لشکر، لذا در مرجع ضمایر بالا نوعی ناهماهنگی به نظر می رسد؛ ولی اگر به این واقعیت توجه کنیم که مرحوم سید رضی جمله هایی را در این وسط حذف کرده همان جمله هایی که در کتاب تحف العقول و کتاب تمام نهج البلاغه آمده است، آنگاه معلوم می شود امام قبل از این جمله سفارشی به مالک درباره اهتمام به امور فرماندهان میکند و می گوید: «ثم واتر إعلامهم ذات نفسک فی إیثارهم والتکرمة لهم، والارصاد بالتوسعة وحقق ذلک بحسن الفعال والأثر والعطف فإن عطفک علیهم». به همین جهت روشن می شود که ضمیرهای جمع به فرماندهان بر می گردد و سخن از رابطه آنها با مالک است (دقت کنید).

و عداوتی از آنان به دل نگیرند محبّت و وفاداری آنان به حکومت آشکار می گردد.

این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که بسیاری از مردم به حکم اجبار و خوف و ترس،ممکن است ثناخوان زمامداران باشند در حالی که سلامتِ صدور ندارند.مودت واقعی زمانی ظاهر و آشکار می شود که دل های آنها به زمامداران علاقه مند باشد.

در ادامه می افزاید:«خیرخواهی آنها در صورتی کاملاً مفید واقع می شود که با میل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ایشان سنگین نباشد و انتظارِ پایان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند»؛ (وَ لَا تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلَّا بِحِیطَتِهِمْ عَلَی وُلَاةِ الْأُمُورِ،وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ(1) دُوَلِهِمْ،وَ تَرْک اسْتِبْطَاءِ(2) انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ).

جالب اینکه امام برای دوام و بقای حکومت ها روی مسأله قدرت ظاهری و تسلط لشکر و نیروی انتظامی و اطلاعاتی بر مردم تکیه نمی کند،بلکه تمام تکیه اش بر دل های مردم و جنبه های عاطفی آنان است و راه جلب محبّت آنان را نیز به خوبی نشان می هد.در حالی که در گذشته و حتی دنیای امروز بسیاری از حکومت ها بقای خود را در گروی سلطه ظاهری بر مردم می شمرند و غالباً دیده ایم مردم ناراضی با فراهم آمدن فرصت بر ضد آنها قیام کرده اند و طومار قدرتشان را در هم پیچیده اند.

در شرح نهج البلاغه مرحوم علّامه شوشتری آمده است که«زهری»می گوید:

«روزی وارد بر عمر بن عبد العزیز شدم در همان اثنا که من نزد او بودم نامه ای از یکی از فرماندارانش به او رسید که مضمونش این بود که شهر او نیاز به تعمیر و مرمت دارد.من به او گفتم:اتفاقاً یکی از فرمانداران علی علیه السلام شبیه این نامه را به

ص:475


1- «استثقال» یعنی سنگین شمردن از ریشه «ثقل» گرفته شده است.
2- «استبطاء» به معنای کند شمردن از ریشه «بطء» بر وزن «قطب» به معنای کند بودن گرفته شده است.

آن حضرت نوشته بود و امام در پاسخ او نوشت:

«أمّا بَعْدُ،فَحَصِّنْها بِالْعَدْلِ وَ نَقِّ طُرُقَها مِنَ الْجَوْرِ؛ بعد از حمد و ثنای الهی شهر خود را با عدالت محکم کن و جاده هایش را از ظلم و جور پاک گردان»با شنیدن این سخن،عمر بن عبدالعزیز همان را در پاسخ فرماندارش نوشت.(1)

سپس امام علیه السلام در مورد تشویق های مادی می فرماید:«بنابراین میدان آرزوها را (برای زندگی) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نیازهای آنها را از این نظر تأمین کن)»؛ (فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ(2)).

آمال (آرزوها) مفهوم وسیعی دارد که شامل تمام نیازهای ضروری و رفاهی می شود.بدیهی است اگر فرماندهان لشکر و سپاهیان فکرشان از ناحیه تأمین زندگی راحت نباشد کارآیی آنها در میدان نبرد کم می شود.

امام علیه السلام در ادامه این سخن به تشویق های روانی پرداخته می فرماید:«پیوسته آنها را تشویق نما و پیاپی کارهای مهمی را که افرادی از آنها انجام داده اند برشمار،زیرا یادآوریِ کارهای نیکِ آنها افراد شجاعشان را به فعالیتِ بیشتر وامی دارد و کم کاران را به کار تشویق می کند.ان شاء اللّه»؛ (وَ وَاصِلْ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ،وَ تَعْدِیدِ مَا أَبْلَی ذَوُو الْبَلَاءِ(3) مِنْهُمْ فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ

ص:476


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 8، ص538. این داستان در تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 306 آمده است.
2- گاه تصور می شود که ضمیر «آمالهم» و ضمیرهای جمع که بعد از آن آمده باید به رعایا برگردد، زیرا قبلا ضمایر مشابهی بوده که تمام به آنها بازگشت میکرده؛ ولی قراین موجود در عبارت (مانند واژه شجاع وناکل) نشان میدهد که این جمله ها بازگشتی است به مسائل مربوط به فرماندهان اضافه بر این مرحوم سید رضی به هنگام گزینش جمله ها، جمله ای در این وسط بوده که آن را محذوف داشته در حالی که این جمله بیانگر بازگشت این توصیه ها به فرماندهان لشکر است. در تحف العقول بعد از ذکر جمله «انقطاع متهم» آمده است: ثم لا تکلن جودک إلی مغتم وعته بتهم». (تحف العقول، ص 89)
3- «بلاء» معنای اصلی آن آزمایش کردن است که گاه به وسیله نعمت ها و گاه مصائب صورت می گیرد و به همین جهت بلاء گاه به معنای نعمت و گاه به معنای مصیبت آمده است. در عبارت بالا اشاره به کارهای قهرمانانه ای است که از لشکر صادر می شود (این واژه از ریشه «بلئ یبلو» است و واژة أبلی که در عبارات بالاست نیز از همین ماده گرفته شده است).

تَهُزُّ(1) الشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ(2) النَّاکِلَ(3) إِنْ شَاءَ اللّهُ).

به یقین مسأله تشویق افراد لایق و پرکار همیشه برای پیشرفت کارهای اجتماعی مؤثر بوده و هست و مخصوصاً در دنیای امروز بسیار به آن اهمّیّت داده می شود.انتخاب استاد نمونه،صنعتگر نمونه،کشاورز نمونه و فرماندهان نمونه و دادن لوح سپاس و جایزه های بزرگ و عنوان کردن نام آنها در رسانه ها در همین راستا صورت می گیرد.

شایان توجّه اینکه این تشویق ها-چنان که امام در گفتار بالا اشاره فرموده-اثر مضاعف دارد؛از یک سو افراد لایق را به کار وامی دارد و از سوی دیگر افراد سست و کم کار که خود را در آن میان سر شکسته می بینند به فکر تغییر مسیر می اندازد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن-یعنی مسأله تشویق ها-به توضیح بیشتری در این زمینه پرداخته می فرماید:«سپس باید ارزش زحمات هر یک را به دقت بشناسی و هرگز کار خوب کسی را به دیگری نسبت ندهی و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نیاوری»؛ (ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَی،وَ لَا تَضُمَّنَّ(4) بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَی غَیْرِهِ،وَ لَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَةِ بَلَائِهِ)

امام در این سه جمله که هر یک به نکته خاصی اشاره دارد و در عین حال مکمّل یکدیگر است تأکید می کند که مالک کاملاً مراقب باشد و ارزش زحمات

ص:477


1- «تهز» از ریشه «هز» بر وزن «حظ» به معنای جنبش دادن و تحریک شدید است.
2- «تحرض » از ریشه «تحریض» به معنای برانگیزاندن و ترغیب کردن بر چیزی است
3- «الناکل» به معنای انسان کم کار یا ترسو و عقب نشینی کننده است، از ریشه «نکول» به معنای ترسیدن و عقب نشینی کردن گرفته شده است.
4- «لاتضمن» از ریشه «تضمن» بر وزن «تعهد» به معنای در بر داشتن و شامل شدن چیزی است و در جمله بالا به این اشاره دارد که نقاط قوت کسی را برای دیگری قرار نده و ضمیمه دیگری مساز.

نفرات زیر دست را بشناسد و اگر کسی انجام دهنده اصلی کار مهمی بوده آن را به حسابِ او بگذارند به علاوه نه تنها خادم اصلی را بشناسند،بلکه دقیقاً میزان خدمت او نیز ارزیابی شود.

آن گاه دو دستور دیگر در تکمیل این دستورات بیان می کند و می فرماید:

«مبادا شخصیت کسی موجب این شود که کار کوچکش را بزرگ بشماری و یا کوچکی مقام کسی سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچیز به حساب آوری»؛ (وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ صَغِیراً وَ لَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ عَظِیماً).

به تعبیر دیگر نخست به عمل نگاه کن سپس به شخص عامل.به عکس آنچه در میان اکثر مردم معمول است که نخست به عمل کننده نگاه می کنند آن گاه به عمل و همین امر سبب می شود در ارزیابی اعمال اشخاص گرفتار اشتباه و خطا شوند.

شایان توجّه است که امام در مجموع این بخش از عهدنامه خود نخست از صفات برجسته ای که در فرماندهان لشکر است دم می زند و بعد توصیه های لازم درباره افراد لشکر دارد و به دنبال آن سخن از عموم رعایا به میان آورده و در پایان بار دیگر از مسائل مربوط به تشویق فرماندهان لشکر سخن می راند و توصیه های مؤکدی به آن دارد.

بنابراین چنین به نظر می رسد که امام در لابه لای بحث های مربوط به فرماندهان و لشکریان به صورت جمله معترضه از تمام توده های مردم و خیرخواهی برای آنان سخن گفته است.

***

ص:478

بخش چهاردهم

اشاره

وَ ارْدُدْ إِلَی اللّهِ وَ رَسُولِهِ مَا یُضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ،وَ یَشْتَبِهُ عَلَیْکَ مِنَ الْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اللّهُ تَعَالَی لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ»فَالرَّدُّ إِلَی اللّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ،وَ الرَّدُّ إِلَی الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ.

ترجمه

امور مهمی که بر تو،سنگین می شود و در کارهای مختلف،مشتبه و پیچیده می گردد به خدا و پیامبر بازگردان (و از گفته آنها برای کشف احکام کمک بگیر).

خداوند متعال به گروهی که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمایی کند چنین فرموده:ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر (خدا) و پیشوایان (معصوم) خود را و اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید (و از آنها داوری بطلبید).باز گرداندن به خدا به معنای تمسک جستن به قرآن کریم و گرفتن دستور از آیات محکمات آن است و بازگرداندن به پیامبر همان تمسک به سنّت قطعی و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافی در آن نیست.

شرح و تفسیر: راه حلّ مشکلات

راه حلّ مشکلات

امام علیه السلام در این بخش از نامه به تبیین وظیفه مالک در مسائل مربوط به احکام

ص:479

شرع و به اصطلاح شبهات حکمیه می پردازد و راه کشف احکام الهی را در مسائل مربوط به لشکر،جنگ و صلح و سایر مسائل مرتبط به حکومت به او نشان می دهد و به اصطلاح او را به اجتهاد در احکام الهی با استفاده از منابع فرا می خواند،زیرا حضرت چنین آمادگی را در او می دید.می فرماید:«امور مهمی که بر تو،سنگین می شود و در کارهای مختلف،مشتبه و پیچیده می گردد به خدا و پیامبر بازگردان (و از گفته آنها برای کشف احکام کمک بگیر)»؛ (وَ ارْدُدْ إِلَی اللّهِ وَ رَسُولِهِ مَا یُضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ،وَ یَشْتَبِهُ عَلَیْکَ مِنَ الْأُمُورِ).

آن گاه به آیه شریفه استناد می کند و می فرماید:«خداوند متعال به گروهی که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمایی کند چنین فرموده:ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر (خدا) و پیشوایان (معصوم) خود را و اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید (و از آنها داوری بطلبید)»؛ (فَقَدْ قَالَ اللّهُ تَعَالَی لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ»(1) ).

سپس می افزاید:«باز گرداندن به خدا به معنای تمسک جستن به قرآن کریم و گرفتن دستور از آیات محکمات آن است و بازگرداندن به پیامبر همان تمسک به سنّت قطعی و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافی در آن نیست»؛ (فَالرَّدُّ إِلَی اللّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ،وَ الرَّدُّ إِلَی الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ).

تعبیر به «ما یُضْلِعُکَ» با توجّه به اینکه«ضَلْع»؛(بر وزن منع) در اصل به معنای بار سنگینی است که گاه انسان را به این سو و آن سو مایل می کند،اشاره به این است که هر حکم مشکل و پیچیده ای پیش آمد باید از طریق مراجعه به کتاب و سنّت حل شود.

ص:480


1- نساء، آیه 59

تعبیر به«خُطُوب»جمع«خطب»(بر وزن ختم) به معنای کار مهم است،در برابر امور که به هر نوع کاری گفته می شود.اشاره به اینکه هم در امور مهمه و هم در امور عادی هر کجا حکمش مشکل شد از نصوص کتاب و سنّت یا از عمومات و اطلاقات کمک بگیر.

تعبیر به «أُولِی الأَمْر» به معنای صاحبان اختیار اشاره به پیشوایان معصوم است که در آن زمان مصداقش خود امام بود.

تعبیر به «مُحْکَمُ کِتابِهِ» اشاره به محکمات آیات است که در مفهوم و تفسیر آن شک و تردیدی نیست.

تعبیر به«سنّت جامعه غیر مفرّقه»اشاره به احادیث و سیره نبوی است که مورد قبول مسلمانان و مشهور در میان آنهاست و اخذ به آن سبب هیچ گونه اختلاف و تفرقه ای نمی شود.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السلام از دلیل عقل و اجماع که دو دلیل قطعی از ادله چهارگانه فقه است سخنی به میان نیاورده است؟

پاسخ آن روشن است،زیرا کتاب و سنّت هم حجیت دلیل عقل را صریحاً بیان کرده و هم حجیت اجماع را؛خواه اجماع را یک دلیل مستقل بدانیم و یا آن را به سنّت و کلام معصوم بازگردانیم.

نکته: اولو الامر کیانند؟

اولو الامر کیانند؟

درباره تفسیر اولوا الامر در میان مفسّران اختلاف نظر است.مفسّران اهل سنّت غالباً مقصود از آن را زمامداران و حاکمان وقت می دانند و عجب اینکه استثنایی هم برای آن قائل نشده اند! نتیجه این تفسیر آن است که مسلمانان وظیفه دارند از هر شکل حکومتی پیروی کنند حتی اگر حکومت مغول ها باشد.

ص:481

ولی بعضی از مفسّران اخیر که روشن بینی بیشتری دارند مانند نویسندگان تفسیر«المنار»و«فی ظلال»اولوا الامر را به معنای نمایندگان مردم و علما و صاحب منصبانی می دانند که دارای نقشی در زندگی مردم هستند ولی آن را مشروط به این می کنند که بر خلاف مقررات اسلام نبوده باشد.

این در حالی است که بعضی دیگر اولوا الامر را به دانشمندانی که زمامدار معنوی هستند منحصر می کنند و بعضی تنها خلفای چهارگانه را اولوا الامر می شمرند که لازمه آن این می شود در ازمنه دیگر اولی الامری وجود نخواهد داشت.

بعضی دیگر صحابه را نیز جزء اولی الامر می شمرند که همان اشکال و ایراد به آن وارد است.

ولی مفسّران شیعه اتفاق نظر دارند که اولی الامر تنها امامان معصومند که پیشوای مردم از سوی خدا در تمام امور مادی و معنوی هستند.دلیل آن هم روشن است و آن اینکه وجوب اطاعت از اولوا الامر که در آیه شریفه آمده مطلق است.بدیهی است اطاعت مطلق از کسی که ممکن است گرفتار گناه یا خطا بشود معنا ندارد.به خصوص اینکه اولو الامر بدون فاصله عطف بر رسول شده و«اطیعوا»که پیش از آن آمده به طور یکسان پیغمبر اکرم و اولی الامر را شامل می شود.

شایان توجّه است که بعضی از مفسّران اهل سنّت در اینجا انصاف داده و به این حقیقت اعتراف کرده اند؛فخر رازی در تفسیر خود ذیل این آیه می گوید:

«کسی که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتماً باید معصوم باشد،زیرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامی که مرتکب خطایی می شود چنانچه پیروی از او لازم باشد با هیچ منطقی سازگار نیست.این خود نوعی تضاد در حکم الهی ایجاد می کند،زیرا از یک سو می گوید این کار ممنوع

ص:482

است و از سوی دیگر دستور به پیروی از اولی الامر خطا کار می دهد و می گوید لازم است و این در واقع سبب اجتماع امر و نهی در موضوع واحد می شود».

سپس نتیجه می گیرد که اولی الامر در آیه فوق به یقین ناظر به معصومین باشد.

منتها از آنجا که فخر رازی معصوم بودن امامان اهل بیت علیهم السلام را نپذیرفته می گوید:

«مجموع امت اگر بر چیزی اتفاق کنند معصومند.و به این ترتیب اولی الامر مجموعه امت می شوند».(1) نتیجه اینکه اولی الامر به معنای اجماع است!

ولی فخر رازی از این نکته غافل شده است که قرآن می گوید مسائلی که بر شما پیچیده می شود از طریق اطاعت اولی الامر حل کنید واضح است که مسائل مورد اتفاق و اجماع،محدود و معدود است و نمی توان مشکلات را از طریق به دست آوردن اتفاق همه امت حل کرد.به علاوه از آیه استفاده می شود که مسلمانان باید به حکومت اولی الامر تن در دهند و حکومت مجموعه امت به اتفاق امکان پذیر نیست حتی اگر از طریق انتخابات نمایندگان آنها برای این امر برگزیده شوند کمتر ممکن است مردم در انتخاب نماینده به اتفاق آرا و بدون کمترین مخالفت اقدام کنند و به این ترتیب اطاعت از اولی الامر به عنوان حاکمان اسلامی باطل می شود.

تنها سؤال مهمی که می ماند این است که اولی الامر به معنای امام معصوم،در زمان پیغمبر وجود نداشته،چگونه قرآن به اطاعت آنها امر فرموده است؟

پاسخ این سؤال روشن است،زیرا مخاطبان آیه تنها کسانی نیستند که در زمان پیغمبر و عصر نزول آیه می زیستند،بلکه آیه ناظر به همه زمان هاست،لذا اهل سنّت نیز زمامداران و حاکمان هر زمان را مشمول آن دانسته اند و حتی فخر رازی که اولوا الامر را به معنای اجماع مسلمانان می گیرد،او هم اجماع در هر عصر و زمان را معیار قرار می دهد.

ص:483


1- تفسیر فخر رازی، ج 10، ص 144، چاپ مصر، سنة 1357.

بایسته است بدانیم در منابع اسلامی اعم از شیعه و اهل سنّت روایات متعددی وارد شده که اولوا الامر در آن به علی بن ابی طالب (به عنوان یک مصداق کامل) تفسیر شده است.(1)

***

ص:484


1- برای اطلاع بیشتر از این احادیث به احقاق الحق، ج 3، ص 425 و تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیه 59 سوره نساء مراجعه شود.

بخش پانزدهم

اشاره

ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ،مِمَّنْ لَاتَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ،وَلَا تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ،وَلَا یَتَمَادَی فِی الزَّلَّةِ،وَلَا یَحْصَرُ مِنَ الْفَیْءِ إِلَی الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ،وَلَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَی طَمَعٍ،وَلَا یَکْتَفِی بِأَدْنَی فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ؛وَأَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ،وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ،وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ،وَأَصْبَرَهُمْ عَلَی تَکَشُّفِ الْأُمُورِ،وَأَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ،مِمَّنْ لَا یَزْدَهِیهِ إِطْرَاءٌ.وَلَا یَسْتَمِیلُهُ إِغْرَاءٌ وَأُولَئِکَ قَلِیلٌ،ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ، وَافْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ،وَتَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَی النَّاسِ.وَأَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیْکَ مَا لَایَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ،لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِیَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ.فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً،فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ،یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی،وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا.

ترجمه

سپس از میان رعایای خود برترین فرد را نزد خود برای قضاوت در میان مردم برگزین.کسی که امور مختلف وی را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد،در لغزش و اشتباهاتش پافشاری نکند و هنگامی که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوی حق بر او مشکل نباشد و نفس او به طمع تمایل نداشته باشد،در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود و در شبهات از همه محتاطتر باشد،در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشاری کند و با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود،در کشف حقیقت امور شکیباتر و به هنگام آشکار شدن حق در انشای حکم از همه قاطع تر باشد.از کسانی که

ص:485

ستایش فراوان،او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثنای بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند،البته این گونه افراد کم اند.

سپس با جدیت هرچه بیشتر داوری های او را بررسی کن و در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از بین ببرد و حاجتی به مردم پیدا نکند (مبادا خدای نکرده آلوده به رشوه خواری گردد) و از نظر منزلت آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدی از یاران نزدیک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به این طریق از توطئه و زیان رساندن این گونه افراد در نزد تو در امان باشد سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه این دستورات را به طور دقیق اجرا کن) زیرا این دین اسیر دست اشرار بود با هوا و هوس درباره آن عمل می شد و به وسیله آن دنیا را طلب می کردند (از یک سو هواپرستی و از سوی دیگر دنیاپرستی همه ارکان دین را متزلزل ساخته بود).

شرح و تفسیر: قضات باید واجد این دوازده صفت باشند

قضات باید واجد این دوازده صفت باشند

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به مالک اشتر بحث مهمی درباره قضات بیان داشته و آن را از بحث های دیگر مستقل کرده تا اشاره ای به استقلال قضایی باشد که در دنیای امروز به آن اهمّیّت زیادی می دهند و قوه قضائیه را قوه مستقلی در برابر قوه اجرایی (دولت) و قوه قانونگذاری می شناسند.اضافه بر این ذکر ویژگی های قضات بعد از ویژگی های فرماندهان لشکر این پیام را دارد که لشکر، کشوراسلام را در مقابل اجانب حفظ می کند وقوه قضائیه در مقابل نزاع های داخلی، و به بیان دیگر یکی ضامن امنیتی برونی است و دیگری ضامن امنیتی درونی.

نخست می فرماید:«سپس از میان رعایای خود برترین فرد را نزد خود برای قضاوت در میان مردم برگزین»؛ (ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ).

ص:486

این تعبیر می رساند که در مورد قضات حتماً باید به سراغ برترین ها رفت، چرا که مسأله قضاوت امری بسیار سنگین،حساس و سرنوشت ساز است که تنها برترین ها می توانند آن را سر و سامان بخشند.

تعبیر به«اخْتَرْ»نشان می دهد که قضات با آرای مردم-آن گونه که در بعضی کشورهای امروز رایج است-انتخاب نمی شوند،بلکه زمامدار و رهبر آنها را مستقیماً یا به وسیله افراد مورد اعتماد خود برمی گزیند،زیرا مسأله صلاحیت قضایی چیزی نیست که مردم بتوانند درباره آن داوری کنند و رأی بدهند.

آن گاه دوازده صفت برای آنها برمی شمارد که در واقع از قبیل تفصیل پس از اجمال است و نشان می دهد برترین ها چه کسانی اند:

1.می فرماید:«کسی که امور مختلف وی را در تنگنا قرار ندهد»؛ (مِمَّنْ لَا تَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ).

اشاره به اینکه آگاهی آنها درباره مسائل مختلف و قوانین اسلام و شناخت موضوعات در حدی باشد که هر مسأله پیچیده ای پیش آید راه حل آن را بدانند و در تنگنا قرار نگیرند.به سخن دیگر هم به احکام شرع واقف باشد و هم در تشخیص موضوع آگاه تا بتواند رد فروع به اصول و استخراج فروع از اصول کند و این وصف تنها در مجتهدان مبرّز وجود دارد.

2.در بیان دومین وصف می فرماید:«و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد»؛ (وَ لَا تُمَحِّکُهُ(1) الْخُصُومُ).

یعنی آن چنان سعه صدری داشته باشد که اگر گاهی طرفین دعوا در محضر او به نزاع و جنجال برخیزند از کوره در نرود و حکم عادلانه الهی را درباره آنها هرچند جسور و بی ادب باشند صادر کند.

3.امام در سومین وصف قضات لایق و کارآمد می فرماید:«کسی که در لغزش

ص:487


1- تمحکمه از ریشه «محک» بر وزن «مکر» به معنای پرخاشگری و لجاجت گرفته شده است.

و اشتباهاتش پافشاری نکند»؛ (وَ لَا یَتَمَادَی(1) فِی الزَّلَّةِ).

به یقین افراد لجوج هنگامی که مرتکب خطایی شوند و متوجه گردند،به آسانی حاضر نیستند مسیر خود را تغییر داده و به سوی راه راست و صراط مستقیم باز گردند و همین سبب می شود داوری های آنها ظالمانه و غیر واقعی باشد آن هم ظلمی از روی عمد که غیر قابل بخشش است.

قرآن مجید درباره گروهی از کافران می فرماید: ««وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» ؛اگر به آنان رحم کنیم و ناراحتی ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمی شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت می روزند و سرگردان می شوند».(2)

بسیار می شود که لجاجت در فکر انسان چنان اثر می گذارد که باطل را حق می بیند و حق را باطل.امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«اللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأْیَ؛ لجاجت فکر انسان را خراب می کند».(3) در جای دیگر می فرماید:

«اللِّجاجُ أکْثَرُ الْأشْیاءِ مَضَرَّةً فِی الْعاجِلِ وَ الْآجِلِ؛ لجاجت زیان بارترین امور در دنیا و آخرت است».(4)

4.در چهارمین وصف می فرماید:«و هنگامی که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوی حق براومشکل نباشد»؛ (وَ لَا یَحْصَرُ(5) مِنَ الْفَیْءِ إِلَی الْحَقِّ إِذَاعَرَفَهُ).

این وصف در واقع چهره دیگری از عدم لجاجت است و یا به تعبیری دیگر نتیجه آن است.انسانی که لجوج نباشد هنگامی که حق برای او روشن شود به راحتی به سوی حق باز می گردد و تمام آثار خطای خود را اصلاح می کند.به

ص:488


1- «یتمادی» از ریشه «تمادی» و از ماده «مدی» بر وزن «دوا» به معنای استمرار و ادامه و اصرار در انجام چیزی است.
2- مؤمنون، آیه 75.
3- غررالحکم، ص 65، ح 853.
4- غررالحکم، ص 463، ح 10640.
5- «لا یحصر» از ریشه «حصر» بر وزن «نصر» به معنای به تنگنا افتادن است و بسیار می شود که آن را در فروماندن به هنگام سخن گفتن اطلاق می کنند و در عبارت بالا هر دو معنا ممکن است.

سخن دیگر کسی که شجاعت پذیرش خطا و اصلاح اشتباه خود را داشته باشد و این گونه شجاعت از مهم ترین شاخه های این فضیلت انسانی است.

5.«کسی که نفس او به طمع تمایل نداشته باشد»؛ (وَ لَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَی طَمَعٍ).

بدیهی است اگر قاضی طمع کار باشد،حتی گرفتار کمترین طمع شود به آسانی می توان او را با پیشنهاد رشوه فریب داد و از داوری به حق باز داشت.

در حدیثی از مولا امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«رَأْسُ الْوَرَعِ تَرْکُ الطَّمَعِ؛ اساس تقوا ترک گفتن طمع است».(1)

در کلمات قصار مولا نیز می خوانیم که می فرماید:

«أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ؛ بیشترین قربانگاه عقل ها در زیر برق طمع هاست».(2)

به دیگر سخن با توجّه به اینکه اشراف به معنای نظر کردن به چیزی از طرف بالا است این تعبیر امام اشاره به این دارد که انسان طمعکار از اوج فضیلت به حضیض رذیلت سقوط می کند.

6.«کسی که در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود»؛ (وَ لَا یَکْتَفِی بِأَدْنَی فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ).

اشاره به این که قاضی باید در فهم مسائل چنان با حوصله باشد که تمام جوانب مسأله را خواه در شبهات حکمیه باشد یا شبهات موضوعیه و شرایط متخاصمین که نزد او به داوری ها حضور می یابند بررسی نماید آن گاه حکم صادر کند.

7.«کسی که در شبهات از همه محتاطتر باشد»؛ (وَ أَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ).

می دانیم-همان گونه که در حدیث معروف نبوی وارد شده-امور بر سه گونه است:قسمتی حق بودن آن آشکار و قسمت دیگری باطل بودن آن آشکار است

ص:489


1- غررالحکم، ص 272، ح 5954.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، 219.

ولی بخش سوم شبهات است؛یعنی اموری که پی بردن به واقعیت آن آسان نیست.در این گونه موارد دستور داده شده که جانب احتیاط را بگیرید و آن کس که در وادی شبهات گام می نهد سرانجام در محرمات می لغزد و فرو می رود و هر کس شبهات را ترک کند،محرمات واقعی را بهتر ترک می کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«حَلَالٌ بَیِّنٌ وَ حَرَامٌ بَیِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَکَ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُ».(1)

مفهوم این سخن آن نیست که قاضی از حکم کردن باز ایستد،زیرا وظیفه او به هر حال فصل خصومت و فیصله دادن نزاع است،بلکه منظور آن است که توقف کند و تمام جوانب را بررسی نماید و ظلمت شبهات را با نور علم برطرف سازد و گاه طرفین نزاع را به مصالحه که مواقف احتیاط است دعوت نماید.

8.«کسی که در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشاری کند»؛ (وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ).

مهم ترین برنامه قاضی بررسی ادله طرفین دعواست؛دلایل قوی و قابل قبول و نیز خودداری کردن از پذیرش دلایل ضعیف و آسیب پذیر.

این احتمال نیز هست که منظور از این جمله آن باشد که قاضی باید بیش از هر کس در جستجوی دلیل باشد به این معنا که گاه در مسأله مورد دعوا ظاهراً هیچ دلیلی نیست که حق را روشن سازد؛ولی قاضی می تواند با جستجوگری در گوشه و کنار حادثه،دلایل روشنی برای کشف حق از باطل پیدا کند همان گونه که در بسیاری از قضاوت های امیرمؤمنان علی علیه السلام وارد شده است که حضرت با استفاده از جنبه های روانی یا مجرم را به اقرار وادار می کرد و یا قراینی برای علم

ص:490


1- .کافی، ج 1، ص 68، ح 1.

قاضی فراهم می ساخت؛مثلاً در داستان اختلاف دو زن بر سر یک کودک و پافشاری هر دو بر ادعای خود که قاعدتاً قاضی در اینجا باید به حکم قرعه دعوا را فیصله دهد،امام جستجوی دلیلی کرد و آن اینکه دستور داد شمشیری بیاورند و فرمود من کودک را دو شقه می کنم و هر شقه ای را به یکی از شما دو نفر می دهم.مادر واقعی فریاد برآورد که من از حق خود گذشتم کودک را به نفر دیگر بدهید و امام علیه السلام با این دلیل مدعی راستین را از دروغین روشن ساخت و در قضایای آن حضرت از این نمونه بسیار است.(1)

9.«کسی که با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود»؛ (وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً(2) بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ).

بسیار می شود که ارباب دعوا هر کدام دلایلی برای خود دست و پا می کنند و پی در پی برای قاضی مزاحمت فراهم می سازند.قاضی اگر کم حوصله باشد آنها را طرد می کند و چه بسا دلایل واقعی با این کار مکتوم می ماند؛ولی اگر پرحوصله باشد و ناراحت نشود حق بهتر به حق دار می رسد.

قاضی باید به طرفین دعوا به مقدار کافی مجال دهد تا آنچه در توان دارند برای اثبات ادعای خود عرضه کنند.

10.«کسی که در کشف حقیقت امور شکیباتر باشد»؛ (وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَی تَکَشُّفِ الْأُمُورِ).

به یقین اگر قاضی عجول و شتاب زده باشد حقیقت امر مخصوصاً در دعاوی پیچیده برای او روشن نمی شود؛اما اگر صبور و شکیبا باشد و در صادر کردن حکم نهایی شتاب نکند بهتر می تواند حق را به حق دار واقعی برساند.

ص:491


1- وسائل الشیعة، ج 18 ص 212 ح 11 و بحارالانوار، ج 40، ص 252، ح 26. برای آگاهی بیشتر به وسائل الشیعة، ج 18، کتاب القضاء باب 21 مراجعه شود.
2- «تبرم» از ریشه «برم» بر وزن «نرم» در اصل به معنای تابیدن ریسمان و طناب و امثال آن است و سپس بر هر چیز خسته کننده ای اطلاق شده و در جمله بالا به معنای ناراحتی شدید و خستگی است.

معنای این سخن آن نیست که مانند زمان ما رسیدگی به پرونده ها را هر روز به بهانه ای به تأخیر بیندازند و گاهی فیصله یک نزاع سال ها به تأخیر بیفتد.

مخصوصاً اگر پای وکلای پشت هم انداز در میان باشد که گاه با یک بهانه کوچک رسیدگی به پرونده ای را چند ماه به عقب می اندازند.

11.«کسی که به هنگام آشکار شدن حق در انشای حکم از همه قاطع تر باشد»؛ (وَ أَصْرَمَهُمْ(1) عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ).

اشاره به اینکه محتاط بودن قاضی و شکیبا بودن در برابر طرفین دعوا و جستجوی حدّاکثری ادله به این معنا نیست که در مقام انشای حکم گرفتار وسواس شود و با روشن شدن حق در انشای حکم امروز و فردا کند،بلکه باید مانند شمشیری برنده نزاع را با انشای حکم قاطع پایان دهد و به پیامدها و آثار متعاقب آن نیندیشد،چرا که معمولاً انشای حکم به نفع یکی از دو طرف دعوا موجب ناراحتی طرف مقابل و حامیان و دوستان و گاه طایفه و قبیله او می شود و این لازمه طبعیت قضاوت است و آن کس که در این امور می اندیشد و می خواهد احتیاط کند نباید بر مسند قضا بنشیند.

12.امام علیه السلام در آخرین وصف از اوصاف قاضی شایسته و لایق می فرماید:

«از کسانی که ستایش فراوان،او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثنای بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند»؛ (مِمَّنْ لَا یَزْدَهِیهِ(2) إِطْرَاءٌ(3) وَ لَا یَسْتَمِیلُهُ(4) إِغْرَاءٌ(5)).

ص:492


1- «اصرم» از ریشه «صرم» بر وزن «سرد» به معنای بریدن و قطع کردن گرفته شده که گاه به معنای برش معنوی و قاطعیت نیز به کار می رود.
2- «یزدهیه» از ریشه «ازدهاء » به معنای عجب و خودبینی و خودپسندی است.
3- «إطراء» به معنای ثناخوانی و تمجید و مدح فراوان است.
4- «یستمیله» از ریشه «استمالة» به معنای متمایل ساختن به سوی خویش است.
5- «إغراء» در اصل به معنای چسبانیدن چیزی به چیز دیگر است. سپس به معنای تشویق و تحریک برای انجام کاری به کار رفته است و در جمله بالا معنای تشویق فراوان دارد

ناگفته پیداست که افراد خودخواه و خودپسند هنگامی که از سوی کسانی تمجید و ستایش شوند ممکن است از مسیر حق باز گردند و روی حب ذات به ثناخوان علاقه مند گردند و به سبب همین علاقه حکم را ظالمانه به نفع او صادر کنند.امام تأکید می کند که این قبیل افراد لایق مقام قضاوت میان مسلمانان نیستند،هرچند صفات دیگر در آنها موجود باشد.

آن گاه امام به دنبال ذکر این صفات دوازده گانه که هر یک از دیگری برتر و مهم تر است به قضاتی می پردازد که هنگام روبه رو شدن به پیچیده ترین پرونده ها بتوانند با کمال هوشیاری و شجاعت حق را از باطل تشخیص دهند و بر طبق آن حکم کنند،هرچند صاحب حق ضعیف ترین فرد جامعه و مخالف آن قوی ترین افراد باشند و همان گونه که امام در پایان این اوصاف می فرماید:

«و البته این گونه افراد کم اند»؛ (وَ أُولَئِکَ قَلِیلٌ).

ولی مهم این است که با صبر و حوصله و بررسی همه جانبه باید این قلیل را از میان نخبگان یافت و بر کرسی قضاوت در میان مسلمانان نشاند.

سپس امام علیه السلام به دنبال بیان اوصاف به ذکر وظایف زمامدار در برابر چنین قضاتی می پردازد و سه دستور بسیار مهم درباره آنها صادر می کند.

نخست می فرماید:«سپس با جدیت هرچه بیشتر داوری های او را بررسی کن»؛ (ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ(1) قَضَائِهِ).

اشاره به اینکه،هرچند واجدان این صفات مورد اعتمادند با این حال چون مسأله قضاوت بسیار مهم است و ممکن است گاه گرفتار اشتباه و خطا یا انحراف شوند،بازرس هایی بفرست تا احکام قضایی آنها را بررسی کنند و یا خودت از نزدیک پاره ای از قضاوت های آنها را بررسی کن که این کار قاضی را در طرفداری از عدالت تقویت می کند.

البته این سخن بدان معنا نیست که در نظام قضایی اسلام مسأله تجدید نظر

ص:493


1- «تعاهد» به معنای بررسی کردن است و معنای آن به طور مشروح تر در چند صفحه قبل آمد.

وجود دارد،بلکه به این معناست که اگر خطای مسلمی دیده شد حکم،ابطال گردد و دادرسی از سر گرفته شود.

در دستور دوم می فرماید:«در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از میان ببرد و حاجتی به مردم پیدا نکند (مبادا خدای نکرده آلوده به رشوه خواری گردد)»؛ (وَ افْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ،وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَی النَّاسِ).

اشاره به اینکه یکی از عوامل فساد دستگاه قضایی کم بودن حقوق قضات و کارمندان دستگاه قضاوت است.باید برای آنها حقوق بالایی در نظر گرفت تا از زندگی آبرومند معقولی بهره مند باشند و کمتر فکر قبول رشوه را در سر بپرورانند.می گویند:امروز در بعضی از کشورها برای حقوق،چک سفید به دست قضات می دهند تا هرچه نیاز دارند در آن بنویسند.

این سخن خواه راست باشد یا مبالغه و دروغ از این حقیقت خبر می دهد که قاضی باید به اندازه کافی برای یک زندگی مناسب از بیت المال بهره مند گردد.

شایان توجّه اینکه امام علیه السلام در مورد مسأله تأمین زندگی هم درباره قضات حساسیت نشان داده و هم درباره فرماندهان لشکر که در بخش پیشین گذشت.

درست است که باید زندگی همه کارگزاران و حتی فرد فرد کارمندان قضایی و سربازان لشکر اسلام تأمین باشد؛ولی تأکید بر این دو قسمت نشان می دهد که باید برای حفظ حدود و ثغور کشور و حقوق مردم توجّه ویژه ای اعمال شود.

آن گاه در سومین دستور می فرماید:«از نظر منزلت آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدی از یاران نزدیک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به این طریق از توطئه و زیان رساندن این گونه افراد نزد تو در امان باشد»؛ (وَ أَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیْکَ مَا لَا یَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِیَالَ(1) الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ).

ص:494


1- «اغتیال» در اصل به معنای غافلگیر کردن و زیان رساندن است و گاه به معنای کشتن غافلگیرانه آمده و در عبارت بالا همان معنای اول اراده شده است.

این نکته مهمی است که قاضی برای آزادی در انشای حکم حق باید هیچ گونه فشار اجتماعی و گروهی روی او نباشد و این در صورتی ممکن است که از همه به زمامدار نزدیک تر باشد،زیرا اگر افرادی به او نزدیک تر از قاضی باشند هرگز احساس امنیّت نخواهد کرد چون ممکن است برای قرب سلطان،نزد او بروند و برای قاضی سعایت کنند و بیم این کار قاضی را مجبور کند تا طبق خواسته های آنها حکم صادر کند.به تعبیر دیگر قضات باید از هر نظر مصون باشند تا استقلال قضایی را از دست ندهند.

به دنبال این دستورات سه گانه،امام علیه السلام به عنوان تأکید می فرماید:«سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه این دستورات را به طور دقیق اجرا کن)»؛ (فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً).

تعبیر به«ذلِکَ»ممکن است اشاره به دستور اخیر باشد یا هر سه دستور و یا حتی صفات دوازده گانه قاضی را نیز فرا بگیرد،به این معنا که هم در گزینش قضات دقت کافی به خرج دهد و هم در بازرسی از کار قضات و رفع نیازها و تأمین آزادی قضایی.

امام علیه السلام در پایان این بخش به سراغ ذکر دلیلی بر تأکیداتی که قبلاً فرموده می رود و می فرماید:«زیرا این دین اسیر دست اشرار بود،با هوا و هوس درباره آن عمل می شد و به وسیله آن دنیا را طلب می کردند (از یک سو هواپرستی و از سوی دیگر دنیاپرستی همه ارکان دین را متزلزل ساخته بود)»؛ (فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ،یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی،وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا).

روشن است که این سخن به زمان عثمان اشاره می کند که گروهی از افراد فاسد و مفسد از بنی امیّه و بنی مروان قدرت را به دست گرفتند،اموال بیت المال را به غارت می بردند و آنچه برای آنها مهم نبود حفظ اسلام و نگهداری از این آیین نوپا بود.

در اینکه در عصر عثمان فساد گسترده ای بر جامعه اسلامی حاکم بود هیچ تاریخ نویسی تردید ندارد منتها بعضی از علمای اهل سنّت برای اینکه موقعیت

ص:495

عثمان را حفظ کنند می گویند:او مرد ضعیفی بود که نتوانست بر این گروه اشرار چیره شود به گونه ای که زمام اختیار را از دست او ربودند،بنابراین او معذور بود.

حال تا چه اندازه می توان چنین عذری را پذیرفت ناگفته پیداست.

در خطبه شقشقیه نیز به این موضوع اشاره شده است آنجا که می فرماید:

«وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیع؛ و بستگان پدرش (اشاره به بنی امیّه است) به همکاری او (عثمان) برخاستند و همچون شتر گرسنه ای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا (بیت المال) مشغول شدند».

ملاحظه: عهدنامه تاریخی مالک اشتر را به سی بخش تقسیم کردیم که 15 بخش آن در جلد دهم و 15 بخش دیگر برای حفظ تعادل در صفحات در جلد یازدهم خواهد آمد.

در اینجا لازم می دانیم از دوست عزیزمان مرحوم حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد جعفر امامی(رضی اللّه عنه) که تا این اواخر با ما بود و سپس دعوت حق را لبیک گفت و به رحمت الهی پیوست یاد کنیم و همچنین از دوست دیگرمان مرحوم حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ ابراهیم بهادری که مدتی پیش از ما جدا شد و به رحمت خدا پیوست نیز بار دیگر یاد نماییم.این دو بزرگوار بسیار مخلص،با تقوا،مؤمن،سخت کوش و محقق و دانشمند بودند و خاطره آنها هرگز برای ما فراموش شدنی نیست.خداوندا! آنها را غریق رحمت واسعه خویش بفرما.

خداوند بزرگ را بر این نعمت و موهبت عظمی شکر و سپاس می گوییم که توفیق را در ادامه کار شرح جامع نهج البلاغه رفیق راه ساخت و به یُمن عنایات خاصّ مولی الموحدین-علیه آلاف التحیة والثناء-جلد دهم پایان یافت و به زودی جلد یازدهم که پایان بخش نامه های آن حضرت است در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت.

پایان جلد دهم

رجب المرجب 1429 مطابق تیر 1387

ص:496

جلد 11

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

ص :3

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

ص :14

ادامه نامه های امام امیر مؤمنان علیه السلام 53

ادامه نامۀ 53- عهدنامه مالک اشتر

اشاره

ملاحظه

عهدنامه مالک اشتر-شرح فرمان مبارک امیرمؤمنان علی علیه السلام به مالک اشتر-نامه تاریخی آن حضرت است که ما آن را به سی بخش تقسیم نموده ایم.نیمی از آن (بخش 1-15) در جلد پیشین (جلد 10) مورد بررسی و تفسیر قرار گرفت و به علت طولانی بودن آن نیم باقی مانده (16-30) در آغاز این جلد (جلد 11) قرار گرفته است.

ص:15

ص:16

بخش شانزدهم

اشاره

ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً،وَلَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَأَثَرَةً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِیَانَةِ.وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ،وَالْقَدَمِ فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ،فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلَاقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً،وَأَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً،وَأَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً.ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ،فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ،وَغِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ،وَحُجَّةٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَکَ.ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ،وَابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ،فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ،وَالرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ.

وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَی خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ،اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً،فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ،ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ،وَوَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ.

ترجمه

سپس در امور مربوط به کارگزارانت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روی«تمایلات شخصی»و«استبداد و خودرأیی»به کار گیر،زیرا این دو کانونی از شعب ظلم و خیانت اند،از میان آنها افرادی را برگزین که دارای تجربه و پاکی روح باشند از خانواده های صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام،زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بیناترند.آن گاه روزی آنها را فراوان کن (و حقوق کافی به

ص:17

آنها بده) زیرا این کار سبب تقویت آنها در اصلاح خویشتن می شود و ایشان را از خیانت در اموالی که زیر نظرشان است بی نیاز می سازد و اضافه بر این حجتی در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپیچی کنند یا در امانت تو خیانت ورزند.

سپس با فرستادن مأموران مخفیِ راستگو و وفادار کارهای آنان را تحت نظر بگیر،زیرا بازرسی مداومِ پنهانی سبب تشویق آنها به امانت داری و مدارا کردن به زیردستان و مراقبت از معاونان می شود.

و هرگاه یکی از آنها (از کارگزاران تو) دست به سوی خیانت دراز کند و مأموران مخفی ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همین مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنی را در حق او روا دار و به مقداری که در کار خود خیانت کرده کیفر ده سپس (از نظر روانی نیز او را مجازات کن و) وی را در مقام خواری بنشان و داغ خیانت را بر او نه و قلاده اتهام تهمت را به گردنش بیفکن (و او را چنان معرفی کن که عبرت دیگران گردد).

شرح و تفسیر: مراقبت دقیق از کارگزاران

مراقبت دقیق از کارگزاران

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به مطلب مهم دیگری؛یعنی بیان صفات کارگزاران حکومت می پردازد و می فرماید:«سپس در امور مربوط به کارگزارنت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روی«تمایلات شخصی»و«استبداد و خودرأیی»به کار گیر زیرا این دو کانونی از شعب ظلم و خیانت اند»؛ (ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً،وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً (1)وَ أَثَرَةً (2)،فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ

ص:18


1- 1) .«مُحاباة»به معنای تمایلات شخصی و بخشیدن چیزی به کسی به موجب رابطه خاص است.از ریشه«حَبْو»بر وزن«حمد»به معنای بخشیدن و عطا کردن گرفته شده است
2- 2) .«أثَرَة»به معنای استبداد و خودرأیی در کارها و بدون مشورت عمل کردن از ریشه«أَثَر»بر وزن«خبر»به معنای تأثیرگذاری یا مقدم داشتن خویشتن بر دیگری گرفته شده است

شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِیَانَةِ) .

شک نیست که زمامداران بدون همکاری کارگزارانشان نمی توانند کاری انجام دهند.چنانچه این کارگزاران افرادی صالح و سالم باشند،امور مملکت بر محور صحیح می چرخد وگرنه در همه جا فساد و ظلم و جور آشکار می گردد.

امام در اینجا معیار انتخاب آنها را آزمایش و امتحان قرار داده و مالک اشتر را به شدت از اینکه معیار رابطه ها-و نه ضابطه ها-حاکم گردد و بدون مشورت آنها گزینش شوند برحذر می دارد و تصریح می کند که انتخاب بدون مشورت و یا با تمایلات شخصی مجموعه ای از شاخه های جور و خیانت را به وجود می آورد. (1)

این گفتار امام در واقع اشاره به اوضاع نابسامان جامعه اسلامی در زمان خلیفه سوم دارد که گروهی از بنی امیّه را به سبب رابطه خویشاوندی و بدون هیچ گونه مشورت (یا مشورت با امثال مروان که او هم از بنی امیّه بود) برای پست های حساس کشور اسلام برگزید و آنها هم مصداق بارز «جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الخِیَانَةِ» بودند؛تا توانستند ظلم و ستم کردند و اموال بیت المال را به غارت بردند به گونه ای که همه مسلمانان ناراحت شدند و شورش عظیمی بر ضد آنها و بر ضد خلیفه برپا شد.

آن گاه امام اوصاف آنها را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بیان می دارد و می فرماید:«و از میان آنها افرادی را برگزین که دارای تجربه و پاکی روح باشند از خانواده های صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام»؛ (وَ تَوَخَّ (2)مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ

ص:19


1- 1) .ضمیر«إنَّهما»که تثنیه است به مُحاباة و اثَرَة باز می گردد و اشاره به کسانی است که بر اساس این دو معیار نادرست برگزیده می شوند،هرچند در بعضی از نسخ به جای آن«إنّهم»به صورت ضمیر جمع که ناظر به برگزیده شدگان است آمده.ولی نسخه تحف العقول که به جای ضمیر تثنیه اسم ظاهر به کار برده و گفته است:«فَإنَّ الْمُحاباةَ وَالْأَثَرَةَ جِماعٌ»گواه بر صحت نسخه اوّل است
2- 2) .«تَوَخَّ»به معنای جستجو کردن و برگزیدن است.از ریشه«وخْی»بر وزن«وحی»به معنای قصد کردن و آهنگ چیزی نمودن گرفته شده است

وَ الْحَیَاءِ،مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ،وَ الْقَدَمِ (1)فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ) .

وصف اوّل یعنی باتجربه بودن در کاری که برای آن انتخاب می شود تأثیر غیر قابل انکاری دارد و همه کسانی که می خواهند شخصی را برای کار مهمی انتخاب کنند بر آن تأکید دارند که باید در آن امر صاحب تجربه باشد.

و«الْحَیاء»که به معنای انقباض نفس در مقابل معصیت است در واقع اشاره به نوعی از وصف عدالت است،زیرا عدالت به معنای مصطلح که حالت خداترسی درونی و پرهیز از گناه است،تقریبا با حیا به معنای وسیع کلمه یکسان خواهد بود.

اما وصف سوم؛یعنی از خانواده های صالح و پیشگام در اسلام بودن اشاره به همان معنای وراثت است،زیرا خانواده های اصیل افزون بر اینکه صفات ذاتی خود را به فرزندان خویش منتقل می کنند به امر تربیت آنها نیز همت می گمارند و غالباً فرزندان صالح و سالمی را تقدیم جامعه می کنند.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل برای انتخاب افرادی که واجد این صفات اند پرداخته می فرماید:«زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بیناترند»؛ (فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلَاقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً،وَ أَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً (2)،وَ أَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً) .

با توجّه به اینکه ضمیر«انهم»به کسانی که دارای مجموعه این صفات اند باز می گردد،آثاری که امام برای آنها بر شمرده هر یک نتیجه یکی از این اوصاف است.پاکی اخلاق،و قداست خانوادگی مربوط به اهل بیوتان صالحه است

ص:20


1- 1) .«قَدَم»در این گونه موارد به معنای سابقه می آید و«صاحب قدم»یعنی کسی که دارای حسن سابقه است
2- 2) .در بسیاری از نسخ به جای«إشراق»که به معنای نورافشانی است«اشراف»که به معنای نظر کردن از محل بالا به چیزی است آمده از جمله در نسخه تحف العقول و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و تمام نهج البلاغه و این نسخه مناسب تر است.شاهد دیگر اینکه در بخش قبل که امام صفات قضات را بیان می فرمود تعبیر به«لا تَشْرفُ نَفْسُه عَلَی الطَّمَع»آمده است

و بی اعتنایی به موارد طمع نتیجه حیاست و بیناتر بودن در عواقب امور از اهل تجربه بودن سرچشمه می گیرد.به این ترتیب مجموعه این علل چهارگانه نتیجه مجموع آن صفات سه گانه است.

آن گاه امام علیه السلام دستور دیگری درباره کارگزاران حکومت می دهد و مسئولیت زمامدار را بعد از انتخاب آنها با اوصافی که در عبارات قبل آمد چنین بیان می دارد:می فرماید:«آن گاه روزی آنها را فراوان کن (و حقوق کافی به آنها بده) زیرا این کار سبب تقویت آنها در اصلاح خویشتن می شود و ایشان را از خیانت در اموالی که زیر نظرشان است بی نیاز می سازد و اضافه بر این حجتی در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپیچی کنند یا در امانت تو خیانت ورزند»؛ (ثُمَّ أَسْبِغْ (1)عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ،فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ،وَ غِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ،وَ حُجَّةٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا (2)أَمَانَتَکَ) .

جالب اینکه امام این فرمان را هم در مورد قضات بیان فرموده و هم فرماندهان لشکر و هم کارگزاران کشور اسلام.دستور می دهد آنها را سیر کن، چرا که شکم گرسنه به اصطلاح ایمان ندارد.شایان دقت است که امام سه دلیل برای این مطلب ذکر فرموده است:

دلیل اوّل اصلاح خویشتن است،زیرا انسان نیازمند نمی تواند به اصلاح اخلاق خود بپردازد و غالباً حالت پرخاش گری در برابر ارباب رجوع پیدا می کند؛ولی اگر زندگی او در حد معقول اداره شود آرامش لازم را می یابد.

در داستان ورود سفیان ثوری (متصوّف معروف) بر امام صادق علیه السلام می خوانیم که امام از جمله مسائلی که در نفی کارهای سفیان بیان داشت چنین فرمود: «ثُمَّ

ص:21


1- 1) .«أسْبِغْ»از ریشه«سُبوغ»بر وزن«بلوغ»به معنای فراخی نعمت است و در اصل به معنای گشاد بودن پیراهن یا زره و«اسباغ»به معنای چیزی را فراوان ساختن آمده است
2- 2) .«ثَلَمُوا»از ریشه«ثلم»بر وزن«سرد»به معنای شکافتن یا شکستن چیزی است و در بالا که در مورد امانت به کار رفته اشاره به خیانت در امانت است

مَنْ قَدْ عَلِمْتُمْ بَعْدَهُ فِی فَضْلِهِ وَ زُهْدِهِ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمَا فَأَمَّا سَلْمَانُ فَکَانَ إِذَا أَخَذَ عَطَاهُ رَفَعَ مِنْهُ قُوتَهُ لِسَنَتِهِ حَتَّی یَحْضُرَ عَطَاؤُهُ مِنْ قَابِلٍ فَقِیلَ لَهُ یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ أَنْتَ فِی زُهْدِکَ تَصْنَعُ هَذَا وَ أَنْتَ لَا تَدْرِی لَعَلَّکَ تَمُوتُ الْیَوْمَ أَوْ غَداً فَکَانَ جَوَابَهُ أَنْ قَالَ مَا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِیَ الْبَقَاءَ کَمَا خِفْتُمْ عَلَیَّ الْفَنَاءَ أَ مَا عَلِمْتُمْ یَا جَهَلَةُ أَنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَی صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَیْشِ مَا یَعْتَمِدُ عَلَیْهِ فَإِذَا هِیَ أَحْرَزَتْ مَعِیشَتَهَا اطْمَأَنَّت؛ سپس بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله از فضل و زهد سلمان و ابوذر (رضی اللّه عنهما) شنیده اید؛اما سلمان هنگامی که سهمیه خود را از بیت المال می گرفت قوت سال خود را (به صورت زاهدانه) از آن برمی داشت تا سال دیگر فرا رسد.کسی به او گفت ای سلمان تو با اینکه زاهدی چنین می کنی با اینکه نمی دانی شاید مرگ تو امروز یا فردا فرا رسد؟ جواب سلمان این بود:چرا همان گونه که درباره مرگ من می ترسید درباره بقای من امیدوار نیستید؟ آیا شما جاهلان نمی دانید که نفس آدمی گاه بر صاحبش می پیچد (و او را در فشار قرار می دهد) هرگاه وسیله زندگی قابل اعتمادی نداشته باشد؛اما هنگامی که معیشت خود را فراهم ساخت آرامش پیدا می کند؟». (1)

سلمان در واقع این سخن را از کلام پیغمبر گرفته بود که می فرمود: «إِنَّ النَّفْسَ إِذَا أَحْرَزَتْ قُوتَهَا اسْتَقَرَّتْ؛ نفس آدمی هنگامی که قوت خود را به دست آورد آرامش می یابد». (2)

دلیل دوم اینکه شخص هنگامی که مستغنی شد کمتر گِرد خیانت می گردد و در حفظ آنچه به او سپرده اند امانت را رعایت می کند.

دلیل سوم اینکه اگر در امانت خیانتی کنند یا بر خلاف فرمان رفتار نمایند مجرم بودن آنها به آسانی اثبات می شود،زیرا مستغنی بودند و حتی دلیل ظاهری

ص:22


1- 1) .کافی،ج 5،ص 68،ح 1
2- 2) .همان مدرک،ص 89،ح 2

بر خیانت در دست نداشتند.

آن گاه امام دستور دیگری درباره کارگزاران می دهد و آن دستور نظارت بر اعمال آنها به وسیله بازرسان و مأموران مخفی است می فرماید:«سپس با فرستادن مأموران مخفی راستگو و وفادار کارهای آنان را تحت نظر بگیر،زیرا بازرسی مداومِ پنهانی سبب تشویق آنها به امانت داری و مدارا کردن به زیردستان می شود»؛ (ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ،وَ ابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ،فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ (1)لَهُمْ عَلَی اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ،وَالرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ) .

امام علیه السلام در جمله های بالا بر این امر تأکید می ورزد که باید مأموران مخفی را از میان افراد راستگو و درستکار و وفادار انتخاب کنی.در ضمن فلسفه این کار را نیز بیان می فرماید و آن اینکه چون کارگزاران احساس کنند مأموران پنهانی اعمالشان را به زمامدار گزارش می دهند از یک سو به کارهای نیک تشویق می شوند و از سوی دیگر لازمه آن این است که خود را از خیانت و بدرفتاری به مردم برکنار می دارند.

آن گاه امام بعد از آن جمله کوتاهی بیان کرده می فرماید:«مراقبت از معاونان می شود»؛ (وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ)

این جمله ممکن است دنباله جمله های پیشین باشد و به صورت«و تَحَفُّظٍ» خوانده شود و ناظر به این معنا باشد که وجود مأموران مخفی سبب می شود کارگزاران افزون بر حفظ امانت و خوش رفتاری با رعیت مراقب اعوان و یاران و معاونان و زیردستان خویش باشند و از افراد خائن و بد رفتار بپرهیزند، بنابراین تفسیر جمله های بعد ادامه بحث های گذشته درباره کارگزاران خواهد بود و ارتباط و پیوند میان جمله های قبل و بعد کاملاً محفوظ خواهد ماند؛ولی

ص:23


1- 1) .«حَدْوَة»به معنای تشویق کردن و تحریک نمودن کسی است و در اصل از ریشه«حُداء»به معنای حرکت دادن سریعِ شتران با آواز مخصوصی گرفته شده است

کمتر کسی از مفسّران و شارحان نهج البلاغه به سراغ چنین تفسیری رفته است.

تفسیر دیگر این است که «تَحَفَّظْ مِنَ الْأعْوان» دستور جدیدی باشد و معنای آن این است:«از معاونان خود بپرهیز و برحذر باش»،به این صورت که بحثِ عمال با جمله پیشین پایان گرفته و امام به معاونان زمامدار پرداخته باشد و جمله های بعد که سخن از خیانت و مجازات خائنان می کند ناظر به معاونان باشد.

این تفسیر از جهاتی بعید به نظر می رسد،زیرا طبق معمول،امام هر گروه جدیدی را ذکر می کند مطلب را با«ثم»شروع کرده نخست صفات و شرایط آنها را بیان می دارد و سپس به رسیدگی به حال آنان توصیه می کند و سرانجام دستورات انضباطی را در مورد آنان صادر می فرماید در حالی که در اینجا هیچ یک از این امور مراعات نشده است؛نه با«ثم»تجدید مطلع شده و نه صفات اعوان و معاونان که مهم ترین نزدیکان زمامدارانند بیان گردیده و نه درباره حقوق آنها توصیه شده،بلکه حضرت مستقیماً به سراغ مجازات خیانت کاران رفته است.در ضمن بحث گذشته که درباره مأموران مخفی است ناتمام می ماند،چرا که سخن از نتیجه کار مأموران مخفی و مجازات متخلفان به میان نیامده است.

این احتمال نیز داده شده که «تَحَفَّظْ مِنَ الْأعْوان» جمله معترضه ای باشد؛ یعنی از معاونان خود برحذر باش.جمله بعد نیز ادامه بحث درباره کارگزاران باشد.

با توجّه به آنچه گفتیم روشن می شود که تفسیر اوّل از همه مناسب تر است، هرچند کمتر کسی به آن پرداخته است.

آن گاه امام بعد از دستوراتی که جنبه تبشیر و تشویق داشت از انذار و تحذیر سخن می گوید و می فرماید:«و هر گاه یکی از آنها (از کارگزاران تو) دست

ص:24

به سوی خیانت دراز کند و مأموران مخفی ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همین مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنی را در حق او روا دار و به مقداری که در کار خود خیانت کرده کیفر ده سپس (از نظر روانی نیز او را مجازات کن و) وی را در مقام خواری بنشان و داغ خیانت را بر او نه و قلاده ننگ اتهام را به گردنش بیفکن (و او را چنان معرفی کن که عبرت دیگران گردد)»؛ (فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَی خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ، اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ،وَ أَخَذْتَهُ (1)بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ،وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ،وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ) .

امام علیه السلام در این حکم بر چند موضوع تأکید ورزیده است.

یکم.برای اثبات مجرم بودن تنها به اخبار یک نفر از مأموران مخفی قناعت نکند،بلکه باید تمام آنها بر خیانت یک فرد اجماع داشته باشند،از این رو در بعضی از نامه هایی که گذشت مشاهده می کنیم که امام می گوید:مأمور پنهانی من چنین گزارشی داده اگر چنین باشد چنان خواهد بود و اگر...معلوم می شود امام در مسائل مهم تنها به اخبار یک نفر قناعت نمی کرد (خواه مربوط به موضوعات باشد یا احکام و این همان چیزی است که در علم اصول نیز بر آن تأکید کرده ایم).

دوم.بعد از اجماع آنها تردید به خود راه ندهد و بدون ملاحظه مقام و موقعیت افراد،کیفر لازم را برای آنها مقرّر دارد.

سوم.این کیفر باید جنبه جسمی و روحی هر دو داشته باشد و به گونه ای باشد که درس عبرت برای همگان گردد،زیرا کیفرهای مجرمان به دو منظور انجام

ص:25


1- 1) .«أخَذْتَ»در اصل از ریشه«أخذ»به معنای گرفتن است؛ولی بسیار می شود که به معنای مجازات کردن به کار رود،زیرا هنگام مجازات نخست مجرم را دستگیر و سپس مجازات می کنند.در قرآن مجید نیز کراراً این معنا به کار رفته است؛مانند:«أخَذْناهُمْ بِالعَذابِ»(مؤمنون،آیه 76)

می شود:نخست بازداشتن مجرم از جرم در آینده و دیگر بازداشتن افرادی که احتمال آلودگی آنها می رود.

چهارم.باید مجازات به اندازه جرم باشد نه بیشتر و جمله «أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ» اشاره به این معنا دارد.

درباره عیون و مأموران مخفی و اطلاعاتی در بخش ششم همین عهدنامه مطالب لازم بیان شد.

***

ص:26

بخش هفدهم

اشاره

وَتَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَهُ،فَإِنَّ فِی صَلَاحِهِ وَصَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ،وَلَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ،لِأَنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ عِیَالٌ عَلَی الْخَرَاجِ وَأَهْلِهِ.وَلْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ،لِأَنَّ ذَلِکَ لَایُدْرَکُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ؛وَمَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ،وَأَهْلَکَ الْعِبَادَ،وَلَمْ یَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلاً.فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً،أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ،أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ،أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ، خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ؛وَلَا یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ،فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ،وَتَزْیِینِ وِلَایَتِکَ،مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ،وَتَبَجُّحِکَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ، مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ،بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ لَهُمْ،وَالثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَرِفْقِکَ بِهِمْ،فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَیِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ؛فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ، وَإِنَّمَا یُؤْتَی خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا،وَإِنَّمَا یُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَی الْجَمْعِ،وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ،وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.

ترجمه

مسأله خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر،به گونه ای که صلاح خراج دهندگان باشد،زیرا بهبودی و صلاحِ وضع خراج و بهبودی و صلاح حال خراج گزاران سبب بهبودی حال دیگران (و سایر قشرهای جامعه اسلامی) می شود و هرگز دیگران به صلاح نمی رسند مگر اینکه خراج گزاران به صلاح

ص:27

برسند،زیرا تمام مردم وابسته به خراج و خراج گزاران هستند و باید توجّه تو در عمران و آبادی زمین بیش از توجهت به جمع آوری خراج باشد،چون خراج جز با آبادانی به دست نمی آید و آن کس که بخواهد خراج را بدون عمران و آبادانی طلب کند شهرها را ویران و بندگان خدا را هلاک نموده و پایه های حکومتش متزلزل خواهد شد،به گونه ای که بیش از مدت کمی دوام نخواهد داشت، بنابراین اگر رعایا از سنگینی خراج و یا آفت زدگی یا خشک شدن آب چشمه ها یا کمیِ باران و یا دگرگونی زمین بر اثر آب گرفتگی (و فساد بذرها) یا تشنگی شدید زراعت (و به دنبال آن کمبود محصول) به تو شکایت کنند،خراج آنها را به مقداری که امید داری کار آنها را اصلاح کند و بهبود بخشد،تخفیف ده.

هرگز تخفیف هزینه هایی که به آنها می دهی بر تو گران نیاید،زیرا آن ذخیره ای خواهد بود که از طریق عمران کشورت به تو باز می گردانند و حکومت تو را زینت می بخشند و اضافه بر آن از تو به نیکی یاد می کنند و به سبب گسترش عدالت از سوی تو در میان آنها (و رضایت آنان از حکومتت) از آنان خرسند خواهی شد.این در حالی است که می توانی با تقویت آنها از طریق ذخیره ای که نزدشان نهاده ای آنان را آسوده خاطر سازی و به جهت عدالت و مهربانی که آنها را به آن عادت داده ای نسبت به آنان مطمئن باشی.

و بسیار می شود که در آینده برای تو گرفتاری هایی پیش می آید که اگر در دفع آن گرفتاری ها بر این رعایا تکیه کنی آنها با طیب خاطر آن را پذیرا می شوند (و در حل مشکل به تو یاری می دهند) زیرا عمران و آبادی،هر چه بر آن نِهی تحمل می کند.ویرانی زمین تنها به علت فقر صاحبان آن حاصل می شود و فقر آنها تنها به سبب توجّه زمامداران به جمع مال و زراندوزی و بدگمانی به بقای حکومتشان و کم عبرت گرفتن (از سرنوشت زمامدارانِ پیشین) خواهد بود.

ص:28

شرح و تفسیر: طرق صحیح اخذ مالیات اسلامی

طرق صحیح اخذ مالیات اسلامی

امام علیه السلام بعد از بیان شرایط و وظایف فرماندهان لشکر و قضات و کارگزاران حکومت اسلامی از مسأله خراج و مالیات سخن می راند و دستورات مهمی به مالک اشتر در این باره می دهد،می فرماید:«مسأله خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر،به گونه ای که صلاح خراج دهندگان باشد،زیرا بهبودی و صلاحِ وضع خراج و بهبودی و صلاح حال خراج گزاران سبب بهبودی حال دیگران (و سایر قشرهای جامعه اسلامی) می شود و هرگز دیگران به صلاح نمی رسند مگر اینکه خراج گزاران به صلاح برسند»؛ (وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَهُ،فَإِنَّ فِی صَلَاحِهِ وَ صَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ،وَ لَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ) .

خراج،مطابق آنچه در بسیاری از روایات مربوط به اراضی خراجیه (1)آمده، مال الاجاره زمین های متعلق به عموم مسلمانان است که در جنگ ها نصیب آنان شده است.جمله های بعد که امام در آن توصیه به عمران و آبادی اراضی خراجیه می کند نیز شاهد بر این معناست؛ولی از یک نظر سایر مالیات های اسلامی را اعم از خمس و زکات و جزیه و مالیاتی که حکومت اسلامی طبق ضرورت بر درآمدها می بندد نیز شامل می شود (البته از باب ملاک و تنقیح مناط).

بدیهی است همه بخش های حکومت اسلامی اعم از دستگاه قضایی،ارتش و سپاه،کارمندان و کارگزاران و جز آن نیاز به منابع مالی دارند و اگر اختلالی در امور مالی حکومت رخ دهد آثار آن در همه بخش ها آشکار می شود،لذا امام علیه السلام به دنبال گفته بالا در جمله ای کوتاه و پر معنا به این موضوع اشاره کرده می فرماید:«زیرا تمام مردم وابسته به خراج و خراج گزاران هستند»؛ (لِأَنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ عِیَالٌ عَلَی الْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ) .

ص:29


1- 1) .رجوع شود به وسائل الشیعة،ج 13،ص 214،باب 15 و 18 از ابواب«احکام المزارعة»

آن گاه امام دستور دیگری که جنبه اصولی و اساسی در امر خراج دارد به مالک می دهد و می فرماید:«باید توجّه تو در عمران و آبادی زمین بیش از توجهت به جمع آوری خراج باشد»؛ (وَ لْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ) .

این دستور در واقع به این اشاره دارد که باید به منابع اصلی درآمد بازگشت کرد و آنها را حفظ نمود تا درآمدها ثابت و برقرار بماند و هر قدر منابع تقویت شود درآمدها افزون خواهد شد.

لذا امام علیه السلام در ادامه این بحث به عنوان ذکر دلیل می فرماید:«چون خراج جز با آبادانی به دست نمی آید و آن کس که بخواهد خراج را بدون عمران و آبادانی طلب کند شهرها را ویران و بندگان خدا را هلاک نموده و پایه های حکومتش متزلزل خواهد شد به گونه ای که بیش از مدت کمی دوام نخواهد داشت»؛ (لِأَنَّ ذَلِکَ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ،وَ أَهْلَکَ الْعِبَادَ،وَ لَمْ یَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلاً) .

در واقع امام برای حکومتی که در بند عمران و آبادی نیست و تنها به فکر جمع آوری خراج است سه نتیجه شوم ذکر می فرماید:«نخست ویران شدن این زمین ها،زیرا عمران و آبادی جز با حمایت حکومت اسلامی میسر نمی شود.در طول تاریخ نیز دیده شده است در مناطقی که حکومت ها خراج سنگینی بر اراضی می بستند و به آبادی زمین نمی اندیشیدند،کشاورزان زمین ها را رها کرده و برای در امان ماندن از شر جمع آورندگان خراج به نقاط دیگر فرار می کردند.

دیگر اینکه مردم به هلاکت سوق داده می شوند،زیرا فقر دامان آنها را می گیرد و یکی از عوامل مهم هلاکت به معنای واقعی یا به معنای اجتماعی؛یعنی از دست دادن روحیه ها همان فقر است.

سومین نتیجه نیز از همین جا حاصل می شود،زیرا فقر عمومی سبب عدم

ص:30

همکاری توده های مردم بلکه شورش آنها بر ضد حکومت می گردد آن هم حکومتی که دستش خالی است و در آمدی ندارد.چنین حکومتی چند صباحی بیشتر نمی تواند خود را نگه دارد.

آن گاه امام علیه السلام به نکته مهم دیگری می پردازد و آن گرفتاری های مختلفی است که ممکن است برای کشاورزان اراضی خراجیه پیدا شود و نتوانند مال الخراج معین را بپردازند و باید مشمول تخفیف والی گردند.جالب اینکه امام روی عوامل مختلف انگشت می گذارد و آنها را یک یک برمی شمارد.

می فرماید:«بنابراین اگر رعایا از سنگینی خراج و یا آفت زدگی یا خشک شدن آب چشمه ها یا کمیِ باران و یا دگرگونی زمین بر اثر آب گرفتگی (و فساد بذرها) یا تشنگی شدید زراعت (و به دنبال آن کمبود محصول) به تو شکایت کنند،خراج آنها را به مقداری که امید داری کار آنها را اصلاح کند و بهبود بخشد، تخفیف ده»؛ (فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً (1)،أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ (2)،أَوْ إِحَالَةَ (3)أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا (4)غَرَقٌ،أَوْ أَجْحَفَ (5)بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ) .

در اینجا امام اسباب شکایت کشاورزان را در شش چیز خلاصه کرده است:

نخست.همه چیز زمین و زراعت رو به راه است ولی مال الاجاره و خراجی که بر آن بسته شده سنگین و غیر عادلانه است.

دوم.آفتی به زراعت برسد؛از آفات زمینی و آسمانی و سبب کمبود یا نابودی

ص:31


1- 1) .«عِلّة»در اصل به معنای بیماری است و در اینجا به معنای آفاتی است که به گیاهان و درختان می رسد
2- 2) .«بالّة»به معنای تر کننده از ریشه«بلّ»بر وزن«حل»به معنای مرطوب شدن گرفته شده و«بالّة»در اینجا اشاره به باران و رطوبت های زمینی است که گیاهان را پرورش می دهد
3- 3) .«احالَة»در اصل به معنای تغییر یافتن است و در اینجا که اضافه به ارض (زمین) شده است اشاره به دگرگونی زمین بر اثر آب گرفتگی است که موجب گندیدن بذر گیاه و ثمر ندادن می شود
4- 4) .«إغْتَمَر»از ریشه«اغتمار»به معنای آب گرفتگی است
5- 5) .«أجْحَفَ»از ریشه«اجحاف»در اصل به معنای کندن پوست چیزی است.سپس به معنای به مشقت انداختن و بی اثر ساختن و خراب کردن آمده است

محصول شود.

سوم.زراعت هایی که با آب نهرها و قنات ها سیراب می شود بر اثر عوامل مختلف،آب نهر و قنات قطع شود و محصولی به دست نیاید و یا به اندازه مورد انتظار نباشد.

چهارم.در زمین هایی که دیمی است و با آب باران سیراب می شود،بر اثر خشکسالی و کمبود نزولات آسمانی گرفتار کمبود محصول شود.

پنجم.بر اثر سیلاب ها و آب گرفتگی زمین های زراعی همه یا قسمتی از محصول از میان برود یا فاسد گردد.

ششم.آب به اندازه کافی به زراعت نرسد.

تفاوت عامل ششم و سوم روشن است؛در عامل سوم سخن از قطع کامل آب بود؛ولی در مورد ششم سخن از کمبود آب است.

به هرحال در تمام این صورت ها والی باید توان کشاورزان را در نظر بگیرد و خراج هر کدام را به اندازه ای که گرفتار ضرر و زیان شده اند تخفیف دهد و یا حتی اگر به هیچ وجه توان ندارند به کلی از خراج معاف کند.

در دنیای امروز نیز حکومت هایی که مدیر و مدبر هستند تمام این امور را در نظر می گیرند و مالیات ها را به همان نسبت تخفیف می دهند.حتی گاهی چیزی به عنوان کمک به مالیات دهندگانی که گرفتار زیان شده اند می پردازند.

آن گاه امام علیه السلام به مالک اطمینان می دهد که تصور نکند تخفیف هایی که برای رعیت در این گونه موارد قائل می شود به زیان او تمام می گردد،بلکه این به تمام معنا سودآور و از جنبه های مادی و معنوی سرشار از فایده است.می فرماید:

«هرگز تخفیف هزینه هایی که به آنها می دهی بر تو گران نیاید،زیرا آن ذخیره ای خواهد بود که از طریق عمران کشورت به تو باز می گردانند و حکومت تو را زینت می بخشند و اضافه بر آن از تو به نیکی یاد می کنند و به سبب گسترش

ص:32

عدالت از سوی تو در میان آنها (و رضایت آنان از حکومتت) از آنان خرسند خواهی شد»؛ (وَ لَا یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ،فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ،وَ تَزْیِینِ وِلَایَتِکَ،مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ،وَ تَبَجُّحِکَ (1)بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ) .

امام علیه السلام در اینجا چهار نتیجه قابل توجّه برای تخفیف خراج در موارد بحرانی بیان می فرماید.

نخست اینکه:این تخفیف ها از بین نمی رود،بلکه سبب عمران و آبادی زمین ها می شود و در آینده،بهتر و بیشتر از آن بهره مند خواهی شد.

دوم.سبب آبرومندی و زینت حکومت می گردد،زیرا مردم احساس می کنند والی علاقه مند به آنهاست و در مشکلات با آنان هم درد است.

سوم.هرجا می نشینند تعریف و تمجید می کنند و پایه های حکومت از این طریق محکم می شود.

چهارم.خود والی نیز از رفتار خود به جهت گسترش عدالت شاد و مسرور می شود و روحیه تازه ای برای ادامه حکومتش می یابد.

از این تعبیرات استفاده می شود که حکومت در این گونه حوادثِ سخت نه تنها باید خراج و مالیات را تخفیف دهد،بلکه در صورت لزوم باید به آنها کمک نیز بکند و یقین داشته باشد این کمک ها باز می گردد.

شاهد این سخن جمله ای است که در روایت تحف العقول اضافه بر آنچه گفته شده آمده (و مرحوم سیّد رضی به هنگام گزینش آن را حذف کرده است) و آن جمله این است: «وَإِنْ سَأَلُوا مَعُونَةً عَلَی إِصْلَاحِ مَا یَقْدِرُونَ عَلَیْهِ بِأَمْوَالِهِمْ فَاکْفِهِمْ مَؤُونَتَه؛ هرگاه آنها کمکی از تو خواستند برای اصلاح کردن چیزی که با اموال خود قادر بر آن نیستند به آنها کمک کن». (2)

ص:33


1- 1) .«تَبَجُّحْ»به معنای مسرور شدن از ریشه«بَجْح»بر وزن«مدح»به معنای فرح و شادی گرفته شده است
2- 2) .تحف العقول،ص 92

سپس امام علیه السلام در تأکید این معنا می فرماید:«این در حالی است که می توانی با تقویت آنها از طریق ذخیره ای که نزدشان نهاده ای آنان را آسوده خاطر سازی و به جهت عدالت و مهربانی که آنها را به آن عادت داده ای نسبت به آنان مطمئن باشی»؛ (مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ،بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ (1)لَهُمْ،وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَ رِفْقِکَ بِهِمْ) .

اشاره به اینکه حمایت از رعایا مخصوصاً در سختی ها و مشکلاتِ طاقت فرسا از یک سو سبب راحتی و آسایش خاطر آنها می شود و از سوی دیگر سبب اعتماد تو بر آنها که آن نیز خود مایه آرامش خاطر توست.

از مجموع این سخنان استفاده می شود که حکومت زمانی سامان می یابد که تکیه گاهش توده های مردم آن کشور باشد در غیر این صورت همیشه تنش ها و ناآرامی و شورش در گوشه ای از کشور حکم فرما خواهد بود؛شورش هایی که سرکوب کردن آن نفرت بیشتری برای حکومت به بار می آورد و اگر مانند بعضی از حکومت های زمان ما تکیه گاه حکومت های بیگانه باشد،مصیبت آن افزون خواهد شد،زیرا بیگانگان هرگز بدون منافع مهمی،از حکومت دیگری حمایت نخواهند کرد و نتیجه آن مستعمره شدن کشور اسلامی به وسیله بیگانگان از اسلام خواهد بود.

سپس امام علیه السلام به نتیجه این گونه ارفاق ها در حق رعیت پرداخته می فرماید:

«بسیار می شود در آینده برای تو گرفتاری هایی پیش می آید که اگر در دفع آنها بر این رعایا تکیه کنی با طیب خاطر آن را پذیرا می شوند (و در حل مشکل به تو یاری می دهند)»؛ (فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَیِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ) .

ص:34


1- 1) .«إجْمام»به معنای صراحت بخشیدن از ریشه«جموم»که به معنای اجتماع کردن است گرفته شده و ازآنجا که انسان به هنگام استراحت خاطری جمع دارد این واژه به آن اطلاق شده است

بدیهی است محبّت،ایجاد محبّت می کند و کمک به افراد وجدان آنها را بیدار می سازد و خود را مدیون محبّت کننده می بینند،بنابراین هرگاه مشکلی برای محبّت کننده پیش آید آنها با رضایت خاطر به کمک می شتابند و این بهترین سرمایه زمامداران برای اداره کشور و بقای حکومت است.

آن گاه امام در جمله ای کوتاه و پر معنا می فرماید:«زیرا عمران و آبادی،هر چه بر آن نِهی تحمل می کند»؛ (فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ) .

اشاره به اینکه اساس کار و آنچه حرف اوّل را می زند عمران و آبادی است؛ اگر زمین های کشاورزی و سایر منابع درآمد مردمِ یک کشور آباد گردد و بنیه اقتصادی همه قوی شود هر مشکلی پیش آید قابل حل است.

آن گاه امام در پایان این سخن به نکته دیگری که عامل اصلی ویرانی کشورهاست اشاره کرده می فرماید:«ویرانی زمین تنها به علت فقر صاحبان آن حاصل می شود و فقر آنها تنها به سبب توجّه زمامداران به جمع مال و زراندوزی و بدگمانی به بقای حکومتشان و کم عبرت گرفتن (از سرنوشت زمامدارانِ پیشین) خواهد بود»؛ (وَ إِنَّمَا یُؤْتَی خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ (1)أَهْلِهَا،وَ إِنَّمَا یُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَی الْجَمْعِ،وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ،وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ) .

مسائل اجتماعی و حوادثی که در کشورها می گذرد همواره علت و معلول یکدیگرند؛هنگامی که زمامداران بر اثر بی کفایتی یا ظلم بر مردم از آینده خود ناامید شوند و از تجارب پیشینیان در زمینه زمامداریِ صحیح بهره نگیرند دستپاچه می شوند و به جمع مال می پردازند؛گاه آن را در نقاط دور و نزدیک پنهان می سازند و گاه به بستگان خود منتقل می کنند و گاه به کشورهای خارج اگر محل مورد اطمینانی داشته باشند انتقال می دهند و همین امر باعث ویرانی زمین ها و منابع اقتصادی و فقر عمومی می شود و ارکان حکومت را متزلزل

ص:35


1- 1) .«إعْواز»به معنای کمبود و فقر است

می سازد.تجربه نشان داده است که این گونه افراد کمتر می توانند از اموالی که گرد آورده اند بهره بگیرند.نمونه های آن را حتی در عصر خود درباره شاهان گذشته دیده و شنیده ایم.

این نکته نیز شایان توجّه است که بسیاری از برنامه های عمرانی زمان می طلبد و هرگاه زمامداران امید به بقای خود نداشته باشند زیر بار چنین برنامه هایی نمی روند و طبعاً برنامه های عمرانی تعطیل می شود و فقر دامان توده های مردم را می گیرد.

نیز اگر زمامداران دفتر تاریخ را دربرابر خود بگشایند و هر روز صفحه ای از آن را بنگرند به زودی به اشتباهات خویش پی می برند؛ولی غرور یا غفلت مانع از این کار می شود.

شگفت اینکه بعضی از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند جمله (وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ) به این معناست که آنها مرگ را فرموش می کنند و گمان می کنند سالیان دراز زنده اند در حالی که این عبارت هرگز تاب چنین تفسیری را ندارد، زیرا سوء ظن را در واقع به معنای حسن ظن تفسیر کرده اند.

***

ص:36

بخش هجدهم

اشاره

ثُمَّ انْظُرْ فِی حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَی أُمُورِکَ خَیْرَهُمْ،وَ اخْصُصْ رَسَائِلَکَ الَّتِی تُدْخِلُ فِیهَا مَکَایِدَکَ وَ أَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ الْکَرَامَةُ،فَیَجْتَرِئَ بِهَا عَلَیْکَ فِی خِلَافٍ لَکَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ وَ لَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِیرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَیْکَ،وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَی الصَّوَابِ عَنْکَ،فِیمَا یَأْخُذُ لَکَ وَ یُعْطِی مِنْکَ،وَ لَا یُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَکَ،وَ لَا یَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَیْکَ،وَ لَا یَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی الْأُمُورِ،فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یَکُونُ بِقَدْرِ غَیْرِهِ أَجْهَلَ.ثُمَّ لَا یَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَی فِرَاسَتِکَ وَ اسْتِنَامَتِکَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ،فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ،وَ لَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَ الْأَمَانَةِ شَیْءٌ.وَ لَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ،فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً، وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً،فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَی نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ.

وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ،لَا یَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَ لَا یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا،وَ مَهْمَا کَانَ فِی کُتَّابِکَ مِنْ عَیْبٍ فَتَغَابَیْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَه.

ترجمه

سپس در وضع دبیران و منشیانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار.نامه های سرّی خود را که در بر دارنده نقشه ها و اسرار مخفی است،در اختیار کسی قرار ده که بیش از همه دارای فضایل اخلاقی باشد.از کسانی باشد که مقام و موقعیت،او را مست و مغرور نسازد تا جرأت کند در حضور بزرگان و سران مردم با تو مخالفت و گستاخی ورزد.کسی که در رساندن نامه های

ص:37

کارگزارانت به تو و گرفتن پاسخ های صحیح آن،از تو غافل نشود،خواه از اموری باشد که برای تو دریافت می دارد یا از سوی تو می بخشد.کسی باشد که هرگاه قراردادی برای تو ببندد سست نبندد و هرگاه قراردادی بر ضد تو بسته شد،از یافتن راه حل آن عاجز نماند.کسی که از ارزش و قدر خویش در امور مختلف بی خبر نباشد،زیرا آن کس که به قدر و منزلت خویش جاهل است نسبت به قدر و منزلت دیگران جاهل تر خواهد بود.

سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیاری خود،و اعتماد شخصی و حسن ظن خویش قناعت مکن،زیرا افراد (فرصت طلب) برای جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازی و خوش خدمتی می پردازند در حالی که در ماورای این ظاهرِ جالب هیچ گونه خیرخواهی و امانت داری وجود ندارد.

آنها را از طریق مقاماتی که برای حاکمان صالح پیش از تو داشته اند بیازمای و بر کسانی اعتماد کن که در میان مردم بهترین آثار نیک را گذارده اند و در امانت داری معروف ترند.اگر چنین کنی این دلیل بر خیرخواهی و اطاعت تو از پروردگار است،همچنین اطاعت از کسی که ولایت را از طرف او پذیرفته ای (یعنی امام و پیشوای تو).

برای هر بخشی از کارهایت رئیس و سرپرستی از میان آنها انتخاب کن؛کسی که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پریشانش نکند و (باید بدانی) هر عیبی در منشیان مخصوص تو یافت شود که تو از آن بی خبر بمانی مسئول آن خواهی بود.

شرح و تفسیر: منشیان و کارگزاران

منشیان و کارگزاران

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه درباره منشیان مخصوص و حافظان

ص:38

قراردادها و نامه های سرّی و محرمانه دستورات مهمی صادر می کند.می فرماید:

«سپس در وضع دبیران و منشیانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار»؛ (ثُمَّ انْظُرْ فِی حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَی أُمُورِکَ خَیْرَهُمْ) .

تعبیر به«خیرهم»تعبیر جامعی است که تمام اوصاف برجسته را که لازمه چنین مقام حساسی است شامل می شود.

آن گاه امام در ادامه این سخن به شرایط کسانی می پردازد که نامه های سرّی و محرمانه و قراردادهای حساس را در اختیار دارند.می فرماید:«نامه های سرّی خود را که در بر دارنده نقشه ها و اسرار مخفی است،در اختیار کسی قرار ده که بیش از همه دارای فضایل اخلاقی باشد»؛ (وَ اخْصُصْ رَسَائِلَکَ الَّتِی تُدْخِلُ فِیهَا مَکَایِدَکَ (1)وَ أَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ) .

آن گاه امام این فضایل مهم اخلاقی را که باید دبیرانِ مخصوص،واجد آن باشند در پنج چیز خلاصه می کند.

نخست می فرماید:«از کسانی باشد که مقام و موقعیت،او را مست و مغرور نسازد تا جرأت کند در حضور بزرگان و سران مردم با تو مخالفت و گستاخی ورزد»؛ (مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ (2)الْکَرَامَةُ،فَیَجْتَرِئَ بِهَا عَلَیْکَ فِی خِلَافٍ لَکَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ) .

بسیار شده که افراد کم ظرفیت هنگامی که مقام والا و ویژه ای پیدا می کنند چنان مغرور می شوند که حتی به کسی که این مقام را به آنها سپرده گستاخی می کنند گویا زمام اختیار او را نیز به دست خود می دانند و کراراً دیده شده است که همین مسئله قاتل جان آنها شده و مقام بالاتر نه فقط او را برکنار ساخته،بلکه به مجازات سختی گرفتار نموده است.

ص:39


1- 1) .«مَکاید»جمع مکیدة به معنای حیله و چاره های پنهانی برای حل مشکلات است
2- 2) .«تُبْطِرُه»از ریشه«بَطَر»بر وزن«بشر»به معنای طغیان و غرور بر اثر فزونی نعمت یا رسیدن به مقام و قدرت گرفته شده است

در دومین وصف می فرماید:«کسی که در رساندن نامه های کارگزارانت به تو و گرفتن پاسخ های صحیح آن،از تو،غافل نشود.خواه از اموری باشد که برای تو دریافت می دارد یا از سوی تو می بخشد»؛ (وَ لَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِیرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَیْکَ،وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَی الصَّوَابِ عَنْکَ،فِیمَا یَأْخُذُ لَکَ وَ یُعْطِی مِنْکَ) .

اشاره به اینکه این دبیران و منشیان واسطه در میان زمامدار و کارگزاران او هستند؛دستوراتِ مهم و فرمان های لازم را باید برسانند و تقاضاهای کارگزاران را نیز منتقل نمایند.لحظه ای غفلت ممکن است سبب نابسامانی های زیادی گردد.به همین دلیل باید این افراد کاملاً هوشیار و بیدار باشند نه غافل و بی خبر.

در سومین وصف می افزاید:«کسی باشد که هرگاه قراردادی برای تو ببندد سست نبندد»؛ (وَ لَا یُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَکَ) .

زیرا قراردادها در صورتی ارزش دارد که محکم و غیر قابل تردید و خالی از هرگونه ضعف،سستی و ابهام باشد مبادا طرف قرارداد از نقاط ضعف استفاده کند و هر زمان موافق میل خود نبیند به فسخ قرارداد اقدام کند.

آنچه در این وصف آمد مربوط به عقد قراردادهاست.در وصف چهارم درباره فسخ قراردادها سخن می گوید و می فرماید:«و هرگاه قراردادی بر ضد تو بسته شده از یافتن راه حلّ آن عاجز نماند»؛ (وَ لَا یَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَیْکَ) .

نه اینکه ظلم و ستم کند و پایبند به قرارداد نباشد،بلکه پیش بینی های لازم را در قرارداد اعمال کند که به هنگام بروز پاره ای از مشکلات بتواند راه چاره را بیابد.

در پنجمین و آخرین وصف می فرماید:«کسی که از ارزش و قدر خویش در امور مختلف بی خبر نباشد،زیرا آن کس که به قدر و منزلت خویش جاهل است

ص:40

نسبت به قدر و منزلت دیگران جاهل تر خواهد بود»؛ (وَ لَا یَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی الْأُمُورِ،فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یَکُونُ بِقَدْرِ غَیْرِهِ أَجْهَلَ) .

اشاره به اینکه دبیران و منشیان مخصوص باید هم موقعیت خود را به خوبی بفهمند و هم موقعیت مخاطبان را تا بتوانند با هرکس موافق موقعیتش مکاتبه کنند و نیز توان خویش را در کارها بدانند تا بتوانند توان دیگران را هم درک کنند و با حکم و درایت با مردم رفتار نمایند.

از آنچه در بالا درباره صفات دبیران ذکر شد به خوبی استفاده می شود که امام علیه السلام بر خلاف آنچه در دنیای امروز و دیروز معمول بوده است همه جا بر ضوابط و ارزش ها و شایستگی ها تکیه می کند،نه بر مسائل عاطفی و روابط و دوستی ها.بسیار دیده ایم افرادی که به قدرت می رسند دوستان و بستگان و خویشاوندان خود را در گرد خود مهره چینی می کنند بی آنکه ارزش و قدرت آنها را برای کارهای بزرگ حساب کرده باشند و به عکس افراد لایق و باارزش و قدرتمند را که با آنها رابطه عاطفی خاصی ندارند کنار می زنند.

آن گاه امام بعد از ذکر صفات لازم برای انتخاب دبیران و منشیان مخصوص به طرز تشخیص این صفات و تحقق آنها در افراد می پردازد و راه شناسایی افراد را با این صفات به مالک نشان می دهد.

می فرماید:«سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیاری خود،و اعتماد شخصی و حسن ظن خویش قناعت مکن،زیرا افراد (فرصت طلب) برای جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازی و خوش خدمتی می پردازند در حالی که در ماورای این ظاهرِ جالب هیچ گونه خیرخواهی و امانت داری وجود ندارد»؛ (ثُمَّ لَا یَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَی فِرَاسَتِکَ (1)

ص:41


1- 1) .«فِراسَة»به معنای درک درون افراد با ظن صائب است.به بیان دیگر هوشیاری و مهارت در شناخت باطن و ظاهر امور.این واژه در اصل به معنای صید کردن است و به همین مناسبت در مسائل مربوط به هوشیاری نیز به کار رفته است

وَ اسْتِنَامَتِکَ (1)وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ،فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ (2)وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ،وَ لَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَ الْأَمَانَةِ شَیْءٌ) .

این یک واقعیت مهم است،کسانی که در پی احراز مقامات بالا هستند سعی می کنند خود را در نظر زمامداران افرادی امین،پرکار،هوشیار و فعال نشان بدهند تا از این طریق توجّه آنها را به خود جلب کنند و چون بر مرکب مراد سوار شدند دست به سوء استفاده و خیانت بزنند.به همین دلیل نباید به ظاهر سخنان و اعمالی را که در آغاز کار انجام می دهند دلخوش کرد.همچنین حسن ظن و اعتماد شخصی و اعتقاد به هشیاری خویشتن را در این گونه موارد باید کنار گذاشت و برای حسن انتخاب کارگزاران و معاونان و منشیان و مانند آنها به سراغ معیارهای دیگری رفت؛معیارهایی که کاملاً قابل اعتماد و کمتر خطاپذیر است؛ همان معیارهایی که امام در جمله های بعد به آن اشاره فرموده است.

می فرماید:«آنها را از طریق مقاماتی که برای حاکمان صالح پیش از تو داشته اند بیازمای»؛ (وَ لَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ) .

این مسأله معیار بسیار اطمینان بخشی است،هرگاه دیدی فلان شخص سال ها با حکومت های صالح همکاری داشته و مورد قبول آنها بوده می توان فهمید که او شخص لایق و درستکاری است؛ولی اگر در پرونده زندگی او همکاری با ناصالحان و قبول پست هایی از سوی زمامداران سوء وجود داشته باشد باید از او صرف نظر کرد.

ص:42


1- 1) .«استِنامَة»به معنای آرامش و اعتماد و اطمینان است.از ریشه«نوم»به معنای خواب گرفته شده،زیراانسان در حالت خواب به آرامش دست می یابد
2- 2) .«تَصَنُّعْ»به معنای ظاهرسازی و تلاش برای خوب نشان دادن شخص یا چیزی است.از ریشه«صنع»و«صنعت»گرفته شده و هنگامی که به باب تفعل می رود به معنای تکلف برای ساختن چیزی است

امام علیه السلام در بخش های پیشین همین عهدنامه درباره وزیران به همین نکته اشاره کرد و فرمود: «إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً؛ بدترین وزرای تو کسانی هستند که وزیر زمامداران شرور قبل از تو بوده اند».

کوتاه سخن اینکه اشخاص را از سوابق آنها باید شناخت و به ظواهر فعلی آنها که گاه برای فریفتن زمامدران و جلب توجّه آنهاست قناعت نکرد.

سپس به معیار دومی برای این انتخاب اشاره کرده می فرماید:«و بر کسانی اعتماد کن که در میان مردم بهترین آثار نیک را گذارده اند و در امانت داری معروف ترند»؛ (فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً،وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً) .

به یقین قضاوت توده های مردم درباره اشخاص یکی از بهترین طرق شناسایی آنهاست.

در فرمایش های امام،اوایل همین عهدنامه این جمله را داشتیم: «إِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ؛ برای تشخیص افراد صالح از آنچه خداوند بر زبان بندگانش (و توده های مردم) جاری می سازد می توان بهره گرفت».

سپس امام در پایان این سخن می فرماید:«اگر چنین کنی این دلیل بر خیرخواهی و اطاعت تو از پروردگار است،همچنین اطاعت از کسی که ولایت را از طرف او پذیرفته ای (یعنی امام و پیشوای تو)»؛ (فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَی نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ) .

این احتمال نیز در جمله «لِمَنْ وُلیّتَ أمرَه» هست که منظور از آن مردم باشند؛ یعنی دقت در انتخاب منشیان مخصوص،نشانه خیرخواهی در پیشگاه خدا و خیرخواهی در مورد مردمی است که بخشی از حکومت بر آنها را برعهده گرفته ای.یعنی اگر در انتخاب منشیان مخصوص دقت های لازم را از طرقی که برای تو شرح دادم به کار گیری و آنها را بر اساس حسن ظن و هوشیاری شخصی

ص:43

خود انتخاب نکنی این دلیل بر آن است که حق این امانت الهی (زمامداری) و خیرخواهی رعایا را انجام داده ای.

سپس امام علیه السلام در پایان این فقره از عهدنامه به دو موضوع مهم دیگر درباره منشیان مخصوص و دبیران اشاره می کند که نخستین آنها درباره لزوم تقسیم کار در میان آنهاست.می فرماید:«برای هر بخشی از کارهایت رئیس و سرپرستی از میان آنها انتخاب کن؛کسی که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پریشانش نکند»؛ (وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ،لَا یَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَ لَا یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا) .

اشاره به اینکه تقسیم کار باید به صورتی انجام گیرد که مسئولیت هر یک از آنان روشن شود؛مثلاً بخشی از نامه ها مربوط به پیمان های صلح،قراردادها اعم از قراردادهای مربوط به خارج و قراردادهای داخلی درباره زمین های کشاورزی و مانند آن است که باید مسئول معینی داشته باشد.بخش دیگری نامه های محرمانه است که احتیاج به مدیریت خاصی دارد و بخشی مربوط به نامه های فرمانداران و استانداران و امثال آنها و قسمتی مربوط به تظلم های مردم مظلوم و ستمدیده است.هر یک از اینها باید مسئول خاصی داشته باشد؛مسئولانی که دارای این دو صفت باشند؛نه از کارهای بزرگ بهراسند و نه کثرت کار آنها را پریشان و درمانده کند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این دستور را تنها ناظر به دبیران و منشیان مخصوص ندانسته اند،بلکه به تمام کارهای مملکتی اشاره می دانند.مفهوم آن این است که بخشی از کارها باید به دست وزیری سپرده شود و وزارت خانه او ناظر به امور معینی باشد بی آنکه تداخلی در کارها رخ دهد و یا کاری بدون سرپرست و مسئول باقی بماند. (1)

ص:44


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه خویی،ج 4،ص 92

ولی دستور بعد که مربوط به کتّاب است با توجّه به اینکه پیش از این نیز در این فراز از عهدنامه سخن از کتّاب در میان بوده قرینه می شود که این جمله نیز ناظر به کاتبان باشد،هرچند ملاکِ آن دیگران را شامل شود.

بعضی معتقدند تقسیم کار حکومت به این صورت که امیرمؤمنان علی علیه السلام در این عهدنامه به آن اشاره کرده از اموری است که در قرن های اخیر پیدا شده و در گذشته به این صورت وجود نداشت؛ولی همان گونه که ملاحظه می کنید امام آنچه را در این زمینه لازم بوده با ظرافت خاصی بیان فرموده است.

در دومین دستور به این نکته اشاره می فرماید که تعیین مسئول برای هر کار، سلب مسئولیت از تو نمی کند؛تو نیز با آنها مسئولیت مشترک داری.می فرماید:

«و (باید بدانی) هر عیبی در منشیان مخصوص تو یافت شود که تو از آن بی خبر بمانی مسئول خواهی بود»؛ (وَ مَهْمَا کَانَ فِی کُتَّابِکَ مِنْ عَیْبٍ فَتَغَابَیْتَ (1)عَنْهُ أُلْزِمْتَه) .

این همان چیزی است که از آن به مسئولیت مشترک تعبیر می شود و اشاره به آن است که تعیین مسئول برای هر کار سلب مسئولیت از مقامی بالاتر نمی کند، چرا که او باید در عین تقسیم کار و مدیریت ها،بر وضع مدیران خود نظارت مستمر داشته باشد همان گونه که در دنیای امروز نیز چنین است که اگر مدیری در فلان وزارتخانه دست به کار خلافی زد وزیر را احضار می کنند و از او بازخواست می نمایند و به این ترتیب درباره کارهای مهم نظارت مضاعف صورت می گیرد و سبب استحکام برنامه های اجرایی حکومت خواهد شد.

***

ص:45


1- 1) .«تَغابَیْتَ»از ریشه«تَغابی»همان گونه که پیش از این هم اشاره شد به معنای تغافل از ریشه«غَباوة»به معنای جهل و بی خبری گرفته شده است گویا کسی که خود را به فراموشی و تغافل می زند درباره آن امر جاهل و بی خبر است

ص:46

بخش نوزدهم

اشاره

ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ،وَ أَوْصِ بِهِمْ خَیْراً:الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَ الْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ،وَ الْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ،فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ،وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ وَ جُلَّابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَ الْمَطَارِحِ،فِی بَرِّکَ وَ بَحْرِکَ،وَ سَهْلِکَ وَ جَبَلِکَ،وَ حَیْثُ لَا یَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا،وَ لَا یَجْتَرِءُونَ عَلَیْهَا،فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَا تُخَافُ بَائِقَتُهُ، وَ صُلْحٌ لَا تُخْشَی غَائِلَتُهُ.وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِکَ وَ فِی حَوَاشِی بِلَادِکَ.

وَ اعْلَمْ-مَعَ ذَلِکَ-أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً فَاحِشاً،وَ شُحّاً قَبِیحاً،وَ احْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ،وَ تَحَکُّماً فِی الْبِیَاعَاتِ،وَ ذَلِکَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ،وَ عَیْبٌ عَلَی الْوُلَاةِ، فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ،فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ-صلی اللّه علیه و آله و سلم-مَنَعَ مِنْهُ.

وَ لْیَکُنِ الْبَیْعُ بَیْعاً سَمْحاً:بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ.فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ،وَ عَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ.

ترجمه

سپس درباره تجار و صاحبان صنایع نخست به خودت توصیه کن (که مراقب حفظ و تقویت آنان باشی) و نیز دیگران را به خیر و نیکی با آنان سفارش نما.

(در این توصیه) بین بازرگانانی که در مراکز تجاری اقامت دارند و یا آنها که سیار و در گردش اند و نیز صنعتگران و کارگرانی که با نیروی جسمانی خود به کار می پردازند،تفاوت مگذار،زیرا آنها منابع اصلی منفعت (مردم) و اسباب آسایش (جامعه) هستند و مال التجاره های مفید را از سرزمین های بعید و دور دست،از صحرا و دریا و سرزمین های هموار و ناهموارِ محل حکومت تو و از مناطقی که

ص:47

عموم مردم با آن سر و کاری ندارند و (حتی) جرأت رفتن به آن را نیز در خود نمی بینند،گردآوری می کنند،زیرا آنها (بازرگانان،پیشه وران و صنعتگران) مردم سالمی هستند که بیمی از ضرر آنها نمی رود و صلح دوستانی که خوف خیانت و نیرنگ آنها نیست.کارهای آنها را پیگیری کن و سامان ده چه آنها که در حضور تو (و مرکز فرمانداریت) زندگی می کنند و چه آنها که در گوشه و کنار کشورت هستند.

و بدان! با تمام آنچه گفتم در میان آنها جمع کثیری هستند به شدت تنگ نظر و بخیلِ زشت کار و احتکار کننده مواد مورد نیاز مردم و اجحاف کننده در تعیین قیمت ها و اینها موجب زیان برای توده مردم و عیب و ننگ بر زمامدارانند.

از احتکار (به شدت) جلوگیری کن،چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن منع فرمود و باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد:با موازین عدل و نرخ هایی که نه به فروشنده زیان رساند و نه به خریدار،و هر گاه کسی بعد از نهی تو از احتکار،دست به چنین کاری زند او را کیفر ده؛ولی (هرگز) در مجازات زیاده روی نکن.

شرح و تفسیر: تجارت و صنعت را این گونه سامان ده

تجارت و صنعت را این گونه سامان ده

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به گروه ششم از گروه های اجتماعی پرداخته و در این زمینه سفارش های مهمی به مالک اشتر دارد.

نخست می فرماید:«سپس درباره تجار و صاحبان صنایع نخست به خودت توصیه کن (که مراقب حفظ و تقویت آنان باشی) و نیز دیگران را به خیر و نیکی

ص:48

با آنان سفارش نما»؛ (ثُمَّ اسْتَوْصِ (1)بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ،وَ أَوْصِ بِهِمْ خَیْراً) .

براین پایه زمامدار،نخست باید خودش نسبت به این گروه اجتماعیِ فعال، حساس باشد و سپس اهمّیّت آنها را به دیگران گوشزد نماید.

این احتمال نیز در جمله«استوص»هست که هر گاه دیگران نسبت به این گروه سفارش های مثبتی کنند،سفارش آنان را بپذیر و جامه عمل به آن بپوشان.

آن گاه امام به گروه های مختلف تجار و صاحبان صنایع اشاره کرده می فرماید:

«(در این توصیه) بین بازرگانانی که در مراکز تجاری اقامت دارند و یا آنها که سیار و در گردش اند و نیز صنعتگران و کارگرانی که با نیروی جسمانی خود به کار می پردازند،تفاوت مگذار»؛ (الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَ الْمُضْطَرِبِ (2)بِمَالِهِ وَ الْمُتَرَفِّقِ (3)بِبَدَنِهِ) .

روشن است که تجار دو گروه اند؛گروهی مرکز ثابت دارند و عده ای دائماً اموال تجارتی را از نقطه ای به نقطه دیگر و از آن نقطه به نقطه ثالثی می برند و مواد مورد نیاز مردم را به آنها می رسانند.سرمایه اصلی صنعتگران نیروی بدنی آنهاست که با آن برای رفع نیازهای مردم تلاش و کوشش می کنند.

سپس امام علیه السلام به فلسفه تجارت و آثار مثبت آن-در برابر کسانی که تجار را سربار جامعه می دانند-پرداخته می فرماید:«زیرا آنها منابع اصلی منفعت (مردم) و اسباب آسایش (جامعه) هستند و مال التجاره های مفید را از سرزمین های بعید و دور دست،از صحرا و دریا و سرزمین های هموار و ناهموارِ محل حکومت تو و از مناطقی که عموم مردم با آن سر و کاری ندارند و (حتی) جرأت رفتن به آن

ص:49


1- 1) .«استوص»از ریشه«وصیت»به معنای پذیرش وصیت آمده است و به تعبیر دیگر خویشتن را سفارش به چیزی کردن در مقابل«أوص»که به معنای سفارش به دیگران است
2- 2) .«المضطرب»در اینجا به معنای تاجر سیار است که از نقطه ای به نقطه دیگر برای فروش اموال خودمسافرت می کند.از ریشه«ضرب فی الارض»که یکی از معانی آن سیر کردن در زمین است گرفته شده
3- 3) .«المترفق ببدنه»در اینجا به معنای کارگر و کسانی است که با نیروی جسمانی خود به تولید مشغولند.از ریشه«رفق»بر وزن«وفق»به معنای مدارا و همراهی کردن گرفته شده است

را نیز در خود نمی بینند،گردآوری می کنند»؛ (فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ،وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ (1)،وَ جُلَّابُهَا (2)مِنَ الْمَبَاعِدِ (3)وَ الْمَطَارِحِ (4)،فِی بَرِّکَ وَ بَحْرِکَ،وَ سَهْلِکَ وَ جَبَلِکَ، وَ حَیْثُ لَا یَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا،وَ لَا یَجْتَرِءُونَ عَلَیْهَا) .

امام علیه السلام سپس با دو جمله اهمّیّت موقعیت بازرگانان با ایمان را بیان کرده می فرماید:«زیرا آنها (بازرگانان،پیشه وران و صنعتگران) مردم سالمی هستند که بیمی از ضرر آنها نمی رود و صلح دوستانی که خوف خیانت و نیرنگ آنها نیست»؛ (فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَا تُخَافُ بَائِقَتُهُ (5)،وَ صُلْحٌ لَا تُخْشَی غَائِلَتُهُ (6)) .

بر خلاف آنچه بعضی می پندارند،تجار سربار جامعه اقتصادی و واسطه ناسالم نیستند (مشروط به اینکه به وظایف صنفی خود درست عمل کنند) و فلسفه آن را چنان که گفتیم امیرمؤمنان علی علیه السلام در عبارات بالا شرح داده است.

می دانیم هر منطقه ای در روی زمین،تولیدهای کشاورزی و صنعتی خاص خود را دارد و اگر این تولیدات به مناطق دیگر منتقل نشود هم آنها گرفتار خسارت فوق العاده می شوند و هم مناطق دیگر محروم می مانند و اگر نقل و انتقال تجاری صورت نگیرد یک منطقه ممکن است نسبت به چیزی گرفتار قحطی و منطقه دیگر دچار فزونی بی حد و حساب شود.بازرگانان نقش تعدیل اقتصادی را در کشورهای جهان و در شهرهای مختلف یک کشور دارند و آنها که

ص:50


1- 1) .«المرافق»به معنای وسایل آسایش است
2- 2) .«جلاب»جمع جالب به معنای وارد کننده و گردآوری نماینده است
3- 3) .«المباعد»جمع«مبعد»به معنای نقطه دور دست است
4- 4) .«المطارح»جمع«مطرح»به معنای نقطه دور دست است
5- 5) .«بائقة»به معنای ستم کردن و ایجاد حادثه وحشتناک است از ریشه«بوؤق»بر وزن«حقوق»به معنای فاسد شدن و هلاک گشتن است
6- 6) .«غائلة»به معنای شر از ریشه«غول»بر وزن«قول»است که در اصل به معنای فسادی است که به طور پنهانی در چیزی نفوذ می کند،لذا به قتل های مخفی و ترور«غیله»گفته می شود

برای این کار به نقاط دور و نزدیک می روند گاه حتی جان خود را نیز به خطر می افکنند.

درست است که آنها دنبال منافع خویش اند؛ولی در کنار تأمین منافع شخصی یک منفعت بزرگ اجتماعی برای مردم یک کشور یا کشورهای مختلف جهان دارند.آنها به مجرد اینکه احساس کنند فلان جنس در فلان منطقه نسبت به منطقه دیگر ارزان تر است به سوی آن منطقه هجوم می آورند و اجناس اضافی آن منطقه را به منطقه ای که آن جنس کمیاب است می برند تا سودی عایدشان شود؛ ولی این سود انگیزه ای برای بهره مندی هر دو نقطه می گردد.

آن گاه امام علیه السلام دستور دیگری به مالک درباره بازرگانان و صنعت گران داده می فرماید:«کارهای آنها را پیگیری کن و سامان ده چه آنها که در حضور تو (و مرکز فرمانداریت) زندگی می کنند و چه آنها که در گوشه و کنار کشورت هستند»؛ (وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِکَ وَ فِی حَوَاشِی بِلَادِکَ) .

درست است که حکومت نباید امر تجارت و صنعت را به دست گیرد،بلکه بهترین راه آن است که آن را به بخش خصوصی واگذار کند؛ولی با این حال نباید جهات حمایتی و هدایتی را از آنها دریغ دارد،زیرا غالباً بدون حمایت و هدایت حکومت به مشکلات زیادی برخورد می کنند که دامنه آن عموم مردم را دربر می گیرد.به همین دلیل اقتصاددان های آگاه در دنیای امروز به همین امر توصیه می کنند که دولت بی آنکه خود تاجر و صنعتگر باشد باید از آنها حمایت کند و در موارد لازم نظارت و هدایت آنها را نیز به عهده بگیرد و این کار نقش مهمی در موفقیت تجارت و صنعت خواهد داشت.

ولی گاه می شود که تجار از مسیر سالم خود منحرف شده برای دست یابی به سود بیشتر بازار سیاه ایجاد می کنند یا به سراغ احتکار می روند یا با ایجاد واسطه های غیر ضروری عملاً نرخ کالاها را بالا می برند یا برای اهداف سیاسی،

ص:51

کشوری را در محاصره اقتصادی و به صورت ابزاری برای دست سیاست مداران قرار می دهند و گاه بالعکس سیاست مداران به صورت ابزاری در دست آنها عمل می کنند.آن گونه که در دنیای امروز بسیار دیده می شود.

به همین دلیل امیرمؤمنان علیه السلام در ذیل این جملات به آنها هشدار داده و خطاب به مالک می فرماید:«بدان با تمام آنچه گفتم در میان آنها جمع کثیری هستند به شدّت تنگ نظر و بخیلِ زشت کار و احتکار کننده مواد مورد نیاز مردم و اجحاف کننده در تعیین قیمت ها و اینها موجب زیان برای توده مردم و عیب و ننگ بر زمامدارانند»؛ (وَ اعْلَمْ-مَعَ ذَلِکَ-أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً (1)فَاحِشاً،وَ شُحّاً (2)قَبِیحاً،وَ احْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ،وَ تَحَکُّماً فِی الْبِیَاعَاتِ (3)،وَ ذَلِکَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَ عَیْبٌ عَلَی الْوُلَاةِ) .

امام در این تعابیر کوتاه و پرمعنا چهار نقطه ضعف مهم را که ممکن است دامنگیر تجار و صنعتگران شود بر می شمارد:

یکم:تنگ نظری فاحش،اشاره به آنها که انحصار طلبند و تنها به منافع خود می اندیشند و حاضر نیستند دیگری در تجارت و صنعت پرورش پیدا کند.

دوم:بخل قبیح،اشاره به کسانی که حاضر نیستند چیزی از درآمد خود را در کارهای خیر و به نفع محرومان جامعه مصرف کنند.

سوم:احتکار که سبب می شود اجناس را هنگام فراوانی ارزان بخرند و برای روز کمیابی انبار کنند تا بسیار گران بفروشند.

چهارم:تحکم بر قیمت گذاری ها بدون توجّه به منافع مردم و قدرت خرید

ص:52


1- 1) .«ضیق»در اینجا به معنای سخت گیری در معامله است
2- 2) .«شح»همان گونه که راغب در کتاب مفردات آورده به معنای بخل توأم با حرص است که به صورت عادت در آمده
3- 3) .«البیاعات»جمع«بیاعة»بر وزن«زیارة»به معنای متاع است و منظور از«تحکم در بیاعات»تعیین نرخ ظالمانه برای متاع هاست

آنها،به این ترتیب که از طرق مختلف برای ایجاد بازار سیاه و بالا بردن نرخ ها به صورت کاذب تلاش کنند و گاه دست به دست یکدگر بدهند تا قیمت ها را به طور مصنوعی بالا نگه دارند.

این چهار عیب بزرگ است که در دنیای دیروز به صورت کم رنگ و در دنیای امروز به صورت پررنگ در امر تجارت و صنعت خودنمایی می کند.

در ضمن امام علیه السلام تأکید می کند که اگر این گونه مسائل در امور اقتصادی راه یابد دو مشکل بزرگ پیدا می شود:

1.اینکه توده های مردم در تنگنای اقتصادی قرار می گیرند و سبب نارضایتی آنها از حکومت می شود همان چیزی که ممکن است به شورش های خطرناک بینجامد.

2.اینکه لکه ننگی بر دامان حکومت می نشیند و دلیل بر بی کفایتی و عدم مدیریت او خواهد بود،زیرا حل مشکلات اقتصادی از مهم ترین یا مهم ترین وظیفه حکومت است.اگر در این قسمت وا بماند کارهای دیگر او مردم را راضی نخواهد ساخت.

امام علیه السلام در ادامه این سخن چند دستور درباره مسائل اقتصادی می دهد و از احتکار شروع می کند می فرماید:«از احتکار (به شدت) جلوگیری کن،چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن منع فرمود»؛ (فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ،فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ-صلی اللّه علیه و آله و سلم-مَنَعَ مِنْهُ) .

احتکار به معنای گردآوری احتیاجات مردم و ذخیره کردن و به انتظار گرانی نشستن و منافع کلان بردن است و در اصل از ریشه حَکْر (بر وزن مکر) به معنای ظلم و ستم و بدرفتاری گرفته شده و از آنجایی که احتکار طعام از روشن ترین مصداق های ظلم و بدرفتاری است این واژه بر آن اطلاق شده است.

در فقه اسلام بحث مشروحی درباره احتکار آمده و همه فقهای اسلام آن را

ص:53

حرام شمرده اند و روایات بسیاری در این زمینه وارد شده از جمله در حدیثی که در کتب اهل سنّت و امامیه وارد شده از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «الْمُحْتَکِرُ مَلْعُون؛ محتکر رانده درگاه خداست». (1)

در حدیث دیگری از امام امیر المؤمنین در غررالحکم آمده است: «الْمُحْتَکِرُ الْبَخِیلُ جَامِعٌ لِمَنْ لَا یَشْکُرُهُ وَ قَادِمٌ عَلَی مَنْ لَا یَعْذِرُهُ؛ محتکر بخیل ثروتی جمع می کند برای وارثانی که هرگز از او راضی نخواهند شد و بر خدایی (در محشر) وارد می شود که او را معذور نخواهد داشت». (2)

در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «یَقُومُ الْمُحْتَکِرُ مَکْتُوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ یا کافِرُ تَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ؛ شخص محتکر در روز قیامت در حالی محشور می شود که در پیشانی او نوشته شده است:ای کافر جایگاه خودت را در آتش دوزخ انتخاب کن». (3)

در اینکه احتکار مخصوص مواد غذایی است یا همه احتیاجات مردم را شامل می شود،حکومت اسلامی با محتکر چگونه برخورد کند و اموال احتکار شده را با چه شرایطی در اختیار توده های مردم نیازمند گذارد گفت وگوهای زیادی در فقه شده است که اینجا محل شرح آن نیست.همین قدر باید دانست که احتکار از بدترین مفاسد اقتصادی است که اسلام از آن به شدت نهی کرده و همان گونه که در ادامه همین عهدنامه می آید برای محتکران مجازات قائل شده است.

دومین دستوری را که امام به مالک اشتر در زمینه مسائل اقتصادی می دهد این است که می فرماید:«باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد:با موازین عدل و نرخ هایی که نه به فروشنده زیان رساند و نه به خریدار»؛ (وَ لْیَکُنِ الْبَیْعُ بَیْعاً

ص:54


1- 1) .بحارالانوار،ج 59،ص 292
2- 2) .غررالحکم،ح 8205
3- 3) .کنزالعمال،ح 43958

سَمْحاً (1):بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ (2)لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ (3)) .

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پر معنا نخست دستور کلی می دهد که معاملات با شرایط آسان باید انجام گیرد،آن گاه آن را به شکل مشروح تر در دو جمله بیان می فرماید:نخست اینکه میزان های سنجش باید عادلانه باشد؛کم فروشی و تقلّب در کار نباشد و دیگر اینکه قیمت ها باید متعادل گردد و معنای تعادل در قیمت ها آن است که هم از تولید کننده حمایت کنند و هم از مصرف کننده،زیرا هرگاه تنها به نفع مصرف کننده باشد و تولید کنندگان زیان ببینند دست از تولید می کشند و این خود مایه گرانی و کمبود اجناس می شود و اگر تنها جانب تولیدکننده در نظر گرفته شود و با منافع زیاد اجناس خود را عرضه کنند مصرف کنندگان به زحمت می افتند.

بسیاری از فقیهان و دانشمندان از این جمله امام علیه السلام استفاده کردند که حکومت اسلامی حق قیمت گذاری را در مواردی که لازم می بیند دارد و اگر نرخ هایی برای مواد غذایی و غیر آن تعیین کند همه مردم باید آن را معتبر بشمارند و تخلّف از آن ممنوع است.

البته در روایاتی از قیمت گذاری نهی شده و قیمت ها بر اساس عرضه و تقاضا گذارده شده،از جمله در حدیثی می خوانیم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از کنار جمعی از محتکران عبور می کرد.دستور داد انبارهای آنها را بگشایند و اجناسشان را در بازار عرضه کنند.کسی به حضرت عرض کرد:چه خوب است قیمت آن را نیز تعیین کنید.پیغمبر خشمگین شد فرمود: «أَنَا أُقَوِّمُ عَلَیْهِمْ؟ إِنَّمَا السِّعْرُ إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَرْفَعُهُ إِذَا شَاءَ وَ یَخْفِضُهُ إِذَا شَاءَ؛ آیا من قیمت را تعیین کنم؟ قیمت به دست

ص:55


1- 1) .«سَمْح»به معنای آسان گرفتن و سخاوت نمودن است
2- 2) .«أسْعار»جمع«سعر»بر وزن«شعر»به معنای نرخ اجناس است
3- 3) .«المُبْتاع»به معنای مشتری و خریدار است

خداست هر زمان بخواهد آن را بالا می برد و هر زمان بخواهد پایین می آورد». (1)

این جمله اشاره لطیفی است به همان مسأله عرضه و تقاضا که به طور طبیعی قیمت ها را تعیین می کند؛یعنی اساس در نرخ گذاری همان عرضه و تقاضاست؛ ولی در موارد خاصی حکومت اسلامی می تواند دخالت کند و قیمت ها را تحت کنترل درآورد.

حضرت در پایان این بخش می فرماید:«هر گاه کسی بعد از نهی تو از احتکار دست به چنین کاری زند او را کیفر ده؛ولی هرگز در مجازات زیاده روی نکن»؛ (فَمَنْ قَارَفَ (2)حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ (3)،وَ عَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ) .

اگر چه«قارف»از ریشه«مقارفه»به معنای اکتساب و به دست آوردن چیزی به کار می رود؛ولی با توجّه به اینکه از ریشه قَرْف (بر وزن حرف) به معنای کندن پوست از درخت و مانند آن است ممکن است در اینجا اشاره به این نکته باشد که محتکران در واقع با عملشان پوست نیازمندان و فقرا را می کنند و به همین دلیل مستحق مجازات اند.

تعبیر به«نکّل»؛(مجازات کن) از ماده«تنکیل»و از ریشه نَکْل (بر وزن أکل) به معنای لجام حیوان گرفته شده نشان می دهد که منظور از این مجازات همان مجازات بازدارنده است که از آن تعبیر به تعزیر می شود.هدف انتقام جویی نیست بلکه هدف آن است که محتکر را از تکرار عمل بازدارند و دیگران هم عبرت گیرند و به سراغ احتکار نروند.

به هر حال تصریح به مجازات محتکر دلیل روشنی است که احتکار از گناهان کبیره است،زیرا تعزیر تنها در گناهان کبیره آمده است.

ص:56


1- 1) .من لایحضره الفقیه،ج 3،ص 265،ح 3955
2- 2) .«قارَفَ»از ریشه مقارفة به معنای نزدیک شدن به چیزی یا ارتکاب عملی است
3- 3) .«نَکِّلْ بِهِ»یعنی او را کیفر ده از ریشه«تنکیل»به معنای کیفر و مجازات دادن گرفته شده است

تعبیر به «فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ» اشاره به مطلبی در باب تعزیرات در فقه است که تعزیر باید متناسب با گناه مجرم باشد و اینکه گفته اند به اختیار حاکم شرع است منظور اختیار در انتخاب مجازات مناسب گناه است.

در نسخه تحف العقول و تمام نهج البلاغه که گزینش مرحوم سیّد رضی در آن نیست،جمله اضافه ای دیده می شود که امام علیه السلام در ذیل آن فرموده اند: «فَإنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ و آلِهِ فَعَل ذلِکَ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز درباره محتکر اقدام به مجازات فرمود».

نکته: احتکار در شریعت اسلامی

احتکار در شریعت اسلامی

حرام بودن احتکار در میان علمای اهل سنّت مورد اتفاق و اجماع است، همان گونه که در کتاب الموسوعة الفقهیة الکویتیة (1)آمده است؛ولی در ظاهر چنین به نظر می رسد که فقهای امامیه در آن اختلاف نظر دارند؛گروهی آن را مکروه می دانند و گروهی حرام و بعضی معتقدند که دارای احکام خمسه است (2)؛ولی با دقت در ادله این اقوال روشن می شود که نزاع لفظی است همان گونه که صاحب جواهر در پایان این بحث آورده است،زیرا آن کس که قائل به حرمت است منظورش احتکاری است که سبب ضرر و زیان توده مردم مسلمان می شود همان گونه که در کلام امیرمؤمنان در همین فصل از عهدنامه آمده بود: «وَذلِکَ بابُ مُضَرَّةٍ لِلْعامَّةِ» و همان گونه که در ذیل همین فصل اشاره به مجازات محتکران شده بود.

آنها که مانند مرحوم محقق در شرایع و جمعی دیگر احتکار را مکروه

ص:57


1- 1) .الموسوعة الفقهیة الکویتیة،ج 2،ص 90
2- 2) .به کتاب جواهرالکلام،ج 22،ص 477 به بعد و کتاب مهذب الاحکام،ج 16،ص 30 به بعد مراجعه شود

دانسته اند ناظر به ذخیره کردن اجناسی هستند که در شرایط خاص سبب ضرر و زیانی به مردم نمی شود،بلکه قیمت ها کمی ترقی می کند.

از جمله شواهدی که نشان می دهد احتکار به معنای بالا حرام است اینکه فقها اتفاق نظر دارند امام المسلمین (حکومت اسلامی) حق دارد محتکر را به فروش مجبور کند که اگر احتکار مکروه باشد اجبار بر بیع معنا ندارد.این اجبار نشان می دهد احتکارِ حرام ناظر به مواردی است که اگر محتکر مجبور به فروش نشود مردم در تنگنای شدید برای به دست آوردن نیازهایشان گرفتار می شوند

جالب اینکه مرحوم شیخ در مبسوط (بنا به نقل شهید ثانی در کتاب مسالک ) در کتاب الاطعمة می گوید:«هرگاه صاحب طعام (در موارد اضطرار مردم) از بذل طعام خودداری کند مگر به زیادتر از قیمت اگر شخص مضطر قادر باشد با او می جنگد اگر مضطر کشته شود مظلوم است و دیه او باید پرداخت شود و اگر مالک طعام کشته شود خون او هدر است و اگر قادر به جنگیدن با او نباشد یا قادر باشد و نخواهد کار به خون ریزی برسد می تواند از طریق حیله با او وارد شود و طعام را به قیمتی که او می گوید (هرچند بسیار زیاد) بدون قصد جدی خریداری کند ولی بعداً تنها قیمة المثل را بپردازد». (1)

***

ص:58


1- 1) .مسالک،ج 12،ص 121

بخش بیستم

اشاره

ثُمَّ اللّهَ اللّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَی مِنَ الَّذِینَ لَاحِیلَةَ لَهُمْ،مِنَ الْمَسَاکِینِ وَالْمُحْتَاجِینَ وَأَهْلِ الْبُؤْسَی وَالزَّمْنَی،فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَمُعْتَرّاً، وَاحْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ،وَاجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ، وَقِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِی الْإِسْلَامِ فِی کُلِّ بَلَدٍ،فَإِنَّ لِلْأَقْصَی مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَی،وَکُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ؛وَلَا یَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ،فَإِنَّکَ لَاتُعْذَرُ بِتَضْیِیعِکَ التَّافِهَ لِإِحْکَامِکَ الْکَثِیرَ الْمُهِمَّ.فَلَا تُشْخِصْ هَمَّکَ عَنْهُمْ،وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لَهُمْ،وَتَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَایَصِلُ إِلَیْکَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ،وَتَحْقِرُهُ الرِّجَالُ؛فَفَرِّغْ لِأُولَئِکَ ثِقَتَکَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْیَةِ وَالتَّوَاضُعِ،فَلْیَرْفَعْ إِلَیْکَ أُمُورَهُمْ،ثُمَّ اعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَی اللّهِ یَوْمَ تَلْقَاهُ،فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَیْنِ الرَّعِیَّةِ أَحْوَجُ إِلَی الْإِنْصَافِ مِنْ غَیْرِهِمْ.وَکُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَی اللّهِ فِی تَأْدِیَةِ حَقِّهِ إِلَیْهِ.

وَتَعَهَّدْ أَهْلَ الْیُتْمِ وَذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ مِمَّنْ لَاحِیلَةَ لَهُ وَلَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ،وَذَلِکَ عَلَی الْوُلَاةِ ثَقِیلٌ،وَالْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ؛وَقَدْ یُخَفِّفُهُ اللّهُ عَلَی أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ،وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللّهِ لَهُمْ.

ترجمه

سپس (امام علیه السلام فرمود:) خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع؛همان ها که راه چاره ای (حتی برای معیشت ساده) ندارند.آن ها مستمندان و نیازمندان و ته دستان و از کار افتادگان هستند و (بدان) در این طبقه گروهی قانع اند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا می کنند) و گروهی دیگر کسانی هستند که سؤال می کنند (و در برابر کمک هایی که به آنها می شود گاه اعتراض دارند) آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است

ص:59

حفظ کن؛بخشی از بیت المال مسلمین و قسمتی از غلات خالصه جات اسلامی را در هر شهر (و آبادی) به آنها اختصاص ده،زیرا آنها که دورند به مقدار کسانی که نزدیک اند سهم دارند و تو مأموری که حق همه آنها را رعایت کنی.هرگز غرور و سرمستی زمامداری،تو را به خود مشغول نسازد (و از رسیدگی به کار آنها باز ندارد) زیرا هرگز به بهانه کارهای فراوان و مهمی که انجام می دهی از ترک خدمات کوچک معذور نیستی.نباید همّ خود را از آنها برگیری و روی از آنان برگردانی (و بی اعتنایی کنی) و نسبت به کارهای کسانی که دسترسی به تو ندارند و مردم به دیده تحقیر به آنها می نگرند،(حتی) رجال حکومت نیز آنها را کوچک می شمرند (با دقت) بررسی کن و برای این کار،فرد (یا افراد) مورد اطمینانی را که خداترس و متواضع باشند برگزین تا وضع آن ها را به تو گزارش دهند.سپس با این گروه آن گونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قیامت) عذرت پذیرفته باشد چرا که از میان رعایا،این گروه از همه به احقاق حق نیازمندترند و باید در ادای حق هر فردی از آنان در پیشگاه خدا عذر و دلیل داشته باشی به گونه ای که حتی حق یک فرد هم ضایع نشود.

به کار یتیمان و پیرانِ از کار افتاده که هیچ راه چاره ای ندارند و نمی توانند دست نیاز خود را به سوی مردم دراز کنند رسیدگی کن،گرچه انجام این امور (درباره قشر محروم و نیازمند) بر زمامداران سنگین است،ولی ادای حق تمامش سنگین است و گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامی سبک می سازد؛اقوامی که طالب عاقبت نیک اند و خویش را به استقامت و شکیبایی عادت داده و به صدق وعده های الهی اطمینان دارند.

شرح و تفسیر: بسیار مراقب قشر محروم باش

بسیار مراقب قشر محروم باش

آن گاه امام علیه السلام به سراغ آسیب پذیرترین قشر جامعه می رود و درباره آنها تأکید

ص:60

زیادی دارد که در بخش های گذشته تا این حد نبود.به همین دلیل آن را با«اللّه اللّه»آغاز می کند می فرماید:«سپس خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع؛همان ها که راه چاره ای (حتی برای معیشت ساده) ندارند»؛ (ثُمَّ اللّهَ اللّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَی مِنَ الَّذِینَ لَا حِیلَةَ لَهُمْ)

سپس امام آن ها را به شکل مشروح تر-به عنوان ذکر تفصیل بعد از اجمال - بیان کرده می فرماید:«آن ها مستمندان و نیازمندان و ته دستان و از کار افتادگان هستند»؛ (مِنَ الْمَسَاکِینِ وَ الْمُحْتَاجِینَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَی (1)وَ الزَّمْنَی (2)) .

گروه اوّل؛یعنی مساکین کسانی هستند که از شدت فقر گویی به زمین چسبیده اند و توان برخاستن ندارند و گروه دوم؛یعنی محتاجان،نیازمندانی که در حد مسکین نیستند؛ولی از نظر زندگی و معیشت گرفتارند و گروه سوم یعنی اهل بؤس به فقیرانی گفته می شود که فقرشان از همه بیشتر است؛همان گونه که در حدیثی در اصول کافی از امام صادق علیه السلام آمده است که در تفسیر بائس می فرماید او از همه فقیرتر و تنگدست تر است: «وَ الْبَائِسُ أَجْهَدُهُم» (3)و گروه چهارم«زَمْنَی»به کسانی گفته می شود که بر اثر بیماری از کار افتاده اند و به این ترتیب امام تمام افرادی را که گرفتار فقر و تنگدستی هستند با توجّه به سلسله مراتب آنها مورد توجّه دقیق قرار داده است.گویا امام با این تقسیم بندی می خواهد اولویت ها را برای مالک در مورد کمک کردن به نیازمندان گوشزد کند تا آن ها که بیشتر با فقر دست به گریبانند بیشتر مورد توجّه واقع شوند.

سپس امام به تقسیم دیگری درباره این قشر جامعه پرداخته می فرماید:

ص:61


1- 1) .«بُؤسی»از ریشه«بُؤس»گرفته شده که به معنای شدت فقر است،در مقابل«بأس»که به معنای شجاعت است
2- 2) .«زَمْنی»جمع«زَمِن»(به کسر میم) به معنای کسی است که به بیماری هایی گرفتار شده که او را از کار انداخته است
3- 3) .کافی،ج،3،ص 501،ح 16

«و (بدان) در این طبقه گروهی قانع اند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا می کنند) و گروهی دیگر کسانی هستند که سؤال می کنند (و در برابر کمک هایی که به آنها می شود گاه اعتراض دارند)»؛ (فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً) .

بعضی نیز«قانع»را به معنای فقیرانی تفسیر کرده اند که زبان سؤال دارند و در مقابل آن ها«مُعْتَرّ»است که بدون سؤال حال خود را نشان می دهند و با زبان حال تقاضای کمک می کنند.

امام با این تعبیر می خواهد به مالک گوشزد کند که مبادا از ناسپاسی و اعتراض نیازمندان ناراحت شود زیرا طبیعی است شخص نیازمند گاه از کوره بیرون می رود و عقده ها و ناراحتی های خود را حتی در برابر فردی که به او نیکی کرده آشکار می سازد.

در ادامه سخن تأکید کرده و می فرماید:«آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است حفظ کن»؛ (وَ احْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ) .

اشاره به اینکه خداوند تأکیدهای فراوانی درباره آنها کرده و این حق پروردگار است که باید آن را با دقت رعایت کند.آن گاه امام بعد از این تأکیدات چند دستور درباره رعایت حقوق این قشر محرومِ جامعه اسلامی می دهد.

نخست می فرماید:«بخشی از بیت المال مسلمین و قسمتی از غلات خالصه جات اسلامی را در هر شهر (و آبادی) به آنها اختصاص ده،زیرا آنها که دورند به مقدار کسانی که نزدیک اند سهم دارند و تو مأموری که حق همه آنها را رعایت کنی»؛ (وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ،وَ قِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِی (1)

ص:62


1- 1) .«صَوافِی»جمع«صافیه»به معنای زمین هایی است که به عنوان غنیمت به دست مسلمانان افتاده یا ازطریق دیگری در اختیار حکومت اسلامی قرار گرفته است.این زمین ها که عمدتاً همان زمین های خراجی است،درآمدش به همه مسلمانان تعلق دارد.و تعبیر به«صافِیة»برای آن است که آن را جزء خالصه جات حکومت می دانستند که اشخاص حق خاصی در آن نداشتند

الْإِسْلَامِ فِی کُلِّ بَلَدٍ،فَإِنَّ لِلْأَقْصَی مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَی،وَ کُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ) .

امام علیه السلام در اینجا به دو نکته اشاره می کند:

نخست اینکه بخشی از بیت المال و بخشی از درآمد اراضی خراجیه (زمین هایی که در فتوحات اسلامی به دست لشکر اسلام افتاده) باید به مساکین و نیازمندان و از کار افتادگان اختصاص یابد.گرچه در دنیای امروز در بودجه کشورهای مختلف چنین پیش بینی هایی شده است؛ولی به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهج البلاغه،در هزار و سیصد سال قبل دولتی را سراغ نداریم که مقید باشد سهمی از خزانه دولت را به نیازمندان و محرومان اختصاص دهد و این یکی از نشانه های عظمت اسلام است. (1)

دیگر اینکه بر خلاف آنچه در مورد بخشی از بیت المال معمول بوده که میان حاضران تقسیم می شده،امام علیه السلام تأکید می فرماید که بخش مربوط به محرومان همه نیازمندان را شامل می شود چه آنها که در مرکز حکومت اسلامی می زیستند و چه آن ها که در دورترین نقاط زندگی می کردند،زیرا اراضی خراجیه تقریبا در تمام مناطق بود و می بایست از درآمد آن،بخشی صرف رفع نیازمندی این نیازمندان شود و به این ترتیب باید تمام مسلمانان نیازمند در سراسر کشور اسلامی زیر پوشش این کمک بیت المال باشند.

جمله «لِلْأَقْصَی مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَی» اشاره به این است که حاکم اسلامی مجاز نیست برای حاضران در مرکز حکومت امتیازی نسبت به افراد دور دست قائل شود.

این نکته شایان دقت است که«صَوافی»جمع«صافیة»به معنای اراضی اختصاصی است و هنگامی که اضافه به اسلام شود تمام زمین های«مفتوح عَنْوَة» و به تعبیر دیگر زمین های خراجیه را شامل می گردد و از اینجا روشن می شود که

ص:63


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 100

آنچه ابن ابی الحدید در تفسیر این واژه گفته که منظور از«صوافی»خالصه جاتی بوده که مخصوص پیغمبر اکرم بوده و آن را به معنای اراضی«غیر مفتوح عنوة» تفسیر کرده صحیح نیست (1)،زیرا در اینجا سخن از«صَوافی الإسلام»است نه «صوافی رسول اللّه»به علاوه زمین های غیر خراجی نیز اختصاص به پیغمبر اکرم نداشت،بلکه برای آن مصارفی بود که در آیه هفتم سوره«حشر»آمده و از آن جمله یتیمان و مساکین و ابن سبیل نیز هست.و ابن ابی الحدید این آیه را رها کرده و به سراغ آیه خمس رفته است که ارتباطی به بحث ما ندارد،زیرا غنایم جنگی شامل زمین های فتح شده نمی شود.

حضرت در سومین دستور می فرماید:«هرگز غرور و سرمستی زمامداری،تو را به خود مشغول نسازد (و از رسیدگی به کار آنها باز ندارد) زیرا هرگز به بهانه کارهای فراوان و مهمی که انجام می دهی از ترک خدمات کوچک معذور نیستی»؛ (وَ لَا یَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ (2)،فَإِنَّکَ لَا تُعْذَرُ بِتَضْیِیعِکَ التَّافِهَ (3)لِإِحْکَامِکَ الْکَثِیرَ الْمُهِمَّ) .

امام علیه السلام در اینجا نخست به مالک اشتر هشدار می دهد که گاه می شود سرمستی مقام و غرور حاصل از آن انسان را به خود مشغول می دارد به گونه ای که وظایف خود را فراموش می کند و نیز هشدار می دهد مبادا گمان کنی که اگر به امور مهم نیازمندان رسیدگی کردی در ترک امور غیر مهم معذور هستی.چنین نیست؛ بلکه همه امور آنها باید مورد نظر باشد از کوچک تا بزرگ و ای بسا تضییع کار کوچکی سبب مصائب بزرگی شود و یا لا اقل مایه شکستن قلب آنها گردد.

ص:64


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 86
2- 2) .«بَطَر»بر وزن«بشر»به معنای طغیان و غرور بر اثر فزونی نعمت است و ترک شکرگزاری در معنای آن نهفته شده است
3- 3) .«تافِه»به معنای چیز قلیل و کم ارزش از ریشه«تَفَه»بر وزن«ثمر»به معنای کاستی و قلت گرفته شده است

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که مفهوم کلام امام این است که اشتغال به کارهای مهم کشور اسلام نمی تواند عذری برای ترک رسیدگی به کارهای فقرا و حاجتمندان شود؛ولی این تفسیر با توجّه به جمله «بِتَضْییعکَ التّافِهِ» بعید به نظر می رسد،زیرا امام هرگز رسیدگی به حال نیازمندان را«تافِه»؛ (کوچک و بی ارزش) نمی شمرد.

آن گاه در چهارمین و پنجمین دستور می فرماید:«نباید همّ خود را از آنها برگیری و روی از آنان برگردانی (و بی اعتنایی کنی)»؛ (فَلَا تُشْخِصْ (1)هَمَّکَ عَنْهُمْ وَ لَا تُصَعِّرْ (2)خَدَّکَ لَهُمْ) .

به این ترتیب امام علیه السلام نخست دستور می دهد که بخش مهمّی از همّ و غمّ او متوجه حال نیازمندان باشد و سپس دستور می دهد که با برخورد خوب و چهره گشاده با آنان روبه رو گردد،درخواست های آنها را بشنود و به آن ترتیب اثر دهد.

در ششمین دستور به مطلب مهم دیگری اشاره کرده می فرماید:«نسبت به کارهای کسانی که دسترسی به تو ندارند و مردم به دیده تحقیر به آنها می نگرند، (حتی) رجال حکومت نیز آنها را کوچک می شمرند (با دقت) بررسی کن و برای این کار،فرد (یا افراد) مورد اطمینانی را که خداترس و متواضع باشند برگزین تا وضع آن ها را به تو گزارش دهند»؛ (وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَا یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ (3)الْعُیُونُ،وَ تَحْقِرُهُ الرِّجَالُ،فَفَرِّغْ (4)لِأُولَئِکَ ثِقَتَکَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْیَةِ وَ التَّوَاضُعِ،

ص:65


1- 1) .«لاتُشْخِصْ»از ریشه«اشْخاص»در اصل به معنای تیر زدن در نقطه بالاتر از هدف است و سپس به خارج ساختن و بیرون کردن اطلاق شده،بنابراین جمله«فَلا تُشْخِصْ هَمَّکَ عَنْهُمْ»مفهومش این است که فکر خود را از گروه نیازمند بیرون مبر
2- 2) .«تُصَعِّر»از ریشه«صَعْر»در اصل یک نوع بیماری است که به شتر دست می دهد و گردن خود را کج می کند و جمله«وَلا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لَهُمْ»یعنی با بی اعتنایی از ایشان روی مگردان
3- 3) .«تَقْتَحِمُ»از ریشه«اقْتِحام»در اصل به معنای داخل شدن در کار شدید و پر زحمت است و جمله«تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ»مفهومش این است که از بس کوچک هستند چشم ها به زحمت آنها را می نگرند
4- 4) .«فَرِّغ»از ریشه«فَراغ»بر وزن«بلاغ»در اصل به معنای خالی شدن ظرف و مانند آن است و هنگامی که به باب تفعیل برود به معنای خالی کردن می آید.سپس این واژه در مورد کسی که فکر خود را از همه چیز خالی می کند و تنها به یک موضوع می اندیشد استعمال شده است

فَلْیَرْفَعْ إِلَیْکَ أُمُورَهُمْ) .

جمله «مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ» اشاره به کسانی است که توده مردم به آنان چندان اعتنایی ندارند و آنها را کوچک می شمارند.

جمله «تَحْقِرُهُ الرِّجالُ» اشاره به این است که مردان حکومت نیز آنها را در خور اعتنا نمی دانند.

تعبیر به «فَرِّغْ» اشاره به این است که کسی را که برای شناسایی این افراد انتخاب می کنی باید تمام هم و غمش همین کار باشد نه اینکه در کنار کارهای دیگر به این کار هم رسیدگی کند.

در ضمن امام علیه السلام برای مأموران بازرسیِ حال نیازمندان و شناسایی آنها سه وصف ذکر فرموده است:مورد اعتماد و اطمینان باشند،خدا ترس و متواضع باشند.

امام علیه السلام در توصیه هفتم می فرماید:«سپس با این گروه آن گونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قیامت) عذرت پذیرفته باشد،چرا که از میان رعایا،این گروه از همه به احقاق حق نیازمندترند»؛ (ثُمَّ اعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَی اللّهِ یَوْمَ تَلْقَاهُ،فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَیْنِ الرَّعِیَّةِ أَحْوَجُ إِلَی الْإِنْصَافِ مِنْ غَیْرِهِمْ) .

به این ترتیب امام علیه السلام مالک اشتر را از مسئولیت عظیمی که روز قیامت در پیشگاه پروردگار نسبت به ادای حقوق این گروه دارد هشدار می دهد و علت این هشدار و سنگینی این مسئولیت را چنین می داند که آنها از همه نیازمندتر به احقاق حقند،زیرا اولاً آنها قشر محروم جامعه هستند وثانیاً قدرت دفاع از خویشتن ندارند و حتی بسیاری از آنان راه دادگاه و محکمه قضا را بلد نیستند و قاضی را نمی شناسند و اگر زمامدار مراقب حقوق آنان نباشد ضایع خواهند شد.

ص:66

از آنجا که ممکن است کسی فکر کند من حق اکثریت آنها را ادا کرده ام و عدم رسیدگی به جمع اندکی از آنان مشکل ایجاد نمی کند،امام هشدار می دهد که باید به حق فرد فرد آنها رسیدگی کنی.می فرماید:«باید در ادای حق هر فردی از آنان در پیشگاه خدا عذر و دلیل داشته باشی به گونه ای که حتی حق یک فرد هم ضایع نشود»؛ (وَ کُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَی اللّهِ فِی تَأْدِیَةِ حَقِّهِ إِلَیْهِ) .

امام خود بهترین نمونه و برگزیده ترین اسوه و پیشوا در این قسمت بود.تمام عمرش در خدمت محرومان گذشت و هرگز از حال آنها غافل نشد و حتی این صفت را در عصر حیات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز به طور بارز داشت،لذا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حق او فرمود: «یَا عَلِیُّ إِنَّ اللّهَ قَدْ زَیَّنَکَ بِزِینَةٍ لَمْ یُزَیِّنِ الْعِبَادَ بِزِینَةٍ أَحَبَّ إِلَی اللّهِ مِنْهَا زَیَّنَکَ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا وَ جَعَلَکَ لَا تَرْزَأُ مِنْهَا شَیْئاً وَ لَا تَرْزَأُ مِنْکَ شَیْئاً وَ وَهَبَ لَکَ حُبَّ الْمَسَاکِینِ فَجَعَلَکَ تَرْضَی بِهِمْ أَتْبَاعاً وَ یَرْضَوْنَ بِکَ إِمَاما؛ ای علی خداوند تو را به زیوری آراسته است که هیچ یک از بندگانش را به زیوری از این محبوب تر نیاراسته،تو را مزین به زینت زهد (و بی اعتنایی به) دنیا نمود،آن چیزی از تو نمی کاهد و تو نیز چیزی از آن کم نمی کنی و محبّت مساکین را به تو بخشید آن گونه که تو از اینکه آنها پیروان تو باشند خشنودی و آنها نیز از اینکه امام و پیشوای آنها باشی خشنودند». (1)

آن حضرت در هشتمین توصیه درباره این قشر محروم درباره یتیمان و پیران از کار افتاده که از همه کس بیشتر نیازمند حمایت اند،می فرماید:«به کار یتیمان و پیرانِ از کار افتاده که هیچ راه چاره ای ندارند و نمی توانند دست نیاز خود را به سوی مردم دراز کنند رسیدگی کن»؛ (وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْیُتْمِ وَ ذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ مِمَّنْ لَا حِیلَةَ لَهُ وَ لَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ) .

تعبیر به «ذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ» که اشاره به پیران از کار افتاده است می تواند از

ص:67


1- 1) .بحارالانوار،ج 40،28،ح 55

این جهت باشد که«رقت»گاه به معنای ضعف و ناتوانی آمده؛یعنی آنها به سبب سن زیادشان ناتوان و افتاده شده اند و گاه به معنای نازکی آمده،زیرا پوست بدن به هنگام پیری نازک می شود.احتمال سومی نیز داده شده که منظور از«رقت» عواطف رقیق مردم نسبت به آنان به علت شدت کهولت باشد و جمع میان این احتمالات سه گانه نیز بعید به نظر نمی رسد،همان گونه که در آیات قرآن جمع میان تفاسیر مختلف ممکن است.

جمله «لَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ» اگر اشاره به یتیمان و پیران هر دو باشد مفهومش این است که آنها حتی توان سؤال را برای رفع حاجاتشان ندارند و اگر تنها وصف پیران باشد اشاره به این است که آنها به واسطه کبر سن سؤال و تقاضا را در شأن خود نمی دانند،همان گونه که در قرآن مجید درباره گروهی از نیازمندان آمده است: ««یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً» ؛افراد ناآگاه هنگامی که به چهره آنها می نگرند گمان می برند از اغنیا هستند؛ولی تو با دقت در چهره آنان را می شناسی (و آثار فقر را در چهره آنان می نگری) آنها هرگز چیزی با اصرار از مردم نمی طلبند». (1)

آن گاه امام علیه السلام در پایان این بخش با اشاره به تمام دستورات گذشته که درباره اقشار نیازمند جامعه بیان کرد می فرماید:«گرچه انجام این امور (درباره قشر محروم و نیازمند) بر زمامداران سنگین است،ولی ادای حق تمامش سنگین است»؛ (وَ ذَلِکَ عَلَی الْوُلَاةِ ثَقِیلٌ،وَ الْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ) .

این تعبیر که تنها در این مورد آمده شاید اشاره به این باشد که در کار نیازمندان و محرومان دقت زیاد باید کرد و همان گونه که گفته شد،دور و نزدیک را باید در نظر داشت و لحظه ای از کار آنها غافل نگشت.این دقت با توجّه به کثرت نیازمندان در جوامع انسانی کار سنگینی است.

ص:68


1- 1) .بقره،آیه 273

اضافه بر این خدمت کردن به گروه هایی که پیش از این اشاره شد به جهت خدماتی که در مقابل انجام می دهند آسان تر است؛اما گروه نیازمندان باید به آنها خدمت شود بی آنکه انتظار خدمتی از سوی آنها باشد و این بر سنگینی کار می افزاید.

افزون بر اینها بسیاری از محرومان بر اثر فشار زندگی عصبانی و ناراحتند و تعبیرات تند و خشن و ناگواری بر زبان می رانند که تحمل آنها کار آسانی نیست.روی این جهات سه گانه امام هشدار می دهد که ادای حق این گروه بر زمامداران کار سنگینی است.

جمله «وَ الْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ» اشاره به این است که ادای حقوق تنها در این مورد سنگین نیست؛در همه جا سنگین است،زیرا غالباً بر خلاف خواسته نفس است و انسان ها به طور طبیعی به هنگام مزاحمت حقوق با یکدیگر جانب خویش را ترجیح می دهند.

امام در ادامه این سخن راه آسان شدن این امر سخت و سنگین را در چند جمله کوتاه و پرمعنا بیان می کند.می فرماید:«گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامی سبک می سازد؛اقوامی که طالب عاقبت نیک اند و خویش را به استقامت و شکیبایی عادت داده و به صدق وعده های الهی اطمینان دارند»؛ (وَ قَدْ یُخَفِّفُهُ اللّهُ عَلَی أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللّهِ لَهُمْ) .

جمله «طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ» اشاره به افراد دوراندیش،عاقبت نگر و طالب حسن عاقبت است.قرآن مجید نیز می فرماید: ««وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ؛عاقبت نیک برای پرهیزکاران است». (1)

جمله «صَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ» اشاره به این است که خود را به استقامت و شکیبایی وادار می کنند تا عادت و حالت آنها شود و جمله «وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللّهِ لَهُمْ» اشاره به ایمان قوی آنها به معاد و وعده های الهی در حق نیکوکاران است.

ص:69


1- 1) .قصص،آیه 83
نکته: حمایت از نیازمندان در اسلام

حمایت از نیازمندان در اسلام

همان گونه که در این بخش از عهدنامه امام امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر یا به تعبیر دیگر به همه زمامداران حق جو و حق طلب آمده بود،امام بیشترین تأکید را درباره قشر نیازمند جامعه فرمود و سفارش هایی را که درباره آنها ذکر کرد درباره هیچ یک از گروه هایی که دست اندر کار تولید و سوددهی و امنیّت جامعه هستند نفرمود،هرچند به آنها نیز اهمّیّت فراوان داد با اینکه تصور بسیاری بر این است که از کارافتادگان اجتماع و نیازمندان بی دست و پا چون نقشی در تولید و پیشرفت جامعه ندارند نباید اهمیتی داشته باشند.

حتی در دنیای مادی،امروزه گروه هایی هستند که معتقدند از بین بردن آنها با یک طریق آسان و بدون درد کار شایسته ای است و بحث های مربوط به «أتانازی»؛(مرگ از روی ترحم) مدافعان سرسختی دارد.

البته تفکرات مادی نتیجه ای جز این ندارد،زیرا به عقیده آنها این گروه تنها مصرف کننده و سربار جامعه اند؛ولی از نظر ادیان آسمانی و مخصوصاً اسلام که بر محور مسائل اخلاقی و انسانی دور می زند و پرورش عواطف بشری را در سایه خدمت به این گروه می داند بیشترین تأکید برای رسیدگی به آنها شده است.

در جهان خلقت نیز چنین است:اگر مثلاً عضوی از بدن انسان آسیب ببیند و کارایی خود را موقتاً یا برای همیشه از دست بدهد قلب و سایر اعضا،خدمات به آن را هرگز تعطیل نمی کنند،بلکه گاهی قلب خون بیشتر و غذای فراوان تری به آنجا می فرستد و تا حد ممکن در ترمیم آن می کوشد.

اضافه بر این نباید فراموش کرد که بسیاری از این گروه روزگاری در خدمت جامعه بوده اند و گاه بهترین خدمات را ارائه داده اگر امروز به فراموشی سپرده شوند یا کسی تسریع در مرگ آنان را با قساوت و بی رحمی طالب باشد انگیزه

ص:70

خدمت در دیگران که پایان کار خود را به این صورت می بینند ضعیف می شود.

افزون بر این نهایت بی انصافی است که در روز توانایی خدمت کنند و در روز ناتوانی محروم گردند و این سخن یادآور حدیث معروفی است که از مولا علی علیه السلام نقل شده و در آن آمده است: «مَرَّ شَیْخٌ مَکْفُوفٌ کَبِیرٌ یَسْأَلُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَا هَذَا فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَصْرَانِیٌّ قَالَ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّی إِذَا کَبِرَ وَعَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَیْهِ مِنْ بَیْتِ الْمَالِ؛ پیرمرد نابینای ناتوانی در حال عبور بود که از مردم درخواست کمک می کرد.حضرت فرمود:او کیست (که دست به سؤال دراز کرده؟) عرض کردند:مردی است نصرانی.

فرمود:در آن روز که قوی و توانا بود از وجود او استفاده کردید؛اما امروز که پیر و ناتوان شده رهایش ساختید؟ باید از بیت المال مسلمین او را اداره کنید». (1)

آنچه امام در این بخش از سخنانش فرموده با روایات زیادی که از رسول خدا و سایر معصومان علیهم السلام در زمینه کمک به نیازمندان وارد شده و آن را یکی از بزرگ ترین حسنات شمرده اند هماهنگ است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «مَنْ سَعَی فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ فَکَأَنَّمَا عَبَدَ اللّهَ تِسْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَیْلَهُ؛ کسی که برای انجام حاجت برادر مسلمانش تلاش و کوشش کند مانند آن است که خدا را نه هزار سال عبادت کرده باشد؛تمام روزها را روزه بگیرد و شب را تا به صبح به عبادت برخیزد». (2)

در حدیث دیگری از امام کاظم علیه السلام می خوانیم: «إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِی الْأَرْضِ یَسْعَوْنَ فِی حَوَائِجِ النَّاسِ هُمُ الآْمِنُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ خداوند بندگانی در زمین دارد که برای رفع نیازهای مردم تلاش می کنند.آن ها در روز قیامت در امنیّت اند». (3)

ص:71


1- 1) .تهذیب،ج 6،ص 292،ح 16؛ وسائل الشیعة ،ج 15،ص 66
2- 2) .بحارالانوار،ج 71،ص 315،ح 72
3- 3) .همان مدرک،ص 319،ح 84

امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: «مَنْ سَعَی فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللّهِ کَتَبَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَة؛ کسی که برای انجام حاجت برادر مسلمانش کوشش کند و این کار را برای خدا انجام دهد خداوند متعال هزار هزار حسنه به او عطا می کند». (1)

***

ص:72


1- 1) .بحارالانوار،ج 71،ص 333،ح 110

بخش بیست و یکم

اشاره

وَاجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ،وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَکَ،وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ وَشُرَطِکَ؛حَتَّی یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ،فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ،لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَایُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ.ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَالْعِیَّ، وَنَحِّ عَنْهُمُ الضِّیقَ وَالْأَنَفَ یَبْسُطِ اللّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ،وَیُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ.وَأَعْطِ مَا أَعْطَیْتَ هَنِیئاً،وَامْنَعْ فِی إِجْمَالٍ وَإِعْذَارٍ.

ترجمه

برای کسانی که به تو نیاز دارند وقتی مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نیاز آنها رسیدگی کنی و مجلسی عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن) در آن مجلس برای خدایی که تو را آفریده است تواضع کن و لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروی انتظامی را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان،سخن خود را با تو بگوید زیرا من بارها از رسول خدا صلی الله علیه و آله این سخن را شنیدم که می فرمود:«امتی که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روی قداست و پاکی را نخواهد دید (و آرامش از آنها رخت بر می بندد).سپس خشونت و کندی و ناتوانی آنها را در سخن،تحمل کن و هرگونه محدودیت و تنگخویی و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگویند).خداوند با این کار،رحمت واسعه خود را بر تو

ص:73

گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را برای تو قرار می دهد.آنچه می بخشی به گونه ای ببخش که گوارا (و بی منت باشد) و آن گاه که (به هر علت) از بخشش خودداری می کنی آن را با لطف و معذرت خواهی همراه ساز.

شرح و تفسیر: تشکیل مجلس عام برای رسیدگی به کار مردم

تشکیل مجلس عام برای رسیدگی به کار مردم

امام علیه السلام بعد از شرح کامل طبقات جامعه و دستورات لازم در مورد هر یک و وظایفی را که زمامدار در برابر آنها دارد نکاتی را یادآور می شود که ناظر به همه آنهاست و هر یک به نحوی در آن مشترک اند.نخستین دستور اینکه می فرماید:

«برای کسانی که به تو نیاز دارند وقتی مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نیاز آنها رسیدگی کنی و مجلسی عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن)»؛ (وَ اجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ،وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً) .

بعضی تصور کرده اند که این فصل دنباله فصل سابق و مربوط به محرومان و نیازمندان جامعه است در حالی که چنین نیست و ممکن است کسی کاسب یا تاجر یا کارمند اداره ای باشد و فرد زورمندی حقش را پایمال نموده باشد و نیاز به دادخواهی داشته باشد.

تعبیر به «ذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ» به جای«ذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْهُمْ»نیز دلیل بر عمومیت است و تعبیر به«گرفتن حق ضعیف از قوی»که ذیل این کلام آمده، دلیل دیگری بر عمومیت مفهوم این بخش است.

امام علیه السلام به دنبال این سخن می فرماید:دو نکته دیگر را نیز فراموش نکن:

نخست اینکه«در آن مجلس برای خدایی که تو را آفریده است تواضع کن»؛

ص:74

(فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَکَ (1)) .

روشن است اگر زمامدار تواضع نکند و با ابهت و کبر و غرور در بالای مجلس بنشیند ضعیفان و نیازمندان جرأت نمی کنند که با صراحت مشکل خود را مطرح کنند.

دیگر اینکه«لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروی انتظامی را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان،سخن خود را با تو بگوید»؛ (وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَ أَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ (2)وَ شُرَطِکَ (3)،حَتَّی یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ (4)) .

بدیهی است اگر مأموران با لباس های رسمی اطراف مجلس را گرفته باشند چنان رعب و وحشتی به افراد دست می دهد که توان بیان حاجت خود را پیدا نمی کنند.

ممکن است گفته شود که حضور زمامدار بدون اعوان و انصار و پاسدار در چنین مجلسی خطرناک است؛ولی اوّلاً،زمامدارانِ عادل و مردمی،هنگامی که میان مردم می آیند خود مردم محافظ و پاسدار آنها هستند.ثانیاً،ممکن است عده ای با لباس های عادی و معمولی در لا به لای جمعیت باشند تا اگر شخصی شرور قصد سوئی داشته باشد بتوانند جلوی او را بگیرند.

آن گاه امام علیه السلام برای این دستور مهم و اجتماعی دلیل روشنی از کلام پیامبر

ص:75


1- 1) .در بعضی از نسخه ها«رَفَعَک»(یعنی برتری داد) آمده است که تناسب بیشتری دارد
2- 2) .«أحْراس»جمع«حارس»و«حَرَسیّ»به معنای نگهبان از ماده حراست به معنای نگهبانی گرفته شده است
3- 3) .«شُرَط»جمع«شُرطة»به معنای پاسبان (نیروی محافظت شهر) است.ارباب لغت گفته اند که این واژه از«شَرَط»بر وزن«شرف»به معنای علامت گرفته شده،زیرا این مأموران همیشه علامت هایی بر خود می نهند که شناخته شوند
4- 4) .«مُتَتَعْتِع»به شخصی که دارای لکنت زبان است گفته می شود.از ریشه«تَعْتَعة»به معنای لکنت زبان گرفته شده و در واقع شبیه به اسمای اصوات است

اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند و می فرماید:«زیرا من بارها از رسول خدا-که درود خدا بر ایشان و خاندان پاکش باد-این سخن را شنیدم که می فرمود:«امتی که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روی قداست و پاکی را نخواهد دید (و آرامش از آنها رخت بر می بندد)»؛ (فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ:لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَا یُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ) .

منظور از تقدس و پاکیزگی همان پاکیزه شدن از ظلم و جور و جنایت و هرج و مرج است،چرا که اگر ضعیفان جامعه پناهگاهی برای خود پیدا نکنند دست به دست هم می دهند و شورشی به راه می اندازند که کنترل آن بسیار مشکل و گاه غیر ممکن است و تاریخ نشان می دهد که قیام ضعفای جامعه و شورش های فراگیر از همین جا سرچشمه می گیرد.

بنابراین آنچه امام و همچنین پیامبر اکرم فرمودند افزون بر اینکه دستوری اخلاقی و انسانی و سبب پیشرفت دین و آیین است جنبه سیاسی هم دارد.

در حدیثی ابن مسعود نقل می کند: «أَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَجُلٌ یُکَلِّمُهُ فَأُرْعِدَ فَقَالَ هَوِّنْ عَلَیْکَ فَلَسْتُ بِمَلِکٍ إِنَّمَا أَنَا ابْنُ امْرَأَةٍ کَانَتْ تَأْکُلُ الْقَدَّ؛ مردی خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و در حالی که با پیامبر صحبت می کرد می لرزید.پیغمبر فرمود کار را بر خود آسان گیر (بیهوده نترس) من شاه نیستم.من فرزند زنی هستم که غذای بسیار ساده ای می خورد». (1)

آن گاه امام علیه السلام در دستور دیگری به دنبال دستور بار عام برای همه حاجت مندان می افزاید:«سپس خشونت و کندی و ناتوانی آنها را در سخن، تحمل کن و هرگونه محدودیت و تنگخویی و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگویند) خداوند با این کار،رحمت واسعه

ص:76


1- 1) .بحارالانوار،ج 16،ص 229

خود را بر تو گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را برای تو قرار می دهد»؛ (ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ (1)مِنْهُمْ وَ الْعِیَّ (2)،وَ نَحِّ (3)عَنْهُمُ الضِّیقَ وَ الْأَنَفَ (4)یَبْسُطِ اللّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ،وَ یُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ) .

در نهایت می فرماید:«آنچه می بخشی به گونه ای ببخش که گوارا (و بی منت باشد) و آن گاه که (به هر علت) از بخشش خودداری می کنی آن را با لطف و معذرت خواهی همراه ساز»؛ (وَ أَعْطِ مَا أَعْطَیْتَ هَنِیئاً،وَ امْنَعْ فِی إِجْمَالٍ (5)وَ إِعْذَارٍ (6)) .

قرآن مجید نیز در این زمینه دستور صریحی دارد گاه خداوند به پیامبرش خطاب می کند و می فرماید: ««وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً» ؛و هر گاه از آنان [مستمندان] روی برتابی و انتظار رحمت (و نعمت) پرودگارت را داشته باشی (تا توانایی یابی و به آنها کمک کنی) با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آنان سخن بگو». (7)

و در جای دیگر عموم مردم را مخاطب ساخته می فرماید: ««قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذیً» ؛گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان) و عفو (و گذشت از تندخویی آنها) از صدقه ای که آزاری به دنبال آن باشد بهتر است». (8)

امام علیه السلام به این ترتیب تمام ظرافت های مربوط به چنان مجلسی را بیان فرموده

ص:77


1- 1) .«خُرْق»به معنای سخت گیری در برابر«رفق»که به معنای مدارا کردن است
2- 2) .«عِیّ»(با کسر عین) به معنای کند زبانی است و«عَیّ»بر وزن«حیّ»معنای وصفی دارد؛یعنی کند زبان
3- 3) .«نحّ»فعل امر از باب تفعیل و از ریشه«تنحیه»به معنای دور کردن و زائل کردن گرفته شده است
4- 4) .«الأنَف»یعنی خودداری از کاری بر اثر استکبار و خودبرتربینی است
5- 5) .«اجْمال»به معنای لطف و مدارا کردن است
6- 6) .«اعذار»به معنای معذرت خواهی نمودن است
7- 7) .اسراء،آیه 28
8- 8) .بقره،آیه 263

و نکات روانی لازم را که سبب بهره گیری بهتر و بیشتر از چنین مجلسی می شود گفته است.

گرچه در دنیای امروز کمتر زمامداری دست به تشکیل چنین مجلسی می زند؛ ولی به یقین ارتباط مستقیم با مردم حاجتمند و به شکل چهره به چهره می تواند حلّال بسیاری از مشکلات باشد و فواید زیر را در بر دارد:

1.مردم می توانند عقده های دل خود را در نزد زمامدار بگشایند.

2.این امر پیوند محبّت را میان مردم و زمامدار محکم می کند.

3.کارمندان و دولتمردان از ترس اینکه در چنین مجلسی رازشان فاش شود از ظلم به رعایا و غصب حقوق آنان خودداری خواهند کرد.

ممکن است گفته شود با توجّه به فزونی جمعیت و سرعت و آسانی ارتباطها،هجوم مردم حاجتمند رشته کار را از دست زمامدار خواهد گرفت،چرا که ممکن است در یک کشور در زمان واحد ده ها هزار یا صدها هزار از این قبیل افراد باشند ولی راه حل آن با دادن نوبت و در نظر گرفتن اولویت،و بهره گیری از مشاوران امین قابل حل است.

***

ص:78

بخش بیست و دوم

اشاره

ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لَابُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا:مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا یَعْیَا عَنْهُ کُتَّابُکَ،وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ یَوْمَ وُرُودِهَا عَلَیْکَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِکَ.وَ أَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ،فَإِنَّ لِکُلِّ یَوْمٍ مَا فِیهِ.وَ اجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِیتِ،وَ أَجْزَلَ تِلْکَ الْأَقْسَامِ،وَ إِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا النِّیَّةُ،وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِیَّةُ.

ترجمه

سپس (آگاه باش) بخشی از کارهای توست که باید شخصاً به آنها بپردازی (و نباید به دیگران واگذار کنی) از جمله،پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشیان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند و دیگر،برآوردن نیازهای مردم است در همان روز که حاجات و نیازهای آنها به تو گزارش می شود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند.(به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا میفکن) زیرا هر روز کاری مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز دیگر بر آن افزوده شود مشکل آفرین خواهد بود).

و باید بهترین اوقات و بهترین بخش های عمرت را برای خلوت با خدا قرار دهی،هرچند تمام کارهایت برای خداست اگر نیّت خالص داشته باشی و رعیت به سبب آن در سلامت و آرامش زندگی کنند.

شرح و تفسیر: کار امروز را به فردا میفکن

کار امروز را به فردا میفکن

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به مالک اشتر چند دستور مهم درباره

ص:79

تقسیم کارها و تقسیم اوقات روزانه می دهد،نخست می فرماید:«سپس (آگاه باش) بخشی از کارهای توست که باید شخصاً به آنها بپردازی (و نباید به دیگران واگذار کنی) از جمله،پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشیان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند»؛ (ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لَابُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا:

مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا یَعْیَا (1)عَنْهُ کُتَّابُکَ) .

این معنای مدیریت صحیح و اثربخش است که کارهای کلیدی و اموری که از دست دیگران ساخته نیست رسما به دست رئیس حکومت باشد و لحظه ای از آن غافل نشود؛اموری که اگر انسجام یابد تمام بخش های حکومت در مسیر صحیح خود قرار خواهد گرفت.

سپس می افزاید:«و دیگر،برآوردن نیازهای مردم است در همان روز که حاجات و نیازهای آنها به تو گزارش می شود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند»؛ (وَ مِنْهَا إِصْدَارُ (2)حَاجَاتِ النَّاسِ یَوْمَ وُرُودِهَا عَلَیْکَ بِمَا تَحْرَجُ (3)بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِکَ) .

آن گاه دستور دیگری می دهد؛دستوری که از نظر مدیریت خرد و کلان فوق العاده اهمّیّت دارد.می فرماید:«(به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا میفکن) زیرا هر روز کاری مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز دیگر بر آن افزوده شود مشکل آفرین خواهد بود)»؛ (وَ أَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِکُلِّ یَوْمٍ مَا فِیهِ) .

این گفته منطقی و روشن است که هر روز مشکلات خاص خود را دارد و اگر کار امروز به فردا افکنده شود مشکلی بر مشکل افزوده می گردد و پاسخگویی به

ص:80


1- 1) .«یَعْیا»فعل مضارع از ریشه«عیّ»بر وزن«حیّ»به معنای ناتوان شدن است
2- 2) .«إصْدار»به معنای انجام دادن و صادر نمودن است
3- 3) .«تَحْرَج»فعل مضارع از ریشه«حرج»بر وزن«کرج»به معنای در تنگنا قرار گرفتن است

آن آسان نخواهد بود و ممکن است سبب شود که باز کارهای آن روز به روزهای دیگری موکول شود و سرانجام آنچنان کارهای پیچیده و مختلف روی هم انباشته گردد که مانند بهمنی عظیم بر سر مدیران سقوط کند و آنها را بیچاره سازد.

در سومین دستور می فرماید:«باید بهترین اوقات و بهترین بخش های عمرت را برای خلوت با خدا قرار دهی،هرچند تمام کارهایت برای خداست اگر نیّت خالص داشته باشی و رعیت به سبب آن در سلامت و آرامش زندگی کنند»؛ (وَ اجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِیتِ،وَ أَجْزَلَ (1)تِلْکَ الْأَقْسَامِ، وَ إِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا النِّیَّةُ،وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِیَّةُ) .

اشاره به اینکه درست است که انسان هر کاری را که با نیّت خالص کند عبادت محسوب می شود حتی غذایی که می خورد اگر به قصد این باشد که برای انجام وظایف الهی نیرو بگیرد عبادت است؛خواب و تفریح نیز اگر برای آماده ساختن جسم و روح جهت خدمت به خلق خدا باشد آن هم عبادت بزرگی است؛ولی با این حال باید بخشی از بهترین اوقات شبانه روز برای راز و نیاز خالصانه به درگاه خدا اختصاص یابد که حاصل زندگی را پربار و پربرکت و پایه های کاخ سعادت انسان را محکم می سازد.

در روایات اسلامی نیز از یک سو این حقیقت آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوذر فرمود: «یَا أَبَا ذَرٍّ لِیَکُنْ لَکَ فِی کُلِّ شَیْءٍ نِیَّةٌ حَتَّی فِی النَّوْمِ وَ الْأَکْلِ؛ باید در هر چیز نیت (و قصد قربت) داشته باشی حتی در غذا خوردن و خوابیدن (تا همه آنها جزء عبادات تو محسوب شود)». (2)

از سوی دیگر در حدیثی که در کتاب شریف کافی آمده است می خوانیم: «کَانَ

ص:81


1- 1) .«أجْزَل»به معنای بهترین و پربارترین از ریشه«جَزْل»بر وزن«عزل»است
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 84

عَلِیٌّ علیه السلام إِذَا هَالَهُ شَیْءٌ فَزِعَ إِلَی الصَّلَاةِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الآْیَةَ وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاةِ؛ علی علیه السلام هرگاه مشکل مهمی پیش می آمد به سراغ نماز می رفت (تا مشکل را با قدرت بیشتری حل کند) سپس این آیه شریفه قرآن را تلاوت می فرمود:«از شکیبایی (روزه) و نماز یاری بطلبید». (1)

در آیات 6 و 7 سوره مزمّل می خوانیم: ««إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً* إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً» ؛به یقین نماز و عبادت شبانه گامی استوارتر و گفتاری پایدارتر است،زیرا تو در روز تلاش مستمر و طولانی خواهی داشت (و عبادت شبانه به تو نیرو می بخشد)».اشاره به اینکه چون در روز وظایف سنگین بر دوش داری باید روح خود را با عبادت شبانه تقویت کنی و آمادگی لازم برای کارهای بزرگ به دست آوری.

***

ص:82


1- 1) .کافی،ج 3،ص 480،ح 1

بخش بیست و سوم

اشاره

وَ لْیَکُنْ فِی خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَکَ:إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِی هِیَ لَهُ خَاصَّةً،فَأَعْطِ اللّهَ مِنْ بَدَنِکَ فِی لَیْلِکَ وَ نَهَارِکَ،وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَی اللّهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلاً غَیْرَ مَثْلُومٍ وَ لَا مَنْقُوصٍ،بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ.وَ إِذَا قُمْتَ فِی صَلَاتِکَ لِلنَّاسِ،فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَیِّعاً،فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ.وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ وَجَّهَنِی إِلَی الْیَمَنِ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ؟ فَقَالَ:صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَ کُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.

ترجمه

از جمله اموری که باید آن را به جهت خلوص دینت برای خدا انجام دهی اقامه فرائضی است که مخصوص ذات پاک اوست،بنابراین از نیروی بدنی خود را در شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار و آنچه را موجب تقرب تو به خداوند می شود به طور کامل و بی نقص به انجام رسان،هرچند موجب خستگی فراوان جسمی تو شود و هنگامی که به نماز جماعت برای مردم می ایستی باید نمازت نه (چندان طولانی باشد که) موجب نفرت مردم گردد و نه (چنان سریع که) موجب تضییع واجبات نماز شود،زیرا در میان مردمی (که با تو به نماز می ایستند) افراد بیماری هستند یا کسانی که حاجات فوری دارند.من از رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگامی که مرا به سوی یمن فرستاد پرسیدم:چگونه با آنان نماز بخوانم؟ فرمود:با آنها نمازی بخوان که همچون نمازِ ناتوان ترین آنها باشد و نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باش.

ص:83

شرح و تفسیر: در همه چیز حتی نماز اعتدال را رعایت کن

در همه چیز حتی نماز اعتدال را رعایت کن

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه دو دستور مهم به مالک در مورد عبادات می دهد:

دستور اوّل درباره عبادت های خصوصی است که انسان تنها با خدا راز و نیاز می کند مخصوصاً در دل شب ها و در آن زمان که چشم گروهی در خواب است.

می فرماید:«از جمله اموری که باید آن را به جهت خلوص دینت برای خدا انجام دهی اقامه فرائضی است که مخصوص ذات پاک اوست»؛ (وَ لْیَکُنْ فِی خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَکَ،إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِی هِیَ لَهُ خَاصَّةً) .

اشاره به اینکه مبادا تصور کنی انجام وظایف زمامداری مخصوصاً خدمت به نیازمندان می تواند مانع از عبادات و اقامه فرائض گردد که هر یک از این دو جای مخصوص خود را دارد و هیچ کدام نمی تواند جانشین دیگری شود.

به دنبال آن تأکید بیشتری کرده می فرماید:«بنابراین از نیروی بدنی خود را در شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار و آنچه را موجب تقرب تو به خداوند می شود به طور کامل و بی نقص به انجام رسان،هرچند موجب خستگی فراوان جسمی تو شود»؛ (فَأَعْطِ اللّهَ مِنْ بَدَنِکَ فِی لَیْلِکَ وَ نَهَارِکَ،وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَی اللّهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلاً غَیْرَ مَثْلُومٍ وَ لَا مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ) .

بنابراین زمامدار هرچند در تمام اوقات به تدبیر امور کشور مشغول است؛ ولی باید بخشی از اوقات شبانه روز خود را برای راز و نیاز با خدا بگذارد و عبادات را به طور کامل انجام دهد،هر چند جمع میان آن و انجام وظایف زمامداری بر او سنگین باشد چرا که این عبادات و راز نیازها و مناجات های با خداست که به او نیرو و توان می بخشد و قصد او را در خدمت خالص می کند.

تعبیر «غَیْرَ مَثْلُومٍ» با توجّه به اینکه«ثُلْمَة»در اصل به معنای شکاف

ص:84

و شکستگی است در اینجا اشاره به کم نگذاردن از نظر اجزا و شرایط و ترک موانع نماز است،ازاین رو ممکن است جمله «وَ لَا مَنْقُوصٍ» اشاره به کاستی هایی از نظر مستحبات و کمالات عبادت باشد؛یعنی عبادت را به طور کامل انجام ده به گونه ای که نه کمبودی از نظر واجبات داشته باشد و نه مستحبات.

در واقع امام علیه السلام با این بیان به تمام کسانی که در اجتماع شغل های مهم و پردردسری دارند درسی می دهد که مبادا وجود گرفتاری های زیاد سبب شود که آنها خود را از عبادات مستحب و نوافل معاف بدانند که این اشتباه بزرگی است و یا اینکه تصور کنند انجام فرائض به طور کامل ممکن است سبب گردد تا در وظایف اجتماعی گرفتار کوتاهی ها و خطا و اشتباه شوند.

جالب اینکه در بعضی از نقل ها آمده است در زمان مرحوم میرزای قمی اطرافیان سلطان وقت به او نوشتند:اگر سلطان در این فصل گرما بخواهد روزه بگیرد ممکن است در اواخر روز حالت عصبانیت به او دست دهد و حکم خلافی صادر کند؛خون بی گناه یا کم گناهی ریخته شود و افرادی بیش از استحقاقشان مجازات گردند.مرحوم میرزای قمی در پاسخ نوشت:سلطان باید روزه بگیرد و عصبانی هم نشود.

آن گاه به سراغ دومین دستور درباره عبادات جمعی می رود و می فرماید:

«هنگامی که به نماز جماعت برای مردم می ایستی باید نمازت نه (چندان طولانی باشد که) موجب نفرت مردم گردد و نه (چنان سریع که) موجب تضییع واجبات نماز شود»؛ (وَ إِذَا قُمْتَ فِی صَلَاتِکَ لِلنَّاسِ،فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَیِّعاً) .

آن گاه امام علیه السلام به دو دلیل عقلی و نقلی برای این دستور تمسک می جوید:

نخست می فرماید:«زیرا در میان مردمی (که با تو به نماز می ایستند) افراد بیماری هستند یا کسانی که حاجات فوری دارند»؛ (فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ) .

ص:85

بنابراین عقل ایجاب می کند که امام جماعت وضع آنها را در نظر بگیرد تا نماز جماعت موجب نفرتشان نگردد.

آن گاه به سراغ دلیل نقلی می رود و می فرماید:«من از رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگامی که مرا به سوی یمن فرستاد پرسیدم:چگونه با آنان نماز بخوانم؟ فرمود:

با آنها نمازی بخوان که همچون نمازِ ناتوان ترین آنها باشد و نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باش»؛ (وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ وَجَّهَنِی إِلَی الْیَمَنِ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ فَقَالَ:صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَ کُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً) .

مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعة در ابواب مستحبات نماز جماعت بابی به عنوان«اسْتِحْبابُ تَخْفِیفِ الْإمام صَلاتَهُ»گشوده است و در آن هشت روایت از معصومان علیهم السلام در این زمینه نقل کرده است،از جمله اینکه در روایتی آمده است:«روزی معاذ (بن جبل) در زمان رسول خدا در مسجدی نماز جماعت برگزار می کرد و قرائت نماز را طولانی می خواند.مردی در نماز به او ملحق شد و معاذ سوره طولانی را آغاز کرد.آن مرد برای خود سوره کوتاهی خواند و نماز را تمام کرد و سوار مرکبش شد (و رفت) این جریان به گوش رسول خدا رسید.کسی را نزد معاذ فرستاد و فرمود: «یَا مُعَاذُ إِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ فَتَّاناً عَلَیْکَ بِالشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا وَ ذَوَاتِهَا؛ ای معاذ فتنه گر مباش (و مردم را از جماعت دور مساز) لازم است سوره«و الشمس و ضحاها»و امثال آن (از سوره های کوتاه) را بخوانی». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود: «یَنْبَغِی لِلْإِمَامِ أَنْ تَکُونَ صَلَاتُهُ عَلَی صَلَاةِ أَضْعَفِ مَنْ خَلْفَهُ؛ سزاوار است نماز امام همانند نماز ضعیف ترین کسی باشد که پشت سر او نماز می خواند». (2)

ص:86


1- 1) .وسائل الشیعة،ج 5،باب 69،ح 4
2- 2) .همان مدرک،ح 3

در حدیث دیگری آمده است: «إِنَّ النَّبِیَّ کَانَ ذَاتَ یَوْمٍ یَؤُمُّ أَصْحَابَهُ فَیَسْمَعُ بُکَاءَ الصَّبِیِّ فَیُخَفِّفُ الصَّلَاةَ؛ پیغمبر اکرم روزی با اصحابش نماز می خواند صدای گریه کودکی را شنید.نماز را تخفیف داد و کوتاه کرد». (1)

در روایت دیگری شبیه آن آمده که اصحاب سؤال کردند چرا نماز را کوتاه فرمودی؟ پیغمبر فرمود: «أَ وَ مَا سَمِعْتُمْ صُرَاخَ الصَّبِیِّ؟؛ آیا صدای گریه کودک را نشنیدید؟». (2)

بدیهی است منظور از تخفیف نماز در این روایات این نیست که واجبات نماز رعایت نگردد.

***

ص:87


1- 1) .وسائل الشیعة،ج 5،باب 69،ح 5
2- 2) .همان مدرک،ح 1

ص:88

بخش بیست و چهارم

اشاره

وَ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ،فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ،وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ؛وَ الِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ،وَ یَعْظُمُ الصَّغِیرُ،وَ یَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَ یَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَ یُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ.وَ إِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لَا یَعْرِفُ مَا تَوَارَی عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ،وَ لَیْسَتْ عَلَی الْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکَذِبِ،وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَیْنِ:إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُکَ بِالْبَذْلِ فِی الْحَقِّ،فَفِیمَ احْتِجَابُکَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ،أَوْ فِعْلٍ کَرِیمٍ تُسْدِیهِ! أَوْ مُبْتَلًی بِالْمَنْعِ،فَمَا أَسْرَعَ کَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِکَ إِذَا أَیِسُوا مِنْ بَذْلِکَ! مَعَ أَنَّ أَکْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَیْکَ مِمَّا لَا مَئُونَةَ فِیهِ عَلَیْکَ،مِنْ شَکَاةِ مَظْلِمَةٍ،أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ.

ترجمه

و اما بعد (از این دستور) هیچ گاه خود را در زمانی طولانی از رعایا پنهان مدار،زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعی کم اطلاعی نسبت به امور (مردم و کشور) می شود و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان مانده اند بی خبر می سازد در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ می شود،کار خوب،زشت جلوه می کند و کار زشت،خوب؛و حقّ و باطل با یکدیگر آمیخته می شود.(و به یقین تدبیر لازم برای امور کشور در چنین شرایطی امکان پذیر نیست) زیرا والی فقط یک انسان است،اموری را که مردم از او پنهان می دارند نمی داند و حق،همیشه علامتِ مشخصی ندارد

ص:89

و نمی توان همیشه«صدق»را در چهره های مختلف از«کذب»شناخت (وانگهی) تو از دو حال خارج نیستی:یا مردی هستی که آمادگی برای سخاوت و بذل و بخشش در راه حق داری،بنابراین دلیلی ندارد که خود را پنهان داری و از عطا کردن حقِ واجب خودداری کنی،و فعل کریمانه ای را که باید انجام دهی ترک نمایی،یا مردی بخیل و تنگ نظر هستی در این صورت (هنگامی که مردم تو را ببینند و این صفت را در تو بشناسند) از بذل و بخشش تو مأیوس می شوند و دست از تو برمی دارند.افزون بر اینها،بسیاری از حوایج مردم نزد تو،هزینه ای برای تو ندارد؛مانند شکایت از ستمی یا درخواست انصاف در داد و ستدی.

شرح و تفسیر: عیوب پنهان شدن زمامدار از دید مردم

عیوب پنهان شدن زمامدار از دید مردم

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود درباره لزوم رابطه نزدیک میان والی و توده های مردم سخن می گوید و معایب دور ماندن او از آنها را شرح می دهد و با دلایل مختلف روشن می سازد که نباید والی خود را از مردم پنهان دارد و اگر شرائطی ایجاب کند که از آنها پنهان شود نباید این پنهانی به طول انجامد.

می فرماید:«و اما بعد (از این دستور) هیچ گاه خود را در زمانی طولانی از رعایا پنهان مدار،زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعی کم اطلاعی نسبت به امور (مردم و کشور) می شود»؛ (وَ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ (1)عَنْ رَعِیَّتِکَ،فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ،وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ) .

در طول تاریخ بسیار دیده شده که حواشی سلطان و اطرافیان زمامدار او را عملاً در محاصره خود قرار می دهند و تنها اخباری را به او می رسانند که موجب

ص:90


1- 1) .«احْتِجاب»به معنای خویشتن را پنهان داشتن از ریشه«حَجْب»بر وزن«حجم»به معنای پوشانیدن آمده است

خشنودی او یا به نفع حواشی و اطرافیان باشد و به این ترتیب او را از آنچه در کشور می گذرد دور می سازنند و این وضع،بسیار برای اداره یک کشور خطرناک است؛اما هنگامی که او با آحاد مردم در جلساتی تماس داشته باشد واقعیت های دست اوّل به او منتقل می شود و حتی خیانت اطرافیان و مظالم آنها آشکار می گردد.

یکی از دستورات اسلامی این بوده که زمامداران،امامت جماعت را بر عهده می گرفتند؛یعنی در میان مردم همه روز حاضر می شدند و این کار می توانست بسیاری از واقعیت ها را به آنها منتقل کند؛خواه تلخ باشد یا شیرین.

آن گاه در ادامه این سخن می فرماید:«و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان مانده اند بی خبر می سازد در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ می شود،کار خوب،زشت جلوه می کند و کار زشت،خوب؛ و حق و باطل با یکدیگر آمیخته می شود.(و به یقین تدبیر لازم برای امور کشور در چنین شرایطی امکان پذیر نیست)»؛ (وَ الِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ،وَ یَعْظُمُ الصَّغِیرُ،وَ یَقْبُحُ الْحَسَنُ،وَ یَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَ یُشَابُ (1)الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ) .

امام علیه السلام به روشنی آثار شوم این دور ماندن از مردم را بیان فرموده و انگشت روی جزئیات گذاشته است،زیرا زمامدار در صورتی می تواند تصمیم صحیح در اداره امور کشور بگیرد که حوادث خوب را از بد و بد را از خوب و حق را از باطل و باطل را از حق بشناسد.بلکه در اندازه گیری های حوادث نیز به خطا نرود.اگر حادثه کوچکی را بزرگ ببیند و تصمیمات شدید نسبت به آن بگیرد به یقین گرفتار مشکلات می شود و همچنین به عکس اگر حوادث مهم را اطرافیان

ص:91


1- 1) .«یُشابُ»از ریشه«شَوْب»بر وزن«شوق»به معنای مخلوط کردن و آمیختن است و گاه به معنای آلوده کردنی که منشأ فساد است

و حواشی در نظر او کوچک جلوه دهند ممکن است وقتی خبردار شود که شیرازه کشور از هم گسیخته باشد.

این یکی از دستورات مهم اسلام است و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و حاکم عادلی همچون علی علیه السلام با دقت آن را رعایت می کرده است؛هنگامی که حاکمان جور بنی امیّه و امثال آنها بر سر کار آمدند وضع دگرگون شد و حاجبان درگاه از ارتباط آحاد مردم با آن خلفای جور جلوگیری می کردند.حتی طبق بعضی از تواریخ گاه می شد که ارباب حاجت ماه ها بر در کاخ حکومت و حتی گاهی به مدت یک سال رفت و آمد می کردند؛ولی آنها را به درون راه نمی دادند. (1)

به همین دلیل مردم به کلی از آنها جدا شدند و ادامه حکومتشان جز با استبداد و کشتار بی گناهان امکان پذیر نبود.

سپس امام علیه السلام به سه دلیل دیگر برای نهی از پنهان ماندن زمامدار از مردم توسل می جوید که هر یک به تنهایی می تواند برای اثبات این واقعیت کافی باشد.

نخست می فرماید:«زیرا والی فقط یک انسان است که اموری را که مردم از او پنهان می دارند نمی داند و حق،همیشه علامتِ مشخصی ندارد و نمی توان همیشه«صدق»را در چهره های مختلف از«کذب»شناخت»؛ (وَ إِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لَا یَعْرِفُ مَا تَوَارَی عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ،وَ لَیْسَتْ عَلَی الْحَقِّ سِمَاتٌ (2)تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکَذِبِ) .

این دلیل بسیار روشنی است که زمامدار«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ»و حق و باطل نیز همیشه نشان دار نیست،بهترین راه شناخت این است که با واقعیات بدون واسطه تماس داشته باشد تا از آنچه در کشورش می گذرد به طور صحیح با خبر گردد.

ص:92


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 93
2- 2) .«سِمات»جمع«سِمَة»به معنای علامت است

ممکن است در اینجا سؤال شود که این سخن با حدیثی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده چگونه سازگار است: «إِنَّ عَلَی کُلِّ حَقٍّ حَقِیقَةً وَ عَلَی کُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللّهِ فَدَعُوهُ؛ بر هر حقی نشانه ای از حقیقت است و بر هر سخن راستی نوری است.آنچه (از روایات) موافق کتاب اللّه است آن را بگیرید و آنچه را مخالف آن است رها سازید». (1)

پاسخ آن روشن است،زیرا حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله ناظر به روایات و احکام است که می توان آنها را با معیار سنجشی همچون قرآن مجید سنجید و حق را از باطل جدا کرد؛اما آنچه در عهدنامه مالک آمده مربوط به موضوعات و مصادیق حق و باطل و راست و دروغ است که غالباً نشانه روشنی ندارد.

آن گاه امام به سراغ دلیل دوم می رود و می فرماید:«وانگهی تو از دو حال خارج نیستی:یا مردی هستی که آمادگی برای سخاوت و بذل و بخشش در راه حق داری،بنابراین دلیلی ندارد که خود را پنهان داری و از عطا کردن حقِ واجب خودداری کنی،و فعل کریمانه ای را که باید انجام دهی ترک نمایی،یا مردی بخیل و تنگ نظر هستی در این صورت (هنگامی که مردم تو را ببینند و این صفت را در تو بشناسند) از بذل و بخشش تو مأیوس می شوند و دست از تو برمی دارند»؛ (وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَیْنِ:إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُکَ بِالْبَذْلِ فِی الْحَقِّ،فَفِیمَ احْتِجَابُکَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ،أَوْ فِعْلٍ کَرِیمٍ تُسْدِیهِ! (2)أَوْ مُبْتَلًی بِالْمَنْعِ،فَمَا أَسْرَعَ کَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِکَ إِذَا أَیِسُوا مِنْ بَذْلِکَ!) .

این یک واقعیت است که مردم اگر درباره کسی گرفتار شک و تردید باشند، پیوسته به او مراجعه می کنند؛اما هنگامی که با او تماس نزدیک داشته باشند اگر

ص:93


1- 1) .کافی،ج 1،ص 69،ح 1
2- 2) .«تُسْدی»از ریشه«اسداء»به معنای بخشیدن و عطا کردن است و از ریشه«سدو»بر وزن«سرو»به معنای دست به سوی چیزی بردن گرفته شده است

اهل بذل و بخشش است عطای او را می گیرند و به دنبال کار خود می روند و اگر آدمی بخیل است مأیوس می شوند باز هم به سراغ کار خود می روند؛ولی شخصی که خود را پنهان می دارد ممکن است بر در خانه او پیوسته ازدحام باشد.

سپس امام علیه السلام دلیل سوم را بیان می کند و می فرماید:«افزون بر اینها،بسیاری از حوایج مردم نزد تو،هزینه ای برای تو ندارد؛مانند شکایت از ستمی یا درخواست انصاف در داد و ستدی»؛ (مَعَ أَنَّ أَکْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَیْکَ مِمَّا لَا مَئُونَةَ فِیهِ عَلَیْکَ،مِنْ شَکَاةِ (1)مَظْلِمَةٍ،أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ) .

اشاره به اینکه تمام مراجعات مردم درخواست مالی نیست بسیاری از آنها درخواست کمک برای حل مشکلات است؛مثلاً ظالمی به کسی ستمی کرده و مظلوم از تو کمک می خواهد یا معامله ای صورت گرفته و یکی از دو طرف معامله به دیگری زور می گوید،یا بدون مجوز شرعی می خواهد معامله را فسخ کند و یا بدهی خود را بدون دلیل نمی پردازد.در تمام این گونه امور اگر والی در جلساتی با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد می تواند از نفوذ و قدرت خود استفاده کند و احقاق حق نماید بی آنکه هزینه مالی برای او داشته باشد.

نکته: دیدارهای مستقیم مردمی

دیدارهای مستقیم مردمی

تنها در این عهدنامه نیست که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مالک اشتر این توصیه را می کند که سعی کند در ساعات معینی تماس مستقیم با مردم داشته باشد و از مشکلات آنها آگاه گردد و جلوی مظالم را بگیرد،بلکه در روایات دیگری از معصومان علیهم السلام نیز بر این معنا تأکید شده است.

از جمله یکی از یاران خاص امام علی بن موسی الرضا علیه السلام به نام بزنطی

ص:94


1- 1) .«شَکاة»به معنای شکایت است

می گوید:نامه ای از امام را دیدم که به فرزندش امام جواد علیه السلام نوشته است و می فرماید: «یَا أَبَا جَعْفَرٍ بَلَغَنِی أَنَّ الْمَوَالِیَ إِذَا رَکِبْتَ أَخْرَجُوکَ مِنَ الْبَابِ الصَّغِیرِ وَإِنَّمَا ذَلِکَ مِنْ بُخْلٍ بِهِمْ لِئَلَّا یَنَالَ مِنْکَ أَحَدٌ خَیْراً فَأَسْأَلُکَ بِحَقِّی عَلَیْکَ لَایَکُنْ مَدْخَلُکَ وَمَخْرَجُکَ إِلَّا مِنَ الْبَابِ الْکَبِیرِ وَإِذَا رَکِبْتَ فَلْیَکُنْ مَعَکَ ذَهَبٌ وَفِضَّةٌ ثُمَّ لَا یَسْأَلُکَ أَحَدٌ إِلَّا أَعْطَیْتَهُ؛ به من اطلاع داده اند که خادمان و معاونان تو هنگامی که سوار می شوی تو را از در کوچک بیرون می برند (تا مردمی که در برابر در بزرگ ایستاده اند با تو ملاقات نکنند) این به جهت بخلی است که آنها دارند و می خواهند خیری از تو به کسی نرسد از تو می خواهم به حقی که بر تو دارم (چنین کاری را ترک کنی و) ورود و خروج تو فقط از باب کبیر باشد (تا بتوانی با مردم تماس داشته باشی و بخشی از مشکلات آنها را حل کنی) افزون بر این هنگامی که سوار می شوی مقداری درهم و دینار با خود داشته باش و هر کس تقاضایی کرد چیزی به او بده». (1)

در حدیث دیگری از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «أَیُّمَا وَالٍ احْتَجَبَ عَنْ حَوَائِجِ النَّاسِ احْتَجَبَ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَنْ حَوَائِجِهِ؛ هر والی که خود را از برآوردن نیاز مردم پنهان دارد خداوند در قیامت از حوائج خود آنها را پنهان می دارد». (2)

البته نمی توان انکار کرد که زمان ها یکسان نیستند مثلاً در زمان ما یکی از مشکلات مهم،مشکلات امنیتی است که در بسیاری از موارد اجازه نمی دهد دولت مردان بدون حاجب و محافظ در میان مردم ظاهر شوند،در حالی که امام در سخنان فوق دستور می داد که تمام حاجبان و پاسداران را از آن مجلس خارج سازند.البته ممکن است نیروهای مخفی تا حدی مشکلات را حل کنند؛ولی گاه به تنهایی کافی نیست.

ص:95


1- 1) .بحارالانوار،ج 50،ص 102،ح 16
2- 2) .همان مدرک،ج 72،ص 345،ح 42

علاوه بر این فزونی جمعیت در عصر ما و سهولت ارتباطها از اقصا نقاط کشور به مرکز حکومت سبب می شود که این گونه مجالس شدیداً مورد هجوم واقع شود.البته نباید آن را تعطیل کرد؛ولی باید تدبیرهایی برای حل مشکلاتِ این گونه ملاقات ها اندیشید.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به نکته دیگری نیز در مورد معایب پنهان ماندن والی از مردم اشاره می کند که قابل توجّه است.می گوید:ممکن است بسیاری از صاحب نظران و اهل فضل و شخصیت های مستقل بخواهند با والی تماس گرفته و نظرات مفید خود را برای حل مشکلات کشور در اختیار او بگذارند.اگر والی خود را از آنها پنهان دارد در واقع آنها را تحقیر کرده و سبب می شود که آنها از وی نفرت پیدا کنند (و این خسارت بزرگی است) و بدون شک بزرگان را تحقیر کردن و مأموران کوچک خود را بزرگ داشتن سبب حقارت والی می شود و گناهی است نابخشودنی،چرا که در واقع کسی را که به تو بدی نکرده مجازات کرده ای و آن کس که می خواهد خشنودی تو را به دست آورد به خشم آورده ای آیا چیزی از این قبیح تر و زشت تر هست؟ (1)

***

ص:96


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 107

بخش بیست و پنجم

اشاره

ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً،فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَتَطَاوُلٌ،وَقِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ،فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الْأَحْوَالِ.وَلَا تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَحَامَّتِکَ قَطِیعَةً،وَلَا یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ،تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ،فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ،یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَی غَیْرِهِمْ،فَیَکُونَ مَهْنَأُ ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ،وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ.وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ،وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً،وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ،وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ،فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ.وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِکَ،وَاعْدِلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ،فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ،وَرِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَی الْحَقِّ.

ترجمه

(اضافه بر این گاه) برای زمامدار،خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانی) است که خودخواه و برتری طلب اند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمی کنند.ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینی از اراضی مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادی به سود آنها منعقد سازی که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد؛خواه در آبیاری یا عمل مشترک دیگر.به گونه ای که هزینه های آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط برای آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد،حق را درباره آنها که

ص:97

صاحب حق اند رعایت کن؛چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود،سنگینی این کار را بپذیر، زیرا سرانجامش پسندیده است و هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بی عدالتی ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینی شده) اصلاح کن،زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقی تو می شود و از سوی دیگر ارفاق و ملاطفتی است درباره رعیت و سبب می شود که بیانِ عذر خود،تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند.

شرح و تفسیر: از زیادخواهی اطرافیانت بپرهیز

از زیادخواهی اطرافیانت بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه چند دستور مهم دیگر به مالک می دهد که همه آنها سرنوشت ساز است.

نخست می فرماید:«(اضافه بر این گاه) برای زمامدار،خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانی) است که خودخواه و برتری طلبند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمی کنند»؛ (ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَ بِطَانَةً (1)، فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ (2)وَ تَطَاوُلٌ (3)،وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ) .

ص:98


1- 1) .«بِطانَة»به معنای لباس زیرین در مقابل«ظهارة»که به لباس رویین گفته می شود،نیز به افرادی که محرم اسرار هستند«بطانة»گفته می شود و منظور امام از این واژه معنای اخیر است
2- 2) .«استئثار»به معنای چیزی را به خود اختصاص دادن از ریشه«أثر»در اصل به معنای علامتی بر چیزی گذاردن گرفته شده و از آنجا که وقتی انسان چیزی را به خود اختصاص می دهد گویی اثری بر آن می گذارد این ماده در آن معنا به کار رفته است
3- 3) .«تَطاول»به معنای برتری جویی از ریشه«طول»به معنای مرتفع شدن گرفته شده است

آنچه امام علیه السلام در اینجا به آن اشاره کرده یک واقعیت تلخ و گسترده تاریخی است که همواره دنیا پرستان و فرصت طلبان خود را به مراکز قدرت نزدیک می کنند و با اظهار اخلاص و فداکاری کامل به آنها تقرب می جویند تا به وسیله آنها بخش هایی از بیت المال در اختیار آنان و منسوبانشان قرار بگیرد و بر دوش مردم مظلوم سوار شوند و اموال و منافع آنها را غارت کنند.امام به مالک اشتر هشدار می دهد که مراقب این گروه باشد.

سپس دستور قاطعی در این زمینه صادر کرده در ادامه سخن می فرماید:

«ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینی از اراضی مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادی به سود آنها منعقد سازی که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد؛ خواه در آبیاری یا عمل مشترک دیگر.به گونه ای که هزینه های آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط برای آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد»؛ (فَاحْسِمْ (1)مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الْأَحْوَالِ،وَ لَا تُقْطِعَنَّ (2)لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَ حَامَّتِکَ (3)قَطِیعَةً وَ لَا یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ، تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ،فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَی غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ (4)ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ،وَ عَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَ الآْخِرَةِ) .

این تعبیرات با صراحت بیانگر این حقیقت است که شخص والی و زمامدار باید دست رد بر سینه گروه فرصت طلب سودجوی حاشیه نشین بزند و هرگز

ص:99


1- 1) .«احْسِم»صیغه امر از ریشه«حسم»بر وزن«وصل»به معنای قطع کردن گرفته شده
2- 2) .«لاتقطعنّ»از ریشه«قطع»به معنای جدا کردن گرفته شده و این واژه هنگامی که به باب افعال می رود به معنای تخصیص دادن چیزی به کسی مثلاً زمینی را در اختیار کسی قرار دادن می باشد
3- 3) .«حامّة»به معنای نزدیکان و خاصان و خویشاوندان است از ریشه«حمّ»به معنای گرم کردن گرفته شده به مناسبت اینکه علاقه و دوستی آنها گرم و داغ است.به همین دلیل دوست صمیمی را«حمیم»می گویند
4- 4) .«مهنأ»به معنای چیز مرغوب و گواراست

تسلیم خواسته های آنها نشود و زمین هایی را که به مسلمانان تعلق دارد در اختیار آنان نگذارد،زیرا آنها به سبب نفوذی که در مرکز اصلی قدرت دارند سعی می کنند تمام هزینه های این املاک را که قاعدتاً باید در میان همه کسانی که ملک مشترک دارند تقسیم شود به زور بر عهده دیگران بیندازند و منفعت خالص از آنِ آنها باشد؛کاری که ظلم فاحش و خیانت آشکار است.

شایان توجّه است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به فرمان خدا زکات را بر بنی هاشم تحریم کرد مبادا از خویشاوندی آن حضرت استفاده کنند و بخش های عظیمی از زکات را در اختیار خود بگیرند.حتی در روایت آمده است:«هنگامی که جمعی از بنی هاشم خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند:اجازه بده جمع آوری زکات حیوانات بر عهده ما باشد.(ما از زکات سهمی نمی خواهیم ولی) سهم «والعاملین علیها»(کسانی که جمع آوری زکات می کنند) را به ما ده و گفتند ما از دیگران به این کار سزاوارتریم.پیغمبر فرمود:زکات (حتی سهم جمع آوری کنندگان آن) بر من و شما حرام است؛ولی به من وعده شفاعت داده شده...آیا فکر می کنید دیگران را (در شفاعت کردن) بر شما مقدم می دارم؟)». (1)

دور نگه داشتن خویشاوندان و اطرافیان از حکومت و دسترسی به بیت المال، تا مدتی در میان مسلمانان رواج داشت؛ولی هنگامی که زمان عثمان فرا رسید، اوضاع به کلّی دگرگون شد؛بنی امیّه و بنی مروان اطراف او را گرفتند؛هم پست ها و مقام ها را در میان خود تقسیم کردند هم بیت المال و اراضی مسلمانان را.نتیجه آن شورش عظیمی بود که به وجود آمد و خون خلیفه در این راه ریخته شد.

وقتی نوبت به امام امیرمؤمنان علیه السلام رسید اوضاع به کلی تغییر یافت تا آنجا که حتی برادرش عقیل اجازه نیافت سهم مختصری بیشتر از دیگران از بیت المال داشته باشد وچون حکومت به معاویه و بنی امیّه و پس از آنها به بنی عباس رسید

ص:100


1- 1) .کافی،ج 4،ص 58،ح 1

غوغایی برپا شد اموال مسلمانان و بیت المال در میان بستگان و اطرافیان و چاپلوسان تقسیم شد و در عوض،آنها با خشونت تمام از حکومت دفاع کردند و صداها را در سینه ها خاموش نمودند و غالب شورش هایی که پیدا شد بر اثر همین مظالم بود.

تنها از عمر بن عبدالعزیز نقل می کنند که وقتی احساس کرد ممکن است این امر سرچشمه شورش عظیمی شود دستور اکید داد تمام این اموال به بیت المال مسترد گردد و جلوی این امتیازات گرفته شود.

این امر در دنیای امروز نیز کاملاً رواج دارد،اشخاص و گروه های وابسته به حکومت از امتیازهای خاصی برخوردارند.همین امر سبب ناآرامی های فراوان و شورش های خطرناک است.

امام علیه السلام در دومین دستور می فرماید:«حق را درباره آنها که صاحب حق اند رعایت کن؛چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود سنگینی این کار را بپذیر،زیرا سرانجامش پسندیده است»؛ (وَ أَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ،وَ کُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً،وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَ خَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ،وَ ابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ،فَإِنَّ مَغَبَّةَ (1)ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ) .

این همان چیزی است که امروز از آن به عنوان مقدم داشتن ضابطه بر رابطه تعبیر می شود و کاری است بسیار مشکل که انسان حق را بر پیوندهای خویشاوندی و دوستان نزدیک و همکاران خود مقدم دارد و معاونان خود را در برابر حق به فراموشی بسپرد و اگر خواسته آنها بر خلاف حق است اجرای حق را بر خواسته آنها مقدم بدارد.همان چیزی که نمونه کاملش خود امام علیه السلام است

ص:101


1- 1) .«مَغَبَّة»به معنای عاقبت و نتیجه چیزی است

و داستان او با برادرش عقیل معروف است.و همچنین نامه ای که برای عثمان بن حنیف نوشت و به علت انحراف کوچک او از مسیر حق،شدیدا وی را سرزنش فرمود.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:امیرمؤمنان به عمر بن خطاب چنین فرمود: «ثَلَاثٌ إِنْ حَفِظْتَهُنَّ وَ عَمِلْتَ بِهِنَّ کَفَتْکَ مَا سِوَاهُنَّ وَ إِنْ تَرَکْتَهُنَّ لَمْ یَنْفَعْکَ شَیْءٌ سِوَاهُنَّ؛ سه چیز است اگر آنها را حفظ کنی و به آنها عمل نمایی تو را از غیر آن بی نیاز می کند و اگر آنها را ترک گویی چیزی غیر از آن تو را سودی نمی بخشد».

عمر گفت:«وَ مَا هُنَّ یَا أَبَا الْحَسَنِ؛ای ابو الحسن! آن سه چیز چیست؟»

امام فرمود: «إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَی الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ وَ الْحُکْمُ بِکِتَابِ اللّهِ فِی الرِّضَا وَ السَّخَطِ وَ الْقَسْمُ بِالْعَدْلِ بَیْنَ الْأَحْمَرِ وَ الْأَسْوَدِ؛ اجرای حد درباره نزدیکان و دوران (به طور یکسان) و حکم بر طبق کتاب خدا در حالت خشنودی و غضب و تقسیم عادلانه در میان سفید و سیاه».

عمر گفت:«لَعَمْرِی لَقَدْ أَوْجَزْتَ وَ أَبْلَغْتَ؛به جانم سوگند که مختصر گفتی و حق مطلب را ادا کردی». (1)

تعبیر امام به «فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ» اشاره به این است که رعایت عدالت و عدم تبعیض در میان نزدیکان و غیر آنها در دنیا عاقبت نیکی دارد،زیرا سبب اطمینان و خشنودی توده مردم و همراهی آنها با حکومت می شود و در آخرت نیز ثواب نیکوکاران و مجاهدان را در بر دارد.

آن گاه امام سومین دستور مهم را صادر می فرماید که بسیاری از مشکلات حکومت را کم می کند.می فرماید:«هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بی عدالتی ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را

ص:102


1- 1) .تهذیب الأحکام،ج 6،ص 227،ح 7

نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینی شده) اصلاح کن،زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقی تو می شود و از سوی دیگر ارفاق و ملاطفتی است درباره رعیت و سبب می شود که بیانِ عذر خود،تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند»؛ (وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً (1)فَأَصْحِرْ (2)لَهُمْ بِعُذْرِکَ،وَ اعْدِلْ (3)عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ،فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ،وَ رِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ،وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ (4)عَلَی الْحَقِّ) .

می دانیم یکی از مشکلات حکومت ها این است که بسیاری از مردم از جزئیات مسائلی که در جامعه می گذرد ناآگاه اند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتی برای حل مشکلات و اصلاح امور می زند که دلیلش بر آنها مخفی است.

همین امر موجب بدگمانی مردم می شود و اگر این بدگمانی ها روی هم متراکم گردد ممکن است مردم را از حکومت جدا سازد،از این رو هرگاه والی و زمامدار احساس کند سوء ظنی برای مردم درباره مسأله ای پیدا شده،باید آشکارا دلیل منطقی کار خود را بیان دارد تا آنها آرامش فکر پیدا کنند و سوء ظنشان برطرف گردد.

یکی از بهترین فرصت ها در اسلام برای زمامداران،استفاده کردن از خطبه های نماز جمعه است که قریب و بعید و نزدیکان و غیر آنها در آن جمع اند و او می تواند خود به طور مستقیم یا نائبانش مسائل را بشکافند و دلایل انجام هر کاری را که موجب بدگمانی شده آشکارا بگویند.

ص:103


1- 1) .«حَیْف»به معنای ظلم و ستم و بی انصافی است و از آنجا که وقتی چیزی به وسیله ظلم و ستم از دست برودانسان افسوس می خورد،این واژه امروز به معنای افسوس خوردن به کار می رود
2- 2) .«أصْحِر»فعل امر از ریشه«صحرا»به معنای بیابان گرفته شده و«اصْحار»یعنی به بیابان رفتن.از آنجا که در بیابان همه چیز ظاهر و آشکار می شود،این ماده به معنای آشکار ساختن به کار رفته و در کلام امام نیز به همین معناست
3- 3) .«اعْدِل»از ریشه«عدول»به معنای برگرداندن گرفته شده است
4- 4) .«تقویم»به معنای صاف و راست کردن و کجی ها را از بین بردن است

امروز با توجّه به گستردگی رسانه ها،معمولاً با مصاحبه یا دادن بیانیه در این گونه موارد اقدام می کنند؛ولی آنها که عذر موجهی ندارند به زودی رسوا می شوند و پایه های قدرتشان به لرزه در می آید.

این نکته نیز قابل توجّه است که امام علیه السلام برای افشاگری در موارد سوء ظن رعیت دو فایده مهم ذکر فرمود:اوّل:رفع سوء ظن مردم از طریق بیان واقعیت ها و شرح امکانات و تنگناها.دوم:ریاضت نفس والی و زمامدار،زیرا او با این عمل،گویی خود را در اختیار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون یک دوست و برادر،با آنها متواضعانه سخن می گوید و این تواضع مایه ریاضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز بارها اقدام بر این کار کرده و اسوه عملی برای این دستور بود.از جمله:

1.به هنگام تقسیم غنائم فراوان جنگ حنین،هنگامی که برای رؤسای تازه مسلمان قریش مانند ابوسفیان و بعضی دیگر یکصد شتر سهمیه قرار داد و سهم مهاجران و انصار پیشین را بسیار کم و در حدود چهار شتر مقرر فرمود،گروهی از آنها سخت ناراحت شدند و بعضی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را متهم به عدم رعایت عدالت در تقسیم غنیمت نمودند.در اینجا پیغمبر خدا عذر خود را آشکارا بیان کرد و به آنها گفت:من با این کار محبّت این افراد را نسبت به اسلام جلب کردم تا مسلمان شوند ولی شما را به اسلامتان (که در وجودتان ریشه دار است واگذاردم) آیا دوست ندارید گروهی شتر و گوسفند ببرند ولی شما محبّت و ایمان به رسول اللّه را با خود ببرید؟ (1)

2.نمونه دیگر جریانی است که در صلح حدیبیه اتفاق افتاد.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در این صلح که با مشرکان مکه برقرار کرد اوّلاً حاضر شد بدون انجام اعمال

ص:104


1- 1) .سیره ابن هشام،ج 2،ص 320 و تاریخ طبری،ج 2،ص 361،حوادث سال هشتم هجرت

عمره-با اینکه خود و یارانش احرام بسته بودند-به مدینه باز گردد و ثانیاً شرطهایی را که به نفع قریش در این صلح نامه آمده بود بپذیرد که این مسأله بر یارانش سنگین بود.

از جمله کسانی که زبان به اعتراض گشودند عمر بود.در روایتی آمده که او گفت:«ما شَکَکْتُ فِی الإسْلامِ قَطُّ کَشَکّی یَوْمَ حُدَیْبِیَّةَ؛هیچ گاه در اسلام شکی مانند شک روز حدیبیه نکردم»خدمت پیغمبر آمده عرض کرد:آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود:هستید.عرض کرد:آیا آنها مشرک نیستند؟ فرمود:هستند.عرض کرد:پس چرا ما این همه خفت و خواری را در دین خود بپذیریم؟ پیامبر یاران خود را مخاطب قرار داد و فرمود:این از ناحیه من نبود؛خدا چنین دستور صلحی را به من داده و احدی نمی تواند امر پروردگار را مخالفت کند و بدانید خدا مرا ضایع نخواهد کرد.(و پیروزی ها در پیش است). (1)

3.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که می فرمود:چیزی«از مواد غذایی»خدمت پیغمبر آوردند تا (بر اهل صفه) تقسیم کند؛ولی به اندازه ای نبود که به همه برسد،از این رو تنها به جمعی از آنها داد و چون ممکن بود دیگران قلباً ناراحت شوند و معترض باشند،پیامبر در برابر آنها آمد و فرمود:ای اهل صفه مقدار کمی برای ما آورده بودند؛من دیدم به همه نمی رسد.آن را به افرادی که نیاز بیشتری داشتند دادم (و در آینده جبران خواهد شد). (2)

***

ص:105


1- 1) .سیره ابن هشام،ج 2،ص 215
2- 2) .وسائل الشیعة،ج 6،کتاب الزکات،باب 28،ح 2؛منهاج البراعة،ج 20،ص 296

ص:106

بخش بیست و ششم

اشاره

وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَ لِلَّهِ فِیهِ رِضًی فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ،وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ،وَ أَمْناً لِبِلَادِکَ،وَ لَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ،فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ،وَ اتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ.وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً،أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً،فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ،وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ،وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ،فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً،مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ،وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ،مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ.وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ؛فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ،وَ لَا تَخِیسَنَّ بِعَهْدِکَ،وَ لَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ،فَإِنَّهُ لَا یَجْتَرِئُ عَلَی اللّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ.وَ قَدْ جَعَلَ اللّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ،وَ حَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَی مَنَعَتِهِ،وَ یَسْتَفِیضُونَ إِلَی جِوَارِهِ،فَلَا إِدْغَالَ وَ لَا مُدَالَسَةَ وَ لَا خِدَاعَ فِیهِ،وَ لَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ،وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَ التَّوْثِقَةِ وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ،لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللّهِ،إِلَی طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَی ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ،خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ،وَ أَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللّهِ فِیهِ طِلْبَةٌ،لَا تَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَ لَا آخِرَتَکَ.

ترجمه

هرگز صلحی را که از جانب دشمن پیشنهاد می شود و رضای خدا در آن است رد مکن،چرا که در صلح برای سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و برای

ص:107

خودت مایه راحتی از همّ و غم ها و برای کشورت موجب امنیّت است؛اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش،زیرا دشمن گاه نزدیک می شود که غافلگیر سازد،بنابراین دوراندیشی را به کار گیر و در این مورد خوش بینی را کنار بگذار.

و اگر پیمانی میان خود و دشمنت بستی یا لباس امان بر او پوشاندی (و او را پناه دادی) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده،زیرا هیچ یک از فرایض الهی همچون بزرگداشت «وفای به عهد و پیمان»نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایی که دارند نسبت به آن اتفاق نظر دارند.حتی مشرکان زمان جاهلیت-علاوه بر مسلمین-آن را مراعات می کردند،چرا که عواقب دردناک پیمان شکنی را آزموده بودند.

بنابراین هرگز پیمان شکنی نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده،زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقی (چنین) گستاخی را در برابر خداوند روا نمی دارد.خداوند عهد و پیمانی را که با نام او منعقد می شود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنی برای آنها قرار داده تا به آن پناه برند و برای انجام کارهای خود در کنار آن بهره بگیرند،لذا نه فساد،نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست.

(اضافه بر این) هرگز پیمانی را که در آن تعبیراتی است که جای اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن (و همان گونه که نباید عبارتی در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه،تکیه بر بعضی از تعبیرات سست و آسیب پذیر برای شکستن پیمان منما و هیچ گاه نباید قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزام های پیمان الهی تو را وادار سازد که برای فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنی،زیرا

ص:108

شکیبایی تو در تنگنای پیمان ها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزی در پایان آن داری بهتر از پیمان شکنی و خیانتی است که از مجازات آن می ترسی.

همان پیمان شکنی که سبب مسئولیت الهی می گردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمی توانی پاسخ گوی آن باشی.

شرح و تفسیر: احترام به عهد و پیمان از مهم ترین واجبات است

احترام به عهد و پیمان از مهم ترین واجبات است

امام علیه السلام در این بخش،مسائل مهمی در ارتباط با دشمنان و طرز برخورد با آنها در صلح و جنگ بیان می کند.نخست می فرماید:«هرگز صلحی را که از جانب دشمن پیشنهاد می شود و رضای خدا در آن است رد مکن؛چرا که در صلح برای سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و برای خودت مایه راحتی از همّ و غم ها و برای کشورت موجب امنیّت است»؛ (وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَ لِلَّهِ فِیهِ رِضًی فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً (1)لِجُنُودِکَ،وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ،وَ أَمْناً لِبِلَادِکَ) .

تعبیر به «وَ لِلَّهِ فِیهِ رِضًی» اشاره به صلح عادلانه است؛صلحی که سبب سرشکستگی ملت اسلام نشود و اجحافی بر دشمن در آن نباشد؛صلحی عادلانه و پرفایده.

این تعبیر ممکن است اشاره به این موضوع نیز باشد که گاه بعضی از افراد پرتوقع و تندرو رضایت به صلح ندهند در حالی که رضای خدا در آن باشد مانند صلح حدیبیه که رضای خداوند و پیامبر اسلام در آن بود؛ولی بعضی از تندروان با آن به مخالفت برخاستند و سرانجام فهمیدند اشتباه از آنان بوده است.

به عکس گاهی افراد طرفدار صلح اند در حالی که خدا از آن راضی نیست مانند آنچه در صفین واقع شد که گروهی فریب خورده و نادان بعد از مشاهده

ص:109


1- 1) .«دَعْهُ»به معنای سکون و آرامش است و از ریشه«وَدَعَ»بر وزن«منع»گرفته شده است

قرآن ها بر سر نیزه ها بر صلح با معاویه اصرار داشتند در حالی که این صلح مایه بدبختی مسلمانان شد و اگر جنگ کمی ادامه می داشت کار برای همیشه یکسره می شد.

در عصر ما گاه دولت های استعماری دم از صلح با ملت ها می زنند؛صلحی که به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهج البلاغه اش در سه چیز خلاصه می شود:روی کار آمدن حکومتی مزدور؛اقتصادی که مصالح استعمارگران را تأمین کند و تشکیلات اداری و نظامی که تابع اراده آنها باشد.و اظهار می دارند که اگر این سه تأمین بشود هر شرط دیگری را خواهند پذیرفت در حالی که نتیجه آن جز بدبختی و شکست همه جانبه نخواهد بود. (1)

بدیهی است منظور از رضایت خداوند همان تأمین مصالح اسلام و مردم مسلمان است که به وسیله اندیشمندان و مشاوران آگاه حکومت تضمین می شود.

فواید سه گانه ای را که امام در اینجا برای صلح بیان فرموده کاملاً جامع است، زیرا صلح نتیجه ای برای لشکر،ثمره ای برای زمامدار و فایده ای برای مردم دارد؛ لشکر آرامش پیدا می کند و می تواند خود را آماده تر از پیش برای دفع هرگونه حمله دشمن سازد و زمامدار که به هنگام جنگ تمام فکرش متوجه برنامه های آن می شود از این افکار آزار دهنده راحت می گردد و به تمشیت سایر امور می پردازد و مردم هم احساس امنیّت می کنند و به پیشبرد کارهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی می پردازند.

این تعبیرات نشان می دهد که جنگ بلایی بزرگ است و حتی الامکان باید از آن پرهیز کرد مگر آنکه خطری برای کشور اسلام احساس شود که در آنجا باید شجاعانه ایستاد.

ص:110


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 112

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهم دیگری اشاره کرده می فرماید:

«اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش،زیرا دشمن گاه نزدیک می شود که غافلگیر سازد،بنابراین دوراندیشی را به کار گیر و در این مورد خوش بینی را کنار بگذار»؛ (وَ لَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ،فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ،وَ اتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ) .

این یک واقعیت است که پیشنهاد صلح از سوی دشمن همیشه صادقانه نیست و نمی توان آن را دلیل بر صلح طلبی وی دانست،گرچه باید پیشنهاد صلح شرافتمندانه را پذیرفت؛ولی نباید به آن دل بست و اطمینان نمود.تاریخ گذشته و معاصر نمونه های زیادی از صلح غافلگیرانه را به خاطر دارد.

اینکه امام علیه السلام می فرماید:«حسن ظن و خوش بینی را در اینجا کنار بگذار»با اینکه اصل در اسلام بر خوش بینی است به سبب آن است که طرف مقابل دشمن است نه دوست.

آن گاه امام علیه السلام دستور مهم دیگری را در برابر دشمنان بیان می دارد و با تأکید تمام به آن می پردازد؛تأکیدی که نشانه روح عدالت و جوان مردی و اخلاق انسانی در اسلام است.می فرماید:«اگر پیمانی میان خود و دشمنت بستی یا لباس امان بر او پوشاندی (و او را پناه دادی) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده»؛ (وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً،أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً،فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ،وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ، وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ) .

از آنجا که مسأله عهد و پیمان ها و پایبندی به آن نقش بسیار مهمی در مسأله صلح در جهان انسانیت دارد،امام با ذکر چند دلیل بر آن تأکید می نهد.می فرماید:

«زیرا هیچ یک از فرایض الهی همچون بزرگداشت«وفای به عهد و پیمان» نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایی که دارند نسبت به آن اتفاق

ص:111

نظر دارند»؛ (فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً،مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ،وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ) .

اشاره به اینکه همه مردم جهان در طول تاریخ وفای به عهد و پیمان ها را که در میان کشورها و قبائل بسته می شود لازم شمرده و می شمرند و مخالفت با آن را ننگ می دانند،هرچند نمونه هایی از پیمان شکنی در گذشته و حال داشته ایم؛ ولی پیمان شکنان هم اصرار داشته اند کار خود را به نوعی توجیه کنند که رنگ پیمان شکنی به خود نگیرد تا مورد نکوهش همگان واقع نشوند.

آن گاه به سراغ دلیل دیگری رفته می فرماید:«حتی مشرکان زمان جاهلیت - علاوه بر مسلمین-آن را مراعات می کردند،چرا که عواقب دردناک پیمان شکنی را آزموده بودند»؛ (وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا (1)مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ) .

می دانیم عرب در زمان جاهلیت تقریبا از تمام ارزش های اخلاقی و انسانی دور افتاده بود؛غارتگری و کشتار را جزء افتخارات خود می شمرد؛ولی با این حال اگر عهد و پیمانی از سوی قبیله ای با قبیله دیگری بسته می شد حتی الامکان آن را محترم می شمرد و پیمان شکنی را گناه بزرگی می دانست.

در اسلام نیز مسأله وفای به عهد در برابر دوست و دشمن یکی از اصول مسلّم است.

در حدیثی می خوانیم شخصی از محضر امام سجاد علیه السلام سؤال کرد و گفت:

«أَخْبِرْنِی بِجَمِیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ؛ تمام اصول اساسی دین را برای من بیان فرما».

امام علیه السلام فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛ سخن حق و حکم به

ص:112


1- 1) .«اسْتَوْبَلُوا»از ریشه«استیبال»به معنای آزمودن گرفته شده و ریشه اصلی آن«وَبْل»بر وزن«نقل»به معنای بارش شدید باران است و چون چنین بارشی مشکلاتی ایجاد می کند این واژه در مورد ضرر و زیان و امتحانات سخت به کار رفته است

عدالت و وفای به عهد شرایع دین است». (1)

آن گاه امام علیه السلام در ادامه همین سخن،با دو بیان دیگر،شدیداً از پیمان شکنی نهی می کند.نخست می فرماید:«بنابراین هرگز پیمان شکنی نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده،زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقی (چنین) گستاخی را در برابر خداوند روا نمی دارد»؛ (فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ،وَ لَا تَخِیسَنَّ (2)بِعَهْدِکَ،وَ لَا تَخْتِلَنَّ (3)عَدُوَّکَ،فَإِنَّهُ لَا یَجْتَرِئُ عَلَی اللّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ) .

اشاره به اینکه پیمان شکنی و خیانت در عهد و فریب دادن دشمن از این طریق نوعی دشمنی با خداست،زیرا او دستور فراوان بر وفای به عهد و ترک غدر و مکر داده است و مخالفت با آن یا از سر جهل است و یا از روی شقاوت (در فرض آگاهی) از اینجا روشن می شود که اسلام تا چه حد برای وفاداری به عهد و پیمان ها اهمّیّت قائل شده و آن را به عنوان یک ارزش انسانی والا واجب و لازم شمرده است.

در تعبیر دوم می فرماید:«خداوند عهد و پیمانی را که با نام او منعقد می شود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنی برای آنها قرار داده تا به آن پناه برند و برای انجام کارهای خود در کنار آن بهره بگیرند،لذا نه فساد،نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست»؛ (وَ قَدْ جَعَلَ اللّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ (4)بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ،وَ حَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَی مَنَعَتِهِ (5)،وَ یَسْتَفِیضُونَ إِلَی جِوَارِهِ،

ص:113


1- 1) .بحارالانوار،ج 72،ص 26،ح 10
2- 2) .«لاتَخیسَنَّ»از ریشه«خَیْس»بر وزن«خیر»به معنای فاسد شدن و متعفن گردیدن گرفته شده سپس به معنای خیانت و نقض عهد به کار رفته است
3- 3) .«لا تَخْتِلَنَّ»از ریشه«خَتْل»بر وزن«قتل»به معنای خدعه و نیرنگ غافلگیرانه است
4- 4) .«افْضا»از ریشه«افضاء»به معنای توسعه دادن و از ریشه«فضا»گرفته شده و گاه به معنای گستردن و منتشر ساختن نیز به کار می رود و در جمله بالا همین معنا اراده شده است
5- 5) .«مَنَعَة»به معنای قوت و قدرتی است که انسان را در مقابل دشمن یا حوادث ناگوار حفظ می کند

فَلَا إِدْغَالَ (1)وَ لَا مُدَالَسَةَ (2)وَ لَا خِدَاعَ فِیهِ) .

قابل توجّه اینکه تعبیر به «بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ» که همه بندگان،اعم از مؤمن و کافر و دوست و دشمنِ مسلمانان را شامل می شود به خوبی نشان می دهد که این دستور از دستورات مربوط به حقوق مؤمنان و برادران مسلمان نیست،بلکه جزء حقوق بشر است که صرف نظر از مذهب و عقیده باید اجرا شود و در سایه آن مردم جهان با تمام اختلافاتی که در آن دارند بتوانند در کنار هم در آرامش زندگی کنند.

سپس امام علیه السلام از سومین دستور در زمینه عهد و پیمان با مخالفان سخن می گوید و می فرماید:«(اضافه بر این) هرگز پیمانی را که در آن تعبیراتی است که جای اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن»؛ (وَ لَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ (3)) .

این نکته مخصوصاً در پیمان هایی که در میان اقوام و ملت ها و دولت ها بسته می شود،بسیار مهم است که تمام بندهای پیمان باید شفاف و روشن باشد و تعبیرات دو پهلو که امکان سوء استفاده در آن راه یابد وجود نداشته باشد،زیرا بسیار می شود که دشمن با زیرکی خود جمله ای مبهم را در عهدنامه می گنجاند و سپس برای طفره رفتن از وفای به عهد از آن بهره می گیرد.

در دنیای امروز این مسأله به دقت دنبال می شود؛مواد عهدنامه ها را چندین

ص:114


1- 1) .«ادْغال»از ریشه«دَغْل»بر وزن«عقل»به معنای داخل شدن در یک مکان به صورت مخفیانه است و از آنجا که فاسدان و مفسدان معمولاً به این صورت وارد می شوند،مفهوم فساد نیز غالباً در آن وجود دارد.و«دَغَل»بر وزن«قَمَر»به معنای فساد و گاه به معنای شخص مفسد می آید و در عبارت بالا نیز معنای فساد مندرج است
2- 2) .«مُدالَسَة»به معنای خدعه و خیانت کردن است و ریشه اصلی آن«دَلَس»بر وزن«قفس»به معنای ظلمت است و سپس به معنای خیانت به کار رفته است
3- 3) .«عِلَل»جمع«علة»به معنای بیماری و فساد است و در عبارت بالا به معنای ابهاماتی است که سرچشمه توجیهات فاسد و مفسد می شود

بار می خوانند و از کارشناسان حقوقی و غیر حقوقی کمک می گیرند مبادا یک بند آن مشکل آفرین باشد.سزاوار است مردم در معاملات شخصی و خصوصی نیز این دستور مولا را که در مورد عهدنامه ها بیان فرموده رعایت کنند و خود را از مشکلات احتمالی رهایی بخشند.

حضرت در ادامه سخن در چهارمین دستور می فرماید:«(و همان گونه که نباید عبارتی در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه،تکیه بر بعضی از تعبیرات سست و آسیب پذیر برای شکستن پیمان منما»؛ (وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ قَوْلٍ (1)بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَ التَّوْثِقَةِ)

این دستور امام علیه السلام پایبند بودن اسلام و مسلمانان را به ارزش های انسانی درباره وفای به عهد آشکارتر می سازد و نشانه روشنی از عدالت اسلام است، زیرا همان گونه که سوء استفاده دشمن را از عبارات عهدنامه نمی پسندند به دوست هم اجازه این کار را نمی دهد.

البته ممکن است امضاکننده پیمان اظهار کند که هدفم غیر از این بوده است که ظاهر عبارت دلالت دارد،یا من به حکم ناچاری توریه کردم ولی می دانیم در تمام پیمان ها و حتی اسناد معاملات و وقف نامه ها و وصیت نامه ها معیار،ظواهر الفاظ است و هیچ کس حق ندارد با هیچ بهانه ای از آن فراتر رود.

از این رو امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه هشتم نهج البلاغه هنگامی که«زبیر»با عذرهای واهی می خواست بیعت خود را با امام بشکند چنین فرمود: «یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَلَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَیْعَةِ وَادَّعَی الْوَلِیجَةَ فَلْیَأْتِ عَلَیْهَا بِأَمْرٍ یُعْرَفُ وَإِلَّا فَلْیَدْخُلْ فِیمَا خَرَجَ مِنْهُ؛ او گمان می کند که بیعتش تنها با دست بوده نه با دل پس اقرار به بیعت می کند؛ولی مدعی امری پنهانی است (که نیّتش چیز

ص:115


1- 1) .«لَحْن قَوْل»به گفته ارباب لغت سخنی است که از قواعد و سنن خود منصرف گردد و نتیجه خلافی از آن گرفته شود

دیگری بوده) بنابراین بر او واجب است دلیل روشنی بر این ادعای خود بیاورد و گرنه باید در آن چیزی که از آن خارج شده بازگردد و به بیعت خود وفادار باشد».

در ادامه برای تأکید بیشتر می افزاید:«هیچ گاه نباید قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزام های پیمان الهی تو را وادار سازد که برای فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنی»؛ (وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ،لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللّهِ،إِلَی طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ) .

ممکن است گاهی عمل به عهدنامه ای واقعا مشکل آفرین باشد و مسلمانان را در تنگناها قرار دهد؛ولی تحمل این مشکلات بر شکستن پیمان کاملاً ترجیح دارد.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل آن می پردازد و می فرماید:«زیرا شکیبایی تو در تنگنای پیمان ها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزی در پایان آن داری بهتر از پیمان شکنی و خیانتی است که از مجازات آن می ترسی.همان پیمان شکنی که سبب مسئولیت الهی می گردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمی توانی پاسخ گوی آن باشی»؛ (فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَی ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ،خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ،وَ أَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللّهِ فِیهِ طِلْبَةٌ (1)،لَا تَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَ لَا آخِرَتَکَ) .

اشاره به اینکه مشکلات آخرت در برابر مشکلات دنیا قابل مقایسه نیست و خشم پروردگار با هیچ چیز قیاس نمی شود،بنابراین باید تنگناها و مشکلات پیمانی که بسته شده تحمل شود و باید از پیمان شکنی که مجازات الهی را در پی دارد پرهیز کرد که نه تنها مجازات الهی را در پی دارد،بلکه در دنیا نیز اسباب سرشکستگی و بی اعتباری است.

نمونه روشن این مطلب حادثه ای است که بعد از عهدنامه صلح حدیبیه اتفاق

ص:116


1- 1) .«طِلبَة»اسم مصدر و به معنای مطلوب است

افتاد چون یکی از مواد این صلح نامه این بود که اگر کسی از زندانیان مکه به مدینه فرار کند او را باز گردانند و تحویل دهند؛ولی اگر از مسلمانان مدینه کسی به مکه فرار کند تحویل او لازم نباشد که این ماده به هنگام نوشتن عهدنامه مورد ایراد بعضی از مسلمانان واقع شد و پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ داد:اگر کسی از ما به سوی مکه فرار کند مفهومش این است که مرتد شده و چنین فردی به درد مسلمانان نمی خورد.

به دنبال این موضوع شخصی از زندانیان مکه از قریش به نام«ابو بصیر»فرار کرد و به مدینه آمد.مکیان دو نفر را برای تحویل گرفتن او به مدینه فرستادند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:ای ابو بصیر تو می دانی ما با این جمعیت پیمان بستیم و در دین ما پیمان شکنی جایز نیست ناچاریم تو را به آنها تحویل دهیم؛ولی خداوند گشایش و فرجی برای تو فراهم می آورد.آن دو مأمور،ابو بصیر را تحویل گرفتند و در وسط راه ابو بصیر به یکی از آن دو مأمور گفت:شمشیر تو واقعا برنده است؟ گفت:آری.گفت:ببینم.شمشیرش را به دست او داد او هم وی را کشت (و نفر دوم جرأت حمله به وی را نداشت و فرار کرد) ابو بصیر بعد از این جریان به مدینه بازگشت. (1)

نکته: وفای به عهد و پیمان در تعلیمات اسلام

وفای به عهد و پیمان در تعلیمات اسلام

در آیات قرآن و روایات اسلامی در مورد وفای به عهد و پیمان حتی با دشمنان،تأکید بسیار شده است.این تأکیدهای پی در پی درباره وفاداری به پیمان های میان ملت ها و کشورها و طوایف و قبایل،همه از اینجا سرچشمه می گیرد که بدون آن آرامش و امنیتی در جهان پیدا نخواهد شد و اگر کشورها

ص:117


1- 1) .تاریخ طبری،ج 2،ص 284

و دولت ها پایبند به پیمان های خود نباشند،مردم دنیا در وحشت و ناامنی عجیبی فرو می روند.فراموش نکنیم که اسلام این دستور انسانیِ بسیار مهم را چهارده قرن پیش،داده است؛چیزی که دنیای امروز هنوز در آن گرفتار مشکل است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «ثَلَاثَةٌ لَا عُذْرَ لِأَحَدٍ فِیهَا:أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَی الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ؛ سه چیز است که هیچ کس در مخالفت با آن معذور نیست:ادای امانت خواه متعلق به انسان نیکوکاری باشد یا بدکار و وفای به عهد،خواه در برابر نیکوکاری باشد یا بدکار و نیکی به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار». (1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ یَظْلِمْهُمْ وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یَکْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ یُخْلِفْهُمْ فَهُوَ مِمَّنْ کَمَلَتْ مُرُوءَتُهُ وَظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ وَوَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ وَحَرُمَتْ غِیبَتُهُ؛ کسی که با مردم معامله کند و به آنها ستم روا ندارد و با آنان سخن گوید و دروغ نگوید و وعده دهد و مخالفت با وعده خود ننماید از کسانی است که شخصیتش کامل و عدالتش ظاهر و برادری او واجب و غیبتش حرام است». (2)

ولی در دنیای امروز که متأسّفانه پایه های ارزش های اخلاقی و انسانی سست شده،گاهی مهم ترین و مؤکدترین پیمان ها را زیر پا می گذارند و با صراحت می گویند:«معیار منافع خصوصی است نه پیمان»و به همین دلیل آرامشی که باید بعد از پیمان های صلح حاصل شود فراهم نمی گردد.

مرحوم شهید مطهری در کتاب«سیری در سیره نبوی»نکته ای را از نخست وزیر و فرمانده معروف انگلیسی«چرچیل»نقل می کند که در کتاب خود درباه حمله متفقین به ایران چنین می گوید:«اگر چه ما با ایرانی ها پیمان بسته بودیم که

ص:118


1- 1) .بحارالانوار،ج 92،ص 72،ح 2
2- 2) .همان مدرک،ح 4

در کشور آنها وارد نشویم و طبق قرار داد نباید چنین کاری می کردیم ولی این معیارها؛یعنی پیمان و وفای به پیمان،در مقیاس های کوچک قابل قبول است؛ هنگامی که دو نفر با یکدیگر قول و قرار می گذارند؛اما در عالم سیاست هنگامی که پای منافع یک ملت در میان است این حرف ها دیگر موهوم است.من نمی توانستم از منافع بریتانیای کبیر به عنوان این که این کار ضد اخلاق است چشم بپوشم که ما با فلان کشور پیمان بسته ایم و نقض پیمان بر خلاف اصول انسانیت است.این حرف ها اساساً در مقیاس های کلی و شعاع های وسیع درست نیست!!». (1)

این در حالی است که قرآن مجید درباره مخالفان اسلام با صراحت می گوید:

««وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاّ عَلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» ؛و (تنها) اگر در (حفظ) دین (خود) از شما یاری طلبند بر شماست که آنها را یاری کنید جز بر ضد گروهی که میان شما و آنها،پیمان (ترک مخاصمه) است.و خداوند به آنچه انجام می دهید بیناست». (2)

به بیان دیگر لزوم دفاع از دوستان در صورتی است که در برابر دشمنان مشترک قرار گیرند؛اما اگر در برابر کفاری که با مسلمانان پیمان بسته اند واقع شوند احترام به پیمان از دفاع از این گروه لازم تر است.

در آیه دیگر می خوانیم: ««وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ» ؛و اگر از گروهی باشد که میان شما و آنها پیمانی برقرار است،باید خون بهای او را به کسان او بپردازد و یک برده مؤمن (نیز) آزاد کند و آن کس که نمی تواند (برده آزاد کند) باید دو ماه پی در پی روزه بگیرد». (3)خلاصه مضمون آیه این است که اگر خاندان

ص:119


1- 1) .سیری در سیره نبوی،ص 92
2- 2) .انفال،آیه 72
3- 3) .نساء،آیه 92

مقتول از کفاری باشند که با مسلمانان هم پیمانند،در این صورت برای احترام به پیمان باید علاوه بر آزاد کردن یک برده مسلمان خون بهای مقتول را به بازماندگانش بپردازند.

تمامی این دستورات و تأکیدات،نشانه روشنی از لزوم پایبندی مسلمانان به عهد و پیمان هاست که بدون آن،اعتماد از جامعه رخت می بندد.

***

ص:120

بخش بیست و هفتم

اشاره

إِیَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَیْرِ حِلِّهَا،فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَی لِنِقْمَةٍ،وَلَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ،وَلَا أَحْرَی بِزَوَالِ نِعْمَةٍ،وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ،مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا.وَاللّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ،فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ فَلَا تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ،فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَیُوهِنُهُ،بَلْ یُزِیلُهُ وَیَنْقُلُهُ.وَلَا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللّهِ وَلَا عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ،لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ الْبَدَنِ.وَإِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإٍ وَأَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً،فَلَا تَطْمَحَنَّ بِکَ نَخْوَةُ سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَی أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.

ترجمه

از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز،زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهی و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومت ها، همچون ریختن خونِ به ناحق نیست.خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خون هایی که ریخته شده دادرسی خواهد کرد،بنابراین حکومت و زمامداری خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن،زیرا این عمل،پایه های حکومت را ضعیف و سست می کند،بلکه بنیاد آن را می کَند یا به دیگران منتقل می سازد و هیچ گونه عذری نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست،و کیفر آن قصاص است و اگر به قتل خطا مبتلا گشتی و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتی) دستت به ناورا کسی را کیفر داد-چون ممکن است حتی با یک مشت زدن و یا بیشتر،قتل واقع گردد-مبادا غرور

ص:121

زمامداری ات مانع از آن شود که حق اولیای مقتول را بپردازی (و رضایت آنها را جلب کنی).

شرح و تفسیر: از ریختن خون بیگناهان بپرهیز

از ریختن خون بیگناهان بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه مسأله بسیار مهم دیگری را عنوان می کند و آن احترام به خون انسان هاست،حضرت با تعبیرات متعدد و مؤکد مالک اشتر را از این امر به پرهیز وامی دارد.به یقین مالک کسی نبود که خون بی گناهی را بریزد،بلکه منظور از این سخن آن است که به هنگامی که فرمان قتل افراد مهدور الدم را صادر می کند،نهایت دقت را به خرج دهد مبادا بی گناهی به اشتباه کشته شود.

نخست می فرماید:«از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز»؛ (إِیَّاکَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْکَهَا (1)بِغَیْرِ حِلِّهَا) .

این جمله در واقع از قبیل توضیح بعد از اجمال است؛نخست می فرماید:از خون ها بپرهیز بعد آن را توضیح می دهد که منظور ریختن خون ناحق است.

آن گاه در ادامه سخن پیامدهای شوم و مرگبار این عمل بسیار زشت را بیان می کند و می فرماید:«زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهی و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومت ها،همچون ریختن خونِ به ناحق نیست»؛ (فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَی لِنِقْمَةٍ،وَ لَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ (2)،وَ لَا أَحْرَی

ص:122


1- 1) .«سَفْک»در اصل به معنای ریختن خون یا ریختن اشک از دیدگان است؛ولی غالباً در همان خون ریزی استعمال می شود
2- 2) .«تَبِعَة»در اصل از«تَبَع»به معنای متابعت و پیروی کردن و دنبال چیزی رفتن گرفته شده و سپس به مجازات و کیفر که به دنبال اعمال انسان دامان او را می گیرد اطلاق شده است و در جمله بالا همین معنا اراده شده است

بِزَوَالِ نِعْمَةٍ،وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ،مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا) .

امام علیه السلام در این عبارت چهار اثر بسیار منفی ریختن خون به ناحق را بیان فرموده:انتقام شدید الهی،مجازات سنگین او،زوال نعمت ها از قبیل آرامش، امنیّت،سلامت و سعادت و زوال مُلک و حکومت.

تاریخ هم نشان داده است که چگونه خون به ناحق دامان صاحبش را می گیرد و او را در پرتگاه نیستی می افکند.

سپس پنجمین اثر شوم آن را بیان می فرماید:«خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خون هایی که ریخته شده دادرسی خواهد کرد»؛ (وَ اللّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ،فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ) .

درست است که حساب در قیامت بسیار سریع انجام می گیرد؛ولی این مانع از آن نمی شود که اعمال بهتر زودتر حسابرسی شود و همچنین اعمال بدتر.

در روایات آمده است نخستین چیزی که از اعمال نیک در قیامت به آن نگاه می شود نماز است «أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِی عَمَلِ الْعَبْدِ فِی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِی صَلَاتِهِ» (1)در معاصی بزرگ نیز نخستین چیزی که خدا درباره آن حکم می کند خون به ناحق است.

حضرت در ادامه به چهار پیامد شوم دیگر اشاره می کند و می فرماید:«بنابراین حکومت و زمامداری خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن،زیرا این عمل،پایه های حکومت را ضعیف و سست می کند،بلکه بنیاد آن را می کَند یا به دیگران منتقل می سازد»؛ (فَلَا تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ،فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَ یُوهِنُهُ،بَلْ یُزِیلُهُ وَ یَنْقُلُهُ) .

تفاوت میان این چهار جمله (یُضْعِفُ،یُوهِنُ،یُزِیلُ و یَنْقُلُ) روشن است زیرا

ص:123


1- 1) .بحارالانوار،ج 79،ص 227،ح 53

گاه ممکن است چیزی ضعیف شود؛اما پایه های آن سست نگردد و با آن حال مدت ها بماند،و گاه ممکن است چیزی ظاهرا ضعیف نشود ولی پایه های آن سست شده باشد و در آینده خطراتی متوجه آن گردد؛مثلاً دولت نیرومندی بر اثر حوادثی لشکرش نصف می شود،این نوعی ضعف است ولی گاه لشکر به همان تعداد،باقی مانده اما پایه ها سست است و ممکن است روزی مواجه با خطر شود.

جمله (یُزیلُهُ) اشاره به نابودی مطلق یک حکومت است مانند کشورهایی که بر اثر شکست،مستعمره کشوری دیگر و یا ملحق به آن شده است و جمله (یَنْقُلُهُ) اشاره به این است که حکومت باقی است اما گروهی جانشین گروه دیگری می شود.

آن گاه امام علیه السلام اشاره به پیامد شوم قتل عمد کرده می فرماید:«هیچ گونه عذری نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست»؛ (وَ لَا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللّهِ وَ لَا عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ) .

اشاره به اینکه آنچه در بحث های سابق گذشت ناظر به قتل هایی است که از بی توجهی صورت می گیرد نه قتل عمد و اما قتل عمد مجازاتش بسیار سنگین است«و کیفر آن قصاص است»؛ (لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ (1)الْبَدَنِ) .

سپس در ادامه می افزاید:«اگر به قتل خطا مبتلا گشتی و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتی) دستت به ناورا کسی را کیفر داد-چون ممکن است حتی با یک مشت زدن و یا بیشتر،قتل واقع گردد-مبادا غرور زمامداری ات مانع از آن شود که حق اولیای مقتول را بپردازی (و رضایت آنها را جلب کنی)»؛ (وَ إِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإٍ

ص:124


1- 1) .«قَوَد»به معنای قصاص است و در اصل از«قَوْد»بر وزن«قول»و«قیادت»گرفته شده که به معنای راه بردن و سوق دادن چیز یا شخصی است.از آنجا که قاتل را به محل قتل می برند،این واژه به معنای قصاص آمده است

وَ أَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ (1)فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلَا تَطْمَحَنَّ (2)بِکَ نَخْوَةُ (3)سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَی أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ) .

می دانیم مطابق آنچه فقها از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده کرده اند، قتل بر سه نوع است:

یکم:قتل عمد و آن در جایی است که قصدِ جانی،کشتن طرف مقابل باشد و یا اینکه به سراغ کاری برود که غالباً منجر به قتل می شود،هرچند قصد او قتل نباشد مانند ضربه سنگینی بر مغز وارد کردن که غالباً سبب قتل می شود و اگر جانی قصد قتل هم نداشته باشد محکوم به قصاص است.مگر اینکه صاحبان خون و جانی بر دیه توافق کنند.

دوم:قتل شبه عمد است و آن در جایی است که انسان کاری انجام می دهد که غالباً سبب قتل نیست و قصد او هم قتل نیست؛ولی اتفاقاً منجر به مرگ می شود؛ مانند اینکه کسی سوزنی به بدن دیگری وارد می کند و بر اثر آن،به طرف شوک وارد می شود و می میرد این را شبه عمد می گویند.بسیاری از تصادف های وسایل نقلیه در جاده ها از همین قبیل است و حکم آن تعلق دیه در مال جانی است.

سوم:قتل خطای محض است و آن اینکه انسان،دست به کاری می زند که هیچ ارتباطی به شخص مقتول نداشته؛اما بر اثر عواملی،شخص مقتول هدف واقع می شود و از بین می رود.مثل اینکه شخصی برای شکار کردن تیری به سمت راست رها می کند اما این تیر به سنگیی خورده کمانه می کند و به فردی خورده او را می کشد این را خطای محض می گویند و حکم آن تعلق دیه به عاقله است.

ص:125


1- 1) .«وَکْزَة»به معنای مشت زدن از ریشه«وَکْز»بر وزن«مغز»به معنای زدن و عقب راندن گرفته شده است
2- 2) .«لا تَطْمَحَنَّ»از ریشه«طُموح»و«طمْح»بر وزن«سهم»به معنای بالا بردن و تکبر کردن گرفته شده و در عبارت بالا به معنای کبر و غرور است
3- 3) .«نَخْوَة»به معنای تکبر است

در کتاب حدود و دیات آمده است که اگر مجری حد یا تعزیر در اجرای آن خطا کند و بیش از اندازه اجرا نماید؛خواه موجب مرگ محکوم شود یا نه در هر صورت باید جبران گردد.این مسأله با مسأله دیگری که در آن کتاب مطرح شده که هرگاه حد و تعزیر کاملاً به اندازه و بدون افراط و خطا انجام گیرد ولی سبب مرگ محکوم شود آیا بیت المال یا مجری حد و تعزیر،ضامن است یا نه؟ ارتباطی ندارد،هرچند در آن مسأله،معروف عدم ضمان است؛اما آن حکم نیز خالی از اشکال نیست و آنچه در بعضی از شروح دیده می شود که این دو مسأله را با هم خلط کرده اند صحیح نیست و کلام امام علیه السلام ارتباطی با مسأله دوم ندارد.

نکته: اهمّیّت گناه قتل نفس در اسلام

اهمّیّت گناه قتل نفس در اسلام

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی تعبیراتی درباره ریختن خون بی گناهان آمده که شبیه آن در هیچ موضوع دیگری دیده نمی شود:

از جمله در آیه 32 سوره مائده آمده است: ««مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً» ؛ به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس،انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد،چنان است که گویی همه انسان ها را کشته است».

در آیه 93 سوره نساء آمده است: ««وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» ؛هرکس فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالی که جاودانه در آن خواهد بود و خداوند بر او غضب می کند و او را از رحمتش دور می سازد و مجازات بزرگی برای او آماده ساخته است».

ص:126

از تعبیر به«خلود و جاودانگی در آتش»چنین بر می آید که قاتلِ عمد باایمان از دنیا نخواهد رفت،زیرا می دانیم هیچ فرد باایمانی خلود و جاودانگی در آتش ندارد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است: «لَزَوالُ الدّنْیا جَمیعاً أهْوَنُ عَلَی اللّهِ مِنْ دَمٍ سُفِکَ بِغَیْرِ حَقٍّ؛ تمام دنیا ویران شود در پیشگاه خداوند آسان تر از این است که خونی به ناحق ریخته شود». (1)

در حدیث دیگری از امام معصوم علیه السلام می خوانیم: «أُتِیَ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللّهِ قَتِیلٌ فِی مَسْجِدِ جُهَیْنَةَ فَقَامَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَمْشِی حَتَّی انْتَهَی إِلَی مَسْجِدِهِمْ قَالَ وَتَسَامَعَ النَّاسُ فَأَتَوْهُ فَقَالَ علیه السلام مَنْ قَتَلَ ذَا قَالُوا یَا رَسُولَ اللّهِ مَا نَدْرِی فَقَالَ قَتِیلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بَیْنَ ظَهْرَانَیِ الْمُسْلِمِینَ لَایُدْرَی مَنْ قَتَلَهُ وَاللّهِ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ شَرِکُوا فِی دَمِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَرَضُوا بِهِ لَأَکَبَّهُمُ اللّهُ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ أَوْ قَالَ عَلَی وُجُوهِهِمْ؛ کسی خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد:ای رسول خدا کشته ای در مسجد (قبیله) جُهَیْنه افتاده است.پیامبر برخاست و حرکت کرد تا به مسجد آنها رسید.هنگامی که مردم این سخن را شنیدند در آنجا اجتماع کردند پیامبر فرمود:چه کسی این فرد را کشته است؟ عرض کردند:ای رسول خدا نمی دانیم.عرض کرد:کسی در میان مسلمانان کشته شود و قاتل او معلوم نباشد؟ قسم به خدایی که مرا مبعوث به حق کرده است اگر تمام اهل آسمان ها و زمین شریک خون مسلمانی باشند و راضی به آن شوند همه آنها را به صورت در آتش دوزخ خواهد افکند». (2)

***

ص:127


1- 1) .میزان الحکمه،ج 10،ص 4769
2- 2) .بحارالانوار،ج 101،ص 383،ح 3

ص:128

بخش بیست و هشتم

اشاره

وَإِیَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ،وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا،وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ،فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ.

وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَی رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ،أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ،أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ،فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ،وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ،وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللّهِ وَالنَّاسِ.قَالَ اللّهُ تَعَالَی:«کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لَاتَفْعَلُونَ».وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا،أَوِ التَّسَقُّطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا،أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ،أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ، فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ،وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ.

ترجمه

از خودپسندی و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز،زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت های شیطان است تا کارهای نیک نیکوکاران را محو و نابود کند.

از منّت بر رعیت به هنگام احسان،شدیداً دوری کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایی که انجام داده ای خودداری نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهی سپس تخلف کنی برحذر باش،زیرا منّت گذاردن،احسان را باطل می سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را می برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است؛خداوند متعال می فرماید:«نزد خدا بسیار خشم آور است که چیزی را بگویید که انجام نمی دهید»از عجله در کارهایی که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهی در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خودداری کن،از

ص:129

لجاجت در اموری که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستی در انجام آن به هنگامی که روشن شود برحذر باش.(آری) هر امری را در جای خویش و هر کاری را به موقع خود انجام ده.

شرح و تفسیر: از این صفات زشت بپرهیز

از این صفات زشت بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به چندین مطلب مهم اشاره کرده و مالک را به آن توصیه می کند.

نخست می فرماید:«از خودپسندی و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَ الثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا،وَ حُبَّ الْإِطْرَاءِ (1)) .

امام علیه السلام انگشت روی سه نقطه ضعف از نقاط ضعف آدمی به خصوص زمامداران گذارده است:اوّل خودپسندی،دوم اعتماد بر نقاط قوت خویش و سوم علاقه به مدح و ثنای ثناگویان.

گرفتاری انسان در این گونه موارد از آنجا نشأت می گیرد که حب ذات و علاقه به خویشتن سبب می شود نقاط قوت خود را بزرگ ببیند و بر آنها تکیه کند و دوست دارد او را بستایند،بلکه گاه نقاط ضعف خویش را نقطه قوت می شمرد و ثنای ثناگویان را می طلبد که این خطرناک ترین حالات انسان است.

لذا در ادامه سخن به بیان دلیل این نهی شدید پرداخته می فرماید:«زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت های شیطان است تا کارهای نیک نیکوکاران را

ص:130


1- 1) .«اطْراء»از ریشه«طراوة»به معنای تر و تازه بودن است و هنگامی که به باب افعال می رود معنای ثناخوانی و مدح کردن می یابد.گویی کسی می خواهد با مدح خود،شخصی را تر و تازه نگهدارد.و در بسیاری از موارد به ثنا خوانی بیش از حد و تملق آمیز گفته می شود و در عبارت بالا همین معنا اراده شده

محو و نابود کند»؛ (فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ (1)مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ) .

دلیل آن روشن است،زیرا هنگامی که انسان کارهای خود را بزرگ بیند و طالب ثناخوانی و مداحی شود،قطعا گرفتار ریاکاری خواهد شد و می دانیم ریاکاری اعمال انسان را بر باد می دهد،زیرا خداوند جز عمل خالص را نمی پذیرد.

تعبیر به«فی نَفْسِهِ»در واقع اشاره به شیطان است یعنی شیطان در نظر خود بهترین فرصت را برای نفوذ در انسان و نابود کردن اعمال او همین صفات سه گانه می داند.

در روایات اسلامی نیز از این صفات به شدت نهی شده است؛در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «قَالَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللّهُ لِجُنُودِهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِی ثَلَاثٍ لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَنَسِیَ ذَنْبَهُ وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ؛ ابلیس به لشکریان خود چنین می گوید:اگر من در سه چیز بر انسان ها پیروز شوم،کار به اعمال آنها ندارم،زیرا اعمال آنها پذیرفته نیست.(نخست اینکه) عملش را بزرگ بشمرد و (دیگر اینکه) گناهش را فراموش کند و (سوم اینکه) عجب و خودپسندی در او نافذ گردد». (2)

در روایات اسلامی نیز خودپسندی و عُجب،شدیداً نکوهش شده است از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود: «مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَکَ وَمَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ؛ هرکس خود را بزرگ ببیند هلاک (و گمراه) می شود و آن کس که فکر و رأی خود را بزرگ ببیند هلاک و (گمراه) می شود.

در ذیل این حدیث آمده است که عیسی بن مریم می گوید:بیماران را مداوا

ص:131


1- 1) .«یَمْحَق»به معنای نقصان و کم شدن تدریجی و سرانجام نابود شدن است
2- 2) .بحارالانوار،ج 69،ص 315،ح 15

کردم و آنها را به اذن خدا شفا بخشیدم؛کور مادرزاد و کسی را که گرفتار برص بود به اذن خدا سالم کردم و حتی مردگان را زنده نمودم؛ولی هرچه در معالجه احمق کوشیدم قادر بر اصلاح او نبودم.عرض کردند:ای روح اللّه،احمق کیست؟ فرمود:آن کسی که خویشتن و رأی خود را بزرگ می شمرد و تمام فضیلت را برای خود می داند و تمام حق را برای خود می خواهد و خود را مدیون هیچ حقی نمی شمرد.و او احمقی است که درمان پذیر نیست». (1)

در حدیث دیگری نیز از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم: «إِنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَآفَةُ الْأَلْبَاب؛ خودپسندی ضد درستکاری و آفت عقل انسانی است». (2)

جالب توجّه اینکه عرب جاهلی با تمام محرومیت های مختلفی که داشت بسیار خودپسند و خودبزرگ بین بود؛در فقر و جهل و ناتوانی و ذلت دست و پا می زد،ولی خود را بزرگ ترین انسان روی زمین می دانست و حتی هر قبیله ای برای خود چنین حالتی را داشت و حاضر نبودند دختران قبیله را به ازدواج پسران قبیله دیگر در آورند و حتی گاه هدایای یکدیگر را نمی پذیرفتند،چون کسر شأن خود می پنداشتند.این حالت که پیغمبر اکرم در خطبه فتح مکه از آن به «نخوت جاهلیت»یاد کرد بسیار آزار دهنده بود تا زمانی که اسلام آمد و قلم بطلان بر این گونه افکار شیطانی و بی ارزش کشید.

در خطبه فتح مکه می خوانیم که پیغمبر فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ طِین؛ خداوند (در پرتو اسلام) کبر و خودپسندی جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت.

همه مردم از آدمند (و همه برادر یکدیگر) و آدم از خاک است». (3)

ص:132


1- 1) .بحارالانوار،ج 69،ص 320،ح 35
2- 2) .نهج البلاغه،نامه 31
3- 3) .منهاج البراعة،ج 20،ص 315 و کافی،ج 8،ص 246،ح 342

امام علیه السلام در ادامه این سخن از سه صفت نکوهیده به شدت نهی می کند و می فرماید:«از منّت بر رعیت به هنگام احسان،شدیداً دوری کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایی که انجام داده ای خودداری نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهی سپس تخلف کنی برحذر باش»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الْمَنَّ عَلَی رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ،أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ) .

از چیزهایی که-طبق صریح قرآن مجید-کمک های به مردم را باطل می کند منّت است می فرماید: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی». 1 بزرگ شمردن و بیش از اندازه نمایش دادن فعل خود نیز از اموری است که ارزش کارهای نیک را در پیشگاه خدا بر باد می دهد،چرا که یکی از مصداق های واضح دروغ است و دروغ از بزرگترین گناهان محسوب می شود.خلف وعد نیز از اموری است که هم در آیات و هم در روایات اسلامی به طور گسترده از آن نهی شده است.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل برای آنچه بیان کرد پرداخته می فرماید:«زیرا منّت گذاردن،احسان را باطل می سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را می برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است؛خداوند متعال می فرماید:نزد خدا بسیار خشم آور است که چیزی را بگویید که انجام نمی دهید»؛ (فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ،وَ التَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ،وَ الْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ (1)عِنْدَ اللّهِ وَ النَّاسِ،قَالَ اللّهُ تَعَالَی: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ») 3.

امام علیه السلام در این عبارت به سه دلیل برای هر سه دستور که در عبارت بالا فرموده است توسل جسته و یا به تعبیر دیگر پیامدهای سوء هر یک از آن رذائل

ص:133


1- 2) .«مَقْت»در اصل به معنای بغض شدید و خشم به کسی است که کار بدی انجام داده است

اخلاقی را بیان می کند.

منّت گذاردن یعنی خدمت خود را بزرگ شمردن و به رخ طرف کشیدن سبب می شود که احسان هم در پیشگاه پرودگار و هم در نزد مردم،ناچیز یا نابود گردد.

همچنین«تَزیُّد»یعنی واقعیت را بیش از آنچه هست و بر خلاف آنچه هست ارائه کردن،نور حق را می برد،زیرا مصداق روشن کذب است و می دانیم کذب نور حق را ضایع می کند.

تخلّف از وعده ها افزون بر اینکه موجب خشم و غضب مردم می شود در پیشگاه خداوند نیز همین اثر را دارد،بنابراین حاکمان و زمامداران بلکه تمام مدیران و فرماندهان باید از این سه کار بپرهیزند که محبوبیت آنها را سخت متزلزل می سازد و موقعیت آنها را در میان مردم به خطر می افکند.

در حدیث نیز آمده است: «مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ؛ کسی که زیاد دروغ بگوید نورانیّت و زیبایی او از بین می رود». (1)

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن از افراط و تفریط در کارها شدیداً برحذر می دارد و روی دو موضوع مخصوصاً انگشت می گذارد،نخست می فرماید:«از عجله در کارهایی که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهی در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خودداری کن»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا (2)،أَوِ التَّسَقُّطَ (3)فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا) .

می دانیم هرکاری وقتی دارد و هر برنامه ای شرایطی.آن گاه که وقت و شرایط فراهم نباشد شتاب کردن سبب ناکامی است و نیز با فراهم آمدن شرایط باید به سرعت کار را انجام داد،چرا که در صورت کوتاهی کردن فرصت از دست

ص:134


1- 1) .کافی،ج 2،ص 341،ح 13
2- 2) .«أوان»به معنای زمان و موقع است
3- 3) .«تَسَقُّط»در اصل به معنای تدریجا به سراغ چیزی رفتن است که لازمه آن در بسیاری از موارد سستی و اهمال کاری است که نقطه مقابل در جهت تفریط نسبت به عجله است.در بسیاری از نسخ به جای«تَسَقُّط»«تَساقط»آمده که به معنای تهاون و سستی کردن است

می رود و سبب پشیمانی است.عجله در سوی افراط قرار گرفته و سستی در کار به هنگام فرا رسیدن وقت عمل در مسیر تفریط است.

در مورد موضوع دوم می فرماید:«از لجاجت در اموری که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستی در انجام آن به هنگامی که روشن شود برحذر باش»؛ (أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ (1)،أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ (2)) .

می دانیم انسان هنگامی باید به سراغ انجام برنامه ای برود که تمام جوانب آن روشن باشد؛ولی افراد لجوج علی رغم ابهام ها و ناآشنایی ها به حقیقت امور با لجاجت به سراغ آن می روند و چون راه ورود و خروج بر آنها تاریک است غالباً گرفتار خطا و ناکامی می شوند.

این در طرف افراط است و در مقابل؛یعنی در طرف تفریط این است که انسان پس از وضوح مطلب گرفتار وسواس شود و در انجام امر کوتاهی کند تا فرصت از دست برود.

در پایان دستوری کلی که شامل همه اینها و غیر اینهاست و در مدیریت بسیار کارساز است بیان کرده می فرماید:«(آری) هر امری را در جای خویش و هر کاری را به موقع خود انجام ده»؛ (فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ،وَ أَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ) .

این همان چیزی است که در تعریف عدالت بیان می شود و به گفته خود امام علیه السلام در نهج البلاغه: «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا؛ عدالت،هر چیزی را در جایگاه خودش قرار می دهد». (3)

ص:135


1- 1) .«تَنَکَّرتْ»از ریشه«تنکّر»به معنای ابهام داشتن و ناآشنا بودن در مقابل واضح و روشن بودن است
2- 2) .«اسْتَوْضَحَت»از ریشه«استیضاح»به معنای توضیح خواستن گرفته شده و معمولاً به صورت متعدی به یک مفعول یا دو مفعول به کار می رود؛ولی در جمله بالا به معنای فعل لازم به کار رفته؛یعنی«واضح شدن».از آنجا که این معنا در کتب لغت نیامده بعضی آن را به صورت فعل مجهول (استُوضِحَتْ) خوانده اند تا هماهنگ با معنای لغوی گردد
3- 3) .نهج البلاغه،کلمات قصار،437

علمای اخلاق نیز تمام صفات رذیله را خروج از حد اعتدال و از مصادیق افراط یا تفریط شمرده اند که با آنچه امام در کلمات پیشین فرموده کاملاً مطابقت دارد.

در خطبه پنجم امام نیز آمده بود که فرمود: «وَمُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ؛ آنان که میوه را پیش از رسیدن بچینند به کسی می مانند که بذر را در زمین نامناسبی پاشیده (هیچ کدام بهره ای از تلاش خود نمی گیرند)».

امام علیه السلام این سخن را زمانی بیان فرمود که مردم پس از رحلت پیغمبر اکرم و بیعت گروهی با ابوبکر خدمت آن حضرت آمدند و تقاضا کردند با امام به عنوان خلافت بیعت کنند.

در آیات قرآن مجید نیز از عجله و لجاجت نهی شده است در یک جا می فرماید: ««خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» ؛(گرچه) انسان از عجله آفریده شده به زودی آیاتم را به شما نشان خواهم داد ولی با عجله چیزی از من نخواهید». (1)

همچنین در جای دیگری از قرآن مجید در مذمت گروهی از کفار می فرماید:

««وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» ؛اگر به آنان رحم کنیم ناراحتی ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمی شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت می روزند و سرگردان می مانند». (2)

نکته: چگونگی حبط اعمال

چگونگی حبط اعمال

حبط به معنای بی اثر شدن و باطل گشتن است و به همین دلیل در بعضی از

ص:136


1- 1) .انبیاء،آیه 37
2- 2) .مؤمنون،آیه 75

آیات قرآن«باطل»بر آن عطف شده است:در آیه 16 سوره هود می خوانیم:

«أُولئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ».

ولی در اصطلاح علمای کلام و عقاید این است که اعمال نیکِ انسان بواسطه گناهانی که انجام می دهد از میان برود.جمعی از بزرگان این علم،حبط و احباط را باطل شمرده و آن را مخالف دلیل عقل و نقل دانسته اند.

دلیل عقلی آنان این است که احباط اعمال موجب ظلم است،زیرا نتیجه آن این است که اگر کسی ثواب کمتری انجام دهد و گناه بیشتری داشته باشد اگر گناهان او تمام اعمال نیک را از بین ببرد،همانند کسی خواهد بود که اصلاً کار نیکی نکرده است و این ستمی در حق اوست.

از دلیل نقلی آیه شریفه سوره زلزال را عنوان کرده اند که می گوید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» ؛پس هر کس هموزن ذرّه ای کار خیر انجام دهد آن را می بیند و هر کس ذرّه ای کار بد کرده آن را (نیز) می بیند». (1)

البته آنها یک مورد را استثنا کرده اند و آن جایی است که انسان در آخر عمر بی ایمان از دنیا برود که اعمال او در این صورت حبط خواهد شد.

قرآن مجید نیز در آیات زیادی سخن از حبط اعمال به میان آورده؛ولی غالباً در مورد کافران است که در آن اتفاق نظر وجود دارد.

در جواب می توان گفت:ممکن است این نزاع به نزاعی لفظی باز گردد،زیرا آنچه صحیح نیست این است که به نحو یک قاعده ای کلی بگوییم:همیشه حسنات و سیئات با هم سنجیده می شوند و آن سو که غلبه دارد دیگری را از بین می برد و به اصطلاح کسر و انکسار حاصل می شود؛ولی به صورت قضیه جزئیه

ص:137


1- 1) .زلزال،آیه 7 و 8

نه تنها اشکالی ندارد،بلکه دلایل فراوانی برای آن می توان ارائه کرد؛یعنی همان گونه که در ارتباط با محو شدن سیئات به وسیله حسنات،قرآن مجید می گوید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ» 1 و یا مسأله شفاعت و عفو الهی سبب نابودی گناهان می شود و اشکالی لازم نمی آید همچنین در مورد محو شدن حسنات بر اثر گناهان نیز این معنا ممکن است.

قرآن مجید درباره از بین رفتن ثواب صدقات به وسیله منّت و آزار بعدی با صراحت می گوید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار باطل نسازید». (1)

در سوره حجرات نیز می فرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! صدای خود را از صدای پیامبر بالاتر نبرید و در برابر او بلند سخن مگویید (و او را بلند صدا نزنید) آن گونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا می کنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالی که نمی دانید». (2)

درباره عُجب و خودبزرگ بینی بعد از عمل نیز در روایات آمده است: «الْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسَناتَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛ عجب حسنات انسان را از بین می برد همان گونه که آتش هیزم را». (3)

در مورد حسد نیز شبیه همین تعبیر آمده است از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَالْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» . (4)

ص:138


1- 2) .بقره،آیه 264
2- 3) .حجرات،آیه 2
3- 4) .تفسیر روح البیان،ج 8،ص 522
4- 5) .بحارالانوار،ج 70،ص 255،ح 26

از بعضی از روایات نیز استفاده می شود که جسور بودن و بی باکی در برابر گناه نیز از عوامل حبط اعمال است، (1)بنابراین آنچه در کلام امام علیه السلام در این فراز از عهدنامه آمده است که علاقه به ثناگویی و تملق فرصتی برای شیطان است تا نیکی نیکوکاران را محو و نابود سازد،مطلبی است حساب شده و موافق با عقل و نقل و آیات و روایات.در ادامه این سخن نیز امام در مورد منّت می فرماید:از منت بپرهیز که احسان را باطل می سازد.

***

ص:139


1- 1) .مستدرک،ج 11،ص 280،ح 16

ص:140

بخش بیست و نهم

اشاره

وَإِیَّاکَ وَالِاسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ،وَالتَّغَابِیَ عَمَّا تُعْنَی بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ،فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ.وَعَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الْأُمُورِ،وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ،وَسَوْرَةَ حَدِّکَ،وَسَطْوَةَ یَدِکَ وَغَرْبَ لِسَانِکَ،وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ،وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّی یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الِاخْتِیَارَ:وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّی تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَی رَبِّکَ.

ترجمه

از امتیاز خواهی برای خود در آنچه مردم در آن مساوی اند جدّاً بپرهیز و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش،چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولی و به زودی پرده از کارهایت کنار می رود و انتقام مظلوم از تو گرفته می شود.به هنگام خشم،خویشتن دار باش و از تندی و تیزی خود،و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و برای پرهیز از این امور از انجام کارهای شتاب زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات،برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردی و هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهی شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوی پرودگارت باشی.

شرح و تفسیر: از کارهای شتاب زده و سخنان نسنجیده بپرهیز

از کارهای شتاب زده و سخنان نسنجیده بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به سه موضوع مهم دیگر اشاره کرده و مالک

ص:141

اشتر را از آن بر حذر می دارد:

نخست می فرماید:«از امتیاز خواهی برای خود در آنچه مردم در آن مساوی اند جدّاً بپرهیز»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الِاسْتِئْثَارَ (1)بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ (2)) .

امتیاز خواهی حاکمان و حواشی و اطرافیان و حامیان آنها یکی از آفات مهم حکومت هاست که در اموری که همه مردم باید در آن یکسان باشند،آنها بیش از حق خود سهم خواهی می کنند؛چیزی که افکار عمومی را بر ضد آنها می شوراند.

این همان چیزی است که در زمان ما به عنوان رانت خواری (امتیاز ویژه طلبیدن) مشهور شده است و متأسّفانه در تمام دنیا وجود دارد و عامل مهمی برای جدایی ملت ها از دولت هاست.امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر می دارد، زیرا مردم سخت در این موضوع حساسیت دارند حتی اگر به عنوان نمونه در زمان ما اتومبیل یکی از رؤسا از خیابانی که گذشتن از آن برای دیگران ممنوع است بگذرد در برابر آن عکس العمل نشان می دهند.

در دومین توصیه می فرماید:«و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش،چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولی و به زودی پرده از کارهایت کنار می رود و انتقام مظلوم از تو گرفته می شود»؛ (وَ التَّغَابِیَ (3)عَمَّا تُعْنَی بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ،فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ،وَ عَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الْأُمُورِ،وَ یُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ) .

اشاره به اینکه بسیار می شود که نزدیکان و حامیان زمامدار کارهای خلافی

ص:142


1- 1) .«الإسْتِئْثار»به معنای چیزی را به خود اختصاص دادن است و از ریشه«اثر»بر وزن«خبر»به معنای علامتی است که از چیزی باقی می ماند و گویی شخص انحصار طلب در اشیایی علامت می گذارد که از آنِ من و مخصوصِ من است
2- 2) .«أُسْوة»به معنای حالتی است که از پیروی کردن از دیگری حاصل می شود و چون نتیجه آن مساوات میان دو چیز است،این واژه به معنای مساوی نیز به کار رفته است
3- 3) .«تَغابی»به معنای تغافل و نادیده گرفتن چیزی است و در اصل از ریشه«غَباوة»به معنای ناآگاه بودن گرفته شده است

انجام می دهند و حق مظلومی را پایمال می سازند و حاکمان جور معمولاً آن را نادیده گرفته و از کنار آن به سادگی می گذرند.امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر می دارد،زیرا هم عواقب شومی در دنیا دارد که همان بدبینی مردم و جدایی آنها از حکومت است و هم در آخرت؛زمانی که پرده ها کنار رود و اعمال آشکار شود و خداوندِ عالم به اسرار،حق مظلوم را از ظالم بگیرد.

متأسّفانه در عصر بعضی از خلفا (مانند خلیفه سوم) اموری رخ داد که درست در نقطه مقابل دستورات بالاست دستوراتی که از کتاب و سنّت پیامبر اکرم نشأت نگرفته است:

از جمله به گفته ابن قتیبه مورخ معروف اهل سنّت در کتاب الخلفا :«جمعی از صحابه اجتماع کردند و نامه ای به خلیفه سوم عثمان نوشتند و کارهایی را که بر خلاف سنّت انجام داده بود بر او خرده گرفتند....از جمله اینکه بخش هایی از اطراف مدینه را به صورت خالصه در اختیار شخص خودش گرفته بود.یکی از مهاجران گفت:ای عثمان آیا این کار را که کرده ای خداوند به تو اجازه داده یا بر خدا افترا می بندی (آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ)» . (1)

نیز همان مورخ در همان کتاب آورده است که«جمعی از صحابه نامه ای نوشتند و بخشی از بدعت های عثمان را یادآور شدند...از جمله اختصاص دادنِ مقامات حکومت اسلامی به خویشاوندانش از بنی امیّه و افرادی که هرگز محضر رسول خدا را درک نکرده بودند و جوانان بی تجربه ای محسوب می شدند در حالی که از وجود مهاجران و انصار برای آن مقامات استفاده نمی کرد و حتی با آنها به مشورت نمی نشست و تنها به رأی خود قناعت می کرد و نیز داستان ولید بن عقبه که از طرف عثمان فرماندار کوفه بود و نماز صبح را در حال مستی،چهار رکعت برای مردم خواند سپس گفت اگر بخواهید یک رکعت دیگر نیز اضافه

ص:143


1- 1) .خلفاء ابن قتیبة،(معروف به الامامة و السیاسة) ج 1،ص 50،چاپ منشورات رضی

می کنم و اجازه نداد حد (شرب خمر) را بر او اجرا کنند. (1)

این است معنای بی اعتنایی به احکام اسلام و بی تفاوت از کنار امور گذشتن که برای همه واضح و آشکار است.

آن گاه امام علیه السلام سومین دستور را بیان می دارد و مالک اشتر را به شدت از هرگونه قضاوت و حرکت به هنگام غضب نهی می کند،می فرماید:«به هنگام خشم،خویشتن دار باش و از تندی و تیزی خود،و قدرت دست،و خشونت زبانت بکاه و برای پرهیز از این امور از انجام کارهای شتاب زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات،برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردی»؛ (امْلِکْ حَمِیَّةَ (2)أَنْفِکَ وَ سَوْرَةَ حَدِّکَ (3)،وَ سَطْوَةَ (4)یَدِکَ وَ غَرْبَ (5)لِسَانِکَ،وَ احْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ (6)،وَ تَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّی یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الِاخْتِیَارَ) .

به هنگام عصبانیت،انسان گاه باد در دماغ می افکند و نسبت به کارهای انجام شده اظهار تنفر می کند و گاه تندی و تیزی نشان می دهد و گاه دست به مجازات دراز می کند و گاه به دشنام و بد گویی می پردازد.امام علیه السلام مالک اشتر را از این

ص:144


1- 1) .خلفاء ابن قتیبه،(معروف به الامامة والسیاسة)،ج 1،ص 50
2- 2) .«حمیّة»از ریشه«حَمْی»و«حمو»بر وزن«حمد»به معنای شدت حرارت است.سپس این واژه به معنای خشم و تعصب آمیخته با خشم و نخوت و تکبر به کار رفته است و هنگامی که اضافه به«انف»شود (مانند جمله بالا) به خشم و تکبر اشاره دارد و انتخاب«أنف»(بینی) در اینجا برای آن است که آدم های متکبر سر خود را بالا می گیرند و در واقع نوک بینی شان به طرف بالا قرار می گیرد
3- 3) .«سَوْرَة»به معنای شدت و«حدّ»به معنای تیزی و برندگی است و هنگامی که این دو به هم اضافه شود شدت برش را می فهماند که به عنوان کنایه از غضب به کار می رود
4- 4) .«سَطْوة»به معنای سلطه،غلبه و قدرت است
5- 5) .«غَرْب»این واژه نیز به معنای تیزی و برندگی است و هنگامی که به لسان اضافه شود اشاره به سخنان تند و خشونت آمیز است.ریشه اصلی آن همان«غروب»است و از آنجا که یک شیء بُرنده مانند شمشیر می شکافد و در هدف خود فرو می رود و پنهان می شود«غرب»بر آن اطلاق شده است
6- 6) .«البادِرَة»به معنای سخن یا کار ناگهانی و نسنجیده است و«کفّ بادِرَة»به معنای خودداری کردن از چنین اعمالی است که به هنگام غضب رخ می دهد

پدیده های چهارگانه غضب بر حذر داشته و راه جلوگیری از آن را این شمرده است که به هنگام غضب هیچ سخنی نگوید و هیچ اقدامی نکند تا آتش غضب فرو نشیند و به حال عادی باز گردد و زمام اراده خود را که در موقع غضب از دست داده بود در اختیار بگیرد.

سپس در ادامه سخن به این حقیقت اشاره کرده می فرماید:«هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهی شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوی پرودگارت باشی».

(وَ لَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّی تُکْثِرَ هُمُومَکَ (1)بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَی رَبِّکَ) .

آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنانش فرموده اموری سرنوشت ساز است که نه تنها در مسأله حکومت که در تمام مدیریت ها و در سراسر زندگی انسان پیش می آید.به سراغ امتیازات ویژه رفتن،از خلاف کاری های نزدیکان و اطرافیان چشم پوشیدن و به هنگام خشم و غضب حکمی صادر کردن بلاهای عظیمی است که می تواند حکومت ها را متزلزل سازد و شخصیت انسان ها را زیر سؤال ببرد و آبروی انسان را در دنیا و آخرت بریزد.

نکته: خطرات بزرگ غضب

خطرات بزرگ غضب

غضب حالتی است که وقتی به انسان دست می دهد از وضع عادی بیرون می رود و قضاوت عقل،تحت الشعاع این آتش سوزان قرار می گیرد به گونه ای که هرگونه تصمیم گیری صحیح در آن لحظه برای او ناممکن است و به همین دلیل از انسان حرکاتی در حالت خشم و غضب سر می زند که غالباً عواقب شوم

ص:145


1- 1) .«هُموم»جمع«همّ»گاه به معنای اراده و عزم بر چیزی و گاه به معنای دلمشغولی و دغدغه و در عبارت بالا معنای دوم مراد است

و دردناک دارد و گاه کفاره آن را سالیان دراز باید بپردازد.

به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامی شدیداً از غضب و از هرگونه تصمیم گیری به هنگام غضب نهی شده است.

در آیه 37 سوره شوری یکی از ویژگی های مؤمنان را چشم پوشی به هنگام غضب ذکر کرده و جالب اینکه آن را عطف بر اجتناب از گناهان کبیره نموده است می فرماید: «وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ».

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ؛ این غضب شعله آتشی از سوی شیطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه می کشد،از این رو هنگامی که یکی از شما غضب می کند چشمانش سرخ و رگ های گردنش پر خون و شیطان داخل وجودش می شود». (1)

امام صادق علیه السلام در حدیثی دیگر می فرماید: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ غضب کلید تمام بدی هاست». (2)

امیرمؤمنان نیز در یک جمله کوتاه می فرماید: «الْغَضَبُ شَرٌّ إِنْ أَطَعْتَهُ دَمَّرَ؛ غضب شر است و اگر از آن پیروی کنی نابودت می کند». (3)

روایات در این زمینه بسیار و مملوّ از تأکیدات فراوان است،لذا با حدیث دیگری این سخن را پایان می دهیم،امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «إِیَّاکَ وَالْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ؛ از غضب بر حذف باش که آغازش جنون و پایانش پشیمانی است». (4)

به هر حال عقل و درایت ایجاب می کند که انسان در حال خشم و غضب هیچ

ص:146


1- 1) .کافی،ج 2،ص 304،ح 12
2- 2) .همان مدرک،ص 303،ح 3
3- 3) .غررالحکم،ح 6891
4- 4) .همان مدرک،ح 6898

تصمیمی نگیرد و بهترین راه برای فرو نشاندن آن این است که یا از محل حادثه دور شود و یا لااقل تغییر حالت دهد؛اگر ایستاده،بنشیند و اگر نشسته است برخیزد و راه رود و آبی بنوشد و با دوستان خود از موضوع دیگری سخن بگوید و همان گونه که حضرت فرموده:مؤثرترین کارها آن است که به یاد معاد و روز قیامت و عواقب اعمال بیفتد.

***

ص:147

ص:148

بخش سی ام

اشاره

وَالْوَاجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَذَکَّرَ مَا مَضَی لِمَنْ تَقَدَّمَکَ مِنْ حُکُومَةٍ عَادِلَةٍ،أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ،أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِیِّنَا صَلَّی اللّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ أَوْ فَرِیضَةٍ فِی کِتَابِ اللّهِ، فَتَقْتَدِیَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا،وَتَجْتَهِدَ لِنَفْسِکَ فِی اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیْکَ فِی عَهْدِی هَذَا،وَاسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِی عَلَیْکَ،لِکَیْلَا تَکُونَ لَکَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِکَ إِلَی هَوَاهَا.وَأَنَا أَسْأَلُ اللّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ،وَعَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَی إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ،أَنْ یُوَفِّقَنِی وَإِیَّاکَ لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِ عَلَی الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَیْهِ وَإِلَی خَلْقِهِ،مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِی الْعِبَادِ،وَجَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ،وَتَمَامِ النِّعْمَةِ وَتَضْعِیفِ الْکَرَامَةِ،وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ،إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.وَالسَّلَامُ عَلَی رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ،وَسَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

بر تو واجب است که همواره به یاد حکومت های عادلانه پیش از خود باشی و همچنین به سنّت های خوب یا آثاری که از پیامبر (صلی اللّه علیه وآله وسلم) رسیده یا فریضه ای که در کتاب اللّه آمده است توجّه کنی و به آنچه از اعمال ما در حکومت دیده ای اقتدا نمایی و نیز بر تو واجب است که نهایت تلاش خویشتن را در پیروی از آنچه در این عهدنامه به تو توصیه کرده ام به کار گیری و من حجت خود را بر تو تمام کرده ام تا اگر نفس سرکش،بر تو چیره شود عذری نزد من نداشته باشی.من از خداوند با آن رحمت وسیع و قدرت عظیمی که بر اعطای هر خواسته ای دارد مسئلت دارم که من و تو را موفق بدارد تا رضای او را جلب کنیم

ص:149

از طریق انجام کارهایی که ما را نزد او و خلقش معذور می دارد توأم با مدح و نام نیک در میان بندگان و آثار خوب در تمام شهرها و (نیز تقاضا می کنم که) نعمتش را (بر من و تو) تمامیت بخشد و کرامتش را مضاعف سازد.

و از (خداوند بزرگ مسئلت دارم) که زندگانی من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد که ما همه به سوی او باز می گردیم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلی اللّه علیه وآله وسلم) و دودمان طیب و پاکش باد؛سلامی فراوان و بسیار.والسلام.

شرح و تفسیر: حجت را بر تو تمام کردم

حجت را بر تو تمام کردم

امام علیه السلام در این بخش (سی امین و آخرین بخش این عهدنامه) به سه نکته پرداخته است:

نخست می فرماید:«بر تو واجب است که همواره به یاد حکومت های عادلانه پیش از خود باشی و همچنین به سنّت های خوب یا آثاری که از پیامبر (صلی اللّه علیه وآله وسلم) رسیده یا فریضه ای که در کتاب اللّه آمده است توجّه کنی و به آنچه از اعمال ما در حکومت دیده ای اقتدا نمایی»؛ (وَ الْوَاجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَذَکَّرَ مَا مَضَی لِمَنْ تَقَدَّمَکَ مِنْ حُکُومَةٍ عَادِلَةٍ،أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ،أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِیِّنَا صَلَّی اللّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَوْ فَرِیضَةٍ فِی کِتَابِ اللّهِ فَتَقْتَدِیَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا) .

اشاره به اینکه،هرچند عهدنامه من جامع و کامل است اما تنها به آن قناعت مکن؛اگر به مسائلی در قرآن مجید و سیره و سنّت پیغمبر اکرم یا روش های شایسته ای در حکومت های عدل پیشین (مانند حکومت انبیای سلف) برخورد کردی،آنها را نیز به کار بند.اضافه بر اینها تو روش مرا در حکومت دیده ای و از نزدیک شاهد و ناظر بوده ای آنها را نیز به کار بند،هرچند در این عهدنامه

ص:150

منعکس نشده باشد.

به این ترتیب امام علیه السلام از محدود شدن وظایف مالک اشتر به آنچه در این عهدنامه آمده،در عین جامعیت آن،نهی می کند و ذهن و فکر او را برای پذیرش هر سنّت حسنه ای آماده می سازد.

دومین نکته ای را که امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه بر مالک واجب و لازم می شمرد این است:«و نیز بر تو واجب است که نهایت تلاش خویشتن را در پیروی از آنچه در این عهدنامه به تو توصیه کرده ام به کار گیری و من حجت خود را بر تو تمام کرده ام تا اگر نفس سرکش بر تو چیره شود عذری نزد من نداشته باشی»؛ (وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِکَ فِی اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیْکَ فِی عَهْدِی هَذَا وَ اسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِی عَلَیْکَ،لِکَیْلَا تَکُونَ لَکَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِکَ إِلَی هَوَاهَا) .

امام علیه السلام در واقع به همه آنچه در این عهدنامه توصیه کرده بار دیگر توجّه می دهد و با اشاره ای اجمالی،همه را تأکید می کند و انجام آنها را لازم می شمرد و این از قبیل اجمال پس از تفصیل و تأکید بر تأکید است و در ضمن،بر او اتمام حجت می کند تا در پیشگاه خدا مسئولیتی نداشته باشد.

امام علیه السلام در پایان این عهدنامه از باب حسن ختام نکته سومی را گوشزد می کند و با دعای پرمعنایی عهدنامه را پایان می دهد و می فرماید:«من از خداوند با آن رحمت وسیع و قدرت عظیمی که بر اعطای تمام هر خواسته ای دارد مسئلت دارم که من و تو را موفق بدارد تا رضای او را جلب کنیم از طریق انجام کارهایی که ما را نزد او و خلقش معذور می دارد توأم با مدح و نام نیک در میان بندگان و آثار خوب در تمام شهرها و (نیز تقاضا می کنم که) نعمتش را (بر من و تو) تمامیت بخشد و کرامتش را مضاعف سازد»؛ (وَ أَنَا أَسْأَلُ اللّهَ (1)بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ،

ص:151


1- 1) .مستدرک حاکم،ج 11،ص 13،ح 21. در نسخه تحف العقول پیش از جمله (وَأَنَا أَسْئَلُ اللّهَ) چنین آمده:«فَلَیْسَ یُعْصِمُ مِنَ السُّوءِ وَ لا یُوَفِّقُ لِلْخَیْرِ إلّااللّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ وَ قَدْ کانَ مِمّا عَهِدَ إلیَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی وِصایَتِهِ تَحْضیضاً عَلَی الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ ما مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ فَبِذلِکَ أخْتِمُ لَکَ ما عَهَدْتُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ الْعَلِیّ الْعَظیمِ؛هیچ کس از بدی ها پیشگیری نمی کند و توفیق انجام دادن خیرات نمی دهد جز خداوند متعال و از جمله اموری که رسول خدا در وصیتش به طور مؤکد به من فرمود اهتمام به نماز و زکات و رعایت حال بندگان بود و من با کلام رسول خدا این عهدنامه را برای تو پایان می دهم و لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم»(تحف العقول،ص 99)

وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَی إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ (1)،أَنْ یُوَفِّقَنِی وَ إِیَّاکَ لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِعَلَی الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَیْهِ وَ إِلَی خَلْقِهِ،مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِی الْعِبَادِ،وَ جَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ،وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ وَ تَضْعِیفِ (2)الْکَرَامَةِ).

آنچه در تفسیر عبارت بالا آمد مبنی بر این است که «تَمامِ النِّعْمَةِ» و «تَضْعیفِ الْکَرامَةِ» عطف بر «یُوَفِّقَنِی وَ إِیَّاکَ» بوده باشد.این احتمال نیز داده شده که «تَمامِ النِّعْمَةِ» و «تَضْعیفِ الْکَرامَةِ» عطف بر «جَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ» باشد،بنابراین مفهوم جمله این می شود:«از خداوند می خواهم که مرا توفیق به کارهایی دهد که هم ثنای بندگان را به دنبال داشته باشد و هم آثار نیک در بلاد بگذارد و هم موجب تمام نعمتش بر من شود و هم سبب فزونی کرامتش بر من».

بدیهی است آنچه باید بیش از همه چیز مطلوب انسان مؤمن باشد،جلب رضای خداست و آنچه بیش از هر چیز باید مطلوب زمامداران و حکام باشد افزون بر تحصیل رضای خداوند،تحصیل رضای مخلوق و به دنبال آن نعمت های دیگری است که امام در جمله های بالا به آن اشاره کرده و آن اینکه انسان کاری کند که بندگان خدا از او به نیکی یاد کنند و غفران و رضای حق را برای او بطلبند و آثار خوبی از خود در همه جا بگذارد که سبب مزید حسنات او

ص:152


1- 1) .«رَغْبَة»مصدر و به معنای علاقه به چیزی داشتن است و در اینجا اسم مصدر و به معنای اسم مفعول است یعنی خداوند قادر است؛هر امر مطلوب و مرغوبی را در اختیار بندگان بگذارد و در بعضی از نسخه ها به جای«رَغْبَة»«رَغیبَة»آمده است که صفت مشبهه است و به معنای مرغوب است
2- 2) .«تَضْعیف»در اینجا به معنای مضاعف ساختن است.این واژه گاه به معنای ضعیف ساختن یا ضعیف شمردن نیز آمده است

پس از وفاتش گردد و بدین ترتیب نعمت خدا بر او کامل شود و کرامت الهی مضاعف گردد.

ممکن است بعضی چنین پندارند که تقاضای حسن ثنای مردم و به نیکی یاد کردن با خلوص نیت سازگار نیست؛حسن ثنای الهی لازم است نه حسن ثنای مردم،ولی پاسخ این اشکال با اشاره ای که در بالا آوردیم روشن شد.مؤمنان مخلص حسن ثنای مردم را از این رو می طلبند که سبب دعای آنها برای غفران و پاداش الهی و ترفیع درجه گردد و از این رو ابراهیم خلیل شیخ الانبیاء نیز از جمله تقاضاهایی که از ساحت قدس پروردگار می کند این است که ««وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» ؛برای من در امت های آینده نام نیکی قرار ده». (1)

این دعای امام هم درباره خودش و هم مالک اشتر به اجابت رسیده است؛ قرن هاست که فضایل آن حضرت در شرق و غرب عالم بر زبان ها جاری است و کتاب ها از فضایل او پر است و با اینکه بنی امیّه کوشیدند نام و فضایل آن حضرت را از خاطره ها محو کنند و هفتاد سال به دستور آنها بر فراز منابر-نعوذ باللّه-بر آن حضرت لعن نمایند،به لطف پروردگار در هر مجلس و محفلی که از پیشگامان اسلام بحث می شود نام آن حضرت در صدر می درخشد و کتاب ها در فضایل آن حضرت نوشته شده و بارگاه نورانی اش در نجف کعبه آمال است.

اضافه بر این در هر قرن شاعران توانا رساترین مدح و ثنا را به زبان عربی و فارسی و زبان های دیگر درباره آن حضرت سروده اند.

مالک اشتر نیز نام نیکش در همه جا به موجب فداکاری ها و رشادت ها و شهامت ها و مخصوصاً مخاطب بودن به این عهدنامه بر زبان ها جاری است.

رحمت و رضوان خدا بر او باد.

آن گاه امام علیه السلام در آخرین جمله های این عهدنامه می فرماید:«و از (خداوند

ص:153


1- 1) .شعراء،آیه 84

بزرگ مسألت دارم) که زندگانی من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد که ما همه به سوی او باز می گردیم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلی اللّه علیه وآله وسلّم) و دودمان طیب و پاکش باد،سلامی فراوان و بسیار والسلام»؛ (وَ أَنْ یَخْتِمَ لِی وَ لَکَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ،إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.وَ السَّلَامُ عَلَی رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ،وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَ السَّلَامُ) .

قابل توجّه است که امام افزون بر طلب سعادت،شهادت را نیز هم برای خویش و هم برای مالک از خدا می طلبد؛دعایی که به زودی به اجابت رسید و امام در محراب عبادتش و مالک در مسیر راه مصر شربت شهادت نوشیدند.

در حدیثی آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دید مردی این چنین دعا می کند:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَ مَا تُسْأَلُ فَأَعْطِنِی أَفْضَلَ مَا تُعْطِی؛خداوندا بهترین چیزی که از تو درخواست می شود به من بده و برترین چیزی که به بندگانت عطا می کند به من عطا فرما».پیغمبر فرمود: «إِنِ اسْتُجِیبَ لَکَ أُهَرِیقَ دَمُکَ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛ اگر دعایت مستجاب شود خون تو در راه خدا ریخته خواهد شد». (1)

نکته: عهدنامه مالک اشتر دستوری جامع برای کشورداری

اکنون که شرح و تفسیر عهدنامه به پایان رسید می توان با صراحت گفت:این عهدنامه دستوری است جامع برای کشورداری؛دستوری که با گذشت حدود چهارده قرن کاملاً تازه و راهگشا و زنده و بالنده است و این واقعیتی است که هر انسان منصفی به آن اعتراف دارد.از این گذشته این عهدنامه هم جنبه های مادی و هم جنبه های معنوی را که بر اساس اخلاق انسانی و ارزش های الهی پی ریزی

ص:154


1- 1) .مستدرک حاکم،ج 11،ص 13،ح 21

شده است تأمین می کند بر خلاف قوانین دنیای امروز که یا سخنی از ارزش های اخلاقی و انسانی در آن نیست و یا اگر چیزی به نام حقوق بشر در آن باشد،عملاً دستاویز و بهانه ای است برای اعمال فشار بر کشورها و قشرهای ضعیف جامعه اسلامی.

عجب اینکه بعضی افراد به اصولی که«حمورابی»برای کشورداری در حدود 18 قرن پیش از میلاد پیشنهاد کرده استناد می جویند و افتخار می کنند و آن را اصولی پیشرفته و انسانی قلمداد می نمایند در حالی که اگر آن اصول را در برابر این عهدنامه بگذاریم کاملاً رنگ می بازد؛ولی چون جنبه اسلامی و مخصوصاً سبقه شیعی دارد تعصب ها مانع از آن می شود که آن را در همه جا عرضه کنند و می دانیم اخیرا با تلاش و کوشش بعضی از آگاهان به صورت نامه ای سرگشاده در میان اعضای سازمان ملل پخش شد و مورد استقبال قرار گرفت و به عنوان یک سند به ثبت رسید و عجب تر اینکه کسانی که بعد از آن حضرت عهدنامه و دستورالعملی برای حاکمان خود نوشتند،بخش های مهم آن را از همین عهدنامه مبارک امیرمؤمنان علیه السلام استفاده کردند بی آنکه سخنی از آن بگویند؛یعنی اگر دستورالعمل آنها مقبولیت و درخششی پیدا کرد به واسطه همین بهره گیری از عهدنامه مولا بود (1)گرچه متأسّفانه تعصب ها اجازه نمی دهد این حقیقت آشکار گردد.

***

ص:155


1- 1) .طبری نقل می کند که وقتی مأمون،«عبداللّه بن طاهر»را به ولایت بعضی از بخش های کشور اسلامی گماردپدرش«ذوالیمینین»نامه مفصلی برای او نگاشت و دستورات مشروحی برای اداره منطقه تحت حکومت برای او نوشت که طولی نکشید در میان مردم منتشر شد و از آن استقبال فراوانی کردند هنگامی که این خبر به مأمون رسید دستور داد آن را بیاورند و برای او بخوانند.او بسیار از آن استقبال کرد و گفت:تمام امر دین و دنیا و امور مربوط به سیاست و اصلاح کشور و رعیت در آن جمع است. مرحوم علامه شوشتری بعد از ذکر این داستان می گوید:اگر دقت کنید می بینید اکثر بلکه تمام آن از کلام امیرمؤمنان در عهدنامه مالک اشتر گرفته شده است.(شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 8،ص 664)

ص:156

54- برای طلحه و زبیر

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرِ (مَعَ عِمْرانِ بْنِ الْحَصینِ الْخُزاعی) ذَکَرَهُ أبوجَعْفَرِ

الإسْکافی فی کِتاب الْمَقاماتِ فِی مَناقِبِ أمیرِالْمُؤمِنِینَ علیه السلام

از نامه های امام علیه السلام

برای طلحه و زبیر است که به وسیله عمران بن حصین خزاعی برای آنها فرستاد.این نامه را ابو جعفر اسکافی در کتاب المقامات فی مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر کرده است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه در عین فشردگی به چهار نکته مهم اشاره می کند:

در بخش اوّلِ این نامه،حضرت بر این امر تأکید دارد که من برای بیعت به (2)

ص:157


1- 1) .سند نامه: مرحوم سیّد رضی در ابتدای این نامه-همان گونه که در بالا آمده-نوشته است که آن را ابوجعفر اسکافی (محمّد بن عبداللّه اسکافی متوفای سنه 240 قمری) در کتاب المقامات فی مناقب امیرالمؤمنین آورده
2- 2) است.اسکافی از معتزله بود و در محله اسکاف بغداد زندگی می کرد و از این رو او را اسکافی گفته اند.او از معاصران«جاحز»بود و ردّی بر کتاب العثمانیه او نوشته است. معتزله بغداد معتقد بر افضلیت امیرمؤمنان بر تمام صحابه بوده اند و اسکافی نیز پیرو همین عقیده بود.(البته ابوجعفر اسکافی از اهل سنّت بود و غیر از محمد بن احمد بن جنید اسکافی معروف است که از قدمای فقهای شیعه محسوب می شود). صاحب مصادر نهج البلاغه دو مأخذ دیگر برای این نامه نقل کرده است:نخست تاریخ ابن اعثم کوفی (متوفای 314) است و دیگر کتاب الامامة والسیاسة ابن قتیبه دینوری (متوفای 276) است

سراغ مردم نرفتم و آنها با اصرار و بدون اکراه و اجبار و طمع به سراغ من آمدند و شما هم در بیعت با من هرگز مجبور نبودید.

در بخش دوم طلحه و زبیر را مخاطب ساخته می فرماید:از دو حال خارج نیست؛یا شما با میل و رغبت با من بیعت کرده اید،پس چرا بیعت را شکستید؟ برگردید و توبه کنید و یا بی میل و رغبت بیعت کرده اید که در این صورت مرتکب تدلیس شده اید،زیرا در ظاهر ابراز اطاعت نموده و در باطن قصد عصیان داشته اید.

در بخش سوم می فرماید:شما چنین می پندارید که من قاتل عثمان بوده ام و این را بهانه برای نقض بیعت قرار داده اید.بهترین راه این است که آنهایی که در این میدان بی طرف مانده اند در میان من و شما حکومت کنند.

در بخش چهارم می فرماید:از این راه که در پیش گرفته اید برگردید که عذاب الهی را در پی دارد.

***

ص:158

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ عَلِمْتُمَا،وَإِنْ کَتَمْتُمَا،أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّی أَرَادُونِی،وَلَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی.وَإِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَبَایَعَنِی،وَإِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ،وَلَا لِعَرَضٍ حَاضِرٍ،فَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ، فَارْجِعَا وَتُوبَا إِلَی اللّهِ مِنْ قَرِیبٍ؛وَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ،فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِکُمَا الطَّاعَةَ،وَإِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَةَ.وَلَعَمْرِی مَا کُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیَّةِ وَالْکِتْمَانِ،وَإِنَّ دَفْعَکُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِیهِ،کَانَ أَوْسَعَ عَلَیْکُمَا مِنْ خُرُوجِکُمَا مِنْهُ،بَعْدَ إِقْرَارِکُمَا بِهِ.وَقَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ،فَبَیْنِی وَبَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَعَنْکُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ،ثُمَّ یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ عَنْ رَأْیِکُمَا، فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ،مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَالنَّارُ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) شما می دانید-هر چند کتمان کنید-که من به دنبال مردم نرفتم؛آنها به سراغ من آمدند و من دست بیعت به سوی آنها نگشودم تا آنها با اصرار با من بیعت کردند و شما دو نفر از کسانی بودید که به سراغ من آمدید و با من بیعت کردید.توده مردم به جهت زور و سلطه یا متاع دنیا با من بیعت نکردند.(بنابراین از دو حال خارج نیست) اگر شما از روی میل و رغبت با من بیعت کرده اید (بیعت شکنی شما حرام بوده) باید باز گردید و فوراً در پیشگاه خدا توبه کنید و اگر بیعت شما از روی اکراه و نارضایی بوده راه را برای من نسبت به خود گشوده اید،زیرا ظاهرا اظهار اطاعت کردید و در دل،قصد عصیان

ص:159

داشتید (زیرا راه منافقان را پیمودید و این حرکت منافقانه مستوجب عقوبت است).به جان خودم سوگند شما از سایر مهاجران سزاوارتر به تقیه و کتمان عقیده نبوده اید (هیچ کس در آن روز مجبور به چنین چیزی نبود مخصوصاً شما که از قدرتمندان صحابه بودید) بنابراین هرگاه از آغاز،کناره گیری از بیعت کرده بودید کار شما آسان تر بود تا اینکه نخست بیعت کنید و بعد (به بهانه ای) سر باز زنید.شما چنین پنداشته اید (و به دروغ تبلیغ کرده اید) که من قاتل عثمانم.بیایید میان من و شما کسانی حکم کنند که اکنون در مدینه اند؛نه به طرفداری من برخاسته اند نه به طرفداری شما،سپس هرکس به اندازه جرمی که در این حادثه داشته محکوم و ملزم شود.

ای دو پیرمرد کهنسال! (که خود را از پیشگامان و شیوخ اسلام می دانید و آفتاب عمرتان بر لب بام است) از عقیده خود برگردید (و تجدید بیعت کنید یا لااقل دست از آتش افروزی جنگ بردارید و به کناری روید) زیرا الان مهم ترین چیزی که دامان شما را می گیرد سرافکندگی و ننگ و عار است (آن هم به عقیده شما) ولی ادامه این راه هم سبب ننگ (شکست در جنگ) است و هم آتش دوزخ! والسلام».

شرح و تفسیر: از این راه پرخطر برگردید

از این راه پرخطر برگردید

می دانیم پس از قتل عثمان،مردم برای بیعت با امیرمؤمنان علیه السلام هجوم شدیدی آوردند و برای بیعت با آن حضرت بر یکدیگر پیشی می گرفتند.سرشناسان صحابه نیز هماهنگ با مردم با میل و رغبت با آن حضرت بیعت نمودند و طلحه و زبیر نیز به آنها پیوستند.بیعتی که با امیرمؤمنان صورت گرفت جز در زمان پیغمبر سابقه نداشت،و با بیعت سقیفه یا بیعت با عمر بعد از تعیین او از سوی

ص:160

خلیفه اوّل و یا بیعت با عثمان پس از رأی شورای شش نفری،مطلقاً شباهتی نداشت؛بیعتی بود به تمام معنا مردمی،درست همانند بیعت مردم با رسول خدا.

ولی می دانیم که طلحه و زبیر انتظاراتی داشتند از جمله اینکه فرمانداری بعضی از شهرهای مهم از سوی علی علیه السلام به آنها سپرده شود (1)و چون این انتظار برآورده نشد بیعت خود را شکستند و همسر پیامبر عایشه را تحریک و به عنوان خون خواهی عثمان بر ضد امیرمؤمنان قیام کردند و به شهر بصره که نقطه آسیب پذیرتری بود رفتند و آنجا را تسخیر نمودند و جنگ جمل را به راه انداختند.سرانجام پس از شکست،هر دو کشته شدند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام پیش از جنگ جمل بوسیله این نامه با آنها اتمام حجت می کند و تمام راه های فرار را با منطق نیرومندش بر آنان می بندد.

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) شما می دانید-هر چند کتمان کنید-که من به دنبال مردم نرفتم؛آنها به سراغ من آمدند و من دست بیعت به سوی آنها نگشودم تا آنها با اصرار با من بیعت کردند و شما دو نفر از کسانی بودید که به سراغ من آمدید و با من بیعت کردید»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ عَلِمْتُمَا،وَ إِنْ کَتَمْتُمَا،أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّی أَرَادُونِی،وَ لَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی،وَ إِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَ بَایَعَنِی) .

اشاره به اینکه شما هیچ بهانه ای برای بیعت شکنی ندارید،زیرا بیعت من بر خلاف بیعت های پیشین به صورت خودجوش مردمی بود بی آنکه من مقدمه چینی برای آن کرده باشم،شما هم در میان توده مردم آمدید و مثل دیگران از روی میل و اراده با من بیعت کردید.

ص:161


1- 1) .ابن کثیر در البدایة والنهایه می گوید:طلحه و زبیر هنگامی با امام بیعت کردند که از او تقاضای فرمانداری بصره و کوفه را داشتند.امام به آنها فرمود:شما پیش من باشید و در مسائل حکومتی با شما مأنوس باشم بهتر است (البدایة والنهایه،ج 8،ص 226)

سپس امام علیه السلام به دلیل روشنی برای اختیار و آزاد بودن بیعت اشاره کرده می فرماید:«توده مردم به جهت زور و سلطه یا متاع دنیا با من بیعت نکردند»؛ (وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ،وَ لَا لِعَرَضٍ (1)حَاضِرٍ) .

اشاره به اینکه بیعت های غیر واقعی ممکن است از دو چیز سرچشمه بگیرد:

یکی ظهور سلطه که مردم را مجبور سازند با کسی بیعت کنند.این بیعت قطعاً باطل است و یا اینکه مردم را تطمیع نمایند و آرای آنها را بخرند و آنها برای کسب مال و ثروتی بیعت کنند.این بیعت هم بیعت واقعی نیست و چون می دانید بیعت مردم هیچ کدام از این دو نبوده،دلیلی ندارد که ادعای کراهت کنید و آن را بشکنید.

امام علیه السلام به این ترتیب راه های فرار را به روی آنها می بندد.سپس به دلیل دیگری تمسک می جوید و می فرماید:«بنابراین (از دو حال خارج نیست) اگر شما از روی میل و رغبت با من بیعت کرده اید (بیعت شکنی شما حرام بوده) باید باز گردید و فوراً در پیشگاه خدا توبه کنید و اگر بیعت شما از روی اکراه و نارضایی بوده،راه را برای من نسبت به خود گشوده اید،زیرا ظاهراً اظهار اطاعت کردید و در دل،قصد عصیان داشتید (زیرا راه منافقان را پیمودید و این حرکت منافقانه مستوجب عقوبت است)»؛ (فَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ،فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَی اللّهِ مِنْ قَرِیبٍ،وَ إِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ،فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِکُمَا الطَّاعَةَ،وَ إِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَةَ) .

آن گاه امام علیه السلام سومین استدلال دندان شکن در برابر ادعای کراهت آنها را بیان می فرماید:«به جان خودم سوگند شما از سایر مهاجران سزاوارتر به تقیه و کتمان

ص:162


1- 1) .«عَرَض»در اصل به معنای چیزی است که ثبات و پایداری ندارد و عارضی و کم دوام است،از این رو به متاع دنیای مادی عرض گفته اند چون معمولاً ناپایدار است و در جمله بالا به همین معناست و در کتب فقهی«عَرَض»به کالایی گفته می شود که در مقابل درهم و دینار است.در بعضی از کتب لغت مانند لسان العرب نیز«عَرْض»بر وزن«فرض»به همین معنا اطلاق شده است

عقیده نبوده اید (هیچ کس در آن روز مجبور به چنین چیزی نبود مخصوصاً شما که از قدرتمندان صحابه بودید) بنابراین هرگاه از آغاز،کناره گیری از بیعت کرده بودید کار شما آسان تر بود تا اینکه نخست بیعت کنید و بعد (به بهانه ای) سر باز زنید»؛ (وَ لَعَمْرِی مَا کُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیَّةِ وَالْکِتْمَانِ،وَ إِنَّ دَفْعَکُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِیهِ،کَانَ أَوْسَعَ عَلَیْکُمَا مِنْ خُرُوجِکُمَا مِنْهُ،بَعْدَ إِقْرَارِکُمَا بِهِ) .

اشاره به اینکه اگر ادعا می کنید بیعت شما از روی تقیه و ترس از مخالفت بوده این اشتباه بزرگی است؛زیرا امروز که قدرت در دست من است شما از پیمان شکنی و نقض بیعت ترسی ندارید چگونه ادعا می کنید بیعت شما از روی ترس بوده،در حالی که ترک بیعت بسیار آسان تر از نقض بیعت است آن هم با تفاوت ظروف که در آن روز قدرتی در دست من نبود و امروز قدرت در دست من است.

به این ترتیب امام علیه السلام تمام راه های عذر در پیمان شکنی را به روی آنها بسته و ثابت نموده است که این کار جز از روی هوا و هوس و عشق به مقام و مال و ثروت دنیا نبوده است.

از کسانی تعجب می کنیم که عدالت صحابه را تا آنجا پیش برده اند که تمام کارهای امثال طلحه و زبیر را صحیح و مطابق حق و عدالت می شمرند در حالی که امام از افضل صحابه بود و آنها را با این دلایل منطقی و عقلانی محکوم می کند.با این حال چگونه می توان عدالت آنها را مطرح کرد و تمام جنایاتشان را زیر عنوان اجتهاد پوشانید.راستی عجیب و تأسف بار است.

مرحوم علّامه شوشتری از کتاب«خلفای ابن قتیبه»مطلب جالبی در این زمینه نقل کرده است،می گوید:علی علیه السلام در روز جنگ جمل در میان دو صف ایستاده بود.طلحه را مخاطب ساخت و فرمود:مگر با من از روی میل و رغبت بیعت نکردی (چرا بیعت را شکستی؟) طلحه گفت:من در حالی بیعت کردم که شمشیر

ص:163

بر گردن من بود.امام فرمود:(دروغ می گویی) آیا تو نمی دانی که من احدی را به بیعت اکراه نکردم.اگر بنا بود کسی را اکراه کنم«سعد بن ابی وقاص»و«عبد اللّه بن عمر»و«محمد بن مسلمه»را (که از تو ضعیف تر بودند) به بیعت مجبور می کردم؛آنها با من بیعت نکردند و بی طرف ماندند من هم دست از آنها برداشتم.

در همان کتاب آمده است که عمار،عبداللّه بن عمر و سعد و محمد بن مسلمه را به بیعت با امام دعوت کرد.آنها ابا کردند او این خبر را به امام رسانید.حضرت فرمود:این گروه را رها کن.اما«عبد اللّه بن عمر»مرد ضعیفی است و اهل تصمیم نیست و«سعد بن ابی وقاص»انسان حسودی است و گناه من در مورد«محمد بن مسلمه»این است که در روز خیبر برادرش را کشتم. (1)

امام علیه السلام در بخش آخر این نامه اشاره به مطلب مهمی می کند که دستاویز اصلی طلحه و زبیر در خروج بر ضد امام و روشن کردن آتش جنگ جمل بود و آن اینکه آنها قتل عثمان را که خود از عوامل اصلی آن بودند به امام که دامانش از آن پاک بود نسبت داده و آن را دلیل بر بیعت شکنی خود قرار دادند،می فرماید:«شما چنین پنداشته اید (و به دروغ تبلیغ کرده اید) که من قاتل عثمانم.بیایید میان من و شما کسانی حکم کنند که هم اکنون در مدینه اند؛نه به طرفداری من برخاسته اند نه به طرفداری شما سپس هرکس به اندازه جرمی که در این حادثه داشته محکوم و ملزم شود»؛ (وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ،فَبَیْنِی وَ بَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَ عَنْکُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ،ثُمَّ یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ) .

ماجرای قتل عثمان بهانه ای بود برای کسانی که بر ضد امام قیام کردند؛طلحه و زبیر از یک سو و معاویه از سوی دیگر.گرچه حوادث زمان عثمان می رفت که تاریخ اسلام را از نظر بپوشانند ولی در عین حال گویاست و نشان می دهد قاتلان عثمان و معاونان آنها چه کسانی بودند.به یقین طلحه از کسانی بود که آشکارا به

ص:164


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 9،ص 352

این مسأله دامن می زد و زبیر پنهانی و مخفیانه.و امام علیه السلام فرزندان خود حسن و حسین را فرستاد تا بر در خانه عثمان بایستند و جلوی هجوم مردم را بگیرند شاید با دیدن فرزندان رسول خدا دست بر دارند و حمله نکنند.

امام بارها عثمان را نصیحت کرد و راه صحیح را که عذرخواهی از مردم و کنار زدن اقوام و بستگانش از مناصب مهم حکومت و از غارت بیت المال بود به وی نشان داد ولی متأسفانه او چنان غرق در خطا شده بود که راه بازگشتی برای خود نمی دید،چون ضعیف بود و قدرت تصمیم گیری در این زمینه نداشت.به همین دلیل،امام افراد بی طرف در مدینه را برای حکمیت پیشنهاد می کند که آنها گواهی دهند سپس حکم کنند چه کسی دستش به خون عثمان آلوده شده بود.

آن گاه امام آن دو را مخاطب ساخته می فرماید:«ای دو پیرمرد کهنسال! (که خود را از پیشگامان و شیوخ اسلام می دانید و آفتاب عمرتان بر لب بام است) از عقیده خود برگردید (و تجدید بیعت کنید یا لا اقل دست از آتش افروزی جنگ بردارید و به کناری روید) زیرا الان مهم ترین چیزی که دامان شما را می گیرد سرافکندگی و ننگ و عار است (آن هم به عقیده شما) ولی ادامه این راه هم سبب ننگ (شکست در جنگ) است و هم آتش دوزخ والسلام»؛ (فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ عَنْ رَأْیِکُمَا،فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ،مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ، وَ السَّلَامُ) .

ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسة می گوید هنگامی که اهل مصر بر عثمان شوریدند و خانه او را محاصره کردند،طلحه از کسانی بود که هر دو گروه را بر ضد عثمان می شورانید.حتی می گفت:عثمان به محاصره شما اعتقادی ندارد چون آب و غذا به او می رسد؛نگذارید آب و غذا برای او ببرند. (1)

ابن ابی الحدید نیز درباره زبیر می نویسد:او به مردم می گفت:عثمان را بکشید

ص:165


1- 1) .الامامة والسیاسة،ج 1،ص 38

چون دین و آیین شما را دگرگون کرده و هنگامی که به او گفتند:چه می گویی در حالی که پسرت بر در خانه عثمان ایستاده،از او دفاع می کند.او گفت:

من ناراحت نمی شوم اگر عثمان را بکشند هرچند قبل از او پسرم هم کشته شود. (1)

امام علیه السلام بارها در خطبه ها یا نامه های نهج البلاغه اشاره به بهانه جویی رسوای طلحه و زبیر در مسأله قتل عثمان می کند و آنها را از شرکای قتل می شمارد؛ چیزی که در تواریخ نیز صریحا آمده است.

قابل توجّه اینکه ابن قتیبه در الامامة والسیاسة نیز چنین آورده:هنگامی که عایشه در بصره خطبه می خواند و آنها را به خون خواهی عثمان تشویق می کرد، مردی از بزرگان بصره برخاست و نامه ای نشان داد که طلحه جهت تشویق به قتل عثمان برای او نوشته بود.آن مرد در آن مجلس خطاب به طلحه کرد و گفت:این نامه را قبول داری؟ طلحه گفت:آری.آن مرد گفت:پس چرا دیروز ما را به قتل عثمان تشویق می کردی و امروز به خون خواهی او دعوت می کنی؟ طلحه در پاسخ او (به عذر واهی و مضحکی توسل جست و) گفت:عده ای به ما ایراد کردند که چرا به یاری عمثان نشتافتید ما هم جبران آن را در این دیدیم که به خون خواهی او قیام کنیم. (2)

این جمله نیز از عایشه معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت: «اقْتُلُوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللّهُ نَعْثَلا؛ نعثل را بکشید خدا نعثل را بکشد». (3)

منظور او از«نعثل»عثمان بود که شباهتی به نعثل یهودی داشت که ریش بلندی داشت.

ص:166


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 9،ص 36
2- 2) .الامامة والسیاسة،ج 1،ص 88
3- 3) .بحارالانوار،ج 31،ص 484

نکته: ادامه نامه امام علیه السلام درباره عایشه است

ادامه نامه امام علیه السلام درباره عایشه است

در کتاب تمام نهج البلاغه که این نامه را بدون گزینش و به طور کامل آورده، بخشی در ذیل آن دیده می شود که مربوط به عایشه است،زیرا مخاطب نامه تنها طلحه و زبیر نبوده اند،بلکه عایشه نیز جزء مخاطبین بوده است.امام او را سرزنش می کند که تو چرا بر خلاف حکم اسلام بیرون آمدی و عملا فرماندهی لشکر را به عهده گرفته ای و میان مسلمانان فساد کرده ای و گمان می کنی برای اصلاح آمده ای.تو مطالبه خون عثمان می کنی در حالی که می دانیم تو بودی که می گفتی:«نعثل»؛(یعنی عثمان) را بکشید که او کافر شده است ولی با نهایت تعجب الان برگشته ای و مطالبه خون او می کنی! به جان خودم سوگند کسی که تو را تحریک کرده و به این کار واداشته گناهش از گناه قاتلان عثمان بیشتر است! توبه کن و به خانه ات باز گرد! (1)

***

ص:167


1- 1) .تمام نهج البلاغه،ص 784

ص:168

55- به معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ

نامه های امام علیه السلام

به معاویه است. (1)

نامه در یک نگاه

مرحوم سیّد رضی این نامه را طبق معمول به صورت گزینشی از نامه مفصل تری آورده است.از منابع دیگر استفاده می شود که هدف اصلی این نامه تبادل اسرای کوفه و شام بوده است و مطالبی که در آن آمده برای این بوده که معاویه بر سر عقل آید و از کیفرهای الهی بترسد و این پیشنهاد را عملی سازد.

ص:169


1- 1) .سند نامه: به گفته صاحب مصادر نهج البلاغه،این نامه در کتاب طراز تألیف امیریحیی علوی با مختصر تفاوتی آمده و قراین نشان می دهد که از نهج البلاغه نگرفته است.همچنین آمدی در غررالحکم بخشی از آن را با اضافاتی آورده که نشان می دهد او هم از مدرک دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 424). صاحب کتاب تمام نهج البلاغه آن را با اضافه ای در آغاز و اواسط و اضافه ای در پایان،نقل کرده است و تصریح می کند که آن را از کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی (ج 4،ص 225) اخذ کرده که پیش از سیّد رضی می زیسته است (تمام نهج البلاغه،ص 839)

لذا امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه به جایگاه انسان در نظام خلقت اشاره کرده و می فرماید:«ما برای دنیا آفریده نشدیم،بلکه این دنیا جایگاه امتحان همه ماست؛باید به هوش باشیم».

در بخش دیگری از این نامه به نسبت ناروایی که معاویه در مسأله قتل عثمان به امام می داد اشاره شده و آن را نشانه دنیا طلبی معاویه و شکست در آزمون الهی می داند.

امام علیه السلام در بخش سوم پس از سفارش به تقوای الهی و خودداری از اطاعت شیطان به معاویه هشدار می دهد که از کیفر الهی بترسد.

در بخش چهارم که مرحوم سیّد رضی آن را نیاورده است اشاره به مبادله اسرای کوفه و شام فرموده است.

***

ص:170

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا،وَابْتَلَی فِیهَا أَهْلَهَا، لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً،وَلَسْنَا لِلدُّنْیَا خُلِقْنَا،وَلَا بِالسَّعْیِ فِیهَا أُمِرْنَا،وَإِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَی بِهَا،وَقَدِ ابْتَلَانِی اللّهُ بِکَ وَابْتَلَاکَ بِی:فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ،فَعَدَوْتَ عَلَی الدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ،فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یَدِی وَلَا لِسَانِی،وَعَصَیْتَهُ أَنْتَ وَأَهْلُ الشَّامِ بِی،وَأَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ،وَقَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ؛فَاتَّقِ اللّهَ فِی نَفْسِکَ،وَنَازِعِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ،وَاصْرِفْ إِلَی الآْخِرَةِ وَجْهَکَ،فَهِیَ طَرِیقُنَا وَطَرِیقُکَ.وَاحْذَرْ أَنْ یُصِیبَکَ اللّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ،وَتَقْطَعُ الدَّابِرَ،فَإِنِّی أُولِی لَکَ بِاللّهِ أَلِیَّةً غَیْرَ فَاجِرَةٍ،لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَإِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَاأَزَالُ بِبَاحَتِکَ حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنا وَهُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) خداوند سبحان دنیا را برای جهان بعد از آن (سرای آخرت) قرار داده و اهل آن را در آن مورد آزمایش قرار می دهد تا معلوم شود چه کسی بهتر عمل می کند.ما برای دنیا آفریده نشده ایم و نه به سعی و کوشش برای آن مأموریم،بلکه فقط برای این در دنیا آمده ایم که به وسیله آن آزمایش شویم.خداوند مرا به وسیله تو و تو را به وسیله من در معرض امتحان در آورده و یکی از ما را حجت بر دیگری قرار داده است (من حجت الهی در برابر تو هستم) ولی تو با تفسیر قرآن بر خلاف حق،به دنیا روی آوردی و از من چیزی مطالبه می کنی که هرگز دست و زبانم به آن آلوده نشده است (اشاره به قتل

ص:171

عثمان است) و تو و اهل شام آن را دستاویز کرده (و به من نسبت داده اید) تا آنجا که عالمان شما جاهلان تان را به آن تشویق کردند و آنها که دارای منصبی بودند از کار افتادگان شما را.

در درون وجود خود از خدا بترس و تقوای الهی پیشه کن و با شیطان که می کوشد زمام تو را در دست گیرد بستیز (و زمام خود را از چنگ او بیرون آور) توجّه خود را به سوی آخرت معطوف بنما که راه (اصلی) ما و تو همان است و از این بترس که خداوند تو را به زودی به بلایی کوبنده که ریشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند گرفتار سازد! من برای تو به خدا سوگند یاد می کنم؛ سوگندی که تخلّف ندارد که اگر مقدرات فراگیر (الهی)،من و تو را به سوی پیکار با یکدیگر کشاند،آن قدر در برابر تو ایستادگی خواهم کرد تا خداوند میان ما حکم فرماید و او بهترین حاکمان است (و آینده شومی در انتظار توست)».

شرح و تفسیر: فراموش مکن برای چه به دنیا آمده ای

فراموش مکن برای چه به دنیا آمده ای

امام علیه السلام در قسمت اوّل این نامه به هدف آفرینش دنیا و آفرینش انسان ها در آن اشاره می کند و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) خداوند سبحان دنیا را برای جهان بعد از آن (سرای آخرت) قرار داده و اهل آن را در آن مورد آزمایش قرار می دهد تا معلوم شود چه کسی بهتر عمل می کند»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا،وَ ابْتَلَی فِیهَا أَهْلَهَا،لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) .

این تعبیر اشاره به حقیقتی است که بارها در نهج البلاغه ذکر شده است که دنیا هدف نهایی نیست،بلکه مقدمه ای برای آمادگی جهت سرای دیگر است، بنابراین به دنیا به عنوان وسیله باید نگریست نه هدف و مقصد نهایی و به یقین این تفاوت نگرش در تمام اعمال انسان تأثیر می گذارد.

ص:172

جمله «لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» بر گرفته از آیه 7 سوره کهف است: ««إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ؛ما آنچه را روی زمین است زینت آن قرار دادیم تا آنها را بیازماییم که کدام یک دارای بهترین عمل هستند»؛ (البته قریب به همین معنا در آیه 7 سوره هود و آیه 2 سوره ملک آمده است).

ناگفته پیداست که آزمایش های الهی برای کشف مجهولی نیست،زیرا همه چیز مربوط به حال و گذشته و آینده و ظاهر و باطن اشیا و اشخاص در برابر علم بی پایان پروردگار آشکار است،بلکه منظور ظاهر شدن باطن افراد و انجام اعمالی است که معیار ثواب و عقاب است و به تعبیر دیگر صفات درونی،پیش از ظهور و بروز در عمل نمی تواند معیار ثواب و عقاب باشد؛خداوند افراد را امتحان می کند تا آن صفات به مرحله بروز برسد،همان گونه که خود امام در عبارت دیگری از نهج البلاغه در تفسیر آیه «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ» 1 فرموده است: «وَ مَعْنَی ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ وَ إِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ؛ مفهوم این آیه شریفه آن است که خداوند مردم را به وسیله اموال و فرزندانشان آزمایش می کند تا آشکار شود چه کسی از روزی اش خشمگین و چه کسی به قسمت الهی راضی است؛هرچند خداوند سبحان از مردم به خودشان آگاه تر است؛اما این برای آن است که افعالی که به وسیله آن استحقاق ثواب و عقاب را پیدا می کنند ظاهر و آشکار شود». (1)

آن گاه در ادامه این نامه می افزاید:«ما برای دنیا آفریده نشده ایم و نه به سعی و کوشش برای آن مأموریم،بلکه فقط برای این در دنیا آمده ایم که به وسیله آن آزمایش شویم»؛ (وَ لَسْنَا لِلدُّنْیَا خُلِقْنَا،وَ لَا بِالسَّعْیِ فِیهَا أُمِرْنَا،وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا

ص:173


1- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،93

لِنُبْتَلَی بِهَا) .

امام علیه السلام در موارد مختلف به این حقیقت اشاره فرموده است که دنیا هرگز نباید هدف نهایی افراد با ایمان باشد،بلکه وسیله و ابزاری است برای رسیدن به آخرت،دانشگاهی است که در آن درس می آموزیم و تجارت خانه ای است که در آن برای سرای دیگر تجارت می کنیم.میدان تمرینی است که در آن خود را برای مسابقه در میدان محشر آماده می سازیم،پلی است که باید از آن عبور کنیم و آنجا را برای اقامتگاه خود انتخاب نکنیم.

در اینجا نیز امام همین حقیقت را بار دیگر به معاویه و به تمام کسانی که این نامه به دست آنها می رسد و به ما که مخاطبان غیر مستقیم آن هستیم گوشزد فرموده است.

بسیاری از افراد،این حقیقت را در سخن می گویند؛اما عملاً چنان رفتار می کنند که گویی جز این دنیا چیزی در کار نیست.

آن گاه امام علیه السلام می افزاید:«خداوند مرا به وسیله تو و تو را به وسیله من در معرض امتحان در آورده و یکی از ما را حجت بر دیگری قرار داده است (من حجت الهی در برابر تو هستم)»؛ (وَ قَدِ ابْتَلَانِی اللّهُ بِکَ وَ ابْتَلَاکَ بِی،فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ) .

بدیهی است خداوند در این دار امتحان،افراد را به وسیله یکدیگر آزمایش می کند؛امام علیه السلام را به وسیله معاویه تا صبر و تحمل و ایستادگی بر اصول اسلام آزمایش کند مبادا به درخواست معاویه؛یعنی حکومت شام برای جلب رضایت او تن در دهد و معاویه نیز به وسیله امام آزموده می شود که آیا حاضر است چشم از حکومت غاصبانه ای بپوشد و دست از تهمت و دروغ قتل عثمان به وسیله امام بردارد و دست بیعت در دست آن حضرت بگذارد و تسلیم شود؟

ابن ابی الحدید سنّی معتزلی امتحان شدن امام به وسیله معاویه و بالعکس را به

ص:174

امتحان آدم به وسیله ابلیس و امتحان ابلیس به وسیله آدم تشبیه می کند.

جمله «فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ» اشاره به حجت بودن امام در برابر معاویه است نه اینکه هر کدام حجت بر دیگری باشند،زیرا اگر منظور این بود باید می فرمود:«فَجَعَلَ کُلَّ واحدٍ مِنّا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ»و لذا علّامه مجلسی نیز در بحارالانوار می گوید:منظور از «فَجَعَلَ أَحَدَنَا» خود امام است، (1)بنابراین بعضی از شارحان و مترجمان که این جمله را چنین معنا کرده اند که«هر کدام از ما حجت بر دیگری هستیم»معنای صحیحی به نظر نمی رسد.

آن گاه امام به نکته مهمی اشاره کرده و دنیاپرستی معاویه را با دلیل روشنی آشکار ساخته می فرماید:«ولی تو با تفسیر قرآن بر خلاف حق،به دنیا روی آوردی و از من چیزی مطالبه می کنی که هرگز دست و زبانم به آن آلوده نشده است (اشاره به قتل عثمان است) و تو و اهل شام آن را دستاویز کرده (و به من نسبت داده اید) تا آنجا که عالمان شما جاهلانتان را به آن تشویق کردند و آنها که دارای منصبی بودند از کار افتادگان شما را»؛ (فَعَدَوْتَ (2)عَلَی الدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ (3)یَدِی وَ لَا لِسَانِی،وَ عَصَیْتَهُ (4)أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِی،وَ أَلَّبَ (5)عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ،وَ قَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ) .

امام علیه السلام در این قسمت به بهانه اصلی معاویه در ترک بیعت و باقی ماندن بر

ص:175


1- 1) .بحارالانوار،ج 33،ص 117
2- 2) .«عَدَوْتَ»از ریشه«عَدْوَ»بر وزن«عقل»در اصل به معنای گذشتن و جدا شدن است.سپس به معنای دویدن،سرعت گرفتن و تاختن بر چیزی است و در اینجا به معنای تاختن بر دنیاست
3- 3) .«لَمْ تَجْنِ»از ریشه«جنایت»گرفته شده و در اینجا به این معناست که دست و زبان من مرتکب چنین کاری نشده است
4- 4) .«عَصَیْتَهُ»در بسیاری از نسخ«عَصَبْتَه»(با باء آمده است) که در این جا به معنای دست آویز قرار دادن است در این صورت معنای جمله روشن خواهد بود؛ولی اگر«عَصَیْتَه»(با یاء) باشد مفهومش این است که تو و اهل شام مرتکب گناه شده اید و قتل عثمان را به دروغ به من نسبت داده اید
5- 5) .«ألَبَّ»از ریشه«لَبابة»بر وزن«غرامة»به معنای صاحب عقل شدن است،از این رو عاقل را«لبیب»می گویند؛ولی در اینجا به معنای وادار کردن و تشویق نمودن آمده است

حکومت شام اشاره کرده است و آن قیام برای مطالبه خون عثمان بود که برای رسیدن به مقصود خود دست به تأویل آیات قرآن زدند و گفتند:قرآن می فرماید:

«وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» 1 و در جای دیگر می فرماید: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» 2 از یک سو خطاب آیه اوّل را عام می گرفتند و از سوی دیگر خطاب آیه دوم را که خاص بود به خودشان تأویل می کردند و خود را ولی خون عثمان می شمردند در حالی که هیچ ارتباطی با آنها نداشت.

بر فرض آنها حق مطالبه خون عثمان را داشتند باید به سراغ قاتلان بروند.این امر چه ربطی به امام علیه السلام داشت که نه تنها هرگز دستش به خون عثمان آلوده نبود بلکه برای جلوگیری از قتل وی اقدامات شایسته ای کرد،بنابراین هم صغرا و هم کبرای استدلال آنها شیطنت آمیز بود.

اما صغرا به جهت اینکه نظرشان بر خلاف تمام شاهدان عینی قتل عثمان بود اذعان داشتند که امام کوچک ترین دخالتی در آن نداشت و اما کبرا از طریق تأویل شیطنت آمیزی بود که قرآن در بعضی از آیاتش به آن اشاره کرده می فرماید: «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ». 3

در ضمن جمله «وَ أَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ ...»نشان می دهد که معاویه و هم دستان او تبیلغات بسیار گسترده ای درباره این دروغ رسوا،یعنی شرکت علی علیه السلام در قتل عثمان در سراسر منطقه شام به راه انداخته بودند تا از این طریق بتوانند همه را بر ضد امیرمؤمنان بسیج کنند و به عنوان انجام وظیفه ای مذهبی آنها را به میدان نبرد با علی علیه السلام بکشانند.

ص:176

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن معاویه را به تقوای الهی و پرهیز از پیروی شیطان و فراموش نکردن آخرت توصیه کرده می فرماید:«در درون وجود خود از خدا بترس و تقوای الهی پیشه کن و با شیطان که می کوشد زمام تو را در دست گیرد بستیز (و زمام خود را از چنگ او بیرون آور) توجّه خود را به سوی آخرت معطوف بنما که راه (اصلی) ما و تو همان است»؛ (فَاتَّقِ اللّهَ فِی نَفْسِکَ،وَ نَازِعِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ (1)،وَ اصْرِفْ إِلَی الآْخِرَةِ وَجْهَکَ،فَهِیَ طَرِیقُنَا وَ طَرِیقُکَ) .

امام علیه السلام در واقع با این عبارت از یک سو معاویه را به تقوای الهی توصیه می کند و از سوی دیگر از سلطه شیطان،برحذر می دارد و از سوی سوم او را متوجه سرنوشت نهایی و پیمودن راه آخرت می سازد.

آن گاه امام علیه السلام در تأکید این معنا،وی را از عذاب الهی در دنیا می ترساند و می فرماید:«و از این بترس که خداوند تو را به زودی به بلایی کوبنده که ریشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند گرفتار سازد!»؛ (وَ احْذَرْ أَنْ یُصِیبَکَ اللّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ (2)تَمَسُّ (3)الْأَصْلَ،وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ (4)) .

این کلام امام اشاره به این است که پیش از آنکه عذاب الهی در قیامت دامن تو را بگیرد در این دنیا دامن تو را خواهد گرفت؛و مجازاتی سخت که هم ریشه خودت را قطع می کند و هم نسل های آینده ات را بر باد خواهد داد.همان گونه که تاریخ گواهی می دهد که بعد از دوران کوتاهی،حکومت بنی امیّه که غالباً گرفتار مشکلات بود ریشه کن شد و نسل و دودمان آنها بر باد رفت و جهان اسلام از شر

ص:177


1- 1) .«قِیاد»به معنای افسار است و از ریشه«قیادة»به معنای رهبری کردن گرفته شده است
2- 2) .«قارِعَة»به معنای حادثه یا بلای کوبنده است
3- 3) .«تَمَسُّ»از ریشه«مس»به معنای اصابت کردن است و«تَمَسُّ الأصْلَ»در اینجا کنایه از قطع ریشه است؛ولی تعجب از کسانی است که ریشه«مس»را به معنای قطع می دانند در حالی که«مس»از نظر لغت به معنای قطع نیست،بلکه هرگاه مفعول آن«اصل»باشد کنایه از قطع است
4- 4) .«الدّابِرَ»به معنای دنباله است و به نسل های بعد،«دابر»گفته می شود

آنها راحت شد و امروز چیزی به عنوان دودمان بنی امیّه باقی نمانده،جز قبر متروک مفلوکی از معاویه که در گوشه ای از شام باقی مانده و کسی به سراغ آن نمی رود و عبرتی است برای همه انسان ها.

آنچه امام علیه السلام در اینجا فرموده شبیه چیزی است که در قرآن مجید درباره اقوام ستمگر پیشین آمده که می فرماید: ««فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» ؛و (به این ترتیب)،ریشه گروهی که ستم کرده بودند قطع شد و ستایش مخصوص خداوند پروردگار جهانیان است». (1)

و از آنجا که امام برای باز داشتن معاویه از تمام وسیله ها استفاده می کند،در پایان او را به جنگ کوبنده ای تهدید کرده می فرماید:«من برای تو به خدا سوگند یاد می کنم؛سوگندی که تخلّف ندارد که اگر مقدرات فراگیر،(الهی) من و تو را به سوی پیکار با یکدیگر کشاند،آن قدر در برابر تو ایستادگی خواهم کرد تا خداوند میان ما حکم فرماید و او بهترین حاکمان است (و بدان آینده شومی در انتظار توست)»؛ (فَإِنِّی أُولِی (2)لَکَ بِاللّهِ أَلِیَّةً (3)غَیْرَ فَاجِرَةٍ،لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَ إِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَا أَزَالُ بِبَاحَتِکَ (4)حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ) .

معاویه و یارانش قدرت امام را در جنگ ها به خاطر داشتند و جدی بودن تهدیدها و قسم هایش را می دانستند،لذا این تهدید به یقین می توانست عاملی بازدارنده،لا اقل در مرحله ای از زمان باشد.

به هر حال از آنجا که معاویه عنصری پیچیده و دارای حالات و افکار مختلفی

ص:178


1- 1) .انعام،آیه 45
2- 2) .«أُولِی»از ریشه«ایلاء»به معنای قسم خوردن است و در اصل«إئلاء»با دو همزه بوده که همزه دوم تبدیل به یاء شده است.«أولِی»متکلم وحده است یعنی سوگند می خورم
3- 3) .«ألِیَّة»اسم مصدر و به معنای سوگند است
4- 4) .«باحَة»از ریشه«بَوْح»بر وزن«قوم»به معنای ظهور و آشکار شدن است و از آنجا که فضاهای وسیع مانند فضای حیاط خانه و یا میدان های مختلف،محلی است که افراد در آن ظاهر و آشکار می شوند،«باحة»به معنای میدان و فضای باز به کار رفته است

بود،امام علیه السلام برای رام کردن او در این نامه از تمام طرق ممکن استفاده فرموده تا در فکر او تأثیر بگذارد.در تواریخ آمده است که معاویه بعد از این نامه حاضر به مبادله اسیران عراقی و شامی با یکدیگر شد،زیرا امام چنان که قبلا هم اشاره شد در ذیل این نامه به مسأله مبادله اسیران پرداخته است.

تعبیر به «جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ» از قبیل اضافه صفت به موصوف است و معنای آن «مقدرات فراگیر و جامع است»زیرا بعضی از مقدرات جنبه شخصی دارد؛ولی بعضی جنبه فراگیر و امام علیه السلام در اینجا به مقدرات فراگیر که دو گروه را در برابر هم قرار می دهد اشاره فرموده است.

جمله «حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ» برگرفته از آیه 87 سوره اعراف است که در آن گفت وگوی شعیب با قوم سرکش خود آمده است.

***

ص:179

ص:180

56- به شریح بن هانی

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

وَصّی بِها شُرَیْحَ بْنَ هانِئ لَمّا جَعَلَهُ عَلی مُقَدَّمَتِهِ إِلَی الشّامِ

(1)

از نامه های امام علیه السلام

به شریح بن هانی است در آن زمان که وی را به عنوان فرماندهی مقدمه لشکر به سوی شام فرستاد. (2)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در طلیعه نامه نمایان است امام این نامه را به دست شریح بن هانی یکی از دوستان مخلصش داد،در آن هنگام که به فرماندهی مقدمه لشکر

ص:181


1- 1) .باید توجّه داشت که«شریح بن هانی»غیر از«شریح بن حارث»است که قاضی در کوفه بوده؛«شریح بن هانی»از مخلصان امیرمؤمنان علی علیه السلام بود و در بسیاری از جنگ های اسلامی شرکت و دارای عمر طولانی حدود 120 سال بود و برای نبرد به سجستان (سیستان) اعزام شد و در آنجا شربت شهادت نوشید؛ولی«شریح بن حارث»از سوی عمر به عنوان قضاوت کوفه منصوب شد و با اینکه چندان صلاحیت این کار را نداشت،امیرمؤمنان علی علیه السلام برای جلوگیری از تنش در کوفه او را عزل نکرد؛ولی دائماً بر آرایی که می داد نظارت داشت
2- 2) .سند نامه: این نامه را پیش از سیّد رضی«نصر بن مزاحم»در کتاب صفین با اندک تفاوتی نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 436)

به سوی شام اعزام شد.

امام علیه السلام در این نامه او را به تقوای الهی به طور مؤکد سفارش می کند و از غلبه هوا و هوس بر حذر می دارد و نسبت به فریب کاری دنیا و سرکشی های نفس هشدار می دهد و با تعبیرات مختلفی بر آن تأکید می ورزد و شاید این به علت آن است که یکی از شیطنت های معروف معاویه این بود که سران سپاه و اصحاب و یاران علی علیه السلام را با اموال هنگفت و مقام های مختلف می فریفت و به گفته بعضی،در این زمینه شگردهایی داشت که حتی شیطان به گرد او نمی رسید و یا به سبب این بود که اختلافی میان او و فرمانده دیگری به نام«زیاد بن نضر» احساس می شد و امام برای رفع این اختلاف این نصایح را بیان فرمود.

به هرحال از آنچه در تحف العقول و کتاب تمام نهج البلاغه و مأخذ اصلی این نامه یعنی کتاب صفین نصر بن مزاحم آمده است بر می آید معلوم می شود آنچه مرحوم سیّد رضی در اینجا آورده بخش کوچکی از نامه مفصلی است که امام خطاب به دو نفر از فرماندهان خویش به نام زیاد بن نضر و شریح بن هانی نوشته و یا حضوراً توصیه کرده است.

***

ص:182

اتَّقِ اللّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَمَسَاءٍ،وَخَفْ عَلَی نَفْسِکَ الدُّنْیَا الْغَرُورَ،وَلَا تَأْمَنْهَا عَلَی حَالٍ،وَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ،مَخَافَةَ مَکْرُوهٍ؛ سَمَتْ بِکَ الْأَهْوَاءُ إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ فَکُنْ لِنَفْسِکَ مَانِعاً رَادِعاً،وَلِنَزْوَتِکَ عِنْدَ الْحَفِیظَةِ وَاقِماً قَامِعاً.

ترجمه

در هر صبح و شام تقوای الهی را پیشه کن.از دنیای فریبنده بر خویشتن خائف باش و در هیچ حال از آن ایمن مشو.بدان که اگر خویشتن را از بسیاری از اموری که آن را دوست می داری به علت ترس از ناراحتی های ناشی از آن باز نداری،هوا و هوس ها تو را به سوی زیان های فراوانی خواهد کشاند،بنابراین در مقابل نفس سرکش،مانع و رادع و به هنگام خشم و غضب بر نفس خویش مسلّط و غالب باش و ریشه های هوا و هوس را قطع کن.

شرح و تفسیر: بر نفس خود مسلط باش

بر نفس خود مسلط باش

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه و بسیار پرمعنا به«شریح بن هانی»چهار اندرز مهم می دهد:نخست می فرماید:«در هر صبح و شام تقوای الهی را پیشه کن»؛ (اتَّقِ اللّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ) .

تقوا همان چیزی است که طلیعه همه نصایح و در برگیرنده کلیّه فضایل و بازدارنده از تمام رذایل است.به همین دلیل بسیاری از نامه ها و خطبه ها با یاد

ص:183

کردی از تقوا شروع می شود.

در دومین اندرز می فرماید:«از دنیای فریبنده بر خویشتن خائف باش و در هیچ حال از آن ایمن مشو»؛ (وَ خَفْ عَلَی نَفْسِکَ الدُّنْیَا الْغَرُورَ،وَ لَا تَأْمَنْهَا عَلَی حَالٍ) .

این اندرز نیز در بسیاری از نامه ها و خطبه ها آمده است،زیرا طبق آن حدیث معروف،سرچشمه تمام گناهان حبّ دنیاست: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ» (1)و اگر انسان لحظه ای غافل بماند ممکن است زرق و برق دنیا چنان او را بفریبد که بازگشت از آن مشکل باشد.

در سومین نصیحت می فرماید:«بدان که اگر خویشتن را از بسیاری از اموری که آن را دوست می داری به علت ترس از ناراحتی های ناشی از آن باز نداری، هوا و هوس ها تو را به سوی زیان های فراوانی خواهد کشاند»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ،مَخَافَةَ مَکْرُوهٍ؛سَمَتْ (2)بِکَ الْأَهْوَاءُ إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ) .

اشاره به اینکه بسیاری از خواسته های نفس،خواسته های زیان بار است که انسان به هنگام اشتیاق به آن،زیان ها را نمی بیند و لذا امام به او هشدار می دهد که در عاقبت خواسته های نفس همیشه اندیشه کند مبادا گرفتار زیان های فراوان آن شود.

مال و مقام و لذات مادی و امثال آن داخل در این بخش از خواسته هاست و اگر این خواسته ها تحت قیادت عقل قرار نگیرد ضررهایش جبران ناپذیر است.

ص:184


1- 1) .کافی،ج 2،ص 131،ح 11.امام سجاد علیه السلام پیش از ذکر این حدیث می فرماید:این سخنی است که همه پیامبران و علما و دانشمندان گفته اند
2- 2) .«سَمَتْ»از ریشه«سمو»بر وزن«علو»و به معنای«علو»گرفته شده و در جمله بالا به معنای تسلط آمده است

در چهارمین توصیه برای نتیجه گیری می فرماید:«بنابراین در مقابل نفس سرکش،مانع و رادع و به هنگام خشم و غضب بر نفس خویش مسلّط و غالب باش و ریشه های هوا و هوس را قطع کن»؛ (فَکُنْ لِنَفْسِکَ مَانِعاً رَادِعاً،وَ لِنَزْوَتِکَ (1)عِنْدَ الْحَفِیظَةِ (2)وَاقِماً (3)قَامِعاً (4)) .

***

ص:185


1- 1) .«نَزْوَة»از ریشه«نزو»بر وزن«نذر»به معنای پریدن بر چیزی است و به کارهای ناگهانی اطلاق می شود
2- 2) .«الحَفیظَةِ»به معنای غضب است از ریشه«حفظ»به معنای نگهداری و حراست گرفته شده،به این دلیل که انسان را به نگهداری چیزی (خواه به حق یا ناحق) وادار می کند
3- 3) .«واقِم»از ریشه«وَقْم»بر وزن«وقف»به معنای وادار کردن کسی بر کاری و غلبه نمودن است
4- 4) .«قامِع»از ریشه«قمع»بر وزن«جمع»به معنای سرکوب کردن گرفته شده است

ص:186

57- به اهل کوفه است که هنگام حرکت از مدینه به سوی بصره

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أَهْلِ الْکُوفَةِ عِنْدَ مَسیرِهِ مِنَ الْمَدینَةِ إلَی الْبَصْرَةِ

از نامه های امام علیه السلام

به اهل کوفه است که هنگام حرکت از مدینه به سوی بصره برای آنان فرستاد. (1)

نامه در یک نگاه

از تاریخ طبری به خوبی استفاده می شود هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السلام تصمیم بر پیکار با جمعیت ناکثین و آتش افروزان جنگ جمل گرفت،ابو موسی اشعری با نهایت شیطنت،مشغول کارشکنی در کوفه شد.از جمله اینکه مردم را جمع کرد و چنین گفت:ای مردم! این جریان،فتنه کوری است که اگر انسان در

ص:187


1- 1) .سند نامه: از کسانی که این نامه را پیش از مرحوم سیّد رضی نقل کرده اند،ابومخنف (متوفای 175) است و در تاریخ طبری نیز در حوادث سنه 36 با شرح مبسوطی در مورد شأن ورود این نامه آمده است. از روایت طبری به دست می آید که محتوای این نامه به صورت شفاهی به وسیله امام حسن مجتبی علیه السلام از جانب امیرمؤمنان علیه السلام به اهل کوفه ابلاغ شد (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 437)

آن خواب باشد بهتر از بیدار بودن است و بیدار بودن (در حالی که در بستر دراز کشیده) بهتر از نشستن و نشستن بهتر از ایستادن و ایستادن بهتر از سوار شدن است.شمشیرهای خود را در غلاف کنید و نوک نیزه ها را بشکنید و زهِ کمان را قطع کنید،مظلومان را پناه دهید تا زمانی که کار سامان یابد و فتنه خاموش گردد.

به همین دلیل امام علیه السلام نامه فوق را با امام حسن علیه السلام و عمار یاسر به کوفه فرستاد تا جلوی فتنه ابو موسی را بگیرند و مردم را برای کمک به امام به سوی بصره بسیج کنند. (1)

این تعبیر نشان می دهد که هدف امام در این نامه این است که مردم کوفه را که بر اثر سم پاشی های زشت ابو موسی اشعری احیانا در حال تردید به سر می بردند،وادار به حرکت کند،زیرا محتوای نامه این است که امام می فرماید:از دو حال خارج نیست یا می خواهیم ستمگری را از پای در آوریم یا خود ستم کنیم؛در هر دو صورت وظیفه شما حرکت کردن به سوی ماست که اگر می خواهیم دست ستمگر را کوتاه کنیم ما را یاری نمایید و اگر می خواهیم دست به ستم دراز کنیم ما را از آن باز دارید.

***

ص:188


1- 1) .تاریخ طبری،ج 3،ص 497

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی خَرَجْتُ مِنْ حَیِّی هَذَا:إِمَّا ظَالِماً وَإِمَّا مَظْلُوماً؛وَإِمَّا بَاغِیاً وَإِمَّا مَبْغِیّاً عَلَیْهِ.وَإِنِّی أُذَکِّرُ اللّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَیَّ،فَإِنْ کُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِی،وَإِنْ کُنْتُ مُسِیئاً اسْتَعْتَبَنِی.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من از طایفه و قبیله ام (اهل مدینه) خارج شدم (و به سوی بصره آمدم) در صورتی که از دو حال بیرون نیست؛یا ستمکارم یا مظلوم،یا متجاوزم،یا بر من تجاوز رفته است (به همین دلیل) به خاطر خدا به تمام کسانی که نامه ام به آنها می رسد تأکید می کنم (کاری انجام ندهند) جز اینکه به سوی من حرکت کنند تا اگر نیکوکارم یاری ام دهند و اگر گناهکارم مرا مورد عتاب قرار دهند (و از من بخواهند تا از این راه باز گردم).

شرح و تفسیر: به یاری من بشتابید

به یاری من بشتابید

همان گونه که در بالا آمد،امام علیه السلام در واقع با این نامه می خواهد به اهل کوفه در برابر وسوسه های ابو موسی اشعری اتمام حجت کند و تمام راه های عذر را در برابر عدم شرکت در میدان جمل به روی آنها ببندد.نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من از طایفه و قبیله ام (اهل مدینه) خارج شدم (و به سوی بصره آمدم) در صورتی که از دو حال بیرون نیست؛یا ستمکارم یا مظلوم،یا متجاوزم،یا بر من تجاوز رفته است (به همین دلیل) به خاطر خدا به تمام کسانی

ص:189

که نامه ام به آنها می رسد تأکید می کنم (کاری انجام ندهند) جز اینکه به سوی من حرکت کنند تا اگر نیکوکارم یاری ام دهند و اگر گناهکارم مرا مورد عتاب قرار دهند (و از من بخواهند تا از این راه باز گردم)»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی خَرَجْتُ مِنْ حَیِّی (1)هَذَا:إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً؛وَ إِمَّا بَاغِیاً وَ إِمَّا مَبْغِیّاً عَلَیْهِ.وَ إِنِّی أُذَکِّرُ اللّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا لَمَّا (2)نَفَرَ إِلَیَّ،فَإِنْ کُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِی،وَ إِنْ کُنْتُ مُسِیئاً اسْتَعْتَبَنِی (3)) .

بدیهی است امام علیه السلام افزون بر دارا بودن مقام عصمت خود را در این قضیه کاملاً محق می دانسته است،چرا که قاطبه مسلمین جز گروه بسیار اندکی با او بیعت کرده بودند و طلحه و زبیر هم جزء بیعت کنندگان بودند و سپس بیعت را شکسته و آتش نفاق را روشن ساخته بودند،بنابراین امام به هر دلیل صاحب حق بود و مظلوم،نه ظالم و ستمگر و آنچه در تعبیر بالا آمد فقط برای این است که هرگونه وسوسه شیطانی را از آنها بزداید.درست همانند چیزی که در قرآن مجید از زبان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در برابر مشرکان آمده است که می فرماید: ««وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدیً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ؛و ما یا شما در (طریق) هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم». (4)

به همین دلیل ابن ابی الحدید در شرح این نامه می گوید:امام برای جلب توجّه مردم کوفه (که در حیرت و سرگردانی وسوسه های ابو موسی به سر می بردند) چه تقسیم زیبایی کرده است و نهایت تواضع و حزم نفس را به خرج

ص:190


1- 1) .«حَیّ»به معنای قوم و قبیله و بخش و ناحیه آمده است و در جمله بالا هر دو معنا ممکن است
2- 2) .«لمّا»در اینجا به معنای«إلّا»است.در کتاب مغنی اللبیب یکی از معانی«لمّا»را«الا»شمرده که بعد از آن گاه فعل ماضی به معنای مضارع می آید (مانند محل بحث) و در واقع جمله،تقدیری دارد و تقدیر چنین است:«أنْ یَتْرُکَ کلّ شَیْء إلّانَفَر إلیّ»
3- 3) .«اسْتِعْتاب»از ریشه«عُتْبی»بر وزن«صغری»به معنای سرزنش کردن گرفته شده و«اسْتِعْتاب»بدین مفهوم است که از دیگری می خواهیم ما را آن قدر سرزنش کند که راضی شود و سپس به معنای رضایت طلبیدن به کار رفته است
4- 4) .سبأ،آیه 24

داده و نخست تعبیر به ظالم و بعد تعبیر به مظلوم نموده و آنچه را دشمنش طالب آن بوده در اختیارش گذاشته است. (1)

امام علیه السلام با این سخن اثبات می کند که سکوت و کناره گیری از این جریان در هر حال گناه است،زیرا یا ترک یاری مظلوم است و یا عدم مقابله با ظالم.

این سخن یادآور حدیثی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«أُنْصُرْ أخاکَ ظالِماً أوْ مَظْلُوماً قیلَ یا رَسُولَ اللّهِ هذا نَنْصُرهُ مَظْلُوماً فَکَیْفَ نَنْصُرُهُ ظالِماً قالَ:تَمْنَعَهُ مِنَ الظُّلْمِ؛ برادر دینی ات را یاری کن خواه ظالم باشد یا مظلوم.

اصحاب عرضه داشتند:اگر مظلوم باشد باید یاری اش کنیم ولی اگر ظالم باشد چگونه؟ فرمود:او را از ظلم و ستم باز می دارید (این است یاری او)». (2)

***

ص:191


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 140
2- 2) .مسند احمد،ج 3،ص 201

ص:192

58- به اهالی (تمام) شهرهاست که آنچه را میان آن حضرت و اهل صفین واقع شده در آن،بیان کرده

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

کَتَبَهُ إلی أَهْلِ الْأمْصارِ یَقُصُّ فیهِ ما جَری بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَهْلِ صِفینَ

از نامه های امام علیه السلام

به اهالی (تمام) شهرهاست که آنچه را میان آن حضرت و اهل صفین واقع شده در آن،بیان کرده است. (1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه به چند نکته اشاره می فرماید که در واقع عصاره تمام مسائل مربوط به حادثه صفین است:

نخست اینکه آغاز کار با اهل شام این بود که در ظاهر،همه در اصول اسلام متحد بودیم و تنها اختلاف در مسأله خون عثمان بود که ما به هیچ وجه در آن

ص:193


1- 1) .سند نامه: در مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 440،مدرک دیگری جز نهج البلاغه برای این نامه نیافته و قول داده است که اگر پیدا کند در آخر کتاب بنویسد.در آنجا نیز چیزی در این باره دیده نمی شود جز اینکه وعده می دهد اگر موارد بسیار کمی را که موفق به یافتن مصادر دیگری در مورد آن نشده در آینده بیابد بر کتاب خود بیفزاید

دخالت نداشتیم و به آنها پیشنهاد کردیم بیایید آتش جنگ را خاموش کنید و حق را به حق دار برسانید؛ولی آنها جز برای جنگ آماده نبودند.

در قسمت دیگر این نامه می افزاید:هنگامی که آثار شکست در جنگ در آنها ظاهر شد تسلیم خواسته ما شدند.ما هم آنان را پذیرفتیم تا حجت حق بر آنها آشکار شود.

حضرت در بخش آخر می فرماید:اما در این هنگام گروهی عملاً قبول کردند و گروهی (همچون خوارج) به لجاجت خود ادامه دادند.

***

ص:194

وَکَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ،وَالظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَنَبِیَّنَا وَاحِدٌ،وَدَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ،وَلَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللّهِ وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَلَا یَسْتَزِیدُونَنَا:الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ،وَنَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِمَا لَایُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ، وَتَسْکِینِ الْعَامَّةِ،حَتَّی یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَیَسْتَجْمِعَ،فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ،فَقَالُوا:بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ فَأَبَوْا حَتَّی جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَرَکَدَتْ، وَوَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَحَمِشَتْ.فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَإِیَّاهُمْ،وَوَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِینَا وَفِیهِمْ،أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَی الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ،فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَی مَا دَعَوْا، وَسَارَعْنَاهُمْ إِلَی مَا طَلَبُوا،حَتَّی اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ،وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ،وَمَنْ لَجَّ وَتَمَادَی فَهُو الرَّاکِسُ الَّذِی رَانَ اللّهُ عَلَی قَلْبِهِ،وَصَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَی رَأْسِهِ.

ترجمه

آغاز کار این بود که ما با اهل شام روبه رو شدیم و ظاهر (آنها) چنین بود که پروردگار ما یکی،پیامبر ما یکی و دعوت ما به اسلام،یکی است.ما چیزی بیش از این (ظاهر حال) در ایمان به خدا و تصدیق به پیامبر از آنها نمی خواستیم و آنها هم چیزی بیشتر،از ما تقاضا نداشتند و در همه چیز (ظاهرا) یکسان بودیم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالی که از آن بریء بودیم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود) ما به آنها گفتیم:بیایید امروز به فرو نشاندن آتش فتنه

ص:195

و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنیم به چیزی که ممکن است بعد از این به دست نیاید،تا امر خلافت محکم و جمعیت مسلمانان متحد گردند و قدرت پیدا کنیم حق را در جای خود قرار دهیم (و مجرم را به کیفر رسانیم).

آنها گفتند:ما می خواهیم این درد را با دشمنی و جنگ درمان کنیم،آری آنها (از پیشنهاد من درباره اقدام مسالمت آمیز) سر باز زدند تا جنگ بال های خود را گشود و استقرار یافت،شعله هایش بالا گرفت و شدید شد.هنگامی که جنگ، دندانش را در بدن ما و آنها فرو برد و چنگال هایش را در وجود ما و آنها وارد کرد،به آنچه ما آنها را به سوی آن دعوت کرده بودیم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنیم و به گفت وگو بنشینیم) ما نیز درخواست آنها را پذیرفتیم و به سوی آنچه از ما طلب کردند شتافتیم (این وضع ادامه داشت) تا اینکه حجت بر آنها روشن شد و عذرشان (برای جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گردید (و پایان یافت).

کسانی که پایبند به این حقایق بودند خداوند آنها را از هلاکت نجات داد و کسانی که لجاجت و پافشاری کردند پیمان شکنانی بودند که خدا پرده بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آنها سایه انداخت.

شرح و تفسیر: ماجرای صفین در چند جمله

ماجرای صفین در چند جمله

همان گونه که از عنوان نامه پیداست هدف امام علیه السلام این بوده که مسأله جنگ صفین و اهداف آتش افروزان و نتایج آن را در بیانی فشرده و کوتاه ذکر کند.

از این رو در آغاز می فرماید:«آغاز کار این بود که ما با اهل شام روبه رو شدیم و ظاهر (آنها) چنین بود که پروردگار ما یکی،پیامبر ما یکی و دعوت ما به اسلام، یکی است»؛ (وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ،وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا

ص:196

وَاحِدٌ،وَ نَبِیَّنَا وَاحِدٌ،وَ دَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ) .

تعبیر به«ظاهر»اشاره لطیفی به این معناست که بسیاری از گردانندگان این صحنه و سردمداران آن اعتقادی به خدا و اسلام و نبوت پیغمبر نداشتند؛ولی امام به ظاهر حال آنها در اینجا قناعت می کند در حالی که در بعضی موارد دیگر که شرایط اقتضا می کرده با صراحت در این باره سخن گفته است؛همان گونه که در ذیل نامه 16 حضرت می فرماید: «فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ؛ سوگند به آن کسی که دانه را (در زیر خاک) شکافته و انسان را آفریده دشمنان ما اسلام را نپذیرفته بودند،بلکه ظاهراً اظهار اسلام می کردند و کفر را در سینه پنهان می داشتند،لذا هنگامی که یاورانی بر ضد اسلام یافتند نشانه های کفر خود را آشکار ساختند».

سپس در ادامه سخن می افزاید:«ما چیزی بیش از این (ظاهر حال) در ایمان به خدا و تصدیق به پیامبر از آنها نمی خواستیم و آنها هم چیزی بیشتر،از ما تقاضا نداشتند و در همه چیز (ظاهرا) یکسان بودیم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالی که از آن بریء بودیم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود)»؛ (وَ لَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللّهِ وَ التَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَ لَا یَسْتَزِیدُونَنَا:الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ،وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ) .

به این ترتیب امام می خواهد تنها نقطه اختلاف را که انگیزه اصلی جنگ بود روشن سازد تا مقدمه ای برای گفتارش در بحث بعد باشد.

آن گاه در ادامه سخن می فرماید:«ما به آنها گفتیم:بیایید امروز به فرو نشاندن آتش فتنه و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنیم به چیزی که ممکن است پس از این به دست نیاید،تا امر خلافت محکم و جمعیت مسلمانان متحد گردند و قدرت پیدا کنیم حق را در جای خود قرار دهیم (و مجرم را به کیفر

ص:197

رسانیم)»؛ (فَقُلْنَا:تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لَا یُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ (1)،وَ تَسْکِینِ الْعَامَّةِ حَتَّی یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَ یَسْتَجْمِعَ،فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ) .این یک سخن کلامی بسیار منطقی و منصفانه است و مضمون آن این است که به هنگام اختلاف و درگیری مسلمانان با یکدیگر،احقاق حقوق ناممکن است.شما (معاویه و شامیان) از یک سو بیعت مرا نپذیرفتید و شکاف در صفوف مسلمانان ایجاد کردید،از سوی دیگر از من می خواهید قاتلان عثمان را مجازات کنم.اگر حکومت من را می پذیرید چرا در آن داخل نمی شوید و اگر قبول ندارید چگونه چنین کاری را از من انتظار دارید؟

اضافه بر این،مسأله ای مثل مجازات قاتلان عثمان که در واقع طیف وسیع و گسترده ای بودند در صورتی امکان پذیر است که حکومت اسلامی کاملاً مقتدر و نیرومند باشد و این کار در حالی که در برابر ما اسلحه کشیده اید و آماده پیکار هستید امکان ندارد.

مسأله شورش بر ضد عثمان و قتل او بر خلاف آنچه بعضی می پندارند مسأله ای بسیار ریشه دار بود و جمعی از صحابه و گروه های محروم اجتماع با تمام قدرت در آن شرکت داشتند.

شاهد این سخن مطلبی است که«دینوری»در اخبارالطوال نقل کرده است که معاویه نامه ای شیطنت آمیز برای تشویق مردم به جنگ صفین نوشت و آن را با ابومسلم خولانی که به اصطلاح از عابدان اهل شام بود به امام فرستاد.مضمون نامه این بود که اگر قاتلان عثمان را به ما بسپاری و آنها را به قتل برسانیم حتماً با تو بیعت می کنیم در غیر این صورت نزد ما چیزی جز شمشیر نخواهی داشت و به خدا سوگند قاتلان عثمان را در دریا و صحرا تعقیب می کنیم تا آنها را به قتل

ص:198


1- 1) .«نائِرَة»از ریشه«نور»بر وزن«فور»به معنای کینه و عداوت است و گاه به شعله ای که ناشی از کینه و عداوت است نیز اطلاق می شود

برسانیم یا خودمان در این راه کشته شویم.

هنگامی که ابومسلم این نامه را به امام رساند امام به مسجد آمد در حالی که مردم خبردار شده و حدود ده هزار نفر مسلح اجتماع کرده بودند و همه فریاد می زدند:«کُلُّنا قَتَلَةُ عُثْمانٍ؛همه ما قاتلان عثمانیم» (1)و به همین دلیل امام علیه السلام در خطبه 168 در پاسخ جمعی از صحابه که از او خواستند تکلیف قاتلان عثمان را روشن سازد فرمود: «یَا إِخْوَتَاهُ! إِنِّی لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ،وَ لکِنْ کَیْفَ لِی بِقُوَّةٍ وَ الْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ عَلَی حَدِّ شَوْکَتِهِمْ،یَمْلِکُونَنَا وَ لَا نَمْلِکُهُمْ؛ برادران من! از آنچه شما می دانید من بی اطلاع نیستم؛ولی چگونه می توانم (در شرایط فعلی) قدرت بر این کار را (مجازات قاتلان عثمان) به دست آورم؟ آنان (کسانی که بر عثمان شوریدند) همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقی اند و (در حال حاضر) بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه ای نداریم».

از اینجا روشن می شود که معاویه با اطلاع از این امور می خواست مسأله بیعت کردن را به امر محال موکول کند؛امری که ظاهرش عوام فریبانه و باطنش نافرمانی شیطنت آمیز بود.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن پاسخ آنها را به این دعوت مسالمت آمیز و عاقلانه و منصفانه چنین بیان می فرماید:«آنها گفتند:ما می خواهیم این درد را با دشمنی و جنگ درمان کنیم،آری آنها (از پیشنهاد من درباره اقدام مسالمت آمیز) سر باز زدند تا جنگ بال های خود را گشود و استقرار یافت،شعله هایش بالا گرفت و شدید شد»؛ (فَقَالُوا:بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ (2)فَأَبَوْا حَتَّی جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَکَدَتْ،وَ وَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَ حَمِشَتْ (3)).

ص:199


1- 1) .اخبار الطوال،ص 162 و 163
2- 2) .«مُکابِرَةَ»به معنای برتری جویی،عداوت،دشمنی،لجاجت و درگیری در امور منفی است
3- 3) .«حَمِشَ»از ریشه«حَمْش»بر وزن«فرش»به معنای تهییج کردن و به خشم آوردن و برانگیختن گرفته شده و در اینجا به معنای شدت جنگ است

آری نتیجه این لجاجت و پافشاری بر مخالفت،روشن شدن آتش جنگ بی سابقه ای در اسلام بود که خون ده ها هزار نفر از مسلمانان در آن ریخته شد و در واقع فدای هوس های معاویه و یارانش شدند.

آن گاه امام در ادامه این سخن می فرماید:«هنگامی که جنگ،دندانش را در بدن ما و آنها فرو برد و چنگال هایش را در وجود ما و آنها وارد کرد،به آنچه ما آنها را به سوی آن دعوت کرده بودیم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنیم و به گفت وگو بنشینیم) ما نیز درخواست آنها را پذیرفتیم و به سوی آنچه از ما طلب کردند شتافتیم»؛ (فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا (1)وَ إِیَّاهُمْ،وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا (2)فِینَا وَ فِیهِمْ،أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَی الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ،فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَی مَا دَعَوْا،وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَی مَا طَلَبُوا) .

این سخن اشاره به زمانی است که آنها از جنگ خسته شدند و فریب های معاویه برای آنها آشکار شد و قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و از ما خواستند دست از جنگ برداریم و به حکم قرآن روی آوریم.

سپس می افزاید:«(این وضع ادامه داشت) تا اینکه حجت بر آنها روشن شد و عذرشان (برای جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گردید (و پایان یافت)»؛ (حَتَّی اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ،وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ) .

نکته مهم این است که معاویه و اطرافیان و حامیانش برای حفظ منافع نامشروع خود در شام تبلیغات زیادی بر ضد علی علیه السلام و یارانش انجام داده بودند که آنها اهل نماز نیستند و برای قرآن احترامی نمی بینند و قاتلان اصلی عثمان را در میان خود حفظ کرده اند و هدفشان پایمال کردن خون عثمان است.باطل

ص:200


1- 1) .«ضَرَّسَ»از ریشه«ضَرْس»بر وزن«ترس»به معنای گزیدن با دندان است و هنگامی که به باب تفعیل می رود به معنای شدت گزیدن با دندان است و در اینجا کنایه از آثار زیان بار جنگ است
2- 2) .«مَخالِب»جمع«مِخْلَب»بر وزن«منبر»به معنای چنگال است

بودن این تبلیغات دروغین،در میدان جنگ صفین تدریجاً آشکار شد؛جنگی که حدود هیجده ماه به طول انجامید.در این مدت سخنان زیادی میان آن ها رد و بدل شد و شامیان اعمال یاران علی علیه السلام را می دیدند که اهل نماز و راز و نیاز شبانه با خدا هستند؛آب را معاویه بر روی لشکر علی بسته بود؛ولی به هنگام سلطه آن حضرت و یارانش بر آب مقابله به مثل نکردند و آب را به روی آنها گشودند،کسی از آنها نسبت به قتل عثمان اظهار شادی نمی کرد و مخصوصاً وقتی قتل عمار یاسر به دست لشکریان معاویه انجام شد و پیغمبر در حدیث معروف خود فرموده بود:«ای عمار تو را گروهی ظالم و طغیان گر می کشند»این نیز سندی برای حقانیت امیرمؤمنان و یارانش محسوب می شد.حلقه آخر این ماجرا این بود که وقتی شامیان ناتوان شدند و فریاد بر آوردند که بر زن و فرزند ما رحم کنید و دست از جنگ بردارید و داوری قرآن را بپذیرید،علی و یارانش آن را پذیرفتند و به این ترتیب حجت بر آنها تمام شد و در پیشگاه خدا عذری نداشتند.

امام علیه السلام در ادامه می فرماید:«کسانی که پایبند به این حقایق بودند خداوند آنها را از هلاکت نجات داد و کسانی که لجاجت و پافشاری کردند پیمان شکنانی بودند که خدا پرده بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آنها سایه انداخت»؛ (فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ،وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی (1)فَهُو الرَّاکِسُ (2)الَّذِی رَانَ (3)اللّهُ عَلَی قَلْبِهِ،وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَی رَأْسِهِ) .

ص:201


1- 1) .«تَمادی»از مصدر«تَمادِی»به معنای اصرار و پافشاری در ادامه کاری است
2- 2) .«الرّاکِس»به معنای کسی است که در امری واژگون شده است از ریشه«رَکْس»بر وزن«عکس»به معنای وارونه کردن چیزی و آن را با سر بر زمین گذاردن،گرفته شده و به فرد پیمان شکن که کار خود را وارونه انجام می دهد نیز اطلاق می شود
3- 3) .«رانَ»از ریشه«رَین»بر وزن«عین»در اصل به معنای زنگاری است که روی اشیای قیمتی می نشیند و به افرادی که زنگار معصیت یا کفر بر قلبشان می نشیند نیز اطلاق می شود

گر چه بعضی از شارحان نهج البلاغه این چند جمله را اشاره به خوارج نهروان می دانند که پس از روبه رو شدن با سپاه امام و شنیدن اندرزهای آن حضرت، گروه زیادی از آنها متنبّه شدند و از راه ضلالت باز گشتند و به لشکر امام پیوستند و گروهی بر لجاجت خود باقی ماندند و در آن میدان به هلاکت رسیدند؛ولی با توجّه به آغاز این نامه که صریحاً از اهل شام و داستان صفین سخن می گوید و عنوانی که سیّد رضی نیز برای آن انتخاب کرده،این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد و به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و بعید نمی دانیم که این تعبیرات اشاره به این باشد که گروهی از لشکر شام بعد از آشکار شدن دورغ های معاویه و طرفداران او درباره علی علیه السلام و سپاه آن حضرت،از معاویه بریدند و به لشکر امام پیوستند،هرچند گروه بیشتری لجاجت کردند و بر انحرافات خود پافشاری کردند.

شاهد این سخن مطلبی است که در شرح خطبه 55 از شرح نهج البلاغه مرحوم علّامه شوشتری نقل کرده ایم که فهرستی از نام کسانی را که در جنگ صفین به امام پیوستند ارائه می دهد و از جماعتی از قاریان قرآن و افراد سرشناسی که از معاویه بریدند و به سوی امام آمدند سخن می گوید. (1)

به این ترتیب امام علیه السلام با این نامه کوتاه و در عین حال بسیار گویا حقایق مربوط به جنگ صفین را برای تمام کسانی که در بلاد مختلف اسلام می زیستند بیان فرمود و با آنها اتمام حجت کرد و در واقع جلوی سم پاشی اطرافیان معاویه و طرفداران او را گرفت.

این نکته نیز شایان ذکر است که علّامه شوشتری به دلایل ناموجهی در اصل صدور این نامه از امام تردید کرده است؛دلایل ضعیفی که پاسخ آن روشن است

ص:202


1- 1) .برای توضیح بیشتر به جلد دوم شرح نهج البلاغه ما (پیام امام) صفحه 623 در شرح خطبه 55 مراجعه فرمایید و همچنین ذیل نامه 32 در جلد نهم از همین کتاب

در حالی که فصاحت و بلاغت حاکم بر این نامه تفاوتی با سایر نامه ها ندارد و بسیار جالب و حساب شده است و ما متأسفیم که این محقق بزرگوار گاه گرفتار چنین لغزش هایی می شود.

***

ص:203

ص:204

59- به اسود بن قطبه رئیس سپاه حلوان (از ایالات فارس)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَی الأسْوَدِ بْنِ قُطْبَةَ صاحِبُ جُندِ حُلْوانَ

از نامه های امام علیه السلام

به اسود بن قطبه رئیس سپاه حلوان (از ایالات فارس) است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه در عین فشردگی و کوتاهی،مجموعه ای است از اندرزهای پر اهمّیّت.

نخست امام علیه السلام فرمانده لشکر«حُلوان»را از پیروی هوای نفس که در اشکال مختلف ظاهر می شود برحذر می دارد و آن را مانعی بر سر راه اقامه عدالت می شمرد.

ص:205


1- 1) .سند نامه: تنها کسی که صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه این نامه را از او با اختلاف مختصری نقل کرده،سیّد ابی یحیی علوی در کتاب الطراز است که در مصادر تصریح کرده است اختلاف میان نسخه او و نهج البلاغه بسیار کم است و موارد آن را ذکر نموده و آن را دلیل بر این می داند که از منبعی غیر از نهج البلاغه استفاده کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 440) ولی با توجّه به اینکه سیّد علوی بعد از مرحوم سیّد رضی می زیسته (متوفای 749) و اختلاف مزبور بسیار ناچیز و شبیه اختلاف نسخه هاست نمی توان آن را دلیل بر آنچه صاحب مصادر گفته است گرفت

در بخش دیگر او را به وضع دنیای زودگذر آشنا می سازد و ساعات بیکاری دنیا را موجب حسرت و پشیمانی در قیامت ذکر می کند و در بخش سوم او را به رعایت حقوق رعایا و زیردستان توصیه می نماید و تحمل مشکلات را در این راه در برابر منافعی که از آن عائد می شود ناچیز می شمرد.

***

ص:206

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْوَالِیَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ الْعَدْلِ،فَلْیَکُنْ أَمْرُالنَّاسِ عِنْدَکَ فِی الْحَقِّ سَوَاءً؛فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ،فَاجْتَنِبْ مَا تُنْکِرُ أَمْثَالَهُ،وَابْتَذِلْ نَفْسَکَ فِیمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْکَ،رَاجِیاً ثَوَابَهُ،وَمُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ.وَاعْلَمْ أَنَّ الدُّنْیَا دَارُ بَلِیَّةٍ لَمْ یَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِیهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا کَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَیْهِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ،وَأَنَّهُ لَنْ یُغْنِیَکَ عَنِ الْحَقِّ شَیْءٌ أَبَداً؛وَمِنَ الْحَقِّ عَلَیْکَ حِفْظُ نَفْسِکَ،وَالِاحْتِسَابُ عَلَی الرَّعِیَّةِ بِجُهْدِکَ،فَإِنَّ الَّذِی یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِی یَصِلُ بِکَ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما پس (از حمد و ثنای الهی) زمامدار،هرگاه دنبال هوا و هوس های گوناگون خویش باشد در بسیاری از موارد او را از عدالت باز می دارد،بنابراین باید امور مردم از نظر حقوق آنها نزد تو یکسان باشد (همه را به یک چشم بنگری و یکسان درباره آنها حکم کنی) چرا که هیچ گاه جور و ستم (هر چند منافع فراوان مادّی در برداشته باشد) جایگزین عدالت نخواهد شد و نفس خویش را در راه انجام آنچه خدا بر تو واجب کرده است به امید ثوابش و ترس از کیفرش تسلیم و خاضع کن.

بدان که دنیا سرای آزمایش است.هر کس ساعتی در این دنیا بیکار بماند (و عمل نیکی برای آخرت انجام ندهد) این ساعتِ فراغت و بیکاری موجب حسرت (و ندامت) او در قیامت خواهد شد و بدان هیچ چیز تو را هرگز از حق بی نیاز نمی سازد.از جمله حقوق (واجب) این است که خویشتن را (در برابر

ص:207

هوای نفس و انحراف از فرمان خدا) حفظ کنی و برای رسیدن به پاداش الهی با تمام توان در خدمت به رعیت بکوشی.آنچه در این راه از منافع (معنوی) عاید تو می شود از مشکلات و ناراحتی هایی که دامنگیر تو می گردد (به مراتب) بیشتر است.والسلام.

شرح و تفسیر: باید به همه با یک چشم نگاه کنی

باید به همه با یک چشم نگاه کنی

مخاطب در این نامه«اسود بن قطبه»است.در اینکه او جزء صحابه پیامبر بوده یا تابعین و کسانی که پس از پیامبر آمده اند گفت وگوست.در مجموع،وی فرد شناخته شده ای در کتب رجال نیست؛ولی از اینکه مقام والایی در عصر امیرمؤمنان علی علیه السلام داشته معلوم می شود مسلمان با شخصیتی بوده است.

«حلوان»؛(بر وزن سبحان) یکی از مناطق غربی ایران و نزدیک به مرزهای عراق بوده است و تعبیر به«صاحب جند»(فرمانده لشکر) با توجّه به اینکه امام علیه السلام در نامه اش درباره والی سخن می گوید نشان می دهد که تنها مسئولیت فرماندهی منهای فرمانداری را نداشته بلکه هم والی آن منطقه بوده و هم فرمانده لشکر.

امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه چهار سفارش مهم به«اسود»می کند،نخست به سراغ مهم ترین چیزی می رود که مانع سعادت انسان هاست؛یعنی هوای نفس و«اسود»را از آن برحذر می دارد و می فرماید:«اما پس (از حمد و ثنای الهی) زمامدار،هرگاه دنبال هوا و هوس های گوناگون خویش باشد در بسیاری از موارد او را از عدالت باز می دارد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْوَالِیَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ الْعَدْلِ) .

تعبیر به «اخْتَلَفَ هَوَاهُ» ممکن است اشاره به هوا و هوس های گوناگون باشد؛

ص:208

مانند علاقه به مال و ثروت،جاه و مقام،شهوت جنسی و صفاتی همچون انتقام جویی و حسد که هر یک می تواند مانعی بر سر راه اجرای عدل گردد در حالی که اگر انسان به دنبال فرمان خدا باشد تنها یک هدف بیشتر نخواهد داشت و آن رضای خداست.

این احتمال نیز وجود دارد که اختلاف به معنای پی در پی قرار گرفتن باشد؛ مانند تعبیر به «اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» در قرآن مجید،به این ترتیب که انسان، امروز به اقتضای سن یا شرایط محیط،دنبال شهوت باشد و فردا در شرایطی قرار گیرد که به دنبال مال و ثروت و یا مقام و منصب برود و تمام اینها موانعی است بر سر راه اجرای عدالت.

در دومین دستور می فرماید:«بنابراین باید امور مردم از نظر حقوق آنها نزد تو یکسان باشد (همه را به یک چشم بنگری و یکسان درباره آنها حکم کنی) چرا که هیچ گاه جور و ستم (هر چند منافع فراوان مادی در برداشته باشد) جایگزین عدالت نخواهد شد»؛ (فَلْیَکُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَکَ فِی الْحَقِّ سَوَاءً،فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ،فَاجْتَنِبْ مَا تُنْکِرُ أَمْثَالَهُ) .

یعنی نه تنها مردم را با یک چشم نگاه کن،بلکه خود را با دیگران نیز یکسان بشمار و این دستوری است که در روایات متعدد به آن اشاره و بر آن تأکید شده است.در حدیث معروفی می خوانیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عازم یکی از غزوات بود.

مرد عربی از راه رسید و رکاب مرکب را گرفت و حضرت را متوقف ساخت و عرض کرد:«یَا رَسُولَ اللّهِ عَلِّمْنِی عَمَلاً أَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ای رسول خدا عملی به من یاد ده که به وسیله آن وارد بهشت شوم (و این در خواست مهم و بزرگی بود)»پیامبر اکرم فرمود: «مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَأْتِهِ إِلَیْهِمْ وَمَا کَرِهْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَلَا تَأْتِهِ إِلَیْهِمْ؛ آنچه را دوست داری مردم درباره تو انجام دهند همان را درباره آنها انجام ده و آنچه را دوست نداری مردم درباره تو انجام دهند

ص:209

درباره آنها انجام نده»این سخن را گفت سپس فرمود: «خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَةِ؛ دست از مرکب بردار و آن را به حال خود واگذار (اشاره به اینکه تمام درخواست تو در این جمله است و بس)». (1)

سپس در چهارمین اندرز می فرماید:«نفس خویش را در راه انجام آنچه خدا بر تو واجب کرده است به امید ثوابش و ترس از کیفرش تسلیم و خاضع کن»؛ (وَ ابْتَذِلْ (2)نَفْسَکَ فِیمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْکَ،رَاجِیاً ثَوَابَهُ،وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ) .

اشاره به اینکه اگر می خواهی از پاداش های الهی در دنیا و آخرت بهره مند شوی و از کیفرهایش در دو سرا در امان باشی،در انجام واجباتی که بر تو به عنوان یک والی است کاملاً کوشا باش و غرور مقام،تو را از تسلیم و تواضع باز ندارد.

آن گاه در بخش دوم این نامه او را به چهار امر دیگر توصیه می کند و از باب مقدّمه می فرماید:«بدان که دنیا سرای آزمایش است»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْیَا دَارُ بَلِیَّةٍ) .

این حقیقت در آیات متعددی از قرآن و روایات بسیاری با ذکر مثال های مختلف بیان شده است تا کسی اشتباه نکند که این دنیا هدف نهایی و سرای عیش و عشرت است و همگان بدانند مزرعه ای است برای کشت آخرت و گذرگاهی برای رفتن به سوی آن و میدان تمرینی برای مسابقاتی که در پیش روی است و بازار تجارتی است برای اندوختن جهت سرای آخرت که اعمال خود و رفتار خود را بر اساس آن تنظیم و اصلاح کند.

سپس در اوّلین نصیحت،به او هشدار می دهد که«هر کس ساعتی در این دنیا بیکار بماند (و عمل نیکی برای آخرت انجام ندهد) این ساعتِ فراغت و بیکاری

ص:210


1- 1) .کافی،ج 2،ص 146،ح10
2- 2) .«ابتَذِلْ»از ریشه«بذل»به معنای بخشش گرفته شده؛ولی هنگامی که به باب افتعال می رود:«ابتذال»معنای دیگری به خود می گیرد و به معنای بی ارزش ساختن و کهنه کردن و گاه به معنای خضوع و تواضع و تسلیم نمودن می آید که در جمله بالا به همین معناست

موجب حسرت (و ندامت) او در قیامت خواهد شد»؛ (لَمْ یَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِیهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا کَانَتْ فَرْغَتُهُ (1)عَلَیْهِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ) .

بر این پایه انسان می فهمد ساعات و دقایق در دنیا چه اندازه قابل بهره گیری بود.اگر خدا را یاد می کرد،استغفاری بر زبانش جاری می شد،کمکی به دردمندی می نمود آثار عظیمش را در آن روز می دید.به همین دلیل یکی از نام های روز قیامت«یوم الحسرة»است و قرآن مجید در آیات مختلف به این معنا اشاره کرده است از جمله در آیه 39 سوره مریم می فرماید: ««وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» ؛آنان را از روی حسرت (روز رستاخیز که برای همه مایه تأسف است) بترسان در آن هنگام که همه چیز پایان می یابد و آنها در غفلت اند و ایمان نمی آوردند».

در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: «إنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الصَّحِیحَ الْفارِغَ لا فی شُغْلِ الدُّنْیا وَلا فی شُغْلِ الْآخِرَةِ؛ خداوند انسان سالمی که نه کاری برای دنیا و نه عملی برای آخرت انجام می دهد را مبغوض می دارد». (2)

سپس در دومین موعظه می فرماید:«و بدان هیچ چیز تو را هرگز از حق بی نیاز نمی سازد»؛ (وَ أَنَّهُ لَنْ یُغْنِیَکَ عَنِ الْحَقِّ شَیْءٌ أَبَداً) .

اشاره به اینکه همه کارهایت باید بر محور حق بگردد که پیروزی در دنیا و نجات در آخرت در پرتوی طرفداری از حق حاصل می شود.حتی اگر حق به زیان انسان باشد،نفع نهایی او در آن است که از آن حق پیروی کند؛باطل،سرابی بیش نیست و یا همچون حبابی است بر روی آب و کف هایی که جوش و خروشی دارند و سپس نابود می شوند.

سپس در بیان سومین و چهارمین اندرز،انگشت روی دو مصداق از مصادیق

ص:211


1- 1) .«فَرْغَتُهُ»اسم مرة از ریشه«فراغ»است؛یعنی یک بار بیکار بودن و اشاره به این است که یک لحظه بیکار شدن و به یاد آخرت نبودن در دنیا سبب حسرت روز قیامت است
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 146

حق گذارده و او را به حفظ آنها توصیه کرده،می فرماید:«از جمله حقوق (واجب) این است که خویشتن را (در برابر هوای نفس و انحراف از فرمان خدا) حفظ کنی و برای رسیدن به پاداش الهی با تمام توان در خدمت به رعیت بکوشی»؛ (وَ مِنَ الْحَقِّ عَلَیْکَ حِفْظُ نَفْسِکَ،وَ الِاحْتِسَابُ (1)عَلَی الرَّعِیَّةِ بِجُهْدِکَ) .

سپس به ذکر دلیلی برای این موضوع پرداخته می فرماید:«آنچه در این راه از منافع (معنوی) عاید تو می شود از مشکلات و ناراحتی هایی که دامنگیر تو می گردد (به مراتب) بیشتر است.والسلام»؛ (فَإِنَّ الَّذِی یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِی یَصِلُ بِکَ،وَ السَّلَامُ) .

مفسّران نهج البلاغه در تفسیر جمله اخیر دو نظر متفاوت داده اند:یکی همان گونه که در بالا گفته شد منظور امام این است:زحماتی را که در راه خدمت به مردم منطقه ات متحمل می شوی،در مقابل پاداش های پروردگار بسیار ناچیز است.

دوم اینکه آنچه از پاداش های الهی (در دنیا و آخرت) به تو می رسد از خدماتی که به مردم می کنی برتر و بالاتر است.

ولی با توجّه به جمله«یَصِلُ بِکَ؛به تو می رسد»که اشاره به حوادث و مشکلاتی است که دامنگیر انسان می شود،تفسیر اوّل صحیح تر به نظر می رسد.

در هر حال،امام این نامه را با اجرای عدل و خدمت به مردم آغاز کرده و با خدمت به مردم پایان می دهد و این دلیل روشنی است بر اینکه حکومت های اسلامی باید صد در صد مردمی باشند و منافع توده های رعیت را بعد از جلب رضای الهی از هر چیز برتر بشمرند.

ص:212


1- 1) .«الاحتساب»به معنای طلب پاداش از خداوند در مقابل انجام کاری است و بعضی«احتساب»را در اینجابه معنای مراقبت نسبت به رعیت دانسته اند

60- به فرماندهان شهرهایی است که لشکر از آن عبور می کند

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَی الْعُمّالِ الَّذینَ یَطَأُ الْجَیشُ عَمَلَهُمْ

از نامه های امام علیه السلام

به فرماندهان شهرهایی است که لشکر از آن عبور می کند. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه در واقع خطاب به فرمانداران و مأموران جمع آوری زکات در شهرهای مختلفی است که لشکریان به هنگام اعزام به میدان نبرد از آنجا عبور می کردند.در گذشته چنین بود که لشکر به هنگام عبور از شهرها و آبادی های مختلف به خود اجازه می داد هرچه از مواد غذایی و اموال مردم مورد علاقه آنهاست برگیرند و این امر سبب می شد که مشکل بزرگی در مناطقی که لشکر از

ص:213


1- 1) .سند نامه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این نامه را نصر بن مزاحم (که پیش از سیّد رضی می زیسته است) در کتاب صفین با تفاوت هایی آورده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 442)،ولی با مراجعه به آنچه نصر در صفین آورده بعید به نظر می رسد که این دو یک نامه باشد،زیرا تفاوت بسیار زیاد است و به دو نامه شبیه تر است

آن عبور می کرد به وجود آید.

امام علیه السلام در این نامه به والیان این مناطق و همچنین جمع آوری کنندگان زکات توصیه می کند که به مقدار نیاز مواد غذایی در اختیار آنها بگذارند و به لشکر نیز توصیه می کند که از مزاحمت مردم جز در موارد ضرورت خودداری کنند و به مردم محل نیز سفارش می فرماید که از درگیری با لشکریان در این امور بپرهیزند و اگر کسانی تخلّف کردند شکایت آنها را به امام برسانند.

روشن است این توصیه جامع الاطراف اگر عمل می شد امنیّت را به همراه داشت و مشکلی برای بلادی که لشکر از آن می گذشت فراهم نمی گشت.

***

ص:214

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَیْشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَعُمَّالِ الْبِلَادِ.أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی قَدْ سَیَّرْتُ جُنُوداً هِیَ مَارَّةٌ بِکُمْ إِنْ شَاءَ اللّهُ،وَقَدْ أَوْصَیْتُهُمْ بِمَا یَجِبُ لِلَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ کَفِّ الْأَذَی،وَصَرْفِ الشَّذَی،وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ وَإِلَی ذِمَّتِکُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَیْشِ،إِلَّا مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ،لَایَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَی شِبَعِهِ فَنَکِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَیْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ،وَکُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ مُضَارَّتِهِمْ،وَالتَّعَرُّضِ لَهُمْ فِیمَا اسْتَثْنَیْنَاهُ مِنْهُمْ.وَأَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ الْجَیْشِ فَارْفَعُوا إِلَیَّ مَظَالِمَکُمْ،وَمَا عَرَاکُمْ مِمَّا یَغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ،وَمَا لَاتُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلَّا بِاللّهِ وَبِی،فَأَنَا أُغَیِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللّهِ،إِنْ شَاءَ اللّهُ.

ترجمه

فرمانی است از سوی بنده خدا علی امیرمؤمنان به مأموران جمع خراج و حاکمان بلاد که سپاه از منطقه آنها می گذرد.

اما بعد از حمد و ثنای الهی من سپاهیانی را (برای مبارزه با دشمنان) بسیج کردم که به خواست خدا از سرزمین شما می گذرند و به آنها سفارش های لازم را کرده ام که از آزار مردم و ایجاد ناراحتی برای آنها بپرهیزند و من بدین وسیله در برابر شما و کسانی (از یهود و نصاری) که در پناه شما هستند از مشکلاتی که سپاهیان به وجود می آورند از خود رفع مسئولیت می کنم و بیزاری می جویم (و تأکید می کنم که آنها حق ندارند زیانی به کسی برسانند) جز اینکه آنها سخت گرسنه شوند و راهی برای سیر کردن خود نیابند (که در این صورت می توانند به مقدار نیازشان از اموال شما بهره برگیرند) بنابراین هرگاه کسی از آنان

ص:215

(لشکریان) چیزی را به ظلم از مردم بگیرد او را از این کار باز دارید و همچنین از زیان رساندن بی خردان به سپاهیان و تعرض به ایشان در مواردی که برای آنها استثنا کرده ایم بگیرید (در مواردی که نیاز شدید دارند و مردم موظفند نیاز آنها را برطرف سازند) و من خود پشت سر سپاه (یا در میان سپاه) در حرکتم؛شکایات خود را پیش من آورید و آنجا که ستمی از سوی سپاه به شما می رسد و در آنچه شما جز به کمک خدا و من قادر بر دفع آن نیستید به من مراجعه کنید که من به یاری خداوند آن را تغییر می دهم إن شاء اللّه.

شرح و تفسیر: نباید سپاهیان به مردم مسیر زیان برسانند

نباید سپاهیان به مردم مسیر زیان برسانند

همان گونه که در بالا اشاره شد در زمان های گذشته با توجّه به طول مسافرت ها،لشکریانی که به میدان نبرد اعزام می شدند گاه هفته ها در راه بودند و نمی توانستند تمام نیازها و ما یحتاج خود را همراه ببرند و معمول بود نیازهای غذایی و غیر آن را از اهل هر محل تأمین می کردند که گاه حد اعتدال و نیاز را رعایت نکرده و دست به ظلم و تعدی بر کسانی که در مسیر راه آنها بودند می زدند و این سبب نارضایتی شدید مردم و کینه آنها نسبت به لشکریان می شد و در موقع حساس حمایت خود را از آنها دریغ می داشتند.

امام علیه السلام در این نامه کوتاه و پر معنا که مخاطبش حاکمان و مأموران جمع زکات و خراج هستند دستورات لازم را در این زمینه صادر می کند.

نخست می فرماید:«فرمانی است از سوی بنده خدا علی امیرمؤمنان به مأموران جمع خراج و حاکمان بلاد که سپاه از منطقه آنها می گذرد.

اما پس از حمد و ثنای الهی،من سپاهیانی را (برای مبارزه با دشمنان) بسیج کردم که به خواست خدا از سرزمین شما می گذرند و به آنها سفارش های لازم را

ص:216

کرده ام که از آزار مردم و ایجاد ناراحتی برای آنها بپرهیزند»؛ (مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَیْشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ الْبِلَادِ،أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی قَدْ سَیَّرْتُ جُنُوداً هِیَ مَارَّةٌ بِکُمْ إِنْ شَاءَ اللّهُ،وَ قَدْ أَوْصَیْتُهُمْ بِمَا یَجِبُ لِلَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ کَفِّ الْأَذَی،وَ صَرْفِ الشَّذَی (1)) .

به این ترتیب وظیفه سپاهیان را معین می فرماید که از آزار مردم بپرهیزند و دست به ظلم و ستم بر مردمی که در مسیر راه قرار دارند دراز نکنند و آن را به عنوان واجبی الهی ذکر می فرماید.

سپس در تأکید این معنا می افزاید:«و من بدین وسیله در برابر شما و کسانی (از یهود و نصاری) که در پناه شما هستند از مشکلاتی که سپاهیان به وجود می آورند از خود رفع مسئولیت می کنم وبیزاری می جویم (وتأکید می کنم که آنهاحق ندارند زیانی به کسی برسانند)»؛ (وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ وَ إِلَی ذِمَّتِکُمْ مِنْ مَعَرَّةِ (2)الْجَیْشِ) .

آن گاه امام تنها استثنایی را که به این حکم می خورد بیان می دارد و می فرماید:

«جز اینکه آنها سخت گرسنه شوند و راهی برای سیر کردن خود نیابند (که در این صورت می توانند به مقدار نیازشان از اموال شما بهره برگیرند)»؛ (إِلَّا مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ،لَا یَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَی شِبَعِهِ) .

به این ترتیب امام نخست سخن از سفارش اکید به لشکر در میان آورده که هیچ گونه مزاحمتی به مردمی که در مسیر قرار دارند نداشته باشند و ابراز بیزاری و تنفر از کسانی که از این فرمان تخلّف می کنند فرموده سپس وظیفه مردمی را که در مسیر قرار دارند نیز مشخص کرده و آن اینکه اگر لشکر نیاز به چیزی در حد اضطرار داشت از آنها دریغ نکنند،زیرا آنها در خدمت مردمند و نمی توانند تمام

ص:217


1- 1) .«شَذا»به معنای شر است.از ریشه«شَذْو»بر وزن«حذف»به معنای شر رسانیدن
2- 2) .«معرّة»به معنای عیب و عار است از ریشه«عَرّ»بر وزن«شر»که در اصل به معنای بیماری جرب (نوعی بیماری پوستی) است گرفته شده سپس توسعه یافته و به هر گونه زیان و ضرر و عیبی و عاری اطلاق شده است

ما یحتاج خویش را در سفرهای طولانی با خود ببرند.

سپس امام علیه السلام برای جلوگیری از هر گونه درگیری در میان مردم مخصوصاً جوانان ناآگاه و لشکر،دو دستور به حاکمان و مأموران جمع آوری زکات این مناطق می دهد،می فرماید:«بنابراین هرگاه کسی از آنان (لشکریان) چیزی را به ظلم از مردم بگیرد او را از این کار باز دارید و همچنین از زیان رساندن بی خردان به سپاهیان و تعرض به ایشان در مواردی که برای آنها استثنا کرده ایم بگیرید (در مواردی که نیاز شدید دارند و مردم موظفند نیاز آنها را برطرف سازند)»؛ (فَنَکِّلُوا (1)مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَیْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ،وَ کُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ مُضَارَّتِهِمْ،وَ التَّعَرُّضِ لَهُمْ فِیمَا اسْتَثْنَیْنَاهُ مِنْهُمْ) .

روشن است در این گونه موارد ممکن است تخلّفاتی از طرفین صورت گیرد؛ گاه بعضی از سپاهیان بعضی از اموال مردم یا اشیای گران قیمت را به ظلم از آنها بگیرند و گاه ممکن است افراد نادان حتی از دادن مواد غذایی ضروری به آنها خودداری کرده و درگیر شوند.هر یک از این دو عمل ممکن است اسباب شورش در محل گردد.امام به حاکمان هر محل دستور می دهد از این دو کار جلوگیری کنند.

از آنجا که ممکن است ستم هایی واقع شود و حاکمان نتوانند از آن پیشگیری کنند برای اینکه منجر به شورش و درگیری میان سپاه و مردم نشود،در ادامه این سخن می افزاید:«و من خود پشت سر سپاه (یا در میان سپاه) در حرکتم؛ شکایات خود را پیش من آورید و آنجا که ستمی از سوی سپاه به شما می رسد و در آنچه شما جز به کمک خدا و من قادر بر دفع آن نیستید به من مراجعه کنید

ص:218


1- 1) .«نَکِّلوا»از ریشه«تنکیل»به معنای مجازات کردن و گاه به معنای منع نمودن آمده است.از آنجا که مجازات سبب منع از انجام کاری می شود ممکن است هر دو به یک معنا باز گردد و در اصل از ریشه«نَکْل»بر وزن«اکل»به معنای لجام حیوان گرفته شده و ارتباطش با معانی بالا روشن است.به هر حال در جمله بالا مناسب همان معنای منع کردن است

که من به یاری خداوند آن را تغییر می دهم ان شاءاللّه»؛ (وَ أَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ (1)الْجَیْشِ فَارْفَعُوا إِلَیَّ مَظَالِمَکُمْ،وَ مَا عَرَاکُمْ (2)مِمَّا یَغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ،وَ مَا لَا تُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلَّا بِاللّهِ وَ بِی،فَأَنَا أُغَیِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللّهِ،إِنْ شَاءَ اللّهُ) .

اشاره به اینکه کشور اسلام سرپرست دارد و ظالمان نمی توانند به ظلم خود ادامه دهند؛اگر شکایتی دارید نباید خودتان وارد عمل شوید که منجر به هرج و مرج می شود،بلکه شکایات را نزد من آورید تا با داوری عادلانه حق را به حقدار برسانم و ظالم را کیفر دهم و مظلوم را رهایی بخشم.

این نامه کوتاه و پر معنا گواه بر نهایت تدبیر امام برای حفظ نظم و آرامش و احقاق حقوق مردم و جلوگیری از ظلم و ستم و هرگونه هرج و مرج در کشور اسلامی است که اگر به محتوایش عمل شود مزاحمت ها و ضایعات در این گونه موارد به حد اقل خواهد رسید.به عکس بسیاری از حکّام جور که برای جلب خاطر سپاهیان جور،آنها را آزاد می گذاشتند که هر گونه ظلم و ستمی بر مردمی که در مسیر راه بودند روا دارند و گاه اموال گرانبهای آنها را به زور بگیرند و همین امر سبب شود افراد بیشتری از ارباب طمع در لشکر آنها شرکت کنند.

شایان توجّه است حکام محلی می توانند مشکلاتی را که برای آحاد مردم محل پیدا می شود با داوری صحیح برطرف سازند؛ولی اگر مشکلاتی میان سپاه و مردم پیدا شود و آنها بخواهند در مقابل لشکر بایستند باز هم منشأ هرج و مرج و درگیری می شود،لذا امام دستور می دهد که حاکمان محل و مأموران جمع آوری زکات در این امور دخالت نکنند و شکایات را نزد امام ببرند که حکم قاطع و فصل الخطاب را داراست.

ص:219


1- 1) .«اظهر»به معنای در میان و در وسط است و گاهی در مواردی که انسان نزدیک جمعیتی باشد می گوید:من در میان شما هستم یعنی نزدیک به شما هستم.در جمله بالا مناسب،همین معناست
2- 2) .«عَراکُمْ»از ریشه«عَرو»بر وزن«سرو»به معنای رسیدن یا رساندن است و در جمله بالا«عراکم»یعنی به شما رسیده است

نکته: چگونگی استفاده سپاهیان از اموال مردم

چگونگی استفاده سپاهیان از اموال مردم

می دانیم در اسلام هر گونه تصرف در اموال دیگران بدون رضایت آنها جایز نیست و موجب ضمان و مسئولیت دنیوی و اخروی است.حال این سؤال پیش می آید چگونه در سابق اجازه داده می شد سپاهیان از اموال مردمی که در مسیر راهشان به سوی میدان نبرد قرار داشتند بدون رضایت آنها استفاده کنند.

پاسخ این سؤال روشن است،زیرا اولاً در گذشته وسایل نقلیه بسیار سطحی و ابتدایی بود و فاصله مبدا حرکت سپاه تا میدان نبرد و دفاع از مرزهای اسلام گاه بسیار زیاد بود و امکان جابه جایی آن همه مواد غذایی و سایر وسایل مورد نیاز سپاهیان برای یک مدت طولانی با آن وسایل ابتدایی امکان پذیر نبود.ثانیاً سپاه به عنوان دفاع از کشور اسلام و برای حفظ امنیّت مردم آماده جان فشانی بودند، بنابراین هزینه آنها طبعا بر دوش مردم بود و آنها حق داشتند ضروریات خود را از مردم بگیرند و آنها موظف بودند که راضی باشند حتی اگر راضی نبودند سپاهیان می توانستند حق خود را از اموال آنها بردارند.

ولی امروز که فاصله ها به سبب وسایل نقلیه سریع السیر کوتاه شده و امکان حمل نیازها با وسایل امروز بدون زحمت زیادی فراهم گشته و تمام ارتش ها مأموران تدارکاتی منظم و با تجربه ای دارند،نیازی به چنین چیزی احساس نمی شود و حکم حرمت غصب همچنان به قوت خود باقی است.

ولی امکان دارد که لشکریان اسلام برای حمله به دشمن از اراضی آباد مردم بگذرند و خساراتی به این اراضی وارد شود و روشن است که این امر اگر ضروری باشد باز حکم همان نیازهای زمان سابق را پیدا می کند.البته چنانچه بیت المال توان جبران خسارت ها را داشته باشد باید پس از پایان جنگ به جبران آنها بپردازد.

ص:220

61- به کمیل بن زیاد نخعی فرماندار منطقه هیت (از آبادی های کشور عراق)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی کُمَیْلِ بْنِ زِیادِ النَّخَعی وَ هُوَ عامِلُهُ عَلی هِیتٍ،یُنْکِرُ عَلَیْهِ تَرْکَهُ دَفْعَ

مَنْ یَجْتازُ بِهِ مِنْ جِیْشِ الْعَدُوِّ طالِباً الْغارَةَ

از نامه های امام علیه السلام

به کمیل بن زیاد نخعی فرماندار منطقه«هیت»(از آبادی های کشور عراق) است امام علیه السلام او را در این نامه سرزنش می کند که چرا از لشکریان دشمن که از آن منطقه برای غارت عبور کرده اند جلوگیری نکرده است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه همان گونه که از عنوانش پیداست نامه عتاب آمیزی است که امام علیه السلام به کمیل بن زیاد که فرماندار منطقه آبادی در اطراف بغداد و در نزدیکی شهر انبار بود مرقوم داشت،زیرا او مرتکب یک خطای نظامی شده بود و مناطق حساس

ص:221


1- 1) .سند نامه: به گفته مصادر نهج البلاغه این نامه را بلاذری (از علمای اهل سنّت متوفای 279) در کتاب انساب الاشراف به صورت مختصرتری از آنچه مرحوم سیّد رضی آورده؛نقل کرده است

تحت نفوذ خود را رها کرده و به سراغ مناطق دیگری رفته بود و همین امر سبب شد که غارتگران لشکر شام و معاویه ضربه سنگینی بر مردم منطقه وارد سازند.

ماجرا به گونه ای که«ابن اثیر»مورخ معروف در کتاب«کامل»نوشته است چنین بود:

در سال 39 هجرت،معاویه،سفیان بن عوف را با شش هزار مرد جنگی به مرزهای عراق فرستاد و دستور داد به سراغ منطقه«هیت»بیاید و آنجا را از مناطق دیگر جدا سازد سپس به سراغ شهر«انبار»و بعد«مدائن»برود و ضرباتی بر مردم آنجا وارد سازد (و گروهی از اهل آنجا را به قتل برساند و خون های بی گناهان را بریزد) سفیان هنگامی که به«هیت»آمد کسی را ندید که از آنجا دفاع کند.به«انبار»آمد که در آنجا یکی از پادگان های علی علیه السلام برای حفظ مرزها مستقر بود و پانصد نفر از آن نگهداری می کردند در حالی که بیشتر آن جمعیت پراکنده شده بودند و سبب پراکندگی آنها این بود که به«کمیل بن زیاد»خبر رسید گروهی از اهل«قرقیسا»؛(یکی از شهرهای شام نزدیک مرزهای عراق که مرکز تجاری مهمی میان عراق و شام محسوب می شد) می خواهند به«هیت»حمله کنند او بدون کسب اجازه از امیرمؤمنان علی علیه السلام به سوی«قرقیسا»رفت و«هیت» را خالی گذارد و همراهان سفیان آمدند و جنایات زیادی در آنجا مرتکب شدند؛ اموال زیادی را از انبار غارت کردند و به سوی معاویه برگشتند.

به محض اینکه این خبر به علی علیه السلام رسید،گروهی از سپاهیان خود را به تعقیب آنها فرستاد؛ولی آنها منطقه را ترک کرده بودند. (1)

امام علیه السلام کمیل را سرزنش کرد و نامه مورد بحث را برای وی مرقوم داشت.

***

ص:222


1- 1) .کامل ابن اثیر،ج 3،ص 376،حوادث سال 39 هجری

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ،وَتَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ،لَعَجْزٌ حَاضِرٌ،وَرَأْیٌ مُتَبَّرٌ.وَإِنَّ تَعَاطِیَکَ الْغَارَةَ عَلَی أَهْلِ قِرْقِیسِیَا،وَتَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا،وَلَا یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ.فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَی أَوْلِیَائِکَ،غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ،وَلَا مَهِیبِ الْجَانِبِ،وَلَا سَادٍّ ثُغْرَةً،وَلَا کَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْکَةً،وَلَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ،وَلَا مُجْزٍ عَنْ أَمِیرِهِ.

ترجمه

اما (بعد از حمد و ثنای الهی) تضییع انسان چیزی را که بر عهده او واگذار شده و اصرار بر انجام آنچه وظیفه او نیست یک ناتوانی آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است.مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقیسیا و رها ساختن پادگان هایی که حفظش را بر عهده تو واگذار کرده ایم-در حالی که هیچ کس از آن دفاع نمی کرد و لشکر دشمن را از آن دور نمی ساخت-یک فکر نادرست و پراکنده و بیهوده است.(بدان) تو در حقیقت پلی شده ای برای دشمنانی که می خواستند بر دوستانت حمله کنند.تو نه بازوی توانایی نشان دادی و نه هیبت و ابّهتی در دل دشمن ایجاد کردی؛نه مرزی را حفظ نمودی و نه شوکت دشمنی را در هم شکستی؛نه اهل شهر و دیارت را حمایت کردی و نه امیر و پیشوایت را (از دخالت مستقیم در منطقه) بی نیاز ساختی.

ص:223

شرح و تفسیر

یکی از کارهای زشت و وحشتناک معاویه این بود که برای تضعیف روحیه مردم عراق گروهی از سپاهیان غارتگر خود را می فرستاد تا در مرزهای عراق نفوذ کنند و گروهی از مردم بیگناه را در آبادی ها و شهرک های نزدیک به مرز به قتل برسانند و اموالشان را غارت کنند و این کار را به طور مکرر انجام می داد.از جمله این موارد،حمله سپاه او به شهر«هیت»محل فرمانداری«کمیل بن زیاد» بود.

ماجرا از این قرار بود که کمیل به گمان خود،برای مقابله به مثل کردن،سپاهی را که در اختیار داشته به سوی«قرقیسیا»که از شهرهای مرزی شام بود فرستاد و محل فرماندهی خود را که«هیت»و اطراف آن بود خالی کرد.معاویه با خبر شد و گروهی از لشکر خود را به آنجا فرستاد و منشأ مفاسدی شد.

امام علیه السلام در این نامه کوتاه کمیل بن زیاد را مورد عتاب و سرزنش قرار داد که چرا مرتکب این کار خلاف شده و محلی را که باید از آن پاسداری کند رها کرده و محلی را که مربوط به او نیست بدون کسب اجازه از امام مورد حمله قرار داده است و نکاتی را به او گوشزد می کند که می تواند سرمشقی برای همه سربازان و افسران اسلام باشد.

در آغاز نامه می فرماید:«اما (بعد از حمد و ثنای الهی) تضییع انسان چیزی را که بر عهده او واگذار شده و اصرار بر انجام آنچه وظیفه او نیست یک ناتوانی آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ، وَ تَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ،لَعَجْزٌ حَاضِرٌ،وَ رَأْیٌ مُتَبَّرٌ (1)) .

منظور از«ما وُلِّیَ»منطقه«هیت»و منظور از«ما کُفِیَ»«قرقیسیا»و امثال آن

ص:224


1- 1) .«مُتَبّر»اسم مفعول،از ریشه«تَبار»بر وزن«قرار»به معنای هلاکت گرفته شده،سپس به هر چیز بیهوده و بی اثر اطلاق شده است

است.این کار درست به این می ماند که سیلابی حرکت کرده،انسان خانه خود را که در معرض سیلاب است رها کند و در فکر این باشد که سیلاب را به خانه دشمن هدایت نماید.

حضرت در ادامه می افزاید:«مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقیسیا و رها ساختن پادگان هایی که حفظش را بر عهده تو واگذار کرده ایم-در حالی که هیچ کس از آن دفاع نمی کرد و لشکر دشمن را از آن دور نمی ساخت-یک فکر نادرست و پراکنده و بیهوده است»؛ (وَ إِنَّ تَعَاطِیَکَ (1)الْغَارَةَ عَلَی أَهْلِ قِرْقِیسِیَا، وَ تَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ (2)الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا،وَ لَا یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ (3)) .

سپس امام در ادامه این سخن مفاسد کاری را که او انجام داده برایش بر می شمارد و مشکلات حاصل شده را با شش جمله بیان می کند:

نخست می فرماید:«بدان تو در حقیقت پلی شده ای برای دشمنانی که می خواستند بر دوستانت حمله کنند»؛ (فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَی أَوْلِیَائِکَ) .

تعبیر به«جسر»؛(پل) اشاره به این است که تو زمینه نفوذ آنها را در منطقه تحت فرمانت بدون توجّه و بر اثر اشتباه در محاسبه فراهم ساختی؛منطقه را خالی کردی و به سراغ جای دیگری رفتی که از حوزه مأموریت تو خارج بود.

سپس می فرماید:«تو نه بازوی توانایی نشان دادی و نه هیبت و ابّهتی در دل دشمن ایجاد کردی؛نه مرزی را حفظ نمودی و نه شوکت دشمن را در هم شکستی؛نه اهل شهر و دیارت را حمایت کردی و نه امیر و پیشوایت را (از

ص:225


1- 1) .«تَعاطِی»به معنای سرگرم شدن و مشغول به کاری شدن و یا به سراغ کار مهم و خطرناک و پرزحمتی رفتن است،کاری که در مقابل آن عطا و مزدی قرار داده شده است
2- 2) .«مَسالِح»جمع«مَسْلَحة»بر وزن«مقبرة»به محل تجمع نیروها و پادگان نظامی اطلاق می شود
3- 3) .«شَعاع»به معنای شیء پراکنده و متفرق است و«رأی شعاع»یعنی فکر باطل و بیهوده

دخالت مستقیم در منطقه) بی نیاز ساختی»؛ (غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ (1)،وَ لَا مَهِیبِ الْجَانِبِ،وَ لَا سَادٍّ ثُغْرَةً (2)،وَ لَا کَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْکَةً،وَ لَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ،وَ لَا مُجْزٍ عَنْ أَمِیرِهِ) .

بعید به نظر نمی رسد که ماجرای کار«کمیل بن زیاد»در این حادثه،از جانب عوامل نفوذی معاویه در تشکیلات او صورت گرفته باشد؛بدین نحو که او را تشویق کردند که برای ایجاد وحشت در دل شامیان و حامیان معاویه به قرقیسیا حمله کند و در نتیجه منطقه تحت فرمان او خالی بماند و داستان را به معاویه خبر دهند تا به آنجا لشکرکشی کند و بی گناهان را کشته و اموالی را غارت نماید، منطقه را ناامن و مردم را وحشت زده سازد.

امام علیه السلام در واقع با این چند جمله می خواهد صفات لازم را برای یک حکمران و فرمانده خوب بیان کند و بگوید:وی باید در برابر دشمنان بازویی توانا داشته باشد و هیبتش در دل دشمن وحشت ایجاد کند؛از مرزها به خوبی دفاع کرده،شوکت دشمن را در هم بشکند و منطقه تحت نظارت خود را کاملاً حفاظت کند و به گونه ای عمل نماید که امیر و زمامدار خود را مجبور به دخالت مستقیم در منطقه ننماید و اضافه بر اینها از کارهایی که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به سود دشمن است و او را در شیطنت خود یاری می کند جدّاً بپرهیزد.

البته کمیل همواره چنین ضعفی از خود نشان نمی داد و گرنه امام هرگز او را برای چنین منصبی انتخاب نمی کرد،بلکه در این واقعه یا بر اثر اشتباه در محاسبه و یا به واسطه عوامل نفوذی،گرفتار چنین خطایی شد.سایر مقاطع زندگی این مرد بزرگ مخصوصاً شجاعت و استواری و صلابتی که در برابر حجاج خونخوار نشان داد و بعداً به آن اشاره خواهیم کرد شاهد این مدعاست.از اینجا روشن

ص:226


1- 1) .«المَنْکِب»به معنای شانه است که عضوی از اعضای انسان است
2- 2) .«ثغرة»به معنای مرز و مکان هایی است که بیم حمله دشمن به آنجا می رود

می شود که شارحانی که جمله های فوق را به صورت یک حالت و عادت مستمر برای کمیل تفسیر کرده اند راه صحیحی نپیموده اند.

نکته: کمیل بن زیاد کیست؟

کمیل بن زیاد کیست؟

کمیل بن زیاد نخعی از یاران نزدیک امیرمؤمنان علی علیه السلام است و دعای بسیار پر محتوایی که امیرمؤمنان در اختیار او گذارد تا به وسیله او به شیعیانیش برسد دلالت بر فضل او دارد.

افزون بر این مطابق نامه محل بحث،امام او را نماینده خود برای حکمرانی در منطقه«هیت»؛(منطقه ای در شمال بغداد) برگزید و اختیار جان و مال مردم در آن نقطه حساس را به دست وی سپرد.

سخنانی نیز،امام علیه السلام در ضمن کلمات قصار (کلمه 147) خطاب به او فرمود که مطالب بسیار بالا و عمیقی دارد و حاکی از عنایت خاص امام به اوست، به ویژه اینکه برای بیان این گونه سخنان اسرارگونه او را با خود به بیرون شهر برد سپس آهی کشید و خطاب به او فرمود: «یَا کُمَیْلُ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ» .

از سویی دیگر مطابق نقل تنقیح المقال امیرمؤمنان علی علیه السلام روزی به کاتب خود ابن ابی رافع فرمود:ده نفر از افراد مورد وثوق من را حاضر کن.ابن ابی رافع عرض کرد:ای امیرمؤمنان نام آنها را ببر.امام نام جمعی را برد که یکی از آنها کمیل بن زیاد بود.

بنابراین وثاقت کمیل چیزی نیست که مخفی باشد،هرچند مع الاسف به گفته تنقیح المقال بعضی از بزرگان همچون مرحوم مجلسی در آن تردید کرده اند.(این در حالی است که خود مجلسی روایت مربوط به احضار ده نفر از ثقات را در آغاز جلد سی ام بحارالانوار نقل کرده است).

ص:227

نامه عتاب آمیز فوق که از اشتباه کمیل در یک مقطع از مدیریتش در سرزمین «هیت»حکایت می کند از مقام و شخصیت او نمی کاهد،زیرا افراد غیر معصوم پیوسته در معرض پاره ای از اشتباهات هستند.

مرحوم دیلمی نیز در کتاب ارشاد داستانی نقل می کند که آن نیز حاکی از جلالت مقام کمیل است،می گوید:امیرمؤمنان شبی از مسجد کوفه خارج شده به سوی خانه خود می رفت،کمیل بن زیاد از شیعیان خوب و دوستان آن حضرت با او بود.... (1)

شیخ مفید در کتاب اختصاص می گوید او از پیشگامان مقرب نزد امیرمؤمنان علی علیه السلام بود. (2)

کوتاه سخن اینکه قراین و شواهد فراوانی بر جلالت مقام کمیل داریم که کیفیت شهادتش نیز یکی از آن شواهد مهم است.

مرحوم مفید در ارشاد می گوید:هنگامی که حجاج زمامدار (کوفه) شد به سراغ کمیل بن زیاد فرستاد و او فرار کرد.حجاج حقوق اقوام و بستگان او را از بیت المال قطع کرد.هنگامی که خبر به کمیل رسید گفت:من پیرمردی هستم که عمرم رو به پایان است سزاوار نیست اقوام و بستگان من از حقشان محروم شوند.از مخفیگاه بیرون آمد و نزد حجاج حاضر شد.حجاج گفت:من دوست داشتم که تو را پیدا کنم (چه بهتر که خودت آمدی)...می دانم که تو جزو قاتلان عثمان بودی.دستور داد گردنش را زدند.در این حدیث آمده است که امیرمؤمنان علی علیه السلام پیش از این به او خبر داده بود که به دست حجاج شهید می شود. (3)

***

ص:228


1- 1) .بحارالانوار،ج 33،ص 399
2- 2) .معجم رجال الحدیث،ج 14،ص 128
3- 3) .بحارالانوار،ج 42،ص 148

62- که همراه مالک اشتر برای اهل مصر فرستاد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أهْلِ مِصْرَ مَعَ مالِکِ الْأشْتَرِ لَمّا وَلّاهُ إمارَتَها

از نامه های امام علیه السلام است

که همراه مالک اشتر برای اهل مصر فرستاد در آن زمان که استانداری آنجا را به او واگذار کرد. (1)

ص:229


1- 1) .سند نامه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در اینجا می گوید:در شرح خطبه 26 نوشتیم که جماعتی از یاران امیرمؤمنان علی علیه السلام از آن حضرت درخواست کردند عقیده خود را درباره خلفای پیشین بیان فرماید و این در زمانی بود که عمرو بن عاص«مصر»را در اختیار گرفته بود و (نماینده امیرمؤمنان علی علیه السلام) محمد بن ابی بکر را به قتل رساند.امام فرمود:آیا اکنون جای این گونه سؤالات است در حالی که مصر را گرفته اند و شیعیان مرا کشته اند؟ سپس فرمود:من نامه ای به شما می دهم که پاسخ سؤالات شما را در آن نوشته ام و از شما می خواهم حقی را که از من ضایع کرده اید حفظ کنید.سپس نامه ای به آنها داد که اکثر آنچه مرحوم سیّد رضی در نامه مورد بحث آورده در آن نامه است و ما در آنجا مصادر نامه را ذکر کرده ایم،بنابراین آنچه در عنوان نامه مورد بحث دیده می شود که امام آن را به اهل مصر همراه با مالک اشتر فرستاد یا به این معناست که نخست مخاطب نامه اهل مصر بوده اند سپس اهل عراق سؤال کرده اند و امام نامه را بر آنها نیز خوانده و حوادثی را که بعداً بوجود آمده بود بر آن افزود و یا اینکه اشتباهی از مرحوم سید رضی رحمه الله رُخ داده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 448). ولی به نظر می رسد که امام دو نامه مرقوم داشته بود یکی برای اهل عراق و دیگری برای اهل مصر که در بخشی از مطالب با هم مشابه بودند و بعید به نظر می رسد که سیّد رضی در اینجا به این روشنی اشتباهی کرده باشد. اما اینکه چگونه این نامه که همراه مالک اشتر فرستاده شد به دست ما و دیگران رسیده؟ یا به سبب آن است که در اشیایی که همراه مالک بوده پس از شهادت او یافته اند و یا نسخه دیگری از آن نزد امام بوده و بعد از آن حضرت در اختیار اصحاب و یارانش قرار گرفته است. نویسنده مصادر در ذیل خطبه 26 که در بالا به آن اشاره شد تصریح می کند که این خطبه را جماعتی از کسانی که پیش از مرحوم سید رضی می زیستند با مقداری اضافات یا کاستی هایی نقل کرده اند از جمله:ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات و ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسة و طبری در کتاب المسترشد و کلینی در الرسائل (بنا به نقل سیّد بن طاووس در کشف المحجه) و عجب اینکه غالبشان آن را به صورت خطبه ذکر کرده اند در حالی که در محل بحث به صورت نامه آمده است و این خود نشان می دهد که این دو از یکدیگر جدا بوده است،هرچند مضامین آنها تا حد قابل ملاحظه ای مشابه یکدیگر است

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه بعد از حمد و ثنای الهی و شهادت به نبوّت پیامبر اسلام به عنوان یک پیامبر جهانی و جاودانی به چند نکته اشاره می فرماید:

1.مسأله اختلافی که بعد از پیغمبر اکرم در امر خلافت واقع شد و اینکه حضرت هرگز باور نمی کرد مسلمانان به سراغ کسی جز او بروند،چرا که تنها او از تمام شایستگی های خلافت برخوردار بود.

2.در بخش دیگری از این نامه به بیم از خطراتی که بعد از انحراف خلافت از مسیر اصلی وجود داشت اشاره کرده می فرماید:چون دیدم اصل اسلام و دین محمد در خطر است پایمال کردن حقم را تحمل کردم و به یاری اسلام برخاستم و به پیشرفت کار مسلمانان کمک کردم.

3.در بخش دیگری به وضع دشمنان خود (معاویه و اطرافیانش) اشاره کرده، می گوید:آنها گروهی از فاجران و سفیهان را جمع کرده اند و به ظلم و ستم و فسق و گناه پرداخته اند.اگر تمام روی زمین هم از آنها پر شود من با آنها مبارزه خواهم کرد و بیم نخواهم داشت.

4.در بخش آخر این نامه برای تشجیع و ترغیب اصحاب و یارانش به جهاد، به این نکته اشاره می فرماید که دشمن شهرهای شما را یکی پس از دیگری می گیرد؛برخیزید و با او مبارزه کنید.

ص:230

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً-صلّی اللّه علیه و آله و سلم-نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ،وَ مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ.فَلَمَّا مَضَی علیه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَمِنْ بَعْدِهِ.فَوَ اللّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی،أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلی الله علیه و آله عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ،وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَارَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ،فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ-صلی اللّه علیه و آله و سلم-فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً،تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ،یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ،کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ،أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ،وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ.

ترجمه

اما بعد از حمد و ثنای الهی،خداوند سبحان محمد-صلی اللّه علیه وآله وسلم - را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و شاهد و حافظ (آیین) انبیا (ی پیشین) باشد؛ ولی هنگامی که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند.به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله این امر خلافت را از اهل بیت او منحرف سازند (و در جای دیگر قرار دهند و نیز به خصوص) باور نمی کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند.تنها چیزی که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بیعت می کردند (اشاره به

ص:231

بیعت با ابو بکر بعد از ماجرای سقیفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه گیری را برگزیدم) تا اینکه دیدم گروهی از اسلام بازگشته و مرتد شده اند و مردم را به نابود کردن دین محمد-صلی اللّه علیه وآله وسلم-دعوت می کنند.(اینجا بود که) ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم شاهد شکافی در اسلام یا نابودی آن باشم که مصیبتش برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر باشد؛حکومتی که متاع و بهره دوران کوتاه زندگی دنیاست و آنچه از آن بوده است (به زودی) زوال می پذیرد همان گونه که سراب زائل می گردد و یا همچون ابرهایی است که (در مدت کوتاهی) پراکنده می شوند.از این رو من برای دفع این حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت (را در برابر توطئه دشمنان) یاری کردم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین از تزلزل باز ایستاد و استوار ماند.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام این نامه را همچون بسیاری از نامه ها بعد از حمد و ثنای الهی با نبوّت پیغمبر اسلام و اوصاف برجسته او شروع می کند و می فرماید:«اما بعد از حمد و ثنای الهی،خداوند سبحان محمد-صلی اللّه علیه وآله وسلم-را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و شاهد و حافظ (آیین) انبیا (ی پیشین) باشد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ،وَ مُهَیْمِناً (1)عَلَی الْمُرْسَلِینَ) .

ص:232


1- 1) .«مُهَیْمِن»درباره ریشه این واژه در میان ارباب لغت دو قول وجود دارد:بعضی آن را از ریشه«هیمن»می دانند که به معنای مراقبت و حفظ و نگاهداری است و بعضی آن را از ریشه«ایمان»می دانند که همزه آن تبدیل به هاء شده سپس الف آن حذف گردیده و در این صورت«هیمن»به معنای آرام بخشیدن است،بنابراین طبق تفسیر اوّل«مُهَیْمِن»به کسی گفته می شود که بر چیزی مسلّط است و از آن مراقبت و نگاهداری می نماید و به معنای دوم به کسی گفته می شود که سبب آرامش اشخاص یا اشیایی می گردد و مناسب در اینجا همان معنای اوّل است

تعبیر به «نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ» دلیل روشنی بر جهانی بودن اسلام دارد و حتی اطلاق این کلام به جاودانه بودن این آیین نیز اشاره می کند و تعبیر به «مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ» نشان می دهد که پیغمبر اسلام به تمام آیین های آسمانی پیش از خود ایمان داشت و در حفظ ارزش های والای آنها می کوشید،زیرا واژه«مُهَیْمِناً»هم به معنای حافظ و نگاهبان آمده و هم به معنای شاهد و گواه.

امام علیه السلام ضمناً به این نکته توجّه می دهد که مسلمانان باید اختلافات خویش را کنار بگذارند تا بتوانند به جهانی بودن اسلام عملاً جامه عمل بپوشانند.

سپس به دنبال این سخن می فرماید:«ولی هنگامی که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند»؛ (فَلَمَّا مَضَی علیه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ) .

اشاره به منازعه و درگیری هایی است که در سقیفه میان مهاجران و انصار رخ داد که نزدیک بود کار به جاهای باریک بکشد،هرچند بعضی از مهاجران حاضر در سقیفه با تدبیری که عمر اندیشید بر مخالفان خود پیروز شدند.

آن گاه امام در ادامه سخن به سراغ نکته اصلی این نامه می رود و می فرماید:«به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر-که درود خدا بر ایشان و خاندان پاکش باد-این امر خلافت را از اهل بیت او منحرف سازند (و در جای دیگر قرار دهند و نیز به خصوص) باور نمی کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند»؛ (فَوَ اللّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی (1)وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی،أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ-صلی اللّه علیه و آله و سلم - عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ،وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ) .

اشاره به اینکه از همه لایق تر برای جانشینی پیغمبر،اهل بیت او به طور عام

ص:233


1- 1) .«رُوع»به معنای قلب،جان،عقل و فکر است از ریشه«رَوْع»بر وزن«نوع»به معنای فزع و اضطراب گرفته شده که کانون آن قلب آدمی است

بودند که به اهداف و نیّات و نظرات وی از همه آشناتر بودند و در میان اهل بیت علیهم السلام به طور خاص کسی از من لایق تر برای این مقام نبود.

جالب اینکه ابن ابی الحدید معتقد است این سخن دلیل بر عدم وجود نص درباره امر ولایت و خلافت بوده در حالی که می توان با این عبارت عکس آنچه را او گفته،نتیجه گرفت،زیرا نصوص متعددی درباره اهل بیت (مانند حدیث ثقلین و...) و نصوص فراوانی درباره شخص علی علیه السلام (مانند حدیث غدیر، منزلت،یوم الدار و...) چنان بود که غالباً آن را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیده بودند و اضافه بر آن،لیاقت های معنوی و جسمانی علی علیه السلام را نیز می دانستند،بنابراین امام توجّه می دهد که با آن همه نصوص و لیاقت ها چگونه امر خلافت را از مسیر اصلی اش تغییر داده و به غیر اهلش سپرده اند!

سپس می افزاید:«تنها چیزی که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بیعت می کردند (اشاره به بیعت با ابو بکر بعد از ماجرای سقیفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه گیری را برگزیدم) تا اینکه دیدم گروهی از اسلام، بازگشته و مرتد شده اند و مردم را به نابود کردن دین محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنند»؛ (فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ (1)النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ،فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ (2)النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله) .

اشاره به اینکه هنگامی که دیدم مردم در مسأله خلافت راه خلافی را بر اثر تبلیغات این و آن انتخاب کرده اند چاره ای جز سکوت و کناره گیری ندیدم؛اما ناگهان دیدم اوضاع دگرگون شد و دشمنان اسلام به پا خاستند و اگر سکوت کنم

ص:234


1- 1) .«انْثیال»به معنای هجوم آوردن و حرکت ناگهانی به سوی چیز یا شخصی است از ریشه«ثَوْل»بر وزن«قول»گرفته شده است
2- 2) .«راجِعَة»به معنای بازگشت کننده و تأنیث آن به سبب تقدیر لفظ«طائفة»است.در تقدیر چنین بوده:«طائفةً راجِعةً مِنَ النّاسِ»و اشاره به گروه منافقان است که در آغاز،ایمان به پیغمبر اسلام آورده بودند و بعد از رحلت پیغمبر از اسلام برگشتند

و به یاری مسلمانان وفادار برنخیزم خطر جدی است.

لذا در ادامه سخن می افزاید:«(اینجا بود که) ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم شاهد شکافی در اسلام یا نابودی آن باشم که مصیبتش برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر باشد؛حکومتی که متاع و بهره دوران کوتاه زندگی دنیاست و آنچه از آن بوده است (به زودی) زوال می پذیرد همان گونه که سراب زائل می گردد و یا همچون ابرهایی است که (در مدت کوتاهی) پراکنده می شود»؛ (فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً (1)أَوْ هَدْماً،تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ،یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ،کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ،أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ (2)السَّحَابُ) .

این سخن اشاره به قیام«اصحاب ردّه»است و به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه،خلاصه ماجرا چنین بود که شخصی به نام طلیحه در زمان حیات پیغمبر ادعای نبوّت کرد پیامبر ضرار بن الاوس را (با گروهی از مسلمانان) به نبرد با او فرستاد.او فرار کرد و وضعش به ضعف گرایید؛ولی بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به سبب کثرت مرتدین،نیرومند شد و تصمیم گرفت با کمک آنها مدینه را اشغال کند.ابن اثیر در حوادث سنه یازده هجری می نویسد:جمعیت عرب مرتد شدند و سرزمین حجاز بعد از وفات رسول اللّه یکپارچه آتش شد و هر قبیله ای به طور عموم و یا جمعی از آنها راه ارتداد پیش گرفتند مگر قبیله «قریش»و«ثقیف»و جریان مسیلمه و طلیحه شدّت یافت.

ص:235


1- 1) .«ثَلْم»به معنای شکاف و گاه به معنای بی حرمتی نیز آمده است.در اینجا مراد شکاف در پیکر آیین اسلام است
2- 2) .«یَتَقَشَّعُ»از ریشه«قَشْع»بر وزن«مشق»به معنای پراکندن و متلاشی ساختن است و چون به باب تفعل رود معنای لازم پیدا می کند و به معنای از هم متلاشی شدن است

آن گاه مغنیه می افزاید:هنگامی که مسلمانان از نیّت طلیحه و قصد اشغال مدینه به وسیله او آگاه شده همگی دست به دست هم دادند تا با او بجنگند و امام امیرمؤمنان علیه السلام نیز از گوشه عزلت بیرون آمد و در محلی نزدیک به مدینه در برابر آنها موضع گرفت و دیگران به امام پیوستند و به او اقتدا کردند.طلیحه شبانه به مدینه حمله کرد و مسلمانان در کمین او بودند؛لشکر او را از هم متلاشی ساختند و گروهی را کشتند و به هیچ یک از مسلمانان آسیب نرسید.طلیحه فرار کرد و یارانش بعد از یقین به کذب او پراکنده شدند و او به نواحی شام رفت و اظهار توبه و اسلام کرد تا از قتل در امان باشد.هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت به مدینه آمد و با عمر بیعت نمود. (1)

این ماجرا را طبری در تاریخ خود به طور مشروح در حوادث پس از رحلت پیغمبر اکرم در حوادث سال یازدهم آورده است.

امام باقر علیه السلام در حدیث پرمعنایی می فرماید: «إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ لَمْ یَمْنَعْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مِنْ أَنْ یَدْعُوَ إِلَی نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَ تَخَوُّفاً عَلَیْهِمْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ فَیَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ وَ لَا یَشْهَدُوا أَنْ لَاإِلَهَ إِلَّا اللّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ کَانَ الْأَحَبَّ إِلَیْهِ أَنْ یُقِرَّهُمْ عَلَی مَا صَنَعُوا مِنْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنْ جَمِیعِ الْإِسْلَام؛ اگر امیرمؤمنان سکوت فرمود و مردم را به سوی خویش دعوت نکرد تنها به این سبب بود که ملاحظه حال مردم را فرمود که مبادا از اسلام مرتدّ بشوند و به سوی بت پرستی روی آورند و شهادت به وحدانیت خداوند و نبوّت پیغمبر اسلام را ترک گویند و آن حضرت مصلحت در این دید که آنها را بر انحرافی که در امر خلافت داشتند رها سازد مبادا تمام اسلام را ترک گویند». (2)

ص:236


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 150
2- 2) .کافی،ج 8،ص 295،ح 454

تعبیر امام از مسأله حکومت و ولایت به«سراب»و یا«ابرهایی که به سرعت متلاشی می شوند»تشبیهات جالبی است که از ناپایداری زندگی دنیا و مقام ها و مواهب آن پرده بر می دارد.سراب،نه فقط به هنگامی که انسان به سراغش می رود به زودی از دیدگان محو می شود،بلکه اساساً امری خیالی و توهمی است که از خطای باصره پیدا می شود.همچنین ابرهایی که رگبار می زنند و به سرعت عبور می کنند گرچه موقتاً سایه ای آرامبخش و آبی که مایه حیات است با خود دارند؛ولی دوران عمرشان کوتاه و بسیار زودگذر است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه امام ولایت و خلافت را به عنوان متاع زودگذر دنیا و حقی شخصی که از آن حضرت غصب شده می داند با اینکه جانشینی پیامبر و به تعبیر دیگر امامت مقام والای روحانی است که به عنوان مسئولیت و وظیفه ای الهی بر دوش امام افکنده می شود،همچون نبوّت برای پیامبر اسلام،بنابراین صبغه دنیایی ندارد که زودگذر و زوال پذیر باشد.

شبیه این تعبیر در موارد دیگری از نهج البلاغه دیده می شود و ممکن است برای خوانندگان ایجاد توهم کند که امام علیه السلام به خلافت همچون مقامی شخصی و دنیایی می نگریست؟ پاسخ این سؤال آن است که امام از دیدگاه مدعیان خلافت سخن می گوید.بدون شک آنها برای کسب مقام و برتری جویی به سراغ آن رفتند و درک نمی کردند که این مقامی شخصی و دنیوی نیست.افزون بر این دریغ داشتن این مقام از امام علیه السلام هم غصب حقوق مردم و سبب محرومیتشان از این موهبت الهی بود و هم اهانتی به ارزش های وجودی امام محسوب می شد.

سرانجام حضرت در پایان این بخش از نامه می فرماید:«از این رو من برای

ص:237

دفع این حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت (را در برابر توطئه دشمنان) یاری کردم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین از تزلزل باز ایستاد و استوار ماند»؛ (فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ (1)الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ (2)،وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ (3)) .

***

ص:238


1- 1) .«زاحَ»از ریشه«زَواح»بر وزن«زوال»به معنای زایل شدن و دور گشتن است.این واژه گاهی به صورت اجوف یائی نیز آمده است
2- 2) .«زَهَقَ»از ریشه«زهوق»بر وزن«حقوق»به معنای از بین رفتن و نابود شدن گرفته شده و در مورد چیزی گفته می شود که به طور کامل محو و نابود گردد
3- 3) .«تَنَهْنَهَ»از ریشه«نهنهه»بر وزن«همهمه»به معنای باز داشتن و جلوگیری کردن و گاه به معنای ثابت و استوار ماندن به کار می رود و در جمله بالا به همین معناست

بخش دوم

اشاره

وَ مِنْهُ:إِنِّی وَ اللّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ،وَ إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَی الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی.وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ؛وَ لَکِنَّنِی آسَی أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا، فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللّهِ دُوَلاً،وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً،وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً، فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ،وَ جُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ،وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّی رُضِخَتْ لَهُ عَلَی الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ.فَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ وَ تَأْنِیبَکُمْ،وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِیضَکُمْ،وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ.أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَی أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَی مَمَالِکِکُمْ تُزْوَی،وَ إِلَی بِلَادِکُمْ تُغْزَی! انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ إِلَی قِتَالِ عَدُوِّکُمْ،وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَی الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ،وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ،وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ،وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ،وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

بخش دیگری از این نامه:به خدا سوگند من اگر تنها با آنها (دشمنان) روبه رو شوم در حالی که تمام روی زمین را پر کرده باشند،باکی ندارم و وحشت به خود راه نمی دهم و من از آن گمراهی که آنها در آن هستند و هدایتی که من بر آنم کاملاً آگاهم و به پروردگارم یقین دارم (و به همین دلیل در مبارزه با آن گمراهان کمترین تردید به خود راه نمی دهم).من مشتاق (شهادت و) لقای پروردگارم و به پاداش نیکش منتظر و امیدوارم؛ولی (می کوشم زنده بمانم و بر آنها پیروز شوم،

ص:239

زیرا) از این اندوهگینم که حکومت این دولت به دست سفیهان و بی خردان و فاجران و نابکاران بیفتد و در نتیجه بیت المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسیر خویش سازند،با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند،زیرا در این گروه فردی است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جاری شد و برخی از آنها اسلام را نپذیرفتند تا عطاهایی برای آنها تعیین شد.اگر برای این جهات نبود تا این اندازه شما را بر قیام در برابر آنها تشویق نمی کردم و به سستی در کار سرزنش و توبیخ نمی نمودم و در گردآوری و تحریک شما نمی کوشیدم،بلکه اگر سستی و فتوری از خود نشان می دادید رهایتان می ساختم.آیا نمی بینید مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهایتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهای شما (یکی بعد از دیگری) تسخیر می شود و شهرهایتان به میدان جنگ دشمن مبدل گشته؟ خداوند شما را رحمت کند.برای نبرد با دشمن خود کوچ کنید و زمین گیر نشوید (و سستی و تنبلی به خود راه ندهید) که زیردست خواهید شد و تن به ذلت و خواری خواهید داد و بهره زندگی شما از همه پست تر خواهد بود (آری) آنکه مرد جنگ است همیشه بیدار است و کسی که به خواب رود (و از دشمن غافل شود باید بداند) دشمن او در خواب نخواهد بود و از او غافل نخواهد شد.و السلام.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این بخش از نامه به نکته مهمی اشاره می کند که هرگز در برابر دشمنان او که دشمنان اسلام و قرآنند سکوت نخواهد کرد و به مبارزه آنها برمی خیزد،هرچند تنها باشد و آنها تمام زمین را پر کنند.می فرماید:«به خدا سوگند من اگر تنها با آنها (دشمنان) روبه رو شوم در حالی که تمام روی زمین را پر کرده باشند،باکی ندارم و وحشت به خود راه نمی دهم»؛ (إِنِّی وَ اللّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ

ص:240

وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ (1)الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ) .

این نهایت شجاعت و ایمان امام را به هدف و مقصودش نشان می دهد همان گونه که در نامه«عثمان بن حنیف»نیز گذشت که می فرماید: «وَ اللّهُ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَما وَلَّیْتُ عَنْها؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب به پیکار من برخیزند من پشت به میدان نبرد نخواهم کرد».

سپس دو دلیل برای این مطلب بیان می کند،در دلیل اوّل می فرماید:«من از آن گمراهی که آنها در آن هستند و هدایتی که من بر آنم کاملاً آگاهم و به پروردگارم یقین دارم (و به همین دلیل در مبارزه با آن گمراهان کمترین تردید به خود راه نمی دهم)»؛ (وَ إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَی الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی) .

سپس دلیل دوم را بیان می دارد و می فرماید:«من مشتاق (شهادت و) لقای پروردگارم و به پاداش نیکش منتظر و امیدوارم»؛ (وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ) .

بنابراین عشق به شهادت و ثواب های عظیمی که خداوند نصیب شهیدان راهش می کند مرا بر این می دارد که از کثرت دشمن و تنهایی خودم کمترین وحشتی نداشته باشم.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه سخن می افزاید:«ولی (می کوشم زنده بمانم و بر آنها پیروز شوم،زیرا) از این اندوهگینم که حکومت این دولت به دست سفیهان و بی خردان و فاجران و نابکاران بیفتد و در نتیجه بیت المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسیر خویش سازند،با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند»؛ (وَ لَکِنَّنِی آسَی (2)أَنْ

ص:241


1- 1) .«طِلاع»به معنای فراگیر و پرکننده است و از طلوع آفتاب گرفته شده که همه جا را پر می کند
2- 2) .«آسی»(صیغه متکلم وحده) از ریشه«أسیً»بر وزن«رسن»به معنای حزن و اندوه گرفته شده است؛یعنی غمگین می شوم

یَلِیَ (1)أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا،فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللّهِ دُوَلاً (2)،وَ عِبَادَهُ خَوَلاً (3)وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً (4)،وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً) .

به تعبیر دیگر،امام علیه السلام گرچه عاشق شهادت بوده ولی حتی الامکان نمی خواسته شهید شود،بلکه زنده بماند و جلوی سیطره نااهلان را بر حکومت اسلامی بگیرد.

«فُجّار»؛(فاجران) اشاره به معاویه و همدستان اوست و«سفهاء»اشاره به لشکریان ناآگاهی است که دنبال اهداف او حرکت می کردند.

جمله «یَتَّخِذُوا مَالَ اللّهِ دُوَلاً،وَ عِبَادَهُ خَوَلاً» اشاره به انجام کارهایی شبیه دوران خلافت عثمان است که بیت المال به دست گروهی از اقوام و خویشان او افتاد و دست به دست می گردید و افراد ناصالح را به فرمانداری بلاد منصوب کرده بود که مردم را به زنجیر کشیده بودند،با اصحاب صالح پیغمبر نبرد می کردند و فاسقان را جزء حزب خود قرار داده بودند.

امام علیه السلام در ادامه این سخن انگشت روی نقطه ضعف روشن آنها گذارده می فرماید:«زیرا در این گروه فردی است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جاری شد»؛ (فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ،وَ جُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ) .

اشاره به«ولید بن عقبه»است که در زمان عثمان والی کوفه بود و شرب خمر

ص:242


1- 1) .«یَلِیَ»یعنی حکومت را بر عهده بگیرد از ریشه«ولایت»به معنای سرپرستی کردن و حکومت کردن گرفته شده است
2- 2) .«دُوَل»به چیزهایی گفته می شود که دست به دست می گردد،جمع«دَولة»و مال را از این جهت دولت می گویند که دست به دست می شود و همچنین حکومت ها را که دست به دست می شوند دولت می گویند.(دُولة به ضم دال نیز همین معنا را دارد بعضی معتقد به تفاوت هایی بین«دَولة»و«دُولة»هستند)
3- 3) .«خَوَل»به معنای برده و خدمتگذار است.این واژه هم بر مفرد اطلاق می شود و هم بر جمع از ریشه«خَوْل»بر وزن«حول»که به معنای سرکشی و مراقبت مداوم از چیزی است گرفته شده و چون بردگان و خدمتگذاران،از امور صاحبان خود سرکشی و مراقبت می کنند این واژه بر آنها اطلاق شده است
4- 4) .«حَرْب»به معنای جنگ و نیز به معنای دشمن آمده است و در جمله بالا معنای دوم مناسب است

کرد و مست ولا یعقل به گونه ای که نماز صبح را به جای دو رکعت چهار رکعت خواند و سپس رو به جمعیت کرد و گفت:اگر بخواهید باز هم بیشتر بخوانم.

شاهدان و گواهان نزد عثمان آمدند و بر شرب خمر او گواهی دادند و علی علیه السلام حد را بر او جاری کرد. (1)

آن گاه امام علیه السلام به مورد دیگری از خلافکاری های آنها اشاره کرده می فرماید:

«و برخی از آنها اسلام را نپذیرفتند تا عطاهایی برای آنها تعیین شد»؛ (وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّی رُضِخَتْ لَهُ عَلَی الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ (2)) .

به گفته ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود این جمله اشاره به ابوسفیان و معاویه و برادر او و جمعی دیگر است که تا کمک های مالی به آنها نشد در برابر اسلام سر فرود نیاوردند. (3)

آن گاه امام در پایان این سخن می افزاید:«اگر برای این جهات نبود تا این اندازه شما را بر قیام در برابر آنها تشویق نمی کردم و به سستی در کار سرزنش و توبیخ نمی نمودم و در گردآوری و تحریک شما نمی کوشیدم،بلکه اگر سستی و فتوری از خود نشان می دادید رهایتان می ساختم»؛ (فَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ (4)وَ تَأْنِیبَکُمْ (5)،وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِیضَکُمْ،وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ (6)) .

اشاره به اینکه تمام این جوش و خروش من برای مبارزه با دشمنان به سبب خطر مهمی است که از بازماندگان دوران جاهلیت نسبت به اسلام می بینم و بیم

ص:243


1- 1) .برای توضیح بیشتر به کتاب های معروفی همچون استیعاب ابن عبد ربه و اسدالغابه در شرح حال«ولید بن عقبة»مراجعه شود
2- 2) .«رضائخ»جمع«رضیخة»بر وزن«غریبه»به معنای عطایی است که به کسی می دهند و گاه به معنای عطای قلیل و کم آمده است
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 226
4- 4) .«تَألیب»به معنای جمع کردن و گردآوردن و تشویق به اجتماع نمودن است
5- 5) .«تَأنیب»به معنای توبیخ شدید است
6- 6) .«وَنَیْتُم»از ریشه«ونی»به معنای سستی کردن و به ضعف گراییدن گرفته شده است

دارم آنها بر مردم مسلط شوند و مردم را به دوران کفر باز گردانند.

مقصود از جمله «وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ» این است که اگر از تأثیر سخنم در شما مأیوس شوم شما را رها خواهم ساخت.

سپس در پایان این نامه امام علیه السلام برای تشویق آنها بر جهاد با دشمن و تحریک حمیت و غیرت دینی آنها تعبیرات تکان دهنده ای دارد و می فرماید:«آیا نمی بینید مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهایتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهای شما (یکی بعد از دیگری) تسخیر می شود و شهرهایتان به میدان جنگ دشمن مبدل گشته»؛ (أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی أَطْرَافِکُمْ (1)قَدِ انْتَقَصَتْ (2)وَ إِلَی أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَی مَمَالِکِکُمْ تُزْوَی (3)،وَ إِلَی بِلَادِکُمْ تُغْزَی!) .

اشاره به اینکه کدام مسلمان است که این حوادث دردناک را بشنود یا ببیند و ساکت بنشیند و تماشا کند و کدام انسان شرافتمند و با غیرت است که به دشمن خود اجازه دهد این گونه در منطقه او به ویرانگری و غارتگری بپردازد؛نه غیرت اسلامی اجازه می دهد و نه شرافت انسانی که افراد در چنین ماجرایی سکوت کنند و تن به ذلت دهند.

حضرت به دنبال آن می فرماید:«خداوند شما را رحمت کند.برای نبرد با دشمن خود کوچ کنید و زمین گیر نشوید (و سستی و تنبلی به خود راه ندهید) که زیردست خواهید شد و تن به ذلت و خواری خواهید داد و بهره زندگی شما از همه پست تر خواهد بود (آری) آنکه مرد جنگ است همیشه بیدار است و کسی که به خواب رود (و از دشمن غافل شود باید بداند) دشمن او در خواب نخواهد بود و از او غافل نخواهد شد.و السلام»؛ (انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ إِلَی قِتَالِ عَدُوِّکُمْ،وَ لَا

ص:244


1- 1) .«اطراف»در اینجا به معنای نواحی کشور است
2- 2) .«انْتَقَصَتْ»یعنی از دست رفته از ریشه«نقص»گرفته شده است
3- 3) .«تُزْوی»از ریشه«زَیّ»بر وزن«حیّ»به معنای دور کردن و جمع و قبض نمودن چیزی است

تَثَّاقَلُوا (1)إِلَی الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا (2)بِالْخَسْفِ (3)،وَ تَبُوءُوا (4)بِالذُّلِّ،وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ،وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ (5)،وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ،وَ السَّلَامُ) .

اینها همه اشاره به واقعیتی است که در آیات قرآن و روایات اسلامی درباره جهاد به آن اشاره شده است:عزت،سعادت و حیات جاویدان در جهاد و شهادت پر افتخار،و ذلت،خواری و روسیاهی در دنیا و آخرت در ترک جهاد با دشمن.

نکته: هوشیاری در مقابل دشمن

هوشیاری در مقابل دشمن

جمله «وَلَا تَثَّاقَلُوا» در واقع بر گرفته از آیه 38 سوره توبه است که می فرماید:

««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِیلٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا هنگامی که به شما گفته می شود:در راه خدا (به سوی میدان جهاد) حرکت کنید بر زمین سنگینی می کنید (و سستی به خرج می دهید؟!) آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده اید؟! با آنکه متاع زندگی دنیا در برابر آخرت جز اندکی نیست».

ص:245


1- 1) .«لا تَثّاقَلُوا»از ریشه«ثِقْل»به معنای سنگینی گرفته شده و در موردی به کار می رود که انسان تمایل به ماندن در جایی داشته باشد و حاضر به حرکت نباشد.(و در اینجا منظور باز ایستادن از حرکت به سوی میدان جهاد است)
2- 2) .«تُقِرُّوا»از ریشه«تقریر»به معنای ثابت نگه داشتن چیزی در مکانی است و جمله«فَتُقِرُّوا بِالخَسْفِ»اشاره به این است که خودتان را خوار خواهید کرد
3- 3) .«الْخَسْف»در اصل به معنای پنهان شدن و مخفی گشتن است سپس به معنای ذلت که انسان را از دیده ها پنهان می دارد اطلاق شده است
4- 4) .«تَبُوء»از ریشه«بَواء»بر وزن«دواء»به معنای بازگشت کردن و منزل گرفتن است و در اینجا به معنای بازگشت به ذلت آمده است
5- 5) .«الأرِقْ»به معنای بیدار است از ریشه«أَرَق»بر وزن«عرب»به معنای بیدار ماندن گرفته شده است

جمله «إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ» شبیه دستوری است که در قرآن مجید در مورد جنگجویان آمده است که حتی به هنگام نماز در کنار میدان جنگ دستور می دهد هوشیاری خود را با همراه داشتن اسلحه در حال نماز حفظ کنند؛می فرماید:

««وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً» ؛آنها باید وسایل دفاعی و سلاح هایشان را (در حال نماز با خود) برگیرند؛(زیرا) کافران آرزو دارند که شما از سلاح ها و وسایل خود غافل شوید تا یکباره به شما هجوم آورند». (1)

اینها همه نشان می دهد که مسلمانان در هر زمان و مکان و در هر شرایطی که باشند هوشیاری خود را در مقابل دشمن حفظ کنند و این کلام مولا را که می تواند شعاری برای همیشه باشد فراموش نکنند که فرمود: «وَ مَنْ نامَ لَمْ یُنَمْ عَنْه؛ آن کس که در خواب فرو رود باید بداند که دشمن در خواب نیست و از او غافل نخواهد شد».

اهمّیّت این دستور در عصر و زمان ما از هر عصر و زمانی بیشتر است،زیرا دشمن تهاجم را در جهات مختلف شروع کرده است؛نه تنها در جهات نظامی، بلکه در جهات فرهنگی از طریق شبهه افکنی و ایجاد تزلزل در مبانی اعتقادی و از طریق نشر فساد و ایجاد آلودگی های اخلاقی با تمام قدرت به میدان وارد شده حتی عوامل زیادی را در داخل مسلمانان با هزینه های سنگین انتخاب کرده است.باید بدانیم که در برابر لحظه ای غفلت از این برنامه های تخریبی هزینه های گزافی باید پرداخت.

از جمله شگردهای دشمن،ایجاد فرقه های انحرافی است؛آنها می دانند که در جوامع مذهبی به خصوص بعد از آشکار شدن بی محتوایی مکتب های مادی، علاقه عمیقی به مذهب به وجود آمده است.آنها یک سلسله فرقه های دروغین

ص:246


1- 1) .نساء،آیه 102

عرفانی ساخته اند که هم اختلاف و تفرقه ایجاد کنند و هم انسان های با ایمان را از اصول صحیح مذهب دور سازند و به عوامل تخدیر تبدیل کنند.

به گفته بعضی از آگاهان در این چهل سال اخیر در عصر ما دو هزار فرقه عرفان انحرافی در آمریکا و دو هزار فرقه دیگر در اروپا به وجود آمده است و عجیب اینکه کمتر قدر مشترکی با هم دارند و به یقین عامل اصلی پیدایش آنها جهان خواران اند که می خواهند مذاهب آسمانی را که مانعی در برابر منافع نامشروعشان است از راه خود بردارند.

بسیاری از این فرقه ها به شرق اسلامی منتقل شده و فرقه های دیگری نیز بر آن افزوده اند. (1)

***

ص:247


1- 1) .برای توضیح بیشتر به کتاب«جریان شناسی انتقادی عرفان های نوظهور»چاپ دفتر تبلیغات اسلامی مراجعه شود

ص:248

63- به ابوموسی اشعری فرماندار آن حضرت در کوفه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أبی مُوسَی الأَشْعَری وَهُوَ عامِلُهُ عَلَی الْکُوفَةِ وَقَدْ بَلَغَهُ عَنْهُ تَثْبیطُهُ

النّاسِ عَنِ الخُرُوجِ إلَیْهِ لَمّا نَدَبَهُمْ لِحَرْبِ أصْحابِ الْجَمَلِ

(1).(2)

از نامه های امام علیه السلام است که

به ابوموسی اشعری فرماندار آن حضرت در کوفه نگاشت هنگامی که به آن حضرت خبر رسید که ابو موسی اهل کوفه را از حرکت برای همراهی آن حضرت در جنگ جمل (به سوی بصره) باز داشته است. (3)

نامه در یک نگاه

ماجرای نامه چنین است که وقتی امام امیر المؤمنین علیه السلام با لشکر خود به سوی

ص:249


1- 1) .«تَثْبیط»به معنای متوقف ساختن و از کار باز داشتن است
2- 2) .«نَدَبَ»از ریشه«نَدْب»به معنای فراخواندن و دعوت کردن برای انجام کاری است
3- 3) .سند نامه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در ذیل این نامه دسترسی به منبعی برای این نامه جز نهج البلاغه نیافته است تنها اظهار امیدواری می کند که در مطالعات بعدی اش شاید بتواند به منابع دیگری دست یابد و آن را در اینجا ثبت نماید.نویسنده مزبور تنها به شرح فشرده ای از زندگی ابوموسی اشعری که نامش«عبداللّه بن قیس»بود قناعت کرده است که ما در پایان تفسیر این نامه اشاره خواهیم کرد

بصره آمد و آتش جنگی را که طلحه و زبیر و عایشه برافروخته بودند خاموش کند دو نفر از یاران خود به نام محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر را برای بسیج مردم کوفه فرستاد.گروهی از مردم کوفه بعد از شنیدن پیام علی علیه السلام شبانه به سراغ ابوموسی اشعری رفتند تا با او در این زمینه مشورت کنند که آیا همراه این دو نفر به سوی علی علیه السلام حرکت کنند یا نه.ابو موسی (با لحن شیطنت آمیزی) گفت:اگر راه آخرت را می خواهید در خانه های خود بنشینید و تکان نخورید و اگر راه دنیا را می خواهید همراه این دو نفر حرکت کنید و به این ترتیب مانع از خروج اهل کوفه شد.این سخن به نمایندگان علی علیه السلام رسید.آنها شدیدا به ابو موسی اعتراض کردند.او در پاسخ گفت:بیعت عثمان بر گردن علی و بر گردن من و گردن های شماست. (1)

این مرد لجوج و بی خرد فراموش کرده بود که بیعت اگر بیعت راستین هم باشد با مرگ از بین می رود وگرنه همه آنها باید به بیعت خلیفه اوّل وفادار باشند و با کس دیگری بیعت نکنند،زیرا بیعت با دو نفر به عنوان رئیس جمعیت معنا ندارد.

در نقل دیگری آمده هنگامی که خبر حرکت امام علیه السلام به بصره برای خاموش کردن آتش فتنه رسید،ابو موسی به مردم کوفه گفت:علی امام هدایت است و بیعت او صحیح است؛ولی جایز نیست همراه او در مقابل اهل قبله (اشاره به لشکر جمل است) پیکار کرد. (2)

در عبارت دیگر نیز از او نقل شده که به مردم کوفه گفت:مردم! یاران محمد و اصحاب او،نسبت به مسائل از دیگران آشناترند و این فتنه ای که برپا شده انسان خواب در آن بهتر از بیدار و بیدار نشسته بهتر از ایستاده است...بنابراین

ص:250


1- 1) .مغازی محمد بن اسحاق بنابر نقل شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 14،ص 9
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 246

شمشیرها را در غلاف کنید و وارد این معرکه نشوید (او با این شیطنت می خواست امام را در حکومت و خلافتش به ضعف بکشاند،زیرا از پرونده تاریک خود باخبر بود). (1)

به هرحال هنگامی که سخنان نابخردانه ابوموسی به علی علیه السلام رسید،امام نامه فوق را برای او نوشت.

خلاصه نامه توبیخ شدید ابوموسی و دعوت به حرکت کردن با مردم کوفه به سوی امام و عزل او از فرمانداری کوفه در صورت عدم شرکت و نکوهش او به سبب موضع گیری های نابخردانه اوست.

***

ص:251


1- 1) .تاریخ طبری،ج 4،ص 482

ص:252

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِ اللّهِ بْنِ قَیْسٍ.أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَیْکَ فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ،وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ،وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ،فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ،وَإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَایْمُ اللّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ،وَلَا تُتْرَکُ حَتَّی یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ،وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَحَتَّی تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ،وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ،وَمَا هِیَ بِالْهُوَیْنَی الَّتِی تَرْجُو،وَلَکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ الْکُبْرَی،یُرْکَبُ جَمَلُهَا،وَیُذَلَّلُّ صَعْبُهَا،وَیُسَهَّلُ جَبَلُهَا،فَاعْقِلْ عَقْلَکَ،وَامْلِکْ أَمْرَکَ،وَخُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ.فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَی غَیْرِ رَحْبٍ وَلَا فِی نَجَاةٍ،فَبِالْحَرِیِّ لَتُکْفَیَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ،حَتَّی لَا یُقَالَ أَیْنَ فُلَانٌ؟ وَاللّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ،وَمَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه

این نامه ای است از بنده خدا امیرمؤمنان به عبداللّه بن قیس (ابو موسی اشعری) اما بعد (از حمد و ثنای الهی) سخنی از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زیان تو.هنگامی که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه ات بیرون آی و از کسانی که با تو هستند (برای شرکت در میدان جهاد و مبارزه با شورشیان بصره) دعوت کن؛اگر حق را یافتی و تصمیم خود را گرفتی آنها را (با خود به سوی ما) بیاور و هرگاه سستی را پیشه کردی از مقام خود کنار برو.به خدا سوگند! (در صورت تخلف از این دستور) هرجا باشی به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت

ص:253

تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآمیزد و حتی نتوانی بر زمین بنشینی و (تو را چنان محاصره می کنند که) از پیش رویت همان گونه خواهی ترسید که از پشت سرت.این فتنه (فتنه جمل) به آن آسانی که تو فکر می کنی نیست،بلکه حادثه بزرگی است که باید بر مرکبش سوار شد و سختی هایش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود.اندیشه خود را به کار گیر و مالک کار خود باش و بهره و نصیبت را دریاب (و در میدان جهاد اسلامی با ما همراه باش) ولی اگر این کار برای تو خوشایند نیست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار داری، از فرمانداری کوفه) کنار برو (و بدان) نه گشایشی برای تو خواهد بود و نه نجاتی (نه راه رستگاری در دنیا و نه رستگاری در آخرت) اگر تو در خواب فرو روی سزاست که دیگران انجام وظیفه کنند و آنچنان به دست فراموشی سپرده شوی که نگویند فلانی کجاست.به خدا سوگند این راه (که ما می رویم) راه حقی است که به دست مرد حق انجام می گیرد و من باکی ندارم که خدانشناسان (همچون تو) چه کار می کنند.و السلام.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام نخست می فرماید:«این نامه ای است از بنده خدا امیرمؤمنان به عبد اللّه بن قیس (ابوموسی اشعری) اما بعد (از حمد و ثنای الهی) سخنی از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زیان تو»؛ (مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِ اللّهِ بْنِ قَیْسٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَ عَلَیْکَ) .

این تعبیر امام ظاهراً اشاره به همان مطلبی است که در بالا آمد که ابو موسی به مردم کوفه گفت:یاران پیامبر از شما به مسائل آشناترند.این از یک نظر به نفع خود او بود.ولی از نظر دیگر به زیان او،زیرا مصاحبت و همنشینی علی علیه السلام از همه اصحاب بیشتر و عمیق تر بود؛از روز آغاز بعثت پیغمبر اسلام تا لحظات

ص:254

وفات و دفنش در کنار حضرت بود.

احتمال دیگری نیز دارد که اشاره به سخن دیگر ابوموسی باشد که گفته بود:

«علی امام هدایت و بیعتش صحیح است ولی نباید با اهل قبله جنگید»زیرا اگر قبول دارد علی امام هدایت و بیعتش صحیح است باید هر چه فرمان می دهد اجرا گردد و به فرمان او آتش فتنه را فرو نشاند زیرا قرآن دستور می دهد که در برابر فتنه انگیزان باید جهاد کرد.

در ادامه امام علیه السلام این دستور مؤکد را به ابو موسی اشعری می دهد و می فرماید:

«هنگامی که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه ات بیرون آی و از کسانی که با تو هستند (برای شرکت در میدان جهاد و مبارزه با شورشیان بصره) دعوت کن؛اگر حق را یافتی و تصمیم خود را گرفتی آنها را (با خود به سوی ما) بیاور و هرگاه سستی را پیشه کردی از مقام خود کنار برو»؛ (فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ (1)،وَ اشْدُدْ مِئْزَرَکَ (2)،وَ اخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ، وَ انْدُبْ مَنْ مَعَکَ،فَإِنْ حَقَّقْتَ (3)فَانْفُذْ (4)،وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ (5)فَابْعُدْ) .

تعبیر به«حُجر»؛(لانه و سوراخ) کنایه از این که تو همچون شیری نیستی که در بیشه ها زندگی کند،بلکه همچون روباهی که در سوراخ و لانه خود می خزد.

این سخن در ضمن حکم عزل مشروط ابو موسی را در بر دارد و در تواریخ آمده است کسی که این نامه را برای ابو موسی برد«قرظة بن کعب انصاری»بود. (6)

ص:255


1- 1) .«ذَیْل»به معنای دامان و دامنه است
2- 2) .«مِئْزَر»در اصل به معنای لنگ یا چیزی است که بر کمر می بندند و به معنای شلوار نیز آمده است و«اشدد مئزرک؛کمرت را محکم ببند»کنایه از تصمیم جدی بر کاری گرفتن است
3- 3) .«حَقَّقَ»از ریشه«تحقیق»به معنای اثبات کردن و تصدیق نمودن چیزی است
4- 4) .«انفُذْ»از ریشه«نفوذ»به معنای خارج شدن از چیزی و به سوی دیگری رفتن است و کنایه از انجام وظیفه نیز آمده است
5- 5) .«تَفَشَّلْتَ»از ریشه«فَشَل»بر وزن«عمل»به معنای سستی کردن و تأخیر انداختن و ترسیدن در انجام کاری است
6- 6) .مروج الذهب بنا به نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 10،ص 74

سپس امام علیه السلام سوگند می خورد و با کلماتی شدید او را تهدید می کند و می فرماید:«به خدا سوگند! (در صورت تخلف از این دستور) هرجا باشی به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآمیزد و حتی نتوانی بر زمین بنشینی و (تو را چنان محاصره می کنند که) از پیش رویت همان گونه خواهی ترسید که از پشت سرت»؛ (وَ ایْمُ اللّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ،وَ لَا تُتْرَکُ حَتَّی یُخْلَطَ زُبْدُکَ (1)بِخَاثِرِکَ (2)،وَ ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَ حَتَّی تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ (3)وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ) .

این تعبیرات که از فصاحت و بلاغت خاصی برخوردار و دقیقاً مطابق مقتضای حال است مشتمل بر کنایاتی«ابْلَغُ مِنَ التَّصْریح»می باشد.

معنای تحت اللفظی «حَتَّی یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ» این است که کَره تو با دوغ تو مخلوط شود.می دانیم هنگامی که ماست را کاملاً می زنند کره روی آن جمع می شود و بقیه که دوغ است در زیر قرار می گیرد.حال اگر آن را گرم و داغ کنند دوباره چربی کره با دوغ مخلوط می گردد و این تعبیر کنایه از فشار شدیدی است که بر شخصی وارد کنند که همه چیز او در هم آمیزد.

تعبیر به «ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ؛ تر و خشکت به هم درآمیزد»نیز کنایه ای شبیه آن است و جمله «حَتَّی تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ» گاه نیز این گونه تفسیر شده که حتی به تو اجازه نمی دهند که بر زمین بنشینی و تو را از قصر فرمانداری بیرون می اندازند و گاه گفته شده که معنای آن این است که در بازنشستگی و برکناریت تعجیل خواهد شد.

ص:256


1- 1) .«زُبْد»به معنای چیزی است که روی آب یا روی شیر جمع می شود و به سرشیر،خامه و کره نیز اطلاق می گردد
2- 2) .«خاثِر»از ریشه«خَثْر»بر وزن«عصر»به معنای غلیظ شدن گرفته شده و به دوغ غلیظ که به هنگام زدن ماست برای کره گرفته در مشک باقی می ماند«خاثِر»می گویند و تعبیر بالا که امام می فرماید:«زُبْد و خاثِر تو به هم آمیخته می شود»کنایه از این است که تمام زندگی تو به هم می ریزد
3- 3) .«قِعْدَة»به معنای حالت نشستن و یا جای نشستن است

جمله «تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ» اشاره به این است که تو را محاصره خواهند کرد که راه پس و پیش نداشته باشی.

ولی ابوموسی که لجوج و منافق بود دست از کار خود برنمی داشت و همچنان به جلوگیری مردم از قیام برای جهاد در رکاب علی علیه السلام و خاموش کردن آتش فتنه شورشیان در بصره ادامه می داد،از این رو در تاریخ آمده است که مالک اشتر خدمت امیرمؤمنان عرض کرد:اگر مصلحت بدانید مأموریت رفتن به کوفه را به من عطا کنید که مردم شهر با من آشنا هستند و از من اطاعت خواهند کرد و امید دارم اگر وارد شهر شوم احدی با من مخالفت نکند.(و آنها که پیش از من به کوفه رفتند نتوانستند از عهده ابو موسی برآیند).

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:به آنها ملحق شو.مالک اشتر وارد کوفه شد در حالی که مردم در مسجد بزرگ کوفه اجتماع کرده بودند (و ابو موسی به تبلیغ بر ضد جهاد دعوت می کرد).

مالک اشتر از کنار هر قبیله ای از قبائل کوفه که می گذشت و جماعتی را در آنجا گرد هم می دید صدا می زد:«با من به سوی قصر دار الاماره بیایید»تا با جماعتی به قصر رسید و به زور وارد قصر شد و این در حالی بود که ابو موسی در مسجد در خطابه خود می گفت:ای مردم! این فتنه کور و کری است که هر کس در آن در خواب باشد بهتر از این است که نشسته باشد و نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از راه رونده و راه رونده بهتر از دونده و دونده بهتر از سواره است.

(یعنی هر چه کمتر در آن دخالت کنید بهتر است)...ما یاران محمد فتنه ها را بهتر می شناسیم؛آنها به هنگامی که روی می آوردند ناشناسند و هنگامی که پشت می کنند ضعفشان آشکار می شود.این در حالی بود که عمار و امام حسن پیوسته به او می گفتند:از فرمانداری شهر ما دور شو و از منبر ما کنار رو! (ولی او دست بردار نبود) ناگهان غلامانش سراسیمه از قصر دار الاماره وارد مسجد

ص:257

شدند و جریان ورود اشتر به قصر را به او خبر دارند و گفتند:او ما را زد و از قصر بیرون کرد.ابوموسی وحشت زده از منبر پایین آمد،داخل قصر شد و اشتر به او فریاد زد:«أُخْرُجْ مِنْ قَصْرِنا لا أُمَّ لَکَ أَخْرَجَ اللّهُ نَفْسَکَ فَوَاللّهِ إنَّک لَمِنَ الْمُنافِقِینَ قَدیماً؛ای بی مادر از قصر ما بیرون شو! خدا جانت را بیرون آورد به خدا تو از قدیم از منافقان بودی!» (1)ابو موسی ترسید و گفت:یک امشب را به من مهلت بده! اشتر گفت:مانعی ندارد؛ولی تنها حق داری وسایل خود را با خود ببری و نمی توانی امشب را در قصر بخوابی.مردم نیز وارد قصر شدند که وسایل ابوموسی را غارت کنند.مالک اشتر آنها را از قصر خارج کرد وگفت:من ابوموسی را از قصر بیرون کردم (نیاز به دخالت شما ندارم) مردم از او دست برداشتند. (2)

سپس امام علیه السلام در ادامه این نامه می فرماید:«این فتنه (فتنه جمل) به آن آسانی که تو فکر می کنی نیست،بلکه حادثه بزرگی است که باید بر مرکبش سوار شد و سختی هایش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود»؛ (وَ مَا هِیَ بِالْهُوَیْنَی (3)الَّتِی تَرْجُو،وَ لَکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ (4)الْکُبْرَی،یُرْکَبُ جَمَلُهَا،وَ یُذَلَّلُّ صَعْبُهَا وَ یُسَهَّلُ جَبَلُهَا) .

اشاره به اینکه اگر جلوگیری کردن از مردم برای شرکت به جهاد با شورشیان بصره به گمان این است که مسأله مهمی نیست و به زودی حل می شود اشتباه بزرگی کرده؛باید با قوت و قدرت آتش این فتنه را خاموش کرد و ناهمواری ها را هموار ساخت و این کار نیاز به عزم عمومی مردم و شرکت همگانی در جهاد

ص:258


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 14،ص 21
2- 2) .تاریخ طبری،ج 3،ص 501،حوادث سال 36
3- 3) .«الهُوَیْنَی»مصغر«هَوْنی»بر وزن«مولی»و آن هم مؤنث«أهْون»و«اهْون»به معنای سست تر و آسان ترو آرام تر است،بنابراین«هوینی»به معنای چیز کوچک و ساده و آسان است
4- 4) .«الدّاهِیَة»به معنای حادثه عظیم و مصیبت سخت است.از ریشه«دَهْو»بر وزن«محو»به معنای کسی را به مصیبتی گرفتار ساختن گرفته شده است

دارد.(بنابراین مرجع ضمیر«هی»فتنه جمل است).

ولی بعضی از شارحان مرجع این ضمیر را فتنه ابو موسی دانسته اند که مردم را از جهاد با شورشیان باز می داشت.امام می فرماید:این فتنه ساده ای نیست آن گونه که تو خیال می کنی؛ما به هر قیمتی که باشد آتش این فتنه را خاموش خواهیم کرد و مردم را برای جهاد بسیج می کنیم.

این احتمال نیز داده شده که ضمیر به حکومت بنی امیّه باز گردد،زیرا قراین نشان می دهد که ابو موسی می خواست دنبال کار عثمان را بگیرد و حکومت را به بنی امیّه باز گرداند.امام به او هشدار می دهد که این کار خطرناکی است و گمان نکن به این آسانی به آن هدف زشت و کثیف خود خواهی رسید.

ولی تفسیری را که برگزیدیم از اینها مناسب تر و با مجموعه کلمات امام سازگارتر است.

سپس امام علیه السلام به او اندرز می دهد که یکی از دو راه را انتخاب کند،می فرماید:

«اندیشه خود را به کار گیر و مالک کار خود باش و بهره و نصیبت را دریاب (و در میدان جهاد اسلامی با ما همراه باش) ولی اگر این کار برای تو خوشایند نیست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار داری،از فرمانداری کوفه) کنار برو (و بدان) نه گشایشی برای تو خواهد بود و نه نجاتی (نه راه رستگاری در دنیا و نه رستگاری در آخرت)»؛ (فَاعْقِلْ (1)عَقْلَکَ،وَ امْلِکْ أَمْرَکَ،وَ خُذْ نَصِیبَکَ وَ حَظَّکَ.فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ (2)إِلَی غَیْرِ رَحْبٍ (3)وَ لَا فِی نَجَاةٍ) .

اشاره به اینکه گمان نکن اگر از شرکت در جهاد با شورشیان خودداری کنی

ص:259


1- 1) .«اعْقِل»از ریشه«عقل»در اصل به معنای زدن پایبند به شتر است که زانوی او را می بندد و قادر به حرکت نیست و عقال،طناب مخصوصی است که زانوی شتر را با آن می بندند.و جمله«اعقل عقلک»مفهومش این است که عقل خود را مهار کن و در مسیر صحیح قرار بده و اندیشه خود را به کار گیر
2- 2) .«تَنَحَّ»از ریشه«تَنَحیّ»به معنای کناره گیری کردن و دور شدن و دست کشیدن از کاری گرفته شده و ماده اصلی آن«نحو»به معنای قصد کردن است
3- 3) .«رحب»به معنای وسیع بودن و گستردگی و گشایش است

راه سلامت را در پیش گرفته ای و آسوده خواهی زیست.به عکس مردم بر تو تنگ خواهند گرفت و رسوای خاص و عام خواهی شد.

آن گاه برای اینکه ابوموسی گمان نکند نقش او در حکومت اسلامی بسیار مهم است و اگر او کنار برود همه چیز به هم می ریزد،امام به او گوشزد کرد که تو از اینها کوچک تری،می فرماید:«اگر تو در خواب فرو روی سزاست که دیگران انجام وظیفه کنند و آنچنان به دست فراموشی سپرده شوی که نگویند فلانی کجاست»؛ (فَبِالْحَرِیِّ (1)لَتُکْفَیَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ،حَتَّی لَا یُقَالَ:أَیْنَ فُلَانٌ) .

این سخن شبیه چیزی است که در قرآن مجید آمده است: ««وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ» ؛هرگاه (از فرمان خدا) سرپیچی کنید خداوند گروه دیگری را به جای شما می آورد که مانند شما نخواهند بود». (2)

در پایان نامه امام علیه السلام برای تأکید به آنچه در این نامه بیان فرموده می گوید:«به خدا سوگند این راه (که ما می رویم) راه حقی است که به دست مرد حق انجام می گیرد و من باکی ندارم که خدا نشناسان (همچون تو) چه کار می کنند.

والسلام»؛ (وَ اللّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ،وَ مَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ،وَ السَّلَامُ) .

اشاره به اینکه ما در مسیر و هدف خود کمترین تردیدی نداریم باید برویم و این آتش فتنه را خاموش کنیم،خواه ملحدان و منافقان ظاهر مسلمان با ما همراهی کنند یا نکنند؛خدا یار و یاور ماست و روسیاهی برای آن گروه منافق است.

ابن ابی الحدید در ذیل جمله بالا «وَ اللّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ» می گوید:گویا اشاره به حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود: «أللّهُمّ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ ما

ص:260


1- 1) .«الحَریّ»به معنای سزاوار و شایسته است از ریشه«حَری»بر وزن«جفا»به معنای سزاوار بودن گرفته شده است
2- 2) .محمد،آیه 38

دارَ؛ خدایا حق را با او همراه کن هر گونه که حرکت کند» (1)(این حدیث نشان می دهد که امیرمؤمنان علی علیه السلام همیشه با حق بود و حق با او بود و او محور گردش حق محسوب می شد.

جالب اینکه ابو موسی بعد از داستان حکمین و رسوایی که به بار آورد در جامعه اسلامی منفور شد و چنان به فراموشی سپرده شد که مورخان درباره محل قبر و تاریخ وفات او اختلاف زیادی دارند. (2)

نکته: شناسایی بیشتر ابوموسی

شناسایی بیشتر ابوموسی

ابوموسی اشعری شخص عجیبی بود؛ظاهرالصلاح ولی در باطن مرموز، آشکارا زاهد و بی اعتنا به دنیا و در باطن طالب و راغب.

مورخ مشهور،ابن اثیر،در کتاب کامل در حوادث سال بیست و نه هجری چنین نقل می کند که در این سال عثمان ابوموسی اشعری را از فرمانداری بصره عزل کرد و سبب عزلش این بود که اهالی منطقه ایزج و جمعی از اکراد در سال سوم خلافت عثمان از اسلام خارج شده،و به کفر پیوستند،ابوموسی فرمان داد که مردم آماده جهاد شوند و از جمله درباره جهاد با پای پیاده سخنان بلیغی گفت تا آنجا که بعضی از صاحبان مرکب،مرکب خود را رها کردند و آماده شدند با پای پیاده به میدان جهاد بروند؛ولی گروه دیگری گفتند ما عجله نمی کنیم ببینیم ابوموسی خود،چه می کند اگر عملش با سخنش هماهنگ بود ما هم همانند او رفتار می کنیم.هنگامی که ابوموسی از قصر دارالاماره خارج شد اموال خود را نیز بر روی چهل استر با خود آورد.جمعی آمدند عنان مرکب او را گرفتند و گفتند

ص:261


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،249
2- 2) .برای توضیح بیشتر به استیعاب،ج 4،ص 1763 شرح حال«ابوموسی اشعری»مراجعه شود

بعضی از این مرکب های اضافی را در اختیار ما بگذار و تو هم پیاده به میدان جهاد بیا همان گونه که ما را توصیه کردی.او با شلاق به مردم زد و گفت:دست از مرکب من بردارید و به راه خود ادامه داد.جمعی نیز نزد عثمان آمدند (و ماجرا را شرح دادند) و از او برکناری ابوموسی را درخواست کردند.او هم پذیرفت و ابوموسی را عزل کرد. (1)

***

ص:262


1- 1) .کامل ابن اثیر،ج 3،ص 99

64- در پاسخ نامه ای از معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ جَواباً

نامه ای از امام علیه السلام است

که در پاسخ نامه ای از معاویه نگاشته است. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در بالا اشاره شد،این نامه پاسخ نامه شیطنت آمیزی است که معاویه برای امام نوشته است و دوازدهمین نامه ای است که تا کنون در نهج البلاغه به آن اشاره شده و با توجّه به سه نامه دیگری که بعدا خواهد آمد مجموع نامه های امام به معاویه در نهج البلاغه به پانزده نامه می رسد.

ص:263


1- 1) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه اسناد دیگری برای این نامه (غیر از نهج البلاغه) ذکر شده است از جمله اینکه ابن ابی الحدید نامه معاویه به امام که نامه امام پاسخ به آن است را در شرح این نامه آورده است و دلیل آن است که او نامه معاویه و پاسخ امام علیه السلام را در مصدر دیگری غیر از نهج البلاغه یافته است.و نیز ابن قتیبه (متوفای 276) که پیش از سیّد رضی می زیسته در کتاب الامامة والسیاسة این نامه را به صورت مختصرتری آورده است.بعد از سیّد رضی نیز آن را«طبرسی»در احتجاج (و دیگران در کتاب های خود) ذکر کرده اند (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 456)

به هر حال بخش های مختلف این نامه ناظر به ادعاهای واهی و بی اساس معاویه است از جمله:

1.معاویه در نامه خود می گوید ما فرزندان عبد مناف قرن ها در صلح و صفا با هم می زیستیم تا اینکه کارهای شما میان ما تفرقه ایجاد کرد.امام علیه السلام به او پاسخ می گوید که آنچه میان ما جدایی افکنده اسلام ما و بقای شما بر کفر و نفاق است.

2.معاویه در نامه خود به کشته شدن طلحه و زبیر و تبعید عایشه از بصره به مدینه اشاره می کند.امام علیه السلام در پاسخ او تنها به این قناعت می کند که این ماجرا ارتباطی با تو ندارد اشاره به اینکه من حاکم مسلمانانم و برای اداره حکومت اسلامی و رفع نابسامانی،من باید تصمیم بگیرم.

3.معاویه در بخش دیگری از نامه اش امام را تهدید به جنگ می کند و امام برمی آشوبد و می فرماید:به جای اینکه تو به سوی من آیی من به سوی تو می آیم گویا شجاعت های بی نظیر مرا در میدان های جنگ های اسلامی و ضرباتی که بر برادر و جد و دایی تو وارد ساختم فراموش کردی.

4.در پایان نامه به مطالبی که معاویه درباره قتله قاتلان عثمان آورده اشاره می کند و به او می فرماید:تو باید نخست بیعت من را بپذیری بعد درباره قتله عثمان از من درخواست کنی تا من درباره آنان تصمیم بگیرم.

کوتاه سخن اینکه نامه در عین فشردگی به نکات تاریخی مهمی اشاره دارد که حقانیت امام و بطلان سخنان معاویه را به وضوح ثابت می کند.

***

ص:264

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَأَنْتُمْ عَلَی مَا ذَکَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَالْجَمَاعَةِ،فَفَرَّقَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَکَفَرْتُمْ،وَالْیَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَفُتِنْتُمْ،وَمَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلَّا کَرْهاً،وَبَعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ الْإِسْلَامِ کُلُّهُ لِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِزْباً.

وَذَکَرْتَ أَنِّی قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرَ،وَشَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ،وَنَزَلْتُ بَیْنَ الْمِصْرَیْنِ! وَذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَیْکَ،وَلَا الْعُذْرُ فِیهِ إِلَیْکَ.وَذَکَرْتَ أَنَّکَ زَائِرِی فِی الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ،وَقَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ یَوْمَ أُسِرَ أَخُوکَ فَإِنْ کَانَ فِیهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ،فَإِنِّی إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِیرٌ أَنْ یَکُونَ اللّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِی إِلَیْکَ لِلنِّقْمَةِ مِنْکَ! وَإِنْ تَزُرْنِی فَکَمَا قَالَ أَخُو بَنِی أَسَدٍ:

مُسْتَقْبِلِینَ رِیَاحَ الصَّیْفِ تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ بَیْنَ أَغْوَارٍ وَجُلْمُودِ

وَعِنْدِی السَّیْفُ الَّذِی أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّکَ وَخَالِکَ وَأَخِیکَ فِی مَقَامٍ وَاحِدٍ.

ترجمه

اما بعد از حمد و ثنای الهی همان گونه که گفته ای ما و شما با هم الفت و اجتماع داشتیم؛ولی در گذشته آنچه میان ما و شما جدایی افکند این بود که ما ایمان (به خدا و پیغمبرش) آوردیم و شما بر کفر خود باقی ماندید و امروز هم ما در راه راست گام بر می داریم و شما منحرف شده اید آنها که از گروه شما مسلمان شدند از روی میل نبود،بلکه در حالی بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله تسلیم شدند و به حزب او درآمدند و نیز گفته ای که من طلحه و زبیر را کشته ام و عایشه را آواره نموده ام و در میان کوفه و بصره اقامت گزیده ام (و دارالهجرة؛یعنی مدینه پیغمبر را رها نمودم) ولی این امری است که تو در آن

ص:265

حاضر نبوده ای و مربوط به تو نیست و لزومی ندارد عذر آن را از تو بخواهم (به علاوه تو خود پاسخ اینها را به خوبی می دانی) و نیز گفته ای که با گروهی از مهاجران و انصار به مقابله من خواهی شتافت (کدام مهاجر و انصار) هجرت از آن روزی که برادرت (یزید بن ابی سفیان در روز فتح مکه) اسیر شد پایان یافت.

با این حال اگر در این رویارویی و ملاقات شتاب داری (کمی) دست نگه دار، زیرا اگر من به دیدار تو آیم سزاوارتر است،چرا که خداوند مرا به سوی تو فرستاده تا از تو انتقام بگیرم و اگر تو به دیدار من آیی (با نیروی عظیم کوبنده ای روبرو خواهی شد و) چنان است که شاعر بنی اسد گفته:

«آنها به استقبال تندباد تابستانی می شتابند که آنان را در میان سراشیبی ها و تخته سنگها با سنگریزه هایش در هم می کوبد».

و (بدان) همان شمشیری که با آن بر پیکر جد و دایی و برادرت در یک میدان نبرد (در میان جنگ بدر) زدم هنوز نزد من است.

شرح و تفسیر

با توجّه به اینکه تمام بخش های این نامه ناظر به پاسخ گویی از سخنان واهی معاویه در نامه ای است که به سوی امام نگاشت لازم است قبلا خلاصه ای از متن نامه معاویه را در اینجا بیاوریم سپس به شرح نامه جوابیه امام علیه السلام بپردازیم.اینک خلاصه نامه معاویه:

او در نامه خود نخست می گوید:ما بنی عبد مناف همه از سرچشمه واحدی سیراب می شدیم؛هیچ کدام بر دیگری برتری نداشت و متحد و متفق بودیم و این امر همچنان ادامه پیدا کرد تا زمانی که تو نسبت به پسر عمویت (اشاره به عثمان است) حسد ورزیدی تا اینکه او به قتل رسید بی آنکه دفاعی از وی کنی، بلکه بر خلاف او اقدام کردی و بعد از وی مردم را به سوی خود فرا خواندی

ص:266

سپس دو نفر از شیوخ مسلمانان«طلحه»و«زبیر»را به قتل رساندی در حالی که آنها (به زعم تو) جزء عشره مبشره بودند (ده نفری که بشارت بهشت به آنها داده شده بود) به علاوه ام المؤمنین عایشه را با خواری تبعید کردی.

سپس دارالهجره (مدینه پیغمبر) را که بهترین جایگاه بود رها ساختی و از حرمین شریفین دور شدی و به زندگی در کوفه راضی گشتی و پیش از این نیز بر دو خلیفه پیغمبر عیب می گرفتی و حاضر نبودی با آنها بیعت کنی و حکومت امروز تو مشکلی از مسلمانان را حل نمی کند و من تصمیم دارم با جمعی از مهاجران و انصار با شمشیرهای کشیده به سوی تو آیم.قاتلان عثمان را به من بسپار و خود را رهایی بخش. (1)

این نامه که مملوّ از تعبیرات زشت و دشنام ها و توهین های بی شرمانه ای است که ما از ذکر آن خودداری کرده ایم و مملوّ از دروغ ها و تهمت های نارواست سبب شد که امام نامه مورد بحث را در پاسخ او مرقوم دارد و به دروغ ها و تهمت های معاویه پاسخ گوید که در شرح نامه یکی بعد از دیگری خواهد آمد.

امام علیه السلام در آغاز می فرماید:«اما بعد از حمد و ثنای الهی همان گونه که گفته ای ما و شما با هم الفت و اجتماع داشتیم؛ولی در گذشته آنچه میان ما و شما جدایی افکند این بود که ما ایمان (به خدا و پیغمبرش) آوردیم و شما بر کفر خود باقی ماندید و امروز هم ما در راه راست گام بر می داریم و شما منحرف شده اید»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَی مَا ذَکَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَ الْجَمَاعَةِ،فَفَرَّقَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ کَفَرْتُمْ،وَ الْیَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ (2)) .

آن گاه امام علیه السلام می افزاید:«آنها که از گروه شما مسلمان شدند از روی میل نبود

ص:267


1- 1) .این نامه را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود،ج 17،ص 251 آورده است
2- 2) .«فُتِنْتُم»از ریشه«فتنه»است که معانی متعددی دارد از جمله:آزمایش و امتحان،فریب دادن،بلا و عذاب،سوختن در آتش،ضلالت و گمراهی و شرک و بت پرستی است و در اینجا دو معنای اخیر مراد است

بلکه در حالی بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله تسلیم شدند و به حزب او درآمدند»؛ (وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلَّا کَرْهاً،وَ بَعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ (1)الْإِسْلَامِ کُلُّهُ لِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِزْباً) .

هر کس کمترین آشنایی با تاریخ اسلام داشته باشد آنچه را امام در این چند جمله فرموده است تصدیق می کند،زیرا همه مورخان نوشته اند:بنی امیّه به رهبری ابوسفیان در میدان های نبرد اسلامی در برابر پیغمبر اکرم قرار داشتند و از هیچ کارشکنی بر ضد آن حضرت خودداری نکردند و اسلام آنها تنها در زمان فتح مکه که رسول خدا با لشکر عظیمی برای فتح مکه آمد و مکیان همه تسلیم شدند صورت گرفت و به گفته«محمد عبده»در شرح نهج البلاغه اش،ابوسفیان تنها یک شب پیش از فتح مکه آن هم از ترس قتل و خوف از لشکر پیغمبر که بیش از ده هزار نفر بودند (ظاهراً) ایمان آورد در حالی که اشراف عرب قبل از آن اسلام را پذیرا شده بودند. (2)

راستی شگفت آور است که معاویه برای تحمیق جمعی از شامیان ساده لوح آن زمان،یک چنین حقیقت مسلم تاریخی را انکار می کند و به مغالطه می پردازد.

عجیب اینکه-هرچند از یک نظر عجیب نیست-سخن معاویه در برابر امام دقیقاً همان چیزی است که ابو جهل در برابر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گفت؛او می گفت:

قریش همه با هم متحد بودند تا اینکه محمد آمد و میان آنها تفرقه افکند. (3)

ص:268


1- 1) .«أنْفُ»همان طور که در شرح این کلام آمده است در اصل به معنای بینی است؛ولی در ادبیات عرب گاه کنایه از آغاز چیزی و گاه کنایه از افراد و اشخاص برجسته است،از این رو شارحان نهج البلاغه هر کدام یکی از این دو معنا را انتخاب کرده اند ولی با توجّه به کلمه«کله»معنای دوم مناسب تر است؛یعنی برجستگان عرب همگی اسلام را پذیرفتند.البته اگر نسخه«حَرْبا»به جای«حِزْبا»پذیرفته شود معنای جمله چنین خواهد بود:«شما بنی امیّه اسلام را بعد از آن پذیرفتید که در تمام سال های آغازین اسلام با پیغمبر اسلام می جنگیدید»
2- 2) .شرح نهج البلاغه محمد عبده،ذیل نامه مورد بحث
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 4،ص 252

تعبیر به«کَرْهاً»؛(پذیرش اسلام آنها از روی اکراه بود) اشاره به این است که ابوسفیان در فتح مکه ظاهراً ایمان آورد؛ولی در دل ایمانی نداشت.شاهد این مدعا این است که عباس عموی پیغمبر در حالی که سوار بر مرکب رسول خدا بود در اطراف مکه به دنبال کسی می گشت که نزد قریش بفرستد تا آنها را به عذرخواهی نزد پیغمبر اکرم فرا خواند و فتح مکه بدون خونریزی پایان گیرد.

ناگهان ابوسفیان را دید.به او گفت پشت سر من سوار شو تا تو را نزد پیامبر خدا ببرم و امان نامه از آن حضرت برای تو بگیرم.هنگامی که ابوسفیان نزد پیامبر آمد آن حضرت اسلام را بر او عرضه داشت او قبول نکرد.عمر گفت:یا رسول اللّه اجازه بده گردنش را بزنم و عباس به دلیل خویشاوندی که با او داشت مانع شد عرض کرد:یا رسول اللّه او فردا اسلام می آورد و فردا او را نزد پیغمبر اکرم آورد.

پیامبر بار دیگر اسلام را بر او عرضه کرد.ابوسفیان باز هم خودداری کرد.عباس آهسته زیر گوش او گفت:ای ابوسفیان هر چند به دل نمی گویی؛اما به زبان گواهی ده که خداوند یگانه است و محمد رسول خداست که اگر نگویی جانت (به علت جنایت هایی که از پیش مرتکب شده ای) در خطر است.ابوسفیان از روی اکراه و ترس شهادتین را بر زبان جاری کرد.این در حالی بود که ده هزار نفر لشکر اسلام گرداگرد آن حضرت را گرفته بودند و تعبیر به«حزباً»اشاره به همین است. (1)

تعبیر به« اَنْفُ الإسْلامِ ؛بینی اسلام»کنایه از ایمان آوردن اشراف عرب به پیغمبر اکرم است زیرا این واژه در ادبیات عرب گاه در این گونه موارد به کار می رود.

به این ترتیب،امام پاسخ کوبنده ای به بخش اوّل نامه معاویه داده است.

ص:269


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم،ذیل نامه مورد بحث.طبری نیز در تاریخ خود (ج 2،ص 331) نیز اشاره ای به این معنا دارد

آن گاه تهمت دیگری را که معاویه در نامه خود آورده یاد می کند و می فرماید:

«و نیز گفته ای که من طلحه و زبیر را کشته ام و عایشه را آواره نموده ام و در میان کوفه و بصره اقامت گزیده ام (و دارالهجرة؛یعنی مدینه پیغمبر را رها نمودم) ولی این امری است که تو در آن حاضر نبوده ای و مربوط به تو نیست و لزومی ندارد عذر آن را از تو بخواهم (به علاوه تو خود پاسخ اینها را به خوبی می دانی)»؛ (وَ ذَکَرْتَ أَنِّی قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرَ،وَ شَرَّدْتُ (1)بِعَائِشَةَ،وَ نَزَلْتُ بَیْنَ الْمِصْرَیْنِ (2)! وَ ذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَیْکَ،وَ لَا الْعُذْرُ فِیهِ إِلَیْکَ) .

همه می دانیم عامل قتل طلحه و زبیر در واقع خودشان بودند که نخست با امام بیعت کردند و بعد بر او شوریدند و آتش جنگ جمل را برافروختند و نیز همه می دانیم عایشه با پای خود و با میل خود شورشیان بصره را همراهی کرد و امیرمؤمنان علی علیه السلام نهایت جوانمردی را به خرج داد و با احترام کامل برای احترام به پیغمبر خدا او را به مدینه بازگرداند و به یقین معاویه تمام اینها را می دانسته؛ولی هدفش فتنه انگیزی در میان شامیان بوده است و قاعدتاً دستور می داد نامه اش را بر فراز تمام منابر شام بخوانند و شامیان ناآگاه زمان را بر ضد علی علیه السلام بشورانند و اگر امام علیه السلام جواب مشروحی به معاویه نداد به سبب این بود که توضیح واضح محسوب می شد از این رو با بی اعتنایی به او فرمود:اینها به تو مربوط نیست.

ابن ابی الحدید در اینجا تعبیرات جالبی دارد که شایسته ذکر است،می گوید:

جواب مشروح به معاویه در اینجا این است که طلحه و زبیر خودشان سبب قتل خود شدند به سبب سرکشی و فتنه انگیزی و شکستن بیعت؛اگر آنها در مسیر

ص:270


1- 1) .«شَرَّدْتُ»از ریشه«تشرید»در اصل به معنای رم دادن و فراری دادن است و گاه به معنای تبعید نمودن وآواره ساختن نیز می آید
2- 2) .«المِصْرَیْن»به معنای دو شهر،در اینجا اشاره به کوفه و بصره است

صحیح قرار می گرفتند سالم می ماندند و هر کس به حق کشته شود خونش هدر است.

سپس می افزاید:اما اینکه آنها از شیوخ اسلام بودند جای شک نیست ولی گاهی عیب،دامان شخص بزرگ را هم می گیرد و اصحاب ما معتقدند که آنها توبه کردند و با حال ندامت از آنچه در جنگ جمل انجام دادند از دنیا رفتند و ما نیز چنین می گوییم،بنابراین آنها بر اساس توبه اهل بهشتند و اگر توبه نکرده بودند، بیچاره بودند زیرا خداوند با کسی در مورد اطاعت و تقوا دوستی خاصی ندارد؛ اما اینکه آنها جزء عشره مبشره بودند و وعده بهشت به آنها داده شده بود این وعده مشروط بود؛مشروط به حسن عاقبت و اگر ثابت شود که آنها توبه کردند وعده مزبور محقق است (ولی ابن ابی الحدید روشن نساخته که آیا می شود انسان سبب ریختن خون هفده هزار نفر شود و سپس با یک استغفار،خداوند گناهان او را ببخشد؟!).

سپس می افزاید:اما در مورد عایشه امام علیه السلام او را تبعید نکرد،بلکه او خودش را به این سرنوشت گرفتار نمود،زیرا اگر در منزلش نشسته بود (آن گونه که قرآن دستور داده است) در میان اعراب و کوفیان خوار و بی مقدار نمی شد.اضافه بر این،امیرمؤمنان علی علیه السلام بعد از جنگ او را گرامی داشت و کاملاً احترام کرد و اگر عایشه چنین رفتاری را با عمر کرده بود و مرتکب اختلاف افکنی و فتنه انگیزی شده بود و عمر به او دست می یافت او را می کشت و قطعه قطعه می کرد؛ولی علی علیه السلام دارای حلم و بزرگواری خاصی بود. (1)

شایان توجّه اینکه«احمد زکی صفوة»بنا به نقل«سید عبد الزهراء خطیب» (صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه) می گوید:عایشه خودش خود را آواره کرد؛ به سوی بصره به عنوان خونخواهی عثمان آمد و آن مشکلات را برای خود فراهم

ص:271


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 254

ساخت؛ولی علی علیه السلام هنگامی که طرفداران عایشه متلاشی شدند به برادر عایشه محمد بن ابی بکر گفت:خیمه ای بزن و با دقت خواهرت را در آنجا وارسی کن ببین کاملاً سالم است و جراحتی به او نرسیده.محمد چنین کرد و گواهی داد:

عایشه مشکلی ندارد.سپس امام علیه السلام دستور داد او را با احترام تمام به مدینه باز گردانند و آنچه از مرکب و زاد و توشه لازم بود با او بفرستند و چهل نفر از زنان شناخته شده بصره را دستور داد که او را تا مدینه همراهی کنند. (1)

به عقیده ما این محبّت و احترامی که حضرت نسبت به عایشه در برابر آن همه خلاف کاری انجام داد کافی بود که عایشه تا آخر عمر خود را مدیون امام بداند؛ ولی تاریخ می گوید:او حق شناسی نکرد و همچنان به مخالفتش ادامه داد.

از جمله ایرادهایی که معاویه در نامه خود به آن حضرت گرفته بود این بود که چرا مدینه،شهر پیامبر را رها کرده ای و به کوفه و بصره آمدی؛جایی با آن عظمت را رها کردن و به چنین مکانی منتقل شدن کار درستی نیست.

به یقین نیت معاویه این بود که علی علیه السلام در مدینه بماند و به علت بُعد طریق، او بر تمام شام و عراق مسلط گردد و آمدن امام به کوفه نقشه های شوم او را بر هم زد.

شاهد این سخن آنکه معاویه قبلا به«زبیر»نوشته بود که من در شام برای تو بیعت گرفتم و بعد از تو برای«طلحه»؛به سراغ عراق بروید و آنجا را تصرف کنید در این صورت تمام عراق و شام در اختیار شماست. (2)

معاویه به آنچه در این زمینه گفته بود بسنده نکرد،بلکه تعبیر زشتی را در اینجا به کار برد و گفت:«در حدیث پیغمبر آمده است:هر کس از مدینه خارج

ص:272


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 456.طبری نیز در تاریخ خود در ج 3،ص 547 شبیه همین معنا را نقل کرده است
2- 2) .البدء و التاریخ مَقدسی،ج 5،ص 211

شود خبیث و آلوده است»غافل از اینکه این حدیث قبل از هر کس خود معاویه را شامل می شود و همچنین طلحه،زبیر و عایشه را که معاویه نسبت به آنها عشق می ورزید.اضافه بر این بعضی از بزرگان و صالحان اصحاب پیغمبر همچون ابوذر،سلمان و ابن مسعود و غیر آنها از مدینه خارج شدند و در شهرهای دور و نزدیک چشم از جهان فرو بستند.

درست است که مجاورت با قبر رسول اللّه دارای برکاتی است؛اما وظیفه امام این است که برای خاموش کردن آتش فتنه گاهی از مجاورت آن قبر نورانی چشم بپوشد و به مناطقی که بهتر می توان آتش فتنه را خاموش کرد قدم بگذارد.

ولی امام علیه السلام در پاسخ معاویه تنها به این نکته قناعت فرمود که این امر ارتباطی به تو ندارد،زیرا مسأله واضح تر از آن بود که نیاز به شرح و تفصیل داشته باشد.

تعبیر امام به «ذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَیْکَ؛ این امری است که تو از آن غایب بودی و چیزی بر تو نیست»کنایه از این است که ربطی به تو ندارد که گاه در فارسی در تعبیرات عامیانه می گوییم:«فضولی موقوف».

سپس امام علیه السلام از تهدید معاویه که تهدیدی توأم با مغالطه و سفسطه بود پاسخ می دهد و می فرماید:«و نیز گفته ای که با گروهی از مهاجران و انصار به مقابله من خواهی شتافت (کدام مهاجر و انصار) هجرت از آن روزی که برادرت (یزید بن ابی سفیان در روز فتح مکه) اسیر شد پایان یافت»؛ (وَ ذَکَرْتَ أَنَّکَ زَائِرِی فِی الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ،وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ یَوْمَ أُسِرَ أَخُوکَ) .

می دانیم اطرافیان معاویه و یاران نزدیک او و حتی خود او جمعی از بازماندگان دوران جاهلیت عرب بودند،همان هایی که تا روز فتح مکه مقاومت نمودند،هنگامی که همه مقاومت ها در هم شکست اظهار ایمان کردند و پیغمبر اکرم فرمان آزادی آنها را صادر فرمود و به همین جهت«طُلَقاء»نامیده شدند.

از سویی دیگر می دانیم مهاجران افرادی بودند که پیش از فتح مکه ایمان

ص:273

آوردند و به پیغمبر اکرم در مدینه ملحق شدند و انصار کسانی بودند که از آنها حمایت کردند،ولی هنگامی که مکه فتح شد و آن منطقه از حجاز یکپارچه در اختیار پیغمبر قرار گرفت دیگر هجرت مفهومی نداشت،از این رو پیغمبر اکرم فرمود: «لَا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ» . (1)

جالب اینکه در روز فتح مکه برادر معاویه به نام«یزید بن ابوسفیان» و جماعتی در گوشه ای از مکه تصمیم بر مقاومت در برابر لشکر اسلام گرفتند.

پیامبر گروهی را فرستاد و آنها را در هم شکست و برادر معاویه اسیر شد.خود معاویه نیز جزء طُلَقا بود.

افزون بر این ابوسفیان نیز در روز فتح مکه همانند اسیری همراه عباس عموی پیغمبر به خدمت حضرت رسید و اسلام را ظاهرا پذیرفت و پیامبر او را عملا آزاد ساخت.این موضوع با نسخه دیگری که از نهج البلاغه در دست است که به جای«أخُوکَ»واژه«أبُوکَ»آمده سازگار است. (2)

به هر حال نه معاویه و نه پدر و برادرش جزء مهاجران بودند و نه اطرافیان او بلکه آنها بقایای دوران کفر و بت پرستی محسوب می شدند این در حالی بود که گرداگرد علی علیه السلام گروه عظیمی از مهاجران و انصار مشاهده می شدند.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود می نویسد که در اطراف معاویه کسی از مهاجران نبود و از انصار فقط دو نفر بودند که طمع در دنیا،آنها را به پیروی از معاویه کشانده بود در حالی که همراه امام علیه السلام نهصد نفر از انصار و هشتصد نفر از مهاجران بودند؛لشکر معاویه را بنی امیّه و گروهی از منافقانی که همراه ابوسفیان با رسول خدا جنگیدند تشکیل می داد (ولی اصحاب علی علیه السلام مجاهدان راستین

ص:274


1- 1) .این حدیث در کافی از امام صادق علیه السلام از رسول اللّه صلی الله علیه و آله نقل شده است.(اصول کافی،ج 5،ص،443،ح 5) و در کتب اهل سنّت نیز در کتاب استیعاب،ج 2،ص 720 و صحیح بخاری،ج 3،ص 210 آمده است
2- 2) .علّامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود،ج 4،ص 260 این نسخه را ترجیح داده است

اسلام بودند) و این جای تعجب نیست،زیرا علی علیه السلام ادامه وجود مبارک پیغمبر اکرم بود در حالی که معاویه ادامه پدرش ابوسفیان (دشمن شماره یک اسلام) بود. (1)

امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«با این حال اگر در این رویارویی و ملاقات شتاب داری (کمی) دست نگه دار،زیرا اگر من به دیدار تو آیم سزاوارتر است،چرا که خداوند مرا به سوی تو فرستاده تا از تو انتقام بگیرم و اگر تو به دیدار من آیی (با نیروی عظیم کوبنده ای روبه رو خواهی شد و) چنان است که شاعر بنی اسد گفته:

آنها به استقبال تندباد تابستانی می شتابند که آنان را در میان سراشیبی ها و تخته سنگها با سنگریزه هایش در هم می کوبد.

و (بدان) همان شمشیری که با آن بر پیکر جد و دایی و برادرت در یک میدان نبرد (در میان جنگ بدر) زدم هنوز نزد من است»؛ (فَإِنْ کَانَ فِیهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ (2)، فَإِنِّی إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِیرٌ أَنْ یَکُونَ اللّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِی إِلَیْکَ لِلنِّقْمَةِ مِنْکَ! وَإِنْ تَزُرْنِی فَکَمَا قَالَ أَخُو بَنِی أَسَدٍ:

مُسْتَقْبِلِینَ رِیَاحَ الصَّیْفِ تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ (3)بَیْنَ أَغْوَارٍ (4)وَ جُلْمُودِ (5)

وَ عِنْدِی السَّیْفُ الَّذِی أَعْضَضْتُهُ (6)بِجَدِّکَ وَ خَالِکَ وَ أَخِیکَ فِی مَقَامٍ وَاحِد) .

ص:275


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 161
2- 2) .«اسْتَرْفِه»از ریشه«رفاهیة»به معنای زندگی آرام و راحت بخش است،بنابراین جمله«اسْتَرْفِه»مفهومش این است که آسوده باش
3- 3) .«حاصِب»به معنای طوفان و بادی است که سنگریزه ها را به حرکت در می آورد و پشت سر هم بر جایی می کوبد و در اصل از«حصباء»به معنای سنگریزه گرفته شده است
4- 4) .«أغْوار»جمع«غور»بر وزن«فور»به معنای سراشیبی و قعر چیزی است
5- 5) .«جُلْمُود»به معنای تخته سنگ است
6- 6) .«أعْضَضْتُ»از ریشه«اعضاض»و«عضّ»به معنای گزیدن گرفته شده و«اعضاض»به معنای چیزی را به گزیدن وادار کردن است و در اینجا اشاره به ضربات شمشیر است

اشاره به اینکه دست از تهدیدهای توخالی بر دار؛تو که علی را در میدان جنگ ها دیده ای؛تنها در یک میدان جنگ بدر سه نفر از نزدیکان تو که در صفوف مشرکان و دشمنان اسلام بودند با ضربات او بر خاک افتادند؛جدت «قطبة بن ربیعه»،دائیت«ولید بن عتبه»و برادرت«حنظلة بن ابی سفیان».چنین مرد جنگی را نمی توان با این گونه تهدیدها به وحشت انداخت و امام عملا شجاعت خود و یارانش را در میدان صفین-افزون بر میدان جمل و نهروان-به شامیان نشان داد که اگر حیله عمرو عاص و ساده لوحی جمعی از مردم فریب خورده کوفه نبود جنگ به طور کامل به نفع امام پایان یافته بود.

***

ص:276

بخش دوم

اشاره

وَ إِنَّکَ وَ اللّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ،الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ؛وَ الْأَوْلَی أَنْ یُقَالَ لَکَ:

إِنَّکَ رَقِیتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَیْکَ لَالَکَ،لِأَنَّکَ نَشَدْتَ غَیْرَ ضَالَّتِکَ، وَ رَعَیْتَ غَیْرَ سَائِمَتِکَ،وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِی مَعْدِنِهِ،فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ!! وَ قَرِیبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ، وَ تَمَنِّی الْبَاطِلِ،عَلَی الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ صلی اللّه علیه و آله و سلم فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَیْثُ عَلِمْتَ،لَمْ یَدْفَعُوا عَظِیماً،وَ لَمْ یَمْنَعُوا حَرِیماً،بِوَقْعِ سُیُوفٍ مَا خَلَا مِنْهَا الْوَغَی،وَ لَمْ تُمَاشِهَا الْهُوَیْنَی وَ قَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَةِ عُثْمَانَ،فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ،ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَیَّ،أَحْمِلْکَ وَ إِیَّاهُمْ عَلَی کِتَابِ اللّهِ تَعَالَی؛وَ أَمَّا تِلْکَ الَّتِی تُرِیدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ فِی أَوَّلِ الْفِصَالِ، وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ.

ترجمه

به خدا سوگند می دانم تو مردی پوشیده دل و ناقص العقل هستی و سزاوار است درباره تو گفته شود که از نردبانی بالا رفته ای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده و به زیان توست نه به سود،تو زیرا تو به دنبال غیر گمشده خود هستی و گوسفندان دیگری را می چرانی و مقامی را می طلبی که نه سزاوار آن هستی و نه در معدن و کانون آن قرار داری.چقدر گفتار و کردارت از هم دور است! و چقدر تو با عموها و دایی های (بت پرستت) شباهت نزدیک داری همان ها که شقاوت و تمنای باطل وادارشان ساخت که (آیین) محمد صلی الله علیه و آله را انکار کنند و همان گونه که می دانی (با او ستیزه کرده اند تا) به خاک و خون غلطیدند و در برابر

ص:277

شمشیرهایی که میدان نبرد هرگز از آن خالی نبوده و سستی در آن راه نمی یافته نتوانستند در مقابل بلای بزرگ از خود دفاع کنند و یا از حریم خود حمایت نمایند.تو درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی بیا نخست همچون سایر مردم با من بیعت کن سپس درباره آنها (قاتلان عثمان) نزد من طرح شکایت نما تا من بر طبق کتاب اللّه میان تو و آنها داوری کنم؛اما آنچه را تو می خواهی همچون خدعه و فریب دادن طفلی است که در آغاز از شیر باز گرفتن است.سلام و درود بر آنها که لیاقت آن را دارند.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این بخش از نامه روی سخن را به معاویه کرده و او را زیر رگبار شدیدترین ملامت ها و سرزنش ها گرفته است.می فرماید:«به خدا سوگند می دانم تو مردی پوشیده دل و ناقص العقل هستی»؛ (وَ إِنَّکَ وَ اللّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ (1)الْقَلْبِ،الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ) .

تعبیر به «الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ» به این معناست که قلب تو در غلاف قرار گرفته و چیزی به آن منتقل نمی شود و درک نمی کند.همان گونه که در قرآن مجید از زبان بعضی از کفار یهود آمده است که به عنوان استهزا می گفتند ««قُلُوبُنا غُلْفٌ» ؛ یعنی ما چیزی از سخنان تو سر در نمی آوریم». (2)

تعبیر به «الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ» اشاره به کم عقلی معاویه است،زیرا«مقارب»به معنای چیزی است که حد وسط میان خوب و بد و به بیان دیگر دارای کمبود باشد؛یعنی عقل تو کمبودی دارد و ناقص است که این گونه سخنان دور از منطق را بر زبان یا قلم جاری می سازی.

ص:278


1- 1) .«الاغلف»به معنای چیزی است که در غلاف است و از ریشه«غلاف»گرفته شده است این واژه از صفات مشبهه است که مفرد و جمع در آن یکسان است
2- 2) .بقره،آیه 88

آن گاه می افزاید:«سزاوار است درباره تو گفته شود که از نردبانی بالا رفته ای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده و به زیان توست نه به سود تو،زیرا تو به دنبال غیر گمشده خود هستی و گوسفندان دیگری را می چرانی و مقامی را می طلبی که نه سزاوار آن هستی و نه در معدن و کانون آن قرار داری»؛ (وَ الْأَوْلَی أَنْ یُقَالَ لَکَ:إِنَّکَ رَقِیتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَیْکَ لَا لَکَ،لِأَنَّکَ نَشَدْتَ (1)غَیْرَ ضَالَّتِکَ (2)،وَ رَعَیْتَ غَیْرَ سَائِمَتِکَ (3)،وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِی مَعْدِنِهِ) .

می دانیم معاویه همان طور که خودش نیز صریحاً پس از شهادت امام و سلطه بر عراق گفت علاقه شدیدی به حکومت و مقام داشت و حاضر بود همه چیز را فدای آن کند و حتی خون های بی گناهان را برای رسیدن به این هدف نامشروع بریزد؛او با صراحت می گفت:«ما قاتَلْتُکُمْ عَلَی الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الْحَجِّ وَ إنّما قاتَلْتُکُمْ لأتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ عَلی رِقابِکُمْ؛من با شما پیکار نکردم که نماز بخوانید و زکات بدهید و حج به جا آورید من برای این پیکار کردم که بر شما حکومت کنم و بر گردن شما سوار شوم». (4)در حالی که هیچ گونه صلاحیت و شایستگی برای خلافت پیغمبر نداشت؛از این رو امام علیه السلام نخست با این دو تشبیه (غیر گمشده خود را می طلبی و گوسفندان دیگران را می چرانی) و سپس با تصریح به او گوشزد می فرماید که تو نه اهلیت برای این کار داری و نه در معدن نبوّت پرورش یافته ای.اشاره به اینکه حکومت پیامبر حکومتی ظاهری چون پادشاهان دنیا نیست،بلکه حکومتی روحانی و معنوی است که تنها شایسته کسانی است که در

ص:279


1- 1) .«نَشَدْتَ»از ریشه«نَشْد»بر وزن«نشر»به معنای یاد آوردن و نیز طلب کردن شیء گمشده است
2- 2) .«ضالَّة»به معنای گمشده است
3- 3) .«سائِمَة»به معنای چهارپایی است که در بیابان می چرد
4- 4) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 14.این سخن معاویه را تنها ابن ابی الحدید نقل نکرده بلکه عده زیادی از مورخان و محدثان اهل سنّت در کتاب های خود آورده اند از جمله:ابن کثیر در البدایة والنهایه،ج 8،ص 140 و ابن عساکر در تاریخ دمشق،ج 59،ص 151 و ذهبی در سیر اعلام النبلاء،ج 3،ص 146 و جمعی دیگر

آن معدن پرورش یافته و علم و تقوای لازم را از آنجا کسب کرده اند.

آن گاه امام در ادامه این سخن خطاب به معاویه می فرماید:«چقدر گفتار و کردارت از هم دور است!»؛ (فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ!!) .

اشاره به اینکه تو از یک سو ادعای خونخواهی عثمان می کنی و از سوی دیگر بر امام و پیشوای خود که قاطبه مردم با او بیعت کرده اند به مبارزه برمی خیزی در حالی که مشروعیت ظاهری امام و پیشوای تو از مشروعیت ظاهری خلافت عثمان بسیار روشن تر است.معلوم نیست تو با خلیفه مسلمانان موافقی یا مخالف.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که منظور از تضاد قول و فعل معاویه این است که از یک سو می خواهد حمایت از خلیفه (عثمان) کند و خود را جانشین او بداند و از سوی دیگر آشکارا اعمالی بر خلاف شرع انجام می دهد مانند پوشیدن لباس ابریشمی و نوشیدن شراب و ریختن خون بی گناهان.

سپس می فرماید:«چقدر تو با عموها و دایی های (بت پرستت) شباهت نزدیک داری همان ها که شقاوت و تمنای باطل وادارشان ساخت که (آیین) محمد صلی الله علیه و آله را انکار کنند و همان گونه که می دانی (با او ستیزه کرده اند تا) به خاک و خون غلطیدند و در برابر شمشیرهایی که میدان نبرد هرگز از آن خالی نبوده و سستی در آن راه نمی یافته است نتوانستند در مقابل بلای بزرگ از خود دفاع کنند و یا از حریم خود حمایت نمایند»؛ (وَ قَرِیبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ،وَ تَمَنِّی الْبَاطِلِ،عَلَی الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ (1)حَیْثُ عَلِمْتَ،لَمْ یَدْفَعُوا عَظِیماً،وَ لَمْ یَمْنَعُوا حَرِیماً،بِوَقْعِ سُیُوفٍ مَا خَلَا مِنْهَا الْوَغَی (2)،

ص:280


1- 1) .«مَصارِع»از ریشه«صَرْع»بر وزن«فرع»به معنای به زمین افکندن است و«مَصارِعْ»جمع«مَصْرَع»به محلی که شخصی بر زمین می افتد و یا به قتلگاه شهیدان گفته می شود
2- 2) .«الوَغی»به معنای سر و صدایی است که از جنگجویان در میدان جنگ ظاهر می شود و به صدای گروه زنبوران نیز«وَغی»گفته می شود و گاه به صورت کنایه از جنگ یا میدان نبرد استعمال می گردد و در عبارت بالا همین معنا اراده شده است

وَ لَمْ تُمَاشِهَا (1)الْهُوَیْنَی (2)) .

منظور از«اعمام»؛(عموها و عمه ها) به گفته بعضی همسر ابولهب«ام جمیل» و منظور از«اخوال»؛(دایی ها)«ولید بن عتبه»است؛ولی با توجّه به اینکه«اعمام» غالباً جمع عمو است و اطلاق آن به عنوان تغلیب بر عمه ها کم است و«اخوال» نیز جمع است و بعید به نظر می رسد که بر یک نفر اطلاق شود به علاوه«ام جمیل»به قتل نرسید،از این رو بعضی از محققان گفته اند:منظور در اینجا عموها و دایی های پدر و مادر معاویه است،بلکه گاه به تمام نزدیکان پدر و مادر اعمام و اخوال می گویند که آنها متعدد بوده اند. (3)

در واقع امام می خواهد قداست خیالی معاویه را در هم بشکند و بر ادعای او در طرفداری از اسلام و خلفا خط بطلان کشد و به او نشان دهد که تو باقی مانده دشمنان قسم خورده اسلام هستی و گواهش اینکه بسیاری از خویشاندان پدری و مادری تو در صف دشمنان اسلام بودند و در میدان های جنگ به دست مسلمانان کشته شدند.

سپس امام علیه السلام در بخش آخر این نامه به پاسخ یکی دیگر از سخنان معاویه پرداخته می فرماید:«تو درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی بیا نخست همچون سایر مردم با من بیعت کن سپس درباره آنها (قاتلان عثمان) نزد من طرح شکایت نما تا من بر طبق کتاب اللّه میان تو و آنها داوری کنم»؛ (وَ قَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَةِ عُثْمَانَ،فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ،ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَیَّ،أَحْمِلْکَ وَ إِیَّاهُمْ عَلَی کِتَابِ اللّهِ تَعَالَی) .

این پاسخی منطقی و روشن است که امام در مقابل بهانه قتل عثمان به معاویه

ص:281


1- 1) .«لَمْ تُماشِها»از ریشه«مماشاة»گرفته شده که به معنای با چیزی همراهی کردن است.و جمله«لَمْ تُماشِها الْهُوَیْنی»یعنی سستی با آن (شمشیرها) مماشات نمی کند و سازگار نیست
2- 2) .«الْهُوَیْنی»همان گونه که در نامه قبل آمده به معنای چیز کوچک،ساده و آسان است
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 4،ص 268

فرموده،زیرا اولاً مسأله قصاص باید در حضور حاکم شرع و بعد از طرح دعوا و اثبات آن باشد؛کسی که هنوز حکومت اسلامی را به رسمیت نشناخته چگونه می تواند چنین تقاضایی کند.

ثانیاً حاکم اسلامی نمی تواند پیش از محاکمه عادلانه قاتلان،کسی را به دست صاحبان خون بسپارد،بلکه باید قاتلان حقیقی دقیقا شناخته شوند سپس به قصاص اقدام گردد.

ثالثاً معاویه از صاحبان خون حساب نمی شود،بلکه این فرزندان مقتول هستند که در درجه اوّل باید خونخواهی کنند.

رابعاً از همه اینها گذشته قاتلان حقیقی که مورد قصاص واقع می شوند کسانی هستند که مباشر قتل بوده اند نه آنهایی که راه را برای قاتلان گشوده اند یا آنها را تشویق نموده اند و می دانیم مباشران قتل عثمان در همان روز در خانه عثمان کشته شدند (1)و کسان دیگری که به نحوی معاونت کردند و راه را برای قتل عثمان گشودند قصاص نمی شوند.

خامساً کسی که به اوضاع آن زمان آشنا بوده می دانسته که در آن شرایط قصاص قاتلان عثمان (به فرض که قاتلانی جز آنها که کشته شده اند داشته است) غیر ممکن بوده،زیرا طرفداران قتل عثمان-همان گونه که امام در خطبه 168 بیان فرموده-گروه عظیمی بودند که کسی نمی توانست با آنها مقابله کند و چنان که در ذیل نامه 58 از اخبار الطوال دینوری نقل کرده ایم گروهی در حدود ده هزار نفر در حضور امام در مسجد در حالی که همه مسلح بودند فریاد می زدند همه ما قاتلان عثمان هستیم (2).

ولی معاویه می خواست با این بهانه از یک سو مردم شام را بر ضد علی علیه السلام

ص:282


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 14،ص 38
2- 2) .اخبار الطوال،ص 162 و 163

بشوراند و از سوی دیگری ادعا کند که جمعی از دوستان و اطرافیان امیرمؤمنان علی علیه السلام به نحوی راضی و دخیل در این قتل بوده اند و همه آنها باید کشته شوند در حالی که ادعای معاویه از نظر حقوق اسلامی و قوانین بشری از جهات مختلف مخدوش و بی اعتبار بود و به یقین خود او هم به این نکته توجّه داشت؛ ولی چون فکر می کرد بهانه خوبی به دست آورده پیوسته آن را تکرار می کرد.

به همین دلیل امام علیه السلام در آخرین جمله می فرماید:«اما آنچه را تو می خواهی همچون خدعه و فریب دادن طفلی است که در آغاز از شیر باز گرفتن است»؛ (وَ أَمَّا تِلْکَ الَّتِی تُرِیدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ فِی أَوَّلِ الْفِصَالِ (1)) .

اشاره به اینکه ادعای تو در طلب قاتلان عثمان نیرنگی بی ارزش است که هر کس اندک فکری داشته باشد می داند که فریبی کودکانه و بی پایه و اساس است.

آن گاه با این جمله نامه را پایان می دهد:«سلام و درود بر آنها که لیاقت آن را دارند»؛ (وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ) .

کنایه از آن که تو با این اعمال و گفتار و رفتارت اهل این که سلام الهی شامل حالت شود نیستی.

نکته: آیا باز هم می گویید همه صحابه اهل بهشتند؟

آیا باز هم می گویید همه صحابه اهل بهشتند؟

در کتاب صفین نصر بن مزاحم که پیش از سیّد رضی می زیسته ذیل این نامه مطالب دیگری نیز آمده است که حاصلش این است: «وَ لَعَمْرِی لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ قُرَیْشٍ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ اعْلَمْ أَنَّکَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِینَ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الْخِلَافَةُ وَ لَا تُعْرَضُ فِیهِمُ الشُّورَی وَ قَدْ أَرْسَلْتُ إِلَیْکَ وَ إِلَی مَنْ قِبَلَکَ جَرِیرَ بْنَ

ص:283


1- 1) .«فِصال»به معنای از شیر باز گرفتن از ریشه«فصل»به معنای جدایی است

عَبْدِ اللّهِ وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْإِیمَانِ وَ الْهِجْرَةِ فَبَایِعْ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ؛ (ای معاویه) به جان خودم سوگند هر گاه به عقل خود بنگری و هوا و هوس را کنار بگذاری مرا پاک ترین فرد قریش از خون عثمان می یابی (که هیچ گونه دخالتی در آن نداشته ام) و بدان تو از طلقا (کفار آزادشده روز فتح مکه) هستی که خلافت برای آنها جایز نیست و شوری نیز شامل حال آنها نمی شود.من جریر بن عبداللّه را که مردی است اهل ایمان و از مهاجران است به سوی تو فرستادم و او نماینده من است که از تو بیعت بگیرد.با او بیعت کن و لا قوة الا باللّه».

هنگامی که معاویه این نامه را خواند،جریر بن عبداللّه برخاست،حمد و ثنای الهی را به جا آورد و خطاب به مردم گفت:جریان کار عثمان آنها را که حاضر و ناظر بودند خسته و ناتوان ساخته (که چرا و چه کسی او را به قتل رسانده است) پس چگونه کسانی که در آنجا حضور نداشته اند می خواهند در این رابطه قضاوت کنند؟ مردم با علی علیه السلام با رضایت کامل و بدون درگیری و اجبار بیعت کردند و طلحه و زبیر نیز در صف بیعت کنندگان بودند.سپس بی آنکه حادثه ای رخ داده باشد بیعت خود را شکستند.بدانید این دین تاب تحمل فتنه ها را ندارد و عرب در شرایطی هستند که طاقت شمشیر ندارند.دیروز در بصره آن حادثه خونین واقع شد مبادا مانند آن (دوباره) واقع شود.(بدانید) عامه مردم با علی علیه السلام بیعت کردند و ما اگر اختیار امورمان به دستمان باشد جز او را برای این کار انتخاب نخواهیم کرد و هر کس مخالفت کرده درخور سرزنش است،بنابراین ای معاویه تو هم راهی را که مردم پیموده اند بپیما.

سپس رو به معاویه کرد و به او گفت:می گویی عثمان تو را بر این مقام (حکومت شام) انتخاب کرده و معزول نساخته اگر این سخن درست باشد هر کسی مقامی را که در دست دارد برای خود حفظ می کند و حاکمان آینده اختیاری نخواهند داشت؛ولی بدان این مقام ها چنان است که هر کدام روی کار می آید

ص:284

گذشته را نسخ می کند.

معاویه در پاسخ گفت:تو منتظر باش و من هم در انتظارم.

سپس در اینجا نقشه ای شیطانی طرح کرد و گفت:بروید مردم را از هر سو فرا خوانید.هنگامی که گروه عظیمی از مردم جمع شدند بر فراز منبر رفت و بعد از سخنان طولانی گفت:ای مردم شما می دانید من نماینده عمر بن خطاب و نماینده عثمان بن عفان در منطقه شما هستم و من هیچ مشکلی برای هیچ یک از شما فراهم نکرده ام من صاحب خون عثمانم.او مظلوم کشته شد و خداوند می گوید:کسی که مظلوم کشته شود ولیش حق دارد خونخواهی کند...و من دوست دارم شما آنچه در دل دارید درباره قتل عثمان بگویید.

شامیان (ناآگاه و بی خبر) همگی برخاستند و گفتند:ما هم طالب خون عثمانیم و در همانجا با معاویه برای خونخواهی عثمان بیعت کردند و به او اطمینان دادند که جان و مال خود را در این راه بدهند. (1)

به راستی شیطنت عجیبی است؛همه می دانند اولا:هنگامی که حاکم قبلی از دنیا رفت اختیار تمام زمامداران به دست حاکم بعد است و در هیچ نقطه ای از دنیا کسی به این منطق معاویه متوسل نمی شود که مثلاً وزیری بگوید:مرا دولت پیشین به وزارت انتخاب کرده و همچنان وزیرم و از جای خود تکان نمی خورم؛ همه بر او می خندند.

ثانیاً عثمان نزدیکانی داشت که ولی دم او بودند و نوبت به معاویه نمی رسید.

ثالثاً از همه جالب تر اینکه چون معاویه زمام حکومت را به دست گرفت به سراغ احدی از کسانی که در قتل عثمان شرکت داشتند نرفت و نشان داد که تمام آنها بهانه برای رسیدن به حکومت بود.

ص:285


1- 1) .بحارالانوار،ج 32،ص 368،روایت 341 به نقل از واقعه صفین،ص 29

عجیب این است که با این همه رسوایی باز هم گروهی می گویند معاویه از صحابه بود و صحابه عادل،پاک و پاکیزه،بدون عیب و با تقوا هستند.

***

ص:286

65- به معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَیْه أَیْضاً

و نیز از نامه ای امام علیه السلام

به معاویه است. (1)

نامه در یک نگاه

همان طور که در سند نامه ذکر کرده ایم،امام این نامه را در جواب نامه دیگری از معاویه نگاشته است.کلام امام علیه السلام در این نامه به سه محور اساسی تقسیم می شود:

در بخش اوّل امام معاویه را پند داده به او می گوید:وقت آن رسیده است که به راه راست برگردد و دست از خدعه و نیرنگ و شبهه افکنی در برابر حق و حقیقت بر دارد.

ص:287


1- 1) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه سند دیگری غیر از نهج البلاغه برای این نامه ذکر نشده است جز اینکه از قرائن کلمات ابن ابی الحدید استفاده می کند منبع دیگری در دسترس او بوده که هم نامه معاویه به امام را در آن دیده و هم پاسخ امام را (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 460)

در بخش دوم به محتوای نامه ای که او به حضرت نوشته اشاره می کند و بیان می دارد که آن نامه آکنده از افسانه هایی بود که از دانش و بردباری در آن اثری یافت نمی شد.امام به او می گوید که با نوشتن این نامه به هدفی که انتظار آن را دارد نمی رسد و اگر هم اکنون به فکر چاره نباشد درهای نجات بر روی او بسته خواهد شد و راه چاره ای برای او باقی نخواهد ماند.

در بخش سوم می فرماید:این فکر را از سر خود بیرون کن که بتوانی والی و حاکم بر مسلمانان باشی و یا من بخشی از کشور اسلام (شام و مصر) را به تو واگذار کنم و پیش از آنکه لشکر حق بر تو پیروز شوند و راه های چاره به رویت بسته شود چاره ای بیندیش و به راه حق باز گرد.

***

ص:288

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِیَانِ الْأُمُورِ،فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلَافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِیلَ،وَاقْتِحَامِکَ غُرُورَ الْمَیْنِ وَالْأَکَاذِیبِ، وَبِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ،وَابْتِزَازِکَ لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ دُونَکَ،فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ، وَجُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَدَمِکَ؛مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ،وَمُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ،فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ الْمُبِینُ،وَبَعْدَ الْبَیَانِ إِلَّا اللَّبْسُ؟ فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَاشْتِمَالَهَا عَلَی لُبْسَتِهَا،فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلَابِیبَهَا وَأَغْشَتِ الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا.

ترجمه

اما بعد از حمد و ثنای الهی زمان آن فرا رسیده است که تو از مشاهده حقایقِ روشن با چشم بینا بهره مند گردی (و ادعاهای باطل خود را کنار بگذاری) ولی (مع الاسف) تو همان مسیر گذشتگان خود را با ادعاهای باطل و ورود در دروغ و فریب افکنی و اکاذیب می پیمایی و آنچه بالاتر از شأن توست به خود نسبت می دهی و به آنچه بدان نباید برسی (و شایسته آن نیستی) دست می افکنی.همه این کارها برای فرار از حق و انکار چیزی بود که پذیرش آن از گوشت و خونت برای تو لازم تر بود و نیز برای این بود که از چیزی که گوش تو شنیده و سینه ات از آن پر شده فرار کنی.آیا پس از روشن شدن حق چیزی جز گمراهی آشکار وجود دارد و آیا بعد از بیان واضح چیزی جز مغلطه کاری و شبهه افکنی تصور می شود؟ بنابراین از اشتباه کاری و غلطهایی که در آن است بپرهیز،زیرا از دیرزمانی فتنه پرده های سیاه خود را گسترده و ظلمتش بر دیده هایی پرده افکنده است.

ص:289

شرح و تفسیر

همان گونه که از عنوان نامه پیداست امام علیه السلام این نامه را در جواب نامه ای نوشته است که از سوی معاویه به آن حضرت بعد از جنگ نهروان و کشتن خوارج خدمت آن حضرت فرستاده شد.

به گفته ابن ابی الحدید امام علیه السلام در این نامه تلویحا اشاره به حدیث معروف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می کند که به آن حضرت فرمود: «أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِینَ؛ من مأمور شدم به پیکار با پیمان شکنان و ظالمان و از دین خارج شدگان». (1)و در بیان دیگری آمده است: «أَمَرَ رَسُولُ اللّهِ عَلِیّ بن ابی طالب بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِین» . (2)

بنابراین معاویه که از این حدیث باخبر بود با دیدن جنگ های جمل و نهروان می بایست از خواب غفلت بیدار می شد،چرا که سخن پیامبر درباره علی علیه السلام و جنگ های او کاملاً به وقوع پیوسته بود و از این رو امام نامه را چنین آغاز می کند،می فرماید:«اما بعد از حمد و ثنای الهی زمان آن فرا رسیده است که تو از مشاهده حقایقِ روشن با چشم بینا بهره مند گردی (و ادعاهای باطل خود را کنار بگذاری)»؛ (أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ (3)لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ (4)الْبَاصِرِ (5)مِنْ عِیَانِ الْأُمُورِ،فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ (6)أَسْلَافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِیلَ) .

منظور از «مَدَارِجَ أَسْلَاف» همان برنامه های ابوسفیان در مقابله با پیغمبر اسلام

ص:290


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 24 (این حدیث در لسان العرب نیز در ریشه«قسط»نقل شده است)
2- 2) .مستدرک الصحیحین،ج 3،ص 139
3- 3) .«آنَ»فعل ماضی است از ریشه«أیْن»بر وزن«عین»به معنای نزدیک شده و وقتش فرا رسیده است
4- 4) .«اللّمْح»در اصل به معنای درخشیدن برق است سپس به معنای نگاه کردن سریع آمده است
5- 5) .«الباصِر»به معنای نگاه دقیق است و این دو واژه«لمح»و«باصر»هنگامی که با هم به کار می رود مفهومش این است که با یک نگاه دقیق و سریع چیزی را نگریستن
6- 6) .«مَدارج»جمع«مَدْرَجه»به معنای گذرگاه است

و مسلمین و برافروختن آتش های جنگ های متعدد بر ضد مسلمانان است و همچنین جد مادری معاویه«عتبة بن ربیعه»و دایی اش«ولید بن عتبه»است که همه از سران کفر،شرک،بت پرستی و نفاق بوده اند.

«ولی (مع الاسف) تو همان مسیر گذشتگان خود را با ادعاهای باطل و ورود در دروغ و فریب افکنی و اکاذیب می پیمایی و آنچه بالاتر از شأن توست به خود نسبت می دهی و به آنچه بدان نباید برسی (و شایسته آن نیستی) دست می افکنی»؛ (وَ اقْتِحَامِکَ (1)غُرُورَ الْمَیْنِ (2)وَ الْأَکَاذِیبِ،وَ بِانْتِحَالِکَ (3)مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ، وَ ابْتِزَازِکَ (4)لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ (5)دُونَکَ) .

منظور از ادعای باطل همان ادعای خلافت است که معاویه در شام برای خود بیعت گرفت و منظور از ورود در دروغ،فریب افکنی و اکاذیب،ادعای خون خواهی عثمان و مظلوم بودن طلحه و زبیر و عایشه است و منظور از نسبت دادن چیزی که در شأن او نیست به خود و دست انداختن به آنچه حق او نیست همان حکومت مصر و شام است که انتظار داشت امام آن دو را به او واگذار کند و آن را شرط بیعت قرار داده بود.و جمله «وَابْتِزَازِکَ ...»به گفته بعضی از شارحان

ص:291


1- 1) .«اقتحام»به معنای ورود در چیزی بدون مطالعه است و بعضی به معنای ورود در چیزی با قدرت و شدت گرفته اند و بعضی آن را به معنای ورود در کارهای سخت و خوفناک تفسیر کرده اند (تفسیر اوّل از معجم الوسیط و تفسیر دوم از مجمع البحرین و تفسیر سوم از مفردات راغب است و تمام این تفسیرها در عبارت بالا می تواند جمع باشد)
2- 2) .«المَیْن»در بسیاری از کتب لغت به معنای دروغ ذکر شده،بنابراین«اکاذیب»(جمع اکذوبه) تأکیدی بر آن است و بعضی گفته اند:«مَیْن»غالباً با«کذب»ذکر می شود و استعمال آن به تنهایی کمتر است.این احتمال نیز وجود دارد که«مین»اشاره به اصل دروغ باشد و«اکاذیب»اشاره به انواع دروغ
3- 3) .«انْتِحال»به معنای ادعا کردن چیزی است که تعلق به گوینده ندارد و گاه به معنای اعتقاد به چیزی داشتن و آن را به عنوان مذهب خود پذیرفتن آمده است و در جمله بالا به همین معنا به کار رفته است
4- 4) .«ابْتِزاز»در اصل به معنای ربودن یا دزدیدن آمده است و ضرب المثلی در عرب است که می گوید:«من عزّ بزّ»یعنی کسی که غلبه کند اشیا را از دیگران می رباید
5- 5) .«اختُزِنَ»یعنی ذخیره شده است و«اخْتُزِنَ دُونَک»یعنی برای دیگری ذخیره شده است از ریشه«خَزَنَ»به معنای چیزی را در جایی ذخیره کردن

نهج البلاغه می تواند اشاره به بیعتی باشد که معاویه برای خود برای خلافت از اهل شام گرفت. (1)

طبری در کتاب خود در حوادث سال 60 هجری نقل می کند که معاویه از اهل شام در این سال در ماه ذی القعده بعد از پایان کار حکَمین به عنوان خلافت پیامبر بیعت گرفت در حالی که قبلاً برای مطالبه خون عثمان از آنها بیعت گرفته بود. (2)

این احتمال نیز داده شده که منظور امام بیعت گرفتن معاویه نسبت به مطالبه خون عثمان باشد،زیرا این کار در حد او نیست؛این گونه خون ها را صاحبان خون (در درجه اوّل فرزندان) از امام مسلمانان مطالبه می کنند؛معاویه نه از اولیای دم بود و نه امام المسلمین و در واقع همان طور که امام می فرماید همه اینها برای فرار از پذیرش حق؛یعنی بیعت با امیرمؤمنان علی علیه السلام بود.

این تعبیراتِ گویا و حساب شده پرده را از روی مغالطه کاری های معاویه در نامه اش برمی دارد و هدف نهایی او را که رسیدن به حکومت به ناحق مصر و شام یا حکومت بر قاطبه مسلمانان است برمی دارد.امام نیّات فاسد واقعی او را آشکار می سازد،هر چند بر خردمندان نه در آن زمان و نه در این زمان مخفی و پنهان نبوده و نیست.

آن گاه امام دلیل این ادعای باطل را چنین بیان می کند و می فرماید:«همه این کارها برای فرار از حق و انکار چیزی بود که پذیرش آن از گوشت و خونت برای تو لازم تر بود و نیز برای این بود که از چیزی که گوش تو شنیده و سینه ات از آن پر شده فرار کنی»؛ (فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ،وَجُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَدَمِکَ، مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَمُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ) .

ص:292


1- 1) .فی ظلال،ج 4،ص 166
2- 2) .تاریخ طبری،ج 4،ص 239

منظور از فرار از حق و انکار چیزی که از گوشت و خون برای معاویه لازم تر بوده است همان بیعت عمومی مهاجران و انصار و توده های مردم با علی علیه السلام بود به اضافه مطالبی که معاویه با گوش خود درباره آن حضرت از پیغمبر شنیده بود، زیرا او در ماجرای غدیر حضور داشت و نص بر امامت علی را از پیغمبر شنید و نیز در غزوه تبوک حاضر بود و حدیث معروف نبوی «أنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی؛ تو نسبت به من همچون هارون برادر موسی نسبت به موسی هستی» و سخنان دیگری درباره علی علیه السلام را که پیغمبر اکرم با آن،او را در همه جا ستوده بود شنیده بود یا با چشم خود صحنه ها را دیده بود.

بدیهی است شنیدن بیعت عمومی مسلمانان با علی و آن سخنان بسیار روشن از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این فریضه قطعی را برای معاویه فراهم ساخته بود که در نخستین فرصت با امام بیعت کند و در برابر او تسلیم شود؛ولی معاویه دروغ هایی به هم بافت و بر خلاف خواسته مسلمانان قیام کرد و از مردم شام برای خود بیعت گرفت (1)و سنگ زیربنای تفرقه و جدایی در میان مسلمانان را که مایه جنگ های داخلی شد نهاد.

آن گاه امام با صراحت به او می گوید:«آیا بعد از روشن شدن حق چیزی جز گمراهی آشکار وجود دارد و آیا بعد از بیان واضح چیزی جز مغلطه کاری و شبهه افکنی تصور می شود؟»؛ (فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ الْمُبِینُ،وَ بَعْدَ الْبَیَانِ إِلَّا اللَّبْسُ؟ (2)) .

چه گمراهی از این آشکارتر که بیعت عام مسلمانان را نادیده بگیرد و کسی که تا آخرین لحظه پیروزی اسلام خودش و خاندانش در صفوف کفر و دشمنان

ص:293


1- 1) .فی ظلال،ج 4،ص 166
2- 2) .«لَبْس»بر وزن«درس»به معنای پرده پوشی و اشتباه کاری است.(ماضی آن«لَبَسَ»بر وزن«ضَرَبَ»است) و«لُبْس»بر وزن«قفل»به معنای پوشیدن لباس است (و ماضی آن«لَبِسَ»بر وزن«حسب»است) و«لُبْسة»به معنای شبهه آمده است

بوده بخواهد بر جای پیغمبر اکرم تکیه زند و لباس خلافت او را در تن بپوشد.

به گفته ابن ابی الحدید اگر ما سخنان شیعه را درباره نصب علی علیه السلام به خلافت در غدیر خم را قبول نکنیم-که نمی کنیم-پیامبر سخنان فراوانی در هزار مورد درباره علی بیان فرمود که مقدم بودن او را بر سایرین روشن می سازد؛از جمله اینکه فرمود: «حَرْبُکَ حَرْبی؛ جنگ با تو جنگ با من است»و فرمود: «أنا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ أللّهُمَّ عادِ مَنْ عاداهُ وَ والِ مَنْ والاهُ؛ من با کسی که با تو سر جنگ داشته باشد سر جنگ دارم و با هرکس صلح کنی صلح می کنم خداوندا! آن کس که او را دوست دارد دوست بدار و آن کس که او را دشمن دارد دشمن بدار» (1)آیا همه این امور را نادیده گرفتن و به فراموشی سپردن چیزی جز ضلال مبین است؟!

جمله امام «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ ...»برگرفته از تعبیر قرآن مجید است که در سوره یونس بعد از بیان نعمت های واضح خداوند می فرماید: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ». 2

در ذیل نامه 16 (جلد نهم همین کتاب) این جمله را از حسن بصری نقل کردیم که می گفت:چهار چیز در معاویه بود که حتی اگر تنها یکی از آنها را داشت،موجب هلاکت (اخروی) وی می شد:نخست اینکه امر حکومت را با شمشیر به دست گرفت در حالی که بقایای صحابه و صاحبان فضیلت که از او برتر بودند وجود داشتند.دوم اینکه فرزند شراب خوارش را که لباس ابریشمین می پوشید و طنبور می زد،خلیفه بعد از خود کرد.سوم اینکه ادعا کرد زیاد برادر من است در حالی که پیغمبر فرموده بود:فرزند به پدر رسمیش ملحق می شود و نصیب فرد زناکار سنگ است.چهارم اینکه حجر بن عدی (آن مرد پاک ایمان)

ص:294


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 24

را به قتل رساند. (1)

آن گاه امام علیه السلام برای تأکید و توضیح بیشتری درباره آنچه پیش از این بیان کرده است می فرماید:«بنابراین از اشتباه کاری و غلطهایی که در آن است بپرهیز،زیرا از دیر زمانی فتنه پرده های سیاه خود را گسترده و ظلمتش بر دیده هایی پرده افکنده است»؛ (فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَ اشْتِمَالَهَا عَلَی لُبْسَتِهَا،فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا (2)أَغْدَفَتْ (3)جَلَابِیبَهَا (4)وَ أَغْشَتِ (5)الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا) .

تعبیر به«شبهه»ممکن است اشاره به اشتباه افکنی معاویه در مورد خون عثمان باشد که آن را به علی علیه السلام بدون هیچ دلیلی نسبت می داد و جمله «اشْتِمَالَهَا عَلَی لُبْسَتِهَا» نیز می تواند اشاره به همین موضوع باشد که معاویه این شبهه افکنی را گسترش داد تا در تمام شام شایع شد.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله مزبور این است که از شبهه بپرهیز و همچنین از آثار ناشی از شبهه و یا اینکه از شبهه بپرهیز و از اینکه آن را همچون لباسی در بر کنی و همه جا از بهانه خون خواهی عثمان برای پیشبرد اهداف نامشروعت بهره گیری. (6)

منظور از«فتنه»همان اختلاف و شکافی است که معاویه در جهان اسلام

ص:295


1- 1) .کامل التواریخ،ج 3،ص 487
2- 2) .«طالَما»یعنی در زمانی طولانی این کار تحقق یافته است (توجّه داشته باشید که«طال»فعل است و به گفته شارح کافیه«ما»ممکن است زائده و یا کافّه باشد)
3- 3) . «أغْدَفَتْ» به معنای فرو افکندن و رها ساختن است.این واژه در مورد فرو افکندن پرده یا نقاب بر صورت نیز به کار می رود
4- 4) .«جَلابیب»جمع«جِلباب»بر وزن«مفتاح»(به کسر جیم و فتح آن به معنای چادر و پارچه ای است که تمام بدن را می پوشاند و به پیراهن بلند و گشاد نیز اطلاق شده است)
5- 5) .«أَغْشَت»از ریشه«غَشَیان»بر وزن«غلیان»در اصل به معنای پوشاندن و احاطه کردن است و در جمله بالا به همان معنای پوشاندن آمده است
6- 6) .در صورت اوّل و دوم فاعل«اشتمال»ضمیر«ها»است که اشتمال اضافه به آن شده است و در احتمال سوم فاعل«اشتمال»معاویه است و ضمیر«ها»که به شبهه برمی گردد مفعول آن است

افکنده بود؛نخست از شامیان برای خون خواهی عثمان بیعت گرفت و مدتی بعد،برای خلافت و آنها را از خلیفه به حق مسلمانان جدا ساخت.در مسأله خلافت بدعتی که سابقه نداشت ایجاد کرد و به دنبال او سایر بنی امیّه همان طریقه نادرست وی را در پیش گرفتند و خلفا را یکی بعد از دیگری به زور تعیین کردند و بر مسلمانان تحمیل نمودند که اوّلین پایه شوم آن بیعت گرفتن برای فرزندش یزید بود.

***

ص:296

بخش دوم

اشاره

وَ قَدْ أَتَانِی کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِینَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ، وَ أَسَاطِیرَ لَمْ یَحُکْهَا مِنْکَ عِلْمٌ وَ لَا حِلْمٌ،أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ فِی الدَّهَاسِ، وَ الْخَابِطِ فِی الدِّیمَاسِ،وَ تَرَقَّیْتَ إِلَی مَرْقَبَةٍ بَعِیدَةِ الْمَرَامِ،نَازِحَةِ الْأَعْلَامِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ وَ یُحَاذَی بِهَا الْعَیُّوقُ.وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِیَ لِلْمُسْلِمِینَ بَعْدِی صَدْراً أَوْ وِرْداً،أَوْ أُجْرِیَ لَکَ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!! فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ،وَ انْظُرْ لَهَا،فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّی یَنْهَدَ إِلَیْکَ عِبَادُ اللّهِ أُرْتِجَتْ عَلَیْکَ الْأُمُورُ،وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْیَوْمَ مَقْبُولٌ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

نامه ای از تو به من رسید که پر بود از یک سلسله پشت هم اندازی و سخنان بی محتوا و در آن از صلح و سلامت خبری نبود.در اساطیر و سخنان افسانه گونه ات هیچ اثری از دانش و عقل به چشم نمی خورد.تو همچون کسی هستی که در زمینی سست و صعب العبور فرو رفته و یا همچون کسی که در دخمه های تاریک زیر زمینی راه خود را گم کرده است و می خواهی به نقطه ای برسی که (از مرتبه ات بسیار برتر و) رسیدن به آن (برای تو) دشوار و نشانه هایش ناپیداست؛مقامی که عقابان بلندپرواز را یارای صعود به آن نیست و همطراز ستاره عیوق (از ستارگان دوردست آسمان) است.پناه به خدا می برم از اینکه که تو بعد از من سرپرست و پیشوای مسلمانان گردی و امور آنها را سامان دهی و یا اینکه من در این باره برای تو نسبت به (سرپرستی) یک تن از آنان قرارداد و عهدی امضا کنم.از هم اکنون تا دیر نشده خود را دریاب و برای خویشتن

ص:297

چاره اندیش،زیرا اگر کوتاهی کنی تا زمانی که بندگان خدا (و لشکریان حق) به سوی تو به پا خیزند درهای چاره به رویت بسته خواهد شد و چیزی که امروز از تو قبول می شود آن روز مقبول نخواهد بود.و السلام.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این بخش از نامه نخست به سراغ ظاهر نامه و سپس به محتوای آن می پردازد،زیرا معاویه در نامه خود الفاظی در کنار هم گذاشته بود که خود را فصیح و بلیغ نشان دهد و به پندارش با کلمات امام رقابت کند امام می فرماید:

«نامه ای از تو به من رسید که پر بود از یک سلسله پشت هم اندازی و سخنان بی محتوا و در آن از صلح و سلامت خبری نبود.در اساطیر و سخنان افسانه گونه ات هیچ اثری از دانش و عقل به چشم نمی خورد»؛ (وَ قَدْ أَتَانِی کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِینَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ (1)،وَ أَسَاطِیرَ (2)لَمْ یَحُکْهَا (3)مِنْکَ عِلْمٌ وَ لَا حِلْمٌ) .

«الأفانین»جمع«أفْنان»و آن جمع«فِنَن»به معنای اسلوب است؛یعنی نامه تو از اسلوب های مختلف و ناهمگونی تشکیل شده بود.

جمله «ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ» اشاره به این است که هیچ اثری از خیرخواهی

ص:298


1- 1) .برای«سِلم»چند معنا ذکر شده است:سلامت،صلح و اسلام و در اینجا مناسب همان معنای اوّل و دوم است؛یعنی نامه تو نه نشانه ای از صلح طلبی داشت و نه سلامت روح و فکر
2- 2) .«اساطیر»جمع«اسطوره»به حکایات و داستان های خلافی و دروغین گفته می شود که در قرآن مجید از زبان کفار تکرار شده و همیشه آن را با اوّلین توصیف می کردند تا بگویند دعوت انبیا خرافاتی است که تازگی هم ندارد؛ولی این واژه مفهوم عامی دارد که اشاره به مطالب سست و بیهوده و بی ارزش است و در کلام امام نیز همین معنا اراده شده و بعضی گفته اند:«اساطیر»جمع جمع است؛یعنی«اساطیر»جمع«اسطار»و«اسطار»جمع«سطر»است و«سطر»در اصل به معنای«صف»آمده است و چون«اساطیر»خرافاتی است که پشت هم می اندازند این واژه بر آن اطلاق شده است
3- 3) .«یَحُکْها»از ریشه«حیاکة»به معنای بافتن است و در جمله بالا اشاره به این است که معاویه در نامه خود مطالب بی اساس و دور از منطقی را به هم بافته بود

و سلامت در آن وجود نداشت.بعضی از شارحان نیز«سلم»را در اینجا به معنای اسلام دانسته اند؛یعنی نشانه های اسلام در نامه تو دیده نمی شد.

تعبیر به «أَسَاطِیرَ لَمْ یَحُکْهَا ...»اشاره به این است که الفاظ و جمله هایی که در نامه ات به هم بافته بودی از علم و عقل نشأت نگرفته بود،بلکه مجموعه ای از شیطنت ها را در الفاظی ناموزون ریخته بودی که نشانه جهل و بی خبری نویسنده اش بود.

آن گاه امام به محتوای نامه می پردازد که هدف اصلی معاویه از آن تکیه زدن بر تخت قدرت و خلافت مسلمانان و حد اقل آن حکومت بر شام و مصر دو بخش عظیم و بسیار مهم از کشور اسلامی بود می فرماید:«تو همچون کسی هستی که در زمینی سست و صعب العبور فرو رفته و یا همچون کسی که در دخمه های تاریک زیرزمینی راه خود را گم کرده است ومی خواهی به نقطه ای برسی که (از مرتبه ات بسیار برتر و) رسیدن (به آن) دشوار و نشانه هایش ناپیداست؛مقامی که عقابان بلندپرواز را یارای صعود به آن نیست وهمطراز ستاره عیوق (از ستارگان دوردست آسمان) است»؛ (أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ (1)فِی الدَّهَاسِ (2)وَ الْخَابِطِ (3)فِی الدِّیمَاسِ (4)وَ تَرَقَّیْتَ إِلَی مَرْقَبَةٍ (5)بَعِیدَةِ الْمَرَامِ،نَازِحَةِ (6)الْأَعْلَامِ،تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ (7)وَ یُحَاذَی

ص:299


1- 1) .«الخائِض»به معنای فرو رفته از ریشه«خَوْض»بر وزن«حوض»در اصل به معنای وارد شدن تدریجی در آب است،ولی بعداً به هرگونه ورود در چیزی و یا حتی شروع به چیزی اطلاق شده است
2- 2) .«الدِّهاس»به معنای زمین بسیار سستی است که پای انسان در آن فرو می رود و عبور از آن بسیار مشکل است
3- 3) .«الخابِط»به معنای گم کرده راه و یا کسی که کورکورانه و بدون اطلاع کاری را انجام می دهد
4- 4) .«الدِّیماس»به معنای محل تاریک و یا دخمه های زیر زمینی است
5- 5) .«مَرْقَبَة»به معنای محل بلند و به محل دیده بانی و رصدخانه نیز اطلاق می شود
6- 6) .«نازِحَة»به معنای دور و دوردست و همچنین دور کننده است از ریشه«نَزْح»بر وزن«فتح»به معنای دور شدن و دور کردن است و به همین جهت این واژه بر کشیدن آب از چاه نیز اطلاق می شود و به آن«نَزْح بئر»می گویند،بنابراین«نازِحَة الأعلام»یعنی چیزی که نشانه های آن دور است
7- 7) .«الأنُوق»به معنای عقاب است و گاه به سیمرغ که پرنده ای افسانه ای است نیز اطلاق می شود و از آنجایی که اهمّیّت فوق العاده ای برای تخم خود قائل است بر بالای قله های کوه ها رفته و در آنجا تخم گذاری می کند

بِهَا الْعَیُّوقُ (1)) .

امام با تشبیهات زیبا و مثال های گویا این نکته را به معاویه گوشزد می کند که مقام خلافت مسلمانان هرگز به او نمی رسد و هیچ گاه شایستگی آن را ندارد؛ تقوایی در سرحد عصمت می خواهد که ذره ای از آن در وجود معاویه نبود و علم و دانشی فوق العاده می طلبد که در معاویه عُشری از اعشار آن وجود نداشت و زیرا او مجموعه ای بود از مکر و خدعه و بی تقوایی؛گاه او را به کسی تشبیه می کند که می خواهد از شن زاری عبور کند و پاهایش تا زانو در آن فرو رفته و گاه به کسی که مسیر خود را از دخمه های زیرزمینی انتخاب کرده و گاه به پرنده ناتوان و شکسته بالی که می خواهد خود را به جایگاه عقاب بر فراز کوه ها برساند و یا به اوج آسمان ها در کنار ستاره عیّوق قرار گیرد و با این همه ضعف و ناتوانی این همه بلندپروازی راستی عجیب است؛گاه حکومت مصر و شام را می خواهد و گاه جانشینی علی بن ابی طالب را.

سپس امام علیه السلام در برابر تقاضاهای معاویه در امر حکومت دست رد بر سینه این نامحرم زده و به صورت قاطعانه می فرماید:«پناه به خدا می برم از اینکه که تو پس از من سرپرست و پیشوای مسلمانان گردی و امور آنها را سامان دهی و یا اینکه من در این باره برای تو نسبت به (سرپرستی) یک تن از آنان قرارداد و عهدی امضا کنم»؛ (وَ حَاشَ لِلَّهِ (2)أَنْ تَلِیَ لِلْمُسْلِمِینَ بَعْدِی صَدْراً أَوْ وِرْداً (3)،أَوْ أُجْرِیَ لَکَ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!!) .

به این ترتیب امام معاویه را از اینکه امتیاز حکومت شام و مصر به او داده شود

ص:300


1- 1) .«العَیُّوق»ستاره معروفی است که بسیار دوردست به نظر می رسد و در کنار کهکشان یا ستاره ثریا دیده می شود و ضرب المثل است در دوری
2- 2) .«حاش للّه»در اصل«حاشی للّه»بوده و«حاشی»به معنای«کنارگیری کرد»است.این جمله به معنای مبادا،خدا نکند،به خدا پناه می برم،به کار می رود
3- 3) .«صَدْراً أوْ وِرْداً»ورد به معنای وارد شدن بر آبگاه و صدر به معنای خارج شدن از آن است و تعبیر به«صدراً أو ورداً»به معنای دخالت کردن و سرپرستی نمودن امور است

و یا بعد از امام به خلافت مسلمانان منصوب گردد برای همیشه مأیوس می سازد.

نصر بن مزاحم در صفین می نویسد هنگامی که نماینده علی بن ابی طالب «جریر بن عبد اللّه»به شام نزد معاویه رفت تا برای آن حضرت بیعت بگیرد، معاویه به منزل جریر آمد گفت:من فکری کرده ام.جریر گفت:بگو ببینم.گفت:

به علی بنویس که حکومت شام و مصر را در اختیار من بگذارد و هنگامی که وفات او فرا رسد بیعت هیچ کس را بعد از خودش بر گردن من ننهد.در این صورت من تسلیم او می شوم و می نویسم که خلافت حق اوست.جریر گفت:

آنچه می خواهی بنویس من هم می نویسم.معاویه این مطلب را خدمت علی علیه السلام نوشت (و با نامه جریر به خدمت علی علیه السلام فرستادند) امام در پاسخ به جریر مرقوم داشت که پیش از این«مغیرة بن شعبه»نیز چنین پیشنهادی را به من کرده بود که حکومت شام را به معاویه دهم.این در هنگامی بود که من در مدینه بودم من خودداری کردم و امیدوارم که خداوند هرگز مرا چنان نبیند که گمراهان را یاور خود انتخاب کرده باشم. (1)

آن گاه امام علیه السلام در سخن نهایی خود به معاویه هشدار می دهد می فرماید:«از هم اکنون تا دیر نشده خود را دریاب و برای خویشتن چاره اندیش،زیرا اگر کوتاهی کنی تا زمانی که بندگان خدا (و لشکریان حق) به سوی تو به پا خیزند درهای چاره به رویت بسته خواهد شد و چیزی که امروز از تو قبول می شود آن روز مقبول نخواهد بود.و السلام»؛ (فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ،وَ انْظُرْ لَهَا،فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّی یَنْهَدَ (2)إِلَیْکَ عِبَادُ اللّهِ أُرْتِجَتْ (3)عَلَیْکَ الْأُمُورُ،وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْیَوْمَ مَقْبُولٌ،وَ السَّلَامُ) .

امام این نصیحت مشفقانه را به معاویه می کند که تا دیر نشده از خواب غفلت

ص:301


1- 1) .صفین،ص 52 با اندکی تلخیص
2- 2) .«یَنْهد»از ریشه«نهود»بر وزن«صعود»به معنای برآمدن،بلند شدن و برخاستن گرفته شده است
3- 3) .«أُرْتِجَت»از ریشه«ارتاج»و«رَتْج»بر وزن«رنج»به معنای غفل کردن و بستن گرفته شده است

بیدار گردد و در برابر حق تسلیم شود و بیعت امام را بپذیرد که در این صورت ممکن است گناهان گذشته او مورد عفو قرار گیرد؛ولی اگر این فرصت بگذرد و از آن استفاده نکند و لشکر اسلام بر او چیره شوند دیگر پشیمانی و ندامت سودی نخواهد داشت و توبه از اعمال گذشته از او پذیرفته نخواهد شد و به راستی اگر وسوسه های«عمرو بن عاص»در میان گروهی از افراد جاهل و نادان از لشکر کوفه تأثیر نکرده بود تشکیلات معاویه به کلی در هم کوبیده می شد و آنچه را امام در ذیل این نامه آورده است تحقق می یافت.

قابل توجّه اینکه امام نامه را با سلام پایان می دهد تا نصیحت خیرخواهانه آخر نامه در معاویه مؤثر واقع شود؛ولی از آنجا که معاویه باد غرور در سر داشت و عطش مقام و حکمرانی همه وجودش را پر کرده بود به علاوه کینه های پیشین مربوط به کشته شدن بستگان نزدیکش در جنگ های اسلامی به دست توانای علی علیه السلام را فراموش نکرده بود،این نامه در دل او اثر نکرد و همچنان به راه نادرست خود ادامه داد.

***

ص:302

66- به عبد اللّه بن عباس

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ وَ قَدْ تَقَدَّمَ ذِکْرُهُ بِخِلافِ هذهِ الرِّوایَةِ

از نامه های امام علیه السلام است

که به عبد اللّه بن عباس نگاشته و این نامه قبلاً به صورت دیگری

(نامه 22) آمده است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه گرچه خطاب به ابن عباس است ولی به یقین همه انسان ها مخاطب واقعی آن می باشند و حاصل نامه این است که نباید به امور مادی دلبستگی

ص:303


1- 1) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این نامه در کتاب صفة الصفة (از ابوالفرج ابن جوزی) و تاریخ دمشق (از ابن عساکر متوفای 571) آمده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 461) و از آنجا که این نامه از نظر محتوا شباهت زیادی با نامه 22 دارد،هرچند الفاظش متفاوت است،مدارکی را که برای آن نامه ذکر کرده اند برای این نامه نیز قابل استفاده است.صاحب مصادر در نامه 22 می گوید:نامه مذکور را به صورت گسترده و متواتر کسانی که پیش از سیّد رضی و بعد از او می زیستند در کتاب های خود آورده اند.از جمله کسانی که پیش از سیّد رضی می زیستند:نصر بن مزاحم در کتاب صفین،مرحوم کلینی در روضة الکافی،بلاذری در انساب الاشراف و یعقوبی در کتاب تاریخ اند و بعد از مرحوم سیّد رضی گروه دیگری نیز این نامه را نقل کرده اند (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 234)

داشت نه از روی آوردنش شادمانی کرد و نه از دست رفتنش غمگین بود،چرا که همگی گذراست.آنچه باید به آن دل بست کارهای خیری است که انسان می تواند انجام دهد و پیش از خود به عالم برزخ و قیامت بفرستد و آنچه باید درباره آن متأسف شد چیزهایی است که انسان می توانسته انجام دهد ولی از دستش رفته است.

***

ص:304

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْمَرْءَ لَیَفْرَحُ بِالشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ،وَیَحْزَنُ عَلَی الشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ،فَلَا یَکُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِی نَفْسِکَ مِنْ دُنْیَاکَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَیْظٍ،وَلَکِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْیَاءُ حَقٍّ.وَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا قَدَّمْتَ،وَأَسَفُکَ عَلَی مَا خَلَّفْتَ،وَهَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) (بسیار می شود که) انسان از یافتن چیزی خشنود می گردد که هرگز از دست او نمی رفت (و به عکس) از فوت چیزی اندوهناک می گردد که هرگز نصیب او نمی شد،بنابراین نباید بهترین و برترین چیز نزد تو رسیدن به لذات دنیا یا فرو نشاندن خشم (از طریق انتقام از دشمن) باشد،بلکه خاموش کردن آتش باطل و یا زنده کردن حق باید مورد علاقه تو باشد.

آنچه باید مایه سرور و خوشحالی تو گردد چیزی است که از پیش (برای روز قیامت) فرستاده ای و آنچه باید مایه تأسف تو گردد چیزی است که به جای می گذاری (و می روی و از آن برای ذخیره یوم المعاد استفاده نمی کنی و در یک کلام) تمام همّ تو باید متوجه جهان پس از مرگ باشد.

شرح و تفسیر: چه چیز باید مورد علاقه تو باشد؟

چه چیز باید مورد علاقه تو باشد؟

امام علیه السلام در آغاز این نامه می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) (بسیار

ص:305

می شود که) انسان از یافتن چیزی خشنود می گردد که هرگز از دست او نمی رفت (و به عکس) از فوت چیزی اندوهناک می گردد که هرگز نصیب او نمی شد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْمَرْءَ لَیَفْرَحُ بِالشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ،وَ یَحْزَنُ عَلَی الشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ) .

اشاره به اینکه از نظر مقدرات الهی و یا به بیانی دیگر از نظر عالم اسباب،گاه مواهبی نصیب انسان می شود که تلاش و کوششی برای آن نکرده و از نظر ظاهر به طور حتم به او می رسید در این گونه موارد شادمانی چندان مفهومی ندارد و به عکس از نظر مقدرات و عالم اسباب اموری است که انسان هرچه تلاش کند به آن نخواهد رسید و به تعبیر دیگر قسمت او نیست گاه در اینجا غمگین می شود در حالی که تأسف خوردن بر این گونه امور منطقی نیست و همانند آن است که انسان تأسف بخورد چرا بال و پر ندارد که بر فراز آسمان ها پرواز کند.

به یقین توجّه به این دو نکته انسان را از دلبستگی های فوق العاده مادی رها می سازد،زیرا نسبت به تمام نعمت های مادی که در اختیار اوست یا آنچه از دست او رفته همین احتمال هست،همان چیزی که در قرآن مجید آمده است:

««لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» ؛این به جهت آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید،و به آنچه به شما داده شده دلبسته و شادمان نباشید». (1)

سپس امام علیه السلام نتیجه گیری کرده می فرماید:«بنابراین نباید بهترین و برترین چیز نزد تو رسیدن به لذات دنیا یا فرو نشاندن خشم (از طریق انتقام از دشمن) باشد،بلکه خاموش کردن آتش باطل،یا زنده کردن حق باید مورد علاقه تو باشد»؛ (فَلَا یَکُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِی نَفْسِکَ مِنْ دُنْیَاکَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَیْظٍ،وَ لَکِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْیَاءُ حَقٍّ) .

ص:306


1- 1) .حدید،آیه 23

امام علیه السلام مواهب مادی را در این عبارت در دو چیز خلاصه کرده یکی رسیدن به لذات دنیوی؛لذت مال و فرزند و همسر و سفره های رنگین و مانند آن از اموری که همه در گذر است و دائماً متزلزل و دیگر انتقام گرفتن از مخالفان و دشمنان که ظاهرا مایه آرامش او می شود در حالی که اگر بر نفس خویش مسلّط باشد آرامشی که در سایه عفو و گذشت حاصل می گردد به مراتب از آرامش حاصله از انتقام،برتر است و در مقابل،دو چیز را از مهمترین اعمال صالح و ذخایر یوم المعاد می شمرد:فرونشاندن آتش باطل و احیای حق،و از آنجا که حق و باطل مفهوم بسیار وسیع و گسترده ای دارد،بیشتر مسائل اجتماعی و فردی را شامل می شود.

حضرت در پایان نامه می افزاید:«آنچه باید مایه سرور و خوشحالی تو گردد چیزی است که از پیش (برای روز قیامت) فرستاده ای و آنچه باید مایه تأسف تو گردد چیزی است که به جای می گذاری (و می روی و از آن برای ذخیره یوم المعاد استفاده نمی کنی و در یک کلام) تمام همّ تو باید متوجه جهان پس از مرگ باشد»؛ (وَ لْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا قَدَّمْتَ،وَ أَسَفُکَ عَلَی مَا خَلَّفْتَ (1)،وَ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ) .

دلیل آن هم روشن است،زیرا آنچه پایدار و باقی و جاودانی است و همیشه با انسان خواهد بود کارهای نیکی است که برای روز جزا ذخیره کرده است.باید به دست آوردن آن مایه شادی و از دست دادن آن مایه غم و اندوه باشد.

از ابن عباس نقل شده که می گوید بعد از کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از هیچ کلامی به اندازه این کلام سود نبردم«مَا انْتَفَعْتُ بِکَلامٍ بَعْدَ کَلامِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،کَانْتِفاعی بِهذا الْکَلامِ». (2)

***

ص:307


1- 1) .«خَلَّفْتَ»از ریشه«خَلف»به معنای پشت سر گرفته شده،بنابراین«ما خلّفت»به معنای چیزی است که پشت سر گذاشته ای و اشاره به مواهب دنیوی است که انسان می گذارد و می رود و از آن بهره نمی گیرد
2- 2) .نهج البلاغه،نامه 22

ص:308

67- به قثم بن العباس فرماندار مکه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی قُثَمِ بْنِ الْعَبّاسِ وَهُوَ عامِلُهُ عَلی مَکَّةَ

(1)

از نامه های امام علیه السلام

به قثم بن العباس فرماندار مکه است. (2)

نامه در یک نگاه

این نامه در واقع از سه بخش تشکیل شده است:بخش اوّل دستوراتی است

ص:309


1- 1) .«قُثَم»در اصل«قاثم»بوده به معنای شخص سخاوتمند و پربخشش (سپس الف آن افتاده و فتحه تبدیل به ضم شده است).او فرزند«عباس»و برادر«عبیداللّه»و«عبداللّه بن عباس»و طبق بعضی از روایات برادر رضاعی امام حسین علیه السلام است.از افتخارات او این بود که آخرین کسی است که وارد قبر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از رحلت آن حضرت شد و تبرّک جست و طبق روایتی«مغیرة بن شعبة»برای اینکه این افتخار را به دست آورد هنگامی که افراد یکی پس از دیگری از قبر پیغمبر خارج شدند انگشتر خود را در قبر انداخت تا آخرین نفری باشد که وارد قبر می شود؛ولی«قثم»متوجه شد و وارد قبر شد و انگشتر مغیره را به او داد و او آخرین کسی بود که با جسد پاک پیغمبر وداع کرد.(قاموس الرجال،ج 8،ص 515 به نقل از انساب الاشراف).شرح حال او را در جلد نهم ذیل نامه 33 نوشته ایم
2- 2) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه تنها سند دیگری که برای این نامه ذکر شده همان چیزی است که قطب راوندی در کتاب فقه القرآن آورده است گرچه مرحوم راوندی (متوفای 573) بعد از مرحوم رضی می زیسته؛ولی عبارات او در کتاب فقه القرآن تفاوت هایی با آنچه در نهج البلاغه آمده است دارد که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 462)

که امام به«قثم بن العباس»والی مکه می دهد که با مردم به خوبی رفتار کند و آموزش های لازم را به آنها بدهد و احکام الهی را برای آنها روشن سازد.

در بخش دوم دستوراتی درباره اموال بیت المال می دهد که بخشی از آن را به نیازمندان و ارباب حاجت اختصاص دهد و مازاد را برای امام ارسال دارد تا در مصارف شرعیه هزینه کند.

در بخش سوم دستور خاصی به ساکنان مکه و مالکان خانه های این شهر می دهد و می فرماید:به آنها دستور بده از کسانی که در خانه های آنها (در ایام حج و زیارت خانه خدا) ساکن می شوند اجرتی نگیرند و رایگان در اختیار آنها بگذارند.در این مورد به آیه ای از قرآن مجید نیز استناد فرموده است.

***

ص:310

أَمَّا بَعْدُ،فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ،وَذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ،وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ، فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِیَ،وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ،وَذَاکِرِ الْعَالِمَ.وَلَا یَکُنْ لَکَ إِلَی النَّاسِ سَفِیرٌ إِلَّا لِسَانُکَ،وَلَا حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهُکَ.وَلَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِکَ بِهَا،فَإِنَّهَا إِنْ ذِیدَتْ عَنْ أَبْوَابِکَ فِی أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِیمَا بَعْدُ عَلَی قَضَائِهَا.وَانْظُرْ إِلَی مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مَالِ اللّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَی مَنْ قِبَلَکَ مِنْ ذَوِی الْعِیَالِ وَالْمَجَاعَةِ، مُصِیباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَالْخَلَّاتِ،وَمَا فَضَلَ عَنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ إِلَیْنَا لِنَقْسِمَهُ فِیمَنْ قِبَلَنَا.وَمُرْ أَهْلَ مَکَّةَ أَلَّا یَأْخُذُوا مِنْ سَاکِنٍ أَجْراً،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ:

«سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَالْبادِ»فَالْعَاکِفُ:الْمُقِیمُ بِهِ،وَالْبَادِی:الَّذِی یَحُجُّ إِلَیْهِ مِنْ غَیْرِ أَهْلِهِ.وَفَّقَنَا اللّهُ وَإِیَّاکُمْ لِمَحَابِّهِ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) مراسم حج (و زیارت خانه خدا را به نحو احسن) برای مردم برپا دار.ایام اللّه و روزهای الهی را به آنها یادآور شو.صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم جلوس کن،حکم الهی را برای کسانی که پرسش دینی دارند بیان کن،جاهلان را تعلیم ده و با دانشمندان مذاکره نما و نباید در میان تو و مردم واسطه و سفیری جز زبانت و حاجب و دربانی جز چهره ات باشد.افرادی را که به تو حاجت دارند از ملاقات با خویش محروم مساز،چرا که اگر آنها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند بعداً برای حل مشکلاتشان تو را نخواهند ستود و درباره اموالی که نزد تو از مال اللّه جمع شده دقت کن و آن را به مصرف عیالمندان و گرسنگانی که نزد تو هستند برسان آن گونه که دقیقاً به دست

ص:311

فقرا و نیامندان برسد و ما زاد آن را نزد ما بفرست تا میان نیازمندانی که در اینجا هستند تقسیم کنیم.

به مردم مکه دستور ده تا از کسانی که در این شهر مسکن می گزینند اجاره بها نگیرند،زیرا خداوند سبحان می فرماید:«و در این سرزمین«عاکف»و«بادی» یکسانند؛منظور از«عاکف»کسی است که در آن سرزمین اقامت دارد و منظور از «بادی»کسی است که از غیر اهل مکه برای حج به مکه می آید.خداوند ما و شما را توفیق انجام اعمالی دهد که موجب رضا و محبّت اوست و السلام.

شرح و تفسیر: ضرورت رسیدگی به نیازمندان و امور مربوط به حج

ضرورت رسیدگی به نیازمندان و امور مربوط به حج

گر چه مخاطب در این نامه«قثم بن عباس»فرماندار مکه است (1)ولی دستورات جامعی در آن داده شده که قسمت عمده آن شامل حال همه مدیران در سطوح مختلف اجتماعی می شود و سزاوار است همه گوش جان به آن بسپارند و آنها را به کار بندند.

در بخش اوّل این نامه چند دستور مهم به او می دهد.نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) مراسم حج (و زیارت خانه خدا را به نحو احسن) برای مردم برپا دار»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ) .

می دانیم مراسم حج اگر با مدیریت صحیح انجام شود هم بجا آورندگان حج خاطره خوبی از این عبادت پرفیض می برند و هم آثار و برکاتی برای همه مسلمانان دارد،زیرا این برنامه همان گونه که در روایات فلسفه احکام آمده است، برای تقویت پایه های آیین اسلام است: «وَالْحَجَّ تَقْوِیَةً لِلدِّینِ» . (2)

ص:312


1- 1) .درباره شخصیت«قثم بن عباس»در ذیل نامه 33 بحث هایی مطرح کرده ایم و در پایان شرح این نامه نیزمطالب دیگری خواهیم گفت
2- 2) .بحارالانوار،ج 6،ص 110

دومین دستوری که امام به او می دهد این است که می فرماید:«ایام اللّه و روزهای الهی را به آنها یادآور شو»؛ (وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ) .

این تعبیر برگرفته از آیه ای است که در سوره ابراهیم آیه 5 آمده است که خداوند خطاب به موسی می فرماید:بنی اسرائیل را به یاد«ایام اللّه»بینداز.

مفسّران برای«ایام اللّه»تفسیرهای متعددی ذکر کرده اند از جمله اینکه:منظور از آن روزهای درخشان و پرباری است که در تاریخ امت ها به وجود آمده و نعمت های الهی شامل حال امت ها شده و یادآوری آن روح تازه ای به انسان ها می دهد و انگیزه حرکت جدید می شود.بعضی نیز گفته اند:منظور روزهای سختی است که بر بعضی از امت ها گذشته و گرفتار عذاب شدید الهی شده اند و یادآوری آن مایه بیداری و بازگشت به سوی حق است.

این احتمال نیز هست که واژه«ایام اللّه»همه این ایام را شامل شود،همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «أَیَّامُ اللّهِ نَعْمَاؤُهُ وَ بَلَاؤُهُ وَ مَثُلَاتُهُ سُبْحَانَه؛ ایام اللّه روزهای نعمت خداوند و آزمایش های او به وسیله بلاهاست». (1)

به یقین یادآوری این روزها تأثیر فراوانی در تربیت نفوس و تهذیب ارواح و هدایت مردم به صراط مستقیم دارد.

سومین دستوری را که آن حضرت به«قثم بن عباس»می دهد این است که می فرماید:«صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم جلوس کن،حکم الهی را برای کسانی که پرسش دینی دارند بیان کن،جاهلان را تعلیم ده و با دانشمندان مذاکره نما»؛ (وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ (2)،فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِیَ،وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ،وَ ذَاکِرِ الْعَالِمَ) .

اشاره به اینکه نباید در قصر فرمانداری بروی و درها را به روی خود ببندی و از مردم بیگانه شوی؛تو باید صبح و عصر با مردم در تماس باشی و سه مشکل

ص:313


1- 1) .بحارالانوار،ج 67،ص 20،ح 17
2- 2) .«العصرین»این کلمه گرچه تثنیه«عصر»است؛ولی از باب تغلیب به معنای صبح و عصر می آید

را حل کنی:نخست به سؤالات دینی پاسخ دهی.دوم جاهلان را علم بیاموزی و دیگر اینکه با عالمان و دانشمندان به گفت وگو بنشینی و مسائل پیچیده دینی را به کمک آنها حل کنی و برای انجام امور مهم منطقه حکومت خود از آنان مشورت بطلبی.

این دستور امام نشان می دهد که«قثم بن عباس»مردی دانشمند و صاحب نظر در مسائل دینی بوده که هم به سؤالات دینی مردم پاسخ می گفته و هم مجلس درس برای جاهلان تشکیل می داده است و نیز نشان می دهد که در محیط فرمانداری او عالمان دیگری هم بوده اند که امام تشکیل مجالس مشورتی را با آنان لازم می شمرد.

آن گاه در دستور چهارمی می فرماید:«نباید در میان تو و مردم واسطه و سفیری جز زبانت و حاجب و دربانی جز چهره ات باشد»؛ (وَ لَا یَکُنْ لَکَ إِلَی النَّاسِ سَفِیرٌ إِلَّا لِسَانُکَ،وَ لَا حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهُکَ) .

این سخن تأکید بیشتری است بر آنچه در دستور پیش است و اشاره به این حقیقت که حل مشکلات مردم و اداره امور کشور با پیام و پیغام میسر نمی شود، بلکه رئیس حکومت باید با مردم در تماس مستقیم باشد و حضورا مشکلات را دریابد و به حل آنها بپردازد.

در دستور پنجم که باز هم تأکید بیشتری بر دستورات پیشین است می فرماید:

«افرادی را که به تو حاجت دارند از ملاقات با خویش محروم مساز،چرا که اگر آنها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند بعداً برای حل مشکلاتشان تو را نخواهند ستود»؛ (وَ لَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِکَ بِهَا،فَإِنَّهَا إِنْ ذِیدَتْ (1)عَنْ أَبْوَابِکَ فِی أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِیمَا بَعْدُ عَلَی قَضَائِهَا) .

این همان چیزی است که روانشناسان امروز بعد از مطالعات خود به آن

ص:314


1- 1) .«ذِیدَت»از ریشه«ذود»بر وزن«ذوب»به معنای منع کردن گرفته شده است

رسیده اند که ملاقات چهره به چهره تأثیر فوق العاده ای در جذب افراد و فرونشاندن آتش خشم آنها و برآوردن حاجاتشان دارد.

شبیه همین معنا در نامه مالک اشتر (نامه 53) آمده است آنجا که می فرماید:

«وَ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ؛ و اما بعد هیچ گاه خود را در زمانی طولانی از رعایا پنهان مدار زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعی محدودیت و کم اطلاعی نسبت به امور (کشور) می شود».

آن گاه امام در ششمین دستور می فرماید:«درباره اموالی که نزد تو از مال اللّه جمع شده دقت کن و آن را به مصرف عیالمندان و گرسنگانی که نزد تو هستند برسان آن گونه که دقیقا به دست فقرا و نیازمندان برسد و ما زاد آن را نزد ما بفرست تا میان نیازمندانی که در اینجا هستند تقسیم کنیم»؛ (وَ انْظُرْ إِلَی مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مَالِ اللّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَی مَنْ قِبَلَکَ مِنْ ذَوِی الْعِیَالِ وَ الْمَجَاعَةِ،مُصِیباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَ الْخَلَّاتِ (1)،وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ إِلَیْنَا لِنَقْسِمَهُ فِیمَنْ قِبَلَنَا) .

این تعبیر نشان می دهد که اموال خراجیه و زکات که از یک محل گردآوری می شود باید بخش مهمی از آن صرف نیازمندان محل گردد و آنچه اضافه می ماند به مرکز حکومت ارسال تا در نیازمندی های آن مرکز صرف شود.

البتّه ممکن است سؤال شود که پس چگونه در حالات پیامبراکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «کَانَ رَسُولُ اللّهِ یَقْسِمُ صَدَقَةَ أَهْلِ الْبَوَادِی فِی أَهْلِ الْبَوَادِی وَصَدَقَةَ أَهْلِ الْحَضَرِ فِی أَهْلِ الْحَضَرِ؛ رسول خدا زکات بادیه نشینان را در میان محرومان آنها تقسیم می کرد و زکات شهرنشینان را در میان محرومان آنها». (2)یعنی به جای

ص:315


1- 1) .«الخَلّات»جمع«خَلّه»به معنای فقر و از ریشه«خلل»گرفته شده است،زیرا افراد فقیر خللی در زندگانی آنها وجود دارد
2- 2) .کافی،ج 3،ص 554،ح 8

دیگر منتقل نمی کردند؟

جوابش این است که صدقه در این روایت به معنای زکات است در حالی که در محل بحث،بخش مهمی از اموال بیت المال را مال الخراج تشکیل می دهد و آن تعلق به همه مسلمانان دارد،بنابراین نظر امام در این نامه تنها به زکات نیست و تعبیر به «مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مالِ اللّهِ» شامل همه اینها می شود و لذا بخشی از آن را باید در محل و بخشی را در مرکز حکومت صرف کرد.

تفاوت«ذَوِی الْعِیَالِ»با«الْمَجَاعَةِ»این است که در دومی تنها به گرسنگان اشاره می کند؛خواه عیالاتی داشته باشند یا نه و عنوان اوّل اشاره به کسانی است که افرادی تحت تکفل دارند و برای غذا یا مسکن و نظیر آن نیازمندند.

تفاوت«مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ»و«الْخَلَّاتِ؛مواضع الخلات»این است که«فاقه»فقر شدیدتری را بیان می کند.اشاره به اینکه تمام اصناف فقرا و نیازمندان را باید در نظر بگیرند و هر کدام را به تناسب حاجاتشان بهره ای از مال اللّه بدهند.

سرانجام در هفتمین و آخرین دستور می فرماید:«به مردم مکه دستور ده تا از کسانی که در این شهر مسکن می گزینند اجاره بها نگیرند،زیرا خداوند سبحان می فرماید:«و در این سرزمین«عاکف»و«بادی»یکسانند»؛ (وَ مُرْ أَهْلَ مَکَّةَ أَلَّا یَأْخُذُوا مِنْ سَاکِنٍ أَجْراً،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «سَواءً الْعاکِفُ 1فِیهِ وَ الْبادِ 2» ).

آن گاه به تفسیر واژه«العاکف»و«الباد»می پردازد و می فرماید:«منظور از «عاکف»کسی است که در آن سرزمین اقامت دارد و منظور از«بادی»کسی است که از غیر اهل مکه برای حج به مکّه می آید»؛ (فَالْعَاکِفُ:الْمُقِیمُ بِهِ،وَالْبَادِی:الَّذِی

ص:316

یَحُجُّ إِلَیْهِ مِنْ غَیْرِ أَهْلِهِ) .

آن گاه امام نامه خود را به عنوان حسن ختام با دعای جامع و کوتاهی پایان می دهد و می فرماید:«خداوند ما و شما را توفیق انجام اعمالی دهد که موجب رضا و محبّت اوست والسلام»؛ (وَفَّقَنَا اللّهُ وَ إِیَّاکُمْ لِمَحَابِّهِ (1)وَ السَّلَامُ) .

نکته: آیا استفاده از خانه های مکه برای همه مباح است؟

آیا استفاده از خانه های مکه برای همه مباح است؟

ظاهر عبارت امام در این نامه در بدو نظر این است که اهل مکه حق ندارند از زوار بیت اللّه که از خارج این شهر می آیند مال الاجاره ای در برابر سکونت در خانه های مکه دریافت کنند.در اینکه آیا این حکم به عنوان حرمت است یا کراهت در میان فقهای شیعه و اهل سنّت اختلاف نظر وجود دارد.

بعضی از فقهای اهل سنّت؛مانند«مالک»و«ابو حنیفه»این امر را جایز ندانسته اند،ولی«شافعی»قائل به جواز است و از«احمد حنبل»نیز دو روایت نقل شده است که گفته اند صحیح تر همان روایت منع است.

در میان فقهای شیعه نیز نظریه واحدی نیست،هرچند مشهور جواز است ولی از«شیخ طوسی»عدم جواز به طور مطلق نقل شده است و بزرگان متأخرین نیز قائل به جوازند.صاحب جواهر نیز جواز را ترجیح می دهد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «کَانَتْ مَکَّةُ لَیْسَ عَلَی شَیْءٍ مِنْهَا بَابٌ وَکَانَ أَوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلَی بَابِهِ الْمِصْرَاعَیْنِ مُعَاوِیَةَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ وَلَیْسَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یَمْنَعَ الْحَاجَّ شَیْئاً مِنَ الدُّورِ وَمَنَازِلِهَا؛ در آغاز خانه های مکه در نداشت نخستین کسی که برای خانه خود در مکه در گذاشت معاویه بود و سزاوار نیست

ص:317


1- 1) .«مَحابّ»اکثر ارباب لغت آن را جمع محبّت می دانند و بعضی جمع«محبوب»،این احتمال نیز هست که جمع«محب»یعنی حب و محبوبیت باشد البته چندان تفاوتی در معنا ایجاد نمی کند

هیچ کس حجاج را از خانه ها و منازل مکه منع کند». (1)

تعبیر به«سزاوار نیست»نیز دلیل بر کراهت است؛اما کلام امام گرچه ظاهراً دلالت بر حرمت اخذ مال الاجاره می کند؛ولی به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود استدلال به آیه شریفه «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ» جلوی این ظهور را می گیرد،زیرا این جمله که در آیه 25 سوره حج آمده وصف برای مسجد الحرام است و مفهومش این است که همه مسلمانان چه کسانی که از خارج مکه می آیند و چه اهل مکه در استفاده از مسجد الحرام یکسانند و کار به خانه های مکه ندارد،بنابراین مسجدالحرام چیزی است و خانه های مکّه که موضوع سخن ماست چیز دیگری است و رابطه ای بین این دو از نظر حکم و موضوع نیست جز رابطه جوار و همسایه بودن،و این رابطه تناسب با استحباب دارد نه وجوب،یعنی ظهور کلام را از معنای حقیقی که الزام است به معنای مجازی که استحباب است منصرف می کند. (2)

به هر حال از مجموع روایات و ادله ای که در این مسأله وجود دارد همان کراهت استفاده می شود و شاید سیره مسلمانان نیز این معنا را تأیید کند. (3)

***

ص:318


1- 1) .تهذیب،5،ص 420،ح 104
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 174
3- 3) .برای توضیح بیشتر به جواهر الکلام،ج 20،ص 48 به بعد و الموسوعة الفقهیة الکویتیه،ج 22 (در واژه ربا) مراجعه شود

68- به سلمان فارسی پیش از ایام خلافتش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی سَلْمانِ الْفارسِی قَبْلَ أیّامِ خِلافَتِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به سلمان فارسی پیش از ایام خلافتش. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در بالا آمد این نامه را امام علیه السلام پیش از دوران خلاف برای سلمان فارسی نگاشته است و طی آن به ناپایداری دنیا و ترک اعتماد بر آن تأکید فرموده؛ دنیا را به مار خوش خط و خالی تشبیه فرموده که ظاهری فریبنده و باطنی کشنده دارد و مخصوصاً روی ناپایداری نعمت ها و لذات دنیا تأکید فرموده است.

***

ص:319


1- 1) .سند نامه: بخش اوّل این نامه را مرحوم کلینی پیش از شریف رضی در جلد دوم اصول کافی آورده است ولی اشاره ای به اینکه نامه ای بوده که به«سلمان فارسی»نگاشته شده نکرده است و همچنین شیخ مفید آن را در ارشاد و قاضی قضایی در دستور معالم الحکم و مرحوم شیخ ورام در تنبیه الخواطر آورده اند با تفاوت هایی که نشان می دهد از مصدری غیر از نهج البلاغه گرفته اند.در ضمن مرحوم سید رضی قسمت اوّل این نامه را در کلمات قصار شماره 119 ذکر کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 452)

ص:320

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ:لَیِّنٌ مَسُّهَا،قَاتِلٌ سَمُّهَا؛فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُکَ فِیهَا،لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکَ مِنْهَا؛وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا،لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا،وَتَصَرُّفِ حَالَاتِهَا؛وَکُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا،أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا؛فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِیهَا إِلَی سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَی مَحْذُورٍ،أَوْ إِلَی إِینَاسٍ أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَی إِیحَاشٍ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان ای سلمان) دنیا فقط به«مار»شبیه است که به هنگام لمس کردن،نرم به نظر می رسد؛ولی در باطنش سمی کشنده است، بنابراین از هر چیزِ دنیا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد یا مقام و یا لذات هوس آلود) زیرا جز مدت کمی در کنار تو نخواهد بود، غم و غصه دنیا را از خود کنار بده،زیرا که به فراق و جدایی و دگرگونی حالات آن یقین داری و در آن زمان که به آن بیش از هر وقت دل بسته ای و انس گرفته ای،بیشتر از آن بر حذر باش،زیرا دوست دنیا هر زمان به امری شادی آفرین دل بستگی پیدا کند او را به طرف مشکل و ناراحتی می راند و هر زمان به آن انس می گیرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو می برد.و السلام.

شرح و تفسیر: دنیا چون مار خوش خط و خال است

دنیا چون مار خوش خط و خال است

گر چه بسیاری از مفسّران محتوای این نامه را روشن دانسته و از شرح و بسط

ص:321

آن صرف نظر کرده اند ولی نکاتی دارد که لازم است به آن توجّه شود.

امام علیه السلام نخست در آغاز این نامه تشبیه گویایی برای دنیا ذکر کرده و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان ای سلمان) دنیا فقط به«مار»شبیه است که به هنگام لمس کردن،نرم به نظر می رسد؛ولی در باطنش سمی کشنده است»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ:لَیِّنٌ مَسُّهَا،قَاتِلٌ سَمُّهَا (1)) .

این دوگانگی ظاهر و باطن به صورت های مختلفی در کلمات امام آمده است در اینجا نرم بودن ظاهر و قاتل بودن سم درونی ذکر شده و در جایی دیگر تشبیه به زن زیبایی شده که شوهرانش را یکی بعد از دیگری به قتل می رساند (2)و گاه تشبیه به آبگاهی شده که آبش گوارا؛ولی مسیر ورود در کنار آب خطرناک و هلاکت بار است. (3)تمام این تشبیهات اشاره به یک مطلب است و آن اینکه دنیا ظاهری جالب و دلپذیر؛اما باطنی آلوده و خطرناک دارد.

سپس امام علیه السلام به دنبال این تشبیه گویا و بیدار کننده چند دستور به سلمان فارسی رحمه الله می دهد:

نخست می فرماید:«بنابراین از هر چیزِ دنیا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد یا مقام و یا لذات هوس آلود)»؛ (فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُکَ فِیهَا) .

آن گاه دلیلی برای آن ذکر می کند و می فرماید:«زیرا جز مدت کمی در کنار تو نخواهد بود»؛ (لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکَ مِنْهَا) .

اشاره به اینکه عمر دنیا کوتاه است و انسان عاقل به آن دل نمی بندد.

ص:322


1- 1) .«سُمّ»به هر ماده کشنده می گویند (این واژه با ضم،فتح و کسر سین خوانده می شود و جمع آن«سموم»است)
2- 2) .(ألا وَإنّ الدُّنْیا دارُ غَرّارَةٍ خَدّاعَةٍ تَنْکِحُ فی کُلِّ یَوْمٍ بَعْلاً وَتَقْتُلُ فی کُلِّ لَیْلَةٍ أهْلاً)،(نهج السعاده،ج 3،ص 174)
3- 3) .(فَإِنَّ الدُّنْیَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا)،(نهج البلاغه،خطبه 83)

بعضی از شارحان،تفسیر دیگری برای این جمله کرده و گفته اند:منظور این است چیزی که از متاع دنیا با خود می بری بسیار کم است (و فراتر از کفن نیست) (1)ولی جمله بعد نشان می دهد که تفسیر اوّل مناسب تر است.

در دستور دوم می افزاید:«غم و غصه دنیا را از خود کنار بده،زیرا که به فراق و جدایی و دگرگونی حالات آن یقین داری»؛ (وَ ضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا،لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا،وَ تَصَرُّفِ حَالَاتِهَا) .

بدیهی است انسان به چیزی دل می بندد که مدتی طولانی با او باشد و دگرگون نشود مثلاً خانه ای که امروز در اختیار من است و فردا در اختیار دیگری و هر روز ساکنی دارد چیزی نیست که انسان به آن دلبستگی پیدا کند.

جمله «تَصَرُّفِ حَالَاتِهَا» اشاره به این است که دنیا افزون بر اینکه عمرش کوتاه است در همان مدتی که با ماست یکنواخت نیست و پیوسته در حال دگرگونی است.فی المثل هرکسی چند روزه ممکن است زمامدار شود ولی در همان چند روز نیز آرامشی در آن نیست و هر روز حادثه ای و مشکلی دارد.

در دستور سوم می فرماید:«در آن زمان که به آن بیش از هر وقت دل بسته ای و انس گرفته ای،بیشتر از آن بر حذر باش،زیرا دوست دنیا هر زمان به امری شادی آفرین دل بستگی پیدا کند او را به طرف مشکل و ناراحتی می راند و هر زمان به آن انس می گیرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو می برد.

و السلام»؛ (وَ کُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا،أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا؛فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِیهَا إِلَی سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ (2)عَنْهُ إِلَی مَحْذُورٍ،أَوْ إِلَی إِینَاسٍ (3)أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَی إِیحَاشٍ (4)! وَ السَّلَامُ) .

ص:323


1- 1) .بنابراین تفسیر«ما»موصوله و بنابر تفسیر اوّل«ما»اشاره به زمان است
2- 2) .«أشْخَصَتْهُ»از ریشه«اشخاص»به معنای بیرون راندن و خارج ساختن و ریشه آن«شُخوص»به معنای بلند شدن است
3- 3) .«ایناس»از ریشه«انس»به معنای انس گرفتن است
4- 4) .«ایحاش»از ریشه«وحشت»به معنای به وحشت افکندن است

اشاره به یکی از شگفتی های دنیا که بسیاری از اموری که بیشتر برای انسان اطمینان آفرین است متزلزل تر است و یا بسیاری از کسانی که به آنها بیشتر اعتماد می کند از آنها ضربه سنگین تری می خورد و اینها نشان می دهد که هیچ چیز دنیا قابل اعتماد نیست و عاقل نباید به آن دل خوش کند.تاریخ دنیا نیز گواه صدقی بر این حقیقت است؛بسیار اتفاق افتاده که محکم ترین حکومت ها یک شبه دگرگون شده و قوی ترین زمامداران یکروزه جای خود را به دیگری داده اند.

شاعر شیرین زبان معاصر در این باره زیبا سروده است:

ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را!

بشکاف خاک را و ببین آنگه بی مهری زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است فرصت شمار وقت تماشا را

از عمرِ رفته نیز شماری کن مشمار جَدْی و عقرب و جوزا را

این جویبار خرد که می بینی از جای کنده صخره صمّا را

آموزگار خلق شدیم امّا نشناختیم خود الف و با را

بت ساختیم در دل و خندیدیم بر کیش بد برهمن و بودا را

در دام روزگار ز یکدیگر نتوان شناخت پشّه و عنقا را

ای باغبان سپاه خزان آمد بس دیر کِشتیم این گُل رعنا را (1)

نکته ها

1-سلمان فارسی کیست؟

سلمان فارسی به یقین یکی از بزرگان صحابه پیغمبر بود و در روایتی از آن حضرت می خوانیم که فرمود: «أَمَرَنِی رَبِّی بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَأَخْبَرَنِی أَنَّهُ یُحِبُّهُمْ عَلِیٌّ وَأَبُوذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَسَلْمَانُ؛ خداوند مرا به محبّت چهار نفر دستور داده است و به

ص:324


1- 1) .دیوان پروین اعتصامی

من خبر داده که او آنها را دوست دارد و آنها علی و سلمان و ابوذر و مقداد هستند». (1)

درباره عظمت مقام سلمان و شرح حال او کتاب ها و مقالات متعددی نوشته شده است و مورخان قدیم و جدید او را به عظمت ستوده اند؛از جمله صاحب کتاب استیعاب از عایشه نقل می کند که پیغمبر اکرم شب هنگام با سلمان مجلسی داشت و گاه به قدری طولانی می شد که خواب بر ما چیره می شد.در این مجلس چه مسائلی میان رسول خدا و سلمان رد و بدل می شد تنها خدا و رسولش می دانند.

در حالات او نوشته اند که هر چند در اصل از نسل شاهان قدیم ایران بود؛ولی تنها خود را به اسلام و به رسول خدا منتسب می دانست و می گفت:خداوند به وسیله محمد مرا آزاد کرد و به وسیله او مقامم را بالا برد و بوسیله او بی نیازم ساخت.درود بر محمد و آل محمد؛حسب و نسب من همین است و بس.پیامبر هم با جمله «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ» این سخن او را تأیید فرمود و لذا به او سلمان محمدی گفتند.

نیز در حالات او آمده که هر سال سهم او از بیت المال پنج هزار درهم بود؛ ولی همه آن را در راه خدا انفاق می کرد و از دست رنج خود زندگی بسیار ساده ای را که داشت اداره می نمود و می گفت:من دوست ندارم که از غیر دست رنج خود استفاده کنم،چرا که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمود: «ما أکَلَ أحَدُکُمْ طَعاماً قَطُّ خَیْراً مِنْ عَمَلِ یَدِهِ؛ هیچ کس از شما طعامی را بهتر از آنچه از دست رنجش به دست آمده هرگز نخورده است». (2)

البته در روایتی در کافی آمده است که او به اندازه نیاز سال خود از آن بر

ص:325


1- 1) .بحارالانوار،ج 22،ص 391
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 177

می داشت (و بقیه را انفاق می کرد) این دو حدیث با هم منافاتی ندارد ممکن است حدیث اوّل مربوط به زمانی باشد که سلمان تاب و توان کار کردن را داشته و حدیث دوم مربوط به هنگامی که بر اثر کهولت توانایی خود را از دست داده بود.

مرحوم علّامه مجلسی در شأن ورود حدیث «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ» مطلبی نقل می کند که روزی سلمان فارسی وارد مجلس رسول خدا شد.حاضران او را گرامی داشتند و به احترام سن و سال و ارتباط زیاد وی با پیغمبر اکرم او را احترام کردند و به صدر مجلس هدایت نمودند.ناگهان«عمر»وارد شد نگاهی به او کرد و گفت:این مرد عجمی که در میان عرب ها در بالا نشسته است کیست؟ پیغمبر اکرم (ناراحت شد و) به منبر رفت و خطبه ای خواند و فرمود:همه انسان ها از زمان خلقت آدم تا امروز؛مانند دندانه های شانه برابرند «لا فَضْلَ لِلْعَربیِّ عَلَی الْعَجَمی وَلا لِلْأحْمَرِ عَلَی الْأسْوَدِ إلّابِالتَّقْوی؛ عرب بر عجم و سفید پوست بر سیاه پوست برتری ندارد جز با تقوا»سپس افزود: «سَلْمَانُ بَحْرٌ لَایُنْزَفُ وَکَنْزٌ لَا یَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ سَلْسَلٌ یَمْنَحُ الْحِکْمَةَ وَیُؤْتِی الْبُرْهَانَ؛ سلمان دریای عمیقی است که آبش تمام نمی شود و گنجی است که پایان نمی گیرد سلمان از ما اهل بیت است سلمان آبشاری است که پیوسته علم و دانش و برهان از او فرو می ریزد». (1)

از بعضی روایات نیز استفاده می شود سلمان از کسانی بود که بعد از رحلت پیغمبر اکرم آماده برای حمایت از خلافت علی علیه السلام شد؛ولی چون او و یارانش در اقلیت واقع شدند سکوت اختیار کردند. (2)

روایات فراوان دیگری در فضیلت سلمان نقل شده که از نهایت عظمت مقام

ص:326


1- 1) .بحارالانوار،ج 22،ص 348،ح 64
2- 2) .همان مدرک،ص 328،ح 36 و 37

او پرده بر می دارد از جمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود: «لَوْ کانَ الدِّینُ فی الثُّریّا لَنا لَهُ سَلْمانُ؛ اگر دین در اوج آسمان باشد سلمان به او می رسد». (1)

در حدیثی از امیرمؤمنان نقل شده است که فرمود: «سَلْمانُ الْفارْسی کَلُقْمانِ الْحَکیمِ؛ سلمان فارسی همچون لقمان حکیم است». (2)

او در عصر خلیفه دوم پیشنهاد حکومت مدائن را که در واقع اشراف بر تمام ایران داشت به ملاحظاتی که روشن است پذیرفت و در سال 35 یا 36 هجری اواخر خلافت عثمان (و طبق روایتی در اواخر خلافت عمر) دیده از جهان فرو بست و در همان جا به خاک سپرده شد و قبر او هم اکنون زیارتگاهی در نزدیکی مدائن است.

از بعضی روایات نیز استفاده می شود که امیرمؤمنان علی علیه السلام با طی الارض از مدینه به مدائن آمد و سلمان فارسی را غسل داد و کفن کرد و نماز بر او خواند و به خاک سپرد. (3)

2-مثل های دنیا در قرآن و روایات اسلامی

از آنجا که سرگرمی های دنیا و لذائذ مادی و مظاهر فریبنده آن غالباً انسان ها را از درک باطن آن-با اینکه چندان پوشیده نیست-غافل می سازد برای هشدار به افراد غافل و بی خبر و حتی به مؤمنان آگاه مثل های مختلفی در قرآن مجید و روایات اسلامی بیان شده که هر یک از دیگری گویاتر و بیدار کننده تر است از جمله:

ص:327


1- 1) .بحارالانوار،ج 16،ص 310
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 36
3- 3) .بحارالانوار،ج 22،ص 368،ح 7

1.دنیا به آب بارانی تشبیه شده است که از آسمان نازل می شود،انبوه گیاهان را پرورش می دهد و آثار حیات در همه چیز ظاهر می شود؛اما بعد از چند ماه فصل خزان فرا می رسد؛گیاهان زرد و خشکیده،برگ های درختان پژمرده و همراه تندباد به هر سو پراکنده می شوند و آثار حیات برچیده می شود. «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً». 1

2.دنیا همچون آبگاهی تیره و کدر است و یا همچون چشمه ای گل آلود، آزمایشگاهی است هلاک کننده و نوری است که به زودی غروب می کند و سایه ای که از بین می رود و تکیه گاهی که رو به خرابی است: (فَإِنَّ الدُّنْیَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا یُونِقُ مَنْظَرُهَا وَیُوبِقُ مَخْبَرُهَا غُرُورٌ حَائِلٌ وَضَوْءٌ آفِلٌ وَظِلٌّ زَائِلٌ وَسِنَادٌ مَائِل) . (1)

3.دنیا همچون سایه ابرهاست که هرگز پایدار نیست و همچون صحنه های دل انگیز خواب هاست...و مانند عسلی است که مشوب به سم کشنده است: «إنَّ الدُّنْیا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ...وَالْعَسَلُ الْمَشُوبُ بِالسَّمِّ سَلّابَةُ النِّعَمِ أکّالَةُ الأُمَمِ جَلاّبَةُ النِّقَمِ» . (2)

4.دنیا همانند کمانی است که تیر در چله آن گذارده شده و اهل خود را نشانه گیری کرده؛کمانی که تیرش هرگز خطا نمی رود و زخم و جراحتش مداوا نمی شود: «أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لَاتُخْطِئُ سِهَامُهُ وَلَا تُؤْسَی جِرَاحُهُ» . (3)

5.دنیا همچون سایه انسان است (که در مقابل او بر زمین گسترده است) هرچه به دنبالش بدود دور می شود و اگر بایستد می ایستد و پایدار می گردد: «مَثَلُ

ص:328


1- 2) .نهج البلاغه،خطبه 83
2- 3) .غررالحکم،2166
3- 4) .نهج البلاغه،خطبه 114

الدُّنْیا کَظِلِّکَ إنْ وَقَفْتَ وَقَفَ وَإنْ طَلَبْتَهُ بَعُدَ» . (1)

6.دنیای فریبنده فریبکار همچون زن زیبایی است که هر روز شوهری برمی گزیند و هر شب او را به قتل می رساند: «الا وَإنَّ الدُّنْیا دارُ غَرَّارَةٍ خَدّاعَةٍ تَقْتُلُ فی کُلِّ یَومٍ بَعْلاً وَتَقْتُلُ فی کُلِّ لَیْلَةٍ أهْلاً» . (2)

7.دنیا همچون مرکب سریع السیری است که اهلش بر آن سوار شده آنها را با خود می برد در حالی که در خوابند: (أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَهُمْ نِیَامٌ) . (3)

8.دنیا همچون لباسی است که از اوّل تا به آخر آن شکافته شده فقط نخی از آن باقی مانده که هر زمان احتمال دارد آن نخ پاره شود و لباس فرو افتد: «هذِهِ الدُّنْیا مِثْلُ ثَوْبٍ شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلی آخِرِهِ فَیَبْقی مُتَعَلِّقاً بِخَیْطٍ فی آخِرِهِ یُوشَکُ ذلِکَ الْخَیْطُ أنْ یَنْقَطِعَ» . (4)

9.دنیا همچون آب شور دریا است که هر قدر انسان از آن بیشتر بنوشد عطشش فزون تر می شود و سرانجام او را خواهد کشت: «مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّی یَقْتُلَهُ» . (5)

10.دنیا همچون پل و گذرگاهی است که باید از آن عبور کرد نه اینکه ایستاد و به تعمیر آن پرداخت: «قَالَ الْمَسِیحُ لِلْحَوَارِیِّینَ إِنَّمَا الدُّنْیَا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلَا تَعْمُرُوهَا» . (6)

11.عمر دنیا در برابر آخرت به قدری کوتاه است که همانند این است که انگشت در دریایی فرو کنی و بعد بیرون آوری آنچه بر انگشت می ماند در برابر آن دریا چقدر است؟! «قال رسول اللّه:مَا الدُّنْیَا فِی الآْخِرَةِ إِلَّا مِثْلُ مَا یَجْعَلُ أَحَدُکُمْ

ص:329


1- 1) .غررالحکم،ص 130،شماره 2214
2- 2) .نهج السعادة،ج 3،ص 174
3- 3) .نهج البلاغه،کلمات قصار،64
4- 4) .مجموعه ورام،ج 1 ص 148
5- 5) .بحارالانوار،ج 1،ص 152
6- 6) .همان مدرک،ج 14،ص 319،ح 20

إِصْبَعَهُ فِی الْیَمِّ فَلْیَنْظُرْ بِمَ یَرْجِعُ» . (1)

12.دنیا همچون سم کشنده است و افرادی که آن را نمی شناسند می خورند و هلاک می شوند: «إِنَّمَا الدُّنْیَا کَالسَّمِّ یَأْکُلُهُ مَنْ لَا یَعْرِفُهُ» . (2)

13.دنیا همانند دام است که افراد ناآگاه در آن می افتند و گرفتار می شوند: «إنَّما الدُّنْیا شَرَکٌ وَقَعَ فیهِ مَنْ لا یَعْرِفُهُ» . (3)

14.دنیا همچون جیفه ای است که گروهی به آن روی آوردند و با خوردن آن رسوا گشته و در دوستی آن توافق کرده اند: «أَقْبَلُوا عَلَی جِیفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَکْلِهَا وَ اصْطَلَحُوا عَلَی حُبِّهَا» . (4)

15.مثل دنیا مثل سواری است که برای استراحت و خواب قیلوله در سایه درختی در تابستانی داغ پیاده می شود و بعد از ساعتی استراحت آن را ترک می گوید و می رود: «إِنَّمَا مَثَلِی وَمَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ رَاکِبٍ مَرَّ لِلْقَیْلُولَةِ فِی ظِلِّ شَجَرَةٍ فِی یَوْمِ صَیْفٍ ثُمَّ رَاحَ وَتَرَکَهَا» . (5)

16.دنیا سرای عبور است نه دار اقامت: «الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَادَارُ مَقَر» . (6)

17.دنیا دریای عمیقی است که گروه زیادی در آن غرق و هلاک می شوند: «إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ قَدْ غَرِقَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ» . (7)

18.دنیا همانند مار خوش خط و خالی است که ظاهرش نرم است و در باطنش سم کشنده است که در آغاز نامه مورد بحث آمده بود.

***

ص:330


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 119
2- 2) .همان مدرک،ص 88
3- 3) .غررالحکم،2361
4- 4) .نهج البلاغه،خطبه 109
5- 5) .بحارالانوار،ج 70،ص 119،ح 111
6- 6) .نهج البلاغه،کلمات قصار،133
7- 7) .کافی،ج 1،ص 15،ح 12

69- به حارث همدانی

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَی الْحارِثِ الْهَمْدانی

از نامه های امام علیه السلام

که به حارث همدانی است. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که ابن میثم بحرانی رحمه الله اشاره کرده این نامه مجموعه ای است از نصایح و اندرزها و اوامر و نواهی و دستوراتی برای بهتر زیستن در جهات

ص:331


1- 1) .سند نامه: مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر از دو قرینه استنباط می کند که این نامه در کتاب های دیگری جز نهج البلاغه (هر چند بعد از سیّد رضی) بوده است. نخست اینکه مرحوم بحرانی در شرح نهج البلاغه بعد از ذکر این نامه می گوید:آنچه را مرحوم سیّد رضی آورده بخشی از نامه ای طولانی است که به حارث همدانی نوشته و مجموعه ای از اوامر و نواهی و تعلیم مکارم اخلاق و محاسن آداب است. دوم اینکه مرحوم آمدی (متوفای 550) بخش هایی از این نامه را در چند مورد از کتاب غررالحکم آورده و با توجّه به تفاوت هایی که نقل آمدی با نقل نهج البلاغه دارد چنین استنباط می شود که او هم دسترسی به منبع دیگری داشته است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 467)

معنوی و دنیایی و در واقع یک دوره علم اخلاق به صورت فشرده است که عمل به آن به یقین مایه سعادت دنیا و آخرت هر انسانی است.

مخاطب امام علیه السلام در این نامه«حارث همدانی» (1)است ولی در واقع همه شیعیان بلکه همه مسلمانان مقصودند.سی و سه دستور به حارث می دهد؛در عباراتی کوتاه و پر معنا که هر کدام می تواند موضوع بحث مشروحی باشد.

***

ص:332


1- 1) .او از طایفه«بنی همدان»و از یاران فداکار علی علیه السلام و یکی از فقهای شیعه است که در پایان نامه شرح حال او خواهد آمد

بخش اوّل

اشاره

وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ،وَأَحِلَّ حَلَالَهُ،وَحَرِّمْ حَرَامَهُ،وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ،وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا،فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً،وَآخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا! وَکُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ.وَعَظِّمِ اسْمَ اللّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَی حَقٍّ،وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوْتِ،وَلَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ.وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَیُکْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِینَ.وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یُعْمَلُ بِهِ فِی السِّرِّ،وَیُسْتَحَی مِنْهُ فِی الْعَلَانِیَةِ، وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ.وَلَا تَجْعَلْ عِرْضَکَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ،وَلَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ،فَکَفَی بِذَلِکَ کَذِباً.وَلَا تَرُدَّ عَلَی النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ،فَکَفَی بِذَلِکَ جَهْلاً.وَاکْظِمِ الْغَیْظَ،وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ،وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ،وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ،تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ، وَاسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللّهُ عَلَیْکَ،وَلَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللّهِ عِنْدَکَ، وَلْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللّهُ بِهِ عَلَیْکَ.

ترجمه

به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه،حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقایق زندگی پیشینیان در قرآن آمده باور کن.از حوادث گذشته دنیا برای باقی مانده و آینده عبرت گیر،چرا که بعضی از آن شبیه بعضی دیگر است و پایانش به آغازش باز می گردد و تمام آن متغیر و ناپایدار است.نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور).بسیار به یاد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوی مرگ

ص:333

مکن مگر با شرطی مطمئن و استوار (که از اعمال خود مطمئن باشی) از هر عملی که صاحبش آن را (فقط) برای خود می پسندد و برای عموم مسلمانان نمی پسندد برحذر باش و (نیز) از هر کاری که در نهان انجام می شود و در ظاهر شرم آور است حذر کن و نیز از اعمالی که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار می کند یا از آن پوزش می طلبد بپرهیز.

(هرگز) عِرض و آبروی خود را هدف تیرهای سخنان مردم قرار مده و تمام آنچه را (از این و آن) می شنوی برای مردم بازگو مکن،زیرا این کار برای آلودگی تو به دروغ کافی است و (نیز) تمام آنچه را مردم برای تو نقل می کنند تکذیب مکن،زیرا این کار برای نادانی تو کفایت می کند.خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب،بردباری نما و آن گاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نیک برای تو باشد و هر نعمتی را که خداوند به تو داده است به طور صحیح از آن بهره برداری کن و هیچ نعمتی از نعمت های خداوند را ضایع و تباه مساز و باید اثر نعمت هایی را که خداوند به تو داده است در تو دیده شود.

شرح و تفسیر: یک رشته اندرزهای مهم

یک رشته اندرزهای مهم

امام علیه السلام-همان گونه که در بالا آمد-مجموعه ای از نصایح و اندرزهای ارزشمند را گردآوری کرده و برای حارث همدانی که از اصحاب خاص امام و از فقها و دانشمندان امت بود ارسال فرموده تا همگان از آن بهره گیرند.

نخست پیش از هر چیز دیگر توصیه اکید نسبت به قرآن مجید کرده می فرماید:«به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه،حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقایق زندگی پیشینیان در قرآن آمده باور

ص:334

کن»؛ (وَ تَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ،وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ،وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ،وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ) .

در واقع امام علیه السلام نخست توصیه ای کلی درباره تمسک به قرآن فرموده و سپس آن را با سه جمله شرح می دهد:اوّل اینکه گوش جان به نصایح قرآن بسپارد و اندرزهایش را استخراج کرده به آن عمل نماید.دوم اینکه حلال و حرامش را به رسمیت بشناسد؛یعنی به آن عمل کند و هرگز از آن منحرف نشود.سوم اینکه آنچه در قرآن درباره اقوام پیشین آمده از عوامل پیروزی و شکست و مجازات های الهی نسبت به اقوام سرکش و گنهکار را مورد توجّه قرار دهد و از آنها عبرت بگیرد،زیرا هدف قرآن تاریخ نویسی یا داستان سرایی نبوده،بلکه این بوده که آینده مسلمانان را در آیینه تاریخ گذشتگان به آنان نشان دهد همان گونه که قرآن مجید می فرماید: ««لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَری» ؛به راستی در سرگذشت آنها عبرتی برای صاحبان اندیشه بود اینها داستان دروغین نبود». (1)

جمله «وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» در واقع اشاره به تصدیق عملی است یعنی حقایقی که از احوال گذشتگان و سرنوشت اقوام پیشین به دست می آید را مورد توجّه قرار ده و از آن درس بیاموز و عمل خود را با آن هماهنگ ساز.

در دومین دستور به سراغ وضع دنیا می رود و می فرماید:«از حوادث گذشته برای باقیمانده وآینده عبرت گیر،چراکه بعضی ازآن شبیه بعضی دیگراست وپایانش به آغازش باز می گردد و تمام آن متغیر و ناپایدار است»؛ (وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا،فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً،وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا،وَ کُلُّهَا حَائِلٌ (2)

ص:335


1- 1) .یوسف،آیه 111
2- 2) .«حائل»از ریشه«حَوْل»و«حَیْلُولة»به معنای چیزی که در میان دو چیز حاجب و مانع می شود و نیز به معنای تغیر و تبدل آمده و در عبارت بالا معنای دوم اراده شده است؛یعنی نعمت های دنیا دائماً در تغییر است

مُفَارِقٌ (1)) .

این سخن اشاره به این واقعیت است که حوادث تاریخی و آنچه در دنیا می گذرد گرچه ظاهرا حوادث جدیدی است؛اما هرگاه نیک در آن بیندیشیم می بینیم نوعی تکرار است و به تعبیر معروف«تاریخ تکرار می شود»و اصولی که بر آن حاکم است یکسان است،همان گونه که امام در خطبه 157 می فرماید: «إِنَّ الدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِینَ؛ دنیا بر کسانی که امروز باقی مانده اند همان گونه جریان دارد که بر گذشتگان جریان داشت».

امام علیه السلام در یکی دیگر از خطبه های نورانی خود که مرحوم علّامه مجلسی آن را از امالی صدوق نقل کرده است،می فرماید: «الْمَاضِی لِلْمُقِیمِ عِبْرَةٌ وَ الْمَیِّتُ لِلْحَیِّ عِظَةٌ وَ لَیْسَ لِأَمْسِ مَضَی عَوْدَةٌ وَ لَا الْمَرْءُ مِنْ غَدٍ عَلَی ثِقَةٍ؛ گذشته عبرتی است برای امروز و مردگان پند و اندرزی برای زندگانند روزی که گذشت هرگز باز نمی گردد و به فردا نیز اطمینانی نیست». (2)

تفاوت این جمله با جمله قبل «وَ صَدِّقْ ...»در این است که امام در جمله های سابق اشاره به احوال اقوام پیشین و سرنوشت تاریخی آنها می کند؛ولی در این جمله اشاره به حوادث روزگار می نماید؛مواردی چون آفات،بلاها،کامیابی ها و ناکامی ها،مرگ و میر دوستان و عزیزان و بی مهری زمانه رسوا.

مفهوم مجموع این کلمات آن است که اگر انسان اصول کلیدی زندگی بشر و حوادث جهان را با مطالعه در تواریخ پیشین دریابد می تواند حوادث امروز و آینده خود را به طور اجمال کشف کند و در برابر آنها موضع مناسبی بگیرد.

تعبیر به«حائِل»درباره حوادث دنیا اشاره به زوال آنهاست و تعبیر به«مفارق» اشاره به جدایی آنهاست یعنی ممکن است زائل نشود و از بین نرود ولی از ما

ص:336


1- 1) .«مُفارِق»به معنای چیزی است که جدا می شود؛یعنی نعمت های دنیا پایدار نیست
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 380،ح 4

جدا گردد و دور شود.

سپس در سومین دستور می فرماید:«نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور)»؛ (وَ عَظِّمِ اسْمَ اللّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَی حَقٍّ) ،همان گونه که در قرآن مجید آمده است: ««وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النّاسِ» ؛خدا را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید؛و برای اینکه نیکی کنید،و تقوا پیشه سازید،و در میان مردم اصلاح کنید (با سوگند خود به خداوند مانع تراشی نکنید». (1)

اشاره به اینکه بعضی برای ترک نیکی به مردم و اصلاح در میان آنها سوگند یاد می کردند و آن را مانع از کار خیر می پنداشتند و در واقع قسمی به ناحق می خوردند که قرآن آنها را از آن باز داشته است.سخن امام در اینجا نیز ناظر به آن و امثال آن است.

آن گاه در چهارمین و پنجمین اندرز می فرماید:«بسیار به یاد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوی مرگ مکن مگر با شرطی مطمئن و استوار (از اعمال خود مطمئن باشی)»؛ (وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ،وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ (2)) .

یاد مرگ و زندگی پس از آن انسان را از هواپرستی و حرص بر اموال دنیا و آلودگی به انواع گناهان باز می دارد و به او هشدار می دهد که آماده سفر آخرت باشد و زاد و توشه لازم را برای آن سفر پرخطر فراهم سازد.

جمله «وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ ...»اوّلاً،اشاره به این است که انسان نباید بدون اطمینان به ایمان و اعمال صالح آرزوی مرگ کند و ثانیاً،چون هیچ اطمینانی برای هیچ کس جز معصومان به چنین شرطی نیست پیوسته از آرزوی مرگ خودداری کند.

ص:337


1- 1) .بقره،آیه 224
2- 2) .«وثیق»به معنای مطمئن است و از ریشه«وثوق»گرفته شده است

قرآن مجید نیز گواه این معناست آنجا که درباره یهود می فرماید: ««قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ * وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ» ؛بگو اگر (آن چنان که مدعی هستید) سرای دیگر در نزد خدا مخصوص شماست نه سایر مردم پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید*ولی آنها،هرگز به موجب اعمال بدی که پیش از خود فرستاده اند هرگز آزروی مرگ نخواهند کرد و خداوند از ستمکاران آگاه است». (1)

امام در ششمین،هفتمین و هشتمین اندرز مهم خود او را از سه چیز برحذر می دارد؛نخست می فرماید:«از هر عملی که صاحبش آن را (فقط) برای خود می پسندد و برای عموم مسلمانان نمی پسندد برحذر باش و (نیز) از هر کاری که در نهان انجام می شود و در ظاهر شرم آور است حذر کن و نیز از اعمالی که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار می کند یا از آن پوزش می طلبد بپرهیز»؛ (وَ احْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ یُکْرَهُ (2)لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِینَ.وَ احْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یُعْمَلُ بِهِ فِی السِّرِّ،وَ یُسْتَحَی مِنْهُ فِی الْعَلَانِیَةِ،وَ احْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ) .

امام علیه السلام نخست به همان چیزی اشاره فرموده که در بعضی از آیات قرآن و در روایات به طور گسترده آمده است که انسان آنچه را برای خود می پسندد برای دیگران هم بخواهد و آنچه را برای خود نمی پسندد برای دیگران نخواهد و به این ترتیب میان سود و زیان خود و دیگران فرقی نگذارد.

قرآن مجید از زبان حضرت شعیب می فرماید: ««وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلی ما

ص:338


1- 1) .بقره،آیه 94 و 95
2- 2) .این جمله در نسخه«صبحی صالح»به صورت فعل مجهول آمده است در حالی که مناسب و هماهنگ باجمله«یرضاه»این است که به صورت فعل معلوم و ثلاثی مجرد در آید و در نسخه کتاب تمام نهج البلاغه و بعضی از شروح نهج البلاغه به صورت (و یَکرَهُهُ) با فعل معلوم و همراه با ضمیر مفعولی آمده است

أَنْهاکُمْ عَنْهُ» ؛من هرگز نمی خواهم چیزی که شما را از آن باز می دارم خودم مرتکب شوم». (1)

در آغاز سوره مطففین می فرماید: ««وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ* اَلَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النّاسِ یَسْتَوْفُونَ* وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ» ؛وای بر کم فروشان آنان که وقتی برای خود چیزی از مردم با پیمانه می گیرند (حق خود را) به طور کامل دریافت می دارند؛ولی هنگامی که برای دیگران پیمانه یا وزن می کنند کم می گذارند». (2)

حضرت در توصیه دوم او را به هماهنگی ظاهر و باطن امر می کند و از اعمالی که مخفیانه انجام می دهد که اگر آشکار شود خجل می شود برحذر می دارد.

عجیب است که انسان از مردم کوچه و بازار خجالت بکشد؛ولی از خدایی که «عالم الخفیة و الاسرار»است شرم نداشته باشد و این نشانه ضعف ایمان است و عدم توجّه به این حقیقت است که همه جای عالم محضر خداست.

در توصیه سوم او را از اعمال خلافی پرهیز می دهد که نشانه اش این است که اگر از او سؤال کنند که تو چنین عملی را انجام دادی اگر بتواند آن را انکار می کند و اگر نتواند به عذرخواهی می پردازد.

به یقین هرکس از این سه کار بپرهیزد خوشبخت و سعادتمند و اهل نجات است؛ولی متأسّفانه رهروان این راه زیاد نیستند.

آن گاه در نهمین،دهمین و یازدهمین توصیه،حارث همدانی را از سه چیز نهی می کند:نخست می فرماید:«(هرگز) عِرض و آبروی خود را هدف تیرهای سخنان مردم قرار مده»؛ (وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَکَ (3)غَرَضاً (4)لِنِبَالِ (5)الْقَوْلِ) .

ص:339


1- 1) .هود،آیه 88
2- 2) .مطففین،آیه 1-3
3- 3) .«عِرْض»به معنای آبرو،حیثیت،شخصیت،ناموس و شرف آمده است.شاید به این اعتبار که اینها اموری است که عارض می گردد و ممکن است در معرض زوال قرار گیرد
4- 4) .«غَرَض»به معنای هدفی است که به سوی آن تیر انداخته می شود
5- 5) .«نِبال»جمع«نبل»بر وزن«طبل»به معنای تیر است

سپس می افزاید:«و تمام آنچه را (از این و آن) می شنوی برای مردم بازگو مکن،زیرا این کار برای آلودگی تو به دروغ کافی است»؛ (وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ،فَکَفَی بِذَلِکَ کَذِباً) .

در خطبه 141 خواندیم که امام علیه السلام می فرماید: «أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ؛ بدانید میان حق و باطل تنها به اندازه چهار انگشت فاصله است».

کسی از آن حضرت پرسید:معنای این سخن چیست؟ آن حضرت چهار انگشت خود را جمع کرد و در میان چشم و گوشش گذاشت سپس فرمود: «الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْتُ؛ باطل آن است که بگویی شنیدم و حق آن است که بگویی دیدم».

این سخن به قدری مشهور است که به شکل ضرب المثلی در آمده و در فارسی هم گفته می شود میان حق و باطل چهار انگشت است.

سرانجام می فرماید:«و (نیز) تمام آنچه را مردم برای تو نقل می کنند تکذیب مکن،زیرا این کار برای نادانی تو کفایت می کند»؛ (وَ لَا تَرُدَّ عَلَی النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ،فَکَفَی بِذَلِکَ جَهْلاً) .

امام علیه السلام در نخستین مرحله بر این معنا تأکید دارد که انسان خود را از مواضع تهمت دور سازد و از اعمال و رفتار و گفتاری که موجب سوء ظن مردم می شود و آنها را به غیبت و تهمت وا می دارد بپرهیزد.

در حدیث معروفی که در سنن ابو داود از امام سجاد علیه السلام نقل شده می خوانیم:

صفیه (همسر پیامبر) می گوید:پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در مسجد معتکف بود.من شب هنگام به زیارت آن حضرت رفتم.مدتی با او سخن گفتم سپس برخاستم که بازگردم او نیز با من آمد.در این هنگام دو نفر از مردان انصار از کنار ما عبور کردند.هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیدند بر سرعت خود افزودند.پیغمبر فرمود:آرام تر بروید این زن،صفیه (همسر من) است.آن دو نفر گفتند:سبحان

ص:340

اللّه ای رسول خدا (این چه سخنی است که می فرمایید مگر ما درباره تو شک کردیم؟) پیغمبر فرمود:شیطان همچون خون در عروق انسان جریان دارد.من ترسیدم که گمان بدی در شما ایجاد شود». (1)

وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با آن قداستی که داشت و حسن ظنی که همه مردم به او داشتند این چنین رفتار کند تکلیف دیگران روشن است.

این نکته نیز شایان دقت است که جمله «وَ لا تُحَدِّثِ ...»و جمله «لا تَرُدَّ ...»در واقع ناظر به نهی از افراط و تفریط است؛از یک سو انسان نباید آن قدر خوش باور باشد که هرچیزی را که می شنود بپذیرد و همه جا نقل کند و از سوی دیگر نباید آن قدر دیرباور و دارای سوء ظن باشد که هرچه را می شنود در آن تردید کند که اوّلی سبب اشاعه کذب و دومی نشانه جهل است.

سپس امام،چهار اندرز دیگر می دهد که شامل اندرزهای دوازدهم تا پانزدهم است،می فرماید:«خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب،بردباری نما و آن گاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نیک برای تو باشد»؛ (وَ اکْظِمِ (2)الْغَیْظَ،وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ،وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ،وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ،تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ) .

این چهار دستور که قریب المعنی هستند با دقت با یکدیگر تفاوت دارند؛ «کظم غیظ»مربوط به آنجاست که خشم وجود انسان را پر کرده گویا می خواهد از درون او خارج شود و او گلوی خود را می فشارد تا خشمش بیرون نریزد.

«وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ» اشاره به آنجایی است که انسان بر دشمنش پیروز شده و می تواند انتقام بگیرد؛امام دستور می دهد انتقام جو مباش.

ص:341


1- 1) .سنن ابی داود،ج 1،ص 551،ح 2470
2- 2) .«اکْظِم»صیغه امر است از ریشه«کَظْم»بر وزن«نظم»که در اصل به معنای بستن دهان مشک است.سپس به معنای فرو بردن خشم به کار رفته،گویی انسان گلوی خود را می فشارد که خشم از درون او بیرون نیاید همان گونه که گلوی مشک را می بندد تا آبی که درون آن است بیرون نریزد

جمله «وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ» مربوط به جایی است که عوامل غضب فراهم شده ولی حلم و بردباری سبب می شود که انسان در مقابل کار خلاف،مرتکب خلافی نشود.

جمله «وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ» اشاره به کسانی است که به حکومت می رسند و بسیار می شود که در این هنگام افراد به تصفیه حساب های خود با مخالفان می پردازند؛امام علیه السلام می فرماید:هرگز چنین کاری را نکن.

جمله «تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ؛ عاقبت نیک در انتظار توست»ممکن است به هر چهار جمله قبل برگردد.

این دستورات افزون بر اینکه در آیات قرآن و روایات اسلامی به صورت گسترده وارد شده،از اموری است که عقل و خرد به آن حکم می کند.زیرا اگر مردم پاسخ بدی را به بدی بدهند و به هنگام غضب طغیان کنند عکس العمل ها پشت سر هم رخ می دهد و خشونت ها شدت پیدا می کند و عداوت ها ریشه دار می شود و گاه به خونریزی گسترده می انجامد و امنیّت از همه گرفته می شود؛اما با حلم و بردباری و عفو و مدارا و کظم غیظ،مفاسد و خشونت ها و عداوت ها در همان محل دفن می گردد و آرامش و امنیّت و محبّت و دوستی جای آن را می گیرد.

تاریخ زندگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام گواه زنده ای بر این است؛ هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مکه را فتح کرد می توانست از تمام جنایت کاران جنگی که در طول هشت سال به او آزار رسانده بودند و از کسانی که در سیزده سال که در مکه بود انواع مشکلات و اهانت ها و آزارها را برای آن حضرت فراهم کرده بودند انتقام بگیرد؛ولی چنین نکرد و فرمان عفو عمومی صادر نمود و امنیّت و محبّت جای ناامنی و عداوت را گرفت.

امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز با جنایتکاران جنگ جمل همین معامله را روا داشت

ص:342

و بعد از پیروزی همه را عفو کرد در حالی که می دانست گروهی از آنها آرام نخواهند نشست.

مرحوم مفید در کتاب ارشاد چنین نقل می کند که مردی از خویشاوندانِ امام سجاد علیه السلام (بر اثر کینه ای که داشت) نزد آن حضرت آمد و به آن حضرت ناسزا گفت و (در حضور جمع) دشنام داد.هنگامی که آن مرد به سراغ کار خود رفت امام به ما حاضران فرمود:شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید نزد او برویم تا ببینید چگونه به او پاسخ خواهم داد.عرض کردیم:آماده ایم در حالی که دوست داشتیم امام پاسخ تندی به او بدهد و ما هم از امام تبعیت کنیم.هنگامی که امام کفش خود را برداشت و به راه افتاد این آیه را تلاوت می کرد: «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» 1 فهمیدیم که نمی خواهد سخن تندی بگوید.هنگامی که به در خانه آن شخص رسید فرمود:

بگویید علی بن الحسین است.آن مرد بیرون آمد در حالی که آماده بود که از سوی آن حضرت و همراهانش در برابر سخنانی که گفته رفتار سویی ببیند؛ولی امام به او روی کرد و گفت:برادر تو به مجلس ما آمدی و چنین و چنان گفتی اگر آنچه را گفته ای در من بوده من از خدا طلب آمرزش می کنم و اگر در من نبوده از خدا می خواهم که او تو را ببخشد.آن مرد پیشانی آن حضرت را بوسید و گفت:

آنچه را گفتم در تو نبود،بلکه در من بود (و به این ترتیب غائله مهمی فرو نشست). (1)

آن گاه امام در شانزدهمین و هفدهمین و هجدهمین اندرز خود می فرماید:

«هر نعمتی را که خداوند به تو داده است به طور صحیح از آن بهره برداری کن و هیچ نعمتی از نعمت های خداوند را ضایع و تباه مساز و باید اثر نعمت هایی را

ص:343


1- 2) .ارشاد،ج 2،ص 145

که خداوند به تو داده است در تو دیده شود»؛ (وَ اسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللّهُ عَلَیْکَ،وَ لَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللّهِ عِنْدَکَ،وَ لْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللّهُ بِهِ عَلَیْکَ) .

این سه اندرز مربوط به نعمت ها و مواهب الهی است؛نخست دستور می دهد که از آن خوب بهره برداری شود و اینکه هر نعمتی در جای مناسب ثبت گردد؛ شکر آن قولاً و عملاً بجا آورده شود و بندگان نیازمند خدا از آن بهره مند گردند، زیرا عدم بهره برداری صحیح،موجب زوال نعمت است،همان گونه که قرآن می فرماید: «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ». 1

اندرز دوم نقطه مقابل آن است و آن اینکه به عنوان تأکید او را از ضایع کردن نعمت ها و مصادیق آن؛مانند ناشکری،اسراف و تبذیر،بخل و تنگ نظری برحذر می دارد.

در سومین دستور می فرماید:آثار نعمت خداوند باید بر تو ظاهر باشد که این خود نوعی سپاسگزاری است؛نه مانند ثروتمندانی که لباس کهنه می پوشند و همه جا اظهار فقر می کنند مبادا کسی از آنها چیزی بخواهد.

***

ص:344

بخش دوم

اشاره

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ،فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ،وَ مَا تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ.وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ یَفِیلُ رَأْیُهُ،وَ یُنْکَرُ عَمَلُهُ،فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ.وَ اسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ،وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَی طَاعَةِ اللّهِ.وَ اقْصُرْ رَأْیَکَ عَلَی مَا یَعْنِیکَ.وَ إِیَّاکَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ،فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّیْطَانِ،وَ مَعَارِیضُ الْفِتَنِ،وَ أَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَی مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ،وَ لَا تُسَافِرْ فِی یَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّی تَشْهَدَ الصَّلَاةَ إِلَّا فَاصِلاً فِی سَبِیلِ اللّهِ،أَوْ فِی أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ.وَ أَطِعِ اللّهَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ،فَإِنَّ طَاعَةَ اللّهِ فَاضِلَةٌ عَلَی مَا سِوَاهَا.وَ خَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ،وَ ارْفُقْ بِهَا،وَ لَا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا،إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ،فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا.وَ إِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا.وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ،فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ، وَ وَقِّرِ اللّهَ،وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ.وَ احْذَرِ الْغَضَبَ،فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ، وَ السَّلَامُ.

ترجمه

بدان برترین مؤمنان کسانی هستند که خود و خانواده و اموالشان را تقدیم (به پروردگار و جلب رضای او) می کنند (آنها از همه در این راه پیشگام ترند) هرچه از کارهای خیر را از پیش بفرستی برای تو ذخیره خواهد شد و آنچه (از مال و ثروت) باقی بگذاری خیرش برای دیگران خواهد بود (و حسابش بر تو) از

ص:345

همنشینی با کسی که فکرش ضعیف و عملش زشت است بپرهیز،زیرا معیار سنجش شخصیت هر کس،یارانش هستند.در شهرهای بزرگ مسکن گزین، زیرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است و از اماکن غفلت زا و خشونت و جاهایی که یاران مطیع خدا در آن کم اند بپرهیز و فکرت را به چیزی مشغول دار که به تو مربوط است.از نشستن در دکه های بازارها اجتناب کن چون آنجا محل حضور شیطان و معرض فتنه هاست.بیشتر به افراد پایین تر از خود نگاه کن،زیرا این کار درهای شکر را بر روی تو می گشاید.

روز جمعه پیش از آنکه در نماز جمعه حاضر شوی مسافرت مکن مگر برای جهاد در راه خدا یا در کاری که به راستی معذور هستی.در تمام کارهایت فرمان خدا را اطاعت کن،زیرا اطاعت خداوند بر سایر امور برتری دارد و در انجام عبادت،نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز،بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آوری.مگر فرایضی که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آنها را به جا آوری و در موقعش مراقب آن باشی و بترس از آنکه مرگ در حالی که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنیایی،گریبانت را بگیرد.از همنشینی با گنهکاران بپرهیز که بدی به بدی ملحق می شود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده می سازد) خدا را بزرگ دار و محترم بشمار،و دوستانش را دوست دار،از خشم و غضب بپرهیز که آن لشکری بزرگ از لشکریان شیطان است.والسلام.

شرح و تفسیر: راه رستگاری

راه رستگاری

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به«حارث همدانی»و در نوزدهمین اندرز به او از فداکاری هایی که ذخیره یوم المعاد می شود سخن می گوید و می فرماید:

ص:346

«بدان برترین مؤمنان کسانی هستند که خود و خانواده و اموالشان را تقدیم (به پروردگار و جلب رضای او) می کنند (آنها از همه در این راه پیشگام ترند)»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً (1)مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ) .

منظور از این تقدیم تنها جهاد در راه خدا با جان و مال و اهل نیست،بلکه هرگونه خدمتی که انسان بتواند به آیین حق و بندگان خدا کند و از جان و مال و خانواده خویش مایه بگذارد را نیز شامل می شود؛مانند اصلاح ذات البین، شفاعت در نزد ظالمان،پرستاری بیماران و دردمندان،تعلیم و تربیت مردم، صرف نظر کردن از خواسته های نفس و مانند آنها.

آن گاه امام علیه السلام دلیل روشنی برای این سخن آورده می فرماید:«هرچه از کارهای خیر را از پیش بفرستی برای تو ذخیره خواهد شد و آنچه (از مال و ثروت) باقی بگذاری خیرش برای دیگران خواهد بود (و حسابش بر تو)»؛ (فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ،وَ مَا تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ) .

پس عاقل کسی است که از مواهب و سرمایه های خدادادی به نفع خود و برای سعادت جاویدان خویش بهره گیرد نه کسی که برای دیگران ذخیره می کند که گاه کمترین چیزی از آن را برای او خیرات نخواهند کرد.

این همان چیزی است که قرآن مجید می فرماید: ««وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً» ؛و (بدانید) آنچه از کارهای نیک برای خود از پیش می فرستید آن را نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت». (2)

نیز در جای دیگر می فرماید: ««ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ» ؛آنچه نزد شماست از بین می رود و آنچه نزد خداست باقی می ماند». (3)

ص:347


1- 1) .«تَقْدِمَة»به معنای هدیه و چیزی است که پیشکش و تقدیم می کنند
2- 2) .مزمل،آیه 20
3- 3) .نحل،آیه 96

آن گاه امام در بیستمین اندرز به مسأله مهم دیگری اشاره کرده می فرماید:«از همنشینی با کسی که فکرش ضعیف و عملش زشت است بپرهیز،زیرا معیار سنجش شخصیت هر کس،یارانش هستند»؛ (وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ یَفِیلُ (1)رَأْیُهُ وَ یُنْکَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ (2)بِصَاحِبِهِ) .

این نکته واقعیتی است که قرآن در مسأله ازدواج با صراحت به آن اشاره کرده می فرماید: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» 3 و در روایات اسلامی نیز کراراً به آن اشاره شده است:

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «ألْمَرْءُ عَلَی دِینِ خَلِیلِهِ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُکُمْ مَنْ یُخَالِلُ؛ انسان بر دین دوست خویش است،بنابراین هر یک از شما ببیند با چه کسی دوستی می کند». (3)

در حدیث دیگری از حضرت سلیمان علیه السلام نقل شده است: «لَا تَحْکُمُوا عَلَی رَجُلٍ بِشَیْءٍ حَتَّی تَنْظُرُوا إِلَی مَنْ یُصَاحِبُ فَإِنَّمَا یُعْرَفُ الرَّجُلُ بِأَشْکَالِهِ وَأَقْرَانِهِ وَیُنْسَبُ إِلَی أَصْحَابِهِ وَأَخْدَانِهِ؛ درباره هیچ کس حکمی نکنید تا زمانی که به دوستانش نگاه کنید،زیرا هرکس به وسیله همانند و دوستانش شناخته می شود». (4)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «لَا تَصْحَبُوا أَهْلَ الْبِدَعِ وَ لَا تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِیرُوا عِنْدَ النَّاسِ کَوَاحِدٍ مِنْهُمْ؛ با بدعتگذاران دوستی و همنشینی نداشته باشید که در نظر مردم همچون یکی از آنان خواهید شد». (5)

ص:348


1- 1) «یفیل»از ریشه«فیل»بر وزن«میل»به معنای نادرست یا ضعیف بودن است و رأی در اینجا به معنای عقل و فکر است
2- 2) «معتبر»به معنای وسیله آزمایش و معیار سنجش است و از ریشه«عبرت»گرفته شده است
3- 4) بحارالانوار،ج 71،ص 192،ح 12
4- 5) همان مدرک،ص 188،ح 17
5- 6) اصول کافی،ج 2،حدیث 375،ح 3

در وصیت امام به فرزندش امام حسن نیز پیش از این خواندیم که امام به او توصیه می کند: «قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ،وَبَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ؛ به نیکوکاران و اهل خیر نزدیک شو تا از آنها شوی و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردی».

شاعر عرب نیز در شعر خود زیبا سروده است:

عَنِ الْمَرءِ لا تَسْئَلْ وَ سَلْ عَنْ قَرینِهِ فَکُلُّ قَرینٍ بِالْمُقارِنِ یَقْتَدی

مطابق آن را شاعر فارسی زبان نیز آورده است:

تو اوّل بگو با کیان زیستی پس آن گَه بگویم که تو کیستی

دلیل همه اینها یک چیز است و آن اینکه مجانست جاذبه ای دارد که افراد را به هم نزدیک می کند و مجالست سبب انتقال صفات افراد به یکدیگر می شود.

سپس در بیست و یکمین توصیه،یکی از مسائل مهم اجتماعی را عنوان می کند و می فرماید:«در شهرهای بزرگ مسکن گزین زیرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است»؛ (وَ اسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ (1)الْمُسْلِمِینَ) .

شک نیست که زیستن در شهرهای بزرگ،روح و فکر انسان را گسترش می دهد،زیرا افکار بلند و کارهای عظیم و مراکز علمی و دانش و کتابخانه های بزرگ و حتی تجارتخانه های گسترده و کارخانه های عظیم در این شهرها و اطراف آنهاست و این سبب نمو فکر و رشد استعداد انسان ها می شود.به عکس،زندگی در دهات و روستاها هرچند از جهاتی آرام بخش تر و سالم تر است؛ولی جلوی نموّ و رشد و پرورش انسان را می گیرد.

از آنجا که در شهرهای بزرگ ممکن است مراکز فساد و افراد آلوده و ناباب باشند،امام در ادامه این سخن در اندرز بیست و دوم خود می فرماید:«از اماکن غفلت زا و خشونت و جاهایی که یاران مطیع خدا در آن کم اند بپرهیز»؛ (وَ احْذَرْ

ص:349


1- 1) .«جِماع»در این گونه موارد به معنای وصفی به کار می رود و به معنای محل اجتماع است

مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ (1)وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَی طَاعَةِ اللّهِ) .

بنابراین،توصیه به سکونت در شهرهای بزرگ به این معنا نیست که انسان در مراکز آلوده آن سکونت یا رفت و آمد کند،بلکه با نیکان و پاکان و علما و دانشمندان و اهل خیر که در این شهرها فراوانند همنشین باشد.

بعضی از شارحان جمله «وَ احْذَر ...»را اشاره به روستاها و مناطق کم جمعیت و کوچک دانستند؛یعنی در نقطه مقابل شهرهای بزرگ؛در حالی که ظاهر عبارت امام چنین نیست،بلکه همان گونه است که در بالا ذکر کردیم.

سپس در بیست و سومین دستور می فرماید:«فکرت را به چیزی مشغول دار که به تو مربوط است»؛ (وَ اقْصُرْ رَأْیَکَ عَلَی مَا یَعْنِیکَ (2)) .

بعضی از افراد-به اصطلاح ما-آدم های فضولی هستند و در همه چیز دخالت می کنند و این دو زیان مهم دارد:اوّل اینکه آنها را از امور لازمی که مربوط به آنان است غافل می کند.دیگر اینکه مخالفت ها و عداوت هایی را از کسانی که در امور مربوط به آنها دخالت شده بر می انگیزد.

امیرمؤمنان علی علیه السلام مردی را مشاهده کرد که سخنان اضافی و غیر مربوطِ به خود،می گفت امام فرمود:«تو با سخنانت (که به وسیله فرشتگانی که مأمور تو هستند) نامه ای برای پرودگارت می نویسی از آنچه به تو مربوط است سخن بگو و آنچه را به تو مربوط نیست و به کارت نمی آید رها کن»؛ (مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ بِرَجُلٍ یَتَکَلَّمُ بِفُضُولِ الْکَلَامِ فَوَقَفَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا هَذَا إِنَّکَ تُمْلِی عَلَی حَافِظَیْکَ کِتَاباً إِلَی رَبِّکَ فَتَکَلَّمْ بِمَا یَعْنِیکَ وَدَعْ مَا لَایَعْنِیکَ» . (3)

ص:350


1- 1) .«الجَفاء»مصدر و در اصل به معنای دور شدن است.سپس به معنای خشونت آمده است و با مفهوم«جفا»که در فارسی امروز است و نقطه مقابل وفا به حساب می آید متفاوت است
2- 2) .«یَعْنیکَ»از ریشه«عَنی»و«عِنایة»به معنای قصد چیزی کردن است و«ما یَعْنیکَ»(چیزی که تو را قصد می کند) اشاره به اموری است که مربوط به انسان است در مقابل«ما لا یَعْنی»که مربوط به انسان نیست
3- 3) .بحارالانوار،ج 68،ص 276،ح 4

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لَا یَعْنِیهِ؛ از نشانه های اسلام صحیح و خوب یک انسان این است که آنچه را به او ربطی ندارد رها سازد». (1)

در بیست و چهارمین دستور می فرماید:«از نشستن در دکه های بازارها اجتناب کن،چون آنجا محل حضور شیطان و تیرهای خطرناک فتنه هاست»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ مَقَاعِدَ (2)الْأَسْوَاقِ،فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّیْطَانِ،وَ مَعَارِیضُ (3)الْفِتَنِ) .

در زمان های گذشته در بازارها دکه هایی بود که هدف اصلی از آن نشستن کسانی بود که اهل آن بازار نبودند و می خواستند معامله ای صورت دهند یا واسطه گری کنند؛ولی در بسیار از اوقات افراد فاسد،مفسد،چشم چران و بد اخلاق در آنجا حضور می یافتند و آن را به صورت مرکز فسادی در درون بازار در می آوردند.به همین دلیل امام آنجا را محل حضور شیطان و ظهور فتنه ها می شمرد.

اصولاً بازارها در عین اینکه می تواند مرکز فعالیت سالم تجاری باشد،محل لغزش و گناه است،زیرا ممکن است در آن معاملات حرام و آمیخته با ربا،تقلب، دروغ و قسم های ناروا صورت گیرد و حدّاقل این است که انسان را در مادیات فرو می برد و از خدا غافل می سازد به همین دلیل در روایات اسلامی کراراً نسبت به بازارها هشدار داده شده است.

ص:351


1- 1) .بحارالانوار،ج 1،ص 216،ح 28
2- 2) .«مَقاعِد»جمع«مقعد»به معنای محل جلوس است و در اینجا به معنای دکه هایی است که در بعضی بازارها بوده و افراد متعدد روی آن می نشستند
3- 3) .«مَعاریض»جمع«مِعراض»بر وزن«مِفتاح»به معنای تیرهایی است که با کمان پرتاب می کردند؛ولی در آخر آن پَر نبود و وسط آن ضخیم تر از دو طرف بود و به همین دلیل نوک آن اصابت نمی کرد بلکه از عرض اصابت می کرد و محل مورد حمله را می کوبید.توضیح اینکه اگر می خواستند کسی را با تیر،هدف هلاکت قرار دهند از تیرهایی که آخر آن پر داشت و از نوک اصابت می کرد استفاده می کردند و اگر می خواستند کسی را بکوبند و از کار بیندازند بی آنکه بدنش مجروح شود از«معراض»استفاده می کردند.امام در این عبارت اشاره به این نکته دارد که تیرهای فتنه ها از دکه های بازارها به سوی افراد پرتاب می شود

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «السُّوقُ دارُ سَهْوٍ وَ غَفْلَةٍ فَمَنْ سَبَّحَ فیها تَسْبیحَةً کَتَبَ اللّهُ لَهُ بِها ألْفَ ألْفَ حَسَنَةٍ؛ بازار محل سهو و غفلت است کسی که آنجا به یاد خدا باشد و تسبیحی بگوید خداوند هزار هزار حسنه برای او خواهد نوشت». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم«... وَ شَرَّ بِقَاعِ الْأَرْضِ الْأَسْوَاقُ وَ هُوَ مَیْدَانُ إِبْلِیسَ یَغْدُو بِرَایَتِهِ وَ یَضَعُ کُرْسِیَّهُ وَ یَبُثُّ ذُرِّیَّتَهُ؛ بدترین میدان روی زمین بازارهاست که میدان ابلیس است.صبحگاهان پرچم خود را در بازار می آورد و کرسی خود را در آنجا می نهد و فرزندانش را در تمام بازار متفرق می سازد (تا مردم را فریب دهند و به معاملات ناروا بپردازند)». (2)

البته این احادیث بدان معنا نیست که در بازار افراد با ایمان و متعهد و مقید به حلال و حرام وجود ندارد،زیرا قشر مهمی از بازاریان،افرادی متعهداند،بلکه هشداری است به اینکه در بازار لغزشگاه ها فراوان است؛لغزشگاه هایی که در جاهای دیگر کمتر یافت می شود،بنابراین همه مسلمانان باید مراقب آن باشند.

اضافه بر این در اطراف بازار نیز گاه مراکزی برای افراد بی بند و بار و آلوده دیده می شود که مشکلات را افزون می کند.

آن گاه امام در بیست و پنجمین اندرز او را به نکته مهم دیگری توجّه می دهد، می فرماید:«بیشتر به افراد پایین تر از خود نگاه کن،زیرا این کار درهای شکر را بر روی تو می گشاید»؛ (وَ أَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَی مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ،فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ) .

بدیهی است هنگامی که انسان به زیردست خود نگاه کند و فزونی نعمت های الهی را بر خود بنگرد،از فضل و رحمت الهی بیشتر خشنود می شود و زبانش به

ص:352


1- 1) .کنزالعمال،ح 9330
2- 2) .بحارالانوار،ج 81،ص 11،ح 87

شکر پروردگار گشوده خواهد شد و عملش نیز نشانی از شکر دارد؛اما هر گاه به برتر از خود نگاه کند ممکن است خود را از محرومان جامعه تصور کند،هرچند امکانات زیادی داشته باشد و این امر سبب می شود در دل به خداوند معترض گردد،وسوسه های شیطان شروع و درهای ناسپاسی به رویش باز شود.

شبیه همین سخن از رسول خدا صلی الله علیه و آله در وصایایش به ابوذر غفاری رحمه الله دیده می شود که فرمود: «انْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ تَحْتَکَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقَکَ فَإِنَّهُ أَجْدَرُ أَنْ لَا تَزْدَرِی نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکَ؛ به زیر دستانت نگاه کن و به بالا دستان منگر که این سبب می شود به نعمت های پروردگار اعتراض نکنی». (1)

متأسّفانه غالب مردم دیدشان بر خلاف این دستور است؛پیوسته به بالا دستان نگاه می کنند و زبان به اعتراض می گشایند و شکر پروردگار را فراموش می کنند؛ نه تنها وظیفه خود را در مقابل خداوند انجام نمی دهند،بلکه این امر سبب سلب آسایش و آرامش از آنها می شود و هر قدر امکانات بیشتری پیدا کنند باز هم از زندگی خود راضی نیستند و خود را خوشبخت نمی دانند و این بلای بزرگی است.

البته اگر این کار در مورد مسائل معنوی صورت گیرد بسیار خوب است؛مثلاً انسان هرچه عبادت انجام می دهد خود را با کسانی مقایسه کند که از او عابدتر و زاهدترند و عمل خود را ناچیز ببیند نه اینکه به افرادی نگاه کند که رابطه آنها با خدا بسیار ضعیف است و خود را خوشبخت ببیند و از عمل ناچیز خود اظهار رضایت کند.

سپس در بیست و ششمین توصیه خود می فرماید:«روز جمعه پیش از آنکه در نماز جمعه حاضر شوی مسافرت مکن مگر برای جهاد در راه خدا یا در کاری که به راستی معذور هستی»؛ (وَ لَا تُسَافِرْ فِی یَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّی تَشْهَدَ الصَّلَاةَ إِلَّا

ص:353


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 74،ح 1

فَاصِلاً (1)فِی سَبِیلِ اللّهِ،أَوْ فِی أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ) .

نماز جمعه از مهم ترین عبادات اسلامی است و اقامه منظم و مرتب آن سبب بیداری و آگاهی مسلمانان و اتحاد و فشردگی صفوف آنها می شود،مشروط به اینکه خطبای جمعه حق دو خطبه را ادا کنند و مسائل ضروری معنوی و مادی مردم را برای آنها تشریح نمایند.

البته نماز جمعه به صورتی که پیروان مکتب اهل بیت آن را به جا می آورند یعنی در هر شهر فقط یک نماز جمعه باشد نه آن گونه که بعضی از برادران اهل سنّت انجام می دهند که در هر مسجدی آن را برپا می دارند و گاه در یک شهر ممکن است نماز جمعه های متعدد برقرار شود که در نتیجه چندان تفاوتی با نمازهای روزانه معمولی نخواهد داشت.(هرچند جمعی از فقهای آنها مانند فقهای شیعه اجازه نمی دهند که در یک شهر بیش از یک نماز جمعه خوانده شود و یا تنها در صورتی که نیاز و حاجتی باشد و یا شهر بزرگ باشد نماز جمعه های متعدد برقرار می کنند). (2)

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «مَنْ أَتَی الْجُمُعَةَ إِیمَاناً وَ احْتِسَاباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ؛ کسی که از روی ایمان و برای خدا در نماز جمعه شرکت جوید (گناهانش بخشوده می شود و) برنامه عملش را از نو آغاز خواهد کرد». (3)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است که شخصی خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد:یا رسول اللّه بارها آماده حج شده ام اما توفیق نیافتم فرمود:

«عَلَیْکَ بِالْجُمُعَةِ فَإِنَّهَا حَجُّ الْمَسَاکِینَ؛ به سراغ نماز جمعه برو که حج مستمندان است». (4)اشاره به اینکه برکات حج در نماز جمعه وجود دارد.

ص:354


1- 1) .«فاصِلاً»از ریشه«فصل»به معنای جدایی گرفته شده و در اینجا به معنای کسی است که از شهر برای هدفی خارج می شود
2- 2) .برای توضیح بیشتر به الفقه الاسلامی وادلته،نوشته وهبة الزحیلی،ج 2،ص 1299 به بعد مراجعه شود
3- 3) .بحارالانوار،ج 86،ص 192،حپ 33
4- 4) .تهذیب،ج 3،ص 236،ح 7

توجّه به این نکته لازم است که نهی از مسافرت که در کلام امام آمده نهی تحریمی است،بنابراین زمانی که نماز جمعه واجب تعیینی باشد مسافرت حرام است مگر اینکه نماز جمعه را بخواند جز در مواردی که عذری شرعی باشد.

مرحوم صاحب جواهر بعد از اشاره به این مسأله می گوید:اختلافی در این مسأله نیافته ایم که بعد از زوال خورشید،سفر کردن قبل از ادای نماز جمعه حرام است.

تنها از«قطب راوندی»کراهت نقل شده که ممکن است او هم منظورش از این تعبیر حرمت باشد. (1)

سپس در بیست و هفتمین توصیه می فرماید:«در تمام کارهایت فرمان خدا را اطاعت کن،زیرا اطاعت خداوند بر سایر امور برتری دارد»؛ (وَ أَطِعِ اللّهَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ،فَإِنَّ طَاعَةَ اللّهِ فَاضِلَةٌ عَلَی مَا سِوَاهَا) .

این دستور جامعی است که همه مسائل زندگی انسان را فرا می گیرد و دلیلی که امام برای آن ذکر کرده دلیل بسیار روشنی است،زیرا وظیفه اصلی ما اطاعت خداوند است و تمام اطاعت های دیگر مانند اطاعت از پیامبر و اولواالامر و در مواردی اطاعت والدین،همه به اطاعت خداوند باز می گردد و اینکه امام می فرماید:«از هر چیزی برتر است»برای این است که سبب سعادت انسان در دنیا و آخرت و سامان یافتن تمام امور زندگی می گردد.

امام علیه السلام در بیست و هشتمین و بیست و نهمین توصیه عبادات واجب و مستحب را عنوان می کند و دستور دقیقی می دهد،می فرماید:«در انجام عبادت، نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز،بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آوری»؛ (وَ خَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ،وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لَا تَقْهَرْهَا،وَ خُذْ عَفْوَهَا (2)وَ نَشَاطَهَا).

ص:355


1- 1) .جواهرالکلام،ج 11،ص 282
2- 2) .«عَفْو»در لغت معانی مختلفی دارد،یکی از معانی آن مقدار اضافی چیزی است و در اینجا اشاره به اوقات فراغت است

منظور از فریفتن نفس در عبادات (مستحبی) فریب به معنای دروغ و خلاف واقع نیست،بلکه به معنای تشویق کردن خویش نسبت به آن عبادات است؛مثلاً به خود بگوید:انجام این عبادت مایه سلامتی و وسعت رزق و حسن عاقبت و دفع کید دشمنان می شود و به این ترتیب خویشتن را به عباداتی همچون تهجد و نماز شب یا روزه های مستحبی و امثال آن وادار سازد.

جمله «وَ ارْفُقْ بِهَا ...»اشاره به این است که نباید در عبادات مستحب انسان به خود فشار آورد مبادا از آن دلزده شود،بلکه باید در اوقات فراغت و حالت نشاط به سراغ آن برود تا همیشه آتش عشق و علاقه به عبادات مستحب در او فروزان باشد.در روایات اسلامی نیز به این معنا ترغیب شده است.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در کافی می خوانیم: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَیْکُمْ بِالْفَرِیضَةِ؛ برای قلب انسان اقبال و ادبار (رویکرد و رویگردانی) است هنگامی که اقبال کند به سراغ نوافل (نیز) بروید و به هنگام ادبار به واجبات قناعت کنید». (1)

در روایات متعدد دیگری نیز وارد شده که نه خود و نه دیگران را بر اعمال مستحب اجبار و اکراه ننمایید،بلکه بگذارید از روی میل و شوق آن را انجام دهند تا همیشه نسبت به عبادت علاقه مند و پر نشاط باشید.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن واجبات را استثنا کرده می فرماید:«مگر فرایضی که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آنها را بجا آوری و در موقعش مراقب آن باشی»؛ (إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا (2)عِنْدَ مَحَلِّهَا) .

این سخن برای این است که مبادا بعضی از گفتار بالا سوء استفاده کنند و به

ص:356


1- 1) .کافی،ج 3،ص 454،ح 16
2- 2) .«تَعاهُد»به معنای وارسی کردن و مراقبت نمودن از چیزی است

بهانه اینکه مثلاً حوصله و نشاط لازم برای ادای نماز واجب روزانه را ندارند آن را ترک کنند.

حضرت در سی امین توصیه به نکته سرنوشت سازی اشاره کرده می فرماید:

«بترس از آنکه مرگ در حالی که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنیایی گریبانت را بگیرد»؛ (وَ إِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا) .

«آبق»به معنای برده گریزپاست و امام علیه السلام در اینجا اسیران دنیا را به بردگان گریزپایی تشبیه کرده که از مولای خود؛یعنی ذات پاک پروردگار گریخته و اسیر دنیا گشته اند و از آنجا که مرگ خبر نمی کند و انسان حال خود را در یک ساعت بعد بلکه یک لحظه بعد نمی داند باید از این موضوع برحذر باشد.در حالی که بهترین حالات انسان به هنگام وداع با این دنیا آن است که در حال اطاعت پروردگار و در مسیر رضای او باشد.

آن گاه در سی و یکمین اندرز به مسأله دوستان و مصاحبان انسان اشاره کرده می فرماید:«از همنشینی با گنهکاران بپرهیز که بدی به بدی ملحق می شود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده می سازد)»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ،فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ) .

این حقیقت را هم تجربه ثابت کرده و هم دلیل عقل که انسان از همنشین خود تأثیر می پذیرد و بر اساس«محاکات»صفات و رفتار او را تکرار می کند.در روان شناسی امروز این مطلب تا آن اندازه پیش رفته است که بعضی معتقدند دوستانی که معاشرت تنگاتنگ با هم دارند از نظر قیافه نیز تدریجاً با یکدیگر شباهت پیدا می کنند.

بعضی از شارحان ملحق شدن شر به شر را در اینجا به این معنا دانسته اند که اگر عذابی از سوی خدا نازل شود افرادی را که در یک مجلس جمع اند فرا می گیرد و افراد غیر فاسق بر اثر معاشرت با فاسقان به سرنوشت آنها گرفتار

ص:357

می شوند،روایاتی نیز در این باره وارد شده است. (1)

به هر حال مضمون کلام امام،در روایات بسیاری از همان حضرت و سایر معصومان علیهم السلام نقل شده است؛از جمله در کلمات قصار غرر الحکم آمده است:

«لا یَصْحَبُ الْأبْرارُ إلّا نُظَرائَهُمْ وَ لا یُوادِّ الْأشْرارُ إلّا أشْباهَهُمْ؛ نیکان با افرادی همانند خود مصاحبت می کنند و بدان با کسانی همچون خود طرح دوستی می ریزند». (2)

در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «الْمَرْءُ عَلَی دِینِ خَلِیلِهِ وَ قَرِینِهِ؛ انسان دین دوست و همنشنیش را پذیرا می شود». (3)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است: «فَسَادُ الْأَخْلَاقِ بِمُعَاشَرَةِ السُّفَهَاءِ وَ صَلَاحُ الْأَخْلَاقِ بِمُنَافَسَةِ الْعُقَلَاء؛ فساد اخلاق به سبب معاشرت با سفیهان حاصل می شود و اصلاح اخلاق از طریق همنشینی با عقلا». (4)

در قرآن مجید نیز آمده است که در روز قیامت بعضی از دوزخیان فریاد حسرت برمی آورند که چرا با فلان فرد آلوده و بی ایمان دوست شدند: «یا وَیْلَتی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً* لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی». 5

سپس در سی و دومین و سی و سومین اندرز می افزاید:«خدا را بزرگ دار و محترم بشمار،و دوستانش را دوست دار»؛ (وَ وَقِّرِ (5)اللّهَ،وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ) .

منظور از بزرگ داشتن خداوند این است که هم در سخن گفتن درباره پروردگار رعایت ادب کند و هم در عمل او را همه جا حاضر و ناظر بداند

ص:358


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 9،ص 50
2- 2) .غررالحکم،ص 423،روایت 9724
3- 3) .کافی،ج 2،ص 375،ح 3
4- 4) .بحارالانوار،ج 75،ص 82،ح 78
5- 6) .«وَقِّر»از ریشه«وَقْر»بر وزن«فقر»در اصل به معنای سنگینی است و«توقیر»به معنای تعظیم و بزرگداشت است

و قدمی بر خلاف رضای او بر ندارد.

قرآن مجید از زبان نوح پیغمبر به عنوان اعتراضی شدید به قوم کافرش،چنین نقل می کند: «ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً» ؛چرا شما برای خدا عظمت قائل نیستید؟!». (1)

جمله «أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ» همان چیزی است که به طور گسترده در آیات و روایات به عنوان«حب فی اللّه»و«بغض للّه»و«حب اولیاء اللّه»و«بغض اعداء اللّه»آمده است.

قرآن مجید می گوید: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کنند،هر چند پدران یا پسران یا برادران یا خویشاوندان باشند آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تأییده فرموده و آنها را در باغ هایی بهشتی وارد می کند که نهرها از پای درختانش جاری است جاودانه در آن می مانند؛خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند آنها حزب اللّه اند بدانید حزب اللّه پیروزان و رستگارانند». (2)

در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود: «لا یَکْمَلُ إیمانُ امْرَءٍ حَتّی یُحِبَّ من أحَبَّ اللّهَ وَیُبْغِضَ مَنْ أبْغَضَ اللّهَ؛ ایمان کسی کامل نمی شود مگر تا زمانی که دوست بدارد آنکه را خدا دوست می دارد و دشمن دارد آنکه را

ص:359


1- 1) .نوح،آیه 13
2- 2) .مجادله،آیه 22

خدا دشمن می دارد». (1)

آن گاه امام علیه السلام در آخرین و سی و چهارمین توصیه مهم می فرماید:«از خشم و غضب بپرهیز که آن لشکری بزرگ از لشکریان شیطان است.والسلام»؛ (وَ احْذَرِ الْغَضَبَ،فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ،وَ السَّلَامُ).

تعبیر به«لشکر»آن هم با وصف«عظیم»نشان می دهد که غضب یک عامل معمولی در وجود انسان نیست،بلکه به منزله عوامل متعدد و فوق العاده مؤثری است و به راستی چنین است؛هنگامی که انسان خشمگین می شود درهای قلب خود را به روی لشکر شیطان می گشاید و آنها وارد روح او می شوند و در این حال روح و جان انسان به منزله کشور اشغال شده ای از سوی دشمن است که هر طرف آثار ویرانی در آن نمایان است.به هنگام غضب نیز مهار عقل برداشته می شود و انسان دست به کارهایی می زند که هرگز در حال عادی دست نمی زد و عیوب پنهانی اش در لحظات غضب کاملاً آشکار می گردد.

از این رو در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است: «مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ سَتَرَ اللّهُ عَوْرَتَهُ؛ کسی که از خشم و غضب خود جلوگیری کند،خداوند عیوبش را می پوشاند». (2)

ویرانگری های غضب به حدی زیاد است که گاه انسان در آن حال عملی را انجام می دهد که گاه تا آخر عمر به سبب آن نادم و پشیمان است و گاه به خود لعن و نفرین می کند که چرا چنین کرد.

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَ إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ فَإِذَا خَافَ أَحَدُکُمْ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِهِ فَلْیَلْزَمِ الْأَرْضَ فَإِنَّ

ص:360


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 51
2- 2) .کافی،ج 2،ص 303،ح 6

رِجْزَ الشَّیْطَانِ لَیَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذَلِکَ؛ این غضب قطعه آتش سوزانی از سوی شیطان است که در قلب فرزندان آدم برافروخته می شود و (از این رو) هنگامی که یکی از شما خشمگین می شود چشمانش سرخ شده و رگ های گردنش پرخون می شود و شیطان در وجود او داخل می گردد.هنگامی که یکی از شما از چنین حالتی بر خویش بترسد (هر گاه ایستاده است) بنشیند در این حالت پلیدی شیطان از او می رود». (1)

و گاه عاقل ترین افراد در حال غضب کارهایی انجام می دهند که جاهل ترین افراد انجام نمی دهند،لذا در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَکِیمِ وَ مَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ؛ غضب،عقلِ خردمند را از کار می اندازد و کسی که بر غضب خویش مسلّط نباشد مالک عقل خود نخواهد بود». (2)

نکته: حارث هَمْدانی کیست؟

حارث هَمْدانی کیست؟

حارث بن عبداللّه از طایفه«بنی همدان»است که قبیله ای معروف در یمن بودند و از شیعیان امام علیه السلام محسوب می شدند و«حارث»یکی از بافضیلت ترین آنهاست.دانشمند معروف علم رجال«ابن داود»در مورد او می گوید:«انَّهُ کَانَ أفْقَهُ النَّاسَ؛او در زمان خود از فقیه ترین مردم بود».

طبری درباره وی می گوید:«حارث از باسابقه ترین یاران علی علیه السلام و مردی آگاه در فقه و علم حساب بود»و شعبی از فقهای تابعین از اهل سنّت می گوید:«من احکام ارث و محاسبه آن را از او آموختم». (3)

ص:361


1- 1) .کافی،ج 2،ص 304،ح 12
2- 2) .همان مدرک،ص 305،ح 13
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه تستری،ج 9،ص 33

در حدیثی می خوانیم که«اصبغ بن نباته»می گوید من خدمت امیرمؤمنان علی علیه السلام بودم که«حارث هَمْدانی»با چند نفر از شیعیان وارد شد.«حارث»نزد آن حضرت مقام و منزلت خاصی داشت و در آن هنگام بیمار بود.امام پرسید:

حالت چطور است؟ عرض کرد:روزگار،من را پیر ساخته است (و بیمارم) و اختلاف یاران تو در جلوی درب منزل بر ناراحتی ام افزوده است.

امام علیه السلام پرسید:در چه چیزی اختلاف دارند؟ عرض کرد:درباره شما و آن سه نفر که پیش از شما عهده دار خلافت بودند.گروهی درباره شما غلوّ می کردند، گروهی تفریط،گروهی حد وسط بودند و گروهی هم در تردید و حیرت باقی مانده بودند.

امام علیه السلام فرمود:همین (ناراحت بودن) تو را کفایت می کند (و مایه نجات توست) و بدان بهترین شیعیان من گروه حد وسط اند؛غالیان باید به سوی آنها بازگردند و عقب ماندگان به آنها برسند.

آن گاه امام بعد از سخنان دیگری فرمود:ای حارث! تو را بشارت می دهم که هنگام مرگ،در کنار صراط،در کنار حوض کوثر و به هنگام تقسیم مرا خواهی شناخت.حارث پرسید:منظور از تقسیم چیست؟ فرمود:منظور این است که من جهنم را به درستی تقسیم می کنم و به آتش می گویم این دوست من است رهایش کن و این دشمن من است او را بگیر.(این چیزی است که خداوند در اختیار من گذاشته است).

سپس امام بشارت های دیگری به حارث داد و او آنچنان شاد شد که از جا برخاست در حالی که عبایش به زمین می کشید گفت:بعد از این من ناراحت نیستم که مرگ به سراغ من بیاید یا من به سراغ آن بروم. (1)

همچنین در حدیث دیگری آمده است که حارث می گوید:روزی نزدیک

ص:362


1- 1) .بحارالانوار،ج 6،ص 178 و 179

ظهر خدمت امام رسیدم فرمود:برای چه اکنون آمدی؟ گفتم:و اللّه محبّت تو مرا به اینجا آورد.فرمود:اگر راست می گویی مرا در سه جا خواهی دید:هنگامی که جان به گلویت می رسد و در نزد صراط و در کنار حوض کوثر. (1)

سیّد حمیری؛شاعر معروف،در شعر خود به این ماجرا اشاره می کند:

یا حارُ هَمْدانٍ مَنْ یَمُتْ یَرَنی مِنْ مُؤْمِنٍ أوْ مُنافِقٍ قُبُلاً (2)

«ای حارث همْدان هرکسی می میرد مرا در برابر خود می بیند؛خواه مؤمن باشد یا منافق،مؤمن شاد می شود و منافق بر ناراحتی اش افزوده می گردد».

در بعضی از کتب آمده که شیخ بهایی گفته است من از نوادگان حارث همدانی هستم. (3)

حارث در سال 65 هجری یعنی چهار سال بعد از واقعه کربلا چشم از جهان فرو بست و اگر در واقعه کربلا حضور نداشت به این دلیل بود که مدت ها بیمار و بستری بود و ظاهراً سن زیادی داشت،زیرا در روایات بالا خواندیم که خدمت امام امیرالمؤمنین عرض کرد:پیرم در حالی که این سخن در سال 40 هجری یا پیش از آن بوده است.

در کتاب الفتوح ابن اعثم از ابن عباس چنین روایت شده که هنگامی که علی علیه السلام از صفین باز گشت و جنگ نهروان با خوارج نیز پایان گرفت،حارث همدانی خدمت آن حضرت رسید.امام فرمود:ای حارث! از دیشب بسیار غمگین و اندوهناکم.حارث عرض کرد:یا امیرالمؤمنین چرا؟ آیا از جنگ با اهل شام و بصره و نهروان پشیمانی؟ فرمود:وای بر تو ای حارث! نه من از این جهت خوشحالم.چیزی که مرا غمگین ساخته این است که در خواب سرزمین کربلا را

ص:363


1- 1) .سفینة البحار،ج 2،مدخل حارث همدانی
2- 2) .بحارالانوار،ج 6،ص 180
3- 3) .سفینه البحار،ج 2،ص 141

دیدم و مشاهده کردم فرزندم حسین علیه السلام در حالی که سرش را بریده بودند بر روی زمین افتاده و درختان را دیدم در آنجا فرو ریخته بودند و آسمان شکافته بود و بارها بر زمین افتاده بود و شنیدم منادی از آسمان و زمین ندا می دهد:ای قاتلان حسین! ما را به وحشت انداختید خدا شما را به وحشت بیندازد و بکشد.

در این هنگام من بیدار شدم و از آنچه در خواب دیدم نگرانم.حارث عرض کرد:ای امیرمؤمنان! حتماً خیری در انتظار توست.علی علیه السلام فرمود:هیهات هیهات.این امری است که حتمی است و حبیبم محمد صلی الله علیه و آله نیز به من خبر داده که یزید فرزندم را به قتل می رساند.خدا عذابش را در آتش دوزخ زیاد کند. (1)

***

ص:364


1- 1) .الفتوح،ج 2،ص 553

70- به سهل بن حنیف فرماندار مدینه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی سَهْلِ بْنِ حُنَیْفِ الْأنْصارِی وَهُوَ عامِلُهُ عَلی الْمَدینَةِ فی مَعْنای قَوْمٍ مِنْ أهْلِها لَحِقُوا بِمُعاوِیَةَ

(1)

از نامه های امام علیه السلام

به سهل بن حنیف فرماندار مدینه درباره گروهی است از مردم آنجا که به معاویه پیوسته بودند. (2)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در عنوان نامه آمده است،گروهی از اهل مدینه در زمانی که «سهل بن حنیف انصاری»از سوی امیرمؤمنان علی علیه السلام فرماندار آنجا بود برای مال و منافع دنیا به معاویه در شام پیوسته بودند و ظاهرا«سهل بن حنیف»نگران

ص:365


1- 1) .«معنای»معادل این واژه در اینجا تعبیر«درباره»یا«در رابطه»می باشد
2- 2) .سند نامه: این نامه را پیش از سیّد رضی،بلاذری (متوفای 279) در کتاب انساب الاشراف در شرح حال امیرمؤمنان علی علیه السلام آورده است و یعقوبی (متوفای 284) نیز بخشی از آن را در تاریخ خود نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 496)

شده بود.امام برای رفع نگرانی او این نامه را به او نوشت و به او یادآور شد که از فرار آن گروه ناراحت نباشد،زیرا برای گمراهی آنان همین بس که از هدایت و حق به گمراهی و کوری پناه بردند.امام آنها را دنیاپرستانی معرفی می کند که برای رسیدن به لذات دنیا،به معاویه پیوستند در حالی که مرکز عدل را می شناختند.آن گاه امام اظهار امیدواری می کند که خداوند به لطفش مشکلات را حل فرماید.

***

ص:366

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ یَتَسَلَّلُونَ إِلَی مُعَاوِیَةَ،فَلَا تَأْسَفْ عَلَی مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ،وَیَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ،فَکَفَی لَهُمْ غَیّاً،وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً،فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَی وَالْحَقِّ،وَإِیضَاعُهُمْ إِلَی الْعَمَی وَالْجَهْلِ؛وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا،وَمُهْطِعُونَ إِلَیْهَا،وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ،وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ،وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ،فَهَرَبُوا إِلَی الْأَثَرَةِ،فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً!! إِنَّهُمْ وَاللّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ،وَلَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ،وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللّهُ لَنَا صَعْبَهُ،وَیُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ،إِنْ شَاءَاللّهُ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به من خبر رسیده که افرادی از قلمرو تو مخفیانه به معاویه می پیوندند؛هرگز از این تعداد که از دست داده ای و از کمک آنان بی بهره شده ای تأسف مخور.این گمراهی برای آنان بس و برای آرامش خاطر تو کافی است که آنها از هدایت و حق به سوی کوردلی و جهل شتافته اند، از این رو (غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روی آورده اند و با سرعت به سوی آن می شتابند در حالی که عدالت را به خوبی شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و می دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند،پس آنها از این«برابری»به سوی«تبعیض های ناروا» گریختند.خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند؛به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه،خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختی ها را بر ما هموار کند،إن شاءاللّه و السلام.

ص:367

شرح و تفسیر: فراریان دنیاپرست

فراریان دنیاپرست

از پاره ای از جمله های اضافی که در کتاب تمام نهج البلاغه ذیل این نامه آمده استفاده می شود که این نامه امام علیه السلام در واقع پاسخی بود به نامه ای که«سهل بن حنیف»خدمت امام نوشته بود و از گروهی از مردم مدینه که به شام فرار کرده بودند شکایت کرده بود.امام در پاسخش او را دلداری داده نخست می فرماید:

«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به من خبر رسیده که افرادی از قلمرو تو مخفیانه به معاویه می پیوندند؛هرگز از این تعداد که از دست داده ای و از کمک آنان بی بهره شده ای تأسف مخور»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ (1)یَتَسَلَّلُونَ (2)إِلَی مُعَاوِیَةَ،فَلَا تَأْسَفْ عَلَی مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ،وَ یَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ) .

آن گاه امام برای اینکه روشن سازد این گونه افراد کسانی نیستند که بتوان از آنان در مشکلات یاری جست و بر آنان اعتماد کرد و از دست رفتن آنها هرگز مایه تأسّف نیست می افزاید:«این گمراهی برای آنان بس و برای آرامش خاطر تو کافی است،که آنها از هدایت و حق به سوی کوردلی و جهل شتافته اند»؛ (فَکَفَی لَهُمْ غَیّاً،وَ لَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً،فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَی وَ الْحَقِّ،وَ إِیضَاعُهُمْ (3)إِلَی الْعَمَی وَ الْجَهْلِ) .

اشاره به اینکه آنها افراد بی شخصیت،کوردل و فاسد و مفسدی بودند که اگر در کنار تو می ماندند نه تنها به حل مشکلات کمک نمی کردند،بلکه چه بسا مایه

ص:368


1- 1) .«قِبَل»معانی متعددی دارد؛به معنای نزد،حضور و همچنین به معنای توانایی آمده و در اینجا معنای اوّل اراده شده است
2- 2) .«یَتَسَلَّلُونَ»از ریشه«تسلّل»به معنای خارج شدن مخفیانه است و از ریشه«سلّ»به معنای برکندن و جداساختن گرفته شده است
3- 3) .«ایضاع»به معنای سرعت کردن در انجام کاری است.این واژه به معنای فاسد کردن هم آمده است و دراینجا همان معنای اوّل یعنی سرعت اراده شده است

فساد در منطقه حکومت تو می شدند.

این دلداری شبیه مطلبی است که قرآن مجید نسبت به کارشکنی منافقان برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان می کند: ««لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ» ؛اگر آنها همراه شما (به سوی میدان جهاد) خارج می شدند جز اضطراب و تردید و فساد چیزی بر شما نمی افزودند و به سرعت در بین شما به فتنه انگیزی می پرداختند». (1)

جمله «وَ لَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً» را جمعی از شارحان نهج البلاغه به این معنا دانسته اند که امام می فرماید:برای آرامش خاطر تو و شفای درونت همین بس که بدانی آنها از هدایت به ضلالت فرار می کنند؛ولی بعضی دیگر معتقدند این جمله اشاره به این دارد که این گونه افراد همچون جرثومه های بیماری هستند؛ چه بهتر که فرار کنند و پیکر جامعه از این بیماری وجود آنها شفا یابد و اگر امام می فرماید:«برای تو اسباب شفاست»برای آن است که رئیس حکومت نماینده تمام مردمی است که تحت فرمان او هستند.

البته جمع میان هر دو معنا به اعتقاد ما که استعمال لفظ را در اکثر از یک معنا جایز می دانیم رواست.

آن گاه امام در توضیح بیشتری می فرماید:«(غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روی آورده اند و با سرعت به سوی آن می شتابند در حالی که عدالت را به خوبی شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و می دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند،پس آنها از این«برابری» به سوی«تبعیض های ناروا»گریختند.خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند»؛ (وَ إِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا،وَ مُهْطِعُونَ (2)إِلَیْهَا،وَ قَدْ عَرَفُوا

ص:369


1- 1) .توبه،آیه 47
2- 2) .«مُهْطِعُونَ»به معنای کسانی است که در انجام کاری سرعت می کنند؛سرعتی آمیخته با ترس

الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ،وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ،وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ (1)،فَهَرَبُوا إِلَی الْأَثَرَةِ (2)،فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً (3)) .

بدیهی است هیچ کس برای حق و هدایت و درک حقیقت اسلام به سوی معاویه نمی رفت؛آنها می دانستند او در تقسیم بیت المال هرگز رعایت مساوات را در میان آحاد مردم نمی کند،بلکه گروهی را که برای او کار می کنند و سنگ او را به سینه می زنند بر دیگران مقدم می دارد.به این ترتیب اگر نزد امام بمانند سهم کمی به آنها می رسد و اگر نزد معاویه بروند صاحب آلاف و الوف می شوند.

مشکل دیگر آنها این بود که آنها جاهلانی نبودند که از حق و عدالت بی خبر باشند همه آنها عدالت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را یا دیده و یا شنیده بودند و با این علم و آگاهی به سوی باطل رفتند و از حق چشم پوشیدند،بنابراین هرگز فرار آنها نباید اسباب تأسف باشد و چه بسا ماندن آنها سبب فساد در جامعه اسلامی می شد و چه بهتر که به مقتضای «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» آن ها به شام رفتند.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این نامه باز بر این حقیقت تأکید می کند که آنها از باطل به سوی حق و از ظلم به سوی عدالت نگریختند.می فرماید:«به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه،خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختی ها را بر ما هموار کند،إن شاءاللّه و السلام»؛ (إِنَّهُمْ وَ اللّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ،وَ لَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ،وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللّهُ لَنَا صَعْبَهُ،وَ یُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ (4)،إِنْ شَاءَ اللّهُ،وَ السَّلَامُ) .

ص:370


1- 1) «أسوة»در اینجا به معنای مساوی است
2- 2) «الأثرة»به معنای برتری دادن شخص یا چیزی بر دیگری است.گاه در مورد تبعیضات ناروا به کار می رود
3- 3) «سحق»در اصل به معنای ساییدن و نرم کردن است سپس به معنای دورماندن و یا دور ماندن از رحمت خدا آمده است
4- 4) .«حَزْن»بر وزن«متن»به معنای چیز ناهموار است و عرب بخش هایی از زمین را که ناهموار است«حَزْن»می نامد و غم و اندوه را از این جهت«حُزن»بر وزن«مزد»می گویند که نوعی خشونت و ناهمواری در روح انسان است

به این ترتیب امام تحلیل روشنی از فرار این گروه دنیاپرست و بی ایمان ارائه کرده و اگر از این نظر مشکلاتی برای بعضی از ساده دلان روی داده و تزلزلی در آنان به وجود آورده است حل آن را از خداوند بزرگ می طلبد.

نکته ها

1-سهل بن حنیف انصاری کیست؟

در عظمت سهل بن حنیف همین بس که از یاران خاص رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علی علیه السلام بود.به گفته ابن عبدالبر در استیعاب او از کسانی بود که در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامی با پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شرکت جست و از معدود اشخاصی بود که روز احد فرار نکرد و با پیغمبر تا سر حد مرگ بیعت نمود.

هنگامی که مردم مدینه با علی علیه السلام بیعت کردند و امام می خواست برای خاموش کردن آتش فتنه شورشیان جمل به بصره بیاید،سهل را به عنوان فرماندار مدینه انتخاب فرمود.او مدت ها در مدینه بود سپس در جنگ صفین به خدمت علی علیه السلام آمد و بعد از صفین امام او را والی فارس کرد و سرانجام در سال سی و هشت هجری در کوفه بدرود حیات گفت و امام بر او نماز خواند و در نماز او شش تکبیر گفت. (1)

در روایتی که قاموس الرجال (شرح حال سهل بن حنیف) آن را از کافی نقل کرده آمده است که امام پنج تکبیر بر او گفت و باز هم نماز را تا پنج مرتبه تکرار کرد و در هر مرحله پنج تکبیر می گفت.

در کلمات قصار نهج البلاغه می خوانیم:هنگامی که سهل بن حنیف انصاری در بازگشت از صفین بدرود حیات گفت امام سخت ناراحت شد و فرمود: «لَوْ

ص:371


1- 1) .استیعاب،ج 2،ص 662 و 663

أحَبَّنی جَبَلٌ لَتَهافَتَ؛ حتی اگر کوهی مرا دوست بدارد از هم می شکافد و فرو می ریزد». (1)

همچنین در خبری آمده است که سهل از دوازده نفری بود که بر بیعت ابوبکر ایراد کردند (2)و جزء شرطة الخمیس و محافظان خاص امیرمؤمنان علی علیه السلام بود (3)و در کتاب مستدرکات علم الرجال آمده است که امیرمؤمنان علی علیه السلام بهشت را برای سهل تضمین فرمود. (4)

نیز در روایتی آمده است هنگامی که علی علیه السلام زمام خلافت را به دست گرفت، سهل بن حنیف را به عنوان والی شام به سوی آنجا فرستاد و این نشان می دهد که فوق العاده مورد علاقه و اعتماد امام بود،هرچند طرفداران معاویه جلوی او را گرفتند و اجازه ندادند وارد شام شود و او برگشت. (5)

از نکات جالبی که در منابع تاریخی درباره سهل آمده است این است که امیرمؤمنان علی علیه السلام هنگام هجرت از مکه به مدینه چون به قبا آمد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله ملحق شد،به مهمانی خانواده ای رفت که سرپرست خود را از دست داده بودند.امام علیه السلام ملاحظه کرد زن آن خانه نصف شب به در خانه می رود و کسی می آید و چیزی به او می دهد.حضرت سؤال کرد:چه چیز از او می گیری؟ گفت:او«سهل بن حنیف»است که هر روز مخفیانه می رود قسمتی از بت های قبیله خود را می شکند و شکسته های آن را برای من می آورد و می گوید:اینها را

ص:372


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،111
2- 2) .این دوازده نفر طبق روایت خصال عبارتند از:«خَالِدُ بْنِ سَعِیدِ بْنِ عَاصِ»،«مِقْدَادُ بْنُ أَسْوَدِ»،«أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ»،«عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ»،«أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ»،«سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ»،«عَبْدُ اللّهِ بْنُ مَسْعُودٍ»،«بُرَیْدَةُ الْأَسْلَمِیُّ»،«خُزَیْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ»،«سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ»،«أَبُو أَیُّوبَ أَنْصَارِیُّ»وَ«أَبُو هَیْثَمِ بْنُ تیِّهَانِ»(بحارالانوار،ج 28،ص 208،ح 7»
3- 3) .قاموس الرجال،ج 5،ص 354
4- 4) .مستدرکات علم رجال الحدیث،ج 5،ص 213
5- 5) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 6،ص 457

به صورت هیزم بسوزان و استفاده کن.هنگامی که امیرمؤمنان این مطلب را درباره«سهل بن حنیف»شنید احترام خاصی برای او قائل شد. (1)و این نشان می دهد که«سهل بن حنیف»از همان ابتدا مخالف با بت پرستی و موافق توحید بود.

2-فراریان به شام چه کسانی بودند؟

از کتب تاریخی و روایات به خوبی استفاده می شود که گروهی از یاران علی علیه السلام را صحابه مهاجر و انصار تشکیل می دادند و همان ها بودند که حضور چشمگیری در میدان جمل،نهروان و صفین داشتند و اطرافیان و نزدیکان به معاویه غالباً طلقا (مشرکانی که در فتح مکه به فرمان پیغمبر از مجازات آزاد شدند و اسلام را ظاهرا پذیرفتند) و فرزندان طلقا و در مجموع بازماندگان دوران جاهلیت بودند،کسانی که برای او فعالیت گسترده ای داشتند و به فریب مردم شام مشغول بودند.

اما در این میان عده کمی از صحابه که دنیای معاویه و بذل و بخشش های بی حساب او از اموال بیت المال قلب و روح آنها را تسخیر کرده بود نه تنها از مدینه که از کوفه و حتی در ایام جمل و صفین به او پیوستند.از جمله آنها«نعمان بن بشیر انصاری»است که دینش را به هر شیطانی که به او مال هنگفتی می داد می فروخت.او از مقربین درگاه عثمان بود و هنگامی که عثمان کشته شد پیراهن او و انگشتان قطع شده همسرش«نائله»را به شام برد و به معاویه فروخت، معاویه نیز آنها را در مسجد آویخت تا مردم شام را بر ضد علی علیه السلام بشوراند.

هنگامی که معاویه بر اوضاع مسلّط شد«نعمان»را پاداش داد و وی را امیر کوفه کرد.پس از معاویه نیز از طرف یزید امیر بود؛اما با ورود مسلم بن عقیل به کوفه،

ص:373


1- 1) .رجوع کنید به:بحارالانوار،ج 19،ص 79

یزید نعمان را عزل کرد و«عبید اللّه بن زیاد»را که مرد سفاک و خونریزی بود به جای او برگزید. (1)

همین نویسنده در جای دیگر از کتاب خود می نویسد:در میدان صفین دو هزار و هشتصد نفر از صحابه همراه امام علیه السلام بودند که در میان آنها هشتاد و هفت نفر از بدریین و نهصد نفر از کسانی بودند که بیعت رضوان را درک کرده بودند. (2)

مرحوم محقق شوشتری در شرح نهج البلاغه خود بعضی از کسانی را که در ماجرای صفین از لشکر امام جدا شدند و به معاویه پیوستند نام برده است.از جمله:«بشر بن عصمة المزنی»و«قیس بن قرة التمیمی»و«ذو نواس عبدی» و«قیس بن زید کندی». (3)

همین نویسنده در جای دیگر نامه ای را از عقیل به علی علیه السلام نقل می کند که می گوید:من از مدینه برای عمره به سوی مکه می رفتم.«عبداللّه بن ابی سرح»را با حدود چهل جوان از فرزندان طلقا دیدم که از قیافه آنها آثار شوم می بارید.به آنها گفتم:به سوی معاویه می روید؟ (آنها سکوت کردند و پاسخی نگفتند و به راه خود ادامه دادند). (4)از پاسخی که امام به برادرش عقیل می دهد نیز استفاده می شود که آنها از همان دشمنان قسم خورده اسلام بودند که فقط در ظاهر اسلام را پذیرفته بودند. (5)

***

ص:374


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 1،ص 247.در تاریخ طبری (ج 3،ص 561) نیز بخشی از ماجرای نعمان بن بشیر آمده است
2- 2) .تاریخ طبری،ج 3،ص 36
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 10،ص 273.بخشی از این افراد را طبری در تاریخ خود و قسمتی را هم نصر بن مزاحم در کتاب صفین آورده است
4- 4) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ص 607.این ماجرا را ابن ابی الحدید در شرح خود ج 2،ص 118آورده است
5- 5) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2،ص 119

71- به منذر بن جارود عبدی

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَی الْمُنْذِرِ بْنِ الْجارُودِ الْعَبْدی،وَخانَ فی بَعْضِ ما وَلاّهُ مِنْ أعْمالِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به منذر بن جارود عبدی است که در حوزه فرمانداری خود در بعضی از امور خیانت کرده بود. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه زمانی به«منذر بن جارود»نوشته شد که والی اصطخر (از نواحی فارس) بود و اخباری از سوء استفاده وی از اموال حکومت به امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید.امام با تمجید از پدرش«جارود عبدی»این فرزند را سرزنش کرد و فرمود:درستی و پاکی پدرت سبب خوش بینی من به تو شد و گمانم بود که تو

ص:375


1- 1) .سند نامه: این نامه را نیز مانند نامه سابق دو نفر از مورخانی که قبل مرحوم سیّد رضی می زیستند در کتاب خود نقل کرده اند:اوّل یعقوبی در تاریخ خود و دوم بلاذری در انساب الاشراف و قابل توجّه اینکه جمله هایی که مرحوم سیّد رضی در پایان این نامه به صورت جداگانه آورده است (نه به صورت نامه) در همان دو کتاب نیز دیده می شود (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 472)

پیرو او هستی؛ولی معلوم شد تابع هوای نفس شده ای و آخرت خود را به دنیا فروخته ای.آن گاه در تعبیری شگفت انگیز می فرماید:اگر اقوالی که درباره تو به من رسیده صحیح باشد،شتر خانواده و بند کفشت از تو باارزش تر است.در پایان نامه فرمان عزل او را صادر کرده و می فرماید:هنگامی که نامه من به تو رسید به سوی ما بازگرد.

***

ص:376

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ،وَظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ،وَتَسْلُکُ سَبِیلَهُ،فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ إِلَیَّ عَنْکَ لَاتَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً،وَلَا تُبْقِی لآِخِرَتِکَ عَتَاداً.تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ،وَتَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ.وَلَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً،لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَشِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ،وَمَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ،أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ،أَوْ یُعْلَی لَهُ قَدْرٌ،أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَةٍ،أَوْ یُؤْمَنَ عَلَی جِبَایَةٍ،فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا، إِنْ شَاءَاللّهُ.

قالَ الرَّضی:وَالْمُنْذِرُ بْنُ الْجارُود هذا هُوَ الَّذی قالَ فیهِ أمیرُالمؤمنین علیه السلام:إنّهُ لَنظّارٌ فی عِطْفَیْهِ،مُخْتالٌ فی بُرْدَیْهِ،تَفّالٌ فی شِراکَیْهِ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) شایستگی پدرت،مرا درباره تو گرفتارِ خوش بینی ساخت و گمان کردم تو هم پیرو هدایت و سیره او هستی و راه و رسم او را دنبال می کنی.ناگهان به من گزارش داده شد که تو در پیروی از هوای نفست چیزی فروگذار نمی کنی و برای سرای دیگرت ذخیره ای باقی نمی گذاری،با ویرانی آخرتت دنیایت را آباد می سازی و به بهای قطع رابطه با دینت با خویشاوندانت پیوند برقرار می سازی (و به گمان خود صله رحم می کنی) اگر آنچه از تو به من رسیده است درست باشد شتر (بارکش) خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است و کسی که دارای صفات تو باشد نه شایستگی این را دارد که حفظ مرزی را به او بسپارند و نه کار مهمی به وسیله او اجرا شود،نه قدر

ص:377

او را بالا ببرند،نه در حفظ امانت شریکش سازند و نه در جمع آوری حقوق بیت المال به او اعتماد کنند.به محض رسیدن این نامه به سوی من حرکت کن! إنْ شاءَاللّه.

مرحوم سید رضی می گوید:منذر بن جارود همان کسی است که امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره اش فرمود:او آدم متکبری است؛پیوسته (از روی تکبر) به این طرف و آن طرف قامت خود می نگرد و در لباس گران قیمتی که پوشیده همچون متکبران گام بر می دارد و مراقب است حتی بر کفشش گرد و غبار ننشیند!

شرح و تفسیر: تو شایسته این مقام نیستی

تو شایسته این مقام نیستی

همان گونه که در بالا آمد«منذر بن جارود عبدی»از طرف امام علیه السلام به فرمانداری بعضی از مناطق ایران منصوب شده بود و دلیل انتخاب او افزون بر حسن ظاهر،سابقه بسیار خوب پدرش«جارود عبدی»بود که از افراد بسیار با استقامت و مدافع اسلام در عصر پیغمبر و اعصار بعد بود؛ولی«منذر»مانند بسیاری از افراد که وقتی به مقامی می رسند خود را گم می کنند،از مسیر حق خارج شد و به هوا و هوس پرداخت و از موقعیت خود غافل شد و اموال بیت المال را بی حساب و کتاب خرج می کرد.هنگامی که این خبر به امام علیه السلام رسید،نامه شدید اللحن مورد بحث را برای او فرستاد و او را به شدت توبیخ کرد و از مقامش عزل نمود.

امام علیه السلام در آغاز نامه چنین می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) شایستگی پدرت،مرا درباره تو گرفتارِ خوش بینی ساخت و گمان کردم تو هم پیرو هدایت و سیره او هستی و راه و رسم او را دنبال می کنی»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ

ص:378

صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ (1)،وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ) .

به یقین امام علیه السلام در امور مربوط به زندگی مأمور به ظاهر است و بر طبق آن عمل می کند و به هنگام انتخاب«منذر»برای این مقام،قراین خلافی وجود نداشت؛هم او ظاهرالصلاح بود و بدون سوء سابقه و هم جزو خانواده ای معروف به صلاح و درستکاری و این مقدار برای انتخاب او کافی بود؛ولی همان گونه که گفته شد افرادی هستند که در حال عادی ظاهرا صالح و درستکارند؛اما هنگامی که به مال و مقامی برسند خود را گم می کنند و گاه مسیر زندگیشان به طور کامل دگرگون می شود و«منذر»از این افراد بود.

سپس امام در ادامه این سخن می فرماید:«ناگهان به من گزارش داده شد که تو در پیروی از هوای نفست چیزی فروگذار نمی کنی و برای سرای دیگرت ذخیره ای باقی نمی گذاری،با ویرانی آخرتت دنیایت را آباد می سازی و به بهای قطع رابطه با دینت با خویشاوندانت پیوند برقرار می سازی (و به گمان خود صله رحم می کنی)»؛ (فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ (2)إِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً،وَ لَا تُبْقِی لآِخِرَتِکَ عَتَاداً (3).تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ،وَ تَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ) .

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه و پر معنا به منذر می فهماند که تو مرتکب چهار کار بسیار زشت شده ای:از یک طرف پیروی بی قید و شرط از هوا و هوس به گونه ای که در حالاتش آمده است او در آن ایام خوشگذرانی را به حد اعلا رسانده بود؛پیوسته مشغول گردش و تفریح و صید لهوی و بازی با سگ ها و کارهایی از این قبیل بود (4)و دیگر اینکه از دنیا که مزرعه آخرت است بهره ای

ص:379


1- 1) .«هَدی»به معنای طریقه و روش است
2- 2) .«رُقّی»از ریشه«رَقْی»بر وزن«سعی»به معنای بالا رفتن است.سپس به گزارش هایی که از مقامات پایین به مقامات بالا داده می شود اطلاق شده و در جمله بالا همین معنا اراده شده است
3- 3) .«عَتاد»به معنای ذخیره و شیء آماده است
4- 4) .تمام نهج البلاغه،ص 815

برای خود ذخیره نمی کنی و سوم اینکه نه تنها از این دنیا چیزی برای آخرت نمی اندوزی،بلکه آخرت خود را به بهای آباد ساختن دنیا ویران می سازی و چهارم اینکه اموال بیت المال را در بین خویشاوندان خود تقسیم می کنی و پیوند با خویشاوندان را به بهای قطع رابطه با دینت دنبال می کنی.

آن گاه امام علیه السلام او را به طور مشروط به علت اعمالش شدیداً تحقیر می کند و می فرماید:«اگر آنچه از تو به من رسیده است درست باشد شتر (بارکش) خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است»؛ (وَ لَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً،لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَ شِسْعُ (1)نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ) .

این دو تعبیر نهایت حقارت«منذر»را به سبب خیانتش اثبات می کند.

در بعضی از نقل ها آمده است که تشبیه به«شتر اهل»از اینجا ناشی شد که پدر خانواده ای از دنیا رفت و شتری از خود به یادگار گذاشت.خانواده او هر کدام افسار شتر را گرفته و از آن برای بار کشیدن و مانند آن استفاده می کردند.این شتر بینوا هر روز دست کسی بود و این ضرب المثلی است برای ذلت.تعبیر به «شِسْعُ نَعْل؛ بند کفش»نیز مثالی است برای نهایت خواری و حقارت.این تعبیرها از آنجا ناشی شد که به امام خبر رسید او چهارصد هزار درهم از بیت المال را اختلاس کرده (2)و-همان گونه که گذشت-مشغول عیاشی و سگ بازی و مانند آن است،در حالی که خود را نماینده امام معصوم و خلیفه بر حق مسلمانان می داند.

سپس امام در ادامه این سخن لیاقت و اهلیت او را برای پنج موضوع مهم نفی می کند و می فرماید:«کسی که دارای صفات تو باشد نه شایستگی این را دارد که

ص:380


1- 1) .«شِسْع»به معنای تسمه و قطعات باریکی است که از چرم می برند و«شِسْع النَّعْل»به معنای بند کفش است
2- 2) .بحارالانوار،ج 34،ص 323

حفظ مرزی را به او بسپارند و نه کار مهمی به وسیله او اجرا شود،نه قدر او را بالا ببرند،نه در حفظ امانت شریکش سازند و نه در جمع آوری حقوق بیت المال به او اعتماد کنند»؛ (وَ مَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ (1)،أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ،أَوْ یُعْلَی لَهُ قَدْرٌ،أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَةٍ،أَوْ یُؤْمَنَ عَلَی جِبَایَةٍ (2)) .

این امور پنجگانه از وظایف مهم والیان و فرمانداران مناطق مختلف اسلام است:حفظ کردن مرزها،انجام کارهای مهم،سپاس از کارهای مهم او،سپردن امانات و جمع آوری اموال بیت المال.کسی که خائن و عیاش و هواپرست باشد شایسته هیچ یک از این امور نیست و هرگز نمی توان بر او اعتماد کرد.

امام علیه السلام در پایان،دستور عزل او را صادر کرده می فرماید:«به محض رسیدن این نامه به سوی من حرکت کن! إن شاءاللّه»؛ (فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا،إِنْ شَاءَ اللّهُ) .

تعبیر به «حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا» تأکید بر فوریت عزل او و کناره گیری اش از این مقام والاست.

***

مرحوم سیّد رضی در پایان این جمله را نیز اضافه می کند و می گوید:

«منذر بن جارود همان کسی است که امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره اش فرمود:او آدم متکبری است؛پیوسته (از روی تکبر) به این طرف و آن طرف قامت خود می نگرد و در لباس گران قیمتی که پوشیده همچون متکبران گام بر می دارد و مراقب است حتی بر کفشش گرد و غبار ننشیند!»؛ (قالَ الرَّضی:وَ الْمُنْذِرُ بْنُ الْجارُود هذا هُوَ الَّذی قالَ فیهِ أمیرُالمؤمنین علیه السلام:إنّهُ لَنظّارٌ فی عِطْفَیْهِ (3)،

ص:381


1- 1) .«الثغر»در اینجا به معنای مرز و در اصل به معنای هرگونه شکاف است
2- 2) .«جِبایة»به مانند جمع آوری زکات و اموال بیت المال و مانند آن است و در اصل از«جِباوة»بر وزن«عداوة»به معنای جمع آوری کردن گرفته شده است.در بعضی از نسخ نهج البلاغه به جای«جِبایة»«خیانة»آمده که معنای درستی برای آن تصور نمی شود
3- 3) .«عِطْفَیْهِ»تثنیه«عِطف»بر وزن«کبر»به معنای پهلو و جانب است و کسی که پیوسته به این طرف و آن طرف خود نگاه می کند معمولاً از خودراضی و متکبر است

مُخْتالٌ (1)فی بُرْدَیْهِ (2)،تَفّالٌ (3)فی شِراکَیْهِ (4)) .

بدیهی است این سخن را امام بعد از این ماجرا درباره منذر فرموده و اگر قبل از آن چنین صفاتی از او دیده می شد حضرت او را برای این مقام مهم انتخاب نمی کرد.

این سه جمله که امام درباره او فرموده دلیل بر نهایت عجب،خودبینی و خودبرتر بینی اوست و چون در خانواده ای اشرافی پرورش یافته بود این حالت را از آنها به ارث برده بود.

مرحوم علّامه شوشتری در شرح نهج البلاغه اش از تاریخ یعقوبی (5)در مورد شأن ورود این جمله نقل می کند که این سخن را امیرمؤمنان بعد از آن فرمود که به دیدن«صعصعه»؛(یکی از دوستان خاص آن حضرت) رفته بود در ضمن سخنان مختلفی که بین امام علیه السلام و«صعصعه»رد و بدل شد«صعصعه»گفت:دختر جارود (برادر منذر) همه روز نزد من می آید و برای اینکه برادرش را زندانی کرده ای اشک می ریزد.اگر مصلحت بدانی آزادش کن من بدهی او را (از باب اختلاس بیت المال) تعهد می کنم.امام فرمود:چگونه تو او را تضمین می کنی در حالی که او منکر سرقت از بیت المال است.قسم بخورد (که اختلاس نکرده است) تا ما او را آزاد کنیم.«صعصعه»گفت:سوگند می خورد.امام فرمود:من

ص:382


1- 1) .«مُخْتال»به معنای متکبر مغرور است از ریشه«خُیَلاء»بر وزن«جهلاء»به معنای تخیلاتی است که انسان بر اثر آن خود را بزرگ می بیند و ریشه آن از خیال گرفته شده و اشاره به کسی است که با خیالات خودبرتربین می شود
2- 2) .«بردیه»تثنیه«برد»بر وزن«ظلم»که اضافه به ضمیر شده و به معنای لباس زیبا و خط دار است
3- 3) .«تفّال»کسی که بسیار آب دهن می اندازد از ریشه«تفل»بر وزن«عمل»گرفته شده.در بعضی از کتب لغت آمده است که«تفل»بر وزن«طفل»به فوت کردنی که آمیخته با کمی از بزاق باشد اطلاق می شود بنابراین جمله«تفال فی شراکیه»به معنای کسی است که کفش خود را فوت می کند یا با آب دهان تمیز می کند تا غباری بر آن نباشد
4- 4) .«شراکیه»تثنیه«شراک»به معنای بند کفش است
5- 5) .تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 204

هم گمان می کنم (به دروغ) سوگند یاد کند.آن گاه امام این جمله را درباره او فرمود. (1)

نکته: «مُنذر بن جارود عبدی»کیست؟

«مُنذر بن جارود عبدی»کیست؟

«جارود»پدر«منذر»همان گونه که امام در نامه مورد بحث به آن اشاره فرموده مردی شایسته و صالح بود.او که قبلاً از آیین مسیح پیروی می کرد در سال نهم یا دهم هجری با گروهی از طایفه«عبد قیس»خدمت پیغمبر رسید و اسلام را به طور کامل پذیرفت و سپس در بصره ساکن شد و در یکی از جنگ های اسلامی که در ناحیه فارس صورت گرفت در سال بیست و یک هجری شرکت کرد و به افتخار شهادت نائل گردید.

«جارود»در میان قبیله اش مورد احترام خاصی بود و هنگامی که پیغمبر اکرم از دنیا رحلت فرمود و گروهی از اعراب مرتد شدند،او برای قبیله خود سخنرانی کرد و گفت:«اگر محمّد از دنیا رفته است خدایش نمرده در دین خود محکم باشید و اگر در این فتنه ای که بر پا شده به کسانی صدمه ای برسد من دو برابر آن را تضمین می کنم».به همین دلیل از طایفه«عبد قیس»کسی مخالفت نکرد.

از عجایب اینکه از عمر نقل شده درباره«جارود»می گفت:اگر از پیغمبر نشنیده بودم که می فرمود:خلافت در قریش خواهد بود من«جارود»را برای خلافت پیغمبر برمی گزیدم؛ولی با این حال روزی عمر نشسته بود و تازیانه ای در دست داشت و مردم در اطرف او بودند.ناگهان«جارود»وارد شد.کسی با صدای بلند گفت:این بزرگ طایفه«ربیعه»است.عمر و اطرافیانش و«جارود» این سخن را شنیدند و هنگامی که«جارود»به عمر نزدیک شد تازیانه را حواله او

ص:383


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 8،ص 108

کرد.«جارود»گفت:چرا چنین می کنی؟ گفت:شنیدی آنچه را درباره تو گفته اند؟ گفت:آری شنیدم.گفت:ترسیدم در میان جمعیتی بنشینند و بگویند امیر تویی لذا خواستم ابهت تو را بشکنم.

اما فرزندش«منذر»که در زمان حیات پیامبر متولد شد در جنگ جمل در لشکر علی علیه السلام شرکت داشت و ظاهراً مرد صالحی بود و به دلیل صالح بودن پدرش امام او را فرماندار«اصطخر»؛(یکی از نواحی فارس) نمود؛ولی متأسفانه به دلیل حب جاه و مقام و عشق به مال و ثروت و لذات دنیا آلوده انواع انحرافات شد و همان گونه که اشاره شد امام او را عزل کرد.

این مرد مسیر نادرست خود را ادامه داد تا آنجا که بعدها از طرف یزید بن معاویه فرماندار یکی از مناطق اسلامی شد.

از کارهای بسیار زشت او این بود که در میان نامه های امام حسین علیه السلام به اهل کوفه نوشت،نامه ای نیز به«منذر»نوشت و به وسیله شخصی به نام«سلیمان» برای او فرستاد و او را به یاری خود دعوت کرد اما«منذر»نه تنها پاسخ مثبت نداد،بلکه نامه امام را به«عبیداللّه»داد و فرستاده امام را تسلیم چوبه دار نمود،در حالی که رسولان و نامه آوران در هر قوم و ملتی در امانند و این نخستین رسولی بود که در اسلام به دار آویخته شد.

هرچند بعضی خواسته اند این عمل را بدین گونه توجیه کنند که«منذر»خیال می کرد این رسول را«ابن زیاد»فرستاده تا از عقاید او در مورد همکاری با امام حسین علیه السلام آگاه شود در حالی که این توجیه بسیار نادرستی است،زیرا او می توانست نامه را به رسول برگرداند و با تندی با او سخن بگوید تا اگر آن شخص فرستاده ابن زیاد هم باشد،این برخورد را به اطلاع امیر خود برساند.

لزومی نداشت او را دستگیر کند و همراه نامه تحویل ابن زیاد و سپس تحویل چوبه دار دهد،زیرا«ابن زیاد»با خبر شد که او از سوی امام است.

ص:384

یکی دیگر از بدبختی های«منذر»این بود که در همان ایام دختر خود را به همسری«ابن زیاد»درآورد. (1)

به هر حال،منذر با آن سابقه پدرش و همراهی نخستین خود با امام امیرالمؤمنین علیه السلام به علت پیروی از هوای نفس و کبر و غرور،عاقبت خود را تباه کرد.

***

ص:385


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 55 تا 57؛مصادر نهج البلاغه،ج 3 ص 470.شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 8 ص 109

ص:386

72- به عبداللّه بن عباس

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ

(1)

از نامه های امام علیه السلام

به عبداللّه بن عباس است. (2)

نامه در یک نگاه

این نامه که دقیقاً معلوم نیست امام در چه شرایطی آن را برای (عبداللّه بن عباس) مرقوم داشت،حاوی نصایح مهمی است و در مجموع هدف آن بازداشتن مخاطب آن که در واقع همه انسان ها هستند از حرص و آز و دنیاپرستی

ص:387


1- 1) .عبداللّه بن عباس،عموزاده پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علی علیه السلام،از دانشمندان بزرگ امت و از علاقه مندان به امام است.شرح حال او را به طور مبسوط ذیل نامه 41 آورده ایم
2- 2) .سند نامه: به گفته صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه در ذیل کلمات قصار 396 این کلام را صاحب کتاب تحف العقول (حسن بن علی بن شعبه که کمی پیش از سیّد رضی می زیسته) با تفاوتی آورده است (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 284) و جمله«الدهر یومان...»به صورت ضرب المثلی در میان ادبای عرب در آمده است. در کتاب تمام نهج البلاغه این نامه با اضافاتی آمده است که بخشی از این اضافات در کتاب نثر الدرّ محقق آبی و بخش دیگری از آن در کتاب اسعاف الراغبین که در حاشیه کتاب نورالابصار شبلنجی آمده،چاپ شده است (تمام نهج البلاغه،ص 771)

است و نیز پیام آن تسلیم مقدرات بودن و بی تابی و جزع و فزع نکردن در برابر حوادث ناخواسته و بیرون از قدرت ماست.

***

ص:388

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَکَ،وَلَا مَرْزُوقٍ مَا لَیْسَ لَکَ؛وَاعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ یَوْمَانِ:یَوْمٌ لَکَ وَیَوْمٌ عَلَیْکَ،وَأَنَّ الدُّنْیَا دَارُ دُوَلٍ،فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَی ضَعْفِکَ،وَمَا کَانَ مِنْهَا عَلَیْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) تو هرگز بر اجل و سرآمدت پیشی نمی گیری (و نیز) آنچه قسمت تو نیست روزی تو نخواهد شد.بدان دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو.این دنیا سرای متغیر و متحولی است (و هر روز به دست گروهی می افتد) آنچه از مواهب دنیا،قسمت توست به سراغ تو می آید،هرچند ضعیف باشی و آنچه بر زیان توست گریبانت را خواهد گرفت (هرچند قوی باشی) و نمی توانی با قدرتت آن را از خود دور سازی.

شرح و تفسیر: ابن عباس! غمگین مباش

ابن عباس! غمگین مباش

به نظر می رسد حادثه ناگواری برای«عبد اللّه بن عباس»روی داده بوده و یا انتظار مهمی داشته و برآورده نشده و از این جهت غمگین بوده است؛امام علیه السلام این نامه را برای دلداری او و توجّه دادنش به طبیعت زندگی دنیا و مقدرات الهی می نگارد تا آرامش پیدا کند.

امام علیه السلام در این نامه کوتاه به پنج نکته مهم اشاره می کند:

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) تو هرگز بر اجل

ص:389

و سرآمدت پیشی نمی گیری»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَکَ) .

اشاره به اینکه تا اجل قطعی انسان فرا نرسد،حوادث خطرناک نمی تواند او را در کام خود فرو برد و هنگامی که فرا رسد تأخیر در آن ممکن نیست.همان گونه که قرآن فرموده است: ««ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» ؛هیچ گروهی از اجل خود پیشی نمی گیرد و از آن عقب نخواهد افتاد». (1)

البته این اشاره به اجل حتمی است و به آن معنا نیست که انسان در مقابل اجل معلق بی پروایی به خرج دهد و خود را گرفتار کند و بی دلیل در کام خطر فرو رود.

در دومین نکته می فرماید:«(و نیز) آنچه قسمت تو نیست روزی تو نخواهد شد»؛ (وَ لَا مَرْزُوقٍ مَا لَیْسَ لَکَ) .

اشاره به اینکه اگر انتظار نعمتی داشتی و به سبب عوامل ناخواسته از آن محروم شدی نگران نباش،چون روزی تو نبوده است و حتی با تلاش و کوشش هم به آن نمی رسیدی،هرچند گمان می کردی امکان وصول به آن وجود دارد.

این سخن تسلی خاطری است برای تمام کسانی که گرفتار محرومیت هایی ناخواسته در زندگی می شوند و چه بسا صفحه زندگی آنها را تیره و تار می سازد.

اگر به این نکته توجّه داشته باشند که چنین چیزی هرگز برای آنها مقرر نشده بوده و امکان دسترسی به آن حاصل نبوده،نگرانی آنها برطرف می شود،هرچند این سخن به آن معنا نیست که انسان سعی و تلاش و مدیریت و تدبیر را برای رسیدن به نعمت های بیشتر فراموش کند.

قرآن مجید می فرماید: «أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» ؛آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟! ما معیشت آنها را در زندگی دنیا در میان آنها تقسیم کردیم». (2)

ص:390


1- 1) .حجر،آیه 5
2- 2) .زخرف،آیه 32

در سومین اندرز به نکته مهم تری اشاره می کند و می فرماید:«بدان دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو»؛ (وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ یَوْمَانِ:یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ) .

سراسر تاریخ بشر گواه این معناست که غالب انسان ها به خصوص شخصیت ها و صاحبان مقامات برجسته دوران های مختلفی در زندگی داشته اند؛ گاهی در اوج قدرت بودند و گاه در نهایت ضعف و ناتوانی.به هنگامی که در اوج قدرت بودند هرگز باور نمی کردند روزی گرفتار چنان زندگی نکبت باری شوند و گاه که ضعیف و ناتوان بودند به فکرشان خطور نمی کرد که روزی بر اوج قدرت بنشینند.

توجّه به این حقیقت سبب می شود که انسان از حوادث روزگار و فراز و نشیب آن هرگز نگران نشود و کاسه صبرش لبریز نگردد و زمام اختیار از دست ندهد و بداند که هیچ یک از حوادث روزگار پایدار نیست.

این جمله به قدری در کلمات دانشمندان و ادبا مشهور شده که به صورت ضرب المثلی در آمده است.

شاعر فارسی زبان می گوید:

روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

شاعر بلندآوازه دیگر می گوید:

چرخ گردون گر دو روزی بر مراد تو نگشت دائماً یکسان نماند حال گردون غم مخور

ابویعقوب خریمی در این زمینه اشعاری دارد که مطلعش این است:

هَلِ الدَّهْرُ إلّا صَرْفُه وَ نَوائِبُهُ وَ سَرّاءُ عَیْشٍ زائِلٍ وَ مَصائِبُهُ

یَقُولُ الْفَتی ثَمَّرْتُ مالی وَ إنَّما لِوارِثِهِ ما ثَمَّرَ الْمالَ کاسِبُهُ

ص:391

یُحاسِبُ فِیهِ نَفْسَهُ فی حَیاتِهِ وَ یَتْرُکُهُ نَهْباً لِمَنْ لا یُحاسِبُهُ

آیا دوران زندگی جز تغییرات و حوادث ناگوار و شادی های زوال پذیر و مصیبت ها چیز دیگری هست؟

جوان می گوید:اموالم را به ثمر رساندم در حالی که آنچه را به ثمر رسانده برای وارث می نهد.

خودش با دقت در حیات خود اموالش را محاسبه می کند؛ولی آن را به صورت اشیای غارت شده ای برای کسانی می گذارد که حساب و کتابی در آن ندارند. (1)

سپس در چهارمین نکته برای تأکید بر نکته قبل می فرماید:«این دنیا سرای متغیر و متحولی است (و هر روز به دست گروهی می افتد)»؛ (وَ أَنَّ الدُّنْیَا دَارُ دُوَلٍ (2)) .

همان گونه که قرآن مجید می فرماید: ««وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ» ؛و ما این روزها (ی پیروزی و شکست) را در میان مردم می گردانیم (و این طبیعت زندگی دنیاست)». (3)

تاریخ جهان و حتی تاریخ معاصر و آنچه با چشم خود در زندگی کوتاهمان دیده ایم گواه این معناست؛پیرمردهایی را سراغ داریم که گاه چندین شاه، نخست وزیر و رئیس جمهور را در عمر خود دیده اند که یکی پس از دیگری بر اریکه قدرت تکیه زده اند.

آن گاه در پنجمین و آخرین اندرز می فرماید:«آنچه از مواهب دنیا،قسمت توست به سراغ تو می آید،هرچند ضعیف باشی و آنچه بر زیان توست گریبانت

ص:392


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 60
2- 2) .«دُوَل»جمع«دَولة»به معنای چیزی است که در حال تغییر و گردش و انتقال از کسی به دیگری است و حکومت را از این جهت دولت گفته اند که هر چند صباحی دست شخص یا اشخاصی است
3- 3) .آل عمران،آیه 140

را خواهد گرفت (هرچند قوی باشی) و نمی توانی با قدرتت آن را از خود دور سازی»؛ (فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَی ضَعْفِکَ،وَ مَا کَانَ مِنْهَا عَلَیْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ) .

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» ؛و اگر خداوند (برای امتحان و مانند آن) زیانی به تو رساند،هیچ کس جز او نمی تواند آن را برطرف کند،و اگر اراده خیری برای تو کند هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد،آن را به هر کس از بندگانش بخواهد می رساند و او آمرزنده و مهربان است». (1)

اشتباه نشود.همه این تعبیرات برای این است که از حرص و آزمندی انسان پیش گیری کند و در محرومیت ها به او دلداری دهد،زیرا بخش مهمی از زندگی انسان در مسیر حرص و آز صرف می شود و بخش دیگری صرف تأسف بر پاره ای از محرومیت ها می گردد.این نصایح عامل بازدارنده ای در برابر این حالات است.

امام علیه السلام در موارد دیگری نیز همین معنا را به صورت های مختلفی بیان فرموده از جمله در کلمات قصار حضرت در نهج البلاغه آمده است: «الرِّزْقُ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ؛ روزی دو گونه است:روزی که تو به سراغ آن می روی و روزی که آن به سوی تو می آید حتی اگر به سوی او نروی به سراغ تو خواهد آمد». (2)

شاعر عرب در این باره می گوید:

لِکُلِّ امْرِئٍ رِزْقٌ وَ لِلرِّزْقِ جالِبٌ وَ لَیْسَ یَفُوتُ الْمَرءَ ما خَطَّ کاتِبُهُ (3)

ص:393


1- 1) .یونس،آیه 107
2- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،379
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 61

هر انسانی روزی دارد و هر روزی روزی رسان و آنچه را دست تقدیر برای انسان نوشته است از بین نخواهد رفت و به او خواهد رسید.

این در حالی است که در آیات و روایات دیگر به تلاش و کوشش معتدل و عاقلانه برای تأمین نیازمندی های زندگی دعوت شده است تا افراد به امید اینکه روزی مقدر شده و تقسیم دقیقی برای آن است تن به بیکاری و وادادگی ندهند و دست از تلاش و کوشش باز ندارند،سربار جامعه نشوند و جامعه را به رکود و عقب افتادگی نکشانند.

قرآن مجید می فرماید: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی» ؛اینکه برای انسان چیزی جز (حاصل) سعی و کوشش او نیست». (1)

در روایت معروفی نیز آمده است:«از کسانی که دعایشان مستجاب نمی شود کسی است که سالم و قادر باشد،در خانه بنشیند و عرضه دارد خدایا به من روزی ده.به او گفته می شود:مگر به تو دستور تلاش معاش داده نشد؛ «ثَلَاثَةٌ تُرَدُّ عَلَیْهِمْ دَعَوْتُهُمْ...وَ رَجُلٌ جَلَسَ فِی بَیْتِهِ وَ قَالَ یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیُقَالُ لَهُ أَ لَمْ أَجْعَلْ لَکَ السَّبِیلَ إِلَی طَلَبِ الرِّزْقِ» . (2)

***

ص:394


1- 1) .نجم،آیه 39
2- 2) .کافی،ج 2،ص 511،ح 3

73- به معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ

از نامه های امام علیه السلام

به معاویه است. (1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه پس از نامه های مکرری که در پاسخ به نامه های معاویه نوشته است و تأثیری در او نگذاشته اظهار نگرانی می کند.آن گاه او را به کسی تشبیه می فرماید که در خواب سنگینی فرو رفته و رؤیاهای کاذب می بیند سپس امام به او هشدار می دهد که شیطان به تو اجازه نمی دهد به کارهای خیر بپردازی یا به اندرزهای من گوش فرا دهی.

ص:395


1- 1) .سند نامه: تنها منبعی که در کتاب مصادر نهج البلاغه این نامه را از آن نقل کرده کتاب الطراز امیریحیی علوی است که گرچه بعد از سیّد رضی می زیسته ولی تفاوت در بعضی از تعبیرات نشان می دهد که وی آن را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 463)

ص:396

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی عَلَی التَّرَدُّدِ فِی جَوَابِکَ،وَالِاسْتِمَاعِ إِلَی کِتَابِکَ،لَمُوَهِّنٌ رَأْیِی، وَمُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی.وَإِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی الْأُمُورَ وَتُرَاجِعُنِی السُّطُورَ، کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ،وَالْمُتَحَیِّرِ الْقَائِمِ یَبْهَظُهُ مَقَامُهُ،لَایَدْرِی أَ لَهُ مَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ،وَلَسْتَ بِهِ،غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ.وَأُقْسِمُ بِاللّهِ إِنَّهُ لَوْ لَابَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ،لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ مِنِّی قَوَارِعُ،تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَتَهْلِسُ اللَّحْمَ! وَاعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ،وَتَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ، وَالسَّلَامُ لِأَهْلِهِ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من در اینکه مکرر به پاسخ نامه های تو پرداخته و گوش به آن فرا داده ام خود را سرزنش می کنم و هوشیاری خود را تخطئه می نمایم (چرا که سخنانم همچون میخ آهنینی است که در سنگ فرو نمی رود و یا همچون خطاب به دیوارها و اشیای بی جان و بی روح است).در آن هنگام که تو از من خواسته هایی (مانند حکومت شام یا حکم ولایت عهدی) داری و پیوسته نامه نگاری می کنی به کسی می مانی که به خواب سنگینی فرو رفته و رؤیاهای (آشفته) می بیند که به او دروغ می گوید و یا همچون شخص سرگردانی که ایستاده است و ایستادنش او را به مشقت افکنده (زیرا نمی داند به کدام راه برود) و نمی داند که آینده به سود اوست یا به زیانش.گرچه تو آن شخص نیستی (که چنین خواب آشفته ای دیده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبیه به توست! به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقی ماندن (مؤمنان پاک دل و آثار

ص:397

اسلام و نتیجه زحمات پیغمبر اکرم) ضربه های کوبنده ای از من به تو می رسید که استخوانت را خُرد و گوشت تو را آب می کرد و بدان که شیطان از اینکه به کارهای خوب بپردازی تو را باز داشته و به تو اجازه نمی دهد به اندرزهایی که به سود توست گوش فرا دهی و سلام بر آنها که شایسته سلامند.

شرح و تفسیر: خواب آشفته می بینی!

خواب آشفته می بینی!

این سیزدهمین نامه ای است که در نهج البلاغه از امام به معاویه نقل شده است و به اضافه نامه 75 که بعدا خواهد آمد مجموعا چهارده نامه می شود.تعبیرات این نامه نشان می دهد که از آخرین نامه های امام به اوست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من در اینکه مکرر به پاسخ نامه های تو پرداخته و گوش به آن فرا داده ام خود را سرزنش می کنم و هوشیاری خود را تخطئه می نمایم (چرا که سخنانم همچون میخ آهنینی است که در سنگ فرو نمی رود و یا همچون خطاب به دیوارها و اشیای بی جان و بی روح است)»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی عَلَی التَّرَدُّدِ (1)فِی جَوَابِکَ،وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَی کِتَابِکَ،لَمُوَهِّنٌ (2)رَأْیِی،وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی) .

این جمله شبیه تعبیری است که قرآن مجید درباره نصایح پیغمبر به مشرکان بیان کرده می فرماید: ««إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ» ؛ مسلماً تو نمی توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی و نه سخنت را به گوش کران که روی برگردانند و دور شوند!». (3)

طبیعی است هنگامی که انگیزه های شیطانی و هوا و هوس وجود انسان را پر

ص:398


1- 1) .«التَردُّد»گاه به معنای شک و تردید است و گاه به معنای رفع و آمد و تکرار و در اینجا به قرائنی که در کلام است معنای دوم اراده شده است
2- 2) .«مُوَهِّنْ»از ریشه«توهین»به معنای سست کردن آمده است
3- 3) .نمل،آیه 80

کند روح او در برابر سخنان حق طلبان غیر قابل نفوذ می شود و چیزی از سخنان آنها در او اثر نمی گذارد

آن گاه امام علیه السلام پاسخ کوبنده ای به درخواست های معاویه درباره سپردن حکومت شام به او یا نوشتن فرمان ولایت عهدی برای وی می دهد و او را با دو تشبیه از این درخواست های نامعقول مأیوس می سازد می فرماید:«در آن هنگام که تو از من خواسته هایی (مانند حکومت شام یا حکم ولایت عهدی) داری و پیوسته نامه نگاری می کنی به کسی می مانی که به خواب سنگینی فرو رفته و رؤیاهای (آشفته) می بیند که به او دروغ می گوید و یا همچون شخص سرگردانی که ایستاده است و ایستادنش او را به مشقت افکنده (زیرا نمی داند به کدام راه برود) و نمی داند که آینده به سود اوست یا به زیانش»؛ (وَ إِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی (1)الْأُمُورَ وَ تُرَاجِعُنِی السُّطُورَ (2)،کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ،وَ الْمُتَحَیِّرِ الْقَائِمِ یَبْهَظُهُ (3)مَقَامُهُ،لَا یَدْرِی أَ لَهُ مَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ) .

امام در تشبیه اوّل به او می فهماند که آنچه تو از من می خواهی خواب و خیالی بیش نیست؛خوابی پریشان و دروغین.مگر ممکن است زمام مسلمین به کسی سپرده شود که نه تقوایی دارد و نه عدالتی،نه سابقه ای در اسلام و نه درایتی.

در تشبیه دوم او را به فرد گم کرده راه تشبیه فرموده که سرگردان ایستاده؛نه توان اقامت در جایش را دارد و نه قدرت بر تصمیم گیری جهت حرکت به سوی مقصدی.اضافه بر این از آینده نیز نگران و بیمناک است و از سرنوشتی که در انتظار اوست بی خبر.

ص:399


1- 1) .«تُحاوِلُنی»از ریشه«مُحاولة»به معنای طلب کردن چیزی یا طلب کردن توأم با«حیله»آمده است و درعبارت بالا معنای دوم مناسب تر است
2- 2) .«السُّطُور»جمع«سَطْر»به معنای سطرهای نامه است و در اینجا«با»در تقدیر است؛یعنی با سطور نامه خود پیوسته به من مراجعه می کنی و مطالبه مقامات داری
3- 3) .«یَبْهَظُهُ»از ریشه«بَهْظ»بر وزن«محض»به معنای سنگین کردن و فشار آوردن است

امام علیه السلام در پایان این تشبیهات می فرماید:«گرچه تو آن شخص نیستی (که چنین خواب آشفته ای دیده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبیه به توست!»؛ (وَ لَسْتَ بِهِ،غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ) .

این تعبیر لطیفی است که امام بیان فرموده؛به جای اینکه بگوید تو شبیه چنین شخصی هستی می فرماید:او شبیه به توست.اشاره به اینکه تو در این گمراهی و سرگردانی و خیالات خام اصل و اساس محسوب می شوی و گمراهان شبیه تواند.

راستی عجیب است که شخصی مانند معاویه انتظار خلافت و جانشینی پیغمبر را داشته باشد؛او تعلق به گروهی دارد که پیامبر تا آخر عمرش با آنها مبارزه کرد و از آخرین کسانی بود که ظاهرا ایمان آورد.آیا کسانی که تا آخرین نفس در صف دشمنان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده اند سزاوار است بعد از پیروزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و تحکیم پایه های حکومت اسلامی بخواهند بر جای او بنشینند و به نام او حکومت کنند؟ کدام عاقل چنین چیزی را می پسندد؟ ولی با نهایت تأسف در صدر اسلام و بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و شهادت علی علیه السلام چنین امری رخ داد و این نبود مگر به خاطر سستی و ناآگاهی جمعی از مسلمین آن زمان.

به گفته ابن ابی الحدید آیا تعجب آور نیست کسی که از طلقا و آزاد شدگان در فتح مکه است و اگر ایمان آورده باشد در آخرین خط قرار دارد،هرگاه در مجلسی وارد شود که بزرگان مهاجران و انصار در آنجا حضور داشته باشند بخواهد همه را عقب بزند و در بالای مجلس-بالاتر از همه-بنشیند؟ (1)

سپس در بخش دیگری امام او را شدیدا تهدید می کند و می فرماید:«به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقی ماندن (مؤمنان پاک دل و آثار اسلام و نتیجه زحمات پیغمبر اکرم) ضربه های کوبنده ای از من به تو می رسید که استخوانت را خُرد

ص:400


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 64

و گوشت تو را آب می کرد»؛ (وَ أُقْسِمُ بِاللّهِ إِنَّهُ لَوْ لَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ (1)،لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ مِنِّی قَوَارِعُ (2)،تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَ تَهْلِسُ (3)اللَّحْمَ) .

اشاره به اینکه اگر از جنگ با تو چشم می پوشم و فعلاً مدارا می کنم نه برای آن است که عِدّه و عُدّه کافی ندارم،بلکه به علت آن است که بیم دارم در این درگیری مؤمنان باارزشی از میان بروند و اعتقاد مردم متزلزل شود و زحمات پیغمبر صلی الله علیه و آله کم رنگ گردد.منظور از جمله «لَوْ لَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ» همین است.

بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابی الحدید برای این جمله احتمال دیگری ذکر کرده اند و آن اینکه منظور از این ضربات کوبنده که استخوان را خُرد و گوشت را آب می کند سخنانی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره فجایع بنی امیّه و رسوایی های آنان است که اگر امام فاش می کرد آنها را در هم می کوبید.

سپس می افزاید:امامیه معتقدند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله امور مربوط به زنانش را بعد از رحلت خود به دست علی علیه السلام سپرد و به او اجازه داد که هر کدام از آنان که (مسیر خلافی را پیمودند و) آن حضرت مصلحت دید،ارتباط آنان را با پیغمبر اکرم قطع کند.از جمله می توانست ارتباط«ام حبیبه»؛(همسر پیغمبر و خواهر معاویه) را از پیغمبر قطع کند و از حالت ام المؤمنین خارج شود و ازدواج با او برای مردان امت جایز باشد و این را مجازاتی برای معاویه برادرش و مجازاتی برای خودش (ام حبیبه) قرار دهد،زیرا«ام حبیبه»همانند برادرش معاویه بغض علی را در دل داشت و اگر علی علیه السلام این کار را می کرد معاویه را در انظار عموم در هم می کوبید.

ص:401


1- 1) .«اسْتِبقاء»به معنای باقی گذاشتن چیزی است و گاه به معنای رحم کردن نیز آمده است
2- 2) .«قَوارِع»جمع«قارعة»به معنای حادثه سخت و کوبنده است،از ریشه«قرع»به معنای کوبنده گرفته شده است
3- 3) .«تَهْلِسُ»از ریشه«هَلْس»بر وزن«درس»به معنای بیماری سل است،بعضی از ارباب لغت نیز«هلاس»را به معنای بیماری هایی که سبب لاغری می شود گرفته اند و از آنجایی که بیماری سل شخص مبتلا را کاملاً لاغر می کند،در مورد این بیماری به کار رفته است

سپس ابن ابی الحدید می افزاید:امامیه از روات خود نیز نقل کرده اند که علی علیه السلام عایشه را نیز به چنین چیزی تهدید کرد؛ولی ما چنین اخباری را نمی پذیریم و کلام علی علیه السلام در نامه مورد بحث را طور دیگری تفسیر می کنیم و می گوییم:گروه کثیری از صحابه با علی علیه السلام بودند که پیغمبر اکرم معاویه را حتی بعد از آنی که اسلام را پذیرفت لعن کرد و می فرمود او منافق کافر و اهل دوزخ است و اخبار در این زمینه مشهور است. (1)امام می توانست خط و گواهی این گروه از صحابه را در این باره به شام بفرستد و به گوش شامیان برساند؛ولی این کار را به مصلحت (امت) ندانست و اگر این کار را می کرد معاویه را در هم می کوبید. (2)

علّامه شوشتری بعد از نقل این کلام شدیداً به ابن ابی الحدید اعتراض می کند که هیچ یک از امامیه معتقد نیست که علی علیه السلام قادر بود رابطه ام حبیبه یا عایشه را از پیغمبر چنان قطع کند که نکاح آنها برای مردان امت جایز باشد،بلکه تنها احترام امّ المؤمنین بودن و رابطه معنوی آنها را از پیغمبر می توانست قطع کند و این مطلب چیزی نیست که تنها علمای امامیه به آن قائل باشند؛بلکه بعضی از علمای اهل سنّت مطابق نقل ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح (3)نیز چنین روایتی را نقل کرده اند که پیغمبر این اجازه را به علی علیه السلام داده بود. (4)

ولی همان گونه که در بالا آمد تفسیر مناسب برای کلام امام در این نامه همان تفسیر اوّل است.

آن گاه امام علیه السلام در آخرین جمله های خود در این نامه صریحاً به معاویه

ص:402


1- 1) .روایات مزبور را می توانید به عنوان نمونه در کتاب صفین نصر بن مزاحم که از مورخان مشهور است ص216 مطالعه فرمایید
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 65
3- 3) .فتوح ابن اعثم،ج 2،ص 340
4- 4) .بهج الصباغه،ج 4،ص 286

می فرماید:«بدان که شیطان از اینکه به کارهای خوب بپردازی تو را باز داشته و به تو اجازه نمی دهد به اندرزهایی که به سود توست گوش فرا دهی و سلام بر آنها که شایسته سلامند»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ (1)عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ، وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ،وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ) .

جای تردید نیست که گوینده ای همچون علی بن ابی طالب و سخنانی همچون خطبه ها و نامه های او می تواند بیشترین تأثیر را در مخاطبان بگذارد؛ ولی هنگامی که محل قابل نباشد چه سود.آیا گل ها در شوره زار می رویند و آیا میخ آهنین در سنگ فرو می رود؟

به یقین سخنانی مؤثرتر از سخنان پیامبر اسلام یافت نمی شود؛ولی خداوند در قرآن صراحتا در آیه فوق می گوید: ««وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» ؛برای آنان یکسان است،انذارشان کنی یا نکنی،ایمان نمی آورند». (2)

نکته: پیشگویی های پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره معاویه

پیشگویی های پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره معاویه

متأسّفانه بعضی از برادران اهل سنّت به علت عدم آگاهی یا عدم دسترسی به منابع خودشان هنوز معاویه را جزء صحابه و قابل دفاع می دانند در حالی که اگر آثار علمای خود را بررسی کنند به اشتباه بودن فکر پی می برند.ما در اینجا عین عبارت ابن عساکر را که از او به«الإمامُ الْحافِظُ المَوَرِّخ»تعبیر می کنند و از علمای معروف قرن ششم است از کتاب تاریخ دمشق و بدون کم و کاست نقل می کنیم:

1.او از ابوسعید نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلی مِنْبَری فَاقْتُلُوهُ؛ هنگامی که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید».

ص:403


1- 1) .«ثَبَطَ»از ریشه«تثبیط»به معنای جلوگیری از انجام کاری است
2- 2) .یس،آیه 10

2.در حدیث دیگری از وی نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلی مِنْبَری فَارْجُمُوهُ؛ هنگامی که معاویه را بر منبر ببینید او را سنگسار کنید».

3.همین حدیث را از عبد اللّه با تعبیر «فَاقْتُلُوهُ» نقل می کند. (1)

4.رجالی معروف اهل سنّت«عبداللّه بن عدی»در کتاب کامل بعد از ذکر این احادیث و تضعیف اسناد بعضی از آنها به این حدیث اهمّیّت می دهد که ابوسعید از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: «إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلی هذِهِ الْأعْواِد فَاقْتُلُوهُ؛ هنگامی که معاویه را بر این چوبها (اشاره به منبر است) دیدید او را به قتل برسانید».هنگامی که ابو سعید این حدیث را نقل کرد زمانی بود که معاویه (در عصر عمر) بر منبر خطبه ای می خواند.مردی از انصار برخواست و شمشیر خود را کشید که به او حمله کند.ابو سعید گفت:چه می کنی؟ گفت:این روایت را من از پیغمبر شنیدم.ابوسعید گفت:من هم شنیده ام ولی دوست نداریم در عصر خلافت عمر بدون اجازه او شمشیر بر کسی بکشیم.قبول کردند که در این باره نامه ای به عمر بنویسند اما پیش از آنکه جواب نامه بیاید خبر مرگ عمر آمد. (2)

طبری این روایات را در تاریخ خود به طور گسترده ضمن نامه معتضد عباسی آورده است. (3)

5.طبری در جلد یازدهم تاریخ خود نقل می کند که پیغمبر اکرم روزی ابوسفیان را دید که سوار بر الاغی است و معاویه زمام آن را گرفته و یزید فرزندش آن حیوان را از پشت سر می راند.پیغمبر فرمود: «لَعَنَ اللّهُ الْقائِدَ وَالرّاکِبَ وَالسّائِقَ؛ خداوند آن کس که زمام را به دست گرفته و آن کس که سوار است و آن کس که از پشت سر حیوان را می راند همه را لعن کند». (4)

ص:404


1- 1) .تاریخ مدینه دمشق،ج 59،ص 155 به بعد
2- 2) .کامل،عبداللّه بن عدی،ج 5،ص 200
3- 3) .تاریخ طبری،ج 10،ص 57 به بعد
4- 4) .همان مدرک،ج 11،ص 357

6.مورخ معروف،ابن اثیر در کتاب اسدالغابة فی معرفة الصحابة نقل می کند که پغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمود:خلافت هرگز به طلقا و فرزندان آنها و کسانی که در سال فتح مکه ایمان آوردند نمی رسد.بعد اضافه می کند که این حدیث را هر سه نفر (ابن منده،ابونعیم و ابن عبدالبرّ) نقل کرده اند. (1)

خلاصه از روایاتی که در نکوهش معاویه در کتب مختلف نقل شده و آنچه در تواریخ اسلامی اعم از شیعه و سنی درباره آن آمده که بخشی از آن را ذیل نامه 16 در جلد نهم آوردیم،روشن می شود که هیچ انسان محقق و حتی افراد عادی نمی توانند در انحراف و فساد اعمال او تردید کنند مگر آنکه مانند بعضی از متعصبین،شدیدالتعصب باشند که چشم بر تمام واقعیت ها می بندند و این جمله را تکرار می کنند:که او از صحابه است و همه صحابه دارای قداست اند!!

***

ص:405


1- 1) .اسدالغابه،ج 4،ص 387.(شرح حال معاویة بن صخر)

ص:406

74-برای قبیله ربیعه و یمن

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

کَتَبَهُ بَیْنَ رَبیعَةَ وَ الْیَمَنِ وَ نُقِلَ مِنْ خَطِّ هِشام بْنِ الْکَلْبی

از عهدنامه های امام علیه السلام

برای قبیله ربیعه و یمن می باشد که از خط هشام بن کلبی نقل شده است. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه قبلا اشاره شد این کلام،متن پیمان نامه ای است که حضرت علی علیه السلام برای اهل یمن و طایفه ربیعه نگاشته و مفاد آن این است که آنها باید

ص:407


1- 1) .سند نامه: همان گونه که در عنوان آمده این قسمت از نامه امام نیست،بلکه متن پیمانی است که حضرت برای دو قبیله از قبایل عرب نگاشته است.صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه در ذیل آن چنین می نویسد که سید رضی مشکل بحث و گفت وگو درباره مصدر اصلی این پیمان نامه را برای ما حل کرده،زیرا با صراحت می گوید:آن را از خط«هشام بن کلبی»نقل کرده است. نویسنده مزبور در پاورقی کتابش«هشام بن کلبی»را چنین معرفی می کند که نام او«هشام بن محمد»است و از عالمان به تاریخ عرب و اخبار و نسب های آنهاست.او یکی از کسانی است که سخنان و خطبه های امیرمؤمنان علی علیه السلام را پیش از سیّد رضی گردآوری کرده بود و در سنه 205 یا 206 چشم از جهان فرو بسته است (در واقع او از معاصران امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بوده است)،(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 465)

دعوت قرآن را بپذیرند و هرکس آنها را به سوی قرآن فرا خواند اجابت کنند و همه با هم در برابر مخالفان متحد باشند و یکدیگر را یاری دهند و با هیچ عذر و بهانه ای این پیمان را نشکنند.منظور از اهل یمن همان طایفه قحطان بودند که در آنجا می زیستند و ربیعه از طایفه عدنان بودند.

ابن ابی الحدید در اینجا سخنی دارد که شایان دقت است.او می گوید در حدیثی وارد شده است: «کُلُّ حِلفٍ کانَ فِی الْجاهِلِیَّةِ فَلا یَزیدُهُ الإسْلامُ إلّاشِدَّةً وَلا حِلْفَ فِی الْإسلام؛ هر پیمانی که در جاهلیت بسته شد (و هدف والایی را در بر داشت) در اسلام به قوت خود باقی،بلکه قوی تر خواهد بود؛ولی در اسلام پیمانی وجود ندارد».

مطابق این سخن پیمان نامه مورد بحث زیر سؤال می رود؛ولی ابن ابی الحدید در اینجا می افزاید:«کار امیرمؤمنان علی علیه السلام بر این خبر واحد ترجیح دارد و باید از آن پیروی نمود.به خصوص اینکه عرب بعد از اسلام بارها پیمان هایی برقرار ساخت که در کتب تاریخ شرح آن آمده است». (1)

افزون بر این،حدیث مزبور با فعل پیغمبر اکرم نیز سازگار نیست،زیرا همه می دانیم که پیامبر در حدیبیه پیمانی با مشرکان برقرار ساخت و شاید به همین دلیل است که بعضی می گویند حدیث مزبور بعد از جریان فتح مکه بوده است.به هر حال این حدیث قابل اعتماد به نظر نمی رسد،زیرا در تاریخ تمام امت ها و ملت ها حوادثی پیش می آید که آنها را ناگزیر به پیمان بستن با مخالفان خود می کند.

***

ص:408


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 67

هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَیْهِ أَهْلُ الْیَمَنِ حَاضِرُهَا وَبَادِیهَا،وَرَبِیعَةُ حَاضِرُهَا وَبَادِیهَا،أَنَّهُمْ عَلَی کِتَابِ اللّهِ یَدْعُونَ إِلَیْهِ،وَیَأْمُرُونَ بِهِ،وَیُجِیبُونَ مَنْ دَعَا إِلَیْهِ وَأَمَرَ بِهِ،لَایَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً،وَلَا یَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً،وَأَنَّهُمْ یَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَی مَنْ خَالَفَ ذَلِکَ وَتَرَکَهُ،أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ.دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ،لَایَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِبٍ،وَلَا لِغَضَبِ غَاضِبٍ،وَلَا لِاسْتِذْلَالِ قَوْمٍ قَوْماً،وَلَا لِمَسَبَّةِ قَوْمٍ قَوْماً! عَلَی ذَلِکَ شَاهِدُهُمْ وَغَائِبُهُمْ،وَسَفِیهُهُمْ وَعَالِمُهُمْ، وَحَلِیمُهُمْ وَجَاهِلُهُمْ.ثُمَّ إِنَّ عَلَیْهِمْ بِذَلِکَ عَهْدَ اللّهِ وَمِیثَاقَهُ إِنَّ عَهْدَ اللّهِ کَانَ مَسْئُولاً.وَکَتَبَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.

ترجمه

این پیمانی است که اهل یمن؛شهرنشین ها و بیابان نشین هایش و (قبیله) ربیعه اعم از شهرنشین و بیابان گرد بر آن اتفاق کردند که به آنچه در قرآن است پایبند باشند و به سوی آن دعوت کنند و به آن امر نمایند و هرکس آنها را به قرآن فرا خواند و امر کند دعوت او را اجابت نمایند.آن را به هیچ بهایی نفروشند و چیزی را به جای آن نپذیرند.

آنها باید در برابر کسی که با این پیمان مخالفت کند متحد باشند و او را ترک گویند و (نیز) یکدیگر را یاری کنند (همچنین) همه یک صدا باشند و (در نهایت) هرگز پیمان خود را به سبب سرزنش سرزنش کننده ای و یا خشم کسی و یا خوار کردن و دشنام دادن به یکدیگر نشکنند.بر این عهد و پیمان،حاضران و غائبان،کم خردان و عالمان،عاقلان و جاهلان همه متحد خواهند بود.آنها با

ص:409

این پیمان در برابر پیمان الهی و میثاق او مسئول اند (همان گونه که قرآن مجید می گوید:)«پیمان الهی مورد بازخواست قرار خواهد گرفت».این عهدنامه را علی بن ابی طالب نوشته است.

شرح و تفسیر: پیمانی با دو قبیله بزرگ

پیمانی با دو قبیله بزرگ

این پیمان نامه که امام علیه السلام در میان این دو قبیله بزرگ از مسلمانان برقرار ساخته به یقین برای پایان دادن به اختلافاتی بوده که در میان آنها وجود داشته است؛ ولی مفسّران نهج البلاغه درباره اینکه که این اختلاف از کجا سرچشمه گرفته ساکت اند.تنها مرحوم مغنیه در فی ظلال نوشته است که بین این دو قبیله در زمان جاهلیت دشمنی ها و جنگ هایی بود که اسلام به آنها پایان داد و تألیف قلوب کرد و امام با این پیمان نامه بر آن تأکید نهاد. (1)ولی بعید به نظر نمی رسد که پس از اسلام نیز درگیری هایی داشته اند تا نیاز به نوشتن چنین پیمانی باشد.

به هر حال امام علیه السلام در آغاز این عهدنامه می فرماید:«این پیمانی است که اهل یمن؛شهرنشین ها و بیابان نشین هایش و (قبیله) ربیعه اعم از شهرنشین و بیابان گرد بر آن اتفاق کردند که به آنچه در قرآن است پایبند باشند و به سوی آن دعوت کنند و به آن امر نمایند و هرکس آنها را به قرآن فرا خواند و امر کند دعوت او را اجابت نمایند.آن را به هیچ بهایی نفروشند و چیزی را به جای آن نپذیرند»؛ (هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَیْهِ أَهْلُ الْیَمَنِ (2)حَاضِرُهَا (3)

ص:410


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 196
2- 2) .«یمن»سرزمینی است در جنوب جزیرة العرب که محل ظهور یکی از تمدن های بسیار کهن است.این واژه به تمام فرزندان«قحطان»که چند قبیله را تشکیل می دهند نیز اطلاق می شود و عبارت بالا بیشتر ناظر به معنای دوم است،زیرا در مقابل قبیله«ربیعه»قرار گرفته است
3- 3) .«حاضر»به افراد شهرنشین گفته می شود که در شهر حضور دارند

وَ بَادِیهَا (1)،وَ رَبِیعَةُ (2)حَاضِرُهَا وَ بَادِیهَا،أَنَّهُمْ عَلَی کِتَابِ اللّهِ یَدْعُونَ إِلَیْهِ،وَ یَأْمُرُونَ بِهِ، وَ یُجِیبُونَ مَنْ دَعَا إِلَیْهِ وَ أَمَرَ بِهِ،لَا یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً،وَ لَا یَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً)

در واقع امام علیه السلام زیربنای این عهدنامه و عامل اصلی وحدت و اتحاد را قرآن مجید شمرده است؛چیزی که هیچ مسلمانی در آن بحث و اختلاف و گفت وگو ندارد.

ولی نه تنها با خواندن الفاظ قرآن،بلکه پذیرش دعوت قرآن و گردن نهادن به اوامر آن و ترجیح ندادن چیزی بر آن را پذیرا باشند.

به تعبیر دیگر امام علیه السلام درباره این حلقه اتصال مسلمانان؛یعنی قرآن مجید بر پنج مطلب تأکید می کند:نخست اینکه همگان را به سوی قرآن فرا بخوانیم و دیگر اینکه به عمل کردن به قرآن امر نماییم و از سوی سوم اگر کسی ما را به قرآن و عمل به آن فرا خواند پذیرا شویم و چهارم اینکه اگر منافع شخصی ما با قرآن هماهنگ نبود قرآن را فدای منافع شخصی خود نکنیم و پنجم اینکه هیچ چیز را جانشین قرآن ندانیم.

جمله «لَا یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً» معنای ظاهری آن این است که بهایی با قرآن نخرند در حالی که منظور این است که قرآن را به بهایی نفروشند.این تعبیر و این جابجایی بین ثمن و مثمن در کلمات عرب دیده شده و در قرآن مجید نیز وارد شده است آنجا که می فرماید: ««وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً» ؛آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید». (3)که مفهوم اصلی اش این است که آیات مرا به بهای اندکی نخرید.

ص:411


1- 1) .«بادی»به ساکنان بادیه و بیابان نشین ها اطلاق می گردد
2- 2) .«ربیعة»نام فرزند«نزار بن معد بن عدنان»است و قبایلی از او سرچشمه گرفته اند
3- 3) .بقره،آیه 41

آن گاه امام بعد از دعوت به قرآن به عنوان عامل اصلی وحدت بر چهار امر تأکید می نهد و می فرماید:«آنها باید در برابر کسی که با این پیمان مخالفت کند متّحد باشند و او را ترک گویند و (نیز) یکدیگر را یاری کنند (همچنین) همه یک صدا باشند و (در نهایت) هرگز پیمان خود را به سبب سرزنش سرزنش کننده ای و یا خشم کسی و یا خوار کردن و دشنام دادن به یکدیگر نشکنند»؛ (وَ أَنَّهُمْ یَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَی مَنْ خَالَفَ ذَلِکَ وَ تَرَکَهُ،أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ:دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ،لَا یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ (1)عَاتِبٍ،وَ لَا لِغَضَبِ غَاضِبٍ،وَ لَا لِاسْتِذْلَالِ قَوْمٍ قَوْماً،وَ لَا لِمَسَبَّةِ (2)قَوْمٍ قَوْماً عَلَی ذَلِکَ) .

تمام این چهار دستور برگرفته از قرآن مجید است:

در یکجا می فرماید: ««وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» ؛همگی به ریسمان خدا [ قرآن و هرگونه وسیله وحدت الهی] چنگ زنید،و پراکنده نشوید». (3)

در جای دیگر می فرماید: ««تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی» ؛(همواره) در راه نیکی و پرهیزگاری به یکدیگر کمک کنید». (4)

همچنین می فرماید: ««إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» ؛کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد کردند و کسانی که (به مؤمنان مهاجر) پناه دادند و یاری نمودند،آنها پشتیبان یکدیگرند». (5)

نیز می فرماید: ««وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها» ؛ و هنگامی که با خدا عهد بستید به عهد او وفا کنید،و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید». (6)

ص:412


1- 1) .«مَعْتِبَة»به معنای سرزنش از ریشه«عتاب»به معنای سرزنش کردن گرفته شده است
2- 2) .«مَسَبَّة»از ریشه«سبّ»بر وزن«حد»به معنای دشنام و بدگویی گرفته شده است
3- 3) .آل عمران،آیه 103
4- 4) .مائده،آیه 2
5- 5) .انفال،آیه 72
6- 6) .نحل،آیه 91

در ضمن امام علیه السلام انگیزه های نقض عهد را در چهار چیز خلاصه فرموده است:سرزنش سرزنش کنندگان،خشم افرادی که در برابر این پیمانِ وحدت خشمگین هستند و طرفدار اختلاف و جنگ اند و یا خشمی که در میان دوستان واقع می شود که هیچ یک از این امور،نباید منشأ بر هم زدن پیمان شود و یا اگر گروهی گروه دیگر را خوار بشمرند نباید منشأ پیمان شکنی گردد و نیز اگر به سبب مسایلی شخصی،گروهی به گروه دیگر دشنام دادند این گونه امور نباید به حریم پیمان وارد شود و به آن لطمه ای بزند.

سپس امام علیه السلام بر این نکته تأکید می ورزد که این پیمان برای همه حجت و واجب الاجراست می فرماید:«بر این عهد و پیمان،حاضران و غائبان، کم خردان و عالمان،عاقلان و جاهلان همه متحد خواهند بود»؛ (شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ،وَ سَفِیهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ،وَ حَلِیمُهُمْ (1)وَ جَاهِلُهُمْ) .

اشاره به اینکه وقتی نخبگان و افراد سرشناس دو طایفه آمدند و بر مطلبی توافق کردند و عهدنامه ای نوشتند این عهدنامه برای همه لازم العمل است.

همان گونه که در تمام دنیا و در میان تمام اقوام عهد و پیمان ها به همین صورت منعقد می شود؛چنان نیست که همه افراد حاضر شوند و پای آن را امضا کنند.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این عهدنامه می فرماید:«آنها با این پیمان در برابر پیمان الهی و میثاق او مسئول اند (همان گونه که قرآن مجید می گوید:) پیمان الهی مورد بازخواست قرار خواهد گرفت»؛ (ثُمَّ إِنَّ عَلَیْهِمْ بِذَلِکَ عَهْدَ اللّهِ وَ مِیثَاقَهُ إِنَّ عَهْدَ اللّهِ کَانَ مَسْئُولاً) .

اشاره به اینکه گرچه این پیمان میان دو قبیله«ربیعه»و«یمن»منعقد شده؛ولی در واقع نوعی پیمان الهی است،زیرا آنها در پیشگاه خدا متعهد شده اند که این

ص:413


1- 1) .«حلیم»به معنای عاقل،از ریشه«حُلم»بر وزن«ظلم»و«حُلُم»بر وزن«نهم»به معنای عقل گرفته شده است

پیمان را نشکنند و به آن وفادار باشند.

جمله «إنّ عهداللّه کان مسئولاً» برگرفته از آیه 15 سوره احزاب است آنجا که می فرماید: «وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً» ؛ با اینکه آنان قبل از این با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند،و عهد الهی مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسئول اند)». (1)

سپس امام علیه السلام در پایان این عهدنامه برای تأکید و تحکیم پایه های آن می فرماید:«این عهدنامه را علی بن ابی طالب نوشته است»؛ (وَ کَتَبَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ)

نکته ها

1-چگونگی برقرار ساختن پیمان ها در گذشته و حال

پیمان در میان دو قبیله یا دو گروه اجتماعی یا دو کشور هنگامی پذیرفتنی است که از سوی همه آحاد آن دو گروه پذیرفته شود.از آنجا که حضور همه آنها به هنگام انعقاد پیمان عادتاً غیر ممکن است باید نمایندگانشان این کار را به عهده گیرند.

امروزه نمایندگانی که از طریق انتخابات برای این گونه مسئولیت ها انتخاب شده اند عهده دار عقد پیمان می شوند و حضور آنها به منزله حضور جمیع افرادی است که در طرف پیمان هستند؛ولی در گذشته که چنین انتخاباتی نبود رؤسای قبایل و سرشناس ها و افراد برجسته و معتبر آنها که به صورت یک نوع انتخاب طبیعی در میان آن گروه ظاهر شده بودند عهده دار عقد پیمان می شدند و به همین دلیل امام علیه السلام در آغاز این پیمان نامه می فرماید:«این پیمان مورد قبول تمام اهل

ص:414


1- 1) .مسئولیت عهد بر عهده انسان است و اینکه در آیه آمده است عهد مسئول است به تقدیر«عنه»است:(مسؤول عنه)

یمن و ربیعه است حاضران آنها و عاقل و جاهل را فرا می گیرد»و به این ترتیب یک نوع پیمان الهی و مردمی محسوب می شود و در واقع نوعی مردم سالاری دینی است.

2-احترام به پیمان ها

شایان توجّه است که همیشه در میان اقوام و قبایل مختلف تنش هایی وجود دارد که از تخلّفات کوچک و بی مهری ها و گاه درگیری بعضی از افراد و حتی گاهی سوء ظن ها ناشی می شود.اگر بنا باشد این امور پیمان ها را متزلزل سازد هیچ پیمانی دوام پیدا نخواهد کرد.

امام علیه السلام با تدبیر والایی که دارد،در این عهدنامه مخصوصاً به این مسأله توجّه داده است که سرزنش ها و خشم ها و سخنان ناروا هرگز نباید سبب سست شدن پیمان ها گردد و اگر همه مردم به این نکته توجّه داشته باشند و در برابر این مسائل جزئی که همیشه وجود داشته و خواهد داشت خویشتن داری و تحمل کنند پیمان ها به این آسانی شکسته نخواهد شد.

برای اطلاع بیشتر به نکته ای که ذیل بخش بیست و ششم از نامه مالک اشتر تحت عنوان وفای به عهد و پیمان نوشته ایم مراجعه شود.

***

ص:415

ص:416

75- در آغاز بیعت مردم با آن حضرت برای معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ فی أَوَّلِ ما بُویِعَ لَهُ ذَکَرَهُ الْواقِدی فی کِتابِ«الْجَمَل»

از نامه های امام علیه السلام

است که در آغاز بیعت مردم با آن حضرت برای معاویه نگاشت.این نامه را واقدی در کتاب«الجمل»آورده است. (1)

نامه در یک نگاه

با توجّه به اینکه این نامه در آغاز خلافت ظاهری امیرمؤمنان علی علیه السلام و بیعت مردم با آن حضرت نوشته شده هدف از آن این بوده است که از معاویه هرچه

ص:417


1- 1) .سند نامه: همان گونه که در عنوان آمده است مرحوم سیّد رضی این نامه را از کتاب الجمل واقدی (محمد بن عمر بن واقد المدائنی متوفای 207) گرفته است.قابل توجّه اینکه«واقدی»از کسانی است که خطبه های امیرمؤمنان علی علیه السلام و سخنان آن حضرت را گردآوری کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 477).به گفته«ابن ندیم»واقدی شیعه بود،هرچند در برابر مخالفان متعصب تقیه می کرد.از او نقل شده است که علی علیه السلام از معجزات رسول خداست،همچون عصا برای موسی و زنده کردن مردگان برای عیسی بن مریم.او اهل مدینه بود سپس به بغداد منتقل شد و در عصر مأمون به منصب قضاوت رسید.او اطلاعات وسیعی از تاریخ اسلام و همچنین حدیث و فقه و احکام و اخبار داشت (مصادر نهج البلاغه،ج 1،ص 57)

زودتر بیعت گرفته شود،زیرا اگر کار به درازا کشد مشکلات مهم تری در پیش خواهد بود.

***

ص:418

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ:أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِی فِیکُمْ،وَإِعْرَاضِی عَنْکُمْ،حَتَّی کَانَ مَا لَابُدَّ مِنْهُ وَلَا دَفْعَ لَهُ؛ وَالْحَدِیثُ طَوِیلٌ،وَالْکَلَامُ کَثِیرٌ،وَقَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ،وَأَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ.فَبَایِعْ مَنْ قِبَلَکَ،وَأَقْبِلْ إِلَیَّ فِی وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِکَ.وَالسَّلَامُ.

ترجمه

این نامه ای است از سوی بنده خدا علی امیرمؤمنان به معاویه فرزند ابوسفیان.

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) (ای معاویه) از اتمام حجتم درباره شما و اعراضم از شما به خوبی آگاهی داری تا آنجا که آن حادثه ای که چاره ای از آن نبود واقع شد و راهی برای دفع آن نبود (اشاره به ماجرای قتل عثمان است).این داستان، طولانی است و سخن در اینجا فراوان است.گذشته گذشته است و آینده روی آورده (بنابراین سخن درباره این گونه مسائل را بگذار) اکنون تو مأموری از تمام کسانی که نزد تو هستند برای من بیعت بگیری (1)و با گروهی از یارانت (برای بیعت مستقیم با من) به سوی من بیا و السلام.

شرح و تفسیر: قبول بیعت با امام

این نامه پانزدهمین و آخرین نامه ای است که در نهج البلاغه خطاب به معاویه

ص:419


1- 1) .این نکته قابل توجّه است که بیعت در لغت عرب امری طرفینی است؛همان گونه که بیعت کردن از سوی مردم با پیغمبر اکرم در قرآن مطرح شده،بیعت کردن از سوی پیغمبر نیز مطرح است؛یعنی هم به بیعت و هم به قبول بیعت هر دو بیعت کردن اطلاق شده است.این معنا در آیه 12 سوره ممتحنه در مورد بیعت زنان با پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به خوبی منعکس است

آمده است و هدف از آن دعوت معاویه در اوّلین فرصت به قبول بیعت با امام بوده است.

در آغاز می فرماید:«این نامه ای است از سوی بنده خدا علی امیرمؤمنان به معاویه فرزند ابوسفیان»؛ (مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ) .

سپس می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) (ای معاویه) از اتمام حجتم درباره شما و اعراضم از شما به خوبی آگاهی داری تا آنجا که آن حادثه ای که چاره ای از آن نبود واقع شد و راهی برای دفع آن نبود (اشاره به ماجرای قتل عثمان است)»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِی (1)فِیکُمْ،وَ إِعْرَاضِی عَنْکُمْ،حَتَّی کَانَ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا دَفْعَ لَهُ) .

امام علیه السلام در این بخش از نامه به طور سربسته به مسائل مربوط به قتل عثمان اشاره می کند و تمام بنی امیّه و خاندان عثمان را مخاطب قرار می دهد و می فرماید:من تا آنجا که می توانستم تلاش و کوشش کردم چنین حادثه ای رخ ندهد،اشتباهات عثمان را به او یادآوری کردم و کرارا به او هشدار دادم و هنگامی که نپذیرفت و من مأیوس شدم او را رها ساختم؛نتیجه اعمالش دامان او را گرفت و شورش بر ضدش چنان شدید بود که راهی برای جلوگیری از آن پیدا نمی شد،بنابراین من وظیفه خود را به طور کامل انجام دادم که این حادثه واقع نشود ولی چه سود که عثمان و اطرافیانش با من همکاری نکردند.

این سخن به اصطلاح از قبیل دفع دَخْل است،چون امام علیه السلام پیش بینی می کرد که معاویه به بهانه خون عثمان از پذیرفتن بیعت صرف نظر کند.با این سخن به بهانه های او پایان داد،هرچند معاویه بعداً از طریق دیگری وارد شد؛بی آنکه ابتدا امام را در خون عثمان متهم کند قاتلان عثمان را از امام مطالبه کرد و آن را

ص:420


1- 1) .«إعذار»به معنای اتمام حجت است

بهانه ای برای سر باز زدن از بیعت قرار داد.

سپس می افزاید:«این داستان،طولانی است و سخن در اینجا فراوان است.

گذشته گذشته است و آینده روی آورده (بنابراین سخن درباره این گونه مسائل را بگذار) اکنون تو مأموری از تمام کسانی که نزد تو هستند برای من بیعت بگیری و با گروهی از یارانت (برای بیعت مستقیم با من) به سوی من بیا.والسلام»؛ (وَ الْحَدِیثُ طَوِیلٌ،وَ الْکَلَامُ کَثِیرٌ،وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ،وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ.فَبَایِعْ مَنْ قِبَلَکَ، وَ أَقْبِلْ إِلَیَّ فِی وَفْدٍ (1)مِنْ أَصْحَابِکَ.وَ السَّلَامُ) .

اشاره به اینکه فعلا مشکل مهم مسلمانان مسأله بیعت و تحکیم پایه های حکومت اسلامی است؛مسائل فرعی را باید برای وقت دیگر گذارد.باید با یارانت به طور دسته جمعی به صفوف مسلمانان بپیوندی که همه (جز اندکی) با من بیعت کردند.

جمله «أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ» شبیه چیزی است که ما می گوییم:گذشته ها گذشته و باز نمی گردد؛آنچه مهم است مسائل امروز و آینده است که باید برای آن فکری کرد.

جمله «فَبَایِعْ مَنْ قِبَلَکَ» اشاره به این است که تو از طرف من با یارانت بیعت کن.

***

ص:421


1- 1) .«وفد»به معنای گروه است

ص:422

76- به عبد اللّه بن عباس است هنگامی که وی را به فرمانداری بصره منصوب کرد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

لِعَبْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ عِنْدَ اسْتِخْلافهِ ِإیاهُ عَلَی الْبَصْرَةِ

از توصیه های امام علیه السلام

به عبد اللّه بن عباس است هنگامی که وی را به فرمانداری بصره منصوب کرد. (1)

توصیه در یک نگاه

از کتاب الامامة و السیاسة استفاده می شود که امام علیه السلام این سخن را به عبد اللّه بن عباس پس از پایان جنگ جمل و تسخیر بصره در حالی که ابن عباس

ص:423


1- 1) .سند این توصیه: به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه این نامه را پیش از مرحوم سیّد رضی،ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامة والسیاسة و مرحوم شیخ مفید در کتاب الجمل آورده اند و بعد از سیّد رضی سیّد امیر یحیی علوی در کتاب الطراز با تفاوت های متعددی آورده که نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 478).مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده:آغاز این نامه چنین بوده است:«یَا ابْنَ عَبّاسٍ أُوصیکَ بِتَقْوَی اللّهِ-عَزَّ وَجَلَّ-وَالْعَدْلِ عَلی مَنْ وَلّاکَ اللّهُ أَمْرَهُ».و در آخر آن،این جمله آمده است:«وَاذْکُرِ اللّهَ کَثیراً،وَلَا تَکُنْ مِنَ الْغَافِلینَ».و با تفاوت های دیگر که آن را از الامامة والسیاسة نقل کرده است (تمام نهج البلاغه،ص 743)

را به فرمانداری آن شهر انتخاب کرده بود به او فرمود و در مجموع به او مدارای با مردم و خویشتن داری در برابر ناملایمات و توجّه به خدا در هر حال را درس می دهد.

***

ص:424

سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِکَ وَمَجْلِسِکَ وَحُکْمِکَ،وَإِیَّاکَ وَالْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَیْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ.وَاعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَکَ مِنَ اللّهِ یُبَاعِدُکَ مِنَ النَّارِ،وَمَا بَاعَدَکَ مِنَ اللّهِ یُقَرِّبُکَ مِنَ النَّارِ.

ترجمه

با چهره ای باز با مردم روبه رو شو،و مجلست برای خاص و عام گشاده دار و در حکم و داوری همه را یکسان بنگر.از خشم و غضب (به شدت) برحذر باش،چرا که یکی از سبک مغزی های شیطانی است و بدان آنچه تو را به خدا نزدیک می سازد از آتش جهنم دور می کند و آنچه تو را از خدا دور می سازد به آتش دوزخ نزدیک می سازد.

شرح و تفسیر: همه را با یک چشم بنگر

همه را با یک چشم بنگر

با توجّه به اینکه این نامه پس از پایان جنگ جمل و منصوب شدن ابن عباس به فرمانداری بصره از سوی امام صادر شده و فضا فضای عصبانیت و خشم و انتقام بوده است،امام با این توصیه های دقیق و حساب شده می خواهد آرامش را به شهر و منطقه باز گرداند و از خشونت های احتمالی آینده جلوگیری کند.در اینجا سه اندرز مهم به ابن عباس می دهد.

نخست می فرماید:«با چهره ای باز با مردم روبه رو شو،و مجلست برای خاص و عام گشاده دار و در حکم و داوری همه را یکسان بنگر»؛ (سَعِ النَّاسَ

ص:425

بِوَجْهِکَ وَ مَجْلِسِکَ وَ حُکْمِکَ) .

گشاده رویی و اظهار محبّت به همه مردم رمز پیشرفت و موفقیت و سبب خاموش شدن آتش فتنه هاست.همان گونه که در حدیث معروفی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: «إنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِأمْوالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأخْلاقِکُمْ؛ شما هرگز نمی توانید با اموال خود همه مردم را راضی کنید (زیرا اموال شما محدود و خواسته های مردم نامحدود است) بنابراین آنهارا با اخلاق نیک و گشاده رویی (که سرمایه ای فنا ناپذیر است) از خود راضی کنید». (1)

توسعه مجلس نیز اشاره به این است که نباید درِ خانه یا محل حکومتت تنها به روی گروه خاصی گشوده باشد،بلکه باید همه مردم به ویژه مظلومان به آن راه پیدا کنند و سفره دل خود را پیش تو بگشایند.

این سخن شبیه همان دستوری است که امام علیه السلام به مالک اشتر داد و فرمود:

«برای کسانی که به تو نیاز دارند وقتی مقرر کن که شخصا به نیاز آنها رسیدگی کنی و یک مجلس عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن)»؛ (وَ اجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً) .

اما در مورد توسعه حکم که امام در عبارت بالا به آن اشاره فرموده منظور آن است که هرگز نباید داوری و قضاوت تو به نفع گروه خاصی باشد،بلکه همه قشرها باید از حکم عادلانه برخوردار باشند.

سپس به دنبال این دستور،اندرز دیگری می دهد و می فرماید:«از خشم و غضب (به شدت) برحذر باش،چرا که یکی از سبک مغزی های شیطانی است»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَیْرَةٌ (2)مِنَ الشَّیْطَانِ) .

ص:426


1- 1) .من لایحضره الفقیه،ج 4،ص 394،ح 5839
2- 2) .«طَیْرَة»در لغت به معنای سبک مغزی،شیطانی و خفت عقل است و«طیرَة»بر وزن«زیره»به معنای فال بد زدن و در اینجا مناسب همان معنای اوّل است،زیرا در حال غضب انسان حالت سبک مغزی شیطانی پیدا می کند

روشن است که صاحبان مصادر امور در جامعه با صحنه های مختلف روبه رو می شوند و گاه ارباب حاجت و مظلومان با خشونت با آنها برخورد می کنند و حتی گاهی با اهانت.فرمانداران و مدیران حکومت باید خویشتن دار باشند و در برابر این خشونت ها هرگز خشمگین نشوند،زیرا خشم و غضب آنها را از مسیر حق و عدالت بیرون می کند و ممکن است در این حالت کاری از انسان سر زند که سال ها مایه پشیمانی باشد.

از این رو در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «الْغَضَبُ یُفْسِدُ الْإِیمَانَ کَمَا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ؛ غضب ایمان را فاسد می کند همان گونه که سرکه آثار عسل را از بین می برد». (1)

امام باقر علیه السلام می فرماید: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَ إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ؛ این غضب شعله آتشی از سوی شیطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه می کشد، از این رو هنگامی که یکی از شما غضب می کند چشمانش سرخ و رگ های گردنش پر خون می شود و شیطان داخل وجودش می گردد». (2)

امیرمؤمنان علی علیه السلام در نامه ای که به حارث هَمْدانی نوشت فرمود: «وَاحْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ؛ از غضب بپرهیز که لشکر عظیمی از لشکریان ابلیس است».

در غرر الحکم نیز از آن حضرت آمده است: «إِیَّاکَ وَ الْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَ آخِرُهُ نَدَمٌ؛ از خشم بپرهیز که اوّلش دیوانگی و آخرش پشیمانی است». (3)

ص:427


1- 1) .کافی،ج 2،ص 302،ح 1
2- 2) .همان مدرک،ص 304،ح 12
3- 3) .غررالحکم،ص 303،ح 6839

آن گاه در سومین و آخرین اندرز می فرماید:«بدان آنچه تو را به خدا نزدیک می سازد از آتش جهنم دور می کند و آنچه تو را از خدا دور می سازد به آتش دوزخ نزدیک می سازد»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَکَ مِنَ اللّهِ یُبَاعِدُکَ مِنَ النَّارِ،وَ مَا بَاعَدَکَ مِنَ اللّهِ یُقَرِّبُکَ مِنَ النَّارِ) .

تعبیری است بسیار جامع و جالب؛تمام اموری که انسان را به خدا نزدیک می کند اعم از معارف،گفتار و رفتار و خواسته ها و تلاش ها و کوشش ها به یقین وی را از دوزخ دور می سازد و به عکس،اعمال و رفتار و کردار و نیاتی که انسان را از خدا دور می کند او را به سوی جهنم می برد.آنها که از عذاب الهی و کیفرهای شدید او در جهنم بیمناکند باید این سخن را همیشه آویزه گوش خود سازند.به بیان دیگر تمام دعوت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله در این دو جمله خلاصه می شود:آنچه انسان را به خدا نزدیک می کند به آن فرمان داده است،و آنچه او را از خدا دور می سازد از آن نهی کرده است،لذا در خطبه مشهور حجة الوداع فرمود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ وَ اللّهِ مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ النَّارِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ» . (1)

***

ص:428


1- 1) .کافی،ج 2،ص 74،ح 2

77- به عبد اللّه بن عباس است هنگامی که وی را برای گفت وگو نزد خوارج فرستاد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

لِعَبْدِاللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ لَمّا بَعَثَهُ لِلْاِحْتِجاجِ عَلَی الْخَوارِجِ

از توصیه های امام علیه السلام

به عبد اللّه بن عباس است هنگامی که وی را برای گفت وگو نزد خوارج فرستاد. (1)

توصیه در یک نگاه

امیرمؤمنان علی علیه السلام در این توصیه که خطاب به ابن عباس بیان فرموده در آن زمان که او را برای سخن گفتن با خوارج فرستاد روش استدلال در برابر آنان را به او یاد می دهد و می فرماید:به آیات متشابه قرآن که ممکن است تفاسیر مختلفی برای آن داشته باشند احتجاج نکند،بلکه با سنّت که بسیار شفاف و روشن است

ص:429


1- 1) .سند توصیه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این کلام از علی علیه السلام مشهور است؛ابن اثیر در کتاب نهایه به مناسبت واژه«حمّال»آن را با تفاوتی آورده است و زمخشری نیز در ربیع الابرار آن را با اختلاف دیگری ذکر کرده و همه اینها نشان می دهد که آنان منابع دیگری جز نهج البلاغه در دست داشته اند (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 467)

با آنها استدلال کند.

می دانیم خوارج آیه شریفه «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ» 1 را بهانه کرده بودند و می گفتند حکمیت که علی علیه السلام در مقابل شامیان آن را پذیرفته بر خلاف این آیه است،زیرا این آیه حکمیت را فقط برای خدا می داند.در حالی که می دانیم آیه ناظر به این معنا نیست و حاکمیت خداوند را در احکام کلّی بیان می کند نه موارد جزئی و شخصی و تطبیق آن کلیات بر موارد شخصی باید به وسیله حکمین انجام گیرد؛ ولی آنها بر پندار باطل خود اصرار داشتند اما اگر ابن عباس مثلاً به حدیث معروف «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ» (1)یا حدیث «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» (2)که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به طور مسلم نقل شده استدلال کند،دیگر آنها نمی توانند پاسخی به آن بگویند.

***

ص:430


1- 2) .بحارالانوار،ج 10،ص 450
2- 3) .همان مدرک،ج 23،ص 103،ح 11

لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ،فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ،تَقُولُ وَیَقُولُونَ،وَلَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ،فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً.

ترجمه

با آیات قرآن با آنها بحث و محاجّه نکن،زیرا (بعضی از آیات) قرآن تاب معانی مختلف و امکان تفسیرهای گوناگون دارد تو چیزی می گویی و آنها چیز دیگر (و سخن به جایی نمی رسد) ولی با سنّت صریح (پیامبر) با آنها گفت وگو و محاجه کن که راه فراری از آن نخواهند یافت (و ناچار به تسلیم در برابر آن هستند).

شرح و تفسیر: در برابر خوارج با سنت پیامبر استدلال کن

در برابر خوارج با سنت پیامبر استدلال کن

از تواریخ به خوبی استفاده می شود علی علیه السلام هرگز مایل نبود خوارج به قتل برسند،بلکه حد اکثر کوشش را برای هدایت آنان اعمال کرد،زیرا آنها با معاویه و یارانش تفاوت روشنی داشتند؛آنها عمدا و از روی هوای نفس به دنبال باطل بودند و به آن رسیدند؛ولی خوارج به دنبال حق می رفتند و بر اثر نادانی و تعصب گرفتار باطل شدند،از این رو هم خود امام با آنها صحبت کرد و هم ابن عباس را برای سخن گفتن با ایشان فرستاد و می دانیم سخنان امام تأثیر زیادی گذاشت و اکثریت آنها از راه باطل برگشتند و اقلیتی ماندند و به مبارزه برخاستند و از بین رفتند.

امام در آغاز این سخن می فرماید:«با آیات قرآن با آنها بحث و محاجّه نکن،

ص:431

زیرا (بعضی از آیات) قرآن تاب معانی مختلف و امکان تفسیرهای گوناگون دارد تو چیزی می گویی و آنها چیز دیگر (و سخن به جایی نمی رسد)»؛ (لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ،فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ (1)ذُو وُجُوهٍ،تَقُولُ وَ یَقُولُونَ)

این یک واقعیت است که بعضی آیات قرآن متشابه اند که آنها را می توان بر معانی مختلف و گاه متضاد حمل کرد در حالی که آیات محکمات و غیر متشابه را می توان تفسیر کرد؛ولی افرادی که دنبال اغراض خاصی هستند بدون مراجعه به آیات محکمات،آیات متشابه را بر اهداف انحرافی خود تطبیق می کنند؛مثلاً قرآن مجید در آیه 22 و 23 سوره قیامت می فرماید: ««وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ* إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ» ؛(آری) در آن روز صورت هایی شاداب و مسروراند و به (الطاف) پروردگارشان می نگرند»گروهی این آیه را چنین تفسیر کرده اند که روز قیامت خدا را با چشم سر می توان دید در حالی که قرآن در آیه محکمش می گوید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» ؛چشم ها او را نمی بینند». (2)و در داستان موسی پس از آن که عرضه داشت: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» ؛پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا تو را ببنیم»فرمود: «لَنْ تَرانِی» ؛هرگز مرا نخواهی دید». (3)

بدون شک قرآن به لسان عربی مبین نازل شده ولی از آنجا که آیات قرآن جنبه عمومیت و کلیت دارد و غالباً دست روی مصادیق نگذاشته افراد مغرض که اهداف خاصی دارند با استفاده از روش تفسیر به رأی آن را بر مقاصد خود حمل می کنند و سبب گمراهی خود و دیگران می شوند؛ولی سنّت پیغمبر در بسیاری از موارد انگشت روی مصداق ها گذارده؛مصداق هایی که حتی افراد لجوج و بهانه جو نمی توانند بر آن خرده بگیرند که نمونه آن را در پایان همین

ص:432


1- 1) .«حمّال»چیزی که تاب معانی مختلفی دارد
2- 2) .انعام،آیه 103
3- 3) .اعراف،آیه 143

وصیت نامه ملاحظه خواهیم کرد.

لذا امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«ولی با سنّت صریح (پیامبر) با آنها گفت وگو و محاجه کن که راه فراری از آن نخواهند یافت (و ناچار به تسلیم در برابر آن هستند)»؛ (وَ لَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ،فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً (1)) .

شاهد این سخن داستانی است که طبری (نویسنده کتاب المسترشد) از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است و عصاره اش چنین است:هنگامی که امام ابن عباس را برای گفت وگو با خوارج فرستاد آنها گفتند:ما چند ایراد به علی علیه السلام داریم:

1.هنگامی که در صلح نامه حکمین عنوان امیر المؤمنین را برای او نوشتند و عمرو عاص اعتراض نمود آن را محو کرد.

2.به حکمین گفت:نگاه کنید اگر معاویه از من سزاوارتر به خلافت است او را تثبیت کنید.

3.او خودش در قضاوت از همه آگاه تر بود،چرا کار را به دست حکمین سپرد؟

4.اصولاً چرا حکمیت را در دین خدا پذیرفت؛حاکم فقط خداست.

5.چرا سلاح ها و حیوانات آنها را روز جنگ بصره در میان ما تقسیم کرد ولی زنان و فرزندان آنها را به عنوان برده تقسیم نکرد؟

6.او از سوی پیغمبر وصی بود چرا مقام خود را ضایع کرد و مردم را دعوت به سوی خود ننمود؟

ابن عباس خدمت امیرمؤمنان آمد و سخنان آنها را بازگو کرد.

امام فرمود:تو به آنها بگو آیا راضی به خدا و رسول خدا هستید یا نه؟ آنها

ص:433


1- 1) .«مَحِیص»به معنای راه فرار از ریشه«حیص»بر وزن«حیف»در اصل به معنای بازگشت و عدول از چیزی است و«محیص»اسم مکان به معنای مکان فرار یا پناهگاه است

می گویند:آری.سپس تمام ایرادهای آنها را به این طریق پاسخ بگو:

اما اینکه من اجازه دادم عنوان امیرمؤمنان را حذف کنند این در واقع اقتدا به پیغمبر اکرم بود که در روز حدیبیه در صلح نامه ای که با مشرکان داشتیم من نوشتم: «هذا ما صالَحَ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ» نماینده مشرکان ایراد کرد ما او را رسول خدا نمی دانیم حذف کن پیغمبر صلی الله علیه و آله به من امر فرمود چنین کن و این عنوان محو شد و به من فرمود:ای علی تو هم گرفتار شبیه همین موضوع خواهی شد.این پاسخ برای خوارج مطرح شد و آنها پذیرفتند.

اما اینکه گفتید:من در خودم شک کردم چون به حکمین گفتم:آن کس را که شما صالح تر می دانید تثبیت کنید،این شبیه چیزی است که قرآن مجید به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داده که بگوید: ««إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدیً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ؛و ما یا شما بر (طریق) هدایت یا در گمراهی آشکاری هستیم». (1)در حالی که به یقین پیغمبر بر حق بود.خوارج این را شنیدند و پذیرفتند.

اینکه گفتید:من با اینکه در داوری از همه برترم چرا داوری حکمین را پذیرفتم،این همانند کار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که درباره یهود بنی قریظه حکمیت را به سعد بن معاذ داد در حالی که خودش در داوری از همه برتر بود و قرآن می گوید: ««لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» ؛به یقین برای شما در زندگی پیامبر خدا سرمشق نیکویی بود». (2)من به آن حضرت تأسی کردم.هنگامی که خوارج این را شنیدند پذیرفتند.

اما اینکه می گویید:چرا سلاح ها و حیوانات دشمن را پس از پیروزی در جنگ جمل تقسیم کردم اما زنان و فرزندانشان را برده شما نساختم،من خواستم منّتی بر اهل بصره بگذارم همان کاری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با اهل مکه کرد.به

ص:434


1- 1) .سبأ،آیه 24
2- 2) .احزاب،آیه 21

علاوه کدام یک از شما حاضر بودید عایشه را جزء سهم خود بپذیرید و کنیز خود بدانید؟ هنگامی که خوارج این را شنیدند پذیرفتند.

سپس در آخرین اشکال فرمود:اینکه به من ایراد می کنید من وصی منصوب پیغمبر صلی الله علیه و آله بودم چرا مردم را به سوی خود دعوت نکردم دلیلش این بود که شما مرا نپذیرفتید و دیگری را بر من مقدم داشتید شما مقام وصی بودن مرا ضایع کردید نه من؛امام و وصی همچون پیغمبران نیست که دعوت به خویش کند او بعد از تعیین پیغمبر بی نیاز از دعوت به خویشتن است او در واقع همچون کعبه است که مردم باید به سراغ او بروند نه آنکه کعبه به سوی آنها بیاید.

هنگامی که خوارج این پاسخ را شنیدند آن را نیز پذیرفتند و به همین دلیل چهار هزار نفر از آنها بازگشتند (و طبق روایتی دوازده هزار نفر بودند که هشت هزار نفر از آنها بازگشتند و اقلیت چهارهزار نفری باقی ماندند که سپاه علی علیه السلام آنها را درهم کوبیدند). (1)

نکته: چرا استدلال به سنّت؟

چرا استدلال به سنّت؟

اینکه امام علیه السلام در این نامه به ابن عباس می فرماید:«هنگامی که می خواهی با خوارج سخن بگویی با سنّت به آنها جواب ده نه با آیات قرآن،زیرا قرآن ذو وجوه (دارای تفسیرهای گوناگون) است»ممکن است اشاره به دو مطلب باشد:

1.قرآن محکمات و متشابهات دارد؛یعنی آیاتی کاملاً روشن و آیاتی که ممکن است معانی مختلف برای آن ذکر شود.هرگاه این آیات در کنار هم چیده شود عربی مبین است و مفاهیمی کاملاً روشن دارد؛مثلاً آیه ««إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ»؛

ص:435


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 10،ص 423،این حدیث با تفاوت هایی در تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 192 آمده است

حکم تنها از آنِ خداست» (1)هنگامی که در کنار آیه شریفه «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها» 2 گذارده شود معلوم می شود که معنای حاکمیت و داوریِ خدا این است که هرکس می خواهد حکمیت کند باید طبق قرآن و فرمان خدا باشد و لازم نیست خداوند درباره هر قضیه شخصیه ای آیه ای نازل کند.

ولی بیماردلان و کسانی که به تعبیر قرآن «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ» 3 می باشند متشابهات را می گیرند و محکمات را رها می کنند و آیات قرآن را مطابق میل و خواسته نادرست خود تفسیر می نمایند.به همین دلیل امام علیه السلام به ابن عبّاس می فرماید:«برای رهایی از بحث های منافقان و کوردلان به سراغ قرآن نرود،زیرا بحث های دامنه دارِ محکم و متشابه پیش می آید و آنها که فقط به دنبال متشابهات اند به خواسته خود می رسند».

2.قرآن چون به منزله قانون اساسی اسلام است طبعا مسائل را غالباً به صورت کلی بیان می کند و تطبیق کلیات بر مصداق ها گاه بر اثر لجاجت و یا کج فهمی مورد سوء استفاده قرار می گیرد در حالی که سنّت در بسیاری از موارد به صورت فعل شخصی پیامبر است و هیچ جای انکار و گفت وگو در آن نیست مثل اینکه در داستان«بنی قریظه»پیامبر داوری را به«سعد بن معاذ»داد! این خود جواب دندان شکنی برای خوارج است که می گفتند:داوری مخصوص خداست.

آری بخش مهمی از سنّت پیامبر افعال اوست که در موارد خاصی از آن حضرت سر می زد در حالی که قرآن تنها سخنان خداست و این سخنان هرچند برای حق جویان ابهامی ندارد ولی برای افراد مغرض و لجوج قابل سوء استفاده است.

ص:436


1- 1) .یوسف،آیه 40

78- به ابوموسی اشعری در پاسخ سؤال او درباره حکمین

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أبی مُوسَی الْأشْعَری جَواباً فی أمْرِ الْحَکَمَیْنِ،ذَکَرَهُ سَعیدُ بْنُ یَحْیَی

الأُمَوی فی کِتابِ«المَغازی»

از نامه های امام علیه السلام

به ابوموسی اشعری در پاسخ سؤال او درباره حکمین است.

این نامه را«سعید بن یحیی اموی»در کتاب«المغازی»آورده است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه همان گونه که بعدا اشاره خواهد شد پاسخی است به نامه ابو موسی اشعری که امام پیش از انجام حکمیت به او نوشته و اندرزهایی به او داده است تا از طریق حق منحرف نشود و آنچه رضای خداست در نظر بگیرد،به شایعات گوش فرا ندهد و تهدید یا تطمیع معاویه در او اثر نگذارد و حق را بگوید

ص:437


1- 1) .سند نامه: همان گونه که در عنوان نامه آمد سعید بن یحیی اموی که از علمای قرن سوم هجری بوده،آن را در کتاب معروف خود به نام المغازی آورده است و در کتاب مصادر نهج البلاغه سند دیگری برای آن ذکر نشده است

و روشن است با قطع نظر از نصوص پیغمبر اکرم درباره علی علیه السلام،بیعت عمومی مردم مخصوصاً اصحاب پیغمبر با امام علیه السلام حق برای کسی مکتوم نبوده و در داستان حکمیت می بایست این واقعیت حتی برای مثل ابو موسی مکتوم نمانده باشد،هر چند وی در دام عمروعاص گرفتار شد و با بغض و کینه ای که به علی علیه السلام داشت،نتوانست از حق دفاع کند.

***

ص:438

فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ،فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا، وَ نَطَقُوا بِالْهَوَی.وَ إِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً،اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ،وَ أَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً.وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی اللّه علیه و آله و سلم وَأُلْفَتِهَا مِنِّی،أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ،وَکَرَمَ الْمَآبِ.وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَی نَفْسِی،وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ،فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ،وَالتَّجْرِبَةِ،وَإِنِّی لَأَعْبَدُ أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ،وَأَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللّهُ.فَدَعْ مَا لَاتَعْرِفُ،فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ السُّوءِ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

(آگاه باش) گروه زیادی از مردم از بسیاری از بهره های خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصیب آنها می گردد) باز مانده اند؛به دنیا روی آورده و با هوای نفس سخن گفته اند و این کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامی خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادی که دم از ایمان و اسلام می زنند این گونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند) من می خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم، زیرا می ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولی مع الأسف آنها از معالجه می گریزند) بدان هیچ کس بر اتحاد و الفت امت محمّد صلی الله علیه و آله از من حریص تر و کوشاتر نیست.در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا می طلبم.

من به آنچه با خود تعهد کرده ام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داوری کنی

ص:439

از تو پشتیبانی خواهم کرد) و اگر تو از آن شایستگی که به هنگام رفتن از نزد من داشتی تغییر پیدا کنی (و بر خلاف حق و عدالت و کتاب و سنّت حکم نمایی راه شقاوت پوییده ای) زیرا شقی و بدبخت کسی است که از عقل و تجربه ای که نصیب او شده محروم بماند و من از اینکه کسی سخن بیهوده بگوید متنفر و از اینکه کاری را که خدا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم (من خواهان وحدت امت اسلام و خاموشی آتش فتنه ام) آنچه را نمی دانی رها کن (و به شایعات و سخنان اشرار گوش فرا مده) زیرا مردم شرور سخنان نادرستی را به تو می گویند (تا تو را از راه حق منحرف سازند).و السلام.

شرح و تفسیر: از راه حق منحرف مشو و آتش فتنه را خاموش کن

از راه حق منحرف مشو و آتش فتنه را خاموش کن

این نامه خالی از ابهاماتی نیست و متأسّفانه شارحان نهج البلاغه برای کشف این ابهامات و حل آنها گام مؤثری بر نداشته اند.در کتب تاریخ نیز متن نامه ابو موسی اشعری نیامده تا معلوم شود او از امام چه می خواسته و اشارات نامه امام به چه اموری است؛ولی از آنجا که غالباً از جواب ها می توان اجمالا به اصل نامه پی برد چنین به نظر می رسد که ابو موسی قبل از شروع به کار حَکَمین و بعد از انتخاب شدن به این عنوان،نامه ای به امام نوشته و از سرنوشت خود نگران بوده که ممکن است دوستان امام برای او مزاحمت هایی ایجاد کنند؛امام هم در این نامه او را نصیحت می کند که به دنیاپرستی روی نیاورد،وعده های معاویه در دل او اثر نگذارد و از سوی دیگر به او تأمین می بخشد که اجازه نمی دهد او را اذیت کنند.

این خلاصه چیزی است که در جهت رفع ابهام از این نامه می توان ذکر کرد.

به هر حال امام علیه السلام در آغاز به فضای موجود آن زمان اشاره ای کرده و در واقع

ص:440

به ابوموسی هشدار می دهد که:«(آگاه باش) گروه زیادی از مردم از بسیاری از بهره های خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصیب آنها می گردد) باز مانده اند؛به دنیا روی آورده و با هوای نفس سخن گفته اند و این کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامی خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادی که دم از ایمان و اسلام می زنند این گونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند)»؛ (فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا،وَ نَطَقُوا بِالْهَوَی،وَ إِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً،اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ) .

گویا این سخن اشاره به افرادی است که معاویه آنها را با مبالغ کم یا کلان خریداری کرد به گونه ای که دست از دامن امام کشیدند و به باطل پیوستند و دین خود را به دنیا فروختند در حالی که ظاهرا در صف مؤمنان راستین بودند و امام از این موضوع سخت در شگفتی فرو می رود.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«من می خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم،زیرا می ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولی مع الأسف آنها از معالجه می گریزند)»؛ (وَ أَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً (1)أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً (2)) .

اشاره به اینکه زخم ها را باید در اوّلین فرصت درمان نمود که اگر به تأخیر بیفتد زخم عمیق و عمیق تر و عفونی می شود و قشری از خون و جراحت آن را می پوشاند و علاج آن بسیار مشکل می شود.منظور از این سخن این است که مردم مسلمان در عهد خلیفه سوم گرفتار انحرافات سختی شدند؛تبعیض های ناروا،بی عدالتی ها،حکومت ناصالحان و انواع ظلم و بی عدالتی؛من تصمیم

ص:441


1- 1) .«قَرْح»بر وزن«فرد»زخمی است که از خارج بر بدن وارد می شود و«قُرْح»بر وزن«قفل»زخم چرکینی است که به صورت دمل از داخل بدن حادث می شود؛ولی ممکن است منظور حضرت در عبارت فوق هر دو معنا باشد
2- 2) .«عَلَق»به معنای خون غلیظ بسته شده است که هر گاه روی زخم ظاهر شود زیر آن به عفونت می کشد و مداوای زخم مشکل می شود و از این رو امروز سعی دارند که زخم را مرتباً شستشو دهند تا چنین قشری روی آن پیدا نشود

گرفتم که هرچه زودتر به این امور پایان دهم؛اما چه سود که هواپرستی ها و تمایل به دنیا اجازه نمی دهد.

سپس امام علیه السلام به سراغ این مطلب می رود که او از همه بیشتر پافشاری به اتحاد و اتفاق مسلمانان دارد و هرگز راضی به این شکاف ها نیست می فرماید:«بدان هیچ کس بر اتحاد و الفت امت محمد صلی الله علیه و آله از من حریص تر و کوشاتر نیست»؛ (وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی اللّه علیه و آله و سلم وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی) .

من اگر تن به جنگ صفین دادم برای این بود که عامل تفرقه را از میان ببرم و اگر حکمیت را به اکراه پذیرفتم باز برای این بود که شاید راهی به وحدت باز شود این در حالی است که دیگران به سوی تفرقه گام بر می دارند و می خواهند بخش هایی از کشور اسلام را جدا ساخته و حکومتی خودکامه برای خود در آن تشکیل دهند.

آن گاه می فرماید:«در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا می طلبم»؛ (أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ،وَ کَرَمَ الْمَآبِ) .

اشاره به اینکه اگر تلاش و کوشش برای وحدت و الفت امت می کنم یا در اصلاح مفاسد آنها می کوشم نه برای این است که بر آنان حکومت کنم،بلکه برای طلب رضای پروردگار است.

سپس امام علیه السلام می افزاید:«من به آنچه با خود تعهد کرده ام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داوری کنی از تو پشتیبانی خواهم کرد)» (وَ سَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ (1)عَلَی نَفْسِی) .

در اینکه امام چه عهدی با او کرده بوده است که در اینجا به آن اشاره می فرماید احتمالات مختلفی وجود دارد:نخست اینکه به او فرموده بود:اگر

ص:442


1- 1) .«وَأَیْتُ»از ریشه«وأی»بر وزن«رأی»به معنای وعده دادن است

حکمیت تو بر اساس قرآن و سنّت باشد من به آن پایبندم.به یقین اگر می خواستند بر اساس قرآن و سنّت پیغمبر داوری کنند حق با علی بن ابی طالب بود،چرا که امت اسلام با آن حضرت بیعت کرده بود و معاویه در حکم باغی بود و قرآن با صراحت می گوید:اگر کسی در برابر حکومت حق اسلامی سر به شورش بر دارد و راه بغی پیش گیرد باید او را بر سر جایش نشاند،هرچند راهی جز جنگ نداشته باشد: ««فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» ؛و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد». (1)

همچنین سنّت پیغمبر که فرموده بود: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ» (2)و همچنین جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه» که در داستان غدیر همه آن را نقل کرده اند دلیل روشنی بر حقانیت آن حضرت بود،هرچند ابو موسی اشعری احمق تر از آن بود که این حقایق را دریابد و حکمی بر خلاف قرآن و سنّت ارائه کرد.

«دینوری»در کتاب اخبار الطوال آورده است که در پیمان نامه تحکیم حکمین این عبارت آمده بود که عهد و پیمان الهی و پیمان رسول خدا از عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری گرفته شده که قرآن را امام و پیشوای خود قرار دهند و از آن به سوی غیر آن نروند و آنچه را در قرآن نیابند به سنّت جامعه رسول صلی الله علیه و آله مراجعه کنند و عمدا گامی بر خلاف آن بر ندارند و با شبهات داوری نکنند.

احتمال دیگر اینکه علی علیه السلام به او وعده داده بود که در برابر حکمش هرچه باشد اجازه ندهد مردم متعرض او شوند و آسیبی به او برسانند،هرچند از راه حق منحرف شده باشد و این احتمال با جمله «وَ إِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی

ص:443


1- 1) .حجرات،آیه 9
2- 2) .بحارالانوار،ج 10،ص 450

عَلَیْهِ» مناسب تر است.

احتمال سوم اینکه جمله «وَ إِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ» به صورت قضیه شرطیه باشد و جمله «فانّ الشقیّ ...»جانشین جزای آن.در این صورت معنا چنین می شود:«و اگر تو از آن شایستگی که به هنگام رفتن از نزد من داشتی تغییر پیدا کنی (و بر خلاف حق و عدالت و کتاب و سنّت حکم نمایی راه شقاوت پوییده ای) زیرا شقی و بدبخت کسی است که از عقل و تجربه ای که نصیب او شده محروم بماند»؛ (وَ إِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ،فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ،وَ التَّجْرِبَةِ) .

مطابق این معنا جمله «وَ سَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَی نَفْسِی؛ من به وعده ای که داده ام عمل می کنم»از جمله های بعد جدا می شود و امام هم چیزی وعده نداده بود جز اینکه اگر حکمین بر وفق کتاب و سنّت حکم کنند در برابر آن تسلیم خواهد بود.

تعبیر به «صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ» ممکن است اشاره به این باشد که ابو موسی در خدمت حضرت قول داده بود از قرآن و سنّت در حکمیت خود منحرف نشود ولی همان گونه که می دانیم منحرف شد و در وادی شقاوت پای نهاد.

آن گاه امام در پایان این نامه دو نکته را به ابوموسی اشعری گوشزد می کند:

نخست می فرماید:«من از اینکه کسی سخن بیهوده بگوید متنفر و از اینکه کاری را که خدا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم»؛ (وَ إِنِّی لَأَعْبَدُ (1)أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ،وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللّهُ) .

اشاره به اینکه اگر تو راه صحیح را بر طبق کتاب و سنّت در مسأله حکمیت

ص:444


1- 1) .«أَعْبَد»از ریشه«عبد»بر وزن«أبد»به معنای تنفر،بیزاری و غضب نسبت به چیزی است.این واژه ریشه دیگری دارد که همان عبادت به معنای بندگی و تسلیم و خضوع است و در جمله بالا معنای اوّل اراده شده است

بپیمایی و سخن به حق بگویی و راه اصلاح را پیش گیری من از آن دفاع می کنم؛ مراقب باش باطل نگویی و امر مسلمین را به فساد نکشانی.

نکته دیگر اینکه می فرماید:«(من خواهان وحدت امت اسلام و خاموشی آتش فتنه ام) آنچه را نمی دانی رها کن (و به شایعات و سخنان اشرار گوش فرا مده) زیرا مردم شرور سخنان نادرستی را به تو می گویند (تا تو را از راه حق منحرف سازند).والسلام»؛ (فَدَعْ مَا لَا تَعْرِفُ،فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ (1)إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ (2)السُّوءِ،وَ السَّلَامُ) .

این مسأله مهمی است که در هر جامعه ای ممکن است دو عامل سبب فساد گردد:نخست شایعات بی اساس است که گاه عمدا از سوی مغرضان شایعه افکن برای برهم زدن نظم جامعه و گل آلود کردن آب منتشر می شود و گاه بر اثر اشتباهات و مبالغه ها و کاهی را کوهی کردن به خصوص اینکه بسیاری از مردم همواره انتظار دارند خبر تازه ای بشنوند و عده ای لذت می برند از اینکه مسائل عجیب و غریب برای دیگران بازگو کنند و همین امر باعث پخش شایعات زیانبار می شود.

دیگر اینکه اشرار با دروغ،تهمت و سخن چینی سعی می کنند ذهن کسانی را که در جامعه در مصدر کاری هستند مشوش سازند و آنها را به مردم یا افراد خاصی بدبین کنند و از این ایجاد بدبینی و سوء ظن و اختلاف بهره گیرند؛

شاعر عرب در این زمینه می گوید:

إنْ یَسْمَعُوا الْخَیْرَ یُخْفُوهُ وَ إنْ سَمِعُوا شَرّاً أذاعُوا وَ إنْ لَمْ یَسْمَعُوا کَذِبُوا

ص:445


1- 1) «طائرون»جمع«طائر»در اصل به معنای پرنده است و به کسی که در انجام کاری شتاب می کند نیز اطلاق می شود
2- 2) «أقاویل»جمع«أقوال»و«أقوال»نیز جمع«قول»و در اینجا به معنای سخنان دروغین است،هر چند«قول»معمولا به هر سخنی گفته می شود؛خواه راست باشد یا دروغ

این (بد سیرتان) هرگاه سخن خوبی درباره کسی بشنوند پنهان می کنند و اگرسخن بدی بشنوند منتشر می سازند و اگر مطلقا سخنی نشنوند دروغ می بافند.

شاعر دیگری می گوید:

إنْ یَسْمَعُوا ریبَةً طارُوا بِها فَرَحاً وَ إنْ ذُکِرْتُ بِخَیْرٍ عِنْدَهُمْ دَفَنُوا

هرگاه سخن مفسده انگیزی بشنوند از خوشحالی پرواز می کنند و اگر مطلب خوبی از من نزد آنها گفته شود آن را همانجا دفن می کنند.

این بلایی است که در طول تاریخ بوده و هم اکنون نیز به شدت ادامه دارد و بخش مهمی از نابسامانی جوامع مسلمانان از آن سرچشمه می گیرد.امام درباره تمام اینها به ابو موسی هشدار می دهد،هرچند او نادان تر از این بود که این نصایح نجات بخش را پذیرا شود.

نکته: ابوموسی اشعری کیست؟

ابوموسی اشعری کیست؟

نام او عبداللّه بن قیس بود.به گفته بعضی از مورخان در مکه ایمان آورد و همراه با مهاجران به حبشه رفت و در جنگ خیبر به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ملحق شد.

به همین دلیل جزء صحابه محسوب می شود.در زمان خلیفه دوم به فرمانداری بصره منصوب گردید و در سال سوم خلافت عثمان طبق نوشته ابن اثیر در کامل عزل شد.علّت عزلش این بود که مردم را به جهاد جمعی از شورشیان فراخواند و خودش برخلاف آن رفتار نمود به طوری که مردم ریختند و اموالش را غارت کردند این خبر به عثمان رسید و او را عزل کرد (1)بعد از مدتی مردم کوفه از فرمانداری«سعید بن عاص»سرباز زدند و از عثمان خواستند ابوموسی را فرماندار آنجا کند و او پذیرفت و در دوران خلافت علی علیه السلام حضرت او را بر

ص:446


1- 1) .کامل ابن اثیر،ج 3،ص 99.شرح این ماجرا را ذیل نامه 63 نوشته ایم

فرمانداری کوفه باقی گذاشت اما هنگامی که امام برای سرکوب شورشیان بصره به سوی بصره آمد و از مردم کوفه خواست به آن حضرت بپیوندند.ابوموسی مانع شد و گفت در جای خود بنشینید و حرکت نکنید.مالک اشتر به کوفه آمد و او را از فرمانداری عزل کرد و مردم کوفه را برای پیکار با شورشیان بصره (جنگ جمل) بسیج نمود. (1)او مردی متظاهر به آداب اسلامی و مقدس نما بود.

به یقین او بعد از این ماجرا کینه امیرمؤمنان علی علیه السلام و یارانش را به دل گرفت و منتظر فرصتی بود تا انتقام بگیرد.تا آنجا که بعد از جنگ صفین مسأله حکمین پیش آمد و با اینکه امام با انتخاب او به عنوان حکمیت از سوی مردم عراق سخت مخالف بود،اصرار گروهی از ساده لوحان یا عوامل مرموز معاویه و یا منافقان سبب شد امام با انتخاب او موافقت کند.او بهترین فرصت را برای انتقام جویی به دست آورد و بر خلاف آنچه معروف است که عمرو عاص در ماجرای حکمیت وی را اغفال کرد و فریب داد و به همین دلیل ضرب المثل در بلاهت و کودنی شد بعید به نظر نمی رسد که این کار توطئه مشترکی از سوی ابوموسی و عمرو عاص باشد.او مطمئن بود در حکومت علی راه به جایی نمی برد ولی در حکومت معاویه راه پیشرفت و ترقی مادی به رویش باز است.

به همین دلیل روایات شدیدی در مذمت او وارد شده که نشان می دهد مرد بسیار خبیث و جنایتکاری بود.

از جمله ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که علی علیه السلام بعد از نماز صبح و مغرب گروهی را لعنت می کرد از جمله آنها ابوموسی اشعری بود. (2)

مرحوم صدوق در کتاب خصال از ابوذر نقل می کند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

بدترین اوّلین و آخرین دوازده کس بودند:شش نفر از پیشینیان و شش نفر از

ص:447


1- 1) .اسد الغابة فی معرفة الصحابة؛الاستیعاب و کامل ابن اثیر (شرح حال ابوموسی اشعری)
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2 ص 260

آخرین و عبداللّه بن قیس (ابوموسی اشعری) را از این شش نفر شمرد و او را به سامری این امت وصف کرد.

این تشبیه نشان می دهد که او مرد مرموز و خطرناک و فریبکاری بوده است.

در روایت دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام می خوانیم که بیزاری جستن از ابوموسی اشعری از اسلام خالص است و او از سگ های دوزخ است. (1)

روایات متعدد دیگری نیز در مذمت شدید او وارد شده است و به گفته مرحوم آیة اللّه خویی در کتاب معجم رجال الحدیث خبث طینت و عداوت او نسبت به امیرمؤمنان واضح تر از آن است که بر کسی مخفی بماند و در رسوایی او همین بس که امیرمؤمنان را در ماجرای حکمیت (به پندار خودش) از خلافت عزل کرد. (2)

عجیب تر اینکه او خود با علی علیه السلام بیعت کرده بود و می دانست عامه مسلمانان با آن حضرت بیعت کردند و اینکه هر کس بر خلاف آن حضرت قیام کند گمراه است با این حال به علت عناد و دشمنی و دنیاپرستی و هوای نفس همه این معلومات خود را رها ساخت و حکم به خلع آن حضرت از خلافت نمود در حالی که عمرو عاص وفاداری خود را به معاویه نشان داد و رأی به تثبیت او در خلافت داد.

از قرائنی که گواهی می دهد کار ابو موسی در مسأله حکمین توطئه بوده داستانی است که طبری در تاریخ خود نقل می کند.او در حوادث سنه 60 هجری می نویسد ابو موسی اشعری بر معاویه وارد شد در حالی که جبه سیاهی بر تن کرده بود بر معاویه سلام کرد و گفت:«السَّلامُ عَلَیْکَ یا أمینَ اللّهِ»معاویه سلام او را جواب گفت وقتی که از نزد معاویه بیرون آمد معاویه گفت:این پیرمرد نزد من

ص:448


1- 1) .بحارالانوار،ج 10،ص 358،ح 1
2- 2) .معجم الاحادیث،ج 10،ص 287

آمده بود که فرمانداری یکی از ولایات را به او بسپارم ولی به خدا سوگند این کار را نخواهم کرد (زیرا می دانست او در میان مردم منفور است). (1)

***

ص:449


1- 1) .تاریخ طبری،ج 4،ص 245 و کامل ابن اثیر،ج 4،ص 12

ص:450

79- به فرماندهان لشکر است،در آن هنگام که زمام خلافت را به دست گرفت

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

لَمّا اسْتُخْلِفَ إلی أُمَراءِ الأَجْنادِ

از نامه های امام علیه السلام

به فرماندهان لشکر است،در آن هنگام که زمام خلافت را به دست گرفت. (1)

نامه در یک نگاه

امام در این نامه بسیار کوتاه و پرمعنا به عوامل هلاکت گروه هایی از اقوام پیشین اشاره می کند و عامل آن را دو چیز می شمرد:باز داشتن مردم از حق و تشویق آنها به باطل.

***

ص:451


1- 1) .سند نامه: صاحب کتاب مصادر تنها مدرکی که برای این نامه جز نهج البلاغه ذکر کرده همان است که ابن عبدالبر (از معاصران مرحوم سیّد رضی) در کتاب بهجة المجالس با کمی تفاوت آورده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،چاپ چهارم)

ص:452

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ، وَأَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) امت هایی که پیش از شما بودند تنها دو چیز مایه هلاکت و بدبختی آنها شد:نخست اینکه آنها مردم را از حقشان باز داشتند، ازاین رو ناچار شدند حق خود را (از طریق رشوه) به دست آورند نند و دیگر اینکه مردم را به باطل سوق دادند و آنان نیز از آن پیروی کردند.

شرح و تفسیر: دو عامل بدبختی

دو عامل بدبختی

امام در این نامه کوتاه و پر معنا به فرماندهان لشکرش هشدار می دهد و عوامل زوال امت های پیشین را برای آنها در دو چیز خلاصه می کند و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) امت هایی که پیش از شما بودند تنها دو چیز مایه هلاکت و بدبختی آنها شد:نخست اینکه آنها مردم را از حقشان بازداشتند، ازاین رو ناچار شدند حق خود را (از طریق رشوه) به دست آورند و دیگر اینکه مردم را به باطل سوق دادند و آنان نیز از آن پیروی کردند»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ،وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ) .

اشاره به اینکه هنگامی که امیران بلاد و فرماندهان حاضر نشوند حق مردم از طریق صحیح به آنها برسد،مردم برای رسیدن به حق خود از طرق فاسد وارد

ص:453

می شوند.در این صورت بازار رشوه خواری داغ می گردد و فساد و بی اعتمادی و ظلم همه جا را فرا می گیرد و امت ها در سراشیبی سقوط وارد می شوند.

دیگر اینکه چون امرا و زمامداران برای رسیدن به اهدافشان از طریق باطل و نادرست وارد شوند مردم نیز به حکم«النّاسُ عَلی دینِ مُلُوکِهِمْ»به آنان اقتدا کرده و در مسائل مربوط به رابطه آنها با حکومت و رابطه خودشان با یکدگر به سوی باطل می روند و تمام روابط اجتماعی به خود شکل باطل می گیرد و از آنجا که باطل بیراهه است و انسان را به پرتگاه سوق می دهد،جامعه رو به فنا می رود.

اما اگر زمامداران حق را به حقدار،خواه قوی باشد یا ضعیف برسانند و برای رسیدن به اهدافشان راه صحیح پیش گیرند نه رشوه خواری و فساد،جامعه را فرا می گیرد و نه رابطه های مردم با حکومت و با خودشان در مسیر باطل می افتد.

جامعه نیز امن و امان می شود و در مسیر پیشرفت و ترقی قرار خواهد گرفت.

نمونه این مطلب را نه تنها در زندگانی پیشینیان همچون فراعنه و نمرودیان مشاهده می کنیم که در عصر خود نیز همین مطلب را با چشم در روابط میان کشورها ملاحظه می کنیم. (1)

***

سخن پایانی بخش نامه ها

اکنون که شرح و تفسیر بخش نامه های امام امیرمؤمنان علی علیه السلام پایان می گیرد

ص:454


1- 1) .مطابق تفسیری که در بالا آمد ضمیر جمع«اشْتَرُوهُ»و«اقْتَدَوْهُ»به امت ها و مردم باز می گردد (الناس) هرچند بعضی از شارحان احتمال دیگری نیز داده اند که این دو ضمیر به امرا و زمامداران بر گردد ولی بسیار بعید است و در این صورت«اشْتَروْهُ»به معنای«باعُوا»است شبیه آنچه در قرآن درباره برادران یوسف آمده است: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ »(یوسف،آیه 20)

با تمام وجود خدا را شکر می گوییم که توفیق الهی را شامل حال مجموعه ما کرد و توانستیم این دیْن را تا بدینجا ادا کنیم.امیدواریم برای همه علاقه مندان به اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام مفید و سودمند باشد و خوانندگان عزیز چه ما باشیم یا نباشیم از ما یاد و در حق ما دعا کنند.

***

بارالها این خدمت ناچیز را از ما بپذیر و ذخیره روز معاد قرار ده و توفیق عمل به این دستورات گرانبها و برنامه های حیات بخش مولا امیرمؤمنان علی علیه السلام را به ما و دیگران مرحمت فرما «إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ بِالْإِجَابَةِ جَدِیر» و در اینجا در پیشگاهت سر به سجده شکر می گذاریم.(همه برادران در اینجا سجده شکر بجا آوردند).

پایان جلد یازدهم

ربیع الأوّل 1430 مطابق اسفند 1387

ص:455

جلد 12

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

ص :16

کلمات قصار در یک نگاه

مرحوم سیّد رضی در این بخش از کتاب خود 480 سخن کوتاه از کلمات حکمت آمیز امیر مؤمنان علی علیه السلام را گردآورده است؛ولی در میان جمله 260 و 261 فصلی گشوده که عنوانش سخنان کوتاهی از آن حضرت است که ظاهرا پیچیده است و احتیاج به تفسیر دارد و در این بخش به 9 جمله از کلمات قصار امام اشاره کرده است و چه خوب بود این بخش را در آخر کلمات قصار قرار می داد تا ترتیب طبیعی آن به هم نخورد.

نگاهی اجمالی به مجموع این کلمات قصار نکات مهمی را روشن می سازد:

1.این کلمات،سخنان حکمت آمیزی است که کمتر نظیری جز در آیات قرآن و کلمات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دارد.گنجینه گرانبهایی است از درس های بسیار آموزنده که دین و دنیای هر انسانی با آن مرتبط است و گاه جمله ای از آن می تواند عنوان یک مقاله ای سودمند و یا موضوع یک کتاب گردد و به یقین منطبق ساختن زندگی بر آنها سبب پیشرفت و سربلندی و نجات در دنیا و آخرت است.

2.این کلمات تنها ناظر به موضوع خاصی نیست،بلکه مانند گلستانی است که از مجموعه گل های زیبا،معطر و روح نواز تشکیل شده است؛گاه از معارف الهی سخن می گوید و گاه از مسائل فقهی و زمانی از مسائل اخلاقی و در مواردی

ص:17

از مسائل اجتماعی و سیاسی و خلاصه آنچه انسان در شئون مختلف حیات خود به آن نیاز دارد جمله یا جمله هایی درباره آن در این کلمات قصار هست.

3.بعضی از این کلمات جمله بسیار جالبی بوده که در لابه لای یک خطبه یا یک نامه از سوی آن حضرت آمده است؛ولی به سبب برجستگی آن،بعداً جدا شده و در بخش کلمات قصار جای گرفته است در حالی که بعضی دیگر به طور مستقل از هر مطلب دیگری از آن حضرت صادر شده و گاه پاسخ برخی از سؤالات است و به همین دلیل از تنوع خاصی برخوردار است.

4.بخش مهمی از این کلمات به قدری در افکار عمومی مسلمانان جا افتاده که به صورت ضرب المثل در آمده و هر کس برای اثبات مقصود خود از آن کمک می گیرد.

5.گرچه این کلمات به عنوان سخنان کوتاه مطرح شده؛ولی به ندرت بخش هایی در آن است که سخن کوتاه نیست بلکه نسبتاً مفصل و طولانی است مانند استوار دانستن ایمان بر چهار پایه (کلمه 31)،سخن امام به کمیل بن زیاد (کلمه 147) و صفات یکی از دوستان بسیار بزرگوار امام که در کلمه 289 آمده است و گفتار امام درباره وضع دنیا (کلمه 367).

6.بعضی معتقدند تمام این جمله های کوتاه از خطبه یا نامه ای گرفته شده و در ابتدا به این صورت نبوده است. (1)هر چند اثبات این مطلب احتیاج به تتبّع کامل دارد.

7.جالب اینکه تمام آنچه در این کلمات نورانی و پرمعنا آمده بدون استثنا با موازین عقل و فطرت هماهنگ است و به همین دلیل نیاز به سند خاصی ندارد.

به علاوه صدور چنین کلمات والایی معمولاً از غیر امام معصوم عادتا ناممکن است،هرچند در کتاب مصادر نهج البلاغه برای بسیاری از آنها منابعی غیر از

ص:18


1- 1) .کتاب تمام نهج البلاغه،بخش مقدمه،ص 21.

نهج البلاغه نیز ذکر شده است.

8.البته کلمات قصار امام امیرالمؤمنین منحصر به آنچه در این بخش از نهج البلاغه ذکر شده نیست شاهد این سخن کتاب غررالحکم نوشته«شیخ عبدالواحد آمدی»از علمای قرن ششم است که در آن بیش از چهار هزار از کلمات قصار آن حضرت به صورت حروف تهجی و به گونه ای منظم و جالب گردآوری شده است.همچنین در گفتار دانشمندان دیگر مانند«ابن ابی الحدید» بخش دیگری از کلمات قصار آن حضرت که در نهج البلاغه نیامده است دیده می شود.

نامبرده در جلد آخر شرح نهج البلاغه خود حدود یک هزار کلمه دیگر بر این کلمات قصار افزوده که به طور مستقل نیز در سال 1929 میلادی در بیروت به چاپ رسیده است.

شایان توجه این که یکی از محققان (مصطفی درایتی) اخیراً در مقدمه کتاب غررالحکم نام گروهی از کسانی که کلمات قصار امام علیه السلام را گردآوری کرده اند و بالغ بر ده نفر می شوند با ذکر کتاب هایشان آورده است و اولین آنها را«جاحظ» از علمای قرن سوم هجری می شمرد که کتابش به عنوان مأة کلمة (یکصد کلمه) منتشر شده و آخرین آنها را نویسنده کتاب زبدة الحقایق (مرحوم میر قاری کوکبی گیلانی) ذکر می کند که کلمات قصار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امام علی بن ابی طالب علیه السلام در همین کتاب جمع آوری شده است.

این مقدمه را با کلام جالبی از شعبی (از علمای قرن اول و فقیه و شاعر، متوفای 104) درباره بخشی از کلمات قصار امیرمؤمنان علی علیه السلام پایان می دهیم او می گوید:«امیرمؤمنان علی نُه جمله کوتاه به صورت ارتجالی و بدون مقدمه بیان فرموده که چشم و چراغ بلاغت و گوهرهای ناب حکمت است و هیچ کس نتوانسته است حتی مثل یکی از آنها را بیان کند؛سه جمله درباره مسائل

ص:19

حکیمانه و سه جمله در مورد مناجات و سه جمله در مورد آداب است.

اما آن سه جمله ای که درباره مناجات است این است که در پیشگاه الهی عرضه داشت:

«إِلَهِی کَفَی بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً؛ خدایا برای عزت من همین بس که بنده تو باشم»و

«کَفَی بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً؛ و این افتخار برای من بس است که تو پروردگار من باشی»و

«أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِبُّ؛ تو آن گونه هستی که من دوست دارم مرا نیز آن گونه قرار ده که تو دوست داری».

و اما سه جمله ای که در موضوعات حکمت آمیز است این است که فرمود:

«قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ؛ ارزش هر کس به اندازه کارهای خوب و پرارزشی است که می تواند انجام دهد»و

«مَا هَلَکَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ؛ آن کس که قدر و مقام خود را بشناسد هرگز هلاک نمی شود»و

«الْمَرْءُ مَخْبُوٌّ تَحْتَ لِسَانِهِ؛ انسان در زیر زبانش پنهان شده است (و شخصیتش هنگام سخن گفتن آشکار می شود)».

و اما آن سه جمله که درباره آداب اجتماعی است چنین است که فرمود:

«امْنُنْ عَلَی مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَمِیرَهُ؛ به هر کس می خواهی نعمت ببخش تا امیر او باشی» و

«احْتَجْ إِلَی مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَسِیرَهُ؛ به هر کس می خواهی نیازمند باش تا اسیرش باشی»و

«اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظِیرَهُ؛ از هر کس می خواهی بی نیاز شو تا همسان و همانندش باشی». (1)

***

ص:20


1- 1) خصال شیخ صدوق،ج 2،ص 420؛بحار الانوار،ج 74،ص 402،ح 23.

کلمات قصار امام امیر مؤمنان علیه السلام

گفتار حکیمانه 1-بهترین روش در فتنه ها

اشاره

و قال علیه السلام

کُنْ فِی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ،لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ،وَلَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ .

امام علیه السلام فرمود:

در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش؛نه پشت او قوی شده که سوارش شوند نه پستانی دارد که بدوشند! (1)

ص:21


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این جمله-به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر-از کلمات مشهور امام علیه السلام است که قبل از سیّد رضی«ابوحیان توحیدی»(متوفای 380) در کتاب الامتاع والمؤانسة و بعد از سیّد رضی مرحوم آمدی در کتاب غررالحکم (با تفاوتی) آن را آورده است و از روایتی که رضی الدین علی بن یوسف حلّی (برادر علّامه حلّی) در کتاب العُدد القویة آورده است استفاده می شود که این جمله بخشی از وصیتی است که امام علیه السلام برای فرزندش امام حسن علیه السلام بیان فرموده است (البته با تفاوت هایی) و از جمله این تفاوت ها اضافه جمله«وَلا وَبَر فَیُسْلَب؛و نه پشمی دارد که آن را بچینند»است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 7).

ص:22

شرح و تفسیر: بهترین روش در فتنه ها

امام علیه السلام در این حکمت پرمعنا می فرماید:«در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش؛نه پشت او قوی شده که سوارش شوند نه پستانی دارد که بدوشند»؛ (قَالَ علیه السلام:کُنْ فِی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ،لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ،وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ) .

برای روشن شدن محتوای این کلام بسیار پرمعنا لازم است قبلاً دو واژه «فتنه»و«ابن لبون»تفسیر شود:

فتنه،از ماده«فتن»(بر وزن متن) در اصل به معنای قرار دادن طلا در کوره است تا خالص از ناخالص جدا شود سپس به معنای هرگونه آزمایش و امتحان و بلا و عذاب و حتی شرک و بت پرستی و آشوب های اجتماعی آمده است و در اینجا منظور همان آشوب های اجتماعی است.

لبون،به شتری گفته می شود که به جهت زائیدن مکرر پیوسته در پستانش شیر است (لبون به معنای شیر دار است از ماده لبن) و ابن لبون به بچه چنین شتری گفته می شود که دو سال آن تمام شده و وارد سال سوم شده است؛نه قوت و قدرت چندانی دارد که بتوان بر پشت او سوار شد و نه پستان پر شیری (زیرا هم کم سن و سال است و هم نر) و به این ترتیب هیچ گونه استفاده ای از آن در آن سن و سال نمی توان کرد.

از اینجا روشن می شود که هدف امام این است که انسان به هنگام

ص:23

شورش های اهل باطل و فتنه های ناشی از خصومت آنها با یکدیگر نباید آلت دست این و آن شود؛باید خود را دور نگه دارد و به هیچ یک از دو طرف که هر دو اهل باطل اند کمک نکند.

در این گونه موارد معمولاً هر کدام از طرفین به سراغ افراد بانفوذ و باشخصیت می آیند تا از نفوذ و قدرت آنها برای کوبیدن حریف استفاده کنند.

در این هنگام باید این افراد بلکه تمام افراد،خواه ضعیف باشند یا قوی نهایت مراقبت را به خرج دهند که در دام فتنه گران و غوغاسالاران نیفتند مبادا دین و یا دنیای آنها آسیب ببیند و همان گونه که در بالا آمد در بعضی از روایات جمله

«و لا وَبَر فَیُسْلَب» نیز به آن افزوده شده است یعنی شتر دو ساله پشمی هم ندارد که آن را بچینند و از آن استفاده کنند.

نمونه این فتنه ها در صدر اسلام و قرون نخستین فراوان بود که امامان اهل بیت و یارانشان همواره از آن کناره گیری می کردند حتی داستان قیام ابو مسلم بر ضد بنی امیه گرچه در ظاهر برای کوبیدن باطلی بود ولی در باطن برای تبدیل باطلی به باطل دیگر و حکومت بنی عباس به جای بنی امیه بود.به همین دلیل هنگامی که ابو مسلم به وسیله نامه ای پیشنهاد حکومت و خلافت را به امام صادق علیه السلام کرد امام آن را نپذیرفت زیرا می دانست در پشت پرده این قیام چه اشخاصی کمین کرده اند و به تعبیر دیگر امام می دانست این یک فتنه است که دو گروه باطل به جان هم افتاده اند و نباید به هیچ کدام امتیازی داد.

روایاتی که از ائمه هدی علیهم السلام درباره فضیلت عزلت و گوشه گیری به ما رسیده است غالباً ناظر به این گونه شرایط است.

از جمله امام امیرالمؤمنین علیه السلام طبق آنچه در غررالحکم آمده می فرماید:

«الْعُزْلَةُ أَفْضَلُ شِیَمِ الْأَکْیَاسِ؛ گوشه گیری برترین خصلت افراد باهوش و زیرک

ص:24

است». (1)و در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«سَلَامَةُ الدِّینِ فِی إعْتِزَالِ النَاسِ؛ سلامت دین انسان درکناره گیری از مردم است». (2)

در حدیث گویا و روشنی از امام صادق علیه السلام می خوانیم هنگامی از آن حضرت سؤال کردند:چرا گوشه گیری را انتخاب کرده اید؟ فرمود:

«فَسَدَ الزَّمَانُ وَتَغَیَّرَ الْإِخْوَانُ فَرَأَیْتُ الاِنْفِرَادَ أَسْکَنَ لِلْفُؤَاد؛ زمانه فاسد شده و برادران تغییر روش داده اند به همین دلیل،آرامش دل را در تنهایی یافتم». (3)

قرآن مجید نیز اشاراتی به این معنا دارد از جمله درباره حضرت ابراهیم می خوانیم که او گروه بت پرستان را مخاطب قرار داد و گفت: «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی»؛ از شما و آنچه غیر از خدا می خوانید و می پرستید کناره گیری می کنم و (تنها) پروردگارم را می خوانم». (4)

در داستان اصحاب کهف نیز در آیه 16 سوره«کهف»اشاره به گوشه گیری آنها از گروه فاسد و مفسد شده است.

از آنچه گفته شد به خوبی روشن می شود که هرگز منظور امام علیه السلام این نبوده است که اگر گروهی باطل بر ضد مؤمنان و طرفداران حق برخیزند نباید به حمایت مؤمنان حق جو برخاست؛این سخن بر خلاف صریح قرآن است که می فرماید: ««فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ»؛ اگر گروهی از مسلمانان بر گروه دیگری ظلم و ستم روا داشتند (و اصلاح در میان آن دو از طریق مسالمت آمیز امکان پذیر نشد) با جمعیت ستمگر پیکار کنید تا به سوی حق باز گردند». (5)

ص:25


1- 1) .غررالحکم،ص 318،ح 7350.
2- 2) .همان،ص 319،ح 7365.
3- 3) .میزان الحکمه،ج 8،ماده عزلت،ح 12911.
4- 4) .مریم،آیه 48.
5- 5) .حجرات،آیه 9.

ممکن است تفاوت بین جمله «لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبُ» و جمله «وَ لا ضَرْعٌ فَیُحْلَبُ» در این باشد که نه کمک های مستقیم به فتنه جویان کن (مانند سواری دادن مرکب) که خودش وارد معرکه شود و نه کمک های غیر مستقیم مانند کمک های مادی به این گروه ها کردن رواست شبیه شیر دادن برای تغذیه افراد.

همان گونه که در سند این حکمت اشاره شد این کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام بخشی از وصیت طولانی است که امام امیر مؤمنان علی علیه السلام به فرزند گرامی اش امام حسن مجتبی علیه السلام فرموده است که قسمتی از آغاز آن را برای مزید فایده در اینجا می آوریم.فرمود:

«کَیْفَ وَ أَنِّی بِکَ یَا بُنَیَّ إِذَا صِرْتَ فِی قَوْمٍ صَبِیُّهُمْ غَاوٍ وَ شَابُّهُمْ فَاتِکٌ وَ شَیْخُهُمْ لَا یَأْمُرُ بِمَعْرُوفٍ وَ لَا یَنْهَی عَنْ مُنْکَرٍ وَ عَالِمُهُمْ خَبٌّ مَوَّاهٌ مُسْتَحْوِذٌ عَلَیْهِ هَوَاهُ مُتَمَسِّکٌ بِعَاجِلِ دُنْیَاهُ أَشَدُّهُمْ عَلَیْکَ إِقْبَالًا یَرْصُدُکَ بِالْغَوَائِلِ وَ یَطْلُبُ الْحِیلَةَ بِالتَّمَنِّی وَ یَطْلُبُ الدُّنْیَا بِالْاِجْتِهَادِ خَوْفُهُمْ آجِلٌ وَ رَجَاؤُهُمْ عَاجِلٌ لَا یَهَابُونَ إِلَّا مَنْ یَخَافُونَ لِسَانَهُ وَ لَا یُکْرِمُونَ إِلَّا مَنْ یَرْجُونَ نَوَالَهُ دِینُهُمُ الرِّبَا کُلُّ حَقٍّ عِنْدَهُمْ مَهْجُورٌ یُحِبُّونَ مَنْ غَشَّهُمْ وَ یَمَلُّونَ مَنْ دَاهَنَهُمْ قُلُوبُهُمْ خَاوِیَةٌ لَا یَسْمَعُونَ دُعَاءً وَ لَا یُجِیبُونَ سَائِلاً قَدِ اسْتَوْلَتْ عَلَیْهِمْ سَکْرَةُ الْغَفْلَةِ إِنْ تَرَکْتَهُمْ لَمْ یَتْرُکُوکَ وَ إِنْ تَابَعْتَهُمْ اغْتَالُوکَ إِخْوَانُ الظَّاهِرِ وَ أَعْدَاءُ السَّرَائِرِ یَتَصَاحَبُونَ عَلَی غَیْرِ تَقْوَی فَإِذَا افْتَرَقُوا ذَمَّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً تَمُوتُ فِیهِمُ السُّنَنُ وَ تَحْیَا فِیهِمُ الْبِدَعُ فَأَحْمَقُ النَّاسِ مَنْ أَسِفَ عَلَی فَقْدِهِمْ أَوْ سُرَّ بِکَثْرَتِهِمْ فَکُنْ عِنْدَ ذَلِکَ یَا بُنَیَّ کَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا وَبَرٌ فَیُسْلَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَب؛ فرزندم چگونه خواهی بود هنگامی که در میان قومی گرفتار شوی که کودک آنها گمراه و جوانشان هواپرست و پیرانشان امر به معروف و نهی از منکر نمی کنند،عالم آنها حیله گر فریبکاری است که هوای نفس بر او چیره شده و به دنیای زودگذر چسبیده و از همه بیشتر (ظاهرا) به تو روی می آورد و در انتظار حوادث دردناکی برای توست و با آرزوها چاره جویی می کند و دنیا را با تمام قدرت می طلبد.

ص:26

(مردم آن زمان) ترسشان از نظر دور و امیدشان نزدیک است (به عذاب های آخرت بی اعتنا و به مواهب دنیا شدیداً علاقه مند هستند) تنها از کسی حساب می برند که از زبانش می ترسند و اکرام نمی کنند مگر کسی را که امید بخششی از او دارند.دینشان ربا و هر حقی نزد آنها به فراموشی سپرده شده،افراد فریبکار را دوست دارند و سراغ کسانی می روند که از همه بیشتر چاپلوسی کنند.

دل های آنها خالی (از یاد خدا) است،سخن حقی را نمی شنوند و به درخواست سائلی پاسخ نمی گویند،مستی غفلت بر آنها غالب شده،اگر آنها را رها کنی دست از تو بر نمی دارند و اگر از آنها پیروی کنی فریبت می دهند،در ظاهر برادرند و در باطن دشمن،رفاقت آنها با یکدیگر بر اساس بی تقوایی است و هنگامی که از هم جدا شوند یکدیگر را نکوهش می کنند،سنت های الهی در میان آنها می میرد و بدعت ها زنده می شود نادان ترین مردان کسی است که از فقدان آنها متاثر شود یا از کثرت آنها خوشحال.فرزندم در چنین شرایطی که (آتش فتنه ها شعله ور است) همچون شتر کم سن و سال باش نه پشتی دارد که سوار شوند و نه پشمی که بچینند و نه پستانی که بدوشند.... (1)

***

ص:27


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 234،ح 3.

ص:28

گفتار حکیمانه 2-از این کارها بپرهیز

اشاره

و قال علیه السلام

أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ،وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ .

امام علیه السلام فرمود:

هر کس طمع را پیشه کند خود را حقیر کرده و کسی که ناراحتی هایش را (نزد این و آن بدون هیچ فایده) فاش کند به ذلت خویش راضی شده و آن کس که زبانش را بر خود امیر کند شخصیتش حقیر خواهد شد. (1)

ص:29


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این جمله به اضافه چهار جمله بعد از آن که خواهد آمد همگی در وصیتی که امام علیه السلام به مالک اشتر فرموده دیده می شود و مرحوم صاحب کتاب تحف العقول که قبل از سیّد رضی می زیسته در شرح کلمات قصار علی علیه السلام تمام آن را با تفاوت هایی آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 9) و این نشان می دهد که بخشی از آنچه در بحث کلمات قصار نهج البلاغه آمده جمله های به هم پیوسته ای بوده است که مرحوم سیّد رضی به سبب معانی مستقلی که داشته اند آنها را از هم جدا کرده است.

ص:30

شرح و تفسیر: از این کارها بپرهیز

از این کارها بپرهیز

امام علیه السلام در این کلام نورانی اش به پیامدها و آثار سوء سه رذیله اخلاقی در عباراتی کوتاه و فشرده اشاره فرموده است.

نخست می فرماید:«هر کس طمع را پیشه کند خود را حقیر ساخته است».

(أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ) .

واژه«طمع»به معنای بیش از حق خود طالب بودن و گرفتن مواهب زندگی از دست دیگران است و تعبیر به«استشعر»که به معنای پوشیدن لباس زیرین است اشاره به این است که طمع را به خود چسبانده و از آن جدا نمی شود؛بدیهی است که افراد طماع برای رسیدن به مقصود خود باید تن به هر ذلتی بدهند و دست سؤال به سوی هرکس دراز کنند و شخصیت خود را برای نیل به اهداف طمعکارانه خود بشکنند.

در سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقُودُهُ إِلَی طَبَعٍ؛ در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره خطر این صفت مذموم مخصوصاً برای علما وارد شده است که فرمود:

«إن الصّفاة الزّلال الذی لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ أقْدامُ و عجیب این که هنگامی که طمع فزونی یابد کارهایی از انسان سر می زند که کاملاً احمقانه است؛شبیه آنچه درباره طماع معروف عرب به نام«اشعب»نقل شده که بسیاری از اوقات هنگامی که راه می رفت دامن خود را به دست

ص:31

می گرفت و آن را در برابر آسمان باز نگه می داشت و می گفت:شنیده ام بعضی از پرندگان در حال پرواز تخم می گذارند شاید تخم آن پرنده در دامن من بیفتد.و یا نقل می کنند هنگامی که گروهی از کودکان او را در کوچه و بازار آزار می دادند برای پراکنده ساختن آنها گفت:شنیده ام در فلان خانه حلوا پخش می کنند بچه ها به سوی آن خانه دویدند ناگهان دیدند خود اشعب نیز به سوی آن خانه می دود گفتند:تو چرا؟ گفت:شاید حرف من درست باشد.

این داستان ها خواه واقعیت داشته باشد یا نه اشاره به کارهای ننگ آوری است که انسان به جهت طمع انجام می دهد.

نقطه مقابل طمع قناعت است که سبب عزت آدمی می شود همان گونه که امیرمؤمنان فرمود:

«عَزَّ مَنْ قَنَعَ؛ آن کس که قناعت پیشه کند عزیز خواهد بود». (1)

و به گفته شاعر: آز بگذار و پادشاهی کن گردن بی طمع بلند بود!

در دومین نکته می فرماید:«کسی که سفره دل خویش را (نزد این و آن بدون هیچ فایده) باز کند (و مشکلات خود را فاش سازد) رضایت به ذلت خود داده است»؛ (وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ) .

روشن است هر گاه انسان نزد طبیب درد خود را بگوید و از وی راه درمان بطلبد یا پیش قاضی ظلمی را که بر او رفته بیان سازد و از او احقاق حق بخواهد یا نزد دوستش از گرفتاری خود برای گرفتن وام سخن بگوید کار خلافی نکرده و به دنبال مشکل گشایی بوده؛اما طرح مشکلات نزد کسانی که هیچ گونه توانایی بر حل آن ندارند اثری جز ذلت و سرافکندگی انسان نخواهد داشت.در این گونه موارد باید خویشتن دار بود و لب به شکایت نگشود.

ص:32


1- 1) .غررالحکم،ص 392،ح 9018.در بعضی از عبارات این جمله به این صورت نقل شده است:«عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ»(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 50).

آن گاه امام علیه السلام در جمله سوم می فرماید:«کسی که زبانش را بر خود امیر سازد شخصیت او تحقیر می شود»؛ (وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ) .

منظور از امیر شدن زبان آن است که از تحت کنترل عقل و فکر خارج شود و هرچه بر زبانش آمد بگوید.بدیهی است سخنانی که از فکر و عقل و تقوا سرچشمه نمی گیرد در بسیاری از موارد خطرهایی ایجاد می کند که انسان قادر بر جبران آن نیست و گاه اسباب رنجش افراد آبرومند و سبب ایجاد اختلاف در میان مردم و کینه و دشمنی نسبت به گوینده و دیگران می شود و چه زیبا می گوید شاعر عرب:

اِحْفَظْ لِسانَکَ ایُّهَا الْإنْسانُ لا یَلْدَغَنَّکَ إنَّهُ ثُعْبانٌ

کَمْ فِی الْمَقابِرِ مِنْ قَتیلِ لِسانِهِ کانَتْ تُهابُ لِقاءُهُ الاْقْرانُ

ای انسان زبان خود را حفظ کن-مراقب باش تو را نگزد که اژدهایی است.

چه بسیارند کسانی که در گورستان ها خفته اند و کشته زبان خویشند-همان کسانی که همطرازان آنها از ملاقات با آنها وحشت داشتند.

در حدیث دیگری در سلسله همین کلمات قصار می خوانیم:

«مَنْ کَثُرَ کَلَامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ؛ کسی که زیاد سخن گوید اشتباهات زیادی خواهد کرد». (1)و این خطای بسیار باعت تحقیر و بی ارزش شدن او در نظرها می شود.

کوتاه سخن این که انسان عاقل باید زبانش را در اختیار عقلش قرار دهد نه این که عقلش را در اختیار زبان که اولی مایه سعادت است و دومی اسباب حقارت.

شایان توجه است صفات سه گانه نکوهیده ای را که امام در این بیان کوتاه ذکر کرده (طمع،فاش کردن ناراحتی ها نزد هرکس و امیر ساختن زبان بر خود) هرسه در این جهت مشترکند که سبب ذلت و خواری می شوند و این هماهنگی در اثر سبب شده است که امام علیه السلام هر سه را کنار هم قرار دهد.

ص:33


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 349.

ص:34

گفتار حکیمانه 3-چهار نقطه ضعف

اشاره

و قال علیه السلام الْبُخْلُ عَارٌ،وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ،وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ،

وَ الْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

بخل ننگ است و ترس مایه نقصان،فقر شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ می سازد و آن کس که فقیر و تنگدست است حتی در شهر خود غریب است. (1)

ص:35


1- 1) .سند این حکمت در ذیل حکمت دوم گذشت.

ص:36

شرح و تفسیر

چهار نقطه ضعف

امام علیه السلام در این حکمت والا به چهار نقطه ضعف اخلاقی و اجتماعی انسان اشاره می کند و آثار سوء هر یک را بر می شمرد تا همگان از آنها فاصله بگیرند.

نخست می فرماید:«بخل ننگ است»؛ (الْبُخْلُ عَارٌ) .

بخل آن است که انسان حاضر نباشد چیزی از مواهب خداداد را در اختیار دیگران بگذارد،هرچند امکانات او بسیار بیش از نیازهای او باشد و نقطه مقابل آن سخاوت و کرم است که گاه سبب می شود انسان حتی وسائل مورد نیاز خود را به دیگران ببخشد و خود به کمترین مواهب حیات قناعت کند.

عار بودن بخل و افتخار بودن کرم و سخاوت بر کسی پوشیده نیست،زیرا اولاً بخل سبب نفرت مردم از بخیل می شود و افراد نزدیک و دور از او فاصله می گیرند و ثانیا بخل سبب سنگدلی و قساوت است،زیرا بخیل ناله مستمندان را می شنود و چهره رقت بار آنها را می بیند و در عین حال به آنها کمکی نمی کند و این مایه قساوت است.ثالثا بخل سبب می شود که بسیاری از منابع اقتصادی از گردش تجاری سالم خارج شود و به صورت کنز و اندوخته در آید در حالی که گروه هایی در جامعه ممکن است به آن نیاز داشته باشند.رابعاً افراد بخیل گاه به زن و فرزند خود نیز تنگ و سخت می گیرند به اندازه ای که مرگ او را آرزو می کنند و این عار و ننگ دیگری است.خامسا افراد بخیل به سبب دلبستگی

ص:37

فوق العاده غیر منطقی به مال و ثروتشان از نظر تفکر اجتماعی بسیار ضعیف و ناتوانند و این هم ننگ و عار دیگری است،لذا امام علیه السلام در عهدنامه معروف مالک اشتر به او توصیه می کند که هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت ندهد که او را به ترک حق دعوت می کند و از ته دستی و فقر می ترساند؛

(لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْر) .

داستان هایی که از بخیلان و سخاوتمندان در تاریخ مانده دلیل روشنی بر گفتار امام علیه السلام است،هرچند گاهی این داستان ها مبالغه آمیز است؛از جمله درباره «محمد بن یحیی»که بر خلاف باقی برامکه فوق العاده بخیل بود نوشته اند که پدرش به یکی از خواص او گفت:تو چگونه از دوستان نزدیک«محمد بن یحیی»هستی در حالی که لباست پاره شده؟ گفت:سوزنی که پارگی لباس را با آن بدوزم ندارم و اگر«محمد بن یحیی»خانه ای داشته باشد به وسعت فاصله میان بغداد و نوبه (1)مملو از سوزن سپس جبرئیل و میکائیل نزد او آیند و یعقوب نبی را به عنوان ضامن حاضر کنند و از او بخواهند سوزنی به عنوان عاریت دهد تا پیراهن پاره شده یوسف را بدوزند او هرگز چنین کاری نخواهد کرد. (2)

امام علیه السلام در یکی دیگر از این کلمات قصار (حکمت 378) سخن بسیار جامعی درباره بخل فرمود آنجا که می فرماید:

«الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیُوبِ وَهُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوءٍ؛ بخل تمام عیوب را در بر دارد و انسان را به سوی هر بدی و زشتی می کشاند».

در حدیث دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می خوانیم:

«الْبُخْلُ یُمَزِّقُ الْعِرْض؛ بخل آبروی انسان را بر باد می دهد». (3)

ص:38


1- 1) .منطقه ای است در جنوب مصر و نزدیک حبشه.
2- 2) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 13،ص 307.
3- 3) .بحارالانوار،ج 75،ص 357.

به همین دلیل در کلام بعضی از بزرگان آمده است:

«أبْخَلُ النّاسِ بِمالِهِ أجْوَدُهُمْ بِعِرْضِهِ؛ بخیل ترین مردم در مورد مال خود سخاوتمندترین آنها در مورد آبروی خویش است». (1)

آنگاه امام به رذیله دوم اخلاقی اشاره کرده می فرماید:«ترس مایه نقصان می شود»؛ (وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ) .

افراد ترسو هرگز نمی توانند از قابلیت ها،شایستگی ها و استعدادهای خود استفاده کنند و نتیجه آن عقب ماندگی در زندگی است.به علاوه هنگامی که دین و جان و ناموس و کشور آنها به خطر بیفتد از جهاد ابا دارند و به جای این که در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بیماران و از کار افتادگان و کودکان قرار می گیرند.هرگز هیچ آدم ترسویی به مقامی نرسیده؛نه کشف مهمی کرده نه پیروزی چشمگیری به دست آورده و نه به قله های کمال رسیده است.

از این رو در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«لَا یُؤْمَنُ رَجُلٌ فِیهِ الشُّحُّ وَ الْحَسَدُ وَ الْجُبْنُ وَ لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ جَبَاناً وَ لَا حَرِیصاً وَ لَا شَحِیحاً؛ هیچ یک از کسانی که دارای بخل و حسد و جبن باشند به حقیقت ایمان نمی رسند و مؤمن ترسو و بخیل و حریص نخواهد بود». (2)حتی امیر مؤمنان علی علیه السلام به مالک اشتر توصیه می کند«که هرگز افراد ترسو را به حوزه مشاوران خود راه مده»؛

(وَ لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشوَرَتِکَ بَخِیلاً...وَ لَا جَبَاناً) و همان گونه که امام علیه السلام در نامه مالک اشتر اشاره فرموده سرچشمه جبن و ترس سوء ظن به ذات پاک پروردگار است، زیرا می دانیم خداوند به افراد با ایمان وعده داده که من شما را تنها نمی گذارم به جنگ مشکلات بروید و از من یاری بطلبید. آن گاه امام در سومین جمله اشاره به آثار فقر در زندگی انسان ها می کند

ص:39


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 13،ص 308.
2- 2) .بحارالانوار،ج 64،ص 364،ح 68.

و می فرماید:«فقر شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ می سازد»؛ (وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ) .

اشاره به این که از یک سو افراد فقیر در خود احساس حقارت می کنند و هر اندازه فَطِن و باهوش باشند بر اثر این احساس حقارت از گفتن حرف حساب خود و دفاع از حقوق خویشتن باز می مانند و از سوی دیگر چون می دانند بسیاری از مردم برای سخنان آنها بهایی قائل نمی شوند چون غالباً دنیاپرستند و برای افراد ثروتمند شخصیت قائلند همین احساس سبب می شود که فقیران نتوانند حرف حق خود را بیان کنند.

درباره آثار سوء فقر و تنگدستی روایات زیادی از معصومین علیهم السلام وارد شده که حتی فقر را در سرحد کفر معرفی کرده اند و این به سبب آن است که پیروان خود را برای مبارزه با فقر تشجیع کنند.در دنیای امروز نیز در مقیاسه ای عظیم این حقیقت به چشم می خورد که دولت های ثروتمند و زورگو با شجاعت سخنان باطل خود را همه جا مطرح می کنند در حالی که دولت های فقیر از رساندن حرف حساب خود به گوش جهانیان عاجزند.

البته این اصل استثنائاتی نیز دارد؛افراد فقیری را می شناسیم که همچون ابوذر شجاعانه به مبارزه با طاغوت های زمان برخاستند و حجت خود را بر آنها تمام کردند هرچند این قیام ها گاه به قیمت جان آنها تمام شد؛ولی این افتخار را در تاریخ برای خود ثبت کردند که در صف اول از صفوف مبارزان راه حق بودند.

اگر در بعضی از روایات مدحی از فقر شده و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را فخر خویش شمرده یا اشاره به فقر الی الله است که قرآن مجید بیان کرده: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» 1 و یا اشاره به ساده زیستی و قناعت است که در ظاهر شباهت با فقر دارد.

ص:40

حضرت در چهارمین و آخرین جمله که در واقع تکمیل کننده جمله سوم است می افزاید:«آن کس که فقیر و تنگدست است حتی در شهر خود غریب است»؛ (وَ الْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ) .

زیرا غریب کسی است که دوست و آشنایی ندارد و احساس تنهایی می کند و می دانیم دنیاپرستان از افراد فقیر و تنگدست فاصله می گیرند و آنها را در شهر خود غریب می گذارند و به عکس ثروتمندان حتی در بلاد دوردست از وطنشان غریب نیستند همان گونه که شاعر می گوید:

منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست هر جا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت

دیگری می گوید:

آن را که بر مراد جهان نیست دسترس در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناس

بعضی میان فقیر و مُقِلّ این فرق را گذاشتند که فقیر به کسی می گویند که در عین فقر،فقر خویش را نیز اظهار می کند و مقل کسی است که فقیر است و خویشتن دار.

ممکن است این تفاوت را از حدیثی که از معصومین علیهم السلام نقل شده است گرفته باشند،زیرا در حدیثی از امام صادق علیه السلام یا امام باقر علیه السلام می خوانیم که در پاسخ این سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود:

«جُهْدُ الْمُقِلِّ؛ صدقه کسی که کم درآمد باشد (و در عین تنگدستی انفاق کند)»سپس به این آیه تمسک فرمود:

««وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»؛ دیگران را بر خود مقدم می دارند هرچند در تنگدستی باشند». (1)

ریشه«مُقِلّ»که از ماده«قِلّت»گرفته شده،نشان می دهد که با فقیر متفاوت است.

ص:41


1- 1) .کافی،ج 4،ص 18،ح 3.

ص:42

گفتار حکیمانه 4-قویّ و صبور باش

اشاره

و قال علیه السلام الْعَجْزُ آفَةٌ،وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ،وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ،

وَ نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَی.

امام علیه السلام فرمود:

عجز و ناتوانی آفت است و صبر،شجاعت و زهد،ثروت و تقوا و پرهیزگاری سپری است (در برابر گناهان و خطرات شیطان و هوای نفس) و رضایت و خشنودی (از تقدیرات الهی) بهترین همنشین است. (1)

ص:43


1- 1) .سند این حکمت در ذیل حکمت دوم گذشت.

ص:44

شرح و تفسیر

قویّ و صبور باش

امام در چهارمین کلمه از کلمات قصارش به پنج وصف از اوصاف انسانی اشاره می کند که یکی منفی و چهار وصف از آن مثبت است و آثار هر کدام را در جمله بسیار کوتاهی بر می شمارد.

نخست می فرماید:«عجز و ناتوانی آفت است»؛ (الْعَجْزُ آفَةٌ) .

عجز مفهوم وسیعی دارد که هرگونه ناتوانی علمی،جسمی،اقتصادی و فکری را شامل می شود و به یقین اینها بزرگ ترین آفات زندگی انسان است؛ انسان عاجز،ذلیل و خوار عقب مانده و شکست خورده و بی ارزش و بی مقدار است به همین دلیل اسلام می گوید:بکوشید و هرگونه عجز را از خود دور سازید و با قدرت و قوت به اهداف مالی و معنوی خود برسید.البته گاه می شود که عجز و ناتوانی بدون اختیار دامان انسان را می گیرد،ولی غالباً چنین نیست، بلکه نتیجه کوتاهی ها و بی برنامگی هاست.همان گونه که در حدیث جالبی که کلینی در کافی از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرد می خوانیم:

«إِنَّ الْأَشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَالْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ؛ هنگامی که اشیاء با یکدیگر ازدواج کردند تنبلی و ناتوانی نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود». (1)

سپس در دومین نکته اشاره به آثار مثبت صبر و شکیبایی کرده می فرماید:

ص:45


1- 1) .کافی،ج 5،ص 86،ح 8.

«صبر شجاعت است»؛ (وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ) .

بدیهی است صبر چه در مقابل عوامل معصیت باشد،چه در مسیر اطاعت پروردگار چه در برابر مصائب روزگار انجام گیرد،نوعی شجاعت محسوب می شود و تنها شجاعانند که از عهده شکیبایی در این مراحل سه گانه بر می آیند.

نمونه کامل این سخن همان چیزی است که امیر مؤمنان علی علیه السلام در صدر اسلام از پیغمبر و یاران باوفایش تجربه کرده بود که در برابر انواع مشکلاتی که از سوی دشمنان اسلام هر روز به شکلی انجام می شد صبر و استقامت کرده بودند و با شجاعت تمام آنها را پشت سر گذاشتند و اگر این شکیبایی شجاعانه مسلمانان صدر اول در دوران محاصره شعب ابی طالب و هجرت به حبشه و سپس هجرت به سوی مدینه و بعد از آن حضور در میدان های جنگ بدر، خیبر،خندق و حنین نبود امروز آیینی به نام اسلام بر بخش عظیمی از جهان سایه نیفکنده بود.

در واقع مسلمانان هم در برابر خواسته های دل استقامت و صبر نشان دادند، هم در مسیر اطاعت پروردگار و هم در مقابل مصائب و مشکلات پی در پی.

همان گونه که در حدیثی در جلد دوم کافی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که می فرماید:

«الصَّبْرُ ثَلَاثَةٌ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ وَ صَبْرٌ عَلَی الطَّاعَةِ وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة» . (1)

در کلمات بزرگان نیز تعبیرات جالبی درباره صبر آمده است از جمله این که گفته اند:

«الصَّبْرُ مُرٌّ لا یَتَجَرَّعُهُ إلاّ حُرٌّ؛ صبر تلخ است ولی جز آزادگان این شربت ناگوار را نمی نوشند».

نیز گفته اند

«إنَّ لِلْأزْمانِ الْمَحْمُودَةِ وَ الْمَذْمُومَةِ أعْماراً وَ آجالاً کَأَعْمارِ النّاسِ وَ آجالِهِمْ فَاصْبِرُوا لِزَمانِ السُّوءِ حَتّی یَفْنی عُمْرُهُ وَ یَأتی أجَلُهُ؛ دوران های خوب

ص:46


1- 1) .کافی،ج 2،ص 91،ح 15.

و بد عمر و اجلی دارند مانند عمر و اجل انسان ها؛به هنگامی که دوران سختی پیش آید صبر کنید تا عمرش پایان گیرد و اجلش فرا رسد».

نیز گفته اند:

«إذا تَضَیَّفَتْکَ نازِلَةٌ فَأقْرِهَا الصَّبْرُ عَلَیْها وَ أکْرِمْ مَثْواها لَدَیْکَ بِالتَّوَکُّلِ وَ الْإحْتِسابِ لِتُرِحِّلَ عَنْکَ وَ قَدْ أبْقَتْ عَلَیْکَ أکْثَرَ مِمّا سَلَبَتْ مِنْکَ؛ هنگامی که حادثه سختی به میهمانی تو آمد با صبر و شکیبایی از آن پذیرایی کن و جایگاه آن را با توکل بر خدا و حساب عند الله گرامی بدار تا زمانی که این میهمان از نزد تو برود در حالی که بیش از آنچه از تو گرفته است برای تو باقی خواهد گذارد». (1)

آن گاه در سومین جمله می فرماید:«زهد ثروت است»؛ (وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ) .

اشاره به اینکه انسان از ثروت آیا چیزی جز بی نیازی می خواهد و آدم زاهدِ قانع،از همه خلق بی نیاز است و چه بسا ثروتمندانی که جزء نیازمندان هستند.

زهد همان بی اعتنایی به زرق و برق دنیا و مال و منال و شهرت و آوازه است.

زاهد کسی نیست که فاقد این امور باشد بلکه زاهد کسی است که دلبسته و وابسته به این امور نباشد؛خواه آن را داشته باشد یا نه! بلکه می توان گفت:

زاهدان از ثروتمندان غنی ترند،چرا که ثروتمندان از یک سو باید پیوسته ثروت خود را حساب و کتاب کنند و از سوی دیگر مراقب باشند سارق و دشمنی آن را از دست آنها نگیرد در حالی که زاهدان از همه اینها بی نیازند.در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که خطاب به علی علیه السلام فرمود:

«یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ زَیَّنَکَ بِزِینَةٍ لَمْ یُزَیِّنِ الْعِبَادَ بِزِینَةٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنْهَا؛زَیَّنَکَ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا؛ ای علی خداوند تو را به زینتی آراسته که هیچ بنده ای به زینتی بهتر از آن نزد خداوند آراسته نشده است تو را به زهد در دنیا آراسته است». (2)و در حقیقت چنین است چون آراستگی به زهد انسان را به بسیاری از صفات دیگر از فضایل اخلاقی می آراید.

ص:47


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 90.
2- 2) .بحارالانوار،ج 39،ص 297،ح 103.

به همین دلیل در حدیث دیگری از امام صادق صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا...حَرَامٌ عَلَی قُلُوبِکُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِیمَانِ حَتَّی تَزْهَدَ فِی الدُّنْیَا؛ تمام نیکی ها در خانه ای قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست...سپس فرمود:حلاوت ایمان بر دل و جان شما حرام است تا زمانی که دل هایتان زهد در دنیا پیشه کند». (1)

آن گاه در چهارمین جمله می فرماید:«تقوا و پرهیزگاری سپری است (در برابر گناهان و خطرات شیطان و هوای نفس)»؛ (وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ) .

ورع به معنای تقوا یا حد اعلای تقواست به گونه ای که انسان حتی از شبهات پرهیز کند.این فضیلت انسانی از حالت خداترسی باطنی سرچشمه می گیرد که چون در برابر او گناهی ظاهر شود سدی در میان او و گناه ایجاد کند.

تعبیر به«جنة»تعبیر جالبی است،زیرا سپر وسیله ای دفاعی در مقابل آماج تیرهای دشمن یا شمشیرها و نیزه هاست گویا هوای نفس و شیطان پیوسته قلب انسان را هدف تیرهای خود قرار می دهد و انسان با ورع به وسیله این سپر می تواند از آزار آنها در امان بماند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لِکُلِّ شَیْءٍ أُسٌّ وَ أُسُّ الْإیمانِ الْوَرَعُ؛ هر چیز اساس و شالوده ای دارد و شالوده ایمان ورع است». (2)

در حدیثی که از امیر مؤمنان علی علیه السلام در غرر الحکم نقل شده می خوانیم:

«عَلَیْکَ بِالْوَرَعِ فَإنَّهُ عَوْنُ الدّینِ وَ شَیْمَةُ الْمُخْلِصینَ؛ بر تو باد به پیشه کردن ورع، زیرا (بهترین) یاور دین و روش مخلصان است». (3)

سپس در پنجمین و آخرین جمله می فرماید:«رضایت و خشنودی (از

ص:48


1- 1) .کافی،ج 2،ص 128،ح 2.
2- 2) .کنزالعمال،ح 7284.
3- 3) .غررالحکم،ح 5915.

تقدیرات الهی) بهترین همنشین است»؛ (وَ نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَی) .

همنشین خوب کسی است که به انسان آرامش بخشد و او را از بی تابی در برابر مشکلات باز دارد و در او روح امید بدمد و تمام این آثار در راضی بودن به قضای الهی است.

آنکس که مقدرات را از سوی خداوند حکیم و مهربان می داند هرگز از مصائبی که به هر حال در دنیا روی می دهد و مشکلاتی که گریبان انسان را ناخواسته می گیرد ناراحت نمی شود و بی تابی نمی کند و اعصاب خود را در هم نمی کوبد.

البته این بدان معنا نیست که انسان در برابر هر حادثه ای تسلیم شود،بلکه به این معناست که تمام کوشش خود را برای پیروزی بر مشکلات به کار گیرد؛ولی اگر حوادثی خارج از حیطه قدرت او رخ دهد در برابر آن راضی باشد و زبان به ناشکری نگشاید و جزع و بی تابی نکند.

در روایتی آمده است که موسی بن عمران علیه السلام به پیشگاه خداوند عرضه داشت:مرا به عملی راهنمایی کن که اگر آن را انجام دهم رضای تو را به دست آورده باشم.خداوند به او وحی فرستاد که رضای من (گاه) در ناخوشنودی توست و طاقت آن را نداری...موسی بر زمین به سجده افتاد عرض کرد خداوندا افتخار سخن گفتنت با من را به من بخشیده ای و پیش از من به کس دیگری نداده ای و هنوز مرا به عملی راهنمایی نکرده ای که با آن رضا و خوشنودی ات را به دست آورم

«فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنَّ رِضَایَ فِی رِضَاکَ بِقَضَائِی؛ خداوند به او وحی فرستاد که رضای من در این است که تو راضی به قضای من باشی». (1)

***

ص:49


1- 1) .بحارالانوار،ج 79،ص 134.

ص:50

گفتار حکیمانه 5-علم و ادب و تفکر

اشاره

و قال علیه السلام الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ،وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ،وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ .

امام علیه السلام فرمود:

علم و دانش میراث گرانبهایی است،آداب (انسانی) لباس زیبا و کهنگی ناپذیر است و فکر آئینه صافی است. (1)

ص:51


1- 1) .سند این حکمت در ذیل حکمت دوم گذشت.

ص:52

شرح و تفسیر

علم و ادب و تفکر

امام در این بخش از کلمات قصار اشاره به سه نکته مهم می کند نخست می فرماید:«علم و دانش میراث گرانبهایی است»؛ (الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ) .

اشاره به این که گرانبهاترین میراثی که انسان از خود به یادگار می گذارد علم و دانش است و به ارث گذاشتن مواهب مادی افتخاری است.این سخن شبیه روایتی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که می فرماید:

«إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَلَا دِرْهَماً وَ لَکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ؛ دانشمندان وارثان انبیا هستند چرا که انبیا دینار و درهمی از خود به یادگار نگذاشتند،بلکه علم و دانش به ارث گذاشتند پس هر کس از آن بهره ای بگیرد بهره فراوانی برده است». (1)

نیز شبیه آن چیزی است که در حکمت 147 خواهد آمد.

بعضی از شارحان ارث را در اینجا طور دیگری تفسیر کرده اند و گفته اند:

ارث درآمدی است که بی زحمت حاصل می آید دانشی را نیز که انسان از استاد فرا می گیرد شبیه ارث است؛ولی تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد.

در دومین جمله می فرماید:«آداب (انسانی)،لباس زیبا و کهنگی ناپذیر است»؛ (وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ) .

ص:53


1- 1) .کافی،ج 1،ص 34،ح 1.

منظور از«آداب»فضایل اخلاقی مخصوصاً چیزهایی است که مربوط به روابط اجتماعی است مانند:تواضع،امانت،صداقت،محبت،خوشرفتاری، فصاحت و بلاغت در بیان.

«حُلَل» جمع

«حُلَّه» به معنای لباس زینتی است.

«مُجَدَّدَة» به معنای چیزی است که پیوسته تجدید و نو می شود و هرگز کهنه نخواهد شد.

بر این پایه،مفهوم کلام امام علیه السلام چنین است که این صفات برجسته انسانی همچون لباس های زیبایی است که آدمی در تن می کند و هرگز فرسوده نمی شود بر خلاف لباس های ظاهری که هم کهنه می شود و هم ممکن است دست سارقان به آن دراز شود و هم جنبه ظاهری دارد و در اعماق وجود انسان تأثیر گذار است.

در روایات اسلامی برای«أدب»تفسیرهای گوناگونی ذکر شده که در واقع هر کدام اشاره به مصداقی از آن است:

در حدیثی از امام امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«کَفاکَ أدَباً لِنَفْسِکَ اجْتِنابُ ما تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِک؛ برای این که ادب داشته باشی همین بس که از آنچه برای دیگران نمی پسندی دوری کنی». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«أدّبْنی أبی علیه السلام بِثَلاثٍ...؛ پدرم من را به سه چیز ادب کرد»فرمود:

«مَنْ یَصْحَب صاحِبَ السُوء لا یَسْلَم ومَن لا یُقَیَّد الفاظَه یَنْدَم،ومَن یَدْخُل مَداخل السُّوء یُتَّهَم؛ فرزندم کسی که با رفیق بد همنشین شود از آفات در امان نخواهد بود و کسی که سخنان خود را مهار نکند پشیمان می شود و کسی که در محل های آلوده وارد گردد متهم و بدنام خواهد شد». (2)

ص:54


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 412.
2- 2) .بحارالانوار،ج 75،ص 261.

امام صادق علیه السلام به یکی از دوستان خود سفارش کرد که پیام او را به همه شیعیان و علاقه مندانش برساند و فرمود:من شما را به تقوای الهی و ورع و تلاش برای خدا و راستگویی و ادای امانت...و خوشرفتاری با سایر مسلمانان دعوت می کنم و هرگاه کسی از شما در دینش ورع داشته باشد،راست بگوید، ادای امانت کند و با مردم خوش اخلاق باشد می گویند:

«هذا جَعْفَریٌّ فَیَسُرُّنی...» و نیز می گویند:

«هذا أَدَبُ جَعْفَرٍ؛ این جعفری است و این سبب سرور و خوشحالی من می شود کار اینها ادب جعفر بن محمد است». (1)

در حدیث کوتاه دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«الْأدَبُ یُغْنی عَنِ الْحَسَبِ؛ ادب انسان را از شرافت خانوادگی و فامیلی بی نیاز می کند». (2)

همان گونه که در بالا گفتیم،ادب و آداب مفهوم وسیعی دارد که همه فضایل اخلاقی مخصوصا آنچه را مربوط به اخلاق اجتماعی است در بر می گیرد که بزرگترین افتخار آدمی و مایه آبرومندی او در اجتماع است.

سپس امام در سومین جمله می فرماید:«فکر آئینه صافی است»؛ (وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ) .

منظور از فکر همان اندیشیدن پیرامون مسائل مختلفی است که بر انسان وارد می شود و به تعبیر فلاسفه حرکتی ذهنی است به سوی مقدمات و از مقدمات به سوی نتیجه ها.هرگاه این اندیشه از هوا و هوس و حجاب های معرفت دور بماند،آئینه شفافی خواهد بود که چهره حقایق را به انسان نشان می دهد و راه صحیح را در پرتو آن می یابد،دوست را از دشمن و صواب را از خطا و حق را از باطل خواهد شناخت.

به همین دلیل برترین عبادت در روایات اسلامی تفکر شمرده شده است:

ص:55


1- 1) .کافی،ج 2،ص 636 (با تلخیص)،ح 5.
2- 2) .بحارالانوار،ج 72،ص 68،ح 8.

در حدیثی که در امالی شیخ طوسی آمده است می خوانیم:

«لَا عِبَادَةَ کَالتَّفَکُّرِ فِی صَنْعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل؛ هیچ عبادتی برتر از اندیشیدن در مخلوقات خداوند متعال نیست». (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«تَفَکُّرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَة؛ یک ساعت اندیشیدن بهتر است از عبادت یک سال». (2)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ التَّفَکُّرَ وَ الْاِعْتِبَارَ؛ بیشترین عبادت ابوذر اندیشیدن و عبرت گرفتن بود». (3)

در واقع همه اینها برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: ««قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا»؛ من فقط شما را به یک چیز اندرز می دهم و دعوت می کنم و آن این که دسته جمعی یا به صورت فردی برای خدا برخیزید و فکر خود را به کار گیرید». (4)

دلیل آن هم روشن است،زیرا ریشه تمام نیکی ها و پیشرفت ها و موفقیت ها در تفکر و اندیشه صحیح است.

***

ص:56


1- 1) .امالی صدوق،ص 146.
2- 2) .بحارالانوار،ج 68،ص 327،ح 22.
3- 3) .همان،ص 323،ح 6.
4- 4) .سبأ،آیه 46.

گفتار حکیمانه 6-حفظ اسرار و حُسن رفتار

اشاره

و قال علیه السلام

صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ،وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ،

وَ الْاِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ .

امام علیه السلام فرمود:

سینه عاقل گنجینه اسرار اوست،خوشرویی و بشاشت،دام محبت است و تحمل ناراحتی ها گور عیب هاست. (1)

مرحوم سیّد رضی به دنبال این سه جمله حکمت آمیز اضافه می کند که در روایت دیگری از امام تعبیر دیگری در این باره دیده می شود که فرمود:

«مسالمت جویی وسیله پوشاندن عیب هاست و آن کس که از خود راضی باشد افراد خشمگین بر او بسیار خواهند بود»؛ (وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَی أَیْضاً:الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ،وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ) .

ص:57


1- 1) .سند این حکمت در ذیل حکمت دوم گذشت.

ص:58

شرح و تفسیر

حفظ اسرار و حُسن رفتار

امام علیه السلام در این عبارات نورانی و آنچه در ذیل آن آمده بر چهار مطلب تأکید می کند:نخست می فرماید:«سینه عاقل گنجینه اسرار اوست»؛ (صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ) .

یعنی همان گونه که صاحبان ثروت اشیاء قیمتی را در صندوق های محکم نگاه داری می کنند،انسان عاقل نیز باید اسرارش را در دل خود پنهان دارد،چرا که اسرار او اگر به دست دوست بیفتد گاه سبب ناراحتی اوست و اگر به دست دشمن بیفتد ممکن است سبب آبروریزی او شود.به علاوه بعضی از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتی ارتباط داشته باشد که اگر بی موقع فاش شود سبب خسارت عظیمی برای جامعه گردد.به همین دلیل در حالات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:هنگامی که تصمیم بر غزوه و پیکاری با دشمن می گرفت کاملاً آن را پنهان می داشت.به عنوان نمونه مسئله فتح مکه بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله حد اکثر پنهان کاری را در آن به خرج داد که اگر این کار را نمی کرد و خبر به اهل مکه می رسید آنها بسیج می شدند و خون های زیادی در حرم امن خدا ریخته می شد؛ولی پرده پوشی پیغمبر صلی الله علیه و آله بر این سرّ سبب شد که مکه بدون هیچ گونه مقاومت و خون ریزی تسخیر شود و فصل تازه ای در پیشرفت اسلام و بازگشت مخالفان به سوی حق گشوده گردد.

ص:59

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به اینجا که می رسد نکوهش شدیدی از وضع دنیای امروز می کند که انواع اسباب و وسایل برای تجسس و کشف اسرار افراد اختراع شده و به طرز وحشتناکی اسرار همگان فاش می گردد.

زمانی مرحوم مغنیه چنین سخنی را گفت که هنوز مسائل امروزی اختراع نشده بود.شرایط امروز چنان است که از طریق شنودها،ماهواره ها،دوربین ها و وسایلی که مخفیانه در همه جا ممکن است به کار گذاشته شود تقریبا همه اسرار مردم را می توان فاش کرد و این ناامنی عجیبی است برای دنیای امروز و برخلاف آنچه شعار داده می شود آزادی انسان ها را سخت تهدید می کند.

در حدیثی که در غرر الحکم از امام علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«سِرُّکَ أسیرُکَ وَ إنْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ؛ سرّ تو اسیر توست و هنگامی که آن را افشا کنی تو اسیر آن خواهی شد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ؛ آشکار کردن چیزی پیش از استوار شدن آن سبب تباهی آن می گردد». (2)

بعضی افراد هستند که می گویند ما سرّ خود را فقط به دوستان صمیمی می گوییم غافل از این که آن دوستان صمیمی نیز دوستان صمیمی دیگری دارند و به گفته سعدی:رازی که نهان خواهی با کس در میان منه؛گرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشند همچنین مسلسل: خامشی به که ضمیر دل خویش

سپس امام در دومین جمله می فرماید:«خوشرویی و بشاشت،دام محبت

ص:60


1- 1) .غررالحکم،ص 320،ح 7415.
2- 2) .بحارالانوار،ج 88،ص 254.

است»؛ (وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ) .

بدون شک افراد خوشرو و خوش برخورد که با چهره گشاده و لب های پرتبسم با دیگران برخورد می کنند،دوستان زیادی خواهند داشت و به عکس، افرادی که با قیافه در هم کشیده و عبوس و خشم آلود با دیگران روبه رو می شوند مردم از آنها متنفر می گردند.

از آنجا که جلب محبت باعث اتحاد صفوف و وحدت کلمه می شود،در روایات اسلامی ثواب های زیادی برای خوشرویی و بشاشت نقل شده است؛از جمله در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السلام در بحارالانوار می خوانیم که فرمود:

«إِذَا لَقِیتُمْ إِخْوَانَکُمْ فَتَصَافَحُوا وَ أَظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشَاشَةَ وَ الْبِشْرَ تَفَرَّقُوا وَ مَا عَلَیْکُمْ مِنَ الْأَوْزَارِ قَدْ ذَهَبَ؛ هنگامی که برادران دینی خود را ملاقات می کنید با هم مصافحه کنید و بشاشت و مسرت را در برابر آنها اظهار کنید و در نتیجه هنگامی که از هم جدا می شوید گناهان شما بخشوده خواهد شد». (1)

در روایت معروفی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود:

«یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ الْبِشْرِ؛ شما نمی توانید همه مردم را با اموال خود راضی کنید (چرا که نیازها بسیار زیاد و اموال کم است) بنابراین آنها را با چهره گشاده و خوشرویی ملاقات کنید (که سرمایه ای فنا ناپذیر و مایه خوشنودی مردم است)». (2)

تعبیر به«حبالة»(دام) اشاره به این است که حتی افرادی که از انسان گریزانند با اظهار محبت و خوشرویی به سوی وی می آیند و کینه ها از سینه ها شسته می شود.

در بعضی از کلمات حکما آمده است که سه چیز است که محبت را در دل

ص:61


1- 1) .بحارالانوار،ج 73،ص 20،ح 3.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 103،ح 1.

برادران دینی آشکار می سازد:با چهره گشاده با آنها روبه رو شدن و پیش دستی در سلام و جای مناسب را در مجالس برای آنها مهیا ساختن. (1)

در سومین جمله می فرماید:«تحمل ناراحتی ها گور عیب هاست»؛ (وَ الْاِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ) .

اشاره به این که بسیار می شود انسان از رفتار بعضی از دوستان و آشنایان و یا حتی افراد عادی ناراحت می گردد و یا مشکلات و مسائلی در زندگی پیش می آید که انسان را نگران می سازد.کسانی که این گونه ناملایمات را تحمل کنند به فضیلت بزرگی دست یافته اند که عیوب انسان را می پوشاند و به عکس،افراد ناصبور و بی حوصله داد و فریاد بر می آورند و به سخنان یا کارهایی آلوده می شوند که سر تا پا عیب است.

این احتمال در تفسیر این جمله نیز هست که بسیاری از بی تابی های انسان بر اثر شکست هایی است که در زندگی برای او پیش آمده که اگر بی تابی نکند دیگران از این شکست ها که بر اثر ندانم کاری ها به وجود آمده باخبر نمی شوند و به این ترتیب عیوب او پوشانیده خواهد شد.در غیر این صورت همه از نقطه های ضعف او باخبر می گردند.

مرحوم سیّد رضی به دنبال این سه جمله حکمت آمیز اضافه می کند که در روایتی از امام علیه السلام تعبیر دیگری در این باره دیده می شود که فرمود:

«مسالمت جویی وسیله پوشاندن عیب هاست»؛ (وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَی أَیْضاً:«الْمُسالِمَةُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ») . (2)

«خباء»به معنای خیمه است و محلی که چیزی را در آن می توان پیدا کرد.

ص:62


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18 ص 98.
2- 2) .در اکثر نسخه های نهج البلاغه«المسالمة»آمده است هرچند در نسخه صبحی صالح«المسئلة»ذکر شده که به نظر می رسد خطای چاپی باشد،زیرا معنای مناسبی ندارد.

گر چه تعبیر به«مسالمت»با«احتمال»تفاوت زیادی ندارد ولی«احتمال» اشاره به خویشتن داری و«مسالمت»اشاره به خوش رفتاری با مردم است.در واقع«احتمال»مفهومی در رابطه با خویشتن دارد و«مسالمت»در رابطه با دیگران.

سپس امام علیه السلام در چهارمین و آخرین نکته می فرماید:«آن کس که از خود راضی باشد افراد خشمگین بر او بسیار خواهند بود»؛ (وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ) .

دلیل آن روشن است،زیرا فرد از خود راضی انتظار دارد دیگران برای او احترام فراوان قائل شوند،همه به او سلام کنند،در مجالس،صدر مجلس را به او اختصاص دهند،روی حرف او سخنی نگویند و پیوسته زبان به مدح و ثنایش بگشایند.هنگامی که این گونه احترامات را نمی بیند و مردم او را در جایگاه اصلی اش می شناسند نه آنچه خودش ادعا دارد نسبت به مردم بدبین می شود و زبان به بدگویی می گشاید و بی اعتنایی پیشه می کند و همین امر مردم را به او خشمگین می سازد.به دیگر سخن،این صفت زشت هم او را نسبت به مردم خشمگین می سازد که به گمانش حق او را ادا نمی کنند و قدر او را نمی شناسند و هم مردم را نسبت به او.

به عکس،کسانی که خود را در جایگاه نقد و انتقاد قرار می دهند متواضعانه با مردم برخورد می کنند،هرگز خود را طلبکار نمی دانند و پیوسته برای دیگران احترام قائلند و این امر دوستان فراوانی برای آنها جلب می کند.

در نامه مالک اشتر خواندیم که فرمود:

«إِیَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ (1)مَا

یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ؛ از خودپسندی و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه

ص:63


1- 1) .«یمحق»به معنای نقصان و کم شدن تدریجی و سرانجام نابود شدن است.

به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز،زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت های شیطان است تا کارهای نیک نیکوکاران را محو و نابود کند».

در غرر الحکم نیز از امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده که فرمود:

«ثَمَرَةُ الْعُجْبِ الْبَغْضاءُ؛ میوه درخت خودپسندی عداوت و دشمنی است». (1)

ابن ابی الحدید از بعضی از دانشمندان نقل می کند که کسی نزد او آمد و از کتابی که نوشته بود بسیار راضی بود.آن عالم به او گفت:مردم چنین ارزشی برای کتاب تو قائل نیستند.گفت:مردم هم جاهلند.او در پاسخ گفت:آیا تو بر ضد آنها هستی؟ گفت:آری.گفت:بنابراین تو به اجماع مردم جاهلی و مردم تنها به قول تو جاهلند (کدام یک اقرب به صواب است). (2)

زیان های خودپسندی بسیار است که شرح آن در این مختصر نمی گنجد و این سخن را با حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم فرمود:هنگامی که موسی علیه السلام نشسته بود شیطان نزد او آمد در حالی که جبّه زیبای رنگارنگی بر تن کرده بود.از او پرسید:این لباس را برای چه پوشیده ای؟ گفت:برای این که قلوب بنی آدم را بربایم.موسی گفت:

«فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ؛ به من بگو گدام گناه است که اگر انسان مرتکب آن بشود به یقین بر او مسلط خواهی شد؟ شیطان گفت:

«إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ؛ هنگامی که از خود راضی باشد و عمل نیک خویش را بسیار بشمرد و گناهش در نظرش کوچک شود». (3)

***

ص:64


1- 1) .غررالحکم،ح 7106.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 100.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 314،ح 8.

گفتار حکیمانه 7-آثار صدقه

اشاره

و قال علیه السلام

الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ،وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِی عَاجِلِهِمْ،

نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِی آجَالِهِمْ .

امام علیه السلام فرمود:

صدقه (کمک به نیازمندان) داروی شفابخشی است و اعمال بندگان در این جهانِ زودگذر در برابر چشمان آنها در آن جهان (پایدار) است. (1)

ص:65


1- 1) .سند این حکمت در ذیل حکمت دوم گذشت.

ص:66

شرح و تفسیر: آثار صدقه

امام علیه السلام در این حکمت (حکمت هفتم) به دو موضوع که در زندگی مادی و معنوی او تأثیر فراوان دارد اشاره کرده نخست می فرماید:«صدقه (کمک به نیازمندان) داروی شفابخشی است»؛ (الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ) .

در قرآن مجید و در روایات اسلامی اهمّیّت و تأثیر انفاق در راه خدا و صدقه بر نیازمندان به طور گسترده وارد شده است و یکی از مهم ترین و مؤثرترین حسنات شمرده شده است.

تعبیر به«دواء»(دارو) و«منجح»(مؤثر و شفابخش) به طور مطلق نشان می دهد که این کار هم درمان کننده بیماری های فردی و هم بیماری های اجتماعی است.

صدقه به هرگونه بخشش گفته نمی شود،بلکه بخشش هایی است که قصد قربت در آن باشد؛خواه واجب باشند مانند زکات یا مستحب مانند انفاق فی سبیل الله و خواه جنبه شخصی داشته باشد مانند کمک به یتیم یا محروم یا بیماری یا جنبه عام داشته باشد مانند بنای بیمارستان و دارالایتام که از آن تعبیر به صدقات جاریه نیز می شود.

اما چگونه این صدقات داروی شفابخشی است،بخشی از آن جنبه حسی دارد که با چشم خود می بینیم؛بیماران محروم از این طریق درمان می شوند،ایتام

ص:67

سرپرستی می گردند و بر آلام مستمندان مرهم نهاده می شود و بخشی از آن جنبه معنوی دارد همان گونه که در حدیث معروف نبوی صلی الله علیه و آله آمده است:

«دَاوُوا مَرْضَاکُمْ بِالصَّدَقَةِ وَ رُدُّوا أَبْوَابَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ؛ بیماران خود را با صدقه درمان کنید و درهای بلا را با دعا ببندید». (1)

تجربه نیز نشان داده است که پرداختن صدقه برای درمان بیماران بسیار مؤثر است.

این سخن را با حدیثی از امام کاظم علیه السلام پایان می دهیم:شخصی خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد:فرزندان و همسر من ده نفرند که همه بیمارند.فرمود:

«داوِهِمْ بِالصَّدَقَةِ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَسْرَعَ إِجَابَةً مِنَ الصَّدَقَةِ وَ لَا أَجْدَی مَنْفَعَةً عَلَی الْمَرِیضِ مِنَ الصَّدَقَة؛ آنها را با صدقه درمان کن،زیرا چیزی سریع الاجابه تر و چیزی مفیدتر برای درمان بیماران از صدقه نیست». (2)

سپس در دومین نکته می فرماید:«اعمال بندگان در این جهانِ زودگذر در برابر چشمان آنها در آن جهان (پایدار) است»؛ (وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِی عَاجِلِهِمْ،نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِی آجَالِهِمْ) .

همان گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه تصریح کرده اند،این کلام امام اشاره روشنی به تجسم اعمال در قیامت دارد.

منظور از تجسم اعمال این است که اعمال نیک و بد هر یک در روز قیامت به صورت مناسب حسی درمی آید.مثلا نماز در قیافه یک انسان زیبا و صالح و ظلم و ستم به صورت دودی سیاه و خفقان آور مجسم می شود و انسان ها در کنار اعمال مجسم خود خواهند بود و بخشی از پاداش و کیفر آنها از این طریق صورت می گیرد.

ص:68


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 7،ص 7،ح 1.
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 2 ص 648،ح 4.

در قرآن مجید نیز آیات فراوانی وجود دارد که ظاهر آن تجسم اعمال است مانند آنچه در آخر سوره«زلزال»آمده است: ««فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ هر کس به اندازه سنگینی ذره ای کار نیک کند آن را می بیند و هرکس به قدر ذره ای کار بد کند نیز آن را خواهد دید». (1)

برای احاطه بیشتر در مورد آیات فراوانی که در قرآن در مورد تجسم اعمال و تفسیر آنها وارد شده به کتاب«پیام قرآن»جلد ششم،بحث تجسم اعمال مراجعه فرمایید.

نکته قابل توجه این که تعبیر به (آجالهم) که در نسخه صبحی صالح آمده ظاهرا تعبیر نادرستی است و صحیح آن (آجلهم) است و تقریبا تمام نسخ نهج البلاغه به همین صورت (آجلهم) نوشته شده و قرینه مقابله با (عاجلهم) دلیل روشنی بر این معناست،زیرا (عاجل) به معنای شیء موجود (دنیا) است و (آجل) به معنای شیء مدت دار (در اینجا مراد آخرت) است و (آجال) که جمع اجل به معنای سررسید عمر است در اینجا مفهومی ندارد.

***

ص:69


1- 1) .زلزال،آیه 7 و 8.

ص:70

گفتار حکیمانه 8-شگفتی های انسان

اشاره

و قال علیه السلام

اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ،وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ،

وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ،وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ.

امام علیه السلام فرمود:

از این انسان تعجب کنید که با یک قطعه پیه می بیند،با قطعه گوشتی سخن می گوید با استخوانی می شنود و از شکافی تنفس می کند! (1)

ص:71


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر نهج البلاغه از ابن سمعون که واعظ معروفی بود (وفات او سنه 387 بود) و 13 سال قبل از تألیف نهج البلاغه چشم از دنیا پوشید،نقل می کند در یکی از سخنان خود می گوید:«سُبْحانَ مَنْ أنْطَقَ بِاللَّحِْم وَبَصَّرَ بِالشَّحْمِ وَأبْصَرَ بِالْخَرْمِ؛منزه است آن خدایی که با یک قطعه گوشت انسان را به نطق درآورد و با یک قطعه پیه بینایی و با قطعه ای استخوان شنوایی را»به او بخشید.نویسنده مصادر چنین نتیجه گیری می کند که«ابن سمعون»این سخن را از کلام مولی اقتباس کرده و بنابراین از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است سپس می افزاید:تنها«ابن سمعون بغدادی»نبود که از خطبه های امیرمؤمنان علیه السلام اقتباس می کرد پیش از او«حسن بصری»،«عبد الحمید بن کاتب»و«عبداللّه مقفع»و غیر آنها،بلکه هر خطیب توانایی از سرچشمه کلام آن حضرت سیراب شدند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 11).

ص:72

شرح و تفسیر

شگفتی های انسان

امام علیه السلام در این بخش از سخنان حکمت آمیز خود اشارات لطیفی به عظمت آفرینش انسان و تدبیر عظیم خالق بشر می کند و مخصوصاً بر این معنا تکیه دارد که یکی از ویژگی های خلقت خداوند قادر توانا این بوده که با وسایل کوچکی مسائل مهمی را ایجاد کرده و می کند.

در اینجا به چهار قسمت از این شگفتی های آفرینش اشاره می کند،نخست می فرماید:«از این انسان تعجب کنید که با یک قطعه پیه می بیند»؛ (اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ) .

می دانیم بافت های بدن انسان عمدتا از گوشت تشکیل شده؛گوشتی که استخوان ها آن را برپا می دارد؛ولی چشم در واقع یک قطعه پیه شفاف است که ساختمان بسیار عجیب و دقیقی دارد؛از هفت طبقه که روی هم قرار گرفته اند و سه ماده سیال و شفّاف که در میان آنها قرار دارند تشکیل شده و یک دنیا نظم و حساب بر آن حاکم است.دقیق ترین وسایل فیلم برداری هرگز قدرت چشم را ندارد،زیرا بدون این که نیاز به این داشته باشد که فیلمی در آن بنهند گاه هفتاد یا هشتاد سال کار فیلم برداری خود را انجام می دهد و تمام فیلم های او سه بعدی است و در آن واحد می تواند خود را بر دور و نزدیک منطبق کند و در جهات چهارگانه با سرعت حرکت می کند بی آنکه نیاز به تنظیم کردن داشته باشد.

ص:73

از عجایب چشم این که به طور خودکار خود را برای عکس برداری از صحنه های مختلف آماده می کند؛در جایی که نور زیاد باشد مردمک چشم به سرعت تنگ می شود تا نور کمتری وارد شود نه چشم آسیب ببیند و نه عکس برداری خراب شود و در جایی که کم باشد مردمک چشم بسیار فراخ می شود تا نور بیشتری را وارد چشم کند.

به هنگام عکس برداری از صحنه های دور و نزدیک عدسی چشم به وسیله عضلات بسیار ظریفی که در اطراف آن قرار دارد گاه کشیده می شود تا صحنه های دور را کاملاً تصویربرداری کند و گاه رها می شود تا عدسی قطور گشته برای صحنه های نزدیک آماده باشد.

بسیار شده است که ناگهان در شب تاریک چراغ ها خاموش می شود،وقتی به اطراف نگاه می کنیم هیچ چیز را نمی بینیم؛ولی پس از چند لحظه چشم خود را بر آن تطبیق می کند و کم کم اشیای اطراف خود را می بینیم و راه رفت و آمد خود را پیدا می کنیم.

از شگفتی های دیگر این که همه ذرات چشم موجود زنده ای هستند و باید تغذیه شوند و تغذیه از طریق خون صورت می گیرد و اگر خون به همان شکلی که وارد اعضا می شود وارد چشم بشود همه جا در نظر ما تاریک می گردد ولی آفریدگار جهان پیش از آنکه خون وارد یاخته های چشم شود آن را چنان تصفیه و زلال می سازد که کمترین رنگی از خود نشان نمی دهد.

از دیگر عجایب چشم این است که دائماً به وسیله چشمه های بسیار کوچک اشک و حرکت پلک ها نرم و مرطوب نگهداری می شود که اگر نباشد چشم می خشکد و کارآیی خود را از دست می دهد چشمه های اشک این آب زلال را تدریجاً روی چشم می فرستد و از مجرای دیگری که به منزله فاضلاب است عبور می کند و به داخل حلق می ریزد و به هنگام گریه فعالیت این چشمه ها به

ص:74

صورت خودکار فزونی می یابد.اشک چشم از بیش از بیست ماده ترکیب شده که برای تغذیه چشم و شست و شو و ضد عفونی کردن آن کاملاً مؤثر است و اگر بشر بتواند ماده ای مانند اشک چشم بسازد به گفته بعضی یک غذای کامل مقوی خواهد بود و اشک های مصنوعی که امروز ساخته اند هیچ کدام به پای اشک چشم نمی رسند.

شگفتی های ساختمان چشم بیش از آن است که در یک کتاب بگنجد و از اینجا به عظمت کلام مولی می توان پی برد که می فرماید:«انسان با یک قطعه چربی کوچک می تواند این همه صحنه ها را ببیند».

قرآن مجید نیز به آفرینش چشم ها در مسئله خداشناسی اشاره کرده و می فرماید: ««أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ»؛ آیا برای انسان دو چشم نیافریدیم؟». (1)

این نکته نیز شایان توجه است که در مورد چگونگی بینایی فلاسفه قدیم معتقد بودند که شعاعی از درون چشم انسان بیرون می آید و با جسم برخورد می کند و انسان آن را می بیند در حالی که امروز عکس آن مسلم است درست همان گونه که نور از بیرون به دستگاه های عکس برداری می تابد تا عکس اشیاء را منتقل کند چشم انسان نیز از نور بیرونی برای عکس برداری بهره می گیرد.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به نکته قابل ملاحظه ای در اینجا اشاره کرده که با ذکر آن سخن را درباره چشم پایان می دهیم او می گوید:چشم دو کار مهم می کند نخست این که صحنه های خارج را به درون دل منتقل می سازد و انسان را از آنچه در اطرافش می گذرد آگاه می کند و دیگر این که آنچه در درون قلب است از محبت و عداوت و هوشیاری و بلاهت و خیر و شر به چشم منتقل می سازد و چشم می تواند آیینه اسرار درون انسان باشد.

آن گاه امام دومین شگفتی وجود انسان را بیان می فرماید که:«و (تعجب کنید

ص:75


1- 1) .بلد،آیه 8.

که انسان) با قطعه گوشتی سخن می گوید»؛ (وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ) .

با این که سخن گفتن برای ما کار بسیار ساده ای به نظر می رسد که حتی از کودکی با آن آشنا بوده ایم ولی اگر درست بیندیشیم کار بسیار پیچیده ای است.به هنگام ادای یک جمله زبان باید با سرعت روی مخارج متعدد حروف بچرخد و مخرج لازم را مثلا برای حرف«ز»انتخاب کند و بلافاصله به سراغ حرف«ب» برود و آنگاه آرام بگیرد و اجازه دهد حرف«الف»از فضای دهان پخش شود بلافاصله روی مخرج«نون»قرار گیرد تا واژه زبان تلفظ شود.حال فکر کنید ورای خواندن یک مقاله یا بیان سخنرانی این زبان چه جوالانی باید در درون دهان داشته باشد که مسلسل وار جای خود را تغییر دهد که اگر دیر بجنبد کلمه غلطی بر زبان جاری می شود و جالب این است که چنان این جابجایی عادت انسان می شود که گویی به صورت خودکار در آمده است و انسان می تواند همه حوادث عالم هستی را با همین قطعه گوشت بسیار ساده ادا کند و این نکته نیز قابل توجه است که صدها یا هزاران زبان برای تکلم در دنیا وجود دارد و همگی با حرکات زبانشان می توانند مقاصد خود را بیان کنند.

از آنجا که اگر این زبان دائماً تر و تازه نباشد نمی تواند چنین حرکات سریعی از خود نشان بدهد خداوند چشمه هایی جوشان در زیر زبان و دهان انسان قرار داده است که مرتباً بزاق از آن تراوش می کند و زبان را نرم و فعال نگه می دارد و دیده ایم به هنگام تشنگی شدید و کم شدن آب دهان انسان بسیار به زحمت سخن می گوید.

نکته مهم در مسئله سخن گفتن این است که مطالبی را که انسان می خواهد برای دیگران بیان کند نخست به صورت کلی در روح و مغزش حاضر می شود و بعد کلمات را برای ادای آن انتخاب می کند سپس به زبان فرمان می دهد که با استفاده از مخارج حروف،کلمات را تنظیم کند و سپس جمله ها را آماده سازد تا

ص:76

دیگران از مقاصد دورنی او آگاه شوند.حال فکر کنید یک کودک پنج ساله شیرین زبان هنگامی که می خواهد سخن بگوید تمام این مراحل پیچیده و بسیار حساس را طی می کند تا مقصود خود را به دیگران برساند.بزرگ است خدایی که چنین قدرتی به انسان و مخصوصاً به یک قطعه گوشت ساده در دهان او داده است.

آن گاه امام در سومین جمله از حس شنوایی انسان سخن می گوید و می فرماید:

«(این مایه تعجب است که) انسان با استخوانی می شنود»؛ (وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ) .

در تفسیر«عظم»(استخوان) بسیاری از شارحان نهج البلاغه به واسطه عدم آشنایی با تشریح بدن انسان و یا عدم پیشرفت این علم در زمان آنها گرفتار مشکلات زیادی شده اند در حالی که امروز که این علم پیشرفته است ما به خوبی می فهمیم که منظور امام علیه السلام چیست.امواج صوتی از مجاری گوش وارد می شود و در آن پیچ و خم تعدیل می یابد سپس به پرده گوش می رسد.در پشت این پرده دو استخوان ظریف به نام استخوان های چکشی و سندانی وجود دارد که بی شباهت به چکش و سندان نیست.دسته استخوان چکشی به پرده صماخ متکی است و از ارتعاش آن به حرکت در می آید.(دانشمندان می گویند:علاوه بر دو استخوان چکشی و سندانی،استخوان دیگری به نام استخوان رکابی نیز هست که آن نیز نقش مؤثری در شنوایی دارد.) این دو استخوان به حرکت درمی آیند و عصبی که در پشت آنهاست از این حرکت متأثر شده پیام را به مغز منتقل می کند و انسان کلمات و حروفی را که دریافته با آنچه قبلاً آموخته است تطبیق می دهد و مفاهیم سخنان را درمی یابد و گاه زیر و بم ارتعاش صوتی و شدت و ضعف آن پیام های خاصی با خود همراه دارد که آن را نیز درک می کند مثلاً پیامی که یک ناله ممتد و یا یک فریاد بلند یا نفس های سریع و پی در پی با خود دارد همه از طریق این مجرا و این استخوان به درون روح و جان انسان منتقل می شود.

ص:77

این نکته نیز حائز اهمّیّت است که بخش مهمی از تعادل بدن به هنگام ایستادن و راه رفتن به وسیله گوش تأمین می شود،لذا بعضی از بیماری های گوش سبب می شود که انسان حالت سرگیجه به خود بگیرد و قدرت بر حفظ تعادل خویش نداشته باشد.

سپس امام علیه السلام در پایان این گفتار حکمت آمیز که ناظر به عظمت آفرینش انسان است و قدرت آفریدگار را نشان می دهد که با ابزار ساده ای آثار مهمی را آفریده،می فرماید:«و (عجیب این که) انسان از شکافی تنفس می کند»؛ (وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ) .

منظور از شکاف همان شکاف دوگانه بینی است که نفس کشیدن انسان غالباً در بیداری و خواب به وسیله آن انجام می شود،هرچند گاه به وسیله دهان نیز تنفس می کند؛ولی دهان مسلماً مجرای اصلی نیست و تنفس از طریق آن گاه آثار نامطلوبی دارد؛مخصوصاً در هوای سرد ممکن است به ریه ها آسیب برساند در حالی که از طریق بینی هوای سرد تدریجاً گرم می شود و به داخل ریه ها می رسد.

شایان توجه این که این شکاف دارای موهایی است که گرد و غبار را می گیرد و در مایه لزجی که از بالا ترشح می شود،به صورت آب بینی در آورده تا انسان بتواند آن را به خارج منتقل کند.

خداوند در این شکاف ساده یکی از مهم ترین حواس انسان یعنی حس بویایی را آفریده که به وسیله آن می تواند خود را از خطراتی حفظ کند یا مطلوب خود را به دست آورد همان گونه که در زبان حس ذائقه و چشیدن را قرار داده که بازرس و مراقب بسیار خوبی جهت تشخیص غذاهای سالم از ناسالم است.

خدای متعال وسعت این شکاف را دقیقاً به اندازه نیاز برای تنفس قرار داده است؛اگر تنگ تر بود انسان به تنگی نفس دچار می شد و اگر گشادتر بود ممکن بود فزونی هوا به ریه آسیب برساند «فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ».

ص:78

گفتار حکیمانه 9-اقبال و ادبار دنیا

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَی أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ،

وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که دنیا به کسی روی آورد نیکی های دیگران را به او عاریت می دهد و هنگامی که دنیا به کسی پشت کند نیکی های خودش را نیز از او می گیرد. (1)

ص:79


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه از«مسعودی»نقل می کند که«ضرار بن ضمرة»که از یاران نزدیک علی علیه السلام بود روزی بر معاویه وارد شد.معاویه از او خواست تا اوصاف علی علیه السلام را برایش شرح دهد او نیز اوصافی از آن حضرت را بر شمرد (همان چیزی که در حکمت 77 خواهد آمد) آن گاه معاویه گفت:بیشتر بگو.او نیز جمله های دیگری درباره آن حضرت نقل کرد از جمله گفت:«وَسَمِعْتُهُ یَقُولُ ذاتَ یَوْمٍ إنَّ هذِهِ الدُّنْیا إذا أقْبَلَتْ...»(مسعودی قبل از سیّد رضی می زیسته است) بعد از سیّد رضی نیز قاضی قضاعی در کتاب دستور معالم الحکم و آمُدی در غررالحکم و نویسنده الآداب در کتاب خود این جمله را با تفاوت هایی نقل کرده اند (که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته اند).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 11 و 12).این جمله نورانی در تحف العقول که قبل از نهج البلاغه تألیف شده است نیز با تفاوتی در ضمن کلمات قصار علی علیه السلام آمده است (تحف العقول،ص 382).

ص:80

شرح و تفسیر

اقبال و ادبار دنیا

امام در این کلام عبرت آموز به دگرگونی حال مردم در برابر کسانی که دنیا به آنها روی می کند یا پشت می نماید اشاره کرده می فرماید:«هنگامی که دنیا به کسی روی آورد نیکی های دیگران را به او عاریت می دهد و هنگامی که دنیا به کسی پشت کند نیکی های خودش را نیز از او سلب می نماید»؛ (إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَی أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ،وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ) .

این یک واقعیت است که شواهد فراوان تاریخی دارد؛هنگامی که انسان هایی چه در امر حکومت و سیاست و چه در امور اجتماعی و اقتصادی و چه در علوم و دانش ها مشهور و معروف می شدند بسیاری از کارهای خوبی را که دیگران انجام داده بودند به آنها نسبت می دادند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود می گوید:بسیاری از اشعار خوب را دیده ایم که چون گوینده اش ناشناخته بود از او نفی می کردند و به افراد مشهور در شعر نسبت می دادند،بلکه کتاب هایی در فنون و علوم از اشخاص غیر مشهور وجود داشته که آن را به صاحبان نبوغ و شهرت نسبت داده اند.

نیز اشاره به داستان«جعفر برمکی»می کند که در آن زمان که مورد قبول «هارون الرشید»بود و اسم و شهرتش در همه جا پیچید،هارون او را در کیاست، سخاوت،فصاحت و مانند آن از برترین های روزگار می شمرد؛در فصاحت برتر

ص:81

از«قُسّ بن ساعده»،در سیاست بالاتر از«عمر بن خطاب»و در زیبایی زیباتر از «مصعب بن زبیر»و در عفت پاکدامن تر از یوسف و...(در حالی که واقعاً چنین نبود.) ولی هنگامی که نظر هارون درباره او تغییر کرد صفاتی را هم که داشت مورد انکار قرار داد. (1)

چرا چنین است؟ دلیل آن چند چیز است:

نخست این که متملقان و مداحان برای نزدیک شدن به این افراد دروغ های زیادی به هم می بافند و به آنها نسبت می دهند و زبان به زبان نقل می شود،کم کم اشخاص باور می کنند که واقعیتی در کار است و به عکس،کسانی که نسبت به افرادی حسادت دارند و به هنگام قدرت آنها نمی توانند چیزی درباره آنها بگویند وقتی قدرتشان از دست رفت هر نسبت ناروایی را به آنان می دهند و تمام فضایل شان را نیز زیر سؤال می برند.

علت دیگر این است که یکی از صفاتی که در بسیاری از افراد به طور طبیعی دیده می شود قهرمان سازی است؛سعی دارند کسانی را به عنوان قهرمان در فنون و علوم و مسائل مختلف به جهان عرضه کنند و همین امر سبب می شود که محاسن دیگران را به حساب آنان بگذارند و در مقابل،عده ای به اصطلاح حس ضعیف کشی دارند که اگر کسی در جامعه ضعیف و ناتوان شد،هر بلایی بتوانند به سرش می آورند.

به یقین یک جمعیت مؤمن و سالم و با انصاف از این امر برکنارند.اقبال و ادبار دنیا نسبت به افراد در نظر آنها تأثیرگذار نیست همیشه حق را می گویند و از حق طرفداری می کنند.

***

ص:82


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 18.

گفتار حکیمانه 10-روش معاشرت با مردم

اشاره

و قال علیه السلام

خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ،وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ .

امام علیه السلام فرمود:

آن گونه با مردم معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک بریزند و اگر زنده بمانید به شما عشق ورزند. (1)

ص:83


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم صدوق پیش از سیّد رضی این حکمت را ضمن وصیتی که امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام به فرزندش«محمد بن حنفیه»کرده است آورده و«سبط بن جوزی»که بعد از سیّد رضی می زیسته آن را در کتاب تذکره خود با سند متصلی به«ابو حمزه ثمالی»ذکر کرده که نشان می دهد آن را از جای دیگر گرفته،زیرا سیّد رضی اشاره ای به سند این حدیث ننموده است همچنین شیخ طوسی در کتاب امالی از امام باقر علیه السلام آن را نقل نموده و می نویسد هنگامی که امام امیر مؤمنان علیه السلام در حال احتضار بود فرزندانش حسن و حسین و محمد بن حنفیه و فرزندان خردسال خود را نیز دعوت کرد و وصیت هایی به آنها کرد و در آخرش جمله ای فرمود که شباهت با حکمت مورد بحث دارد و از آن نیز استفاده می شود که شیخ طوسی آن را از منبع دیگری به دست آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 12).

ص:84

شرح و تفسیر

روش معاشرت با مردم

می دانیم اسلام دینی اجتماعی است و آیات قرآن و روایات اسلامی به طور گسترده از معاشرت خوب با مردم سخن گفته است و روایات متواتری در این باره در منابع حدیث وارد شده.کلام امام علیه السلام در اینجا نیز ناظر به همین معناست می فرماید:«آن گونه با مردم معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک ریزند و اگر زنده مانید به شما عشق ورزند»؛ (خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ،وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ) .

اشاره به این که پیوند محبت و دوستی را از طریق برخورد خوب و نیکی و خدمت کردن به مردم آنچنان محکم کنید که شما را به منزله نزدیک ترین عزیزان خود بدانند؛هرگاه از دست بروید جای شما در میان آنها خالی باشد؛ ولی در دل همواره از شما یاد کنند و بر عواطف و محبت هایی که نسبت به آنها داشتید اشک بریزند و در حال حیات پروانه وار گرد شما بگردند و از معاشرت با شما لذت ببرند.

در واقع امام علیه السلام در اینجا مسئله محبت و نیکی کردن به مردم را با دلالت التزامی و ذکر لوازم بیان فرموده است،زیرا اشک ریختن بعد از مرگ و عشق ورزیدن در حال حیات از لوازم قطعی محبت با مردم است.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله حسن معاشرت با مردم،نشانه اسلام شمرده

ص:85

شده می فرماید:

«أَحْسِنْ مُصَاحَبَةَ مَنْ صَاحَبَکَ تَکُنْ مُسْلِماً؛ با کسی که همنشین توست خوش رفتاری کن تا مسلمان باشی». (1)

در حدیث دیگری از امام امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«صاحِبِ الْإخْوانَ بِالْإحْسانِ وَ تَغَمَّدْ ذُنُوبَهُمْ بِالْغُفْرانِ؛ با برادران نیکی کن و گناهانشان را ببخش». (2)

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إِنَّهُ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحْسِنْ صُحْبَةَ مَنْ صَحِبَهُ وَ مُرَافَقَةَ مَنْ رَافَقَه؛ آن کس که با دوستانش خوشرفتاری نکند و با رفیقش رفاقت نداشته باشد از ما نیست». (3)

این دستورات که نمونه های فراوان دیگری نیز در روایات دارد بر خلاف چیزی است که در دنیای مادی امروز معمول است؛نه در زندگی با دوستان خود عشق می ورزند و نه بعد از مرگشان بر آنها اشک می ریزند،زیرا در دنیای مادی عواطف را درک نمی کنند و همواره دنبال منافع مادی خویشند.

در تاریخ اسلام نمونه های زیادی برای آنچه در بالا آمد دیده می شود که بعد از مرگ افراد نیکوکار شهر آنها یکپارچه عزا شد و در حیاتشان دوستان پروانه وار گرد آنها بودند. (4)

***

ص:86


1- 1) .بحارالانوار،ج 66،ص 368،ح 4.
2- 2) .غررالحکم،ص 415،ح 9486.
3- 3) .بحارالانوار،ج 71،ص 161،ح 21.
4- 4) .مرحوم علامه شوشتری و ابن ابی الحدید نمونه هایی را در اینجا آورده اند که برای پرهیز از طولانی شدن بحث از ذکر آنها خودداری شد.

گفتار حکیمانه 11-شکر قدرت

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا قَدَرْتَ عَلَی عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ .

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که بر دشمنت پیروز شدی عفو را شکرانه این پیروزی قرار ده. (1)

ص:87


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از کسانی که پیش از سیّد رضی این سخن حکمت آمیز را نقل کرده اند ابوعثمان جاحظ است که یکصد جمله از کلمات امام گردآوری کرده و این سخن را یکی از آنها قرار داده است و راغب اصفهانی در کتاب محاضرات آن را با تفاوتی که نشان می دهد از منبع دیگری اخذ کرده آورده است و گروه دیگری نیز بعد از سیّد رضی آن را در کتاب های خود آورده اند،گاه با تفاوت هایی که دلیل بر تعدد منبع است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 13 با تلخیص) و از آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده چنین استفاده می شود که این جمله حکمت آمیز بخشی از نامه ای است که امام علیه السلام برای فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام نوشت و در بخش نامه ها در نامه 31 در نهج البلاغه آمده است،هرچند مرحوم سیّد رضی این جمله و بعضی از جمله های دیگر را در آن نامه نیاوره است.(تمام نهج البلاغه،ص 976).

ص:88

شرح و تفسیر

شکر قدرت

می دانیم هر نعمتی شکری دارد که اگر انجام گیرد موجب بقای نعمت و افزایش آن است و اگر انجام نگیرد نعمت به مخاطره خواهد افتاد؛ممکن است کم یا نابود شود.

نیز روشن است که شکر تنها شکر زبانی نیست،بلکه باید با عمل مناسبی نعمت را شکر گفت؛آن کس که خدا اموال و ثروت فراوانی به او داده شکرش آن است که دیگران را نیز در آن سهیم سازد و آن کس که خدا مقامی به او بخشیده شکرش آن است که به وسیله آن مشکلات نیازمندان را حل کند.

در مورد پیروزی بر دشمن،بهترین شکر آن عفو و گذشت است همان گونه که امام در اینجا می فرماید:«هنگامی که بر دشمنت پیروز شدی عفو را شکرانه این پیروزی قرار ده»؛ (إِذَا قَدَرْتَ عَلَی عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ) .

آری عفو و گذشت سیره کریمان است و انتقام روش لئیمان.

در تاریخ زندگی پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت علیهم السلام جلوه های فراوانی از این مطلب دیده می شود.در جریان فتح مکه هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بر دشمنانی که یک عمر خون به دل او کرده بودند و یارانش را کشته و مثله کرده بودند پیروز شد جمله تاریخی

«اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» (1)را فرمود و همه

ص:89


1- 1) .کافی،ج 3،ص 512،ح 2.

جنایتکاران را مورد عفو قرار داد و شعار

«الْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَةِ؛ امروز روز بخشش است»در مکه طنین انداز شد.

توصیه های امام امیرالمؤمنین علیه السلام درباره قاتلش«عبد الرحمان بن ملجم مرادی»نشانی از گذشت کریمانه آن حضرت است و همچنین در جریان جنگ صفین بعد از آن که یارانش بر شریعه فرات مسلط شدند اجازه نداد به عنوان انتقام آب را به روی آنها ببندند،بلکه آب را برای همه آزاد ساخت.همچنین در مورد فرزندان آن حضرت و امامان معصوم.

اضافه بر این،تبدیل انتقام به عفو اثر مهم اجتماعی دارد و آن این است که انتقام به صورت تصاعدی پیش می رود و دائما قتل و کشتار و ناامنی می آفریند و هرگز اجازه نمی دهد صلح و صفا و آرامشی در جامعه پدید آید در حالی که عفو و گذشت به خشونت ها پایان می دهد و سبب آرامش جامعه است.بنابراین افزون بر این که عفو فضیلتی اخلاقی و مهم است،تدبیر پر ارزش اجتماعی است.

لذا در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«أَلَا أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ خَلَائِقِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ؟ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَ الْإِحْسَانُ إِلَی مَنْ أَسَاءَ إِلَیْکَ وَ إِعْطَاءُ مَنْ حَرَمَکَ؛ آیا شما را از بهترین اخلاق دنیا و آخرت خبر ندهم؛عفو و گذشت از کسی که به تو ستم کرده و پیوند محبت با کسی که از تو بریده و نیکی به کسی که با تو بدی کرده و بخشیدن کسی که تو را محروم کرده است (اینها باارزش ترین اخلاق است)». (1)

و در حدیثی از امام امیر مؤمنان علیه السلام در غررالحکم آمده است:

«الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ؛ عفو تاج اخلاق والای انسانی است». (2)

ص:90


1- 1) .کافی،ج 2،ص 107،ح 1.
2- 2) .غررالحکم،ص 245،ح 5001.

در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«تَعافُوا تَسْقُطُ الضَّغائِنُ بَیْنَکُمْ؛ یکدیگر را عفو کنید تا کینه ها برچیده شود». (1)

قرآن مجید نیز خطاب به مؤمنان می فرماید: «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ». 2

از آثار و برکات مهم عفو از دشمنان و خطاکاران آن است که در بسیاری از موارد ناگهان منقلب می شوند و عداوت آنها تبدیل به دوستی صمیمانه ای می شود که تاریخ نمونه های فراوانی از آن به یاد دارد.

البته این دستور یک استثنای مهم دارد و آن اینکه در آنجا که دشمن عفو را نشانه ضعف ببیند یا سبب جسارت و ادامه خصومت او شود،عفو کردن غلط و شبیه ترحم بر پلنگ تیزدندان است.در این گونه موارد هیچ کس عفو را فضیلت نمی شمرد،بلکه نوعی بی تدبیری و رضایت به ادامه خشونت محسوب می شود.

به همین دلیل در اجرای حدود اسلامی در جایی به قاضی اجازه عفو داده شده است که آثار توبه و صلاح در شخص جانی آشکار گردد.

***

ص:91


1- 1) .کنز العمال،ج 3،ص 373،ح 7004.

ص:92

گفتار حکیمانه 12-ناتوان ترین مردم

اشاره

و قال علیه السلام

أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ،وَ أَعْجَزُ مِنْهُ

مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ .

امام علیه السلام فرمود:

عاجزترین مردم کسی است که از به دست آوردن دوستان عاجز باشد و از او عاجزتر کسی است که دوستانی را که به دست آورده از دست بدهد. (1)

ص:93


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که پیش از سیّد رضی رحمه الله این کلمه حکمت آمیز را از علی علیه السلام نقل کرده اند،ابوعلی قالی در ذیل الامالی است که جمله بالا را بدون هیچ گونه تغییری از آن حضرت نقل کرده است و ابن ابی الحدید آن را با تفاوتی در الحکم المنثوره نقل می کند که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 14). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز را در لابه لای نامه 31 که امام امیرالمؤمنین علیه السلام برای فرزندش امام مجتبی علیه السلام نوشته نقل کرده است.(تمام نهج البلاغه،ص 956).

ص:94

شرح و تفسیر

ناتوان ترین مردم

شک نیست که یکی از مهم ترین سرمایه انسان در زندگی دوستان صمیمی است؛این سرمایه نه تنها برای یاری کردن انسان در برابر مشکلات،بلکه برای انس گرفتن و از تجربه ها و نظرات آنها بهره گیری کردن ضروری است و جالب این که به دست آوردن دوستان خوب کار آسانی است؛نه همچون به دست آوردن مال است که احتیاج به تلاش و کوشش فراون و گاه نیاز به سرمایه گذاری های کلان دارد و نه همچون مقام است که به دست آوردنش نیاز به روابط اجتماعی قوی دارد،بلکه با سرمایه ای که در اختیار هر کس هست به دست می آید و آن سرمایه گشاده رویی،ادب و حسن معاشرت است.بر همین اساس امام علیه السلام می فرماید:«عاجزترین مردم کسی است که از به دست آوردن دوست عاجز باشد»؛ (أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ) .

حدیث معروفی است از امیر مؤمنان علی علیه السلام که خطاب به مردم فرمود:

«إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلَاقِکُمْ؛ (ای مردم) شما نمی توانید مردم را با اموال خود راضی نگه دارید،از این رو ایشان را با خوشرویی و رفتار خوب راضی نگه دارید،زیرا من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:شما نمی توانید خشنودی مردم را با اموال (محدودتان) به دست

ص:95

آورید بنابراین با اخلاق نیکتان خشنودی آنها را به دست آورید». (1)

آنگاه امام می افزاید:«و از او عاجزتر کسی است که دوستانی را که به دست آورده از دست بدهد»؛ (وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ) .

زیرا ممکن است به دست آوردن چیزی مقداری زحمت داشته باشد؛ولی نگه داشتن آن آسان تر است،بنابراین کسی که دوستان خود را با بی مهری یا بی اعتنایی از دست دهد عاجزتر از کسی است که نتوانسته دوستی به دست آورد.

در اینجا سؤالی مطرح است که اگر امام در جمله اول می فرماید:«از همه مردم عاجزتر کسی است که...»چگونه بعد از آن می فرماید:«و از او عاجزتر کسی است که دوستانش را از دست دهد»اگر جمله اول عمومیّت دارد،با جمله دوم سازگار نیست.

ولی پاسخ این سؤال روشن است و آن اینکه جمله اول عمومیّت نسبی دارد و عمومیّت نسبی با وجود بعضی از استثناها منافات ندارد و شبیه این تعبیر در کلمات روزانه مردم نیز زیاد است؛مثلا مردم می گویند:بدبخت ترین مردم کسی است که آبروی خود را از دست دهد و از او بدبخت تر کسی است که ایمان خود را از دست دهد و هیچ گاه در عرف مردم تناقضی در میان این دو دیده نمی شود.

در حدیثی از امام امیر مؤمنان علیه السلام در غررالحکم می خوانیم:

«مَنْ لا صَدیقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ؛ کسی که دوست ندارد ذخیره ای ندارد». (2)

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدِیقِ حَتَّی إِنَّ أَهْلَ النَّارِ یَسْتَغِیثُونَ بِهِ وَ یَدْعُونَ بِهِ فِی النَّارِ قَبْلَ الْقَرِیبِ الْحَمِیمِ قَالَ اللَّهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ (فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لَا صَدِیقٍ حَمِیمٍ)؛ مقام دوست بسیار برجسته است تا آنجا که

ص:96


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 384،ح 22.
2- 2) .غررالحکم،ح 9460.

دوزخیان نیز با فریاد خود از او-پیش از آنکه از نزدیکان کمک بخواهد-سخن می گویند همان گونه که خداوند در قرآن از آنها چنین خبر داده که می گویند:

امروز نه شفاعت کننده ای داریم نه دوست گرم و پر محبتی». (1)

اصولاً دوستان خوب بهترین زینت انسانند همان طور که امام صادق علیه السلام می فرماید:

«لِکُلِّ شَیْءٍ حِلْیَةٌ وَ حِلْیَةُ الرَّجُلِ أوِدّائُهُ؛ هرچیزی زینتی دارد و زینت انسان دوستان اوست». (2)

در اهمّیّت دوستان همین بس که از بعضی از بزرگان سؤال شد:آیا برادر بهتر است یا دوست خوب.گفت:برادری خوب است که دوست انسان باشد.

***

ص:97


1- 1) .بحارالانوار،ج 71،ص 176،ح 11.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 112.

ص:98

گفتار حکیمانه 13-راه تداوم نعمت ها

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا وَصَلَتْ إِلَیْکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ .

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که مقدمات نعمت ها به شما روی آورد ادامه آن را به واسطه کمی شکرگذاری از خود دور نسازید. (1)

ص:99


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: پیش از مرحوم سیّد رضی ابوعثمان جاحظ عین همین عبارت را در کلمات خود آورده و بعید نیست که سیّد رضی از او روایت کرده باشد و از کسانی که بعد از مرحوم سیّد رضی بوده اند جماعتی آن را در کتاب های خود آورده اند از جمله قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و آمدی در غررالحکم و زمخشری در ربیع الابرار.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 15). در کتاب تمام نهج البلاغه این سخن حکمت آمیز در لا به لای دستوری که امام علیه السلام به یارانش درباره آداب دین و دنیا تعلیم داده آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 719).

ص:100

شرح و تفسیر

راه تداوم نعمت ها

امام علیه السلام در این سخن حکمت آمیز به نکته دیگری درباره آثار شکر نعمت و آثار کفران بیان می کند و می فرماید:«هنگامی که مقدمات نعمت ها به شما روی می آورد دنباله آن را به واسطه کمی شکرگزاری از خود دور نسازید»؛ (إِذَا وَصَلَتْ إِلَیْکُمْ أَطْرَافُ (1)النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ) .

نعمت ها غالباً به صورت تدریجی بر انسان وارد می شود و وظیفه انسان هوشیار این است که به استقبال نعمت برود و استقبال از آن راهی جز شکرگزاری ندارد.هر گاه با آغاز روی آوردن نعمت به شکر قلبی و زبانی و عملی بپردازد ادامه خواهد یافت و تا پایان آن نصیب انسان می شود و به تعبیر دیگر به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه،نعمت ها مانند گروه های پرندگان است که وقتی تعدادی از آنها بر شاخه درختی نشستند بقیه تدریجا به دنبال آنها می آیند و شاخه ها را پر می کنند؛ولی اگر گروه اول صدای ناهنجار و حرکت ناموزونی بشنوند یا ببینند فرار می کنند و بقیه هم به دنبال آنها می روند و صحنه از وجودشان خالی می شود.

همچنین بسیاری از نعمت ها به صورت تدریجی زوال می پذیرند؛هر گاه

ص:101


1- 1) .«أطراف»جمع«طَرَف»در اینجا به معنای آغاز هر چیزی است به قرینه«اقْصاها»که در جمله بعد آمده،و به معنای انتهای چیزی است.

انسان در آغاز زوالش هوشیار باشد و به شکر قلبی و زبانی و عملی بپردازد مانع بازگشت و زوال تدریجی آن می شود.

این سخن در اصل برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: ««وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ»؛ به خاطر بیاورید زمانی که پروردگارتان اعلام داشت اگر شکرگزاری کنید (نعمت خویش را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسی مجازاتم شدید است». (1)

قرآن مجید سرگذشت بسیار عبرت آموزی از قوم سبأ نقل می کند که خداوند نعمت بسیار وافری به آنها داد و فرمود: ««کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ»؛ ازروزی پروردگارتان بخورید و شکر او را به جا آورید؛ شهری پاک و پاکیزه در اختیار شماست و پروردگاری آمرزنده». (2)ولی آنها به کفران پرداختند و سد عظیمی که سبب آبادی کشور آنها شده بود بر اثر سیلاب و عوامل دیگر در هم شکست و تمام آبادی و باغ ها و مزارع ویران شد به گونه ای که نتوانستند در آنجا بمانند و ناچار در اطراف متفرق شدند.

قرآن در اینجا می افزاید: ««ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلاَّ الْکَفُورَ»؛ این کیفر را بر اثر کفرانشان به آنها دادیم و آیا جز کفران کننده را کیفر می دهیم». (3)

روایات فراوانی درباره اهمیت شکر از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام به دست ما رسیده که اهمیت این فضیلت انسانی را آشکار می سازد.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْعَمَ عَلَی قَوْمٍ بِالْمَوَاهِبِ فَلَمْ یَشْکُرُوا فَصَارَتْ عَلَیْهِمْ وَبَالاً وَ ابْتَلَی قَوْماً بِالْمَصَائِبِ فَصَبَرُوا فَصَارَتْ عَلَیْهِمْ نِعْمَةً؛ خداوند متعال به گروهی از مردم نعمت داد،اما آنها شکرش را به جا

ص:102


1- 1) .ابراهیم،آیه 7.
2- 2) .سبأ،آیه 15.
3- 3) .سبأ،آیه 17.

نیاوردند در نتیجه آن متاع مایه وبالشان شد و گروهی از مردم را به مصائبی گرفتار کرد لکن آنها صبر کردند و (شکرگزار بودند) در نتیجه مصیبت ها به نعمت ها تبدیل شد». (1)

در اینجا دو سؤال باقی می ماند:

نخست این که حقیقت شکر چیست؟

شکر سه مرحله دارد:مرحله قلبی که انسان از نعمت های خدا خشنود و راضی و سپاسگزار باشد و مرحله زبانی که آنچه را درون قلب اوست بر زبان جاری سازد؛ولی از همه مهم تر مرحله عملی شکر است و آن به طور شفاف این است که از نعمت های الهی درست بهره برداری کند و اهداف این مواهب را در نظر گیرد و به سوی آن اهداف حرکت کند؛اگر خدا عقلی برای درک نیک و بد به او داده از این عقل در مسیر شیطنت استفاده نکند و اگر او را مشمول موهبت آزادی کرده از این آزادی برای پیشرفت و تکامل بهره گیرد نه در مسیر بی بند و باری و گناه و فساد همچنین در مورد اعضای بدن که هر کدام موهبتی عظیم است و در مورد مال و ثروت و فرزند و همسر.بسیارند کسانی که شکر قلبی و زبانی دارند؛ولی در مرحله شکر عملی مقصرند.

اگر در مفهوم شکر به آن گونه که در بالا گفته شد دقت کنیم فلسفه آن نیز روشن می شود،زیرا این مواهب مال ما نیست از سوی دیگری است و آن را برای اهداف خاصی آفریده و اگر در غیر آن اهداف به کار گرفته شود خیانت در آن نعمت است.

از اینجا پاسخ سؤال دیگری نیز روشن می شود که خدا چه نیازی به تشکر و سپاسگزاری ما دارد.ممکن است انسان ها با سپاسگزاری تشویق شوند و آرامش روحی پیدا کنند.خدا که نیازی به اینها ندارد.

ص:103


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 41،ح 31.

ولی از آنچه در بالا گفته شد فهمیدیم که سخن از نیاز خدا در میان نیست؛ سخن از نیاز من است که اگر نعمت ها و مواهب الهی را که برای اهداف خاصی است در غیر آن به کار گیرم طبیعی است که از آن محروم خواهم شد،زیرا خداوند حکیم است و حکیم این مواهب را به افراد لایق و وظیفه شناس می دهد.

اضافه بر این کسانی که نعمت های الهی را ضایع می کنند و در غیر اهداف آن مصرف می نمایند در واقع اهانتی به ساحت قدس پروردگار کرده اند و از این جهت درخور عقوبتی هستند.

***

ص:104

گفتار حکیمانه 14-نتیجه بی مِهری بستگان

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ ضَیَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الْأَبْعَدُ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که نزدیکانش او را رها سازند آنها که دورند برای (حمایت از او و یاری اش) آماده می شوند. (1)

ص:105


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب نهایة الارب این جمله را در ضمن چند جمله دیگر به عنوان کلام علی علیه السلام نقل کرده است که نشان می دهد به صورت مجموعی از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است.میدانی نیز در مجمع الامثال آن را در کتاب خود آورده است.درست است که نویسنده نهایة الارب بعد از سیّد رضی می زیسته ولی نقل آن با جمله های دیگر نشان می دهد منبعی غیر از نهج البلاغه داشته است همچنین میدانی هر چند بعد از مرحوم شریف رضی بوده ولی در آغاز کتاب خود منابع کتاب را ذکر کرده و نهج البلاغه جزء منابع آن نیست.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 15). در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این جمله ضمن بیان مشروحی که امام علیه السلام برای مالک اشتر بیان کرده است آمده و این بیان مشروح در نهج البلاغه نیامده و در آن کتاب منابع دیگری برای آن ذکر شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 740).

ص:106

شرح و تفسیر

نتیجه بی مِهری بستگان

امام علیه السلام در این جمله به کسانی که بستگان نزدیکش نسبت به او بی مهری می کنند و رهایش می سازند دلداری و امیدواری می دهد که نباید از این جریان مایوس گردند؛خداوند راه دیگری به روی او می گشاید و می فرماید:«کسی که نزدیکانش او را رها سازند آنها که دورند برای (حمایت از او و یاری اش) آماده می شوند»؛ (مَنْ ضَیَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الْأَبْعَدُ) .

در واقع این حکمت و رحمت الهی است که انسان ها به وسیله بستگان و دوستان نزدیک حمایت شوند؛ولی اگر آنها به وظیفه خود عمل نکردند و به صله رحم و مسئولیت های دوستی پشت پا زدند این مسئولیت را بر عهده دیگران می گذارد تا بنده اش در میان توفان حوادث تنها نماند.

مثلا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله طائفه قریش که نزدیک ترین نزدیکان او بودند نه تنها حمایتش نکردند بلکه به دشمنی او برخاستند؛اما خداوند دورافتاده ترین قبائل را از قبیله قریش یعنی اوس و خزرج را به حمایت او برانگیخت که از جان و دل او را حمایت کردند و آئین او را پیش بردند و جالب این که اوس و خزرج با هم عداوت و دشمنی دیرینه ای داشتند ولی در حمایت از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله متحد و متفق بودند و امثال این موضوع در طول تاریخ بسیار دیده شده است.

در حدیث پرمعنایی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که برای دلداری و تسلی

ص:107

خاطر می فرماید:

«کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو؛ نسبت به آنچه امیدی به آن نداری از آنچه امید به آن داری امیدوارتر باش»و جالب این که در ذیل این حدیث اشاره به داستان موسی علیه السلام شده و می فرماید:«موسی برای به دست آوردن شعله آتشی به دنبال نوری که از درخت برمی خواست روان شد ولی در آنجا پیام نبوت را دریافت داشت». (1)

احتمال دیگری که در تفسیر این کلمه حکمت آمیز وجود دارد این است که امام می خواهد بفرماید:در صورتی که نزدیکان و بستگان از نیروهای یکدیگر استفاده نکنند و نسبت به هم بی اعتنا باشند ای بسا دورافتادگان آنها را می ربایند و از وجود آنان بهره می گیرند.

نمونه این مطلب مسئله ای است که در این ایام کشور ما و بسیاری از کشورها با آن روبرو هستند که به نام فرار مغزها معروف است؛هنگامی که ما از مغزهای لایق و آماده و افکار بلند و استعدادهای سرشار جوانانمان استفاده نکنیم آنها از میان ما فرار کرده و دورافتادگان از نیروهای آنها استفاده می کنند که این ضایعه ای است بزرگ و غیر قابل جبران.

در واقع تفسیر اول دلداری و تسلی خاطری است به تضییع شدگان و تفسیر دوم سرزنشی است نسبت به تضییع کنندگان.

البته تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد،هرچند جمع میان دو تفسیر نیز امکان پذیر است.

«أُتیحَ»از ماده«تَیح»(بر وزن شَیء) در اصل برای مهیا شدن برای انجام کاری است و هنگامی که به باب افعال می رود به معنای مهیا کردن است و گاه به معنای مقدر ساختن نیز آمده که آن هم نوعی مهیا کردن است.

***

ص:108


1- 1) .کافی،ج 5،ص 83،ح 2.

گفتار حکیمانه 15-سرزنش گرفتاران چرا؟

اشاره

و قال علیه السلام

مَا کُلُّ مَفْتُونٍ یُعَاتَبُ .

امام علیه السلام فرمود:

هر شخص گرفتاری را نمی توان سرزنش کرد (چه بسا بی تقصیر باشد). (1)

ص:109


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود می گوید:امام این سخن را به«سعد بن ابی وقاص»،«محمد بن مسلمه»،«اسامة بن زید»و«عبداللّه بن عمر»فرمود در آن زمان که آنها از همراهی امام برای جنگ با شورشیان جمل امتناع کردند.(و این نشان می دهد که ابن ابی الحدید آن را از جای دیگری گرفته است).اضافه بر این مرحوم شیخ مفید در کتاب خود به نام الجَمل از کتاب جمل ابی مخنف (متوفای 175) داستان مفصلی نقل می کند که چون علی علیه السلام می خواست به سوی بصره برای خاموش کردن آتش فتنه طلحه و زبیر حرکت کند باخبر شد که سه نفر فوق با این که با امام بیعت کرده بودند حاضر به همراهی امام در این مسیر نشدند.(ولی در بعضی از روایات آمده است که هیچ یک از این سه نفر با امام بیعت نکردند) امام علیه السلام فرمود:من شما را مجبور نمی کنم که با من بیایید ولی مگر با من بیعت نکرده اید؟ گفتند:بیعت کرده ایم.فرمود:پس چرا همراه من نمی آیید؟ هر کدام از آنها عذری برای خود بیان کردند (عذرهایی ناموجه) امام در اینجا فرمود:«لَیْسَ کُلُّ مَفْتُونٍ یُعاتَبُ؛هر شخص گرفتاری را نباید سرزنش کرد».سپس فرمود:برگردید خداوند مرا از شما بی نیاز خواهد ساخت.جمع دیگری نیز این جمله حکمت آمیز را در کتاب های خود از امام علیه السلام نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 16 با تلخیص).

ص:110

شرح و تفسیر

سرزنش گرفتاران چرا؟

امام علیه السلام در این کلام نورانی اش می فرماید:«هر شخص گرفتاری را نمی توان سرزنش کرد (چه بسا بی تقصیر باشد)»؛ (مَا کُلُّ مَفْتُونٍ یُعَاتَبُ) .

سرچشمه گرفتاری ها و مشکلات و مصائبی که دامن گیر انسان می شود کاملاً مختلف است؛گاه نتیجه مستقیم اعمال انسان است که بر اثر ندانم کاری ها، سستی ها،تنبلی ها و استفاده نکردن به موقع از فرصت ها دامان او را گرفته است.

به یقین چنین شخصی درخور سرزنش است؛ولی گاه می شود که این مشکلات کفاره گناهان انسان است و خداوند می خواهد او را به این وسیله در دنیا پاک کند.

چنین کسی گرچه به سبب گناهش درخور سرزنش است ولی چون مشمول لطف الهی شده سزاوار ملامت نیست و گاه سرچشمه آن آزمایش های الهی است که خدا می خواهد با آن مشکل و گرفتاری بنده خود را پرورش دهد که همچون فولاد آبدیده در کوره حوادث مقاوم سازد و یا همچون طلای ناخالصی را که به کوره می برند تا خالص گردد او را خالص سازد در اینجا نیز جای سرزنش نیست،بنابراین همه گرفتاران و بلا دیدگان را نمی توان سرزنش کرد و حتی در آنجایی که انسان خود سرچشمه آن گرفتاری باشد باز گاهی جاهل قاصر است و گاه مقصر؛تنها اگر مقصر باشد در خور سرزنش است.

این سخن تفسیر دیگری نیز دارد و آن این که«مفتون»از ماده«فتن»و«فتنه»

ص:111

در اصل به معنای آزمایش کردن است؛مثلا هنگامی که می خواهند طلا را آزمایش کنند آن را به کوره می برند تا وضع آن روشن شود و به همین جهت هر نوع فشار و گرفتاری و مشکلات و گمراهی به عنوان فتنه از آن یاد می شود و مفتون در عبارت بالا به معنای فریب خورده باشد؛همان گونه که درباره شخص گرفتار اشاره شد این حالت گاهی بر اثر تقصیر و گاه بر اثر قصور و گاه بدون اختیار دامان انسان را می گیرد به همین منظور امام می فرماید:تمام کسانی که مفتون هستند سزاوار سرزنش نیستند.

***

ص:112

گفتار حکیمانه 16-پیشی گرفتن تقدیر و تدبیر

اشاره

و قال علیه السلام

تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ،حَتَّی یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ .

امام علیه السلام فرمود:

حوادث و امور،تسلیم تقدیرهاست تا آنجا که گاه مرگ انسان در تدبیر (و هوشیاری او) است. (1)

ص:113


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از کسانی که این سخن حکمت آمیز را پیش از مرحوم سیّد رضی در کتاب های خود نقل کرده اند مرحوم شیخ مفید در ارشاد و ابن شعبه (متوفای 332) در کتاب تحف العقول و جاحظ (متوفای 255) در کتاب المائة است که با تفاوتی آن را نقل کرده اند.و در حکمت 459 عبارتی نزدیک به آن خواهد آمد و بعد از سیّد رضی هم بسیارند که آن را به همین عبارت یا شبیه آن نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 17).

ص:114

شرح و تفسیر

پیشی گرفتن تقدیر و تدبیر

امام علیه السلام در اینجا به نکته مهمی اشاره می فرماید و آن این که چنان نیست که همیشه انسان های مدیر و مدبر پیروز گردند؛گاه تقدیرات همه تدبیرات آنها را برهم می زند.می فرماید:«حوادث و امور،تسلیم تقدیرهاست تا آنجا که گاه مرگ انسان در تدبیر (و هوشیاری او) است»؛ (تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ،حَتَّی یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ) .

هدف از بیان این نکته آن است که گرچه انسان باید در همه امور هوشیارانه و مدبرانه عمل کند؛اما چنین نیست که از لطف خدا بی نیاز باشد.خداوند برای بیدار ساختن انسان و شکستن غرور و غفلت او گهگاه اموری مقدر می کند که بر خلاف تمام تدبیرها و پیش بینی ها و مقدمه چینی های انسان است تا به او بفهماند در پشت این دستگاه،دست نیرومندی است که هیچ کس بی نیاز از لطف و محبت او نیست.

در طول تاریخ گذشته و در زندگی خود بسیاری از این صحنه ها را دیده ایم که گاه افراد بسیار هوشیار و قوی و صاحب تدبیر ضربه هایی از تدبیر و هوشیاری خود خورده اند و دست تقدیر مسیری جز آنچه آنها می خواستند برایشان فراهم ساخته است.

تنها مطلبی که در اینجا تذکر آن لازم است این است که هرگز مفهوم این

ص:115

سخن آن نیست که انسان دست از تدبیر و دقت و بررسی لازم در کارها بردارد و همه چیز را به گمان خود به دست تقدیر بسپارد،بلکه شعار ««وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی»؛ بهره انسان تنها با سعی و تلاش او ارتباط دارد» (1)را نباید هرگز فراموش کند و به تعبیر دیگر انسان نباید از اراده و تقدیرات الهی و این که همه چیز به دست اوست غافل شود و نیز نباید دست از تلاش و کوشش بردارد.

***

ص:116


1- 1) .نجم،آیه 39.

گفتار حکیمانه 17-تغییر حکم یا تغییر شرایط

اشاره

وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله:«غَیِّرُوا الشَّیْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ»

فقال علیه السلام

إِنَّمَا قَالَ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ،فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ،

وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ،فَامْرُؤٌ وَمَا اخْتَارَ .

از امام علیه السلام درباره این گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال شد که فرموده است:«موهای سفید خود را تغییر دهید (و آن را رنگ و خضاب کنید) و خود را شبیه یهود نسازید».

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

این سخن را پیامبر صلی الله علیه و آله زمانی فرمود که پیروان اسلام کم بودند اما امروز که اسلام گسترش یافته و آرامش و امنیت برقرار گشته (و دین استقرار یافته است) هر کسی مختار است (که رنگ و خضاب بکند یا نه). (1)

ص:117


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این جمله حکمت آمیز را ابوبکر باقلانی (متوفای 372) که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته است در کتاب اعجاز القرآن آورده است و همچنین عبداللّه بن معتزّ نیز در کتاب بدیع آن را ذکر کرده و بعد از سیّد رضی،زمخشری در ربیع الابرار و بسیاری از نویسندگان کتاب مسانید صدر آن را در احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 19).

ص:118

شرح و تفسیر

تغییر حکم یا تغییر شرایط

این سخن حکمت آمیز در واقع پاسخی است به سؤالی که بعضی از یاران امام درباره تفسیر یکی از سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کرده اند به این ترتیب که:«از امام درباره این گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال شد که فرموده است:موهای سفید خود را تغییر دهید (رنگ و خضاب کنید) و خود را شبیه یهود نسازید»؛ (وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله:غَیِّرُوا الشَّیْبَ،وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ) .

امام علیه السلام فرمود:«این سخن را پیامبر صلی الله علیه و آله زمانی فرمود که پیروان اسلام کم بودند اما امروز که اسلام گسترش یافته و آرامش و امنیت برقرار گشته (و اسلام استقرار یافته است) هر کسی مختار است (که رنگ و خضاب بکند یا نه)»؛ (فَقَالَ علیه السلام:إِنَّمَا قَالَ صلی الله علیه و آله ذَلِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ،فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ،وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ،فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ) .

«نطاق»در اصل به معنای کمربند و یا کمربندهای خاصی است که زنان به کمر می بستند؛ولی در اینجا به معنای محدوده و قلمرو است،بنابراین جمله «اتَّسَعَ نِطاقُهُ» یعنی قلمرو اسلام گسترش یافته است.

«جِران»به معنای قسمت پایین گردن شتر است که به هنگام استراحت آن را به زمین می نهد و تعبیر به«ضَرَبَ بِجِرانِهِ»کنایه از حاکمیت امنیت بر محیط اسلام است.

ص:119

در آغاز اسلام که عدد مسلمانان کم بود و در میان آنها گروهی از پیران نیز وجود داشتند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اصرار داشت که پیران چهره جوان به خود بگیرند تا مایه ترس و وحشت دشمن شوند و نشانی از ضعف در آنها دیده نشود به همین دلیل دستور خضاب و رنگ کردن صادر شد.منتها برای این که دشمنان اعم از یهود و مشرکان،از نکته این کار باخبر نشوند و دوستان نیز احساس ضعف نکنند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این دستور را مستند به عدم شباهت با یهود کرد که این کار را به خود اجازه نمی دادند.

امام علیه السلام به این نکته دقیق اشاره می کند که هر حکمی تابع موضوع خود است؛ اگر موضوع تغییر یابد آن حکم نیز عوض می شود،همان گونه که اگر شراب سرکه شود و یا کافر مسلمان گردد حکم آن تغییر پیدا می کند.

امام علیه السلام می فرماید:موضوع این حکم رعب افکندن در دل دشمنان از طریق جوان نمایی پیران بوده و این مربوط به زمانی است که عدد مسلمانان کم بود اما در عصر امام که اسلام سراسر منطقه را فرا گرفته بود و حکومت اسلامی تثبیت یافته بود نه ترسی از مشرکان وجود داشت و نه خوفی از یهود،دیگر موضوعی برای رعب افکندن در دل دشمن از طریق رنگ کرد موهای سفید باقی نمانده بود.

در اینجا دو سؤال پیش می آید:

سؤال اول این که ما معتقدیم:

«حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة؛ حلال و حرام اسلام تا دامنه قیامت تغییر ناپذیر است». (1)و این اصل با آنچه در این حدیث آمده چگونه سازگار است؟

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود پاسخ خوبی به این سؤال داده است که با توضیحی آن را می آوریم:احکام شرع دو گونه است:احکامی که بر اساس

ص:120


1- 1) .کافی،ج 1،ص 58،ح 19.

موضوعات ثابت و فطری تشریع شده مانند نماز و روزه و حج و...که تغییرپذیر نیست،همچون قوانین ثابتی که در جهان آفرینش حکمفرماست و احکامی که بر اساس موضوعات متغیر وارد شده است که با تغییر موضوع،حکم عوض می شود؛مثلا ما می دانیم خرید و فروش خون و اعضای بدن انسان در سابق جزء محرمات بود،زیرا هیچ فایده مباحی نداشت ولی امروز که برای نجات جان مصدومان یا پیوند اعضا آثار حیات بخش دارد کاملاً قابل خرید و فروش به قیمت های بالاست.امثال این احکام در میان احکام اسلامی کم نیست.

مسئله رنگ آمیزی موهای سفید که در این کلام نورانی به آن اشاره شده است نیز از همین قبیل بوده،زیرا پغمبر اکرم در زمانی که یارانش کم و در میان این عده کم جمعی از ریش سفیدان بودند این دستور را صادر کرد تا چهره پیرمردان جوان شود و سبب ترس دشمن گردد.(علاوه بر این که در روحیه خود آنها نیز اثر می گذارد و روح جوانی در آنها جوانه می زند.) ولی هنگامی که شرایط عوض شد و جمعیت مسلمانان آن اندازه فزونی یافت که وجود پیرمردان محاسن سفید در میان آنها تأثیری در قوت و قدرت مسلمانان نداشت،طبعاً حکم هم عوض می شود. (1)

واضح است که حدیث«حَلالُ مُحَمَّد»اشاره به بخش اول است.شبیه این موضوع چیزی است که در بعضی از روایات آمده است که از امام باقر علیه السلام سؤال شد که ما شنیده ایم پیغمبر (و یارانش) در طواف با سرعت و شبیه دویدن حرکت می کردند آیا ما هم این گونه عمل کنیم و یا به طور معمولی راه برویم؟ آن بزرگوار

ص:121


1- 1) .منظور از تغییر موضوع این نیست که خون یا اعضا عوض می شود و یا این که خضاب تبدیل به چیز دیگری می شود،بلکه مقصود آن است که شرایط و ملاک و فلسفه حکم تغییر می یابد؛فلسفه ای که به منزله قید موضوع است.مثلاً خون بی فایده و مفید دو موضوع است و خضاب زمان ضعف مسلمانان و خضاب زمان قوت دو موضوع محسوب می شود.

پاسخ دقیقی به این سؤال دادند،فرمودند:پیغمبر اکرم این دستور را در ماجرای حدیبیه داد تا قریش چابکی آن حضرت و یارانش را ببینند (و بترسند) ولی جمعی از عامه به سبب غفلت از این موضوع که این یک حکم موقت و در شرایط خاصی بوده است هنوز این کار را ادامه می دهند ولی من و پدرم در طواف راه می رویم». (1)

سؤال دوم این که می دانیم خضاب یکی از مستحبات است چگونه امام می فرماید:امروز هر کس مخیر است بین خضاب و ترک آن؟

پاسخ این سؤال این است که در آن زمان پیغمبر اکرم به یاران مسن خود الزام کرده بود که خضاب کنند و امام علیه السلام می فرماید:آن الزام اکنون بر طرف شده و هرکس آزاد است و این امر منافاتی با استحباب خضاب ندارد،زیرا آثار دیگری در روحیه خود انسان و همسر و فرزندان و اطرافیان او ممکن است داشته باشد. (2)

***

ص:122


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 9 باب 29 از ابواب طواف ح 2.(با کمی تلخیص و اقتباس)؛فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 226.
2- 2) .بهج الصباغه،ج 2 ص 483.

گفتار حکیمانه 18-بی طرف های منفی

اشاره

و قال علیه السلام

فِی الَّذِینَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ: خَذَلُوا الْحَقَّ،وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ .

امام علیه السلام در مورد کسانی که از جنگ در رکاب حضرت کناره گیری کردند فرمود:حق را تنها گذاشتند و باطل را یاری نکردند! (1)

ص:123


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم شیخ طوسی (متوفای 460) در کتاب امالی خود این جمله حکمت آمیز را با تفاوتی و در ضمن حدیث مشروح تری آورده است که ابوبکر هذلی می گوید:حارث بن حوط لیثی به امیرمؤمنان علی علیه السلام عرض کرد:ای امیرمؤمنان من فکر می کنم طلحه و زبیر و عایشه بر حق بودند (به ملاحظه سوابق آنها) امام علیه السلام فرمود:ای حارث! تو پایین پای خود را نگاه کردی و بالای سرت را ندیدی (اشاره به اینکه تنها به بعضی از حوادث گذشته قناعت کردی و حوادثی که بعد از آن و امروز رخ داده است را نمی بینی) سپس امام افزود:حق و باطل را به وسیله اشخاص نمی توان شناخت،باید نخست حق را بشناسی و سپس پیروان آن را و باطل را بشناسی،آن گاه کسانی را که از آن پرهیز کردند.حارث گفت:چه مانعی دارد که من مانند«عبداللّه بن عمر»و«سعد بن مالک»باشم (که نه با تو در جنگ جمل همراه شدند و نه مخالفت کردند)؟ امیر مؤمنان فرمود:«إنَّ عَبْدَاللّهِ بْنِ عُمَرَ وَ سَعْداً خَذلا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرا الْباطِلَ مَتی کانا إمامَیْنِ فَیُتَّبعانِ؛عبداللّه بن عمر و سعد بن مالک (سعد بن ابی وقاص) دست از یاری حق برداشتند و باطل را نیز یاری کردند.آنها کی پیشوا بوده اند که از آنها پیروی شود».نویسنده مصادر نهج البلاغه بعد از ذکر این داستان می گوید:جماعتی از دانشمندان مانند جاحظ،یعقوبی و ابن جوزی بخش هایی از این ماجرا را در کتاب های خود آوردند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 19).در کتاب تمام نهج البلاغه نیز داستانی قریب به همین مضمون با ذکر کلام مشروحی از امام آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 426).

ص:124

شرح و تفسیر

بی طرف های منفی

همان گونه که در سند این حکمت آمد،این سخن حکیمانه امام مربوط به بعضی افراد سرشناس از مسلمانان مانند«سعد بن ابی وقاص»و«عبداللّه بن عمر» است که در جنگ جمل وصفین با امام همراهی نکردند وبه دشمنان او نیز نپیوستند، بلکه بی طرف ماندند وبه عذرهای واهی متوسل شدند.امام درباره آنها می فرماید:

«حق را تنها گذشتند و باطل را یاری نکردند»؛ (خَذَلُوا الْحَقَّ،وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ) .

اشاره به این که گرچه آنها به یاری باطل نشتافتند و در صف مقابل ما قرار نگرفتند؛ولی چون به یاری حق برنخاستند و به پیام قرآن که می گوید: ««فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ»؛ به آن گروه ظالمی که بر ضد پیروان حق (و امام مسلمین) برخاسته بجنگید تا به فرمان گردن نهند» (1)عمل نکردند درخور هر گونه سرزنش و ملامتند.

در این که آیا این گروه با علی علیه السلام بیعت کرده بودند ولی در مسئله مبارزه با اصحاب جمل و جنایتکاران شام کوتاه آمده بودند یا از ابتدا زیر بار بیعت نرفته بودند،در میان مورخان اختلاف نظر است.در بعضی از نقل ها آمده که اینها بیعت را پذیرفتند ولی به فرمان امام در مبارزه با اهل باطل عمل نکردند و مطابق برخی دیگر از نقل ها از ابتدا زیر بار بیعت با آن حضرت نرفتند و جزء اقلیت

ص:125


1- 1) .حجرات،آیه 9.

ناچیزی بودند که بر خلاف جمهور مسلمین از بیعت با امام سر باز زدند.

مرحوم علامه شوشتری معتقد است که اکثر روایات حاکی از آن است که این گروه بیعت نکردند. (1)

در اینجا این سؤال پیش می آید که اگر آنها بیعت نکردند چگونه امام انتظار داشت که به لشکر او بپوندند و با باطل مبارزه کنند.

پاسخ این سؤال روشن است،زیرا اوّلاً جمهور مسلمانان و اکثریت قاطع مهاجران و انصار بیعت کرده بودند و این حجت برای همه مردم بود و ترک بیعت گناه بزرگی بود که از آنها سر زد.ثانیاً به فرض که آنها بیعت نکرده باشند ولی وظایف یک مسلمان را باید انجام دهند و به آیات قرآن باید عمل کنند یعنی همان گونه که نماز و روزه و حج را باید انجام دهند،به آیه شریفه «فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» نیز باید گردن نهند.این یک وظیفه اسلامی است که به بیعت ربطی ندارد.

به خصوص این که در حدیثی نیز از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«السّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ؛ کسی که نسبت به حق بی طرف و بی تفاوت بماند و سکوت اختیار کند شیطان گنگی است». (2)به ویژه این که کناره گیری این گونه افراد که به عنوان شخصیت های معروف جامعه اسلامی شناخته می شدند ضربات شدیدتری بر پیکر حق وارد می کرد.

قابل توجه این که ابن عبد البر در کتاب استیعاب در شرح حالات«عبد الله بن عمر»می نویسد که به هنگام وفات می گفت:هیچ چیزی ناراحت کننده ای در دلم از امر دنیا نیست جز این که که من با آن گروه ستمگر همراه علی بن ابی طالب پیکار نکردم». (3)

ص:126


1- 1) .شرح نهج البلاغه مرحوم تستری،ج 9،ص 577.
2- 2) .شرح نهج البلاغه مغنیه،ج 4،ص 227.
3- 3) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 17.

گفتار حکیمانه 19- نتیجه تسلیم در برابر آرزوها

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ جَرَی فِی عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که در مسیر آرزوهایش گام بردارد در (دام) مرگ خواهد افتاد! (1)

ص:127


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این جمله حکمت آمیز در کتاب المائة ابو عثمان جاحظ که قبل از سیّد رضی می زیسته آمده است و در کتاب طراز به صورت فصیح تری:«مَنْ أرْخی عِنانَ أملِهِ»دیده می شود و از عبارت فتال نیشابوری در کتاب روضة الواعظین استفاده می شود که امیر مؤمنان این جمله را در لابه لای چندین جمله حکمت آمیز دیگر بیان فرموده.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 20) و در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را در لابه لای خطبه سی و پنجم نهج البلاغه آورده در حالی که مرحوم سیّد رضی آن را در این خطبه نیاورده است.(تمام نهج البلاغه،ص 476).

ص:128

شرح و تفسیر: نتیجه تسلیم در برابر آرزوها

نتیجه تسلیم در برابر آرزوها

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکمت آمیز خود به مسئله طول آرزوها و سرنوشتی که دامان انسان را می گیرد اشاره کرده می فرماید:«کسی که در مسیر آرزوها گام بردارد در (دام) مرگ خواهد افتاد»؛ (مَنْ جَرَی فِی عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ (1)) .

أمل به معنای هر نوع آرزو است؛خواه آرزوی معقول باشد یا نامعقول،از این رو این واژه در مورد معصومان و اشخاص برجسته نیز به کار رفته آنها را کعبه آمال می نامند و حتی خداوند به عنوان«منته الأمل»شمرده شده که همان آخرین نقطه آرزو است.در مناجات مفتقرین از مناجات پانزده گانه امام سجاد علیه السلام می خوانیم:

«یا مُنْتَهی أَمَلِ الْآمِلینَ» و در حدیث نیز از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«الْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَ لَا غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً؛ آرزو مایه رحمت برای امت من است و اگر آرزو نبود هیچ مادری فرزندش را شیر نمی داد و هیچ باغبانی درختی نمی کاشت». (2)زیرا آرزوهاست که انسان را به تلاش و کوشش برای رسیدن به اهداف برتر و بالاتر وا می دارد.

ص:129


1- 1) .«با»در«بِأجَلِهِ»همان گونه که جمعی از محققان گفته اند به معنای«فی»است؛یعنی چنین شخصی که اختیار خود را به دست آرزوها سپرده در مرگش سقوط می کند در حالی که عمل مثبتی انجام نداده است.
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 175.

ولی همین آرزو هر گاه به صورت نامعقول درآید و تبدیل به آرزوهای دور و دراز و دست نیافتنی شود انسان را چنان به خود مشغول می دارد که از همه چیز حتی خداوند و مرگ و معاد غافل می شود و چنان سرگرم می گردد که ناگهان مرگش فرا می رسد در حالی که دستش از همه چیز ته است.

تعبیر به«مَنْ جَری...»(مطابق برخی نقل ها)«مَنْ أَرْخی عِنانَ أَمَلِهِ»(کسی که لجام آرزو را سست و رها کند.) اشاره به همین آرزوهاست و به تعبیر دیگر، آرزو تشبیه به مرکب سرکشی شده که اگر عنان و زمام او را رها کنند طغیان می کند و انسان را در پرتگاه می افکند.

درباره طول امل و درازی آرزوها و پیامدهای سوء آن بحث گسترده ای در روایات معصومان آمده است که به چند نمونه آن اشاره می شود.

از جمله در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«الأَمَلُ یُفْسِدُ الْعَمَلَ وَیَفْنِی الْأَجَلَ؛ آرزوهای دراز اعمال انسان را تباه می کند و مرگ را به فراموشی می افکند». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«الأَمَلُ سُلْطانُ الشَّیاطینِ عَلَی قُلُوبِ الْغافِلینَ؛ آرزوی دور و دراز مایه سلطه شیاطین بر دل های غافلان است». (2)

باز در حدیثی از همان حضرت آمده است:

«الأَمَلُ کَالسَّرابِ یُغِرُّ مَنْ رَآهُ وَ یَخْلِفُ مَنْ رَجاهُ؛ آرزوهای دور و دراز همچون سراب است بیننده را می فریبد و آن کس را که بر آن دل ببندد مأیوس می سازد». (3)

***

ص:130


1- 1) .غررالحکم،ح 7252.
2- 2) .همان،ح 7206.
3- 3) .همان،ح 7207.

گفتار حکیمانه 20- چشم پوشی از لغزش جوانمردان

اشاره

و قال علیه السلام

أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ،فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ

إِلَّا وَ یَدُ اللَّهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُهُ .

امام علیه السلام فرمود:

از لغزش های افراد با شخصیت (و جوانمرد) چشم پوشی کنید،چرا که هیچ کس از آنها گرفتار لغزش نمی شود مگر این که دست خدا به دست اوست

و او را بلند می کند. (1)

ص:131


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینی در کتاب کافی این حدیث را از امام صادق علیه السلام با تفاوتی نقل کرده است (که قاعدتاً از اجدادش از امیرمؤمنان علی علیه السلام دریافت داشت) و ابن قتیبه در عیون الاخبار آن را آورده است و ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغه خود آن را با سند خود نقل کرده است و آمدی نیز در غررالحکم آن را با تفاوتی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 21).در کتاب تمام نهج البلاغه در ضمن یکی از وصایای مشروح امیر مؤمنان ذکر شده است (تمام نهج البلاغه،ص 714).

ص:132

شرح و تفسیر

چشم پوشی از لغزش جوانمردان

امام علیه السلام در این کلمه حکمت آمیز به لغزش هایی اشاره دارد که گاه از اشخاص با شخصیت سر می زند و همگان را توصیه می کند از آن چشم بپوشند.

می فرماید:«از لغزش های افراد با شخصیت (و) جوانمرد چشم پوشی کنید،چرا که هیچ کس از آنها گرفتار لغزش نمی شود مگر این که دست خدا به دست اوست و او را بلند می کند»؛ (أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ،فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ یَدُ اللَّهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُهُ) .

«اقیلوا»از ماده«اقاله»در اصل به معنای باز پس گرفتن معامله در جایی است که خریدار،پشیمان می شود،سپس به هر نوع چشم پوشی اطلاق شده است.

«مروءات»جمع«مروءه»به معنای شخصیت و جوانمردی است.

«عثرات»جمع«عثره»به معنای لغزش و خطاست.

روشن است که هر انسانی-به جز معصومان علیهم السلام-در زندگی خود گرفتار لغزش یا لغزش هایی می شوند.اگر آنها افراد با شخصیت و نیکوکاری باشند باید به موجب حسن اعمال و رفتارشان از این لغزش ها چشم پوشی کرد؛هر گونه نقل آن برای دیگران یا سرزنش یا بزرگ نمایی کاری است خطا و بر خلاف انصاف و جوانمردی،زیرا خدا هم مدافع این گونه افراد است.امام می فرماید:

هرگاه یکی از این افراد نیکوکار و با شخصیت به زمین بخورند خداوند فورا وی

ص:133

را از زمین بلند می کند و اجازه نمی دهد آبروی او برود.

از این جمله حکمت آمیز دو نتیجه می توان گرفت:نتیجه اول که در متن جمله آمده این است که لغزش های نیکوکاران و افراد پاک و با تقوا را باید نادیده گرفت و حسن ظنِ به آنها را نباید با این لغزش ها به سوء ظن مبدل کرد.این همان چیزی است که در روایت معروف که به صورت ضرب المثل در آمده می خوانیم:

«الْجَوادُ قَدْ یَکْبُو» یا

«قَدْ یَکْبُو الْجَوادُ» (اسب ارزشمند و کارآمد گاه ممکن است گرفتار لغزشی شود) و در بعضی از عبارات این جمله به آن افزوده شده که

«الصّارِمُ قَدْ یَنْبُو؛ شمشیر برنده نیز گاهی کارگر نمی شود».

نتیجه دومی که می توانیم از آن بگیریم این است که اگر راه تقوا و نیکوکاری و جوانمردی را پیش گیریم خداوند به هنگام لغزش ها ما را تنها نمی گذارد و دست ما را می گیرد و از زمین بلند می کند و آبروی ما را حفظ می نماید.

***

ص:134

گفتار حکیمانه 21- نتیجه ترس و کم رویی

اشاره

و قال علیه السلام

قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ وَ الْحَیَاءُ،بِالْحِرْمَانِ،وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ .

امام علیه السلام فرمود:

ترس (نابجا) با ناامیدی مقرون است و کم رویی با محرومیت همراه،فرصت ها همچون ابر در گذرند؛ازاین رو،فرصت های نیک را غنیمت بشمارید

(و پیش از آنکه از دست برود،از آن استفاده کنید). (1)

ص:135


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: جمعی از دانشمندان اسلامی این حدیث را پیش از سیّد رضی در کتاب های خود آورده اند از جمله ابن عبد ربه (متوفای 328) در عقد الفرید و ابن قتیبه (متوفای 276) در عیون الاخبار و ابن شعبه (متوفای 332) در تحف العقول البته با تفاوتی.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 21). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله های حکمت آمیز را در ضمن خطبه ای معروف به خطبة الوسیلة با تفاوت هایی نقل کرده است که با این جمله شروع می شود«الْحَمْدُ للّهِ الَّذی مَنَعَ الأَوْهَامَ أَنْ تَنَالَ وُجُودَه».(تمام نهج البلاغه،ص 154).

ص:136

شرح و تفسیر

نتیجه ترس و کم رویی

امام علیه السلام در این سخن پرمعنای خود به سه نکته مهم اشاره می کند.

نخست می فرماید:«ترس (نابجا) با ناامیدی مقرون است»؛ (قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ) .

بدون شک ترس از عوامل و اشیای خطرناک،حالتی است که خداوند در انسان برای حفظ او آفریده است.هنگامی که حادثه خطرناکی رخ می دهد یا موجود خطرناکی به انسان حمله می کند و خود را قادر بر دفاع نمی بیند ترس بر او غالب می شود و خود را به سرعت از صحنه دور می سازد این گونه ترس منطقی و موهبت الهی برای حفظ انسان از خطرات است.هر گاه سیلاب عظیمی حرکت کند و انسان خود را در مسیر آن ببیند و بترسد و با سرعت خود را کنار بکشد چه کسی می گوید این صفت مذموم است؟ ترس بجا سپری است در برابر این گونه حوادث.

ولی ترس نابجا که ناشی از توهم یا ضعف نفس یا عدم مقاومت در مقابل مشکلات باشد به یقین مذموم و نکوهیده است و این گونه ترس هاست که انسان را از رسیدن به مقاصد عالیه باز می دارد.به همین دلیل از قدیم گفته اند:شجاعان اند که به موفقیت های بزرگ دست می یابند.

شاعر می گوید: مَنْ راقَبَ النّاسَ ماتَ هَمّاً وَ نالَ بِاللَّذةِ الْجَسُورُ

«کسی که ملاحظه سخنان این و آن کند (و از آن بترسد) از غصه می میرد؛ولی افراد جسور و شجاع به لذات و کامیابی ها می رسند».

واژه«هیبه»گاه به معنای شکوه و جلال آمده که موجب خوف دیگران می شود و گاه به معنای ترس است و در جمله بالا معنای دوم اراده شده است آن هم ترس بیجا،و واژه«خیبة»به معنای خسران و شکست و ناکامی و محرومیت است و این دو همواره با هم قرین اند و به این ترتیب امام می خواهد پیروان خود را به شجاعت در تمام امور دعوت کند.

در جمله کوتاه و پرمعنای دوم می فرماید:«کم رویی با محرومیت همراه است»؛ (وَ الْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ) .

حیاء مانند هیبت دو معنای باارزش و ضد ارزش دارد؛حیای ارزشمند آن است که انسان از هر کار زشت و گناه و آنچه مخالف عقل و شرع است بپرهیزد و حیای ضد ارزش آن است که انسان از فراگرفتن علوم و دانش ها و یا سؤال کردن از چیزهایی که نمی داند یا احقاق حق در نزد قاضی و جز او اجتناب کند، همان چیزی که در عرف،از آن به کم روییِ ناشی از ضعف نفس تعبیر می شود.

منظور امام علیه السلام در گفتار بالا همان معنای دوم است که انسان را گرفتار محرومیت ها می سازد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْحَیَاءُ حَیَاءَانِ حَیَاءُ عَقْلٍ وَ حَیَاءُ حُمْقٍ فَحَیَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ وَ حَیَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ؛ شرم و حیا دو گونه است حیای عاقلانه و حیای احمقانه؛حیای عاقلانه از علم سرچشمه می گیرد و حیای احمقانه از جهل». (1)

در حدیثی نیز از امام صادق آمده است که فرمود:

«الْحَیَاءُ عَلَی وَجْهَیْنِ فَمِنْهُ ضَعْفٌ وَ مِنْهُ قُوَّةٌ وَ إِسْلَامٌ وَ إِیمَانٌ؛ حیا بر دو گونه است قسمی از آن ضعف

ص:137


1- 1) .کافی،ج 2،ص 106،ح 6.

ص:138

و ناتوانی و قسمی دیگر،قوت و اسلام و ایمان است». (1)

در حدیث دیگری در غرر الحکم از علی علیه السلام آمده است:

«مَنِ اسْتَحیی مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ فَهُوَ أَحْمَقٌ؛ کسی از گفتن حق شرم کند احمق است». (2)

بعضی از علما در تعریف حیا چنین گفته اند:«حیا ملکه ای نفسانی است که سبب انقباض و خودداری نفس از انجام کارهای قبیح و انزجار از اعمال خلاف آداب به سبب ترس از ملامت می شود».البته این همان حیای ممدوح و باارزش است.

در تفسیر حیای مذموم گفته اند:«همان انقباض نفس و خودداری از انجام کارهایی است که قبیح نیست،بلکه لازم است انسان بر اثر کم رویی آن را ترک می کند». (3)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام در این باره می خوانیم:

«مَنْ رَقَّ وَجْهُهُ رَقَّ عِلْمُهُ؛ افراد کم رو کم دانش اند». (4)

آن گاه امام در سومین جمله حکمت آمیز به اهمّیّت استفاده از فرصت ها پرداخته می فرماید:«فرصت ها همچون ابر در گذرند،ازاین رو فرصت های نیک را غنیمت بشمارید (و پیش از آن که از دست برود از آنها استفاده کنید»؛ (وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ (5)،فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ) .

منظور از فرصت،آماده شدن کامل اسباب کار خوب است مثل این که تمام مقدمات جهت تحصیل علم برای کسی فراهم گردد؛هم تن سالم دارد،هم

ص:139


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 242.
2- 2) .غررالحکم،ح 988.
3- 3) .سفینة البحار،ماده حیاء.
4- 4) .کافی،ج 2،ص 106،ح 3.
5- 5) .«السحاب»به گفته لسان العرب جمع«سحابة»به معنای ابر است و جمع الجمع آن«سُحُب»بر وزن«کُتُب»است.

هوش و استعداد،هم استاد لایقی آماده تدریس او و هم فضای آموزشی خوبی در اختیار اوست که در عرف نام آن را فرصت می گذارند و از آنجایی که فرصت ها ترکیبی از عوامل متعددی است و هر کدام از این عوامل ممکن است بر اثر تغییراتی زایل شود از این رو فرصت ها زودگذرند.

لذا در حدیث دیگری از همان امام علیه السلام می خوانیم:

«الْفُرْصَةُ سَرِیعَةُ الْفَوْتِ بَطِیئَةُ الْعَوْدِ؛ فرصت با سرعت از دست می رود و به زحمت به دست می آید». (1)

به همین دلیل روایات فراوانی در باب«اغتنام فرصت»آمده است و به ما دستور داده اند فرصت ها را غنیمت بشمریم،چرا که ترک آن اندوه بار است.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه در ضمن وصایایی که به فرزند دلبندش امام مجتبی علیه السلام می کند می فرماید:

«بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً؛ به سراغ استفاده از فرصت برو (پیش از آنکه از دست برود و) مایه اندوه گردد».

به هر حال تمام مواهب الهی که در دنیا نصیب انسان می شود فرصت های زودگذرند؛جوانی،تندرستی،امنیت،آمادگی روح و فکر،بلکه عمر و حیات انسان همگی فرصت های زودگذری هستند که اگر آنها را غنیمت نشمریم و بهره کافی نگیریم نتیجه ای اندوهبار خواهد داشت.

ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی

***

ص:140


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 113.

گفتار حکیمانه 22- اگر حق ما را بگیرند...

اشاره

و قال علیه السلام

لَنَا حَقٌّ،فَإِنْ أُعْطِینَاهُ،وَ إِلَّا رَکِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ،وَ إِنْ طَالَ السُّرَی .

امام علیه السلام فرمود:

ما را حقی است که اگر به ما داده شود (آزادیم) و الّا (همچون اسیران و بردگانی خواهیم بود که) در عقب شتر سوار خواهیم شد،

هرچند زمانی طولانی این سیر در تاریکی بگذرد. (1)

سید رضی در ادامه این سخن می گوید:«این کلام از سخنان لطیف و فصیح

ص:141


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: طبری (متوفای 310) در تاریخ خود در حوادث سنه 23 آن را ضمن خطبه ای از امام نقل کرده است و ازهری در کتاب تهذیب اللغة نیز آن را آورده است.مورخان نوشته اند این سخن جزء خطبه 74 بوده است که امام در روز شوری بعد از مرگ عمر و اجتماع شش نفر برای انتخاب خلیفه فرموده است (مصادر نهج البلاغه،ج 18،ص 133). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را ضمن خطبه 38 (طبق شمارش همان کتاب) نقل می کند.(تمام نهج البلاغه،ص 397).در بعضی از نقل ها آمده است که امیر مؤمنان علی علیه السلام این سخن را درباره ماجرای سقیفه فرمود.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 4،ص 252).

امام است و معنای آن این است که اگر حق ما به ما داده نشود همچون افراد خوار و بی مقدار خواهیم بود و این بدان سبب است که کسی که پشت سر دیگری سوار بر مرکب می شود در قسمت عقب مرکب خواهد بود،همچون برده و اسیر و مانند آنها»؛

(قالَ الرَّضیُ وَهذا مِنْ لَطیفِ الْکَلامِ وَفَصیحِهِ وَمَعْناهُ أنّا إنْ لَمْ نُعْطَ حَقَّنا کُنّا أذِلاّءُ وَذلِکَ أنَّ الرَّدیفَ یَرْکَبُ عَجُزَ الْبَعیرِ کَالْعَبْدِ وَالْأسیرِ وَمَنْ یَجْری مَجْراهُما) .

***

ص:142

شرح و تفسیر

اگر حق ما را بگیرند...

این جمله حکمت آمیز خواه مقارن ایام سقیفه گفته شده باشد یا در شورای شش نفره عمر برای انتخاب خلیفه پس از او،اشاره به مسئله خلافت دارد که حق مسلّم اهل بیت و امیر مؤمنان علی علیه السلام بود.می فرماید:«ما را حقی است که اگر به ما داده شود (آزادیم) وگرنه (همچون اسیران و بردگانی خواهیم بود که) در عقب شتر سوار خواهیم شد،هرچند زمانی طولانی این سیر در تاریکی بگذرد»؛ (وَ قَالَ علیه السلام:لَنَا حَقٌّ،فَإِنْ أُعْطِینَاهُ،وَ إِلَّا رَکِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ،وَ إِنْ طَالَ السُّرَی) .

با توجه به این که«اعجاز»جمع«عَجُز»به معنای پشت و«سُری»به معنای سیر شبانه است مفسران در این که منظور از این تشبیه چیست،احتمالاتی داده اند:مرحوم سیّد رضی می گوید:«این کلام از سخنان لطیف و فصیح امام است و معنای آن این است که اگر حق ما به ما داده نشود همچون افراد خوار و بی مقدار خواهیم بود و این بدان سبب است که کسی که پشت سر دیگری سوار بر مرکب می شود در قسمت عقب مرکب خواهد بود،همچون برده و اسیر و مانند آنها»؛ (قالَ الرَّضیُ وَ هذا مِنْ لَطیفِ الْکَلامِ وَ فَصیحِهِ وَ مَعْناهُ أنّا إنْ لَمْ نُعْطَ حَقَّنا کُنّا أذِلّاءُ وَ ذلِکَ أنَّ الرَّدیفَ یَرْکَبُ عَجُزَ الْبَعیرِ کَالْعَبْدِ وَ الْأسیرِ وَ مَنْ یَجْری مَجْراهُما) .

تفسیر دیگر اینکه منظور این است اگر حق ما را به ما ندهند به زحمت

ص:143

و مشقت فراوان خواهیم افتاد همان گونه که شخص ردیف دوم به هنگام سوار شدن بر شتر چنین حالی را خواهد داشت.

تفسیر سوم این که اگر ما به حقمان نرسیم مخالفان ما برای مدتی طولانی ما را به عقب خواهند انداخت و ما هم طبق فرموده پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله صبر می کنیم و برای گرفتن حق خویش دست به شمشیر نخواهیم برد.

این احتمال نیز بعید نیست که هر سه تفسیر در مفهوم کلام امام جمع باشد به این معنا که اگر ما را از حق خود محروم سازند هم ما را به خواری می کشانند و هم به زحمت و مشقت می افکنند و هم مدت طولانی ما را از حقمان محروم می دارند و به فرمان پیغمبر اکرم ناچاریم صبر کنیم.

هر یک از این تفسیرهای سه گانه را انتخاب کنیم اشاره به این نکته است که مخالفان ما افراد بی رحمی هستند که تنها به غصب حق ما قناعت نمی کنند،بلکه اصرار دارند ما را به ذلت و زحمت بیفکنند و هرچه بیشتر رسیدن ما را به حقمان تأخیر بیندازند،همان گونه که تاریخ این واقعیت را نشان داد که دشمنان امام هفتاد سال بر فراز تمام منابر در سراسر جهان اسلام آن حضرت را لعن می کردند و فرزندانش را در کربلا به خاک و خون کشیدند و خاندان او را به اسارت کشاندند و آنچه از دستشان بر می آمد از ظلم و ستم بود روا داشتند ولی آنها صبر کردند،تا این شب تاریک و سیاه و ظلمانی برطرف شود و البته باور ما این است که پایان این شب سیاه و ظلمانی همان ظهور مهدی موعود خواهد بود که در آن زمان حق به صاحب حق می رسد و جهان دگرگون می شود و عالم دیگری جای این عالم ظلمانی را خواهد گرفت.

***

ص:144

گفتار حکیمانه 23- مرد عمل باش!

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که عملش او را (از پیمودن مدارج کمال) کُند سازد

نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشید. (1)

ص:145


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: ابن اثیر در کتاب نهایه همین کلام حکمت آمیز را با تفاوتی نقل کرده که نشان می دهد آن را از جای دیگری گرفته است و نیز ابن عبد ربه (متوفای 328) در عقد الفرید و آمدی در غررالحکم آن را از علی علیه السلام نقل کرده اند در حالی که فخر رازی در تفسیر خود آن را (ذیل آیه 81 سوره بقره) از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده (و این دو منافاتی با هم ندارد،زیرا امیر مؤمنان باب مدینه علم النبی است و علوم زیادی را از پیامبر فرا گرفته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 24).قابل توجه این که مرحوم سیّد رضی در حکمت 389 عین این جمله را آورده و نسخه دیگری با کمی تفاوت برای آن ذکر کرده است. در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله های حکمت آمیز را نیز در ضمن خطبه ای معروف به«خطبة الوسیلة»آورده است.(تمام نهج البلاغه،ص 159).

ص:146

شرح و تفسیر

مرد عمل باش!

امام علیه السلام در این سخن پربار و حکمت آمیز به اهمیت عمل صالح و نیک در سرنوشت انسان اشاره دارد و تلویحاً کسانی را که بر نسب خود تکیه می کنند در خطا می شمرد و می فرماید:«کسی که عملش او را (از پیمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشید»؛ (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ) .

قرآن مجید و روایات اسلامی در جای جای خود بر فرهنگ عمل تکیه کرده است و آن را مقدم بر هر چیز می شمرد و این آیه شریفه قرآنی که به صورت شعار برای مسلمانان در آمده شاهد این گفتار است: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ». 1

درست است که نسب عالی یکی از مزایای اجتماعی افراد محسوب می شود ولی در واقع جنبه تشریفاتی دارد؛آنچه به حقیقت و واقعیت مقرون است اعمال خود انسان است و بسیار دیده ایم افرادی که از خانواده های پایین بودند به سبب جد و جهد و تلاش و کوشش به مقامات عالی رسیده اند در حالی که افراد دیگری با نسب های عالی بر اثر سستی و تنبلی خوار و بی مقدار شدند.

از آنچه گفتیم روشن می شود که عمل در اینجا-بر خلاف آنچه ابن ابی الحدید نگاشته-به معنای عبادت نیست بلکه هرگونه عمل مثبت معنوی

ص:147

و مادی را شامل می شود.

در حدیث معروف و مشروحی این حقیقت در لباس دیگری از امام سجاد نقل شده است و خلاصه حدیث چنین است که«اصمعی»می گوید:شبی در مکه بودم که شبی مهتابی بود هنگامی که اطراف خانه خدا طواف می کردم صدای زیبا و غم انگیزی گوش مرا نوازش داد.به دنبال صاحب صدا می گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش قامتی افتاد که آثار نیکی از او نمایان بود.دست در پرده خانه کعبه افکنده و با جمله های پرمعنا و تکان دهنده ای با خدا مناجات می کند.

مناجات او مرا سخت تحت تأثیر قرار داد.آن قدر ادامه داد و گفت و گفت که مدهوش شد و به روی زمین افتاد.نزدیک رفتم و سرش را به دامان گرفتم و به صورتش خیره شدم دیدم امام زین العابدین علی بن الحسین علیهما السلام است.سخت به حال او گریستم.قطره اشکم بر صورتش افتاد و به هوش آمد و فرمود:

«مَنِ الَّذِی أَشْغَلَنِی عَنِ ذِکْرِ مولای؛ کیست که مرا از یاد مولایم به خود مشغول داشته» عرض کردم:«اصمعی»هستم ای سید و مولای من این چه گریه و چه زاری است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتی.مگر خدا در مورد شما نفرمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» 1 امام برخاست و نشست و فرمود:

«هَیْهاتَ هَیْهاتَ خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ أَحْسَنَ وَ لَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً وَ خَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَ لَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِیّاً؛ هیهات هیهات خداوند بهشت را برای مطیعان و نیکوکاران آفریده،هرچند غلام حبشی باشد و دوزخ را برای عاصیان خلق کرده،هرچند فرد بزرگی از قریش باشد مگر این سخن خدا را نشنیده ای که می فرماید:هنگامی که در صور دمیده شود و قیامت برپا گردد نسب ها به درد نمی خورد و کسی از آن سؤال نمی کند». (1)

ص:148


1- 2) .بحر المحبة غزالی،ص 41-44 (با تلخیص).علاقه مندان می توانند برای شرح بیشتر به تفسیر نمونه،ج 14،ذیل آیه 101 سوره«مؤمنون»مراجعه کنند.

شبیه همین داستان در بحار الانوار،جلد 46،صفحه 81،از طاووس یمانی نقل شده است.

تنها مسئله معاد و نجات یوم القیامة نیست که نسب ها در آن تأثیری ندارد بلکه در گرو اعمال آدمی است،در دنیا نیز افرادی را می شناسیم که از نسب های برجسته ای برخوردار بودند؛اما بر اثر سستی و تنبلی عقب ماندند و راه به جایی نبردند و افرادی را سراغ داریم که از نظر نسب از یک خانواده به ظاهر پایین اجتماعی بودند؛ولی لیاقت و کاردانی و تلاش و کوشش آنها را به مقامات بالا رساند.

سعدی حال این دو گروه را در شعر خود به خوبی سروده است و می گوید:

وقتی افتاد فتنه ای در شام

در اینجا این سؤال پیش می آید که ما در روایات اسلامی درباره فضیلت سادات و فرزندان پیامبر مطالب زیادی داریم و در نامه مالک اشتر،علی علیه السلام به او توصیه می کند که فرماندهان لشکرش را از خانواده های اصیل برگزیند

(ثُمَّ الْصِقْ بِذَوِی الْأحْسابِ ...) و در دستورات مربوط به انتخاب همسر نیز آمده است که همسران خود را از خانواده های اصیل برگزینید و اینها نشان می دهد که نسب و اصالت خانوادگی نیز مؤثر است.

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود و آن این که منظور امام از نسب،نسب های تشریفاتی دنیوی است که فلان کس شاهزاده است یا پدرانش از مالکان بزرگ و ثروتمندان معروف شهر بوده اند؛و اما نسب های معنوی که بر اساس ارزش های والای اخلاقی و انسانی بنا شده به یقین مؤثر و در عین حال باز هم اصالت با عمل است و این گونه نسب ها نیز در درجات بعد قرار دارد.

ص:149

به همین دلیل افرادی از خانواده های اصیل بوده اند،همچون فرزند نوح و جعفر کذاب که بر اثر سوء عمل به اشقیا پیوستند و برعکس افرادی از خانواده های فاسد بودند که بر اثر حسن عمل در صف سعدا جای گرفتند.

در حدیثی در حالات«سعد بن عبد الملک»که از خاندان بنی امیه بود آمده است که نزد امام باقر علیه السلام آمد و همچون زنان مصیبت زده گریه و ناله می کرد.

امام علیه السلام فرمود:چرا گریه می کنی؟ عرض کرد:چگونه نگریم در حالی که من از همان طایفه ای هستم که به عنوان شجره ملعونه در قرآن از آنها نام برده شده! امام علیه السلام فرمود:تو از آنها نیستی؛گرچه از بنی امیه ای؛ولی از ما اهل بیتی.آیا این آیه را نشنیدی که خداوند از زبان ابراهیم در قرآن فرموده: ««فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی»؛ آن کس که از من پیروی کند او از من (و از خانواده من) است».(از این رو سعد را به موجب اعمال نیکش سعد الخیر می نامیدند). (1)

***

ص:150


1- 1) .بحارالانوار،ج 46،ص 337،ح 25.

گفتار حکیمانه 24-کفّاره گناهان بزرگ

اشاره

و قال علیه السلام

مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ،وَ التَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ .

امام علیه السلام فرمود:

از جمله کفاره های گناهان بزرگ،به فریاد بیچاره و مظلوم رسیدن

و تسلّی دادن به افراد غمگین است. (1)

ص:151


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این سخن حکمت آمیز را أبو حیان توحیدی که پیش از سیّد رضی می زیسته در البصائر و الذخائر و بعد از سیّد رضی،قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم،سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص آورده است.با توجه به اینکه ابن جوزی در کتاب خود تصریح می کند این کلمات را که با سندهای معتبری نزد من ثابت شده در کتاب خود آورده ام،نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 24). در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این جمله های حکمت آمیز در ضمن خطبه ای معروف به«خطبة الوسیلة»آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 158).

ص:152

شرح و تفسیر

کفّاره گناهان بزرگ

امام علیه السلام در این سخن نورانی اش اشاره به بعضی از کفارات گناهان بزرگ می کند؛کفاره ای که می تواند آن گناه را جبران نماید.می فرماید:«از جمله کفاره های گناهان بزرگ،به فریاد بیچاره و مظلوم رسیدن و تسلّی دادن به افراد غمگین است»؛ (مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ،وَ التَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ) .

«ملهوف»معنای وسیعی دارد که هر فرد مظلوم و بیچاره ای را شامل می شود؛ خواه بیمار باشد یا گرفتار طلبکار و یا فقیر نادار و یا زندانی بی گناه.کسی که به کمک این گونه افراد بشتابد می تواند عفو الهی را در برابر گناهانی که انجام داده به خود متوجه سازد.

«مکروب»به هر شخص غمگین گفته می شود؛خواه غم او در مصیبت عزیزش باشد یا غم بیماری یا فقر یا شکست در امر تجارت و یا هر غم دیگر.

«تنفیس»همان زدودن غم است.در جایی که ممکن است عامل غم برطرف شود زدودنش از این طریق خواهد بود؛مانند زدودن فقر از طریق کمک مالی و آنجا که نمی توان عامل آن را برطرف کرد می توان از طریق تسلی دادن،غم و اندوه را سبک نمود مانند کسی که عزیزش را از دست داده با تسلیت گفتن و دلداری دادن به وسیله دوستان،غم و اندوهش کاهش می یابد یا برطرف می شود.اینها همه مصداق تنفیس است.

ص:153

در یک جمله کمک های مردمی در اسلام به هر شکل و به هر صورت اهمیت فوق العاده ای دارد؛هم موجب برکت در زندگی و هم سبب برطرف شدن بلاها و هم کفاره گناهان است.

در کتاب تمام نهج البلاغه این سخن حکمت آمیز با اضافاتی آمده است.

می فرماید:

«مِنْ کَفّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَهُ الْمَلْهُوفِ،وَ مِنْ أَفْضَلِ الْمَکَارِمِ التَّنْفیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ،إِقْرَاءُ الضُّیُوفِ،وَ مِنْ أَفْضَلِ الْفَضَائِلِ اصْطِنَاعُ الصَّنَائِعِ، وَ بَثُّ الْمَعْرُوفِ؛ از جمله کفارات گناهان بزرگ کمک به مظلوم و از برترین فضایل اخلاقی برطرف ساختن غم اندوهگین و پذیرایی از مهمانان و از افضل فضایل،نیکی کردن و نشر کارهای پسندیده است». (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«مَنْ أَعَانَ مُؤْمِناً نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَنْهُ ثَلَاثاً وَ سَبْعِینَ کُرْبَةً وَاحِدَةً فِی الدُّنْیَا وَ ثِنْتَیْنِ وَ سَبْعِینَ کُرْبَةً عِنْدَ کُرَبِهِ الْعُظْمَی قَالَ حَیْثُ یَتَشَاغَلُ النَّاسُ بِأَنْفُسِهِمْ؛ کسی که انسان باایمانی را یاری دهد خداوند متعال هفتاد و سه اندوه را از او زایل می کند؛یکی در دنیا و هفتاد و دو اندوه به هنگام اندوه بزرگ (در قیامت) در آنجا که همه مردم مشغول به خویشند». (2)

کفاره-چنان که از نامش پیداست-چیزی است که امر دیگری را می پوشاند.

در روایات اسلامی امور زیادی به عنوان کفاره گناه ذکر شده است؛از جمله:فقر، بیماری،ترس از حاکم ظالم،خسارات مالی،غم و اندوه،ترس و وحشت، سجده های طولانی،انجام حج و عمره،زیارت قبور معصومان علیهم السلام مخصوصاً زیارت امام حسین علیه السلام و صلوات بر محمد و آل محمد. (3)

ص:154


1- 1) .تمام نهج البلاغه،ص 158.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 199،ح 2.
3- 3) .برای آگاهی از روایات مربوط به این موضوع می توانید به میزان الحکمه،ح 6661-6699 (باب مکفرات الذنوب) مراجعه نمائید.

این سخن را با کلامی از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام پایان می دهیم که می فرماید:

«مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما؛ کسی که توانایی ندارد کفاره ای برای گناهان خود فراهم سازد فراوان بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد که گناهان را نابود می کند». (1)

***

ص:155


1- 1) .بحارالانوار،ج 91،ص 47،ح 2.

ص:156

گفتار حکیمانه 25- از مهلت الهی بترس

اشاره

و قال علیه السلام

یَا بْنَ آدَمَ،إِذَا رَأَیْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ یُتَابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَهُ

وَ أَنْتَ تَعْصِیهِ فَاحْذَرْهُ .

امام علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم! هنگامی که می بینی پروردگارت نعمت هایش را پی درپی بر تو می فرستد در حالی که تو معصیت او را می کنی از او بترس

(مبادا مجازات سنگینش در انتظار تو باشد). (1)

ص:157


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این سخن حکمت آمیز را آمدی در غررالحکم با تفاوتی آورده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است و همچنین ابن جوزی در تذکرة الخواص.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 25). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز ضمن کلام مبسوطی که امیر مؤمنان علی علیه السلام به شخص نیازمندی فرمود آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 556).

ص:158

شرح و تفسیر

از مهلت الهی بترس

امام علیه السلام در این سخن حکمت آمیزش به گنهکاران مغرور هشدار می دهد و می فرماید:«ای فرزند آدم! هنگامی که می بینی پروردگارت نعمت هایش را پی در پی بر تو می فرستد در حالی که تو معصیت او را می کنی از او بترس (مبادا مجازات سنگینش در انتظار تو باشد)»؛ (یَا بْنَ آدَمَ،إِذَا رَأَیْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ یُتَابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِیهِ فَاحْذَرْهُ) .

گنهکاران سه دسته اند:گروهی آلودگی کمی دارند و یا اعمال نیک بسیار توأم با صفای دل.خداوند این گروه را در همین جهان گرفتار مجازات هایی می کند تا پاک شوند و پاک از جهان بروند.

گروه دیگری گناهان سنگین تر و مجازات بیشتری دارند که خداوند به آنها فرمان توبه داده و اگر توبه نکنند در آخرت گرفتارند.

گروه سومی هستند که طغیان و سرکشی را به حد اعلی رسانده اند خداوند آنها را در همین دنیا گرفتار عذاب استدراج می کند.منظور از عذاب استدراجی این است که لطف و رحمت خود را از آنها می گیرد و توفیق را از آنها سلب می کند،میدان را برای آنها باز می گذارد،بلکه هر روز نعمت بیشتری به آنها می دهد تا پشت آنها از بار گناه سنگین گردد.ناگهان مجازات سنگین و دردناکی به سراغشان می آید و آنها را در هم می کوبد و به یقین مجازات در این حالت که

ص:159

در ناز و نعمت به سر می برند بسیار دردناک تر است.این درست به آن می ماند که شخصی ساعت به ساعت از شاخه های درختی بالا برود و هنگامی که به انتهای آن برسد ناگهان تعادل خود را از دست بدهد و فرو افتد و تمام استخوان هایش در هم بشکند.

قرآن مجید بارها به عذاب استدراجی اشاره می فرماید؛درباره گروهی از امت های پیشین می گوید:ما آنها را گرفتار رنج و ناراحتی ساختیم شاید بیدار شوند و تسلیم گردند... ««فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ»؛ هنگامی که آنچه را به آنها تذکر داده شده بود به فراموشی سپردند درهای همه چیز (از نعمت ها) را به روی آنها گشودیم تا (کاملاً) خوشحال شدند (و به آن دل بستند) ناگهان آنها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم) و در این هنگام همگی مأیوس شدند». (1)

در سوره اعراف آیه 182 و 183 نیز می خوانیم: ««وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ* وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ»؛ و آنها که آیات ما را تکذیب کردند به تدریج از جایی که نمی دانند گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد* و به آنها مهلت می دهیم (تا مجازاتشان دردناک تر باشد) زیرا تدبیر من قوی (و حساب شده) است».

در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده:

«إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقِمَةٍ وَ یُذَکِّرُهُ الْاِسْتِغْفَارَ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لِیُنْسِیَهُ الْاِسْتِغْفَارَ وَ یَتَمَادَی بِهَا؛ هنگامی که خداوند نیکی بندگی را بخواهد، به هنگامی که گناهی انجام می دهد او را گوشمالی می دهد تا به یاد توبه بیفتد و هنگامی که بدی برای بنده ای (بر اثر اعمالش بخواهد) هنگامی که گناهی

ص:160


1- 1) .انعام،آیه 44.

می کند نعمتی به او می بخشد تا استغفار را فراموش کند و به کار خود ادامه دهد و این همان چیزی است که خداوند متعال می فرماید: ««سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» بالنعم عند المعاصی؛ما آنها را تدریجا از آنجا که نمی دانند (به سوی عذاب) می بریم با بخشیدن نعمت به هنگام گناه». (1)

در اینجا این سؤال پیش می آید که کار خداوند هدایت و بیدار ساختن است نه غافل کردن و گرفتار نمودن.در پاسخ به این سؤال باید به این نکته توجه داشت که توفیقات الهی بر اثر لیاقت هاست؛گاه افرادی چنان مست و مغرور و سرکش می شوند که هر گونه شایستگی هدایت را از دست می دهند و در واقع اعمال آنهاست که آنها را آن قدر از خدا دور کرده که حتی لیاقت هشدار ندارند، بلکه به عکس مستحق مجازات های سنگین اند.

***

ص:161


1- 1) .کافی،ج 2،ص 452،ح 1.

ص:162

گفتار حکیمانه 26- برای همیشه پنهان نمی ماند

اشاره

و قال علیه السلام

مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ،وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ .

امام علیه السلام فرمود:

هیچ کس چیزی را در دل پنهان نمی کند مگر این که در سخنان بی اندیشه ای که از او صادر می شود و در صفحه صورتش،

آشکار می گردد. (1)

ص:163


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی و پر معنا را ابوعثمان جاحظ در کتاب المائة المختارة من کلامه علیه السلام پیش از سیّد رضی آورده است و بعد از سیّد رضی نیز قاضی قضاعی در کتاب دستور معالم الحکم و همچنین گروه دیگری نیز در کتاب های خود آن را آورده اند.منصور دوانیقی (خلیفه عباسی) از این کلمه حکمت آمیز در یکی از خطبه های خود به نفع خویش بهره برداری کرده است آنجا که می گوید:«مَعْشَرَ النّاسِ لا تُضْمِرُوا غَشَّ الْأئِمَّةَ فَإنَّهُ مَنْ أضْمَرَ ذلِکَ أظْهَرَهُ اللّهُ عَلی سَقَطاتِ لِسانِهِ،وَفَلَتاتِ أقْوالِهِ،وَسَحْنَةِ وَجْهِهِ؛ای مردم خیانت نسبت به پیشوایانتان را در دل پنهان نکنید،زیرا هر کس نیتی در دل داشته باشد خداوند آن را در سخنانی که از او صادر می شود و اشتباهات لفظی و صفحه صورتش ظاهر خواهد ساخت».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 25).در کتاب تمام نهج البلاغه نیز آن را لابه لای اندرزهای امام به فرزند گرامی اش امام حسن مجتبی علیه السلام آورده است.(تمام نهج البلاغه،ص 983).

ص:164

شرح و تفسیر

برای همیشه پنهان نمی ماند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به یکی از اصول مهم روان شناسی اشاره کرده می فرماید:«هیچ کس چیزی را در دل پنهان نمی کند مگر این که در سخنان بی اندیشه ای که از او صادر می شود و در صفحه صورتش،آشکار می گردد»؛ (مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ (1)لِسَانِهِ،وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ) .

این نکته مسلم است که اعمال انسان بازتاب نیات،خواسته ها و سجایای اوست که به صورت طبیعی ظاهر می گردد؛بخشی از آن اختیاری است مثل این که به هنگام ترسیدن از چیزی تصمیم به فرار می گیرد و بخش دیگری غیر اختیاری است که مثلا در پریدن رنگ از صورت او احساس می شود یا به هنگام غضب صورتش بی اختیار برافروخته می گردد و گاه اندامش می لرزد و نیز عکس العمل هایی در افعال و اعمال خود ظاهر می سازد.

اما گاه می شود انسان چیزی در درون دارد که نمی خواهد آن را آشکار کند در این صورت سعی می کند دوگانگی در میان سخن و کردار خود با آنچه در درون دارد ایجاد کند این دوگانگی در آنجا که انسان هشیار و مراقب باشد ممکن است ظاهر نشود،اما به هنگام غفلت و عدم توجه،آنچه در درون است خود را در عمل یا سخن های نیندیشیده ظاهر می کند.به علاوه پنهان کردن بخش غیر

ص:165


1- 1) .«فَلَتات»جمع«فَلْتَة»به معنای کار یا سخنی است که بدون فکر از انسان صادر می شود.

اختیاری مانند آثاری که در چهره انسان نمایان می شود کار آسانی نیست.

این پدیده قانونی در روان شناسی است که به وسیله آن بسیاری از مجرمان را به اعتراف وامی دارند و مطالبی را که اصرار بر اخفایش دارند آشکار می سازند.

امیر مؤمنان علی علیه السلام این قانون مهم را در عبارتی کوتاه و بسیار پرمعنا در بالا بیان فرموده است.

در قرآن مجید درباره منافقان می خوانیم: ««أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ* وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ»؛ آیا کسانی که در دل هایشان بیماری (نفاق) است گمان کردند خداوند کینه هایشان را آشکار نمی سازد*و اگر ما بخواهیم آنها را به تو نشان می دهیم تا آنان را با قیافه هایشان بشناسی،هرچند می توانی آنها را از طرز سخنانشان شناسایی کنی و خداوند اعمال شما را می داند». (1)

همان گونه که منافقان و مجرمان را می توان از سخنان ناسنجیده و اشتباه آلود یا از رنگ رخساره آنها شناخت،نیکوکاران و مؤمنان راستین را هم می توان از این طریق شناسایی کرد،لذا قرآن درباره یاران صدیق پیامبر می فرماید: «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» 2 این اثر سجده لازم نیست که حتما به صورت پینه های پیشانی باشد،بلکه نورانیت درون سبب نورانیت برون می شود.

این اصل کلی نه تنها در کلمات حکما و اندیشمندان و روان شناسان آمده، بلکه در اشعار شعرا نیز بازتاب گسترده ای دارد.بسیاری از ادیبان عرب و عجم در این زمینه اشعاری سروده اند«ابن معتز»شاعر عرب می گوید: تَفَقَّدْ مَساقِطَ لَحْظِ الْمُریبِ

ص:166


1- 1) .محمد،آیه 29 و 30.

«از نگاه کردن مشکوک و خطرناک حال او را بشناس-زیرا چشم ها صورت دل ها است.

و به سخنان نسنجیده اش دقت کن،زیرا این سخنان میوه های عیوب را می چیند.(و در اختیار تو می گذارد)».

سعدی نیز در شعر معروفش می گوید:

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون از آستانم می رود

در جای دیگر می گوید: ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

***

ص:167

ص:168

گفتار حکیمانه 27- مدارا کردن با بیماری

اشاره

و قال علیه السلام

امْشِ بِدَائِکَ مَا مَشَی بِکَ .

امام علیه السلام فرمود:

با بیماری ات همراهی کن مادامی که با تو همراهی می کند. (1)

ص:169


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این کلام حکمت آمیز را در کتاب خود نقل کرده اند مرحوم آمدی در غررالحکم است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 25). همچنین قطب الدین راوندی در کتاب الدعوات آن را ذکر کرده است و در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله با چند جمله مناسب آن در ضمن اندرزنامه امام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام آمده ولی این کتاب مدرکی برای آن ذکر نکرده است.

ص:170

شرح و تفسیر

مدارا کردن با بیماری

امام علیه السلام در این گفتار حکمت آمیز خود به یک اصل مهم بهداشتی و درمانی اشاره می کند می فرماید:«با بیماری ات بساز مادامی که با تو همراهی می کند»؛ (امْشِ بِدَائِکَ مَا مَشَی بِکَ) .

اشاره به این که تا زمانی که بیماری فشار شدید نیاورده بگذار بدنت بدون نیاز طبیبان و دارو آن را دفع کند.

این مسئله شاید در آن روز که امام این را می فرمود روشن نبود؛اما امروز روشن است که بدن خود دارای نیروی دفاعی است و هرگاه بیماری با استفاده از قدرت دفاعی بدن از بین برود هم زیان های دارو و درمان را ندارد و هم بدن را تقویت کرده و برای آینده بیمه می کند.البته هرگاه نیروی دفاعی بدن عاجز بماند باید با استفاده از طبیب و دارو به کمک او شتافت تا بیماری را دفع کند.

اضافه بر این بسیاری از بیماری ها دورانی دارد که با پایان دورانش خود به خود دفع می شود.از این گذشته انسان وقتی در مقابل بیماری تسلیم می شود و با مختصر ناراحتی در بستر می خوابد به خودش تلقین بیماری می کند،تلقین خود اثر تخریبی دارد.به عکس اگر برخیزد و کار روزانه خود را ادامه دهد عملا تلقین سلامت کرده و در روح او بسیار مؤثر است.

این نکته امروز بر همه روشن است که هر دارو هرچند اثر درمانی داشته

ص:171

باشد،زیانی نیز با خود همراه دارد.در حدیثی از امام کاظم علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«لَیْسَ مِنْ دَوَاءٍ إِلَّا وَ هُوَ یُهَیِّجُ دَاءً وَ لَیْسَ شَیْءٌ فِی الْبَدَنِ أَنْفَعَ مِنْ إِمْسَاکِ الْیَدِ إِلَّا عَمَّا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ؛ هیچ دارویی نیست مگر این که دردی را تحریک می کند و هیچ چیز در بدن سودمندتر از امساک جز نسبت به چیزی که به آن نیاز دارد نیست». (1)

در حدیث دیگری از همان امام علیه السلام می خوانیم:

«ادْفَعُوا مُعَالَجَةَ الْأَطِبَّاءِ مَا انْدَفَعَ الْمُدَاوَاةُ عَنْکُمْ؛ از معالجه طبیبان پرهیز کنید تا زمانی که بیماری به شما فشار نیاورده است». (2)

این سخن به بیان دیگری نیز از امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده است که می فرماید:

«لَا تَضْطَجِعْ مَا اسْتَطَعْتَ الْقِیَامَ مَعَ الْعِلَّةِ؛ تا زمانی که می توانی با داشتن بیماری سرپا باشی در بستر نخواب». (3)و نظیر این روایت روایات دیگری نیز هست.

تکرار می کنیم:مفهوم این سخنان این نیست که انسان با طبیب و دارو خود را معالجه نکند بلکه مفهومش آن است که در مراجعه به طبیب و استفاده از داروها - که معمولاً آثار زیان باری دارد-عجله ننماید.

بعضی از شارحان،برای این حدیث به جای این معنای طبی و درمانی مفهوم اخلاقی ذکر کرده اند و گفته اند:انسان باید در برابر حوادث و مشکلات و بیماری ها خویشتن دار باشد و تا می تواند با مشکلات بسازد و زبان به شکایت نگشاید که با روح رضا و تسلیم سازگار نیست.

ولی این معنا با ظاهر جمله و روایات مشابه که در این زمینه وارد شده چندان سازگار نیست.

ص:172


1- 1) .بحارالانوار،ج 59،ص 68،ح 18.
2- 2) .همان،ص 63،ح 4.
3- 3) .همان،ج 78،ص 204،ح 7.

گفتار حکیمانه 28- برترین زهد

اشاره

و قال علیه السلام

أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ .

امام علیه السلام فرمود:

برترین نوع پارسایی مخفی داشتن پارسایی است. (1)

ص:173


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این جمله حکمت آمیز را قبل از سیّد رضی مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی آورده است (البته ما آن را در روضه کافی نیافتیم) و سبط بن جوزی (متوفای 597) در کتاب تذکرة الخواص آن را با تفاوتی نقل کرده است به این صورت:«افضل الزهد اخفائه».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 26). در کتاب مستدرک الوسائل،ج 12،ص 46،باب استحباب الزهد فی الدنیا،آن را با اضافه جمله های دیگری ذکر کرده و در بحارالانوار،ج 67،ص 316،ح 23 به نقل از روضة الواعظین این جمله حکمت آمیز،با جمله های دیگری ذکر شده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته اند. در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز را در ضمن خطبه ای معروف به«خطبة الوسیلة»نقل کرده است.(تمام نهج البلاغه،ص 148).

ص:174

شرح و تفسیر

برترین زهد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و گهربارش می فرماید:«برترین نوع پارسایی مخفی داشتن پارسایی است»؛ (أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ) .

این سخن اشاره به برنامه ای است که زاهدان ریایی در آن عصر و این عصر برای جلب قلوب مردم انتخاب می کردند؛لباس های ساده و مندرس و گاه از کرباس و خانه ای محقر و طعامی بسیار ساده برای خود برمی گزیدند تا مردم به آنها اقبال کنند و گاه آنها را مستجاب الدعوه پندارند و از این طریق مقامی در اجتماع پیدا کنند و یا اموالی را پنهانی گرد می آوردند.بسیار می شد که زندگانی درونی و بیرونی آنها با هم بسیار متفاوت بود و با توجه به این که ریاکاری نوعی شرک و خودپرستی است آنها گرچه ظاهرا زاهد ولی در باطن مشرک بودند و گاه سرچشمه خطراتی برای جامعه می شدند.

زاهد واقعی آن کس نیست که به سراغ دنیا رفته،ولی چون آن را به چنگ نیاورده ناچار لباس زهد به خود پوشیده است.زاهد واقعی کسی است که دنیا به سراغش آمده و او آن را نپذیرفته و زندگی زاهدانه را بر نعیم دنیا ترجیح داده است.همان گونه که امیر مؤمنان علی علیه السلام در خطبه 32 از خطب نهج البلاغه می فرماید:

«وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَی حَالِهِ فَتَحَلَّی بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَیَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَیْسَ مِنْ ذَلِکَ فِی

ص:175

مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًی؛ بعضی از آنها کسانی هستند که ناتوانی اشان آنها را از رسیدن به جاه و مقام بازداشته و دستشان از همه جا کوتاه شده آنگاه خود را به زیور قناعت آراسته و به لباس زاهدان زینت بخشیده اند در حالی که در هیچ زمان نه در شب و نه در روز در سلک زاهدان راستین نبوده اند».

بسیاری از بنیان گذاران مذاهب باطله نیز در سلک همین زاهدان ریایی بودند.

به تعبیری دیگر:زاهد کسی است که وابسته به دنیا و اسیر آن نباشد نه آن کس که دستش از همه چیز ته است.همان گونه که امیر مؤمنان علی علیه السلام در تفسیر زهد از آیه شریفه «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» 1 استفاده کرده است و می فرماید:«تمام زهد در دو جمله از قرآن آمده است،خداوند سبحان می فرماید:بر گذشته تأسف نخورید و نسبت به آنچه به شما داده است دلبند و شاد نباشید». (1)

امام علیه السلام در روایت دیگری که در غرر الحکم آمده تعبیر جالب دیگری دارد و می فرماید:

«الزُّهْدُ أَقَلُّ ما یُوجَدُ وَ أَجَلُّ ما یَعْهَدُ وَ یَمْدَحُهُ الْکُلُّ وَ یَتْرُکُهُ الْجُلُّ؛ زهد و پارسایی کمیاب ترین چیزها و ارزشمندترین آنهاست همگان آن را می ستایند ولی اکثر مردم به آن عمل نمی کنند». (2)

درباره اهمیت زهد و پارسایی و مراتب و درجات آن بحث مشروحی ذیل خطبه 81 از همین کتاب آمده است.

این سخن را با ذکر دو نکته پایان می دهیم:نخست این که اگر سؤال شود چگونه می توان زاهد بود و زهد را پنهان کرد در پاسخ می گوییم:شخص زاهد باید در مجامع مانند دیگران رفتار کند؛مثلاً اگر سر سفره ای است که غذاهای

ص:176


1- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،کلمه 439.
2- 3) .غررالحکم،ح 6054.

مختلف در آن است مقداری از هر کدام تناول کند نه این که همه غذاها را کنار بزند مثلا به نان و پنیری قناعت نماید و از نظر لباس،لباس ساده معمولی بپوشد نه لباس غیر متعارف زاهدانه و به این ترتیب می تواند در باطن زاهد باشد و در ظاهر فردی معمولی.

نکته دیگر این که هر گاه زاهد به زهدش افتخار کند و آن را اظهار نماید در واقع زاهد نیست،چرا که دلبستگی به زهد و افتخار به آن و جلب نظر مردم از این طریق خود عین رغبت در دنیا و بر ضد زهد است.

***

ص:177

ص:178

گفتار حکیمانه 29-ملاقات سریع!

اشاره

و قال علیه السلام

إذَا کُنْتَ فِی إِدْبَارٍ،وَ الْمَوْتُ فِی إِقْبَالٍ،فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَی .

امام علیه السلام فرمود:

در حالی که تو به زندگی پشت می کنی و مرگ به تو روی می آورد ملاقات

(با یکدیگر) چه سریع خواهد بود. (1)

ص:179


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این سخن حکمت آمیز را جمعی از دانشمندان در کتاب های خود آورده اند از جمله آمدی در غررالحکم،قاضی قضاعی در کتاب الدستور و ابن جوزی در تذکره.شایان توجه این که فتال نیشابوری در کتاب روضة الواعظین این جمله را با آنچه در حکمت هجدهم آمده (نوزدهم طبق نوشته ما) با هم ذکر کرده و همه را جزء خطبه 38 می داند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 20 و 26).در کتاب تمام نهج البلاغه،این جمله را مانند بسیاری از جملات دیگر جزء مجموعه نصایح علی علیه السلام به امام مجتبی آورده است.(تمام نهج البلاغه،ص 962).

ص:180

شرح و تفسیر

ملاقات سریع!

امام علیه السلام در این جمله حکمت آمیز در مورد سرعت گذشت عمر و فرارسیدن لحظات مرگ به همگان هشدار می دهد می فرماید:«در حالی که تو به زندگی پشت می کنی و مرگ به تو روی می آورد ملاقات (با یکدیگر) چه سریع خواهد بود!»؛ (إِذَا کُنْتَ فِی إِدْبَارٍ،وَ الْمَوْتُ فِی إِقْبَالٍ،فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَی) .

نکته مهمی در این سخن پرمحتوای امام علیه السلام است که نخست همه انسان ها را در حال حرکت به سوی پایان عمر معرفی می کند و این یک واقعیت است.از لحظه ای که انسان متولد می شود و هر ساعتی که بر او می گذرد بخشی از سرمایه عمر او کاسته و هر نفسی که می زند یک گام به پایان زندگی نزدیک می گردد، زیرا عمر انسان به هر حال محدود است و اگر هیچ مشکلی هم برای او پیش نیاید روزی پایان می پذیرد.درست مانند چراغی که ماده اشتعال زایش تدریجاً کم می شود و روزی تمام و سرانجام خاموش خواهد شد.این حرکت سریع بدون یک لحظه توقف ادامه دارد و به این ترتیب،از این سو همه انسان ها شتابان به سوی مرگ حرکت می کنند.

از سوی دیگر،پیوسته عوامل مرگ به سوی انسان در حرکت اند خواه این عوامل از طریق حوادث ناگهانی،زلزله ها،طوفان و سیلاب،تصادف ها و مانند آن باشد یا به صورت بیماری هایی که با گذشت عمر و ضعف و ناتوانی اعضا

ص:181

خواه ناخواه دامان انسان را می گیرد و بدین ترتیب دو حرکت از دو سو رو به روی یکدیگر دائماً در حال انجامند از یک سو،انسان به سوی نقطه پایان زندگی و از آن سو،حوادث به سوی انسان در حرکت است و در چنین شرایطی ملاقات با یکدیگر سریع خواهد بود؛مانند دو وسیله نقلیه ای که از دو طرف روبروی یکدیگر با سرعت در حرکت اند و چیزی نمی گذرد که به هم می رسند.

قرآن مجید خطاب به قوم یهود می فرماید: ««قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلی عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ بگو آن مرگی که (به پندار خود) از آن فرار می کنید به یقین با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوی کسی باز می گردید که از پنهان و آشکار باخبر است و شما را از آنچه انجام می دادید باخبر می سازد». (1)

در این زمینه روایات فراوانی از معصومین علیهم السلام نقل شده است از جمله در همین کلمات قصار،امام علیه السلام (در کلمه 74) فرموده است:

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ؛ نَفَس های انسان گام های او به سوی مرگ اوست».

در نامه 27 از بخش نامه های امام علیه السلام خواندیم که می فرماید:

«وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ وَ هُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ،الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِیکُمْ وَ الدُّنْیَا تُطْوَی مِنْ خَلْفِکُم؛ شما رانده شدگان و تعقیب شدگان مرگ هستید (و صید شدگان به وسیله آن) اگر بایستید شما را دستگیر خواهد کرد و اگر فرار کنید به شما خواهد رسید و مرگ از سایه شما به شما همراه تر است و با موی پیشانی شما گره خورده و دنیا در پشت سر شما به سرعت در هم پیچیده می شود (و پایان عمر دور نیست)».

هدف از تمام این هشدارها این است که زندگی دنیا غفلت زاست و هنگامی که انسان به آن سرگرم شود گاه همه چیز را فراموش می کند و چنان گام برمی دارد

ص:182


1- 1) .جمعه،آیه 8.

که گویی زندگی دنیا ابدی است نه خبری از آخرت نه توشه ای برای آن سفر و نه اندوخته ای برای آن دیار تهیه می کند این هشدارها برای این است که انسان را تکانی دهد و از این خواب غفلت بیدار کند و پیش از آنکه فرصت ها از دست برود او را به تهیه زاد و توشه وا دارد.

***

ص:183

ص:184

گفتار حکیمانه 30-از پرده پوشی خداوند مغرور مباش

اشاره

و قال علیه السلام

الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ،حَتّی کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ .

امام علیه السلام می فرماید:

(از مجازات الهی) برحذر باش،برحذر باش،به خدا سوگند آن قدر پرده پوشی کرده،که گویی آمرزیده است. (1)

ص:185


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از کسانی که پیش از مرحوم سیّد رضی این سخن حکمت آمیز را از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند جاحظ در کتاب مائة المختارة است و قبلا در ذیل حکمت شماره نوزده از فتال نیشابوری در کتاب روضة الواعظین آوردیم که او این جمله و چند جمله دیگر را یکجا از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است که نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 27). اضافه بر آنچه گفته شد در کتاب غررالحکم،آمدی با بعضی از اضافات و در مناقب خوارزمی نیز ذکر شده است. در کتاب تمام نهج البلاغه این کلام حکمت آمیز را جزو خطبه ای نقل کرده که در زمانی که امیر مؤمنان علی علیه السلام وارد کوفه شد آن را ایراد فرمود.(تمام نهج البلاغه،ص 362).

ص:186

شرح و تفسیر

از پرده پوشی خداوند مغرور مباش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به همه معصیت کاران هشدار می دهد که از صبر الهی در مقابل معاصی شان مغرور نشوند.می فرماید:«(از مجازات الهی) برحذر باش برحذر باش،به خدا سوگند آن قدر پرده پوشی کرده که گویی آمرزیده است»؛ (الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ،حَتّی کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ) .

اشاره به این که یکی از صفات پروردگار،ستار العیوب بودن است.با رحمت واسعه اش گناهان پنهانی بندگان را افشا نمی کند تا آبروی آنها در نزد دوست و دشمن ریخته نشود شاید بیدار شوند به سوی خدا باز گردند و از گناهان خویش توبه کنند و دست بردارند.اما بسیار می شود که افراد از این لطف و رحمت الهی سوء استفاده می کنند و گمان دارند گناهی نکرده اند یا اگر گناهی مرتکب شده اند خداوند بدون توبه آنها را مشمول عفو خود قرار داده است.

امام علیه السلام در اینجا هشدار می دهد که از این لطف و عنایت الهی مغرور نشوید به خصوص این که ممکن است این از قبیل نعمت های استدراجی باشد یعنی خداوند گروهی از گنهکاران را لایق عفو و بخشش نمی بیند؛آنها را به حال خود رها می کند تا مجازاتشان را به تأخیر بیندازد تا پشتشان از بار گناه سنگین شود و آنگاه به شدت آنها را گرفته و مجازات می کند.

در ضمن این سخن درسی است برای بندگان که آنها هم ستار العیوب باشند

ص:187

و به محض اطلاع از گناهان پنهانی کسی،به افشاگری برنخیزند و آبرویش را نریزند و به او مجال اصلاح خویشتن و توبه دهند.

اضافه بر این کمتر کسی است که عیب و خطایی در پنهان نداشته باشد اگر باب افشاگری گشوده شود،همگان نسبت به یکدیگر بی اعتماد می شوند و سرمایه اصلی جامعه که اعتماد است از دست می رود.

***

ص:188

گفتار حکیمانه 31-ارکان ایمان و ارکان کفر و شک

اشاره

فقال علیه السلام

وَ سُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ

بخش اول

اشاره

الْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ:عَلَی الصَّبْرِ،وَ الْیَقِینِ،وَ الْعَدْلِ،وَ الْجِهَادِ.

وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ:عَلَی الشَّوْقِ،وَ الشَّفَقِ،وَ الزُّهْدِ،وَ التَّرَقُّبِ:

فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَی الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ؛وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ؛وَ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ؛وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَی الْخَیْرَاتِ.وَ الْیَقِینُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ:عَلَی تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَةِ،وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ،وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ.فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ؛وَ مَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ؛وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الْأَوَّلِینَ.وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ:عَلَی غَائِصِ الْفَهْمِ، وَ غَوْرِ الْعِلْمِ،وَ زُهْرَةِ الْحُکْمِ،وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ،فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ؛وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُکْمِ؛وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ یُفَرِّطْ فِی أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِی النَّاسِ حَمِیداً.وَ الْجِهَادُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ:عَلَی الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ،وَ الصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ،وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِینَ:فَمَنْ أَمَرَ

ص:189

بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ،وَ مَنْ نَهَی عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْکَافِرِینَ؛وَ مَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَی مَا عَلَیْهِ،وَ مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ وَ غَضِبَ لِلَّهِ، غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَ أَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

ترجمه

از امام علیه السلام درباره ایمان سؤال شد فرمود:ایمان بر چهار پایه استوار است:بر «صبر»و«یقین»و«عدالت»و«جهاد».

صبر از میان آنها،بر چهار شعبه استوار است؛بر اشتیاق،ترس،زهد و انتظار.

آن کس که مشتاق بهشت باشد،شهوات و تمایلات سرکش را به فراموشی می سپارد و آن کس که از آتش جهنم بیمناک باشد از گناهان دوری می گزیند و کسی که زاهد و بی اعتنا به دنیا باشد مصیبت ها را ناچیز می شمرد و آن کس که انتظار مرگ را می کشد برای انجام اعمال نیک سرعت می گیرد.

یقین نیز بر چهار شاخه استوار است:بر بینش هوشمندانه و عمیق و پی بردن به دقایق حکمت و پند گرفتن از عبرت ها و اقتدا به روش پیشینیان (صالح).

کسی که بینایی هوشمندانه داشته باشد حکمت و دقایق امور برای او روشن می شود و کسی که دقایق امور برای او روشن شود عبرت فرا می گیرد و کسی که درس عبرت گیرد چنان است که گویا همیشه با گذشتگان بوده است.

عدالت نیز چهار شعبه دارد:فهم دقیق،علم و دانش عمیق،قضاوت صحیح و روشن و حلم و بردباری راسخ.کسی که درست بیندیشد به اعماق دانش آگاهی پیدا می کند و کسی که به عمق علم و دانش برسد از سرچشمه احکام، سیراب می گردد و آن کس که حلم و بردباری پیشه کند گرفتار تفریط و کوتاهی در امور خود نمی شود و در میان مردم با آبرومندی زندگی خواهد کرد.

جهاد (نیز) چهار شاخه دارد:امر به معروف،نهی از منکر،صدق و راستی در

ص:190

معرکه های نبرد،و دشمنی با فاسقان.آن کس که امر به معروف کند پشت مؤمنان را محکم ساخته و آن کس که نهی از منکر کند بینی کافران (و منافقان) را به خاک مالیده و کسی که صادقانه در میدان های نبرد با دشمن (و هرگونه مقابله با آنها) بایستد وظیفه خود را (در امر جهاد) انجام داده و کسی که فاسقان را دشمن دارد و برای خدا خشم گیرد خداوند به خاطر او خشم و غضب می کند (و او را در برابر دشمنان حفظ می نماید) و روز قیامت وی را خشنود می سازد. (1)

ص:191


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر نهج البلاغه،سند این گفتار مبسوط و حکیمانه امام علیه السلام را در ذیل کلمه حکمت آمیز 266 آورده است،زیرا آن کلمه در واقع مقدمه ای است برای این بیان و در این که سؤال کننده چه کسی بوده که امام این جواب را بیان فرمود طبق گفته غزالی در احیاء العلوم،«عمار یاسر»و طبق نوشته کلینی در کافی«ابن الکوّاء»بود.(احتمال اول نزدیک تر به نظر می رسد).سپس می افزاید:این سخن به طور متواتر از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده که بعضی آن را به صورت مسند و بعضی به صورت مرسل آورده اند،سپس نام عده کثیری را ذکر می کند که قبل از سیّد رضی آن را نقل کرده اند؛مانند:مرحوم کلینی در اصول کافی،ابن شعبه حرّانی در تحف العقول،صدوق در خصال و جمعی دیگر.آن گاه می افزاید:گروهی نیز بعد از سیّد رضی آن را با تفاوت روشنی آورده اند که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته اند از جمله کتاب مناقب خوارزمی و کتاب دستور معالم الحکم را نام می برد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 214). در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام مشروح حکمت آمیز را در لا به لای خطبه مشروح دیگری آورده است که با جمله«الْحَمْدُ للّهِ الَّذِی ابْتَدَأَ الأُمُورَ بِعِلْمِهِ فیهَا»آغاز می شود.(تمام نهج البلاغه،ص 180).

ص:192

شرح و تفسیر: ارکان ایمان
اشاره

ارکان ایمان

امام علیه السلام در این کلام جامع،تفسیری برای ایمان ذکر کرده که در هیچ منبع دیگری به این گستردگی و وضوح دیده نمی شود؛ایمان را فراتر از جنبه های عقیدتی،از جنبه های عملی و رفتاری نیز مورد توجه قرار داده است و تمام ریزه کاری ها و نکات دقیقی را که در تشکیل ایمان مؤثر است برشمرده است.

نخست ایمان را بر چهار پایه و هر یک از پایه ها را بر چهار پایه دیگر استوار دانسته که مجموعاً شانزده اصل از اصول ایمان (عقیدتی و عملی) را تشکیل می دهد و به یقین اگر کسی بتواند این اصول شانزده گانه را در خود زنده کند در اوج قله ایمان قرار خواهد گرفت و چنین ایمانی است که می تواند دنیا را به سوی امنیت و آرامش و عدل و داد رهبری کند و انسان را به مقام قرب پروردگار و اوج افتخار انسانی برساند.

همان گونه که در ذیل این حدیث شریف خواهد آمد،امام برای کفر هم چهار ستون قائل شده است و همچنین برای شک و از کلام مرحوم سیّد رضی استفاده می شود که این حدیث شریف دارای ذیل قابل ملاحظه ای بوده که سیّد رضی آن را از بیم طولانی شدن سخن حذف کرده و مطابق آنچه بعضی نقل کرده اند امام علیه السلام در ذیل،پایه های نفاق را نیز مشروحا بیان فرموده است.

همان گونه که در شرح مصدر این کلام حکمت آمیز آمد در این که سؤال کننده

ص:193

از امام علیه السلام درباره حقیقت ایمان چه کسی بوده اختلاف است؛بعضی آن را یکی از بهترین یاران آن حضرت یعنی«عمار یاسر»و بعضی آن را یکی از دشمنان سرسخت آن حضرت یعنی«ابن کواء»می دانند که احتمال اول به ذهن بسیار نزدیک تر است.ولی در هر حال در بعضی از روایات آمده که امام علیه السلام از دادن پاسخ شخصی به او امتناع ورزید و چون سؤال و جواب را بسیار مهم می دانست فرمود:برو فردا بیا تا در جمع اصحاب و یاران به تو پاسخ گویم،تا اگر تو فراموش کنی دیگری آن را حفظ کند،زیرا این گونه سخنان همچون مرکبی فراری است که یکی آن را نمی تواند بگیرد و دیگری آن را می گیرد. (1)

امام علیه السلام در آغاز،برای ایمان چهار ستون قائل می شود و در پاسخ سؤال پیش گفته می فرماید:«ایمان بر چهار پایه استوار است:بر صبر و یقین و عدالت و جهاد»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ علیه السلام:الْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ:عَلَی الصَّبْرِ، وَ الْیَقِینِ،وَ الْعَدْلِ،وَ الْجِهَادِ) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه معتقدند که این پایه های چهارگانه همان اصول چهارگانه اخلاق است که در مبانی اخلاق ارسطو آمده است،وی می گوید:

اصول علم اخلاق چهار چیز است:حکمت،عفت،شجاعت و عدالت.بسیاری از علمای اخلاق اسلامی نیز اخلاق اسلام را بر پایه آن تفسیر کرده اند.

آنها معتقدند که روح انسان دارای سه قوه است:قوه ادراک،جاذبه و دافعه؛ قوه ادراک حقایق را تشخیص می دهد و انسان را به تعالی علمی می رساند.قوه جاذبه،همان قوه جلب منافع است که از آن به قوه شهوت تعبیر می شود.البته نه فقط شهوت جنسی،بلکه هرگونه خواسته ای به معنای وسیع کلمه مراد است.

قوه دافعه همان است که از آن به غضب تعبیر می کنند و حافظ دفع زیان ها از انسان است.

ص:194


1- 1) .تمام نهج البلاغه،ص 176.

آنها بر این عقیده اند که این سه قوه دارای حد وسط و حد افراط و تفریط است،حد وسط آنها فضایل اخلاقی را تشکیل می دهد و منظور از«عدل»همان بهره گیری از حد وسط است،بنابراین هرگاه نیروی شهوت و غضب در اختیار قوه ادراک قرار گیرد و عدالت حاصل شود،اخلاق آدمی به کمال رسیده است. (1)

ولی تطبیق کلام امام بر تقسیم ارسطویی در اخلاق بعید به نظر می رسد،زیرا همان گونه که در شرح این چهار اصل خواهد آمد امام اموری را ذکر می کند که فراتر از آنهاست مثلا صبر بر مصیبت را به زحمت می توان در مسئله شجاعت یا عفت جای داد و امر به معروف و نهی از منکر را به سختی می توان در این دو موضوع وارد دانست و همچنین موارد دیگری از شاخه هایی که امام برای این چهار اصل شمرده است،بنابراین سزاوار است ما آن را تحلیل و ارزیابی کنیم و سخن مستقلی درباره تفسیر ایمان و فضایل انسانی بدانیم که از سرچشمه قرآن و علم امام علیه السلام جوشیده است.

از آنجا که هدف امام علیه السلام در این پاسخ به سؤال،شرح و بیان ایمان از نظر اعتقاد قلبی و آثار لسانی و جنبه های عملی به طور کامل است برای هر یک از این پایه های چهارگانه،چهار شاخه بیان فرموده که در عمق حقیقت ایمان پیش رفته است.

پایۀ اوّلِ ایمان:صبر

می فرماید:«صبر از میان آنها،بر چهار شعبه استوار است؛اشتیاق،ترس،زهد وانتظار»؛ (وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ:عَلَی الشَّوْقِ،وَ الشَّفَقِ،وَ الزُّهْدِ،وَ التَّرَقُّبِ) .

«شوق»به معنای علاقه و اشتیاق به چیزی و«شفق»در اصل به معنای آمیخته شدن روشنایی روز به تاریکی شب است،سپس به ترس آمیخته با علاقه به کسی

ص:195


1- 1) .شرح بیشتر در این باره را در کتاب اخلاق در قرآن،ج 1،ص 99 به بعد مطالعه فرمائید.

یا چیزی به کار رفته است و«زهد»عدم وابستگی به دنیا و زخارف دنیاست و«ترقب»به هرگونه انتظار گفته می شود.

سپس به ریشه های هر یک از این چهار شاخه که از آن منشعب می شود پرداخته می فرماید:«آن کس که مشتاق بهشت باشد،شهوات و تمایلات سرکش را به فراموشی می سپارد و آن کس که از آتش جهنم بیمناک شد از گناهان دوری می گزیند و کسی که زاهد و بی اعتنا به دنیا باشد مصیبت ها را ناچیز می شمرد و آنکس که انتظار مرگ را می کشد برای انجام اعمال نیک سرعت می گیرد»؛ (فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَی الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ؛وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ؛ وَ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ؛وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَی الْخَیْرَاتِ) .

«سلا»به معنای فراموش کردن چیزی است.

در واقع صبر و شکیبایی گاه در مقابل شهوت و در مسیر اطاعت خداست و گاه در مقام پرهیز از گناهان و گاه در مقابل مصائب و درد و رنج های دنیوی است و گاه در مقابل پایان عمر و مرگ.

برای این که انسان بتواند مواضع خود را در مقابل این امور چهارگانه روشن سازد باید متکی به عقاید صحیح گردد؛عشق به بهشت و نعمت های بی پایانش او را از غلطیدن در شهوات سرکش دنیا حفظ می کند و این همان صبر بر طاعت است و ایمان به عذاب الهی در آخرت و خوف از دوزخ او را از گناهان باز می دارد،چرا که گویی آتش دوزخ را با چشم خود می بیند.

از آنجا که بی تابی در برابر مصائب به دلیل دلبستگی های دنیوی است آن کس که زاهد و بی اعتنا به دنیا باشد و از این دلبستگی ها وا رَهَد مصیبت در برابر او کوچک می شود و صبر در برابر آن آسان می گردد.

امام علیه السلام علاوه بر سه شاخه معروف صبر شاخه چهارمی هم در اینجا بیان فرموده و آن صبری است که از انتظار مرگ ناشی می شود کسی که در هر لحظه

ص:196

احتمال می دهد پرونده حیاتش بسته شود و پنجه مرگ گلویش را بفشارد،با سرعت به سوی کارهای خیر می دود تا در فرصت باقی مانده کفه عمل صالح خود را سنگین سازد و این نیاز به صبر و استقامت فراوان دارد.

از آنچه در بالا آمد روشن شد که امام تمام شاخه های چهارگانه صبر را مرتبط به اعتقادات قلبی می شمارد؛اعتقاد به بهشت،دوزخ،به بی اعتباری دنیا و مرگ.

توجه به این نکته نیز لازم است که چون ایمان دارای درجاتی است و مطابق بعضی از روایات،ده درجه دارد،صبر و شوق به بهشت و ترس از دوزخ و زهد در دنیا و انتظار مرگ نیز در افراد مختلف است؛بعضی در اعلا درجه ایمان قرار دارند و این شاخه ها به طور کامل در باغستان روح آنها نمایان است و بعضی در ادنا درجه ایمانند و از هر کدام از این امور بهره کمی دارند.

پایۀ دومِ ایمان:یقین

سپس امام علیه السلام از شاخه های یقین سخن می گوید و می فرماید:«یقین بر چهار شاخه استوار است:بر بینش هوشمندانه و عمیق و پی بردن به دقایق حکمت و پند گرفتن از عبرت ها و اقتدا به روش پیشینیان (صالح)»؛ (وَ الْیَقِینُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ:عَلی تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ،وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَةِ،وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ،وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ) .

ممکن است این چهار شاخه اشاره به چهار رشته از علوم انسانی باشد:

نخست علوم تجربی است که از«تبصرة الفطنة»سرچشمه می گیرد و دوم علوم نظری است که از«تأویل الحکمه»به دست می آید سوم علومی است که از تاریخ نصیب انسان می شود و مایه عبرت اوست و چهارم علوم نقلی است که از سنن پیشنیان به دست می آید.هنگامی که انسان این چهار رشته علمی را پیگیری کند و از آنها بهره کافی ببرد به مقام یقین می رسد.

مثلاً درباره خداشناسی نخست چشم باز کند و به خوبی آثار پروردگار را در

ص:197

جهان هستی ببیند سپس با اندیشه عمیق رابطه آن را با مبدأ آفرینش قادر و حکیم درک کند آن گاه از حوادث تاریخی عبرت بگیرد و خدا را از لابه لای آن بشناسد و پس از آن بر آنچه از پیشنیان صالح و عالم به دست آمده مرور کند و علوم آنها را به علم خود بیفزاید تا یک خداشناس کامل گردد.همچنین در مورد خودسازی و عوامل تقرب به پروردگار.

آن گاه امام علیه السلام میوه های هر یک از این شاخه های چهارگانه را بیان می کند و می فرماید:«کسی که بینایی هوشمندانه داشته باشد حکمت و دقایق امور برای او روشن می شود و کسی که دقایق امور برای او روشن شود عبرت فرا می گیرد و کسی که درس عبرت گیرد چنان است که گویا همیشه با گذشتگان بوده است»؛ (فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ؛وَ مَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ؛وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الْأَوَّلِینَ) . (1)

از آنچه گفته شد روشن می شود که یک پایه مهم ایمان،بر یقینِ حاصل از علم استوار است؛علومی که از مبدأهای متعدد سرچشمه می گیرد و روح را سیراب می کند و اعتقادِ انسان را به مبدأ و معاد محکم می سازد و آثارش در اخلاق و عمل ظاهر می گردد.

پایۀ سومِ ایمان:عدل

سپس امام علیه السلام به سراغ شاخه های عدالت می رود و شاخه های این پایه مهم را

ص:198


1- 1) .از بسیاری از نسخه های این حدیث شریف استفاده می شود که در کلام مرحوم سیّد رضی سقط و حذفی وارد شده و صحیح آن چنین بوده است:«وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ عَرَفَ السُّنَّةَ وَ مَنْ عَرَفَ السُّنَّةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ مَعَ الْأَوَّلِین»که ترجمه آن چنین می شود:آن کس که درس عبرت بیاموزد بر سنت ها آگاهی پیدا می کند و کسی که سنت های پیشینیان را فرا گیرد (و از تجربیات آنها استفاده کند) گویا همیشه در میان آنها و با آنها بوده است.(کافی،ج 2،ص 51،ح 1). از جمله اموری که گواهی می دهد عبارت مرحوم سیّد رضی سقط و حذفی دارد این است که مطابق نقل او یقین سه شاخه پیدا می کند در حالی که تمام پایه های چهارگانه ایمان هر کدام دارای چهار شاخه است.

چنین شرح می دهد:«عدالت نیز چهار شعبه دارد:فهم دقیق،علم و دانش عمیق، قضاوت صحیح و روشن و حلم و بردباری»؛ (وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ:عَلی غَائِصِ الْفَهْمِ،وَ غَوْرِ الْعِلْمِ،وَ زُهْرَةِ الْحُکْمِ،وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ) .

در واقع کسی که بخواهد حکم عادلانه ای کند نخست باید از قابلیت و استعداد شایسته ای در فهم موضوع برخوردار باشد تا هرگونه خطا در تشخیص موضوع موجب خطا در نتیجه حکم نشود.سپس آگاهی لازم را در ارتباط با حکم پیدا کند و آن را دقیقا منطبق بر موضوع نماید،آن گاه حکم نهایی را به طور واضح و روشن و خالی از هرگونه ابهام بیان کند و در این مسیر،موانع را با حلم و بردباری برطرف سازد.

گرچه فهم به معنای مطلق دانستن و پی بردن به حقیقت است و با علم چندان تفاوتی ندارد؛ولی چون در اینجا در مقابل علم قرار گرفته مناسب است که فهم ناظر به موضوع و علم ناظر به حکم باشد.

چه بسا ممکن است ارباب دعوا با سخنان خشن و حرکات ناموزون و اصرارهای بی جا،روح قاضی را آزرده سازند.حلم و بردباری راسخ او نباید اجازه دهد این گونه امور در روحش اثر بگذارد و کمترین تغییری در حکم ایجاد کند.

اینها اموری است که امام علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر درباره قضاوت،با اضافاتی به آن اشاره کرده می فرماید:

«ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ مِمَّنْ لَا تَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ وَ لَا تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ وَ لَا یَتَمَادَی فِی الزَّلَّةِ وَ لَا یَحْصَرُ مِنَ الْفَیْءِ إِلَی الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَی طَمَعٍ وَ لَا یَکْتَفِی بِأَدْنَی فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَ أَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَی تَکَشُّفِ الْأُمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ مِمَّنْ لَا یَزْدَهِیهِ إِطْرَاءٌ وَ لَا یَسْتَمِیلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِکَ قَلِیلٌ؛ سپس از میان رعایای خود

ص:199

برترین فرد را در نزد خود برای قضاوت در میان مردم برگزین.کسی که امور مختلف آنها را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد و در لغزش و اشتباهاتش پافشاری نکند و هنگامی که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوی حق بر او مشکل نباشد و نفس او به طمع تمایل نداشته باشد و در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود و در شبهات از همه محتاطتر باشد و در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشاری کند و با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود و در کشف حقایق امور شکیباتر باشد و به هنگام آشکار شدن حق در انشای حکم از همه قاطع تر باشد.او باید از کسانی باشد که ستایش فراوان،او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثنای بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند و البته این گونه افراد کم اند».

البته این تفسیر را درباره جمله های فوق نمی توان از نظر دور داشت که این جمله ها تنها مربوط به مقام قضاوت نیست،بلکه ناظر به تمام قضاوت های اجتماعی و زندگی مادی و معنوی است همه جا باید برای تشخیص موضوع دقت کرد؛همه جا باید دقیقا احکام را بر موضوعات منطبق نمود؛همه جا باید تصمیم قاطع و شفاف داشت و همه جا در برابر ناملایمات و خشونت نابخردان و نسبت های ناروای آنها حلم و بردباری نشان داد.

آن گاه امام علیه السلام در یک نتیجه گیری حکیمانه،آثار هر یک از این شاخه های چهارگانه عدالت را بیان می کند،می فرماید:«کسی که درست بیندیشد به اعماق دانش آگاهی پیدا می کند و کسی که به عمق علم و دانش برسد از سرچشمه احکام،سیراب باز می گردد و آن کس که حلم و بردباری پیشه کند گرفتار تفریط و کوتاهی در امور خود نمی شود و در میان مردم با آبرومندی زندگی خواهد کرد»؛ (فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ؛وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُکْمِ؛

ص:200

وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ یُفَرِّطْ فِی أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِی النَّاسِ حَمِیداً) . (1)

آری دقت در فهم،انسان را به ژرفای علم و دانش می رساند و آن کس که به ژرفای علم و دانش برسد احکام الهی را به خوبی درک می کند و هرکس احکام خدا را دقیقاً بداند هرگز گمراه نخواهد شد و کسانی که در مقابل نابخردان حلم و بردباری داشته باشند و به گفته قرآن: «لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاّ تَعْدِلُوا»؛ عداوت نسبت به قومی شما را مانع از اجرای عدالت نشود» (2)از حق و عدالت دور نخواهد شد و چنین انسانی قطعا محبوب القلوب مردم است.

در روایات اسلامی درباره اهمیت حلم و بردباری و نقش آن در پیروزی انسان در زندگی روایات فراوانی وارد شده است از جمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود:

«کَادَ الْحَلِیمُ أَنْ یَکُونَ نَبِیّاً؛ آدم بردبار نزدیک است به مقام نبوت برسد». (3)

امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«تَعَلَّمُوا الْحِلْمَ فَإِنَّ الْحِلْمَ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ وَ وَزِیرُه؛ حلم و بردباری را بیاموزید (و آن را تمرین کنید) زیرا دوست مؤمن و وزیر اوست». (4)

امام صادق علیه السلام نیز در صفات مؤمن می فرماید:

«لَا یُرَی فِی حِلْمِهِ نَقْصٌ وَ لَا فِی رَأْیِهِ وَهْنٌ؛ نه در بردباری او کاستی است و نه در اندیشه اش سستی». (5)

ص:201


1- 1) .با توجه به این که امام شاخه های عدالت را چهار امر شمرده و بعد آثار یک یک آنها را بیان فرموده روشن می شود که عبارت مرحوم شریف رضی نیز سقط و حذفی دارد،چرا که فقط اثر سه شاخه در آن بیان شده و از یک شاخه دیگر خبری نیست در کتاب تمام نهج البلاغه به نقل از امالی شیخ طوسی و تحف العقول این جمله محذوف ذکر شده است و بعد از شرایع الحکم چنین آمده«وَمَنْ عَرَفَ شَرَائِعَ الْحُکْمِ لَمْ یَضِلَّ»یعنی«کسی که از سرچشمه احکام سیراب گردد هرگز گمراه نمی شود».
2- 2) .مائده،آیه 8.
3- 3) .بحارالانوار،ج 43،ص 70،ح 61.
4- 4) .همان،ج 75،ص 62،ح 140.
5- 5) .همان،ج 64،ص 295،ح 18.
پایۀ چهارمِ ایمان:جهاد

سپس امام علیه السلام از چهارمین پایه ایمان یعنی جهاد دم می زند و برای آن مانند سه پایه گذشته چهار شاخه ذکر می کند و می فرماید:«جهاد (نیز) چهار شاخه دارد:امر به معروف،نهی از منکر،صدق و راستی در معرکه های نبرد،و دشمنی با فاسقان»؛ (وَ الْجِهَادُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ:عَلَی الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ،وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ،وَ الصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ،وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِینَ) .

در واقع امام جهاد را به معنای وسیع کلمه تفسیر فرموده نه تنها جهاد نظامی در میدان جنگ با دشمنان که نتیجه همه آنها عظمت اسلام و مسلمانان و دفع شر کافران و فاسقان و منافقان است و به تعبیر دیگر امام به هر چهار محور جهاد:

جهاد با قلب،با زبان،با عمل و با اسلحه در میدان نبرد اشاره می کند که جهادی است فراگیر و شامل تمام مصداق ها.

آن گاه آثار هر یک از این شاخه های چهارگانه را به روشنی برمی شمرد و می فرماید:«آن کس که امر به معروف کند پشت مؤمنان را محکم ساخته»؛ (فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ) .

«و آن کس که نهی از منکر کند بینی کافران (منافقان) را به خاک مالیده»؛ (وَ مَنْ نَهَی عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْکَافِرِینَ) . (1)

«و کسی که صادقه در میدان های نبرد با دشمن (و هرگونه مقابله با آنها) بایستد وظیفه خود را (در امر جهاد با دشمن) انجام داده است»؛ (وَ مَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَی مَا عَلَیْهِ) .

«و کسی که فاسقان را دشمن دارد و برای خدا خشم گیرد خدا نیز به خاطر او خشم می کند (و او را در برابر دشمنان حفظ می نماید و روز قیامت وی را خشنود می سازد)»؛ (وَ مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ غَضِبَ لِلَّهِ،غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَ أَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ) .

ص:202


1- 1) .در بسیاری از نسخ به جای«کافرین»،«منافقین»آمده است که با مسئله نهی از منکر تناسب بیشتری دارد.

در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السلام که در غرر الحکم آمده می خوانیم:

«قِوامُ الشَّریعَةِ الْأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ إقامَةُ الْحُدُودِ؛ اساس شریعت و دین امر به معروف و نهی از منکر و اجرای حدود الهی است». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت در همان کتاب آمده است:

«الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ أَفْضَلُ أَعْمَالِ الْخَلْقِ؛ امر به معروف برترین اعمال بندگان خداست». (2)

در روایت دیگری آمده است:

«کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذَا مَرَّ بِجَمَاعَةٍ یَخْتَصِمُونَ لَا یَجُوزُهُمْ حَتَّی یَقُولَ ثَلَاثاً اتَّقُوا اللَّهَ یَرْفَعُ بِهَا صَوْتَهُ؛ امام صادق علیه السلام هنگامی که از کنار گروهی عبور می کرد که با یکدیگر در حال پرخاش بودند می ایستاد و با صدای بلند فریاد می زد:از خدا بترسید،از خدا بترسید،از خدا بترسید (تا شرمنده شوند و دست از نزاع بردارند)». (3)

قرآن مجید صادقان را در سوره بقره آیه 177 چنین معرفی می کند: ««لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ.. .وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»؛ نیکی (تنها) این نیست که (به هنگام نماز) روی خود را به سوی مشرق یا مغرب کنید (و تمام در فکر تغییر قبله باشید) بلکه نیکی (و نیکوکار) کسی است که به خدا ایمان داشته باشد...و در برابر مشکلات و بیماری ها و در میدان جنگ استقامت به خرج دهد.آنها کسانی هستند که راست می گویند و آنها پرهیزگارانند».

تعبیر به«مواطن»ممکن است اشاره به میدان های نبرد باشد،همان طور که در قرآن مجید آمده است: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ» 4 و ممکن است معنی گسترده ای داشته باشد که هرگونه مقابله با دشمنان را چه در میدان نبرد و چه در

ص:203


1- 1) .غررالحکم،ح 7639.
2- 2) .همان،ح 7632.
3- 3) .کافی،ج 5،ص 59،ح 12.

غیر آن شامل شود.

منظور از غضب برای خدا این است هنگامی که حدی از حدود الهی شکسته شود یا مظلومی گرفتار ظالمی گردد انسان خشمگین شود و به دفاع برخیزد.در حدیثی می خوانیم هنگامی که موسی علیه السلام از خداوند سؤال کرد:چه کسانی را روز قیامت که سایه ای جز سایه تو نیست در سایه عرشت قرار می دهی؟ خداوند به او وحی فرمود و گروهی را برشمرد از جمله فرمود:

«وَ الَّذِینَ یَغْضَبُونَ لِمَحَارِمِی إِذَا اسْتُحِلَّتْ مِثْلَ النَّمِرِ إِذَا حَرِدَ؛ کسانی که به سبب حلال شمردن محارم الهی خشمگین می شوند همچون پلنگی که مجروح شده است». (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است هنگامی که دو فرشته مأمور شدند شهری از معصیت کاران را زیر و رو کنند پیرمردی را دیدند که به دعا و تضرع در پیشگاه الهی مشغول است یکی از آن دو فرشته به دیگری گفت:مگر این پیرمرد دعا کننده را نمی بینی؟ بار دیگر از خدا کسب تکلیف کنیم خطاب آمد که بروید و دستور مرا انجام دهید و در بیان علت آن فرمود:

«فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَیْظاً لِی قَطُّ؛ این مردی است که هرگز چهره اش به دلیل خشم بر معصیتِ معصیت کاران دگرگون (و سرخ) نمی شد». (2)

منظور از جمله «غَضِبَ اللّهُ لَهُ وَ أرْضاهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ» این است که اگر ستمی به او برود و حقی از او ضایع شود خداوند به سبب آن خشمگین می شود و اگر در دنیا جبران نکند در قیامت او را خشنود خواهد ساخت.

نکته: اصول موفقیّت در کارها

اصول موفقیّت در کارها

آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنان پرمعنایش درباره ارکان ایمان

ص:204


1- 1) .بحارالانوار،ج 13،ص 351،ح 42.
2- 2) .کافی،ج 5،ص 58،ح 8.

و شاخه های آن بیان فرموده،علاوه بر این که راه رسیدن به ایمان کامل را برای تمام رهپویان این راه نشان داده،در واقع اصول موفقیت و پیشرفت برای هر کار است؛خواه جنبه معنوی داشته باشد یا جنبه مادی.و آن اصول چنین است:

1.علم و آگاهی کافی برای انجام آن کار.

2.جهاد و تلاش و کوشش در راه رسیدن به مقصود.

3.صبر و شکیبایی در برابر موانع راه و هر گونه کارشکنی از سوی مخالفان.

4.غوطه ور نشدن در هوا و هوس ها و عدم وابستگی و ترک اسارت در چنگال آنها.

حال اگر بر این ارکان چهارگانه اصول شانزده گانه نیز افزوده شود و نتایج هر یک به دقت مورد بررسی قرار گیرد برنامه کاملی را تشکیل می دهد که صراط مستقیم برای رسیدن به پیروزی هاست.

***

ص:205

ص:206

بخش دوم

اشاره

وَ الْکُفْرُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ:عَلَی التَّعَمُّقِ،وَ التَّنَازُعِ،وَ الزَّیْغِ،وَ الشِّقَاقِ:فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَی الْحَقِّ؛وَ مَنْ کَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ؛وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ،وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ،وَ سَکِرَ سُکْرَ الضَّلَالَةِ؛ وَ مَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ،وَ أَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ،وَ ضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ.

وَ الشَّکُّ عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ:عَلَی التَّمَارِی،وَ الْهَوْلِ،وَ التَّرَدُّدِ،وَ الْاِسْتِسْلَامِ:

فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ؛وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ؛وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِکُ الشَّیَاطِینِ؛وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَةِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ هَلَکَ فِیهِمَا.

قال الرَّضیُ:وَبَعْدَ هذا کَلامٌ تَرَکْنا ذِکْرَهُ خَوْفَ الْإطالَةِ وَالْخُرُوجَ عَنِ الْغَرَضِ الْمَقْصُودِ فِی هذا الْبابِ.

ترجمه

امام علیه السلام فرمود:کفر بر چهار پایه قرار دارد:تعمق (رفتن به دنبال اوهام به گمان کنجکاوی از اسرار) و ستیزه جویی و جدال،و انحراف از حق (به سبب هوا و هوس ها و تعصب ها) و شقاق (و دشمنی با حق و لجاجت در برابر آن).آن کس که تعمق و کنجکاوی ناصواب پیشه کند هرگز به حق باز نمی گردد.آن کس

ص:207

که بر اثر جهل،بسیار به نزاع و ستیز برخیزد،نابینایی او نسبت به حق پایدار خواهد ماند و کسی که از راه حق منحرف شود (و به دنبال هوس ها برود) خوبی در نظرش بدی و بدی نزدش خوبی جلوه می کند و گرفتار مستی گمراهی می شود و آن کس که به عناد و لجاج پردازد طرق رسیدن (به حق) برای او ناهموار می گردد و کارها بر او سخت و پیچیده می شود و در تنگنایی که خارج شدن از آن مشکل است گرفتار خواهد شد.

شک نیز بر چهار پایه استوار است:بر«مراء»(گفت و گوی بی حاصل)،ترس (از کشف حقیقت) تردید (در تصمیم گیری)،و تسلیم (خودباختگی).آن کس که مراء و گفت و گوی بی حاصل را عادت خود قرار دهد ظلمت و تاریکی شب های شک او را به روشنایی روزِ یقین نمی رساند و آن کس که از حقایق پیش روی خود وحشت کند (و از تصمیم گیری صحیح بپرهیزد) به قهقرا باز می گردد و آن کس که در تردید و دودلی باشد (و در تصمیم گیری وسواس به خرج دهد) زیر سم شیاطین له می شود و کسی که در برابر عوامل هلاکت خویش در دنیا و آخرت تسلیم گردد (و به مبارزه بر ضد اسباب شک و شبهه بر نخیزد) در هر دو جهان هلاک خواهد شد.

مرحوم سیّد رضی پس از پایان این حدیث می گوید:بعد از این کلام،سخنان دیگری بوده که ما از بیم اطاله سخن و خارج شدن از هدف اصلی در این باب،از آنها صرف نظر کردیم. (1)

ص:208


1- 1) .این بخش از کلام امام علیه السلام در کتاب کافی و خصال شیخ صدوق و تحف العقول به صورت کاملاً متفاوتی با آنچه در نهج البلاغه آمده است ذکر شده و بعید به نظر نمی رسد که مرحوم سیّد رضی تلخیص کاملی در اینجا انجام داده و به صورتی که در نهج البلاغه است در آورده و آنچه در نهج البلاغه آمده شباهت زیادی با متنی که در روضة الواعظین آمده است دارد.
شرح و تفسیر: ارکان کفر و شک

ارکان کفر و شک

امام علیه السلام در این بخش از کلام خود نیز داد سخن را درباره تبیین پایه های کفر داده و می فرماید:«کفر بر چهار پایه قرار دارد:تعمق (رفتن به دنبال اوهام به گمان کنجکاوی از اسرار) و ستیزه جویی (جدال و مراء) و انحراف از حق (به سبب هوا و هوس ها و تعصب ها) و دشمنی با حق (به سبب لجاجت)»؛ (وَ الْکُفْرُ عَلَی أَرْبَعِ:دَعَائِمَ عَلَی التَّعَمُّقِ،وَ التَّنَازُعِ،وَ الزَّیْغِ،وَ الشِّقَاقِ) .

امام در واقع موانع شناخت و عوامل انحراف از حق و حجاب هایی که در برابر فکر انسان قرار می گیرد و مانع از مشاهده حقایق می گردد را بیان فرموده، زیرا هر یک از عوامل چهارگانه بالا به تنهایی کافی است انسان را از معرفت حق باز دارد و در بیراهه ها سرگردان سازد تا چه رسد به این که چهار عامل جمع شود.

آن گاه در ادامه این سخن می فرماید:«آن کس که تعمق و کنجکاوی ناصواب پیشه کند هرگز به حق باز نمی گردد»؛ (فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَی الْحَقِّ) .

منظور از«تعمق»جستجوگری بیش از حد است مخصوصاً در اموری که رسیدن به کنه آن مشکل یا غیر ممکن است.

در روایات اسلامی آمده است که درباره ذات خدا فکر نکنید،بلکه در صفات و خلق او بیندیشید (زیرا ذات او نامتناهی از هر جهت است و فکر هیچ انسانی به کنه ذات او نمی رسد).

در حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل شده که می فرماید:

«تَکَلَّمُوا فِی خَلْقِ اللَّهِ وَلَا تَتَکَلَّمُوا فِی اللَّهِ فَإِنَّ الْکَلَامَ فِی اللَّهِ لَا یَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلَّا تَحَیُّراً؛ درباره آفرینش خداوند سخن بگویید (و بیندیشید) و درباره ذات او سخن مگویید (و نیندیشید) زیرا بحث و گفت و گو در این باره چیزی جز بر حیرت

ص:209

انسان نمی افزاید». (1)

چه بسیار افرادی که بر اثر این تفکر ممنوع در بیراهه گرفتار شده یا وجود خدا را انکار نموده اند و یا قائل به وحدت وجود (به معنای وحدت موجود) شده اند.

نیز در کلمات قصار (کلمه 287) آمده است که وقتی از امام علیه السلام درباره قضا و قدر سؤال کردند فرمود:

«وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَکَلَّفُوهُ؛ راه تاریکی است در آن پا ننهید و دریای ژرفی است در آن وارد نشوید و سرّ الهی است،برای پی بردن به آن خود را به زحمت نیفکنید».

البته در این گونه موارد به مقداری که از طریق وحی یا در کلمات معصومان علیهم السلام وارد شده،انسان می تواند وارد شود و بیش از آن نباید خود را گرفتار سازد.در روایتی از علی بن الحسین علیهما السلام آمده است که درباره توحید از حضرتش سؤال کردند در پاسخ فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآیَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ إِلَی قَوْلِهِ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَکَ؛ خداوند متعال می دانست در آخر الزمان اقوامی می آیند که در مسائل (مربوط به ذات و صفات خدا) تعمق و دقت می کنند،از این رو سوره«توحید»و آیات آغازین سوره «حدید»تا (عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) را نازل فرمود.پس هرکس ماورای آن را بطلبد هلاک می شود». (2)از این حدیث استفاده می شود که این آیات،حداکثر معرفت ممکن را به تشنه کامان می دهد.

تعمق و سؤال بیش از اندازه حتی در مورد تکالیف شرعی نیز مورد نهی واقع

ص:210


1- 1) .کافی،ج 1،ص 92،ح 1.
2- 2) .همان،ص 91،ح 3.

شده است؛قرآن مجید می فرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ»؛ از اموری سؤال نکنید که اگر برای شما آشکار گردد شما را به زحمت می افکند و ناراحت می کند». (1)

می دانیم بنی اسرائیل در داستان معروف ذبح گاو که در اوایل سوره«بقره» آمده بر اثر کثرت سؤال و تعمق در بیان تکلیف،خود را به زحمت فوق العاده ای افکندند.

آن گاه امام درباره تنازع می فرماید:«آن کس که بر اثر جهل،بسیار به نزاع و ستیز برخیزد،نابینایی او نسبت به حق پایدار خواهد ماند»؛ (وَ مَنْ کَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ) .

منظور از تنازع در اینجا همان جدال و نزاع در مباحث مختلف است که هر گاه ادامه یابد و هر یک از دو طرف بخواهند سخن خود را به کرسی بنشانند و نسبت به دیگری برتری جویی کنند تدریجاً حق در نظر آنها پنهان می شود و خودخواهی ها و برتری جویی ها مانع مشاهده حق می گردد و چه بسیار هیچ کدام در آغاز بحث به گفته خود چندان مؤمن نباشد؛ولی با ادامه جدال و نزاع کم کم باور می کند که آنچه می گوید عین حق و سخن طرف مقابل عین باطل است.

حال هر گاه این جداع و نزاع در مسائلی مربوط به خداشناسی و سایر عقاید دینی صورت گیرد،سبب می شود که از راه راست منحرف گردد و گاه منجر به کفر گردد و گاه می شود که نسبت به عقاید اصیل شک و تردید به خود راه می دهد،زیرا هنگامی انسان می تواند در راه راست گام بگذارد که این گونه حجاب ها را از خود دور سازد و مخلصانه بیندیشد و به مصداق «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» 2 به سرمنزل مقصود برسد.

ص:211


1- 1) .مائده،آیه 101.

قرآن مجید می فرماید: ««الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّارٍ»؛ همانان که در آیات الهی بی آنکه برای آنها آمده باشد به مجادله برمی خیزند،کاری که خشم عظیمی نزد خداوند و نزد کسانی که ایمان آورده اند بار می آورد،این گونه خداوند بر قلب هر متکبر جباری مهر می نهد». (1)

آن گاه امام درباره زیغ که از موانع معرفت و حجاب شناخت است و سبب شک و انحراف از حق می گردد می فرماید:«کسی که از راه حق منحرف شود (و به دنبال هوس ها برود) خوبی در نظرش بدی و بدی نزدش خوب جلوه می کند و گرفتار مستی گمراهی می شود»؛ (وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ،وَ سَکِرَ سُکْرَ الضَّلَالَةِ) .

می دانیم هر گاه انسان از حق منحرف شود و در شهوات و هوا و هوس ها غوطه ور گردد تدریجا به بدی ها خو می گیرد و بر اثر تمایلات باطنی،زشتی ها را زیبایی می پندارد و بر اثر فاصله گرفتن از خوبی ها،خوبی ها در نظر او زشت و ناپسند می شود و همان طور که امام علیه السلام فرموده در مستی گمراهی فرو می رود و چنین کسی ممکن است حتی در بدیهی ترین امور مانند وجود خدا که آثارش در تمام پهنه آفرینش نمایان است شک و تردید به خود راه دهد و حتی او را منکر شود.

قرآن مجید می فرماید: ««ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ»؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخریه گرفتند». (2)

حدیث معروفی هم در کلمات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده و هم در سخنان علی علیه السلام

ص:212


1- 1) .غافر،آیه 35.
2- 2) .روم،آیه 10.

که می فرماید:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَة؛ خطرناک ترین چیزی که بر شما از آن بیمناکم دو چیز است:پیروی از هوای نفس و آرزوهای دور و دراز،زیرا پیروی از هوا انسان را از حق باز می دارد و آرزوهای دور و دراز سبب فراموشی آخرت می گردد» (1)نیز اشاره به همین است.

به عکس،تقوا و پرهیزگاری سبب روشن بینی و به مقتضای «إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» 2 موجب درک حقایق می شود.

آن گاه امام علیه السلام از پیامدهای شقاق (دشمنی لجوجانه با حق) سخن می گوید و می فرماید:«آن کس که به عناد و لجاج پردازد طرق رسیدن (به حق) برای او ناهموار می شود و کارها بر او سخت و پیچیده می گردد و در تنگنایی که خارج شدن از آن مشکل است گرفتار خواهد شد»؛ (وَ مَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ، وَ أَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ،وَ ضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ) .

با توجه به این که «وَعُرَتْ» از ماده«وَعْر»به معنای زمین ناهموار و سنگلاخ است و این که «اعْضَل» از ماده«عَضْل»به معنای مشکل شدن و ممنوع گشتن است روشن می شود که این گونه افراد در چه تنگناهایی قرار می گیرند.

می دانیم یکی از موانع شناخت همان حجاب خطرناک لجاجت و دشمنی با حق است.این گونه افراد در پیمودن راه خداشناسی یا معرفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام به کسی می ماند که در سنگلاخ خطرناکی گرفتار شده و هرگز نمی تواند خود را به مقصد برساند.لجاجت به او اجازه نمی دهد که از پیش داوری های غلط و تعصب های بی جا دست بردارد.

ص:213


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 42.همچنین این حدیث در بحارالانوار،ج 67،ص 75،از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.

قرآن مجید از گروهی خبر می دهد که برای ایمان آوردن خود شرایط عجیب و غریبی قائل شدند و حتی با آن شرایط نیز تسلیم حق نگشتند: ««وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً* أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً* أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلاً* أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً»؛ و گفتند ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم مگر این که چشمه ای از این سرزمین (خشک و سوزان) برای ما خارج سازی*یا باغی از نخل و انگور در اختیار تو باشد و نهرها در لابلای آن به جریان اندازی*یا قطعات (سنگ های) آسمان را آن چنان که می پنداری بر سر ما فرود آری یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاوری*یا خانه ای پر نقش و نگار از طلا داشته باشی یا به آسمان بالا روی، حتی به آسمان رفتنت ایمان نمی آوریم مگر آنکه نامه ای بر ما نازل کنی که آن را بخوانیم.بگو منزه است پروردگارم (از این سخنان بی ارزش) مگر من جز بشری هستم فرستاده خدا؟!». (1)

به این ترتیب امام علیه السلام،کافران را گروهی محجوب از حق می شمرد و حجاب آنها را عمدتا در چهار چیز خلاصه می کند:تعمق و کنجکاوی ناصواب، ستیزه جویی با حق،انحراف به سبب هواپرستی و عناد و لجاج و تعصب.

شاخه های شک

سپس امام علیه السلام به سراغ بیان شاخه های شک می رود و می فرماید:«شک نیز بر چهار پایه استوار است:بر مراء (گفت و گوی بی حاصل)،ترس (از کشف حقیقت) و تردید (در تصمیم گیری)،تسلیم (خودباختگی)»؛ (وَ الشَّکُّ عَلَی أَرْبَعِ

ص:214


1- 1) .اسراء،آیه 90-93.

شُعَبٍ (1):عَلَی التَّمَارِی،وَ الْهَوْلِ،وَ التَّرَدُّدِ،وَ الْاِسْتِسْلَامِ) .

در واقع کسانی که به حق نمی رسند و در کفر می مانند و غوطه ور می شوند دارای این ضعف ها هستند.

منظور از«مراء»گفت و گو کردن در چیزی است که شک و تردید در آن وجود دارد و به جایی نمی رسد در حالی که«جدال»به معنای گفت و گو کردن توأم با برتری جویی بر طرف مقابل است.

منظور از«هول»ترس و وحشت از روشن شدن حقایق و تصمیم گیری بر طبق آن است.

«تردد»اشاره به نوعی از وسواس است که به انسان اجازه نمی دهد حق را بشناسد و بر آن استوار بماند.

«استسلام»همان خودباختگی است که هر کس هر چه می گوید،در برابر آن تسلیم می شود و به همین دلیل نمی تواند حق را از میان آنها برگزیند و بر آن استوار بماند.

بدین ترتیب،امام علیه السلام سرچشمه های شک را در چهار چیز خلاصه می فرماید:

عادت کردن به بحث و گفت و گوهای بی حاصل و آمیخته با لجاجت،ترس از جستجوگری و تحقیق،وسواس و دودلی،و تسلیم شدن در برابر شبهات و در حالت انفعالی فرو رفتن.

آن گاه امام علیه السلام به شرح آثار هر کدام از این صفات سوء چهارگانه می پردازد و می فرماید:«آن کس که مراء و گفت و گوی بی حاصل را عادت خود قرار دهد

ص:215


1- 1) .نسخه مرحوم سیّد رضی با بسیاری از نسخ دیگر این روایت که در کافی،تحف العقول و خصال،بحارالانوار و تمام نهج البلاغه آمده است تفاوت دارد؛در آن نسخه ها«شک»به صورت یک امر مستقل ذکر نشده بلکه یکی از پایه ها و ارکان کفر ذکر شده و آن گاه به ذکر شاخه های آن پرداخته شده است در حالی که در نسخه مرحوم سیّد رضی،شک در مقابل کفر و ایمان قرار گرفته که به نظر می رسد«اربع شعب»به معنای«اربع دعائم»بوده باشد.

ظلمت و تاریکی شبِ شک او را به روشنایی روزِ یقین نمی رساند»؛ (فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ) .

زیرا این عادت زشت و شوم مانع از رسیدن به علم و یقین است و در واقع، حجاب خطرناکی میان او و یقین ایجاد می کند و بارها کسانی را از نویسندگان یا گویندگان که گرفتار این حالتند دیده ایم که عمر خود را به شک و تردید گذرانده اند.

درباره دومین صفت ذمیمه این گونه اشخاص می فرماید:«آن کس که از حقایق پیش روی خود وحشت کند (و از تصمیم گیری صحیح بپرهیزد) به قهقرا باز می گردد»؛ (وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ) .

انسان محقق،مخصوصاً در مسائل اعتقادی و آنچه مربوط به مبدأ و معاد است باید حقایقی را که پیش روی او قرار دارد به رسمیت بشناند و بدون ترس و وحشت به جستجوگری برخیزد تا حرکت به پیش را آغاز کند و اگر در این مورد کوتاهی کند عقب گرد خواهد کرد و آنچه را دارد نیز از دست می دهد.

درباره سومین مانعِ برطرف ساختن شک می فرماید:«آن کس که در تردید و دودلی باشد (و در تصمیم گیری وسواس به خرج دهد) زیر سم شیاطین له می شود»؛ (وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِکُ الشَّیَاطِینِ) .

«سَنابِک» جمع«سُنبُک»به معنای قسمت پیشین سم اسب است و از آنجایی که اسب به هنگام شتاب،بیشتر در حرکت خود روی این قسمت تکیه می کند این واژه را به هنگام شدت عمل به کار می برند و به این ترتیب امام علیه السلام وسواس و دودلی بی جا را امری شیطانی شمرده که صاحب آن را به نابودی می کشاند و این معنا را نیز در افراد وسواسی آزموده ایم که گاه آنها تا آخر عمرشان نتوانسته اند درباره مسئله واضحی مثل خداپرستی تصمیم بگیرند و عقیده ای اختیار کنند.

ص:216

آن گاه امام علیه السلام درباره چهارمین رذیله اخلاقی این گونه افراد می فرماید:«کسی که در برابر عوامل هلاکت خویش در دنیا و آخرت تسلیم گردد (و به مبارزه بر ضد اسباب شک و شبهه بر نخیزد) در هر دو جهان هلاک خواهد شد»؛ (وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَةِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ هَلَکَ فِیهِمَا) .

می دانیم شیاطین جن و انس سعی دارند از طریق شبهه افکنی،افراد را در عقاید دینی خود به شک و تردید بکشانند.اگر انسان در مقابل آنها حالت تهاجم منطقی بگیرد بر آن شبهات غالب می شود و عقاید حق را می پذیرد؛اما افراد ترسو و بزدل در حالت انفعالی قرار می گیرند و همچون پر کاهی که در مقابل تندباد قرار گیرد هر روز به سویی کشیده می شوند و نمی توانند عقیده حق را برگزینند.

مرحوم سیّد رضی پس از پایان این حدیث می گوید:«بعد از این کلام سخنان دیگری بوده که ما از بیم اطاله سخن و خارج شدن از هدف اصلی در این باب از آنها صرف نظر کردیم»؛ (قال الرَّضیُ:وَ بَعْدَ هذا کَلامٌ تَرَکْنا ذِکْرَهُ خَوْفَ الْإطالَةِ وَ الْخُرُوجَ عَنِ الْغَرَضِ الْمَقْصُودِ فِی هذا الْبابِ) .

همان گونه که در آغاز این گفتار حکیمانه آوردیم در منابع دیگر،این حدیث با اضافات فراوانی نقل شده است. (1)

ابن ابی الحدید بعد از ذکر این گفتار حکیمانه می گوید:بسیاری از عارفان اسلامی تعلیمات خود را از این سخن امام علیه السلام گرفته اند و در گفتار جمعی از آنها که می نگریم می بینیم که کلمات امام علیه السلام در این حدیث شریف مانند ستاره های پرنوری در سخنان آنان می درخشد.

در شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری می خوانیم که در کتاب التنبیه الکبری

ص:217


1- 1) .برای آگاهی بیشتر به کتاب کافی،ج 2،ص 50 و تحف العقول،ص 162 و خصال،ج 1،ص 231،ح 74 مراجعه فرمائید.

آمده است هنگامی که امام علیه السلام ایمان را در پاسخ سؤالی به این صورت جالب و جاذب و مشروح تفسیر فرمود به قدری در حاضران اثر گذاشت که مردی از آن میان برخاست و سر مبارک امام را بوسید. (1)

نکته: ارکان نفاق

ارکان نفاق

در بخش دیگری از این روایت مهم که در کتاب کافی و بعضی منابع دیگر ذکر شده،ارکان نفاق و صفات منافقان مشروحاً آمده است و در آغاز آن می فرماید:«نفاق (نیز) بر چهار پایه استوار است:بر هوای نفس،سستی و تهاون، تعصب و طمع»؛

(وَالنِّفَاقُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَی الْهَوَی وَالْهُوَیْنَا وَالْحَفِیظَةِ وَالطَّمَع) .

سپس برای هوا چهار شعبه:(بغی،عدوان،شهوت و طغیان) و برای سستی و تهاون چهار شعبه:(مغرور شدن،آرزوهای دور و دراز،ترس از غیر خدا و مماطله و سستی) و برای حفیظة (تعصب) چهار شعبه ذکر شده:«کبر،تفاخر، خودبزرگ بینی و عصبیت»و برای طمع نیز چهار شاخه آمده است:(شادی (از زر و زیور دنیا)،خودباختگی،لجاجت و فزون طلبی). (2)

***

ص:218


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 12،ص 352.
2- 2) .برای توضیح بیشتر می توانید به مرآة العقول (شرح کافی)،ج 11 مراجعه فرمائید.

گفتار حکیمانه 32- بهتر از خوب و بدتر از بد

اشاره

و قال علیه السلام

فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ،وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ .

امام علیه السلام فرمود:

انجام دهنده کار نیک از کارنیکش بهتر است و انجام دهنده کار بد

از کار بدش بدتر. (1)

ص:219


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است:جمعی از دانشمندانی که بعد از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند آن را در کتاب خود-گاه با تغییراتی-آورده اند از جمله زمخشری در ربیع الابرار در باب«الخیر و الصلاح»و آمدی در غررالحکم در حرف فاء و از کسانی که قبل از سیّد رضی می زیسته اند و آن را در کتاب خود نقل کرده اند ابوعلی قالی (متوفای 356) در کتاب خود به نام امالی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 30).در کتاب تمام نهج البلاغه نیز به عنوان جزیی از خطبه«الوسیله»ذکر شده که در نهج البلاغه نیامده آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 157).

ص:220

شرح و تفسیر

بهتر از خوب و بدتر از بد

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پرمعنا می فرماید:«انجام دهنده کار نیک از کارنیکش بهتر است و انجام دهنده کار بد از کار بدش بدتر»؛ (فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ،وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ) .

در اینکه چگونه فاعل خیر بهتر از فعل خود است و فاعل شر بدتر از فعل خود؛وجوهی به نظر می رسد:

نخست اینکه همواره فاعل از فعل قوی تر است به همین دلیل اگر کار نیک باشد آن فاعل از کارش قوی تر و اگر کار بد باشد از کارش بدتر است.

دیگر اینکه شخصی که کاری انجام می دهد غالبا دارای ملکه آن است و آن ملکه می تواند سرچشمه کارهای فراوانی بشود،بنابراین اگر کسی را ببینیم که مثلا یتیمی را نوازش می کند و دست افتاده ای را می گیرد می دانیم که او دارای صفتی است درونی که می تواند سرچشمه ده ها و گاه صدها و هزاران از این گونه کارها شود و به همین دلیل از کارش بهتر است.

سوم اینکه کسانی که کار نیکی انجام می دهند بسیار می شود که آرزو دارند بهتر از آن را انجام دهند ولی امکانات آن در اختیارشان نیست و به تعبیر دیگر همتشان از آنچه انجام می دهند بسیار بالاتر است و گاه به زبان جاری کرده می گویند:افسوس که بیش از آن توان نداریم و اگر می توانستیم چنین و چنان

ص:221

می کردیم.همین گونه،شروران بسیار می شود که دارای چنین باطنی هستند؛ یعنی اگر قدرت و توانی داشتند شرارت را به مرتبه بالاتری می رساندند.

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«نِیَّةُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذَلِکَ لِأَنَّهُ یَنْوِی مِنَ الْخَیْرِ مَا لَا یُدْرِکُهُ وَ نِیَّةُ الْکَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذَلِکَ لِأَنَّ الْکَافِرَ یَنْوِی الشَّرَّ وَ یَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لَا یُدْرِکُهُ؛ نیت مؤمن از عملش بهتر است،زیرا کارهای خیری در دل دارد که نمی تواند آنها را انجام دهد و نیت کافر بدتر از عمل اوست،زیرا کارهای بدی در سر دارد که توان آن را ندارد». (1)

وجه چهارمی نیز بعضی برای این تفاوت ذکر کرده اند که هر کس کار خیری انجام می دهد معمولا عوامل بازدارنده ای از جمله هوا و هوس ها را در دل دارد و در برابر آنها مقاومت می کند و آن عوامل را به عقب می راند و کار خیر را انجام می دهد به همین دلیل از کارش با ارزش تر است و به عکس کسی که کار بدی انجام می دهد نیز عوامل بازدارنده از قبیل فطرت الهی،اوامر و نواهی آسمانی در برابر اوست ولی پشت پا به همه آنها می زند و به سراغ شر می رود.به همین دلیل از عملش بدتر است. (2)

البته منافاتی میان این وجوه چهارگانه نیست و همه آن ممکن است در معنای حدیث جمع باشد.

***

ص:222


1- 1) .بحارالانوار،ج 67،ص 190.
2- 2) .راه روشن،ج 1،ص 153.

گفتار حکیمانه 33- افراط و تفریط ممنوع!

اشاره

و قال علیه السلام

کُنْ سَمَحاً وَ لَا تَکُنْ مُبَذِّراً،وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَکُنْ مُقَتِّراً .

امام علیه السلام فرمود:

سخاوتمند باش و در این راه اسراف مکن و در زندگی حساب گر باش

و سخت گیر مباش. (1)

ص:223


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را آمدی در غررالحکم در حرف کاف آورده است و از روایت فتال نیشابوری (متوفای 508) در کتاب روضة الواعظین استفاده می شود که این جمله در ذیل حکمت شماره 2 بوده است و این نشان می دهد از مصدری غیر از نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 31).در کتاب تمام نهج البلاغه آن را در لابه لای وصیت نامه مشروح امام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام آورده است.(تمام نهج البلاغه،ص 967).

ص:224

شرح و تفسیر

افراط و تفریط ممنوع!

امام علیه السلام در این سخن کوتاه و پرمعنا دعوت به اعتدال در بذل و بخشش های مالی می کند و می فرماید:«سخاوتمند باش و در این راه اسراف مکن و در زندگی حساب گر باش و سخت گیر مباش»؛ (کُنْ سَمْحاً وَ لَا تَکُنْ مُبَذِّراً،وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَکُنْ مُقَتِّراً) .

می دانیم بسیاری از علمای اخلاق اسلامی،تمام فضایل اخلاقی را حد وسط در میان افراط و تفریط می دانند.این مسئله هرچند عمومیت ندارد؛ولی در مورد بسیاری از صفات از جمله فضیلت سخاوت صادق است که در میان دو صفت رذیله قرار گرفته:اسراف و تبذیر،و بخل و تقتیر.

مُبذّر از ماده«تبذیر»از ریشه«بذر»(بر وزن نذر) در اصل به معنای پاشیدن دانه است؛ولی چون این واژه در مورد اموال به کار رود به کار کسانی اطلاق می شود که اموال خود را به صورت نادرست مصرف کرده و آن را حیف و میل می کنند.معادل آن در فارسی امروز ریخت و پاش است و تفاوت آن با اسراف این است که اسراف مصرف بی رویه و تبذیر اتلاف بی رویه است.البته این در صورتی است که این دو واژه در مقابل هم قرار گیرند؛ولی هرگاه جداگانه استعمال شوند ممکن است مفهوم عامی داشته باشند.

«مُقتِّر»از ماده«تقتیر»در اصل به معنای تنگ گرفتن است و هنگامی که در

ص:225

مورد اموال به کار رود به معنای بخیل و خسیس بودن است.«مقدّر»از ماده تقدیر به معنای مدیریت صحیح اموال است که حد وسط در میان تبذیر و تقتیر است.

قرآن مجید درباره مبذّرین می فرماید: ««وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً* إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ»؛ حق خویشاوندان و مستمندان و واماندگان در راه را ادا کن و تبذیر مکن،چرا که تبذیر کنندگان برادران شیطانند». (1)

در جای دیگر درباره صفات والای بندگان برگزیده و عباد الرحمان می فرماید: ««وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»؛ آنها کسانی هستند که هنگامی که انفاق می کنند نه اسراف می کنند و نه بخل و سخت گیری دارند و در میان این دو،حد اعتدال را رعایت می کنند». (2)

در روایتی از امام صادق علیه السلام با ذکر مثال روشن و جالبی این حد اعتدال بیان شده است.راوی می گوید:

«فَأَخَذَ قَبْضَةً مِنْ حَصیً وَ قَبَضَهَا بِیَدِهِ فَقَالَ هَذَا الْإِقْتَارُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً أُخْرَی فَأَرْخَی کَفَّهُ کُلَّهَا ثُمَّ قَالَ هَذَا الْإِسْرَافُ ثُمَّ أَخَذَ قَبْضَةً أُخْرَی فَأَرْخَی بَعْضَهَا وَ أَمْسَکَ بَعْضَهَا وَ قَالَ هَذَا الْقَوَامُ؛ امام مشتی از سنگریزه برداشت و محکم در دست خود گرفت سپس فرمود:بخل و اقتار که خداوند فرموده همین است.آن گاه مشت دیگری بر داشت و چنان دست خود را گشود که همه آن روی زمین ریخت و فرمود این اسراف است آن گاه مشت دیگری برداشت و آن را به طوری گشود که مقداری در کف دست باقی ماند و مقداری از لابه لای انگشتان فرو ریخت و فرمود این همان قوام است (که در قرآن مجید آمده است)». (3)

ص:226


1- 1) .اسراء،آیه 26 و 27.
2- 2) .فرقان،آیه 67.
3- 3) .کافی،ج 4،ص 54،ح 1.

در شأن نزول آیه 29 سوره«اسراء»نیز آمده است که شخص سائلی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تقاضای پیراهن کرد.پیامبر پیراهن خود را به او بخشید و همین امر سبب شد که آن روز نتواند برای نماز به مسجد برود.این جریان سبب شد که زبان منافقان باز گردد و بگویند محمد خواب مانده یا مشغول لهو و سرگرمی شده و نمازش را به فراموشی سپرده است.(ولی هنگامی که از جریان کار باخبر شدند شرمنده گشتند) آیه فوق نازل شد و به پیامبر چنین دستور داد: ««وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»؛ دست خود را بر گردن خویش زنجیر مکن (و انفاق و بخشش را ترک منما) و بیش از حد (نیز) دست خود را مگشای که خانه نشین شوی و مورد سرزنش قرارگیری و از کار خود فرو مانی».

در اینجا این سؤال پیش می آید که تاکید در میانه روی در انفاق چگونه با ایثار (مقدم داشتن دیگران بر خویشتن) که در حالات بسیاری از پیشوایان آمده سازگار است مثل آنچه در شأن نزول سوره«دهر»و داستان مسکین و یتیم و اسیر آمده و به دنبال آن آیه شریفه «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً» نازل شد.

پاسخ این سؤال روشن است،مسئله اعتدال حکمی عام است و ایثار حکمی خاص که مربوط به موارد معینی است.به عبارت دیگر:اصل بر اعتدال در مسئله انفاق و ایثار یک استثناست.به علاوه،دستور به ایثار مربوط به جایی است که بخشش فراوان،نابسامانی فوق العاده ای در زندگی انسان ایجاد نکند و«ملوم» و«محسور»نگردد در غیر این صورت باید از دستور اعتدال پیروی کرد.

***

ص:227

ص:228

گفتار حکیمانه 34-برترین غنا

اشاره

و قال علیه السلام

أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی .

امام علیه السلام فرمود:

برترین غنا و بی نیازی،ترک آرزوهاست. (1)

ص:229


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه می خوانیم:این گوهر گرانبها بخشی از خطبه ای است معروف به خطبه«وسیله»که بسیاری از علما قبل از سیّد رضی آن را نقل کرده اند (هرچند این خطبه در نهج البلاغه نیامده است) از جمله:صاحب کتاب تحف العقول این خطبه را در کتاب خود نقل کرده و جمله مورد بحث عیناً در آن است و نیز مرحوم کلینی پیش از سیّد رضی آن را در روضه کافی آورده است و اما بعد از سیّد رضی عده زیادی آن را نقل کرده اند که نیازی به ذکر نام آنها نمی بینم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 31). اضافه بر این مرحوم شیخ صدوق نیز آن را در کتاب من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 389 به علاوه عین این جمله در ادامه کلمات قصار در لابه لای جمله 211 ذکر شده است.

ص:230

شرح و تفسیر

برترین غنا

امام علیه السلام در این سخن کوتاه و پربارش درس بزرگی به همه طالبان غنا و بی نیازی می دهد،می فرماید:«برترین غنا و بی نیازی،ترک آرزوهاست»؛ (أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی) .

«مُنی»جمع«أُمنیة»به معنای آرزو است و در این عبارت نورانی امام علیه السلام، منظور آرزوهای دور و دراز و دور از منطق عقل و شرع است.بدیهی است این گونه آرزوها غنا و بی نیازی را از انسان سلب می کند،زیرا از یک سو چون همه آنها به وسیله خود انسان دست نیافتنی است او را وادار به متوسل شدن به این و آن می کند و باید در مقابل هر انسانی خواه شریف باشد یا وضیع،باارزش باشد یا بی ارزش،دست حاجت دراز کند و این با غنا و بی نیازی هرگز سازگار نیست.

از سوی دیگر برای رسیدن به چنین آرزوهایی باید در مصرف کردن ثروت خود بخل ورزد و همه آن را ذخیره کند و عملاً زندگی فقیرانه ای داشته باشد.

از سوی سوم چنین کسی آرامش روح و فکر خود را باید برای رسیدن به این آرزوها هزینه کند.در روایتی در غررالحکم آمده است:

«أَنْفَعُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی؛ سودمندترین دارو (ی اضطراب و نگرانی) ترک آرزوهای دور و دراز است». (1)

ص:231


1- 1) .غررالحکم،ح 7213.

تمام این وابستگی ها زاییده آرزوهای دور و دراز است؛هرگاه آن آرزوها از صفحه فکر انسان پاک شود،انسان به غنا و بی نیازی پرارزشی دست می یابد و به همین دلیل امام علیه السلام ترک این آرزوها را برترین و بهترین غنا شمرده است.

در تعبیر دیگری که در حکمت 371 آمده است امام علیه السلام می فرماید:

«لَا کَنْزَ أَغْنَی مِنَ الْقَنَاعَة؛ هیچ گنجی بی نیاز کننده تر از قناعت نیست (همان قناعتی که نقطه مقابل آرزوهای طولانی محسوب می شود)».

امام هادی علیه السلام طبق روایتی که علامه مجلسی آن را از درة الباهرة نقل کرده است،فرمود:

«الْغِنَی قِلَّةُ تَمَنِّیکَ وَ الرِّضَا بِمَا یَکْفِیکَ وَ الْفَقْرُ شِرَّةُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوط؛ غنا و توانگری آن است که دامنه آرزو را کم کنی و به آنچه خدا به تو داده است خرسند باشی و فقر آن است که نفس آدمی سیری ناپذیر و شدیدا (از رسیدن به همه آرزوها) نومید باشد». (1)

***

ص:232


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 368،ح 3.

گفتار حکیمانه 35- اثر نسبت های ناروا

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَسْرَعَ إِلَی النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ،قَالُوا فِیهِ بِمَا لَا یَعْلَمُونَ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که در نسبت دادن کارهای بد به مردم شتاب کند،مردم (نیز) نسبت های ناروایی به او می دهند. (1)

ص:233


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این جمله حکمت آمیز را آمدی در غررالحکم در حرف میم آورده است سپس می افزاید:رشید الدین وطواط (متوفای 573) در الغرر و العرر علاوه بر جمله ای که مرحوم سیّد رضی نقل کرده این جمله را نیز افزوده است:«وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ؛کسی که از بدی ها و زشتی های مردم جستجو کند آبروی خود را به آنها بخشیده»همین مضمون با تفاوتی در کلمات امام زین العابدین علیه السلام آمده است آنجا که فرمود:«مَنْ رَمَی النَّاسَ بِمَا فِیهِمْ رَمَوْهُ بِمَا لَیْسَ فِیهِ؛کسی که عیوبی را که در مردم است (برای تحقیر) به آنها نسبت دهد،اموری را به او نسبت می دهند که در او نیست».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 32).در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز به اضافه جملات دیگری در ضمن خطبه«الوسیله»که از جمله خطب امیرالمؤمنین است که در نهج البلاغه نیامده ذکر شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 150).

ص:234

شرح و تفسیر

اثر نسبت های ناروا

امام علیه السلام در این سخن پربار می فرماید:«کسی که در نسبت دادن اموری که مردم ناخوش دارند به آنها شتاب کند،مردم نسبت های ناروایی به او می دهند»؛ (مَنْ أَسْرَعَ إِلَی النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ،قَالُوا فِیهِ بِمَا لَا یَعْلَمُونَ) .

عیب جویی و ذکر عیوب مردم هرچند آشکار باشد کاری است بسیار ناپسند و اگر کسی نیت امر به معروف و نهی از منکر داشته باشد نباید منکراتی را که از بعضی سر زده آشکارا و در ملأ عام بگوید،بلکه این گونه تذکرات باید خصوصی و مخفیانه باشد؛ولی به هر حال از آنجا که مردم از گفتن عیوب و کارهای زشتشان به صورت آشکارا ناراحت می شوند و در مقام دفاع از خود بر می آیند یکی از طرق دفاع این است که گوینده را متهم به اموری می کنند که چه بسا واقعیت هم نداشته باشد تا از این طریق ارزش سخنان او را بکاهند و بگویند:فرد آلوده حق ندارد دیگران را به آلوده بودن متهم کند.

بنابراین اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ کنند و نسبت های ناروا به او ندهند و حتی عیوب پنهانی او را آشکار نسازند باید از تعبیراتی که سبب ناراحتی مردم می شود بپرهیزد و در یک کلمه،باید احترام مردم را حفظ کرد تا آنها احترام انسان را حفظ کنند و لذا در ذیل این جمله در خطبه«وسیله»آمده است:

«وَ مَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ.وَ مَنْ سَعی بِالنَّمیمَةِ حَذِرَهُ

ص:235

الْبَعیدُ وَمَقَتَهُ الْقَریبُ؛ کسی که در جستجوی عیوب مردم باشد آبروی خود را به آنها بخشیده و کسی که سخن چینی کند افراد دور از او اجتناب می کنند و نزدیکانش او را دشمن می دارند». (1)

مرحوم علامه مجلسی در جلد 72 بحار الانوار در باب«تَتَبَّعُ عُیُوبِ النّاسِ وَ إفْشاءِها»روایت جالبی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَ لَا عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ وَ کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَا عُیُوبَ لَهُمْ فَتَکَلَّمُوا فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُیُوباً لَمْ یَزَالُوا یُعْرَفُونَ بِهَا إِلَی أَنْ مَاتُوا؛ در مدینه اقوامی دارای عیوبی بودند آنها از ذکر عیوب مردم سکوت کردند،خداوند هم مردم را از ذکر عیوب آنها ساکت کرد.آنها از دنیا رفتند در حالی که مردم آنها را از هرگونه عیب پاک می دانستند و (به عکس) در مدینه اقوام (دیگری) بودند که عیبی نداشتند ولی درباره عیوب مردم سخن گفتند خداوند برای آنها عیوبی آشکار ساخت که پیوسته به آن شناخته می شدند تا از دنیا رفتند». (2)

در تواریخ داستان های بسیاری در این زمینه ذکر شده که بعضی از افراد جسور در مجلسی ابتدا به ساکن با فرد دیگری شوخی اهانت آمیزی کردند و آنها پاسخ کوبنده ای دادند که آبروی او را برد و گاه نام زشتی از این رهگذر بر او ماند از جمله در تاریخ آمده است که«مغیرة بن اسود»(یکی از شعرای عرب) معروف به لقب«اقیشر»بود.او از این لقب سخت خشمگین می شد.(زیرا اقیشر به معنای کسی است که صورتش سرخ شده و پوست آن ریخته است) روزی یک نفر از قبیله«بنی عبس»او را صدا زد«یا اقیشر»او ناراحت شد و پس از چند لحظه سکوت،این شعر را درباره او انشا کرد:

ص:236


1- 1) .تمام نهج البلاغه،ص 150.
2- 2) .بحارالانوار،ج 72،ص 213،ح 4.

أَ تَدْعُونی الأَقیشَر ذاکَ اسْمی وَ أدْعُوکَ ابْنَ مُطْفِئَةِ السِّراجِ

تُناجی خِدْنَها بِاللَّیْلِ سِرّاً وَ ربُّ النّاسِ یَعْلَمْ ما تُناجی

«تو به من اقیشر می گویی آری این اسم من است ولی من به تو می گویم:«ابْنِ مُطْفِئَةُ السِّراج»یعنی فرزند زنی که چراغ را نیمه شب خاموش کرد،زیرا با دوست فاسقش شبانه آهسته سخن می گفت و خدا می داند چه سخنانی می گفت». (1)

از آن به بعد این لقب زشت بر آن مرد و فرزندانش باقی ماند.

و نیز نقل شده مرد عربی نزد معاویه سخنی گفت که معاویه ناراحت شد.

معاویه گفت:دروغ گفتی.مرد اعرابی گفت:به خدا سوگند دروغ گو کسی است که در لباس های توست.معاویه گفت:این جزای کسی است که در قضاوتش عجله می کند.

ابن ابی الحدید از کامل مبرد نقل می کند:هنگامی که«قتیبة بن مسلم»سمرقند را فتح کرد اثاث و وسایلی در کاخ های آنجا دید که امثال آن دیده نشده بود تصمیم گرفت بار عام دهد و مردم بیایند و موفقیت هایی را که نصیب او شده ببینند.مردم از هر سو به آنجا آمدند و به ترتیب مقاماتشان در آن مجلس نشستند.

از جمله پیرمردی بود به نام«حُضَین».هنگامی که وارد شد برادر قتیبه گفت به من اجازه بده سخن درشتی به او بگویم.قتیبه گفت:این کار را نکن او جواب های تند و بدی می دهد.برادر قتیبه اصرار کرد و رو به حضین کرد و گفت:

ای ابو ساسان آیا از در وارد شدی یا از دیوار؟ حضین گفت:آری (من از در وارد شدم زیرا) عمویت (اشاره به خودش کرد) سنش بیش از آن است که بتواند از دیوار وارد شود (و این اشاره به عمل زشتی بود که برادر قتیبه قبلا انجام داده بود و از دیوار خانه زنی بالا رفته بود و به او تجاوز کرده بود). (2)

ص:237


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 13،ص 387.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 152.

امثال این داستان ها فراوان است و همه گواهی است بر آنچه امام علیه السلام بیان فرموده که هرگاه کسی به مردم چیزی بگوید که ناخوش دارند آنها نیز به او نسبت های ناروا می دهند (یا اعمال زشت مخفیانه آنها را آشکار می کنند).

***

ص:238

گفتار حکیمانه 36- آرزوهای طولانی و سوء عمل

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که آرزویش را طولانی کند اعمال بد انجام می دهد. (1)

ص:239


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این سخن حکمت آمیز در منابع بسیاری آمده است از جمله در فروع کافی با مختصر تفاوتی و در تحف العقول و خصال شیخ صدوق و در المائة کلمه جاحظ اینها کسانی هستند که قبل از سیّد رضی این سخن حکمت آمیز را در کتاب های خود آورده اند و در کتاب های بعد از آن مانند تذکرة الخواص ابن جوزی و تنبیه الخاطر نوشته ورام بن ابی فراس آن را با تفاوت هایی ذکر کردند که نشان می دهد از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 32). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز در ضمن خطبه«الوسیله»که از جمله خطب امیرالمؤمنین است و در نهج البلاغه نیامده ذکر شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 151).

ص:240

شرح و تفسیر

آرزوهای طولانی و سوء عمل

امام علیه السلام در این سخن کوتاه و حکمت آمیز می فرماید:«کسی که آرزویش را طولانی کند اعمال بد انجام می دهد»؛ (مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ) .

شک نیست که آرزوها انگیزه حرکت انسان برای هرگونه فعالیت است؛ جوانی که آرزو دارد به مقامات عالیه علمی برسد تلاش و کوشش را در فراگیری علم افزایش می دهد،کشاورزی که آرزو دارد مزارع پربار و باغ های سرشار از برکات مادی داشته باشد در امر کشاورزی فعالیت می کند و مادری که آرزو دارد جوان برومندی در سنین آخر عمر در کنار او باشد در حفظ و تربیت فرزندش می کوشد.

همین معنا در حدیث معروف پیغمبر اکرم آمده است که فرمود:

«الْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَ لَا غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً؛ آرزو برای امت من مایه رحمت است و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادری کودک خود را شیر نمی داد و هیچ باغبانی نهالی نمی نشاند». (1)

ولی هرگاه آرزو از حد اعتدال خارج شود و انسان به سراغ امور دست نیافتنی و یا غیر ضرروی و خارج از حد نیاز برود،طبیعی است که باید تمام تلاش و کوشش خود را برای رسیدن به آن بگذارد و همه چیز جز آن را فراموش کند

ص:241


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 175.

و شب و روز به دنبال آن بدود.چنین کسی از یک سو آخرت را به کلی به دست فراموشی می سپارد و از سوی دیگر برای رسیدن به هدف خود هر وسیله ای را مباح می شمرد و از سوی سوم در مقابل هر کس خضوع ذلیلانه می کند و سرانجام گرفتار«سوء العمل»می شود که امام در جمله حکمت آمیز بالا به آن اشاره فرمود.

در حالی که اگر دامنه آرزو را کوتاه می کرد و به آنچه مورد نیازش بود قناعت می نمود،وقت کافی برای رسیدن به وظایف الهی و اندوختن ذخیره های آخرت پیدا می کرد و از آلوده شدن به حرام در امان می ماند و عزت و کرامت خود را بر باد نمی داد.

در حدیثی قدسی که در کتاب شریف کافی آمده می خوانیم:خداوند به موسی بن عمران فرمود:

«یَا مُوسَی لَا تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ وَ الْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ؛ آرزوهایت را در دنیا طولانی مکن که مایه قساوت قلب تو می شود و شخص قسیّ القلب سنگدل از من دور خواهد بود». (1)

روشن است،قساوت و سنگدلی ناشی از فراموش کردن ذکر خدا و یاد مرگ و قیامت است و افرادی که گرفتار آرزوهای دراز هستند هم خدا را فراموش می کنند و هم مرگ و قیامت را.

اولیای خدا به قدری آرزوهایشان کوتاه بود و آماده سفر آخرت بودند که هر لحظه احتمال می دادند فرمان رحیل و کوچ کردن از دنیا صادر شود.

در حدیث پرمعنایی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ مَا طَرَفْتُ عَیْنَایَ إِلَّا ظَنَنْتُ أَنَّ شُفْرَیَّ لَا یَلْتَقِیَانِ حَتَّی یَقْبِضَ اللَّهُ رُوحِی؛ قسم به آن کسی که جان محمد به دست اوست هرگز پلک های چشم من به هم نخورد مگر این که گمان می بردم که پیش از آنکه پلک ها به روی هم بیایند قبض روح شوم». (2)

ص:242


1- 1) .کافی،ج 2،ص 329،ح 1.
2- 2) .بحارالانوار،ج 70،ص 166،ح 27.

منظور از گمان داشتن همان آماده بودن است.

حدیث معروفی است که هم از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و هم از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده که فرمودند:خطرناک ترین چیزی که بر شما می ترسیم پیروی از هوای نفس و آرزوهای دراز است،زیرا پیروی از هوای نفس انسان را از حق باز می دارد و آرزوهای دراز موجب نسیان آخرت می شود؛

(أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ) . (1)

قرآن مجید هم می گوید:یکی از دام های مهم شیطان همین طول امل است:

««وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضاً* وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ ... یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاّ غُرُوراً»؛ شیطان چنین گفته که از بندگان خود سهم معینی خواهم گرفت؛آنها را گمراه می کنم و به آرزوها سرگرم می سازم و به آنها فرمان می دهم...شیطان به آنها وعده های دروغین می دهد و به آرزوها سرگرم می سازد و جز فریب و نیرنگ به آنها فرمان نمی دهد». (2)

***

ص:243


1- 1) .کافی،ج 2،ص 335،ح 3.
2- 2) .نساء،آیه 118-120.

ص:244

گفتار حکیمانه 37- تشریفات زشت و زیان آور

اشاره

و قال علیه السلام وَ قَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَی الشَّامِ دَهَاقِینُ الْأَنْبَارِ،فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَیْنَ یَدَیْهِ.

فقال علیه السلام

مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا:خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا،فَقَالَ:وَ اللَّهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکُمْ! وَ إِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلی أَنْفُسِکُمْ فِی دُنْیَاکُمْ،

وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِی آخِرَتِکُمْ.وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ،

وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ .

این سخن را امام علیه السلام زمانی بیان فرمود که در مسیر حرکتش به شام کشاورزان و دهبانان شهر«انبار»با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام) از مرکب پیاده شده و با سرعت پیش روی او حرکت کردند (و این مراسمی را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امرای ستمگر بود انجام دادند).

امام علیه السلام فرمود:

«این چه کاری بود که کردید؟»عرض کردند:این رسوم و آدابی است که ما امیران خود را با آن بزرگ می داریم.امام علیه السلام فرمود:به خدا سوگند زمامداران شما از این عمل بهره ای نمی برند و شما با این کار در دنیا مشقت زیاد بر خود

ص:245

هموار می سازید و در قیامت بدبخت می شوید.چه زیان بار است مشقتی که به دنبال آن عقاب الهی باشد و چه پرسود است آرامشی که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد. (1)

ص:246


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که قبل از مرحوم سیّد رضی،نصر بن مزاحم (متوفای 202) در کتاب صفین آن را با تفاوت هایی (که بعداً اشاره خواهیم کرد) ذکر کرده است ولی مضمون هر دو یکی است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 34). اضافه بر این ابن اعثم کوفی (متوفای 314) که قبل از سیّد رضی می زیسته نیز آن را در کتاب فتوح آورده است.(تمام نهج البلاغه،ص 651).

شرح و تفسیر

تشریفات زشت و زیان آور

«این سخن را امام زمانی بیان فرمود که در مسیر حرکتش به شام کشاورزان و دهبانان شهر انبار با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام به امام) از مرکب پیاده شده و با سرعت پیش روی او حرکت کردند (و این مراسم را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امرای ستمگر بود انجام دادند) امام علیه السلام فرمود:این چه کاری بود که کردید؟»؛ (وَ قَالَ علیه السلام:وَ قَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَی الشَّامِ دَهَاقِینُ الْأَنْبَارِ، فَتَرَجَّلُوا (1)لَهُ وَ اشْتَدُّوا (2)بَیْنَ یَدَیْهِ،فَقَالَ:مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ) .

«عرض کردند این رسوم و آدابی است که ما امیران خود را با آن بزرگ می داریم»؛ (فَقَالُوا:خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا) .

«امام علیه السلام فرمود:به خدا سوگند زمامداران شما از این عمل بهره ای نمی برند و شما با این کار در دنیا مشقت بر خود هموار می سازید و در قیامت بدبخت می شوید»؛ (فَقَالَ:وَ اللَّهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکُمْ! وَ إِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلی أَنْفُسِکُمْ فِی دُنْیَاکُمْ،وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِی آخِرَتِکُمْ) .

سپس افزود:«چه زیان بار است مشقتی که به دنبال آن عقاب الهی باشد و چه پرسود است آرامشی که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد»؛ (وَ مَا أَخْسَرَ

ص:247


1- 1) .«تَرَجَّلوا»به معنی پیاده شدن از مرکب است.
2- 2) .«اشتدّوا»به معنی دویدن و راه رفتن با سرعت است.

الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ،وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ) .

«تَشُقُّونَ»از ماده«شقاء»به معنای مشقت و«تَشْقَوْنَ»از ماده شقاوت به معنای بدبختی است و«دَعَة»همان آرامش است

در کتاب صفین بعد از این جمله چنین آمده که امام علیه السلام فرمود:«این کار را دیگر تکرار نکنید؛فَلا تَعُودُوا لَهُ».

در زمان های گذشته معمول بوده-و هم اکنون نیز در بعضی از نقاط جهان معمول است-که اهل یک کشور یا اهل یک شهر برای تعظیم امرا و سلاطین اعمالی انجام می دادند که نشانه نهایت ذلت بود.آنها نیز از این رفتار خشنود می شدند،چراکه علاقه داشتند همواره شهروندانشان خود راذلیل و خوار و بی مقدار در برابر آنها بدانند تا فکر قیام در مغزشان خطور نکند و سلطه آنان باقی بماند.

ولی اسلام که به انسان ها شخصیت داده و آدمی را مسجود فرشتگان و اشرف مخلوقات می داند و جهان را مسخر او می شمرد،اجازه نمی دهد افراد با ایمان برای بزرگداشت امرا تن به کارهای ذلیلانه بدهند.به یقین اگر به جای علی علیه السلام معاویه بود آنها را به این کار تشویق می کرد ولی امام به آنها هشدار داد و به سه دلیل آنان را بر حذر داشت.

نخست این که امرا هیچ گونه نفع عاقلانه ای از این کار نمی برند،بلکه ممکن است باعث غرور و کبر آنها شود و شخصیت خود را گم کنند.

دیگر این که زحمت فوق العاده ای بر دوش توده های مردم می افتد و گاه ممکن است در چنین شرایطی افرادی ضعیف زیر دست و پا بمانند.

سوم این که این عمل ناصالح مایه گرفتاری در آخرت می شود،زیرا نوعی شرک محسوب می شود.

به عکس،اگر آنها به احترامات معقول قناعت کنند و به جای این مشقت، آرامش را برای خود بپذیرند،آرامشی که امان از آتش دوزخ را نیز به همراه دارد،

ص:248

هم امرا گرفتار کبر و غرور نمی شوند و هم مردم مشقت توأم با ذلت را نمی بینند و هم در آخرت سربلند خواهند بود.

قابل توجه است که در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:روزی امیر مؤمنان به سراغ اصحابش آمد در حالی که بر مرکب سوار بود.گروهی پشت سر حضرت به راه افتادند.امام نگاهی به آنها کرد و فرمود:با من کاری دارید؟ عرض کردند:نه یا امیرالمؤمنین ولی دوست داریم همراه تو راه برویم.امام به آنها فرمود:

«انْصَرِفُوا فَإِنَّ مَشْیَ الْمَاشِی مَعَ الرَّاکِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاکِبِ وَ مَذَلَّةٌ لِلْمَاشِی؛ برگردید،زیرا راه رفتن پیاده در کنار سوار موجب مفسده (غرور و خودبرتربینی) برای شخص سوار و سبب ذلت برای پیاده است».

سپس امام صادق علیه السلام افزود:دفعه دیگری باز امام سوار بود و جمعی پشت سر او پیاده به راه افتادند.امام علیه السلام فرمود:

«انْصَرِفُوا فَإِنَّ خَفْقَ النِّعَالِ خَلْفَ أَعْقَابِ الرِّجَالِ مَفْسَدَةٌ لِقُلُوبِ النَّوْکَی؛ بازگردید،زیرا صدای کفش ها پشت سر انسان ها موجب فساد دل های احمقان می شود (نوکی جمع أنوَک بر وزن أحمق و به معنای احمق است». (1)

باید توجه داشت که هدف از این سخنان این نیست که مردم،بزرگان را احترام نکنند،بلکه منظور این است که احتراماتی که نسبت به شاهان و مانند آنها داشتند و نشانه ذلت و بدبختی احترام کنندگان بوده و مایه غرور و نخوت احترام شوندگان ترک شود.

نکته

روایت«نصر بن مزاحم»

از آنچه«نصر بن مزاحم»در کتاب صفین آورده استفاده می شود که

ص:249


1- 1) .بحارالانوار،ج 41،ص 55،ح 2.

دهقان های شهر انبار علاوه بر این کار اسب ها و غذاهای خوب برای امام و لشکریان و علف بسیار برای مرکب های آنها را به عنوان هدیه آورده بودند و امام افزون بر این که مراسم ذلت بار آنها را تخطئه کرد افزود:اما این چهارپایانی که آورده اید ما می پذیریم؛ولی به عنوان خراجتان قبول می کنیم و غذاهایی را هم که آورده اید در صورتی می پذیریم که قیمت آن را از ما بگیرید. (1)

البته پذیرفتن هدیه مسلمان نه تنها عیب نیست،بلکه سنتی است و حتی در روایات گفته شده که از پذیرش هدیه برادران مسلمان خودداری نکنید،ولی هدف امام این بوده که این سنت نادرست را بشکند که برای در امان ماندن از شر امرا برای آنان هدایایی می بردند و روشن سازد که حکومت اسلامی همچون حکومت سلاطین جبار نیست.

***

ص:250


1- 1) .صفین،ص 144.

گفتار حکیمانه 38- چهار نکته سرنوشت ساز

اشاره

و قال علیه السلام

لِاِبْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام:یَا بُنَیَّ،احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً،وَ أَرْبَعاً،لَا یَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ:إِنَّ أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ،وَ أَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ،وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَ أَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ.یَا بُنَیَّ،إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ،فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ؛وَ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ،فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ؛وَ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ،فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ؛وَ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ:یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ،وَ یُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ .

امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود:

فرزندم! چهار چیز:و چهار چیز را،از من حفظ کن که با حفظ آن هر کار کنی به تو زیان نخواهد رسید:بالاترین سرمایه ها عقل است و بزرگ ترین فقر حماقت و نادانی است،بدترین وحشت خودپسندی است و برترین حسب و نسب اخلاق نیک است.فرزندم از دوستی با احمق برحذر باش،چرا که او می خواهد به تو منفعت رساند ولی زیان می رساند (زیرا بر اثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمی دهد) و از دوستی با بخیل دوری کن،زیرا به هنگامی که شدیدترین نیاز را به او داری تو را رها می سازد و از دوستی با انسان فاجر

ص:251

بپرهیز،چرا که تو را به اندک چیزی می فروشد و از دوستی با دروغ گو بر حذر باش،چرا که او مثل سراب است؛دور را در نظر تو نزدیک و نزدیک را در نظر تو دور می سازد (و حقایق را به تو وارونه نشان می دهد). (1)

ص:252


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: قسمتی از این گفتار پرمایه حکمت آمیز را جاحظ قبل از سید در کتاب المائة المختارة آورده و قاضی قضاعی هم که بعد از سیّد رضی می زیسته آن را با سخنان دیگری از امیر مؤمنان تحت عنوان«وصیت علی علیه السلام به فرزندش امام حسن هنگامی که ابن ملجم فرق مبارکش را با شمشیر شکافت»بیان کرده است و اضافات آن به خوبی نشان می دهد که آن را از منبع دیگری گرفته است.زمخشری نیز آن را در جزء اول از ربیع الابرار آورده و ابن عساکر مورخ معروف نیز در تاریخ خود آن را با اضافاتی ذکر نموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 36). در کتاب تمام نهج البلاغه،این سخن به عنوان بخشی از اندرزنامه امام به فرزندش آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 964).

شرح و تفسیر

چهار نکته سرنوشت ساز

امام علیه السلام در این گفتار پربار حکمت آمیزش خطاب به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام و در واقع خطاب به همه انسان ها می فرماید:«فرزندم! چهار چیز و چهار چیز را از من حفظ کن که با آن هر کار کنی به تو زیان نخواهد رسید»؛ (قَالَ لْاِبْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام:یَا بُنَیَّ،احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً،وَ أَرْبَعاً،لَا یَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ) .

در اینجا این سؤال پیش می آید که امام علیه السلام چرا نفرمود من هشت چیز را به تو توصیه می کنم،بلکه فرمود:چهار چیز و چهار چیز.

پاسخ سؤال این است که امام می خواهد بدین وسیله مخاطب را متوجه تفاوت این دو را با هم سازد،زیرا چهار قسمت اول ناظر به صفات«اخلاقی» است و چهار قسمت دوم ناظر به امور«رفتاری»و اضافه بر این چهار قسمت اول از باب اوامر است و چهار قسمت دوم از باب نواهی.

امام در چهار قسمت اول نخست می فرماید:«(فرزندم) بالاترین سرمایه ها عقل است»؛ (إِنَّ أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ) .

انسانی که دارای عقل کافی است هم از نظر معنوی غنی است و هم از نظر مادی؛از نظر معنوی عقل،او را به سوی خدا و اعتقاد صحیح و فضایل اخلاقی و اعمال صالحه دعوت می کند،زیرا عواقب شوم رذایل اخلاقی را به خوبی درک می نماید و او را از آن باز می دارد و در امور مادی با حسن تدبیر و همکاری

ص:253

صحیح با دیگران و تشخیص دوست و دشمن و درک فرصت ها و استفاده صحیح از نیروی دیگران به فواید و برکات مادی می رساند،بنابراین سرمایه پیروزی در دنیا و آخرت عقل است.

استثنایی که بعضی از شارحان به این اصل کلی زده اند که منظور از عقل، آنجاست که از طریق مشورت نتوان کاری کرد صحیح به نظر نمی رسد،زیرا در مورد مشورت نیز عقل است که انسان را به استفاده از افکار دیگران و عمل کردن به نتیجه مشورت دعوت می کند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ؛ اساس کار انسان عقل اوست و آن کس که عقل ندارد دین ندارد». (1)

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان می خوانیم:

«الْعَقْلُ مَرْکَبُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ مَرْکَبُ الْحِلْمِ؛ عقل مرکب علم و دانش و علم مرکب حلم (و اخلاق) است». (2)

در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل؛ خداوند چیزی برتر از عقل در میان بندگانش تقسیم نکرده،لذا خواب عاقل برتر از بیداری (و شب زنده داری) جاهل است». (3)

در حدیث دیگری در کتاب شریف کافی«اصبغ بن نباته»از علی علیه السلام نقل می کند که جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت:من مامورم تو را در میان سه چیز مخیر سازم که یکی را بر گزینی و آن دو را رها سازی.آدم گفت:آن سه چیز کدام است؟ جبرئیل گفت:عقل و حیا و دین است.آدم گفت:من عقل را برگزیدم.

جبرئیل به حیا و دین گفت:شما برگردید و عقل را رها کنید.آنها گفتند:ای

ص:254


1- 1) .بحارالانوار،ج 1،ص 94،ح 29.
2- 2) .غررالحکم،ص 52،ح 437 و ص 44،ح 114.
3- 3) .کافی،ج 1،ص 12،ح 11.

جبرئیل

«إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ؛ ما ماموریم هر جا که عقل است با او باشیم.جبرئیل گفت پس به ماموریت خود عمل کنید و به آسمان رفت». (1)

البته منظور از عقل در اینجا کمال عقل است،زیرا آدم دارای عقل بود که در این گزینش آن را برگزید.

نقطه مقابل جمله اول چیزی است که امام علیه السلام در دومین جمله از گفتار حکیمانه خود بیان کرده است.می فرماید«بزرگ ترین فقر حماقت و نادانی است»؛ (وَ أَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ) .

زیرا آدم احمق هم آخرت خود را به باد می دهد و هم دنیایش را.او منافع زودگذر را بر سعادت جاویدانش مقدم می دارد و لذت ناپایدار را بر سعادت پایدار.به همین دلیل روز رستاخیز دستش از حسنات ته است و پشتش از بار سیئات سنگین.در دنیا نیز بر اثر ندانم کاری ها دوستان خود را از دست می دهد و منافع آنی را بر درآمدهای آینده مقدم می شمرد.بخل و تنگ نظری که لازمه حماقت است مردم را به او بدبین می کند و تدبیر لازم برای تمشیت امور مادی را از دست می دهد وبه همین دلیل فقر عقل باعث فقر در زندگی مادی او نیز می شود.

یکی از مشکلات مهم کار احمق نیز مشکل بودن درمان اوست،زیرا او مانند بیماری است که نه دارو می خورد و نه پرهیز می کند.مطابق آنچه مرحوم مفید در کتاب اختصاص آورده در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إنَّ عیسَی بْنَ مَرْیَمَ قالَ:دَاوَیْتُ الْمَرْضَی فَشَفَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أَبْرَأْتُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَالَجْتُ الْمَوْتَی فَأَحْیَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَالَجْتُ الْأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَی إِصْلَاحِه؛ حضرت عیسی بن مریم گفت:من بیماران (غیر قابل علاج) را مداوا کردم و آنها را به اذن خدا بهبودی بخشیدم.نابینای مادرزاد و مبتلا به بیماری برص را به اذن خدا شفا دادم حتی مردگان را به اذن خدا زنده کردم؛ولی به سراغ معالجه احمق

ص:255


1- 1) .کافی،ج 1،ص 10،ح 2.

رفتم و نتوانستم او را اصلاح کنم. (1)

در ذیل حدیث بالا تفسیری برای احمقِ غیر قابل علاج آمده؛هنگامی که از آن حضرت سؤال کردند احمق کیست گفت:احمق کسی است که تنها به رأی خود و شخص خود عقیده دارد و تمام فضیلت را برای خود روا می داری و چیزی بر ضد خود قائل نیست،حق را به طور کامل برای خود می شمرد و هیچ حقی برای دیگری بر خود روا نمی داند.این همان احمقی است که راهی برای درمان او نیست.

در این که احمق چه کسی است نیز روایات متعددی از معصومان علیهم السلام وارد شده است.در حدیثی از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در کلمات قصار می خوانیم:

«مَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ؛ کسی که عیوب مردم را می بیند و آن را بد می شمرد سپس آن را برای خود می پذیرد،او عینا آدم احمقی است». (2)

از تفسیرهایی که برای احمق در بالا ذکر شد روشن می شود که چرا احمق هم دین خود را از دست می دهد و هم دنیای خود را.

در تواریخ داستان های زیادی از افراد احمق نقل شده که نشان می دهد تا چه اندازه آنها از نظر اعتقاد و مسائل اجتماعی ناتوان هستند.در شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری آمده است که روزی یکی از خلفا در عید فطر یا قربان به سوی مصلّا می رفت،طبل ها در مقابل او مشغول به زدن بودند و پرچم ها در بالای سر او در اهتزاز مرد نادانی حضور داشت سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد:«أللّهُمَّ لا طَبْلَ إلّا طَبْلُکَ؛خداوندا طبل تنها طبل توست!»کسی به او گفت:این سخن را نگو.خدا طبل ندارد.گریه کرد و گفت:پس فکر می کنید او هنگامی که می آید

ص:256


1- 1) .میزان الحکمه،ماده احمق،ح 4418؛بحارالانوار،ج 14،ص 323،ح 35.
2- 2) .کلمات قصار،حکمت 349.

تک و تنهاست نه طبلی جلوی او می نوازند و نه پرچمی بالای سر اوست.در این صورت او از خلیفه زمان ما هم پایین تر است.

در عیون الاخبار«ابن قتیبه دینوری»طبق نقل علّامه شوشتری آمده است شخص احمقی می گفت من اسم گرگی که یوسف را خورد می دانم؛اسمش فلان بود.به او گفتند:یوسف را گرگ نخورد.گفت:پس این اسم،اسم همان گرگی است که یوسف را نخورد. (1)

سپس در سومین جمله از این کلمات نورانی می فرماید:«بدترین تنهایی و وحشت خودبینی و خودپسندی است»؛ (وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ) .

«وحشت»در لغت هم به معنای تنهایی آمده است و هم به معنای ترس و ناراحتی ناشی از آن و به یقین،افراد خودبزرگ بین دوستان خود را به زودی از دست می دهند،زیرا مردم حاضر نیستند زیر بار چنین افراد خودبین و خودخواهی بروند و به این ترتیب در زندگی تنهای تنها می مانند.

در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام که در غررالحکم آمده می خوانیم:

«آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ؛ آفت عقل خودبینی و خودپسندی است». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت در همان منبع آمده است:

«إزراءُ الرَّجُلِ عِلَّةَ نَفْسِهِ بُرْهانُ رِزانَةِ عَقْلِهِ وَ عِنْوانُ وُفُورِ فَضْلِهِ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ بُرْهانُ نَقْصِهِ وَ عُنْوانُ ضَعْفِ عَقْلِهِ؛ خورده گیری انسان نسبت به خویشتن (و کارهای خود) دلیل بر قوت عقل او و گواه فزونی فضل اوست و خودپسندی انسان دلیل بر نقص او و گواه ضعف عقل اوست». (3)

سرانجام در چهارمین دستور انسان ساز می فرماید:«برترین حسب و نسب

ص:257


1- 1) .بهج الصباغه،ج 13 ص 417.
2- 2) .غررالحکم،ح 848.
3- 3) .همان،ح 4814.

اخلاق نیک است»؛ (وَ أَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ) .

حسب در لغت هم به شرافت های ذاتی و صفات برجسته اطلاق شده و هم به شرافت پدران و اجداد،بنابراین منظور امام این است که بالاترین شرافت ذاتی و اکتسابی از پدران و اجداد دارا بودن حسن خلق است،زیرا بیش از هر چیز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان می کند و شرافت های دیگر تا این حد توان ندارند.

درباره اهمیت حسن خلق آیات و روایات فراوانی وارد شده تا آنجا که قرآن حسن خلق را یکی از عوامل مهم پیروزی پیغمبر می شمرد و می فرماید: ««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ پس تو به لطف و رحمت الهی با آنان نرمخو شدی و اگر درشت خوی و سخت دل بودی بی شک از گرد تو پراکنده می شدند»و در جای دیگر خطاب به پیغمبر اکرم می فرماید: ««وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛ تو اخلاق بسیار برجسته ای داری». (1)تأثیر این اخلاق در پیشرفت پیغمبر به اندازه ای بود که بعضی آن را به عنوان معجزه اخلاقی پیغمبر می شمرند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم می خوانیم:

«حُسْنُ الْخُلُقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ اخلاق خوب دوستی را (با مردم) تثبیت می کند». (2)

در فواید حسن خلق از امیر مؤمنان در غرر الحکم چنین آمده است:

«حُسْنُ الْخُلْقِ یَدِّرُ الْأرْزاقِ وَ یُونِسُ الرِّفاقَ؛ حسن خلق روزی انسان را فراوان می سازد و به دوستان آرامش می بخشد». (3)

ما خود می بینیم که افراد صاحب حسن خلق در زندگی مادی خویش نیز

ص:258


1- 1) .قلم،آیه 4.
2- 2) .بحار الانوار،ج 74،ص 150،ح 71.
3- 3) .غرر الحکم،ح 5382.

بسیار موفق اند،همان گونه که در بحار الانوار از علی علیه السلام نقل شده:

«فِی سَعَةِ الْأَخْلَاقِ کُنُوزُ الْأَرْزَاق؛ در حسن خلق گنج های روزی نهفته شده است». (1)

امام علیه السلام بعد از ذکر این چهار جمله حکمت آمیز درباره عقل و حمق و عُجب و حسن خلق به چهار نکته دیگر درباره ترک دوستی با چهار گروهی که صفات زشتی دارند می پردازد.

نخست می فرماید:«فرزندم از دوستی با احمق برحذر باش،چرا که او می خواهد به تو منفعت برساند ولی زیان می رساند (زیرا بر اثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمی دهد)»؛ (یَا بُنَیَّ،إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ،فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ) .

«مصادقت»به معنای دوستی است و می دانیم دوستی افراد با یکدیگر سرنوشت آنها را به هم پیوند می زند و هر یک در زندگی دیگری تأثیر می گذارد.

احمق کسی است که بر اثر نادانی گرفتار اشتباهات بزرگ می شود؛خوب را بد و بد را خوب می پندارد.تنها به ظاهر امور قضاوت می کند غافل از این که گاه آنچه ظاهرش زیان آور است باطنی پرسود دارد و یا آنچه آغازش ضرر دارد پایانش بسیار پر فایده است.

به همین دلیل گاه با اصرار،دوست خود را وادار به انجام کاری می کند که عاقبت دردناکی دارد و به عکس از کاری باز می دارد که سرانجامش بسیار قرین موفقیت و سعادت است و چون وسوسه های چنین فرد احمقی خواه ناخواه ممکن است در انسان اثر بگذارد،امام می فرماید پیوند دوستی خود را با چنین افرادی قطع کن.

در بعضی از روایات آمده است که با احمق مشورت نکنید:امام صادق علیه السلام مطابق آنچه در کتاب تحف العقول آمده است می فرماید:

«لَا تُشَاوِرْ أَحْمَقَ؛ با فرد

ص:259


1- 1) .غرر الحکم،ح 5383.

نادان مشورت نکن (که از آن زیان خواهی دید)». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق از پیغمبر می خوانیم:چهار چیز قلب انسان را می میراند از جمله گفت و گوی با احمق است

(وَ مُماراةُ الْأحْمَقِ) . (2)

سپس در جمله حکمت آمیز دوم می فرماید:«از دوستی با بخیل برحذر باش، زیرا به هنگامی که شدیدترین نیاز را به او داری تو را رها می سازد»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ،فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ) .

بخیل انواع و اقسامی دارد.ساده ترین آن این است که حاضر نیست از مواهبی که خدا به او داده در اختیار دیگران بگذارد،هرچند بسیار بیش از نیاز در اختیار دارد و نوع دیگر از بخیل این است که خودش هم حاضر به مصرف آن مواهب نیست؛یعنی نسبت به خود بخل می ورزد و بدترین انواع بخل کسی است که از استفاده کردن مردم از مواهب یکدیگر ناراحت می شود.

امام در اینجا می فرماید:دوستان گاه به یکدیگر نیازمند می شوند و حتی گاهی به قدری نیاز شدید است که سرنوشت انسان را رقم می زند و اگر دوست،بخیل باشد در چنین حالتی نیز انسان را رها می سازد.اما اگر خودش نیازمند شود انتظار هرگونه کمک را دارد.

در روایات مشورت،از شور با بخیل نیز نهی شده است؛در عهدنامه مالک اشتر قبلا خواندیم که امام به مالک دستور می دهد:

«لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْر؛ هرگز بخیل را در مشاوران خود داخل مکن، زیرا از کمک کردن به دیگران مانع می شود و وعده فقر به تو می دهد». (3)

سومین کسی را که امام فرزندش را از دوستی با او نهی می کند افراد فاجر

ص:260


1- 1) .تحف العقول،ص 315.
2- 2) .بحار الانوار،ج 70،ص 349.
3- 3) .نهج البلاغه،نامه 53.

و فاسق و بی بند و بار اند.می فرماید:«از دوستی با انسان فاجر بپرهیز،چرا که تو را به اندک چیزی می فروشد»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ،فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ (1)) .

این گونه افراد پیوسته به دنبال هوا و هوس خویش اند؛نه وجدان بیداری دارند و نه شخصیت و شرف و نه دین و ایمان درستی.به همین دلیل هر زمان هوا و هوس آنها اقتضا کند به دنبال آن می روند و دوستان خود را به اندک چیزی می فروشند.

در آخرین و چهارمین جمله پرنور و حکمت آمیزش می فرماید:«از دوستی با دروغ گو برحذر باش،چرا که او مثل سراب است؛دور را در نظر تو نزدیک و نزدیک را در نظر تو دور می سازد (و همچون سراب،حقایق را به تو وارونه نشان می دهد)»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ،فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ:یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ، وَ یُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ) .

آدم کذاب و بسیار دروغ گو خواه این رذیله اخلاقی اش ناشی از بی بند و باری و ضعف ایمان باشد یا بر اثر علاقه به منافع زودگذر خود،دوستی با او خطرناک است.گاه عوامل پیروزی برای رسیدن به یک هدف فراهم می شود؛اما او با دروغ هایش رسیدن به آن را غیر ممکن و محال می شمرد و فرصت ها از این طریق از دست می رود و گاه به عکس،کارهایی پیش روی انسان است که شرایط آن فراهم نشده و ورود در آن مایه شکست است؛اما این دروغ گوی بی بند و بار چنان سخن می گوید که گویی فردا انسان به مقصود می رسد.

می دانیم سراب منظره ای است که در بیابان به هنگام گرمای هوا پیدا می شود و از دور چیزی شبیه آب به چشم می خورد (در حالی که بر اثر اختلاف فشردگی طبقات در آن هوای گرمای آفتاب عکس گوشه ای از آسمان آبی به روی زمین می افتد که انسان آن را آب می پندارد) ولی هنگامی که نزدیک می رود اثری از آب

ص:261


1- 1) .«تافه»به معنای چیز بی ارزش است.

در آنجا نمی بیند.کسانی که واقعیت ها را در نظر انسان وارونه جلوه می دهند شباهت زیادی به سراب دارند و امیر مؤمنان علی علیه السلام مخصوصاً روی این مطلب تکیه فرموده که دورغگویان،دور را نزدیک و نزدیک را دور می سازند و این نوعی تغییر واقعیت است.

در احادیث اسلامی از مشاورت با کذاب هم نهی شده است:در غرر الحکم از علی علیه السلام نقل شده که فرمود:«با کذاب مشورت مکن که دور را برای تو نزدیک و نزدیک را برای تو دور می سازد؛

لا تَسْتَشِرِ الْکَذّابِ فَإنَّهُ کَالسَّرابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعیدَ وَ یَبْعَدُ عَلَیْکَ الْقَریبَ» . (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«لَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ وَ لَا الْأَحْمَقَ وَ لَا الْکَذَّابَ؛ سزاوار نیست افراد با ایمان با فاجران و افراد احمق و دروغ گویان طرح برادری بریزند». (2)

در روایت دیگری از امام علی بن الحسین آمده است که فرزند دلبندش امام باقر را از همنشینی و رفاقت و گفت و گو و همسفر شدن با پنج گروه نهی فرموده است؛چهار گروهش با آنچه در بالا آمد مشترک است و گروه پنجم شخص قاطع رحم است،همان کسی که پیوند خویشاوندی را با بستگانش می گسلد،فرمود:

«إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّی وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ؛ از رفاقت و همنشینی با شخصی که قاطع رحم است (پیوند خویشاوندی اش را با بستگانش بریده) بپرهیز،زیرا من او را در سه جا از قرآن مجید مورد لعن دیدم. (3)(اشاره به آیات:سوره های«محمد»،آیه 22 و 23،«بقره»، آیه 27 و«رعد»،آیه 25).

ص:262


1- 1) .غررالحکم،ح 10092.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 375،ح 5.
3- 3) .همان،ص 377،ح 7.

گفتار حکیمانه 39- مستحبّات بی ارزش

اشاره

و قال علیه السلام

لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ .

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه کارهای مستحب به واجبات زیان برساند موجب قرب به خدا نمی شود. (1)

ص:263


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب مصادر نهج البلاغه،آمدی که بعد از سیّد رضی می زیسته در کتاب غررالحکم این حکمت را چنین نقل کرده است:«إذا أضَّرَتِ النَّوافِلُ بِالْفَرائِضِ فَارْفُضُوها؛هنگامی که نوافل به فرائض ضرر برساند آن را رها کنید».این تفاوت نشان می دهد که آمدی آن را از منبع دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 37).ولی گویا مرحوم خطیب صاحب مصادر از این موضوع غفلت کرده که در کلمات قصار نهج البلاغه،کلمه 279 عین این عبارت«آمدی»آمده است. در کتاب تمام نهج البلاغه این دو جمله با اضافات دیگری که همه مربوط به همین مضمون و محتواست در ضمن وصیت نامه ای که برای اصحابش در زمینه تعلیم آداب دین و دنیا بیان فرموده ذکر شده است.عبارات آن چنین است: «إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا لَاتَقْضُوا النّافِلَةَ فی وَقْتِ الْفَریضَةِلکِنِ ابْدَؤُوا بِالْفَریضَةِ ثُمَّ صَلُّوا مَا بَدَا لَکُمْ فَإِنَّهُ لَاقُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ وَلَا یُصَلِّی الرَّجُلُ نَافِلَةً فی وَقْتِ فَریضَةٍ،وَلَا یَتْرُکُهَا إِلّا مِنْ عُذْرٍ،وَلکِنْ یَقْضی بَعْدَ ذَلِکَ إِذَا أَمْکَنَهُ الْقَضَاءَ فَإِنَّ اللّهَ-عَزَّ وَجَلَّ-یَقُولُ:(الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ) یَعْنِی الَّذینَ یَقْضُونَ مَا فَاتَهُمْ مِنَ اللَّیْلِ بِالنَّهَارِ وَمَا فَاتَهُمْ مِنَ النَّهَارِ بِاللَّیْلِ...» .(تمام نهج البلاغه،ص 728).

ص:264

شرح و تفسیر

مستحبّات بی ارزش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه می فرماید:«کارهای مستحب اگر به واجبات زیان برساند موجب قرب به خدا نمی شود»؛ (لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ) .

روشن ترین تفسیری که برای این گفتار حکیمانه امام علیه السلام به نظر می رسد این است که هر گاه کارهای مستحب ضرری به واجبات بزند ارزش آن کاسته می شود و ثواب آن کم می گردد،مثل این که کسی از سر شب تا بعد از نیمه شب مشغول عزاداری باشد ولی خواب بماند و نماز صبح او قضا شود.همه می گویند آن مستحبی که به این فریضه لطمه زد کم ارزش است.یا این که به سراغ کارهای خیر و کمک به مستمندان برود؛ولی در ادای دیون خود و یا حج واجب کوتاهی کند.

دلیل آن هم روشن است فرائض و واجبات مصالحی دارد که اگر ترک شود به انسان لطمه جدّی می زند در حالی که مستحبّات چنین نیست و به این می ماند که کسی داروی اصلی درد خود را رها کرده و به داروهای اضافی و غیر ضروری بپردازد.در حدیثی که در غرر الحکم از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«یَسْتَدَّلُ عَلی إدْبارِ الدُّوَلِ بِأرْبَعٍ تَضییعِ الْاُصُولِ وَ التَمَسُّکِ بِالْفُرُوعِ وَ تَقْدیمِ الْأراذِلِ وَ تَأخیرِ الْأفاضِلِ؛ چهار چیز است که دلیل بر سقوط دولت ها می شود:

ص:265

ضایع ساختن اصول،و چسبیدن به فروع و مقدم داشتن اراذل و مؤخر داشتن افاضل». (1)

تفسیر دیگری که برای این گفتار حکیمانه است این که در بعضی از عبادات اگر واجبات را رها کنند و به مستحبات بپردازند مستحب اساساً باطل است؛ مانند کسی که روزه قضای واجب بر اوست اگر روزه مستحب بگیرد از اساس باطل است و یا این که حج واجب را رها کند و به سراغ حج مستحب برود که به عقیده جمعی حج مستحب او باطل است.

احتمال سوم نیز در تفسیر این سخن این است که اشاره به مسئله ضدین که در علم اصول آمده باشد،زیرا جمعی معتقدند که امر به شی نهی از ضدّ خاص آن می کند و بر این اساس معتقدند کسی که بدهکاری فوری داشته باشد اگر در وسعت وقت نماز بخواند نماز او باطل است،زیرا انجام نماز در وسعت وقت به واجب فوری لطمه زده و چون امر به شی نهی از ضد می کند این نماز قابل تقرب نیست و باطل است؛ولی اخیراً محققان این مطلب را نپذیرفته اند و امر به شی را سبب نهی از ضد خاص نمی دانند.

البته جمع میان همه این تفسیرها نیز منعی ندارد؛ولی مناسب تر همان تفسیر اوّل است.

***

ص:266


1- 1) .غرر الحکم،ح 7835.

گفتار حکیمانه 40- فرق جایگاه زبان عاقل و احمق

اشاره

و قال علیه السلام

لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ،وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ .

امام علیه السلام فرمود:

زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالی که قلب احمق پشت زبان اوست! (1)

ص:267


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر بعد از ذکر این گفتار حکیمانه و حکمت 41 می گوید:هر دو را جاحظ (متوفای 255) عیناً در کتاب المائة المختارة آورده است ولی مدرک دیگری برای آن ذکر نکرده جز این که می گوید:این کلام حکمت آمیز در خطبه 176 نیز آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 38). اضافه بر این خوارزمی در کتاب مناقب می گوید:از امیر مؤمنان علیه السلام یکصد کلمه حکمت آمیز نقل شده که هر کدام از آنها معادل هزار جمله از بهترین جمله های عرب است و در لابه لای آن حکمت 40 و 41 را نقل کرده است.(مناقب خوارزمی،ص 376)،در غررالحکم نیز این کلام حکمت آمیز با تفاوتی ذکر شده که نشان می دهد از منبع دیگری اخذ کرده است.

ص:268

شرح و تفسیر

فرق جایگاه زبان عاقل و احمق

آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بیان فرموده کنایه زیبایی است درباره کسانی که سنجیده یا نسنجیده سخن می گویند می فرماید:«زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالی که قلب احمق پشت زبان اوست»؛ (لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ،وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ) .

اشاره به این که انسان عاقل نخست اندیشه می کند سپس سخن می گوید در حالی که احمق نخست سخن می گوید و بعد در اندیشه فرو می رود به همین دلیل سخنان عاقل حساب شده،موزون،مفید و سنجیده است؛ولی سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناک و بر زیان خود او.

همین عبارت با شرح جالبی در خطبه 176 آمده است و در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَیْءٍ تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَیْءٍ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ لَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ؛ زبان انسان با ایمان پشت قلب (و فکر) او است،لذا هنگامی که می خواهد سخنی بگوید نخست در آن تدبّر می کند سپس بر زبانش جاری می سازد،ولی زبان منافق جلو قلب او است،لذا هنگامی که تصمیم به چیزی می گیرد بدون هیچ گونه تدبّر بر زبانش جاری می سازد». (1)

ص:269


1- 1) .المحجة البیضاء،ج 5،ص 195.

از آنجا که علی علیه السلام باب علم پیامبر صلی الله علیه و آله است این سخن را از او آموخته است.

امام حسن عسکری علیه السلام این سخن را با عبارت لطیف دیگری بیان فرموده:

«قَلْبُ الْأحْمَقِ فی فَمِهِ وَفَمِ الْحَکیمِ فی قَلْبِهِ؛ قلب (و فکر) احمق در دهان او و دهان شخص حکیم در قلب اوست!». (1)

***

مرحوم سیّد رضی پس از ذکر این کلام حکمت آمیز می گوید:«این سخن از مطالب شگفت انگیز و پرارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را به کار نمی گیرد مگر بعد از مشورت با عقل خویش و فکر و دقت؛ولی احمق سخنانی که از زبانش می پرد و حرف هایی که بدون دقت می گوید بر مراجعه به فکر و اندیشه و دقت رأیش پیشی می گیرد،بنابراین گویا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست»؛ (قالَ الرَّضیُ وَ هذا مِنَ الْمَعانِی الْعَجیبَةِ الشَّریفَةِ،وَ الْمُرادُ بِهِ أنَّ الْعاقِلَ لا یَطْلُقُ لِسانَهُ،إلاّ بَعْدَ مُشاوَرَةِ الرَّوِیَّةِ وَ مُؤامِرَةِ الْفِکْرَةِ.وَ الْأحْمَقُ تَسْبِقُ حَذَفاتِ لِسانِهِ وَ فَلَتاتِ کَلامِهِ مُراجَعَةَ فِکْرِهِ وَ مُماخَضَةَ رَأیِهِ فَکانَ لِسانُ الْعاقِلِ تابِعٌ لِقَلْبِهِ،وَ کأنَ قَلْبُ الْأحْمَقِ تابِعٌ لِلِسانِهِ) .

***

ص:270


1- 1) .میزان الحکمه،ح 18176.

گفتار حکیمانه 41- باز هم فرق عاقل و احمق

اشاره

و قد روی عنه علیه السلام

هذا الْمَعْنی بِلَْفظٍ آخَرٍ،وَهُوَ قَوْلِهِ: قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ،

وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ.وَ مَعْناهُما واحِدٌ .

همان جمله (پرمایه) قبل،از امام علیه السلام به تعبیر دیگری بدین صورت نقل شده است که فرمود:قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در درون قلبش! و هر دو یک معنا را بازگو می کنند. (1)

ص:271


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مدارک این جمله که شباهت زیادی با جمله حکیمانه گذشته دارد قبلاً ذکر شد.

ص:272

شرح و تفسیر

باز هم فرق عاقل و احمق

مرحوم سیّد رضی در آغاز این سخن حکیمانه می گوید:«همان جمله پرمایه قبل از امام علیه السلام به تعبیر دیگری بدین صورت نقل شده است:«قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در درون قلبش قرار دارد»؛ (وَ قَدْ رُوِیَ عَنْهُ علیه السلام هذا الْمَعْنی بِلَْفظٍ آخَرٍ،وَ هُوَ قَوْلِهِ:قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ،وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ) .

سپس می افزاید:«و هر دو یک معنا را بازگو می کنند»؛ (وَ مَعْناهُما واحِدٌ.) .

تفاوت این دو تعبیر آن است که در تعبیر اول می فرماید:زبان عاقل پشت قلب (عقل) اوست.در اینجا می فرماید:در درون قلب اوست و در آنجا می فرمود:قلب احمق پشت زبان اوست و در اینجا می فرماید:در دهان اوست.

به یقین هر دو بیان تعبیری کنایی زیبا و صحیحی است و هر دو اشاره به یک حقیقت دارد و آن این که افراد عاقل بی مطالعه،فکر و دقت سخن نمی گویند؛ حسن و قبح،سود و زیان،مناسبت و عدم مناسبتِ گفتار خود را به دقت بررسیده و سپس آن را بر زبان جاری می کنند در حالی که افراد نادان به عکس آن هستند؛سخنی را بی مطالعه می گویند و بعد که به آثار زیانبارش برخورد کردند در فکر فرو می روند که آیا صلاح بود ما چنین سخنی را بگوییم؟

در کتاب محجة البیضاء همین مضمون کلام امام علیه السلام با شرح بیشتری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که می فرماید:

«إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ

ص:273

یَتَکَلَّمَ بِشَیْءٍ تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَیْءٍ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ لَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ ؛زبان مؤمن در پشت قلب (عقل) اوست و هنگامی که اراده کند سخنی بگوید نخست با عقل خود آن را بررسی می کند سپس بر زبانش جاری می سازد ولی زبان منافق جلو قلب (عقل) اوست هنگامی که تصمیم به چیزی بگیرد بدون مطالعه بر زبانش جاری می سازد».

در حدیث دیگری از امام امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانیم:

«یَسْتَدَلُّ عَلی عَقْلِ کُلِّ امْرِءٍ بِما یَجْری عَلی لِسانِهِ؛ سخنانی که بر زبان هر انسانی جاری می شود دلیل بر میزان عقل اوست». (1)

نیز در همان کتاب در عبارت کوتاه تری آمده است:

«کَلامُ الرَّجُلِ میزانُ عَقْلِهِ؛ سخن انسان معیار عقل اوست». (2)

در ادامه همین کلمات قصار در جمله 392 خواهد آمد:

«تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ؛ سخن بگویید تا شناخته شوید؛زیرا شخصیت انسان زیر زبان او پنهان شده است».

هرگاه در مورد عبادات و طاعات و گناهان و سیئات دقت کنیم می بینیم قسمت عمده طاعات با زبان و قسمت مهم گناهان نیز با زبان است،بنابراین زبانی که در اختیار صاحبش نباشد بلای بزرگی است و به عکس،زبانی که در اختیار عقل انسان باشد منبع برکات و طاعات فراوانی است.

نکته

مفهوم واقعی عقل و حمق

در اینجا این سؤال پیش می آید که عقل و حماقت در انسان ها ذاتی ایشان

ص:274


1- 1) .غررالحکم،ص 209،ح 4033.
2- 2) .همان.

است؛نه عاقل را می توان بر عقلش ستایش کرد و نه احمق را بر حماقتش نکوهش.

پاسخ سؤال این است که منظور در اینجا عقل و حماقت اکتسابی است.کسی که ذاتا احمق است در واقع نوعی بیماری دارد که در صورت امکان باید به وسیله دیگران معالجه شود؛ولی گاه انسان حماقت را با اراده خود فراهم می سازد؛با نیکان و پاکان و عاقلان و خردمندان معاشرت نمی کند و بر عکس به دنبال هوای نفس می رود و با افراد نادان و شرور طرح دوستی می ریزد،تحصیل علم را رها می کند و با اختیار خود در وادی جهل گام بر می دارد و هنگامی که مسئله سرنوشت سازی پیش آید با این که می تواند تأمل کند،به مشورت بپردازد و از این و آن نظر بخواهد همه اینها را ترک کرده و بی گدار به آب می زند و گرفتار غرقاب می شود.نکوهش حضرت از چنین حماقتی است.

همان گونه که امام علیه السلام در غررالحکم می فرماید:

«الْعَقْلُ غَریزَةٌ تَزیدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ؛ عقل غریزه ای است که با علم و تجربه افزون می شود.(و در نقطه مقابل با ترک علم و عدم بهره گیری از تجارب ضایع می گردد)». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«کَثْرَةُ النَّظَرِ فِی الْحِکْمَةِ تَلْقَحُ الْعَقْلَ؛ نگاه کردن در حکمت باعث باروری عقل انسان است». (2)

***

ص:275


1- 1) .غررالحکم،ص 53،ح 443.
2- 2) .بحارالانوار،ج 75،ص 247،باب 23.

ص:276

گفتار حکیمانه 42- بیماری و ریزش گناهان

اشاره

و قال علیه السلام

لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا:

جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ،فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِیهِ،وَ لَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ،وَ یَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ.وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ،

وَ الْعَمَلِ بِالْأَیْدِی وَ الْأَقْدَامِ،وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ

وَ السَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ.

امام علیه السلام هنگامی که یکی از یاران خود را بیمار می بیند (ضمن احوال پرسی) به او می فرماید:

«خداوند این درد و بیماری تو را سبب ریزش گناهانت قرار داد،زیرا بیماری پاداشی در آن نیست؛ولی گناهان را می ریزد همچون ریزش برگ درختان،اجر و پاداش،تنها در گفتار به زبان و عمل با دست و قدم (و اعضا) است و خداوند سبحان کسانی را از بندگانش که بخواهد (و لایق بداند)،به موجب صدق نیت و پاکی باطن (نیز) داخل بهشت می کند. (1)

ص:277


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را نصر بن مزاحم در کتاب صفین و طبری در تاریخ معروف خود آورده اند.عیاشی نیز در تفسیر خویش با کمی تفاوت و شیخ طوسی در کتاب امالی ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 39).

مرحوم سیّد رضی در ذیل این کلام حکمت آمیز نیاز به توضیح دیده و با عبارات شیوایی آن را شرح می دهد و می گوید:آنچه امام علیه السلام در اینجا فرموده راست و درست است؛بیماری اجر و پاداش ندارد،هر چند از قبیل اموری است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زیرا انسان عوض را در مقابل کارهای خداوند نسبت به بندگانش مانند بیماری ها و مانند آن مستحق می شود؛اما اجر و ثواب،در مقابل فعل بندگان است،بنابراین بین این دو فرق است؛فرقی که امام علیه السلام با آن علم نافذ و نظریه صائب خود به آن اشاره فرموده است؛ (قالَ الرَّضیُ:وَ أقُولُ:صَدَقَ علیه السلام،إنَّ الْمَرَضَ لا أجْرَ فیهِ،لِأنَّهُ لَیْسَ مِنْ قَبیلِ ما یُسْتَحِقُّ عَلَیْهِ الْعِوَضُ،لِأنَّ الْعِوَضَ یُسْتَحِقُّ عَلی ما کانَ فی مُقابِلَةٍ فِعْلِ اللّهِ تَعالی بِالْعَبْدِ، مِنَ الْآلامِ وَ الْأمْراضِ،وَما یَجْری مَجْری ذلِکَ.وَ الْأجْرٌ وَ الثَّوابُ یُسْتَحِقانِ عَلی ما کانَ فی مُقابِلَةِ فِعْلِ الْعَبْدِ،فَبَیْنَهُما فَرْقٌ قَدْ بَیَّنَهُ علیه السلام،کَما یَقْتَضیهِ عِلْمُهُ الثّاقِبُ وَ رَأیُهُ الصّائِبُ) .

ص:278

شرح و تفسیر

بیماری و ریزش گناهان

مطابق این روایت،امام علیه السلام هنگامی که یکی از یاران خود را بیمار می بیند (ضمن احوال پرسی) به او می فرماید:«خداوند این درد و بیماری تو را سبب ریزش گناهانت قرار داد»؛ (وَ قَالَ علیه السلام:لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا:جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ) .

این بشارت بزرگی بود که امام علیه السلام به آن یار بیمار داد که قطعا سبب شادی او شد،و فشار درد و بیماری را برای او کاست و روحیه ای را که بیمار برای مبارزه با مرض باید پیدا کند در او دمید.

می دانیم درد و رنج ها و بلاها و حوادث ناگوار فلسفه ها متعددی دارد؛یکی از آن فلسفه ها آمرزش گناهان است؛یعنی خداوند می خواهد بنده صالحش را که لغزشی داشته در همین دنیا پاک کند تا حساب او به قیامت نیفتد.

اضافه بر این،انسان در حال بیماری توجه خاصی به خدا پیدا می کند و گاه به یاد مرگ می افتد و از گناهان خود توبه می کند و همین بیداری و آگاهی و توبه نیز سبب دیگری برای ریزش گناهان اوست.

قرآن مجید در آیه 12 سوره یونس می فرماید: ««وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً»؛ هنگامی که به انسان زیان (و ناراحتی و بیماری) برسد ما را (در هر حال) در حالی که به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده است

ص:279

می خواند»،هر چند برای بعضی این بیداری موقتی است و با تغییر احوال و اوضاع و برطرف شدن آن ناراحتی به حال سابق باز می گردند،همان گونه که قرآن در ادامه این آیه می فرماید: ««فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلی ضُرٍّ مَسَّهُ»؛ اما هنگامی که ناراحتی او را برطرف ساختیم چنان می رود که گویی هرگز ما را برای حل مشکلی که به او رسیده بود نخوانده است».

آن گاه امام راز این نکته را که چرا فرمود:بیماری سبب سقوط گناهان است و نفرمود:پاداش و اجر دارد،بیان می کند و می فرماید:«زیرا بیماری پاداشی در آن نیست؛ولی گناهان را می ریزد،همچون ریزش برگ درختان»؛ (فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِیهِ،وَ لَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ،وَ یَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ) .

«حطّ»به معنای هرگونه ریزش و پایین آوردن است و«حتّ»در اصل به معنای ریزش برگ از درختان است.

سپس برای توضیح بیشتر می فرماید:«اجر و پاداش،تنها در گفتار به زبان و عمل با دست و پاست»؛ (وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ،وَ الْعَمَلِ بِالْأَیْدِی وَ الْأَقْدَامِ) .

روشن است که پاداش مربوط به عمل است؛خواه با زبان انجام گیرد و یا با اعضای بدن انسان؛ولی یک بیماری ناخواسته که به انسان عارض می شود کاری نیست که او انجام داده باشد تا خداوند اجر و پاداشی برای او قرار دهد.

البته اگر این بیماری بر اثر اعمال و طاعاتی باشد؛مثلا سرباز مجاهدی که به سوی میدان جنگ می رود،خسته و ناتوان و بیمار گردد این بیماری که زاییده اطاعات اوست ممکن است اجر داشته باشد،همان طور که قرآن درباره مجاهدان فی سبیل الله می فرماید: ««ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللّهِ. ..إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ»؛ این به خاطر آن است که هیچ تشنگی، خستگی و گرسنگی در راه خدا به آنها نمی رسد...مگر این که به خاطر آن،عمل

ص:280

صالحی برای آنها نوشته می شود». (1)

آن گاه امام علیه السلام در پایان این سخن می افزاید:«خداوند سبحان کسانی را از بندگانش که بخواهد (و لایق بداند)،به موجب صدق نیت و پاکی باطن داخل بهشت می کند»؛ (وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَ السَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ) .

اشاره به این که خداوند به نیت خوب و اراده اعمال صالح به انسان پاداش می دهد،زیرا نیت و اراده،عملی است باطنی که در بسیاری از روایات برای آن پاداش ذکر شده است.سریره صالح و باطن نیکو نیز مولود اعمال صالحی است که در گذشته انجام داده و آن هم دارای پاداش نیک است.گاه کسانی هستند که تصمیم بر کارهای نیک گسترده ای دارند؛ولی دستشان به جایی نمی رسد و یا در سایه خودسازی دارای سریره صالحه شده اند.خداوند به لطف و کرمش، این گونه افراد را وارد بهشت می کند. (2)

مرحوم سیّد رضی در ذیل این کلام حکمت آمیز (گویا نیاز به توضیح دیده و با عبارات شیوایی آن را شرح می دهد و) می گوید:«آنچه امام علیه السلام فرموده راست و درست است؛بیماری اجر و پاداش ندارد،چرا که از قبیل اموری است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زیرا عوض و پاداش را انسان در مقابل کارهای خداوند نسبت به بندگانش مانند بیماری ها و مانند آن مستحق می شود؛ اما اجر و ثواب،در مقابل فعل بندگان است،بنابراین بین این دو فرق است؛فرقی که امام با آن علم نافذ و نظریه صائب خود به آن اشاره فرموده است»؛ (قالَ الرَّضیُ:وَ أقُولُ:صَدَقَ علیه السلام،إنَّ الْمَرَضَ لا أجْرَ فیهِ،لِأنَّهُ لَیْسَ مِنْ قَبیلِ ما یُسْتَحِقُّ عَلَیْهِ الْعِوَضُ،لِأنَّ الْعِوَضَ یُسْتَحِقُّ عَلی ما کانَ فی مُقابِلَةٍ فِعْلِ اللّهِ تَعالی بِالْعَبْدِ،

ص:281


1- 1) .توبه،آیه 120.
2- 2) .درباره آثار نیت خوب و بد در ذیل حکمت 32 بحث کرده ایم.

مِنَ الْآلامِ وَ الْأمْراضِ،وَ ما یَجْری مَجْری ذلِکَ،وَ الْأجْرٌ وَ الثَّوابُ یُسْتَحِقانِ عَلی ما کانَ فی مُقابِلَةِ فِعْلِ الْعَبْدِ،فَبَیْنَهُما فَرْقٌ قَدْ بَیَّنَهُ علیه السلام،کَما یَقْتَضیهِ عِلْمُهُ الثّاقِبُ وَ رَأیُهُ الصّائِبُ) .

در واقع مرحوم سیّد رضی به نکته تازه ای اشاره می کند و آن فرق میان عوض با اجر و پاداش است؛یکی را مربوط به فعل خدا می داند و دیگری را مربوط به فعل بندگان خدا.این شبیه چیزی است که متکلمان در علم کلام گفته اند که خداوند حکیم اگر گروهی را گرفتار آفات و بلاها می کند حکمتش ایجاب می کند که در برابر آن عوضی به آنها بدهد وگرنه با حکمت خدا سازگار نیست.

آنچه در کلام حکمت آمیز بالا آمد بیان یکی از آثار بیماری است در حالی که در حدیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دو اثر دیگر نیز برای بیماری ذکر شده است آنجا که رسول خدا صلی الله علیه و آله در عیادت سلمان فارسی فرمود:

«یَا سَلْمَانُ إِنَّ لَکَ فِی عِلَّتِکَ إِذَا اعْتَلَلْتَ ثَلَاثَ خِصَالٍ أَنْتَ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بِذِکْرٍ وَ دُعَاؤُکَ فِیهَا مُسْتَجَابٌ وَ لَا تَدَعُ الْعِلَّةُ عَلَیْکَ ذَنْباً إِلَّا حَطَّتْهُ؛ ای سلمان برای تو به هنگام بیماری سه فایده (بزرگ است) تو به یاد خدا می افتی و دعای تو در این حالت مستجاب است و بیماری هیچ گناهی بر تو نمی گذارد مگر این که آن را فرو می ریزد». (1)

بدیهی است انسان در مشکلات بیش از هر زمان دیگر به یاد خداست مخصوصاً در حال بیماری که افزون بر یاد خدا به فکر مرگ و معاد و قیامت نیز می افتد و از گناهان خود توبه می کند و سعی دارد مسیر زندگی نادرست خویش را اصلاح کند و روشن است که در چنین حالتی دعا به استجابت مقرون تر است.

مجموعه این جهات سبب می شود که گناهان انسان به سبب بیماری فرو بریزد.

این نکته نیز شایان توجه است که در بعضی از روایات اجر و ثواب هایی برای بیماری ذکر شده که منظور از آن همان فرو ریختن گناهان و یا تفضلات الهی به

ص:282


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 375.

بیماران با ایمانی است که تقصیری در ابتلای به بیماری نداشتند.از بعضی از روایات نیز استفاده می شود که عباداتی که انسان در حالت سلامت انجام می داد اگر بر اثر بیماری ترک شود خداوند از باب تفضل ثواب آنها را برای او می نویسد. (1)

نکته

یک داستان آموزنده

در کتاب صفین نصر بن مزاحم چنین نقل شده است هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السلام از صفین باز می گشت و گروهی همراه او بودند به«نخیله»(اردوگاهی نزدیک کوفه) رسیدند و خانه های کوفه از دور نمایان بود.امام پیرمردی را دید که در سایه دیواری نشسته و آثار بیماری در چهره اش نمایان است.به او فرمود:

چرا چهره تو را این گونه درهم و منقلب می بینم؟ آیا از بیماری است؟ عرض کرد:آری.فرمود:شاید از این بیماری ناراحت شده باشی؟ عرض کرد:دوست نمی داشتم که چنین بیماری ای به من عارض شود.فرمود:آیا این بیماری را تقدیر نیک الهی نمی دانی؟ عرض کرد:آری می دانم.امام علیه السلام فرمود:بشارت باد بر تو به رحمت پروردگار و آمرزش گناهانت.سپس فرمود:نامت چیست؟ عرض کرد:صالح بن سلیم فرمود:از کدام قبیله؟ عرض کرد:اصل من از«سلامان بن طیّ»و زندگی من در کنار«بنی سلیم بن منصور»است.امام علیه السلام فرمود:سبحان الله چه اسم خوبی تو داری و چه نام خوبی پدرت دارد و چه اسم خوبی قبیله ات.(تمام آنها سلامت است و صلاح).آن گاه امام علیه السلام از او سؤال کرد:تو در میدان صفین با ما بودی؟ عرض کرد:والله نبودم ولی دلم می خواست شرکت می کردم! این بیماری و آتش سوزان تب مرا باز داشت.امام علیه السلام آیه شریفه «لَیْسَ

ص:283


1- 1) .کافی،ج 3،ص 113،ح 1.

عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی ...». (1)را تلاوت فرمود که دلیل بر معذور بودن این گونه افراد از شرکت در میدان جهاد است.سپس فرمود:بگو ببینم مردم درباره آنچه میان ما و اهل شام اتفاق افتاد چه می گویند؟ عرض کرد:گروهی خوشحال اند (که این جنگ به نتیجه نهایی منته نشد) آنها افراد نادان و کودنی هستند؛ولی گروهی دیگر تأسف می خورند و آنها خیرخواهان تو در برابر مردم اند.آن مرد می خواست از خدمت امام مرخص شود که امام به او فرمود:

«صَدَقْتَ جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِک ...؛راست گفتی خداوند این بیماری تو را سبب ریزش گناهان تو قرار داد...(تا پایان عبارتی که در بالا آمد)». (2)

***

ص:284


1- 1) .توبه،آیه 91.
2- 2) .صفین،ص 528.مرحوم علّامه شوشتری نیز در جلد 14،صفحه 518 آن را از صفین نقل کرده است.

فِی ذِکْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ:

گفتار حکیمانه 43 - مجاهدی وارسته

اشاره

و قال علیه السلام

یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ،فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً،وَ هَاجَرَ طَائِعاً،وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ،وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ،وَ عَاشَ مُجَاهِداً .

امام علیه السلام به هنگام ذکر نام«خباب بن ارت»فرمود:

خدا رحمت کند خباب بن الارت را او از روی رغبت اسلام آورد و برای اطاعت خداوند هجرت کرد،به زندگی ساده قناعت نمود،از خدا خشنود و در تمام دوران عمرش مجاهد بود. (1)

ص:285


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: طبق بعضی از روایات،امام علیه السلام این جمله حکمت آمیز و جمله 44 را یک جا بیان فرمود و آن زمانی بود که از صفین باز می گشت.هنگامی که به دروازه کوفه رسید هفت قبر در طرف راست دروازه مشاهده فرمود و گفت:این قبرها چیست؟ عرض کردند:ای امیر مؤمنان بعد از آنی که شما به سوی میدان صفین حرکت کردید«خباب بن ارتّ»(که از یاران قدیمی پیغمبر اکرم بود از دنیا رفت و وصیت کرده بود که او را در بیرون دروازه کوفه دفن کنند در حالی که در آن زمان مردم،مردگان خود را در اطراف خانه خویش دفن می کردند (بعضی دیگر نیز که چنین دیدند مردگان خود را در کنار قبر خباب دفن کردند) آن گاه امام علیه السلام جمله بالا را بیان فرمود و سپس رو به سوی قبرهای آنان کرد و جمله معروف:«السلام علیکم یا اهل الدیار...»را بیان فرمود.به هر حال این گفتار حکیمانه را پیش از سیّد رضی،نصر بن مزاحم در کتاب صفین و طبری در تاریخ معروف خود و جاحظ در البیان و التبیین و ابو نعیم در حلیة الاولیاء و گروه دیگر نقل کرده اند (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 40 با تلخیص).

ص:286

شرح و تفسیر

مجاهدی وارسته

امام علیه السلام در این گفتار پرمایه خود تعریف و تمجیدی از یکی از مجاهدان اسلام و مسلمانان راستین به نام«خبّاب بن الارتّ»دارد،اوصافی که می تواند برای همه الگو باشد و از آن پند و اندرز گیرند.

آن حضرت علیه السلام به هنگام ذکر نام«خبّاب بن الارت»چنین فرمود:«خدا رحمت کند خباب بن الارت را او از روی رغبت اسلام آورد و برای اطاعت خداوند هجرت کرد،به زندگی ساده قناعت نمود،از خدا خشنود و در تمام دوران عمرش مجاهد بود»؛ (وَ قَالَ علیه السلام:فِی ذِکْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ:یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ،فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً،وَ هَاجَرَ طَائِعاً،وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ،وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ،وَ عَاشَ مُجَاهِداً) .

امام علیه السلام در اینجا پنج وصف مهم برای خبّاب به دنبال طلب رحمت الهی، برای او ذکر می کند:

نخست اسلام وی از روی عشق و علاقه و رغبت است نه از روی ترس و نه از روی طمع و نه به سبب تقلید کورکورانه.آری او اسلام را به خوبی شناخت و به آن عشق ورزید و مسلمان شد و بهترین دلیل برای عشق و علاقه او به اسلام این بود که بارها مشرکان او را شکنجه کردند که دست از اسلام بر دارد، شکنجه ها را تحمل کرد و دست از دامان پیامبر نکشید.

ص:287

وصف دوم اینکه او جزء مهاجران بود و مهاجرتش برای اطاعت خدا صورت گرفت.شاید هجرت بعضی از مکه به مدینه برای ترس از مشرکان یا طمع در آینده اسلام بود؛ولی این مرد مجاهد تنها به موجب اطاعت خداوند هجرت کرد و می دانیم هجرت مهاجران فصل جدیدی در تاریخ اسلام گشود، زیرا آنها با انصار مدینه دست به دست هم داده لشکر نیرومندی برای اسلام فراهم شد که در سایه آن توانست در مبارزات خود با دشمنان پیروز گردد و حکومت اسلامی به کمک آنها تحقق یابد.جالب این که در حالات خبّاب نوشته اند که او در میدان بدر و تمام غزواتی که بعد از آن صورت گرفت از پیغمبر صلی الله علیه و آله جدا نشد.

سوم اینکه او مرد قانعی بود و زندگی ساده و زاهدانه ای داشت و می دانیم افراد قانع افرادی عزیز و سربلندند و در برابر ثروتمندان از خدا بی خبر هرگز سر تعظیم فرود نمی آورند.در حقیقت او در این کار از پیغمبر گرامی اسلام الگو می گرفت.

در چهارمین جمله خشنودی او را از تقدیرات الهی بیان می کند با این که او دوران های سخت و طوفانی اسلام را از نزدیک مشاهده کرد و زجر بسیار کشید و تحمل شدائد نمود؛اما با این حال همیشه از خدا راضی بود؛راضی از مقدرات الهی و به پاداش های نیک.قرآن مجید درباره گروهی از مؤمنان راستین می فرماید: ««رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»؛ هم خدا از آنها راضی بود و هم آنها از خدا» (1)و درباره صاحبان نفس مطمئنه می فرماید: ««راضِیَةً مَرْضِیَّةً»؛ هم آنها از خدا خشنود بودند و هم خدا از آنها خشنود». (2)

در پنجمین و آخرین توصیف می فرماید:او در تمام عمر مجاهد بود؛در مکه

ص:288


1- 1) .مائده،آیه 119.
2- 2) .فجر،آیه 28.

جهادی آمیخته با شکنجه داشت.مشرکان آتش افروختند،او را به پشت بر آتش خواباندند به گونه ای که قسمت زیادی از پشت او سوخت؛ولی هرگز از اسلام باز نگشت.در دوران مدینه که دوران جهادهای سخت و سنگین اسلامی بود در تمام میدان های نبرد حضور داشت و می جنگید و در دوران حکومت امیر مؤمنان علی علیه السلام گفته اند در جنگ صفین و نهروان حضور داشت،هرچند بعضی از مورخان معتقدند او در اواخر عمرش بیمار بود و نتوانست در صفین شرکت کند و پیش از جنگ نهروان از دنیا چشم پوشید.

صفات بالا نشان می دهد چه کسانی می توانند محبوب اولیاء الله باشند و چه صفاتی انسان را به خدا و معصومان علیهم السلام نزدیک می کند.

نکته

خباب بن ارتّ که بود؟

«خباب بن ارت»که کنیه او ابو عبداللّه یا ابو محمد یا ابو یحیی بود از سابقین در اسلام و بزرگان صحابه.او از طایفه بنی تمیم بود.در زمان جاهلیت او را اسیر کردند و به مکه آورند و فروختند و سپس آزاد شد.در عصر جاهلیت کار او آهنگری و ساختن شمشیر بود.

بعضی می گویند:ششمین نفری است که اسلام را پذیرفت و بعضی معتقدند پس از چند نفری به افتخار اسلام درآمد و همان گونه که قبلاً اشاره کردیم او شکنجه های سختی از مشرکان مکه دید.در بعضی از تواریخ آمده است که خلیفه دوم در ایام خلافتش از او سؤال کرد:مشرکان مکه با تو چه کردند؟ پشت خودش را نشان داد و گفت:نگاه کن.هنگامی که خلیفه آثار آتشی را که بر پشت او افروخته بودند مشاهده کرد که پس از سال ها باقی بود گفت:تا امروز پشت کسی را این چنین ندیده بودم و همان گونه که در بالا اشاره شد،او در جنگ بدر

ص:289

و تمام غزوات اسلامی بعد از آن شرکت داشت.در اواخر عمرش به کوفه رفت و در سال 37 و بعضی گفته اند 39 هجری چشم از جهان بربست.

بعضی گفته اند در جنگ صفین و نهروان در لشکر علی علیه السلام بود در حالی که از بعضی از روایات استفاده می شود هنگامی که امیر مؤمنان از صفین بازگشت قبری را در بیرون دروازه کوفه دید.از صاحب آن پرسید عرض کردند:قبر خباب است.

او فرزندی داشت،که در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله متولد شده و حضرت نام «عبداللّه»را بر او نهاد.به این ترتیب او هم جزء صحابه محسوب می شد.او مردی پارسا و از شیعیان مخلص علی علیه السلام بود که خوارج وی و همسرش را به طرز بسیار بی رحمانه ای کشتند؛او را ذبح و شکم همسرش را که باردار بود پاره کردند.امیر مؤمنان هنگامی که جنایات خوارج را برمی شمرد،شهادت عبداللّه را مطرح فرمود و آنها را مسئول خون او دانست. (1)

***

ص:290


1- 1) .استیعاب و أسد الغابه در شرح حال«خباب بن الارت»و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 171.

گفتار حکیمانه 44- خوشا به حال چنین کسان

اشاره

و قال علیه السلام

طُوبَی لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ،وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ،وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ،وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ .

امام علیه السلام فرمود:

خوشا به حال کسی که (پیوسته) به یاد معاد باشد و برای روز حساب عمل کند.به مقدار کفایت قانع گردد و از خدا راضی باشد. (1)

ص:291


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در شرح مدرک حکمت 43 آمد،جمعی آن جمله حکمت آمیز را جمله 44 یک جا آورده اند و مدرک آن را در یک جا ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 40 و 41).

ص:292

شرح و تفسیر

خوشا به حال چنین کسان

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خود به چهار جمله اشاره می کند و آن را مایه خوشبختی انسان می داند که جمله سوم و چهارم آن با حکمت 43 مشترک است.

در جمله اول و دوم می فرماید:«خوشا به حال کسی که (پیوسته) به یاد معاد باشد و برای روز حساب عمل کند»؛ (طُوبَی لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ،وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ) .

هنگامی که واژه معاد گفته می شود دنیایی در برابر انسان مجسم می گردد که در آن موازین سنجش اعمال برپاست و نامه های اعمال به دست افراد است؛ گروهی (نیکوکاران) به دست راست و گروهی (بدکاران) به دست چپ؛همان نامه عملی که ««لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصاها»؛ هیچ عمل کوچک و بزرگی از صاحب آن سر نزده مگر این که در آن احصا شده است» (1)همه از سرنوشت خود نگرانند و اضطراب بر همه حاکم است.تمام اعضای بدن انسان در آن دادگاه بزرگ گواه بر اعمال او هستند و نیازی به گواهی فرشتگان ثبت اعمال نیست،هرچند آنها نیز گواهی می دهند.

آن کس که چنین دادگاهی را باور داشته باشد و به یاد آن بیفتد به یقین به سراغ گناه و ظلم و فساد نمی رود،زیرا چنین ایمانی انگیزه عمل است؛عملی پاک و خالی از هرگونه آلودگی و اگر لغزشی از او سر زند به زودی توبه می کند و به

ص:293


1- 1) .کهف،آیه 49.

سراغ جبران می رود.ممکن نیست ایمان به چیزی در دل انسان راسخ باشد و عملی هماهنگ آن انجام ندهد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام در کتاب شریف کافی آمده است که شخصی از او سؤال کرد

«أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ الْإِیمَانِ أَ قَوْلٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ؛ عرض کرد آیا به من خبر نمی دهی که ایمان اعتقاد و عمل هر دو است یا فقط اعتقاد است»امام در پاسخ فرمود:

«الْإِیمَانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِکَ الْعَمَلِ؛ تمام ایمان عمل است و ایمان بعضی از آن عمل است.(اشاره به این که رکن اصلی ایمان عمل است)». (1)

آن گاه در سومین و چهارمین جمله می فرماید:«به مقدار کفایت قانع گردد و از خدا راضی باشد»؛ (وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ،وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ) .

منظور از قانع بودن به مقدار کفایت این است که حداقل لازم زندگی را داشته باشد،زیرا بالاتر از آن خالی از مسئولیت نیست و کمتر از آن خالی از ذلت.

قانع بودن به مقدار کفایت به قدری اهمیت دارد که در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که با یارانش از بیابانی می گذشت،ساربانی در آنجا بود، حضرت برای رفع عطش یا برای نیاز به غذا مقداری شیر از او طلب کردند (البته در برابر وجه) و او بخل ورزید و گفت:آنچه از شیر در پستان و یا در ظرف هاست همه برای صبحانه و شام قبیله است و به دیگری نمی رسد.پیامبر در حق او دعا کرد:خداوندا مال و فرزندانش را افزایش ده.بعدا به چوپان دیگری رسید و همین درخواست را نمود.چوپان نه تنها شیری را که در ظرف داشت بلکه آنچه در پستان گوسفند بود را نیز دوشید و به عنوان هدیه،با احترام به نزد پیامبر آورد و به آن حضرت تقدیم کرد.پیغمبر در حق او نیز دعا کرد؛ولی چنین عرضه داشت:

«اللّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفافِ؛ خداوندا به حد کفاف به او مرحمت

ص:294


1- 1) .کافی،ج 2،ص 33،ح 1.

کن»بعضی از یاران تعجب کردند که چگونه در حق آن بخیل پیغمبر اکرم دعای فزونی مال و فرزند کرد ولی درباره این مؤمن سخاوتمند دعایی کمتر از آن فرمود.از این مطلب سؤال کردند و پیامبر در جواب فرمود:

«إِنَّ مَا قَلَّ وَ کَفَی خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَ أَلْهَی؛ مقدار کم که برای زندگانی انسان کافی باشد بهتر از مقدار فراوانی است که آدمی را از خدا غافل سازد». (1)

منظور از رضایت پروردگار که در سخن پربار بالا به آن اشاره شده همان رضایت از مقدارات خداست چه مطابق میل انسان باشد و چه بر خلاف میل او همان گونه که در حدیثی از امام صادق می خوانیم:

«رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَالرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ کَرِهَ وَ لَا یَرْضَی عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ إِلَّا کَانَ خَیْراً لَهُ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ؛ برترین طاعت الهی صبر و شکیبایی و رضایت و خشنودی از خداست؛چه در اموری که بنده او دوست دارد یا دوست ندارد و هیچ بنده ای از مقدرات الهی در آنچه دوست دارد یا دوست ندارد راضی نمی شود مگر این که در هر دو صورت خیر اوست». (2)

***

ص:295


1- 1) .کافی،ج 2،ص 140،ح 4 با تلخیص.
2- 2) .همان،ص 60،ح 1.

ص:296

گفتار حکیمانه 45- دوستان و دشمنان واقعی من

اشاره

و قال علیه السلام

لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلی أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی؛وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَی الْمُنَافِقِ عَلی أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی.وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضی عَلی لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ صلی الله علیه و آله؛أَنَّهُ قَالَ:یَا عَلِیُّ،لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ،وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ.

امام علیه السلام فرمود:

اگر با شمشیرم بر بُن بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت! و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نمی دارد! چرا که مقدر شده و بر زبان پیامبر درس نخوانده جاری شده که فرمود:ای علی! هیچ مؤمنی تو را دشمن نمی دارد و هیچ منافقی تو را دوست نخواهد داشت! (1)

ص:297


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی و پر معنا بخشی از خطبه ای است که«رفیق بن فرقد»آن را از امام علیه السلام نقل کرده است و گروه زیادی از مورخان و راویان شیعه و اهل سنت قبل از سیّد رضی و بعد از او آن را در کتاب های خود آورده اند از جمله:ابو جعفر طبری در کتاب بشارة المصطفی و شیخ طوسی در امالی و زمخشری در ربیع الابرار و مسلم در صحیح خود (در کتاب الایمان،باب 33،ح 131) و امام احمد در مسند و نسایی در سنن و ابن عبدالبر در استیعاب و ابو نعیم اصفهانی در حلیة و متّقی هندی در کنز العمال و حاکم در مستدرک بخش اخیر این کلام حکمت آمیز که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است را با تفاوت هایی آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 42 با تلخیص).

ص:298

شرح و تفسیر

دوستان و دشمنان واقعی من

امام علیه السلام در این سخن حکمت آمیزش به حقیقتی قابل توجه اشاره می کند که آثارش در طول تاریخ زندگی امام علیه السلام دیدنی است.می فرماید:«اگر با این شمشیرم بر بن بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت»؛ (لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَی أَنْ یُبْغِضَنِی؛مَا أَبْغَضَنِی؛وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَی الْمُنَافِقِ عَلی أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی) .

آن گاه امام علیه السلام به گفتاری از پیغمبر اکرم در این زمینه استناد می جوید و می فرماید:«این به دلیل آن است که مقدر شده و بر زبان پیامبر امّی و درس نخوانده جاری شده که فرمود:ای علی! هیچ مؤمنی تو را دشمن نمی دارد و هیچ منافقی تو را دوست نخواهد داشت»؛ (وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضی عَلی لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ صلی الله علیه و آله؛أَنَّهُ قَالَ:یَا عَلِیُّ،لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ،وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ) .

جمله «قُضِیَ فَانْقَضَی عَلَی لِسَانِ النَّبِیِّ ...»اشاره به این است که این حقیقت که مؤمنان هرگز علی را مبغوض نمی دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهی گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله جاری شده است.

از این حدیث شریف استفاده می شود که وجود مبارک امیرمؤمنان علی بن

ص:299

ابی طالب علیه السلام با آن معرفت بالا و آن صفات والا،معیار سنجش مؤمن و منافق بود.

مؤمنان که صفات خود را پرتوی از صفات آن بزرگوار می دیدند به مناسبت تجانس روحی و اعتقادی و اخلاقی به آن حضرت عشق می ورزیدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادی علی علیه السلام مشاهده می کردند بغض و کینه او را در دل می پروراندند.

راستی شگفت انگیز است که عالمان معروف اهل سنّت این حدیث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عین حال،غیر علی علیه السلام را بر او ترجیح داده اند.

اینکه امام علیه السلام می فرماید:«اگر خیشوم مؤمن (خیشوم به معنای نقطه بالای بینی است که اگر قطع شود در واقع تمام بینی قطع شده) را با شمشیر بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت»برای این است که مؤمن می داند به یقین در آن مصلحتی بوده و نیز اینکه می فرماید: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِها (1)عَلَی الْمُنافِقِ...» مفهومش این است که منافقان به قدری تعصب و کینه و عداوت دارند که تمام دنیا را هم اگر به آنها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافی خود بر نمی دارند.

امام علیه السلام به کلام پیغمبر صلی الله علیه و آله استناد می جوید و حدیث معروف آن حضرت را بازگو می کند،زیرا همه مدعی اند که سخن پیغمبر صلی الله علیه و آله برای آنها قول فصل و آخرین سخن است.

این سخن ادعا نیست بلکه واقعیت است و در طول تاریخ زندگی امام علیه السلام نمونه های زنده ای دارد از جمله مرحوم«کلینی»در کتاب کافی از«حارث بن حصیره»(یکی از یاران علی علیه السلام) نقل می کند که در اطراف مدینه مرد سیاه پوستی از اهل حبشه را دیدم که مشغول آبیاری است و انگشتان یک دستش قطع شده است.به او گفتم:چه کسی انگشتان تو را قطع کرده؟ گفت:بهترین مردم دنیا.

ص:300


1- 1) .«جَمّات»جمع«جَمَّة»به معنای محل تجمع آب است.

سپس افزود:ما هشت نفر بودیم که دست به سرقتی زدیم.ما را دستگیر کردند و خدمت علی بن ابی طالب بردند و ما به گناه خود اقرار کردیم.امام علیه السلام فرمود:از حرام بودن سرقت با خبر نبودید؟ گفتیم:می دانستیم.دستور داد چهار انگشت ما را (به عنوان حد سرقت) قطع کردند.سپس دستور داد در خانه ای از ما پذیرایی کنند و روغن و عسل (و مواد غذایی مقوی) به ما بدهند تا جای زخم ها خوب شود سپس ما را از آن خانه بیرون آورند و لباسی نو بر ما پوشاند و فرمود:اگر توبه کنید و راه صلاح را پیش گیرید به نفع شماست و انگشتان شما به شما در بهشت باز می گردد و اگر چنین نکنید در دوزخ به شما باز می گردد. (1)

در داستان ابن ملجم قاتل امام علی بن ابی طالب علیه السلام نیز می خوانیم:هنگامی که ضربه ای بر سر مبارک آن حضرت وارد ساخت او را خدمت علی آوردند.به او فرمود:ای دشمن خدا مگر من به تو نیکی نکردم؟ گفت:آری به من نیکی کردی.

فرمود پس چه چیزی باعث شد که این جنایت را انجام دهی؟ گفت:چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که به وسیله آن بدترین خلق خدا را به قتل برسانم (و چنین شد.) امام علیه السلام فرمود:

«فَلَا أَرَاکَ إِلَّا مَقْتُولاً بِهِ وَ مَا أَرَاکَ إِلَّا مِنْ شَرِّ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل» (دعای تو مستجاب شده است زیرا) تو را با همین شمشیر خواهند کشت و تو بدترین خلق خدایی. (2)

جالب توجه این که روایات فراوانی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و صحابه آن حضرت درباره شناختن مؤمنان با محبت علی بن ابی طالب علیه السلام و منافقان با بغض و کینه او در کتب معروف اهل سنت و شیعه به طور گسترده نقل شده است.از جمله «بلاذری»در انساب الاشراف (ج 2،ص 96) و«ترمذی»در سنن (ج 5،635 در باب مناقب علی بن ابی طالب) از«ابوسعید خدری»نقل کرده اند که می گفت:

«کُنّا

ص:301


1- 1) .کافی،ج 7،ص 264،ح 25.
2- 2) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 7،ص 435.

لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ نَحْنُ مَعاشِرُ الْأنْصارِ بِبُغْضِهِمْ عَلیَّ بْنَ أبی طالِبٍ؛ ما جمعیت انصار،منافقان را به سبب بغضشان به علی بن ابی طالب می شناختیم».

این بیان را با سخنی از ابن ابی الحدید پایان می دهیم.او می گوید:استادم من «ابوالقاسم بلخی»می گفت:

«قَدِ اتَّفَقَتِ الْأخْبارُ الصَّحیحَةِ الَّتِی لا رَیْبَ فِیها عِنْدَ الْمُحَدِّثینَ عَلی أنَّ النَّبیَّ قالَ:لا یَبْغِضُکَ إلّا مُنافِقٌ وَ لا یُحِبُّکَ إلّا مُؤمِنٌ؛ اخبار صحیحی که اتفاق بر این در نزد راویان اخبار شکی در آن نیست متفق است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:دشمن نمی دارد تو را جز منافق و دوست نمی دارد تو را جز مؤمن». (1)

***

ص:302


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 4،ص 83.

گفتار حکیمانه 46- بلای عُجب

اشاره

و قال علیه السلام

سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ .

امام علیه السلام فرمود:

کار بدی که تو را ناراحت (و پشیمان) می سازد نزد خدا بهتر است از کار نیکی که تو را مغرور می کند. (1)

ص:303


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این جمله نورانی را صاحب کتاب عقد الفرید و همچنین سبط بن جوزی در تذکره آورده اند.ابن ابی الحدید نیز در الحکم المنثورة آن را با تفاوتی ذکر کرده (که نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4 ص،46). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله با جمله های پرمعنای مشابه دیگری به عنوان جزیی از وصیت نامه امام علیه السلام به فرزندش امام مجتبی آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 973).

ص:304

شرح و تفسیر

بلای عُجب

امام علیه السلام در این سخن کوتاه و پرمحتوا به نکته مهمی اشاره می فرماید که در سیر و سلوک انسان به سوی خدا بسیار تأثیرگذار است.می فرماید:«کار بدی که تو را ناراحت (و پشیمان) می سازد نزد خدا بهتر است از کار نیکی که تو را مغرور می کند»؛ (سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ) .

دلیل آن روشن است،زیرا انسان معصیت کاری که از عمل زشت خود ناراحت می شود به سوی پشیمانی و توبه و جبران آن گام بر می دارد حال آنکه آن کس که از کار نیک خود مغرور می گردد گامی به سوی ریاکاری بر می دارد.

توبه آثار شوم آن معصیت را می شوید در حالی که غرور عُجب و ریا از کارهای نیک،انسان را به پرتگاه گناهان کبیره می کشاند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم می خوانیم:

«مَنْ رَأی أنَّهُ مُسیءٌ فَهُوَ مُحْسِنٌ؛ کسی که خود را بدکار می داند او نیکوکار است». (1)

به گفته مرحوم مغنیه در فی ظلال نهج البلاغه عکس این مطلب نیز صادق است و آن اینکه گفته شود

«مَنْ رَای إنَّهُ مُحْسِنٌ فَهُوَ مَسیءٌ؛ کسی که خود را نیکوکار بداند بدکار است»زیرا عُجب و غرور احسانش را تباه کرده و چه بسا سخنانی که ایمان را نیز از اساس متزلزل سازد. (2)

ص:305


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 20،ص 317،ح 641.
2- 2) .فی ظلال،ج 4،ص 245.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:«خداوند متعال به داود وحی فرستاد:

«بَشِّرِ الْمُذْنِبینَ وَ انْذُرِ الصِّدیقینَ؛ گنهگاران را بشارت ده و صدیقین (والا مقام) را بیم ده»(داود تعجب کرد و) عرض کرد:ای پروردگار چگونه چنین چیزی ممکن است؟ خداوند فرمود:گنهکاران (پشیمان و نادم) را بشارت ده که من توبه آنها را می پذیرم و از گناهانشان صرف نظر می کنم و صدیقین را بیم ده که از اعمالشان عُجب به خود راه ندهند». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت چنین آمده است که می فرماید:دو نفر وارد مسجد شدند یکی عابد بود و دیگری فاسق اما هنگامی که از مسجد خارج می شدند فاسق،جزء صدیقان شده بود و عابد از فاسقان.سپس فرمود:این بدان رو است که چون عابد وارد مسجد شد به عبادت خود می بالید و در این فکر بود و فاسق هنگامی که وارد شد فکرش در پشیمانی بود و پیوسته از گناهان خویش استغفار می کرد. (2)

این سخن را با حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم:خداوند به آن حضرت وحی فرستاد که بعضی از بندگان من در مسیر عبادت تلاش می کند و شب از خواب خوش و بستر لذت بخش بر می خیزد و مشغول عبادت می شود و خود را در عبادت من به سختی و تعب می اندازد.گاه من او را یک شب یا دو شب گرفتار خواب می کنم تا در مسیر صحیح گام بردارد،زیرا هنگامی که به خواب می رود و صبح بیدار می شود نسبت به خود خشمگین است و خود را سرزنش می کند و اگر او را در آنچه از عبادت من می خواهد آزاد بگذارم،چه بسا عُجب و خودپسندی به او عارض شود و از این راه حالتی به او دست دهد که هلاکش در آن است. (3)

ص:306


1- 1) .کافی،ج 2،ص 314،ح 8.
2- 2) .همان،ح 6.
3- 3) .همان،ص 60،ح 4.

گفتار حکیمانه 47-چهار فضیلت مهم اخلاقی

اشاره

و قال علیه السلام

قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ،وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ،وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ،وَ عِفَّتُهُ عَلی قَدْرِ غَیْرَتِهِ .

امام علیه السلام فرمود:

ارزش هر کس به اندازه همت او و راستگویی و صداقتِ هر کس به اندازه شخصیت اوست و شجاعت هر کس به اندازه بی اعتنایی وی (به ارزش های مادی) است و عفت هر کس به اندازه غیرت اوست. (1)

ص:307


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: جمله اول از این چهار جمله حکمت آمیز را میدانی در مجمع الامثال و ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول آورده ولی نویسنده الغرر با تفاوتی آن را ذکر کرده و نوشته است: «قَدْرُ الْمَرْءِ عَلی قَدْرِ فَضْلِهِ» و جمله دوم را به این صورت: «صِدْقُ الرَّجُلِ عَلی قَدْرِ مُرُوئَتِهِ» و جمله سوم و چهارم را به صورت:«شُجاعَةِ الرَّجُلِ عَلی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ غِیْرَتُهُ عَلی قَدْرِ حَمِیَّتِهِ»و این تفاوت ها نشان می دهد که از منبع دیگری آن را گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 46).در کتاب تمام نهج البلاغه،این چند جمله در ضمن نامه امام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام نقل شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 974).

ص:308

شرح و تفسیر

چهار فضیلت مهم اخلاقی

امام علیه السلام در این چند جمله حکیمانه به رابطه چهار موضوع مهم با چهار موضوع دیگر از صفات انسانی اشاره فرموده است.

نخست می فرماید:«ارزش هر کس به اندازه همت اوست»؛ (قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ) .

منظور از همت تصمیماتی است که انسان برای انجام کارهای مهم می گیرد و به دنبال آن تلاش می کند.هر اندازه این تصمیمات والاتر و این تلاش ها گسترده باشد همت انسان بلندتر است و این که امام می فرماید:ارزش هر کسی به اندازه همت اوست برای آن است که اشخاص والا همت معمولاً تلاش می کنند تا به مقامات عالی برسند پس نباید ارزش وجودی ظاهری آنها را امروز ملاحظه کرد بلکه آن نیروی نهفته در درون آنها که نامش همت است باید مقیاس و معیار شمرده شود.

در کتاب غررالحکم از امام همین معنا به صورت دیگری بیان شده است، می فرماید:

«مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظَمَتْ قِیْمَتُهُ؛ کسی که همت عالی داشته باشد قیمت و ارزش او زیاد است». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت و در همان کتاب می خوانیم:

«ما رَفَعَ

ص:309


1- 1) .غررالحکم،ص 448،ح 10278.

أمْرَءٌ کَهِمَّتِهِ وَ لا وَضَعَهُ کَشَهْوَتِهِ؛ هیچ چیز انسان را به مانند همت او بلندمقام نمی کند و هیچ چیز،او را مانند شهوتش پست نمی سازد». (1)

به گفته شاعر:

همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند

در دومین جمله پرمعنای خود می فرماید:«راستگویی و صداقتِ هر کس به اندازه شخصیت اوست»؛ (وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ) .

زیرا انسان با شخصیت این کار را برای خود ننگ می داند که به دیگران دروغ بگوید.اضافه بر این،غالبا دیده شده است که دروغ ها بعد از مدتی فاش می گردد؛انسان با شخصیت حاضر نمی شود کاری انجام دهد که در آینده آبروی او را ببرد.

در احادیث دیگری از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الصِدْقُ عِزّ؛ راستگویی سبب عزت است»و در حدیث دیگری می افزاید:

«الصِّدْقُ صَلاحُ کُلُّ شَیءٍ وَالْکِذْبُ فَسادُ کُلُّ شَیْءٍ» .

یکی از یاران امام صادق علیه السلام به نام ابو کهمس خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد:(یار وفادار شما) ابن ابی یعفور به شما سلام فرستاده است فرمود:

سلام بر تو و بر او.هنگامی که نزد او رفتی سلام مرا به او برسان و بگو:جعفر بن محمد به تو می گوید:

«انْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ عَلِیٌّ علیه السلام عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَالْزَمْهُ فَإِنَّ عَلِیّاً علیه السلام إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ؛ نگاه کن ببین علی علیه السلام با چه صفاتی آن مقام را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله پیدا کرد آن صفات را داشته باش،زیرا علی تنها به این سبب به آن مقام نزد پیغمبر رسید که در سخن گفتن،صادق بود و در ادای امانت امین». (2)

ص:310


1- 1) .غررالحکم،ح 10271.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 104،ح 5.

این سخن را با حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،فرمود:

«الْجَمالُ صَوابُ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ الْکَمالُ حُسْنُ الْفِعالِ بِالصِّدْقِ؛ جمال،به سخن حق گفتن است و کمال،به انجام کارهای نیک توأم با صدق». (1)

باید توجه داشت که«مروءة»به معنای جوانمردی،مردانگی،و فتوت و مجموعه ای از شایستگی هاست که در یک انسان باارزش جمع می شود که شخصیت او را تشکیل می دهد.

سپس در سومین سخن حکمت آمیز خود می فرماید:«شجاعت هر کس به اندازه بی اعتنایی او (به ارزش های مادی) است»؛ (وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ) .

روشن است وابستگی های انسان به مقام و مال و شهوات دنیا از شجاعت او می کاهد و او را به اسارت می کشاند؛اما هنگامی که خود را از این امور آزاد سازد، با شجاعت حرف خود را می زند و راه خود را می پیماید و در برابر کسی ذلیلانه سر تعظیم فرو نمی آورد و با توکل بر خدا در برابر حوادث سخت می ایستد.

در لسان العرب آمده است که«أنَفْ»(بر وزن هدف) به معنای کراهت داشتن چیزی و خود را برتر از آن دانستن است،بنابراین«أنف»در جمله بالا می تواند اشاره به بی اعتنایی نسبت به ارزش های مادی باشد.

آن گاه امام علیه السلام در چهارمین و آخرین سخن حکیمانه اش می فرماید:«عفت هر کس به اندازه غیرت اوست»؛ (وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیْرَتِهِ) .

«غیرت»به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه عبارت از انزجار طبیعی انسان نسبت به تصور شرکت دیگران در اموری است که مورد علاقه اوست و به تعبیر دیگر غیرت به معنای حفظ ارزش های مربوط به خود و جلوگیری از تجاوز دیگران به حریم اوست که غالباً در عرف ما در امور ناموسی به کار می رود.

بدیهی است کسی که نسبت به نوامیس خود غیرت دارد هرگز حاضر نمی شود به

ص:311


1- 1) .کنز العمال طبق نقل میزان الحکمه ماده«صدق».

نوامیس دیگران چشم خیانت بدوزد،بنابراین هر اندازه غیرت انسان بیشتر باشد عفت او هم بیشتر خواهد بود.

گرچه عفت و غیرت هر دو غالباً در عرف امروز ما بیشتر در مسائل ناموسی به کار می رود؛ولی از نظر ارباب لغت و علمای اخلاق،هر دو معنایی وسیع دارند:«عفت»به معنای خودداری و حالت انزجار از ملاحظه صحنه های زشت و«غیرت»هرگونه اهتمام و دفاع از حقوق الهی و انسانی خویش است و بعید نیست که منظور از امام علیه السلام از جمله بالا همان معنای وسیع کلمه در هر دو مورد باشد.

از این رو در حدیثی از امام باقر علیه السلام در کتاب کافی می خوانیم:

«إِنَّ أَفْضَلَ الْعِبَادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ؛ برترین عبادت پاک بودن از نظر تغذیه و امور جنسی است». (1)

نیز از همان امام نقل شده که فرمود:

«مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ؛ هیچ کس خدا را عبادتی بهتر از این نداشته که عفت را در مورد شکم و امور جنسی رعایت کند»، (2)لذا در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ؛ شخص با غیرت هرگز زنا نمی کند». (3)

***

ص:312


1- 1) .کافی،ج 2،ص 79،ح 2.
2- 2) .همان،ح 1.
3- 3) .نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 305.

گفتار حکیمانه 48- راه پیروزی

اشاره

و قال علیه السلام

الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ،وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْی،وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ .

امام علیه السلام فرمود:

پیروزی در گرو تدبیر است،حزم و دوراندیشی در گرو به کار گرفتن فکر، و تفکر صحیح در گرو نگه داری اسرار است. (1)

ص:313


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب نهایة الارب (شهاب الدین نویری) این کلام حکمت آمیز را با تفاوت هایی ذکر کرده می گوید:علی (رضی الله عنه) فرمود:«الظَفَرُ بِالْحَزْمِ وَالْحَزْمُ بِأصالَةِ الرَّأیِ وَالرَّأیُ بِتَحْصینِ السِّرِ»این تفاوت آشکار نشان می دهد که او این کلام را از نهج البلاغه نگرفته بلکه از منبع دیگری اخذ نموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج4،ص 47).در کتاب تمام نهج البلاغه،این جمله حکمت آمیز در ضمن نامه امام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام نقل شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 972).

ص:314

شرح و تفسیر

راه پیروزی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و پرمایه در سه جمله کوتاه رمز پیروزی را در کارها بیان می کند.نخست می فرماید:«پیروزی در گرو تدبیر است»؛ (الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ) .

«حَزْم»که به معنای دوراندیشی و مطالعه عواقبِ کار است،یکی از مهم ترین عوامل پیروزی است،زیرا افراد سطحی نگر که گرفتار روزمرّگی هستند در برابر حوادث پیش بینی نشده به زودی به زانو در می آیند و رشته کار از دستشان بیرون می رود و شکست می خورند.

در حدیث دیگری در غرر الحکم امام می فرماید:

«مَنْ أخَذَ بِالْحَزْمِ اسْتَظْهَرَ وَ مَنْ أضاعَ الْحَزْمَ تَهَوَّرَ؛ کسی که حزم و دوراندیشی بر گیرد پیروز می گردد و کسی که آن را ضایع کند به هلاکت می افتد». (1)

سپس امام علیه السلام در جمله دوم می فرماید:«حزم و دوراندیشی در گرو به کار گرفتن فکر است»؛ (وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ) .

«اجالة»به معنای جولان دادن و«رأی»به معنای فکر است و منظور از جولان دادن فکر این است که انسان همچون اسب سواری که در تمام اطراف میدان نبرد،قبل از شروع گردش می کند تا از نقاط ضعف و قوت با خبر شود،باید در

ص:315


1- 1) .غررالحکم،ص 457،ح 10870.

مسائل مهم نیز چنین کند و تمام جوانب یک مسئله را از خوب و بد بدون اغماض بررسی کند تا بتواند تصمیم صحیح بگیرد.

شخصی به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد:ای رسول خدا! به من سفارشی کن.

فرمود:اگر بگویم می پذیری؟ عرض کرد:آری! پیامبر این جمله را سه بار تکرار کرد و در هر سه بار آن مرد گفت:آری ای رسول خدا! پیامبر فرمود:

«فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَ إِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ من به تو سفارش می کنم هنگامی که تصمیم بر انجام کاری گرفتی در عاقبت آن بیندیش اگر کار صحیحی بود انجام ده و اگر گمراهی بود از آن خودداری کن». (1)

به یقین حزم و دوراندیشی ایجاب می کند که انسان افزون بر استفاده از فکر خویش،از افکار دیگران نیز بهره بگیرد،همان گونه که در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که فرمود:«از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند حزم و دوراندیشی چیست؟ فرمود:مشورت با صاحب نظران و پیروی از آنها». (2)

گاه برای رسیدن به پیروزی باید از نقشه پیچیده و مختلفی استفاده کرد که آگاهی دشمن بر آن سبب نابود شدن وی است،از این رو امام علیه السلام در سومین و آخرین جمله حکمت آمیز فوق می فرماید:«تفکر صحیح در گرو نگه داری اسرار است»؛ (وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ) .

در حدیث دیگری که از امام علیه السلام در غرر الحکم نقل شده می خوانیم:

«سِرُّکَ أسیرُکَ فَانْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ؛ راز تو اسیر توست؛اما اگر آن را افشا کردی تو اسیر آن می شوی». (3)

ص:316


1- 1) .کافی،ج 8،ص 149،ح 130.
2- 2) .بحارالانوار،ح 72،ص 100،ح 16.
3- 3) .غررالحکم،ص 320،ح 7415.

در حدیث دیگری از امام جواد علیه السلام آمده است:

«إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ؛ اظهار کردن چیزی (سری از اسرار) پیش از آنکه مستحکم شود و به نتیجه برسد موجب فساد آن است». (1)

از بعضی روایات معصومین استفاده می شود که اسرارتان را حتی به همه دوستان هم نگویید،زیرا احتمال تغییر حالت در آنان وجود دارد.امام صادق علیه السلام می فرماید:

«لَا تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلَّا عَلَی مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً مَا؛ اسرارت را حتی به دوستت مگو مگر در آنجا که اگر دشمن تو بر آن سر آگاه شود ضرری به تو نمی رساند،زیرا دوست ممکن است روزی به صورت دشمن درآید». (2)

گفتنی است که انسان گاهی سر خود را برای دوست مطمئنی بیان می کند غافل از آنکه آن دوست نیز ممکن است دوست مطمئن دیگری داشته باشد و سومی نیز به همین صورت،ناگاه متوجه می شود که اسرارش همه جا بر سر زبان هاست.

از این رو شاعر پرمایه،سعدی شیرازی می گوید: به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز!

***

ص:317


1- 1) .بحارالانوار،ج 72،ص 71،ح 13.
2- 2) .همان،ج 71،ص 177،ح 15.

ص:318

گفتار حکیمانه 49-حمله های خطرناک

اشاره

و قال علیه السلام

احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ،وَ اللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ .

امام علیه السلام فرمود:

بترسید از حمله افراد با شخصیت به هنگام نیاز و گرسنگی،

و از حمله افراد پست به هنگام سیری! (1)

ص:319


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: دانشمند معروف آمدی در غررالحکم این کلام حکیمانه را با تفاوتی نقل کرده که نشان می دهد از جای دیگری گرفته و همچنین ابن ابی الحدید در الحکم المنثورة آن را با تفاوتی نقل کرده و آن نیز نشان می دهد که منبع ابن ابی الحدید غیر از نهج البلاغه بود.هرچند نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه بعد از ذکر کلام این دو نفر می گوید:مرحوم سیّد رضی روایتش موثق تر و آشنایی اش به لحن کلام جدش بیشتر است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 48). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز در خطبه«الوسیله»که در نهج البلاغه نیامده ذکر شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 166).

ص:320

شرح و تفسیر

حمله های خطرناک

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیزش به یکی از تفاوت های میان افراد با شخصیت و بزرگوار و افراد پست و بی ارزش اشاره می کند و می فرماید:«بترسید از حمله افراد با شخصیت به هنگام نیاز و گرسنگی و از حمله افراد پست به هنگام سیری»؛ (احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ،وَ اللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ) .

در این که منظور از گرسنگی و سیری در این عبارت حکیمانه معنای کنایی آن مراد است یا معنای حقیقی در میان مفسران نهج البلاغه گفت و گو است؛جمعی گرسنگی را کنایه از هرگونه نیاز و یا تحت فشار و ظلم واقع شدن دانسته اند بدین ترتیب معنای جمله چنین می شود:افراد بزرگوار و با شخصیت تنها هنگامی دست به حمله می زنند که به آنها ستم شود و یا نیاز مبرم برای ادامه حیات پیدا کنند که در این صورت برای گرفتن حق خود و دفاع در مقابل ظالمان غیرت آنها به جوش می آید و حمله جانانه ای می کنند؛ولی لئیمان هنگامی که به نوایی برسند و بر مراد خویش سوار گردند طغیان می کنند و افراد بی گناه را مورد حمله قرار می دهند همچون حیوانات درنده ای که پس از سیری،مست می شوند.

در حالی که بعضی دیگر معتقدند«جُوع»در اینجا به همان معنای حقیقی یعنی گرسنگی است و«شَبَع»به معنای سیری است و آن را اشاره به این نکته می دانند که افراد شجاع و با شخصیت پیش از رفتن به میدان نبرد کمتر غذا

ص:321

می خوردند مبادا ضربه ای بر شکم آنها وارد شود و غذا بیرون ریزد و موجب سرافکندگی آنان شود؛ولی لئیمان چنین نیستند و در هر حال تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد.

شاعر عرب می گوید: لا یَصْبِرُ الْحُرُّ تَحْتَ ضَیْمٍ وَ إنَّما یَصْبِرُ الْحِمارُ

آزادمرد در زیر ستم صبر نمی کند.این الاغ است که صبر می کند!

شاعر دیگری نیز می گوید:

إذا أنْتَ أکْرَمتَ الکَریمَ مَلَکَتَهُ وَ إنْ أنْتَ أکْرَمتَ اللَئیمَ تَمَرَّدَا

اگر شخص کریم را اکرام و احترام کنی مالک او می شوی ولی اگر لئیم را اکرام کنی (بیشتر) سرپیچی می کند. (1)

***

ص:322


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 179.

گفتار حکیمانه 50-راه تسخیر دل ها

اشاره

و قال علیه السلام

قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیَّةٌ،فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیْهِ .

امام علیه السلام فرمود:

دل های انسان ها وحشی و رمنده است،هرکس با آنها انس گیرد

رو به سوی او می کنند! (1)

ص:323


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را زمخشری (متوفای 538) در جزء اول ربیع الابرار و طرطوشی (متوفای 520) در کتاب سراج الملوک آورده اند و بعید به نظر می آید که آنها از نهج البلاغه سیّد رضی گرفته باشند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 48).در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را جزء خطبه ای دانسته است که امام آداب دین و دنیا را به اصحابش فرمود.(تمام نهج البلاغه،ص 717).

ص:324

شرح و تفسیر

راه تسخیر دل ها

امام در این کلام حکمت آمیز درس مهمی برای صید دل ها و جلب و جذب دوستان می دهد.می فرماید:«دل های انسان ها وحشی و رمنده است هرکس با آنها انس گیرد رو به سوی او می کنند»؛ (قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیَّةٌ،فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیْهِ) .

اشاره به اینکه انسان،نسبت به کسانی که نمی شناسد نوعی احساس بیگانگی می کند؛ولی اگر طرف مقابل از طریق محبت وارد شود در برابر او رام می شود.به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه این مطلب برای انسانی که تازه در شهر یا در محله ای وارد می شود و سکنا گزیند کاملاً محسوس است او حتی از همسایگان نزدیکش فاصله می گیرد اما اگر چند بار با او سلام و علیک کنند و به دیدارش بروند و هدیه ای برایش بفرستند رابطه دوستی آنها مستحکم می شود.

آنچه بعضی پنداشته اند که این کلام حکمت آمیز با اصل مدنیّ بالتبع بودن انسان سازگار نیست اشتباه بزرگی است.درست که انسان ذاتاً روح اجتماعی دارد و نمی تواند تنها زندگی کند و تمام پیشرفت ها و موفقیت ها بشر در سایه همین روح اجتماعی است؛ولی این بدان معنا نیست که در برابر هر فرد ناشناخته ای اظهار محبت و دوستی کند و با او الفت بگیرد؛الفت گرفتن احتیاج به مقدمات دارد همان گونه که عداوت و دشمنی نیز مقدماتی می خواهد و نظر

ص:325

امام علیه السلام به این حقیقت است که در روایات دیگری نیز وارد شده و در گفتار معروف:

«الْإنْسانُ عَبیدُ الْإحْسانِ؛ انسان بنده احسان است»منعکس است.

شاعر عرب نیز می گوید: وَ إنّی لَوَحْشِیٌّ إذا ما زَجَرْتَنی وَ إنّی إذا ألَّفْتَنی لَاَلُوفٌ

هنگامی که از من دوری کنی من از تو رمیده می شوم ولی هنگامی که از در الفت در آیی با تو الفت می گیرم.

این که در بعضی از شروح به واسطه حل نشدن مشکل«مدنیٌّ بالطبع»بودن انسان یا وحشی بودن قلوب این تفسیر را پذیرفته اند که منظور از«رجال»همه انسان ها نیستند بلکه افراد بزرگ و قدرتمندِ اجتماع اند،تفسیر نادرستی به نظر می رسد،زیرا ظاهر عبارت اشاره به همه یا اغلب انسان هاست نه گروه اندکی.

شاهد این سخن حدیثی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«ثَلَاثٌ یُصْفِینَ وُدَّ الْمَرْءِ لِأَخِیهِ الْمُسْلِمِ یَلْقَاهُ بِالْبُشْرِ إِذَا لَقِیَهُ وَ یُوَسِّعُ لَهُ فِی الْمَجْلِسِ إِذَا جَلَسَ إِلَیْهِ وَ یَدْعُوهُ بِأَحَبِّ الْأَسْمَاءِ إِلَیْهِ؛ سه چیز است که محبت انسان را نسبت به برادر دینی اش صفا می بخشد با چهره گشاده با او روبرو شود و در مجلس جای مناسب به او دهد و او را به محبوب ترین نام هایش صدا بزند». (1)

***

ص:326


1- 1) .کافی،ج 2،ص 643،ح 3.

گفتار حکیمانه 51- عیوب پنهان

اشاره

و قال علیه السلام

عَیْبُکَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَکَ جَدُّکَ .

امام علیه السلام فرمود:

عیب تو (از چشم ها) پنهان است تا وقتی دنیا به تو اقبال دارد!

(همین که دنیا پشت کند عیوب تو آشکار می شود). (1)

ص:327


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها منبعی که نویسنده کتاب مصادر برای این جمله حکیمانه امام به جز نهج البلاغه ذکر کرده ربیع الابرار دانشمند معروف اهل سنت زمخشری است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 48). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکیمانه در لابه لای خطبه وسیله ذکر شده است (این خطبه در نهج البلاغه نیامده است و در کتاب تمام از جلد هشتم کافی نقل شده در حالی که با مراجعه به کافی روشن می شود که این جمله در آنجا نیست،هرچند جمله های بعد از آن ذکر شده است و معلوم نیست کتاب تمام نهج البلاغه آن را از کجا آورده است).(تمام نهج البلاغه،ص 166). جمله حکیمانه پیش گفته علاوه بر کتاب ربیع الابرار زمخشری در کتب دیگری از دانشمندان هم عصر زمخشری یا بعد از او نیز آمده است.

ص:328

شرح و تفسیر

عیوب پنهان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش اشاره به نکته مهمی کرده می فرماید:«عیب تو (از چشم ها) پنهان است تا وقتی دنیا به تو اقبال دارد» (عَیْبُکَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَکَ جَدُّکَ) .

«جَدّ»در لغت معانی زیادی دارد از جمله:عظمت،که آیه شریفه «أَنَّهُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا» به آن ناظر است و به معنای بهره،نصیب،نعمت و بخت.در جمله بالا اشاره به همان بهره و نصیب دنیوی است که گاهی از آن به بخت و شانس تعبیر می شود.

امام در واقع در این عبارت کوتاه به چند نکته اشاره فرموده است:

نخست هنگامی که دنیا به کسی اقبال کند تمام عیوب او را به فراموشی می سپارند،بلکه گاهی عیب را حُسن معرفی می کنند و به عکس،هنگامی که دنیا به کسی پشت کند صفات برجسته او را نادیده می گیرند،بلکه گاهی عیب می شمرند و این اشتباه بزرگی است که بسیاری از مردم گرفتار آن اند.

دیگر این که انسان باید تنها نگاه به سخنان مردم نکند و بکوشند عیوب خویش را که از چشم آنها به سبب اقبال دنیا پنهان شده،دریابد و نیز محاسن و صفات نیک خود را که به دلیل پشت کردن دنیا به او در نظر مردم ناچیز شمرده می شود کم نشمرد.

ص:329

دیگر این که از زوال نعمت ها نگران نشود شاید خداوند می خواهد بدین وسیله عیوب او را روشن سازد تا برای برطرف کردن آن بکوشد که این خود نعمتی از سوی پروردگار محسوب می شود.

این گفتار حکیمانه امام پیام دیگری نیز دارد و آن این که به هنگام اقبال دنیا به انسان،مغرور نشود و خود را بریء از عیوب نداند،چرا که مردم عیوب او را نادیده می گیرند و ای بسا از وی چنان تمجید کنند که سبب غرور او گردد.

شبیه این گفتار سخن حکیمانه ای است که در حکمت نهم آمده بود که امام فرموده بود:

(إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَی أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ؛ هنگامی که دنیا به کسی روی آورد نیکی های دیگران را به او عاریت می دهد و هنگامی که دنیا به کسی پشت کند نیکی های خودش را نیز از او سلب می نماید).

در زبان عرب-و احتمالاً زبان های دیگر-نیز ضرب المثل های جالبی در این زمینه آمده است از جمله در یک ضرب المثل عربی می خوانیم:«إذا أقْبَلَ الْبَخْتُ لَباضَتِ الدُّجاجَةُ عَلَی الوَتَد،وَ إذا أدْبَرَ الْبَخْتُ أسْعَرَ الْهاوَنُ فِی الشَّمْسِ؛هنگامی که دنیا به انسان اقبال کند مرغ روی نوک میخ تخم می گذارد و هنگامی که دنیا به انسان پشت کند هاون در برابر آفتاب آتش می گیرد». (1)

***

ص:330


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 181.

گفتار حکیمانه 52- رابطه عفو و قدرت

اشاره

و قال علیه السلام

أَوْلَی النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَی الْعُقُوبَةِ .

امام علیه السلام فرمود:

شایسته ترین مردم به عفو،قادرترین آنها به مجازات است. (1)

ص:331


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب نهایة الادب این جمله حکمت آمیز به همین صورت آمده است؛ولی بعد از آن حکمت یازدهم را که قبلا گذشت با تفاوتی نقل می کند و از مجموع آن چنین برداشت می شود که دسترسی به منبع دیگری غیر از نهج البلاغه داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 48).

ص:332

شرح و تفسیر

رابطه عفو و قدرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود،همان مطلبی را که در حکمت یازدهم آمده بود به شکل دیگر بیان می کند و می فرماید:«شایسته ترین مردم به عفو، قادرترین آنها به مجازات است»؛ (أَوْلَی النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَی الْعُقُوبَةِ) .

می دانیم یکی از عوامل ادامه نزاع ها و درگیری ها که گاه در میان دو قبیله یا فرزندان یک خانواده ده ها سال ادامه پیدا می کند،روح انتقام جویی و عدم گذشت است که هرچه جلوتر می رود مانند سیلاب شدیدتر می شود در حالی که اگر در همان مراحل آغازین یکی از دو طرف بزرگواری و گذشت کند نزاع برای همیشه پایان می یابد.

به علاوه،عفو و گذشت،شخص خطاکار را به تجدید نظر در کار خود و جبران خطا وا می دارد که برکات آن بر کسی پوشیده نیست.

مطالعه تاریخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان و سایر امامان علیهم السلام معصوم نشان می دهد که آنها با استفاده از این روش،دشمنان سرسخت را به زانو در آوردند و یا آنها را به دوستان فداکار بدل کردند.

عفو و گذشت عجیب پیامبر در داستان فتح مکه و عفو امیر مؤمنان بعد از پیروزی در جنگ جمل و عفو امام حسن مجتبی در برابر آن مرد شامی و همچنین سایر مواردی که در تاریخ زندگی آن بزرگواران ثبت شده نمونه های

ص:333

روشنی از این معناست.

اما این که می فرماید:شایسته ترین مردم به عفو قادرترین آنها بر مجازات است به دلیل این است که هر چه قدرت بر مجازات بیشتر باشد عفو و گذشت اهمیت بیشتری پیدا می کند و هیچ کس نمی تواند بگوید این عفو بر اثر ضعف و ناتوانی از مجازات بوده است.

جالب این است که در قرآن مجید آنجا که عفو از قاتل عمد را مطرح می کند با تعبیر به«برادر»از او یاد می نماید؛ ««فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ»؛ پس اگر کسی از سوی برادر (دینی) خود چیزی به او بخشیده شود (و حکم قصاص او تبدیل به خون بها گردد) باید از راه پسندیده پیروی کند».

در کتاب کنز العمال این حدیث کوتاه و پر معنا از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده:

«تَعافُوا تَسْقُط الضَغائِنُ بَیْنَکُم؛ یکدیگر را عفو کنید تا دشمنی ها در میان شما از میان برود». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق می خوانیم:

«إنّا أهْلُ بَیْتٍ مُرَّوتُنَا الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنا؛ ما خاندانی هستیم که شخصیت ما ایجاب می کند کسی را که ستمی در حق ما روا داشته عفو کنیم.

در حالات امام علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام می خوانیم که هشام بن اسماعیل (والی مدینه از طرف عبد الملک بن مروان) آن حضرت را زیاد آزار می داد ولی هنگامی که«ولید بن عبد الملک»بر سر کار آمد (بر اثر شکایات زیاد مردم) او را عزل کرد و دستور داد او را در برابر مردم حاضر کنند که هر کس از او ستمی دیده انتقام گیرد.او می گفت:من بیش از همه از علی بن الحسین بیم دارم (زیرا بیش از همه به او آزار رساندم) امام با یارانش از آنجا می گذشت،به آنها سفارش فرموده بود که حتی یک کلمه به او بدگویی نکنند.هنگامی که امام از

ص:334


1- 1) .کنز العمال مطابق نقل میزان الحکمه،ماده«عفو».

آنجا گذشت«هشام»صدا زد:

«اللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالاتِهِ؛ خدا آگاه تر است که نبوت (و امامت) را در کدام خاندان قرار دهد». (1)

آیات و روایات اسلامی درباره اهمیت عفو بسیار زیاد است.این سخن را با حدیث دیگری از پیغمبر اکرم پایان می دهیم.

«عَلَیْکُم بِالْعَفْوُ فَإنَّ الْعَفْوَ لا یَزیدُ الْعَبْدَ إلاّ عِزّاً فَتَعافُوا یُعِزَّکُمُ اللّهُ؛ بر شما باید به عفو و بخشش،زیرا چیزی جز عزت به انسان نمی افزاید،عفو کنید تا خداوند شما را عزت دهد». (2)

بدیهی است-همان گونه که قبلاً نیز اشاره شده-دستور عفو شامل کسانی نمی شود که از عفو و گذشت سوء استفاده کرده و بر جسارت خود می افزایند.

آنها را جز کیفر و عقوبت اصلاح نمی کند.

***

ص:335


1- 1) .بحارالانوار،ج 46،ص 94.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 108.

ص:336

گفتار حکیمانه 53- سخاوت واقعی

اشاره

و قال علیه السلام

السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً،فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ .

امام علیه السلام فرمود:

سخاوت آن است که ابتدایی (و بدون درخواست) باشد،اما آنچه در برابر تقاضا داده می شود یا از روی«حیا»است و یا برای فرار از«مذمّت». (1)

ص:337


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر نهج البلاغه می گوید:در تاریخ ابن عساکر این چنین آمده است:به امام عرض کردند:«ما السخاء؟؛سخاوت چیست؟»در پاسخ فرمود:«ما کانَ عَنْهُ إبْتِداءً وَ أمّا ما کانَ عَنْ مَسْألَةٍ فَحَیاءٌ وَتَکرُّمٌ»این سخن را سیوطی در تاریخ الخلفاء از ابن عساکر نقل کرده است.این تفاوت تعبیر با آنچه در نهج البلاغه آمده نشان می دهد که ابن عساکر منبعی غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است.همچنین این کلام حکمت آمیز در کتاب أدب الدین و الدنیا مارودی و در کتاب روض الاخیار با تفاوتی که نشان دهنده تعدد منبع است ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 49).

ص:338

شرح و تفسیر

سخاوت واقعی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته دقیق و آموزنده ای اشاره کرده، می فرماید:«سخاوت آن است که ابتدایی (و بدون درخواست) باشد؛اما آنچه در برابر تقاضا داده می شود یا از روی حیاست و یا برای فرار از مذمّت»؛ (السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً،فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ) .

سخاوت را این گونه تفسیر کرده اند:حالت و فضیلتی درونی است که انسان را به بذل مال به مستحقان و نیازمندان بدون عوض وا می دارد.

بر این اساس اگر کسی درخواستی کند و از آبروی خود به وسیله درخواست مایه بگذارد،آنچه سخاوتمندانه می بخشد در واقع عوض آبروی اوست و به راحتی نمی توان نام آن را سخاوت گذاشت و نیز بخشش که پس از درخواست صورت می گیرد ممکن است بدین سبب باشد که اگر بخشش نکند،درخواست کننده و یا مردمی که از آن آگاهی می یابند او را نکوهش و مذمت کنند،بنابراین بخشش در برابر نجات از مذمت مردم واقع شده است و بدون عوض نیست و به تعبیر عموم مردم برای رودربایستی است.بنابراین سخاوت خالص و حقیقی آن است که انسان پس از آگاهی بر نیازمندی افراد آبرومند،در حل مشکل آنها به صورت پنهانی بکوشد و نیازی به سؤال نباشد.

قرآن مجید در سوره«بقره»هنگامی که سخن از اهمیت انفاق و آثار و برکات آن به میان می آورد بر انفاق به کسانی تأکید می کند که روی سؤال ندارند و به دلیل عفت و مناعت طبع مردم آنها را در زمره اغنیا می دانند،می فرماید: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً». 1

ص:339

قرآن مجید در سوره«بقره»هنگامی که سخن از اهمیت انفاق و آثار و برکات آن به میان می آورد بر انفاق به کسانی تأکید می کند که روی سؤال ندارند و به دلیل عفت و مناعت طبع مردم آنها را در زمره اغنیا می دانند،می فرماید: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً». 1

درباره اهمیت سخاوت در آیات قرآن و روایات اسلامی بحث های زیادی آمده است از جمله در حدیثی از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«السَّخاءُ خُلْقُ اللّهِ الْأعْظَمِ؛ سخاوت صفت بزرگ خداست». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«السَّخَاءُ مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِیَاءِ وَ هُوَ عِمَادُ الْإِیمَانِ وَ لَا یَکُونُ مُؤْمِنٌ إِلَّا سَخِیّاً؛ سخاوت از اخلاق پیامبران و ستون ایمان است و هیچ مؤمنی نیست مگر این که صاحب سخاوت است». (2)

بی شک،سخاوت هر قدر بیشتر و در مورد مناسبت تر و بدون هیچ گونه عوض مادی و معنوی و کاملاً به صورت ابتدایی باشد پرارزش تر است.

این سخن را با حدیثی از کتاب کافی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم،فرمود:

گروهی از یمن خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و میان آنها مردی بود در مکالمه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درشت گو و سرسخت تا آنجا که رسول خدا صلی الله علیه و آله خشمگین شد و از شدت غضب عرق در پیشانی او آشکار گشت و چهره در هم کشید و چشم از او برداشت و به زمین نگاه کرد.جبرئیل نازل شد و عرض کرد:پرورگارت به تو درود می فرستد و می گوید:این مرد سخاوتمندی است که پیوسته اطعام می کند.خشم پیامبر صلی الله علیه و آله فرو نشست سر را بلند کرد و فرمود:اگر جبرئیل از سوی خداوند متعال به من خبر نداده بود که تو مرد سخاوتمندی هستی و پیوسته اطعام طعام می کنی تو را طرد می کردم تا عبرتی برای دیگران باشی.آن مرد گفت:

آیا پروردگار تو سخاوت را دوست دارد؟ پیامبر فرمود:آری.آن مرد شهادتین بر زبان جاری کرد و مسلمان شد و گفت:به خداوندی که تو را به حق مبعوث کرده هرگز کسی را از مالم محروم نساختم. (3)

ص:


1- 2) .کنز العمال،مطابق نقل میزان الحکمه،ماده سخاء.
2- 3) .بحارالانوار،ج 68،ص 355،ح 17.
3- 4) .کافی،ج 4،ص 39،ح 5.

گفتار حکیمانه 54- چهار جمله پربار

اشاره

و قال علیه السلام

لَا غِنی کَالْعَقْلِ؛وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ؛وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ؛

وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ .

امام علیه السلام فرمود:

هیچ ثروت و بی نیازی همچون عقل،و هیچ فقری همچون جهل و هیچ میراثی همچون ادب و هیچ پشتیبانی همچون مشورت نیست. (1)

ص:341


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این چهار جمله حکمت آمیز در کتاب تحف العقول به صورت پراکنده ذکر شده،و در بعضی از موارد تفاوت هایی دارد (که نشان می دهد از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه است) اضافه بر این،همین تعبیرات با مختصر تفاوتی در حکمت 113 که از این جمله های حکمت آمیز نیز مشروح تر است به چشم می خورد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 49).

ص:342

شرح و تفسیر

چهار جمله پربار

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه و پرمایه خود در ضمن چهار جمله کوتاه به چهار مطلب مهم اشاره کرده،می فرماید:

«هیچ ثروت و بی نیازی چون عقل»؛ (لَا غِنَی کَالْعَقْلِ) ؛

«و هیچ فقری همچون جهل»؛ (وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ) ؛

«و هیچ میراثی چون ادب»؛ (وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ) ؛

«و هیچ پشتیبانی چون مشورت نمی باشد»؛ (وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ) .

درباره اهمیت عقل همین بس که اگر عقل و تدبیر باشد همه چیز به دنبال آن خواهد آمد مال و ثروت را با عقل و تدبیر به دست می آورند،مقام و شخصیت نیز زاییده عقل است و آسایش و آرامش و سعادت دو جهان با عقل حاصل می شود.

به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه در قرآن مجید واژه عقل و علم و مشتقات آنها 880 مرتبه آمده است و این نشانه اهمیت فوق العاده قرآن و اسلام به مسأله عقل است. (1)

روایات اسلامی نیز درباره اهمیت عقل فوق حد احصا و شمارش است.

مرحوم کلینی در جلد اول کافی در کتاب العقل والجهل احادیث بسیار فراوان

ص:343


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 249.

و پرمایه ای درباره اهمیت عقل از پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام نقل کرده است.

ابن ابی الحدید بخشی از آن را در شرح خود ذیل همین کلام حکمت آمیز از کتاب کامل مبرد نقل کرده از جمله این که رسول خدا فرمود:

«ما قَسَمَ لِلْعِبادِ أفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجاهِلِ وَ فِطْرُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ صَوْمِ الْجاهِلِ وَ إقامَةُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجاهِلِ وَ ما بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً حَتّی یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ وَ حَتّی یَکُونَ عَقْلُهُ أفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمیعِ أُمَّتِهِ؛ خداوند هیچ نعمتی را برتر از عقل در میان بندگانش تقسیم نکرده است.خواب عاقل از شب زنده داری جاهل (و عبادت شبانه او) برتر و روزه نگرفتنش از روزه (مستحبی) جاهل برتر و توقفش از سفر جاهل (برای اطاعت پروردگار یا جهاد) مهم تر است و خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر این که عقلش کامل شد و عقل او برتر از عقول تمام امتش بود.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«صَدیقُ کُلُّ أمْرءٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ؛ دوست هر کس عقل اوست و دشمنش جهل اوست».

در نقطه مقابل عقل جهل و نادانی بدترین فقر و تنگدستی است،زیرا انسان جاهل و نادان هم ثروتش را از دست می دهد و هم آبرو و حیثیتش را و در یک کلمه دین و دنیایش را تباه می کند. (1)

البته منظور از عقل،همان گونه که در روایات اسلامی آمده همان هوش و فراستی است که انسان را به خدا و اطاعت او نزدیک می کند و از زشتی ها دور می سازد.در دنیای دیروز و امروز افراد ظاهراً عاقلی بوده اند که سال ها بر کشورهایی حکومت کرده اند ولی بسیاری از آنها فاقد عقل به معنایی که در بالا آمد بوده اند.هوش و ذکاوت آنها نوعی شیطنت بوده است،همان گونه که در

ص:344


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 185 به بعد.

حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که بعضی از یاران آن حضرت درباره عقل از محضرش سؤال کردند فرمود:

«ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمانُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ؛ عقل چیزی است که انسان به وسیله آن خدا را پرستش می کند و بهشت را به دست می آورد».راوی عرض کرد می گویند معاویه عاقل است؟ فرمود:این نوعی شیطنت شبیه عقل است و عقل نیست. (1)

اما در مورد ادب همین بس که امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیثی که در غرر الحکم آمده می فرماید:

«خَیْرُ ما وَرَّثَ الْاباءُ لِلْأبْناءِ الْأدَبُ؛ بهترین چیزی که پدران برای فرزندان به ارث می گذارند ادب است».و در حدیث دیگری در همان کتاب از آن حضرت می خوانیم:

«قَلیلُ الْأدَبِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرِ النَّسَبِ؛ کمی ادب بهتر از برجستگی بسیار نسب است».

منظور از ادب حسن معاشرت با مردم و تواضع در برابر خلق و خالق و برخورد پسندیده با همه افراد است.

معنی اصلی واژه ادب دعوت کردن است و از آنجایی که اخلاق نیک و برخورد شایسته مردم را به خوبی ها دعوت می کند آن را ادب نامیده اند.

جمله زیبایی نیز از حکیم ایرانی بزرگمهر در این زمینه نقل شده است که می گوید:بهترین میراثی که پدران برای فرزندان گذارده اند ادب است،زیرا کسی که دارای ادب باشد به وسیله آن می تواند اموال فراوانی کسب کند؛ولی اگر پدر مال فراوانی بدون ادب برای فرزند گذاشته باشد فرزند با بی ادبی و نادانی همه را تلف کرده و از مال و ادب ته دست می شود.

آنچه امام علیه السلام درباره مشورت در اینجا بیان فرموده و آن را بهترین پشتیبان شمرده است مطلبی است که به تعبیرات دیگر در سایر سخنان امام علیه السلام وارد شده است.

ص:345


1- 1) .اصول کافی،ج 1،ص 11.

حقیقت این است که اسلام دین استبداد به رای نیست؛اسلام می گوید:

خداوند تمام علم و دانش و عقل را به یک یا چند نفر نداده بلکه در میان بندگان خدا تقسیم کرده است.اگر کسی می خواهد به کمالِ علم و دانش و عقل برسد باید از افکار دیگران استفاده کند و چه بسا یک مشورت،جلوی خطاهای بسیاری را می گیرد به خصوص این که کسی که قصد کاری را دارد آنچه را مطابق میل اوست بر غیر آن ترجیح می دهد و نمی تواند به قضاوت بی طرفانه بنشیند و به همین دلیل ممکن است گرفتار اشتباهات وسیعی شود؛اما افرادی که از محدوده کار او خارجند بهتر و روشن تر می توانند درباره آن قضاوت و داوری کنند.

همان گونه که در روایات متعدد وارد شده باید طرف مشورت عاقل و خداترس و راستگو و راز نگه دار و شجاع و خیرخواه باشد تا بتوان از مشورت او بهره گرفت.

درست است که غیر معصومین ممکن است گرفتار خطا شوند؛ولی ضریب خطا در یک نفر هر قدر باشد در دو نفر نصف می شود و در ده نفر به یک دهم می رسد و احتمال آن بسیار کمتر می شود،از این رو نقل است که مرد عربی می گفت:من هرگز مغبون نمی شوم مگر این که تمام قبیله من مغبون شوند.به او گفتند:چرا و چگونه؟ گفت:برای اینکه من بدون مشورت آنها کاری انجام نمی دهم.اگر همه اشتباه کنند آن گاه من هم اشتباه می کنم.

شاعر می گوید:

مشورت ادراک و هشیاری دهد

***

ص:346

گفتار حکیمانه 55- دو شاخه مهم صبر

اشاره

و قال علیه السلام

الصَّبْرُ صَبْرَانِ:صَبْرٌ عَلَی مَا تَکْرَهُ،وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ .

امام علیه السلام می فرماید:

صبر بر دو قسم است صبر در برابر انجام کار خوبی که دوست نداری

و صبر بر ترک کار بدی که دوست داری. (1)

ص:347


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این جمله حکمت آمیز و پربار عیناً در غررالحکم آمده ولی در اصول کافی با تفاوت هایی ذکر شده و در تحف العقول نیز مانند غررالحکم آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 49).در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام حکمت آمیز در ضمن وصایای علی علیه السلام به فرزندش«محمد بن حنفیه»آمده و این اضافه را نیز دارد:«وَأَحْسَنُ مِنْهُ الصَّبْرُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ-عَزَّوَجَلَّ-عَلَیْکَ».(تمام نهج البلاغه،ص 697).

ص:348

شرح و تفسیر

دو شاخه مهم صبر

امام در این گفتار حکیمانه،صبر و شکیبایی را بر دو گونه تقسیم می کند.

می فرماید:«صبر بر دو قسم است صبر در برابر انجام کار خوبی که دوست نداری و صبر بر ترک کار بدی که دوست داری»؛ (الصَّبْرُ صَبْرَانِ:صَبْرٌ عَلَی مَا تَکْرَهُ، وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ) .

در واقع نوع اول اشاره به صبر در برابر مشکلات عبادت است و نوع دوم اشاره به شکیبایی در مقابل ترک معصیت و آنچه بعضی از شارحان گفته اند:نوع اول از نوع دوم سخت تر است،گفتار صحیحی به نظر نمی رسد،زیرا موارد، کاملاً مختلف است؛گاه مورد اول مهم تر است و گاه مورد دوم تا اطاعت چه اطاعتی باشد و معصیت چه معصیتی.

نیز آنچه بعضی دیگر از آنان گفته اند که صبر در این دو مورد از دو مقوله و دو ماهیت است آن هم به نظر درست نمی آید،زیرا صبر به معنای کف نفس و خویشتن داری و مقاومت در برابر مشکلات است؛گاه مشکل انجام طاعتی است و گاه مشکل ترک معصیتی.

بر این پایه پیمودن راه حق و رسیدن به مقام قرب پروردگار و حتی رسیدن به اهداف و مقامات مادی در دنیا راه صاف و همواری نیست.در این راه سنگلاخ ها،گردنه های صعب العبور،پرتگاه ها و حیوانات درنده و دزدان

ص:349

خطرناک وجود دارد.اگر صبر و مقاومت انسان کم باشد،با برخورد به این موانع از راه می ماند و به مقصد نمی رسد.به همین دلیل صبر و استقامت مهم ترین وسیله پیروزی انسان در دنیا و آخرت است،از این رو قرآن مجید می فرماید:

««إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»؛ به یقین کسانی که گفتند:پروردگار ما خدای یگانه است سپس استقامت ورزیدند فرشتگان بر آنان نازل می شوند و می گویند:

نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است». (1)

بنابراین نزول و حمایت فرشتگان از مؤمنان در درجه اول مشروط به صبر و استقامت است و در جای دیگر،قرآن مجید می گوید:«فرشتگان بر بهشتیان از هر دری وارد می شوند به آنها به خاطر صبر و استقامتشان درود می گویند.چه نیکو است سرانجام آن سرای جاویدان؛ «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ». 2

***

ص:350


1- 1) .فصلت،آیه 30.

گفتار حکیمانه 56-دامنه غنا و فقر

اشاره

و قال علیه السلام

الْغِنَی فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ؛وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ .

امام علیه السلام فرمود:

بی نیازی در غربت وطن است و نیازمندی در وطن غربت! (1)

ص:351


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی در غررالحکم با تفاوت و اضافاتی نقل شده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 50). این سخن،در کتاب تمام نهج البلاغه در لابه لای خطبه«وسیله»آمده است (تمام نهج البلاغه،ص 154).

ص:352

شرح و تفسیر

دامنه غنا و فقر

امام در این کلام پربارش اشاره به آثار غنا و فقر می کند و می فرماید:«بی نیازی در غربت وطن است و نیازمندی در وطن غربت»؛ (الْغِنَی فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ؛وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ) .

وطن جایی است که انسان در آنجا متولد شده و چشم به روی خویشاوندان و بستگان و نزدیکان گشوده و مورد علاقه آنها قرار گرفته و در هر گوشه و کنار، آشنایی دارد و غربت جایی است که انسان نه آشنایی دارد و نه دوست مهربانی و نه یار و مددکاری.امام می فرماید:شخص غنی هر جا برود به موجب غنایش پیوندهای محبت را با این و آن برقرار می سازد و به سبب بذل و بخشش یاران و مددکارانی پیدا می کند؛ولی شخص فقیر حتی در وطن خویش دوستان و بستگان را از دست می دهد و گاه به صورت موجودی فراموش شده در می آید.

پیام امام در این سخن این است که مؤمنان باید بکوشند و بی نیاز شوند و به هنگام غنا و بی نیازی از مال و ثروت خویش برای جلب و جذب قلوب و کمک به نیازمندان استفاده کنند،از عواقب فقر بترسند،چرا که فقر مایه ذلت و گاه مطابق بعضی از روایات سبب کفر می شود.البته این فقر با فقری که در روایات از آن تعریف شده تفاوت آشکاری دارد؛فقر ممدوح به معنای«ساده زیستن»و یا «فقر الی الله»است.

در این باره در ذیل حکمت سوم شرح بیشتری داشتیم.

ص:353

ص:354

گفتار حکیمانه 57- سرمایه بی پایان

اشاره

و قال علیه السلام

الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ .

امام علیه السلام فرمود:

قناعت مالی است که هرگز تمام نمی شود. (1)

سیّد رضی می گوید:این کلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است؛ (قالَ الرَّضِیُ:وَ قَدْ رُوِیَ هذا الْکَلامُ عَنِ النَّبِیِ صلی الله علیه و آله) .

ص:355


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این سخن در موارد متعددی از امیر مؤمنان علی علیه السلام به وسیله کسانی که پیش از سیّد رضی می زیستند نقل شده است و چون عین این عبارت در حکمت 475 تکرار خواهد شد نقل منابع را به آنجا موکول کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 50) و در تحف العقول هم این کلام در ضمن خطبه الوسیله نقل شده است.(تحف العقول،ص 100). این سخن حکمت آمیز،در کتاب تمام نهج البلاغه در لابه لای خطبه«وسیله»آمده است (تمام نهج البلاغه،ص 162).

ص:356

شرح و تفسیر

سرمایه بی پایان

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکمت آمیز به اهمیت قناعت اشاره کرده می فرماید:«قناعت مالی است که هرگز تمام نمی شود»؛ (الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ) .

در تعریف قناعت می توان گفت:حالتی است که انسان با داشتن آن به حد اقل ضروریات زندگی می سازد و به دنبال زرق و برق و اضافاتی که فکر و وقت انسان را پیوسته به خود مشغول می دارد و آلوده انواع محرمات می کند نمی رود.

داشتن این روحیه به منزله ثروت پایان ناپذیر است،چرا که انسان را از تمام ثروت های دنیا بی نیاز می سازد؛همواره سربلند زندگی می کند و با عزت و آبرو ادامه حیات می دهد.دست نیاز به سوی دیگران دراز نمی کند و عمر خود را در مسیر تشریفات و تجملات بر باد نمی دهد.

در گفتار حکیمانه 44 که قبلاً گذشت امام علیه السلام در فضیلت قناعت پیشگان فرمود:

«طُوبَی لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ؛ خوشا به حال کسی که (پیوسته) به یاد معاد باشد و برای روز حساب عمل کند.به مقدار کفایت قانع گردد و از خدا راضی باشد».

در خطبه 192 نیز امام در میان اوصاف انبیا این وصف برجسته را شمرده بود:

«مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ غِنًی؛ آنها دارای قناعتی بودند که دل ها و چشم ها را پر از بی نیازی می کرد».

ص:357

در بحار الانوار نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:

«طَلَبْتُ الْغِنَی فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالْقَنَاعَةِ عَلَیْکُمْ بِالْقَنَاعَةِ تَسْتَغْنُوا؛ من در جستجوی توانگری برآمدم ولی آن را جز در قناعت نیافتم (زیرا حرص،غالب توانگران را راحت نمی گذارد) بنابراین قناعت پیشه کنید تا غنی شوید». (1)

قابل توجه این که این گفتار حکیمانه از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است همان گونه که سیّد رضی می گوید: «وَ قَدْ رُوِیَ هذا الْکَلامُ عَنِ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله» .

این حدیث را«متقی هندی»در کتاب کنز العمال که از منابع معروف اهل سنت است آورده است. (2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که سرچشمه بسیاری از نارضایی های مردم و شکایت آنها از وضع زندگی کمبودها و فقر نیست،بلکه گاه می بینیم همه چیز دارند اما باز ناله و فریاد می کنند.عامل اصلی آن عدم قناعت و توقعات بی حد و حساب است و اگر همگی به مقدار نیاز قانع باشند آرامش بی مانندی در جامعه حاکم می شود و بسیاری از پرونده های جنایی و تجاوز بر اموال برچیده خواهد شد و کرامت انسانی و پاکی دامان از گناه فراهم می شود.

ابن ابی الحدید در اینجا گفتار زیبایی از«بقراط»(سقراط) نقل می کند که مردی او را در حال خوردن بعضی از سبزی های بیابان دید.به او گفت:اگر در خدمت پادشاه بودی نیاز به خوردن این نداشتی.سقراط گفت:اگر تو نیز این گونه غذا می خوردی نیازمند نوکری پادشاه نبودی.

شاعر می گوید:

گنج آزادگی و گنج قناعت گنجی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را

ص:358


1- 1) .بحار الانوار،ج 66،ص 399،ح 91.
2- 2) .کنز العمال،ج 3،ص 389،ح 7080.

گفتار حکیمانه 58- ریشه اصلی شهوات

اشاره

و قال علیه السلام

الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ .

امام علیه السلام فرمود:

مال و ثروت ماده اصلی همه شهوات است. (1)

ص:359


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز به عین همین عبارت در کتاب غررالحکم و مجمع الامثال میدانی و مطالب السؤول آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 50). در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام حکمت آمیز را ضمن خطبه«وسیله»نقل کرده است.(تمام نهج البلاغه،ص 162).

ص:360

شرح و تفسیر

ریشه اصلی شهوات

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و پرمایه اشاره به نکته ای درباره رابطه ثروت با شهوت کرده می فرماید:«مال و ثروت ماده اصلی همه شهوات است»؛ (الْمالُ مادَّةُ الشَّهَواتِ) .

بدیهی است که منظور از شهوت در اینجا هر گونه علاقه مفرط نفسانی و هوس آلود است.اعم از این که مربوط به شهوت جنسی باشد یا مقام یا تشریفات و زرق و برق دنیا و یا انتقام جویی و امثال آن.

این نکته نیز روشن است که برای رسیدن به خواسته های نفسانی و هوا و هوس ها مال نقش اصلی را بازی می کند و هر قدر فزونی یابد خطر افتادن در شهوات بیشتر است.

اضافه بر این ثروت مایه غرور است و غرور ریشه اصلی بسیاری از گناهان، به علاوه مال هر چه بیشتر شود انسان را به خود مشغول تر می سازد و طبعاً از یاد خدا و اطاعت حق باز می دارد.

روی این جهات سه گانه می توان به عمق کلام امام پی برد.

بدیهی است آنچه امام در این گفتار حکیمانه فرموده هشداری است به غالب مردم که در فزونی مال نکوشند،زیرا خطرات زیادی را به دنبال دارد اما چنان نیست که هر ثروتمندی هواپرست و شهوت پرست باشد.این حکم کلی مانند

ص:361

احکام دیگری نظیر آن استثنائاتی دارد.گروه زیادی راه قارون را پیمودند و اموالشان مایه غرور و کفرشان شد،جمع اندکی نیز از مال برای رسیدن به مهم ترین طاعات الهی بهره گرفتند.

این معنا در آیات مربوط به قارون آمده است: ««وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ»؛ در آنچه خدا به تو داده سرای آخرت را بطلب و بهره خویش را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده (به بندگان خدا) نیکی کن وهرگز در جستجوی فساد در زمین مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد». (1)

بر همین اساس است که در بسیاری از آیات قرآن از مال نکوهش شده و در بعضی از آیات از آن مدح و ستایش به عمل آمده و به عنوان خیر (نیکی) از آن یاد شده است.

در آیه 180 سوره«بقره»در مورد وصیت می فرماید: ««إِنْ تَرَکَ خَیْراً ...»؛ کسی که اموالی از خود به یادگار گذاشته است...».و در آیه 8 سوره«عادیات»در مذمت بعضی از طغیانگران می فرماید: ««وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ»؛ اموال را بسیار دوست دارند».

در روایات اسلامی نیز آثار این مذمت و مدح درباره اموال فراوان دیده می شود که آوردن آنها ما را از شرح این کلام دور می کند.

تنها به ذکر این روایات پرمعنا که از ابن عباس نقل شده و قاعدتاً آن را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله یا امیرمؤمنان علی علیه السلام شنیده است قناعت می کنیم.او می گوید:

«إنَّ أوَّلَ دِرْهَمٍ وَدینارٍ ضُرِبا فِی الْأرْضِ...أنْ یُحِبُّوکُما؛ نخستین درهم و دیناری که سکه آن در زمین زده شد شیطان نگاهی به آنها افکند هنگامی که آن را دید

ص:362


1- 1) .قصص،آیه 77.

آنها را برگرفت و روی چشم خود گذارد سپس به سینه خود چسبانید آن گاه فریاد شادی کشید بار دیگر آن را به سینه خود چسبانید سپس خطاب به آنها گفت:شما نور چشمان من و میوه دل من هستید هرگاه بنی آدم شما را دوست دارند من به آن قانعم،هر چند بتی را پرستش نکنند (چه بتی بالاتر از شما) برای من همین بس که فرزندان آدم به شما عشق بورزند». (1)

کوتاه سخن آنکه مال ابزاری است مشترک مانند انرژی اتم که هم می توان از آن بمب ویرانگر ساخت و هم به وسیله آن نیروی برق تولید کرد که دنیا را روشن سازد و کارخانه ها را به حرکت درآورد،هر چند این نیرو هنگامی که به دست ناصالحان بیفتد غالباً در جنبه های ویرانگر به کار گرفته می شود.

***

ص:363


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 137،ح 3.

ص:364

گفتار حکیمانه 59- هشداری که بشارت است!

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که تو را (از چیز خطرناکی) بترساند مانند کسی است که تو را

(به امر خیری) بشارت دهد. (1)

ص:365


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر نهج البلاغه مرحوم خطیب می گوید این جمله حکمت آمیز را طرطوشی در کتاب سراج الملوک و آمدی در کتاب غررالحکم آورده،هر چند این دو نویسنده بعد از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند ولی آمدی چیزی افزون بر آنچه در نهج البلاغه است آورده که نشان می دهد از منبع دیگری آن را گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 51).

ص:366

شرح و تفسیر

هشداری که بشارت است!

امام علیه السلام با هشداری بجا در این سخن کوتاه و گرانمایه به اهمیت هشدارهای بجا و سودمند پرداخته می فرماید:«کسی که تو را (از اموری که خطرناک است) بترساند همچون کسی است که به تو بشارت دهد (به اموری که مایه سرور و خوشحالی است)»؛ (مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ) .

در مصادر نهج البلاغه در ذیل این حدیث شریف افزون بر ذکر مدارک،نکته قابل ملاحظه ای آمده که می گوید:تحذیر شناساندن انسان به چیزی است که مصلحت او در آن است و زیان و خطر را از او دفع می کند و اینکه امام می فرماید چنین کسی مانند کسی است که به تو بشارت می دهد مفهومش این است که باید از این هشدارها همان گونه خوشحال شوی که از خبرهای مسرت بخش خوشحال می شوی و باید از چنین کسی همان گونه تشکر کنی که از بشارت دهنده تشکر می کنی،زیرا او اگر خیر تو را نمی خواست به تو هشدار نمی داد و از افتادن در شر بر حذر نمی داشت.

تحذیر به معنای ترساندن و هشدار دادن در برابر خطرات قطعی یا احتمالی است و تبشیر به معنای بشارت دادن در برابر پیروزی هاست.از آنجا که پرهیز از خطرات خود یک پیروزی بزرگ است امام می فرماید:کسی که تو را از خطر و ضرر قطعی یا احتمالی برحذر می دارد مانند کسی است که تو را بشارت دهد به

ص:367

اموری که مایه خوشحالی توست.

بنابراین،دوستان خوب کسانی هستند که هم انسان را نسبت به پیروزی ها دلگرم سازند و هم نسبت به خطرات آگاه نمایند و این که یکی از حقوق مؤمنان بر یکدیگر نصیحت شمرده شده اشاره به همین گونه هشدارهاست،بلکه گاه می شود برحذر داشتن و هشدار دادن به خطرها اثرات مهم تری از بشارت ها دارد،زیرا بشارت دهنده بسیار می شود که به کارهای نیک انجام شده و پیروزی ها بشارت می دهد،بشارتی که تغییری در سرنوشت نخواهد داشت؛ ولی تحذیرکننده همیشه پیش از خطر هشدار می دهد و چه بسا سبب برطرف شدن خطرات مهمی می گردد.

پیام این گفتار حکیمانه مولا این است که هنگام ترساندن و برحذر داشتن نسبت به خطرات نه تنها ناراحت نشوید،بلکه آن را به منزله یک بشارت برای خود تلقی کنید.

در حدیثی در کتاب شریف کافی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که به یکی از یاران خود فرمود:

«اتَّبِعْ مَنْ یُبْکیکَ و هُو لَکَ ناصِحٌ وَ لا تَتَّبِع مَن یُضحِکَکَ وَ هُو لَکَ غاشٍّ؛ از کسی پیروی کن که تو را می گریاند ولی خیرخواه توست از کسی که تو را می خنداند اما به تو دروغ می گوید و حقایق را وارونه نشان می دهد،پیروی مکن». (1)

***

ص:368


1- 1) .کافی،ج2،ص 638،ح 2.

گفتار حکیمانه 60- خطرات زبان

اشاره

و قال علیه السلام

اللِّسَانُ سَبُعٌ،إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ .

امام علیه السلام می فرماید:

زبان درنده ای است که اگر رهایش کنی به تو آسیب می رساند و می دَرَد. (1)

ص:369


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این جمله حکمت آمیز بخشی از وصیتی است که امام برای فرزندش محمد بن حنفیه بیان فرمود و این وصیت را قبل از سیّد رضی مرحوم شیخ صدوق در بخش نوادر کتاب من لا یحضره الفقیه به ضمیمه جمله های دیگری آورده است.مرحوم شیخ مفید نیز در کتاب اختصاص آن را از امیرمؤمنان با تفاوتی نقل کرده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 51).

ص:370

شرح و تفسیر

خطرات زبان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به خطرات زبان اشاره کرده می فرماید:

«زبان درنده ای است که اگر رهایش کنی به تو آسیب می رساند و تو را می دَرَد»؛ (اللِّسَانُ سَبُعٌ،إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ) .

شک نیست که یکی از بزرگترین افتخارات انسان نطق و بیان است که به وسیله زبان انجام می گیرد و به واسطه آن بر تمام جانداران ترجیح دارد به همین دلیل خدا در سوره«الرحمن»که سوره شرح نعمت های الهی است بعد از آفرینش انسان به نعمت نطق و بیان اشاره می کند و می فرماید: «الرَّحْمنُ* عَلَّمَ الْقُرْآنَ* خَلَقَ الْإِنْسانَ* عَلَّمَهُ الْبَیانَ» و قسمت عمده علوم و دانش ها از طریق زبان از نسلی به نسل بعد منتقل شده و دامنه تمدن انسان را گسترش داده است و اگر زبان نبود انسان همچون حیوانی بود.

نعمت ها هر چه بزرگ تر باشد چنانچه از آن به طرز بدی استفاده شود خطراتش عظیم تر است.هیچ عضوی از اعضای انسان به اندازه زبان بی قیدوبند خطرناک نیست به طوری که گاه می شود یک جمله آتش جنگی را می افروزد و سبب ریختن خون ها و هتک نوامیس و از بین رفتن آرامش و امنیت جامعه می گردد،لذا در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که خداوند زبان را عذابی می کند که هیچ یک از اعضای بدن را با آن عذاب نمی کند.زبان عرضه می دارد

ص:371

ای پروردگار تو مرا مجازاتی کردی که هیچ چیز را با آن مجازات نکردی خداوند به او می فرماید:

«خَرَجَتْ مِنْکَ کَلِمَةٌ فَبَلَغَتْ مَشارِقَ الْأرْضِ وَ مَغارِبَها،فَسَفَکَ بِها الدَّمُ الْحَرامُ وَ انْتَهَبَ بِهَا الْمالُ الْحَرامُ وَ انْتَهَکَ بِهَا الْفَرجُ الْحَرامُ،وَ عِزَّتی وَ جَلالی لَأُعَذَّبَنَّکَ بِعَذابٍ لا أُعَذِّبُ بِهِ شَیْئاً مِنْ جَوارِحِکَ؛ سخنی از تو خارج شد و به شرق و غرب زمین رسید و به سبب آن خون بیگناهان ریخته شد و اموال مردم غارت گردید و نوامیس مردم بر باد رفت به عزت و جلالم سوگند تو را مجازاتی می کنم که هیچ یک از اعضا را با آن مجازات نخواهم کرد». (1)

قبلاً نیز گفته ایم که قسمت مهمی از گناهان کبیره و خطرناک (حدود سی گناه) با زبان انجام می شود.زبانی خالی از قید و بند و بدون مانع و قانع در حالی که این زبان می تواند بهترین وسیله خیر و سعادت باشد.

به همین دلیل در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که ابوذر رحمه الله می گفت:

«یا مُبْتَغِی الْعِلْمِ إنَّ هذا اللِّسانَ مِفْتاحُ خَیْرٍ وَ مِفْتاحُ شَرٍ فَاخْتِمْ عَلی لِسانِکَ کَما تَخْتِمُ عَلی ذَهَبِکَ وَ وَرَقِکَ؛ ای طالب علم این زبان کلید خیر و شر است،بنابراین بر زبانت قفل و بند نه همان گونه که بر درهم و دینارت قفل و بند می نهی». (2)

***

ص:372


1- 1) .کافی،ج 2،ص 115،ح 16.
2- 2) .همان،ص 114،ح 10.

گفتار حکیمانه 61- گزیدن شیرین!

اشاره

و قال علیه السلام

ألْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّبْسَةِ .

امام علیه السلام می فرماید:

زن عقربی است که نیش او شیرین است. (1)

ص:373


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه سند خاصی غیر از نهج البلاغه برای این کلام حکمت آمیز نقل نشده و در کتاب تمام نهج البلاغه آن را جزء خطبةالوسیله شمرده است؛ولی با مراجعه به تحف العقول و کافی که خطبه وسیله را نقل کرده اند این جمله پیدا نشد.

ص:374

شرح و تفسیر

گزیدن شیرین!

امام علیه السلام در این سخن حکیمانه به یکی از ویژگی های متضاد زنان اشاره کرده می فرماید:«زن عقربی است که نیش زدن او شیرین است»؛ (ألْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّبْسَةِ) .

شارحان نهج البلاغه هم در تفسیر این جمله اختلاف فراوان دارند و هم در این که آیا نسخه اصلی لَسبه است یا لِبسه (بر وزن حسبه).

در نسخه محمد عبده لِبسه آمده که به معنای معاشرت و ملابست است، بنابراین نسخه،تفسیر جمله بالا چنین است:زن گرچه همچون عقرب گزنده است؛اما معاشرت با او دارای فواید و برکات و آثار مثبتی است که آن را جبران می کند و به دلیل این آثار معاشرت با او مطلوب است.همان گونه که قرآن مجید هم به آن اشاره کرده می فرماید: ««وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها»؛ از آیات خدا این است که برای شما همسرانی از جنس شما آفرید تا در کنار آنها آرامش پیدا کنید»و در جایی دیگر می فرماید: ««هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ»؛ زنان برای شما همچون لباس هستند و شما برای آنها همانند لباس (هر دو زینت هم هستید و هر دو سبب حفظ یکدیگر)».

ولی در غالب نسخه های دیگر مانند نسخه مورد بحث ما«لَبسه»آمده است که به معنی نیش زدن است.

در این که اگر زن همچون عقرب باشد چگونه نیش زدن او شیرین است شاید

ص:375

از آن رو که در کنار نیش های او نوش های فراوانی نیز وجود دارد که نیش های او را قابل تحمل بلکه شیرین می کند.

با توجه به این که آنچه در مورد عقرب مناسب می رسد نیش است نه معاشرت کردن این تفسیر از تفسیر عبده مناسب تر است.

در اینجا تفسیر سومی است که مرحوم کمره ای آن را در شرح نهج البلاغه خود آورده و می گوید:منظور از این کلام حکمت آمیز این است که به همه مردان و مخصوصاً جوانان هشدار داده شود که از زنان آلوده بپرهیزند،زیرا آنها همچون عقربند،هرچند ظاهراً نیش شیرینی دارند؛ولی هرگز نباید فریب ظاهر زیبای آنها را خورد و در دام سم کشنده آنها افتاد.

این تفسیر نیز مناسب به نظر نمی رسد،زیرا لحن جمله حکمت آمیز بالا برحذر داشتن نیست،بلکه تحمل کردن و مدارا نمودن است که با همسران مشروع سازگار است.

بنابراین همان تفسیر دوم بهترین تفسیرها برای این جمله حکیمانه است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که آیا این تعبیر درباره همه زنان صادق است یا درباره گروهی از آنها؟ به یقین منظور همه زنان نیستند،زیرا بسیاری از آنان دارای چنان ایمان و تربیت و اخلاقی هستند که هرگز همسرانشان از آنها نیشی احساس نمی کنند،بنابراین منظور این است که در طبیعت زن اگر تربیت کافی نداشته باشد و از ایمان و معرفت،روح او سیراب نشود حالت گزندگی به خود می گیرد و این سخن حکیمانه برای همسران این گونه زنان این پیام را دارد که به دلیل فواید وجودی آنان نیش های آنها را تحمل کنند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:«یکی از حقوق زن بر مرد این است که اگر کار جاهلانه ای انجام دهد او را ببخشد و از او درگذرد»؛

(وَاِنْ جَهِلَت غَفَرَ لَها) . (1)

ص:376


1- 1) .کافی،ج 5،ص 510.

گفتار حکیمانه 62- پاداش برتر

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا حُیِّیتَ بِتَحِیَّةٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا،وَ إِذَا أُسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا یُرْبِی عَلَیْهَا،وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِی .

امام علیه السلام می فرماید:

هنگامی که به تو تحیتی گویند به صورتی بهتر پاسخ گوی و هرگاه هدیه ای برای تو فرستند آن را به صورت افزون تر پاداش ده.

با این حال فضیلت از آن آغازگر است. (1)

ص:377


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که صدر این کلام حکمت آمیز از آیه قرآن (85 سوره نساء) گرفته شده و ذیل آن در جزء ششم نهایة الارب نویری به شکل دیگری آمده است که نشان می دهد منبع دیگری به جز نهج البلاغه در اختیار داشته است.

ص:378

شرح و تفسیر

پاداش برتر

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز به یک اصل مهم قرآنی و اسلامی اشاره کرده می فرماید:«هنگامی که به تو تحیتی گویند به صورتی بهتر پاسخ گوی و هرگاه هدیه ای برای تو فرستند آن را به صورت افزون تر پاداش ده.با این حال فضیلت از آن کسی است که ابتدا کرده است»؛ (إِذَا حُیِّیتَ بِتَحِیَّةٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا،وَ إِذَا أُسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا یُرْبِی عَلَیْهَا،وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِی) .

اخلاق اسلامی می گوید هیچ کار خوبی را نباید بدون پاداش گذاشت؛خواه سخن احترام آمیزی باشد یا اقدام عملی،بلکه بهتر آن است که پاداش برتری داشته باشد؛مثلاً اگر کسی به ما بگوید«سلام علیکم»بهتر آن است که در پاسخ بگوییم«سلام علیکم و رحمة الله»و هر گاه کسی هدیه مختصری برای ما بفرستد ما در موقع مناسب هدیه بهتر و بیشتر برای او بفرستیم.این کار سبب می شود پیوند محبت و دوستی در میان افراد جامعه روز به روز بیشتر شود و روح حق جویی و حق طلبی و حق شناسی تقویت گردد و زندگی در چنین جامعه ای بسیار توأم با آرامش خواهد بود.

در حالات بزرگان اسلام نمونه های عملی این دستور به وضوح دیده می شود.

از جمله این که یکی از راویان اخبار می گوید من نزد حسن بن علی علیه السلام بودم کنیزی بر آن حضرت وارد شد و دسته گلی تقدیم آن حضرت کرد.حضرت

ص:379

فرمود:

«أنْتِ حُرُّ لِوَجْهِ اللّهِ تَعالی؛ تو برای خدا آزادی».

به این ترتیب حضرت در برابر اهدای یک دسته گل این کنیز را برای همیشه آزاد کرد.

راوی می گوید عرض کردم او فقط یک دسته گل به شما داد که قیمت چندانی ندارد شما او را آزاد کردید.امام در پاسخ فرمود:

«(هکذا) أدَّبَنی اللّهُ تَعالی؛ خداوند این گونه ما را تربیت کرده است».سپس امام آیه شریفه «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ...» را تلاوت فرمود و افزود:این که خدا فرموده به صورت بهتر پاداش دهید بهتر از آن همین بود که او را آزاد کنم. (1)

این که امام در ذیل این کلام حکمت آمیز می فرماید:برتری و فضیلت از آنِ کسی است که ابتدا کرده به سبب این است که شخص دوم هرکاری کند جنبه پاداش عمل دارد در حالی که شخص اول بدون این که خدمتی به او بشود اقدام به نیکی کرده و مطلقاً جنبه پاداش نداشته است،بنابراین شخص اول بر دومی برتری دارد.

به همین دلیل در حدیثی از امام حسین صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«لِلسَّلام سَبْعُونَ حَسَنَةُ تِسْعُونَ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدی وَ واحِدَةٌ لِلرّادِ؛ سلام هفتاد حسنه دارد که شصت و نه حسنه آن از کسی است که سلام کرده و یک حسنه از آن کسی که پاسخ می گوید». (2)

این حدیث از امیرمؤمنان نیز در بحار الانوار و مستدرک الوسائل نقل شده است.

اضافه بر این کسی که ابتدا به سلام و تحیت یا کار نیک می کند یک فضیلت اخلاقی دیگری را نیز برای خود آشکار ساخته و آن مسأله تواضع در برابر برادر

ص:380


1- 1) .بحارالانوار،ج 44،ص 195،ح 8.
2- 2) .همان،ج 75،ص 120،ح 17.

دینی است در حالی که پاسخ گوینده تواضع خاصی ندارد جزء این که حق شناسی می کند.

عجب این که اصل این کلام حکمت آمیز در شرح نهج البلاغه مرحوم کمره ای و ابن میثم و مغنیه و همچنین شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری در اینجا نیامده است.

شایان دقت است که واژه «أُسْدِیَتْ» از ماده«سَدْو»بر وزن«سرو»در اصل به معنی دراز کردن دست به سوی دیگری است،بنابراین «أُسْدِیَتْ إلَیْکَ یَدٌ» در کلام امام مفهومش این است که دستی به سوی تو دراز شد و این جمله کنایه از بخشش و اهدای هدیه است.

***

ص:381

ص:382

گفتار حکیمانه 63- نقش شفاعت کننده

اشاره

و قال علیه السلام

الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ .

امام علیه السلام می فرماید:

شفاعت کننده بال و پَرِ طلب کننده است. (1)

ص:383


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است جاحظ که پیش از سیّد رضی می زیسته در کتاب المائة المختاره آن را آورده است و بعد از سیّد رضی عده زیادی آن را نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 53).

ص:384

شرح و تفسیر

نقش شفاعت کننده

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پرمعنا اشاره به اهمیت شفاعت کرده می فرماید:

«شفاعت کننده بال و پَرِ طلب کننده است»؛ (الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ) .

شفاعت بر دو گونه است:تکوینی و تشریعی؛شفاعت تکوینی آن است که موجودات قوی تر این جهان به موجودات ضعیف تر برای پرورش و تکامل و نموّ کمک کنند،تابش آفتاب،ریزش باران و وزش نسیم نوعی شفاعت در عالم تکوین نسبت به پرورش گیاهان است.باغبان نیز در حدّ خود در مورد گیاهان و درختان شفاعت می کند.این گونه شفاعت دامنه وسیعی در جهان هستی دارد.

در عالم تشریع نیز انسان هایی که در درگاه خدا مقرب ترند افراد ضعیف و آلوده به گناه و وامانده در راه را کمک کرده آنها را به سرمنزل سعادت می رساند.

به یقین هر دو نوع شفاعت هنگامی مؤثر واقع می شود که در شفاعت شونده قابلیت و لیاقت لازم وجود داشته باشد وگرنه به یک دانه فاسد گیاه هر قدر آفتاب بتابد و باران ببارد و نسیم بوزد گیاهی از آن نمی روید و همچنین انسانی که رابطه خود را با شفیعان به کلی قطع کرده شفاعت شافعان نفعی به حال او نخواهد داشت.

ص:385

این که امام در گفتار حکیمانه بالا می فرماید:شفاعت کننده بال و پر طلب کننده است واقعیت مسلّم عقلی و نقلی است،همان گونه که هیچ پرنده ای بدون بال و پر نمی تواند پرواز کند بسیاری از طلب کنندگان نیز بی بال و پر شفاعت پرواز در آسمان قرب خدا برای آنها غیر ممکن است.

این جمله کوتاه در واقع هم اشاره ای به فلسفه شفاعت و هم مفهوم و معنای آن و هم شرایط شفاعت کننده و شفاعت شونده دارد.

پرنده باید همه چیز او کامل باشد تا بعد از رویش بال و پر بتواند پرواز کند و استفاده از بال و پر برای پرنده عیب نیست،بلکه افتخار است و عالم اسباب در جهان هستی در واقع چهره هایی از همین شفاعت است.

در عالم تشریع نیز گاه معصومان و پیشوایان بزرگ شفاعت می کنند،گاهی علمای دین و شهدا و صالحان و زمانی اعمال خوب انسان مانند نماز و روزه و جهاد او با دشمن یا با نفس سبب شفاعتش می شود.در هر حال شفیع به منزله بال و پر محسوب می شود.

برای توضیح بیشتر در مورد حقیقت شفاعت و آثار و شرایط آن به جلد اوّل تفسیر نمونه ذیل آیه 48 سوره«بقره»مراجعه فرمایید.

***

ص:386

گفتار حکیمانه 64- سوارانی در خواب!

اشاره

و قال علیه السلام

أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَامٌ .

امام علیه السلام می فرماید:

اهل دنیا همچون کاروانیانی هستند که آنان را به سوی مقصدی می برند و آنها در خوابند. (1)

ص:387


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر مصدر جدیدی برای این جمله حکمت آمیز نقل نکرده است همین اندازه می گوید این جمله مانند کلام دیگری است که از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در وصیتش به فرزند گرامی اش امام مجتبی علیه السلام بیان فرموده آنجا که می گوید: «وَ اعْلَمْ أنَّ مَن کانَ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ فَإنَّهُ یُصارُ بِهِ وَ إنْ کانَ لا یَصیرُ» (و در نسخه های موجود نهج البلاغه «وَ إنْ کانَ واقِفَاً» آمده است). در کتاب تمام نهج البلاغه در وصیت امام به فرزندش امام حسن هر دو جمله را در کنار هم نقل کرده است؛هم حکمت 64 و هم جمله«وَاعْلَم...».

ص:388

شرح و تفسیر

سوارانی در خواب!

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه تشبیه جالبی درباره غافلان اهل دنیا دارد می فرماید:«اهل دنیا همچون کاروانیانی هستند که آنان را به سوی مقصدی می برند و آنها در خوابند».

می دانیم دنیا مسیر آخرت است و در این مسیر منزلگاه هایی است که در آنجا باید زاد و توشه برای آخرت برگرفت تا هنگامی که انسان به مقصد می رسد دستش خالی نباشد؛ولی دنیاپرستانی که در تمام عمر به دنیا مشغول اند،همچون کسانی هستند که بر مرکب سوار و در خوابند و ساربان آنها را به سوی مقصد می برد.انتهای این مسیر همان مرگ است آنها زمانی که سیلی اجل در گوششان نواخته شود از این خواب غفلت بیدار می شوند و ته دست به سوی آخرت می روند.همان گونه که در روایت معروف آمده است:

«النّاسُ نِیامٌ فَإذا ماتُوا انْتَبَهُوا» .مردم در خوابند هنگامی که بمیرند از خواب بیدار می شوند. (1)

به بیان دیگر انسان ها سرمایه دارانی هستند که وارد بازار دنیا می شوند مدت این بازار-مانند بسیاری از بازارهای جهانی محدود است-و سرمایه آنها ساعات و شب ها و روزهای عمر آنهاست هرگاه در این مدت در خواب باشند سرمایه از دست می رود و تجارتی حاصل نمی شود.

ص:389


1- 1) .بحارالانوار،ج4،ص 43؛مجموعه ورام،ج 1،ص 150.

به گفته شاعر:

سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم

***

ص:390

گفتار حکیمانه 65- غربت واقعی

اشاره

و قال علیه السلام

فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ .

امام علیه السلام فرمود:

از دست دادن دوستان غربت است! (1)

ص:391


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکمت آمیز مانند کلام دیگری که از آن حضرت نقل شده که فرمود:«الْغَریبُ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَبیبٌ»سپس می افزاید:این کلام در مجمع الامثال میدانی آمده است.سپس می افزاید:مصادر این کتاب که میدانی بر آنها تکیه کرده کتاب هایی است که قبل از نهج البلاغه تألیف یافته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 53).

ص:392

شرح و تفسیر

غربت واقعی

امام علیه السلام در این گفتار بسیار کوتاه و پرمعنایش به اهمیت دوستان صمیمی اشاره کرده می فرماید:«از دست دادن دوستان غربت است»؛ (فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ) .

روشن است که انسان در وطن علاقه های فراوانی دارد؛که در مسائل مادی و معنوی از آنها بهره می گیرد و احساس تنهایی نمی کند چون در وطن خویش است و در مشکلات بدون پناه نیست،آرامش خاطر دارد و احساس امنیت می کند؛ولی در غربت و دوری از وطن همه اینها را از دست می دهد،خود را تنهای تنها می بیند؛بدون یار و یاور و بی پناه و بدون آرامش.

امام می فرماید:انسان اگر در وطن خویش هم باشد ولی دوستان را از دست دهد گویی در غربت و دور از وطن است.

همین مضمون در نامه 31 که اندرزنامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبی علیه السلام است به صورت دیگری نقل شده فرمود:

«الْغَریبُ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَبیبٌ؛ غریب کسی است که دوستی ندارد».

در حدیث دیگری از مستدرک الوسائل از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«الْمَرْءُ کَثیرٌ بِأخیهِ؛ انسان به وسیله برادران (دینی) خود کثرت و فزونی می یابد». (1)

ص:393


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 9،ص 70،ح 3.

اضافه بر اینها،انسان دارای روح اجتماعی است و جوامع بشری در سایه همین روح به وجود آمد.تمدن ها،پیروزی های علمی و پیشرفت صنایع و علوم همه مولود این روح اجتماعی است.

به همین دلیل انسان پیوسته تلاش و کوشش می کند دوستان بیشتر و بهتری پیدا کند و آنها که علاقه به انزوا دارند و از انتخاب دوست عاجزند در واقع بیمارند.حال اگر دوستانش را از دست دهد گرفتار حالتی می شود که گویی بخشی از وجود خود را از دست داده است.

پیام این کلام حکمت آمیز این است که هر مسلمانی باید بکوشد و دوستان بیشتری برای خود فراهم سازد ولی مسلم است که هر کسی شایسته دوستی نیست بلکه باید دوستانی انتخاب کرد که کمک بر دین و دنیا باشند.

***

ص:394

گفتار حکیمانه 66- طلب از نااهل

اشاره

و قال علیه السلام

فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَی غَیْرِ أَهْلِهَا .

امام علیه السلام فرمود:

از دست رفتن حاجت بهتر از طلب کردن آن از نااهلان است! (1)

ص:395


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این کلام حکیمانه پیش از سید رضی در تحف العقول آمده است؛ولی آن را به امام صادق علیه السلام نسبت می دهد و متن آن کمی با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت دارد و در غررالحکم آن را از امیر مؤمنان با تفاوتی ذکر کرده است.و همچنین«أبشیهی»در مستطرف آن را بدون تفاوت آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 53 و 54).

ص:396

شرح و تفسیر

طلب از نااهل

امام علیه السلام در این کلام پربار حکمت آمیز به نکته ای اشاره می کند که سبب عزت و سربلندی هر انسانی است،می فرماید:«از دست رفتن حاجت بهتر از آن است که آن را از نااهل طلب کنی»؛ (فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَی غَیْرِ أَهْلِهَا) .

بی شک انسان ها در زندگی فردی و اجتماعی به یکدیگر نیازمند اند و اصولاً فلسفه زندگی اجتماعی و مدنیّ بالتبع بودن انسان همین تعاون و برطرف ساختن حاجت و نیازهای یکدیگر است،زیرا هر کس قدرت محدودی دارد که با آن نمی تواند همه نیازهای خود را برطرف سازد ولی با کمک دیگران می تواند بر مشکلات غلبه کند.

کسانی که انسان دست حاجت به سوی آنها دراز می کند دو گروه اند:گروه اهل و نااهلان؛اهل کسی است که دارای سخاوت و انسان دوستی و مهر و محبت و علو طبع باشد.نااهلان آنها که بخیل اند و تنگ نظر و منت گذار.

بدیهی است هر گاه انسان دست طلب به سوی نااهل دراز کند از یک سو خود را حقیر کرده و از سوی دیگر،احتمال امتناع با توجه به بخل و تنگ نظری طرف کاملاً وجود دارد و از سوی سوم،اگر اقدام به رفع نیاز و حاجت کند ممکن است ماه ها یا سال ها دست از منت گذاری بر ندارد،پس چه بهتر که قناعت ورزد و علو همت و شخصیت خود را حفظ نماید و از دست رفتن حاجتی را تحمل کند

ص:397

و دست نیاز به سوی این گونه افراد دراز نکند.

در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم که امیر مؤمنان در محضرش عرضه داشت:خداوندا مرا به احدی از خلقت نیازمند نکن.رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:ای علی! این سخن را مگو،زیرا هر انسانی نیازمند به دیگران است.امیر مؤمنان عرض کرد:ای رسول خدا! چگونه بگویم فرمود بگو:

«قُلْ اللَّهُمَّ لَا تُحْوِجْنِی إِلَی شِرَارِ خَلْقِکَ؛ خدایا مرا به انسان های شرور نیازمند مکن».علی علیه السلام عرض کرد:

«یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ شِرَارُ خَلْقِهِ؛ شرار خلق کیانند؟»فرمود:

«الَّذِینَ إِذَا أَعْطَوْا مَنُّوا وَ إِذَا مَنُّوا عَابُوا؛ کسانی که اگر چیزی ببخشند منت می گذارند و هنگامی که منت می گذارند بر انسان عیب می گیرند». (1)

آری شرار خلق و به تعبیر امیر مؤمنان،نااهلان ممکن است نیاز مادی انسان را برطرف سازند ولی صدمات روحانی و معنوی به وی وارد کنند که تحمل آن بسیار سخت و سنگین است.گاه به منت گذاردن اکتفا نمی کنند بلکه عیب ها بر انسان می گیرند که فلان کس ضعیف و ناتوان و بی عرضه و حقیر است،ازاین رو به ما نیازمند شده است.

در روایات اسلامی حاجت خواستن از تازه به دوران رسیده ها نهی شده است که قطعاً با منت و ذلت همراه است؛در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که به یکی از یارانش فرمود:

«تُدْخِلُ یَدَکَ فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَی الْمِرْفَقِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَی مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَ کَانَ؛ دست خود را تا مرفق در دهان اژدها کنی برای تو بهتر از آن است که حاجت از کسی بطلبی که چیزی نداشته و سپس به نوایی رسیده است». (2)

این گونه اشخاص اگر چیزی به انسان بدهند سرمایه گرانبهاتری را از بین

ص:398


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 5،ص 263،ح 2.
2- 2) .بحار الانوار،ج 75،ص 248.

می برند،آبی می دهند و آبرویی می برند.سعدی شیرازی در کتاب گلستان خود بعد از ذکر داستانی می گوید:حکیمان گفته اند:آب حیات اگر فروشند فی المثل به آبروی،دانا نخرد که مردن به علت به از زندگی به ذلت. هرچه از دونان به منت خواستی در تن افزودی و از جان کاستی!

***

ص:399

ص:400

گفتار حکیمانه 67- بخشش کم

اشاره

و قال علیه السلام

لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ،فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ .

امام علیه السلام فرمود:

از بخشش کم حیا مکن،زیرا محروم کردن،از آن هم کمتر است. (1)

ص:401


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این سخن حکمت آمیز را نویری در کتاب نهایة الإرب از امام صادق علیه السلام با تغییر مختصری نقل کرده است در حالی که آمدی در غررالحکم آن را از امیر مؤمنان روایت نموده و نویسنده مستطرف،«أبشیهی»(متوفای 850) آن را با تفاوتی ذکره کرده است که نشان می دهد از منبع دیگری آن را گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 54).

ص:402

شرح و تفسیر

بخشش کم

امام علیه السلام در این سخن حکیمانه اش از محروم کردن نیازمندان به هر اندازه که ممکن باشد نهی می کند و می فرماید:«از بخشش کم حیا مکن،زیرا محروم کردن از آن هم کمتر است»؛ (لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ،فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ) .

بسیارند کسانی که معقتدند باید بخشش به مقدار قابل ملاحظه باشد و اگر انسان توان آن را نداشت،ترک کند،در حالی که بخشش کم (توأم با عذرخواهی و ادب) حد اقل دو فایده دارد:نخست این که در بسیاری از موارد همین مقدار حل مشکلی می کند و دیگر این که دست رد به سینه درخواست کننده زدن نوعی اهانت است و این کار جلوی اهانت را می گیرد.اضافه بر اینها روح سخاوت را در انسان در تمام حالات پرورش می دهد.

تعبیر به «إنَّ الْحِرْمانَ أقَلُّ مِنْهُ؛ محروم ساختن از آن کمتر است»نوعی کنایه و تشبیه است،زیرا محروم کردن قابل مقایسه با مقدار مالی که انسان می بخشد نیست تا بگوییم این از آن کمتر است.امام علیه السلام در واقع محروم کردن را نیز نوعی بخشش بسیار کم محسوب کرده که هر بخششی از آن بیشتر است.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:«هر کار نیکی صدقه ای محسوب می شود خواه به غنی باشد یا فقیر،بنابراین صدقه را ترک نکنید هرچند به نیمی از یک دانه خرما باشد و خود را از آتش دوزخ دور دارید هرچند به نیمی از یک

ص:403

دانه خرما باشد،زیرا خداوند متعال این صدقه کوچک را برای صاحبش پرورش می دهد،همان گونه که شما بچه اسب یا بچه شتر خود را پرورش می دهید و در روز قیامت پرورش یافته آن را به او باز می گرداند تا جایی که بزرگ تر از کوه عظیمی خواهد بود؛

«کُلُّ مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ إِلَی غَنِیٍّ أَوْ فَقِیرٍ فَتَصَدَّقُوا وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ وَ اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشِقِّ التَّمْرَةِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُرَبِّیهَا لِصَاحِبِهَا کَمَا یُرَبِّی أَحَدُکُمْ فَلُوَّهُ أَوْ فَصِیلَهُ حَتَّی یُوَفِّیَهُ إِیَّاهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ حَتَّی یَکُونَ أَعْظَمَ مِنَ الْجَبَلِ الْعَظِیمِ» . (1)

در گفتار حکیمانه 422 تعبیر دیگری از همین موضوع مهم آمده است می فرماید:

«افْعَلُوا الْخَیْرَ وَ لَا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً؛ کار نیک را انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید».

مهم این است که انسان در انفاق خود،هرچند کم اخلاص داشته باشد.این خلوص نیت کم را بسیار و کوچک را بزرگ می کند.شاهد این سخن داستانی است که در شأن نزول آیه 79 سوره توبه آمده است:

لشکر اسلام برای مقابله احتمالی با دشمن در جنگ تبوک آماده می شد.

پیغمبر اکرم دستور به جمع آوری کمک های غذایی برای سربازان اسلام داد.

هرکس به اندازه توانایی خود مقداری خرما به عنوان زکات یا تبرع به مسجد می آورد و کسانی که امکانات بیشتری داشتند مقدار فزون تری می آوردند.

کارگر مسلمانی به نام«ابو عقیل انصاری»که از چاه های اطراف مدینه آب برای منازل می آورد و با مبلغ مختصری که از این کار دریافت می کرد هزینه زندگی خانواده خود را در حد پایین تأمین می کرد نیز به فکر کمک به ارتش اسلام افتاد و چون اندوخته ای نداشت گفت:یک شب را اضافه کار می کنم و درآمد آن را خدمت پیامبر می آورم.محصول کار شبانه او دو من خرما بود که یک من آن را برای خانواده خود گذارد و یک من را خدمت پیامبر آورد.منافقان

ص:404


1- 1) .بحارالانوار،ج 71،ص 410،ح 16.

عیب جو هنگامی که دیدند«ابو عقیل»مشتی خرمای خشکیده در دامن ریخته خدمت پیامبر می آورد او را به باد مسخره و استهزا گرفتند و سخن ها گفتند.آیه شریفه نازل شد،کار«ابو عقیل»را کاملاً ستود و استهزا کنندگان را به عذاب الیم الهی تهدید کرد: ««الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ»؛ کسانی که از صدقات مومنان اطاعت کار عیبجویی می کنند،و آنهایی را که دسترسی جز به مقدار (ناچیز) توانائیشان ندارند مسخره می نمایند خدا آنها را مسخره می کند (کیفر استهزا کنندگان را به آنها می دهد) و برای آنان عذاب دردناکی است». (1)ببخش مال و مترس از کسی که هرچه دهی جزای آن به یکی ده ز دادگر یابی.

البته گاه به هفتصد برابر و بیشتر می رسد.

***

ص:405


1- 1) .توبه،آیه 79.

ص:406

گفتار حکیمانه 68- زینت فقر و غنا

اشاره

و قال علیه السلام

الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ،وَ الشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَی .

امام علیه السلام فرمود:

خویشتن داری و عفت زینت فقر و شکرگزاری زینت غناست. (1)

ص:407


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این سخن حکمت آمیز پیش از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول در وصیت امام به فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام آمده است و نیز مرحوم مفید پیش از نهج البلاغه آن را در ارشاد نقل کرده و این جمله را نیز بر آن افزوده است:«وَالصَبْرُ زینَةُ البَلْوی».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 54).

ص:408

شرح و تفسیر

زینت فقر و غنا

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش از زینت فقر و زینت غنا سخن می گوید و می فرماید:«خویشتن داری و عفت زینت فقر و شکرگزاری زینت غناست»؛ (الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ،وَ الشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَی) .

فقیر در معرض آفات مختلفی قرار دارد:اظهار حاجت توأم با ذلت،دست بردن به سوی اموال حرام،ناسپاسی در برابر خداوند و مانند اینها.اما اگر خویشتن دار باشد نه دست حاجت به سوی لئیمان می برد و نه عزت نفس خود را زیر پا می گذارد،نه آلوده حرام می شود و نه زبان به ناشکری می گشاید، بنابراین عفت به معنای خویشتن داری،زینت فقر است،از این رو خداوند از این گونه فقیران در قرآن مجید با عظمت یاد کرده و می فرماید: ««لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً»؛ (انفاق شما مخصوصاً باید) برای نیازمندانی باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفتند (از وطن خود برای شرکت در میدان جهاد آواره شده و در تأمین زندگی وامانده اند) آنها نمی توانند (برای تأمین روزی) مسافرتی کنند و از شدت خویشتن داری افراد ناآگاه آنها را بی نیاز می پندارند؛اما آنها را از چهره هایشان می توانی بشناسی.آنان هرگز با اصرار چیزی از کسی نمی خواهند». (1)این همان عفت است که زینت فقر است.

ص:409


1- 1) .بقره،آیه 273.

البته باید توجه داشت که عفت معنای عام و معنای خاصی دارد:معنای خاص آن پاکدامنی در مقابل آلودگی های جنسی و معنای عام آن هر گونه خویشتن داری در برابر گناه و کارهای زشت و پست است.

در حدیث دیگری از امام علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«مَنْ عَفَّ خَفَّ وِزْرُهُ وَ عَظُمَ عِنْدَاللّهِ قَدْرُهُ؛ آن کس که عفاف پیشه کند بار گناهش سبک و قدر و مقامش در پشگاه خدا افزون می شود».

اما در مورد غنا که بهترین زینت شکرگزاری است؛نه تنها شکر لفظی بلکه شکر عملی.اغنیا و ثروتمندانی که شرک عملی به جا می آورند،به نیازمندان کمک می کنند،در کارهای خیر و عام المنفعه سرمایه گذاری می نمایند،به آنها که وام می خواهند وام می دهند و حتی به کسانی که محتاجند و روی سؤال ندارند به طور پنهانی کمک می کنند آنها برترین زینت را در زندگی برای خود فراهم کرده اند،در پیشگاه خدا آبرومندند و در برابر خلق خدا نیز دارای شخصیت و آبرو و چه زینتی از این بالاتر.

اما اگر غنیّ راه طغیان پیش گیرد،در کمک به دیگران بخل بورزد،آلوده شهوات و عیش و نوش گردد،در نظر همه زشت و منفور خواهد شد.

البته همه باید شکر نعمت های خدا را به جا آورند؛ولی این کار برای آنها که مشمول نعمت بیشتری هستند زیبنده تر،بلکه لازم تر است.

شکر نعمت را باید از پیامبران بزرگ الهی یاد گرفت؛سلیمان که ملک و حکومت بی مانندی داشت و جن و انس سر بر فرمان او بودند و بسیاری از قوای زمین و آسمان در خدمت او قرار داشتند هنگامی که می بیند یکی از شاگردانش به نام«آصف بن برخیا»چنان مقام والای روحانی پیدا کرده که می تواند تخت«بلقیس»را در یک چشم بر هم زدن از شهر سبأ به شام نزد وی حاضر کند می گوید: ««هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ»؛ خداوند چنین

ص:410

نعمتی را در اختیار من گذاشته تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت به جای می آورم یا نه (و به یقین من شاکر و سپاس گزار اویم». (1)

شکرگزاری نه تنها برای غنیّ زینت،بلکه موجب فزونی نعمت است.رسول خدا صلی الله علیه و آله»فرمود:

«مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَی عَبْدٍ بَابَ شُکْرٍ فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَةِ؛ خدا درِ شکرگزاری را به روی کسی نگشود که زیادی نعمت را از او باز دارد». (2)

***

ص:411


1- 1) .نمل،آیه 40.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 94،ح 2.

ص:412

گفتار حکیمانه 69- نگران مباش

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا لَمْ یَکُنْ مَا تُرِیدُ فَلَا تُبَلْ مَا کُنْتَ .

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که آنچه را می خواهی انجام نمی گیرد،هرگونه باشی اعتنا نکن

(و نگران مباش). (1)

ص:413


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه این کلام حکمت آمیز از غررالحکم با مختصر تفاوتی نقل شده است:به جای«ما کُنْتَ»«کَیْفَ أنْتَ»آمده است (که احتمالاً از منبع دیگری گرفته شده است) در نسخه ابن ابی الحدید و ابن میثم نیز«کَیْفَ أنْتَ»آمده است. ابن ابی الحدید در شرح این جمله می گوید:«تفسیر این کلام برای بسیاری از مردم پیچیده شده است».این تعبیر-به گفته صاحب مصادر-نشان می دهد که این از کلمات مشهور آن حضرت است که اندیشمندان بسیاری درباره آن امعان نظر کرده اند،زیرا اگر این کلام از سخنان مشهور آن حضرت نبود دلیلی نداشت که برای به دست آوردن تفسیر صحیح آن تلاش و کوشش کنند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 55).

ص:414

شرح و تفسیر

نگران مباش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به افرادی که در رسیدن به مقصودشان ناکام می مانند دستوری می دهد که مایه آرامش است،می فرماید:«هنگامی که آنچه را می خواهی انجام نمی گیرد،هرگونه باشی اعتنا نکن»؛ (إِذَا لَمْ یَکُنْ مَا تُرِیدُ فَلَا تُبَلْ (1)مَا کُنْتَ) .

برای این جمله تفسیرهای متعددی از سوی شارحان نهج البلاغه ذکر شده است؛اکثر شارحان بر این عقیده اند که این سخن حکیمانه اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید آمده: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ» 2 یعنی هنگامی که به مقصد نرسیدی غمگین مباش،چرا که اگر مقصود مادی است دنیای مادی بقایی ندارد و اگر مقصود معنوی است خداوند برای تلاشی که کردی به تو اجر و پاداش می دهد.

بعضی دیگر مانند«محمد عبده»گفته اند که منظور این است که اگر به مقصود نرسیدی دست از تلاش و کوشش بر ندار و به سخنان این و آن اعتنا مکن.

بعضی دیگر گفته اند:مقصود این است که اگر به مقصود نرسیدی به همان

ص:415


1- 1) .«لا تُبَلْ»از ماده«بَلْو»بر وزن«دَلو»به معنای اهمیت دادن به چیزی گرفته شده و این صیغه در اصل«لا تُبالَ»بوده و در حالت جزمی واو آن حذف شده سپس الف باب مفاعله نیز به عنوان تخفیف حذف گردیده و«لا تُبَلَ»شده سپس جزم که روی واو محذوف بوده،منتقل به لام شده است و«لا تُبَلْ»شده است.

حال که هستی راضی باش تا از مقام و مرتبه تو نزد خداوند کاسته نشود.

تفسیر چهارمی برای این سخن به نظر می رسد که از بعضی جهات مناسب تر است و آن این که اگر به مقصود نرسیدی به هر صورت باشی تفاوتی نمی کند مثل این که کسی هدفش این بوده که در فلان شهر زندگی کند و موفقیت خود را تنها در آنجا می بیند.اگر این مقصود برای او حاصل نشود چه تفاوتی می کند که در هر شهر دیگری باشد،زیرا همه شهرها نسبت به خواسته او یکسان است و نباید در این باره سخت گیری کند.این شبیه چیزی است که مرحوم«علامه شوشتری» در شرح نهج البلاغه خود آورده که زنی تنها یک پسر داشت و از دنیا رفت.آن مادر گفت:من می خواستم این فرزند من زنده بماند حال که از دنیا رفت هر کس دیگری می خواهد بعد از او زنده بماند یا نماند.

بارها گفته ایم که اراده چند معنای مختلف از عبارت واحد مانعی از نظر ادبی ندارد و در نثر و نظم کلام عرب و سایر لغات،نمونه های فراوانی از آن هست، بنابراین ممکن است تمام معانی فوق در محتوای کلام امام علیه السلام جمع باشد.

***

ص:416

گفتار حکیمانه 70- افراط و تفریط نشانه جهل است

اشاره

و قال علیه السلام

لَا تَرَی الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً .

امام علیه السلام فرمود:

همیشه جاهل را یا افراطگر می بینی و یا تفریط کار! (1)

ص:417


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب غرر الحکم این جمله حکمت آمیز با کمی تفاوت ذکر شده است:«الْجاهِلُ لَنْ یُلقی إلاّ مُفْرِطاً اوْ مُفَرِّطاً»و ابن اثیر نیز آن را در کتاب نهایه از علی علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 56).

ص:418

شرح و تفسیر

افراط و تفریط نشانه جهل است

امام در این کلام حکمت آمیز به مسئله مهمی اشاره کرده که سراسر زندگی انسان ها را در بر می گیرد،می فرماید:«همیشه جاهل را یا افراطگر می بینی و یا تفریط کار»؛ (لَا تَرَی الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً) .

راه صحیح به سوی مقصد راه مستقیم است که ما پیوسته در نمازها هر روز خدا را می خوانیم تا ما را بر آن راه ثابت بدارد.در اطراف راه مستقیم خطوط انحرافی فراوانی هست که پیدا کردن راه مستقیم از میان آن خطوط نیاز به دقت و علم و دانش دارد.به همین دلیل،جاهل غالبا گرفتار خطوط انحرافی یا در جانب زیاده روی می گردد و یا در سوی کوتاهی و کندروی.این مسئله در تمام شئون زندگی اعم از فردی و اجتماعی و سیاسی و غیر آن دیده می شود؛مثلاً حفظ ناموس و پاسداری آن از هرگونه انحراف یک فضیلت است ولی افراد جاهل گاهی به طرف افراط کشیده می شوند و با وسواس هر حرکتی از همسر خود را زیر نظر می گیرند و با نگاه اتهام و گمان سوء به او نگاه می کنند به طوری که زندگی برای آنها تبدیل به دوزخی می شود و گاه هیچ گونه نظارتی بر وضع خانه و همسر خود ندارند که کجا رفت و آمد و با چه کسی صحبت می کند و امثال آن.

در مسائل بهداشتی فرد جاهل گاه چنان گرفتار افراط می شود که دست به

ص:419

سوی هیچ آب و غذایی نمی برد به گمان این که همه آنها آلوده است،در هیچ مهمانی شرکت نمی کند،هیچ هدیه ای را نمی پذیرد و باید تنها خودش غذای خویش را تهیه کند و گاه در جهت مخالف قرار می گیرد و فرقی میان آلوده و غیر آلوده،بیمار مسری و غیر بیمار نمی گذارد.

بعضی از شارحان،این مطلب را با موضوع عدالت در مسائل اخلاقی پیوند زده و گفته اند:همیشه فضایل اخلاقی حد وسط در میان دو دسته از رذایل است:

شجاعت حد اعتدالی است که در میان صفت تهور (بی باکی) و جبن (ترس و بزدلی) قرار گرفته است.عالم به سراغ حد وسط و جاهل یا در طرف افراط قرار می گیرد و یا در جانب تفریط و همچنین سخاوت حد اعتدال میان بخل و اسراف است همان گونه که قرآن مجید خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

««وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»؛ هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرو مانی». (1)

در مسائل مربوط به اعتقادات،گروهی از جاهلان درباره عظمت علی علیه السلام چنان افراط کردند که قائل به الوهیت و خدایی او شده و گروه دیگر چنان کوتاه آمدند که در صف ناصبان قرار گرفتند و به یقین هر دو گروه گمراهند.خط صحیح همان پذیرش ولایت به معنای امام مفترض الطاعه بودن است.

در خطبه 127 نیز این مطلب به صورت شفاف و روشن آمده است:

«وَ سَیَهْلِکُ فِیَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَی غَیْرِ الْحَقِّ وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَی غَیْرِ الْحَقِّ؛ به زودی دو گروه در مورد من هلاک و گمراه می شوند:

دوست افراطی که محبتش او را به غیر حق (غلو) می کشاند و دشمن افراطی که به سبب دشمنی قدم در غیر حق می نهد (و مرا کافر خطاب می کند).

ص:420


1- 1) .اسراء،آیه 29.

سپس افزود:

«وَ خَیْرُ النَّاسِ فِیَّ حَالاً النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ؛ بهترین مردم درباره من گروه میانه رو هستند از آنان جدا نشوید».

در بحار الانوار نیز آمده است که امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

«أَلَا إِنَّ خَیْرَ شِیعَتِی النَّمَطُ الْأَوْسَطُ إِلَیْهِمْ یَرْجِعُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یَلْحَقُ التَّالِی؛ بهترین شیعیان من گروه میانه رو هستند،غلو کننده باید به سوی آنان باز گردد و کوتاهی کننده عقب افتاده باید (شتاب کند و) به آنها ملحق شود». (1)

با دقت به جوامع بشری می بینیم که غالب نابسامانی ها بر سر افراط و تفریطهاست که زاییده جهل و نادانی است؛گاه آن چنان در مسائل اقتصادی قائل به آزادی می شوند که فرآیند آن نظام سرمایه داری ظالم است و گاه چنان سلب آزادی می کنند که نتیجه آن نظام کمونیسم و گرفتاری های آن است،مهم یافتن خط اعتدال و ثابت ماندن بر آن است.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که در روز قیامت حاکمی (از حاکمان مسلمین) را می آورند که بیش از آنچه خداوند دستور داده عمل کرده،خداوند به او می گوید:بنده من چرا بیش از آنچه باید تازیانه بزنی زدی؟ عرض می کند:من برای غضب تو غضب ناک شدم.به او گفته می شود:آیا سزاوار است غضب تو شدیدتر از غضب من باشد؟ سپس حاکم دیگری را می آورند که کوتاهی کرده خداوند به او می فرماید:چرا در برابر آنچه به تو امر کرده بودم کوتاهی کردی؟ عرض می کند:پروردگارا من به او رحم کردم؟ به او گفته می شود:آیا رحمت تو از رحمت من وسیع تر است؟ سپس هر دو را به سوی دوزخ می برند. (2)

***

ص:421


1- 1) .بحارالانوار،ج 6،ص 178،ح 7.
2- 2) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 8،ص 247.

ص:422

گفتار حکیمانه 71- نشانه کمال عقل

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ .

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که عقل کامل گردد سخن کم می شود. (1)

ص:423


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این سخن حکمت آمیز را جاحظ در کتاب خود المائة المختاره پیش از سیّد رضی ذکر کرده است و در میان کسانی که بعد از سیّد رضی بوده اند ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول و زمخشری در ربیع الابرار و میدانی در مجمع الامثال آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 56). در کتاب تمام نهج البلاغه این کلام حکمت آمیز به ضمیمه کلمات متعدد مشابه دیگری در ضمن وصیت امام برای فرزندش امام مجتبی ذکر شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 957) ولی ما آن را در وصیت مزبور نیافتیم.

ص:424

شرح و تفسیر

نشانه کمال عقل

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز به اهمیت سکوت و کم گویی اشاره کرده می فرماید:«هنگامی که عقل کامل گردد سخن کم می شود»؛ (إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ) .

رابطه کمال و تمام عقل با کم سخن گفتن از اینجا روشن می شود که اولاً ریشه مفهوم عقل،منع و جلوگیری است و زانوبند شتر را از این جهت«عقال» می گویند که او را از حرکت باز می دارد و از آنجا که سخنان سنجیده،کم است و سخنان نسنجیده،بسیار،عقل به انسان می گوید:بیشتر بیندیش و کمتر بگو.

ثانیاً مطالبی که گفتن آن ضرورت دارد نسبت به فضول کلام و سخنان زیادی بسیار کمتر است،از این رو افراد عاقل غالباً خاموش اند و به موقع سخن می گویند.

ثالثاً انسان عاقل می داند که بیشترین و مهم ترین گناهان با زبان انجام می شود بدین سبب برای محفوظ ماندن از عواقب زیان بار گناه سعی می کند کمتر سخن بگوید؛ولی متاسفانه افرادی را می بینیم که دم از ایمان می زنند و گویی سخنان خود را جزء اعمال خود به حساب نمی آورند؛در مجالس از آغاز تا پایان از سخنان لغو و بیهوده یا سخنانی که آمیخته با غیبت،اهانت و تهمت باشد ابا ندارند.انسان عاقل هرگز خود را گرفتار عواقب سوء پرگویی نمی کند.

ص:425

رابعاً گفتار زیاد،نیروها و انرژی های ذخیره انسان را بر باد می دهد و وقت عزیز او را تلف می کند و موجب دشمنی ها و عداوت ها می شود،بنابراین عقل و شرع به ما فرمان می دهد که کم بگوئید و گزیده بگوئید.

در حدیثی از همان حضرت در غرر الحکم می خوانیم:

«إیّاکَ وَ فُضُولَ الْکَلامِ فَإنَّهُ یُظْهِرُ مِنْ عُیُوبِکَ ما بَطَنَ وَ یُحَرِّکُ عَلَیْکَ مِنْ أعْدائِکَ ما سَکَنَ؛ از زیاده گویی بپرهیز که عیب های نهانی تو را ظاهر می سازد و کینه های آرام گرفته دشمنانت را بر ضد تو تحریک می کند». (1)

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ الرَّجُلَ لَیَتَحَدَّثُ بِالْحَدیثِ ما یُریدُ بِهِ سُوءًا إلاّ لِیُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمُ یَهْوی بِهِ أبْعَدَ مِنَ السَّماءِ؛ انسان گاهی سخنی می گوید که قصد بدی ندارد جز این که می خواهد مردم را بخنداند و به سبب آن (از مقام خود) سقوط می کند بیش از فاصله زمین و آسمان». (2)

احادیث اسلامی درباره سکوت و کم سخن گفتن و پرهیز از خطرات زبان بسیار زیاد است که در این مختصر نمی گنجد.این سخن را با حدیث دیگری از پیغمبر اکرم پایان می دهیم که فرمود:

«مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لَا یَعْنِیهِ؛ از نشانه های خوبی اسلام انسان سخن نگفتن درباره اموری است که به او ارتباطی ندارد. (3)

***

ص:426


1- 1) .غررالحکم،طبق نقل میزان الحکمه،ح 11849«باب النهی عن کثرة الکلام».
2- 2) .میزان الحکمه،همان باب.
3- 3) .بحارالانوار،ج 1،ص 216،ح 28.

گفتار حکیمانه 72- بیداد روزگار

اشاره

و قال علیه السلام

الدَّهْرُ یُخْلِقُ الْأَبْدَانَ،وَ یُجَدِّدُ الْآمَالَ،وَ یُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ،وَ یُبَاعِدُ الْأُمْنِیَّةَ:

مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ،وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ .

امام علیه السلام فرمود:

روزگار،بدن ها را کهنه و آرزوها را نو می سازد،مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور می کند.کسی که (تلاش کند و) به مواهب دنیا برسد خسته می شود

و کسی که به آن نرسد رنج می برد. (1)

ص:427


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر می گوید:آمدی این کلام حکمت آمیز را در غررالحکم با تفاوت های متعددی ذکر کرده که نشان می دهد مصدر دیگری در اختیار داشته،ابن جوزی نیز در کتاب تذکره آن را با تفاوت مختصری آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 57).

ص:428

شرح و تفسیر

بیداد روزگار

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز و بیدارگر،آثار گذشت روزگار را در وجود انسان ها بیان می دارد و می فرماید:«روزگار،بدن ها را کهنه و آرزوها را نو می سازد مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور می کند.کسی که (تلاش کند و) به مواهب آن برسد سخت خسته می شود و کسی که (بعد از تلاش) به آن نرسد رنج می برد»؛ (الدَّهْرُ یُخْلِقُ الْأَبْدَانَ،وَ یُجَدِّدُ الْآمَالَ،وَ یُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ،وَ یُبَاعِدُ الْأُمْنِیَّةَ:

مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ،وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ) .

امام علیه السلام در این چند جمله کوتاه و پر معنا چند نکته مهم را یادآورد می شود:

نخست این که گذشت روزگار بدن ها را کهنه و فرسوده می کند و این از واضحات است که بسیاری از مردم به آن توجه ندارند؛هر سال و ماه،بلکه هر روز و ساعتی که بر انسان می گذرد،بخشی از قوا و نیروهای خود را از دست می دهد.

درست مانند لباسی که بر اثر مرور زمان کهنه و پوسیده می شود و هیچ گونه استثنایی در آن نیست،بنابراین باید کوشید در مقابل آنچه از دست می رود چیزی به دست آورد تا گرفتار خسران نشود.آیات شریفه «وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» نیز به همین معنا اشاره دارد.

در دومین نکته می فرماید:«گذشت روزگار آرزوها را نو می کند»این مطلب به تجربه ثابت شده که حرص بزرگسالان بر جمع مال و به دست آوردن مقام از

ص:429

جوانان بیشتر است و شاید دلیل آن این باشد که انسان هر چه خود را به مرگ نزدیک تر می بیند احساس می کند وقت کمتری برای رسیدن به آرزوها در اختیار دارد.به عکس جوانان فکر می کنند وقت طولانی برای رسیدن به آرزوها دارند.

در حدیث معروف نبوی می خوانیم:

«یَشیبُ ابْنُ آدَمَ وَیَشُبُّ فیهِ خِصْلَتانِ؛ انسان پیر می شود ولی دو صفت در او جوان خواهد شد:حرص و آرزوهای دور و دراز». (1)آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد خواب در وقت سحرگاه گران می گردد

در سومین و چهارمین نکته به نزدیک شدن انسان به مرگ و فاصله گرفتن از خواسته ها اشاره می کند.فاعل این دو فعل همان«دهر»و گذشت روزگار است زیرا عمر انسان به هر حال محدود است و سرمایه ای است که با گذشت زمان تدریجاً نقصان می پذیرد و به همان نسبت،انسان از خواسته هایش دور می شود چون زمان کوتاه تری برای رسیدن به خواسته ها در اختیار دارد.اضافه بر این نیروهای او هم رو به ضعف و کاستی می رود و این عامل دیگری است که او را از خواسته هایش دور می سازد.

گرچه«آمال»و«امنیّه»هر دو معنای قریب به یکدیگر دارند و به معنای آرزوها و خواسته هاست؛ولی به نظر می رسد«آمال»بیشتر در مورد آرزوهای دست یافتنی و«امنیّه»در مورد آرزوهای دست نیافتنی به کار می رود،هرچند گاه در غیر این مورد نیز استفاده می شود.

بنابراین جمله «یُجَدِّدُ الْآمالَ» اشاره به این است که انسان هر روز آرزوی تازه ای برای خود پیدا می کند و برای رسیدن به آن مشغول تلاش می شود و هر

ص:430


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 22.

روز خواسته های او بر اثر گذشت زمان از دسترس وی دورتر می شود.

سپس امام علیه السلام به پنجمین و ششمین نکته اشاره فرموده و کسانی را که به خواسته های دنیوی خود می رسند گرفتار خستگی و آنان راکه به آن نمی رسند گرفتار درد و رنج معرفی می کند و مفهوم آن این است که نه آنها که بر خواسته های دنیوی خود پیروز می شوند آرامش و راحتی دارند و نه آنان که ناکام می مانند،زیرا همان گونه که به دست آوردن مواهب مادی با مشکلاتی روبروست،نگه داشتن آن مشکلات بیشتری را در پی دارد.

ضمیر در«به»گرچه ظاهراً به«دهر»(روزگار) باز می گردد؛ولی از آنجا که پیروزی به روزگار معنا ندارد،منظور از آن همان مواهب دنیاست و قرینه آن جمله های«ظَفِرَ»و«فاتَ»است.

دقت در نکات حکمت های بالا کافی است انسان را به موقعیت خود در زندگی دنیا آشنا سازد و از هر گونه زیادی روی و خیال پردازی و غفلت باز دارد و به تلاش درباره فراهم ساختن زاد و توشه آخرت توجه دهد.

این نکته نیز شایان دقت است که«دهر»در اصل و ریشه لغت به معنای غلبه است؛ولی از آنجا که زمان بر هر کس و هر چیز غلبه پیدا می کند،آن را دهر نامیده اند،بنابراین دهر همان گذشت شب و روز و سال و ماه است و گاه (مانند آنچه در ذیل کلام حکمت آمیز بالا آمد) به معنای مواهب دنیا آمده است.

در حدیثی از امام امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانیم که می فرمود:دهر سه روز است و تو در میان این سه روز قرار گرفته ای:روزی که گذشت و آنچه در آن بودی که هرگز باز نمی گردد.اگر در آن روز عمل نیکی انجام داده ای از گذشتن آن غمگین نخواهی شد و از رفتن به استقبال آینده خوشحال خواهی بود و اگر کوتاهی و تقصیر در آن کرده ای از رفتنش شدیدا غمگین می شوی و از کوتاهی خود حسرت می خوری.روز دیگر همان است که تو امروز در آن از صبحگاهان آغاز

ص:431

کرده ای و نمی دانی به آخر می رسانی یا نه و اگر آن را به آخر برسانی نمی دانی آیا بهره تو در آن همان کوتاهی و تقصیر همانند روز گذشته است یا نه.و روز سوم روزی است که در انتظار آن هستی و باز نمی دانی آیا در آن کوتاهی خواهی کرد یا نه (و هرگز نمی دانی آن را درک خواهی نمود یا نه) بنابراین آنچه را که الان در آن هستی غنیمت بشمار و فکر کن که غیر از امروز و امشب را در اختیار نداری. (1)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در اینجا اشعاری را آورده و نام شاعرش را ذکر نکرده است؛اشعاری بسیار گویا و بیدار کننده که ذیلاً به چند بیت آن اشاره می شود:

کَأنَّکَ لَمْ تَسْمَعْ بِأخْبارِ مَنْ مَضی وَ لَمْ تَرَ بِالْباقینَ ما صَنَعَ الدَّهْرُ

فَإنْ کُنْتَ لا تَدْری فَتِلْکَ دِیارُهُمْ عَفاها مَحالُ الرّیحِ بَعْدَکَ وَ الْقَطْرُ

وَ هَلْ أبْصَرَتْ عَیْناکَ حَیّاً بِمَنْزِلٍ عَلَی الدَّهِرِ إلاّ بِالْعَراءِ لَهُ قَبْرٌ

فَلا تَحْسَبَنَّ الْوَفْرَ مالاً جَمَعْتَهُ وَ لکِنْ ما قَدَّمْتَ مِنْ صالِحٍ وَفْرٌ

مَضی جامِعُوا الْأمْوالٍ لَمْ یَتَزَوَّدُوا سِوَی الْفَقْرَ یا بُؤسی لِمَنْ زادَهُ الْفَقْرُ

فَحَتّامَ لا تَصْحُو وَ قَدْ قَرُبَ الْمَدی وَ حتّامَ لا یَنْجابُ عَنْ قَلْبِکَ السُّکرُ

گویا اخبار پیشینیان را نشنیده ای و گویا ندیده ای که روزگار با آنان که باقی ماندند،چه می کند.

اگر نمی دانی این خانه ها و کاخ های آنهاست که ورزش بادها گرد و غبار کهنگی بر آن پاشیده و باران ها بر آن باریده و فرسوده ساخته است.

آیا هرگز چشم تو انسان زنده ای را دیده است که از گردش روزگار کنار برود جز این که زمانه قبری برای او در بیابان فراهم خواهد ساخت؟

گمان نکن اموالی را که جمع کرده ای چیز پرارزشی است،بلکه اعمال صالحی را که از پیش فرستاده ای پر ارزش است.

ص:432


1- 1) .کافی،ج 2،ص 453،ح 1.(با تلخیص)

گردآورندگان اموال رفتند و زاد و توشه ای جز فقر با خود نبردند وای به حال کسی که زاد و توشه اش فقر باشد.

تا کی بیدار نمی شوی هنگام رفتن نزدیک شده و تا کی مستی شهوات از قلب تو خارج نمی شود. (1)

***

ص:433


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 218.

ص:434

گفتار حکیمانه 73- روش تعلیم و تربیت

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ، وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ؛وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ

وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که خود را در مقام پیشوایی و امامت بر مردم قرار می دهد باید پیش از آنکه به تعلیم دیگران می پردازد به تعلیم خویش بپردازد و باید تأدیب و تعلیم او نسبت به دیگران پیش از آنکه با زبانش باشد با عمل صورت گیرد و کسی که معلّم و ادب کننده خویشتن است به احترام سزاوارتر از کسی است که معلّم و مربّی مردم است. (1)

ص:435


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مستطرف نوشته«ابوالفتوح محمد بن احمد مصری شافعی»(معروف به خطیب ابشیهی از علمای قرن نهم) این سخن حکمت آمیز با تفاوت هایی نقل شده و این نشان می دهد که او منبعی غیر از نهج البلاغه در اختیارش بوده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 57).

ص:436

شرح و تفسیر

روش تعلیم و تربیت

امام علیه السلام در این گفتار گهربار به سه نکته شایان توجه اشاره می کند:نخست می فرماید:«کسی که خود را در مقام پیشوایی و امامت بر مردم قرار می دهد باید پیش از آنکه به تعلیم دیگران می پردازد به تعلیم خویش بپردازد»؛ (مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ) .

کلام امام علیه السلام در اینجا مطابق ظاهر اطلاق کلام،هم رئیس حکومت بر مردم را شامل می شود و هم تمام کسانی را که به نوعی ارشاد و هدایت مردم را بر عهده می گیرند.این جمله اشاره به یک واقعیت مسلم عقلانی است که تا انسان خودش چیزی را نداشته باشد نمی تواند به دیگران اهدا کند.

خشک ابری که بود ز آب ته کی شود منصب او آب دهی

ضرب المثلی در میان عرب است که می گویند:«چوبی که کج است چگونه ممکن است سایه آن راست باشد».

اضافه بر این،مردم سخنان کسی را که به گفتار خود پایبند و آثارش در زندگی او نمایان نیست،هرگز نمی پذیرند و به خود می گویند:اگر او این سخنان را باور می داشت نخست خودش به آن عمل می کرد.

به همین دلیل امام علیه السلام در دومین جمله می فرماید:«باید تأدیب و تعلیم او نسبت به دیگران پیش از آنکه با زبانش باشد با عمل صورت گیرد»؛ (وَ لْیَکُنْ

ص:437

تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ) .

اصلی مسلم در روان شناسی است که مردم سخنان کسی را می پذیرند که به گفته خود معتقد باشد و به تعبیر معروف:تا سخن از دل بر نیاید بر دل ننشیند و نشانه روشن این اعتقاد این است که به گفته خود عمل کند.

فی المثل اگر طبیبی سخنرانی های متعددی درباره زیان های دخانیات ایراد کند و بیماری های متعدد ناشی از آن را یکی پس از دیگری برشمرد؛ولی مردم ببینند از دهانش بوی سیگار می آید هیچ کس سخن او را جدی نخواهد گرفت.

به همین دلیل در حدیثی که در کتاب کافی آمده از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامی که عالم به علمش عمل نکند موعظه او از دل ها فرو می ریزد همان گونه که قطره های باران از سنگ سخت فرو می ریزد». (1)

اشاره به این که دل های مردم حالت مقاومت و نفوذناپذیری در برابر مواعظ آنها به خود می گیرد.نیز به همین دلیل امیر مؤمنان علی علیه السلام در خطبه 175 می فرماید:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی وَاللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَی طَاعَةٍ إِلَّاأَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَ لَا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلَّا وَ أَتَنَاهَی قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ ای مردم به خدا سوگند من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم مگر این که خودم پیش از شما از آن دوری می جویم».

سپس در سومین و آخرین جمله بر آنچه در جمله های پیش آمد تأکید نهاده می فرماید:«کسی که معلم و ادب کننده خویشتن است به احترام سزاوارتر از کسی است که معلم و مربی مردم است»؛ (وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ) .

ص:438


1- 1) .کافی،ج 1،ص 44،ح 3.

اشاره به این که هر گاه انسان نخست به تعلیم و تادیب خویشتن پردازد،تأثیر سخنانش بیشتر و عمیق تر است در حالی که اگر کسی تنها به تأدیب مردم پردازد و از خویش غافل بماند روزی فرا می رسد که مردم از این امر آگاه می شوند و از او روی برمی گردانند.

بلکه از روایات استفاده می شود که این کار از نشانه منافقان است که انسان دیگران را به نیکی ها و ترک بدی ها دعوت کند و خود به این اندرز عمل ننماید:

در حدیثی از امام سجاد علی بن الحسین علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«إِنَّ الْمُنَافِقَ یَنْهَی وَ لَا یَنْتَهِی وَ یَأْمُرُ بِمَا لَا یَأْتِی؛ منافق دیگران را از بدی ها باز می دارد؛ولی خویشتن را باز نمی دارد و دیگران را به نیکی ها دعوت می کند و خود بدان عمل نمی نماید». (1)

***

ص:439


1- 1) .کافی،ج 2،ص 396،ح 3.

ص:440

گفتار حکیمانه 74- هر نفسی گامی است!

اشاره

و قال علیه السلام

نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ .

امام علیه السلام فرمود:

نفس های انسان گام های او به سوی پایان زندگی و مرگ است. (1)

ص:441


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر می نویسد:از کسانی که بعد از سیّد رضی آن را نقل کرده اند صاحب غررالحکم است در حالی که او در مقدمه کتابش می گوید:«من سندهای این روایات را برای اختصار حذف کرده ام»و این نشان می دهد که آنچه را مرحوم آمدی در کتاب غررالحکم آورده از منابعی به صورت مسند به دست او رسیده بوده که اسنادش را برای این که حجم کتاب زیاد نشود حذف کرده است و اگر او آن را از نهج البلاغه گرفته بود نیازی به بیان حذف اسناد نبود سپس می افزاید:بسیاری از فصحای عرب مانند ابن مقفع و ابن نباته و امثال آنها که از یکه تازان میدان بلاغت و از قهرمانان بیان اند مطالب زیادی از کلمات علی علیه السلام بر گرفته اند و اگر در سخنان ابن المعتز این جمله دیده می شود به یقین از کلام امام گرفته است؛ولی با توجه به این که جمعی به جای«نَفْسُ الْمَرْءِ»«أنْفاسُ الْمَرْءِ»نقل کرده اند نشان می دهد منابع آنها غیر از کلام سیّد رضی بوده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 57).

ص:442

شرح و تفسیر

هر نفسی گامی است!

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و بیدار کننده اشاره به پایان تدریجی عمر انسان کرده می فرماید:«نفس های انسان گام های او به سوی سرآمد زندگی و مرگ است»؛ (نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ) .

خُطی جمع«خُطْوة»به معنای فاصله میان دو قدم به هنگام راه رفتن است که در فارسی از آن به عنوان«گام»نام می برند.

این نکته مهمی است که انسان دائما در حال نفس کشیدن است؛در خواب و بیداری و قیام و قعود و در همه حال و اگر مدت کوتاهی راهِ نفس را بر او ببندند مرگ او فرا می رسد.

از سوی دیگر،دستگاه تنفس انسان و قلب و مغز و سایر اعضا استعداد محدودی دارند؛مثلا دستگاه تنفس می تواند حداکثر چندین میلیارد بار هوا را به درون کشیده اکسیژن آن را جذب کند و گاز کربن را همراه باقیمانده آن بیرون بفرستد.همچنین قلب توان دارد میلیاردها مرتبه باز و بسته شود به یقین هنگامی که این عدد به نهایت رسید تاب و توان این دستگاه ها تمام می شود؛خود به خود از کار می ایستند؛مانند اتومبیلی که آخرین قطره سوخت آن تمام شود و در این هنگام از کار باز می ایستد،بنابراین همان گونه که در اتومبیل هر قطره ای از سوخت مصرف می شود گامی به سوی پایان است،هر نفسی که انسان می کشد

ص:443

و هر ضربانی که قلب او می زند او را یک گام به پایان زندگی نزدیک می سازد.

همان گونه که گام های پی در پی انسان را به مقصد نزدیک می کند.به همین دلیل بعضی معتقدند که ورزش کردن زیاد از عمر انسان می کاهد،زیرا به هنگام ورزش نفس ها سریع تر و ضربان قلب بیشتر می شود.

در کتاب کافی نقل شده است که امام صادق علیه السلام فرمود:

«مَا مِنْ یَوْمٍ یَأْتِی عَلَی ابْنِ آدَمَ إِلَّا قَالَ لَهُ ذَلِکَ الْیَوْمُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا یَوْمٌ جَدِیدٌ وَ أَنَا عَلَیْکَ شَهِیدٌ فَقُلْ فِیَّ خَیْراً وَ اعْمَلْ فِیَّ خَیْراً أَشْهَدْ لَکَ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَإِنَّکَ لَنْ تَرَانِی بَعْدَهَا أَبَداً؛ هر روزی که بر انسان می گذرد به او می گوید:ای انسان من روز جدیدی هستم و بر اعمال تو گواهم.در من از نیکی ها سخن بگو و کار نیک انجام ده تا روز قیامت برای تو گواهی دهم،زیرا من که بگذرم دیگر هرگز مرا نخواهی دید». (1)

این همان چیزی هست که قرآن مجید در سوره«والعصر»به آن اشاره کرده و می فرماید: ««وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»؛ سوگند به عصر که انسان (همواره) در حال خسران است».

فخر رازی در تفسیر این آیه سخنی دارد که جالب به نظر می رسد وی می گوید:یکی از بزرگان پیشین می گفت معنای این سوره را من از مرد یخ فروشی آموختم فریاد می زد:

«ارْحَمُوا مَنْ یَذُوبُ رَأسُ مالِهِ،ارْحَمُوا مَنْ یَذُوبُ رَأسُ مالِهِ؛ به کسی که سرمایه اش مرتبا ذوب می شود رحم کنید».پیش خود گفتم:این است معنای «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ».

***

ص:444


1- 1) .کافی،ج 2،ص 523،ح 8.

گفتار حکیمانه 75- همه معدودها محدودند!

اشاره

و قال علیه السلام

کُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ،وَ کُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ .

امام علیه السلام فرمود:

هرچیز که قابل شمردن است سرانجام پایان می گیرد و آنچه مورد انتظار است سرانجام فرا می رسد. (1)

ص:445


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب غرر الحکم این گفتار پربار با تفاوت روشنی نقل شده است بدین صورت: «کُلُّ مَعْدودٍ مُنْتَقَصٍ کُلُّ سُرورٍ مُنْقَضٍ کُلُّ جَمْعٍ إلی شَتاتٍ کُلُّ مُتَوَقِّعٍ آتٍ» .این تفاوت آشکار نشان می دهد که صاحب غررالحکم آن را از منبع دیگری گرفته و احتمالا کلام امام همان گونه بوده که در غررالحکم آمده است و مرحوم سیّد رضی آنچه را حکمت بالا آمده از آن گزینش کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 59).در خطبه 103 نیز این جمله مطابق آنچه در نهج البلاغه است ذکر شده است.و در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله قریب به آنچه در غررالحکم آمده ذکر شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 569).

ص:446

شرح و تفسیر

همه معدودها محدودند!

این گفتار حکیمانه هرچند با حکمت پیشین در یک عبارت ذکر نشده؛ولی در واقع مکمل آن است.نخست می فرماید:«هرچیز که شمرده می شود سرانجام پایان می گیرد»؛ (کُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ) .

این اشاره به قانون کلی فلسفی است که هرچیز تحت عدد در آید محدود است و هرچه محدود است پایان پذیر است و از آنجا که عمر انسان ها تحت عدد قرار می گیرند؛مثلا می گوییم:عمر شصت ساله،یا هشتاد ساله.مفهومش این است که هر ساعتی که بر انسان می گذرد تدریجا از آن کاسته می شود و این سرمایه به سرعت رو به فنا می رود و مهم این است که گذشتن و کاستن آن در اختیار ما نیست چه بخواهیم،چه نخواهیم به سرعت در حال عبور است.

آن گاه در ادامه می فرماید:«و آنچه مورد انتظار است سرانجام فرا می رسد»؛ (وَ کُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ) .

منظور از«متوقَّع»اموری است که به طور قطع می دانیم در آینده رخ می دهد؛ مانند مرگ و پایان زندگی و قیام قیامت.اشاره به این که کسی که به این امور آگاه است باید توجه داشته باشد که روزی مرگ دامان او را می گیرد و روزی در دادگاه عدل الهی حضور می یابد.

به همین دلیل در تفسیر آیه شریفه «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» یقین را به

ص:447

مرگ تفسیر کرده اند. (1)

آنچه امام در دو جمله بالا بیان فرموده در واقع اشاره به دنیای فانی و گذاران است؛دنیایی که عمرش در برابر جهان آخرت بسیار ناچیز است،همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَا الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مِثْلُ مَا یَجْعَلُ أَحَدُکُمْ إِصْبَعَهُ فِی الْیَمِّ فَلْیَنْظُرْ بِمَ یَرْجِعُ؛ عمر دنیا در برابر آخرت مانند این است که یکی از شما انگشت خود را در دریایی فرو کند (و سپس بیرون آورد) در این حال نگاه کند ببیند چه اندازه از آب دریا بر انگشت او باقی مانده». (2)این هشداری است به همه دنیا طلبان و آنها که به آخرت و زندگی جاویدان پشت کرده اند تا بدانند چه چیز به دست می آوردند و چه چیز را از دست می دهند.

***

ص:448


1- 1) .حجر،آیه 99.
2- 2) .بحارالانوار،ج 70،ص 119،ح 111.

گفتار حکیمانه 76- سالی که نکوست...

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا .

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که کارها مشتبه شوند (و آینده روشن نباشد) آخرشان را باید به اوّلشان سنجید. (1)

ص:449


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه این حدیث شریف را از دو نفر از دانشمندانی که قبل از سیّد رضی می زیسته اند:ابن قتیبه دینوری (متوفای 276) در کتاب الامامة و السیاسه و نصر بن مزاحم (متوفای 202) در کتاب صفین نقل کرده است که دلیل بر تعدد منابع این گفتار حکیمانه است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 59).

ص:450

شرح و تفسیر

سالی که نکوست...

امام علیه السلام در اینجا درس مهمی می دهد که برای همه مدیران،بلکه همه رهروان راه حق کارگشاست.می فرماید:«هنگامی که کارها مشتبه شوند (و آینده روشن نباشد) آخرشان را باید به اولشان سنجید»؛ (إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا) .

اشاره به این که همیشه آغاز و انجام کارها با یکدیگر پیوند ناگسستنی دارند و در واقع شبیه علت و معلول اند،بنابراین اگر ما در چگونگی پایان کاری شک و تردید داشتیم باید ببینیم آغازش چگونه بوده است؛هر گاه در مسیر صحیح بوده عاقبت آن نیز چنین است و مطابق ضرب المثل فارسی:«سالی که نکوست از بهارش پیداست»و اگر آغاز آن در مسیر نادرستی قرار گرفته باید بدانیم که عاقبت آن نیز نادرست و خطرناک است و به گفته معروف:

خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج!

این سخن پیام دیگری نیز دارد و آن این که اگر می خواهیم نتیجه های خوب و پربار از کارهای خودمان بگیریم باید در آغاز مراقب زیربناهای آن باشیم.

تفاوت بنای مسجد قبا و مسجد ضرار در همین امر است که اولی به مصداق «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی» 1 پایه صحیحی داشت و سرانجام به مضمون «فِیهِ

ص:451

رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا» 1 عبادتگاه مؤمنان شد و مسجد ضرار که پایه آن بر اساس نفاق و کفر و شرک و تفرقه میان مؤمنان بنا شده بود عاقبتش این بود که به دستور پیغمبر طعمه حریق شود.

قریب این معنا در عهدنامه مالک اشتر نیز آمده است آنجا که امام می فرماید:

«اسْتَدِلَّ عَلَی مَا لَمْ یَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ،فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ؛ «با آنچه در گذشته واقع شده است نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن،زیرا امور جهان شبیه به یکدیگرند».

***

ص:452

گفتار حکیمانه 77- برو این دام بر مرغ دگر نه!

اشاره

و قال علیه السلام

وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِیِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَی مُعَاوِیَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام،وَ قَالَ:فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَی اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَی لِحْیَتِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ،وَ یَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ،وَ یَقُولُ:

یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا،إِلَیْکِ عَنِّی،أَ بِی تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِینُکِ هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی،لَا حَاجَةَ لِی فِیکِ،قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا! فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ،وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ،وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ.آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ،وَ طُولِ الطَّرِیقِ،وَ بُعْدِ السَّفَرِ،وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ.

در خبری آمده است که«ضرار بن حمزه ضبایی» (1)به هنگام ورودش بر

ص:453


1- 1) .در نسخه مسعودی و بعضی نسخ دیگر به جای«ضرار بن حمزه»،«ضرار بن ضَمُره»آمده است و ظاهراًصحیح همان«ضمره»است و او از یاران خاص امیر مؤمنان علی علیه السلام بود که با شجاعت اوصاف برجسته امیرمؤمنان را برای معاویه شرح داد. در مورد قبیله او در نسخه صبحی صالح و بعضی نسخ دیگر«ضبایی»آمده در حالی که در میان عرب قبیله ای به نام«ضباء»معروف نیست؛ولی در نسخ متعدد دیگری ضِبابی آمده و«ضباب»جد محمد بن سلیمان بن منصور بوده و بعضی گفته اند:ضباب قلعه ای بوده در اطراف کوفه که جماعتی از علما به آن منسوب می باشند.(معجم البلدان،ج 3،ص 451).

معاویه و سؤال معاویه از او درباره حالات امیرمؤمنان علیه السلام چنین گفت:گواهی می دهم که من او را در بعضی از مواقف دیدم در حالی که شب پرده تاریک خود را فرو افکنده بود و او در محرابش به عبادت ایستاده محاسن مبارک را به دست خود گرفته و همچون مار گزیده به خود می پیچید و از سوز دل گریه می کرد و می گفت:ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو تو خود را به من عرضه می کنی یا اشتیاقت را به من نشان می دهی؟ (تا مرا به شوق آوری؟) هرگز چنین زمانی برای تو فرا نرسد (که در دل من جای گیری) هیهات (اشتباه کردی و مرا نشناختی) دیگری را فریب ده،من نیازی به تو ندارم.تو را سه طلاقه کردم؛طلاقی که رجوعی در آن نیست.زندگی تو کوتاه و مقام تو کم و آرزوی تو را داشتن ناچیز است.آه از کمی زاد و توشه (آخرت) و طولانی بودن راه و دوری سفر و عظمت (مشکلات مقصد). (1)

ص:454


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از کتاب مصادر نهج البلاغه استفاده می شود که این کلام حکمت آمیز بخشی از گفتار مفصلی است که در میان«ضرار»و«معاویه»رد و بدل شد و ضرار که از یاران خاص امیر مؤمنان علی علیه السلام بود به هنگام ملاقات با«معاویه»آن را برای او نقل کرد.سپس می افزاید:این سخن را پیش از مرحوم سیّد رضی و بعد از وی بعضی به طور مسند و بعضی به طور مرسل از آن حضرت نقل کرده اند از جمله کسانی که مسند آن را روایت کرده اند مرحوم صدوق در امالی و مرحوم ابوعلی قالی (متوفای 356) در کتاب خود به نام امالی و نیز ابونعیم در حلیة الاولیاء و ابوالفرج در کنز الفوائد و ابن عبدالبر در استیعاب و گروه دیگر هستند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 61).

شرح و تفسیر

برو این دام بر مرغ دگر نه!

اصل ماجرای«ضِرار بن ضَمُره»به گونه ای که مسعودی در مروج الذهب نقل می کند چنین است که او وارد بر معاویه شد.معاویه به او گفت:اوصاف علی را برای من بازگو کن ضرار گفت:مرا از این کار معاف کن (زیرا تصور می کرد بر خلاف میل معاویه است و ناراحت می شود و ممکن است خطری از ناحیه او وی را تهدید کند) ولی معاویه اصرار کرد و گفت:چاره ای نیست جز این که برای من شرح دهی.

ضِرار گفت:اکنون که چنین است بدان به خدا سوگند او مقامی بسیار والا داشت،(از نظر روحی و جسمی) بسیار قدرتمند و قوی بود.سخن حق می گفت و حکم به عدالت می کرد و چشمه ای علم و دانش از اطراف او می جوشید و سخنان حکمت آمیز از جوانب او صادر می شد.غذای او ساده و ناگوار و لباس او کوتاه (در آن زمان،کوتاهی لباس نشانی تواضع،و بلندی دامان لباس نشانه تکبر بود) بود.به خدا سوگند هر وقت او را می خواندیم به ما پاسخ می گفت و اگر تقاضایی از او داشتیم به ما مرحمت می کرد و ما به خدا سوگند با این که خود را به ما نزدیک می کرد و ما هم به او نزدیک بودیم بر اثر هیبت و جلالِ او قدرت تکلم در مجلسش نداشتیم و به دلیل عظمتِ او در فکرِ ما هرگز در مجلس او آغاز سخن نمی کردیم.تبسم او دندان هایی را همچون دانه های

ص:455

مروارید منظم نشان می داد.دینداران را بزرگ می داشت و مستمندان را مورد ترحم قرار می داد و هنگام قحطی یتیمان نزدیک و مستمندان خاک نشین را اطعام می کرد و برهنگان را لباس می پوشید و مظلومان را یاری می کرد و از دنیا و زرق و برق آن وحشت داشت.به تاریکی شب انس داشت.گواهی می دهم شبی او را دیدم در حالی که پرده های تاریک شب فرو افتاده بود و او در محراب عبادتش ایستاده بود.محاسن مبارکش را با دست گرفته و همچون مار گزیده به خود می پیچید و به صورت سوزناک گریه می کرد و می گفت:...». (1)

سپس عبارت بالا را با مختصر عبارتی آورده است.

مرحوم سیّد رضی آنچه را در بالا آمد به این صورت تلخیص کرده است:«در خبری از ضِرار بن حَمزه ضِبائی به هنگام ورودش بر معاویه و سؤال معاویه از او درباره حالات امیرمؤمنان علیه السلام چنین آمده است که ضِرار (در پاسخ معاویه) گفت:

گواهی می دهم که من او را در بعضی از مواقف دیدم در حالی که شب پرده تاریک خود را فرو افکنده بود و او در محرابش به عبادت ایستاده بود،محاسن مبارک را به دست گرفته و همچون مار گزیده به خود می پیچید و از سوز دل گریه می کرد و می گفت:»؛ (وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِیِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَی مُعَاوِیَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام،وَ قَالَ:فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَی اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَی لِحْیَتِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ، وَ یَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ،وَ یَقُولُ:)

از آنجا که محبت دنیا بر طبق حدیث معروف نبوی که گفته می شود:انبیا و اولیا بر آن متفق بوده اند:

«حُبُّ الدُّنْیا رَأسُ کُلُّ خِطیئَةٍ» (2)سرچشمه همه گناهان

ص:456


1- 1) .مروج الذهب،ج 2،ص 421؛شبیه به همین ابن ابی الحدید از کتب دیگر نقل کرده است.ابن ابی الحدید این داستان را با تفاوتی از کتاب استیعاب نقل کرده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 225).
2- 2) .مستدرک الوسائل،ج 12،ص 40،ح 17.

است، بی اعتنایی به زرق و برق و مقامات و ثروت های دنیوی دلیل بر زهد در دنیا و بیمه کننده در برابر معاصی است،لذا امام در این سخنان پربار خود دنیا را مخاطب قرار داده می فرماید:«ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو»؛ (یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا، إِلَیْکِ عَنِّی) .

سپس می افزاید:«تو خود را به من عرضه می کنی یا اشتیاقت را به من نشان می دهی؟ (تا من را به شوق آوری؟) هرگز چنین زمانی برای تو فرا نرسد (که در دل من جای گیری)»؛ (أَ بِی تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِینُکِ) .

در ادامه برای تأکید بیشتر می فرماید:«هیهات (اشتباه کردی و مرا نشناختی) دیگری را فریب ده،من نیازی به تو ندارم.تو را سه طلاقه کردم؛طلاقی که رجوعی در آن نیست»؛ (هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی،لَا حَاجَةَ لِی فِیکِ،قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا!) .

جمله «لَا حَانَ حِینُکِ» در واقع جمله انشائیه و نفرین است نه جمله خبریه.

امام در واقع از خدا می خواهد که زمانی فرا نرسد که زرق و برق دنیا در دلش نفوذ کند.

جمله «غُرِّی غَیْرِی» مفهومش این نیست که مرا رها کن و به سراغ دیگران برو و آنها را بفریب،بلکه منظور این است که هرگز به سراغ من نیا و شبیه چیزی است که در شعر معروف فارسی آمده است:

برو این دام بر مرغ دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه

تعبیر به سه طلاقه کردن دنیا ناظر بر این است که انسان به حسب طبع و آفرینش پیوندی با دنیا دارد که در حکم ازدواج است و امام می فرماید:من این پیوند را قطع کرده و عطایت را به لقایت بخشیده ام.

در ادامه این سخن،حضرت دلیل این نفرت بر زر و زیور دنیا و مقامات و ثروت ها را بیان کرده می فرماید:«زندگی تو کوتاه و مقام تو کم و آرزوی تو

ص:457

داشتن ناچیز است»؛ (فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ،وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ،وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ) .

به راستی عمر دنیا کوتاه است و مقامات آن کم ارزش و گاه بی ارزش.

جمله «أَمَلُکِ حَقِیرٌ» اشاره به این است که کسانی که تو را آرزو دارند،آرزوی حقیر و پستی برای خود پیدا کرده اند.

در پایانِ این سخن،امام علیه السلام از کمبود زاد و توشه سفر طولانی آخرت شکایت کرده می فرماید:«آه از کمی زاد و توشه (آخرت) و طولانی بودن راه و دوری سفر و عظمت (مشکلات مقصد)»؛ (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ،وَ طُولِ الطَّرِیقِ،وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ) .

با این که می دانیم امام علیه السلام بیشترین ذخیره را برای عالم آخرت فراهم ساخته تا آنجا که به مقتضای حدیث نبوی معروف:

«لِضَرْبَة عَلیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ» (1)ضربه کاری آن حضرت (بر پیکر عمرو بن عبد ودّ در آن لحظه بسیار حساس تاریخ اسلام) برتر از عبادت جن و انس است و نیز می دانیم آن حضرت در تمام غزوات اسلامی فداکاری فراوان کرد و عبادت های شبانه او گاه به هزار رکعت نماز در یک شب می رسید و یک هزار برده را از دست رنج خود خرید و آزاد کرد و عبادات و اطاعات فراوان دیگر،جایی که امام با این همه زاد و توشه از کمی زاد و توشه سفر آخرت اظهار ناراحتی و نگرانی کند ما چه بگوییم و چه کاری انجام دهیم؟

بدیهی است هرگاه انسان زاد و توشه خود را برای این سفر طولانی کم ببیند، برای افزایش آن کوشش می کند؛ولی اگر گرفتار غرور گردد و اعمال ناچیز خود را بزرگ ببیند هرگز به فکر افزایش نمی افتد.

تعبیر به«مورد»اشاره به روز قیامت است که انسان در آن وارد می شود و تعبیر

ص:458


1- 1) .این حدیث با تعبیرات مختلف و با یک مضمون در بحارالانوار،ج 39،ص 1،و در کتب دیگر از قبیل اقبال،ص 467 و ینابیع الموده قندوزی،ج 1،ص 282،مستدرک حاکم،ج 3،ص 32 نیز نقل شده است.

به«عظیم»اشاره به مشکلات حساب و کتاب و عبور از صراط و هول و وحشت آن است.

نکته ها

1-دنیای مذموم و ممدوح

آنچه درباره مذمت دنیا در این روایت و روایات دیگر و بعضی از آیات قرآن وارد شده دنیایی است مملو از زرق و برق و مرکب از حلال و حرام و اسراف و تبذیر و دلبستگی ها و وابستگی ها،و گرنه اگر طلب دنیا از حلال و در حد اعتدال و دور از وابستگی ها باشد نه تنها مذموم نیست،بلکه وسیله ای است برای رسیدن به خیر و سعادت.

دنیایی که آمیخته با حرص و فزون طلبی باشد چنان انسان را به خود مشغول می دارد که او را از یاد خدا غافل می سازد و حتی آرامش و استراحت را از او می گیرد و به این می ماند که انسان برای مسافرت یک روزه که مثلا با پای پیاده می خواهد به نقطه خوش آب و هوایی برود به جای غذای یک روز معادل پنجاه روز با خود حمل کند که تنها رنج و درد او افزون می یابد و جز غذای یک روز برای او قابل جذب نیست.

البته اولیاء الله برای این که خود را همگون به قشرهای ضعیف جامعه کنند زندگی خود را در حد کمتر از متوسطِ افراد قرار می دهند و زهد و پارسایی را در پیش می گیرند که نمونه کامل آن شخص امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.

2-نکتۀ شگفت انگیز!

در بعضی از روایات در ذیل این حدیث نکته عجیبی آمده است و آن این که چون معاویه این اوصاف و این سخنان را از امام علیه السلام شنید گریه کرد به گونه ای که

ص:459

قطرات اشک بر صورت او جاری گشت و گفت:

«رَحِمَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ کَانَ وَاللَّهِ کَذَلِکَ؛ خدا رحمت کند ابوالحسن علی را،به خدا سوگند این گونه بود».معاویه از ضِرار پرسید:اندوه تو بر مرگ علی چگونه بود؟ ضرار در پاسخ گفت:مانند اندوه کسی که فرزندش را در دامنش سر ببرند. (1)

در نقل دیگری در بحار آمده است که حاضران نیز گریه کردند! (2)نیز آمده است که معاویه به حاضران در مجلس رو کرد و گفت:اگر من از دنیا بروم هیچ یک از شما حاضر نیست چنین مدح و ثنایی درباره من داشته باشد.یکی از حاضران،با شجاعت به او پاسخ داد و گفت:

«الصّاحِبُ عَلی قَدْرِ صاحِبِهِ؛ دوست هر کس هم طراز خود اوست». (3)

***

ص:460


1- 1) .الاستیعاب،ج 3،ص 1107.
2- 2) .بحارالانوار،ج 33،ص 250،ح 524.
3- 3) .همان،ج 41،ص 121،ح 28.

گفتار حکیمانه 78- دلایل بطلان مکتب جبر

اشاره

و قال علیه السلام

لِلسَّائِلِ الشَّامِیِّ لَمَّا سَأَلَهُ:أَ کَانَ مَسِیرُنَا إِلَی الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ؟ بَعْدَ کَلَامٍ طَوِیلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ:

وَیْحَکَ! لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً،وَ قَدَراً حَاتِماً! لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ،وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِیدُ.إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً، وَ نَهَاهُمْ تَحْذِیراً،وَ کَلَّفَ یَسِیراً،وَ لَمْ یُکَلِّفْ عَسِیراً،وَ أَعْطَی عَلَی الْقَلِیلِ کَثِیراً؛ وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً،وَ لَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً،وَ لَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیَاءَ لَعِباً،وَ لَمْ یُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً،وَ لَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً:«ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا،فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ».

این بخشی از یک کلام طولانی امام علیه السلام است که به سؤال کننده شامی هنگامی که پرسید:آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهی بود؟ بیان فرمود:وای بر تو شاید گمان کردی منظورم قضای لازم و قدر حتمی است (و مردم در کارهایشان مجبورند و اختیاری از خود ندارند.) اگر چنین بود،ثواب و عقاب الهی به یقین باطل می شد و وعده و وعید ساقط می گشت.خداوند سبحان، بندگانش را امر کرده،و آنها را اختیار بخشیده،و نهی کرده و برحذر داشته،

ص:461

تکالیف آسانی بر دوش آنان نهاده و هرگز تکلیف سنگینی (به کسی) نکرده.در برابرِ (اطاعت اندک) پاداش کثیری قرار داده،و هرگز کسی از روی اجبار،او را معصیت نکرده،و از روی اکراه اطاعت ننموده است،خدا پیامبران را بیهوده نفرستاده و کتب آسمانی را برای بندگانش عبث نازل نکرده،و آسمان ها و زمین و آنچه در میان آنهاست باطل و بی هدف نیافریده است.این گمان کافران است.

وای بر کافران از آتش دوزخ! (1)

ص:462


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این سخن را گروهی از علمای شیعه و اهل سنت به صورت مسند و مرسل نقل کرده اند که از جمله آنها مرحوم کلینی در جلد اول اصول کافی و صدوق در کتاب توحید و عیون اخبار الرضا علیه السلام و ابن شعبه در تحف العقول و طبرسی در احتجاج و شیخ محمد بن الحسین المعتزلی در غرر الادلة است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 63).

شرح و تفسیر

دلایل بطلان مکتب جبر

این کلام پربار همان گونه که در ذکر اسناد آن آمد،از سخنان مهم و معروفی است که از امیر مؤمنان علی علیه السلام در زمینه قضا و قدر (و جبر و اختیار) نقل شده و یکی از بهترین طرق حل این مسئله است.مرحوم سیّد رضی بخشی از آن را گزینش کرده و صدر حدیث را نیاورده است.

ما برای روشن شدن محتوای حدیث به طور کامل صدر آن را از کتاب کافی می آوریم و آن چنین است:امیر مؤمنان علی علیه السلام پس از بازگشت از جنگ صفین در کوفه بود که پیرمردی آمد در برابر آن حضرت دو زانو نشست و عرض کرد:

ای امیر مؤمنان به ما خبر ده که آیا رفتن ما به سوی اهل شام به قضا و قدر الهی بود؟

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:آری ای پیرمرد.شما هیچ تپه ای را بالا نرفتید و هیچ دره ای را فرود نیامدید مگر این که به قضا و قدر الهی بود.

پیرمرد گفت:اگر چنین باشد پس ما در برابر این همه زحمت اجر و پاداشی نخواهیم داشت.

امام علیه السلام فرمود:خاموش باش ای پیرمرد! به خدا سوگند خداوند پاداش بزرگی برای شما در مسیر این راه قرار داد و همچنین در توقف هایی که داشتید و نیز در بازگشتتان.شما در هیچ یک از این حالات مکره و مجبور نبودید.

ص:463

پیرمرد سؤال کرد:چگونه ما مکره و مجبور نبودیم در حالی که رفت و آمد ما تمام به قضا و قدر الهی بود؟

امام علیه السلام فرمود:(بقیه همان گونه است که در نهج البلاغه آمده است).

مرحوم سیّد رضی از این حدیث شریف به این چند جمله قناعت کرده می گوید:«این بخشی از کلام امام علیه السلام است که به سؤال کننده شامی هنگامی که پرسید:آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهی بود بعد از سخنی طولانی بیان فرمود که گزیده اش این است»؛ (وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ علیه السلام:لِلسَّائِلِ الشَّامِیِّ لَمَّا سَأَلَهُ:أَ کَانَ مَسِیرُنَا إِلَی الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ؟ بَعْدَ کَلَامٍ طَوِیلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ) .

امام علیه السلام در ادامه این سخن چنین می فرماید:«وای بر تو شاید گمان کردی منظورم قضای لازم و قدر حتمی است (و مردم در کارهایشان مجبورند و اختیاری از خود ندارند)»؛ (وَیْحَکَ! لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً،وَ قَدَراً حَاتِماً! (1)) .

سپس افزود:«اگر چنین بود،ثواب و عقاب الهی به یقین باطل می شد و وعده و وعید ساقط می گشت»؛ (لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ،وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِیدُ) .

یعنی چگونه ممکن است خداوند کسی را به کار خوب مجبور کند و بعد به او پاداش دهد یا مجبور به گناه سازد بعد او را مجازات نماید؟ این کاری ظالمانه و غیر عادلانه است و چگونه ممکن است به کسی که از خود اختیار ندارد وعده بدهند که اگر فلان کار نیک را انجام دهی پاداشی چنین و چنان به تو خواهیم داد

ص:464


1- 1) .در تعدادی از نسخ به جای«حاتم»«حتم»آمده و همان صحیح تر به نظر می رسد،زیرا به گفته بعضی«حاتم»به معنای حتم و قطعی در لغت عرب نیامده است.(بهج الصباغه،ج 8،ص 280) ولی با مراجعه به کتب لغت از جمله لسان العرب و کتاب العین روشن می شود که به شخص قاضی و داور نیز«حاتم»گفته می شود؛یعنی حکمی را قطعی می کند حتی اگر به کلاغ نیز«حاتم»گفته می شود برای آن است که عرب معتقد بود هنگامی که او در برابر جریانی صدا می کند شوم بودن آن را حتمی خواهد کرد،بنابراین معنای«حاتم»با قدر تناسب دارد.

و یا تهدید کنند که اگر فلان کار بد را انجام دادی چنین و چنان کیفر داده خواهی شد؟ به یقین این وعد و وعید لغو و بیهوده است.

آیا به کسی که بر اثر بیماری رعشه،دست او پیوسته بی اختیار می لرزد می توان گفت:اگر دستت را ثابت نگه داری فلان پاداش را به تو می دهیم و اگر لرزش را ادامه دهی مجازاتت می کنیم؟ اگر کسی چنین بگوید همه مردم او را نادان و بی خبر می خوانند.

در حدیث کافی این جمله های امام علیه السلام که در حقیقت تالی فاسد قول به جبر است به صورت مشروح تری آمده است،می فرماید:

«لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ الْأَمْرُ وَ النَّهْیُ وَ الزَّجْرُ مِنَ اللَّهِ وَ سَقَطَ مَعْنَی الْوَعْدِ وَ الْوَعِیدِ فَلَمْ تَکُنْ لَائِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ وَ لَا مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ وَ لَکَانَ الْمُذْنِبُ أَوْلَی بِالْإِحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ وَ لَکَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَی بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ تِلْکَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَ خُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَ حِزْبِ الشَّیْطَانِ وَ قَدَرِیَّةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مَجُوسِهَا؛ اگر این گونه باشد که تو پنداشتی-یعنی مردم در کارهایشان مجبور باشند-ثواب و عقاب و امر و نهی از سوی خداوند باطل می شود و وعد و وعید ساقط می گردد،نه هیچ گنهکاری درخور سرزنش و نه هیچ نیکوکاری شایسته ستایش است،بلکه گنهکار سزاوارتر به نیکی از نیکوکار است (زیرا نیکوکار ثمره نیکوکاری خود را هم علاوه بر پاداش می برد) و نیز نیکوکار شایسته تر به کیفر از گنهکار است (زیرا گنهکار از گناه خود نیز زجر می بیند) این گفتار برادران بت پرستان و دشمنان رحمان و حزب شیطان و قَدَریه این امت و مجوس آن است». (1)

منظور از«قدریه»قائلین به جبر است و تعبیر از آنها به«مجوس این امت»به سبب آن است که مجوس حتی در مبدأ آفرینش جهان قائل به جبر بودند و معتقد بودند خدای خیر و نیکی ها (یزدان) فقط می تواند امور خیر ایجاد کند و خدای

ص:465


1- 1) .کافی،ج 1،ص 155،ح 1.

شر و بدی ها (اهریمن) فقط شر می آفریند.

امام علیه السلام در این عبارت کوتاه و پرمعنا محکم ترین دلیل را برای ابطال جبر بیان فرموده و چهار تالی فاسد برای آن ذکر کرده که در نسخه کافی به ده تالی فاسد ارتقا یافته و نشان می دهد که مرحوم سیّد رضی در اینجا گزینشی عمل کرده است.

در نسخه نهج البلاغه آمده است که اگر جبر در کار باشد ثواب و عقاب و وعد و وعید باطل و ساقط می شود،زیرا هیچ عقلی نمی پذیرد کسی را مجبور به کاری کنند و بعد او را پاداش یا کیفر دهند و یا قبل از شروع به کار به او بگویند اگر این کار را انجام دهی چنین تشویق خواهی شد و اگر ندهی چنان توبیخ می شوی.

اینها همه در صورتی است که انسان اختیاری از خود داشته باشد در غیر این صورت پاداش و کیفر ظالمانه و وعد و وعید لغو و بیهوده است.

در نسخه کافی اضافه بر این فرموده:هیچ گنهکاری را در فرض جبر نمی توان ملامت نمود و هیچ نیکوکاری را نمی توان ستایش کرد،زیرا ملامت و سرزنش در چنین حالتی ظالمانه و تشویق و ستایش غیر عاقلانه است.

بلکه شخص گنهکار در فرض جبر اولی به احسان است،زیرا گناه دامان او را گرفته و او را تحت فشار قرار داده،بنابراین باید به جای مجازات مورد محبت قرار گیرد و به عکس نیکوکار به مجازات سزاوارتر است،زیرا از کار نیک خود بهره مند می شود و هیچ یک از این امور با منطق و عقل و عدالت پروردگار سازگار نیست.به عبارت دیگر نه نیکوکار اختیاری از خود داشته و نه بدکار، بنابراین نه مجازات در مورد آنها عادلانه است نه پاداش عاقلانه و اگر بنا شود بدون استحقاق کیفر و پاداشی در کار باشد پاداش را باید به بدکار داد تا تخفیف رنج او شود و کیفر را باید به نیکوکار داد تا تعادلی حاصل گردد و به هر حال هدف امام این است که روشن سازد در فرض جبر مسئله ثواب و عقاب و اوامر و نواهی ومؤاخذه و تشویق همه به هم می ریزد و مفهوم خود را از دست می دهد.

ص:466

این سخن را می توان به صورت دیگری بیان کرد و آن این که در تمام اقوام و ملت ها برای مجرمان بازجویی و دادگاه و مجازات و زندان و مانند آن قائلند و به عکس،برای افراد وظیفه شناس انواع سپاس ها و تشویق ها و بزرگداشت ها ترتیب می دهند.حتی کسانی که از نظر فلسفی تفکر جبری دارند در زندگی اجتماعی خود وجود دادگاه ها و مجازات بدکاران را از لوازم زندگی بشر و عاقلانه می شمرند.اگر ما معتقد به جبر باشیم باید بگوییم تمام این برنامه ها ظالمانه است.درست به این می ماند که ما انسانی مبتلا به رعشه (پارکینسون) را به دادگاه حاضر کنیم که چرا دست تو می لرزد و یا بیماری را که به علت قطع نخاع قادر بر حرکت نیست مورد مذمت و ملامت قرار دهیم.

شاید به همین دلیل معتقدان به جبر ناچار عدالت خدا را نیز نفی کرده و گفته اند خدا هر کار کند عین عدالت است حتی اگر تمام نیکان را به دوزخ بفرستد و ظالمان و گنه کاران را به بهشت،کار خلافی رخ نداده است؛سخنی که هر عاقلی بر آن می خندد.

آن گاه امام در ادامه این سخن و پس از ذکر تالی فاسدها به توضیح مسئله اختیار پرداخته و به صورت بسیار شفاف و روشنی آن را بیان می کند و می فرماید:«خداوند سبحان بندگانش را امر کرده و آنها را اختیار بخشیده و نهی کرده و برحذر داشته،تکالیف آسانی بر دوش آنان گذارده و هرگز تکلیف سنگینی نکرده است.در برابرِ (اطاعت کم) پاداش کثیری قرار داده و هرگز کسی از روی اجبار،او را معصیت نکرده و از روی اکراه اطاعت ننموده است»؛ (إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً،وَ نَهَاهُمْ تَحْذِیراً،وَ کَلَّفَ یَسِیراً،وَ لَمْ یُکَلِّفْ عَسِیراً، وَ أَعْطَی عَلَی الْقَلِیلِ کَثِیراً؛وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً،وَ لَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً) .

امام علیه السلام در اینجا اوامرونواهی تشریعی راآمیخته با صفت اختیار ذکرکرده وفضل الهی را نیز در سنگین نبودن تکالیف و افزون بودن پاداش ها بر آن افزوده است.

ص:467

سپس در ادامه سخن سه تالی فاسد دیگر برای قول به جبر ذکر کرده و آن این که اگر واقعاً مردم مجبور باشند ارسال رسل و انزال کتب آسمانی همه لغو و بیهوده است،زیرا نه نیکوکارِ مجبور را می توان از نیکوکاری باز داشت و نه گنهکارِ مجبور را از گناه.می فرماید:«خدا پیامبران را بیهوده نفرستاده و کتب آسمانی را برای بندگان عبث نازل نکرده است»؛ (وَ لَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیَاءَ لَعِباً،وَ لَمْ یُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً) .

اصولاً اگر ما قائل به جبر باشیم تمام مکتب های اخلاقی و توصیه های علمای اخلاق فرو می ریزد،زیرا کسانی که کار غیر اخلاقی را به حکم جبر انجام می دهند هرگز گوششان بدهکار توصیه های علمای اخلاق یا برنامه های پیامبران الهی و دستورات کتب آسمانی نیست.

در آخرین تالی فاسد می فرماید:«خداوند آسمان ها و زمین و آنچه در میان آنهاست را باطل و بی هدف نیافریده.این گمان کافران است.وای بر کافران از آتش دوزخ»؛ (وَ لَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً: «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا،فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ» ) .

یعنی آفرینش آسمان و زمین به حکم روایاتی که سخن از تسخیر آنها برای انسان ها می گویند برای این انسان است تا مسیر حق را در پیش گیرد و راه تکامل را بپیماید.اگر گفتار طرفداران جبر صحیح باشد آفرینش آسمان ها و زمین و آنچه در میان آنهاست باطل و بیهوده خواهد بود،چون انسان برای پیمودن راه تکامل اختیاری ندارد و می دانیم تکامل جبری تکامل نیست.

اینکه امام-مطابق نسخه کافی-فرموده است:این نظر،عقیده بت پرستان و دشمنان رحمان و قائلان به قدَر و مجوس این امت است اشاره به این است که مجوس قائل به ثنویت و دوگانه پرستی بودند:یزدان را خدای خیر می دانستند که صدور شر از او غیر ممکن است و اهریمن را خدای شر که صدور خیر از او غیر

ص:468

ممکن.حوادث و موجودات جهان را نیز به خیر و شر تقسیم می کردند؛خیرات را به یزدان و شرور را به اهریمن نسبت می دادند و به این ترتیب در مبدأ جهان هستی نیز قائل به جبر بودند و به طریق اولی،انسان ها را در افعالشان مجبور می پنداشتند.آن کس که باطن او مخلوق یزدان است جز خیر انجام نمی دهد و آن کس که باطن روحش مخلوق اهریمن است همواره تمایل به شر دارد.

آنچه امام علیه السلام فرموده:جبر عقیده مشرکان نیز هست گویا اشاره به آیه شریفه 35 از سوره«نحل»است: ««وَ قالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ»؛ مشرکان گفتند:اگر خدا می خواست نه ما و نه پدران ما غیر او را پرسش نمی کردیم و چیزی را بدون اراده او حرام نمی ساختیم (آری) کسانی که پیش از ایشان بودند نیز همین گونه عمل می کردند ولی آیا پیامبران وظیفه ای جز ابلاغ آشکار دارند».

در روایت کافی آمده است:هنگامی که امام علیه السلام این جواب شافی و کافی را به آن پیرمرد شامی در مورد مسئله جبر و اختیار بیان فرمود،او شادمان شد و (بالبداهه) اشعاری سرود که دو بیتش چنین است:

أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِی نَرْجُو بِطَاعَتِهِ یَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً

أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا کَانَ مُلْتَبِساً جَزَاکَ رَبُّکَ بِالْإِحْسَانِ إِحْسَانا

تو امامی هستی که به وسیله اطاعت تو آمرزش خداوند رحمان را در روز نجات آرزو داریم.

آنچه از امر دین ما پیچیده و مشتبه بود بر ما واضح ساختی.پروردگارت در برابر این احسان که به ما کردی به تو احسان کند. (1)

ص:469


1- 1) .کافی،ج 1،ص 155،ح 1.

نکته ها

1-جبر و اختیار

این مسئله از قدیمی ترین مسائلی است که در میان دانشمندان و حتی غیر دانشمندان و فلاسفه مورد بحث بوده است.این بحث قدیمی و طولانی دلایل متعددی داشته از جمله فرار گروهی از مردم از زیر بار مسئولیت ها در برابر انجام کارهای خلاف و دیگر،عدم توانایی بر توجیه و فهم مسئله اختیار و نیز تربیت ناپذیری بعضی از افراد منحرف و مانند آن.

در حالی که انکار مسئله اختیار مفاسد بی شماری را به بار می آورد و چراغ سبزی به همه جانیان و مجرمان می دهد و مربیان اخلاق را مأیوس می سازد و مسائل تربیتی را مواجه با مشکلات جدی می کند.

بهترین دلیل برای اثبات مسئله اختیار یکی وجدان فردی و اجتماعی است و دیگر تالی فاسدهایی که امام در گفتار حکمت آمیز خود دقیقاً به آن اشاره فرموده است.

وجدان به ما می گوید:شخصی که دستش بر اثر بیماری رعشه دائماً در حال لرزش است با کسی که با اختیار خود دست هایش را بلند می کند و مثلا الله اکبر نماز می گوید و رکوع و سجود به جا می آورد کاملاً متفاوت است؛در اولی هیچ اختیاری از خود نمی بیند ولی در دومی کاملاً خود را مختار می انگارد.

وجدان عمومی نیز به یقین طرفدار همین امر است؛هیچ کس سارقان و قاتلان و محتکران و مفسدان اقتصادی و غیر اقتصادی را با جبر تبرئه نمی کند،بلکه آنها را به دست عدالت و مجازات می سپارد.نیز همه نیکوکاران،خیّرین و افراد ممتاز در اکتشافات علمی و امثال آن را تشویق می کنند و به افتخارشان جلسات بزرگداشت می گیرند و جوایز و مدال های گرانبهایی به آنها تقدیم می دارند،در حالی که اگر انسان ها در کار خود مجبور بودند،نه آن مجازات ها عادلانه بود و نه

ص:470

این تشویق ها منطقی به نظر می رسید.

اما تالی فاسدها همان است که در حدیث پربار بالا آمده که فشرده آن در نهج البلاغه و مبسوطش در کافی و بحارالانوار است و آن این که مسئله بعثت انبیا و نزول کتاب های آسمانی و معاد و سؤال برزخ و قیامت و بهشت و دوزخ بنابر عقیده جبر همگی زیر سؤال می رود.این امور نه تنها با عدل خداوند سازگار نیست،بلکه با حکمت او نیز نمی سازد و کاری غیر منطقی و غیر عاقلانه است، زیرا اگر خداوند عاصیان و ظالمان را مجبور به ظلم و عصیان کرده چگونه عدالت و حکمت او اجازه می دهد آنها را به دوزخ ببرد و اگر پیامبران و امامان و صالحان را به کارهای نیک مجبور کرده بردن آنها به بهشت حکیمانه نیست چون از نزد خود کاری انجام نداده اند.

این سخن را با حدیث پرمعنایی که مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار از کتاب طرائف سید بن طاوس نقل کرده پایان می دهیم.او می نویسد:حجاج بن یوسف نامه هایی به چهار نفر از علمای معروف آن زمان نوشت:حسن بصری، عمرو بن عبید،واصل بن عطا و عامر شعبی که (بهترین) آنچه را درباره قضا و قدر به آنها رسیده است برای او بنویسند.

حسن بصری چنین نوشت:بهترین چیزی که (در این زمینه) به من رسیده سخنی است که از امام امیر مؤمنان علی بن ابی طالب شنیده ام که فرمود:

«أَ تَظُنُّ أَنَّ الَّذِی نَهَاکَ دَهَاکَ وَإِنَّمَا دَهَاکَ أَسْفَلُکَ وَأَعْلَاکَ وَاللَّهُ بَرِیءٌ مِنْ ذَاکَ؛ آیا گمان می کنی کسی که تو را از کاری نهی کرده به آن تشویق نموده است در حالی که آنچه تو را تشویق به کارهای خلاف می کند پائین وبالای توست و خداوند از آن بیزار است».

واصل بن عطا نیز نوشت:بهترین چیزی که در قضا و قدر شنیده ام سخن امام امیر مؤمنان علی بن ابی طالب است که فرمود:

«لَوْ کَانَ الزُّورُ (الوزر) فِی الْأَصْلِ مَحْتُوماً کَانَ الْمُزَوَّرُ فِی الْقِصَاصِ مَظْلُوماً؛ هرگاه گناه اجباری باشد اگر کسی که

ص:471

اجبار بر گناه شده قصاص شود مظلوم است».

شعبی نیز برای او نوشت:«بهترین چیزی که در قضا و قدر شنیده ام سخن امام امیر مؤمنان علی بن ابی طالب است:

«أَیَدُلُّکَ عَلَی الطَّرِیقِ وَیَأْخُذُ عَلَیْکَ الْمَضِیقَ؛ آیا خداوند راه را به تو نشان می دهد ولی سر راه را بر تو می گیرد».

«کُلُّ مَا اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ مِنْهُ فَهُوَ مِنْکَ وَکُلُّ مَا حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْهُ؛ هرچیزی که تو از خدا نسبت به آن طلب آمرزش می کنی (بدان) آن کار از سوی توست و هرچیزی که خدا را بر آن شکر می گویی از ناحیه اوست».

هنگامی که این نامه های چهارگانه به حجاج رسید و از مضمون آن آگاهی یافت گفت:«به یقین اینها را از چشمه صاف و زلالی گرفته اند». (1)

2-آیا اختیار انسان با توحید مخالف است؟

بعضی از قائلین به جبر می گویند اگر ما انسان ها را در اعمال خود مختار بدانیم در واقع قائل به دو مبدأ آفرینش شده ایم.خداوند متعال که مبدأ آفرینش جهان هستی است و انسان که مبدأ آفرینش افعال خویشتن است در واقع یک خدای بزرگ و یک خدای کوچک قائل شده ایم.

پاسخ این سخن روشن است و آن این است که مختار بودن ما نیز به اراده پروردگار است؛یعنی خداوند خواسته است که ما مختار باشیم،بنابراین افعال ما از یک نظر افعال خداست،چون قدرت و اختیار را او به ما داده و از نظر دیگر افعال خود ما و مسئولیت آن متوجه ماست،زیرا ما با میل و اختیار خود آن را انجام داده ایم،بنابراین اعتقاد به اختیار عین توحید است.

مسئله«امربین الامرین»نیز ناظر به همین معناست نه چنان آزادی که افعال ما هیچ ارتباطی با خدا نداشته باشد و نه جبری که مصونیت را از ما سلب کند.

ص:472


1- 1) .بحارالانوار،ج 5،ص 58،ح 108.

گاه برای روشن شدن این مطلب به مثال زیر متوسل می شویم و می گوییم:

یک دستگاه قطار برقی که روی ریل در حرکت است راننده با اختیار خود آن را به پیش می برد؛ولی مسئول برق آن هرزمان می تواند رابطه قطار را با برق قطع کند و قطار را از کار بیندازد،بنابراین راننده قطار از یک نظر مختار است و از یک نظر تحت فرمان.این مثال تجسمی است برای مسئله«لاجبر ولا تفویض والامر بین الامرین»؛نه جبر صحیح است و نه واگذاری مطلق،بلکه چیزی در میان این دو است.

این مطلب در عبارات پرمعنایی از امیرمؤمنان علی علیه السلام در باب قضا و قدر بحارالانوار آمده است،حضرت می فرماید:

«إنَّما هُوَ الْمالِکُ لِما مَلَکَّکُمْ وَالْقادِرُ لِما أقْدَرَکُمْ أما تَسْمَعُونَ ما یَقُولُ الْعِبادُ وَیَسْئَلُونَهُ الْحَولَ وَالْقُوَّةَ حَیْثَ یَقُولُونَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ؛ آنچه را خدا به شما داده (از قدرت و اختیار) مالک حقیقی اش اوست و قادر واقعی نسبت به قدرت هایی که دارید اوست آیا این سخن بندگان را نمی شنوید که به هنگام تقاضای حول و قوه الهی می گویند

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ» . (1)

3-قضا و قدر در آثار اسلامی

قضا در اصل به معنای فرمان است (خواه فرمان تشریعی یا تکوینی) و قدر به معنی اندازه گیری است (خواه تکوینی یا تشریعی).

بنابراین قضا و قدر دو مفهوم دارد:اول قضا و قدر تشریعی و آن این است که خداوند فرمانی صادر و بعد حد و حدود آن را تعیین کند؛مثلاً بفرماید نماز بر شما واجب است سپس آن را در هفده رکعت قرار دهد یا طبق آیه شریفه «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ ...»روزه را واجب کند و طبق آیه «شَهْرُ رَمَضانَ ...»آن را در ماه

ص:473


1- 1) .بحارالانوار،ج 5،ص 123.

رمضان و به مقدار یک ماه قرار دهد؛اولی قضا و دومی قدر است.

همچنین آنچه در ذیل روایت بالاست که در توحید صدوق و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده که وقتی مرد شامی سؤال کرد اگر من در کار خود مجبور نیستم پس منظور شما از قضا و قدر که ما را به اینجا آورده چیست؟ امام علیه السلام فرمود:همان فرمان حکم الهی است.سپس به عنوان شاهد این آیه شریفه را تلاوت فرمود: ««وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ»؛ پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستی» (1)قضا و قدر تشریعی است. (2)

مطابق آنچه گفته شد آنچه بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که جواب امام در استدلال به آیه جنبه اقناعی و اسکاتی داشته اشتباه محض است،زیرا امام اشاره به قضا و قدر تشریعی کرده که یک واقعیت قابل فهم برای همگان است.

قضا و قدر تکوینی آن است که عوامل و اسباب چیزی را اجمالاً مورد توجه قرار داده سپس اندازه گیری لازم در جزئیات آن انجام گیرد؛مثل این که می دانیم برای درمان فلان بیماری فلان دارو لازم است سپس به دنبال اندازه و طرز استفاده از آن می رویم؛اولی قضای تکوینی است و دومی قدر.آنچه در روایتی آمده که امیرمؤمنان علی علیه السلام روزی از کنار دیواری مایل به خرابی می گذشت، هنگامی که نزدیک آن رسید به سرعت رد شد و کسی عرض کرد یا امیرالمؤمنین آیا از قضای الهی فرار می کنی امام علیه السلام فرمود:آری.

«افِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ إلی قَدَرِهِ؛ من از قضای الهی به سوی قدر او فرار می کنم» (3)اشاره به آن است که افتادن چنین دیواری قضای تکوینی است؛ولی افتادن روی انسانی مانند من نوعی قدر است من از قضای الهی به سوی قدر الهی فرار کردم.

ص:474


1- 1) .اسراء،آیه 23.
2- 2) .توحید صدوق،ص 381؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 228.
3- 3) .عوالی اللئالی،ج 4،ص 111،ح 169.

گفتار حکیمانه 79- دانش را هر جا بیابی فرا گیر!

اشاره

و قال علیه السلام

خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّی کَانَتْ،فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّی تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَی صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ .

امام علیه السلام فرمود:

حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد،زیرا حکمت گاهی در سینه منافق است؛اما در سینه او آرام نمی گیرد تا از آن خارج شود و در کنار

حکمت های دیگر در سینه مؤمن جای گیرد. (1)

ص:475


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این سخن حکمت آمیز را قبل از شریف رضی جماعتی نقل کرده اند از جمله جاحظ در البیان و التبیین و برقی در کتاب مصابیح الظلم از کتاب محاسن و وطواط در غُرر و عُرر در ضمن کلماتی که امام علیه السلام به فرزندش امام حسن مجتبی فرموده است...و این سخن حکمت آمیز در صدر اسلام از آن حضرت مشهور بوده است سپس داستان«عمر بن علی»و«سعید بن مسیب»را در این زمینه نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 65 و 66).

ص:476

شرح و تفسیر

دانش را هر جا بیابی فرا گیر!

خلاصه این کلام گهربار این است که سخنان حکمت آمیز را از هر کس باید پذیرفت حتی اگر گوینده آن منافق باشد.می فرماید:«حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد»؛ (خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّی کَانَتْ) .

سپس به دلیل آن اشاره کرده،می افزاید:«زیرا حکمت گاهی در سینه منافق است؛اما در سینه او آرام نمی گیرد تا از آن خارج شود و در کنار حکمت های دیگر در سینه مؤمن جای گیرد»؛ (فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ (1)فِی صَدْرِهِ حَتَّی تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَی صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ) .

تعبیر به «تَلَجْلَجُ...» با توجه به اینکه این واژه به معنای اضطراب و ناآرامی است اشاره به آن است که جایگاه کلام حکمت آمیز سینه منافق نیست،ازاین رو در آنجا پیوسته ناآرامی می کند تا خارج شود و در جایگاهی که متناسب آن است؛ یعنی سینه شخص مؤمن در کنار سایر سخنان حکمت آمیز قرار گیرد.

نتیجه این سخن همان است که از روایات مختلف معصومان علیهم السلام استفاده کردیم که علم و دانش هیچ محدودیتی ندارد؛نه از نظر زمان:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمِ مِنَ الْمَهْدِ إلَی اللَّحَدِ» و نه از نظر مکان:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَ لَو بِالصّینِ» و نه از نظر مقدار

ص:477


1- 1) .در بعضی از نسخ نهج البلاغه از جمله در بحار الانوار به جای«تلجلج»،«تتخلّج»آمده که از نظر معنا چندان تفاوتی با آن ندارد.

تلاش و کوشش:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَ لَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَ شَقِّ الْمُهَجِ» و نه از نظر گوینده همان گونه که در این حکمت و در حکمت بعد آمده است.

آری علم وحکمت به حدی اهمیت داردکه هیچ محدویتی را به خودنمی پسندد.

در اینجا این سؤال مطرح می شود که در بعضی از روایات از جمله روایتی که از امام باقر علیه السلام در ذیل آیه شریفه «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ» آمده است که امام علیه السلام فرمود:منظور از طعام

«عَلْمُهُ الَّذی یَأخُذُهُ مِمَّنْ یَأخُذُهُ؛ دانشی است که فرا می گیرد باید نگاه کند از چه کسی فرا می گیرد» (1)بنابراین گرفتن سخن حکمت آمیز از منافق چه معنا دارد.

پاسخ سؤال این است که گاه سخن حکمت آمیز به قدری واضح و روشن است که از هر جا و از هر کس که باشد باید آن را پذیرفت؛ولی در موارد دیگر که انسان مطالب را به اعتماد استاد فرا می گیرد باید نزد کسی برود که از نظر دیانت و علمیت مورد اعتماد باشد.

در شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری اشاره به نکته جالبی شده است که با ذکر آن این سخن را پایان می دهیم،نقل می کند:«ابن مبارک»به عنوان نظارت بر شهر در کوچه ها راه می رفت چشمش به مرد مستی افتاد که آواز می خواند و می گفت:

أضَلَّنی الْهَوی وَ أنَا ذَلیلٌ وَ لَیْسَ إلی الَّذی أهْوی سَبیلٌ

هوای نفس مرا ذلیل کرد و افسوس که راهی به آن کس که به او علاقه دارم،نیست.

ابن مبارک از آستین خود کاغذی درآورد و این بیت را نوشت.به او گفتند:

شعری را از شاعر مست می نویسی؟ او گفت:مگر ضرب المثل معروف را نشنیده اید که«رُبَّ جَوْهَرَةٍ فی مَزْبَلَةً»ای بسا گوهری در میان زباله ها افتاده باشد؟ گفتند:آری.گفت:این هم گوهری بود از مزبله! (2)

ص:478


1- 1) .بحارالانوار،ج 2،ص 96.
2- 2) .بهج الصباغه،ج 12،ص 597.

گفتار حکیمانه 80-دانش گمشده مؤمن است

اشاره

و قال علیه السلام

اَلْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ،فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ .

امام علیه السلام فرمود:

علم و دانش و حکمت گمشده مؤمن است،بنابراین حکمت را بگیر

هرچند از اهل نفاق باشد. (1)

ص:479


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است از جمله کسانی که قبل از سیّد رضی این سخن حکمت آمیز را در کتاب های خود نقل کرده اند،ابن قتیبه در عیون الاخبار و ابو علی قالی در امالی و ابن عبد ربه در عقد الفرید و مسعودی در مروج الذهب است. بعضی از راویان حدیث آن را به این صورت نقل کرده اند: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤمِنِ فَلْیَطْلُبَها وَ لَوْ فی أیْدی أهْلِ الشِّرْکِ» و بعضی:«وَ لَوْ فی أیْدی أهْلِ الشَّرِ»که مضمون همه با یکدیگر نزدیک است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 67).در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این گفتار حکمت آمیز در ضمن اندرزهایی که امام به فرزندش«محمد بن حنفیه»فرمود آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 699).

ص:480

شرح و تفسیر

دانش گمشده مؤمن است

آنچه در این کلام گهربار آمده است شبیه چیزی است که در کلام قبل آمد؛اما به تعبیر و به شکل دیگر.

امام علیه السلام برای این که نامحدود بودن منبع علم را روشن سازد تشبیه زیبایی کرده می فرماید:«علم و دانش گمشده مؤمن است،بنابراین دانش را بگیر، هرچند از اهل نفاق باشد»؛ (الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ،فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ) .

روشن است هر گاه انسان گمشده پرارزشی داشته باشد دائماً به دنبال آن می گردد و آن را نزد هرکس ببیند از او می گیرد؛خواه آن شخص مؤمن باشد یا کافر،منافق باشد یا مشرک،نیکوکار باشد یا بدکار.این سخن در واقع نشان می دهد که صاحبان اصلی علم ودانش افراد باایمان اند و منافقان و فاسدان غاصبانه از آن استفاده می کنند و چه بسا آن را وسیله ای برای رسیدن به اهداف سوء خود قرار می دهند،بنابراین،صاحب حقیقی آن که مؤمنان اند هر جا که آن را بیابند به آن سزاوارترند.

شبیه چیزی که به صورت گسترده تر در قرآن مجید آمده است؛در سوره «اعراف»،آیه 32 می خوانیم: ««قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ

ص:481

لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»؛ بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده و (همچنین) روزی های پاکیزه را حرام کرده است.بگو اینها در زندگی دنیا از آن کسانی است که ایمان آورده اند (هرچند دیگران نیز از آن استفاده می کنند ولی) در قیامت خالص برای مؤمنان خواهد بود.این گونه آیات خود را برای کسانی که آگاهند شرح می دهیم».

گرچه آیه ناظر به مواهب مادی است؛ولی مواهب معنوی را به طور مسلم شامل می شود.

در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است که روزی«حجاج»خطبه خواند و در ضمن آن گفت:

«إنَّ اللّهَ أمَرَنا بِطَلَبِ الْآخِرَةِ وَ کَفانا مَؤنَةَ الدُّنْیا فَلْیَتَنا کُفینا مَؤنَةُ الْآخِرَةِ وَ أُمرْنا بِطَلَبِ الدُّنْیا؛ خداوند ما را به طلب آخرت دستور داده و روزی دنیوی ما را ضمانت کرده.ای کاش آخرت را برای ما تضمین می کرد و ما مأمور به طلب دنیا بودیم».حسن بصری این سخن را شنید و گفت:

«هذهِ ضالَّةُ الْمؤمِنْ خَرَجَتْ مِنْ قَلْبِ الْمُنافِقِ؛ این همان گمشده مؤمن است که از قلب منافقی خارج شده است». (1)

***

ص:482


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 229.

گفتار حکیمانه 81-معیار ارزش انسان

اشاره

و قال علیه السلام

قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ .

امام علیه السلام فرمود:

قیمت و ارزش هر کس به اندازه کاری است که می تواند

آن را به خوبی انجام دهد. (1)

ص:483


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام بسیار پربار و گرانبها را جماعتی قبل از سیّد رضی نقل کرده اند و آن را فوق العاده ستوده اند از جمله اینکه در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است مرحوم سیّد رضی نخستین کسی نیست که این سخن حکمت آمیز را ستوده و به اهمیت آن پی برده و به ارزش آن اشاره کرده است پیش از او ابوعثمان جاحظ در دو جا از کتاب البیان والتبیین خود آن را آورده است سپس افزوده که اگر در این کتاب جز همین کلمه حکمت آمیز نبود آن را کافی و شافی و مجزی و مغنی می یافتی...و بهترین کلام کلامی است که مقدار کم آن از مقدار زیاد انسان را بی نیاز کند و مفهوم آن ظاهر و آشکار باشد و خداوند متعال لباس جلالت و پوسته ای از دانش مطابق نیت صاحب و تقوای قائلش بر آن پوشانده باشد.... سپس صاحب مصادر از ابن عبدالبَرّ در کتاب جامع بیان العلم نقل می کند که سخن علی بن ابی طالب علیه السلام «قِیْمَةُ کُلُّ أمرءٍ ما یُحْسِنُهُ» احدی بر او در این سخن پیشی نگرفته و هیچ گفتاری برای تشویق بر طلب علم از این سخن مؤثرتر نیست.سپس مصادر نهج البلاغه افزوده که بسیاری از شعرا همین سخن را گرفته اند و در اشعار خود از آن بهره برده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 69 و 70).

مرحوم سیّد رضی می گوید:این از کلماتی است که قیمتی برای آن تصور نمی شود و هیچ سخن حکیمانه ای هم وزن آن نیست و هیچ سخنی نمی تواند هم ردیف آن قرار گیرد؛ (قالَ الرَّضیُ:وَ هِی الْکَلِمَةُ الَّتی لا تُصاب لَها قیمَةٌ،وَ لا تُوزَنُ بِها حِکْمَةٌ،وَ لا تُقْرَنُ إلَیْها کَلِمَةٌ) .

ص:484

شرح و تفسیر

معیار ارزش انسان

امام علیه السلام ارزش هر انسانی را در این عبارت حکیمانه کوتاه به روشنی بیان کرده است می فرماید:«قیمت و ارزش هر کس به اندازه کاری است که می تواند آن را به خوبی انجام دهد»؛ (قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ) .

اشاره به این که حسب و نسب،مقام و مال و پست های اجتماعی و رسمی هیچ کدام دلیل بر ارزش انسان نیست.ارزش واقعی انسان را کارهای مهمی تشکیل می دهد که از عهده آن بر می آید.جراحی بسیار ماهر،معلمی شایسته، شاعری توانا،نویسنده ای قوی و فقیهی ماهر که می تواند مردم را به احکام الهی آشنا سازد ارزش آنها به قدر همان کاری است که به خوبی از عهده آن بر می آیند.

نه تنها در نزد مردم چنین است،در نزد خداوند هم کسانی قیمت و ارزش دارند که اعمال شایسته تر و مجاهدت های بیشتر و اصلاحات بهتری انجام می دهند.

برای این حدیث شریف جز آنچه در بالا آمد تفسیرهای دیگری هم شده است.بعضی گفته اند منظور از «ما یُحْسِنُهُ» علم و دانش هایی است که شخص دارد،بنابراین ارزش هر انسان به مقدار معرفت و علم و دانشی است که به خوبی آن را فرا گرفته است.

بعضی این دو را با هم آورده اند:معرفت بالا و عمل با ارزش.

ص:485

برخی دیگر تفسیر چهارمی برای این حدیث شریف ذکر کرده اند و «ما یحسنُهُ» را به معنی احسان و نیکوکاری تفسیر نموده گفته اند:ارزش هر کس به اندازه احسان و نیکوکاری اوست.

گرچه جمع بین هر چهار تفسیر در مفهوم جمله امکان پذیر است،زیرا استعمال لفظ در بیش از یک معنا کاملاً بی مانع است؛ولی تفسیر اول صحیح تر و مناسب تر به نظر می رسد.

شاهد این سخن حدیث زیبایی است که امام جواد علیه السلام از پدرانش از امیرمؤمنان علیهم السلام نقل کرده است که فرمود:«چهار سخن را من گفتم و خداوند متعال تأیید آن را در کتابش نازل فرمود.من گفتم:

«الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ فَإِذَا تَکَلَّمَ ظَهَرَ؛ شخصیت انسان در زیر زبانش نهفته است هنگامی که سخن بگوید آشکار می شود».خداوند این آیه را نازل فرمود: ««وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ»؛ منافقان را از طرز سخنانشان می شناسی».من گفتم:

«فَمَنْ جَهِلَ شَیْئاً عَادَاهُ؛ کسی که نسبت به چیزی جاهل است با آن دشمنی می کند».خداوند این آیه را نازل فرمود: ««بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ»؛ آنها (دشمنان) چیزی را که از آن آگاهی نداشتند تکذیب کردند»نیز گفتم:

«قَدْرُ أَوْ قِیمَةُ کُلِّ امْرِی مَا یُحْسِنُ؛ ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که به خوبی انجام می دهد».خداوند این آیه را در قصه طالوت نازل کرده: ««إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»؛ خداوند او (طالوت) را بر شما برگزیده و از نظر علم و جسم او را افزایش داده است».و نیز گفتم:

«الْقَتْلُ یُقِلُّ الْقَتْلَ؛ کشتن (قصاص) کشتن را کم می کند» خداوند این آیه را نازل فرمود: ««وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ»؛ قصاص مایه حیات و زندگی شماست ای صاحبان مغز و خرد». (1)

مرحوم سیّد رضی بعد از ذکر این گفتار حکمت آمیز جمله ای بیان کرده که

ص:486


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 7،ص 382؛بحارالانوار،ج 1،ص 165،ح 5.

نشان می دهد تا چه اندازه این سخن حکیمانه در دل و جان این مرد فصیح و بلیغ تأثیر گذاشته می گوید:«این از کلماتی است که قیمتی برای آن تصور نمی شود و هیچ سخن حکیمانه ای هم وزن آن نیست و هیچ سخنی نمی تواند هم ردیف آن قرار گیرد»؛ (قالَ الرَّضیُ:وَ هِی الْکَلِمَةُ الَّتی لا تُصاب لَها قیمَةٌ،وَ لا تُوزَنُ بِها حِکْمَةٌ،وَ لا تُقْرَنُ إلَیْها کَلِمَةٌ) .

***

ص:487

ص:488

گفتار حکیمانه 82-پنج اصل مهم زندگی انسان

اشاره

و قال علیه السلام

أُوصِیکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلاً:لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ،وَ لَا یَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ،وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ:لَا أَعْلَمُ،وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ،وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ،فَإِنَّ الصَّبْرَ،مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ،وَ لَا خَیْرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ،وَ لَا فِی إِیمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ .

امام علیه السلام فرمود:

شما را به پنج چیز سفارش می کنم که اگر برای تحصیل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهید (و همه جا را برای به دست آوردن آن گردش کنید) سزاوار است:

هیچ یک از شما جز به پرورگارش امیدوار نباشد (و دل نبندد).

هیچ کس جز از گناه خود نترسد.

هیچ کس از شما اگر چیزی را از او پرسیدند که نمی داند حیا نکند و (صریحاً) بگوید:نمی دانم.و اگر کسی از شما چیزی را نمی دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد.

ص:489

بر شما باد که صبر و استقامت پیشه کنید،زیرا صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن.تن بی سر فایده ای ندارد همچنین ایمان بدون صبر و استقامت. (1)

ص:490


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه،درباره اسناد این کلام گهربار آمده است:این کلام از روایات متواتره است که از آن حضرت نقل شده سپس به گروهی از کسانی که از قبل از سیّد رضی آن را نقل کرده اند اشاره کرده و نه منبع معروف را ذکر می کند از جمله صحیفة الامام الرضا علیه السلام و ابن قتیبه در عیون الاخبار و جاحظ در البیان والتبیین و صدوق در خصال و بعد از مرحوم سیّد رضی نیز از گروه کثیر دیگری که یازده مورد آن را ذکر کرده است نقل می کند از جمله خوارزمی در مناقب و فتّال نیشابوری در روضة الواعظین و سبط بن جوزی در تذکرة الخواص و ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق و سیوطی در تاریخ الخلفاء.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 79 و 80).

شرح و تفسیر

پنج اصل مهم

امام در این حکمت پربار به پنج موضوع از مهم ترین مسائلی که در زندگی انسان سرنوشت ساز است و اهمیت فوق العاده ای دارد با تأکید اشاره می کند.

نخست می فرماید:«شما را به پنج چیز سفارش می کنم که اگر برای تحصیل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهید (و همه جا را برای به دست آوردن آن گردش کنید) سزاوار است»؛ (أُوصِیکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلاً) .

تعبیر به «ضَرَبْتُمْ إلَیْها آباطَ الْإبِلِ ؛زیر بغل شتران را بزنید) کنایه از نهایت تلاش و کوشش در این راه است،زیرا هنگامی که می خواستند شتر را با سرعت به سوی مقصد حرکت دهند به یکی از نقاط حساس بدن او از جمله زیر بغل ضربه می زدند تا با سرعت حرکت کند.

آن گاه به بیان آنها یکی پس از دیگری پرداخته می فرماید:«هیچ یک از شما جز به پرورگارش امیدوار نباشد (و دل نبندد)»؛ (لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ) .

زیرا اولاً:مسبب الاسباب خداست و بر اساس توحید افعالی معتقدیم:لا مؤثر فی الوجود الا الله؛همه چیز به فرمان او و رشته تمام امور در قبضه قدرت اوست،بنابراین چه بهتر که انسان آب را از سرچشمه بگیرد و هرچه می خواهد از او بخواهد و سرنوشت خود را در تفکری شرک آلود در دست دیگری نبیند.

ص:491

ثانیاً به فرض که دیگران هم سرنوشت ساز باشند،خضوع و تواضع در برابر غیر خدا ذلت است و در برابر پروردگار عزت.

در روایتی آمده است هنگامی که برادران یوسف می خواستند او را به چاه بیفکنند و بر اثر حسادت او را می زدند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد.

برادران سخت در تعجب فرو رفتند که اینجا جای خنده نیست گویی برادر ما مسئله به چاه افکندن را شوخی می انگارد؛ولی یوسف پرده از این راز برداشت و درس بزرگی به آنها و به همه ما آموخت.گفت:به خاطر دارم روزی به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوی و قدرت فوق العاده نظر انداختم و با خود گفتم کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمی دارد.آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان نیرومندتان دل بستم ولی امروز خود را در چنگال شما گرفتار می بینم و از شما به شما پناه می برم ولی به من پناه نمی دهید.خدا از این طریق به من آموخت که من بر غیر او تکیه نکنم. (1)

البته این مسئله منافاتی با استفاده از عالم اسباب و نیروهای دیگران برای رسیدن به اهداف مادی و معنوی ندارد؛مهم آن است که انسان بداند هر سببی که تأثیری دارد آن هم از ناحیه خداست و اگر لحظه ای چشم الطاف الهی بر جهان اسباب بسته شود همه آنها از کار باز می مانند.آری باید در پشت پرده اسباب مسبب الاسباب را دید.

سپس امام علیه السلام دومین توصیه را بیان می دارد و می فرماید:«هیچ کس جز از گناه خود نترسد»؛ (وَ لَا یَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ) .

دلیل آن روشن است چیزی که دشمن واقعی انسان است گناه اوست که او را در دنیا و آخرت به درد و رنج گرفتار می کند.در حالی که اسباب هولناک این جهان حتی بمب اتم آخرین کاری که با انسان می کند این است که حیات او را

ص:492


1- 1) .تفسیر نمونه،ج 9،ذیل آیه 15،سوره یوسف.

می گیرد.اگر این مسئله در راه رضای خدا باشد به افتخار شهادت می رسد که بزرگترین افتخار است.

آن گاه به سومین دستور پرداخته می افزاید:«هیچ کس از شما اگر چیزی را از او پرسیدند که نمی داند حیا نکند و (صریحاً) بگوید:نمی دانم»؛ (وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ:لَا أَعْلَمُ) .

گفتن نمی دانم عیب نیست.عیب آن است که انسان جواب خطایی بدهد و دیگران را به گمراهی بیفکند و عقلاً و شرعاً در برابر آنها مسئول باشد.

مخصوصاً هرگاه قول بدون علم در مقام قضاوت یا فتوا بوده باشد که مسئولیت بسیار عظیمی دارد.

در کتاب شریف کافی حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ أَفْتَی النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدًی لَعَنَتْهُ مَلَائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلَائِکَةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیَاهُ؛ کسی که بدون علم و هدایت فتوا بدهد فرشتگان رحمت و عذاب،او را لعنت می کنند و گناه کسانی که به فتوای او عمل کرده اند بر دوش او خواهد بود». (1)

شمول لعن فرشتگان عذاب نسبت به چنین کسی روشن است؛اما چرا ملائکه رحمت او را لعن می کنند؟ ظاهرا به این دلیل است که از گفتن نمی دانم در جواب،که مایه رحمت الهی است خودداری کرده است.

افراد مغرور به علم،خود باید بدانند که به قول معروف«همه چیز را همگان می دانند و همگان از مادر نزاده اند»بلکه می توان گفت:همگان نیز همه چیز را نمی دانند.پس چه عیبی دارد که انسان جمله نمی دانم را در این گونه موارد به فراموشی نسپارد.

آن گاه در چهارمین دستور می افزاید:«اگر کسی از شما چیزی را نمی دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد»؛ (وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ) .

ص:493


1- 1) .کافی،ج 1،ص 42،ح 3.

هنگامی که انسان از مادر متولد می شود چیزی نمی داند و با گذشت زمان با سؤالات پی در پی از این و آن حقایق بسیاری را فرا می گیرد.بزرگترین دانشمندان جهان یکی از دلایل پیشرفتشان در علم و دانش،سؤال بوده است.

آری سؤال،کلید علم و دانش است.

همان گونه که در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است:

«الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَالْمَفَاتِیحُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ یُؤْجَرُ فِی الْعِلْمِ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم و دانش به منزله خزائنی است و کلید آن سؤال و پرسش است،بنابراین (هرچه را نمی دانید) سؤال کنید،زیرا در آموزش علم چهار کس پاداش می گیرند:سؤال کننده،گوینده،شنونده (زیرا ممکن است در مجلس شنوندگانی غیر از سؤال کننده وجود داشته باشند) و آن کس که آنها را دوست دارد». (1)

در پایان به پنجمین و مهم ترین دستور پرداخته می فرماید:«بر شما باد که صبر و استقامت را پیشه کنید،زیرا صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن.تن بی سر فایده ای ندارد همچنین ایمان بدون صبر و استقامت»؛ (وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ،فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ،وَ لَا خَیْرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ،وَ لَا فِی إِیمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ) .

می دانیم مهم ترین حواس انسان در سر اوست:بینایی،شنوایی،چشایی و بویایی و مهم ترین ابزار ارتباط انسان با دیگران که زبان است در سر قرار دارد.

دروازه ورود غذا به بدن؛یعنی دهان نیز جزء این پیکر است.از همه مهم تر، فرمانده تمام اعضا که مغز است در وسط جمجمه قرار دارد که اگر کمترین آسیبی به آن برسد بخشی از فعالیت های بدن تعطیل می شود.در سکته مغزی که گاه نیمی از بدن انسان فلج می گردد عامل اصلی خونریزی بعضی از رگ های مغز

ص:494


1- 1) .بحارالانوار،ج 1،ص 196،ح 1.

است که آن بخش را از کار انداخته است.

امروز در بسیاری از شهرهای صنعتی اتاق کنترلی وجود دارد که از آنجا به تمام بخش ها فرمان لازم داده می شود و یا دستور توقف می دهند.مغز انسان در واقع اتاق کنترل تمام بدن است.

همه اینها در سر قرار دارد؛اگر سر از بدن جدا شود،انسان دست و پای مذبوحانه ای می زند و پس از چند دقیقه تمام دستگاه ها تعطیل می شود.صبر و استقامت نسبت به ایمان نیز چنین است.اگر از ایمان جدا شود دوام و بقایی برای ایمان نخواهد بود،زیرا نه در برابر گناه تاب تحمل ترک دارد،نه در برابر مشکلات اطاعت،توانی در خود می بیند و نه در مصائب صبر می کند.

به همین دلیل هنگامی که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتیان می آیند به آنها می گویند:«این همه نعمت در برابر صبر و استقامتی است که به خرج دادید»:

««وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ* سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ»؛ مؤمنان وارد باغ های جاویدان بهشتی می شوند و همچنین پدران، همسران و فرزندان صالح آنها و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد می شوند و به آنها می گویند سلام بر شما (اینها همه) به دلیل صبر و استقامت تان است چه نیکو است سرانجام آن سرای جاویدان». (1)

این سخن را با حدیث پرمعنایی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم.فرمود:

«الصَّبْرُ خَیْرُ مَرْکَبٍ ما رَزَقَ اللّهُ عَبْداً خَیْراً لَهُ وَ لا أوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ؛ صبر بهترین مرکب راهوار است و خداوند هیچ بنده ای را چیزی بهتر و گسترده تر از صبر (و استقامت) نداده است. (2)

***

ص:495


1- 1) .رعد،آیه 23 و 24.
2- 2) .میزان الحکمه،ج 5،ح 10025.

ص:496

گفتار حکیمانه 83-دوگانگی و غلوّ

اشاره

و قال علیه السلام

لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِی الثَّنَاءِ عَلَیْهِ،وَ کَانَ لَهُ مُتَّهِماً:

أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ،وَ فَوْقَ مَا فِی نَفْسِکَ .

امام علیه السلام به کسی که زیاد مدح او کرد ولی در دل وی را متهم می ساخت،

فرمود:«من کمتر از آن هستم که تو می گویی (و بر زبانت

جاری می سازی) و بالاتر از آنم که در دل داری!». (1)

ص:497


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر تصریح می کند که قبل از سیّد رضی این سخن حکمت آمیز را جاحظ در دو موضع از کتاب البیان والتبیین آورده و همچنین ابن قتیبه در عیون الاخبار و بلاذری در انساب الاشراف و بعد از مرحوم رضی نیز جماعتی آن را در کتاب های خود آورده اند از جمله:راغب در محاضرات و میدانی در مجمع الامثال و سید مرتضی در کتاب امالی و رشید الدین وطواط در غرر و عرر ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 80).

ص:498

شرح و تفسیر

دوگانگی و غلوّ

گرچه مدح و ثنای افراد به سبب کارهای خوبی که انجام داده اند باعث تشویق آنها می شود؛ولی به یقین افراط در مدح و ثنا افزون بر اینکه دروغ و گناه کبیره ای محسوب می شود سبب اغفال طرف مقابل می گردد و او را از کوشش و تلاش برای رسیدن به مقامات بالاتر باز می دارد و آثار غرور و خودبرتربینی در او آشکار می گردد.

به همین دلیل،امام در برابر کسی که در ستایش او مبالغه می کرد ولی در دل او را متهم می دانست فرمود:«من کمتر از آن هستم که تو می گویی و بالاتر از آنم که در دل داری»؛ (قال علیه السلام:لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِی الثَّنَاءِ عَلَیْهِ،وَ کَانَ لَهُ مُتَّهِماً:أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ،وَ فَوْقَ مَا فِی نَفْسِکَ) .

ممکن است آن شخص در مورد امام غلو کرده باشد و امام با این سخن می خواهد جلوی غلو او را بگیرد؛ولی این احتمال نیز داده شده است که چه بسا او تنها بخشی از صفات واقعی امام را برشمرده ولی امام متواضعانه چنین سخنی را می گوید.در هر حال جمله ذیل این سخن که می فرماید«برتر از آنم که در دل داری»در واقع کرامتی است از سوی امام علیه السلام که باطن و درون مخاطب خود را می خواند و می داند او منافقانه تعریف و تمجید می کند و در دلش حتی صفات واقعی امام علیه السلام را نیز قبول ندارد.

ص:499

در روایات اسلامی نیز مذمت زیادی در مورد مداحان و مبالغه گران در مدح و ستایش آمده است.از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«إذا لَقیتُمُ الْمَدّاحینَ فَاحْثُوا فی وُجُوهِهِمُ التُّرابَ؛ هنگامی که مداحان را ملاقات کردید خاک در صورتشان بپاشید»کنایه از این که از کار آنها برائت و بیزاری جویید و اجازه ادامه سخن به آنها ندهید». (1)

در حدیث دیگری می خوانیم که مردی ستایش مبالغه آمیزی درباره شخص دیگری در محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله کرد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«لا تُسْمِعْهُ فَتُهْلِکُهُ لَوْ سَمِعَکَ لَمْ یُفْلَحْ؛ آنچه را گفتی به گوش او نرسان که سبب هلاکت او می شود و اگر مدح مبالغه آمیز تو را بشنود هرگز رستگار نخواهد شد». (2)

در فرمان مالک اشتر نیز همین مطلب به صورت جامع تری آمده است آنگاه که امام علیه السلام فرمود:«

(ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلَّا یُطْرُوکَ وَ لَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ؛ سپس آنها را طوری تربیت کن که از تو ستایش بی جا نکنند (و از تملق و چاپلوسی بپرهیزند.نیز) تو را نسبت به اعمال نادرستی که انجام نداده ای تمجید ننمایند،زیرا مدح و ستایش فراوان عُجب و خودپسندی به بار می آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک می سازد».

متأسفانه در هیچ یک از کتبی که ما دیده ایم سخنی در این باره که آن شخص در مقام افراط در ثنا چه گفت که امام برآشفت نیامده است و اگر عین آن کلام نقل می شد می توانستیم قضاوت کنیم که افراط در مدح بوده است یا تواضع امام.

***

ص:500


1- 1) .سنن ابن داود مطابق نقل میزان الحکمه،ج 9،ص 3785.شبیه همین معنا در منابع معروف پیروان اهل بیت از جمله من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 11 آمده است.
2- 2) .کنزالعمال،ج 3،ص 652،ح 8339.

گفتار حکیمانه 84-نسل پربار

اشاره

و قال علیه السلام

بَقِیَّةُ السَّیْفِ أَبْقَی عَدَداً،وَ أَکْثَرُ وَلَداً .

امام علیه السلام فرمود:

باز ماندگان شمشیر،دوام و بقایشان فزون تر و فرزندانشان بیشترند. (1)

ص:501


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که پیش از سیّد رضی این کلام پر بار را نقل کرده اند ابن عبد ربه در عقد الفرید در باب توقیعات الخلفا است؛ولی به جای أبْقا عَنْ ماءٍ ذکر کرده است و جاحظ نیز آن را در کتاب البیان و التبیین آورده و نیز ابن قتیبه در عیون الاخبار و آنها غالباً تأیید کرده اند که تاریخ نشان داده طوائفی از مسلمین که دشمنان عده زیادی از آنها را کشته اند باقی ماندگان به سرعت فزونی یافتند و عدد کثیری را تشکیل دادند که نمونه اتمّ آن آل ابی طالب است که با شهادت عدد کثیری از فرزندان آنها چنان نمو و رشد کرده اند که جهان را گرفته اند.(با اقتباس از مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 81).

ص:502

شرح و تفسیر

نسل پربار

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز خود به نکته پیچیده ای اشاره کرده که شارحان در تفسیر آن به زحمت افتاده اند می فرماید:«باز ماندگان شمشیر دوام و بقایشان زیادتر و فرزندانشان بیشتر است»؛ (بَقِیَّةُ السَّیْفِ أَبْقَی عَدَداً،وَ أَکْثَرُ وَلَداً) .

اشاره به طوایفی است که دشمنان بی رحمانه از آنها قربانی گرفتند؛ولی باقی ماندگانشان بقای بیشتر دارند و فرزندانشان فزون تر خواهند بود.

همان گونه که در ذکر سند این کلام حکمت آمیز گفته شد تجربه های تاریخی این حقیقت را تأیید و مورخان به طوایفی اشاره کرده اند که عدد کثیری از آنها کشته شد ولی چندان نگذشت که فرزندانشان به طور چشمگیری فزونی یافتند.

نمونه بارز آن-چنان که گفتیم-فرزندان امیرمومنان علی علیه السلام بودند که بنی امیه آنها را هر جا یافتند از دم شمشیر گذراندند و بنی عباس نیز بی رحمانه از آنها قربانی گرفتند ولی نسل آنها به قدری فزونی یافته که بحمدالله در تمام بلاد عدد کثیری از آنها دیده می شود.

درباره اینکه چه رابطه ای میان آن کشتار بی رحمانه و فزونی باقی ماندگان است بعضی از شارحان مانند«ابن میثم»معتقدند که رابطه طبیعی در میان این دو نمی توان یافت تنها عنایات الهیه و الطاف خداوندی است که به چنین مظلومانی

ص:503

چنان برکتی در نسل می دهد.

بعضی دیگر مانند مرحوم کمره ای در شرح این عبارت آن را اشاره به مسئله انتخاب اصلح که نتیجه تنازع بقاست می دانند وی می گوید:به هنگام تنازع بقا (درگیری هایی که در میان افراد و قبائل برای ادامه حیات رخ می دهد) آنها که قوی ترند باقی می مانند و آنها که ضعیف ترند کشته می شوند و قوی ترها نسل پربارتر و زاد و ولد بیشتری دارند،ازاین رو جمله «أقْوی عَدَداً وَ أکْثَرُ وَلَداً» در مورد آنها صادق است.

ولی تفسیر روشن تری برای کلام امام علیه السلام می توان گفت که رابطه طبیعی صدر و ذیل آن را روشن می سازد و آن این که اقوامی که شهید و قربانی می دهند بازماندگانشان در نظر توده های مردم عزیز و شریف می شوند و به همین دلیل مردم دوست دارند از آنها داماد بگیرند و به آنها عروس بدهند و همین سبب می شود که زاد و ولد آنها فزونی یابد.به تعبیر دیگر ارتباط سببی با آنها مایه افتخار و اعتبار است و همین امر موجب می شود که مردم برای برقرار ساختن چنین رابطه ای تلاش و کوشش کنند.ما در عصر و زمان خود نیز می بینیم که یکی از امتیازاتی که به هنگام خواستگاری برای عروس یا داماد ذکر می کنند این است که می گویند از خانواده شهداست تا طرف مقابل به ازدواج به این خانواده ترغیب شود.

البته جمع میان تفسیرهای بالا امکان پذیر است،هر چند تفسیر اخیر مناسب تر است.

***

ص:504

گفتار حکیمانه 85-خطرات ترک«نمی دانم»

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ تَرَکَ قَوْلَ«لَا أَدْرِی»أُصِیبَتْ مَقَاتِلُهُ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که جمله«نمی دانم»را ترک کند مواضع آسیب پذیر خود را در معرض ضربه های خطرناک (مخالفان) قرار داده است. (1)

ص:505


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکمت آمیز را آمدی در غررالحکم به عین این عبارت آورده است البته او از کسانی است که بعد از مرحوم سیّد رضی می زیسته ولی جاحظ که قبل از وی می زیسته آن را در کتاب البیان و التبیین از ابن عباس با کمی تفاوت نقل کرده است و از آنجا که ابن عباس از شاگردان خاص امیرمؤمنان علی علیه السلام است به نظر می رسد آن را از آن اقیانوس علم گرفته است به خصوص این که در روایتی از ابن عباس می خوانیم:«دانش رسول خدا از خدا و دانش علی از دانش پیامبر است و دانش من از دانش علی است و علم من و علم اصحاب پیامبر در مقابل علم علی علیه السلام نیست جز مانند قطره در هفت دریا».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 82).

ص:506

شرح و تفسیر

خطرات ترک«نمی دانم»

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه سخنی را که در حکمت 82 آمده بود به صورت جالب دیگری بیان می کند و می فرماید:«کسی که جمله«نمی دانم»را ترک کند مواضع آسیب پذیر خود را در معرض ضربه های خطرناک (مخالفان) قرار داده است»؛ (مَنْ تَرَکَ قَوْلَ«لَا أَدْرِی»أُصِیبَتْ مَقَاتِلُهُ) .

اشاره به این که با این کار خود را به هلاکت می افکند و این هلاکت ممکن است جنبه دنیوی داشته باشد در آنجا که سخنان نسنجیده و خطرآفرین است و یا جنبه اخروی،در آنجا که سخنانش لطمه به حیثیت و آبروی اشخاص وارد می کند یا مردم را به گمراهی می کشاند.

«مقاتل»جمع«مقتل»است.ارباب لغت آن را به مواضعی از بدن که اگر ضربه بر آن وارد شود حیات انسان به مخاطره می افتد تفسیر کرده اند؛مانند سر و سینه و امثال آن.

ابن ابی الحدید در شرح این سخن حکیمانه داستان جالبی از بوذرجمهر نقل می کند که زنی نزد او آمد و از مسئله ای سؤال کرد.بوذرجمهر گفت:نمی دانم.زن عصبانی شد.گفت:پادشاه هر سال آلاف و الوفی به تو می دهد که بگویی نمی دانم؟ بوذرجمهر گفت:آنچه را به من می دهد در برابر چیزهایی است که می دانم و اگر می خواست در برابر آنچه نمی دانم چیزی به من بدهد تمام

ص:507

بیت المال او نیز کفایت نمی کرد (اشاره به این که مسائلی را که ما نمی دانیم بسیار بیشتر از آن است که می دانیم).

نیز از بعضی فضلا نقل می کند که اگر کسی در برابر چیزهایی که نمی داند بگوید:نمی دانم،او را تعلیم می دهیم تا بداند و اگر بگوید:می دانم،امتحانش می کنیم تا بگوید نمی دانم (و رسوا شود). (1)

شبیه این سخن را مرحوم مغنیه در فی ظلال نهج البلاغه از کتاب«الحکمة الخالده»نقل می کند که دانشمندی می گفت:گفتن«لا أدری»(نمی دانم) را یاد بگیرید،چرا که اگر بگویید نمی دانم به شما تعلیم می دهند تا بدانید و اگر بگویید می دانم از شما سؤال می کنند و نمی دانید و رسوا می شوید.سپس می افزاید:

احدی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله ادعا نکرد که همه چیز را می داند و به طور مطلق نگفت:«سلونی»(از من بپرسید) به جز علی بن ابی طالب علیه السلام (2).

در همین رابطه ضرب المثلی نقل شده است که آن نیز محتوای کلام امام را دارد:«مَقْتَلُ الرَّجُلِ بَیْنَ فَکَّیْهِ»موضع آسیب پذیر انسان در میان دو فک او قرار دارد (یعنی زبان او مایه هلاکت او می شود). (3)

مرحوم شوشتری از قتاده (فقیه معروف اهل سنت) نقل می کند که روزی ادعا کرد که من هر چه را تا به حال شنیده ام یا به حافظه سپرده ام هرگز فراموش نکرده ام.

بعد از این سخن به خدمتکارش گفت:کفش مرا بیاور بپوشم.خدمتکار گفت:

کفش شما در پای شماست (وی از آن ادعا و این عمل سخت شرمنده شد). (4)

***

ص:508


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 236.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 266.
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 7،ص 90.
4- 4) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 6،ص 359.

گفتار حکیمانه 86-اهمیت رأی پیر

اشاره

و قال علیه السلام

رَأْیُ الشَّیْخِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلَامِ.وَ رُوِیَ«مِنْ مَشْهَدِ الْغُلَامِ» .

امام علیه السلام فرمود:

رأی و تدبیر پیر نزد من بهتر از چالاکی جوان است.در روایت دیگری آمده است:از جنگجویی جوان بهتر است. (1)

ص:509


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه،این سخن حکیمانه را از کسانی که پیش از سیّد رضی می زیسته اند از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است از جمله ابن عبد ربه در عقد الفرید و جاحظ در کتاب البیان و التبیین و از ابوهلال عسکری در کتاب جمهرة الامثال نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 83).

ص:510

شرح و تفسیر

اهمیت رأی پیر

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیزش،مقایسه ای میان رأی و تدبیر پیران و چالاکی و دلاوری جوانان می کند و می فرماید:«رای و تدبیر پیر نزد من بهتر از چالاکی جوان (در میدان نبرد) است.در روایت دیگری آمده است:از جنگجویی جوان بهتر است»؛ (رَأْیُ الشَّیْخِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلَامِ وَ رُوِیَ«مِنْ مَشْهَدِ الْغُلَامِ») .

«جَلَد»به معنای چابکی و نیرومندی و«غلام»در اینجا به معنای جوان و«مشهد»در این گونه موارد به معنای میدان جنگ است.

بدیهی است برای پیروزی در نبرد با دشمن در درجه نخست نقشه های صحیح لازم است و در درجه بعد دلاوری و چالاکی جنگجویان و به یقین تا نقشه صحیحی نباشد دلاوری ها به نتیجه ای نمی رسد،ازاین رو امام علیه السلام می فرماید:تدبیر پیران نزد من از شجاعت و چالاکی جوانان بهتر است،زیرا مردان بزرگسالی که سال ها میدان های نبرد را دیده اند و تجربه ها آموخته اند بر اساس آن تجربه ها قادر به تنظیم برنامه صحیح هستند در حالی که جوانان،چنین توانی را ندارند؛ولی به عکس پیران،دارای قدرت و توانایی جسمی کافی و دلاوری و چالاکی هستند،گرچه هر یک امتیازی دارند؛ولی پایه اصلی را رأی و تدبیر پیران تشکیل می دهد.

ص:511

تاریخ نیز این کلام حکیمانه را کاملاً تأیید می کند مثلا در جنگ خندق تدبیری که سلمان فارسی در پیشنهاد حفر خندق اندیشید توانست مدینه را از سقوط در چنگال دشمن حفظ کند.

این گفتار حکیمانه در ضمن به جوانانی که نسبت به پیران بی اعتنا هستند و خود را کانون همه چیز و پیران را خارج از گردونه اجتماع می پندارند هشدار می دهد که به بزرگسالان احترام بگذارید و خود را از تجارب آنها بی نیاز ندانید.

به گفته ابو الطیب:

الرّأْیُ قَبْلَ شُجاعَةِ الشَّجْعانِ هُوَ أوَّلٌ وَ هِیَ الْمَحَلُّ الثّانی

فَإذا هُما اجْتَمَعا لِنَفْسٍ مَرَّةً بَلَغَتْ مِنَ الْعُلْیاءِ کُلَّ مَکانٍ

علم و تجربه پیش از شجاعت شجاعان است آن اول است و این در محل دوم قرار دارد.

ولی هنگامی که هر دو با هم برای شخص نیرومندی جمع شوند به بالاترین محل صعود می کنند. (1)

ابن ابی الحدید بعد از ذکر شعر بالا نصیحتی از یکی از سلاطین به فرزندش نقل می کند که می گفت:فرمانده لشکر خود را جوان مغرور و کم تجربه ای انتخاب نکن و نه پیر از کار افتاده ای را که گذشت روزگار از عقلش کاسته،چنان که گذشت عمر جسمش را ضعیف کرده.بر تو باد که بزرگسالان پرتجربه را برگزینی. (2)

***

ص:512


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 337.
2- 2) .همان.

گفتار حکیمانه 87-نومیدی چرا؟

اشاره

و قال علیه السلام

عَجِبْتُ لِمَنْ یَقْنَطُ وَ مَعَهُ الْاِسْتِغْفَارُ .

امام علیه السلام فرمود:

در شگفتم از کسی که نومید می شود در حالی که استغفار با اوست. (1)

ص:513


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این سخن حکیمانه را پیش از مرحوم سیّد رضی،مبرد در کتاب کامل و ابن عبد ربه در عقد الفرید و ابن قتیبه در عیون الاخبار و بعد از سیّد رضی،شیخ طوسی آن را با تفاوتی در امالی آورده است که نشان می دهد از مصدر دیگری گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 83).

ص:514

شرح و تفسیر

نومیدی چرا؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود راه امیدواری را به روی همه گنهکاران گشوده است می فرماید:«در شگفتم از کسی که نومید می شود در حالی که استغفار با اوست»؛ (عَجِبْتُ لِمَنْ یَقْنَطُ وَ مَعَهُ الْاِسْتِغْفَارُ) .

اشاره به این که خداوند درهای توبه و استغفار را به روی بندگانش گشوده و آنها را به رحمت خود امیدوار ساخته است و فرمود: ««قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛ ای بندگانی که راه اسراف به خود را درپیش گرفته اید و مرتکب گناهان شده اید از رحمت خداوند مأیوس نشوید،چرا که او همه گناهان (توبه کنندگان) را به یقین او آمرزنده مهربان است». (1)

«یَقْنَطُ»از ماده«قُنوط»به معنای ناامیدی است و می دانیم یأس از رحمت خدا بالاترین گناهان است،زیرا کسی که از رحمت حق مأیوس شود از هیچ گناهی إبایی ندارد،چون می گوید:آب از سر من گذشته و من غرق شده ام چه یک قامت چه صد قامت.نومیدی خطرناک ترین راه نفوذ شیطان در دل آدمی است که او را آلوده هر گونه گناه می کند،لذا در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که لقمان به فرزندش چنین می گفت:

«خَفِ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ خِیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَکَ وَارْجُ

ص:515


1- 1) .زمر،آیه 53.

اللَّهَ رَجَاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَک؛ از خداوند آن گونه بترس که اگر تمام عبادات و اعمال نیک جن و انس را انجام داده باشی امکان دارد به سبب لغزشی تو را مجازات کند و آن قدر به رحمت خدا امیدوار باشد که اگر تمام گناه جن و انس را کرده باشی امکان دارد تو را (به موجب توبه واستغفار و امر خیری) رحمت کند». (1)

قرآن مجید نیز با صراحت می گوید: ««إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ»؛ از رحمت خدا تنها کافران مأیوس می شوند». (2)

شایان توجه است که ابن ابی الحدید در شرح این کلام سخنی با نظر موافق از ربیع بن خثعم نقل می کند که بسیار نادرست به نظر می رسد و آن اینکه او می گفت:هیچ کس نگوید:«أسْتَغْفِرُ اللّهِ وَ أتُوبُ إلَیْهِ»چرا که ممکن است دروغ و گناه باشد اگر به آن عمل نکند،و به جای آن بگوید:

«اللّهُمَّ اغْفِرْ لی وَ تُبْ عَلَیَّ» (خدایا مرا ببخش و به سوی من باز گرد (و رحمت خود را فرو فرست).

این سخن با تعبیرات زیادی که به عنوان استغفار در دعاها وارد شده سازگار نیست.اضافه بر این در قرآن امر به استغفار شده از جمله در داستان نوح می خوانیم:

«اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً» 3 و در آیات متعدد دیگری نیز همین تعبیر دیده می شود.گویی ربیع بن خثعم آشنایی چندانی با این آیات قرآنی نداشته است.

افزون بر این،اگر انسان واقعاً به سوی خدا باز نگردد و از او طلب غفران نکند چگونه ممکن است خداوند به سوی او برگردد و او را مشمول رحمت کند؟ آیا می توان گفت:خدایا! ما گناه را ادامه می دهیم اما تو ما را ببخش! ما از تو دور می شویم ولی تو به ما نزدیک شو؟! چه گفتار بی اساسی!

کوتاه سخن اینکه هیچ گونه تفاوتی میان

«أسْتَغْفِرُ اللّه» و

«أللّهُمَّ اغْفِر لی» نیست.

ص:516


1- 1) .کافی،ج 3،ص 67،ح 1.
2- 2) .یوسف،آیه 87.

گفتار حکیمانه 88-دو امان از عذاب الهی

اشاره

و قال علیه السلام

وَ حَکَی عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ علیهما السلام أَنَّهُ قَالَ: کَانَ فِی الْأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ،وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا،فَدُونَکُمُ الْآخَرَ فَتَمَسَّکُوا بِهِ:أَمَّا الْأَمَانُ الَّذِی رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَمَّا الْأَمَانُ الْبَاقِی فَالْاِسْتِغْفَارُ.قَالَ اللَّهُ تَعَالَی:

وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ .

ابوجعفر محمد بن علی الباقر علیهما السلام از آن حضرت نقل کرده است که فرمود:

«در زمین دو امان (دو وسیله نجات) از عذاب الهی بود که یکی از آنها برداشته شد دومی را دریابید و به آن چنگ زنید؛اما امانی که برداشته شد وجود رسول اللّه صلی الله علیه و آله بود (که خداوند به برکت وجود او هرگز عذابی بر این امت نازل نکرد،ولی او از میان ما رفت) و امانی که باقی مانده«استغفار»است،همان گونه که خداوند متعال می فرماید:«تا تو در میان آنها هستی خداوند آنان را عذاب نمی کند و تا آنان نیز از گناهان خود استغفار می کنند،خداوند عذابشان نخواهد کرد». (1)

ص:517


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که مرحوم طبرسی این حدیث را با تفاوت آشکاری از امام امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است و این نشان می دهد که از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته و همچنین فتال نیشابوری در کتاب روضة الواعظین با مقداری اضافه و کم نسبت به نهج البلاغه آورده است.همین گونه سبط بن جوزی در تذکرة الخواص سپس می افزاید:فخر رازی در تفسیرش آن را از«ابن عباس»نقل کرده در حالی که معلوم است«ابن عباس»علم خود را-به تصریح خودش-از علوم امیر مؤمنان اخذ کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 85).

به گفته مرحوم سیّد رضی:«این استنباط امام یک نمونه از بهترین استفاده ها و لطیف ترین استنباطها از آیات قرآن کریم است»؛ (قالَ الرَّضیُ:وَ هذا مِنْ مَحاسِنِ الْإسْتِخْراجِ وَ لَطائِفِ الْإسْتِنْباطِ) .

ص:518

شرح و تفسیر

دو امان از عذاب الهی

مرحوم سیّد رضی این گفتار حکیمانه امیر مؤمنان علی علیه السلام را به توسط فرزندزاده گرامی اش امام باقر علیه السلام نقل کرده می گوید:ابو جعفر محمد بن علی الباقر علیهما السلام از آن حضرت چنین نقل کرده است که فرمود:«در زمین دو امان و وسیله نجات از عذاب الهی بود که یکی از آنها برداشته شد دومی را دریابید و به آن چنگ زنید»؛ (وَ حَکَی عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ علیهما السلام أَنَّهُ قَالَ کَانَ فِی الْأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ،وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا،فَدُونَکُمُ الْآخَرَ فَتَمَسَّکُوا بِهِ) .

آنگاه امام علیه السلام به شرح این دو بر اساس استنباطی که از یکی از آیات قرآن مجید کرده می پردازد و می فرماید:«اما امانی که برداشته شد وجود رسول اللّه صلی الله علیه و آله بود (که خداوند به برکت وجود او هرگز عذابی بر این امت نازل نکرد؛ولی او از میان ما رفت) و امانی که باقی مانده استغفار است،همان گونه که خداوند متعال می فرماید:«تا تو در میان آنها هستی خداوند آنها را عذاب نمی کند و تا آنان نیز از گناهان خود استغفار می کنند خداوند عذابشان نخواهد کرد»؛ (أَمَّا الْأَمَانُ الَّذِی رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله،وَ أَمَّا الْأَمَانُ الْبَاقِی فَالْاِسْتِغْفَارُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی:وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ) .

به گفته مرحوم سیّد رضی«این استنباط امام یک نمونه از بهترین استفاده ها و لطیف ترین استنباطها از آیات قرآن کریم است»؛ (قالَ الرَّضیُ:وَ هذا مِنْ

ص:519

مَحاسِنِ الْإسْتِخْراجِ وَ لَطائِفِ الْإسْتِنْباطِ) .

هنگامی که به عقل و خرد خویش رجوع کنیم نیز آنچه را که در این آیه مبارکه آمده و استنباطی را که امام علیه السلام از آن کرده درمی یابیم.پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله مطابق آیه شریفه «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» 1 رحمتی برای تمام جهانیان بود چگونه ممکن است این کانون رحمت الهی در میان امت باشد و خدا آنها را عذاب کند.

از سویی دیگر،استغفار یکی از وسایل جلب رحمت خداست،زیرا خودش بندگان را دعوت به استغفار کرده و وعده غفران و آمرزش داده و فرمود: ««قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛ ای بندگانی که راه اسراف به خود را درپیش گرفته اید و مرتکب گناهان شده اید از رحمت خداوند مأیوس نشوید،چرا که او همه گناهان (توبه کنندگان) را به یقین او آمرزنده مهربان است». (1)

بنابراین بعد از رحلت پیغمبر خدا و رفتن آن حضرت به دیار باقی مسلمانان می توانند خود را به وسیله توبه و انابه و استغفار از عذاب الهی مصون دارند و امام علیه السلام با استنباطی که در بالا آمد راه را به آنها نشان داده و بر آن تأکید ورزیده است.

ایشان نه تنها می توانند از عذاب الهی در امام بمانند بلکه با استغفار درهای رحمت و نعمت و سعادت را می توانند به روی خود بگشایند.همان گونه که در سوره«نوح»آمده است: ««اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً* یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً»؛ من به آنها گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید او بسیار آمرزنده است تا باران های پربرکت آسمان را پی در پی بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان

ص:520


1- 2) .زمر،آیه 53.

کمک کند و باغ های سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد». (1)

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود می گوید:ضمیر در«لِیُعَذِّبَهُمْ»به اهل مکه بر می گردد و منظور از«استغفار»در این آیه ترک شرک و روی آوردن به اسلام است،بنابراین معنای آیه این است که«خداوند اهل مکه را مادامی که پیغمبر در میان آنهاست عذاب نمی کند و بعد از او نیز اگر ایمان به رسالت آن حضرت بیاورند مجازات نخواهد کرد». (2)

به نظر می رسد که مرحوم مغنیه مفهوم آیه را محدود کرده است،زیرا ظاهر آیه با توجه به این که-در سوره«انفال»که از سوره هایی است که در مدینه نازل گردیده وجود دارد-همه مسلمانان را شامل می شود نه فقط اهل مکه را همچنین استغفار نیز معنای وسیعی دارد که هم گناه شرک و هم گناهان دیگر را در بر می گیرد و می دانیم بسیاری از عذاب های اقوام پیشین به سبب گناهانی بود که غیر از شرک انجام می دادند؛مانند عذاب قوم لوط.

بنابراین،آیه مفهوم وسیعی دارد که همه مسلمانان در هر زمان را شامل می شود و استغفار نیز هرگونه توبه از گناه است.

قابل توجه این که در آیه بعد از این آیه در سوره«انفال»می خوانیم: ««وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما کانُوا أَوْلِیاءَهُ إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ»؛ چرا خدا آنها را مجازات نکند با این که آنها (مؤمنان را از عبادت کردن در کنار) مسجدالحرام جلوگیری می کنند در حالی که آنها سرپرست آن نیستند؛سرپرست آن فقط پرهیزگارانند؛ولی بیشتر آنها نمی دانند». (3)

ص:521


1- 1) .نوح،آیه 10-12.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 267.
3- 3) .انفال،آیه 34.

بعضی-مانند ابن ابی الحدید-چنین پنداشته اند که این آیه در سال حدیبیه (سال ششم) که کفار مکه پیغمبر را از زیارت خانه خدا باز داشتند نازل شده و بعداً به هنگام جمع آوری قرآن و ترتیب آن به وسیله اصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله در اینجا جای داده شده است.

در حالی که این سخن از دو جهت اشتباه است:اولاً جلوگیری مشرکان از زیارت مسلمانان نسبت به خانه خدا تنها در سال حدیبیه نبود پیش از این نیز چنین بود و ثانیاً قرآن در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به صورت کنونی جمع آوری شد و اصحاب بر رسول اللّه صلی الله علیه و آله خواندند. (1)

***

ص:522


1- 1) .شرح بیشتر در این باره را در تفسیر نمونه ذیل آیات سوره حمد در جلد اول مطالعه فرمایید.

گفتار حکیمانه 89-راه اصلاح و به سامان رسیدن امور

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ،وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ،وَ مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ

وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که میان خود و خدا را اصلاح کند خداوند میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد،و کسی که امر آخرتش را اصلاح کند خداوند امر دنیایش را اصلاح می کند و کسی که در درون وجودش واعظی داشته باشد خداوند حافظی برای او قرار خواهد داد. (1)

ص:523


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از کسانی که قبل از مرحوم سیّد رضی این کلام حکمت آمیز را از امام نقل کرده اند،شیخ صدوق است که هم در کتاب خصال و هم در کتاب امالی با ذکر سند آورده است.مرحوم شیخ کلینی نیز در روضه کافی با همان عبارت شیخ صدوق آورده،هرچند روایت آن متفاوت و متن آن با آنچه در نهج البلاغه آمده کمی متفاوت است.مرحوم برقی نویسنده کتاب المحاسن نیز صدر روایت را آورده.از علمای اهل سنت نیز ابن جوزی در کتاب تذکره آن را با تفاوتی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 85 و 86). در کتاب تمام نهج البلاغه این کلام حکمت آمیز با مقداری تفاوت از کتاب جعفریات که پیش از مرحوم سیّد رضی تدوین شده نقل کرده است.(تمام نهج البلاغه،ص 600).

ص:524

شرح و تفسیر

راه اصلاح و به سامان رسیدن امور

امام علیه السلام در این کلام نورانی که در واقع مرکّب از سه جمله است به سه امر مهم اشاره می کند و می فرماید:«کسی که میان خود و خدا را اصلاح کند خداوند میان او و مردم را اصلاح می کند و کسی که امر آخرتش را اصلاح کند خداوند امر دنیایش را اصلاح خواهد کرد و کسی که در درون وجودش واعظی داشته باشد خداوند حافظی برای او قرار خواهد داد»؛ (مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ،وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ،وَ مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ) .

از بعضی از روایات استفاده می شود که بزرگان علما در گذشته هنگامی که نامه ای به یکدیگر می نوشتند غالباً از این سه جمله حکیمانه،در نامه خود بهره می گرفتند و به راستی سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و همه روز انسان بر آن نظر بیفکند.

در اینکه رابطه میان نتیجه های سه گانه ای که در این کلمات حکمت آمیز آمده و مقدمات آن،رابطه ای طبیعی و منطقی است یا روحانی و معنوی شارحان نهج البلاغه راه های مختلفی را پیموده اند؛ولی می توان گفت:هم رابطه الهی و معنوی است و هم رابطه منطقی.

زیرا کسی که میان خود و خدا را اصلاح کند؛یعنی در برابر هر امری قرار

ص:525

می گیرد نخست نگاه کند که رضای خدا در چیست و آن را برگزیند،چنین کسی به یقین مشمول عنایات الهی قرار می گیرد و خداوند رابطه او را با مردم سامان می بخشد.اضافه بر این اصلاح رابطه با خدا مسلتزم صدق و امانت و راستی است.کسی که صدق و امانت و راستی پیشه کند به یقین مردم به او علاقه مند می شوند و امین مردم خواهد بود و به او اعتماد می کنند و مشکلی با او نخواهند داشت.

همچنین کسی که امر آخرت خویش را اصلاح کند؛یعنی اوامر الهی را اطاعت و نواهی او را ترک گوید مشمول لطف خداوند خواهد شد؛خداوند کار دنیای او را نیز سامان می دهد.افزون بر این،اصلاح امر آخرت به تقوا و پرهیزگاری است و به یقین انسان های با تقوا در زندگی مادی خود نیز موفق خواهند بود،زیرا راه خلاف در پیش نمی گیرند؛به کسی ظلم و ستم نمی کنند، همه با او مهربان هستند و او نیز با همه مهربان.

نیز کسی که واعظ نفسانی؛یعنی وجدان بیدار و تقوای درونی داشته باشد که در برابر گناهان به او هشدار دهد،لطف پروردگار بر او سایه خواهد افکند و او را از گزند حوادث محفوظ می دارد.اضافه بر این شخصی که چنین واعظی درونی دارد از امور خطرناک می پرهیزد و چنین کسی از گزند حوادث محفوظ خواهد بود.

بنابراین رابطه این سه امر با آن سه نتیجه هم رابطه معنوی است و هم رابطه منطقی و طبیعی.

این سخن را با حدیثی از امام باقر علیه السلام که مرحوم کلینی در اصول کافی آورده پایان می دهیم.مطابق این حدیث امام باقر علیه السلام فرمود:خداوند عزّوجلّ چنین فرموده است:

«وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَی هَوَی نَفْسِهِ إِلَّا کَفَفْتُ عَلَیْهِ ضَیْعَتَهُ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ

ص:526

وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِرٍ؛ به عزت و جلال و عظمت و نورانیت و علو مقامت سوگند یاد می کنم که هیچ بنده مؤمنی خواسته مرا بر خواسته خود در چیزی از امور دنیا مقدم نمی شمرد مگر این که من بی نیازی او را در دل او و همّت او را در آخرتش و آسمان ها و زمین را ضامن روزی او قرار می دهم و برای او از تجارت هر تاجری بهتر خواهم بود». (1)

***

ص:527


1- 1) .کافی،ج 2،ص 137،ح 1.

ص:528

گفتار حکیمانه 90-فقیه کامل

اشاره

و قال علیه السلام

الْفَقِیهُ کُلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ،وَ لَمْ یُؤْیِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ،وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ .

امام علیه السلام فرمود:

فقیه و بصیر در دین در حدّ کمال کسی است که مردم را از رحمت الهی نومید نسازد و از لطف او مأیوس نکند و از مجازات های او ایمن ننماید. (1)

ص:529


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه را پیش از مرحوم سیّد رضی شیخ صدوق در کتاب معانی الاخبار و ابن شعبه در تحف العقول و مرحوم کلینی در کافی آورده اند و از کتب اهل سنّت در حلیة الاولیاء نوشته ابونعیم اصفهانی ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 87). در کتاب تمام نهج البلاغه،بخش اول این کلام را از کنز العمال و تاریخ مدینه دمشق نقل کرده است.(تمام نهج البلاغه،ص 311).

ص:530

شرح و تفسیر

فقیه کامل

امام علیه السلام در حقیقت در این کلام پربار خود مسئله تعادل خوف و رجا را به صورت جدیدی مطرح می کند و می فرماید:«فقیه و بصیر در دین در حدّ کمال کسی است که مردم را از رحمت الهی نومید نکند و از لطف او مأیوس نسازد و از مجازات های او ایمن ننماید»؛ (الْفَقِیهُ کُلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ یُؤْیِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ،وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ) .

منظور از«فقیه»در این کلام حکمت آمیز فقیهِ اصطلاحی یعنی عالم به احکام فرعیه دین نیست،بلکه فقیهِ به معنای لغوی و به معنای وسیع کلمه است یعنی عالم دینی و«کُلُّ الْفَقیه»به معنای عالم کامل از هر جهت است.

تعبیرات سه گانه ای که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به کار برده در واقع از آیات قرآن گرفته شده است:جمله «مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ؛ کسی که مردم را از رحمت الهی مأیوس نکند»برگرفته از این آیه است: ««قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛ ای بندگانی که راه اسراف به خود را درپیش گرفته اید و مرتکب گناهان شده اید از رحمت خداوند مأیوس نشوید،چرا که او همه گناهان (توبه کنندگان) را به یقین او آمرزنده مهربان است». (1)

ص:531


1- 1) .زمر،آیه 53.

و جمله «وَ لَمْ یُؤیِسْهُمْ مِنْ رَحْمَةَ اللّهِ» بر گرفته از کلام یعقوب است که به فرزندان خود می گوید: ««اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ»؛ بروید و در جستجوی یوسف و برادرش باشید و از رحمت الهی مأیوس نشوید چون از رحمت الهی جز قوم کافر مأیوس نمی شوند». (1)

جمله سوم بر گرفته از این آیه شریفه است که می فرماید: ««أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ»؛ آیا آنها از مجازات الهی خود را در امان دیدند (مکر در این گونه موارد به معنای عذاب غافلگیرانه است) و تنها جمعیت زیانکاران خود را از عذاب الهی در امان می دانند». (2)

در این که چه تفاوتی میان جمله اول و دوم است که هر دو سخن از امیدواری به رحمت خدا می گوید بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:جمله نخست اشاره به رحمت خدا در قیامت و جمله دوم اشاره به رحمت الهی در دنیاست.

(همان گونه که در داستان یعقوب و یوسف آمده است). (3)

نکته: دو بال خوف و رجا

دو بال خوف و رجا

همیشه برای رسیدن به مقصد باید از دو نیرو استفاده کرد:نیروی محرک و نیروی باز دارنده؛به کمک نیروی محرک،حرکت آغاز می شود و هرچه قوی تر باشد سرعت بیشتری به خود می گیرد؛اما نیروی باز دارنده برای حفظ تعادل و پیشگیری از خطرات مخصوصاً در مسیرهای پرخطر ضرورت دارد.آنچه به

ص:532


1- 1) .یوسف،آیه 87.
2- 2) .اعراف،آیه 99.
3- 3) .توضیح نهج البلاغه،ج 4،ص 300.

طور ساده در اتومبیل ها می بینیم در وجود پیچیده انسان نیز حاکم است.

انسان برای کمال و قرب الی اللّه آفریده شده و انگیزه های لازم در درون و بیرون وجودش به وسیله انبیا و اولیا و تعلیمان آسمانی آماده شده است.از سوی دیگر هوای نفس و وسوسه های شیطانی او را پیوسته به خود مشغول می دارد تا از مسیر منحرف گردد یا در پرتگاه سقوط کند.نیروی بازدارنده برای یپشگیری از این خطرات است.همه پیامبران بشیر و نذیر بودند و همه کسانی که خط آنها را ادامه می دهند نیز از این دو امر برخوردارند.

این همان مسئله خوف و رجاست که به عنوان دو بال برای پرواز در آسمان سعادت و قرب الی اللّه معرفی شده و حتی در روایات تصریح شده است که هیچ یک از این دو نباید بر دیگری فزونی یابد،زیرا اگر خوف،فزونی یابد انسان به سوی یأس کشیده می شود و آدم مأیوس گرفتار انواع گناهان خواهد شد،زیرا فکر می کند کار از کار گذشته و پرهیز از گناه و انجام طاعات نتیجه ای ندارد.به عکس،اگر امید او فزونی یابد نسبت به ارتکاب گناهان بی تفاوت می گردد.

در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ رَحْمَةَ اللّهِ لاتَکِلْتُمْ عَلَیْها وَما عَمِلْتُمْ إلاّ قَلیلاً وَلَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ غَضَبِ اللّهِ لِظَنَنْتُمْ بِأنْ لا تَنْجُوا؛ اگر اندازه رحمت الهی را می دانستید چنان بر آن تکیه می کردید که هیچ عمل خوبی جز به مقدار کم انجام نمی دادید و اگر اندازه غضب الهی را می دانستید گمان می کردید که هرگز راه نجاتی برای شما نیست». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که می فرمود:پدرم می گفت:

«إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَفِی قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِیفَةٍ وَنُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَی هَذَا وَلَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَی هَذَا؛ هیچ بنده مؤمنی نیست مگر این که در قلب او دو نور است:نور خوف و نور رجا؛اگر این را وزن کنند چیزی فزون بر

ص:533


1- 1) .کنز العمال،ح 5894.

آن ندارد و اگر آن را وزن کنند چیزی فزون بر این ندارد». (1)

در حدیث دیگری که در غررالحکم از امام امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است می خوانیم:

«خَفْ رَبَّکَ خَوْفاً یَشْغَلُکَ عَنْ رَجَائِهِ وَارْجُهْ رَجَاءَ مَنْ لَایَأْمَنُ خَوْفَهُ؛ چنان از پروردگارت خائف باش که تو را از رجا باز دارد و چنان به او امیدوار باش که تو را از خوف باز ندارد». (2)

به همین دلیل در تمام جوانب بشری در کنار تشویق تنبیه و در کنار تنبیه تشویق است.

بر همین اساس در کلام حکمت آمیز بالا فقیه واقعی و کامل کسی شمرده شده که نه مردم را از رحمت خدا مأیوس دارد و نه آنها را از مجازات الهی ایمن سازد.

***

ص:534


1- 1) .کافی،ج 3،ص 67،ح 1.
2- 2) .غررالحکم،ص 191،ح 3713.

گفتار حکیمانه 91-راه رفع خستگی روح

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ،فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ .

امام علیه السلام فرمود:

این قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده می شوند برای رفع ملالت آنها لطائف حکمت آمیز را انتخاب کنید. (1)

ص:535


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را جاحظ در رساله نفی التشبیه و ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 87) و هر دو نفر قبل از مرحوم سیّد رضی می زیستند.قابل توجه این که عین این کلام حکمت آمیز در شماره 197 تکرار شده است و نشان می دهد که مرحوم سیّد رضی کلمات قصار را با فواصل زمانی جمع آوری کرده به گونه ای که به هنگام نوشتن حکمت 197 فراموش کرده که در حکمت 91 آن را بعینه آورده است.

ص:536

شرح و تفسیر

راه رفع خستگی روح

امام در این سخن حکمت آمیز خود به نکته مهم روانی که در زندگی انسان تأثیر شایان توجهی دارد اشاره کرده می فرماید:«این قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده می شوند،بنابراین برای رفع ملالت آنها لطائف حکمت آمیز را انتخاب کنید»؛ (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ،فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ) .

بی شک،انسان بعد از انجام کاری سنگین،خسته می شود و نیاز به استراحت و تفریح برای رفع خستگی دارد که آن استراحت اهمیتش کمتر از آن کار نیست، زیرا بدن وی را آماده برای شروع به کار دیگر می کند.روح انسان نیز چنین است؛مسائل پیچیده علمی و حل مشکلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی او را خسته می سازد.باید به او آرامش داد؛آرامش آن از طرق مختلفی تأمین می شود.

گاه رفتن به دامان طبیعت و دیدن مناظر زیبا،باغ ها و گلستان ها،آبشارها و سبزه ها و شنیدن صدای مرغان چمن و مشاهده پرندگان زیبا و گاه به وسیله شنیدن طنزهای پر معنا و گاه گفت و گوهای دوستانه با رفقای مورد علاقه و گاه مطالعه تاریخ پیشینیان.همه اینها می تواند به روح خسته انسان آرامش دهد؛ولی از همه مهم تر همان سخنان زیبای حکمت آمیز است که گاه در قالب شعر و گاه در قالب نثر ادا می شود که هم چیزی بر دانش انسان می افزاید و هم برای انسان شادی می آفریند.

ص:537

شاید به همین دلیل است که جمعی از بزرگان علمای دین کتاب های مشتمل بر قصه های زیبا،شعرهای جالب و لطیفه های خوب نوشته اند تا طالبان علم به هنگام خستگی آنها را بخوانند و رفع خستگی کنند.

به کار بستن این دستور مبارک امام علیه السلام می تواند به صورت شخصی باشد یا به صورت جمعی و عام به این معنا که هر انسانی لازم است برای خود جهت موارد خستگی از کارهای علمی یا اجتماعی برنامه ریزی داشته باشد تا بتواند با نشاط بیشتر به کارهای مثبت خود ادامه دهد و نیز برای مراکز علمی و جمعیت های مختلف باید برنامه ریزی هایی شود که آنها را به هنگام خستگی از کار و ملالت، نشاط و آرامش بخشد.

بی تردید ساعات یا دقایقی که انسان به طرائف الحکم می پردازد («طرائف» جمع«طریفه»به هر چیز تازه و جالب و شگفت انگیز گفته می شود) از ساعات مفید عمر اوست،زیرا هم آموزندگی دارد و هم نشاط و هم سبب می شود بازدهی کار او بیشتر گردد.همان گونه که در حکمت 390 نیز آمده که امام علیه السلام می فرماید:

«لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ فَسَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ وَسَاعَةٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ وَسَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَبَیْنَ لَذَّتِهَا فِیمَا یَحِلُّ وَیَجْمُلُ وَلَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِی ثَلَاثٍ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ خُطْوَةٍ فِی مَعَادٍ أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ؛ انسان با ایمان ساعات زندگی خود را به سه بخش تقسیم می کند:بخشی را صرف عبادت و مناجات با پروردگارش می نماید بخش دیگری را در طریق اصلاح معاش و زندگی به کار می گیرد و بخش سوم را در راه بهره گیری از لذت های حلال و دلپسند صرف می کند».

شبیه این مضمون در بحار الانوار از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به عنوان یکی از مطالبی که در صحف ابراهیم از سوی خدا نازل شد،آمده است. (1)

ص:538


1- 1) .بحارالانوار،ج 12،ص 71،ح 14.

گفتار حکیمانه 92- بهترین و بدترین نوع علم

اشاره

و قال علیه السلام

أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَی اللِّسَانِ،وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ .

امام علیه السلام فرمود:

بی ارزش ترین دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترین دانش ها آن است که در اعضا و ارکان بدن آشکار شود.

(و دارنده اش آن را در زندگی خود به کار بندد). (1)

ص:539


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که (بعد از مرحوم سیّد رضی) این کلام حکمت آمیز را در کتاب خود نقل کرده اند،زمخشری در ربیع الابرار و ابن یعقوب در روض الاخبار است و آمدی آن را با تفاوتی در غررالحکم آورده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 88). در کتاب تمام نهج البلاغه،آن را ضمن وصیت نامه معروفی که امام برای فرزندش امام حسن علیه السلام بیان فرمود آورده است.(تمام نهج البلاغه،ص966).

ص:540

شرح و تفسیر

بهترین و بدترین نوع علم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به علوم بی ارزش و باارزش اشاره کرده نشانه های آن را بازگو می کند ومی فرماید:«بی ارزش ترین دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و هرگز در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترین دانش ها آن است که در اعضا وارکان بدن آشکار گردد (و دارنده اش آن را در زندگی خود به کار بندد)»؛ (أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَی اللِّسَانِ،وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ) .

تعبیر به «ما وُقِفَ عَلَی اللِّسانِ» اشاره به این که علمی خالی از هر گونه عمل و به تعبیر معروف تنها لقلقه زبان است و به یقین چنین علمی بی ارزش ترین علم و دانش است،زیرا از یک سو برای صاحبش مسئولیت آفرین است چون طبق روایات و حکم عقل،خداوند جاهل بی عمل را زودتر از عالم بی عمل می بخشد و از سوی دیگر چنین عالمی گرفتار خسارت فراوان شده چون اسباب نجات را در اختیار داشته و از آن استفاده نکرده و در واقع شکر این نعمت را بجا نیاورده بلکه کفران نموده است و از سوی سوم چنین عالمی منافق است،زیرا به زبان علومی را بازگو می کند که در عمل به آنها پشت کرده است و از سوی چهارم چنین کسی در میان مردم منفور است،زیرا همه می گویند:اگر این عالم راست می گوید چرا خودش عمل نمی کند و به همین سبب هیچ کس به او اعتماد نخواهد کرد.

ص:541

به عکس،عالم با عمل که آثار علم در جوارح او (جوارح جمع جارحه به معنای اعضای بدن) و ارکان بدنش (اشاره به اعضای مهم و رئیسی مانند چشم و زبان و دست) ظاهر شده در نظر همه مردم محترم و مورد اعتماد و در پیشگاه خدا نیز رو سفید است.اضافه بر این علم آمیخته با عملش مردم را به سوی خدا و فضایل اخلاقی جذب می کند و پاداش ها و برکاتِ هدایت ناس را برای خود فراهم می سازد.

قرآن مجید،عالم بی عمل را به چهارپایی که کتاب هایی بر او حمل کرده اند تشبیه نموده می فرماید: «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً». 1

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که پیوسته عرضه می داشت:

«أللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لا یَنْفَعُ وَمِنْ قَلُبٍ لا یَخْشَعُ وَمِنْ نَفْسٌ لا تَشْبَعُ وَمِنْ دَعْوَةٍ لایُسْتَجابُ لَها؛ خدایا به تو پناه می برم از علمی که سودی نمی بخشد و قلبی که خشوع در آن نیست و نفسی که هرگز سیر نمی شود و دعایی که هرگز مستجاب نمی گردد». (1)

در خطبه 110 از خطبه های نهج البلاغه خواندیم که امام علیه السلام می فرماید:

«وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِی لاَ یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ؛بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیْهِ أعْظَمُ،وَ الحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ،وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ أَلْوَمُ؛ به یقین،عالمی که به غیر علمش عمل می کند همچون جاهل سرگردانی است که هرگز از جهل خویش به خود نمی آید! بلکه حجّت بر او عظیم تر و حسرتش پایدارتر و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!».

بلکه از بعضی از روایات استفاده می شود که اگر انسان به علمش عمل نکند، علم از او گرفته می شود و در ظلمت جهل قرار می گیرد.امام صادق علیه السلام

ص:542


1- 2) .میزان الحکمه،ح 14005 و نظیر آن در مستدرک،ج 5،ص 70،ح 5381 آمده است.

می فرماید:

«الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ؛ علم،عمل را فرا می خواند اگر اجابت کرد باقی می ماند وگرنه از آن کوچ می کند». (1)

همان طور که در بالا اشاره شد،مهم ترین فایده وجود یک عالم در میان مردم آن است که مایه هدایت گردد و با سخنانش در دل ها اثر بگذارد.در حالی که عالم بی عمل هرگز چنین آثاری ندارد.همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامی که عالم به علمش عمل نکند پند و اندرز او از دل ها فرو می ریزد همان گونه که باران از سنگ سخت فرو می ریزد». (2)

***

ص:543


1- 1) .کافی،ج 1،ص 44،ح 2.
2- 2) .همان،ح 3.

ص:544

گفتار حکیمانه 93- فلسفه امتحان الهی

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ:«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ»لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَی فِتْنَةٍ،وَ لَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ،فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ» ،وَ مَعْنَی ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ،وَ الرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ،وَ إِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ،وَ لَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ؛لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَ یَکْرَهُ الْإِنَاثَ،وَ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ،وَ یَکْرَهُ انْثِلَامَ الْحَالِ.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ کس از شما نگوید خداوندا! به تو پناه می برم از این که مرا امتحان کنی، زیرا هیچ کس نیست مگر این که امتحانی دارد.ولی اگر کسی می خواهد به خدا پناه برد و دعا کند،از آزمون های گمراه کننده به خدا پناه برد،خداوند سبحان می فرماید:«بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شماست».

معنای این سخن آن است که خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمایش می کند تا آن کس که از روزی اش خشمگین است از آن که شاکر و راضی است

ص:545

شناخته شود،هرچند خداوند سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است،ولی این به دلیل آن است که کارهایی که موجب استحقاق ثواب و عقاب می شود ظاهر گردد،زیرا بعضی از مردم (مثلاً) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضی افزایش مال را می خواهند و از نقصان آن ناراحتند (هیچ یک از این نیات سبب پاداش و کیفر نمی شود مگر زمانی که در میدان عمل آشکار گردد). (1)

مرحوم سیّد رضی می گوید:«آنچه امام علیه السلام در این بیان آورده است از تفسیرهای عمیق و پیچیده ای است که از آن حضرت شنیده شده است»؛

(قالَ الرَّضی:وَهذا مِنْ غَریبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِی التَّفْسیرِ) .

ص:546


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه،حدیثی شبیه این حدیث (البته با تفاوت هایی) از امیرمؤمنان از کتاب تنبیه الخاطر مالکی و امالی شیخ طوسی نقل کرده که تفاوت هایش نشان می دهد از منبع دیگری گرفته شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 89).

شرح و تفسیر

فلسفه امتحان الهی

امام علیه السلام در این گفتار حکمت آمیز خود به نکته مهمی اشاره می کند و آن عمومیت امتحان برای همه انسان ها و حتمی بودن آن در هر شرایط است.

نخست می فرماید:«هیچ کس از شما نگوید خداوندا! به تو پناه می برم از این که امتحان شوم»؛ (لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ:«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ») .

سپس به ذکر علت آن پرداخته می فرماید:«به این دلیل که هیچ کس نیست مگر این که امتحانی دارد»؛ (لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَی فِتْنَةٍ) .

اصولا دنیا دار امتحان،تکالیف و مسئولیت هاست و بشر برای تکامل آفریده شده و تکامل ها از مسیر امتحانات می گذرد و بی امتحان راهی به سوی کمال نیست،بنابراین چنین دعایی مثل این است که انسان بگوید:خداوندا مرا به هیچ تکلیفی مکلّف نکن.بدیهی است چنین دعایی دور از استجابت است.

آن گاه امام در ادامه این سخن راه صحیح دعا کردن و پناه بردن را درباره امتحانات به انسان ها می آموزد و می فرماید:«ولی اگر کسی می خواهد به خدا پناه ببرد و دعا کند،از امتحانات گمراه کننده به خدا پناه ببرد»؛ (وَ لَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ) .

به بیان دیگر از خدا توفیق پیروزی در امتحانات را بخواهد و از ذات پاکش در این راه یاری بطلبد تا توفیق الهی شامل حال او گردد و در آزمایش های الهی رو سفید شود.

ص:547

آن گاه امام در ادامه این سخن به دو دلیل نقلی و عقلی تمسک می جوید:

نخست می فرماید:«زیرا خداوند سبحان می گوید:بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شما هستند»؛ (فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ» ) .

لازم به ذکر است که«فتنه»در اصل به معنای قرار دادن طلا در کوره است تا ناخالصی های آن گرفته شود و خالص از ناخالص شناخته گردد سپس به هرگونه آزمایش اطلاق شده البته این واژه گاه به معنای شکنجه،گمراه ساختن و ایجاد مشکلات اجتماعی و آشوبگری نیز استعمال شده است. (1)

آیات زیادی درباره حتمی بودن امتحانات الهی در قرآن مجید وجود دارد.

امام انگشت روی دو مورد از موارد بسیار روشن امتحانی گذارده است.

سپس در تفسیر این آیه به بیان دلیلی عقلی می پردازد و می فرماید:«معنای این سخن آن است که خدا مردم را با اموال و اولادشان آزمایش می کند تا آن کس که از روزی اش خشمگین است از آن کس که شاکر و راضی است شناخته شود، هرچند خدای سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است؛ولی این برای آن است که کارهایی که موجب استحقاق ثواب و عقاب می شود ظاهر گردد»؛ (وَ مَعْنَی ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ،وَ الرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ،وَ إِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ،وَ لَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ) .

این سخن اشاره به نکته پرمعنایی است و آن اینکه صفات درونی و نیات اشخاص هرگز سبب پاداش و عقاب نمی شود جز آنکه این صفات و نیات در عمل آشکار گردد.به بیان دیگر معیار ثواب و عقاب،اعمال است نه نیات و صفات درونی،بنابراین خدا در عین اینکه نیات و صفات درونی انسان ها را

ص:548


1- 1) .برای شرح بیشتر به تفسیر نمونه،ج 2،ص 32 (ذیل آیه 191 سوره بقره) مراجعه شود.

کاملاً می داند،بلکه از خودشان به آن آگاه تر است،باز هم امتحان می کند تا در صحنه اعمال ظاهر شوند و معیار ثواب و عقاب تحقق یابد.به تعبیر دیگر مسیر تکامل از طریق افعال می گذرد و آزمایش های الهی همه برای همین هدف است.

باز به زبان دیگر،آنچه ملاک پاداش و کیفر است حسن فعلی است نه تنها حسن فاعلی.

آن گاه امام در پایان این سخن انگشت روی چند مصداق از نیات انسان ها گذارده می فرماید:«زیرا بعضی از مردم (مثلا) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضی افزایش مال را می خواهند و از نقصان آن ناراحتند (هیچ یک از این نیات سبب پاداش و کیفر نمی شود مگر زمانی که در میدان عمل آشکار گردد)»؛ (لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَ یَکْرَهُ الْإِنَاثَ،وَ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ،وَ یَکْرَهُ انْثِلَامَ الْحَالِ) .

آنها که تنها فرزندان پسر را دوست دارند و از دختر متنفرند کسانی هستند که از نعمت های الهی ناخرسندند و از عهده امتحان الهی بر نیامده اند و آنها که در پی جمع مال اند و از هرگونه نقصان ناراحت،نیز گروهی هسنند که در این امتحان قبول نشده اند.

مرحوم سیّد رضی بعد از بیان این کلمات حکمت آمیز می گوید:«آنچه امام در این بیان آورده است از تفسیرهای عمیق و پیچیده ای است که از آن حضرت شنیده شده است»؛ (قالَ الرَّضی:وَ هذا مِنْ غَریبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِی التَّفْسیرِ) .

اشاره به اینکه تفسیری است فشرده و پرمعنا بر مسئله آزمایش های الهی، زیرا امام روشن می سازد که آزمایش های الهی برای کشف مجهول نیست،بلکه برای به فعلیت رسیدن استعدادها و نیات و صفات درونی است.

نکته ها

1-جهان میدان آزمایش

آزمون های بشری با دو هدف انجام می شود:گاه برای کشف مجهولی است

ص:549

مانند تمام امتحاناتی که در سطوح مختلف آموزش و پرورش و دانشگاه هاست؛ همه برای این است که بدانند کدام شاگرد دروس خود را به گونه صحیح و کامل آموخته و کدام نیاموخته است و یا این که طلای مشکوکی را به درون کوره می برند تا معلوم شود باطن آن چیست؛آیا واقعاً طلاست یا فلز دیگر و اگر طلاست خالص است یا ناخالص.

نوع دیگری از امتحان برای کشف مجهول نیست،بلکه برای رساندن به کمال صورت می گیرد،مثل این که می دانیم فلان طلا ناخالصی دارد،آن را به کوره می بریم تا ناخالصی ها بسوزد و طلای خالص به دست آید و از این قبیل تمام تمرین هایی است که ورزشکاران پیش از حضور در میدان مسابقه انجام می دهند؛همه اینها برای پرورش و رسیدن به کمال مطلوب است.

آزمون های الهی به معنای اول نیست،همان گونه که امام علیه السلام در جمله بالا به آن اشاره فرموده و می گوید: «وَإنْ کانَ سُبْحانَهُ أعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ» و همان گونه که در سوره«عنکبوت»آمده ««أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ»؛ آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانی را که پیش از آنها بودند آزمودیم (و اینها را هم آزمایش می کنیم) باید علم خدا درباره کسانی که راست می گویند و کسانی که دروغ می گویند تحقق یابد». (1)

بنابراین تمام امتحانات الهی برای این است که ناخالصی ها برطرف گردد و بندگان به خلوص واقعی برسند،همان گونه که در آیه شریفه 155 سوره«بقره» آمده است: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ».

ص:550


1- 1) .عنکبوت،آیه 2 و 3.

مطابق این آیه خداوند با انواع مشکلات،ناامنی ها،گرسنگی ها،کمبود محصولات زمینی و آفات انسانی بندگانش را می آزماید تا صابران یعنی کسانی که دربرابر این آزمایش ها مقاومت کردند به وجود آیند و به آنها بشارت نیل به مقامات عالیه داده شود.

و در آیه 141«آل عمران»این مطلب با وضوع بیشتری بیان شده،زیرا بعد از ذکر پاره ای از امتحانات الهی می فرماید: ««وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ»؛ هدف این است که خداوند افراد باایمان را خالص گرداند و کافران را نابود سازد».

2-معیار پاداش و کیفر؟

به یقین نیت انسان رابطه نزدیکی با صفات درونی او دارد.کسی که نیت کار خیری می کند انسان وارسته،با سخاوت و ایثارگری است،هرچند به مقصود خود نرسد و آن کس که نیت آزار و اذیت و کشتار مردمان دارد به یقین آدم شروری است؛ولی نه در شرع و نه در عرف عقلا کسی را بر نیتش کیفر نمی دهند مگر این که بر طبق آن کاری انجام داده باشد.نیز کسی را به دلیل نیتش مستحق پاداش نمی بینند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که اگر چنین است چرا در روایات اسلامی آمده است که نیت شر،کیفر ندارد اما نیت خیر،پاداش دارد؟ در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِیرَ لَیَقُولُ یَا رَبِّ ارْزُقْنِی حَتَّی أَفْعَلَ کَذَا وَکَذَا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهِ الْخَیْرِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ ذَلِکَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِیَّةٍ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلَ مَا یَکْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ؛ بنده مؤمن تنگدست می گوید خداوندا به من روزی فراوان ده تا چنین و چنان از کارهای نیک و برنامه های خوب انجام دهم.هنگامی که خدا بداند او در این نیتش صادق

ص:551

است اجر و پاداشی را که اگر عمل می کرد به او می داد،به سبب نیتش می دهد.

خداوند بخشنده و کریم است». (1)

در روایت دیگری نیز در همان باب آمده است که هرگاه افراد با ایمان نیت خیری کنند و موفق بر انجام آن نشوند یک حسنه برای آنها نوشته می شود و اگر عمل کنند ده حسنه؛ولی هنگامی که نیت معصیتی کنند تا عمل نکرده اند چیزی برای آنها نوشته نمی شود. (2)

پاسخ این سؤال روشن است و آن این که ثواب بر دوگونه است ثواب استحقاقی و ثواب تفضلی؛پاداشی که بر عمل داده می شود از باب استحقاق است (هرچند استحقاق نیز خود نوعی تفضل الهی است) و پاداشی که به نیت داده می شود پاداش تفضلی است.

***

ص:552


1- 1) .کافی،ج 2،ص 85،ح 3.
2- 2) .همان،ص 498،ح 2.

گفتار حکیمانه 94-خیر در چیست؟

اشاره

فقال علیه السلام

وَ سُئِلَ عَنِ الْخَیْرِ مَا هُوَ؟

لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَ وَلَدُکَ،وَ لَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ.وَ أَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ،وَ أَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ،وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ.وَ لَا خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلَّا لِرَجُلَیْنِ:رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ،وَ رَجُلٍ یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ.

از آن حضرت پرسیدند:خیر و نیکی چیست؟

امام علیه السلام فرمود:

خیر و خوبی در آن نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند،خیر در این است که علمت زیادوحلمت فزون گردد وبا پرستش پروردگاربه مردم مباهات کنی،هر گاه کار نیکی از تو صادر شد خدا را سپاس گویی و اگر گناهی سر زد استغفار نمایی،دنیا فقط برای دوکس خوب است:کسی که گناهانی کرده ومی خواهد با توبه جبران کندوکسی که با سرعت به سراغ کارهای خیر می رود. (1)

ص:553


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از کسانی که پیش از مرحوم سیّد رضی این گفتار حکمت آمیز را نقل کرده اند،برقی در کتاب محاسن است و از کسانی که بعد از سیّد رضی آن را نقل کرده اند،ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء است که آن را با تفاوت هایی نقل کرده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است و نیز زمخشری در کتاب ربیع الابرار و فتال در روضة الواعظین و آمدی در غررالحکم را می توان نام برد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 89).

ص:554

شرح و تفسیر

خیر در چیست؟

امام علیه السلام در این کلام پربار حکمت آمیز،پاسخ به سؤال کننده ای می دهد که«از آن حضرت پرسید:خیر و نیکی چیست؟»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الْخَیْرِ مَا هُوَ) .

امام در پاسخ جامع خود خیر را در پنج چیز خلاصه کرد:

نخست فرمود:«خیر و خوبی در آن نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند»؛ (فَقَالَ لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَ وَلَدُکَ) .

منظور از این سخن نفی دیدگاه غالب در مسئله مال و فرزندان (نیروی انسانی) است که ارزش والا را در مال و فرزند خلاصه می کنند و شخصیت را برای کسانی قائل هستند که اموال بیشتری در اختیار دارند و ثروت آنها زیاد و نفرات آنها نیز فراوان است.به تعبیر دیگر،تنها از جنبه های مادی و دنیوی به مال و فرزند نگاه می کنند و گرنه اگر این مواهب در راه خدمت به خلق و جلب رضای خالق صرف شود آن هم مصداق خیر است،چرا که در قرآن مجید در آیات متعددی واژه خیر بر مال اطلاق شده است.از جمله در آیه 180 سوره «بقره»می خوانیم: ««کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ»؛ بر شما نوشته شده هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر چیز خوبی (مالی) از خود به جای گذارده برای پدران و مادران و نزدیکان به طور شایسته وصیت کند».

ص:555

سپس می افزاید:ولی خیر در این است که علمت زیاد گردد و حلمت فزونی یابد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات کنی و هر گاه کار نیکی از تو صادر شد خدا را سپاس گویی و اگر گناهی سر زد استغفار نمایی»؛ (وَ لَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ.وَ أَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ،وَ أَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ،وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ) .

در واقع،امام علیه السلام در این عبارات پر معنا نظام ارزشی اسلام را بیان می کند و بر خلاف آنچه در دنیای مادی دیده می شود که ارزش را در مال و ثروت و قدرت ناشی از نفرات خلاصه می کنند،امام علیه السلام ارزش را در علم و حلم و عبادت و شکر و استغفار خلاصه می فرماید،زیرا مال و ثروت و قدرت اگر جدا از علم و حلم و بندگی پروردگار باشد مایه فساد و تباهی و ابزاری است که در مسیر شر قرار خواهد گرفت.

البته علم اگر از عبودیت پروردگار و حلم جدا شود نیز ممکن است در مسیر انحراف و بدبختی قرار گیرد،لذا امام آن را به ضمیمه امور دیگری که علم را به کنترل در می آورد به عنوان خیر معرفی فرموده است.

تعبیر به کثرت ولد مربوط به زمان هایی است که فرزندان نیروی حامی و مدافع خانواده محسوب می شدند و زیادی آنها سبب قوت و قدرت بود و در آیات قرآن نیز کراراً به آن اشاره شده است؛ولی در امثال زمان ما می توانیم آن را به معنای وسیع تری تفسیر کنیم و بگوییم:فزونی نیروهای انسانی؛خواه فرزند باشد یا قبیله و یا طرفداران دیگر.هدف امام علیه السلام این است که بفرماید:خیر و سعادت انسان در فزونی مال و نیروهای انسانی اطراف او نیست،بلکه در علم و حلم و عبادت است.

منظور از«حلم»بردباری آمیخته با تدبیر است.ممکن است انسانی عالم باشد اما شتاب زده و بی تدبیر.چنین کسی به جایی نمی رسد؛ولی وقتی علم،آمیخته با

ص:556

بردباری و تدبیر شد آثار عمیقی از خود به جای می گذارد.

منظور از مباهات به عبادت و بندگی پروردگار این نیست که انسان عباداتش را به رخ مردم بکشد،بلکه مقصود آن است که افتخار واقعی او به بندگی پروردگار باشد و در درون وجود خود به آن مباهات کند.شبیه جمله ای که از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده که به پیشگاه خداوند عرضه می دارد:

«إِلَهِی کَفَی بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً» . (1)

آنگاه امام علیه السلام در پایان این گفتار به نکته مهم دیگری اشاره کرده و خیر و سعادت دنیا را در دو چیز خلاصه می کند و می فرماید:«دنیا فقط برای دو کس خوب است:کسی که گناهانی کرده و می خواهد با توبه جبران کند و کسی که با سرعت به سراغ کارهای خیر می رود»؛ (وَ لَا خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلَّا لِرَجُلَیْنِ:رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ،وَ رَجُلٍ یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ) .

حقیقت امر نیز همین است،زیرا اگر ما دنیا را به صورت یک گذرگاه برای زندگی جاویدان آخرت تصور کنیم به عنوان یک منزلگاه و هدف،خواهیم دانست بهره ای که انسان می تواند از این مزرعه یا از این بازار برای سرای دیگر ببرد یا جبران گناهان است و یا سرعت در خیرات.

***

ص:557


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 402،ح 23.

ص:558

گفتار حکیمانه 95-ارزش تقوی

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَی،وَ کَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ؟

امام علیه السلام فرمود:

عملی که توأم با تقوا است کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملی که مقبول درگاه خداست کم است؟! (1)

ص:559


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: جمعی از راویان و شارحانِ این حدیث،آن را با حکمت سابق همراه ذکر کرده و جزئی از آن دانسته اند،در حالی که مرحوم سیّد رضی و جمعی دیگر آن را جدا نموده اند.ارتباط معنوی قابل توجهی نیز بین این سخن و گفتار سابق دیده نمی شود،بنابراین مستقل بودن آن مناسب تر است.از کسانی که پیش از مرحوم سیّد رضی آن را نقل کرده اند مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی و ابن شعبه حرانی در تحف العقول و شیخ مفید-اعلی اللّه مقامه-در کتاب مجالس به سندی که متصل به امام باقر علیه السلام می شود نقل می کند که«کانَ أمیرُالْمُؤمِنینَ علیه السلام یَقُولُ:...»عبارتی که نشان می دهد امیر مؤمنان علیه السلام آن را کراراً ذکر می فرمود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 90).

ص:560

شرح و تفسیر

ارزش تقوی

امام علیه السلام در این سخن کوتاه و حکمت آمیزش اشاره به نقش تقوا در قبولی اعمال می کند،یا به تعبیری دیگر،کیفیت عمل را معیار قبولی در درگاه خدا قرار می دهد نه کمیت عمل را و می فرماید:«عملی که توأم با تقواست کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملی که مقبول درگاه خداست کم می باشد؟»؛ (لَا یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَی،وَ کَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ؟) .

این سخن برگرفته از قرآن مجید است؛آنجا که در داستان فرزندان آدم (هابیل و قابیل) می فرماید: ««إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»؛ خداوند تنها اعمال پرهیزگاران را قبول می کند». (1)

بسیاری از بزرگان در کتب فقهی این مطلب را یادآور شده اند که شرایط صحت عمل با شرایط قبول متفاوت است.عمل صحیح عملی است که جامع تمام شرایط و اجزا و خالی از موانع باشد؛ولی گاه این عمل،با اعمال دیگری پیش و پس از آن یا صفات ناشایسته ای همراه می گردد که مانع قبولی آن در درگاه خداوند می شود (قبولی به معنای پاداش عظیم و تحقق اهداف و فلسفه های عمل).

مثلاً در روایات آمده است که کسی که شرب خمر کند اعمال او تا چهل روز

ص:561


1- 1) .مائده،آیه 27.

پذیرفته نمی شود.

«مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلَاةً أَرْبَعِینَ یَوْماً» . (1)

در حدیث دیگری می خوانیم:کسی که به پدر و مادرش نگاه غضب آلود کند خدا نماز او را قبول نمی کند، (2)همچنین در مورد خوردن غذای حرام یا شبهه ناک. (3)

بنابراین اعمالی مقبول درگاه خداوند واقع می شود که توأم با تقوا باشد و بی تقوایان ممکن است عمل صحیحی انجام دهند و اسقاط تکلیفی شود؛اما عمل آنها بی ارزش و فاقد پاداش عظیم و فلسفه و روح عمل باشد.

***

ص:562


1- 1) .کافی،ج 6،ص 401،ح 4.
2- 2) .همان،ج 2،ص 392.
3- 3) .بحارالانوار،ج 73،ص 361.

گفتار حکیمانه 96-دوست و دشمن پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ،ثُمَّ تَلَا: «إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا...» الْآیَةَ،ثُمَّ قَالَ:إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ،وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَی اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ .

امام علیه السلام فرمود:

نزدیک ترین و شایسته ترین مردم به پیامبران،آنهایی هستند که از همه به تعلیماتشان آگاه ترند (و در سایه این آگاهی به آن جامه عمل می پوشانند) سپس امام علیه السلام این آیه را تلاوت کرد:«شایسته ترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آن ها هستند که از او پیروی کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر».به یقین دوست محمد صلی الله علیه و آله کسی است که خدا را اطاعت کند،هرچند پیوند نسبی اش دور باشد و دشمن محمد کسی است که خدا را نافرمانی کند هرچند قرابت او نزدیک باشد. (1)

ص:563


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که از جمله کسانی که این کلام پربار را از علی علیه السلام نقل کرده اند،زمخشری در ربیع الابرار و مالکی در تنبیه الخاطر و طبرسی در مجمع البیان.بخش اول آن در غررالحکم آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 90). در کتاب تمام نهج البلاغه این کلام را ضمن وصایای علی علیه السلام به فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهما السلام و سایر اولاد آن حضرت نقل کرده است.«تمام نهج البلاغه،ص 993».

ص:564

شرح و تفسیر

دوست و دشمن پیامبر صلی الله علیه و آله

امام علیه السلام در این گفتار پربار خود به معیار و ملاک ارتباط با انبیا و اولیا اشاره کرده می فرماید:«نزدیک ترین و شایسته ترین مردم به پیامبران،آنهایی هستند که از همه به تعلیماتشان آگاه ترند (و در سایه این آگاهی به آن جامه عمل می پوشانند)»؛ (إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ) .

«سپس حضرت علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود:شایسته ترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آنها هستند که از او پیروی کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر»؛ (ثُمَّ تَلَا: «إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا» الْآیَةَ) .

روشن است که منظور امام علیه السلام از علم و آگاهی در اینجا همان علمی است که دعوت به عمل می کند و علم،اگر در عمق جان انسان نفوذ کند به یقین انسان را به عمل وادار می کند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که صحیح«أعْمَلُهُمْ»است،زیرا آیه شریفه و جمله های بعد سخن از اطاعت و تبعیت دارند که همان عمل است؛ ولی همان گونه که گفتیم،نیازی به تغییر عبارت روایت از نزد خودمان نیست، زیرا ثمره درخت علم،عمل است و علم بی عمل نوعی جهل و نادانی است، زیرا اگر انسان،چیزی را به طور قطع باور کند و عمیقاً به آن معتقد باشد،بر طبق آن راه می رود.

ص:565

سپس امام علیه السلام در تأیید گفتار فوق می افزاید:«به یقین دوست محمد صلی الله علیه و آله کسی است که خدا را اطاعت کند،هرچند پیوند نسبی اش دور باشد و دشمن محمد صلی الله علیه و آله کسی است که خدا را نافرمانی کند هرچند قرابت او نزدیک باشد»؛ (ثُمَّ قَالَ:إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ،وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَی اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ) .

«لُحمَة»معانی مختلفی دارد و در اینجا به معنای قرابت و نزدیکی است.

امام علیه السلام آنچه را در ذیل این کلام مبارک فرموده اشاره به مصداقی از مصادیق آن کبرای کلیه ای است که در بالا آمد و از آنجا که مخاطبان آن حضرت،امت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله هستند آن اصل کلی را بر این امت منطبق کرده و نتیجه گیری نموده که ولایت و دوستی و پیروی از پیغمبر اسلام جز از طریق اطاعت حاصل نمی شود.این همان چیزی است که در حدیث معروف امام سجاد علیه السلام که گفت و گوی امام را با طاووس یمانی منعکس می کند آمده است؛امام در پایان این حدیث فرموده است:

«خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ أَحْسَنَ وَلَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِیّاً؛ خداوند بهشت را آفریده برای کسانی که او را اطاعت کنند و این کار را به خوبی انجام دهند،هرچند برده حبشی باشند و دوزخ را آفریده برای کسانی که او را عصیان کنند،هرچند فرزندی از دودمان قریش باشند». (1)

در حدیث دیگری می خوانیم که سعد بن عبدالملک-که از فرزندان عبدالعزیز بن مروان بود و امام باقر علیه السلام او را«سعد الخیر»می نامید-خدمت امام رسید در حالی که مانند زنان مصیبت زده گریه می کرد و اشک می ریخت.امام باقر علیه السلام فرمود:ای سعد چرا گریه می کنی؟ عرض کرد چگونه گریه نکنم در حالی که از شجره ملعونه در قرآن (اشاره به بنی امیه است) هستم.امام علیه السلام فرمود:تو از

ص:566


1- 1) .بحارالانوار،ج 46،ص 82.

آنها نیستی.تو اموی هستی؛ولی از ما اهل بیت.آیا کلام خدا را نشنیده ای که از ابراهیم حکایت می کند و می گوید: «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی؛ هرکس از من متابعت کند او از من است؟». (1)

شایان توجه این که مرحوم مغنیه ولایت را در کلام مبارک امام علیه السلام به معنای امامت گرفته و جمله «إنَّ وَلیّ مُحَمَّدٍ» را به معنای امام و جانشین پیغمبر می داند که تفسیری بسیار بعید و ناسازگار با جمله های مختلف این کلام حکیمانه است.

نکته: معیار ارزش در اسلام و قرآن

معیار ارزش در اسلام و قرآن

در نظام ارزشی جاهلی عرب رابطه های نسبی و قبیله ای اهمیت فوق العاده داشت که افراد به آن افتخار می کردند.اسلام خط بطلان بر آنها کشید و معیار ارزش وجود انسان را تقوا و پرهیزگاری شمرد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» و اطاعت و بندگی خدا را معیار دانست و حتی نزدیک ترین پیوند با پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله را در صورت پیروی از کفر و ارتکاب عصیان بی اعتبار قلمداد کرد: «یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» و در مقابل،افرادی که نه از بنی هاشم بودند،نه از قریش و نه از نژاد عرب،آنها را به سبب ایمان والا و اعمال صالحشان جزء اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله شمرد.در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که امیر مؤمنان علیه السلام به ابوذر فرمود:

«یا أباذَرٍ إنَّ سَلْمانَ بابَ اللّهِ فِی الْأرْضِ مَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤمِناً وَ مَنْ أنْکَرَهُ کانَ کافِراً وَ إنَّ سَلْمانَ مِنّا أَهْلُ الْبَیْتِ؛ ای ابوذر، سلمان دری است از درهای (رحمت) الهی در زمین هر کس او را درست بشناسد مؤمن است و هر کس او را انکار کند کافر است و سلمان از ما اهل بیت است». (2)

ص:567


1- 1) .بحارالانوار،ج 46،ص 337.
2- 2) .همان،ج 22،ص 373.

در حالی که افرادی از قریش یا بنی هاشم و یا حتی بعضی از برادران امامان بودند که بر اثر دوری از مکتب اسلام و اهل بیت به کلی طرد شدند و همچون بیگانه ای با آنها رفتار شد.

به این ترتیب رابطه ها بدون ضابطه ها در اسلام بی رنگ یا کم رنگ می شود.

***

ص:568

گفتار حکیمانه 97- عمل بی ارزش

اشاره

فقال علیه السلام

وَ سَمِعَ علیه السلام رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَ یَقْرَأُ.

نَوْمٌ عَلَی یَقِینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِی شَکٍّ.

امام علیه السلام صدای یکی از خوارج را شنید که مشغول به عبادت شبانه است و قرآن تلاوت می کند،فرمود:خواب توأم با یقین و ایمان،بهتر از نمازی است

که همراه با شک باشد! (1)

ص:569


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه منابعی پیش از مرحوم سیّد رضی درباره این سخن حکمت آمیز نقل نشده است؛ولی آن را از مجمع الامثال میدانی نقل کرده که بعد از سیّد رضی می زیسته و افزوده است که ما بارها گفته ایم:احادیثی که در مجمع الامثال آمده غالباً از کتاب هایی است که مدت زیادی قبل از نهج البلاغه تألیف یافته است همچنین آن را از کتاب مطالب السؤول محمّد بن طلحه شافعی و تنبیه الخاطر مالکی و غررالحکم آمدی و تذکرة الخواص سبط بن جوزی نقل می کند و از آنجا که در تذکرة الخواص تصریح می کند که این حدیث را«ابن عباس»از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده در حالی که سیّد رضی نامی از«ابن عباس»نبرده،نتیجه گرفته است که منبع دیگری در اختیار«ابن جوزی»بوده به خصوص این که به جای کلمه«فی»(نَوْمٌ فی یَقینٍ)«علی»ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 91).

ص:570

شرح و تفسیر

عمل بی ارزش

در آغاز این سخن حکمت آمیز و کوتاه می خوانیم:«امام علیه السلام صدای یکی از خوارج را شنید که مشغول به عبادت شبانه است و قرآن تلاوت می کند.فرمود:

خواب توأم با یقین و ایمان،بهتر از نمازی است که همراه با شک باشد»؛ (وَ سَمِعَ علیه السلام رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَ یَقْرَأُ،فَقَالَ علیه السلام:نَوْمٌ عَلَی یَقِینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِی شَکٍّ) .

«حَرُوریّه»نام خوارج یا گروهی از خوارج است که برای نخستین بار در قریه ای به نام«حَرُوراء»در نزدیک کوفه اجتماع کردند و اعلان مخالفت با امیر مؤمنان علی علیه السلام نمودند در تواریخ عدد آن گروه را دو هزار نفر نوشته اند. (1)

بسیاری از آنها اهل عبادت مخصوصاً تهجد (عبادت شبانه) و تلاوت قرآن بودند؛ولی کاملاً قشری می اندیشیدند و مسیری را که در عقیده اسلامی خود انتخاب کرده بودند آمیخته با شک بود.به همین دلیل امام می فرماید خواب همراه با یقین بهتر از نماز همراه با شک است.

دلیل آن هم روشن است.آنچه انسان را به خدا نزدیک می سازد و صراط مستقیم را پیش پای انسان می نهد،ایمان و یقین است که اگر محکم باشد هیچ گونه انحرافی برای انسان پیش نمی آید؛ولی آنها که ایمان ضعیفی آمیخته با

ص:571


1- 1) .بحارالانوار،ج 33،ص 351.

شک دارند به آسانی از راه راست منحرف می شوند.از این رو عبادت آنها بسیار سطحی و کم ارزش است.

این سخن شبیه چیزی است که در حکمت 145 درباره روزه داران و شب زنده داران آمده است:

«کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ؛ چه بسا روزه داران که از روزه خود به جز تشنگی و گرسنگی بهره ای نمی برند و چه بسا شب زنده دارانی که از قیام شبانه خود جز بی خوابی و خستگی بهره ای ندارند.

آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان».

مرحوم دیلمی در ارشاد القلوب حدیثی نقل می کند که شاهد حکمتی است که به شرح آن پرداخته ایم.می گوید:امیر مؤمنان شبی از شب ها از مسجد کوفه خارج شد و به سوی خانه خود می رفت.پاسی از شب گذشته بود و کمیل بن زیاد،از اخیار شیعه و محبین امام علیه السلام در خدمتش بود.در اثنای راه به خانه ای رسیدند که صدای تلاوت قرآن از آن شنیده می شد و این آیه را با صدایی حزین و گریه آور تلاوت می کرد: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً ...». (1)کمیل در دل از آن تمجید کرد و از حال این قاری قرآن لذت برد بی آنکه سخنی بگوید.

امام علیه السلام نگاهی به او کرد،فرمود:ای کمیل سر و صدای آن مرد تو را در شگفتی فرو نبرد.این مرد اهل دوزخ است و در آینده به تو خبر خواهم داد.

کمیل نخست از مکاشفه امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به باطن او و سپس گواهی اش به دوزخی بودن این قاری قرآن با این که در حالت روحانی خوبی فرو رفته بود حیران ماند.مدتی گذشت تا زمانی که خوارج بر ضد علی علیه السلام شوریدند و حضرت ناچار به جنگ با آنان شد.امام علیه السلام شمشیری در دست داشت که با آن سرهایی از خوارج را بر زمین می افکند.در این حال نوک شمشیر را بر یکی از

ص:572


1- 1) .زمر،آیه 9.

آن سرها گذاشت و به کمیل که در کنارش ایستاده بود رو کرد و فرمود:ای کمیل

«أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِما» یعنی این همان شخص است که در آن شب این آیه را می خواند و تو در اعجاب فرو رفتی.کمیل خود را به روی پاهای امام علیه السلام انداخت و از فکر آن شب خود استغفار کرد. (1)

نکته: خوارج کیانند؟

خوارج کیانند؟

گرچه در جلد دوم در ذیل خطبه 60 و در جلد پنجم در ذیل خطبه 127 (و مجلدات دیگر) بحث های فراوانی درباره خوارج و اعمال و افکار آنها داشته ایم ولی لازم می دانیم در اینجا بحثی ریشه ای درباره آنها داشته باشیم.

خوارج گروهی بودند که رسماً بعد از جنگ صفین و مسأله حکمیت به وجود آمدند آنها از یک سو علی علیه السلام را تحت فشار قرار دادند که ابوموسی اشعری را به عنوان حکم از سوی لشکرش در مقابل عمروعاص بپذیرد تا با مطالعه کتاب خدا و سنت پیغمبر معلوم کنند علی علیه السلام و معاویه کدام یک در مسیر خود برحقند.ولی هنگامی که عمروعاص ابوموسی اشعری را فریب داد و جریان حکمیت را به نفع معاویه پایان داد آنها به مخالفت با اصل حکمیت برخاستند و آیه ای از قرآن را که مربوط به این مسائل نبود مطرح کرده و گفتند حکمیت مخصوص خداست«لاحُکْمَ إلاّ للّه».و انتخاب کسی به عنوان حکمیت شرک یا بدعت در دین است و حتی به تکفیر طرفداران حکمیت برخاستند.

این در حالی بود که قرآن با صراحت به مسئله حکمیت هم در مشکلات مربوط به خانواده تصریح کرده بود: «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها» و هم در اختلافات میان مسلمانان: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا ...».

ص:573


1- 1) .بحارالانوار،ج 33،ص 399.

سردمدار این گروه اشعث بن قیس منافق بود که تدریجاً عده ای از ساده لوحان را دور خود جمع کرد و هنگامی که به جنگ با علی علیه السلام برخاستند و شکست سختی خوردند تنها تعداد کمی از آنها باقی ماندند؛ولی این تفکر از میان نرفت و در طول تاریخ صدر اسلام طرفدارانی پیدا کرد که-العیاذ باللّه - علی علیه السلام را تکفیر می کردند.

از بعضی از تواریخ معروف استفاده می شود که تفکر خارجی حتی در زمان پیغمبر هم در میان بعضی آشکار شد و آن این که در میان اصحاب شخصی به نام ذوالخویصره بعد از جنگ با هوازن هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خواست غنائم جنگی را در میان جنگجویان تقسیم کند برخاست و عرض کرد:ای محمد من کار تو را دیدم رسول خدا فرمود:چگونه دیدی؟ عرض کرد:عدالت را رعایت نکردی؟ پیامبر خشمگین شد،فرمود:وای بر تو اگر عدالت نزد من پیدا نشود نزد چه کسی پیدا خواهد شد؟ عمر گفت:ای رسول خدا اجازه می دهی من او را به قتل برسانم؟ پیامبر فرمود:نه او را وارونه.می بینم در آینده پیروانی می یابد که (به گمان خود) در دین تعمق پیدا می کنند به گونه ای که از دین خارج می شوند، همان گونه که تیر از چله کمان خارج می شود. (1)

از این حدیث روشن می شود که در واقع عنوان خوارج را پیغمبر اکرم به آنها داد و مفهومش خروج از آئین اسلام است.

خوارج ظاهراً به عبادات اهمیت زیادی می دادند،بسیاری از آنها اهل نماز شب،حافظ یا قاری قرآن بودند و چهره مقدسی به خود می گرفتند و همین باعث نفوذ ظاهری آنها شد و توانستند گروهی از بی خبران نادان را گرد خود جمع کنند.

ص:574


1- 1) .ابن هشام در السیرة النبویه،ج 4،ص 496؛ابن اثیر در کامل،ج 2،ص 184؛بخاری نیز در صحیح خود این حدیث را در باب«مؤلفة قلوبهم»آورده است.

آنها اعتقادات عجیبی داشتند از جمله می گفتند هر کس گناه کبیره ای مرتکب شود کافر می گردد و از زمره مسلمین بیرون است و محکوم به اعدام و بر اثر همین عقیده بسیاری از مسلمانان واقعی را که به عقیده آنها لغزشی پیدا کرده بودند کافر شمردند و کشتند.

چون خوارج نخستین بار در قریه اطراف کوفه به نام«حروراء»جمع شدند بعضی به آنها نام«حروریه»دادند.به گفته بعضی از دانشمندان این گروه در دوره بنی امیه قدرت بسیاری به دست آوردند و به دو قسمت تقسیم شدند:بخشی در عراق وفارس وکرمان سلطه پیدا کرده وگروهی دیگر در جزیرةالعرب فعال بودند.

در دوره بنی عباس نیز فعالیت هایی داشتند؛اما به تدریج از میان رفتند.

خوارج به خلافت خلفای نخستین؛ابوبکر و عمر و عثمان و علی علیه السلام تا پیش از پذیرش حکمیت موافق بودند؛ولی تمام خلفای اموی و عباسی را باطل می شمردند و معتقد بودند باید خلیفه را مردم به میل خود انتخاب کنند؛خواه عرب باشد یا عجم قرشی یا غیر قرشی.و هرگاه خلیفه برخلاف اوامر الهی گامی بردارد باید فوراً معزول بشود.

تقریباً همه آنها معتقد بودند که ایمان تنها اعتقاد نیست و عمل به احکام دین نیز جزء ایمان است،بنابراین اگر کسی به فریضه ای از فرایض الهی عمل نکند یا گناه کبیره ای را مرتکب شود کافر خواهد بود.

در جمع آنها افراد ساده لوح قشری وجود داشت که از اهل فکر و عالمان اسلام فاصله می گرفت،قرآن بسیار می خواند؛ولی به تعبیری که از پیغمبر اکرم درباره آنها نقل شده:

«یَقْرَئُونَ الْقُرْآنَ وَلایَجُوزُ تَراویهِ؛ قرآن را می خواندند ولی از شانه هایشان بالاتر نمی رفت (نه به مغز و عقل آنها می رسید و نه به آسمانها صعود می کرد)». (1)

ص:575


1- 1) .بحارالانوار،ج 33،ص 13.

وضع روحی و فکری آنها را می توان در چند جمله خلاصه کرد:افرادی سطحی نگر،کوتاه فکر،متعصب و بسیار جاهل بودند و چون به ظاهر عبادات و حفظ قرآن اهمیت می دادند خود را از مقربان درگاه خدا می پنداشتند و جز خویش را کافر یا مردود درگاه الهی فرض می کردند و بر اثر همین امور به خود اجازه می دادند که حتی به پیشوایان بزرگ اسلام که از نظر علم و دانش با آنها هرگز قابل مقایسه نبودند خرده بگیرند.همان گونه که در عصر پیغمبر«ذو الخویصره»که تفکری شبیه خوارج داشت به عدالت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خرده گرفت بر این پایه خوارج،افراد خطرناکی محسوب می شوند که از هیچ جنایتی ابا ندارند.اینان همان گروهی بودند که فرمان قتل علی علیه السلام به دست آنان صادر شد و امام علیه السلام به دست آنها شربت شهادت نوشید.

وهابیان افراطی عصر ما نیز شباهت زیادی به خوارج دارند؛آنها افرادی متعصب،لجوج و کوتاه فکرند که همه را جز خود تکفیر می کنند و به راحتی خون بی گناهان؛اعم از مرد،زن،کودک،مسلمان و غیر مسلمان را می ریزند و اموالشان را غارت می کنند و اگر دستشان برسد زنانشان را به اسارت می گیرند و این گروه از خوارج عصر ما نه تنها خطرشان کمتر از خوارج قرون اولیه اسلام نیست،بلکه بسیار خطرناک ترند.

شاید کلام امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه 60 اشاره به همین گروه باشد آنجا که می فرماید:هنگامی که خوارج نهروان کشته شدند به امام علیه السلام عرض کردند خوارج همه هلاک شدند،امام علیه السلام فرمود:

«کَلاَّ وَ اللّهِ؛إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ،وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ،کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ،حَتَّی یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلَّابِینَ؛ چنین نیست،به خدا سوگند! آنها نطفه هایی در صُلب مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان شاخی از آنها سر برآورد قطع می گردد،تا اینکه آخرشان دزدان و راهزنان خواهند بود!».

ص:576

گفتار حکیمانه 98- تنها روایت کردن کافی نیست

اشاره

و قال علیه السلام

اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایَةٍ،لَا عَقْلَ رِوَایَةٍ،

فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ،وَ رُعَاتَهُ قَلِیلٌ .

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که خبری را می شنوید در آن بیندیشید (و حقیقت محتوای آن را درک نمایید) تا آن را به کار بندید نه اینکه تفکر فقط برای نقل به دیگران باشد،زیرا راویان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن کمند! (1)

ص:577


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه از کتاب محاضرات الادبای راغب اصفهانی همین کلام حکمت آمیز را با تفاوتی اندک و با اضافه این جمله نقل می کند:«کَثْرَةُ الْعِلْمِ فی غَیْرِ طاعَةِ اللّهِ مادّةُ الذُّنُوبِ»که نشان می دهد راغب حدیث را از منبع دیگری دریافت داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 92).قابل توجه اینکه مرحوم کلینی این حدیث را با تفاوت مختصری پیش از سیّد رضی در ذیل خطبه ای طولانی در کتاب کافی،ج 8،ص 389 آورده است.

ص:578

شرح و تفسیر

تنها روایت کردن کافی نیست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه معیاری برای نقل اخبار به دست می دهد و می فرماید:«هنگامی که خبری را می شنوید در آن بیندیشید (و حقیقت محتوای آن را درک نمایید) تا آن را به کار بندید نه تنها تفکر برای نقل به دیگران،زیرا راویان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن کم»؛ (اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایَةٍ لَا عَقْلَ رِوَایَةٍ،فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ،وَ رُعَاتَهُ قَلِیلٌ) .

تعبیر به«رعایه»در جمله بالا و«رُعاة»(جمع راعی به معنای رعایت کننده) ممکن است اشاره به دقت برای درک و فهم حقیقت خبر و یا اشاره به رعایت کردن در مقام عمل باشد و هر دو نیز ممکن است؛یعنی خبرها را بشنوید و حقیقت آن را دریابید و به آن عمل نمایید.

«رِعایَه»در اصل به معنای مراقبت ستارگان و رصد کردن حرکات آنها به وسیله منجمان یا چوپانی گوسفندان و مراقبت آنهاست نیز به معنای تدبیر امور کشور به وسیله زمامداران آمده است و سپس به هر گونه مراقبت از چیزی اطلاق شده و در حدیث بالا همین معنای وسیع اراده شده است.

در مسائلی که به مقام وحی یا کلمات پیشوایان معصوم منته می شود سه مرحله وجود دارد:نخست نقل روایات سپس فهم آنها و بعد از آن عمل به مفهوم و محتوایشان.امام در گفتار بالا با تعبیر «عَقْلَ رِوایَةٍ» گوشزد می کند که نه

ص:579

روایت به تنهایی کافی است نه مجرد عقل و فهم آن،بلکه مهم پوشیدن لباس عمل است بر آنچه فهمیده و درک کرده است و در این مرحله حضرت می فرماید:راویان و گویندگان بسیارند؛اما عاملان اندک.

اهمیت عمل به روایات به اندازه ای است که در بسیاری از احادیث علم بی عمل به منزله جهل شمرده شده و تنها علمی شایستگی این نام دارد که به عمل منته شود،در حدیثی از امیرمؤمنان می خوانیم:

«ما عَلِمَ مَنْ لَم یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ؛ کسی که عمل به علمش نکند عالم نیست» (1)و در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«عَلْمٌ لا یُصْلِحَکَ ضَلالٌ وَ مالٌ لا یَنْفَعُکَ وَبالٌ؛ علمی که تو را اصلاح نکند گمراهی است و مالی که سودی به تو نبخشد مایه خسارت و بدبختی است و عاقبت شوم و تلخی دارد». (2)

در حدیث دیگری از رسول خدا آمده است که به هنگام دعا عرضه می داشت:

«أللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لایَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لایَخْشَعُ ...؛خدایا من به تو پناه می برم از علمی که سودی نمی بخشد و از قلبی که خشوع ندارد...». (3)

***

ص:580


1- 1) .غررالحکم،ح 2829.
2- 2) .همان،ح 193.
3- 3) .میزان الحکمه،ح 14005.

گفتار حکیمانه 99- تفسیر دلپذیر إِنّا لِلّهِ و...

اشاره

فقال علیه السلام

وَ سَمِعَ رَجُلاً یَقُولُ: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»

إِنَّ قَوْلَنَا «إِنّا لِلّهِ» إِقْرَارٌ عَلی أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ؛وَ قَوْلَنَا: «وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» إِقْرَارٌ عَلَی أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ.

امام علیه السلام شنید:مردی می گوید: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» فرمود:اینکه می گوییم«إِنّا لِلّهِ»اقرار بر این است که ما مملوک خداییم واینکه می گوییم «وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»اقرار بر این است که همه سرانجام از دنیا می رویم

(و به آخرت می پیوندیم). (1)

ص:581


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را با اضافاتی مرحوم ابن شعبه حرانی در کتاب تحف العقول (پیش از مرحوم سیّد رضی) آورده است و بعد از سیّد رضی،آمدی آن را در غررالحکم با مختصر تفاوتی ذکر کرده و در تحف العقول مردی که در حضور علی علیه السلام این سخن را آغاز کرد«اشعث بن قیس»شمرده شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 92).

ص:582

شرح و تفسیر

تفسیر دلپذیر إِنّا لِلّهِ و...

امام علیه السلام در این جمله پرمایه حکمت آمیز تفسیر جالبی برای جمله «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» 1 که از آیات قرآن مجید است دارد،آیه ای که مردم به هنگام گرفتار شدن در مصائب آن را برای تسلی خاطر بر زبان جاری می کنند.هنگامی که آن حضرت شنید مردی می گوید: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» فرمود:اینکه می گوییم «إِنّا لِلّهِ» اقرار بر این است که ما مملوک خدا هستیم و اینکه می گوئیم «وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» اقرار بر این است که همه سرانجام از دنیا می رویم (و به آخرت می پیوندیم)؛ (وَ سَمِعَ رَجُلاً یَقُولُ: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» فَقَالَ علیه السلام:إِنَّ قَوْلَنَا: «إِنّا لِلّهِ» إِقْرَارٌ عَلَی أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ؛وَ قَوْلَنَا: «وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» إِقْرَارٌ عَلَی أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ) .

بعضی از مفسران نهج البلاغه بر این عقیده اند که نظر مبارک امام علیه السلام این است که جمله اول اشاره به توحید و جمله دوم اشاره به معاد است و به این ترتیب جمله «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» شهادت مجددی است بر اقرار به مبدأ و معاد.

ولی بعضی دیگر معتقدند این جمله که به هنگام بروز مصائب گفته می شود اشاره به این است که اگر خداوند جان کسی را گرفت،مِلک او بوده و همه از آنِ او و تحت فرمان او هستند.تا زمانی که مصلحت بداند زنده می مانیم و هر زمان

ص:583

که مصلحت ببیند آنچه را که داده باز پس می گیرد و جمله دوم اشاره به این است که مرگ و فنا منحصر به عزیزی که از دنیا رفته نیست؛همه ما نیز در این راه گام نهاده ایم و در این مسیر گام بر می داریم و طبق ضرب المثل معروف عرب:

«الْبَلَیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ؛ بلا هنگامی که فراگیر شود قابل تحمل خواهد بود»این بلا فراگیر است.

جمع میان این دو تفسیر نیز مانعی ندارد و چه خوب است که انسان،به هنگام پیش آمدن حوادث ناگوار این جمله را با توجه به هر دو معنایی که ذکر شد بر زبان جاری کند و حتی اگر فارسی زبان است اضافه نماید:«ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم»که به یقین مایه تسلی خاطر و مانع جزع و فزع و ناسپاسی است.

***

ص:584

گفتار حکیمانه 100- در برابر مداحان

اشاره

وَ قَالَ علیه السلام وَ مَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ

فقال علیه السلام

اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی،وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ،اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لَا یَعْلَمُونَ.

گروهی در برابر امام علیه السلام او را مدح کردند.

امام علیه السلام فرمود:

خداوندا! تو به من از خودم آگاه تری و من آگاه تر به خودم از آنها هستم.

خداوند! ما را بهتر از آنچه آنها گمان می کنند قرار ده

و آنچه را نمی دانند بر ما ببخش. (1)

ص:585


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این کلام حکمت آمیز را پیش از مرحوم سیّد رضی نقل کرده اند،بلاذری در انساب الاشراف است که با بعضی از تفاوت ها آن را آورده است و بعد از سیّد رضی،رشید الدین وطواط در غرر و عرر با اضافاتی که نشان می دهد از مصدر دیگری آن را گرفته آورده است.همچنین آمدی در غررالحکم نیز آن را با تفاوتی ذکر کرده است.قابل توجه است که این چهار جمله در خطبه معروف«همام»با تفاوتی ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 93).

ص:586

شرح و تفسیر

در برابر مداحان

این کلام حکمت آمیز را امام علیه السلام زمانی فرموده که گروهی او را در مقابلش ستودند،فرمود:«خداوندا! تو به من از خودم آگاه تری و من آگاه تر به خودم از آنها هستم»؛ (وَ مَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ،فَقَالَ:اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی،وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ) .

سپس افزود:«خداوند! ما را بهتر از آنچه آنها گمان می کنند قرار ده و آنچه را نمی دانند بر ما ببخش»؛ (اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ،وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لَا یَعْلَمُونَ) .

از جمله اموری که در روایات اسلامی از آن به شدت نهی شده،مدح و ستایش افراد در برابر خود آنهاست،از این رو در روایات دیگری مدح و ستایش نوعی ذبح شمرده شده است.

در روایتی از پیغمبر صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إذا مَدَحْتَ أخاکَ فی وَجْهِهِ فَکَأنَّما أمْرَرْتَ عَلی حِلْقِهِ الْمُوسی؛ هنگامی که برادرت را در برابرش مدح و ستایش کنی مانند این است که کارد بر گلویش می کشی». (1)

در حدیثی از امام علی بن ابی طالب علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«أجْهَلُ النّاسِ الْمُغْتَرُّ بِقَوْلِ مادِحٍ مُتَمَلَّقٍ یُحْسِنُ لَهُ الْقَبیحُ وَ یُبَغِّضُ إلَیْهِ النَّصیحُ؛ نادان ترین مردم کسی است که به گفته ستایش کننده ای که از راه تملق زشتی ها را در نظرش زیبا

ص:587


1- 1) .محجة البیضاء،ج 5،ص 283.

و زیبایی ها را مبغوض می دارد،مغرور شود». (1)

اگر در آثار زیان بار مدح و ستایش های افراطی و تملق آمیز خوب بیندیشیم خواهیم دید که اثرات آن فوق العاده مخرب است؛از یک سو انسان را مغرور می کند و همین غرور مانع راه تکامل او می شود و از سوی دیگر عیوب و نقایص خود را نمی بیند،بلکه گاه آنها را حسن می شمرد و در مقام اصلاح خویشتن بر نمی آید و از سوی سوم،غالبا به مداحان علاقه پیدا می کند در حالی که آنان خواسته های نامشروعی دارند و او به انجام خواسته های نامشروعشان کشیده می شود و عمل خود را به نوعی توجیه می کند.

در اینجا سؤال معروفی است که چگونه امام علیه السلام با آن مقام عصمت اعتراف به نقص یا گناه در خویشتن می کند و از خدا آمرزش می طلبد؟

بعضی در جواب این گونه تعبیرات و تعابیر دیگری که در دعاها آمده و امامان معصوم علیهم السلام با تمام وجودشان از خداوند طلب آمرزش می کنند می گویند، این گونه سخنان همه به عنوان سرمشق برای مردم است و خودشان به آن نیازی نداشتند.

این توجیه،توجیه صحیحی به نظر نمی رسد و با لحن دعاها سازگار نیست، به خصوص این که از روایاتی استفاده می شود آنان هنگام خواندن این دعاها اشک می ریختند و به خود می پیچیدند و بی تابی داشتند.

جمع دیگر معتقدند که اینها همه به سبب ترک اولی هایی است که انجام داده اند.معنای ترک اولی این نیست که-نعوذ بالله-خلافی انجام شده باشد، بلکه ممکن است از مستحب مهم تری به مستحب کمتری منتقل شده باشند؛مثلا اگر کسی در اطراف خانه اش دو مسجد باشد یکی دورتر و پرجمعیت و دیگری نزدیک تر و کم جمعیت به یقین جماعت پر جمعیت تر از جماعت کم جمعیت تر

ص:588


1- 1) .غررالحکم،ح 1137.

ثوابش بیشتر است حال اگر در جماعت دوم شرکت کند با این که کار مستحب مهمی انجام داده ولی ترک اولی ای هم از او سر زده که در جماعت پرجمعیت تر شرکت نکرده است.این گونه اعمال برای افراد معمولی و حتی کسانی که در مسیر سیر و سلوک الی اللّه اند عیب و نقص نیست ولی پیامبران و امامان معصوم آن را برای خود نوعی گناه می شمردند و از آن استغفار می کردند.

گاه ممکن است تمام کوشش خود را انجام می دادند و باز هم اعمال خود را لایق مقام پروردگار نمی دیدند و از آن استغفار می کردند؛مانند کسی که میهمان بسیار محترمی پیدا می کند و آخرین تلاش خود را برای پذیرایی به خرج می دهد و بعد می گوید:از این که توان بیش از این نداشتم عذر خواهی می کنم و شرمنده ام.

اساساً،معصومان علیهم السلام با توجه به عظمت مقام پروردگار عبادات خود را لایق او ندیده و می گفتند:

«وَ ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ» . (1)

***

ص:589


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 23.

ص:590

گفتار حکیمانه 101- سه شرط خدمت به مردم

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَّا بِثَلَاثٍ:بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَ بِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ،وَ بِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُؤَ .

امام علیه السلام فرمود:

برآوردن حاجات مردم کامل نمی شود مگر به سه چیز:کوچک شمردنش تا بزرگ گردد،و مکتوم داشتنش تا آشکار شود،و تعجیل در آن تا گوارا گردد. (1)

ص:591


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: یعقوبی (متوفای 284) پیش از مرحوم سیّد رضی در تاریخ خود این کلام حکمت آمیز را با اضافاتی فراوان و تفاوت هایی در تعبیر ذکر کرده است و احتمال دارد کلام سیّد رضی یا کلام یعقوبی نقل به معنا شده باشد.از دیگر کسانی که پیش از سیّد رضی آن را در کتاب خود نقل کرده اند،ابوطالب مکی در کتاب قوت القلوب است.و آمدی نیز آن را در غررالحکم با تفاوتی نقل کرده؛ولی زمخشری در ربیع الابرار عین عبارت نهج البلاغه را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 94).

ص:592

شرح و تفسیر

سه شرط خدمت به مردم

می دانیم برآوردن حوایج نیازمندان و حل مشکلات مردم از مهم ترین مستحبات و بهترین طاعات است تا آنجا که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ سَعَی فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَةٍ یَغْفِرُ فِیهَا لِأَقَارِبِهِ وَ جِیرَانِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَ مَعَارِفِه؛ کسی که برای برآوردن حاجت برادر مسلمانش تلاش و کوشش کند برای جلب رضای پروردگار،خداوند متعال هزار هزار حسنه در نامه اعمال او می نویسد و حتی به سبب آن بستگان و همسایگان و برادران دینی و آشنایانش مشمول غفران الهی می شوند». (1)

امام علیه السلام در این گفتار نورانی اش شرایط کمال قضای حوایج را در سه چیز خلاصه کرده،می فرماید:«برآوردن حاجات مردم کامل نمی شود مگر به سه چیز کوچک شمردنش تا بزرگ گردد و مکتوم داشتنش تا آشکار شود و تعجیل در آن تا گوارا گردد»؛ (لَا یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَّا بِثَلَاثٍ:بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَ بِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ،وَ بِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُؤَ) .

بسیارند کسانی که وقتی حاجت نیازمندی را بر می آورند آن را بزرگ می شمرند و همه جا عنوان می کنند و گاه برای انجام دادن آن امروز و فردا دارند،

ص:593


1- 1) .کافی،ج 2،ص 197،ح 6.

به گونه ای که حاجتمند،خسته و شرمنده می شود.این گونه قضای حاجات ارزشی ندارد؛انجام خواسته های مردم در صورتی ارزش پیدا می کند که انسان آن را کوچک بشمرد و این نشانه بزرگی شخصی است که حاجت را برآورده است.هنگامی که او در نظرها بزرگ شد کار او نیز بزرگ شمرده می شود.

همچنین در صورتی ارزشمند است که آن را پنهان دارد تا آبروی تقاضا کننده نزد همه محفوظ بماند؛ولی از آنجا که حس کنجکاوی در مردم زیاد است، سرانجام این گونه خدمات آشکار می شود و با اهمیت از آن و صاحبش یاد می کنند و او را به فضایل اخلاقی می ستایند.

اضافه بر این ادای حاجتی ارزشمند و گواراست که به سرعت انجام گیرد، زیرا در غیر این صورت حاجتمند ناچار است بارها به در خانه کسی که به او نیاز دارد برود و هر بار رنج تازه ای را بر روح خود تحمیل کند.در این هنگام چنانچه حاجت او برآورده شد برایش گوارا نخواهد بود.

لام در جمله «لِتَعْظُمَ» و «لِتَظْهَرَ» و «لِتَهْنُؤَ» به اصطلاح لام عاقبت است نه لام علت؛یعنی این سه کار،این سه نتیجه را در پی دارد.

گفتنی است که در دستورات اسلامی نه تنها مسئله قضای حوائج از بزرگ ترین کارهای خیر شمرده شده،بلکه چگونگی آن از جهات مختلف نیز تعلیم داده شده است تا قضای حوائج به صورت کاملاً انسانی و گوارا صورت گیرد.

شبیه همین کلام به تعبیر دیگری از امام صادق علیه السلام نقل شده است؛آنجا که می فرماید:

«رَأَیْتُ الْمَعْرُوفَ لَا یَصْلُحُ إِلَّا بِثَلَاثِ خِصَالٍ تَصْغِیرِهِ وَ تَسْتِیرِهِ وَ تَعْجِیلِهِ فَإِنَّکَ إِذَا صَغَّرْتَهُ عَظَّمْتَهُ عِنْدَ مَنْ تَصْنَعُهُ إِلَیْهِ وَ إِذَا سَتَّرْتَهُ تَمَّمْتَهُ وَ إِذَا عَجَّلْتَهُ هَنَّأْتَهُ وَ إِنْ کَانَ غَیْرُ ذَلِکَ سَخَّفْتَهُ وَ نَکَّدْتَهُ؛ چنین دیدم که کارهای نیک جز به سه خصلت اصلاح نمی پذیرد:کوچک شمردن و پنهان داشتن و تعجیل کردن در آن،زیرا

ص:594

هنگامی که آن را کوچک بشمری نزد کسی که به او نیکی کرده ای بزرگ خواهد بود و زمانی که پنهانش داری آن را به کمال رسانده ای و چون در آن تعجیل کنی گوارایش ساخته ای و اگر غیر از این باشد آن را سخیف و بی ارزش کرده ای». (1)

البته در قرآن مجید دستور به انفاق های پنهان و آشکار هر دو داده شده و کسانی را که اموال خود را در شب و روز به صورت پنهان و آشکار انفاق می کنند اجر الهی وعده داده شده و هرگونه ترس و غم (از عذاب های آخرت و مشکلات دنیا) از ایشان نفی شده است. «الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». 2

ولی این دستور با آنچه در بالا آمد منافاتی ندارد،زیرا گاه انفاق آشکار سبب تشویق دیگران می گردد و سرمشقی برای سایرین است و در نتیجه انفاقی انفاق های دیگر را در پی دارد و از این نظر مطلوب است افزون بر این تظاهر به انفاق سوء ظن مردم را به اشخاص در مورد صفت بخل و خسیس بودن و عدم ادای واجبات از میان می برد و این خود هدف مهم دیگری است؛ولی در هر حال اصل و اساس بر این است که انفاق و قضای حوایج مکتوم باشد جز در موارد استثنایی مثل آنچه در بالا آمد.

از این رو در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که

«إِنَّ صَدَقَةَ السِّرِّ فِی التَّطَوُّعِ تَفْضُلُ عَلَانِیَتَهَا بِسَبْعِینَ ضِعْفاً وَ صَدَقَةَ الْفَرِیضَةِ عَلَانِیَتُهَا أَفْضَلُ مِنْ سِرِّهَا بِخَمْسَةٍ وَ عِشْرِینَ ضِعْفاً؛ صدقه مستحب اگر پنهان باشد از صدقه آشکار هفتاد مرتبه بالاتر است و صدقه واجب اگر آشکار باشد از صدقه پنهان بیست و پنج بار افضل است». (2)

ص:595


1- 1) .کافی،ج 4،ص 30،ح 1.
2- 3) .مستدرک الوسائل،ج 7،ص 133،ح 3.

ص:596

گفتار حکیمانه 102- پیش گویی عجیب

اشاره

و قال علیه السلام

یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یُقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ،وَ لَا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ،وَ لَا یُضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ،یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً،وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَی النَّاسِ! فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَ إِمَارَةِ الصِّبْیَانِ،وَ تَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ!.

امام علیه السلام فرمود:

زمانی بر مردم فرا می رسد که تنها حیله گرانِ سخن چین،مقرّبند و تنها فاجرانِ بدکار،ظریف ولطیف شمرده می شوند وافراد با انصاف،ضعیف وناتوان محسوب خواهند شد.در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر،و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منت،و عبادت (که وظیفه هر انسانی در پیشگاه خداست) وسیله برتری جویی بر مردم خواهد بود.در آن زمان حکومت به مشورت زنان و فرمانروایی کودکان و تدبیر خواجه هاست. (1)

ص:597


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مطابق نقل مصادر نهج البلاغه،از جمله کسانی که پیش از مرحوم سیّد رضی این کلام حکمت آمیز را در کتب خود آورده اند،مبرد در کتاب کامل (با تفاوت مختصری) و یعقوبی در تاریخ خود و مرحوم کلینی در روضه کافی هستند و بعد از سیّد رضی،راغب آن را در محاضرات الادباء با تغییراتی ذکر کرده و همچنین آمدی در غررالحکم و ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول نیز با تفاوتی که نشان می دهد از غیر نهج البلاغه گرفته اند آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 95).

ص:598

شرح و تفسیر

پیش گویی عجیب

این کلام حکمت آمیز و پرمحتوا یکی از خبرهای غیبی است که امام علیه السلام از زمان های آینده بیان می کند و هشداری است به اصحاب و یاران و پیروانش.

امام علیه السلام زمانی را پیش بینی می کند که سه گروه پست و بی ارزش،باارزش و سه کار نیک و گرانبها،زشت و بد شمرده می شوند و سه گروه نالایق زمام حکومت را به دست می گیرند.

نخست می فرماید:«زمانی بر مردم فرا می رسد که تنها حیله گرانِ سخن چین، مقرب می شوند و تنها فاجرانِ بدکار ظریف و لطیف شمرده می شوند و افراد با انصاف،ضعیف و ناتوان محسوب خواهند شد»؛ (یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یُقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ،وَ لَا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ،وَ لَا یُضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ) .

اشاره به این که در آن زمان نظام ارزشی اسلام و احکام الهی و کتاب و سنت وارونه می شود،افراد زشت سیرت و گنه کار و فاسد بر سر کار می آیند و نیکان را از صحنه اجتماع به عقب می رانند.در چنین شرایطی منکر معروف و معروف منکر می گردد.

تعبیر به «ماحِل» از ماده«مَحْل»(بر وزن جهل) به معنای مکر و حیله و در اصل به معنای خشک و بی حاصل بودن زمین است.افراد حیله گر و سخن چین و مکّار را به همین سبب ماحل گفته اند.

«فاجِر» اشاره به افراد بی بند و باری است که هرچه بر زبانشان آمد می گویند

ص:599

و از شوخی های رکیک و زشت ابا ندارند و آن را نوعی شوخ طبعی و ظرافت و لطافت می شمرند.

«مُنْصِف» کسی است که حق مردم را به خوبی ادا می کند؛ولی در محیط زشت کاران چنین کسی را آدمی ضعیف و ناتوان و بی دست و پا شمرده می شود؛ ولی در نظر آنها افرادی که اموال و ثروت فراوانی از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآوری می کنند،آدم های زرنگ و لایقی هستند.

سپس می افزاید:«(سه کار بسیار خوب،بد شمرده می شود) در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر،و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منّت،و عبادت (که وظیفه هر انسانی در پیشگاه خداست) وسیله برتری جویی بر مردم خواهد بود»؛ (یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً،وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً،وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَی النَّاسِ) .

آری در زمانی که ایمان و اخلاق از جامعه برچیده شود،مردم دلیلی نمی بینند که به نیازمندان کمک کنند و طبق محاسبه های ظاهری می گویند:فلان مقدار به فلان نیازمند دادیم و به همان اندازه از سرمایه ما کم شد و این خسارت است و نیز هنگامی که به دیدار بستگان خود می روند آن را دِین شرعی و اخلاقی و انسانی به شمار نمی آورند،بلکه گویی نعمت بزرگی به آنان داده اند و بر آنان منت می نهند و هنگامی که وظیفه عبادی خود را انجام می دهند به جای این که خضوع و تواضعشان بیشتر شود خود را از دیگران برتر و بلند مقام تر می شمرند.

کوتاه سخن این که از اعمال به ظاهر نیک خود نتیجه های وارونه می گیرند.

جمله امام علیه السلام «یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فیهِ غُرْماً» شبیه چیزی است که در قرآن مجید آمده است که درباره عرب جاهلی می فرماید: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً»؛ بعضی از عرب های بادیه نشین (که از تعالیم اسلام دورند) آنچه را در راه خدا انفاق می کند غرامت و خسران برای خود می پندارد». (1)

ص:600


1- 1) .توبه،آیه 98.

و جمله «صِلَةُ الرَّحِمِ مَنّاً» شبیه چیزی است که در آیه 17 سوره«حجرات» آمده است: ««یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»؛ آنها بر تو منت می نهند که اسلام آوردند بگو اسلام آوردن خود را بر من منت ننهید خداوند بر شما منت می نهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است اگر (در ادعای ایمان) صادق هستید».

روشن است ایمان آوردن به پیامبر الهی وظیفه،بلکه برنامه سعادت و تکامل و افتخار است.این چیزی نیست که سبب منت بر پیامبر گردد.همچنین صله رحم همان گونه که اشاره کردیم وظیفه دینی و انسانی است که هر کس موفق به آن شود باید خدا را شکر گوید و مفتخر باشد نه این که وسیله منّت گردد.

همچنین عبادت مکتب عالی تربیت انسان است و باید وسیله تواضع و خضوع انسان در پیشگاه خدا گردد نه این که وسیله برتری جویی بر مردم شود.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به سه عامل فساد در چنین جامعه ای اشاره می کند که سرچشمه آن اعمال نادرست است،می فرماید:«در آن زمان حکومت به مشورت زنان و فرمانروایی کودکان و تدبیر خواجه ها خواهد بود»؛ (فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ،وَ إِمَارَةِ الصِّبْیَانِ،وَ تَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ) .

بی شک،زنان در اسلام در بسیاری از حقوق با مردان برابرند،بلکه گاهی از آنان پیشی می گیرند؛ولی با توجه به ساختمان عاطفی آنها اداره بعضی از امور از توان آنها خارج است.به همین دلیل در تمام دنیا حتی در زمان ما که شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر کرده ابتکار تمام حکومت ها و پست های مهم سیاسی و اقتصادی و جنگی-جز در موارد بسیار معدودی-در دست مردان است چرا که آنها آمادگی بیشتری برای این کار دارند.حال اگر حکومت با مشورت زنان باشد مشکلات غیر قابل انکاری به وجود خواهد آمد.

در بعضی از نسخه ها و حتی نسخه مرحوم سیّد رضی در خصائص الائمه به

ص:601

جای نساء«إماء»آمده است که اشاره به کنیزانی است که در دربار خلفا بودند و مورد علاقه شدید آنها قرار داشتند.آنها نیز از این علاقه استفاده کرده و در مسائل حکومت دخالت می کردند و حتی افرادی که می خواستند در امور حکومت تأثیر بگذارند گاهی از طریق آنها در خلیفه یا پادشاه نفوذ می کردند.

بعضی از روان شناسان امروز معتقدند زنان در مسائل جزیی دقیق تر از مردان اند؛ولی در تصمیم های کلان مشکل دارند و به همین دلیل امر حکومت که نیاز به کلان نگری دارد برای آنها مشکل است.

منظور از «امارة الصبیان» (حکومت کودکان) ممکن است مفهوم ظاهری آن باشد که در طول تاریخ بارها کودکان کم سن و سالی به حکومت رسیده اند و امر حکومت به دست مادر یا بستگان نزدیک آنها انجام می گرفت و یا معنای کنایی آن مراد باشد؛یعنی کسانی که افکار بچه گانه دارند و دورنگر نیستند و افکار عمیق ندارند.

نیز «تدبیر الخصیان» (تدبیر خواجه ها) ممکن است همان معنای ظاهری آن مراد باشد که در بعضی از دوران های تاریخی وجود داشته و خلفا یا پادشاهان حرمسرای گسترده ای داشتند و مردانی را بر آنها می گماردند که خواجه باشند تا بتوانند بر آنها اعتماد کنند.آنان با کمک همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منویات خود را در حکومت اجرا می کردند و کسانی که در حاشیه بودند از نفوذشان استفاده می کردند و به این ترتیب نظام جامعه در مسیرهای غلط و در طریق منافع اشخاص خاصی قرار می گرفت.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور معنای کنایی آن باشد،زیرا خواجه ها به علت از دست دادن مردانگی ظاهری خود بسیاری از صفات مردان را نیز از دست می دادند و تدبیر آنها تدبیر ضعیفی می شد تا آنجا که بعضی گفته اند:در میان خواجگان در طول تاریخ کمتر نابغه ای پیدا شده است.

ص:602

نکته: ارزش های واقعی

ارزش های واقعی

همه انسان ها طالب اشیای گرانبها و مقامات عالی و شخصیت و احترامند ولی ارزش ها را چه کسی تعریف یا تعیین می کند؟ پاسخ آنکه کسانی که زمام حکومت یا رشته فکری مردم را در دست دارند،یعنی امرا و علما ارزش ها را تعیین می کنند.حال اگر آنها از مسیر منحرف شوند و به جای ارزش های واقعی ارزش های کاذبی را عرضه بدارند،نظام ارزشی جامعه دگرگون می شود و مردم ارزش های واقعی را رها کرده،به دنبال ارزش های کاذب می روند.

مثلا در دوران جاهلیت که ارزش انسان ها را ثروت و فزونی فرزندانشان تعیین می کرد هنگامی که قرآن بر مردی نازل شد ته دست و فاقد پشتیبان های انسانی،تعجب کردند و گفتند: «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ؛ چرا این قرآن بر یکی از ثروتمندان با شخصیت مکه و طائف نازل نشده است (1)یا فرعون هنگامی که موسی را در لباس چوپانی دید تعجب کرده گفت:

««فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ»؛ چرا موسی دستبندهای طلا ندارد». (2)

بر این اساس مهم ترین کاری که پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله انجام داد همان انقلاب ارزشی بود؛ثروت را تحقیر کرد و تقوا را نشانه ارزش انسانی شمرد و شعار «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» جای شعارهای جاهلی را گرفت و همین امر همه چیز را منقلب و دگرگون ساخت و انسان ها را از بیراهه ها به مسیرهای واقعی هدایت فرمود.

***

ص:603


1- 1) .زخرف،آیه 31.
2- 2) .زخرف،آیه 53.

ص:604

گفتار حکیمانه 103

اشاره

فقال علیه السلام

وَ رُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ.

یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ،وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ،وَ یَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ.إِنَّ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ،وَ سَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ؛فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا،وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ،وَ مَاشٍ بَیْنَهُمَا؛

کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ،وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!

لباس کهنه و وصله داری بر اندام آن حضرت دیده شد،کسی درباره آن سؤال کرد.

(که چرا امام علیه السلام با داشتن امکانات چنین لباسی را برای خود انتخاب کرده است).

امام علیه السلام فرمود:

قلب به سبب آن خاضع می شود و نفس سرکش با آن رام می گردد و مؤمنان به آن اقتدا می کنند (و از آن سرمشق می گیرند).

دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند،لذا کسی که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق ورزد آخرت را دشمن می دارد و با آن دشمنی می کند.این دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسی که در

ص:605

میان این دو در حرکت است هر زمان به یکی نزدیک می شود از دیگری دور می گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولا با هم رقابت شدید دارند). (1)

ص:606


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مطابق نقل مصادر نهج البلاغه این سخن حکمت آمیز را قبل از سیّد رضی مرحوم ابن شعبه بحرانی در تحف العقول و ابن سعد در طبقات آورده است و با مختصر تفاوتی در کتاب حلیة الاولیاء و مطالب السؤول و سراج الملوک و غرر الخصائص و روض الاخیار آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 95).

شرح و تفسیر: تضاد دنیاپرستی و علاقه به آخرت

تضاد دنیاپرستی و علاقه به آخرت

امام علیه السلام این گفتار حکیمانه را زمانی فرمود که«لباس کهنه و وصله داری بر اندام آن حضرت دیدند کسی درباره آن سؤال کرد (که چرا امام علیه السلام با داشتن امکانات چنین لباسی را برای خود انتخاب کرده است) امام علیه السلام فرمود:«قلب به سبب آن خاضع می شود و نفس سرکش با آن رام می گردد و مؤمنان به آن اقتدا می کنند (و از آن سرمشق می گیرند)»؛ (وَ رُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ:یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ،وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ،وَ یَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ) .

می دانیم در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامی به شرق و غرب و شمال و جنوب کشیده شد و کشورهای مهمی همچون ایران و روم و مصر زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجی بسیاری نصیب مسلمین شد.

این امر آثار زیان بار فراوانی داشت؛گروهی به مسابقه در ثروت روی آوردند، خانه های مجلل،لباس های گرانبها،سفره های رنگارنگ و مرکب های زیبا برای خود انتخاب نمودند و گروه عظیمی از مردم در دنیا و ارزش های مادی فرو رفتند و نظام ارزشی جامعه اسلامی-همان گونه که در کلام حکمت آمیز قبل به آن اشاره شد-دگرگون شد.در اینجا امام علیه السلام برای این که مسلمانان منحرف را به صراط مستقیم اسلام و سنت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باز گرداند مظاهر زهد خویش را کاملاً آشکار ساخت که از جمله آن پوشیدن لباس های ساده و کم ارزش

ص:607

ووصله دار بود و همین امر موجب شگفتی بینندگان گشت تا آنجا که به حضرت ایراد گرفتند؛ولی امام علیه السلام پاسخی فرمود که درس بزرگی برای همگان بود، فرمود:هنگامی که این لباس را می پوشم سه فایده مهم دارد:

نخست این که قلب و روح من در برابر آن خضوع می کند و تکبر و خودبرتربینی که سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور می شود و دیگر این که نفس سرکش به سبب آن رام می شود و وسوسه های آن که انسان را به راه های شیطانی می کشاند فرو نشیند.و سوم این که مؤمنان به آن اقتدا می کنند و از زندگانی پر زرق و برق و تجملاتی که انسان را از خدا غافل می سازد دور می شوند.هیچ کس از پوشیدن لباس های ساده و داشتن وسایل زندگی ساده احساس حقارت نمی کند.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به اصلی کلی درباره دنیا و آخرت اشاره می کند که انتخاب نوع لباس گوشه ای از گوشه های آن است،می فرماید:«دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند،لذا کسی که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن می دارد و با آن عداوت دارد»؛ (إِنَّ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ،وَ سَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ،فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا) .

منظور از دنیا در اینجا یکی از سه چیز و یا هر سه چیز است:

نخست این که منظور دنیایی است که از طریق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آید که مسیر آن از مسیر آخرت قطعاً جداست.

دیگر این که منظور دنیایی است که هدف باشد نه وسیله برای آخرت،زیرا اگر دنیا هدف اصلی انسان شد،آخرت به فراموشی سپرده می شود و دیگر هدف نهایی نخواهد بود؛اما اگر به دنیا به گونه مزرعه یا پل و گذرگاه و خلاصه وسیله ای برای رسیدن به آخرت نگاه شود نه تنها دشمنی با آن ندارد،بلکه به

ص:608

یقین آن را تقویت خواهد کرد،همان گونه که در روایات اسلامی آمده است.

سوم این که منظور دنیای پر زرق و برق و تجملاتی است که وقتی انسان در آن غرق شد،هرچند از طریق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشی سپرده خواهد شد؛هر روز در فکر زینت تازه و تجملات بیشتر و خانه ها و لباس ها و مرکب های پر زرق و برق تر است و چنین کسی هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش می کند و هم معاد را.

تعبیر به «عَدُوّان» و «سَبیلانِ» در واقع شبیه به تنزل از چیزی به چیز دیگر است،زیرا نخست می فرماید:دو دشمن اند که یکدیگر را تخریب می کنند سپس می فرماید:حد اقل دو مسیر مختلف اند که به دو مقصد منته می شوند؛خواه عداوتی با هم داشته باشند یا نه.

آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا» آمده در واقع به منزله نتیجه گیری از سخنان گذشته است.

در پایان امام علیه السلام دو تشبیه جالب و به تعبیر دیگر دو مثال واضح برای دنیا و آخرت بیان می کند و می فرماید:«این دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسی است که در میان این دو در حرکت است هر زمان به یکی نزدیک می شود از دیگری دور می گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولاً با هم رقابت شدید دارند)»؛ (وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ،وَ مَاشٍ بَیْنَهُمَا؛کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ،وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ) .

گفتنی است دو مثالی را که امام علیه السلام بیان فرموده نسبت به دو تعبیری که درباره دنیا در عبارت بالا آمد (عَدُوّان و سَبیلانِ) به اصطلاح از قبیل لف و نشر مشوش است؛تعبیر به «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالی است برای «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبیر به «مشرق و مغرب»مثالی است برای «سَبیلانِ مُخْتَلِفان» .

این احتمال نیز هست که تعبیر به«مشرق و مغرب»نسبت به دنیا و آخرت نیز

ص:609

از قبیل لف و نشر مشوش باشد؛مشرق که خاستگاه نور آفتاب است به منزله آخرت و مغرب که رو به سوی ظلمت می رود اشاره به دنیاست.

آری اگر دنیا از حرام فراهم شود،یا هدف نهایی انسان باشد و یا انسان در تجملات و زر و زیورهای آن غرق شود هرگز به آخرت نمی پردازد،بلکه روز به روز از سعادت جاویدان دورتر می گردد.

روایات دیگری که از رسول خدا یا ائمه معصومین علیهم السلام رسیده است نیز این سخن را تایید می کند؛از جمله در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از رسول اللّه صلی الله علیه و آله نقل کرده می خوانیم:

«إِنَّ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا إِضْرَاراً بِالْآخِرَةِ وَ فِی طَلَبِ الْآخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْیَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالْإِضْرَارِ؛ طلب دنیا به آخرت انسان زیان می رساند و طلب آخرت به دنیا ضرر می زند، بنابراین ضرر دنیا را بپذیرید که سزاوارتر به زیان است». (1)

در حدیث دیگری که از حضرت مسیح در کتب اسلامی نقل شده می خوانیم:

«لَا یَسْتَقِیمُ حُبُّ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فِی قَلْبِ مُؤْمِنٍ کَمَا لَا یَسْتَقِیمُ الْمَاءُ وَ النَّارُ فِی إِنَاءٍ وَاحِدٍ؛ محبت دنیا و آخرت در قلب فرد با ایمان جمع نمی شود همان گونه که آب و آتش در یک ظرف جمع نمی گردند». (2)

ناگفته پیداست که تمام این روایات ناظر به کسی است که دنیا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پیوسته به دنبال آن می دود؛اما کسی که دنیا را از طریق حلال می خواهد و وسیله نیل به آخرت قرار می دهد نه تنها مذموم نیست،بلکه در روایات از چنین کسی ستایش نیز شده است.

از این رو در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«إنْ جَعَلْتَ دینَکَ

ص:610


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 61،ح 30.
2- 2) .همان،ج 14،ص 327،ح 50.

تَبَعاً لِدُنْیاکَ أهْلَکْتَ دینَکَ وَ دُنْیاکَ وَ کُنْتَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ؛ اگر دین خود را تابع دنیای خود قرار دهی،دین دنیایت را تباه کرده و در آخرت از زیان کاران خواهی بود و اگر دنیای خود را تابع دینت قرار دهی هم دینت را به دست آورده ای و هم دنیایت را و در آخرت از رستگاران هستی». (1)

***

ص:611


1- 1) .غررالحکم،ح 2220.

ص:612

گفتار حکیمانه 104

اشاره

وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ،قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذَاتَ لَیْلَةٍ،وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی:یَا نَوْفُ،أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ:بَلْ رَامِقٌ.

و قال علیه السلام

یَا نَوْفُ،طُوبَی لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا،الرَّاغِبِینَ فِی الْآخِرَةِ،أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً،وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً،وَ مَاءَهَا طِیباً،وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً، وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً،ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلی مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ،یَا نَوْفُ،إِنَّ دَاوُدَ علیه السلام قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ:إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا یَدْعُو فِیهَاعَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِیبَ لَهُ،إِلَّا أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً،أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ.

«نوف بکالی»می گوید:امیرمؤمنان علیه السلام را در یکی از شب ها دیدم که برای عبادت از بستر خود خارج شده بود.نگاهی به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود:ای نوف! خوابی یا بیدار؟ عرض کردم:بیدارم.

امام علیه السلام فرمود:

ای نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغب در آخرتند،همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنی گوارای خود قرار دادند.

ص:613

قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را بر روش مسیح سپری کردند.ای نوف! داود (پیامبر علیه السلام) در چنین ساعتی از خواب برخاست و گفت این همان ساعتی است که هیچ بنده ای در آن دعا نمی کند جز این که به اجابت می رسد مگر آنکه مأمور جمع مالیات (برای حاکم ظالم) بوده باشد یا جاسوس گزارش گر یا مأمور انتظامی اش،و یا نوازنده طنبور و یا طبل باشد. (1)

مرحوم سیّد رضی«عَرْطَبه»را به«طنبور»و«کَوْبه»را به«طبل»تفسیر کرده و می افزاید بعضی به عکس گفته اند:«عَرْطَبه»«طبل»است و«کَوْبه»«طنبور»؛

(وَهِیَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ کَوْبَةٍ وَهِیَ الطَّبْلُ.وَقَدْ قِیلَ أَیْضاً:إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ) .

ص:614


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است این گفتار حکیمانه را گروه کثیری قبل از مرحوم سیّد رضی یا بعد از او نقل کرده اند از جمله کسانی که آن را نقل کرده مرحوم صدوق در خصال و اکمال الدین و مسعودی در مروج الذهب و شیخ مفید در مجالس همچنین خطیب بغدادی در تاریخ بغداد و ابن عساکر و ابو نعیم در حلیة الاولیاء و آمدی در غررالحکم در تاریخ دمشق در ضمن مسعودی داستان مفصلی در مروج الذهب در این زمینه آورده که نشان می دهد مهتدی (عباسی) هنگامی که این کلام را برای او نقل کردند بسیار از آن لذت برد و آن را به خط خود نوشت.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 96).

شرح و تفسیر: زاهدان در دنیا

زاهدان در دنیا

این کلام نورانی هنگامی از امام علیه السلام صادر شد که«نوف بکالی می گوید:امیر مؤمنان علیه السلام را در یکی از شب ها دیدم برای عبادت از بستر خود خارج شده بود.

نگاهی به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود:ای نوف! خوابی یا بیدار؟ عرض کردم:بیدارم»(آن گاه این سخن نورانی که نهایت زهد در دنیا را در عباراتی کوتاه شرح می دهد بیان فرمود)؛ (وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ قَالَ:رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذَاتَ لَیْلَةٍ،وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ،فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی:یَا نَوْفُ، أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ:بَلْ رَامِقٌ) .

نوف چنانچه خواهد آمد از دوستان نزدیک یا خادمان امیر مؤمنان بوده که حتی شب ها در خدمتش به سر می برده است.

«فرمود:ای نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغبان در آخرتند،همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنی گوارای خود قرار دادند.

قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را بر روش مسیح سپری کردند»؛ (قَالَ یَا نَوْفُ طُوبی لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا، الرَّاغِبِینَ فِی الْآخِرَةِ،أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً،وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً،وَ مَاءَهَا طِیباً،وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً،وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً،ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلی مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ) .

تعبیر زمین را فرش و خاک را بستر و...کنایه از ساده زیستن در حد اعلی است.

ص:615

تعبیر به قرآن را لباس زیرین و دعا را لباس رویین قرار دادند،کنایه از این است که دستورات قرآن در درون دل و جان و روحشان قرار دارد و دعا ورد زبانشان است همواره به هنگام قیام و قعود و هرگونه حرکت فردی و اجتماعی از خدا یاری می طلبند و برای توفیق بیشتر دعا می کنند و از این طریق هرگز خدا را از یاد نمی برند.

افزون بر این،بدن انسان در حال عادی بسیار آسیب پذیر است و لباس،او را از بسیاری آسیب ها حفظ می کند،پس دعا را لباس رویین قرار دادن اشاره به این است که آنها در سایه دعا،خود را از خطرات مختلف و عذاب های دنیا و آخرت و انحرافات اخلاقی حفظ می کنند.

تعبیر به «قَرَضُوا الدُّنْیا..» .اشاره به پیمودن و طی کردن دنیا بر روش بسیار زاهدانه حضرت مسیح است (قرض هم به معنای قطع کردن و بریدن آمده و هم به معنای گذشتن و عبور کردن).

اشاره امام در اینجا به زندگی زاهدانه حضرت عیسی به طور مشروح تر در خطبه 160 آمده است که فرمود:«و اگر بخواهی (برای نمونه دیگری) زندگی عیسی بن مریم-که درود خدا بر او باد-را برایت بازگو می کنم؛او سنگ را بالش خود قرار می داد،لباس خشن می پوشید،غذای ناگوار (مانند نان خشک) می خورد،نان خورش او گرسنگی،چراغ شب هایش ماه،سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار می گرفت) میوه و گل او گیاهانی بود که زمین برای چهارپایان می رویاند.نه همسری داشت که او را بفریبد و نه فرزندی که (مشکلاتش) او را غمگین سازد،نه مالی داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعی که خوارش کند؛مرکبش پاهایش بود و خادمش دست هایش!»

(وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَی بْنِ مَرْیَمَ عَلَیْهِ السَّلَامُ،فَلَقَدْ کَانَ یَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ،وَ یَلْبَسُ الْخَشِنَ،وَ یَأْکُلُ

ص:616

الْجَشِبَ،وَ کَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ،وَ سِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ الْقَمَرَ،وَ ظِلَالُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقُ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا،وَ فَاکِهَتُهُ وَ رَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ،وَ لَا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ،وَ لَا مَالٌ یَلْفِتُهُ،وَ لَا طَمَعٌ یُذِلُّهُ،دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ،وَ خَادِمُهُ یَدَاهُ!) .

به یقین کمتر کسی می تواند مانند حضرت مسیح زندگی کند و یا زهدی همچون پیامبر اسلام و علی علیهما السلام داشته باشد.منظور آن است که مردم با ایمان تا آنجا که می توانند تعلقات دنیوی را از خود دور سازند و بار خود را سبک کنند و به زندگی هر چه ساده تر قانع شوند،چرا که زندگی های پر خرج و تجملاتی از یک سو تمام افکار انسان را به خود جذب می کند و از آخرت غافل می سازد و از سویی دیگر تهیه آن از مال حلال غالباً مشکل است،لذا انسان را به حلال یا مشتبه آلوده می سازد و از سوی سوم برای نیازمندان مایه حسرت و دل شکستگی و محدودیت و محرومیت می شود.

برای آگاهی از زندگانی زاهدانه انبیا و اولیای الهی به بحثی که تحت عنوان «زندگی زاهدانه انبیا»در ذیل بخش چهارم خطبه 160 آورده ایم مراجعه فرمایید.

آنگاه امام علیه السلام در ادامه این سخن در بیان اهمیت بیدار ماندن در آن ساعت شب و راز و نیاز به درگاه خداوند سخن می گوید،می فرماید:«ای نوف! داود (پیامبر) علیه السلام در چنین ساعتی از خواب برخاست و گفت این همان ساعتی است که هیچ بنده ای در آن دعا نمی کند جز این که به اجابت می رسد مگر آنکه مأمور جمع مالیات (برای حاکم ظالم) یا جاسوس گزارشگر،یا مأمور انتظامی اش و یا نوازنده طنبور و یا طبل باشد»؛ (یَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ علیه السلام قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا یَدْعُو فِیهَا عَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِیبَ لَهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَ هِیَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ کَوْبَةٍ وَ هِیَ الطَّبْلُ) .

مرحوم سیّد رضی«عَرْطَبه»را به«طنبور»و«کوبه»را به«طبل»تفسیر کرده و می افزاید بعضی به عکس گفته اند:«عرطبه»«طبل»است و«کوبه»«طنبور»؛

ص:617

(وَ قَدْ قِیلَ أَیْضاً:إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَ الْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ)

ذکر نام داود در اینجا شاید از این رو باشد که او حکومت گسترده ای داشت و چنین کسی می بایست قاعدتاً از مناجات با خداوند در چنین ساعت از شب بر اثر گرفتاری ها غافل بماند.علاوه بر این،داود به سبب صدای بسیار خوبی که داشت در مناجات با پروردگار به آن صوت دل نشین بسیار علاقه مند بود؛همان صوتی که قرآن درباره آن می گوید: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ». 1

در این که ساعتی که امام علیه السلام به آن اشاره کرده چه ساعتی از شب بوده ممکن است همان باشد که امام صادق علیه السلام در حدیثی که در کتاب الدعای کافی نقل شده به آن اشاره کرده است می فرماید:

«إِنَّ فِی اللَّیْلِ لَسَاعَةً مَا یُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ ثُمَّ یُصَلِّی وَ یَدْعُو اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهَا إِلَّا اسْتَجَابَ لَهُ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ وَأَیُّ سَاعَةِ هِیَ مِنَ اللَّیْلِ قَالَ إِذَا مَضَی نِصْفُ اللَّیْلِ وَ هِیَ السُّدُسُ الْأَوَّلُ مِنْ أَوَّلِ النِّصْفِ؛ در شب ساعتی است که هر بنده مسلمانی با آن هماهنگ شود سپس نماز بخواند و به درگاه خداوند دعا کند دعایش در هر شب مستجاب می شود.راوی می گوید:از آن حضرت سؤال کردم:آن چه ساعتی از شب است؟ فرمود:

هنگامی که نصف شب بگذرد یک ششم از آغاز نصف دوم همان ساعت است». (1)

از بعضی روایات نیز استفاده می شود که بهترین ساعت شب برای راز و نیاز با خدا وقت سحر یعنی ثلث آخر شب است و ممکن است هر یک از ساعاتی که گفته شد ویژگی خاص خود را داشته باشد. (2)

در قرآن مجید نیز به اهمیت استغفار در سحرها اشاره شده است. (3)

قابل توجه این که امام علیه السلام پنج گروه را در این عبارت خود از قول داود استثنا

ص:618


1- 2) .کافی،ج 2،ص 478،ح 10.
2- 3) .همان،ح 9.
3- 4) .ذاریات،آیه 18.

فرموده است.نخست «عَشّار» است (عَشّار از ماده«عُشْر»به کسانی گفته می شد که یک دهم از اموال مردم را بر در دروازه ها یا غیر آن به عنوان مالیات برای حکام ظالم می گرفتند).

سپس «عریف» که صفت مشبهه از ماده عرفان و معرفت است و اشاره به کسانی است که به عنوان جاسوسی و گزارشگری برای حاکمان ظالم کار می کردند.

«شرطیّ» همان است که امروز به پلیس و مامور انتظامی گفته می شود و در گذشته به آنها داروغه می گفتند آنها کسانی بودند که برای نظم شهرها و جلب افراد خاطی و مخالف«حاکمان ظالم وقت»اقدام می کردند.(از ماده«شَرَط»(بر وزن طرف) به معنای علامت گرفته شده،زیرا آن مأموران لباس مخصوص یا علامت های خاصی داشتند».

صاحب«عَرْطَبَه» و صاحب«کَوْبَه» اشاره به نوازندگانی است که آهنگ های مناسب مجالس لهو و فساد و عیاشی و هوسرانی می نواختند.

در واقع داود دو گروه را استثنا کرده:کسانی که کمک به ظالمان و جباران می کنند و کسانی که مردم را به عیاشی و هوسرانی دعوت می نمایند.

نکته ها

1-نوف بکالی کیست؟

«نوف»(بر وزن خوف) یکی از یاران امیر مؤمنان علی علیه السلام و احتمالاً از خادمان آن حضرت بود.در ضبط وصف او (بکّال) اختلاف است بعضی«بِکال» (بر وزن کتاب) و بعضی«بَکال»(بر طواف) و بعضی«بَکّال»(بر وزن فعال) گفته اند و در هر حال آن را شاخه ای می دانند از قبیله همدان یا حِمْیَر که در یمن سکونت داشتند.

ص:619

قابل توجه این که در امالی صدوق (مطابق نقل قاموس الرجال مرحوم شوشتری) روایت مفصلی از قول نوف بکالی از امیر مؤمنان نقل شده که بخشی از آن چنین است:

«یَا نَوْفُ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَلَا تَکُنْ لِلظَّالِمِینَ مُعِیناً یَا نَوْفُ مَنْ أَحَبَّنَا کَانَ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ؛ ای نوف! اگر دوست داری روز قیامت با ما باشی به ظالمان کمک نکن.ای نوف! هر کسی ما را دوست دارد (در آن روز) با ما خواهد بود حتی اگر کسی قطعه سنگی را دوست بدارد،خداوند او را با آن محشور می کند». (1)

2-راز و نیاز شبانه

هنگامی که چشم های غالب مردم به خواب می رود و پاسی از شب می گذرد و محیطی آرام و روحانی و معنوی به وجود می آید،پارسایان شب زنده دار از خواب خوش برمی خیزند و به راز و نیاز و ادای نماز به درگاه پروردگار می پردازند مخصوصاً در نیمه دوم شب و سحرگاهان این راز و نیاز تأثیر بیشتری در پرورش روح و جان دارد؛نه کسی انسان را به خود مشغول می کند،نه کسب و کار و فعالیت های روزانه و نه شبهه ریاکاری است و انسان به تمام معنا،با خدای خود خلوت می کند و به همین دلیل به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در سایه تهجد شبانه مقام محمود داده شده است؛ «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً». 2

نیز به همین دلیل به این گونه افراد پاداش هایی وعده داده شده که به فکر هیچ کس نرسیده است: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ». 3

ص:620


1- 1) .امالی شیخ صدوق،ص 210.

در همین رابطه امام صادق علیه السلام می فرماید:

«مَا مِنْ عَمَلٍ حَسَنٍ یَعْمَلُهُ الْعَبْدُ إِلَّا وَلَهُ ثَوَابٌ فِی الْقُرْآنِ إِلَّا صَلَاةُ اللَّیْلِ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ یُبَیِّنْ ثَوَابَهَا لِعِظَمِ خَطَرِهَا عِنْدَهُ فَقَالَ:

«تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ»؛ هیچ عمل نیکی نیست مگر این که پاداش معینی در قرآن برای آن بیان شده مگر نماز شب که خداوند بزرگ ثوابش را به دلیل عظمت آن بیان نکرده و فرموده:پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور می شود (و به پا می خیزند و رو به درگاه خدا می آورند) و پروردگار خود را با بیم و امید می خوانند و از آنچه به آنان روزی داده ایم انفاق می کنند*هیچ کس نمی داند چه ثواب هایی که مایه روشنی چشمان است برای آنها نهفته و ذخیره کرده است». (1)

3-زیان های موسیقی

امام علیه السلام در این بیان نورانی چند چیز را مانع استجابت دعا ذکر فرمود:

باج گیری برای ظالمان،جاسوسی،در سلک داروغه های آنها بودن (برای تحکیم پایه های ظلم آنان) و همچنین نواختن طنبور و زدن طبل.

موانع استجابت دعا-به گونه ای که از سایر روایات استفاده می شود-منحصر به این پنج مورد نیست،بنابراین مواردی را که امام علیه السلام شمرده نمونه هایی روشن و جدی است.

در آنچه امام علیه السلام درباره اعانت بر ظالمان گفته جای تردید نیست،زیرا علاوه بر فرصت همکاری با آنان،درآمدی نیز که از این راه به دست عاملان آن می رسد حرام و نامشروع است و می دانیم کسی که غذای حرام بخورد دعای او مستجاب نخواهد بود.همچنین کسانی که از طریق نوازندگی کسب درآمد می کنند.

ص:621


1- 1) .تفسیر قمی،ج 2،ص 168.

می دانیم آهنگ های موسیقی بر دو گونه است:آهنگ متناسب مجالس لهو و فساد و عیاشی و هوسرانی است که حرام است،زیرا منشأ گناهان فراوان از جمله آلودگی به اعمال حرام جنسی است و تأثیر مخربی روی اعصاب دارد و به تعبیر دیگر همان تأثیری را که مواد مخدر از طریق تزریق یا نوشیدن یا بوییدن در جسم و روح انسان دارد تخدیر از طریق موسیقی های نامشروع نیز همان تأثیر را از طریق گوش آدمی می گذارد.

بخش دیگری از آهنگ که مناسب چنین جلساتی نیست و مباح و جایز است، بلکه در مورد قرآن وارد شده که آن را با آهنگ زیبا بخوانید.در جنگ ها از موسیقی های مخصوص استفاده می شود.در ورزش های سنتی نیز نوعی موسیقی داشتیم و حتی گاه برای منظم ساختن حرکات دستجات سینه زنی از طبل و سنج بهره می گرفتند که هیچ کدام از اینها موسیقی حرام نیست.

البته تشخیص میان این دو با مراجعه به عرف آگاه،روشن می شود.سخن درباره زیان های موسیقی از نظر جسم و جان فراوان است که در این مختصر نمی گنجد اما با یک حدیث ناب این سخن را پایان می دهیم:

«لَا تَدْخُلُ الْمَلَائِکَةُ بَیْتاً فِیهِ خَمْرٌ أَوْ دَفٌّ أَوْ طُنْبُورٌ أَوْ نَرْدٌ وَلَا یُسْتَجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَیَرْفَعُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْبَرَکَةَ؛ خانه ای که در آن شراب و قمار و آلات موسیقی باشد فرشتگان در آن وارد نمی شوند و دعا در آن مستجاب نمی گردد». (1)

***

ص:622


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 12 ص،235،ح 13.

گفتار حکیمانه 105

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ اللّهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ،فَلَا تُضَیِّعُوهَا؛وَ حَدَّ لَکُمْ حُدُوداً،فَلَا تَعْتَدُوهَا؛وَ نَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ،فَلَا تَنْتَهِکُوهَا؛وَ سَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَ لَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً،فَلَا تَتَکَلَّفُوهَا .

امام علیه السلام فرمود:

خداوند فرایضی را بر شما واجب کرده،آنها را ضایع نکنید و حدود و مرزهایی برای شما تعیین کرده از آن فراتر نروید و شما را از اموری نهی کرده است حرمت آنها را نگاه دارید و از اموری ساکت شده است نه به علّت فراموش کاری (بلکه به جهت مصالحی که در سکوت نسبت به آنها بوده است) بنابراین خود را در مورد آنها به زحمت نیفکنید (و با سؤال و پرسش درباره آنها بار تکلیف خود را سنگین نگردانید). (1)

ص:623


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر این کلام نورانی را از کتاب امالیِ فرزند شیخ طوسی از روایتی که سند آن به سال 306 می رسد از امیر مؤمنان از پیغمبر اکرم نقل کرده و نیز مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و شیخ مفید در مجالس آن را از امیر مؤمنان علیه السلام و امیر مؤمنان از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل فرموده و این در حالی است که مرحوم سیّد رضی مستقیماً آن را به علی علیه السلام نسبت می دهد.همچنین آمدی در غررالحکم آن را از علی علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 98).

ص:624

شرح و تفسیر: وظیفه ما

وظیفه ما

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود وظایف ما را در چهار بخش خلاصه کرده و تکلیف ما را در هر بخشی روشن ساخته است:

نخست می فرماید:«خداوند فرایضی را بر شما واجب کرده،آنها را ضایع نکنید»؛ (إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ،فَلَا تُضَیِّعُوهَا) .

اشاره است به واجباتی همچون نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و امثال آن که هر یک دارای مصالح مهمی است و باید آنها را کاملاً حفظ کرد و منظور از تضییع کردن شاید ترک نمودن باشد یا ناقص انجام دادن،همان گونه که در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است:

«إِنَّ الصَّلَاةَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی أَوَّلِ وَقْتِهَا رَجَعَتْ إِلَی صَاحِبِهَا وَ هِیَ بَیْضَاءُ مُشْرِقَةٌ تَقُولُ حَفِظْتَنِی حَفِظَکَ اللَّهُ وَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی غَیْرِ وَقْتِهَا بِغَیْرِ حُدُودِهَا رَجَعَتْ إِلَی صَاحِبِهَا وَ هِیَ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ تَقُولُ ضَیَّعْتَنِی ضَیَّعَکَ اللَّهُ؛ نماز هنگامی که در اول وقت انجام شود به آسمان می رود و سپس به سوی صاحبش باز می گردد در حالی که روشن و درخشان است و به او می گوید:من را محافظت کردی خدا تو را حفظ کند و هنگامی که در غیر وقت و بدون رعایت دستوراتش انجام شود به سوی صاحبش بر می گردد در حالی که سیاه و ظلمانی و به او می گوید:مرا ضایع کردی خدا تو را ضایع کند». (1)

ص:625


1- 1) .کافی،ج 3،ص 268،ح 4.

سپس در دومین دستور می فرماید:«خداوند حدود و مرزهایی برای شما تعیین کرده از آن فراتر نروید»؛ (وَ حَدَّ لَکُمْ حُدُوداً،فَلَا تَعْتَدُوهَا) .

منظور از این حدود برای نمونه سهامی است که در ارث تعیین شده و در قرآن مجید نیز بعد از آن که بخشی از میراث ها را بیان می کند می فرماید: «تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ» 1 و در آیه بعد کسانی که از این حدود تعدی کنند تهدید به خلود در آتش دوزخ شده اند،همچنین در مورد وظیفه زوج و زوجه به هنگام طلاق تعبیر به حدود اللّه شده است، (1)بنابراین حدود،اشاره به شرایط و کیفیت ها و برنامه های خاصی است که برای حقوق انسان ها در کتاب و سنت آمده که اگر از آنها تجاوز شود یا حقی پایمال می گردد و یا به ناحق کسی صاحب اموالی می شود.

آن گاه در سومین دستور می فرماید:«خداوند شما را از اموری نهی کرده است حرمت آنها را نگاه دارید»؛ (وَ نَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ،فَلَا تَنْتَهِکُوهَا) .

روشن است که این قسمت اشاره به معاصی کبیره و صغیره است که در کتاب و سنت وارد شده و عمومشان به دلیل مفاسدی که در آنها برای دین و دنیای مردم هست تحریم شده است.

«تَنْتَهِکُوها»از ماده«نَهْک»(بر وزن محو) به معنای هتک حرمت و پرده دری است گویی خداوند میان انسان ها و آن گناهان پرده ای کشیده است تا در حریم آن وارد نشوند و به آن نیدیشند؛ولی معصیت کاران پرده ها را می درند و به سراغ آن گناهان می روند.

در چهارمین جمله می فرماید:«خداوند از اموری ساکت شده نه به علّت فراموش کاری (بلکه به جهت مصالحی که در سکوت نسبت به آنها بوده است)

ص:626


1- 2) .بقره،آیه 229؛طلاق،آیه 1.

بنابراین خود را در مورد آنها به زحمت نیفکنید (و با سؤال و پرسش درباره آنها بار تکلیف خود را سنگین نگردانید)»؛ (وَ سَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَ لَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً، فَلَا تَتَکَلَّفُوهَا) .

این سخن برگرفته از قرآن مجید است آیه 101 سوره«مائده»است: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ»؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از چیزهایی سؤال نکنید که اگر برای شما آشکار شود شما را ناراحت می کند ولی اگر به هنگام نزول قرآن از آنها سؤال کنید برای شما آشکار خواهد شد.خداوند آنها را بخشیده (و نادیده گرفته است شما اصرار بر افشای آن نداشته باشید) خداوند آمرزنده و دارای حلم است».

همان گونه که در شأن نزول آیه فوق آمده هنگامی که دستور پروردگار درباره حج نازل شد مردی به نام«عکاشه»یا«سراقه»عرض کرد:ای رسول خدا! آیا دستور حج برای هر سال است یا یک سال؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به سؤال او پاسخ نگفت ولی او دو یا سه بار سؤال خود را تکرار کرد.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:وای بر تو چرا این همه اصرار می کنی؟ اگر در جواب تو بگویم:آری،حج در همه سال بر شما واجب می شود و فوق العاده به زحمت می افتید و اگر مخالفت کنید گناهکار خواهید بود،بنابراین تا وقتی چیزی را نگفته ام بر آن اصرار نورزید...سپس افزود:

«إذا أمْرُتُکُمْ بِشَیْءٍ فَأتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛ هنگامی که شما را به چیزی دستور دادم به اندازه توانایی خود آن را انجام دهید». (1)

می دانیم هنگامی که برای پیدا کردن قاتل به بنی اسرائیل دستور داده شد گاوی را ذبح کنند اگر مطابق اطلاق امر هرگونه گاوی را انتخاب می کردند کافی بود؛ ولی آنها پشت سر هم اصرار کردند و رنگ و سن و شرایط دیگر آن گاو را

ص:627


1- 1) .تفسیر مجمع البیان و درّ المنثور ذیل آیه پیش گفته.

پرسیدند در نتیجه آن قدر تکلیف محدود و پر مشقت شد که برای پیدا کردن آن سخت به زحمت افتادند و هزینه زیادی پرداختند و این درس عبرتی شد برای همگان در طول تاریخ.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُکْثِرُوا السُّؤَالَ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَةِ سُؤَالِهِمْ أَنْبِیَاءَهُمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ اسْأَلُوا عَمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ یَأْتِینِی یَسْأَلُنِی فَأُخْبِرُهُ فَیَکْفُرُ وَ لَوْ لَمْ یَسْأَلْنِی مَا ضَرَّهُ وَ قَالَ اللَّهُ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ إِلَی قَوْلِهِ قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ» . (1)

از این حدیث شریف استفاده می شود که از کثرت سؤال و پی جویی زیاد نهی شده و ای بسا مردم اموری را می خواستند برای آنها فاش شود که اگر فاش می شد مشکلاتی پیش می آمد؛مثلاً سؤال از پایان عمر خود یا حوادث آینده - و یا طبق بعضی از روایات از این که پدر واقعی آنها چه کسی است (2)-و مانند آن و یا جزئیات و قیود احکام شرع که اگر از آن سؤال می شد مشکلات عظیمی فراهم می گشت.

***

ص:628


1- 1) .بحارالانوار،ج 1،ص 224،ح 16.
2- 2) .تفسیر علی بن ابراهیم قمی،ج 1،ص 188.در این حدیث آمده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله به بعضی جواب دادکه پدر واقعی او غیر از کسی است که وی را پدر خود می پندارد و این مایه رسوایی و سرشکستگی شد.

گفتار حکیمانه 106- نتیجه تخریب دین برای دنیا

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لْاِسْتِصْلَاحِ دُنْیَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ.

امام علیه السلام فرمود:

مردم چیزی از امور دینشان را برای اصلاح دنیایشان ترک نمی کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روی آنها می گشاید. (1)

ص:629


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب غررالحکم-مطابق نقل مصادر نهج البلاغه-این جمله حکمت آمیز را به اضافه جمله دیگری در آغاز آن نقل کرده و آن چنین است:«لا یَتّرکُ النّاسُ شَیْئاً مِنْ دُنْیاهُمُ لِإصْلاحِ آخِرَتِهِمْ إلاّ عَوَّضَهُمُ اللّهُ سُبْحانَهُ خَیْراً مِنْهُ؛مردم چیزی را از دنیایشان برای اصلاح آخرتشان ترک نمی کنند مگر این که خدا بهتر از آن را به آنها عوض می دهد».از این اضافه استفاده می شود که آمدی صاحب غررالحکم آن را از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 99).

ص:630

شرح و تفسیر

نتیجه تخریب دین برای دنیا

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود اشاره می کند به نکته مهمی درباره تعارض دین و دنیا و کسانی که دنیا را بر احکام دینشان ترجیح می دهند و می فرماید:«مردم چیزی از امور دینشان را برای اصلاح دنیایشان ترک نمی کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روی آنها می گشاید»؛ (لَا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لْاِسْتِصْلَاحِ دُنْیَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ) .

اشاره به این که در بسیاری از اوقات،دستورات دینی و منافع دنیوی در برابر هم قرار می گیرند و رعایت هر یک سبب ضایع شدن دیگری است.انسان های موحد و یکتاپرستان حقیقی که هیچ مؤثری را در عالم جز به فرمان خدا نمی دانند به منافع دنیوی خویش پشت پا می زنند و برای حفظ دین و ایمان و اطاعت فرمان های الهی می کوشند،از این رو رحمت الهی شامل حالشان می شود و بهتر از آن عایدشان می گردد.به عکس آنها که دینشان را فدای دنیا و وظایف الهی خود را فدای منافع دنیوی می کنند خداوند بدتر از آنچه را از آن بیم داشتند به سراغشان می فرستد.

فی المثل کسانی هستند که حج واجب خود را که بر طبق حکم شرع جنبه فوریت دارد به تأخیر می اندازند مبادا تشکیلات مادی آنها گرفتار رکود شود.

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«مَا مِنْ عَبْدٍ یُؤْثِرُ عَلَی الْحَجِّ حَاجَةً مِنْ

ص:631

حَوَائِجِ الدُّنْیَا إِلَّا نَظَرَ إِلَی الْمُحَلِّقِینَ قَدِ انْصَرَفُوا قَبْلَ أَنْ تُقْضَی لَهُ تِلْکَ الْحَاجَةُ؛ هیچ کس حاجتی از حوایج دنیا را بر حج مقدم نمی دارد مگر این که ناگهان نگاه می کند حجاج خانه خدا که آثار حج در چهره آنها نمایان است از این سفر باز گشتند پیش از آنکه حاجت او برآورده شده باشد». (1)

در حدیث دیگری که در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام آمده می خوانیم که حضرت به یکی از اصحاب خاصش«سماعه»فرمود:

«مَا لَکَ لَا تَحُجُّ فِی الْعَامِ فَقُلْتُ مُعَامَلَةٌ کَانَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَ قَوْمٍ وَ أَشْغَالٌ وَ عَسَی أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ خِیَرَةٌ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا فَعَلَ اللَّهُ لَکَ فِی ذَلِکَ مِنْ خِیَرَةٍ؛ چرا امسال حج نمی روی؟ عرض کرد:

معامله ای میان من و گروهی است و گرفتاری هایی دارم و شاید خیر،در آن باشد.

امام علیه السلام فرمود:چنین نیست». (2)

یا مثلاً انسان هنگامی که مشغول نماز می شود به دلیل بعضی از کارهای دنیا آن را به سرعت تمام می کند و چه بسا ارکان نماز آنچنان که لازم است انجام نمی شود.این گونه افراد که نمازشان را فدای منافعشان می کنند به گفته امیر مؤمنان علیه السلام به جایی نمی رسند.

در حدیثی می خوانیم:

«إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِی الصَّلَاةِ فَخَفَّفَ صَلَاتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِمَلَائِکَتِهِ أَ مَا تَرَوْنَ إِلَی عَبْدِی کَأَنَّهُ یَرَی أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِ غَیْرِی أَ مَا یَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِی؛ هنگامی که انسانی مشغول نماز شود و نمازش را (برای رسیدن به حوایج دنیا) کوتاه کند،خداوند به فرشتگانش می فرماید:آیا این بنده مرا نمی بینید گویی گمان می کند برآورده شدن حاجاتش به دست دیگری است.آیا نمی داند انجام حوایجش همه در دست من است؟». (3)

ص:632


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 220،ح 2226.
2- 2) .کافی،ج 4،ص 270،ح 1.
3- 3) .همان،ج 3،ص 269،ح 10.

آنچه گفته شد در مورد حاجات فردی است؛اما حاجات و نیازهای اجتماعی نه تنها از این قاعده مستثنا نیست بلکه شمول این قاعده نسبت به آنها قوی تر و آشکارتر است؛مثلاً-به گفته مرحوم«مغنیه»در شرح نهج البلاغه خود-سران کشورهای اسلامی،امروز دستور جهاد و دفاع از حریم اسلام و کیان مسلمین را برای منافع مادی که دولت های استعماری به آنها ارائه می دهند رها کرده اند و خداوند آنها را از هر دو محروم ساخته است؛در دست بیگانگان ذلیل و خوار شده اند و دنیای آنها نیز تأمین نگشته است.

اگر دقت کنیم آنچه مولا در این سخن حکیمانه بیان فرموده به اصل توحید افعالی بازگشت می کند و جلوه ای از جلوه های«لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إلاّ اللّهُ» محسوب می شود.

قرآن مجید می گوید: ««وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»؛ اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند درهای برکات آسمان و زمین را به روی آنها می گشودیم ولی (پیامبران الهی و دستورات ما را) تکذیب کردند و ما آنها را گرفتار نتیجه اعمالشان کردیم». (1)

***

ص:633


1- 1) .اعراف،آیه 96.

ص:634

گفتار حکیمانه 107- عالم جاهل منش

اشاره

و قال علیه السلام

رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ،وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا یَنْفَعُهُ .

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیار دانشمندی که جهلش او را کشته،در حالی که علمش با اوست؛

اما به حالش سودی نمی بخشد. (1)

ص:635


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: ابومخنف مورخ مشهور که سال های قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته در کتاب الجَمَلَ شأن ورودی برای این گفتار حکیمانه بیان کرده است.وی می گوید زمانی که«طلحه»و«زبیر»به همراهی«عایشه»از مدینه به سوی بصره (برای آتش افروزی جنگ جمل) حرکت کردند امیر مؤمنان علی علیه السلام خطبه ای خواند و در آخر آن خطبه فرمود:«وَ إنَّهُما-یعنی طلحه و زبیر-لَیَعْلَمانِ أنَّهُما مُخْطِئانِ وَ رُبَّ عالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَعِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُهُ؛این دو می دانند که خطاکارند (ولی هواپرستی بر چشم بصیرت آنها پرده افکنده) و چه بسیار افراد دانایی که جهلشان آنها را کشته در حالی که علمشان با آنهاست و سودی از آن نمی برند»در کتاب مصادر نهج البلاغه بعد از بیان این داستان می افزاید:مرحوم شیخ مفید در ارشاد نیز این کلام حکیمانه را نقل کرده و همچنین آمدی در غررالحکم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4 ص 99).

ص:636

شرح و تفسیر

عالم جاهل منش

در این گفتار حکیمانه و کوتاه و پرمعنا امام به عالمان بی عمل و آلوده به رذائل اخلاقی اشاره کرده می فرماید:«چه بسیار دانشمندی که جهلش او را کشته در حالی که علمش با اوست؛اما به حالش سودی نمی بخشد»؛ (رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ،وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا یَنْفَعُهُ) .

همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السلام در این عبارت کوتاه و پرمعنا از عالمان نادانی سخن می گوید که جهلشان قاتل آنها شده است در این که چگونه علم و جهل در وجود آن ها جمع می شود تفسیرهای مختلفی می توان بیان کرد.

از همه روشن تر این که علم اگر با عمل همراه نشود همچون جهل است، بنابراین نکوهش امام علیه السلام از عالمانی است که از علم خود بهره نمی گیرند و به آن عمل نمی کنند و سبب هلاکت مادی و معنوی آنها می شود.

در حدیثی در کتاب شریف کافی از امیر مؤمنان علی علیه السلام می خوانیم که

«إنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَیْرِهِ کَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذی لا یَسْتَفیقُ عَنْ جَهْلِهِ؛ شخص عالمی که به علمش عمل نکند مانند جاهل سرگردانی است که از بیماری جهل بهبود نمی یابد.

سپس حضرت در همان روایت می فرماید:

«بَلْ قَدْ رَأیتُ أنَّ الْحُجَّةَ عَلَیْهِ أعْظَمُ وَ الْحَسْرَةُ أدْوَمُ؛ بلکه حجت الهی را بر او بزرگ تر و حسرت او را پایدارتر دیدم». (1)

ص:637


1- 1) .کافی،ج 1،ص 45،ح 6.

همین عبارت با اندک تفاوتی در ذیل خطبه 110 نهج البلاغه نیز آمده است.

در حدیث دیگری در غرر الحکم از همان حضرت می خوانیم:

«عِلْمٌ لا یُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَ مالٌ لا یَنْفَعُکَ وَبالٌ؛ دانشی که تو را اصلاح نکند گمراهی است و ثروتی که تو را (در راه خشنودی خدا) سودی نبخشد بدبختی است». (1)

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از«جهل»صفات جاهلانه ای مانند غرور و تکبر و خودخواهی و سودجویی و ریاکاری باشد؛هر گاه علم با این صفات نکوهیده جاهلانه همراه گردد عالم را به نابودی می کشاند،همان گونه که در طول تاریخ مصادیق زیادی دارد.آیا طلحه و زبیر عالم به احکام اسلام و قرآن نبودند؟ آیا موقعیت علی علیه السلام را در اسلام و نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نمی شناختند؟ چه شد که علمشان سودی به آنها نبخشید؟ آیا جز این است که جاه طلبی و پیروی از هوای نفس آنها را به جنگ جمل کشانید و نه تنها علمشان به حالشان سودی نداشت،بلکه صفات جاهلانه آنها سبب مرگشان در دنیا و مجازاتشان در آخرت شد.حدود هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن دادند و هرگز به مقصدشان نیز در دنیا نرسیدند.

نیز احتمال می رود منظور این باشد که ظواهری از علم دارد ولی به عمق آن نرسیده است و به تعبیری دیگر،علم او فاقد بصیرت است همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«الْعامِلُ عَلی غَْیرِ بَصیرَةٍ کَالسّائِرِ عَلی غَیْرِ الطَّریقِ فَلا تُزیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ مِنَ الطَّریقِ إلاّ بُعْداً؛ آن کس که بدون بینش و بصیرت عمل می کند همانند کسی است که در بیراهه گام بر می دارد،چنین کسی هر قدر تندتر برود از راه اصلی دورتر می شود». (2)

جمع میان این تفسیرها نیز مانعی ندارد.

ص:638


1- 1) .غرر الحکم،ح 193.
2- 2) .من لایحضره الفقیه،ج 4،ص 401.

گفتار حکیمانه 108- اعجوبه جهان خلقت!

اشاره

و قال علیه السلام

لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ:وَ ذَلِکَ الْقَلْبُ.وَ ذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا؛فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ،وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ،وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ،وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضی نَسِیَ التَّحَفُّظَ،وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ،وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ،وَ إِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنی،وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ،وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ، وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ،وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ.فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ،وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ.

امام علیه السلام فرمود:

در درون سینه این انسان قطعه گوشتی است که به رگ مخصوصی آویخته شده و عجیب ترین اعضای او و همان قلب وی است،این شگرفی به علت آن است که صفاتی از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است،پس هرگاه آرزوها (ی افراطی) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست می دهد و) طمع او را ذلیل و خوار می کند و هنگامی که طمع در او به هیجان آید به دنبال آن حرص،

ص:639

او را به هلاکت می کشاند و هنگامی که یأس بر او غالب گردد تأسف او را از پای در می آورد و هرگاه غضب بر او مستولی گردد خشمش فزونی می گیرد (و دست به هر کار خلافی می زند) و اگر بیش از حد (از کسی یا چیزی) راضی شود (و به آن اطمینان پیدا کند) جانب احتیاط را از دست می دهد و هرگاه ترس بر او غالب شود احتیاطکاری (افراطی) او را به خود مشغول می دارد و هر زمان کار بر او آسان گردد در غفلت و بی خبری فرو می رود و هر وقت مالی به دست آورد بی نیازی او را به طغیان وا می دارد و اگر مصیبتی به او برسد بی تابی او را رسوا می سازد و اگر فقر،دامنش را بگیرد،مشکلات (ناشی از آن)،او را به خود مشغول می دارد و اگر گرسنگی پیدا کند ضعف زمین گیرش می کند و چنانچه پرخوری کند شکم پروری او را به رنج انداخته،راه نفس را بر او می بندد و (به طور کلی) هرگونه کمبود (و تفریط) به او زیان می رساند و هر گونه افراط او را فاسد می کند. (1)

ص:640


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر می گوید:این سخن بخشی از خطبه معروف وسیله است که از خطبه های مشهور آن حضرت است (هرچند مرحوم سیّد رضی آن را در نهج البلاغه نقل نکرده است) و از جمله کسانی که پیش از مرحوم سیّد رضی این خطبه را نقل کرده اند.کلینی در روضه کافی و ابن شعبه حرانی در تحف العقول است.سپس به جمع کثیر دیگری از دانشمندان معروف اشاره می کند که در کتب خود این کلام حکمت آمیز را نقل کرده اند از جمله:مرحوم شیخ مفید در ارشاد،مسعودی در مروج الذهب،ابن عساکر در تاریخ دمشق و آمدی در غررالحکم می باشد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 100). صاحب کتاب تمام نهج البلاغه این گفتار حکمت آمیز را به ضمیمه سخنان دیگری از قول«ضرار بن ضمره»و در پاسخ معاویه که سخنان بیشتری را از علی علیه السلام طلب می کرد ذکر نموده است.(تمام نهج البلاغه،ص 563).

شرح و تفسیر

اعجوبه جهان خلقت!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به یک سلسله عواطف انسانی و بخش مهمی از رذایل اخلاقی و آثار هر یک از آنها اشاره فرموده و مرکز آنها را قلب می شمرد و می فرماید:«در درون سینه این انسان قطعه گوشتی است که به رگ مخصوصی آویخته شده و عجیب ترین اعضای او و همان قلب وی است»؛ (لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ:وَ ذَلِکَ الْقَلْبُ) .

در این که چگونه قلب همان عضو صنوبری که مأمور رساندن خون به تمام اعضاست می تواند مرکز عواطف انسانی و فضایل و رذایل اخلاقی باشد در پایان این بحث به طور مشروح از آن سخن خواهیم گفت.

«نیاط»همان رگی است که قلب به وسیله آن در سینه انسان آویزان است که اگر قطع شود در کمترین زمان حیات انسان پایان می یابد.گاه آن را مفرد شمرده و زمانی جمع«نَوط»(بر وزن فوت) دانسته اند و هنگامی به معنای خود قلب نیز آمده است.به هر حال امام علیه السلام این قلب آدمی را که در درون سینه اش با رگی آویخته شده شگفت انگیزترین عضو بدن او می شمرد.

سپس به دلیل آن پرداخته و در ادامه سخن چنین می فرماید:«این شگرفی به خاطر آن است که صفاتی از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است»؛ (وَ ذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا) .

ص:641

حکمت اشاره به فضایل اخلاقی و اضداد آن اشاره به رذایل اخلاقی است و به این ترتیب امام قلب انسان را مرکزی برای فضایل و رذایل اخلاقی می شمرد و این که مرحوم مغنیه در فی ظلال حکمت را به غیر فضایل اخلاقی تفسیر کرده که نتیجه آن نوعی رذایل محسوب می شود بسیار خلاف ظاهر است. (1)

سپس امام علیه السلام به شرح بخشی از رذایل اخلاقی که در طرف افراط و تفریط قرار دارند پرداخته به ده نکته در این زمینه اشاره می کند:

نخست به سراغ حالت رجای افراطی و سپس یأس افراطی می رود و می فرماید:«هر گاه آرزوها (ی افراطی) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست می دهد و) طمع او را ذلیل و خوار می کند و هنگامی که طمع در او به هیجان آمد به دنبال آن حرص،او را به هلاکت می کشاند»؛ (فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ،وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ) .

منظور از«سَنَحَ»از ماده«سنوح»به معنای عارض شدن است.

منظور از«رجاء»در اینجا امید افراطی به دیگران داشتن و چشم به اموال و امکانات آنها دوختن است واضح است که این امید افراطی،او را به طمع، و طمع،او را به حرص می کشاند که همه از رذایل اخلاقی است.

امام در مقابل آن«یأس افراطی»را مطرح می کند و می فرماید:«و هنگامی که یأس بر او قالب گردد تأسف او را از پای در می آورد»؛ (وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ) .

منظور از«یأس»در اینجا ناامیدی افراطی در عالم اسباب است که انسان در صحنه های علم و تجارت و کسب و کار از موفقیت خود مأیوس باشد؛اشخاص مأیوس به یقین در زندگی ضعیف و ناتوان و گاه نابود می شوند.حد وسط در میان امید افراطی و یأس همان حالت امیدواری معتدل است که اگر نباشد انسان

ص:642


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 282.

در زندگی به جایی نمی رسد همان گونه که پیغمبر اکرم فرمود:

«الْأمَلُ رَحْمَةٌ لِاُمَّتی وَ لَوْ لا الْأمَلُ لَما رَضَعَتْ والِدٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً؛ امید و آرزو رحمتی است برای امت من و اگر امید نبود هیچ مادری فرزندش را شیر نمی داد و هیچ باغبانی نهالی نمی کشت». (1)

آن گاه سومین و چهارمین صفات رذیله ای را که در حد افراط و تفریط قرار دارند بیان می کند و می فرماید:«هر گاه غضب بر او مستولی شود خشمش فزونی می گیرد (و دست به هر کار خلافی می زند) و اگر بیش از حد (از کسی یا چیزی) راضی شود (و به آن اطمینان پیدا کند) جانب احتیاط را از دست می دهد»؛ (وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ،وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَی نَسِیَ التَّحَفُّظَ) .

به یقین هم حالت غضب که سرچشمه کارهای نادرست می شود جنبه افراط دارد و هم اعتماد بی حساب به افراد و اشخاص که آن هم سبب مشکلات فراوان می گردد.حد وسط میان این دو رضایت معتدل آمیخته با رعایت احتیاط است.

سپس حضرت از پنجمین و ششمین رذیله اخلاقی که در طرف افراط و تفریط قرار دارند سخن می گوید و می فرماید:«هر گاه ترس بر او غالب شود احتیاطکاری (افراطی) او را به خود مشغول می دارد و هر گاه کار بر او آسان گردد در غفلت و بی خبری فرو می رود»؛ (وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ،وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ) .

علمای اخلاق ترس بجا و معتدل را در برابر عواقب منفی و خطرناک فضیلت می شمرند.در واقع خداوند آن را سپری در برابر خطرات در وجود انسان قرار داده تا بی حساب در هر میدانی وارد نشود و دشمنانی که در کمین او هستند و خطراتی که بر سر راه رسیدن به مقصد وی را تهدید می کنند از نظر دور ندارد؛ ولی اگر این حالت جنبه افراطی به خود بگیرد صفتی رذیله به نام«جُبن»است

ص:643


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 175.

همان گونه که اگر در جهت تفریط واقع شود و انسان بی باکانه در هر میدان و مسیری قدم بگذارد،رذیله دیگری است که از آن به غفلت،غرور و بی خبری یاد می شود.

آن گاه در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف افراطی می فرماید:«هرگاه مالی به دست آورد بی نیازی او را به طغیان وا می دارد و اگر مصیبتی به او برسد بی تابی او را رسوا می کند و اگر فقر دامنش را بگیرد مشکلات (ناشی از آن)،او را به خود مشغول می دارد»؛ (وَ إِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنَی،وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ) .

«عَضَّتْهُ»از ماده«عضّ»(بر وزن حظ) به معنای گاز گرفتن و گزیدن است.

امام علیه السلام طغیان به سبب فزونی مال را در برابر دو چیز قرار داده است:مصیبت توأم با بی تابی و فقر مشغول کننده.

در نسخه کافی جمله «وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ» قبل از جمله «وَ إنْ أصابَتْهُ مُصیبَةٌ» آمده است و مناسب نیز همین است،زیرا«فاقه»(فقر) بلا فاصله در برابر«غنا» قرار می گیرد.

به یقین مال و ثروت،بهترین وسیله برای نیل به اهداف والای انسانی،کمک به دردمندان و کمک به پیشرفت علم و دانش و برقرار ساختن عدالت اجتماعی و ساختن بناهای خیر و مانند آن است؛اما اگر توأم با خودخواهی و کم ظرفیتی شود انسان را به طغیان وا می دارد همان گونه که قرآن مجید می فرماید: ««کَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی»؛ (آن گونه نیست که آنها می پندارند،انسان طغیان می کند هرگاه خود را مستغنی و بی نیاز ببیند»(منظور انسان های کم ظرفیت و بی تقواست).

در هر حال مناسب این است که مصیبت را در عبارت بالا به مصائب مالی تفسیر کنیم؛مانند ورشکست شدن در تجارت یا آفت گرفتن محصولات در

ص:644

زراعت و مانند آن که در قرآن مجید گاه بر آن اطلاق مصیبت شده است آنجا که می فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ* اَلَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

سرانجام امام علیه السلام رذیله نهم و دهم را مورد توجه قرار داده می فرماید:«اگر گرسنگی پیدا کند ضعف زمین گیرش می کند و اگر پرخوری کند شکم پروری او را به رنج انداخته راه نفس را بر او می بندد»؛ (وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ) .

«کَظَّتْهُ»از ماده«کظ»(بر وزن حظ) به معنای به زحمت افکندن است.

به یقین همان گونه که افراط در پرخوری نکوهیده است و سرچشمه بیماری های جسمی و روحی است،کم خوردن بیش از حد نیز مایه ضعف و ناتوانی و عدم قدرت بر انجام مسئولیت هاست.

امام علیه السلام،این معلم بزرگ اخلاق و فضیلت،بعد از ذکر ده مورد بالا به طور خصوص به سراغ یک اصل کلی می رود که هم آنچه را گذشت فرا می گیرد و هم موارد دیگر از افراط و تفریطها را و می فرماید:«(به طور کلی) هرگونه کمبود (و تفریط) به او زیان می رساند و هرگونه افراط او را فاسد می سازد»؛ (فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ،وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ) .

درسی را که امام علیه السلام در این کلام نورانی اش به همه ما می دهد در واقع درسی است که تمام علم اخلاق و سخنان علمای اخلاق در آن خلاصه شده است.

امام علیه السلام در این درس پرمعنا به همگان هشدار می دهد که غرائزی که خداوند در انسان آفریده و در درون جان او قرار داده است همه برای حیات مادی و معنوی انسان ضروری است مشروط بر این که به سوی افراط و تفریط کشیده نشود؛امید خوب است؛ولی افراط و تفریط در آن زیان بار،احتیاط و ترس در برابر حوادث خطرناک لازم است؛اما افراط و تفریط در آن سبب بدبختی است.

ص:645

مال و ثروت از اسباب سعادت است مشروط بر این که افراط و تفریط و طغیان و جزع در آن نباشد.خوردن غذا برای داشتن بدن سالم به عنوان مقدمه داشتن روح سالم لازم است؛اما افراط و تفریط در آن مشکل آفرین می باشد.

نکته: آیا قلب کانون صفات خوب و بد انسان است؟

آیا قلب کانون صفات خوب و بد انسان است؟

سؤال مهمی که در اینجا مطرح می شود این است که قلب به معنای عضوی که درون سینه برای پمپاژ خون به تمام اعضا قرار دارد طبق تحقیقات دانشمندان هرگز مرکز ادراکات نیست و کار آن فقط رساندن خون تصفیه شده به اعضا و گرفتن خون آلوده و فرستادن آن به تصفیه خانه بدن یعنی ریه است.چگونه امام علیه السلام می فرماید قلبی که با رگی به سینه انسان آویخته شده مرکز این صفات است؟

همین سؤال درباره استعمالات قلب در قرآن مجید نیز آمده است مخصوصاً آنجا که می فرماید: ««خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ...»؛ خداوند بر دل های آنها مهر نهاده...». (1)

در پاسخ این سؤال،بحث جامعی در تفسیر نمونه آمده که در اینجا می آوریم.

چرا درک حقایق در قرآن به قلب نسبت داده شده است در حالی که می دانیم قلب مرکز ادراکات نیست،بلکه تلمبه ای برای گردش خون در بدن است؟!

در پاسخ چنین می گوییم:

«قلب»در قرآن به معانی گوناگونی آمده است،از جمله:

1.به معنی عقل و درک،چنان که در آیه 37 سوره«ق»می خوانیم: ««إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»؛ در این مطالب تذکر و یادآوری است برای آنان که

ص:646


1- 1) .بقره،آیه 7.

نیروی عقل و درک داشته باشند».

2.به معنی روح و جان،چنان که در سوره«احزاب»،آیه 10 آمده است: ««وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»؛ هنگامی که چشم ها از وحشت فرومانده و جان ها به لب رسیده بود».

3.به معنی مرکز عواطف.آیه 12 سوره«انفال»شاهد این معناست: ««سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ»؛ به زودی در دل کافران ترس ایجاد می کنیم».در جای دیگر در سوره«آل عمران»آیه 159 می خوانیم: ««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ ...اگر سنگدل بودی از اطرافت پراکنده می شدند».

توضیح اینکه در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم می خورد:

1.مرکز ادراکات که همان«مغز و دستگاه اعصاب»است،لذا هنگامی که مطلب فکری برای ما پیش می آید احساس می کنیم با مغز خویش آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم (اگرچه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسیله و ابزاری برای روح هستند).

2.مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبری که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفی در مرحله اول روی همین مرکز اثر می گذارد و اولین جرقه از قلب شروع می شود.

ما بالوجدان هنگامی که با مصیبتی روبه رو می شویم فشار آن را روی همین قلب صنوبری احساس می کنیم،و همچنان وقتی که به مطلب سرورانگیزی بر می خوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس می کنیم (دقت کنید).

درست است که مرکز اصلی«ادراکات»و«عواطف»همگی روان و روح آدمی است ولی تظاهرات و عکس العمل های جسمی آنها متفاوت است عکس العمل درک و فهم نخستین بار در دستگاه مغز آشکار می شود؛ولی عکس العمل مسائل

ص:647

عاطفی از قبیل محبت،عداوت،ترس،آرامش،شادی و غم در قلب انسان ظاهر می گردد،به طوری که به هنگام ایجاد این امور به روشنی اثر آنها را در قلب خود احساس می کنیم.

نتیجه این که اگر در قرآن مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص) مسائل عقلی به قلب (به معنی عقل یا مغز) نسبت داده شده،دلیل آن همان است که گفته شد،و سخنی به گزاف نرفته است.

از همه اینها گذشته قلب به معنای عضو مخصوص نقش مهمی در حیات و بقای انسان دارد،به طوری که یک لحظه توقف آن با نابودی همراه است، بنابراین چه مانعی دارد که فعالیت های فکری و عاطفی به آن نسبت داده شود.

***

ص:648

گفتار حکیمانه 109- ما از افراط و تفریط دوریم

اشاره

و قال علیه السلام

نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطی،بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی،وَ إِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی .

امام علیه السلام فرمود:

ما تکیه گاه میانه هستیم؛(باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند

و تندروان به سوی آن باز گردند. (1)

ص:649


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: قبل از مرحوم سیّد رضی ابن عبد ربه (متوفای 328) در عقد الفرید آن را با کمی تفاوت آورده و ابن قتیبه (متوفای 276) در عیون الاخبار و یعقوبی (متوفای 284) در تاریخ خود و همچنین ابن شعبه (متوفای 332) در تحف العقول و مرحوم مفید در مجالس با تفاوتی در بعضی از الفاظ این کلام حکمت آمیز را آورده اند.از آنچه طبری در بشارة المصطفی نوشته بر می آید که امام علیه السلام این گفتار حکیمانه را ضمن سخنانی که بین او و بین«حارث همدانی»رد و بدل شد بیان فرمود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 102).

ص:650

شرح و تفسیر

ما از افراط و تفریط دوریم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،موقف خود و خاندانش را در برابر«مقصران» و«غالیان»روشن ساخته است،می فرماید:«ما تکیه گاه میانه هستیم؛(باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوی آن باز گردند»؛ (نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَی،بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی،وَ إِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی) .

این تعبیر کنایه زیبا و دلنشینی است،زیرا«نُمْرُقة»در اصل به معنای پشتی یا متکایی است که بر آن تکیه می کنند؛پشتی وسط و میانه،پشتی ممتازی بوده که در صف پشتی های مجلس مورد توجه و جایگاه افراد شریف تر بوده است.

می فرماید:آنها که پایین ترند باید رو به سوی ما کنند و آنها که بالاترند باید نگاه خود را به ما باز گردانند (و همگی راه اعتدال را پیش گیرند).

اشاره به اینکه مورد قبول در اسلام و آیین الهی اموری است که در سر حد اعتدال و دور از افراط و تفریط باشد،همان گونه که قرآن مجید می گوید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» 1 و در جای دیگر درباره انفاق می فرماید: ««وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»؛ کسانی که هنگامی که انفاق می کنند نه اسراف می کنند و نه سخت گیری و در میان این دو حد اعتدال را رعایت می کنند». (1)

ص:651


1- 2) .فرقان،آیه 67.

منظور از«تالی»کسانی هستند که اوصاف برجسته امامان اهل بیت علیهم السلام را انکار می کردند و آنان را در حد فردی معمولی قرار می دادند و منظور از«غالی» کسانی که آنان را از حد امام معصوم بالاتر برده و صفات خدایی برایشان قائل می شدند و حتی گاهی به الوهیت آنها رأی می دادند.امام علیه السلام می فرماید:ما هیچ یک از این دو گروه را نمی پسندیم نه تالی و نه غالی.

بعضی از شرّاح نهج البلاغه«وسطی»را به معنای ممتاز و عالی گرفته اند نه به معنای میانه،همان گونه که در آیه 28 از سوره«قلم»می خوانیم: «قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ» که اوسط در اینجا به معنای افضل و برتر است.

ولی با توجه به تالی و غالی که در ذیل این کلام حکیمانه آمده چنین احتمالی بسیار بعید است و مناسب همان معنای وسط است که طرف افراط و تفریط دارد.

پیروی از حد اعتدال و پیمودن خط میانه نه تنها در مسائل اعتقادی مورد توجه است که در مسائل اخلاقی و اجتماعی نیز غالباً چنین است،زیرا افراط و تفریط در این امور نیز زیانبار بوده و حد وسط و حالت اعتدال دارای آثار و برکات روشنی است.

خوشبختانه پیروان مکتب اهل بیت با هدایت های آنها در همه جا حد اعتدال را برگزیدند؛در حالی گروهی گرایش به جبروگروهی تفویض را انتخاب می کردند، پیروان این مکتب شعار«لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین»را برگزیدند و در جایی که جمعی قائل به تشبیه (اعتقاد به جسمیت خداوند) و گروهی معتقد به تعطیل (کسانی که می گویند ما از ذات و صفات خدا هیچ چیز نمی فهمیم) در میان مسلمانان بودند،پیروان این مکتب نه تشبیه را پذیرفتند و نه تعطیل را بلکه معتقد شدند کنه ذات خدا و صفات او گرچه برای انسان ها قابل درک نیست؛ ولی او را می توان از طریق آثارش در پهنه جهان هستی به خوبی شناخت.

آخرین سخن این که تعبیر به«نحن»گر چه به معنای امامان اهل بیت است

ص:652

ولی از بعضی از روایات استفاده می شود که پیروان راستین آنها نیز همین گونه اند.

چنان که در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم فرمود:

«یا مَعْشَرَ الشّیعَةِ-شِیعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ-کُونُوا النُّمْرُقَةُ الْوُسْطی یَرْجَعُ إلَیْکُمُ الْغالی وَ یَلْحَقُ بِکُمُ التّالی؛ ای جمیعت شیعه شما هم جایگاه حد وسط و معتدل باشید که غلو کننده به سوی شما باز گردد و عقب مانده به شما ملحق شود»در این هنگام مردی عرض کرد:

فدایت شوم،منظور از غالی چیست؟ فرمود:

«قَوْمٌ یَقُولُونَ فینا ما لا نَقُولُه فی أنْفُسُنا فَلَیْسَ أولئکَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُمْ؛ گروهی هستند که درباره ما مطالبی می گویند که ما درباره خود نمی گوییم (آنها راه غلو و افراط را می پویند) آنها از ما نیستند و ما از آنها نیستیم».سپس امام علیه السلام رو به مردم کرد و فرمود:

«وَاللّه ما مَعَنا مِنَ اللّهِ بَرائَةٌ وَ لا بَیْنَنا وَ بَیْنَ اللّهِ قِرابَةٌ وَ لا لَنا عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ وَ لا نَتَقَرَّبُ إلَی اللّهِ إلاّ بِالطّاعَةِ؛ به خدا سوگند ما برات آزادی (از آتش دوزخ برای کسی) نداریم و میان ما و خداوند خویشاوندی نیست و حجت خاصی در برابر او نداریم و جز از طریق اطاعت به او تقرب نمی جوییم».سپس افزود:

«فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مُطیعاً لِلّهِ تَنْفَعُهُ وِلایَتَنا وَ مَنْ کانَ مِنْکُم عاصِیاً لِلّهِ لَنْ تَنْفَعَهُ وَلایَتَنا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا؛ هر کس از شما مطیع خدا باشد ولایت ما برای او سودبخش است و هر کس از شما معصیت خدا کند ولایت ما به او سودی نمی بخشد.وای بر شما (به ولایت ما) مغرور نشوید،وای بر شما مغرور نشوید». (1)

***

ص:653


1- 1) .کافی،ج 2،ص 75،ح 6.

ص:654

گفتار حکیمانه 110- مجریان فرمان خدا

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلَّا مَنْ لَا یُصَانِعُ وَ لَا یُضَارِعُ،وَ لَا یَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ .

امام علیه السلام فرمود:

فرمان خدا را تنها کسی می تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد

(و اهل رشوه) و نه تسلیم و ذلیل (در مقابل دیگران)

و نه پیروی از طمع ها کند. (1)

ص:655


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه جز این درباره این کلام حکیمانه نقل نشده است که صاحب غررالحکم که بعد از مرحوم رضی می زیسته این گفتار حکیمانه را با تفاوت در چند مورد ذکر کرده که نشان می دهد منبعی غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 102).

ص:656

شرح و تفسیر

مجریان فرمان خدا

امام علیه السلام در این گفتار پربار و حکیمانه صفات کسانی را که توانایی اجرای اوامر الهی را دارند بیان می کند و آن را در سه چیز خلاصه کرده،می فرماید:

«فرمان خدا را تنها کسی می تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد (و اهل رشوه) و نه تسلیم و ذلیل (در مقابل دیگران) و نه پیروی از طمع ها کند»؛ (لَا یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلَّا مَنْ لَا یُصَانِعُ،وَ لَا یُضَارِعُ،وَ لَا یَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ) .

بدیهی است آنان که اهل«مصانعه»(به معنای سازشکاری و رشوه گرفتن) هستند هرگز نمی توانند حق را به حق دار برسانند،چرا که زورمندان اهل باطل آنها را خریداری می کنند و از حق منصرف می سازند و در این میان حقوق ضعفا پایمال می شود.

همچنین کسانی که ضعیف و ذلیل و ناتوانند قدرت اجرای فرمان خدا را ندارند،زیرا اجرای فرمان حق قاطعیت و شجاعت و استقلال شخصیت را می طلبد و افراد زبون که به روش اهل باطل عمل می کنند توان این کار را ندارند.

نیز اشخاص مبتلا به انواع طمع ها؛طمع در مقام،مال و خواسته های هوس آلود هرگز نمی توانند مجری فرمان خدا باشند،زیرا طمع بر سر دوراهی ها و چند راهی ها آنها را به سوی خود جذب می کند و از پیمودن راه حق باز می دارد.

به همین دلیل در طول تاریخ کمتر زمامداری را دیده ایم که به طور کامل

ص:657

مجری فرمان حق باشد (مگر انبیا و اولیا) زیرا گاه یکی از این سه نقطه ضعف و گاه همه آنها را داشته است،از این رو از پیمودن راه حق باز مانده است.

آنچه امام علیه السلام در بالا درباره موانع اجرای فرمان الهی بیان فرمود اموری است که در آیات و روایات اسلامی نیز بر آن تأکید شده است؛از جمله درباره رشوه می خوانیم پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«إیّاکُم وَ الرِّشْوَةَ فَإنَّها مَحْضُ الْکُفْرِ وَ لا یَشُمُّ صاحِبُ الرِّشْوَةِ ریحَ الْجَنَّةِ؛ از رشوه بپرهیزید که کفر خالص است و رشوه گیر بوی بهشت را هرگز استشمام نمی کند».

کسی که رشوه می گیرد در واقع پرستش درهم و دینار را بر پرستش خالق مختار مقدم می شمرد و قوانینی را که برای حمایت از ضعفای جامعه است تبدیل به وسیله حمایت از دزدان و دغل کاران و ظالمان می کند و«مضارعة»که همان اظهار ذلت و ناتوانی در برابر زورگویان است عامل دیگری برای زیر پا گذارد فرمان خدا و به قدرت رسیدن ظالمان است.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه همّام (خطبه 193) می فرماید:

«فَمِنْ عَلامَةِ أحَدِهِمْ أنَّکَ تَری لَهُمْ قُوَّةً فی دینِ؛ یکی از نشانه های پرهیزگاران این است که او را در دین (و اجرای فرمان الهی) قوی و نیرومند می بینی».

در مورد طمع که مانع سوم است همین بس که در روایتی از امام امیر المؤمنین علیه السلام در بحار الانوار آمده که:

«ما هَدَمَ الدّینَ مِثْلُ الْبِدَعُ وَ لا أفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَعُ؛ هیچ چیز مانند بدعت ها دین را از بین نمی برد و چیزی مانند طمع انسان را فاسد نمی سازد».

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«مَنْ أرادَ أنْ یَعیشَ حُرّاً أیّامَ حَیاتِهِ فَلا یُسْکِنِ الطَّمَعَ قَلْبَهُ؛ کسی که می خواهد در طول عمر آزاد زندگی کند باید اجازه ندهد طمع در قلبش سکونت یابد». (1)

ص:658


1- 1) .میزان الحکمه،ج 6،ح 11213.

سعدی در شعری که بر گرفته از این حدیث است می گوید:

هر که بر خود در سؤال گشاد

***

ص:659

ص:660

گفتار حکیمانه 111 و 112- بی وفایی دنیا و از دست رفتن سریع عزیزان

اشاره

وَ قَالَ علیه السلام وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الْأَنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ:

و قال علیه السلام

لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ.

مَعْنی ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ،فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ،وَ لا یَفْعَلُ ذلِکَ إلاّ بِالْأتْقِیاءِ الْأبْرارِ وَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأخْیارِ،وَ هذا مِثْلُ قَوْلِهِ علیه السلام:

مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً.

«وَقَدْ یُؤَوَّلُ ذلِکَ عَلی مَعْنی آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعَ ذِکْرِهِ».

به هنگام بازگشت امیرمؤمنان علی علیه السلام از میدان صفین«سهل بن حنیف»در کوفه چشم از دنیا فرو بست در حالی که محبوب ترین مردم نزد امام علیه السلام بود.

امام علیه السلام فرمود:

حتی اگر کوهی مرا دوست بدارد از هم می شکافد و فرو می ریزد!

سیّد رضی می گوید:معنای این سخن آن است که شداید و مصائب،به سرعت به سراغ دوستان ما می آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزگاران

ص:661

و نیکان و برگزیدگان و خوبان است.

این سخن همانند سخن دیگری است که از امام علیه السلام نقل شده است که فرمود:

هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را برای خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتاری ها) گردد.

سید رضی در پایان می گوید:گاهی برای این کلام تفسیر دیگری کرده اند که اینجا جای شرح آن نیست. (1)

***

ص:662


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که حکمت پربار اول را نقل کرده،زمخشری در ربیع الابرار و آمدی در غررالحکم و نویسنده الدرجات الرفیعة (سید علی خان متوفای 1120) است. اما کلمه حکمت آمیز دوم در میان علما و دانشمندان پیش از سیّد رضی مشهور بوده و آن را به صورت های مختلفی نقل کرده و در تفسیر آن نظرات متعددی داده اند از جمله کسانی که آن را نقل کرده اند سید مرتضی در کتاب امالی و ابن اثیر در نهایة است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 103). مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار بعد از اشاره به این دو کلام حکمت آمیز مولا امیر مؤمنان علیه السلام شرح مبسوطی در چند صفحه درباره آن آورده است که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد.(بحارالانوار،ج 67،ص 247).

شرح و تفسیر

در مقدمه این کلام حکمت آمیز شأن ورودی برای آن ذکر شده هنگام باز گشت امیر مؤمنان علی علیه السلام از میدان صفین به امام علیه السلام خبر دادند«سهل بن حنیف» (یکی از پیشگامان اسلام،از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان علی علیهما السلام) در کوفه چشم از دنیا فرو بسته در حالی که محبوب ترین مردم نزد امام علیه السلام بود»؛ (وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الْأَنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ،وَ کَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ) .

امام علیه السلام در این هنگام در زمینه بی وفایی دنیا و از دست رفتن سریع عزیزان فرمود:«حتی اگر کوهی مرا دوست بدارد از هم می شکافد و فرو می ریزد»؛ (لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ) .

اشاره به بی وفایی و ناپایداری طبیعت دنیا و از دست رفتن عزیزان است که هم آزمونی برای مردان خداست و هم هشداری برای همگان.

سپس مرحوم سیّد رضی به دنبال این گفتار حکیمانه درباره بی وفایی دنیا می افزاید:«معنای این سخن آن است که شدائد و مصائب،به سرعت به سراغ دوستان ما می آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزگاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است و این سخن همانند سخن دیگری از امام علیه السلام است که فرمود:«هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را برای خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتاری ها) گردد»؛ (مَعْنی ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ

ص:663

تَغْلُظُ عَلَیْهِ،فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ،وَ لا یَفْعَلُ ذلِکَ إلاّ بِالْأتْقِیاءِ الْأبْرارِ وَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأخْیارِ،وَ هذا مِثْلُ قَوْلِهِ علیه السلام:مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً) .

«جلباب»به لباسی می گویند که تمام بدن یا قسمت عمده آن را بپوشاند؛چادر یا مانند آن.

در این که چه رابطه ای در میان محبت اهل بیت و پوشش فقر است تفسیرهای مختلفی شده که از میان همه آنها سه تفسیر زیر از همه مناسب تر است:

نخست این که به مقتضای«الْبَلاءُ لِلْوِلاءِ»؛بلاها به سراغ دوستان خدا می روند و همچین به مقتضای حدیث

«إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً الْأنْبیاءُ ثُمَّ الَّذینَ یَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الْأمْثَلُ فَالْأمْثَلُ؛ گرفتاری ها و مشکلات بیش از همه دامان پیامبران را می گیرد سپس کسانی که به دنبال آنها هستند سپس نیکان یکی پس از دیگری» (1)افرادی که به امام علیه السلام که مجموعه ای از فضایل انسانی و برکات معنوی و الهی است عشق بورزند در صف اولیا قرار می گیرند و به حکم این که مقرب ترند جام بلا بیشترشان می دهند که هم آزمونی است برای آنان و همه وسیله ای است برای ترفیع درجاتشان.

بنا به تفسیر دیگر منظور آن است کسانی که عشق به امام می روزند یا حب اهل بیت دارند باید فقر به معنای سادگی زندگی را پیشه کنند؛همان فقری که پیغمبر اکرم درباره آن می فرمود:

«الْفَقْرُ فَخْری وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلی سایِرِ الْأنْبِیاءِ؛ فقر مایه افتخار من است و با آن بر سایر پیامبران افتخار می کنم» (2)این تعبیر اگر به معنای فقر«فقر الی الله»نباشد به معنای ساده زیستن و قانع به زندگی خالی از هر گونه زرق و برق و تجمل بودن است.پیروان این مکتب نیز مانند پیشوایانشان باید به چنین زندگی ای قانع باشند.

ص:664


1- 1) .کافی،ج 2،ص 252.
2- 2) .بحارالانوار،ج 69،ص 32.

تفسیر سوم این که منظور از دو کلام حکمت آمیز بالا آن است که دشمنان اهل بیت به ویژه بنی امیه و پس از آنها بنی عباس در صدد بودند که هر کس را پیرو این مکتب و عاشق این پیشوایان ببینند از هر نظر در فشار قرار دهند تا آنجا که حتی از نظر معیشت نیز در تنگنا واقع شوند.از این گذشته ولای اهل بیت همان ولای حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل که عِده و عُده آنها غالبا کم نیست واقع می شود.تاریخ اسلام نیز نشان می دهد کسانی که طرفدار پیغمبر اکرم یا پیشوایان معصومین علیهم السلام می شدند از طرف دشمنان در فشار شدید قرار می گرفتند داستان شعب ابی طالب و ابی ذر و مشکلاتی که معاویه و عثمان برای او فراهم کردند تا آنجا که مظلومانه در بیابان محروم«ربذه»در شدیدترین فقر جان به جان آفرین سپرد،نمونه ای از این دست است.

از شعبی نیز که یکی از تابعین معروف است نقل شده می گفت:

«ما نَدْری ما نَصْنَعُ بِعَلیّ بْنِ أبی طالِبٍ إنَّ احْبَبْناهُ إفْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ کَفَرنا؛ نمی دانیم با علی علیه السلام چه کنیم اگر او را دوست بداریم (چنان بر ما سخت می گیرند که) فقیر و نیازمند می شویم و اگر او را دشمن بداریم کافر می شویم». (1)

از این روشن تر سخنی است که در تاریخ طبری و تاریخ ابن اثیر از«معاویه» نقل شده که چون«مغیرة بن شعبه»را در سنه 41 والی کوفه کرد او را فرا خواند و گفت:من می خواستم سفارش های زیادی به تو بکنم اما چون تو را فرد بصیری می دانم از آنها صرف نظر کردم؛ولی یک توصیه را ترک نمی کنم و آن این که دشنام علی و نکوهش او را فراموش مکن و برای«عثمان»فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار کن و تا می توانی عیب بر یاران علی بگذار و آنها را از مرکز حکومت دور کن و پیروان«عثمان»را مدح و تمجید نما و به مرکز حکومت

ص:665


1- 1) .مناقب ابن شهرآشوب،ج 3،ص 248.

نزدیک کن.«مغیره»گفت:من تجربه فراوان در امر حکومت دارم و دیگران نیز مرا آزموده اند و پیش از تو برای غیر تو عهده دار مناصبی بوده ام و هیچ کس مرا در این امر نکوهش نکرده است و تو هم در آینده مرا خواهی آزمود.یا مدح و تمجید می کنی و یا نکوهش.معاویه گفت:ان شاء الله تو را مدح و تمجید خواهم کرد. (1)

مرحوم سیّد رضی بعد از آنکه تفسیر اول را برای این دو کلام حکیمانه برگزیده می افزاید:«گاهی برای این کلام تفسیر دیگری کرده اند که اینجا جای شرح آن نیست»؛ (وَ قَدْ یُؤَوَّلُ ذلِکَ عَلی مَعْنی آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعُ ذِکْرِهِ) .

بعید نیست که مرحوم سیّد رضی نیز نظرش در آخر کلام خود به دو تفسیر دیگری باشد که ما در بالا آوردیم.

***

ص:666


1- 1) .تاریخ طبری،ج 2،ص 112 (در حوادث سال 51 به مناسبت ذکر شهادت حجر بن عدی ذکر شده است) و تاریخ ابن اثیر،ج 3،ص 102.

گفتار حکیمانه 113- هیجده اندرز مهم

اشاره

و قال علیه السلام

لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ،وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ،وَ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ،وَ لَا کَرَمَ کَالتَّقْوَی،وَ لَا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ،وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ،وَ لَا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ،وَ لَا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ،وَ لَا رِبْحَ کَالثَّوَابِ،وَ لَا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ،وَ لَا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ،وَ لَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ،وَ لَا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ،وَ لَا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَ الصَّبْرِ،وَ لَا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَ لَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ،وَ لَا عِزَّ کَالْحِلْمِ،وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ مال و سرمایه ای پردرآمد تر از عقل نیست،و نه هیچ تنهایی وحشتناک تر از عُجب و خودبینی،هیچ عقلی همچون عاقبت اندیشی نیست و نه هیچ شخصیت و بزرگواری همچون تقوا،هیچ همنشینی همچون حسن خلق نیست و هیچ میراثی به پای ادب نمی رسد،هیچ راهبری همچون توفیق نیست و نه هیچ تجارتی مانند عمل صالح سودآور،هیچ سودی همچون ثواب الهی و هیچ پارسایی همچون پرهیز از شبهات نیست،هیچ زهد و پارسایی همچون بی اعتنایی به حرام نیست و نه هیچ علم و دانشی

ص:667

همچون تفکر،هیچ عبادتی همچون ادای فرایض و واجبات نیست و نه هیچ ایمانی مانند حیا و صبر،هیچ ارزش و اعتباری (برای انسان) همچون فروتنی و هیچ شرافتی چون علم و دانش نیست،هیچ عزتی چون حلم نیست و هیچ پشتیبانی مطمئن تر از مشورت نخواهد بود. (1)

ص:668


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه درباره این گفتار حکیمانه می گوید:این سخن مرکب از هیجده جمله از حکمت های مشهور امام علیه السلام است که اکثر آن به طور پراکنده در خطبه معروف به خطبه«وسیله»آمده؛همان خطبه ای که قبل از نهج البلاغه در روضه کافی و در تحف العقول و همچنین در خطبه ای که آن حضرت بعد از ده رو از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان فرمود ذکر شده که در امالی صدوق آمده است و تمام این کتاب ها قبل از نهج البلاغه تألیف یافته همان گونه که اکثر این جمله های حکمت آمیز در کتاب دستور معالم الحکم (نوشته قاضی قضاعی) و به طور پراکنده در غررالحکم ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 105).

شرح و تفسیر

هیجده اندرز مهم

از آنچه درباره سند این کلمات حکمت آمیز آورده ایم استفاده می شود آنچه مرحوم سیّد رضی در اینجا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبه هایی بوده است در حالی که از روایات کافی و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده بر می آید که اینها در کنار هم بوده است؛ولی در هر صورت به نظر می رسد اینها مواعظ مختلفی و هر یک درباره موضوع جداگانه ای است و جمع آنها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند.

در هر حال نمی توان انکار کرد که هر جمله ای از این جمله های هیجده گانه در عبارت کوتاهی درس بزرگی درباره زندگی سعادت بخش به ما می دهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگی بر آنها مرور کند و پیام آنها را با گوش جان بشنود.

ازاین رو ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهی برای پی بردن به عمق کلام امام علیه السلام همراه سازیم.

نخست می فرماید:«هیچ مال و سرمایه ای پردرآمد تر از عقل نیست»؛ (لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ) .

«أعْوَد»یعنی پردرآمدتر و نافع تر.

می دانیم امتیاز انسان بر حیوانات در عقل است که می تواند سرمایه های

ص:669

معنوی و مادی را به سوی او سوق دهد.چه بسیارند کسانی که ثروت هنگفتی از پدر به آنها رسیده و بر اثر ضعف عقل در مدت کوتاهی آن را دست داده اند و در مقابل،کسانی که زندگی مادی خود را از صفر شروع کرده اند؛اما بر اثر عقل و درایت پس از مدت کوتاهی سرمایه فراوانی از طریق حلال گردآوری نموده اند.در مورد سرمایه علم و دانش و اخلاق نیز چنین است.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«لَیْسَ بَیْنَ الْإیمانِ وَ الْکُفْرِ إلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ قیلَ وَ کَیْفَ ذاکَ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ إنَّ الْعَبْدَ یَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلی مَخْلُوقٍ فَلَوْ أخْلَصَ نیَّتَهُ لِلّهِ لَأتاهُ الَّذی یُریدُ فی أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ؛ فاصله میان ایمان و کفر همان کم عقلی است.

عرض کردند:ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله این امر چگونه است؟ فرمود:گاهی انسان خواسته خود را از مخلوقی می طلبد در حالی که اگر نیتش برای خدا خالص بود همان خواسته در مدتی کوتاه تر به سراغش می آمد». (1)

در دومین گفتار حکیمانه می فرماید:«هیچ تنهایی وحشتناک تر از عُجب و خودبینی نیست»؛ (وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ) .

چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله می گیرند و از سوی دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستی خود نمی بینند و برتری خیالی و وهمی،آنها را از مردم جدا می سازد و به این ترتیب گرفتار تنهایی وحشتناکی می شوند.

از این رو در حدیثی که در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام آمده می خوانیم:

«مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛ کسی که گرفتار خودبینی شود هلاک می شود».

در سومین نکته می فرماید:«هیچ عقلی همچون عاقبت اندیشی نیست»؛ (وَ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ) .

ص:670


1- 1) .کافی،ج 1،ص 28،ح 33.

منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله آن کارهای دنیا و آخرت خویش را نظام می بخشد و به یقین،نتیجه هر کاری در پایان آن روشن می شود؛آنها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایی آن هستند،به یقین از همه عاقل ترند.

در حدیثی می خوانیم که شخصی نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تقاضای اندرزی کرد.

حضرت فرمود:اگر بگویم عمل خواهی کرد؟ عرض کرد:آری! این سخن میان او و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سه بار تکرار شد و در پایان،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«إنّی أوصیکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَ إنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ من به تو توصیه می کنم هنگامی که تصمیم گرفتی کاری را انجام دهی در عاقبت آن بیندیش.اگر عاقبت نیکی دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهی و ضلالت است از آن صرف نظر کن». (1)

در چهارمین نکته می فرماید:«هیچ شخصیت و بزرگواری همچون تقوا نیست»؛ (وَ لَا کَرَمَ کَالتَّقْوَی) .

این سخن برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: ««إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ»؛ گرامی ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست».

شخص با تقوا نه تنها نزد خداوند که نزد خلق خدا نیز گرامی و باشخصیت است،زیرا از انجام کارهای زشتی که شخصیت انسان را در هم می شکند خودداری می کند.

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:

«مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوی؛ پرهیزگاری کلید شخصیت است». (2)

در پنجمین نکته می فرماید:«هیچ همنشینی همچون حسن خلق نیست»؛

ص:671


1- 1) .کافی،ج 8،ص 150،ح 130.
2- 2) .بحارالانوار،ج 75،ص 9،ح 65.

(وَ لَا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ) .

زیرا حسن خلق جاذبه عجیبی دارد که همه را به سوی خود جلب و جذب می کند.انسان های بداخلاق،از داشتن دوستان صمیمی محرومند در حالی که افراد خوش برخورد و صاحب حُسن خلق همه افراد به دوستی آنها افتخار می کنند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که در ذیل کلام حکمت آمیز 38 آمد خواندیم:

«حُسْنُ الْخُلْقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ حسن خلق دوستی و محبت را ریشه دار می کند و رشته دوستی را استوار می دارد».

درباره حسن خلق در احادیث اسلامی تعبیرات بسیار بلندی آمده و نشان می دهد گشاده رویی و حسن خلق از مهم ترین اموری است که اسلام بر آن تأکید دارد.

سپس امام علیه السلام در ششمین نکته می فرماید:«هیچ میراثی همچون ادب نیست»؛ (وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ) .

همان گونه که در ذیل گفتار حکمت آمیز 54 که عین این عبارت در آنجا تکرار شده بود آوردیم،«ادب»در اصل به معنای دعوت کردن است و از این رو به سفره ای که غذا در آن آماده می کنند و افراد را به آن دعوت می کنند«مأدبة»گفته می شود و از آنجا که رعایت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوی انسان می شود،مجموعه این امور را«ادب»می نامند و در برابر آن بی ادبان کسانی هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعایت می کنند و نه سخنان مناسبی در برخورد با اشخاص به کار می برند.به همین مناسبت«تأدیب»به تعلیم و تربیت و یاد دادن آداب اطلاق می شود.در اصطلاح امروز،«أدب»و«ادبیات»به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته می شود،این اصطلاح که جدید است و قطعاً بعد از زمان امام امیر مؤمنان علی علیه السلام به وجود آمده و هرچند بعضی از شارحان نهج البلاغه ادب

ص:672

در کلام امام را به همین معنا تفسیر کرده اند؛ولی قطعاً اشتباه است.گرچه آداب سخن گفتن گوشه ای از حقیقت ادب را در بر می گیرد.

در اهمیت ادب همین بس که امام صادق علیه السلام می فرماید:

«لا یَزالُ الْمُؤمِنُ یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَ الْأدَبَ الصّالِحَ حَتّی یَدْخِلْهُمَا الَّجَنَّةَ...وَ لا یَزالُ الْعَبْدُ الْعاصی یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْأدَبَ السَّیَّء حَتّی یُدْخِلْهُمَا النّارَ جَمیعاً؛ انسان با ایمان علم و ادب به خانواده خود می آموزد و سبب می شود که همه را وارد بهشت کند و بنده گنه کار به خانواده خود بی ادبی می آموزد تا آنجا که همه را به دوزخ می فرستد». (1)

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«إنَّکُمْ إلی اکْتِسابِ الْأدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلی الْإکْتِسابِ الْفِضَّةِ وَ الذَّهَبِ؛ شما به کسب ادب نیازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستید». (2)

در هفتمین نکته حکمت آمیز می فرماید:«هیچ راهبری همچون توفیق نیست»؛ (وَ لَا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ) .

«توفیق»در لغت به معنای موافق ساختن و هماهنگ نمودن است که با معنای عرفی آن کاملاً سازگار است.منظور از«توفیق»در اینجا آماده بودن اسباب برای انجام دادن کاری است مثلا اگر انسان حال خوبی برای دعا پیدا کند و مجلس مناسبی تشکیل شود و خطیب دانشمند و باصفایی آن مجلس را اداره کند،گفته می شود توفیق برای دعا حاصل شد.همچنین فراهم شدن اسباب مثلاً برای زیارت بیت الله یا کمک به محرومان یا فرا گرفتن علم و دانش تمام اینها توفیق نامیده می شود و اگر امام علیه السلام می فرماید:بهترین رهبر توفیق است برای آن است که توفیق،انسان را به راه حق و مسیر اطاعت پروردگار می کشاند و راهنمای

ص:673


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 12،ص 201،ح 4.
2- 2) .غرر الحکم،ح 5081.

خوبی برای نیکی ها و خوبی هاست.

به هر حال شک نیست که سرچشمه اصلی توفیق برای کارهای خیر ذات پاک پروردگار است،از این رو در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«لا نِعْمَةَ کَالْعافِیَةِ وَ لا عافِیَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفیقِ؛ هیچ نعمتی مانند سلامت و عافیت نیست و نه هیچ عافیتی همچون فراهم شدن توفیق است». (1)

در قرآن مجید نیز از زبان پیغمبر الهی حضرت شعیب می خوانیم که می گوید:

«وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»؛ توفیق من جز به خدا نیست بر او توکل کردن و به سوی او باز می گردم».

توفیق و بی توفیقی اسباب زیادی دارد؛هر قدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و برای همه خیرخواه باشد خداوند توفیق او را برای انجام کارهای نیک بیشتر می کند و به عکس،گناهان و معاصی و ظلم و ستم به افراد و عدم رعایت حقوق والدین و استاد و دوستان،توفیق را از انسان سلب می کند.در حدیثی که در غرر الحکم از امام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا یَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّینُ وَ التَّوْفیقُ لا یَفْتَرِقانِ؛ همان گونه که سایه از جسم جدا نمی شود توفیق از دین نیز جدایی پیدا نمی کند».

در هشتمین نکته می فرماید:«هیچ تجارتی مانند عمل صالح نیست»؛ (وَ لَا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ) .

همه تاجران،برای سود تجارت می کنند.سودهای مادی و دنیوی ناپایدار و در معرض زوال و فانی شدنی است ولی عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدی اخروی است از هر تجارتی پرسودتر است.قرآن مجید می فرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* یَغْفِرْ

ص:674


1- 1) .میزان الحکمة،ح 22236.

لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»؛ ای کسانی که ایمان آورده اید آیا شما را به تجاری راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی می بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید و این برای شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید*(اگر چنین کنید) گناهانتان را می بخشد و شما را در باغ هایی از بهشت داخل می کند که نهرها از زیر درختانش جاری است و در مسکن های پاکیزه در بهشت جاویدان جای می دهد و این پیروزی عظیم است». (1)

در نهمین نکته حکمت آمیز که در واقع تکمیل کننده نکته قبل است می فرماید:«هیچ سودی همچون ثواب الهی نیست»؛ (وَ لَا رِبْحَ کَالثَّوَابِ) .

سودهای مادی همه از بین می روند ولی ثواب الهی همواره باقی و برقرار است همان گونه که در قرآن کریم می خوانیم: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ». 2

در واقع ارباح مادی همچون خواب و خیال است ولی سود معنوی واقعیتی است انکار ناپذیر.

اضافه بر این،سود مادی حدی دارد؛دو یا چند برابر و حتی ممکن است گاهی ده برابر شود در حالی که ثواب الهی به مقتضای آیه شریفه «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ...». (2)گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن است؛ سودی که در هیچ تجارتی پیدا نمی شود.

در دهمین نکته می فرماید:«هیچ پارسایی همچون پرهیز از شبهات نیست»؛ (وَ لَا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ)

«ورع»در اصل به معنای پرهیز یا شدت پرهیز است و در لسان روایات به حد

ص:675


1- 1) .صف،آیه 10-12.
2- 3) .بقره،آیه 261.

اعلای تقوا اطلاق می شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلم پرهیز می کند بلکه از شبهات نیز دوری می جوید.

در روایات اسلامی نیز در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تمام موضوعات به سه بخش تقسیم شده:

«حَلالٌ بَیِّنٌ وَ حَرامٌ بَیِّنٌ وَ شُبَهاتُ بَیْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَ مَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَ هَلَکَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ؛ اموری است درستی آن آشکار است که باید از آن پیروی کرد و اموری است که گمراهی آن آشکار است و باید از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبه است در میان این دو؛کسی که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهایی می یابد و کسی که به سراغ شبهات برود (تدریجاً) مرتکب محرمات می شود و از آنجا که نمی داند هلاک خواهد شد». (1)

در واقع شبهات حریم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بیم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه می رود.

بعضی از بزرگان«ورع»را به سه قسم تقسیم کرده اند که یکی از دیگری برتر است:نخست ورع به معنای پرهیز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن،ورع تائبین نامیده می شود.قسم دیگری از آن،همان حالت پرهیزگاری است که انسان را از شبهات دور می سازد که به آن ورع صالحان می گویند و قسم دیگری از آن حالت پرهیزگاری است که حتی از امور حلالی که می ترسد روزی او را به حرام بکشاند پرهیز می کند و نام ورع متقین بر آن گذارده شده است.قسم دیگر،ورع به معنای صرف نظر کردن از آنچه غیر خداست برای ترس از ضایع شدن ساعتی از عمر در امری بیهوده (و آن درجه اعلای ورع است) و به آن ورع صدیقین می گویند» همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ

ص:676


1- 1) .کافی،ج 1،ص 68،ح 10.

الْمُتَّقینَ حَتّی یَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ یَکُونَ فِیهِ بَأسٌ؛ کسی از متقین محسوب نمی شود مگر این که اموری را که ذاتاً اشکالی ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در اموری که حرام است». (1)

در یازدهمین نکته حکیمانه امام علیه السلام می فرماید:«هیچ زهد و پارسایی همچون بی اعتنایی به حرام نیست»؛ (وَ لَا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ)

گرچه بسیاری از افراد،زهد را تنها در ساده زیستن و به لباس و غذا و مسکن قناعت نمودن و بی اعتنا به مقامات دنیوی بودن می دانند؛ولی از نظر مبارک امام علیه السلام مهم ترین زهد پرهیز از حرام است،هرچند زندگی انسان زیاد ساده هم نباشد؛اگر همان زندگی از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدی است و آن کس که زندگی بسیار ساده ای دارد و در همان زندگیِ ساده اموال مشتبه و مشکوکی هست زاهد واقعی نیست.

در این که زندگیِ ساده به ویژه هنگامی که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مایه نجات از گناهان بسیاری و سبب توجه به ذات پاک پرودرگار است شکی نیست و به همین دلیل هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامی به طور گسترده اهمیت زهد و سپس ماهیت و حقیقت آن و نتایج پرباری که بر آن مترتب می شود بیان شده است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا نوشته اند که زهد اگر به این معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به دیگران بدهد و به زندگی ساده ای قناعت کند یک فضیلت است ولی هرگاه اضافه درآمد خود را ذخیره کند و فایده آن به کسی نرسد چنین زهدی کاملاً بی ارزش خواهد بود.

در ذیل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه کافی در مورد«زهد»شرح دادیم، ازاین رو ضرورتی به تکرار آن نمی بینیم و تنها به یک روایت از امام صادق علیه السلام

ص:677


1- 1) .مجمع البحرین،ماده«ورع».

بسنده می کنیم:

«جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا؛ تمام نیکی ها در خانه ای قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست». (1)

حضرت در دوازدهمین نکته حکیمانه می فرماید:«هیچ علم و دانشی همچون تفکر نیست»؛ (وَ لَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ) .

کسانی که تنها به حفظ عبارات دیگران و آنچه در روایات آمده بسنده می کنند و درباره آن نمی اندیشند علمشان چندان ثمری ندارد و در واقع همچون دستگاه ضبط صوتی هستند که می تواند علوم زیادی را در خود جای دهد؛ولی آنان که اهل اندیشه اند از جای جای آیات قرآن و روایات اسلام و کلمات بزرگان حقایقی کشف می کنند که راهنمای زندگی مادی و معنوی آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم دیگران قناعت شود هرگز علوم،پیشرفت و نمو و بالندگی پیدا نمی کند.

به همین دلیل در بعضی از احادیث که هم از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و هم از امیر مؤمنان علی علیه السلام رسیده،تفکر برترین عبادت شمرده شده است:

«لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ» . (2)

در سیزدهمین نکته حکمت آمیز می فرماید:«هیچ عبادتی همچون ادای فرایض و واجبات نیست»؛ (وَ لَا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ) .

در حدیث دیگر از امام سجاد علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ عَمِلَ بِما افْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ؛ کسی که به واجبات خود عمل کند از عابدترین مردم است».

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرایِضَ؛ عابدترین مردم کسی است که واجبات را ادا کند».

تمام این روایات اشاره به این دارد که عبادت،تنها رفتن به سراغ مستحبات

ص:678


1- 1) .کافی،ج 2،ص 128،ح 2.
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 63،ح 4 و کافی،ج 8،ص 20،خطبة الوسیلة.

و نیایش های طولانی و پرسوز و گداز نیست؛عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند؛اعم از پرداختن حقوق مردم و ادای حقوق مالی دینی و از همه مهم تر ادای حق الهی.

در چهاردهمین نکته می فرماید:«هیچ ایمانی مانند حیا و صبر نیست»؛ (وَ لَا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَ الصَّبْرِ) .

«حیا»به معنای حالت بازدارنده ای است که انسان را از رفتن به سراغ کارهای زشت باز می دارد.به بیان دیگر،حیا انقباض نفس در برابر زشتی هاست و«صبر» به معنای استقامت در برابر مشکلات است؛خواه مشکلات اطاعت باشد یا ترک معصیت و یا مشکلات مصائب و سختی ها.

به یقین اگر حالت حیا نباشد،ایمان بر باد می رود و اگر صبر و استقامت در برابر مشکلات نباشد ایمان ثبات و قراری نخواهد داشت.

در حدیثی از امام صادق یا امام باقر علیهما السلام می خوانیم:

«الْحَیاءُ وَ الْإیمانُ مَقْرُونانِ فی قَرَنٍ فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ؛ حیا و ایمان با یک ریسمان بسته شده اند هرجا یکی از آنها برود دیگری به دنبال او خواهد رفت». (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است:

«أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ وَ کانَ مَنْ قَرْنِهِ إلی قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَناتٍ:الصِّدْقُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الشُّکْرُ؛ چهار صفت است که در هر کسی باشد هر چند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبدیل به حسنات می کند:صدق و حیا و حسن خلق و شکر». (2)

بدیهی است راستگویی انسان را از بسیاری از گناهان باز می دارد و حیا از

ص:679


1- 1) .کافی،ج 2،ص 106،ح 4.
2- 2) .همان،ص 107،ح 7.(در تحف العقول،ص 369،به جای عبارت«ذنوباً»،«ذنوب»آمده است که صحیح تر به نظر می رسد).

قبایح و زشتی ها و حسن خلق از درگیری با مردم و شکر،انسان را به قدردانی از نعمت ها تشویق می کند و همین امور است که سیئات را به حسنات مبدل می کند؛ یعنی در پرتو این صفات در ادامه راه گناهان تبدیل به حسنات می شوند.

در پانزدهمین نکته حکیمانه می فرماید:«هیچ ارزش و اعتباری (برای انسان) همچون فروتنی نیست»؛ (وَ لَا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ) .

بسیارند کسانی که از نظر شرافت خانوادگی در حد مطلوبی هستند و خودشان نیز صفات برجسته ای دارند؛ولی بر اثر تکبر و خودبرتربینی،در جامعه منفورند در حالی که متواضعان هرچند حسب و نسب عالی نداشته باشند محبوب مردمند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که به یارانش فرمود:

«إنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللّهُ؛ تواضع و فروتنی صاحبش را به مقام بالا می رساند،بنابراین فروتنی کنید تا خدا شما را بالا ببرد». (1)

در شانزدهمین نکته حکمت آمیز می فرماید:«هیچ شرافتی چون علم و دانش نیست»؛ (وَ لَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ) .

«شرف»به معنای شایستگی و عظمت و افتخار و نیکنامی است و به یقین، این امور از طریق علم و دانش به دست می آید زیرا علم و آگاهی کلید همه افتخارات و ارزش های انسانی است و برای افراد نادان و جاهل جایی در جامعه انسانی وجود ندارد.

قرآن مجید و روایات اسلامی پر است از آیات و روایاتی که در مدح و ستایش علم آمده است تا آنجا که مرکّب های نوک قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر شمرده شده است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«طََلْبتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِی

ص:680


1- 1) .کافی،ج 2،ص121،ح 1.

الْعِلْمِ ؛من به سراغ ارزش و شخصیت و شرف رفتم،آن را در علم و دانش یافتم». (1)

بدیهی است منظور از«علم»علوم و دانش هایی است که یا جنبه معنوی دارد و یا دنیای انسان ها را سامان می بخشد.

در هفدهمین نکته حکیمانه می فرماید:«هیچ عزتی چون حلم نیست»؛ (وَ لَا عِزَّ کَالْحِلْمِ) .

حلیم به کسی گفته می شود که در برابر افراد نادان و جاهل و بی ادب عکس العمل نشان نمی دهد همچنین مشکلات زندگی را تحمل می کند و بر اثر سعه صدر و فکر بلند،آنها را در خود حل می نماید و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمی شود و همین ها باعث عزت اوست و بسیار دیده شده که مردم به حمایت افراد حلیم در مقابل نادان برمی خیزند.

افراد بردبار در نظر مردم عزیزند،زیرا سکوتشان در برابر افراد نادان، سبک سر و بی ادب بر عزت و شخصیتشان می افزاید؛ولی نابردباران در کوچک ترین مسائل درگیر می شوند و همین امر از عزت و احترامشان می کاهد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْلٍ قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ؛ خدا هرگز کسی را به سبب جهل و نادانی عزت نداد و هرگز کسی را به موجب حلم و بردباری ذلیل نساخت». (2)

آن گاه در هجدهمین و آخرین نکته حکیمانه می فرماید:«هیچ پشتیبانی مطمئن تر از مشورت نیست»؛ (وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ) .

نا گفته پیداست که هر انسانی فکری و عقل و تشخیصی دارد؛هنگامی که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوی تر عمل می کنند،مسیرها روشن،موانع برطرف و نزدیک ترین راه به مقصد غالباً معلوم می شود و از این

ص:681


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 12،ص 174،ح 13810.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 112،ح 5.

طریق پشتیبانی مهمی برای هر فردی حاصل می گردد.

همان گونه که در نیروهای جسمانی چنین است که نیروی یک فرد همچون ریسمان باریکی است که گسستن آن آسان است؛ولی هنگامی که نیروها به یکدیگر ضمیمه شد و طناب محکمی از آن تشکیل گردید،به گفته شاعر:«چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد».این حکم در نیروهای فکری نیز کاملاً جاری است.

بر این اساس یکی از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجید انجام امور با مشورت ذکر شده است و می فرماید: «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ» 1 حتی شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله به مقتضای «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» 2 مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است.

در ذیل حکمت 54 که امام علیه السلام فرموده بود:

«وَلا ظَهیرَ کَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطی درباره اهمیت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم،ضمن خطبه 35 نیز بحثی تحت عنوان بهره گیری از آرای اهل نظر داشتیم.

در تفسیر نمونه نیز ذیل آیات فوق بحث های قابل ملاحظه ای آمده است. (1)

در پایان این گفتار حکیمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصیه اخلاقی مهم بود ذکر این نکته لازم است که این سخنان گرچه در اینجا به صورت یک جا جمع شده ولی قسمت هایی از آن در احادیث مختلف با شأن ورودهای گوناگون آمده است و بعید نیست بسیاری از آنها را امام علیه السلام به طور مکرّر به مناسبت های گوناگون بیان کرده باشد.

به یقین کافی است که انسان به همین یک گفتار حکیمانه در زندگی عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و پیروز در جنبه های مادی و معنوی گردد.

ص:682


1- 3) .به جلد 3 و 20 تفسیر نمونه مراجعه فرمایید.

گفتار حکیمانه 114- معیار حُسن ظن و سوء ظن

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا اسْتَوْلَی الصَّلَاحُ عَلَی الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ،ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَ إِذَا اسْتَوْلَی الْفَسَادُ عَلَی الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ،فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ .

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که صلاح و نیکی بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسی در این حال به دیگری که از او گناهی ظاهر نشده،گمان بد برد به او ستم کرده است و هنگامی که فساد بر زمان و اهلش مستولی گردد هر کس گمان خوب به دیگری برد خود را فریب داده است! (1)

ص:683


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده که این گفتار حکیمانه در کتاب غررالحکم با تفاوت هایی ذکر شده و این تفاوت ها نشان می دهد که آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه اخذ کرده است.زمخشری نیز آن را در ربیع الابرار با تفاوت کمتری آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 106).

ص:684

شرح و تفسیر

معیار حُسن ظن و سوء ظن

مسئله حسن ظن و سوء ظن در اسلام از مسائل بسیار مهم است که در آیات و روایات بازتاب گسترده ای دارد.البته اصل بر حسن ظن مسلمانان نسبت به یکدیگر است؛ولی این اصل استثنایی هم دارد که امام علیه السلام در جمله بالا به آن اشاره کرده،می فرماید:«هنگامی که صلاح و نیکی بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسی در این حال گمان بد به دیگری برد که از او گناهی ظاهر نشده به او ستم کرده است و هنگامی که فساد بر زمان و اهلش مستولی گردد هر کس گمان خوب به دیگری ببرد خود را فریب داده است»؛ (إِذَا اسْتَوْلَی الصَّلَاحُ عَلَی الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ،ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَ إِذَا اسْتَوْلَی الْفَسَادُ عَلَی الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ،فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ) .

همان گونه که گفتیم،اصل در جامعه اسلامی بر حسن ظن است،چنان که در سوره«حجرات»آیه 12 می خوانیم: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از بسیاری از گمان ها بپرهیزید چرا که بعضی از آنها گناه است».

در روایات اسلامی نیز تأکید شده که کار برادر مسلمانت را حمل بر صحت کن و از سوء ظن بپرهیز؛در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«ضَعْ أمْرَ أخیکَ عَلی أحْسَنِهِ...مَحْمِلاً؛ عمل برادر مسلمانت را بر نیکوترین وجه ممکن حمل کن

ص:685

مگر این که دلیلی بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنی که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر و مادامی که می توانی محمل نیکی برای آن بیابی حمل بر صحت کن». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إذا اتَّهَمَ الْمُؤمِنُ أخاهُ انْماثَ الْإیمانُ مِنْ قَلْبِهِ کَما یَنْماثُ الْمَلْحُ فِی الْماءِ؛ هنگامی که شخص باایمان برادر مسلمانش را متهم کند ایمان در قلب او ذوب می شود همان گونه که نمک در آب». (2)

مطابق کلام حکمت آمیز بالا این مطلب مربوط به زمانی است که چهره اسلام در محیط نمایان باشد و غالب مردم راه صلاح بپویند؛اما زمانی که فساد،غالب بر زمان شد و اکثر مردم به راه خلاف می روند حسن ظن نسبت به افراد سبب می شود انسان خودش را فریب دهد و باید جانب احتیاط را نگه دارد تا گرفتار توطئه ها و مفسده ها نگردد.

این بدان معنا نیست که انسان سوء ظن خود را به اشخاص آشکار سازد و آنها را متهم کند،بلکه منظور این است که بدون این که عکس العمل منفی که سبب اهانت به مؤمن می شود ظاهر سازد،در عمل جانب احتیاط را از دست ندهد.

گاه افرادی که در یک زمان زندگی می کنند با هم متفاوتند؛بعضی سوابق خوبی دارند که باید به آنها حسن ظن داشت و بعضی دارای سوابق سوءاند که باید درباره آنها جانب احتیاط را رعایت کرد،بنابراین معیار،فساد تمام مردم زمان نیست،از این رو امام علیه السلام در کلام حکمت آمیز بالا فرمود:

«بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ» و«حَوْبَة»به معنای گناه است،بنابراین سوء ظن به کسی که سابقه سویی از او دیده نشده ممنوع است.

ص:686


1- 1) .کافی،ج 2،ص 362،ح 3.
2- 2) .همان،ص 361،ح 1.

تعبیر به «فَقَدْ ظَلَمَ» به این معناست که سوء ظن به برادر مسلمانی که خلافی از او دیده نشده ظلم و ستم بر اوست.این احتمال نیز در تفسیر این جمله امکان دارد که چنین کسی به خودش نیز ستم کند،زیرا خود را از همکاری او محروم می سازد.

در واقع،امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به همان قاعده«حمل شیء بر اغلب»فرموده و غلبه صلاح را برای حمل به صحت کافی دانسته مگر این که فردی سوء سابقه داشته باشد و در مقابل،غلبه فساد را برای سوء ظن و احتیاط لازم می داند (مگر این که واقعا کسی دارای سوابق خوبی است که او را با آن می شناسیم).

این سخن در روابط ملت ها و دولت ها نیز کاملاً صادق است؛هرگاه دولت های ستمگری که غالباً برای حفظ منافع خود حقوق دیگران را زیر پا می گذارند درِ باغ سبز به ما نشان دهند هرگز نباید کار آنها را حمل بر صحت کنیم،بلکه باید فرض بر این باشد که آنان برای فریب ما دامی گسترده اند.

***

ص:687

ص:688

گفتار حکیمانه 115- پایان عمر و فنا

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟

فقال علیه السلام

کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنی بِبَقَائِهِ،وَ یَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَ یُؤْتی مِنْ مَأْمَنِهِ؟

کسی به امام علیه السلام عرض کرد:ای امیرمؤمنان حال شما چگونه است؟

امام علیه السلام فرمود:

چگونه خواهد بود حال کسی که با بقای خود فانی می شود و با سلامت خود بیمار می گردد و در حالی (یا در جایی) که خود را در امان می بیند

مرگ دامانش را می گیرد. (1)

ص:689


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده که این کلام در امالی شیخ طوسی مسنداً از«عبداللّه بن جعفر»(جعفر بن ابی طالب) آمده است که می گوید:«صبحگاهان خدمت عمویم علی بن ابی طالب رسیدم در حالی که بیمار بود.از حال مبارک ایشان سؤال کردم.سخن بالا را در پاسخ من فرمود»و این نشان می دهد که مرحوم شیخ طوسی آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه اخذ کرده است و مرحوم راوندی نیز در کتاب دعوت طبق نقل روضه بحارالانوار آن را با تفاوتی نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 106).

ص:690

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به سه نکته مهم در پاسخ سؤالی که کسی از آن حضرت پرسید حال شما ای امیرمؤمنان چگونه است؟ اشاره کرده،می فرماید:

«چگونه خواهد بود حال کسی که با بقای خود فانی می شود و با سلامت خود بیمار می گردد و در حالی (و در جایی) که خود را در امان می بیند مرگش فرا می رسد»؛ (وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقال علیه السلام:کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنَی بِبَقَائِهِ،وَ یَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَ یُؤْتَی مِنْ مَأْمَنِهِ) .

دلیل اینکه چگونه انسان با بقائش فانی می شود روشن است،زیرا عمر انسان هر قدر طولانی باشد بالاخره محدود است و هر ساعتی که از عمر او می گذرد یک گام به پایان عمر و فنا نزدیک تر می شود درست مانند سرمایه داری که هر روز مبلغی از سرمایه خود را هزینه می کند بی آنکه درآمدی به جای آن داشته باشد که درباره او می توان گفت با استفاده از سرمایه اش،مفلس و تنگدست خواهد شد.

اما این که انسان چگونه به سبب سلامتش بیمار می شود از این نظر است که سلامتی انسان به سبب کار کردن منظم تمام دستگاه های بدن است؛ولی همین کار کردن منظم آن را تدریجاً فرسوده می کند و انواع اختلالات روی می دهد و سرانجام از کار باز می ایستد.

راز اینکه چگونه انسان از محل امنش آسیب می پذیرد آن است که عوامل

ص:691

آسیب پذیری در درون وجود خود انسان پنهان است.ناگهان با اختلالی که در یکی از رگ های قلب یا مغز رخ می دهد سکته قلبی یا مغزی به او عارض می شود و او را نیمه جان می سازد و یا به جهان دیگر می فرستد.

قرآن مجید در آیات مختلف به این نکات اشاره کرده،در یک جا می فرماید:

«أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ»؛ هر جا باشید مرگ به سراغ شما می آید هرچند در دژهای محکم باشید». (1)

در جای دیگر می فرماید: «وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»؛ قسم به عصر که انسان (پیوسته) در حال خسران و زیان کردن است». (2)

در همین کلمات قصار،حکمت 74،آمده بود که

«نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ إلی أجَلِهِ؛ نفس های انسان گام های او به سوی مرگ است (هر نفسی که می کشد یک گام به مرگ نزدیک تر می شود.)

احتمال دیگر در تفسیر جمله های حکیمانه بالا هست که انسان به هنگام بقا و سلامتی جسم،چه بسا از خطرات غافل می شود و این بقا و سلامتی او را به فنا و بیماری می کشاند،چرا که عامل بسیاری از این حوادث ناگوار،غفلت به هنگام توانایی و تندرستی است.

همچنین انسان در محل امن خود غالباً احتیاط را از دست می دهد و گاه همان محل امن تبدیل به محل خطر بزرگی می شود و یا این که انسان به افرادی کاملاً اطمینان می کند و همه چیز خود را به دست آن ها می سپارد،ناگهان از همان ها ضربه می خورد؛ولی تفسیر اول مناسب تر است.

***

ص:692


1- 1) .نساء،آیه 78.
2- 2) .عصر،آیه 1 و 2.

گفتار حکیمانه 116- هشدار به چهار چیز

اشاره

و قال علیه السلام

کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ،وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَ مَا ابْتَلَی اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ .

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیارند کسانی که به سبب نعمتی که به آنها داده شده در غفلت فرو می روند و به سبب پرده پوشی خدا بر آنها مغرور می گردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب می خورند و خداوند هیچ کس را به چیزی مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است. (1)

ص:693


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر می گوید:این کلام حکمت آمیز پیش از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول و روضه کافی و تاریخ یعقوبی و تذکره سبط بن جوزی آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 107). در ضمن،این گفتار حکیمانه تحت حکمت شماره 260 نیز عیناً تکرار شده و در حکمت 462 نیز سومین جمله آن«رب مفتون بحسن القول فیه»به طور مکرر آمده است.

ص:694

شرح و تفسیر

هشدار به چهار چیز

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره می کند که بر محور چهار واژه معنادار:«مستدرج»،«مغرور»،«مفتون»و«املاء»دور می زند.می فرماید:«چه بسیارند کسانی که به وسیله نعمتی که به آنها داده شده غافل می شوند و به سبب پرده پوشی خدا بر آنها مغرور می گردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب می خورند و خداوند هیچ کس را به چیزی مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»؛ (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ،وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَ مَا ابْتَلَی اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ) .

«مستدرج»از ریشه«استدراج»به معنای چیزی را تدریجاً به سمت و سویی بردن آمده است.در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (182 سوره«اعراف»،و 44 سوره«قلم») ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکی است و آن این که کسی را مرحله به مرحله بدون این که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مثل این که کسی از بیراهه به سوی پرتگاه می رود اما نه تنها او را از این کار نهی نکنیم بلکه به دلیل آنکه مستحق مجازات و کیفر است او را نیز تشویق کنیم.ناگهان به لب پرتگاه می رسد و خود را در دام مجازات می بیند،وحشت می کند و راه بازگشت در برابر خود نمی بیند و از همان جا می لغزد و در پرتگاه

ص:695

سقوط می کند.خدا به افرادی که طغیان را به اوج خود می رسانند نیکی می کند، نعمت می بخشد،مقام می دهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان می سازد،مجازاتی که در آن حالت بسیار دردناک است.

در آیه 44 سوره«انعام»می خوانیم: ««فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ»؛ هنگامی که آنچه را به آن ها تذکر داده شده فراموش کردند ما درهای همه گونه نعمت را بر آنها گشودیم تا زمانی که (کاملاً) به آنچه به آنها داده شده بود خوشحال شدند.

ناگهان آنها را به عذاب گرفتار ساختیم و یکباره نومید شدند». (1)

دومین جمله اشاره به کسانی است که مورد آزمون الهی از طریق پرده پوشی خداوند نسبت به گناهان آنها قرار می گیرند.خدا،ستار العیوب است و تا آن جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده می افکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق باز گردند ولی گروهی به عکس،مغرور می شوند و از این ستر الهی فریب می خورند و بر شدت و کثرت گناه می افزایند.با توجه به این که«چون که از حد بگذرد رسوا کند»سرانجام پرده ها بالا می رود و آنها رسوای خاص و عام می شوند.

جمله سوم اشاره به یکی دیگر از راه های نفوذ شیطان و هوای نفس در انسان است؛گاه مردم از روی حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسی به مدح و ثنای افرادی می پردازند؛ولی گاه آنها که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه به صورت مدح و تمجید گفته می شود کاملاً متفاوت می بینند بیدار شده و سعی می کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند،گاهی با این سخنان،فریب می خورند و خود را مقرب درگاه الهی و در اوج فضیلت و اخلاق می پندارند،در

ص:696


1- 1) .برای توضیح بیشتر درمورد عذاب«استدراج»می توانید به تفسیر نمونه،جلد 5،صفحه 298 ذیل آیه 44 سوره«انعام»مراجعه کنید.

حالی که در دام شیطان و هوای نفس گرفتارند.

چهارمین جمله اشاره به حال کسانی است که خداوندِ حلیم و غفور آنها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزی و مانند آن می آزماید شاید به پاس نعمت های الهی بیدار شوند و باز گردند؛این گسترش نعمت ها سبب غفلت و بی خبریشان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه می دهند،ناگهان خدا آنها را گرفته و مجازات می کند؛مجازاتی که بسیار دردناک است،زیرا در میان نعمت های الهی غوطه ور و سرگرم لذاتند که در یک لحظه همه چیز دگرگون می شود و همچون«قارون»که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت،گرفتار عذاب ناگهانی الهی شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست می دهند.

قرآن مجید در شرح حال قوم«سبا»و سرگذشت آنها به همین معنا اشاره کرده است؛خدا آنها را مشمول انواع نعمت ها قرار داد،سرزمینی پر از نعمت و خدایی آمرزنده داشتند «بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ» 1 اما هوای نفس و شیطان کار خود را کرد و آنها را به ناسپاسی و طغیان واداشت.ناگهان سد عظیمِ«مأرب»بر اثر نفوذ آب و جانوران در آن شکست و سیلاب عظیمی به راه افتاد و باغ ها و زراعت ها و کاخ ها را در هم کوبید و در هم برد و تنها زمینی بایر و ویران به جای ماند به گونه ای که باقی مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند.

قرآن مجید درباره این گروه می فرماید: ««وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ»؛ کافران هرگز گمان نکنند مهلتی که به آنان می دهیم به نفع آنها است تنها به این سبب به آنها مهلت می دهیم که (اگر بیدار نمی شوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) برای آنها

ص:697

عذابی خوار کننده است». (1)

در این آیه شریفه نیز از واژه«املاء»(همچون کلام حکیمانه بالا) استفاده شده که به معنای«کمک دادن»و گاه به معنای«مهلت دادن»است که آن نیز نوعی کمک به شمار می آید؛ولی معمولا در قرآن مجید به مهلت دادنی اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.

***

ص:698


1- 1) .آل عمران،آیه 178.

گفتار حکیمانه 117- افراط و تفریط مایه هلاکت

اشاره

و قال علیه السلام

هَلَکَ فِیَّ رَجُلَانِ:مُحِبٌّ غَالٍ،وَ مُبْغِضٌ قَالٍ .

امام علیه السلام فرمود:

دو کس درباره من هلاک شدند:دوست غلو کننده و دشمن کینه توز! (1)

ص:699


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده که این کلام حکمت آمیز را قبل از سیّد رضی گروهی از دانشمندان در کتاب های خود نقل کرده اند از جمله جاحظ در کتاب الحیوان،بیهقی در المحاسن و المساوی،مرحوم صدوق در امالی،آمدی در غررالحکم و کراجکی در معدن الجواهر است و شبیه آن را در کلمات دیگر مولای متقیان امیر مؤمنان علیه السلام خواندیم؛از جمله در خطبه 127 آمده بود«وَ سَیَهْلِکُ فیَّ صِنْفانِ مُحِبٌّ مُفْرَطٌ...وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ»و در حکمت 469 نیز خواهد آمد که امام می فرماید:«یَهْلِکُ فیَّ رَجُلانُ مُحِبٌّ مُفْرَطٌ وَ باحِتٌ مُفْتَرَ»و همه اینها قریب المعناست.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 107).

ص:700

شرح و تفسیر

افراط و تفریط مایه هلاکت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،افراط و تفریط در امر محبت اولیاء الله را نکوهش می کند و می فرماید:«دو کس درباره من هلاک شدند:دوست غلو کننده و دشمن کینه توز»؛ (هَلَکَ فِیَّ رَجُلَانِ:مُحِبٌّ غَالٍ،وَ مُبْغِضٌ قَالٍ) .

بی شک محبت اولیاء الله از ارکان ایمان است و همان سبب پیروی بی قید و شرط از آنان و در نتیجه سبب نجات در دنیا و آخرت می شود ولی اگر این محبت از حد اعتدال تجاوز کند و به شکل غلو در آید و امام را به مقام نبوت یا الوهیت برساند،به یقین چنین محبتی گمراهی و ضلالت است.همان گونه که اگر محبت محو شود و جای خود را به عداوت و دشمنی دهد سبب خروج از ایمان و گمراهی و ضلالت خواهد بود.

تاریخ می گوید:اتفاقا هر دو گروه در مورد امیر مؤمنان علی علیه السلام پیدا شدند؛ جمعی از غلات که امروز هم آثاری از آنان باقی است او را برتر از پیغمبر بلکه خدا می دانستند و می گفتند:خداوند در جسم علی علیه السلام حلول کرده،زیرا صفاتش صفات خدایی است.در روایات آمده است که امیر مؤمنان علیه السلام جمعی از آنان را توبه داد و چون توبه نکردند فرمان مرگ آنها را صادر کرد. (1)امروز هم کسانی پیدا می شوند که در اشعار و سخنان معمولی خود مطالبی می گویند که عین غلو است.

ص:701


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 18،ص 140،ح 4؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 5،ص 5.

این گونه سخنان آمیخته با غلو متأسفانه به جلسات مذهبی به ویژه از طریق بعضی مداحان یا خطبای بی خبر و کم اطلاع راه یافته است.آنان می کوشند گروهی از عوام را نیز به دنبال خود بکشانند و گاه آن را حقیقت ولایت می پندارند،در حالی که گمراهی و ضلالت است و اگر علمای دینی و خطبای آگاه و مداحان بامعرفت از آن پیش گیری نکنند آینده بدی در انتظار آنان است.از آنجا که دنیای امروز دنیای ارتباطات است،این سخنان آمیخته با غلو از یک مجلس کوچک به همه جا منتقل می شود و دشمنان شیعه که در کمین نشسته اند آن را به همه شیعیان تسری می دهند و حکم کفر و قتل آنها را صادر می کنند.باید در برابر این توطئه ها بیدار بود.

در برابر این گروه،گروه دیگری نه تنها نور ولایت و محبت امامت در قلبشان نیست بلکه به جای آن دشمنی و عداوت دارند؛مانند خوارج که آن حضرت را (نعوذ بالله) لعن و نفرین می کردند و واجب القتل می دانستند.آن افراطگران و این تفریط کنندگان هر دو گمراهند.تنها کسانی در صراط مستقیم گام بر می دارند که حد اعتدال را رعایت کنند.همان گونه که امام علیه السلام در خطبه 127 فرمود:

«وَخَیْرُ النّاسِ فِیَّ حالاً النَّمَطُ الْأوسَطُ فَالْزِمُوهُ؛ بهترین مردم در مورد من گروه میانه رو هستند.هرگز از آنها جدا نشوید».

متأسفانه این گونه افراد که در فقه ما به عنوان نواصب (ناصبی ها) شمرده می شوند مانند طائفه غلات،از اسلام خارج اند و در ردیف کفار به شمار می آیند، بلکه ناصبی ها بدترین کافران اند.

مع الاسف در عصر و زمان ما افرادی نیز یافت می شوند که گرچه عداوت خود را با صراحت آشکار نمی کنند ولی در دل علاقه ای به امیر مؤمنان علی علیه السلام ندارند،فضایل او را منکر و از ذکر آن ناراحت می گردند به گونه ای که شنیده شد در ایام ما در عربستان سعودی کتاب های فضایل علی علیه السلام جمع آوری می شود

ص:702

و اجازه نشر به آن نمی دهند.این هم نوعی ناصبی گری است.

این سخن را با روایتی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم:در روایتی در اعتقادات صدوق از آن حضرت می خوانیم که در پاسخ کسی که می گفت:خداوند محمد و علی را آفریده و تمام کارها را به دست آنها سپرده،آفرینش به دست آنها و رزق نیز در دست آنهاست،زنده می کنند و می میرانند،فرمود:این دشمن خدا دروغ گفته است،آیه سوره«رعد»را برای او بخوانید که می فرماید:«آنها برای خدا شریکانی قرار داده اند که اعتقاد داشتند این همتایان نیز مانند خدا می آفرینند...بگو خداوند خالق همه چیز است و او یگانه پیروز است». (1)

***

ص:703


1- 1) .رعد،آیه 16.

ص:704

گفتار حکیمانه 118- فرصت را از دست ندهید

اشاره

و قال علیه السلام

إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ .

امام علیه السلام فرمود:

از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است. (1)

ص:705


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که در کتاب مصادر درباره این کلام حکمت آمیز نقل می کند این است که مرحوم آمدی در غررالحکم آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 108). «علی بن محمد اللیثی»نیز در کتاب عیون الحکم و المواعظ همین حدیث حکمت آمیز را نقل کرده است. قبلاً نیز در نامه مبارک امام،به امام حسن مجتبی علیهما السلام عبارتی شبیه همین عبارت آمده بود آنجا که می فرمود:«بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أنْ تَکُونَ غُصَّةٌ».

ص:706

شرح و تفسیر

فرصت را از دست ندهید

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و بسیار حکیمانه همگان را به استفاده از فرصت ها دعوت می کند و می فرماید:«از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است» (إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ) .

همان گونه که در سند این حکمت اشاره شد امام علیه السلام شبیه آن را در وصیت نامه اش به امام حسن مجتبی علیه السلام فرموده و در کلام حکمت آمیز 21 نیز خواندیم:

«الفُرْصَةُ تَمُرَّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهُزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ؛ فرصت ها همچون ابرها (به سرعت) در حرکت است،بنابراین فرصت های نیک را غنیمت بشمارید.

فرصت به معنای فراهم شدن اسباب انجام کاری است،زیرا بسیاری از کارها به ویژه کارهای مهم نیازمند به مقدماتی است که گاه از اختیار انسان بیرون است.

هنگامی که بر اثر پیش آمدهایی آن اسباب فراهم گردد باید هرچه زودتر از آنها استفاده کرد و به مقصد رسید،زیرا بسیار می شود فرصت از دست رفته هرگز باز نمی گردد.

جوانیِ انسان،فراغت،نشاط کار،صحت و سلامت همه از فرصت هایی است که به سرعت می گذرد و گاه به آسانی یا هرگز باز نمی گردد.

حدیث معروفی از امیرمؤمنان علی علیه السلام در تفسیر آیه شریفه ««وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا»؛ نصیبت را از دنیا هرگز فراموش نکن» (1)آمده که فرمود:

«لا تَنْسَ

ص:707


1- 1) .قصص،آیه 77.

صِحَّتَکَ وَ قُوَّتَکَ وَ فَراغَکَ وَ شَبابَکَ وَ نِشاطَتَکَ أنْ تَطْلُبَ بِها الْآخِرَةَ؛ سلامتی و توانایی و فراغت بال و جوانی و نشاطت را فراموش نکن و به وسیله آن سعادت آخرت را تحصیل نما». (1)

به یقین،غم و اندوه و حتی گریه و زاری برای از دست رفتن فرصت هیچ مشکلی را حل نمی کند.چه بهتر که انسان بیدار باشد و فرصت ها را دریابد.

حدیث معروفی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«إنَّ لِرَبِّکُمْ فی أیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتُ ألا فَتَعَّرضوا لَها؛ پروردگار شما در دوران زندگانی تان نسیم های سعادتی در اختیار شما می گذارد از آن نسیم ها استفاده کنید و خود را در معرض آن قرار دهید». (2)

این نسیم های سعادت همان فرصت های گرانبهاست که در دوران زندگی برای انسان گه گاه حاصل می شود.

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«أیُّهَا النّاسُ الْآنَ الْآنَ مِنْ قَبْلِ النُّدَمِ وَ مِنْ قَبْلِ «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّهِ» 3؛ ای مردم هم اکنون هم اکنون (به پا خیزید) پیش از آنکه (فرصت ها از دست برود و) پشیمان شوید و پیش از آنکه (به فرموده قرآن مجید) کسی بگوید:

افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت از فرمان خدا کردم». (3)

ص:708


1- 1) .جامع الاحادیث شیعه،ج 14،ص 316.
2- 2) .بحار الانوار،ج 68 ص 221.در منابع اهل سنت نیز این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است:دانشمند معروف اهل سنت«هیثمی»آن را در مجمع الزوائد در باب«التعرض لنفحات رحمة الله»ج 10،ص 231 آورده است.
3- 4) .میزان الحکمة،ح 15791.

***

گفتار حکیمانه 119- دنیا مار خوش خط و خال!

اشاره

و قال علیه السلام

مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا،وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا،یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ،وَ یَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ .

امام علیه السلام فرمود:

دنیا مانند مار (خوش خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر می رسد در حالی که سم کشنده در درون اوست (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوی آن می رود و خردمند عاقل از آن حذر می کند. (1)

ص:709


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در نامه 68 که امیر مؤمنان علی علیه السلام آن را به سلمان فارسی پیش از دوران خلافت ظاهری خود نگاشته شبیه همین جمله حکمت آمیز دیده می شود و منابع آن قبلاً گذشت از جمله مرحوم کلینی پیش از سیّد رضی در کتاب الایمان و الکفر اصول کافی صدر نامه را آورده و مرحوم شیخ مفید در ارشاد و قاضی قضاعی در کتاب دستور معالم الحکم و مرحوم ورام در کتاب تنبیه الخواطر با تفاوت هایی آن را ذکر کرده اند که نشان می دهد از مأخذی جز نهج البلاغه اخذ کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 108).

ص:710

شرح و تفسیر

دنیا مار خوش خط و خال!

امام علیه السلام در این گفتار پربار خود تشبیه دیگری برای دنیای فریبنده بیان کرده و به همگان هشدار داده است،می فرماید:«دنیا مانند مار (خوش و خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر می رسد در حالی که سم کشنده در درون آن است (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوی آن می رود و خردمند عاقل از آن حذر می کند»؛ (مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا،وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا،یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ،وَ یَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ) .

طبیعت دنیا دارای این دو ویژگی ظاهری فریبنده و باطنی خطرناک است؛ کاخ ها،زر و زیورها،لباس ها،غذاهای رنگارنگ و عیش و نوش ها مظاهر جذاب دنیاست؛ولی در درون،غفلت،بی خبری از خدا آلوده شدن به انواع گناهان را برای به دست آوردن یا حفظ آن با خود دارد.روی این جهت امام علیه السلام در عبارات مختلفش با ذکر مثال های متعدد تناقض این ظاهر و باطن را آشکار ساخته و هشدار داده است.

در ذیل نامه 68 که امام علیه السلام پیش از دوران خلافت ظاهری اش به سلمان فارسی قدس سره نگاشته،همین مثل را با کمی تفاوت بیان فرموده است.ما تشبیهاتی برای دنیا از آیات قرآن و روایات اسلامی جمع آوری کردیم که به هجده تشبیه بالغ می شد و نشان دادیم که چگونه خدای متعال در قرآن و سپس پیشوایان معصوم در احادیث خود برای بیدار کردن غافلانِ بی خبر،از مثال های حسی

ص:711

مختلف بهره گرفته اند.تعدد و تکثر این امثله به خوبی نشان می دهد که تا چه اندازه این مسئله دارای اهمیت است.

در مثال مورد نظر تضاد ظاهر و باطن دنیا با تمثیل به مار نشان داده شده که به هنگام لمس آن بسیار نرم و ملایم به نظر می رسد و انسانِ بی خبر از لمس آن لذت می برد در حالی که اگر یک لحظه غافل شود سم«ناقع»(سم قاتل و جان گدازی) که در درون این حیوان خطرناک است از طریق نیش آن به بدن انسان منتقل می شود.سوزش فوق العاده توأم با پیچ و تاب تا آنجا که مار گزیده به صورت یک مثل در بیتابی درآمده است و سپس از کار افتادن تدریجی دستگاه های اصلی بدن و شتاب به سوی مرگ.

تعبیر به«غِرِّ جاهل»(غِر به معنای انسان خام بی تجربه که زود فریب می خورد) اشاره به انسان های نادان و نا آگاهی است که تنها چشم به ظواهر فریبنده دنیا می دوزند و از آنچه در باطن دارد و تاریخ پیشینیان آن را به خوبی مجسم ساخته بی خبر می مانند؛ولی عاقلان باتجربه و آگاه که سرنوشت دنیاپرستان را در آیینه تاریخ مشاهده کرده اند خود را از آن برحذر می دارند.

به همین دلیل حب دنیا (دنیاپرستی) سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است.افراد دنیاپرست چنان اسیر آن می شوند که نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را می برند،نه حق الناس می شناسند و نه وجدان بیدار و آگاهی دارند و گاه با صراحت می گویند:برای رسیدن به اهداف دنیوی هر کار برای ما مجاز است.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أُتْرکُوا الدُّنْیا لِأهْلِها فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ مِنْها فَوْقَ ما یَکْفیهِ أخَذَ مِنْ حَتْفِهِ وَ هُوَ لا یَشْعُرُ؛ دنیا را به اهل آن واگذارید،زیرا کسی که بیش از نیاز خود از آن برگیرد در واقع مرگ خود را از آنجا که نمی داند تسریع کرده است». (1)

ص:712


1- 1) .کنز العمال،ح 6058.

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«ما أحَدٌ مِنَ الْأوَّلینَ وَ الْآخِرینَ إلاّ وَ هُوَ یَتَمَنّی یَوْمَ الْقِیامَةِ إنَّهُ لَمْ یُعْطَ مِنَ الدُّنْیا إلاّ قُوتاً :هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که روز قیامت آرزو می کند که ای کاش جز به اندازه نیاز از دنیا به او داده نشده بود». (1)

بی شک تمام آنچه گفته شد درباره دنیای دنیاپرستانی است که هدفی جز لذت و عیش و نوش ندارند و دنیا برای آنها غایة الآمال است؛ولی هرگاه از امکانات دنیا برای وصول به سعادت اخروی استفاده شود،دنیای ممدوح و محبوب و به تعبیر روایت امام سجاد علیه السلام«دنیای بلاغ»(دنیایی که انسان را به هدف می رساند) محسوب می شود.

در حدیثی می خوانیم:شخصی خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد:به خدا ما دنیا را دوست داریم و علاقه مندیم به ما داده شود.امام علیه السلام به او فرمود:دنیا را دوست داری؟ می خواهی با آن چه کنی؟ عرض کرد:زندگی خودم و خانواده ام را تأمین کنم،با آن صله رحم به جا آورم،در راه خدا صدقه دهم و حج و عمره به جا آورم.امام علیه السلام فرمود:

«لَیْسَ هذا طَلَبُ الدُّنْیا هذا طَلَبُ الْآخِرَةِ؛ این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است». (2)

***

ص:713


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 54.
2- 2) .کافی،ج 5،ص 72،ح 10.

ص:714

گفتار حکیمانه 120- ویژگی های قبایل قریش

اشاره

و سئل عن قریش

فقال علیه السلام

أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَةُ قُرَیْشٍ،نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ،وَ النِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ.

وَ أَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً،وَ أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا.

وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا،وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ

بِنُفُوسِنَا،هُمْ أَکْثَرُ وَ أَمْکَرُ وَ أَنْکَرُ،

وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ.

از امام علیه السلام در مورد قریش سؤال شد.

امام علیه السلام فرمود:

اما بنی مخزوم،گل های قبیله قریشند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم،اما طایفه بنی عبد شمس،از همه بداندیش تر و بخیل ترند،اما ما (طایفه بنی هاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشنده تریم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتر؛

ص:715

جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصیح تر و دلسوزتر و زیباتریم. (1)

ص:716


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام شریف را زمخشری در ربیع الابرار همانند روایت مرحوم سیّد رضی آورده است ولی در محجة البیضاء فیض کاشانی با تفاوت روشنی ذکر شده بی آنکه مدرک آن را بیان کند و از این تفاوت اجمالاً معلوم می شود که از منبع دیگری آن را گرفته است.ابن عبد ربه در عقد الفرید نیز آن را با تفاوتی ذکر کرده و همچنین ابن بکار در موفقیات و این هر دو پیش از سیّد رضی می زیستند و به هر حال این کلام حکمت آمیز هم در کتب پیش از مرحوم رضی و هم در کتب بعد از آن آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 109).

شرح و تفسیر

ویژگی های قبایل قریش

این کلام حکیمانه در پاسخ کسی بیان شد که از امام علیه السلام درباره ویژگی های قبایل قریش سؤال کرد امام علیه السلام نیز به سه قبیله معروف آنها («بنو مخزوم»،«بنو عبد شمس»و«بنو هاشم») اشاره کرد و ویژگی های روحی و جسمی آنها را بر شمرد و در واقع به عنوان یک روان شناس ماهر در عبارات کوتاهی سجایای آنها را بررسی کرد»؛ (وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قُرَیْشٍ) .

نخست در پاسخ این سؤال-سؤال درباره طایفه قریش-از قبیله«بنی مخزوم» سخن می گوید و می فرماید:«اما بنی مخزوم گل های قبیله قریش اند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم»؛ (فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَةُ قُرَیْشٍ،نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ،وَ النِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ) .

«مخزوم»جد این قبیله فرزند«یقظة بن مرة»بود.و این طایفه به پاکیزگی و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند.امام علیه السلام نیز همین اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوی و اخلاقی دیگر را و می دانیم که«ابو جهل»معروف، «ولید»و دودمان«مغیره»از دشمنان سرسخت اسلام از این قبیله بودند که شأن نزول بعضی از آیات قرآن مسائل مربوط به آنها را تشکیل می دهد؛از جمله در شأن نزول آیات «ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً* وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً ...» (1)گفته اند

ص:717


1- 1) .مدثر،آیه 11 و 12.

که این آیات درباره«ولید بن مغیره»ی معروف است که تصمیم داشت با قرآن معارضه کند.و آیه شریفه «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ» 1 درباره«ابو جهل»نازل شده که مذمت شدیدی در این آیات از هر دو به چشم می خورد.

سپس امام علیه السلام به سراغ معرفی طایفه«بنی عبد شمس»می رود که«ابو سفیان»، «معاویه»و«بنی امیه»از این قبیله اند،می فرماید:«اما طائفه بنی عبد شمس از همه بداندیش تر و بخیل ترند»؛ (وَ أَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً،وَ أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا) .

جمله «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شکل مدح تفسیر شده به این گونه که آنها دارای افکاری عمیق و دورنگرند و نسبت به آنچه در اختیار دارند شجاعانه دفاع می کنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسیر شده و جمله «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» یعنی دورترین قبایل قریش از حقند و «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» به این معنا تفسیر شده که آنها بخیل ترین افرادند نسبت به چیزهایی که در اختیار دارند.با توجه به شواهد و قراین تاریخی و وجود افرادی همچون«ابو سفیان»،«معاویه»و«بنی امیه»در میان آنها،تفسیر دوم مناسب تر به نظر می رسد و جمله«امکر»و«انکر»که بعدا خواهد آمد نیز شاهد این مدعاست.

آن گاه امام علیه السلام از بنی هاشم یاد کرده،می فرماید:«اما ما (طایفه بنی هاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشنده تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتریم،جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصیح تر و دلسوزتر و زیباتریم»؛ (وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا،وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا،وَ هُمْ أَکْثَرُ وَ أَمْکَرُ وَ أَنْکَرُ،وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ) .

فصاحت بنی هاشم نمونه بارز آن در پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان علیهما السلام و خطبه های نهج البلاغه و نامه ها و کلمات قصار آن کاملاً نمودار است.دعای

ص:718

عرفه امام حسین علیه السلام و دعاهای صحیفه سجادیه نیز نمونه های دیگری از این فصاحت بی بدیل است.

خیرخواهی آنها درباره اسلام تا آنجا بود که تا پای جان ایستادند و همه چیز را برای حفظ اسلام در صحنه هایی همچون کربلا و غیر آن فدا کردند.زیبایی صورت آنها در تواریخ کاملاً منعکس است.بذل و بخشش آنان در زندگی امیر مؤمنان که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گران قیمتی را به سائل داد و آیه در مدح او نازل شد و در زندگی بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام که پیراهن شب زفافش را به سائل تقدیم کرد و در زندگی امام حسن علیه السلام که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را میان خود و نیازمندان تنصیف نمود و همچنین در زندگی امام صادق علیه السلام که بخشی از اموال خود را به دست یکی از شیعیان سپرده بود تا اگر اختلافی در میان شیعیان در باره مسائل مالی ببیند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و میان آنها صلح و صفا برقرار سازد معروف است.

کوتاه سخن این که تاریخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گویای سخنان فشرده و پرمعنایی است که امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز خود بیان فرموده است.

در اینجا این سؤال مطرح می شود که چگونه امام علیه السلام قبیله ای را به طور عموم زیر سؤال می برد و آنها را آشکارا مذمت و نکوهش می کند در حالی که از نظر شرع اسلام چنین کاری مناسب به نظر نمی رسد.

پاسخ این سؤال روشن است.اولاً این گونه حکم های عام ناظر به عموم نیست،بلکه ناظر به غالب افراد است.مثلاً وقتی می گوییم:جوانان جسور و سرکش اند مفهومش این نیست که همه بدون استثنا چنین اند و یا این سخن که پیران پخته و پرتجربه اند دلیل وجود این صفت در تمام افراد کهن سال نیست.

ص:719

ثانیاً ابراز صفات مخفی و پنهان اشکال دارد اما صفات آشکار که افراد نمونه های آن را در این قبایل آشکارا دیده بودند،بیان آن بی اشکال است؛مثلا در طایفه بنی عبد شمس چهره هایی همچون«ابو سفیان»و فرزندانش و همچون همسر آلوده و زشت کارش«هند»را می دیدند.

سؤال دیگر اینکه در عصر جاهلیت،عرب به افراد قبیله خود افتخار می کردند و حتی کثرت جمعیت خود را به رخ دیگری می کشیدند؛ولی با ظهور اسلام این تفاخر به انساب جاهلی از میان رفت.چگونه امیر مؤمنان علی علیه السلام در اینجا ویژگی های قبایل قریش و برتری بنی هاشم را بیان می کند؟

پاسخ آن است که عرب جاهلی بر ارزش های اخلاقی تکیه نمی کرد،بلکه روی تعداد و کثرت و پاره ای از صفات زشت مانند غارت گر بودن تکیه داشت و اصولاً دفاع از قبیله،دفاعی بی چون و چرا و بی قید و شرط و تعصب آمیز بود نه برای ارزش های اخلاقی آنها.امام علیه السلام نیز در اینجا تکیه بر ویژگی های اخلاقی می کند.

***

بارالها! تو را سپاس می گوییم که توفیق رحمت فرمودی دوازدهمین جلد شرح نهج البلاغه مولای متقیان امیرمؤمنان علی علیه السلام را مقارن ایام غدیر به پایان رساندیم و از غدیر پرفیض کلمات حکیمانه آن حضرت خود و دیگران را سیراب کردیم.

خداوندا! توفیق عمل به این سخنان نورانی را نیز مرحمت فرما و عنایت خود را کامل بگردان.آمین یا رب العالمین

پایان جلد دوازدهم

ذی الحجة 1430 مطابق آذر ماه 1388

ص:720

جلد 13

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

ادامه کلمات قصار امام امیر مؤمنان علیه السلام

گفتار حکیمانه 121- تفاوت اعمال خیری که مورد رضای خداست و لذات و هوسرانی ها

اشاره

و قال علیه السلام

شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَی تَبِعَتُهُ

وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَ یَبْقَی أَجْرُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

چقدر این دو عمل با هم متفاوتند:عملی که لذتش می رود و عواقب سوء آن باقی می ماند و عملی که زحمتش می رود و اجر و پاداشش باقی است. (1)

ص:15


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز در ربیع الابرار زمخشری همانند نهج البلاغه آمده ولی در غررالحکم با تفاوت روشنی ذکر شده که نشان می دهد از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 109).

ص:16

شرح و تفسیر

فرق میان این دو کار

امام علیه السلام در این کلام نورانی اشاره به تفاوت اعمال خیری که مورد رضای خداست و لذات و هوسرانی های ناپایدار دنیا کرده می فرماید:«این دو عمل چقدر با هم متفاوتند:عملی که لذتش می رود و عواقب سوء آن باقی می ماند و عملی که زحمتش می رود و اجر و پاداشش باقی است»؛ (شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَی تَبِعَتُهُ وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَ یَبْقَی أَجْرُهُ) .

در میان کارهای نیک و بد و اعمال حسنه و سیئه-با این که هر کدام جنبه مثبت و منفی دارند-این تفاوت آشکار دیده می شود؛اعمال گناه آلود دارای لذتی موقتی و ناپایدار است که به زودی زایل می گردد ولی عواقب بد آن هم در دنیا و هم در آخرت دامان انسان را می گیرد.مثلاً انسانی برای برخورداری از لذتی آنی به شراب پناه می برد.ممکن است این ماده مخدر ساعتی او را از غم و اندوه ته کند و در نشئه ای لذت بخش فرو برد؛اما به زودی پایان می یابد و آثار سوء آن در تمام اعضای بدن او تدریجاً ظاهر می شود و در آخرت نیز از شراب طهور بهشتی و نوشیدن آب کوثر محروم می گردد.

ولی به عکس،انسانی که به سراغ بندگی خدا می رود و در میدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر می شود،هر چند با مشکلاتی روبرو می گردد؛اما این مشکلات تدریحا از بین می رود و اجر و پاداش دنیوی و اخروی آن باقی

ص:17

می ماند.این همان چیزی است که قرآن به آن اشاره کرده می فرماید: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست از میان می رود،و آنچه نزد خداست باقی می ماند». (1)

هوس رانی و شهوت رانی همچون کف های روی آب است که «فَیَذْهَبُ جُفاءً» ؛سرانجام کف ها به بیرون پرتاب می شوند» (2)و اعمال نیک همچون آب زلال که به مصداق «وَ أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» ؛ولی آنچه به مردم سود می رساند ( آب یا فلزّ خاص) در زمین می ماند» (3)باقی و برقرار خواهد بود.

در خطبه 176 نیز این جمله را خواندیم که امام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ ؛بهشت در میان ناراحتی ها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».

***

ص:18


1- 1) .نحل،آیه 96.
2- 2) .رعد،آیه 17.
3- 3) .رعد،آیه 17.

گفتار حکیمانه 122- خنده احمقانه

اشاره

وَ تَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ،

فقال علیه السلام

کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا کُتِبَ،وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا وَجَبَ،

وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَی مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!

نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ،وَ نَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ،کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ

بَعْدَهُمْ،ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ،

وَ رُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَ جَائِحَةٍ!

امام علیه السلام در تشییع جنازه ای شرکت داشت،صدای خنده بلند کسی را شنید،

پس امام علیه السلام فرمود:

گویی مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویی حق آن بر غیر ما واجب گشته و گویی این مردگانی را که می بینیم مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما باز می گردند.ما آنها را در قبرشان جای می دهیم و میراثشان را می خوریم (و چنان غافل و بی خبریم که) گویی بعد از آنها ما جاودانه می مانیم به علاوه ما هر واعظ و اندرز دهنده ای را فراموش کرده ایم در حالی که هدف حوادث

ص:19

و آفات نابودکننده قرار گرفتیم (با این حال چه جای غفلت و فراموشی و خنده و بی خبری است؟!). (1)

ص:20


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر منابع این کلام حکمت آمیز و کلامی که بعد از آن می آید را با هم آورده است و می گوید:این دو گفتار حکیمانه گاهی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده شده و گاه به امیرمؤمنان علی علیه السلام.از کسانی که این دو را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده اند ابوطالب مکی در کتاب قوت القلوب و یعقوبی در تاریخ خود و کلینی در روضه کافی و کراجکی در کنز الفوائد و ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و ذهبی در میزان الاعتدال است و از کسانی که آن را از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند اضافه بر مرحوم سیّد رضی،علی بن ابراهیم در کتاب تفسیرش و فتال نیشابوری در روضة الواعظین هستند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 110-112).

شرح و تفسیر

خنده احمقانه

امام علیه السلام این سخن حکیمانه و تکان دهنده و بیدارگر را زمانی فرمود که در تشییع جنازه یکی از مؤمنان شرکت داشت،صدای خنده بلند کسی را شنید و فرمود:«گویی مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویی حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویی این مردگانی را که می بینیم مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما باز می گردند»؛ (وَ تَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ فَقَالَ علیه السلام:کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا کُتِبَ،وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا وَجَبَ،وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَی مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!) .

به یقین خندیدن کسی در تشییع جنازه آن هم با صدای بلند که به گوش مولا علی علیه السلام برسد نشانه نهایت غفلت و بی خبری از سرنوشت خویش و مسئولیت هایی است که در این جهان دارد.به همین دلیل این بزرگ معلم اخلاق و بیدار کننده غافلان و بی خبران با سه تشبیه به آن شخص و امثال او هشدار دارد:

تشبیه اول:کار تو مثل این است که گمان می کنی مرگ مال دیگران است و تو حیات جاویدان داری.روزی جنازه تو را نیز بر می دارند و تشییع کنندگان تو را به سوی آرامگاه ابدی ات می برند.آیا دوست داری آن روز دوستانت در تشییع جنازه تو بخندند؟

ص:21

دوم:آیا«حق»-به معنای وظایف واجب و مسئولیت های الهی و وجدانی - مخصوص دیگران است و تو مستثنا هستی و یا این که تمام حقوق واجبه را ادا کرده ای و الان خوشحالی و می خندی؟

سوم:آیا گمان می بری تشییع جنازه مانند بدرقه مسافرانی است که به زودی به سوی تو باز می گردند؟ گرچه چند روزی رنج فراق را تحمل می کنی ولی به هنگام بازگشت شادی زائد الوصفی جای آن را پر می کند؟ در حالی که سفر مرگ، سفری است که هرگز بازگشتی در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق و جدایی از عزیزان از دست رفته جاویدان است.با این حال چه جای خندیدن است.

سپس امام علیه السلام در ادامه این بحث به تعبیرات تکان دهنده دیگری پرداخته و می فرماید:«ما آنها را در قبرشان جای می دهیم و میراث آنها را می خوریم (و چنان غافل و بی خبریم که) گویی بعد از آنها جاودانه می مانیم»؛ (نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ،وَ نَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ،کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ) .

غافل از این که فردا نیز دیگران ما را در قبرهایمان جای می دهند و میراثمان را در میان خود تقسیم می کنند و این روند همچنان ادامه می یابد و هر کسی چند روزی نوبت اوست و به گفته شاعر: هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت

هنگامی که در مجلس یادبود و به اصطلاح فاتحه برای یکی از دوستان یا عزیزانمان شرکت می کنیم باید در همان حال به این فکر باشیم که روزی هم چنین مجلسی برای ما می گیرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه خوانی برای ما مشغول می شوند،بنابراین از هم اکنون باید به فکر آن روز باشیم نه این که خنده مستانه سر دهیم و همه این واقعیت ها را به دست فراموشی بسپاریم.

افراد غافل و بی خبری هستند که چون نام مرگ برده می شود فورا می گویند:

بس کنید.خدا چنان روزی را نیاورد.و یا چون از کنار قبرستان رد می شوند روی

ص:22

خود را بر می گردانند! فارغ از این که اگر ما از مرگ غافل شویم او از ما غافل نمی شود و به گفته امام علیه السلام:

«وَکَیْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمّا لَیْسَ یُغْفِلُکُمْ،وَ طَمَعُکُمْ فِیمَنْ لَیْسَ یُمْهِلُکُمْ ؛چگونه غافل می شوید از چیزی که هرگز از شما غافل نمی شود و چگونه طمع دارید در چیزی که هیچ گاه به شما مهلت نمی دهد». (1)

سلیمان پیغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتی که داشت به هنگام پایان عمر فرشته مرگ لحظه ای به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بی جان بعد از آنکه موریانه عصایی را که بر آن تکیه کرده بود خورد،به زمین افتاد با این حال ما چه انتظاری داریم.

در پایان این کلام حکمت آمیز،امام علیه السلام برای بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند می خندید و کسانی که همچون او فکر می کنند فرمود:«بعد از اینها ما هر واعظ و اندرز دهنده ای را فراموش کردیم در حالی که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار گرفتیم (با این حال چه جای غفلت و فراموشی است؟)»؛ (ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ،وَ رُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَ جَائِحَةٍ!) .

تعبیر به«وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ»برای تعمیم و گسترش است،زیرا بعضی از حوادث مانند موت از آن به عنوان واعظ تعبیر می شود و بعضی مانند آفت ها و بلیه ها به عنوان واعظه از آن تعبیر می کنیم.آری همه آنها به روشنی ما را اندرز می دهند که بیدار باشید و به پایان زندگی خود و وظائفی بیندیشند که در برابر آن دارید.به خصوص این که معلوم نیست فردا چه کسی از ما باشد و چه کسی نباشد.

واژه«فادح»در اصل به معنای شیء سنگین است سپس به هر حادثه ای که بر جسم و جان انسان سنگینی کند اطلاق شده است.

واژه«جائحة»به معنای امور نابود کننده است،لذا این دو نسبت به یکدیگر از قبیل اقل و اکثر هستند.

ص:23


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 188.

آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز برای دوست و آشنایی رخ می دهد.مخصوصاً در زمان ما،صفحه حوادث جراید و تسلیت ها همه روز پر است از خبر فوت گروهی که دیروز در میان ما می زیستند و امروز به دیار مردگان رفته اند.

امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:

«فَکَفی واعِظاً بِمَوْتی عایَنْتُمُوهُمْ،حُمِلُوا الی قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ ؛این واعظ برای شما کافی است که همه روز مردگانی را می نگرید که آن ها را به سوی گورهایشان می برند بی آنکه خودشان بخواهند». (1)

در روایات متعددی این تعبیر از پیشوایان معصوم علیهم السلام نقل شده است:

«کَفی بِالْمَوْتِ واعِظاً ؛برای وعظ و اندرزِ انسان ها مرگ کافی است». (2)

***

ص:24


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 188.
2- 2) .ر.ک:بحارالانوار،ج 68،ص 264 و 325.

گفتار حکیمانه 123- خوشا به حال آنها

اشاره

و قال علیه السلام

طُوبَی لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ،وَ طَابَ کَسْبُهُ،وَ صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ،وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ،وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ،وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ،وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ،وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ،وَ لَمْ یُنْسَبْ إلَی الْبِدْعَةِ .

امام علیه السلام فرمود:

خوشا به حال کسی که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز) و کسی که کسب و کار او طیّب و حلال باشد و باطنش پاک و صالح،کسی که اخلاق او نیکو باشد و اموال اضافی خود را در راه خدا انفاق کند و کسی که سخنان زائد زبانش را نگه می دارد و آزار او به مردم نمی رسد و آن کس که سنت برای او کافی است و بدعتی از او سر نمی زند. (1)

ص:25


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در اسناد حکمت 122 آوردیم،این کلام حکمت آمیز و کلام پیش،هر دو از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است که امیرمؤمنان علی علیه السلام به مناسبت صدای خنده بلندی که از شخص بی خبری شنید آن را بیان فرمود و چنان که خواهد آمد سیّد رضی نیز به این نکته توجه کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 110).

مرحوم سیّد رضی می گوید:بعضی از مردم این کلام حکمت آمیز و همچنین کلامی را که قبل از آن است به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت داده اند. (قالَ الرَّضِیُّ:أقُولُ:

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وَ کَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ) .

ص:26

شرح و تفسیر

خوشا به حال آنها

این کلام حکیمانه خواه دنباله کلام پیشین باشد یا کلامی مستقل،شرح کوتاه و پر معنایی از صفات سعادت مندان خوش بخت است که در ضمن هشت وصف بیان شده است.

نخست می فرماید:«خوشا به حال کسی که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز)»؛ (طُوبَی لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ) .

امام علیه السلام نخستین وصف را همان تواضع و فروتنی ذکر کرده است،زیرا می دانیم تکبّر که نقطه مقابل آن است سرچشمه انواع گناهان است.نخستین معصیتی که در زمین شد تکبّر شیطان بود که منشأ همه بدبختی ها برای خود و دیگران گردید.

در بعضی از دعاهای ماه مبارک رمضان همین مضمون به صورت یک دعا و درخواست از خداوند آمده است؛مرحوم سید بن طاووس در دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان چنین نقل می کند:

«اللّهُمَّ لاتَکِلْنی إلی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أبَداً...وَفِی نَفْسی فَذَلِّلْنی وَفی أعْیُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنی ؛خداوندا! هرگز لحظه ای مرا به خودم وامگذار...و مرا در درون خود کوچک و متواضع کن و در نظر مردم مرا بزرگ دار». (1)

ص:27


1- 1) .اقبال الاعمال،ج 1،ص 306.مرحوم علّامه مجلسی نیز آن را در بحارالانوار،ج 95،ص 48 آورده است.

سپس در دومین وصف می فرماید:«و خوشا به حال کسی که کسب و کار او پاک و حلال باشد»؛ (وَ طَابَ کَسْبُهُ) .

می دانیم یکی از عوامل موفقیت و نشاط عبادت و استجابت دعا کسب حلال است تا آنجا که در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«مَنْ سَرَّهُ أنْ یُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْیَطِبْ مَکْسَبَهُ ؛کسی که خوشحال می شود از این که دعایش مستجاب گردد باید کسب خود را پاک و حلال کند». (1)

شبیه همین معنا با عبارت دیگر از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:

«مَنْ أَحَبَّ أنْ یُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْیَطِبْ مَطْعَمَهَ وَ مَکْسَبَهُ» . (2)

در حدیثی که در کتاب اسد الغابة در حالات«سعد بن معاذ انصاری»نقل شده، آمده است:هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله از غزوه تبوک باز گشت،«سعد انصاری»به استقبال پیامبر آمده.حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسیار خشن دید) فرمود:چه چیز دستت را این گونه خشن کرده است؟ عرض کرد:«ای رسول خدا! من با داس و بیل کار می کنم تا زندگی عیالم را فراهم سازم».نقل شده است:

«فَقَبَّلَ یَدَهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ قالَ:هذِهِ یَدٌ لا تَمُسُّهُ النّارُ ؛پیغمبر صلی الله علیه و آله دست او را بوسید و فرمود:این دستی است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمی کند». (3)

حضرت در سومین وصف می فرماید:«خوشا به حال کسی که باطن او پاک و صالح است»؛ (وَ صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ) .

صلاح باطن عبارت از خلوص نیت،پاکی فطرت و خیرخواهی برای همه انسان هاست.از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشی از صفات درونی اوست، کسی که درونی پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نیز پاک و شایسته است.

ص:28


1- 1) .کافی،ج 2،ص 486،ح 9.
2- 2) .بحارالانوار،ج 90،ص 372.
3- 3) .اسد الغابة،ج 2،269.

در چهارمین وصف می فرماید:«و خوشا به حال کسی که اخلاق او نیکو است»؛ (وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ) .

«خلیقة»که به معنای خلق و خوست دو گونه تفسیر شده است:بعضی آن را به معنای خلق و خوی باطنی تفسیر کرده اند که اشاره به کسانی است که باطنی پاک دارند و به کسی شر نمی رسانند.

بعضی نیز آن را به معنای برخورد خوب و گشاده رویی با مردم تفسیر کرده اند و معنای دوم مناسب تر به نظر می رسد،زیرا در جمله قبل «صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ» به حسن باطن اشاره شده بود،بنابراین جمله مورد بحث اشاره به حسن ظاهر و برخورد خوب با مردم است.

حُسن خلق به اندازه ای در اسلام اهمیت دارد که در بعضی از روایات،از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به عنوان«نصف دین»معرفی شده است:

«حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّینِ» و در ادامه این حدیث آمده است:کسی از پیغمبر صلی الله علیه و آله سؤال کرد:برترین چیزی که خداوند به فرد مسلمانی داده است چیست؟ پیغمبر اکرم فرمود:

«الْخُلْقُ الْحَسَنِ» . (1)

در پنجمین فصل فرموده است:«و خوشا به حال کسی که اموال اضافی خود را در راه خدا انفاق می کند»؛ (وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ) .

انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان از مهم ترین اموری است که قرآن کریم و روایات اسلامی بر آن تأکید فراوان کرده اند و اگر تنها آیات مربوط به انفاق، جمع آوری و تفسیر شود،کتاب قابل توجهی خواهد شد.مثلاً:قرآن کریم انفاق را به بذر پرباری تشبیه کرده که در زمین مستعدی افشانده شود و از یک تخم، هفتصد تخم یا چند برابر آن عائد گردد: «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ» 2 و در آیه ای دیگر،رسیدن

ص:29


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 393،ح 62.

به مقام والای نیکوکاری را مشروط به انفاق از اموالی که مورد علاقه انسان است کرده است: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ». 1

جالب این که در حدیثی می خوانیم:پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد گوسفندی (برای قربانی و انفاق بر نیازمندان) ذبح کنند (همه آن-جز کتف گوسفند-را انفاق کردند) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:چه چیزی از این گوسفند باقی مانده است؟ عایشه گفت:تنها کتف آن؛پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:(چنین نیست)

«بَقِیَ کُلُّها غَیْرَ کِتْفِها؛ تمام آن باقی مانده جز کتفش» (1)قرآن نیز می فرماید: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نیز شماست از میان می رود و آنچه نزد خداست باقی می ماند». (2)

در ششمین جمله می فرماید:«خوشا به حال کسی که سخنان زاید زبانش را نگه می دارد»؛ (وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ) .

فضولات لسان اشاره به سخنان بی هدف و بی دلیلی است که انسان بر زبان جاری می کند که بسیاری از آنها آلوده به غیبت،تهمت،پخش شایعات و گناهان دیگر است.به همین دلیل در دستورات اسلامی،حفظ زبان یکی از مهم ترین نشانه های ایمان و اخلاق شمرده شده است.

ازاین رو،در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لایَسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّی یَخْزُنَ لِسانَهُ ؛هیچ کس از گناهان محفوظ نمی ماند مگر این که زبانش را حفظ کند». (3)

در شرح حکمت دوم در آغاز کلمات قصار نیز شرحی در این باره داشتیم.

در هفتمین جمله حکمت آمیز می فرماید:«خوشا به حال کسی که آزار او به مردم نمی رسد»؛ (وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ) .

ص:30


1- 2) .نحل،آیه 96.
2- 3) .کنزالعمّال،ح 16150 (طبق نقل میزان الحکمة).
3- 4) .تحف العقول،ص 298.

در احادیث مکرّر آمده است که:با ایمان کسی است که مسلمانان از شر او در امان باشند. (1)

آن گاه در هشتمین و آخرین سخن می فرماید:«خوشا به حال آن کس که سنت برای او کافی است و بدعتی از او سر نمی زند»؛ (وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ،وَ لَمْ یُنْسَبْ إلَی الْبِدْعَةِ) .

در واقع کسی که به سنت پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام قناعت می کند و آن را برای دین و دنیای خود کافی می داند هرگز به سراغ بدعت نمی رود.بدعت ها از آنِ کسانی است که سنت ها را کافی نمی دانند و خواسته های خود را در بدعت ها می بینند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلیقَةِ؛ بدعت گزاران بدترین مخلوقات خدا و بدعت گزار نکوهیده ترین خلق است». (2)

نیز از آن حضرت نقل شده که در تفسیر آیه شریفه: «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً» ؛کسانی که در آیین خود تفرقه ایجاد کردند،و به دسته های گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند» (3)فرمود:

«هُمْ أصْحابُ الْبِدَعِ وَ أصْحابُ الْأهْواءِ لَیْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ أنَا مِنْهُمْ بَریءٌ وَ هُمْ مِنّی بُرَآءُ ؛آنها صاحبان بدعت و صاحبان آرای باطله هستند.توبه آنها پذیرفته نمی شود (زیرا گروه هایی را منحرف ساخته اند؛تا آنها را باز نگردانند پذیرش توبه از آنان امکان ندارد) من از آنها بیزارم آنها نیز از من بیزارند». (4)

در اینجا نکته مهمی است که باید به آن توجه کرد تا از افتادن در دام

ص:31


1- 1) .همین معنا در خطبه همام به صورت دیگری آمده بود (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام،ج 7،ص 681) و در بحارالانوار،ج 14،ص 320،ح 23 و ج 64،ص 60،ح 3.
2- 2) .کنز العمّال،ح 1095.
3- 3) .انعام،آیه 159.
4- 4) .کنز العمّال،ح 1126.(طبق نقل میزان الحکمة (واژه«بدعت»).

وهابی های افراطی نجات یافت.

منظور از«بدعت»این است که چیزی را که جزء دین نیست-اعم از اصول و فروع دین-به عنوان دین معرفی کنند و اگر باب بدعت باز شود چیزی نمی گذرد که احکام و عقاید دینی دستخوش تغییر و تبدیل و زوال و نابودی خواهد شد.

ولی نوگرایی هایی که به دین نسبت داده نمی شود و به تعبیر دیگر«بدعت عرفی»هرگز حرام نیست.مثلاً گرفتن مجالس جشن و سرور در میلاد بزرگان اسلام یا مراسم عزاداری در شهادت و رحلت آنها برای عرض ارادت و امری عرفی بدون اسناد به شرع مقدس است نه تنها اشکالی ندارد،بلکه سبب پیشرفت در مسائل اعتقادی و اجتماعی می شود.یا ساختن مساجد باشکوه با مناره و گنبد و محراب های متعدد و کتاب خانه و کلاس های درس قرآن و احکام و مانند آن گر چه روایت خاصی در آنها وارد نشده باشد و کسی نیز آن را به عنوان یک دستور خاص دینی انجام نمی دهد،همه اینها اموری جایزند،بلکه می توان بسیاری از آنها را در عنوان«تعظیم شعائر»به طور عام یا ابداع«سنت حسنه»که در آیات و روایات از آن مدح شده است به حساب آورد.

عجیب است وهابیون افراطی بدون این که فرق میان این دو را درک کنند خودشان را گرفتار تناقض های غیر قابل دفاع ساخته اند؛در مسجد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و در خانه خدا ده ها و صدها بدعت و نوآوری آورده اند و هیچ کدام به آن ایراد نمی کنند؛ولی اگر کسی مجلس جشن و سروری برای میلاد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تشکیل دهد بر او می شورند و به او حمله می کنند و این نیست جز برای این که درک صحیحی از مفاهیم اسلامی ندارد و مخصوصاً تفاوت میان بدعت شرعی و عرفی را نمی دانند.

مرحوم سیّد رضی در پایان این سخن می گوید:«بعضی از مردم این کلام

ص:32

حکمت آمیز و همچنین کلامی را که قبل از آن است به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت داده اند»؛ (قالَ الرَّضِیُّ:أقُولُ:وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وَ کَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ) .

البته هیچ منافاتی ندارد که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سخنانی را فرموده باشد و امیر مؤمنان علیه السلام که پرورش یافته دامان و مکتب اوست و«باب مدینة علم النبی» محسوب می شود آنها را فرا بگیرد و در موارد لزوم بر آن تکیه کند.

به هر حال این جمله مرحوم سیّد رضی بیان گر نهایت امانت او در نقل کلمات و احادیث معصومین علیهم السلام است.

***

ص:33

ص:34

گفتار حکیمانه 124- غیرت

اشاره

و قال علیه السلام

غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ،وَ غَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ .

امام علیه السلام فرمود:

غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان. (1)

ص:35


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکی که در کتاب مصادر نهج البلاغه برای این گفتار حکیمانه امیرمؤمنان علی علیه السلام بیان شده کتاب غررالحکم است ازاین رو آنچه در غررالحکم آمده تفاوت های روشنی با نهج البلاغه دارد و آن چنین است: «غَیْرَةُ الرَّجُلِ إیمانٌ وَ غَیْرَةُ الْمَرأةِ عُدْوانٌ» و این نشان می دهد که صاحب غررالحکم آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 112).این گفتار حکیمانه در بعضی از کتب اهل سنت مانند کتاب جواهر المطالب ابن دمشقی شافعی با همین عبارت آمده است.(ج 2،ص 261).

ص:36

شرح و تفسیر

غیرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود تفاوت میان غیرت مرد و زن را بیان می کند و می فرماید:«غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان»؛ (غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَ غَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ) .

اشاره به این که زن اگر نسبت به همسر دیگری برای شوهرش حسادت بورزد و عکس العمل تندی نشان دهد در واقع مخالفت با فرمان خدا کرده است،زیرا خداوند روی مصالح متعددی که در جای خود گفته ایم تعدد زوجات را با شرایطی مجاز شمرده است؛ولی اگر مرد نسبت به ارتباط همسرش با مرد بیگانه ای حسادت بورزد و از گام نهادن او در زندگی خانواده اش ناراحت گردد و عکس العمل نشان دهد در واقع اطاعت فرمان خدا کرده و در مسیر نهی از منکر گام برداشته است.در حالی که زن اگر چنین کند در مسیر نهی از معروف قرار گرفته است.

البته انکار نمی کنیم که تعدد زوجات نیز شرایطی دارد و نباید وسیله ای برای هوس رانی مردان گردد؛ولی در صورتی که آن شرایط جمع گردد زن باید آن را تحمل کند و به فرمان خدا تن در دهد در حالی که اگر زن شوهردار،با مرد دیگری رابطه برقرار سازد،خواه به صورت فجور باشد یا ظاهراً صیغه عقد دائم یا موقتی با او جاری کند به یقین راه خلاف را پیموده است.

ص:37

«غیرت»حالتی است که انسان را وادار می کند از ورود دیگران در حریم زندگی شخصی او جلوگیری کند،افتخارات او را سلب ننماید،مواهبش را از دستش نگیرد و متعرض نوامیس او نشود و منظور از«غیرت زن»در کلام حکیمانه بالا همان حسادتی است که نسبت به زوجه دیگر همسرش پیدا می کند و منظور از«غیرت مرد»در کلام بالا ممانعتی است که مرد از ورود دیگری به حریم خانواده و ناموس خود به عمل می آورد.

در ذیل حکمت 47 نیز بحثی درباره تفسیر غیرت و ارزش آن ذکر شد.

تعبیر به«کفر»در این کلام حکمت آمیز اشاره به کفر عملی است،زیرا کفر و ایمان معانی متعددی دارد که در آیات قرآن نیز منعکس است.این واژه کراراً در قرآن مجید به بت پرستان اطلاق شده که کفرشان،کفر اعتقادی است؛ولی در آیه 97 سوره آل عمران به کسانی که حج را ترک کنند و نسبت به آن بی اعتنا باشند واژه«کفر»به کار رفته،می فرماید: «وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ» و این کفر عملی است نه اعتقادی که آثار خاص خود را داشته باشد.کفر زن در اینجا همان بی اعتنایی به دستور خدا یعنی جواز تعدد زوجات در موارد لازم است.

درباره اهمیت«غیرت»در موارد مجاز روایات متعددی از پیغمبر اکرم و سایر معصومان علیهم السلام وارد شده است؛در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«کانَ إبْراهیمُ أبی غَیُوراً وَ أنا اغْیَرُ مِنْهُ وَ أرْغَمَ اللّهُ أنْفَ مَنْ لا یُغارُ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ؛پدر من ابراهیم غیرت مند بود و من از او غیرت مندترم.خداوند بینی کسانی از مؤمنین را که غیرت ندارند بر خاک بمالد». (1)

البته در عرف ما گرچه واژه«غیرت»معمولاً در غیرت ناموسی به کار می رود ولی مفهوم آن گسترده است و تمام مواهب و ارزش های الهی را که باید از آن

ص:38


1- 1) .بحارالانوار،ج 100،ص 248،ح 33.

دفاع کرد شامل می شود،بنابراین دفاع از وطن و آبرو و حیثیت و از آن مهم تر دفاع از دین و آیین نیز از مصادیق غیرت است.

این نکته نیز شایان دقت است که گاهی افراد در مسائل ناموسی و غیر آن گرفتار وسواس می شوند و به نام«غیرت»به هر کسی بدبین شده و عکس العمل نشان می دهند.در روایات اسلام از این حالت نهی شده است.رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«مِنَ الغیرَةِ ما یُحِبُّ اللّهُ وَ مِنْها ما یُبْغِضُ اللّهُ؛فَالْغیرَةُ الَّتی یُحِبُّ اللّهُ الْغیرَةُ فِی الرَّیْبَةِ وَ الْغیرَةُ الّتی یُبْغِضُ اللّهُ الْغیرَةُ فی غَیْرَ رَیْبَةٍ ؛نوعی از غیرت را خدا دوست دارد و نوعی را دشمن می دارد اما آنچه را دوست دارد اعمال غیرت در مواردی است که آثار شک و تردید و انحراف نمایان می شود و اما غیرتی را که خدا دشمن می دارد آن است که در غیر این موارد (فقط با سوء ظن آمیخته به وسواس) انجام می شود». (1)

در نامه 31 نهج البلاغه در وصیت مولا امیر مؤمنان به فرزندش امام حسن علیهما السلام نیز به همین موضوع اشاره شده که غیرت بیجا گاه سبب می شود انسان های درست کار به نادرستی کشیده شوند.آنجا که می فرماید:

«وَ إِیَّاکَ وَ التَّغَایُرَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَةٍ،فَإِنَّ ذَلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَی السَّقَمِ،وَ الْبَرِیئَةَ إِلَی الرِّیَبِ ؛برحذر باش از این که در جایی که نباید غیرت به خرج دهی اظهار غیرت کنی (و کار به سوء ظن ناروا بینجامد) زیرا این غیرت بی جا و سوء ظن نادرست،زن پاک دامن را به ناپاکی و بی گناه را به آلودگی ها سوق می دهد»شرح بیشتر را در ذیل همان نامه مطالعه فرمایید.

***

ص:39


1- 1) .سنن دارمی،ج 2،ص 149.

ص:40

گفتار حکیمانه 125- تفسیر دقیق اسلام

اشاره

و قال علیه السلام

لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی.أَلْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ، وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ،وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ،وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ، وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ،وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.

امام علیه السلام فرمود:

اسلام را چنان تفسیر می کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد؛اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار و اقرار همان ادا است و ادا همان عمل. (1)

ص:41


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه از سخنان معروفی است که از آن حضرت حتی قبل از مرحوم سیّد رضی در کتاب ها نقل شده گاه با اسناد و گاهی به صورت روایت مرسله از جمله مرحوم کلینی آن را در جلد دوم اصول کافی با سند ذکر کرده و صدوق در امالی و معانی الاخبار و احمد بن محمد بن خالد برقی در محاسن و علی بن ابراهیم در کتاب تفسیر خود آن را آورده اند و حتی در بعضی از این روایات،اضافاتی نیز دیده می شود و بعد از مرحوم سیّد رضی نیز گروهی آن را در کتاب های خود آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 112 و 113).همچنین از جمله کسانی که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیستند ابوالفتح کراجکی در معدن الجواهر و حلوانی عالم مشهور سنی در نزهة الناظر هستند که این روایت را با اختلافی نقل کرده اند و نشان می دهد آن را از منبع دیگری اخذ کرده اند.

ص:42

شرح و تفسیر

تفسیر دقیق اسلام

امام علیه السلام در این کلام پربار و حکیمانه اش،حقیقت اسلام را به گونه ای که پیش از او هیچ کس تفسیر نکرده،تفسیر می کند و می فرماید:«اسلام را چنان تفسیر می کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد»؛ (لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی)

سپس در ادامه سخن ضمن شش جمله پی در پی که هر کدام با جمله قبل به صورت زیبایی گره خورده روح اسلام را با این شش جمله می شکافد و حقیقت آن را هویدا می کند.

نخست می فرماید:«اسلام همان تسلیم است»؛ (الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ) .

تسلیم در برابر فرمان خدا و دستورات پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام و تسلیم در برابر فرمان عقل و فطرت.قرآن مجید در آیه 83 سوره آل عمران می فرماید: «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ» ؛ و تمام کسانی که در آسمان ها و زمین هستند،از روی اختیار یا از روی اجبار،در برابرِ (فرمان) او تسلیم اند و به سوی او باز گردانده می شوند».

در جمله دوم می فرماید:«تسلیم همان یقین است»؛ (وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ) .

زیرا بدون ایمان و یقین،تسلیم حاصل نمی شود و در واقع«تسلیم»از لوازم «یقین»است که امام علیه السلام در اینجا لازم و ملزوم را یکی شمرده و می فرماید:تسلیم

ص:43

همان یقین است.

در جمله سوم می فرماید:«یقین همان تصدیق است»؛ (وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ) .

منظور از«تصدیق»در اینجا علمی است که از مقدمات یقینی حاصل می شود و تا این علم حاصل نگردد«یقین»پیدا نمی شود و تا یقین حاصل نگردد،تسلیم که روح اسلام است نیز حاصل نخواهد شد و در واقع اعتقادی که نام یقین بر آن گذارده ایم نتیجه علمی است که به صورت تصدیق در می آید و در واقع تصدیق و یقین نیز لازم و ملزوم یکدیگرند که امام علیه السلام به واسطه شدت ارتباط این دو با یکدیگر آنها را یکی شمرده و فرموده:یقین همان تصدیق است.

در چهارمین جمله می فرماید:«تصدیق همان اقرار است»؛ (وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ) .

اشاره به این که تصدیق قلبی به تنهایی کافی نیست،باید با زبان نیز اقرار شود و به صورت شهادتین که بیان ارکان اسلام است درآید و به همین دلیل تا افراد اقرار به شهادتین نمی کردند مسلمان شمرده نمی شدند.

در پنجمین جمله می فرماید:«اقرار همان اداست»؛ (وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ) .

منظور از«اداء»در اینجا احساس مسئولیت و آماده شدن و عزم را جزم کردن بر انجام عمل است،زیرا اگر اقرار از دل برخیزد آمادگی برای انجام وظائف و ادای مسئولیت ها را ایجاد خواهد کرد.در غیر این صورت اقرار،اقرار دروغین است.

آن گاه در ششمین و آخرین جمله می فرماید:«و ادا همان عمل است»؛ (وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ) .

زیرا کسی که عزم خود را بر ادای مسئولیت ها جزم می کند بلافاصله وارد صحنه عمل می گردد و اعمال صالحی بر طبق احساس مسئولیت درونی برخاسته از اقرار واقعی و تصدیق و یقین و تسلیم انجام می دهد.

ص:44

سخن امام علیه السلام در این تفسیر عمیقی که برای اسلام کرده اشاره به اسلام واقعی و حقیقی است که در درون جان انسان نفوذ کند و آثار آن یکی پس از دیگری ظاهر گردد؛نخست در مقام تسلیم برآید؛تسلیمی که زائیده یقین است و یقینی که مولود تصدیق است و سپس اقرار از این تصدیق متولد می شود و این اقرار چون از عمق جان برخاسته ملازم با احساس مسئولیت در برابر فرمان الهی است و به دنبال این احساس اعمال صالح یکی پس از دیگری ظاهر می شود و قلب و زبان و عمل هر سه هماهنگ می گردند.

بنابراین اگر کسانی ایمان داشته باشند و اقرار به شهادتین کنند ولی در عمل کوتاهی نمایند چنان نیست که مسلمان نباشند و گرنه اکثر مسلمانان از اسلام بیرون خواهند رفت،بلکه اسلامِ آنها اسلامی در مرحله پایین و ضعیف است و آنچه امام علیه السلام در این کلام پربار بیان فرموده اسلام در درجات عالی وکامل است.

شبیه همین معنا در روایات دیگر اسلامی نیز آمده که عمل را معیار ایمان شمرده اند.در حدیثی در غرر الحکم از امام امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الشَّرَفُ عِنْدَ اللّهِ بِحُسْنِ الْأَعْمالِ لا بِحُسْنِ الْأقْوالِ ؛شرف و مقام والا در نزد خداوند سبحان به اعمال نیک است نه سخنان زیبا». (1)

در حدیث دیگری در همان کتاب آمده است:

«الْعَمَلُ شِعارُ الْمُؤمِنِ ؛عمل شعار افراد باایمان است». (2)

از این رو بهترین ذخیره انسان برای بعد از مرگ و روز قیامت عمل صالح شمرده شده همان گونه که در نامه معروف«مالک اشتر»گذشت که امام علیه السلام خطاب به مالک فرمود:

«فَلْیَکُنْ أحَبَّ الذَّخائِرِ الَیْکَ ذَخیرَةُ الْعَمَلِ الصالِحِ ؛بهترین ذخیره ها را نزد خود ذخیره عمل صالح قرار بده». (3)

ص:45


1- 1) .غررالحکم،ح 2838.
2- 2) .همان،ح 2777.
3- 3) .نهج البلاغه،نامه 53.

بنابراین کسانی که به نام اسلام قناعت می کنند یا تنها به ایمان قلبی و اقرار زبانی قانع هستند و یا تنها به بعضی از ظواهر اسلام پایبندند از حقیقت اسلام دورند و در بیراهه می روند و خیال می کنند در مسیر حقند.

در کلام حکیمانه 113 نیز بر این معنا تأکید شده بود که امام علیه السلام فرمود:

«وَ لَا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ» .

بنابر آنچه گفته شد حمل خبر بر مبتدا در این شش جمله در بعضی از موارد به صورت حمل حقیقی است و در بعضی از موارد حمل مجازی یعنی حمل لازم و ملزوم یکدیگر است.

***

ص:46

گفتار حکیمانه 126- از این شش گروه در شگفتم!

اشاره

و قال علیه السلام

عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ،وَ یَفُوتُهُ الْغِنَی الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ،فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛وَ یُحَاسَبُ فِی الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ؛وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً،وَ یَکُونُ غَداً جِیفَةً؛ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ،وَ هُوَ یَرَی خَلْقَ اللَّهِ؛وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ، وَ هُوَ یَرَی الْمَوْتَی؛وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَی وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَةَ الْأُولَی وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ.

امام علیه السلام فرمود:

از بخیل تعجب می کنم که به استقبال فقری می رود که از آن گریخته و غنایی را از دست می دهد که طالب آن است.در دنیا همچون فقیران زندگی می کند ولی در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد.و تعجب می کنم از متکبری که دیروز نطفه ای بی ارزش بوده و فردا مردار گندیده ای است.و از کسی که در خدا شک می کند در شگفتم در حالی که خلق او را می بیند (و می تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ،ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پی برد).و تعجب می کنم از کسی که مرگ را فراموش می کند با این که مردگان را با چشم خود می بیند.

ص:47

و تعجب می کنم از کسی که جهان دیگر را انکار می کند در حالی که این جهان را می بیند.و تعجب می کنم از کسی که دار فانی را آباد می کند ولی دار باقی را به فراموشی می سپارد. (1)

ص:48


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر چندین منبع برای این کلام حکمت آمیز امام علیه السلام نقل می کند که بعضی از آنها مربوط به قبل از سیّد رضی و بعضی مربوط به بعد از اوست از جمله جاحظ در کتاب المائة المختارة بخشی از این کلام حکمت آمیز را آورده و زمخشری در ربیع الابرار و«وطواط»در الغرر و العرر و آمدی در غررالحکم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 113).

شرح و تفسیر

از این شش گروه در شگفتم!

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیزش به شش رذیله اخلاقی اشاره فرموده که سرچشمه غالب بدبختی های انسان است و اگر بتواند از آن ها فاصله بگیرد دنیا و آخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است.

نخست اشاره به مسئله«بخل»و آثار شوم آن می کند و می فرماید:«از بخیل تعجب می کنم که به استقبال فقری می رود که از آن گریخته و غنایی را از دست می دهد که طالب آن است.در دنیا همچون فقیران زندگی می کند ولی در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد»؛ (عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ،وَ یَفُوتُهُ الْغِنَی الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ،فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛وَ یُحَاسَبُ فِی الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ) .

امام علیه السلام چه تعبیر زیبا و دلنشینی در اینجا فرموده است؛افراد بخیل تنها نسبت به دیگران بخیل نیستند.بسیار می شود که نسبت به خویشتن هم بخیل اند با این که دارای ثروت اند زندگی سخت و فقیرانه ای برای خود فراهم می کنند و همان گونه که امام علیه السلام فرموده است برای فرار از فقر آینده فقر امروز را برای خود ترتیب می دهند.

آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالی که غنای امروز را از دست می دهند.چرا که از ثروت خود بهره ای نمی برند.

ص:49

از سویی دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالی که در دنیا از نظر زندگی در صف فقیران بودند؛یعنی مشکلات غنا را دارند؛ولی از مواهب آن بی بهره اند.آیا زندگی چنین اشخاصی شگفت آور و تعجب برانگیز نیست؟ آیا می شود این گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام علیه السلام که عقل کل است از زندگی آنان تعجب می کند،بلکه هر انسان عاقلی گرفتار شگفتی می شود.

ممکن است کسانی بگویند:این درباره بخیلانی است که حتی درباره خود بخل می ورزند؛اما بخیلانی که بخلشان متوجه دیگران است و خودشان زندگی مرفهی دارند مشمول این سخن نیستند؛ولی تجربه نشان داده که غالب بخیلان به خویشتن نیز بخیل اند.

بخل از صفات بسیار زشتی است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوق العاده ای از آن شده از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللّهِ،بَعیدٌ مِنَ النّاسِ،قَریبٌ مِنَ النّارِ ؛بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک است». (1)

در کتاب فقه الرضا آمده است:

«إیّاکُمْ وَ الْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا یَکُونُ فی حُرٍّ وَ لا مُؤمِنٍ إنَّهُ خِلافُ الْإیمانِ ؛از بخل بپرهیزید که نوعی آفت است که نه در افراد آزاده و نه در صاحبان ایمان است زیرا بخل مخالف ایمان است.(شخص بخیل ایمان محکمی به جود و سخا و عطای خداوند ندارد)». (2)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ ؛کسی که از بخل دوری کند به شرافت و بزرگی نائل می شود». (3)

امام علیه السلام در دومین مورد شگفتی می فرماید:«از متکبری که دیروز نطفه ای

ص:50


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 308،ح 37.
2- 2) .همان،ج 75،ص 346.
3- 3) .همان،ص 229،ح 107.

بی ارزش بوده و فردا مردار گندیده ای است (به راستی) تعجب می کنم»؛ (وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً،وَ یَکُونُ غَداً جِیفَةً) .

تکبر که همان خودبزرگ بینی است نشانه روشنی از غفلت به مبدأ و منتهای وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهای خویش بنگرد این خودبزرگ بینی از او زایل می شود.اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه بی ارزشی بود و نباید از یاد ببرد که چند روزی می گذرد و مبدل به جیفه گندیده ای می شود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و می گویند:هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضای خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود.

در واقع امام علیه السلام با این سخن،درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد برای زایل کردن آن به گذشته و آینده خویش بنگرید.سری به قبرستان های خاموش بزنید که گاه بعضی از آنها شکاف برداشته و بوی آزار دهنده جیفه از آن بیرون می آید،آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إیّاکُمْ وَ الْکِبْرَ فإنَّ إبْلیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلی أنْ لا یَسْجُدَ لِآدَمَ ؛از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچی از فرمان خدا نسبت به سجده برای آدم کرد». (1)

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در خطبه«قاصعه»(خطبه 192) در همین رابطه فرموده بود:

«فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللّهِ بِإبْلیسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ،وَجَهْدَهُ الْجَهیدَ...عَنْ کِبْرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ ؛از کاری که خداوند با ابلیس انجام داد عبرت بگیرید آن گاه که خداوند عبادات طولانی و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود کرد به علت ساعتی تکبر».و به دنبال آن می افزاید:

«فَمَنْ ذا بَعْدَ

ص:51


1- 1) .کنز العمّال،ح 7734.

إبْلیسَ یَسْلَمُ عَلَی اللّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ ؛بنابراین چه کسی بعد از ابلیس به سبب معصیتی همانند او می تواند سالم بماند؟».

قرآن مجید نیز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آیات پروردگار معرفی کرده می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ» ؛کسانی که در آیات خداوند بدون دلیلی برای آنها آمده باشد ستیزه جویی می کنند،در سینه هایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید». (1)

همچنین،تکبر سرچشمه گناهان زیاد دیگری می شود که بحث پیرامون آن به درازا می کشد. (2)و شبیه همین فراز از کلام حکمت آمیز در کلام 454 نیز خواهد آمد.

سپس امام علیه السلام در سومین موضوعی که از آن در شگفتی فرو رفته می فرماید:

«از کسی که در خدا شک می کند در شگفتم در حالی که خلق او را می بیند (و می تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ،ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پی ببرد)»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ،وَ هُوَ یَرَی خَلْقَ اللَّهِ) .

آری عالم هستی سراسر آیینه وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایی برای پی بردن به وجود آن مبدأ عالم و قادر کافی است.به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتی های بسیار بیشتری از عالم خلقت نمایان گشته،خدا شناسی از هر زمانی آسان تر است.

در هر گوشه و کنار از جهان،در گیاهان،حیوانات وحش،پرندگان،ماهیان دریاها،ساختمان بدن انسان و گیاهان ذره بینی آثار عظمت او به روشنی دیده می شود و راه را برای خداشناسی هموار می سازد.

ص:52


1- 1) .مؤمن،آیه 56.
2- 2) .برای توضیح بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن،ج 2،ص 20 به بعد مراجعه کنید.

گاه در گوشه و کنار جهان موجوداتی به چشم می خورد که اگر انسان روزها و ماه ها درباره آن بیندیشد و از آن پی به عظمت آفریننده اش ببرد بجاست.

مناسب است در اینجا دو سه نمونه از آن را طبق نقل بعضی از دائرةالمعارف های معروف جهان ذکر کنیم.

در دائرة المعارفی به نام فرهنگ نامه می خوانیم:«هیچ گلی در گل فروشی ها زیبایی«گل ثعلبی»را ندارد و کمتر گلی است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبی دوام داشته باشد.این گل ها در زمین نمی رویند بلکه روی شاخه های درختان و قارچ ها پرورش پیدا می کنند و آب و غذای خود را از آنها می گیرند.

جالب این که دانه گل ثعلبی به قدری کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده می شود.باد این دانه ها را در هوا پراکنده می سازد.هر گاه روی قارچ ها بنشینند می توانند آب و غذا از آنها جذب کرده و رشد کنند.گل فروشی ها ثعلبی ها را در گرم خانه روی قارچ های کمک کننده پرورش می دهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول می کشد تا دانه ثعلبی به ثمر بنشیند». (1)

در همان کتاب می خوانیم«آگاو»گیاهی است که در ایالت های مکزیک و ایالت ها جنوبی آمریکا می روید.برگ های بسیار ضخیمی دارد بعضی آن را گیاه صد ساله می نامند وقتی این گیاه آماده گل دادن می شود ساقه بلندی پیدا می کند به قطر سی سانتی متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر می شود و گیاه بعد از پژمرده شدن گل ها می میرد و در عمرش فقط یک بار گل می دهد.در بیابان های مکزیک ده سال طول می کشد تا گل دهد ولی در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد تا گل دهد! این عمر طولانی برای آن است که در این مدت گیاه آب و غذای کافی در خود ذخیره می کند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد. (2)

ص:53


1- 1) .فرهنگ نامه،واژه«ث».
2- 2) .همان،واژه«الف».

در همان کتاب و دائرة المعارف دیگری آمده است که در روی زمین درختان عظیمی وجود دارد که طول بعضی از آنها به پنجاه متر می رسد و قطرشان به دوازده متر.اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبی بسازند برای یک دهکده می توانند خانه سازی کنند!

فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزی یک دانه کوچکی بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویی در آن ذخیره کرده بود که می توانست این گونه رشد کند و به این عظمت برسد.

کوتاه سخن این که در اطراف ما و همه جهان آثار عظمت و قدرت او نمایان است؛چشم بینا و گوش شنوا می خواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند و پیام تسبیح آنها را بنشنود.

سپس امام در چهارمین جمله می فرماید:«تعجب می کنم از کسی که مرگ را فراموش می کند با این که مردگان را با چشم خود می بیند»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرَی الْمَوْتَی) .

مرگ یعنی پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال و ثروت ها و تعلقات دنیوی و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه ای که نمی تواند حسنه ای بر حسنات یا سیئه ای بر سیئات خود بیفزاید.در یک عبارت کوتاه،مرگ مهم ترین حادثه زندگی انسان است؛ولی عجب این که بسیاری از افراد آن را به دست فراموشی می سپارند در حالی که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها می بینند که آنها را به سوی دیار اموات می برند.این غفلت و فراموش کاری راستی حیرت انگیز است.به خصوص این که بسیاری از مردگان کسانی هستند که از ما جوان تر یا قوی تر و سالم تر و گاه حتی بدون سابقه یک لحظه بیماری راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوی بقای آخرت رفتند.

ص:54

به همین دلیل در یکی از خطبه های پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«یا أیُّهَا النّاسُ إنَّ أکْیَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ ؛ای مردم باهوش ترین شما کسی است که بیش از همه به یاد مرگ و پایان زندگی باشد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«ما خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقیناً لا شَکَّ فیهِ أشْبَهُ بِشَکٍ ّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ ؛خداوند عزّوجلّ هیچ یقینی را که ابداً شکی در آن نیست همانند شکی که ابدا در آن یقین نیست همچون مرگ نیافریده است». (2)

این حدیث از امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز با کمی تفاوت نقل شده است. (3)

سپس در پنجمین جمله حکیمانه اش می فرماید:«تعجب می کنم از کسی که جهان دیگر را انکار می کند در حالی که این جهان را می بیند»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الْأُخْرَی وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَةَ الْأُولَی) .

قرآن مجید نیز می فرماید: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ» ؛شما عالَم نخستین را دانستید،پس چرا متذکّر نمی شوید (که جهانی بعد از آن است)؟!». (4)

در این دنیا صحنه های معاد و زندگی پس از مرگ پیوسته دیده می شود؛ درختان در فصل زمستان می میرند یا حالتی شبیه به مرگ دارند،هنگامی که باد بهاری می وزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو می افتد تولد تازه ای پیدا می کنند و آثار حیات همه جا نمایان می شود.بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرا می رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار می شود.این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگی

ص:55


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 176.
2- 2) .من لایحضره الفقیه،ج 1،ص 194.
3- 3) .مفتاح السعادة،ج 5،ص 28.
4- 4) .واقعه،آیه 62.

پس از مرگ را آزموده ایم.چرا بیدار نمی شویم؟

در عالم جنین پیوسته تطورات زندگی یکی پس از دیگری نمایان می گردد که شبیه حیات پس از مرگ است.وانگهی خدایی که در آغاز،جهان را آفرید باز گرداندن حیات پس از مرگ برای او چه مشکلی دارد؟ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم می دانیم و از سویی نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزای خود می رسند و نه بدکاران.چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل در جهان دیگری نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد؟ (1)

در ششمین و آخرین جمله حکیمانه می فرماید:«تعجب می کنم از کسی که دار فانی را آباد می کند ولی دار باقی را ترک می نماید و به فراموشی می سپارد»؛ (وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ) .

همه با چشم خود می بینیم این جهان دار فانی است؛همه روز گروهی می میرند و گروهی به دنیا می آیند و جای آنها را می گیرند.سپس همین گروه جای خود را به گروه های دیگر می دهند.کاخ های زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانه ای مبدل می شود و باغ های پر از گل و گیاه روزی پژمرده خواهند شد.همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا می رود.آیا عقل اجازه می دهد که انسان در آبادی این دار فانی بکوشد؛اما سرای آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامی در طریق عمران و آبادی آن از طریق ایمان و اعمال صالح بر ندارد؟

این موارد شش گانه ای که امام علیه السلام از همه آنها در شگفتی فرو می رود بخشی از تناقض هایی است که انسان در زندگی گرفتار آن است و گاه زندگی یک انسان را مجموعه ای از این تناقض ها و تضادها تشکیل می دهد و عامل اصلی آن پیروی

ص:56


1- 1) .برای پی بردن به دلایل شش گانه معاد بر گرفته از قرآن مجید به کتاب ما پیام قرآن،ج 5 بحث معاد مراجعه کنید.

از هوای نفس و گوش فرا ندادن به فرمان عقل است.

قرآن مجید درباره دنیا و آخرت تعبیرات بسیار پر معنایی دارد از جمله در آیه 64 سوره عنکبوت می خوانیم: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ؛این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و فقط سرای آخرت،سرای زندگی (واقعی) است،اگر می دانستید».

در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«الدُّنْیا مُنْتَقَلَةُ فانِیَةٌ إنْ بَقِیَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها ؛دنیا منتقل می شود و فانی می گردد اگر (فرضا) برای تو باقی بماند تو برای او باقی نمی مانی». (1)

درباره حقیقت دنیا و جلوه های فریبنده و ناپایدار آن ذیل حکمت 103 بحثی داشتیم.ذیل خطبه 203 بحث دیگری درباره دنیا آمده و در ذیل حکمت 133 نیز بحث بیشتری خواهیم داشت.

***

ص:57


1- 1) .غررالحکم،ح 2287.

ص:58

گفتار حکیمانه 127- دو راه خطا

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ،وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ

فِی مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِیبٌ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که در عمل کوتاهی کند به اندوه گرفتار می شود و خدا به کسی که در مال و جانش نصیبی برای او (جهت انفاق در راه خدا) نیست اعتنایی ندارد. (1)

ص:59


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که بخش اول این کلام حکمت آمیز در تعدادی از کتب از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است و امیرمؤمنان بخش دیگری برای توضیح بر آن افزوده.خواه این سخن از رسول خدا یا از امیرمؤمنان علیهما السلام باشد هر دو در واقع از یک سرچشمه می جوشد.به علاوه این سخن در غررالحکم نیز آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 114) ولی آنچه در منابع مختلف دیدیم ذیل این کلام حکیمانه (جمله«و لا حاجة...») از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است از جمله کتاب کافی،ج 2،256،ح 21.

ص:60

شرح و تفسیر

دو راه خطا

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز نخست به سرنوشت کسانی اشاره می کند که در انجام وظائف الهی خود کوتاهی می کنند،می فرماید:«کسی که در عمل کوتاهی کند،به اندوه گرفتار می شود»؛ (مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ) .

ممکن است این اندوه و غم در آستانه انتقال از این دنیا باشد که چشم برزخی پیدا می کنند و سرنوشت رقت بار خود را می بینند و فریادشان بلند می شود و می گویند: «رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ» ؛پروردگارا! مرا باز گردانید،شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم». (1)

نیز ممکن است اشاره به غم و اندوه در سرای آخرت باشد،همان گونه که قرآن از زبان آنها نقل می کند که می گویند: «یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّهِ» ؛ای افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم». (2)

نیز شاید این غم و اندوه در خود دنیا باشد،زیرا گاه انسان بیدار می شود و از کوتاهی هایی که کرده افسوس می خورد و غم و اندوهی جان کاه او را فرا می گیرد چرا که می بیند دیگران با اعمال صالح سرای جاویدان خود را آباد کرده اند و او با

ص:61


1- 1) .مؤمنون،آیه 99 و 100.
2- 2) .زمر،آیه 56.

کوتاهی هایش سرای جاوید خود را ویران نموده است.البته جمع میان این سه تفسیر نیز مانعی ندارد.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن جمله پرمعنایی می گوید که در واقع شرحی است از کوتاهی در عمل.می فرماید:«خدا به کسی که در مال و جانش نصیبی برای او نیست،اعتنایی ندارد»؛ (وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِیبٌ) .

اشاره به این که کسانی مورد عنایت پروردگار در دنیا و آخرتند که از بذل جان و مال در راه خدا دریغ ندارند،و به بیان دیگر،ایمان و یقین و وفاداری خود را به اسلام در عمل ثابت می کنند.

درست است که جان و مال همه از سوی خداست و اگر انسان در بذل آنها اقدام کند در واقع به خودش خدمت کرده است،زیرا خدا از همگان بی نیاز است؛ولی خداوند روی الطاف بیکرانش آن را به عنوان حاجتی از سوی خود گرفته است.

این سخن درباره مؤمنانی که دارای مقامات بالا هستند نیست،آنها فقط نصیبی از جان و مالشان را در راه خدا صرف نمی کنند،بلکه هرچه دارند در راه خدا می دهند.

جمله «لَا حَاجَةَ لِلَّهِ» به معنای بی اعتنایی و اعراض خداوند از چنین افرادی است که چیزی از جان و مال را در راه او نمی بخشند،زیرا کسی که به چیزی یا شخصی نیاز ندارد طبعاً اعتنایی هم به او نمی کند،بنابراین جمله«لا حاجة...»با توجه به این که خدا به هیچ کس نیاز ندارد کنایه از بی اعتنایی است و منظور از بی اعتنایی این است که خدا آنها را از مواهب خاص و عنایات ویژه اش محروم می سازد.

این تعبیر مانند بیان کنایه آمیز دیگری است که در آیه 67 سوره«توبه»درباره

ص:62

منافقان آمده است: «نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ» ؛آنها خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را فراموش نمود»یعنی از رحمت خود محروم ساخت.

بعضی از مفسران نهج البلاغه در تفسیر«نصیب»معنای دیگری ذکر کرده اند که با ظاهر عبارت سازگار نیست.گفته اند منظور از«نصیب»کسانی هستند که خدا آنها را به بلاهایی در مال یا جانشان گرفتار می کند و این ابتلا به بلا نشانه اعتنای پروردگار به آنهاست زیرا خدای متعال به کسی که اعتنا ندارد مصیبتی هم بر او وارد نمی کند؛ولی روشن است که منظور از«نصیب»در مال و جان بذل بخشی از مال و جان در راه خداست نه گرفتار خسران مالی و بلاهای نفسانی شدن.

از آنچه در تفسیر دو جمله بالا آمد روشن می شود که هر دو با هم کمال ارتباط را دارند،زیرا کسانی که کوتاهی در عمل کنند (یعنی اعمالی دارند ولی کوتاهی می کنند) خداوند آنها را مبتلا به غم و اندوه می کند که این خود نوعی اعتنای به آنهاست و اما کسانی که مطلقاً عملی نداشته باشند؛نه در بذل مال و نه در بذل جان خدا اعتنایی به آنها ندارد و حتی غم و اندوه بیدار کننده نیز بر آنان عارض نمی کند.از اینجا روشن می شود کسانی که مانند ابن ابی الحدید این دو جمله را مستقل از یکدیگر شمرده اند راهی صحیح نپیموده اند.

***

ص:63

ص:64

گفتار حکیمانه 128- سرمای زیانبار و سرمای مفید

اشاره

و قال علیه السلام

تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ،وَ تَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ

فِی الْأَشْجَارِ،أَوَّلُهُ یُحْرِقُ،وَ آخِرُهُ یُورِقُ .

امام علیه السلام فرمود:

از سرما در آغاز آن (در پاییز) بپرهیزید و در آخرش (نزدیک بهار) از آن استقبال کنید،زیرا در بدن های شما همان می کند که با درختان انجام می دهد؛

آغازش می سوزاند و آخرش می رویاند و برگ می آورد. (1)

ص:65


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه این گفتار حکیمانه پیش از سیّد رضی در میان سخنان امیرمؤمنان علیه السلام مشهور بوده است از جمله«زر بن حبیش»متوفای سال 83 از امیرمؤمنان علیه السلام چهار جمله در طب بیان کرده و گفته که اگر آنها را بقراط و جالینوس می گفتند در برابر این کلمات آنها یک صد ورقه می گذاشتند و شرح و تحلیل می کردند و آنها را با این سخنان زینت می بخشیدند و آن عبارت است از«تَوَقَّوا الْبَرْدَ...».از دیگر کسانی که این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند نویری در نهایة الارب و ابن قاسم در روض الاخیار است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 114).

ص:66

شرح و تفسیر

سرمای زیانبار و سرمای مفید

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه خود دستور طبی مهم و کارسازی را بیان می کند که مراعات آن می تواند از بسیاری از بیماری ها پیش گیری کند و بر نشاط و نمو جسم و روح انسان بیفزاید،می فرماید:«از سرما در آغاز آن (در پاییز) بپرهیزید و در آخرش (نزدیک بهار) از آن استقبال کنید،زیرا در بدن ها همان می کند که با درختان انجام می دهد؛آغازش می سوزاند و آخرش می رویاند و برگ می آورد»؛ (تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ،وَ تَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ،أَوَّلُهُ یُحْرِقُ،وَ آخِرُهُ یُورِقُ) .

پاییز آغاز سرما است؛سرمایی آمیخته با خشکی هوا که از گرمای تابستان و نبودن باران سرچشمه گرفته و به همین دلیل برگ های درختان پژمرده می شوند و می ریزند و به اصطلاح،مرگ طبیعت فرا می رسد.همان مرگی که مولود خشکی و سردی است؛ولی در آغاز بهار هوا رو به گرمی می رود و معمولاً باران های پرباری می بارد.آن رطوبت و گرمی دست به دست هم می دهند و سبب شکوفه کردن درختان و برگ آوردن آنها و حیات طبیعت می شوند.

همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ تَرَی الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» ؛و همچنین زمین را (در فصل زمستان) خشک و مرده می بینی و هنگامی که آب باران بر آن فرو می فرستیم،به جنبش در

ص:67

می آید و رویش می کند و از هر نوع گیاهان بهجت انگیز می رویاند». (1)

بدن انسان ها نیز جزئی از این طبیعت و متأثر به آثار آن است؛سرمای خشک پاییز بدن ها را ضعیف و نحیف و آماده بیماری ها می کند،بنابراین باید خود را پوشانید و از آن دور داشت؛ولی سرمای ملایم آغاز بهار بعد از فصل زمستان که آمیخته با حرارت کم و رطوبت بسیار است به انسان نشاط و نیرو می دهد و مایه نموّ و رشد بدن می گردد،ازاین رو باید به استقبال آن رفت.

از آن گذشته در آغاز پاییز چون انسان به گرمای تابستان عادت کرده و باران کمتر باریده هوا آلوده است و انتقال انسان از آن گرما به سرما هرچند تدریجی است در بدن تأثیر می گذارد و میکروب های بیماری زا در آن نفوذ می کند و ازاین رو آگاهان می گویند:اگر آغاز پاییز باران هایی ببارد بیماری ها کم می شود؛ اما در پایان زمستان و آغاز بهار،بدن در مقابل سرما مقاوم شده،عوامل بیماری زا بر اثر سرما و باران بسیار کم شده و استقبال از سرمای بهار نه تنها ضرری ندارد بلکه عامل نمو جسم و جان می شود.

بوعلی سینا در کتاب طبی خود،قانون نیز به همین نکته اشاره کرده می گوید:

«بدن ها از سرمای بهار آن احساسی را ندارند که از سرمای پاییز می کنند،زیرا هنگام سرمای بهار،بدن عادت به سرمای زمستان کرده و ازآن رو از آن آزار نمی بیند؛ ولی به هنگام سرمای پاییز بدن که عادت به گرما دارد از آن آزار فراوان می بیند». (2)

البته خداوند ورود در فصول مختلف را تدریجی قرار داده تا مشکلات انتقال به حداقل برسد.

نکته: مسائل بهداشتی و طبی در قرآن مجید و روایات

مسائل بهداشتی و طبی در قرآن مجید و روایات

امروزه کتاب هایی به نام طب النبی صلی الله علیه و آله و طب الائمة و طب الرضا علیه السلام در اختیار

ص:68


1- 1) .حج،آیه 5.
2- 2) .کتاب قانون،ج 1،ص 83.

داریم که در آنها سخن از یک رشته دستورات طبی و بهداشتی نقل شده از معصومین علیهم السلام است،گاه نیز اشاراتی از قرآن مجید در آنها دیده می شود؛مثلاً امروز دانشمندان غذاشناسی آثار فوق العاده ای برای عسل قائلند و هرچه زمان می گذرد خواص بیشتری برای آن در بهداشت و درمان بیماری ها کشف می کنند.

این در حالی است که قرآن مجید در سوره«نحل»با صراحت می گوید: «فِیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ» 1 و همچنین تعبیرات دیگری که پرده از روی مسائل بهداشتی و درمانی بر می دارد؛از جمله دستور معروف پیامبر صلی الله علیه و آله بر این که تا گرسنه نشده اید غذا نخورید و تا کاملاً سیر نشده اید دست از غذا بکشید (1)که در واقع ناظر به آیه شریفه «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» است. (2)

بسیاری از دستورهایی که در زمینه نوشیدنی ها و غذاهای حلال و حرام وارد شده مربوط به تأثیرات خوب و بد آنهاست؛تحریم شراب و مواد مخدر،تحریم گوشت حیوانات درنده،خوردن خون و گوشت مردار و ماهیانی که در آب مرده اند و امثال اینها همگی ارتباط نزدیکی با زیان های بهداشتی آنها دارد.

توصیه به خوردن میوه ها و سبزی ها و دانه های غذایی ارتباط آشکاری با فوائد بهداشتی آنها دارد.روایات طبی نقل شده از پیغمبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام نیز با صراحت این مسائل را بازگو می کند.

درست است که وظیفه دین و آیین،هدایت مردم به راه های راست و اعتقادها و برنامه های اخلاقی است و رسالت انبیا به عنوان طبیبان روحانی درمان انواع بیماری های فکری و اخلاقی است؛ولی از آنجا که طب جسمانی نیز رابطه نزدیکی با طب روحانی دارد گاه به سراغ این امور نیز می رفتند.به بیان دیگر مسائل مربوط به سلامت جسم رابطه نزدیکی با سلامت روح دارد ازاین رو

ص:69


1- 2) .بحارالانوار،ج 59،ص 290.
2- 3) .اعراف،آیه 31.

سلامت جسم نیز مورد توجه اسلام بوده است که خود داستان مفصلی دارد و ورود در آن عرصه ما را از مقصود دور می سازد. (1)

آنچه امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در این کلام حکیمانه اش بیان فرموده نیز ناظر به همین مطلب است؛امام علیه السلام راه سلامت بدن را در فصل خزان و بهار نشان داده و دلیل آن را نیز بیان فرموده است،می فرماید:سرمای پاییز و بهار با بدن ها همان می کند که با درختان انجام می دهد،زیرا هر دو شباهت زیادی با هم دارند.

این کلام حکمت آمیز،از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به شکل دیگری نیز نقل شده است؛ فرمود:

«اغْتَنِمُوا بَرْدَ الرَّبیعَ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ وَ اجْتَنِبُوا بَرْدَ الْخَریفِ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ ؛سرمای بهار را غنیمت بشمرید که با بدن های شما همان می کند که با درختان می کند و از سرمای پاییز بپرهیزید که با بدن های شما همان انجام می دهد که با درختان انجام می دهد». (2)

شاعر نیز در این زمینه می گوید:

گفت پیغمبر صلی الله علیه و آله به اصحاب کبار تن مپوشانید از باد بهار

چون که با جان شما آن می کند در بهاران با درختان می کند

***

ص:70


1- 1) .برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب دائرة المعارف فقه مقارن،ج 1،ص 65-72 مراجعه نمایید.
2- 2) .بحارالانوار،ج 59،ص 271،ح 69.

گفتار حکیمانه 129- خدا را با عظمت بشناس تا همه چیز را کوچک بینی

اشاره

و قال علیه السلام

عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ .

امام علیه السلام فرمود:

عظمت آفریدگار در نظر تو مخلوق را در چشمت کوچک می کند. (1)

ص:71


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه،سند خاصی جز نهج البلاغه برای آن ذکر نکرده و تنها به این عبارت بسنده کرده است که امام علیه السلام در خطبه«همام»(خطبه 193) و بیان صفات پرهیزگاران می فرماید:«عَظُمَ الْخالِقُ فی أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَهُ فی أعْیُنِهِمْ؛خداوند،با عظمت در دل و جان آنها قرار گرفته ازاین رو ما سوی الله در نظر آنها کوچک شده است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 115).آنچه در خطبه«همام»به شکل جمله فعلیه آمده است در این جا به صورت جمله اسمیه آمده است.

ص:72

شرح و تفسیر

خدا را با عظمت بشناس تا همه چیز را کوچک بینی

امام علیه السلام در این سخن حکیمانه اش رابطه نزدیکی را میان شناخت عظمت خداوند و کوچکی دنیا در نظر انسان بیان کرده،می فرماید:«عظمت آفریدگار نزد تو مخلوق را در چشمت کوچک می کند»؛ (عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ) .

همان گونه که در بیان سند این کلام حکیمانه گفته شد،امام علیه السلام در خطبه 193 نیز آن را به عبارت دیگری بیان فرموده و آن را یکی از صفات برجسته پرهیزکاران می شمارد که خدا را به عظمت شناخته اند و ما سوی الله در نظرشان کوچک است.

هرگاه انسان در دوران کودکی در خانه ای زندگی می کرده که حوض کوچکی در آن وجود داشته چنانچه وقتی بزرگ می شود او را به کنار استخری ببرند، بسیار در نظرش جلوه می کند؛ولی اگر در کنار دریا بزرگ شده باشد،هرگاه او را در کنار آن استخر ببرند در نظرش کوچک می آید.همچنین کسانی که در خانواده فقیری زندگی کرده اند هرگاه به ثروت مختصری برسند خود را بسیار غنی می بینند و به عکس اگر در خانواده ثروتمندی بزرگ شده باشند چنانچه به همان ثروت برسند آن را ناچیز می شمرند.

بر همین اساس آنان که ذات پاک خداوند را با عظمت شناخته اند،یک عالم

ص:73

قدرت و جبروت،یک عالم علم و ملکوت،هنگامی که به قدرت های مخلوقات می نگرند همچون قطره ای در مقابل دریا و یا کمتر از آن در نظرشان جلوه می کند.

به همین دلیل اگر بخواهیم در دنیا زهد پیشه کنیم و به مقامات مادی و ثروت ها و زرق و برق دنیا بی اعتنا باشیم باید سطح معرفت خود را نسبت به خداوند بالا ببریم که نتیجه قطعی عظمت خالق در نظر ما کوچک شدن مخلوقات است.

اگر می بینیم امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«وَاللّهِ لَوْ أُعْطیتُ الْأَقالیمَ السَّبْعَةِ بِما تَحْتَ أفْلاکِها،عَلی أنْ أعْصِیَ اللّهَ فی نَمْلَةٍ أسْلُبُها جُلْبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلْتُهُ ؛به خدا سوگند اگر اقلیم های هفت گانه جهان را (در گذشته تمام دنیا را به هفت بخش که هر کدام نام اقلیم داشت تقسیم می کردند) با آنچه در زیر افلاک قرار دارد به من بدهند که درباره مورچه ای ستم کنم و پوست جویی را از دهانش بیرون بکشم چنین کاری را نخواهم کرد». (1)دلیل این کلام امام علیه السلام همین است که خدا را با عظمت فوق العاده ای شناخته و تمام دنیا در نظر او از پوست یک جو یا از برگ درختی که در دهان ملخی باشد کوچک تر جلوه می کند.

***

ص:74


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 224.

گفتار حکیمانه 130- گفت وگوی امام علیه السلام با ارواح مردگان

اشاره

و قال علیه السلام

وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ فَأَشْرَفَ عَلَی الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ:

یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ،وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ،وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ،یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ،یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ،یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ،أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ،وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ.أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ،وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ،وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ،هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا،فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ:

أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلَامِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ«خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی».

امام علیه السلام از میدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفین باز گشته بود،به کنار قبرستانی که پشت دروازه کوفه بود رسید (رو به سوی آنها کرده) فرمود:

ای ساکنان خانه های وحشتناک و سرزمین های خالی و قبرهای تاریک! ای خاک نشینان! ای غریبان! ای تنهایان! و ای وحشت زدگان! شما در این راه پیشگام ما بودید و ما نیز به دنبال شما خواهیم آمد؛اما خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح دیگران درآمدند و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم شد.اینها خبرهایی است که نزد ماست،نزد شما چه خبر؟

ص:75

سپس امام علیه السلام رو به سوی اصحاب و یاران کرد و فرمود:

آگاه باشید اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده می شد به شما خبر می دادند که «بهترین زاد و توشه (برای سفر آخرت) تقوا و پرهیزگاری است». (1)

ص:76


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر می گوید که گروهی از بزرگان که پیش از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند این کلام حکمت آمیز را در کتب خود نقل کرده اند؛از جمله مرحوم صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه و همچنین در کتاب امالی و ابن عبد ربه در عقد الفرید و صدر این کلام را طبری در تاریخ خود در حوادث سنه 37 و نصر بن مزاحم در کتاب صفین و جاحظ در کتاب البیان و التبیین آورده اند بنابراین نیازی نیست که سخنان کسانی را که بعد از سیّد رضی می زیسته اند در اینجا بیاوریم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 15). از بحارالانوار استفاده می شود که امام علیه السلام این سخن را بعد از گفتار حکیمانه اش درباره«خباب بن ارت»که در حکمت 43 گذشت بیان فرموده به این گونه که«خباب»که از دوستان صادق امام علیه السلام بود در غیاب آن حضرت در کوفه وفات یافت هنگامی که امام علیه السلام از صفین باز می گشت چشمش به قبرهایی در بیرون دروازه کوفه افتاد درباره آنها سؤال کرد گفتند یکی از آنها قبر«خباب بن أرت»است که در غیاب شما از دنیا رفت و وصیت کرد او را در بیرون دروازه کوفه دفن کنند (این در حالی بود که بسیاری از مردم عزیزانشان را در خانه خودشان دفن می کردند) امام علیه السلام جمله حکمت آمیز 43 را درباره«خباب»فرمود؛سپس نگاهی به مجموع آن قبور کرد و گفتار حکیمانه مورد بحث را بیان نمود.(بحارالانوار،ج 32،ص 553).

شرح و تفسیر

گفت وگوی امام علیه السلام با ارواح مردگان

این سخن را امام علیه السلام زمانی بیان فرمود که از میدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفین باز گشته و به کنار قبرستانی که پشت دروازه کوفه بود رسیده بود: (وَ قَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ فَأَشْرَفَ عَلَی الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ) .

امام علیه السلام اموات آن گورستان را با پنج خطاب تکان دهنده بیدارگر مخاطب ساخت فرمود:«ای ساکنان خانه های وحشتناک و سرزمین های خالی و قبرهای تاریک! ای خاک نشینان! ای غریبان! ای تنهایان! و ای وحشت زدگان!»؛ (یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ،وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ،وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ،یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ،یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ،یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ) .

امام علیه السلام در واقع با این تعبیرات نشان داد که هر انسانی سرانجام در این دنیا به چه سرنوشتی دچار می شود؛امروز در میان دوستان و عزیزان در خانه های زیبا و مرفه زندگی می کند،جمع آنها جمع و اسباب نشاطشان فراهم است،می گویند و می خندند و از باده غرور سرمستند؛ولی فردا جایگاهشان گورستان وحشتناک و قبرهای تاریک در وحدت و تنهایی خواهد بود.شادی ها و خوشی ها پایان می گیرد و لذات،خاتمه می یابد،جمعشان به پراکندگی می کشد و دوستی ها به فراموشی سپرده می شود.

هنگامی که امام علیه السلام با این خطاب های پنج گانه تکان دهنده دل های همراهان

ص:77

خود را که ناظر این صحنه بودند برای پذیرش حق آماده تر ساخت،خطاب به ارواح گذشتگانِ آن قبرستان فرمود:«شما در این راه پیشگام ما بودید و ما نیز به دنبال شما خواهیم آمد»؛ (أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ،وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ) .

«فَرَط»به کسی می گویند که پیشاپیش قافله می رود و طناب ها و دلوها را برای کشیدن آب از نهر آماده می سازد.سپس به هر کسی که در چیزی پیشگام می شود اطلاق شده است.

اشاره به این که قانون مرگ استثناپذیر نیست؛انسان ها مانند اهل قافله ای بزرگند که گروهی پیشاپیش قافله،گروهی در وسط و گروهی به دنبال قافله حرکت می کنند.این قافله به سوی دیار فنا یا به تعبیر دیگر عالم بقا می شتابد و همه سرانجام به آن می رسند،هیچ گونه استثنایی ندارد.تفاوت در زمان بندی هاست و اگر انسان به این حقیقت توجه کند به یقین نسبت به اعمال خود مراقبت بیشتری خواهد کرد.

آن گاه امام علیه السلام اخبار عالم دنیا را در سه جمله خلاصه کرده از آنها اخبار عالم آخرت را پرسش می کند و می فرماید:«اما خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح دیگران درآمدند و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم شد.اینها خبرهایی است که نزد ماست،نزد شما چه خبر؟»؛ (أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ،وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ،وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ،هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟) .

«سپس امام علیه السلام رو به سوی اصحاب و یاران کرد و فرمود:آگاه باشید اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده می شد به شما خبر می دادند که بهترین زاد و توشه (برای سفر آخرت) تقوا و پرهیزگاری است»؛ (ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ:أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلَامِ لَأَخْبَرُوکُمْ«أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی») .

در واقع امام علیه السلام انگشت روی مهم ترین مسائل زندگی انسان ها گذاشته که

ص:78

برای بدست آوردن آن تلاش می کنند؛خانه های مرفه،همسران خوب و اموال فراوان.همان چیزی که در آیه 14 سوره آل عمران آمده است که می فرماید:

«زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» ؛محبّت امور مادی،از (قبیل) زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسب های ممتاز و چهارپایان و زراعت،در نظر مردم جلوه داده شده است؛(تا در پرتو آن،آزمایش و تربیت شوند؛ولی) اینها وسایل گذران زندگی دنیاست (و هدف نهایی نمی باشد)،سرانجامِ نیک (و زندگی والا و جاویدان) نزد خداست».

گاه می شود فردی در همه عمرش تلاش می کند و سرانجام رنج وی در خانه ای مجلل خلاصه می شود و چقدر برای او دردناک است که آن را رها کند و کسانی که هیچ زحمتی برای آن نکشیدند در آن ساکن شوند و گاه محصول همه عمرش در مقداری از مال و ثروت خلاصه می شود و بعضی نیز سال ها تلاش می کنند همسر زیبایی پیدا کنند؛ولی چیزی نمی گذرد باید همه را رها کرده و راهی دیار اموات شوند و طومار زندگی آنها در هم پیچیده خواهد شد.

جالب این که امام علیه السلام می فرماید:اگر آنها اجازه سخن گفتن را پیدا کنند فقط یک خبر به شما می دهند؛خبری که همه چیز در آن جمع است و آن خبر مربوط به زاد و توشه تقواست که در برزخ و مواقف قیامت،انسان را یاری می دهد.این سخن برگرفته از آیه شریفه 197 سوره بقره است که می خوانیم: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» ؛و زاد و توشه تهیه کنید و بهترین زاد و توشه،پرهیزگاری است و از (مخالفتِ) من بپرهیزید ای خردمندان».

ص:79

نکته ها

1-آیا ارتباط با ارواح ممکن است؟

از ظاهر کلام امام علیه السلام چنین بر می آید که او با ارواح مردگان سخن می گوید و آنها سخنان امام علیه السلام را درک می کنند و حتی از آن استفاده می شود که اگر اذن پروردگار باشد آنها نیز می توانند با انسان ها ارتباط برقرار کنند و به این ترتیب دلیلی است بر امکان ارتباط با ارواح،هرچند بسیاری از مدعیان در این زمینه دروغ می گویند و با خیالات خود ارتباط پیدا می کنند ولی اصل ارتباط امکان پذیر است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که آیا این تعبیرات با آنچه در قرآن مجید در سوره«فاطر»آیه 22 آمده هماهنگ است که می فرماید: «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» ؛و تو نمی توانی سخن خود را به گوش آنان که در گور (خفته)اند برسانی».

در پاسخ باید به نکته ای توجه داشت که مشرکان قطعاً سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله را می شنیدند و گوششان از این نظر کر نبود؛ولی این سخنان حکمت آمیز در دل و جانشان نفوذ نمی کرد،بنابراین معنای آیه شریفه چنین می شود:همان گونه که نمی توانی مردگان را هدایت کنی این قوم مشرک لجوج و متعصب را نیز نمی توان هدایت کرد،چرا که گوش شنوا ندارند؛گوشی که مطالب را بشنود و به درون جان انسان منتقل کند.

شاهد سخن این که مطابق آنچه در منابع اسلامی و از جمله منابع اهل سنت همچون صحیح بخاری (1)و تفسیر روح المعانی ذیل آیه مورد بحث آمده است پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از پایان جنگ بدر دستور داد اجساد کفار را در چاه خشکی بیفکنند.سپس آنها را صدا زد و فرمود:

«هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ اللّهُ وَرَسُولُهُ حَقّاً؟

ص:80


1- 1) .صحیح بخاری،ج 5،ص 97،باب قتل ابی جهل.

فَإنِّی وَجَدْتُ ما وَعَدَنِیَ اللّهُ حَقّاً ؛آیا آنچه را که خدا و رسولش وعده داده بود حق یافتید؟ من آنچه را خداوند به من وعده داده بود حق یافتم».در اینجا عمر اعتراض کرد و گفت:ای رسول خدا! چگونه با اجسادی سخن می گویی که روح ندارند؟ فرمود:شما سخنان مرا بهتر از آنها نمی شنوید.جز این که آنها توانایی پاسخ گویی ندارند

(ما أنْتَ بِأسْمَعٍ لِما أَقُولُ مِنْهُمْ غَیْرَ أنَّهُمْ لا یَسْتَطیعُونَ أنْ یَرُدُّوا شَیْئاً) .

در مسند احمد نیز همین معنا به صورت روشن تری آمده است. (1)

اضافه بر این ممکن است در موارد عادی آنها (اهل قبور) صدای کسی را نشنوند؛اما در مواقع فوق العاده،هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله یا امام معصوم علیه السلام یا یکی از اولیاء اللّه با آنها سخن خاصی بگوید آن را خواهند شنید.

از اینجا پاسخ بعضی از وهابیان ناآگاه و کم سواد نیز داده می شود که می گویند:

چرا شما به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از رحلتش متوسل می شوید.او سخن کسی را نمی شنود؟!

راستی جهل و نادانی چه عقاید زشتی برای انسان به بار می آورد؛هنگامی که خداوند درباره شهدا-هرچند از افراد عادی لشگر اسلام باشند-می فرماید:

«أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» 2 و آنها را زندگان جاوید می نامد،چگونه مقام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را از مقام آنها کمتر می شمرند.به علاوه خودشان همه روز در نمازها بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سلام و خطاب می دهند آیا سلام،آن هم از دور به کسانی که در قبورند و چیزی نمی فهمند معنا دارد؟ همچنین در حدیثی از خود آن حضرت می خوانیم که فرمود:

«صَلُّوا عَلَیَّ فَإنَّ صَلاتَکُمْ تَبْلُغُنی حَیْثُ کُنْتُمْ ؛بر من درود بفرستید که درود شما هر جا که باشید به من می رسد». (2)

ص:81


1- 1) .مسند احمد،ج 2،113،ح 4849.
2- 3) .سنن ابی داود،ج 1،453،ح 2042؛ابن حجر نیز در فتح الباری،ج 6،ص 352 این حدیث را نقل کرده تصریح می کند که سند این حدیث صحیح است.

جالب این که در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله تابلوی بزرگی زده اند و بر روی آن نوشته اند: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ» ؛صدای خود را از صدای پیامبر بالاتر نبرید» (1)و به همین دلیل،مردم را به سکوت در مقابل قبر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله دعوت می کنند.اگر نعوذ بالله پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از وفات چیزی نمی فهمد این کارها چه معنا دارد.

2-زاد و توشۀ آخرت

می دانیم دنیا به امور مختلفی تشبیه شده از جمله این که دنیا گذرگاهی برای عبور به سوی سرای جاویدان است،مقصد نهایی بهشت است و از مسیر دنیا و برزخ و صحنه محشر می گذرد،راهیان این مسیر نیاز به زاد و توشه و مرکب دارند؛مرکبشان ایمان و زاد و توشه آنها تقواست.این که امام علیه السلام در کلام حکیمانه بالا می فرماید:اگر به ارواح گذشتگان اجازه سخن گفتن داده شود به شما می گویند:تا می توانید زاد و توشه برگیرید،همه اخبار آخرت را در جمله ای خلاصه کرده که در این مسیر چیزی جز زاد و توشه تقوا مفید واقع نمی شود و این سخن همان گونه که گفتیم برگرفته از قرآن مجید است.

تقوا به معنای احساس مسئولیت در برابر فرمان خداست که نتیجه آن انجام واجبات و ترک محرمات است.

یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید:خدمت امام علیه السلام بودم سخن از اعمال به میان آمد من گفتم:عمل من بسیار ضعیف و کم است.امام علیه السلام فرمود:

«مَهْ اسْتَغْفِرِ اللّهَ ؛از این سخن خودداری کن و استغفار نما»سپس به من فرمود:

«إنَّ قَلیلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوی خَیْرٌ مِنْ کَثیرِ الْعَمَلِ بِلا تَقْوی ؛اعمال کمِ آمیخته با تقوا بهتر است از اعمال زیاد بدون تقوا»عرض کردم:چگونه ممکن است انسان اعمال خوب

ص:82


1- 1) .حجرات،آیه 2.

زیادی داشته باشد بدون تقوا؟ فرمود:این مانند آن است که انسان اطعام طعام می کند و به همسایگان محبت می نماید و درِ خانه اش به روی نیازمندان گشوده است؛ولی«هنگامی که دری از حرام به سوی او گشوده شود وارد آن می شود»

(فَإذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبابُ مِنَ الْحَرامِ دَخَلَ فیهِ) سپس فرمود:این عملی است بدون تقوا و افزود:شخص دیگری ممکن است این گونه کارهای خیر را انجام ندهد اما هنگامی که درِ حرام به روی او گشوده شود وارد نگردد (گرچه اعمال کمی دارد؛ اما آمیخته با تقواست). (1)

***

ص:83


1- 1) .کافی،ج 2،ص 76،ح 7.

ص:84

گفتار حکیمانه 131-کجای دنیا فریبنده است؟-دنیا تجارتخانه اولیای خداست

بخش اوّل

اشاره

وَ قَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا:

أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا،الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا،الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا،أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟ مَتَی اسْتَهْوَتْکَ،أَمْ مَتَی غَرَّتْکَ؟ أَ بِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَی،أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَی؟ کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ،وَ کَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ،وَ تَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ،غَدَاةَ لَا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاؤُکَ،وَ لَا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاؤُکَ.لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ،وَ لَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ،وَ لَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ! وَ قَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ،وَ بِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ.

امام علیه السلام شنید مردی در محضرش نکوهش دنیا می کند (در حالی که از غافلان بود) به او فرمود:

ای کسی که نکوهش دنیا می کنی (و دنیا را به خدعه و نیرنگ و فریبندگی متهم می سازی) تو خودت تن به غرور دنیا داده ای و به باطل های آن فریفته شده ای (عیب از توست نه از دنیا) تو خود فریفته دنیا شده ای سپس دنیا را مذمت می کنی

ص:85

(و گناه را به گردن آن می افکنی؟) تو ادعا می کنی که دنیا بر تو جرمی روا داشته یا دنیا چنین ادعایی بر تو دارد؟ چه زمانی دنیا تو را به خود مشغول ساخت،یا کی تو را فریب داد؟ آیا به محلی که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده؟ یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟ چه قدر با دست خود به بیماران پرداختی و چه قدر آنها را پرستاری کردی؟ درخواست شفا برای آنها می کردی و از طبیبان،راه درمان آنها را می خواستی،در آن روزهایی که دارویِ تو به حال آنها سودی نداشت و گریه تو فایده ای نمی بخشید،و دلسوزی آمیخته با ترس تو برای هیچ یک از آنها سودی نداشت و کوشش ها و کمک هایت برای آنها نتیجه ای نمی داد و با نیرویت دفاعی از آنها نکردی (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد).دنیا با این نمونه ها (که برای تو گفتم) وضع تو را نیز مجسم ساخته و با قربانگاه های او (برای دیگران)،قربانگاه تو را! (1)

ص:86


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این کلام بسیار پربار قبل از سیّد رضی و بعد از او در منابع زیادی نقل شده است سپس به سیزده منبع از آنها اشاره می کند از جمله:«ابن قتیبه»در عیون الاخبارِ،«جاحظ»در البیان و التبیین،«مسعودی»در مروج الذهب،تاریخ یعقوبی و ارشاد مفید است.«ابن عساکر»نیز در جلد دوازدهم تاریخ دمشق آن را به طرق متعددی از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 117).
شرح و تفسیر

کجای دنیا فریبنده است؟

این کلام حکمت آمیز که درباره نقش مؤثر دنیا و مواهب آن برای رسیدن به سعادت اخروی بیان شده در زمانی امام ذکر فرمود که«شنید مردی به نکوهش دنیا زبان گشوده است»؛ (وَ قَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا) .

این مرد اهل بصره و جنگ جمل بود،آن گونه که بعضی گفته اند یا اهل کوفه که برخی دیگر نوشته اند (1)،تأثیری در اصل سخن ندارد؛ولی به نظر می رسد که امام علیه السلام احساس فرمود مرد ریاکاری است و نکوهش او از دنیا نوعی اظهار قدس و تقواست بی آنکه صاحب قدس و تقوا باشد و به هر حال امام علیه السلام از این موقعیت استفاده کرد تا درس بسیار مهمی را درباره دنیا و مواهب دنیوی به همگان بدهد.

این کلام بسیار پربار و حکیمانه به دو بخش تقسیم می شود؛بخش اول درباره این است که وصف دنیا به فریب کار بودن توصیف بی دلیلی است،زیرا اگر چشم عبرت بین باشد نشانه های بی وفایی دنیا در همه جای آن آشکار است.می فرماید:

«ای کسی که نکوهش دنیا می کنی (و دنیا را به خدعه و نیرنگ و فریبندگی متهم می سازی) تو خودت تن به غرور دنیا داده ای و به باطل های آن فریفته شده ای (عیب از توست نه از دنیا)»؛ (أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا،الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا،الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا!) .

ص:87


1- 1) .بهج الصباغة،ج 12،ص 46.

سپس می افزاید:«آیا تو خود فریفته دنیا شده ای سپس دنیا را مذمت می کنی (و گناه را به گردن آن می افکنی؟) تو ادعا می کنی که دنیا بر تو جرمی روا داشته یا دنیا چنین ادعایی بر تو دارد؟»؛ (أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا،أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا،أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟) .

«مُتَجَرِّم»به کسی می گویند که ادعای جرم بر کسی دارد و منظور امام علیه السلام این است که تو از دنیا شکایت می کنی که بر تو ستم کرده و تو را فریفته در حالی که دنیا باید از تو شکایت کند که مواهبش را به باطل هزینه کرده ای.

سپس امام علیه السلام از مظاهر بیدار کننده دنیا به دو چیز که در دسترس همگان است استدلال می کند.نخست می فرماید:«چه زمانی دنیا تو را به خود مشغول ساخت یا کی تو را فریب داد؟ آیا به محلی که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟»؛ (مَتَی اسْتَهْوَتْکَ،أَمْ مَتَی غَرَّتْکَ؟ أَ بِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَی،أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَی؟) .

اشاره به این که اگر یک گام به سوی قبرستان برداری و لحظه ای در کنار آن بایستی و بیندیشی همه چیز بر تو ظاهر و آشکار می شود؛پدران و مادران و عزیزان،دیروز در میان شما بودند و حیات و نشاطی داشتند ولی امروز، خاموش در زیر خاک ها خفته و پوسیده اند.آیا همین یکی برای بیدار ساختن انسان کافی نیست؟ و به گفته شاعر:

بشکاف خاک را و ببین یک دم بی مهری زمانه رسوا را

آن گاه امام علیه السلام به صحنه های عبرت آمیز دیگری از بی اعتباری و بی وفایی دنیا اشاره کرده می فرماید:«چقدر با دست خود به معالجه بیماران پرداختی و چقدر آنها را پرستاری کردی،درخواست شفا برای آنها می کردی و از طبیبان،بیان راه درمان آنها را می خواستی در آن روزهایی که دارویِ تو به حال آنها سودی نداشت و گریه تو فایده ای نمی بخشید،دلسوزی آمیخته با ترس تو برای هیچ

ص:88

یک از آنها سودی نداشت و کوشش ها و کمک هایت برای آنها نتیجه ای نمی داد و با نیرویت دفاعی از آنها نکردی (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد)»؛ (کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ،وَ کَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ،وَ تَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ،غَدَاةَ لَا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاؤُکَ،وَ لَا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاؤُکَ.لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ،وَ لَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ وَ لَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ!) .

(توجه داشته باشید) که«علّلت»از ریشه«تعلیل»به معنای به معالجه پرداختن و«مرضت»از ماده«تمریض»به معنای پرستاری نمودن و«تَسْتَوْصِفُ»از ریشه «وصف»گرفته شده و در اینجا به معنای طلب راه درمان از طبیب است و«إشْفاق»به معنای محبت آمیخته با ترس و«تُسْعَفْ»از ماده«اسْعاف»به معنای یاری طلبیدن و کمک کردن است.

امام علیه السلام در این گفتار شفاف و بسیار روشن صحنه های عبرت انگیز دنیا را به طرز بسیار آموزنده ای ترسیم فرموده و به پرستارانی اشاره می کند که حال بیمارشان روز به روز سخت تر می شود،گاه به دعا متوسل می شوند،گاه به طبیب و دارو،گاه بیتابی می کنند و دلسوزی و گاه سیلاب اشک از چشمشان سرازیر می شود؛ولی هیچ کدام از آنها سودی نمی بخشد و بیمار در برابر چشمان اشک آلود آنها جان می سپارد.اینها اموری است که بسیاری از مردم تجربه کرده اند و آنها که تجربه نکرده ند از دیگران شنیده اند.آیا این صحنه ها کافی نیست که انسان به وسیله آن پی به بی اعتباری و بی وفایی دنیا ببرد؟

در پایان این بخش امام علیه السلام می فرماید:«و (بدین ترتیب) دنیا با این نمونه ها وضع تو را نیز مجسم ساخته است و با قربانگاه های او (برای دیگران)،قربانگاه تو را»؛ (وَ قَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ،وَ بِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ) .

اشاره به این که این گورستان هایی که در اطراف شهر و دیار توست و بیماران

ص:89

و بیمارستان هایی که در جای جای وطن تو وجود دارند همه نشانه هایی از بی مهری زمانه رسواست و جای این ندارد که دنیا را با این همه نشانه های بی وفایی،فریبنده و غافل کننده بپنداری.کدام فریبندگی و کدام فریب کاری.

البته این سؤال در اینجا پیش می آید که در قرآن مجید حیات دنیا به«سرگرمی و بازی» (1)و«متاع غرور» (2)و در روایات به نام«دارالغرور»معرفی شده است.

امام علیه السلام در داستان خانه ای که شریح قاضی خریداری کرده بود (نامه سوم از بخش نامه ها) دنیا را به عنوان«دار الغرور»معرفی فرموده است.همچنین امام سجاد علیه السلام نیز در دعای معروفش:

«اللّهُمَّ ارْزُقْنی التَّجافِیَ عَنْ دارِ الْغُرُورِ» دنیا را «دارالغرور»معرفی نموده اند.در بعضی از احادیث دیگر هم دنیا را«دارالغرور» شناخته شده است. (3)

ممکن است بپرسیم این تعبیرات چگونه با آنچه امام علیه السلام در کلام حکیمانه مورد بحث فرموده سازگار است؟

پاسخ این سؤال روشن است؛هر گاه نگاه به دنیا،نگاه سطحی و زودگذر باشد،دنیا«دار الغرور»است؛اما اگر نگاه به آن عمیق و حکیمانه باشد،دنیا دار عبرت و بیداری است.ادامه این سخن حکیمانه نیز گواه بر آن است که گفته ایم.

***

ص:90


1- 1) .«وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ».انعام،آیه 32.
2- 2) .«وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ».آل عمران،آیه 185.
3- 3) .کافی،ج 3،ص 422،ح 6.

بخش دوم

اشاره

إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا،وَ دَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا،وَ دَارُ غِنًی لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا،وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا.مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ،وَ مُصَلَّی مَلَائِکَةِ اللَّهِ،وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ،وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ.اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ.فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا،وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا،وَ نَعَتْ نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا؛فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلَائِهَا الْبَلَاءَ،وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَی السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ،وَ ابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ،تَرْغِیباً وَ تَرْهِیباً،وَ تَخْوِیفاً وَ تَحْذِیراً،فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ،وَ حَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا،وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا،وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.

ترجمه

امام علیه السلام فرمود:دنیا سرای صدق و راستی است برای آن کس که به راستی با آن رفتار کند،و جایگاه عافیت است برای کسی که از آن چیزی بفهمد،و سرای بی نیازی است برای آن کس که از آن توشه برگیرد،و محلّ موعظه و اندرز است برای کسی که از آن اندرز گیرد.

دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار،و محل نزول وحی الهی،و تجارت خانه اولیای الهی است.آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن بهره گرفتند.با این حال (که برای تو شرح دادم) چه کسی دنیا را نکوهش می کند؟ دنیا جدایی خود را اعلام داشته و فراق خویش را با صدای بلند خبر داده و از مرگ خود و اهلش همه را با خبر ساخته است.دنیا با

ص:91

نمونه ای از بلاهایش بلاهای آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایی از سرور و خوشحالی اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالی که همه می دانند نه بلای آخرت قابل مقایسه با بلای دنیا و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیاست).

گاه می بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبح گاهان در مصیبت (و به این ترتیب) گاه تشویق می کند و گاه می ترساند و گاه انسان را به خوف می افکند و برحذر می دارد با این اوصاف،گروهی آن را در«روز پشیمانی»(روز قیامت) نکوهش می کنند و گروه دیگری در آن روز آن را مدح و ستایش می نمایند؛همان گروهی که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و برای آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند.

شرح و تفسیر

دنیا تجارتخانه اولیای خداست

امام علیه السلام در ادامه گفتار حکیمانه ای که در مورد دنیا در بخش پیشین داشت،در این بخش جنبه های مثبت دنیا را در هشت جمله برمی شمرد در چهار جمله نخست می فرماید:«دنیا سرای صدق و راستی است برای آن کس که به راستی با آن رفتار کند و جایگاه عافیت است برای کسی که از آن چیزی بفهمد و سرای بی نیازی است برای آن کس که از آن توشه برگیرد و محلّ موعظه و اندرز است برای آن کس که از آن اندرز گیرد»؛ (إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا،وَ دَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا،وَ دَارُ غِنًی لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا،وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا) .

به این ترتیب،دنیا گرچه در نظر اول«دار الغرور»و«دار لهو و لعب»است ولی با دقت می تواند به سرای عافیت و موعظه و برگرفتن زاد و توشه تبدیل شود و نردبان ترقی انسان برای قرب الی الله باشد و معراج مؤمن و مزرعه آخرت

ص:92

گردد.همان گونه که در آیات و روایات به آن اشاره شده است و امام علیه السلام در خطبه 28 دنیا را به میدان تمرین و آمادگی برای مسابقه در میدان جهان دیگر تشبیه فرمود

(أَلا وَإنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمارُ وَغَداً السِّباقُ) و در خطبه 203 دستور می دهد از این محل عبور برای قرارگاه اصلی خود توشه برگیرید

(فَخُذوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ) .

درست است که دنیا در نظر ابتدایی دروغ گوست؛ولی اگر کمی در حوادث آن دقت شود می بینیم که راست گوست و واقعیت ها را برملا می سازد و بانگ رحیل سر می دهد.

صحیح است که دنیا سرای بیماردلان است؛اما برای آنها که اهل فهم و درکند سرای تن درستی است.

درست است که دنیا در نظر ابتدایی دار فقر است و تمام سرمایه های وجود انسان را می گیرد و ته دست به زیر خاک می فرستد؛ولی برای آنان که آماده برگرفتن زاد و توشه اند دار غناست.

صحیح است که دنیا غافل کننده است؛اما برای آنها که اهل پند و نصیحت اند دار موعظه است.

سپس امام علیه السلام به چهار وصف دیگر پرداخته می فرماید:«دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحی الهی و تجارت خانه اولیای الهی است»؛ (مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ،وَ مُصَلَّی مَلَائِکَةِ اللَّهِ،وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ،وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ) .

امام علیه السلام در واقع در این عبارت کوتاه چهار نام بر دنیا نهاده که هر یک پیامی دارد.نام«مسجد»،«مصلی»،«مهبط وحی»و«تجارت خانه اولیای حق»آیا ممکن است مسجد جایگاه بدی باشد و یا نمازخانه فرشتگان سزاوار نکوهش گردد؟ و آیا جایگاهی که وحی الهی بر آن نازل شده و تجارت خانه دوستان حق است جای بدی است؟

ص:93

تعبیر به تجارت خانه در واقع بر گرفته از آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ» می باشد. (1)

بعضی از شارحان نهج البلاغه «مُصَلَّی مَلَائِکَةِ اللَّهِ» را اشاره به سجده کردن فرشتگان برای آدم دانسته اند در حالی که دلیلی بر این تخصیص نیست؛پیوسته جمعی از فرشتگان در حال سجود و جمعی در حال رکوع و مشغول نمازند و منحصر به زمان خاصی نیست و فرشتگان در همه جا هستند؛در آسمان و در زمین و مخصوصاً در اماکن مقدسی همچون مکه و مدینه و بقاع معصومان علیهم السلام.

از مجموع این تعبیرات استفاده می شود که دنیا موقعیت بسیار مهمی دارد برای آنان که از آن بهره گیرند؛هم منزلگاهی است برای تهیه زاد و توشه،هم دانشگاهی است برای دروس اخلاقی و موعظه،هم محلی برای عبادت پروردگار و هم تجارت خانه ای است که انسان با سرمایه عمر وارد آن می شود و در برابر این سرمایه می تواند بهترین متاع ها را که همان قرب پروردگار و رضای او و سعادت جاویدان است فراهم سازد.

از این رو امام در ادامه این سخن می فرماید:«آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن سود بردند»؛ (اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ،وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ) .

سپس امام علیه السلام برای یک نتیجه گیری به آغاز سخن باز می گردد و می فرماید:«با این حال (که برای تو شرح دادم) چه کسی دنیا را نکوهش می کند در حالی که جدایی خود را اعلام داشته و فراق خود را با صدای بلند خبر داده و خبر از مرگ خود و اهلش داده است»؛ (فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا،وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا،وَ نَعَتْ نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا) .

امام علیه السلام بعد از این سه جمله که در پاسخ مذمت گویان فرموده با دو جمله

ص:94


1- 1) .سوره صف،آیه 10.

دیگر آن را تکمیل می کند و می فرماید:«دنیا با نمونه ای از بلاهایش بلاهای آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایی از سرور و خوشحالی اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالی که می دانند نه بلای آخرت قابل مقایسه با بلای دنیا و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیاست) و گاه می بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبح گاهان در مصیبت (و به این ترتیب) گاه تشویق می کند و گاه می ترساند و انسان را به خوف می افکند و برحذر می دارد»؛ (فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلَائِهَا الْبَلَاءَ،وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَی السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ،وَ ابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ،تَرْغِیباً وَ تَرْهِیباً وَ تَخْوِیفاً وَ تَحْذِیراً) .

آری،دنیا با زبان حال به روشنی ماهیت خود را که همان ناپایداری و بی وفایی و بی اعتباری است آشکار ساخته،حوادث زودگذر،از دست رفتن عزیزان، بیماری های ناگهانی و بلاهای زمینی و آسمانی همه اینها پیام های روشنی است که دنیا برای معرفی خود به اهلش می فرستد.با این حال چگونه می توان گفت دنیا فریبنده و غافل کننده است.

تعبیر به «مَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ» شبیه چیزی است که در آیه 21 سوره «سجده»آمده است: «وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» ؛به آنها از عذاب نزدیک (دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) می چشانیم،شاید باز گردند».

«راحَتْ»از ریشه«رَواح»به معنای عصرگاهان و«ابْتَکَرَتْ»از ماده«بکور»به معنای صبحگاهان،«فَجیعَة»حوادث وحشتناک و دردناک و واژه های«تَرْغیباً» و«تَرْهیباً»و«تَخْویفاً»و«تَحْذیراً»در واقع مفعول لاجله هستند.

بنابراین چشمی باز و گوشی شنوا می خواهد تا تمام این پیام های بیدارگر را ببیند و بشنود به ویژه در عصر ما که حوادث سریع تر صورت می گیرد و فاجعه ها شتاب بیشتری دارند؛نمونه آن تصادف های مرگ آور اتومبیل ها و سقوط

ص:95

هواپیماها و غرق شدن کشتی ها و بیماری های واگیردار گسترده است،این پیام، پررنگ تر و شفاف تر است.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این سخنانِ حکمت آمیز و فوق العاده بیدار کننده چنین نتیجه گیری می کند که«با این اوصاف،گروهی آن را در روز پشیمانی (روز قیامت) نکوهش می کنند و گروه دیگری در آن روز آن را مدح و ستایش می نمایند؛همان گروهی که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و برای آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند»؛ (فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ،وَ حَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا،وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا،وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا) .

آری هوی پرستان غافل در قیامت که آثار اعمال سوء خود را می بینند سخت پشیمان می شوند و زبان به مذمت دنیا می گشایند ولی خردمندان بیدار زبان به ستایش آن می گشایند که از آن تجارت خانه پرسود و مزرعه پربار بهترین بهره ها را گرفتند و با خود به عرصه قیامت آوردند.

از این جمله های اخیر نکته ای را که قبلا به آن اشاره کردیم بهتر می توان دریافت که مذمت دنیا در بسیاری از کلمات معصومان علیهم السلام و حتی در آیات قرآن هیچ منافاتی به مدح و ستایش آن در این کلام پربار امیرمؤمنان علیه السلام ندارد.آنچه در نکوهش آن آمده ناظر به افراد کوتاه بین و غافل و بی خبر و آنچه در مدح آن آمده ناظر به آگاهان و خردمندان و عاقبت اندیشان است.مهم آن است که با کدام دیده به دنیا بنگریم.اگر با دیده مثبت بنگریم دنیا به راستی مزرعه آخرت است و اگر با دیده منفی نگاه کنیم دنیا سرای غرور و غفلت و بی خبری و نکبت است.

***

ص:96

گفتار حکیمانه 132-پیام فرشته الهی

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ:لِدُوا لِلْمَوْتِ،

وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ،وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند فرشته ای دارد که همه روز بانگ می زند بزایید برای مردن،و گردآوری کنید برای فنا،و بنا کنید برای ویران شدن! (1)

ص:97


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این کلام حکیمانه را پیش از مرحوم سیّد رضی در کتاب هایشان نقل کرده اند مرحوم کلینی در جلد دوم کافی از امام باقر علیه السلام با تفاوتی و مرحوم مفید در اختصاص از امام صادق علیه السلام هستند و (بعد از مرحوم سیّد رضی) آمدی نیز در غررالحکم آن را از امیرمؤمنان علیه السلام با تفاوتی نقل کرده (که نشان می دهد منبع دیگری در اختیار داشته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 119).

ص:98

شرح و تفسیر

پیام فرشته الهی

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه کوتاه و پربار به سرنوشت انسان ها و مواهب و نعمت های آنها اشاره کرده می فرماید:«خداوند فرشته ای دارد که همه روز بانگ می زند بزایید برای مردن و گردآورید برای فنا و بنا کنید برای ویران شدن».

لام در«لِلْمَوْتِ»و«لِلْفَناءِ»و«لِلْخَرابِ»لام سببیّه نیست،بلکه لام غایت است؛یعنی فرزند بزایید ولی عاقبتش مرگ است و اموال گردآوری کنید سرانجامش فناست و بناهای پرشکوه برپا سازید عاقبت آن ویرانی است.

شبیه چیزی است که در قرآن مجید در داستان فرعون و همسرش به هنگام گرفتن قنداقه موسی از آب نیل آمده است «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا» ؛ (هنگامی که مادرش به فرمان خدا او را به دریا افکند) خاندان فرعون او را (از آب) گرفتند،تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد» (1)یعنی عاقبت کار چنین شد.

در حقیقت امام روی سه چیز از مهم ترین مواهب زندگی دنیا انگشت گذارده و سرانجام همه آنها را روشن ساخت:فرزندان که عزیزترین سرمایه انسان اند و اموال که برای آن زحمت فراوان می کشد و بناهای مجلل که گاه قسمت عمده عمر خود را صرف آن می کند.امام می فرماید:هیچ یک از اینها بقا و دوامی ندارد

ص:99


1- 1) .قصص،آیه 8.

و سرانجام گرد و غبار فنا بر روی همه آنها می نشیند تنها چیزی که برای انسان باقی می ماند اعمال خیر و نیکی هاست که نزد خدا ذخیره می شود،قرآن می گوید:

«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست از میان می رود و آنچه نزد خداست باقی می ماند». (1)

در این که آیا واقعاً فرشته ای فریاد می زند و ما صدای او را نمی شنویم یا زبان حال جهان آفرینش و طبیعت دنیاست یا صدایی است که از جان و فطرت و عقل ما بر می خیزد و ملک اشاره به آن است،محلّ گفت وگو است.

کسانی که آن را تفسیر به طبیعت دنیا و مانند آن کرده اند دلیلشان این است که اگر واقعاً ملکی صدا بزند و ما ندای او را نشنویم چه فایده ای می تواند داشته باشد؟؛ولی به این ایراد می توان پاسخ داد که وقتی ندای آن ملک به وسیله اولیاءالله برای ما نقل شود تأثیرش واضح است مثل این که ما برای کسی نقل کنیم که فرزندت را در فلان شهر دیدیم که فریاد می زد مرا یاری کنید.در این گونه موارد صدای شخص غائب به وسیله شخص حاضر رسیده است.

بهترین راه برای این که انسان سرنوشت آینده خود را تشخیص دهد آن است که درباره پیشینیان فکر کند آنها کجا رفتند؟ اموالشان چه شد؟ و کاخ هایشان به چه سرنوشتی گرفتار گردید؟ قرآن مجید درباره کافران و منافقان در آیه 69 سوره توبه می فرماید: «کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً» ؛ (شما منافقان،) همانند کسانی هستید که قبل از شما بودند،(و راه انفاق پیمودند؛ بلکه) آنها از شما نیرومندتر،و اموال و فرزندانشان بیشتر بود»(دیدید سرنوشت آنها چه شد؟) سرنوشت خود را بر آنها قیاس کنید.

در حدیثی در کتاب شریف کافی از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم فرزند آدم هنگامی که در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت قرار می گیرد اموال و فرزندان

ص:100


1- 1) .نحل،آیه 96.

و اعمال او در برابرش مجسم می شوند رو به اموالش می کند و می گوید به خدا سوگند من نسبت به تو حریص و بخیل بودم الان سهم من نزد تو چیست؟ می گوید:

«خُذْ مِنّی کَفَنَکَ ؛تنها کفن خود را می توانی از من بگیری»رو به فرزندانش می کند و می گوید شما را دوست می داشتم و از شما حمایت می کردم من چه سهمی نزد شما دارم؟ می گویند:تو را به قبرت می بریم و پنهان می کنیم رو به سوی عملش می کند و می گوید به خدا سوگند من نسبت به تو بی اعتنا بودم و تو بر من سنگین بودی چه چیز نزد تو دارم؟ عملش می گوید:من همنشین تو در قبر و روز قیامت هستم تا من و تو به پیشگاه پروردگار عرضه شویم.(سپس امام علیه السلام فرمود:اگر آن شخص ولیّ خدا بوده سرنوشت بسیار خوبی دارد و اگر دشمن خدا بوده به عذاب دردناکی مبتلا می شود). (1)

شاعر معروف عرب ابوالعتائیه از کلام حکیمانه امام بهره گرفته و می گوید:

لِدُوا لِلْمَوت وَ ابْنُوا لِلْخَرابِ فَکُلُّکُمْ یَصیرُ إلی ذِهابِ

لِمَنْ نَبْنی وَ نَحْنُ إلی تُرابٍ نَصیرُ کَما خُلِقْنا مِنْ تُرابٍ؟

برای مرگ بزایید و برای ویرانی بنا کنید که همه شما در مسیر رفتن هستید

برای چه کسی بنا می کنیم در حالی که ما به سوی خاک می رویم و همان گونه که از خاک آفریده شدیم به خاک باز می گردیم.

***

ص:101


1- 1) .کافی،ج 3،ص 231 و 232 با تلخیص اندک.

ص:102

گفتار حکیمانه 133- در میان آزادی و اسارت

اشاره

و قال علیه السلام

الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ،وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ:رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا،وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا .

امام علیه السلام فرمود:

دنیا سرای عبور است نه سرای اقامت و مردم در دنیا دو گونه اند:بعضی خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضی خود را خریدند و آزاد کردند. (1)

ص:103


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که جمعی از دانشمندان مانند زمخشری در ربیع الابرار و نویری در نهایة الارب و مالکی در تنبیه الخواطر این کلام حکیمانه را از آن حضرت با تفاوت هایی نقل کرده اند که نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 119).

ص:104

شرح و تفسیر

در میان آزادی و اسارت

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به حقیقت دنیا اشاره کرده و کسانی را که در دنیا هستند به اعتبار استفاده درست و نادرست به دو گروه تقسیم می کند:

نخست می فرماید:«دنیا سرای عبور است نه سرای اقامت»؛ (الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ) .

این تشبیه شبیه چیزی است که امام سجاد علیه السلام از حضرت مسیح نقل کرده است که می گوید:

«الدُّنْیا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوها وَ لا تَعْمُرُوها ؛دنیا به منزله پلی است،از آن عبور کنید و به فکر آباد کردن آن (و خانه ساختن بر آن) نباشید». (1)

شبیه این تعبیر در خطبه 203 با بیان دیگری آمده است،می فرماید:

«أیُّهَا النّاسُ،إنَّمَا الدُّنْیا دارُ مَجازٍ،وَالْآخِرَةُ دارُ قَرارٍ،فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ» .

تعبیری که در آیه شریفه 39 سوره«غافر»آمده «وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ» نیز از نظر مفهوم کلام این پیام را به ما می دهد که دنیا دار قرار نیست بلکه فقط گذرگاهی است.

البته آنها که دنیا را هدف می بینند برای آنان قرارگاه است و آنان که به عنوان وسیله ای به آن می نگرند گذرگاه است.

سپس امام علیه السلام اشاره به این دو گروه کرده می فرماید:«مردم در آن (دنیا) دو

ص:105


1- 1) .بحارالانوار،ج 14،ص 319،ح 21.

گونه اند:بعضی خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضی خود را خریدند و آزاد کردند»؛ (وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ:رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا،وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا) .

جمله اوّل اشاره به کسانی است که دنیا را«دار مقرّ»می دانند و جمله دوم ناظر به کسانی است که آن را«دار ممرّ»می شمارند (به اصطلاح این دو جمله نسبت به دو جمله پیشین از قبیل لف و نشر غیر مرتب است).

تعبیر به «بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ» اشاره به این است که تمام سرمایه وجود انسان عمر و حیات و زندگی اوست.هنگامی که آن را به متاع اندک دنیا و لذات و هوس های آلوده آن معاوضه کند،گویی خود را فروخته و به صورت برده ای در آمده است و در نتیجه موجب هلاکت خویشتن شده است،زیرا در سرای دیگر جایگاه امن و امانی ندارد.

جمله دوم «ابْتَاعَ نَفْسَهُ ؛خود را خریداری کرده»اشاره به این است که گویی قبلاً اسیر نفس و برده شیطان بوده سپس با اطاعت پروردگار خود را خریداری کرده و آزاد نموده است.

در ضمن از این تعبیر پرمعنای امام علیه السلام استفاده می شود که آزادی حقیقی در پیروی از فرمان خداست و آنچه را بعضی آزادی می پندارند نوعی اسارت در چنگال هوا و هوس و خواسته های شیطانی است.آری باید نسبت به نفس خویش امیر بود نه اسیر.

و به گفته شاعر:

اسیر نفس نشد یک زمان علیّ ولیّ اسیر نشد که بر مؤمنین امیر آید

اسیر نفس کجا و امیر خلق کجا که سربلند نشد آن که سر به زیر آمد

ص:106

در حدیث دیگری از همان حضرت در غرر الحکم نقل شده است که فرمود:

«انْظُرْ إلَی الدُّنْیا نَظَرَ الزّاهِدِ الْمُفارِقِ وَ لا تَنْظُرْ إِلَیْها نَظَرَ الْعاشِقِ الْوامِقِ ؛به دنیا همچون زاهدی که می خواهد از آن جدا شود نگاه کن نه همچون عاشق دلداده». (1)

***

ص:107


1- 1) .غررالحکم،کلمه 2427.

ص:108

گفتار حکیمانه 134- دوست واقعی

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّی یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلَاثٍ:فِی نَکْبَتِهِ،

وَ غَیْبَتِهِ،وَ وَفَاتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

دوست انسان،دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند:به هنگامی که دنیا به او پشت می کند و در زمانی که غایب است

و پس از مرگش. (1)

ص:109


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکیمانه را قبل از سیّد رضی،ابن شعبه حرانی در تحف العقول آورده و بعد از سیّد رضی زمخشری در ربیع الابرار و وطواط در الغُرر و العُرر و ابن قاسم در روض الاخیار آورده اند (کتاب اخیر گزیده ای از ربیع الابرار زمخشری است و نام اصلی آن روض الاخیار المنتخب من ربیع الابرار است.) (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 120).

ص:110

شرح و تفسیر

دوست واقعی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به بعضی از شرایط مهم دوستی کرده می فرماید:«دوست انسان،دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند:به هنگامی که دنیا به او پشت می کند و در زمانی که غایب است و پس از مرگش»؛ (لَا یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّی یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلَاثٍ:فِی نَکْبَتِهِ،وَ غَیْبَتِهِ،وَ وَفَاتِهِ) .

شک نیست که انسان در زندگی خود نیازمند به دوستانی است که در مشکلات به او کمک کنند و در زمان راحتی مونس انسان باشند،زیرا روح اجتماعی انسان از یک سو و نیازهای گسترده ای که دارد و به تنهایی قادر به رسیدن به آنها نیست از سوی دیگر ایجاب می کند که یارانی برای خود انتخاب کند؛ولی این یاران مختلف اند؛گروهی مانند تاجرانند که دائماً انتظار دارند در مقابل خدمتی،خدمتی به آنان شود و طبیعی است که هر وقت از دوست خود بهره ای نداشته باشند او را برای همیشه رها می کنند.

گروه دیگری هستند که گرچه در برابر هر خدمت انتظار خدمتی دارند؛ولی خدمات پیشین را فراموش نمی کنند و به پاس آنها دوست خود را در مشکلات یاری می دهند؛اما هنگامی که تصور می کنند پاداش خدمت های پیشین او را داده اند رهایش می سازند.

ص:111

گروه سومی نیز هستند که دوستی آنها بر اساس محبت است و صفا و صداقت نه نتیجه خدمت و کاری شبیه تجارت.آنها به هنگام قدرت به دوستان خود خدمت می کنند و انتظار پاسخی از آنها ندارند و به همین دلیل به هنگام بروز مشکلات برای دوستان خود هرگز آنها را رها نمی سازند و همچنان به اصول اخوت و دوستی وفادارند.

امام علیه السلام در این کلام پربارش اشاره به این گروه می کند که دوستان حقیقی و واقعی اند؛آنها در سه زمان دوست خود را فراموش نمی کنند؛به هنگام «نکبت»آنها در چنین زمانی در کنار دوست خود می ایستند،به او کمک می کنند، تسلی خاطر می دهند،غمگسار و وفادارند.

«نکبت»در اصل به معنای انحراف از مسیر است همان گونه که در قرآن مجید آمده «وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ» ؛امّا کسانی که به آخرت ایمان ندارند از این راه منحرف می شوند». (1)ازاین رو هنگامی که دنیا به کسی پشت کند از آن تعبیر به نکبت دنیا می کنند و از آنجا که بروز مشکلات،مصائب و بلاها مصداق نکبت است بسیاری از ارباب لغت نکبت را به معنای بلا و مصیبت تفسیر کرده اند.

شاعر نیز می گوید:

دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی

اضافه بر این بعضی هستند که در حضور دوست به سبب شرم و حیا رسم دوستی را به جا می آورند؛ولی به هنگامی که آنها غائب باشند خود را از آن خلاص می کنند و به اصطلاح«حفظ الغیب»ندارند و از آن فراتر هنگامی که دوستشان از دنیا برود و دست او از همه چیز کوتاه گردد و امید خدمتی از او

ص:112


1- 1) .مؤمنون،آیه 74.

نداشته باشند او را فراموش می کنند؛نه به سراغ همسر و فرزند او می روند که اگر مشکلی دارند حل کنند،نه در جمع دوستان زنده یادی از او می کنند و نه کار خیری برای او انجام می دهند.امام علیه السلام می فرماید:دوست واقعی کسی است که در این سه حالت دوستش را فراموش نکند.

البته مدعیان دوستی فراوان اند و دوستان واقعی که در کلام حکیمانه فوق بگنجند اندک اند.

در حدیثی در غرر الحکم از امام علیه السلام آمده است که می فرماید:

«الصَّدیقُ الصَّدُوقُ مَنْ نَصَحَکَ فی عَیْبِکَ وَ حَفَظَکَ فی غَیْبِکَ وَ آثَرَکَ عَلی نَفْسِهِ ؛دوست راستگو کسی است که عیوب تو را برای تو بگوید و اندرز دهد و در غیبتت مراتب دوستی را حفظ کند و تو را بر خود (در حل مشکلات) مقدم شمرد». (1)

***

ص:113


1- 1) .غررالحکم،کلمه 9729.

ص:114

گفتار حکیمانه 135- این چهار چیز را دریابید

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً:مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَةَ،وَ مَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ،وَ مَنْ أُعْطِیَ الْاِسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ، وَ مَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد:کسی که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمی گردد و کسی که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمی شود و کسی که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمی گردد و کسی که توفیق شکرگزاری پیدا کند از فزونی نعمت محروم نخواهد شد. (1)

ص:115


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:«از کسانی که این کلام شریف را قبل از سیّد رضی نقل کرده اند مرحوم صدوق در خصال است که با سند خود آن را (با تفاوت هایی) از امام صادق علیه السلام نقل می کند (و به احتمال قوی منبع حدیث امام صادق علیه السلام نیز کلام امیر مؤمنان علی علیه السلام است).قابل توجه این که ابن ابی الحدید در ذیل این کلام حکیمانه می گوید:گرچه ظاهر کلام سیّد رضی این است که آنچه در ذیل آن آمده (وَتَصْدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللّهِ...) استنباطی است که سیّد رضی از آیات قرآن نموده؛ولی در بعضی از روایات این چند جمله نیز جزء کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام ذکر شده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 331) از جمله تذکرة الخواص ابن جوزی این کلام را با تمام آنچه در ذیلش آمده از علی علیه السلام نقل نموده و اشاره کرده است که اسناد آن برای اختصار حذف شده است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 120). از آن جالب تر این که خود مرحوم سیّد رضی در کتاب خصائص الائمة این کلام را با آنچه در ذیلش آمده همه را به عنوان روایتی از امام امیر مؤمنان علیه السلام نقل نموده است (خصائص الائمة،ص 103). مرحوم علامه مجلسی نیز در بحارالانوار گرچه این کلام را از نهج البلاغه ذکر کرده اما ذیل آن را متصل با کلام امام علیه السلام آورده که نشان می دهد نسخه نهج البلاغه که در نزد او بوده جمله قال الرضی را نداشته است (بحارالانوار،ج 6،ص 37،ح 61).

مرحوم سیّد رضی می گوید:تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است.خداوند در مورد دعا می فرماید:«مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم»،درباره استغفار می فرماید:«هرکس کار بدی انجام دهد یا بر خویشتن ستم روا دارد سپس از خداوند آمرزش طلب کند خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»،درباره شکر می فرماید:«هرگاه شکر نعمت به جا آورید نعمت را بر شما افزون می کنم»،و درباره توبه می فرماید:«توبه (و بازگشت به رحمت خداوند) برای کسانی است که کار بدی از روی جهالت انجام می دهند سپس به زودی توبه می کنند و به سوی خدا باز می گردند آنها کسانی هستند که خداوند توبه آنها را می پذیرد و خداوند دانا و حکیم است»؛ (قالَ الرَّضِیُّ وَ تَصْدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللّهِ قالَ اللّهُ فِی الدُّعاءِ: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» وَ قالَ فِی الْإِسْتِغفارِ: «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً» وَ قالَ فِی الشُّکْرِ: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» وَ قالَ فِی التَّوْبَةِ: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً») .

ص:116

شرح و تفسیر

این چهار چیز را دریابید

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به چهار نعمت الهی اشاره می فرماید که هرگاه محقق شوند چهار نعمت دیگر را به دنبال خود دارند.می فرماید:«کسی که توفیق چهار چیز پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد»؛ (مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً) .

اشاره به این که این چهار چیز با آن چهار چیز لازم و ملزوم یکدیگرند همان گونه که در قرآن هم به آن اشاره شده و در ذیل این کلام خواهد آمد.

نخست این که:«کسی که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمی گردد»؛ (مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَةَ) .

زیرا همان گونه که در ذیل خواهد آمد این وعده الهی است که فرموده است دعا کنید تا من اجابت کنم.

دعا-همان گونه که قبلاً هم گفته ایم-یکی از مهم ترین عبادات و امور سرنوشت ساز در زندگی بشر است.انسان باید تمام تلاش و کوشش خود را در رسیدن به اهداف صحیح به کار گیرد؛ولی در بسیاری از موارد عاجز و ناتوان می شود و دستش از همه جا کوتاه می گردد.اینجاست که رو به درگاه الهی می آورد و با اظهار عجز از لطف و کرم او استمداد می جوید و با این عمل شایسته این می شود که خدا آن نعمت را چنانچه صلاح او باشد به او بدهد و اگر صلاح او

ص:117

نباشد پاداش مهم تری-طبق آنچه در روایات آمده-برای او ذخیره می کند.

البته قبولی دعا شرایطی دارد که ما آن را به طور مشروح در مقدمه مفاتیح نوین آورده ایم.

دوم این که:«کسی که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمی گردد»؛ (وَ مَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ) .

انسان همواره در معرض لغزش هاست؛هوای نفس و شهوات از درون و وسوسه های شیاطین انس و جن و زرق و برق دنیا از برون دائماً طوفانی در اطراف او به راه می اندازد و گاه گرفتار لغزش می گردد.اگر باب توبه به روی او گشوده نشود مأیوس می گردد و به دنبال آن در دریای گناه غوطه ور خواهد شد.

اما خداوند رحمان و رحیم درهای توبه و اصلاح خویشتن را به روی او گشوده و وعده قبول به توبه کنندگان حقیقی داده است تا از رحمت خدا مأیوس نشوند و از مسیر حق منحرف نگردند.امام سجاد علیه السلام در مناجات تائبین می فرماید:

«إلهی أنْتَ الَّذی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ باباً إلی عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ وَ قُلْتَ:«تُوبوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»فَما عُذْرَ مَنْ أغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ ؛خداوندا تو کسی هستی که دری به روی بندگان خود گشوده ای و نام آن را توبه گذارده ای و فرموده ای:

«همگی به سوی خدا باز گردید و توبه خالص کنید»با این حال آنان که غافل می شوند تا از این در به سوی عفو الهی وارد شوند چه عذری دارند».

در سومین جمله می فرماید:«کسی که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمی شود»؛ (وَ مَنْ أُعْطِیَ الْاِسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ) .

«توبه»ندامت از گذشته و بازگشت به سوی خداست و«استغفار»یکی از شرایط آن است و در واقع ذکر استغفار بعد از توبه در کلام امام علیه السلام از قبیل ذکر خاص بعد از عام است.البته گاه استغفار و توبه به یک معنا نیز استعمال می شوند؛به هر حال خداوند غفور و ودود وعده داده که مستغفرین را مورد

ص:118

محبت قرار دهد و آنها را مشمول آمرزش و مغفرت خویش سازد.

در چهارمین جمله می فرماید:«کسی که توفیق شکرگزاری پیدا کند از فزونی نعمت محروم نخواهد شد»؛ (وَ مَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ) .

این وعده الهی است که در آیات ذیل خواهد آمد و عقل و خرد انسان نیز گواه بر آن است،زیرا شکرگزاران لیاقت خود را با این عمل برای فزونی نعمت ثابت می کنند و خداوند حکیم که هر کارش روی حساب و حکمت است به این گونه افراد نعمت بیشتری می بخشد.

البته می دانیم شکر حقیقی تنها شکر به زبان نیست بلکه مرحله مهم تر آن شکر عملی است و آن این است که از هر نعمتی در جای خود استفاده کند و نعمت های الهی را وسیله عصیان و نافرمانی حق نسازد.

به دنبال این کلمات حکمت آمیز مرحوم سیّد رضی می گوید:«تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَ تَصدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللّهِ) .

«خداوند در مورد دعا می فرماید:مرا بخوانید تا (دعای) شما را اجابت کنم»؛ (قالَ اللّهُ فی الدُّعاءِ: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (1)) .

درباره استغفار می فرماید:«هرکس کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید،خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»؛ «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً» . (2)

درباره شکر می فرماید:«اگر شکرگزاری کنید،(نعمت خود را) بر شما افزون خواهم کرد»؛ «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» . (3)

درباره توبه می فرماید:«پذیرش توبه از سوی خدا،تنها برای کسانی است که

ص:119


1- 1) .غافر،آیه 60.
2- 2) .نساء،آیه 110.
3- 3) .ابراهیم،آیه 7.

کار بد را از روی جهالت انجام می دهند،سپس به زودی توبه می کنند.خداوند، توبه چنین کسانی را می پذیرد؛و خدا دانا و حکیم است»؛ «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً» . (1)

همان گونه که در بالا آمد در منابع فراوانی استدلال به این آیات در کلام امام علیه السلام است نه کلام سیّد رضی و این استدلال نشان می دهد که امامان معصوم علیهم السلام بسیاری از سخنان پربار خود را از قرآن مجید و تفسیر آن برگزیده اند.

این امور چهارگانه به طور گسترده در روایات معصومان علیهم السلام نیز آمده است.از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«خَیْرُ الْعِبادَةِ الْاِسْتِغْفارُ؛ بهترین عبادت استغفار است». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«أکْثِرُوا مِنَ الْإِسْتِغْفارِ فَإنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُعَلِّمْکُمُ الْاسْتِغْفارَ إلّا وَ هُوَ یُریدُ أنْ یَغْفِرَ لَکُمْ ؛زیاد استغفار کنید زیرا خداوند متعال استغفار را به شما نیاموخته مگر به این جهت که می خواهد شما را بیامرزد». (3)

تأثیر استغفار در برطرف شدن مشکلات و هموم و غموم و فزونی رزق نیز طبق روایات قابل انکار نیست.

درباره اهمیت شکر نیز همین بس که در حدیثی از امام امیرالمؤمنین در «غرر الحکم»می خوانیم:

«اوَّلُ ما یَجِبُ عَلَیْکُمْ لِلّهِ سُبْحانَهُ شُکْرُ أیادیهِ وَ ابْتِغاءُ مَراضیهِ ؛نخستین چیزی که بر شما در برابر خداوند سبحان واجب است شکر نعمت های او و به دست آوردن موجبات خشنودی اوست». (4)

ص:120


1- 1) .نساء،آیه 17.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 517.
3- 3) .میزان الحکمة،ح 4816.
4- 4) .غرر الحکم،ح 3389.

گفتار حکیمانه 136-بهترین وسیله قرب به خدا

اشاره

و قال علیه السلام

الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ،وَ الْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ.وَ لِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ، وَ زَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ،وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ .

امام علیه السلام فرمود:

نماز وسیله تقرب هر پرهیزگاری است و حج،جهاد هر ضعیف،و برای هر چیز زکاتی است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهرداری شایسته اوست. (1)

ص:121


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: طبق نقل مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه،این گفتار حکیمانه قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول در مجموعه ای از کلمات آن حضرت آمده تنها عبارت «وَ جِهادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُلِ» در آنجا نیست ولی این جمله به اضافه جمله اول و دوم در کتاب خصال نقل شده و این جمله در فروع کافی نیز دیده می شود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،121).با مراجعه به تحف العقول در یافتیم که جمله اخیر نیز با کمی تغییر در آن آمده است.(تحف العقول،ص 111).

ص:122

شرح و تفسیر

بهترین وسیله قرب به خدا

امام علیه السلام در این کلام نورانی اش به فلسفه و آثار چند حکم از احکام مهم الهی اشاره فرموده که به صورت بسیار گسترده تر در حکمت 252 نیز آمده است.

می فرماید:«نماز موجب تقرب هر پرهیزگار و حج جهاد هر ضعیف است و برای هر چیز زکاتی است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهرداری شایسته اوست»؛ (الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ،وَ الْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ.وَ لِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ،وَ زَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ،وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ) .

شک نیست که نماز بهترین وسیله تقرب به پروردگار است که از آن در روایات به معراج مؤمن تعبیر شده است (1)که تعبیری بسیار گویا و رسا در تأثیر نماز برای قرب الی الله است؛ولی امام علیه السلام شرط آن را تقوا شمرده تقوایی که سبب می شود انسان با بال و پر نماز به آسمان ها و ملکوت پروردگار پرواز کند.

همان گونه که در قرآن مجید در داستان قربانی فرزندان آدم علیه السلام آمده است: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» ؛خداوند تنها،(قربانی را) از پرهیزگاران می پذیرد». (2)

«قربان»به چیزی گفته می شود که به وسیله آن تقرب می جویند؛خواه این وسیله،عبادتی از عبادات مانند نماز و روزه و حج باشد یا گوسفندان و سایر

ص:123


1- 1) .مستدرک سفینة البحار،ج 6،ص 343.
2- 2) .مائده،آیه 27.

حیوانات قربانی یا صدقه ای در راه خدا.بعضی گفته اند«قربان»مصدر از ماده «قُرب»است ولی با توجه به این که در محل کلام ما معنای وصفی دارد (چیزی که مایه قرب می شود) باید پذیرفت که مصدری است که به معنای وصفی به کار رفته است.

اما این که در مورد حج آن را جهاد هر ضعیفی شمرده ازاین رو است که حج هم جهاد با نفس است و هم آثار جهاد با دشمن را دارد،زیرا مایه وحدت میان مسلمانان و اتحاد صفوف آنها می شود و پشت دشمن را می لرزاند،بنابراین افرادی که توان حضور در میدان جهاد با دشمن را ندارند با حضور در مناسک حج به بخشی از فلسفه جهاد با دشمن فعلیت می بخشند و حتی جوانانی که در حج شرکت می کنند با تحمل مشقات حج و گاه پیاده روی های طولانی و محرومیت از خواب و استراحت،برای میدان جهاد تمرین می کنند.

امام در مورد روزه می فرماید:زکات بدن است،زیرا روزه چیزی از بدن می کاهد؛ولی بر برکات آن می افزاید همان گونه که زکات مال ظاهرا چیزی از آن می کاهد؛اما برکات غیر قابل انکاری دارد.در جهان نباتات نیز این موضوع در مورد بسیاری از درختان عملی می شود که شاخه های زیادی از آن را می برند ولی بعداً درخت نمو فوق العاده ای پیدا می کند.

به گفته شاعر:

زکات مال به در کن که شاخه رَز (1)را چون باغبان ببُرد بیشتر دهد انگور!

امام علیه السلام می فرماید:جهاد زن شوهرداری شایسته است به سبب آن که در میدان جهاد مشکلات فراوانی است:هم بذل مال است (در زمانی که مجاهدان هزینه های خود را از سلاح و مرکب و غذا می پرداختند) و هم بذل جان و هم

ص:124


1- 1) .«رز»به معنای درخت انگور است.

جدایی از زن و فرزند و بستگان و در بسیاری از موارد،جراحات سخت جسمی.

زن ها نیز هنگامی که در برابر مشکلات خانه داری و گاه اعتراضات و زخم زبان های شوهر قرار می گیرند اگر تحمل و بردباری نشان دهند جهاد مهمی را انجام داده اند.

«اصبغ بن نباته»که از یاران خاص علی علیه السلام است از آن حضرت نقل می کند که فرمود:

«کَتَبَ اللّهُ الْجِهادَ عَلَی الرِّجالِ وَالنِّساءِ فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَ نَفْسِهِ حَتّی یُقْتَلَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ جِهادُ الْمَرْأَةِ أنْ تَصْبِرَ عَلی ما رَأی مِنْ أذی زَوْجِها وَ غَیْرَتِهِ؛ خداوند جهاد را بر مردان و زنان واجب کرده است.جهاد مرد در این است که مال و جان خود را انفاق کند تا آنجا که در راه خدا شهید شود و جهاد زن در این است که در برابر آزاری که از شوهرش می بیند و در برابر تعصب ها و حساسیت های او صبر پیشه کند». (1)

در حدیث دیگری که در کتاب در المنثورِ«سیوطی»آمده است می خوانیم که «اسماء»از طائفه انصار نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد در حالی که پیامبر در میان اصحابش نشسته بود.عرض کرد:پدر و مادرم به قربانت باد من به عنوان نماینده زنان خدمت شما آمده ام.جانم به فدایت باد بدان هیچ زنی در شرق و غرب نیست که آمدن مرا نزد تو شنیده باشد مگر این که او هم همین رأی و نظر مرا دارد.خداوند تو را به حق به سوی مردان و زنان مبعوث کرده ما به تو و خدایی که تو را فرستاده ایمان آورده ایم؛ولی ما زنان در حقیقت در محاصره و گرفتار محرومیت هایی هستیم:باید در خانه بنشینیم و خواسته های مردان را به جای آوریم،فرزندان شما را متولد می سازیم و شما گروه مردان بر ما برتری پیدا کرده اید در جمعه و جماعات و عیادت بیماران و تشییع جنازه و حج بعد از حج و از همه اینها بالاتر جهاد در راه خداست.هنگامی که یکی از شما به عنوان حج

ص:125


1- 1) .کافی،ج 5،ص 9،ح 1.

یا عمره یا شرکت در جهاد خارج می شود ما اموالتان را حفظ می کنیم،برای شما لباس می بافیم و اولاد شما را پرورش می دهیم.ای رسول خدا! در چه پاداشی با شما شریک هستیم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله با تمام صورت به سوی اصحابش برگشت سپس فرمود:سخن این زن را شنیدید؟ هرگز بهتر از این سؤال در امر دین از کسی شنیده اید؟ همگی عرض کردند:ای رسول خدا! ما باور نمی کردیم زنی به چنین مطالبی برسد (و چنین سخن بگوید) آن گاه پیغمبر صلی الله علیه و آله رو به او کرد و فرمود:

«انْصَرِفی أیَّتُهَا الْمَرْاَةَ وَ أعْلَمِی مَنْ خَلْفَکَ مِنَ النِّساءِ أنَّ حُسْنَ تَبَعُّلِ إحداکُنَّ لِزَوْجِها وَ طَلَبَها مَرْضاتَهُ وَ اتِّباعَها مُوافَقَتَهُ یَعْدِلُ ذلِکَ کُلِّهِ ؛بانو برگرد و به زنانی که پشت سر تو هستند (و از طرف آنها آمده ای) اعلام کن که شوهرداری یکی از شما به صورت شایسته و به دست آوردن خشنودی او و پیروی از موافقتش معادل تمام این اعمال خیر است».

«فَأدْبَرَتِ الْمَرْأَةُ وَ هِیَ تُهَلِّلُ وَ تُکَبِّرُ اسْتِبْشاراً ؛آن زن باز گشت و از روی شادی تکبیر و لا اله الا الله می گفت». (1)

نکته: فلسفه احکام

فلسفه احکام

به یقین تمام احکام الهی فلسفه و حکمت هایی دارد که به ما باز می گردد.

خداوند حکیم است؛نه بی حساب به چیزی فرمان می دهد و نه بی دلیل از چیزی نهی می کند و از آنجا که او هستی کامل و بی عیب و نقص است،فلسفه های این احکام به ذات پاکش بر نمی گردد،بلکه همگی برای تربیت نفوس انسان هاست.

این مطلبی است که هر کس کمترین توجهی به حکیم بودن خداوند داشته باشد

ص:126


1- 1) .در المنثور،ج 2،ص 153 ذیل آیه 34 سوره نساء.

آن را درک می کند؛ولی با نهایت تأسف جمعی در میان مسلمانان پیدا شده اند که تبعیت احکام را از مصالح و مفاسد و حسن و قبح زیر سؤال برده اند و این در حالی است که هم در قرآن مجید و هم در روایات اسلامی به طور گسترده اشاره به فلسفه بسیاری از احکام شده است و این نشان می دهد که ما حق داریم از فلسفه احکام جستجو کنیم که در کلام حکیمانه بالا به بخشی از آن اشاره شده است و فایده مهم آن تشویق همه مکلفان به اطاعت از این احکامِ دارای چنین فوائد بزرگی است؛درست مثل این که طبیب آثار شفابخش داروهای خود را برای بیمارش شرح دهد تا او را تشویق سازد از دل و جان به نسخه اش عمل کند.

شرح بیشتر درباره این مطلب را ذیل حکمت 252 خواهیم داد إن شاءاللّه،و در ذیل خطبه 110 نیز بحث مبسوطی در این زمینه بیان داشتیم.همچنین در کتاب دائرةالمعارف فقه مقارن در جلد اول بحث بسیار مشروحی در این زمینه آورده ایم.

***

ص:127

ص:128

گفتار حکیمانه 137- راه وسعت روزی

اشاره

و قال علیه السلام

اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ

امام علیه السلام فرمود:

روزی را به وسیله صدقه فرود آورید. (1)

ص:129


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه در ذیل این کلام حکیمانه سند دیگری برای آن ذکر نکرده و تنها نوشته است:«سَیَأْتِی الْکَلامُ عَنْها بَعْدَ قَلیل؛به زودی در این باره سخن خواهیم گفت».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 121). ولی مرحوم صدوق که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته است در کتاب خصال در جلد دوم آن را از امیرمؤمنان علی علیه السلام در ضمن حدیث اربع مأئة که مشتمل بر چهار صد باب از اموری است که برای مسلمان در دین و دنیایش مفید است آورده است و در کتاب من لا یحضره الفقیه،جلد چهارم آن را تحت عنوان«مِنْ ألْفاظِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمُوجَزَةِ الَّتی لَمْ یُسْبَقْ إلَیْها؛از کلمات فشرده پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ذکر کرده که کسی پیش از او نگفته است»نیز در کتاب کافی گاه از امام صادق علیه السلام و گاه از امام ابوالحسن که ظاهراً منظور امام کاظم علیه السلام است نقل شده است.(کافی،ج 4،ص 3 و 10).

ص:130

شرح و تفسیر

راه وسعت روزی

امام علیه السلام در این کلام کوتاه حکمت آمیز اشاره به اسباب فزونی نعمت کرده می فرماید:«روزی را به وسیله صدقه فرود آورید»؛ (اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ) .

منظور از رزق و روزی تمام مواهب الهی است که انسان در زندگی به آن نیاز دارد و معمولاً بر مواهب مادی از قبیل مال و املاک گوناگون اطلاق می شود، هرچند درباره امور معنوی نیز به کار می رود؛مثلاً می گوییم:

«اللّهُمّ ارْزُقْنَا الْایمانَ وَ الْیَقینَ ؛خداوندا ایمان و یقین به ما روزی بفرما»ولی در کلام مورد بحث اشاره به مواهب مادی است.

منظور از«صدقه»هرگونه موهبت مادی است که بدون عوض و با انگیزه الهی در اختیار دیگری قرار داده شود.

امام علیه السلام در این کلام نورانی رابطه نزدیکی میان صدقات و فزونی رزق و روزی بیان فرموده است.این معنا در روایات دیگر نیز با عبارات متفاوتی آمده است از جمله در حکمت 258 خواهد آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«إذا أمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ ؛هر زمان فقیر و نیازمند شدید با دادن صدقه با خداوند معامله کنید».

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که به یکی از فرزندانش فرمود:از آن مالی که نزد تو بود چقدر باقی مانده؟ عرض کرد:فقط چهل دینار.

ص:131

امام علیه السلام فرمود:برو و آن را به نیازمندان صدقه بده.عرض کرد:چیزی غیر از آن در بساط نیست.فرمود:می گویم آن را صدقه بده خدا به جای آن به ما می دهد.

سپس فرمود:

«أَ ما عَلِمْتَ أنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ مِفْتاحاً وَ مِفْتاحُ الرِّزْقِ الصَّدَقَةُ ؛آیا نمی دانی هرچیز کلیدی دارد و کلید رزق صدقه است؟»پس برو و آن را در راه خدا به نیازمندان بده.فرزند امام این کار را کرد.ده روز نگذشته بود که از محلی چهار هزار دینار خدمت حضرت آوردند.امام علیه السلام فرمود:فرزندم! چهل دینار برای خدا دادی و خداوند چهار هزار دینار به ما داد. (1)

نکته: اسباب و موانع رزق و روزی

اسباب و موانع رزق و روزی

رزق و روزی اسباب و موانع مختلفی دارد.این اسباب و موانع بر دو گونه است:بخشی جنبه مادی و ظاهری دارد و بخشی جنبه معنوی.اسباب مادی رزق و روزی تلاش و کوشش و دقت در انتخاب کسب و کار و برخورد خوب با مردم و داشتن حساب و کتاب دقیق و امثال آن است.موانع مادی آن نیز تنبلی، بدرفتاری با مردم و اقدام های بدون مشورت و بی مطالعه و امثال آن است.

اما اسباب معنوی آن امور زیادی از جمله دادن صدقه و بخشش در راه خداست.قرآن کریم می فرماید: «یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» ؛خداوند ربا را نابود می کند،و صدقات را افزایش می دهد» (2)این آیه نیز اشاره به این معنا دارد که صدقه باعث ازدیاد روزی می شود.

همچنین در احادیث اسلامی آمده است که نماز شب،بیدار ماندن میان طلوع فجر و طلوع آفتاب و پرداختن به ذکر و دعا تأثیر زیادی در فزونی روزی دارد.

ص:132


1- 1) .کافی،ج 4،ص 9،ح 3.
2- 2) .بقره،آیه 276.

از جمله موانع معنوی روزی گناهان مختلف است،از این رو در بعضی از احادیث امیر مؤمنان آمده است:

«إذا أبْطَئَتِ الْأرْزاقُ عَلَیْکَ فَاسْتَغْفِرِ اللّهَ یُوَسِّعْ عَلَیْکَ فیها ؛هنگامی که روزی برای تو سخت شد از گناهانت استغفار کن خداوند روزی تو را وسیع می گرداند». (1)

روایت معروفی نیز در ذیل آیات 10 به بعد سوره«نوح»: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً* یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً ...»از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده که گروهی نزد آن حضرت آمدند و از خشکسالی و کمبود فراورده های کشاورزی و مانند آن شکایت داشتند.حضرت به همه آنها دستور داد که از گناهان خود توبه کنند و به این آیات استناد فرمود. (2)

در مورد صله رحم از امام باقر علیه السلام نقل شده است که می فرماید:

«صُلَةُ الْأرْحامِ تُزَکِّی الْأعْمالَ وَتُنْمِی الْأمْوالَ ؛صله رحم اعمال انسان را پاکیزه و اموال را فزونی می دهد». (3)

در مقابل آن قطع رحم باعث تاریکی فضای زندگی و کمبود روزی است.

***

ص:133


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 271.
2- 2) .تفسیر منهج الصادقین،ج 10،ص 19 و 20.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 150،ح 4.

ص:134

گفتار حکیمانه 138- سخاوتمند باش

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که یقین به پاداش دارد در بخشش،سخاوتمند است. (1)

ص:135


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر بعد از آنکه این کلام حکیمانه را از کتاب زهر الآداب نقل می کند می گوید:در ذیل حکمت 221 منبع دیگری برای این کلام آورده ایم.آن گاه در ذیل حکمت 221 حدیث طولانی و مفصلی از امالی صدوق و عیون اخبار الرضا علیه السلام از عبدالعظیم حسنی رحمه الله نقل می کند که می گوید:خدمت امام جواد علیه السلام رسیدم و عرض کردم حدیثی از پدرانت برای من نقل کن.آن حضرت حدیثی از امیرمؤمنان نقل فرمود.من پیوسته می گفتم:باز هم حدیث دیگری بفرما و آن حضرت پی در پی احادیث نابی از جدش امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کرد.تا رسیدم به اینجا گفتم:باز هم چیزی بیفزا و آن حضرت کلام مورد بحث (مَنْ أیْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعطیَةِ) را ذکر فرمود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 121 و 177).در کتاب خصال این کلام نورانی را در ضمن حدیث اربع مائة (چهار صد دستور که برای دین و دنیا مفید است) ذکر کرده است.(خصال،ج 2،ص 620).

ص:136

شرح و تفسیر

سخاوتمند باش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از مهم ترین انگیزه های انفاق و بخشش در راه خدا اشاره کرده می فرماید:«کسی که یقین به پاداش و عوض داشته باشد در بخشش سخاوت به خرج می دهد»؛ (مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ) .

از جمله غرائز مسلم انسان جلب منفعت و دفع ضرر است؛انسان همیشه می خواهد کاری انجام دهد که سودی برای او داشته باشد یا ضرری را از او دور سازد و در همین راستا حاضر می شود مواهبی را که در اختیار دارد برای رسیدن به امور مهم تری هزینه کند و تمام تجارت های مادی با همین انگیزه صورت می گیرد.در تجارت معنوی که قرآن نیز از همین لفظ برای آن استفاده کرده (مانند آیه شریفه «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ») 1 نیز بر همین اساس کار می کند،بنابراین کسانی که به وعده های الهی ایمان و یقین داشته باشند و بدانند در برابر هر انفاق در راه خدا،بهتر و بیشتر از آن را در این دنیا یا در آخرت و یا در هر دو دریافت می کنند هرگز در انفاق کردن تردیدی به خود راه نمی دهند؛سخاوتمندانه می بخشند و از اموال و ثروت های خود در این راه با روی گشاده استقبال می کنند.

قرآن مجید می فرماید: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرّازِقِینَ» ؛

ص:137

و هر چیزی را (در راه خدا) انفاق کنید،عوض آن را می دهد (و جای آن را پر می کند)،و او بهترین روزی دهندگان است». (1)

البته انسان گاه تنها با ظن و گمانِ عوض نیز اموالی را که در دست دارد هزینه می کند تا چه رسد به این که یقین داشته باشد.او در حال یقین بهتر و بیشتر خواهد پرداخت.

احادیث فراوانی از معصومین در تأثیر انفاق در راه خدا در برکات مادی و معنوی نقل شده است که نشان می دهد این کار هم دنیای انسان را رونق می بخشد و هم مایه نجات او در آخرت است.

در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می خوانیم که یکی از دوستان آن حضرت خدمتش رسید امام علیه السلام فرمود:

«هَلْ أنْفَقْتَ الْیَوْمَ شَیْئاً؟ ؛آیا امروز چیزی در راه خدا انفاق کرده ای؟»گفت:نه به خدا سوگند.فرمود:

«فَمِنْ أَیْنَ یُخْلِفُ اللّهُ عَلَیْنا أنْفِقْ وَلَوْ دِرْهَماً واحِداً ؛چگونه خداوند عوض به ما می دهد (اگر چیزی انفاق نکنیم) برو انفاق کن،هر چند یک درهم باشد». (2)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود:

«تَصَدَّقُوا فَإنَّ الصَّدَقَةَ تَزیدُ فِی الْمالِ کَثْرَةً وَ تَصَدَّقُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ ؛صدقه بدهید که مال انسان را افزون می کند.صدقه بدهید خدا شما را رحمت کند». (3)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود:

«إنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِی الدِّین وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ ؛صدقه موجب ادای دین می شود و برکاتی به جا می گذارد». (4)

البته این در مورد کسانی است که در اعمال نیک همواره انتظار عوض دارند

ص:138


1- 1) .سبأ،آیه 39.
2- 2) .کافی،ج 4،ص 44
3- 3) .همان،ص 9.
4- 4) .همان.

اما مخلصان واقعی،آنها هستند که برای جلب رضای الهی انفاق می کنند همان گونه که در سوره«دهر»،آیه 9 آمده است: «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً».

***

ص:139

ص:140

گفتار حکیمانه 139- امداد الهی به اندازه نیاز توست

اشاره

و قال علیه السلام

تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَی قَدْرِ الْمَؤُونَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

کمک به اندازه حاجت و نیاز نازل می شود. (1)

ص:141


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر تنها منبع دیگری که برای این کلام حکیمانه نقل می کند کتاب غررالحکم است که گرچه نویسنده اش بعد از مرحوم سیّد رضی می زیسته ولی آن را به گونه ای نقل کرده است که با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت هایی دارد،زیرا اولاً:قبل از این جمله،کلام دیگری آمده است:«تَنْزِلُ الْمَثُوبَةُ عَلی قَدْرِ الْمُصیبَةِ؛ثواب به اندازه مصیبت نازل می شود»و ثانیاً:اضافه ای در خود این جمله دارد به این صورت: «تَنْزِلُ مِنَ اللّهِ الْمَعُونَةُ عَلی قَدْرِ الْمَؤُونَةِ» اضافه بر این،کلام حکیمانه مزبور در منابع شیعه و اهل سنت،با تعبیرات مختلفی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله،امام باقر و امام صادق و امام کاظم علیهم السلام نیز نقل شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 121).

ص:142

شرح و تفسیر

امداد الهی به اندازه نیاز توست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود اشاره ای به رابطه مواهب الهی با نیازها و مصرف ها کرده می فرماید:«کمک (الهی) به اندازه حاجت و نیاز نازل می شود»؛ (تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَی قَدْرِ الْمَؤُونَةِ) .

این سخن در واقع دو پیام دارد:پیام نخست این است که هرچه هزینه انسان بیشتر شود به طور طبیعی تلاش و کوشش وی بیشتر می گردد و مواهب فزون تری نصیبش می شود و این که در احادیث آمده است:«روزی همراه همسران به خانه شوهران می آید» (1)نیز ممکن است اشاره به همین معنا باشد که انسان مجرد تلاش زیادی برای زندگی نمی کند؛اما هنگامی که احساس کرد بار مسئولیت نفقه همسر بر عهده اوست و آبرویش در خطر است بر تلاش و فعالیت خود می افزاید و روزی به خانه او سرازیر می شود.همچنین هر زمان فرزند یا فرزندان بیشتری پیدا می کند این احساس و آن تلاش بیشتر حاصل می گردد.

پیام دوم پیام معنوی و الهی است که خداوند روزی رسان به افرادی که برای زندگی هزینه بیشتری می کنند و سخت گیری به همسر و فرزند ندارند و دست و دل آنها برای بخشش به نیازمندان و کارهای خیر و پذیرایی مهمان باز است،

ص:143


1- 1) .کافی،ج 5،ص 330.

رزق و روزی وسیع تری عنایت می کند.این گفتار حکیمانه در واقع می خواهد مردم را از بخل و تنگ گرفتن بر عیال و کسانی که نان خور او هستند بر حذر دارد و به شرکت در کارهای خیر تشویق کند و امیدوار سازد که هر اندازه بیشتر به سراغ این امور رود خداوند هم روزی او را وسیع تر می کند.

قرآن مجید به کسانی که در عصر جاهلیت عرب فرزندان خود را از ترس فقر می کشتند خطاب کرده و می فرماید: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاکُمْ» ؛و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانید،ما آنها و شما را روزی می دهیم» (1)و در آیه 22 و 23 سوره«ذاریات»می فرماید: «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ* فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ» ؛و روزی شما در آسمان است و نیز آنچه شما وعده داده می شوید*سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حق است همان گونه که شما سخن می گویید»ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثی را (از رسول خدا صلی الله علیه و آله) آورده که می فرماید:

«مَنْ وَسّعَ وُسِعَ عَلَیْهِ وَ کُلَّما کَثُرَ الْعِیالُ کَثُرَ الرِّزْقُ ؛هر کس دامنه انفاق را گسترش دهد خداوند روزی او را وسیع تر می کند و هر زمان افراد خانواده انسان بیشتر شوند روزی نیز فزون تر خواهد شد». (2)

ابن ابی الحدید سپس داستانی از بعضی از ثروتمندان نقل می کند که تقسیم سالانه ای برای جمعی از فقرا داشت.ناگهان به نظرش آمد که این هزینه زیادی می برد.به حساب دار خود دستور داد که آن را قطع کند.شبی در خواب دید که اموال زیادی در خانه دارد و گروهی آنها را از درون خانه اش به آسمان می برند و او جزع و بی تابی می کند و عرضه می دارد:پروردگارا! روزی من چه شد؟ روزی من چه شد؟ ناگاه این پیام به او رسید که ما اینها را به تو روزی دادیم که آن

ص:144


1- 1) .اسراء،آیه 31.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 337.

را درباره فقرا مصرف کنی هنگامی که آن را قطع کردی ما هم آنها را از تو گرفتیم به دیگران دادیم.صبح گاهان هنگامی که بیدار شد به حساب دارش دستور داد تمام آن کمک ها را ادامه دهد. (1)

***

ص:145


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 337.

ص:146

گفتار حکیمانه 140- بهترین راه مبارزه با فقر

اشاره

و قال علیه السلام

مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که در هزینه کردن اعتدال پیشه کند هرگز فقیر نخواهد شد. (1)

ص:147


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل کلام حکمت آمیز 143 می گوید:از کلام 136 تا این کلام در کتاب آداب امیرالمؤمنین لاصحابه نقل شده که آن هم جزء احادیث اربع مائة (چهارصد کلام حکمت آمیز مربوط به دین و دنیا) است که جماعتی از علما قبل از مرحوم سیّد رضی و بعد از او آن را نقل کرده اند که از جمله ایشان صدوق در خصال و ابن شعبه حرانی در تحف العقول هستند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،123).

ص:148

شرح و تفسیر

بهترین راه مبارزه با فقر

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و نورانی خود اشاره به آثار میانه روی در امور کرده و می فرماید:«کسی که در هزینه کردن میانه روی کند هرگز فقیر نخواهد شد»؛ (مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ) .

«عال»از ریشه«عیل»(بر وزن عین) در اصل به معنای عیالمند شدن است؛ ولی این واژه به معنای فقیر نیز به کار رفته است.بعضی گفته اند اگر از ماده«عول» باشد به معنای فزونی عیال است و اگر از ریشه«عیل»باشد به معنای فقر است و«اقتصاد»به معنای میانه روی در هر کار مخصوصاً در امور مالی است.

این معنا امروز هم در مقیاس کوچک خانواده و هم در مقیاس وسیع جامعه ثابت شده است که اگر از اسراف و تبذیر پرهیز شود و در هزینه کردن سرمایه ها صرف جویی و میانه روی گردد بسیاری از مشکلات حل می شود؛مشکل زمانی برای فرد یا جامعه پیدا می شود که حساب دقیقی برای هزینه ها و نیازها در نظر نگیرد و یا بی حساب و کتاب آنچه را دارد هزینه کند که به یقین زمانی فرا می رسد که فرد یا جامعه در فقر فرو می روند.

در منابع اسلامی نیز روایات فراوانی در این زمینه دیده می شود،از جمله در روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الإقْتِصادُ فِی النَّفَقَةِ نِصْفُ الْمَعِیشَةِ؛

ص:149

میانه روی در مخارج زندگی نیمی از معیشت انسان را تأمین می کند». (1)

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«مَنْ صَحِبَ الْاِقْتِصادَ دامَتْ صُحْبَةُ الْغِنی لَهُ وَ جَبَرَ الْاِقْتِصادُ فَقْرَهُ وَ خَلَلَهُ ؛کسی که همنشین میانه روی باشد غنا و بی نیازی پیوسته همنشین او خواهد بود و اقتصاد فقر او را جبران و مشکلات او را برطرف می سازد». (2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود:

«ضَمِنْتُ لِمَنْ اقْتَصَدَ أنْ لا یَفْتَقِرُ ؛من ضمانت می کنم کسی که میانه روی پیشه کند هیچ گاه فقیر نشود». (3)

البته میانه روی نه تنها در مسائل اقتصادی و مالی در مقیاس فرد و جامعه،بلکه در همه کارها مطلوب است حتی توصیه شده که مؤمنان در عبادت که وسیله قرب الی الله است نیز میانه روی را از دست ندهند.

مرحوم«کلینی»در کتاب کافی بابی تحت عنوان اقتصاد در عبادت آورده که نخستین حدیثش از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین است:

«إنَّ هذا الدّینُ مَتِینٌ فَاَوْغِلُوا فیهِ بِرِفْقٍ وَ لا تُکَرِّهُوا عِبادَةَ اللّهِ إلی عِبادِ اللّهِ فَتَکُونُوا کَالرّاکِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذی لا سَفَراً قَطَعَ وَ لا ظَهْراً أبْقی ؛این آئین حساب شده و متین است.در این مسیر با مدارا حرکت کنید و بندگان خدا را به عبادت زیاد مجبور نکنید که همانند سوار وامانده ای می شوید که نه به مقصد رسیده و نه حیوان را سالم گذارده است». (4)

***

ص:150


1- 1) .کنزالعمّال،ح 5434،مطابق نقل میزان الحکمه.
2- 2) .غررالحکم،ح 8071.
3- 3) .کافی،ج 4،ص 53،ح 6.
4- 4) .همان،ج 2،ص 86،ح 1.

گفتار حکیمانه 141- یکی از طُرُق آسایش

اشاره

و قال علیه السلام

قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ.

امام علیه السلام فرمود:

کمی عائله یکی از دو آسایش است. (1)

ص:151


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: افزون بر آنچه در ذیل کلام حکمت آمیز پیش گفتیم،این کلام حکمت آمیز را قبل از سیّد رضی کسانی مانند جاحظ در البیان و التبیین و ابن شعبه حرانی در تحف العقول نقل کرده اند.همچنین ابوبکر صولی که از ادبای معروف است (متوفای 336) در ضمن جمله هایی این جمله را آورده است و نیز از کلماتی است که عبدالعظیم حسنی در روایت معروف خود از امام جواد علیه السلام از جدش امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که در ذیل حکمت 221 خواهد آمد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 122).

ص:152

شرح و تفسیر

یکی از طُرُق آسایش

امام علیه السلام در این کلام نورانی اشاره به واقعیتی درباره آسایش خانواده ها می کند و می فرماید:«کمی عائله یکی از دو آسایش است»؛ (قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ) .

انسان در دو حالت از نظر زندگی مادی در آسایش است:نخست این که مال و درآمد فراوانی داشته باشد که جوابگوی عائله او باشد،هرچند عائله اش سنگین به نظر رسد و راه دیگر این که اگر درآمد او اندک است افراد خانواده او نیز کم باشند تا به زحمت نیفتد.این در واقع تسلی خاطر برای کسانی است که فرزندان کمی دارند و از کمی فرزندان رنج می برند مثل این که در میان مردم معمول است که اگر کسی خانه کوچکی داشته باشد به او می گویند غمگین نباش مشکلات تو کمتر است؛هر که بامش بیش برفش بیشتر.

این سخن شبیه چیزی است که در کتاب«ادب الکتاب»آمده است که می گوید:

«الْقَلُم أحَدُ اللِّسانَیْنِ وَ الْعَمُّ أحَدُ الْأَبَوَیْنِ وَ قِلَّةُ الْعِیالِ أَحَدُ الْیَسارَیْنِ وَ الْقَناعَةُ أحَدُ الرِّزْقَیْنِ وَ الْهَجْرُ أَحَدُ الْفِراقَیْنِ وَ الْیَأْسُ أَحَدُ النَّجْحَیْنِ ؛قلم یکی از دو زبان و عمو یکی از دو پدر و کمی عیال یکی از دو آسایش و قناعت یکی از دو روزی و قهر کردن یکی از دو فراق و مأیوس شدن یکی از دو پیروزی است». (1)

در این که آیا این سخن امام علیه السلام تشویقی بر تحدید نسل به هنگام محدود بودن

ص:153


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 122.

درآمدهاست یا نه اختلاف نظر است.

بعضی معتقدند که این کلام حکیمانه ناظر به مسئله تحدید نسل است و جامعه اسلامی را دعوت می کند که در صورت کمبودها،موالید را کنترل کنند مبادا به زحمت بیفتند،در حالی که جمعی دیگر عقیده دارند این جمله چنین مفهومی را ندارد،بلکه تنها بیان واقعیت است و تسلی خاطری است برای کسانی که فرزندان کمی دارند و از آن رنج می برند.درست مثل این که هرگاه کسی مرکبی نداشته باشد به او می گویند:نداشتن مرکب سبب آسودگی از هزینه های مختلف آن است.

نکته: آیا تحدید نسل صحیح است؟

آیا تحدید نسل صحیح است؟

انسان مخصوصاً در دنیای کنونی چهار نیاز مهم دارد:نیاز به تغذیه،لباس و مسکن،نیاز به امور بهداشتی،نیاز به کار و نیاز به تحصیل علم و دانش.

بدیهی است که اگر این نیازها برآورده نشود فقر و بیکاری و بیماری و جهل و بی سوادی بنیان جامعه را متزلزل می کند به همین دلیل محاسبه می کنند که منابع جامعه چند نفر را می تواند به طور صحیح تغذیه کند و مراکز تحصیلی برای درس خواندن چه تعدادی کافی است،درمان و بهداشت و اشتغال به کار برای چه گروهی آماده است تا بر اساس آن آهنگ رشد جمعیت را همگام بسازند.

به تعبیر دیگر افزایش کمیت همیشه موجب قدرت جامعه نیست بلکه گروه کمترِ دارای کیفیت بالا قدرتمند می شوند،بنابراین کشورهایی در دنیا هست که جمعیت آنها کم است؛ولی بسیار قدرتمندند و به عکس کشورهای پر جمعیتی را می بینیم که ضعیف و ناتوان اند.

در مقابل این تفکر،تفکر دیگری است و آن این که گروهی می گویند:ما در

ص:154

دستورات دینی می بنییم توصیه به افزایش نسل شده؛در حدیث معروفی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«تَناسَلُوا تَناکَحُوا فَإنّی أُباهی بِکُمُ الْأُمَمُ وَلَوْ بِالسِّقْطِ ؛ازدواج کنید تا نسل شما افزون شود که من به فزونی جمعیت شما حتی به بچه هایی که سقط می شوند مباهات می کنم».این مضمون در احادیث متعددی در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. (1)در آیات قرآن نیز کثرت فرزندان یکی از نعمت های مهم الهی شمرده شده است؛در داستان نوح پیغمبر می خوانیم که به جمعیت کافران زمان خود می گوید:«و گفتم:از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است،تا باران های پربرکت آسمان را پی در پی بر شما فرو فرستد،و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ های سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد»؛ «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً* یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً * وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً». 2

از آیات دیگر قرآن نیز استفاده می شود که همواره اقوام پیشین به کثرت اموال و فرزندان خود افتخار می کردند و آن را دلیل بر قدرت خود می دانستند. «وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً». 3

بنابراین نباید از کثرت نسل وحشت داشت،بلکه باید کوشید مشکلات چهارگانه آنها را حل کرد.

در برابر این دو گروه،گروه سومی هستند که می گویند:زمان ها و مکان ها و شرایط مختلف است،هرگاه شرایط،شرایط فزونی نعمت،مسکن،مراکز تحصیلی و اشتغال زایی فراوان باشد فزونی نسل مطلوب است؛اما در زمانی که آمار،با صراحت می گوید:فزونی نسل با شرایط موجود هرچند تلاش و کوشش فراوان هم بشود نتیجه آن بیکاری و بیماری و فقر است،باید به کنترل موالید

ص:155


1- 1) .عوالی اللئالی،ج 2،ص 125؛کنزالعمّال،ج 16،ص 276.

پرداخت،زیرا هیچ گاه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به یک امت فقیر و جاهل و بیمار افتخار نمی کند.

البته در بعضی از شرایط استثنایی حتما باید به تکثیر فرزندان پرداخت و آن در مواردی است که مخالفان جامعه ای بخواهند بافت آن جامعه را بر اثر تکثیر نسل به نفع خودشان تغییر دهند مثل آنچه در سرزمین های اشغال شده فلسطین و یا در جنوب کشورمان می بینیم.در اینجا نمی توان ضوابط فوق را حاکم دانست و تماشاگر برهم خوردن بافت جمعیتی به نفع مخالفان بود.

***

ص:156

گفتار حکیمانه 142- نقش محبّت در زندگی

اشاره

و قال علیه السلام

التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ.

امام علیه السلام فرمود:

اظهار محبت و دوستی با مردم نیمی از عقل است. (1)

ص:157


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه می نویسد:این جمله حکیمانه در غیر از نهج البلاغه به این صورت نقل شده: «التَّوَدُدُ إلَی النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ» (اشاره به این که آنها از منابع دیگری این کلام را به دست آورده اند) سپس اضافه می کند که در ذیل کلام حکیمانه 143 مصادر آن خواهد آمد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 123).

ص:158

شرح و تفسیر

نقش محبّت در زندگی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به آثار محبت و دوستی با مردم کرده می فرماید:«اظهار محبت و دوستی با مردم نیمی از عقل است»؛ (التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ) .

تعبیر به«نیمی از عقل»اشاره به این است که کاری است فوق العاده عاقلانه و منظور از«تودد»این است که کارهایی انجام دهد که نشانه کمال محبت و دوستی باشد؛در مشکلات به یاری آنها بشتابد و در برابر کارهای ناروا به هنگام قدرت به جای انتقام جویی عفو کند و با چهره گشاده با مردم روبه رو شود، در برابر آنها تواضع کند،سخنان آنها را بشنود و به آنها احترام بگذارد.مجموعه این امور و مانند آن را«تودد»می گویند که آثار فراوانی دارد از جمله:دوستان زیادی در سایه تودد برای انسان پیدا می شوند،اگر اهل کسب و تجارت باشد مشتریان او فراوان می گردند و اگر مدیر تشکیلاتی باشد افرادی که در زیرمجموعه او هستند به او عشق می ورزند و وظایف خود را به خوبی انجام می دهند،چنانچه فرمانده لشگری باشد افراد لشگر او سر بر فرمان او خواهند بود،اگر عالم و روحانی باشد مردم به او اقتدا می کنند و ارشادات و نصایحش را به گوش جان می پذیرند و چنانچه پدر و بزرگ تر خانواده باشد همسر و فرزندان به او علاقه مند می شوند و محیط خانواده محیطی مملوّ از محبت و آرامش

ص:159

و همکاری خواهد بود و همچنین افراد دیگر در محیطها و پست های دیگر.

ولی به عکس اگر انسان در برابر مردم خشن باشد و با قیافه درهم کشیده روبه رو شود،بی اعتنایی کند،تکبر بورزد،نسبت به سرنوشت آنها بی اعتنا باشد و به تعبیر قرآن«فَظّ غلیظ القلب»باشد از اطراف او پراکنده می شوند،در میان جمع زندگی می کند ولی تک و تنهاست.

به گفته شاعر:

نهال دوستی بنشان که کام دل به بار آرد درخت دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

در بحار الانوار از امام حسن عسکری علیه السلام در ضمن مواعظ آن حضرت چنین نقل شده:

«مَنْ کانَ الْوَرَعُ سَجِیَّتَهُ وَ الْکَرَمُ طَبیعَتَهُ وَ الْحِلْمُ خَلَّتَهُ کَثُرَ صَدیقُهُ وَ الثَّناءُ عَلَیْهِ وَ انْتَصَرَ مِنْ أعْدائِهِ بِحُسْنِ الثَّناءِ عَلَیْهِ ؛کسی که تقوا و ورع خوی و خصلت او باشد و جود و بخشش طبیعتش و حلم و بردباری عادتش،دوستانش بسیار می شوند و ثنا خوانانش فراوان و از این طریق بر دشمنانش پیروز می گردد». (1)

البته نباید خوش رفتاری با مردم را با مسئله تملق و چاپلوسی اشتباه کرد که آن حساب جداگانه ای دارد و به یقین از صفات مذموم است.

مرحوم مغنیه می گوید:بعضی از شارحان نهج البلاغه تعبیر به«نصف العقل» را چنین تفسیر کرده اند:

«الْمُرادُ بِنِصْفِ الْعَقْلِ تَدْبیرُ الْمَعاشِ ؛منظور از نصف عقل تدبیر معاش است» (2)ولی به یقین این تفسیر،تفسیر تمام جمله امام علیه السلام نیست بلکه می تواند بخشی از آن را تشکیل دهد،زیرا کسانی که خوش رفتارند در امر معاش و جلب شرکای خود و مشتریان فراوان موفق تر خواهند بود.

مرحوم کلینی در کتاب کافی بابی تحت عنوان

«التَّحَبُّبُ إلَی النّاسِ وَ التَّوَدُّدُ

ص:160


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 379.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 308.

إِلَیْهِمْ» ذکر کرده و در ذیل آن احادیث متعددی از معصومین علیهم السلام آورده است.از جمله در حدیثی از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که مرد عربی از طایفه بنی تمیم خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد عرض کرد یا رسول اللّه توصیه ای به من بفرما! از جمله اموری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود چنین بود:

«تَحَبَّبْ إلَی النّاسِ یُحِبُّوکَ ؛به مردم اظهار محبت کن تا تو را دوست دارند». (1)

و نیز در حدیث دیگری از همان حضرت نقل می کند که فرمود:

«ثَلاثٌ یُصْفینَ وُدَّ الْمَرْءِ لِأخیهِ الْمُسْلِمِ یَلْقاهُ بِالْبُشْرِ إذا لَقِیَهُ،وَ یُوَسِّعُ لَهُ فِی الْمَجْلِسِ إذا جَلَسَ إلَیْهِ،وَ یَدْعُوهُ بِأحَبِّ الْأسْماءِ إلَیْهِ ؛سه چیز است که اظهار محبت هرکسی را نسبت به برادر مسلمانش صفا می بخشد:او را با چهره گشاده ملاقات کند و در مجلس که می نشیند (هنگام ورود برادر مسلمانش) برای او جا باز کند و وی را به بهترین نام هایش خطاب نماید». (2)

***

ص:161


1- 1) .کافی،ج 2،ص 642،ح 1.
2- 2) .همان،ص 643،ح 3.

ص:162

گفتار حکیمانه 143- پیری زودرس!

اشاره

و قال علیه السلام

الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ.

امام علیه السلام فرمود:

غم و اندوه نیمی از پیری است. (1)

ص:163


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر نهج البلاغه در ذیل این گفتار حکمت آمیز مصادر حکمت 136 تا 143 را مشروحاً آورده که ما قبلاً آن را ذکر کردیم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 123).

ص:164

شرح و تفسیر

پیری زودرس!

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه تأثیر غم و اندوه را در جسم و روح انسان بیان می دارد و می فرماید:«غم و اندوه نیمی از پیری است»؛ (الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ) .

اشاره به این که بسیار می شود که غم و اندوه،انسان را پیر می کند،هرچند انسان به حسب سن و سال پیر نشده باشد؛موهای او تدریجاً سفید می شود، قامت وی خمیده و قوای بدن رو به تحلیل می رود و از نظر فکری و روحی نیز احساس پیری می کند.

منظور امام علیه السلام این است که انسان تا می تواند غم و اندوه را به خود راه ندهد و از آثار سوء آن بپرهیزد.

البته انکار نمی توان کرد اسباب غم و اندوه مختلف است و بخشی از آن قابل اجتناب نیست؛گاه مربوط به مسائل دینی و معنوی است که انسان به هر حال با آن دست به گریبان خواهد بود.حتی در حدیث معروفی از ابن عباس می خوانیم که می گفت:هیچ آیه ای شدیدتر و مشکل تر از این آیه «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ ...» (1)بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل نشد و از این رو هنگامی که اصحاب آن حضرت پرسیدند:ای رسول خدا! چرا به این زودی موهای شما سفید شده و آثار پیری نمایان گشته

ص:165


1- 1) .هود،آیه 112.

فرمود:

«شَیَّبَتْنی هُودُ وَ الْواقِعَةُ ؛سوره«هود»و«واقعه»مرا پیر کرد». (1)گفته شده علت همان دستوری است که خداوند به پیغمبرش درباره استقامت در مقابل دشمنان سرسخت و کینه توز و بی رحم داده است.(و می دانیم سوره«هود» و«واقعه»هر دو در مکه نازل شده در زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله سخت از طرف مشرکان در فشار بود و گفته اند:سوره«هود»بعد از وفات«ابوطالب»و«خدیجه»نازل شد که امواج غم و اندوه از هر سو قلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله را احاطه کرده بود).

ولی به هر حال بسیاری از عوامل غم و اندوه اموری است که انسان می تواند خود را از آن دور دارد یا نسبت به آن بی اعتنا باشد،از این رو در حدیثی آمده است که زیارت اهل قبور غم و اندوه را زایل می کند،زیرا سرچشمه بسیاری از اندوه ها امور مادی است؛هنگامی که انسان به زیارت اهل قبور می رود و پایان کار دنیا را می بیند که ثروتمند و مسکین همه در یک جا خفته اند و هیچ کدام جز کفنی با خود از این دنیا نبرده اند آرامش پیدا می کند.

در طب امروز این مسئله به روشنی ثابت شده که سرچشمه بسیاری از بیماری های جسمی ناراحتی های روحی است؛بیماری های اعصاب،قلب،معده و غیر آن در بسیاری از موارد از فشارهای عصبی و به اصطلاح استرس ها و غم و اندوه ها ناشی می شود و درمانی جز خلاص کردن خود از غم و اندوه ها ندارد و اگر انسان عزم راسخ و اراده قوی داشته باشد می تواند خود را از آن دور دارد.

بسیاری از حکما و شعرا برای کمک کردن به انسان ها برای فراموشی اسباب این گونه غم و اندوه ها سخنان نغز و پرباری دارند.

شاعر عرب می گوید:

ما فاتَ مَضی وَ ما سَیَأْتیکَ فَأَیْنَ قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَیْنَ الْعَدَمَیْنِ

ص:166


1- 1) .مجمع البیان ج 5،ذیل تفسیر سوره هود؛بحار الانوار،ج 17،ص 52؛در المنثور،ج 5 ص 202.

و شاعر فارسی زبان می گوید:

از دی که گذشت هیچ از آن یاد مکن فردا که نیامدست فریاد نکن

در واقع این دو شاعر گویا مطلب خود را از حدیث امام صادق علیه السلام اخذ کرده اند آنجا که می فرماید:

«اصْبِرُوا عَلَی الدُّنْیا فَإنَّما هِیَ ساعَةٌ فَما مَضی مِنْهُ فَلا تَجِدُ لَهُ أَلَماً وَ لا سُروراً وَ ما لَمْ یَجِیءْ فَلا تَدْری ما هُوَ وَ إنَّما هِیَ ساعَتُکَ الَّتی أنْتَ فیها فَاصْبِرْ فیها عَلی طاعَةِ اللّهِ وَ اصْبِرْ فیها عَلی مَعْصِیَةِ اللّهِ ؛در برابر امور دنیا صبر و شکیبایی پیشه کنید،زیرا ساعتی بیش نیست؛آنچه گذشته است نه دردی از آن احساس می کنی نه سروری و آنچه نیامده است نمی دانی چیست،بنابراین دنیا برای تو همان ساعتی است که در آن هستی پس در برابر اطاعت خداوند شکیبایی پیشه کن و بر ترک معصیت صبر نما». (1)

در حقیقت بسیاری از افکار غم انگیز افکار بیهوده ای است که ما خودمان آن را برای خود فراهم می کنیم مثلا می نشینیم خود را با افراد بالادست مقایسه می کنیم و بر محرومیت خود اشک حسرت می ریزیم و گاه می گوییم:ای کاش فلان فرصت را از دست نمی دانیم که اگر نداده بودیم امروز چه ثروت یا چه مقامی داشتیم.به همین دلیل دستور داده شده است که همیشه به پایین تر از خود نگاه کنید تا شاد و خرم باشید و نگاه به بالاتر نکنید تا غمگین و اندوهگین شوید. (2)

نیز بسیار می شود که به هنگام وقوع حوادث ما یک روی سکه را می بینیم و نگران می شویم در حالی که سوی دیگر سکه ممکن است اموری باشد که بهترین کمک را به ما کند.

ص:167


1- 1) .کافی،ج 2،ص 454،ح 4.
2- 2) .به حدیث امام باقر علیه السلام در کتاب کافی،ج 2،ص 137،ح 1 مراجعه شود.

قرآن مجید می فرماید: «فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً» ؛ چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد،و خداوند خیر فراوانی در آن قرار می دهد». (1)

شاعر می گوید: جبین گره مکن از هر بدی که پیش آید

***

ص:168


1- 1) .نساء،آیه 19.

گفتار حکیمانه 144- توازن صبر و معصیت

اشاره

و قال علیه السلام

یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَی قَدْرِ الْمُصِیبَةِ،وَ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَی فَخِذِهِ

عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

صبر و شکیبایی به اندازه مصیبت نازل می شود و کسی که دستش را (به سبب بی تابی و ناشکری) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع می گردد

(و پاداشی در برابر مصیبت نخواهد داشت). (1)

ص:169


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر تنها اشاره به بعضی از منابع غیر از نهج البلاغه نسبت به ذیل این کلام مبارک یعنی«وَمَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلی فَخِذِهِ...»شده است می گوید:این قسمت در کتاب آداب امیرالمؤمنین لاصحابه است که جزء احادیث چهارصدگانه ای است که امام علیه السلام درباره دین و دنیا بیان فرموده و گروهی قبل از مرحوم سیّد رضی آن را در کتاب های خود آورده اند.همچنین این بخش را از زمخشری در کتاب ربیع الابرار با مختصر تفاوتی نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 123). در کتاب تحف العقول نیز این حدیث به طور کامل با مختصر تفاوتی آمده است.

ص:170

شرح و تفسیر

توازن صبر و معصیت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره می کند.نخست توازن در میان صبر و مصیبت و سپس بر باد رفتن اجر انسان به خاطر بی تابی و جزع.

می فرماید:«صبر و شکیبایی به اندازه مصیبت نازل می شود و کسی که دستش را (به عنوان بی تابی و ناشکری) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع می گردد (و پاداشی در برابر مصیبت نخواهد داشت)»؛ (یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَی قَدْرِ الْمُصِیبَةِ، وَ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَی فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ) .

شک نیست که در زندگی دنیا همیشه مشکلاتی بوده و خواهد بود.این طبیعت حیات دنیاست؛ولی خداوندی که انسان را برای زندگی در این جهان آفریده نیروهایی در وجود او برای مقابله با مشکلات خلق کرده از جمله صبر و تحملی است که به انسان داده تا بتواند مصائب را برتابد.گاه دیده ایم مادری که فرزند عزیزش را در جوانی از دست می دهد،لحظات اول چنان بی تابی می کند که گویی می خواهد جان به جان آفرین تسلیم نماید؛اما ساعات یا ایامی می گذرد، کم کم آرامش بر وجود او مسلط می شود؛گویی نیرویی از درون او می جوشد و با آن مصیبت بزرگ به مبارزه بر می خیزد و تدریجاً آن را مهار می کند و هر قدر مصیبت سنگین تر باشد این نیروی مقاومت که نامش صبر و شکیبایی است قوی تر است.البته افرادی هم پیدا می شوند که بر خلاف این اصل کلی رشته صبر

ص:171

را از دست می دهند؛یا دست به خودکشی می زنند و یا مرگ ناگهانی به زندگی آنها پایان می دهد.

این بیان امام علیه السلام در واقع مایه تسلی خاطر برای تمام مصیبت دیدگان است که وقتی با مصیبت روبرو می شوند بی تابی نکنند و بدانند خدا صبر لازم را به آن ها مرحمت خواهد کرد.

بعضی از مفسران نهج البلاغه تفسیری برای این جمله ذکر کرده اند که به ظاهر مراد امام علیه السلام نیست و آن این که تلخی صبر همیشه به اندازه تلخی مصیبت است و این خود واقعیتی است. (1)

اما این که امام علیه السلام می فرماید:کسی که دست خود را به هنگام مصیبت به زانو بزند اجر او ضایع می گردد به سبب چیزی است که در روایات اسلامی آمده است که اگر انسان در مقابل مصیبت صبور و شکور باشد خداوند به او پاداش می دهد و اگر ناشکری و بی تابی و جزع کند اجر و پاداشی نخواهد داشت، چنان که در ضمن حکمت 291 خواهد آمد که امام علیه السلام به هنگام تسلیت به«اشعث بن قیس»درباره مرگ فرزندش فرمود:

«إنْ صَبَرْتَ جَری عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أنْتَ مَأْجوُرٌ،وَ انْ جَزِعْتَ جَری عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أنْتَ مَأْزورٌ ؛اگر صبر کنی مقدّرات انجام می شود و تو اجر و پاداش خواهی داشت و اگر بی تابی کنی باز هم مقدّرات انجام می شود و تو گناه کار خواهی بود».این مطلب در بحار الانوار نیز با اندک تفاوتی از امام امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است. (2)

البته گریه و عزاداری برای مرگ عزیزان در اسلام ممنوع نیست،زیرا سرچشمه های عاطفی دارد و اسلام هرگز با عواطف مردم مبارزه نکرده است.

آنچه ممنوع است بی تابی و اظهار ناشکری و حرکات و سخنانی است که دلیل بر

ص:172


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 309 ذیل حکمت مورد بحث.
2- 2) .بحار الانوار،ج 68،ص 92.

شکایت از تقدیرات الهی باشد.حدیث معروف پیامبر صلی الله علیه و آله که به هنگام وفات فرزندش ابراهیم در کتب مختلف نقل شده نیز اشاره به همین معناست؛هنگامی که خبر وفات فرزند به او رسید اشک در چشمان حضرت حلقه زد و سرازیر شد.شاید بعضی به آن حضرت ایراد کردند،فرمود:

«تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لا نَقُولُ ما یُسْخَطُ الرَّبُ ؛چشم می گرید و قلب محزون می شود اما چیزی که موجب خشم خدا شود نمی گویم». (1)

***

ص:173


1- 1) .کافی،ج 3،ص 262،ح 45؛طبقات کبری،ج 1،ص 114.

ص:174

گفتار حکیمانه 145- روزه داران بی نصیب و شب زنده داران بی خبر!

اشاره

و قال علیه السلام

کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ،وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ،حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ .

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیار روزه دارانی که از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره ای نمی برند و چه بسیار شب زنده دارانی که از قیام شبانه خود جز بی خوابی و خستگی

ثمره ای نمی گیرند.آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان! (1)

ص:175


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکیمانه می گوید:بخش اول این کلام از یک حدیث نبوی برگرفته شده که ابونعیم اصفهانی آن را در کتاب تاریخ اصفهان در شرح حال احنف بن حکیم نقل کرده است و همچنین ابوطالب مکی در کتاب قوت القلوب و هر دو پیش از سیّد رضی می زیسته اند،بنابراین امیرمؤمنان علی علیه السلام از حدیث پیامبر بهره گرفته و آن را با جمله«حَبَّذا نَوْمُ الْأکْیاسِ وَإفْطارُهُمْ»کامل تر ساخته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 124).

ص:176

شرح و تفسیر

روزه داران بی نصیب و شب زنده داران بی خبر!

می دانیم عبادات نیز مانند انسان،روح و جسمی دارند.امام علیه السلام در این کلام حکیمانه اش اشاره به عبادات بی روح و کم نتیجه یا بی نتیجه کرده می فرماید:«چه بسیار روزه دارانی که از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره ای نمی برند و چه بسیار شب زنده دارانی که از قیام شبانه خود جز بی خوابی و خستگی ثمره ای نمی گیرند.آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان»؛ (کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ،وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ،حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ) .

«سَهَر»(بر وزن سفر) به معنای شب بیداری و«عَناء»به معنای رنج و تعب است.

همان گونه که در بالا اشاره شد عبادات،ظاهری دارد و باطنی یا صورتی و سیرتی؛صورت عبادات افعالی است که در ظاهر باید انجام شود؛ولی باطن آنها فلسفه های تربیتی است که نتیجه آن قرب الی الله است.برای رسیدن به این نتایج قناعت به شکل عبادات کافی نیست بلکه توجه به آداب آن نیز لازم است.

مثلاً در نماز اگر حضور قلب نباشد و انسان اذکار و افعال آن را در حالی بجا آورد که فکر او مشغول برنامه های دنیای مادی اوست به یقین از نتایج تربیتی آن که باز داشتن از گناه (نهی از فحشا و منکر) و قرب الی اللّه

(الصَّلاةُ قُرْبانُ کُلُّ تَقِیٍّ) (1)

ص:177


1- 1) .کافی،ج 3،ص 265.

و شستشوی دل از زنگار گناه است محروم خواهد ماند.

همچنین روزه برنامه های ظاهری مانند خودداری از خوردنی و نوشیدنی و بعضی دیگر از لذات نفسانی دارد و فلسفه ای که عبارت از تقویت ایمان و اراده و مبارزه با هوای نفس و شیطان است که اگر آنها حاصل نشود نتیجه روزه که تقوا است: «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» 1 حاصل نمی گردد و انسان را از عذاب الهی باز نمی دارد و سپری در برابر آتش نمی شود.

به همین دلیل در روایات اسلامی تأکید زیادی بر آداب نماز و روزه و سایر عبادات شده است تا عبادات افزون بر اسقاط تکلیف به درجه قبولی در نزد پرورگار برسد.

علاوه بر این،افعال و اعمال زشتی جزء موانع قبولی عبادت است؛مانند غیبت کردن،نوشیدن مست کننده ها،استفاده از اموال حرام و امثال آن که سبب می شود عبادات تا مدتی مقبول درگاه خدا نگردد.نیز یکی از مهم ترین شرایط قبولی عبادات،پذیرش ولایت اهل بیت است که اگر نباشد عبادات به کلی بی روح و خالی از محتوا می شود.

کلام حکیمانه فوق ناظر به تمام این امور نیز هست؛کسانی هستند روزه می گیرند؛اما انواع گناهان را در حال روزه انجام می دهند؛ظلم می کنند،مال مردم می خورند،آبروی مسلمانان را می ریزند و با غیبت و تهمت افراد بی گناه را آزار می دهند به یقین این گونه اشخاص از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره ای نمی برند،چنان که شب زنده دارانی هستند مانند خوارج که خون بی گناهان را می ریزند،با امام معصوم به مبارزه برمی خیزند و جنایات بی رحمانه ای می کنند و با این حال شب تا به صبح نماز و قرآن می خوانند.اینها هرگز بهره ای از عبادات شبانه نخواهند برد.

ص:178

منظور از«اکیاس»(جمع کیّس به معنای انسان با هوش است) تنها پرهیزگاران و افراد با معرفت و هوشمند به همه اسرار عبادات آگاهند و آداب آن را به کار می بندند.آنها اگر چه روزه مستحبی به جا نیاورند و عبادات مستحب شبانه را انجام ندهند خواب و افطارشان از عبادات گروه اول بالاتر است؛خواب و افطاری که به آنها برای اطاعت خالق و خدمت به خلق نیرو می دهد.

نکته: خستگان محروم!

خستگان محروم!

کلام حکیمانه فوق که بخشی از آن از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده و به صورت مبسوطتر از امیرمؤمنان علیه السلام،گویا بر گرفته از آیه سوم سوره«غاشیه»است.آنجا که حال مجرمان را شرح می دهد و می فرماید: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ» ؛پیوسته عمل کرده و خسته شده اند (و نتیجه ای نگرفته اند)»و دلیلش آن است که نه معرفت کافی برای عمل داشتند نه شرایط آن را رعایت کردند و نه موانع آن را برطرف نمودند و حتی گاهی با اعمال ناشایست خود اگر بهره ای هم از اعمال پیشین برده بودند آنها را حبط و باطل نمودند.

در کتاب کافی در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که برای ناصبیان و دشمنان اهل بیت تفاوتی نمی کند که نماز بخوانند یا اعمال ناشایست انجام دهند و این آیه شریفه: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ* تَصْلی ناراً حامِیَةً» درباره (امثال) آنها نازل شده است. (1)

در حدیث دیگری آمده است که برای ناصبین به اهل بیت تفاوت نمی کند که نماز بخوانند یا دزدی کنند آنها در آتش دوزخند. (2)

ص:179


1- 1) .کافی،ج 8،ص 160،ح 162.
2- 2) .بحارالانوار،ج 27،ص 235،ح 51.

هنگامی که انسان حالات خوارج را مطالعه می کند به عمق این گفتار حکیمانه امام علیه السلام آشناتر می شود؛آنها چگونه افراد بی گناه را سر می بریدند و حتی شکم زن باردار را پاره می کردند و او و جنینش را می کشتند و حتی قتل امیرمؤمنان علی علیه السلام را واجب می شمردند؛اما با این حال صدای زمزمه تلاوت قرآن شبانه و نماز شبشان همواره به گوش می رسید.شبیه آنها گروهی از وهابیون امروزند که به آسانی ده ها و صدها نفر از افراد بی گناه،زن و کودک و پیر و جوان را به خاک و خون می کشند سپس در نمازهای پنج گانه با صفوف منظم و خواندن سوره های طولانی به وسیله امام و زمزمه آمین بعد از حمدشان و اهمیت فوق العاده دادن به مد «وَ لاَ الضّالِّینَ» حضور پیدا می کنند به گونه ای که هر کس اعمال سوء و جنایت های فوق العاده آنها را ندیده و نشنیده باشد تحت تأثیر واقع می شود و گمان می کند اینها فرشتگانی هستند در روی زمین در حالی که شیاطینی هستند مستحق جهنم و سجین.

این سخن را با حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خاتمه می دهیم.آن حضرت شنید که زنی در حال روزه داری کنیز خود را دشنام می دهد! دستور داد طعامی حاضر کردند و به آن زن فرمود:بخور.عرض کرد:روزه دارم.فرمود چگونه روزه دار هستی در حالی که کنیز خود را دشنام دادی روزه فقط پرهیز از طعام و شراب نیست. (1)

***

ص:180


1- 1) .کافی،ج 4،ص 87،ح 83.

گفتار حکیمانه 146- بهترین راه حفظ ایمان و مال

اشاره

و قال علیه السلام

سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ،وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ،

وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ.

امام علیه السلام فرمود:

ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات،

و امواج بلا را با دعا از خود دور سازید. (1)

ص:181


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها موردی را که نویسنده مصادر درباره این کلام حکیمانه از راویانی قبل از سیّد رضی نقل می کند این است که می گوید:جمله «حَصِّنُوا أمْوالَکُمْ بِالزَّکاةِ» در حدیث«آداب امیرالمؤمنین لاصحابه»(که در کتاب تحف العقول و خصال نقل شده) آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 124).بخشی از این گفتار در کلمات رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز هست.(بحار الانوار،ج 90،ص 288).

ص:182

شرح و تفسیر

بهترین راه حفظ ایمان و مال

امام علیه السلام در این گفتار پربار خود به آثار صدقه در راه خدا و ادای زکات و برکات دعا اشاره کرده می فرماید:«ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات،و امواج بلا را با دعا از خود دور کنید»؛ (سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ،وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ) .

«سوسوا»از ریشه«سیاست»به معنای تدبیر و حفظ و اصلاح است.

تأثیر صدقه در حفظ ایمان از این نظر است که علاقه انسان به مال بیش از هر چیز است؛بسیارند کسانی که در اعمال و عبادات ظاهری قهرمان میدان اند؛اما هنگامی که پای مسائل مالی به میان می آید می لنگند.به همین دلیل پرداختن صدقه و چشم پوشی از مال مخصوصاً اگر به صورت عادت روزانه انسان درآید در تقویت پایه های ایمان بسیار مؤثر است و شاید به دلیل اهمیت صدقات و انفاق در راه خدا در قرآن مجید بذل مال در کنار بذل جان قرار گرفته و می فرماید: «إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» ؛خداوند از مؤمنان،جان و مالشان را خریداری کرده که در برابرش بهشت برای آنان باشد». (1)

در مورد حفظ اموال از طریق پرداخت زکات هم از جنبه های ظاهری قابل

ص:183


1- 1) .توبه،آیه 111.

تفسیر است،هم از جنبه های معنوی؛از نظر ظاهر می دانیم زکات حق محرومان است هنگامی که قشر ضعیف جامعه از حقوق مسلم خود محروم شود کار به شورش ها و قیام ها بر ضد اغنیا می کشد و اموال آنها به خطر می افتد،قیام های کمونیستی در عصر ما گواه صادق این مدعاست.در اعصار گذشته نیز کم و بیش این معنا وجود داشته و شاید شورش زنجیان که در نیمه دوم قرن سوم هجری واقع شد و شخصی به نام«علی بن محمد»در بصره ظهور کرد و گروهی از بردگان را که در شرایط بسیار سختی در مزارع و باغات زندگی می کردند و با خدمات طاقت فرسا با کمترین بهره مندی مشغول کار بودند گرد خود جمع کرد، نمونه ای از همین رخداد باشد. (1)

قرآن مجید نیز اشاره پرمعنایی به این معنا دارد آنجا که می فرماید: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ» ؛و در راه خدا انفاق کنید و (با ترک انفاق) خود را به دست خود،به هلاکت نیفکنید» (2)قرار گرفتن این دو جمله پشت سر هم دلیل بر ارتباط آنها با یکدیگر است؛یعنی اگر انفاق فی سبیل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند و اکثریت محروم سرانجام به پا می خاسته قوانین را در هم می شکنند و شورشی غیر قابل کنترل ایجاد می کنند.

از نظر معنوی نیز جای تردید نیست که خداوند برکات خود را از کسانی بر می گیرد که حقوق محرومان را نمی پردازند.در حدیثی از امام صادق علیه السلام در ابواب زکات کتاب وسائل الشیعه آمده است:

«ما ضاعَ مالٌ فی بَرٍّ أوْ بَحْرٍ إلّا بِتَرْکِ الزَّکاةِ ؛هیچ مالی در دریا و خشکی از بین نرفت جز به سبب ترک زکات». (3)

ص:184


1- 1) .در جلد پنجم«پیام امام»،ص 352 ذیل خطبه 128 شرح کافی درباره شورش زنجیان داده شده است.
2- 2) .بقره،آیه 195.
3- 3) .وسائل الشیعه،ج 6،ص 5.

در مورد جمله سوم یعنی رابطه دفع امواج بلا به وسیله دعا نیز روایات فراوانی داریم و پیش از روایات،قرآن مجید از آن سخن گفته،می فرماید: «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ» ؛بگو:پروردگارم برای شما ارزشی قائل نیست اگر دعای شما نباشد». (1)

در حدیثی در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إنّ الدُّعاءَ یَرُدُّ الْقَضاءُ وَ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَ قَدْ أُبْرِمَ إبْراماً ؛دعا حوادث سخت را باز می گرداند حتی اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد». (2)

در همین کتاب از امام زین العابدین علیه السلام می خوانیم:

«الدُّعاءُ یَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَ ما لَمْ یَنْزِلْ ؛دعا بلایی را که نازل شده است دفع می کند و همچنین بلائی را که نازل نشده است». (3)

البته استجابت دعا شرایطی دارد که از جمله شرایط آن توبه و نهی از منکر و استفاده از غذای حلال است. (4)

***

ص:185


1- 1) .فرقان،آیه 77.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 469،ح 3.
3- 3) .همان،ح 5.
4- 4) .ر.ک:مقدمه کتاب«کلیات مفاتیح نوین».

ص:186

گفتار حکیمانه 147-برتری علم بر ثروت-حاملان علم چند گروهند

اشاره

و من کلام له علیه السلام

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ

بخش اوّل:

اشاره

قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ:أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام،فَأَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانِ،فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ،ثُمَّ قَالَ:

یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ،فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا،فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ:النَّاسُ ثَلَاثَةٌ:فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ،وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ،وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ،یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ،لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ،وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ.

یَا کُمَیْلُ:الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ،الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ،وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ،وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَی الْإِنْفَاقِ،وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.

یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ،بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ،وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ،وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ،وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.

یَا کُمَیْلُ:هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ،وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ:

أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ،وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

ص:187

از سخنان امام علیه السلام

به کمیل بن زیاد نخعی است

کمیل بن زیاد می گوید:امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام دست مرا گرفت و به سوی صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامی که به صحرا رسید آه پردردی کشید و فرمود:

ای کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفی است که مقدار بیشتری را بتواند نگهداری کند بنابراین آنچه را به تو می گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار.مردم سه گروهند:علمای ربانی،دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بی سر و پا و بی هدف که دنبال هر صدایی می روند و با هر بادی حرکت می کنند؛ آنهایی که با نور علم روشن نشده و به ستون محکمی پناه نبرده اند.ای کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم،تو را پاسداری می کند ولی تو باید مال را پاسداری کنی.مال با هزینه کردن کاستی می گیرد در حالی که علم،با انفاق افزون می گردد.

دست پروردگانِ مال،با زوال آن از بین می روند.(ولی دست پروردگان علوم پایدارند) ای کمیل بن زیاد! آشنایی با علم و دانش آیینی است که انسان به آن جزا داده می شود و باید به آن گردن نهد،به وسیله آن در دوران حیات،کسب طاعت فرمان خدا می کند و بعد از وفات نام نیک از او می ماند.(در حالی که مال به تنهایی نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامی بعد از مرگ) علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار).ای کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالی که ظاهراً در صف زندگانند؛ولی دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند؛ولی چهره و آثارشان در دل ها ثبت است. (1)

ص:188


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب صاحب کتاب مصادر می گوید:این کلام حکمت آمیز را افراد مختلف با اختلاف عقیده ای که داشته اند نقل کرده اند تا آنجا که«ابن کثیر»در کتاب«البدایة و النهایة»در حوادث سنه 82 در شرح حالات«کمیل بن زیاد»نوشته است که«کمیل»روایت مشهوری از علی بن ابی طالب دارد که آغازش این است«الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»و آن روایتی طولانی است که جماعتی از حافظان معتبر حدیث آن را نقل کرده اند و در آن مواعظ و سخنان بسیار خوبی است. سپس صاحب مصادر نام دوازده نفر از کسانی که قبل از سیّدرضی وبعد ازاو این حدیث رانقل کرده اند باذکر مدرک بیان می کند (مصادرنهج البلاغه،ج4،ص128و129).
شرح و تفسیر

برتری علم بر ثروت

امام علیه السلام در این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا نخست برای آماده کردن مخاطب خود کمیل او را به مکانی می برد که خالی از اغیار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقایق را برای او بیان کند.

کمیل بن زیاد می گوید:«امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام دست مرا گرفت و به سوی صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامی که به صحرا رسید آه پردردی کشید و فرمود»؛ (قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ:أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام،فَأَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانِ،فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ،ثُمَّ قَالَ:) .

«جبّان»به معنای صحراست و گاه به قبرستان«جبان»و«جبانة»اطلاق شده چون معمولاً قبرستان ها در بیرون شهر بود.

«صعداء»(بر وزن علماء) به معنای تنفسی است که کشیده و طولانی و ناشی از درد و رنج باشد.

امام علیه السلام در آن فضای آزاد و آرام و خالی از بیگانه و اغیار زبان به سخن گشود و مخاطب با ایمان و با معرفتش را چنین خطاب کرد:«ای کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفی است که مقدار بیشتری را بتواند نگهداری کند»؛ (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ،فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا) .

«اوْعِیَة»جمع (وِعاء) به معنای ظرف در اصل از ریشه وعی (بر وزن سعی)

ص:189

گرفته شده است که به گفته«ابن منظور»در لسان العرب و«راغب»در کتاب مفردات در اصل به معنای نگهداری چیزی در قلب است یعنی به حافظه سپردن و یاد گرفتن.سپس به هر ظرفی«وعاء»گفته شده به گونه ای که بر معنای اصلی پیشی گرفته و هر زمان«وعاء»گفته می شود معنای ظرف های معمولی به ذهن انسان سبقت می گیرد.

این ماده به معنای حفظ و نگهداری نیز آمده است،بنابراین منظور امام علیه السلام تأکید بر این است که کمیل این سخنان حکیمانه و گرانقدر را حفظ کند و به دیگران نیز برساند تا نفع آن عام باشد.کمیل نیز به این دستور عمل کرد.

به هر حال،تشبیه زیبا و پرمعنای کلام امام علیه السلام اشاره به این است که در مبدأ فیض الهی هیچ محدودیتی نیست و اگر استفاده انسان ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفیت های آنهاست؛درست به این می ماند که گروهی ظرف های مختلفی را با خود بردارند و به سوی چشمه زلال پرآبی حرکت کنند.

پیداست هر یک به اندازه پیمانه ای که به همراه دارد از آن چشمه آب بر می گیرد؛ یکی به اندازه آشامیدن یک مرتبه انسان و دیگری به اندازه دفعات زیاد.

به بیان دیگر،باران فیض الهی بر صحرا و دشت و دره ها و گودال ها می بارد، هر زمینی وسعت بیشتری داشته باشد بهره اش از آن باران بیشتر است.این سخن اشاره به آن است که ای کمیل! تا می توانی ظرفیت خود را گسترش ده.

از این رو امام می فرماید:«بنا بر این،آنچه را به تو می گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار»؛ (فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ) .

آن گاه امام علیه السلام جامعه انسانی را به سه گروه تقسیم می کند که چهارمی ندارد، می فرماید:«مردم سه گروهند:علمای ربانی،دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بی سر و پا و بی هدفی که دنبال هر صدایی می روند و با هر بادی حرکت می کنند؛آنهایی که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمی پناه

ص:190

نبرده اند»؛ (النَّاسُ ثَلَاثَةٌ:فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ،وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ،وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ،یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ،لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ،وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ) .

منظور از«عالمان ربانی»انسان هایی هستند که علم و تقوا و معرفت الهی را در بر دارند و آنچه می گویند از سخنان پروردگار و اولیائش می گویند و همواره در این مسیر سیر می کنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست.

«ربانی»ممکن است از ریشه«رب»به معنای پروردگار باشد که به هنگام«یاء» نسبت،«الف و نون»برای تأکید و مبالغه به آن اضافه شده است؛مانند«روحانی» و شاید از ماده«تربیت»گرفته شده باشد؛یعنی علمایی که مربی انسان ها هستند و جمع میان هر دو معنا در واژه«عالم ربانی»بعید به نظر نمی رسد.

اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ» به کسی گفته می شود که رهبر و پیشوا و معلمی از علمای ربانی برای خود بر گزیده،از شیطان و وسوسه های او و انسان های شیطان صفت دوری گزیده،در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبری آگاه و با تقوا ادامه می دهد.

در واقع«علمای ربانی»همچون آفتاب عالم تاب و«متعلّمان عَلی سَبیلِ النَّجاة»همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نوری ندارند؛ولی نور آفتاب را گرفته و منعکس می کنند و به همین دلیل چراغ شب های تار محسوب می شوند.

این دو گروه خوشبخت و سعادتمند و پیروزند؛اما گروه سوم افراد گمراه و منحرفی هستند که امام برای آنها شش وصف بیان فرموده است:

نخست از آنها به«همج»یاد می کند.«همج»جمع«هَمَجَة»در اصل به معنای مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بی ارزشی آنهاست.

سپس از آنها به«رعاع»اسم می برد که جمع«رَعاعة»(بر وزن خرابة) به معنای افراد بی سر و پا و اوباش است.

ص:191

در سومین یادکرد آنها را افرادی بی هدف نام می برد که دنبال هر صدایی می روند؛امروز پای پرچم زید سینه می زنند فردا پای پرچم دشمنش.

«ناعق»از«نعیق»به معنای صدایی است که چوپان برای راندن و نهیب زدن گوسفندان سر می دهد.بعضی گفته اند که در اصل به معنای صدای کلاغ است، سپس توسعه یافته و به صدای چوپان در برابر گوسفندان نیز اطلاق شده است.

در هر حال این گروه را به گوسفندان بی عقل و شعوری تشبیه می کند که دنبال هر صدایی حرکت می کنند.

در چهارمین توصیف ایشان را به موجودات سبک و بی ریشه ای مانند برگ های خشکیده،پشه ها وامثال آن تشبیه می کند که همراه باد به هر سویی می روند و این نیز دلیل بر بی وزنی و بی هدفی آنهاست که با هر نسیمی به سویی می رود.

در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلی تمام مشکلات و بدبختی های آنهاست می فرماید:آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسیر ثابتی به سوی اهداف والایی حرکت کنند و نیز تکیه گاه محکمی ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم ها و حتی طوفان ها هم نتوانند آنها را جا به جا کنند.اینها حال کسانی است که نه عالمند و نه متعلم،نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان.

در حدیث کوتاه و پرمعنایی از امام صادق علیه السلام همین تقسیم سه گانه به شکل دیگری بیان شده است:

«النَّاسُ ثَلَاثَةٌ:عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ غُثَاءٌ ؛مردم سه دسته اند:یا عالم و یا کسب کننده علم از شخص عالم اند و یا غثاء». (1)(غثاء در اصل به معنای گیاهان خشکیده ای است که به صورت در هم ریخته بر روی سیلاب قرار می گیرد.همچنین به کف هایی که روی آب در حال جوشیدن در دیگ پیدا می شود غثاء گفته شده است).

در واقع امام علیه السلام روی نقطه اصلی مشکلات جوامع انسانی انگشت گذارده

ص:192


1- 1) .کافی،ج 1،ص 34،ح 2.

است.قسمت مهمی از مشکلات از ناحیه گروه سوم است؛گروهی نادان، بی خبر،بی برنامه که دنبال هر کسی بدون مطالعه حرکت می کنند.تنها هدفشان منافع مادی آنهاست.نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده،نه معرفت درستی نسبت به مبدأ و معاد دارند،نه تکیه گاه مطمئن،نه مشاوران آگاه و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه می کنند تا جوامع اسلامی را گرفتار نا بسامانی کنند.

به بیان دیگر عالمان ربانی همچون کوه های استوارند و به مضمون

«المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف ؛مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمی آورد»، (1)در برابر تمام طوفان ها ایستادگی می کنند و

«مُتَعَلِّمانِ عَلی سَبیلِ النَّجاةِ» همچون قطعات سنگی هستند که به کوه چسبیده اند؛آنان نیز از طوفان حوادث در امانند؛ولی«هِمَج رَعاء»به منزله گرد و خاکی هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمی جا به جا می شوند.وظیفه دانشمندان و رهبران فکری و معنوی جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جای دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود.

قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهی چنین تعبیری از آنها دارد:«آنها دل ها ( عقل ها)یی دارند که با آن (اندیشه نمی کنند،) نمی فهمند،و چشمانی که با آن نمی بینند؛و گوش هایی که با آن نمی شنوند؛آنها همچون چهارپایانند؛بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمی گیرند)»؛ «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ». 2

گاه نیز درباره کفار نادان و بی خبر خطاب به پیغمبر می گوید:«مَثَل (تو در دعوت) کسانی که کافر شدند،بسان کسی است که حیوانات را (برای نجات از

ص:193


1- 1) .شرح اصول کافی،ملا صالح مازندرانی،ج 9،ص 181.

خطر،) صدا می زند؛ولی آنها چیزی جز سر و صدا نمی شنوند؛(کافران) کر و لال و کورند؛ازاین رو چیزی نمی فهمند»؛ «وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ». 1

امام علیه السلام سپس در مقایسه ای بسیار جالب برتری علم را بر اموال دنیا از شش جهت،در سه گزاره از کلامش ثابت می کند:

نخست در اولین امتیاز علم بر مال می فرماید:«ای کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم،تو را پاسداری می کند ولی تو باید مال را پاسداری کنی»؛ (یَا کُمَیْلُ:

الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ،الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ) .

بدیهی است که علم هم ایمان انسان را حفظ می کند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت می گیرد در حالی که مال به عکس آن است؛صاحب مال باید پیوسته از اموال خویش مراقبت کند مبادا دزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایی آن را از میان بردارد.باید مراقبینی بر آن بگمارد، وسایل اطفای حریق در کنارش قرار دهد،به موقع به آن سرکشی کند مبادا آفتی در آن پیدا شده باشد و این یک برتری بزرگ برای علم در برابر مال است.

در دومین برتری می فرماید:«مال با هزینه کردن کاستی می گیرد در حالی که علم،با انفاق افزون می گردد»؛ (وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ،وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَی الْإِنْفَاقِ) .

«یَزْکُوا»(از ریشه«زکاء») به معنای نو و رشد است.

دلیل آن روشن است؛هنگامی که عالم تدریس می کند و شاگردانی پرورش می دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوی تر می شود و ای بسا شاگردان سؤال و اشکالی کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ایم برای پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست.مطالعه،درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولی تدریس اثر قوی تری دارد.

ص:194

اضافه بر این علم از طریق شاگردان گسترش پیدا می کند و این نیز نوعی دیگر از نمو است.

در سومین تفاوت می فرماید:«دست پروردگانِ مال،به زوال آن از بین می روند (ولی دست پروردگان علوم پایدارند)»؛ (وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ) .

بسیار دیده ایم ثروتمندانی را که در زمان ثروت،دوستان بی شمار و مخلصان فراوانی دارند؛اما آن روز که ورشکست گردند و اموال شان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده می شوند گویی نه مالی بود و نه ثروتی و نه دست پروردگانی؛ اما عالم اگر روزی بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جای او را می گیرند و خلأ ناشی از بیماری یا فقدانش را پر می کنند و این امر همچنان در نسل های متعدد ادامه می یابد.

امام علیه السلام در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته،می فرماید:

«ای کمیل بن زیاد! آشنایی با علم و دانش آیینی است که انسان به آن جزا داده می شود و باید به آن گردن نهد،به وسیله آن در دوران حیات،کسب طاعت فرمان خدا می کند و بعد از وفات نام نیک از او می ماند (در حالی که مال به تنهایی نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامی بعد از مرگ)»؛ (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:

مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ،بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ،وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ) .

«أُحْدُوثه»به معنای چیزی است که مردم درباره آن سخن می گویند و در اینجا به معنای نام و نشان و«جَمیلَ الْأُحْدُوثَة»به معنای نام نیک است.

تعبیر به «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معنای آشنایی با علوم و دانش هاست نه آشنایی به اهمیت علم آن گونه که بعضی از شارحان پنداشته اند،زیرا جمله های بعد از آن شاهد بر تفسیری است که بیان کردیم.

در حدیثی که در کتاب کافی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است می خوانیم که

ص:195

فرمود:

«اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَ طَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَ ذَخِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَ جَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ ؛بدانید همنشینی عالم و پیروی از دانشمند آیینی است که خدا با آن پرستش می شود و پیروی از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برتری و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود». (1)

در پنجمین مقایسه حضرت می فرماید:«علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»؛ (وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ،وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ) .

بدیهی است مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید می آید؛مدیریت های شایسته،آگاهی به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهی به انواع تکنولوژی ها و فناوری ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال و ثروت هاست و آنچه مایه برتری بخشی از کشورها بر سایر کشورهای جهان و حاکمیت آنها بر مسائل سیاسی و فرهنگی جهان شده همان پیشرفت علمی آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا کرده و هم پایه های حاکمیت شان را بر مسائل سیاسی تقویت نموده است.

به گفته مرحوم مغینه در شرح نهج البلاغه خود،مسلمانان روی گنج های بزرگی نشسته اند گنج هایی که غربی ها فاقد آنند؛ولی دارای علوم و دانش هایی هستند که سبب برتری آنها در مسائل سیاسی و اقتصادی شده است.ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خبرویت و به همین دلیل آنها حتی بر گنج ها و ثروت های ما حکومت می کنند آنها به زبان عمل می گویند: «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» و ما به زبان کسالت عکس آن را می گوییم. (2)

ص:196


1- 1) .کافی،ج 1،ص 188،ح 14.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 314.

بحمدالله در این اواخر بسیاری از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلی خود را آغاز کرده اند.دانشمندان ماهری در میان آنها پیدا شده که اگر به نهضت علمی خود شتاب دهند امید می رود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند.

روشن است که علم در کلام امام علیه السلام همه علوم مفید را شامل می شود؛اعم از علوم الهی و معنوی و علوم مفید مادی،هرچند بیشتر سخن از علوم الهی است.

آن گاه امام علیه السلام در ششمین و آخرین برتری علم و دانش بر مال و ثروت چنین می فرماید:«ای کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالی که ظاهراً در صف زندگانند؛ولی دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند؛ولی چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»؛ (یَا کُمَیْلُ:هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ،وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ:أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ،وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ) .

می دانیم فرق موجود زنده و مرده در تأثیرگذاری آن است،بنابراین ثروت اندوزانی که نه خود از اموالشان استفاده می کنند و نه دیگران بهره مند می شوند در حکم مردگانند،زیرا هیچ اثری از آنها دیده نمی شود؛ولی دانشمندانی که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته و شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم می خورد در واقع زنده اند.مگر یک عالم زنده چه می کند؟ شاگرد پرورش می دهد،مردم را هدایت و از آیین حق دفاع می کند.

هرگاه پس از وفات آثار علمی آنها همین کارها را انجام دهد گویی آنها زنده اند.

آری،دانشمندانی که وفات کرده با بدن های مادی در میان ما نیستند؛اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر می بینید.درست مانند حیاتشان پیام می دهند و تربیت می کنند.

قرآن مجید نیز درباره افراد فاقد هر گونه اثر به«مردگان»تعبیر کرده

ص:197

و می فرماید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ» ؛مسلّماً تو نمی توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی،و نه سخنت را به گوش کران هنگامی که روی برگردانند و دور شوند». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام از کسانی که امر به معروف و نهی از منکر را با قلب و زبان و دست ترک می کنند به«میت الاحیاء»(مرده زندگان) تعبیر کرده و می فرماید:

«وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء» . (2)

در خطبه 87 نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانی که نصیحت نمی پذیرند و گوش به اندرزهای اولیاء الله نمی دهند،آمده است.

از سویی دیگر در حدیثی از همان حضرت که در غرر الحکم آمده می خوانیم:

«العالِمُ حَیٌّ وَ إنْ کانَ مَیِّتاً،الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَ إنْ کانَ حَیّاً ؛عالم زنده است،هر چند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده،هرچند در زمره زندگان باشد». (3)

نیز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود:

«ما ماتَ مَنْ أحْیی عِلْماً ؛کسی که علم و دانشی را زنده کند هرگز نمرده است». (4)

خلاصه این که امام علیه السلام برای اثبات برتری علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه ای که چون انسان آن را مطالعه می کند هیچ گونه کمبود و کاستی در آن نمی بیند.در ضمن روشن می شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را می زنند و سایر مواهب الهی تحت سلطه و سیطره آنهاست.

***

ص:198


1- 1) .نمل،آیه 80.
2- 2) .نهج البلاغه،حکمت 374.
3- 3) .غررالحکم،ص 47،ح 206 و ص 75،ح 1163.
4- 4) .همان،ح 213.

بخش دوم:

اشاره

هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً-وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ-لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَی أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ،مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا،وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ،وَ بِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِیَائِهِ؛أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ،لَا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ،یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ.أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ! أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ،أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ،لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ،أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ.

ترجمه

(امام علیه السلام فرمود:بدان ای کمیل) در اینجا علم فراوانی است-و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد-ای کاش افراد لایقی را برای آن می یافتم (تا به آنها تعلیم دهم) آری کسی را می یابم که زود درک می کند ولی (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار می دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده می کند و از دلائل الهی بر ضد اولیائش کمک می گیرد.یا کسی که مطیع حاملان حق است اما چون بصیرتی به پیچ و خم های علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد،شک در دل او پیدا می شود.آگاه باش (ای کمیل!) نه این به درد می خورد و نه آن.یا کسی که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار.

(و به همین دلیل دین و ایمانش را در پای لذات و شهواتش قربانی می کند).یا کسی که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه

ص:199

پیشین) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانی هستند که برای چَرا رها شده اند.(آری) این گونه علم با مرگ حاملانش می میرد.

شرح و تفسیر

حاملان علم چند گروهند

امام علیه السلام در این بخش از کلام نورانی و پربار و حکمت آمیزش بعد از ذکر اهمیت علم و علما و برتری علم بر مال و ثروت می فرماید:«(بدان ای کمیل) در اینجا علم فراوانی است-و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد-»؛ (هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً-وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ -) .

سپس فرمود:«ای کاش افراد لایقی برای آن می یافتم (تا به آنها تعلیم دهم)»؛ (لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً) .

منظور از این علم چه علمی است؟ به نظر می رسد علوم مربوط به صفات جمال و جلال خداوند و عرفان ذات مقدسش و اسرار جهان آفرینش و مقامات انبیا و اولیا و حوادث مربوط به آینده باشد که تحمل این علوم را همه کس ندارد بلکه جمعی از پاکان و خاصان و اولیاء الله و اتقیا می توانند حامل این علوم باشند و از آن به طور صحیح استفاده کنند.

در حدیثی پرمعنا از امام باقر علیه السلام در تفسیر واژه«صمد»در آیه «اللّهُ الصَّمَدُ» می خوانیم که:

«لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِیمَانَ وَ الدِّینَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَ کَیْفَ لِی بِذَلِکَ وَ لَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّی کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ یَقُولُ عَلَی الْمِنْبَرِ:سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُه ؛هر گاه برای علم و دانشی که خدا به من داده حاملانی پیدا می کردم توحید،اسلام، ایمان،دین و شرایع را از واژه«الصمد»بیرون می آوردم و آن را نشر می دادم.

ص:200

چگونه ممکن است من چنین افرادی را بیابم در حالی که جدم امیرمؤمنان علیه السلام نیافت تا آنجا که آه سوزان و پر درد از دل بر می کشید و بر منبر می فرمود:

از من سؤال کنید پیش از آنکه از دست شما بروم،چرا که در وجود من علم و دانش فراوانی است.آه آه بدانید افرادی نمی یابم که بتوانند آن را حمل و نگهداری کنند». (1)

امام علیه السلام در ادامه این سخن از چهار گروه نام می برد که هیچ کدامشان شایسته حمل این علوم الهی و اسرارآمیز نیستند.در مورد گروه اول می فرماید:«آری کسی را می یابم که زود درک می کند ولی (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار می دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده می کند و از دلائل الهی بر ضد اولیائش کمک می گیرد»؛ (بَلَی أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ،مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا،وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ،وَ بِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِیَائِهِ) .

«لَقِن»به معنای زیرک و باهوش است.

این گروه همان عالمان بی تقوا هستند که از نظر علمی ممکن است مراحلی را طی کرده باشند؛ولی از نظر تعهد و احساس مسئولیت الهی پایشان لنگ است.

اینها همان عالمانی هستند که در دستگاه خلفای جور و سلاطین ظالم توجیه گر اعمالشان بوده و دین خود را برای آبادی دنیایشان می فروختند و تاریخ افرادی از این قبیل را به خاطر دارد که حتی گاه برای حفظ موقعیتشان فتوا به ریختن خون بی گناهان می دادند و اینها خطرناک ترین دشمنان اسلامند.

در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام از حضرت مسیح علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«الدِّینَارُ دَاءُ الدِّینِ وَ الْعَالِمُ طَبِیبُ الدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ الطَّبِیبَ یَجُرُّ الدَّاءَ إِلَی نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِحٍ لِغَیْرِهِ ؛دینار موجب بیماری دین است و عالِم

ص:201


1- 1) .بحار الانوار،ج 3،ص 225،ح 15.

طبیب دین است.هرگاه دیدید طبیب عوامل بیماری را به سوی خود می کشد او را در طبّش متهم سازید و بدانید (کسی که به خودش رحم نمی کند) خیرخواه دیگران نیست». (1)

سپس درباره گروه دوم می فرماید:«یا کسی که مطیع حاملان حق است؛اما چون بصیرتی به پیچ و خم های علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا می شود.آگاه باش (ای کمیل!) نه این به درد می خورد و نه آن»؛ (أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ،لَا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ،یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ.أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ) .

«احْناء»جمع«حِنْو»در اصل به هرچیزی گفته می شود که پیچ و خمی داشته باشد سپس به معنای جوانب نیز آمده است (چرا که جوانب و اطراف اشیا غالباً انحنایی دارد).

این گروه از یک نظر نقطه مقابل گروه اول اند؛افرادی ضعیف الفکر و نادان و مغرور که در برابر شبهه افکنان کاملا آسیب پذیر اند،میدان را خالی کرده و گاه به آن ها می پیوندند.خطر این گروه برای جهان اسلام و جامعه بشری نیز کم نیست.نمونه این گروه جمعیت خوارج بودند؛هنگامی که به توطئه و نیرنگ عمرو عاص قرآن بالای نیزه ها رفت فورا میدان را رها کردند و هنگامی که شبهه افکنی شعار«لا حُکْمَ إلّا لِلّه»را سر داد در برابر علی علیه السلام قیام کردند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته ای و العیاذ بالله نسبت کفر به آن حضرت دادند و امثال آنها در جامعه امروز ما نیز کم نیست.

حضرت درباره گروه سوم می فرماید:«یا کسی که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار آمده (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پای لذات و شهواتش قربانی می کند)»؛ (أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ) .

ص:202


1- 1) .بحارالانوار،ج 2،ص 107،ح 5.

«منهوم»به معنای شکم پرست و حریص است.

«سَلِسَ الْقِیاد»به کسی گفته می شود که به آسانی در برابر چیزی تسلیم می شود.

آن گاه به چهارمین گروه اشاره کرده می فرماید:«یا کسی که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه قبل) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانی هستند که برای چَرا رها شده اند»؛ (أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ،لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ،أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ) .

«مُغْرِم»کسی است که عاشق و دلباخته چیزی باشد.

«سائِمَة»حیوانی است که در چراگاه رها شود.

می دانیم چهارپایان جز خور و خواب و شهوت چیزی را درک نمی کنند و بیچاره انسان،اشرف مخلوقات،آن قدر تنزل کند که همسوی با آن ها باشد یا دنبال عیش و نوش و شهوت است و یا مشغول جمع مال و ثروت.

امام علیه السلام در پایان این سخن می فرماید:«این گونه علم با مرگ حاملانش می میرد»؛ (کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ) .

زیرا هیچ یک از این گروه چهارگانه شایسته آن نیستند که حامل علوم الهی باشند.به همین دلیل عالمان واقعی از قرار دادن علوم در اختیارشان خودداری می کنند و ناچار علمشان را با خودشان به گور می برند و با مرگ آن ها علم هم می میرد.

***

ص:203

ص:204

بخش سوم:

اشاره

اللَّهُمَّ بَلَی! لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ.إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً،وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً،لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ.وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً،وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً،یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ،حَتَّی یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ،وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ.هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ،وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ،وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ،وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ،وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی،أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ.آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِمْ! انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ.

ترجمه

(سپس امام علیه السلام فرمود:درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش می میرد) ولی بار خدایا! آری هرگز روی زمین از کسی که به حجت الهی قیام کند خالی نمی شود؛خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان.وجود آنها به این سبب است که دلائل الهی و نشانه های روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود.آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست.خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ می کند تا به افرادی که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادی شبیه خود بیفشانند.علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روی آورده و روح یقین را لمس کرده اند.آنها آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز

ص:205

مشکل می شمردند آسان یافته اند.و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند.آنها در دنیا با بدن هایی زندگی می کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد،خلفای الهی در زمین اند و دعوت کنندگان به سوی آئینش.آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم.ای کمیل! (همین قدر کافی است) هر زمان که می خواهی باز گرد.

شرح و تفسیر

عالمانی که حجت خدا در زمینند

امام علیه السلام در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد می فرماید:«(درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش می میرد) ولی بار خدایا! آری هرگز روی زمین از کسی که به حجت الهی قیام کند خالی نمی شود؛خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»؛ (اللَّهُمَّ بَلَی! لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ.إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً،وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً) .

درست همان چیزی که علمای امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالی از حجت نمی شود؛خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این که ابن ابی الحدید تصریح می کند که این جمله امام علیه السلام مانند تصریح به عقاید شیعیان است؛ولی اصحاب ما آن را حمل بر«ابدال»می کنند که در روایات نبوی به آنها اشاره شده و آنان مردانی هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند؛برخی شناخته می شوند و بعضی ناشناخته می مانند.

ای کاش ابن ابی الحدید دست از تعصبات طائفی خود بر می داشت و هنگامی که به سخنی از مولا امیرمؤمنان علی علیه السلام برخورد می کرد که صریح یا مانند صریح بر اعتقاد امامیه بود آن را می پذیرفت و روایاتی را که درباره ابدال نقل شده نیز

ص:206

حمل بر امامان معصوم و یاران خاص آنان می کرد.(در پایان این گفتار سخنی درباره روایات ابدال خواهیم داشت).

سپس امام علیه السلام به نکته مهمی درباره فواید وجود حجت های الهی اعم از غائب و ظاهر پرداخته می فرماید:«وجود آنها به این سبب است که دلائل الهی و نشانه های روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»؛ (لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ) .

این سخن در واقع یکی از پاسخ ها برای سؤال معروفی است که درباره فلسفه وجود امام غائب علیه السلام می شود و آن این که امام غائب علیه السلام افزون بر این که وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهی و تربیت و پرورش دل های آماده است،از طریق ولایت تکوینی همچون پرورش گل ها و میوه ها به وسیله آفتاب پشت ابر، فایده دیگری نیز دارد و آن این است که معارف اسلامی و حجج و بینات الهی و احکام شریعت را دست نخورده نگه می دارد تا با گذشت زمان گرد و غبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانی که ظاهر شود و همه را از این آب زلال حیات بخش سیراب کند.

حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها می پردازد و می فرماید:

«آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»؛ (وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً) .

قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والای ایمان قرار دارند می گوید: ««وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» ؛آنها (که ایمان دارند و عمل صالح و ظلم و ستمی بر یکدگر نمی کنند) تعدادشان کم است». (1)

در اینجا این سؤال پیش می آید که امام معصوم در هر زمان یکی بیش نیست

ص:207


1- 1) .ص،آیه 24.

چرا امام علیه السلام در این عبارت و جمله هایی که بعد از آن می آید از ضمیر جمع استفاده می کند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر می نماید؟

پاسخ این است که امام علیه السلام وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است.

درست است امام معصوم در هر زمان یکی است؛ولی هرگاه به مجموعه زمان های بعد از امام علیه السلام بنگریم امامان معصوم جمعیتی را تشکیل می دهند.

این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع،امامان معصوم و اصحاب خاص آنان باشد.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والای پروردگار پرداخته و شش صفت برایشان ذکر می کند.نخست می فرماید:

«خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ می کند تا به افرادی که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادی شبیه خود بیفشانند»؛ (یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ،حَتَّی یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ،وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ) .

آری اینان گنجینه های اسرار الهی و حافظان معارف وحی و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگری همچون خود می سپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالی از هر گونه پیرایه و آلودگی به آیندگان برسد.

تعبیر به «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده ای است که همچون امانتی از صندوقی به صندوق دیگر منتقل می شود و تعبیر به «یَزْرَعُوا» اشاره به علومی که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانی که به ثمر نشیند و این نشان می دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است.

این موضوع را در مورد علی علیه السلام در کتب حدیث غالباً خوانده ایم که علی علیه السلام می فرمود:«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمی هزار باب دیگر گشوده می شود» (1)این علوم در واقع همانند بذر اند که افشانده

ص:208


1- 1) .ر.ک:کافی،ج 1،ص 238،ح 297؛بحار الانوار،ج 22،ص 461؛کنز العمال،ج 13،ص 114.

می شوند و از یک دانه هزار دانه می روید؛ولی بخشی از علوم نیز بوده است که بدون کم و کاست از پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام منتقل شده است.

در دومین وصف می فرماید:«علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روی آورده است»؛ (هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ) .

البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلی دارد؛ولی این گروه از اولیاء الله به حد والای آن رسیدند.

تعبیر به «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابی نیست بلکه الهامی است از سوی پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است.مرحوم علامه مجلسی در تفسیر این جمله می نویسد:تعبیر به هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند«علم لدنّی»را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آنها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است. (1)

در سومین وصف می فرماید:«آنها روح یقین را لمس کرده اند»؛ (وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ) .

می دانیم یقین مراتبی دارد:علم الیقین،عین الیقین و حق الیقین.علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزی ایمان آورد؛مانند کسی که با مشاهده دود از فاصله دور،به وجود آتش ایمان پیدا کند.عین الیقین در جایی است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلا آتش را از نزدیک مشاهده کند.

حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان،آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودی همچون آهن که وارد آتش می شود و صفات آن را به خود می گیرد و به صورت بخشی از آن در می آید که این بالاترین مرحله یقین است.اولیای الهی که امیرمؤمنان علی علیه السلام در این گفتار نورانی اش می فرماید:«آنها روح الیقین را لمس کرده اند»دارای همین مرحله از یقین هستند.

ص:209


1- 1) .بحارالانوار،ج 22،ص 461.

حضرت در چهارمین وصف می فرماید:«آنان آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز مشکل می شمردند آسان یافته اند»؛ (وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ) .

«اسْتَلانُوا» (از ریشه«لین») به معنای نرمی و «اسْتَوْعَرَ» (از ریشه«وَعْر») به معنای سختی و «مترفون» (از ریشه«تَرَف») به معنای در ناز ونعمت زیستن است.

دنیاپرستان،پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل از لذات نامشروع کندن را کار مشکلی می پندارند؛ولی این گروه از اولیاء الله به آسانی از همه اینها می گذرند و به زندگی ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگی قناعت می کنند.

امام علیه السلام در وصف پنجم می فرماید:«آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند»؛ (وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ) .

جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد،جاه و مقامشان از میان برود و آینده زندگی مادی آنها دگرگون شود،از این در هراس اند که اگر از حرام الهی چشم بپوشند،به حلال نرسند و از این می ترسند که اگر از حق طرفداری کنند گروهی از دوستان خود را از دست خواهند داد؛ولی این گروه از اولیاء الله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفته اند.

در خطبه 128 نیز در کلام امام علیه السلام خواندیم که به«ابوذر»-آن مرد مبارزِ مجاهد فی سبیل الله که به سبب حمایت هایش از حق تبیعد شد و در تبعیدگاه مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپرد-به هنگامی که در زمان عثمان می خواستند او را به تبعیدگاه بفرستند خطاب کرد و فرمود:

«یا أباذَرَ...لا یُؤْنِسَنَّکَ إلّا الْحَقُّ،وَ لا یُوحِشَنَّکَ إلَّا الْباطِلُ ؛ای اباذر...مبادا با چیزی جز حق مأنوس شوی و مبادا چیزی جز باطل تو را به وحشت بیفکند».

آن گاه حضرت در ششمین و آخرین وصف می فرماید:«آنها در دنیا با بدن هایی زندگی می کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»؛ (وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی).

ص:210

اشاره به این که گرچه آن ها از نظر جسمی در این دنیا و در میان انسان های دیگر هستند؛ولی روحشان همنشین با ارواح اولیا و انبیای پیشین و فرشتگان مقرب است.به همین دلیل دنیا در نظرشان بی ارزش و بالاترین ارزش برای آنها جلب رضای پروردگارشان است.اگر آنها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمی شوند به همین دلیل است که ظاهرا در این دنیا هستند؛ولی در باطن در جهان روحانیان زندگی می کنند.

سرانجام امام علیه السلام بعد از ذکر این اوصاف که حتی ذکر آنها روح پرور و نشاط آور است،می فرماید:«آنان خلفای الهی در زمین اند و دعوت کنندگان به سوی آئینش.آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم»؛ (أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ.آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِمْ!) .

آری آنان نمایندگان خدا بر روی زمین و مصداق اتم آیه شریفه «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» 1 و پرتوی از آیه شریفه «وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً» 2 محسوب می شوند و به همین دلیل امام علیه السلام که خود مصداق اعلای این اولیای الهی است مشتاق دیدارشان است.

هنگامی که سخن به اینجا رسید و امام علیه السلام پیمانه وجود«کمیل»را از این کلمات نورانی و مفاهیم روحانی و عرفانی پر کرد به«کمیل»دستور بازگشت داد و فرمود:«ای کمیل! (همین قدر کافی است) هر زمان که بخواهی باز گرد»؛ (انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ) .

این تعبیر نشان می دهد که امام علیه السلام همراه«کمیل»باز نگشت و همچنان در آن بیابان خاموش و خالی مدتی ماند.شاید می خواست با خدای خود مناجات کند یا سخنان بیشتری بگوید که پیمانه وجود«کمیل»با آن همه عظمت،گنجایش آن

ص:211

را نداشت.تنها خدا می داند و آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا چه گذشت.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در پایان این سخن می گوید:این کلام امام علیه السلام که به«کمیل»می گوید:«هر زمان که می خواهی باز گرد»از لطیف ترین کلمات و بهترین آداب است،زیرا آمرانه نمی فرماید برگرد،بلکه می گوید:هرگاه بخواهی.تا بدین وسیله«کمیل»را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختیار برساند. (1)

به راستی مجموعه این کلام امام علیه السلام دست هر خواننده و شنونده ای را می گیرد و به سوی عالمی مملو از معنویت و نور می برد.صفات اولیای خدا و پیشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتی کوتاه و بسیار پرمعنا شرح می دهد و چیزی را در این زمینه فروگذار نمی کند تا کسانی که آماده پیمودن راهند،در این مسیر قدم بگذارند و با هدایت های الهی که بر زبان این بنده خاص پروردگار جاری شده به سوی مقصد یعنی قرب الی الله پیش روند.

جاذبه این سخن به قدری زیاد است که در کلمات علمای شیعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گسترده ای پیدا کرده و در بسیاری از کتاب ها با عظمت از آن یاد کرده اند.

مرحوم علامه مجلسی در پایان این سخن می گوید:سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فواید آن بهره گیرند). (2)

نکته ها:
1-نظر امام علیه السلام در این کلمات به کیست؟

همان گونه که قبلاً اشاره کردیم،اوصافی را که امام علیه السلام در ذیل این کلام نورانی

ص:212


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 352.
2- 2) .بحار الانوار،ج 1،ص 194.

بیان کرده ناظر به امامان معصوم علیهم السلام است که وقتی در طول زمان آنها را در نظر بگیریم مجموعه ای تشکیل می دهند که با تعبیرات امام علیه السلام که به صیغه جمع از آنها یاد کرده کاملاً سازگار است.آنها که زمین از وجودشان خالی نیست،و گاه ظاهر و مشهور و زمانی خائف و مغمورند،آنان که اصالت معارف اسلامی و حجت های الهی و نشانه های روشن او را حفظ می کنند و نسل به نسل به آیندگان منتقل می سازند.آری آنها هستند که علم را به حقیقت بصیرت دریافته و به حق الیقین رسیده اند،دنیا در نظرشان کوچک و روحشان به عالم اعلا مرتبط است و خلفای الهی در زمین و داعیان به دین او هستند و عظمت مقامشان در حدی است که امام علیه السلام اشتیاق دیدارشان را دارد.

این احتمال نیز هست که منظور امامان معصوم و اصحاب سر و خواص نزدیک آنها باشند؛کسانی مانند:«سلمان»،«مقداد»،«ابوذر»،«مالک»،«عمار» و«جابر»که وجودشان در کنار امام معصوم و از پرتو آن روشن و نورافشان شده و آنان نیز به سهم خود گروه هایی را به دین خدا فرا می خواندند و نمایندگان خدا در زمین بودند و«کمیل»خود،یکی از ایشان بود که شایسته شنیدن این کلمات و مخاطب به این خطاب نورانی شد و توانست آن را در دل تاریخ جاودانه سازد تا امروز در اختیار ما قرار گیرد.

2-ابدال کیانند؟

چنان که قبلاً اشاره شد ابن ابی الحدید در شرح این کلام نورانی تصریح می کند که این کلام کاملاً بر عقیده شیعه امامیه منطبق است که آن را اشاره به امامان معصوم می دانند.سپس می افزاید:اما اصحاب ما آن را به ابدال تفسیر می کنند که در روایات نبوی به آن اشاره شده است.

به همین مناسبت لازم می دانیم درباره عقیده ابدال که در کتب روایی اهل

ص:213

سنت و همچنین بعضی کتب شیعه آمده توضیحی داشته باشیم.

اساس اعتقاد اهل سنت درباره ابدال بعضی از احادیث است که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده اند از جمله احمد حنبل در مسند خود از آن حضرت نقل می کند که فرمود:

«الأبْدالُ فی هذِهِ الْاُمَّةِ ثَلاثُونَ مِثلُ إبْراهیمِ خَلیلِ الرَّحْمانِ عَزَّ وَ جَلَّ کُلُّ ما ماتَ رَجُلٌ أبْدَلَ اللّهُ تَعالی مَکانَهُ رِجالاً ؛ابدال در امت من سی نفرند که هر کدام همچون ابراهیم خلیل اند و هر زمان یکی از آنها از دنیا برود خدا فرد دیگری را بدل او قرار می دهد.(از اینجا وجه نام گذاری ابدال به این نام روشن می شود)». (1)

در مجمع الزوائد در حدیث دیگری از آن حضرت نقل می کند آنها چهل نفرند که خدا به برکت آنها برکات زمین و آسمان را نصیب انسان ها می کند. (2)

سپس می بینیم این روایت به دست«معاویه»می افتد و او چنان آن را تحریف می کند که هر خواننده ای گرفتار وحشت می شود.ابن ابی الحدید تحت عنوان «احادیث مجعوله که در مذمت علی علیه السلام ساخته اند»از معاویه چنین نقل می کند که:«واقدی»می نویسد:هنگامی که«معاویه»از عراق بعد از صلح با امام حسن علیه السلام به شام بازگشت خطبه ای خواند و گفت:ای مردم! رسول اکرم صلی الله علیه و آله به من چنین فرمود:

«إنَّکَ سَتَلِی الْخِلافَةَ مِنْ بَعْدی فَاخْتَرِ الْأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فیهَا الْأبْدالُ وَقَدِ اخْتَرْتُکُمْ فَالْعَنُوا أبا تُرابٍ ؛به زودی تو خلافت را پس از من عهده دار می شوی.

سرزمین مقدس (شامات) را انتخاب کن چرا که ابدال در آنجا هستند و من شما را برگزیدم،بنابراین شما ابوتراب (نعوذ بالله علی علیه السلام) را لعن کنید». (3)

این حدیث به دست صوفیه افتاده و آنها گفته اند:دنیا هرگز خالی از ابدال نمی شود و آنها چهل نفرند و خالی از اوتاد نمی گردد و آنها هفت نفرند و از

ص:214


1- 1) .مسند احمد،ج 5،ص 322.
2- 2) .مجمع الزوائد،ج 10،ص 63.
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 4،ص 72.

قطب ته نمی ماند و او یک نفر است.هنگامی که قطب بمیرد یکی از آن هفت نفر به جای او می نشینند و یکی از چهل نفر از ابدال در سلک اوتاد قرار می گیرند. (1)

ابن ابی الحدید پس از نقل این سخن می افزاید:اصحاب ما معتقدند که ابدال جماعتی از علما و مؤمنین آگاه به مسائل اسلامی اند و اگر اجماع امت حجت است به موجب سخن آنهاست و چون نمی توان آنان را شناخت اجماع همه علما معیار قرار داده شده در حالی که اصل،قول همان گروه است. (2)

جالب این که در کتب اهل سنت آمده است که ابدال هرگز فرزندی از خود نمی آورند،هرچند هفتاد همسر انتخاب کنند و لذا بعضی از افراد را که فرزندی نداشتند جز ابدال شمردند (3)؛ولی این ویژگی چه سری دارد بر هیچ کس روشن نیست.

در روایات شیعه امامیه نیز به ابدال اشاره شده است؛از جمله مرحوم علامه مجلسی در جلد 27 بحارالانوار در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام چنین نقل می کند که راوی از آن حضرت پرسید:مردم (اشاره به جماعتی از اهل سنت است) چنین گمان می کنند که در زمین ابدالی وجود دارد.این ابدال کیستند؟ امام علیه السلام فرمود:راست گفتند.ابدال همان اوصیا (و امامان معصوم) هستند که خداوند عزوجل آنها را بدل انبیا قرار داده است،هنگامی که انبیا را از این جهان برد و خاتم آنها را محمد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله قرار داد.

مرحوم علامه مجلسی بعد از ذکر این حدیث می گوید:ظاهر دعایی که جزء دعای«ام داود»است و از امام صادق علیه السلام در نیمه رجب نقل شده که می گوید:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد...اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْأَوْصِیَاءِ وَالسُّعَدَاءِ وَالشُّهَدَاءِ وَأَئِمَّةِ الْهُدَی اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْأَبْدَالِ وَالْأَوْتَاد ...»این است که ابدال غیر از امامان

ص:215


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 10،ص 96.
2- 2) .ر.ک:همان،ج 18،ص 351.
3- 3) .میزان الاعتدال،ذهبی،ج 1،ص 591.

اهل بیت اند (زیرا نخست درود به آل محمد و ائمه هدی فرستاده شده و سپس درود به ابدال و اوتاد).ولی صریح نیست و ممکن است آن را حمل بر تأکید کرد.

سپس می افزاید:ممکن است مراد از این دعا اصحاب خاص ائمه باشند و به هر حال ظاهر خبر این است که آنچه را صوفیه اهل سنت افترا بسته اند (که آن را اشاره به اقطاب و سران صوفیه می دانند) نفی می کند. (1)

در حدیثی که در کتاب مستدرک از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده نیز می خوانیم:

«هر کس در روز بیست و پنج بار به همه مردان و زنان مؤمن دعا کند خداوند کینه را از سینه او بیرون می برد و او را جزء ابدال محسوب می دارد». (2)

از مجموع آنچه در بالا ذکر شد استفاده می شود که اصل وجود ابدال در کلام رسول اکرم صلی الله علیه و آله و به دنبال آن در بعضی از کلمات ائمه اهل بیت علیهم السلام بوده است و اشاره به افراد با ایمان والا مقامی است که خداوند آنها را برای هدایت بندگانش در زمین قرار داده که در رأس همه آنها امام معصوم علیه السلام است.همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ أبْدالَ أُمَّتی لَنْ یَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالْأعْمالِ وَإنَّما دَخَلُوها بِرَحْمَةِ اللّهِ وَسِخاوَةِ الْأَنْفُسِ وَسَلامَةِ الصَّدْرِ وَرَحْمَةٍ لِجَمیعِ الْمُسْلِمینَ ؛ابدال امتم (تنها) با اعمالشان وارد بهشت نمی شوند،بلکه به رحمت خداوند و سخاوت نفس و سلامت دل و مهربانی و محبت به جمیع مسلمانان وارد بهشت می شوند». (3)

ولی بعداً هر گروهی این واژه را به نفع خود و بر طبق امیال و هوس های خویش تفسیر کرده؛صوفیان به نفع خود،معاویه نیز به سود خویش آن را بر آنچه مایل بوده اند تطبیق داده اند.

ص:216


1- 1) .بحارالانوار،ج 27،ص 48.
2- 2) .مستدرک،ج 5،ص 236.
3- 3) .کنزالعمّال،روایت 346001.
3-کمیل بن زیاد کیست؟

نام«کمیل»در نزد همه شیعیان مشهور است و همگی او را از خواص و اصحاب سرّ امیرمؤمنان علی علیه السلام می دانند و حدیث بالا نیز دلیل روشنی برای همین معناست که امام علیه السلام این کلمات نورانی را در فضایی خالی از اغیار در اختیار او گذارد و دستور داد آن را نگهداری کند (تا به دیگران برساند).این کلام دستور العملی است برای همه پویندگان راه حق و سالکان الی الله و نمونه روشنی است از تعلمیات عالی اسلام.دعای معروف«کمیل»نیز از پربارترین دعاهاست که عاشقان پروردگار پیوسته از آن بهره مند می شوند.

جالب این که بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز وی را ستوده و اوصاف برجسته ای برای او ذکر کرده اند؛ابن کثیر که از متعصبان اهل سنت است درباره او می نویسد کمیل از اصحاب امیرمؤمنان،در صفین حاضر شد و مردی شجاع، زاهد و عابد بود که در سن صد سالگی به دست حجاج در سال هشتاد و دو به شهادت رسید. (1)

از تعیین زمان وفات کمیل استفاده می شود که وی مدتی از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز درک کرده بود؛ولی بعضی او را به هنگام شهادت هفتاد ساله ذکر کرده اند،از این رو او را از تابعین شمرده اند نه از صحابه. (2)خداوند کمیل را با اولیائش محشور و غریق رحمت خاصش کند.

شرح بیشتری در باره حالات کمیل در ذیل نامه 61 از نامه های امیرمؤمنان علیه السلام آوردیم.

***

ص:217


1- 1) .البدایة و النهایة،ج 9،ص 46.
2- 2) .الاصابة،ج 5،ص 486.

ص:218

گفتار حکیمانه 148- تا سخن نگفته ای معلوم نیست کیستی!

اشاره

و قال علیه السلام

الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان زیر زبان خود پنهان است

(و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد). (1)

ص:219


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه این کلام گهربار حکمت آمیز از مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی از عبدالعظیم حسنی از امام جواد علیه السلام از پدرش امام علی بن موسی الرضا از اجدادش از جدش امیرمؤمنان علیهم السلام در ضمن روایتی نقل کرده است که آن حضرت فرمود:چهار جمله من گفته ام که در قرآن مجید تصدیقش آمده است؛گفته ام: «الْمَرءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ فَإذا تَکَلَّمَ ظَهَرَ؛ انسان در زیر زبانش نهفته است،هنگامی که سخن بگوید شخصیتش آشکار می شود».خداوند در قرآن مجید (درباره منافقان) فرموده است: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ» ؛آنها را از طرز سخنانشان خواهی شناخت»(محمد،آیه 30).نیز جاحظ که قبل از مرحوم رضی می زیسته است در کتاب المائة المختارة این کلام شریف را نقل می کند (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 130).جالب این که همین کلام حکمت آمیز با اضافه ای در حکمت 392 آمده است.

ص:220

شرح و تفسیر

تا سخن نگفته ای معلوم نیست کیستی!

امام علیه السلام در این کلام بسیار کوتاه و پرمعنا می فرماید:«انسان زیر زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد)»؛ (الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ) .

منظور از«مرء»(انسان) در اینجا شخصیت و ارزش انسان است و منظور از «مخبوء»(نهفته بودن) در زیر زبان این است که هنگامی که سخن بگوید شخصیت او آشکار می شود،چرا که سخن ترجمان عقل و دریچه ای به سوی روح آدمی است.هرچه در روح اوست از خوب و بد،والا و پست،بر زبان و کلماتش ظاهر می شود.گاه انسان به افرادی برخورد می کند که از نظر ظاهر بسیار آراسته و پرابهت اند؛اما همین که زبان به سخن می گشاید می بیند که چقدر تو خالی است.و بر عکس به افرادی برخورد می کند که ابداً ظاهری ندارند؛اما هنگامی که زبان به سخن می گشاید،انسان احساس می کند شخص دانشمند و حکیمی است.

مرحوم علامه مجلسی این کلام را از مصباح الشریعة با اضافه ای از امام صادق از امیرمؤمنان علی علیهما السلام نقل کرده است و آن این که امام علیه السلام به دنبال این جمله می فرماید:

«فَزِنْ کَلَامَکَ وَ اعْرِضْهُ عَلَی الْعَقْلِ وَ الْمَعْرِفَةِ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ وَ فِی اللَّهِ فَتَکَلَّمْ بِهِ وَ إِنْ کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَالسُّکُوتُ خَیْرٌ مِنْه ؛حال که چنین است کلام خود را بسنج

ص:221

و بر عقل و معرفت عرضه دار هرگاه رضای خدا در آن است آن را بر زبان جاری کن و اگر غیر از آن است سکوت از چنین سخن گفتنی بهتر است». (1)

درباره اهمیت این جمله کوتاه و تاثیر آن در شناخت انسان ها دانشمندان اسلام سخن های برجسته ای گفته اند از جمله ابن ابی الحدید در ذیل همین کلام حکمت آمیز می گوید:مفهوم این کلام در عبارات مختلفی آمده؛اما تعبیری که در اینجا آمده است از نظر کوتاه بودن و پرمعنا بودن نظیر و مانند ندارد. (2)

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود می گوید:ادیب و فقیه و فیلسوف تنها با سخنانشان شناخته می شوند و همچنین وکلا و اخترشناسان،ولی طبیب و مهندس و مانند آنها هم با سخنانشان شناخته می شوند و هم با کارهایشان و به هر حال هر انسانی که سخنان تازه مفیدی در اختیار برادر هم نوعش بگذارد عاقل و عالم و ادیب و فقیه و فیلسوف است؛اما سخنوران فصیحی که اثر با ارزشی از خود به یادگار نگذاردند سوفسطائیانی بیش نیستند،هرچند هزاران جلد نثر و نظم نوشته باشند. (3)

تأثیر این سخن امام علیه السلام به قدری در شعرا و ادیبان زیاد بوده که در اشعار آنها نمایان است.

سعدی می گوید:

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد

نیز می گوید:

زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند کسی که گوهر فروش است یا پیله ور

ص:222


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 285،ح 39.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 353.
3- 3) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 316.

شاعر دیگری می گوید:

آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان

شاعر دیگری می گوید:

مرد،ار خزف و طلای کان است در زیر زبان خود نهان است

***

ص:223

ص:224

گفتار حکیمانه 149- به حدّ خود قانع باش!

اشاره

و قال علیه السلام

هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که قدر خود را نشناسد هلاک می شود. (1)

ص:225


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه از شیخ صدوق در کتاب خصال چنین نقل می کند که عامر شعبی-از علمای معروف اهل سنت که او را از تابعین و فقهای معروفشان شمردند-(وفات او در سال 104 هجری واقع شده است) می گوید امیرمؤمنان علی علیه السلام نه جمله ارتجالاً (بدون مطالعه قبلی) بیان فرمود که چشم بلاغت را خیره ساخت و گوهرهای حکمت را کم ارزش نمود و همه را از رسیدن به یکی از آنها باز داشت.سه جمله در مناجات است و سه جمله از آنها در حکمت و سه جمله در ادب.اما آن سه جمله ای که در مناجات وارد شده این است که فرمود: «کَفَی بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً» و «کَفَی بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً» و «أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِبُّ؛ این عزت برای من بس است که بنده تو باشم و این افتخار برای من کافی است که تو پروردگار من باشی تو آن گونه هستی که من دوست دارم و مرا چنان قرار ده که تو دوست داری». سه جمله ای که در حکمت از آن حضرت نقل شده این است: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» و «مَا هَلَکَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» و «الْمَرْءُ مَخْبُوٌّ تَحْتَ لِسَانِهِ؛ ارزش هر کس به اندازه کاری است که به خوبی از عهده آن بر می آید و آن کس که قدر و مقام خود را بشناسد هرگز هلاک نمی شود و انسان در زیر زبانش نهفته شده است». اما آن سه جمله نقل شده در ادب این است:«امْنُنْ عَلَی مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَمِیرَهُ»و«احْتَجْ إِلَی مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَسِیرَهُ»و«اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظِیرَهُ؛به هر کس می خواهی نعمت ببخش تا امیرش باشی و دست حاجت به هر کس می خواهی دراز کن تا اسیرش شوی و از هر که می خواهی بی نیاز شو تا نظیرش باشی». نویسنده کتاب مصادر بعد از ذکر این کلام شعبی می گوید:از جاحظ (مرد فصیح و بلیغ مشهور) نقل شده که گفته است هیچ سخنی بعد از کلام خداوند و کلام رسول الله صلی الله علیه و آله از کسی صادر نشد مگر این که من به معارضه با آن برخاستم مگر کلماتی از امیرمؤمنان علی علیه السلام که من قادر به معارضه با آن نشدم آن کلمات چنین است: «ما هَلَکَ امْرَءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» و جمله «الْمَرُء عَدُوُّ ما جَهِل» و جمله «اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظیرُه...» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 130).

ص:226

شرح و تفسیر

به حدّ خود قانع باش!

امام علیه السلام در این کلام نورانی کوتاه و پرمعنایش به افرادی که از حدّ خود تجاوز می کنند هشدار می دهد می فرماید:«آن کسی که قدر خود را نشناسد هلاک می شود»؛ (هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ) .

می دانیم یکی از عمیق ترین غرایز انسان،دوست داشتن خویشتن است و بسیار می شود که بر اثر آن انسان قدر و منزلت خود را گم می کند جنبه های مثبت خویش را بسیار بیش از آنچه هست می پندارد و حتی گاهی جنبه های منفی خود را مثبت می انگارد.به همین دلیل بر جای خود تکیه نمی کند،بلکه خود را در جایی قرار می دهد که شایسته آن نیست و در آنجا گاه سخنانی می گوید که دین و دنیای او را بر باد می دهد،آبروی او را می ریزد،سرچشمه مفاسدی در جامعه می شود که نتیجه همه آنها هلاکت معنوی و مادّی است.

مثلاً کسی چند صباحی آموزش علوم دین را دیده و هنوز به مقام اجتهاد نرسیده خود را مجتهدی اعلم بداند و به استنباط احکام بنشیند و احکامی را آمیخته با اشتباهات فراوان برای این و آن بازگو کند و عبادات و معاملات آنها را ضایع سازد،چنین شخصی که قدر خود را نشناخته به یقین مسئولیت سنگینی را در قیامت خواهد داشت.

یا شخصی چند کتاب طبی را مطالعه کرده،ناگهان براثر خودبزرگ بینی

ص:227

خویش را طبیبی حاذق و لایق بپندارد و دستورات طبی صادر کند که باعث خطر جانی برای گروهی شود،او به یقین دنیا و آخرت خود را تباه ساخته است.

شاهد این تفسیر،جمله معروفی است که در افواه دانشمندان شهرت یافته

«رَحِمَ اللّهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ یَتَجاوَزْ حَدَّهُ ؛خدا رحمت کند کسی را که قدر و منزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند».

شاهد دیگر بر این تفسیر همان چیزی است که در خطبة 16 نهج البلاغه گذشت:

«هَلَکَ مَنِ ادَّعَی،وَخابَ مَنِ افْتَری،مَنْ أَبْدَی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ وَکَفَی بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ ؛آن کس که به ناحق ادعایی کند هلاک می شود و آن کس که با دروغ و افترا مقامی را طلب کند محروم می گردد و به جایی نمی رسد و آن کس که (با ادّعاهای باطل) به مبارزه با حق برخیزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد و در نادانی انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد».

ولی همان گونه که در ذیل خطبه 103 گذشت (1)این جمله تفسیر دیگری نیز می تواند داشته باشد که انسان به موهبت الهی قدر و مقام والایی دارد و جِرم صغیری است که عالم کبیر در آن خلاصه شده است حتی می تواند از فرشتگان آسمان بالاتر رود.آری چنین است مقام آدمیت،بنابراین اگر مقام خود را درست نشناسد و شخصیت خویش را با درهم و دینار و مقامی معاوضه کند و در هوا و هوس ها و شهوات غوطه ور شود و از رسیدن به مقام قرب الهی باز ماند خود را هلاک کرده است،چرا که قدر خود را نشناخته است.

با توجه به آنچه گذشت و تبادر عمومی دانشمندان از این حدیث معنای اوّل مناسب تر به نظر می رسد،هرچند در بعضی از روایات نیز تعبیراتی است که معنای دوم را تداعی می کند؛مانند آنچه در کلام دیگری از امام امیرمؤمنان علیه السلام آمده است که می فرماید:

«مَنْ حَصَّنَ شَهْوَتَهُ فَقَدْ صَانَ قَدْرَه» (2)هرچند جمع میان

ص:228


1- 1) .در عبارت:«العالِمُ مَنْ عَلِمَ قَدْرُهُ»
2- 2) .کافی،ج 8،ص 22،خطبه وسیله.

دو معنا نیز ممکن است که از یک سو نگاه به معنای اول کند و از سویی دیگر نگاه به معنای دوم.

***

ص:229

ص:230

گفتار حکیمانه 150- یک اندرز جامع!

اشاره

و قال علیه السلام

بخش اوّل:

اشاره

لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ:

لَا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الْآخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ،وَ یُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ،یَقُولُ فِی الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ،وَ یعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ،إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ،وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ؛یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ،وَ یَبْتَغِی الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ،ینْهَی وَ لَا یَنْتَهِی،وَ یَأْمُرُ بِمَا لَا یَأْتِی؛یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَ لَا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ،وَ یُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ،یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ،وَ یُقِیمُ عَلَی مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ،إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً،وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِیاً؛یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ،وَ یقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ؛إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً،وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً؛تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَی مَا یَظُنُّ،وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَی مَا یَسْتَیْقِنُ، یَخَافُ عَلَی غَیرِهِ بِأَدْنَی مِنْ ذَنْبِهِ،وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ.

امام علیه السلام در جواب شخصی که موعظه و اندرزی از او خواست می فرماید:

از کسانی نباش که بدون عمل امید سعادت اخروی دارد و توبه را با آرزوهای

ص:231

دور و دراز به تأخیر می اندازد،درباره دنیا همچون زاهدان سخن می گوید؛ولی در آن همچون دنیاپرستان عمل می کند.اگر چیزی از دنیا به وی برسد سیر نمی شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود.از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ولی باز هم فزونی می طلبد.دیگران را از کار بد باز می دارد ولی خود نهی نمی پذیرد و دیگران را به کار خوب وا می دارد؛ولی خودش به آن عمل نمی کند.صالحان را دوست دارد ولی عمل آنها را انجام نمی دهد و گنهکاران را دشمن می شمارد ولی یکی از آنهاست.از مرگ به سبب زیادی گناهان متنفر است؛اما به اعمالی ادامه می دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش می دارد.هرگاه بیمار می شود (از اعمال بد خود) پشیمان می گردد و هرگاه تندرست شود احساس امنیت می کند و به لهو و لعب می پردازد.به هنگام سلامت خودخواه و مغرور می شود و به هنگام گرفتاری ناامید می گردد.اگر بلایی به وی برسد همچون بیچارگان دست به دعا بر می دارد و اگر وسعت و آرامشی به او دست دهد با غرور از خدا روی گردان می شود.نفس او وی را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار می کند ولی در امور آخرت به آنچه یقین دارد بی اعتناست.نسبت به دیگران به کمتر از گناه خود می ترسد و نسبت به خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد. (1)

ص:232


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که گروه زیادی قبل از مرحوم سید رضی این گفتار بسیار حکیمانه و پرمعنا را در کتاب های خود آورده اند از جمله ابن شعبه حرانی در تحف العقول و جاحظ بخشی از آن را در کتاب البیان و التبیین آورده مبرد در کتاب الفاضل،ابن عبد ربه در عقد الفرید و بعد از سید رضی گروه دیگری نیز از دانشمندان معروف آن را در کتاب های خود آورده اند از جمله قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و سبط بن الجوزی در تذکرة الخواص و متقی هندی در کنزالعمّال.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 134).
شرح و تفسیر

یک اندرز جامع!

این کلام حکمت آمیز که نصایح بسیار گرانقدر و مواعظ گرانبهایی در آن هست دستور العملی است برای تمام زندگی بشر که در سایه آن می تواند سعادت دنیا و آخرت را برای خود به دست آورد.مرحوم سید رضی بعد از ذکر این کلام شریف-چنان که خواهد آمد-تصریح می کند که اگر در مجموعه کتاب نهج البلاغه جز این کلام شریف نبود برای وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش کافی بود و چه بسیار از افرادی که از جای جای این کلام شریف برای اثبات مقاصد خود بهره گرفتند و سخنان خود را به وسیله آن آراسته اند.

جالب توجه این که محدث مشهور اهل سنت متقی هندی در کنز العمّال مقدّمه ای برای این حدیث شریف ذکر کرده است،وی از«زیاد بن اعرابی»نقل می کند که بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام علیه السلام بر منبر کوفه قرار گرفت و حمد الهی به جای آورد و در این هنگام گریه به او مهلت نداد به اندازه ای که اشک ها بر صورت و محاسن شریفش جاری شد و هنگامی که محاسن شریف خود را تکان داد قطره هایی از آن بر بعضی از حاضران افتاد و ما می گفتیم:

هر کسی که قطره ای بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد کرد.سپس شروع به خطبه کرد و فرمود:

«أیُّهَاالنّاسُ لاتَکُونُوا مِمَّنْ یَرْجُواالْآخِرَةَ» . (1)

ص:233


1- 1) .کنزالعمّال،ج 16،ص 205،ح 44229.

امام علیه السلام در این بیان پربار در جواب شخصی که موعظه و اندرزی از او خواست به سی مورد از رذائل اخلاقی اشاره کرده و با بیان شیوا و قریب به استدلال از آن نهی می کند. (قَالَ علیه السلام:لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یعِظَهُ) .

می فرماید:

1.«از کسانی نباش که بدون عمل امید سعادت اخروی دارد»؛ (لَا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الْآخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ) . (1)

به گفته مرحوم مغنیه در فی ظلال انسان برای رسیدن به متاع حقیر دنیا بدون تلاش و سعی و کوشش هرگز به مقصود نمی رسد،پس چگونه برای رسیدن به نعمت های پرارزش الهی در آخرت که نه چشمی همانند آن را دیده و نه گوشی وصف آن را شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده می تواند بدون سعی و کوشش برسد. (2)

قرآن مجید در آیاتی چند بر این معنا تأکید فرموده؛در یک جا می فرماید:

«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی* وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری» ؛واین که برای انسان چیزی جز (حاصل) سعی وکوشش او نیست،واین که تلاش او به زودی دیده می شود». (3)

در جای دیگر می فرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّهِ» ؛آیا گمان کردید داخل بهشت می شوید،بی آنکه حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که سختی ها و زیان ها به آنها رسید، و آن چنان بی قرار شدند که پیامبر و افرادی که با او ایمان آورده بودند گفتند:پس یاری خدا کی خواهد آمد؟!». (4)

ص:234


1- 1) .تعبیر به«ممّن یرجو»نشان می دهد که جمله«یرجو»در واقع به معنای صیغه جمع است،هر چندبه ظاهر مفرد می باشد و به همین دلیل تمام صیغه های مفرد رادر ابن حدیث طولانی به صورت جمع ترجمه کردیم.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 318.
3- 3) .نجم،آیه 39و40.
4- 4) .بقره،آیه 214.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید:

«ایُّها الناسُ انِّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَبَیْنَ أَحَدٍ شَیْءٌ یُعْطِیهِ بِهِ خَیْراً أَوْ یَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلَّا الْعَمَلُ الصالِحُ لَایَدَّعِی مُدَّعٍ وَلَا یَتَمَنَّ مُتَمَنٍّ أنَّهُ یَرْجوُا إِلَّا بعَمَلٍ وَرَحْمَةٍ وَلَوْ عَصَیْتُ هَوَیْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا ؛ای مردم! میان خدا و بین هیچ کس چیزی نیست که به وسیله آن خیری به کسی برساند یا شرّی را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسیله جلب خیرات و دفع آفات همین است،بنابراین) هیچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهی.من هم اگر عصیان پروردگار کنم سقوط خواهم کرد.سپس رسول اکرم صلی الله علیه و آله سه بار این جمله را تکرار کرد:

خداوندا آیا من ابلاغ کردم؟». (1)

احادیث در این زمینه بسیار است که وسیله نجات تنها عمل صالح است و این پاسخی است برای آنها که تصور می کنند تنها با ذکر شهادتین و اظهار اسلام و به جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضی از ادعیه و توسلات و یا حتی تنها با شرکت در یک مجلس عزاداری اهل نجات خواهند شد،هرچند زندگی آنها سراسر آلوده گناه و معصیت باشد.

2.«(از کسانی مباش که) توبه را با آرزوهای دور و دراز به تأخیر می اندازد»؛ (وَ یُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ) .

اشاره به این که اگر گناه و لغزشی از تو سر زد بلافاصله دست به دامن لطف الهی بزن و با توبه و استغفار به درگاه او باز گرد.مبادا آرزوهای دور و دراز مانع این کار شود که هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه دیگر زنده است و درهای توبه به روی او باز است.به همین دلیل در روایات زیادی از تسویف توبه و تأخیر آن نهی شده است.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که خطاب به اباذر فرمود:

«إِیَّاکَ

ص:235


1- 1) .ارشاد مفید،ج 1،ص 182؛اعلام الوری طبرسی،ص 134.

وَ التَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَه ؛از تأخیر توبه به سبب تکیه بر آرزوها برحذر باش،زیرا تو به امروز تعلق داری نه به فردا». (1)

در حدیثی از امام علی بن ابی طالب علیه السلام می خوانیم:

«إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ ؛اگر گناهی مرتکب شدی برای محو آن با توبه شتاب کن». (2)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَی أَعْظَمِ الْخَطَرِ ؛کسی که توبه را عقب می اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است». (3)

3.«(از کسانی مباش که) درباره دنیا همچون زاهدان سخن می گوید ولی در آن همچون دنیاپرستان عمل می کند»؛ (یقُولُ فِی الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَ یعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ) .

اشاره به این که میان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنیا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه که ریاکاران و متظاهران به قدس و ورع و خالی از قداست و پاکی سخن می گویند.

قرآن مجید می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ». 4

4.«(از کسانی مباش که) اگر چیزی از دنیا به او برسد سیر نمی شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»؛ (إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ،وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ) .

اشاره به این که در زندگی قانع باش.اگر گرفتار محرومیت شدی صابر و اگر مواهب الهی شامل حالت شد شاکر باش.نه مانند دنیاپرستان که هرگز از دنیا سیر نمی شوند و هرقدر بیشتر از مواهب دنیا در اختیارشان قرار بگیرد تشنه تر

ص:236


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 75،ح 3.
2- 2) .همان،ص 210،ح 1.
3- 3) .مستدرک الوسائل،ج 12،130،ح 13707.

می گردد،همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّی یَقْتُلَه ؛مَثَل دنیا همچون آب شور دریاست که هر قدر تشنه ای از آن بیشتر بنوشد بیشتر گرفتار عطش می شود تا او را در کام مرگ فرو برد». (1)

5.«(از کسانی مباش که) از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ولی باز هم فزونی می طلبند»؛ (یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ،وَ یَبْتَغِی الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ) .

روشن است که هر نعمتی را شکری لازم است و از دست و زبان هیچ کس بر نمی آید که از عهده شکرش به در آید.با این حال چگونه ممکن است انسان، شکر را رها کند و دائما به دنبال زیاده خواهی باشد.این نشانه نهایت غفلت و بی خبری است.

6.«(از کسانی مباش که) دیگران را از کار بد باز می دارد؛ولی خود نهی نمی پذیرد و دیگران را به کار خوب وا می دارد؛ولی خودش به آن عمل نمی کند»؛ (یَنْهَی وَ لَا ینْتَهِیَ،وَ یأْمُرُ بِمَا لَا یَأْتِیَ) .

بدیهی است اگر انسان کسی را به چیزی امر کند به یقین به سبب آثار خوب و برکات آن است.با این حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگیرد و اگر دیگری را از کاری باز می دارد لابد به سبب زیان های آن است،با این حال چرا خودش پرهیز نکند.آیا این بی توجهی دلیل بر آن نیست که ایمان درستی به گفته های خود ندارد؟

قرآن مجید نیز در مقام سرزنش این گونه افراد می فرماید: «أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ؛آیا مردم را به نیکی (وایمان به پیامبری که صفات او در تورات آمده) دعوت می کنید،امّا خودتان را فراموش می کنید با این که شما کتاب آسمانی (تورات) را می خوانید.آیا نمی اندیشید؟». (2)

ص:237


1- 1) .کافی،ج 2،ص 136،ح 24.
2- 2) .بقره،آیه 44.

7.«(از کسانی مباش که) صالحان را دوست دارد ولی عمل آنها را انجام نمی دهد و گنهکاران را دشمن می شمارد ولی یکی از آنهاست»؛ (یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَ لَا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ،وَ یُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ) .

این در واقع نوعی تناقض در فکر و عمل است؛از نظر تفکر عشق به صالحان دارند لابد به موجب اعمال صالح آنها؛ولی از نظر عمل آنچه را بدان عشق می ورزیده کنار می گذارند.همچنین در نقطه مقابل از ظالمان و عاصیان و فاسقان متنفرند که به یقین به سبب اعمالشان است در حالی که در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند.ممکن است در آن درجه از شدت نباشد؛ولی به هر حال با دیدی کلی عمل آنها هماهنگ با اعمال کسی است که از وی متنفرند.این تناقض به راستی عجیب،و نشانه ضعف ایمان و اراده و غلبه هوای نفس است.

در صحیفه گرانبهای سجادیه نیز در ضمن دعای بیست و چهارم می خوانیم:

«لا تَجْعَلْنی مِمَّنْ یُحِبُّ الصّالِحینَ وَ لا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ یُبْغِضُ الْمُسیئینَ وَ هُوَ أحَدُهُمْ ؛خداوندا مرا از آنها قرار نده که صالحان را دوست دارند ولی اعمال آنها را انجام نمی دهند و گنهکاران را دشمن دارند ولی خودشان در عمل همچون آنها هستند».

8.«(از کسانی مباش که) از مرگ به سبب زیادی گناهانش متنفر است؛اما به اعمالی ادامه می دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش می دارد»؛ (یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ،وَ یُقِیمُ عَلَی مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ) .

این نیز تناقض دیگری در زندگی آنهاست؛از یک سو هنگامی که سخن از مرگ به میان می آید وحشت دارد،زیرا نامه اعمال خود را سیاه می بیند ولی به جای توبه و اصلاح مسیر خویش باز به همان گناهان ادامه می دهند.این تناقض نیز در فکر و عمل به سبب ضعف ایمان و غلبه هوای نفس است.

قرآن مجید درباره گروهی از یهود می فرماید: «وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ

ص:238

أَیْدِیهِمْ» ؛ولی آنها،به خاطر اعمال بدی که پیش از خود فرستاده اند،هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد». (1)

همچنین در آیه بعد نیز می فرماید: «یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ» ؛(تا آن جا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود؛در حالی که این عمر طولانی او را از کیفر (الهی) باز نخواهد داشت». (2)

9.«(از کسانی مباش که) هرگاه بیمار می شود (از اعمال زشت خود) پشیمان می گردد و اگر تندرست باشد احساس امنیت می کند و به لهو و لعب می پردازد»؛ (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً،وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِیاً) .

آری آنها به هنگام بیماری چون چهره مرگ را در نزدیکی خود می بینند، ندامت به آنها دست می دهد و به فکر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خویش می افتند؛اما همین که از بستر بیماری برخاسته و تندرستی به آنها باز گشت آن حالت به کلی زائل شده و خود را در هاله ای از امن و امان می بینند و به لهو و لعب مشغول می شوند.این فراموشکاری سریع و تناقض در دو حال نزدیک به هم نیز نشانه سطح فکر کوتاه آنها و ضعف ایمان ایشان است.

خداوند انسان را در زندگی گرفتار مشکلات و مصائب و بیماری ها می کند تا به آنها هشدار دهد از خواب غفلت برخیزند؛اما افسوس که این بیداری برای بسیاری از مردم زودگذر است.هنگامی که آن مشکلات برطرف می شود بلافاصله در خواب غفلت فرو می رود.

10.«(از کسانی مباش که) به هنگام سلامت خودخواه و مغرور می شود و به هنگام گرفتاری ناامید می گردد»؛ (یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ (3)إِذَا عُوفِیَ،وَ یَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ) .

ص:239


1- 1) .بقره،آیه 95.
2- 2) .بقره،آیه 96.
3- 3) .«یُعجَب بنفسه»به صیغه مجهول است،زیرا در لغت«أُعجِبَ بِنفسهِ»به صورت مجهول مفهومش این است که خودپسند و مغرور شد.

این تناقض در احوال نیز که در زمان عافیت مغرور و در زمان ابتلا مأیوس می شوند از عجایب است و اثر مستقیم همان ضعف ایمان و اراده و غلبه هوای نفسانی است.

این در حالی است که حالت عافیت قابل اعتماد نیست و«از نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد»و با گذشتن یک روز و حتی یک ساعت ممکن است همه چیز عوض شود و نیز حالت ابتلا و گرفتاری ابدی نیست که سبب یأس انسان گردد، زیرا گاه از دل گرفتاری ها گشایش برمی خیزد و به گفته امام علیه السلام در حکمت 351

«عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ،وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ ؛هنگامی که سختی ها به آخرین درجه شدت برسد فرج نزدیک است و در آن هنگام که حلقه های بلا تنگ شود راحتی و آرامش فرا می رسد».

قرآن در سوره«هود»آیه 9 و 10 می گوید: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ* وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ» ؛و اگر از جانب خویش،رحمتی به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم،بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود.و اگر بعد از ناراحتی و زیانی که به او رسیده،نعمت هایی به او بچشانیم،به یقین می گوید:

بدی ها از من برطرف شده (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می شود».

در حدیثی که در کتاب شریف کافی آمده می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

روزی موسی نشسته بود که ناگهان ابلیس به سراغ او آمد در حالی که کلاه بلند رنگارنگی به سر داشت.هنگامی که نزدیک موسی رسید کلاه را از سر برداشت و در برابر وی ایستاد و سلام کرد.موسی گفت:تو کیستی؟ گفت:من ابلیسم.

موسی گفت:خدا هرگز خانه تو را به ما نزدیک نکند.ابلیس گفت:من آمده ام که به تو سلام کنم به موجب مقامی که در درگاه خدا داری.موسی گفت:پس این

ص:240

کلاه چیست؟ گفت:من با این کلاه رنگارنگ دل های بنی آدم را می ربایم (هر کسی را به گونه ای) موسی گفت:

«فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ! قَالَ:إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُه ؛پس به من خبر ده از گناهی که هنگامی که انسان مرتکب آن شود،تو بر او غلبه می کنی؟ گفت:زمانی است که از خود مغرور شود،عملش را زیاد پندارد و گناهش در نظر وی کوچک شود». (1)

11.«(از کسانی مباش که) اگر بلایی به او برسد همچون بیچارگان دست بر دعا می دارد و اگر وسعت و آرامشی به وی دست دهد با غرور از خدا روی گردان می شود»؛ (إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً،وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً) .

درست همان چیزی که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده می فرماید: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» ؛ هنگامی که سوار کشتی شوند،خدا را با اخلاص می خوانند،(و غیر او را فراموش می کنند)؛امّا هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد،باز مشرک می شوند». (2)

همین معنا به صورت مشروح تری در آیه 22 و 23 سوره«یونس»آمده است:

«هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرِینَ* فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ» ؛او کسی است که شما را در صحرا و دریا سیر می دهد؛زمانی که در کشتی قرار می گیرید و بادهای موافق کشتی نشینان را (به سوی مقصد) می برد خوشحال می شوند،(ناگهان) طوفان شدیدی می وزد؛

ص:241


1- 1) .کافی،ج 2،ص 314،ح 8.
2- 2) .عنکبوت،آیه 65.

و امواج از هر سو به سراغ آنها می آید؛و گمان می کنند هلاک خواهند شد؛(در آن هنگام) خدا را از روی خلوص عقیده می خوانند که:اگر ما را از این گرفتاری نجات دهی،حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود؛اما هنگامی که خدا آنها را رهایی بخشید (بار دیگر) به ناحق،در زمین ستم می کنند».

12.«(از کسانی مباش که) نفسش او را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار می کند؛ولی در امور آخرت به آنچه یقین دارد بی اعتناست»؛ (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَی مَا یَظُنُّ،وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَی مَا یَسْتَیْقِنُ) .

به تعبیر دیگر برای رسیدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنیا حتی به سراغ راه هایی می رود که اطمینان ندارد به نتیجه برسد به امید این که شاید به نهایت مطلوبی برسد؛ولی درباره کار آخرت با این که یقین دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان کار سبب بدبختی او در سرای دیگر می شود به یقین خود اعتنا نمی کند.

13.«(از کسانی مباش که) نسبت به دیگران به کمتر از گناه خود می ترسد و نسبت به خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد»؛ (یَخَافُ عَلَی غَیْرِهِ بِأَدْنَی مِنْ ذَنْبِهِ،وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ) .

به بیان دیگر گناهان دیگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش کوچک است و به عکس،اعمال نیکش هرچند کوچک باشد به نظرش بزرگ می رسد و انتظار پاداش های عظیم دارد.این نیز نوعی دیگر از تناقض در فکر و رفتار آنهاست و همان طور که اشاره شد تمام این تناقض ها به سبب ضعف ایمان و انحراف فکر و ناشی از غلبه شهوات است.

***

ص:242

بخش دوم:

اشاره

إِنِ اسْتَغْنَی بَطِرَ وَ فُتِنَ،وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ؛یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ،وَ یُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ؛إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَةَ،وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ،وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ.یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا یَعْتَبِرُ،وَ یُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَ لَا یَتَّعِظُ؛فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ،وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ،یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَی،وَ یُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَی،یَرَی الْغُنْمَ مَغْرَماً،وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً،یَخْشَی الْمَوْتَ وَ لَا یُبَادِرُ الْفَوْتَ؛ یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ،وَ یَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ،فَهُوَ عَلَی النَّاسِ طَاعِنٌ،وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ؛ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ،یَحْکُمُ عَلَی غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَ لَا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ،وَ یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَ یُغْوِی نَفْسَهُ.فَهُوَ یُطَاعُ وَ یَعْصِی، وَ یَسْتَوْفِی وَ لَا یُوفِی،وَ یَخْشَی الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ،وَ لَا یَخْشَی رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ.

ترجمه

(سپس امام علیه السلام فرمود:از کسانی مباش که) به هنگام بی نیازی مغرور و فریفته دنیا می شود و به هنگام فقر مأیوس و سست می گردد.به هنگام عمل کوتاهی می کند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار می ورزد.هرگاه شهوتی برایش حاصل شود گناه را جلو می اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتی به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایی) از دستورات دین به کلی دور می شود.

عبرت آموختن را می ستاید (و به دیگران آموزش می دهد) ولی خود عبرت نمی گیرد و موعظه بسیار می کند اما خود موعظه و اندرز نمی پذیرد.در گفتار به

ص:243

خود می نازد و در عمل بسیار کوتاهی می کند.برای دنیای فانی تلاش و کوشش فراوان دارد؛ولی برای آخرت باقی مسامحه کار است.غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت می شمرد.از مرگ می ترسد؛ولی فرصت ها را از دست می دهد.معصیت های کوچک را از دیگران بزرگ می شمارد در حالی که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز می بیند،آنچه را از طاعات دیگران کوچک می شمرد از خودش بزرگ و بسیار می پندارد.(مرتباً) به (کارهای) مردم خُرده می گیرد؛اما از کارهای خود با مسامحه و مجامله می گذرد لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است.همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم می کند؛اما هرگز حق را به دیگران نمی دهد.دیگران را هدایت می کند و خود را گمراه می سازد و در نتیجه مردم از آنها اطاعت می کند اما خود معصیت خدا می کند.حق خود را به طور کامل می گیرد ولی حقوق دیگران را نمی پردازد.از خلق خدا از آنچه معصیت خدا نیست می ترسد ولی خود از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد.

مرحوم سید رضی (در پایان این گفتار حکیمانه) می فرماید:«اگر در این کتاب جز این کلام نبود برای موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایی بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند،کافی بود»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلّاهذَا الْکَلامُ لَکَفی بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَ حِکْمَةً بالِغَةً وَ بَصیرَةً لِمُبْصِرٍ وَ عِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ) .

شرح و تفسیر

از این کسان مباش!

14.«(از کسانی مباش که) به هنگام بی نیازی مغرور و فریفته دنیا می شود و به هنگام فقر مأیوس و سست می گردد»؛ (إِنِ اسْتَغْنَی بَطِرَ وَ فُتِنَ،وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ) .

ص:244

این حالت افراد کم ظرفیت است که به هنگام غنا و بی نیازی همه چیز حتی خدا و خویشتن را به فراموشی می سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر می کند ارزش های انسانی درنظرشان بی رنگ و بندگی خدا از دست می رود و به هنگام فقر و تنگدستی یأس و نومیدی و به دنبال آن سستی و ناتوانی تمام وجودشان را احاطه می کند.

قرآن مجید نیز در این باره می فرماید: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ* وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ» ؛و اگر از جانب خویش،رحمتی به انسان بچشانیم سپس آن را از او بگیریم،بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود.و اگر بعد از ناراحتی و زیانی که به او رسیده،نعمت هایی به او بچشانیم به یقین می گوید:

بدی ها از من برطرف شده؛(و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می شود». (1)

آیات دیگری در قرآن مجید نیز همین معنا را درباره افراد کم ظرفیت و ضعیف الایمان بیان کرده است؛اما مؤمنان پرظرفیت اگر تمام دنیا را به آنها بدهند مغرور و طغیان گر نمی شوند و اگر بر خاک سیاه بنشینند نه از رحمت خدا مأیوس می گردند و نه سستی در وجودشان راه می یابد.

15.«(و از کسانی مباش که) به هنگام عمل کوتاهی می کند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار می ورزد»؛ (یقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ یبَالِغُ إِذَا سَأَلَ) .

اشاره به افراد سست و تنبلی است که مرد میدان عمل نیستند و همیشه دستشان به سوی این و آن دراز است گویی از زندگانی مستقل بیزارند و به زندگی وابسته دلخوش،در حالی که تعلیمات اسلام به ما می گوید تا می توانی روی پای خود بایست و تا توان داری چیزی از دیگری درخواست نکن که اولی

ص:245


1- 1) .هود،آیه 9 و 10.

باعث عزت و دومی سبب ذلت است.

در حدیث کوتاه و پرمعنایی از امام باقر علیه السلام خطاب به یکی از اصحاب خاصّش می خوانیم:«اگر در خواست کننده می دانست در سؤال و درخواست چه (ذلت و حقارتی) وجود دارد هیچ کس از دیگری تقاضایی نمی کرد و اگر کسی که دستِ دهنده دارد می دانست در بخشش چه (افتخار و فضیلتی) وجود دارد احدی تقاضای دیگری را رد نمی کرد»؛

(لَوْ یَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَ لَوْ یَعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً) . (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که می گوید:رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَبَّ شَیْئاً لِنَفْسِهِ وَ أَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَ أَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ یُسْأَلَ ؛خداوند متعال چیزی را برای خود دوست می دارد و برای بندگانش مبغوض می شمارد؛برای بندگان سؤال و درخواست (از یکدیگر) را مبغوض شمرده و برای خودش سؤال کردن بندگان را محبوب می داند». (2)

همچنین از امام صادق علیه السلام در حدیث پرمعنای دیگری می خوانیم که گروهی از طائفه انصار نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و سلام کردند و حضرت به آنها پاسخ گفت.عرض کردند:ای رسول خدا! ما حاجتی از شما می خواهیم.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:بگویید.عرض کردند:حاجت ما بسیار بزرگ است فرمود:بگویید چیست؟ عرض کردند:بهشت را برای ما نزد پروردگارت تضمین کن.پیامبر صلی الله علیه و آله سر به زیر افکند و با چوب دستی که در دست داشت بر زمین زد سپس سر را بلند کرد و فرمود:

«أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَی أَنْ لَا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیْئاً ؛من این کار را برای شما انجام می دهم به شرط این که درخواستی از هیچ کس (در زندگی خود) نکنید».

امام علیه السلام فرمود:از آن به بعد آنها حتی هنگامی که به مسافرت می رفتند اگر

ص:246


1- 1) .کافی،ج 4،ص 20،ح 2.
2- 2) .همان،ح 4.

تازیانه آنها به زمین می افتاد به شخص پیاده ای نمی گفتند تازیانه را به من بده؛ خودشان پیاده می شدند و تازیانه را بر می داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند کسی از حاضران به ظرف آب نزدیک تر بود آن که دور نشسته بود نمی گفت از آن آب به من بده؛خودش بر می خاست و از آن آب می نوشید (البته منظور این است انسان کاری را که خود می تواند انجام دهد از دیگران نخواهد و سربار دیگران نباشد). (1)

16.«(و از کسانی مباش که) هرگاه شهوتی برای وی حاصل شود گناه را جلو می اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتی به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایی) از دستورات دین به کلی دور می شود»؛ (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیةَ،وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ،وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ) .

این صفت نیز از اوصاف افراد ضعیف و ناتوان و کم ظرفیت است تا عوامل شهوت در برابر آنها نمایان می شود به سرعت به سوی آن می روند و کام دل از آن بر می گیرند؛ولی نوبت به توبه که می رسد امروز و فردا می کنند و به هنگامی که مشکلی در زندگی آنها رخ دهد با خدای خود قهر می کنند و دستوراتش را به فراموشی می سپارند و حتی گاه زبان به سخنان کفرآمیز می گشایند.

آنها کسانی هستند که با کمترین تغییری در زندگی،زبان به شکوه می گشایند و به زمین و آسمان بد می گویند.

قرآن مجید درباره این گونه اشخاص میگوید: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً* إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً* وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» ؛به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است.هنگامی که بدی به او رسد بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او رسد مانع دیگران می شود (و بخل می ورزد)». (2)

ص:247


1- 1) .کافی،ج 4،ص 21،ح 5.
2- 2) .معارج،آیه 19-21.

17.«(از کسانی مباش که) عبرت آموختن را می ستاید (و به دیگران آموزش می دهد) ولی خود عبرت نمی گیرد و موعظه بسیار می کند؛اما خود موعظه و اندرز نمی پذیرد»؛ (یصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا یعْتَبِرُ،وَ یبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَ لَا یتَّعِظُ) .

این وصف عالمان بی عمل و مدعیان بی تعهد و ریاکاران فاقد اخلاص است که در قرآن مجید سبب خشم شدید خداوند شمرده شده است. (1)

شک نیست که این جهان دار عبرت است و تاریخ پیشینیان مملو از درس های عبرت آموز.هرگاه انسان چشم بینا و گوش شنوا داشته باشد می تواند سرنوشت آینده خود را در آیینه تاریخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببیند.

ولی افسوس که هوای نفس و حب ذات پرده ای در برابر چشمان او می کشد و مانع گوش او از شنیدن پیام های تاریخ می شود و عجب این که این درس ها را به دیگران می دهد ولی خود در عمل از آنها بی بهره است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ» ؛پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده می شوند». (2)

می فرماید:

«هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَی غَیْرِهِ ؛آنها کسانی هستند که کارهای عادلانه را با زبانشان ستایش می کنند؛اما خودشان مخالفت کرده و غیر آن را مقدم می دارند». (3)

از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

«أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَی غَیْرِهِ ؛شدیدترین حسرت در روز قیامت از آنِ گروهی است که عدل را ستایش کردند و سپس با آن مخالفت نمودند».آن گاه امام علیه السلام اضافه فرمود:این همان است که خداوند فرموده

«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما

ص:248


1- 1) .صف،آیه 2 و 3.
2- 2) .شعراء،آیه 94.
3- 3) .کافی،ج 1،ص 47،ح 4.

فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّه» . (1)

18.«(از کسانی مباش که) در گفتار به خود می نازد و در عمل بسیار کوتاهی می کند»؛ (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ،وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ) .

«مُدِلّ»یعنی مغرور و مسرور و کسی که به اعمال خود می نازد.

مضمون این سخن،در اوصاف پیش آمد ولی امام علیه السلام با قدرتی که در فصاحت و بلاغت داشته گاه مطلبی را لازم و ضروری می بیند با تعبیرات گوناگون که هر کدام جدید و تازه است بیان فرماید.

در حدیث جالبی که در کتاب شریف کافی آمده است می خوانیم امام صادق علیه السلام فرمود:عالمی به نزد عابدی آمد.به او گفت:نمازت چگونه است؟ عابد (از روی غرور و ناز) گفت:آیا مثل منی از نمازش سؤال می شود؟ من از فلان زمان (از سالیان دراز) عبادت خدا می کرده ام.عالم گفت:گریه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت:چنان گریه می کنم که اشک هایم جاری می شود.عالم به او گفت:

«فَإِنْ ضَحِکَکَ وَ أَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَ أَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لَا یَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَیْءٌ ؛اگر بخندی و از اعمالت ترسان باشی برتر از این است که گریه کنی در حالی که به اعمال خود مغروری و به آن می نازی،زیرا شخصی که از اعمال خود مغرور و مسرور است چیزی از اعمالش به سوی قرب خدا بالا نمی رود». (2)

19.«(از کسانی مباش که) برای دنیای فانی،تلاش و کوشش فراوان دارد ولی برای آخرت باقی مسامحه کار است»؛ (ینَافِسُ فِیمَا یَفْنَی،وَ یسَامِحُ فِیمَا یبْقَی) .

«منافسة»یعنی پیشی گرفتن بر دیگران.

تعبیر به«ما یَفنی»اشاره به دنیای فانی است،همان گونه که «ما یَبقی» اشاره به

ص:249


1- 1) .محاسن برقی،ج 1،ص 120،ح 134.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 313،ح 5.

سرای باقی آخرت است.

به هر حال این اشتباهی بزرگ و کاری غیر عاقلانه است که انسان در مورد چیز فانی تلاش و کوشش کند و تمام نیروهای خود را به کار گیرد؛اما از آنچه باقی است و زندگی جاویدان او را تشکیل می دهد غافل شود.این نیز بر اثر ضعف ایمان و غلبه هوای نفس است.

20.«(از کسانی مباش که) غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت می شمرد»؛ (یرَی الْغُنْمَ مَغْرَماً،وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً) .

«غنیمت»چیزی است که در راه خدا و برای خدا صرف شود و«غرامت» اموالی است که در راه شهوات و هوا و هوس ها هزینه گردد.

قرآن مجید در مذمت و نکوهش جمعی از اعراب ضعیف الایمان یا منافق می گوید: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ» ؛گروهی از (این) اعراب بادیه نشین،چیزی را که (در راه خدا) انفاق می کنند،غرامت محسوب می دارند و انتظار حوادث ناگوار برای شما می کشند». (1)

در آیه بعد،در برابر آنها می فرماید: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» ؛گروهی (دیگر) از عرب های بادیه نشین،به خدا و روز بازپسین ایمان دارند و آنچه را انفاق می کنند،مایه تقرب به خدا و دعای پیامبر می دانند؛آگاه باشید اینها مایه تقرّب آنهاست خداوند به زودی آنها را در رحمت خویش وارد خواهد ساخت،به یقین خداوند آمرزنده و مهربان است». (2)

21.«(از کسانی مباش که) از مرگ می ترسد ولی فرصت ها را از دست می دهد»؛ (یَخْشَی الْمَوْتَ وَ لَا یُبَادِرُ الْفَوْتَ) .

ص:250


1- 1) .توبه،آیه 98.
2- 2) .توبه،آیه 99.

ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنیوی است که شیوه افراد بی ایمان یا ضعیف الایمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها برای انجام اعمال نیک و اندوختن حسنات.گروهی ترسشان از مرگ به ظاهر از قبیل قسم دوم است؛ولی عجیب است که به انجام اعمال نیک پیش از آن که وقت از دست برود نمی پردازند.در واقع این نیز نوعی تناقض در میان عقیده و عمل است و این گونه تناقض ها،چنان که در عبارات سابق نیز آمده در میان دنیاپرستان کم نیست.

22.«(از کسانی مباش که) معصیت های کوچک را از دیگران بزرگ می شمارد در حالی که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز می بیند،(همچنین) آنچه را از طاعات دیگران کوچک می شمرد از خودش بزرگ و بسیار می پندارد»؛ (یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ،وَ یَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ) .

چنین شخصی باز دچار تناقض دیگری است؛عمل واحدی را که از خود و دیگران سر می زند دوگونه می بیند؛از خودش بسیار بزرگ و از دیگران بسیار کوچک.این در مورد اعمال نیک است و به عکس در گناه واحدی که از او و دیگری سر زده،از دیگران را بزرگ و آن را از خودش کوچک می انگارد و اینها همه از آثار حب ذات است که مانع از قضاوت یکسان درباره خود و دیگران می شود.

درست به عکسِ مؤمنان راستین که شرح حالشان در روایتی از امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که برای مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله:

«یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَیَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِه ؛او اعمال خوب زیادی را که از خودش سر زده ناچیز می شمارد؛اما اعمال خیر اندک دیگران را بزرگ می بیند». (1)

ص:251


1- 1) .بحارالانوار،ج 1،ص 108،ح 4.

فی المثل هر گاه کسی کتاب مهمی در چندین جلد بنویسد با دیده حقارت به آن می نگرد؛اما خود اگر جزوه کوچکی به رشته تحریر در آورد آن را یک اثر مهم تاریخی می شمارد و در هر مجلسی از آن سخن می گوید.همچنین در مورد بناهای خیر و کمک به نیازمندان و مانند آن.

23.«(از کسانی مباش که پیوسته) به (کارهای) مردم خرده می گیرد؛اما از کارهای خود با مسامحه و مجامله می گذرد»؛ (فَهُوَ عَلَی النَّاسِ طَاعِنٌ،وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ) .

به بیان بعضی از بزرگان اخلاق اگر خاری به پای دیگران رود آن را می بینند؛ اما اگر شاخه درختی در چشمشان فرو رود نمی بینند و این تناقض و تضاد نیز از آثار حب ذات است.

خلاصه این که کوچک ترین عیوب دیگران را می بیند اما از بزرگ ترین عیب خود با مسامحه می گذرد حتی در آنچه متعلق به دیگری است خرده می گیرد؛ مثلاً اگر از فرزند دیگری کار کوچک خلاف اخلاقی سر بزند گاه او را فاسد الاخلاق و بی بند و بار می شمرد در حالی که اگر از فرزند خودش کارهای خلاف بیّن ببیند می گوید جوان است،این مسائل اهمیتی ندارد.

در حکمت دیگری که در ادامه کلمات قصار-إن شاءالله-خواهد آمد امام علیه السلام می فرماید:

«أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ ؛بزرگ ترین عیب این است که چیزی را بر دیگران عیب بگیری که در خودت همانند آن وجود دارد (آن را عیب نمی دانی چه رسد به این که عیبی که در تو هست از عیب او هم بزرگ تر باشد)». (1)

24.«(از کسانی مباش که) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است»؛ (اللَّهْوُ (2)مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ) .

ص:252


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 353.
2- 2) .در تعدادی از نسخ به جای واژه«اللهو»«اللغو»آمده است که مفهومش این است که بیهوده گویی با ثروتمندان نزد او محبوب تر از ذکر با فقراست.

این دو خصلت،دو عیب بزرگ است؛مشغول لهو و لعب بودن یک عیب و با اغنیای بی درد و بی خبر از حال فقرا همنشین شدن عیبی دیگر؛اما با فقیران زیستن خود یکی از محاسن اخلاقی است و ذکر خدا با آنان گفتن فضیلت دیگری است.

25.«(از کسانی مباش که) همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم می کنند؛اما هرگز حق را به دیگران نمی دهند»؛ (یَحْکُمُ عَلَی غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ،وَ لَا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ) .

در حالی که نشانه مؤمنان راستین-بر پایه صریح آیات و روایات-این است که طرفدار حق باشند،هرچند به زیان آنها باشد و باطل را رها کنند،هرچند به ضرر آنها باشد.قرآن مجید می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ» ؛ای کسانی که ایمان آوردید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید.برای خدا گواهی دهید،اگر چه به زیان شما یا پدر و مادر یا نزدیکانتان بوده باشد». (1)

امام صادق علیه السلام می فرماید:مؤمن بر مؤمن دیگر هفت حق دارد که ساده ترین آنها این است:

«أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ تَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِک ؛آنچه برای خود دوست می داری برای دیگران دوست بدار و آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند». (2)

26.«(از کسانی مباش که) دیگران را هدایت و خود را گمراه می سازد و در نتیجه مردم از آنها اطاعت می کنند؛اما خودش خدا را معصیت»؛ (یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَ یُغْوِی نَفْسَهُ.فَهُوَ یُطَاعُ وَ یَعْصِی) .

به این ترتیب سخنان هدایتگر آنها سبب نجات دیگران می شود؛اما خودشان

ص:253


1- 1) .نساء،آیه 135.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 69،ح 2.

از آن بهره نمی گیرند،او به باغبانی می ماند که دیگران از میوه های درخت او بهره مند می شوند و خود از گرسنگی جان می دهد.

امیرمؤمنان علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَی اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِیَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَی وَ طُولِ الْأَمَلِ؛ شدیدترین ندامت و حسرت دوزخیان ندامت کسی است که یکی از بندگان را به سوی خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت نموده و قبول کرده پس اطاعت خدا نموده و خداوند وی را وارد بهشت کرده است،در حالی که دعوت کننده به سبب ترک علم و پیروی از هوای نفس و آرزوهای دور و درازش وارد دوزخ شده است». (1)

27.«(از کسانی مباش که) حق خود را به طور کامل می گیرد؛ولی حقوق دیگران را نمی پردازد»؛ (وَ یَسْتَوْفِی وَ لَا یُوفِی) .

قرآن مجید نیز درباره این گونه افراد می گوید: «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ* اَلَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النّاسِ یَسْتَوْفُونَ* وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ» ؛وای بر کم فروشان!*آنان که وقتی برای خود چیزی از مردم با پیمانه می گیرند،(حق خود را) به طور کامل دریافت می دارند؛ولی هنگامی که برای دیگران پیمانه یاوزن می کنند،کم می گذارند». (2)

کم فروشی مسئله کیل و وزن را تداعی می کند؛اما از یک نظر مفهومی عام دارد که تمام حقوق را در همه زمینه ها شامل می شود؛کم فروشان واقعی کسانی هستند که در هر زمینه ای حق خود را از مردم به طور کامل می گیرند و گاه بیشتر از حق خود؛اما در پرداختن حق کوتاهی می کنند و بخل می ورزند.

ص:254


1- 1) .کافی،ج 1،ص 44،ح 1.
2- 2) .مطففین،آیه 1-3.

بسیار دیده ایم که افرادی برای انجام کاری در برابر اجر معینی در ساعاتی مشخص استخدام یا اجیر و یا مأمور می شوند و هنگام کار از ساعات خود می کاهند و از گوشه و کنار آن می زنند و طبق تعهد عمل نمی کنند؛ولی به هنگام دریافت اجر و مزد ذره ای از قرارداد خود عقب نشینی نمی کنند.

28.امام علیه السلام در آخرین توصیه به نقطه اصلی دردها و انحرافات اخلاق و آلودگی به گناه اشاره کرده می فرماید:«(از کسانی مباش که) از خلق خدا از آنچه معصیت خدا نیست می ترسد ولی خودش از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»؛ (وَ یَخْشَی الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ،وَ لَا یَخْشَی رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ) .

شبیه همین معنا با تعبیر دیگری در غرر الحکم از آن حضرت نقل شده است:

«شَرُّ النّاسِ مَنْ یَخْشَی النّاسَ فی غَیْرِ رَبِّهِ وَ لا یَخْشی رَبَّهُ فِی النّاسِ» . (1)

آری چون پای کارهایی که بر خلاف میل مردم است در میان می آید از مردم می ترسند و حساب می برند و آن را رها می کنند؛اما هنگامی که زمینه ها برای نافرمانی خداوند به وجود می آید از خدا نمی ترسند و آلوده آن می شوند.

کار به جایی می رسد که گاه از انجام اعمالی در برابر کودکی چند ساله ترس یا شرم دارند ولی در خلوت از انجام معاصی کبیره در برابر خداوند بزرگ که در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسی دارند و نه شرمی.

این نیز یکی دیگر از تناقض ها و تضادهایی است که در اعمال این گروه بر اثر ضعف ایمان و غلبه هوای نفس حاصل می شود.

در میان این اوصاف بیست و هشت گانه ای که امام علیه السلام در این کلام نورانی و پربارش به آن هشدار می دهد اوصافی است که نسبت به یکدیگر تقارب و نزدیکی دارد ولی امام علیه السلام با قدرت فوق العاده ای که در امر فصاحت و بلاغت داشته برای اهمیت موضوع با تعبیرات مختلفی از آن یاد کرده و هشدار داده

ص:255


1- 1) .غرر الحکم،ص 480،ح 11049.

است و همان گونه که اشاره کردیم غالب آنها ناشی از تناقض در شخصیت و رفتار است که در دو مصداق از امر واحدی به واسطه انگیزه های شهوانی دوگونه عمل یا قضاوت می شود؛ولی آنها که ایمان قوی و تسلط بر نفس دارند از این گونه تناقض ها بر کنارند.

***

به یقین هر کس این کلام نورانی را نصب العین قرار دهد و آن را برنامه زندگی خویش بشمارد برای نجات او در دنیا و آخرت کافی است.

ازاین رو مرحوم سید رضی در پایان این گفتار حکیمانه می فرماید:«اگر در این کتاب جز این کلام نبود برای موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایی بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند کافی بود»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفی بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَ حِکْمَةً بالِغَةً وَ بَصیرَةً لِمُبْصِرٍ وَ عِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ) .

نکته:

مرحوم محقق شوشتری در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که ابن عباس این سخن را از امام علیه السلام گرفت و آن را به فرزندش وصیت کرد سپس به او گفت:

این سخن باید برای تو گنجی باشد که آن را ذخیره می کنی.در حفظ و نگهداری آن از حفظ و نگهداری طلای سرخ کوشاتر باش! چرا که اگر آن را رعایت کنی خیر دنیا و آخرت نصیب تو خواهد شد. (1)

به راستی کلام مولا علیه السلام چقدر پرارزش و راهگشاست که تنها یک بخش کوچک آن می تواند ضامن سعادت انسان در دنیا و آخرت باشد.

***

ص:256


1- 1) .شرح نهج البلاغه شوشتری،ج 8،ص 371.

گفتار حکیمانه 151- هر کس عاقبتی دارد

اشاره

و قال علیه السلام

لِکُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ،حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ.

امام علیه السلام فرمود:

برای هر کس سرانجامی است،شیرین یا تلخ. (1)

ص:257


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه،مصدر جدیدی برای این کلام حکمت آمیز نقل نشده است جز این که آن را از آمدی که متأخر از مرحوم سید رضی است در غررالحکم به صورت«لکل امر عاقبة»نقل می کند ولی نکته جالبی در اینجا از ابن ابی الحدید دیده می شود و آن این که در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه به جای«لکل امریء»«لکل امر»آمده است همان گونه که در نسخه های قابل توجه دیگری«لکل امریء»است.سپس نتیجه می گیرد که این امر نشان می دهد پیشینیان برای نهج البلاغه اهمیت فوق العاده ای قائل بودند که حتی در حروف یک کلمه دقت می کردند و آن را با مقابله و مراجعه تنظیم می نمودند و از این جا نتیجه می گیرد آنها که گمان می کنند بعد از سید رضی مطالب دیگری به نهج البلاغه اضافه شده اساس و پایه ای ندارد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 136).

ص:258

شرح و تفسیر

هر کس عاقبتی دارد

امام در این کلام نورانی اشاره به نکته مهمی می کند که بسیاری از آن غافلند و آن توجه دادن به عاقبت کارها و عاقبت انسان هاست.می فرماید:«برای هر کس سرانجامی است،شیرین یا تلخ»؛ (لِکُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ،حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ) .

یعنی انسان نباید امروز خود را در نظر بگیرد،باید مراقب عاقبت خویش باشد.ابن الوقت بودن و به نتیجه اعمال خود نیندیشیدن و عاقبت کار را ندیدن مایه بدبختی است.مسئله تدبر و تدبیر که از صفات برجسته انسان شمرده می شود به همین معناست که انسان عاقبت اندیش باشد نه ابن الوقت.به یقین غفلت از عاقبت کارها و عاقبت زندگی انسان مشکلات عظیمی برای او در دنیا و آخرت به بار می آورد.افراد موفق و پیروز عاقبت اندیش اند و سعی می کنند از عاقبت«مُرّة»(تلخ) بپرهیزند و به عاقبت«حُلوة»(شیرین) روی آورند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:کسی نزد ایشان آمد و عرض کرد یا رسول الله! اندرزی به من ده.پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:اگر سفارش و اندرزی به تو گویم می پذیری یا با آن مخالفت می کنی؟ عرض کرد:آری.پیغمبر صلی الله علیه و آله سه بار این سخن را تکرار کرد و او در هر مرتبه جواب آری دارد.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ ؛هنگامی که تصمیم بر کاری گرفتی در عاقبت آن بیندیش اگر عاقبت آن را

ص:259

نیک دیدی انجام ده و اگر عاقبت آن زشت و تاریک است از آن بپرهیز». (1)

قرآن مجید نیز روی مسئله عاقبت مؤمنان و کافران تکیه کرده در یک جا می فرماید: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ؛و سرانجام (نیک) برای پرهیزگاران است». (2)و در جای دیگر در مقام هشدار به کافران لجوج می گوید: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» ؛آیا (مخالفان دعوت تو) در زمین سیر نکردند تا ببینند سرانجام کسانی که پیش از آنها بودند چگونه شد؟!». (3)

در آیات فراوان دیگری سخن از عاقبت نیک و بد به میان آمده است.

نکته: اهمیّت حسن عاقبت

اهمیّت حسن عاقبت

عمر انسان فراز و نشیب های زیادی دارد و غالبا از حالی به حال دیگر دگرگون می شود.آنچه از همه مهم تر است برگ های آخر دفتر زندگانی است که عمر با آن پایان می پذیرد،ازاین رو می بینیم که انبیای الهی نگران عاقبت کار خویش بودند.درباره یوسف علیه السلام می خوانیم که بعد از رسیدن به آن همه مقامات و نجات از آن همه مشکلات که در زندگی کمتر کسی دیده می شود،آخرین تقاضایی که از خدا داشت این بود: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّالِحِینَ» ؛مرا مسلمان بمیران،و به صالحان ملحق فرما». (4)

نیز حضرت ابراهیم علیه السلام هنگامی که به فرزندانش نصیحت می کند بر این امر تأکید می فرماید: «فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» ؛و شما،جز به آیین اسلام (و تسلیم در برابر فرمان خدا) از دنیا نروید». (5)

ص:260


1- 1) .کافی،ج 8،ص 150،ح 130.
2- 2) .اعراف،آیه 128.
3- 3) .یوسف،آیه 109.
4- 4) .یوسف،آیه 101.
5- 5) .بقره،آیه 132.

مرحوم علامه مجلسی در جلد 68 بحارالانوار صفحه 362 بابی تحت عنوان «حُسْنُ الْعاقِبَة وَإصْلاحُ السَّریرَةِ»آورده و احادیث نابی ذیل آن ذکر کرده است،از جمله:

«کَتَبَ الصَّادِقُ علیه السلام إِلَی بَعْضِ النَّاسِ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یُخْتَمَ بِخَیْرٍ عَمَلُکَ حَتَّی تُقْبَضَ وَأَنْتَ فِی أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِی مَعَاصِیهِ وَأَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْکَ وَأَکْرِمْ کُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ یَذْکُرُنَا أَوْ یَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَیْسَ عَلَیْکَ صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً إِنَّمَا لَکَ نِیَّتُکَ وَعَلَیْهِ کَذِبُهُ ؛امام صادق علیه السلام به بعضی از مردم (از یارانش) چنین نوشت که اگر می خواهی عاقبت به خیر شوی آن گونه که از دنیا بروی در حالی که در افضل اعمال هستی حق خداوند را بزرگ دار بدین گونه که نعمت های او را در معاصی اش صرف نکنی و از حلم او نسبت به خود مغرور نشوی (دیگر آنکه) هر کسی را یافتی که یادی از ما می کند یا مودت ما را ابراز می دارد احترام کن خواه راستگو باشد یا دروغگو؛به تو مربوط نیست تو به نیت خود می رسی و اگر او دروغگو باشد نتیجه اعمال خود را می برد». (1)

درباره حسن عاقبت مطالب زیادی گفته شده و بسیارند کسانی که دعای اصلی آنها در پیشگاه خداوند دعا برای حسن عاقبت باشد و در روایات اسلامی - چنان که خواهد آمد-اهمیت زیادی به آن داده شده تا آنجا که طبق روایاتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«خَیْرُ الْأُمُورِ خَیْرُهَا عَاقِبَةً ؛بهترین کارها (تا چه رسد به انسان ها) کاری است که عاقبت و سرانجامش نیک باشد». (2)

در حدیثی امیرمؤمنان علیهم السلام فرمود:

«إِنَّ حَقِیقَةَ السَّعَادَةِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالسَّعَادَةِ وَإِنَّ حَقِیقَةَ الشَّقَاءِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقَاءِ ؛حقیقت سعادت آن است که انسان،سرانجام کارش به سعادت خاتمه یابد و حقیقت شقاوت (ومحرومیت از رحمت خدا) آن است که سرانجام کارانسان به شقاوت پایان یابد». (3)

ص:261


1- 1) بحار الانوار،ج 70،ص 351،ح 49.
2- 2) همان،ج 68،ص 363،ح 2.
3- 3) همان،ص 364،ح 3.

در حدیث پرمعنای دیگری از حضرت مسیح علیه السلام می خوانیم که خطاب به حواریون می گفت:«من به حق می گویم که مردم معتقدند استحکام بنا به شالوده آن است؛ولی من چنین نمی گویم.حواریون گفتند:ای روح الله تو چه می گوئی؟ در پاسخ گفت:من به حق می گویم که اساس واقعی آخرین سنگی است که بر بنا گذارده می شود.(کنایه از این که معیار سعادت انسان پایان کار اوست)». (1)

در حدیث دیگری امام صادق از پدران گرامیش علیهم السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند:

«مَنْ أَحْسَنَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ لَمْ یُؤَاخَذْ بِمَا مَضَی مِنْ ذَنْبِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ أَخَذَ بِالْأَوَّلِ وَالْآخِرِ ؛کسی که در باقی مانده عمر کار نیک به جا آورد،خداوند او را بر گناهان گذشته اش مجازات نمی کند و کسی که در باقیمانده عمرش بد کند هم به گناهان گذشته و هم به گناهان آینده مؤاخذه خواهد شد». (2)

همچنین در حدیث طولانی دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که سه بار فرمود:

«الْعَمَلُ بِخَوَاتِیمِه ؛معیار سنجش هر عملی پایان آن است». (3)

در دعاهای مأثوره نیز کراراً دعا برای حُسن عاقبت ذکر شده از جمله در حدیثی در تعقیبات نماز از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«وَأَسْأَلُکَ أَنْ تَعْصِمَنِی بِطَاعَتِکَ حَتَّی تَتَوَفَّانِی عَلَیْهَا وَأَنْتَ عَنِّی رَاضٍ وَأَنْ تَخْتِمَ لِی بِالسَّعَادَة ؛خداوندا! من از تو می خواهم این که مرا در طاعت خودت استوار داری تا این که مرا در حالی که از من راضی هستی از دنیا ببری و از تو می خواهم پایان عمر مرا سعادت قرار دهی». (4)

در پایان عهدنامه معروف«مالک اشتر»نیز این جمله نورانی به چشم می خورد که امام علیه السلام عرضه می دارد:

«وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ...وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ

ص:262


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 364،ح 5.
2- 2) .همان،ص 363،ح 1.
3- 3) .همان،ج 5،ص 153،ح 2.
4- 4) .کافی،ج 3،ص 346،ح 23.

وَالشَّهَادَةِ ؛از خدا می خواهم که پایان عمر من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد». (1)

آنچه در روایات بالا و آیات قرآنی درباره اهمیتِ حسن عاقبت یا سوء عاقبت آمده دلیل روشنی دارد که آنچه در طویل المدة باقی می ماند عاقبت هر کاری است در حالی که آغاز آن کوتاه مدت است؛مثلاً فرزندی برای انسان متولد می شود،در اوائل عمر از نظر اخلاقی یا جسمی نقاط ضعف مهمی دارد؛اما پس از مدتی از هر نظر موزون و استوار می گردد و پدر و مادر و همچنین جامعه به وجود او افتخار می کنند،زیرا آنچه بقا دارد پایان کار است.یا این که برای ساختن بنایی،انسان در ابتدا گرفتار مشکلات عظیمی می شود؛ولی در پایان بنایی خوب و موزون ساخته می شود که همگان از آن بهره مند می شوند و مایه آبروی سازنده و جامعه شده و ای بسا جزو آثار ماندگار و باستانی قرار می گیرد.

همچنین در مورد انسان ها از نظر سعادت و شقاوت،همه ما-با قطع نظر از آیات و روایات حسن عاقبت-به وجود«حر بن یزید ریاحی»افتخار می کنیم در حالی که مدتی طولانی از عمرش در خدمت حاکمان ظالم بنی امیه بود،همین که در آخرین ساعات عمرش بیدار شد و شهادت در راه امام حسین علیه السلام را بر همه چیز ترجیح داد نام او از فهرست شقاوتمندان حذف گردید و در فهرست سعادتمندان قرار گرفت.به عکس،جمعی از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله را می بینیم که در آغاز در صف بهشتیان بودند؛اما بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله آتش جنگ برافروختند و عده زیادی را به کشتن دادند و امروز متأسفانه تاریخ اسلام نام آنها را به نیکی نمی برد.

اینجاست که همه ما دست به دعا برداشته عرضه می داریم:خداوندا! به ما حسن عاقبت عنایت فرما.

ص:263


1- 1) .نهج البلاغه،نامه 53.

ص:264

گفتار حکیمانه 152- جهان ناپایدار

اشاره

و قال علیه السلام

لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ،وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ.

امام علیه السلام فرمود:

هر چیزی که روی می آورد روزی پشت خواهد کرد و چیزی که پشت می کند گویی هرگز نبوده است. (1)

ص:265


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها چیزی که مرحوم خطیب در مصادر آورده این است که بخش اوّل این گفتار حکمت آمیز را قاضی قضاعی در کتاب دستور معالم الحکم و آمدی در غررالحکم آورده اند و این دو هرچند بعد از مرحوم سید رضی می زیسته ولی از این که تنها بخش اوّل این کلام حکمت آمیز را آورده و بخش دوم را حذف کرده اند نشان می دهد که از جای دیگری آن را اخذ کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 136).

ص:266

شرح و تفسیر

جهان ناپایدار

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز اشاره به ناپایداری جهان و مواهب و نعمت های آن کرده می فرماید:«هر چیزی که روی می آورد روزی پشت خواهد کرد و چیزی که پشت می کند گویی هرگز نبوده است»؛ (لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ،وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ) .

طبیعت زندگی این جهان و تمام مواهب مادی آن فناپذیری است،هرچند بعضی عمر بسیار کوتاهی دارند،بعضی کمی بیشتر؛اموال و ثروت ها،جاه و مقام ها،جوانی و شادابی،عافیت و تندرستی و در یک کلمه همه امکانات مادی که روزی به انسان رو می کنند و او را شاد و خوشحال می سازند اموری نیستند که انسان به آنها دل ببندند،زیرا چیزی نمی گذرد که همگی پشت می کنند و از دست می روند؛پیری و ناتوانی به جای جوانی،فقر به جای ثروت،زوال جاه و مقام به جای مقامات و بیماری به جای عافیت و تندرستی می نشیند و اگر اینها هم از انسان جدا نشوند و تا پایان عمر محدود انسان بمانند انسان از آنها جدا می شود و چیزی جز قطعات کفن با خود همراه نمی برد.

جمله (وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ) اشاره به این نکته است که وقتی نعمت ها به انسان پشت می کنند آثارشان را با خود نیز می برند به گونه ای که گاهی انسان تصور می کند اینها هرگز وجود نداشته اند،زیرا اگر خودشان می رفتند و آثارشان

ص:267

باقی می ماند باز ادامه حیات آنها محسوب می شد؛مثلاً جوانی که می رود نیرو، قدرت،شادابی،شادمانی و نشاط و سایر آثار جوانی را با خود می برد گویی هرگز نبوده است همچنین سایر نعمت ها ولی اعمال صالحه و کارهای نیک و آنچه را انسان در خزائن الهی به امانت می سپارد و به حکم «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست از میان می رود؛و آنچه نزد خداست باقی می ماند» (1)باقی می ماند.

نتیجه روشنی که از این گفتار حکیمانه مولا گرفته می شود این است که نه انسان به آنچه دارد دل ببندد و نه به آنچه از دستش می رود ناراحت شود،چرا که این طبیعت زندگی دنیاست،همان گونه که قرآن مجید نیز می فرماید: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ». 2 و طبق فرموده مولا در حکمت 439 حقیقت زهد همین است.

ظاهر این جمله حکمت آمیز ناظر به نعمت ها و مواهب الهی،ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را تعمیم داده و گفته اند:نقمت ها و مشکلات و رنج ها را نیز فرا می گیرد،زیرا آنها نیز زائل شدنی است و روزی فرا می رسد که انسان به کلی آن را فراموش می کند.یوسف گرچه سال ها در زندان دور از پدر و برادران و عشیره گرفتار بود ولی هنگامی که بر تخت عزیزی مصر تکیه زد و برادران و پدر به دیدارش آمدند همه آن ناراحتی ها را از یاد برد.

***

ص:268


1- 1) .نحل،آیه 96.

گفتار حکیمانه 153- صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند!

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ.

امام علیه السلام فرمود:

شخص صبور (و با استقامت) پیروزی را از دست نخواهد داد

هرچند زمانی طولانی بگذرد. (1)

ص:269


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام حکیمانه را از زمخشری در کتاب ربیع الابرار نقل می کند ولی می گوید:نویسنده کتاب الطراز آن را به صورت متفاوتی آورده (لا یَعْدُو مِنَ الصَّبُورِ الظَّفَرَ وَ انْ طالَ بِهِ الزَّمانُ) و این تفاوت نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 136).

ص:270

شرح و تفسیر

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود اشاره به نکته مهمی می کند که در همه فعالیت های فردی و جمعی تأثیرگذار است،می فرماید:«شخص صبور (و با استقامت) پیروزی را از دست نخواهد داد،هرچند زمان طولانی بگذرد»؛ (لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ) .

حقیقت صبر همان استقامت است؛استقامت در برابر موانع وصول به مقصد و پیمودن راه طولانی وصول به هدف و استقامت در برابر دردها و رنج ها و کار شکنی های این و آن.تا چنین استقامتی در انسان نباشد به جایی نمی رسد،زیرا طبیعت زندگی دنیا این است که با مشکلات آمیخته شده و غالباً در کنار گل ها خارهایی است و در کنار عسل ها نیش زنبورانی.تاریخ نیز بارها و بارها نشان داده است که پیروزی ها در انتظار افراد بااستقامت و صبور است.تا آنجا که این سخن به صورت ضرب المثل کوتاهی در میان همه معروف است.عرب ها می گویند:«مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ»و فارس ها می گویند:

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر آید

قرآن مجید بارها به این حقیقت اشاره کرده؛از جمله در داستان یوسف می گوید:هنگامی که برادران آمدند و او را شناختند پرده از راز خود برداشت و این جمله را گفت: «أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ

ص:271

اَللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» ؛من یوسفم،و این برادر من (بنیامین) است؛خداوند بر ما منّت گذارد.هرکس تقوا پیشه کند و شکیبایی و استقامت نماید،(سرانجام پیروز می شود؛) چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند». (1)

درباره بنی اسرائیل بعد از آنکه بر فرعونیان پیروز شدند فرمود: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِی بارَکْنا فِیها وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا» ؛و مشرق ها و مغرب های پربرکت زمین را به آن قوم که (زیر زنجیر ظلم و ستم) به ضعف کشانده شده بودند، واگذار کردیم؛و وعده نیک پروردگارت بر بنی اسرائیل،به خاطر صبر و استقامتی که به خرج دادند،تحقق یافت». (2)

امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در عبارت کوتاه تری که از آن حضرت روایت شده می فرماید:

«الصَّبْرُ مِفْتاحُ الظَّفَرُ ؛صبر و استقامت کلید پیروزی است». (3)

بهترین شاهد و گواه برای کلام امام علیه السلام مطالعه تاریخ گذشتگان است؛در تمام رشته علمی و صنعتی و سیاسی و اجتماعی کسانی پیروز شدند که از صبر و استقامت بیشتری برخوردار بودند،همان ها که بر مرکب صبر سوار شدند و به سوی مقصد تاختند و شاهد مقصود را در آغوش گرفتند.

***

ص:272


1- 1) .یوسف،آیه 90.
2- 2) .اعراف،آیه 137.
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 1،ص 322.

گفتار حکیمانه 154- گناه رضایت!

اشاره

و قال علیه السلام

الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ.وَ عَلَی کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ:

إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ،وَ إِثْمُ الرِّضَی بِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که به کار جمعیتی راضی باشد همچون کسی است که در آن کار با آنها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه می کند:گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولی شخصی که بیرون از دایره عمل است و به آن راضی است تنها مرتکب یک گناه می شود و آن گناه رضایت است). (1)

ص:273


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه تنها مورد دیگری که در اسناد این کلام حکمت آمیز نقل کرده است مطلبی است که از غرر الحکم آمدی آورده که با آنچه مرحوم سید رضی آورده،تفاوت دارد و نشان می دهد منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته،او چنین نقل می کند«الرّاضی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدّاخِلِ فیهِ مَعَهُمْ.وَلِکُلِّ داخِلٍ فی باطلٍ إثْمانِ:إثْمُ الرِّضا وَإثْمُ الْعَمَلِ بِهِ».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص136).

ص:274

شرح و تفسیر

گناه رضایت!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته مهمی می کند که در سرنوشت افراد و امت ها تأثیر قابل توجهی دارد.می فرماید:«آن کس که به کار جمعیتی راضی باشد همچون کسی است که در آن کار با آنها شرکت نموده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه می کند:گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولی شخصی که بیرون از دایره عمل است و به آن راضی است تنها مرتکب یک گناه می شود و آن گناه رضایت است)»؛ (الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ.

وَ عَلَی کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ:إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ،وَ إِثْمُ الرِّضَی بِهِ) .

ممکن است در بدو نظر چنین تصور شود که اگر کسی گناهی را مرتکب نشود و هیچ گونه دخالتی حتی در اعانت و یاری گنهکاران در آن نداشته باشد چرا رضایت قلبی به آن گناه او را هم شریک گناه سازد؟

دلیل آن با دقت روشن می شود و آن این که هنگامی که رضایت به کارهای خلاف دیگران در قلب انسان جایگزین شد تدریجاً در اقوال و افعال او خود را نشان می دهد،زیرا نمی شود انسان به چیزی محبت داشته باشد و در اعمال و اقوالش ظاهر نگردد.

اضافه بر این کسی که به اعمال خلاف دیگران راضی می شود هرگز به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر عمل نخواهد کرد،زیرا آن عمل را دوست دارد و به

ص:275

گنهکاران به سبب این گناه عشق می ورزد.این مسئله بازتاب گسترده ای در آیات قرآن و روایات اسلامی دارد که مسئله رضایت به گناه گنهکاران جزء گناهان کبیره شمرده شده و حتی عذاب الهی دامن چنین افرادی را می گیرد.

در داستان کشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهی خداوند که به پیامبرشان حضرت صالح داد) قرآن می گوید:همه آن قوم بر اثر عذاب الهی از میان رفتند در حالی که همان گونه که در کلام دیگری از امیرمؤمنان به آن اشاره شده ناقه ثمود را یک نفر کشت و چون دیگران به آن رضایت دادند خداوند همگی را عذاب کرد:

(وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ،فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا) . (1)

در زیارت نامه ها نیز کراراً این مطلب به چشم می خورد که زائر لعن و نفرین می کند به کسانی که جنایات یزیدیان را در کربلا را شنیدند و به آن رضایت دادند:

«وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ بِه» . (2)

نکته:

پیوند اهداف و خواسته ها

بر خلاف آنچه در دنیای مادی معمول است که رضایت به اعمال مجرمانه دیگری جرم محسوب نمی شود همان گونه که رضایت به اعمال نیک نیکوکاران بی پاداش است،در تعلیمات اسلام،مسئله رضایت به کارهای نیکوکاران و بدکاران عنوان خاصی دارد و با صراحت در روایات آمده است که هر کس به کار دیگری رضایت دهد در سلک و گروه او قرار خواهد گرفت.منتها مجرمان، دو گناه دارند و راضیان به اعمال آنها یک گناه،راضیان به اعمال نیک یک ثواب دارند و عاملان دو ثواب.همان گونه که در کلام حکمت آمیز بالا آمد.

ص:276


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 201.
2- 2) .بخشی از زیارت عاشورا و زیارت اربعین امام حسین علیه السلام.

مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار بابی به این موضوع اختصاص داده و در عنوان باب می گوید:

«إنَّ مَنْ رَضِیَ بِفِعْلٍ فَهُوَ کَمَنْ أتاهُ ؛کسی که راضی به فعلی شود همانند کسی است که آن را انجام داده است»و در ذیل آن هشت روایت نقل می کند.

از جمله حدیثی از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه 183 سوره آل عمران آورده که خطاب به گروهی از کافران است که می گفتند:ما به هیچ پیغمبری ایمان نمی آوریم تا معجزه ای انجام دهد: «قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ؛بگو:پیامبرانی پیش از من،برای شما آمدند و دلایل روشن و آنچه را گفتید آوردند؛اگر راست می گویید چرا آنها را به قتل رساندید؟!» (1)امام علیه السلام در اینجا می فرماید:

«وَقَدْ عَلِمَ أَنَّ هَؤُلَاءِ لَمْ تَقْتُلُوا ؛معلوم است اینها که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله بودند انبیای پیشین را نکشتند»

«وَلَکِنْ لَقَدْ کَانَ هَوَاهُمْ مَعَ الَّذِینَ قَتَلُوا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِینَ لِمُتَابَعَةِ هَوَاهُمْ وَرِضَاهُمْ بِذَلِکَ الْفِعْلِ؛ ولی آن ها علاقه و فکرشان با قاتلان بود؛از این رو خدا آنها را قاتل نامید چون خواسته و رضای آنها به فعل آنان تعلق می گرفت». (2)

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در پاسخ کسی که سؤال کرد:چگونه هنگامی که حضرت مهدی علیه السلام قیام می کند فرزندان قاتلان حسین علیه السلام را به سبب اعمال پدرانشان به قتل می رساند در حالی که خداوند می فرماید: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» ؛و هیچ گناهکاری بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد» (3)امام علیه السلام فرمود:

به سبب آن که این فرزندان به اعمال پدرانشان رضایت دادند و به آن افتخار می کنند و هر کس به چیزی راضی شود مانند این است که آن را انجام داده باشد، سپس امام علیه السلام افزود:

«وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ بِالْمَغْرِبِ لَکَانَ

ص:277


1- 1) .آل عمران،آیه 183.
2- 2) .بحارالانوار،ج 9،ص 192،ح 22.
3- 3) .اسراء،آیه 15.

الرَّاضِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ ؛اگر کسی در مشرق به قتل برسد و دیگری در مغرب باشد و به آن قتل رضایت دهد شخص راضی در نزد خداوند شریک قاتل است». (1)

روشن است کسانی که به قتل امام حسین علیه السلام راضی شوند و به آن افتخار کنند در حقیقت ناصبی اند و ناصبی ها به منزله کفار حربی هستند.روایات دیگری نیز در همین زمینه هست که ذکر همه آنها به درازا می کشد.

مرحوم صاحب وسائل نیز در جلد 11 در کتاب«الامر بالمعروف و النهی عن المنکر»باب پنجم را به همین مسئله اختصاص داده و هفده روایت در این زمینه در آن نقل می کند؛از جمله در حدیثی از علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَکَرِهَهُ کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَمَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِیَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَهُ؛ کسی که در صحنه انجام کاری حضور داشته باشد اما در دل از آن ناخشنود باشد مانند آن است که حضور نداشته و اما کسی که غایب بوده و به آن رضایت داده گویی حاضر بوده (و در آن کار شرکت داشته است)». (2)

در اینجا ممکن است سؤالی مطرح شود که ما روایات فراوانی داریم که نیت معصیت،معصیت نیست در حالی که انسانی که نیت معصیت می کند در آن لحظه قطعاً راضی به معصیت است.جایی که رضایت به معصیت خود گناهی نداشته باشد رضایت به معصیت دیگری چگونه ممکن است موجب گناه شود؟

پاسخ این سؤال روشن است؛شخصی که نیت معصیت می کند رضایت به معصیتی داده که انجام نشده و این شخص با کسی که به معصیت و گناهی که انجام گرفته است رضایت می دهد تفاوت بسیار دارد.

***

ص:278


1- 1) .بحارالانوار،ج 45،ص 295،ح 1.
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 11،ص 409،ح 2.

گفتار حکیمانه 155- با چه کسانی پیمان ببندیم؟

اشاره

و قال علیه السلام

اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

به پیمان کسانی چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند. (1)

ص:279


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: ابن ابی الحدید معتقد است که این کلام حکمت آمیز را امام علیه السلام بعد از پایان جنگ جمل و حضور گروهی از طلقاء (آزاد شدگان بعد از فتح مکه) از جمله مروان بن حکم بیان فرمود.او برای بیعت آمده بود.امام علیه السلام فرمود:بیعت تو چه سودی دارد مگر دیروز بیعت نکردی؟ (و بیعت خود را شکستی.منظور امام علیه السلام بیعت بعد از قتل عثمان است) سپس حضرت دستور دارد آنها را اخراج کنند و افزود:کسی که دین نداشته باشد پیمان او نیز اعتباری ندارد آن گاه در ضمن کلام خود فرمود:«فَاعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فی أوْتادِها»نویسنده مصادر بعد از ذکر کلام ابن ابی الحدید می افزاید:با توجه به این که نامبرده تعیین زمان و مکان و سبب بیان این سخن را کرده و سخن امام علیه السلام را ضمن کلام طویلی نقل می کند،معلوم می شود آن را از کتاب دیگری جز نهج البلاغه گرفته که یا به سبب غفلت یا شهرتِ این کلام،نام کتاب را نبرده است.سپس می افزاید:در غررالحکم قبل از این جمله،عبارت«أمْلِکُوا أنْفُسَکُمْ بِدَوامِ جِهادِها»است (و این خود نشان می دهد او هم اتکا بر منبع دیگری غیر از نهج البلاغه کرده است.البته ما در غررالحکم موجود این دو جمله را پشت سر هم نیافتیم،بلکه با فاصله قابل ملاحظه ای آمده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 137).

ص:280

شرح و تفسیر

با چه کسانی پیمان ببندیم؟

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز اشاره به شرایط بستن پیمان می کند، می فرماید:«به پیمان کسانی چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند»؛ (اعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا) .

«اوتاد» جمع«وَتَد»به معنای میخ است؛میخ هایی که معمولا به وسیله آن طناب خیمه ها را محکم می کردند تا خیمه در مقابل باد و طوفان مقاومت کند.

برای این کلام حکمت آمیز تفسیرهای فراوانی ذکر شده است؛نخست همان چیزی که در ترجمه بالا آمد که هرگاه می خواهید پیمان ببندید به سراغ افراد بی اعتبار و پیمان شکن و غیر قابل اطمینان نروید،بلکه با کسانی عهد ببندید که دارای دین و شخصیت و تعهدند.

این تفسیر با آنچه در شأن ورود این گفتار حکیمانه در کلام ابن ابی الحدید که در بحث سند این کلام حکمت آمیز گفتیم کاملاً سازگار است،زیرا امام علیه السلام بعد از جنگ جمل هنگامی که«مروان بن حکم»خدمتش رسید و عرض کرد:

می خواهم با تو بیعت کنم.امام علیه السلام فرمود:بیعت تو چه فایده ای دارد؟ دیروز (در آغاز خلافت ظاهری) با من بیعت کردی و شکستی.باز آمده ای با من بیعت کنی.

سپس دستور داد او را از مجلسش خارج کردند،بنابراین تفسیر،«اوتاد»به معنای انسان های قابل اعتماد است.

ص:281

تفسیر دیگر این است که منظور از«اوتاد»شرایط استحکام پیمان است؛یعنی به هنگامی که می خواهید با کسی پیمان ببندید شرایط دقیق و محکمی برای آن ذکر کنید تا راه فراری برای طرف باقی نماند.

تفسیر سوم این که وفای به پیمان لازم است؛اما نه در برابر پیمان شکنان؛ هرگاه آنها پیمان شکستند شما هم می توانید دست از پیمان بردارید،همان گونه که در آیه 7 سوره«توبه»می خوانیم: «فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ» ؛تا زمانی که به پیمان شما پایبند باشند،شما نیز به پیمان آنها پایبند باشید».نیز در آیه 12 همان سوره آمده است: «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ» ؛و اگر پیمان های خود را پس از عهد خویش بشکنند،و آیین شما را مورد طعن (و تمسخر) قرار دهند،با پیشوایان کفر پیکار کنید؛چرا که پیمان آنها اعتباری ندارد».

مناسب تر از همه این تفاسیر همان تفسیر اول به نظر می رسد،هرچند جمع تفاسیر مختلف در یک عبارت طبق عقیده ما که بارها به آن اشاره کرده ایم امکان پذیر است. (1)

نکته:

شرایط پیمان بستن با مخالفان و لزوم وفای به عهد

به تناسب کلام حکیمانه بالا اشاره به دو قسمت از تعلیمات اسلام را در این باره لازم می دانیم:نخست این که در تعلیمات دینی ما دستور داده شده هنگامی که با مخالفان خود عهد و پیمان می بندید مراقب باشید محکم کاری کنید؛ با الفاظ صریح و شرایط لازم و رعایت نکاتی که هرگونه بهانه پیمان شکنی را از

ص:282


1- 1) .قابل توجه این که واژه«اعتصام»هم به معنای ایجاد پیمان و چنگ زدن است (همان گونه که در آیه شریفه «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً» آمده است) و هم به معنای وفاداری بعد از ایجاد پیمان است و واژه«فی»در «فی أوتادِها» ممکن است به معنای ظرفیت یا به معنای«باء»تعدیه باشد.

مخالف می گیرد عهدنامه را تنظیم کنید.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در عهدنامه معروف مالک اشتر می فرماید:«هرگز پیمانی را که در آن تعبیراتی است که جای اشکال (و سوء استفاده دشمن) وجود دارد منعقد مکن»؛

(وَلَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ) .

نیز دستور داده شده عهد و پیمان را با کسی برقرار کنید که امید به وفای او داشته باشید.در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام که در غررالحکم آمده می خوانیم:

«لا تَثِقَنَّ بِعَهْدِ مَنْ لا دینَ لَهُ ؛به عهد و پیمان کسی که دین ندارد اطمنیان نکن (و از آن چشم بپوش)». (1)

در مورد لزوم وفای به عهد نیز قرآن مجید و روایات اسلامی بر آن تأکید شدید دارند؛قرآن مجید در سوره اسراء آیه 34 می فرماید: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً» ؛و به عهد (خود) وفا کنید،که از عهد سؤال می شود».

همچنین در جای دیگری از عهدنامه مالک اشتر می خوانیم که علی علیه السلام بعد از دستور مؤکد به مالک درباره وفای به پیمان و عهد می فرماید:

«فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً،مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ ؛هیچ یک از فرائض الهی همچون بزرگداشت وفای به عهد و پیمان نیست که مردم جهان با همه اختلافات و تشتت آرایی که دارند نسبت به آن اتفاق نظر داشته باشند».

سپس می افزاید:

«وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ ؛حتی مشرکان زمان جاهلیت-علاوه بر مسلمانان-آن را مراعات می کردند،چرا که عواقب دردناک پیمان شکنی را آزموده بودند».

وفای به عهد به قدری اهمیت دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید:

ص:283


1- 1) .غررالحکم،ص 87،ح 1440.

«لَا دِینَ لِمَنْ لَاعَهْدَ لَه ؛کسی که به عهد و پیمان خود وفادار نیست دین ندارد». (1)

نیز امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«مَا أَیْقَنَ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ یَرْعَ عُهُودَهُ وَذِمَمَهُ ؛کسی که به عهد و پیمان خود وفا نکند به خدا ایمان نیاورده است». (2)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«ثَلَاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِأَحَدٍ فِیهِنَّ رُخْصَةً:أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَی الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ ؛سه چیز است که خداوند اجازه تخلف به احدی درباره آنها نداده:ادای امانت خواه صاحب امانت انسان نیکوکاری باشد یا بدکار و وفای به عهد در برابر نیکوکاران و بدکاران و نیکی به پدر و مادر چه نیکوکار باشند یا بدکار». (3)

از این تعبیر و تعبیرات دیگر استفاده می شود که نمی توان به بهانه بدکار بودن یا کفر طرف معاهده؛بعد از آنکه معاهده محکم شده است عهد و پیمان را شکست.

***

ص:284


1- 1) .بحارالانوار،ج 69،ص 198،ح 26.
2- 2) .غررالحکم،ص 253،ح 5313.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 162،ح 15.

گفتار حکیمانه 156- از چه کسی باید اطاعت کرد؟

اشاره

و قال علیه السلام

عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

لازم است از کسی اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید. (1)

ص:285


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید:این کلام حکمت آمیز را«قاضی نعمان مصری»در دعائم الاسلام در ضمن وصیتی طولانی که امام برای فرزندش حسن بن علی علیهما السلام بیان کرده آمده است و عبارت آن وصیت نامه چنین است: «عَلَیْکُمْ بِطاعَةِ مَنْ لا تَعْذَرُونَ فی تَرْکِ طاعَتِهِ» (از این عبارت به خوبی روشن می شود که قاضی نعمان مصری این کلام را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است) همچنین در غررالحکم با تعبیر متفاوتی این کلام ذکر شده: «عَلَیْکَ بِطاعَةِ مَنْ لا تَعْذَرُ بِجَهالَتِهِ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 138).اضافه بر آنچه مرحوم خطیب ذکر کرده،مرحوم مفید که استاد سید رضی بوده در کتاب ارشاد این کلام حکمت آمیز را در ضمن خطبه ای طولانی آن هم با تفاوتی آورده است.(ارشاد مفید،ج 1،ص 232).

ص:286

شرح و تفسیر

از چه کسی باید اطاعت کرد؟

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز خود اشاره به این نکته می کند که از چه کسی باید اطاعت و از چه کسی نباید اطاعت کرد،می فرماید:«لازم است از کسی اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید»؛ (عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ) .

منظور از«آن کس»در درجه اول ذات پاک خداوند متعال و در درجه بعد رسولش پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و جانشینان معصوم و بر حق اوست که اطاعت از آنها اطاعت مطلقه است یعنی کسی نمی تواند بگوید چون نمی دانستم اطاعت نکردم،چرا که بر هر کسی واجب است بخشنده نعمت ها را بشناسد؛کسی که تمام هستی ما از اوست و ما هرگز نمی توانیم بگوییم چون نمی شناختیم در برابر ترک طاعتش معذور بودیم و بعد از شناخت خداوند باید بداند او مطابق«قاعده لطف»،رسولانی را مبعوث می کند تا پیامش را به بندگان برسانند و راه صحیح و باطل را به آنها نشان دهند و به هنگام رحلت رسولان،اوصیای آنها را بشناسند و پیام رسولان را از آنها بگیرند.

در ضمن هدف حضرت این است که به مردم هشدار دهد از اطاعتش سر نپیچند و بدانند هرگونه سرپیچی روز قیامت مایه سرافکندگی است و هیچ گونه عذری از آنها قبول نخواهد شد.

ص:287

در تأیید این سخن،در حدیثی از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» ؛بگو دلیل رسا و قاطع برای خداست (دلیلی که برای هیچ کس بهانه ای باقی نمی گذارد». (1)فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَکُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ أَ فَلَا عَمِلْتَ (2)بِمَا عَلِمْتَ وَ إِنْ قَالَ کُنْتُ جَاهِلاً قَالَ لَهُ أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّی تَعْمَلَ فَیَخْصِمُهُ وَ ذَلِکَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ؛خداوند متعال روز قیامت به بنده اش می گوید:آیا می دانستی؟ اگر بگوید:آری می فرماید:چرا به آنچه می دانستی عمل نکردی؟ و اگر بگوید نمی دانستم به او می گوید:چرا یاد نگرفتی که عمل کنی و به این ترتیب با او مخاصمه می کند و این است معنای حجت بالغه». (3)

ولی امور بسیاری است که انسان بر اثر عدم شناخت،در برابر آن معذور است؛مثلاً من اگر ندانم فلان غذا یا لباسی را که از بازار مسلمانان می خرم دزدی و حرام است؛غذا را بخورم و با لباس نماز بخوانم اگر فرضاً در قیامت از من سؤال کنند چرا چنین کردی می گویم:نمی دانستم و هرگز به من نمی گویند چرا نرفتی و تحقیق و تفحص کنی و در اینجا جهل من عذر است؛ولی در احکام شرع و معارف و عقائد دینی،جهل عذر نیست.

بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه،تفسیر دیگری برای این کلام حکمت آمیز مولا کرده و گفته اند:مفهوم آن این است که شما باید از شخص عاقلی اطاعت کنید که جهلی در افکار و اعمال او نیست که به هنگام سقوط در خطرات اعمالش،آن را عذری برای خود بشمارید. (4)

ص:288


1- 1) .انعام،آیه 149.
2- 2) .در بعضی از نسخ این روایت به جای«أ فَلا عَمِلْتَ»«هَلّا عَمِلْتَ»و به جای«أ فَلا تَعَلَّمْتَ»«هَلّا تَعَلَّمْتَ»آمده است.«کتاب الاجتهاد و التقلید،ص 16».این تعبیر در بسیاری از کتاب های اصولی و از جمله در فرائد شیخ انصاری به عنوان روایت آمده است.
3- 3) .بحارالانوار،ج 1،ص 177،ح 58.
4- 4) .شرح نهج البلاغه محمّد عبده،ذیل همین کلام حکمت آمیز.

به تعبیر دیگر از شخص عاقلی پیروی کنید که شما را به راه راست و امن و امان ببرد نه به بیراهه هایی که ناچار باشید از آن به علت نادانی اعتذار جویید.

ولی به یقین تفسیر اول که مورد قبول بیشتر مفسران نهج البلاغه است صحیح تر به نظر می رسد.از جمله اموری که گواهی به صحت معنای اول می دهد تعبیری است که در نسخه دعائم الاسلام آمده که می گوید:

«عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لَا تَعْذِرُونَ فِی تَرْکِ طَاعَتِه» . (1)

***

ص:289


1- 1) .دعائم الاسلام،ج 2،ص 353.

ص:290

گفتار حکیمانه 157- حقیقت برای حق طلبان آشکار است

اشاره

و قال علیه السلام

قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ،وَ قَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ،وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید،و وسایل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت پذیر باشید،و صدای حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید. (1)

ص:291


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکمت آمیز می نویسد:این در واقع جمله هایی است که مرحوم سید رضی از خطبه شماره 20 بر گرفته است سپس می افزاید:ما مدارک آن را در ذیل آن خطبه بیان کردیم.(ولی باید توجه داشت که بین این عبارت و عبارتی که در آن خطبه آمده تفاوت هایی هست و آنچه در آن خطبه آمده با سیاق عبارت مناسب تر است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 138).

ص:292

شرح و تفسیر

حقیقت برای حق طلبان آشکار است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود اشاره به این نکته می کند که خداوند اسباب هدایت را آماده کرده است اگر از آن بهره نگیرید کوتاهی از شماست، می فرماید:«حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید و وسائل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت پذیر باشید و صدای حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید»؛ (قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ،وَ قَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ،وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ) .

هدف امام علیه السلام از بیان این سخن آن است که خداوند تمام وسایل هدایت و نجات و سعادت را در اختیار شما گذاشته است،آیات قدرتش را در پهنه آفرینش به شما نشان داده،درس های عبرتش را درباره اقوام پیشین در برابر شما قرار داده است چشم باز کنید و آثار او را در عالم و سرنوشت اقوام گذشته را با چشم خود ببینید.

از سویی دیگر پیامبرانش مخصوصاً رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را با کتب آسمانی ارسال داشته و پیام حق در گوش شما خوانده شده؛پیامی که هم مشتمل بر معارف و عقاید است و هم راه و رسم عبودیت و طریق تهذیب اخلاق و همچنین راه بهتر زیستن و سعادتمند شدن،همه این پیام ها به گوش شما خوانده شده است.سعی کنید آنها را بشنوید و در سایه آن دیدنی ها و این

ص:293

شنیدنی ها راه هدایت را در برابر شما گشوده است اگر تصمیم بر هدایت یافتن داشته باشید شتاب کنید و در این راه گام بگذارید و به سوی سرمنزل مقصود حرکت کنید.

امام علیه السلام می فرماید:خداوند به همه شما اتمام حجت کرده اگر راه خطا رفتید و گرفتار مجازات الهی در دنیا و آخرت شدید بدانید بر اثر کوتاهی خودتان بوده است.ریشه های این گفتار حکیمانه در قرآن مجید است.در آیه 104 سوره «انعام»می خوانیم: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها» ؛دلایل بصیرت آفرین از طرف پروردگارتان برای شما آمده؛کسی که (به وسیله آن،) بصیرت و آگاهی یافت،به سود خود اوست؛و کسی که از دیدن آن چشم پوشید به زیان خودش می باشد».

در آیه 204 سوره«اعراف»می خوانیم: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» ؛هنگامی که قرآن خوانده شود،گوش فرا دهید و خاموش باشید؛شاید مشمول رحمت (خدا) شوید».

در قرآن مجید کرارا درباره دوزخیان و کفار سخن به میان آمده و آنها را افرادی می شمارد که گوش دارند و نمی شنوند،چشم دارند و نمی بینند، می فرماید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» ؛به یقین گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛آنها دل ها ( عقل ها)یی دارند که با آن (اندیشه نمی کنند و) نمی فهمند؛و چشمانی که با آن نمی بینند؛و گوش هایی که با آن نمی شنوند؛آنها همچون چهارپایانند؛بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمی گیرند)». (1)

در آیه 10 سوره«ملک»از قول دوزخیان چنین نقل شده است: «وَ قالُوا لَوْ کُنّا

ص:294


1- 1) .اعراف،آیه 179.

نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ» ؛و می گویند:اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل می کردیم،در میان دوزخیان نبودیم».

از آیات قرآنی و کلام حکیمانه بالا و روایات فراوان اسلامی استفاده می شود که آنچه برای هدایت انسان ها لازم بوده از سوی خداوند فراهم شده است.

مشکل از ناحیه انسان هایی است که فاقد گوش شنوا و چشم بینا هستند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لَیْسَ الْأعْمی مَنْ یَعْمی بَصَرُهُ إنَّمَا الْأعْمی مَنْ تَعْمی بَصیرَتُهُ ؛نابینا کسی نیست که چشم خود را از دست داده باشد.

نابینا کسی است که بصیرت ندارد». (1)

در خطبه 88 نهج البلاغه نیز آمده بود:

«مَا کُلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَ لَا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لَا کُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِیر ؛نه هر کس که دل دارد خردمند و نه هر کس که گوش دارد شنواست و نه هر کس که چشم دارد بیناست».

در دعاها نیز مکرر از خدا چشم بینا و گوش شنوا و قلب دانا می خواهیم؛از جمله در دعایی ذیل زیارت آل یاسین آمده است که ده چیز از خداوند تقاضا می کنیم از جمله این که چشم مرا را از نور بینش و گوش مرا از نور حکمت پر کن؛

«وَأَنْ تَمْلَأ...وَبَصَرِی نُورَ الضِّیَاءِ وَسَمْعِی نُورَ الْحِکْمَة» . (2)

***

ص:295


1- 1) .کنزالعمّال،ج 1،ص 243،ح 1220.
2- 2) .احتجاج طبرسی،ج 2،ص 494.

ص:296

گفتار حکیمانه 158- بهترین راه دفع شرّ

اشاره

و قال علیه السلام

عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

برادرت را (به هنگامی که خطایی از او سر می زند) با نیکی کردن به او سرزنش کن! و شر وی را از راه بخشش به او دور ساز! (1)

ص:297


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر در کتاب های زیاد دیگری بعد از مرحوم سید رضی نوشته شده است.افرادی که بعید است با نوشته های مرحوم سید رضی ارتباطی داشته باشند؛از جمله یاقوت مستعصمی در کتاب اسرار الحکماء و زمخشری در ربیع الابرار و وطواط در الغرر و العرر و ابن قاسم در روض الاخیار.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 138).

ص:298

شرح و تفسیر

بهترین راه دفع شرّ

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود بهترین راه رفع مزاحمت های بعضی از دوستان را بیان کرده،می فرماید:«برادرت را (به هنگامی که خطایی از او سر می زند) با نیکی کردن به او سرزنش کن و شر وی را از راه بخشش به او دور ساز»؛ (عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ) .

ناگفته پیداست که گاه دوستان-به ویژه هنگامی که مدت دوستی طولانی باشد-بی مهری هایی در حق یکدیگر انجام می دهند،اگر باب گله و سرزنش و مقابله به مثل گشوده شود ممکن است این شکاف روز به روز بیشتر گردد و نامهربانی ها به شکل تصاعدی پیش رود و چه بسا رشته اخوت و دوستی از هم گسسته شود؛اما اگر به جای مقابله به مثل،مقابله به ضد انجام شود آن گونه که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش فرموده است،به زودی این وضع پایان می یابد و شخص خطاکار از کرده خود پشیمان می گردد و در مقام جبران بر می آید.

فی المثل او به هنگام بازگشت از یک سفر زیارتی به دیدار من نیامد به جای این که او را سرزنش کنم انتظار می کشم در موقع مناسب به دیدارش بروم؛بدیهی است که هرقدر او فرد کم محبّتی باشد باز تحت تأثیر قرار می گیرد یا به هنگام نیاز به وام از دادن وام به من خودداری کرد؛اما من به هنگامی که احساس می کنم نیاز دارد به سراغش می روم و وام بیشتری در اختیارش می گذارم.به یقین در

ص:299

آینده بی مهری خود را تکرار نخواهد کرد.

اساس این سخن همان است که در قرآن مجید آمده می فرماید «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» ؛بدی را با نیکی دفع کن،ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است،گویی دوستی گرم و صمیمی است». (1)

ولی همان گونه که در آیه بعد از این آیه آمده است همه افراد این قدر ظرفیت و سعه صدر ندارند که بتوانند بدی ها را با خوبی و بی مهری ها را با محبت پاسخ گویند،می فرماید: «وَ ما یُلَقّاها إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ» ؛اما جز کسانی که دارای صبر و استقامتند به این مقام نمی رسند و جز کسانی که بهره عظیمی (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمی گردند».

رفتار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام و اصحاب و یاران ایشان الگوی روشنی برای این مطلب است.

بعد از داستان فتح مکه؛بسیاری از مسلمانان انتظار داشتند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله انتقام خونین و شدیدی از آنها بگیرد و سرزمین مکه را از لوث وجودشان پاک سازد.حتی بعضی از آنها پیش خود شعار«الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَلْحَمَة؛امروز روز انتقام است»را سر دادند ولی ناگهان دیدند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با جمله کوتاه و پرمعنای

«اذْهَبُوا انْتُمُ الطُّلَقاء ؛بروید که همه آزادید»و شعار

«الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَرْحَمَة؛ امروز روز بخشش است»صحنه را به کلی عوض کرد و همین سبب شد اکثر دشمنان اسلام به دوستان صمیمی پیامبر صلی الله علیه و آله مبدل شدند و طبق آیه شریفه «وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّهِ أَفْواجاً» ؛و ببینی مردم گروه گروه وارد دین خدا می شوند». (2)

ص:300


1- 1) .فصلت،آیه 34.
2- 2) .نصر،آیه 2.

امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز بعد از جنگ جمل نه انتقامی از آتش افروزان جنگ جمل گرفت و نه اموال آنها را به غنیمت برداشت،بلکه فرمان عفو صادر فرمود و همسر پیامبر را که آتش افروز اصلی جنگ بود با احترام کامل به مدینه باز گرداند.

در حالات امامان معصوم علیه السلام دیگر نیز نظیر همین معنا درباره دشمنان سرسخت دیده می شود.از جمله طبق آنچه مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار در باب مکارم اخلاق امام سجاد علیه السلام آورده می خوانیم که شخصی در برابر آن امام بزرگوار ایستاد و زبان به دشنام و ناسزا گویی گشود.حضرت سخنی به او نگفت.هنگامی که گفتار او تمام شد و باز گشت امام علیه السلام به یارانش که آنجا نشسته بودند فرمود:شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید تا پاسخ مرا به او بشنوید.عرض کردند:مانعی ندارد و آنها مایل بودند که امام علیه السلام پاسخی همچون سخنان او بدهد ولی دیدند امام علیه السلام در اثنای راه این را آیه شریفه را تلاوت می کند: «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» ؛ (پرهیزگاران کسانی هستند که) خشم خود را فرو می برند؛و از خطای مردم در می گذرند؛و خدا نیکوکاران را دوست دارد». (1)با شنیدن این آیه دانستیم که حضرت نمی خواهد مقابله به مثل کند.هنگامی که به منزل آن شخص رسیدیم.

امام علیه السلام او را با صدای بلند فرا خواند.فرمود:بگویید علی بن الحسین است.او از خانه بیرون آمد در حالی که آماده شنیدن سخنان تند و شدید بود.در اینجا امام علیه السلام به او روی کرد و فرمود:

«یَا أَخِی إِنَّکَ کُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَیَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَقُلْتَ فَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا فِیَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا لَیْسَ فِیَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَک ؛برادر تو الان نزد من آمدی و آنچه را می خواستی گفتی اگر نسبت هایی را که به من دادی در من هست من از خدا برای خودم آمرزش می طلبم و اگر آنچه گفتی در

ص:301


1- 1) .آل عمران،آیه 134.

من نیست برای تو طلب آمرزش می کنم».هنگامی که آن مرد این محبت و لطف و عطوفت را دید پیشانی امام علیه السلام را بوسید و گفت:من چیزهایی گفتم که در تو نبود و لایق خودم بود. (1)

این گفتار دامنه دار را با حدیثی از حالات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم.در مناقب ابن شهرآشوب درباره اخلاق رسول اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«وَ لَا یَجْزِی بِالسَّیِّئَةِ السَّیِّئَةَ وَ لَکِنْ یَغْفِرُ وَ یَصْفَحُ ؛بدی را به بدی جزا نمی داد بلکه (با خوبی به مقابله با آن می پرداخت و) می بخشید و صرف نظر می کرد». (2)

به گفته شاعر:

بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مردی

أَحْسِنْ إِلَی مَنْ أَسَاء!

***

ص:302


1- 1) .بحار الانوار،ج 46،ص 54،ح 1.
2- 2) .همان،ج 16،ص 228،ح 34به نقل از مناقب ابن شهر آشوب،ج 1،ص 147.

گفتار حکیمانه 159- از مواضع تهمت بپرهیز

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلَا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسی را ملامت کند که به او سوء ظن پیدا می کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب

سوء ظن را فراهم کرده است). (1)

ص:303


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این کلام حکمت آمیز بخشی از کلماتی است که پیش از سید رضی مرحوم صدوق در کتاب امالی به صورت مسند و مرحوم ابن شعبه حرانی در تحف العقول به صورت مرسل آورده است همان گونه که مرحوم مفید نیز در کتاب اختصاص آن را در لابه لای سخنان حکمت آمیز دیگری به صورت مسند ذکر کرده است،سپس مرحوم خطیب،کلامی نسبتاً طولانی از کلمات امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که مشتمل بر توصیه های مهمی است و جمله مورد بحث در لابه لای آن قرار دارد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،139).اضافه بر این مرحوم کلینی در کافی،ج 8،ص 152،ح 137،این حدیث را به طور مسند از امیرمؤمنان علیه السلام به این صورت نقل می کند:«مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهَمَةِ فَلَا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ وَ مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ فِی یَدِه»همچنین در کتاب مسند زید بن علی،ص 501 این کلام حکمت آمیز ذکر شده است.

ص:304

شرح و تفسیر

از مواضع تهمت بپرهیز

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز اشاره به نکته مهمی درباره دفع سوء ظن ها می کند،می فرماید:«کسی که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسی را ملامت کند که به او سوء ظن پیدا می کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب سوء ظن را فراهم کرده است)»؛ (مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلَا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ) .

مسئله سوء ظن و گمان نیاز به هزینه زیادی ندارد؛بسیارند کسانی که از یک یا چند قرینه ظنی فورا گمان بد درباره اشخاص می برند،به همین دلیل کسانی که می خواهند هدف تیرهای تهمت قرار نگیرند باید خود را از اموری که سوء ظن برانگیز است دور دارند.

قرآن مجید از جمله مسائلی که بر آن تأکید ورزیده این است که مسلمانان نسبت به یکدیگر سوء ظن نداشته باشند «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید چرا که بعضی از گمان ها گناه است». (1)نیز دستورات مؤکدی بر«حمل فعل برادر مسلمان بر صحت»داده شده ولی با این حال طبیعت توده مردم این است که از قرائن کوچکی نتیجه های سوئی می گیرند،ناگاه موج بدبینی بر

ص:305


1- 1) .حجرات،آیه 12.

می خیزد و شاید صحنه جامعه ای را فرا می گیرد.به همین دلیل در کنار دستور به پرهیز از گمان بد امر شده است که افراد،خود را در موارد سوء ظن و تهمت قرار ندهند.

به بیان دیگر،ما نمی توانیم بگوییم چون در شریعت اسلام سوء ظن و تجسس حرام است،رفتن در مواضع تهمت مانعی ندارد و مردم باید به وظیفه خود عمل کنند و با حسن ظن به همه چیز بنگرند،زیرا تضمینی نیست که همه به این دستورات اسلامی بدون کم و کاست عمل نمایند،بنابراین سایر مردم تکلیفی دارند و ما هم وظیفه ای و اگر بخواهیم این موضوع را گسترش دهیم می توان گفت:همان گونه که ارتکاب گناه ممنوع است،فراهم کردم زمینه های گناه برای دیگران نیز ممنوع است.

در روایات اسلامی نیز تأکیدهای فراوانی در این زمینه وارد شده است:در حدیثی که ابن ابی الحدید در شرح همین کلام حکمت آمیز آورده چنین می خوانیم که یکی از صحابه،رسول خدا صلی الله علیه و آله را در کنار کوچه ای از کوچه های مدینه مشاهده کرد که زنی با اوست.او به رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخش را گفت.هنگامی که آن شخص عبور کرد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وی را صدا زد و فرمود:

«هذِهِ زَوْجَتی فُلانَةٌ ؛این زن را که دیدی فلانی همسرم است» آن مرد گفت:ای رسول خدا مگر ممکن است کسی درباره شما سوء ظنی ببرد؟ حضرت فرمود:

«إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَی الدَّم ؛شیطان در وجود انسان ها همچون خونی که در رگ هاست جریان دارد (اشاره به این که بی سر و صدا در همه جای بدن انسان نفوذ می کند؛در فکر و چشم و گوش و دست و زبان او)». (1)

مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعه در جلد 8 فصل آداب العشرة

ص:306


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 380.

باب 19 احادیث فراوانی در این زمینه آورده است؛از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«اتَّقُوا مَوَاضِعَ الرَّیْبِ وَلَا یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّرِیقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَدٍ یَعْرِفُهَا ؛از جاهای تهمت خیز پرهیز کنید حتی یکی از شما با مادرش در کنار جاده (به صورت تهمت برانگیز) نایستد،زیرا همه او را نمی شناسند (و ممکن است شما را متهم کنند)». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«أَوْلَی النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ ؛سزاوارترین مردم به اتهام کسی است که با افراد متهم همنشین گردد». (2)

یکی از ادبای بزرگ فارسی زبان می گوید:«هر که با بدان نشیند اگر طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و اگر به خراباتی رود به نماز کردن،منسوب شود به خمر خوردن». (3)

***

ص:307


1- 1) .این حدیث در بحارالانوار،ج 72،ص 91،ح 7 نیز آمده است.
2- 2) .بحارالانوار،ج 72،ص 90،ح 3.
3- 3) .کلیات سعدی.

ص:308

گفتار حکیمانه 160- قدرت و استبداد

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ.

امام علیه السلام فرمود:

آنهایی که به حکومت می رسند (غالباً) راه استبداد

و خودکامگی پیش می گیرند. (1)

ص:309


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در کتاب تحف العقول به عنوان یکی از سخنان حکیمانه رسول الله صلی الله علیه و آله در وصیتی که به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود آمده است و علی علیه السلام آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله به او وصیت کرده بود به گونه ای که در محل کلام آمده است به دیگران ابلاغ فرمود.در غرر الحکم نیز همین جمله به همین صورت از علی علیه السلام ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 139).

ص:310

شرح و تفسیر

قدرت و استبداد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که بسیار فشرده و پرمعناست می فرماید:

«آنهایی که به حکومت می رسند (غالباً) مستبد می شوند»؛ (مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ) .

«اسْتَأْثَرَ» از ریشه«اسْتئْثار»به معنای استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی است.

تاریخ نیز گواه روشنی بر این معناست؛بسیار بودند کسانی که چون دستشان به حکومت نرسیده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذاری کار مردم به مردم می زدند؛اما هنگامی که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختیار گرفتند بنای استبداد گذاشتند؛نه به نصیحت کسی گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگی را در حد اعلا در برابر رعایا انجام دادند.این مطلب به قدری شایع بوده و هست که به صورت ضرب المثلی درآمده است:

«مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَ مَنْ عَزَّ بَزَّ ؛کسی که غالب شود می دزدد و کسی که پیروز گردد سرمایه های دیگران را می رباید».

ابن ابی الحدید در شرح این سخن،شعری از ابوالطیب (متنبّیء) نقل می کند:

وَ الظُّلْمُ مِن شِیَعِ النُّفوسِ فَإنْ تَجِدْ ذا عِفَّةٍ فلِعلّةٍ لا یَظْلِمُ 1

«ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفیف و عادلی یافتی حتماً به

ص:311

دلیلی است که ظلم نمی کند».

قرآن مجید نیز اشاره ای به این معنا دارد؛در آیه 34 سوره«نمل»از زبان ملکه سبأ که زنی باهوش و پرتجربه بود نقل می کند: «قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ» ؛گفت:پادشاهان هنگامی که وارد منطقه آبادی شوند آن را به فساد و تباهی می کشند و عزیزان آن جا را ذلیل می کنند؛(آری) روش آنان همواره این گونه است».

در تاریخ اسلام نیز نمونه های فراوانی است از کسانی که پیش از دست یابی به حکومت،به ظاهر در سلک افراد متدین بودند؛اما همین که به مقام و حکومتی رسیدند راه خودکامگی را پیش گرفتند.

در داستان معروفی از عبدالملک بن مروان خلیفه ستمگر اموی می خوانیم:

قبل از آنکه به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانی بود که در گوشه مسجد همواره مشغول به عبادت بود تا آنجا که او را«حمامة المسجد»(کبوتر مسجد) نامیدند؛زیرا پیوسته قرآن تلاوت می کرد.هنگامی که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند،قرآن را بر هم نهاد و گفت«هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِک»(برای همیشه من از تو جدا شدم و بعد به خودکامگی های حکومت پرداخت). (1)

یکی از صفحات سیاه کارنامه عبدالملک نصب«حجاج»به ولایت کوفه بود.

به یقین اخبار جنایات«حجاج»و کشت و کشتار بی رحمانه و شکنجه زندانیان بی گناه به صورت گسترده به«عبدالملک»می رسید؛ولی خم به ابرو نمی آورد، چرا که حکومت چشم و گوش این انسان پست و بی ظرفیت و بی شخصیت را کور و کر کرده بود.امثال عبدالملک مروان در تاریخ بسیار بودند.

یکی دیگر از رسوایی های عبدالملک بن مروان همان چیزی است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسیدن به خلافت منبر رفت و با

ص:312


1- 1) .کتاب فخری،ابن طقطقی،ص 123.

عصبانیت به مردم گفت:شما مرا امر به پرهیزگاری و نیکی ها می کنید،اما خودتان را فراموش می کنید.به خدا سوگند از امروز به بعد اگر کسی مرا به تقوا امر کند گردنش را می زنم

(وَاللّهِ لا یَأْمُرُنی أحَدٌ بَعْدَ یَوْمی هذا بِتَقْوَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إلّا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ) . (1)

این سخن را با حدیثی از امام باقر علیه السلام که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار نقل کرده پایان می دهیم،حضرت فرمود:

«فِی التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُرٍ:مَنْ لَا یَسْتَشِیرُ یَنْدَمُ وَ الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ وَ کَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَ مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ ؛در تورات چهار جمله (پر ارزش) آمده است:کسی که مشورت نکند پشیمان می شود و فقر مرگ بزرگ است و آن گونه که به دیگران جزا می دهی به تو جزا داده خواهد شد و کسی که به حکومت دست یابد استبداد پیشه می کند». (2)

پیامی که این جمله نورانی دارد این است که امام علیه السلام به پیروان خود توصیه می کند مراقب باشید حکومت و مقام،معمولاً انسان را به استبداد می کشاند شما چنین نباشید.

***

ص:313


1- 1) .انساب الاشراف،ج 7،ص 206.
2- 2) .بحارالانوار،ج 13،ص 357،ح 62.

ص:314

گفتار حکیمانه 161- نتیجه«استبداد»و«مشورت»

اشاره

و قال علیه السلام

مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ،وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که (ترک مشورت کند و) استبداد به رأی داشته باشد هلاک می شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک می شود. (1)

ص:315


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:در کتاب غررالحکم به جای «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ» ، «مَنْ قَنَعَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ» آمده و جمله دوم این کلام حکیمانه را جداگانه در جای دیگر ذکر کرده است.(و از آن معلوم می شود که منبع روایت او کتابی غیر از نهج البلاغه بوده است).نیز زمخشری با همین عبارتی که در نهج البلاغه آمده است این حدیث را در باب«العقل والفطنة»در کتاب ربیع الابرار آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 140).

ص:316

شرح و تفسیر

نتیجه«استبداد»و«مشورت»

آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود بیان فرموده دو روی یک سکه درباره مسئله مشورت است.می فرماید:«کسی که (ترک مشورت کند و) استبداد به رأی داشته باشد هلاک می شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک می شود»؛ (مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ،وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا) .

درباره اهمیت مشورت و زیان های استبداد به رأی،تا کنون در این کتاب کرارا سخن گفته ایم.

در بخش کلمات قصار در کلمه 54 و همچین کلمه 113 امام علیه السلام به اهمیت مشورت اشاره فرموده و در عهدنامه مالک اشتر به صورت گسترده تری از مشورت و شرایط آن سخن گفته است؛ولی هر قدر درباره اهمیت مشورت بحث شود کم است،زیرا مطلبی است سرنوشت ساز.قرآن مجید هم به مؤمنان دستور مشورت می دهد «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ» 1 و هم به رسول اکرم صلی الله علیه و آله که عقل کل بود در این باره امر می کند: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» 2 ،قرآن حتی در موضوعات ساده نیز به مشورت اهمیت داده است از جمله درباره باز گرفتن کودک شیرخوار

ص:317

از شیر مادر می فرماید: «فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما» ؛و اگر آن دو (پدر و مادر) با رضایت یکدیگر و مشورت بخواهند (کودک را زودتر) از شیر باز گیرند؛گناهی بر آنها نیست». (1)

همچنین روایات اسلامی به طور گسترده بر آن تأکید ورزیده است.در دنیای امروز نیز همه دولت ها حداقل در ظاهر تأکید بر تشکیل شوراها برای قانون گذاری و امور اجرایی در سطوح مختلف دارند و اصل مشورت به عنوان اصلی اساسی شمرده می شود.

دلیل آن هم روشن است،زیرا خدای متعال همه مزایای فکری را به یک نفر نداده است،بلکه هشیاری مانند سایر نعمت ها در میان مردم تقسیم شده است.به همین دلیل هیچ کس بی نیاز از افکار دیگران نیست و هنگامی که انسان ها به مشورت بنشینند و عقل ها به یکدیگر ضمیمه شوند احتمال خطا بسیار کم می شود،زیرا جوانب مسئله به وسیله افراد مختلف که هر یک جانبی را می بیند روشن می گردد و مصداق تعبیری که در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام در غرر الحکم آمده است خواهد بود،می فرماید:

«حَقٌّ عَلَی الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إلی رَأیِهِ رَأْیَ الْعُقَلاءِ وَ یَضُمَّ إلی عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ ؛بر هر عاقلی لازم است که رأی عاقلان دیگر را (از طریق مشورت) به رأی خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خویش بیفزاید». (2)

بعضی ممکن است تصور کنند حتماً باید با کسی مشورت کرد که عقل او از انسان قوی تر یا لااقل مساوی باشد در حالی که چنین نیست؛انسان اگر دسترسی به چنین اشخاصی پیدا نکند سزاوار است حتی با زیردستان خود مشورت کند، چنان که مرحوم علامه مجلسی در حدیثی از بحار الانوار از امام علی بن موسی

ص:318


1- 1) .بقره،آیه 233.
2- 2) .غررالحکم،ص 55،ح 496.

الرضا علیه السلام نقل می کند که یکی از یارانش می گوید:خدمت آن حضرت بودیم سخن از پدرش (امام کاظم علیه السلام) به میان آمد.فرمود:

«کَانَ عَقْلُهُ لَا یُوَازِنُ بِهِ الْعُقُولُ وَ رُبَّمَا شَاوَرَ الْأَسْوَدَ مِنْ سُودَانِهِ فَقِیلَ لَهُ:تُشَاوِرُ مِثْلَ هَذَا؟ فَقَالَ:إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی رُبَّمَا فَتَحَ عَلَی لِسَانِه ؛عقل او قابل مقایسه با عقول دیگران نبود ولی با این حال گاهی با بعضی از غلامانش مشورت می کرد.بعضی به آن حضرت گفتند:

شما با مثل چنین شخصی مشورت می کنید؟ فرمود:اگر خدا بخواهد چه بسا راه حل مشکل را بر زبان او جاری کند». (1)

یکی از فواید مشورت چیزی است که امام کاظم علیه السلام در حدیث نورانی اش به آن اشاره کرده می فرماید:

«مَنِ اسْتَشَارَ لَمْ یَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوَابِ مَادِحاً وَ عِنْدَ الْخَطَاءِ عَاذِراً ؛کسی که مشورت کند اگر به حق راه یابد او را ستایش می کنند و اگر به راه خطا برود او را معذور می دارند.(در حالی که اگر مشورت نکند نه در حال خطا کسی عذر او را موجه می داند و نه در صواب کسی او را ستایش می کند)». (2)

احادیث درباره مشورت از معصومان علیهم السلام بسیار فراوان است این سخن را با حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«الْحَزْمُ أَنْ تَسْتَشِیرَ ذَا الرَّأْیِ وَ تُطِیعَ أَمْرَهُ ؛حزم و دوراندیشی ایجاب می کند که با صاحب نظران مشورت کنی و از امر او اطاعت کنی». (3)

***

ص:319


1- 1) .بحارالانوار،ج 72،ص 101،ح 25.
2- 2) .همان،ص 104،ح 37.
3- 3) .همان،ص 105،ح 41.

ص:320

گفتار حکیمانه 162- روش حفظ اسرار

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست

(و کسی که نپوشاند از اختیارش بیرون می رود). (1)

ص:321


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این حکمت اشاره می کند که ما در حکمت 159 به منابع این کلام حکیمانه نیز اشاره کردیم،زیرا این کلام حکمت آمیز به اضافه کلام دیگری در امالی صدوق به صورت مسند و در تحف العقول به صورت مرسل آمده است.مرحوم مفید نیز در کتاب اختصاص آن را مسنداً ذکر کرده است (و پیدا است که هیچ کدام از این بزرگواران آن را از نهج البلاغه نگرفته اند،زیرا یا قبل از سید رضی می زیسته اند و یا با اضافاتی و به صورت مسند نقل کرده اند که نشان می دهد منابع دیگری داشته اند).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 139).در کتاب کافی،ج 8،ص 152،حدیث 137 نیز این گفتار حکیمانه به ضمیمه گفتار دیگری آمده است.

ص:322

شرح و تفسیر

روش حفظ اسرار

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه تأکید بر حفظ اسرار می کند و می فرماید:«کسی که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسی که نپوشاند از اختیارش بیرون می رود.)»؛ (مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ) .

منظور از سرّ،اموری است مربوط به انسان که اگر دیگران از آن آگاه شوند ممکن است مشکلات عظیمی برای وی فراهم سازند؛مثلاً شخصی که معتقد به مذهب اهل بیت است و در میان متعصبان لجوج و نادانی از مخالفان قرار گرفته است،بدیهی است اگر سرّ خویش را فاش کند جانش به خطر می افتد و گاه افشای اسرار سبب می شود که حسودان انسان را از رسیدن به نتیجه کارش باز دارند و به اصطلاح چوب لای چرخ هایش بگذارند یا رقیبانی باشند که برای حفظ منافع خود پیش دستی کنند و کاری را که او ابداع کرده از وی بگیرند و به ثمر برسانند و از فواید آن بهره گیرند و ابداع کننده اصلی را محروم سازند.

بدیهی است عقل می گوید:در چنین مواردی اسرار را باید مکتوم داشت و حتی برای عزیزترین عزیزان بازگو نکرد،زیرا آن عزیزان هم عزیزانی دارند که برای آنها بازگو می کنند و چیزی نمی گذرد که آن سرّ،همه جا منتشر می شود و صاحب سرّ در رسیدن به اهدافش ناکام می ماند.

در نامه 31 نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبی علیهما السلام) نیز

ص:323

اشاره به کتمان سرّ شده است.همچنین در حکمت 6 و 48 نیز امام علیه السلام بر این معنا تأکید کرده است.

مسئله کتمان اسرار به قدری اهمیت دارد که در حدیثی امام صادق علیه السلام آن را همچون خونی می شمرد که فقط باید در درون رگ های خود انسان جریان یابد، می فرماید:

«سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلَا تُجْرِیهِ فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ» . (1)

البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعی که برای یک جامعه سرنوشت ساز است از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار است و چه بسا افشای یک سرّ سبب حمله غافل گیرانه دشمن و ریخته شدن خون های بی گناهان گردد.در تاریخ زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله موارد زیادی می بینیم که از طریق کتمان،پیشگیری از خسارات مهمی بر جامعه اسلامی کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامی که لشگر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکیان از جریان باخبر شدند و همین امر سبب شد مقاومتی نشان ندهند و خونی ریخته نشود و فوج فوج اسلام را پذیرا شوند.

گاه می شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله هنگامی که به گروهی برای یکی از جنگ های اسلام مأموریت می داد برای این که دشمن از هدف آگاه نشود دستور می داد نامه ای بنویسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشگر می داد و می فرمود:

هنگامی که به فلان نقطه رسیدید نامه را باز کنید و مطابق دستور عمل نمایید و به این ترتیب دشمن از نقشه های مسلمانان آگاه نمی شد.

این سخن را با حدیث پربار دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام ادامه می دهیم که فرمود:

«جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَ مُصَادَقَةِ الْأَخْیَارِ وَ جُمِعَ الشَّرُّ فِی الْإِذَاعَةِ وَ مُوَاخَاةِ الْأَشْرَارِ ؛خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده است:«کتمان

ص:324


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 278.در بعضی از طرق این روایت به جای«فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ»«مِنْ غَیْرِ أَوْدَاجِکَ»آمده ولی واژه«فی»در اینجا مناسب تر و صحیح تر است.

سرّ و دوستی با نیکان و تمام شرور در دو چیز جمع شده:فاش کردن اسرار و دوستی با اشرار». (1)

البته این قاعده کلی مانند غالب قواعد کلّی استثنای محدودی نیز دارد و آن در موردی است که انسان می خواهد با شخص عاقل و دانایی مشورت کند و با کلی گویی نمی تواند نظر او را جلب نماید،بلکه باید جزئیات مطلب را با او در میان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گیرد.هرگاه چنین کسی انسان رازداری باشد می توان اسرار را در اختیار او برای رسیدن به اهداف مشورت گذارد.

امام صادق علیه السلام در حدیثی که درباره شرایط شخص مورد مشورت بیان کرده می فرماید:«چهارمین شرط (بعد از عقل و دیانت و صداقت) این است:

«أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَی سِرِّکَ فَیَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ یُسِرَّ ذَلِکَ وَ یَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ...إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَی سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَةُ وَ کَمَلَتِ النَّصِیحَةُ ؛چهارمین شرط این است که او را بر سرّ خود آگاه سازی و همان گونه که تو درباره موضوع مورد مشورت آگاهی داری او هم آگاهی داشته باشد سپس سرّ تو را پنهان و مکتوم دارد...هرگاه او را بر سرّت آگاه ساختی و علم او نسبت به آن موضوع مانند علم تو شد مشورت کامل می شود و خیرخواهی به کمال می رسد». (2)

نکته: حفظ اسرار و اهداف مهم آن

حفظ اسرار و اهداف مهم آن

گاه سؤال می شود که برای چه منظوری ما اسرار را کتمان کنیم و از دیگران پنهان داریم.با کمی دقت معلوم می شود که آثار قابل ملاحظه ای می تواند داشته باشد از جمله:

ص:325


1- 1) .بحارالانوار،ج 72،ص 71،ح 14.
2- 2) .همان،ص 103،ح 30.

1.عدم توانایی طرف مقابل بر تحمل آن سرّ؛همان گونه که در مورد ائمه هدی علیهم السلام و مطالب مربوط به مقامات آنها یا معارف خاص الهی در احادیث دیده می شود و همان گونه که در داستان خضر و موسی در قرآن مجید آمده که خضر - آن مرد الهی-به موسی گفت:«تو توانایی تحمل بعضی از کارهای مرا نداری». (1)

2.گاه مکتوم بودن سرّ به نفع مردم است؛مثل این که شب قدر به صورت سرّی در آمده و سبب می شود که مردم در لیالی مختلف به امید درک شب قدر به در خانه خدا بروند و یا پنهان بودن زمان عصر ظهور تا قیام قیامت که سبب آمادگی مداوم مردم می شود و همچنین مکتوم بودن پایان زندگی انسان ها.

3.گاه می شود افشای سرّ سبب سوء استفاده دشمن می گردد و کاری که ممکن است به سادگی انجام گیرد بسیار پیچیده و پرهزینه می شود همان گونه که در مورد مستور ماندن زمان حرکت لشگر اسلام برای فتح مکه در تاریخ اسلام ثبت شده است.

4.گاه افشای سرّ سبب برانگیخته شدن حسادت ها می گردد و برای پرهیز از آن چاره ای جز پوشانیدن آن نیست.همان طور که در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«اسْتَعِینُوا عَلَی أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمَانِ فَإِنَّ کُلَّ ذِی نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ» . (2)

5.پرهیز از توقعات بیجا؛گاه می شود اگر مردم از امکانات فرد خاصی،با خبر شوند توقعات بیجا و بیش از حد از او داشته باشند و او را در تنگنا قرار دهند به همین دلیل سرّ خود را می پوشانند.

6.پرهیز از کارشکنی ها؛گاه می شود انسان برای کار مثبتی نقشه کشیده و اگر آن را فاش کند گروهی به هر دلیل مشغول کارشکنی می شوند،از این رو چاره ای جز کتمان آن سرّ نیست تا زمانی که به ثمر برسد و خود را نشان دهد.

ص:326


1- 1) .کهف،آیه 67:«قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً»
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 153،ح 98.

7.پرهیز از آبروریزی افراد؛بسیار می شود اسراری نزد انسان است که اگر بازگو کند آبروی افراد آبرومندی که زمانی گرفتار لغزشی شده اند می ریزد و یا سبب شماتت دشمن نسبت به خود انسان می شود،زیرا مصیبتی به انسان رسیده که اگر آن را مکتوم دارد یک مصیبت است و اگر آشکار کند مصیبت شماتت دشمنان به آن افزوده می شود،همان گونه که شاعر می گوید: مگوی اندوه خویش با دشمنان که لا حول گویند شادی کنان

8.پرهیز از ریاکاری؛گاه انسان خدماتی به افرادی کرده که اگر آن را افشا کند بیم ریاکاری دارد.در این صورت،سرّ را مکتوم می دارد که به اخلاص خویش کمک کند.

9.پرهیز از کارهای عجولانه؛گاه انسان سرّی دارد که اگر عجله در افشای آن کند ممکن است به نتیجه نرسد ولی هر گاه برای مطالعه و تحقیق بیشتر آن را مکتوم دارد و در فضای آرامی به نتیجه برساند به نفع اوست.

10.پرهیز از وحشت افراد کم ظرفیت؛بسا حوادث تلخی ممکن است برای جامعه ای در پیش باشد که اگر مسئولین آن را فاش کنند،بسیاری از افراد وحشت زده می شوند از این رو آن را مکتوم می دارند تا آرامشی در کار باشد و یا شخصی مبتلا به بیماری خطرناکی شده،طبیب آن را به او نمی گوید تا آرامش خود را از دست ندهد.

از اینجا روشن می شود این که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه می فرماید:«هر کس سرّ خود را بپوشاند اختیارش به دست اوست»تا چه اندازه دارای فلسفه های گوناگون و مثبت است.

***

ص:327

ص:328

گفتار حکیمانه 163- بلای فقر!

اشاره

و قال علیه السلام

الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ.

امام علیه السلام فرمود:

فقر مرگ بزرگ تر است. (1)

ص:329


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این کلام حکیمانه قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول (ابن شعبه حرانی) و خصال صدوق آمده است و نیز عیاشی در تفسیر خود آن را با تفاوت مختصری به صورت: «الْفَقْرُ هُوَ الْمَوْتُ الْأحْمَرِ» نقل کرده است و بعد از سید رضی نیز زمخشری آن را در ربیع الابرار آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،140).

ص:330

شرح و تفسیر

بلای فقر!

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه به آثار زیانبار فقر و ته دسته اشاره کرده می فرماید:«فقر مرگ بزرگ تر است»؛ (الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ) .

در مورد نکوهش فقر در همین کلمات قصار تعبیرات متعددی دیده می شود؛ از جمله در حکمت 3 آمده بود:

«وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِینَ عَنْ حُجَّتِهِ ؛فقر،انسان هوشمند را از بیان دلیل و حجت خود گنگ می سازد».و در حکمت 56 آمده بود:

«وَالْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ ؛فقیر حتی در وطنش غریب است».و در حکمت 319 می خوانیم:

«فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ،دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ ؛فقر سبب نقصان دین و مشوش شدن عقل و جلب کینه می گردد».و در حکمت 372 آمده است:

«إذا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ ؛هرگاه اغنیا از کمک به دیگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنیایشان می فروشند».

از مجموع این کلمات حکیمانه با سایر روایاتی که از رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام به ما رسیده به خوبی استفاده می شود که اسلام برای مسئله فقرزدایی اهمیت بسیار قائل است.

در حدیث معروف رسول اکرم صلی الله علیه و آله که در کتاب کافی آمده است می خوانیم:

«کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً ؛نزدیک است که فقر انسان را به مرحله کفر برساند». (1)

ص:331


1- 1) .کافی،ج 2،ص 307،ح 4 و کنزالعمّال،ح 16682.

دلیل همه این است که فقر زمینه انواع انحرافات عقیدتی و اخلاقی را به ویژه در وجود افراد کم ظرفیت فراهم می سازد.بسیار دیده شده است که افراد فقیر کلمات کفرآمیز بر زبان جاری می کنند و هنگامی که زن و فرزند خود را گرسنه می بینند دست به هر کاری می زنند،قوانین اجتماعی را می شکنند،آداب و اخلاق انسانی را به فراموشی می سپارند و برای رفع فقر خود هر کاری را مجاز می شمارند و اگر شخص فقیر کم ظرفیت واقعا کافر نشود،به مرز کفر نزدیک می گردد و حداقل رضایت به قضای الهی را از دست می دهد.

این احتمال نیز می رود که مراد از کفر،کفر عملی باشد که همان آلوده شدن به انواع معصیت هاست.

تعبیر به «الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ ؛مرگ بزرگ تر»اشاره به این است که انسان به هنگام مرگ حداقل از مشکلات این جهان آسوده می شود در حالی که فقیری که با فقر دست و پنجه نرم می کند گویی پیوسته در حال جان دادن است.

بنابراین همان گونه که ما به هنگام بیماری و تهدید به مرگِ جسمانی به دنبال طبیب و درمان به هر سو می رویم،به هنگامی که فقر دامان فرد یا جامعه را می گیرد نیز باید برای نجات از آن تلاش و کوشش کنیم.

نکته ها:

1-فقرزدایی در تعلیمات اسلام

اسلام تنها ناظر به زندگی جاویدان آخرت نیست بلکه به زندگی آبرومند این دنیا نیز که مقدمه ای برای آن است اهتمام فوق العاده ای دارد،مسئله فقرزدایی را یکی از مهم ترین دستورات خود قرار داده و راه کارهای آن را نشان داده است.

از یک طرف همه را به سعی و کوشش و کسب و کار دستور می دهد و جوان بی کار را بی منزلت می شمرد و ادای حق کارگران و کارمندان را از مهم ترین

ص:332

واجبات می داند،بلکه کار را از مهم ترین عبادات قلمداد می کند،کارگر خسته در حال خواب را در حال عبادت می داند تا آنجا که توجه به معیشت و زندگی مادی را کفاره مهم ترین گناهان ذکر می کند،چنان که در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوباً لا یُکَفِّرُها صَلاةٌ وَلا صَدَقَةٌ قیلَ یا رَسُولُ اللّهِ فَما یُکَفِّرُها قالَ الْهُمُومُ فی طَلَبِ الْمَعیشَةِ ؛بعضی از گناهان است که نماز و صدقه و زکات هم نمی تواند آن را جبران کند.عرض داشتند ای رسول خدا! پس چه چیز آن را جبران می کند؟ فرمود:به فکر معیشت و زندگی بودن و برای آن تلاش کردن». (1)

از طرف دیگر نیز به این نکته اشاره می کند که خداوند امکانات کافی در روی زمین برای حل مشکل فقر آفریده است حداقل این است که انسان آب و زمینی در اختیار داشته باشد.اگر برای عمران و آبادی و بهره گیری از آن تلاش کند می تواند فقر را از خود دور سازد،چنان که در حدیث معروفی می خوانیم:

«مَنْ وَجَدَ ماءٍ وَتُراباً ثُمّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللّهُ ؛دور باد از رحمت خدا کسی که آب و زمینی به دست آورد و باز هم فقیر باشد». (2)

از سویی دیگر به حکومت اسلامی توصیه می کند که مسئله فقرزدایی را در رأس کارهای خود قرار دهد و با استفاده از زکات و خمس و انفال و مال الخراج و مبارزه با احتکار و تعیین قیمت در صورت لزوم و دعوت به ساده زیستن با فقر مبارزه کند.

امروز نیز اگر جوامع اسلامی بخواهند عزت و احترام و سربلندی و استقلال خویش را باز یابند باید از طریق همکاری با یکدیگر به استفاده از تمام منابعی که خدا به صورت فراوان در اختیار آنان گذاشته است با فقر مبارزه کنند.

ص:333


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 157.
2- 2) .همان،ج 100،ص 65،ح 10؛وسائل الشیعه،ج 12،24،ح 13.
2-پاسخ به یک سؤال

بعضی می گویند همان گونه که در روایات بالا و امثال آن به شدت از فقر مذمت شده و حتی فقر مایه روسیاهی در دو جهان شمرده شده است:

«الْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فِی الدّارَیْنِ» (1)در پاره ای از روایات نیز از فقر مدح بلیغی شده؛از جمله پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«الْفَقْرُ فَخْری وَبِهِ أفْتَخِرُ» و حتی قرآن مجید همه افراد را مخاطب ساخته می گوید: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ» ؛ای مردم شما همگی نیازمند به خدایید». (2)

ولی جواب آن روشن است،زیرا آنچه مایه افتخار انسان است فقر الی الله است نه فقر در برابر انسان ها و به بیان دیگر:فخر و افتخار این است که انسان خداوند را منبع تمام خیرات بداند و خود را در همه چیزها نیازمند او بشمارد و با امکاناتی که خدا به او داده است از مواهب الهی بهره گیرد.

این احتمال نیز هست که منظور از فقر همان زندگی ساده و زاهدانه است که بعضی آن را فقر می پندارند ولی انبیا و اولیا به چنین زندگی افتخار می کردند همان گونه که مولای ما علی علیه السلام به لباس و غذای بسیار ساده افتخار می کرد.

شرح مبسوطی را درباره فقر مذموم و ممدوح در جلد هشتم همین کتاب در شرح خطبه 225 صفحه 429 به بعد آورده ایم.

***

ص:334


1- 1) .بحارالانوار،ج 69،ص 30.
2- 2) .فاطر،آیه 15.

گفتار حکیمانه 164- راه تسخیر دل ها

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ قَضَی حَقَّ مَنْ لَا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هر کس حق کسی را ادا کند که او حقش را ادا نمی کند

وی را برده خود ساخته است! (1)

ص:335


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه منبع دیگری جز کتاب غررالحکم برای آن ذکر نکرده است (با این تفاوت که از نسخه خط مرحوم سید رضی«عبد»بدون تشدید نقل شده ولی در نسخه غرر«عبّد»با تشدید است که شرح آن در متن خواهد آمد).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 140).

ص:336

شرح و تفسیر

راه تسخیر دل ها

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه اشاره به تسخیر دل ها کرده می فرماید:«هر کس حق کسی را ادا کند که او حقش را ادا نمی کند وی را برده خود ساخته است!»؛ (مَنْ قَضَی حَقَّ مَنْ لَا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ) .

این سخن در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است که دستور می دهد در برابر بدی ها نیکی کنید تا دشمنان شما در برابر شما نرم شوند و دوست گردند.

«ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» ؛بدی را با نیکی دفع کن،ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است گویی دوستی گرم و صمیمی است». (1)

شبیه این معنا همان چیزی است که در حکمت 158 نیز گذشت که می فرماید:

«وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ ؛شر افراد را از طریق بخشش به آنان برطرف کن»و نیز شبیه حدیث دیگری که از آن حضرت در غررالحکم نقل شده که فرمود:

«مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتَعْبَدَ ؛کسی که مال خود را به دیگران ببخشد آنها را در حلقه بندگی خود درآورده است»و حدیث دیگری که در غرر الحکم آمده و به صورت ضرب المثلی در میان همه مردم مشهور است:

«الْإِنْسانُ عَبْدُ الْإحْسانِ ؛انسان بنده احسان است».

ص:337


1- 1) .فصلت،آیه 34.

روایات فراوانی با تعبیرات مختلف از امیرمؤمنان علی علیه السلام در غرر الحکم به همین مضمون دیده می شود؛از جمله:

«الإحْسانُ یَسْتَرِقُّ الْإنْسانُ ؛احسان، انسان ها را بنده می سازد».و

«بِالْإحْسانِ تَمْلِکُ الْقُلُوبُ ؛به وسیله احسان دل ها در تسخیر انسان در می آیند».و

«مَا اسْتَعْبَدَ الْکِرامُ مِثْلُ الْإکْرامِ ؛افراد با شخصیت را چیزی همانند اکرام و احترام،به بندگی و خضوع،نکشانده است».

آنچه در بالا آمد در صورتی است که جمله«عبّده»با تشدید خوانده شود همان گونه که در نسخه ابن ابی الحدید و غرر الحکم آمده است و مرحوم کمره ای نیز در شرح نهج البلاغه خود آن را کاملاً تأیید کرده است؛ولی در بسیاری از نسخ «عَبَدَهُ»بدون تشدید آمده و مرحوم محقق شوشتری در شرح نهج البلاغه خود می گوید:«چون خط سید رضی در اختیار مرحوم ابن میثم بوده و آن بدون تشدید است این نسخه را باید ترجیح داد» (1)و معنای جمله مطابق آن این می شود که«هر کس حق افرادی را ادا کند که از ادای حق خودداری می کنند گویی او را پرستش کرده و برده اوست».مطابق این معنا گویا امام علیه السلام می فرماید:در برابر حق ناشناسان،حق شناس مباش و گرنه بنده و برده خواهی شد،در حالی که آنچه با روایات فراوان بالا هماهنگ و با قرآن سازگار باشد همان معنای اول است و نبودن تشدید در نسخه سید رضی دلیل بر چیزی نمی تواند باشد،زیرا معمول نویسندگان در گذشته این نبوده است که تمام کلمات را اعراب بگذارند و به فرض سید رضی معتقد به نداشتن تشدید بوده،استنباطی از ناحیه خود اوست وگرنه مستقیماً از امیرمؤمنان چیزی نشنیده است و ما این استنباط را مناسب آیات و روایات دیگر نمی دانیم و اصرار مرحوم شوشتری در شرح نهج البلاغه خود بر معنای دوم صحیح نیست.به خصوص این که او می گوید:افراد رذل ممکن است از نیکی کردن سوء استفاده کنند که این سخن نیز قابل جواب است،

ص:338


1- 1) .بهج الصباغة،ج 14،ص 551.

زیرا معیار توده مردم هستند نه افراد رذل،هرچند در بعضی از روایات به این افراد رذل نیز اشاره شده است؛توده مردم چنینند که اگر در مقابل بدی،خوبی ببینند،در برابر بی وفایی،وفا ببینند و در برابر بی مهری به آنها مهر شود منقلب خواهند شد.سماحت و عفو و گذشت اسلامی و سیره اولیاء الله نیز همین بوده است که حق ناشناسان را با حق شناسی ادب می کردند و در حلقه عبودیت خود در می آوردند.

***

ص:339

ص:340

گفتار حکیمانه 165- اطاعت مخلوق محدود به عدم معصیت خالق است

اشاره

و قال علیه السلام

لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ.

امام علیه السلام فرمود:

اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست. (1)

ص:341


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر،این کلام حکمت آمیز را از مدارک دیگری نقل کرده از جمله کتاب«ابن ابی الجعد»با مقداری تفاوت و همچنین از مرحوم صدوق در کتاب عیون الاخبار و صحیفة الرضا با دو سند از امیرمؤمنان علیه السلام آورده است.مسعودی در مروج الذهب می نویسد:«عمر بن عبدالعزیز»در خطبه اش این کلام را تضمین کرد و برای مردم خواند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 140).

ص:342

شرح و تفسیر

اطاعت مخلوق محدود به عدم معصیت خالق است

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز به حقیقت روشنی اشاره می کند که بسیاری به هنگام عمل آن را فراموش می کنند،می فرماید:«اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست»؛ (لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ) .

اشاره به این که ما هرچه داریم از ذات پاک پروردگار است و در هر کار و قبل از هر چیز باید مطیع فرمان او باشیم،بهشت و دوزخ در دست اوست ثواب و جزا به حکم او،عزت و ذلت در این دنیا نیز از ناحیه اوست و در واقع

«لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إلَّا اللّهُ» با این حال چگونه ممکن است ما به اطاعت مخلوقی درآییم که او فرمان معصیت خالق را صادر کرده است.این نهایت بی خبری و ضعف ایمان و نادانی و ناسپاسی است.

به همین دلیل فقهای ما می گویند اطاعت والدین و اطاعت زن از شوهر و مانند آن تنها در صورتی مجاز یا لازم است که بر خلاف فرمان خدا نباشد و ازاین رو برای انجام حج واجب،نهی آنها هیچ اثری ندارد و همچنین در انجام دادن واجبات دیگر و ترک محرمات،و آن کس که اطاعت مخلوق را بر اطاعت خالق مقدم سازد در واقع مشرک است؛یعنی گرفتار شرک عملی شده است؛از این رو قرآن مجید در مورد والدین می فرماید «وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» ؛و اگر آن دو (مشرک باشند و) تلاش کنند که برای من

ص:343

همتایی قائل شوی که از آن آگاهی نداری،از آنها پیروی مکن». (1)

همچنین اگر حکومتی به هر نام تشکیل شود و قانونی بر خلاف قانون خداوند وضع کند هیچ مسلمانی حق پیروی از آن را ندارد،چون اطاعت مخلوق و معصیت خالق است جز این که او را مجبور کنند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه برای این جمله معنای دیگری ذکر کرده و گفته اند منظور این است که هیچ کس حق ندارد از طریق معصیت راه اطاعت خدا را بپیماید؛مثلاً در خانه غصبی نماز گزارد یا با آب غصبی وضو یا غسل کند یا با مال حرام فی سبیل الله انفاق نماید.

ولی معنای اول صحیح تر به نظر می رسد،از این رو کسانی که به این جمله استناد جسته اند نیز در موارد مصداق معنای اول بوده است از جمله قصه «معاویه»و«شداد بن اوس»است که ابن ابی الحدید نقل می کند:او (که از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله بود) در مجلس معاویه حضور داشت.معاویه به او گفت:برخیز و یادی از علی کن و عیب هایی برای او بشمار.او برخاست و خطبه ای خواند و نه تنها عیبی بر آن حضرت نگرفت بلکه تلویحاً مدح امام را کرد و در لابه لای خطبه اش این جمله را نیز بیان کرد:

«إنَّهُ لا طاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فی مَعْصِیَةِ الْخالِقِ» و در پایان رو به معاویه کرد و گفت:ای معاویه کسی که با ذکر حق تو را به خشم بیاورد خیرخواه توست و کسی که با سخن باطل تو را راضی کند خیانت به تو کرده است.معاویه سخن او را قطع کرد و دستور داد او را از محل خطابه پایین آورند.سپس به او محبت کرد و مالی به او بخشید و به او گفت:تو مدح سخاوتمندان کردی آیا من از سخاوتمندان هستم یا نه؟«شداد»گفت:اگر مال حلالی غیر از اموال بیت المال مسلمانان داشته باشی و انفاق کنی تو از سخاوتمندانی و اما اگر مال مسلمانان باشد و آن را در اختیار گرفته باشی و از

ص:344


1- 1) .عنکبوت،آیه 8.

طریق اسراف آن را خرج کنی مشمول آیه: «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» 1 خواهی بود. (1)

مرحوم مغنیه نیز در شرح نهج البلاغه خود ضمن تفسیر کلام امام علیه السلام به همین معنا،می گوید:کسی که معصیت پروردگار کند حجت الهی بر ضد او تمام است، هرچند از همه خلایق اطاعت کند و هر کس اطاعت خداوند نماید حجت الهی به نفع او تمام است حتی اگر جمیع خلایق را معصیت کند،بلکه در چنین موردی که مردم مخالف اطاعت خدا هستند ولی او خدا را اطاعت می کند،اطاعتی برتر و دارای ثوابی بیشتر است.قرآن مجید می فرماید: «أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» ؛آیا از آنها می ترسید؟ با این که اگر ایمان دارید خداوند سزاوارتر است که از او بترسید». (2)(3)

***

ص:345


1- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 167.
2- 3) .توبه،آیه 13.
3- 4) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 325

ص:346

گفتار حکیمانه 166- عیب واقعی این است!

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ،إِنَّمَا یُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

برای انسان عیب نیست که حقش به تأخیر افتد.عیب آن است

که چیزی را که حقش نیست بگیرد. (1)

ص:347


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،این کلام نورانی را از کسانی نقل می کند که قبل از سید رضی می زیستند و یا بعد از او بوده ولی با تفاوتی نقل کرده اند از جمله مرحوم سید بن طاووس در کشف المحجة آن را از رسائل کلینی نقل کرده و شیخ طوسی در امالی و محقق بحرانی در کتاب برهان در ضمن خطبه مفصلی با سندی از حسن بن علی آورده است.ابن ابی الحدید می گوید:شاید این سخن در پاسخ سؤالی باشد که کسی از آن حضرت پرسید:چرا مطالبه حق خود را در مسئله امامت تأخیر انداختی و امام علیه السلام این پاسخ را به او داد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 141).باید توجه داشت که آنچه در روایت برهان و امالی طوسی آمده از شخص امام حسن علیه السلام است نه از امیرمؤمنان علی علیه السلام هرچند به نظر می رسد این سخنان حکمت آمیز از آن منبع زلال پرفیض جوشیده باشد.

ص:348

شرح و تفسیر

عیب واقعی این است!

همان گونه که قبلاً اشاره شد-و در بعضی از روایات آمده است-امام علیه السلام این سخن حکمت آمیز را در پاسخ کسی می گوید که از آن حضرت پرسید چرا شما در گرفتن حق خود در امر امامت شتاب نکردید.امام علیه السلام در پاسخ می فرماید:

«برای انسان عیب نیست که حقش به تأخیر افتد.عیب آن است که چیزی را که حقش نیست بگیرد»؛ (لَا یُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ،إِنَّمَا یُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ) .

البته شک نیست که تأخیر امام علیه السلام در مسئله امامت-که از یک سو نص رسول اکرم صلی الله علیه و آله بر خلافت آن حضرت در داستان غدیر و غیر آن بود و از سوی دیگر افضلیت آن حضرت نسبت به تمام صحابه که جای انکار برای هیچ فرد منصفی نیست ایجاب می کرد که آن حضرت خلیفه بلا فصل پیامبر صلی الله علیه و آله باشد-بدین رو بود که آن حضرت حق خود را در مسئله امامت که در واقع حق مسلمانان است مطالبه کرد؛اما مخالفان دست به دست هم دادند و او را از رسیدن به آن حق محروم نمودند،بنابراین ایراد کسانی که می گویند:«امامت حق شخصی نبود که حضرت از آن چشم بپوشد،بلکه حق مردم بود و تأخیر در مطالبه چنین حقی روا نیست»پاسخش روشن است و آن این که تأخیر مزبور در واقع از ناحیه امام علیه السلام نبود،بلکه از ناحیه کسانی بود که سال ها برای رسیدن به آن نقشه ها کشیده بودند و حتی زمانی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خواست در آستانه وداع با دار

ص:349

دنیا نامه ای بنگارد و این حق را تثبیت کند آنها مانع شده و نسبت های بسیار ناروایی به ساحت قدس پیامبر صلی الله علیه و آله دادند که داستان اسف انگیزش در تمام کتاب های اهل سنت و شیعه آمده است.

مقایسه این دو با یکدیگر (تأخیر حق و گرفتن ناحق) و ترجیح اول بر دومی کاملاً روشن است،زیرا گرفتن ناحق گناه قطعی است در حالی که تأخیر حق چه شخصی باشد و از ناحیه خود انسان تأخیر بیفتد و چه حق مردم باشد و از ناحیه دشمنان به تأخیر افتد،چیزی نیست که بر انسان عیب به شمار آید.

در نامه 28 از نامه های امام علیه السلام نیز جمله ای شبیه این جمله حکیمانه گذشت، حضرت در پاسخ معاویه که گفت:تو را همچون شتری که افسار زده بودند و می کشیدند برای بیعت بردند،فرمود:«به خدا سوگند تو می خواستی با این گفتارت مرا نکوهش کنی؛اما ناخودآگاه مدح کردی و ثنا گفتی.می خواستی رسوا کنی و خودت رسوا شدی

«وَ ما عَلَی الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَةٍ فی أنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شاکّاً فی دینِهِ،وَ لا مُرْتاباً بِیَقِینِهِ ؛برای یک مسلمان عیب نیست که مظلوم واقع شود مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و یقینش آمیخته با شک نگردد».

سید بن طاووس رحمه الله در کتاب کشف المحجة از رسائل مرحوم کلینی نقل می کند که امیر مؤمنان علی علیه السلام به درخواست جمعی از مردم نامه ای درباره مسائل مربوط به خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله مرقوم داشت؛نامه ای بسیار طولانی و پرمعنا و روشن و شفاف و دستور داد برای رفع هرگونه ابهام در این مسئله،آن را در هر روز جمعه در برابر مردم بخوانند و ده نفر از یاران سرشناس و معروف و باشخصیت بر آن گواهی دهند،در ضمن آن نامه همین جمله مورد بحث آمده است.

سزاوار است کسانی که می خواهند به اعماق مسئله خلافت برسند و پی به

ص:350

کارهای ناروایی ببرند که در این زمینه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله انجام شد و مظلومیت علی علیه السلام را دریابند این نامه را به دقت بخوانند تا بدانند چگونه گروهی هماهنگ حق را از مسیرش منحرف ساختند و مسلمانان را به چه شکلی گرفتار کردند. (1)

***

ص:351


1- 1) .ر.ک:بحارالانوار،ج 30،ص 7 به بعد.

ص:352

گفتار حکیمانه 167 - مانع بزرگ ترقی

اشاره

و قال علیه السلام

الْإِعْجَابُ یَمْنَعُ الِازْدِیَادَ.

امام علیه السلام فرمود:

خودپسندی مانع (بزرگ) ترقی است. (1)

ص:353


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: اسناد دیگر این کلام حکمت آمیز به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر،غرر و درر آمدی است که به جای لفظ«اعْجاب»«العُجب»آمده است و زمخشری نیز در کتاب ربیع الابرار با تفاوتی آن را نقل کرده یعنی به جای«یَمْنَعُ الْإزدِیادَ»«یَمْنَعُ مِنَ الْإزْدیادِ»ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 141).

ص:354

شرح و تفسیر

مانع بزرگ ترقی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به یکی از مهم ترین آثار سوء اعجاب به نفس کرده می فرماید:«خودپسندی مانع (بزرگ) ترقی است»؛ (الْإِعْجَابُ یَمْنَعُ الِازْدِیَادَ) .

ریشه خودپسندی حب ذات افراطی است.آن گونه که انسان نقطه های مثبت خود را بزرگ تر از آنچه هست می بیند و نقطه های ضعف را هیچ گاه نمی بیند و یا کمتر از آنچه هست می بیند و در واقع خودپسندی و اعجاب به نفس یکی از حجاب ها و موانع شناخت و معرفت است.

نخستین اثر آن این است که انسان را از پیشرفت و تکامل باز می دارد،زیرا انسان تا زمانی که خود را ناقص می بیند،برای پیشرفت تلاش می کند.آن روز که خود را کامل دانست متوقف می شود.

در حکمت 38 و همچنین 150 نیز اشاره ای به آثار سوء این رذیله اخلاقی شده بود تا آنجا که امام علیه السلام در حکمت 38 فرمود:

«وَ أَوْحَشُ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ؛ بدترین تنهایی خودبینی است».

اثر سوء دیگر همان است که در بالا اشاره شد:افراد خودپسند دوستان خود را از دست می دهند و در زندگی تنها و منزوی می شوند،زیرا لازمه خودپسندی خودبرتربینی و فخرفروشی است و این چیزی است که مردم آن را تحمل نمی کنند.

ص:355

در روایات اسلامی اشارات گسترده ای به آثار سوء عُجب شده است؛در حدیثی امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إنَّ اللّهَ عَلِمَ أنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْ لا ذلِکَ ما ابْتُلِیَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أبداً ؛خدا می داند که (حتی) گناه برای مؤمن از عُجب بهتر است (زیرا گناه،او را به نقایص خود آشنا می سازد و به درگاه خدا می رود،توبه می کند و راه تکامل را می پوید) و اگر چنین نبود هیچ گاه مؤمن به گناهی آلوده نمی شد». (1)

در حدیث دیگری از همان امام علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ ؛کسی که گرفتار خودپسندی شود هلاک می شود». (2)

از دیگر آثار سوء عُجب و خودپسندی این است که گاه اعمال زشت خود را نیک و صفات رذیله خویش را حسنه می پندارد و این بلای بزرگی برای او می شود؛نه به اصلاح خویشتن می پردازد و نه از گناهان خود توبه می کند.

باز در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«الرَّجُلُ یَعْمَلُ الْعَمَلَ وَهُوَ خائِفٌ مُشْفِقٌ ثُمَّ یَعْمَلُ شَیْئاً مِنَ الْبِرِّ فَیَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ فَقالَ هُوَ فی حالِهِ الْاُولی وَ هُوَ خائِفٌ أحْسَنُ حالاً مِنْهُ فی حالِ عُجْبِهِ ؛انسان گاهی عملی انجام می دهد و از آن بیمناک و ترسان است (چون می داند یا احتمال می دهد کار خلافی بوده) سپس کار نیکی انجام می دهد و عُجب پیدا می کند.امام علیه السلام فرمود:این شخص در حالت اول که خائف است حالش بهتر از حالت دوم است که اعجاب به نفس دارد». (3)

در ذیل حکمت 46 نیز احادیثی در این باره آورده ایم.

نقطه مقابل عُجب خودکم بینی و تواضع و فروتنی است که سبب می شود انسان در صدد اصلاح خویش و رفع نقائص از وجود خود برآید و به یقین

ص:356


1- 1) .کافی،ج 2،ص 313،ح 1.
2- 2) .همان،ح 2.
3- 3) .همان،ح 4.

خداوند به چنین بندگانی نیز کمک خواهد کرد.

سعدی در این زمینه مثال زیبا و پرمعنایی زده است:

یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جائی که دریاست من کیستم گر او هست حقا که من نیستم

چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید

سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار

بلندی از آن یافت کو پست شد دَرِ نیستی کوفت تا هست شد

این سخن را با سخنی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله خاتمه می دهیم:یکی از وصایای آن حضرت به علی علیه السلام این بود:

«یا عَلِیُّ ثَلاثٌ مُهْلِکاتٌ شُحٌّ مُطاعٌ وَ هویً مُتَّبَعٌ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ ؛سه چیز است که انسان را هلاک می کند بخلی که انسان از آن پیروی کند و هوای نفس که شخص در برابر آن تسلیم گردد و اعجاب به نفس». (1)

***

ص:357


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 1،ص 102.

ص:358

گفتار حکیمانه 168- نزدیکی فرمان مرگ

اشاره

و قال علیه السلام

الْأَمْرُ قَرِیبٌ وَ الْاِصْطِحَابُ قَلِیلٌ.

امام علیه السلام فرمود:

فرمان مرگ نزدیک است و مدت همراهی با دنیا کوتاه. (1)

ص:359


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکی که غیر از نهج البلاغه در سند این کلمه حکمت آمیز در کتاب مصادر آمده،غرر آمدی است که آن را همراه کلمات حکمت آمیز دیگری آورده پیش از آن جمله«الْعِلْمُ دَلیلٌ»و بعد از آن«الْمُنافِقُ مُریبٌ»را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 141).آنچه ما در غرر یافتیم چنین است: «هَوِّنْ عَلَیْکَ فَإِنَّ الْأمْرَ قَریبٌ وَالْاِسْتِصْحابُ قَلیلٌ وَالْمَقامُ یَسیرٌ ؛ در امور دنیا آسان بگیر! چون مرگ نزدیک است و مدت همراهی (با مردم و مواهب دنیا) کوتاه و توقف در آن کم».

ص:360

شرح و تفسیر

نزدیکی فرمان مرگ

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و حکیمانه خود اشاره به کوتاهی عمر انسان در دنیا کرده می فرماید:«فرمان مرگ نزدیک است و مدّت همراهی (با مردم و مواهب دنیا) کوتاه»؛ (الْأَمْرُ قَرِیبٌ وَ الِاصْطِحَابُ قَلِیلٌ) .

واژه «امر» اشاره به پایان زندگی و فرا رسیدن مرگ است،همان گونه در آیه 14 سوره«حدید»آمده است: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتّی جاءَ أَمْرُ اللّهِ» ؛و آرزوهای دورودراز شما را فریب داد تا فرمان خدا رسید».

«اصطحاب»به معنای همراه و همنشین بودن با مردم دنیا یا با مواهب و نعمت های حیات است.

این حقیقتی است که همگان آن را می دانیم و آثار آن را همه روز با چشم مشاهده می کنیم؛هر روز پیکر بی جان بعضی از دوستان یا غیر دوستان را می بینیم که بر دوش دیگران به سوی آرامگاهشان حمل می شود.جای خالی بسیاری از دوستان و بستگان و عزیزان در میان ما نمایان است.قبور آنها در دسترس ماست:غالباً به زیارت قبورشان می رویم و از همه برتر در صفحات تاریخ یاد نام آورانی را ملاحظه می کنیم که در عصر خود چه قدرت و زندگی پرغوغایی داشتند؛ولی به سرعت همه پایان گرفت و چیزی جز استخوان های پوسیده آنها در زیر خاک و قصرهای ویران شده شان باقی نمانده است.

ص:361

با این وصف غالباً گرفتار غفلتیم،به پایان زندگی خود نمی اندیشیم،توشه ای مناسب برای سفر پر خوف و خطر آخرت فراهم نمی سازیم.به فرموده امام علیه السلام در حکمت 122«گویی فرمان مرگ بر غیر ما نوشته شده و گویی این مردگانی را که با چشم می بینیم مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما باز می گردند»؛

(کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا کُتِبَ...وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَی مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ) .

به همین دلیل در روایتی که مرحوم کلینی آن را در کتاب کافی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله در ضمن خطبه ای نقل کرده می خوانیم:

«سُئِلَ أَیُّ الْمُؤْمِنینَ أکْیَسٌ ؛از آن حضرت پرسیدند:کدام یک از مؤمنان باهوش ترند؟»فقال:

«أکْثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَ أشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْداداً ؛کسی که بیش از همه به یاد مرگ باشد و کسی که از همه آماده تر برای آن شود». (1)

در حدیث دیگری در همان کتاب شریف از امام علی بن الحسین علیهما السلام آمده است که می فرمود:

«عَجَبٌ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَری مَنْ یَمُوتُ کُلَّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْری وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَةَ الْأُولی؛ بسیار تعجب است از کسانی که مرگ را (عملاً) انکار می کنند در حالی که هر روز و شب،مردگان را می بینند همچنین بسیار تعجب است از کسانی که جهان آخرت را انکار می کنند در حالی جهان دنیا را می بینند (که نشانه های آخرت در آن بسیار است)». (2)

شاعر می گوید:

فلک ای دوست! ز بس بی حد و بی مَر (3)گردد بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد

ص:362


1- 1) .کافی،ج 3،ص 257،ح 1 و بحارالانوار،ج 74،ص 176.
2- 2) .کافی،ج 3،ص 258،ح 28.
3- 3) .حد و اندازه

ز قفای من و تو گِرد جهان را بسیار دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد

ماه چون شب شود از جای به جایی حیران پی کیخسرو و دارا و سکندر گردد

این سبک خنگ (1)بی آسایشِ بی پا تازد وین گران کشتی بی رهبر و لنگر گردد

روز بگذشته خیال است که از نو آید فرصت رفته محال است که از سر گردد

کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود پیش از آن کین رخ گلنار معصفر گردد

زندگی جز نَفَسی نیست غنیمت شمرش نیست آمد که همراه نفس برگردد

چرخ بر گرد تو دانی که چه سان می گردد؟ همچو شهباز که بر گِرد کبوتر گردد

اندر این نیمه ره،این دیو تو را آخر کار سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد

خوش مکن دل که نگشته است نسیمت ای شمع بس نسیم فرح انگیز که صرصر گردد

***

ص:363


1- 1) .خنگ:مرکب.

ص:364

گفتار حکیمانه 169- نشانه های حق آشکار است

اشاره

و قال علیه السلام

قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ.

امام علیه السلام فرمود:

صبح برای آنها که دو چشم بینا دارند روشن است. (1)

ص:365


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب دستور معالم الحکم (نوشته قاضی القضاعی از علمای قرن پنجم) حکمت پیش گفته به این صورت آمده است:«ما أوْضَحَ الْحَقُّ لِذی عَیْنَیْنِ»نویسنده مصادر بعد از نقل این سخن از منبع مزبور می گوید:شاید این روایت ترجیح بر آنچه در کلام سید رضی آمده است داشته باشد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 142).مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود تصریح می کند که این کلام حکیمانه به عنوان یک ضرب المثل در کتاب امثال میدانی و امثال ابوهلال عسکری آمده است.(بهج الصباغة،ج 14،ص 551) مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالی خود این کلام حکمت آمیز را از حضرت در نامه ای که به«شریح»نوشت نقل کرده است:«ما أبْیَنَ الْحَقُّ لِذِی عَیْنَیْنِ»(امالی صدوق،ص 388).در کتب زیاد دیگری نیز این جمله با تعبیرات مختلفی از آن حضرت نقل شده است.

ص:366

شرح و تفسیر

نشانه های حق آشکار است

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به کسانی که حق را با تمام ظهور و بروز آن فهم نمی کنند هشدار می دهد و می فرماید:«صبح برای آنها که دو چشم بینا دارند روشن است»؛ (قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ) .

اشاره به این که کسانی که چشم بصیرت دارند حق را به خوبی درک می کنند، زیرا نشانه های آن کاملاً آشکار است؛خواه این حق به معنای ذات پاک پروردگار باشد آن گونه که قرآن مجید می فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» ؛به زودی نشانه های خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آنها نشان می دهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است.آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است» (1)و یا این که مراد از صبح قرآن مجید است،همان گونه که می فرماید: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ» ؛(آری) از طرف خدا نور و کتاب روشنگری به سوی شما آمد». (2)یا این که منظور آیین اسلام و آورنده آن باشد آن گونه که قرآن می فرماید: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» ؛اکراهی در قبول دین نیست.(زیرا) راه راست از راه انحرافی روشن شده است» (3)و یا این که

ص:367


1- 1) .فصلت،آیه 53.
2- 2) .مائده،آیه 15.
3- 3) .بقره،آیه 256.

مراد رسول گرامی اسلام باشد همان گونه که می خوانیم: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً* وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً» ؛ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و بیم دهنده؛و تو را دعوت کننده به سوی خدا به فرمان او قرار دادیم و چراغی روشنی بخش». (1)

یا مقصود خود حضرت (و امامان اهل بیت) باشد،چنان که در زیارت «جامعه»آمده است:

«خَلَقَکُمُ اللّه أنواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّی مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ» .و در خطبه 87 نهج البلاغه نیز به این معنا اشاره شده است.یا این که منظور تمام آنچه گذشت و تمام حقایق عالم هستی است.

قرآن مجید در سوره«اسراء»آیه 72 نیز می فرماید: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلاً» ؛اما کسی که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است».

به هر حال این جمله به صورت ضرب المثلی در آمده و واژه«صبح»کنایه از حق و«ذی عَیْنَیْن»کنایه از صاحبان بصیرت و آگاه و واژه«أضاء»اشاره به ظاهر بودن حق است.حال اگر کسانی گمراه شوند به علّت نابینایی آنهاست،یا این که چشم دارند و بر هم می گذارند یا خفاش صفت از دیدن آفتاب حق به شب های تاریک و ظلمانی پناه می برند.آنها سزاوار هرگونه سرزنش و مجازاتند آن گونه که شاعر پارسی زبان می گویند:

راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراهه می رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش!

***

ص:368


1- 1) .احزاب،آیه 45 و 46.

گفتار حکیمانه 170- راه نزدیکتر!

اشاره

و قال علیه السلام

تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ.

امام علیه السلام فرمود:

ترک گناه آسان تر از تقاضای توبه است. (1)

ص:369


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینی در جلد دوم کتاب اصول کافی این کلام نورانی را از امام صادق از جدش امیرمؤمنان علیهما السلام به این صورت نقل می کند: «تَرْکُ الْخَطِیئَةِ أیْسَرُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَ کَمْ مِنْ شَهْوَةِ ساعَةٍ أوْرَثَتْ حُزْناً طَویلاً وَ الْمَوْتُ فَضَحَ الدُّنْیا فَلَمْ یَتْرُکْ لِذی لُبٍّ فَرَحاً ؛ترک گناه از تقاضای توبه آسان تر است و چه بسیار شهوت رانی ساعتی که اندوه طولانی به دنبال دارد و مرگ چهره نازیبای دنیا را آشکار کرده و برای هیچ عاقلی شادی نگذارده است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 142).

ص:370

شرح و تفسیر

راه نزدیکتر!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی در مورد ترک گناه و مقایسه آن با توبه از گناه اشاره کرده می فرماید:«ترک گناه آسان تر از تقاضای توبه است»؛ (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ (1)).

امام علیه السلام فرمود ترک گناه از تقاضای توبه آسان تر است این نکته دلایل زیادی دارد،زیرا از یک سو ممکن است انسان پس از ارتکاب گناه توفیق توبه نیابد و از دنیا برود به خصوص اگر توبه را به تأخیر بیندازد آن گونه که سیره بسیاری از غافلان است.

از سوی دیگر توبه شرایط زیادی دارد پشیمانی قطعی از گناه و تصمیم بر ترک در آینده و پرداخت حق الناس و قضای عبادات و پرداختن کفاره اگر عملی است که دارای قضا و کفاره بوده مانند ترک روزه واجب و جبران کردن خطاهای گذشته با اعمال صالح آینده،زیرا در قرآن مجید کرارا بعد از جمله «تابُوا»واژه«اصْلَحُوا»ذکر شده است. (2)

از همه اینها گذشته گناه رسوباتی در روح انسان از خود بجای می گذارد که برطرف ساختن آن بسیار مشکل است و درست به این می ماند که به کسی

ص:371


1- 1) .در متن نسخه صبحی صالح «طَلَبِ الْمَعُونَةِ» آمده است در حالی که اکثر نسخه ها«طَلَبِ التَّوْبَة»است و مناسب نیز همین است و به نظر می رسد واژه«الْمَعُونَة»خطای ناسخ باشد.
2- 2) .در 5 مورد از آیات قرآن«تابُوا وَأصْلَحُوا»و در 2 مورد«تاب و اصلح»ذکر شده است.

بگویند مراقب باش بدنت مجروح نشود و دست و پایت نشکند.او بگوید مهم نیست اگر مجروح شد مداوا می کنم و اگر شکست به شکسته بند مراجعه می نمایم در حالی که بعد از مداوای جراحات و جبران استخوان های شکسته آثاری از آن در ظاهر یا در باطن باقی می ماند که گاه تا آخر عمر همراه انسان است.

مرحوم علامه مجلسی در روضه بحار الانوار در حدیث معروف«هشام بن حکم» از امام موسی بن جعفر علیه السلام جمله ای از حضرت مسیح نقل می کند و آن جمله این است:

«بِحَقِّ أقُولُ لَکُمْ إنَّ مَنْ لَیْسَ عَلَیْهِ دَیْنٌ مِنَ النّاسِ أرْوَحُ وَ أقَلُّ هَمّاً مِمَّنْ عَلَیْهِ دَیْنٌ وَ إنْ أحْسَنَ الْقَضاءَ وَ کَذلِکَ مَنْ لَمْ یَعْمَلِ الْخَطیئَةِ أرْوَحُ هَمّاً (مِمَّنْ) عَمِلَ الْخَطیئَةَ وَ إنْ أخْلَصَ التَّوْبَةَ وَ أنابَ ؛به حق برای شما می گویم.کسی که بدهی به مردم ندارد راحت تر و کم غصه تر است از کسی که دینی بر ذمه اوست،هر چند می تواند به خوبی آن را ادا کند.همین گونه کسی که گناهی نکرده راحت تر و کم اندوه تر است از کسی که مرتکب گناهی شده،هر چند توبه خالصانه ای بعد از آن کند و به خدا باز گردد». (1)

مرحوم کلینی در کافی و مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار داستان جالبی از عابدی از بنی اسرائیل نقل می کند که ذکر آن در اینجا بسیار مناسب است.

در این حدیث امام صادق علیه السلام می فرماید:«مرد عابدی در بنی اسرائیل بود که هرگز مرتکب خلافی در امور دنیا نشده بود (و گناهی نکرده بود) به گونه ای که ابلیس از دست او ناراحت شد و فریاد کشید و لشکرش نزد او حاضر شدند.

ابلیس گفت:چه کسی می تواند برای من این عابد را گمراه سازد؟ یکی از آنها گفت:من آماده ام.ابلیس گفت:از کدام راه به سراغ او می روی؟ گفت:از ناحیه زنان (و شهوت جنسی که بسیار نیرومند است).ابلیس گفت:کار تو نیست این عابد مسائل مربوط به زنان را تجربه نکرده است.دیگری از شیاطین گفت:من

ص:372


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 307،ح 1.

آمادگی داردم.ابلیس گفت:از کجا به سراغ او می روی؟ گفت:به وسیله شراب و لذات.ابلیس گفت:کار تو نیست او علاقه ای به این امور ندارد.سومی گفت:

من آماده ام (که او را گمراه سازم).ابلیس گفت:از چه راه به سراغ او می روی؟ گفت:از طریق کارهای نیک (و عبادت!) ابلیس پسندید گفت:برو،این کار از تو ساخته است.او به صومعه عابد رفت و در برابر او ایستاد و مشغول نماز شد.

عابد از عبادت خسته می شد و می خوابید و آن شیطان چشمش به خواب فرو نمی رفت،عابد استراحت می کرد ولی شیطان استراحت نمی کرد.عابد در حالی که خود را در برابر او قاصر و عمل خود را کوچک می دید گفت:ای بنده خدا از چه راه این همه قدرت و قوت بر نماز و عبادت پیدا کردی؟ شیطان جوابش را نداد.بار دوم و بار سوم تکرار کرد.شیطان در جواب او گفت:ای بنده خدا! گناهی از من سر زده و من از آن توبه کردم هر زمان که گناه به خاطرم می آید قوتی بر نماز پیدا می کنم.عابد گفت:اگر چنین است گناهت را به من بگو تا من هم انجام دهم و توبه کنم و هر گاه چنین کردم (و گناه به خاطرم آمد) قوت بر نماز پیدا کنم.

شیطان به او گفت:به شهر می روی (در محله بد نام) و سراغ فلان زن آلوده را می گیری دو درهم به او بده و مرتکب گناه شو.عابد گفت:من دو درهم ندارم اصلاً نمی دانم دو درهم چیست.شیطان دو درهم از زیر پای خود در آورد و به او داد.مرد عابد (ساده لوح) با همان لباس عبادت وارد شهر شد و سراغ منزل آن زن آلوده را گرفت.مردم او را راهنمایی کردند و تصورشان این بود که آمده است او را موعظه کند تا دست از کار زشت بر دارد.فرد عابد هنگامی که به سراغ آن زن آمد دو درهم را نزد او افکند و گفت:برخیز! برخاست و به داخل منزلش شد و به عابد گفت:داخل شو.آن گاه زن آلوده گفت:تو با وضع و هیئتی به سراغ من آمده ای که هیچ کس به این صورت به سراغ من نمی آید.(با لباس عابدان

ص:373

و پارسایان آمده ای) بگو ببینم چه خبر است.عابد جریان را به طور کامل برای آن زن تعریف کرد.آن زن گفت:

«إنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَ لَیْسَ کُلُّ مَنْ طَلَبَ التَّوْبَةَ وَجَدَها ؛ترک گناه آسان تر از تقاضای توبه است و تمام کسانی که تقاضای توبه می کنند ممکن است موفق به توبه نشوند».سپس افزود:تصور می کنم فردی که این دستور را به تو داده شیطانی بوده که در برابر تو به صورت عابدی ظاهر شده است.برگرد که من هرگز تسلیم خواسته تو نخواهم شد.

مرد عابد (از خواب غفلت بیدار شد و) بازگشت (و اثری از آن شیطان ندید) اتفاقاً آن زن بدکاره آن شب از دنیا رفت و مردم دیدند بر در خانه او نوشته شده است به تشییع جنازه این زن حاضر شوید که از اهل بهشت است.مردم به شک افتادند سه روز دست نگه داشته و او را دفن نکردند،چون در کار او حیران بودند.خداوند به پیامبر آن زمان یعنی«موسی بن عمران»وحی فرستاد که به سراغ فلان زن برو نماز بر او بخوان و به مردم بگو که در نماز بر او شرکت کنند که من او را بخشیدم و بهشت را بر او واجب کردم،زیرا فلان بنده عابد مرا از گناه باز داشت. (1)

***

ص:374


1- 1) .بحارالانوار،ج 8،ص 384،ح 584.

گفتار حکیمانه 171- نتیجه پیمودن راه ناصواب

اشاره

و قال علیه السلام

کَمْ مِنْ أَکْلَةٍ مَنَعَتْ أَکَلَاتٍ.

امام علیه السلام فرمود:

بسیار می شود که یک وعده غذا (غذای نامناسب) از وعده های فراوان غذا (غذای خوب) جلوگیری می کند. (1)

ص:375


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در کتاب مصادر این جمله حکمت آمیز را جمعی که قبل از سید رضی یا بعد از او بوده اند با اختلافی نقل کرده اند که نشان می دهد منبعی غیر از نهج البلاغه در دست داشته اند؛از جمله جاحظ (متوفای 255) در کتاب بخلاء جمله پیش گفته را چنین نقل می کند: «قالَ عَلِیُّ بْنُ أبی طالبٍ:قَلَّ ما أدْبَرَ شَیْءٌ فَأقْبَلَ وَ قالُوا:رُبَّ أکْلَةٍ مَنَعَتْ أکَلاتٍ ؛کمتر می شود که چیزی پشت کند و باز برگردد و گفته اند چه بسا یک وعده غذا (غذای نامناسب) انسان را از غذاهای فراوان (خوبی) باز دارد».(تعبیر به قالوا نشان می دهد که این جمله ضرب المثلی قبل از امام علیه السلام بوده است و امام علیه السلام آن را نقل فرموده،هرچند نویسنده مصادر این سخن را نپذیرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 142).اضافه بر این علی بن محمد اللیثی (متوفای قرن 6) آن را در کتاب عیون الحکم والمواعظ،ص 103 با تفاوتی آن را ذکر کرده است.

ص:376

شرح و تفسیر

نتیجه پیمودن راه ناصواب

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که در همه شئون زندگی ساری و جاری است می فرماید:«بسیار می شود که یک وعده غذا (غذای نامناسب) از وعده های فراوان غذا (غذای خوب) جلوگیری می کند»؛ (کَمْ مِنْ أَکْلَةٍ مَنَعَتْ أَکَلَاتٍ) .

چه بسا انسان غذایی را که دوست دارد بیش از حد تناول می کند و بیمار می شود و روزهای متوالی یا میل به غذا ندارد و یا این که طبیب،او را از غذاهای مختلف چرب و شیرین باز می دارد،بنابراین در هیچ کار نباید افراط کرد که این افراط ممکن است او را از همان کار در آینده به کلی باز دارد.

این سخن ضرب المثلی است برای تمام کسانی که راه افراط را پیش می گیرند؛مثلاً کسی که آنقدر در دوستی پافشاری می کند،آن دوست از او منزجر می شود و برای همیشه از وی فاصله می گیرد و یا این که دیگری را آنقدر به عبادت دعوت می کند که برای همیشه از عبادت بیزار می گردد.

شبیه این سخن گفتار حکیمانه دیگری است که از آن حضرت نقل شده که می فرماید:

«کَمْ مِنْ شَهْوَةٍ ساعَةٍ أوْرَثَتْ حُزْناً طَویلاً ؛چه بسا یک ساعت هوس رانی که موجب اندوه طولانی (برای سالیان دراز) می شود». (1)

ص:377


1- 1) .کافی،ج 2،ص 451،ح 1.

جمعی از شارحان نهج البلاغه یا محدثان این گفتار حکیمانه امام علیه السلام را به عنوان دستوری طبی مطرح کرده و حتی آن را جزء مجموعه هایی که مربوط به دستورات طبی است آن را قرار داده اند.اگر منظورشان این است که معنی مطابقی این سخن دستوری طبی است هرچند معانی التزامی آن شامل تمام مسائل مربوط به زندگی مادی انسان می شود،بحثی نیست ولی اگر بخواهند آن را منحصر به دستور طبی کنند اشتباه روشنی است و ازاین رو بسیاری از محققان این جمله را ضرب المثلی تلقی کرده اند که در موارد مختلف از آن استفاده می شود حتی بعضی گفته اند که این ضرب المثل در میان عرب در عصر جاهلیت نیز بوده است و امام علیه السلام آن را اقتباس فرموده همان گونه که گاه از اشعار شعرا نیز امام علیه السلام در سخنان خود استفاده می کند.

شاعر عرب می گوید:

وَ کَمْ مِنْ أکْلَةٍ مَنَعَتْ أخاها بِلَذَّةِ ساعَةٍ أکَلاتِ دَهْرِی

وَ کَمْ مِنْ طالِبٍ یَسْعی بِشَیْءٍ وَ فیهِ هَلاکُهُ لَوْ کانَ یَدْرِی

و چه بسیار که یک وعده غذایی از وعده غذایی دیگر منع می کند و چه بسیار که لذت یک ساعت یک عمر انسان را محروم می سازد.

و چه بسیار کسانی که برای رسیدن به چیزی تلاش می کنند در حالی که هلاکشان در آن است.

***

ص:378

گفتار حکیمانه 172- دشمنان حق

اشاره

و قال علیه السلام

النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

امام علیه السلام فرمود:

مردم دشمن چیزی هستند که نمی دانند. (1)

ص:379


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این سخن عیناً در حکمت 438 بدون کم و زیاد نقل شده و خطیب رحمه الله در آنجا به منابع آن از کتب دیگر اشاره می کند (منابعی که قبل یا بعد از سید رضی بوده اند) از جمله جاحظ در کتاب المأة المختاره من کلامه علیه السلام ومفید در کتاب اختصاص ومیلانی در مجمع الامثال و زمخشری در ربیع الابرار وحصری در زهر الآداب وثعالبی در خاص الخاص (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 304).در کتاب مطالب السؤول نیز این جمله با کمی تفاوت در ضمن جمله های دیگری نقل شده است و مرحوم علامه مجلسی آن را در بحارالانوار،ج 75،ص 14 آورده است.

ص:380

شرح و تفسیر

دشمنان حق

امام علیه السلام در این گفتار بسیار حکیمانه خود اشاره به یکی از آثار خطرناک جهل کرده می فرماید:«مردم دشمن چیزی هستند که نمی دانند»؛ (النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا) .

این دشمنی از آنجا سرچشمه می گیرد که اولاً اشخاص جاهل و نادان احساس نقص در خود می کنند و همین احساس سبب می شود که نسبت به آنچه نمی دانند عداوت و دشمنی به خرج دهند و گاه حتی آنها را ناچیز و بی ارزش بشمارند تا از این طریق نقص خود را برطرف سازند.

ثانیاً هرگاه انسان از اسرار چیزی بی خبر باشد به قضاوت عجولانه می پردازد و در این قضاوت عجولانه با آنچه نمی داند به دشمنی بر می خیزد.

ثالثاً جهل همچون ظلمات است و انسان هنگامی که در ظلمات متراکم قرار گیرد هر شبه از دور می بیند به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را حیوانی درنده یا گرگی خطرناک می پندارد و هر آوازی می شنود آن را نشانه حمله دشمنی می شمرد.در ظلمات جهل نیز انسان گاه هر مطلبی را مخالف و دشمن خود می پندارد حتی اشخاصی را که درست نمی شناسد با بدبینی به آنها نگاه می کند و به همین دلیل گاه کشورها و ملت ها به جنگ های خونین دست می زنند به سبب این که از حال یکدیگر بی خبرند و هر حرکتی را توطئه ای بر ضد خود

ص:381

می پندارند،لذا یکی از طرق ایجاد آشتی و صفا و اتحاد و دوستی در میان مردم و ملت ها بالابردن سطح آگاهی های آنهاست و این که سران آنها در کنار هم بنشینند و به مذاکره بپردازند و با نیت های واقعی یکدیگر آشنا شوند و یخ های بدبینی ذوب شود و دیوار بی اعتمادی فرو ریزد و در کنار هم با محبت و دوستی زندگی کنند.

ریشه این گفتار حکیمانه،قرآن مجید است که می فرماید: «بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ» ؛(ولی آنها از روی علم و دانش،قرآن را انکار نکردند؛) بلکه چیزی را تکذیب کردند که آگاهی از آن نداشتند». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیث دیگری در همین زمینه می فرماید:

«لا تَعادُوا ما تَجْهَلونَ فَإنّ أکْثَرَ الْعِلْمِ فیما لا تَعْرِفُونَ ؛به آنچه نمی دانید دشمنی نکنید،زیرا بیشتر دانش ها در اموری است که شما نمی دانید». (2)

نیز در حدیث دیگری که مرحوم اربلی در کتاب کشف الغمه آورده می فرماید:

«مَنْ جَهِلَ شَیْئاً آبَهُ ؛کسی که چیزی را نمی داند آن را نکوهش می کند». (3)

قرآن مجید بحثی درباره داستان خضر و موسی دارد.در این داستان بسیار پرمعنا این نکته روشن می شود که چگونه انسان مطلبی را که نمی داند به مخالفت با آن می پردازد.موسی علیه السلام بر حسب ظاهر می دید خضر کشتی سالمی را سوراخ و معیوب می کند و یا جوانی را به قتل می رساند و دیواری را در شهر بیگانه ای بدون دلیل تعمیر و مرمت می کند به همین دلیل فریاد اعتراض او بلند شد چون ظاهر را می دید و از باطن قضیه بی خبر بود هنگامی که خضر فلسفه آنها را یک یک برشمرد کاملاً تسلیم شد. (4)

ص:382


1- 1) .یونس،آیه 39.
2- 2) .غرر الحکم،ص 46.
3- 3) .میزان الحکمه،واژه جهل،ح 1267.
4- 4) .شرح این داستان را در کتاب تفسیر نمونه،ذیل تفسیر سوره کهف مطالعه فرمایید.

گفتار حکیمانه 173- راه شناخت حق

اشاره

و قال علیه السلام

مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که از آرای مختلف استقبال کند (و نظرات متفاوت را بررسی نماید)

موارد خطا را خواهد شناخت. (1)

ص:383


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه این کلام حکیمانه را از آن حضرت علیه السلام از منابع فراوان دیگری نقل کرده است که قبل یا بعد از سید رضی بوده اند.از جمله کسانی که قبل از سید رضی می زیستند و آن را نقل کرده اند صاحب کتاب تحف العقول در کتاب خود و مرحوم کلینی در روضه کافی و صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و از کسانی که بعد از مرحوم رضی می زیستند قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و آمدی در غررالحکم هستند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 144).

ص:384

شرح و تفسیر

راه شناخت حق

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه راه به دست آوردن رأی صحیح را در مسائل مختلف نشان داده است.می فرماید:«کسی که از آراء مختلف استقبال کند (و نظرات متفاوت را بررسی نماید) موارد خطا را خواهد شناخت»؛ (مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإِ) .

بعضی از مسائل بدیهی است و به همین دلیل مورد اختلاف نیست اما بسیاری از مسائل نظری پیچیده و آراء مختلفی در آن اظهار شده است.در این گونه مسائل هرگز نباید انسان به تنهایی تصمیم گیری کند بلکه عقل می گوید:باید آرای دیگران را به ضمیمه استدلالات آنها بررسی کند تا بتواند آنچه را به حقیقت نزدیک تر است انتخاب نماید.

همان چیزی که قرآن مجید به آن دستور داده می فرماید: «فَبَشِّرْ عِبادِ* اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» ؛ پس بندگان مرا بشارت ده.همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند،آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند». (1)

بر این اساس حکما و متکلمان و فقهای ما همواره در مسائل نظری نخست به نقل اقوال می پردازند و در کنار هر قول دلیل طرفداران آن را ذکر می کنند،سپس

ص:385


1- 1) .زمر،آیه 17 و 18.

از بررسی مجموع آنها ضعف ها و قوت ها ظاهر می شود و آن قول را که از همه برتر می بینند انتخاب می کنند.حتی گاه اقوال کسانی که اختلاف مذهبی با آنها دارند نیز در برابر خود قرار داده و دلیلشان را بررسی می کنند.این همان روشی است که در بسیاری از علوم از جمله علم فقه از قدیم میان جمعی از دانشمندان متداول بوده و امروز نام«فقه مقارن»بر آن می نهند و مثلاً پیروان مکتب اهل بیت آراء مذاهب چهارگانه اهل سنت و دلائل آنها را نیز بررسی می کنند و از مقارنه آنها با آنچه از مکتب اهل بیت آموخته اند به نقاط قوت و ضعف آراء مختلف آشنا می شوند.

البته یکی از طرق آشنایی با آرای دیگران به مشورت نشستن است ولی کلام امام علیه السلام در اینجا منحصراً ناظر به مشورت نیست،بلکه هر گونه بررسی آرای دیگران را شامل می شود.

این گفتار حکیمانه از یک سو هشداری است به افراد متعصب و لجوج و صاحبان استبداد در رأی که گاه حاضر نیستند حتی سخنان دیگران را بشنوند تا چه رسد که اگر آنها را صحیح دیدند بپذیرند و از سوی دیگر مسئله آزادی و سعه صدر را در مسائل علمی روشن می سازد که از چهارده قرن پیش برای ما به یادگار مانده است؛آن روز که نه سخنی از علم مقارن بود و نه حریت در بررسی آراء و نه احترام به افکار دیگران.

شبیه این گفتار حکیمانه در کتاب من لا یحضره الفقیه از آن حضرت نقل شده که به فرزندش محمد بن حنفیه می فرماید:

«اضْمُمْ آراءَ الرِّجالِ بَعْضَها إلی بَعْضٍ ثُمَّ اخْتَرْ أقْرَبَها إلَی الصَّوابِ وَ أبْعَدَها مِنَ الْإرْتِیابِ ؛آرای عالمان یکی را در کنار دیگری قرار ده سپس آن رأی را که به حقیقت نزدیک تر و از خطا دورتر است انتخاب کن». (1)

ص:386


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 384.

همان گونه که قبلاً در ذیل حکمت 161 گفتیم این معنا در غررالحکم به شکل دیگری از آن حضرت نقل شده است:

«حَقٌّ عَلَی الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إلی رَأْیِهِ رَأْیَ الْعُقَلاءِ وَ یَضُمَّ إلی عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ ؛شایسته است که انسان عاقل آراء سایر عقلا را در کنار رأی خود قرار دهد و علوم حکیمان را به علم خود بیفزاید (و برترین را انتخاب کند)». (1)

به همین جهت از استبداد به رأی در روایات اسلامی شدیداً نکوهش شده است.

در دنیای امروز نیز به این مسئله اهمیت فراوان داده می شود که برای رسیدن به رأی صحیح نظرخواهی می کنند و آراء مختلف را از صاحب نظران جمع می کنند و آنها را در برابر هم قرار می دهند تا از این طریق به آنچه صحیح تر است نائل شوند.اگر دنیا،امروز به این مسئله رسیده پیشوای بزرگ اسلام امیرمؤمنان علی علیه السلام چهارده قرن پیش آن را بیان فرموده است.

***

ص:387


1- 1) .غررالحکم،ح 496.

ص:388

گفتار حکیمانه 174- راه پیروزی بر دشمن

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِیَ عَلَی قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که سرنیزه خشم را برای خدا تیز کند توانایی بر قتل سردمداران

باطل پیدا خواهد کرد. (1)

ص:389


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه-به گفته مرحوم خطیب در مصادر-در کتب فراوان دیگری نیز آمده است؛از جمله زمخشری در ربیع الابرار به عین عبارت نهج البلاغه و آمدی در غررالحکم با تفاوتی آن را آورده است.نیز امیر یحیی علوی در کتاب الطراز آن را با کمی تفاوت ذکر کرده که نشان می دهد منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 144).

ص:390

شرح و تفسیر

راه پیروزی بر دشمن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه راه پیروزی بر دشمنان نیرومند را تبیین می کند، می فرماید:«کسی که سرنیزه خشم را برای خدا تیز کند توانایی بر قتل سردمداران باطل پیدا خواهد کرد»؛ (مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِیَ عَلَی قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ) .

اشاره به این که راه رسیدن به پیروزی در مقابل دشمنان سرسخت و نیرومند دو چیز است:آمادگی کامل و خلوص نیت و توکل بر خدا.هرگاه این دو با هم جمع شوند سرسخت ترین دشمنان را می توان به وسیله آن به زانو در آورد.

قرآن مجید روی هر دو عامل تکیه کرده در یک جا می فرماید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» ؛برای مقابله با آنها ( دشمنان)،هر چه در توان دارید از نیرو و...آماده سازید». (1)

در جای دیگر می فرماید: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» ؛هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید؛و شما برترید اگر ایمان داشته باشید». (2)

منظور از«غضب»در این گفتار حکیمانه امام علیه السلام خشم های زودگذر بی دلیل نیست بلکه منظور قوت اراده و تصمیم جدی برای مبارزه با دشمن آن هم برای

ص:391


1- 1) .انفال،آیه 60.
2- 2) .آل عمران،آیه 139.

خدا،تقویت آیین و دفاع از بندگان اوست.

تعبیر به «اشدّاءِ الْباطل» سردمداران و نیرومندان آنهاست.

تعبیر به «قتل» اشاره به هر نوع پیروزی بر آنها و خاموش کردن و از بین بردن نفوذ آنها در جوامع بشری است.

غضب و خشم غالبا نکوهیده است،زیرا در آن حالت،انسان از مرز حق بیرون می رود و دست به کارهایی می زند که سبب پشیمانی در عمر می شود، ازاین رو در روایات اسلامی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«الْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلُّ شَرٍّ» . (1)

ولی گاه به سبب کارهای خلافی که انجام می شود:آشکار شدن منکرات، غصب حقوق ضعیفان،تعرض به نوامیس مردم،ایجاد ناامنی در جامعه اسلامی و غلبه هوا و هوس بر اجتماع،در چنین شرایطی انسانِ مؤمن،بیدار و غیور، خشمگین می شود؛نه خشمی زودگذر بلکه خشمی عمیق و برای خدا و می دانیم در حالت خشم تمام نیروهای انسان بسیج می گردند و گاه یک انسان معمولی قدرت چندین نفر را پیدا می کند و آمادگی برای مبارزه با باطل حاصل می شود.

به همین دلیل قرآن مجید خشمگین شدن موسی بعد از بازگشت از کوه طور و مشاهده گوساله پرستی بنی اسرائیل را به شکلی مثبت و کاری صحیح بیان کرده است.آنجا که می فرماید: «فَرَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» ؛موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود باز گشت و گفت:ای قوم من! مگر پروردگارتان وعده نیکویی به شما نداد؟! آیا مدّت (جدایی من از) شما به طول انجامید،یا می خواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که از وعده من تخلّف کردید؟!». (2)

ص:392


1- 1) .کافی،ج 2،ص 303.
2- 2) .طه،آیه 86.

در آیه آخر سوره«فتح»نیز درباره مؤمنان راستین تعبیر به «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ» شده است.

در حدیثی نیز که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آورده می خوانیم:هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره اموال غنایم،نسبت به بعضی از جنگجویان سختگیری کرد گروهی از آن حضرت شاکی بودند.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد منادی در میان مردم ندا دهد و بگوید:

«ارْفَعُوا ألْسِنَتَکُمْ عَنْ عَلیّ بْنِ أبی طالبٍ فَإنّه خَشِنٌ فی ذاتِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَیْرُ مُداهِنٍ فی دینِهِ ؛ای مردم زبان شکایت را از علی بن ابی طالب بردارید،چرا که او درباره اوامر الهی سختگیر است و سازش کاری در دینش را مجاز نمی شمرد».مردمی که این سخن شنیدند لب از شکایت فرو بستند و دانستند این گونه سختگیری ها مطلوب خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله است. (1)

در حدیث مشهوری نیز می خوانیم که پیغمبر صلی الله علیه و آله روزی از مردم سؤال کرد:

«أیُّ عُرَی الْإیمانِ أوْثَقٌ ؛کدام یک از دستگیره های ایمان محکم تر است؟»جمعی گفتند:خدا و رسولش آگاه ترند؛بعضی نماز،برخی دیگر زکات،عده ای روزه، گروهی حج و عمره و جمعی دیگر جهاد را ذکر کردند.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«آنچه را گفتید دارای فضیلت است ولی پاسخ من نیست (سپس فرمود:) محکم ترین دستگیره های ایمان حبُّ فی الله و بغض فی الله و دوست داشتن اولیاء الله و بیزاری از دشمنان خداست». (2)

این سخن را با حدیثی که علامه مجلسی در بحار الانوار آورده است پایان می دهیم او می گوید:در روایتی آمده است که خدای متعال به موسی علیه السلام گفت:

«هَلْ عَمِلْتَ لِی عَمَلاً؟! قالَ صَلَّیْتُ لَکَ وَ صُمْتُ وَ تَصَدَّقُتُ وَ ذَکَرْتُ لَکَ،قالَ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالی،وَ امَّا الصَّلَوةْ فَلَکَ بُرهانٌ،وَ الصَّوْمُ جُنَّةٌ وَ الصَّدَقَةُ ظِلٌّ،وَ الذِّکُرْ نُورٌ،

ص:393


1- 1) .بحارالانوار،ج 21،ص 385.
2- 2) .کافی،ج 2،125،ح 6.

فَایُّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لِی؟! قالَ مُوْسی:دُلَّنِی عَلَی العَمَلِ الَّذی هُوَ لَکَ،قالَ یا مُوسی هَلْ والَیْتَ لِی وَلِیّاً وَ هَلْ عادَیْتَ لی عَدُوّاً قَطُّ فَعَلِمَ مُوسی انَّ افْضَلَ الْأَعْمالِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ ؛آیا هرگز برای من کاری انجام داده ای؟ موسی عرض کرد:

برای تو نماز خوانده ام،روزه گرفته ام و صدقه داده ام.خداوند متعال به او فرمود:

اما نماز برای تو نشانه ایمان است و روزه سپری سپر آتش و انفاق سایه ای در محشر و ذکر خدا نور است کدام عمل را برای من بجا آورده ای ای موسی! عرض کرد:خداوندا! خودت مرا در این مورد راهنمایی فرما.فرمود:آیا کسی را برای من دوست داشته ای و برای من کسی را دشمن داشته ای؟ در اینجا بود که موسی علیه السلام دانست بهترین اعمال،دوستی برای خدا و دشمنی برای خداست». (1)

***

ص:394


1- 1) .بحارالانوار،ج 66،ص 352،ح 33.

گفتار حکیمانه 175- راه زدودن ترس و وحشت

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ،فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که از چیزی (زیاد) می ترسی خود را در آن بیفکن،چرا که سختی پرهیز از آن از آنچه می ترسی بیشتر است. (1)

ص:395


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر این کلام حکیمانه را از دو نفر کسانی که بعد از مرحوم سید رضی می زیسته اند نقل می کند که هر کدام آن را با تفاوت روشنی آورده اند؛تفاوتی که نشان می دهد آن را از منبع دیگری دریافت داشته اند:نخست آمدی در غررالحکم آن را چنین نقل کرده است: «إذا هِبْتَ أمْراً فَقَعْ فِیهِ،فَإنَّ شِدَّةَ تَوقیهِ أشَدُّ مِنَ الْوُقُوعِ فیه» و دومی سید یحیی علوی در الطراز است که می نویسد: «إذا هِبْتَ امْراً فَقَعْ فِیهِ،فَإنَّ وُقُوعَکَ فیهِ اهْوَنُ مِنْ تَوَقّیهِ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 145).

ص:396

شرح و تفسیر

راه زدودن ترس و وحشت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته حکیمانه مهمی در مقابله با مشکلات اشاره کرده می فرماید:«هنگامی که از چیزی (زیاد) می ترسی خود را در آن بیفکن،چرا که سختی پرهیز از آن از آنچه می ترسی بیشتر است»؛ (إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ،فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ) .

بارها این مطلب تجربه شده است که انسان هنگامی که از چیزی می ترسد پیوسته در اضطراب و پریشانی و ناراحتی است؛اما هنگامی که انسان خود را در آن می افکند می بیند بسیار راحت تر از آن بود که فکر می کرد.

دلیل این مشکل روانی روشن است،زیرا اولاً تا انسان وارد چیزی نشده پیوسته در پریشانی و وحشت به سر می برد و ای بسا روزها و هفته ها این درد و رنج ادامه یابد؛اما هنگامی که خود را در آن افکند ممکن است در چند دقیقه پایان یابد.

ثانیاً تا انسان به سراغ مطلبی که از آن می ترسد نرود احتمالات گوناگون می دهد که بسیاری از آن احتمالات بیش از واقعیتی است که در آن امر مخوف وجود دارد.به همین دلیل درد و رنج انسان افزایش می یابد.

ازاین رو بعضی از علمای اخلاق در کتب اخلاقی برای درمان رذیله ترس پیشنهاد می کنند انسان در صحنه های رعب آور وارد شود؛مثلاً بعضی از خوردن

ص:397

دارو یا تزریق آمپول وحشت دارند؛اما هنگامی که چند بار تکرار می شود وحشت آنها به کلی فرو می ریزد.

یکی از فلسفه های انواع تمرین و رزمایش های نظامی زدودن آثار ترس از جنگ از دل های سربازان و افسران و فرماندهان است.

سعدی در گلستان خود داستان زیبایی در این زمینه نقل می کند.می گوید:

پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست،و غلام هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده.گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش افتاد.چندان که ملاطفت کردند آرام نمی گرفت و عیش مَلِک از او منغّص بود چاره ندانستند.

حکیمی در آن کشتی بود مَلِک را گفت:اگر فرمان دهی من او را به طریقی خاموش گردانم.گفت:غایت لطف و کرم باشد.بفرمود تا غلام را به دریا انداختند.باری چند غوطه خورد،مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند و به دو دست در سکان کشتی آویخت.چون برآمد به گوشه ای بنشست و آرام یافت.

مَلِک را عجب آمد پرسید:در این چه حکمت بود؟ گفت:از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست.قدر عافیت کسی دارد که به مصیبتی گرفتار آید.

بسیار می شود که انسان به علت این گونه وحشت ها به سراغ کارهای مهم نمی رود و در واقع مانع بزرگی بر سر راه کارهای بزرگ می شود.

به گفته مرحوم کمره ای در منهاج البراعة بسیاری از مکتشفان و محققان جهان با عمل به این دستور به افتخارات بزرگی نائل شده اند؛آنها در درون جنگل ها و صحراهای آفریقا و بیابان های پراکنده وارد می شوند و به سیر دریاها می پردازند و به درون جزایر دوردست نفوذ می کنند و از این طریق هم ثروت فراوانی به دست می آورند و هم شهرت جهانی کسب می کنند.افزون بر این به علم و دانش بشری خدمات قابل ملاحظه ای می شود.

ص:398

سپس این سخن حکیمانه را در قالب شعری بیان می کند:

چو ترسی ز امری بینداز خویش در آن و بپیرای تشویش خویش

دو دل بودن و خود نگه داشتن بسی سخت تر می کند قلب،ریش

در زبان عرب ضرب المثل های جالبی در این زمینه دیده می شود؛از جمله:

«أُمُّ الْمَقْتُولِ تَنامُ وَ أُمُّ الْمُهَدَّدِ لا تَنامُ ؛مادر مقتول به خواب می رود؛ولی مادر کسی که تهدید به قتل شده به خواب نمی رود». (1)

ولی به هر حال این سخن بدان معنا نیست که انسان بی مطالعه خود را به خطر بیفکند،بلکه به مواردی مربوط است که انسان ترس بیجا به چیزی دارد و همین مانع پیشرفت برنامه های او می شود.در این گونه موارد باید با مطالعه و مشورت وارد عمل شد تا ترس فرو ریزد و شجاعت اقدام به عمل حاصل شود.

این سخن را با شعری از شاعر عرب پایان می دهیم:

لَعَمْرُکَ مَا الْمَکْرُوهُ إلَّا ارْتِقابُهُ وَ أعْظَمُ مِمّا حَلَّ ما یَتَوَقَعُ!

به جانت سوگند که ناراحتی در زمانی است که انسان انتظار امر ناراحت کننده ای را می کشد و چه بسا این ناراحتی از آنچه در انتظار اوست بیشتر است.

***

ص:399


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 252.

ص:400

گفتار حکیمانه 176- ابزار ریاست

اشاره

و قال علیه السلام

آلَةُ الرِّیَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ.

امام علیه السلام فرمود:

وسیله ریاست،سعه صدر (و تحمل بسیار) است. (1)

ص:401


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر این گفتار حکمت آمیز را به همین عبارت از کتاب غررالحکم و الطراز نقل می کند و اظهار امیدواری نموده که منابع دیگری که مربوط به قبل از سید رضی باشد به دست آورد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص145).

ص:402

شرح و تفسیر

ابزار ریاست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که به صورت ضرب المثلی مشهور شده اشاره به یکی از مهم ترین ویژگی هایی که برای ریاست لازم است کرده می فرماید:

«وسیله ریاست،سعه صدر (و تحمل بسیار) است»؛ (آلَةُ الرِّیَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ) .

ناگفته پیداست کسی که به مقام ریاست می رسد خواه ریاست معنوی باشد یا مادی اولا با مخالفت هایی از سوی رقیبان روبرو می شود و از سویی دیگر انتظارات و توقعات بسیار از سوی مردم در برابر او آشکار می گردد و برای انجام امور خود نیاز به همراهان و مشاورانی دارد که گاه از آنها خطاها و گاه خیانت هایی سر می زند.اضافه بر همه اینها گاه مشکلاتی ناخواسته و غیر منتظرانه برای حوزه ریاست او به وجود می آید.در برابر این امور اگر دارای سعه صدر و تحمل بسیار و بردباری توأم با تدبیر و خونسردی همراه با شجاعت نباشد ادامه کار برای او بسیار مشکل خواهد شد.به همین دلیل مولا در میان تمام ویژگی هایی که یک رئیس باید داشته باشد روی سعه صدر انگشت گذاشته می فرماید:«وسیله ریاست سعه صدر است».

نمونه کامل آن را در زندگی پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می توان دید و یکی از روشن ترین مصادیق آن داستان فتح مکه است که بعد از پیروزی بر بت پرستان مکه انواع جنایت ها را درباره خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و خاندان و دوستان او روا داشته

ص:403

بودند و از هیچ تلاش و کوششی برای نابودی آنها فروگذار نکرده بودند.در آن روز تاریخی که آتش انتقام در درون بسیاری از صحابه پیامبر زبانه می کشید،آن حضرت فرمان عفو عمومی صادر و همه را آزاد کرد و فرمود:امروز روز رحمت است نه روز انتقام.

نیز بارها اتفاق افتاد که افرادی با خشونت زیاد با پیامبر صلی الله علیه و آله روبرو شدند به گونه ای که بعضی از اصحاب انتظار داشتند پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمان قتل آنها را صادر کند.آن حضرت با محبت و عطوفت آن مخالفان لجوج و عنود را آرام ساخت.

در زندگی امیر مؤمنان علی علیه السلام و ائمه معصومین نیز این صحنه های فراوان دیده می شود؛محبتی که علی علیه السلام درباره قاتل خود در واپسین ساعات عمرش ابراز کرد همه جا معروف است.

علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار درباره گفت وگوهای امیرمؤمنان علی علیه السلام با خوارج چنین نقل می کند که روزی یکی از خوارج وارد مسجد شد در حالی که یاران علی علیه السلام در اطراف او بودند فریاد زد:

«لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؛ حکم فقط برای خداست،هرچند مشرکان کراهت داشته باشند.(اشاره به این که چون شما مسئله حکمیت بشر را پذیرفته اید در راه شرک گام گذاشته اید)»مردم رو به سوی او کردند.او دوباره فریاد زد:

«لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ ؛حکم مخصوص خداست هرچند کسانی که به سوی من نگاه می کنند کراهت داشته باشند».علی علیه السلام سر مبارکش را بلند و متوجه او شد.او بار سوم فریاد زد:

«لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ أبُو الْحَسَنُ ؛حکم مخصوص خداست،هرچند علی کراهت داشته باشد».امام علیه السلام با خونسردی در جواب او فرمود:

«إنَّ أبَا الْحَسَنِ لا یَکْرَهُ أنْ یَکُونَ الْحُکْمُ لِلّهِ ؛علی هرگز کراهت ندارد که حکم مخصوص خدا باشد».سپس اضافه فرمود:

«حُکْمُ اللّهِ أنْتَظِرُ فیکُمْ ؛من منتظر حکم خدا درباره شما هستم». (1)

ص:404


1- 1) .بحارالانوار،ج 33،ص 344.

این نکته در اینجا شایان توجه است که گاه مسئله سعه صدر با مسامحه و سهل انگاری اشتباه می شود در حالی که هر کدام جایگاه خاص خود را دارد؛ سعه صدر آن است که برای انجام مدیریت صحیح گاه انسان لازم است موضوعاتی را ندیده بگیرد و خویشتن داری نشان دهد و در مقام سختگیری بر نیاید و به خطاکار فرصت دهد تا خویشتن را اصلاح کند.

ولی مسامحه و سهل انگاری این است که انسان مدیریت صحیح را رها کند و در برابر حوادث و اشخاص خطاکار سستی و بی تدبیری نشان دهد،بنابراین سعه صدر به مدیریت صحیح باز می گردد و مسامحه به ترک مدیریت صحیح و تفاوت این دو آشکار است.

***

ص:405

ص:406

گفتار حکیمانه 177- این گونه گنهکار را ادب کن

اشاره

و قال علیه السلام

اُزْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ.

امام علیه السلام فرمود:

گنهکار را با پاداش دادن به نیکوکار (تنبیه کن و) از گناه بازدار. (1)

ص:407


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را از زمخشری در ربیع الابرار از علی علیه السلام نقل می کند با این تفاوت که به جای«ازْجُرِ»،«ازْدَجِرِ»آمده است و نیز آن را از ابن قاسم در روض الاخیار نقل نموده و در ذیل حکمتِ بعد عبارتی از طرطوشی در صراط الملوک نقل می کند که نشان می دهد این دو گفتار حکیمانه را ضمیمه هم و با اضافاتی نقل کرده است به این صورت:«اقْطِعِ الشرَّ مِنْ صَدْرِ غَیْرِکَ بِقَطْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ وَ ازْجُرِ الْمُسیء بِإثابَةِ الْمُحْسِنِ لِکَیْ یَرْغَبَ فِی الْإحْسانِ».و این تفاوت های واضح به خوبی نشان می دهد که طرطوشی آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه به دست آورده،هر چند او از کسانی است که بعد از سید رضی می زیسته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص145 و 146).

ص:408

شرح و تفسیر

این گونه گنهکار را ادب کن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به یکی از طرق مؤثر بازدارنده نسبت به بدکاران می کند و می فرماید:«گنهکار را با پاداش دادن به نیکوکار (تنبیه کن و) از گناه بازدار»؛ (ازْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ) .

به یقین برای بازداشتن بدکاران از کار بد راه های مختلفی است که هر کدام از آنها برای بازداشتن گروهی از بدکاران مفید است:نخست این که بدکار را مجازات کنند که در کتاب حدود و تعزیرات اسلامی احکام گسترده آن با توجه به سلسله مراتب آمده است و در تمام دنیا این گونه مجازات ها معمول است که شامل زندان،جریمه مالی،مجازات بدنی و حتی مجازات روحی از طریق سرزنش و اعلام به اجتماع می شود.

قرآن مجید نیز درباب قصاص و حد سارق و حد زانی و مجازات قذف اشارات روشنی به این معنا دارد.

نوع دوم آن است که برای بازداشتن بدکاران از کار بد به آنها نیکی کند، همان گونه که در آیات شریفه از جمله آیه شریفه 34 سوره«فصلت»می فرماید:

«ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» ؛بدی را با نیکی دفع کن ناگهان (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است گویی دوستی گرم و صمیمی است»به این ترتیب می توان گروهی از بدکاران را

ص:409

شرمنده ساخت و از کار خود باز گرداند.

راه سوم این است که نیکوکاران را مورد تشویق قرار دهی هنگامی که بدکاران آن را ببینند گروهی دست از کار بد می کشند به امید این که پاداش نیکوکاران نصیب آنها گردد.

این کار در تمام دنیا معمول است که هر سال گروهی از برترین ها را در مسائل علمی،نوشتن کتاب های مفید،امور کشاورزی و دامداری و صنایع و اختراعات تشویق می کنند و جوائز گرانبهایی به آنها می دهند و نامشان را در رسانه ها اعلام می دارند تا سبب شود افراد سست و تنبل و بدکار و منحرف آن را ببینند و از کار خود پشیمان شوند و کم کاران نیز به کار بیشتر ترغیب گردند.

قرآن مجید در آیات فراوانی پاداش های عظیمی برای مؤمنان صالح در روز قیامت بیان می کند؛پاداش هایی که فوق تصور انسان هاست.حتی پاداش های مادی دنیوی نیز برای آنها در نظر گرفته است.از جمله غنائمی که به جنگجویان تخصیص داده می شود و احترامی که برای مجاهدان راستین در مقابل قائدان و فرارکنندگان از جهاد قائل شده مصداق های دیگری از این اصل کلی است.

کلام امام علیه السلام در اینجا نیز به روشنی از بهره گیری از این روش حکایت می کند.

البته هر یک از این سه روش مربوط به گروه خاصی است و همه اینها در همه موارد جواب نمی دهند.مدیران جامعه باید کاملاً بیدار باشند و افراد را به خوبی بشناسند و بدانند هر فردی یا هر گروهی را با کدام یک از این طرق باید از کار بد بازداشت.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در شرح این گفتار حکیمانه تنها به ذکر یک بیت از ابن هانی مغربی و دو بیت از ابوالعطاهیه قناعت کرده است.

دو بیت ابوالعطاهیه که جالب تر و جامع تر است چنین است:

إذا جازَیْتَ بِالْإحْسانِ قَوْماً زَجَرْتَ الْمُظْلِمینَ عَنِ الذُّنُوبِ

ص:410

فَما لَکَ وَ التَّناوُلُ مِنْ بَعیدٍ وَ یُمْکِنُکَ التَّناوُلُ مِنْ قَریبٍ

هنگامی که به گروهی از طریق احسان پاداش دادی بدکاران را از گناهشان بازداشتی.

لزومی ندارد که از راه های دوردست به مقصد برسی.می توانی از راه نزدیک به هدف خود نایل شوی.

***

ص:411

ص:412

گفتار حکیمانه 178- راه زدودن کینه ها

اشاره

و قال علیه السلام

اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

کینه و بدخواهی دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهی به تو

از سینه دیگران ریشه کن شود. (1)

ص:413


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در اسناد گفتار حکیمانه پیش گفتیم نویسنده کتاب سراج الملوک؛طرطوشی این گفتار حکیمانه را به ضمیمه گفتار قبلی با تفاوت و اضافاتی در کتاب خود آورده که به خوبی نشان می دهد از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است.مرحوم ورام و آمُدی آن را در کتاب های خود نیز آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج4،ص 146).

ص:414

شرح و تفسیر

راه زدودن کینه ها

امام علیه السلام در این کلام نورانی راه پاک کردن سینه های مردم را از نیات سوء درباره یکدیگر،نشان می دهد و می فرماید:«کینه و بدخواهی دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهی به تو از سینه دیگران ریشه کن شود»؛ (احْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ) .

بسیار می شود که افراد به دلیل سوء ظن یا حسادت یا اصطکاک منافع،نیات سوئی درباره انسان در دل می پرورانند،چگونه می توان آنها را از میان برداشت؟ امام می فرماید:از خود شروع کن،ابتدا به قلب خویش مراجعه کن ببین آیا نیت سوئی درباره دیگران داری یا نه؟ اگر داری آن را از سینه ات پاک کن چیزی نمی گذرد که خواهی دید سینه دیگران نیز از نیات سوء درباره تو پاک شده است.

این مطلب دو دلیل دارد:نخست این که هرگاه انسان نیات بدی درباره دیگران داشته باشد خواه ناخواه در چهره یا سخنان و افعالش نمایان می شود و همین امر سبب می گردد دیگران در برابر او موضعی مشابه بگیرند؛اما هرگاه سخنان و چهره و اعمال کسی را از هرگونه بدخواهی پاک دیدند و آثار محبت و خیرخواهی در رفتار و گفتارشان نمایان گشت آنها نیز موضع مشابه خواهند گرفت،بنابراین برای زدودن کینه ها از سینه ها و بدخواهی ها و نیات سوء دیگران باید از خودمان شروع کرد و این یکی از اصول مهم روانشناسی است که تا از

ص:415

خود شروع نکنی نباید انتظاری از دیگران داشته باشی.

دیگر این که رابطه مرموز خاصی در میان دلها برقرار است و ضرب المثل معروف«دل به دل راه دارد»یک واقعیت است.گویی دل ها در پنهانی با هم سخن می گویند و رابطه برقرار می سازند هنگامی که قلب کسی مملو از بدخواهی به دیگران گردد این پیام به قلب آنها منتقل می شود و آنها مقابله به مثل می کنند.

این گفتار حکیمانه در واقع چهره دیگری از گفتار پیش از آن است و هر کدام برای زدودن آثار سوء از نیات و رفتار و گفتار دیگران تأثیر خاص خود را دارند.

به همین دلیل در روایتی که از طرطوشی در کتاب سراج الملوک نقل کردیم هر دو با هم آمده است.

شایان توجه این که واژه«شر»مفهوم وسیعی دارد که هر نیت سوء و کینه و عداوتی را فرا می گیرد.در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید تفسیر دیگری نیز برای این کلام حکمت آمیز ذکر شده است و آن این که منظور امام علیه السلام این است که مردم را به کار نیکی موعظه نکن و از کار بدی نهی منما مگر این که قبلاً خودت آن کار نیک را انجام داده باشی و آن منکر را ترک کرده باشی،زیرا اندرزدهنده ناپاک سخنانش در دل ها اثر نمی کند. (1)

البته این سخن یک واقعیت است؛اما موافق منظور امام علیه السلام از گفتار حکیمانه بالا نیست،زیرا تعبیر به«صدر»در دو جای این کلام حکمت آمیز نشان می دهد که منظور،نیات سوء و کینه های درونی است نه افعال بیرونی.

این معنی نه تنها در رابطه انسان ها با یکدیگر،بلکه از یک نظر در رابطه انسان با خدا نیز صادق است،چنان که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ أرادَ أنْ یَعْرِفَ کَیْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللّهِ فَلْیَعْرِفْ کَیْفَ مَنْزِلَةُ اللّهِ عِنْدَهُ فَإِنَّ اللّهَ یُنَزِّلُ الْعَبْدَ مِثْلَ ما یُنَزِّلُ الْعَبْدُ اللّهَ مِنْ نَفْسِهِ ؛هر کس می خواهد بداند چه مقام و منزلتی نزد خدا دارد

ص:416


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 411.

به منزلت خداوند نزد خود بنگرد،زیرا خدا منزلت بنده را همان گونه قرار می دهد که بنده منزلت خدا را در دل و جان خود قرار داده است». (1)در حدیث جالبی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که مردی خدمت آن حضرت عرض کرد:

شخصی به من می گوید من تو را دوست دارم چگونه بدانم که او راست می گوید و واقعاً مرا دوست می دارد؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«امْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ یَوَدُّکَ ؛قلب خود را بیازمای اگر تو او را دوست می داری او هم تو را دوست می دارد».(قلوب با یکدیگر راه دارند). (2)

این سخن را با حدیث دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام درباره امام و پیروانش پایان می دهیم:یکی از یاران آن حضرت به نام«ابن جهم»عرضه داشت:فدایت شوم می خواهم بدانم من نزد تو چگونه ام؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«أُنْظُرْ کَیْفَ أَنَا عِنْدَکَ ؛نگاه کن ببین من در نزد تو چگونه ام». (3)

***

ص:417


1- 1) .بحارالانوار،ج 71،ص 156،ح 74.
2- 2) .اصول کافی،ج 2،ص 652،ح 2.
3- 3) .میزان الحکمه،ح 3149.

ص:418

گفتار حکیمانه 179 - نتیجه لجاجت

اشاره

و قال علیه السلام

اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْی.

امام علیه السلام فرمود:

لجاجت،فکر و رأی انسان را از میان می برد. (1)

ص:419


1- 1) . سند کلام حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر این کلام حکیمانه را از پاره ای از کسانی که بعد از سید رضی می زیسته اند آورده ولی از آنجا که اختلاف روشنی در تعبیر است استفاده می شود که آنها منابع دیگری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته اند از جمله آمدی در غرر الحکم آن را به این صورت نقل کرده: «اللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأیَ» (غرر الحکم،ح 853) و کراجکی در کنز الفوائد به این صورت آورده است: «اللِّجاجَةُ تَسْلُبُ الرَّأیَ» .(کنزالفوائد،ج 1،ص 367).

ص:420

شرح و تفسیر

نتیجه لجاجت

امام علیه السلام در این گفتار به یکی از مهم ترین آثار سوء لجاجت اشاره کرده، می فرماید:«لجاجت،فکر و رأی انسان را از میان می برد»؛ (اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْی) .

«تسل» از ریشه«سلّ»بر وزن«حلّ»در اصل به معنای بیرون کشیدن شمشیر از غلاف با نرمش و یا خارج کردن هر چیزی به مدارا و نرمی است.به فرزند هم به همین مناسبت سلیل می گویند،چون از وجود دیگری خارج شده است.گاهی این واژه را به نابود کردن تفسیر کرده اند،زیرا چیزی را که از محلی بیرون بکشند آن محل خالی می ماند و به اشخاصی که مخفیانه و به اصطلاح به طور قاچاقی از جایی می گریزند و یا به جایی وارد می شوند«متسلّلون»گفته می شود.

به هرحال منظور امام علیه السلام از این کلام نورانی بازداشتن لجوجان از لجاجت است،زیرا لجاجت به انسان اجازه درست اندیشیدن و فکر صحیح را نمی دهد و غالباً لجوجان به راه خطا می روند و منافع و موقعیت های خود را از دست می دهند،چرا که تصمیم گیری های آنها نابجا و ناصواب است.

بعضی از شارحان در تفسیر این کلام حکیمانه احتمال دیگری نیز داده اند و گفته اند منظور آن است که هرگاه رئیس و مدیر و بزرگ تر ببیند افراد زیردست لجاجت به خرج می دهند از اصلاح آنها صرف نظر می کند و حمایت خود را از آنها بر می گیرد و آنان را به حال خود وا می گذارد که سبب خسارتی عظیم برای آنان می شود.

ص:421

ولی تفسیر اول صحیح تر به نظر می رسد،زیرا منظور این است در همانجا که لجاجت است این اثر منفی وجود دارد،به علاوه افراد لجوج کمتر حاضرند به مشورت تن بدهند.آنها روی افکار خود پافشاری می کنند و محروم بودنشان از مشورت ضربه دیگری نیز بر آنان وارد می سازد،هر چند جمع میان دو تفسیر در یک عبارت مانعی ندارد و استعمال لفظ در بیش از یک معنا به اعتقاد ما جایز است.

مفاسد لجاجت به قدری زیاد است که گاهی سرچشمه بروز جنگ های خونین می شود همان گونه که در حدیثی از امام امیرمؤمنان آمده است:

«إیّاکَ وَ مَذْمُومَ اللَّجاجِ فَإنَّهُ یُثِیرُ الْحُرُوبُ ؛از خصلت نکوهیده لجاج بپرهیز که آتش جنگ ها را شعله ور می سازد». (1)

لجاجت گاه سبب از هم پاشیدن خانواده ها،به هم خوردن دوستی های پرسابقه،ایجاد اختلاف در میان شرکا و به هم خوردن وحدت صفوف می شود و اگر لجاجت در مدیران جامعه پیدا شود آثار سوء آن بسیار گسترده تر است.

به همین دلیل در احادیث فراوانی که از رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام به ما رسیده لجاجت سخت نکوهش شده است؛از جمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْخَیْرُ عادَةٌ وَ الشَّرُّ لَجاجَةٌ ؛خوبی سبب می شود که انسان به کار خیر عادت کند و انجام کارهای بد ناشی از لجاجت است».

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان می خوانیم:

«اللَّجاجُ بَذْرُ الشَّرِّ ؛لجاجت بذر بدی هاست». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«اللَّجاجُ أکْثَرُ الْأشْیاءَ مَضَرَّةً فی الْعاجِلِ وَ الْآجِلِ ؛لجاجت زیان بارترین اشیا در دنیا و آخرت است». (3)

ص:422


1- 1) .غررالحکم،ح 10657.
2- 2) .همان،ح 10637.
3- 3) .همان،ح 10640.

در حدیث دیگری لجاجت به مرکب چموشی تشبیه شده که انسان بر آن سوار می شود؛امام امیرمؤمنان می فرماید:

«لا مَرْکَبَ أجْمَحْ مِنَ اللَّجاجِ ؛هیچ مرکبی سرکش تر و چموش تر از مرکب لجاجت نیست». (1)

این احادیث را با حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«إیّاکَ وَ اللَّجاجَةِ فَإنَّ أوَّلَها جَهْلٌ وَ آخِرَها نَدامَةٌ ؛از لجاجت بپرهیز که آغازش نادانی و سرانجامش پشیمانی است». (2)

نکته: لجاجت و ریشه ها و پیامدهای آن

لجاجت و ریشه ها و پیامدهای آن

لجاجت در اصل به معنای پافشاری،سرسختی و اصرار بر یک سخن یا یک کار است و معمولاً در امور باطل به کار می رود؛ولی به طور نادر در اموری که جنبه مثبت دارد نیز این واژه به کار رفته است،مانند حدیث معروف یا برگرفته از حدیث معروف

«من قَرَعَ وَلَجَّ وَلَج ؛کسی که دری را بکوبد و اصرار ورزد و ایستادگی کند سرانجام در باز می شود و وارد خواهد شد».

قرآن مجید نیز این واژه را در مورد طغیان به کار برده می فرماید: «لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» ؛آنها در طغیانشان لجاجت می ورزند و در این وادی سرگردان می مانند». (3)

از جمله شواهدی که دلالت می کند لجاجت معمولاً بار منفی دارد حدیث امام صادق علیه السلام است که می فرماید:

«سِتَّةٌ لاتَکُونُ فِی الْمُؤْمِنِ الْعُسْرُ وَالنَّکَدُ وَاللَّجاجَةُ وَالْکَذِبُ وَالْحَسَدُ وَالْبَغْیُ ؛شش چیز است که در مؤمن وجود ندارد:ناتوانی

ص:423


1- 1) .غررالحکم،ح 10643.
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 68.
3- 3) .مؤمن،آیه 75.

و بخل و لجاجت و دروغ و حسد و ظلم و ستم بر دیگران». (1)

سرچشمه لجاجت امور زیادی می تواند باشد؛از جمله حب ذات افراطی که سبب پافشاری بر رأی و عقیده خود می شود و خود بزرگ بینی که سبب می شود نظر خود را از همه برتر ببیند و بخل و حسادت که او را از پذیرش نظر دیگران باز می دارد و جهل و نادانی که به انسان اجازه نمی دهد تمام جوانب مطلب را ببیند و تعصب شدید که سبب پافشاری بر امور باطلی می شود که مورد تعصب اوست و دفاع بی دلیل از قوم و قبیله و خانواده و بستگان که سبب می شود بر اعتقادات آنها پافشاری کند و اموری از این قبیل.

یکی دیگر از عوامل اصلی لجاجت عدم شجاعت در بازگشت از نظرات باطل و پذیرفتن نظرات صحیح است؛شجاعتی که متأسفانه در بسیاری از افراد وجود ندارد و همین امر گاه سبب می شود عمری در مسیر باطل بمانند و به پرتگاه ها کشیده شوند.تاریخ صحنه های زیادی از بدبختی هایی که باعث آن افراد لجوج بودند به خاطر دارد.

قرآن مجید در سوره«ملک»بعد از آنکه آیات روشنی را از خداوند ذکر می کند به انحراف کافران اشاره کرده می فرماید: «بَلْ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ» ؛آنها در سرکشی و فرار از حقیقت لجاجت می ورزند». (2)

در سوره«نوح»درباره خودپرستان زمانش می خوانیم:آنها به قدری لجوج بودند که برای نشنیدن کلام نوح انگشت ها را در گوش می گذاردند و جامه به خود می پیچیدند تا سخنان بیدارگر نوح را نشنوند. «وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً». 3

***

ص:424


1- 1) .بحار الانوار،ج 69،ص 209.
2- 2) .ملک،آیه 21.

گفتار حکیمانه 180- بردگی جاویدان!

اشاره

و قال علیه السلام

اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ.

امام علیه السلام فرمود:

طمع بردگی جاویدان است. (1)

ص:425


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر نهج البلاغه کلام حکمت آمیز بالا را به این شکل آورده است: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُخَلَّد» و ظاهرش دلیل بر این است که از منبع دیگری این سخن را دریافت داشته است.زمخشری گرچه عین این جمله را که در نهج البلاغه در کتاب خود ربیع الابرار آورده و بعد از مرحوم سید رضی می زیسته است ولی بررسی کتب زمخشری مخصوصاً کتاب ربیع الابرار به انسان اطمینان می دهد که او هیچ گاه از نهج البلاغه استفاده نمی کرده (یا در دسترس او قرار نداشته است)،زیرا روایات وی غالباً با آنچه مرحوم سید رضی آورده متفاوت است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 146).

ص:426

شرح و تفسیر

بردگی جاویدان!

امام علیه السلام در این کلام نورانی به آثار زیان بار طمع اشاره کرده می فرماید:«طمع بردگی جاویدان است»؛ (الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ) .

حقیقت طمع،علاقه شدید به امور مادی است که در دست دیگران است و شخص طماع برای رسیدن به آن هر گونه خضوع و ذلت را می پذیرد و به همین دلیل همچون برده ای است در برابر کسی که طمع از او دارد و طماع غالباً این صفت رذیله را با خود حفظ می کند از همین رو امام علیه السلام آن را نوعی بردگی ابدی شمرده است.

افراد طمع کار انسان های ضعیف،زبون،دون همت و فاقد شخصیت اند و چون اعتماد به نفس ندارند سعی می کنند از طریق وابستگی به دیگران به مقصود خود برسند.

در مقابل این صفت رذیله فضیلتی است که از آن به عنوان

«یأس عَمّا فی أیدِی النّاسِ ؛قطع امید از آنچه در دست دیگران است»تعبیر شده و به بیان دیگر قناعت به آنچه خود دارد.در احادیث اسلامی به این موضوع اشاره شده است.

در مورد اصل طمع مرحوم کلینی بابی در جلد دوم کافی عنوان کرده و احادیث نابی در ذیل آن آورده است؛از جمله از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقُودُهُ وَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدُ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ ؛چه بد انسانی

ص:427

است آن کس که طمعی دارد که وی را به هر سو می کشاند و چه بد انسانی است کسی که علاقه به چیزی دارد که سبب ذلت او می شود». (1)

در مورد قطع امید از آنچه در دست مردم است امام علی بن الحسین علیهما السلام می فرماید:

«رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فی أیْدِی النَّاسِ ؛تمام خوبی ها را در قطع امید از آنچه در دست مردم است دیدم». (2)

حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم در جواب این سؤال که چه چیز ایمان را در قلب راسخ و ثابت می دارد می فرماید:

«الْوَرَعُ» (تقوا و پرهیزگاری) و در پاسخ این پرسش که چه چیز ایمان را از قلب انسان خارج می کند می فرماید:

«الطَّمَعُ» . (3)

شخص طماع در واقع نه اعتمادی به خدا دارد و نه ایمان درستی به رزاقیت او به همین دلیل دست نیاز به سوی این و آن دراز می کند.

از این فراتر حدیثی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده و می فرماید:

«الطَّمَعُ یُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَماءِ ؛طمع علم و دانش را از دل های دانشمندان دور می سازد». (4)

دلیل آن این است که علم و دانش نیاز به حریت فکر و آزادمنشی دارد در حالی که شخص طماع چون اسیر خواسته های خویش است نمی تواند درست بیندیشد و چه بسا برای رسیدن به مقصود خود کارهای خلاف ارباب قدرت و مقام را توجیه کند و به بیان دیگر،طمع نوعی مستی و تخدیر فکر می آورد و به طمّاع اجازه نمی دهد درست بیندیشد.

برای این که بدانیم«طمع»کار انسان را به چه جایی می رساند کافی است تاریخ طمع کاران را مطالعه و بررسی کنیم.«اشعب»یکی از طمع کاران معروف

ص:428


1- 1) .کافی،ج 2،ص 320.
2- 2) .همان،ص 146.
3- 3) .همان،ص 320.
4- 4) .میزان الحکمة،ح 11189.

عرب است که در میان آنها به صورت ضرب المثل در آمده است.در حالات او نوشته اند:«روزی شخصی را دید که مشغول بافتن زنبیلی است به او گفت خواهش می کنم آن را بزرگ تر بباف گفت به تو چه مربوط است؟ گفت شاید روزی صاحب آن بخواهد برای من هدیه ای بفرستد و بیشتر در این زنبیل جای بگیرد.

نیز درباره او گفته اند:از اشعب طمع کارتر سگ او بود،زیرا روزی عکس ماه را در وسط چاهی دید خیال کرد گرده نانی است برای به چنگ آوردن آن خود را در چاه پرت کرد و مرد.

ابن ابی الحدید قبل از نقل این دو داستان در شرح نهج البلاغه این شعر پرمعنا را نقل کرده است:

تَعَفَّفْ وَ عِشْ حُرّاً و لا تَکُ طامِعاً فَما قَطَعَ الْأعْناقُ إلَّا المَطامِعُ

خویشتن داری پیشه کن و آزادمنش زندگی نما و طمع کار مباش چرا که چیزی جز طمع ها گردن انسان ها را قطع نکرده است. (1)

درباره آثار سوء این صفت رذیله ذیل حکمت دوم،و همچنین در ذیل بخش بیست و سوم عهدنامه مالک اشتر شرح بیشتری آورده ایم و به خواست خدا در ذیل حکمت 219

(أکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ» و 226

(الطّامِعُ فِی وِثاقِ الذُّلِّ) نیز بحث هایی خواهد آمد.

این سخن را با حدیثی از پیغمبر اکرم پایان می دهیم:یکی از یاران آن حضرت به نام«ابو ایوب خالد بن زید»خدمتش رسیده عرض کرد:ای رسول خدا! اندرزی به من ده؛اندرزی کوتاه تا بتوانم آن را حفظ کنم (و به آن عمل نمایم) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«أُوصیکَ بِخَمْسٍ بِالْیَأسِ عَمّا فی أیْدِی النّاسِ فَإِنَّهُ الْغِنی وَ إیّاکَ وَ الطَّمَعَ فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحاضِرُ وَ صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ وَ إیّاکَ وَ ما یُعْتَذَرُ مِنْهُ وَأحِبَّ

ص:429


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 413.

لِأخیکَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ ؛پنج چیز را به تو سفارش می کنم:از آنچه در دست مردم است مأیوس باش و صرف نظر کن که این همان بی نیازی حقیقی است و از طمع بپرهیز که فقر و تنگدستی حاضر است و نمازی را که می خوانی آنچنان بخوان که گویی آخرین نماز توست و می خواهی با دنیا وداع کنی و از کارهایی که ناچار می شوی از آن عذرخواهی کنی بپرهیز و آنچه برای خود دوست داری برای برادر مسلمانت نیز دوست بدار». (1)

***

ص:430


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 168.

گفتار حکیمانه 181- سرانجام دوراندیشی

اشاره

و قال علیه السلام

ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ،وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلَامَةُ.

امام علیه السلام فرمود:

میوه درخت تفریط پشیمانی و میوه درخت دوراندیشی سلامت است. (1)

ص:431


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،این کلام حکیمانه را با تفاوت هایی از کتب مختلف نقل کرده که نشان می دهد آنها منابع دیگری در اختیار داشته اند از جمله غرر الحکم که آن را به این شکل نقل کرده است: «ثَمَرَةُ التَّفْریطِ مَلامَةٌ» و کمی پیش از آن «ثَمَرَةُ الْعَقْلِ الْاِسْتِقامَةُ» و بعد از آن «ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلامَةُ» و نویسنده مصادر اضافه می کند که من اطمینان دارم هر سه جمله در کلام امام علیه السلام با هم بوده و نویسنده غرر الحکم طبق روشی که دارد آنها را از هم جدا کرده است.سپس از کتاب طراز نوشته امیر یحیی علوی آن را به این صورت نقل می کند: «التَّفْریطُ ثَمَرَتَهُ النَّدامَةُ» (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 147).

ص:432

شرح و تفسیر

سرانجام دوراندیشی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود،نتیجه تفریط و ثمره دوراندیشی را در عبارتی کوتاه و پرمعنا بیان کرده می فرماید:«میوه درخت تفریط پشیمانی و میوه درخت دوراندیشی سلامت است»؛ (ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ،وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلَامَةُ) .

امام علیه السلام در این کلام نورانی واژه«تفریط»را نقطه مقابل«حَزْم»شمرده که به معنای دوراندیشی و تدبیر امور و آینده نگری است،بنابراین«تفریط»در این کلام به معنای ترک دوراندیشی و تدبیر در امور و انحراف از حق است؛خواه از طریق زیاده روی باشد یا کوتاهی و کم کاری.

درست است که تفریط غالباً در مقابل افراط ذکر می شود و افراط را به معنای زیاده روی و تفریط را به معنای کوتاهی و کم کاری تفسیر می کنند؛ولی هرگاه تفریط به طور مستقل ذکر شود ممکن است هرگونه انحراف از حق و واقعیت را شامل گردد،همان گونه که در کلام بالا چنین به نظر می رسد.صاحب کتاب لسان العرب تفریط را به معنای ضایع کردن چیزی تفسیر می کند که این ضایع کردن ممکن است عوامل مختلفی داشته باشد.

بنابراین امام علیه السلام دوراندیشی را به درخت بارور و پرثمری تشبیه کرده که میوه آن سلامت است و در نقطه مقابل آن تفریط را به شجره خبیثه ای تشبیه فرموده که میوه آن ندامت و پشیمانی است.این همان چیزی است که بارها در زندگی خود

ص:433

و دیگران تجربه کرده ایم.مخصوصا بسیار می شود که انسان به اموری به دیده حقارت می نگرد و سرانجام ضربه سنگینی از ناحیه آن می خورد همان گونه که بعضی از دانشمندان گفته اند:شخص عاقل هرگز نباید چیزی از خطاها و لغزش هایش را کوچک بشمرد،زیرا هنگامی که انسان چیزی را کوچک می شمرد در مشکلات بزرگی می افتد.در تاریخ دیده ایم که گاه دشمنانی که به نظر کوچک می آمدند حکومتی را زایل کردند و بسیار دیده ایم که گاه بیماری کوچکی که مورد بی اعتنایی واقع می شود ضربه سنگینی به سلامت ما می زند ونهرهای بزرگ وسیلاب ها را دیده ایم که از جوی های کوچک تشکیل می شوند. (1)

در این که میوه تلخ نهال تفریط،پشیمانی است جای تردید نیست قرآن مجید نیز به این حقیقت اشاره کرده و به مسلمانان هشدار می دهد که:«و از بهترین دستورهایی که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید پیش از آن که عذاب الهی ناگهان به سراغ شما درآید در حالی که از آن آگاه نیستند.(این دستورها برای آن است که) مبادا کسی روز قیامت بگوید:افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم واز مسخره کنندگان (آیات او) بودم»؛ «وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ * أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّهِ». 2

در حدیثی نیز از امام هادی علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«اذْکُرْ حَسَراتِ التَّفْریطِ تَأْخُذْ بِقَدیمِ الْحَزْمِ ؛افسوس های ناشی از تفریط را به یاد آور تا به دوراندیشی اهمیت دهی». (2)

درباره ثمرات و تفسیر مسئله حزم و دوراندیشی نیز که نقطه مقابل تفریط است روایات فراوانی داریم؛از جمله در حدیثی از امام علی بن ابی طالب علیه السلام

ص:434


1- 1) .بهج الصباغه،ج 13،ص 350.
2- 3) .میزان الحکمة،باب حزم،ح 3690.

می خوانیم:

«التَّدْبیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ ؛تدبیر پیش از عمل تو را از پشیمانی (بعد از عمل) ایمن می سازد». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«مَنْ نَظَرَ فِی الْعَواقِبِ سَلِمَ مِنَ النَّوائِبِ ؛کسی که دوراندیش باشد و پایان کار را ببیند از گرفتاری ها و مصائب سالم خواهد ماند». (2)

در تفسیر«حزم»از همان حضرت آمده است که فرمود:

«الْحَزْمُ النَّظَرُ فِی الْعَواقِبِ وَ مُشاوَرَةُ ذَوِی الْعُقُولِ ؛حزم همان عاقبت نگری و مشورت با صاحبان فکر و اندیشه است». (3)

گرچه گاه می شود که تفریط از سستی و تنبلی سرچشمه می گیرد؛اما غالباً منشأ تفریط همان ترک دوراندیشی است.

این نکته نیز قابل توجه است که گاه انسان در مطالعه عواقب امور تفریط می کند و گرفتار نوعی وسواس و در نتیجه تفریط می شود.در این گونه موارد حزم آن است که این گونه عاقبت اندیشی ها رها شوند و انسان تصمیم بگیرد که با شجاعت وارد کار شود و این شبیه چیزی است که بعضی از فقها می گویند:گاه احتیاط در ترک احتیاط است.

در اهمیت دوراندیشی و آثار و روایات مربوط به آن توضیحات بیشتری ذیل حکمت 48 داده ایم.

آخرین نکته ای که لازم می دانیم در اینجا به طور فشرده به آن اشاره کنیم این است که منظور از سلامت در عبارت بالا تنها سلامت دین نیست،بلکه سلامت دنیا،جسم،خانواده،کسب و کار و سلامت جامعه نیز در دوراندیشی و ترک هر گونه تفریط و مسامحه کاری است.

ص:435


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 338.
2- 2) .مستدرک الوسائل،ج 11،ص 307.
3- 3) .غرر الحکم،ح 10881.

ص:436

گفتار حکیمانه 182- کجا خاموشی باش و کجا سخن بگو

اشاره

و قال علیه السلام

لَا خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ؛کَمَا أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ.

امام علیه السلام فرمود:

خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز فایده ای ندارد

همان گونه که سخن گفتن نابخردانه. (1)

ص:437


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه در ضمن خطبة الوسیلة آمده است.همان خطبه ای که امیرمؤمنان علی علیه السلام پس از هفت روز از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله در مدینه قرائت کرد و مسائل بسیار مهمی را در آن به مردم گوشزد فرمود و پس از اندرزهای حکیمانه شواهد اندرزهای خود را بیان کرد.(کافی،ج 8،ص 18) در تحف العقول نیز همین کلام حکمت آمیز نقل شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 147). در انساب الاشراف بلاذری که قبل از سید رضی می زیسته این حدیث آمده است.(انساب الاشراف،ص 114،ح 55).جالب توجه این که مرحوم سید رضی عین این سخن را بدون هیچ گونه تفاوت در حکمت 471 آورده است و این نشان می دهد که گاه بر اثر اشتغالات و گرفتاری ها فاصله زمانی زیادی در میان جمع آوری و نگارش این حکمت ها رخ می داده به گونه ای که مرحوم سید رضی فراموش می کرده که این جمله را قبلاً نوشته است.

ص:438

شرح و تفسیر

کجا خاموشی باش و کجا سخن بگو

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به موارد لزوم سکوت و موارد سخن گفتن کرده می فرماید:«خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز فایده ای ندارد، همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»؛ (لَا خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ؛کَمَا أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ) .

سکوت بهتر است یا سخن گفتن؟ دانشمندان در این باره بحث های مختلفی کرده اند؛گروهی خطرات سخن گفتن و گناهان کبیره و عظیمه ناشی از آن را در نظر گرفته و دستور به سکوت داده اند.عده ای فواید عظیمی را که در سخن گفتن است در نظر گرفته و سخن گفتن را توصیه می کنند ولی حق مطلب همان است که امام علیه السلام فرمود.آنجا که انسان،حکیمانه و عاقلانه سخن بگوید فضیلت است و ترک آن رذیلت و آنجا که انسان جاهلانه و نابخردانه سخن بگوید رذیلت است و ترک آن فضیلت.

به همین دلیل هم روایات زیادی در مدح سکوت وارد شده و هم احادیث فراوانی در فضیلت کلام؛از جمله از امام سجاد علی بن الحسین علیه السلام سؤال شد که سخن گفتن افضل است یا سکوت فرمود:

«لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُما آفاتٌ فَإذا سَلِما مِنَ الْآفاتِ فَالْکَلامُ أفْضَلُ مِنَ السُّکُوتِ ؛هر کدام از این دو آفاتی دارد هرگاه از آفات سالم باشند سخن گفتن از سکوت افضل است»عرض کردند:ای پسر رسول

ص:439

خدا چگونه است (که سخن گفتن افضل باشد)؟ امام علیه السلام فرمود:

«لِأنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ما بَعَثَ الْأنْبِیاءُ وَ الْأَوْلِیاءُ بِالسُّکُوتِ إنَّما بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ ؛خداوند پیامبران و اوصیای آنها را به سکوت مبعوث نکرد،بلکه مبعوث کرد تا با مردم سخن بگویند (و پیام خدا را به آنها برسانند)».حضرت در پایان این حدیث به نکته جالبی اشاره کرده فرمود:

«إنّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ ؛حتی هنگامی که می خواهی فضیلت سکوت را بیان کنی با کلام بیان می کنی و هرگز فضیلت کلام را با سکوت بیان نخواهی کرد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق از پدرانش از امیرمؤمنان علی علیهم السلام چنین آمده است:

«جُمِعَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فی ثَلاثِ خِصالٍ النَّظَرِ وَ السُّکُوتِ وَ الْکَلامِ فَکُلُّ نَظَرٍ لَیْسَ فیهِ اعْتِبارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَ کُلُّ سُکُوتٍ لَیْسَ فیهِ فِکْرٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَ کُلُّ کَلامٍ لَیْسَ فیهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ ؛تمام نیکی ها در سه خصلت جمع شده است:نگاه کردن و سکوت و سخن گفتن.هر نگاهی که در آن عبرت نباشد سهو و بیهوده است و هر سکوتی که در آن فکر نباشد غفلت و بی خبری است و هر کلامی که در آن یاد خدا نباشد لغو است».و در پایان اضافه فرمود:

«فَطُوبی لِمَنْ کانَ نَظَرُهُ عَبَراً وَ سُکُوتُهُ فِکْراً وَ کَلامُهُ ذِکْراً ؛خوشا به حال کسانی که نگاهشان عبرت،سکوتشان فکر و کلامشان ذکر باشد». (2)

نتیجه این که سکوت و کلام نیز مانند سایر اعمال انسان هستند که اگر در حد اعتدال و شرایط لازم باشند فضیلت و اگر خارج از این حد گردند رذیلت و این با تفاوت اشخاص و مجالس و مطالب و موضوعات متفاوت است و هر کس می تواند با دقت فضیلت را از رذیلت در اینجا دریابد؛به یقین سکوت از امر به معروف و نهی از منکر و از حکم به حق و از شهادت عادلانه و از اندرز

ص:440


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 274.
2- 2) .همان،ص 275.

و نصیحت های مخلصانه و از مشورت خردمندانه جزء رذایل و یا از گناهان کبیره است؛ولی سخن گفتن به دروغ،غیبت،تهمت،اهانت،امر به منکر و نهی از معروف،شهادت به باطل و فضول کلام (سخنان بیجا و بی معنا) جزء رذایل اخلاقی یا از گناهان کبیره به شمار می آید.

تعبیر به«حکم»در کلام امام علیه السلام تنها به معنای قضاوت کردن در محاکم قضایی یا فتوای به حلال و حرام آن گونه که بعضی از شارحان پنداشته اند،نیست بلکه هر سخن حکیمانه و خردمندانه ای را فرا می گیرد،زیرا نقطه مقابل آن در همین کلام«جهل»ذکر شده است.

قرآن مجید نیز کراراً به مسئله تکلم به حق اشاره کرده و اهل کتاب را بر کتمان حق و سکوت سرزنش می کند؛از جمله می فرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» ؛(به خاطر بیاورید) هنگامی را که خدا، از کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شده،پیمانی گرفت که حتماً آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید!». (1)

بحث مشروحی در کتاب اخلاق در قرآن در زمینه سکوت و کلام داشته ایم. (2)

***

ص:441


1- 1) .آل عمران،آیه 187.
2- 2) .ر.ک:اخلاق در قرآن،ج 1،ص 304.

ص:442

گفتار حکیمانه 183- ادّعاهای متضاد

اشاره

و قال علیه السلام

مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلَالَةً.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ گاه دو دعوت متضاد وجود ندارد مگر این که یکی از آن دو

ضلالت و گمراهی است. (1)

ص:443


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر منبعی جز غرر الحکم (که نویسنده اش بعد از سید رضی می زیسته) برای این کلام حکمت آمیز ذکر نشده است وی اظهار امیدواری می کند که مدارک دیگری را برای آن پیدا کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 147).

ص:444

شرح و تفسیر

ادّعاهای متضاد

امیرمؤمنان علی علیه السلام در این کلمه حکمت آمیز خود به مطلبی اشاره می کند که ظاهراً واضح است؛ولی با نهایت تأسف برای گروهی کاملا پیچیده شده است.

می فرماید:«هیچ گاه دو دعوت مختلف و متضاد وجود ندارد مگر این که یکی از آن دو ضلالت و گمراهی است»؛ (مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلَالَةً) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابی الحدید چون این جمله را بر خلاف عقیده خود در تصویب در فروع دین دانسته اند (شرح معنای تصویب خواهد آمد) آن را به مسئله اختلاف در عقاید دینی تفسیر کرده و گفته اند:دو عقیده مختلف و متضاد دینی نمی تواند هر دو درست باشد؛یکی از آن دو حق است و دیگری باطل.در صورتی که کلام امام علیه السلام عام است و هرگونه نظرات متضاد را شامل می شود و گویا امام علیه السلام با این گفتار حکیمانه خود می خواهد عقیده سخیف تصویب را ابطال کند.

توضیح این که گروهی از اهل سنت معتقدند مجتهدانی که اختلاف در آراء دارند؛یکی فلان کار را حرام می داند و دیگری واجب یا یکی حرام می شمرد و دیگری حلال همگی بر حقند و عقیده همه حکم الهی است نه حکم ظاهری بلکه حکم واقعی.این عقیده بر اثر اختلاف آراء شدیدی که میان فقهای آنها واقع شد ظهور کرد و متأسفانه آنان هدایت امامان اهل بیت را در این امور نپذیرفتند

ص:445

و به این گونه خطاها گرفتار شدند.

از آن بدتر این که بعضی از آنها اختلاف در عقاید دینی اصول دین را هم هرچند متضاد باشد صحیح شمرده و حتی تصریح کرده اند که قرآن هم مطالب متضاد و متناقضی گفته و همه آنها صحیح است.مرحوم علامه شوشتری از ابن قتیبة در کتاب مختلف الحدیث نقل می کند که عبید الله بن حسن،از متکلمان اهل سنت که مدتی قاضی بصره بود نظر داشت که قرآن دلالت بر اختلاف دارد؛ آن کس که معتقد به آزادی اراده است صحیح می گوید و مطابق بعضی از آیات قرآن است و آن کس که معتقد به جبر است او هم صحیح می گوید و موافق بعضی از آیات قرآن است،پس همه آنها درست می گویند! روزی از او سؤال شد که درباره معتقدان به جبر و اختیار چه می گویی؟ گفت:هر دو گروه صحیح می گویند.گروهی خدا را بزرگ شمرده و گروهی او را منزه دانسته اند.(گروه اول اشاره به جبری هاست که همه چیز را فعل الله می دانند و گروه دوم اشاره به اختیاری ها که می گویند عدالت خدا ایجاب می کند افراد را مجبور به کاری نسازد و بعد مؤاخذه کند).

نامبرده از این هم فراتر رفته و می گوید اگر کسی زناکار را مؤمن بداند صحیح گفته و اگر کافر بداند او هم صحیح گفته و سخنان ناموزون و ابلهانه دیگری از این قبیل. (1)

بدین ترتیب او قرآن و اسلام را دینی غیر منطقی و دور از عقل و خرد معرفی کرده که هیچ عاقل آزاداندیشی حاضر نمی شود آن را بپذیرد.

امامان اهل بیت علیهم السلام در بیانات مختلفی این گونه عقاید خرافی را نفی می کنند و اسلام را به شکل خردمندانه و مقبول عقلا که هماهنگ با آیات عقلانی قرآن است معرفی می نمایند.

ص:446


1- 1) .بهج الصباغة،ج 7،ص 330.

در خطبه هجدهم سخنان بسیار کوبنده و شفافی در نفی عقیده تصویب در جلد اول از همین کتاب گذشت که امام علیه السلام چگونه با بیان بسیار منطقی و روشن گر این گونه عقاید را نفی و ابطال می کند و ساحت اسلام و قرآن را مبرا می شمرد.سایر امامان اهل بیت علیهم السلام نیز همین معنا را در سخنان نورانی اشان دنبال کرده و با صراحت گفته اند:همیشه حق یکی است و آنچه در نقطه مقابل آن باشد باطل است و همه با هم باید بکوشند و حق را پیدا کنند.

آری اگر کسی تلاش و کوشش کافی برای رسیدن به حق چه در اصول دین و چه در فروع دین انجام دهد و راه خطا را بپیماید در نزد خدا معذور خواهد بود.نه این که آنچه را به آن رسیده حق و عین واقعیت است،بلکه به مقتضای «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها» 1 بیش از این توان نداشته و تکلیفی متوجه او نیست وگرنه حق باطل می شود و نه باطل حق.

مصیبت بزرگ نسبت دادن تناقض گویی به قرآن مجید است که واقعاً گفتار بی شرمانه ای است و نمونه آن در کلام عبیدالله بن حسن متکلم گذشت.قرآن مجید با صراحت می فرماید: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» ؛آیا درباره قرآن نمی اندیشید اگر از سوی غیر خدا بود اختلاف فراوانی در آن می یافتید».

اصولاً نبودن اختلاف در کتابی که حدود بیست و سه سال از سوی خدا در مورد حوادث تلخ و شیرین و سخت و آسان نازل شده یکی از دلایل اعجاز قرآن است.

در جای دیگر بعد از بیان احکام ده گانه معروف می فرماید: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» ؛این راه مستقیم من است از آن پیروی کنید و از راه های پراکنده

ص:447

(و انحرافی) پیروی نکنید که شما را از راه او دور می سازد؛این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند،تا پرهیزگاری پیشه کنید». (1)

در این آیه راه خدا یکی معرفی شده و راه های منحرف و بیگانه از خدا متعدد و پراکنده،زیرا صراط مستقیم به صورت مفرد و طرق انحرافی به شکل جمع آورده شده است.

***

ص:448


1- 1) .انعام،آیه 153.

گفتار حکیمانه 184- هیچ گاه در شناخت حق شک نکردم!

اشاره

و قال علیه السلام

مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و تردید نکردم. (1)

ص:449


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی به عنوان جزیی از خطبه چهارم در جلد اول این کتاب آمد.خطیب رحمه الله در بیان مصادر این کتاب می گوید:ما در ذیل خطبه چهارم آن را بیان کردیم و در آنجا تصریح می کند که مرحوم شیخ مفید (قبل از سید رضی) آن را در ارشاد با تفاوت کمی آورده است و چند جمله نیز بر آن افزوده و طبری هم بخش آخر این خطبه را در کتاب مسترشد ذکر کرده است.(ولی در کتاب مسترشد این جمله در ذیل خطبه ذکر نشده است بلکه تنها جمله لَمْ یُوجِسْ مُوسی...تا آخر خطبه آمده است).اینها نشان می دهد که آنها از منابعی غیر از نهج البلاغه آن را دریافت داشته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 1،ص 327).

ص:450

شرح و تفسیر

هیچ گاه در شناخت حق شک نکردم!

امام علیه السلام در این گفتار نورانی خود به حقیقت مهمی اشاره می کند و می فرماید:

«از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و تردید نکردم»؛ (مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ) .

آگاهی بر چیزی درجات دارد که وابسته به طرق دریافت آن است؛گاه انسان چیزی را با ادله نظری درک می کند و گاه با مقدمات ضروری،زمانی با حس و تجربه و هنگامی با شهود باطنی.یا ادله بسیار محکمی همچون شهود است، شهودی که از همه اینها برتر است یا علم و اطلاعی که از ادله نظری حاصل می گردد.گاه نیز ممکن است در ادامه راه بر اثر دلیل معارضی با شک مواجه شود.

از این گذشته افرادی که چیزی را درک می کنند با هم متفاوتند؛گاه افراد ضعیفی هستند که با کم ترین شبهه ای متزلزل می شوند و گاه افراد قوی و نیرومندی که هیچ شبهه ای آنها را تکان نمی دهد.

از سوی سوم معلمانی که چیزی به انسان می آموزند نیز مختلف اند؛گاه معلّم فرد عادی است و گاه امام معصوم یا پیغمبر خدا؛در آموخته هایی از فردی عادی ممکن است شک و تردید نفوذ کند؛ولی آنچه را انسان از استاد معصومی آموخته از شک و تردید مصون خواهد بود.تمام این جهات در حد اعلا در روح و جان علی علیه السلام وجود داشت؛هم مشاهده او نسبت به حق از طریق شهود بود

ص:451

و هم قدرت روح او اجازه شک و شبهه به وی نمی داد و هم استاد و معلم او شخصی همچون پیامبر اسلام بود که مستقیما مطالب را از منبع وحی دریافت می کرد.به همین دلیل امام علیه السلام می گوید:از آن روزی که حق به من نشان داده شد هرگز در آن تردید نکردم.

افزون بر اینها بسیار می شود که تزلزل ایمان انسان از هواپرستی نشأت می گیرد؛مثلاً در داستان معروف«عمر بن سعد»آمده است که وقتی در برابر شهید کردن سالار شهیدان،امام حسین وعده فرمانداری ری به او داده شده به قدری برای او جالب بود که حتی در معاد شک کرد و گفت:می گویند خداوند بهشت و دوزخی آفریده اگر راست گفته باشند این عمل را انجام می دهم و توبه می کنم و اگر دروغ گفته باشند به مقام بلندی در دنیا می رسم و از آنجا که امام علیه السلام از این امور پاک و منزه بود هرگز شبهه ای در وجود مبارکش راه نیافت و چه بسیار افرادی در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای جاذبه های مال و ثروت و مقام ایمان خود را از دست دادند و گرفتار شبهات شدند. (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که از آن حضرت سؤال کردند چه چیزی ایمان را در انسان ثابت نگه می دارد.امام علیه السلام فرمود:

«الّذی یُثْبِتُهُ فیهِ الْوَرَعُ وَ الَّذی یُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَعُ ؛آن چیزی که ایمان را در انسان ثابت می دارد ورع و پرهیزگاری است و آن چیزی که ایمان را از او خارج می کند طمع است». (2)

از اینجا نتیجه می گیریم که اگر بخواهیم در عقاید خود راسخ باشیم باید علاوه بر این که آنها را از منبع مطمئنی دریافت داریم خودسازی را نیز فراموش نکنیم مبادا طوفان وسوسه های شیطان و هوای نفس کاخ ایمان ما را متزلزل و ویران سازد.

ص:452


1- 1) .صاحب«لهوف»اشعار عبرت انگیز«عمر بن سعد»را در این زمینه مشروحا آورده است.
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 20،ص 358.

مطالعه خطبه های نهج البلاغه نیز شاهد صادق این گفتار است،زیرا می بینیم همه جا امام علیه السلام با قاطعیت تمام در مورد مسائل مختلف از اعتقادات گرفته تا اخلاق و اعمال و احکام سخن می گوید و این قاطعیت نشانه اعتقاد قطعی و تزلزل ناپذیر امام علیه السلام در تمام این مسائل است.

این سخن را با کلام دیگری از امام امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه 189 نهج البلاغه که برگرفته از قرآن مجید است پایان می دهیم.امام علیه السلام در آن خطبه می فرماید:

«بعضی از ایمان ها ثابت و مستقر در دل هاست و بعضی دیگر ناپایدار و عاریتی است که در میان قلب و سینه تا سرآمدی معلوم قرار دارد»گویی این سخن اشاره به آیه 98 سوره انعام است که می فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ» ؛و کسی است که شما را از یک انسان آفرید (و شما از نظر ایمان یا آفرینش دو گروه مختلف هستید:) پایدار و ناپایدار»یکی از تفسیرهای این آیه شریفه همان است که در کلام امام صادق علیه السلام آمده که می فرماید:

«فَالْمُسْتَقَرُّ الإیمانُ الثّابِتُ وَ الْمُسْتَوْدَعُ الْمُعارُ ؛مستقر به معنای ایمان ثابت است و مستودع ایمان عاریتی است». (1)

ما در شرح آن خطبه عوامل پایداری ایمان و تزلزل آن را مشروحاً آورده ایم. (2)

***

ص:453


1- 1) .بحارالانوار،ج 66،ص 222.
2- 2) .پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام،ج 7،281.

ص:454

گفتار حکیمانه 185- آنچه می گویم حق است

اشاره

و قال علیه السلام

مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِّبْتُ،وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِی.

امام علیه السلام فرمود:

هرگز دروغ نگفته ام و هیچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به این که آنچه پیامبر به من فرموده است راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسی نیز به وسیله من گمراه نشده است. (1)

ص:455


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر درباره این کلام نورانی می نویسد:این سخن در موارد بسیاری از آن حضرت نقل شده که در تواریخ آمده است از جمله به گفته«ابومخنف»مورخ معروف،روز جنگ جمل در برابر بعضی از اصحاب جمل و روز جنگ صفین بنا به نقل نصر بن مزاحم در ضمن خطبه ای آن را بیان کرد و روز جنگ نهروان هنگامی آن را در برابر بعضی اصحابش فرمود که عرض کردند خوارج از پل نهروان عبور کرده (و فرار نمودند) امام علیه السلام فرمود:هرگز آنها عبور نکرده اند و در همین منطقه بدن های بی جانشان بر زمین خواهد افتاد سپس فرمود:«ما کَذَبت و لا کُذِّبت»سپس بعد از شرح این موارد می گوید:گروهی از مورخان قبل از سید رضی مانند«مبرد»در کتاب کامل،طبری در تاریخ معروفش و مسعودی در مروج الذهب آن را نقل کرده اند و نیز آن را از ابن کثیر در البدایة و النهایة و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد و خوارزمی در مناقب و گروه دیگر نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 148-150).

ص:456

شرح و تفسیر

آنچه می گویم حق است

امام علیه السلام برای رفع ابهام از پیشگویی هایی که درباره آینده دارد این جمله پرمعنا را بیان کرده می فرماید:«هرگز دروغ نگفته ام و هیچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به این که آنچه پیامبر به من فرموده است راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسی نیز به وسیله من گمراه نشده است»؛ (مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِّبْتُ (1)،وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِی) .

همان گونه که در سند این گفتار حکیمانه اشاره شد،امام علیه السلام این جمله را در حوادث مختلف بیان کرده است از جمله در داستان«ذوالثدیة مخدج»است او کسی بود که چون پیامبر صلی الله علیه و آله مشغول تقسیم غنایم جنگی بود آمد و با عصبانیت گفت:عدالت را رعایت نکردی.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:وای بر تو اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسی به عدالت رفتار خواهد کرد؟ به دنبال این رخداد آیه 58 سوره توبه نازل شد: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ» ؛و در میان آنها کسانی هستند که در (تقسیم) غنایم

ص:457


1- 1) .در این که آیا کُذبت از باب تفعیل است (با تشدید) یا ثلاثی مجرد (بدون تشدید) نسخ نهج البلاغه کاملا مختلف است.بعضی شاید تصور کنند کُذبت (بدون تشدید) صحیح نیست،زیرا ثلاثی مجرد آن فعل لازم است در حالی که در کتب لغت تصریح شده که ثلاثی مجرد آن نیز متعدی می شود و گاه متعدی به دو مفعول.در کتاب (المعجم الوسیط) می خوانیم:کَذَبَ فلانا (به او خبر دروغ داد که متعدی به یک مفعول شده است) و کَذَبَ فلانا الحدیثَ (به فلان کس خبر دروغ داد که در اینجا متعدی به دو مفعول شده است) و هر دو تعبیر صحیح به نظر می رسد خواه از باب تفعیل باشد یا ثلاثی مجرد.

به تو خرده می گیرند اگر سهمی از آن (غنایم) به آنها داده شود راضی می شوند و اگر چیزی به آنها داده نشود خشمگین می شوند (هر چند حقی نداشته باشند)» در این ماجرا یکی از حاضران (عمر بن خطاب) از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه خواست گردن او را بزند،ولی پیامبر صلی الله علیه و آله او را از این کار باز داشت و فرمود:او را رها کن او در آینده پیروانی پیدا خواهد کرد که از دین خدا خارج می شوند،همان گونه که تیر از کمان رها می شود.آنها گروهی خواهند بود که (به ظاهر) نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان ناچیز خواهید شمرد.قرآن (بسیار) می خوانند ولی از شانه و گلوگاهشان فراتر نمی رود.

امیر مؤمنان به پیروان خود پیش از جنگ نهروان خبر داده بود که آن مرد در میان خوارج است و کشته خواهد شد؛ولی بعد از جنگ جسد او را پیدا نکردند.

امام علیه السلام فرمود:نه من دروغ گفته ام و نه آن کسی که به من خبر داده به من دروغ گفته است ناگهان مردی آمد عرض کرد:ای امیرمؤمنان جنازه او را یافتیم.امام علیه السلام به سجده افتاد و خدا را شکر گفت. (1)

از این جمله (علاوه بر احادیث فراوان دیگر) به خوبی استفاده می شود که رسول اکرم صلی الله علیه و آله اخبار غیبی فراوانی مربوط به حوادث آینده به امیرمؤمنان علی علیه السلام داده بود و امام علیه السلام نیز با اعتماد و یقینی که به اخبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشت، آنها را در حوادث مختلف بازگو می کرد و هر گاه کسی در آن تردید می نمود می فرمود:«نه من دروغ می گویم و نه آن کسی که به من خبر داده دروغ گفته است»و این حوادث عیناً رخ می داد و گاه که یکی از یاران آن حضرت سؤال کرد که ای امیرمؤمنان شما دارای علم غیب هستید امام خندید و در جواب برای اسکات او فرمود:

«لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ،وَ إنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْمٍ ؛این علم غیب

ص:458


1- 1) .شرح بیشتر را در این باره در جلد هفتم همین کتاب ص 490 و مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 149 جست وجو کنید.

نیست علمی است که از صاحب علمی (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) آموخته ام». (1)

برای توضیح بیشتر و پاره ای از مسائل مربوط به علم غیب به شرحی که در ذیل خطبه 128 در جلد پنجم از همین کتاب داده ایم مراجعه فرمایید تا تفسیر آیات مربوط به علم غیب روشن گردد.

***

ص:459


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 128.

ص:460

گفتار حکیمانه 186- سرنوشت ظالم آغازگر

اشاره

و قال علیه السلام

لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ.

امام علیه السلام فرمود:

آن ستمگر که ابتدای به ظلم می کند فردای قیامت دست خود را

از پشیمانی (به دندان) می گزد. (1)

ص:461


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه،تنها منبعی که برای این کلام حکیمانه مربوط به پیش از سید رضی نقل می کند،تفسیر علی بن ابراهیم است که آن را به این شکل آورده است:«لِلظّالِمِ (غَداً) بِکَفَّیْهِ عَضَّةٌ وَ الرَّحیلُ وَشیکٌ وَلَلْأخِلّاءِ نَدامَةٌ إلّاالْمُتَّقُونَ (المتقین)».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 151).

ص:462

شرح و تفسیر

سرنوشت ظالم آغازگر

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود هشدار شدیدی به ظالمان و ستمگران می دهد و می فرماید:«آن ستمگر که ابتدای به ظلم می کند فردای قیامت دست خود را از پشیمانی (به دندان) می گزد»؛ (لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ) .

امام علیه السلام این سخن را از آیه 27 سوره فرقان برگرفته است آنجا که می فرماید:

«وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً» ؛و (همان) روزی که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان می گزد و می گوید:

ای کاش با رسول (خدا) راهی بر گزیده بودم».

نکته شایان توجه این است که امام علیه السلام در اینجا ظالم را مقدم به«بادی»کرده یعنی آن کسی که ابتدای به ظلم می کند،از این نظر که شخص دوم اگر مقابله به مثل کند ظلم نیست بلکه احقاق حقی است و اگر بیش از مقابله به مثل کند باز قبح و زشتی ظلم او به اندازه کسی که ابتدا به ظلم کرده نیست و تعبیر به«عَضَّة» (به دندان گزیدن) کنایه از شدت ناراحتی است،زیرا انسان هنگامی که به ناراحتی های شدید گرفتار می شود؛ناراحتی هایی که از خود او سر زده و خودش باعث و بانی آن بوده می خواهد از خود انتقام بگیرد و برای این کار به آزار خویشتن می پردازد؛گاه بر سر و صورت خود می کوبد و گاه دست خود را که با آن کار خلافی انجام داده می گزد و همه اینها نشانه ناراحتی شدید از کار خویشتن

ص:463

و نوعی مجازات و انتقام از خود است.

در حدیثی از امام موسی بن جعفر علیه السلام می خوانیم:

«فی رَجُلَیْنِ یَتَسابّانِ فَقالَ:

الْبادی مِنْهُما أَظْلَمُ وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صاحِبِهِ عَلَیْهِ ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ ؛امام علیه السلام در مورد دو نفر که به هم دشنام می دادند فرمود:آن کس که ابتدا کرده ظالم تر است و گناه او و گناه نفر دیگر بر اوست مادامی که مظلوم از حد تعدی نکند». (1)

جمله اخیر (ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ) ممکن است اشاره به آن قسم از سب باشد که مظلوم در انجام آن مجاز است مثل این که کسی به دیگری بگوید:«لعنة الله علیک»و او در جوابش بگوید:«علیک لعنة الله»ولی در همان کتاب اصول کافی و بعضی کتب دیگر به جای«ما لَمْ یَتَعَدَّ»،«ما لَمْ یَعْتَذِرَ»آمده است (2)اشاره به این که اگر شخص دشنام دهنده عذرخواهی کند و از کار خود توبه کرده و جبران نماید گناه او برداشته می شود.این نسخه صحیح تر به نظر می رسد،زیرا درباره نفر دوم تعبیر به«وِزْر»شده که نشان می دهد او هم گناه کار است خواه تعدی کند یا تعدی نکند؛ولی هرگاه مسئله عذرخواهی پیش آید مشکل حل می شود. (3)

درباره ندامت ظالم و عاقبت کار او احادیث دیگری نیز از معصومان علیهم السلام نقل شده از جمله در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الظُّلْمُ نَدامَةٌ ؛ستمگری پشیمانی است». (4)

با این که می دانیم ظلم سبب پشیمانی است ولی به قدری این رابطه شدید است که حضرت فرموده ستمگری عین پشیمانی است.

در حکمت 341 خواهد آمد که امام علی بن ابی طالب علیه السلام فرموده است:

«یَوْمُ

ص:464


1- 1) .کافی،ج 2،ص 322،ح 3.
2- 2) .همان،ص 360.
3- 3) .بحث بیشتر درباره این موضوع را می توانید در کتاب«انوار الفقاهة»در بحث مکاسب محرمه،ص 214 به بعد مطالعه فرمایید.
4- 4) .مستدرک الوسائل،ج 12،ص 99.

الْعَدْلِ عَلَی الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومٍ» و شبیه همین تعبیر در حکمت 241 آمده است:

«یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَی الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظّالِمِ عَلَی الْمَظْلُومِ» و مفهوم هر دو این است که روزی که خداوند از ظالم انتقام می گیرد بسیار شدیدتر است از روزی که ظالم به مظلوم ستم می کند.

در مورد تجسم اعمال در روز قیامت از بعضی روایات استفاده می شود که ظلم به صورت ظلمت و تاریکی مجسم می شود همان گونه که در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«اتَّقُوا الظُّلْمَ فَاِنَّهُ ظُلُماتٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ ؛از ظلم بپرهیزید که در روز قیامت ظلمت و تاریکی است». (1)

نیز از روایات استفاده می شود از جمله گناهانی که کیفر و عقوبت آن در این دنیا دامان انسان را می گیرد ظلم است،همان گونه که از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

«ما مِنْ أَحَدٍ یَظْلِمُ بِمَظْلَمَةٍ إلّاأَخَذَهُ اللّهُ بِها فی نَفْسِهِ وَ مالِهِ ؛هیچ کس به دیگری ستم نمی کند مگر این که خداوند انتقام او را در جان یا مال او خواهد گرفت». (2)

این سخن را با حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«إنَّ أسْرَعَ الْخَیْرِ ثَواباً الْبِرُّ وَ إنَّ أسْرَعَ الشَّرِ عِقاباً الْبَغْیُ ؛چیزی که ثواب آن بسیار زود به انسان می رسد نیکوکاری است و چیزی که مجازات آن زود دامن انسان را می گیرد ظلم و ستم است». (3)

***

ص:465


1- 1) .کافی،ج 2،ص 332.
2- 2) .همان،ح 12.
3- 3) .بحار الانوار،ج 69،ص 195،ح 18.

ص:466

گفتار حکیمانه 187- باید آماده بود

اشاره

و قال علیه السلام

الرَّحِیلُ وَشِیکٌ.

امام علیه السلام فرمود:

کوچ کردن (از دنیا) سریع است. (1)

ص:467


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در سند گفتار حکیمانه قبل آمد این کلام و سخن پیشین،در یک عبارت متصل به هم در تفسیر علی بن ابراهیم قمی که پیش از مرحوم سید رضی می زیسته آمده است و به یقین وی منبع دیگری در اختیار داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 151).

ص:468

شرح و تفسیر

باید آماده بود

امام علیه السلام در این عبارت بسیار کوتاه و پر معنا از بی وفایی و کوتاهی عمر دنیا سخن می گوید و می فرماید:«کوچ کردن (از دنیا) سریع است»؛ (الرَّحِیلُ وَشِیکٌ) .

«رحیل» به معنای هر گونه کوچ کردن است ولی در اینجا با قرائن حالیه به کوچ کردن از دنیای زودگذر اشاره دارد.این واژه گاه به معنای اسم مصدر آمده است؛ مانند کلام بالا و گاه معنای صفت مشبهه را می رساند؛مثلاً شتری را به عنوان رحیل توصیف می کنند یعنی شتابنده و «وشیک» از ماده«وشک»(بر وزن اشک) به معنای سرعت گرفتن در سیر است.بعضی از شارحان گفته اند«وشیک»آن است که سرعتش بسیار شدید و عجیب باشد.

از مسائلی که همه می دانند و غالباً از آن غافلند کوتاهی عمر دنیاست؛گویی تا چشم بر هم زنی کودکان جوان و جوانان پیر و پیران از صحنه خارج می شوند.

بارها افرادی را دیده ایم که گرد و غبار پیری بر رخسار آنها نشسته و ضعف سراسر وجودشان را فراگرفته و با قدی خمیده عصا زنان به زحمت راه می روند می گوییم:عجب دیروز جوان شاداب و راست قامت و قوی پنجه ای بود چه زود پیر شد.تازه این در صورتی است که رحیل در زمانی پیری فرا رسد وگرنه بسیارند کسانی که در کودکی یا جوانی بر اثر حوادث مختلفی چشم از دنیا می پوشند.نه تنها انسان ها به سرعت از این جهان کوچ می کنند،قدرت ها

ص:469

و سلطنت ها و حکومت ها هم بسیار زود زوال می پذیرند.

ابن ابی الحدید تشبیهی برای دنیا از بعضی از حکما نقل کرده می گوید:پیش از آنکه به دنیا بیاییم عدمی بوده است مستمر و بعد از کوچ کردن ما از این دنیا باز به ظاهر عدمی است مستمر و عمر ما در این میان مانند برقی است که در یک شب ظلمانی در بیابانی تاریک از ابری می جهد و بی درنگ خاموش می شود. (1)

از آن مهم تر تشبیهاتی است که قرآن مجید برای زندگی دنیا کرده است و می گوید: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً» ؛(ای پیامبر!) زندگی دنیا را برای آنان به آبی تشبیه کن که از آسمان فرو می فرستیم؛و به وسیله آن،گیاهان زمین (سرسبز می شود و) در هم فرو می رود؛امّا بعد از مدتی می خشکد؛ به گونه ای که بادها آن را به هر سو پراکنده می کند؛و خداوند بر همه چیز تواناست!». (2)

در آیه دیگری از قرآن مجید می خوانیم که روز قیامت از گنهکاران سؤال می شود چند سال در روی زمین توقف کردید؟ در پاسخ می گویند تنها به اندازه یک روز یا بخشی از روز.از آنهایی سؤال کنید که توان شمردن ایام را دارند «قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ* قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ».

بار دیگر به آنها گفته می شود:«(خداوند) می فرماید:(آری) شما مقدار کمی توقف کردید اگر می دانستید آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟»؛ «قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ». 3

در احادیث اسلامی نیز درباره کوتاهی عمر دنیا تعبیرات و تشبیهات

ص:470


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 154.
2- 2) .کهف،آیه 45.

بیدارکننده ای آمده است.

از جمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الدُّنْیا ساعَةٌ فَاجْعَلُوها طاعة ؛دنیا ساعتی بیش نیست این ساعت را در مسیر اطاعت خدا قرار دهید». (1)

در حدیث دیگری از امام زین العابدین علی بن الحسین علیهما السلام می خوانیم:

«إِنَّ جَمیعَ ما طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ فی مَشارِقِ الْأرْضِ وَ مغارِبِها بَحْرِها وَ بَرِّها وَ سَهْلِها وَ جَبَلِها عِنْدَ وَلِیٍّ مِنْ أوْلِیاءِ اللّهِ وَ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللّهِ کَفِیْءِ الظِّلالِ ؛تمام آنچه در شرق و غرب جهان،دریاها و صحراها،دشت ها و کوه ها آفتاب بر آن می تابد در نزد اولیاء الله و عارفان به حق خدا همچون بازگشت سایه هاست». (2)

همان گونه که سایه هایی که به سوی غروب می رود به سرعت برچیده می شوند،عمر دنیا نیز چنین است.

در کتاب تنبیه الخواطر آمده است که حسن بن علی علیه السلام بسیار به این شعر شاعر تمثل می جست:

یا أهْلَ لَذّاتِ دُنْیا لا بَقاءَ لَها اِنَّ اغْتِراراً بِظِلٍ ّ زائِلٍ حُمُقٌ

ای اهل لذت های دنیایی که بقایی ندارد مغرور شدن به سایه ای که به زودی زوال می پذیرد احمقانه است.

حافظ نیز در این زمینه می گوید:

مرا در منزل جانان چه جای امن چون هر دم جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها

این سخن را با کلامی از نوح پیغمبر با آن عمر طولانی عجیب پایان می دهیم که فرمود:

«وَجَدْتُ الدُّنْیا کَبَیْتٍ لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ أحَدِهِما وَ خَرَجْتُ مِنَ الْآخَرِ» . (3)

دنیا را همچون خانه ای یافتم که از یک در وارد شدم و از در دیگر خارج!

ص:471


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 166،ح 2.
2- 2) .همان،ج 1،ص 144.
3- 3) .مستدرک الوسائل،ج 11،ص 184.

ص:472

گفتار حکیمانه 188- سرانجام مبارزه با حق

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَبْدَی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد. (1)

ص:473


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی جزئی از خطبه شانزدهم نهج البلاغه است که ما در بخش سوم،آن را تفسیر کرده ایم.نویسنده کتاب مصادر آن را از کتاب های متعددی نقل کرده که بسیاری از مؤلفان آنها پیش از سید رضی می زیسته اند؛از جمله شیخ طوسی در تلخیص الشافی،جاحظ در البیان و التبیین،ابن عبد ربه در عقد الفرید،مفید در کتاب ارشاد،مسعودی در اثبات الوصیة،متقی هندی در کنزالعمال و مرحوم کلینی در روضه کافی.(مصادر نهج البلاغه،ذیل خطبه شانزدهم).

ص:474

شرح و تفسیر

سرانجام مبارزه با حق

امام علیه السلام در این کلام نورانی از کسانی سخن می گوید که به مقابله با حق بر می خیزند.می فرماید:«آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد»؛ (مَنْ أَبْدَی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ) .

این کلام حکمت آمیز با همین عبارت در لا به لای خطبه شانزدهم نهج البلاغه آمده است که شرح آن را در جلد اول در ذیل همان خطبه (صفحه 651) بیان کردیم و حاصل آن این است که هرگز به مخالفت و مقابله با حق برنخیزید،زیرا حق قدرتی دارد که انسان را بر زمین می کوبد؛اگر در کوتاه مدت انجام نشود در دراز مدت انجام خواهد شد و تاریخ،به ویژه تاریخ اسلام،نشان می دهد آنها که به مقابله با حق برخاستند چگونه طومار زندگانی شان در هم پیچیده شد.

نیز با توجّه به این که حق به معنای واقعیت های ثابت است و واقعیت ها آثاری دارد و هر چه با آثارش به مخالفت برخیزند از میان نمی رود،از این رو سرانجام بر انسان غلبه می کند و او را در هم می شکند.درست مانند این که انسان بداند فلان راه،مستقیم و راه دیگر بیراهه است،اگر به مخالفت با راه مستقیم برخیزد و به بیراهه رود هرقدر تلاش و کوشش کند به مقصد نمی رسد و سرانجامش هلاکت است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری برای این جمله برگزیده اند و آن

ص:475

این که هرگاه کسی در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد جان خود را به خطر انداخته چرا که افراد جاهل و متعصب و لجوج با این گونه افراد مخالفند و مفهوم آن این می شود که هر کس دفاع از حق کند باید هزینه های این دفاع را در برابر مردم نادان بپردازد.

ولی این تفسیر به هیچ وجه مناسب چنین گفتار حکیمانه ای نیست،زیرا اولاً در بعضی از متون لغت صریحا آمده است که جمله

«أبْدی صَفْحَتَهُ لَهُ» به معنای به مخالفت برخاستن است و مرحوم علامه شوشتری موارد فراوانی از کلمات عرب نقل کرده که جمله«مَنْ أبْدی صَفْحَتَهُ لَهُ»به معنای به مخالفت برخاستن است. (1)

ثانیاً در خطبه شانزدهم،پیش و پس از آن جمله هایی آمده است که به خوبی نشان می دهد امام علیه السلام در این جمله از بدکاران سخن می گوید که به مخالفت با حق برمی خیزند.

در شرح نهج البلاغه محمد عبده احتمال دیگری نیز در تفسیر این جمله ذکر شده و آن این که منظور از «أبْدی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِ ّ» به معنای روی گردانیدن از حق است که آن هم سبب هلاکت انسان می شود؛ولی با توجه به این که کلمه «أبْدی» به معنای آشکار کردن است این تفسیر نیز بعید به نظر می رسد. (2)

به هر حال مفهوم این جمله این است که امام علیه السلام به همه کسانی که به مخالفت با حق برمی خیزند هشدار می دهد که به عاقبت سوء کار خود بیندیشند و از این راه باز گردند.همان گونه که پیش از این اشاره شد این جمله در کتاب شریف کافی نیز به عنوان بخشی از یک روایت آمده و مرحوم ملا صالح مازندرانی در شرح آن می گوید:مفهوم جمله این است کسی که آشکارا در برابر حق به

ص:476


1- 1) .شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری،ج 4،ص 543.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ذیل حکمت مورد بحث.

خصومت برخیزد هلاک خواهد شد.

مشابه همین معنا در گفتار حکیمانه 408 نیز آمده است آنجا که می فرماید:

«مَنْ صارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ ؛آن کس که با حق بجنگد حق او را بر زمین خواهد کوبید». (1)

قرآن مجید نیز درباره حق و باطل چنین می گوید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» ؛بلکه ما حق را بر باطل می کوبیم و آن را هلاک می سازد و این گونه باطل محو و نابود می شود». (2)

منظور از«حق»در کلام نورانی بالا اصل خداشناسی و آیین اسلام و فروع دین و حقوق الله و حقوق الناس به طور عام است،زیرا حق در اصل به معنای مطابقت و هماهنگی با واقع و نقطه مقابل آن«باطل»است.به همین دلیل به ذات پاک خداوند،به طور مطلق«حق»اطلاق می شود چون واقعیتی است انکارناپذیر.

در کتاب«وجوه القرآن»برای کلمه حق موارد استعمال دوازده گانه ای در قرآن مجید ذکر شده است:حق به معنای ذات پاک خداوند و به معنای قرآن،اسلام، توحید،عدل،صدق،طرز صحیح،علانیه،شایستگی،واجب شدن،وام و بهره و برای هر کدام از اینها آیه ای از آیات قرآن مجید را شاهد آورده است. (3)

***

ص:477


1- 1) .شرح اصول کافی،ج 11،ص 421.
2- 2) .انبیاء،آیه 18.
3- 3) .برای توضیح بیشتر می توانید به تفسیر نمونه،ج 8،ذیل آیه 55 سوره یونس؛ج 11،ذیل آیه 8 سوره حجر و ج 26،ذیل آیه 39 سوره نبأ مراجعه فرمایید.

ص:478

گفتار حکیمانه 189- بی تابی کشنده است

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که صبر و شکیبایی او را نجات ندهد بی تابی او را از پای در می آورد. (1)

ص:479


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این کلام حکیمانه را با اضافه ای آورده اند آمدی در غرر الحکم است که این جمله را به ضمیمه جمله «مَنْ لَمْ یُصْلِحْهُ الْوَرَعُ أفْسَدَهُ الطَّمَعُ» در کتاب خود ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 151).در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این جمله را به عنوان بخشی از نامه امام امیر المؤمنین علیه السلام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام ذکر کرده است.(تمام نهج البلاغه،ص 979).

ص:480

شرح و تفسیر

بی تابی کشنده است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به اثر زیان بار ترک صبر و پیشه نمودن جزع اشاره کرده می فرماید:«کسی که صبر و شکیبایی او را نجات ندهد بی تابی او را از پای در می آورد»؛ (مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ) .

به یقین در طول زندگی انسان،مصائب و مشکلات فراوانی است که هیچ کس از آن بر کنار نمی ماند.عکس العملی که انسان می تواند در مقابل این حوادث دردناک و غم انگیز نشان بدهد یکی از دو چیز است:نخست صبر و تحمل و شکرگزاری به درگاه خدا و دقت در یافتن راه نجات از آن مشکل یا مصیبت و حداقل کاستن از آثار زیان بار آن است.

دیگر جزع و بی تابی است که هم اعصاب انسان را در هم می کوبد و او را گرفتار بیماری های مختلف کرده و گاه به مرگ می کشاند و هم سبب ناشکری به درگاه خداوند و وزر و وبال برای سرای دیگر می شود.

انسان عاقل راه نخست را بر می گزیند که هم اجر صابران را دارد و هم فواید و برکات صبر را.

بنابراین مفهوم این کلام حکیمانه بسیار روشن و شفاف است و این که بعضی تصور کرده اند در مفهوم آن پیچدگی است کاملاً اشتباه است.

در ضمن از آنچه گفته شد معلوم شد که هلاکت در این جمله هلاک دنیوی

ص:481

و اخروی هر دو را شامل می شود همان طور که (نجات) در پرتو صبر نیز نجات دنیوی و اخروی را در بر می گیرد،هرچند گاهی در بعضی از روایات تنها به هلاکت اخروی اشاره شده؛مانند حدیثی از امام صادق علیه السلام که می فرماید:

«اتَّقُوا اللّه وَ اصْبِرُوا فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَصْبِرْ أهْلَکَهُ الْجَزَعُ وَ إنَّما هَلاکُهُ فِی الْجَزَعِ أَنَّهُ إذا جَزِعَ لَمْ یُؤجَرْ ؛تقوای الهی پیشه کنید و در برابر مشکلات و مصائب صبر و شکیبایی داشته باشید،زیرا کسی که صبر نکند جزع او را هلاک خواهد کرد و هلاکت او در جزع این است که وقتی بی تابی کند اجر و پاداشی به او داده نخواهد شد». (1)

نکته: صبر و جزع

صبر و جزع

بارها در کلام امام علیه السلام موضوع صبر و جزع و آثار نیکوی صبر و آثار شوم جزع مطرح شد و ما نیز بحث هایی داشته ایم.در اینجا لازم می دانیم به سبب اهمیت موضوع باز اشاره ای به این مطلب داشته باشیم.

همان گونه که اشاره شد،حیات دنیا آمیخته با انواع مشکلات است.در مسیر اطاعت الهی مشکلات کم نیست و در طریق پرهیز از گناه و تقوا مشکلات،زیاد است.مصائب ناخواسته دامان همه را در دنیا می گیرد و اگر توجه به این حقیقت داشته باشیم که در گذشته چنین بوده و در آینده نیز چنین خواهد بود از وجود این مشکلات ناراحت نمی شویم،پیمانه صبر ما لبریز نمی گردد:شکیبایی خود را از دست نمی دهیم و ناراحتی های روانی ناشی از جزع و بی تابی به سراغ ما نمی آید،زیرا می دانیم همه در این گونه امور به شکلی دست به گریبانند.این صبر و شکیبایی افزون بر این که پاداش الهی فوق العاده ای دارد؛از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«مَنِ ابْتَلی مِنْ شیعَتِنا فَصَبَرَ عَلَیْهِ

ص:482


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 95،ح 58.

کانَ لَهُ أجْرُ ألْفِ شَهیدٍ ؛کسی که از شیعیان ما مبتلا به مصیبتی شود و شکیبایی کند پاداش هزار شهید را دارد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«ما مِنْ مُؤْمِنٍ إلّاوَهُوَ مُبْتلیً بِبَلاءٍ مُنْتَظِرٍ بِهِ ما هُوَ أشَدُّ مِنْهُ فَإنْ صَبَرَ عَلَی الْبَلِیَّةِ الَّتی هُوَ فیها عافاهُ اللّهُ مِنَ الْبَلاءِ الَّذی یَنْتَظِرُ بِهِ وَإِنْ لَمْ یَصْبِرْ وَجَزِعَ نَزَلَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ الْمُنْتَظَرِ أبَداً حَتّی یَحْسُنَ صَبْرُهُ وَعَزاءُهُ ؛هیچ فرد باایمانی نیست مگر این که به بلایی مبتلا می شود و آنچه را انتظار آن می کشد (ای بسا) از آن هم شدیدتر است.هرگاه بر بلایی که در آن است شکیبایی کند،خدا او را از بلایی که انتظارش می کشد برکنار می دارد و اگر بی تابی نماید بلاها یکی پس از دیگری بر سر او می آید تا صبر و شکیبایی پیشه کند». (2)

در حدیثی از امام هادی علیه السلام می خوانیم:

«الْمُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَلِلْجازِعِ اثْنانِ ؛مصیبت برای انسان صابر یکی است و برای انسان ناشکیبا دوتاست». (3)

مضاعف شدن مصیبت افراد ناشکیبا از اینجاست که ضربه هایی بر جسم و روح آنها وارد می کند و آنها را در هم می کوبد.کوتاه سخن این که همان گونه که در گذشته نیز اشاره شد جزع و بی تابی افزون بر نوعی ناسپاسی در پیشگاه خدا،آثار بسیار مخرّبی روی اعصاب انسان دارد و او را گاه تا سر حد جنون پیش می برد.

برای درمان جزع لازم است انسان توجه به مصائب اولیاء الله در گذشته و مصائب دوستان و خویشان و بستگان کند که هر یک به نوعی گرفتارند.به علاوه در آثار مثبت صبر و شکیبایی و آثار منفی جزع و بی تابی بیندیشد.نیز به اموری بپردازد که فکر او را به خود مشغول می سازد و از مصیبت منصرف می کند

ص:483


1- 1) .بحارالانوار،ج 18،ص 94.
2- 2) .همان،ج 68،ص 94،ح 51.
3- 3) .همان،ج 79،ص 144.

تا در سایه آن تدریجاً مصیبت را فراموش کند.

اضافه بر این،همان گونه که در روایتی از امیرمؤمنان علی علیه السلام اشاره شده، بسیاری از مشکلات پایانی دارد و به تعبیر ما از این ستون تا آن ستون فرج است.

نباید انسان خیال کند که همیشه مشکل به یک حال باقی می ماند

«إنَّ لِلْمِحَنِ غایاتٌ لابُدَّ أنْ تَنْتَهِیَ إلَیْها ؛مشکلات غم انگیز پایانی دارد». (1)

در گفتار حکیمانه 291 نیز بحثی درباره صبر و جزع خواهد آمد و برای توضیح بیشتر می توانید به جلد دوم اخلاق در قرآن ،مباحث مربوط به صبر و شکیبایی و جزع،مراجعه فرمایید.

***

ص:484


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 79،ح 55.

گفتار حکیمانه 190- عذر واهی برای تصدّی خلافت

اشاره

و قال علیه السلام

وَا عَجَبَاهْ! أَ تَکُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ (لاَ تَکُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ) الْقَرَابَةِ؟

امام علیه السلام فرمود:

عجبا! آیا خلافت با همنشینی پیامبر حاصل می شود؛ولی با همنشینی و خویشاوندی حاصل نمی گردد؟ (1)

ص:485


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نخست باید توجّه داشت آنچه در نسخه صبحی صالح آمده اشتباهی در آن است و نسخه صحیح چنین است: «وَا عَجَبَاهْ أَ تَکُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ» این چیزی است که در بسیاری از نسخ نهج البلاغه و کتب دیگر آمده و با شعری که بعد از آن ذکر شده نیز تناسب دارد.اما آنچه در نسخه صبحی صالح آمده نه از نظر معنا صحیح است و نه با شعر پیش گفته می سازد و نه با نسخ دیگر. ابن ابی الحدید بعد از ذکر این کلام می گوید:اصحاب ما (اهل سنت) این سخن را در کتب معروف به امامت ذکر کرده و پاسخ هایی به آن داده اند که اینجا جای بحث آن نیست و نویسنده کتاب مصادر از کلام ابن ابی الحدید چنین نتیجه می گیرد که اگر این جمله به صورت متواتر در روایات آنها نیامده بود احتیاج به تأویل و تفسیر آن نداشتند و می توانستند آن را از اصل انکار کنند و این نشان می دهد که این کلام شریف در میان آنها متواتر بوده است.اضافه بر این در مورد دو بیت شعری که در انتهای این کلام مولا آمده گروهی از شعرا آن را در کتب خود آورده اند که نشان از معروفیت آن دارد حتی پیش از سید رضی افرادی مانند«جلودی»(متوفای 332) و«مرزبانی»(متوفای 384) آن را نقل کرده اند و بعد از سید رضی عده زیاد دیگری از جمله ادیب نیشابوری در تاج الاشعار و کیدری در کشف اللسان و ابن الشجری و جز آنها در کتب خود آورده و به شرح آن پرداخته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 152-160 با تلخیص).

مرحوم سید می گوید:از آن حضرت شعری در همین زمینه نقل شده است که (خطاب به خلیفه اوّل) می گوید:

اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدی این چه شورایی است که طرف های مشورت (امثال من و جمعی از بنی هاشم و دیگران) غایب بودند؟

و اگر از طریق قرابت با پیامبر در برابر مخالفانت استدلال کردی دیگری (اشاره به شخص امام است) از تو به پیامبر سزاواتر و نزدیک تر است.

قالَ الرَّضِیُ وَ رُوِیَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنی:

فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّوری مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ فَکَیْفَ بِهذا وَ الْمُشیرُونَ غُیَّبٌ

وَ إنْ کُنْتَ بِالْقُرْبی حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ وَ غَیْرُکَ أوْلی بِالنَّبِیِ ّ وَ أَقْرَبٌ

ص:486

شرح و تفسیر

عذر واهی برای تصدّی خلافت

امام علیه السلام در این کلام پرمعنا به سراغ استدلال های باطل مدعیان خلافت رفته و می فرماید:«عجبا! آیا خلافت با همنشینی پیامبر حاصل می شود؛ولی با همنشینی و خویشاوندی حاصل نمی گردد؟»؛ (وَا عَجَبَاهُ! أَ تَکُونُ الخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ؟) .

مرحوم سید رضی بعد از روایت این کلام می گوید:«از آن حضرت شعری در همین زمینه نقل شده است (خطاب به خلیفه اوّل) می گوید:

(اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدی این چه شورایی است که طرف های مشورت (امثال من و جمعی از بنی هاشم و دیگران) غایب بودند؟

و اگر از طریق قرابت با پیامبر در برابر مخالفانت استدلال کردی دیگری (اشاره به شخص امام است) از تو به پیامبر سزاواتر و نزدیک تر است».

قالَ الرَّضِیُ وَ رُوِیَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنی:

فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّوری مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ فَکَیْفَ بِهذا وَ الْمُشیرُونَ غُیَّبٌ

وَ إنْ کُنْتَ بِالْقُرْبی حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ وَ غَیْرُکَ أوْلی بِالنَّبِیِ ّ وَأَقْرَبٌ

ابن ابی الحدید معتقد است که صدر این کلام (قسمت قبل از شعر) خطاب به عمر است و دو بیتی که در ذیل آن قرار دارد خطاب به ابوبکر است.(بسیاری دیگر از محققان نیز همین را پذیرفته اند) زیرا هنگامی که ابوبکر به عمر گفت:

ص:487

دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم عمر در پاسخ او چنین گفت:

«أنْتَ صاحِبُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَواطِنِ کُلِّها شِدَّتِها وَ رَخائِها فَامْدُدْ أنْتَ یَدَکَ ؛تو همراه پیغمبر در همه جا بودی در حالات شدت و سختی و آسانی تو دستت را دراز کن تا من با تو بیعت کنم». (1)

علی علیه السلام در پاسخ این سخن می گوید:اگر مصاحبت با پیغمبر سبب شایستگی او برای خلافت می شود کسی که همین مصاحبت را در طول عمر پیامبر اکرم (حتی پیش از این که ابوبکر اسلام بیاورد) داشته است و افزون بر آن از خویشاوندان نزدیک پیغمبر هم بوده شایسته تر است.

سپس ابن ابی الحدید می افزاید:اما آن دو بیت شعر خطاب به ابوبکر است، زیرا ابوبکر در برابر انصار در سقیفه استدلال کرده بود که ما عترت رسول اللّه هستیم (و به همین دلیل برای خلافت شایسته تر از دیگران هستیم).علی علیه السلام در برابر این استدلال می فرماید:اگر خویشاوندی تو به پیامبر دلیل شایستگی توست غیر تو از تو به پیغمبر نزدیک تر است.

البته می دانیم نه مصاحبت با رسول اللّه و نه خویشاوندی با آن حضرت هیچ یک برای خلافت و جانشین او کافی نیست،بلکه خلافت پیامبر مرهون شایستگی های علمی و اخلاقی فراوانی است که جز در علی علیه السلام وجود نداشت؛ ولی از آنجا که آنها در برابر مخالفان خود به این گونه مسائل یعنی مصاحبت و قرابت استدلال کردند امیرمؤمنان علی علیه السلام می خواهد با سخن خودشان دلیلشان را باطل کند.

نخستین بیت شعری که سید رضی در ذیل این کلام پرمعنا به آن حضرت نسبت داده و در بسیاری از کتب تاریخ و شعر و ادب نقل شده است اشاره به داستان سقیفه است که به اصطلاح گروهی از صحابه به مشورت نشستند

ص:488


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 416.

و ابوبکر را به خلافت منصوب نمودند در حالی که اگر منظور آنها شورای صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده است اکثریت قاطع صحابه غایب بودند شورایی بود بسیار محدود و شتاب زده که با نقشه قبلی ترسیم شده بود.امام علیه السلام می فرماید:به فرض این که خلافت نیاز به نص پیغمبر از سوی خدای متعال نداشته باشد و از طریق شورا انجام شود شورای سقیفه هرگز صلاحیت برای این کار نداشت.

بیت دوم اشاره به استدلالی است که عمر در برابر طایفه انصار داشت.آنها گفتند:ما برای خلافت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شایسته تریم و به فرض که اصرار داشته باشید شما هم در خلافت سهیم باشید یک نفر از سوی ما و یک نفر از سوی شما امر خلافت را اداره کنند؛ولی عمر برای عقب راندن گروه انصار گفت:کسی اولویت دارد که با پیغمبر صلی الله علیه و آله قرابت داشته باشد و ما قرابت و خویشاوندی با آن حضرت داریم نه شما.امام علیه السلام در برابر این سخن می فرماید:اگر قرابت معیار اولویت باشد فرد دیگری (اشاره به خود آن حضرت است) از ابوبکر بسیار نزدیک تر و اقرب است.

امام علیه السلام در خطبه 67 نیز به این معنا اشاره کرده می فرماید:«آنها به شجره (درخت) استدلال کردند اما ثمره و میوه اش را ضایع نمودند؛

احتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَ أضاعُوا الثَّمَرَةَ» .

درباره ماجرای پرغوغای سقیفه بنی ساعده و حوادثی که در آن گذاشت و مطالب بسیار سؤال برانگیز که در آن بود به طور مشروح در جلد سوم از همین کتاب در ذیل خطبه 67 (با استفاده از مدارک و منابع معروف اهل سنت) سخن گفتیم.

***

ص:489

ص:490

گفتار حکیمانه 191- چهره واقعی دنیا و سرانجام دنیاپرستان

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ؛ وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ.وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ.وَلَا یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَی،وَ لَا یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ.

فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ،وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ؛فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَ هَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْءٍ شَرَفاً،إِلَّا أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا،وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا؟!

امام علیه السلام فرمود:

انسان در این دنیا هدفی است که تیرهای مرگ همواره به سوی او نشانه گیری می کند و ثروتی است که مصائب،در غارت آن شتاب دارند و بر یکدیگر سبقت می گیرند.همراه هر جرعه ای گلوگیر شدنی و همراه هر لقمه ای (نیز) گلوگرفتنی است.انسان به نعمتی از آن نمی رسد جز با فراق نعمت دیگر.به استقبال هیچ روز از عمرش نمی رود جز این که از روز دیگری از عمرش جدا می شود،بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه می توانیم امید بقا داشته باشیم.این شب و روز هرگز ارزش چیزی را بالا نبرده جز این که

ص:491

به سرعت باز می گردانند و آنچه را بنا کرده ویران می سازند و هرچه را جمع کرده اند پراکنده می کنند. (1)

ص:492


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر می گوید:شبیه همین کلام در خطبه 143 (مطابق نسخه صبحی صالح خطبه شماره 145 است) گذشت و به مصادر آن اشاره شد و هنگامی که به مصادر آن بر گردیم می بینیم که مرحوم خطیب آن را از تحف العقول در ذیل خطبه ای که به نام خطبه«وسیله»معروف شده نقل کرده است وهمچنین مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد با تفاوت مختصری و نیز مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی آن را آورده و در اشعار«ابوالعطائیة»به مضمون بعضی از اشعار آن اشاره شده است.مرحوم خطیب در اینجا می افزاید:ابوعلی قالی نیز بخشی از آن را در کتاب امالی خود از ابو حاتم اصمعی از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 160 و 161). البته آنچه در خطبه 145 آمده تفاوت زیادی با آنچه در این کلام نورانی آمده است دارد،هرچند در قسمتی مشابه آن است.اضافه بر اینها مرحوم کلینی نیز در خطبه«وسیله»(ج 8،ص 24) به بخشی از آن اشاره کرده است.

شرح و تفسیر

چهره واقعی دنیا و سرانجام دنیاپرستان

امام علیه السلام در این گفتار نورانی چهره واقعی دنیا را به همگان نشان داده و از بی وفایی و ناپایداری و مشکلات گوناگون آن سخن می گوید؛سخنی که از جان مولا برخاسته و بر جان می نشیند.حضرت در آن به شش نکته مهم اشاره کرده است:نخست می فرماید:«انسان در این دنیا هدفی است که تیرهای مرگ همواره به سوی او نشانه گیری می کند و ثروتی است که مصائب،در غارت آن شتاب دارند و بر یکدیگر سبقت می گیرند»؛ (إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا،وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ) .

«غرض» به معنای هدفی است که به آن تیر می اندازند و «تَنْتَضِلُ» از ریشه «نضل»(بر وزن عزل) به معنای غلبه در مبارزه و «منایا» جمع«منیة»به معنای مرگ است.

جالب اینکه در این عبارت انسان به دو چیز تشبیه شده؛یکی هدفی که تیراندازان آن را نشانه می گیرند و دیگر سرمایه ای که غارتگران آن را چپاول می کنند.

انسان آن هدف است و عوامل مرگ زا تیرهایی که به سوی او پرتاب می شوند.

وجود انسان و استعدادهای فراوان او همان سرمایه عظیمی است که مصائب مختلف به غارت آن می پردازند و به همین دلیل آرامش واقعی هرگز در این زندگی دیده نمی شود.چگونه انسانی می تواند آرامش داشته باشد در حالی که

ص:493

دشمنانی از اطراف،او را نشانه گرفته اند و غارتگرانی اطراف خانه او جمع شده اند.

در دومین نکته که در واقع تکمیل کننده نکته پیشین است می فرماید:«همراه هر جرعه ای گلوگیر شدنی و همراه هر لقمه ای (نیز) گلوگرفتنی است»؛ (وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ.وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ) .

«شَرَق» مایه ای است که گلوی انسان را می گیرد و«غَصَص»غذایی که گلوگیر می شود.

اشاره به این که در کنار هر لذتی از لذات دنیا خطرات و ناراحتی هایی وجود دارد؛در کنار هر نوشی نیشی است و در کنار هر خوشبختی بدبختی.زندگی آمیخته با انواع مشکلات و مصائبِ از دست رفتن نیرو و توان جسمانی و بستگان و دوستان و ثروت ها و سرمایه ها.با این حال کدام عاقل می تواند آن را به عنوان هدف اصلی خود برگزیند؟ زندگی خالی از هر گونه ناراحتی زندگی جاویدان آخرت در بهشت برین است. «وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ؛و فقط سرای آخرت،سرای زندگی (واقعی) است،اگر می دانستند». (1)

در سوره«فاطر»آیات 34 و 35 می خوانیم: «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ* اَلَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» ؛آنها می گویند حمد (و ستایش) برای خداوندی است که اندوه را از ما برطرف ساخت پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است همان کسی که با فضل خود ما را در این سرای اقامت (جاویدان) جای داد نه در آن رنجی به ما می رسد و نه سستی و واماندگی».

سپس در ادامه معرفی حقیقت دنیا به سومین نکته پرداخته می فرماید:«(یکی از مشکلات مهم دنیا این است که) انسان به نعمتی از آن نمی رسد جز با فراق نعمت دیگری»؛ (وَ لَا یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَی) .

ص:494


1- 1) .عنکبوت،آیه 64.

این نکته واقعیتی ملموس و شایان دقت و عبرت است؛فی المثل کسی که فرزند ندارد واقعاً در زحمت است؛اما هنگامی که خدا این نعمت را به او ارزانی می دارد مشکلات زیادی برای نگهداری و اداره و تربیت فرزند به سراغ او می آید،هنگامی که مرکبی ندارد در زحمت است و وقتی صاحب مرکبی شد آسودگی های دیگری را از دست می دهد و هنگامی که نام و نشان و شهرتی پیدا می کند به نعمتی رسیده اما نعمت های دیگری را به سبب این شهرت از دست می دهد.در واقع تمام نعمت های دنیا این گونه است که نعمت ها با هم جمع نمی شوند،بلکه یکی می آید و دیگری از دست می رود.

در چهارمین نکته که بی شباهت به نکته قبل نیست می فرماید:«انسان به استقبال هیچ روز از عمرش نمی رود جز این که از روز دیگری از عمرش جدا می شود»؛ (وَ لَا یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ) .

گرچه هر روزی از عمر نعمتی از نعمت های گرانبهای الهی است ولی این نعمت از سرمایه عمر انسان برداشته می شود و او را یک گام به مرگ نزدیک تر می کند.

این شبیه همان چیزی است که در یکی دیگر از گفتارهای حکیمانه امام علیه السلام (در حکمت 74 گذشت) که می فرماید:

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ ؛نفس های انسان گام های او به سوی پایان عمر است»بسیارند کسانی که از این نکته غافلند؛ گویی عمر خود را در این دنیا جاویدان می دانند به همین سبب به سادگی روزها و ماه ها و سال هایی را به هدر می دهند بی آنکه چیزی در برابر این سرمایه عظیم دریافت دارند.

این حقیقت را قرآن مجید به صورت دیگری بیان کرده،می فرماید: «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» ؛سوگند به عصر که انسان در زیان کاری است». (1)چه

ص:495


1- 1) .عصر،آیه 1 و 2.

زیانی از این بالاتر که هر روز که می گذرد بخشی از سرمایه گرانبهای عمر او کاسته می شود.

آن گاه در پنجمین نکته که باز در ارتباط با نکات پیشین است می فرماید:

«بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه می توانیم امید بقا داشته باشیم»؛ (فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ) .

«منون»از ریشه«منّ»به معنای قطع و نقصان گرفته شده و از آنجا که مرگ عمر انسان را قطع می کند و مایه نقصان عدد انسان ها می گردد به آن«منون»گفته شده است.

تعبیر به «أعْوانُ الْمَنُون» (یاران و کمک کاران مرگ) از این نظر است که انسان با گذراندن عمر خود گویی به مرگ خویش کمک می کند و تعبیر به «نَصْبُ الْحُتُوف» (حتُوف جمع«حَتف»به معنای مرگ) اشاره به این است که عوامل نابودی،بیماری ها،سیل ها،زلزله ها،جنگ ها و حادثه های ناگوار هر کدام جان انسان را نشانه گرفته اند و سرانجام یکی از آنها تیر خود را به هدف می زند و به زندگی انسان پایان می دهد و به این دلیل امام علیه السلام می فرماید:با وجود این عوامل مرگبار ما چگونه امید بقا داریم؟ هیچ کس از یک روز بعد از این و یا حتی یک ساعت بعد آگاه نیست که چه سرنوشتی دارد.آیا در زمره زندگان است،یا در کنار مردگان آرمیده؛خواه پیر باشد یا جوان،سالم باشد یا بیمار.

حضرت در ششمین و آخرین نکته در تکمیل بحث های گذشته می فرماید:

«این شب و روز هرگز ارزش چیزی را بالا نبرده جز این که به سرعت باز می گردند و آنچه را بنا کرده ویران می سازند و هرچه را جمع کرده پراکنده می کنند»؛ (وَ هَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْءٍ شَرَفاً إِلَّا أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا) .

ص:496

شب و روز در واقع واحدهای زندگی انسان را تشکیل می دهند که عمر انسان با گذشت آنها سپری می شود و نسبت حوادث به شب و روز (با آنکه آنها ظرف زمانند نه عامل حوادث) نوعی مجاز در نسبت است.شبیه آنچه در خطبه ای از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده که می فرماید:

«وَ قَدْ رَأیْتُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ کَیْفَ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدیدٍ وَ یُقَرِّبانِ کُلَّ بَعیدٍ ؛شما مردم شب و روز را دیده اید که چگونه هرچیز نو و جدیدی را کهنه و هر دوری را نزدیک می سازند». (1)

امیرمؤمنان علیه السلام با تعبیر دیگری در خطبه 90 که در جلد سوم گذشت آن را بیان فرموده و به جای شب و روز خورشید و ماه را عامل کهنه شدن نوها و دور شدن نزدیک ها می شمرد.

(وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبانِ فی مَرْضاتِهِ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدیدٍ وَ یُقَرِّبانِ کُلَّ بَعیدٍ) .

در یک جمع بندی از مجموع این گفتار حکیمانه می توان چنین گفت:از آنجا که

«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِ ّ خَطیئَةٍ» (2)و علاقه به مادیات سرچشمه همه یا اغلب گناهان است،امام علیه السلام برای کاستن حب دنیا به ناپایداری آن از تعبیرات بسیار پرمعنا در این کلام نورانی استفاده کرده است.

نخست هدف بودن انسان را در برابر تیرهای مرگ که سرانجام هر کسی است مطرح می کند و سپس به خطراتی که در هر لحظه حیات انسان را تهدید می کند - مانند گلوگیر شدن جرعه آب یا لقمه غذا-اشاره می فرماید سپس به این نکته مهم توجه می دهد که همیشه مواهب دنیا با محرومیت هایی همراه است و هرگز انسان نمی تواند تمام آنها را یکجا در اختیار بگیرد.آن گاه هشدار می دهد که روزهای عمر پی در پی در گذرند و هر روز،انسان گام تازه ای به سوی مرگ بر می دارد و مهم اینجاست که از دست دادن سرمایه عمر در اختیار ما نیست؛چه

ص:497


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 177.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 130.

بخواهیم و چه نخواهیم پی در پی از ما گرفته می شود.

مجموع این سخن درس عبرتی است برای همگان تا زهد در دنیا را پیشه کنند و از حرص و آز و طمع و غرق شدن در لذات بپرهیزند و از این دنیا برای سعادت جاویدان خود در سرای آخرت بیندوزند.

***

ص:498

گفتار حکیمانه 192- خزانه دار دیگران بودن

اشاره

و قال علیه السلام

یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ،فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آوری (و آن را ذخیره کنی) خزانه دار دیگران در آن خواهی بود. (1)

ص:499


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که در قرن سوم می زیستند مانند ابوعثمان جاحظ در کتاب المائة المختارة و بلاذری در انساب لاشراف این گفتار نورانی را بعضی با کمی اختلاف و بعضی با عین عبارت نقل کرده اند.همچنین تنوخی در کتاب الفرج بعد الشدة و مسعودی در مروج الذهب و مرحوم صدوق در خصال آن را با تفاوت هایی ذکر کرده اند.مرحوم مفید نیز در ارشاد آن را در ضمن بیان نسبتاً طولانی از آن حضرت آورده است و همه اینها نشان می دهد که منابعی غیر از نهج البلاغه در اختیارشان بوده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 161).مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار،ج 44،ص 138 هنگامی که داستان ملاقات«جنادة»را با امام حسن مجتبی علیه السلام در بیماری وفات«هنگامی که شدیداً به وسیله عمال معاویه مسموم شده بود»نقل می کند امام علیه السلام ضمن وصایای معروف و مؤثرش نیز به همین جمله اشاره کرد و فرمود: «اعْلَمْ أنَّکَ لا تَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّاکُنْتَ فیهِ خازِناً لِغَیْرِکَ» .

ص:500

شرح و تفسیر

خزانه دار دیگران بودن

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و بسیار پرمعنا اشاره به نکته ای می کند که غالباً مردم از آن غافلند،می فرماید:«ای فرزند آدم هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آوری (و آن را ذخیره کنی) خزانه دار دیگران در آن خواهی بود»؛ (یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ،فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ) .

غالب مردم حد و اندازه ای برای به دست آوردن مال و ثروت قائل نیستند و معتقدند هر چه بیشتر بهتر؛اما هنگامی که درست دقیق می شویم می بینیم بهره ما از اموالمان همان است که مصرف می کنیم؛غذایی که می خوریم،نوشابه ای که می نوشیم،لباسی که می پوشیم،خانه ای که در آن زندگی می کنیم و مرکبی که بر آن سوار می شویم و مانند آن و در مورد بسیاری از اشخاص،این مواد مصرفی تنها گوشه کوچکی از اموال آنها را شامل می شود و بقیه را ذخیره می کنند،پیوسته در حفظ آن کوشش و از آن پاسداری می کنند تا سرانجام به فرزندان و دامادها و سایر بستگان خود بسپارند و با دنیایی از حسرت،چشم از آنها بپوشند و با یک کفن بسیار کم ارزش وارد سرای دیگر شوند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در شرح این کلام نورانی داستانی از «حسن بصری»و«عبدالله بن اهتم»نقل می کند،می گوید:حسن به هنگامی که عبدالله بیمار شده بود و آخرین ساعات عمر خود را طی می کرد به عیادت او

ص:501

رفت.نگاه کرد دید عبداللّه پیوسته چشمش را به صندوقی دوخته که در گوشه ای از اتاق قرار داشت،سپس رو به حسن بصری کرد و گفت:در این صندوق صد هزار (درهم) است که نه زکات آن داده شده و نه صله رحم با آن انجام گردیده است.حسن گفت:مادرت به عزایت بنشیند برای چه چیز آن را ذخیره کرده ای؟ گفت:برای ترس از حوادث زمان و مخالفت برادران و ظلم سلطان.(آری برای تأمین زندگی آینده در موارد سخت اندوخته ام) این را گفت و بعد از مدت کوتاهی از دنیا رفت.حسن در تشییع جنازه او شرکت کرده بود.هنگامی که او را دفن کردند دست خود را (از نهایت تأسف) به یکدیگر زد و اشاره به قبر او کرد و گفت:این کسی است که شیطان بر او غلبه کرد،او را از حوادث زمان و ظلم سلطان و بی وفایی برادران ترساند و ودایع الهی را برای خود ذخیره کرد سپس از این دنیا غمگین و اندوهناک بیرون رفت،نه زکات مالش را پرداخت نه صله رحم به جای آورد.آن گاه روی به بازماندگان کرد و گفت:ای وارثان گوارا این مال را بخورید،این مال حلال به دست شما افتاده مراقب باشید وبال شما نشود، این مال از سوی کسی است که آن را جمع کرد و بخل ورزید بر امواج دریاها سوار شد،از بیابان های خشک گذشت و از طریق باطل آن را اندوخت و حق آن را نپرداخت،خودش در حیاتش از آن بهره نگرفت ولی ضررهای او بعد از وفات دامن او را خواهد گرفت.آن را گردآوری کرد و محکم آن را در صندوق نگه داشت تا روز قیامت که روز حسرت است.(سپس به حاضران گفت:) بالاترین حسرت این است که مال خود را در میزان اعمالِ غیر خودت ببینی.تو بخل ورزیدی نسبت به مالی که خدا به تو روزی کرده بود و در مسیر طاعتش مصرف نکردی برای دیگری آن را نگه داری کردی که او در راه رضای خداوند آن را صرف کند.وای بر این حسرت غیر قابل جبران و رحمت از دست رفته. (1)

ص:502


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 10.

گویا این سخن را از علی علیه السلام گرفته آنجا که فرمود:

«سُئِلَ أمیرُ الْمُؤْمِنینَ مَنْ أعْظَمُ النّاسُ حَسْرَةً قالَ مَنْ رَأی مالَهُ فی میزانِ غَیْرِهِ وَ أدْخَلَهُ اللّهُ بِهِ النّارَ وَ أدْخَلَ وارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ ؛از امیرمؤمنان علیه السلام سؤال کردند چه کسی روز قیامت حسرتش از همه بیشتر است؟ فرمود:کسی که در آن روز اموال خود را در میزان اعمال دیگران ببیند که خدا او را به واسطه آن مال وارد دوزخ کند و دیگری را (که هیچ زحمتی را برای آن نکشیده بود برای نیکوکاری اش) به سبب آن مال وارد بهشت سازد». (1)

این نکته شایان توجه است که مقصود امام علیه السلام از این سخن آن نیست که انسان تنها به اندازه تحصیل قوت خود تلاش و فعالیت اقتصادی داشته باشد بلکه به عکس،طبق دستورات اسلام باید از طرق صحیح بسیار تلاش کرد ولی اموالی را که جمع آوری می کند،اضافه آن را در راه خدا و کارهای خیر و خدمت به بندگانش صرف کند،نه این که آنها را ذخیره کرده و برای وارثان بگذارد و خودش هیچ بهره ای معنوی از آن نبرد.

قرآن مجید نیز به همین معنا اشاره فرموده آنجا که می گوید: «وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ» ؛از تو سؤال می کنند چه چیز را انفاق کنند؟ به آنها بگو از مازاد نیازمندی های خود انفاق کنید». (2)

«عفو»در لغت معانی فراوانی دارد؛از جمله مقدار اضافی مال و نیز بهترین قسمت مال.در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است:

«الْعَفْوُ ما فَضُلَ عَنْ قُوتِ سَنَةٍ؛ عفو چیزی است که از هزینه سال اضافه بیاید». (3)

مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار در حدیثی از کتاب خصال از امیرمؤمنان علی علیه السلام چنین نقل می کند که شخصی از حاجتمندی اش به امیرمؤمنان علیه السلام

ص:503


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 142.
2- 2) .بقره،آیه 219.
3- 3) .مجمع البیان،ذیل آیه مورد بحث.

شکایت کرد،امام علیه السلام فرمود:

«اعْلَمْ أنَّ کُلُّ شَیْءٍ تُصیبُهُ مِنَ الدُّنْیا فَوْقَ قُوتِکَ فَإنَّما أنْتَ فیهِ خازِنٌ لِغَیْرِکَ ؛بدان آنچه را از دنیا بیش از مقدار هزینه خود به دست می آوری خزانه دار دیگران در آن خواهی بود». (1)

گویا امام علیه السلام می دانست که زندگی او تأمین است و نیازی را که مطرح کرده فوق آن است،همان گونه که بسیاری از مردم به همین مصیبت گرفتارند؛پیوسته جمع آوری و به گمان خود برای روز مبادا ذخیره می کنند در حالی که وضع کار و کسب و فعالیت اقتصادی آنها طوری است که از آینده بدی هرگز خبر نمی دهد.

در واقع بسیاری از کسانی که به اندوختن مال روی می آورند،نه حقوق آن را می پردازند و نه صله رحم به جای می آورند و نه کار نیک با آن انجام می دهند و می گویند:هدف ما تأمین آینده خود و فرزندان است.اینها سوء ظن به رازقیت خدا دارند،همان گونه که در نامه مالک اشتر نیز قبلاً گذشت که امام علیه السلام می فرماید:

«إنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرائِزٌ شَتّی یَجْمَعُها سُوءُ الظَّنِ ّ بِاللّهِ ؛بخل و ترس و حرص غریزه های مختلفی است که ریشه همه آن سوء ظن به خداوند است».

***

ص:504


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 90.

گفتار حکیمانه 193- با نشاط کارها را آغاز کنید

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً،فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا

فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ.

امام علیه السلام فرمود:

برای دل های (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است.هنگامی که می خواهید کاری انجام دهید از سوی علاقه و اشتیاق وارد شوید،

زیرا اگر قلب را مجبور به کاری کنند نابینا می شود. (1)

ص:505


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: جاحظ که قبل از سید رضی می زیسته است بخش آخر این کتاب نورانی را در کتاب خود به نام المائة المختارة و مبرد در کامل آورده است و تمام آن را آمدی در غرر الحکم با تفاوت مختصری ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 161).

ص:506

شرح و تفسیر

با نشاط کارها را آغاز کنید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یک نکته اساسی روانشناسی اشاره کرده می فرماید:«برای دل های (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است هنگامی که می خواهید کاری انجام دهید از سوی علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کاری کنند نابینا می شود»؛ (إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً،فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا،فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ).

منظور از«قلب»و«قلوب»در این عبارت،عقل و فکر انسان است که حالات مختلفی دارد؛گاهی در حال نشاط و علاقه به انجام دادن کاری و زمانی در حال تنفر و بی میلی و بی علاقگی است.هر گاه در حال نشاط؛مثلاً نشاط بر عبادات، به سراغ عبادت می رویم و می توانیم با حضور قلب عبادت را به نحو کامل احسن به پایان ببریم؛اما در حالی که تمایلات درونی موافق نیست کار به زحمت انجام می شود و ایجاد خستگی و ناراحتی می کند.

ازاین رو در حکمت 312 این جمله آمده است که می فرماید:

«إنّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَ إدْباراً؛فَإذا أقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَی النَّوافِلِ،وَ إذا أدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَی الْفَرائِضِ ؛دل ها گاهی پرنشاط و زمانی بی نشاط است؛آن گاه که نشاط دارند آنها را بر انجام دادن مستحبات (علاوه بر واجبات) بگمارید و هنگامی که بی نشاط اند تنها به انجام دادن واجبات قناعت نمایید».

ص:507

همین مضمون در کتاب شریف کافی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده (1)و با تعبیر مشروح تری در کلام امام علی بن موسی الرضا علیه السلام دیده می شود؛آنجا که فرمود:

«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَ إدْباراً وَ نِشاطاً وَ فُتُوراً فَإذا أقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَ فَهِمَتْ وَ إذا أدْبَرَتْ کَلَّتْ وَ مَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ إقْبالِها وَ نِشاطِها وَ اتْرُکُوها عِنْدَ إدْبارِها وَ فُتُورِها ؛دل ها اقبال و ادبار و نشاط و سستی دارند.هنگامی که اقبال کند (و پرنشاط باشد) حقایق را به خوبی می بیند و می فهمد و هنگامی که ادبار کند،ناتوان و ملول می گردد،بنابراین در هنگام ادبار و نشاط به سراغ آن بروید و در هنگام ادبار و فتور آن را رها سازید». (2)

حقیقت این است که روح آدمی نیز مانند جسم او حالات مختلف دارد؛گاه انسان از نظر جسمی خسته و ناتوان است؛در این هنگام اگر کاری به او واگذارند به یقین به صورت کامل انجام نخواهد گرفت؛یا خطا و اشتباه می کند یا ناقص به جا می آورد؛اما هنگامی که جسم انسان دارای نشاط و قدرت و نیرو است،هر کاری را به خوبی انجام می دهد.روح انسان نیز همین گونه است و به تعبیر بعضی از عرفا گاه در حالت قبض است و گاه بسط؛در حالت قبض باید فشاری به خود نیاورد؛اما در حالت بسط انسان باید با شتاب به سراغ اهداف سازنده برود.

مطالعه در حال نشاط لذت بخش و عمیق و پرفایده و در حال ملالت و ادبار خستگی آور و بسیار سطحی و گاه آمیخته با انواع اشتباهات است.

به همین دلیل در همه جای دنیا برای بهره وری بیشتر از کار کارگران و کارمندان،سعی می کنند عوامل نشاط را برای آنها فراهم آورند و مرخصی ها، جایزه ها و تزیین محل کار و اطراف آن و استفاده از درختان سرسبز و باغچه های پرگل همه برای ایجاد نشاط است.البته آنها از وسایل نامشروعی مانند انواع

ص:508


1- 1) .کافی،ج 3،ص 454.
2- 2) .مستدرک،ج 3،ص 55.

موسیقی نیز برای این کار استفاده می کنند.

در شریعت اسلامی نیز برای ایجاد نشاط،مخصوصاً در مورد عبادات،عوامل مختلفی دیده می شود.وضو گرفتن پیش از نماز به یقین نشاط آور است.

مضمضه و استنشاق آب در دهان و بینی افزون بر نظافت،ایجاد نشاط می کند.

دستور داده شده قرآن و اذان با صدای زیبا و صوت حسن خوانده شود تا نشاط آور باشد.جمعه و جماعت ایجاد نشاط در عبادت می کند و از همه مهم تر فصاحت و بلاغت قرآن خود عامل مهمی برای نشاط در قرائت قرآن است که تا اعماق قلب انسان نفوذ می کند.همچنین وعده های حقیقی برای مطیعان و نیکوکاران و مجاهدان و شهیدان به نعمت های بسیار لذت بخش بهشتی نشاط آور است.

بسیاری از غذاها که در قرآن مجید به آنها اشاره شده نیز غذاهای نشاط آور است.خواب شب که به آن توصیه شده رفع ملال می کند و نشاط می آورد.

این موضوع از آیات و روایات به کتب فقهی ما نیز نفوذ کرده و بعضی از فقها تصریح کرده اند که نوافل را به هنگام عذر می توان ترک کرد و یکی از عذرها را غم و اندوه شمردند.مرحوم نراقی در کتاب مستند می گوید:منظورشان این نیست که در این حال استحباب ندارد،چرا که اگر در آن حال نیز به جا آورده شود اجماع بر صحت و ثواب آن است بلکه منظور این است که در مورد چنین اشخاصی تأکید بر نافله نمی شود سپس به روایت بالا که از کتاب کافی نقل کردیم اشاره می کند. (1)

***

ص:509


1- 1) .مستند الشیعه،ج 5،ص 428.

ص:510

گفتار حکیمانه 194- از انتقام بپرهیز

اشاره

و کان علیه السلام یقول

مَتَی أَشْفِیَ غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی:لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی:لَوْ عَفَوْتَ.

امام علیه السلام فرمود:

من کی آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامی که از انتقام ناتوانم که به من می گویند:

اگر صبر کنی (تا توانا شوی) بهتر است یا هنگامی که قادر بر انتقامم که به من گفته می شود:اگر عفو کنی بهتر است. (1)

ص:511


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه،این گفتار حکیمانه از کتاب سراج الملوک طرطوشی با تفاوتی نقل شده و در آن کتاب ذکری از نام گوینده آن نشده است و در غرر الحکم عین تعبیری که در نهج البلاغه ذکر شده آمده است.(البته می دانیم غررالحکم غالباً منابعی غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 162).

ص:512

شرح و تفسیر

از انتقام بپرهیز

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به ترک انتقام و در پیش گرفتن روش صبر و عفو دعوت می کند و می فرماید:«من کی آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامی که از انتقام ناتوانم که به من می گویند:اگر صبر کنی (تا توانا شوی) بهتر است یا هنگامی که قادر بر انتقامم که به من گفته می شود:اگر عفو کنی بهتر است»؛ (مَتَی أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی:لَوْ عَفَوْتَ) .

این یک واقعیت است که انسان خشمگین در برابر ظلم و ستمی که بر او می رود دو حالت دارد:گاه می خواهد انتقام بگیرد؛اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگری و گفتن سخنان درشت و تهدید شخص ظالم بر خیزد و گاه با او گلاویز شود؛اما هنگامی که ناتوانی خود را می بیند عقب نشینی می کند.در این هنگام همه به او می گویند:اگر می خواهی انتقام بگیری بگذار توانایی پیدا کنی و این گونه که مایه رسوایی و آبروریزی است به میدان دشمنت مرو،بنابراین در چنین حالتی مردم،او را به صبر و شکیبایی دعوت می کنند؛اما اگر توان بر انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر ضعیف و ناتوان گردد همین که دست به انتقام بلند می کند مردم به او می گویند:شایسته است عفو کنی که زکات قدرت عفو است.

ص:513

به این ترتیب در هیچ حال،انتقام جویی عاقلانه و صحیح نیست.

امام علیه السلام با این تعبیر لطیف می خواهد مردم را به ترک انتقام فراخواند همان چیزی که آتش هایی بر می فروزد و گاه سرچشمه جنگ های خونین و گسترده و دامنه دار می شود.

خود امام علیه السلام نمونه کاملی از این معنا بود:

در داستان جنگ جمل هنگامی که بر دشمنان پیروز شد فرمان عفو آنها را صادر کرد و عایشه را که از گردانندگان اصلی این جنگ بود با احترام به مدینه باز گرداند.

داستان عفو امام علیه السلام از«عمرو بن عاص»هنگامی که در میدان صفین در چنگ او گرفتار شده بود و برای نجات خویشتن خود را برهنه و عریان ساخت معروف است.

از آن معروف تر داستان توصیه های او درباره قاتل خویش«عبدالرحمان ملجم مرادی»که به فرزندان خود سفارش کرد آب و غذا و وسیله استراحت این زندانی را فراهم کنند و فرمود:اگر زنده بمانم خود می دانم با او چگونه رفتار کنم و اگر شما هم عفو کنید بهتر است و اگر (مصلحت عموم مردم ایجاب کرد که) لازم بدانید او قصاص شود تنها را با یک ضربه وی را قصاص کنید همان گونه که او یک ضربه بر من وارد کرد.

امیرمؤمنان علی علیه السلام این درس را از استادش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آموخته بود که نمونه روشن آن عفو عمومی حضرت در داستان فتح مکه است،در حالی که آنها قاتلان اصحاب و یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند و در سیزده سال که حضرت در مکه بود ظلم و جنایت فراوانی در حقش روا داشتند و در سالیانی که در مدینه بود آتش جنگ هایی بر ضدش برافروختند؛ولی حضرت با یک فرمان عمومی، همه را را عفو کرد و حتی«وحشی»قاتل معروف عمویش«حمزه»را که جنایتی

ص:514

بسیار وحشتناک انجام داده بود بعد از پذیرش اسلام بخشید و هنگامی که به مدینه آمد و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و اسلام را ظاهراً پذیرفت حضرت او را عفو کرد ولی فرمود:در اینجا نمان،زیرا دیدن تو خاطره شهادت عمویم حمزه را در نظرم زنده می کند.«وحشی»از آنجا به شام رفت و در آنجا ماند. (1)

قرآن مجید یکی از صفات بهشتیان و پرهیزگاران را کظم غیظ (فرو خوردن خشم) و سپس عفو و گذشت می شمارد و می فرماید: «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ* اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» ؛و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان؛و بهشتی که وسعت آن،آسمان ها و زمین است؛و برای پرهیزگاران آماده شده است.(همان) کسانی که در توانگری و تنگدستی،انفاق می کنند؛و خشم خود را فرو می برند؛و از خطای مردم درمی گذرند؛و خدا نیکوکاران را دوست دارد». (2)

مسئله عفو و گذشت در اسلام به قدری اهمیت دارد که علاوه بر آیات فراوانی از قرآن،در روایات معصومان نیز بازتاب گسترده ای دارد؛از جمله در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نادی مُنادٍ:مَنْ کانَ أجْرُهُ عَلَی اللّهِ فَلْیَدْخُلِ الْجَنَّةَ ؛کسی که پاداش او بر خداست وارد بهشت شود»

«فَیُقالُ:

مَنْ ذَا الَّذی أجْرُهُ عَلَی اللّهِ ؛گفته می شود چه کسی است که پاداش او بر خداست»

«فَیُقالُ الْعافُونَ عَنِ النّاسَ فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ ؛گفته می شود کسانی که مردم را عفو کرده اند و آنها بدون حساب وارد بهشت می شوند». (3)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ ؛عفو

ص:515


1- 1) .استیعاب،ج 4،ص 1564 شرح حال«وحشی بن حرب».
2- 2) .آل عمران،آیات 133 و 134.
3- 3) .مجمع البیان،ج 10،ص 379،ذیل آیه 40 سوره شوری.

و گذشت تاج فضائل اخلاقی است». (1)

البته عفو و گذشت در مورد کسانی است که از عفو سوء استفاده نکنند و بر جنایات خود نیفزایند،همان گونه که در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:

«الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لا عَنِ الْمُصِرِّ ؛عفو درباره کسی است که اقرار به گناه خود کند (و پشیمان باشد) نه از کسی که اصرار می ورزد». (2)

***

ص:516


1- 1) .شرح غررالحکم،ح 520.
2- 2) .بحارالانوار،ج 75.

گفتار حکیمانه 195- نهی انسان ها از بخل

اشاره

و قال علیه السلام

وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَی مَزْبَلَةٍ:

هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ.

وَ رُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ:

هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالْأَمْسِ.

امام علیه السلام از کنار مزبله ای گذشت، فرمود:

این همان است که بخیلان به آن بخل می ورزیدند.

و در روایت دیگری چنین نقل شده که امام علیه السلام پس از مشاهده مزبله فرمود:

این همان چیزی است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید. (1)

ص:517


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر این گفته حکیمانه را بلاذری در کتاب انساب الاشراف پیش از مرحوم سید رضی نقل کرده است.همچنین ابن شهر آشوب در کتاب مناقب و محمد بن قاسم (متوفای 940) در روض الاخیار آن را آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 162).

ص:518

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای نهی انسان ها از بخل به نکته ای اشاره می کند که دقت در آن می تواند انسان را از بخل باز دارد و آن این است که «امام علیه السلام از کنار مزبله ای عبور کرد و فرمود:«این همان است که بخیلان به آن بخل می ورزیدند»؛ (وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَی مَزْبَلَةٍ هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ).

در روایت دیگری چنین نقل شده که امام علیه السلام پس از مشاهده مزبله فرمود:این همان چیزی است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید»؛ (وَ رُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالْأَمْسِ).

انسان اگر به پایان امور بنگرد درباره آغاز آن تجدید نظر خواهد کرد؛هنگامی که ببیند لذیذترین و پاکیزه ترین غذاها بعد از وارد شدن در بدن و جذب موادی از آن،تفاله آن به شکل گندیده ای در می آید باور می کند که آنچه را به آن بخل ورزیده بود اشتباه بود.

نیز هنگامی که انسان از کنار قبرستانی عبور کند که گاه هنوز بوی تعفن بعضی از اجساد از آن به مشام می رسد و ببیند پایان کار کجاست،یقین پیدا می کند که در زندگی مادی خود و روی آوردن به شهوات چقدر گرفتار خطا و اشتباه بوده است.

مرحوم شوشتری شعر فارسی جالبی در این زمینه نقل کرده می گوید: عارفی روزیی به راهی می گذشت واله و سرمست چون می خوارگان

ص:519

دید گورستان و مبرز (1)روبرو اینْش نعمت اینْش نعمت خوارگان

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله به این مضمون نقل کرده است که به«ضحاک بن سفیان کلابی»فرمود:

«أَ لَسْتَ تُؤتی بِطَعامِکَ وَ قَدْ قَزَحَ وَ مَلَحَ ثُمَّ تَشْرِب عَلَیْهِ اللَّبَنَ وَ الْماءَ ؛آیا غذای خود را جالب و گوارا نمی خوری سپس روی شیر آن یا آب می نوشی»عرض کرد:آری.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«عاقبت آن به کجا می رسد؟ او مؤدبانه در جواب گفت:ای رسول خدا! همان گونه که می دانی.حضرت فرمود:

«إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ ضَرَبَ مَثَلَ الدُّنْیا بِما یَصیرُ إلَیْهِ طَعامُ ابْنُ آدَمَ ؛خداوند دنیا را به آنچه غذای انسان سرانجام به آن منته می شود تشبیه کرده است».

سپس می افزاید:بعضی از مفسران آیه شریفه «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ» 2 را اشاره به این موضوع«نیز»دانسته اند. (2)

اولیاء الله برای تشریح حقارت دنیا از انواع بیانات و تعبیرات استفاده کرده اند.

مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که به یکی از یاران خود به نام«حفص بن غیاث»فرمود:

«ما منزلة لدنیا بنفسی الا بمنزلة المیتة اذا اضطررت الیها اکلت منها ؛دنیا در نزد من به منزله میتة است که هنگامی که مضطر شوم از آن بهره می گیرم».سپس افزود:

«یا حَفْصَ! إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالی عَلِمَ مَا الْعِبادُ عامِلُونَ وَ إلی ما هُمْ صائِرُونَ فَحَلِمَ عَنْهُمْ عَنْدَ أعْمالِهِمُ السَّیئَةِ ...ثُمَّ تَلا قَوْلُهُ: «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»

وَ جَعَلَ یَبْکی وَ یَقُولُ:ذَهَبَ وَ اللّهِ الْامانِیُّ عِنْدَ هذِهِ الْآیَةِ ؛خداوند

ص:520


1- 1) .«مبرز»به معنای«مزبله»و محل جمع مدفوعات است.
2- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 14.

تبارک و تعالی می داند بندگان چه اعمالی انجام می دهند و پایان کارشان به کجا می رسد؛اما هنگامی که گناهی انجام می دهند حلم می کند (و فوراً آنها را مجازات نمی نماید) سپس آیه شریفه 83 سوره«قصص»را تلاوت فرمود:«آن سرای آخرت را (تنها) که برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی و در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک برای پرهیزگاران است».آن گاه امام علیه السلام گریه کرد و فرمود:به خدا سوگند با وجود این آیه تمام آرزوها بر باد رفته است.(آرزوی نجات و رسیدن به بهشت برین آرزوی مشکلی است)». (1)

در روایت معروف امام مجتبی علیه السلام خطاب به«جنادة بن ابی امیة»در آخرین ساعات عمر مبارکش نیز آمده است که به او فرمود:

«أنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزِلَةِ الْمَیْتَةِ خُذْ مِنْها ما یَکْفیکَ فَإنْ کانَ ذلِکَ حَلالاً کُنْتَ قَدْ زَهَّدْتَ فیها وَ إنْ کانَ حَراماً لَمْ یَکُنْ فِیهِ وِزْرٌ فَأخَذْتَ کَما أخَذْتَ مِنَ الْمَیْتَةِ وَ إنْ کانَ الْعِتابُ فَإنَّ الْعِتابَ یَسیرٌ ؛دنیا را به منزله میته فرض کن و از آن به مقدار نیازت برگیر که اگر حلال باشد زهد پیشه کرده ای و اگر حرام باشد گناهی در آن نیست،زیرا به مقدار خوردن مردار برگرفته ای و اگر عتابی (از سوی خداوند) در آن باشد عتاب آسان و اندکی است». (2)

البته هدف از تمام این تعبیرات باز داشتن انسان ها از دنیاپرستی و غرق شدن در لذات مادی و آلوده شدن به انواع محرمات و مسابقه دادن در جلب متاع دنیاست و گرنه می دانیم تحصیل مال و ثروت به اندازه ای که انسان بی نیاز از دیگران شود و آبرومندانه زندگی کند از اموری است که اسلام بر آن تأکید نموده است.

***

ص:521


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 193.
2- 2) .همان،ج 44،ص 139.

ص:522

گفتار حکیمانه 196- ضررهای عبرت آموز منفعت است

اشاره

و قال علیه السلام

لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

آنچه از مال تو از دست می رود و مایه پند و عبرتت می گردد

در حقیقت از دست نرفته است. (1)

ص:523


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که گروهی پیش از سید رضی و پس از وی این کلام حکیمانه را از امام علیه السلام در کتب خود نقل کرده اند؛از جمله بلاذری در انساب الاشراف و«وطواط»در سراج الملوک به این صورت «لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ» و همچنین آمدی نیز به همین شکل در غررالحکم از امام علیه السلام نقل کرده است به خصوص اگر عبارت متفاوت باشد مانند حکمت مورد بحث.«مبرد»نیز در کامل آن را به عنوان یکی از مثل های (معروف) عرب آورده و می دانیم امیرمؤمنان علیه السلام آقای حکمای عرب بود.(مصادر نهج البلاغه،ج4،ص 162).

ص:524

شرح و تفسیر

ضررهای عبرت آموز منفعت است

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و پرمعنا به نکته مهمی درباره مصرف شدن بعضی از سرمایه ها و اموال اشاره کرده می فرماید:«آنچه از مال تو از دست می رود و مایه پند و عبرتت می گردد در حقیقت از دست نرفته است»؛ (لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ).

همان گونه که در بحث سند این حکمت اشاره شد،این جمله به قدری در السنه مردم گسترش یافته که به صورت یکی از ضرب المثل های عرب در آمده است.

می دانید مال،وسیله ای برای رسیدن به اهداف مختلف است.اگر در مسیر اطاعت فرمان خدا و انجام کارهای مثبت مادی و معنوی قرار گیرد بهترین وسیله به شمار می آید و اگر در مسیر عصیان و گناه و کارهای زیانبار به کار رود بدترین وسیله است و آنچه می گوییم:مال دنیا بهترین و بدترین است اشاره به همین نکته است.

مثال مال در جنبه های مثبت فراوان است.گاهی مال برای نیازهای معمولی مادی به کار می رود،زمانی برای نیازهای معنوی مانند صرف آن برای علم آموختن و یا در راه زیارت خانه خدا و یا جهاد فی سبیل الله به کار انداختن.

ولی گاه در راهی به کار انداخته می شود که ظاهراً از بین رفته و فانی می شود؛

ص:525

اما پندی به انسان می آموزد؛پندی که گاهی انسان را از ضررهای بسیار در آینده زندگی حفظ می کند و منافع گرانبهایی در بر دارد.این گونه اموال اگر چه ظاهراً فانی شده اند؛اما نه تنها از بین نرفته بلکه بسیار پرسود بوده اند.آیا کسی که سرمایه ای در امری تجاری به کار می برد و ظاهرا زیان می کند؛اما راه و رسم تجارت را به وسیله آن می آموزد زیان کرده است؟ و یا کسی که مالی را در اختیار دوستی می گذارد تا او را بیازماید و بعد آن مال از بین می رود و در آینده از خطرات زیادی محفوظ می ماند زیان کرده است؟

آیا کسی که بدون اخذ سند مالی در اختیار کسی می گذارد و شخص بدهکار انکار می کند و نتیجه آن این می شود که در آینده همیشه با اسناد محکم اموالش را به دیگران بسپارد خسارت دیده است؟

آیا کسانی که مثلاً برای یافتن داروی درمان یک بیماری خطرناک مانند سرطان،سال ها اموالی را هزینه می کنند و به جایی نمی رسند؛ولی سرانجام موفق به کشف آن می شوند ضرر کرداند.جان گفتار امام علیه السلام همین است که اگر مالی را صرف کردی و ظاهرا از بین رفت اما پند و اندرزی برای تو به ارمغان آورد این مال از میان نرفته و برای همیشه برای تو ذخیره شده است.

این سخن منحصر به صرف مال و ثروت نیست.از دست دادن نعمت های دیگر که سبب بیداری و هشیاری انسان می گردد نیز در واقع ضرر و زیان محسوب نمی شود.همان گونه که در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از امام صادق علیه السلام نقل کرده این حقیقت به روشنی منعکس شده است.

امام علیه السلام به هنگام تسلیت گفتن مصیبتی به یکی از دوستانش چنین فرمود:

«إنْ کانَ هذَا الْمِیِّتْ قَدْ قَرَّبَکَ مَوْتُهُ مِنْ رَبِّکَ أوْ باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ فَهذِهِ لَیْسَتْ مُصیبَةٌ وَ لکِنَّها لَکَ رَحْمَةٌ وَ عَلَیْکَ نِعْمَةٌ وَإنْ کانَ ما وَعَظَکَ وَ لا باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ وَ لا قَرَّبَکَ مِنْ رَبِّکَ فَمُصیبَتُکَ بِقَساوَةِ قَلْبِکَ أعْظَمُ مِنْ مُصیبَتِکَ بَمَیِّتِکَ إنْ کُنْتَ عارِفاً بِرَبِّکَ ؛اگر این

ص:526

شخصی را که از دست دادی مرگش تو را به خداوندت نزدیک تر ساخته و تو را از گناهت دور نموده است این مصیبت نیست،بلکه آن یک رحمت (الهی) است و نعمتی بزرگ برای تو محسوب می شود و اگر این مصیبت تو را اندرز نداده و از گناهت دور نساخته و به پرورگارت نزدیک نکرده،مصیبت این قساوت قلب از مصیبت این شخص از دست رفته بزرگ تر است اگر خداشناس باشی». (1)

همان گونه که در این حدیث پرمحتوا می بینیم،حتی از دست رفتن عزیزترین عزیزان اگر مایه بیداری و هشداری انسان گردد در واقع مصیبت نیست.

حتی اگر انسان اموالی را از دست می دهد و چیزی عائد او نمی شود جز این که بر این مصیبت صبر کرده و شکر به جا می آورد و پاداش شاکران را می گیرد باز در واقع اموال او از دست نرفته است.ازاین رو در غرر الحکم به جای این جمله این جمله از امام علیه السلام نقل شده است:

«لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ وَ حازَ لَکَ الشُّکْرُ؛ آنچه از مال تو از بین می رود و تو را پند می دهد در حقیقت از بین نرفته و جای شکر دارد». (2)

***

ص:527


1- 1) .بحارالانوار،ج 82،ص 88.
2- 2) .غررالحکم،ح 8404.

ص:528

گفتار حکیمانه 197- راه تحصیل نشاط

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ،فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

این دل ها همانند تن ها،خسته و افسرده می شوند.برای رفع ملالت و افسردگی آنها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید. (1)

ص:529


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه از کلماتی است که در نهج البلاغه تکرار شده و قبلاً در حکمت 91 با تفاوت بسیار مختصری گذشت و به بخشی از مصادر آن مانند روایت«جاحظ»در رساله نفی التشبیه و ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید اشاره کردیم.ولی مرحوم خطیب منابع دیگری نیز برای این کلام حکمت آمیز در آنجا آورده که ما به علّت تلخیص ذکر نکردیم و در اینجا جبران می کنیم؛از جمله مرحوم کلینی در کافی همین معنا را با تفاوت مختصری در الفاظ آورده است.اینها کسانی بودند که قبل از مرحوم سید رضی آن را نقل کرده بودند و بعد از سید رضی،قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و زمخشری در ربیع الابرار با تفاوتی آورده است.محمد بن عبد الرحمان سخاوی نیز در کتاب الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ و نویری در نهایة الارب و فتال نیشابوری در روضة الواعظین نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 87).

ص:530

شرح و تفسیر

راه تحصیل نشاط

همان گونه که در بیان سند این کلام حکمت آمیز ذکر شد پیش از این نیز با همین عبارت و تفاوت بسیار مختصری در کلمات قصار گذشت و نکته های فراوانی در آنجا ذکر کردیم و در اینجا می توان نکات دیگری بر آن افزود.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش راه به دست آوردن نشاط برای انجام کارهای مهم زندگی را نشان داده می فرماید:«این دل ها همانند تن ها،خسته و افسرده می شوند.برای رفع ملالت و افسردگی آنها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید»؛ (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ،فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ) .

این یک واقعیت است که روح و جسم هر دو بر اثر کارهای مختلف خسته می شوند.چرا؟ زیرا توان نیروی انسان محدود است و این محدودیت سبب خستگی جسم و جان می گردد.اما خدای متعال که انسان را برای ادامه زندگی آفریده به وی قدرتی داده که می تواند جوششی از درون ایجاد کند و این جوشش،نیرو و توان جدیدی برای کارهای مجدد به او بدهد.برای این که این جوشش در زمان خستگی و ناتوانی شتاب گیرد باید از وسایل تفریح استفاده کرد.تفریحات مادی و انواع ورزش ها،جسم را نیرو می بخشد و تفریحات معنوی،لطیفه ها،مزاح ها،شعرهای زیبا،داستان ها نشاط آور و لطائف الحکم خستگی روح را می زداید و به انسان برای عبادت و اطاعت پروردگار و مدیریت

ص:531

کارهای زندگی و تحقیق و کشف مطالب علمی نیرو می دهد.

از قدیم معمول بوده که در میان ساعات درس زنگ تفریح می گذاشتند برای این که خستگی و ملالت را از دانش آموز و دانشجو بگیرند.

در روایات اسلامی آمده است که از آداب مستحب سفر،مزاح کردن است؛ مزاحی دور از افراط و آلودگی به گناه.مرحوم علامه طباطبایی بحر العلوم در اشعار فقهی خود می گوید. وَ أکْثِرِ الْمِزاحَ فِی السَّفَرِ إذا لَمْ یَسْخَطِ الرَّبَ وَ لَمْ یَجْلِبْ أذَیً

در سفرها مزاح زیاد کن؛مزاحی که سبب خشم خدا نشود و موجب آزار کسی نگردد.

این شعر برگرفته از حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که می فرماید:«شش چیز است که نشانه شخصیت انسان است سه چیز در حضر و سه چیز در سفر و آن سه چیز در سفر را به این صورت بیان فرمود:

فَبَذْلُ الزّادِ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الْمِزاحُ فِی غَیْرِ الْمَعاصی ؛بخشیدن بخشی از زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح کردن به صورتی که موجب عصیانی نشود». (1)

این موضوع در مورد سفر تأکید شده زیرا سفرها غالباً آمیخته با خستگی های جسمی و روحی مخصوصاً در ایام گذشته است و این مزاح ها می تواند خستگی ملالت جسمی و روحی را برطرف سازد.

ناگفته پیداست که مزاح باید در حد اعتدال و خالی از افراط و بی بند و باری و دور از اذیت و آزار دیگران و آنچه موجب خشم خداوند می شود باشد.

«طرائف»همان گونه که سابقاً هم اشاره کردیم جمع«طریفة»به معنای هر چیز زیبا،دل انگیز و و شگفتی آور است و«حِکَم»جمع«حکمت»به معنای علم و دانش و مطالب آموزنده و به معنای عقل است،بنابراین«طرائف الحکم»به

ص:532


1- 1) .بحار الانوار،ج 73،ص 113.

معنای نکته های لطیف و زیبا است خواه علمی باشد یا ادبی،در قالب شعر باشد یا به شکل نثر؛ولی می توان آن را به قرینه روایات و به اصطلاح از باب تنقیح مناط به هر گونه مزاح و سخنانی نشاط انگیز هرچند جنبه علمی نداشته باشد تعمیم و تسری داد.

در حدیثی می خوانیم:که گاه یک مرد عرب بیابانی خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله می رسید و هدیه ای برای آن حضرت می آورد.سپس عرض می کرد:«ای رسول خدا؟ أعْطِنا ثَمَنَ هَدِیَّتِنا؛قیمت این هدیه را لطف کنید»پیغمبر با شنیدن این سخن می خندید و گاه هنگامی که غمگین می شد می فرمود:

«ما فَعَلَ الْأعْرابِیُ لَیْتَهُ أَتانا ؛آن مرد اعرابی کجاست ای کاش سراغ ما می آمد». (1)

بار دیگر تأکید می کنیم که نباید برای رفع خستگی آلوده گناه شد آنگونه که در دنیای امروز معمول است که هرگونه سرگرمی سالم و ناسالم را برای رفع خستگی می پسندند،بلکه باید تقوا و اعتدال را در آن رعایت کرد.

این سخن را با شعری که ابن ابی الحدید در شرح این کلام حکمت آمیز مولا آورده پایان می دهیم: أفِدْ طَبْعَکَ الْمَکْدُودَ بِالْجِدِّ راحةً تَجَمُّ وَ عَلِّلْهُ بِشَیءٍ مِنَ الْمَزْحِ

وَ لکِنْ إذا أعْطَیْتَهُ ذکَ فَلْیَکُنْ بِمَقْدارِ ما یُعْطَی الطَّعامُ مِنَ الْمِلْحِ

طبع فرسوده و خسته خود را راحتی ببخش تا راحت پذیرد و به وسیله چیزی از مزاح آن را درمان کن.

ولی هنگامی که این فرصت را به طبع خود دادی باید به مقدار نمکی باشد که در طعام می ریزند.(که اگر بیش از حد باشد طعام را شور و غیر قابل استفاده می کند). (2)

ص:533


1- 1) .کافی،ج 2،ص 663.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 16.

ص:534

گفتار حکیمانه 198- باطل در لباس حق

اشاره

و قال علیه السلام

لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ:«لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ»:

کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.

امام علیه السلام هنگامی که این سخن خوارج را که می گفتند«لا حکم الا لله»

(حکم مخصوص خداست) شنید فرمود:«سخن حقی است

که معنی باطلی از آن اراده شده است». (1)

ص:535


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این جمله در طلیعه خطبه چهلم گذشت و خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،منابع زیادی برای این کلام در آنجا و در محل کلام نقل کرده است؛از جمله از شافعی امام معروف اهل تسنن در کتاب«أم»نقل می کند که روایت شده است علی بن ابی طالب (رضی الله عنه) هنگامی که خطبه ای می خواند صدایی از گوشه مجلس برخواست و یکی گفت:«لا حُکْمَ إلّا لِلّه عَزَّوَجَلَّ»آن حضرت فرمود: «کِلَمَةٌ حَقٍ ّ أُریدَ بِهَا الْباطِلُ» و نیز محمد بن جریر طبری در کتاب تاریخ خود و ابوطالب مکی در قوت القلوب و ابن واضح در تاریخ خود و بلاذری در انساب الاشراف که همه آنها قبل از سید رضی می زیستند آن را نقل کرده اند.همچنین ابن درید در کتاب اشتقاق آن را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 1،ص 440 و ج 4،ص 163).

ص:536

شرح و تفسیر

باطل در لباس حق

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش هنگامی که این سخن خوارج را که می گفتند «لا حُکْمَ إلَّا لِلّهِ» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود:«سخن حقی است که معنی باطلی از آن اراده شده است»؛ (لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ) .

اشاره به این که سخن حق است و برگرفته از آیات قرآن مجید؛ولی خوارج معنای آن را تحریف می کنند به گونه ای که سر از باطل بیرون می آورند.پیش از این که این سخن را شرح بدهیم به سراغ روایتی می رویم که قاضی نعمان مغربی در کتاب شرح الاخبار آورده است.او می گوید:علی علیه السلام از صفین باز گشته بود و در مسجد مشغول بیان خطبه ای بود که یک نفر از گوشه مسجد شعار«لا حُکْمَ إلَّا لِلّهِ»را سر داد.امام علیه السلام سکوت کرد و پاسخی نداد.مقداری گذشت نفر دومی همین شعار را از گوشه دیگر سر داد.باز امام علیه السلام اعتنایی نکرد.سرانجام جمعی (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم این شعار را سر دادند.امام علیه السلام فرمود:این سخن حقی است که اراده باطل از آن شده است.ما سه امتیاز به شما (خوارج) می دهیم:شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) باز نمی داریم و تا زمانی که (با ما) هم دست باشید سهم شما را از بیت المال می دهیم و اگر آغازگر جنگ نباشید ما آن را آغاز نخواهیم کرد،سپس فرمود:

«وَ أشْهَدُ لَقَدْ

ص:537

أخْبَرَنِی النَّبیُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الْأمینِ عَنْ رَبِ ّ الْعالَمینَ أنَّهُ لا یَخْرُجُ عَلَیْنا مِنْکُمْ فِئَةٌ قَلَّتْ أوْ کَثُرَتْ إلّاجَعَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَتْفَها عَلی أیْدینا ؛گواهی می دهم به خدا سوگند پیامبر راستگو از فرشته وحی روح الامین به من خبر داد که گروهی از شما چه کم باشد چه زیاد بر ما خروج نمی کند مگر این که مرگشان به دست ما خواهد بود». (1)

توضیح:همان طور که قبلاً اشاره شد،امام علیه السلام این کلام را بعد از جنگ صفین و پس از داستان حکمین ایراد فرمود.با این که داستان حکمیت بر امام علیه السلام تحمیل شد ولی جمعی که بعداً به عنوان خوارج نامیده شدند بر امام علیه السلام خرده گرفتند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته است با این که که قرآن مجید می گوید:«حکم مخصوص خداست».این در حالی است جمله پیش گفته که در سه جای از قرآن آمده با قرائنی که قبل و بعد از آن است هیچ گونه ارتباطی به ادعای خوارج ندارد.

قرآن در سوره«انعام»آیه 57 خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله می گوید: «قُلْ إِنِّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ» ؛بگو من دلیل روشنی از پروردگارم دارم ولی شما آن را تکذیب کرده اید.آنچه شما (از عذاب الهی) درباره آن شتاب می کنید در اختیار من نیست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق رااز باطل جدا می کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است».

در آیه 40 از سوره«یوسف»نیز در پاسخ بت پرستان که اسم های بی مسمایی را بر بت ها نهاده بودند می فرماید: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ» ؛آنچه غیر از خدا می پرستید،جز اسم هایی (بی مسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیده اید،نیست؛خداوند هیچ دلیلی

ص:538


1- 1) .شرح الاخبار،ج 2،ص 9.

بر آن نازل نکرده؛حکم تنها از آن خداست؛فرمان داده که غیر از او را نپرستید.

این است آیین ثابت و پایدار؛ولی بیشتر مردم نمی دانند».

روشن است که حکم در این آیه اشاره به فرمان الهی در امر توحید و مبارزه با شرک و مانند آن است.

همچنین در آیه 67 سوره«یوسف»از زبان یعقوب پیغمبر می گوید: «وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» ؛و (به هنگام حرکت، یعقوب) گفت:پسران من؛همگی از یک در وارد نشوید؛بلکه از درهای مختلف وارد گردید (تا توجه مردم به سوی شما جلب نشود)؛و (من با این دستور،) نمی توانم تقدیر حتمی الهی را از شما دفع کنم! حکم و فرمان،تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کرده ام؛و همه متوکّلان باید بر او توکّل کنند!».

حکم در این آیه نیز اشاره به این است که اگر من به سراغ عالم اسباب می روم و به شما دستوراتی می دهم تا گرفتار چشم زخم تا توطئه مخالفان نشوید،باید بدانید که مسبب الاسباب حقیقی خداست و باید به او توکل کنید.

قرآن مجید در مسئله اختلاف دو همسر با یکدیگر دستور می دهد که حَکَمی از سوی مرد و حَکَمی از سوی زن انتخاب شود تا بنشینند و تصمیم عادلانه ای بگیرند و به اختلاف میان آنها پایان دهند.

اصولاً کار تمام قضات حَکَمیت برای رسیدن به دعاوی و فصل خصومت است آیا هیچ عاقلی می گوید:خداوند باید در محکمه قضاوت بنشیند و برای فصل خصومت و رسیدن به دعاوی مردم حکم کند؟ و یا این که اگر اختلافی بین زن و شوهر پیدا شد،خداوند بیاید و تصمیم عادلانه ای درباره آنها بگیرد و یا این که امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگیرد؛فرمانده جنگ و صلح او باشد،غنائم را او تقسیم کند؟

ص:539

آری باید این کارها به دست انسان های آگاه و عادلی صورت گیرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهی و فرمان و دستورات او حکم کنند،بنابراین حکم به معنای حَکَمیت برای رفع اختلاف که خوارج می پنداشتند هرگز در قرآن مجید به خدا نسبت داده نشده است و این مطلب به قدری روشن است که نیاز به توضیح ندارد.

احکامی که در قرآن مجید آمده به صورت قوانین کلی است که به دست رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اولی الامر برای اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانی که از طرف آنها برای اجرای احکام برگزیده شده اند.هیچ عاقلی نمی گوید خدا باید حد سرقت یا حد زنا را بر کسانی که مستحق اند اجرا کند.هیچ کس نمی گوید که در اختلاف حقوقی و خانوادگی که میان افرادی معین یا بین چند قبیله یا خانواده است،خداوند بیاید و قضاوت و فصل خصومت کند.

البته خداوند احکام کلی و قوانین جامعی مقرر فرموده که مدیران جامعه و مجریان احکام و قضات باید اعمال خود را بر آنها تطبیق دهند.این چیزی است که خوارج بر اثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شدید نمی توانستند آن را درک کنند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه 40،از اجرای احکام و مدیریت جامعه تعبیر به «إمرة»(امیری و فرمانروایی) می کند و از این رو در ادامه همان خطبه می فرماید:

«مردم نیازمند امیر و حاکمی هستند (که فرمان خدا را در میان آنها اجرا کند)» اشاره به این که مسئله حکمیت در این دایره قرار داشت نه در دایره قانون گذاری الهی.با توجه به این که لشکر معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کردند و در توطئه ای خطرناک گفتند ما هم مسلمانیم و قرآن در میان ما حکومت کند که چه کسی امیر در میان مسلمانان باشد و از آنجا که قرآن تعیین امیری به صورت شخصی و معین به اعتقاد آنها نکرده بود گفتند:ما باید از هر طرف حَکَمی انتخاب کنیم تا

ص:540

در پرتو آیات قرآن بنشینند و یک نفر را به عنوان امیر مسلمانان انتخاب کنند و این امر بر علی علیه السلام و یاران خاصش تحمیل شد.سپس اقلیت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلا انتخاب حَکَم کار غلطی است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ»با این مفهوم انحرافی بعد از شکست مسئله حَکَمیت بالا گرفت، از این رو امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرمود:شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ» یک واقعیت و سخن حقی است که آنها معنای باطلی را از آن اراده کرده اند؛حق است به این دلیل که توحید در قانون گذاری حکم می گوید:تشریع قوانین و احکام تنها از سوی خداست و رسول اکرم صلی الله علیه و آله مبلغ و مجری آن است و اما مفهوم باطلی که آنها از آن اراده می کردند این است که حکومت و فرماندهی و اجرای احکام و مدیریت جامعه باید به وسیله خداوند صورت گیرد.غافل از این که هرگز خدا نمی آید فرمان جنگ و صلح یا تقسیم غنائم و یا نصب امرای بلاد را صادر کند و اگر منظور آنها این بوده که اصلاً نیازی به امیر و زمامدار در جامعه نیست و مردم خودشان احکام را باید عمل کنند همان گونه که در طول تاریخ گذشته و امروز افرادی طرفدار نفی حکومت بودند،سستی و بی پایگی این مسئله نه تنها کمتر از اول نیست بلکه بیشتر است،همان طور که حضرت در خطبه چهلم نیز اشاره ای به آن دارد که تمام جوامع بشری در طول تاریخ حاکمی داشته؛خواه ظالم خواه عادل و حتی وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث حرج و مرج و به هم ریختن شیرازه تمام جامعه می شود بهتر است؛حاکم ظالم برای حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالاً نظم و امنیتی در جامعه ایجاد کند،قاضی برای حل خصومت ها تعیین کند،زندان و بندی برای سارقان و مجرمان ترتیب دهد و حتی گاه خدمات اقتصادی فراوانی برای جلب توجه مردم و حفظ موقعیت خویش داشته باشد.اگر هیچ حکومتی نباشد جوامع بشری پس از مدت کوتاهی نابود می شوند.

ص:541

در جلد دوم همین کتاب ذیل خطبه 40 بحث های مشروحی در این زمینه داشتیم و درباره بلای تحریف حقایق و آثار زیان بار آن و همچنین ضرورت تشکیل حکومت،مطالب لازم را بیان کردیم.

***

ص:542

گفتار حکیمانه 199- هیاهوی اوباش

اشاره

و قال علیه السلام

فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ:

هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا،وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا.وَ قِیلَ بَلْ قال علیه السلام:

هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا،وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا.

فَقِیلَ:قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ،فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟

فَقَالَ:یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَی مِهْنَتِهِمْ،فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ،

کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَی بِنَائِهِ،وَ النَّسَّاجِ إِلَی مَنْسَجِهِ،

وَ الْخَبَّازِ إِلَی مَخْبَزِهِ.

امام علیه السلام در بیان صفت توده های بی بند و باری که گاه دست به دست هم می دهند و مفاسدی در جامعه ایجاد می کنند فرمود:

آنها کسانی هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب می گردند و هنگامی که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد.آنها کسانی هستند که هرگاه متحد شوند زیان می رسانند و هر زمان متفرق گردند سود به بار می آورند.

کسی سؤال کرد:زیان آنها را به هنگام متحد شدن دانستیم،منفعت آنها به هنگام پراکنده شدن چیست؟

ص:543

امام علیه السلام فرمود:پیشه وران و اهل کسب (از آنها) به کارهای خود باز می گردند و مردم از کار آنها بهره مند می شوند؛بنّا به سراغ بنّایی می رود و بافنده مشغول بافندگی می شود و نانوا به پخت نان می پردازد. (1)

ص:544


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: همان گونه که مشاهده می شود این کلام حکیمانه به دو صورت در متن نهج البلاغه در همین حکمت 199 آمده است و در منابع دیگر گاه اشاره به روایت اول شده و گاه اشاره به روایت دوم.خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:ابو عثمان جاحظ در رساله نفی التشبیه عبارتی نقل کرده که شبیه روایت اول است ولی زمخشری عین عبارت مرحوم سید رضی را آورده است و ابن عبد ربه در العقد الفرید روایت دوم را به ابن عباس نسبت داده است و بدون شک ابن عباس آن را از امیرمؤمنان گرفته،زیرا خودش می گفت:«عِلْمی مِنْ عِلْمِ عَلیٍ ّ»و بلاذری در انساب الاشراف این روایت را با کلام حکمت آمیز بعد عیناً آورده است.همان گونه که زمخشری در ربیع الابرار آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 163).

شرح و تفسیر

هیاهوی اوباش

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خود از توده های بی بند و باری که گاه دست به دست هم می دهند و مفاسدی در جامعه ایجاد می کنند،سخن می گوید.

حضرت در وصف این گروه از اوباش می فرماید:«آنها کسانی هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب می گردند وهنگامی که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد»؛ (فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ:هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا،وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا) .

در تعبیر دیگری گفته شده که امام علیه السلام فرمود:«آنها کسانی هستند که هرگاه متحد شوند زیان می رسانند و هرگاه متفرق گردند سود به بار می آورند»؛ (وَ قِیلَ بَلْ قال علیه السلام:هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا) .

«کسی سؤال کرد:زیان آنها را به هنگام متحد شدن دانستیم،منفعت آنها به هنگام پراکنده شدن چیست؟»؛ (فَقِیلَ:قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ،فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟) .

«امام فرمود:پیشه وران و اهل کسب (از آنها) به کارهای خود باز می گردند و مردم از کار آنها بهره مند می شوند؛بنّا به سراغ بنّایی می رود و بافنده مشغول بافندگی می شود و نانوا به پخت نان می پردازد»؛ (فَقَالَ:یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَی مِهْنَتِهِمْ،فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ،کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَی بِنَائِهِ،وَ النَّسَّاجِ إِلَی مَنْسَجِهِ،وَ الْخَبَّازِ إِلَی مَخْبَزِهِ) .

ص:545

«غوغاء»در لغت چنان که بسیاری از واژه پژوهان گفته اند دارای دو معناست:

نخست معنای وصفی دارد و به کسانی اطلاق می شود که جزء قشر منحط اجتماع یا به بیان دیگر از اوباش مردم اند.

افرادی هستند که از عقل و درایت قابل توجهی برخوردار نیستند و غالباً تحت تأثیر عوامل عاطفی قرار می گیرند که به آسانی ممکن است آنها را تحریک کرد و برای مقاصد سوئی به کار گرفت؛کسانی که مدیران فاسد و مفسد جامعه همیشه از آنها بهره می برند و نمونه های روشن آن را در حکومت بنی امیه و بنی عباس می توان مشاهده کرد.این واژه مفرد است و مانند سایر اسم جمع ها معنای جمعی دارد.

معنای دیگر«غوغاء»همان معنای مصدری یا اسم مصدری است که به ایجاد جار و جنجال اطلاق می شود،این معنا در فارسی امروز ما رایج است ولی معنای اول رایج نیست.

توضیح این که جوامع انسانی از گروه های مختلفی تشکیل می شود که سه گروه از آن را می توان در اینجا نام برد:نخست افراد فهمیده و باسواد و عاقل که آلت دست این و آن نمی شوند.

دوم توده های کم اطلاع و پایبند به اصول اخلاق و ایمان که آنها نیز برپایه ایمان و اخلاقشان در گروه های شرور شرکت نمی کنند،هرچند ممکن است گاهی با نقشه هایی آنها را اغفال کرد.این گروه همان ها هستند که امیرمؤمنان علی علیه السلام از آنها در عهدنامه مالک اشتر تعبیر بلیغی کرده و به عنوان«عامه مردم» آنان را ستوده و پناهگاه روز جنگ و صلح شمرده و به«مالک»توصیه می کند مصالح آنها را در نظر بگیرد و مصالح خواص پرادعا و زیاده طلب را فدای مصالحشان کند.

«وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ» .

ص:546

سوم گروهی که سطح پایینی از فکر و اخلاق دارند و به اصطلاح بی بند و بار و فاقد تربیت لازم اسلامی هستند و در میان آنها گاه افراد شرور و موذی نیز یافت می شود.امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیث معروف کمیل که در کلام حکمت آمیز 147 گذشت درباره آنها می فرماید:

«وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ،لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ،وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ ؛و احمقانِ بی سر و پا و بی هدفی که دنبال هر صدایی می روند و با هر بادی حرکت می کنند؛ آنهایی که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمی پناه نبرده اند».

این گروه اند که چون جمع شوند غالباً سبب ضرر و زیان می گردند.به کمترین چیزی تحریک می شوند و بیشترین خسارات را می رسانند؛ولی اگر با برنامه ریزی صحیح جلوی اجتماع آنها گرفته شود و هر کدام به دنبال کار خود باشند و به شغلی که دارند بپردازند،به جامعه منفعت می رسانند،زیرا بسیاری از کارهای سنگین اجتماعی معمولا بر دوش این گروه است.

زمامداران و مدیران جوامع اسلامی باید مراقب باشند دشمنان اسلام یا افراد شرور جامعه از وجود این گروه استفاده نکنند و آنها را در مسیر اهداف شوم خود به کار نگیرند.

***

ص:547

ص:548

گفتار حکیمانه 200- غوغاطلبان

اشاره

و قال علیه السلام

وَ أُتِیَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ فَقَالَ:

لَا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لَا تُرَی إِلَّا عِنْدَ کُلِّ سَوْأَةٍ.

هنگامی که جنایتکاری را به همراه جمعی از اوباش خدمت امام علیه السلام آوردند.

امام علیه السلام فرمود:

خوش آمد مباد بر چهره هایی که جز به هنگام«حوادث بد»دیده نمی شوند. (1)

ص:549


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر از دانشمندانی که قبل و بعد از سید رضی می زیستند این کلام حکمت آمیز را نقل کرده از جمله بلاذری در انساب الاشراف با تفاوت مختصری و همچنین یعقوبی در کتاب تاریخ و آمدی در غررالحکم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 164). مرحوم شیخ طوسی نیز آن را در کتاب تهذیب،مستند و مبسوطتر آورده است.(تهذیب،ج 10،ص 50،ح 34).

ص:550

شرح و تفسیر

غوغاطلبان

این کلام حکیمانه تکمیلی است برای کلام گذشته و ماجرا از این قرار است که جنایتکاری را خدمت آن حضرت آوردند و عده ای از اوباش همراه او بودند (گویا می خواستند مجازات او را تماشا کنند) امام علیه السلام فرمود:«خوش آمد مباد بر چهره هایی که جز به هنگام حوادث بد دیده نمی شوند»؛ (وَ أُتِیَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ،فَقَالَ لَا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لَا تُرَی إِلَّا عِنْدَ کُلِّ سَوْأَةٍ).

«مرحبا» از ماده«رحب»به معنای وسعت مکان است و معمولا هنگامی که میهمانی وارد می شود،عرب به او مرحبا می گوید؛یعنی بفرمایید که در محل وسیع و مناسبی وارد شده اید.معادل آن در فارسی«خوش آمدید»است و ضد آن«لا مَرْحَباً»به معنای«خوش نیامدید»و یا«خوش آمد بر شما مباد».

آری همواره گروهی در جوامع بشری در پی جنجال آفرینی یا حضور در حوادث جنجالی هستند؛به محض این که نگاه کنند دو نفر با هم در گوشه خیابان دعوا می کنند از اطراف جمع می شوند؛نه برای میانجیگری،بلکه برای این که آن صحنه زشت را بنگرند و یا هنگامی که بشنوند بنا هست فلان کس را در ملأ عام مجازات کنند،دوان دوان به سوی آن صحنه می روند.

از بعضی روایات که در باب حدود آمده به خوبی استفاده می شود که امیرمؤمنان علی علیه السلام از این گروه متنفر بود.در کتاب وسائل الشیعه در کتاب الحدود حدیثی به این مضمون در باب کراهت اجتماع مردم برای نگاه کردن به

ص:551

شخصی که حرام می خورد آمده است هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام در بصره بودند مردی را خدمتش آوردند که بنا بود حد بر او اجرا شود،ناگهان گروهی از مردم برای تماشای آن منظره اجتماع کردند،امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:ای قنبر نگاه کن این گروه کیانند و برای چه آمدند عرض کرد مردی هست که می خواهند حد بر او اقامه کنند (و اینها تماشاگرند)،هنگامی که نزدیک شدند امام نگاه در چهره آنها کرد و فرمود:

«لا مَرْحباً بِوُجُوهٍ لا تُری إلّا فی کُلِ ّ سُوءٍ هؤُلاءِ فُضُولُ الرِّجالِ أمِطْهُمْ عَنّی یا قَنْبَرُ ؛خوش آمد مباد بر چهره هایی که جز در صحنه های بد دیده نمی شود آنها افراد بیهوده جامعه هستند ای قنبر آنها را از من دور ساز». (1)

درست که در قرآن مجید و روایات دستور داده شده است اجرای حد در حضور جمعی باشد تا مایه عبرت مردم گردد؛اما این گروه از افراد هرگز برای عبرت گرفتن نمی آمدند،بلکه هر جا جنجالی برپا شود در آنجا حضور می یابند و در صورتی که فرصت پیدا کنند خودشان نیز وارد صحنه می شوند.

ولی جالب توجه این که زمامداران ظالم و ستمگر در دنیای دیروز و امروز از وجود این گروه برای پیش بردن مقاصد نامشروع خود بهره فراوان می گیرند و برای درهم شکستن مخالفان خود و آمران به معروف و ناهیان از منکر این گروه را تحریک کرده و به مصاف آنها می فرستند.

ابن ابی الحدید از«احنف»چنین نقل می کند که می گفت:سفیهان جامعه را گرامی دارید،زیرا آنها شما را از این و آن حفظ می کنند.(منظورش این بود که می توانند دشمنان شما را دفع کنند) سپس شعری از شاعری نقل کرده که مضمونش این است:من این افراد بدرفتار را برای خودم حفظ می کنم تا در مقابل مخالفان از آنها استفاده کنم،اگر سگ هایی که نزد من اند حضور نداشته باشند از سگ های مخالفین در هراسم. (2)

ص:552


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 18،باب 22،ص 45،کتاب الحدود،ح 1.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 20،ذیل حکمت مورد بحث.

گفتار حکیمانه 201- اجل همچون سپری محافظ است

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ،فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ،

وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ.

امام علیه السلام فرمود:

همراه هر انسانی دو فرشته است که وی را (از خطرات) محافظت می کنند،

اما هنگامی که روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها می سازند

و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگی (که از سوی خداوند تعیین شده)

سپری است محافظ و نگهدار. (1)

ص:553


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر این گفتار حکیمانه را از مورخ معروف ابن سعد که قبل از سید رضی می زیسته است در کتاب طبقات چنین نقل کرده که مردی از قبیله بنی مراد خدمت امیرمؤمنان علیه السلام آمد در حالی که در مسجد مشغول نماز بود عرض کرد:محافظانی برای خودتان انتخاب کنید بهتر است،زیرا جمعی از قبیله بنی مراد تصمیم قتل شما را گرفته اند.امام علیه السلام کلام حکیمانه مورد بحث را (با تفاوت مختصری) در برابر او بیان فرمود نیز ابن قتیبه که او هم پیش از مرحوم رضی می زیسته آن را در کتاب الامامة و السیاسة آورده است.مرحوم کلینی نیز در کتاب کافی حدیثی قریب به این مضمون را با مقدمه ای از«سعید بن قیس همدانی»از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 164 و 165).

ص:554

شرح و تفسیر

اجل همچون سپری محافظ است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به حقیقتی اشاره می کند که بسیاری از آن غافلند،می فرماید:«همراه هر انسانی دو فرشته است که وی را (از خطرات) محافظت می کنند،اما هنگامی که روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها می سازند و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگی (که از سوی خداوند تعیین شده) سپری است محافظ و نگهدار»؛ (انَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ،فَإِذَا جَاءَ الْقَدْرُ خَلَّیا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ،وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ).

از مجموع آیات قرآن و روایات اسلامی به خوبی استفاده می شود که انسان دارای دو اجل و سرآمد عمر است:یکی اجل معلق یا مشروط که اگر در برابر آن دقت شود می توان از آن پرهیز کرد،مانند انواع بیماری های قابل علاج،خطرات رانندگی که بر اثر بی احتیاطی پیش می آید،خطرات زلزله ها و طوفان ها که بر اثر سستی ساختمان خانه ها دامن انسان را می گیرد تمام اینها از اموری است که ممکن است به زندگی انسان پایان دهد ولی در عین حال قابل اجتناب است.

در حدیث معروفی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم که در زیر دیوار کجی نشسته بود.هنگامی که چشمش به وضع دیوار افتاد از زیر آن دیوار بلند شد و در جای امنی نشست.کسی عرض کرد:«یا أمیرَالْمُؤمِنِینَ تَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ؟؛از قضای الهی فرار می کنی؟»امام علیه السلام فرمود:

«أفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ إلی قَدَرِ اللّهِ ؛من از قضای الهی به

ص:555

قدر الهی فرار می کنم».اشاره به این که قضای الهی در اینجا مشروط به این است که من در زیر این دیوار بمانم ولی قدر و اندازه گیری ها به من می گوید:نمان.

در واقع این یک قضای مشروط بود که امام علیه السلام با تقدیر دادن شرط آن قضا را منتفی کرد. (1)

ولی اجل حتمی سرآمدی است که قابل اجتناب نیست و خواه ناخواه دامن انسان را می گیرد؛مثلاً می دانیم قلب و عروق و مغز یک انسان توان محدودی دارند،هرچند تمام دستورات حفظ الصحة را رعایت کند زمانی که به آخر برسد این چراغ خاموش می شود و زندگی پایان می گیرد و یا این که خداوند مقرر کرده است فلان قوم و جمعیت بر اثر کارهایشان به فلان بلا مبتلا شوند در اینجا به مصداق «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» 2 مرگشان حتمی است.

در داستان قوم لوط می خوانیم که ابراهیم علیه السلام درباره آنها شفاعت کرد.از سوی خدا به او خطاب شد: «یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ» ؛(گفتیم) ای ابراهیم! از این (درخواست) صرف نظر کن،که فرمان پروردگارت فرا رسیده؛و به یقین عذاب بدون بازگشت (الهی) به سراغ آنها می آید». (2)

از آیات قرآن نیز استفاده می شود فرشتگانی هستند که به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع می کنند «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» 4 و به راستی اگر آنها نباشند انسان از زمان کودکی آماج انواع بلاها و خطرات است ولی عنایت پروردگار او را حفظ می کند؛ولی هنگامی که اجل

ص:556


1- 1) .بحار الانوار،ج 5،ص 97،ح 24.
2- 3) .هود،آیه 76.

حتمی انسان فرا رسد این فرشتگان او را رها می سازند و کلام امام علیه السلام در واقع از این آیه برگرفته شده است.

در روایتی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود:

«یُحْفَظُ بِأمْرِ اللّهِ فی أنْ یَقَعَ فی رَکْیٍ أوْ یَقَعُ عَلَیْهِ حائِطٌ أوْ یُصیبُهُ شَیءٌ حَتّی إذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّوْا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ یَدْفَعُونَهُ إلَی الْمقادیرِ وَ هُما مَلَکانِ یَحْفَظانِهِ بِاللَّیْلِ وَ مَلَکانِ بِالنَّهارِ یَتَعاقِبانَهُ ؛آنها به فرمان خداوند انسان را حفظ می کنند از این که در چاهی سقوط کند یا دیواری بر او بیفتد یا حادثه دیگری برایش رخ دهد تا زمانی که مقدرات حتمی فرا رسد در آن هنگام آنها کنار می روند و او را تسلیم حوادث می کنند.دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ می کنند و دو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام می دهند». (1)

این سخن را با آیه دیگری از قرآن مجید ادامه می دهیم: «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ» ؛و اوست که بر بندگان خود تسلط کامل دارد و مراقبانی بر شما می گمارد تا هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد؛(در این هنگام،) فرستادگان ما جان او را می گیرند؛و آنها (در نگهداری حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهی نمی کنند». (2)

البته هیچ کدام از این آیات و روایات مفهومش این نیست که انسان،بر اثر بی احتیاطی ها خود را در کام مرگ فرو برد و در پرتگاه ها بدون رعایت احتیاط گام بگذارد،چرا که همه اینها از قبیل اجل معلق یا مشروط است که اگر انسان رعایت موازین کند خطر از او فاصله می گیرد و اگر رعایت نکند گرفتار می شود.

آنچه امام بیان فرموده درباره اجل حتمی است که «جُنَّةٌ حَصینَةٌ» و«سپر محافظ» است.

ص:557


1- 1) .تفسیر برهان،ج 3،ص 235،ذیل آیه مورد بحث.
2- 2) .انعام،آیه 61.

این سخن را با حدیث دیگری از امیرمؤمنان که مرحوم کلینی در کافی آورده است پایان می دهیم:امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إنَّ أمیرَ الْمُؤمِنینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ جَلَسَ إلی حائِطٍ مائِلٍ یَقْضی بَیْنَ النّاسِ فَقالَ بَعْضُهُمْ:لا تَقْعُدْ تَحْتَ هذَا الْحائِطِ فَإِنَّهُ مُعْوِرٌ ؛امیرمؤمنان علیه السلام زیر دیوار کجی نشسته بود و در میان مردم قضاوت می کرد.

بعضی عرض کردند:زیر این دیوار منشین که معیوب است».امام علیه السلام فرمود:

«حَرَسَ امْرَأً أجَلُهُ فَلَمّا قامَ سَقَطَ الْحائِطُ ؛اجل (حتمی) از هر کسی پاسداری می کند (امام علیه السلام این سخن را گفت و از زیر دیوار برخاست) هنگامی که برخاست دیوار سقوط کرد». (1)

کوتاه سخن این که گر چه ما باید از مظان خطر بپرهیزیم و فقها فتوا داده اند که به هنگام خطر و طوفان سوار کشتی شدن حرام است و اگر کسی از جاده خطرناکی برود نماز او تمام خواهد بود،زیرا سفر،سفر معصیت است؛ولی با این حال اقدام ما برای پرهیز از خطر تنها اجل معلق را از ما دور می سازد و اگر اجل حتمی فرا رسیده باشد هیچ راه فراری ندارد تا آن اجل فرا نرسیده انسان محفوظ است و هنگامی که آن فرا رسید دفاع از آن امکان پذیر نیست.

قرآن مجید در آیه 154 سوره آل عمران درباره کسانی که (بعد از حادثه احد) گمان های نادرستی به خدا می بردند و می گفتند:اگر بنا بود ما پیروز شویم در اینجا کشته نمی شدیم می فرماید:ای پیغمبر! به آنها بگو «لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ» ؛اگر شما در خانه هایتان هم بودید آنهایی که مقرر بود کشته شوند قطعاً به سوی قتلگاه خود بیرون می آمدند-و به قتل می رسیدند».

بنابراین توجه به تقسیم اجل به حتمی و غیر حتمی پاسخی است برای سؤالاتی که پیرامون این کلام حکمت آمیز و روایات مشابه آن عنوان می شود.

ص:558


1- 1) .کافی،ج 2،ص 58.

گفتار حکیمانه 202- بیعت مشروط!

اشاره

و قال علیه السلام

و قد قال له طلحة والزبیر:نُبایِعُکَ عَلی أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الْأَمْر:

لَا،وَ لکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی الْقُوَّةِ وَ الْاِسْتِعَانَةِ،وَ عَوْنَانِ عَلَی الْعَجْزِ وَ الْأَوَدِ.

امام علیه السلام در پاسخ طلحه و زبیر آنجا که به امام پیشنهاد خلافت شورایی کردند و گفتند با تو بیعت می کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم، فرمود:

نمی شود (زیرا شرکت در خلافت معنا ندارد) شما شریک در تقویت و کمک و یار و یاور به هنگام ناتوانی و سختی و مشکلات باشید. (1)

ص:559


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:آنچه در این کلام کوتاه پرمعنا آمده برگرفته از گفتار طولانی است که میان امام و طلحه و زبیر رد و بدل شده و آن را ابوجعفر اسکافی بغدادی (متوفای 240) در کتاب خود آورده است.ابن ابی الحدید نیز تمام این سخن را در شرح نهج البلاغه خود نوشته و ابن قتیبه دینوری نیز در کتاب الامامة والسیاسة و یعقوبی در تاریخش ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 165).ابن ابی الحدید در جلد 7،ص 35 تا 43.ما این نامه را در ذیل خطبه چهارم در جلد اوّل،ص 420 به بعد آورده ایم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 165).

ص:560

شرح و تفسیر

بیعت مشروط!

«این کلام حکیمانه را امام علیه السلام در پاسخ طلحه و زبیر فرمودند آنجا که به امام پیشنهاد خلافت شورایی کردند و گفتند با تو بیعت می کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم.امام در پاسخ آنها فرمود:نمی شود (شرکت در خلافت معنا ندارد) شما شریک در تقویت و کمک و یار و یاور به هنگام ناتوانی و سختی و مشکلات باشید»؛ (وَ قالَ علیه السلام وَ قَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبِیرُ:نُبایِعُکَ عَلی أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الْأَمْر:لَا،وَ لکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی الْقُوَّةِ وَ الْاِسْتِعَانَةِ،وَ عَوْنَانِ عَلَی الْعَجْزِ وَ الْأَوَدِ).

آیا منظور طلحه و زبیر این بود که واقعاً خلافت شورایی باشد و آنها با علی علیه السلام شریک در تصمیم گیری شوند.یا مقصود این بود که بخشی از قلمرو حکومت اسلامی را امام به آنها بسپارد آن گونه که از بعضی روایات استفاده می شود؟ در بعضی از منابع معروف آمده است آن روز که زبیر با امام علیه السلام بیعت کرد امام به او فرمود:من از این می ترسم که تو پیمان خود را بشکنی،عرض کرد:

هرگز بیم نداشته باش تا ابد چنین کاری را نخواهم کرد.امام فرمود:آیا خداوند شاهد و گواه بر این موضوع باشد،عرض کرد:آری.چیزی نگذشت که آن دو به امیرمؤمنان علیه السلام عرض کردند:می دانی در زمان عثمان چه اندازه به ما جفا شد و او همواره طرفدار بنی امیه بود؛اما اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده بعضی از

ص:561

این فرمانداری ها را در اختیار ما بگذار امام فرمود:به قسمت الهی راضی باشید تا در این باره فکر کنم.سپس افزود:آگاه باشید من کسی را در این امانت شریک می کنم که از دین و امانت او راضی و مطمئن باشم.

از سویی دیگر هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام به معاویه نامه نوشت که مردم با من بیعت کردند تو هم از اهل شام برای من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست و معاویه (سخت دست پاچه شد) و نامه ای برای زبیر نوشت و او را به عنوان امیرالمؤمنین خطاب کرد و گفت:از تمام مردم شام برای تو بیعت گرفتم با سرعت به سوی کوفه و بصره برو و این دو شهر را تسخیر کن که اگر آن دو را تسخیر کنی دیگر هیچ مشکلی نخواهی نداشت. (1)

از اینجا روشن می شود این که طلحه و زبیر به هنگام بیعت و طبق بعضی از روایات مدتی بعد از بیعت خدمت امام علیه السلام آمدند و گفتند:ما بیعت کرده ایم که با تو شریک باشیم منظورشان این بود که حکومت بصره و کوفه را امام به آنها بسپارد و به این ترتیب بر تمام عراق مسلط شوند و دست به دست معاویه بدهند شام را هم در اختیار بگیرند تا قسمت عمده کشور اسلام تحت سیطره آنها واقع شود.با این توضیح می فهمیم چرا امام علیه السلام دست رد بر سینه آنها گذاشت و این جواب حکیمانه پرمعنا را به آنها داد.

در کتاب خلفای ابن قتیبه که از علمای مشهور اهل سنت است و در قرن سوم می زیسته تحت عنوان رفت و آمد طلحه و زبیر نزد علی علیه السلام چنین آمده است:بعد از تمام شدن بیعت،طلحه و زبیر نزد آن حضرت آمده عرض کردند:می دانی برای چه با تو بیعت کرده ایم؟ فرمود:آری برای این که گوش به فرمان من باشید و اطاعت کنید؛همان بیعتی که با ابوبکر و عمر و عثمان کردید.آنها (با صراحت) گفتند:نه ما با تو بیعت کردیم که شریک تو در امر خلافت باشیم.امام علیه السلام فرمود:

ص:562


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 1،ص 230 و 231.

چنین نیست.بلکه شما شریک در همکاری و کمک در برابر مشکلات و رنج ها هستید.این در حالی بود که«زبیر»شک نداشت که علی علیه السلام حکومت عراق را به او می سپارد و حکومت یمن را به«طلحه».هنگامی که برای آنها روشن شد که علی علیه السلام حکومتی را به آنها نمی سپارد شکایت خود را از آن حضرت آشکار ساختند«زبیر»در میان جمعیتی از قریش گفت:«هذا جَزائُنا مِنْ عَلِیٍ ّ قُمْنا لَهُ فی أمْرِ عُثْمانَ حَتّی أثْبَتْنا عَلَیْهِ الذَّنْبُ وَ سَبَبْنا لَهُ الْقَتْلُ وَ هُوَ جالِسٌ فی بَیْتِهِ وَ کَفَی الْأمْرُ فَلَمّا نالَ بِنا ما أرادَ جَعَلَ دُونَنا غَیْرَنا؛این پاداش ماست از سوی علی! ما در کار عثمان به نفع او قیام کردیم و گناهکاری او را ثابت نمودیم و عوامل قتل او را فراهم ساختیم در حالی که علی در خانه خود نشسته بود و ما مشکل را حل کردیم؛اما هنگامی که به وسیله ما به مقصودش رسید (و حکومت را در اختیار گرفت) دیگران را بر ما مقدم داشت. (1)

از این عبارت به خوبی روشن می شود که آنها واقعاً اهل توطئه و سیاست های مکارانه و دور از تقوا و پرهیزگاری بودند و این که بعضی گمان می کنند خوب بود علی علیه السلام مقامی به آنها می داد تا ساکت شوند اشتباه بزرگی است؛آنها نه صلاحیت و شایستگی و تقوا برای فرمانداری و استانداری کشور اسلام داشتند و نه به آن قانع بودند.دست در دست معاویه داشتند و می خواستند حکومت بر مسلمانان را به زور و از طریق دغل کاری به چنگ آورند و تقوای امیرمؤمنان علی علیه السلام هرگز پذیرای چنین مطلبی نبود.

در ذیل روایت بالا نیز آمده است که علی علیه السلام هنگامی که از سمپاشی های طلحه و زبیر آگاه شد به ابن عباس فرمود:تو چه پیشنهاد می کنی؟ ابن عباس گفت:من چنین فکر می کنم که آنها عاشق حکومت اند؛بصره را به زبیر بسپار و کوفه را به طلحه.امام علیه السلام خندید فرمود:وای بر تو! در کوفه و بصره

ص:563


1- 1) .الامامة و السیاسة،ج 1،ص 70 و 71.

مردان باشخصیت و اموال فراوانی وجود دارد که اگر آن دو به حکومت آن برسند بر گردن مردم سوار می شوند،سفیهان را از طریق طمع و ضعیفان را با فشار و قدرتمندان را با زور تحت سیطره خود می گیرند (و مردم را بدبخت می کنند و چهره حکومت اسلامی را به کلی تغییر می دهند).

***

ص:564

گفتار حکیمانه 203- اندرزی بسیار حکیمانه

اشاره

و قال علیه السلام

أَیُّهَا النَّاسُ،اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ،وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ،وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ،وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ،وَ إِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

ای مردم! از خدایی بترسید که اگر سخنی بگویید می شنود و اگر چیزی را در دل پنهان دارید می داند و بر مرگ پیشی گیرید که اگر از آن فرار کنید

به شما دست می یابد و اگر بایستید شما را می گیرد

و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد. (1)

ص:565


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر تنها سند دیگری که مربوط به قبل از سید رضی برای این گفتار حکیمانه نقل می کند چیزی است که«مبرد»در کتاب تاریخ خود معروف به کامل آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 166). البته در منابعی که بعد از سید رضی تألیف شده این سخن کراراً از مولا امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده؛از جمله در کتاب جواهر المطالب ابن دمشقی آمده است هنگامی که علی علیه السلام این سخن را فرمود«ابن عباس»شدیداً تحت تاثیر قرار گرفت و گفت:سبحان الله گویی این سخن قرآنی است که از آسمان نازل شده است.(جواهر المطالب،ج 2،ص 155،ح 102).

ص:566

شرح و تفسیر

اندرزی بسیار حکیمانه

امام علیه السلام در این گفتار نورانی که به گفته«ابن عباس»شبیه آیات قرآنی است روی دو نکته تکیه می کند:نخست درباره آگاهی خدا بر افعال و رفتار و نیات انسان ها هشدار می دهد و سپس درباره مرگی که هرگز انسان را فراموش نمی کند و می فرماید:«ای مردم! از خدایی بترسید که اگر سخنی بگویید می شنود و اگر چیزی را در دل پنهان دارید می داند و بر مرگ پیشی گیرید که اگر از آن فرار کنید به شما دست می یابد و اگر بایستید شما را می گیرد و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ،اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ،وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ،وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ،وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ،وَ إِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ) .

همه آنچه امام در این گفتار حکیمانه فرموده در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است.در آیه 7 سوره«مجادله»می خوانیم:

«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» ؛آیا نمی دانی که خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است می داند؛هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمی کنند مگر این که خدا چهارمین آنهاست،و هیچ گاه پنج نفر با هم

ص:567

نجوا نمی کنند مگر این که خداوند ششمین آنهاست،و نه تعدادی کمتر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آنهاست هر جا که باشند،سپس روز قیامت آنها را از اعمالشان آگاه می سازد،چرا که خدا به هر چیزی داناست».

در جایی دیگر می فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ؛ما انسان را آفریدیم و وسوسه های نفس او را می دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم!». (1)

در جایی دیگر می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلی عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ؛بگو مرگی که از آن فرار می کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده می شوید؛آن گاه شما را از آنچه انجام می دادید خبر می دهد». (2)

به راستی اگر انسان ایمان محکمی به محتوای این آیات و محتوای کلام امام علیه السلام داشته باشد تسلیم هوای نفس و وسوسه های شیطان و آلوده به گناه و معاصی نخواهد شد.

نیز اگر انسان مرگی را که برای همه مسلم است فراموش نکند و بداند این زندگی دیر یا زود پایان می گیرد و آنچه را برای گردآوری آن تلاش کرده رها می سازد و رخت بر می بندد و سپس در دادگاه عدل پروردگار حضور می یابد و نامه اعمال خود را که به مقتضای «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصاها» 3 همه اعمال و گفتار او از کوچک و بزرگ را در دست دارد و باید پاسخ گوی همه آنها باشد،به یقین چنین انسانی با چنین اعتقادی جز در راه تقوا گام بر نمی دارد.

ص:568


1- 1) .ق،آیه 16.
2- 2) .جمعه،آیه 8.

مشکل انسان از آنجا شروع می شود که حضور نظارت خدا را در اعمال و گفتارش در همه حال فراموش کند و مرگ را به دست نسیان بسپارد.عجیب این است که در زندگی معمولی دنیا اگر تبهکاران احساس کنند مأموران انتظامی در جایی حضور دارند و آنها را دستگیر می کنند و به دادگاه تحویل می دهند قطعاً دست به کار خلافی نمی زنند؛حضور پلیس از یک طرف و دادگاهی که در انتظار است از طرفی دیگر آنها را از اعمالشان باز می دارد.تنها به جایی می روند که پلیس حضور نداشته نباشد و یا اگر گرفتار شوند مدرکی در دادگاه برای اعمال خلاف آنها به دست قضات نیفتد.با این حال چگونه ممکن است انسان ایمان به خدایی داشته باشد که از رگ قلب یا رگ گردنش به او نزدیکتر است و در همه جا فرشتگان الهی مراقب اعمال او هستند و همه را ثبت و ضبط می کنند.به علاوه دادگاه قیامت قطعی و یقینی است.چگونه ایمان به این امور با آلودگی به ظلم و گناه می سازد؟

مرحوم علامه مجلسی در حدیثی از امیرمؤمنان نقل می کند که ضمن خطبه مفصلی معروف به خطبه«دیباج»فرمود:

«وَ أفیضُوا فی ذِکْرِ اللّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ الذِّکْرِ وَ هُوَ أمانٌ مِنَ النِّفاقِ وَ بَرائَةٌ مِنَ النّارِ وَ تَذْکیرٌ لِصاحِبِهِ عِنْدَ کُلِ ّ خَیْرٍ یَقْسِمُهُ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَهُ دَوِیٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ ؛بشتابید به سوی ذکر خدای متعال که بهترین ذکر است و انسان را از نفاق در امان می دارد و سبب برائت از آتش دوزخ است و نعمت هایی را که خدا به او می دهد یادآوری می کند و این ذکر صدایی در زیر عرش خدا طنین انداز دارد». (1)

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أکْثِرُوا ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإنَّهُ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ وَ یَزْهَدُ فِی الدُّنْیا ؛زیاد به یاد مرگ باشید که گناهان را محو می کند و انسان را نسبت به زرق و برق دنیا بی اعتنا می سازد». (2)

ص:569


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 291.
2- 2) .مجموعه ورام،ج 1،ص 269.

شرح بیشتری در مورد ذکر خداوند در جلد هشتم همین کتاب،ص 365 و در مورد یاد مرگ در جلد هفتم ص 271 مطالبی آمده است.

***

ص:570

گفتار حکیمانه 204 - تو نیکی کن هر چند سپاسگزاری نکنند

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لَا یَشْکُرُهُ لَکَ،فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لَا یَسْتَمْتِعُ بِشَیْءٍ مِنْهُ،وَ قَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا

أَضَاعَ الْکَافِرُ،«وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» .

امام علیه السلام فرمود:

به علت ناسپاسی افراد،از کار نیک مضایقه نکنید چرا که (در مقابل) گاه کسی از تو سپاسگزاری می کند که از عمل نیکت هیچ بهره ای نبرده و چه بسا همین شکرگزاری اثرش بیش از ناسپاسی افراد ناسپاس باشد و (برتر از

همه اینها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد. (1)

ص:571


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر از«مبرد»در کتاب الفاضل در باب«الشکر للصنایع»می نویسد:از طرق مختلف از علی علیه السلام این سخن نقل شده و بیهقی در کتاب المحاسن و المساوی همین کلام حکیمانه را با تعبیر متفاوتی آورده است و همچنین صدوق در کتاب امالی و ابو هلال عسکری در کتاب دیوان المعانی.اینها کسانی هستند که قبل از سید رضی می زیسته اند.بعد از سید رضی نیز جماعتی از دانشمندان را ذکر می کند که این گفتار حکیمانه را از علی علیه السلام نقل کرده اند با تفاوت هایی که نشان می دهد از منابعی غیر از نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 166). قاضی قضاعی نیز در دستور معالم الحکم آن را ضمن کلام مبسوطی با تفاوت فراوان نقل کرده است.

ص:572

شرح و تفسیر

تو نیکی کن هر چند سپاسگزاری نکنند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه همگان را دعوت به کار نیک به افراد نیازمند می کند خواه سپاسگزار باشند یا ناسپاسی کنند،می فرماید:«به علت ناسپاسی افراد،از کار نیک مضایقه نکنید،چرا که (در مقابل) گاه کسی از تو سپاسگزاری می کند که از عمل نیکت هیچ بهره ای نبرده و چه بسا همین شکرگزاری اثرش بیش از ناسپاسی افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه اینها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد»؛ (لَا یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لَا یَشْکُرُهُ لَکَ،فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لَا یَسْتَمْتِعُ بِشَیْءٍ مِنْهُ،وَ قَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ:«وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ») .

می دانیم مردم دو گروهند:افراد پر توقع و ناسپاس که همواره انتظار نیکی دارند؛ولی به هنگامی که از آن بهره مند شدند ناسپاسی می کنند.گاه می گویند:اگر بیشتر از این بود بهتر بود،گاه می گویند:ای کاش به این صورت انجام نمی شد و به شکل دیگری انجام می شد و گاه می گویند:اگر کسی نیکی کرده است وظیفه اش نیکی کردن بوده است و امثال آنها.

در برابر آنها گروه دیگری هستند که در برابر نیکی ها سپاسگزارند حتی گاه از نیکی هایی که در حق دیگران شده سپاسگزاری می کنند؛مثلاً می گویند:فلان انسان چه آدم سخاوتمند و خوش قلب و نیکوکار است که در حق برادر

ص:573

نیازمندش این همه نیکی می کند،مادر دردمندش را کاملاً مراقبت می نماید و برای بستگانش پیوسته در حال خدمت است.

از آنجا که کار نیک جاذبه فوق العاده ای دارد اگر کسانی که در حقشان نیکی شده ناسپاسی کنند،افراد دیگری هستند که سپاسگزار باشند و جالب توجه این که سپاسگزاری کسانی که از کار نیک بهره ای نبردند بسیار با ارزش تر از سپاسگزاری کسانی است که از آن بهره مند شده اند،چرا که آنها که بهره مند شده اند وظیفه سپاسگزاری دارند.به علاوه ممکن است به طمع کارهای نیک آینده سپاسگزاری کنند؛اما کسانی که از آن بهره ای نمی گیرند از صمیم دل به افراد نیکوکار احترام می گذارند.

گذشته از همه اینها،می دانیم همه نیکی ها از سوی خداست؛قدرت بر انجام کار نیک و توفیق به آن و تمایلات درونی درباره آن همه از سوی خداست که ما با استفاده از اختیار خود آنها را به کار می گیریم و کار نیک انجام می دهیم.در عین حال،خداوند از نیکوکاران سپاسگزاری می کند و این برتر از هر سپاسگزاری است.

درباره مجاهدانی که با جان و مال خود از آیین خدا دفاع کرده اند،قرآن مجید سخنی دارد؛آئینی که منفعت آنها در آن است و برای آنها تشریع شده،با این حال خداوند خودش را خریدار و مجاهدان را فروشنده و ثمن این معامله را بهشت برین قرار می دهد و به آنها درباره چنین معامله پرسودی تبریک می گوید.آیا اگر تمام دنیا در برابر جهاد مجاهدان ناسپاسی کنند این سپاسگزاری خداوند کافی نیست؟ «إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ». 1

ص:574

در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام می خوانیم که می فرماید:

«یَدُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَوْقَ رُؤُوسِ الْمُکَفِّرینَ تُرَفْرِفُ بِالرَّحْمَةِ ؛دست خدای متعال بالای سر کسانی است که در برابر نعمت هایشان ناسپاسی می شود و رحمت خود را بر سر آنها می گستراند». (1)

از جمله اموری که می تواند مایه تسلی خاطر انسان در برابر ناسپاسی ها شود این است که بدانیم این موضوع منحصر به ما نیست؛این ناسپاسی ها در برابر پیامبران بزرگ خدا با آن همه زحمت هایی که برای هدایت مردم کشیدند به ویژه در برابر پیامبر اسلام و ائمه معصومان علیهم السلام به شکل گسترده ای انجام شد.در حدیثی که امام موسی بن جعفر از پدران گرامی اش علیهم السلام نقل می کند آمده است:

«کانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُکَفَّراً لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُ وَ لَقَدْ کانَ مَعْرُوفُهُ عَلَی الْقُرَشِیَّ وَ الْعَرَبِیِ ّ وَ الْعَجَمِیِ ّ وَمَنْ کانَ أعْظَمَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ مَعْروفاً عَلی هذَا الْخَلْق؟ وَ کَذلِکَ نَحْنُ أهْلُ الْبَیْتِ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُنا وَ خِیارُ الْمُؤْمِنینَ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُمْ ؛رسول خدا صلی الله علیه و آله در برابر نیکی ها و خدماتی که داشت ناسپاسی می شد، خیر و نیکی آن حضرت نه تنها به قریش می رسید،بلکه تمام عرب و عجم از آن بهره مند می شدند آیا کسی پیدا می شود که نیکی و کار خیرش از رسول خداوند نسبت به این مردم بیشتر باشد؟ و همچنین ما اهل بیت در برابر ناسپاسی ها قرار داریم؛نیکی ها و خدمات ما شکرگزاری نمی شود و نیکان اهل ایمان نیز مورد ناسپاسی قرار می گیرند و از نیکی آنها تشکر نمی شود». (2)

بنابراین نباید این گونه ناسپاسی ها ما را در انجام کار خیر سست و بی رغبت کند.افراد زیادی هستند که حتی کارهای خیر ما شامل آنها نمی شود؛ولی آنها قدردانی می کنند و بالاتر از همه،خدا و پیامبر و ائمه قدردان و سپاسگزارند.

ص:575


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 16،ص 308.
2- 2) .همان.

نکته:

قدردانی از بخشنده نعمت

همان گونه که انسان باید شکر نعمت های پروردگار را بگزارد،هرچند هیچ انسانی قادر بر این کار نیست،حداقل اعتراف به عدم توانایی شکر نعمت کند که این خود نوعی شکر نعمت است،باید در برابر انسان ها نیز همین حالت را داشته باشد و شکر خالق بدون شکر خلق،همان خلقی که واسطه نعمت بوده،کامل نمی شود.در همین زمینه حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که می فرماید:

«روز قیامت که می شود بنده ای را در صحنه محشر حاضر می کنند و در حضور خدای متعال می ایستد و خداوند دستور می دهد او را به سوی آتش دوزخ ببرند.

عرضه می دارد:خداوندا! دستور دادی مرا به سوی دوزخ ببرند در حالی که قرآن می خواندم (و به قرآن عمل می کردم) خدا می فرماید:بنده من،نعمت هایی به تو عرضه داشتم و تو شکر نعمت نگزاردی.عرضه می دارد:پروردگارا! تو فلان نعمت را به من دادی و من فلان گونه شکر آن را ادا کردم و نعمت دیگری به من دادی شکر آن را نیز گزاردم و پیوسته نعمت ها را ذکر می کند و شکرگزاری آنها را.خدای متعال می فرماید:بنده من راست می گویی؛ولی تو شکرگزاری در برابر کسی که واسطه نعمت بر تو بود نداشتی و من به ذات مقدسم سوگند خورده ام که شکر بنده ای را نپذیرم که در برابر واسطه نعمت من به خلقم شکرگزار نباشد. (1)

از این حدیث و احادیث متعدد دیگر روشن می شود که شکر خالق از شکر مخلوق نمی تواند جدا باشد؛زیرا غالباً نعمت های الهی از سوی واسطه هایی به انسان می رسد.

از همه مهم تر نعمت هدایتی است که از سوی رسول اکرم و امامان معصوم علیهم السلام به ما رسیده که بیش از همه باید شکرگزار آنها باشیم و شاید سلام

ص:576


1- 1) .بحارالانوار،ج 7،ص 224.

و درود ما به پیشگاه آنها بخشی از این شکرگزاری محسوب شود.حتی به مقتضای «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» 1 خداوند نیز با ارسال رحمتش بر آنها،از زحماتشان تشکر می کند و مؤمنان نیز باید از طریق تقاضای رحمت الهی بر آنها شکرگزار باشند.

همچنین در برابر اساتید و آنهایی که ما را با این منابع هدایت آشنا کرده اند شکرگزار باشیم و در برابر پدر و مادر که خداوند توصیه به خصوص آنها را در قرآن مجید کرده،آنجا که خطاب به آنها کرده می فرماید: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ». 2

و همچنین تمام کسانی که به نوعی به ما خدمت معنوی یا مادی کرده اند؛در هر لباس و مقامی که باشند شکرگزار باشیم.

به یقین این شکرگزاری ها افزون بر این که باعث پرورش روح انسان می شود، نیکوکاران را به کار نیک بیشتر تشویق و غیر نیکوکاران را در این زمره وارد می کند و اگر می بینیم در دنیای امروز طی مراسمی از افراد برتر در هر رشته و هر برنامه ای قدردانی می کنند و لوح سپاس به آنها می دهند برای همان آثار مثبتی است که این کار در پیشرفت جامعه دارد.

***

ص:577

ص:578

گفتار حکیمانه 205- وسعت پیمانه علم

اشاره

و قال علیه السلام

کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ،فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ .

امام علیه السلام فرمود:

هر ظرفی بر اثر قرار دادن چیزی در آن از وسعتش کاسته می شود مگر پیمانه علم که هرقدر از دانش در آن جای گیرد وسعتش افزون می گردد! (1)

ص:579


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه،تنها به روایت آمدی در غررالحکم اشاره کرده.(که البته با تفاوت مختصری آن را آورده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 168). اضافه بر این«لیثی»از علمای قرن ششم نیز آن را با تفاوت در کتاب خود به نام عیون الحکم و المواعظ،ص 376 آورده است.

ص:580

شرح و تفسیر

وسعت پیمانه علم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره اهمیت علم و دانش اشاره می کند و می فرماید:«هر ظرفی بر اثر قرار دادن چیزی در آن از وسعتش کاسته می شود مگر پیمانه علم که هرقدر از دانش در آن جای گیرد وسعتش افزون می گردد!»؛ (کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ،فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ) .

این نکته بسیار دقیقی است که امام علیه السلام به آن اشاره فرموده است.حقیقت این است که در«وعاء»(ظرف) مادی گنجایش محدودی وجود دارد که اگر چیزی در آن قرار دهند تدریجاً محدود و سرانجام پر می شود به گونه ای که قابل قرار دادن چیز دیگری در آن نیست؛ولی روح و فکر و قوه عاقله انسان کاملاً با آن متفاوت است؛هرقدر علوم تازه در آن قرار دهند گویی گنجایش بیشرتی پیدا می کند هر علمی سرچشمه علم دیگری می شود و هر تجربه ای تجربه دیگری با خود می آورد وبه یک معنا تا بی نهایت پیش می رود و این دلیل اهمیت فوق العاده آن و اشاره است به این که ما از فراگیری علوم هرگز خسته نشویم که واقعاً خسته کننده نیست،بلکه نشاط آور و روح پرور است.هنگامی که انسان می بیند در کنار نهالی که از یک مسئله علمی در سرزمین مغز خود کاشته نهال های دیگری جوانه می زند و می روید و اطراف خود را پر گل می کند،قطعاً به شوق و نشاط می آید.

حتی مغزهای کامپیوتری که در عصر و زمان ما به وجود آمده و بعضی از روی

ص:581

ناآگاهی گمان می برند می تواند روزی جانشین مغز انسان شود هر کدام ظرفیت محدودی دارند که وقتی اشباع شد مطلب تازه ای را نمی پذیرد در حالی که روح آدمی چنین نیست و بسیارند دانشمندان بزرگی که تا آخرین لحظه های عمر در تکاپوی علم و دانش بوده و هر روز حتی در واپسین ساعات عمر حقیقت تازه ای را کشف می کردند.

از جمله کسانی که به این حقیقت در شرح کلام حکیمانه بالا اشاره کرده ابن ابی الحدید معتزلی است که در شرح نهج البلاغه خود چنین می گوید:«در ذیل این کلام سرّ عظیمی نهفته شده و رمزی است به معنای شریف پیچیده ای که طرفداران نفس ناطقه (روح مجرد) از این راه دلیل برای اثبات عقیده خود گرفته اند نتیجه آن این است که قوای جسمانی بر اثر تکرار افعال خسته و ناتوان می شوند؛مثلاً هر گاه با چشم های خود پیوسته صحنه هایی را ببینیم چشم خسته می شود و اگر باز هم ادامه دهیم ممکن است چشم صدمه ببیند.همچنین است گوش انسان از شنیدن صداهای مکرر به زحمت می افتد (و خسته و ناتوان می گردد) و چنین است سایر قوای جسمانی؛ولی وقتی به قوه عاقله می رسیم می بینیم قضیه برعکس است،چرا که هر گاه معقولات بیشتری به این قوه وارد گردد،نیرو و توان و وسعت و انبساط آن بیشتر می شود و آمادگی برای درک مسائل جدیدی غیر از آنچه قبلاً دریافته پیدا می کند و در حقیقت تکرار معقولات شمشیر آن را تیزتر کرده و زنگار آن را می زداید و به همین دلیل می توان گفت:قوای جسمانی همه مادی هستند؛اما قوه عاقله مجرد است و ماورای مادیات». (1)یکی از بخش های قوه عاقله،حافظه انسان است که همه چیز را در خود حفظ می کند در حالی که قوای مادی این چنین نیست.

این کلام حکیمانه پیام های متعددی دارد از جمله این که انسان هرگز نباید از

ص:582


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 25.

فراگیری علم و دانش خسته شود یا گمان کند به مرحله نهایی علم و دانش رسیده است.بداند به سمتی حرکت می کند که هر قدر جلوتر می رود وسیع تر می شود.

در حدیث معروفی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْهُومانِ لا یَشْبَعُ طالِبُهُما طالِبُ الْعِلْمِ وَ طالِبُ الدُّنْیا ؛دو گروه گرسنه اند و هرگز سیر نمی شوند:طالبان عمل و طالبان دنیا». (1)

به همین دلیل تحصیل علم در اسلام از جهات مختلف نامحدود است:از نظر مدت حدیث معروف از پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود:

«أُطْلُبُ الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ إِلَی اللَّحْدِ ؛از گهواره تا گور دانش بجوی»گرچه آن را در جوامع حدیثی نیافتیم.

از نظر مکان در حدیث دیگری می خوانیم:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصّینِ ؛به دنبال علم و دانش بروید هرچند در سرزمین چین باشد». (2)

از نظر مقدار کوشش در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَ سَفْکِ الْمُهَجِ ؛در طلب دانش باشید هرچند برای تحصیل آن در دریاها فرو روید و خون خود را فدا کنید». (3)

از نظر استاد در حدیث دیگری می خوانیم:

«الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها حَیْثُ وَجَدَها ؛علم و دانش گمشده فرد با ایمان است،نزد هر کس باشد گمشده خود را مطالبه می کند». (4)

این سخن را با حدیثی که از امیرمؤمنان علیه السلام در غرر الحکم آمده است پایان می دهیم:

«الْعالِمُ مَنْ لا یَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ وَ لا یَتَشَبَّعُ بِهِ ؛عالم و دانشمند کسی است که هرگز از علم و دانش سیر نمی شود و اظهار سیری نیز می کند». (5)

ص:583


1- 1) .بحار الانوار،ج 1،ص 183.
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 27،ص 27 (با توجه به این که در آن زمان آخرین نقطه آباد شناخته شده دنیا چین بود).
3- 3) .بحار الانوار،ج 75،ص 277.
4- 4) .عوالی اللئالی،ج 4،ص 81.
5- 5) .غرر الحکم،ح 75.

ص:584

گفتار حکیمانه 206- در برابر جاهلان بردبار باش

اشاره

و قال علیه السلام

أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَی الْجَاهِلِ.

امام علیه السلام فرمود:

نخستین نتیجه ای که شخص بردبار از بردباری خود می برد این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وی حمایت خواهند کرد. (1)

ص:585


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته کتاب مصادر،این کلام حکیمانه را پیش از سید رضی در نهج البلاغه،ابن قتیبة در عیون الاخبار و ابن عبد ربه در عقد الفرید با تفاوت هایی آورده اند و بعد از مرحوم سید رضی در کتب زیادی از جمله کنز الفوائد،ربیع الابرار زمخشری و دستور معالم الحکم نوشته قاضی قضاعی و نهایة الارب نویری آمده است و با توجه به این که بسیاری از آنها با تفاوت هایی در عبارت آن را نقل کرده اند روشن می شود که از منابعی جز نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 168).

ص:586

شرح و تفسیر

در برابر جاهلان بردبار باش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،به یکی از آثار ارزنده حلم و بردباری در مقابل سفیهان و جاهلان اشاره کرده می فرماید:«نخستین نتیجه ای که شخص بردبار از بردباری خود می برد این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وی حمایت خواهند کرد»؛ (أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَی الْجَاهِلِ) .

بعضی از ارباب لغت«حلم»را به معنای خویشتن داری به هنگام هیجان غضب دانسته اند و از آنجا که این حالت از عقل و خرد نشأت می گیرد،گاه واژه «حلیم»به معنای عاقل به کار رفته است.

بسیاری از افراد جاهل و نادان پرادعا،بلندپرواز و پرخاشگرند،ازاین رو هنگامی که در برابر دانشمند وارسته ای قرار گیرند برای اظهار خودنمایی ممکن است انواع اهانت ها را روا دارند.حال اگر شخص عالم و دانشمند و انسان با ایمان و متقی بخواهد در برابر آنها عکس العمل نشان دهد،مقام خود را پایین آورده است؛اما اگر حلم و بردباری در برابر این افراد نادان و بی ادب به خرج دهد و عکس العملی از خود ظاهر نکند،مردم به مظلوم بودن او اعتراف می کنند و به حکم غریزه حمایت از مظلوم که در بسیاری از انسان ها نهفته است به حمایت از او بر می خیزند و جاهل جسور و بی ادب را بر سر جایش می نشانند.

این نخستین نتیجه ای است که افراد حلیم از حلمشان می برند و در واقع دفاع از

ص:587

خود را بر عهده دیگران می نهند.

قرآن مجید درباره عباد الرحمان (بندگان خاص خدا) می فرماید: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» ؛و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)،به آنها سلام می گویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند)». (1)

در جایی دیگر خداوند به پیامبرش دستور می دهد که: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ» ؛(به هر حال) با عفو و مدارا رفتار کن،و به کارهای شایسته دعوت نما،و از جاهلان روی بگردان (و با آنان ستیزه مکن)!». (2)

نیز در مقام مدح انبیای پیشین از صفت حلم نام برده شده است؛از جمله درباره ابراهیم علیه السلام در آیه 114 سوره«توبه»در مدح ابراهیم به سبب حلم و بردباری اش در برابر عموی بت پرست می فرماید: «إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حَلِیمٌ» ؛به یقین ابراهیم مهربان و بردبار بود».

حلم علاوه بر این،آثار فراوان دیگری نیز دارد و آن این که به انسان آرامش می بخشد و وی را از آلوده شدن به گناه به هنگام ستیزه جویی حفظ می کند و از تشدید عداوت دشمن که به جسارت و بی ادبی پرداخته جلوگیری می نماید.

بر پایه همین نکات است که امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه بارها بر اهمیت حلم تأکید ورزیده است؛از جمله در خطبه 193 (خطبه همام) که اوصاف پرهیزگاران را شرح می دهد می فرماید:«یکی از صفات آنها این است که علم را با حلم می آمیزند»؛

(یَمْزَجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ) و در حکمت 31 یکی از شاخه های عدالت،استواری در حلم شمرده شده است.

در کلام حکیمانه ای که پس از این کلام مورد بحث خواهد آمد

ص:588


1- 1) .فرقان،آیه 63.
2- 2) .اعراف،آیه 199.

(حکمت 207) نیز همین معنا تأکید شده و در کلام حکمت آمیز 211،418،424 و 460 اشارات مهمی به اهمیت حلم شده است.

در روایات دیگر اسلامی نیز بر اهمیت حلم و آثار مثبت آن تکیه شده؛از جمله در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«ألا أُخْبِرُکُمْ بِأشْبَهِکُمْ بی أخْلاقاً؟ ؛آیا به شما خبر دهم کدام یک از شما از نظر اخلاق به من شبیه ترید؟». (1)

یاران عرض کردند:آری ای رسول خدا! فرمود:

«أحْسَنُکُمْ أخْلاقاً وَ أعْظَمُکُمْ حِلْماً وَ أبَرُّکُمْ بِقَرابَتِهِ وَ أشَدُّکُمْ إنْصافاً مِنْ نَفْسِهِ فِی الْغَضَبِ وَ الرِّضا ؛آن کس که از همه خوش اخلاق تر و بردبارتر و نیکوکارتر به خویشاوندان خود و باانصاف تر در حال غضب و خشنودی است». (2)

در حدیثی که در غرر الحکم از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«أشْجَعُ النّاسُ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ ؛شجاع ترین مردم کسی است که با نیروی حلم،بر جهل (جاهلان) غالب آید». (3)

در حدیث دیگری از همان حضرت و در همان منبع آمده است:

«إنَّ أفْضَلَ أخْلاقِ الرِّجالِ الْحِلْمُ ؛برترین اخلاق مردان با شخصیت حلم و بردباری است». (4)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«کَفی بِالْحِلْمِ ناصِراً ؛حلم برای یاری انسان کافی است». (5)

در حدیث مفصلی که مرحوم علامه مجلسی در گفت وگوی امام صادق علیه السلام با «عنوان بصری»که برای درک علم به محضر آن حضرت آمده بود نقل می کند، می خوانیم که فرمود:حلم و بردباری تو باید به قدری باشد که اگر کسی به تو

ص:589


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 154.
2- 2) .غرر الحکم،ص 285.
3- 3) .همان.
4- 4) .همان.
5- 5) .کافی،ج 2،ص 112.

بگوید اگر سخن نسنجیده ای درباره من بگویی ده برابر آن به تو می گویم،تو در جواب بگویی اگر تو ده سخن ناسنجیده بگویی من یکی نخواهم گفت

(فَمَنْ قالَ لَکَ إنْ قُلْتَ واحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ واحِدَةً) . (1)

***

ص:590


1- 1) .بحارالانوار،ج 1،ص 226.

گفتار حکیمانه 207 - راه تحصیل بردباری

اشاره

و قال علیه السلام

إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ؛فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

اگر حلیم و بردبار نیستی خود را به بردباری وادار کن (و همانند حلیمان عمل کن) زیرا کمتر شده است کسی خود را شبیه قومی کند و سرانجام از آنان نشود. (1)

ص:591


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر می گوید:مرحوم دیلمی این جمله را با اضافاتی در کتاب اعلام الدین فی صفات المؤمنین آورده است و نامبرده هرچند بعد از مرحوم سید رضی می زیسته اما اختلاف در نقل نشان می دهد که از مصادر دیگری آن را اخذ کرده است.مرحوم کلینی که قبل از مرحوم سید رضی می زیسته این جمله را از امام صادق علیه السلام به این صورت نقل کرده است: «إذا لَمْ تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّم» و با توجه به اتحاد مضمون و این که همه آنها از امامان معصوم گرفته شده و آنها نور واحدی هستند تفاوتی احساس نمی شود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 169).

ص:592

شرح و تفسیر

راه تحصیل بردباری

امام علیه السلام در این کلام نورانی که در واقع تکمیلی است برای کلام حکیمانه گذشته اشاره به نکته دیگری درباره حلم و بردباری می کند و می فرماید:«اگر حلیم و بردبار نیستی خود را به بردباری وادار کن (و همانند حلیمان عمل نما) زیرا کمتر شده است کسی خود را شبیه قومی کند و سرانجام از آنان نشود»؛ (إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ؛فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ) .

کلام حکیمانه پیشین درباره بعضی از آثار مهم حلم بود و امام علیه السلام در این کلام، راه رسیدن به این خلق از اخلاق فضیله را بیان می کند که چون افرادی دارای این صفت نیستند خود را وادار به آن کنند؛مثلاً حادثه خشم آوری واقع می شود و انسان عصبانی می گردد و از درون می جوشد و می خروشد؛ولی خودش را کنترل کند و قیافه ای همچون حلیمان و بردباران به خود بگیرد.این کار در نخستین بار ممکن است بسیار مشکل باشد ولی هرچه تکرار شود آسان تر می گردد تا زمانی که انسان به آن عادت می کند و تبدیل به حالت و سپس تبدیل به ملکه می شود.

البته تمام صفات فضیله را می توان از این راه به دست آورد؛مثلاً علمای اخلاق درباره افراد جبان و ترسو می گویند:خود را در میدان های ترسناک وارد کند و شجاعت را بر خویش تحمیل نماید.پس از مدتی عادت می کند و ملکه

ص:593

شجاعت در او پیدا می شود.

جمله «قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ» نیز دلیل بر این کلیت و عمومیت است و در واقع امام علیه السلام آن را به عنوان درسی فراگیر در مسیر تحصیل فضایل تعلیم داده است و این همان چیزی است که نه تنها علمای اخلاق،بلکه روانشناسان نیز بر آن اصرار دارند و آن را یکی از طرق رفع نقایص روانی می شمارند.

راه دیگر برای تحصیل این صفت مهم اخلاقی،مطالعه حالات علما و پیشوایان بزرگ مخصوصاً رسول اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام است که آنها چقدر در برابر افراد جسور حلیم و بردبار بوده اند.

در حدیثی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده می خوانیم که روزی مرد عربی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و (بدون مقدمه) عبای پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفت و به گردن پیامبر صلی الله علیه و آله انداخت و به شدت کشید به گونه ای که اثر آن روی گردن مبارک حضرت آشکار شد.سپس گفت:ای محمد! از آن مال خدا که نزد توست چیزی به من بده.پیامبر صلی الله علیه و آله نگاهی به او کرد و خندید (اشاره به این که اگر مالی می خواهی راه آن این کار نیست) سپس دستور داد چیزی به او بخشیدند (و از خود هیچ عکس العمل خشنی در برابر او ظاهر نساخت) و این نشانه حلم فوق العاده آن حضرت است. (1)

در حدیث دیگری که در مکارم الاخلاق آمده می خوانیم که گاهی کودکان را خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله می آوردند تا برای آنها دعا کند و مبارک باشند و یا نامی برای آنها انتخاب کند.پیامبر صلی الله علیه و آله کودک را می گرفت و در دامان خود برای احترام به خانواده اش می گذاشت و چه بسا کودک دامان پیامبر صلی الله علیه و آله را تَر می کرد.بعضی از حاضران فریاد می کشیدند،حضرت می فرمود:آرام باشید مانع وی نشوید،او را آزاد می گذاشت تا بولش تمام شود.سپس به او دعا می فرمود یا نامگذاری

ص:594


1- 1) .صحیح مسلم،ج 3،ص 103؛بحار الانوار،ج 16،ص 230.

می کرد.این کار سبب خوشحالی خانواده کودک می شد و احساس می کردند پیامبر صلی الله علیه و آله به هیچ وجه از ماجرای کودکشان ناراحت نشده است.هنگامی که باز می گشتند پیامبر صلی الله علیه و آله لباس و بدن خود را می شست. (1)

از جمله در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی آورده است ذیل بابی که به عنوان«الحلم»عنوان کرده است می خوانیم:امام صادق علیه السلام خدمتکاری داشت که او را به دنبال کاری فرستاد ولی مدتی گذشت و نیامد.امام علیه السلام در جستجوی وی برآمد دید در گوشه ای خوابیده است.امام علیه السلام بالای سرش نشست و او را باد می زد تا زمانی که بیدار شد.در آن هنگام امام علیه السلام به او فرمود:

«یا فُلانَ وَ اللّهِ ما ذلِکَ لَکَ تَنامُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لَکَ اللَّیْلُ وَ لَنا مِنْکَ النَّهارُ ؛ای غلام! به خدا سوگند این سزاوار تو نیست.هم شب را می خوابی هم روز را.شب برای تو باشد و روز برای ما». (2)

مرحوم مفید در کتاب مجالس خود از جابر نقل می کند که امیرمؤمنان علیه السلام شنید مردی«قنبر»را دشنام می دهد و«قنبر»می خواهد به او پاسخ دهد.امام علیه السلام او را صدا زد فرمود:

«مَهْلاً یا قَنْبَر دَعِ الشّاتِمَةَ مُهاناً تَرْض الرَّحْمانَ وَ تَسْخَطُ الشَّیْطانَ وَ تُعاقِبُ عَدُوَّکَ ؛قنبر آرام باش.دشنام دهنده را رها کن که سبب خشنودی خدا و خشم شیطان می شود و این مجازاتی است برای دشمن تو».سپس افزود:

«فَوَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ ما أرْضَی الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْل الْحِلْمِ وَ لا أسْخَطَ الشَّیْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَ لا عُوقِبَ الْأحْمَقُ بِمِثْلِ السُّکُوتِ عَنْهُ ؛به خدایی که دانه را در زمین می شکافد و انسان را می آفریند سوگند هرگز انسان با ایمانی پروردگارش را به چیزی مانند حلم و بردباری خشنود نکرده است و شیطان را به مانند سکوت (در این گونه موارد) خشمگین نساخته و احمق را همانند خاموشی

ص:595


1- 1) .مکام الاخلاق،ص 25.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 112،ح 7.

در برابرش مجازات ننموده است». (1)

این سخن را با کلامی از شریف رضی در کتاب خصائص الائمة پایان می دهیم او در آن کتاب کلام حکیمانه فوق را با اضافه ای روشن گر آورده و چنین نقل کرده است:

«أفْضَلُ رِداءٍ یُرْتَدی بِهِ الْحِلْمُ فَإنْ لَمْ تَکُنْ حَلیماً ...؛برترین لباس لباس حلم است و اگر حلیم نیستی خود را مشابه حلیمان کن...». (2)

***

ص:596


1- 1) .امالی مفید،ص 118.
2- 2) .خصائص الأئمّه،ص 115.

گفتار حکیمانه 208- شش اندرز ناب

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ،وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ،وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ،وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ،وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ،وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ.

امام علیه السلام فرمود:

هر کس به حساب خود برسد سود می برد و آن کس که غافل بماند زیان می بیند.

کسی که (از خدا) بترسد ایمن می گردد و کسی که عبرت گیرد بینا می شود و آن کس که بینا گردد (حقایق را) می فهمد و آن کس که (حقایق را) بفهمد دانا می شود. (1)

ص:597


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که جمله اول از این کلام حکیمانه در غررالحکم و جمله دوم و سوم در کتاب کنزالفوائد با تفاوتی ذکر شده و سایر جمله ها هماهنگ با قرآن مجید و سنت پاک نبوی و عقل و ذوق سلیم است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 170). مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار حدیثی شبیه همین گفتار حکیمانه را از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام با اضافاتی نقل کرده است.(بحار الانوار،ج 75،ص 352).

ص:598

شرح و تفسیر

شش اندرز ناب

در این کلام حکیمانه شش جمله وجود دارد که سه جمله از آن مستقل از یکدیگر و سه جمله مرتبط با یکدیگر است و هر کدام نکته ای را بیان می کند، می فرماید:«هر کس به حساب خود برسد سود می برد و آن کس که غافل بماند زیان می بیند.کسی که (از خدا) بترسد ایمن می گردد و کسی که عبرت گیرد بینا می شود و آن کس که بینا گردد (حقایق را) می فهمد و آن کس که (حقایق را) بفهمد دانا می شود»؛ (مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ،وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ،وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ، وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ،وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ،وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ) .

همیشه مسئله حسابرسی در زندگی مادی مردم وسیله ای برای پرهیز از زیان ها بوده است و وسایل مختلفی برای ثبت و ضبط حساب ها از قدیم الایام فراهم کرده اند.در عصر و زمان ما این وسایل بسیار متنوع و پیچیده شده و دقیق ترین حساب ها را نگهداری می کند.بررسی حساب سبب می شود که اگر انسان احساس زیان کرد به سراغ نقطه های آسیب پذیر برود و آنها را اصلاح کند تا زیان،تبدیل به سود گردد.اصولاً تمام این جهان بر اساس حساب و نظم آمیخته با آن قرار گرفته است.هر گاه درون بدن خود را ملاحظه کنیم در منطقه خون ما حساب دقیقی حکمفرماست؛بیش از بیست فلز و شبه فلز و مواد مختلف حاصل از آن خون ما را تشکیل می دهد و به مجرد این که نظم آن به هم

ص:599

بخورد بیماری حاصل می شود.به همین دلیل پزشکان اولین دستوری را که می دهند محاسبه اجزای تشکیل دهنده خون از طریق آزمایش است تا به وسیله این حسابگری جلوی بیماری را بگیرند.

آن کس که این آزمایش ها را به فراموشی بسپارد ممکن است زمانی متوجه شود که خسارت و زیان وسیعی دامن او را گرفته،در امور مادی دنیا ورشکست و در مسائل طبیعی مانند سلامتی جسم گرفتار بیماری های غیر قابل علاج شده است.

اسلام می گوید:در امور معنوی نیز باید همین گونه بلکه دقیق تر به حساب خویش رسید.آن کس که مراقب اعمال خویش باشد و حسابرسی دقیق کند سود معنوی می برد و کسی که از آن غافل گردد گرفتار خسران و زیان در دنیا و آخرت می شود.

در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لا یَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتّی یُحاسِبُ نَفْسَهُ أشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریکِ شَریکَهُ وَ السَّیِّدُ عَبْدَهُ ؛انسان فرد باایمانی نخواهد بود مگر زمانی که با دقت اعمال خود را محاسبه کند؛دقیق تر از آنچه شریک به حساب شریک خود می رسد یا مولا به حساب بنده خویش». (1)

حسابگری در مسائل معنوی و امور اخروی باید شدیدتر و دقیق تر باشد،زیرا غیر ما حسابگرانی هستند که حساب دقیق اعمال ما را دارند،در حالی که در امور مادی،هر کس خودش حسابگر خویش است و معمولا کسی بر او نظارتی ندارد.

قرآن مجید می گوید: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ* کِراماً کاتِبِینَ* یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» ؛و به یقین نگاهبانانی بر شما گمارده شده،والا مقام و نویسنده (اعمال نیک و بد شما) که می دانند شما چه می کنید». (2)

ص:600


1- 1) .بحار الانوار،ج 67،ص 72.
2- 2) .انفطار،آیه 10-12.

در جای دیگر می فرماید:روز قیامت خطاب به گناهکاران می شود و خداوند به آنها می گوید: «هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنّا کُنّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ؛ این نامه اعمال شماست که ما نوشته ایم و به حق بر ضدّ شما سخن می گوید؛ما آنچه را انجام می دادید می نوشتیم». (1)

در روایات اسلامی تأکید شده است که همه روز به حساب خود برسید؛یعنی شب هنگام همان گونه که معمول بسیاری از بازرگان ها و تجار است که دفاتر خود را به خانه می برند و به حساب روز خود می رسند شما هم شب هنگام به اعمالی که در روز انجام دادید نگاهی حسابگرانه بیفکنید؛اگر خطایی بوده توبه کنید و اگر کار خوبی بوده شکر خدا به جا آورید و آن را تکرار نمایید.

امام کاظم علیه السلام در حدیثی می فرماید:

«لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فی کُلِ ّ یَوْمٍ فَإنْ عَمِلَ خَیْراً اسْتَزادَ اللّهَ مِنْهُ وَ حَمِدَ اللّهَ عَلَیْهِ وَ إنْ عَمِلَ شَرّاً اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إلَیْهِ ؛کسی که همه روز به حساب خود نرسد از ما نیست؛اگر کار خیری انجام داده از خداوند توفیق فزونی بطلبد و خدا را بر آن شکر بگوید و اگر کار بدی انجام داده استغفار کند و توبه نماید و به سوی خدا باز گردد». (2)

ارباب سیر و سلوک نیز برای پیمودن مسیر قرب خدا از نخستین توصیه هایی که به رهروان این راه می کنند مراقبت اعمال و سپس محاسبه آن است،چرا که بدون آن،پیمودن این راه پر خوف و خطر امکان پذیر نیست.

سپس امام علیه السلام در سومین جمله از این گفتار حکیمانه به این مسأله اشاره می کند که اگر کسی خواهان امنیت و آرامش است باید خائف باشد؛همیشه خوف سپری است در برابر حوادث خطرناک و راز این که خداوند آن را در وجود انسان قرار داده،این است که اگر ترسی در کار نباشد خیلی زود انسان

ص:601


1- 1) .جاثیه،آیه 29.
2- 2) .بحار الانوار،ج 67،ص 72.

خود را به پرتگاه ها می افکند و در چنگال حوادث سخت گرفتار می سازد و به مرگ زودرس مبتلا می شود.

البته اگر این خوف در حد اعتدال باشد به یقین سپری در برابر بلاهاست و اگر به افراط بینجامد انسان را از تلاش و کوشش باز می دارد و به محرومیت منجر می شود و اگر به تفریط گراید و از موجودات خطرناک نترسد گرفتار انواع حوادث مرگبار خواهد شد.

شک نیست که خوف در کلام امام علیه السلام اشاره به خوف از خدا یعنی خوف از عدالت و مجازات های عادلانه اوست.کسانی که دارای چنین خوفی باشند از عذاب الهی در دنیا و آخرت در امانند و به عکس آنها که تنها به رحمت او امیدوار گردند و اثری از خوف در وجود آنها نباشد آلوده انواع گناهان شده و گرفتار مجازات خداوند در این سرا و آن سرا می شوند.به همین دلیل در تعلیمات دینی ما کراراً آمده است که انسان باایمان باید با دو بال خوف و رجا پرواز کند.

امام صادق علیه السلام از وصایای لقمان حکیم جمله ای را نقل می کند و می فرماید:

در وصایای لقمان مسائل شگفت آوری بود.از همه شگفت آورتر این که به فرزندش چنین گفت:

«خَفِ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَکَ وَ ارْجُ اللّهَ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَکَ ؛آن گونه از خداوند عزوجل ترسان باش که اگر تمام اعمال نیک جن و انس را به جا آوری احتمال ده که تو را (به سبب بعضی از اعمالت) عذاب می کند و آنچنان به خداوند امیدوار باش که اگر گناه انس و جن را انجام داده باشی ممکن است مشمول رحمت او واقع شوی». (1)

سپس امام صادق علیه السلام افزود:پدرم چنین می فرمود:

«إنّه لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إلّا وَ فی قَلْبِهِ نُورانِ:نُورُ خیفَةٍ وَ نُورُ رَجاءٍ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلی هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ

ص:602


1- 1) .کافی،ج 2،ص 67.

یَزِدْ هذا ؛در قلب هر فرد با ایمانی دو نور هست:نور خوف و نور رجا،اگر این را وزن کنند چیزی اضافه بر آن نیست و اگر آن را وزن کنند چیزی اضافه بر این نخواهد بود». (1)

البته منظور این نیست که واقعاً همه گناهان را انجام می دهند و با همان حالت از دنیا می روند؛بلکه مقصود این است که امیدوار باشند سرانجام توبه می کنند و در مقام اصلاح بر می آیند و سپس از دنیا می روند.

در روایت دیگری در همان باب از امام صادق علیه السلام می خوانیم که راوی عرض می کند:جمعی از دوستان شما هستند که خود را آلوده گناهان می کنند و می گویند:امید (به رحمت خدا و محبت اهل بیت) داریم،امام فرمود:

«کَذَبُوا لَیْسُوا لَنا بِمُوالٍ ؛آنها دروغ می گویند از دوستان ما نیستند».سپس افزود:

«اولئِکَ قَوْمٌ تَرَجَّحَتْ بِهِمِ الْأمانِیُّ مَنْ رَجا شَیْئاً عَمِلَ لَهُ وَ مَنْ خافَ مِنْ شَیْءٍ هَرَبَ مِنْهُ ؛آنها کسانی هستند که در چنگال آرزوها گرفتار شده اند (زیرا) کسی که امید به چیزی داشته باشد برای آن عمل می کند و کسی که از چیزی بترسد از آن می گریزد». (2)

آن گاه امام در سه جمله اخیر از کلام نورانی خود به این نکته اشاره می کند که اگر انسان با چشم عبرت به اطراف خود بنگرد به حقایق این عالم آشنا می شود، سپس به تحلیل آن حقایق می پردازد و اسباب و نتایج آن را درک می کند و کسی که به اسباب و نتایج آن حقایق آشنا می گردد عالم می شود؛یعنی راه را به سوی مقصد پیدا می کند.در واقع پیوند ناگسستنی میان سه موضوع هست:چشم عبرت داشتن،تحلیل حوادث کردن و عالم و آگاه شدن.

منظور از عبرت گرفتن این است که انسان حادثه ای را که می بیند نخست به مقدماتی که آن را تشکیل داده و آثاری که بر آن مترتب می شود توجه کند سپس

ص:603


1- 1) .کافی،ج 2،باب الخوف و الرجاء،ص 67،ح 1.
2- 2) .همان،ص 68،ح 6.

مشابه آن را در زندگی خود در نظر بگیرد که این مایه ابصار و بصیرت است و هنگامی که از آن قاعده ای کلی برای خود و دیگران بسازد،این فهم واقعی حادثه است که به صورت علمی قابل قبول در روح و جان انسان جایگزین می شود.

در ذیل حکمت پنجم بحث قابل ملاحظه ای درباره عبرت و تفکّر آورده ایم.

***

ص:604

گفتار حکیمانه 209- آینده از آنِ ماست

اشاره

و قال علیه السلام

لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَی وَلَدِهَا،وَ تَلَا عَقِیبَ ذَلِکَ:« وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ

وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ ».

امام علیه السلام فرمود:

دنیا همچون شتر بدخویی است که بعد از چموشی به ما روی می آورد و همچون شتری است که دوشنده شیر را گاز می گیرد تا شیر را برای فرزندش نگه داری کند، سپس امام این آیه را تلاوت فرمود:ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم. (1)

ص:605


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر ذیل این کلام حکیمانه چنین می گوید:این سخن از جمله خبرهای غیبی آن حضرت است و به صورت متواتر از آن حضرت نقل شده و به همین دلیل هر گروهی آن را مطابق مذهب خود تفسیر کرده اند؛امامیه آن را اشاره به ظهور قائم منتظر می دانند،معتزله به طور دیگری تفسیر می کنند و زیدیه به گونه دیگر.هرگاه این سخن مشهور و متواتر نبود نیازی به این تفسیرها و تأویل ها نداشت،خطی بر آن می کشیدند و از آن می گذشتند.سپس از مرحوم طبرسی در مجمع البیان نقل می کند که در روایت صحیح از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده که فرمود: «وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیا إلی آخر»این کلام را«ابن حجام»در تفسیرش با دو سند از آن حضرت نقل کرده و می دانیم که ابن حجام قبل از سید رضی می زیسته و نیز بحرانی در کتاب برهان و زمخشری در ربیع الابرار آن را آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 170 و 171 با تلخیص). در کتب فراوان دیگری که قبل از سید رضی تألیف شده نیز این روایت با اضافات یا با اسنادی نقل شده؛از جمله تفسیر فرات کوفی (متوفای 352) و مسند ابن جعد (متوفای 230).

ص:606

شرح و تفسیر

آینده از آنِ ماست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود خبر مسرت بخشی از آینده اهل بیت و پیروان مکتب آنها می دهد و می فرماید:«دنیا همچون شتر بدخویی است که بعد از چموشی به ما روی می آورد و همچون شتری است که دوشنده شیر را گاز می گیرد تا شیر را برای فرزندش نگه داری کند.سپس امام آیه 5 سوره«قصص» را تلاوت فرمود:ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم»؛ (لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَی وَلَدِهَا،وَ تَلَا عَقِیبَ ذَلِکَ:« وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ ») .

«شِماس» (بر وزن کتاب) معنای مصدری دارد و در اصل به معنای سرکشی و چموشی حیوان است،سپس در مورد انسان های سرکش و عصیان گر نیز به کار رفته است و شَماس (بر وزن تماس) معنای وصفی آن است و به حیوان سرکش و انسان عصیانگر گفته می شود.

«عطف» (بر وزن فتح) به معنای تمایل پیدا کردن یا مایل ساختن به چیزی است.این واژه گاهی به صورت متعدی به کار می رود که به معنی مایل ساختن است و زمانی با«إلی»متعدی می شود که به معنی مایل شدن به چیزی است و هنگامی با«علی»متعدی می شود که به معنی بازگشت به چیزی است و گاه با

ص:607

«عن»که به معنی انصراف از چیزی است.

«ضروس» از مادّه«ضَرْس»(بر وزن ترس) به معنای دندان گذاردن بر چیزی و فشار دادن است و«ضروس»به شتر کج خلقی می گویند که افراد را گاز می گیرد.

مفهوم جمله این است:همان گونه که شتر شیرده از دوشیدن شیر خود ممانعت می کند مبادا گرفتار کمبود شیر برای بچه اش گردد و افرادی را که به سراغ دوشیدن شیر می روند گاز می گیرد همچنین در آینده دنیا به سوی ما باز می گردد و به قدرت پروردگار،مخالفان ما سرکوب می شوند و حکومت به دست صالحان می افتد،همان گونه که قرآن مجید وعده داده است.

جمله «نرید» که فعل مضارع است و معمولا دلالت بر استمرار دارد نشان می دهد که این آیه گرچه در داستان بنی اسرائیل ذکر شده که خداوند به آنها وعده داد بر فرعونیان پیروز می شوند و سرانجام پیروز شدند؛ولی منحصر به آنها نیست؛افراد مستعضف هرگاه تکیه بر ذات پاک پروردگار کنند و از او یاری بطلبند و انجام وظیفه نمایند سرانجام بر ظالمان و مستکبران پیروز می شوند، ائمه و پیشوایان روی زمین می گردند و وارث امکانات وسیع ظالمان و مستکبران.

این آیه از آیاتی است که اشاره به ظهور حضرت مهدی (ارواحنا فداه) دارد.

در حدیثی که مرحوم شیخ طوسی در کتاب غیبت خود آورده است،امیرمؤمنان علی علیه السلام در تفسیر آیه فوق فرمود:

«هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ یَبْعَثُ اللّهُ مَهْدِیُّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَیُعِزُّهُمْ وَ یُذِلُّ عَدُوَّهُمْ ؛منظور از مستضعفان در آیه فوق آل محمد است که خداوند مهدی آنها را بعد از زحمت و فشاری که بر آنان وارد شده بر می انگیزد و به آنها عزت می بخشد و دشمنانشان را خوار و ذلیل می کند». (1)

همین مضمون در حدیثی از امام علی بن الحسین علیه السلام آمده است که می فرماید:

ص:608


1- 1) .بحار الانوار،ج 51،ص 54،ح 35.

«وَ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِ ّ بَشیراً وَ نَذیراً إنَّ الْأبْرارَ مِنّا أهْلَ الْبَیْتِ وَ شیعَتَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مُوسی وَ شیعَتِهِ وَ إنَّ عَدُوَّنا وَ أشْیاعَهُمْ بِمَنْزِلَةِ فَرْعَوْنَ وَ أشْیاعِهِ ؛سوگند به کسی که محمد را به حق بشارت دهنده و بیم دهنده قرار داد که نیکان از ما اهل بیت و پیروان آنها به منزله موسی و پیروان او و دشمنان ما و پیروانشان به منزله فرعون و پیروانش هستند (سرانجام پیروز می شوند و آنها نابود می گردند و حکومت حق و عدالت برقرار خواهد شد)». (1)

اضافه بر آیه شریفه و کلام ائمه هدی علیهم السلام این مسئله را نیز می توان به صورت منطقی اثبات کرد و آن این که خداوند حکیم و رحیم،انسان را برای هدف والایی آفریده است و اگر قرار باشد تا آخر دنیا وضع کنونی ادامه یابد؛ظالمان بر اوضاع مسلط باشند،احکام الهی به فراموشی سپرده شود و ظلم و فساد و قتل و جنایت در مقیاس های وسیع جهانی حکمفرما گردد،به یقین چنین امری با حکمت خداوند درباره آفرینش انسان سازگار نیست.باید منتظر بود زمانی فرا رسد که ایمان و اخلاق و عقلانیت بر جهان حاکم گردد و اولیای الهی بر جهان حکمرانی کنند و مدینه فاضله انسانیت که هدف نهایی خلقت انسان بوده است برقرار شود به مصداق «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ» 2 و به مصداق آیه: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» ؛خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده داده است که به یقین،خلافت روی زمین را به آنان خواهد داد،همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت بخشید؛و دین و آیینی را که برای آنان

ص:609


1- 1) .بحار الانوار،ج 24،ص 167.مجمع البیان نیز این روایت را ذیل آیه فوق بیان کرده است.ر.ک:مجمع البیان،ج 7،ص 375.

پسندیده،برایشان پا برجا و ریشه دار خواهد ساخت؛وترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل می کند،به گونه ای که فقط مرا می پرستند،و چیزی را همتای من قرار نخواهند داد». (1)

بنابراین آنچه در آیات و روایات آمده است با دلیل عقل نیز هماهنگ است.

***

ص:610


1- 1) .نور،آیه 55.

گفتار حکیمانه 210- این گونه تقوا پیشه کنید

اشاره

و قال علیه السلام

اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً،وَ جَدَّ تَشْمِیراً،وَ کَمَّشَ فِی مَهَلٍ،وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ،وَ نَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ،وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ.

امام علیه السلام فرمود:

تقوای الهی پیشه کنید؛تقوای کسی که برای اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالی که خود را از (علائق مادی) جدا ساخته و سخت (در این راه) می کوشد و با بصیرت در راه خدا با چابکی گام بر می دارد و از ترس اعمالِ خود،به سرعت (به سوی مغفرت الهی) پیش می رود و در بازگشت به پناهگاه اصلی (آخرت) و به سرانجام زندگی و عاقبت کار می اندیشد. (1)

ص:611


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این کلام نورانی امام بخشی از یک خطبه طولانی است که در آخر آن قرار گرفته و علی بن محمد واسطی (که در قرن ششم می زیسته) این خطبه را در کتاب عیون الحکم والمواعظ آورده است.(که قطعاً منبعی غیر از نهج البلاغه داشته) و قبل از مرحوم سید رضی«مرحوم حرانی»آن را در کتاب تحف العقول با اضافاتی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 172). در کتاب دستور معالم الحکم نیز این خطبه که مشتمل بر کلام نورانی فوق است به طور مشروح آمده است.(دستور معالم الحکم،ص 65).

ص:612

شرح و تفسیر

این گونه تقوا پیشه کنید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه دستور به تقوا می دهد ولی تقوا را با پنج وصف همراه می سازد که در واقع انگیزه های تقوا و نتایج آن را در بر دارد.می فرماید:

«تقوای الهی پیشه کنید؛تقوای کسی که برای اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالی که خود را از (علائق مادی) جدا ساخته و سخت (در این راه) می کوشد و با بصیرت در راه خدا با چابکی گام بر می دارد و از ترس اعمالِ خود،به سرعت (به سوی مغفرت الهی) پیش می رود و در بازگشت به پناهگاه اصلی (آخرت) و به سرانجام زندگی و عاقبت کار می اندیشد»؛ (اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً،وَ جَدَّ تَشْمِیراً؛وَ کَمَّشَ فِی مَهَلٍ،وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ،وَ نَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ) .

می دانیم تقوا و پرهیزگاری بهترین زاد و توشه سفر آخرت: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» 1 و والاترین نشانه شخصیت انسان و قرب او در درگاه خدا: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ». 2 و جواز عبور از دروازه های بهشت است: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا». (1)

ص:613


1- 3) .مریم،آیه 63.

ولی تقوا مراحلی دارد که بستگی زیادی به انگیزه های آن و نشانه هایی در آثار آن دارد و امام علیه السلام در اینجا بالاترین مرحله تقوا را پیشنهاد می کند که پنج وصف در آن موجود است.

نخست به شخص باایمانی اشاره می کند که دامن همت به کمر زده و خود را از علایق مادی جدا ساخته است ( «شمّر» از ماده«تشمیر»به معنای دامن به کمر زدن و«تجرید»به معنای جدا شدن است).

دومین وصف این است که بعد از آمادگی کامل با جدیت تمام در این مسیر گام بر می دارد.

سومین وصف این که در عین جدیت،با بصیرت و دقت حرکت می کند و چالاکی را با فکر و اندیشی می آمیزد. «کَمَّشَ» در اصل از ماده«کَمْش»(بر وزن نقش) و یا از ماده«کَمَش»(بر وزن عطش) گرفته شده و به معنای چابکی و چالاکی است. (1)

چهارمین توصیف این که انگیزه او ترس از مجازات الهی به علّت گناهان و یا ترس از پایان یافتن عمر پیش از اندوختن زاد و توشه برای سفر آخرت است.

پنجمین وصف این که او دائماً درباره سعادت جاویدن و جایگاهش در آخرت و سرانجامِ این حرکت و منزلگاه اصلی که به آن منته می شود می اندیشد.

به یقین کسی که با این انگیزه های بسیار قوی و مؤثر و با آمادگی کامل و تلاش توأم با بصیرت در این راه گام بر دارد به عالی ترین درجه تقوا رسیده است.

کوتاه سخن این که امام علیه السلام تقوا را به صورت جامعی که بازتاب عملی گسترده ای دارد تفسیر کرده است.

ص:614


1- 1) .«کمّش»در نسخه نهج البلاغه ما به صورت مشدد با تشدید میم از باب تفعیل ذکر شده؛ولی در بسیاری از نسخ نهج البلاغه بدون تشدید و به صورت ثلاثی مجرد است.ولی در لغت از هر دو باب آمده،هرچند غالباً به صورت ثلاثی مجرد است.

«کَرّة» به معنای بازگشت و «مَوْئِل» به معنای ملجأ و پناهگاه از ماده«وَئْل»(بر وزن وَعْد) گرفته شده است و «مَغَبَّة» به معنای فرجام و پایان کار است.

در تفسیر آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از (مخالفتِ فرمانِ) خدا بپرهیزید؛و جز بر آیین اسلام از دنیا نروید» (1)از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که منظور از به جا آوردن حق تقوا این است که:

«أَنْ یُطاعَ فَلا یُعْصی وَ أَنْ یُذْکَرَ فَلا یُنْسی ؛که خدا (هرگز) معصیت نشود و به یاد خدا باشند و هرگز او را فراموش نکنند». (2)

در تفسیر همین آیه از امام صادق علیه السلام نقل شده است:

«یُطاعَ فَلا یُعْصی وَ یُذْکَرَ فَلا یُنْسی وَ یُشْکَرَ فَلا یُکْفَرُ ؛حق تقوا این است که خدا اطاعت شود و معصیت نشود و به یاد او باشند و فراموش نکنند و شکر نعمت هایش به جا آورند و کفران نکنند». (3)

***

ص:615


1- 1) .آل عمران،آیه 102.
2- 2) .الدر المنثور سیوطی،ج 2،ص 59.
3- 3) .وسائل الشیعه،ج 15،ص 235.

ص:616

گفتار حکیمانه 211- مجموعه اندرزهای گرانبها

اشاره

و قال علیه السلام

الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ،وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ،وَ الْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ، وَ السُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ،وَ الِاسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ.وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَی بِرَأْیِهِ.وَ الصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ،وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ.وَ أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی.وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ! تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ وَ مِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ،وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ

وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً.

امام علیه السلام فرمود:

بخشش حافظ آبروهاست و حلم دهان بند سفیه است و زکات پیروزی، عفو است و دوری و فراموشی کیفر پیمان شکنان است و مشورت عین هدایت است و آن کس که به رأی خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است و صبر با مصائب می جنگد و جزع و بی تابی به حوادث دردناک زمان کمک می کند و برترین بی نیازی ترک آرزوهاست و چه بسیار عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس های حاکم بر آنها اسیرند و حفظ تجربه ها بخشی از موفقیت است

ص:617

و دوستی،نوعی خویشاوندی اکتسابی است و به انسانی که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن. (1)

ص:618


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر،این سخنان حکیمانه به صورت پراکنده در بسیاری از کتب آمده است؛از جمله در تحف العقول،روضه کافی،ادب الدنیا والدین،سراج الملوک،غرر الحکم،دستور معالم الحکم،نهایة الارب و کتب دیگر.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 172).

شرح و تفسیر

مجموعه اندرزهای گرانبها

امام علیه السلام در این مجموعه اندرزهای گرانبها که هر کدام از آن ها گوهر پرارزشی است،به بخش های مهمی از فضایل اخلاقی اشاره فرموده است؛همان فضایلی که دنیا و آخرت انسان را آباد می کند و جامعه بشری را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ می نماید.این مجموعه در سیزده جمله بیان شده است.

نخست می فرماید:«بخشش حافظ آبروهاست»؛ (الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ) .

روشن است که بسیاری از مردم به علّت حسد یا تنگ نظری،در مقام عیب جویی بر می آیند و به بهانه های مختلف آبروی اشخاص را بر باد می دهند؛ ولی هنگامی که انسان دستش به جود و بخشش باز باشد،عیب جویان ساکت می شوند و حاسدان خاموش می گردند.

مرحوم«شوشتری»در شرح نهج البلاغه خود در اینجا دو جمله جالب از بعضی از اندیشمندان نقل کرده است در یک مورد چنین آورده:

«کَفی بِالْبَخِیلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی حَمْدٍ قَطُّ وَ کَفی بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی ذَمٍ ّ قَطُّ؛ این عار و ننگ برای بخیل کافی است که هرگز هیچ کس او را نمی ستاید و این مجد و بزرگواری برای سخاوتمند کافی است که هرگز نام او در مذمتی واقع نمی شود».

در موردی دیگر از اندیشمندی نقل می کند که می گفت:

«لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ

ص:619

کَریمٌ اسُّدُ خَلَّتَهُ اوْ لَئیمٌ أشْتَری عِرْضی مِنْهُ ؛من هیچ درخواست کننده ای را رد نمی کنم؛یا آدم خوب و نیامندی است که نیازمندی اش را برطرف کرده ام و یا انسان لئیم و پستی است که آبرویم را به این وسیله حفظ کرده ام». (1)

آن گاه امام در دومین جمله از این کلام حکیمانه می فرماید:«حلم دهان بند سفیه است»؛ (وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ) .

«فدام» به معنای دهان بند و گاه به معنای پارچه ای است که مایعی را با آن صاف می کنند و در اینجا همان معنای اول اراده شده است.

در مورد عکس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفیهان و ایرادهای بی دلیل آنان و توقعات بی جای آنها در قرآن و احادیث دستور به حلم داده شده است که در بحث های گذشته نیز درباره آن سخن گفته شد.امام علیه السلام در اینجا تعبیر زیبایی را به کار برده و آن تعبیر«فدام»و دهان بند است.گاه حیواناتی را که گاز می گیرند یا غذاهایی را که نباید بخورند می خورند دهان بند می زنند.بهترین راه مقابله با سفیهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن یک جمله در برابر آنها گاه سبب می شود ده جمله ناموزون دیگر بگویند و اضافه بر آن،انسان با این گفت وگو هم سطح آنها قرار می گیرد و ارزش خود را از دست می دهد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که می فرماید:

«إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفیهَ وَ کافَئَهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَی النّارِ ؛کسی که با سفیه مقابله کند و پاسخ او را دهد گوئی هیزم بر آتش می نهد». (2)

در حدیث دیگری که از امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم نقل شده است می خوانیم:

«الْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الْآفاتِ ؛حلم حجابی است در برابر آفت ها».

(و یکی از آفت ها مزاحمت های سفیهانه است).

ص:620


1- 1) .بهج الصباعة،ج 14،ص 505.
2- 2) .بحار الانوار،ج 68،ص 422.

در سومین نکته می فرماید:«زکات پیروزی عفو است»؛ (وَ الْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ) .

به یقین،هر موهبتی که از سوی خدا به انسان داده می شود زکاتی دارد؛یعنی بهره ای از آن باید به دیگران برسد.پیروزی نیز موهبت بزرگی است و بهره ای که از آن به دیگران می رسد عفو از دشمن خطاکار است.البته بارها گفته ایم این عفو در جایی مطلوب است که باعث جسور شدن شخص خطاکار نگردد.

در حکمت یازدهم همین معنا به صورت دیگری آمده بود:

«إِذَا قَدَرْتَ عَلَی عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ ؛هنگامی که بر دشمنت پیروز شدی عفو را شکرانه این پیروزی قرار بده»البته ادای زکات هم نوعی شکرگزاری است.

در چهارمین نکته می فرماید:«دوری و فراموشی کیفر پیمان شکنان است»؛ (وَ السُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ) .

«سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معنای فراموش کردن و غافل شدن و تسلی خاطر پیدا کردن است.

در برابر کسانی که پیمان خود را با انسان می شکنند دو گونه عکس العمل ممکن است نشان داد:نخست اقدام متقابل و پیمان شکنی در مقابل پیمان شکنی و به بیان دیگر درگیری و ادامه مبارزه و جنگ است و راه دیگر این که انسان آنها را از صفحه زندگی خود حذف کند و برای همیشه به فراموشی بسپارد و این مجازاتی است سنگین تر برای این افراد،زیرا نه تنها یک دوست وفادار را از دست داده اند،بلکه دیگران هم که از این رخداد باخبر شوند از پیمان شکن فاصله می گیرند.

در پنجمین نکته به مسئله مهم سرنوشت ساز انسان ها اشاره می کند و می فرماید:«مشورت عین هدایت است»؛ (وَ الِاسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ) .

می دانیم مشورت سبب راه یافتن به مقصود است؛ولی تعبیر به«عین»خواه به

ص:621

معنای اتحاد باشد،یا به معنای چشم و یا چشمه،نشان می دهد که رابطه بسیار نزدیکی میان مشورت و هدایت است.چرا چنین نباشد در حالی که مشورت عقول دیگران را به عقل انسان می افزاید و انسان از تجارب و اطلاعات دیگران بهره ها می گیرد که بر هیچ کس پوشیده نیست.در بحث های گذشته نیز کرارا درباره اهمیت مشورت و تأکید قرآن و روایات اسلام بر آن سخن گفته ایم.

(به شرح حکمت 161 و 113 و 54 و عهدنامه مالک اشتر (53) و غیر آن مراجعه شود).

در ششمین نکته نکته پنجم را به نحو دیگری تأکید می کند و می فرماید:«آن کس که به رأی خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است»؛ (وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَی بِرَأْیِهِ) .

زیرا ضریب خطا در یک انسان بسیار زیاد است؛خطاهایی که گاه آبروی وی را بر باد می دهد،یا اموال انسان را آتش می زند و یا جان او را به خطر می افکند؛ ولی ضریب خطا در کسانی که اهل مشورتند هر اندازه طرف های مشورت بیشتر و آگاه تر باشند کمتر است.چرا انسان خود را از این نعمت خداداد که هزینه ای نیز بر دوش او ندارد محروم سازد.

درباره خطرات استبداد به رأی که تعبیر دیگری از استغنای به رأی است نیز در روایات اسلامی و بحث های گذشته نهج البلاغه مطالب قابل توجهی ذکر شده است (به شرح حکمت 161 از همین کتاب مراجعه شود).

در هفتمین نکته می فرماید:«صبر با مصائب می جنگد»؛ (وَ الصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ) .

«حدثان» به معنای حوادث ناراحت کننده و ناگواری است که در زندگی انسان خواه ناخواه رخ می دهد و هر کس به نوعی به یک یا چند نمونه از این حوادث گرفتار است.آنچه می تواند تأثیر این حوادث را بر وجود انسان خنثی کند تا از

ص:622

پای در نیاید همان صبر و شکیبایی و استقامت است.

و در مقابل آن جزع و بی تابی است که امام علیه السلام در هشتمین نکته به آن اشاره کرده می فرماید:«جزع و بی تابی به حوادث دردناک زمان کمک می کند»؛ (وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ) .

اشاره به این که گذشت زمان قوای انسان را تدریجاً تحلیل می دهد و هر نفسی قدمی به سوی مرگ است؛ولی جزع و بی تابی سبب تشدید آثار آن می شود ای بسا عمر هفتاد ساله را به نصف تقلیل می دهد،بنابراین همان گونه که صبر و شکیبایی با حوادث تلخ می جنگد و انسان را در برابر آنها استوار می دارد جزع و بی تابی به کمک آن حوادث می شتابد و آثار آن را در وجود انسان عمیق و عمیق تر می سازد.

در کلام حکمت آمیز 189 این جمله پرمعنا آمده بود که می فرمود:

«مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ ؛کسی که صبر و شکیبایی او را نجات ندهد جزع و بی تابی او را هلاک خواهد ساخت».

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ یَتَفَطَّرُ الْمُؤمِنُ کَما تَتَفَطَّرُ الْبیضَةَ عَلَی الصَّفا ؛اگر صبر و شکیبایی قبل از بلا آفریده نشده بود افراد با ایمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشی می شدند همان گونه که تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشی می شود». (1)

اضافه بر این آثار مادی که مترتب بر صبر و جزع می شود از نظر معنوی نیز هلاکت دیگری دامنگیر افرادی می کند که در برابر حوادث بی تابی و جزع می کنند و آن این که اجر آنها را ضایع می سازد در حالی که صابران اجر و پاداش فراوانی دارند.

در همین زمینه در روایت پرمعنایی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إذا دَخَلَ

ص:623


1- 1) .من لایحضره الفقیه،ج 1،ص 175.

الْمُؤمِنُ فِی قَبْرِهِ کانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یَمِینِهِ وَ الزَّکاةُ عَنْ یَسارِهِ وَ البِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَیْهِ وَ یَتَنَحَّی الصَّبْرُ ناحِیَةً،فَإذا دَخَلَ عَلَیْهِ الْمَلَکانِ اللَّذانِ یَلیانِ مُسائَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الْبِرِّ:دُونَکُمْ صاحِبُکُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ ؛هنگامی که فرد باایمان را در قبر می گذارند نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او و کارهای نیک مشرف بر او می شوند و صبر در گوشه ای قرار می گیرد و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد می شوند صبر به نماز و زکات و کارهای نیک می گوید به یاری دوستتان بشتابید اگر شما از یاریش ناتوان شدید من یاریش می کنم». (1)

افزون بر اینها بی تابی غالباً سبب رسوایی انسان می شود و نشان می دهد که او آدمی کم ظرفیت و بی استقامت است به همین دلیل در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضیحَةٌ ؛کمی صبر و شکیبایی اسباب فضیحت و رسوایی است». (2)ذکر این نکته نیز لازم به نظر می رسد که خدای متعال برای این که انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پای درنیاید صبر را در وجود او آفریده به همین دلیل نگاه می کنیم هنگامی که مثلاً مادری بهترین فرزند عزیزش را از دست می دهد چنان بی تابی می کند که خود را به زمین و دیوار می کوبد؛امّا با گذشت زمان کم کم آرامش بر او مسلط می شود و غالباً بعد از چندین روز یا چند هفته به حال عادی در می آید و اگر این صبر خداداد نبود و آن حالت نخستین ادامه پیدا می کرد در مدت کوتاهی از بین می رفت.

نهمین نکته همان چیزی است که در حکمت 34 آمده،می فرماید:«برترین بی نیازی ترک آرزوهاست»؛ (وَ أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی) .

به یقین کسانی که آرزوهای دور و دراز دارند و غالباً به تنهایی به آن نمی رسند دست حاجت به سوی این و آن دراز می کنند و با این که ممکن است

ص:624


1- 1) .اصول کافی،ج 2،ص 90،ح 8.
2- 2) .بحار الانوار،ج 75،ص 227.

سرمایه دار بزرگی باشند همیشه نیازمند و محتاجند،چرا که دامنه آرزوها بسیار گسترده است،حال اگر انسان خط باطل بر این آرزوهای دور و دراز بکشد ثروتمند و سرمایه دار معتبری خواهد شد،زیرا به هیچ کس محتاج نخواهد بود.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«تَجَنَّبُوا الْمُنی فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَ تَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللّهِ تَعالی عِنْدَکُمْ وَ تُعْقِبُکُمُ الْحَسَراتِ فِیما وَهَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَکُمْ ؛از آرزوهای دور و دراز بپرهیزید که شادابی و نشاط نعمت هایی را که به شما داده از بین می برد و به سبب آن مواهب الهی در نزد شما کوچک می شود و حسرت فراوانی به سبب اوهام باطله ای که داشته اید به شما دست می دهد». (1)

آن گاه در دهمین نکته به سراغ غلبه هواپرستی بر بسیاری از انسان ها رفته می فرماید:«چه بسا عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس های حاکم بر آنها اسیرند»؛ (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ) .

می دانیم خداوند دو نیرو به انسان بخشیده است:یکی نیروی عقل که خوب و بد را با آن تشخیص می دهد و راه و چاه را می شناسد و دیگری انگیزه های مختلف نفسانی است که آن هم در حد اعتدال برای بقای انسان ضروری است؛ خواه علائق جنسی باشد یا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت؛اما هنگامی که این انگیزه ها طغیان کنند و به صورت هوا و هوس سرکش درآیند،عقل را در چنگال اسارت خود می گیرند به گونه ای که گاه از تشخیص واضح ترین مسائل باز می ماند و گاه دست به کارهایی می زند که یک عمر باید جریمه و کفاره آن را بپردازد.به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامی هشدار زیادی به این موضوع داده شده است.

قرآن مجید می گوید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» ؛آیا

ص:625


1- 1) .کافی،ج 5،ص 85،ح 7.

دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده ای قرار داده است؟! با این حال،غیر از خدا چه کسی می تواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمی شوید؟!». (1)

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«غَلَبَةُ الْهَوی تُفْسِدُ الدِّینُ وَ الْعَقْلَ ؛غلبه هوای نفس هم دین انسان را فاسد می کند و هم عقل او را». (2)

نیز در حدیث دیگری در همان کتاب از همان بزرگوار نقل شده است که فرمود:

«حَرامٌ عَلی کُلِ ّ عَقْلِ مَغْلُولٍ بِالشَّهْوَةِ أنْ یَنْتَفِعَ بِالْحِکْمَةِ ؛بر تمام عقل هایی که در چنگال شهوت اسیرند حرام است که از علم و دانش بهره مند شوند». (3)

به یقین عقل ها متفاوت اند؛بعضی به اندازه ای نیرومندند که هیچ انگیزه ای از هوای نفس نمی تواند بر آن چیره شود و گاه چنان ضعیف است که با مختصر طغیان شهوت از کار می افتد،همان گونه که هوای نفس نیز درجات و مراتب مختلفی دارد و بدترین چیز آن است که حاکمان یک جامعه عقلشان در اسارت هوای نفسشان قرار گیرد و جامعه را به سوی بدبختی پیش برند و دین و دنیای مردم را ملعبه هوای نفس سازند.در این زمینه مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیب و تکان دهنده ای از ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان در شرح حال قاضی ابویوسف که از علمای اهل سنت و از دوستان ابوحنیفه بود نقل می کند که عیسی بن جعفر (از فرزندان منصور دوانیقی) کنیز بسیار زیبایی داشت که هارون الرشید دلباخته او شد.هارون از عیسی خواست که آن کنیز را به او ببخشد یا بفروشد.عیسی که علاقه مند به آن کنیز بود نپذیرفت و گفت:من

ص:626


1- 1) .جاثیه،آیه 23.
2- 2) .غرر الحکم،ح 817.
3- 3) .همان،ح 839.

سوگند یاد کرده ام به طلاق و عتاق (منظور طلاق همه همسران و آزادی تمام بردگان خود) و صدقه دادن جمیع اموالم اگر آن را به کسی بفروشم یا ببخشم.

(اهل سنت معتقد بودند که اگر کسی چنین سوگندی یاد کند و مخالفت کند تمام اموال او صدقه می شود و تمام زنانش از او جدا و کنیزان و غلامانش آزاد می گردند مطلبی که در فقه شیعه شدیداً با آن مخالفت شده است).هارون الرشید او را تهدید به قتل کرد او تسلیم شد ولی مشکل قسم بر فکر او سنگینی می کرد.

هارون گفت:من مشکل را حل می کنم.به دنبال ابویوسف فرستاد و گفت:یک راه حل شرعی برای این مسئله پیچیده جهت من پیدا کن.ابویوسف به عیسی بن جعفر گفت:راه حلش این است که نصف آن را به هارون ببخشی و نصف آن را به او بفروشی و در این صورت مخالفتی با سوگندت نکرده ای،زیرا نه تمامش را فروخته ای و نه تمامش را بخشیده ای.عیسی بن جعفر این کار را انجام داد (و نیمی از آن کنیز را به صد هزار دینار به هارون فروخت و نیم دیگر را به او بخشید) و کنیز را برای هارون الرشید بردند در حالی که هنوز در مجلس خود نشسته بود.هارون به ابویوسف گفت:یک مشکل دیگر باقی مانده است.

ابویوسف گفت:کدام مشکل؟ گفت:این کنیز قبلاً با صاحبش آمیزش داشته و باید یکبار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او به سر آید) سپس اضافه کرد:به خدا سوگند (چنان دیوانه این کنیزم که) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا می شود.ابو یوسف گفت:آن هم راه دارد.او را آزاد کن و سپس او را بعد از آزادی به عقد خود درآور،زیرا فرد آزاد عدّه ای ندارد.هارون او را آزاد کرد و او را به نکاح خود درآورد (و با نهایت تأسف) تمام اینها در یک ساعت قبل از آنکه هارون الرشید از جای خود برخیزد انجام شد.

آری هم حاکمان هواپرست و هم مفتیان دنیاپرست این گونه با احکام خدا

ص:627

بازی می کردند. (1)

سپس در یازدهمین نکته به مسئله مهم دیگری اشاره کرده می فرماید:«حفظ تجربه ها بخشی از موفقیت است»؛ (وَ مِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ) .

منظور از تجربه در اینجا مفهوم عام آن است و تجربه های شخصی و تجارب دیگران را شامل می شود و تعبیر به «مِنَ التَّوفِیقِ» اشاره به این است که انسان قسمت مهمی از موفقیت خود را در کارها،از تجربه های پیشین خود و تجارب دیگران استفاده می کند و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر یکدیگر سبب موفقیت در تمام زمینه های علمی و سیاسی و اجتماعی و اخلاقی است و آن کس که خود را از تجربه های دیگران بی نیاز بداند و به تجربه های پیشین خود اعتنا نکند به یقین گرفتار شکست های پی درپی خواهد شد.

اساساً بعضی از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پیشرفت کرده که نام علوم تجربی هم بر آنها نهاده اند.از کجا طبیب می داند که فلان دارو برای فلان بیماری مؤثر است؟ آیا جز از تجربه های خویش و تجربه های دیگران استفاده کرده است؟ امروز آزمایشگاه ها که ابزار تجربه است در سراسر دنیا در علوم مختلف برپاست و اینها تفسیر روشنی بر کلام امام علیه السلام است که می فرماید:«حفظ تجربه ها بخش مهمی از موفقیت را تشکیل می دهد».

قرآن مجید بخش عظیمی از تاریخ اقوام پیشین را برای مسلمانان شرح داده است که فلسفه آن همان استفاده کردن از تجربه زندگی پیشینیان است.گاه می فرماید:بروید آثار آنها را در نقاط مختلف زمین ببینید،و عبرت بگیرید.

واژه«توفیق»در استعمالات روایات دو معنا دارد:یک معنای آن همان موفقیت در کارها است که در نکته حکیمانه بالا به آن اشاره شده و معنای دیگر آن آماده شدن وسائل اعم از معنوی و مادی است و این که دعا می کنیم:خدایا! ما

ص:628


1- 1) .وفیات الاعیان،ج 6،ص 385؛فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 345.

را برای کارهای خیر توفیق عنایت کن؛یعنی وسایل آن را اعم از روحانی و جسمانی فراهم نما.به یقین آنچه در اختیار ماست باید خودمان فراهم سازیم و آنها را که از اختیار ما بیرون است باید از خدا بخواهیم و این دو معنا به یک حقیقت باز می گردند؛یعنی هر دو توفیقات الهی و حفظ تجربه ها سبب موفقیت است.

در روایات اسلامی درباره اهمیت تجربه تعبیرات بسیار جالبی دیده می شود.

از جمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُبِ ؛عقل همان حفظ تجربه هاست». (1)و در جای دیگر:

«الْعَقْلُ غَریزَةٌ تَزیدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ ؛عقل غریزه ای (الهی) است که با علم و دانش و تجربه افزایش می یابد». (2)

استفاده کردن از تجارب پیشینیان مخصوصاً برای زمامداران و سیاست مداران از اهم امور است تا آنجا که امام صادق علیه السلام می فرماید:

«لا یَطْمَعَنَّ...وَ لا الْقَلیلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْیِهِ فی رِئاسَةٍ ؛افراد کم تجربه که تنها به آرای خود تکیه می کنند هرگز در ریاست موفق نخواهند شد». (3)

در بحث های گذشته نهج البلاغه نیز بارها امام علیه السلام بر اهمیت استفاده از تجربه ها تأکید فرموده است؛از جمله در خطبه 176 که در آن مواعظ بسیار سودمندی آمده است،با قاطعیت می فرماید:

«وَ مَنْ لَمْ یَنْفَعْهُ اللّهُ بِالْبَلاءِ وَ التَّجارُبِ لَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیءٍ مِنَ الْعِظَةِ ؛آن کس که خدا او را به وسیله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هیچ پند واندرزی سود نخواهد برد». (4)

در عهدنامه مالک اشتر نیز بر این امر تأکید شده بود،امام علیه السلام در خطاب به

ص:629


1- 1) .غرر الحکم،ح 10140.
2- 2) .همان،ح 443.
3- 3) .بحار الانوار،ج 69،ص 190.
4- 4) .نهج البلاغه،خطبه 176.

مالک اشتر در مورد انتخاب کارمندان و اداره کنندگان حکومت می فرماید:

«وَ تَوَخّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَیاءِ مِنْ أهْلِ الْبُیُوتاتِ الصّالِحَةِ وَ الْقِدَمِ فِی الْإسْلامِ؛ و از میان آنها افرادی را برگزین که دارای تجربه و پاکی روح باشند و از خانواده های صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام باشند». (1)

این در حالی است که امروزه شعارهای زیادی در استفاده کردن از نیروی جوانان داده می شود و متأسفانه به گونه ای تبلیغ شده که بعضی تصور می کنند باید بزرگسالان را از صحنه حکومت و اجتماع کنار گذاشت در حالی که آنها مجموعه های عظیمی از تجاربند.حق مطلب این است که تجربه های پرارزش بزرگسالان باید با نیرو و نشاط جوانان آمیخته شود تا موفقیت قطعی حاصل شود؛به طور قطع و یقین نه تنها می توان به نیروی جوان قناعت کرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان،بلکه این دو مکمل یکدیگرند.

سپس در دوازدهمین نکته حکیمانه به اهمیت دوستان اشاره کرده می فرماید:

«دوستی،نوعی خویشاوندی اکتسابی است»؛ (وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ) .

خویشاوندی گاه از طریق طبیعی مثلاً تولد دو فرزند از یک پدر و مادر حاصل می شود که این دو به طور طبیعی برادرند؛ولی گاه انسان با دیگری که هیچ رابطه نسبی با او ندارد چنان دوست می شود که همانند برادر یا برتر از برادر پیوند عاطفی با او پیدا می کند.این گونه دوستی ها نوعی خویشاوندی اکتسابی است.

اسلام آیین دوستی و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهمیت داده که در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الصَّدیقُ أقْرَبُ الْأقارِبِ؛ دوست،نزدیک ترین خویشاوندان است». (2)در حدیث دیگری از همان حضرت

ص:630


1- 1) .نامه 53.
2- 2) .غررالحکم،ح 9408.

می خوانیم:

«مَنْ لا صَدِیقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ ؛کسی که دوستی ندارد اندوخته ای (برای مبارزه با مشکلات) ندارد». (1)

تا آنجا که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدیق حَتّی أهْلُ النّارِ یَسْتَغیثُونَ بِهِ وَ یَدْعُونَ بِهِ فِی النّارِ قَبْلَ الْقَریبِ الْحَمِیمِ قالَ اللّهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ: «فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ* وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ» ؛مقام دوست بسیار والا است تا آنجا که اهل دوزخ از دوست یاری می طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا می زنند پیش از آنکه نزدیکان پرمحبت خود را صدا بزنند.خداوند در قرآن از آنها چنین خبر داده که می گویند:(وای بر ما) ما امروز شفاعت کنندگانی نداریم و نه دوست صمیمی». (2)

سرانجام در سیزدهمین و آخرین نکته گرانبها می فرماید:«به انسانی که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن»؛ (وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً) .

دلیل آن روشن است؛افرادی که به هر دلیل رنجیده خاطر شده اند،نشاط عمل در آنها مرده است به همین دلیل نمی توان به آنها اعتماد کرد.آنها منتظر بهانه ای هستند تا از کار فرار کنند و هرگز نمی توان استقامت و پشتکار را که لازمه پیشرفت است از آنها انتظار داشت.

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبی برای این معنا ذکر کرده و آن داستان جنگ صفین است که بر اثر طولانی شدن جنگ عده زیادی ملول و رنجیده و خسته شده بودند و منتظر بهانه ای بودند تا جنگ را رها کنند از این رو به مجرد این که دشمن قرآن ها را بر سر نیزه ها کرد دست از جنگ در آستانه پیروزی اش کشیدند. (3)

ص:631


1- 1) .غرر الحکم،ح 9408.
2- 2) .بحار الانوار،ج 71،ص 176،ح 11.سوره شعراء،آیه.100و 101.
3- 3) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 14 ص 508.

گاه ملول در این جمله نورانی به افراد زودرنج تفسیر شده است. (1)آن هم واقعیتی است که اعتماد به افراد زودرنج بسیار مشکل است،چرا که در گرماگرم کار و انجام برنامه،ممکن است از اندک چیزی آزرده خاطر شوند و همه چیز را رها سازند.هر کدام از این دو تفسیر را بپذیریم بیان واقعیت انکارناپذیری است و جمع بین هر دو تفسیر در مفهوم کلام امام علیه السلام نیز مانعی ندارد.

این سخن را با حدیثی از امام علیه السلام که تکمیل کننده کلام بالاست و در غرر الحکم آمده پایان می دهیم:

«لا تَأمِنَنَّ مَلُولاً وَ إن تَحَلّی بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ الظُّلْمَةَ ؛به افراد رنجیده خاطر و زودرنج اعتماد نکن،هرچند دل او را با جایزه ای به دست آوری،زیرا برق جهنده (که لحظه ای می درخشد وخاموش می شود) در شب تاریک قابل اعتماد نیست». (2)

***

به راستی اگر انسان از میان تمام کلمات امام علیه السلام همین مجموعه فشرده حکیمانه پرمعنا را برنامه زندگی خود قرار دهد،هم در برنامه های مادی زندگی پیروز می شود و هم در جنبه های معنوی آن،هم می تواند فرد را اصلاح کند و هم جامعه را؛ولی افسوس که همچون«برق خاطفی»این کلمات نورانی در نظر ما آشکار می شود و چیزی نمی گذرد که آن را به فراموشی می سپاریم و همان مسیر زندگی آمیخته با اشتباهات را ادامه می دهیم.

***

ص:632


1- 1) .شرح نهج البلاغه عبده و منهاج البراعة،ذیل حکمت مورد بحث.
2- 2) .غرر الحکم،ح 11139.

گفتار حکیمانه 212- دشمن نیرومند عقل

اشاره

و قال علیه السلام

عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

خودپسندیِ انسان یکی از حسودان عقل اوست. (1)

ص:633


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر،این گفتار گرانبها قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول به این گونه آمده است: «أوَّلُ إعْجابِ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ فَسادُ عَقْلِهِ» و در همان کتاب به صورت دیگری نیز چنین آمده است: «إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ یَدُلُّ عَلی ضَعْفِ عَقْلِهِ» و بعد از نهج البلاغه در کتاب ربیع الابرار و مطالب السؤول و روض الاخیار نیز آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 173).

ص:634

شرح و تفسیر

دشمن نیرومند عقل

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از آثار سوء خودپسندی اشاره کرده، می فرماید:«خودپسندیِ انسان یکی از حسودان عقل اوست»؛ (عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ) .

می دانیم حسود کسی است که به نعمت هایی که به انسان رسیده رشک می ورزد و آرزوی زوال آن را دارد و همین امر سبب می شود به دشمنی با او برخیزد و هر کاری از دستش ساخته است،در این راه انجام دهد،چهره او را در جامعه نازیبا نشان دهد،عیوب او را فاش سازد،افراد را از طریق شایعه پراکنی از وی دور کند و حتی به خانواده و فرزندان او دشمنی ورزد،اگر بتواند،کسب و کار و مقام او را از وی بگیرد و اگر نتواند در مسیر آن مانع تراشی کند.

اینها کارهایی است که یک حسودِ عنود انجام می دهد.خودپسندی در برابر عقل انسان نیز همین کارها را انجام می دهد؛قدرت عقل را از انسان می گیرد و او را به خطا می افکند،عیب انسان را ظاهر می سازد،مردم را از او متنفر می کند، حتی خانواده او را گرفتار مشکلات می کند،جاه و مقام او را متزلزل می سازد و گاه اموال و ثروت او را از دستش می گیرد،چرا که مردم هرگز حاضر به همکاری با افراد خودپسند و خودخواه نیستند.

بنابراین،این تعبیر که«خودپسندی یکی از حاسدان عقل انسان است»

ص:635

تعبیری بسیار رساست که تمام نکاتی را که در بالا گفته شد در بر دارد و این است معنای فصاحت و بلاغت که انسان در ضمن عبارت کوتاهی حقایق فراوانی را بیان نماید.

در ضمن تعبیر به «أَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ ؛یکی از حاسدان عقل»نشان می دهد که عقل انسان حاسدان دیگری نیز دارد که از آن جمله هوای نفس و استبداد به رأی و تکبر است و در عوامل ظاهری نیز شراب و مواد مخدر دشمن و حسودِ عنود عقل اند.

درباره آثار خطرناک عُجب و خودپسندی در بحث های گذشته در گفتار حکیمانه 38

(وَ أوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ) و گفتار گرانبهای حکیمانه 167

(الإعْجابُ یَمْنَعُ مِنَ الْإزْدیادِ) نیز مطالب قابل توجهی آمده است.اساساً عُجب و خودپسندی یکی از نشانه های جهل و نادانی است و طبق ضرب المثل معروف فارسی:«خودپسندی جان من برهان نادانی بود»زیرا انسان با تمام عظمتی که دارد،موجودی ضعیف است؛یک پشه آلوده به میکروب ممکن است قوی ترین انسان ها رااز پای در آورد و یا به هنگام خوردن و آشامیدن،لقمه و آب گلوگیرش شود و او را خفه کند.بلند مرتبه ترین انسان ها از نظر مقام ظاهری ممکن است یک شبه مقام خود را از دست بدهد و برترین ثروتمندان در مدت کوتاهی گرفتار ورشکستگی گردد و به خاک سیاه بنشیند.با این حال آیا خودپسندی و خودخواهی دلیل بر نادانی نیست؟ می دانیم انسان نادان در معرض هرگونه آفت مادّی و معنوی است.

رذیله عُجب و خودپسندی سرچشمه رذیله های دیگر نیز نظیر«تکبر» می شود کسی که خویشتن را می پسندد هنگامی که در برابر دیگران قرار گرفت تکبر می ورزد و گاه گرفتار رذیله های خودمحوری و انحصارطلبی نیز می شود، زیرا وقتی زیاد به خود معتقد شد،همه چیز را برای خود می خواهد و در هر

ص:636

کاری خویش را محور می بیند.

در قرآن مجید و روایات اسلامی نیز بحث های آموزنده و گسترده ای درباره این صفت رذیله آمده است.در آیه 8 سوره«فاطر»می خوانیم: «أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» ؛آیا کسی که عمل بدش برای او آراسته شده و آن را خوب و زیبا می بیند (همانند کسی است که واقع را آنچنان که هست می یابد)؟! خداوند هر کس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه می سازد و هر کس را بخواهد هدایت می کند».

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام در کتاب تحف العقول آمده است:

«الإعْجابُ ضِدُّ الصَّوابِ وَ آفَةُالْألْبابِ ؛خودپسندی ضد واقع بینی است وآفتی است برای عقل ها». (1)

تضاد عُجب با عقل تا آن حد است که در حدیث دیگری از آن حضرت در غرر الحکم می خوانیم:

«الْمُعْجِبُ لا عَقْلَ لَهُ» (2)و در حدیث دیگری آمده است:

«العُجْبُ رَأْسُ الْحِماقَةِ» . (3)

در حدیث جالب و پرمعنایی که در ذیل حکمت 38 گذشت این حقیقت منعکس شده است که حضرت مسیح می گوید:«من بیماران غیر قابل علاج را درمان کردم و حتی مردگان را به اذن خدا زنده نمودم ولی نتوانستم احمق را درمان کنم و هنگامی که از حضرت سؤال می کنند:احمق کیست؟ بارزترین صفت او را عُجب و خودپسندی ذکر می کند و این اعجاب سبب می شود که تمام فضائل را مخصوص خود بداند و تمام حقوق را ویژه خود بشمارد و هیچ حقی برای دیگری قائل نباشد.در آخر آن حدیث آمده است:

«فَذلِکَ الْأحْمَقُ الّذی لا حیلَةَ فی مُداواتِهِ ؛این همان احمقی است که راهی برای درمان او نیست». (4)

ص:637


1- 1) .تحف العقول،ص 74.
2- 2) .غرر الحکم،ح 7090.
3- 3) .همان،ح 7096.
4- 4) .بحار الانوار،ج 14،ص 324.

ص:638

گفتار حکیمانه 213- بهترین راه آرامش

اشاره

و قال علیه السلام

أَغْضِ عَلَی الْقَذَی وَ الْأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً.

امام علیه السلام فرمود:

چشم خود را بر خاشاک رنج ها فرو بند تا همیشه راضی باشی. (1)

ص:639


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبعی که برای این کلام پرمعنای حکیمانه جز نهج البلاغه نقل کرده غررالحکم آمدی است که در آنجا به جای«وَالْألَمِ»«وَ إلّالَمْ»آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 173).

ص:640

شرح و تفسیر

بهترین راه آرامش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش دستور بسیار خوبی برای تحصیل آرامش در زندگی می دهد و می فرماید:«چشم خود را بر خاشاک و رنج ها فرو بند تا همیشه راضی باشی»؛ (أَغْضِ عَلَی الْقَذَی وَ الْأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً) .

«أَغْضِ» از ریشه«اغضاء»به معنای نزدیک کردن پلک های چشم به یکدیگر است بی آنکه کاملاً آن را ببندیم،ازاین رو آن را در فارسی به فرو بستن ترجمه می کنند.

«قَذَی» به معنای خاشاک و اشیای ریزی است که در چشم می افتد و چشم را ناراحت می کند و «أَلَم» به معنای درد و رنج است.

اشاره به این که زندگی انسان در این جهان به هر حال آمیخته با ناراحتی هایی است و شاید هیچ کس را نتوان پیدا کرد که از چیزی ناراحت نباشد؛گاه مشکلاتی برای خود می بیند و گاه برای فرزندان و بستگان،یا دوستان،یا همشهریان،یا هموطنان و امثال آن و اگر انسان تاب تحمل هیچ مشکلی را نداشته باشد و در برابر هر مشکلی بی تابی و جزع و فزع کند،هرگز رضایت خاطر و آرامش روح پیدا نخواهد کرد،بنابراین انسان باید صبور و شکیبا و دارای تحمل باشد تا بتواند آرامش خود را در زندگی حفظ کند و از حیات خود راضی و از نعمت های پروردگار خشنود باشد و گرنه این بی تابی ها ممکن است سر از

ص:641

شکایت از پروردگار درآورد و سعادت انسان را بر باد دهد.

در تعدادی از نسخ نهج البلاغه مانند نسخه ابن میثم و منهاج البراعة و همچنین علامه مجلسی در بحار الانوار که مستقیماً از نهج البلاغه نقل کرده اند به جای «وَ الْأَلَمِ»

«وَ الّا لَمْ» آمده است که مفهوم جمله چنین می شود:«چشم خود را بر خاشاک فرو بند وگرنه هرگز رضایت خاطر پیدا نخواهی کرد».این نسخه مناسب تر به نظر می رسد،زیرا چشم فرو بستن از قذی (خاشاک) مفهوم روشنی دارد؛امّا چشم فرو بستن از الَم (درد و رنج) مفهوم مناسبی ندارد.انسان درد و رنج را باید تحمل کند نه آنکه چشم بر آن فرو بندد.اضافه بر این آهنگ جمله نیز با نسخه اخیر مناسب است نه با نسخه قبل.

افزون بر این در نهج البلاغه نیز امام علیه السلام تعبیری دارد که مناسب نسخه دوم است آنجا که می فرماید:

«وَ أغْضَیْتُ عَلَی الْقَذی وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجا ؛چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویی که استخوان در آن گیر کرده بود جرعه تلخ حوادث را نوشیدم». (1)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود شعر مناسبی از یکی از شعرای عرب نقل کرده است که می گوید: إذا أنْتَ لَمْ تَشْرَبْ مِراراً عَلَی الْقَذی ظَمِئْتَ وَأیُ النّاسِ تَصْفُو مَشارِبُهُ

اگر خاشاک را در آب نوشیدنی خود تحمل نکنی همیشه تشنه خواهی ماند و کدام انسان است که همیشه نوشابه اش صاف باشد.

شاعر دیگری می گوید وَ مَنْ لَمْ یَغْمِضْ عَیْنَهُ عَنْ صَدیقِهِ وَ عَنْ بَعْضِ ما فِیهِ یَمُتْ وَ هُوَ عاتِبٌ

کسی که نسبت به عیوب دوستش اغماض نداشته باشد از دنیا می رود در حالی که دائماً در حال سرزنش کردن است. (2)

ص:642


1- 1) .خطبه 26.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 34.

در حدیثی از مستطرفات سرائر می خوانیم که امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام نقل می کند:

«أکْثَرُ أهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ ؛بیشترین بهشتیان افراد کم خرد هستند».راوی عرض می کند:منظورتان ابلهان و افراد مجنون و بیمار است؟ امام علیه السلام می فرماید:«نه»

«الّذینَ یَتَغافَلُونَ عَمّا یَکْرَهُونَ یَتَبالَهُونَ عَنْهُ ؛منظورم کسانی است که در برابر عوامل ناراحتی تغافل می کنند و خود را به بی خبری می زنند». (1)

***

ص:643


1- 1) .مستطرفات السرائر،ص 566.

ص:644

گفتار حکیمانه 214- درخت پر شاخه!

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ لَانَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصَانُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که ساقه درخت وجودش نرم است،شاخه هایش فراوان است. (1)

ص:645


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر این کلام حکمت آمیز را از کتاب مائة کلمة جاحظ که سال ها قبل از سید رضی می زیسته نقل می کند و می گوید:شبیه آن،بیان دیگری است که از آن حضرت نقل شده که می فرماید: «مَنْ لانَتْ کَلِمَتُهُ وَجَبَتْ مَحَبَّتُهُ» سپس می افزاید:این در واقع از ریشه قرآنی «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» گرفته شده است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 173).

ص:646

شرح و تفسیر

درخت پر شاخه!

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به نکته مهمی درباره جلب و جذب دوستان و یاران اشاره کرده،می فرماید:«کسی که ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هایش فراوان است»؛ (مَنْ لَانَ عُودُهُ کَثُفَتْ (1)أَغْصَانُهُ (2)) .

«عود» به معنای چوب است؛خواه از درخت جدا شده یا جزء درخت باشد و در اینجا به معنای ساقه درخت است.

این سخن تعبیری کنایی و لطیفی است و اشاره به این است که افراد متواضع و با محبت دوستان فراوانی را گرد خود جمع می کنند و به عکسْ افراد خشن و غیر قابل انعطاف دوستان را از گرد خود پراکنده می سازند.

می دانیم شاخه ها از کنار ساقه ها جوانه می زند؛ساقه ای که خشک و کم آب باشد شاخه های کمتری از آن می روید و ساقه ای که نرم است،از گوشه و کنارش شاخه های فراوانی می روید.نیز قسمت مهمی از درخت را آب تشکیل می دهد و رطوبت از عوامل اصلی رویش گیاه است،در حالی که کمبود آب هم درخت را پژمرده می کند و هم سبب می شود شاخه های کمتری از آن بروید.انسان نیز به منزله درختی است که اگر نرمش از خود نشان بدهد و خشونت را کنار بگذارد

ص:647


1- 1) .«کثفت»از ریشه«کثافت»به معنای فزونی است.
2- 2) .«اغصان»جمع«غُصن»بر وزن«غُسل»به معنای شاخه درخت است.

و محبت را به جای آن بنشاند افراد زیادی به سوی او جذب می شوند در حالی که اگر خشن و انعطاف ناپذیر باشد،نزدیک ترین بستگان و خویشاوندان و دوستان نیز از او فاصله می گیرند.این معنا در قرآن مجید-همان گونه که قبلاً نیز اشاره شده-درباره پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله به صورت الگو بیان شده است.در آیه 159 سوره «آل عمران»می خوانیم: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» ؛به سبب رحمت الهی در برابر مؤمنان،نرم و مهربان شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی،از اطراف تو پراکنده می شدند».

جاذبه اخلاقی پیغمبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام مصداق روشنی از این گفتار حکیمانه است.در حدیثی درباره پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«کانَ أکْرَمُ النّاسِ وَ ألْیَنُ النّاسِ ضَحّاکاً بَسّاماً ؛پیامبر صلی الله علیه و آله کریم ترین و نرمخوترین مردم،بسیار خنده رو و متبسم بود». (1)

در نامه امام علیه السلام به محمد بن ابی بکر آمده است:

«وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ ؛در برابر آنها متواضع باش و با چهره گشاده مردم را ملاقات کن».

در حدیث دیگری از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«ألا أُخْبِرُکُمْ بِمَنْ تَحْرِمُ عَلَیْهِ النّارُ غَداً ؛آیا به شما خبر دهم چه کسی آتش دوزخ در فردای قیامت بر او حرام است؟».

عرض کردند:آری یا رسول الله.

فرمود:

«الْهَیِّنُ الْقَریبُ اللَّیِّنُ السَّهْلُ ؛کسی که آسان می گیرد و به مردم نزدیک و نرمخوست و سختگیری نمی کند». (2)

اگر حُسن خلق در احادیث سرچشمه فراوانی روزی معرفی شده،یا سبب عمران و آبادی شهرها و فزونی عمرها دانسته شده به همین دلیل است که انسان

ص:648


1- 1) .کنز العمّال،ج 7،ص 222.
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 51،ح 4.

در سایه آن اعوان و انصار فراوانی پیدا می کند و به کمک آنها می تواند مشکلات مهم زندگی را حل کند.

بر عکس در روایتی از امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده است:

«سُوءُ الْخُلْقِ نَکَدُ الْعیشِ وَ عَذابُ النَّفْسِ ؛بدخلقی سبب تنگی معیشت و رنج روح و روان می شود». (1)

محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود تفسیر دیگری برای این عبارت دارد وی می گوید:منظور از«لیّنُ الْعُود»طراوت جسمانی انسان و نشاط او و داشتن فضل و همت است و منظور از«کثْرت أغصان»کثرت آثاری است که از او آشکار می شود؛گویی هر اثری شاخه ای از وجود اوست؛ولی در پایان فزونی اعوان و انصار را به عنوان تفسیر دیگری ذکر کرده است.به نظر می رسد آنچه در بالا گفته شد مناسب تر و با آیات و روایات همسوتر باشد.

***

ص:649


1- 1) .غرر الحکم،ح 5702.

ص:650

گفتار حکیمانه 215- ثمره شوم اختلاف

اشاره

و قال علیه السلام

الْخِلَافُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ.

امام علیه السلام فرمود:

اختلاف،تصمیم گیری و تدبیر را نابود می کند. (1)

ص:651


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر نهج البلاغه در ذیل این کلام حکیمانه آن را فقط از طرطوشی در کتاب سراج الملوک نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 174). مرحوم آمدی نیز در غررالحکم آن را با تفاوتی به این صورت «الْخِلافُ یَهْدِمُ الْآراءَ» آورده است.

ص:652

شرح و تفسیر

ثمره شوم اختلاف

امام علیه السلام در این کلام نورانی و کوتاه و پرمعنا به یکی از عواقب سوء اختلاف اشاره می کند و می فرماید:«اختلاف،تصمیم گیری و تدبیر را نابود می کند»؛ (الْخِلَافُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ) .

همه می دانیم اختلاف سرچشمه همه بدبختی هاست.هیچ قوم و ملتی نابود نشدند مگر بر اثر اختلاف و هیچ جمعیتی پیروز و کامیاب نگشتند مگر در سایه اتفاق.

کلام حکیمانه بالا دو تفسیر می تواند داشته باشد:نخست این که گاه می شود عده ای می نشینند و بر سر موضوع مهمی تصمیم گیری می کنند؛ولی ناگهان فرد یا افرادی نظر مخالفی ابراز می کنند و تصمیم گیری پیش گفته را به هم می زنند و کار ابتر می ماند.همان گونه که در داستان جنگ صفین،علی علیه السلام و جمعی از دوستان خبیر و آگاه اصرار داشتند که جنگ به مراحل نهایی رسیده و آن را تا پیروزی ادامه دهند و غائله را ختم کنند؛ولی مخالفت افرادی ناآگاه و جاهل و بی خبر این تصمیم را بر هم زد و مسلمانان با عواقب بسیار دردناک آن روبرو شدند.

تفسیر دیگر این که اختلاف سبب می شود که رأی گیری هیچ گاه به جایی نرسد و تدبیرها عقیم بماند.

ص:653

جمع میان این دو تفسیر نیز مانعی ندارد که اختلاف هم مانع از تصمیم و تدبیر باشد و هم اگر تدبیر و تصمیم صحیحی منعقد شد،آن را بر هم بزند.

روشن است برای انجام هر کار مهمی احتیاج به فکر و اندیشه و تدبیر و تصمیم گیری صحیح است و این کار تنها در فضایی ممکن است که اختلاف در آن نباشد،بلکه تمام کسانی که در آن تصمیم گیری شرکت دارند هدفشان رسیدن به نقطه واحد و حتی الامکان دور از هر گونه خطا و اشتباه باشد.اما گاه یک نغمه مخالف که یا بدون مطالعه اظهار شده و یا از غرض و مرضی ناشی گشته می تواند تمام تصمیم ها و تدبیرها را به هم بریزد.

گاهی نیز رئیس جمعیت بر حسب تدبیر خود تصمیمی می گیرد؛اما مخالفت بعضی از پیروان آن را عقیم می کند چنان که در داستان قلم و دوات که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین لحظات عمرش درخواست کرد آن را بیاورند و فرمانی درباره جانشین خود که قطعاً علی بن ابی طالب علیه السلام بود بنویسد و آنچه را قبلاً گفته بود تأکید کند،مخالفت یک نفر (خلیفه دوم) سبب شد که گروه دیگری نیز نغمه خلاف سر دهند و جلوی این کار گرفته و حتی به ساحت قدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اهانت زشتی شود که شرح آن در چندین جای صحیح بخاری و کتب دیگر حدیث و تاریخ آمده است. (1)

در جنگ احد نیز همین حادثه شوم اتفاق افتاد؛پیامبر صلی الله علیه و آله و جمعی از یاران اصرار داشتند مسلمانان در مدینه بمانند و در برابر دشمن از خود دفاع کنند،زیرا در آنجا بهتر می شد دشمن را زمین گیر کرد؛ولی گروهی از جوانان پرشور مخالفت کردند.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به احترام نظرات آنها لشکر اسلام را به بیرون و در کنار کوه احد آورد و سرانجام به سبب این موضوع و پاره ای از اسباب دیگر

ص:654


1- 1) .برای توضیح بیشتر و آگاهی از مصادر متعدد حدیث«دوات و قلم»به کتابی که به همین نام (حدیث دوات و قلم) نوشته شده،مراجعه کنید.

ضربه سختی بر پیکر لشکر اسلام وارد شد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«ما اخْتَلَفَتْ أُمَّةٌ بَعْدَ نَبِیِّها إلّا ظَهَرَ أهْلُ باطِلِها عَلی أهْلِ حَقِّها ؛هیچ امتی بعد از پیامبر خود اختلاف نکردند مگر این که اهل باطل بر اهل حق در میان آنها پیروز شدند». (1)

در کلام حکیمانه شماره 179 نیز امام علیه السلام به این حقیقت اشاره فرموده بود که:

«اللِّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّاْیَ ؛لجاجت فکر و رأی انسان را نابود می کند».

***

ص:655


1- 1) .کنزالعمّال بنا به نقل میزان الحکمة،ح 1898.

ص:656

گفتار حکیمانه 216 - رابطه فزونی نعمت و طغیانگری

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که به نوایی رسد طغیان می کند. (1)

ص:657


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در ذیل این کلام حکیمانه می نویسد:پیش از نهج البلاغه،این گفتار در دو کتاب دیگر آمده است:تحف العقول و روضه کافی.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 174).قابل توجه این که این کلام حکیمانه در این دو کتاب در ضمن خطبه«وسیله»آمده که بسیاری از کلمات قصار از آن بر گرفته شده است.

ص:658

شرح و تفسیر

رابطه فزونی نعمت و طغیانگری

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به وضع حال بسیاری از مردم اشاره می کند که از مواهب مادی سوء استفاده می کنند،می فرماید:«کسی که به نوایی رسد طغیان می کند و برتری می جوید»؛ (مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ) .

«استطال» از ریشه«طول»بر وزن (قول) به معنای قدرت و برتری است و هگامی که به باب استفعال می رود مفهوم برتری جویی دارد.

عبارت امام علیه السلام مفهوم وسیع و گسترده ای دارد و تمام کسانی را که به مال یا مقام و یا هر گونه قدرت دیگری می رسند شامل می شود و این سیره ای ناپسند در بسیاری از مردم است؛هنگامی که مال و ثروت فراوانی پیدا می کنند می کوشند خود را برتر از دیگران نشان دهند و هنگامی که مقامی پیدا کنند اصرار دارند دیگران را زیر سلطه خود قرار دهند.همچنین هنگامی که علم و دانشی به دست می آورند دیگران را نادان می پندارند و شاگرد خود می دانند.به ویژه اگر پیش از این محرومیت هایی کشیده باشند؛فقیر بوده و به نوایی رسیده،ضعیف بوده و به قدرتی دست یافته،جاهل مطلق بوده و به علم و دانش مختصری رسیده است.کبر و غرور و برتری جویی این گونه افراد بیشتر و شدیدتر است و تاریخ گذشته و حتی حوادثی که امروز با چشم خود می بینیم شاهد گویای این گفتار امام علیه السلام است.

ص:659

در واقع می توان گفت:این کلام حکیمانه از آیه شریفه 6 و 7 سوره«علق» برگرفته شده که می فرماید: «کَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی» ؛چنین نیست به یقین انسان طغیان می کند از این که خود را بی نیاز ببیند». (1)

گرچه بعضی از مفسران،انسان را در آیه مورد نظر،خصوص«ابو جهل» دانسته اند که مرد ثروتمند و طغیانگری بود و به مبارزه با پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله پرداخت؛ولی به یقین،انسان در اینجا مفهومی کلی دارد که به گروه کثیری از نوع بشر اشاره می کند و ابوجهل و امثال آن مصداق های روشنی از آن هستند.

در کلمات قصار گذشته نیز کراراً به این حقیقت با تعبیرات دیگری اشاره شده است؛از جمله در گفتار حکیمانه 150 که در مقام موعظه به نکته های مهمی اشاره می کند،می فرماید:

«لَا تَکُنْ مِمَّنْ...إِنِ اسْتَغْنَی بَطِرَ وَ فُتِنَ» .

اگر غنی و بی نیاز شود مغرور و مفتون می گردد و در گفتار 160 نیز می فرماید:

«مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ ؛کسی که دستش به حکومتی رسد استبداد پیشه می کند».

و می توان گفت:کلام مورد بحث جامعیت بیشتری دارد،زیرا کلمات گذشته یا در مورد غنی و ثروت بود و یا مقام؛اما گفتار حکیمانه مورد بحث،رسیدن به هر نوع توانایی مالی و مقامی و علمی را شامل می شود.

البته این امر در مورد افراد کم ظرفیت و بی شخصیت است که تغییر وضع زندگی آنها را به کلی دگرگون می سازد؛ولی مردان باایمان و پرظرفیت و باشخصیت اگر تمام عالم را به آنها بدهند تغییری در زندگی آنان پیدا نمی شود.

نمونه اتم آن خود امام امیرمؤمنان علیه السلام است.در آن روز که در گوشه خانه تنها نشسته بود و آن روز که بر تخت قدرت خلافت قرار داشت حالش از هر نظر یکسان بود؛ساده زیستی،عبادات شبانه،رسیدگی به حال محرومان و دفاع از مظلومان در هر حال مورد توجه ایشان بود.دلیل آن روشن است،زیرا آنها این

ص:660


1- 1) .علق،آیه 6 و 7.

مواهب را مال خود نمی دانند و به عنوان امانتی از سوی خدا برای خدمت به خلق و پیمودن راه قرب حق حساب می کنند.

از اینجا روشن می شود دعاهای پیوسته بعضی که به مال و مقام و قدرت برسند و مستجاب نمی شود بسا به علّت همین است که خدا می داند اگر آنها به نوایی برسند طغیان می کنند و استطاله و برتری جویی را پیشه می سازند.لطف پروردگار شامل آنها می شود و آنها را از رسیدن به این امور محروم می سازد.

داستان معروف ثعلبة بن حاطب انصاری که در ذیل آیه 75 سوره«توبه»آمده است نشان می دهد که او مرد فقیری بود و با اصرار زیاد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خواست در حق او دعا کند تا ثروتمند شود و پیغمبر صلی الله علیه و آله خواسته او را رد می کرد.

پس از اصرار زیاد دعایی در حقش فرموده و صاحب ثروت عظیمی شد و راه طغیان را پیش گرفت،نه تنها از پرداختن زکات سر باز زد،بلکه حکم زکات را ظالمانه پنداشت و آن را شبیه جزیه یهود و نصاری قلمداد کرد و بر سرش آمد آنچه آمد. (1)

این حالت-همان گونه که اشاره کردیم-در افراد بی نوایی که به نوایی می رسند غالباً شدیدتر است،ازاین رو در روایتی از امام کاظم علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ وَلَّدهُ الْفَقْرُ أبْطَرَهُ الْغِنی ؛کسی که در دامان فقر متولد شده غنا و بی نیازی او را به طغیان وا می دارد». (2)

در روایات مخصوصاً تأکید شده که اگر حاجتی داشتید هرگز به این گونه افراد مراجعه نکنید،ازاین رو همان گونه که پیش از این نیز آورده ایم در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که به یکی از یارانش فرمود:

«تُدْخِلُ یَدَکَ فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَی الْمِرْفَقِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَی مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَ کَانَ ؛دست خود را تا مرفق

ص:661


1- 1) .برای توضیح بیشتر به تفسیر نمونه ذیل آیه 75 سوره«توبه»مراجعه کنید.
2- 2) .بحار الانوار،ج 100،ص 86.

در دهان اژدها کنی برای تو بهتر از آن است که حاجت از کسی بطلبی که چیزی نداشته و سپس به نوایی رسیده است». (1)

ابن ابی الحدید در تفسیر این گفتار حکیمانه غیر از این تفسیر معروف احتمال دیگری داده است و آن این که منظور از«مَنْ نالَ»کسی است که جود و بخششی بر دیگران می کند و به موجب جود و بخشش راه برتری جویی را پیش می گیرد.

گرچه«نالَ»گاه به معنای بخشیدن چیزی به دیگران آمده است؛ولی سیاق کلام نشان می دهد که در اینجا منظور چیز دیگری است.

***

ص:662


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 248.

گفتار حکیمانه 217 - طریقه شناخت افراد

اشاره

و قال علیه السلام

فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ،عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ.

امام علیه السلام فرمود:

در دگرگونی حالات گوهر مردان شناخته می شود. (1)

ص:663


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر نهج البلاغه در ذیل این کلام شریف می گوید:قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول و روضه کافی ذکر شده و بعد از نهج البلاغه،قاضی قضاعی در کتاب الدستور با تفاوتی و همچنین طرطوشی در سراج الملوک و کراجکی در کنز الفوائد آن را آورده اند و تفاوت آنها نشان می دهد که آنها نیز این کلام حکیمانه را از منابع دیگری اخذ کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 174). مرحوم صدوق نیز قبل از سید رضی آن را در کتاب مشهور خود من لا یحضره الفقیه ضمن وصایای امیرمؤمنان به فرزندش آورده است.(ج 4،ص 388).همچنین در غررالحکم نیز این کلام حکیمانه با تفاوتی به این صورت نقل شده است:«فی تَصاریفَ الْأحْوالِ تُعْرَفُ جَواهِرُ الرِّجالِ».

ص:664

شرح و تفسیر

طریقه شناخت افراد

امام علیه السلام در این کلام نورانی به طریقه آزمایش شخصیت انسان ها اشاره می کند و می فرماید:«در دگرگونی حالات گوهر مردان شناخته می شود»؛ (فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ،عِلْمُ (1)جَوَاهِرِ الرِّجَالِ) .

در کافی در ادامه این کلام نورانی آمده است

«وَ الْأیّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائِرَ الْکامِنَةَ ؛و گذشت روزها اسرار پنهانی را بر تو آشکار می سازد». (2)

«جواهر» جمع«جوهر»به معنای اشیای گرانبهایی است که از معدن استخراج می کنند،به ذات و طبیعت هر چیزی نیز اطلاق می شود و در اینجا نیز منظور همین است.

بسیار می شود که ظاهر و باطن افراد مختلف است؛ظاهری آراسته دارند در حالی که درون،آلوده است.ظاهرش پاکدامن،زاهد،شجاع و پرمحبت است؛ ولی باطن کاملاً بر خلاف آن است و گاه به عکس افرادی ظاهراً کم استقامت، فاقد سخاوت و بی تفاوت به نظر می رسند در حالی که در باطن شجاع و نیرومند

ص:665


1- 1) .در متن بسیاری از نسخ نهج البلاغه«علم»به صورت مصدری آمده در حالی که در نسخ دیگری«عُلِمَ»به صورت فعل ماضی مجهول است و این نسخه علاوه بر این که با آهنگ جمله بیشتر سازگار است با نسخه ای که از«غرر الحکم»نقل کردیم که به جای آن«تُعْرَفُ»آمده و با نسخه ای که در کنز الفوائد به صورت«عُرِفَ»آمده و نسخه ای که در سراج الملوک به صورت«تُعلَمُ»آمده نیز سازگارتر است.
2- 2) .کافی،ج 8،ص 23.

و باتقوا هستند.چگونه می توان به این تفاوت ها پی برد و درون اشخاص را کشف کرد و معیاری برای همکاری و عدم همکاری با آنها جست وجو نمود؟

بهترین راه همان است که مولا در کلام بالا فرموده است.هنگامی که طوفان های اجتماعی می وزد و تحول ها آشکار می شود و صفحات اجتماع زیر و رو می گردد اینجاست که افراد باطن خود را که در حال عادی نشان نمی دادند آشکار می سازند.

به تعبیر دیگر بهترین راه برای شناخت حقیقت و باطن هر چیز،تجربه و آزمایش و امتحان است.این حکم درباره انسان ها نیز صادق است و بهترین طریق تجربه،حالاتی است که از خود در دگرگونی های اجتماعی بروز می دهند؛ دیروز ثروتی نداشت،امروز به نوایی رسیده و یا مقامی نداشت و مقامی به دست آورده.گاه چنان بر مرکب غرور سوار می شود که هیچ کس به گرد او نمی رسد.

اینها در امتحان شخصیت مردود شده اند؛ولی به عکس،افرادی را می بینیم که نه مال و ثروت و نه جاه و مقام و نه مشکلات زندگی هیچ یک بر آنها تأثیری نمی گذارد؛همان راه مستقیمی را می پیمایند که پیش از این می پیمودند و همان مناسبات خوبی را دارند که با دوستانشان داشتند.

«تَقَلُّب احوال» مفهوم جامعی است که هرگونه دگرگونی زندگی را شامل می شود:رسیدن به مال و ثروت یا فقر،پیدا کردن مقام یا سقوط از آن،بهبودی و تندرستی یا بیماری،فراهم آمدن اسباب شادی یا مصائب و حوادث دردناک اینها و مانند اینها بوته های امتحانی هستند که انسان ها در آن آزموده می شوند.

درست مانند بوته و کوره های معمولی که طلای ناب را در آن می آزمایند و یا سیاه سیم زراندود را به آن می برند تا باطن آن آشکار شود.

به گفته شاعر: خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

ص:666

نیز به گفته شاعری دیگر: سیاه سیم زر اندود چون به بوته برند خلاف آن به در آید که خلق پندارند!

تاریخ اسلام،نمودار عجیبی از همین کلام حکمت آمیز است؛افرادی از یاران پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند که در غزوات اسلامی به عنوان مجاهدی خستگی ناپذیر و افسری فداکار درخشیدند؛ولی بعد از رحلت پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بر اثر حب جاه و مقام یا مال و ثروت راه خود را جدا کردند و همان گونه که در حکمت 441 خواهد آمد:

«الْوِلَایَاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ ؛پست های مهم میدان مسابقه و آزمایش مردان است».و خلاصه کارهایی برای رسیدن به مال و مقام دنیا انجام دادند که هیچ کس از آنها انتظار نداشت.

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«الْغِنی وَ الْفَقْرُ یَکْشِفانِ جَواهِرَ الرِّجالِ وَ أوْصافِها ؛بی نیازی و فقر باطن افراد و اوصاف آنها را آشکار می سازد». (1)

مرحوم کلینی در کافی در حدیث معتبری نقل می کند که بعد از قتل«عثمان»، امیرمؤمنان علی علیه السلام به منبر رفت و خطبه ای خواند و در ضمن آن خطبه فرمود:

«...

یَوْمَ بَعَثَ اللّهُ نَبِیَّه صلی الله علیه و آله وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا ؛سوگند به خدایی که محمد را به حق مبعوث ساخت،همگی به یکدیگر مخلوط و غربال خواهید شد (تا خالص از ناخالص در آید و پیروان حق از پیروان باطل جدا شوند) تا آنجا که افراد پایین نشین بالا و افراد بالانشین پایین قرار خواهند گرفت و آنها که در اسلام پیشگام بودند و برکنار گشتند سر کار خواهند آمد و کسانی که (با حیله و تزویر) پیشی گرفتند کنار می روند». (2)

ص:667


1- 1) .غرر الحکم،ح 8269.
2- 2) .کافی،ج 1،ص 369؛در نهج البلاغه هم این حدیث شریف در خطبه 16 با تفاوت هایی آمده است.

این سخن را با ذکر آیه ای از قرآن مجید که در واقع همه این روایات به آن باز می گردد پایان می دهیم آنجا که می فرماید: «وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ* وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ» ؛و ما این روزها(ی پیروزی و شکست) را در میان مردم می گردانیم؛(و این خاصیّت زندگی دنیاست) تا خدا،افرادی را که ایمان آورده اند،مشخص سازد؛و (خداوند) از میان خودتان،شاهدانی بگیرد.و خدا ستمکاران را دوست نمی دارد و تا خداوند،افراد با ایمان را خالص گرداند (و ورزیده شوند)؛و کافران را (به تدریج) نابود سازد». (1)

***

ص:668


1- 1) .آل عمران،آیه 140 و 141.

گفتار حکیمانه 218 - دوستی ناسالم!

اشاره

و قال علیه السلام

حَسَدُ الصَّدِیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ.

امام علیه السلام فرمود:

حسادت (به دوست) دلیل بیماری دوستی است. (1)

ص:669


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را زمخشری در ربیع الابرار و آمدی در غررالحکم آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 174). این کلام شریف در منابع دیگری از اهل سنت از علی علیه السلام با مختصر تفاوت یا اضافاتی نقل شده از جمله حلوانی (متوفای قرن پنجم) در نزهة الناظر (ص 110) و زرندی حنفی (متوفای 750) در نظم درر السمطین (ص 160) آورده اند و تفاوت متن روایت نشان می دهد آن را از منبع دیگری جز نهج البلاغه اخذ کرده اند.

ص:670

شرح و تفسیر

دوستی ناسالم!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه یکی از نشانه های ضعف دوستی و صداقت را بیان کرده می فرماید:«حسادت (به دوست) دلیل بیماری دوستی است»؛ (حَسَدُ الصَّدِیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ) .

«سقم» (به ضم و فتح سین) به معنای بیماری است.

روشن است دوستی وقتی سالم و خالی از غل و غش است که انسان آنچه را برای خود می خواهد برای دوستش نیز بخواهد و آنچه را برای خویش ناخوش دارد برای دوستش نیز ناخوش دارد و در بعضی از روایات آمده که حد اقل مودت و دوستی همین است. (1)با این حال چگونه ممکن است دوستی با حسد جمع شود.

حسد به معنای انتظار زوال نعمت از دیگری است و تفاوت آن با رقابت و تنافس این است که حسود،خواهان زوال نعمت از دیگری است؛ولی در رقابت،تنافس و غبطه،شخص سعی می کند خود را به پای دیگری برساند بی آنکه بخواهد چیزی از او کاسته شود.

دوست واقعی کسی است که خواهان پیشرفت و ترقی دوست خود باشد، هرچند تلاش کند خودش نیز به پیشرفت و ترقی برسد،بنابراین آن کس

ص:671


1- 1) .کافی،ج 2،ص 169،ح 2.

که چنین نیست دوست واقعی نیست و یا به بیان امام علیه السلام دوستی او گرفتار بیماری است.

درباره اهمیت دوستی در روایات اسلامی و همچنین شرایط دوست خوب و نیز وظائف دوست در برابر دوست مطالب زیادی وارد شده است.

امام حسن مجتبی در وصیتی که به«جناده»(ابن ابی سفیان) در لحظات آخر عمر خویش فرمود چنین می گوید:

«فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَکَ،وَ إِذَا خَدَمْتَهُ صَانَکَ،وَ إِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَکَ،وَ إِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَکَ،وَ إِنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَکَ،وَ إِنْ مَدَدْتَ یَدَکَ بِفَضْلٍ مَدَّهَا،وَ إِنْ بَدَتْ عَنْکَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا،وَ إِنْ رَأَی مِنْکَ حَسَنَةً عَدَّهَا،وَ إِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاکَ،وَ إِنْ سَکَتَّ عَنْهُ ابْتَدَأَکَ،وَ إِنْ نَزَلَتْ إِحْدَی الْمُلِمَّاتِ بِهِ سَاءَک ؛با کسی دوستی کن که دوستی با او زینت تو باشد و هنگامی که به او خدمت می کنی تو را محفوظ دارد و هرگاه که از او کمکی بخواهی یاری ات کند، اگر سخنی بگویی (از روی اعتمادی که به تو دارد) گفتار تو را تصدیق کند و اگر در جایی (به حق) حمله کنی تو را تقویت نماید و اگر دست خود را برای حاجتی به سوی او دراز کنی او دستش را به سوی تو دراز کند و هرگاه نقطه ضعفی از تو ظاهر شود آن را بپوشاند و اگر کار نیکی از تو ببیند آن را بشمارد (و آشکار سازد) و اگر چیزی از او بخواهی به تو بدهد حتی اگر سکوت کنی (ولی نیازمند باشی) بدون مقدمه کمک کند و اگر مشکلی برای او پیش آید تو را ناراحت سازد». (1)

***

ص:672


1- 1) .بحار الانوار،ج 44،ص 138،ح 6.

گفتار حکیمانه 219 - قربانگاه عقل!

اشاره

و قال علیه السلام

أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ.

امام علیه السلام فرمود:

بیشترین قربانگاه عقل ها در پرتو طمع هاست. (1)

ص:673


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،این کلام حکیمانه را از جاحظ (متوفای 255) در کتاب المائة المختارة با تفاوت مختصری همچنین از راغب (متوفای 502) در کتاب المحاضرات نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص175). خوارزمی در مناقب نیز این کلام حکمت آمیز را با تفاوتی از امیرمؤمنان علی علیه السلام آورده است.(مناقب،ص376).

ص:674

شرح و تفسیر

قربانگاه عقل!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به خطرات مهم طمع اشاره کرده می فرماید:

«بیشترین قربانگاه عقل ها در پرتو طمع هاست»؛ (أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ) .

«مَصارِع» جمع«مصرع»به معنای محلی است که انسان به خاک می افتد.این واژه در مورد شهیدان و کشته شدگان و غیر آنها به کار می رود.

«بُرُوق» جمع«برق»به معنای همان برقی است که در آسمان بر اثر جرقه های الکتریکی در میان ابرهای حامل بار مثبت و منفی ظاهر می گردد و با صدای مهیبی همراه است که آن را رعد می نامند.

«مَطامِع» جمع«طمع»غالباً به معنای چشم داشتن به چیزهایی است که یا در دسترس قرار نمی گیرد و یا اگر قرار می گیرد شایسته و حق انسان نیست.این واژه گاه در آرزو داشتن های مثبت نیز به کار می رود که در بعضی از آیات قرآن و دعاهای معصومان علیهم السلام به چشم می خورد؛ولی غالباً بار منفی دارد و به همین دلیل در منابع لغت،آن را به هر نوع آرزو داشتن تفسیر کرده اند. (1)

امام علیه السلام تشبیه جالبی در این کلام نورانی برای طمع های منفی بیان کرده است؛

ص:675


1- 1) .در این مورد می توانید به کتب لغت از جمله کتاب«التحقیق فی کلمات القرآن الکریم»ماده«طمع»نوشته«علامه مصطفوی»مراجعه کنید.

طمع را به برق آسمان تشبیه نموده که لحظه ای همه جا را روشن می کند و در شب های تاریک تمام فضای بیابان با آن آشکار می شود و شخص راهگذر گم کرده راه به شوق در می آید و به دنبال آن دوان دوان حرکت می کند.ناگهان برق خاموش می شود و او در پرتگاهی فرو می افتد.

عقل و دانش آدمی که حق را از باطل و نیک را از بد می شناسد هنگامی که تحت تأثیر برق طمع قرار گیرد به همین سرنوشت گرفتار می شود.در واقع طمع، یکی از موانع عمده شناخت است که در طول تاریخ بسیاری از اندیشمندان را به خاک هلاکت افکنده یا دنیایشان و یا دین و ایمانشان را بر باد داده است.

طمع آثار زیانبار فراوانی دارد؛بسیاری از حوادث دردناک تاریخی بر اثر همین صفت رذیله رخ داده است.مهم ترین فاجعه تاریخ اسلام،شهادت شهیدان کربلا،از یک نظر به سبب طمع در حکومت ری از سوی«عمر سعد» واقع شد و حکومت مرگبار بنی امیه به طور کلی مولود طمع هایی بود که آنها در جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و گرفتن انتقام غزوات آن حضرت داشتند.

در گفتار حکیمانه 180 خواندیم که امام علیه السلام می فرماید:

«الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ ؛طمع بردگی و اسارت جاویدان است».در گفتار حکیمانه 226 نیز خواهد آمد که امام علیه السلام طمع کار را در بند ذلت گرفتار می بیند:

«الطّامِعُ فی وَثاقِ الذُّلِ ّ» . (1)

در غرر الحکم نیز آمده است:

«ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ؛ثمره طمع،ذلت دنیا و آخرت است». (2)

طمع باعث ذلت و اسارت می شود،زیرا انسان در موارد طمع غالباً به دنبال چیزی می رود که از دسترس او بیرون است و یا حق او نیست و پیوسته تلاش می کند و نیروهای خود را از دست می دهد و گاه با محرومیت از آنچه به دنبال آن

ص:676


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 226.
2- 2) .غرر الحکم،ح 4639.

بود چشم از دنیا بر می بندد.

طمع باعث ذلت انسان می شود،برای این که جهت رسیدن به آن از آبرو و حیثیت خویش مایه می گذارد و در برابر هر شخصی سر تعظیم فرود می آورد.

ازاین رو در حدیثی از امام حسن عسکری علیه السلام می خوانیم:

«ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ ؛چه قدر زشت است برای انسان با ایمان که علائقی داشته باشد که سبب ذلت او شود». (1)

شاعر معروف فارسی زبان سعدی می گوید:

بدوزد شره دیده هوشمند درآرد طمع مرغ و ماهی به بند

در جایی دیگر نیز می گوید:

قناعت سرافرازد ای مرد هوش سر پر طمع بر نیاید ز دوش

طمع آبروی تو آخر بریخت برای دو جو دامنی دُر بریخت

***

ص:677


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 374.

ص:678

گفتار حکیمانه 220- سوء ظن درباره دوستان ثقه ظلم است

اشاره

و قال علیه السلام

لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَی الثِّقَةِ بِالظَّنِّ.

امام علیه السلام فرمود:

داوری در حق افراد مورد اطمینان،با تکیه بر گمان،رسم عدالت نیست. (1)

ص:679


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: بنابر گفته خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،زمخشری این کلام شریف را در کتاب ربیع الابرار نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 175). این گفتار حکیمانه را مرحوم صدوق قبل از سید رضی در کتاب من لا یحضره الفقیه ضمن وصایای علی علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفیة آورده است.(من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 390).

ص:680

شرح و تفسیر

سوء ظن درباره دوستان ثقه ظلم است

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه،به نکته قابل ملاحظه ای مربوط به روابط اجتماعی اشاره می کند و می فرماید:«داوری در حق افراد مورد اطمینان،با تکیه بر گمان،عدالت نیست»؛ (لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَی الثِّقَةِ بِالظَّنِّ) .

می دانیم یکی از دستورات قرآنی و روایی این است که در حق مسلمانان سوء ظن نداشته باشید.قرآن مجید می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید از بسیاری از گمان ها بپرهیزید،چرا که بعضی از گمان ها گناه است». (1)

در حکمت 360 نیز بر این معنا تأکید شده است.آنجا که امام علیه السلام می فرماید:

«لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مُحْتَمَلاً ؛هر سخنی که از دهان کسی خارج شد تا احتمال صحت در آن می دهی حمل بر فساد مکن».

دلیل آن هم روشن است،زیرا سوء ظن پایه های اعتمادِ عمومی را که سرچشمه همکاری است متزلزل می سازد.

حال اگر آن شخصی که انسان به او سوء ظن پیدا می کند کسی باشد که سوابق حسنه او بر ما روشن است و در یک کلمه به تعبیر امام علیه السلام،«ثقه»محسوب شود به یقین قضاوت درباره چنین شخصی با ظن و گمانِ بدون دلیل،عادلانه نیست.

ص:681


1- 1) .حجرات،آیه 12.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را به صورت مسئله ای اصولی (اصول فقه) عنوان کرده اند و آن این است که هر گاه مطلبی به دلیل معتبر ثابت شود،عدول از آن جز با دلیل معتبر جایز نیست و حدیث معروف باب استصحاب:

«لا تَنْقُضِ الْیَقینَ بِالشَّکِ» (1)را اشاره به آن می دانند.

بعضی از شارحان نیز قضاء را در اینجا به معنای قضاوت مصطلح؛یعنی داوری برای فصل خصومت گرفته اند که قاضی نمی تواند در برابر شخص مورد اعتماد،با ظن و گمانش قضاوت کند.

ولی ظاهر این است که این حدیث شریف معنای وسیع و گسترده ای دارد و اشاره به یک مفهوم گسترده اخلاقی است که عدالت در آن مانع از داوری درباره اشخاص مورد اعتماد به ظن و گمان می شود.

البته افراد متهم؛یعنی کسانی که سوء سابقه دارند یا ظاهر آنها ظاهر قابل اعتمادی نیست از این حکم خارج اند.البته نه به این معنا که انسان بی دلیل آنها را متهم کند،بلکه به این معنا که انسان از آنها احتیاط نموده و بر حذر باشد.شبیه این گفتار حکیمانه احادیث دیگری است که با تعبیرات متفاوتی این موضوع را دنبال می کند:در غرر الحکم از آن حضرت نقل شده که فرمود:

«سُوءُ الظَّنِ ّ بِالْمُحْسِنِ شَرُّ الْإثْمِ وَ أقْبَحَ الظُّلْمِ ؛سوء ظن به نیکوکار بدترین گناه و زشت ترین ستم هاست». (2)

در حدیث دیگری در همان کتاب می خوانیم:

«سُوءُ الظَّنِ ّ بِمَنْ لا یَخُونُ مِنَ اللُّؤْمِ ؛سوء ظن به کسی که خیانت نمی کند نشانه پستی و لئامت است». (3)

در حدیث جالب دیگری در همان کتاب آمده است که امام علیه السلام می فرماید:

«شَرُّ النّاسِ مَنْ لا یَثِقُ بِأحَدٍ لِسُوءِ ظَنِّهِ وَ لا یَثِقُ بِهِ أحَدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ ؛بدترین مردم کسی

ص:682


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 1،ص 245.
2- 2) .غرر الحکم،ح 5672.
3- 3) .همان،ح 5673.

است که به سبب سوء ظنی که دارد به هیچ کس اعتماد نمی کند و (نیز) هیچ کس به سبب سوء فعلش به او اعتماد ندارد». (1)

کوتاه سخن این که از نظر آداب اخلاقی افزون بر مباحث قضاوت و احکام اصولی هر گاه کسی به وثاقت شناخته شد،سوء ظن نسبت به او کاری ظالمانه است.

***

ص:683


1- 1) .غرر الحکم،ح 5675.

ص:684

گفتار حکیمانه 221- بدترین توشه راه آخرت

اشاره

و قال علیه السلام

بِئْسَ الزَّادُ إِلَی الْمَعَادِ،الْعُدْوَانُ عَلَی الْعِبَادِ.

امام علیه السلام فرمود:

بدترین توشه برای آخرت ستم بر بندگان (خدا) است. (1)

ص:685


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذکر مصادر این کلام نورانی حدیثی طولانی از عبدالعظیم حسنی (که مرقد مبارکش در شهر ری است) نقل می کند که خدمت امام جواد علیه السلام رسید و از آن حضرت تقاضای حدیثی کرد.امام علیه السلام به او پاسخ داد.باز تقاضای بیشتر کرد و همین طور تکرار نمود تا به چهارده حدیث رسید که تمام آنها از امیرمؤمنان علیه السلام است و بسیاری از آنها در کلمات قصار نهج البلاغه آمده و کلام حکیمانه مورد بحث،ششمین آن است.نیز از جمله راویان گفتار حکیمانه مورد بحث را ابن شعبه حرانی در کتاب تحف العقول می شمارد که قبل از سید رضی می زیسته است و بعد از او از مفید در ارشاد و آمدی در غرر الحکم و کراجکی در کنز الفوائد نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 175).

ص:686

شرح و تفسیر

بدترین توشه راه آخرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از آثار سوء ظلم و ستمکاری اشاره کرده می فرماید:«بدترین توشه برای آخرت ستم بر بندگان (خدا) است»؛ (بِئْسَ الزَّادُ إِلَی الْمَعَادِ،الْعُدْوَانُ عَلَی الْعِبَادِ) .

می دانیم دنیا سرایی است که همگان از آن برای رفتن به سوی آخرت توشه بر می دارند و هر کسی به فراخور حال و اعمال خود توشه ای تهیه می بیند.قرآن مجید می گوید:بهترین توشه ها توشه تقواست «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛ و زاد و توشه تهیه کنید،و بهترین زاد و توشه،پرهیزکاری است». (1)ولی گروهی به جای آن ظلم و ستم بر بندگان خدا را توشه این سفر سرنوشت ساز قرار می دهند که به گفته امام علیه السلام بدترین توشه هاست.

زیرا گناهانی که جنبه معصیت اللّه دارد و یا به تعبیر دیگر ظلم بر خویشتن است با توبه آمرزیده می شود و حتی بدون توبه امید عفو الهی و شفاعت درباره آن وجود دارد،همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» 2 زیرا او بخشنده مهربان است.

ص:687


1- 1) .بقره،آیه 197.

ولی آنجا که پای ظلم بر دیگران به میدان می آید نه با آب توبه شسته می شود و نه با عنایت شفاعت و جز با رضایت صاحب حق نجات از عواقب آن ممکن نیست و به همین دلیل امام علیه السلام آن را بدترین زاد و توشه قیامت شمرده است.

شک نیست که زاد و توشه چیزی است که در راه سفر و به هنگام رسیدن به مقصد به انسان کمک می کند و به یقین ظلم چنین موقعیتی را ندارد،بنابراین انتخاب این لفظ در اینجا نوعی کنایه بلیغ است،درست مانند این است که انسان در سفرهای دنیا به جای حمل مواد غذایی مشتی از سموم با خود ببرد به او می گوییم بدترین توشه آن است که به جای غذا سموم با خود حمل کنی.

امام علیه السلام در خطبه 176 نهج البلاغه بعد از آن که ظلم را به سه بخش تقسیم می کند می فرماید:

«وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی لَا یُتْرَکُ فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً.الْقِصَاصُ هُنَاکَ شَدِیدٌ،لَیْسَ هُوَ جَرْحاً بِالْمُدَی وَ لاَ ضَرْباً بِالسِّیَاطِ،وَ لکِنَّهُ مَا یُسْتَصْغَرُ ذلِکَ مَعَهُ ؛اما ظلمی که هرگز رها نمی شود ستمی است که بندگان بر یکدیگر می کنند که قصاص در آنجا شدید است این قصاص مجروح ساختن با کارد یا زدن تازیانه (مانند قصاص در دنیا) نیست بلکه چیزی است که اینها در برابرش ناچیز است».

درباره آثار سوء ظلم در آیات قرآن و روایات اسلامی بحث های بسیار وسیع و گسترده ای آمده است.

قابل توجه این که در آیه 45 سوره«انعام»درباره اقوام ظالمی که به سرنوشت دردناکی مبتلا شدند می خوانیم: «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» ؛و (به این ترتیب،) ریشه گروهی که ستم کرده بودند،قطع شد و ستایش مخصوص خداوند،پروردگار جهانیان است». (1)

ص:688


1- 1) .مرحوم علامه مجلسی این مضمون را در حدیثی از رسول خدا نقل کرده که می فرماید:«إِنَّ اللّهَ یُمْهِلُ الظّالمَ حَتّی یَقُولُ قَدْ أهْمَلَنی ثُمَّ یَأْخُذُهُ أَخْذَةً رابِیَةً إنَّ اللّهَ حَمِدَ نَفْسَهُ عِنْدَ هَلاکِ الظّالِمینَ فَقالَ فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ للّهِ ِ رَبِ ّ الْعالَمِینَ».(بحار الانوار،ج 72،ص 322،ح 52).

در اینجا خداوند به موجب ریشه کن کردن ظالمان حمد و ثنای خویش می گوید و در آن روز که اعمال انسان اعم از خوب و بد هر کدام به صورت مناسبی مجسم می شوند ظلم به صورت ظلماتی که اطراف وجود ظالم را فرا می گیرد تجسم می یابد همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمود:

«اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّهُ ظُلُماتٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ» . (1)

مرحوم کلینی در اصول کافی در حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل می کند که هنگامی که رحلت پدرم علی بن الحسین فرا رسید مرا به سینه خود چسبانید،سپس فرمود:«فرزندم من تو را به چیزی وصیت می کنم که پدرم در آستانه شهادت مرا به آن توصیه کرد و گفت این چیزی است که پدرش (علی علیه السلام) به آن حضرت توصیه کرده است فرمود:

«یا بُنَیَّ إیّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لا یَجِدُ عَلَیْکَ ناصِراً إلّا اللّهُ ؛از ستم کردن بر کسی که هیچ یار و یاوری جز خدا ندارد بترس». (2)

***

ص:689


1- 1) .کافی،ج 2،ص 332.
2- 2) .همان،ص 331.

ص:690

گفتار حکیمانه 222- بهترین اعمال کریمان

اشاره

و قال علیه السلام

مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ.

امام علیه السلام فرمود:

یکی از باارزش ترین کارهای کریمان تغافل از چیزهایی است که از آن آگاهند

(و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است). (1)

ص:691


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر از دعوات راوندی نقل می کند که این کلام حکیمانه را با تفاوتی در کتاب خود آورده است به این صورت: «أشْرَفُ خِصالِ الکَرَم غَفْلَتُک عَمّا تَعْلَم» .این تفاوت نشان می دهد آن را از منبعی غیر از نهج البلاغه دریافت داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 178).

ص:692

شرح و تفسیر

بهترین اعمال کریمان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره آداب معاشرت اشاره کرده،می فرماید:«یکی از باارزش ترین کارهای کریمان تغافل از چیزهایی است که از آن آگاهند (و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است)»؛ (مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ) .

کمتر کسی است که عیب پنهانی یا آشکاری نداشته باشد و کمتر دوستی پیدا می شود که درباره دوستش کار نامناسبی،هرچند به عنوان لغزش انجام ندهد.

افراد بزرگوار و باشخصیت کسانی هستند که عیوب پنهانی افراد را نادیده می گیرند و از لغزش دوستان چشم پوشی می کنند و هرگز به رخ آنها نمی کشند.

این کار،اولاً سبب می شود که آبروی مسلمان محفوظ بماند؛آبرویی که ارزش آن به اندازه ارزش خون اوست.ثانیاً سبب می شود فرد خطاکار یا صاحب عیب جسور نگردد و از همه اینها گذشته سبب می شود رابطه مسلمان ها با یکدیگر محفوظ بماند.

در اسلام،غیبت از بزرگ ترین گناهان شمرده شده و این همه تأکید برای حفظ آبروی مسلمانان است.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر مخصوصاً بر این معنا تکیه کرده، می فرماید:«باید دورترین رعایا نسبت به تو و مبغوض ترین آنها در نزد تو

ص:693

آنهایی باشند که بیشتر در جستجوی عیوب مردمند،زیرا در (غالب) مردم عیوبی وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والی از همه سزاوارتر است آنها را بپوشاند،بنابراین لازم است عیوبی را که بر تو پنهان است آشکار نسازی».

از سویی دیگر می دانیم خداوند ستار العیوب است و دوست دارد بندگانش نیز ستار العیوب باشند و تغافل یکی از طرق پوشاندن عیوب مردم است.

در حدیث معروفی نیز از امام موسی بن جعفر علیه السلام می خوانیم:مردی خدمتش آمده،عرض کرد:فدایت شوم از یکی از برادران دینی کاری نقل کردند که من آن را ناخوش داشتم،از خودش پرسیدم انکار کرد،در حالی که جمعی از افراد موثق این مطلب را از او نقل کرده اند،امام فرمود:

«کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیْکَ وَانْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قَسامَةً وَ قالَ لَکَ قَوْلاً فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ،وَ لا تُذِیْعَنَّ عَلَیْهِ شَیْئاً تَشِیْنُهُ بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوَّتَهُ،فَتَکُونَ مِنَ الَّذِیْنَ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ:إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ؛گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن،حتی اگر پنجاه نفر سوگند خوردند که او کاری کرده و او بگوید نکرده ام از او بپذیر و از آنها نپذیر،هرگز چیزی که مایه عیب و ننگ اوست و شخصیتش را از میان می برد در جامعه پخش مکن،که از آنها خواهی بود که خداوند درباره آنها فرموده:کسانی که دوست می دارند زشتی ها در میان مؤمنان پخش شود عذاب دردناکی در دنیا و آخرت دارند». (1)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این گفتار حکیمانه چند شعر از«طاهر بن الحسین»شاعر معروف عرب آورده است،وی می گوید: وَ یَکْفِیکَ مِنْ قَوْمٍ شَواهِدُ أَمْرِهِمْ فَخُذْ صَفْوَهُمْ قَبْلَ امْتِحانِ الضَّمائِرِ

فَإنَّ امْتِحانَ الْقَوْمِ یُوحِشُ مِنْهُمْ وَ ما لَکَ إلّا ما تَری فِی الظَّواهِرِ

وَ إنَّکَ إنْ کَشَفْتَ لَمْ تَرَ مُخْلِصاً وَ أبْدی لَکَ التَّجْریبُ خُبْثَ السَّرائِرِ

ص:694


1- 1) .بحار الانوار،ج 72،ص 214.

برای شناخت هر جمعیتی به ظاهر کار آن ها قناعت کن.خالص آنها را برگزین پیش از آنکه ضمیر آنها را آزمایش کنی.

زیرا امتحان کردن اقوام (و جست وجوی بواطن آنها) سبب وحشت از آنها می شود.تو تنها به آنچه در ظاهر می بینی قناعت کن.

زیرا اگر اصرار بر کشف باطن افراد داشته باشی فرد خالص و مخلصی را نخواهی یافت و این کار آلودگی باطن بسیاری از افراد را بر تو آشکار می سازد.

روشن است زندگی انسان ها بر خلاف کارهایی است که انجام می دهند، هرگاه انسان بخواهد جزئیات زندگی دیگران را با کنجکاوی و دقت پیدا کند و آنها را مورد بازخواست قرار دهد زندگی برای او تلخ خواهد شد و دوستانش از گرد او پراکنده می شوند.

در حدیث جالبی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده است از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«وَ عَظِّموُا اقْدَارَکُم بِالتَّغَافُلِ عَنِ الدَّنِّیِ مِنَ الْاُمُورِ...ولَا تَکوُنوُا بَحَّاثِینَ عَمَّا غَابَ عَنْکُمْ،فَیَکْثُرُ عَائِبُکُمْ...و تَکَرّموُا بِالتّعَامِی عَنِ الْاِسْتِقْصَاءِ ؛قدر و منزلت خود را با«تغافل»درباره امور پست و کوچک بالا برید ...و زیاده از اموری که پوشیده و پنهان است تجسس نکنید که عیب جویان شما زیاد می شوند...و با چشم برهم نهادن از دقت بیش از حد در جزئیات، بزرگواری خود را ثابت کنید». (1)

از این حدیث و پاره ای دیگر از احادیث این نکته روشن می شود که موارد تغافل مربوط به امور سرنوشت ساز زندگی یک انسان نیست،زیرا که در آنها دقت و جست وجو به یقین لازم است.این دستور منافاتی با مسئله امر به معروف و نهی از منکر ندارد،زیرا وظیفه امر به معروف و نهی از منکر مربوط به واجبات و محرمات است که از محدوده تغافل بیرون است.

ص:695


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 64،ح 157.

ص:696

گفتار حکیمانه 223- برکات حیا

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ،لَمْ یَرَ النَّاسُ عَیْبَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که حیا لباس خود را بر او بپوشاند،مردم عیب او را نخواهند دید. (1)

ص:697


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکیمانه قبل از نهج البلاغه در کتاب های تحف العقول و روضه کافی به این صورت آمده است:«مَنْ کَساهُ الْحَیاءُ ثَوْبَهُ خَفِیَ عَلَی النّاسِ عَیْبُهُ».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 178).اضافه بر این،نیز در من لا یحضره الفقیه به این صورت نقل شده است: «مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ اخْتَفَی عَنِ الْعُیُونِ عَیْبُه» (ج 4،ص 388) و در غرر الحکم نیز به صورتی متفاوت نقل شده است.

ص:698

شرح و تفسیر

برکات حیا

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای درباره حیا اشاره کرده،می فرماید:

«کسی که حیا لباس خود را بر او بپوشاند،مردم عیب او را نخواهند دید»؛ (مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ،لَمْ یَرَ النَّاسُ عَیْبَهُ) .

«حیا» همان گونه که سابقا نیز اشاره کرده ایم حالتی نفسانی است که سبب می شود انسان در برابر زشتی ها حالت انقباض پیدا کرده و از آنها چشم بپوشاند.

در واقع،حیا سپری است در مقابل اعمال قبیح و منکرات و اگر این سپر وجود نداشته باشد،انسان به آسانی آلوده هر کار زشتی می شود و تیر قبایح بر بدن او فرو می نشیند.

«حیا»گاهی سبب ترک گناه و زشتی ها نمی شود،بلکه سبب پوشاندن و مخفی ساختن آن می گردد که این نیز در حدّ خود اثر مثبتی است.امام علیه السلام در گفتار حکیمانه بالا به هر دو اشاره می کند؛حیا را به لباس (زیبایی) تشبیه کرده که بر تن انسان مؤمن است و اگر عیبی نیز داشته باشد به وسیله آن پوشیده می شود و مردم آن را نمی بینند.

«حیا»بنا به روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شده از ویژگی های انسان و دارای آثار بسیار زیادی در زندگی بشر است.در آن حدیث خطاب به مفضل چنین می فرماید:

«انْظُرْ یَا مُفَضَّلُ إِلَی مَا خُصَّ بِهِ الْإِنْسَانُ دُونَ جَمِیعِ الْحَیَوَانِ مِنْ هَذَا

ص:699

الْخَلْقِ الْجَلِیلُ قَدْرُهُ الْعَظِیمُ غَنَاؤُهُ أَعْنِی الْحَیَاءَ فَلَوْلَاهُ لَمْ یُقْرَ ضَیْفٌ وَ لَمْ یُوَفَّ بِالْعِدَاتِ وَ لَمْ تُقْضَ الْحَوَائِجُ وَ لَمْ یُتَحَرَّ الْجَمِیلُ وَ لَمْ یَتَنَکَّبِ الْقَبِیحُ فِی شَیْءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ حَتَّی إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأُمُورِ الْمُفْتَرَضَةِ أَیْضاً إِنَّمَا یُفْعَلُ لِلْحَیَاءِ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَوْ لَا الْحَیَاءُ لَمْ یَرْعَ حَقَّ وَالِدَیْهِ وَ لَمْ یَصِلْ ذَا رَحِمٍ وَ لَمْ یُؤَدِّ أَمَانَةً وَ لَمْ یَعْفُ عَنْ فَاحِشَةٍ أَ فَلَا تَرَی کَیْفَ وُفِّیَ لِلْإِنْسَانِ جَمِیعُ الْخِلَالِ الَّتِی فِیهَا صَلَاحُهُ وَ تَمَامُ أَمْرِهِ ؛ای مفضل! نگاه کن به صفتی که خداوند تنها به انسان ارزانی داشته و حیوانات از آن محرومند؛صفتی که مقامش والا و غنایش بزرگ است؛یعنی حیا.اگر حیا نبود، انسان ها از مهمانشان درست پذیرایی نمی کردند،به وعده هایشان وفا نمی نمودند،نیازهای دیگران را برآورده نمی ساختند و به دنبال کارهای خوب نبودند و از کارهای زشت در هیچ چیز پرهیز نداشتند.به طوری که بسیاری از کارهای واجب نیز در پرتو حیا انجام می شود؛اگر حیا نبود،جمعی از مردم حق پدر و مادر را نیز ادا نمی کردند و صله رحم به جا نمی آورند و ادای امانت نمی نمودند و از هیچ کار زشتی پرهیز نداشتند.آیا نمی بینی خداوند چگونه برای انسان جمیع صفاتی را که در آن صلاح و کمالِ کار اوست به او ارزانی داشته است؟». (1)

از این حدیث شریف به خوبی استفاده می شود که اثر حیا تنها پرهیز از زشتی ها و قبایح-آن گونه که بسیاری گمان می برند-نیست بلکه آثار مثبت زیادی در انجام واجبات و رعایت آداب و اخلاق انسانی دارد.

به همین دلیل در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ لا حَیاءَ لَهُ فَلا إیمانَ لَهُ ؛آن کس که حیا ندارد ایمان ندارد». (2)

از امام امیر مؤمنان در غرر الحکم آمده است،

«مَنْ لا حَیاءَ لَهُ فَلا خَیْر فِیهِ ؛کسی

ص:700


1- 1) .بحار الانوار،ج 3،ص 81.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 47.

که حیا ندارد هیچ خیری در او نیست». (1)

البته آنچه گفته شد درباره حیاء پسندیده است.نوعی از حیاء مذموم آن است انسان از فرا گرفتن علم و دانش و پذیرفتن حقایق و انجام کارهای نیک شرم داشته باشد و گاه به سبب آن از ترک مجالس گناه و پیشنهادهای زشت افراد فاسد شرم می کند و آلوده گناه می شود.

نکته ها:

1-یک اشتباه بزرگ

بعضی از نویسندگان بی خبر و بی بند و بار می گویند:حیا نوعی ضعف نفس است و اگر پرده حیا دریده شود سبب قوت نفس خواهد بود در حالی که قضیه کاملاً بر عکس است؛فرد بی حیا کسی است که تسلیم خواسته های نفسانی است و نمی تواند از آن روی گردان شود؛ولی افراد با حیا بر اثر قدرت روحانی در برابر عوامل گناه مقاومت می کنند و سد نیرومندی میان خود و آنها به نام حیا قرار می دهند.آری! حیا در برابر نیکی ها مانند فرا گرفتن علم،دلیل بر ضعف نفس است؛ولی در برابر زشتی ها نشانه روشنی از قدرت نفس است.

2-چه اموری سبب پاره شدن پردۀ حیا می شود؟

زمانی که گناه آشکارا انجام شود ابهت گناه شکسته می شود و پرده حیا کنار می رود و افراد در انجام گناهان کبیره جسور می شوند.به همین دلیل در روایات اسلامی آمده است که گناه آشکار از گناه پنهان بسیار سنگین تر است همان گونه که در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می خوانیم:

«الْمُذِیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ ؛کسی که گناه خود را آشکار و منتشر می کند

ص:701


1- 1) .غررالحکم،ح 5465.

گرفتار خذلان می شود و کسی که گناه را بپوشاند عفو خدا شامل او می گردد». (1)

حتی برای مبارزه با افراد جسور و حرمت شکن و متجاهر به فسق،اجازه غیبت داده شده است.

نیز به همین دلیل است که هرگاه گناه آشکار شود و مردم از آن باخبر گردند، دستور داده شده است که حد یا تعزیر آشکارا انجام شود تا ابهت گناه به جای خود برگردد و پرده حیا در سطح عموم پاره نشود.

افشاگری درباره گناهان اشخاص نیز آنها را جسور کرده و از حیای آنها می کاهد و گاه به جایی می رسد که با زبان حال یا قال می گویند:ما که رسوای جهانیم غم دنیا سهل است و آب که از سر گذشت چه یک قامت چه چند قامت.

در حالی که اگر در این گونه موارد تغافل شود،کمک به حفظ حیای آن گناهکار خواهد شد.

نیز به همین دلیل در تعلیمات اسلامی تکرار گناه صغیره به منزله گناه کبیره شمرده شده است،زیرا تکرار،سبب کم شدن زشتی گناه و پاره شدن پرده حیا می شود.

3-اهمیت حیا در زنان

این نکته نیز قابل توجه است که در روایاتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده:

«الْحَیاءُ عَشَرَةُ أجْزاءٍ فَتِسْعَةٌ فِی النِّساءِ وَواحِدَةٌ فِی الرِّجالِ ؛حیا ده جزء دارد.نه جزء در زنان و یک جزء در مردان است». (2)و این برای آن است که اگر حیا نباشد زنان آسیب پذیر خواهند شد.

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است که شش چیز خوب است؛

ص:702


1- 1) .کافی،ج 2،ص 428،ح 1.
2- 2) .میزان الحکمة،ج 1،ص 720.

ولی از شش طائفه خوب تر؛از جمله می فرماید:

«الْحَیاءُ حَسَنٌ وَهُوَ مِنَ النِّساءِ أحْسَنٌ ؛حیا چیز خوبی است و از زنان زیبنده تر است». (1)

حیا به زنان ابهت،شخصیت و ارزش می دهد و به گفته یکی از فلاسفه معروف،دختران حوا در طول تاریخ دریافتند که عزت و احترامشان در این است که به دنبال مردان نروند خود را متبذل نکنند و از دسترس مرد خود را دور نگه دارند آنها این درس ها را در طول تاریخ دریافتند و به دختران خود یاد دادند. (2)

***

ص:703


1- 1) .ارشاد القلوب،ج 1،ص 193.
2- 2) .مجموعه آثار شهید مطهری،ج 19،ص 53.

ص:704

گفتار حکیمانه 224- هفت فضیلت مهم اخلاقی

اشاره

و قال علیه السلام

بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ،وَ بِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ،وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ،وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ یَجِبُ السُّؤْدُدُ، وَ بِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ،وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

کثرت سکوت،سبب ابهت و بزرگی است و انصاف مایه فزونی دوستان است و با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا می رود و با تواضع نعمت (الهی) کامل می گردد و با پذیرش هزینه ها (و رنج ها و مشکلات) عظمت و سروری حاصل می گردد،با روش عادلانه،دشمن،مقهور و مغلوب می شود و با حلم و بردباری در برابر سفیهان، یاوران انسان بر ضد آنها فزونی می یابند. (1)

ص:705


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه ترکیبی از گوهرهای گرانبهایی است که در کتب مختلف پخش شده و در روایت سید رضی یکجا آمده است از جمله آن کتب عیون الاخبار ابن قتیبه،عقد الفرید ابن عبد ربه،ربیع الابرار زمخشری،ریاض الاخیار ابن قاسم،مطالب السؤول ابن طلحه شافعی،غررالحکم آمدی و سراج الملوک طرطوشی است و قابل توجه این که عبارات آنها در پاره ای از موارد با سید رضی متفاوت است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 178).

ص:706

شرح و تفسیر

هفت فضیلت مهم اخلاقی

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به هفت نکته مهم از فضایل اخلاقی و اثر مثبت آنها اشاره می کند.

نخست می فرماید:«کثرت سکوت،سبب ابهت و بزرگی است»؛ (بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ) .

مرحوم ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود در اینجا نکته جالبی آورده می گوید:

دلیل کلام مولا این است که سکوت،غالباً نشانه عقل است و ابهت صاحبان عقل آشکار است و اگر به یقین دانسته شود که کثرت سکوت ناشی از عقل اوست، ابهت او بیشتر می شود و اگر حال او شناخته نشود و این احتمال وجود داشته باشد که سکوتش ناشی از عقل است باز سبب ابهت اوست و گاه ممکن است سکوت،ناشی از ضعف و ناتوانی در کلام باشد و باز هم این امر سبب احترام شخص می شود،زیرا از پریشان گویی پرهیز می کند. (1)

اضافه بر اینها،سکوت،سبب نجات از بسیاری از گناهان است،زیرا غالب گناهان کبیره به وسیله زبان انجام می شود تا آنجا که سی گناه کبیره را برای زبان شماره کرده ایم.بدیهی است هنگامی که انسان از این گناهان پرهیز کند ابهت و هیبت و شخصیت او بیشتر خواهد بود.

ص:707


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم،ج 5،ص 602.

در حدیث جالبی از«هشام بن سالم»یکی از یاران خاص امام صادق علیه السلام می خوانیم که می فرماید:«پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به مردی که خدمتش رسید فرمود:

ألا أدُلّکَ عَلی أمْرٍ یُدْخِلُکَ اللّهُ بِهِ الْجَنَّةَ؟ ؛آیا تو را به چیزی هدایت کنم که به وسیله آن وارد بهشت شوی؟»عرض کرد:آری یا رسول الله.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«أنِلْ مِمّا أنالَکَ اللّهُ ؛از آنچه خداوند در اختیار تو قرار داده بذل و بخشش کن».عرض کرد:اگر من خودم محتاج تر از کسی باشم که می خواهم به او بخشش کنم چه کنم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«فَانْصُرِ الْمَظْلُومِ ؛به یاری ستم دیده برخیز».

عرض کرد:اگر من خودم از او ضعیف تر باشم چه کنم.

فرمود:

«فَاصْنَعْ لِلْأخْرَقِ یَعْنی أشِرْ عَلَیْهِ ؛شخص نادان را راهنمایی کن و به او مشورت بده».

عرض کرد:اگر من از او نادان تر باشم چه کنم؟ فرمود:

«فَأصْمِتْ لِسانَکَ إلّا مِنْ خَیْرٍ ؛زبانت را جز از نیکی خاموش ساز».و سرانجام پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«أما یَسُرُّکَ انْ تَکُونِ فیکَ خِصْلَةٌ مِنْ هذِهِ الْخِصالِ تَجُرُّکَ إلَی الْجَنَّةِ؟ ؛آیا تو را خشنود نمی سازد که یکی از این صفات نیک را داشته باشی و تو را به سوی بهشت برد؟». (1)

اضافه بر این،سکوت سبب نورانیت فکر و عمق اندیشه است،همان گونه که در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الْزِمِ الصَّمْتَ یَسْتَنِرْ فِکْرُکَ ؛ساکت باش تا فکرت نورانی شود». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«أکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفّرْ فِکْرُکَ وَ یَسْتَنِرْ قَلْبُکَ وَ یَسْلَمِ النّاسُ مِنْ یَدِکِ ؛بسیار سکوت کن که فکرت فراوان و قلبت

ص:708


1- 1) .کافی،ج 2،ص 113،ح 5.
2- 2) .غرر الحکم،ح 4248.

نورانی می شود و مردم از تو در امان خواهند بود». (1)

البته همه اینها مربوط به سخنانی است که به اصطلاح فضول الکلام یا آلوده به گناه است؛ولی سخن حق و تعلیم دانش و امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن به یقین از آن مستثناست و همان گونه که سابقاً در حکمت 182 گفتیم در روایات آمده است که اگر کلام از آفات خالی باشد به یقین از سکوت برتر است، زیرا انبیا دعوت به کلام شدند نه به سکوت حتی اگر ما در فضیلت سکوت سخن می گوییم از کلام کمک می گیریم. (2)

سپس در دومین نکته می فرماید:«انصاف مایه فزونی دوستان است»؛ (وَ بِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ) .

«نَصَفَة» به معنای«انصاف»و «مُواصلون» جمع«مواصل»در اینجا به معنای دوست است.

حقیقت انصاف آن است که انسان،نه حق کسی را غصب کند و نه سبب محرومیت کسی از حقش شود،نه سخنی به نفع خود و زیان دیگران بگوید و نه گامی در این راه بردارد،بلکه همه جا حقوق را رعایت کند حتی در مورد افراد ضعیف که قادر به دفاع از حق خویش نیستند.بدیهی است کسی که این امور را رعایت کند دوستان فراوانی پیدا می کند و جاذبه انصاف بر کسی پوشیده نیست.

در روایات اسلامی درباره اهمیت انصاف بحث های گسترده ای دیده می شود از جمله تنها در اولین باب از ابوابی که در کتاب میزان الحکمه درباره اهمیت انصاف ذکر شده 20 حدیث کوتاه و پرمعنا از امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده است؛از جمله می فرماید:

«الإنْصافُ أفْضَلُ الْفَضائِلِ ؛برترین فضیلت ها انصاف است». (3)

ص:709


1- 1) .غرر الحکم،ح 4252.
2- 2) .برای توضیح بیشتر به ذیل حکمت 182 و 71 و به جلد اول تفسیر موضوعی اخلاق در قرآن،ص 298 مراجعه شود.
3- 3) .غرر الحکم،ح 9096.

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«إنَّ أعْظَمَ الْمَثُوبَةِ مَثُوبَةُ الْإنْصافِ ؛برترین ثواب الهی ثواب انصاف است». (1)

نیز در حدیث دیگری می فرماید:

«الْإنْصافُ یَرْفَعُ الْخِلافَ وَ یُوجِبُ الْإئْتِلافَ؛ انصاف اختلافات را برطرف می سازد و موجب اتحاد صفوف می شود». (2)

بالاخره در حدیثی دیگری می فرماید:

«عامِلْ سائِرَ النّاسِ بِالْإِنْصافِ وَ عامِلِ الْمُؤْمِنینَ بِالْإیثارِ ؛با سایر مردم به انصاف رفتار کن و با مومنان به ایثار». (3)

از حدیث اخیر مفهوم انصاف نیز روشن می شود؛انصاف آن است که منافع خود و دیگران را با یک چشم ببینیم و ایثار آن است که دیگران را با بزرگواری بر خود مقدم بشماریم.

از حدیث ذیل نیز مفهوم«انصاف»آشکارتر می شود.امام صادق علیه السلام در این حدیث که شرح جنود هفتاد و پنج گانه عقل و جهل را بیان می کند،می فرماید:

«وَ الْإنْصافُ وَ ضِدُّهُ الْحَمِیَّةَ ؛یکی دیگر از لشکریان عقل انصاف است و ضد آن تعصب (درباره حقوق خویشتن) است». (4)

گاه بعضی تصور می کنند که اگر در بعضی از موارد انصاف را درباره دیگران رعایت کنند و به خطا و اشتباه اعتراف نمایند مقامشان در نظر مردم پایین می آید در حالی که قضیه عکس است.امام باقر علیه السلام در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«ألا إنَّهُ مَنْ یُنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ یَزِدْهُ اللّهُ إلّا عِزّاً ؛کسی که انصاف را در برابر مردم نسبت به خویش رعایت کند خدا بر عزت او می افزاید». (5)

ص:710


1- 1) .غرر الحکم،ح 9106.
2- 2) .همان،ح 9116.
3- 3) .همان،ح 9109.
4- 4) .کافی،ج 1،ص 21.
5- 5) .همان،ج 2،ص 114.

در سومین نکته می فرماید:«با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا می رود»؛ (وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ) .

«افضال»منحصر به بذل مال نیست،بلکه همان گونه که مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود آورده است هر کمکی که آلام و اندوه ها را کم کند و بارهای سنگین را از دوش مردم بر دارد مصداق آن است.

در خطبه معروف امیرمؤمنان علیه السلام که به خطبه«وسیله»مشهور شده است می خوانیم:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ قَلَّ ذَلَّ وَ مَنْ جَادَ سَادَ ؛کسی که در احسان کوتاهی کند ذلیل می شود و کسی که جود و بخشش پیشه کند بزرگ می شود». (1)

شک نیست که هرقدر انسان،به دیگران بیشتر بذل و بخشش کند دل ها مجذوب او می شوند و سیل محبت مردم به سوی او سرازیر می گردد و همین امر باعث عظمت و شخصیت انسان می شود.

همان گونه که در حدیثی در غرر الحکم می خوانیم:

«بِالْإفْضالِ تَسْتَرِقُّ الْاعْناقُ؛ به وسیله بذل و بخشش مردم تسلیم انسان می شوند». (2)

حتی اگر چنین شخصی دارای عیوبی باشد،احسان و بخشش می تواند پرده بر عیب او بیفکند،چنان که در حدیث غرر الحکم آمده است:

«بِالْإحْسانِ تَسْتُرُ الْعُیُوبُ» .

سپس در چهارمین نکته می فرماید:«با تواضع نعمت (الهی) کامل می گردد»؛ (وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ) .

رابطه تواضع با اتمام نعمت از اینجاست که هم خدای متعال کسانی را که از نعمت هایش برخوردار می شوند و گرفتار کبر و غرور نمی گردند،بلکه در برابر خلایق تواضع بیشتری می کنند مشمول لطف و رحمت خاصش می گرداند و بر

ص:711


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 278،ح 1.
2- 2) .غرر الحکم،ح 8561.

نعمتش می افزاید و هم بندگان خدا وقتی چنین حالتی را در او ببینند که کثرت نعمت باعث فزونی تواضع او شده او را لایق سربلندی و سرپرستی و پیشوایی جامعه می بینند و عظمت او در چشم مردم بیشتر می شود.

در حدیثی در اصول کافی آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:«خداوند متعال به موسی علیه السلام خطاب کرد:ای موسی! آیا می دانی چرا تو را مخاطب خود ساختم و با تو تکلم کردم و دیگران را چنین افتخاری ندادم؟ موسی عرض کرد:

پروردگارا برای چه بود؟ خدای متعال وحی فرستاد که ای موسی! من تمام بندگانم را بررسی کردم احدی را از تو متواضع تر نیافتم تو هنگامی که نماز می خوانی صورت خود را بر خاک می نهی (از این حدیث شریف روشن می شود که در نمازهای قبل از اسلام به هنگام نماز و عبادت صورت بر خاک نمی گذاردند،موسی بن عمران برای ابراز نهایت تواضع این کار را انجام می داد)». (1)

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ أفْضَلَ النّاسِ عَبْداً مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَةٍ ؛برترین بندگان خدا کسی است که در عین بزرگی و عظمت تواضع کند». (2)

در حدیثی از امام امیرمؤمنان می خوانیم:

«التَّواضُعُ زَکاةُ الشَّرَفِ ؛زکات مقام و شرافت تواضع است». (3)

اصولاً یکی از فلسفه های عبادات اسلامی مخصوصاً نماز و زیارت خانه خدا پرورش روح تواضع در انسان است.

در حدیثی از رسول خدا می خوانیم:روزی به یارانش فرمود:

«مالی لا أَری عَلَیْکُمْ حَلاوَةَ الْعِبادَةِ ؛چرا شیرینی عبادت را در شما نمی بینم؟

قالوا وما حلاوة

ص:712


1- 1) .اصول کافی،ج 2،ص 123،ح 7.
2- 2) .بحار الانوار،ج 74،ص 179.
3- 3) .غرر الحکم،ح 5132.

العبادة ؛عرض کردند:شیرینی عبادت چیست؟

«قالَ:التَّواضُعُ ؛فرمود:تواضع است». (1)

در بحار الانوار آمده است که حضرت مسیح علیه السلام می فرمود:

«بِالتَّواضُعِ تُعْمَر الْحِکْمَةُ لا بِالتَّکَبُّرِ وَ کَذلِکَ فِی السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعُ لا فِی الْجَبَلِ ؛بوسیله تواضع علم و دانش آباد می شود نه با تکبر،همان گونه که زراعت در زمین نرم و هموار می روید نه بر کوه های (بلند)». (2)

در روایات اسلامی نشانه هایی برای تواضع ذکر شده است؛از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«التَّواضُعُ الرِّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَ أنْ تُسَلِّمَ عَلی مَنْ لَقیتَ وَ أنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَ إنْ کُنْتَ مُحِقّاً ؛تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشی و هر کس را ملاقات کردی به او سلام کنی و مشاجره را با دیگران رها سازی،هر چند حق با تو باشد». (3)

این سخن را با حدیثی از رسول خدا پایان می بریم آنجا که فرمود:

«إنَّ أحَبَّکُمْ إلَیَّ وَ أَقْرَبَکُمْ مِنّی یَوْمَ الْقِیامَةِ مَجْلِساً أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً وَ أشَدُّکُمْ تَواضُعاً وَ إنّ أبْعَدَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنّی الثَّرْثارُونَ وَ هُمُ الْمُسْتَکْبِرُونَ ؛محبوب ترین شما نزد من و نزدیک ترین شما به من در روز قیامت کسی است که از همه اخلاقش بهتر و از همه متواضع تر باشد و دورترین شما از من روز قیامت مستکبرانند». (4)

در پنجمین نکته حکیمانه می فرماید:«با پذیرش هزینه ها (و رنج ها ومشکلات) عظمت وسروری حاصل می گردد»؛ (وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ یَجِبُ السُّؤْدَدُ) .

«مُؤَن» جمع«مؤنه»به معنای هزینه و «سُؤْدَد» به معنای بزرگی و سروری است.

ص:713


1- 1) .محجة البیضاء،ج 6،ص 222.
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 121.
3- 3) .همان،ج 75،ص 176.
4- 4) .همان،ج 68،ص 385،ح 26.

زندگی دنیا آمیخته با انواع مشکلات است مخصوصاً برای رسیدن به مقامات والا مشکلات بیشتری را باید تحمل کرد و نازپروردگان متنعم به جایی نمی رسند.

نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکَش باشد

مرحوم مغنیه در شرح این جمله می گوید:کسی که بارهای سنگین مردم را بر دوش کشد مردم او را بر سر خود می نشانند و او را اهل رهبری و ریاست می بینند،دین و رنگ و نَسَبش هر چه باشد ولی کسانی که مردم از آنها بهره مند نمی شوند به آنها همانند موجودی نگاه می کنند که هیچ ثمره ای ندارد،هر چند دنیا را از علم و دانش خود پر کند. (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کانَ سَیِّداً کَظْمُ الْغَیْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسیءِ وَ الصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَ الْمالِ ؛سه چیز است در هر کس باشد ریاست و سروری پیدا می کند:فرو بردن خشم و عفو خطاکاران و خدمات و جانی و مالی به دیگران». (2)

در حدیث مشروحی که امام کاظم علیه السلام خطاب به«هشام بن حَکَم»مسائل مهمی را بیان فرموده و مرحوم کلینی آن را در صدر جلد اول کتاب کافی قرار داده است در بخشی از آن می خوانیم که امام علیه السلام می فرماید:

«یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَی الدُّنْیَا وَ إِلَی أَهْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ وَ نَظَرَ إِلَی الْآخِرَةِ فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا ؛ای هشام! عاقل نظری به دنیا و اهلش افکند و دانست آن را جز با مشقت نمی توان به دست آورد و نگاهی به آخرت کرد و دانست آن نیز جز با مشقت به دست نمی آید از این رو با تحمل مشقت،آن را که بقای بیشتری داشت (آخرت) طلب نمود». (3)

در حدیثی که در مستدرک الوسائل از امام صادق علیه السلام نقل شده،آمده است:

ص:714


1- 1) .شرح نهج البلاغه مغنیه،ج 4،ص 351.
2- 2) .بحار الانوار،ج 75،ص 230.
3- 3) .کافی،ج 1،ص 18.

«طَلَبْتُ الرِّیاسَةَ فَوَجَدْتُها فِی النَّصیحَةِ لِعبادِ اللّهِ ؛به سراغ سروری رفتم آن را در خیرخواهی به بندگان خدا یافتم». (1)

این بحث را با حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام پایان می دهیم:

«أرْبَعُ خِصالٍ یَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ:الْعِفَّةُ وَ الْأدَبُ وَ الْجُودُ وَ الْعَقْلُ ؛چهار خصلت است که انسان به وسیله آن به سروری و بزرگی می رسد:خویشتن داری در برابر گناه و ادب و بخشش و عقل». (2)

سپس امام علیه السلام در ششمین جمله حکمت آمیز می فرماید:«با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب می شود»؛ (وَ بِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ) .

«مُناویء» به معنای«دشمن»از ریشه«مناواة»به معنای«دشمنی»است،زیرا دشمن هنگامی موفق به کار خود می شود که دستاویزی پیدا کند.کسی که روش عادلانه دارد،دستاویزی به دست دشمن نمی دهد و همین باعت مقهور شدن اوست.

افزون بر این کسی که روش عادلانه ای دارد طرفداران زیادی در میان مردم پیدا می کند و آن کس که طرفداران زیاد دارد دشمنش مقهور می شود.

افزون بر همه اینها چنین کسی مورد الطاف الهی است و خداوند چنین بنده عدالت پیشه ای را در برابر دشمنانش تنها نمی گذارد و او را پیروز می گرداند و به گفته شاعر: دشمن به کین نشسته مولا نمی گذارد الطاف بی کرانش تنها نمی گذارد

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْعَدْلُ جُنَّةٌ واقِیَةٌ وَ جَنَّةٌ باقِیَةٌ ؛عدالت سپر نگهدارنده و بهشت جاودان است». (3)

ص:715


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 12،ص 173.
2- 2) .بحارالانوار،ج 1،ص 94.
3- 3) .همان،ج 74،ص 166.

در روایت دیگری از غرر الحکم می خوانیم:

«اعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ ؛عدالت پیشه کن تا قدرت تو پایدار ماند». (1)

اصولاً عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است،همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ ؛به وسیله عدالت و نظم،آسمان و زمین برپاست».

در حدیث دیگری نیز از امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده است:

«الْعَدْلُ حَیاةُ الْأحْکامِ؛ عدالت روح و حیات احکام است». (2)

بنابراین کسی که روش عادلانه را در زندگی خود برگزیده است،هماهنگ با نظام هستی و همگام با شریعت اسلام است و چنین کسی به یقین بر دشمنانش پیروز می شود.

در ذیل خطبه 216 نیز شرحی در این زمینه داشتیم. (3)

در هفتمین و آخرین جمله این کلام حکیمانه می فرماید:«با حلم و بردباری در برابر سفیهان،یاوران انسان بر ضد آنها زیاد می شوند»؛ (وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیْهِ) .

شبیه همین معنا در حکمت 206 گذشت.

بی شک در هر جامعه ای افراد سفیه و کم خردی هستند که کار آنها خرده گیری بر بزرگان و گاه پرخاشگری است و هرگونه درگیری با آنان سبب وهن افراد باشخصیت و جرأت و جسارت سفیهان می گردد،بنابراین بهترین روش در مقابل این گونه افراد همان گونه که در آیات فراوانی از آیات قرآن مجید آمده و در کلام نورانی بالا اشاره شد،بردباری و تحمل و بی اعتنایی به گفتار و سخنان

ص:716


1- 1) .غرر الحکم،ح 7760.
2- 2) .همان،ح 1702.
3- 3) .پیام امام امیر المؤمنین علیه السلام،ج 8،ص 245.

آنهاست.از آنجا که آنها حریم افراد باشخصیت را می شکنند و جسورانه سخن می گویند،این تحمل و بردباری سبب می شود چهره مظلومیت به خود بگیرند و مردم فهمیده جامعه به یاری آنها بر ضد سفیهان و بی خردان برخیزند و آنها را ساکت کرده بر جای خود بنشانند.

سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام و بسیاری از بزرگان دینی همین بوده است.

حقیقت«حلم»همان گونه که در حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام آمده است:

«کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مِلْکُ النَّفْسِ» است یعنی حلم فروبردن غضب و تسلط بر نفس خویش است به گونه ای که عکس العملی نشان ندهد. (1)

در زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بارها خوانده ایم که افراد نادان و جسوری خدمتش می رسیدند و تعبیرات ناروایی نثار می کردند و حتی گاه با شخص حضرت درگیر می شدند؛اما آن حضرت تحمل می کرد و به حل مشکلاتشان می پرداخت.

داستان امام حسن مجتبی علیه السلام و آن مرد شامی نیز معروف است.

در کتاب أسد الغابه در سرگذشت«قیس بن عاصم»مردی که بزرگ قبیله خود و مورد احترام رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود می خوانیم:«او بسیار به حلم و بردباری مشهور بود؛از جمله این که«احنف بن قیس»صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید:

من حلم را از«قیس بن عاصم»آموختم؛روزی دیدم در کنار خانه اش نشسته و بر غلاف شمشیرش تکیه کرده بود و برای قومش سخن می گفت.ناگهان مردی را دست بسته همراه با بدن مقتولی نزد او آورده گفتند:این مرد دست بسته فرزند برادر توست که فرزندت را کشته است.«احنف»می گوید:«قیس»کلام خود را قطع نکرد تا زمانی که تمام شد بعد رو به فرزند برادرش که قاتل بود کرد و گفت:

ای پسر برادر! کار بسیار بدی کردی،خدا را عصیان نمودی،رحِمَت را قطع

ص:717


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 102،ح 2.

کردی و پسر عمویت را کشتی و در واقع تیر به پیکر خود زدی و از گروه یارانت کاستی.سپس فرزند دیگری داشت به او گفت:بر خیز بازوهای پسر عمویت را باز کن و برادرت را به خاک بسپار و یکصد شتر به عنوان دیه فرزند به مادرت بده چرا که او در این دیار غریب است. (1)

علما و بزرگان دین نیز این روش را از پیشوایان معصوم آموخته بودند؛در حالات یکی از فقهای بزرگ نجف نقل می کنند:روزی شخصی نیازمند و خشمگین،نامه بسیار توهین آمیزی به او نوشته بود که من می خواهم سرپناهی تهیه کنم و باید نصف قیمت آن را شما بپردازید.آن فقیه برجسته نامه توهین آمیز و هتاکانه را خواند بعد بی آنکه عکس العمل نامناسبی نشان بدهد به دوستان حاضرش فرمود:اگر ما نصف سرپناه او را تهیه کنیم،نصف دیگرش را چه کسی تهیه می کند. (2)

البته در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«کَفی بِالْحِلْمِ ناصِراً وَ إذا لَمْ تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّمْ ؛برای یاری انسان،حلم و بردباری کافی است و اگر واقعا بردبار نیستی خود را به صورت بردباران در آور». (3)

در حدیث دیگری از مولا امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:

«جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ؛ زیبایی انسان در حلم اوست». (4)

اشتباه نشود.حلم این نیست که انسان بر اثر عجز و ناتوانی بردباری پیشه کند و بدی هایی را که به او شده به خاطر بسپارد تا به موقع خود انتقام گیرد.در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«لَیْسَ الْحَلیمُ مَنْ عَجَزَ فَهَجَمَ وَ إذا قَدَرَ انْتَقَمَ إنَّمَا الْحَلیمُ مَنْ إذا قَدَرَ عَفی ؛کسی که به خاطر عجز و ناتوانی اقدام به کاری نکند

ص:718


1- 1) .أسد الغابه،ج 4،شرح حال«قیس بن عاصم».
2- 2) .این رخداد مربوط به مرحوم آیة اللّه سید عبدالهادی شیرازی است.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 112.
4- 4) .غرر الحکم،ح 6392.

و به هنگام توانایی انتقام گیرد حلیم و بردبار نیست.حلیم کسی است که به هنگام توانایی عفو کند». (1)

این سخن را با داستان دیگری از حلم امیرمؤمنان علیه السلام پایان می دهیم.بعد از جنگ جمل«صفیه»دختر«عبد الله خزاعی»رو به امیرمؤمنان علیه السلام کرد و گفت:

خدا زنانت را بی شوهر کند آن گونه که زنان ما را بی شوهر کردی،بچه هایت را یتیم کند آن گونه که فرزندان ما را یتیم کردی.جمعی برخاستند که به او حمله کنند.امیرمؤمنان فرمود:«دست از این زن بردارید»آنها دست نگه داشتند.کسانی که سخن آن زن را شنیده بودند از حلم علی علیه السلام نسبت به او تعجب کردند. (2)

در ذیل حکمت 206 شرح بیشتری در مورد مسئله«حلم»آمده است.

***

ص:719


1- 1) .غرر الحکم،ح 6437.
2- 2) .بحار الانوار،ج 40،ص 103.این روایت به طور مشروح تری در ذیل نامه 14 در جلد نهم از همین کتاب آمده است.

ص:720

گفتار حکیمانه 225- حسد دشمن سلامتی

اشاره

و قال علیه السلام

الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ،عَنْ سَلَامَةِ الْأَجْسَادِ!

امام علیه السلام فرمود:

در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتی خویش غافل اند. (1)

ص:721


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:در کتاب الحکم المنثوره این کلام نورانی با تفاوتی به این صورت نقل شده است: «یا عَجَباً مِنْ غَفْلَةِ الْحُسّادِ...» و نیز در غررالحکم با این تفاوت نقل شده: «عَجِبْتُ لِغَفْلَةِ الْحُسّادِ» و تردید نیست که آن دو این کلام حکیمانه را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص179).

ص:722

شرح و تفسیر

حسد دشمن سلامتی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از آفات حسد اشاره کرده می فرماید:

«در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتی خویش غافل اند»؛ (الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ،عَنْ سَلَامَةِ الْأَجْسَادِ!) .

«حُسّاد» جمع«حسود»است.

روشن ترین تفسیر برای گفتار حکیمانه بالا آن است که حسد روح و قلب انسان را می فشارد و بر اثر این فشار،انسان بیمار می شود و گاهی از شدت حسد دق می کند و می میرد،زیرا می بیند شخص محسود دارای نعمت های مختلفی است.هرچه نعمت او بیشتر می شود،غم و اندوه حسود فزون تر می گردد.گاه به حالت افسردگی کشیده می شود و گاه به بیماری جسمانی مبتلا می گردد،زیرا رابطه روح و جسم به اندازه ای است که ناراحتی های روحی فورا در جسم اثر می گذارد و سلامت انسان را مختل می کند.

بنابراین حسودان آرزو می کنند نعمت شخصی که مورد حسد است زائل گردد؛خواه این نعمت مقام باشد یا مال و ثروت.در حالی که با حسد خویش نعمتی را که از آن نعمت ها بزرگ تر است از دست می دهند و آن نعمت سلامتی است که هیچ نعمتی با آن برابری نمی کند.اگر تمام دنیا را به کسی بدهند؛ولی مبتلا به بیماری سرطان یا فلج و از کارافتادگی دست و پا و سر و صورت باشد

ص:723

کمترین ارزشی برای او ندارد و اگر همه چیز را از او بگیرند و سلامتی را به او باز گردانند به یقین خوشحال خواهد شد.

آری.بعد از ایمان و عقل که از نعمت های معنوی است برترین نعمت مادی سلامت جسم است که حسود آن را به آسانی از دست می دهد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه معنای دیگری برای این کلام مولا ارائه کرده اند که بسیار بعید به نظر می رسد و آن این که امام علیه السلام می فرماید:چرا حاسدان نسبت به مال و جاه دیگران حسادت می ورزند؟ چرا نسبت به سلامتی آنها که از مال و جاه برتر است حسودی ندارند؟ این در واقع کنایه از اهمیت نعمت سلامتی است.

روشن است که هدف مولا این نیست،زیرا معنای این سخن آن می شود که حسودان را تشویق کنیم بر سلامتی دیگران حسادت بورزند.از سویی دیگر حسادت در جایی است که انسان فاقد نعمتی باشد و دیگری را واجد آن بداند و با توجه به این که حاسدان غالباً از سلامت برخوردارند،حسادت نسبت به سلامتی دیگران معنا ندارد.

آنچه تفسیر اول را تأیید و تثبیت می کند روایات فراوانی است که در نهج البلاغه یا کتب دیگر از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است.از جمله در حکمت 256 می خوانیم:

«صِحَّةُ الْجَسَدِ،مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ ؛صحت بدن بر اثر کمی حسد حاصل می شود». (1)

در حدیث دیگری که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار نقل کرده است می فرماید:

«الْحَسَدُ لا یَجْلِبُ إلَّا مَضَرَّةً وَ غَیْظاً یُوهِنُ قَلْبَکَ وَ یُمِرِّضُ جِسْمَکَ ؛حسد جز زیان و خشمی که قلب تو را سست می کند و بدنت را بیمار می سازد به بار نمی آورد». (2)

ص:724


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 256.
2- 2) .بحار الانوار،ج 70،ص 256.

در حدیث دیگری نیز از آن حضرت آمده است:

«لا راحَةَ لِحَسُودٍ ؛حسود هرگز به آسودگی نمی رسد». (1)

آفات حسد منحصر به این مورد نیست گرچه این مورد بسیار مهم است.یکی دیگر از آفات حسد آن است که تلاش و کوشش و نیروی انسان را به جای این که به جنبه های مثبت سوق دهد در جنبه های منفی نابود می کند به گونه ای که اگر تلاشی را که برای زوال نعمت الهی از دیگری به کار می گیرد جهت به دست آوردن برای خویش به کار می گرفت چه بسا از محسود هم برتر و بالاتر می شد.

از این گذشته،حسد ممکن است به ایمان و توحید انسان لطمه بزند،زیرا حسود در اعماق دلش خدا را در تقسیم نعمت ها حکیم نمی شمارد،زیرا اگر قسمت الهی را روی حکمت می دانست و به آن راضی بود در دام حسد گرفتار نمی شد.

***

ص:725


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 256.

ص:726

گفتار حکیمانه 226- اسیران ذلّت

اشاره

و قال علیه السلام

الطَّامِعُ فِی وِثَاقِ الذُّلِّ.

امام علیه السلام فرمود:

طمع کار در بند ذلت گرفتار است. (1)

ص:727


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها چیزی که در اینجا آورده این است که می گوید این کلام حکمت آمیز در مختارات جاحظ آمده و زمخشری نیز در ربیع الابرار آن را نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج4،ص179).

ص:728

شرح و تفسیر

اسیران ذلّت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از آفات طمع اشاره کرده،می فرماید:

«طمع کار در بند ذلت گرفتار است»؛ (الطَّامِعُ فی وَثَاقِ الذُّلِّ) .

«وَثاق»به معنی بند و زنجیری است که اسیر و یا حیوانی را با آن می بندند.

شبیه این سخن همان است که در حکمت 180 گذشت که فرمود:

«الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ ؛طمع بندگی جاویدان است»نیز در حکمت 219 خواندیم که امام می فرمود:«قربانگاه عقل ها غالباً در زیر نور خیره کننده طمع هاست».

همان گونه که پیش از این نیز اشاره شد طمع معمولاً به معنای علاقه شدید به چیزی است که فوق استحقاق انسان و غالباً به دست دیگران است شخص طمع کار برای به دست آوردن آن باید در مقابل این و آن خضوع کند و طناب ذلت بر گردن خویش نهد،شاید به مقصود برسد و شاید هم نرسد.

به تعبیر دیگر طمع ریسمانی نامرئی است که انسان بر گردن خود می نهد و سر آن را به دست کسی که از او طمع دارد می سپارد و همچون برده یا حیوانی در اختیار او قرار می گیرد.

نقطه مقابل طمع قناعت است که انسان را از همگان بی نیاز و عزت و کرامت او را حفظ می کند.

اضافه بر این ها،اموال و مقامات و اشیایی که مورد طمع طمعکاران است در

ص:729

بسیاری از موارد دست نیافتنی است،به همین دلیل طمع کار برای رسیدن به آن عمری دست و پا می زند و چه بسا ناکام از دنیا برود در حالی که سرمایه عمر خود را بیهوده از دست داده نه به مقامی در دنیا رسیده و نه در پیشگاه خدا منزلتی دارد.

در حدیث معروفی که ملاصالح مازندرانی در شرح اصول کافی آورده است، می خوانیم:

«عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ ؛کسی که قناعت پیشه کند عزیز می شود، و کسی که طمع بورزد ذلیل خواهد شد». (1)

در حدیث دیگری از امام امیرمؤمنان می خوانیم:

«عِنْدَ غُرُورِ الْأطْماعِ وَ الْآمالِ تَنْخَدِعُ عُقُولُ الْجُهّالِ وَ تَخْتَبِرُ ألْبابُ الرِّجالِ ؛به هنگام فریب طمع ها و آرزوها عقول جاهلان گرفتار می شود و عقل مردان بزرگ در آزمون قرار می گیرد». (2)

در حکمت 275 نیز خواهد آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«إنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ،وَ ضامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍ ّ ؛طمع آدمی را به سرچشمه آب وارد می کند و بی آنکه او را سیراب کرده باشد باز می گرداند،طمع ضامنی است که هرگز به عهد خود وفا نمی کند». (3)

این سخن را با شعر مشهوری که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این گفتار حکیمانه آورده پایان می دهیم: طَمِعْتَ بِلَیْلی أنْ تَریعَ وَ إنَّما تَقَطَّعَ أعْناقَ الرِّجالِ الْمَطامِعُ

به لیلا طمع ورزیدی که نظر لطفی به تو کند (و این اشتباه بود) آری گردن مردان را طمع ها قطع می کند.

***

ص:730


1- 1) .شرح اصول کافی،ج 8،ص 181.
2- 2) .غرر الحکم،ح 6222.
3- 3) .نهج البلاغه،حکمت 275.

گفتار حکیمانه 227- حقیقت ایمان

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ،فَقَال علیه السلام

الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ،وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ،وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ.

هنگامی که از امام علیه السلام درباره تفسیر ایمان سؤال کردند فرمود:

ایمان معرفت با قلب (عقل) و اقرار به زبان و عمل به ارکان (دین) است. (1)

ص:731


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:نخستین بار این سخن را پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان فرمود و همه محدثان آن را از آن حضرت نقل کرده اند و امام علیه السلام که باب مدینه علم نبی بوده همین سخن را در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود.سپس می افزاید:کافی است که به امالی صدوق و عیون اخبار الرضا علیه السلام و خصال و تاریخ بغداد و امالی شیخ طوسی مراجعه شود که از طرق کثیره این حدیث به وسیله امیرمؤمنان علی علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 179).

ص:732

شرح و تفسیر

حقیقت ایمان

امام علیه السلام در این کلام نورانی خود،که بر گرفته از کلام رسول اکرم صلی الله علیه و آله است حقیقت ایمان کامل را در عبارتی کوتاه و پرمعنا بیان کرده است،هنگامی که از امام علیه السلام درباره تفسیر ایمان سؤال کردند فرمود:«ایمان معرفت با قلب (عقل) و اقرار به زبان و عمل به ارکان (دین) است»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ علیه السلام:

الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ،وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ،وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ) .

در واقع ایمان درختی است که ریشه آن شناخت خدا و پیامبر اکرم و پیشوایان دین و معاد است و به دنبال آن بر زبان ظهور پیدا می کند و ثمره این شجره طیبه انجام وظایف الهی است،بنابراین کسانی که در انجام وظایف کوتاهی می کنند ایمانشان ناقص است و از دو حال خارج نیست یا گرفتار ضعف ایمانند و یا هوا و هوس چنان بر آنها غالب شده که از تجلی ایمان در عمل پیش گیری می کند.

ابن ابی الحدید در اینجا به نفع مذهب معتزله استفاده کرده می گوید:آنچه امام علیه السلام در اینجا فرموده عین چیزی است که معتزله اهل سنت به آن معتقدند که عمل به ارکان و انجام واجبات (و ترک محرمات) را در مفهوم ایمان داخل می دانند و آن کس که عمل نکند نمی توان نام مؤمن بر او نهاد،هرچند با قلب پذیرفته و با زبان اقرار کرده باشد و این بر خلاف اعتقاد اشعری ها از اهل سنت و امامیه است.

ص:733

ولی ابن ابی الحدید از این نکته غافل شده است که امامیه،اسلام و ایمان را متفاوت می دانند؛کسی که شهادتین را ابراز کند و یقین به خلاف گویی او نداشته باشیم در زمره مسلمانان است و جان و مال و خونش محفوظ،ذبیحه او حلال و ازدواج با او مباح است؛امامیه آن را به معنای اقرار به شهادتین و اقرار به امامت ائمه دوازده گانه می دانند و برای آن درجاتی قائلند؛بعضی دارای درجات پایین، بعضی درجات متوسط و بعضی درجات عالی هستند و آنچه در کلام امام علیه السلام آمده اشاره به درجه عالی ایمان است.

از آن بالاتر چیزی است که قرآن مجید در اوائل سوره«انفال»بیان کرده است:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ* اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ* أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» ؛مؤمنان،تنها کسانی هستند که هر گاه نام خدا برده شود،دل هاشان ترسان می گردد؛و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده می شود،ایمانشان فزونتر می گردد؛و تنها بر پروردگارشان توکل دارند.*آنها که نماز را برپا می دارند؛و از آنچه به آنها روزی داده ایم،انفاق می کنند.*(آری،) مؤمنان حقیقی آنها هستند؛برای آنان درجاتی والا نزد پروردگارشان است؛و برای آنها،آمرزش و روزی پرارزش است». (1)

از این سه آیه شریفه به خوبی استفاده می شود که ایمان کامل علاوه بر اعتقاد قلبی و عمل به ارکان مسائل دیگری را نیز شامل می شود؛از جمله این که هنگامی که نام خدا برده می شود دل لرزان گردد و احساس مسئولیت کند و هنگامی که آیات قرآن بر او خوانده شود ایمانش رشد یابد و اینها اموری است که حتی معتزله نیز آن را شرط ایمان نمی دانند و جالب این که در دو مورد از این آیات واژه حصر به کار برده است در ابتدا می گوید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ ...»؛مؤمنان تنها

ص:734


1- 1) .انفال،آیه 2-4.

اینها هستند که دارای این صفات پنج گانه می باشند»و در پایان آیه می فرماید:

«أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» ؛مؤمنان حقیقی فقط آنها هستند»و از اینجا به خوبی روشن می شود که ایمان دارای درجات متفاوت و مختلفی است.

اضافه بر این در بعضی از روایات که در منابع اهل بیت آمده است می خوانیم:

هنگامی که درباره ایمان سؤال کردند در جواب فرمودند:

«الإیمانُ أنْ یُطاعَ اللّهُ فَلا یُعْصی ؛ایمان آن است که انسان خدا را اطاعت کند پس هیچ معصیتی به جا نیاورد.(این تعبیر معاصی کبیره و صغیره را هر دو شامل می شود)». (1)در حدیث دیگری از همان امام (امام صادق علیه السلام) آمده است که در برابر این سؤال که آیا ایمان عمل است یا قولِ بدون عمل (اعتراف به شهادتین) امام علیه السلام فرمود:

«الإِیمانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذلِکَ الْعَمَلِ ؛ایمان تمامش عمل و قول بخشی از آن عمل است». (2)

از این تعبیرها استفاده می شود که ایمان،اطلاقات مختلفی دارد؛گاه به حد اقل آن اشاره شده و گاه به حد اکثر و گواه آن حدیث معروفی است که از امام صادق علیه السلام نقل شده است که می فرماید:

«الإیمانُ عَشْرُ دَرَجاتٍ فَالْمِقْدادُ فِی الثّامِنَةِ وَ أبُو ذَرٍّ فِی التّاسِعَةِ وَ سَلْمانُ فِی الْعاشِرَةِ ؛ایمان ده درجه دارد.مقداد در درجه هشتم،ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم قرار داشتند». (3)(البته ایمان انبیا و اوصیای معصوم حساب دیگری دارد).

***

ص:735


1- 1) .کافی،ج 2،ص 33.
2- 2) .همان.
3- 3) .بحار الانوار،ج 22،ص 341.

ص:736

گفتار حکیمانه 228- نتایج غم انگیز پنج صفت

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَصْبَحَ عَلَی الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً،وَ مَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ،وَ مَنْ أَتَی غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ،وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً،وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ:هَمٍّ لَا یُغِبُّهُ،وَ حِرْصٍ لَا یَتْرُکُهُ،وَ أَمَلٍ لَا یُدْرِکُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که برای دنیا غمگین باشد (درواقع) از قضای الهی ناخشنود است و آن کس که از مصیبتی که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است و کسی که در برابر ثروتمندی به علّت ثروتش تواضع کند،دو سوم دین خود را از دست داده است! و کسی که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانی بوده است که آیات خدا را استهزاء می کرده و آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد:اندوه دائم،حرصی که هرگز او را ترک نمی کند و آرزویی که هیچ گاه به آن نخواهد رسید! (1)

ص:737


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر در ذیل این کلام نورانی آمده است که ابن جوزی در تذکرة الخواص و کراجکی در کنزالفوائد آن را با اضافه ای آورده اند.(که نشان می دهد از منبع دیگری دریافت داشته اند) به علاوه این جمله های حکیمانه به صورت پراکنده در کتاب های مختلف دیگری آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 183). مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار این کلام حکیمانه را با تفاوتی از«تفسیر عیاشی»که قبل از مرحوم سید رضی بوده نقل می کند،تحت این عنوان که امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:در تورات چنین نوشته شده است...آن گاه این حدیث را با تفاوت و اضافاتی بیان فرموده».(بحار الانوار،ج 69،ص 196،ح 21).

ص:738

شرح و تفسیر

نتایج غم انگیز پنج صفت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به پنج رذیله اخلاقی و آثار سوء آن اشاره کرده نخست می فرماید:«کسی که برای دنیا غمگین باشد (درواقع) از قضای الهی ناخشنود است»؛ (مَنْ أَصْبَحَ عَلَی الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً) .

با توجه به این که آنچه در عالم رخ می دهد به اراده خداست و معنای توحید افعالی همین است که

«لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إلَّا اللّهُ» بنابراین اگر بر اثر حوادثی بخشی از امکانات دنیوی ما از دست برود در واقع قضای الهی بوده و اگر کسی به سبب آن اندوهگین گردد در واقع به قضای الهی خشمگین شده است.

به تعبیر دیگر،گاه ضررها و زیان ها و حوادث نامطلوب بر اثر کوتاهی ها و ندانم کاری های خود ماست که باید خود را درباره آن ملامت کنیم و گاه بر اثر اموری است که خارج از اختیار ماست و این همان چیزی است که به عنوان قضای الهی تعبیر می شود.اندوهگین شدن برای این امور در واقع اظهار ناراحتی در برابر قضای الهی است.

از سوی دیگر توجه به این حقیقت که انسان باید در برابر قضای الهی تسلیم باشد دو اثر مثبت در انسان دارد:نخست موجب آرامش روح انسان است و دیگر این که یأس و نومیدی را از انسان دور می دارد و وی را از حالت انفعالی دور ساخته به سوی آینده ای بهتر حرکت می دهد.

ص:739

در قرآن مجید در سوره«توبه»می خوانیم: «إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ یَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ* قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» ؛هر گاه نیکی به تو رسد، آنها را ناراحت می کند؛و اگر مصیبتی به تو رسد،می گویند:«ما تصمیم خود را از پیش گرفته ایم».و (از نزد تو) بازمی گردند در حالی که خوشحالند!*بگو:«هیچ حادثه ای برای ما رخ نمی دهد،مگر آنچه خداوند برای ما مقرّر داشته است؛او پشتیبان و سرپرست ماست؛و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند!». (1)

دشمنان اسلام اصرار داشتند که مسلمانان و شخص پیامبر را در برابر حوادثی که رخ می دهد ناراحت کنند،لذا هنگامی که مصیبتی برای مسلمانان پیش می آمد اظهار خوشحالی می کردند و آن را دلیل بر عدم حقانیت اسلام می گرفتند.

خداوند به پیغمبر گرامی اش می فرماید:«بگو این حوادث قضای الهی است او مولای ماست (و برای ما غیر از نیکی نمی خواهد و به همین دلیل ما بر او توکل می کنیم).این منطق منافقان را مأیوس و دوستان را امیدوار می کرد.

البته طبیعی است که انسان با از دست دادن مال و ثروت یا مقام و فرزند و امثال آن غمگین می شود؛ولی برای مؤمن این غمگینی امر موقتی است؛ هنگامی که در قضای الهی فکر کند و به این نکته توجه نماید که خداوند هم حکیم است هم رحمان و رحیم است و چیزی جز خیر بندگانش را نمی خواهد در این حال غم و اندوه فروکش می کند و جای خود را به رضا و تسلیم می دهد.

در دومین جمله حکیمانه می فرماید:«و آنکس که از مصیبتی که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است»؛ (وَ مَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ) .

این جمله در واقع جمله سابق را تکمیل می کند،زیرا حوادث تلخ گاه به

ص:740


1- 1) .توبه،آیه 50 و 51.

شکل ضرر و زیان خودنمایی می کند و گاه به صورت مصیبت؛آن کس که ایمان و توحیدش کامل است می داند در این مصائب نیز حکمت ها و رحمت هایی است و به همین دلیل زبان به شکایت نمی گشاید که اگر زبان به شکایت بگشاید در واقع از خداوندی که این مصیبت را مقدر کرده شکایت کرده است.

البته همان طور که در بالا گفتیم اینها مربوط به ضررها و مصائبی است که خود ساخته نباشد،بلکه از دایره اختیار ما بیرون باشد.

جالب این که بعضی برای این که زبان به شکایت بگشایند چرخ گردون را مخاطب قرار می دهند و زمانه را نفرین می کنند که نمونه های آن در اشعار شعرا و نثر نویسندگان فراوان است؛اما اگر درست آن را بشکافیم گاهی این شکایت به شکایت از پروردگار باز می گردد.

همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ اللّهَ هُوَ الدَّهْرُ ؛زمانه را دشنام ندهید،زیرا این همان خداوند است (که با این تعبیر بیان شده است)». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است که فرمود:

«لا تَسِبُّوا الرِّیاحَ فَإنَّها مَأمُورَةٌ وَ لَا الْجِبالَ وَ لَا السّاعاتِ وَ لَا الْأَیّامَ وَ لَا اللَّیالِیَ فَتَأْثِمُوا وَ یَرْجِعَ إلَیْکُمْ ؛بادها را دشنام ندهید زیرا از طرف خدا مأمورند و نه کوه ها و نه ساعت ها و نه روزها و شب ها را که اگر این کار را کنید مرتکب گناه شده اید و آن لعن و نفرین،به خود شما باز می گردد». (2)

البته گاه انسان برای جلب آرامش مصیبت خود را با دوستان مؤمن در میان می گذارد تا آن ها به او تسلی دهند،این ضرری ندارد؛ولی گاه نزد غیر آنها شکایت می کند که این کار،زیان بار است.

ص:741


1- 1) .عوالی اللئالی،ج 1،ص 56.
2- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 544.

البته شکایت کردن به درگاه خداوند نه تنها عیبی ندارد،بلکه نوعی دعا و تضرع و درخواست از اوست و در دعاهای معصومان هم آمده است، همان گونه که یعقوب پیغمبر بعد از آنکه یوسف و بنیامین را از دست داد در برابر سرزنش افراد گفت: «قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ؛گفت:من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه می کنم؛و از خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید!». (1)

نیز در مناجات دوم از مناجات های پانزده گانه امام سجاد علیه السلام می خوانیم:

«إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً» .

سپس در سومین گفتار حکیمانه می افزاید:«کسی که در برابر ثروتمندی به علّت ثروتش تواضع کند،دو سوم دین خود را از دست داده است»؛ (وَ مَنْ أَتَی غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ) .

در این که چگونه تواضع کردن در برابر ثروتمندی برای غنای او سبب می شود که دو سوم دین انسان بر باد رود،توجیهات فراوانی از سوی شارحان نهج البلاغه ذکر شده است.

1.همان گونه که در حکمت 227 گذشت،ایمان دارای سه رکن است:معرفت قلبی،اقرار زبانی و عمل به ارکان دین؛کسی که در برابر چنین ثروتمندی خضوع می کند در واقع اقرار زبانی به توحید را با کلمات تملق آمیزش در هم شکسته و همچنین خضوعی که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند،به شرک آلوده کرده است،بنابراین دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده،هرچند ایمان قلبی او محفوظ مانده باشد. (2)

2.کمال نفس انسانی به وسیله علم و عفت و شجاعت است و کمال قوه

ص:742


1- 1) .یوسف،آیه 86.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن میثم،ذیل حکمت مورد بحث؛بحار الانوار،ج 75،ص 69.

شهوانی به داشتن عفت و کمال قوه غضبی به داشتن شجاعت است و از آنجا که فروتنی در مقابل ثروتمند برای ثروتش موجب علاقه زیاد به دنیا و خارج شدن از فضیلت عفت می شود و همچنین سبب بیرون رفتن از دایره حکمت و دانش است که باید هر چیز را به جای خود بگذارد به این ترتیب دو رکن از ارکان سه گانه فضلیت و کمال انسانی از بین می رود. (1)

ولی این توجیه قابل نقد است،زیرا چنین کسی فضیلت سوم او که شجاعت است نیز برای این خضوع ذلیلانه از بین می رود،بنابراین هر سه رکن فضیلت از میان رفته است.

3.توجیه سوم این است که منظور از دو ثلث،بخش اعظم دین است که مجازا اطلاق دو ثلث بر آن شده،زیرا انسانی که در برابر غیر خدا برای غنایش تواضع می کند و او را در واقع روزی رسان خود می پندارد آلوده به شرک شده است و می دانیم که توحید،اعظم بخش های دین است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:هنگامی که آیه شریفه «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ ...»؛(بنابر این،) هرگز چشم خود را به مواهب مادّی،که به گروه هایی از آنها دادیم،مدوز»نازل شد. (2)پیغمبر صلی الله علیه و آله بیان مشروحی فرمود؛از جمله فرمود:

«مَنْ أَتی ذا مَیْسَرَةٍ فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما فی یَدَیْهِ ذَهَبَ ثُلْثا دینِهِ ؛کسی که نزد ثروتمندی برود و به امید استفاده آنچه او در اختیار دارد،در برابر او خضوع کند دو سوم دینش بر باد رفته است».

سپس امام صادق علیه السلام به راوی این روایت (مفضل بن عمر) فرمود:(در تفسیر این جمله) عجله نکن.کسی که نزد دیگری برود که دارای امکاناتی است و او را احترام و توقیر کند گاهی لازم است که چنین کاری را انجام دهد،زیرا می خواهد

ص:743


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم،ذیل حکمت مورد بحث.
2- 2) .طه،آیه 131.

شکر نعمت را بگزارد (بنابراین چنین کسی دو ثلث دینش از بین نمی رود). (1)

4.توجیه دیگر این است که لازمه خضوع در برابر غیر خداوند این است که انسان عمل خود را برای غیر خدا قرار داده باشد و بزرگ شمردن مال در واقع نشانه ضعف یقین است،بنابراین چیزی جز اقرار به زبان باقی نمی ماند. (2)

این توجیه نیز قابل ایراد است،زیرا این گونه اشخاص معمولاً در مقابل اغنیا تعبیرات شرک آلودی می کنند؛مثلاً می گویند:امید ما اول به خدا و بعداً به توست یا می گویند همه امید ما به توست،بنابراین هر سه بخش از دینش مطابق این توجیه از بین می رود.

بهترین توجیه همان است که در ابتدا گفته شد.

به هر حال شک نیست که تواضع در برابر ثروتمندان برای ثروتشان هم موجب ذلت تواضع کننده است و هم طغیان ثروتمندی که به او تواضع شده تا آنجا که گویی خود را روزی رسان می داند و دیگران را روزی خوار خودش و متأسفانه این رذیله اخلاقی در افراد بسیاری دیده می شود؛اما در هر حال نباید احترام ثروتمندان مؤمن و صالح را به سبب خدماتشان به نیازمندان و جامعه اسلامی را مصداق این حدیث دانست؛آن در واقع فضیلتی است و ادای حقی.

آن گاه امام علیه السلام در چهارمین نکته حکیمانه می فرماید:«کسی که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانی بوده که آیات خدا را استهزا می کرده است»؛ (وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً) .

قرائت قرآن چندگونه است:گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت می کند و گوش جان به آیاتش می سپارد تا پیام خدا را از لابه لای آن بشنود و زندگی خود را با آن هماهنگ سازد و به گفته امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه متقیان:

«أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ

ص:744


1- 1) .بحار الانوار،ج 79،ص 78.
2- 2) .همان،ج 75،ص 56،پاورقی شماره 2.

أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلاً یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَیَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَشَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ ؛پرهیزگاران در دل شب بر پا می خیزند و قرآن را با تدبر قرائت می کنند و جان خود را با آن محزون می سازند و داروی درد خود را از آن می گیرند،هرگاه به آیه ای برسند که در آن تشویق (به پاداش های الهی) است با علاقه فراوان به آن روی می آورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن می اندیشد و آن را نصب العین خود قرار می دهند و هرگاه به آیه ای برخورد کنند که بیم دهنده است گوش دل را برای شنیدن پیام آن باز می کنند و گویی صدای زبانه های آتش دوزخ با آن وضع مهیبش در گوششان طنین انداز است». (1)

نیز به فرموده امام صادق علیه السلام در دعایی که قبل از تلاوت قرآن خوانده می شود:

«اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَری فیهِ عِبادَةً وَ قِرائَتی فیهِ فِکْراً وَ فِکْری فیهِ اعْتِباراً وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ أتَّعِظُ بِبَیانِ مَواعِظِکَ فیهِ وَ أجْتَنِبُ مَعاصیکَ ؛خداوندا! نگاه مرا به آیات قرآن عبادت و قرائتم را توأم با اندیشه و تفکرم را در آن مایه عبرت قرار ده و مرا از کسانی قرار ده که از مواعظ تو در آن پند می گیرد و از گناهانت پرهیز می کند». (2)

گروه دیگری آیات قرآن را تنها برای ثواب قرائت می خوانند بی آنکه به پیام هایش گوش فرا دهند.

گروه سومی نیز اضافه بر این به استهزای آیات می پردازند و اگر در سخن استهزا نکنند،عملاً استهزا دارند؛آیات تحریم ربا را می خوانند ولی رباخواری می کنند،آیه تحریم غیبت را تلاوت می کنند ولی غیبت کردن کار همه روزه

ص:745


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 193.
2- 2) .بحار الانوار،ج 89،ص 207.

آنهاست و همچنین در برابر سایر پیام های قرآن.این گونه تلاوت نه تنها سبب نجات نیست،بلکه به فرموده امیرمؤمنان علیه السلام سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزا قولاً یا عملاً خوانده است و کسی که آیات قرآن را با استهزا بخواند مستحق آتش دوزخ است.

در حدیث معروفی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«رُبَّ تالِی الْقُرْآنَ وَ الْقُرآنُ یَلْعَنُهُ ؛چه بسا کسانی که قرآن می خوانند و در همان حال قرآن آنها را لعنت می کند (چرا که هرگز به آن عمل نمی کنند)». (1)

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود داستانی از تاریخ بغداد نقل می کند که شخصی می گوید:من از کنار قبر«احمد بن طولون»(یکی از امرا و مؤسس دولت طولونیه در مصر و سوریه در قرن سوم هجری) عبور می کردم.

پیرمردی را می دیدم که در کنار قبر او نشسته و قرآن می خواند بعد از مدتی او را ندیدم سپس به او برخورد کردم گفتم:تو همان شخص نبودی که در کنار قبر «احمد بن طولون»قرائت قرآن می کردی چرا رها ساختی؟ گفت:او خدمت هایی به من کرده بود و من دوست داشتم به جبران آن خدمت ها مدتی بر سر قبرش قرآن بخوانم گفتم:پس چرا رها کردی؟ گفت:شبی او را در خواب دیدم به من گفت:دوست دارم که این محبت را رها سازی و قرآن در کنار قبر من نخوانی.من به او گفتم چرا؟ گفت:هر آیه ای که می خوانی:ضربه ای بر من می کوبند و می گویند:آیا این آیه را نشنیدی (پس چرا عمل نکردی؟). (2)

این سخن را با حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،فرمود:

«أنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ ما نَهاکَ فَإذا لَمْ یَنْهَکَ فَلَسْتَ تَقْرَأَهُ ؛تو تا آن زمان قرآن می خوانی که تو

ص:746


1- 1) .بحار الانوار،ج 89،ص 184.
2- 2) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 12،ص 31.این داستان علاوه بر تاریخ بغداد در کتاب«المنتظم»(ابن جوزی) ج 12،ص 233 نیز آمده است.

را از معصیت الهی باز دارد و اگر باز نداشت قرآن نخوانده ای». (1)

سرانجام امام علیه السلام در آخرین جمله حکیمانه به آثار شوم دنیاپرستی اشاره کرده می فرماید:«آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد:اندوه دائم،حرصی که هرگز او را ترک نمی کند و آرزویی که هیچ گاه به آن نخواهد رسید»؛ (وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ هَمٍّ لَا یُغِبُّهُ وَ حِرْصٍ لَا یَتْرُکُهُ وَ أَمَلٍ لَا یُدْرِکُهُ) .

«لَهِجَ» از ماده«لَهَج»(بر وزن کرج) به معنای وابستگی وشیفتگی به چیزی است.

«التاطَ» از ماده«التیاط»به معنای چسبیدن است.

در این کلام حکیمانه امام علیه السلام رابطه حب دنیا را با سه ثمره شوم بیان فرموده است:

نخست این که دنیاپرستی همواره با غم و اندوه مستمر همراه است و چنان نیست که یک روز این غم و اندوه باشد و روز دیگر نباشد.(توجه داشته باشید که«غِبّ»به معنای یک روز در میان است و (لا یغبّ) به معنای همواره و مستمر می باشد.

دلیل آن روشن است:انسان دنیاپرست برای به چنگ آوردن دنیا و همچنین برای حفظ آن به کوشش فراوان و گذشتن از موانع زیادی احتیاج دارد که عبور از همه آنها بسیار مشکل است.به همین دلیل غم و اندوهی،پیوسته وجود او را احاطه می کند.آیا فلان بدهکار به موقع بدهی خود را می پردازد؟ آیا قادر به ادای فلان دین به موقع هست؟ آیا فلان تجارت سود می کند یا با شکست مواجه می شود و آیا مزارع و باغات من با خشکسالی و آفت روبه رو نمی شون د؟ و آیا فلان شریک به من خیانت نخواهد کرد؟ و امثال اینها که همچون کابوسی دائماً روح او را می فشارد.

ص:747


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 10،ص 23 (مطابق نقل میزان الحکمة،ح 5201).

دومین اثر شوم دنیاپرستی حرص است.حرص به معنای زیاده طلبی بی دلیل و سیر نشدن از مال و جاه دنیاست.حرص به معنای این که:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر

بدیهی است چنین حرصی آرامش را از انسان می گیرد و شب و روز او را به خود مشغول می کند.

بالاخره سومین پدیده شوم آن آرزوهای طول و دراز است که امام علیه السلام با جمله «لا یُدْرِکُهُ» (آن را به دست نمی آورد) به آن اشاره فرموده است؛آرزوهایی که گاهی چند برابر عمر آدمی برای رسیدن به آن نیز کفایت نمی کند،آرزوهای نامعقولی که به چنگ آوردن آن هزارگونه بدبختی و ذلت و گرفتاری دارد و آرامش انسان را بر هم می زند.

خوشا به حال قناعت پیشگان که نه آن اندوه بی پایان را دارند و نه آن حرص خطرناک شرربار و نه آرزوهای طولانی کشنده.

در حدیثی که از فاطمه دختر امام حسین از پدرش علیهم السلام از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده آمده است:

«الرَّغْبَةُ فِی الدُّنْیا تَکْثِرُ الْهَمَّ وَ الْحُزْنَ وَ الزُّهْدُ فِی الدُّنْیا یُرِیحُ الْقَلْبَ وَ الْبَدَنَ ؛دنیاپرستی غم و اندوه انسان را زیاد می کند و زهد و قناعت در دنیا هم قلب را آرامش می بخشد و هم بدن را». (1)

در حدیث پرمعنای دیگری نیز از آن حضرت در این زمینه می خوانیم:

«أنَا زَعِیمٌ بِثَلاثٍ لِمَنْ أکَبَّ عَلَی الدُّنْیا:بِفَقْرٍ لا غِناءَ لَهُ وَ بِشُغْلٍ لا فَراغَ لَهُ وَ بِهَمٍ ّ وَ حُزْنٍ لَا انْقِطاعَ لَهُ ؛من ضامنم کسی که خود را بر دنیا بیفکند سه چیز را دریافت خواهد داشت:فقری که هرگز بی نیازی در آن نخواهد بود و گرفتاری که هرگز فراغتی ندارد و غم و اندوهی که هیچ گاه قطع نمی شود». (2)

ص:748


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 91،ح 65.
2- 2) .همان،ص 81.

گفتار حکیمانه 229- حیات طیّبه

اشاره

و قال علیه السلام

کَفَی بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً،وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً، وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی:

«فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً»،فَقَالَ:هِیَ الْقَنَاعَةُ.

امام علیه السلام فرمود:

مُلک قناعت برای انسان کافی است و حسن خلق به عنوان نعمت و از امام علیه السلام از تفسیر آیه «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» سؤال کردند

فرمود:«منظور قناعت است». (1)

ص:749


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:جمله اول در غررالحکم با اضافه ای نقل شده که در نهج البلاغه نیست (و نشان می دهد از منبع دیگری دریافت داشته؛ولی در غررالحکم موجود در نزد ما فقط جمله «کفی بالقناعة ملکاً» ذکر شده است).سپس اضافه می کند که جمله دوم که تفسیر حیات طیبه به قناعت است در بسیاری از کتب و تفاسیر از آن حضرت و از غیر آن حضرت نقل شده است.آن گاه اشاره به تفسیر علی بن ابراهیم،فخر رازی،کشاف و امالی شیخ طوسی و ادب الدین و الدنیای ماوردی و برهان سید بحرانی می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 184).

ص:750

شرح و تفسیر

حیات طیّبه

امام علیه السلام در این کلام نورانی به اهمیت قناعت و حُسن خلق اشاره می کند، می فرماید:«مُلک قناعت برای انسان کافی است و حُسن خلق به عنوان نعمت»؛ (کَفَی بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً،وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً) .

سپس مرحوم سید رضی می افزاید:«از امام علیه السلام از تفسیر آیه «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» سؤال کردند فرمود:«منظور از حیات طیبه قناعت است»؛ (وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً فَقَالَ هِیَ الْقَنَاعَةُ) .

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم به زبان کنایه اشاره کرده است:

نخست مُلک قناعت را برای انسان کافی می داند،زیرا کسی که به حد اقل زندگی قانع شود نه نیازی به خلق روزگار دارد و نه محتاج به حاجت بردن نزد این و آن، آرامشی بر وجود او حکمفرماست و لذتی را که او از زندگی توأم با قناعت خود می برد هیچ سلطانی از مملکت وسیع و گسترده خود نخواهد برد و به گفته شاعر: مُلک آزادگی و گنج قناعت گنجی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را

تعبیر به«مُلک»(مملکت و کشور) اشاره به اهمیت فوق العاده قناعت است که گویی زندگی قانعانه معادل حکمرانی بر کشوری پهناور است.

همین معنا در ذیل گفتار حکیمانه 57 به تعبیر دیگری گذشت،آنجا که فرمود:

ص:751

«الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ ؛قناعت مالی است که پایان نمی پذیرد»در خطبه قاصعه (1)و موارد دیگر نیز کلامی از امام علیه السلام در فضیلت قناعت ذکر شده است.

در حدیث پرمعنایی از امام صادق علیه السلام در کتاب کافی آمده است:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ الْأَنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَی ذَلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا ؛خدای متعال پیامبر خود را به فضایل اخلاقی اختصاص داده است.کسی که آن فضایل را داشته باشد خدا را به سبب آن شکر گوید و کسی که نداشته باشد از پیشگاه خداوند متعال آن را تقاضا کند».

راوی می گوید:از امام علیه السلام پرسیدم آن فضایل اخلاقی چیست؟ امام علیه السلام فرمود:

«الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَةُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیَاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْغَیْرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ ؛تقوا و قناعت و صبر و شکیبایی و شکر و بردباری و حیا و سخاوت و شجاعت و غیرت و نیکوکاری و راستگویی و ادای امانت.(که مجموعا دوازده صفت برجسته می شود)». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«مَنْ قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللّهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَی النّاسِ ؛کسی که به آنچه خدا به او روزی داده قانع باشد از غنی ترین مردم است». (3)

سعدی گویا از همین احادیث بهره گرفته که در گلستان خود از سائلی چنین نقل می کند که خطاب به گروهی از ثروتمندان چنین می گفت:ای خداوندان نعمت! اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت رسم سؤال از جهان برخواستی.

ای قناعت توانگرم گردان

ص:752


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 192.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 56،ح 3.
3- 3) .همان،ص 139،ح 9.

در تفسیر«قناعت»تعبیرات مختلفی در منابع لغت و تعبیرات بزرگان آمده که تضادی با هم ندارند:

بعضی قناعت را به معنای رضایت به آنچه خدا به انسان داده تفسیر کرده اند و برخی به راضی بودن به کمتر از نیازها و عدّه ای به رضایت به حداقل زندگی و گاه گفته اند قناعت آن است که انسان در برابر آنچه خدا به او داده است خشنود باشد و بیش از آن را طلب نکند و این همان حقیقتی است که بسیاری از بارهای زندگی را از دوش انسان بر می دارد.

این سخن را به یک حدیث قدسی که مرحوم علامه مجلسی در جلد 75 بحار الانوار آورده است پایان می دهیم:خداوند به داود وحی فرستاد ای داود! من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم و مردم آن را در پنج چیز دیگر جست وجو می کنند و به آن نمی رسند.من علم را در گرسنگی (کم خوردن) و تلاش و کوشش قرار دادم و مردم آن را در شکمبارگی و راحتی می طلبند و به آن نمی رسند.من عزت را در طاعتم قرار دادم و آنها آن را در خدمت سلاطین جست وجو می کنند و نمی یابند.غنا و بی نیازی را در قناعت قرار دادم و آنها آن را در فزونی مال می طلبند و نمی یابند.رضایم را در مخالفت با نفس قرار دادم و آنها آن را در رضایت نفس جست وجو می کنند و نمی یابند و راحتی و آسودگی را در بهشت قرار دادم و آنها آن را در دنیا می طلبند و به آن نمی رسند. (1)

دومین نکته ای را که در اینجا امام علیه السلام به آن اشاره فرموده همان حسن خلق است که آن را نعمتی مهم و با عظمت شمرده و به راستی حسن خلق هم نعمتی است در دنیا،چرا که قلوب مردم را به انسان متوجه می سازد و همه به عنوان انسانی با فضیلت به او می نگرند و هم مایه نجات وی در آخرت است،زیرا در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِیَ الْجَنَّةَ تَقْوَی اللَّهِ وَ حُسْنُ

ص:753


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 453،ح 21.

الْخُلُق ؛بیشترین چیزی که امت من به وسیله آن وارد بهشت می شوند پرهیزگاری و حسن خلق است». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«مَا یُوضَعُ فِی مِیزَانِ امْرِئٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ ؛در ترازوی اعمال هیچ کس در قیامت چیزی بهتر از حسن خلق گذارده نمی شود». (2)

اما جمله اخیر امام علیه السلام اشاره به آیه شریفه 97 سوره«نحل»است که می فرماید:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» ؛هر کس کار شایسته ای انجام دهد،خواه مرد باشد یا زن،در حالی که مؤمن است،به طور مسلّم او را حیات پاکیزه ای می بخشیم».

در تفسیر«حَیاةً طَیِّبَةً»مفسران تعبیرات مختلفی دارند:بعضی آن را به قناعت آن گونه که امام علیه السلام در اینجا تفسیر فرموده،تفسیر کرده اند و برخی به عبادت توأم با روزی حلال و یا توفیق به اطاعت فرمان خدا و روشن است که این امور با هم منافاتی ندارد و حیات طیبه همه آنها مخصوصا قناعت را شامل می شود،زیرا قناعت،انسان را بی نیاز از مردم و آزاد از پیچ و خم های زندگی ثروتمندان می سازد و فرد می تواند آسوده خاطر و سربلند زندگی کند.

***

ص:754


1- 1) .کافی،ج 2،ص 100،ح 6.
2- 2) .همان،ص 99،ح 2.

گفتار حکیمانه 230- با چنین کسی شریک شوید

اشاره

و قال علیه السلام

شَارِکُوا الَّذِی قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ،فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَی،

وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

با کسی که روزی به او روی آورده شریک شوید که برای بی نیاز شدن مؤثرتر و جهت روی آوردن بهره مندی مناسب تر است. (1)

ص:755


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این کلام نورانی در غررالحکم و در ربیع الابرار (زمخشری) با تفاوت هایی آمده است که نشان می دهد آنها آن را از منابع دیگر گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص184).

ص:756

شرح و تفسیر

با چنین کسی شریک شوید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از طرق تحصیل غنا اشاره کرده می فرماید:«با کسی که روزی به او روی آورده شریک شوید که برای بی نیاز شدن مؤثرتر و جهت روی آوردن بهره مندی مناسب تر است»؛ (شَارِکُوا الَّذِی قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ،فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَی،وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَیْهِ) .

بعضی از مفسران،این کلام حکیمانه را بر حقیقت داشتن بخت و اقبال حمل کرده و گفته اند:چیز مرموزی به نام بخت و اقبال وجود دارد که در بعضی هست و در برخی نیست.آنها که دارای بخت خوب و شانس و طالع اند به هر کجا روی آورند با موفقیت روبرو می شوند،درها به رویشان گشوده و گره ها باز می شود و مشکلات حل می گردد و موانع برطرف می شود.گویی زندگی را نوعی بخت آزمایی پنداشته اند که عده ای بدون هیچ دلیل منطقی پیروزی های مهمی پیدا می کنند و عده ای باز بدون هیچ دلیلی محروم می شوند.همان گونه که در بعضی از شروح نهج البلاغه آمده که بعضی گفته اند:بخت به منزله مردی نابینا و گنگ و کر است که در برابر او مقداری جواهرات و سنگ ریزه باشد و او با هر دو دستش بی حساب آنها را به سوی حاضران پرت کند،گروهی بی دلیل جواهرات را به چنگ می آورند و گروه دیگری سنگ ریزه ها را.در حالی که این سخن صحیح به نظر نمی رسد.

ص:757

درست است گاهی پاره ای از تصادف ها سبب پیشرفت بعضی از اشخاص نالایق و عقب ماندگی برخی از افراد لایق می شود؛ولی اینها را باید استثنایی دانست.اساس پیشرفت بر تلاش و کار و مدیریت و نظم و تدبیر است.ممکن است بعضی عوامل موفقیت و پیروزی اشخاص بر ما روشن نباشد ولی به یقین آنها که موفقیت بیشتری در امور اقتصادی،فرهنگی،سیاسی و نظامی و مانند آن را پیدا می کنند دارای امتیازاتی هستند که دیگران ندارند؛خواه این امتیازات برای ما روشن شده باشد یا نه و این که امام علیه السلام می فرماید:با کسانی که روزی به سوی آنها روی آورده شریک شوید،ممکن است اشاره به همین عوامل موفقیت و بهره گرفتن از مدیریت و لیاقت های آنها باشد و به این ترتیب مسئله اقبال و شانس از جنبه خرافی بیرون می آید و به صورت مستدل و منطقی خودنمایی خواهد کرد.

مرحوم کمره ای در ادامه بحث منهاج البراعة در ذیل این کلام حکیمانه،این گفتار امام علیه السلام را اشاره به استفاده کردن از یک اصل اقتصادی مهم می داند که ممالک پیشرفته از آن بهره می برند،وی می گوید:آنها اساس کار اقتصادی خود را بر تأسیس شرکت ها و تعاون در فعالیت های اقتصادی گذارده اند.

سپس می افزاید:یک دست به یقین کوتاه است و هر انسانی آمادگی برای بخشی از فعالیت های ثمربخش دارد؛اما هنگامی که گروهی دست به دست هم بدهند و استعدادها و تخصص های خود را بسیج کنند،عوامل تأثیرگذار بیشتر می شود و سود بیشتر خواهند برد. (1)

البته آنچه مرحوم کمره ای گفته صحیح است؛ولی کلام امام علیه السلام ناظر به اصل شرکت نیست،بلکه امام علیه السلام می فرماید:با آنهایی که در زندگی اقتصادی خود موفقیت بیشتری پیدا کرده اند شرکت کنید و از عوامل موفقیت آنها بهره مند شوید.

ص:758


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 299.

از آنچه گفته شد پاسخ بعضی از سخنان مرحوم«مغنیه»که در شرح نهج البلاغه اش آورده روشن می شود و نیازی به ذکر آن نیست.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«لا تُخالِطُوا وَ لا تُعامِلُوا إلّا مَنْ نَشَأَ فِی الْخَیْرِ ؛دوستی و معامله نکنید مگر با کسانی که در خیر و نیکی پرورش یافته اند». (1)

***

ص:759


1- 1) .کافی،ج 5،ص 158.

ص:760

گفتار حکیمانه 231- تفاوت میان عدالت و احسان

اشاره

و قال علیه السلام

فِی قَوْلِهِ تَعَالَی:

«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الْعَدْلُ:الْإِنْصَافُ،وَ الْإِحْسَانُ:التَّفَضُّلُ.

امام علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» فرمود:

عدالت همان رعایت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معنای نیکی بیشتر (از حد انصاف) است. (1)

ص:761


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه به صورت روایاتی در کتب جمعی از بزرگان که قبل از سید رضی می زیسته اند آمده؛از جمله در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبه (متوفای 276) که به صورت سؤال و جوابی ذکر شده و در معانی الاخبار صدوق (متوفای 381) به صورت مشروح تری آمده است و همچنین در تفسیر عیاشی (متوفای 320) ذکر شده و کسانی که بعد از مرحوم سید رضی آن را نقل کرده اند فراوانند (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 184).

ص:762

شرح و تفسیر

تفاوت میان عدالت و احسان

امام علیه السلام در این گفتار پربارش به تفسیر آیه 90 سوره«نحل»: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» اشاره کرده می فرماید:«عدالت همان رعایت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معنای نیکی بیشتر (از حد انصاف) است»؛ (فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الْعَدْلُ الْإِنْصَافُ،وَ الْإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ) .

خداوند در این آیه شریفه به سه چیز امر و از سه چیز نهی کرده است، می فرماید:«خداوند به عدل و احسان و کمک به خویشاوندان فرمان و از فحشا و منکر و ستم نهی می کند»و در پایان آیه می افزاید:«خداوند به شما اندرز می دهد تا متذکر شوید»؛ «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ». 1

این آیه دربرگیرنده یکی از جامع ترین برنامه های اجتماعی بشر است که هر گاه جامه عمل به خود بپوشد،امنیت و آرامش بر او حکمفرما می شود.در این که میان عدل و احسان چه تفاوتی است مفسران احتمالات فراوانی ذکر کرده بعضی گفته اند:عدل ادای واجبات و احسان انجام مستحبات است برخی دیگر عدل را توحید و احسان را ادای واجبات می دانند و عدّه ای عدالت را به معنای هماهنگی

ص:763

ظاهر و باطن و احسان را به معنای برتری باطن نسبت به ظاهر دانسته اند.این تفسیر نیز از سوی گروهی عنوان شده که عدالت مربوط به جنبه های عملی و احسان مربوط به جنبه های گفتاری است.

ولی از همه این تفسیرها بهتر همان است که در کلام امام علیه السلام آمده که عدل را به معنای انصاف تفسیر فرموده،زیرا رعایت انصاف آن است که حق کسی را به او بپردازند (و به نظر می رسد که این واژه از ماده«نصف»گرفته شده زیرا هرگاه انسان در حقوق مشترک آن را تنصیف کند رعایت عدالت را به طور کامل کرده است).سپس این واژه به معنای هرگونه عدالت آمده است.

«احسان» همان گونه که از مفهوم آن استفاده می شود،نیکی کردن به دیگران است و این نیکی همان تفضل است که امام علیه السلام در کلام بالا فرموده است.

بدون شک برقرار شدن نظم جامعه انسانی بدون عدل و انصاف و احسان و تفضل امکان پذیر نیست،زیرا ترک عدالت و انصاف سبب خشم کسانی می شود که حقوقشان پایمال شده و طبعا برمی خیزند و نظم جامعه را به هم می ریزند و ای بسا منجر به خون ریزی های وسیعی گردد.

در مورد«احسان»بسیار می شود که تنها با استفاده از اصل عدالت و انصاف مشکلات جامعه حل نمی گردد؛مثلاً سیل عظیمی آمده و خانه های فراوانی را ویران کرده و یا زلزله شدیدی رخ داده و منجر به ویرانی های وسیعی شده است در اینجا نمی توان تنها با استفاده از حقوق واجب و حتی مالیات های معمولی مشکلات را حل کرد.اینجاست که اصل احسان و تفضل باید به میدان آید و نیکوکاران دامن همت به کمر بزنند،ویرانی ها را آباد و ضایعات را جبران و مشکلات ناشی از حوادث را حل کنند.

گاه در یک خانواده نیز مشکلاتی به وجود می آید مثلاً شوهر در حادثه ای از دنیا می رود و اطفال صغیر او باقی می مانند.اینجاست که باید افراد فامیل صرف

ص:764

نظر از اصل عدالت به سراغ احسان و تفضل بروند و ایتام را تحت حمایت خود قرار دهند و مشکلات آن خانواده را حل کنند؛خواه یک نفر اقدام به این کار کند یا همه فامیل دست به دست هم دهند.

در معانی الاخبار که این حدیث را قبل از سید رضی نقل کرده می خوانیم:

امیرمؤمنان بر اصحاب وارد شد در حالی که آنها درباره مروت بحث می کردند فرمود:چرا در این باره به سراغ قرآن نمی روید:عرض کردند:کجای قرآن درباره مروت بحث کرده؟ فرمود:این آیه شریفه که می فرماید: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» عدل همان انصاف است و احسان همان تفضل. (1)

در حدیثی که مرحوم طبرسی آن را در مجمع البیان ذیل آیه مورد بحث نقل کرده می خوانیم:«عثمان بن مظعون»که از صحابه معروف پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است می گوید:من در آغاز اسلام را به طور ظاهری پذیرفته بودم نه با قلب و جان و این وضع ادامه داشت تا آنکه روزی خدمت آن حضرت بودم دیدم در فکر فرو رفته ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت گویا پیامی را دریافت می دارد.وقتی که به حال عادی برگشت از ماجرا پرسیدم فرمود:هنگامی که با تو سخن می گفتم ناگهان جبرئیل را مشاهده کردم که این آیه را برای من آورد: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ...»عثمان می گوید چنان محتوای آیه در قلب من اثر گذاشت که اسلام همان لحظه در جان و روح من جای گرفت.

***

ص:765


1- 1) .معانی الاخبار،ص 257.

ص:766

گفتار حکیمانه 232- فزونی پاداش های الهی

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده می شود. (1)

مرحوم سید رضی می گوید:«معنای این کلام این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکی انفاق می کند هرچند کم باشد خداوند جزا و پاداش او را بسیار می دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در اینجا دو نعمت است که امام علیه السلام میان نعمت پروردگار و نعمت انسان را با کوتاهی و بلندی فرق گذاشته است؛نعمت و بخشش از سوی بنده را کوتاه و آنچه را از ناحیه خداوند است بلند شمرده است و این بدان جهت است که نعمت خدا همواره چندین

ص:767


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در مصادر نهج البلاغه،این کلام نورانی را زمخشری در ربیع الابرار و آمدی در غررالحکم آورده و سید رضی در کتاب مجازات النبویه نیز آن را به مناسبتی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 185). اضافه بر این ابن عساکر در تاریخ دمشق،این کلام حکیمانه را در ضمن داستان مفصلی نقل کرده و به یقین منبعی جز نهج البلاغه داشته است.(تاریخ دمشق،ج 50،ص 173).

برابر نعمت مخلوق است،زیرا نعمت های الهی اصل و اساس تمام نعمت هاست؛تمام نعمت ها به او باز می گردد و از سوی او سرچشمه گرفته می شود (حتی نعمتی که انسان آن را به دیگری می بخشد آن هم از سوی خداست و با توفیق الهی بذل و بخشش می شود)»؛

(قالَ الرَّضِیُّ وَ مَعنی ذلِکَ أنَّ ما یُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِی سَبیلِ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ وَ إنْ کانَ یَسیراً فَإنَّ اللّهَ تَعالی یَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَیْهِ عَظیماً کَثیراً وَ الْیَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَیْنِ فَفَرَّقَ علیه السلام بَیْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَ نِعْمَةِ الرَّبِ ّ تَعالی ذِکْرُهُ بِالْقَصیرَةِ وَ الطَّویلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصیرَةً وَ هذِهِ طَویلَةً لِأنَّ نِعَمِ اللّهِ أبَداً تَضْعُفُ عَلی نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافاً کَثیرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللّهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَةٍ إلَیْها تَرْجِعُ وَ مِنْها تَنْزِعُ) .

ص:768

شرح و تفسیر

فزونی پاداش های الهی

امام علیه السلام در این گفتار نورانی اشاره به تفاوت پاداش الهی نسبت به اعمال بندگان کرده می فرماید:«کسی که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده می شود»؛ (مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ) .

اشاره به این که عطای بندگان هرقدر زیاد باشد در مقابل عطای الهی و پاداش های بسیار عظیمش کم و کوچک است.قرآن مجید می فرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» ؛هر کس کار نیکی را به جا آورد،ده برابر آن پاداش دارد». (1)

در جای دیگر می فرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» ؛ کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند،همانند بذری هستند که هفت خوشه برویاند؛که در هر خوشه،یکصد دانه باشد و خدا آن را برای هر کس بخواهد (و شایسته باشد)،دو یا چند برابر می کند؛و لطف خدا گسترده،و او (به همه چیز) داناست». (2)

در این آیه ملاحظه می کنیم که پاداش الهی هفتصد برابر و گاهی دو یا چند

ص:769


1- 1) .انعام،آیه 160.
2- 2) .بقره،آیه 261.

برابر این مقدار است که قابل مقایسه با کار نیک بندگان نیست.

سرانجام در آیه دیگری خدای متعال به بندگان عطای«غیر مجذوذ»(بخشش همیشگی و جاویدان) را نوید می دهد. (1)

البته جای تعجب نیست؛عظمت خداوند و وسعت رحمت او و جود و بخشش چنین اقتضایی را دارد و همه اینها جزو برنامه ای تشویقی برای ایجاد انگیزه های قوی تر در بندگان برای انجام کارهای خیر است.

تعبیر به «یَد طَویله» (دست بلند) و «یَد قَصیره» (دست کوتاه) کنایه از نعمت های بزرگ و کوچک است،زیرا انسان معمولا چیزی را که می بخشد با دست خود می بخشد.در حدیثی که مسلم در کتاب صحیح خود نقل کرده است می خوانیم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به همسرانش فرمود:

«أسْرَعُکُنَّ لِحاقاً بی أطْوَلُکُنَّ یَداً ؛از میان شما کسی زودتر به من ملحق می شود که دستش از همه بلندتر باشد» (2)همسران پیامبر صلی الله علیه و آله معنای این سخن را نفهمیدند و گمان کردند اشاره به همین عضو مخصوص است و گاه طول دست خود را با هم مقایسه می کردند تا این که«زینب بنت جحش»(همسر پیامبر صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت و نخستین کسی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله بود که به آن حضرت ملحق شد و او زنی بود که بسیار در راه خدا صدقه می داد و کارهای خیر فراوانی می کرد حتی وسائلی با دست خود می ساخت و می فروخت و بهای آن را در راه خدا انفاق می کرد اینجا بود که آنها مراد پیامبر صلی الله علیه و آله را فهمیدند.

علامه شوشتری رحمه الله بعد از نقل این سخن در شرح نهج البلاغه خود از عایشه چنین نقل می کند که زینب (بنت جحش) به مقامی رسید که هیچ کس به آن نرسید؛پیامبر صلی الله علیه و آله به او بشارت داد که به زودی به وی ملحق می شود و همسرش

ص:770


1- 1) .هود،آیه 108.
2- 2) .صحیح مسلم،ج 7،ص 144.

در بهشت خواهد بود. (1)

مرحوم«مغنیة»تفسیر دیگری برای این گفتار گرانبهای مولا کرده و«یَد قَصیره»را اشاره به جهاد در راه خدا و شهادت و امثال آن می داند در حالی که این تفسیر مناسبتی با تعبیر«ید»ندارد به خصوص این که تعبیر به«ید»در مورد بخشش در راه خدا در روایات دیگر نیز آمده است.اضافه بر این چنین تفسیری سبب می شود که«ید طویلة»و«ید قصیرة»با یکدیگر هماهنگ نباشند در حالی که در تفسیری که در بالا آمد و مرحوم سید رضی نیز بعداً ذکر می کند این دو ید با یکدیگر هماهنگ اند و هر دو به معنای بخشش نعمت اند.

مرحوم سید رضی در اینجا بر خلاف روش معمولی خود،شرح نسبتاً مفصلی برای این سخن آورده،می گوید:«معنای این کلام این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکی انفاق می کند هرچند کم باشد خدا پاداش او را بسیار می دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در اینجا دو نعمت است که امام علیه السلام میان نعمت پروردگار و نعمت انسان را با کوتاهی و بلندی فرق گذاشته است؛نعمت و بخشش از سوی بنده را کوتاه و آنچه را از ناحیه خداوند است بلند شمرده است و این بدان جهت است که نعمت خدا همواره چندین برابر نعمت مخلوق است،زیرا نعمت های الهی اصل و اساس تمام نعمت هاست؛تمام نعمت ها به او باز می گردد و از سوی او سرچشمه گرفته می شود (حتی نعمتی که انسان آن را به دیگری می بخشد آن هم از سوی خداست و با توفیق الهی بذل و بخشش می شود)»؛ (قالَ الرَّضِیُّ وَ مَعنی ذلِکَ أنَّ ما یُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِی سَبیلِ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ وَ إنْ کانَ یَسیراً فَإنَّ اللّهَ تَعالی یَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَیْهِ عَظیماً کَثیراً وَ الْیَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَیْنِ فَفَرَّقَ علیه السلام بَیْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَ نِعْمَةِ الرَّبِ ّ تَعالی ذِکْرُهُ بِالْقَصیرَةِ وَ الطَّویلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصیرَةً وَ هذِهِ طَویلَةً لِأنَّ نِعَمِ اللّهِ

ص:771


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 13،ص 253.

أبَداً تَضْعُفُ عَلی نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافاً کَثیرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللّهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَةٍ إلَیْها تَرْجِعُ وَ مِنْها تَنْزِعُ) .

نکته: اهمیت صدقه و کمک به نیازمندان در اسلام

اهمیت صدقه و کمک به نیازمندان در اسلام

در آیات و روایات اسلامی تأکید فراوانی بر انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان شده که در کمتر چیزی این گونه تأکید وارد شده است.

اهمیت این مسئله به اندازه ای است که در قرآن مجید هنگامی که به پرهیزگاران نوید بهشت برین را با وسعتی که به اندازه آسمانها و زمین است می دهد اولین صفت آنها را انفاق در هر حال می شمارد،می فرماید: «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ* اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» ؛ و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن، آسمانها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است*(همان) کسانی که در توانگری و تنگدستی،انفاق می کنند؛و خشم خود را فرو می برند؛و از (خطای) مردم درمی گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد». (1)

در جای دیگر به کسانی که آشکارا و پنهان در راه خدا انفاق می کنند وعده می دهد که هیچ ترس و اندوهی (در قیامت) در برابر عذاب های الهی نخواهند داشت: «الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» ؛آنها که اموال خود را،شب یا روز،پنهان یا آشکار،انفاق می کنند،مزدشان نزد پروردگارشان (محفوظ) است؛نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند». (2)

ص:772


1- 1) .آل عمران،آیه 133 و 134.
2- 2) .بقره،آیه 274.

مرحوم کلینی در کتاب کافی در آغاز جلد چهارم،چندین باب با روایات بسیار ذکر می کند درباره اهمیت صدقه و این که تأثیر عمیقی در دفع بلا دارد و موجب افزایش و برکت اموال می شود از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«الْبِرُّ وَالصَّدَقَهُ یَنْفِیانِ الْفَقْرَ وَیَزیدانِ فِی الْعُمْرِ وَیَدْفَعانِ تِسْعینَ میتَةَ السّوءِ ؛نیکی و صدقه فقر را از انسان دور می کند و سبب طول عمر می شود و نود (و در بعضی از نسخه های سبعین به معنای هفتاد) نوع مرگ بد را دور می سازد». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است که فرمود:

«وَلَاَنْ اعْوَلَ أهْلَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ أشْبَعُ جَوْعَتَهُمْ وَأکْسُوَ عَوْرَتَهُمْ وَأکُفَّ وُجُوهَهُمْ عَنِ النّاسِ أحَبُّ إلَیَّ مِنْ أنْ احُجَّ حَجَّةً وَحَجَّةً وَحَجَّةً حَتَّی انْتَهی إلی عَشْرٍ وَعَشْرٍ وَعَشْرٍ وَمِثْلَها وَمِثْلَها حَتَّی انْتَهی إلی سَبْعینَ ؛اگر خانواده ای از مسلمانان را که فقیرند تکفل کنم، گرسنگی آنها را برطرف سازم،برهنگان آنها را بپوشانم و آنها را از این که دست نیاز به سوی مردم دراز کنند باز دارم برای من محبوب تر از آن است که یک حج و یک حج و یک حج،و همچنان امام علیه السلام ادامه داد تا ده حج و ده حج و ده حج تا به هفتاد حج رسید به جا آورم». (2)

احادیث در این زمینه بسیار است.با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام این سخن را پایان می دهیم،فرمود،

«بَکِّرُوا فِی الصَّدَقَةِ وَارْغَبُوا فِیها فَما مِنْ مُؤْمِنٍ یَتَصَدَّقُ بِصَدَقَةٍ یُریدُ بِها ما عِنْدَاللّهِ لِیَدْفَعَ اللّهُ بِها عَنْهُ شَرَّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَی الْأرْضِ فی ذلِکَ الْیَوْمِ إلّاوَقاهُ اللّهُ شَرَّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَی الْأرْضِ فی ذلِکَ الْیَوْمِ؛ صبحگاهان صدقه دهید و به آن علاقه مند باشید.هیچ مؤمنی نیست که برای خدا به نیازمند صدقه دهد تا شر بلاهایی که از آسمان به زمین نازل می شود در آن روز ازاو باز دارد مگراین که خداوند چنین خواهد کرد و این شرور را از او دفع می کند». (3)

ص:773


1- 1) .کافی،ج 4،ص 2.
2- 2) .همان،ص 2.
3- 3) .همان،ص 5.

ص:774

گفتار حکیمانه 233- آغازگر جنگ نباش!

اشاره

و قال علیه السلام

لِابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام:

لَا تَدْعُوَنَّ إِلَی مُبَارَزَةٍ،وَ إِنْ دُعِیتَ إِلَیْهَا فَأَجِبْ،

فَإِنَّ الدَّاعِیَ إِلَیْهَا بَاغٍ،وَ الْبَاغِیَ مَصْرُوعٌ.

امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود:

هرگز کسی را به مبارزه دعوت مکن (و آغازگر جنگ مباش) ولی اگر کسی تو را به مبارزه فراخواند اجابت کن (و سستی در جهاد با دشمن مکن) زیرا دعوت کننده به

مبارزه ستمکار و ستمکار در هر حال مغلوب است. (1)

ص:775


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب در مصادر نهج البلاغه همین معنا را جمعی از کسانی که قبل یا بعد از مرحوم سید رضی می زیسته اند و بعضاً با تفاوت هایی نقل کرده اند از جمله ابن قتیبه در عیون الاخبار و مبرد در کامل وابن عبد ربه عقد الفرید آورده اند و راغب نیز آن را در محاضرات و«اسامة بن منقذ»در لباب الالباب نقل نموده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 186). اضافه می کنیم ابن حجر در کتاب فتح الباری این حدیث را با تفاوت هایی از امیرمؤمنان آورده که به یقین از نهج البلاغه نگرفته است.(فتح الباری،ج 6،ص 109).

ص:776

شرح و تفسیر

آغازگر جنگ نباش!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اندرز مهمی به فرزندش می دهد و می فرماید:

«هرگز کسی را به مبارزه دعوت مکن (و آغازگر جنگ مباش) ولی اگر کسی تو را به مبارزه فراخواند اجابت کن (و سستی در جهاد با دشمن مکن) زیرا دعوت کننده به مبارزه ستمکار و ستمکار در هر حال مغلوب است»؛ (لَا تَدْعُوَنَّ إِلَی مُبَارَزَةٍ،وَ إِنْ دُعِیتَ إِلَیْهَا فَأَجِبْ،فَإِنَّ الدَّاعِیَ إِلَیْهَا بَاغٍ،وَ الْبَاغِیَ مَصْرُوعٌ) .

«مبارزة» به معنای جنگ تن به تن است و «باغی» به معنای ستمگر و «مصروع» به معنای شکست خورده بر زمین افتاده است.

شاید بعضی از شارحان چنین پنداشته اند که این سخن اشاره به جنگ های تن به تن در بیرون از دایره جهاد است در حالی که هرگز چنین نیست.هرگاه کسی ما را در غیر میدان جهاد به مبارزه طلبد نه تنها پذیرش دعوت او مطلوب نیست بلکه حرام است،زیرا القای نفس در تهلکه است تنها جایی که می توان دعوت به مبارزه را پذیرفت میدان جهاد است،زیرا در بسیاری از میدان های جهاد در آغاز، جنگ های تن به تن انجام می شد؛کسی از لشکر دشمن بیرون می آمد و مبارز می طلبید،دیگری در برابر او قرار می گرفت و سرانجام یکی از آن دو بر خاک می افتاد.مسلمانان دستور داشتند آغازگر مبارزه در میدان های جنگ نباشند؛ولی در صورتی که کسی از لشکر دشمن در وسط میدان قرار گرفت و مبارز طلبید،

ص:777

سکوت در برابر او جایز نیست،زیرا چنین سکوتی مساوی با شکست به شمار می آید و می دانیم امیرمؤمنان علیه السلام کرارا در میدان های جنگ با دشمنان اسلام به مبارزه طلبیده شد و امام علیه السلام در برابر حریف خود قرار گرفت و او را از پای در آورد که بارزترین نمونه آن میدان جنگ خندق و قرار گرفتن در مقابل«عمرو بن عبدود»است،زیرا او بارها در وسط میدان مبارز طلبید و هیچ کس جرأت نکرد در مقابل او ظاهر شود و امیرمؤمنان علیه السلام بارها از پیغمبر صلی الله علیه و آله تقاضا کرد که اجازه دهد در برابر او قرار گیرد و پیامبر صلی الله علیه و آله برای این که دیگران را آزمایش کند رخصت نمی داد؛ولی آخرین بار اجازه داد و آن حضرت در برابر عمرو قرار گرفت و با مبارزه ای قهرمانانه او را بر خاک افکند و حدیث معروف

«لَضَرْبَةُ عَلِیٍ ّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ ؛ضربه ای که علی علیه السلام در روز خندق (بر پیکر عمرو بن عبد ود) وارد کرد از عبادت جن و انس بالاتر است» (1)را بیان فرمود.

نکته:جنگ های تن به تن در تاریخ

آنچه در حدیث پربار بالا آمد اشاره به جنگ های تن به تنی بود که در میدان های جهاد واقع می شد و در واقع ضرورتی اجتناب ناپذیر بود و گاه این جنگ های تن به تن از جنگ های مغلوبه که همه لشکریان دو طرف به پیکار می پرداختند جلوگیری می کرد،همان گونه که در نبرد عظیم خندق صورت گرفت که با کشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ تن به تن با امیرمؤمنان علی علیه السلام روحیه دشمن شکست خورد و با عوامل دیگری از قبیل طوفان دست به دست هم داد و لشکر عظیم قریش از میدان عقب نشینی کردند.

ولی در تاریخ اروپا جنگ های تن به تن به صورت بسیار زشتی انجام

ص:778


1- 1) .اقبال الأعمال سید بن طاووس،ص 467.

می گرفت به این معنا که دو نفر که با هم خصومت داشتند یکدیگر را به مبارزه فرا می خواندند و با استفاده از سلاح های مرگبار به هم حمله می کردند و تا یکی کشته می شد مبارزه آنها تمام می گشت که در کتب مختلف آنها شرح آن آمده است.

آنچه را در ذیل می خوانید عصاره ای است که از سه دائرة المعارف معروف غربی گرفته شده است:

مبارزه تن به تن یا همان دوئل واژه ای است که از زبان لاتین گرفته شده است به این شکل که دو تن که با یکدیگر خصومت داشتند با استفاده از شمشیر و یا اسلحه ای مرگبار به مبارزه بر می خواستند.این عمل در ابتدا در قرون وسطی و در اروپای شرقی مرسوم بود و حتی گفته شده است که به دوران قبل از مسیح باز می گردد.بعد از مدتی این عمل از سوی دادگاه جنبه قانونی یافت و به عنوان وسیله ای برای رفع خصومت معرفی شد و در مواردی دادگاه حکم به انجام دوئل می کرد.

در زمان چارلز نهم در فرانسه انجام این عمل تا جایی شدت یافت که او در سال 1566 مجازات اعدام را برای کسانی که دست به این عمل می زدند مقرر کرد.با این وجود در تواریخ نوشته شده است که بعداً در زمان لوئی چهارم در فرانسه در عرض هجده سال بیش از چهار هزار نفر در این نبرد تن به تن کشته شدند و یا در زمان لوئی سیزدهم تعداد کشتگان در عرض بیست سال به هشت هزار نفر بالغ شد.دامنه این نوع نبرد تا جایی گسترش یافته بود که به محض کوچک ترین توهین و یا صرف احتمال وجود توهین،فردی که مورد اهانت قرار گرفته بود زمان و مکان دوئل را تعیین می کرد و انجام این عمل نوعی دفاع از آبرو و حفظ شرافت تلقی می شد و حتی گفته شده که همه افراد به انجام دادن این کار مجاز بودند و فقط زنان،افراد زیر بیست سال و یا بالاتر از شصت سال و یا

ص:779

کسانی که بیماری داشتند از این عمومیت مستثنا بودند.

با این وجود همواره در جواز این عمل بحث بود و آن را مخالف قوانین می دانستند و سرانجام در اوائل قرن بیستم ممنوعیت جهانی آن اعلام شد و یکی از عوامل ممنوعیت آن را افول طبقه اشراف دانسته اند،زیرا دوئل غالباً در میان آنها و به اصطلاح برای حمایت از آبرو و شرافت خانوادگی انجام می گرفت.

نوع دیگری از دوئل نیز وجود داشت که محدود به خصومت های شخصی نبود و در جنگ ها و نبردها به شکل مبارزه تن به تن نمودار می شد و حتی در کتاب تاریخ اثراتی از آن در سده هفتم پیش از میلاد به چشم می خورد و نبردهای شوالیه ها و یا به مبارزه طلبیدن های مرسوم در نبردهای اسلامی از این قبیل است.امروزه این نوع نبرد در میادین جنگ منسوخ شده و سلاح های کشتار جمعی جایگزین آن گردیده است.

***

ص:780

گفتار حکیمانه 234 - تفاوت صفات مردان و زنان

اشاره

و قال علیه السلام

خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ:الزَّهْوُ،وَ الْجُبْنُ،وَ الْبُخْلُ؛فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا،وَ إِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا،وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَعْرِضُ لَهَا.

امام علیه السلام فرمود:

خصلت های نیک زنان،خصلت های بد مردان است (این خصلت ها عبارتند از:) تکبر و ترس و بخل (زیرا) هنگامی که زن متکبر باشد بیگانه را به خود راه نمی دهد و اگر بخیل باشد مال خود و همسرش را حفظ می کند و اگر ترسو باشد از هر چیزی که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزند می ترسد (و از آن فاصله می گیرد). (1)

ص:781


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را جمعی از علمایی که پیش از سید رضی و پس از او می زیسته اند در کتاب های خود نقل کرده اند از جمله ابوطالب مکّی در قوت القلوب و زمخشری در ربیع الابرار و آمدی در غررالحکم و فتال نیشابوری در روضه الواعظین آن را با تفاوت هایی آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 186).

ص:782

شرح و تفسیر

تفاوت صفات مردان و زنان

امام علیه السلام در این کلام پربار به نکاتی از تفاوت فضایل اخلاقی در زن و مرد اشاره کرده می فرماید:«خصلت های نیک زنان،خصلت های بد مردان است (این خصلت ها عبارتند از:) تکبر و ترس و بخل (زیرا) هنگامی که زن متکبر باشد بیگانه را به خود راه نمی دهد و اگر بخیل باشد مال خود و همسرش را حفظ می کند و اگر ترسو باشد از هر چیزی که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزند می ترسد (و از آن فاصله می گیرد)»؛ (خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ:الزَّهْوُ،وَ الْجُبْنُ،وَ الْبُخْلُ؛فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً (1)لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا،وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَعْرِضُ لَهَا) .

«خیار» به معنای بهترین ها و «شرار» به معنای بدترین هاست. «زَهْو» به معنای تکبر و «فَرِقَت» از ریشه«فَرَقَ»بر وزن«ورق»به معنای ترس است.

آنچه امام علیه السلام در این کلام نورانی فرموده اموری برای حفظ عفت زن و دور نگه داشتن او از تعرض مردان آلوده و کثیف و حفظ جایگاه او در خانواده است.

روشن است اگر زن در برابر مردان بیگانه تواضع و فروتنی کند ممکن است در او طمع ورزند،همچنین اگر به اصطلاح نترس باشد و به جاهای خطرناک و یا

ص:783


1- 1) .در نسخه علامه مجلسی از نهج البلاغه«ذاتَ زَهْوٍ»آمده است.(بحار الانوار،ج 100،ص 238،ح 42).

بیابان های دوردست و خالی از سکنه برود و یا در شب های تاریک تنهایی بیرون برود و یا دعوت افراد مشکوک را برای سوار شدن به اتومبیل و مجالس مختلف آنها بپذیرد،ممکن است در معرض خطرات ناموسی قرار گیرد.این جاست که ترس برای او فضیلت خواهد شد و پاسدار و نگاهبان عفت اوست.

همچنین اگر زن نسبت به هزینه کردن اموال شوهر بخیل باشد می تواند حافظ و نگاهبان ثروت او گردد؛اما به عکس اگر دست بذل و بخشش او گشاده گردد ممکن است اموال شوهر و حتی اموال خودش را در مدت کوتاهی بر باد دهد و همین امر سبب اختلاف او با همسرش گردد و منجر به حوادثی شود که بسیار ناخوشایند است.

این صفاتِ به ظاهر مذموم جبران ضعف هایی را می کند که در بسیاری از زنان هست؛جاذبه جنسی در برابر نامحرمان نقطه ضعفی برای او محسوب می شود که تکبر آن را جبران می کند و ضعف جسمانی در برابر مهاجماین بیگانه نقطه ضعفی است که ترس جبران کننده آن است و موقعیت آسیب پذیر او در امانت داری خانه چیزی است که بخل آن را جبران می کند.

بدیهی است آنچه را امام علیه السلام در این کلام نورانی بیان فرموده به صورت مطلق و فراگیر نیست،به بیان دیگر منظور امام علیه السلام این نیست که در همه جا متکبر،یا ترسو و یا بخیل باشد،بلکه منظور مواردی است که در صورت نداشتن این صفات به عفت یا امانت او لطمه می زند وگرنه زنان نباید به بستگان،محرمان و دوستان زن خود تکبر ورزند یا از همه چیز حتی سایه خود بترسند یا در بخشش از اموال خود بخل به خرج دهند.در حالات فاطمه زهرا علیها السلام می خوانیم که او در پایان جنگ احد به میدان آمد و پیشانی و دهان پدر بزرگوارش را از خون شست و یا در شب زفاف پیراهن عروسی خود را به سائل بخشید و همچنین دختر شجاعش زینب کبری در کوفه و شام خطبه هایی خواند که

ص:784

پشت دشمنان را به لرزه درآورد و پایه های کاخ آنها را متزلزل ساخت.

نیز روشن است که آنچه امام علیه السلام فرموده شامل تمام صفات فضیلت نمی شود؛ بسیاری از صفات برجسته است که در زن و مرد هر دو یکسان است؛مانند تقوا و پرهیزگاری و عبادات و اطاعات و امر به معروف و نهی از منکر،عشق و علاقه به علم،محبت به زیردستان و امثال آنها.

این نکته نیز قابل توجه است که ممکن است این صفات در زن وجود نداشته باشد که باید به صورتی که در بالا آمد برای خود فراهم سازد و در پناه آنها عفت خویش را حفظ کند و از شر مردان هوس باز در امان بماند و نیز حافظ اموال خود و همسرش باشد.

مرحوم کمره ای مطابق معمول این کلام نورانی را به نظم ترجمه کرده است:

آنچه در زن بود خجسته خصال بر شمر بدترین صفات رجال

زنِ با کبر«خودنگه دار»است ندهد بر مراد غیر مجال

چون که باشد بخیل حفظ کند مال خود را و شوی در هر حال

گر بترسد،به خانه پا بند است چون هراسد ز سوی استقبال

***

ص:785

ص:786

گفتار حکیمانه 235- عاقل کیست؟

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ

فَقال علیه السلام

هُوَ الَّذِی یَضَعُ الشَّیْءَ مَوَاضِعَهُ،فَقِیلَ:فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ فَقَالَ:قَدْ فَعَلْتُ.

از امام علیه السلام سؤال شد:عاقل را برای ما توصیف کن.

امام علیه السلام فرمود:

عاقل کسی است که هر چیز را در جای خود قرار می دهد.گفته شد:جاهل را توصیف بفرما.فرمود:توصیف کردم. (1)

مرحوم سید رضی می گوید:«منظور امام علیه السلام این است که جاهل کسی است که هر چیزی را در جای خود قرار نمی دهد،بنابراین ترک وصف جاهل خود صفت

ص:787


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر تنها مدرک دیگری که برای این کلام حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که با تفاوتی آن را ذکر کرده و نشان می دهد منبع دیگری داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 186).اضافه بر این،کلام مزبور در کتاب جواهر المطالب نوشته ابن دمشقی (متوفای 871) با تفاوت روشنی آمده است و ذیل آن چنین است: «قِیلَ:فَمَنِ الْجاهِلُ؟ قالَ:الَّذی لا یَضَعُ الشَّیءَ مَواضِعَهُ». (جواهر المطالب،ص165).

او محسوب می شود،زیرا بر خلاف وصف عاقل است»؛

(قالَ الرَّضِیُ یَعْنی أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذی لا یَضَعُ الشَّیْءَ مَواضِعَهُ فَکانَ تَرْکُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ کانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ) .

ص:788

شرح و تفسیر

عاقل کیست؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به وصف عاقل می پردازد به این صورت که خدمتش عرض شد:عاقل را برای ما توصیف کن.فرمود:عاقل کسی است که هر چیز را در جای خود قرار می دهد.گفته شد:جاهل را توصیف بفرما.فرمود:

توصیف کردم»؛ (وَ قِیلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ فَقال علیه السلام:هُوَ الَّذِی یَضَعُ الشَّیْءَ مَوَاضِعَهُ فَقِیلَ:فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ،فَقَالَ:قَدْ فَعَلْتُ) .

مرحوم سید رضی در ذیل این کلام می گوید:«منظور امام علیه السلام این است که جاهل کسی است که هرچیزی را در جای خود قرار نمی دهد،بنابراین ترک وصف جاهل خود صفت او محسوب می شود،زیرا بر خلاف وصف عاقل است»؛ (قالَ الرَّضِیُ یَعْنی أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذی لا یَضَعُ الشَّیْءَ مَواضِعَهُ فَکانَ تَرْکُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ کانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ) .

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در عبارتی کوتاه و پرمعنا در واقع تمام اوصاف عاقل و جاهل را خلاصه کرده است؛عاقل کسی است که درباره هرچیز می اندیشد و محل مناسب آن را بررسی می کند و سپس آن را در محل مناسب قرار می دهد؛مثلاً اگر رئیس اداره یا رئیس حکومت است شایستگی های افراد را در نظر می گیرد و هر کدام را در محل لایق خود قرار می دهد یا اگر می خواهد مثلاً سخنرانی کند،مطالب را چنان تنظیم می کند که مقدمه در جایگاه خود،شرح

ص:789

مطالب در جای خود و نتیجه گیری پایانی سخن نیز در جای خود باشد.

اگر عبادتی انجام می دهد،اجزا و شرایط و واجبات و مستحبات آن را هر کدام در جای خود به جا می آورد.اگر طبیب است و می خواهد بیماری را درمان کند مراحل مختلف درمان را دقیقا در نظر می گیرد و هر دارو و درمانی را در جای خود قرار می دهد و اگر می خواهد اموال زکات و بیت المال را تقسیم کند نیاز افراد و گروه ها را در نظر می گیرد و به هر کدام به اندازه نیازش می پردازد.

حتی اگر می خواهد مجازات کند،مجازات نیز درجات و مراحلی دارد.او هر مرحله را در جایگاه خود قرار می دهد تا نتیجه مطلوب عائد شود.

آری عاقل می اندیشد و اندازه گیری می کند و تدبیر می نماید و نظم هر کار را رعایت می کند.تعبیر به«رُشد»در قرآن مجید در مورد دادن اموال یتیمان به آنان نیز می تواند اشاره ای به همین معنا باشد؛یعنی یتیم به مرحله ای برسد که بتواند در مسائل مالی هرچیز را در جایگاه مناسب انجام دهد.

به عکس جاهل،که هیچ یک از این امور را رعایت نمی کند؛در جایی که باید نرمش انجام دهد شدت عمل به کار می گیرد و به عکس در جای شدت عمل نرمش،افراد را در جایگاه خود قرار نمی دهد،حقوق را متناسب تقسیم نمی کند، واجبات و مستحبات شرع را به طور صحیح در جایگاه اصلی قرار نمی دهد و همین امر باعث شکست او در همه زمینه هاست.

روایات دیگری در زمینه توصیف عقل یا عاقل از معصومان علیهم السلام نقل شده که با آنچه در این کلام نورانی آمده هماهنگ است؛از جمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الْعَقْلُ أنَّکَ تَقْتَصِدُ فَلا تَسْرِفَ وَتَعِدَ فَلا تُخْلِفَ وَإذا غَضِبْتَ حَلِمْتَ ؛عقل آن است که میانه روی را انتخاب کنی و اسراف ننمایی و هر گاه وعده می دهی تخلف ننمایی و به هنگام غضب،حلم کنی». (1)

ص:790


1- 1) .غررالحکم،ح 2130.

در حدیث دیگری در همان کتاب از آن حضرت می خوانیم:

«النُّفُوسُ طَلِقَةٌ لکِنْ أیْدِی الْعُقُولِ تَمْسِکُ أعْنَتَها عَنِ النُّحُوسِ ؛نفوس آدمیان آزاد است؛ولی دست های عقل زمام آن را گرفته و از چموشی و سرکشی باز می دارد». (1)

نیز در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«إنَّمَا الْعَقْلُ التَّجَنُّبُ مِنَ الْإثْمِ وَ النَّظَرِ فِی الْعَواقِبِ وَ الْأخْذِ بِالْحَزْمِ ؛عقل تنها پرهیز از گناه و نگاه کردن در عواقب امور و رعایت احتیاط در کارهاست». (2)

جالب این که امام علیه السلام در کلام حکیمانه 437 عدالت را نیز به چیزی شبیه آنچه در بالا درباره عقل فرمود وصف کرده است،می فرماید:

«الْعَدْلُ یَضَعُ الْأمُورَ مَواضِعَهَا ؛عدل هر چیزی را در جایگاه خود قرار می دهد».و به یقین هر عاقلی عادل است و هر عادلی باید عاقل باشد.

در عهدنامه مالک اشتر نیز آمده است که امام علیه السلام به او دستور می دهد

«فَضَعْ کُلَّ أمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أوْقِعْ کُلَّ أمْرٍ مَوْقِعَهُ ؛هر چیز را در جایگاه خود قرار ده و هر امری را در محل مناسب آن». (3)و این هم امر به عدالت است و هم رعایت عقل و تدبیر.

ابن ابی الحدید در اینجا ضرب المثلی نقل می کند که به پندار خودش شبیه کلام امام علیه السلام است در این جهت که از بیان مطلبی،مطلب دیگری فهمیده می شود ولی ضرب المثل گفته شده بسیار نامناسب نسبت به گفتار حکیمانه امام علیه السلام است. (4)

***

ص:791


1- 1) .غرر الحکم،ح 2048.
2- 2) .همان،ح 3887.
3- 3) .نهج البلاغه،نامه 53.
4- 4) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 67.

ص:792

گفتار حکیمانه 236- پستی دنیا در نظر امام علیه السلام

اشاره

و قال علیه السلام

وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ.

امام علیه السلام فرمود:

به خدا سوگند این دنیای شما در نظر من از استخوان خنزیری که در دست شخص جذامی باشد پست تر است! (1)

ص:793


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مطابق نقل کتاب مصادر،صدوق این گفتار حکیمانه را با اضافات روشنی در امالی در ضمن خطبه ای نقل کرده است و در غررالحکم با کمی تفاوت آمده است و همچنین در کتاب غرر الخصائص الواضحة (تألیف محمد بن ابراهیم الوطواط)،بنابراین این کلام نورانی قبل از رضی و بعد از او از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده و تفاوت در الفاظ،ضرری به وحدت معنا نمی زند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 187).

ص:794

شرح و تفسیر

پستی دنیا در نظر امام علیه السلام

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه شدت تنفر خود را از زرق و برق دنیا بیان کرده می فرماید:«به خدا سوگند این دنیای شما در نظر من از استخوان خنزیری که در دست شخص جذامی باشد پست تر است»؛ (وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ) .

«عِراق» با کسره و ضمه عین،جمع«عَرق»(بر وزن فرق) به معنای استخوانی است که گوشت آن را کنده باشند.

امام علیه السلام با این تشبیه که بیان فرموده رساترین تعبیر را در مورد تنفرش از زرق و برق دنیا ذکر کرده است.استخوان بی گوشت ارزشی ندارد به ویژه اگر استخوان حیوان نجس العین مانند خنزیر باشد و مخصوصاً اگر در دست انسان بیمار مبتلا به جذام باشد که همه از وی فرار می کنند! سوگندی که در آغاز این سخن آمده و تعبیر به «دنیاکم» (دنیای شما) مطلب را روشن تر می سازد.

ابن ابی الحدید در شرح این کلام می گوید:به جانم سوگند که حضرت در این گفتارش صادق و همیشه صدق و راستی پیشه وی بود و کسی که در سیره و روش زندگی او در آن زمان که در مقام ولایت ظاهری بود و آن زمان که در کنار،قرار داشت بنگرد صحت این کلام را درمی یابد (چرا که او در هر دو حالت در نهایت بی اعتنایی به دنیا بود). (1)

ص:795


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 67.

امام علیه السلام در طول کلماتی که از نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده بی اعتنایی خود را به مقامات دنیوی و مواهب آن با تعبیرات مختلفی بیان کرده که هر کدام از دیگری گویاتر و فصیح تر است.

در خطبه«شقشقیه»چنین بیان فرمود:

«وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ» (1)(اگر برای احقاق حقوق مظلومان نبود مهار ناقه خلافت را بر پشتش می افکندم و رهایش می ساختم و در آن هنگام) در می یافتید که ارزش این دنیای شما در نظر من از آب بینی بز کمتر است.

در خطبه 224 آمده است که می فرماید:

«وَ إنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدی لَأهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فی فَمِ جَرادَةٍ تَقْضَمُها ؛این دنیای (پر زرق و برق) شما در نظر من از برگ جویده ای که در دهان ملخی باشد خوارتر و بی ارزش تر است.

در مقدمه خطبه 33 خواندیم که ابن عباس می گوید:در منطقه«ذی قار» خدمت امام علیه السلام رسیدم در حالی که پارگی کفش خود را می دوخت،حضرت رو به من کرد و گفت:قیمت این کفش چقدر است؟ من عرض کردم:قیمتی ندارد.

فرمود:

«وَ اللّهِ لَهِیَ أحَبُّ الَیَّ مِنْ إمْرَتِکُمْ إلّا أنْ أُقیمَ حَقّاً أوْ أدْفَعْ باطِلاً ؛به خدا قسم این کفش بی ارزش در نظر من محبوب تر از فرمانروایی بر شماست مگر این که با این حکومت حقی را به پا دارم یا باطلی را دفع کنم». (2)

تعبیرات دیگری از این قبیل هست که همه حاکی از بی اعتنایی و عدم وابستگی آن امام بزرگوار به مواهب مادی دنیاست.

مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار حدیث بسیار مشروحی درباره فضایل امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده که در پایان آن به حوادث ایام شهادت آن حضرت اشاره شده است؛وی نقل می کند:«یک روز پیش از آنکه امام علیه السلام به شهادت

ص:796


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 3 معروف به شقشقیه.
2- 2) .همان،خطبه 33.

برسد مردم به عیادت آن حضرت آمدند و این در حالتی بود که حقوق آنها را از بیت المال پرداخته بود و چیزی از دنیای آنها را برای خود انتخاب نکرده بود

«وَ لَمْ یَتَناوَلُ مِنْ بَیْتِ مالِ الْمُسْلِمینَ ما یُساوی عِقالاً وَ لَمْ یَأْکُلْ مِنْ مالِ نَفْسِهِ إلّا قَدْرَ الْبُلْغَةِ ؛و در حالی بود که از بیت المال مسلمانان حتی به اندازه یک عقال (پایبند) شتر برای خود بر نداشته بود و از اموالی که خودش (با زحمت فراوان) فراهم می ساخت تنها به اندازه ضرورت استفاده می کرد».و همه حاضران گواهی دادند که دورترین مردم از آن حضرت همچون نزدیک ترین مردم به آن حضرت بود (و هیچ گونه تفاوتی در میان نزدیکان و افراد دور یا بیگانه نمی گذاشت)». (1)

این نشان می دهد که اگر امیرمؤمنان سخنی درباره دنیا می گوید عملش نیز کاملاً با آن هماهنگ است.

***

ص:797


1- 1) .بحار الانوار،ج 40،ص 116.

ص:798

گفتار حکیمانه 237- عبادت آزادگان و احرار

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ،وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ،وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ.

امام علیه السلام فرمود:

گروهی خدا را از روی رغبت و میل (به بهشت) پرستش کردند،این عبادت تاجران است و عدّه ای از روی ترس او را پرستیدند و این عبادت بردگان است و جمعی دیگر خدا را برای شکر نعمت ها (و این که شایسته عبادت است) پرستیدند.

این عبادت آزادگان است. (1)

ص:799


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این کلام حکیمانه را جمعی از بزرگان،قبل و بعد از مرحوم سید رضی نقل کرده اند که از جمله مرحوم کلینی در کتاب کافی و ابن قاسم در روض الاخیار و آمدی در غرر الحکم هستند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 187).

ص:800

شرح و تفسیر

عبادت آزادگان و احرار

امام علیه السلام در این کلام نورانی انگیزه های عبادت عابدان را با ذکر سلسله مراتب آنها بیان کرده،می فرماید:«گروهی خدا را از روی رغبت و میل (به بهشت) و پرستش کردند،این عبادت تاجران است و عدّه ای از روی ترس او را پرستیدند و این عبادت بردگان است و جمعی دیگر خدا را برای شکر نعمت ها (و این که شایسته عبادت است) پرستیدند.این عبادت آزادگان است»؛ (إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ،وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ،وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ) .

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه انگیزه های عبادت را به صورت بسیار لطیف، زیبا و دقیق بیان فرموده و مردم را به سه گروه تقسیم می کند.

گروه اوّل کسانی هستند که شوق بهشت و عشق به حور و قصور و مواهب دیگر بهشتی آنها را به سوی عبادت پروردگار دعوت می کند،گرچه عبادت اینها بر خلاف آنچه بعضی از ناآگاهان پنداشته اند صحیح است؛ولی به یقین در حد اعلا نیست،زیرا کارشان شبیه تاجرانی است که سرمایه ای را به بازار می برند تا چیز بهتر و بیشتر به دست آورند.

گروه دوم کسانی هستند که ترس از آتش دوزخ و عذاب های جانکاه آن، ایشان را وادار به اطاعت و عبادت پروردگار می کند.گرچه عبادت این گروه

ص:801

- همان گونه که خواهد آمد-نیز صحیح است؛ولی در حد اعلی نیست،زیرا کار آنها شبیه غلامانی است که از ترس تازیانه مولا انجام وظیفه می کنند.

اما گروه سوم کسانی هستند که سطح فکر و معرفت و اخلاصشان برتر از این است که عشق به نعمت های بهشتی و وحشت از عذاب های دوزخی آنها را به عبادت پروردگار وادارد،بلکه محبت پروردگار و شکر نعمت های او و عشق به قرب حق آنها را به عبادت جذب می کند.این برترین انگیزه عبادت است و این عبادت آزادگان است؛آزادگان از عشق به جنت و ترس از نار.

شبیه این معنا به صورت دیگری-طبق روایتی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده از آن حضرت نقل شده می فرماید:

«مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک ؛(خداوندا!) من تو را از ترس دوزخت پرستش نکردم و نه به جهت طمع در بهشت تو؛ولی تو را شایسته عبادت دیدم و پرستیدم». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت این تقسیم های سه گانه به تعبیر دیگری نقل شده و در آخر آن آمده است:

«لَکِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْکِرَامِ وَ هُوَ الْأَمْنُ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ ؛ولی من او را به جهت عشق به آن ذات پاک می پرستم و این عبادت بزرگواران است که سبب آرامش و امنیت در روز جزاست،زیرا خدای متعال می فرماید:آنها از وحشت آن روز در امانند». (2)

نکته: انگیزه های عبادت

انگیزه های عبادت

شک نیست که عبادت نیاز به قصد قربت دارد؛یعنی باید انگیزه های آن الهی

ص:802


1- 1) .بحار الانوار،ج 67،ص 186.
2- 2) .همان،ص 197.

باشد و خلوص از هرگونه ریا و قصد غیر خدا نیز لازم است.

فقها فرموده اند:اگر کسی وضو می گیرد به نیت اطاعت فرمان خدا و هم برای این که به وسیله آب خنک بدن او خنک شود،وضوی او خالی از اشکال نیست چرا که انگیزه مشترکی بین قصد قربت و قصد برودت آب داشته است.البته اگر قصد اصلی قربت است که در هر حال وضو برای نماز می گرفت؛ولی قصدهای تبعی هم در کار باشد،ضرری نمی زند.

در اینجا سؤال پیش می آید که آیا به جا آوردن عبادات برای رسیدن به پاداش بهشت و نعمت های آن و حور و قصور جنت با قصد قربت سازگار است؟ همچنین انجام آن برای ترس از آتش دوزخ و عذاب های آن واقعاً خالصانه است؟

در زمینه آثار دنیوی و مواهب مادی،خواندن نماز باران برای رفع خشکسالی یا انجام دادن نماز شب برای وسعت روزی و امثال آن نیز قابل پرسش است که چگونه این گونه نیات با قصد قربت سازگار است.

پاسخ همه این پرسش ها یک چیز است و آن این که آنچه را انسان از خدا بخواهد عین قربت است و به تعبیر دیگر،پاداش های بهشتی و نجات از عذاب دوزخ یا پاداش های مادی دنیوی از قبیل داعی بر داعی یعنی انگیزه ای است برای قصد قربت،زیرا عبادت کننده می داند که اگر نیت قربت نداشته باشد این امور حاصل نمی شود.

به همین دلیل در سرتاسر قرآن مجید برای تشویق مؤمنان به اطاعت پرودگار و تقرب به او سخن از نعمت های بهشتی به میان آمده و برای نهی از مخالفت، سخن از عذاب های دوزخ.هرگاه این امور با قصد قربت مخالفت داشت،هرگز در قرآن مجید آن هم به صورت بسیار گسترده مطرح نمی شد.

همچنین مسئله نماز باران و مانند آن در احادیث اسلامی وارد شده

ص:803

و معصومان علیهم السلام به آن تشویق کرده اند.اگر با قصد قربت منافات داشت امکان نداشت تشویق کنند.نیز پاداش های مادی که برای برپاداشتن نماز شب یا خواندن سوره های مختلف قرآن یا دعاهایی برای خلاص زندانیان و شفای بیماران همه دلیل بر این است که آنچه از خدا خواسته شود،هرچند داعی بر آن رسیدن به مواهب مادی باشد منافات با قصد قربت ندارد.

البته شک نیست اگر انسان به مقامی از ایمان و اخلاص برسد که عبادت پروردگار را تنها برای ادای شکر و شایستگی حق برای عبادت به جای آورد و حتی عشق به نعمت های بهشتی و ترس از آتش دوزخ و رسیدن به مواهب دنیوی را رها سازد،عبادتی در حد بسیار اعلا انجام داده است؛ولی این بدان معنا نیست که اگر طمع در جنت و خوف از عذاب یا رسیدن به مواهب مادی دنیا انگیزه رفتن به در خانه خدا شود و همه را از او بخواهد با اخلاص نیت مخالفت داشته باشد،از این رو در آیات قرآن در کنار «جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» ؛ باغ هایی از بهشت که نهرها از کنار درختانش عبور می کند»تعبیر به «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ» (خشنودی و رضایت خداوند از همه برتر است) نیز آمده در آنجا که می فرماید: «وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» ؛ خداوند به مردان و زنان باایمان،باغ های بهشتی وعده داده که نهرها از پای درختانش جاری است؛جاودانه در آن خواهند ماند؛و (همچنین،) خانه ها و (قصرهای) پاکیزه در باغ های جاودان بهشتی (به آنها وعده داده)؛و خشنودی خدا،(از همه اینها) برتر است؛واین،همان رستگاری و پیروزی بزرگ است». (1)

چه خوب است که انسان افق فکر و معرفت خود را چنان بالا برد که از عبادات و مناجات های خود غیر او را نخواهد،همان گونه که در مناجات هشتم از

ص:804


1- 1) .توبه،آیه 72.

مناجات های پانزده گانه امام سجاد علیه السلام وارد شده است که به پیشگاه خدا عرضه می دارد:

«فَأَنْتَ لَاغَیْرُکَ مُرَادِی وَلَکَ لَالِسِوَاکَ سَهَرِی وَسُهَادِی وَلِقَاؤُکَ قُرَّةُ عَیْنِی وَوَصْلُکَ مُنَی نَفْسِی وَإِلَیْکَ شَوْقِی وَفِی مَحَبَّتِکَ وَلَهِی وَإِلَی هَوَاکَ صَبَابَتِی وَرِضَاکَ بُغْیَتِی...وَقُرْبُکَ غَایَةُ سُؤْلِی ؛تو مراد منی و غیر تو مراد من نیست.شب زنده داری و بیداری ام فقط برای توست نه غیر تو.دیدارت نور چشم من و وصل تو آرزوی من و به سوی تو شوق و اشتیاق من است.در وادی محبت تو سرگشته و در هوای تو دل داده ام و خشنودی ات مقصد و مقصود من...و قرب تو منتهای خواسته من است».

***

ص:805

ص:806

گفتار حکیمانه 238- زنان تربیت نایافته

اشاره

و قال علیه السلام

الْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا،وَ شَرُّ مَا فِیهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا!

امام علیه السلام فرمود:

تمامی وجود زن (زنان تربیت نایافته) شرّ است و بدترین چیزی که در اوست این که از وجودش چاره ای نیست. (1)

ص:807


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکی جز نهج البلاغه که در کتاب مصادر برای این کلام حکیمانه آمده غررالحکم است که آن را با تفاوتی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 188). اضافه بر این مرحوم طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه 14 سوره«آل عمران»این حدیث را با اضافه ای نقل کرده است.(مجمع البیان،ج 2،ص 252).

ص:808

شرح و تفسیر

زنان تربیت نایافته

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به مشکلات موجود در گروهی از زنان اشاره کرده،می فرماید:«تمامی وجود زن شرّ است و بدترین چیزی که در اوست این که از وجودش چاره ای نیست»؛ (أَلْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا،وَ شَرُّ مَا فِیهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا!) .

روشن است که منظور امام علیه السلام در این کلام تمام زنان نیستند زیرا زنان برجسته در اسلام فراوان بوده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله،امام و سایر ائمه علیهم السلام برای آنها احترام فراوان قائل بودند.

حدیث معروف رسول اکرم که می فرمود:

«حُبِّبَ إلَیَّ مِنَ الدُّنْیا ثَلاثٌ:النِّساءُ وَ الطّیبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلاةِ ؛سه چیز از دنیای شما محبوب من است:

بوی خوش و زنان و نور چشمانم نماز است» (1)شاهد گویای این مطلب است.

افزون بر این قرآن مجید بسیاری از زنان را مدح کرده است؛مثلاً می فرماید:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛هر کس کار شایسته ای انجام دهد خواه مرد باشد یا زن در حالی که مؤمن است به طور مسلّم او را حیات پاکیزه ای می بخشیم؛ و پاداش آنها را مطابق بهترین اعمالی که انجام می دادند،خواهیم داد». (2)

ص:809


1- 1) .بحار الانوار،ج 73،ص 141.
2- 2) .نحل،آیه 97.

در حدیث معروفی که در تفسیر نور الثقلین آمده می خوانیم:هنگامی که اسماء بنت عمیس با همسرش جعفر بن ابی طالب از حبشه آمد بر زنان پیغمبر وارد شد و از آنها سؤال کرد:آیا چیزی از قرآن درباره اهمیت زنان آمده است؟ آنها گفتند:

نه.اسماء بی درنگ نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد،عرض کرد:ای رسول خدا! زنان در ناامیدی و خسارتند،فرمود:چرا؟ عرض کرد:زیرا درباره آنها خوبی هایی که درباره مردان گفته می شود ذکر نمی گردد! (برای رفع اشتباه او) این آیه نازل شد:

«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِینَ وَ الصّادِقاتِ وَ الصّابِرِینَ وَ الصّابِراتِ وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصّائِمِینَ وَ الصّائِماتِ وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذّاکِرِینَ اللّهَ کَثِیراً وَ الذّاکِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً» ؛به یقین مردان مسلمان و زنان مسلمان،مردان با ایمان و زنان با ایمان،مردان مطیع (فرمان خدا) و زنان مطیع (فرمان خدا)،مردان راستگو و زنان راستگو،مردان صابر و شکیبا و زنان صابر و شکیبا،مردان با خشوع و زنان با خشوع،مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار،مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانی که بسیار به یاد خدا هستند و زنانی که (بسیار خدا را) یاد می کنند خداوند برای همه آنان آمرزش و پاداش عظیمی فراهم ساخته است». (1)

نیز قرآن بعضی از زنان را به عنوان الگو و اسوه حتی برای مردان قرار داده است: «وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ» ؛و خداوند برای مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام که گفت پروردگارا نزد خود برای من خانه ای در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار

ص:810


1- 1) .احزاب،آیه 35.

او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت،و ما از روح خود در آن دمیدیم او کلمات پروردگار خویش و کتاب هایش را تصدیق کرد و از مطیعان (فرمان خدا) بود». (1)

آری این دو زن فداکار و با ایمان و با تقوا در نوع خود سرمشق و اسوه ای برای مردان و زنان جهان شدند.

هر چند قرآن مجید در کنار این دو زن سخن از دو زن دیگر ناصالح می گوید که الگو برای کافران بوده اند:همسر نوح و همسر لوط که در کنار دو پیغمبر می زیستند؛اما از نورانیت وجود آنها بهره نگرفتند و گمراه و همصدا با کافران شدند.

در اخبار اسلامی روایاتی که دوست داشتن زنان را نشانه ایمان یا از اخلاق انبیا می شمرد فراوان است؛در حدیثی از رسول خدا می خوانیم:

«کُلَّما ازْدادَ الْعَبْدُ إیماناً إزْدادَ حُبّاً لِلنِّساءِ ؛هر قدر بندگان خدا در ایمانشان افزوده شود محبت زنان در قلوب آنها فزونی می یابد». (2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«مِنْ أخْلاقِ الْأنْبِیاءِ حُبُّ النِّساءِ ؛یکی از اخلاق برجسته پیامبران محبت زنان است». (3)

خدماتی که اسلام به زنان کرده و آنان را از آن وضع جاهلیت که معامله انسان با آنها نمی شد،در آورده و شخصیت والای انسانی به آنها بخشیده بر همه روشن است.

در عین حال مذمت هایی نیز درباره زنان در نهج البلاغه و سایر روایات اسلامی می بینیم و اگر همه اینها را در کنار هم بگذاریم نتیجه این می شود که

ص:811


1- 1) .تحریم،آیه 11 و 12.
2- 2) .بحار الانوار،ج 100،ص 228.
3- 3) .کافی،ج 5،ص 320.

گروهی از زنان مورد نکوهش اند و گروه دیگری مورد ستایش و از آنجا که از وجود زن برای گمراه کردن مردان در طول تاریخ استفاده ابزاری فراوانی شده در روایات اسلامی و نهج البلاغه به این موضوع هشدار داده شده است.این سخن در میان دانشمندان معروف است که در هر پرونده جنایی پای زنی در میان است.

در حالی که استفاده ابزاری از مردان کمتر شده است.

این نکته نیز شایان توجه است که بعضی از عبارات نهج البلاغه که در نکوهش زنان است بعد از داستان جنگ جمل که سردمدار آن یکی از همسران پیامبر بود، وارد شده،جنگی که هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن داد و شکاف عظیمی در صفوف مسلمانان ایجاد کرد.

دلیل روشن این مطلب خطبه 80 نهج البلاغه است که در طلیعه آن آمده است

«مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ علیه السلام بَعْدَ فَراغِهِ مِنْ حَرْبِ الْجَمَلِ،فی ذَمِ ّ النِّساءِ بِبَیانِ نَقْصِهِنَّ ؛این یکی از خطبه های امام علیه السلام است که پس از جنگ جمل در نکوهش زنان ایراد فرموده است».بنابراین هدف آن حضرت زنانی از آن قبیل بوده است.توضیحات بیشتری در این زمینه در ذیل همان خطبه آمده است.

***

ص:812

گفتار حکیمانه 239- نه سستی و نه پیروی از سخن چین

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِیَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ،وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِیَ ضَیَّعَ الصَّدِیقَ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که از سستی اطاعت کند حقوق افراد را ضایع می سازد و کسی که از سخن چین پیروی کند دوستان خود را از دست خواهد داد. (1)

ص:813


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر مدرک دیگری که برای این کلام حکیمانه نقل شده است غررالحکم است که با تفاوتی آن را ذکر نموده.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 188).

ص:814

شرح و تفسیر

نه سستی و نه پیروی از سخن چین

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به دو خصلت بد و آثار منفی آنها اشاره کرده می فرماید:«آن کس که از سستی اطاعت کند حقوق افراد را ضایع می سازد و کسی که از سخن چین پیروی کند دوستان خود را از دست خواهد داد»؛ (مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِیَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ،وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِیَ ضَیَّعَ الصَّدِیقَ) .

توانی از ماده«ونی»(بر وزن رمی) به معنای سستی کردن است.

منظور امام علیه السلام از اطاعت«توانی»آن است که انسان در کارهای خود تنبلی کند و اموری را که لازم است به موقع انجام گیرد انجام ندهد و تدبیر و مدیریت صحیح در کارهای خود نداشته باشد.

روشن است که سستی در انجام کارها در موقع مناسب سبب تراکم آنها می گردد و تراکم آنها سبب ضایع شدن بخشی از آن می شود.به یقین چنین کسی هم حق خالق را ضایع می کند و هم حق مخلوق را که ساده ترین نمونه آن کاهل بودن در نماز است؛کسی که نماز را به تأخیر می اندازد بسیار می شود که آن را ضایع می کند.در مورد حقوق مخلوق نیز همین گونه است؛مثلاً شخصی کارمند یا اجیر کسی شده که اموری را برای او انجام دهد.اگر تنبلی بر وجود او مستولی شود،به وقت سر کار نیاید،تا آخر وقت کار نکند و در اثنای وقت سستی به خرج دهد،حق کسانی را که او را استخدام کرده اند ضایع خواهد کرد.حتی افراد

ص:815

سست و تنبل،حق حیواناتی را که در اختیار او هستند و از آنها بهره برداری می کند ضایع می سازد؛به موقع به آنها استراحت نمی دهد،غذا و آب نمی رساند، مراقبت های لازم را انجام نمی دهد و در نتیجه حق آنها ضایع می شود.

منظور از«واشی»افراد سخن چین است که برای بر هم زدن رابطه دوستان، خواه به منظور حسادت باشد یا به دلیل دیگر،نقطه ضعف هایی را از این دوست به آن دوست منتقل می کنند و بالعکس و در نتیجه آن دو را به یکدگر بدبین و از هم جدا می سازند.

ممکن است هر دو دوست نقطه ضعف هایی داشته باشند و آنچه سخن چین می گوید مطابق واقع باشد و یا این که دوستی درباره دوستش لغزشی پیدا کند و سخن نامناسبی در غیاب او بگوید؛ولی نقل کردن این عیوب یا لغزش ها برای دوست دیگر که سبب سردی آنها می شود حرام و گناه است و اگر دروغ و تهمت باشد گناه مضاعفی خواهد بود.

قرآن مجید نیز پیامبر صلی الله علیه و آله را از گوش دادن به گفتار سخن چینان و عیب جویان نهی کرده خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاّفٍ مَهِینٍ* هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِیمٍ» ؛و از کسی که سوگند یاد می کند و پست است اطاعت مکن.کسی که عیب جو و سخن چین است». (1)

رابطه این دو جمله ( مَنْ أطاعَ التَّوانی ... وَ مَنْ أطاعَ الْواشی ...) از این نظر است که هر دو مربوط به رعایت حقوق است و انجام هر دو سبب تضییع حقوق می گردد.

این دو موضوع در روایات دیگر معصومان علیهم السلام نیز بازتاب گسترده ای دارد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در یکی از دعاهایش از چند چیز به خدا پناه می برد:از غم و اندوه و ناتوانی و تنبلی،عرضه می دارد:

«اللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنَ الْهَمِ ّ وَ الْحُزْنِ

ص:816


1- 1) .قلم،آیه 10 و 11.

وَ الْعَجْزِ وَ الْکَسَلِ» . (1)

در حدیثی از امام امیرمؤمنان که در غرر الحکم آمده می خوانیم:

«مَنْ أطاعَ التَّوانی أحاطَتْ بِهِ النَّدامَةُ ؛کسی که از سستی پیروی کند پشیمانی از هر سو او را احاطه خواهد کرد». (2)

در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است:

«إیّاکَ وَ التَّوانی فیما لا عُذْرَ لَکَ فیهِ فَإلَیْهِ یَلْجَأُ النّادِمُونَ ؛از سستی کردن در آنجا که عذری نداری بپرهیز که پناه گاه پشیمان ها است». (3)

در حدیث دیگری که در کتاب کافی از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«إِنَّ الْأَشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ؛ هنگامی که اشیاء با یکدگر ازدواج کردند تنبلی و ناتوانی نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود». (4)

شاعر عرب نیز این مضمون لطیف را در شعر زیبای خود منعکس کرده است می گوید: إنَّ التَّوانی أَنْکَحَ الْعَجْزَ بِنْتَهُ وَ ساقَ إلَیْها حینَ زَوَّجَها مَهْراً

فِراشاً وَطیئاً ثُمَّ قالَ لَها:إتّکی قُصاراهُما لا بُدَّ انْ یَلِدَا الْفَقْرا

سستی و تنبلی دخترش را به ازدواج«عجز»در آورد و هنگامی که اقدام به ازدواج او کرد،مهری برای او فرستاد.

(آن مهر عبارت از) بستری آماده بود و به دخترش گفت:بر آن تکیه کن و نتیجه کار آن دو این می شود که فرزندی به نام فقر به بار آورند. (5)

ص:817


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 335.
2- 2) .غرر الحکم،ح 10631.
3- 3) .بحار الانوار،ج 75،ص 164.
4- 4) .کافی،ج 5،ص 86،ح 8.
5- 5) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 13،ص 314.

در مورد سخن چینی نیز روایات فراوانی وارد شده و نسبت به آن هشدار شدیدی در این روایات دیده می شود.در حدیثی که در غرر الحکم از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده می فرماید:

«إیّاکَ وَ النَّمِیمَةِ فَإنَّها تَزْرَعُ الضَّغینَةَ وَ تُبْعِدُ عَنِ اللّهِ وَ النّاسِ ؛از سخن چینی بپرهیز که بذر عداوت می افشاند و انسان را از خدا و مردم دور می سازد». (1)

در حدیث دیگری که از امام صادق علیه السلام در پاسخ نامه«نجاشی»والی اهواز نوشته و«شهید ثانی»در کتاب الغیبة آن را مسنداً نقل کرده،آمده است:

«إِیَّاکَ وَ السُّعَاةَ وَ أَهْلَ النَّمَائِمِ فَلَا یَلْتَزِقَنَّ بِکَ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَا یَرَاکَ اللَّهُ یَوْماً وَ لَا لَیْلَةً وَ أَنْتَ تَقْبَلُ مِنْهُمْ صَرْفاً وَ لَا عَدْلاً فَیَسْخَطَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ یَهْتِکَ سِتْرَکَ ؛از سخن چینان و اهل نمیمه بپرهیز.نباید احدی از آنها به دستگاه تو راه یابند و مبادا خداوند تو را روز یا شبی ببیند که از آنها سخنی می پذیری که سبب می شود بر تو خشمگین شود و پرده تو را بدرد». (2)

این سخن را با حدیث پر از تأکیدی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«أَلَا أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِبَ ؛آیا بدترین افراد شما را به شما معرفی نکنم؟ عرض کردند:آری ای رسول خدا.فرمود:آنهایی که پیوسته سخن چینی می کنند و در میان دوستان جدایی می افکنند و برای بی گناهان عیب می تراشند». (3)

بسیار می شود که دوستان پی به خیانت سخن چین می برند و با هم صلح و آشتی می کنند و در این میان سخن چین بدبخت شرمسار می شود و به گفته سعدی:

کنند این و آن خوش دگر باره دل وی اندر میان شوربخت و خجل

ص:818


1- 1) غرر الحکم،ح 2663.
2- 2) بحار الانوار،ج 74،ص 191،ح 11.
3- 3) کافی،ج 2،ص 369،ح 1.

گفتار حکیمانه 240- سنگ غصبی خانه خرابت می کند

اشاره

و قال علیه السلام

الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

سنگ غصبی در بنای خانه گروگان ویرانی آن است. (1)

مرحوم سید رضی می گوید:«این سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است و جای تعجب نیست که هر دو کلام مانند هم باشند،زیرا هر دو از یک محل سرچشمه گرفته و ریزش هر دو از یک دلو بوده است»؛

(قالَ الرَّضِیُ وَ یُروی هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِی صلی الله علیه و آله وَ لا عَجَبَ أَنْ یَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لِأَنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَلیبٍ وَ مَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوبٍ) .

ص:819


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر،این کلام نورانی را از غررالحکم و سراج الملوک و زهر الآداب قیروانی (متوفای 413) با تفاوت هایی نقل کرده است (و این نشان می دهد که از منابع دیگری آن را گرفته اند).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 188).

ص:820

شرح و تفسیر

سنگ غصبی خانه خرابت می کند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،آینده شوم بناهایی را بیان می کند که با وسائل غصبی ساخته شوند،می فرماید:«سنگ غصبی در بنای خانه گروگان ویرانی آن است»؛ (الْحَجَرُ الْغَصِیبُ (1)فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا) .

اشاره به این که همان گونه که«رهن»و گروگان،سبب می شود انسان، مطالباتش را وصول کند،سنگ غصبی هم سبب می شود که ویرانی برای خانه وصول شود.

مرحوم مغنیة در کتاب فی ظلال نهج البلاغه در شرح این کلام حکیمانه می گوید:کسی که بنایی کند یا چیزی در اختیار بگیرد یا بخورد یا بنوشد یا به هر صورتی،از اموال دیگران (بدون رضای آنها) بهره گیرد،سرانجام کارش وبال و خسران است،هرچند این زیان پس از مدتی صورت گیرد و اگر کسی بپرسد این آسمان خراش هایی که از خون ملت های بی گناه بنا شده و محکم در جای خود ایستاده و ویران نمی شود چگونه است؟ در پاسخ آنها می گوییم:اگر اینها ویران نشود بناکننده آنها به زودی آنها را ترک گفته و به قبور تاریک و متعفنی پناه می برند...اضافه بر این،بنای راسخ،همان وجدان پاک و روح آرامی است که

ص:821


1- 1) .در بسیاری از نسخ به جای«الغَصیب»«الغَصْب»آمده و این واژه مناسب تر و معروف تر است و در بعضی از کتبی که در اسناد این کلام شریف آوردیم به جای«الغَصیب»«الْمَغْصُوب»آمده است.

انسان بدون هرگونه نگرانی زندگی کند.(آیا بانیان آنها چنین اند؟ قطعاً نیستند). (1)

مرحوم طبرسی در مجمع البیان از ابن عباس نقل می کند که می گوید:من از قرآن به خوبی استفاه کرده ام که ظلم و ستم خانه ها را ویران می سازد.سپس به آیه شریفه سوره«نمل»تمسک می کند که می فرماید: «فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» ؛این خانه های آنهاست در حالی که به خاطر ظلم و ستمشان فرو ریخته؛و در این نشانه روشنی است برای کسانی که آگاهند». (2)

مرحوم سید رضی در ذیل این کلام شریف می گوید:«این سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نقل شده و جای تعجب نیست که هر دو کلام مانند هم باشند؛زیرا هر دو از یک محل سرچشمه گرفته و ریزش هر دو از یک دلو بوده است»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَ یُروی هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِی صلی الله علیه و آله وَ لا عَجَبَ أَنْ یَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لِأَنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَلیبٍ وَ مَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوبٍ) .

«مُسْتَقی» به معنای محل سیراب شدن است «قلیب» (بر وزن صلیب) به معنای چاه و در اینجا کنایه از سرچشمه است و «مفروغ» (مفرغ) به معنای محل ریزش است و «ذَنوب» بر وزن (قبول) به دلو بزرگ گفته می شود.

مرحوم دیلمی از علمای قرن نهم در کتاب ارشاد القلوب خود حدیث را به این صورت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است:

«خَمْسُ کَلِماتٍ فِی التَّوْراةِ وَ یَنْبَغی أَنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبِ أَوَّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِی الدّارِ رَهْنٌ عَلی خَرابِها وَ الْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَ ما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الْإثْمُ بِهِ وَ مَنْ أَقَلَّ حَقَّ اللّهِ عَلَیْکَ أنْ لا تَسْتَعینَ بِنِعَمِهِ عَلی مَعاصِیهِ وَ وَجْهُکَ ماءٌ جامِدٌ یَقْطُرُ عِنْدَ السُّؤالِ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تَقْطُرُهُ ؛پنج جمله در تورات آمده است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود:نخستین آنها این است که سنگ غصبی در بنای خانه گروگان ویرانی آن است و آن کس که با

ص:822


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 361.
2- 2) .نمل،آیه 52.

ظلم غلبه می کند در حقیقت مغلوب و شکست خورده است و کسی که از طریق گناه پیروز شود در واقع پیروز نشده است و کمترین حق خداوند بر تو این است که از نعمت های او برای معصیتش کمک نگیرید و آبروی تو همچون آب منجمدی است که تقاضا آن را آب می کند مراقب باش نزد چه کسی آن را آب می کنی». (1)

در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«اتَّقُوا الْحَرامَ فِی الْبُنْیانِ فَاِنَّهُ أساسُ الْخَرابِ ؛از به کار گرفتن اشیای حرام در بناها بپرهیزید که سبب خرابی آن خواهد شد». (2)

خداوندا توفیق پیروی از این کلمات دلنشین و حکمت آموز و به کار بستن آنها را در زندگی به همه ما مرحمت فرما تا راه بهتر زیستن را بیابیم و از آن به مقصد برسیم.

پایان جلد سیزدهم

آذرماه 1389

عید غدیر 1431

ص:823


1- 1) .ارشاد القلوب،ج 1،ص 195.
2- 2) .تاریخ مدینه دمشق،ابن عساکر،ج 59،ص 296.

جلد 14

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

ص :16

ادامه کلمات قصار امام امیر مؤمنان علیه السلام

گفتار حکیمانه 241- روز انتقام ظالمان

اشاره

و قال علیه السلام

یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَی الْمَظْلُومِ.

امام علیه السلام فرمود:

روز انتقام مظلوم از ظالم،شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است. (1)

ص:17


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب به این کلام حکمت آمیز که می رسد می گوید:شبیه این کلام در حکمت 341 آمده و منابعش را در آن جا ذکر می کنیم.وی در آن جا آن را از وطواط در الغُرر والعُرر با تفاوتی آورده و همچنین از آمُدی در غرر الحکم نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 258)

ص:18

شرح و تفسیر

روز انتقام ظالمان

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به ظالمان هشدار می دهد که در انتظار انتقام باشند،می فرماید:«روز انتقام مظلوم از ظالم،شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَی الْمَظْلُومِ) .

همان گونه که در ذکر سند این حکمت آمد،شبیه آن با تفاوتی در حکمت 341 آمده است آن جا که می فرماید:

«یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ؛ روز اجرای عدالت بر ستمگر،سخت تر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم».جمعی از شارحان نهج البلاغه این سخن را اشاره به انتقام الهی در روز قیامت دانسته اند.در این صورت شدیدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است،زیرا مظلوم مثلاً یک بار به دست ظالم کشته یا مجروح می شود ولی کیفر ظالم در روز قیامت مکرر خواهد بود و به آسانی پایان نمی یابد.

در حالی که بعضی دیگر آن را اشاره به انتقام های الهی در دنیا و آخرت،هر دو دانسته اند،زیرا تجربه نشان می دهد که گروه زیادی از ظالمان،پیش از گرفتار شدن به مجازات الهی در آخرت،در همین دنیا کیفر شدیدی می بینند.اگر تاریخ را مطالعه کنیم مصداق های زیادی برای این مطلب دیده می شود.در طول عمر خود نیز بسیاری از ظالمان را دیده ایم که به چه روز سیاهی نشستند و گرفتار چه عقوبت های دردناکی شدند؛افزون بر رسوایی های فراوان و اهانت های شدید که

ص:19

دامان آن ها را گرفت.

در قرآن مجید نیز بارها به این حقیقت اشاره شده که بسیاری از ظالمان در همین دنیا نیز گرفتار کیفرهای شدیدی می شوند؛از جمله در آیه 102 سوره «هود»می خوانیم: «وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُری وَ هِیَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ» ؛و این چنین است مجازات پروردگار تو،هنگامی که شهرها و آبادی های ظالم را مجازات می کند! (آری،) مجازات او،دردناک و شدید است!».در آیه 45 سوره«حج»نیز آمده است: «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ» ؛چه بسیار شهرها و آبادی هایی که آن ها را نابود و هلاک کردیم در حالی که (مردمش) ستمگر بودند،به گونه ای که بر سقف های خود فروریخت! (نخست سقف ها ویران گشت؛و بعد دیوارها بر روی سقف ها!) و چه بسیار چاه پرآب که بی صاحب ماند؛و چه بسیار قصرهای محکم و مرتفع!».

در روایات اسلامی و نیز در نهج البلاغه کراراً به این مطلب اشاره شده است.

امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر می فرماید:

«وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَی ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ؛ (بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت های خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع تر نیست،زیرا خداوند دعای مظلومان را می شنود و در کمین ستم کاران است».

در حدیث دیگری که در غرر الحکم از آن حضرت نقل شده آمده است:

«الظُّلْمُ فِی الدُّنیا بَوارٌ وَ فِی الْآخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنیا مایه نابودی و در آخرت موجب هلاکت است». (1)

در حدیث دیگری در همان کتاب آمده است:

«الظُّلْمُ یَزِلُّ الْقَدَمَ وَ یَسْلُبُ النِّعَمَ

ص:20


1- 1) .غرر الحکم،ح 10437

وَ یُهْلِکُ الْأُمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امت هاست». (1)

در کتاب«کافی»از امام صادق علیه السلام آمده است که دو نفر درباره دعوایی که در میان آن ها بود خدمت حضرت رسیدند.هنگامی که امام علیه السلام سخن آن ها را شنید فرمود:

«أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَیْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانید کسی که با ظلم پیروز شود هرگز به خیری دست نیافته است».سپس افزود:

«أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید مظلوم از دین ظالم بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم می گیرد خواهد گرفت».و در ذیل حدیث آمده است که آن دو بعد از شنیدن سخنان امام علیه السلام پیش از آن که از جای برخیزند با یکدیگر صلح کردند». (2)

این سخن را با حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم آن جا که فرمود:

«بَیْنَ الْعَبْدِ وَ الْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ.قالَ أنَس:قُلْتُ:یا رَسُولُ اللّهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ:الْوُقُوفُ بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِینَ؛ در میان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترین آن ها مرگ است.انس (از اصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله) می گوید:عرض کردم ای رسول خدا! سخت ترین آن ها کدام است؟ فرمود:حضور در پیشگاه خداوند متعال در زمانی که مظلومان دامن ظالمان را می گیرند». (3)

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگیزی نقل می کند و می گوید:«معروف است شخصی به نام«بکبوش»،وزیر«جلال الدوله آل بویه»بود و کارهای او را به تدریج قبضه کرد.روزی«بکبوش»مردی از اشراف بصره را آزار بسیار داد و او را همچون مرده رها کرد.مدتی بعد با گروهی

ص:21


1- 1) .غرر الحکم،ح 10411
2- 2) .کافی،ج 2،ص 334،ح 22
3- 3) .کنز العمّال،ح 7625،مطابق نقل میزان الحکمة،ح 11384

عظیم سواره عبور می کرد.همان مرد مظلوم او را دید،گفت:خداوند داور میان من و تو باشد.من تو را با تیرهای شبانه هدف قرار می دهم.«بکبوش»دستور داد او را آن قدر زدند که همچون مرده به روی زمین افتاد و به او گفت:این تیرهای روز است که به تو اصابت کرد.سه روز بیشتر نگذشت که«جلال الدوله»دستور داد«بکبوش»را بگیرند و او را در اتاقی روی حصیری نشاندند و کسی را مأمور کرد که مرتباً به او اهانت کند.فراش ها برای نظافت وارد اتاق شدند و حصیر را از زیر پای او کشیدند،نامه ای زیر آن یافتند و آن را به«ابن الهدهد»که رئیس فراشان بود،دادند.او گفت:چه کسی این نامه را در آن جا انداخته است؟ گفتند:

نه احدی در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است.نامه را خواندند دیدند این دو شعر در آن است: سِهامُ اللَّیْلِ لا تُخْطِیءُ وَ لکِنْ لَها أمَدٌ وَ لِلْأَمَدِ انْقِضاءٌ

أَ تَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَ تَزْدَریهِ تَأَمَّلْ فیکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ

تیرهای شبانه هرگز خطا نمی کند ولی-زمانی دارد و آن زمان به هر حال می گذرد.

آیا دعای شبانه را مسخره می کنی و بر آن عیب می نهی؟-حال ببین دعا با تو چه خواهد کرد.

این خبر به گوش«جلال الدوله»به طور مشروح رسید.دستور داد فراشان آن قدر بر دهانش کوبیدند که دندان هایش فرو ریخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد. (1)

یکی از بزرگان و اولیاء اللّه«سعید بن جبیر»،یاور امام سجّاد علیه السلام و مؤمن خالص متوکّل بر خدا و کسی است که به مرگ لبخند زده است.مأموران حجّاج بن یوسف ثقفی،سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایت کار بی رقیب

ص:22


1- 1) .بهج الصباغه،ج 13،ص 356

تاریخ می آورند.حجّاج چون نمی تواند در سخن بر او چیره شود،دستور می دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند.حاضران می بینند که سعید در نهایت خونسردی رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت می کند: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» ؛من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان ها و زمین را آفرید.من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم». (1)

حجّاج به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانی رو به قبله گردن زنند.وقتی می بیند قرائت آن آیه برای سعید عزّت و سعادتی ایجاد کرده است،بار دیگر دستور می دهد که پشت به قبله او را بکشند.این بار آوای ملکوتی این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند می شود که: «وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ» ؛مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنید-حتّی پشت به قبله-خدا آن جاست! خداوند بی نیاز و داناست». (2)

حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور می دهد سرش را بر روی زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازی گرفته بود،با آرامش خاطری بی نظیر این کلام خدا را زمزمه می کند که: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری» ؛ما شما را از زمین آفریدیم و به آن بازمی گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون می آوریم. (3)

حجّاج بی اختیار فریاد می زند:«گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید».

سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن گفت و از او خواست:

«اللّهُمَ لَا تُسَلِّطُهُ عَلی أحَدٍ بَعْدی؛ پروردگارا! پس از من،حجّاج را بر هیچ کس مسلّط

ص:23


1- 1) .انعام،آیه 79
2- 2) .بقره،آیه 115
3- 3) .طه،آیه 55

مفرما».و لحظه ای بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد.نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایی که بدنش سرد می شد و همواره می لرزید، آن قدر احساس سرما می کرد که دست هایش را داخل آتش قرار می داد؛ولی باز هم می لرزید! یکی از بزرگان به دیدنش آمد،حجّاج گفت:«برایم دعایی بکن».

آن شخص گفت:«مگر نگفتم این قدر جنایت مکن! این نتیجه جنایات توست».

حجّاج گفت:«نمی گویم دعا کن تندرست و سالم شوم،بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم». (1)

***

ص:24


1- 1) .به نقل از مثال های زیبای قرآن،ج 1،ص 64

گفتار حکیمانه 242- تمام پرده ها را پاره مکن!

اشاره

و قال علیه السلام

اِتَّقِ اللّهَ بَعْضَ التُّقَی وَ إِنْ قَلَّ،وَ اجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ.

امام علیه السلام فرمود:

تقوا و پرهیزکاری پیشه کن هرچند کم باشد و میان خود و خدا

پرده ای قرار ده هرچند نازک باشد. (1)

ص:25


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در مصادر،این کلام شریف از غرر الحکم با تفاوت هایی نقل شده است؛ولی زمخشری در ربیع الابرار عین آنچه را که مرحوم سیّد رضی آورده نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 189). اضافه می کنیم ابن شعبه حرانی که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته این عبارت را با تفاوت مختصری در کتاب تحف العقول آورده است.(تحف العقول،ص 361)

ص:26

شرح و تفسیر

تمام پرده ها را پاره مکن!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،افراد ضعیف الایمان را از پرده دری کامل برحذر می دارد و می فرماید:«تقوا و پرهیزکاری پیشه کن،هرچند کم باشد و میان خود و خدا پرده ای قرار ده،هرچند نازک باشد»؛ (اتَّقِ اللّهَ بَعْضَ التُّقَی وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ) .

روشن است که مخاطب در این کلام حکمت آمیز،اولیاء اللّه و پاکان و نیکان و پرهیزکاران سطح بالا نیستند،بلکه مخاطب،توده های مردمند که گاه لغزشی برای آن ها پیدا می شود و به گناه نزدیک شده و یا آلوده می گردند.

گاه در میان آن ها کسانی یافت می شوند که همه پرده ها را پاره کرده و به اصطلاح،پل های پشت سر خویش را ویران می سازند و رابطه خود را به کلی با خدا قطع می کنند.امام علیه السلام به آن ها خطاب کرده،می فرماید:اگر لغزشی هم پیدا کردید،پرده دری کامل نکنید؛لااقل بخشی از تقوا را حفظ کنید که امید است شما را به سوی خدا بازگرداند و توفیق توبه کامل پیدا کرده از هرگونه گناه پاک شوید.

تقوا مانند بسیاری از فضایل اخلاقی،دارای درجات متفاوتی است؛گاه به قدری والاست که به سرحدّ عصمت می رسد و گاه به اندازه تقوای بزرگانی می رسد که در درجات بعد از معصومین علیهم السلام قرار داشته اند؛مانند سلمان ها و ابوذرها و علمای راستین،و گاه به قدری ضعیف می شود که صاحبش را بر لب پرتگاه قرار می دهد.

ص:27

در قرآن مجید به این گونه افراد اشاره شده و در آیه 102 سوره«توبه» می خوانیم: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» ؛و گروهی دیگر،به گناهان خود اعتراف کردند و کار خوب و بد را به هم آمیختند.امید می رود که خدا توبه آن ها را بپذیرد.

به یقین،خداوند آمرزنده و مهربان است!».

واژه«سَتر»(پرده) در واقع کنایه از حاجب و مانعی است که انسان را از طغیان باز می دارد و جمله«وَإنْ رَقَّ»(هرچند نازک باشد) اشاره به ضعیف بودن این حاجب و مانع است.

مرحوم«مغنیه»در شرح نهج البلاغه خود در جلد 4،صفحه 361 می گوید:

«گفتار امام علیه السلام مخصوصاً برای زمان ما که عوامل گناه و شهوت پرستی زیاد شده است صادق است؛آن ها که دست کم اندکی از تقوا و ایمان داشته باشند همان مقدار إن شاءاللّه مایه نجاتشان می شود.وی سپس به این حدیث معروف نبوی اشاره کرده که می فرماید:

«یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ عَلَی دِینِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ عَلَی الْجَمْرَةِ بِکَفِّه؛ زمانی بر مردم فرا می رسد که آن کس که دین و ایمان خود را حفظ می کند مانند کسی است که شعله آتشی در کف دست خود نگاه داشته باشد». (1)در حدیث دیگری آمده است:

«لِلْعامِلِ مِنْکُمْ بِطاعَةِ اللّهِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسینَ

فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الصَّحابَةِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسینَ مِنّا أوْ مِنْهُمْ؟ قالَ:بَلْ مِنْکُمْ؛ کسانی که در آن زمان اطاعت فرمان خدا می کنند معادل پاداش پنجاه نفر به آن ها داده می شود.

یکی از صحابه عرضه داشت:پنجاه نفر از آن ها یا از ما؟ حضرت فرمود:از شما». (2)

ص:28


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 99
2- 2) .این حدیث در بحار الانوار به این صورت نقل شده:«یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ مِنْهُمْ عَلَی دِینِهِ لَهُ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَجْرُ خَمْسِینَ مِنَّا قَالَ نَعَمْ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالَهَا ثَلاثاً».(بحار الانوار،ج 28،ص 47،ح 10)

در آیات قرآن مجید اشاره های دیگری نیز به امثال این گروه شده است؛از جمله در آیه 31 سوره«نساء»می خوانیم: «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً» ؛اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی می شوید پرهیز کنید،گناهان کوچک شما را می پوشانیم؛و شما را در جایگاه خوبی وارد می سازیم».

همچنین در آیه 32 سوره«نجم»می خوانیم: «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ» ؛همانان که از گناهان بزرگ و اعمال زشت دوری می کنند،جز گناهان صغیره (که گاه آلوده آن می شوند)؛آمرزش پروردگار تو گسترده است».

کوتاه سخن این که اگر انسان راه خطا را می رود لااقل باید چنان باشد که روی برگشت به درگاه خدا و تقاضای عفو را داشته باشد و تمام پل ها را پشت سر خود ویران نسازد.

به گفته شاعر:

گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

***

ص:29

ص:30

گفتار حکیمانه 243- از دَر هم شدن جواب ها بپرهیزید

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که جواب ها زیاد (و دَرهم) شود حق مخفی می گردد. (1)

ص:31


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوت مختصری آمده و زمخشری نیز آن را در ربیع الابرار بدون تفاوت ذکر کرده و طرطوشی در سراج الملوک آن را با تفاوت زیادی آورده که احتمال دارد کلام حکیمانه دیگری باشد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 190)

ص:32

شرح و تفسیر

از دَر هم شدن جواب ها بپرهیزید

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به نکته مهمی در مسائل مربوط به پرسش ها و جواب ها اشاره کرده،می فرماید:«هنگامی که جواب ها زیاد (و دَر هم) شوند حق مخفی می گردد»؛ (إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ) .

بسیار دیده ایم که سؤالی در مجلسی مطرح می شود و هرکس هرچیزی که به ذهنش آمد به عنوان جواب ذکر می کند و حتی احتمالات ضعیف و پاسخ های بی پایه نیز عنوان می شود،در چنین مجلس و چنان شرایطی روشن است که حق برای بسیاری مخفی می ماند،زیرا جدا کردن پاسخ حقیقی از آن همه احتمالات گوناگون کار آسانی نیست.

این سخن درسی برای محققان هم هست که اصرار نداشته باشند مثلاً در تفسیر یک آیه یا یک حدیث یا پاسخ یک شبهه،احتمالات زیاد و جواب های متعددی ذکر کنند.چه بهتر که فشرده تر و سنجیده تر سخن گویند.به خصوص این که بسیار دیده ایم هنگامی که جواب های یک مسئله متعدد می شود و یکی از آن ها آسیب پذیر است،مخالفان،همان یکی را مورد نقد قرار داده و بعد می گویند:مشت،نمونه خروار است و پاسخ های متین را نیز از این طریق زیر سؤال می برند.

ابن ابی الحدید در شرح این گفتار حکیمانه می گوید:این مانند آن است که

ص:33

انسانی در بعضی از مسائل نظری اشکالی ذکر کند آن هم در حضور جماعتی از اهل نظر،سپس آن ها در گفتن پاسخ بر یکدیگر پیشی گیرند و هرکدام بخواهند بر دیگری غلبه کنند و هرکس هرچه به نظرش آمد ذکر کند.شک نیست که در این صورت حق مخفی می شود و این سخن در واقع به بحث کنندگان درباره مسائل مختلف توصیه می کند که انصاف را در بحث خود با دوستان رعایت کنند و قصد مراء و قهر و غلبه بر دیگری نداشته باشند.(که در چنین شرایطی حق مخفی می گردد). (1)

علامه مجلسی رحمه الله در شرح این گفتار می گوید:شاید در این دستور حکیمانه توصیه ای به سؤال کنندگان نیز باشد که یک مسئله را از افراد زیادی پرسش نکنند،زیرا جواب های متعدد سبب می شود آن ها در تشخیص حق،گرفتار شک و تردید شوند. (2)البته تمام این تفسیرها قابل جمع است.

در واقع ازدحام در جواب،شاخه ای از شاخه های افراطگری است که در همه چیز مذموم است.

نکته

آداب پاسخ گفتن

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به یکی از آداب مهم پاسخ گویی اشاره فرموده و در کلمات دیگری به آداب دیگری پرداخته است؛از جمله پاسخ گویی سریع را مذموم شمرده می فرماید:

«مَنْ أسْرَعَ فِی الْجَوابِ لَمْ یُدْرِکِ الصَّوابَ؛ کسی که در پاسخ گویی شتاب کند به پاسخ صحیح نخواهد رسید». (3)

ص:34


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،76
2- 2) .بحارالانوار،ج 1،ص 223
3- 3) .غررالحکم،ح 4216

نیز از حدّت و شدّت برحذر داشته می فرماید:

«دَعِ الْحِدَّةَ وَتَفَکَّرْ فِی الْحُجَّةِ وَتَحَفَّظْ مِنَ الْخَطَلِ تَأْمَنُ الزَّلَلَ؛ تندی را رها کن و در دلیل بیندیش و از یاوه گفتن برحذر باش تا از لغزش ها در امان باشی». (1)

نیز به بعضی از سؤالات بی جا اشاره کرده می فرماید:

«رُبَّ کَلامٍ جَوابُهُ السُّکُوتُ؛ چه بسا سخنی که جوابش سکوت است». (2)

همچنین توصیه می کند که هنگام عاجز ماندن از جواب نباید سکوت را فراموش کرد،می فرماید:

«إذا غُلبتَ عَلَی الْکَلامِ فَإیّاکَ أنْ تَغْلِبَ عَلَی السُّکُوتِ؛ هرگاه در سخن گفتن مغلوب شدی مبادا در سکوت کردن مغلوب گردی». (3)

امام صادق علیه السلام نیز توصیه می کند که انسان نباید هر سؤالی را که از او کردند پاسخ گوید که این کار عاقلان نیست،می فرماید:

«إِنَّ مَنْ أَجَابَ فِی کُلِّ مَا یُسْأَلُ عَنْهُ فَهُوَ الْمَجْنُونُ» . (4)

آخرین نکته این که در حکمت 85 از نهج البلاغه این گفتار حکیمانه نیز گذشت:

«مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لا أدْری أُصیبَتْ مَقاتِلُهُ؛ کسی که جمله نمی دانم را ترک کند (گاه) خود را به کشتن داده است».

***

ص:35


1- 1) .غررالحکم،ح 591
2- 2) .همان،ح 4228
3- 3) .همان،ح 4226
4- 4) .بحارالانوار،ج 2،ص 117،ح 15

ص:36

گفتار حکیمانه 244- راه بقای نعمت ها

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ لِلّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً،فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها،

وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند در هر نعمتی حقی دارد.کسی که حق آن را ادا کند،آن نعمت را بر او افزون می کند و کسی که در آن کوتاهی نماید آن نعمت را

در خطر زوال قرار می دهد. (1)

ص:37


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر تصریح می کند که این گفتار حکیمانه از کلام مشروح تری اقتباس شده است که پیش از مرحوم سیّد رضی،ابن شعبه حرانی آن را در کتاب تحف العقول آورده است.بعد از سیّد رضی نیز نویسنده غررالحکم آن را با تفاوت هایی در کتاب خود ذکر کرده که نشان می دهد منبع دیگری داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 190)

ص:38

شرح و تفسیر

راه بقای نعمت ها

امام علیه السلام در این کلام نورانی اشاره به اهمیت مسئله شُکر با تعبیر جدید می کند،می فرماید:«خداوند در هر نعمتی حقی دارد.کسی که حق آن را ادا کند، آن نعمت را بر او افزون می کند و کسی که در آن کوتاهی نماید آن نعمت را در خطر زوال قرار می دهد»؛ (إِنَّ لِلّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً،فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها،وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ) .

«خاطَرَ» (از ماده مخاطره) به معنای به خطر افکندن است.

منظور امام علیه السلام از حق نعمت،همان شکر است؛نه تنها شکر زبانی و قلبی بلکه اساس شکر،شکر عملی است؛یعنی از آن نعمت خداداد به نفع مظلومان استفاده کردن،صله رحم به جا آوردن،آلام بیماران را تخفیف دادن،تعظیم شعائر نمودن،به فکر یتیمان بودن و امثال این ها.

شکر نعمت هایی مانند چشم و گوش و عقل و هوش،این است که آن ها را در مسیر اهدافی که برای آن آفریده شده اند به کار بگیریم و مطابق تعبیر معروف علمای اخلاق،

«الشُّکْرُ هُوَ صَرْفُ الْعَبْدِ جَمیعَ ما أنْعَمَهُ اللّهُ فیما خُلِقَ لِأجْلِهِ؛ شکر عبارت از این است که انسان،تمام آنچه را خدا به او روزی داده برای آن اهدافی که آفریده شده است صرف کند».

البته شکر زبانی جایگاه خود را دارد؛در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

ص:39

«تَمَامُ الشُّکْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ؛ تمام شکر آن است که انسان (از روی اخلاص و ایمان) بگوید:الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ». (1)

در حدیث دیگری از امام باقر و امام صادق علیهما السلام آمده است که نوح علیه السلام همه روز صبحگاهان و عصرگاهان این کلمات را به درگاه خدا عرضه می داشت:

«أَللّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنَّ ما أَصْبَحَ أَوْ أَمْسی بِی مِنْ نِعْمَةٍ فِی دِیْنٍ أَوْ دُنْیا فَمِنْکَ،وَحْدَکَ لا شَرِیْکَ لَکَ،لَکَ الْحَمْدُ وَ لَکَ الشُّکْرُ بِها عَلَیَّ حَتّی تَرْضی،وَ بَعْدَ الرِّضا؛ خداوندا من تو را گواه می گیرم:هر نعمتی صبح و شام به من می رسد،چه دینی و چه دنیوی،چه معنوی و چه مادی،همه از سوی توست،یگانه ای و شریکی نداری، حمد مخصوص توست و شکر هم از آن تو،آن قدر شکرت می گویم تا از من خشنود شوی و حتی بعد از خشنودی». (2)

در بعضی از روایات آمده است که خدای متعال بدین سبب او را عبد شکور خوانده است. (3)

همچنین شکر قلبی نیز جایگاه خود را دارد که انسان واقعاً از خداوند به سبب نعمت هایی که به او ارزانی داشته راضی باشد؛ولی به هر حال شکر در صورتی کامل می شود که جنبه های عملی آن آشکار گردد.

از بعضی روایات استفاده می شود که علاوه بر این ها انسان باید از واسطه نعمت هم تشکر کند تا شکر او کامل گردد.

در حدیثی از امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ اللَّهَ...

یُحِبُّ کُلَّ عَبْدٍ شَکُورٍ یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِعَبْدٍ مِنْ عَبِیدِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَشَکَرْتَ فُلاناً فَیَقُولُ بَلْ شَکَرْتُکَ یَا رَبِّ فَیَقُولُ لَمْ تَشْکُرْنِی إِذْ لَمْ تَشْکُرْهُ ثُمَّ قَالَ أَشْکَرُکُمْ لِلَّهِ

ص:40


1- 1) .کافی،ج 2،ص 95،ح 10
2- 2) .بحار الانوار،ج 11،ص 290
3- 3) .کافی،ج 2،ص 99،ح 21

أَشْکَرُکُمْ لِلنَّاسِ؛ خداوند...هر بنده شکرگزاری را دوست دارد.خداوند متعال روز قیامت به بعضی از بندگانش می گوید:آیا از فلان شخص تشکر کردی؟ عرض می کند:خدایا! من شکر تو را گزاردم.خداوند می فرماید:به سبب آن که از او تشکر نکردی شکر مرا ادا ننموده ای.سپس امام علیه السلام فرمود:شاکرترین شما در برابر خدا شاکرترین شما در برابر بندگان خداست». (1)

در احادیث متعددی آمده است که شکر هر نعمتی پرهیز از گناهان است از جمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«شُکْرُ کُلِّ نِعْمَةٍ الْوَرَعُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ» . (2)

دلیل آن هم روشن است؛پرهیز از گناه دلیل فرمانبرداری بنده است و فرمانبرداری،بهترین تشکر به پیشگاه بخشنده نعمت هاست.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که ابو بصیر از حضرت سؤال کرد:«هَلْ لِلشُّکْرِ حَدٌّ إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ کَانَ شَاکِراً؛آیا شکر حد نهایی دارد که هرگاه بنده ای آن را انجام دهد شاکر محسوب شود؟»امام علیه السلام فرمود:آری.ابوبصیر سؤال کرد:آن کدام است؟ امام علیه السلام فرمود:

«یَحْمَدُ اللَّهَ عَلَی کُلِّ نِعْمَةٍ عَلَیْهِ فِی أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ إِنْ کَانَ فِیمَا أَنْعَمَ عَلَیْهِ فِی مَالِهِ حَقٌّ أَدَّاهُ وَ مِنْهُ قَوْلُهُ جَلَّ وَ عَزَّ «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ» ؛انسان در برابر هر نعمتی که خدا به او داده؛خواه در خانواده اش باشد یا در اموالش،او را شکر می گوید و اگر حقی در اموال او در نعمتی که به وی داده شده،باشد،آن را ادا می کند و از آن جمله است گفتار خداوند متعال که می فرماید:«(انسان به هنگام سوار شدن بر مرکبی بگوید:) منزه است خداوندی که آن را مسخّر ما کرد و (اگر لطف خدا نبود) ما نمی توانستیم در کنار آن قرار بگیریم». (3)

ص:41


1- 1) .کافی،ج 2،ص 99،ح 30
2- 2) .بحار الانوار،ج 67،ص 307،ح 31
3- 3) .کافی،ج 2،ص 95،ح 12؛زخرف،آیه 13

این بخش از کلام حکیمانه را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام درباره آخرین مرحله شکری که از انسان امکان پذیر است پایان می دهیم.آن حضرت می فرماید:

«أوْحَی اللّهُ تَعالی إلی مُوسی علیه السلام:یا مُوسی! أُشْکُرْنی حَقَّ شُکْری.فَقالَ:

یا رَبِ ّ کَیْفَ أشْکُرُکَ حَقَّ شُکْرِکَ وَلَیْسَ مِنْ شُکْرٍ أشْکُرُکَ بِهِ إلّا وَ أنْتَ أنْعَمْتَ بِهِ عَلَیَّ؟ فَقالَ:یا مُوسی! شَکَرْتَنی حَقَّ شُکْری حینَ عَلِمْتَ أنّ ذَلِکَ مِنّی؛ خداوند به موسی وحی فرستاد که ای موسی! حق شکر من را ادا کن.موسی عرض کرد:

چگونه حق شکر تو را ادا کنم در حالی که همین نعمت توفیق شکرگزاری، نعمت دیگری از سوی تو بر من است؟ (بنابراین با شکرگزاری نعمت جدیدی به من عطا می شود که باید شکر آن را هم بگزارم) خداوند فرمود:ای موسی! حق شکر من را به جا آوردی چون می دانی این توفیق هم از سوی من است». (1)

اما کفران نعمت بی شک مایه زوال نعمت هاست و در قرآن سرگذشت امت هایی که کفران نعمت کردند و گرفتار شدند به کرار نقل شده که نمونه روشنی از آن داستان قوم سبأ است که خداوند آن همه نعمت به آن ها داد و کفران کردند و تمام آن ها از آنان گرفته شد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«أَحْسِنُوا جِوَارَ نِعَمِ اللَّهِ وَ احْذَرُوا أَنْ تَنْتَقِلَ عَنْکُمْ إِلَی غَیْرِکُمْ أَمَا إِنَّهَا لَمْ تَنْتَقِلْ عَنْ أَحَدٍ قَطُّ فَکَادَتْ أَنْ تَرْجِعَ إِلَیْهِ قَالَ وَکَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقُولُ قَلَّ مَا أَدْبَرَ شَیْءٌ فَأَقْبَلَ؛ با نعمت های پروردگار به خوبی رفتار کنید و بترسید که (براثر کفران) آن نعمت ها از شما گرفته شود و به دیگران داده شود بدانید هیچ نعمتی از کسی منتقل نشد که به این آسانی به او بازگردد.علی علیه السلام می فرمود:کمتر می شود که نعمتی به انسان پشت کند و سپس بار دیگر بازگردد». (2)

همین مضمون در حکمت 246 به زودی خواهد آمد.

ص:42


1- 1) .میزان الحکمة،ح 9603
2- 2) .کافی،ج 4،ص 38،ح 3

گفتار حکیمانه 245- با افزایش قدرت،حرص کم می شود

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا کَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که قدرت بر چیزی فزونی یابد علاقه به آن کم می شود. (1)

ص:43


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگری که خطیب رحمه الله در مصادر برای این کلام نورانی ذکر کرده غرر الحکم آمدی است که با کمی تفاوت آن را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 190). نویسنده کتاب عیون الحکم و المواعظ از علمای قرن ششم نیز این کلام حکیمانه را با کمی تفاوت ذکر کرده است.(عیون الحکم و المواعظ،ص 115)

ص:44

شرح و تفسیر

با افزایش قدرت،حرص کم می شود

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یک نکته روانی اشاره می کند که در زندگی انسان،سرنوشت ساز است،می فرماید:«هنگامی که قدرت بر چیزی فزونی یابد علاقه به آن کم می شود»؛ (وَ قال علیه السلام:إِذَا کَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ) .

به گفته مرحوم«کمره ای»در منهاج البراعة این گفتار حکیمانه از یک اصل روانی معروف سرچشمه می گیرد که می گوید:«الإنْسانُ حَریصٌ عَلی ما مُنِعَ؛ انسان نسبت به چیزی که برای او ممنوع شده حرص فراوان دارد».

دلیل آن هم روشن است؛چیزی که در دسترس انسان باشد و هر زمان بخواهد به آن برسد،نه برای ذخیره کردن آن دست و پا می زند،نه به علّت از دست دادنش اضطراب دارد و ای بسا با بی اعتنایی به آن نگاه کند و حتی گاه از آن سیر و ملول شود؛ولی به عکس،چیزی که در دسترس او نیست یا به زحمت پیدا می شود به آن علاقه نشان می دهد و گاه اصرار دارد بیش از مقدار حاجت خود از آن ذخیره کند.

به همین دلیل هنگامی که چیزی از مواد غذایی کم می شود،مردم به فروشگاه ها هجوم می برند و هر کس چند برابر نیازش خریداری می کند و بر اثر آن،نوعی قحطی مصنوعی حاصل می گردد.در این گونه موارد اگر مدیران جامعه فروشگاه هایی را-هرچند به طور موقت-پر از مواد مذکور کنند هجوم برای

ص:45

خریدن فرو می نشیند و مردم تنها به مقدار حاجت روزانه از آن تهیه می کنند و بازار،کساد می شود.

نیز به همین دلیل است که بازرگانان سودجو در عرصه داخلی و بین المللی برای این که متاع خود را به قیمت های گزاف بفروشند،موقتاً جلوی توزیع آن را گرفته و گاه افرادی را به بازار می فرستند که هرچه در بازار هست خریداری کنند و به این ترتیب قحطی مصنوعی ایجاد کنند و سپس اجناس خود را به تدریج به بازار می فرستند تا به قیمت گزاف بفروشند.

یکی از دلایل تحریم احتکار در اسلام نیز همین است که ایجاد گرانی مصنوعی می کند و مردم را در وحشت فرو می برد و سبب تحریک حرص مردم می شود که بیش از نیاز خود مطالبه می کنند و قحطی کاذب جدیدی به وجود می آورند.

مدیران جامعه باید از این نکته بهره گیری کنند و همیشه مقدار قابل توجهی از مواد غذایی و سایر مواد مورد نیاز را در بازار حاضر سازند تا مردم بر تهیه نیازهای خود در کوتاه مدّت و درازمدّت احساس توانایی کنند و مصداق «کَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ» شود که نتیجه آن،احساس بی نیازی و مصداق«قَلَّتِ الشَّهْوَةُ»است؛ درست،کاری که سودجویان و تولیدکنندگان بازار سیاه از ضد آن بهره گیری می کنند و از این طریق،آلاف و الوفی به ناحق به دست می آورند.

***

ص:46

گفتار حکیمانه 246- نعمت ها را از خود رم ندهید!

اشاره

و قال علیه السلام

احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا کُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ.

امام علیه السلام فرمود:

از فرار کردن (و رمیدن) نعمت ها برحذر باشید که هر فراری بازنمی گردد. (1)

ص:47


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب کتاب مصادر،جاحظ پیش از سیّد رضی رحمه الله این گفتار حکیمانه را در کتاب المائة المختارة از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است و زمخشری در کتاب ربیع الابرار و ابن قاسم در ریاض الاخبار نیز آن را آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 190)

ص:48

شرح و تفسیر

نعمت ها را از خود رم ندهید!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه درباره از دست رفتن نعمت ها هشدار می دهد و می فرماید:«از فرار کردن (و رمیدن) نعمت ها برحذر باشید که هر فراری بازنمی گردد»؛ (احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا کُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ) .

«نِفار» به معنی فرار کردن و «نِعَم» جمع نعمت است،بعضی آن را به فتح نون و به معنی حیوان چهارپا مانند گاو و گوسفند و شتر دانسته اند و «شارد» به معنای حیوان فراری است.

در این گفتار حکیمانه،امام علیه السلام نعمت ها را تشبیه به حیوانات اهلی سودمند کرده که گاه فرار می کنند،فرارکردنی که هرگز به چنگ نمی آیند و توصیه می فرماید که قدر نعمت ها را بدانید،شکر آن را به جا آورید،از فرصت ها استفاده کنید و از نعمت های الهی بهره گیرید.

به یقین،«جوانی»از آن نعمت هایی است که وقتی فرار کرد هرگز بازنمی گردد،باید جوانان از آن بهره گیرند و علم و آداب و فضایل اخلاقی تحصیل کنند که همه این ها در جوانی امکان پذیر است.

به گفته شاعر عرب:

فَتَراکَضُوا خَیْلَ الشَّبابِ وَ بادِرُوا اَنْ تَسْتَرِدَّ فَإنَّهُنَّ عَواری

بر اسب های جوانی سوار شوید و با سرعت برانید (و خود را به مقصد

ص:49

برسانید)-مبادا گرفته شوند و برای همیشه از دست بروند،زیرا این مرکب ها عاریتی هستند.

سلامتی جسم،یکی دیگر از آن نعمت هاست که در بسیاری از موارد هنگامی که گرفته شد بازنمی گردد و یا اگر بازگردد به شکل اوّل نخواهد بود.

انسان سالم قادر بر هر کار مثبتی است؛ولی هنگامی که سلامتی از دست رفت عجز و ناتوانی جای آن را خواهد گرفت به خصوص بیماری هایی که در سنین بالا انسان را مبتلا می کنند،مصداق بارز همین مطلب است.

امنیت نیز یکی دیگر از نعمت های بزرگ است؛انسان در محیط امن قادر به انجام دادن هر کار خوبی است؛امّا بسیار دیده شده با تزلزل امنیت،سال ها ناامنی و آثارش باقی می ماند و به زودی بازنمی گردد.

کوتاه سخن این که تمام نعمت ها اعم از نعمت های فردی یا اجتماعی،مادی یا معنوی،همواره در معرض زوالند؛زوالی که گاه امکان بازگشت در آن هست و گاه زوالی است که هرگز امکان بازگشت ندارد.

البته چیزی که باعث رمیدن نعمت هاست در درجه اوّل،ناسپاسی است؛ همان چیزی که در حکمت 244،امام علیه السلام به آن اشاره فرمود که هر نعمتی حقی دارد،کسی که حق آن را ادا کند خداوند آن را افزون می سازد و هرکس در ادای حق نعمت کوتاهی نماید آن را در معرض زوال قرار خواهد داد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه مسئله خارج شدن آدم و حوا را از بهشت،یکی از مصادیق همین گفتار حکیمانه مولا دانسته اند.جد و جده ما براثر ترک اولی و ناسپاسی برای همیشه از بهشت خارج شدند و به دنیایی که پر از مشکلات و ناراحتی هاست گام نهادند؛نعمتی بود که بعد از رمیدن،به آن ها و فرزندانشان بازنگشت (البته حساب بهشت و آخرت حساب دیگری است).

در روایتی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام خطاب به یکی از اصحابش چنین

ص:50

می خوانیم:

«إِنَّ النِّعَمَ کَالْإِبِلِ الْمُعْتَقَلَةِ فِی عَطَنِهَا عَلَی الْقَوْمِ مَا أَحْسَنُوا جِوَارَهَا فَإِذَا أَسَاءُوا مُعَامَلَتَهَا وَ إِنَالَتَهَا نَفَرَتْ عَنْهُمْ؛ نعمت ها همچون شتری است که مهار و بسته شده است.مادامی که صاحبانش با آن خوش رفتاری کنند در جایگاه خود می ماند ولی هنگامی که بدرفتاری نمایند (ای بسا مهار خود را پاره و) از آن ها فرار کند». (1)

شیخ حرّ عاملی رحمه الله در وسائل الشیعه در کتاب امر به معروف و نهی از منکر بابی تحت عنوان«وُجُوبُ حُسْنِ جَوارِ النِّعَمِ بِالشُّکْرِ وَ أداءِ الْحُقُوقِ»نوشته و روایات متعددی در این زمینه آورده است.

در آیه شریفه «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ؛خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر آن که آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند». (2)نیز اشاره ای به این مطلب دیده می شود.

***

ص:51


1- 1) .کافی،ج 4،ص 38،ح 1
2- 2) .رعد،آیه 11

ص:52

گفتار حکیمانه 247 - سخاوت،بهترین وسیله ارتباط

اشاره

و قال علیه السلام

الْکَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ.

امام علیه السلام فرمود:

رابطه سخاوت از خویشاوندی بیشتر است. (1)

ص:53


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در این جا در ذیل این کلام حکیمانه منبع خاصی نقل نمی کند و تنها می گوید:ما در پایان این کتاب (کتاب مصادر) به آن اشاره خواهیم کرد که ظاهراً توفیقی برای او در این کار حاصل نشده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 191). اضافه می کنیم:آمُدی در غرر الحکم و علی بن محمّد اللیثی در عیون الحکم والمواعظ،ص 28 عین این کلام نورانی را آورده اند

ص:54

شرح و تفسیر

سخاوت،بهترین وسیله ارتباط

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به یکی از آثار مهم کرم و سخاوت اشاره می کند و می فرماید:«رابطه سخاوت از خویشاوندی بیشتر است»؛ (الْکَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ) .

«اعطف» به معنای مایل تر و با محبت تر است و از ماده«عطف»(بر وزن وقت) گرفته شده است.

در بعضی از منابع لغت،«کرم»را بخشش توأم با سهولت و بدون سخت گیری گفته اند،ازاین رو«کریم»کسی است که به راحتی به افراد نیازمند بخشش می کند.

توجه به این نکته نیز لازم است که در منابع لغت برای واژه«کرم»دو معنا ذکر شده است:نخست جود و بخشش و دوم شخصیت و شرافت و ممکن است که هر دو به یک معنا بازگشت کنند،زیرا یکی از نشانه های شخصیت و شرافت انسان،جود و بخشش است؛ولی در هر حال معنای این کلمه در گفتار حکیمانه بالا همان جود و بخشش است.

دانشمندان و شارحان نهج البلاغه برای این کلام دو تفسیر کرده اند:نخست این که تأثیری که کرم دارد بیش از تأثیر خویشاوندی است،زیرا کرم جزء طبیعت شخص کریم است،ازاین رو بدون هیچ گونه تکلفی آن را اعمال می کند؛ولی خویشاوندی گاه در حدی نیست که انسان را وادار به سخاوت و بخشش کند،

ص:55

بلکه ممکن است در بعضی از اوقات براثر ترس از سرزنش مردم یا سایر خویشاوندان باشد که چرا فلان کس به برادر نیازمندش توجهی ندارد،بنابراین در بعضی از موارد،کرم خویشاوندان توأم با تکلف است در حالی که کرم کریمان چنین نیست.

تفسیر دیگر این که کرم و سخاوت سبب عطف توجه مردم به شخص کریم می شود و چه بسا او را حتی بیش از برادر یا پدر و مادر خود دوست می دارند و به تعبیر دیگر آن رابطه عاطفی که از کرم سرچشمه می گیرد گاه قوی تر از روابط عاطفی ای است که از خویشاوندی ناشی می شود.

ممکن است هر دو معنا در کلام امام علیه السلام جمع باشد،هر چند معنای اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در هر صورت پیام این کلام حکیمانه این است که کریمان را در کار خود تشویق می کند؛از یک سو آن ها را برتر از خویشاوندان می شمارد و از سویی دیگر رابطه عاطفی آن ها را با مردم بیش از رابطه خویشاوندان با یکدیگر توصیف می نماید و این ها همه از آثار کرم است.

درباره اهمیت کرم و مقام کریمان روایات زیادی از معصومان علیهم السلام نقل شده است.درباره اهمیت کرم همین بس که یکی از صفات بارز خدا کریم بودن است و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله کرم خویش را از همه برتر می شمرد و می فرمود:

«أنَا أکْرَمُ الْأوَّلینَ وَ الْآخِرینَ وَ لا فَخْرَ؛ من کریم ترین اولین و آخرین هستم و افتخار هم نمی کنم (زیرا آن را وظیفه خود می دانم)». (1)

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«إِنَّ السَّخَاءَ شَجَرَةٌ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ لَهَا أَغْصَانٌ مُتَدَلِّیَةٌ فِی الدُّنْیَا فَمَنْ کَانَ سَخِیّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا فَسَاقَهُ ذَلِکَ الْغُصْنُ إِلَی الْجَنَّة؛ سخاوت،درختی از درختان بهشت است که

ص:56


1- 1) .صحیح ترمذی،ح 3610

شاخه های آن در دنیا آویزان شده،هرکس سخاوتمند باشد به یکی از این شاخه ها می چسبد و او را به بهشت می رساند». (1)

در بعضی از احادیث میان سخاوت و کرامت تفاوت ذکر شده و کریم بالاتر از سخی شمرده شده است همان گونه که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی می خوانیم:

«الرِّجَالُ أَرْبَعَةٌ سَخِیٌّ وَ کَرِیمٌ وَ بَخِیلٌ وَ لَئِیمٌ فَالسَّخِیُّ الَّذِی یَأْکُلُ وَ یُعْطِی وَ الْکَرِیمُ الَّذِی لَا یَأْکُلُ وَ یُعْطِی وَ الْبَخِیلُ الَّذِی یَأْکُلُ وَ لَا یُعْطِی وَ اللَّئِیمُ الَّذِی لَا یَأْکُلُ وَ لَا یُعْطِی؛ انسان ها چهار گونه اند:سخاوتمند و کریم و بخیل و لئیم.سخاوتمند کسی است که هم خودش می خورد و هم به دیگران می بخشد و کریم کسی است که خودش نمی خورد (و ایثار می کند) و به دیگران عطا می نماید و بخیل کسی است که خودش می خورد اما چیزی به دیگری نمی دهد و لئیم آن کس است که نه خود می خورد و نه به دیگری می بخشد». (2)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«الْکَریمُ مَنْ بَدَأَ بِإِحْسانِهِ؛ کریم کسی است که بی آن که از او طلب کنند احسان می کند». (3)

در تعبیر دیگری از همان حضرت علیه السلام آمده است:

«الْکریمُ مَنْ سَبَقَ نَوالُهُ سُؤالَه؛ کریم کسی است که بخشش او بر سؤال و تقاضا پیشی می گیرد». (4)

***

ص:57


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 352،ح 9
2- 2) .همان،ص 356،ح 18
3- 3) .غرر الحکم،ح 8746
4- 4) .همان،ح 8748

ص:58

گفتار حکیمانه 248- حُسن ظن مردم را با عمل،تصدیق کن

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که به تو گمان خوبی دارد گمانش را (با عمل) تصدیق کن. (1)

ص:59


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این جمله حکیمانه در ضمن وصیت امام امیر المؤمنین به امام حسن علیهما السلام آمده که آن را به هنگام بازگشت از صفین در محلی که نامش«حاضرِیْن»بود مرقوم داشت (و شرح آن در اواخر نامه 31 گذشت) و زمخشری آن را در ربیع الابرار درست با همین عبارت آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 191)

ص:60

شرح و تفسیر

حُسن ظن مردم را با عمل،تصدیق کن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته لطیفی در مورد حسن ظن مردم نسبت به انسان می کند،می فرماید:«کسی که به تو گمان خوبی دارد گمانش را (با عمل) تصدیق کن»؛ (مَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ) .

اشاره به این که،بسیار می شود افراد به سبب خاطره خوبی که از کسی دارند و او را باسخاوت و خیّر و مثبت می دانند گمان می برند حل مشکل آن ها-خواه مشکل مالی باشد یا جز آن-به دست اوست و به سراغ وی می روند.امام علیه السلام می فرماید:در این گونه موارد باید به حل مشکل آن ها پرداخت و حسن ظن آن ها را عملاً تصدیق کرد.

این کار از یک سو سبب حل مشکلات مردم می گردد و از سویی دیگر بر شخصیت انسان می افزاید و گمانی را که مردم در حق او دارند تثبیت می کند و اصولاً این گونه حسن ظن ها نوعی توفیق اجباری است که برای نیکوکاران حاصل می شود.

بعضی از دانشمندان گفته اند:«هر گاه نقطه مقابل آن برای انسان رخ دهد؛ یعنی کسی به او سوءظن پیدا کند که مثلا آدمی بخیل و تندخو و بداخلاق است در این جا با اعمال نیک باید سوء ظن آن ها را تکذیب کرد،همان گونه که با اعمال نیک،حسن ظن را عملاً تصدیق می کند».

ص:61

این کلام حکیمانه-همان گونه که در بحث سند اشاره شد-پیش از این در لابه لای نصیحت امام علیه السلام به فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام آمده است.در آن جا گفتیم:اشاره به این است که اگر کسی مثلاً تو را اهل خیر و بذل و بخشش و سخاوت می داند و از تو چیزی می خواهد به او کمک کن تا گمان او را تصدیق کرده باشی و بزرگواری تو تثبیت شود.

این گونه رفتار دو مزیّت دارد؛هم خوش بینی و حسن ظن مردم را تثبیت می کند و هم با این خوش بینی ها انسان به راه خیر کشیده می شود.

بسیار اتفاق می افتد که افرادی نزد انسان می آیند و می گویند مشکلی داریم که گمان می کنیم تنها به دست تو حل می شود.انسان باید در حل مشکل چنین افرادی بکوشد و حسن ظن آن ها را به سوءظن تبدیل نکند.

نکته: بلای سوء ظن و بدبینی

بلای سوء ظن و بدبینی

مسئله تشویق به حسن ظن و برحذر داشتن سوءظن در آیات و روایات اسلامی بازتاب گسترده ای دارد و به تعبیر دیگر،اسلام نه تنها برای مسلمانان بلکه برای تمام انسان ها،حفظ آبرو در عمل و زبان خواسته است،بلکه در منطقه فکر و روح نیز چنین امنیتی را برای آن ها می خواهد و می گوید:هیچ کس به دیگری سوءظن پیدا نکند،زیرا بعضی از گمان ها گناه است و می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ». 1

امام امیرمؤمنان علیه السلام یکی از آثار سوءظن را ارتکاب گناهان خطرناک می شمارد و مطابق نقل غرر الحکم می فرماید:

«مَنْ ساءَتْ ظُنُونُهُ اعْتَقَدَ الْخِیانَةَ بِمَنْ لا یَخُونُهُ؛ کسی که به مردم،بدگمان است معتقد به خیانت کردن به کسی

ص:62

می شود که به او خیانت نکرده است». (1)در حدیث دیگری از آن حضرت علیه السلام که در همان منبع آمده می خوانیم:

«مَنْ لَمْ یَحْسُنْ ظَنُّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ کُلِ ّ أحَدٍ؛ شخص بدگمان از همه می ترسد». (2)همان حضرت علیه السلام در مقابل،به حسن ظن دعوت می کند و طبق روایتی می فرماید:

«وَ لا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلاً؛ هرگز نسبت به سخنی که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر در حالی که محمل صحیح نیکویی برای آن داری». (3)

در حدیث دیگری از آن حضرت علیه السلام،حسن ظن از بهترین خصلت ها و برترین نعمت ها شمرده شده است:

«حُسْنُ الظَّنِ ّ مِن أحْسَنِ الشِّیَمِ وَ أفْضَلِ القِسَم» .

برای حفظ حسن ظن مردم،در کلام حکیمانه مورد نظر دستور می دهد که اگر کسی به تو حسن ظن داشت و انتظار کمک،بخشش،خدمت و مانند آن را از تو دارد مطابق آن عمل کن تا همچنان حسن ظن وی،پایدار بماند. (4)

***

ص:63


1- 1) .غرر الحکم،ح 5681
2- 2) .همان،ح 5333
3- 3) .کافی،ج 2،ص 362،ح 3
4- 4) .برای مطالعه بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن،ج 3،ص 321 به بعد مراجعه کنید

ص:64

گفتار حکیمانه 249- برترین اعمال

اشاره

و قال علیه السلام

أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

برترین اعمال آن است که خود را (به زحمت) بر آن وادار کنی. (1)

ص:65


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این کلام حکیمانه از امیرمؤمنان علیه السلام در کتاب تذکرة الخواص ذکر شده است،سپس می افزاید:بارها گفته ایم که نویسنده این کتاب تنها کلماتی را از امیرمؤمنین علیه السلام نقل می کند که سند متصل در آن داشته باشد و مفهوم آن این است که این کلام نورانی را از نهج البلاغه که اسناد آن ذکر نشده نقل نکرده و بعد می گوید:این سخن در غررالحکم با تفاوتی آمده است (و آن هم نشان می دهد که از جای دیگری آن را اخذ کرده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 191). اضافه می کنیم که این کلام حکیمانه در کتاب جواهر المطالب ابن الدمشقی (متوفای قرن نهم) از همان حضرت علیه السلام با افزوده ای به این صورت آمده است: «وَ قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مَمْلُولٌ مِنْهُ» .(جواهر المطالب،ج 2،ص 165)

ص:66

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به برترین اعمال اشاره کرده می فرماید:«برترین اعمال آن است که خود را (به زحمت) بر آن وادار کنی»؛ (أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْهِ) .

اشاره به این که،کاری است برخلاف خواسته نفس؛مثل این که می خواهد مالی ببخشد و نفس او به سبب علاقه به مال با آن موافق نیست،یا از ارتباط نامشروعی بپرهیزد که نفس تمایل به آن دارد و یا قدرت بر انتقام پیدا کرده و نفس تمایل به آن دارد و او از انتقام جویی بپرهیزد.

در تمام این موارد که نفس انسان تمایل به فعل معروف یا ترک منکر ندارد هنگامی که افراد با ایمان در برابر خواسته نفس مقاومت کنند و آن معروف را به جا آورند و آن منکر را ترک کنند،عملی بسیار پرفضیلت انجام داده اند،چراکه هم کار خیر انجام شده و هم نفس سرکش تحت ریاضت قرار گرفته و از طغیان آن پیشگیری شده است.

اکثر شارحان نهج البلاغه در این جا تصریح کرده اند که این گفتار حکیمانه شبیه حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که در بسیاری از منابع آمده است؛آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود:

«أفْضَلُ الْأَعْمالُ أحْمَزُها (1)؛ بهترین اعمال عملی است که سخت تر و قوی تر و پرمشقت تر باشد». (2)منتها امام علیه السلام شاخه خاصی از آن

ص:67


1- 1) .«أحمز»از ریشه«حمز»بر وزن«رمز»به معنای شدت،قوت،زحمت و مشقت آمده است
2- 2) .بحار الانوار،ج 67،ص 191

حدیث نبوی را بیان کرده،زیرا مشقت بار بودن یک عمل گاه به واسطه انجام دادن کارهای بدنی سنگین است و گاه به سبب طول مدت و گاه به علّت فراهم نبودن مقدمات و نیز گاهی به واسطه مخالفت نفس با آن است که امام علیه السلام روی همین نکته تکیه فرموده است.

دلیل آن هم روشن است؛پاداش های مادی در عرفِ عقلا همواره متناسب با مقدار زحمتی است که برای کاری کشیده می شود و به همین دلیل کار پرزحمت تر پاداش و مزد و اجرت بیشتری دارد.پاداش های الهی نیز همین گونه است؛هرقدر عمل سخت تر و پرمشقت تر باشد،پاداشش نزد خداوند بیشتر است و این گونه احادیث به هنگامی که انسان در انجام وظایف خود یا ترک گناه گرفتار زحمت و مشقت شدیدی می شود اسباب آرامش روح است،زیرا می داند هرچه زحمتش بیشتر باشد لطف و کرامت و عنایت حق به او بیشتر است.

بعضی از بزرگان مانند علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار در این جا به اشکالی اشاره کرده اند و آن این که این کلام حکیمانه در بدو نظر با روایاتی که می گوید:

«نِیَّةُ الْمُؤمِنُ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» منافات دارد،زیرا«نیت»به تنهایی کار آسانی است و عمل است که غالباً دارای مشکلاتی است.سپس پاسخ سید مرتضی رحمه الله را درباره حل این اشکال پذیرفته که می فرماید:«خیر»(در حدیث نِیَّةُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ) به معنای افعل تفضیل نیست بلکه اشاره به این است که نیت مؤمن همواره خیر خوب است.

ولی هرگاه به تفسیری که از امام باقر علیه السلام در بحارالانوار نقل شده مراجعه می شود اشکال بدون تکلف حل می گردد آن جا که می فرماید:

«نِیَّةُ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذَلِکَ لِأَنَّهُ یَنْوِی مِنَ الْخَیْرِ مَا لَا یُدْرِکُهُ وَ نِیَّةُ الْکَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذَلِکَ لِأَنَّ الْکَافِرَ یَنْوِی الشَّرَّ وَ یَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لا یُدْرِکُهُ؛ نیت مؤمن از عمل او بهتر است،زیرا همواره قصد کارهای (مهمی) را دارد که به آن نمی رسد و نیت کافر

ص:68

از عمل او بدتر است،زیرا قصد کارهای بدتری را دارد که به آن دسترسی پیدا نمی کند» (1)،بنابراین بهتر بودن نه از نظر فضیلت است،بلکه از نظر همت و قصد والاست.

***

ص:69


1- 1) .بحار الانوار،ج 67،ص 206،ح 19

ص:70

گفتار حکیمانه 250- اراده ای برتر از اراده ما!

اشاره

و قال علیه السلام

عَرَفْتُ اللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ،وَ حَلِّ الْعُقُودِ،وَ نَقْضِ الْهِمَمِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند را به وسیله بَرهم خوردن تصمیم ها،فسخ پیمان ها

و نقض اراده ها شناختم. (1)

ص:71


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این کلام حکیمانه را پیش از سیّد رضی رحمه الله مرحوم صدوق در کتاب خصال و در کتاب توحید به طور مسند از امام باقر از پدرش از جدش امیرمؤمنان علیهم السلام نقل کرده است سپس اضافه می کند:شیخ ابوطالب زاهدی گیلانی (متوفای قرن 12) کتابی در شرح این گفتار حکیمانه دارد که به وسیله فرزندش شیخ محمد علی به فارسی ترجمه شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 191)

ص:72

شرح و تفسیر

اراده ای برتر از اراده ما!

امام علیه السلام در این کلام نورانی اش به یکی از دلایل توحید اشاره کرده می فرماید:

«خداوند را به وسیله بَر هم خوردن تصمیم ها،فسخ پیمان ها و نقض اراده ها شناختم»؛ (عَرَفْتُ اللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ،وَ حَلِّ الْعُقُودِ،وَ نَقْضِ الْهِمَمِ) .

اشاره به این که،بسیار می شود انسان تصمیم محکمی به انجام کاری می گیرد، اما ناگهان اراده او تغییر پیدا می کند بی آن که عاملی برای آن تغییر بشناسد! این نشان می دهد که اراده ای از بیرون به آن تعلّق گرفته بود که اراده این شخص فسخ شود وگرنه دلیلی ندارد که انسان با داشتن تصمیم قوی بر کاری ناگهان منصرف شود.این تفسیر مطابق همان روایت صدوق است که در شرح سند این حکمت آمده است.

تفسیر دیگری نیز برای این کلام نورانی شده است که بسیار می شود انسان تصمیم محکمی بر کاری می گیرد؛ولی تقدیرات الهی مانع از آن می گردد و انسان ناچار عقب نشینی می کند و از آن چنین می فهمد که مافوق اراده او اراده دیگری است که اگر تعلق به چیزی گیرد هرچه برخلاف آن است دَرهم می ریزد و از بین می رود.

کوتاه سخن این که اگر انسان،فعّالٌ ما یَشاء بود و هرچه می خواست می توانست انجام دهد ممکن بود در وجود خدا شک کنیم؛اما این که می بیند

ص:73

مافوق اراده او،اراده ای است که در بسیاری از مواقع اراده او را بَر هم می زند یا مانع تحقق مراد او می شود می فهمد عالَم،مدبّر قادر و توانایی دارد که آن را بر طبق اراده حکیمانه اش تدبیر و اداره می کند.

در این که آیا واژه های«عزائم»و«عقود»و«همم»مترادف است و همه به معنای اراده انسان است یا با هم تفاوت دارد،در میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است؛بعضی هر سه را به یک معنا می دانند و بعضی معتقدند «عزائم»اراده های بسیار قوی است و«عقود»مرحله ای پایین تر و«همم»مرتبه نازله است.

در بعضی از منابع لغت،«عزم»را به معنای تصمیم محکم گرفته اند در حالی که«همم»جمع«همت»را به معنای تصمیمی که انسان گرفته و آن را عمل نکرده ذکر نموده اند و«عقود»معنای وسیعی دارد که می تواند تصمیم و غیر تصمیم را شامل شود،بنابراین بعید نیست که تفاوت این سه واژه با یکدیگر بر حسب درجات قوت و ضعف باشد و امام علیه السلام می خواهد بفرماید گاهی می شود اراده های عادی و یا اراده های قوی بر انجام کارها،بدون عامل شناخته شده ای فسخ می شود و این نشانه وجود اراده قوی تری بالاتر از اراده ماست.

بعضی چنین پنداشته اند که این کلام حکیمانه با آنچه در آیات قرآن درباره عزم و اراده آمده سازگار نیست؛قرآن خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می گوید: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ» 1 و در نکوهش ترک اولای آدم می فرماید: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». 2

ولی روشن است که هیچ کس نمی تواند نقش تصمیم و اراده انسان را در پیشرفت کارها انکار کند،سخن در این جاست که گاه موارد استثنایی پیش می آید

ص:74

که انسان تصمیمی می گیرد و عزم خود را بر انجام کاری راسخ می کند و ناگهان به علل ناشناخته ای بَر هم می خورد،در این موارد استثنایی انسان احساس می کند که اراده ای مافوق اراده او وجود دارد.

البته دلایل خداشناسی بسیار است.آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بیان کرده اشاره به نکته تازه ای است که بسیاری از آن غافلند.

علامه شوشتری رحمه الله در شرح نهج البلاغه خود می گوید:کلام امام علیه السلام در این جا شبیه حدیث معروفی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله (در کتب بسیاری) نقل شده است که فرمود:

«ما مِنْ آدَمِیٍ ّ إلّا وَ قَلْبُهُ بَیْنَ إصْبَعَیْنِ مِنْ أصابِعِ اللّهِ؛ هیچ انسانی نیست مگر این که قلب او در میان دو انگشت از انگشت های قدرت پروردگار قرار دارد» (1)و سپس به این آیه شریفه استشهاد می کند: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» ؛بدانید که خداوند میان انسان و قلب او حائل می شود و بدانید که به سوی او باز می گردید و محشور می شوید». (2)

این سخن در جای خود صحیح است؛ولی آنچه را علّامه شوشتری رحمه الله آورده ازقبیل پی بردن به معلول از ناحیه علت است در حالی که آنچه امام علیه السلام فرموده ازقبیل پی بردن به علّت از ناحیه معلول است.

این سخن را با کلماتی از امام باقر علیه السلام پایان می دهیم که می فرماید:«کسی از جدم امیرمؤمنان علیه السلام سؤال کرد با چه وسیله ای پروردگارت را شناخته ای؟ امام علیه السلام فرمود:

بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِ ّ لَمّا هَمَمْتُ فَحیلَ بَیْنی وَ بَیْنَ هَمّی وَ عَزَمْتُ فَخالَفَ الْقَضاءُ عَزْمی عَلِمتُ أنَّ الْمُدَبِّرَ غَیْری؛ خدا را به وسیله فسخ اراده و نقض تصمیم ها شناختم ای بسا تصمیم بر کاری گرفتم و او میان من و خواسته ام

ص:75


1- 1) .این روایت در بسیاری از منابع اهل سنت مانند سنن ابن ماجه،مسند احمد،مستدرک حاکم و کنز العمّال آمده و در منابع ما نیز در بحار الانوار،ج 75،ص 48 از امام باقر علیه السلام ضمن روایتی نقل شده است
2- 2) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری رحمه الله،ج 1،ص 384

جدایی افکند و عزم انجام برنامه ای را داشتم و قضای او عزم من را بَرهم زد،از این جا دانستم که مدبّر،غیر من است». (1)

***

ص:76


1- 1) .توحید صدوق،ص 288

گفتار حکیمانه 251- تلخی و شیرینی دنیا و آخرت

اشاره

و قال علیه السلام

مَرَارَةُ الدُّنْیَا حَلاَوَةُ الْآخِرَةِ،وَ حَلاَوَةُ الدُّنْیَا مَرَارَةُ الْآخِرَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

تلخی دنیا شیرینی آخرت است و شیرینی دنیا تلخی آخرت. (1)

ص:77


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این کلام شریف در کتاب روضة الواعظین با تفاوت تقدیم جمله دوم بر جمله اوّل آمده است و در غررالحکم نیز به این صورت ذکر شده:«حلاوة الدنیا توجب مرارة الآخرة».این تفاوت ها نشان می دهد که آن ها آن را از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 192)

ص:78

شرح و تفسیر

تلخی و شیرینی دنیا و آخرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به تفاوت آشکار میان امور شیرین و تلخ در دنیا و آخرت می کند و می فرماید:«تلخی دنیا شیرینی آخرت است و شیرینی دنیا تلخی آخرت»؛ (مَرَارَةُ الدُّنْیَا حَلاَوَةُ الْآخِرَةِ،وَ حَلاَوَةُ الدُّنْیَا مَرَارَةُ الْآخِرَةِ) .

اشاره به این که بسیاری از طاعات و عبادات و انجام دادن دستورات الهی تلخ کامی هایی دارد؛جهاد فی سبیل اللّه،جهاد با هوای نفس و گاه رفتن به زیارت خانه خدا،پرداختن خمس و زکات و چشم پوشی از اموال حرام و مقامات عالی نامشروع،تلخی ها و مشکلاتی برای انسان دارد؛ولی به یقین این تلخی ها سبب شیرینی در سرای آخرت و بهشت برین است.نعمت هایی که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی سخنی از آن شنیده و نه به خاطر انسانی خطور کرده است.

به عکس،بسیاری از گناهان ممکن است لذت بخش باشد.پیروی از هوا و هوس و عیش و نوش های گناه آلود و اموال فراوانی که از طرق نامشروع تحصیل می شود برای صاحبان آن ها لذّتی دارد؛ولی این لذّات،تلخ کامی هایی را در آخرت به دنبال دارد عذاب هایی که بسیار شدید و طولانی است و حتی یک روز آن را نمی توان تحمل کرد تا چه رسد به سالیان دراز.

مقصود امام علیه السلام از این گفتار حکیمانه این است که اگر در مسیر اطاعت، مشکلات و شاید ناراحتی ها و مرارت هایی وجود داشته باشد،نگران نشویم،

ص:79

آن ها را به جان و دل بپذیریم به امید وعده های الهی در آخرت و به عکس اگر در گناه،لذّتی باشد از عواقب تلخ آن غافل نگردیم و کوتاه سخن این که هدف امام علیه السلام تشویق به طاعات و ترک گناهان است.

شبیه این سخن،تعبیری است که در خطبه 174 نهج البلاغه گذشت که امام علیه السلام می فرماید:

«إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکَارِهِ وَ إِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛ بهشت در لابه لای ناراحتی ها پیچیده شده و دوزخ در لابه لای شهوات».

نیز در حکمت 376 می فرماید:

«إِنَّ الْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ،وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ؛ حق،سنگین اما گوارا و باطل،سبک و آسان؛اما بلاخیز و مرگ آور است».

حق گرچه ثقیل و سنگین است ولی عاقبتش گواراست.به عکس،باطل که در آغاز آسان و راحت است؛ولی در پایان ناگوار و خطرناک است.

البته آنچه امام علیه السلام در این جا فرموده بیان حکم غالبی است وگرنه موارد استثنایی نیز وجود دارد که انسان از انجام دادن حق لذت ببرد و از انجام دادن باطل ناراحت شود.حدیث معروفی که می گوید:«مؤمن اوقات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم می کند:بخشی برای عبادت و بندگی پروردگار و بخشی برای سامان دادن به وضع زندگی و در بخش دیگری به لذات حلال می پردازد تا نیرو و آرامش برای انجام وظایف پیدا کند»،دلیل روشنی بر این استثناست.

در حالات انبیا و اولیای الهی به خصوص در آزمایش های سخت آن ها، شواهد زیادی بر اصل گفتار امام علیه السلام هست.

اگر حضرت یوسف علیه السلام تسلیم خواسته نامشروع زلیخا می شد برای او لذت بخش بود؛اما مرارت آخرت را به دنبال داشت و این که تسلیم نشد و به سبب آن،سال ها در زندان ماند و مرارت زیادی را چشید بر کسی پوشیده نیست؛اما حلاوت آخرت بلکه حلاوت دنیا را در پایان و بعد از مدتی به دنبال داشت.

ص:80

حضرت آدم علیه السلام ترک اولی کرد و از شجره ممنوعه موقتاً لذت برد؛اما پایان غم انگیزی برای او داشت.

بسیار می شود مرارت های دنیا نتیجه شیرینی در همین دنیا نصیب انسان می کند مانند جوانی که سال ها در غربت و با مشقت درس خوانده تا توانسته به مراحل عالی علم و دانش برسد که لذت آن را در پایان در همین دنیا می بیند و به عکس جوانی که تن به تنبلی و خوش گذرانی و عیش و نوش داده و بی سواد باقی مانده مرارت آن را در پایان کار در همین دنیا می چشد.

***

ص:81

ص:82

گفتار حکیمانه 252- فلسفه،بخش مهمی از احکام اسلامی

اشاره

و قال علیه السلام

فَرَضَ اللّهُ الْإِیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ،وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ،وَ الزَّکاةَتَسْبِیباً لِلرِّزْقِ،وَ الصِّیَامَ ابْتِلَاءً لاِخْلاَصِ الْخَلْقِ،وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ، وَ الْجَهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلاَمِ،وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ،وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ،وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنَْماةً لِلْعَدَدِ،وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ،وَ تَرْکَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِیجاباً لِلْعِفَّةِ،وَ تَرْکَ الزِّنَی تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ،وَ تَرْکَ اللِّوَاطِ تَکْثِیراً لِلنَّسْلِ،وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَی الُْمجَاحَدَاتِ،وَ تَرْکَ الْکَذِبِ تَشْرِیفاً لِلصِّدْقِ،وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ الَْمخَاوِفِ،وَ الْأَمَانَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ، وَ الطَّاعَةَ تَعْظِیماً لِلْإِمَامَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

خدا ایمان را برای تطهیر دل از شرک،واجب کرده است،و نماز را برای پاک شدن از کبر و غرور،و زکات را سبب روزی قرار داده است،و روزه را به عنوان آزمایشی برای اخلاص بندگان،و حج را برای تقویت دین،و جهاد را برای عزت و سربلندی اسلام (و مسلمانان)،و امر به معروف را برای اصلاح توده مردم،و نهی از منکر را برای باز

ص:83

داشتن بی خردان،و صله رحم را برای افزایش نفوس،و قصاص را برای حفظ خون ها (جان ها)،و اقامه حدود را برای بزرگ شمردن محرمات الهی،و ترک شرب خمر را برای حفظ و سلامت عقل،و دوری از سرقت را برای حفظ عفت (و پرهیز از آلودگی به اموال مردم)،و ترک زنا را برای حفظ نسب ها،و ترک لواط (و همجنس گرایی) را برای افزایش نسل،و شهادت و گواهی را برای اظهار حق در برابر انکارها،و ترک دروغ را برای احترام و بزرگداشت صدق و راستی،و سلام را امان در برابر ترس ها، و امامت را برای نظم و نظام امّت،و اطاعت و فرمانبرداری (از امام مسلمانان) را برای (تعظیم و تحکیم) مقام امامت قرار داده است. (1)

ص:84


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مطابق گفته خطیب رحمه الله در مصادر،از کسانی که این کلمات حکیمانه را در کتاب های خود نقل کرده اند نویسنده نهایة الإرب است که بخش هایی از آن را به مناسبت در کتاب خود آورده و همچنین شافعی در مطالب السؤول و آمُدی در غررالحکم.با توجه به این که همه آن ها بخش هایی ازاین روایت را با تفاوت هایی نقل کرده اند روشن می شود که از مصادر دیگری دریافت داشته اند.سپس اضافه می کند که این بخشی از خطبه غرّای فدکیه فاطمه زهرا علیها السلام را که موافق و مخالف،آن را نقل کرده اند تشکیل می دهد که امیرمؤمنان علی علیه السلام بخش هایی را به آن افزوده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 193)

شرح و تفسیر

فلسفه،بخش مهمی از احکام اسلامی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه مبسوط اشاره به فلسفه های بخش مهمی از احکام اسلامی کرده است که در بیست بخش خلاصه می شود.

1.نخست می فرماید:«خدا ایمان را برای تطهیر دل از شرک واجب کرده است»؛ (فَرَضَ اللّهُ الْإِیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ) .

اشاره به این که ایمان به یگانگی خداوند،انسان را از آلودگی به شرک و بت پرستی نجات می دهد،همان آلودگی بسیار بدی که همه انبیا برای تطهیر آن به پا خاسته اند و نخستین دعوت آن ها دعوت به توحید بود.اگر قلب انسان فقط جایگاه ایمان به خدا باشد همه چیز را برای او می خواهد و همواره در طریق اطاعت فرمان او گام برمی دارد،از هرگونه دوگانگی و چندگانگی رهایی می یابد، هدفی واحد،معبودی واحد و برنامه واحدی خواهد داشت.در حالی که وقتی آلوده شرک می شود معبودهای متعدد،برنامه های مختلف و اهداف پراکنده پیدا می کند.

2.«خدا نماز را برای پاک شدن از کبر و غرور واجب کرده است»؛ (وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ) .

نماز،آثار و برکات فراوانی دارد که یکی از آن ها پاک شدن از کبر و غرور است،زیرا به هنگام نماز،انسان همچون عبد ذلیل در برابر خداوند جلیل

ص:85

می ایستد،سپس تعظیم می کند و به خاک می افتد و پیشانی را بر درگاه او به خاک می ساید و این عمل را چند بار تکرار می کند.به یقین این برنامه نورانی،کبر و غرور او را درهم می شکند،همان چیزی که انسان را به طغیان وا می دارد و آلوده انواع گناهان می کند،چراکه سرچشمه انواع معاصی همین مسئله تکبر است.

در حالات ابلیس نیز خوانده ایم که کبر و غرور او مانع از سجده بر آدم در پیشگاه خدا شد،سجده ای که اگر انجام می داد کبر و غرور او درهم می شکست و هرگز گرفتار آن عاقبت بسیار شوم نمی شد.

اصولاً آنچه درباره نماز در قرآن مجید آمده است که نماز انسان را از فحشا و منکرات باز می دارد: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» 1 یکی از دلائلش همین است.هنگامی که کبر و غرور کنار برود انسان تسلیم فرمان خدا می شود و از معاصی چشم می پوشد.

3.«خداوند زکات را سبب روزی قرار داد»؛ (وَ الزَّکاةَ تَسْبِیباً لِلرِّزْقِ) .

این عبارت دو تفسیر دارد:نخست این که پرداختن زکات،روزیِ فقرا را تضمین می کند،زیرا در حدیث آمده که اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، فقیری در سراسر جهان اسلام پیدا نخواهد شد.همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً» . (1)

تفسیر دیگر این که پرداختن زکات سبب می شود خداوند روزی را بر زکات دهنده فراوان کند و اموال او را از خطرات تجاوز گرسنگان حفظ نماید و جمع میان این دو تفسیر در جمله بالا بعید نیست،همان گونه که در حدیثی از

ص:86


1- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 7،ح 1579

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نیز آمده است که می فرماید:

«أَنَّ عِلَّةَ الزَّکَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَتَحْصِینِ أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاء؛ علت تشریع زکات تأمین قوت فقرا و حفظ اموال اغنیاست». (1)

4.«و روزه را برای این تشریع کرد که آزمایشی برای اخلاص بندگان باشد»؛ (وَ الصِّیَامَ ابْتِلَاءً لاِخْلاَصِ الْخَلْقِ) .

تمام عبادات،مشروط به اخلاص و به یک معنا از اسباب خلوص نیت است؛ ولی از آن جا که روزه عبادتی است که در ظاهر آشکار نیست،تأثیر بسیار عمیق تری در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبیر دیگر،تنها خدا از آن آگاه است و تا روزه دار چیزی نگوید کسی از روزه او باخبر نمی شود و این در واقع یک مرحله عالی از تقواست و به همین سبب در قرآن مجید تشریع روزه برای نیل به تقوا ذکر شده است.

5.«و حج را برای تقویت دین قرار داد»؛ (وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ) .

بدون شک در موسم حج،مسلمانان پاکدلی از سراسر دنیا و جهان اسلام به سوی مرکز توحید می آیند و یک صدا لبیک می گویند و اطراف خانه خدا طواف می کنند و با هم نماز می گزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات می روند و شیطان را سنگسار می کنند.از اخبار و حالات یکدیگر باخبر می شوند و روابط دوستی در میان آن ها عمیق تر می گردد و برای حل مشکلات یکدیگر می اندیشند و مجموع این ها سبب تقویت اسلام می شود،ازاین رو دشمنان همواره از این عبادت بزرگ وحشت داشتند و می کوشیدند بر آن ضربه ای وارد کنند تا هر سال از طریق این عبادت بزرگ روح تازه ای در کالبد اسلام در آن کانون وحدت دمیده نشود،ازاین رو در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛ مادامی که کعبه برپاست اسلام هم برپاست». (2)

ص:87


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 7،ح 1580
2- 2) .کافی،ج 4،ص 271،ح 4

در اکثر نسخه های نهج البلاغه جمله بالا با واژه«تَقْوِیَةً»ذکر شده در حالی که در نسخه«صبحی صالح»«تَقْرِبَةً»است.گرچه آن هم نامناسب نیست،زیرا حج باعث می شود که مردم از نظر دین با هم نزدیک شوند؛ولی به یقین تعبیر اوّل مناسب تر و مأنوس تر است،زیرا واژه«تَقْرِبَةً»در کمتر حدیث یا عبارتی به چشم می خورد.

6.«و جهاد را برای عزت و سربلندی اسلام (و مسلمانان) قرار داد»؛ (وَ الْجَهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلاَمِ)

دلیل آن روشن است؛اگر مسلمانان در برابر حیله ها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشینند و به جهاد برنخیزند چیزی نمی گذرد که عظمت آن ها پایمال دشمنان می شود و عزت و سربلندی تبدیل به ذلت و سربه زیری می گردد.

ازاین رو در خطبه معروف جهاد،امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل؛ (آگاه باش) جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی یاران خاصش گشوده،جهاد،لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است و مردمی که از جهاد روی گردان شوند خداوند لباس ذلت بر تن آن ها می پوشاند و بلاها به آن ها هجوم می آورند». (1)

7 و 8.«و امر به معروف را برای اصلاح توده مردم و نهی از منکر را برای باز داشتن بی خردان قرار داد»؛ (وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ،وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ) .

این امتیاز مهم را قانون اسلام بر بسیاری از قوانین جهان دارد که همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه می گذرد مسئول می داند،هرگاه کسی از انجام

ص:88


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 27

وظیفه خود عدول کند،همه به عنوان واجب کفایی مأمورند او را نصیحت کرده و به انجام وظیفه فرا خوانند و هرگاه کسی آشکارا منکری را انجام دهد و کاری برخلاف موازین اسلامی مرتکب شود،همه مسئولند او را اندرز دهند و از آن کار بازدارند.

بنابراین،امر به معروف،مصلحتی است برای توده مردم و نهی از منکر سبب پیشگیری از کار سفیهان است.

قابل توجه است که در امر به معروف بر عوام تکیه می کند.اشاره به این که خواص،وظایف خود را انجام می دهند و کمتر نوبت به امر به معروف می رسد و در مورد نهی از منکر بر سفها تکیه می کند اشاره به این که آدم عاقل و خردمند به دنبال گناه نمی رود و آن ها که با ارتکاب گناه،هم به خود ظلم می کنند و هم به جامعه،سفیه و کم خردند.قرآن مجید هم به این موضوع اشاره ای دارد و می فرماید: «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» ؛چه کسی از آیین ابراهیم،روی گردان خواهد شد به جز افراد نادان و سفیه؟». (1)

درباره اهمیت امر به معروف و نهی از منکر و شرایط آن در بحث های گذشته مطالب قابل ملاحظه ای آمده است. (2)

9.«و صله رحم را برای افزایش نفوس مقرر داشت»؛ (وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنَْماةً لِلْعَدَدِ) .

«مَنْمَاة» مصدر میمی و به معنای نمو کردن است و چون به صورت مفعول لاجله ذکر شده به معنای سببیت نمو است.

روشن است هنگامی که افراد یک فامیل صله رحم به جای آورند و مراقب یکدیگر باشند و به همدیگر کمک کنند،تلفات در میان آن ها کم خواهد بود

ص:89


1- 1) .بقره،آیه 130
2- 2) .از جمله به جلد 2 از همین کتاب،ص 255؛تفسیر نمونه،ج 3،ذیل آیه 104 سوره آل عمران مراجعه شود

و این سبب کثرت فامیل و در نتیجه کثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بیشتری پیدا می کنند.

افزون بر این،از روایات استفاده می شود که صله رحم تأثیر معنوی و الهی خاصی در فزونی عمر و عمران و آبادی شهرها دارد.

در حدیثی از امام صادق از پدرانش از رسول خدا علیهم السلام آمده است:

«صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّیَارَ وَ تَزِیدُ فِی الْأَعْمَارِ وَ إِنْ کَانَ أَهْلُهَا غَیْرَ أَخْیَارٍ؛ صله رحم خانه ها را آباد و عمرها را زیاد می کند،هرچند اهل آن از نیکان نباشند». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ الْقَوْمَ لَیَکُونُونَ فَجَرَةً وَ لَا یَکُونُونَ بَرَرَةً فَیَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتَنْمِی أَمْوَالُهُمْ وَ تَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَکَیْفَ إِذَا کَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً؛ ممکن است جمعیتی فاجر و گنهکار باشند و از نیکان نباشند؛ ولی در عین حال صله رحم به جا آورند.در این صورت اموالشان افزایش پیدا می کند و عمرشان طولانی می شود تا چه رسد به این که از نیکان و خوبان باشند». (2)

بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری برای این کلام حکیمانه ذکر کرده اند که هرگاه انسان صله رحم به جای آورد،ارحام او اطراف وی را می گیرند و قوت و قدرت آن شخص که صله رحم به جای آورده فزونی می یابد ولی تفسیر اول صحیح تر به نظر می رسد. (3)

10.«و قصاص را برای حفظ خون ها (و جان ها) قرار داد»؛ (وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ) .

این سخن برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ

ص:90


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 93،ح 21
2- 2) .کافی،ج 2،ص 155،ح 21
3- 3) .علامة مجلسی رحمه الله این تفسیر رای در بحار الانوار،ج 6،ص 109 آورده و مرحوم مغنیه در فی ظلال از او تبعیت نموده است

یا أُولِی الْأَلْبابِ» ؛ای خردمندان! در قصاص،حیات و زندگی شما است». (1)

درست است که ظاهراً بر اثر قصاص،فردی از جامعه حذف می شود؛ولی این حذف سبب پیشگیری از قتل های آینده است،زیرا افرادی که به فکر قتل دیگران می افتند،هنگامی که منظره قصاص در نظرشان مجسم می شود و خود را در خطر قطعی می بینند از این عمل خودداری می کنند و به فرض که بتوانند قتلی انجام دهند و متواری شوند باید یک عمر به صورت دربه در زندگی مخفیانه داشته باشند که ناراحتی و زجر آن کمتر از قصاص نیست.

متأسفانه در دنیای امروز،بعضی از گروه ها و به اصطلاح طرفداران حقوق بشر با هر گونه قصاص مخالفند و می گویند:خون را با خون نباید شست؛قاتل کار خطایی انجام داده و اگر ما قاتل را به قتل برسانیم خطای دیگری است.

این ها برای قاتل دلسوزی می کنند؛اما گویا برای صدها یا هزاران نفری که جانشان به وسیله قاتلان در خطر است و آن قاتلان با نفی قصاص احساس امنیت می کنند دلشان نسوخته است.

11.«و اقامه حدود را برای بزرگ شمردن محرمات الهی قرار داد»؛ (وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ) .

«محارم» در این جا اشاره به گناهان کبیره یا بخش مهمی از آن هاست که در موردشان اقامه حدود و اجرای تعزیرات می شود،زیرا حدود به معنای عام شامل تعزیرات هم می گردد.بدیهی است با اجرای حد،گناه در نظرها پراهمیت خواهد شد و کمتر کسی به سراغ آن می رود زیرا می داند علاوه بر مجازات الهی در سرای آخرت،در این دنیا هم مجازات سنگینی دامن او را می گیرد و این امر سبب امنیت جامعه و حفظ آن از آلودگی های گسترده خواهد شد.

ازاین رو در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«وَ حَدٌّ یُقَامُ لِلَّهِ فِی الْأَرْضِ

ص:91


1- 1) .بقره،آیه 179

أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛ حدی که در زمین اجرا شود برتر از چهل روز باریدن باران است». (1)

در حدیث دیگری از ابو ابراهیم (امام کاظم علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه «وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» 2 می فرماید:«این فقط احیای به وسیله باران نیست، بلکه خداوند مردانی را مبعوث می کند که عدل را زنده کنند و زمین با احیای عدل زنده می شود.سپس افزود:

«وَ لَإِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِی الْأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛ و اقامه حد در آن سودمندتر است از نزول چهل روز باران در زمین». (2)

البته اساس دعوت انبیا بر برنامه های فرهنگی است و اکثریت مردم از این طریق به راه راست دعوت می شوند؛ولی مواردی پیدا می شود که افرادی سرسختانه در مقابل اوامر و نواهی آن ها به مخالفت برمی خیزند.در این گونه موارد جز توسل به اجرای حدود و مجازات ها راهی نیست،همان گونه که در برنامه تمام عقلای جهان و قوانین عالم نیز همین گونه است.

12.«و ترک شرب خمر را برای حفظ و سلامت عقل تشریع کرد»؛ (وَ تَرْکَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ) .

جای شک و تردید نیست که شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره یک عقل انسانی هستند؛نه تنها در حالت مستی شعله عقل به کلی خاموش می شود و افراد مست دست به هر کاری می زنند،بلکه بعد از آن نیز تأثیرات زیادی در تخریب مغز و اعصاب از خود به جای می گذارد و گاه منجر به جنون می شود.

مرحوم«کلینی»در جلد ششم کتاب کافی بابی تحت عنوان«إنّ الْخَمْرَ رَأسُ کُلِ ّ إثْمٍ وَ شَرٍّ»(شراب سرچشمه هر گناه و بدی است) آورده است و احادیث فراوانی در ذیل آن ذکر کرده است؛از جمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده

ص:92


1- 1) .کافی،ج 7،ص 175،ح 8
2- 3) .کافی،ج 7،ص 174،ح 2

است:

«إِنَّ الْخَمْرَ رَأْسُ کُلِّ إِثْمٍ؛ شراب سرچشمه هر گناهی است». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَهَا أَوْ قَالَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ؛ خداوند برای شرور و بدی ها قفل هایی قرار داده (که همان قفل عقل هاست) و کلید آن قفل ها را شراب قرار داده است». (2)

در حدیث دیگری از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل شده است که فرمود:

«مَا عُصِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَیْءٍ أَشَدَّ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَیَدَعُ الصَّلَاةَ الْفَرِیضَةَ وَ یَثِبُ عَلَی أُمِّهِ وَ أُخْتِهِ وَ ابْنَتِهِ وَ هُوَ لا یَعْقِلُ؛ گناهی در پیشگاه خداوند شدیدتر از شرب خمر نیست.بعضی از شراب خواران نماز واجب را به کلی ترک می کنند و ممکن است به مادر و خواهر و دخترخود در حالی که نمی فهمند تجاوز کنند». (3)

همین مضمون را یکی از شعرای فارسی زبان در شعر خود مجسم ساخته است آن جا که می گوید:

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی آراسته با شکل مهیبی سر و بر را

گفتا که منم مرگ اگر خواهی زنهار باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را

یا خود ز می ناب بنوشی دو سه ساغر تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را

ص:93


1- 1) .کافی،ج 6،ص 403،ح 3
2- 2) .همان،ح 5
3- 3) .همان،ح 7

لرزید از این بیم جوان بر خود و جا داشت کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را

گفتا نکنم با پدر و خواهرم این کار لیکن به می از خویش کنم رفع ضرر را

جامی دو سه مِی خورد چو شد چیره ز مستی هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را

ای کاش شود خشک بن تاک خداوند زین مایه شر حفظ کند نوع بشر را

13.«و دوری از سرقت را برای حفظ عفت (و پرهیز از آلودگی به اموال مردم) مقرر داشت»؛ (وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِیجاباً لِلْعِفَّةِ) .

سرقت و دزدی به هر شکل باشد از بزرگ ترین گناهان در اسلام و دارای حدّ شرعی است و در همه عرف ها و تمام عقلا کاری بسیار زشت محسوب می شود و در تمام قوانین دنیا برای آن مجازات مقرر شده است.

تعبیر به«عفت»در کلام امام علیه السلام اشاره به خویشتن داری و مناعت طبع و ترک هر گونه حرص است.خداوند سرقت را ازاین رو تحریم فرموده که افزون بر حفظ امنیت مالی جامعه،روح عفت را در افراد زنده کند،هیچ کس به اموال دیگری چشم ندوزد و حتی در بدترین حالات معیشتی به فکر دستبرد به اموال دیگران نیفتد،همان گونه که در قرآن مجید خداوند عده ای از نیازمندان را با این عبارت ستوده است: «لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ» ؛(انفاق های شما برای) کسانی باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند (و توجه به آیات خدا آن ها را از وطن های خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آن ها اجازه

ص:94

نمی دهد تا برای تأمین هزینه زندگی دست به کسب و تجارتی بزنند) نمی توانند مسافرتی کنند (و سرمایه ای به دست آورند) و از شدت عفت و خویشتن داری افراد ناآگاه آن ها را بی نیاز می پندارند؛اما آن ها را از چهره هایشان می شناسی». (1)

به یقین همان اندازه که حفظ امنیت جامعه اهمیت دارد پرورش روح عفّت و ابراز بی نیازی از اموال مردم نیز مهم است و در واقع این روحیه است که جامعه را به امنیت مالی رهنمون می شود.

14.«و ترک زنا را برای حفظ نسب ها قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ الزِّنَی تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ) .

به یقین زنا وآمیزش های نامشروع آثار سوء فراوانی دارد که امام علیه السلام به یکی از مهم ترین آن ها اشاره کرده است.هرگاه در جامعه آمیزش های نامشروع رواج پیدا کند محصول آن فرزندان نامشروعی است که وابسته به هیچ کس نیستند،نه کسی حضانت آن ها را بر عهده می گیرد و نه تکیه گاهی برای خودشان پیدا می کنند،نه حمایت مالی می شوند،نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند.چنین فرزندانی بزرگ ترین مخاطره را برای جامعه دربر دارند.

آمارها نشان می دهد که بسیاری از جنایات هولناک به دست همین فرزندان نامشروع انجام می گیرد.به فرض که نهادی اجتماعی فرزندان نامشروع را جمع آوری و حفاظت کند باز محرومیت از پیوند با پدر و مادر و آثار عاطفی و قانونی آن کار خود را خواهد کرد.

به همین دلیل اسلام زنا را حرام کرده و مجازات سنگینی برای آن قائل شده است؛ولی متأسفانه در تمدّن مادّی غرب نه تنها زنا حرام نیست،بلکه مراکز فحشا تحت حمایت دولت ها نیز هست و به دولت ها مالیات نیز می پردازند.

آن ها حتی برای روابط نامشروعِ زنان شوهردار نیز اهمیتی قائل نیستند.تنها

ص:95


1- 1) .بقره،آیه 273

زنای به عنف را ممنوع و قابل تعقیب قانونی می دانند و به همین دلیل فرزندان نامشروع در جوامع غربی بسیار زیاد است و مفاسد آن را نیز با چشم خود می بینند؛اما غلبه هوا و هوس و آزادی های به معنای بی بندوباری به آن ها اجازه محدودساختن را نمی دهد.

در بعضی از جوامع غربی کار به آن جا رسیده که در شناسنامه ها تنها نام مادر نوشته می شود و از نام پدر خبری نیست،زیرا دیده اند اگر نام پدر را بخواهند بنویسند مجهول بودن پدران برای بسیاری از نوزادان مشکل عظیمی ایجاد می کند.

شگفت آور است که مجاز شمردن زنا حتی مانع از تجاوز به عنف نشده و به گونه ای است که آمار بعضی از کشورهای غربی نشان می دهد در هر دقیقه یک تجاوز به عنف صورت می گیرد.

البته زنا مفاسد بسیار دیگری دارد که امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در حدیثی که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از علل الشرایع نقل کرده به بخشی از آن اشاره می کند،آن حضرت علیه السلام می فرماید:

«وَ حَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِیهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الْأَنْفُسِ وَ ذَهَابِ الْأَنْسَابِ وَ تَرْکِ التَّرْبِیَةِ لِلْأَطْفَالِ وَ فَسَادِ الْمَوَارِیثِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام کرده است به علّت مفاسدی که در آن است ازقبیل:

قتل نفس،(به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران یا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترک تربیت فرزندان و فاسد شدن نظم میراث و امثال آن از مفاسد گوناگون». (1)

15.«و ترک لواط (و همجنس گرایی) را برای افزایش نسل مقرر داشت».

(وَ تَرْکَ اللِّوَاطِ تَکْثِیراً لِلنَّسْلِ) .

می دانیم آفرینش شهوت جنسی در زنان و مردان برای این است که از طریق صحیح،نسل انسان افزایش پیدا کند و از میان نرود و اگر این علاقه جنسی میان

ص:96


1- 1) .بحار الانوار،ج 6،ص 98،ح 2

زن و مرد نبود ممکن بود در مدت کوتاهی نسل انسان نابود شود.حال اگر این علاقه جنسی به صورت همجنس گرایی درآید که هیچ تأثیری در بقای نسل نداشته باشد و این مطلب در جامعه بشری گسترش یابد آن هم سبب قطع نسل انسان یا کمبود افراد بشر خواهد شد.

به همین دلیل،استمنا یا آمیزش با حیوانات نیز در اسلام تحریم شده است، زیرا آن ها نیز مانند همجنس گرایی سبب ضایع شدن نطفه های انسانی می گردد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که زندیقی از آن حضرت سؤالی درباره تحریم زنا کرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحریم لواط پرسید.امام علیه السلام فرمود:علتش این است که

«أَنَّهُ لَوْ کانَ إِتْیانُ الْغُلامِ حَلالاً لَاسْتَغْنَی الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَ کانَ فِیهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَ تَعْطِیلُ الْفُرُوجِ وَ کانَ فِی إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ کَثِیرٌ؛ هر گاه آمیزش با پسر حلال بود مردان از زنان بی نیاز می شدند و سبب قطع نسل و تعطیل آمیزش مشروع و طبیعی می شد و مجاز بودن این کار مفاسد بسیاری دربر داشت». (1)

شبیه همین معنا با توضیح بیشتری از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل شده است. (2)

البته آنچه امام علیه السلام در این جا بیان فرموده و در روایات دیگری نیز به آن اشاره شده یکی از آثار بسیار شوم همجنس گرایی است؛آثار زیان بار دیگری نیز دارد که یکی از آن ها از نظر مسائل بهداشتی و عاطفی است،زیرا این کار،تحریف روشنی در آفرینش علاقه جنسی و اعضای تناسلی است و امروز زیان آشکار آن به صورت بیماری ایدز بروز کرده که طبق بعضی از آمار،اکثر موارد ایدز از مسئله همجنس گرایی ناشی می شود،همان بیماری ای که امروز تمام اطبای جهان در

ص:97


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 14،ص 252،ح 12
2- 2) .بحار الانوار،ج 76،ص 64،ح 6

درمان آن وامانده اند،زیرا نیروی دفاعی بدن را از کار می اندازد و انسان در مدت کوتاهی به انواع بیماری ها مبتلا می شود و با تمام کوشش هایی که از سوی پزشکان دنیا به عمل آمده هنوز داروی مطمئنی برای درمان آن پیدا نشده است.

تشدید مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممکن است ناشی از این امور باشد.

البته امروز برخی از طبیبان فاقد مسئولیت،به افرادی چراغ سبز نشان می دهند و می گویند که علاقه آن ها به جنس موافق عامل ژنتیکی دارد و قابل تغییر نیست و برای آن ها همجنس گرایی را مجاز می شمرند و این شبیه اظهار نظر جمعی دیگر از آن گونه اطباست که استمنا را بی ضرر و بی خطر معرفی می کنند.بدون شک صحه گذاشتن بر این انحرافات و بیماری ها که به هر حال قابل علاج است ناشی از هماهنگ شدن با خواسته های انحرافی این گونه بیماران است. (1)

16.«و شهادت و گواهی را برای اظهار حق در برابر انکارها قرار داد»؛ (وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَی الُْمجَاحَدَاتِ) .

می دانیم در اسلام کسی که از حادثه ای باخبر باشد و آن را با چشم خود ببیند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذیرد و آنچه را دیده بیان کند؛ خواه درباره دوست باشد یا دشمن،خویشاوند باشد یا بیگانه.کتمان شهادت یکی از گناهان کبیره است،همان گونه که قرآن مجید باصراحت فرمود: «وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» ؛شهادت را کتمان نکنید و هرکس کتمان کند قلب او گناهکار است (چراکه حقیقتی را مخفی داشته است)». (2)

ص:98


1- 1) .وقاحت در تمدن مادی غرب به جایی رسیده که به هنگام نوشتن این سطور،این خبر در جراید منتشر شد که دو نفر از سیاستمداران همجنس اروپایی رسماً با هم ازدواج کردند و صدر اعظم آنان نیز به آن ها تبریک گفت.(این خبر در بیست و هفتم شهریور سال 1389 در جراید منتشر شد)
2- 2) .بقره،آیه 283

در آیه قبل از آن می فرماید: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» ؛و شاهدان هنگامی که دعوت (به دادگاه برای ادای شهادت) بشوند ابا نکنند». (1)

روایات اسلامی نیز درباره کتمان شهادت،حرمت آن را با صراحت بیان کرده است در حالی که در قوانین دیگر دنیا،شهادت شهود معمولاً الزامی نیست؛ هرکس مایل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببیند شهادت می دهد وگرنه می تواند آن را مکتوم نماید.

واجب ساختن این کار برای آن است که افراد نتوانند حقوق مردم را پایمال کنند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِیُحْیِیَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِه؛ کسی که شهادت حقی بدهد تا حق مسلمانی را به وسیله آن احیا کند،روز قیامت در حالی وارد عرصه محشر می شود که از صورتش نوری برمی خیزد که تا آن جا که چشم کار می کند پیش می رود و تمام خلایق او را با نام و نسبش می شناسند». (2)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که در تفسیر آیه «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» می فرماید:

«لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ إِذَا دُعِیَ إِلَی الشَّهَادَةِ یَشْهَدُ عَلَیْهَا أَنْ یَقُولَ لا أَشْهَدُ لَکُمْ؛ برای هیچ کس سزاوار نیست هنگامی که دعوت به شهادت دادن بر چیزی شود بگوید:من برای شما شهادت نمی دهم». (3)

شگفت این که بعضی از شارحان نهج البلاغه شهادت را در این جا به معنای شهادت در راه خدا در میدان نبرد تفسیر کرده اند و آن را سبب تقویت دین دانسته اند در حالی که تعبیرات امام علیه السلام،قبل و بعد از آن تناسبی با آن ندارد،زیرا امام علیه السلام قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بیان فرمود و تعبیر به«مجاحدات»

ص:99


1- 1) .بقره،آیه 282
2- 2) .کافی،ج 7،ص 380،ح 1
3- 3) .همان،ص 379،ح 1

(یعنی انکارها) مناسب بحث دعاوی است به خصوص که ترک کذب نیز بعد از آن ذکر شده است که با ترک شهادت دادن مناسب است.به علاوه آغاز حدیث با جمله«فرض اللّه»شروع می شود و به یقین خداوند شهادت را مأمورٌبِه نکرده بلکه جهاد را واجب فرموده که احیاناً منته به شهادت می شود.

17.«و ترک دروغ را برای احترام و بزرگداشت صدق و راستی قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ الْکَذِبِ تَشْرِیفاً لِلصِّدْقِ) .

اساس زندگی اجتماعی بر اعتماد متقابل افراد نسبت به یکدیگر است که اگر اعتمادی نباشد رشته اجتماع از هم گسیخته خواهد شد.اعتماد در صورتی حاصل می شود که صدق و امانت بر جامعه حاکم باشد،زیرا دروغ و خیانت مهم ترین اسباب بدبینی و بی اعتمادی است.

امام علیه السلام در این تعبیر زیبا می فرماید:خداوند ترک دروغ را واجب کرده تا راستگویی به عنوان یک فضیلت شمرده شود و افراد جامعه به سوی آن حرکت کنند.

در روایات اسلامی شدیدترین تعبیرات درباره زشتی دروغ آمده است.قرآن مجید می گوید: «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ» ؛تنها کسانی دروغ می بندند که به آیات خدا ایمان ندارند». (1)

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ الْکِذْبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ دری از درهای نفاق است». (2)

در کتاب کافی از امیرمؤمنان علیه السلام چنین نقل شده که فرمود:

«لا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّی یَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ؛ انسان طعم ایمان را نمی چشد مگر زمانی که دروغ را خواه شوخی باشد یا جدی،رها کند». (3)

ص:100


1- 1) .نحل،آیه 105
2- 2) .کنز العمّال،ح 8212
3- 3) .کافی،ج 2،ص 340،ح 11

احادیث در این زمینه بسیار است.با حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این سخن را پایان می دهیم آن جا که فرمود:

«إیّاکُمْ وَ الْکِذْبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَهُما فِی النّار؛ از دروغ بپرهیزید،زیرا دروغ با فجور و گناهان (دیگر) همراه است و هر دو در آتشند». (1)

18.«و سلام را امان در برابر ترس ها قرار داد»؛ (وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ الَْمخَاوِفِ) .

منظور از«سلام»در این جا همان سلام کردن است که هرگاه کسی به دیگری سلام کند مفهومش این است که هیچ گونه قصد آزار و اذیت او را ندارد و هنگامی که شنونده سلام را با سلام پاسخ می گوید مفهوم آن نیز این است که از ناحیه او خوف و ضرری برای سلام کننده موجود نیست.

توضیح این که در آغاز اسلام و مدتی پس از آن بسیاری از مردم هنگام برخورد با یکدیگر اگر طرف از قبیله خودشان نبود،احساس ناامنی می کردند؛ ولی اگر او ابتدا سلام می کرد و طرف مقابل نیز پاسخ می گفت،به منزله تعهدی بود که هیچ گونه ضرر و زیانی به یکدیگر نمی رساندند،همان گونه که اگر شخصی بر آن ها وارد می شد و غذایی می آوردند و از غذای صاحب منزل می خورد طرفین نسبت به یکدیگر احساس امنیت می کردند؛صاحب خانه عملاً تحیتی گفته بود و میهمان تازه وارد نیز عملاً به آن پاسخ داده بود.

البته گاه می شد که پس از سلام و جواب آن،قرائن و شواهدی برخلاف موارد مذکور به نظر می رسید که برای برطرف کردن آن خوف،احتیاج به گفت وگوی بیشتری بود،ازاین رو در داستان ابراهیم علیه السلام می خوانیم:هنگامی که فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسی بر او وارد شدند و سلام کردند ابراهیم علیه السلام که چهره های آن ها را بسیار ناشناس دید گفت:«ما از شما می ترسیم».به خصوص هنگامی که غذا برای آن ها آورد و آن ها دست به سوی غذا دراز نکردند؛اما

ص:101


1- 1) .مجموعه ورام،ج 1،ص 113

چیزی نگذشت که ترس ابراهیم علیه السلام زائل شد هنگامی که گفتند:«ما فرستادگان پروردگار توایم»و او را به فرزند بشارت دادند. «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ* فَلَمّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ». 1

اکنون این سؤال پیش می آید که سلام کردن جزء مستحبات است و با جمله «فرض اللّه» که در آغاز این کلام حکمت آمیز آمده سازگار نیست،ازاین رو بعضی از شارحان،سلام را در این جا به معنای پاسخ سلام تفسیر کرده اند تا با وجوب سازگار باشد. (1)در حالی که این تفسیر افزون بر این که مخالف ظاهر عبارت امام علیه السلام است با مسئله امنیت از ترس سازگار نیست،زیرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنیت می شد.

ولی با توجه به این که«فرض»معنای وسیعی دارد که هرگونه تشریع را اعم از واجب و مستحب شامل می شود،مشکلی به وجود نمی آید که ما ناچار باشیم سلام را به معنای پاسخ سلام بدانیم.در نتیجه به یقین فلسفه ای که امام علیه السلام برای نماز بیان فرموده،هم نماز واجب را فرا می گیرد و هم مستحب را و همچنین در مورد زکات و روزه.

بعضی از شارحان نهج البلاغه«سلام»را به معنای صلح تفسیر کرده اند و گفته اند:«آن چیزی که سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعه بشری می شود همان مسئله صلح است که مانع از بروز جنگ های ویرانگر و مخرب است». (2)

این تفسیر،تفسیر بعیدی به نظر نمی رسد و ممکن است هر دو تفسیر در مفهوم کلام امام علیه السلام جمع باشد.

ص:102


1- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 89
2- 3) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 367

شگفت این که بعضی به جای«سلام»،«اسلام»ذکر کرده اند (1)در حالی که در هیچ یک از نسخ نهج البلاغه این واژه نیامده،هرچند در غرر الحکم به جای «سلام»،«اسلام»آمده است (2)،بنابراین تکیه بر یک احتمال نادر،مناسب تفسیر کلام امام علیه السلام نیست به خصوص این که اگر به جای«سلام»،«اسلام»بود می بایست در آغاز این سخن و به دنبال«فَرَضَ اللّهُ الْإیمانَ تَطْهیراً مِنَ الشِّرْکِ» ذکر شود.

19.«و امامت را برای نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَ الْأَمَامَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ) .

هرچند در نسخه صبحی صالح در این جا واژه«الامانة»آمده ولی در بسیاری از نسخ نهج البلاغه به جای آن«الامامة»است و در کتاب تمام نهج البلاغه نیز «الامامة»آمده است.در غرر الحکم نیز به همین صورت است.حتی در شرح ابن ابی الحدید نیز«الامامة»ذکر شده است و همان را نیز تفسیر کرده است.به یقین تعبیر «نِظاماً لِلْأُمَّةِ» و به دنبال آن «وَ الطّاعَةِ تَعْظیماً لِلْاِمامَةِ» تناسبی با امامت دارد نه امانت و در واقع دو جمله اخیر (نوزدهم و بیستم) به منزله ضمانت اجرایی برای هجده جمله پیشین است.به هر حال شک نیست که اگر حکومت عادلی بر کار نباشد و امامت به معنای صحیح پیاده نشود،نظم امت به هم می ریزد،ظالمان بر مظلومان چیره می شوند و فاسدان و مفسدان پست های حساس را در اختیار می گیرند و بیت المال مسلمانان به غارت می رود و ناامنی همه جا را فرا می گیرد که تاریخ معاصر و گذشته،نمونه های فراوانی از آن را به ما ارائه داده است.

در خطبه بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام نیز تعبیری شبیه به این دیده می شود، می فرماید:

«وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پیشوایی ما را سبب جلوگیری از

ص:103


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،ج 5،ص 367
2- 2) .غرر الحکم،ص 177،ح 3376

اختلاف و پراکندگی». (1)

در خطبه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام که در مسجد جامع مرو در روز جمعه بیان فرمود نیز آمده است:

«إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی؛ امامت،زمام دین و سبب نظام مسلمین و صلاح دنیا و سبب عزت مؤمنان است.امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است». (2)

البته سخن درباره اهمیت امامت و تأثیر حکومت اسلامی در نظم جامعه مسلمانان و حفظ کیان آن ها بسیار است و مقصود در این جا اشاره ای به عنوان تفسیر کلام امام علیه السلام است.

20.«و اطاعت و فرمانبرداری (از امام مسلمین) را برای (تعظیم و تحکیم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَ الطَّاعَةَ تَعْظِیماً لِلْإِمَامَةِ) .

به یقین آنچه سبب تقویت امامتِ امامان و حاکمیتِ حاکمان می شود همکاری و هماهنگی مردم است.اگر اطاعت و همکاری مردم نباشد نظام امامت نیز به هم می ریزد،ازاین رو در مسائل مربوط به حکومت اسلامی نیز می گوییم:

حمایت مردم و آرای ملت از اساسی ترین پایه های حکومت است،زیرا امامی می تواند نظام امت را برقرار کند که مبسوط الید باشد و مبسوط الید بودن جز از طریق همکاری مردمی حاصل نمی شود.

در بخش چهارم خطبه 34 مطالب بیشتری در این زمینه آمده است؛آن جا که امام علیه السلام می فرماید:«ای مردم! من حقی بر شما دارم شما نیز بر من حقی دارید؛اما حق شما بر من این است که از خیرخواهی و خدمت به شما دریغ نورزم و بیت المال را به نفع شما به طور کامل به کار گیرم و شما را تعلیم دهم تا از جهل

ص:104


1- 1) .بحار الانوار،ج 29،ص 223
2- 2) .کافی،ج 1،ص 200،ح 1

و نادانی رهایی یابید و تربیت کنم تا فراگیرید و آگاه شوید و اما حق من بر شما این است که بر بیعت خویش وفادار باشید و در آشکار و نهان خیرخواهی را در حق من به جا آورید.هر زمان شما را برای انجام کاری بخوانم اجابت کنید و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نمایید». (1)

نکته

آیا حق داریم از فلسفه احکام سؤال کنیم؟

بعضی از فرق مسلمین عقیده دارند احکام اللّه معلل بالاغراض نیست؛یعنی لزومی ندارد آنچه خدا امر کرده دارای فلسفه ای باشد و آنچه را نهی کرده دارای مفسده ای.آن ها در واقع حکیم بودن خدا را زیر سؤال می برند و توجه ندارند که اگر احکام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجیح بدون مرجح لازم می آید و اساساً این سخن برخلاف آیات زیادی از قرآن است که برای نماز و روزه و حج و قصاص و امثال آن فلسفه هایی ذکر کرده است.به یقین آنچه را خدا امر فرموده دارای فواید مادی یا معنوی یا هر دو بوده و آنچه را نهی کرده مفاسدی اینچنین داشته است.نه تنها احکام الهی،احکام وقوانینی نیزکه درعرف عقلا وضع می شود همه از این قبیل است؛گاهی هفته ها و ماه ها درباره مصلحت و مفسده یک قانون مطالعه و بررسی می کنند تا بتوانند حکمی را در عرف خودشان وضع کنند.

آیات مربوط به حلال کردن طیبات و حرام کردم خبائث (2)همگی شاهد بر این است که قبلاً طیب و خبیثی وجود دارد که به سبب آن حکم الهی مطابق آن صادر می شود.

تنها تفاوتی که میان احکام الهی و احکام عرفی است این است که احکام

ص:105


1- 1) .شرح بیشتر در این زمینه را می توانید در کتاب پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام،ج 2،ص 343 به بعد مطالعه کنید
2- 2) .اعراف،آیه 157

عرفی چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدی وضع می شود که نتوانسته اند تمام جوانب آن را بررسی کنند و به همین دلیل پس از مدتی ممکن است خلاف آن کشف شود؛ولی احکام الهی چنین نیست،علم بی پایان خداوند سبب می شود که احکام بر اساس رعایت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافی در آن نخواهد بود.

بعضی نیز معتقدند گر چه احکام دارای مصالح و مفاسدی است؛ولی ما نباید به سراغ آن ها برویم،باید مطیع فرمان باشیم؛آن جا که امر شده انجام دهیم و آن جا که نهی شده خودداری کنیم و مطلقاً به سراغ فلسفه احکام نباید رفت.

ولی این نیز برخلاف آیاتی است که ما را تشویق به فهم مصالح و مفاسد احکام می کند و همچنین بر خلاف روایاتی است-مانند آنچه در بالا آمد-که ائمه هدی علیهم السلام مصالح احکام را مشروحاً بیان کرده اند و نیز بعضی از اصحاب خدمت امامان علیهم السلام می رسیدند و فلسفه پاره ای از احکام را می پرسیدند.هرگز هیچ امامی آن ها را نهی از این سؤالات نکرد و این دلیل بر آن است که مردم حق دارند از فلسفه احکام سؤال کنند و پاسخ بشنوند.

منتها در این جا دو نکته مهم باقی می ماند و آن این است که اولاً بیان فلسفه احکام چه فایده ای دارد؟

پاسخ این سؤال روشن است؛انسان هنگامی که به منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه می شود،شوق بیشتری برای انجام دادن آن در خود می یابد و هنگامی که مثلاً مفاسد بی شمار شرب خمر را می شنود،نفرت بیشتری از آن پیدا می کند.

درست مانند دستورات طبیب که وقتی برای بیمارش فواید دارو را ذکر کند بیمار با شوق بیشتری دارو را مصرف کرده و تلخی احتمالی آن را تحمل می کند.

از این جا می توان استفاده کرد که آگاهی بر فلسفه احکام می تواند فقیه را در مسیر استنباط حکم کمک کند.

ص:106

ثانیاً:معنای آگاهی بر فلسفه احکام این نیست که ما همواره مقید به آن باشیم و بگوییم چون مثلاً فلسفه دو رکعت بودن نماز صبح و سه رکعت بودن نماز مغرب را نمی دانیم بنابراین آن را انجام نمی دهیم.ما باید گوش بر امر و چشم بر فرمان داشته باشیم چه فلسفه احکام را بدانیم یا ندانیم؛ولی تا آن جا که بدانیم به اطاعت راسخ ما کمک می کند.

این نکته نیز شایان توجه است که فلسفه ها و مصالح و مفاسد احکام غالباً جنبه حکمت دارد نه علّت؛یعنی در غالب موارد،ممکن است حاکم باشد.مثلاً نوشیدن یک قطره شراب ممکن است هیچ کدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولی به هر حال حرام است،بنابراین افراط در این مسئله که ما فلسفه های احکام را وسیله ای قرار دهیم برای محدود کردن حکم یا توسعه آن به جایی که ادله شامل آن نمی شود،کار نادرستی است.

به تعبیر دیگر پذیرفتن فلسفه احکام یا مقاصد الشریعة به معنای این نیست که ما به دنبال قیاسات ظنی برویم و حلال و حرام هایی از این طریق درست کنیم.

تنها در صورتی می توان حکم را به وسیله فلسفه احکام توسعه داد یا محدود کرد که به صورت علت در متن کتاب و سنت ذکر شده باشد؛مثلاً بفرماید:«لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لِأَنَّهُ مُسْکِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ»از این تعبیر می توانیم هرچیزی را که مسکر و موجب فساد عقل است تحریم کنیم. (1)

در حدیثی از امام کاظم علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُحَرِّمِ الْخَمْرَ لِاسْمِهَا وَ لَکِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا کَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دلیل نام آن تحریم نکرد،بلکه تحریم آن به واسطه آثار آن بود،بنابراین هر چیزی که عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزله شراب است». (2)

ص:107


1- 1) .برای مطالعه بیشتری به دائرة المعارف فقه مقارن،ج 1،ص 385 به بعد مراجعه شود
2- 2) .کافی،ج 6،ص 412،ح 2

ص:108

گفتار حکیمانه 253- سوگند سریع التأثیر

اشاره

و کان علیه السلام یقول

أَحْلِفُوا الظَّالِمَ-إِذَا أَرَدْتُمْ یَمِینَه-بِأَنَّهُ بَرِیءٌ مِنْ حَوْلِ اللّهِ وَ قُوَّتِهِ؛فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا کَاذِباً عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ،وَ إِذَا حَلَفَ بِاللّهِ الَّذِی لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَمْ یُعَاجَلْ، لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللّهَ تَعَالَی.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه خواستید ظالمی را سوگند دهید این گونه سوگند دهید که از حول و قوه الهی بری است (اگر فلان کار را انجام داده باشد) زیرا اگر این قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا می رسد (یا به درد سختی مبتلا می گردد و یا می میرد) ولی هرگاه چنین سوگند یاد کند:به خدایی که جز او خدایی نیست (این کار را نکرده ام) در کیفرش تعجیل نمی شود؛زیرا خدا را به یگانگی ستوده است. (1)

ص:109


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه امام علیه السلام از آن حضرت به صورت گسترده نقل شده و اهل بیت علیهم السلام در برابر کسانی که درباره آن ها نزد حاکمان ظلم سخن چینی می کردند از این نوع سوگند برای نابودی آن ها استفاده می کردند.سپس مواردی از این قبیل را نقل می کند و در پایان می گوید:این کلام نورانی پیش از سیّد رضی رحمه الله در کتاب کافی جلد ششم (البته در کافی این کلام از امام صادق علیه السلام ضمن داستانی که بعداً به آن اشاره خواهد شد آمده است.همچنین در تمامی کتب دیگر که مرحوم خطیب آدرس داده است) و مقاتل الطالبیین و مروج الذهب آمده است و بعد از سیّد رضی رحمه الله در کتاب تاریخ بغداد و ارشاد مفید و الخرائح و الجرائح آمده است به گونه ای که به وضوح نشان می دهد از نهج البلاغه نقل نکرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 195)

ص:110

شرح و تفسیر

سوگند سریع التأثیر

امام علیه السلام در این گفتار نورانی دستوری درباره سوگندهای مؤثر در برابر کارهایی که ظالمی مرتکب شده می دهد و می فرماید:«هر گاه خواستید ظالمی را سوگند دهید این گونه سوگند دهید که از حول و قوه الهی بری است (اگر فلان کار را انجام داده باشد) زیرا اگر این قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا می رسد (یا به درد سختی مبتلا می گردد و یا می میرد) اما اگر چنین سوگند یاد کند:به خدایی که جز او خدایی نیست (این کار را نکرده ام) در کیفرش تعجیل نمی شود،زیرا خدا را به یگانگی ستوده است»؛ (أَحْلِفُوا الظَّالِمَ-إِذَا أَرَدْتُمْ یَمِینَه - بِأَنَّهُ بَرِیءٌ مِنْ حَوْلِ اللّهِ وَ قُوَّتِهِ؛فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا کَاذِباً عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ،وَ إِذَا حَلَفَ بِاللّهِ الَّذِی لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَمْ یُعَاجَلْ،لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللّهَ تَعَالَی) .

از این سخن امام علیه السلام روشن می شود که تعبیرات سوگندها بسیار متفاوت است؛تعبیرهایی که مدح و ثنای الهی در آن است سبب تعجیل عقوبت نمی شود اما تعبیرات خشنی که بر ضد آن باشد،عقوبت را تعجیل می کند.

در حدیث معروفی که در کتب مختلف آمده می خوانیم:شخصی نزد منصور، خلیفه عباسی از امام صادق علیه السلام بدگویی کرد.منصور به دنبال حضرت فرستاد و هنگامی که امام علیه السلام حضور پیدا کرد عرض کرد:فلان کس درباره شما چنین و چنان می گوید.امام علیه السلام فرمود:چنین چیزی دروغ است؛اما بدگویی کننده

ص:111

گفت:دروغ نیست و واقعیت دارد.امام علیه السلام او را به برائت از حول و قوه الهی اگر دروغ گو باشد قسم داد.او همین سوگند را یاد کرد و هنوز گفتارش تمام نشده بود که فلج شد و مانند قطعه گوشتی بی جان به روی زمین افتاد! پای او را گرفتند و کشان کشان از مجلس بیرون بردند و امام صادق علیه السلام از این توطئه رهایی یافت. (1)

در رخداد دیگری می خوانیم که منصور دوانیقی به امام صادق علیه السلام عرض کرد:

یکی از یاران شما به نام«معلی بن خنیس»مردم را به سوی شما فرا می خواند و (برای خروج کردن) اموالی ذخیره می کند.امام علیه السلام فرمود:به خدا سوگند چنین چیزی نبوده است.منصور گفت:من کسی را که چنین خبری داده نزد شما حاضر می کنم.و سپس آن مرد را حاضر کرد.امام علیه السلام رو به آن فرد کرده فرمود:قسم می خوری؟ عرض کرد:آری؛سپس گفت:«وَ اللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ که او این کار را کرده است».امام علیه السلام فرمود:تو خداوند را با اوصاف جلالش می ستایی و او به همین سبب تو را مجازات نمی کند.

این گونه که من می گویم قسم بخور.بگو:

«بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ وَ أَلْجَأْتُ إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی (که تو این سخن را گفته ای)»آن مرد این گونه قسم خورد.هنوز کلامش تمام نشده بود که بر زمین افتاد و مرد.منصور گفت:بعد از این،کلام هیچ سخن چینی را درباره تو نخواهم پذیرفت. (2)

نکته: سوگند به برائت از خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله

سوگند به برائت از خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله

مرحوم صاحب جواهر در کتاب«الأیْمان»مسئله ای آورده که حاصلش این است:سوگند به برائت از خداوند سبحان و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نه تنها منعقد

ص:112


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،ج 5،ص 368.مرحوم علامه شوشتری نیز آن را در شرح نهج البلاغه خود از کتاب الفصول المهمة نقل کرده است
2- 2) .کافی،ج 6،ص 445،ح 3

نمی شود و کفاره ای در مخالفت آن نیست،بلکه نفس این سوگند حرام است هرچند گوینده در گفتارش صادق باشد.سپس به احادیثی استناد می کند،از جمله حدیث نبوی که می فرماید:

«مَنْ قالَ إنّی بَرِیءٌ مِنْ دینِ الْإسْلامِ فَإنْ کانَ کاذِباً فَهُوَ کَما قالَ وَ إنْ کانَ صادِقاً لَمْ یَعِدْ إلَی الْإسْلامِ سالِماً؛ کسی که بگوید:«من از آیین اسلام بیزارم اگر دروغ گفته باشم یا همان گونه است که گفته ام»و اگر راست گفته و بیزاری جسته هرگز به اسلام بازنمی گردد». (1)

در حدیث دیگری از یونس بن حیان (صحیح یونس بن ظبیان است) نقل می کند که امام صادق علیه السلام به من فرمود:

«یَا یُونُسُ لا تَحْلِفْ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا فَإِنَّهُ مَنْ حَلَفَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً فَقَدْ بَرِئَ مِنَّا؛ ای یونس! قسم به برائت از ما مخور،زیرا اگر کسی چنین قسمی یاد کند،صادق باشد یا کاذب،از ما بیزار خواهد شد».

سپس می افزاید:ولی از کلام امیر مؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه (حکمت مورد بحث) استفاده می شود که ظالم را می توان به این کیفیت قسم داد و حتی از فعل امام صادق علیه السلام و قسم دادن شخص سعایت کننده به این کیفیت در برابر منصور دوانیقی بر می آید که این گونه سوگند در چنین مواردی مانعی ندارد.وی در پایان می گوید:ولی من کسی از اصحاب را ندیدم که به چنین حدیثی فتوا بدهد، هرچند عنوان باب در وسائل نشان می دهد که او معتقد است ظالم را می توان به برائت از حول و قوه الهی سوگند داد.سپس در پایان این سخن می گوید:احتیاط این است که این کار جز در مورد مهدورالدم،ترک شود. (2)

البته از بعضی کلمات بزرگانی که قبل از مرحوم صاحب جواهر بوده اند استفاده می شود که به این روایات فتوا داده اند؛مانند مرحوم فاضل هندی در

ص:113


1- 1) .سنن بیهقی،ج 10،ص 30
2- 2) .جواهر الکلام،ج 35،ص 345

کشف اللثام در بحث جواز«تغلیظ قسم»(در مسائل قضایی) و نیز خود صاحب جواهر در بحث قضا (1)تعبیری دارد که از آن،تمایل به این فتوا استفاده می شود.

مهم آن است که در این جا چند مسئله از هم جدا نشده است:

نخست این که آیا می توان بدون هیچ قید و شرطی چنین قسمی خورد؟ که کسی بگوید:و اللّه من از دین محمد صلی الله علیه و آله«العیاذ باللّه»بیزارم.قطعا چنین سخنی کفر است و حرام بودن آن جای تردید نیست؛حتی اگر سوگند او دروغ هم باشد گناه بزرگی مرتکب شده است.

دیگر این که به صورت قضیه شرطیه برای اثبات مدعای خود بگوید:واللّه از خدا و رسولش بریء باشم اگر چنین کاری را کرده باشم.اگر چنین شخصی راست می گوید و این کار را نکرده دلیلی بر حرام بودن سوگند او نیست.آری اگر او در گفتارش دروغگو باشد قطعاً قسم حرامی خورده و ممکن است کافر نیز شده باشد.

صورت سوم این است که قسم یاد کند برای انجام کاری و بگوید:من به این وعده خود وفا می کنم.اگر نکنم از حول و قوه الهی و دین محمد صلی الله علیه و آله بیزار باشم.

این قسم قطعاً منعقد نمی شود و اگر مخالفت کند نیز کفاره ای-طبق قواعد مقرره باب قسم که تنها باید به نام خداوند سوگند یاد کرد-ندارد.

دلیل روشنی بر حرام بودن قسمت دوم و سوم نداریم،زیرا گوینده آن هرگز نمی گوید:من از دین اسلام یا از خداوند متعال بیزارم بلکه برای تأکید بر گفته خود به این که تخلفی وجود ندارد چنین سخنی را می گوید،مثل این که بعضی از عوام مردم برای تأکید بر سخنانشان می گویند:بی ایمان از دنیا بروم،دشمن خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله باشم اگر چنین سخنی را گفته باشم.مگر این که گفته شود:این تعبیر نیز خالی از نوعی اهانت نیست و شاید به همین دلیل بر حرمت آن،ادعای

ص:114


1- 1) .ج 40،ص 231

اجماع شده است (در صورتی که حرمت شامل تمام این اقسام شود).

در این جا نکته دیگری است و آن این که اگر بدانیم بعضی از این گونه قسم ها سبب تعجیل عقوبت می شود و ممکن است به زندگی فرد پایان دهد آیا جایز است او را به چنین سوگندی قسم دهیم،هرچند باعث مرگ او شود؟

ظاهر کلام امام امیرالمؤمنین علیه السلام که در بالا آمد این است که هر ظالمی را می توان چنین سوگندی داد.(و هرچه باشد از ناحیه خود اوست) ولی تعبیر بعضی از فقها این است که تنها مهدور الدم را می توان چنین سوگند داد (1)و از آن جا که تعجیل عقوبت مرگ،همیشه حاصل نیست بلکه ممکن است عقوبت های دیگری در کار باشد حکم به تحریم چنین سوگندی درباره غیر مهدورالدم،خالی از اشکال نیست و اگر یقین به هلاکت باشد اجرای آن در غیر مهدورالدم اشکال دارد و کلام حضرت علیه السلام را در این صورت می توان بر ظالمان مهدورالدم حمل کرد.

توضیح بیشتر در این زمینه را باید در کتب فقهی بررسی کرد.

***

ص:115


1- 1) .جواهر الکلام،ج 35،ص 345

ص:116

گفتار حکیمانه 254- وصی خویشتن باش

اشاره

و قال علیه السلام

یَا بْنَ آدَمَ،کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ فِی مَالِکَ،وَ اعْمَلْ فِیهِ مَا تُؤْثِرُ

انْ یُعْمَلَ فِیهِ مِنْ بَعْدِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم! تو خود وصی خویشتن در اموال خود باش و (امروز) به گونه ای در آن عمل کن که می خواهی پس از تو (مطابق وصیتت) عمل کنند. (1)

ص:117


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها سند دیگری که برای این کلام نورانی نقل می کند غررالحکم است که چون تعبیرات آن با آنچه در نهج البلاغه آمده متفاوت است قاعدتاً از جای دیگری آن را اخذ کرده است.در ضمن،مضمون آن را از امام صادق علیه السلام نیز با تفاوت هایی آورده که در متن به آن اشاره خواهیم کرد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 198)

ص:118

شرح و تفسیر

وصی خویشتن باش

امام علیه السلام در این کلام نورانی به نکته مهمی اشاره کرده می فرماید:«ای فرزند آدم! تو خود وصی خویشتن در اموال خود باش و (امروز) به گونه ای در آن عمل کن که می خواهی پس از تو (مطابق وصیتت) عمل کنند»؛ (یَا بْنَ آدَمَ،کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ فِی مَالِکَ،وَ اعْمَلْ فِیهِ مَا تُؤْثِرُ انْ یُعْمَلَ فِیهِ مِنْ بَعْدِکَ) .

بسیاری از مردم با ایمان علاقه مند هستند که بخشی از اموالشان پس از آن ها در راه خیرات مصرف شود و اسلام نیز به وصیت برای کارهای خیر تشویق کرده و آن را به یک سوم مال محدود نموده تا ورثه نیز بهره مند شوند.قرآن مجید می گوید: «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ» ؛بر شما نوشته شده:هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسد،اگر چیز خوبی (مالی) از خود به جای گذاشته،برای پدر و مادر و نزدیکان،به طور شایسته وصیت کند! این حقّی است بر پرهیزکاران!». (1)

مؤمنان برای این کار سعی می کنند وصی یا اوصیای مطمئنی انتخاب کنند تا حتماً کارهای خیر انجام گیرد.

ولی بسیار دیده شده است که یا وصی عمل به وصیت نمی کند یا ورثه مانع می شوند و سعی دارند ثلث را به نفع خود مصادره کنند.حتی در بعضی از افراد

ص:119


1- 1) .بقره،آیه 180

متدین دیده می شود که می خواهند برای مصرف ثلث به نفع خودشان وجهی شرعی بیابند.

اگر انسان خودش وصی خویشتن باشد و آنچه را پس از خود مایل است در راه خیر صرف شود شخصاً اقدام کند بهتر است،همان گونه که بعضی از افراد باایمان را در عصر خود می بینیم که ثلث مال خویش را در زمان حیات خود جدا کرده و در کارهای خیر به خصوص کارهایی که باقی و برقرار می ماند؛مانند احداث بیمارستان،مسجد،مدرسه،بانک های قرض الحسنه،نشر آثار دینی و امثال آن صرف می کنند.این ها از همه موفق ترند،زیرا هیچ کس به اندازه خود انسان برای خویش دلسوزی نمی کند.

افزون بر این،آنچه را انسان با دست خود در راه خدا می دهد بسیار باارزش تر است از آنچه دیگران پس از او می دهند،چون در حال حیات علاقه مند به اموال خویش است و دل کندن و صرف آن در کارهای خیر نیاز به ایمانی قوی دارد.

حدیث معروفی است که می گوید:شخصی وصیت کرده بود که انبار خرمایی را پس از او در راه خدا انفاق کنند.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این کار را انجام داد.در آخر، یک عدد خرما ته انبار افتاده بود.آن را به دست گرفت و فرمود:اگر خود با دست خویش این دانه خرما را در راه خدا داده بود از تمام آنچه من بعد از او انفاق کردم بهتر بود.

چنان که اشاره کردیم امام صادق علیه السلام همین معنا را با اضافات دیگری به کسی که از او تقاضای وصیت و اندرزی کرد بیان نمود و فرمود:

«أَعِدَّ جَهَازَکَ وَ قَدِّمْ زَادَکَ وَ کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ وَ لا تَقُلْ لِغَیْرِکَ یَبْعَثُ إِلَیْکَ بِمَا یُصْلِحُکَ؛ وسیله سفر (آخرت) خود را آماده ساز و زاد و توشه این سفر طولانی را فراهم کن و وصی خویشتن باش و به دیگری نده که آنچه را مفید برای توست به سوی تو بفرستد

ص:120

(چه بسا این کار را نخواهد کرد و تو محروم خواهی شد)». (1)

شاعر عرب نیز می گوید:

تَمَتَّعْ إنَّما الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ دَوامَها لا یُسْتَطاعُ

وَ قَدِّمْ ما مَلَکْتَ وَ أنْتَ حَیٌّ أمیرٌ فیهِ مُتَّبَعٌ مُطاعٌ

وَ لا یَغْرُرْکَ مَنْ تُوصی إِلَیْهِ مَصیرُ وَصیَّةِ الْمَرْءِ ضِیاعٌ

از دنیا بهره گیر که دنیا متاعی بیش نیست و دوامش امکان پذیر نمی باشد.

آنچه را در اختیار داری از پیش بفرست در حالی که زنده ای و در آن امیر و مطاعی.

به کسی که وصیت می کنی دل بسته مباش،زیرا سرنوشت بسیاری از وصیت ها نابودی است. (2)

شاعر فارسی نیز می گوید:

برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس تو پیش فرست

***

ص:121


1- 1) .کافی،ج 7،ص 65،ح 29
2- 2) .تنبیه الخواطر بنا به نقل مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 198

ص:122

گفتار حکیمانه 255 - غضب و جنون!

اشاره

و قال علیه السلام

الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ،لِأَنَّ صَاحِبَهَا یَنْدَمُ،

فَإِنْ لَمْ یَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ.

امام علیه السلام فرمود:

طغیان غضب،نوعی جنون و دیوانگی است،چراکه صاحبش بعداً پشیمان می شود و اگر پشیمان نشود دلیل بر آن است که جنونش مستحکم است. (1)

ص:123


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر،تنها موردی که درباره این کلام نورانی غیر از نهج البلاغه نقل کرده،غررالحکم است که در آن بدون تفاوت آمده است.سپس از کتاب الحکم المنثورة ابن ابی الحدید حدیثی نقل می کند که با آنچه در نهج البلاغه آمده کاملاً متفاوت است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 198)

ص:124

شرح و تفسیر

غضب و جنون!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در نکوهش شدّت غضب می فرماید:«طغیان غضب نوعی جنون و دیوانگی است،چراکه صاحبش بعداً پشیمان می شود و اگر پشیمان نشود دلیل بر آن است که جنونش مستحکم است»؛ (الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ،لِأَنَّ صَاحِبَهَا یَنْدَمُ،فَإِنْ لَمْ یَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ) .

همه می دانیم که انسان در حالی که به شدت غضبناک می شود نیروی عقل او تحت الشعاع آن قرار گرفته،از کار باز می ایستد و در آن حالت که صورت برافروخته،رگ های گردن پر از خون شده و تمام اعصاب و عضلات تحریک گشته است،دست به کارهایی می زند که خارج از عرف عقلا و بیرون از دایره شرع و کاملاً زیان آور است.

به همین دلیل معمولاً پس از این حرکت نادم و پشیمان می گردد،ندامتی که گاهی روزها و ماه ها و سال ها ادامه می یابد،حتی گاهی دست به کارهایی می زند که بعداً جبران ناپذیر است و تمام عمر را در اندوه و ندامت آن به سر می برد.

ولی افراد کمی هستند که از کارهای جنون آمیز خود در حال شدت و طغیان و غضب پشیمان نمی شوند و همچنان بر آن اصرار دارند که کار خوبی انجام داده اند! این ها همان کسانی هستند که امام علیه السلام جنون آن ها را مستحکم و پایدار شمرده است.

ص:125

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی درباره کظم غیظ (فروخوردن خشم) و نکوهش غضب تعبیرات بسیار پرمعنا آمده است.در سوره«شوری»یکی از نشانه های افراد باایمان را این می شمرد که چون از دست کسی عصبانی می شوند او را می بخشند و خشم خود را فرو می خورند. «وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ». 1

در آیه 134 سوره«آل عمران»در نشانه های مؤمنان و نیکوکاران می فرماید:

«آن ها کسانی هستند که در زمان شادکامی و ناراحتی در راه خدا انفاق می کنند و خشم خود را فرو می برند و از خطای مردم درمی گذرند»؛ «الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».

خطرات غضب به قدری است که در حدیثی از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:مردی خدمت آن حضرت آمد،عرض کرد:

«یَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِی عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا؛ اندرزی به من بده تا از آن پند گیرم»،فرمود:

«انْطَلِقْ وَ لا تَغْضَبْ؛ برو و هرگز غضب مکن».آن مرد بار دیگر همان تقاضا را از پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و حضرت همان جمله را تکرار فرمود و همچنین در مرتبه سوم. (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت علیه السلام آمده است که شخصی خدمتش رسید و چنین تقاضایی کرد،پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود:«برو و هرگز غضب مکن».آن مرد عرض کرد:همین یک دستور مرا کافی است.سپس به سراغ خانواده اش آمد و مشاهده کرد که در میان قبیله او جنگی درگرفته،در برابر هم صف کشیده اند و اسلحه برداشته اند،هنگامی که این منظره را دید او هم اسلحه برداشت و در کنار آن ها ایستاد ناگهان به یاد کلام پیامبر صلی الله علیه و آله افتاد،سلاح را بر زمین افکند و به سوی جمعیت دشمنانش آمد و گفت:ای جمعیت اگر بر شما جراحت یا قتل یا ضربی وارد شده که اثری از آن باقی نمانده من از مال خودم ادا می کنم.

ص:126


1- 2) .کافی،ج 2،ص 303،ح 5

آن ها در پاسخ گفتند:اگر چیزی بوده به شما بخشیدیم،ما به این کار سزاوارتریم.

و همین امر سبب شد که هر دو گروه با هم سازش کردند و آتش غضب فرو نشست. (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ غضب،کلید تمام بدی هاست». (2)

در حدیث دیگری امام صادق علیه السلام جمله ای از پدرش امام باقر علیه السلام نقل می کند که گویی شرح حدیث فوق است می فرماید:

«أَیُّ شَیْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَغْضَبُ فَیَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ وَ یَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ؛ چه چیزی بدتر از غضب است هنگامی که انسان غضبناک می شود دست به کشتن بی گناهان می زند و نسبت ناروا به زنان پاکدامن می دهد». (3)

بسیاری از نزاع های خونین به سبب همین طغیان غضب است،بسیاری از طلاق ها و جدایی همسران از یکدیگر و تشکیل پرونده های جنایی مختلف به سبب همین حالت خطرناک است و به همین دلیل امام علیه السلام نام جنون بر آن گذاشته است.

آثار سوء غضب بیش از این هاست،زیرا هنگامی که کنترل عقل از اعضا و جوارح انسان برداشته شود هرچه بر زبانش آمد می گوید و هر کار زشتی به نظرش رسید انجام می دهد،هر حقی را باطل و هر باطلی را حق می کند.

***

ص:127


1- 1) .کافی،ج 2،ص 304،ح 11
2- 2) .همان،ص 303،ح 3
3- 3) .همان،ح 4

ص:128

گفتار حکیمانه 256 - ترک حسد،و تندرستی

اشاره

و قال علیه السلام

صِحَّةُ الْجَسَدِ،مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ.

امام علیه السلام فرمود:

تندرستی،از کمی حسادت است. (1)

ص:129


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا اعتراف می کند که این کلام حکیمانه را با عین این عبارت در هیچ یک از منابعی که در دسترس بوده جز نهج البلاغه نیافته و می افزاید:جمله هایی که مضمونش شبیه آن است به طور فراوان از آن حضرت علیه السلام نقل شده است از جمله: «الحَسَدُ یُضْنِی الجَسَدَ؛ حسد بدن را نحیف می کند».(غرر الحکم،ح6833) و حدیث دیگری که می فرماید: «الْحَسَدُ دَاءٌ عَیَاءٌ لا یَزُولُ إِلَّا بِهَلْکِ الْحَاسِدِ أَوْ مَوْتِ الْمَحْسُودِ؛ حسد درد بی درمانی است که از بین نمی رود مگر با مرگ حاسد یا موت محسود».(غرر الحکم،ح 6819) و امثال آن.سپس می افزاید:با توجه به آنچه گفته شد اگر عین جمله مورد بحث را در منبع دیگری نیابیم مشکلی حاصل نمی شود.اضافه بر این مرحوم سیّد رضی خودش از نظر وثاقت کمتر از دیگران نیست (و به روایت او باید اعتماد کرد).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 199)

ص:130

شرح و تفسیر

ترک حسد،و تندرستی

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و پرمعنا به نکته ای دقیق از نظر روانشناسی اشاره می کند و می فرماید:«تندرستی،از کمی حسادت است»؛ (صِحَّةُ الْجَسَدِ،مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ) .

می دانیم رابطه روح و جسم به قدری زیاد است که هرگونه ناراحتی که در روح ایجاد شود آثاری در جسم به جای می گذارد به گونه ای که بسیاری از بیماری های جسمانی هیچ عاملی جز ناراحتی روح ندارند؛زخم معده به گفته پزشکان در بسیاری از موارد،ناشی از استرس ها و نگرانی هاست،بیماری های مغز و اعصاب،سکته های قلبی و مغزی و دردهای عضلانی در بسیاری از موارد از ناراحتی های روحی سرچشمه می گیرند.

حسد در میان بیماری های روحی یکی از بدترین آن هاست؛حسد گاه چنان شخص حاسد را ناراحت می کند که نه روز استراحت دارد و نه شب و در آتشی که خود در درون خود برافروخته می سوزد و آثارش در بدن او روز به روز نمایان تر می شود.

خطیب رحمه الله در مصادر کلامی از یکی از روانشناسان معروف به نام پیتر اشتاینکرون نقل می کند که خلاصه اش چنین است:ممکن نیست انسان زندگی سعادتمندانه ای داشته باشد در حالی که حسد در درون جانش رخنه کرده است.

ص:131

حسد تمام مجاری حیات را مسموم می کند.بسیاری از بیماری های خونی به خصوص زخم معده ناشی از حسد است؛هر کجا زخم معده ای یافتید تحقیق کنید ببینید،در ریشه های آن حسد وجود دارد.حسد شبیه افسونگری است که دارای سه سر باشد که هر گاه یکی از آن ها در جایی نمایان بشود دو تا دیگر نیز نمایان می شوند و حسد در میان آن ها قرار دارد؛هرجا حسد پیدا شد کینه و تعصب در کنار آن خواهند بود. (1)

در قرآن مجید و روایات اسلامی نیز مطالب فراوانی درباره نکوهش حسد دیده می شود؛از جمله خداوند به پیامبرش دستور می دهد که از شرّ حاسدان به او پناه برد «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ...وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ* وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ». 2

قرآن انگیزه بسیاری از کارهای زشت دشمنان را حسد می شمارد: «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛ بسیاری از اهل کتاب،از روی حسد-که در وجود آن ها ریشه دوانده-آرزو می کردند شما را پس از اسلام و ایمان،به حال کفر بازگردانند؛با این که حق برای آن ها کاملاً روشن شده است». (2)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که می فرماید:

«آفَةُ الدِّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ؛ آفت دین انسان،حسد،خودبینی و فخر فروشی است». (3)

در جای دیگر می فرماید:

«إِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد،ایمان انسان را می خورد همان گونه که آتش،هیزم را می خورد و نابود می کند». (4)

ص:132


1- 1) .صاحب مصادر این سخن را از کتابی به نام لا تَقْتُلْ نَفْسَک (خود را به قتل مرسان) نقل کرده است
2- 3) .بقره،آیه 109
3- 4) .کافی،ج 2،ص 307،ح 5
4- 5) .همان،ص 306،ح 2

می دانیم حسد عبارت از این است که انسان نمی تواند نعمت هایی را که خدا به دیگران داده ببیند و تحمل کند و پیوسته زوال آن نعمت ها را آرزو می کند، بنابراین او در واقع به حکمت خدا اعتراض دارد همان گونه که در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که خدای متعال به موسی بن عمران علیه السلام فرمود:

«یَا ابْنَ عِمْرَانَ لا تَحْسُدَنَّ النَّاسَ عَلَی مَا آتَیْتُهُمْ مِنْ فَضْلِی وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی ذَلِکَ وَ لا تُتْبِعْهُ نَفْسَکَ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِی صَادٌّ لِقَسْمِیَ الَّذِی قَسَمْتُ بَیْنَ عِبَادِی وَ مَنْ یَکُ کَذَلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنِّی؛ ای فرزند عمران! به مردم درباره آنچه از فضلم به آن ها داده ام حسادت مکن و چشم به آن ها مدوز و نفس تو به دنبال آن نرود، زیرا حسود در واقع دشمن نعمت های من است و مانع از قسمتی است که بین بندگانم کرده ام و هرکس چنین باشد من از او نیستم و او هم از من نخواهد بود». (1)

در ذیل حکمت 225 نیز توضیحات بیشتری در این زمینه آمده است.

***

ص:133


1- 1) .کافی،ج 2،ص 307،ح 6

ص:134

گفتار حکیمانه 257 - شاد کردن دیگران

اشاره

و قال علیه السلام

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیادِ النَّخَعی:

یَا کُمَیْلُ،مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ،وَ یُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ.فَوَ الَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ،مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلَّا وَ خَلَقَ اللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً.فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَی إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی انْحِدَارِهِ حَتَّی یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الْإِبِلِ.

امام علیه السلام به کمیل بن زیاد نخعی فرمود:

ای کمیل! خانواده ات را دستور ده که روزها در کسب فضایل و مکارم بکوشند و شامگاهان در انجام حوائج مردمی که در خوابند تلاش کنند.سوگند به کسی که تمام صداها را می شنود،هرکس سرور و خوشحالی در قلبی ایجاد کند خدا از آن سرور برایش لطفی می آفریند که هرگاه مصیبتی بر او وارد شود این لطف همچون آب (در یک سطح شیب دار،به سرعت) به سوی او سرازیر شود تا آن مصیبت را از وی (بشوید و) دور سازد،همان گونه که شتر بیگانه از گله (یا از چراگاه خصوصی) رانده می شود. (1)

ص:135


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر بخش های مختلفی از این کلام نورانی را از غررالحکم و مستطرف (نوشته ابوالفتح ابشیهی) و ربیع الابرار زمخشری نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 200). اضافه می کنیم که مرحوم دیلمی (از علمای قرن نهم) این حدیث شریف را با تفاوت هایی در کتاب ارشاد القلوب آورده است.(ارشاد القلوب،ج 1،ص 138)

ص:136

شرح و تفسیر

شاد کردن دیگران

امام علیه السلام خطاب به کمیل بن زیاد نخعی که یکی از یاران عالم و دانشمند و باتقوای او بود دو نکته مهم را گوشزد کرده،می فرماید:«ای کمیل! خانواده را دستور ده که روزها در کسب فضایل و مکارم بکوشند و شامگاهان در انجام حوائج مردمی که در خوابند تلاش کنند»؛ (یَا کُمَیْلُ،مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ،وَ یُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ) .

سپس می افزاید:«سوگند به کسی که تمام صداها را می شنود،هرکس سرور و خوشحالی در قلبی ایجاد کند خدا از آن سرور برایش لطفی می آفریند که هرگاه مصیبتی بر او وارد شود این لطف همچون آب (در یک سطح شیب دار به سرعت) به سوی او سرازیر شود تا آن مصیبت را از وی (بشوید و) دور سازد، همان گونه که شتر بیگانه از گله (یا از چراگاه خصوصی) رانده می شود»؛ (فَوَ الَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ،مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلَّا وَ خَلَقَ اللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً.فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَی إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی انْحِدَارِهِ حَتَّی یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الْإِبِلِ) .

امام علیه السلام در نکته اوّل،برنامه زندگی را چنین تنظیم می فرماید که در بخشی از آن انسان باایمان باید به خودسازی و کسب فضایل مشغول باشد،بر علم خود بیفزاید،از تجارب دیگران استفاده کند،صفات برجسته انسانی را در خود

ص:137

پرورش دهد،رذایل اخلاقی را دور نماید و به سوی کمال انسانی سیر کند،و در بخش دیگر به دنبال حل مشکلات مردم باشد.

بنابراین کسانی که تنها به اصلاح خویش می پردازند و کاری برای حل مشکلات دیگران انجام نمی دهند از حقیقت اسلام دورند.همچنین کسانی که برای انجام حوائج مردم تلاش می کنند و از خود غافلند آن ها نیز بیگانه اند؛ مسلمان واقعی کسی است که هم به اصلاح خویش بپردازد و هم به حل مشکلات مردم توجّه کند.

تعبیر به «یروح» که از ماده«رواح»به معنای سیر در روز یا سیر در بعد از ظهر است (و در این جا مناسب معنای اوّل است،زیرا آن را در مقابل سیر در شب قرار داده) نشان می دهد که بخش اول تلاش و فعالیت انسان باید در کسب فضایل و مکارم باشد،چراکه انسان تا خود را نسازد نمی تواند به دیگران بپردازد.

البته مکارم اخلاق،تمام فضایل اخلاقی را که در آیات و روایات و کتب علمای اخلاق وارد شده است شامل می شود؛ولی در بعضی از روایات،انگشت روی موارد خاصی گذاشته شده که در واقع بخش های مهم مکارم اخلاق است؛ از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:«مکارم اخلاق ده چیز است.اگر می توانی تمام آن ها در تو باشد انجام ده...راوی سؤال می کند:آن ها چیست؟ امام علیه السلام می فرماید:

«صِدْقُ الْیَأْسِ (البأس) وَ صِدْقُ اللِّسَانِ وَ أَدَاءُ الأَمَانَةِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ إِقْرَاءُ الضَّیْفِ وَ إِطْعَامُ السَّائِلِ وَ الْمُکَافَأَةُ عَلَی الصَّنَائِعِ وَ التَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَ التَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیَاءُ؛ راستگو بودن در اظهار یأس از آنچه در دست مردم است و نظر به لطف خدا داشتن (یا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان) و راستگویی و ادای امانت و صله رحم و پذیرایی از میهمان و سیر کردن گرسنگان و جبران کردن نیکی های مردم و تعهد داشتن در برابر

ص:138

همسایگان و تعهّد داشتن در برابر دوستان و رأس همه آن ها حیاست». (1)

تعبیر به «یُدْلِجُوا» از ماده«ادْلاج»که به معنای سیر در ابتدای شب یا تمام شب است اشاره به این است که انسان باید خدماتش به مردم بی سر و صدا و غالباً مخفیانه باشد مخصوصاً با تعبیر «مَنْ هُوَ نائِمٌ» (کسی که در خواب است) تا آبروهای آن ها محفوظ بماند و در برابر دیگران شرمنده نشوند.

این یک برنامه جامع و کامل است که زندگی فردی و اجتماعی را کاملاً اصلاح می کند.

دنیای مادی امروز،کمک رسانی به نیازمندان را تحت برنامه های محدود،در اختیار دولت ها قرار می دهد و افراد،کمتر مسئولیتی برای خود قائلند،در حالی که در اسلام چنین نیست؛همه کسانی که توانایی دارند،در برابر مشکلات و نیازهای حاجتمندان مسئولیت دارند تا آن جا که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیث معروفی می فرماید:

«وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لا یُؤْمِنُ بِی عَبْدٌ یَبِیتُ شَبْعَانَ وَ أَخُوهُ أَوْ قَالَ جَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ؛ سوگند به کسی که جان محمد در دست قدرت اوست کسی که شب سیر بخوابد و برادر مسلمانش (یا فرمود:همسایه مسلمانش) گرسنه باشد به من (که پیغمبر اسلام) ایمان نیاورده است». (2)

در نامه معروف امام علیه السلام به«عثمان بن حنیف انصاری»(نامه 45) نیز همین معنا با تعبیر جامع دیگری آمده است،آن جا که می فرماید:

«هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَ أَکْبَادٌ حَرَّی؛ هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام های لذیذ نماید در حالی که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (یکی از

ص:139


1- 1) .کافی،ج 2،ص 55،ح 1
2- 2) .بحار الانوار،ج 71،ص 368،ح 58

مناطق شرقی عربستان) کسی باشد که حتی امید برای به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمی سیر به خود ندیده باشد.آیا من با شکمی سیر بخوابم در حالی که در اطراف من شکم های گرسنه و جگرهای تشنه باشد».

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته دیگری پرداخته که نکته اوّل را کامل تر می کند و آن،دستور به شاد کردن دل های افسرده است.در این جا امام علیه السلام پاداش بزرگی را برای چنین اشخاصی ذکر می کند و آن این که این ادخال سرور در قلب انسان نه تنها در سرای دیگر به یاری انسان می شتابد،بلکه در همین دنیا نیز مأموریت دارد که در مشکلات،او را یاری کند و مصائب و حوادث تلخ را به شدت از او دور سازد.

امام علیه السلام برای بیان تأثیر سرعت آن به دو مثال پرداخته است:نخست جریان آب در یک سراشیبی و دوم دور ساختن شترهای بیگانه از مرتع اختصاصی.

در احادیث اسلامی نیز در مورد ادخال سرور در قلب مؤمنان به طور خاص، یا انسان ها به طور عام،روایات زیادی وارد شده است؛از جمله کلینی رحمه الله در جلد دوم کافی بابی تحت عنوان«ادْخالُ السُّرُورِ عَلَی الْمُؤمِنینَ»ذکر کرده و شانزده روایت در آن آورده است؛از جمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند.

«مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِی وَ مَنْ سَرَّنِی فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛ کسی که مؤمنی را مسرور کند مرا مسرور ساخته و کسی که مرا مسرور کند خدا را مسرور کرده است». (1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إِنَّ أَحَبَّ الأَعْمَالِ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ؛ محبوب ترین اعمال نزد خداوند،وارد کردن سرور بر مؤمنان است». (2)

از امام صادق علیه السلام روایت گویایی در این زمینه نقل شده است که خلاصه اش

ص:140


1- 1) .کافی،ج 2،ص 188،ح 1
2- 2) .همان،ص 189،ح 4

این است:«هنگامی که در قیامت انسانِ باایمان از قبرش خارج می شود شخصی (نورانی) از قبر با او برمی خیزد و او را بشارت به خیر می دهد و در تمام مراحل قیامت با اوست و از ترس و وحشت او می کاهد تا زمانی که او را وارد بهشت می سازد.شخص مؤمن از او می پرسد:تو کیستی که همراه من آمدی و در تمام این مسیر مونس من بودی؟ می گوید:

«أَنَا السُّرُورُ الَّذِی کُنْتَ تُدْخِلُهُ عَلَی إِخْوَانِکَ فِی الدُّنْیَا خُلِقْتُ مِنْهُ لِأُبَشِّرَکَ وَ أُونِسَ وَحْشَتَکَ؛ من همان سروری هستم که بر برادرانت در دنیا وارد ساختی.من از آن آفریده شدم که تو را بشارت دهم و مونس تنهایی و وحشت تو باشم». (1)

***

ص:141


1- 1) .کافی،ج 2،ص 191،ح 10

ص:142

گفتار حکیمانه 258- مبارزه با فقر

اشاره

و قال علیه السلام

إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

هر زمان فقیر شدید،با خداوند از طریق صدقه دادن (در راه او)

تجارت (پرسود) کنید. (1)

ص:143


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این کلام شریف را جمعیتی پیش از مرحوم سیّد رضی در کتاب های خود آورده اند؛از جمله جاحظ در المائة المختارة.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 201).اضافه می کنیم که خوارزمی نیز در کتاب مناقب خود آن را با احادیث دیگری از جاحظ نقل کرده است.(مناقب خوارزمی،ص 376)

ص:144

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این گفتار نورانی خود،یکی از طرق معنوی مبارزه با فقر را نشان می دهد و می فرماید:«هر زمان فقیر شدید با خداوند از طریق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پر سود) کنید»؛ (إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ) .

«أمْلَقْتُم» از ماده«مَلَق»(بر وزن علق) به معنای فقر است و هنگامی که به باب افعال می رود نیز فعل لازم است.

اشاره به این که صدقه در هنگام نیازمندی،اثر معنوی مهمی در زدودن فقر دارد،همان گونه که انسان،فقیری را کمک می کند،عنایت الهی نیز به یاری او بر می خیزد.

قرآن مجید می فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» ؛کیست که به خدا وام نیکو دهد (و از اموالی که به او ارزانی داشته انفاق کند) تا خداوند آن را برای او چندین برابر کند؟ و برای او پاداش پرارزشی است!». (1)

لطف و عنایت پروردگار عجیب است بخشنده همه نعمت ها اوست با این وجود گاه به بندگان می گوید:از شما وام می گیرم و گاه می گوید:با من تجارت پرسودی داشته باشید.

میان انفاق در راه خدا به هنگام نیازمند بودن و برخورداری از نعمت

ص:145


1- 1) .حدید،آیه 11

پروردگار،رابطه آشکاری بر حسب ظاهر نمی بینیم؛ولی به یقین این از الطاف خفیه الهیه است.

قابل انکار نیست که شخص ایثارگر که آنچه را خود به آن نیاز دارد به دیگری می بخشد روح پاکی پیدا می کند که سرچشمه استجابت دعاست و دعاهای او برای گشایش روزی به هدف اجابت نزدیک می شود.

در احادیث اسلامی،رابطه صدقه با درمان بیماری ها،رفع بلاها و خطرات و به عنوان افزایش روزی با صراحت بیان شده است؛از جمله در حکمت 137 گذشت که امام علیه السلام می فرماید:

«اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزی را به وسیله صدقه بر خود فرود آورید».

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم

«إِنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِی الدَّیْنَ وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ؛ صدقه سبب ادای دین و برجای نهادن برکت می شود». (1)

این سخن را با سخنی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«أَکْثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزَقُوا؛ به نیازمندان زیاد صدقه دهید تا روزی شما وسیع شود». (2)

در این روایات،تنها به رابطه صدقات با فزونی نعمت و دفع فقر اشاره شده، در حالی که صدقه برکات و آثار فراوان دیگری نیز دارد؛صدقه رفع بلا می کند، موجب پرورش فضایل اخلاقی است،دشمنی های قشرهای مختلف جامعه را فرو می نشاند و وسیله نجات در یوم المعاد است.

قرآن مجید می گوید: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست فانی می شود؛امّا آنچه نزد خداست باقی است». (3)

در آیه دیگر می خوانیم: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ

ص:146


1- 1) .کافی،ج 4،ص 9،ح 1
2- 2) .بحار الانوار،ج 74،ص 178
3- 3) .نحل،آیه 96

وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» ؛و در راهِ خدا انفاق کنید! و (با ترک انفاق،) خود را به دست خود،به هلاکت نیفکنید! و نیکی کنید! که خداوند،نیکوکاران را دوست می دارد». (1)

نیز می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! از آنچه به شما روزی داده ایم،انفاق کنید! پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است (تا بتوانید سعادت و نجات از کیفر را برای خود خریداری کنید)،و نه دوستی (و رفاقت های مادی سودی دارد)،و نه شفاعت؛ (زیرا شما شایسته شفاعت نخواهید بود).و کافران،خود ستمگرند؛(هم به خودشان ستم می کنند،هم به دیگران)». (2)

انفاق منحصر به انفاق مالی نیست،هرچند بیشتر آیات و روایات،ناظر به انفاق های مالی است.انفاق علم و دانش،انفاق قدرت و مقام و انفاق نصح و خیرخواهی و خلاصه هرچیزی که خداوند به انسان روزی داده باید از آن برای نجات دیگران استفاده کرد و تعبیر به «مِمّا رَزَقْناکُمْ» (از آنچه به شما روزی داده ایم) یا شبیه آن در آیات متعددی از قرآن مجید،ممکن است اشاره به همین باشد.

***

ص:147


1- 1) .بقره،آیه 195
2- 2) .بقره،آیه 254

ص:148

گفتار حکیمانه 259- جزای پیمان شکنان

اشاره

و قال علیه السلام

أَلْوَفَا لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللّهِ،وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

وفاداری در برابر پیمان شکنان،پیمان شکنی در پیشگاه خداست و پیمان شکنی با آنان،وفاداری نزد خداوند است. (1)

ص:149


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب مصادر نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و وطواط در غرر الخصائص الواضحة و آمُدی در غررالحکم و محمّد بن قاسم (متوفای 940) در روض الاخیار نقل کرده اند و نقل همگی با آنچه در نهج البلاغه آمده است تفاوت هایی دارد که نشان می دهد آن ها از مصادر دیگری بر این گفتار حکیمانه دست یافته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 201)

ص:150

شرح و تفسیر

جزای پیمان شکنان

امام علیه السلام در این گفتار حکمت آمیز دستوری درباره پیمان شکنان داده، می فرماید:«وفاداری در برابر پیمان شکنان،پیمان شکنی در پیشگاه خداست و پیمان شکنی با آنان،وفاداری نزد خداوند است»؛ (أَلْوَفَا لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللّهِ،وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللّهِ) .

«غَدْر» در اصل به معنای ترک گفتن چیزی است،ازاین رو به کار کسی که پیمان و عهد خود را بشکند و آن را ترک گوید«غدر»گفته می شود و گودال های آب را ازآن رو«غدیر»می گویند که در آن ها مقداری آب باران رها و ترک شده است.

امام علیه السلام در این گفتار آموزنده می فرماید:انسان نباید در برابر پیمان شکنان و کسانی که پایبند به عهد خود نیستند دچار وسوسه شود و پیمان شکستن در برابر آن ها را گناه بداند،بلکه به عکس اگر آن ها عهد خود را بشکنند و ما در برابر آن ها به عهد خود وفا کنیم،نشانه ضعف و ذلت ما در برابر آن هاست و آن را حمل بر ترس ما می کنند و سبب جسارت آن ها در وقایع مشابه می شود،ازاین رو دستور داده شده که در برابر آن ها مقابله به مثل کنید.این مقابله به مثل نوعی وفا در پیشگاه خدا محسوب می شود.

قرآن مجید نیز دراین باره دستور قاطعی داده است. «وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ» ؛و هر گاه (با ظهور نشانه هایی،) از خیانت گروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را شکسته،حمله غافلگیرانه کنند)،به طور عادلانه به آن ها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است، زیرا خداوند،خائنان را دوست نمی دارد!». 1

ص:151

قرآن مجید نیز دراین باره دستور قاطعی داده است. «وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ» ؛و هر گاه (با ظهور نشانه هایی،) از خیانت گروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را شکسته،حمله غافلگیرانه کنند)،به طور عادلانه به آن ها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است، زیرا خداوند،خائنان را دوست نمی دارد!». (1)

در شأن نزول آیه آمده است که اشاره به قوم یهود مدینه است که آن ها بارها با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیمان بستند و پیمان خویش را ناجوانمردانه شکستند،ازاین رو می فرماید:اگر از خیانت و پیمان شکنی آن ها بترسی،پیمانت را با آن ها قطع کن.

البته این سخن به آن معنا نیست که یک جانبه و بدون هیچ نشانه ای پیمان با آن ها را بشکنند بلکه همیشه به دنبال نشانه هایی از اراده پیمان شکنی خوف حاصل می شود.هرگاه این نشانه ها ظاهر شد دستور داده شده پیمان با آن ها شکسته شود مبادا از آن برای غافلگیر ساختن مسلمانان سوء استفاده کنند.

این در حالی است که قرآن تأکید می کند نسبت به آن هایی که به عهد خود وفادارند وفادار بمانید.در چهارمین آیه از سوره«توبه»بعد از اعلان جنگ با مشرکان پیمان شکن می فرماید: «إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» ؛ مگر کسانی از مشرکان که با آن ها عهد بستید و چیزی از آن را در حقّ شما فروگذار نکردند،و احدی را بر ضدّ شما تقویت ننمودند؛پیمان آن ها را تا پایان مدّتشان محترم بشمرید،زیرا خداوند پرهیزکاران را دوست دارد!».

ولی درباره پیمان شکنان در آیه 12 تأکید به مقابله به مثل کرده می فرماید:

«وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ» ؛و اگر پیمان های خود را پس از عهد خویش بشکنند، و آیین شما را مورد طعن قرار دهند،با پیشوایان کفر پیکار کنید،چراکه آن ها

ص:


1- 1) .انفال،آیه 58

پیمانی ندارند؛شاید (با شدّت عمل) دست بردارند!».

این ها همه با توجه به این است که در اسلام به کمتر چیزی به اندازه وفای به عهد و ادای امانت اهمیت داده شده است تا آن جا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ فَلْیَفِ إِذَا وَعَدَ؛ کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد باید هرگاه وعده ای می دهد (و عهدی می بندد) به آن وفا کند». (1)

در حدیث دیگری از امام زین العابدین علیه السلام می خوانیم که در برابر این سؤال که جمیع تعلیمات اسلام در چه چیزی خلاصه می شود؟ فرمود:

«قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛ سخن حق گفتن و عادلانه قضاوت کردن و وفای به عهد نمودن است». (2)

این حدیث را نیز سابقاً در ذیل حکمت 155 آوردیم که امام صادق علیه السلام می فرماید:سه چیز است که هیچ کس عذری در مخالفت با آن ندارد.و دومین آن را وفای به عهد می شمارد خواه در برابر نیکوکار باشد یا بدکار. (3)

اشتباه نشود،منظور از وفای به عهد در برابر بدکاران این نیست که در مقابل پیمان شکنان وفای به عهد کنید،بلکه منظور این است که اگر با کسی که گناهان مختلفی انجام می دهد و پایبند به احکام دین نیست عهد و پیمانی بستید و او به عهد و پیمانش وفادار بود شما هم وفادار باشید.به بیان دیگر،فسق و فجور او خارج از حوزه پیمانی است که با ما بسته است.

***

ص:153


1- 1) .کافی،ج 2،ص 364،ح 2
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 26،ح 10
3- 3) .همان،ج 74،ص 92

ص:154

گفتار حکیمانه 260- از این امور غافل نشوید

اشاره

و قال علیه السلام

کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ،وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ.وَ مَا ابْتَلَی اللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیارند کسانی که به وسیله احسان الهی به آن ها غافلگیر می شوند و به سبب پرده پوشی خدا بر آن ها مغرور می گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان فریب می خورند و خداوند هیچ کس را به چیزی مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) نیازموده است. (1)

سیّد رضی می گوید:«این سخن سابقاً (در حکمت 116) گذشت جز این که در این جا اضافه خوب و مفیدی دارد»؛

(قالَ الرَّضِیُ:وَقَدْ مَضی هذَا الْکَلامُ فِیما تَقَدَّمَ،إِلَّا أنَّ فِیهِ هاهُنا زِیادَةٌ جَیِّدَةٌ مُفیدَةٌ) .

ص:155


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: آنچه در این کلام حکیمانه آمده عین چیزی است که در حکمت 116 آمد و منابع آن را در آن جا آوردیم و گفتیم که طبق نقل مصادر نهج البلاغه این کلام نورانی را جمعی از بزرگانی که پیش از سیّد رضی می زیستند در کتاب خود آوردند؛از جمله ابن شعبه حرانی در تحف العقول و کلینی در روضه کافی و یعقوبی در کتاب تاریخ خود و ابن جوزی در کتاب تذکرة الخواص.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 107)

ص:156

شرح و تفسیر

از این امور غافل نشوید

همان گونه که اشاره شد مرحوم سیّد رضی در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید:«این سخن سابقاً (در حکمت 116) گذشت جز این که در این جا اضافه خوب و مفیدی دارد»؛ (قالَ الرَّضِیُ:وَ قَدْ مَضی هذَا الْکَلامُ فِیما تَقَدَّمَ،إِلَّا أنَّ فِیهِ هاهُنا زِیادَةٌ جَیِّدَةٌ مُفیدَةٌ) .

این در حالی است که هنگام مقایسه این حکمت با آنچه گذشت،کمترین تفاوتی در میان آن دو دیده نمی شود (جز کلمه«سبحانه»که بعد از نام مقدس «اللّه»در این جا آمده است و به یقین منظور مرحوم سیّد رضی این جمله نبوده است،ازاین رو خطیب رحمه الله در مصادر ذیل این حکمت می گوید:شاید این جمله اضافاتی داشته که کاتب آن را فراموش کرده و از قلم انداخته است).

به هر حال امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و بسیار پرمعنا به چهار نکته اشاره کرده،می فرماید:«چه بسیارند کسانی که به وسیله نعمت به آن ها غافلگیر می شوند و به سبب پرده پوشی خدا بر آن ها مغرور می گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان فریب می خورند و خداوند هیچ کس را به چیزی مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»؛ (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ،وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ.وَ مَا ابْتَلَی اللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ) .

ص:157

ما هر یک از این چهار جمله را در ذیل حکمت 116 مشروحاً بیان کردیم.

آنچه لازم است در این جا اضافه شود این است که این چهار نعمتی که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به آن اشاره کرده (احسان پروردگار،پوشاندن خطاها،ذکر خیر بر زبان انسان ها و مهلت دادن) قدر مشترکی دارد و آن این است که همه این ها در لباس نعمت است؛اما در بسیاری از افراد سبب غفلت می شود.

جمله اوّل اشاره به افراد طغیانگر و فاسد و مفسدی است که خداوند به آن ها نیکی فراوان می کند و ناگهان همه را از آن ها می گیرد تا مجازاتشان دردناک تر باشد.

جمله دوم اشاره به کسانی است که خدا بر اعمال زشت آن ها پرده می افکند اما آن ها به جای استفاده از این ستر الهی،مغرور می شوند و به کارهای خلاف خود همچنان ادامه می دهند و ناگهان خداوند پرده را بر می افکند و آن ها را رسوا می سازد.

جمله سوم اشاره به کسانی است که ذکر خیر آن ها بر زبان همه مردم جاری می شود و این ها براثر آن غافل می گردند و این غفلت سبب انحراف آنان می شود،ناگهان خداوند وضع آن ها را آشکار می سازد و ذکر خیر تبدیل به ذکر شر می شود.

جمله چهارم اشاره به کسانی است که کارهای خلاف انجام می دهند؛ولی خداوند همچنان به آن ها مهلت می دهد؛اما این مهلت الهی نه تنها سبب بیداری شان نمی گردد بلکه بر غفلت آن ها می افزاید و ناگهان خداوند مهلت را از آنان می گیرد و چنان مبتلایشان می سازد که رسوای خاص و عام شوند.

***

ص:158

فَصْلٌ نَذْکُرُ فیهِ شَیْئاً مِنْ غَریبِ کَلامِهِ الْمُحْتاجُ

إلَی التَّفْسیرِ]

سیّد رضی رحمه الله در این فصل کوتاه،نُه جمله از کلمات قصار امام علیه السلام را که نیازمند تفسیر و بیان بوده ذکر می کند و بعد از آن به ادامه کلمات قصار می پردازد و در واقع این بخش به منزله پرانتزی است که در لابه لای کلمات قصار برای تبیین بعضی از پیچیدگی ها ذکر شده است.

ص:159

ص:160

9 گفتار زیبا

1- آینده درخشان

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

فَإِذَا کَانَ ذلِکَ ضَرَبَ یَعْسُوبُ الدِّینَ بِذَنَبِهِ،فَیَجْتَمِعُونَ إِلَیْهِ کَمَا یَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِیفِ.

امام علیه السلام فرمود:

در آن هنگام پیشوای دین در جایگاه خود مستقر می شود و خداوند گروهی را از اطراف بلاد برمی انگیزد و مانند پاره های ابر پاییز به سرعت به سوی او می آیند. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:«یَعْسُوب»به معنای آقا و پیشوای بزرگی است که در آن روز،سرپرستی امور مردم را به دست می گیرد و«قَزَع»به معنای قطعه های ابری است که آب در آن ها وجود ندارد

ص:161


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که-به گفته مرحوم خطیب در مصادر-(قبل از سیّد رضی) این کلام حکیمانه را آورده اند قاسم بن سلام (متوفای 224) در کتاب غریب الحدیث است و همچنین ازهری در کتاب تهذیب اللغة در ماده«قَزَع»و هِروی در کتاب الجمع بین الغریبین طبق نقل ابن اثیر در نهایة در ماده«ذَنَب».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 204). اضافه می کنیم ابن ابی شیبه کوفی (متوفای 235) این کلام پر معنا را در کتاب مصنّف خود آورده است.(المصنف،ج 8،ص 559) و متقی هندی در کنزالعمّال (متوفای 975) آن را با اضافاتی شبیه آنچه در روایت مجلسی آمده ذکر می کند که نشان می دهد از منابع دیگری اخذ کرده است.(کنزالعمّال،ج 14،ص 557)

(و ازاین رو با سرعت بر صفحه آسمان می دوند و جمع می شوند)؛

(قالَ الرَّضِیُ:

الْیَعْسُوبُ:السَّیِّدِ الْعَظیمُ الْمالِکُ لِأُمُورِ النّاسِ یَوْمَئِذٍ،وَالْقَزَعُ:قِطَعُ الْغِیَمِ الَّتی لا ماءَ فیها) .

ص:162

شرح و تفسیر

آینده درخشان

سیّد رضی رحمه الله،صدر این کلام را ذکر نکرده در حالی که بدون آن،مفهوم کلام امام علیه السلام کاملا روشن نمی شود،ولی علامه مجلسی از کتاب غیبت شیخ طوسی این حدیث را به طور کامل با ذکر سند از امام صادق علیه السلام نقل می کند و می گوید:

«امیرمؤمنان علیه السلام چنین فرمود:

«لا یَزَالُ النَّاسُ یَنْقُصُونَ حَتَّی لا یُقَالَ اللَّهُ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ ضَرَبَ یَعْسُوبُ الدِّینِ بِذَنَبِهِ فَیَبْعَثُ اللَّهُ قَوْماً مِنْ أَطْرَافِهَا وَ یَجِیئُونَ قَزَعاً کَقَزَعِ الْخَرِیفِ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْرِفُهُمْ وَ أَعْرِفُ أَسْمَاءَهُمْ وَ قَبَائِلَهُمْ وَ اسْمَ أَمِیرِهِمْ...؛ مردم پیوسته (از نظر عقاید مذهبی) رو به نقصان می روند تا زمانی که حتی نام«اللّه»به فراموشی سپرده می شود.در این هنگام پیشوای دین در جایگاه خود مستقر می شود و خداوند گروهی را از اطراف بلاد برمی انگیزد و مانند پاره های ابر پاییز به سرعت به سراغ او می آیند.به خدا سوگند من آن ها را می شناسم و حتی نام آن ها و قبیله های آن ها و نام امیرشان را نیز می دانم...». (1)

سیّد رضی رحمه الله در تفسیر این حدیث شریف می گوید:«یعسوب به معنای آقا و پیشوای بزرگی است که در آن روز سرپرستی امور مردم را به دست می گیرد و«قزع»به معنای قطعه های ابری است که آب در آن ها وجود ندارد (و ازاین رو با سرعت بر صفحه آسمان می دوند و جمع می شوند)»؛ (قالَ الرَّضِیُ:اَلْیَعْسُوبُ:

ص:163


1- 1) .بحار الانوار،ج 52،ص 334،ح 65

السَّیِّدِ الْعَظیمُ الْمالِکُ لِأُمُورِ النّاسِ یَوْمَئِذٍ،وَ الْقَزَعُ:قِطَعُ الْغِیَمِ الَّتی لا ماءَ فیها) .

جمعی از شارحان نهج البلاغه در تفسیری که سیّد رضی رحمه الله برای«قَزَع»(جمع قُزَعة) کرده است ایراد گرفته و گفته اند:در هیچ یک از منابع لغت چنین تفسیری برای«قَزَع»نشده،بلکه همگی آن را به معنای قطعات ابر گرفته اند بی آن که تصریح کنند:ابری که آب نداشته باشد؛ولی شاید مرحوم سیّد رضی این معنا را به دلالت التزامی استفاده کرده است،زیرا ارباب لغت گفته اند:قَزَع به قطعه های رقیق و پراکنده ابرها گفته می شود (که با سرعت حرکت می کنند) و طبیعی است که این گونه ابرها آبی با خود حمل نمی کنند و به همین دلیل هم به سرعت پیش می روند.منظور امام علیه السلام نیز این است که پیروان او به سرعت گرد او جمع می شوند.

در تفسیر «ذَنَب» نیز شارحان اختلاف کرده و گفته اند «یَعْسُوب» در اصل همان ملکه زنبوران عسل است و هنگامی که استقرار می یابد دم خویش را بر زمین می زند،بنابراین این جمله کنایه از استقرار و استحکام است.

این احتمال نیز از سوی بعضی دیگر داده شده که«ذَنَب»به معنای پیروان است و معنای جمله این است که پیشوای دین به همراه پیروان خود به راه می افتاد (در این صورت «ضَرَبَ» به معنای ضَرْب فِی الأرض و حرکت بر روی زمین است).

این احتمال نیز داده شده که زنبور عسل هنگامی که خشم می گیرد نیش خود را بیرون می آورد،بنابراین جمله کنایه از این است که پیشوای دین در برابر ناهنجاری ها خشمگین می شود و به پا می خیزد؛ولی معنای اول مناسب تر به نظر می رسد،هرچند جمع میان این تعابیر و تفسیرها نیز بعید نیست.

در این که این سخن درباره چه کسی است،معروف در میان شارحان این است که امام علیه السلام به ظهور حضرت مهدی علیه السلام اشاره می کند و شاهد زنده این

ص:164

سخن همان چیزی است که مرحوم علامه مجلسی در ذیل این حدیث شریف به نقل از غیبت شیخ طوسی از امام صادق علیه السلام از جدش امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده است که می گوید:پیروان و حامیان آن مرد الهی سیصد و سیزده نفر مطابق عده رزمندگان اسلام در غزوه بدرند،همگی گرد او جمع می شوند و آیه شریفه «أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ؛هرجا باشید،خدا همه شما را حاضر می کند؛زیرا او،بر هر کاری تواناست»نیز اشاره به همین معناست. (1)

به هر حال می دانیم یاران سیصد و سیزده نفر مربوط به ظهور حضرت مهدی علیه السلام است و این قرینه روشنی است که منظور امام علیه السلام نیز همین معنا بوده است.

تفسیر این حدیث شریف به ظهور حضرت مهدی علیه السلام منحصر به شارحان شیعه نیست،ابن ابی الحدید معتزلی نیز می گوید:امام علیه السلام در این جمله از ظهور مهدی علیه السلام خبر می دهد که به عقیده ما در آخرالزّمان متولد می شود. (2)ولی ما پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام معتقدیم آن حضرت تولد یافته و هم اکنون زنده و در پشت پرده غیبت است.

***

ص:165


1- 1) .بقره،آیه 148؛بحار الانوار،ج 52،ص 334،ح 65
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 104

ص:166

2- خطیبِ ماهر و زبردست

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

هذَا الْخَطِیبُ الشَّحْشَحُ.

امام علیه السلام (اشاره به صعصعة بن صوحان یا خطیب قوم قیس بن شباب) فرمود:

این خطیبِ ماهر و زبردستی است. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:منظور امام علیه السلام این است که او در سخنرانی،سخت ماهر و چیره است و هرکس در سخن،یا در سیر و حرکت،چابک و زبردست باشد به او«شَحْشَح»اطلاق می شود و«شحشح»در

ص:167


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر از تاریخ طبری در حوادث سال 36 نقل می کند که بعد از واقعه (جمل) جمعی از قوم«قیس بن شباب»خدمت آن حضرت رسیدند و خطیب آن ها در برابر آن حضرت خطبه ای خواند.امام علیه السلام فرمود:رؤسای شما کجا هستند؟ خطیب گفت:«أُصیبُوا تَحْتَ نِظارِ جَمَلٍ؛آن ها در جنگ جمل کشته شدند»سپس خطیب به خطبه خود ادامه داد.امام علیه السلام درباره او فرمود:این خطیبِ ماهر و زبردستی است.سپس از قول ابن ابی الحدید نقل می کند که امام علیه السلام این سخن را درباره«صعصعة بن صوحان»(که از یاران خاص علی علیه السلام بود) بیان فرمود و این فخر برای«صعصعة»بس است که شخصی همانند علی علیه السلام او را به عنوان مهارت در خطابه و فصاحت می ستاید و واقعاً«صعصعة»از فصیح ترین مردم بود.سپس ابن ابی الحدید می گوید:این داستان را«جاحظ»در کتاب خود آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 204).اضافه می کنیم که این گفتار حکیمانه در کتب فراوان دیگری از جمله مسند احمد،ج 1،ص 147 و مجمع الزوائد،ج 9،ص 54 و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق،ج 29،ص 8،ذکر شده است

غیر این مقام به معنای شخص بخیل و ممسک است.

(یُریدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ الْماضی فیهَا،وَکُلُّ ماضٍ فی کَلامٍ أوْ سَیْرٍ فَهُوَ شَحْشَحٌ،وَالشَّحْشَحُ فی غَیْرِ هذَا الْمَوْضِعُ:الْبَخیلِ الْمُمْسِکُ) .

ص:168

شرح و تفسیر

امام علیه السلام این خطیب را ستود

امام امیر مؤمنان علیه السلام در این گفتار فصیح خود اشاره به خطیبی کرده و می فرماید:«این خطیبِ ماهر و زبردستی است»؛ (هذَا الْخَطِیبُ الشَّحْشَحُ) .

مرحوم سیّد رضی نظرش از ذکر این جمله تعبیری است که امام علیه السلام درباره آن خطیب به عنوان«شحشح»آورده است که تعبیر فصیح و پرمعنایی است، ازاین رو به دنبال ذکر این جمله می گوید:«منظور امام علیه السلام این است که او در سخنرانی،سخت ماهر و چیره است و هرکس در سخن،یا در سیر و حرکت چابک و زبردست باشد به او«شحشح»اطلاق می شود».سپس می افزاید:

«شَحْشَح» در غیر این مقام به معنای شخص بخیل و ممسک است»؛ (یُریدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ الْماضی فیهَا،وَ کُلُّ ماضٍ فی کَلامٍ أوْ سَیْرٍ فَهُوَ شَحْشَحٌ،وَ الشَّحْشَحُ فی غَیْرِ هذَا الْمَوْضِعُ:الْبَخیلِ الْمُمْسِکُ) .

همان گونه که به هنگام ذکر مصادر این کلام فصیح اشاره شد،امام علیه السلام این سخن را درباره«صعصعة بن صوحان»که از سخنوران بلیغ اصحاب علی علیه السلام بود،یا درباره یکی از سخنوران قوم دیگری و یا درباره هر دو بیان فرموده است و واژه «شَحْشَح» در کتاب لغت به معانی زیادی آمده است؛از جمله صاحب قاموس می گوید:«شَحْشَح»به معنای بیابان وسیع و شخصی که مراقب چیزی است و انسان بدخلق و خطیب توانا و شخص شجاع و غیور آمده است،بنابراین

ص:169

واژه مزبور به حسب مقامات مختلف،معنای متفاوتی دارد؛هنگامی که درباره سخنوری ذکر شود به معنای فصاحت و بلاغت و توانگری و مهارت در سخنوری است و هرگاه درباره بیابانی گفته شود به معنای وسعت و گسترش آن است و گاه به معنای افراد کج خلق نیز آمده است.از کلام مرحوم سیّد رضی استفاده می شود که قدر مشترک میان بسیاری از معانی این کلمه،همان توانایی است؛خواه توانایی در سخن باشد یا در سیر و حرکت.

در لسان العرب نیز همین معانی برای واژه«شحشح»ذکر شده است.

نکته

این خطیب چه کسی بود؟

همان گونه که اشاره شد،ابن ابی الحدید در شرح این کلام نقل کرده که امام امیر المؤمنین علیه السلام این تعبیر را درباره«صعصعة بن صوحان»که از خواص یارانش و بسیار فصیح اللسان بود بیان فرموده است.

در این جا مناسب دانستیم که به گوشه ای از سخنان فصیح آن مرد سخنور اشاره کنیم؛از جمله خطبه های بسیار فصیح و پرمعنای او خطبه ای است که به هنگام دفن امیرمؤمنان علی علیه السلام در کنار قبر آن حضرت و در برابر فرزندان آن امام علیه السلام بیان کرد.وی در حالی که یک دست خود را بر قلبش گذاشته بود و با دست دیگر خاک بر سر خود می پاشید و بر سر می زد گفت:

«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمّی یا أمیرَ الْمُؤْمِنینَ - ثُمَّ قالَ -

هَنِیئاً لَکَ یا أَبَا الْحَسَنِ فَلَقَدْ طابَ مَوْلِدُکَ وَ قَوِیَ صَبْرُکَ وَ عَظُمَ جِهادُکَ وَ ظَفَرْتَ بِرَأْیِکَ وَ رَبِحْتَ تِجَارَتَکَ وَ قَدِمْتَ عَلی خالِقِکَ فَتَلَقّاکَ اللّهُ بِبِشارَتِهِ وَ حَفَّتْکَ مَلائِکَتُهُ وَ اسْتَقْرَرْتَ فِی جِوارِ الْمُصْطَفی فَأکْرَمَکَ اللّهُ بِجِوارِهِ وَ لَحِقْتَ بِدَرَجَةِ أخیکَ الْمُصْطَفی وَ شَرِبْتَ بِکَأْسِهِ الأوْفی فَأسْأَلِ اللّهَ أنْ یَمُنَّ عَلَیْنا بِاقْتِفائِنا أثَرَکَ وَ الْعَمَلِ بِسیرَتِکَ وَ الْمُوالاةِ لِأوْلِیائِکَ وَ الْمُعاداةِ لِأعْدائِکَ وَ أنْ

ص:170

یَحْشُرَنا فی زُمْرَةِ أوْلِیائِکَ فَقَدْ نِلْتَ ما لَمْ یَنَلْهُ أَحَدٌ وَ أَدْرَکْتَ ما لَمْ یُدْرِکْهُ أَحَدٌ وَ جاهَدْتَ فِی سَبِیلِ رَبِّکَ بَیْنَ یَدَیْ أَخیکَ الْمُصْطَفی حَقَّ جِهادِهِ وَ قُمْتَ بِدِینِ اللّهِ حَقَّ الْقِیامِ حَتّی أَقَمْتَ السُّنَنَ وَ أَبَرْتَ الْفِتَنَ وَ اسْتَقامَ الْإسْلامُ وَ انْتَظَمَ الْإیمانُ فَعَلَیْکَ مِنّی أفْضَلَ الصَّلاةِ وَ السَّلامِ بِکَ اشْتَدَّ ظَهْرَ الْمُؤْمِنینَ وَ اتَّضَحَتْ أَعْلامُ السُّبُلِ وَ أُقیمَتِ السُّنَنَ وَ ما جُمَعَ لِأحَدٍ مَناقِبُکَ وَ خِصالُکَ ...؛پدر و مادرم فدایت ای امیرمؤمنان.

گوارا باد بر تو ای ابوالحسن (شهادت در راه خدا) ولادتت پاک بود،استقامتت بسیار قوی و جهادت بزرگ و رأی و تصمیمت پیروزمند و تجارتت پرسود.

به سوی آفریدگارت رفتی و او با بشارتش از تو استقبال کرد و فرشتگانش گرداگردت را گرفتند و در جوار پیامبر مصطفی صلی الله علیه و آله آرام گرفتی و خدا تو را به جوار او گرامی داشت و در درجه برادرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرار گرفتی و از جام پر از رحمتش نوشیدی.از خدا می خواهم که بر ما منت گذارد تا بتوانیم گام در جای گام های تو بگذاریم و عمل به سیره تو کنیم،دوستانت را دوست داریم و دشمنانت را دشمن شماریم و ما را در زمره دوستان تو محشور سازد.(ای امیرمؤمنان!) به مقامی رسیدی که احدی به آن مقام نرسید و درک کردی چیزی را که احدی درک نکرد.در راه پروردگارت در پیش روی برادرت پیامبر مصطفی صلی الله علیه و آله جهاد کردی و حق جهاد را ادا نمودی و برای اقامه دین حق قیام کردی و حق قیام را به جای آوردی تا آن زمان که سنت ها را برپا نمودی و فتنه ها را اصلاح کردی.اسلام برپا شد و ایمان نظام گرفت.برترین درود و سلام از من بر تو باد.پشت مؤمنان به وسیله تو نیرومند شد و نشانه های راه های هدایت به وسیله تو آشکار گشت و سنّت های پیامبر صلی الله علیه و آله با تو زنده شد و احدی آن همه مناقب و خصال پسندیده را همچون تو در خود جمع نکرد...». (1)

این گفتار با تعبیرات بسیار پر معنا همچنان ادامه می یابد که برای رعایت اختصار به همین مقدار بسنده کردیم.

ص:171


1- 1) .بحار الانوار،ج 42،ص 295

ص:172

3- خصومت و دشمنی

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

إِنَّ لِلْخُصُومَة قُحَماً.

امام علیه السلام فرمود:

خصومت و دشمنی مهلکه هایی دربر دارد. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

«منظور امام از قُحَم،مهلکه هاست،زیرا خصومت و دشمنی،در اغلب موارد

ص:173


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر،این جمله را از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نقل می کند که می گوید:امام علیه السلام این سخن را هنگامی بیان کرد که«عبداللّه بن جعفر»را وکالت داده بود در حضور او از وی دفاع کند.سپس ابن ابی الحدید می افزاید:ابوحنیفه وکالت را به این صورت (که در حضور موکل در حال سلامت باشد) مجاز نمی شمرد و می گوید:وکالت یا باید از سوی فرد غایبی باشد یا بیمار؛ولی ابویوسف و محمّد (شاگردان ابوحنیفه) آن را اجازه می دانند و استناد به فعل امیرمؤمنان علی علیه السلام می کنند.صاحب مصادر بعد از نقل این جریان می افزاید:من این سخن را از ابن ابی الحدید به این جهت نقل کردم که روشن شود این کلام در میان مردم مشهور بوده است تا آن جا که بعضی از فقها که سال ها قبل از سیّد رضی می زیسته اند برای فتوای خود به آن استناد جسته اند و قانون گذاران امروز نیز همین معنا را دنبال کرده و اجازه می دهند که وکیل در حضور موکلش از او دفاع کند.آن گاه می افزاید:«هروی»نیز در کتاب الجمع بین الغریبین که قبل از نهج البلاغه نگاشته شده این سخن را از امام علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 205). اضافه می کنیم که این کلام حکیمانه در این کتاب ها هم نقل شده است:مبسوط شیخ طوسی،ج 2،ص 360 و کتاب الام شافعی،ج 3،ص 237 و کنزالعمّال متقی هندی،ج 6،ص 197

افرادی را که در آن درگیرند به هلاکت و تلف سوق می دهد و از این باب است که در بعضی از تعبیرات آمده که می گویند:«قُحْمَة الاعراب»و منظور از آن این است که سال قحطی دامان آن ها را می گیرد و اموال آن ها را از میان می برد و این تَقَحُّم و نفوذ آثار خشکسالی در میان آن هاست و در این مورد (قُحْمَة الاعراب) تفسیر دیگری نیز ذکر شده و آن این است که خشکسالی،روستاییان را از سرزمین خود بیرون فرستاده و هنگامی که بیابان خشک شود آن ها را نیازمند می کند که به مناطق سبز و آباد بروند»؛

(یُریدُ بِالْقُحْمِ الْمَهالِکَ،لِأَنَّها تُقْحِمُ أَصْحابَها فِی الْمَهالِکِ وَ الْمَتالِفِ فِی الْأکْثَرِ.وَ مِنْ ذلِکَ قُحْمَةُ الْأعْرابِ،وَ هُوَ أنْ تُصیبَهُمُ السَّنَةُ فَتَتَعَرَّقَ أَمْوالَهُمْ فَذلِکَ تَقَحُّمُها فِیهِمْ.وَ قیلَ فِیهِ وَجْهٌ آخَرٌ:وَ هُوَ أنَّها تُقْحِمُهُمْ بِلادَ الرِّیفِ،أَیْ تُحْوِجُهُمْ إلی دُخُولِ الْحَضَرِ عِنْدَ مُحُولِ الْبَدْوِ) .

ص:174

شرح و تفسیر

آثار سوء خصومت ها

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنا به آثار سوء خصومت ها اشاره کرده می فرماید:

«خصومت و دشمنی مهلکه هایی دربر دارد»؛ (إِنَّ لِلْخُصُومَة قُحَماً) .

در این که امام علیه السلام چه زمانی این سخن را بیان فرموده اختلاف نظر است؛ بعضی مانند«نووی»در کتاب خود به نام مجموع می گوید:این سخن را علی علیه السلام در زمان خلیفه اول بیان فرمود هنگامی که برادرش عقیل را مأمور کرده بود از وی در مخاصمه ای دفاع کند و همچنین عبداللّه بن جعفر را در زمان عثمان نیز وکالت داد که در حضورش از وی دفاع کند.(در برابر کسی که ادعایی از حضرت داشت و حضرت گفت وگوی با او را در شأن خود نمی دانست) (1)ولی ابن ابی الحدید تنها وکالت عبداللّه بن جعفر را ذکر کرده است. (2)

در این جا نخست به سراغ کلام مرحوم سیّد رضی در تفسیر واژه«قُحَم» می رویم.او می گوید:«منظور امام علیه السلام از قُحَم،مهلکه هاست،زیرا خصومت و دشمنی،در اغلب موارد افرادی را که در آن درگیرند به هلاکت و تلف سوق می دهد و از این باب است که در بعضی از تعبیرات آمده که می گویند: «قُحْمَة الاعراب» و منظور از آن این است که سال قحطی دامان آن ها را می گیرد و اموال آن ها را از بین می برد و این تَقَحُّم و نفوذ آثار خشکسالی در میان آن هاست و در

ص:175


1- 1) .المجموع نووی،ج 14،ص 99
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 107

این مورد (قُحْمَة الاعراب) تفسیر دیگری نیز ذکر شده و آن این است که خشکسالی،روستاییان را از سرزمین خود بیرون فرستاده و هنگامی که بیابان خشک شود آن ها را نیازمند می کند که به مناطق سبز و آباد بروند»؛ (یُریدُ بِالْقُحْمِ الْمَهالِکَ،لِأَنَّها تُقْحِمُ أَصْحابَها فِی الْمَهالِکِ وَ الْمَتالِفِ فِی الْأکْثَرِ.وَ مِنْ ذلِکَ قُحْمَةُ الْأعْرابِ،وَ هُوَ أنْ تُصیبَهُمُ السَّنَةُ فَتَتَعَرَّقَ أَمْوالَهُمْ فَذلِکَ تَقَحُّمُها فِیهِمْ.وَ قیلَ فِیهِ وَجْهٌ آخَرٌ:وَ هُوَ أنَّها تُقْحِمُهُمْ بِلادَ الرِّیفِ،أَیْ تُحْوِجُهُمْ إلی دُخُولِ الْحَضَرِ عِنْدَ مُحُولِ الْبَدْوِ) .

البته سیّد رضی رحمه الله چون در جست وجوی جنبه های فصاحت و بلاغت کلام امام علیه السلام است روی واژه های پرمعنای خاص تکیه می کند و به تفسیر آن ها می پردازد بی آن که صدر و ذیل کلام امام علیه السلام را ذکر کند.

ولی قطع نظر از آنچه درباره تفسیر واژه«قُحَم»در کلام امام علیه السلام آمد با توجه به شأن ورود این سخن در کلام امام علیه السلام،نکته مهمی روشن می شود و آن این که امام علیه السلام هشدار می دهد که به خصومت ها دامن نزنند،زیرا گاه خصومتی جزئی تبدیل به جنگی تمام عیار می شود و نفوس و اموال زیادی را از میان می برد و چه بهتر که خصومت را در هرجا پیدا شد،هرچه زودتر پایان دهند و به فراموشی بسپارند تا از مهالک و به تعبیر امام علیه السلام از«قُحَم»آن نجات و رهایی یابند.

واژه«قُحَم»از ماده«قَحْم»(بر وزن فهم) در اصل به معنای ورود در کارهای سخت و خطرناک است.ازاین رو هنگامی که اسب،سوار خود را به محلّ خطرناکی می برد تعبیر به«قَحَّمَ الفَرَسُ فارِسَهُ»می کنند و کلام امام علیه السلام نیز اشاره به همین معناست و گاه اقتحام به معنای ورود به کارها بدون فکر و مطالعه قبلی به کار می رود.آیه شریفه «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» ؛این انسان ناسپاس از گردنه بزرگ بالا نرفت» (1)نیز اشاره به این است که«اقتحام»به معنای ورود به کارهای دشوار است.

ص:176


1- 1) .بلد،آیه 11

همان گونه که در شرح اسناد این کلام پر معنا اشاره کردیم،امام علیه السلام این سخن را هنگامی فرمود که برادرش عقیل را در زمان ابوبکر برای دفاع از او در برابر ادعایی که کسی نسبت به آن حضرت داشت وکالت داده بود یا در زمان عثمان هنگامی که عبد اللّه بن جعفر را از سوی خود وکیل کرده بود.و این که امام علیه السلام شخصا در برابر خصم خود در دادگاه اسلامی قرار نگرفت به احتمال قوی از این نظر بوده است که طرف در حدی نبود که چنین لیاقتی را داشته باشد و این که خودش حضور در محکمه داشت.از این جهت بود که می خواست هرچه زودتر دعوا پایان یابد و شاید جمله «إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً» را به عنوان علتی برای حضورش در آن جا بیان فرموده است.

اگر در مسیر پرونده هایی که در دادگاه ها جریان دارد یا حوادث گوناگونی که در طول تاریخ رخ داده دقت کنیم،به عمق کلام امام علیه السلام بیشتر می رسیم و پرتگاه ها و تنگناها و هلاکت هایی که براثر خصومت ها-گاه به علّت یک موضوع کوچک-رخ می دهد با چشم خود می بینیم و هشدار امام علیه السلام برای ما روشن می شود.در حکمت 298 خواهد آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«مَنْ بَالَغَ فِی الْخُصُومَةِ أَثِمَ؛ کسی که در دشمنی با مخالفان خود افراط کند گنهکار است».

«کلینی رحمه الله»در جلد دوم کافی بابی تحت عنوان«المِراءُ وَ الْخُصومَةُ وَ مُعاداةُ الرِّجال»آورده و در آن،احادیث پرمعنایی از پیامبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام ذکر کرده است.

از جمله در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إِیَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَی الْإِخْوَانِ وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال در گفت وگو و خصومت بپرهیزید که دل های دوستان را در برابر یکدیگر بیمار می سازد و نهال شوم نفاق را می رویاند». (1)

ص:177


1- 1) .کافی،ج 2،ص 300،ح 1

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«وَ إِیَّاکُمْ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ الْقَلْبَ وَ تُورِثُ النِّفَاقَ وَ تَکْسِبُ الضَّغَائِنَ؛ از خصومت بپرهیزید که فکر انسان را به خود مشغول می کند و سبب نفاق و جدایی می گردد و موجب دشمنی (در میان دوستان و) توده مردم خواهد شد». (1)

قابل توجه این که«ابن قدامه»،فقیه معروف اهل سنت در کتاب فقهی خود به نام مغنی در باب وکالت و در این که در چه مواردی می توان وکیل انتخاب کرد، این کلام شریف را از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل می کند و می گوید:آن حضرت عبداللّه بن جعفر را به عنوان وکیل نزد عثمان فرستاد و فرمود:

«إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحْماً وَ إنَّ الشَّیْطانَ لَیَحْضُرُها وَ إنّی لَأکْرَهُ أنْ أُحْضِرَها؛ خصومت مهلکه هایی دارد و شیطان در آن جا حضور پیدا می کند و من کراهت دارم که (تا ضرورتی نباشد) در آن صحنه حضور بیابم». (2)

ممکن است این واقعه غیر از وقایعی باشد که قبلاً ذکر شد و امیرمؤمنان علیه السلام شخصاً در آن جا حضور داشت.

***

ص:178


1- 1) .کافی،ج 2،ص 301،ح 8
2- 2) .مغنی ابن قدامة،ج 5،ص 205

4- تصمیم گیری در باره زنان بالغ و کامل

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَی.

امام علیه السلام فرمود:

زنان هنگامی که به حدّ کمال رسیدند خویشاوندان پدری (برای تصمیم گیری درباره آنان) مقدمند. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

منظور از«نص»آخرین مرحله هرچیز است؛مانند«نص»در سیر و حرکت که به معنای آخرین مرحله توانایی مرکب است،ازاین رو هنگامی که می گوییم «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الْأمْرِ»منظور این است که آن قدر سؤال از کسی کردم که

ص:179


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:از جمله کسانی که پیش از سیّد رضی این حدیث شریف را نقل کرده اند ازهری در کتاب تهذیب اللغة است.سپس می افزاید:ابن اثیر در نهایه نیز آن را از کتاب الجمع بین الغریبین نوشته«هروی»نقل کرده است و نیز از ابوعبید (متوفای 224) نقل می کند که او در کتاب غریب الحدیث این حدیث شریف را از امیرمؤمنان علیه السلام با دو تعبیر نقل کرده است نص الحقاق و نص الحقائق و از کلام سیّد رضی چنین بر می آید که او نیز این حدیث را از کتاب ابو عبید گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص207)

آنچه را می داند در این زمینه بیان کند،بنابراین،«نص الحقائق»به معنای رسیدن به مرحله بلوغ است که همان پایان دوره کودکی است (سپس می افزاید:) این جمله از فصیح ترین کنایات و شگفت انگیزترین آن ها در این مورد است.

منظور امام علیه السلام این است که زنان هنگامی که به این مرحله برسند«عَصَبَة» (مردان خویشاوند پدری او) که محرم آنان هستند مانند برادران و عموها،به حمایت از آن ها سزاوارتر از مادرند و همچنین در انتخاب همسر برای آن ها.

(سپس می افزاید:)«حِقاق»به معنای مخالفت و جدال مادر با«عصبة»در مورد این دختران است به گونه ای که هرکدام به دیگری می گوید:من از تو سزاورترم.

عرب می گوید:«حاقَقْتُهُ حِقاقاً»یعنی با او به جدال برخاستم.

بعضی گفته اند:منظور از«نَصَّ الْحِقاق»رشد عقلی و بلوغ است،زیرا منظور امام علیه السلام این است که به مرحله ای برسد که حقوق و احکام درباره او انجام می شود.

کسانی که«نَصَّ الْحَقائِق»روایت کرده اند منظورشان از«حقائق»جمع حقیقت است.

(سپس می افزاید:) این همان تفسیری است که«ابو عبید قاسم بن سلام»برای این جمله بیان کرد؛به نظر من (منظور،سیّد رضی است) مقصود از«نَصَّ الْحِقاق»این است که زن به مرحله ای برسد که تزویج او مجاز باشد و اختیاردار حقوق خود شود و این در واقع تشبیه به«حقاق»در مورد شتران است (طبق عادت عرب که بسیاری از چیزها را به شتر تشبیه می کرد) چراکه«حقاق»جمع «حِقِّه»و«حِقّ»به معنای شتری است که سه سالش تمام است و داخل در سال چهارم شده و به حدّی رسیده که می توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سیر و حرکت کرد.

(سپس می افزاید:)«حقائق»(هرگاه این نسخه را در نظر بگیریم) نیز جمع

ص:180

«حِقِّة»است،بنابراین هر دو روایت به معنای واحدی بازگشت می کند و این معنا به روش عرب از معنایی که در ابتدا ذکر شد بهتر است (یعنی این معنا صحیح تر به نظر می رسد)؛

(وَ النَّصُ:مُنْتَهَی الْأَشْیاءِ وَمَبْلَغُ أقْصاها کَالنَّصِ فِی السِّیْرِ،لِأَنَّهُ أَقْصی ما تَقْدِرُ عَلَیْهَ الدّابَةُ وَ تَقُولُ:نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الْأَمْرِ،إذَا اسْتَقْصَیْتَ مَسْأَلَتَهُ عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فِیهِ.فَنَصُّ الْحَقائِقِ یُریدُ بِهِ الْإدارکَ،لِأَنَّهُ مُنْتَهَی الصِغَرِ، وَ الْوَقْتُ الَّذی یَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغیرُ إلی حَدِّ الْکَبیرِ،وَ هُوَ مِنْ أَفْصَحِ الْکِنایاتِ عَنْ هذَا الْأَمْرِ وَ أَغْرَبِها.یَقُولُ:فَإذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِکَ فَالْعَصَبَةُ أوْلی بِالْمَرْأَةِ مِنْ أُمِّها،إذا کانُوا مَحْرَماً،مِثْلَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَعْمامِ؛وَ بِتَزْویجِها إنْ أرادُوا ذلِکَ.وَ الْحِقاقُ:مُحاقَّةُ الْأُمِ ّ لِلْعَصَبَةِ فِی الْمَرْأَةِ وَ هُوَ الْجِدالُ وَ الْخُصُومَةُ،وَ قَوْلُ کُلُّ واحِدٍ مِنْهُما لِلْآخَرِ:«أَنَا أَحَقُّ مِنْکَ بِهذا»یُقالُ مِنْهُ:حاقَقْتُهُ حِقاقاً،مِثْلُ جادَلْتُهُ جِدالاً.وَ قَدْ قیلَ:إنَّ«نَصَّ الْحِقاقِ» بُلُوغُ الْعَقْلِ،وَ هُوَ الْإِدْراکُ؛لِأَنَّهُ علیه السلام إنَّما أرادَ مُنْتَهی الْأمْرِ الَّذی تَجِبُ فِیهِ الْحُقُوقُ وَ الْأحْکامُ،وَ مَنْ رَواهُ«نَصَّ الْحَقائِقِ»فَإنَّما أَرادَ جَمْعَ حَقیقَةٍ.هذا مَعْنی ما ذَکَرَهُ أبو عُبَیْدٍ الْقاسِمُ بْنُ سَلامٍ وَ الَّذی عِنْدی أَنَّ الْمُرادَ بِنَصِ ّ الْحِقاقِ هاهُنا بُلُوغُ الْمَرأةِ إلَی الْحَدِّ الَّذی یَجُوزُ فیهِ تَزْویجُها وَ تَصَرَّفُها فی حُقُوقِها،تَشْبیهاً بِالْحِقاقِ مِنَ الْإبِلِ، وَ هِیَ جَمْعُ حِقَّةٍ وَ حَقٍ ّ وَهُوَ الَّذِی اسْتَکْمَلَ ثَلاثَ سِنینَ وَ دَخَلَ فِی الرّابِعَةِ،وَ عِنْدَ ذلِکَ یَبْلُغُ إلَی الْحَدِّ الَّذی یَتَمَکَّنُ فِیهِ مِنْ رُکُوبِ ظَهْرِهِ،وَ نَصِّهِ فِی السَّیْرِ،وَ الْحَقائِقُ أَیْضاً:

جَمْعُ حَقَّةٍ.فَالرِّوایَتانِ جَمیعاً تَرْجِعانِ إلی مَعْنی واحِدٍ،وَ هذا أَشْبَهُ بِطَریقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعنَی الْمَذْکُورِ أوَّلاً) .

ص:181

ص:182

شرح و تفسیر

ازدواج دختران با اذن اولیاء

امام علیه السلام در این گفتار فصیح و بلیغ خود به وضع دخترانی که به حدّ بلوغ می رسند اشاره کرده و حکم آن ها را در مسئله ازدواج و غیر آن با استعاره لطیفی بیان می کند و می فرماید:«زنان هنگامی که به حدّ کمال رسیدند خویشاوندان پدری (برای تصمیم گیری درباره آنان) مقدمند»؛ (إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَی) .

مرحوم شریف رضی در تفسیر این جمله (و با تکیه بر واژه«نصّ»و واژه «حِقاق») چنین می گوید:منظور از«نصّ» (1)آخرین مرحله هرچیز است.مانند «نصّ»در سیر و حرکت که به معنای آخرین مرحله توانایی مرکب است،ازاین رو هنگامی که می گوییم «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الْأمْرِ» منظور این است که آن قدر سؤال از کسی کردم که آنچه را می داند در این زمینه بیان کند، بنابراین«نَصَّ الْحَقائق» (2)به معنای رسیدن به مرحله بلوغ است که همان پایان دوره کودکی است (سپس می افزاید:) این جمله از فصیح ترین کنایات و شگفت انگیزترین آن ها در این مورد است.

ص:183


1- 1) .در تعدادی از نسخ آمده که مرحوم سیّد رضی پیش از این تفسیر،این جمله را افزوده:«وَ یُرْوی نَصُّ الْحَقایِقُ»یعنی به جای«نَصّ الحِقاق»در روایتی«نَصّ الْحَقایِق»وارد شده و متناسب با تفسیر سیّد رضی این است که این جمله (نص الحقایق...) در آغاز این تفسیر باشد
2- 2) .از نسخ دیگر استفاده می شود که«نصّ الحِقاق»در این جا صحیح است نه«نَصَّ الْحَقائِق»

منظور امام علیه السلام این است که زنان هنگامی که به این مرحله برسند«عَصَبة» (مردان خویشاوند پدری او) که محرم آنان هستند مانند برادران و عموها،به حمایت از آن ها سزاوارتر از مادرند و همچنین در انتخاب همسر برای آن ها.

(سپس می افزاید:)«حِقاق»به معنای مخالفت و جدال مادر با«عصبة»در مورد این دختران است به گونه ای که هرکدام به دیگری می گوید:من از تو سزاورترم.

عرب می گوید: «حاقَقْتُهُ حِقاقاً» یعنی با او به جدال برخاستم.

بعضی گفته اند:منظور از «نَصُّ الحِقاق» رشد عقلی و بلوغ است،زیرا منظور امام علیه السلام این است که به مرحله ای برسد که حقوق و احکام درباره او انجام می شود.

کسانی که«نَصُّ الْحَقائق»روایت کرده اند منظورشان از«حقائق»جمع حقیقت است.

(سپس می افزاید:) این همان تفسیری است که«ابو عبید قاسم بن سلام»برای این جمله بیان کرد؛به نظر من (منظور،سیّد رضی است) مقصود از «نص الحقاق» این است که زن به مرحله ای برسد که تزویج او مجاز باشد و اختیاردار حقوق خود شود و این در واقع تشبیه به«حِقاق»در مورد شتران است (طبق عادت عرب که بسیاری از چیزها را به شتر تشبیه می کرد) چراکه «حقاق» جمع «حِقِّة»و«حِقّ»به معنای شتری است که سه سالش تمام است و داخل در سال چهارم شده و به حدّی رسیده که می توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سیر و حرکت کرد.

(سپس می افزاید:) «حقائق» (هرگاه این نسخه را در نظر بگیریم) نیز جمع «حِقِّة» است، بنابراین هر دو روایت به معنای واحدی بازگشت می کند و این معنا به روش عرب از معنایی که در ابتدا ذکر شد بهتر است (یعنی این معنا صحیح تر به نظر می رسد)»؛ (وَ النَّصُ:مُنْتَهَی الْأَشْیاءِ وَ مَبْلَغُ أقْصاها کَالنَّصِ فِی السِّیْرِ،لِأَنَّهُ أَقْصی ما تَقْدِرُ عَلَیْهَ الدّابَةُ وَ تَقُولُ:نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الْأَمْرِ،إذَا اسْتَقْصَیْتَ مَسْأَلَتَهُ

ص:184

عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فِیهِ.فَنَصُّ الْحَقائِقِ یُریدُ بِهِ الْإدارکَ،لِأَنَّهُ مُنْتَهَی الصِغَرِ، وَ الْوَقْتُ الَّذی یَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغیرُ إلی حَدِّ الْکَبیرِ،وَ هُوَ مِنْ أَفْصَحِ الْکِنایاتِ عَنْ هذَا الْأَمْرِ وَ أَغْرَبِها.یَقُولُ:فَإذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِکَ فَالْعَصَبَةُ أوْلی بِالْمَرْأَةِ مِنْ أُمِّها،إذا کانُوا مَحْرَماً،مِثْلَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَعْمامِ؛وَ بِتَزْویجِها إنْ أرادُوا ذلِکَ.وَ الْحِقاقُ:مُحاقَّةُ الْأُمِ ّ لِلْعَصَبَةِ فِی الْمَرْأَةِ وَ هُوَ الْجِدالُ وَ الْخُصُومَةُ،وَ قَوْلُ کُلُّ واحِدٍ مِنْهُما لِلْآخَرِ:«أَنَا أَحَقُّ مِنْکَ بِهذا»یُقالُ مِنْهُ:حاقَقْتُهُ حِقاقاً،مِثْلُ جادَلْتُهُ جِدالاً.وَ قَدْ قیلَ:إنَّ«نَصَّ الْحِقاقِ» بُلُوغُ الْعَقْلِ،وَ هُوَ الْإِدْراکُ؛لِأَنَّهُ علیه السلام إنَّما أرادَ مُنْتَهی الْأمْرِ الَّذی تَجِبُ فِیهِ الْحُقُوقُ وَ الْأحْکامُ،وَ مَنْ رَواهُ«نَصَّ الْحَقائِقِ»فَإنَّما أَرادَ جَمْعَ حَقیقَةٍ.هذا مَعْنی ما ذَکَرَهُ أبو عُبَیْدٍ الْقاسِمُ بْنُ سَلامٍ وَ الَّذی عِنْدی أَنَّ الْمُرادَ بِنَصِ ّ الْحِقاقِ هاهُنا بُلُوغُ الْمَرأةِ إلَی الْحَدِّ الَّذی یَجُوزُ فیهِ تَزْویجُها وَ تَصَرَّفُها فی حُقُوقِها،تَشْبیهاً بِالْحِقاقِ مِنَ الْإبِلِ، وَ هِیَ جَمْعُ حِقَّةٍ وَحَقٍ ّ وَ هُوَ الَّذِی اسْتَکْمَلَ ثَلاثَ سِنینَ وَ دَخَلَ فِی الرّابِعَةِ،وَ عِنْدَ ذلِکَ یَبْلُغُ إلَی الْحَدِّ الَّذی یَتَمَکَّنُ فِیهِ مِنْ رُکُوبِ ظَهْرِهِ،وَ نَصِّهِ فِی السَّیْرِ،وَ الْحَقائِقُ أَیْضاً:

جَمْعُ حَقَّةٍ.فَالرِّوایَتانِ جَمیعاً تَرْجِعانِ إلی مَعْنی واحِدٍ،وَ هذا أَشْبَهُ بِطَریقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعنَی الْمَذْکُورِ أوَّلاً) .

خلاصه معنای مرحوم سیّد رضی این است که در تفسیر این کلام امام علیه السلام سه بیان وجود دارد:نخست این که منظور از آن،بلوغ دختران است (با توجه به واژه «نصّ» که اشاره به حرکت کردن تا رسیدن به مقصد است و با توجه به این که «حِقاق» به معنای جدال و گفت وگو در میان مادر و نزدیکان پدری دختر بر سر تزویج اوست).

تفسیر دوم این است که منظور از آن،رسیدن به کمال عقل و بلوغ است به گونه ای که دختر بتواند حقوق و احکام خود را رعایت کند.

معنای سوم این که منظور از «نَصّ الحِقاق» رسیدن به حدّ بلوغ است به گونه ای که بتوان آن دختر را شوهر داد به عنوان تشبیه به شتری که آماده بهره گیری شده است.

ص:185

البته همه این سه معنا به یک جا منته می شود و تفاوت تنها در تفسیر «حِقاق» است که آیا به معنای مجادله است یا رسیدن به حقوق و احکام و یا قابل بهره گیری بودن دختر.

نکته دیگری که در این جا باید به آن توجه داشت مفهوم «عَصَبَه» است.

«عصبه»به معنای افراد مذکر از نزدیکان پدر است و پدر و جد را نیز شامل می شود،بنابراین مفهوم جمله بالا این است که وقتی دختران به حدّ ازدواج برسند باید با اجازه پدر یا جد (و در صورت فقدان آن ها با اجازه عموها و برادرها) ازدواج کنند.البته از نظر فقه ما اجازه پدر یا جد به اعتقاد جمع زیادی از فقها شرط است؛ولی اجازه عموها یا برادرها (در صورت فقدان پدر یا جد) به عنوان امری استحبابی و نه وجوبی،تلقی شده است.

شرح این مطلب در کتب فقهیه در کتاب النکاح آمده است.البته بعضی «عَصَبه»را نیز چنان تفسیر کرده اند که پدر و جد را شامل نمی شود در این صورت از نظر فقه ما اولویتی در امر نکاح دختر ندارند جز همانچه در بالا به صورت استحباب و احترام آن ها اشاره شد.

***

ص:186

5- نقطه سفید

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

إِنَّ الْإِیمَانَ یَبْدُو لُمْظَةً فی الْقَلْبِ،کُلَّمَا ازْدَادَ الْإِیْمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ.

امام علیه السلام فرمود:

ایمان،نخست به صورت نقطه سفید و درخشانی در دل آشکار می شود و هرقدر ایمان افزایش می یابد آن نقطه سفید و نورانی گسترده تر می شود. (1)

سیّد رضی رحمه الله (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

«لُمْظَة»چیزی مانند یک نقطه سفید است (و این تعبیری است بسیار زیبا و فصیح) و به همین جهت به اسبی که بر لبش نقطه سفیدی باشد«المظ» می گویند.

(وَاللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّکْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَیاضِ.وَمِنْهُ قیلَ:فَرَسٌ ألْمَظُ،إذا کانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَیْءٌ مِنَ الْبَیاضِ) .

ص:187


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این کلام شریف را در آثار خود آورده اند،هروی در الجمع بین الغریبین است آن گونه که ابن اثیر در نهایه از او در ماده«لَمَظَ»نقل کرده و ابونصر سراج (متوفای 378) در اللمع و همچنین ابو طالب مکی (متوفای 386) در قوت القلوب است که آن را به صورت گسترده تری آورده است و ما آن را در شرح و تفسیر این کلام خواهیم آورد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 208)

ص:188

شرح و تفسیر

پیشرفت تدریجی نور ایمان در قلب

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به تأثیر تدریجی ایمان (و اعمال صالحه) در قلب و روح انسان پرداخته و می فرماید:«ایمان،نخست به صورت نقطه سفید و درخشانی در دل آشکار می شود و هرقدر ایمان افزایش می یابد آن نقطه سفید و نورانی گسترده تر می شود»؛ (إِنَّ الْإِیمَانَ یَبْدُو لُمْظَةً فی الْقَلْبِ،کُلَّمَا ازْدَادَ الْإِیْمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ) .

مرحوم سیّد رضی بعد از ذکر این کلام به تفسیر واژه «لُمْظَة» پرداخته و می گوید: «لُمْظَة» چیزی مانند یک نقطه سفید است (و این تعبیری است بسیار زیبا و فصیح) و به همین جهت به اسبی که بر لبش نقطه سفیدی باشد «الْمَظ» می گویند»؛ (وَ اللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّکْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَیاضِ.وَ مِنْهُ قیلَ:فَرَسٌ ألْمَظُ،إذا کانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَیْءٌ مِنَ الْبَیاضِ) .

«جحفله» به معنای لب اسب یا لب زیرین آن است.

گویا مرحوم سیّد رضی این تفسیر را از«اصمعی»گرفته که«ابن سلام» (متوفای 224) در غریب الحدیث از وی به این صورت نقل کرده است:

«وَ اللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّکْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَیاضِ.وَ مِنْهُ قیلَ:فَرَسٌ ألْمَظُ،إذا کانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَیْءٌ مِنَ الْبَیاضِ» .

البته ارباب لغت در تفسیر واژه«لُمْظَة»معانی دیگری نیز نقل کرده اند؛از

ص:189

جمله مقدار مختصری روغن که با نوک انگشت برمی گیرند و«لُماظَه»به بقایای غذا در اطراف دهان و دندان ها گفته می شود و مناسب در این جا همان معنایی است که مرحوم سیّد رضی ذکر کرده است.

در حکمت 456 نیز خواهد آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«أَ لا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؛ آیا زادمردی پیدا می شود که این ته مانده دنیا را به اهلش واگذارد؟».

به هرحال مقصود امام علیه السلام تأثیر تدریجی اعمال صالح و ناصالح در قلب انسان است و به بیان دیگر،هر عملی تأثیری در روح می گذارد که اگر همان عمل یا شبیه آن تکرار شود،آن آثار گسترده تر می شود تا آن جا که تمام قلب را فرا می گیرد.

اگر اعمال صالحه باشد قلب کاملاً نورانی می شود و اگر کارهای خلاف باشد قلب به طور کامل ظلمانی می شود و این که در آیات قرآن و اخبار معصومان علیهم السلام آمده است که بعد از گناه فوراً توبه کنید برای آن است که اثری که گناه در قلب گذاشته به صورت رنگ ثابتی درنیاید،زیرا در آغاز قابل شست وشو است؛اما هنگامی که به صورت عادت یا ملکه درآمد تغییر آن بسیار مشکل است.

همان گونه که در ذکر مصادر اشاره شد«ابوطالب مکی»از علمای اهل سنّت در قوت القلوب این روایت را به شکل مشروح تری از امیرمؤمنان علی علیه السلام ذکر کرده است که فرمود:

«إنَّ الْإیمانَ لَیَبْدُو لُمْعَةً بَیْضاءً فَإذا عَمِلَ الْعَبْدُ الصَّالِحاتَ نَما وَزادَ حَتّی یَبیضُ قَلْبُهُ کُلُّهُ،وَ إنَّ النِّفاقَ لَیَبْدُو نُکْتَةً سَوْداءً فَإذَا انْتَهَکَتِ الْحُرُماتُ نَمَتْ وَ زادَتْ حَتّی یَسُودُ الْقَلْبُ فَیَطْبَعُ بِذلِکَ الْخَتْمُ؛ ایمان در آغاز به صورت نقطه سفیدی آشکار می شود.هنگامی که بندگان خداوند اعمال صالحه انجام دهند نمو و افزایش پیدا می کند تا آن جا که تمام قلب سفید و روشن می شود و (در مقابل) نفاق به صورت نقطه سیاهی (در قلب) آشکار می شود،هنگامی که انسان در برابر فرمان های الهی پرده دری کند نمو و افزایش می یابد تا زمانی که تمام قلب سیاه می شود و در این حالت مُهر بر دل انسان گذاشته می شود (و راه

ص:190

بازگشت بر او بسته خواهد شد)».

سپس امام علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: «کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» ؛این گونه نیست که آن ها می گویند.اعمال آن ها زنگار بر قلبشان نهاده است». (1)

از نظر عقلی نیز این مسئله کاملاً پذیرفتنی است،زیرا هر کار خوب و بدی اثر مثبت یا منفی در روح انسان می گذارد و وقتی این آثار متراکم گردد،روح به طور کامل شفاف یا ظلمانی و تاریک می شود.در صورت اول،احتمال گمراهی بسیار بعید و در صورت دوم،احتمال نجات نیز بعید به نظر می رسد.

از مباحث بالا (هم از نظر احادیث و هم از نظر منطق عقل) روشن است آنچه بعضی از علمای اهل سنّت پنداشته اند که ایمان قابل افزایش و کاستی نیست اشتباه است؛ایمان درجات دارد همان گونه که کفر نیز دارای درجاتی است و انسان به طور محسوس در افرادی که در اطراف اوست یا نام آن ها در تواریخ آمده است می بیند که مؤمنان،کافران،منکران و فاسقان از نظر درجات ایمان و کفر متفاوت بودند.

قرآن مجید نیز تصریح می کند هنگامی که آیه ای از قرآن نازل می شود بر ایمان مؤمنان افزوده می گردد،همان گونه که بر رجس و پلیدی منافقان و مخالفان به سبب لجاجتی که دارند: «وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ» ؛اما کسانی که ایمان آورده اند،بر ایمانشان افزوده است؛و آن ها (به فضل و رحمت الهی) خوشحالند.*و امّا آن ها که در دل هایشان بیماری است،پلیدی بر پلیدی شان افزوده است؛و از دنیا رفتند در حالی که کافر بودند». (2)

ص:191


1- 1) .مطففین،آیه 14؛مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 208
2- 2) .توبه،آیه 124 و 125

این سخن را با ذکر بخش کوتاهی از حدیث بسیار مشروحی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم:یکی از یاران امام علیه السلام از آن حضرت درباره ایمان سؤال می کند آن حضرت می فرماید:

«الْإِیمَانُ حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَی تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَیِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ قُلْتُ إِنَّ الْإِیمَانَ لَیَتِمُّ وَ یَنْقُصُ وَ یَزِیدُ قالَ نَعَمْ؛ ایمان حالات و درجات و طبقات و منازلی دارد که بعضی از آن کامل است و به منتهای کمال رسیده است و بعضی ناقص است و نقصانش کاملاً آشکار است.بعضی رجحان دارد و در حال افزایش است.راوی می گوید:از آن حضرت پرسیدم:آیا ایمان کم و زیاد می شود؟ فرمود:آری.(و به یقین کم و زیاد شدن آن براثر اعمال صحیح و غلط و اعمال نیک و بد است)». (1)

***

ص:192


1- 1) .کافی،ج 2،ص 34،ح 1

6- عدم دادن زکات نسبت به ...

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا کَانَ لَهُ الدَّینُ الظَّنُونُ،یَجِبُ عَلَیْهِ أَنْ یُزَکِّیَهُ،

لِمَا مَضَی،إِذا قَبَضَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه انسان طلبی از کسی دارد که نمی داند می پردازد یا نه (لازم نیست زکات آن را فوراً بپردازد ولی) لازم است پس از وصول آن،زکاتش را نسبت به تمام سال های گذشته ادا کند. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

«ظَنون،دِینی است که صاحبش نمی داند آیا می تواند آن را از بدهکار بگیرد یا نه.گویی گمانی درباره آن دارد؛از یک سو امیدوار است و از یک سو ناامید و این از فصیح ترین تعبیرات است.همچنین هر کاری که انسان به دنبال آن می رود

ص:193


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها کسی را که ذکر می کند این حدیث شریف را از امام علیه السلام پیش از سیّد رضی نقل کرده است ابوعبید قاسم بن سلام (در کتاب غریب الحدیث) است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص208). اضافه می کنیم که این حدیث در سنن بیهقی،ج 4،ص 150 و کنزالعمّال ج 6،ص 553 با تفاوت چشمگیری آمده است

و نمی داند پایانش به کجا می رسد مصداق ظَنون است و بر همین اساس گفتار (شاعر معروف) اعشی است آن جا که می گوید:

چاهی که معلوم نیست آب دارد یا نه-و از محلی که باران گیر است دور است.

نمی توان آن را همچون فرات که پر از آب است-و کشتی و شناگر ماهر را از پای درمی آورد قرار داد.

جُد (که در آغاز این شعر آمده) همان چاه قدیمی بیابانی است و«ظَنون» به معنای چاهی است که معلوم نیست آب دارد یا نه.

فَالظُّنُونُ:الَّذی لا یَعْلَمُ صاحِبُهُ أَیَقْبِضُهُ مِنَ الَّذی هُوَ عَلَیْهِ أَمْ لا،فَکَأَنَّهُ الَّذی یُظَنُّ بِهِ،فَمَرَّةً یَرْجُوهُ وَمَرَّةً لا یَرْجُوهُ.وَهذا مِنْ أفْصَحِ الْکَلامِ،وَکَذلِکَ کُلُّ أَمْرٍ تَطْلُبُهُ وَ لا تَدْری عَلی أیّ شَیْءٍ أنْتَ مِنْهُ فَهُوَ ظَنُونٌ،وَعَلی ذلِکَ قَوْلُ لِلْأَعْشی:

مَا یَجْعَلُ الجُدَّ الظَّنُونَ الَّذِی جُنِّبَ صَوْبَ اللَّجِبِ المَاطِرِ

مِثْلَ الفُرَاتِّی إِذَا مَا طَمَا یَقْذِفُ بالبُوصِیِّ وَ المَاهِرِ

وَ الجُد:الْبِئْرُ الْعادِیَةِ فِی الصَّحْراءِ،وَالظَّنُونُ:الَّتی لا یُعْلَمُ هَلْ فِیها ماءٌ أمْ لا.

ص:194

شرح و تفسیر

حکم زکات دین

امام علیه السلام در این کلام فصیح و بلیغ خود اشاره به یکی از احکام شرعی مربوط به زکات کرده،می فرماید:«هرگاه انسان طلبی از کسی دارد که نمی داند می پردازد یا نه (لازم نیست زکات آن را فوراً بپردازد ولی) لازم است پس از وصول آن زکاتش را نسبت به تمام سال های گذشته ادا کند»؛ (إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا کَانَ لَهُ الدَّینُ الظَّنُونُ،یَجِبُ عَلَیْهِ أَنْ یُزَکِّیَهُ،لِمَا مَضَی،إِذا قَبَضَهُ) .

تعبیر به«وجوب»در کلام امام علیه السلام اشاره به استحباب مؤکد است،همان گونه که در موارد دیگری نیز چنین تعبیری درباره مستحبات مؤکد آمده است.

مرحوم سیّد رضی در ذیل این حدیث پرمعنا می گوید:«ظَنون،دِینی است که صاحبش نمی داند آیا می تواند آن را از بدهکار بگیرد یا نه.گویی گمانی درباره آن دارد؛از یک سو امیدوار است و از یک سو ناامید و این از فصیح ترین تعبیرات است.همچنین هر کاری که انسان به دنبال آن می رود و نمی داند پایانش به کجا می رسد مصداق ظَنون است» (فَالظُّنُونُ:الَّذی لا یَعْلَمُ صاحِبُهُ أَ یَقْبِضُهُ مِنَ الَّذی هُوَ عَلَیْهِ أَمْ لا،فَکَأَنَّهُ الَّذی یُظَنُّ بِهِ،فَمَرَّةً یَرْجُوهُ وَ مَرَّةً لا یَرْجُوهُ.وَ هذا مِنْ أفْصَحِ الْکَلامِ،وَ کَذلِکَ کُلُّ أَمْرٍ تَطْلُبُهُ وَ لا تَدْری عَلی أیّ شَیْءٍ أنْتَ مِنْهُ فَهُوَ ظَنُونٌ،وَ عَلی ذلِکَ قَوْلُ لِلْأَعْشی:) .

سپس می افزاید:«و بر همین اساس گفتار (شاعر معروف) اعشی است آن جا

ص:195

که می گوید:

مَا یَجْعَلُ الجُدَّ الظَّنُونَ الَّذِی جُنِّبَ صَوْبَ اللَّجِبِ المَاطِرِ

مِثْلَ الفُرَاتِّی إِذَا مَا طَمَا یَقْذِفُ بالبُوصِیِّ وَ المَاهِرِ

چاهی که معلوم نیست آب دارد یا نه-و از محلی که باران گیر است دور است.

نمی توان آن را همچون فرات که پر از آب است-و کشتی و شناگر ماهر را از پای درمی آورد قرار داد.

در پایان می افزاید:«جُد (که در آغاز این شعر آمده) همان چاه قدیمی بیابانی است و«ظَنون»به معنای چاهی است که معلوم نیست آب دارد یا نه»؛ (وَ الجُد:

الْبِئْرُ الْعادِیَةِ فِی الصَّحْراءِ،وَ الظَّنُونُ:الَّتی لا یُعْلَمُ هَلْ فِیها ماءٌ أمْ لا) .

آنچه مورد توجه مرحوم سیّد رضی بوده جنبه فصاحت کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام است و اما از نظر فقه،این کلام شریف را مورد بررسی قرار نداده و لازم است اشاره اجمالی در این جا به نظر فقها داشته باشیم:

مشهور در میان فقهای امامیه،بلکه آنچه ادعای اجماع از سوی فقهای بزرگی مانند صاحب جواهر و دیگران بر آن شده این است که اگر دِین قابل وصول نباشد زکات آن بر طلبکار نیست،زیرا یکی از شرایط وجوب زکات،امکان تصرف در مال است در حالی که در مفروض مسئله امکان وصول دین نیست.

ولی اگر طلب قابل وصول باشد (منظور جایی است که درهم و دینار مورد طلب باشد) در میان فقها اختلاف نظر است:جمعی از قدمای اصحاب گفته اند در این صورت زکات آن بر مالکش واجب است؛ولی مشهور در میان فقهای امامیه این است که زکات آن بر مالک واجب نیست حتّی صاحب جواهر می گوید:اجماع متأخران بر عدم وجوب است.سپس به روایات فراوانی برای اثبات این عقیده تمسک می جوید ولی عجیب این است که هیچ کدام اشاره ای به

ص:196

کلام امیر مؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه نکرده اند. (1)

علمای اهل سنّت نظرات دیگری دارند؛بنا به نقل موسوعه فقهیه کویتیه درباره«دِین حالّی»که امید ادای آن است اقوالی است:بنا به مذهب حنفیه و حنابله،زکات آن بر صاحب اصلی در هر سال واجب است؛ولی تا زمانی که آن را قبض نکرده اخراج زکات لازم نیست و بعد از دریافت مال از شخص مدیون زکات آن را نسبت به تمام سال های گذشته ادا می کند.شافعی و جمع دیگری از فقها معتقدند که او هر سال باید زکات آن را بپردازد،زیرا مفروض این است که می تواند آن را اخذ کند و اما دینی که امید ادای آن نمی رود یا چون مدیون چیزی ندارد و یا دین را انکار می کند و یا دارد و تأخیر می اندازد،در آن جا مذاهب مختلفی است:حنفیه مانند همان قِسم اول در آن فتوا داده اند و در روایتی از احمد همین نقل شده ولی شافعی می گوید زکاتی ندارد،زیرا شرط زکات قدرت بر انتفاع از مال است و در فرض مسئله قدرت بر انتفاع حاصل نیست.از شافعی قول دیگری نیز نقل شده که چون آن را قبض کرد تمام زکات های سال های گذشته را می پردازد.سپس استدلال به کلام امام امیر مؤمنان علیه السلام کرده که فرمود:

«در دین مظنون اگر راست می گوید هنگامی که آن را دریافت داشت باید زکات های گذشته را بپردازد». (2)

به هر حال بر پایه آنچه از مذهب ما ثابت است که مال متعلقِ زکات باید تحت قدرت انسان باشد و آن جا که تحت قدرت نیست زکات تعلق نمی گیرد،کلام امام علیه السلام که در بالا آمد ناظر به یک حکم استحبابی است،همان گونه که علّامه حلّی رحمه الله در تذکرة الفقهاء گفته است. (3)

بعضی از شارحان مانند مرحوم مغنیه در فی ظلال و مرحوم کمره ای در

ص:197


1- 1) .جواهر الکلام،ج 15،ص 58
2- 2) .موسوعه کویتیه،ج 23،ص 238
3- 3) .تذکرة الفقهاء،ج 5،ص 23

منهاج البراعة بعید ندانسته اند که وجوب در کلام امام علیه السلام حمل بر معنای حقیقی آن بشود در حالی که این سخن برخلاف اجماع فقهای ماست همان گونه که قبلاً از صاحب جواهر نقل کردیم،بنابراین حمل بر استحباب مؤکد،بهترین راه است.

***

ص:198

7- دوری از زنان در میدان نبرد

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

7

أَنَّهُ شَیَّعَ جَیْشاً بِغَزْیَةٍ فَقالَ:

اعْذِبُوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ.

امام علیه السلام هنگامی که سپاهی را برای میدان نبرد بدرقه می کرد فرمود:

تا آن جا که می توانید از زنان دوری جویید. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

معنای این سخن آن است که از یاد زنان و دل مشغولی به آن ها به هنگام جنگ صرف نظر کنید و از نزدیکی با آنان امتناع ورزید،چراکه این کار،بازوان حمیّت را سست و در تصمیم خلل ایجاد می کند و از حرکت سریع و کوشش در جنگ بازمی دارد و (به طور کلی) هرکس از چیزی امتناع ورزد درباره او گفته می شود «أعْذَبَ عَنْهُ»،و«الْعاذِبْ»و«الْعَذُوب»به کسی گفته می شود که از خوردن

ص:199


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: از کسانی که پیش از مرحوم سیّد رضی این کلام نورانی را نقل کرده اند،ابو عبید در کتاب غریب الحدیث و هروی در الجمع بین الغریبین بنا به نقل ابن اثیر در ماده«عذب»آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 224)

و آشامیدن امتناع ورزد.

(وَ مَعْناهُ:اصْدِفُوا عَنْ ذِکْرِ النِّساءِ وَ شُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ، وَ امْتَنَعُوا عَنِ الْمُقارَبَةِ لَهُنَّ،لِأَنَّ ذلِکَ یَفُتُّ فی عَضُدِ الْحَمِیَّةِ،وَ یَقْدَحُ فی مَعاقِدِ الْعَزیمَةِ وَ یَکْسِرُ عَنِ الْعَدُوِّ وَ یَلْفِتُ عَنِ الْإبْعادِ فِی الْغَزْوِ،وَ کُلُّ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ شَیْءٍ فَقَدْ أعْذَبَ عَنْهُ وَ الْعاذِبُ وَ الْعَذُوبُ:الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ) .

ص:200

شرح و تفسیر

به هنگام مقابله با دشمن از زنان دوری کنید

امام علیه السلام هنگامی که سپاهی را برای فرستادن به میدان نبرد بدرقه می کرد فرمود:«تا آن جا که می توانید از زنان دوری جویید»؛ (أَنَّهُ شَیَّعَ جِیْشاً بِغَزْیَةٍ (1)فَقالَ:

اعْذِبوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ) .

مرحوم سیّد رضی در شرح این عبارت بر جمله «اعْذِبوا» به عنوان تعبیری فصیح و جالب تکیه کرده می گوید:معنای این سخن آن است که از یاد زنان و دل مشغولی به آن ها به هنگام جنگ صرف نظر کنید و از نزدیکی با آنان امتناع ورزید،چراکه این کار،بازوان حمیّت را سست و در تصمیم خلل ایجاد می کند و از حرکت سریع وکوشش در جنگ بازمی دارد و (به طور کلی) هرکس از چیزی امتناع ورزد درباره او گفته می شود«اعْذَبَ عَنْهُ»،و«العاذِب»و«الْعَذوب»به کسی گفته می شود که از خوردن و آشامیدن امتناع ورزد»؛ (وَ مَعْناهُ:اصْدِفُوا عَنْ ذِکْرِ النِّساءِ وَ شُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ،وَ امْتَنَعُوا عَنِ الْمُقارَبَةِ لَهُنَّ،لِأَنَّ ذلِکَ یَفُتُّ فی عَضُدِ الْحَمِیَّةِ، وَ یَقْدَحُ فی مَعاقِدِ الْعَزیمَةِ وَ یَکْسِرُ عَنِ الْعَدُوِّ وَ یَلْفِتُ عَنِ الْإبْعادِ فِی الْغَزْوِ،وَ کُلُّ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ شَیْءٍ فَقَدْ أعْذَبَ عَنْهُ وَ الْعاذِبُ وَ الْعَذُوبُ:الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ) .

ص:201


1- 1) .در بسیاری از نسخ به جای«بغزیة»بِسَرِیَّةٍ آمده است که لفظ مناسبی است،زیرا ظاهر عبارت این است که امام علیه السلام در آن جنگ حضور نداشته است و به چنین جنگی که پیغمبر و امام علیهم السلام در آن حضور ندارند«سَریّة»گفته می شود و در تعدادی از نسخ آمده است:«یُغزیه»(از باب افعال) به معنای فرستادن به میدان جنگ؛اما واژه«بغزیة»ظاهراً غلط است،زیرا غزیة تنها اسم محلی است و تناسبی با کلام امام علیه السلام ندارد

در بعضی از نسخ به جای«اعْذِبُوا»«اعْزِبُوا»آمده که به معنای دوری کردن است و هر دو واژه،قریب المعنی هستند.

شک نیست که انسان در صورتی در کار خود-مخصوصاً در میدان نبرد - پیشرفت می کند که تمام فکرش متوجه آن کار باشد؛اما اگر فکر خود را به دو یا چند کار تقسیم کند،به همان نسبت توفیقش کمتر می شود به خصوص اگر فکر خود را به زنان مشغول دارد که او را در حال و هوای دیگری قرار می دهد و از تصمیم و اراده و قدرت و قوت او می کاهد.به ویژه اگر زنان،همراه لشکر به میدان نبرد بیایند؛نبردی که مدتی به طول می انجامد و لشکر با آن ها مقاربت کنند.به یقین از توان آن ها می کاهد،زیرا بدیهی است که مقاربت منته به خروج ماده نطفه،بدن را سست می سازد و کثرت آن از طول عمر می کاهد.

به همین دلیل امام علیه السلام از پرداختن به فکر زن ها یا مقاربت با آنان،لشکریانش را بر حذر می دارد.

البته تعبیر به «مَا اسْتَطَعْتُمْ» دلیل بر این است که در موارد ضرورت و نیاز شدید،این نهی ارشادی استثنا شده است.

قابل توجه این که در تاریخ اسلام می خوانیم مشرکان به عکس این دستور،در بعضی از میدان های جنگ زنانشان را با خود می آوردند و ترانه برای آن ها می خواندند و به آن ها قول می دادند اگر پیروز شوند با آن ها همبستر گردند و یکی از عوامل سستی آن ها در جنگ همین بود. (1)

در جنگ های معاصر نیز در ماجرای جنگ ویتنام آمده است که آمریکایی ها پیوسته گروهی از زنان هرجایی را از آمریکا با هواپیما برای سرگرمی لشکریان خود به ویتنام می فرستادند و سرانجام شکست مفتضحانه ای دامان آن ها را گرفت.

ص:202


1- 1) .بحار الانوار،ج 20،ص 25

بعضی از شارحان نهج البلاغه این احتمال را داده اند که منظور امام علیه السلام این است که مزاحمتی برای زن ها تا می توانید ایجاد نکنید،زیرا رساندن آزار به غیر جنگجویان در اسلام ممنوع است. (1)

البته این احتمال برخلاف ظاهر کلام امام علیه السلام است و ظاهر کلام همان است که مرحوم سیّد رضی از آن استنباط کرده و غالب شارحان نیز همان را دنبال کرده اند.

از جمله اموری که ضعف این احتمال را تأیید می کند چیزی است که در کتاب نهایه ابن اثیر درباره معنای «اعْذِبُوا» آمده و کلام امام علیه السلام را چنین معنی می کند:

«إِمْنَعُوا عَنْ ذِکْرِ النِّسَاءِ أَنْفُسَکُمْ وَ شُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ،فَإِنَّ ذَلِکَ یَکْسِرُکُمْ عَنِ الْغَزْو» . (2)

***

ص:203


1- 1) .توضیح نهج البلاغه،ج 4،ص 388
2- 2) .النهایة فی غریب الحدیث،ج 3،ص 195

ص:204

8- راه پیروزی سریع!

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

کَالْیَاسِرِ الْفَالِجِ یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

(هر گاه مسلمان دست به عمل زشتی نزند که از آشکار شدنش شرمنده می شود و ممکن است افرادِ پست آن را وسیله هتک حرمتش قرار دهند) به مسابقه دهنده ماهری می ماند که منتظر است در همان دورِ نخست پیروز شود.(و سود وافری ببرد بی آن که زیانی ببیند). (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

«یاسرون»کسانی هستند که به وسیله پیکان های تیر بر شتر نحر شده بخت آزمایی می کنند و«فالج»کسی است که پیروز شده است.گفته می شود«فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَفَلَجَهُمْ»یعنی بر آن ها پیروز شد،ازاین رو در بعضی از رجزها می خوانیم:هنگامی که دیدم شخصی پیروز شد....

(الْیاسِرُونَ هُمُ الَّذینَ

ص:205


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این جمله بخشی از خطبه 23 است که در آن جا مصادرش ذکر شد اضافه بر آن،ابو عبید آن را در کتاب غریب الحدیث و هروی آن را در الجمع بین الغریبین آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 209)

یَتَضارَبُونَ بِالْقِداحِ عَلَی الْجَزُورِ.وَ الْفالِجُ:الْقاهِرُ وَ الْغالِبُ؛یُقالُ:فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ،وَ قالَ الرّاجِزُ:لَمّا رَأیْتُ فالِجاً قَدْ فَلَجا) .

ص:206

شرح و تفسیر

راه پیروزی سریع!

همان گونه که در بخش سند این کلام حکمت آمیز آمد،این جمله قسمتی است از خطبه بیست و سوم که مرحوم سیّد رضی به منظور فصاحت و بلاغتی که دارد آن را جدا ساخته و تفسیر کرده است.

امام علیه السلام می فرماید:«(هر گاه مسلمان دست به عمل زشتی نزند که از آشکار شدنش شرمنده می شود و افرادِ پست آن را وسیله هتک حرمتش قرار می دهند) به مسابقه دهنده ماهری می ماند که منتظر است در همان دورِ نخست پیروز شود.

(و از سود وافری بهره گیرد بی آن که زیانی ببیند)»؛ (کَالْیَاسِرِ الْفَالِجِ (1)یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ) .

مرحوم سیّد رضی در شرح این جمله می گوید:«یاسرون کسانی هستند که به وسیله پیکان های تیر بر شتر نحر شده بخت آزمایی می کنند و «فالج» کسی است که پیروز شده است.گفته می شود«فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ»یعنی بر آن ها پیروز شد،ازاین رو در بعضی از رجزها می خوانیم:هنگامی که دیدم شخصی پیروز شد...»؛ (الْیاسِرُونَ هُمُ الَّذینَ یَتَضارَبُونَ بِالْقِداحِ عَلَی الْجَزُورِ.وَ الْفالِجُ:الْقاهِرُ وَ الْغالِبُ؛یُقالُ:فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ،وَ قالَ الرّاجِزُ:لَمّا رَأیْتُ فالِجاً قَدْ فَلَجا) .

مرحوم سیّد رضی به دلیل این که در صدد شکافتن معنای حقیقی یا کنایی

ص:207


1- 1) .در تعدادی از نسخ،«کَالْفالِجِ الْیاسِر»آمده؛ولی صحیح همان است که در متن آمده است

«یاسر»و«فالج»بوده،صدر این کلام را ذکر نکرده است؛ولی هرگاه به صدر آن در خطبه 23 باز گردیم معنای کامل و جامعی از این گفتار حکیمانه به دست می آید،زیرا امام علیه السلام می فرماید:«هر گاه انسان مسلمان به دنبال کار زشتی که از آشکار شدنش شرمنده شود نباشد و به کاری که افراد پست آن را وسیله هتک حرمت او قرار دهند دست نزند مانند مسابقه دهنده ماهری است که منتظر است در همان دورِ نخست پیروز گردد و سود وافری ببرد بی آن که زیانی دامان او را بگیرد»؛

(فَإِنْ رَأَی أَحَدُکُمْ لِأَخِیهِ غَفِیرَةً فِی أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلا تَکُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ یَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ فَیَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُکِرَتْ وَیُغْرَی بِهَا لِئَامُ النَّاسِ کَانَ کَالْفَالِجِ الْیَاسِرِ الَّذِی یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ یُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَم) .

این پیروزی سریع می تواند پیروزی در دنیا باشد یا در سرای آخرت یا در هر دو،زیرا چنین مؤمن پاکدامنی نه بهانه به دست بدخواهان می دهد که از او عیب جویی کنند و نه کاری برخلاف رضای الهی انجام می دهد که در سرای آخرت دامنش را بگیرند،بنابراین او در هر دو سرا پیروز است.

نکته مهمی که در این جا باید به آن توجه داشت معنای«یاسر»است که بسیاری از شارحان،آن را به قمارباز تفسیر کرده و گفته اند:مؤمن پاکدامن مانند قماربازی است که در دور اول قمار برنده می شود و می دانیم چنین تشبیهی هرگز مناسب کلام امام علیه السلام نیست.گویا آن ها به تعبیر«قِداح»(چوبه های تیر) و«جَزُور» (شتر قربانی) توجه نکرده اند.

توضیح این که طبق آنچه از«زمخشری»در کشاف نقل شده،عرب هنگام بخت آزمایی ده چوبه تیر انتخاب می کرد و روی هرکدام اسمی می نوشت؛ بعضی به عنوان برنده و بعضی به عنوان بازنده.سپس شتری را خریداری می کردند و آن را نحر کرده به ده قسمت تقسیم می نمودند.تیرهای ده گانه را در

ص:208

کیسه ای ریخته،مخلوط می کردند و کسی که مورد اعتماد آن ها بود دست می کرد تیرها را یکی بعد از دیگری بیرون می آورد:هفت چوبه تیر که هرکدام نام خاصی بر آن نوشته شده بود و هرکدام سهمی می بردند.سهم برترین،«مُعَلّی»نام داشت اما سه چوبه دیگر هیچ کدام سهمی نداشتند بلکه هرکس آن چوبه ها به نام او می افتاد می بایست یک سوم از قیمت شتر را بپردازد و در پایان،برندگان،سهام خود را به فقرا می دادند و چیزی از آن را نمی خوردند و به این کار افتخار می کردند. (1)

«قِداح» ،اشاره به آن چوب های تیر است و«جَزور»اشاره به شتری است که برای این کار انتخاب می کردند.

با توجه به آنچه گفته شد روشن می شود این کار گرچه نوعی بخت آزمایی بوده-نه قمار-ولی سرانجامش خدمتی به فقرا محسوب می شده است،بنابراین گرچه اصل این کار از نظر شرعی باطل است،ولی آن زشتی و قبحی که در مسئله قمار است،مخصوصاً با توجه به پایان آن،دیده نمی شود و تشبیه امام علیه السلام تشبیه فصیح و بلیغی است.

از آن جا که مؤمن پاکدامنی که بهانه به دست بدخواهان نمی دهد به سرعت در کارهایش پیروز می شود از آن تعبیر به «فالج» شده که از مادّه«فَلج»(بر وزن گنج) به معنای پیروزی است و تعبیر به «أوَّلُ فَوْزَةٍ» شده که معنای نخستین پیروزی را دارد.

***

ص:209


1- 1) .شرح نهج البلاغه محقق خوئی،ج 3،ص 319،با تلخیص

ص:210

9- از همه نزدیک تر به دشمن

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله،فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا

أَقْرَبَ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْهُ.

در حدیثی امام علیه السلام فرمود:

هر گاه آتش جنگ،سخت شعله ور می شد ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و در آن هنگام هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک تر نبود! (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

معنای این سخن این است که وقتی ترس از دشمن شدید می شد و جنگ

ص:211


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این کلام نورانی را ابو عبید (عالم معروف قرن سوم) در کتاب خود به نام غریب الحدیث آورده و همچنین طبری نیز آن را در تاریخ خود نقل کرده است.سپس مرحوم خطیب در ذیل کلام خود می نویسد:ظاهر این است که تمام آنچه را مرحوم سیّد رضی در این فصل (احادیث نه گانه) آورده است از همان کتاب ابو عبید است (که در وصف او نوشته اند:مردی عالم در فنون مختلف ادبیات و جز آن بود و به گفته بعضی،پیشوای دانشمندان عصر خود به شمار می آمد).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 211). اضافه می کنیم که این حدیث شریف در کتاب مسند احمد (متوفای 241) نیز آمده است.(مسند احمد،ج1،ص 156) همچنین در کتاب مکارم الاخلاق،ص 19 و مستدرک حاکم نیشابوری،ج 2،ص 143 با اندکی تفاوت

به گونه ای بود که گویا می خواهد جنگجویان را در کام خود فرو ببرد مسلمانان به پیامبر صلی الله علیه و آله پناهنده می شدند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله شخصاً به نبرد پردازد و خداوند به برکت وجود او نصرت و پیروزی را بر آنان نازل کند و در سایه آن حضرت ایمن گردند.جمله«إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ»کنایه از شدت کارزار است و دراین باره سخنان فراوانی گفته شده که بهترین آن ها این است که امام علیه السلام گرمای جنگ را به شعله های سوزان آتش تشبیه کرده است که حرارت و سرخی،هر دو را دربر دارد و از اموری که این نظر را تقویت می کند سخن رسول اللّه صلی الله علیه و آله در جنگ «حنین»(هوازن) است؛وی هنگامی که نبرد سخت و شمشیر زدن مردم را در آن جنگ مشاهده کرد فرمود:«الآنَ حَمِیَ الْوَطیسُ (الان آتش جنگ شعله ور شد)، زیرا«وَطیس»به معنای تنور آتش است و رسول خدا صلی الله علیه و آله گرمای جنگ را که از درگیری جنگجویان به وجود آمده بود به گرمی جنگ و افروختگی آن تشبیه فرموده است.

این فصل (که ناظر به تفسیر بعضی از واژه ها و جمله های فصیح و بلیغ آن حضرت علیه السلام بود) پایان یافت و به شیوه سابق در نقل کلمات قصار بازمی گردیم.

(وَ مَعْنی ذلِکَ أنَّهُ إذا عَظُمَ الْخَوْفُ مِنَ الْعَدُوِّ،وَ اشْتَدَّ عِضاضُ الْحَرْبِ فَزِعَ الْمُسْلِمُونَ إلی قِتالِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِنَفْسِهِ،فَیُنْزِلُ اللّهُ عَلَیْهِمُ النَّصْرُ بِهِ،وَ یَأمَنُونَ مِمّا کانُوا یَخافُونَهُ بِمَکانِهِ.وَ قَوْلُهُ:«إذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ»کِنایَةٌ عَنِ اشْتِدادِ الْأَمْرِ،وَ قَدْ قیلَ فِی ذلِکَ أَقْوالٌ أَحْسَنُها:أنَّهُ شَبَّهَ حَمْیَ الْحَرْبِ بِالنّارِ الَّتِی تَجْمَعُ الْحَرارَةَ وَ الْحُمْرَةَ بِفِعْلِها وَ لَوْنِها وَ مِمّا یُقَوّی ذلِکَ قَوْلُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وَ قَدْ رَأی مُجْتَلَدَ النّاسِ یَوْمَ حُنَیْنٍ وَ هِیَ حَرْبُ هَوازِنَ:«الآنَ حَمِی الْوَطیسُ»فَالْوَطیسُ:مُسْتَوْقَدُ النّارِ،فَشَبَّهَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَا اسْتَحَرَّ مِنْ جِلادِ الْقَوْمِ بِاحْتِدامِ النّارِ وَ شِدَّةِ الْتِهابِها.

إنْقَضی هذَا الْفَصْلُ وَ رَجَعْنا إلی سُنَنِ الْفَرَضِ الْأوّلِ فِی هذَا الْبابِ).

ص:212

شرح و تفسیر

روز جنگ از همه نزدیک تر به دشمن،رسول خدا صلی الله علیه و آله بود

در این کلام شریف که در منابع بسیار زیادی،پیش و پس از سیّد رضی،با تفاوت هایی نقل شده،امام علیه السلام به موقعیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در میدان جنگ اشاره مهمی می کند و می فرماید:«هرگاه آتش جنگ،سخت شعله ور می شد ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و در آن هنگام هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک تر نبود»؛ (کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله،فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْهُ) .

سیّد رضی رحمه الله که هدفش شرح نکته های فصیح و بلیغ این جمله بوده است می گوید:«معنای این سخن این است که وقتی ترس از دشمن شدید می شد و جنگ به گونه ای بود که گویا می خواهد جنگجویان را در کام خود فرو ببرد مسلمانان به پیامبر صلی الله علیه و آله پناهنده می شدند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله شخصاً به نبرد پردازد و خداوند به برکت وجود او نصرت و پیروزی را بر آنان نازل کند و در سایه آن حضرت ایمن گردند»؛ (وَ مَعْنی ذلِکَ أنَّهُ إذا عَظُمَ الْخَوْفُ مِنَ الْعَدُوِّ،وَ اشْتَدَّ عِضاضُ الْحَرْبِ فَزِعَ الْمُسْلِمُونَ إلی قِتالِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِنَفْسِهِ،فَیُنْزِلُ اللّهُ عَلَیْهِمُ النَّصْرُ بِهِ،وَ یَأمَنُونَ مِمّا کانُوا یَخافُونَهُ بِمَکانِهِ) .

سپس می افزاید:«جمله «إذَا احْمَرَّ الْبَأسُ» کنایه از شدت کارزار است و دراین باره سخنان فراوانی گفته شده که بهترین آن ها این است که امام علیه السلام

ص:213

گرمای جنگ را به شعله های سوزان آتش تشبیه کرده است که حرارت و سرخی، هر دو را دربر دارد و از اموری که این نظر را تقویت می کند سخن رسول اللّه صلی الله علیه و آله در جنگ«حنین»(هوازن) است؛وی هنگامی که نبرد سخت و شمشیر زدن مردم را در آن جنگ مشاهده کرد فرمود: «الآنَ حَمِیَ الْوَطیسُ (الان آتش جنگ شعله ور شد)، زیرا «وَطیس» به معنای تنور آتش است و رسول خدا صلی الله علیه و آله گرمای جنگ را که از درگیری جنگجویان به وجود آمده بود به گرمی جنگ و افروختگی آن تشبیه فرموده است»؛ (وَ قَوْلُهُ:«إذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ»کِنایَةٌ عَنِ اشْتِدادِ الْأَمْرِ،وَ قَدْ قیلَ فِی ذلِکَ أَقْوالٌ أَحْسَنُها:أنَّهُ شَبَّهَ حَمْیَ الْحَرْبِ بِالنّارِ الَّتِی تَجْمَعُ الْحَرارَةَ وَ الْحُمْرَةَ بِفِعْلِها وَ لَوْنِها وَ مِمّا یُقَوّی ذلِکَ قَوْلُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وَ قَدْ رَأی مُجْتَلَدَ النّاسِ یَوْمَ حُنَیْنٍ وَ هِیَ حَرْبُ هَوازِنَ:«الآنَ حَمِی الْوَطیسُ»فَالْوَطیسُ:مُسْتَوْقَدُ النّارِ، فَشَبَّهَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَا اسْتَحَرَّ مِنْ جِلادِ الْقَوْمِ بِاحْتِدامِ النّارِ وَ شِدَّةِ الْتِهابِها) .

***

آنچه تا این جا آمد مربوط به تفسیر کلمات و جمله های این حدیث شریف و ارزیابی فصاحت و بلاغت آن بود؛اما آنچه به محتوای این کلام شریف مربوط است فراتر از این هاست:

امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام که می فرمود:

«وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب،دست به دست هم دهند و به جنگ با من برخیزند من هرگز به میدان جنگ پشت نخواهم کرد». (1)

همچنین در جای دیگر می فرماید:

«وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه؛ به خدا سوگند انس و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ و شهادت از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است». (2)

ص:214


1- 1) .نهج البلاغه،نامه 45
2- 2) .همان،خطبه 5

در یک کلمه،همان علی بن ابی طالبی که در جنگ احزاب و خیبر و بدر و...

رشادت های بی مانندی در برابر دشمن نشان داد و شجاعان عرب را بر خاک افکند می گوید:«هنگامی که آتش جنگ شعله ور می شد ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و او از همه به تیررس دشمن نزدیک تر بود».

این مسئله واقعاً عجیب است،فرمانده دشمن معمولاً در تیررس دشمن قرار نمی گیرد آن هم به گونه ای که از همه به تیررس دشمن نزدیک تر باشد تا بتواند مدیریت لشکر را انجام دهد.این نشانه مهمی از شجاعت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و توکل او بر ذات پاک پروردگار و آرامش بخشیدن به نفرات لشکر است تا آن ها بدانند یاری خداوند در انتظارشان است و به یقین پیروز می شوند و هرگز احتمال شکست را در وجود خود راه ندهند که این خود عامل مهم پیروزی در میدان نبرد است.

برخلاف آنچه بعضی می پندارند که پیامبر صلی الله علیه و آله شخصاً در میدان جنگ به مبارزه برنمی خاست،مورخان اسلامی نوشته اند که در جنگ های فراوانی شخصاً وارد میدان نبرد شد؛از جمله«ابن اسحاق»در کتاب تاریخ خود می نویسد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در نُه غزوه از غزوات اسلامی شخصاً به نبرد پرداخت،در جنگ بدر،احد،خندق،بنی قریظه،بنی المصطلق،خیبر،فتح،حنین و طائف.و بعضی بیش از این تعداد را شمرده اند. (1)

در تفسیر قمی آمده است:هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ احد گروهی از یاران خود را دید که به سوی کوه های اطراف احد فرار می کنند کلاه خود را از سر خود برداشت و فریاد زد:من رسول خدایم،کجا فرار می کنید؟ از خدا و پیغمبرش؟ (و امیرمؤمنان علی علیه السلام همچنان در کنار او بود و با آن حضرت دفاع می کرد). (2)

در جنگ«هوازن»(روز حنین) لشکر اسلام بسیار زیاد بود،زیرا این جنگ

ص:215


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 2،ص 378
2- 2) .همان،ص 377

بعد از فتح مکه واقع شد.در عین حال چون مشرکان در نقاط مختلف مخفی شده بودند و کمین کرده بودند و ناگهان بر لشکر اسلام تاختند،بسیاری از مسلمانان فرار کردند هنگامی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله این صحنه را دید،به عباس که صدای رسایی داشت فرمود:مردم را صدا بزن و عهد و پیمان و بیعتی را که من بر آن ها دارم به یادشان بیاور.عباس با صدای بلند همه را صدا زد.شب بود و همه جا ظلمانی و دشمنان از دره ها و کمین گاه ها با شمشیر و سلاح های دیگر به مسلمانان حمله می کردند.ناگهان صورت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مانند قرص ماه درخشیدن گرفت و شخصاً مسلمانان را صدا زد که عهد و پیمانی را که با خدا بستید چه شد؟ همگی پیام پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیدند و به سوی او حرکت کردند و با دشمن پیکار نمودند و پیروز شدند. (1)

علامه مجلسی رحمه الله در جلد شانزدهم بحار الانوار در بحث شجاعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این حدیث را از علی علیه السلام نقل می کند:

«لَقَدْ رَأَیْتُنِی یَوْمَ بَدْرٍ وَ نَحْنُ نَلُوذُ بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ أَقْرَبُنَا إِلَی الْعَدُوِّ وَ کَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ یَوْمَئِذٍ بَأْساً؛ من در روز جنگ بدر شاهد و ناظر بودم که ما به پیامبر صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و او از همه ما به دشمن نزدیک تر و از برجسته ترین جنگجویان در آن روز بود». (2)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود از«واقدی»نقل می کند که در روز احد هنگامی که آن صدمات را بر وجود پیامبر صلی الله علیه و آله وارد کردند علی علیه السلام فرمود:

قسم به خدایی که او را به حق مبعوث کرد

«ما زالَ شِبْراً واحد إنّه لَفی وَجْهِ الْعَدُوِّ تَثُوبُ إلَیْهِ طائِفَةٌ مِنْ أصْحابِهِ مَرّةً وَ تَتَفَرَّقُ عَنْهُ مَرَّةً؛ آن حضرت صلی الله علیه و آله حتی یک وجب از برابر دشمنان عقب نشینی نکرد و در این حال،گاه گروهی از یارانش به سوی او می آمدند و گاه پراکنده می شدند (اما او همچون کوه ایستاده بود)». (3)

ص:216


1- 1) .ارشاد مفید،ج 1،ص 142،با تلخیص
2- 2) .بحار الانوار،ج 16،ص 232
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 19

مرحوم سیّد رضی به این جا که می رسد می گوید:«این فصل (که ناظر به تفسیر بعضی از واژه ها و جمله های فصیح و بلیغ آن حضرت علیه السلام بود) پایان یافت و به شیوه سابق در نقل کلمات قصار بازمی گردیم»؛ (إنْقَضی هذَا الْفَصْلُ وَ رَجَعْنا إلی سُنَنِ الْفَرَضِ الْأوّلِ فِی هذَا الْبابِ) .

***

ص:217

ص:218

گفتار حکیمانه 261- گلایه شدید امام علیه السلام از سُستی بعضی از یارانش

اشاره

و قال علیه السلام

لَمّا بَلَغَهُ إغارَةُ أصْحابِ مُعاوِیَةَ عَلَی الْأنْبارِ،فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ ماشِیاً حَتّی أَتَی النُّخَیْلَةَ فَأدْرَکَهُ النّاسُ،وَ قالُوا:یا أَمیرَ الْمُؤمِنینَ نَحْنُ نَکْفیکَهُمْ،فَقَالَ

مَا تَکْفُونَنی أَنْفُسَکُمْ،فَکَیْفَ تَکْفُونَنی غَیْرَکُمْ؟ إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا،وَ إِنَّنی الْیَوْمَ لَأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتی کَأَنَّنی الْمَقُودُ وَ هُمُ القَادَةُ،أَو الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ!

این سخن را هنگامی امام علیه السلام بیان فرمود که خبر حمله اصحاب معاویه به انبار (یکی از شهرهای شمالی عراق) و غارت کردن آن جا را شنید.امام علیه السلام شخصاً پیاده به طرف نخیله (منزلگاهی نزدیک کوفه که محل اجتماع لشکر بود) حرکت کرد.مردم خود را به امام علیه السلام رساندند و عرض کردند:ای امیرمؤمنان ما از عهده آنان برمی آییم (و آن ها را سر جای خود می نشانیم).

امام علیه السلام فرمود:

شما از عهده مشکلات خود برنمی آیید چگونه می توانید مشکل دیگران را از من

ص:219

دفع کنید.رعایای پیش از من از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند؛اما من امروز از ستم رعیتم شکایت دارم.گویی من پیروم و آن ها پیشوا و من محکومم و آن ها حاکم. (1)

مرحوم سیّد رضی در این جا می افزاید:«هنگامی که امام علیه السلام این سخن را در ضمن یک گفتار طولانی-که قسمت برگزیده ای از آن ضمن خطبه ها گذشت - بیان کرد،دو نفر از یارانش جلو آمدند.یکی از آن ها عرض کرد:من جز اختیار خودم و برادرم را ندارم.امر فرما تا اطاعت کنیم.امام علیه السلام فرمود:شما دو نفر در برابر آنچه من می خواهم (که بسیج یک سپاه است)،چه کاری می توانید انجام دهید؟ (فَلَمّا قالَ علیه السلام هذَا الْقَوْلَ،فی کَلامٍ طَویلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِی جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما:إنّی لا أمْلِکُ إلّا نَفْسی وَ أخی فَمُرْ بِأَمْرِکَ یا أمِیرَ الْمُؤمِنینَ نُنْقَدْ لَهُ،فَقالَ علیه السلام:وَ أَیْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِیدُ؟) .

ص:220


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:بخشی از این کلام شریف را ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات (بنا به گفته ابن ابی الحدید) و بخش دیگری از آن را جاحظ در البیان و التبیین و مبرّد در کامل با اضافاتی آورده اند و این کلام در واقع بخشی از خطبه بیست و هفتم است که بحث آن گذشت.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 211)

شرح و تفسیر

گلایه شدید امام علیه السلام از سُستی بعضی از یارانش

همان گونه که در بیان اسناد این کلام شریف اشاره شد،این سخن مربوط به خطبه 27 نهج البلاغه است.توضیح این که یکی از شیطنت های معاویه این بود که برای تضعیف روحیه مردم عراق و به خصوص سربازان امیرمؤمنان علی علیه السلام گهگاهی عده ای را می فرستاد تا حمله های غافلگیرانه و ناجوانمردانه ای به شهرهایی که نزدیک مرز شام بود انجام دهند؛عده ای را به قتل برسانند،جمعی را مجروح کنند واموالی را به غارت ببرند.این همان روشی است که در طول تاریخ جباران خودکامه از آن بهره گیری می کردند.

در یکی از این حملات که در شهر مرزی انبار (این شهر اکنون نزدیک مرزهای سوریه و اردن است) به وسیله«سفیان بن اوس»انجام گرفت،هنگامی که خبر به امام علیه السلام رسید بسیار ناراحت شد.در کوفه خطبه ای خواند (خطبه 27 نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشکریان،اصحاب خود و مردم کوفه را ملامت و نکوهش کرد،زیرا این جسارت اصحاب معاویه ناشی از بی تفاوتی مردم کوفه بود.آن گاه امام علیه السلام سکوت کرد تا عکس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشین ببیند.همه خاموش شدند و سخنی نگفتند.

مرحوم سیّد رضی خلاصه این ماجرا را به این صورت نقل کرده است:

«هنگامی که امام علیه السلام خبر حمله یاران معاویه به انبار و غارت آن جا را شنید

ص:221

شخصاً پیاده به سوی«نخیله»که لشکرگاه معروف کوفه بود به راه افتاد.مردم نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛(جمعی از سرشناسان اصحاب) عرض کردند:

ای امیرمؤمنان! شما بازگردید ما این مشکل را حل می کنیم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِیَةَ عَلَی الْأَنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِیاً حَتَّی أَتَی النُّخَیْلَةَ وَ أَدْرَکَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَحْنُ نَکْفِیکَهُمْ) .

در این جا بود که امام علیه السلام فرمود:«شما از عهده حل مشکلات خودتان با من برنمی آیید چگونه می خواهید مشکل دیگران را از من دفع کنید؟»؛ (فَقَالَ مَا تَکْفُونَنِی أَنْفُسَکُمْ فَکَیْفَ تَکْفُونَنِی غَیْرَکُمْ) .

اشاره به این که شما قادر به دفاع از خویشتن نیستید چگونه می توانید از من دفاع کنید.دشمن به سرزمین شما حمله می کند،نفرات شما را به قتل می رساند، اموالتان را غارت می کند و شما نشسته اید و تماشا می کنید!

سپس می افزاید:«(مشکل دیگر این است که) رعایای پیشین از ستم فرمانروایان خود شکایت می کردند؛ولی من امروز از ستم رعیتم شکایت دارم»؛ (إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلِی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا وَ إِنَّنِی الْیَوْمَ لَأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتِی) .

اشاره به این که شما گوش به سخنان من نمی دهید،فرمان من را اطاعت نمی کنید.گویا دشمن،این را احساس کرده و بی مهابا به سرزمین شما حمله می کند.می داند که شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حیثیت و سرزمینتان نیستید و همین امر سبب جسارت او شده است.

این سخن شبیه مطلبی است که در خطبه 121 وارد شده که امام علیه السلام می فرماید:

«أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بِکُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِی کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَة؛ من می خواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم در حالی که خودتان درد من هستید».

در پایان می افزاید:«گویی من پیرو هستم و آن ها پیشوا یا من فرمان بر و محکومم و آن ها فرمانده و حاکم»؛ (کَأَنَّنِی الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ) .

ص:222

«وَزَعَة» جمع«وازِع»از ماده«وَزْع»(بر وزن نزع) در اصل به معنای علاقه شدید به چیزی است که انسان را از امور دیگر بازمی دارد.سپس به معنای بازداشتن استعمال شده است.این تعبیر هرگاه در مورد لشکر یا صفوف دیگر به کار رود مفهومش این است که آن ها را نگاه دارند تا آخرین نفرات به آن ها ملحق شوند و از پراکندگی آن ها جلوگیری نمایند.از آن جا که این کار به وسیله شخص حاکم و فرمانده انجام می گیرد،واژه«وازع»به معنای حاکم و فرمانده استعمال شده است که در جمله بالا همین معنا منظور است.

سیّد رضی رحمه الله پس از ذکر این جمله می افزاید:«هنگامی که امام علیه السلام این سخن را در ضمن گفتاری طولانی-که قسمت برگزیده ای از آن ضمن خطبه ها گذشت - بیان کرد،دو نفر از یارانش جلو آمدند. یکی از آن ها عرض کرد:من جز اختیار خودم و برادرم را ندارم،امر فرما تا اطاعت کنیم.امام علیه السلام فرمود:شما دو نفر در برابر آنچه من می خواهم (که بسیج یک سپاه است)،چه کاری می توانید انجام دهید؟ (فَلَمّا قالَ علیه السلام هذَا الْقَوْلَ،فی کَلامٍ طَویلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِی جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما:إنّی لا أمْلِکُ إلّا نَفْسی وَ أخی فَمُرْ بِأَمْرِکَ یا أمِیرَ الْمُؤمِنینَ نُنْقَدْ لَهُ،فَقالَ علیه السلام:وَ أَیْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِیدُ؟) .

سرانجام،این سخنان در آنان اثر کرد و گروه زیادی بیدار شدند و«سعید بن قیس همدانی»با هشت هزار نفر به تعقیب سپاه غارتگر معاویه پرداختند؛اما آن ها فرار را بر قرار ترجیح داده و از مرزهای عراق گریخته بودند.

نکته: یاران بی وفا!

یاران بی وفا!

از خطبه ها و کلمات مختلف امیرمؤمنان علی علیه السلام استفاده می شود که آن حضرت از سستی جمعی از اصحاب و یاران خود بسیار افسرده و ناراحت بود

ص:223

و معتقد بود اگر آن ها مردان شجاع و اهل کارزار بودند هرگز معاویه و شامیان نمی توانستند کشور اسلام را به دو پاره تقسیم کنند و حکومتی خودکامه و به سبک سلاطین جور در منطقه خود به وجود آورند؛حکومتی که بعدها نیز سرچشمه انواع مفاسد و مظالم در کشور اسلام شد و چهره تاریخ اسلام را مشوه ساخت و آثار پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را در مناطق مختلفی کم رنگ یا بی رنگ نمود و چقدر دردناک است برای فرماندهی که از هر نظر آماده دفع دشمن باشد،هم برنامه داشته باشد و هم تدبیر و هم قوت و قدرت؛ولی نفرات او با وی هماهنگ نگردند تا آن جا که افراد ناآگاه گمان برند اشکال در فرمانده و حاکمان است.

سوز دل امیرمؤمنان علی علیه السلام را از این وضعیت،در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت به خوبی مشاهده می کنیم.

***

ص:224

گفتار حکیمانه 262-نخست حق را بشناس سپس پیروانش را

اشاره

وَ قِیلَ إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ:أَ تَرانی أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ کانُوا عَلی ضَلالَةٍ؟

فَقَالَ علیه السلام

یَا حَارِثُ،إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ،وَ لَمْ تَعْرَفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ.

فَقالَ الْحارِثُ:فَإِنّی أعْتَزِلُ مَعَ سَعیدِ بْنِ مالِکٍ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ،فَقَالَ علیه السلام إِنَّ سَعِیداً وَ عَبْدَ اللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ یَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ یَخْذُلَا البَاطِلَ.

بعضی گفته اند:(شخصی به نام)«حارث بن حوط»(که از یاران آن حضرت علیه السلام محسوب می شد؛ولی راه خطا را می پیمود) خدمت حضرت آمد و عرض کرد:

شما فکر می کنید من هم لشکر جمل را گمراه می دانم؟ (چنین نیست)

امام علیه السلام فرمود:

«ای حارث! تو به پایین نگاه کردی نه به بالای سرت به همین دلیل حیران و سرگردان شدی (اگر به من و جمعیت مهاجران و انصار پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه می کردی

ص:225

در شناخت حق گرفتار سرگردانی نمی شدی) تو حق را نشناختی تا کسانی را که به سراغ حق آمده اند بشناسی.باطل را نیز نشناخته ای تا کسانی را که به سراغ باطل رفته اند شناسایی کنی».

حارث (برای تبرئه خود) گفت:«من همراه سعید بن مالک (سعد بن مالک، مشهور به سعد ابی وقاص) و عبداللّه بن عمر کناره گیری می کنم (و بی طرف می مانم)».

امام علیه السلام فرمود:«سعید (سعد) و عبداللّه بن عمر حق را یاری نکردند و باطل را نیز خوار نساختند (آن ها راه خطا پیمودند،چگونه به آن ها اقتدا می کنی؟)». (1)

ص:226


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که شیخ طوسی آن را در امالی با تفاوتی آورده و ابتدای این کلام را جاحظ در البیان و التبیین و یعقوبی در تاریخ خود و بلاذری در انساب الاشراف ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 212)

شرح و تفسیر

نخست حق را بشناس سپس پیروانش را

بعضی گفته اند:(شخصی به نام)«حارث بن حوط»(که از یاران آن حضرت علیه السلام محسوب می شد ولی راه خطا را می پیمود) خدمت حضرت آمد و عرض کرد:شما فکر می کنید من هم لشکر جمل را گمراه می دانم؟ (چنین نیست)»؛ (وَ قِیلَ إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ:أَ تَرانی أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ کانُوا عَلی ضَلالَةٍ؟) .

امام علیه السلام فرمود:«ای حارث! تو به زیر دست خود نگاه کردی نه به بالای سرت به همین دلیل حیران و سرگردان شدی (اگر به من و جمعیت مهاجران و انصار پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه می کردی در شناخت حق گرفتار سرگردانی نمی شدی) تو حق را نشناختی تا کسانی را که به سراغ حق آمده اند بشناسی.باطل را نیز نشناخته ای تا کسانی را که به سراغ باطل رفته اند شناسایی کنی»؛ (یَا حَارِثُ،إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ،وَ لَمْ تَعْرَفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ) .

حارث (برای تبرئه خود) گفت:«من همراه سعید بن مالک (سعد بن مالک، مشهور به سعد ابی وقاص) و عبد اللّه بن عمر کناره گیری می کنم (و بی طرف می مانم)»؛ (فَإِنّی أعْتَزِلُ مَعَ سَعیدِ بْنِ مالِکٍ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ) .

امام علیه السلام فرمود:«سعید (سعد) و عبداللّه بن عمر حق را یاری نکردند و باطل را

ص:227

نیز خوار نساختند (آن ها راه خطا پیمودند،چگونه به آن ها اقتدا می کنی؟)»؛ (فَقال علیه السلام:إِنَّ سَعِیداً وَ عَبْدَ اللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ یَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ یَخْذُلَا البَاطِلَ) .

می دانیم که در ماجرای جنگ جمل،مردم به سه گروه تقسیم شدند:گروه اوّل،مؤمنان آگاه بودند که دست به دامان امیرمؤمنان علی علیه السلام زدند و بر بیعتی که با او کرده بودند ثابت قدم ماندند و به فرمان آن حضرت برای خاموش کردن آتش فتنه«طلحه»و«زبیر»به بصره آمدند.گروه دوم،فریب خوردگانی بودند که به تحریک«طلحه»،«زبیر»،«عایشه»و«معاویه»بیعت خود را شکستند و یا هرگز بیعت نکردند و در مقابل آن حضرت ایستادند.گروه کوچکی نیز بودند که بی طرفی را برگزیدند و به گمان باطل،به احتیاط عمل کردند؛نه به صفوف یاران علی علیه السلام پیوستند و نه دنبال«طلحه»و«زبیر»به راه افتادند که از جمله آن ها«سعد بن ابی وقاص»و«عبداللّه بن عمر»بودند.

در کلام مورد بحث به نام«حارث بن حوط»که شخص سرشناسی نبود برخورد می کنیم که خدمت امام علیه السلام رسید و اظهار داشت که من باور نمی کنم لشکر جمل گمراه بوده اند.امام علیه السلام با گفتار حکیمانه خود درسی به او و افراد هم فکرش داد و فرمود:سرچشمه اشتباه تو این است که به زیردست خود نگاه کرده ای؛یعنی به افراد فرومایه و نادان و بی سروپا،به پیمان شکنان و فتنه انگیزان؛ و به بالای سرت-که اشاره به خود آن حضرت و مهاجران و انصاری است که در رکاب آن حضرت بودند-نگاه نکردی.اگر این گونه می نگریستی هرگز در بی طرفی توأم با سرگردانی نمی ماندی و راه صحیح را برمی گزیدی.

سپس امام علیه السلام به اصلی کلی و مهم اشاره کرده فرمود:راه صحیح این است که اول حق را بشناسی و آن را معیار قرار دهی.هرکس به سراغ آن آمد آن را خوب بدانی،خواه از افراد برجسته باشد یا از افراد ناشناخته.همچنین باطل را خوب بشناسی و بر اساس آن طرفداران باطل را شناسایی کنی،خواه از افراد برجسته

ص:228

باشند یا از مردم عادی.

اشاره به این که تو نگاه به«طلحه»و«زبیر»کردی که از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و روزی در رکاب آن حضرت جهاد و فداکاری داشتند و همچنین به همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله عایشه نگریستی و حق و باطل را بر معیار آن ها قرار دادی و این اشتباه بزرگ توست.

هنگامی که«حارث»برای توجیه کار خود به کار«سعد بن ابی وقّاص» و«عبداللّه بن عمر»اشاره کرد،حضرت در پاسخ او فرمود:اشتباه بزرگ آن ها این بود که بی طرف ماندند؛نه حق را انتخاب کردند و نه باطل را.بالاخره در میان این دو گروه حتماً یکی بر حق بود؛خوب بود گروه حق را شناسایی و از آن دفاع می کردند،بنابراین آن ها قطعاً خطاکار بودند.

در این که منظور از جمله «لَمْ یَخْذُلَا الْباطِلَ» چیست؟ گفته شده منظور این است که آن ها با سکوتشان در برابر اصحاب جمل و اهل شام،باطل را یاری کردند،زیرا خذلان به معنای ترک یاری است،بنابراین «لَمْ یَخْذُلا» به معنای یاری کردن است.

همین جمله در حکمت 18 به صورت دیگری آمده که هماهنگ تر با مقصود امام علیه السلام است؛در آن جا امام علیه السلام درباره کسانی که از جنگ کردن با شورشیان به همراه او خودداری کرده بودند می فرماید:

«خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ؛ آن ها دست از یاری حق برداشتند (و حق را تنها گذاشتند) و باطل را نیز یاری نکردند».

به هر حال تمام این ها،نکوهش افرادی است که به گمان خود راه تقوا را می پویند و در حوادث مهم مذهبی و اجتماعی و سیاسی بی طرف می مانند؛همان بی طرفی که نشان عدم مسئولیت در برابر حق و باطل است.در طول تاریخ اسلام به این گونه افراد برخورد می کنیم و امروز هم در جامعه خود کسانی را می بینیم که

ص:229

همین مسیر غلط را می پیمایند و گمان می کنند در طریق تقوا و پرهیزکاری گام گذاشته اند.

نکته

معرفی چند چهره

در مقدمه این کلام حکیمانه،نام«حارث بن حوط»که در بعضی از نسخ به جای«حوط»،«خوط»آمده به چشم می خورد.او فرد ناشناسی است و در کتب رجال کمتر درباره او سخن گفته اند.همین مقدار معلوم است که در داستان جنگ جمل بی طرفی را برگزید و به کار«سعد بن ابی وقاص»و«عبداللّه بن عمر»استناد جست که امیرمؤمنان علیه السلام آن پاسخ دندان شکن را به او داد.

مرحوم علامه«نمازی»در مستدرک رجال الحدیث می نویسد:او از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام؛ولی آدم نادرست و نکوهیده ای بود.

اما«سعد بن مالک»(که در متن بالا به اشتباه«سعید بن مالک»ذکر شده،همان «سعد بن ابی وقاصِ»معروف است که نام پدرش مالک بود و به دلیل رشادت هایی که در فتح قادسیه از خود نشان داد در تاریخ اسلام مشهور شد و به همین جهت،عمر او را به عنوان یک نفر از شورای شش نفری خود برای انتخاب خلیفه بعدی برگزید؛ولی هنگامی که مردم با امیرمؤمنان علی علیه السلام بیعت کردند،از بیعت با آن حضرت خودداری کرد و گوشه نشینی را انتخاب نمود.البته بعد از امیرمؤمنان علیه السلام با معاویه نیز رابطه خوبی نداشت و بعضی از فضایل علی علیه السلام را آشکارا بیان می کرد.از جمله هنگامی که معاویه نامه ای به او و«عبداللّه بن عمر»و«محمد بن مسلمه»در زمان حیات امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت و آن ها را به یاری خود برای خون خواهی عثمان طلبید،هرکدام به او پاسخی دادند و«سعد بن ابی وقاص»اشعاری در پاسخ او نوشت که بعضی از آن چنین است:

ص:230

مُعاوی دائُکَ داءُ الْعَیاءِ وَ لَیْسَ ما تَجیءَ بِهِ دَواءٌ

أَ یَدْعُونی أبُو الْحَسَنُ عَلیٌ فَلَمْ أرْدُدْ عَلَیْهِ ما یَشاءُ

أَ تَطْمَعُ فِی الَّذی أعْیا عَلِیّاً عَلی ما قَدْ طَمَعْتَ بِهِ الْعَفاءُ

ای معاویه! تو گرفتار درد بی درمان شده ای-که هیچ دوایی برای آن پیدا نمی شود.

آیا ابوالحسن علی علیه السلام مرا می خواند-و من دعوت او را پاسخ نگویم؟

اما تو طمع داری در کسی که به علی علیه السلام (با آن عظمت و مقام) پاسخ مثبت نداده به تو پاسخ مثبت دهد و آنچه را طمع کرده ای ارزانی دارد. (1)

سعد سرانجام عزلت برگزید و گوسفندانی تهیه کرده به پرورش آن ها پرداخت.در بعضی از روایات آمده است معاویه که از عدم همراهی او و ذکر فضایل علی علیه السلام توسط او بیم داشت و می ترسید با خلافت یزید همراهی نکند وی را مسموم ساخت. (2)

اما«عبداللّه بن عمر»(فرزند خلیفه دوم) از کسانی بود که از امیرمؤمنان علیه السلام کناره گیری کرد و با دستگاه معاویه نیز هماهنگی نداشت و هنگامی که یزید،امام حسین علیه السلام را به شهادت رساند،سخت به او انتقاد کرد و در ملاقاتی که با یزید داشت بر او فریاد زد که چرا حسین علیه السلام را کشتی؟ ولی در بعضی از روایات آمده هنگامی که«حَجاج»مکه را گرفت و«عبداللّه بن زبیر»را به دار آویخت«عبداللّه بن عمر»ترسید که او را هم به سرنوشت«عبداللّه بن زبیر»گرفتار سازد.نزد «حجاج»رفت و گفت:دستت را بده تا با تو برای«عبدالملک»(خلیفه اموی) بیعت کنم،زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهِلِیَّةً» .حجاج پایش را دراز کرد و گفت:با پایم بیعت کن.با دستم مشغول

ص:231


1- 1) .اسد الغابة،حالات سعد بن مالک
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،ج 5،ص 377

کاری هستم.«عبداللّه بن عمر»گفت:مرا مسخره می کنی؟«حجاج»گفت:ای احمق قبیله بنی عدی! تو با علی بیعت نکردی ولی امروز می گویی کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد مرگ او مرگ جاهلیت است؟ آیا علی امام زمان تو نبود؟ چرا با او بیعت نکردی؟ به خدا سوگند می دانم تو به موجب فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من نیامده ای،بلکه به دلیل ترس از به دار آویخته شدن بر همان درختی که«ابن زبیر»را به دار آویختم آمده ای. (1)

گفته شده که سرانجام«حجاج»او را با زهر به قتل رسانید. (2)

***

ص:232


1- 1) .سفینة البحار،ماده«عین»،«عبداللّه»
2- 2) .ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین می نویسد:معاویه می خواست برای فرزندش یزید از مردم بیعت بگیرد ولی وجود مبارک امام حسن علیه السلام و سعد بن ابی وقاص کار را بر او مشکل کرده بودند،ازاین رو هر دو را مسموم ساخت.(مقاتل الطالبیین،ص 48)

گفتار حکیمانه 263- قرب سلطان است از آن قرب،الحذر!

اشاره

و قال علیه السلام

صَاحِبُ السُّلْطَانِ کَرَاکِبِ الْأَسَدِ:یُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ،وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

همنشین سلطان مانند کسی است که بر شیر سوار است،دیگران به مقام او غبطه می خورند ولی او خود بهتر می داند در چه وضع خطرناکی قرار گرفته است. (1)

ص:233


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر،این کلام شریف از دو منبع دیگر نقل شده است:نخست از آمُدی در غرر با مختصر تغییر (به جای«اعْلَمُ»،«اعْرَفُ»آمده است).و دیگر در سراج الملوک طرطوشی با تفاوت قابل ملاحظه ذکر شده است به این صورت: «صاحِبُ السُّلْطانِ کَراکِبِ الْأسَدِ یَهابُهُ النّاسُ وَ هُوَ لِمَرْکُوبِهِ أهْیَبُ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 213)

ص:234

شرح و تفسیر

قرب سلطان است از آن قرب،الحذر!

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه اشاره به موقعیت خطرناک اطرافیان سلاطین و پادشاهان و زمامداران می کند و می فرماید:«همنشین سلطان مانند کسی است که بر شیر سوار است،دیگران به مقام او غبطه می خورند ولی او خود بهتر می داند در چه وضع خطرناکی قرار گرفته است». (صَاحِبُ السُّلْطَانِ کَرَاکِبِ الْأَسَدِ:یُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ،وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ) .

تاریخ نشان می دهد که مقربان سلاطین همیشه گرفتار خطری بوده اند که امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده است.

مردم،مقام و جاه آن ها را می بینند و غبطه می خورند که ای کاش به جای آن ها بودند و با استفاده از قدرت سلطان می توانستند هر کاری را بخواهند انجام دهند.

این در حالی است که آن ها همواره بر لب پرتگاه خطرند و بسیار شده است که ناگهان سلطان به آن ها بدبین شده،نه تنها دستور عزل آن ها را داده،بلکه آن ها را به شدت مجازات نموده و در بسیاری از موارد نابود کرده است.

این به آن سبب است که از یک سو سلاطین انتظار دارند اطرافیانشان کارهای آن ها را بزرگ جلوه دهند و نقاط ضعف را نبینند و تملق و چاپلوسی را به درجه اعلا برسانند و از سوی دیگر افراد حسود،همواره به سخن چینی درباره آن ها می پردازند و اگر کمترین لغزشی برای آن ها پیدا شود آن را بزرگ کرده به سلطان

ص:235

گزارش می دهند و سعی می کنند تخم بدبینی را در ذهن او بکارند و از سوی سوم،گاه سلطان از نفوذ آن ها به وحشت می افتد و چنین می پندارد که ممکن است اطرافیانش رقیب او شوند و حتی قدرت را از دست او گرفته او را از اوج عزت به زیر آورند.این عوامل دست به دست هم می دهند و سبب می شوند که آن ها همیشه در خطر باشند.

چه تشبیه جالبی امام علیه السلام فرموده است:شخصی که سوار شیر است مردم او را صاحب قدرت تصور می کنند که چگونه توانسته شیر را که قوی ترین حیوانات است تحت سلطه خود قرار دهد ولی از سویی دیگر،شیر هرگز خوی درندگی خود را فراموش نمی کند؛ناگهان از یک فرصت استفاده کرده،سوار خود را بر زمین می زند و او را می درد.

بسیار دیده شده است که پرورش دهندگان شیر در باغ وحش یا در سیرک ها برای تماشای مردم سال ها از این حیوان درنده مراقبت کرده و به او محبت نموده اند؛ولی ناگهان خوی درندگی شیر ظاهر شده و مراقب و پرورش دهنده خود را دریده است.

همان گونه که در بحث مصادر این کلام حکیمانه آمد،در سراج الملوک (طرطوشی) تعبیر زیبای دیگری از این حدیث آمده است؛او از امام علیه السلام چنین نقل می کند:

«صاحِبُ السُّلْطانِ کَراکِبِ الْأسَدِ یَهابُهُ النّاسُ وَ هُوَ لِمَرْکُوبِهِ أهْیَبُ؛ یار سلطان همچون کسی است که بر شیر سوار شده،مردم از او می ترسند و او از مرکبش بیشتر می ترسد».

با توجه به این که این مشکل برای اطرافیان سلاطین و زمامداران به خصوص زمامداران خودکامه در هر عصر و زمان و در هر مکانی وجود داشته، ضرب المثل های زیادی در این زمینه،میان مردم رواج یافته که«ابن ابی الحدید» موارد زیادی از آن ها را در سخنان خود آورده است،از جمله از«عتابی»

ص:236

(از شعرای عباسی و دوستان برامکه،وزرای بنی عباس) (1)نقل می کند که به او گفتند:چرا به سراغ امیر نمی روی؟ گفت:زیرا می بینم یکی را بدون این که کار خوبی انجام داده باشد پاداش می دهد و تشویق می کند و دیگری را بدون گناه به قتل می رساند و من نمی دانم جزء دسته اولم یا دوم و آنچه از او امید دارم به اندازه خطری نیست که مرا تهدید می کند.

از شخص دیگری به نام«سعید حمید»نقل می کند که می گوید:خدمت سلطان مانند حمام است؛آن ها که بیرون هستند مایلند هرچه زودتر وارد و آن ها که داخلند مایلند خارج شوند.

از«ابن مقفع»نقل می کنند که توجه سلطان بر اطرافیانش باعث دردسر است و بی اعتنایی او باعث ذلت.

دیگری می گوید:سزاوار است کسی که همنشین سلطان است همیشه خود را آماده عذرخواهی از گناهی کند که هرگز انجام نداده و در حالی که نزدیک ترین افراد به اوست از همه ترسان تر باشد.

نیز از بعضی نقل می کند هنگامی که با سلطان همنشین شدی باید با او چنان مدارا کنی که زن زشت صورت با شوهری که از او متنفر است رفتار می کند؛یعنی پیوسته خود را در نظر او زیبا جلوه دهی. (2)

بدیهی است آنچه در این کلام حکیمانه امام علیه السلام آمده است اشاره به اطرافیان و حواشی سلاطین جور و زمامداران خودکامه است وگرنه همراهی و معاونت و کمک به زمامدار عادل مسلمین و کسانی که به حکم خداوند و پذیرش حق حکومت دارند،خدمت بزرگ و افتخار عظیمی است.

***

ص:237


1- 1) .الکنی و الالقاب،ج 2،ص 463
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 149

ص:238

گفتار حکیمانه 264- خوش رفتاری با بازماندگان مسلمین

اشاره

و قال علیه السلام

أَحْسِنُوا فی عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِکُم.

امام علیه السلام فرمود:

با بازماندگان دیگران خوش رفتاری کنید تا با بازماندگان شما

همین گونه رفتار کنند. (1)

ص:239


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر،این کلام حکیمانه را از کتاب دعوات راوندی (متوفای 573) با تفاوتی نقل کرده (و به جای«تُحْفَظُ»،«تُحْسَنُ»آمده است).نیز آن را از ابن عساکر (متوفای 571) در کتاب تاریخ دمشق در شرح حال امیرمؤمنان علی علیه السلام از شخصی به نام«ابن دُلهَم»نقل کرده و از روایت ابن عساکر استفاده می شود که این کلام بخشی از خطبه 64 است (ولی آنچه از تاریخ دمشق استفاده می شود این است که این جمله بخشی از خطبه 28 نهج البلاغه است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 213)

ص:240

شرح و تفسیر

خوش رفتاری با بازماندگان مسلمین

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به آثار مثبت نیکوکاری درباره بازماندگان مسلمین اشاره می کند و می فرماید:«با بازماندگان دیگران خوش رفتاری کنید تا با بازماندگان شما همین گونه رفتار کنند»؛ (أَحْسِنُوا فی عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِکُم) .

این گفتار درخشان امام علیه السلام در واقع برگرفته از دو آیه نورانی قرآن مجید است که در سوره«نساء»آیه 9 می گوید: «وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً» ؛کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود به یادگار بگذارند از آینده آنان می ترسند،باید (از ستم درباره یتیمان مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهیزند،و سخنی استوار بگویند».

همچنین در آیه 82 سوره«کهف»می خوانیم: «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» ؛و اما آن دیوار،از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود؛و زیر آن،گنجی متعلق به آن دو وجود داشت؛و پدرشان مرد صالحی بود،پس پروردگار تو می خواست آن ها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند؛این رحمتی از پروردگارت بود».

در آیه نخست،به کسانی که با یتیمان و فرزندان ناتوان و ضعیف مسلمان

ص:241

بدرفتاری می کنند هشدار داده که ممکن است با فرزندان خود آن ها این عمل انجام شود و در آیه دوم،صالح بودن پدران را رمز خدمت دو پیامبر به فرزندان آن ها شمرده است.

این حقیقت در روایات اسلامی نیز منعکس است؛از جمله در روایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«فِی کِتَابِ عَلِیٍّ علیه السلام إِنَّ آکِلَ مَالِ الْیَتِیمِ سَیُدْرِکُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِی عَقِبِهِ وَ یَلْحَقُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِی الْآخِرَةِ؛ در کتاب علی علیه السلام آمده است:کسی که مال یتیم را به ناحق بخورد وبال آن،دامن فرزندان او را در دنیا و دامن خودش را در آخرت خواهد گرفت». (1)

در طول تاریخ نیز نمونه های زیادی از این مطلب آمده است که افرادی با بازماندگان دیگران بدرفتاری کردند و فرزندان آن ها گرفتار بدرفتاری دیگران شدند.

با توجه به این که مفهوم مطالب فوق این است که پاداش کیفر اعمال نیک و بد پدران به فرزندان منتقل می شود این جا این سؤال پیش می آید که چگونه خداوند مجازات شخصی را که در حق اولاد دیگران ظلم کرده است به فرزندان آن شخص منتقل می کند؟ در حالی که قرآن با صراحت می گوید: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» ؛هیچ کس به جرم گناه دیگری مجازات نمی شود». (2)

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می گردد و آن این که این پاداش و مجازات،پاداش و مجازات تشریعی نیست،بلکه نوعی تکوین است،زیرا هنگامی که کسی پایه کار خوب یا بدی را در جامعه می گذارد کم کم به صورت سنّتی درمی آید و دیگران هم در همان مسیر گام برمی دارند و در نتیجه آن نیک و بد به سراغ فرزندان او نیز خواهد آمد.به خصوص وجدان انسانی مردم ایجاب

ص:242


1- 1) .بحار الانوار،ج 72،ص 13
2- 2) .انعام،آیه 164

می کند به فرزندان نیکوکار،نیکوکاری کنند و همان گونه که حس انتقام جویی آن ها ایجاب می کند از فرزندان ستمکار انتقام بگیرند.

البته در مورد کلام امام علیه السلام که سخن از نتیجه نیکوکاری به فرزندان نیکوکار است هیچ مشکلی وجود ندارد که خداوند تفضّلاً فرزندان نیکوکاران را مشمول عنایت خاصی قرار دهد و پاداش پدران را در اختیار آنان بگذارد.

در غرر الحکم از امام علیه السلام نقل شده است که

«مَنْ رَعَی الْأَیْتَامَ رُعِیَ فِی بَنِیهِ؛ کسی که یتیمان دیگران را سرپرستی کند مردم فرزندان او را مراقبت و سرپرستی خواهند کرد». (1)

***

ص:243


1- 1) .غرر الحکم،ص 409،ح 9400

ص:244

گفتار حکیمانه 265- گفتار دانشمندان،درد یا دارو؟

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ کَلاَمَ الْحُکَمَاءِ إِذَا کَانَ صَوَاباً کَانَ دَوَاءً،وَ إِذَا کَانَ خَطَأً کَانَ دَاءً.

امام علیه السلام فرمود:

گفتار دانشمندان اگر صحیح و درست باشد دوا (داروی شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بیماری است. (1)

ص:245


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها موردی را که صاحب مصادر نهج البلاغه از روایات دیگران درباره این کلام حکیمانه نقل کرده روایت آمُدی است که آن را با تفاوتی (به جای«الحکماء»،«الحکیم») آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 214)

ص:246

شرح و تفسیر

گفتار دانشمندان،درد یا دارو؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به آثار مثبت و منفی گفتار دانشمندان اشاره کرده،می فرماید:«گفتار دانشمندان اگر صحیح و درست باشد دوا (داروی شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بیماری است»؛ (إِنَّ کَلاَمَ الْحُکَمَاءِ إِذَا کَانَ صَوَاباً کَانَ دَوَاءً،وَ إِذَا کَانَ خَطَأً کَانَ دَاءً) .

این سخن از آن جا سرچشمه می گیرد که مردم چشم به سخنان دانشمندان می دوزند و گوش جان به گفتار آن ها می سپارند به خصوص حکیم و دانشمندی که آزمایش خود را در میان مردم پس داده و سابقه تقوا و وارستگی او در میان آنان مشهور باشد.چنین کسی هرچه بگوید بسیاری از مردم آن را به کار می برند به همین دلیل اگر گفتار درستی باشد داروی دردهای فردی و اجتماعی مادّی و معنوی مردم خواهد بود و اگر به راه خطا برود باز ناآگاهانه مردم از آن پیروی می کنند و موجب دردهای مادی و معنوی جامعه می شود.

این سخن هشداری است به دانشمندان و علما و حکمای جامعه که درباره سخنان خود درست بیندیشند و دقت کنند و بدانند یک گفتار نابجا از سوی آن ها ممکن است جامعه ای را بیمار کند و عواقب سوء آن دامن خود آن ها را نیز بگیرد،ازاین رو گفته اند:لغزش عالِم به منزله لغزش عالَم است.

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«زَلَّةُ الْعَالِمِ کَانْکِسَارِ السَّفِینَةِ

ص:247

تَغْرِقُ وَ یُغْرِقُ مَعَها خَلْقٌ؛ لغزش عالِم مانند شکستن کشتی است که هم آن کشتی غرق می شود و هم تمام سرنشینانش». (1)

چه تعبیر شگفتی! امام علیه السلام جامعه انسانی را به سرنشینان کشتی تشبیه کرده که سرنوشت آن ها با هم گره خورده و لغزش عالم را به منزله سوراخ کردن یا درهم شکستن کشتی دانسته است که سبب غرق شدن گروه بسیاری می شود.

در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است:

«زَلَّةُ الْعالِمِ تُفْسِدُ عَوالِمَ؛ لغزش عالم،جهانی را فاسد می کند». (2)

این گفتار حکیمانه در عصر و زمان ما که وسایل ارتباط جمعی به قدری گسترده شده که گفته ای ممکن است به فاصله بسیار کوتاهی در تمام دنیا پخش شود،ظهور و بروز بیشتری دارد.

قرآن مجید می گوید:«حتی در قیامت هنگامی که گروهی از مردم به جرم گناهانشان در دادگاه عدل الهی حاضر می شوند می گویند: «رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ» ؛خداوندا ما از رؤسا و بزرگانمان پیروی کردیم و آن ها ما را از راه راست منحرف ساخته و گمراه کردند». (3)

گرچه واژه های«سادَتَنا»و«کُبَراءَنا»مفهوم وسیعی دارند؛ولی دانشمندانِ مقبول جامعه یکی از مصادیق آن محسوب می شوند.

***

ص:248


1- 1) .غرر الحکم،ص 47،ح 233
2- 2) .همان،ح 232
3- 3) .احزاب،آیه 67

گفتار حکیمانه 266- برای آموزش صحیح شتاب مکن!

اشاره

وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ یُعَرِّفَهُ الإِیمانَ

فَقَالَ علیه السلام

إِذَا کَانَ الْغَدُ فَأْتِنی حَتَّی أُخْبِرَکَ عَلَی أَسْمَاعِ النَّاسِ،فَإِنْ نَسِیْتَ مَقَالَتی حَفِظَهَا عَلَیْکَ غَیْرُکَ فَإِنَّ الْکَلاَمَ کَالشَّارِدَةِ یَنْقُفُهَا هذَا وَ یُخْطِئُهَا هذَا.

کسی از آن حضرت تقاضا کرد که ایمان را برایش توصیف کند؛

امام علیه السلام فرمود:

فردا نزد من بیا تا در حضور جمع،تو را از آن آگاه سازم که اگر گفته ام را فراموش کنی دیگری آن را برای تو حفظ کند،زیرا سخن همچون شترِ فراری است که بعضی ممکن است آن را پیدا کنند و بعضی آن را نیابند. (1)

ص:249


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این سخن را از امیرمؤمنان علیه السلام به طور متواتر نقل کرده اند؛برخی با سند و بعضی به شکل مرسل؛از کسانی که پیش از سیّد رضی تمام یا بعضی از آن را نقل کرده اند،ابن شعبه حرانی در تحف العقول،مرحوم کلینی در اصول کافی و ابو علی قالی در ذیل الامالی و ابوطالب مکی در قوت القلوب و ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و صدوق در کتاب خصال است.پس از سیّد رضی نیز گروهی آن را به صورتی نقل کرده اند که به وضوح معلوم می شود از نهج البلاغه نگرفته اند؛مانند خوارزمی در مناقب و قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 214)

مرحوم سیّد رضی به دنبال این گفتار حکیمانه می افزاید:آنچه را امام علیه السلام (فردای آن روز) در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود،همان است که ما در همین باب کلمات قصار به عنوان«الْإیمانُ عَلی أرْبَعِ شُعَبٍ»(حکمت 31) آوردیم.

(پیش از این به عنوان«عَلی أرْبَعِ دَعائِم»آورده شده است).

(وَ قَدْ ذَکَرنا ما أجابَهُ بِهِ فیما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَ هُوَ قَوْلُهُ:«الإِیمانُ عَلی أرْبَعِ شُعَبٍ») .

ص:250

شرح و تفسیر

برای آموزش صحیح شتاب مکن!

در آغاز این کلام امام علیه السلام آمده است:«مردی از محضرش خواست ایمان را برای او شرح دهد»؛ (وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ یُعَرِّفَهُ الْإِیمَانَ) .

گفته اند:این مرد،عمار یاسر بود که هم در صحنه جهاد می درخشید و هم در معارف اسلامی.هنگامی که خود را در کنار آن چشمه جوشان معرفت دید، درخواست کرد که مهم ترین مسئله را که همان ایمان است با تمام ویژگی هایش برای او شرح دهد.

امام علیه السلام به او فرمود:«(شتاب مکن) فردا نزد من بیا تا در حضور جمع،تو را از آن آگاه سازم که اگر گفته ام را فراموش کنی دیگری آن را برای تو حفظ کند،زیرا سخن همچون شترِ فراری است که بعضی ممکن است آن را پیدا کنند و بعضی آن را نیابند»؛ (إِذَا کَانَ الْغَدُ فَأْتِنی حَتَّی أُخْبِرَکَ عَلَی أَسْمَاعِ النَّاسِ،فَإِنْ نَسِیْتَ مَقَالَتی حَفِظَهَا عَلَیْکَ غَیْرُکَ فَإِنَّ الْکَلاَمَ کَالشَّارِدَةِ یَنْقُفُهَا هذَا وَ یُخْطِئُهَا هذَا) .

همان گونه که در ذیل ترجمه آن،پیش از این ذکر کردیم،شرح جامعی که امام علیه السلام درباره ایمان داد همان است که در حکمت 31 آمده و توضیح آن گذشت.

به هر حال مقصود امام علیه السلام در گفتار حکیمانه بالا این است که مطالب اساسی و مهم مانند شرح ویژگی های ایمان باید در حضور جمع بیان شود تا هیچ یک از نکته های آن ضایع نگردد و به طور کامل برای غیر حاضران و حتی برای نسل های آینده باقی بماند.

ص:251

اضافه بر این،هنگامی که سخنی در حضور جمع گفته شود به یقین در میان آن ها افراد فاضل و برجسته کم نیستند؛آن ها می توانند در فهم مفاهیم آن به دیگران کمک کنند.

«شارِدَة» از ماده«شُرُود»(بر وزن سرود) به معنای حیوان یا انسان فراری است و چون در این جا به صورت مؤنث آمده و غالباً ضرب المثل های عرب به شتر است،می تواند اشاره به ناقه گریزپا باشد.بعضی«شرود»را به معنای فرار توأم با اضطراب تفسیر کرده اند و به هر حال این واژه به صورت کنایه در مورد سخن ها و مسائل دیگر به کار می رود.

«یَنْقُفُها» از ماده«نَقْف»(بر وزن وقف) در اصل به معنای شکافتن و سوراخ کردن و در گفتار بالا به این معناست که بعضی می توانند کلام را بشکافند و معانی اصلی آن را استخراج کنند و بعضی قادر بر آن نیستند.

ولی در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه یا کتب دیگر که این گفتار حکیمانه در آن ها نقل شده«یَثقَفُها»به جای«یَنْقُفُها»آمده است که از ماده«ثِقافَة»به معنای یافتن و فهمیدن است و در این جا همان معنای فهم و درک را دربر دارد و نتیجه اش همان می شود که در بالا آمد؛یعنی اگر کلام در برابر جمع ایراد شود و بعضی نتوانند به حقیقت معنای آن برسند،گروه دیگری که دارای فهم و شعور بیشتری هستند آن را درک کرده و برای دیگران تبیین می کنند.این نسخه صحیح تر به نظر می رسد.

در هر صورت،کلام هنگامی که در جمع ایراد شود هم الفاظ آن به طور کامل حفظ می شود و هم مفاهیم آن روشن می گردد.

این سخن امام علیه السلام می تواند اشاره و تأکیدی بر حفظ احادیث و نقل کامل و کتابت آن ها برای کسانی که در مجلس امام علیه السلام حضور نداشتند و یا نسل های آینده باشد.درست برخلاف رفتاری که با احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله در قرن اول

ص:252

به واسطه کج اندیشیِ بعضی از حاکمان انجام شد که نقل احادیث آن حضرت را ممنوع ساختند و بسیاری از گوهرهای گران بهای احادیث،برپایه این ندانم کاری و یا اعمال اغراض سوء از میان رفت و هنوز نیز مسلمانان از این نظر احساس خسارت بزرگی می کنند.هرچند گروهی در گوشه و کنار،به،رغم آن تحریم غلط یا مغرضانه،بخش قابل توجهی از سخنان پیغمبر صلی الله علیه و آله را حفظ کرده، به دست شاگردان خود سپردند که در قرن های بعد ظهور و بروز کرد.

همان گونه که در ترجمه این سخن آمد،سیّد رضی رحمه الله پس از ذکر این کلام حکیمانه می گوید:آنچه را امام علیه السلام (فردای آن روز) در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود،همان است که ما در همین باب کلمات قصار به عنوان «الإیمانُ عَلی أرْبَعِ شُعَبٍ» (حکمت 31) آوردیم.(پیش از این به عنوان«عَلی أرْبَعِ دَعائِمٍ»آورده شده است)؛ (وَ قَدْ ذَکَرنا ما أجابَهُ بِهِ فیما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَ هُوَ قَوْلُهُ:«الإِیمانُ عَلی أرْبَعِ شُعَبٍ») .

نکته: کتابت حدیث

کتابت حدیث

می دانیم احادیث اسلامی اعم از احادیثی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده یا از امامان معصوم علیهم السلام،نقش بسیار مهمی در فهم معارف اسلام دارد.به همین دلیل معصومان علیهم السلام تأکید داشتند احادیث آنان به صورت کامل حفظ و برای نسل های آینده به یادگار گذاشته شود.

از جمله در حدیثی از مفضل بن عمر می خوانیم که می گوید:امام صادق علیه السلام به من فرمود:

«اکْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَکَ فِی إِخْوَانِکَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ کُتُبَکَ بَنِیکَ فَإِنَّهُ یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لا یَأْنَسُونَ فِیهِ إِلَّا بِکُتُبِهِمْ؛ (این احادیث را) بنویس و معلومات خود را در میان برادرانت منتشر کن و اگر از دنیا رفتی کتاب هایت را

ص:253

به یادگار به فرزندانت بسپار،زیرا زمان سختی بر مردم می آید که تنها به کتاب هایشان انس می گیرند». (1)

نیز از احادیث استفاده می شود که معصومان علیهم السلام اصرار داشتند کلمات آن ها بدون کم و زیاد حفظ شود و به دیگران برسد؛در حدیثی از«ابوبصیر»می خوانیم که می گوید:از امام صادق علیه السلام تفسیر این آیه شریفه را پرسیدم: «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» 2 فرمود:

«هُوَ الرَّجُلُ یَسْمَعُ الْحَدِیثَ فَیُحَدِّثُ بِهِ کَمَا سَمِعَهُ

لا یَزِیدُ فِیهِ وَ لا یَنْقُصُ مِنْهُ؛ منظور از این آیه کسانی هستند که احادیث را می شنوند و عیناً بدون کم و زیاد آن را برای دیگران بازگو می کنند». (2)

به همین دلیل اصرار داشتند که حتی الامکان احادیث آن ها در جمعی مطرح شود که اگر بعضی نتوانند حدیث را به خوبی حفظ کنند،برخی دیگر از عهده آن برآیند.

اصحاب نیز اصرار داشتند حتی الامکان احادیث معصومان علیهم السلام را در همان جلسه بیان حدیث مکتوب کنند تا از کم و زیاد محفوظ بماند.

در حدیثی می خوانیم که«زراره»،محدث و فقیه مشهور از امام صادق علیه السلام سؤالی درباره وقت ظهر و عصر کرد و به دنبال آن آمده است:

«وَ فَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِیَکْتُبَ» (بلافاصله کاغذ و قلم آماده کرد تا سخن امام علیه السلام را بنویسد) ولی امام علیه السلام پاسخی به او نداد.او الواح خود را جمع کرد و گفت:بر ماست که سؤال کنیم و شما آگاه ترید که چه وظیفه ای دارید.و در پایان حدیث آمده است که امام علیه السلام پس از مدّتی پاسخ را برای او فرستاد (و از وی دلجویی کرد). (3)

در حالات یاران اهل بیت علیهم السلام می خوانیم که بعضی از آن ها که ده ها کتاب از احادیث آن بزرگواران را پر کرده بودند آن ها را به راویان بعد می سپردند.

ص:254


1- 1) .کافی،ج 1،ص 52،ح 11
2- 3) .کافی،ج 1،ص 51،ح 1
3- 4) .وسائل الشیعه،ج 3،ص 110،ح 33

گفتار حکیمانه 267- حرص چرا؟

اشاره

و قال علیه السلام

یَا بْنَ آدَمَ،لَا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذِی لَمْ یَأْتِکَ عَلَی یَوْمِکَ الَّذِی قَدْ أَتَاکَ،فَإِنَّهُ إِنْ یَکُ مِنْ عُمُرِک یَأْتِ اللّهُ فِیهِ بِرِزْقِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم! غم و اندوهِ روزی که نیامده را بر آن روز که در آن هستی تحمیل مکن،چراکه اگر آن روز،از عمرت باشد خداوند روزیِ تو را در آن روز می رساند.

(و اگر نباشد،اندوه چرا؟)». (1)

ص:255


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام حکیمانه را از ابن قتیبه در کتاب عیون الاخبار نقل می کند با اضافه این جمله:«فَاعْلَمْ أَنَّکَ لا تَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّاکُنْتَ فِیهِ خازِناً لِغَیْرِکَ».نیز«مبرد»در کتاب کامل و«تنوخی»در کتاب الفرج بعد الشدة با همان اضافه ای که ابن قتیبه نقل کرده آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 216)

ص:256

شرح و تفسیر

حرص چرا؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای پیشگیری از حرص حریصان می فرماید:

«ای فرزند آدم! غم و اندوهِ روزی که نیامده را بر آن روز که در آن هستی تحمیل مکن،چراکه اگر آن روز،از عمرت باشد خداوند روزیِ تو را در آن روز می رساند.(و اگر نباشد،اندوه چرا؟)»؛ (یَا بْنَ آدَمَ،لَا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذِی لَمْ یَأْتِکَ عَلَی یَوْمِکَ الَّذِی قَدْ أَتَاکَ،فَإِنَّهُ إِنْ یَکُ مِنْ عُمُرِک یَأْتِ اللّهُ فِیهِ بِرِزْقِکَ) .

شک نیست که منظور امام علیه السلام از این کلام،نفی آینده نگری و تدبیر در امور زندگی به خصوص در سطح جامعه اسلامی نیست،زیرا هر کسی باید به آینده همسر و فرزندانش و زمامداران اسلامی به آینده مسلمانان حساس باشند.

در حالات سلمان فارسی که آگاهی کامل از تعلیمات اسلام داشت،آمده است:هنگامی که سهم خود را از بیت المال می گرفت،قوت سال خود را از آن می خرید و نگهداری می کرد.

در حدیث دیگری آمده است که وی فلسفه این کار را چنین بیان می کرد:

«إِنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَی صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَیْشِ مَا تَعْتَمِدُ عَلَیْهِ فَإِذَا هِیَ أَحْرَزَتْ مَعِیشَتَهَا اطْمَأَنَّتْ؛ نفس آدمی هنگامی که آینده خود را تأمین نبیند دل چرکین می شود ولی زمانی که معیشت خود را تأمین کرد اطمینان پیدا می کند». (1)

ص:257


1- 1) .کافی،ج 5،ص 89،ح 3

بنابراین هرگز منظور امام علیه السلام ترک تلاش و کوشش برای زندگی و تأمین آینده معقول و برنامه ریزی برای وابسته نبودن به دیگران نیست،بلکه هدف جلوگیری از حرص و آز شدیدی است که بسیاری از مردم را فرا می گیرد و به بهانه تأمین آینده دائماً برای ثروت اندوزی تلاش می کنند و اموالی را گرد می آورند که هرگز تا آخر عمر از آن استفاده نکرده،برای دیگران به یادگار می گذارند.

شاهد این سخن همان جمله ای است که در ذیل این حدیث شریف در بعضی از منابع آمده بود که امام علیه السلام می فرماید:

«وَ اعْلَمْ أنَّکَ لا تَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّا کُنْتَ فِیهِ خازِناً لِغَیْرِکَ؛ بدان که تو چیزی از مال را بیش از نیاز خود به دست نمی آوری مگر این که در آن،خزانه دار برای دیگری هستی».

مرحوم«مغنیه»در شرح این کلام،تفسیر دیگری دارد که می گوید:این سخن امام علیه السلام نهی از کار و کوشش نسبت به آینده نیست.چگونه ممکن است نهی از این کار باشد در حالی که خود آن حضرت می فرماید:

«اعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً (وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً)؛ برای دنیایت آن گونه عمل کن که گویی تا ابد زنده ای (و برای آخرتت آن گونه عمل کن که گویا می خواهی فردا از دنیا بروی)» (1)و اگر کار و تلاش پیگیر نباشد،زندگی در دنیا غیر ممکن است.منظور امام علیه السلام از کلام بالا این است که اگر چیزی هنوز زمانش فرا نرسیده و به دست تو نیامده غمگین مباش و حسرت و اندوه به خود راه نده.شاید چنین چیزی اصلاً

ص:258


1- 1) .این حدیث شریف را از امیرمؤمنان علیه السلام نیافتیم ولی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در مجموعه ورام،ج 2،ص 234و از امام حسن مجتبی علیه السلام در ج 13،ص 58،ح 3 یافت شد،هر چند مضمونی شبیه آن در بعضی از کتب همانند کتاب جامع الاخبار،ص 181 از آن حضرت نقل شده است.در آن کتاب چنین آمده است:مرد عالمی چهل حدیث انتخاب کرد و نوشت و از آن چهل حدیث،چهار جمله را برگزید که از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده بود و بقیه را به دریا افکند.(اشاره به این که همان چهار جمله برای نجات دنیا و آخرت کافی است و آن چهار جمله این بود:)«أطِعِ اللّهَ بِقَدْرِ حاجَتِکَ إلَیْهِ وَ أعْصِ اللّهِ بِقَدْرِ طاقَتِکَ عَلی عُقُوبَتِهِ وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ بِقَدْرِ مَقامِکَ فیها وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِکَ بِقَدْرِ بَقائِکَ فیها؛خدا را به اندازه نیازی که به او داری اطاعت کن و به اندازه ای که طاقت بر عقوبتش داری معصیت کن،برای دنیایت به اندازه ای که در آن اقامت داری تلاش کن و برای آخرتت به اندازه ای که در آن خواهی ماند کوشش کن»

وجود پیدا نکند و نباید شتاب زده،غم و اندوه را برای آن به خود راه دهی.چنین غم و اندوهی چه سودی دارد و ای بسا زندگی را بر ما تباه کند و غم و اندوه را بر دل ما مضاعف سازد و ما را از تفکر و تلاش برای واجبات و انجام مسئولیت ها بازدارد. (1)

ولی آنچه در تفسیر اول گفتیم مناسب تر به نظر می رسد،هر چند جمع بین دو تفسیر نیز امکان پذیر است.

کلام حکیمانه بالا پیام دیگری هم دارد و آن این که نباید برنامه های آینده سبب فراموشی برنامه روزانه شود؛مثلاً ملتی امروز با گرسنگی دست به گریبانند،مسئولان برای چند سال بعد طراحی کنند و از وضع امروز غافل شوند.

امام علیه السلام می فرماید:غم فردا را بر فکر امروز نیفزا؛مسئولیت خود را امروز انجام ده،به لطف خدا مشکلات آینده را حل خواهی کرد.

همان گونه که عکس این کار نیز درست نیست که انسان وظیفه امروز را برای فردا بگذارد،چراکه فردا وظیفه خاص خود را دارد و به گفته شاعر: کار امروز به فردا نگذاری زنهار که چو فردا برسد نوبت کار دگر است

در غرر الحکم ذیل گفتار حکیمانه بالا این جمله آمده است:

«وَ إنْ لَمْ یَکُنْ مِنْ عُمْرِکَ فَما هَمُّکَ بِما لَیْسَ مِنْ أجْلِکَ» اشاره به این که اگر خداوند عمری فردا به تو بدهد،وسایل آن را فراهم می کند و اگر در فردا عمری نداشته باشی چرا بیهوده خود را مشغول فکر فردا کنی؟

***

ص:259


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 378

ص:260

گفتار حکیمانه 268- در دوستی و دشمنی از حدّ تجاوز مکن

اشاره

و قال علیه السلام

أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا،عَسَی أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا،وَ أَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا،عَسَی أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً ما.

امام علیه السلام فرمود:

دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار،چراکه ممکن است روزی دشمنت شود و با دشمنت نیز در حد اعتدال دشمنی کن،زیرا ممکن است روزی دوست تو شود. (1)

ص:261


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در ذکر مصادر دیگر این کلام حکیمانه شرح مفصلی دارد؛از جمله می گوید:ابو علی قالی در کتابش به نام ذیل الامالی آن را نقل کرده و این حدیث شریف از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است.ابن شعبه حرانی در تحف العقول و ابو حیان توحیدی در الصدیق والصداقه و ابو طالب مکی در قوُت القلوب و هِروی در الجمع بین الغریبین و ابو هلال عسکری در جمهرة الامثال نیز آن را از امیر مؤمنان علیه السلام روایت نموده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 217)

ص:262

شرح و تفسیر

در دوستی و دشمنی از حدّ تجاوز مکن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه توصیه می کند که هرگز در دوستی و دشمنی افراط نکنید که پایان نافرجامی دارد.می فرماید:«دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار،چراکه ممکن است روزی دشمنت شود و با دشمنت نیز در حد اعتدال دشمنی کن،زیرا ممکن است روزی دوست تو شود»؛ (أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا،عَسَی أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا،وَ أَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا،عَسَی أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً ما) .

«هَون»در اصل به معنای آرامش و راحتی و«هونا»معمولاً به معنای شتاب نکردن و به آرامی کاری را انجام دادن و«ما»برای تقلیل است و در مجموع یعنی کمی آرام تر.

اشاره به این که همیشه دوستی ها و دشمنی ها استمرار نمی یابد و چه بسا دوستی،روزی به دشمنی و دشمنی،روزی به دوستی تبدیل گردد.هرگاه انسان در زمان دوستی،راه افراط در پیش گیرد و تمام اسرار خویش را به دوستش بگوید و او را از تمام زوایای زندگی اش باخبر سازد،بسا روزی برسد که براثر اصطکاک،این دوستی به دشمنی تبدیل گردد و آن دوست،تمام اسرار انسان را فاش کند و شاید ضربات شدیدی از این راه بر او وارد سازد.اگر انسان حد اعتدال را رعایت کند گرفتار چنین سرانجام شومی نمی شود.

ص:263

نیز ممکن است گاهی دشمنی ها براثر وحدت منافع به دوستی تبدیل شود.

اگر انسان در زمان دشمنی تمام پل های پشت سر خود را ویران کرده باشد چگونه می تواند در صورت دوست امروز خود نگاه کند؟ آیا خاطره شوم گذشته،امروز را تحت تأثیر خود قرار نمی دهد و مشکل آفرین نمی شود؟

شبیه همین معنا از امام صادق علیه السلام با عبارت دیگری نقل شده است آن جا که برای بعضی از اصحابش فرمود:

«لا تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلَّا عَلَی مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً مَا؛ دوستت را از همه اسرارت آگاه مکن مگر اسراری که اگر دشمنت از آن آگاه شود زیانی به تو نرسد، زیرا دوست ممکن است روزی به دشمن تبدیل گردد». (1)

در دیوان اشعار منسوب به امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز همین مطلب به بیان دیگری در ضمن دو بیت آمده است می فرماید:

وَ أَحْبِبْ إذا أَحْبَبْتَ حُبّاً مُقارِباً فَإنَّکَ لا تَدْری مَتی أَنْتَ نازِعٌ

وَ أَبْغِضْ إذا أَبْغَضْتَ بُغْضاً مُقارِباً فَإِنَّکَ لا تَدْری مَتی أَنْتَ راجِعٌ

هنگامی که طرح دوستی با کسی می ریزی اعتدال را رعایت کن-زیرا نمی دانی کی از او جدا می شوی.

و اگر با کسی دشمنی کردی به طور کامل از او جدا مشو،-زیرا نمی دانی کی به سوی او باز می گردی. (2)

نکته: رعایت معیارهای الهی در دوستی و دشمنی

رعایت معیارهای الهی در دوستی و دشمنی

شک نیست که در اسلام مسئله حب و بغض باید بر اساس معیارهای الهی باشد که به صورت اصل«تولّی و تبرّی»معروف شده است و به تعبیر دیگر

ص:264


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 177،ح 15
2- 2) .دیوان امام قدس سره،ص 253

تولّای اولیاء اللّه (دوست داشتن دوستان خدا) و تبری از اعداء اللّه (بیزاری از دشمنان خدا) دو اصل اساسی را تشکیل می دهد که هر مسلمانی باید به آن ها پایبند باشد.حتی به مقتضای آیه شریفه 22 سوره«مجادله»اگر نزدیک ترین بستگان انسان نیز از مسیر حق منحرف شوند و در راه کفر و خطا و ظلم و عصیان گام نهند باید رابطه دوستی را از آنان قطع کرد و اگر دورترین افراد در مسیر خداشناسی،تقوا،پاکی و عدالت باشند باید با آن ها رابطه نزدیک دوستی برقرار کرد. «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آن ها را تقویت فرموده،و آن ها را در باغ هایی از بهشت وارد می کند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است،جاودانه در آن می مانند؛خدا از آن ها خشنود است،و آنان نیز از خدا خشنودند؛آن ها«حزب اللّه»هستند؛بدانید«حزب اللّه» پیروزان و رستگارانند».

ازاین رو این دوستی هرگز نباید به دشمنی تبدیل شود و نه عکس آن، بنابراین آنچه امام علیه السلام در کلام حکیمانه بالا فرموده است اشاره به دوستی و دشمنی های مربوط به امور شخصی است که انسان اگر بر اساس وحدت منافع با کسی دوست می شود حد دوستی را نگه دارد و اگر بر اساس اختلاف منافع با کسی عداوت می ورزد حد آن را نیز حفظ کند،زیرا این دوستی ها و دشمنی ها براثر تغییر مسیر منافع،تغییر می یابند؛آن گاه وضع جدید برای انسان غیر قابل تحمل خواهد بود به دلیلی که در بالا گفته شد.

ص:265

ص:266

گفتار حکیمانه 269- دنیا پرستان و آخرتْ دوستان

اشاره

و قال علیه السلام

النَّاسُ فِی الدُّنْیَا عَامِلاَنِ:عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا،قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ،یَخْشَی عَلَی مَنْ یَخْلُفُهُ الْفَقْرَ وَ یَأْمَنُهُ عَلَی نَفْسِهِ فَیُفْنی عُمُرَهُ فِی مَنْفَعَةِ غَیْرِهِ،وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا،فَجَاءَهُ الَّذِی لَهُ مِنَ الدُّنْیَا بِغَیْرِ عَمَل،فَأَحْرَزَ الْحَظَّیْنِ مَعاً،وَ مَلَکَ الدَّارَیْنِ جَمِیعاً،فَأَصْبَحَ وَجِیهاً عِنْدَ اللّهِ،لَا یَسْأَلُ اللّهَ حَاجَةً فَیَمْنَعُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

مردم در دنیا دو گروهند:گروهی تنها برای دنیا تلاش می کنند و دنیایشان آنان را از آخرتشان بازداشته است.نسبت به بازماندگان خود از فقر وحشت دارند ولی از فقر خویش (برای جهان دیگر) خود را در امان می دانند،ازاین رو عمر خود را در منافع دیگران فانی می سازند (و دست خالی به آخرت می روند).گروه دیگر برای آنچه بعد از دنیاست تلاش می کنند؛سهم آنان بدون نیاز به کار و کوشش فراوان از دنیا به آن ها می رسد.چنین کسانی هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالک شده اند.

آن ها در درگاه خدا آبرومندند و هرچه بخواهند خداوند از آن ها دریغ نمی دارد. (1)

ص:267


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی با تفاوتی در تعبیر در کتاب اعلام الدین دیلمی (متوفای قرن هشتم)،آمده است و تفاوتش نشان می دهد که منبعی غیر از نهج البلاغه داشته است.(اعلام الدین،ص 296)

ص:268

شرح و تفسیر

دنیا پرستان و آخرتْ دوستان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه تقسیم دوگانه آموزنده ای درباره مردم دنیا دارد،می فرماید:«مردم در دنیا دو گروهند:گروهی تنها برای دنیا تلاش می کنند و دنیایشان آنان را از آخرتشان باز داشته است»؛ (النَّاسُ فِی الدُّنْیَا عَامِلاَنِ:عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا،قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ) .

سپس در ادامه این توصیف می فرماید:«نسبت به بازماندگان خود از فقر وحشت دارند؛ولی از فقر خویش (برای جهان دیگر) خود را در امان می دانند، ازاین رو عمر خویش را در منافع دیگران فانی می سازند (و دست خالی به آخرت می روند)»؛ (یَخْشَی عَلَی مَنْ یَخْلُفُهُ الْفَقْرَ وَ یَأْمَنُهُ عَلَی نَفْسِهِ فَیُفْنی عُمُرَهُ فِی مَنْفَعَةِ غَیْرِهِ) .

به یقین چنین کسی انسان بسیار نادان و بی خبری است که پیوسته در دنیا دست و پا می زند ثروتی برای فرزندانش بیندوزد و آینده آن ها را تأمین کند تا فقر،گریبانشان را نگیرد؛ولی خودش از دو جهت گرفتار فقر است:هم فقر دنیوی،به دلیل اندوختن ثروت و مصرف نکردن آن و هم فقر اخروی،به علّت این که چیزی از آن را در راه خدا صرف نکرده تا به مقتضای «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» 1 برای آخرتش ذخیره ای باشد.

ص:269

عمر خویش را در این راه فانی کرده و با محرومیت دنیوی و دست خالی به سوی سرای دیگر رهسپار می شود.زهی نادانی و بی عقلی!

آن گاه امام علیه السلام به معرفی گروه دوم پرداخته می فرماید:«گروه دیگری برای آنچه بعد از دنیاست تلاش و کوشش می کنند.سهم آن ها بدون نیاز به کار و کوشش فراوان از دنیا به آن ها می رسد»؛ (وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ الَّذِی لَهُ مِنَ الدُّنْیَا بِغَیْرِ عَمَل) .

در تفسیر «بِغَیْرِ عَمَلٍ» ،شارحان نهج البلاغه دو احتمال داده اند؛بعضی گفته اند:منظور بدون تلاش و کوشش بسیار است،زیرا زندگی ساده را می توان بدون آن به دست آورد و عمل کردن برای تأمین این مقدار زندگی،عمل برای دنیا به شمار نمی آید (1)و برخی برآنند که منظور این است:بدون عمل مخصوص به دنیا یعنی آن ها در تلاش هایی که برای دنیا دارند،آخرت را نیز در نظر گرفته و در واقع برای هر دو می کوشند. (2)

آن گاه امام علیه السلام نتیجه گیری کرده،می افزاید:«چنین کسانی هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالک شده اند»؛ (فَأَحْرَزَ الْحَظَّیْنِ مَعاً،وَ مَلَکَ الدَّارَیْنِ جَمِیعاً) .

امام علیه السلام در پایان،پاداشی را که نصیب این ها می شود و نتیجه مهمی را که از کار خود می گیرند این گونه بیان می کند:«آن ها در درگاه خدا آبرومندند و هرچه بخواهند خداوند از آن ها دریغ نمی دارد»؛ (فَأَصْبَحَ وَجِیهاً عِنْدَ اللّهِ،لَا یَسْأَلُ اللّهَ حَاجَةً فَیَمْنَعُهُ) .

کلینی رحمه الله در حدیثی از امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام نقل می کند که

ص:270


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،ج 5،ص 645
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 379

فرمود:

«مَثَلُ الْحَرِیصِ عَلَی الدُّنْیَا کَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ کُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلَی نَفْسِهَا لَفّاً کَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّی تَمُوتَ غَمّاً قَالَ وَقَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ علیه السلام کَانَ فِیمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ یَا بُنَیَّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَکَ لِأَوْلادِهِمْ فَلَمْ یَبْقَ مَا جَمَعُوا وَ لَمْ یَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ وَ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَ وُعِدْتَ عَلَیْهِ أَجْراً فَأَوْفِ عَمَلَکَ وَ اسْتَوْفِ أَجْرَکَ وَ لا تَکُنْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِی زَرْعٍ أَخْضَرَ فَأَکَلَتْ حَتَّی سَمِنَتْ فَکَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا وَ لَکِنِ اجْعَلِ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَی نَهَرٍ جُزْتَ عَلَیْهَا وَ تَرَکْتَهَا وَ لَمْ تَرْجِعْ إِلَیْهَا آخِرَ الدَّهْرِ...؛ حریص در دنیا مانند کرم ابریشم است که هر قدر بر پیله اطراف خود می تند،او را از خارج دورتر می سازد تا زمانی که با غم و اندوه،جان می دهد.سپس امام صادق علیه السلام بر این گفتار پدرش چنین افزود:از جمله اندرزهای لقمان به فرزندش این بود:فرزندم! مردمی که پیش از تو بودند برای فرزندانشان جمع کرده و اندوختند؛ولی نه آنچه جمع کرده بودند باقی ماند و نه کسانی که برای آن ها اندوخته بودند.تو تنها بنده ای هستی که (از سوی خدا) اجیر شده ای.دستور داده شده است که اعمال انجام دهی و اجر و پاداشی برای آن وعده داده شده است،بنابراین عملت را انجام ده و پاداش و اجرت را به طور کامل دریافت دار و در این دنیا همچون گوسفندی نباش که در کشتزار سبزی واقع می شود و آن قدر می خورد و چاق می شود که مرگش به هنگام چاقی اوست.(زیرا در این موقع صاحبش آن را ذبح می کند) ولی دنیا را به منزله پلی قرار ده که بر نهری کشیده شده؛از آن پل بگذر و آن را رها کن و هرگز به سوی آن باز نگرد...». (1)

نکته: نه حرص در دنیا و نه تنبلی

نه حرص در دنیا و نه تنبلی

به یقین منظور امام علیه السلام از آنچه در این کلام نورانی آمده این نیست که تلاش

ص:271


1- 1) .کافی،ج 2،ص 134،ح 20

و سعی برای سامان بخشیدن به حدّ لازم برای زندگی دنیا کار نادرستی است، زیرا از آن در روایات اسلامی به عبادت و گاه به فریضه یاد شده است و یکی از مثال هایی که برای کسب واجب می زنند تلاش برای تأمین نیازمندی های همسر و فرزندان است.

شاهد گفتار بالا آن است که در حدیث معروف و معتبری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«الْکَادُّ عَلَی عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛ کسی که برای تأمین زندگی عیال خود زحمت کشد مانند مجاهد در راه خداست». (1)

در حدیث معتبر دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام نکته بالاتر از این آمده است:

«الَّذِی یَطْلُبُ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَا یَکُفُّ بِهِ عِیَالَهُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ آن کس که تلاش می کند از فضل پروردگار مالی به دست آورد که احتیاج همسر و فرزندان را برطرف سازد پاداش او از مجاهد در راه خدا بالاتر است». (2)

آنچه مورد نکوهش امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه است دو چیز است:یکی حرص زدن و بیش از نیاز جمع آوری کردن به گونه ای که انسان را به کلی در دنیا غرق کند و از آخرت غافل سازد،و دیگری،نخوردن و اندوختن،به نام تأمین آینده فرزندان که در واقع،آن هم نوعی سوءظن به لطف خداست،زیرا خداوند آینده آن ها را نیز اگر اهل سعی و تلاش باشند تأمین می کند.ضرورتی ندارد که فرزندان،برای همیشه وابسته به پدران و مادران باشند و به صورت انگلی زندگی کنند.تجربه نشان داده در بسیاری از موارد فرزندان ثروتمندان که ارث کلانی به دست آن ها می رسد نه تنها قدر ثروت بی رنج را نمی دانند،بلکه افرادی عاطل و باطل خواهند بود.به عکس،بسیاری از فرزندان افراد فقیر را سراغ داریم که با

ص:272


1- 1) .کافی،ج 5،ص 88،ح 1
2- 2) .همان،ح 2

جدّ و جهد و کوشش از صفر شروع کردند و به زندگی آبرومند و مستقل رسیدند.

امثال این حدیث نیز فراوان است با این که مجاهدان در راه خدا از نظر قرآن و اسلام آن همه مقام و فضیلت دارند،اما چنین افرادی را که می خواهند آبرومند زندگی کنند و سربار این و آن نباشند این همه مدح و تمجید کرده اند.

نیز درباره کسانی که حرص بر دنیا آن ها را از آخرت غافل می سازد در روایات معصومان علیهم السلام اشارات مهمی آمده است؛از جمله در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم که وارد بازار بصره شد در حالی که همه حریصانه مشغول خرید و فروش بودند و از یاد خدا غافل.امام علیه السلام آن ها را صدا زد و فرمود:

«یَا عَبِیدَ الدُّنْیَا وَعُمَّالَ أَهْلِهَا إِذَا کُنْتُمْ بِالنَّهَارِ تَحْلِفُونَ وَبِاللَّیْلِ فِی فُرُشِکُمْ تَنَامُونَ وَفِی خِلالِ ذَلِکَ عَنِ الْآخِرَةِ تَغْفُلُونَ فَمَتَی تُجَهِّزُونَ الزَّادَ وَتُفَکِّرُونَ فِی الْمَعَادِ؛ هنگامی که شما در روز (برای به چنگ آوردن ثروت بیشتر) پیوسته سوگند یاد می کنید و شب در بستر خود می خوابید و در میان این دو از آخرت غافلید پس کی می خواهید زاد و توشه قیامت را فراهم سازید و درباره معاد بیندیشید؟».

در این میان مردی عرض کرد:ای امیرمؤمنان! ما چاره ای جز طلب معاش نداریم.اگر نکنیم چه کنیم؟

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:

«إِنَّ طَلَبَ الْمَعَاشِ مِنْ حِلِّهِ لا یَشْغَلُ عَنْ عَمَلِ الْآخِرَةِ؛ طلب معاش از طریق حلال هرگز انسان را از آخرت غافل نمی سازد».

سپس امام علیه السلام بعد از بیان نکات دیگر در پایان حدیث به این آیات استشهاد فرمود: «فَأَمّا مَنْ طَغی* وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا* فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوی» ؛اما کسی که طغیان کند و زندگی دنیا را مقدم بشمرد مأوای او دوزخ است». (1)

***

ص:273


1- 1) .بحارالانوار،ج 100،ص 32،ح 60

ص:274

گفتار حکیمانه 270- سرنوشت زیورآلات کعبه

اشاره

وَ رُوِیَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِی أَیَّامِهِ حَلْیُ الْکَعْبَةِ وَ کَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُیُوشَ الْمُسْلِمِینَ کَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بِالْحَلْیِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام

فقال علیه السلام

إنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله،وَالْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ:أَمْوَالُ الْمُسْلِمِینَ فَقَسَّمَهَا بَیْنَ الْوَرَثَةِ فِی الْفَرَائِضِ؛وَ الْفَیْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَی مُسْتَحِقِّیهِ؛وَ الْخُمْسُ فَوَضَعَهُ اللّهُ حَیْثُ وَضَعَهُ؛و الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللّهُ حَیْثُ جَعَلَهَا.وَ کَانَ حَلْیُ الْکَعْبَةِ فِیهَا یَوْمَئِذٍ،فَتَرَکَهُ اللّهُ عَلَی حَالِهِ،وَ لَمْ یَتْرُکْهُ نِسْیَاناً،وَ لَمْ یَخْفَ عَلَیْه مَکاناً،فَأَقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ.

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ لَوْلاکَ لَافْتَضَحْنَا وَ تَرَکَ الْحَلْیَ بِحَالِهِ.

روایت شده است که در ایام خلافت عمر بن الخطاب،در حضور او از زیورهای کعبه و کثرت آن سخن به میان آمد.گروهی (به عمر) گفتند:اگر آن ها را می گرفتی (و می فروختی) و با آن،لشکرهای مسلمین را مجهز می ساختی،اجر آن بیشتر

ص:275

بود.کعبه چه احتیاجی به این زیورها دارد؟ به دنبال آن،عمر تصمیم به این کار گرفت و از امیرمؤمنان علیه السلام دراین باره سؤال کرد.

امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:

این قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد در حالی که چهار نوع مال وجود داشت:اموال مسلمانان،که آن ها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در میان ورثه تقسیم فرمود،و«فیء»(غنائمی که از طریق جنگ یا غیر جنگ به دست آمده بود) که آن را بر مستحقانش تقسیم کرد،و خمس،که آن را در موارد خود قرار داد، و صدقات (زکوات)،که آن را در آن جا که لازم بود مقرر داشت (و در میان مستحقانش تقسیم فرمود).و در آن زمان زیورهای کعبه وجود داشت و خدا آن را بر همان حال باقی گذاشت (و حکم خاصی برای تقسیم آن بیان نکرد) و این امر نه از روی فراموشی بود و نه به دلیل مخفی بودن مکان آن،بنابراین تو نیز آن را بر همان حال که خدا و پیامبرش آن را قرار داده اند باقی بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر کن).

عمر (هنگامی که گفتار امام علیه السلام را شنید) عرض کرد:اگر تو نبودی رسوا می شدیم.و زیورهای کعبه را به حال خود واگذاشت. (1)

ص:276


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در شرح منابع این حدیث شریف به چندین کتاب معروف اشاره می کند؛از جمله صحیح بخاری و در کتاب حج،باب«کسوة الکعبة»و در اخبار المکیة (ازرقی) و سنن ابی داود و سنن ابن ماجه و سنن بیهقی و فتوح البلدان بلاذری و کتب متعدد دیگر که غالباً پیش از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 219)

شرح و تفسیر

سرنوشت زیورآلات کعبه

سیّد رضی رحمه الله شأن ورودی برای این کلام حکیمانه امام علیه السلام نقل می کند و می گوید:«روایت شده است که در ایام خلافت عمر بن الخطاب،نزد او از زیورهای کعبه و کثرت آن سخن به میان آمد.گروهی (به عمر) گفتند:اگر آن ها را می گرفتی (و می فروختی) و با آن،لشکرهای مسلمین را مجهز می ساختی،اجر آن بیشتر بود.کعبه چه احتیاجی به این زیورها دارد؟ به دنبال آن،عمر تصمیم به این کار گرفت و از امیرمؤمنان علیه السلام دراین باره سؤال کرد»؛ (وَ رُوِیَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِی أَیَّامِهِ حَلْیُ الْکَعْبَةِ وَ کَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُیُوشَ الْمُسْلِمِینَ کَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بِالْحَلْیِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام) .

«امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:این قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد در حالی که چهار نوع مال وجود داشت:اموال مسلمانان،که آن ها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در میان ورثه تقسیم فرمود،و فیء (غنائمی که از طریق جنگ یا غیر جنگ به دست آمده بود)،که آن را بر مستحقانش تقسیم کرد، و خمس،که آن را در موارد خود قرار داد،و صدقات (زکوات)،که آن را در آن جا که لازم بود قرار داد (و در میان مستحقانش تقسیم فرمود) و در آن زمان زیورهای کعبه وجود داشت و خدا آن را بر همان حال باقی گذاشت (و حکم

ص:277

خاصی برای تقسیم آن بیان نکرد) و این امر نه از روی فراموشی بود و نه به دلیل مخفی بودن مکان آن،بنابراین تو نیز آن را بر همان حال که خدا و پیامبرش آن را قرار داده اند باقی بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر کن)»؛ (فَقال علیه السلام:إنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله،وَ الْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ:أَمْوَالُ الْمُسْلِمِینَ فَقَسَّمَهَا بَیْنَ الْوَرَثَةِ فِی الْفَرَائِضِ؛وَ الْفَیْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَی مُسْتَحِقِّیهِ؛وَ الْخُمْسُ فَوَضَعَهُ اللّهُ حَیْثُ وَضَعَهُ؛ وَ الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللّهُ حَیْثُ جَعَلَهَا.وَ کَانَ حَلْیُ الْکَعْبَةِ فِیهَا یَوْمَئِذٍ،فَتَرَکَهُ اللّهُ عَلَی حَالِهِ،وَ لَمْ یَتْرُکْهُ نِسْیَاناً،وَ لَمْ یَخْفَ عَلَیْه مَکاناً،فَأَقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ) .

هنگامی که عمر گفتار امام علیه السلام را شنید عرض کرد:«اگر تو نبودی رسوا می شدیم.و زیورهای کعبه را به حال خود واگذاشت»؛ (فَقَالَ لَهُ عُمَرُ لَوْلاکَ لَافْتَضَحْنَا وَ تَرَکَ الْحَلْیَ بِحَالِهِ) .

امام علیه السلام در واقع برای پاسخ گویی به مشکل زیورآلات کعبه از دلیل روشنی استفاده کرد و فرمود که«هر گاه به قرآن مجید مراجعه شود تکلیف تمام اموال، چه اموال خصوصی و شخصی و چه اموال بیت المال روشن شده است».درباره اموال شخصی،حکم ارث به شکل مبسوط در سوره«نساء»آمده و درباره اموال عمومی مانند خمس،در آیه 41 سوره«انفال» (1)و در مورد حکم زکات،در آیه 60 سوره«توبه» (2)و درباره غنائم که به صورت فیء وارد بیت المال می شود در آیه 7 سوره«حشر» (3)حکم آمده است.

ص:278


1- 1) . «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
2- 2) . «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»
3- 3) . «ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ»

ولی با این که زیورآلات و اموالِ متعلق به کعبه،کم نبوده است با این حال قرآن سکوت اختیار کرده و این سکوت هرگز به معنای فراموشی و از قلم افتادن نیست،بلکه مفهومش این است که باید در اختیار کعبه باشد.

این همان چیزی است که گاه در اصول فقه،از آن به اطلاق مقامی تعبیر می شود و سکوت در مقام بیان،نشانه عدم ثبوت حکم و یا نشانه ثبوت حکم خاصی می گردد.

این که بعضی تصور کرده اند زیورآلات کعبه چیز قابل توجهی نبوده،اشتباه بزرگی است (1)،زیرا در صدر این کلام آمد که مردم به خلیفه دوم پیشنهاد کردند از آن برای تجهیز لشکرهای مسلمین استفاده کند و این دلیل بر فراوانی آن هاست.

اشتباه دیگر این که بعضی تصور کرده اند حرام بودن تصرف در حلی کعبه به دلیل آن است که طبق یک قاعده اصولی،اصل در اشیاء«حَظْر»است یعنی تا اباحه چیزی ثابت نشود باید از انجام دادن آن خودداری کرد (2)،با این که در اصول، ثابت کرده ایم اصل در اشیاء،اباحه است و به هنگام شک در تکالیف وجوبی و تحریمی،اصل برائت جاری می شود و به فرض که اصل در اشیاء،حظر باشد، ادله برائت و اباحه بر آن حاکم شده است.بنابراین دلیل حرمت تصرف در اشیاء مزبور،همان سکوت معنادار قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است.

نکته ها

1-داستان حُلیِّ کعبه

از تواریخ استفاده می شود که هدیه دادن زیورآلات به کعبه،قبل از اسلام شروع شده است،از جمله«ابن خلدون»در تاریخ خود می نویسد:هنگامی که

ص:279


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 158
2- 2) .همان

«عبد المطلب»چاه زمزم را حفر کرد دو مجسمه (کوچک) آهو از طلا و شمشیرهایی در آن جا یافت که«ساسان»،پادشاه ایران آن را برای کعبه هدیه فرستاده بود و آن را در کنار زمزم دفن کرده بودند.هنگامی که«عبدالمطلب» آن ها را بیرون آورد،آن دو آهوی طلایی را به عنوان زینت کعبه قرار داد و شمشیرها را نیز به کعبه اختصاص داد. (1)

«یعقوبی»نیز در تاریخ خود مطلبی نزدیک به آن آورده است و او هم تصریح می کند اولین کسی که کعبه را تزئین کرد،«عبد المطلب»بود. (2)

از بعضی نقل ها نیز استفاده می شود که نه تنها کعبه در زمان جاهلیت زیور داشت،بلکه گاه افرادی به آن زیورها دستبرد می زدند. (3)

از روایاتی که در منابع اهل بیت علیهم السلام آمده استفاده می شود که از هدایای کعبه می توان برای حجاج نیازمند استفاده کرد؛از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است که شخصی خدمت آن حضرت عرض کرد:به کعبه کنیزی هدیه کرده اند که پانصد دینار ارزش دارد چه دستوری می فرمایید؟ حضرت فرمود:آن را بفروش و مبلغ آن را به کسانی که در راه مانده اند و حجاجی که نیازمندند بده. (4)

نیز شخصی از ابوالحسن (موسی بن جعفر) علیه السلام درباره خریدن قطعه ای از پرده کعبه سؤال کرد (هنگامی که پرده کعبه را عوض می کردند،پرده کهنه را قطعه قطعه کرده،هدیه می دادند و یا می فروختند) که قسمتی از آن را برای خود نگاه داشته و بقیه را می خواست بفروشد.حضرت فرمود که مانعی ندارد و برای او برکت دارد.سؤال کرد:آیا می شود چیزی از آن را کفن میت قرار داد؟ حضرت فرمود:نه. (5)

ص:280


1- 1) .تاریخ ابن خلدون،ج 2،ص 338
2- 2) .تاریخ یعقوبی،ج 1،ص 247
3- 3) .المحبر،(محمد بن حبیب بغدادی،متوفای 245)،ص 338
4- 4) .کافی،ج 4،ص 242،ح 3
5- 5) .کافی،ج 3،ص 148،ح 5

قرائن نشان می دهد که زیورآلات کعبه قبل از اسلام نیز وجود داشته است.

از حدیثی که علامه مجلسی رحمه الله در بحارالانوار از«ابن اسحاق»نقل می کند استفاده می شود که کعبه گنجی داشت درون چاهی در داخل کعبه و جمعی از قریش پنج سال پیش از بعثت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را سرقت کردند. (1)

پس از اسلام نیز تا مدت ها کسی در آن تصرف نمی کرد و حتی امام علی بن ابی طالب علیه السلام در حدیث شریف مورد بحث نیز از تصرف در آن نهی فرموده است؛ولی سال هاست که هیچ گونه زیورآلاتی در کعبه مشاهده نمی شود.تنها، پرده کعبه را هر سال عوض می کنند و پرده پیشین را قطعه قطعه کرده برای شخصیت های کشورهای اسلامی می فرستند یا به زوار می دهند؛اما این که از چه زمانی آن زیورآلات برداشته شد و یا در صندوق یا محل خاصی حفظ گردید برای ما روشن نیست.و به تازگی حاکمان وهابی براثر باورهای نادرست خود در نفی«تبرک»،پرده کعبه را بایگانی می کنند.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السلام به عمر فرمود حلی کعبه را به حال خود واگذارد؟ در حالی که به طور مداوم زیورآلات تازه ای به کعبه هدیه می کردند و انباشتن و نگهداشتن همه آن ها وجهی نداشت.

پاسخ سؤال این است که دستور آن حضرت به ظاهر دستوری موقت بوده است و هدف این بوده که حتی الامکان آن زیورآلات حفظ شود تا اگر نیازی برای مرمت کعبه یا مسجدالحرام پیدا شود از آن ها استفاده کنند؛به خصوص این که کعبه و مسجد الحرام،پیوسته در معرض سیل های سنگین بود،بنابراین دستور امام علیه السلام دستوری همیشگی به شمار نمی آید.

ص:281


1- 1) .بحارالانوار،ج 15،ص 411
2-لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر

آنچه در ذیل این حدیث شریف آمده که عمر پس از شنیدن این کلام حکیمانه خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام عرض کرد:«لَوْلاکَ فَافْتَضَحْنا؛اگر تو نبودی رسوا می شدیم».منحصر به این مورد نیست،بلکه در طول خلافت خود بارها به مشکلات علمی و فقهی برخورد که کسی جز امیرمؤمنان علی علیه السلام آن را برای وی نگشود و این اعتراف را به تعبیرات مختلف تکرار کرد که مرحوم علامه امینی در جلد ششم الغدیر در بحث«نوادر الاثر»آن ها را با ذکر مدارک دقیق از کتب اهل سنت آورده است.تعبیراتی همانند آنچه در ذیل می آید:

1.«لَوْلا عَلِیٌّ لَضَلَّ عُمَرُ؛اگر علی نبود عمر گمراه می شد».

2.«اللّهُمَّ لا تَبْقِنی لِمُعْضِلَةٍ لَیْسَ لَهَا ابْنُ أبی طالِبٍ؛خدایا! هرگاه مشکلی پیش آید که علی برای حل آن حضور نداشته باشد مرا باقی مگذار».

3.«لا أبْقانِیَ اللّهُ بِأرْضٍ لَسْتَ فِیها یا أبَا الْحَسَنِ؛خدا مرا در سرزمینی زنده ندارد که تو در آن نباشی».

4.«أعُوذُ بِاللّهِ مِنْ مُعْضِلَةٍ لا عَلِیٌّ بِها؛به خدا پناه می برم از این که مشکلی پیش آید و علی برای حل آن حضور نداشته باشد».

5.«عَجَزَتِ النِّساءُ أنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِیِ ّ بْنِ أبی طالِبٍ لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛مادران عاجزند از این که مثل علی بن ابی طالب را بزایند اگر علی نبود عمر هلاک می شد».

6.«یَابْنَ أبی طالبٍ ما زِلْتَ کاشِفُ کُلِ ّ شُبْهَةٍ وَمُوضِحُ کُلِ ّ حُکْمٍ؛ای فرزند ابوطالب! تو همواره حل کننده شبهات و واضح کننده احکام بوده ای».

7.«رُدُّوا قَوْلَ عُمَرِ إلی عَلِیٍ ّ.لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛سخن عمر را به علی بازگردانید (و به وسیله او اصلاح کنید) اگر علی نبود عمر هلاک می شد».

تعبیرات دیگری نیز از این قبیل هست که همه با اسناد دقیق از کتب اهل سنت ذکر شده است». (1)

ص:282


1- 1) .الغدیر،ج 6،ص 462

گفتار حکیمانه 271- حکم حکیمانه

اشاره

رُوِیَ أَنَّهُ علیه السلام رُفِعَ إِلَیْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الْآخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ

فَقَالَ علیه السلام

أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللّهِ وَ لَا حَدَّ عَلَیْهِ،مَالُ اللّهِ أَکَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً؛وَ أَمَّا الْآخَرُ فَعَلَیْهِ الْحَدُّ الشَّدِیدُ فَقَطَعَ یَدَهُ.

روایت شده است که دو نفر را خدمت امام علیه السلام آوردند که هر دو از بیت المال سرقت کرده بودند.یکی از آن دو،برده ای متعلق به بیت المال بود و دیگری متعلق به بعضی از مردم.

امام علیه السلام فرمود:

«اما این یکی (برده بیت المال) خودش مال خداست و حدی بر او نیست (چراکه) بخشی از مال خداوند،بخش دیگر را خورده! و اما آن دیگری باید حد شدید بر او جاری شود (منظور از حد شدید همان حدّ سرقت است.و به دنبال آن دستور داد) دست او را قطع کردند. (1)

ص:283


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: کلینی رحمه الله در کتاب الحدود از فروع کافی به سند معتبر از امام باقر علیه السلام نقل می کند که امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره دو نفر که از بیت المال سرقت کرده بودند این سخن را با اضافاتی فرمود.نیز قاضی نعمان مغربی (متوفای 363) در کتاب دعائم الاسلام آن را آورده (و هر دو پیش از مرحوم سیّد رضی می زیستند).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 219)

ص:284

شرح و تفسیر

حکم حکیمانه

همان گونه که در ترجمه این کلام شریف آمد به گفته سیّد رضی رحمه الله،این سخن را امام علیه السلام هنگامی فرمود که«دو نفر را که از بیت المال سرقت کرده بودند نزد آن حضرت آوردند؛یکی غلامی بود مربوط به بیت المال و دیگری غلامی متعلق به مردم»؛ (رُوِیَ أَنَّهُ علیه السلام رُفِعَ إِلَیْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الآْخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ) .

«عروض»-به گفته لسان العرب-جمع عَرض به معنای متاع است،بنابراین «عُرُوضُ النّاس» یعنی غلامی که از امتعه و دارایی مردم محسوب می شده نه بیت المال؛ولی در بیشتر نسخ به جای«عروض»،«عُرض»به معنای توده مردم یا سایر مردم آمده است.

امام علیه السلام در این جا حکم حکیمانه ای صادر کرد و فرمود:«اما این یکی (که برده بیت المال است) خود از مال اللّه به شمار می آید و حدی بر او جاری نخواهد شد»؛ (فقال علیه السلام:أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللّهِ وَ لَا حَدَّ عَلَیْهِ) .

سپس به عنوان دلیل افزود:«بخشی از مال اللّه بخش دیگری را خورده»؛ (مَالُ اللّهِ أَکَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً) .

اشاره به این که او فی الجمله حق داشته است که از بیت المال چیزی بردارد، چراکه نفقه او بر بیت المال است،بنابراین اجرای حد در مورد او دلیلی ندارد.

ص:285

اما نفر دوم باید مشمول حد شدید باشد (که در این جا منظور حدّ سرقت است و به دنبال آن امام علیه السلام دستور داد) دست او را قطع کردند»؛ (وَ أَمَّا الْآخَرُ فَعَلَیْهِ الْحَدُّ الشَّدِیدُ فَقَطَعَ یَدَهُ) .

این حکم در کتاب حدود در میان فقهای شیعه مسلم است که اگر برده ای جزء غنائم جنگی باشد و چیزی از غنیمت را سرقت کند مشمول حکم قطع دست نمی شود.

مرحوم صاحب جواهر بعد از ذکر این حکم که در متن شرایع آمده می گوید:

«بِلا خِلافٍ أجِدُهُ فیهِ»؛(هیچ اختلافی در این حکم در میان فقهای اصحاب نیافتم) و بعد به حدیث بالا استدلال می کند،سپس دلیل دیگری را که در متن شرایع آمده ذکر می کند که اگر چنین برده ای قطع دست شود نه تنها به نفع بیت المال نیست، بلکه ضرر بیشتری به بیت المال می خورد و می دانیم یکی از فلسفه های اجرای این حد،دفع ضرر است و ضرر را نباید با ضرر دفع کرد. (1)

البته این نکته جالبی است،خواه به عنوان علت پذیرفته شود و یا به عنوان حکمت و یا مؤید.

در پایان می افزاید:حاکم شرع او را تأدیب می کند به گونه ای که بار دیگر بر این کار جرأت نکند. (2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که نفر دوم که دستور قطع دست او داده شد در یک مورد از اجرای حد معاف می شود و آن این است که از کسانی باشد که سهمی در بیت المال داشته باشند در این صورت اگر بیش از سهم خود به مقدار نصاب دزدی نکند قطع دست نمی شود.

ولی فقهای اهل سنت راه دیگری را در این مسئله پیموده و گفته اند کسی که

ص:286


1- 1) .جواهر الکلام،ج 41،ص 491
2- 2) .همان

چیزی از مال غنیمت را پیش از قسمتش بدزدد،خواه بیش از حق او باشد یا نه، قطع دست نمی شود،چون مخلوط شدن حقش با بیت المال مصداق شبهه و مانع از قطع دست است.این در صورتی است که حقی در غنیمت داشته باشد به این طریق که با اذن صاحب خود در میدان جنگ شرکت کرده باشد.و اگر حقی نداشته باشد و صاحب آن غلام حقی در غنیمت داشته باشد باز قطع دست نمی شود،زیرا سهم مشاع صاحبش مصداق شبهه است که مانع قطع دست می شود. (1)

همان گونه که ملاحظه می کنید این فتوا با این که مخالف کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام است استدلال بسیار ضعیفی دارد،زیرا آمیخته شدن حق انسان با بیت المال در صورتی که بیش از حدِّ خود را به مقدار نصاب سرقت کند شبهه ای ندارد.همچنین آمیخته شدن حق صاحب غلام با بیت المال،آن هم موجب شبهه مانع از اجرای حد نمی شود.فرض کنید کسی پیدا شد که صد برابر حق خود را از بیت المال سرقت کرد،باز هم بگوییم شبهه است و مانع اجرای حد؟ هیچ فقیه آگاهی می تواند چنین سخنی را بپذیرد؟

به همین دلیل در فقه ما بیشتر فقها پذیرفته اند که در چنین صورتی حد جاری می شود،بلکه بعضی معتقدند اگر شریک به اندازه سهم خود نیز سرقت کند در حالی که می داند مال مشترک است و تقسیم نشده است و پیش از تقسیم،تصرف در آن جایز نیست،در این صورت نیز حد بر او جاری می شود؛ولی بسیاری آن را مصداق شبهه گرفته اند که در این فرض،حد اجرا نمی شود و کلام امام علیه السلام را بر غیر این صورت باید حمل کرد.

شایان توجه است که این حدیث شریف با سند صحیح از امام باقر علیه السلام در ضمن قضاوت های امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده و در ذیل آن آمده است:

«ثُمَّ أَمَرَ

ص:287


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 161

أَنْ یُطْعَمَ السَّمْنَ وَ اللَّحْمَ حَتَّی بَرَأَتْ مِنْهُ؛ امام علیه السلام بعد از قطع دست او دستور داد غذاهای مقوی از گوشت و روغن به او بخورانند تا زمانی که دست هایش التیام پیدا کند و بتواند به خانه خود بازگردد». (1)

***

ص:288


1- 1) .کافی،ج 7،ص 264،ح 24

گفتار حکیمانه 272- مبارزه با بدعت ها

اشاره

و قال علیه السلام

لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَایَ مِنْ هذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَیَّرْتُ أَشْیَاءَ.

امام علیه السلام فرمود:

اگر در برابر این لغزشگاه ها،گام هایم استوار شود اموری را تغییر خواهم داد.

(و بدعت هایی را که گذاشته اند از میان خواهم برد). (1)

ص:289


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که در مصادر نهج البلاغه به عنوان منبعی برای این کلام حکمت آمیز نقل شده،نقل آمُدی در غرر الحکم است که حدیث شریف را با کمی تغییر ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 220)

ص:290

شرح و تفسیر

مبارزه با بدعت ها

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خود به انحرافات و بدعت هایی که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله پیدا شده بود اشاره کرده می فرماید:«اگر گام هایم در این لغزشگاه ها استوار بماند اموری را تغییر خواهم داد»؛ (لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَایَ مِنْ هذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَیَّرْتُ أَشْیَاءَ) .

«مَداحِضْ» جمع«مِدْحَض»به معنای لغزشگاه است و ریشه اصلی آن «دَحْض»و«دُحوض»به معنای لغزش است.

می دانیم پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان خلفا انحرافی چه در مسائل عقیدتی و چه در احکام روی داد که غالباً منشأ سیاسی یا عدم آگاهی به تعلیمات اسلام داشت و امام علیه السلام مترصد بود مسلمانان را از آن انحرافات بازگرداند و به اسلام خالص و راستین زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سوق دهد؛ولی متأسفانه جنگ های داخلی که یکی پس از دیگری واقع شد و بی وفایی کوفیان و فعالیت شدید منافقان به آن حضرت مجال نمی داد.ازاین رو فرمود که اگر این لغزشگاه ها برطرف گردد و آرامش پیدا شود-که متأسفانه تا آخر عمر مبارک آن حضرت حاصل نشد-اموری را تغییر خواهم داد.

شاهد این سخن ما خطبه ای است که حضرت ضمن آن می فرماید:

«قَدْ عَمِلَتِ الْوُلاةُ قَبْلِی أَعْمَالاً خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُتَعَمِّدِینَ لِخِلافِهِ نَاقِضِینَ لِعَهْدِهِ

ص:291

مُغَیِّرِینِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَی تَرْکِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَی مَوَاضِعِهَا وَ إِلَی مَا کَانَتْ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَتَفَرَّقَ عَنِّی جُنْدِی حَتَّی أَبْقَی وَحْدِی أَوْ قَلِیلٌ مِنْ شِیعَتِی؛ زمامداران پیش از من کارهایی انجام دادند که برخلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.

عامدانه راه خلاف رفتند و نقض عهد آن حضرت کردند و سنتش را تغییر دادند و اگر من مردم را وادار به ترک آن ها کنم و آن ها را به حال اول و به همان چیزی که در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود بازگردانم،لشکرم از اطراف من پراکنده می شود تا آن جا که تنهای تنها می مانم و یا کمی از شیعیان من با من می مانند». (1)

این بدعت ها زیاد بودند که به بخشی از آن ها اشاره می شود:

تبعیض میان عرب و عجم که در زمان عمر واقع شد و بیت المال را میان مسلمانان یکسان تقسیم نکرد.

مخالفت با حج تمتع و ازدواج موقت که در عبارت معروف از او نقل شده است:

«مُتْعَتانِ کانَتا فی عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ أنا أنْهی وَ أُعاقِبُ عَلَیْهِما» که با تعبیرات متفاوتی در کتب زیادی نقل شده است.

خواندن نماز تراویح (نمازهای مستحب شب ماه رمضان که باید فرادی خوانده شود و او دستور داد به صورت جماعت بخوانند).

گفتن«الصَّلاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ»در اذان صبح که به گفته ابن ابی شیبه در کتاب مصنف خود،عمر شنید که مؤذن او به هنگام اذان صبح می گوید:«الصَّلاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ»،عمر از این جمله خوشنود شد و به مؤذن خود گفت:«أقِرّها فی أذانِکَ؛آن را در اذان (صبحِ) خود همواره بگو». (2)

همچنین حذف«حَیِ ّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ»از اذان به بهانه این که اگر مردم نماز را بهترین کار بشمرند ممکن است به جهاد اهمیت ندهند.در روایت معروفی آمده

ص:292


1- 1) .کافی،ج 8،ص 59
2- 2) .المصنف،ج 1،ص 236

است که عکرمه از ابن عباس سؤال کرد:چرا عمر«حَیِ ّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ»را از اذان حذف کرد؟ ابن عباس گفت:«أرادَ عُمَرُ أنْ لا یَتَّکِلَ النّاسُ عَلَی الصَّلاةِ وَ یَدَعُوا الْجِهادَ فَلِذلِکَ حَذَفَها مِنَ الْأذانِ». (1)

شوکانی در نیل الاوطار از کتاب الاحکام نقل می کند:«قَدْ صَحَّ لَنا أنَّ حَیِ ّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ کانَتْ عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُؤَذَّنُ بِها وَ لَمْ تُطْرَحْ إلّا فی زَمَنِ عُمَرِ؛در روایت صحیح ثابت شده است که«حَیِ ّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ»در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و آن را در اذان می گفتند؛ولی در زمان عمر آن را حذف کردند». (2)

سپس در زمان عثمان،بدعت های عجیب تر دیگری گذاشته شد که از آن جمله تقسیم بیت المال و مقام های حساس حکومت اسلامی در میان خویشاوندان او و وابستگان به او بود که همین مطلب سبب شد داد و فریاد مردم به اعتراض بلند شود؛اعتراضی که سرانجام منجر به قتل او شد.

امثال این بدعت ها که در کتب مشروحه کلامیه آمده،فراوان است.امیرمؤمنان علی علیه السلام می خواست پس از استقرار حکومت،تمام این بدعت ها را حذف کند و سنت های عصر رسول اللّه صلی الله علیه و آله را زنده نماید؛ولی متأسفانه مشکلات داخلی کشور اسلام و جنگ ها اجازه نداد و این افتخار بزرگ از مسلمانان سلب شد.

***

ص:293


1- 1) .بحار الانوار،ج 81،ص 140،ح 34.رجوع شود به الغدیر،ج 6،ص 301
2- 2) .نیل الاوطار،ج 2،ص 19

ص:294

گفتار حکیمانه 273- از حرص خود بکاه و به سهم خود قانع باش

اشاره

و قال علیه السلام

اعْلَموا عِلْماً یَقِیناً انَّ اللّهَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ-وَ إِنْ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ،وَ اشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ،وَ قَوِیَتْ مَکِیدَتُهُ-أَکْثَرَ مِمَّا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ،وَ لَمْ یَحُلْ بَیْنَ الْعَبْدِ فِی ضُعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ،وَ بَیْنَ أَنْ یَبْلُغَ مَا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ.

وَ الْعَارِفُ لِهذَا الْعَامِلُ بِهِ،أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَةٍ،وَ التَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِیهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِی مَضَرَّةٍ،وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَی، وَ رُبَّ مُبْتَلیً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَی،فَزِدْ أَیُّهَا الْمُسْتَنفِعُ فِی شُکْرِکَ،وَ قَصِّرْ مِنْ

عَجَلَتِکَ،وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهَی رِزْقِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

یقین بدانید خدا برای بنده اش-اگرچه بسیار چاره جو و سخت کوش و در طرح نقشه ها قوی باشد-بیش از آنچه در کتاب الهی برای او (از روزی) مقدر شده قرار نداده است و (به عکس)-هرچند بنده اش ناتوان و کم تدبیر باشد-میان او و آنچه برایش در کتاب الهی مقرر گشته مانع نگردیده است و کسی که از این حقیقت آگاه باشد و به آن عمل نماید از همه مردم،آسوده خاطرتر و پرمنفعت تر است و آن کس که آن را ترک کند و در آن شک و تردید داشته باشد،از همه مردم،گرفتارتر

ص:295

و زیان کارتر است و چه بسیارند افرادی که مشمول نعمت (الهی) هستند؛اما این نعمت مقدمه بلای هلاکت ایشان محسوب می شود و چه بسیارند افرادی که در بلا و سختی قرار دارند اما این بلا وسیله ای برای آزمایش و تکامل آن هاست.بنابراین ای کسی که می خواهی از این گفتار بهره گیری! بر شکرت بیفزا و از شتاب (برای به دست آوردن دنیا) بکاه وهنگامی که به آخرین حد روزی خود می رسی قانع باش. (1)

ص:296


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:سیّد رضی رحمه الله این گفتار نورانی را از کلام مشروحی که در یکی از خطب امیرمؤمنان علیه السلام آمده است و ابن شعبه حرانی آن را در تحف العقول نقل کرده اخذ نموده است.از کلام او چنین استفاده می شود که آنچه را مرحوم سیّد رضی در این جا و در خطبه 153 آورده همه در یک خطبه بوده و سیّد رضی رحمه الله از آن گزینش نموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 221). اضافه بر این کلینی رحمه الله نیز در کتاب کافی این حدیث شریف را با تفاوت ها و اضافاتی آورده است (کافی،ج 5،ص 81،ح 9)

شرح و تفسیر

از حرص خود بکاه و به سهم خود قانع باش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در حقیقت می خواهد حریصان در دنیا را از حرص بازدارد و به کفاف و عفاف قانع سازد و از مسابقه گناه آلودی که برای به چنگ آوردن اموال بیشتر در میان گروهی از دنیاپرستان رایج است جلوگیری کند،می فرماید:«به یقین بدانید خدا برای بنده اش-اگرچه بسیار چاره جو و سخت کوش و در طرح نقشه ها قوی باشد-بیش از آنچه در کتاب الهی برای او (از روزی) مقدر شده قرار نداده است»؛ (اعْلَموا عِلْماً یَقِیناً انَّ اللّهَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ-وَ إِنْ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ،وَ اشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ،وَ قَوِیَتْ مَکِیدَتُهُ-أَکْثَرَ مِمَّا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ) .

سپس به نقطه مقابل آن اشاره کرده می فرماید:«و (به عکس)-هرچند بنده اش ناتوان و کم تدبیر باشد-میان او و آنچه برایش در کتاب الهی مقرر گشته مانع نگردیده است»؛ (وَ لَمْ یَحُلْ بَیْنَ الْعَبْدِ فِی ضُعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ،وَ بَیْنَ أَنْ یَبْلُغَ مَا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ) .

جمله «ذِکْرِ الْحَکیمِ» گرچه در قرآن مجید به معنای آیات الهی آمده است و بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را در این جا همین گونه تفسیر کرده اند؛ولی با توجه به این که اندازه روزی افراد به طور مشخص در قرآن مجید نیامده و هدف امام علیه السلام در این بیان حکیمانه این است که حد و حدود روزی اشخاص در ذکر

ص:297

حکیم بیان شده،این کلام با لوح محفوظ و کتاب علم الهی تناسب دارد که در آن جا همه مقدرات ثبت است.

علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار در باب«القلم و اللوح المحفوظ»نیز روایاتی را نقل می کند که«ذکر حکیم»در آن ها به طور واضح به لوح محفوظ تفسیر شده است. (1)

بنابراین نباید تردید کرد که منظور از«ذکر حکیم»در این جا قرآن مجید نیست بلکه همان لوح محفوظ است که گاهی به عنوان علم الهی تفسیر می شود.

سپس امام علیه السلام به نتیجه این اقتصاد اشاره کرده،می فرماید:«کسی که از این حقیقت آگاه باشد و به آن عمل کند آسایش و راحتی و منفعتش از همه کس بیشتر است و آن کس که آن را ترک گوید ودر آن شک و تردید کند از همه مردم گرفتارتر و زیان کارتر است»؛ (وَ الْعَارِفُ لِهذَا الْعَامِلُ بِهِ،أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَةٍ،وَ التَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِیهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِی مَضَرَّةٍ) .

نتیجه گیری امام علیه السلام کاملاً روشن و منطقی است؛افراد حریص که دائماً برای رسیدن به آنچه برایشان مقدّر نشده دست و پا می زنند،پیوسته در زحمتند و روحشان در عذاب و جسمشان خسته و ناتوان است،و به عکس،آن هایی که به مقدرات الهی قانع هستند،نه حرص و آز بر آن ها غلبه می کند و نه پیوسته در تلاش و عذاب و زیاده خواهی هستند.

بارها گفته ایم این گونه تعبیرات که در آیات قرآنی و روایات در مورد تقدیر روزی وارد شده،مفهومش این نیست که از تلاش و کوشش برای پیشرفت اقتصادی و تأمین زندگی آبرومندانه دست بکشیم،زیرا آن یک وظیفه واجب است که در روایات اسلامی نیز بر آن تأکید و حتی هم ردیف جهاد فی سبیل اللّه شمرده شده است،همان گونه که در حدیث معروف معتبری از امام صادق علیه السلام

ص:298


1- 1) .بحار الانوار،ج 54،ص 372،ح 17 و 19

می خوانیم:

«الْکَادُّ عَلَی عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛ کسی که برای تأمین زندگی عیال خود زحمت بکشد مانند مجاهد در راه خداست». (1)بنابراین روزی مقدّر با تلاش و کوشش رابطه دارد.

یا به تعبیر دیگر،تقدیرات الهی مشروط به تلاش و سعی و کوشش است و افراد تنبل و بیکار و بی تدبیر از سهم مقدرشان نیز محروم خواهند شد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به دو مورد که در واقع جنبه استثنا از آن قاعده بالا دارد اشاره کرده،می فرماید:«بسیارند افرادی که مشمول نعمت خداوند هستند؛اما این نعمت مقدمه بلا و هلاکت ایشان است و چه بسیارند کسانی که در بلا و سختی قرار دارند؛اما این بلا وسیله ای برای آزمایش و تکامل آن هاست»؛ (وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَی،وَ رُبَّ مُبْتَلیً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَی) .

در پایان،امام علیه السلام مستمعان خود را مخاطب قرار داده می فرماید:«ای بهره گیرنده (ای شنونده) بر شکر نعمت ها بیفزا و از سرعت و شتاب (برای به دست آوردن زخارف دنیا) بکاه و هنگامی که به روزی خود به طور کامل رسیده ای توقف کن»؛ (فَزِدْ أَیُّهَا الْمُسْتَنفِعُ فِی شُکْرِکَ،وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ،وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهَی رِزْقِکَ) .

شایان توجه است که در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه

«أیُّهَا الْمُسْتَمِعْ؛ ای شنونده»آمده در حالی که در نسخه صبحی صالح که آن را به عنوان متن انتخاب کرده ایم «مُسْتَنْفِعُ» ؛(ای بهره گیرنده) آمده است و بدون شک تعبیر اول که در بسیاری از نسخ آمده مناسب تر است.

از مجموع این حدیث شریف و احادیث فراوان دیگری که در باب رزق و روزی به ما رسیده استفاده می شود که روزی از سوی خدای متعال برای

ص:299


1- 1) .کافی،ج 5،ص 88،ح 1.در وسائل الشیعه نیز بابی تحت عنوان«وُجُوبُ الْکَدِّ عَلَی الْعَیالِ»ذکر شده است.(وسائل الشیعه،ج 12،ص 42)

هر کس مقدر شده و تلاش های زیاد برای فراتر از آن رفتن سودی ندارد و به عکس افراد ضعیف نیز روزی مقدرشان از سوی خداوند می رسد.

البته ممکن است ظلم ظالمان سبب شود افرادی حق دیگران را غصب کنند و افرادی از گرسنگی بمیرند.این خود امتحان الهی است که در دنیا مقرر شده است.

اضافه بر این،گاه می شود-مطابق آنچه در ذیل گفتار حکیمانه بالا آمد - خداوند نعمت های زیادی به افرادی که طغیان و سرکشی را از حد گذرانده اند می دهد تا مست نعمت و غرق عیش و نوش شوند،ناگهان آن ها را از ایشان می گیرد تا عذابشان دردناک تر باشد؛همان گونه که در آیه شریفه 44 از سوره «انعام»آمده است: «فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ» ؛(آری،) هنگامی که (اندرزها سودی نبخشید،و) آنچه را به آن ها یادآوری شده بود فراموش کردند،درهای همه چیز (از نعمت ها) را به روی آن ها گشودیم؛تا (کاملاً) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ناگهان آن ها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم)؛در این هنگام،همگی مأیوس شدند؛(و درهای امید به روی آن ها بسته شد)».درست همانند کسی که از درختی غاصبانه بالا می رود که هرچه بالاتر برود سقوطش از فراز درخت دردناک تر و شکننده تر است.

این همان چیزی است که به عنوان عذاب استدراجی در قرآن و روایات منعکس شده است.

به عکس افرادی هستند که خداوند روزی آن ها را محدود می کند تا صحنه آزمایش الهی که موجب ترفیع مقام آن هاست فراهم گردد.

جمله ای که امام علیه السلام در پایان این سخن فرموده (وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلِکَ وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهی رِزْقِکَ) نیز گواه بر این است که هدف،کنترل حرص حریصان و آزِ

ص:300

آزمندان و شتاب دنیاپرستان است.

مرحوم«مغنیه»برای حل بعضی از شبهات ناچار شده است تفسیر دیگری برای گفتار حکیمانه بالا انتخاب کند که با ظاهر این حدیث شریف هماهنگ نیست.او می گوید:منظور از«ذکر حکیم»همان قرآن است و منظور از تعیین سهم هرکس از روزی همان است که در آیات شریفه سوره«زلزال»می خوانیم:

«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» ؛هرکس به اندازه سنگینی ذره ای کار نیک کند (در آخرت) آن را می بیند و (همچنین) هرکس به قدر ذره ای کار بد کند او نیز (در سرای دیگر) آن را خواهد دید». (1)

نتیجه این که انسان در برابر اعمالش جزا داده می شود و آنچه را از نیک و بد انجام داده در آخرت به آن خواهد رسید؛خواه در دنیا قوی و نیرومند باشد یا ضعیف و ناتوان.نه قدرت و ثروت دنیا او را به خدا نزدیک می کند و نه وی را از عذاب دوزخ-اگر از گمراهان باشد-بازمی دارد و نه ضعف و فقر میان انسان و نعمت های بهشتی-هرگاه از هدایت شدگان باشد-مانع می شود. (2)

ولی نباید تردید کرد که منظور از«ذکر حکیم»همان لوح محفوظ است که در بالا شرح داده شد و منظور از تعیین سهمیه،سهمیه مادی دنیوی است و ذیل حدیث،شاهد گویایی بر این مطلب است و همچنین احادیث دیگری که در باب تقسیم رزق و روزی رسیده است.

***

ص:301


1- 1) .زلزال،آیه 7 و 8
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 383

ص:302

گفتار حکیمانه 274- راه پایداری علم و یقین

اشاره

و قال علیه السلام

لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً،وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً،إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا،

وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا.

امام علیه السلام فرمود:

علم خویشتن را جهل،و یقینتان را شک قرار ندهید،آن گاه که عالم و آگاه شدید عمل کنید و زمانی که یقین کردید اقدام نمایید (تا علم و یقین شما پایدار بماند). (1)

ص:303


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این کلام حکیمانه آغازی داشته به این صورت: «لا تَبیعُوا الْآخِرَةِ بِالدُّنْیا وَ لا تَسْتَبْدِلُوا الْبَقاءَ بِالْفَناءِ...» سپس می افزاید:این تعبیر را آمُدی در غرر نقل کرده و ابن عساکر نیز با سند خود از«عکرمه»از ابن عباس از امام امیرمؤمنان علیه السلام آورده است و به جای«لا تَبِیعُوا»،«لا تَبِعْ»و سایر خطاب ها را نیز به صورت مفرد ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 221)

ص:304

شرح و تفسیر

راه پایداری علم و یقین

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش،به عالمان بی عمل اشاره کرده نخست می فرماید:«علم خویشتن را جهل قرار ندهید»؛ (لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً) .

اشاره به این که هرچیزی آثاری دارد که از آثار آن می توان آن را شناخت، هنگامی که اثر و خاصیت خود را از دست بدهد به منزله معدوم است؛هرچند ظاهراً وجود داشته باشد.

قرآن مجید درباره انسان هایی که چشم و گوش دارند؛اما آثاری که از چشم و گوش انتظار می رود یعنی شنیدن و عمل کردن و دیدن و عبرت گرفتن،در کار آن ها نیست،تعبیر به ناشنوا و نابینا کرده و حتی آن ها را مردگان بی جانی شمرده است،می فرماید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ» ؛تو نمی توانی سخن خود را به گوش مردگان برسانی و نمی توانی صدای خود را به گوش کران برسانی در آن هنگام که پشت می کنند و از سخنان تو می گریزند* و نیز نمی توانی کوران را از گمراهی شان برهانی؛تو فقط می توانی سخن خود را به گوش کسانی برسانی که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و در برابر حق تسلیمند!». (1)

ص:305


1- 1) .نمل،آیه 80 و 81

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز ثروت اندوزان بخیل و خودخواه را مردگان برخوردار از حیات ظاهری می شمرد و می فرماید:

«هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ» . (1)

به عکس،دانشمندانی را که از دنیا رفته اند و آثارشان در افکار و دل ها باقی است زندگان جاوید می داند و می فرماید:

«الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ» . (2)

همان گونه که قرآن مجید نیز شهیدان را زندگان جاوید دانسته است.

بنابراین این یک فرهنگ قرآنی و اسلامی است که هر موضوع بی خاصیتی در حکم معدوم است و به همین دلیل عالمانی که به علم خود عمل نمی کنند در کلام امام علیه السلام به منزله جاهلان شمرده شده اند.

به دنبال آن می افزاید:«یقین خود را (نیز) شک قرار ندهید»؛ (وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً) .

روشن است کسی که یقین دارد به این که فلان غذا مسموم است و از آن می خورد به منزله کسی است که شک دارد و از یقین بی بهره است.همچنین آن هایی که به قیامت یقین دارند و آماده آن نمی شوند،آثار منفی گناه را می دانند و مرتکب می شوند،به آثار مثبت اطاعت پی برده اند و ترک می کنند،همه به منزله انسان های شکاکند.به همین دلیل امام علیه السلام در حکمت 126 از چندین گروه تعجب می کند،قدر مشترک همه آن ها این است که چیزی را می دانند و یقین دارند ولی بر طبق آن گام برنمی دارند.آغاز آن حکمت چنین است«عَجِبْتُ لِلْبَخیلٍ».

سپس امام علیه السلام در پایان این سخن می فرماید:«آن گاه که عالم شدید عمل کنید و زمانی که یقین کردید اقدام نمایید (تا علم و عمل شما هماهنگ گردد و تناقض میان باطن و ظاهر شما برچیده شود»؛ (إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا،وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا) .

ص:306


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 147
2- 2) .همان

این نتیجه قطعی بیانی است که امام علیه السلام در آغاز فرمود؛هرگاه بخواهیم علم ما جهل نشود باید عمل کنیم و هرگاه اراده کنیم که یقین ما تبدیل به شک نشود باید بر طبق آن رفتار نماییم.

این سخن را با حدیث دیگری در همین زمینه پایان می دهیم.«ابن عساکر»در تاریخ دمشق در شرح حال امیرمؤمنان علی علیه السلام می گوید:عمر به امام علیه السلام عرض کرد:

«عِظْنی یا أبَا الْحَسَنِ؛ ای ابوالحسن مرا موعظه کن».امام علیه السلام به او فرمود:

«لا تَجْعَلْ یَقینَکَ شَکّاً وَ لا عِلْمَکَ جَهْلاً وَ لا ظَنَّکَ حَقّاً وَ اعْلَمْ أنَّهُ لَیْسَ لَکَ مِنَ الدُّنْیا إلّا ما أعْطَیْتَ فَأمْضَیْتَ وَ قَسَمْتَ فَسَوَّیْتَ وَ لَبِسْتَ فَأبْلَیْتَ،قالَ صَدَقْتَ یا أبَا الْحَسَنِ؛ یقین خود را شک قرار مده و علمت را جهل مکن و ظن خود را حق مپندار و بدان بهره تو از دنیا همان است که به تو عطا شده و استفاده کرده ای و قسمت تو شده و آن را تسویه کرده ای و پوشیده ای و کهنه و فرسوده ساخته ای».عمر گفت:راست گفتی ای ابوالحسن. (1)

***

ص:307


1- 1) .تاریخ دمشق،ج 42،ص 494

ص:308

گفتار حکیمانه 275- شش نکته آموزنده

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ،وَ ضَامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍّ،وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِیِّهِ؛وَ کُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّیْءِ الْمُتَنَافَسِ فِیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِهِ وَ الْأَمَانِیُّ تُعْمِی أَعْیُنَ الْبَصَائِرِ،وَ الْحَظُّ یَأْتِی مَنْ لَا یَأْتِیهِ.

امام علیه السلام فرمود:

طمع،(انسان را) به سرچشمه آب وارد می کند و او را تشنه بازمی گرداند و ضامنی است که هرگز وفا نمی کند و بسیار می شود که نوشنده آب پیش از آن که سیراب شود گلوگیرش شده (و هلاک می گردد) و هر اندازه ارزش چیزی بیشتر باشد که مورد رغبتِ این و آن گردد،به همان اندازه مصیبت از دست رفتنش بیشتر است.

آرزوها (ی دور و دراز) چشم بصیرت را کور می کند و (چه بسا) سود به سراغ کسی می رود که او به دنبالش نیست! (1)

ص:309


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر بخش هایی از این حدیث شریف را با تفاوت هایی از غررالحکم آمُدی و مطالب السؤول و مجمع الامثال و نهایة الإرب نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 221)

ص:310

شرح و تفسیر

شش نکته آموزنده

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به شش نکته اشاره می کند که هرکدام اندرز گران بهایی است و در ابتدا چنین به نظر می رسد که این نکات،مستقل از یکدیگرند؛ولی با دقت می توان رابطه ای در میان آن ها یافت.نخست می فرماید:

«طمع (انسان را) به سرچشمه آب وارد می کند و او را تشنه بازمی گرداند»؛ (و قال علیه السلام:إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ) .

زیرا شخص طمع کار غالباً دنبال چیزی می رود که در دسترس او قرار نخواهد گرفت؛ولی طمع،او را به هوس می اندازد که به آن برسد و به اشتباه،آن را دست یافتنی می پندارد؛اما همچون کسی که به سراغ آب می رود ولی با سراب روبرو می شود،ناکام بازمی گردد.

در دومین نکته می فرماید:«طمع،ضامنی است که وفا نمی کند»؛ (وَ ضَامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍّ) .

زیرا طمع،شخص طمعکار را به دنبال خواسته هایش می فرستد،همان خواسته هایی که دست نیافتنی است و آن را برای طمعکار تضمین می کند؛ ولی همانند ضامنی که به قول خود وفا نمی کند،طمعکار را محروم و ناکام رها می سازد.

در سومین نکته می فرماید:«بسیار شده است که نوشنده آب پیش از آن که

ص:311

سیراب شود گلوگیرش شده (و به هلاکت می رسد)»؛ (وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِیِّهِ) .

این است سرنوشت طمعکاری که با حرص و ولع به دنبال چیزی می رود و خود را به آب و آتش می زند و پیش از آن که به آن برسد هلاک می گردد؛مانند کسی که عطش شدیدی به او روی آورده،هنگامی که به آب می رسد با حرص و ولع چنان می نوشد که گلوگیرش می شود و سیراب نشده جان می دهد.

آن گاه در چهارمین نکته به حریصان و طماعان اشاره کرده،می فرماید:

«هر قدر ارزش چیزی بیشتر باشد به گونه ای که افراد برای به دست آوردن آن،با یکدیگر به رقابت برخیزند،همان قدر،مصیبت از دست دادنش زیادتر خواهد بود»؛ (وَ کُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّیْءِ الْمُتَنَافَسِ فِیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِهِ) .

بنابراین شخص طمعکار که با شتاب برای به دست آوردن اشیای مهم مورد نظرش با دیگران به رقابت برمی خیزد،هنگامی که به آن نرسد یا برسد و آن را از دست بدهد گرفتار مصیبت عظیمی خواهد شد و این،یکی دیگر از مصائب بزرگ طمعکاران دنیاپرست است.

در پنجمین نکته امام علیه السلام به آرزوهای دور و زیاد اشاره کرده است که چشم انسان را کور و گوشش را کر می کند،می فرماید:«آرزوها چشم بصیرت را نابینا می سازد»؛ (وَ الْأَمَانِیُّ تُعْمِی أَعْیُنَ الْبَصَائِرِ) .

دلیل آن هم روشن است؛عشق و علاقه شدید به چیزی که از دسترس بیرون است به انسان اجازه نمی دهد موانعی را که بر سر راه است ببیند و یا آثار زیان بار آن چیز را مشاهده کند،همچنان در بیابان آرزوها برای یافتن آب به دنبال سراب می دود و ای بسا گرفتار حیوانات درنده و گرگان خونخوار می شود و یا در پرتگاه ها سقوط می کند.

در ششمین و آخرین نکته به این حقیقت اشاره می کند که همیشه با تلاش

ص:312

و کوشش و دست و پا زدن،انسان به خواسته هایش نمی رسد،می فرماید:«(گاه سود و بهره به سراغ کسی می آید که دنبالش نمی رود»؛ (وَ الْحَظُّ یَأْتِی مَنْ لَا یَأْتِیهِ) .

هم در زندگی خود دیده ایم و هم در تاریخ خوانده ایم که افراد زیادی بودند بی آن که بسیار دست و پا بزنند به مقصود رسیدند و به عکس افرادی هم بودند که با تلاش و کوشش فراوان به جایی نرسیدند.

اشتباه نشود،هرگز امام علیه السلام در این گفتار نورانی خود نمی خواهد نقش تلاش و کوشش و سعی را در رسیدن به اهداف بزرگ نادیده بگیرد،زیرا آن،یک اصل اساسی از نظر قرآن و روایات بوده و عقل نیز حاکم به آن است.مقصود امام علیه السلام این است که از طمعِ طمع ورزان بکاهد و آن ها را از آلوده شدن به انواع گناهان برای رسیدن به مقاصدشان بازدارد.

از آنچه گفته شد به خوبی روشن می شود که شش نکته ای که در این گفتار حکیمانه آمده گرچه به ظاهر مستقل و جدا از هم به نظر می رسند؛ولی با دقت ثابت می شود که با هم ارتباط نزدیکی دارند.

این سخن را با داستان افسانه ای پر معنایی درباره سرنوشت طمعکاران که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده پایان می دهیم.وی می گوید:مردی، قُبَّرَه (چکاوکی را) زنده صید کرد.چکاوک به سخن آمد گفت:با من چه می خواهی بکنی؟ صیاد گفت:سرت را می برم و گوشتت را می خورم.چکاوک گفت:گوشت من به اندازه ای ناچیز است که هیچ کس را سیر نمی کند؛ولی من حاضرم سه چیز را به تو بیاموزم که از خوردن من برای تو بسیار بهتر است:یکی از آن سه را هنگامی به تو می آموزم که در دست توام،دومی را هنگامی که من را رها کردی و بر درخت نشستم،سومی را هنگامی که از درخت پرواز کردم و روی کوه قرار گرفتم.مرد صیاد (خوشحال شد و) گفت:اولی را بگو.چکاوک

ص:313

گفت:هرگز برای چیزی که از دست رفته غصه مخور (با غصه و اندوه بازنمی گردد).مرد صیاد او را رها کرد.هنگامی که روی درخت نشست گفت:

دومی را بگو.چکاوک گفت:اگر کسی چیزی را که امکان وجود ندارد ممکن دانست،هرگز سخنش را مپذیر.سپس چکاوک پرواز کرد و روی کوه نشست و به صیاد گفت:ای بدبخت اگر مرا ذبح کرده بودی از درون چینه دان من دو گوهر گران بها استخراج می کردی که وزن هرکدام از آن ها سی مثقال است.صیاد به شدت متأسف شد و دست خود را به دندان گزید و گفت:پس سومین نصیحت چه شد؟ چکاوک گفت:تو آن دو تا را فراموش کردی سومی را می خواهی؟ مگر در نصیحت اول به تو نگفتم بر چیزی که از دستت رفت تأسف نخور؛ولی تو تأسف خوردی و مگر در نصیحت دوم نگفتم اگر تو را به چیزی خبر دهند که غیر ممکن است نپذیر؟ من تمام گوشت و خون و پرم بیست مثقال نیست،چگونه پذیرفتی که در چینه دان من دو گوهر گران بهاست که هرکدام سی مثقال است؟ چکاوک این را گفت و پرواز کرد و رفت. (1)

این داستان در واقع تصدیق کلام امام علیه السلام در جمله چهارم و پنجم است.

***

ص:314


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 165

گفتار حکیمانه 276- از ریاکاری به خدا پناه بریم

اشاره

و قال علیه السلام

اللّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِی لَامِعَةِ الْعُیُونِ عَلاَنِیَتی،وَ تُقَبِّحَ فِیَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِیرَتِی،مُحَافِظاً عَلی رِثَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِی بِجَمِیعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَیْهِ مِنِّی،فَأُبْدِی لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی،وَ أُفْضِی إِلَیْکَ بِسُوءِ عَمَلِی، تَقَرُّباً إِلَی عِبَادِکَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ.

امام علیه السلام عرضه می دارد:

بار پروردگارا! به تو پناه می برم از این که ظاهرم را در چشم ها نیکو جلوه دهی و باطنم را در پیشگاهت زشت سازی؛(به تو پناه می برم از این که) بخواهم به وسیله اعمالی که تو از آن خوب آگاهی،خوش بینی و احترام مردم را برای خویش حفظ کنم،ظاهر خوبم را برای مردم آشکار سازم و اعمال بدم را فقط تو بدانی،تا به بندگانت نزدیک گردم و از رضا و خشنودی تو دور شوم. (1)

ص:315


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مدرک خاص دیگری برای این دعای پرمعنای حکیمانه نقل نمی کند جز این که می گوید:ابن عبد ربّه در کتاب عقد الفرید صدر این دعا را از امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده و می دانید حضرت زین العابدین علیه السلام در بسیاری از موارد از دعاهای جدش استفاده می کرده که با مراجعه به جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید این حقیقت روشن می شود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 222)

ص:316

شرح و تفسیر

از ریاکاری به خدا پناه بریم

امام علیه السلام در این دعای نورانی اش در پیشگاه خدا از ریاکاری به او پناه می برد و با چند تعبیر دقیق آن را بیان می کند.

نخست عرضه می دارد:«بارپروردگارا! به تو پناه می برم از این که ظاهرم را در چشم ها نیکو جلوه دهی و باطنم را در پیشگاهت زشت سازی»؛ (اللّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِی لَامِعَةِ الْعُیُونِ عَلاَنِیَتی،وَ تُقَبِّحَ فِیَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِیرَتِی) .

«لامِعَةُ الْعُیُونِ» به اصطلاح ازقبیل اضافه صفت به موصوف و به معنی«عیون لامعه»یعنی چشم های پرنور است؛یعنی کار من به جایی نرسد که حتی افراد تیزبین مرا خوب پندارند در حالی که در باطن خوب نباشم.

در دومین جمله همین معنا را در قالب دیگری آورده،عرضه می دارد:

«(خداوندا چنان نباشم که) خوش بینی مردم را نسبت به خودم در آنچه تو از آن آگاهی جلب کنم (در حالی که در باطن چنین نباشم و از طریق ریا خود را در صف نیکان معرفی کنم)»؛ (مُحَافِظاً عَلی رِثَاءِ (1)النَّاسِ مِنْ نَفْسِی بِجَمِیعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَیْهِ مِنِّی) .

حضرت در سومین تعبیر،همین معنا را با اشاره به ثمره نامطلوب آن بازگو

ص:317


1- 1) .در بسیاری از نسخ به جای«رِثاء»،«رِیاء»آمده و مناسب هم همین است،زیرا مجموع دعای امام علیه السلام درباره پرهیز از ریاکاری است در حالی که«رثاء»یعنی سوگواری یا مدح و تمجید اموات کردن که تناسبی با این بحث ندارد

کرده،عرضه می دارد:«(چنان نباشم) که حُسن ظاهرم را برای مردم آشکار سازم و اعمال بدم را فقط به سوی تو آورم تا به این وسیله به بندگانت نزدیک گردم و از رضا و خشنودی تو دور شوم»؛ (فَأُبْدِی لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی،وَ أُفْضِی (1)إِلَیْکَ بِسُوءِ عَمَلِی،تَقَرُّباً إِلَی عِبَادِکَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ) .

روشن است که هدف ریاکاران جلب توجه مردم و از این طریق،رسیدن به منافع مادی و دنیوی است این یک هدف است،ولی دوری از خداوند هدف نیست بلکه غایت و نتیجه این کار است هر چند مَجازاً در عبارت بالا به شکل هدف بیان شده است.

بدیهی است که این دعا درسی است برای همه مردم نه این که امام علیه السلام چنین باشد بلکه می خواهد به طور غیر مستقیم که در دل ها تأثیر بیشتری دارد نتیجه ریاکاری را برای همگان روشن سازد و آن را خطایی بزرگ معرفی کند که نتیجه آن،دوری از خدا و سرگردانی در وادی شرک و بت پرستی است.

نکته: نکوهش شدید ریا در کتاب و سنّت

نکوهش شدید ریا در کتاب و سنّت

در آیات قرآن و روایات اسلامی،عمل ریایی به شدت نکوهش شده است.

قرآن مجید در آیه 264 سوره«بقره»می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْءٍ مِمّا کَسَبُوا وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! بخشش های خود را با منّت و آزار،باطل نسازید! همانند کسی که مال خود را برای نشان دادن

ص:318


1- 1) .«أُفْضی»از ریشه«افضاء»به معنای منتقل ساختن چیزی به دیگری است و در مورد بیان اسرار خویش به دیگران نیز به کار می رود که در عبارت بالا همین معنا مناسب است

به مردم،انفاق می کند؛و به خدا و روز رستاخیز،ایمان نمی آورد؛(کار او) همچون قطعه سنگی است که بر آن،(قشر نازکی از) خاک باشد؛(و بذرهایی در آن افشانده شود؛) و رگبار باران به آن برسد،(و همه خاک ها و بذرها را بشوید،) و آن را صاف (و خالی از خاک و بذر) رها کند.آن ها از کاری که انجام داده اند، چیزی به دست نمی آورند؛و خداوند،جمعیت کافران را هدایت نمی کند».

در این آیه شریفه نکات بسیاری نهفته است:از یک سو ریا و شرک را هم ردیف قرار داده و از سویی دیگر عمل ریایی را بی نتیجه و بی اثر خوانده و مسلمانان را به شدت از چنین کاری نهی کرده همان گونه که انفاق های توأم با منت و آزار را منفور شمرده است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی از آینده چنین خبر می دهد.

«سَیَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ تَخْبُثُ فِیهِ سَرَائِرُهُمْ وَتَحْسُنُ فِیهِ عَلانِیَتُهُمْ طَمَعاً فِی الدُّنْیَا لا یُرِیدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِمْ یَکُونُ دِینُهُمْ رِیَاءً لا یُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ یَعُمُّهُمُ اللَّهُ بِعِقَابٍ فَیَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِیقِ فَلا یَسْتَجِیبُ لَهُمْ؛ زمانی بر مردم فرا می رسد که باطن آن ها زشت و ظاهرشان برای طمع در دنیا زیبا می شود.هرگز پاداش هایی را که نزد خداست طلب نمی کنند،دینشان ریاسْت و خوف خدا در وجودشان نیست.در آن زمان خدا آن ها را به مجازاتی مبتلا می سازد که حتی اگر مانند دعای غریق (کسی که با تمام وجودش خدا را می خواند) خدا را بخوانند دعایشان مستجاب نمی شود». (1)

در منابع معروف حدیث از جمله کتاب شریف کافی و کتاب وسائل الشیعه روایات بسیاری درباره نکوهش ریاکاری وارد شده است؛از جمله کلینی رحمه الله در جلد دوم کافی در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«کُلُّ رِیَاءٍ شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی النَّاسِ وَمَنْ عَمِلَ لِلَّهِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی اللَّهِ» . (2)

ص:319


1- 1) .کافی،ج 2،ص 296،ح 14
2- 2) .همان،ص 293،ح 3

در حدیث دیگری در تفسیر آیه «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» 1 (و مفهوم شرک در آیه) می فرماید:

«الرَّجُلُ یَعْمَلُ

شَیْئاً مِنَ الثَّوَابِ لا یَطْلُبُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ إِنَّمَا یَطْلُبُ تَزْکِیَةَ النَّاسِ یَشْتَهِی أَنْ یُسْمِعَ بِهِ النَّاسَ فَهَذَا الَّذِی أَشْرَکَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ عَبْدٍ أَسَرَّ خَیْراً فَذَهَبَتِ الْأَیَّامُ أَبَداً حَتَّی یُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ خَیْراً وَمَا مِنْ عَبْدٍ یُسِرُّ شَرّاً فَذَهَبَتِ الْأَیَّامُ أَبَداً حَتَّی یُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ شَرّاً؛ منظور از آن کسی است که عملی دارای ثواب را انجام می دهد؛ولی مقصودش خدا نیست بلکه مقصودش این است که مردم او را پاک بشمرند و پیوسته دوست دارد که مردم عمل او را بشنوند (و او را ستایش کنند) این کسی است که برای عبادت پروردگارش شریک قرار داده است.سپس امام علیه السلام فرمود:

هرکس کار نیکی را مخفیانه انجام دهد مدت زیادی نمی گذرد که خدا آن را ظاهر می سازد و هیچ بنده ای نیست که امر شری را پنهانی به جا آورد مگر این که پس از مدتی خداوند شر آن را آشکار می سازد». (1)

***

ص:320


1- 2) .کافی،ج 2،ص 293،ح 4

گفتار حکیمانه 277- سوگندی بسیار زیبا

اشاره

و قال علیه السلام

لَا وَ الَّذِی أَمْسَیْنَا مِنْهُ فِی غُبْرِ لَیْلَةٍ دَهْمَاءَ،تَکْشِرُ عَنْ یَوْمٍ أَغَرَّ،

مَا کَانَ کَذَا وَ کَذَا.

امام علیه السلام فرمود:

نه،سوگند به کسی که ما را در بقایای شب تاریک نگه داشت؛شبی که لبخند سپیده دمش از روزی روشن پرده برداشت،که چنین و چنان نبوده است.(هدف از ذکر این عبارت تنها بیان سوگند زیبا و جالب امام علیه السلام است). (1)

ص:321


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب برای این کلام امام علیه السلام منبعی جز نهج البلاغه نیافته است (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 222) و ما نیز در منابع دیگری که جست وجو کردیم چیزی نیافتیم

ص:322

شرح و تفسیر

سوگندی بسیار زیبا

هدف جناب سیّد رضی رحمه الله از ذکر این سوگند،نشان دادن فصاحت و زیبایی کلام امام علیه السلام حتی در سوگندهاست.اما این که این سوگند برای چه جاری شده است؟ یا مرحوم سیّد رضی به آن دست نیافته است و یا اگر دست یافته ذکر آن را لازم نمی دانسته است.

به هر حال امام علیه السلام می فرماید:نه،سوگند به آن کس که ما را در بقایای شب تاریک نگه داشت؛شبی که لبخند سپیده دمش از روز روشن پرده برداشت،که چنین و چنان نبوده است»؛ (لَا وَ الَّذِی أَمْسَیْنَا مِنْهُ فِی غُبْرِ لَیْلَةٍ دَهْمَاءَ،تَکْشِرُ عَنْ یَوْمٍ أَغَرَّ،مَا کَانَ کَذَا وَ کَذَا) .

امام علیه السلام در این تشبیه جالب،نخست اشاره به تاریکی شب های ظلمانی می کند ( «غُبْر» به معنای باقیمانده و «دَهْماء» به معنای سیاه و تاریک است) که به دنبال آن،روز روشنی است.گویی همانند انسانی است که به هنگام لبخند، لب های او کنار می رود و دندان های زیبایش آشکار می شود.( «تَکْشِرُ» از ریشه «کَشْر»(بر وزن نشر) به معنای کنار رفتن لب ها برای خندیدن و «أغَرّ» به معنای روشن و سفید است).

این که امام علیه السلام این قسم زیبا و فصیح را برای چه موضوعی یاد کرده،روشن نیست.شاید برای مرحوم سیّد رضی روشن بوده؛ولی چون هدفش بیان زیبایی

ص:323

قسم بوده از ذکر آن صرف نظر کرده است.این احتمال نیز هست که بر سیّد رضی رحمه الله نیز روشن نبوده و آنچه را او به آن دست یافته اصل سوگند بوده است؛ ولی می توان به قرینه قسمی که امام علیه السلام یاد کرده حدس زد که قسم،اشاره به ظهور اسلام و محو آثار شرک و کفر و بت پرستی و انتقال مردم از دوران تاریک جاهلیت به دوران نورانی اسلام بوده و جمله «ما کانَ کَذا و کَذا» در واقع اشاره به نفی بعضی از بدعت هایی بود که در اسلام گذاشته شد و در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وجود نداشت.

مرحوم«مغنیه»در شرح نهج البلاغه خود می گوید:جمله (ما کان کَذا وَ کَذا) ممکن است اشاره به مطلب باطلی بوده که امام علیه السلام آن را از کسی شنیده بوده و در مقام انکار آن برآمده است؛ولی آنچه ما ذکر کردیم مناسب تر به نظر می رسد.

در این که«لا»در آغاز این قسم و مشابه آن در کلام عرب زائده است یا نافیه، در میان مفسران و دانشمندان،گفت وگو است؛جمعی آن را زائده نمی دانند؛ مانند آنچه در قرآن مجید در آیه 65 سوره«نساء»آمده است که می فرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ ...».و معتقدند مطلبی قبلاً ذکر شده،آن را نفی می کند سپس به مطلب دیگر می پردازد؛ولی جمعی دیگر عقیده دارند که«لا»زائده است و برای تأکید نفیی است که بعداً می آید (و می دانیم که بسیاری از کلمات زائده برای تأکید است).

در تفسیر فخر رازی نیز در آیه شریفه بالا دو قول نقل شده است:یکی«لا»ی زائده و برای تأکید و دیگری«لا»ی مفیده و برای نفی مطلبی بوده که پیش از این آمده است؛ولی در تفسیر جوامع الجامع،«لا»زائده گرفته شده است. (1)

***

ص:324


1- 1) .تفسیر کبیر،ج 10،ص 127؛جوامع الجامع،ج 1،ص 267

گفتار حکیمانه 278- ارزش اعمال کم توأم با نشاط

اشاره

و قال علیه السلام

قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أرْجی مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کار کمی که (با نشاط) آن را ادامه دهی امیدبخش تر از کار زیاد

و خسته کننده است. (1)

ص:325


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این کلام در غررالحکم به سه صورت آمده است: «قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مَمْلُولٍ» ؛ «قَلِیلٌ یَدُومُ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ یَنْقَطِعُ» و «قَلیلٌ یَدُومُ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مُنْقَطِعٍ» (این تفاوت ها نشان می دهد که آمُدی منابع دیگری در دست داشته که هرکدام این کلام حکیمانه را به نحوی نقل کرده اند) سپس از ابن قاسم در کتاب روض الاخیار نقل می کند که او تعبیری همچون تعبیر سیّد رضی آورده،با این تفاوت که به جای«أرْجی»،«خَیْرٌ»ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 222)

ص:326

شرح و تفسیر

ارزش اعمال کم توأم با نشاط

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می فرماید که بسیاری از آن غافلند،می فرماید:«کار کمی که (با نشاط) آن را ادامه دهی امیدبخش تر از کار زیاد و خسته کننده است»؛ (قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أرْجی مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ) .

«أرْجی» به معنای امیدبخش تر از ماده«رجاء»گرفته شده و به یقین،کاری که دوام داشته باشد هر چند کم باشد امیدبخش تر از کارهای زیادی است که مایه ملالت است و به زودی قطع می شود.

بسیاری افراد هنگامی که اهمیت و فواید کاری را می شنوند-خواه فواید مادی داشته باشد یا معنوی-به آن هجوم می آورند،به مقدار زیادی انجام می دهند و خسته و وامانده شده و در نتیجه،از آن کار سرخورده می شوند و ای بسا کمتر رغبت تکرار آن را پیدا می کنند در حالی که اگر کار کمتر باشد و انسان آن را با میل و رغبت ادامه دهد بسیار مفیدتر است.

کارِ گروه اول مانند رگباری است که از آسمان نازل شود و سیلابی راه بیفتد و همه جا را آب فرا بگیرد و بسیاری از زراعت ها و خانه ها را ویران سازد؛ولی کار گروه دوم مانند باران های نرم نرم طولانی و مفید است که همه جا را آباد می کند بی آن که ویرانی به بار آورد.

نیز کارِ گروه اول مانند کسی است که داروی شفابخشی را به مقدار زیاد

ص:327

و بدون رعایت کمیت لازم مصرف می کند و به جای درمان،به مسمومیت گرفتار می شود و چه بسا برای همیشه از آن دارو بیزار می گردد.کار گروه دوم مانند کسی است که آن دارو را به مقدار کم و طبق دستور طبیب به تدریج در مدت نسبتاً طولانی مصرف می کند و بهبودی می یابد و زیانی دامن او را نمی گیرد.

شبیه همین کلام حکیمانه در حکمت 444 نیز آمده است که می فرماید:

«قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ کار کمی که دوام یابد بهتر از کار زیادی است که خسته کننده باشد».

همین معنا در حدیث مفصلی که مرحوم کلینی در کافی ذکر کرده،آمده است.

آغاز حدیث چنین است:همه مردم در ایمان و عمل یکسان نیستند؛بعضی دارای یک سهم،بعضی دو سهم و بعضی بیشترند و نباید کسی که توان بیشتری دارد وضع خود را بر کسی که توان کمتری دارد تحمیل کند.سپس امام علیه السلام فرمود:

برای تو مثالی ذکر می کنم:مردی از مسلمانان همسایه ای داشت که نصرانی بود، او را به اسلام دعوت کرد و مزایای اسلام را برای وی برشمرد،او هم پذیرفت و مسلمان شد.هنگام سحر،مرد مسلمان درِ خانه همسایه تازه مسلمان را کوفت.

گفت:کیستی؟ گفت:من فلان شخص،همسایه توام.گفت:چه کار داری؟ گفت:

وضو بگیر و لباس هایت را بپوش و همراه من بیا برای نماز صبح برویم.او وضو گرفت و لباس پوشید و همراه او آمد و مقدار زیادی پیش از طلوع فجر نماز خواندند.سپس صبر کردند تا صبح شد و مرد تازه مسلمان برخاست تا به خانه اش برگردد.رفیق مسلمانش گفت:کجا می روی؟ روز کوتاه است و تا ظهر وقت زیادی نیست.آن مرد تازه مسلمان همراه همسایه مسلمانش نشست تا نماز ظهر را خواندند.سپس به او گفت:بین ظهر و عصر نیز فاصله زیادی نیست باش تا نماز عصر را بخوانیم.مرد تازه مسلمان می خواست به منزل خود بازگردد،به او گفت:روز به پایان رسیده بمان تا نماز مغرب را بخوانیم.بعد از

ص:328

نماز مغرب می خواست به خانه اش برگردد گفت:یک نماز بیشتر باقی نمانده بمان تا آن را هم بخوانیم بعد به منزل می روی.مرد تازه مسلمان نماز عشا را هم خواند؛سپس از هم جدا شدند و هرکدام به منزل خود رفتند.هنگامی که سحر روز بعد شد بار دیگر مرد مسلمان آمد و درِ خانه او را زد.گفت:کیستی؟ گفت:

من فلان شخص هستم.گفت:چه کار داری؟ گفت:وضو بگیر و لباس هایت را بپوش برویم نماز بخوانیم:مرد تازه مسلمان گفت:أُطْلُبْ لِهذَا الدِّینِ مَنْ هُوَ أفْرَغْ مِنّی وَ أنَا إنْسانٌ مِسْکینٌ وَ عَلی عَیالٌ؛برای این دین،آدم بیکارتر از من را پیدا کن.

من آدم محتاجی هستم و عیال وارم و باید دنبال کار و زندگی باشم.

امام علیه السلام در پایان فرمود:«أدْخَلَهُ فِی شَیْءٍ أخْرَجَهُ مِنْهُ؛او را داخل اسلام کرد (اما براثر نادانی و تحمیل زیاد) او را از اسلام خارج ساخت». (1)

این در واقع درسی است به همه مسلمانان و به خصوص برای مبلغان و پدران و مادران که مراقب باشند وظایف سنگین و به خصوص مستحباتی که جز افاضل و اوتاد تحمل آن را ندارند،بر توده مردم و فرزندان تحمیل نکنند و اسلام را آن گونه که هست دین سهل و آسان معرفی نمایند تا بتوانند بر آن تداوم یابند.

در واقع آنچه امام علیه السلام در این کلام حکیمانه فرموده برگرفته از کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله است آن جا که می فرماید:

«إنَّ النَّفْسَ مَلُولَةٌ وَ إنَّ أَحَدَکُمْ لا یَدْری ما قَدْرُ الْمُدَّةِ فَلْیَنْظُرْ مِنَ الْعِبادَةِ ما یُطِیقُ ثُمَّ لِیُداوِمْ عَلَیْهِ فَإنّ أحَبَّ الْأعْمالِ إلَی اللّهِ ما یُدیمُ عَلَیْهِ وَ إنْ قَلَّ؛ روح انسان کسل می شود و شما نمی دانید چه اندازه توان و تحمل دارید.باید به سراغ عبادتی بروید که توان آن را دارید و بر آن تداوم یابید،زیرا محبوب ترین کارها عملی است که ادامه داشته باشد،هرچند کم باشد». (2)

***

ص:329


1- 1) .کافی،ج 2،ص 42،ح 2
2- 2) .کنز العمّال،ح 5312

ص:330

گفتار حکیمانه 279- مستحبات مزاحم واجبات را ترک گویید

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که نافله ها (مستحبات) به فرائض (واجبات) زیان رساند،

آن ها را ترک گویید. (1)

ص:331


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: درباره مدرک این گفتار حکیمانه،توضیح لازم را ذیل حکمت 39 دادیم.اضافه می کنیم که در کتاب تحف العقول که مؤلف آن قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته کلام حکیمانه فوق به این صورت نقل شده است:«إذا أضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَةِ فَارْفُضُوها».(تحف العقول،ص 236)

ص:332

شرح و تفسیر

مستحبات مزاحم واجبات را ترک گویید

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه خود اشاره به نکته ای می کند که بسیاری از آن غافلند،می فرماید:«هنگامی که مستحبات به واجبات زیان رساند آن ها را ترک گویید»؛ (إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا) .

بسیارند کسانی که به پاره ای از مستحبات آن چنان اهمیت می دهند که واجبات را فدای آن می کنند و این برخلاف دستور شرع اسلام است.

نکته اصلی این است که توان و استعداد و وقت انسان هرچه باشد محدود است؛اگر بخواهد آن ها را برای انجام مستحبات به شکل گسترده به کار گیرد چه بسا از واجبات بازمی ماند.در این گونه موارد باید هشیار بود و کاری نکرد که لطمه به واجبات بخورد.گاه در سفرهای زیارتی یا عزاداری ها،بعضی چنان افراط می کنند که نمازهای واجب آن ها لطمه می خورد.

بعضی افراد را می بینیم که سخاوتمندند و در راه کمک به ایتام و مؤسسات خیریه پیشگام می شوند؛ولی در پرداختن وجوهات واجب شرعی خود تعلل می ورزند و چه بسا آن بذل و بخشش مستحب،آن ها را از انجام این فریضه الهی بازدارد.انسان آگاه و بیدار کسی است که اجازه ندهد واجباتش قربانی مستحباتش شود.

این در واقع همان چیزی است که در علم اصول و فقه به عنوان تعارض اهم

ص:333

و مهم عنوان می شود که اگر دو عمل،یکی مستحب و دیگری واجب و یا دو عمل واجب که یکی از دیگری مهم تر است با هم تعارض کنند،حکم عقل و شرع هر دو بر این است که اهم را مقدم دارند و مهم را رها کنند.

این نکته قابل توجه است که دلیل رها کردن واجبات و پرداختن به مستحبات می تواند علاقه خاص انسان به آن مستحب باشد؛خواه به سبب آن که عامه مردم آن را بیشتر می پسندند؛مانند شرکت در ساختن مؤسسات خیریه نسبت به پرداختن وجوهات شرعیه،یا به سبب این که انجام آن مستحب نشاط آور است ولی انجام آن واجب چندان نشاطی ندارد؛مانند سفرهای زیارتی مخصوصاً با کاروان های مرفه که انسان را به نشاط می آورد؛ولی هرگاه بخواهد نمازهای قضای واجب را به جا بیاورد ملالت پیدا می کند و شاید بعضی از عوام نیز چنین پندارند که واجبات ثوابی ندارد،چون وظیفه انسان است؛ولی مستحبات ثواب فراوانی دارد غافل از این که ثواب واجبات بسیار بیشتر است؛و امثال این موارد.

در کتب فقه راجع به این که آیا می شود در وقت فریضه،نماز مستحب به جا آورد یا نه (منظور مستحبات ابتدایی است نه نوافل یومیه) فقها بحث مشروحی دارند و در بعضی از احادیث نیز اشاره به این مطلب شده است.امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرماید:

«إِذَا حَضَرَتِ الْمَکْتُوبَةُ فَابْدَأْ بِهَا فَلا یَضُرُّکَ أَنْ تَتْرُکُ مَا قَبْلَهَا مِنَ النَّافِلَةِ؛ هنگامی که وقت نماز واجب فرا رسد به آن بپرداز و اگر نافله های پیش از آن را ترک کنی به تو زیانی نمی رساند» (1)شرح بیشتر این مطلب را می توانید در کتاب جواهر الکلام،ج 7،ص 250 مطالعه کنید.

***

ص:334


1- 1) .تهذیب الاحکام،ج 2،ص 247،ح 21

گفتار حکیمانه 280- آمادگی برای سفر آخرت

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که دوری سفر (آخرت) را به خاطر داشته باشد خود را مهیا می سازد. (1)

ص:335


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر،این کلام حکیمانه را از غررالحکم بدون هیچ گونه تفاوتی نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 223).اضافه بر این ما آن را در تحف العقول که مؤلف آن پیش از مرحوم سیّد رضی می زیسته با تفاوت مختصر و به ضمیمه چند جمله دیگر از فرزند آن حضرت امام حسن مجتبی علیهما السلام یافتیم: «مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اعْتَدَّ» .(تحف العقول،ص 236).در کتاب تمام نهج البلاغه این کلام جزء خطبة الوسیلة ذکر شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 147) ولی آن را در خطبة الوسیلة که مرحوم کلینی در کافی،ج 8،ص 18-30 آورده است،نیافتیم.البته این کلام حکمت آمیز در کتاب های فراوانی که مؤلفان آن ها پس از سیّد رضی می زیستند نقل شده است

ص:336

شرح و تفسیر

آمادگی برای سفر آخرت

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه و فشرده و کوتاه،مردم را برای آماده شدن سفر آخرت اندرز می دهد و می فرماید:«کسی که دوری سفر آخرت را به یاد داشته باشد خود را مهیا می سازد»؛ (مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ) .

در این حدیث شریف و احادیث فراوان دیگر،مردمِ دنیا به مسافرانی تشبیه شده اند که به سوی منزلگاه دوردست اما بسیار مرفه و پربرکت در حرکتند و باید برای رسیدن به سرمنزل مقصود مرکبی راهوار و زاد و توشه ای فراوان آماده سازند وگرنه در وسط راه می مانند و به مقصد نخواهند رسید.همین معنا به صورت دیگری در حکمت 77 آمده بود آن جا که فرمود:

«آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ؛ آه از کمی زاد و توشه و طولانی بودن راه و دوری سفر».

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود و متقی هندی در کنز العمّال حدیث جالبی ذکر می کنند که بی ارتباط به مقصود ما نیست و مضمون آن چنین است:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رو به یارانش کرد و فرمود:مَثَل من و شما و دنیا همچون جمعیتی است که از یک بیابان خشک و خالی عبور می کردند و به جایی رسیدند که نمی دانستند آنچه را پیمودند بیشتر است یا آنچه تا مقصد باقی مانده است؟ در حالی که زاد و توشه آن ها تمام شد و مرکب آن ها از راه ماند و در میان این بیابان

ص:337

خشک و خالی،سرگردان ماندند؛نه زادی داشتند و نه مرکبی،ازاین رو به هلاکت یقین پیدا کردند.در این هنگام مردی نمایان شد که لباس خوبی بر تن داشت و قطرات آب از سر و رویش می چکید.گفتند:به یقین این شخص از سرزمین آباد و پرآبی می آید و احوال او نشان می دهد که راه به آن جا نزدیک است.

هنگامی که آن مرد به آن ها رسید و حال ایشان را مشاهده کرد به آن ها گفت:اگر شما را به محلی پرآب و باغ های سرسبز راهنمایی کنم چه می کنید؟ گفتند:هرگز با تو مخالفت نخواهیم کرد.گفت:با خدا عهد و پیمان ببندید که چنین خواهد بود.آن ها عهد و پیمان بستند و آن مرد آن ها را به محلی پرآب و باغ هایی سرسبز هدایت کرد.هنگامی که به آن جا رسیدند مقدار کمی در آن جا ماندند سپس آن مرد به آن ها گفت:برخیزید و آماده شوید به سوی باغ هایی که از این باغ ها پربارتر و آبی که از این آب گواراتر است برویم.بسیاری از آن ها گفتند:ما باور نمی کنیم به چنان سرزمینی برسیم؛ولی گروه اندکی از آن ها گفتند:مگر شما با این مرد عهد و پیمان نبستید که مخالفت نکنید؟ آنچه در آغاز گفته بود به حقیقت پیوست و بقیه گفتار او مانند آن است که در آغاز گفته.این گروه اندک،همراه آن مرد حرکت کردند و او آن ها را به باغ هایی سرسبزتر و آب هایی گواراتر رساند؛ ولی آن گروه اول که مخالفت کرده بودند در همان شب دشمنانی به آن ها حمله کرده و صبحگاهان عده ای کشته و عده ای اسیر شده بودند. (1)

قرآن مجید نیز می گوید: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه (برای سفر آخرت) برگیرید که برترین زاد و توشه همان تقوا و پرهیزکاری است». (2)

جالب این که در حدیثی می خوانیم که زُهری،یکی از سرشناسان اهل سنت از تابعین،امام علی بن حسین علیه السلام را در شبی سرد و بارانی دیدار کرد در حالی که بر

ص:338


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 171؛کنز العمّال،ج 1،ح 1015
2- 2) .بقره،آیه 197

پشت آن حضرت مقداری آرد بود و حضرت به سویی حرکت می کرد.زهری عرض کرد:ای پسر رسول خدا! این چیست؟ حضرت فرمود:قصد سفری دارم و مشغول تهیه زاد و توشه آن و گذاشتن در محل مطمئنی هستم.زهری گفت:

غلام من این جاست به شما کمک می کند.حضرت قبول نکرد.زهری عرض کرد:خودم آن را برمی دارم و برای شما می آورم.امام سجاد علیه السلام فرمود:من میل ندارم چیزی که موجب نجات من و سبب حسن ورودم به مقصد است خودم حمل نکنم،تو را به خدا سوگند می دهم که سراغ کار خود بروی و من را رها سازی.زهری از آن حضرت جدا شد و رفت.بعد از چند روز امام علیه السلام را دید عرض کرد:ای پسر رسول خدا! اثری از آن سفری که فرمودی نمی بینم.امام علیه السلام فرمود:آری ای زهری.آن گمانی که کردی (که منظورم سفر دنیاست) درست نبوده است منظورم سفر آخرت و آماده شدن برای آن است.آری.آماده شدن برای مرگ و سفر آخرت به وسیله پرهیز از حرام و بذل و بخشش در راه خیر حاصل می شود. (1)

***

ص:339


1- 1) .بحار الانوار،ج 46،ص 65،ح 27

ص:340

گفتار حکیمانه 281- خطای حس را با عقل اصلاح کنید

اشاره

و قال علیه السلام

لَیْسَتِ الرَّوِیَّةُ کَالْمُعَایَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ؛فَقَدْ تَکْذِبُ الْعُیُونُ أَهْلَهَا،وَ لَا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

تفکر و اندیشه همچون دیدن با چشم نیست،چراکه گاه چشم،به صاحبش دروغ می گوید؛ولی عقل (سلیم) به کسی که از او راهنمایی بخواهد غشّ وخیانت نمی کند. (1)

ص:341


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در این جا نیز مرحوم خطیب تنها به روایت آمُدی در غررالحکم در این زمینه اشاره می کند که تنها یک جمله از این کلام حکیمانه را آورده است آن هم به این صورت: «لَیْسَ الْعَیانُ کَالْخَبَرِ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 223).البته خواهیم دید که این جمله معنای متفاوتی با آنچه در نهج البلاغه آمده است دارد. اضافه بر این علامه مجلسی رحمه الله همین کلام حکیمانه را با تفاوت قابل توجهی به نقل از نهج البلاغه در کتاب شریف بحارالانوار،ج 1،ص 95 آورده است به این صورت: «لَیْسَ الرُّؤْیَةُ مَعَ الْإِبْصَارِ وَ قَدْ تَکْذِبُ الْعُیُونُ أَهْلَهَا وَ لا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ انْتَصَحَهُ» و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود نیز عبارتی همانند عبارت مرحوم علامه مجلسی آورده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 173).به گفته علامه شوشتری رحمه الله نسخه ابن میثم نیز که برگرفته از خط مؤلف نهج البلاغه است همین گونه است

ص:342

شرح و تفسیر

خطای حس را با عقل اصلاح کنید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به خطای حسّ اشاره می کند که گاه منشأ مشکلات عظیمی می گردد آن حضرت می فرماید:«تفکّر و اندیشه همچون دیدن با چشم نیست»؛ (لَیْسَتِ الرَّوِیَّةُ کَالْمُعَایَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ) .

سپس به دلیل آن اشاره کرده،می فرماید:«چه بسا چشم به صاحبش دروغ می گوید؛ولی عقل (سلیم) به کسی که از او راهنمایی بخواهد خیانت نمی کند»؛ (فَقَدْ تَکْذِبُ الْعُیُونُ أَهْلَهَا،وَ لَا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ) .

برخلاف آنچه علمای حسّی و تجربی می پندارند همیشه حسّ و تجربه صحیح ترین اطلاعات را در اختیار انسان نمی گذارد؛خطاهای حسّ را بسیاری از دانشمندان جمع آوری کرده اند که لیست بزرگی را تشکیل می دهد.

مثال های ساده آن را در زندگی روزانه خود می بینیم هنگامی که آتش گردان را به دور خود می گردانند از دور دایره کامل آتش می بینیم در حالی که آتش همواره در یک نقطه از این دایره بیش نیست؛ولی چون به سرعت گردش می کند چشم ما فاصله ها را نمی بیند.

زمانی که باران با سرعت می بارد ما دانه های باران را به صورت خط مستقیم مثلاً به طول نیم متر،کمتر یا بیشتر،مشاهده می کنیم در حالی که دانه باران یک نقطه بیشتر نیست.

ص:343

آن گاه که در انتهای خیابانی که دو طرف آن را درخت پوشانده است می ایستیم و نگاه به طول خیابان می کنیم احساس می کنیم درخت ها هرچه از ما دورتر می شوند به هم نزدیک تر می گردند و فاصله آن ها پیوسته کم می شود در حالی که می دانیم این فقط خطای باصره است.و خطاهای فراوان دیگر.

هنگامی که چشم که مهم ترین حسّ ماست دارای خطاهای فراوان است چگونه می توانیم به سایر حواس خود صددرصد اطمینان کنیم؟ اگر بخواهیم خطای حواس را در گوش و حس لامسه و چشیدن و بوییدن نقل کنیم یک کتاب می شود،به همین دلیل ما باید پیوسته خطاهای حس را از طریق عقل اصلاح کنیم.مبادا خطاهای حسی،ما را به کارهایی که خلاف وظیفه و مسئولیت ما و خلاف رضای خداست بکشاند.

درست است که عقل نیز گاه خطا می کند و انسان،معصوم نیست؛ولی به هر حال وسیله خوبی برای اصلاح خطاهای حس محسوب می شود.

امام علیه السلام به این نکته در کلام نورانی خود اشاره کرده تا همگان به هوش باشند.

فراموش نکنیم این سخن را هنگامی امام علیه السلام بیان کرد که هنوز مباحث مربوط به خطای حواس چندان مطرح نبود.

از سوی دیگر آن ها که تمام اعتمادشان بر حس است نباید فراموش کنند که حس همیشه امور پراکنده ای را در اختیار انسان می گذارد،این عقل است که از آن ها یک قاعده کلی و علمی می سازد که در موارد مشابه قابل استدلال است، بنابراین هرگز نباید به دلیل این که عقل هم خطاپذیر است آن را بی اعتبار دانست و تمام توجه خود را به حس معطوف داشت که تا عقل،پشتیبان حس نباشد هیچ مشکلی حل نمی شود و هیچ قانون علمی به وجود نمی آید.

تمام داروهایی که برای بیماری های مختلف تجویز می شود و به صورت یک اصل کلی ارائه می گردد نتیجه آزمایش هایی است که نخست روی حیوانات

ص:344

و سپس تعدادی از انسان ها انجام داده اند،آن گاه از مجموع این آزمایش های پراکنده،قانونی کلی استنتاج می گردد.

از این کلام حکیمانه می توان نتیجه گرفت که هرگز نباید به کار شعبده بازان و ساحران دل خوش کرد و فریب کارهای آن ها را خورد،هر چند با حسّ خود، کار خارق العاده ای از آن ها ببینیم.هنگامی که اعمال آن ها را با نیّت های سوء و ادعاهای باطلشان در کنار هم قرار می دهیم این جاست که عقل ما حسّ ما را تکمیل می کند.

یا هنگامی که می بینیم دشمن قرآن ها را بر سر نیزه کرده و دم از داوری قرآن می زند در حالی که آثار سوء نیت و ستمگری از سابقه آن ها کاملاً هویداست باید به حکم عقل تن دَر دهیم و آن را یک نیرنگ بنامیم.

در هر حال این گفتار حکیمانه می تواند سرچشمه نتیجه گیری های مختلف در مسائل اخلاقی و سیاسی و اجتماعی و علمی گردد.

***

ص:345

ص:346

گفتار حکیمانه 282- حجاب معرفت

اشاره

و قال علیه السلام

بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ.

امام علیه السلام فرمود:

میان شما و موعظه،پرده ای از غفلت (و غرور) وجود دارد

(که مانع تأثیر آن است). (1)

ص:347


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها اضافه ای که در سند نهج البلاغه در این جا دارد این است که می گوید:کتاب تحف العقول (تألیف ابن شعبه حرانی که پیش از سیّد رضی می زیسته) آن را در مواعظ امام حسن علیه السلام آورده و معلوم است که امام مجتبی علیه السلام آن را از پدرش فرا گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 223).افزون بر این در غرر الحکم،آمُدی این کلام حکیمانه را با تفاوتی چنین نقل می کند: «بَیْنَکُمْ وَ الْمَوْعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغَفْلَةِ وَ الْغِرَّةِ» وقاعدتاً آن را از منبع دیگری گرفته است.(غرر الحکم،ح 5761)

ص:348

شرح و تفسیر

حجاب معرفت

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه،به یکی از حجاب های معرفت و علم و حکمت و تربیت اشاره کرده می فرماید:«میان شما و موعظه،پرده ای از غفلت (و غرور) وجود دارد»؛ (بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ) .

«غِرَّة»به معنای غفلت و بی خبری و کم تجربگی است.

می دانیم،در جهانی که زندگی می کنیم هم واعظان بسیارند و هم موعظه ها؛ تاریخ پیشینیان،واعظ بسیار گویایی است،حوادثی که در طول تاریخ رخ می دهد و دگرگونی قدرت ها،سرنگونی دولت ها و از کار افتادن قهرمانان و فقر گروهی از ثروتمندان،هرکدام واعظی هستند،حتی مردگان که همه روزه می بینیم بر دوش بستگان و عزیزانشان به سوی دیار خاموشان برده می شوند-به فرموده امیرمؤمنان علی علیه السلام-بهترین واعظانند.

کاخ های ویران شده شاهان مقتدر و قصرهای آباد آن ها همه در حال وعظند؛

دندانه هر قصری پندی دهدت نونو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

در کلام امام موسی بن جعفر علیه السلام خطاب به هارون-که درخواست موعظه کرده بود-آمده است:«هرچیزی را که در گرد خود می بینی همه دارای موعظه است»؛

(مَا مِنْ شَیْءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَةٌ) . (1)

ص:349


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 324،ح 14

اضافه بر همه این ها،خیل انبیا و اولیا و معصومان علیهم السلام همگی واعظان بزرگی بودند که در طول تاریخ به وعظ و اندرز انسان ها پرداختند و امروز بسیاری از مواعظ آن ها در اختیار ماست.

با این حال چرا این موعظه های بسیار قوی در دل های گروهی تأثیر نمی گذارد؟ قطعاً دلیلی دارد؛امام علیه السلام در این بیان کوتاه به یکی از مهم ترین آن ها اشاره می کند و می فرماید:«حجاب غفلت،جلوی تأثیر اندرزها را می گیرد».

این غفلت ممکن است هنگام شنیدن مواعظ باشد که انسان گوش دل به واعظ نمی سپارد و در فکر مال و منال و شهوت خویش است و یا این که همچون هارون موقتاً با شنیدن موعظه مردی الهی بیدار می شود؛اما به زودی حجاب غفلت بر دل او می افتد و موعظه را به فراموشی می سپارد.

بسیارند کسانی که در یک مجلس فاتحه که برای دوست و یا یکی از بستگان نزدیکشان برپا شده در فکر فرو می روند و لحظاتی بیدار می شوند،مخصوصاً اگر واعظ آگاهی در آن جا سخنرانی کند،اما هنگامی که از آن مجلس پا بیرون گذاشتند همه چیز فراموش می شود و به حال اول بازمی گردند.

سرچشمه این غفلت ممکن است هوا و هوس های نفسانی و شهوت و زرق و برق دنیا و یا وسوسه های شیطانی جن و انس باشد.

قرآن مجید می فرماید: «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ» ؛ پس مبادا زندگانی دنیا شما را بفریبد،و مبادا (شیطان) فریبکار شما را به (کرم) خدا مغرور سازد!». (1)

در حدیث عبرت انگیزی از امام هادی علیه السلام آمده است که متوکل عباسی شبی آن حضرت را به کاخ خود فرا خواند.دلیل آن این بود که به وی خبر داده بودند آن حضرت مشغول جمع آوری اموال و سلاح در خانه خود است تا قیام کند

ص:350


1- 1) .لقمان،آیه 33

و مردم را بر ضد او بشوراند.او دستور داد به خانه امام بروید،آن جا را با دقت تفتیش کنید و او را در هر حال که بود نزد من بیاورید.مأموران به خانه امام علیه السلام ریختند و چیزی نیافتند و امام علیه السلام را در دل شب مشغول عبادت دیدند.با این حال،حضرت را با خود به قصر متوکل آوردند.متوکل که سرمست شرابِ قدرت و مشغول به نوشیدن خمر بود،همین که چشمش به آن حضرت افتاد از جا برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشاند و با نهایت جسارت جام شرابی را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد!

امام علیه السلام رو به سوی او کرده فرمود:به خدا سوگند این مایع ننگین هرگز با گوشت و خون من آشنایی نداشته و ندارد.متوکلِ مست شرمنده شد و دست خود را عقب کشید.

آن گاه به امام علیه السلام گفت:شعری برای من بخوان (لابد شعری که بزمش را گرم تر کند).

امام علیه السلام فرمود:من کمتر شعر به خاطر دارم.متوکل گفت:حتماً باید بخوانی.

هنگامی که حضرت اصرار متوکل را دید،اشعار تکان دهنده ای خواند که متوکل به گریه افتاد و حاضران نیز گریستند.اشعار این بود:

بَاتُوا عَلَی قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ

وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ وَ اسْکِنُوا حُفَراً یَا بِئْسَمَا نَزَلُوا

نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ أَیْنَ الْأَسَاوِرُ وَ التِّیجَانُ وَ الْحُلَلُ

أَیْنَ الْوُجُوهُ الَّتِی کَانَتْ مُنْعِمَةً مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْکِلَلُ

قَدْ طَالَ مَا أَکَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا وَ أَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الْأَکْلِ قَدْ أُکِلُوا

یعنی:«گروهی بودند که بر قله های کوه ها،دژهای محکمی ساخته بودند و مردانی نیرومند از آن ها پاسداری می کردند؛اما هرگز این قله ها به حال آن ها سودی نداشت.

ص:351

چیزی نگذشت که از پناهگاه خود،از آن مقام عزت،به ذلت کشانده شدند، و در حفره های گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.

فریادگری بعد از دفن آن ها صدا زد:کجا رفت آن دستبندهای طلا و آن تاج ها و زینت ها؟!

کجا رفتند آن صورت هایی که آثار ناز و نعمت در آن ها نمایان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!

آری مدت طولانی خوردند و نوشیدند؛ولی امروز همه آن ها در کام زمین فرو رفته اند». (1)

در حدیث دیگری در بحار الانوار آمده است که متوکل بعد از شنیدن این اشعار،جام شراب را بر زمین زد و مجلس عیشش به هم خورد. (2)

متوکل شرمنده شد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند.

آری،گاهی حجاب غفلت کنار می رود و موعظه ها اثربخش می شود؛اما افسوس که این کنار رفتن حجاب برای بسیاری موقتی است.

جریان عبرت انگیز دیگری درباره یکی دیگر از خلفای عباسی؛یعنی هارون الرشید نقل شده که طعام زیادی ترتیب داد و مجلس خود را آراست و شاعر معروف عرب،«ابو العتاهیه»را دعوت کرد و از وی خواست تا حال او را توصیف کند.

ولی ابوالعتاهیه برخلاف انتظار هارون و حاضران به جای این که اشعار سرگرم کننده ای درباره زیبایی مجلس وی و اقتدار هارون بخواند،اشعار زیر را خواند: عِشْ ما بَدا لَکَ سالِماً فِی ظِلِ ّ شاهِقَةِ الْقُصِورِ!

ص:352


1- 1) .بحار الانوار،ج 50،ص 211
2- 2) .همان،ص 212

یُهْدی إلَیْکَ بِمَا اشْتَهَیْ تَ لَدَی الرَّواحِ وَفِی الْبُکُورِ!

فَإذَا النُّفُوسُ تَقَعْقَعَتْ فی ظِلِ ّ حَشْرِجة الصُّدُورِ

فَهُناکَ تَعْلَمُ مُوقِناً ما کُنْتَ إلّا فِی غُرُورٍ!

تا می خواهی در سایه قصرهای سر به آسمان کشیده،سالم زندگی کن! در حالی که آنچه مورد علاقه توست هر صبح و شام برای تو هدیه می کنند.

ولی هنگامی که جان در فضای سینه به ناله می افتد-به یقین خواهی دانست که عمری در غرور و غفلت بودی!

اطرافیان هارون از خواندن این اشعار که به گمان آن ها متناسب با چنان مجلسی نبود و موجب کدورت خاطر هارون می شد ناراحت شدند؛ولی عجب این که هارون ناراحت نشد و اشعارش را ستود و اظهار داشت:مایه بیداری من گشت. (1)

در تاریخ کامل ابن اثیر آمده است که هارون بعد از شنیدن این اشعار گریه کرد.

وزیرش،فضل بن یحیی،رو به ابوالعتاهیه نمود و گفت:خلیفه تو را دعوت کرده بود که مسرورش کنی،چرا غمگینش ساختی؟ هارون به فضل بن یحیی گفت:

رهایش کن،او ما را در غرور و غفلت دید،نخواست بر آن بیفزاید. (2)

***

ص:353


1- 1) .انوار نعمانیه،ج 3،ص 114
2- 2) .کامل ابن اثیر،ج 6،ص 220

ص:354

گفتار حکیمانه 283- عالم و جاهلِ شما،هر دو خطاکارند

اشاره

و قال علیه السلام

جَاهِلُکُمْ مُزْدَادٌ،وَ عَالِمُکُمْ مُسَوِّفٌ.

امام علیه السلام فرمود:

نادان های شما (پیوسته) بر اعمال خلاف خود می افزایند

و دانشمندانتان امروز و فردا می کنند. (1)

ص:355


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب سند دیگری در ذیل این کلام حکمت آمیز نمی آورد؛ولی در کتاب تمام نهج البلاغه،این حدیث شریف به شکل دیگری نقل شده و آن چنین است: «وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ،وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ،وَ جَاهِلُهُمْ مُسَوِّفٌ مُزْدَادٌ» .و می گوید:این عبارت در بعضی از نسخه های نهج البلاغه به این صورت آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 313)

ص:356

شرح و تفسیر

عالم و جاهلِ شما،هر دو خطاکارند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود که جنبه گله و اظهار ناراحتی از مردم آن زمان و اطرافیانش دارد و در عین حال بر بسیاری از مردم هر عصر و زمان صادق است می فرماید:«(شما چگونه جمعیتی هستید که) افراد نادانتان پیوسته بر اعمال خلاف خود می افزایند و دانشمندانتان امروز و فردا می کنند»؛ (جَاهِلُکُمْ مُزْدَادٌ،وَ عَالِمُکُمْ مُسَوِّفٌ) .

آن ها که نادانند براثر نداشتن بصیرت به راه خلاف افتاده اند و آن هایی که عالم هستند گرفتار تردید و ضعف تصمیم گیری و اراده هستند و به همین دلیل جامعه شما از درون ته شده است.

این در حالی است که عالمان باید قدوه و اسوه باشند و راه تهذیب نفس و اصلاح جامعه را به مردم نشان دهند و جاهلان نیز باید از نور علم عالمان بهره گیرند و در مسیر اصلاح خویش و جامعه خود باشند.

همان گونه که اشاره شد،در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله به شکل دیگری نقل شده که حضرت می فرماید:

«وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ،وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ،وَ جَاهِلُهُمْ مُسَوِّفٌ مُزْدَادٌ؛ دانشمندانشان (در آن زمان) منافقند و قاریان قرآنشان ریاکار و جاهلانشان امروز و فردا می کنند و پیوسته بر اعمال خود می افزایند».

در خطبه 233 نیز کلامی شبیه به این بود.در بسیاری از خطب نهج البلاغه یا

ص:357

نامه ها و کلمات قصار،شکایت امام علیه السلام را از مردم زمان خود مشاهده می کنیم تا آن جا که در خطبه قاصعه (خطبه 192) می فرماید:

«أَلا وَ إِنَّکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِیَّةِ؛ به هوش باشید که شما دست از ریسمان اطاعت الهی برگرفته اید و با تجدید رسوم جاهلیت دژ محکم الهی را دَرهم شکسته اید».

سپس ادامه می دهد:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلامِ إِلَّا بِاسْمِهِ وَ لا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِیمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ؛ بدانید شما پس از هجرت (از کفر به ایمان) همچون اعراب جاهلیت شده اید و بعد از اخوت و اتحاد و الفت،به گروه های پراکنده تقسیم گشته اید،از اسلام،به نام آن اکتفا کرده و از ایمان جز تصور و ترسیمی نمی شناسید».

سرچشمه همه این مصائب و بدبختی ها انحرافاتی بود که در مسئله خلافت واقع شد،به ویژه در عصر خلیفه سوم که بیت المال به شکل کاملاً نادرستی تقسیم می شد و مقامات مهم جمهوری اسلامی آن زمان،به افراد نالایق و ناصالح سپرده شد.فتوحات،غنائم زیادی را نصیب مسلمانان کرد و گروهی مست مال و ثروت شدند و کارشان به جایی رسید که جاهلان،غرق گناه گشتند و عالمان،بی اراده و فاقد تحرک،و همان شد که امام علیه السلام در کلام حکیمانه بالا در جمله کوتاهی آن را آورده است.

به یقین،این وضع مخصوص مردم آن زمان نبود،بلکه در هر زمان دیگر در شرایط مشابه روی می دهد؛جاهلان،غرق گناه می شوند و عالمان،فاقد احساس مسئولیت.و در عصر و زمان ما نیز این مسئله کم و بیش نمایان است.

نکته: بلای تسویف

بلای«تسویف»

یکی از خطرناک ترین وسوسه های نفس و شیطان مسئله تسویف است؛

ص:358

یعنی انسان به اشتباهات و خطاهای خود واقف می شود؛ولی پیوسته امروز و فردا می کند تا فرصت ها می گذرند.یا اسباب اطاعت فراهم است؛ولی در استفاده از آن تأخیر می اندازد تا فرصت ها از دست می روند.

امام باقر علیه السلام می فرماید:

«إِیَّاکَ وَ التَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْکَی؛ از تسویف بپرهیز که دریایی است که گروه (زیادی) در آن غرق می شوند». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام-طبق روایتی که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آورده است-درباره گروهی از غافلان می فرماید:

«الشَّیْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ یُزَیِّنُ لَهُ الْمَعْصِیَةَ لِیَرْکَبَهَا وَ یُمَنِّیهِ التَّوْبَةَ لِیُسَوِّفَهَا؛ شیطان بر او مسلّط شده،معصیت را در نظرش جلوه می دهد تا مرتکب شود و توبه را با آرزوها به تأخیر می اندازد». (2)

قرآن مجید در سوره«نساء»در مورد وسوسه های شیطان نسبت به گنهکاران می گوید: «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاّ غُرُوراً» ؛شیطان به آن ها وعده ها(ی دروغین) می دهد و به آرزوها سرگرم می سازد در حالی که جز فریب و نیرنگ،به آن ها وعده نمی دهد.(و همین امر سبب می شود آن ها توبه و بازگشت به سوی خدا را تاخیر بیندازند)». (3)

در جای دیگر از همین سوره می فرماید: «وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ» ؛توبه برای کسانی نیست که کارهای بد را انجام می دهند،و هنگامی که مرگ یکی از آن ها فرا می رسد می گوید:الان توبه کردم!». (4)

این همان تسویفی است که از هوای نفس و وسوسه های شیطان سرچشمه می گیرد و پیوسته انسان را وادار به تاخیر توبه می کند تا مرگ او فرا رسد

ص:359


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 164،ح 1
2- 2) .همان،ج 88،ص 337،ح 20
3- 3) .نساء،آیه 120
4- 4) .نساء،آیه 18

و درهای توبه بسته شود.

در حکمت 285 نیز به این معنا اشاره خواهد شد و در آغاز حکمت 150 نیز اشاره شد،آن جا که امام علیه السلام فرمود:

«وَیُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ؛ (از کسانی مباش که) توبه را با آرزوهای دور و دراز به تأخیر می اندازند».

***

ص:360

گفتار حکیمانه 284- راه عذر بر شما بسته است

اشاره

و قال علیه السلام

قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِینَ.

امام علیه السلام فرمود:

علم و آگاهی،راه را بر (بهانه جویان و) آن ها که تعلّل می ورزند بسته است. (1)

ص:361


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب سند دیگری برای این کلام شریف نقل نمی کند و تنها می گوید:آمُدی در غرر الحکم این کلام را به همین صورت از امام علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 224). اضافه می کنیم مرحوم ابن شعبه حرّانی که پیش از سیّد رضی رحمه الله می زیسته در کتاب تحف العقول این جمله حکمت آمیز و جمله 285 را با تفاوت کمی در ضمن کلمات امام مجتبی علیه السلام آورده است که علی القاعده از پدر گرامی اش امیرالمومنین علیه السلام شنیده است.(تحف العقول،ص 236)

ص:362

شرح و تفسیر

راه عذر بر شما بسته است

از آن جا که افرادی آگاهانه از انجام وظایف الهی و وجدانی خود سر باز می زنند،امام علیه السلام به آن ها هشدار می دهد که علم و آگاهی،راه عذر را بر این افراد بسته است؛ (قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِینَ) .

واقعیت آن است که گروهی از مردم ناآگاهانه گرفتار کارهای خلاف می شوند؛اما گروه دیگری می دانند و بهانه جویی می کنند و پیوسته شانه از زیر بار مسئولیت خالی می نمایند.گاه به گمان این که خداوند غفور و رحیم است و گناه آن ها را می بخشد و گاه به این بهانه که علم آن ها قطعی و یقینی نیست و گاه سعی می کنند علم خود را به فراموشی بسپارند و خود را به نادانی بزنند.

همه این ها در پیشگاه خدا مسئولند و بهانه جویی ها هرگز عذری برای آن ها نزد خدا درست نخواهد کرد و اگر تاریخ اسلام را از اوّل تا کنون با دقت مطالعه کنیم بسیاری را می بینیم که مشمول این کلام امامند و گمان می کنند عذر دارند، در حالی که در پیشگاه خدا مسئولند.

این حکم شامل همه کسانی می شود که آگاهانه به بهانه های واهی با اصول یا فروع دین به مخالفت برخاسته اند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام به خصوص در دوران خلافت خود گرفتار این گونه افراد

ص:363

بود.در خطبه طالوتیه (1)که کلینی رحمه الله در جلد هشتم کافی نقل کرده است، می خوانیم که امام علیه السلام گروهی از متخلفان از حق را مخاطب قرار داده می فرماید:

«وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی صَاحِبُکُمْ وَ الَّذِی بِهِ أُمِرْتُمْ وَ أَنِّی عَالِمُکُمْ وَ الَّذِی بِعِلْمِهِ نَجَاتُکُمْ وَ وَصِیُّ نَبِیِّکُمْ وَ خِیَرَةُ رَبِّکُمْ وَ لِسَانُ نُورِکُمْ وَ الْعَالِمُ بِمَا یُصْلِحُکُمْ فَعَنْ قَلِیلٍ رُوَیْداً یَنْزِلُ بِکُمْ مَا وُعِدْتُمْ وَ مَا نَزَلَ بِالْأُمَمِ قَبْلَکُمْ وَ سَیَسْأَلُکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ أَئِمَّتِکُمْ مَعَهُمْ تُحْشَرُونَ وَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَداً تَصِیرُونَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ لِی عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدَاؤُکُمْ لَضَرَبْتُکُمْ بِالسَّیْفِ حَتَّی تَئُولُوا إِلَی الْحَقِّ وَ تُنِیبُوا لِلصِّدْقِ فَکَانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَ آخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ؛ سوگند به خدایی که دانه را در زیر زمین شکافته و انسان ها را آفریده،شما به خوبی می دانید که من صاحب اختیار شمایم و همان کسی هستم که به پیروی او امر شده اید و عالمی که در علمش نجات شماست و وصی پیامبرتان و انتخاب شده پروردگارتان و لسان نورتان و عالم به مسائلتان هستم.به زودی وعده های مجازات الهی بر شما نازل می شود و گرفتار همان اموری می شوید که امت های پیشین گرفتار آن شدند و به زودی خداوند عزّوجلّ شما را از پیشوایانتان سؤال می کند و با آن ها محشور می شوید و فردا به سوی پروردگارتان خواهید رفت.به خدا سوگند اگر من به اندازه یاران طالوت (2)یا به اندازه سربازان اسلام در جنگ بدر-که آن ها به یقین دشمن شما هستند-شما را با شمشیر می زدم تا به سوی حق بازگردید و راه صداقت را پیش گیرید،این کار به پراکندگی ها پایان می داد و مایه آرامش بود.

خداوندا! میان من و میان آن ها به حق حکم فرما و تو بهترین حاکمانی». (3)

ص:364


1- 1) .نام گذاری این خطبه به«طالوتیه»برای آن است که امیرمؤمنان علی علیه السلام در آن به یاران طالوت،فرمانده الهی بنی اسرائیل اشاره ای می کند
2- 2) .مجلسی رحمه الله مطابق روایتی از امام صادق علیه السلام عده اصحاب طالوت را سیصد و سیزده نفر می شمارد.(بحار الانوار،ج 28،ص 245)
3- 3) .کافی،ج 8،ص 32

علّامه کمره ای رحمه الله در منهاج البراعة در شرح این کلام حکمت آمیز می گوید:

این سخن منطبق بر موضع گیری های فراوانی است که در زندگی مملو از مخالفت های دشمنان آن حضرت به چشم می خورد؛دشمنانی که او را از حقش بازداشتند در حالی که عالم به آن بودند.

سپس به مواردی از آن ها اشاره می کند؛از جمله دلایلی که آن حضرت در برابر اهل سقیفه آورد،زیرا بیشتر آن ها بر اساس نصوص صادره از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که آن حضرت را به امامت و وصایت نصب کرده بود،از حق او آگاه بودند؛ولی با این علم و آگاهی به مخالفت برخاستند.مورد دیگر موقف آن حضرت در برابر اهل شورای شش نفری بعد از وفات عمر بود که حق خود را به اهل شورا یادآور شد؛ولی آنان آگاهانه مخالفت کردند و همچنین دلایلی که پس از قتل عثمان و پس از قضیه حکمین در صفین آورد،همه در برابر کسانی بود که بسیاری از آن ها می دانستند و براثر هوای نفس مخالفت می کردند.این سخن مولا درباره آن ها کاملاً صدق می کند که علم و آگاهی،عذر بهانه جویان را قطع می کنند و آنان پاسخی در پیشگاه خداوند در روز قیامت نخواهند داشت. (1)

***

ص:365


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 373 (با تلخیص)

ص:366

گفتار حکیمانه 285- از دست دادن فرصت ها

اشاره

و قال علیه السلام

کُلٌّ مُعَاجَلٌ یَسْأَلُ الْإِنْظَارَ،وَ کُلٌّ مُؤَجَّلٌ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِیفِ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که زمانش پایان گرفته،خواهان مهلت است و آن کس که مهلت دارد

(در انجام کارهای نیک و نهی از گناه) کوتاهی می کند. (1)

ص:367


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،مرحوم آمُدی در غررالحکم این کلام حکیمانه را با تفاوت هایی نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 224).ولی در نسخه غرر الحکم که نزد ماست تفاوتی میان آنچه در نهج البلاغه آمده و آنچه در غرر الحکم است نیست.(غرر الحکم،ص 266،ح 5770 و ص 481،ح11088) و همان گونه که در بیان مصادر حکمت پیشین گفتیم در کتاب شریف تحف العقول هر دو جمله توأم با یکدیگر در کلمات امام حسن مجتبی علیه السلام آمده است که قاعدتاً از پدر گرامی اش امیرمؤمنان علیه السلام آموخته است.(تحف العقول،ص 236)

ص:368

شرح و تفسیر

از دست دادن فرصت ها

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،از یک واقعیت که دامان غالب مردم را می گیرد - هرچند گروهی از نیکان و پاکان از آن مستثنا هستند-خبر می دهد و مردم را به دو گروه تقسیم می کند:گروهی که مهلت آن ها سرآمده؛یا پیر و ناتوانند،یا بیمار و در آستانه مرگ و یا مستحق مجازاتند.این ها از خداوند متعال و یا از خلق خدا تقاضای مهلت می کنند تا خطاهای خود را جبران نمایند در حالی که زمانی طولانی فرصت در اختیار داشته و کاری نکرده اند.

امام علیه السلام درباره این ها می فرماید:«آن کس که زمانش پایان گرفته،خواهان مهلت است»؛ (کُلٌّ مُعَاجَلٌ یَسْأَلُ الْإِنْظَارَ،وَ کُلٌّ مُؤَجَّلٌ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِیفِ) .

این ها همان ها هستند که قرآن مجید درباره آن ها می گوید: «حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ» ؛(آن ها همچنان به راه غلط خود ادامه می دهند) تا زمانی که مرگ یکی از آن ها فرا رسد می گوید:

پروردگارا! مرا بازگردان شاید در آنچه ترک (و کوتاهی) کرده ام عمل صالحی انجام دهم». (1)

گروه دوم کسانی هستند که برای هرگونه اعمال نیک یا جبران گناهان گذشته فرصت دارند؛جوانند،سالمند،در محیطی آرام و امن و امان زندگی می کنند؛

ص:369


1- 1) .مؤمنون،آیه 99 و 100

ولی با این حال از فرصت خود استفاده نمی کنند و پیوسته امروز و فردا می نمایند.امام علیه السلام درباره چنین کسانی می گوید:«آن کس که مهلت دارد تعلل می ورزد و کوتاهی می کند»؛ (وَ کُلُّ مُؤَجَّلٍ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِیفِ) .

این ها همان کسانی هستند که امام سجاد علیه السلام در دعای ابوحمزه،گویا از زبان آنان سخن می راند و عرضه می دارد:«(خداوندا!)

فَقَدْ أَفْنَیْتُ بِالتَّسْوِیفِ وَ الآْمَالِ عُمُرِی؛ من به واسطه تعلل وتسویف و آرزوهای دور و دراز،عمرم را بر باد دادم».

این یک واقعیت است که آمال و آرزوهای دور و دراز و جاذبه های شهوات به انسان اجازه نمی دهد از فرصتی که در دست دارد بهره گیرد و خطاها و گناهان گذشته را جبران نماید و با اعمال صالح آثار شوم آن ها را بزداید.

جوانان نباید بپندارند همیشه مرگ به سراغ پیران می رود و آنان در امانند.

همچنین افراد سالم نباید تصور کنند که مردن مخصوص بیماران است و آن ها که ایمن هستند نباید چنین پندارند که همیشه در امن و امان خواهند بود.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«تَأْخِیرُ التَّوْبَةِ اغْتِرَارٌ وَ طُولُ التَّسْوِیفِ حَیْرَةٌ؛ تأخیر انداختن توبه نوعی غرور و فریفتگی و امروز و فردا کردن مایه حیرت و سرگردانی است». (1)

این سخن را با حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم.آن جا که به ابوذر فرمود:

«یَا أَبَا ذَرٍّ إِیَّاکَ وَ التَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَهُ فَإِنْ یَکُنْ غَدٌ لَکَ فَکُنْ فِی الْغَدِ کَمَا کُنْتَ فِی الْیَوْمِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ غَدٌ لَکَ لَمْ تَنْدَمْ عَلَی مَا فَرَّطْتَ فِی الْیَوْمِ؛ ای ابوذر از امروز و فردا کردن به سبب آرزوها بپرهیز.تو مسئول کار امروزت هستی نه کار فردا.اگر فردایی در کار بود فردا نیز چنان باش که امروز بودی و اگر فردایی در کار نباشد پشیمان بر کوتاهی های امروزت نخواهی شد (زیرا کوتاهی نکرده ای)». (2)

ص:370


1- 1) .بحار الانوار،ج 6،ص 30،ح 36
2- 2) .همان،ج 74،ص 75،ح 3

گفتار حکیمانه 286- همه چیز دنیا در حال دگرگونی است

اشاره

و قال علیه السلام

مَا قَالَ النَّاسُ لِشَیْءٍ«طُوبَی لَهُ»إِلَّا وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ یَوْمَ سُوءٍ.

امام علیه السلام فرمود:

هرگز مردم به چیزی نگفتند:«خوشا به حال آن»؛جز این که روزگار روز بدی را برای او پنهان (و فراهم) کرد. (1)

ص:371


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را گروه زیادی از عالمان شیعه و اهل سنت،چه آن ها که پیش از سیّد رضی می زیستند یا پس از او در کتاب های خود گاهی با تفاوت هایی آورده اند؛از جمله شعبی (از تابعین متوفای 104) و آمُدی در غرر الحکم و زمخشری در ربیع الابرار و وطواط در الغُرر و العُرر و ابشیهی در المستطرف.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 224). اضافه بر این خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغداد آن را با کمی تفاوت از ابن عباس نقل کرده و قاعدتاً ابن عباس این سخن را از استادش امیرمؤمنان علی علیه السلام فرا گرفته است.(تاریخ بغداد،ج 4،ص 358)

ص:372

شرح و تفسیر

همه چیز دنیا در حال دگرگونی است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره می کند و می فرماید:

«هیچ گاه مردم به چیزی نگفتند:خوشا به حال او؛مگر این که روزگار روز بدی را برای آن پنهان و فراهم ساخت»؛ (مَا قَالَ النَّاسُ لِشَیْءٍ«طُوبَی لَهُ»إِلَّا وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ یَوْمَ سُوءٍ) .

معادل «طُوبی لَه» در فارسی«خوشا به حال او»ست،«طُوبی»مؤنث«أطْیَب» به معنای بهتر و پاکیزه تر است.

برای این جمله کوتاه و پرمعنا دو تفسیر وجود دارد:

نخست این که چون مردم چیزی را بستایند،حسودان،حسادتشان تحریک می شود و در زوال آن کوشش می کنند.به همین دلیل جمعی معتقدند باید نعمت های چشمگیر را از نظر حسودان مخفی داشت که در مقام دشمنی با آن برنیایند.درست است که باید انسان به مقتضای «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» 1 نعمت های الهی را آشکار سازد؛ولی در برابر حسودان،استثنایی وجود دارد.به همین دلیل حضرت یعقوب علیه السلام به فرزندش یوسف علیه السلام سفارش کرد که خواب خود را که نشانه اوج عظمت او در آینده است از برادران حسود پنهان کند.

تفسیر دیگر این که همه چیز دنیا در حال دگرگونی و زوال است؛امروز ممکن

ص:373

است همه درباره شخص معینی تعریف و تمجید کنند و نعمت های الهی را برای او کامل بدانند و بگویند:خوشا به حال او که مشمول چنین نعمت هایی است؛ اما چیزی نمی گذرد که دگرگونی های طبیعت دنیا،دامان او را می گیرد،ثروت از میان می رود،قدرت رو به افول می گذارد و جوانی و سلامت به پیری و بیماری منته می شود و این جاست که ستایش کنندگان سابق انگشت حیرت به دندان می گزند.

نمونه این مطلب همان است که در داستان قارون،اواخر سوره«قصص»در قرآن مجید آمده است.قرآن می گوید: «فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ» ؛(روزی قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد،آن ها که خواهان زندگی دنیا بودند گفتند:«ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستی که او بهره عظیمی دارد!». (1)

اما هنگامی که عذاب الهی آن مغرورِ خودخواهِ خودبرتربین را فرا گرفت و قصرهایش در درون خاک مدفون شدند،آن ها که دیروز آرزوی زندگی او را می کردند به کلی دگرگون شدند و به فرموده قرآن «وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ» ؛و آن ها که دیروز آرزو می کردند به جای او باشند (هنگامی که این صحنه را دیدند) گفتند:«وای بر ما! گویا خدا روزی را بر هرکس از بندگانش بخواهد گسترش می دهد یا تنگ می گیرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود،ما را نیز به قعر زمین فرو می برد! ای وای گویی کافران هرگز رستگار نمی شوند!». (2)

ص:374


1- 1) .قصص،آیه 79
2- 2) .قصص،آیه 82

احتمال سومی در تفسیر این جمله نیز داده شده است که ما آن را چندان مناسب نمی دانیم و آن این که هرگاه مردم شخص یا چیزی را بستایند،افراد شورچشم در میان آن ها ممکن است چشم بزنند و سبب زوال آن شوند،ازاین رو علامه مجلسی رحمه الله در جلد 60 بحار الانوار در تفسیر این جمله امام علیه السلام می گوید:

«گاه به ذهن انسان چنین خطور می کند که در چشم و تأثیر آن ممکن است اشاره ای به این معنا باشد،هرچند از بعضی از آیات و اخبار دور است». (1)

در اشعار منسوب به علی علیه السلام نیز این معنا آمده است آن جا که می فرماید:

أَحْسَنْتَ ظَنَّکَ بِالْأَیّامِ إذْ حَسُنَتْ وَ لَمْ تَخْفَ سُوءَ ما یَأْتی بِهِ الْقَدَرُ

وَ سالَمَتْکَ اللَّیالی فَاغْتَرَرْتَ بِها وَ عِنْدَ صَفْوِ اللَّیالی یَحْدُثُ الْکَدِرُ

هنگامی که دنیا به تو رو کرد به روزگار خوش بین شدی-و از عواقب سوء مقدرات نترسیدی.

شب ها را با سلامت گذراندی و مغرور شدی-در حالی که در شب های صاف و آرام ناگهان کدورت ها و ناراحتی ها حادث می شود. (2)

مرحوم محدث قمی داستان عبرت انگیزی در کتاب الکنی و الالقاب از شعبی در این زمینه نقل می کند و می گوید:من نزد«عبدالملک بن مروان»در قصر کوفه بودم در زمانی که سر«مصعب بن زبیر»را برای او آوردند و پیش روی او گذاشتند.بدن من شروع کرد به لرزیدن.«عبدالملک»گفت:چرا چنین شدی؟ گفتم:به خدا پناه می برم،من در همین قصر و در همین جا با«عبیداللّه بن زیاد» بودم که دیدم سر حسین بن علی علیه السلام را در برابر او گذاشته بودند.پس از مدتی در همین جا نزد«مختار»بودم که دیدم سر«عبیداللّه بن زیاد»را پیش روی او گذاشتند.سپس در همین جا با«مصعب بن زبیر»بودم که دیدم سر«مختار»را

ص:375


1- 1) .بحار الانوار،ج 60،ص 27
2- 2) .دیوان منسوب به امام علیه السلام،ص 199

پیش روی او گذاشتند و اکنون سر«مصعب بن زبیر»در برابر توست.(اشاره به این که فکر کن سرنوشت تو چه خواهد شد).«عبدالملک»از جا برخاست و دستور داد آن کاخ را که در آن بودیم ویران کنند.(به گمان این که شوم است و همه این شومی ها از آن کاخ برمی خیزد).

سپس مرحوم محدث قمی می گوید:یکی از شعرای فارسی زبان این داستان را در ضمن شعر زیبایی آورده است:

نادر مردی ز عرب هوشمند گفت به عبدالملک از روی پند

روی همین مسند و این تکیه گاه زیر همین قبّه و این بارگاه

بودم و دیدم برِ ابن زیاد آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سری چون سپر آسمان طلعت خورشید ز رویش نهان

بعد ز چندی سر آن خیره سر بُد برِ مختار به روی سپر

بعد که مصعب سر و سردار شد دست خوش او سرِ مختار شد

این سرِ مصعب به تقاضای کار تا چه کند با تو دگر روزگار! (1)

***

ص:376


1- 1) .الکنی و الالقاب،ج 2،ص 363

گفتار حکیمانه 287- راه پر پیچ و خم و ظلمانی

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ،

فَقَالَ علیه السلام

طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ،وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ،وَ سِرُّ اللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ.

از امام علیه السلام درباره (قضا و) قدر سؤال کردند،

امام علیه السلام فرمود:

راه تاریکی است در آن گام ننهید،دریای ژرفی است در آن وارد نشوید و راه پنهان الهی است،برای دستیابی به آن خود را به زحمت نیفکنید. (1)

ص:377


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در بیان اسناد این کلام حکمت آمیز می گوید:پیش از سیّد رضی جماعتی از بزرگان از جمله مرحوم صدوق در کتاب توحید آورده و در کتاب فقه الرضا علیه السلام نقل شده است.سپس می گوید:مرحوم مجلسی آن را از پدرش و او هم از قاضی ابی حسین نقل می کند که نسخه ای از کتاب فقه الرضا علیه السلام را دیده که اطراف آن اجازات جماعتی از فضلا بوده و از مجموع آن قرائن استفاده کرده است که این کتاب واقعاً تألیف امام رضا علیه السلام و خط او بر آن است.بعد از سیّد رضی نیز بعضی مانند سبط بن جوزی در تذکرة الخواص آن را از ابن عباس نقل کرده اند.مرحوم خطیب در آغاز این سخن می گوید:این کلام تابع کلام 108 است (که امام علیه السلام مطالبی در آن بیان فرموده سپس مردی برخاسته و از قدر سؤال کرده و امام علیه السلام چنین پاسخی گفته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 225)

ص:378

شرح و تفسیر

راه پر پیچ و خم و ظلمانی

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به یکی از مسائل مهم عقیدتی یعنی مسئله قضا و قدر در پاسخ کسی که از این مسئله پرسید اشاره کرده،می فرماید:«این راه تاریکی است در آن گام ننهید و دریای ژرفی است در آن وارد نشوید و راز پنهان الهی است،برای گشودن آن خود را به زحمت نیفکنید»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فقال علیه السلام:طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ،وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ،وَ سِرُّ اللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ) .

مسئله قضا و قدر و جبر و تفویض از بزرگ ترین و پیچیده ترین مسائلی است که از هزاران سال پیش مورد توجه انسان ها بوده و دانشمندان و فلاسفه و متکلمان در این زمینه سخن بسیار گفته اند.گروهی به دلایل مختلف گرایش به سوی جبر و قضا و قدر جبری پیدا کرده اند.به گمان این که اعتقاد به اختیار انسان با توحید افعالی خداوند سازگار نیست و یا به تصور این که قانون علیت، اختیار را نفی می کند و یا به انگیزه های سیاسی و روانی،انسان را در کارهایش مجبور و مسلوب الاختیار دانسته اند.

این در حالی است که انکار اختیار،نه تنها انسان را تبدیل به ابزاری فاقد اراده و ارزش می کند بلکه تمام مسائل تربیتی را زیر سؤال می برد و دعوت انبیا و نزول کتاب های آسمانی و تکلیف و آزمایش الهی و ثواب و عقاب و جنت و نار،همه بیهوده خواهد بود.

ص:379

البته فلاسفه و عالمان باید از طرق استدلالی،مشکلات جبر را حل کنند و از نظر ما کاملاً حل شده است که شرح آن ذیل حکمت 78 آمد و از آن مشروح تر در تفسیر نمونه و کتاب انوار الاصول آمده است؛ولی توده مردم برای این که به گمراهی نیفتند باید در این مسئله به همان استدلالات ساده قناعت کنند و به گفته شاعر:

این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم

دلیل اختیار را تصمیم گیری های مختلف،و آزادی اراده را که با وجدان درک می کنند بدانند و به همین مقدار قانع باشند.

به همین دلیل امام علیه السلام در کلام حکیمانه بالا مخاطب و امثال او را که از افراد عادی بودند از پیمودن این راه منع کرده و آن را دریایی ژرف و خطرناک شمرده و از اسرار الهی معرفی فرموده که نباید خود را برای فهم آن به زحمت افکند.

قرآن مجید در آیات مختلف،برای فهم عموم،پرده از روی بخشی از آن برداشته می فرماید: «إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً» ؛ما راه را به انسان نشان دادیم می خواهد شکرگزار باشد یا کفران کننده». (1)

در جای دیگر می فرماید: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» ؛ما اسباب هدایت را در اختیار انسان گذاشتیم.آن کس که می خواهد ایمان بیاورد و آن کس که نمی خواهد ایمان نیاورد». (2)

از آن جا که توجه به مسئله اختیار و آزادی اراده گاه انسان را به تفویض می کشاند و آدمی سیطره الهی را بر خود انکار می کند و خویش را«فَعّال ما یَشاء» می پندارد،در جای دیگری قرآن می گوید: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ» ؛شما اراده نمی کنید مگر این که خدا اراده کند». (3)اشاره به این که شما آزادید اما در عین

ص:380


1- 1) .انسان،آیه 3
2- 2) .کهف،آیه 29
3- 3) .انسان،آیه 30

حال خداوند هر زمان می تواند این آزادی را از شما بگیرد.

چه زیباست کلمات اهل بیت علیهم السلام که ما را از هرگونه افراط و تفریط در این مسئله مهم و پیچیده باز داشتند و طبق فرموده امام صادق علیه السلام:

«لا جَبْرَ وَ لا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ؛ نه جبر است و نه تفویض بلکه چیزی میان این دو است». (1)

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در پاسخ یکی از یاران خود که پرسید:آیا خداوند کارها را به بندگانش تفویض کرده است؟ فرمود:

«اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند تواناتر از آن است».عرض می کند:آیا آن ها را بر معاصی مجبور کرده؟ امام علیه السلام می فرماید:

«اللَّهُ أَعْدَلُ وَ أَحْکَمُ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند عادل تر و حکیم تر از این است (که بندگانش را مجبور به معصیت کند و بعد آن ها را مجازات نماید)». (2)

پیش از این مثال ساده ای برای مسئله«امر بین امرین»ذکر کردیم که برای همه گروه ها قابل فهم است.گفتیم هنگامی قطار برقی را به دست راننده آن می سپارند که مسیری را طی کند و شخصی که متصدی نیروگاه برق است برق در درون سیم ها می فرستد.راننده با استفاده از نیروی برق،قطار خود را با اختیار خود به حرکت درمی آورد و به آن سمت که مایل است پیش می برد ولی چنان نیست که این کار مطلقاً به او تفویض شده باشد،زیرا آن کس که تشکیلات مولِّد برق را در اختیار دارد،هر لحظه که بخواهد می تواند آن را قطع و قطار را در جای خود متوقف کند،پس نه جبر است و نه واگذاری مطلق و چیزی میان این دو است که هم با توحید افعالی می سازد و هم با مسئله عدالت و حکمت خداوند.

این کلام حکیمانه به صورت دیگری در کتاب مصادر نهج البلاغه نقل شده است:

«قال علیه السلام وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُکُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَانِیاً فَقَالَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلا تَلِجُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَالِثاً فَقَالَ سِرُّ اللَّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ؛ از امام علیه السلام درباره قضا

ص:381


1- 1) .کافی،ج 1،ص 160،ح 13
2- 2) .همان،ص 157،ح 3

و قدر سؤال کردند فرمود:راه تاریکی است در آن گام ننهید،دوباره پرسیدند، فرمود:دریای عمیقی است وارد آن نشوید.مرتبه سوم سؤال کردند،فرمود:این راه نهان الهی است برای گشودن آن به خود زحمت ندهید». (1)

جالب این که در کتاب فقه الرضا علیه السلام اضافه ای نیز دارد و آن این که برای چهارمین بار از امام علیه السلام پرسیدند که ما را از این مسئله آگاه ساز.امام علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: «ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ» ؛آنچه را خداوند از رحمت برای مردم می گشاید کسی نمی تواند جلوی آن را بگیرد و آنچه را خداوند امساک می کند کسی نمی تواند آن را بفرستد». (2)شخص سؤال کننده در این جا عرض کرد:ای امیرمؤمنان! ما از تو درباره اختیار و آزادی اراده که به وسیله آن برمی خیزیم و می نشینیم پرسش کردیم.امام فرمود:آیا آزادی و اختیار را با خدا دارید یا بدون خدا؟ آن ها خاموش شدند و نتوانستند پاسخی بگویند.امام علیه السلام فرمود:اگر بگویید با خدا دارید (یعنی شریک خدا در این امر هستید) من شما را به قتل می رسانم (زیرا مشرک شده اید) و اگر بگویید بدون خداوند ما دارای آزادی اراده هستیم باز شما را به قتل می رسانم (زیرا نفی قدرت خدا و حاکمیت او کرده اید).

عرض کردند:پس چه بگوییم ای امیرمؤمنان! (که در وادی کفر قدم نگذاریم) فرمود:

«تَمْلِکُونَهَا بِالَّذِی یَمْلِکُهَا دُونَکُمْ فَإِنْ أَمَدَّکُمْ بِهَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ عَطَائِهِ وَإِنْ سَلَبَهَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ بَلائِهِ إِنَّمَا هُوَ الْمَالِکُ لِمَا مَلَّکَکُمْ وَ الْقَادِرُ لِمَا عَلَیْهِ أَقْدَرَکُمْ؛ شما صاحب اختیار و اراده می شوید به سبب این که خداوند این آزادی اراده را به شما بخشیده.اگر آن را برای شما نگه دارد از عطای اوست و اگر سلب کند از بلای اوست.مالک حقیقیِ آنچه او به شما بخشیده تنها خداست و قادر حقیقی بر

ص:382


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 225
2- 2) .فاطر،آیه 2

چیزی است که شما را بر آن قدرت داده است».

سپس امام علیه السلام به جمله شریفه

«لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» استدلال فرمود.

حاضران تفسیر این جمله را از امام علیه السلام خواستند.امام فرمود:

«لا حَوْلَ عَنْ مَعْصِیَتِهِ إِلَّا بِعِصْمَتِهِ وَ لا قُوَّةَ عَلَی طَاعَتِهِ إِلَّا بِعَوْنِهِ؛ هیچ مانعی در راه معصیت او نیست مگر تقوایی که خدا در اختیار انسان گذارد و هیچ قوتی بر طاعت او نیست مگر به کمک قدرتی که او به انسان بخشیده است». (1)

مثالی را که ما آوردیم دقیقاً منطبق است بر آنچه امام علیه السلام در این حدیث نورانی فرموده است.

آخرین نکته ای را که لازم می دانیم به آن اشاره کنیم این است که واژه«قَدَر» به معنای اندازه گیری است؛ولی در این گونه موارد به معنای تقدیرات الهی و مقدّرات اوست که بعضی از ناآگاهان آن را به معنای جبر تفسیر کرده اند.

شرح بیشتر درباره تفسیر کلمه قضا و قدر در ذیل کلمه حکمت آمیز 78 گذشت.

***

ص:383


1- 1) .بحار الانوار،ج 5،ص 123،ح 70

ص:384

گفتار حکیمانه 288- گوهر علم را به نااهلان نمی دهند

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا أَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَیْهِ الْعِلْمَ.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه خداوند بنده ای را (به سبب گناهانش) پست بشمرد

علم را از او دریغ می دارد. (1)

ص:385


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف،تنها می گوید:آمُدی در غررالحکم آن را به عین عبارت مرحوم سیّد رضی آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 226)

ص:386

شرح و تفسیر

گوهر علم را به نااهلان نمی دهند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به عظمت مقام علم و عالم کرده می فرماید:«هر گاه خداوند بنده ای را پست بشمرد علم را از او دریغ می دارد»؛ (إِذَا أَرْذَلَ اللّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَیْهِ الْعِلْمَ) .

«أرْذَلَ» از مادّه«رَذْل»به معنی پست و «حَظَرَ» از ریشه«حَظْر»به معنای منع است.

بدیهی است خداوند،هم حکیم است و هم عادل،و هرگز کاری برخلاف حکمت و عدالت نخواهد کرد،پست شمردن افراد به یقین براثر گناهان و معاصی آن هاست و مفهوم این سخن آن است که افرادی که براثر گناه از درگاه خداوند بیرون شوند خداوند بزرگ ترین موهبت را که موهبت علم است از آن ها منع می کند.

امام علیه السلام در این کلام شریف می خواهد درس مهم اخلاقی به همگان بدهد که اگر علاقه ای به علم و دانش و محضر علما و دانشمندان نداشتید بدانید این براثر تاریکی قلب شما و گناهانی است که مرتکب شده اید.علم،نور است و هیچ انسانی که دارای چشم سالم است از نور نمی گریزد،این خفاش صفتانند که از نور وحشت دارند و در تاریکی ها به حرکت در می آیند.

در اهمیت علم،همین بس که طبق صریح آیات قرآن مجید،چیزی که سبب

ص:387

فضیلت آدم بر فرشتگان شد و مسجود آن ها گردید علم و دانشی بود که خداوند به آدم براثر استعدادش داد.

نیز در اهمیت علم همین بس که خداوند در قرآن مجید نام دانشمندان را پس از نام خود و فرشتگان آورده می فرماید:

(شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَائِکَةُ وَ أُوْلُوا الْعِلْمِ) .

نیز همین فخر برای دانشمندان کافی است که قرآن درباره وزیر سلیمان که توانست در یک چشم برهم زدن تخت ملکه سبا را از یمن به شام بیاورد می گوید:

«قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ ...»؛کسی که علم و دانشی از کتاب آسمانی داشت...». (1)

همچنین با صراحت می گوید:عالمان هستند که به آنچه بر تو (ای پیامبر) نازل شده ایمان می آورند و آن را حق می دانند؛ «وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ». 2

سرانجام مقامات والا را ویژه مؤمنان و عالمان معرفی می کند و می فرماید:

«یَرْفَعِ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» ؛خداوند کسانی را از شما که ایمان آورده اند و کسانی را که صاحب علمند درجات رفیعی می بخشد». (2)

آیات و روایات درباره اهمیت و مقام عالم و دانشمند بیش از آن است که در این بحث کوتاه بگنجد،شرح آن نیاز به کتاب های فراوان دارد.

بدیهی است خداوند این موهبت عظما را از افراد رذل و پست که براثر اعمال زشتشان به پستی گراییده اند دریغ خواهد داشت.

این سخن را با حدیثی از امام حسن عسکری علیه السلام پایان می دهیم:علّامه

ص:388


1- 1) .نمل،آیه 40
2- 3) .مجادله،آیه 11

مجلسی رحمه الله از آن حضرت نقل می کند که مردی از فقهای شیعه خدمت امام علیه السلام رسید.این مرد پیش از این با بعضی از ناصبین (دشمنان اهل بیت علیهم السلام) سخن گفته و آن ها را محکوم کرده بود؛محکومیتی که به رسوایی شان انجامید.این مرد بر امام هادی علیه السلام وارد شد.در صدر مجلس مکان ویژه ای بود که امام علیه السلام خارج از آن نشسته بود و در حضورش گروهی از علویین و بنی هاشم بودند.امام علیه السلام آن مرد عالم را بالا برد تا آن جا که در مکان ویژه نشاند و در برابر او نشست.

این کار بر اشراف علویین و بنی هاشم که در مجلس بودند گران آمد.علویین، امام را بالاتر از آن می دانستند که به او عتاب کنند؛ولی پیرمردی که در میان هاشمیین (منظور از هاشمی عباسی است) بود،عرض کرد:ای پسر رسول خدا! آیا این درست است که یک مرد عامی را بر سادات بنی هاشم اعم از فرزندان ابوطالب و عباس مقدم می داری؟ امام علیه السلام فرمود:بپرهیزید از این که مشمول این آیه باشید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلی کِتابِ اللّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» ؛آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب (آسمانی) داشتند،به سوی کتاب الهی دعوت شدند تا در میان آن ها داوری کند، سپس گروهی از آنان،(با علم و آگاهی،) روی گردان می شوند،در حالی که (از قبول حق) اعراض دارند؟». (1)

سپس فرمود:آیا راضی هستید که قرآن مجید در میان ما حَکَم باشد؟ عرض کردند:آری.فرمود:آیا خدا نمی فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللّهُ لَکُمْ وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که به شما گفته شود:«مجلس را وسعت بخشید (و به تازه واردها جا دهید)»،وسعت بخشید،خداوند (بهشت را) برای شما وسعت می بخشد؛و هنگامی که گفته

ص:389


1- 1) .آل عمران،آیه 23

شود:«برخیزید»،برخیزید؛اگر چنین کنید،خدا کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنان داده شده درجات عظیمی می بخشد». (1)

بنابراین خدا برای عالم مؤمن راضی نشده مگر این که بر مؤمن غیر عالم برتری پیدا کند.همان گونه که مؤمن را بر غیر مؤمن برتری داده است.

سپس آیات زیادی از قرآن مجید را درباره برتری عالمان بر غیر عالمان تلاوت فرمود و آن مرد عباسی محکوم شد. (2)

***

ص:390


1- 1) .مجادله،آیه 11
2- 2) .بحار الانوار،ج 2،ص 13

گفتار حکیمانه 289- برادری با تمام صفات انسانی

اشاره

و قال علیه السلام

کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا یَشْتَهِی مَا لا یَجِدُ وَ لا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ لا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّی یَأْتِیَ قَاضِیاً وَ کَانَ لا یَلُومُ أَحَداً عَلَی مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّی یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَ کَانَ لا یَشْکُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ وَ لا یَقُولُ مَا لا یَفْعَلُ وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَی الْکَلامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَی السُّکُوتِ وَ کَانَ عَلَی مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَی أَنْ یَتَکَلَّمَ وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَی الْهَوَی فَیُخَالِفُهُ فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ.

امام علیه السلام فرمود:

در گذشته برادری الهی و دینی داشتم (که وصفش چنین بود):آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه می داد کوچکی دنیا در نظر او بود.او از تحت حکومت شکم خارج بود، ازاین رو آنچه نمی یافت اشتهایش را نداشت (و به دنبال آن نمی رفت) و آنچه را

ص:391

می یافت زیاد مصرف نمی کرد.بیشتر اوقات زندگانی اش ساکت بود و (در عین حال) اگر سخنی می گفت بر گویندگان چیره می شد و عطش سؤال کنندگان را فرو می نشاند.(به دلیل نهایت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعیفی بود و مردم نیز او را ضعیف می شمردند؛ولی هرگاه کار مهم و جدی به میان می آمد همچون شیر بیشه می خروشید و مانند مار بیابانی به حرکت درمی آمد.پیش از حضور در مجلس داوری،دلیلی اقامه نمی کرد.هیچ کس را نسبت به کاری که انجام داده،در آن جا که امکان داشت عذری داشته باشد ملامت نمی کرد تا عذر او را بشنود.او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودی شکایت نمی کرد.همواره سخنی می گفت که خود انجام می داد و چیزی را که انجام نمی داد نمی گفت.اگر در سخن گفتن مغلوب می شد هرگز در سکوت،کسی بر او غلبه نمی یافت.او بر شنیدن حریص تر بود تا گفتن.او چنان بود که هرگاه دو کار برایش پیش می آمد اندیشه می کرد که کدام به هوا و هوس نزدیک تر است،با آن مخالفت می ورزید.(و آن را که خلاف هوای نفس بود مقدم می شمرد،اگر می خواهید راه سعادت و نجات را پیدا کنید) بر شما باد که این صفات را تحصیل کنید،پیوسته با آن باشید و از یکدیگر در داشتن آن ها سبقت بگیرید و اگر نمی توانید همه آن ها را انجام دهید (به مقدار توان انجام دهید) و بدانید انجام دادن مقدار کم بهتر از ترک بسیار است. (1)

ص:392


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در کتاب های فراوانی قبل و بعد از سیّد رضی رحمه الله آمده است؛ولی جمعی آن را از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند و جمع دیگری از حسن بن علی علیه السلام.مرحوم کلینی در اصول کافی آن را امام حسن علیه السلام نقل می کند (به صورتی مبسوطتر) همچنین ابن شعبه حرانی در تحف العقول و نیز ابن قتیبه در عیون الاخبار و همه این ها پیش از مرحوم سیّد رضی می زیستند.نیز خطیب بغدادی پیش از آن ها در کتاب تاریخ بغداد از امام حسن علیه السلام نقل کرده است.و زمخشری در ربیع الابرار آن را از امیرمؤمنان علیه السلام آورده است و از کلام ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه چنین برمی آید که نسبت این سخن به امیرمؤمنان علیه السلام مشهور و معروف بوده است.(در غررالحکم نیز از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 227).این کلام خواه از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده باشد یا از امام مجتبی علیه السلام از یک سرچشمه زلال نشأت گرفته و قاعدتاً امام مجتبی آن را از پدرش امیر مؤمنان علیهما السلام شنیده است.شاهد این سخن کلامی است که مرحوم طبرسی نویسنده کتاب مشکاة الانوار آورده است او می گوید:این سخنی است از امیرمؤمنان که امام حسن علیهم السلام در یکی از خطبه هایش آن را بیان فرمود.(مشکاة الانوار،ص 421).از آنچه در بالا آمد روشن می شود که سخن مرحوم شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (ج 12،ص 467) که می گوید:تمام علمای شیعه و اهل سنت متفقند که این کلام از امام حسن مجتبی علیه السلام است،سخن صحیحی به نظر نمی رسد و این گفتار از مرد محققی مانند ایشان که احاطه وسیعی به کلمات داشته است غیر منتظره است

ص:393

ص:394

شرح و تفسیر

برادری با تمام صفات انسانی

در این گفتار نورانی امام علیه السلام،سخن از برادری است که دارای یازده صفت برجسته از فضایل مهم انسانی است؛فضائلی که در قرآن مجید و روایات اسلامی با اهمیت فراوان ذکر شده است.در این که آیا این برادر دینی یک شخص معین خارجی بوده و یا ازقبیل تمثیل است مختلف سخن گفته اند.

گروهی از شارحان نهج البلاغه معتقدند کلام امام علیه السلام اشاره به شخص خاصی است؛اما در این که این شخص چه کسی بوده اختلاف نظر دارند.بعضی او را ابوذر غفاری و برخی عثمان بن مظعون،عدّه ای مقداد و گروهی حتی رسول خدا پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ذکر کرده اند.

جمعی دیگر معتقدند این بیان ازقبیل تمثیل است.امام علیه السلام برای این که الگو و اسوه ای جهت شناخت انسان های بافضیلت و والا مقام ارائه دهد،شخصی را فرض کرده که واجد این صفات عالی است.و قرائنی در کار است که نظر دوم را تأیید می کند که بعداً به آن اشاره می کنیم.

ولی هرکدام از این دو نظر واقعیت داشته باشد،در اهمیت گفتار حکیمانه مزبور تفاوتی ندارد و انسانی بافضیلت و واقعی در این کلام ترسیم شده است تا طالبان فضیلت و پویندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگیرند.

نخست می فرماید:«در گذشته برادری الهی و دینی داشتم (که وصفش چنین

ص:395

بود)»؛ (کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ) .

آن گاه امام علیه السلام یازده صفت بسیار ممتاز درباره این برادر دینی الهی بیان می کند:

نخست می فرماید:«آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه می داد کوچکی دنیا در نظر او بود»؛ (وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ) .

این مسئله ای مهم است که دنیا در نظر انسان کوچک باشد و خداوند،بزرگ.

این کوچکی سبب می شود که برای رسیدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و برای رسیدن به آن زیاد دست و پا نزند.حرص و طمع و حسادت و صفاتی از این قبیل را که زاییده حب دنیاست از خود دور سازد.

امام علیه السلام در خطبه«همام»درباره صفات پرهیزکاران نیز به همین معنا با عبارت زیبای دیگری اشاره کرده می فرماید:

«عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ؛ خداوند،با عظمت در نظر آن ها جلوه کرده ازاین رو ما سِوَی اللّه در نظر آن ها کوچک است».

در حکمت 129 باز همین معنا به تعبیر دیگری آمده است،می فرماید:

«عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ؛ بزرگی خالق نزد تو،مخلوق را در چشمت کوچک می کند».تا انسان به این مقام نرسد پیوسته دین و ایمان او در خطر است.

در تعبیر دیگری از امام سجاد علیه السلام می خوانیم که از آن حضرت پرسیدند:

والامقام ترین انسان ها کیست؟

(مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«کسی که دنیا را برای خود بزرگ نشمرد»؛

(مَنْ لَمْ یَرَ لِلدُّنْیَا خَطَراً لِنَفْسِهِ) . (1)

در دومین وصف می فرماید:«او از تحت حکومت شکم خارج بود ازاین رو آنچه نمی یافت اشتهایش را نداشت (و به دنبال او نمی رفت) و آنچه را می یافت

ص:396


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 158،ح 19

زیاد مصرف نمی کرد»؛ (وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا یَشْتَهِی مَا لا یَجِدُ وَ لا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ) .

در حدیثی که در کتاب شریف کافی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده می خوانیم:

«أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِی النَّارَ الْأَجْوَفَانِ الْبَطْنُ وَ الْفَرْجُ؛ بیشترین چیزی که امت من به وسیله آن وارد آتش دوزخ می شوند دو چیز میان تهی است:شکم و فرج». (1)

حدیث دیگری از همان حضرت و در همان کتاب آمده است:

«ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَی أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَ مَضَلَّاتُ الْفِتَنِ وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ؛ سه چیز است که بعد از خودم بر امتم از آن بیمناکم:گمراهی بعد از معرفت و آزمایش های گمراه کننده و شهوت شکم و شهوت جنسی». (2)

در حدیث دیگری نیز در همان باب از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود:«هیچ عبادتی برتر از خویشتن داری در مورد شکم و شهوت جنسی نیست»؛

(مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ) . (3)

در سومین وصف می فرماید:«بیشتر اوقات زندگانی اش ساکت بود و (در عین حال) اگر سخنی می گفت بر گویندگان چیره می شد و عطش سؤال کنندگان را فرو می نشاند»؛ (وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ) .

«بَذَّ» به معنای غلبه و پیشی گرفتن است و «نَقَعَ» به معنای سیراب کردن و «غلیل» به معنای تشنگی.

اشاره به این که هرگاه سخن می گفت گزیده و حساب شده می گفت به گونه ای که از همه پیشی می گرفت و مستمعین را بهره مند می ساخت و عطش آن ها را فرو می نشاند.

آن گاه در چهارمین وصف می فرماید:«(به دلیل نهایت تواضع بر حسب

ص:397


1- 1) .کافی،ج 2،ص 79،ح 5
2- 2) .همان،ح 6
3- 3) .همان،ص 80،ح 7

ظاهر) انسان ضعیفی بود و مردم نیز او را ضعیف می شمردند ولی هرگاه کار مهم و جدی به میان می آمد همچون شیر بیشه می خروشید و مانند مار بیابانی به حرکت درمی آمد»؛ (وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ) .

آری آن ها اظهار قدرت و توانایی نمی کنند و متکبر و خودبزرگ بین نیستند ولی مرد عملند؛به هنگام بروز مشکلات یا در میدان جهاد در مقابل دشمن، توانایی خویش را آشکار می سازند و دشمن را دَرهم می کوبند.

سپس در پنجمین وصف می فرماید:«پیش از حضور در مجلس داوری، دلیلی اقامه نمی کرد»؛ (لا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّی یَأْتِیَ قَاضِیاً) .

«یُدْلِی» از ماده«ادلاء»در اصل به معنای فرستادن دلو در چاه برای کشیدن آب است و گاه به معنای رشوه دادن نیز استعمال شده و به اقامه دلیل در نزد قاضی یا جز او نیز«ادلاء»گفته می شود.

اشاره به این که اگر حقی را می خواست از دیگری بگیرد،جار و جنجال به راه نمی انداخت و زمین و آسمان را از فریاد خود پر نمی ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضی دلیل خود را ارائه می کرد.

به تعبیر دیگر او پیوسته تابع قانون شرع بود و چیزی ماورای قانون خدا از کسی نمی طلبید.

اضافه بر این،این کار باعث آبرومندی اوست زیرا چه بسا قبل از رفتن به محکمه قاضی جار و جنجال زیادی راه بیندازد که حق من پایمال شده؛ولی هنگامی که قاضی به قضاوت می نشیند حکم به بی حقی او می کند و این باعث سرافکندگی اوست.

آن گاه امام علیه السلام در ششمین وصف این برادر الهی می فرماید:«هیچ کس را نسبت به کاری که انجام داده،در آن جا که امکان داشت عذری داشته باشد ملامت نمی کرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَ کَانَ لا یَلُومُ أَحَداً عَلَی مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی

ص:398

مِثْلِهِ حَتَّی یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ) .

به یقین شتاب کردن در ملامت افراد کار عاقلانه ای نیست.چه بسا برای کار خلافی که انجام داده اند عذری داشته اند که اگر انسان آن عذر را بشنود آن ها را معذور می دارد و از ملامتی که قبلاً کرده پشیمان می شود و ناچار از عذرخواهی می گردد،بنابراین چرا عجله کند و پیش از شنیدن عذر طرف،زبان به ملامت و سرزنش او بگشاید.

به خصوص اگر این گونه مسائل در مورد افراد عالم و عاقل و فهمیده باشد که احتیاط کردن بسیار سزاوارتر است.

قرآن مجید در داستان حضرت خضر و موسی علیهم السلام در سوره«کهف»، صحنه هایی از این مطلب را نشان داده که موسی علیه السلام در قضاوت عجله می کرد و خضر را بر کارش سرزنش می نمود اما هنگامی که عذر او را شنید دانست که آنچه انجام داده،حق و به فرمان خدا بوده است.

آن گاه در هفتمین وصف می فرماید:«او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودی شکایت نمی کرد»؛ (وَ کَانَ لا یَشْکُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ) .

روشن است،اگر انسان هنگام ابتلا به درد شکایت کند،چنانچه برای دوستان باشد سبب آزردگی خاطر آن ها می شود و اگر برای دشمنان باشد سبب شادی و شماتت آن ها می گردد؛اما اگر به هنگام بهبودی باشد توأم با نوعی شکرگزاری است و به بیان دیگر حکایت است نه شکایت.

کلینی رحمه الله در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام چنین نقل می کند:

«مَنِ اشْتَکَی لَیْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَ أَدَّی إِلَی اللَّهِ شُکْرَهَا کَانَتْ کَعِبَادَةِ سِتِّینَ سَنَةً قَالَ أَبِی فَقُلْتُ لَهُ مَا قَبُولُهَا؛ هر کسی شبی بیمار شود و آن گونه که شایسته است بیماری را قبول و تحمّل کند و شکر آن را به پیشگاه خداوند به جا آورد،مانند عبادت شصت سال است.راوی می گوید:پرسیدم:قبول آن به طور شایسته یعنی چه؟

ص:399

امام علیه السلام فرمود:

«یَصْبِرُ عَلَیْهَا وَ لا یُخْبِرُ بِمَا کَانَ فِیهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَی مَا کَانَ؛ بر آن صبر می کند و به کسی از آن خبر نمی دهد؛ولی هنگامی که صبح شد (و عافیت یافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شکر می گوید». (1)

در همین باب روایات فراوان دیگری در این زمینه وارد شده است.البته روشن است که حکایت از بیماری برای طبیب و امثال آن ارتباطی به شکایت ندارد.

شاهد این سخن حدیثی است که کلینی رحمه الله در باب بعد،تحت عنوان«حد الشکایة»از امام صادق علیه السلام نقل می کند که از آن حضرت درباره شکایت مریض سؤال کردند،فرمود:اگر کسی بگوید دیشب بیمار بودم و براثر بیماری خوابم نبرد این (حکایت است و) شکایت نیست.شکایت این است که بگوید به چیزی مبتلا شدم که احدی به آن مبتلا نشده بود. (2)

سپس در هشتمین وصف می فرماید:«همواره سخنی می گفت که خود انجام می داد و چیزی را که انجام نمی داد نمی گفت»؛ (وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ وَ لا یَقُولُ مَا لا یَفْعَلُ) .

این جمله شبیه چیزی است که از امام علیه السلام در جای دیگر نقل شده و فرموده است:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَی طَاعَةٍ إِلَّا وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَ لا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلَّا وَ أَتَنَاهَی قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ ای مردم به خدا سوگند من شما را دعوت به اطاعتی (نسبت به اوامر الهی) نمی کنم جز این که خودم پیش از شما آن را انجام می دهم و شما را از معصیتی نهی نمی کنم جز این که خودم قبلاً آن را ترک می گویم». (3)

قرآن مجید نیز شاهد این مدعاست آن جا که به زبان سرزنش و توبیخ

ص:400


1- 1) .کافی،ج 3،ص 116،ح 5
2- 2) .همان،ص 117،ح 1
3- 3) .نهج البلاغه،خطبه 175

می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟! این کار مایه خشم عظیم خداوند است که سخنی بگویید و عمل ننمایید». (1)

بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری برای این جمله امام علیه السلام دارند و می گویند:منظور این است که همواره قولی می دهد که به آن قول عمل می کند نه این که به مردم قول دهد و بعداً عمل نکند؛ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در نهمین وصف می فرماید:«اگر در سخن گفتن مغلوب می شد هرگز در سکوت کسی بر او غلبه نمی یافت»؛ (وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَی الْکَلامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَی السُّکُوتِ) .

اشاره به این که او کمتر سخن می گفت و بیشتر سکوت می کرد به گونه ای که دیگران در سخن گفتن بر او پیشی می گرفتند؛ولی هیچ کس در سکوت بر او پیشی نمی گرفت و این در واقع نکوهش و مذمتی است از پرگویی و مدح و ستایشی است درباره سکوت،زیرا می دانیم سخن گفتن خطرات زیادی دارد؛ بسیاری از گناهان کبیره با سخن انجام می شود و پرهیز از آنان به وسیله سکوت حاصل می گردد.

سالکان طریق الی اللّه یکی از مهم ترین مواد برنامه خود را صمت و سکوت می دانند و هرگز حضور قلب و نیروهای خود را با سخن گفتن بسیار به هدر نمی دهند و در حال سکوت می توانند بیشتر درباره عظمت خدا بیندیشند و به اصلاح خویش بپردازند.به همین دلیل افرادی که سکوت فراوان دارند،افرادی فکور و آگاهند.

ص:401


1- 1) .صف،آیه 2 و 3

در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می خوانیم:

«مِنْ عَلامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ الصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِیلٌ عَلَی کُلِّ خَیْرٍ؛ از نشانه های فهم و شعور،بردباری و علم و سکوت است.به یقین سکوت،دری از درهای دانش است.سکوت،محبت مردم را به انسان جلب می کند و راهنما به سوی هر خیر است. (1)

از روایاتی که کلینی رحمه الله در باب پیش گفته (الصُّمْتُ وَ حِفْظُ اللِّسانِ) نقل کرده معلوم می شود که در عصر ائمه علیهم السلام بعضی از اصحاب،زبان خود را در مدح آن حضرت و اسرار اهل بیت علیهم السلام باز می گذاشتند و سبب مشکلاتی برای شیعیان می شدند.در آن زمان،ائمه هدی علیهم السلام پیروان خود را به سکوت مضاعف دعوت می کردند،ازاین رو در حدیثی می خوانیم که امام صادق علیه السلام به یکی از یاران خود به نام«سالم»فرمود:

«یَا سَالِمُ احْفَظْ لِسَانَکَ تَسْلَمْ وَ لا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَی رِقَابِنَا؛ ای سالم! زبانت را حفظ کن تا سالم بمانی و مردم را بر گردن ما سوار نکن». (2)

درباره سکوت به کرار به تناسب سخنان مولا علیه السلام سخن گفتیم و پس از این نیز خواهد آمد.

البته روشن است سخنان سنجیده و حساب شده در باب تعلیم و تعلم،امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن مستثناست.در ذیل کلام حکمت آمیز 182 بحث فراوانی در این زمینه داشتیم.

سپس در دهمین وصف او که در واقع تأییدی بر وصف گذشته است، می فرماید:«او بر شنیدن حریص تر بود تا گفتن»؛ (وَ کَانَ عَلَی مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَی أَنْ یَتَکَلَّمَ) .

روشن است که بسیاری از علوم و دانش هایی که عاید انسان می شود از طریق

ص:402


1- 1) .کافی،ج 2،ص 113،ح 1
2- 2) .همان،ح 3

شنوایی است.تمام دروس را انسان از استادش با شنیدن فرا می گیرد و حل مشکلات را از این طریق انجام می دهد.درست است که سخن گفتن اگر به صورت تعلیم به دیگران باشد آن هم دارای فضیلت بسیار است؛ولی فراموش نکنیم که این سخن گفتن در صورتی مفید است که طرف،سکوت کند و سخنان را بشنود.

به خصوص اگر انسان در محضر عالمی حضور پیدا کند،هرچه سکوت و استماعش بیشتر باشد بهره او بیشتر خواهد بود و به عکس اگر در محضر او پرحرفی کند از فواید مهمی محروم خواهد شد.

بعضی از شعرا در این جا نکته ای دارند و می گویند:اگر خداوند دو گوش به انسان داده و یک زبان،معنایش این است که شنیدن تو باید دو برابر گفتن تو باشد. دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو

آن گاه در یازدهمین و آخرین وصف می فرماید:«او چنان بود که هرگاه دو کار برایش پیش می آمد اندیشه می کرد که کدام به هوا و هوس نزدیک تر است،با آن مخالفت می ورزید.(و آن را که خلاف هوای نفس بود مقدم می شمرد)»؛ (وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَی الْهَوَی فَیُخَالِفُهُ (1)) .

بسیار می شود که انسان در زندگی خود بر سر دو راهی قرار می گیرد که کاری را انجام دهد یا نه و گاه به تردید می افتد که کدام یک از فعل و ترک یا کدام یک از دو کار متضاد،به رضای خدا نزدیک تر است.امام علیه السلام در بیان این وصف برادر الهی معیاری بیان فرموده و آن این که بنگرد کدام طرف موافق هوای نفس است، آن را رها سازد و به سراغ طرفی برود که برخلاف هوای نفس اوست و این

ص:403


1- 1) .در بعضی از نسخه ها به جای«یَنْظُرُ»،«نَظَرَ»و به جای«یُخالِفُهُ»،«خالَفَهُ»آمده که تفاوتی در معنا ایجاد نمی کند

معیاری است برای شناخت حق از باطل در موارد شک و تردید و قرار گرفتن بر سر دو راهی های زندگی.

در پایان،امام علیه السلام در مقام نتیجه گیری کلی از مجموع این صفات برجسته انسانی که این برادر الهی واجد همه آن ها بود می فرماید:«(اگر می خواهید راه سعادت و نجات را پیدا کنید) بر شما باد که این صفات را تحصیل کنید،پیوسته با آن باشید و از یکدیگر در داشتن آن ها سبقت بگیرید و اگر نمی توانید همه آن ها را انجام دهید (به مقدار توان انجام دهید) و بدانید انجام مقدار کم بهتر از ترک بسیار است»؛ (فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ) .

نکته ها

1-مجموعه ای از صفات برجستۀ انسانی

آنچه امام علیه السلام در این کلام نورانی آورده مجموعه ای است از صفات برجسته انسانی که هم جنبه های فکری را فرا می گیرد و هم مسائل اخلاقی و عملی را.

تقریباً نیمی از این مجموعه،نفی رذائل است و نیمی از آن کسب فضایل.

نخست امام علیه السلام از مسئله وسعت فکر و علو همت و جهان بینی صحیح سخن می گوید و سپس به مسائل مثبتی مانند تواضع و شجاعت و سکوت و تسلط بر نفس و نیز پرهیز از رذائلی همچون سلطان بطن و پرخوری و پیش داوری های بی مورد و ترک گفتار بدون عمل و سرزنش نکردن عذرخواهان و عدم ناله و شکایت از دردها اشاره می کند.

در بعضی جنبه مثبت و منفی هر دو با هم آمده است.در یک مورد نخست از سکوت سخن می گوید و سپس از سخن گفتن نیکو و مفید و سازنده و در مورد دیگر نخست از تواضع و ضعف ظاهری دم می زند و آن گاه از شجاعت

ص:404

و دلاوری.در مورد دیگر از قول توأم با عمل به ضمیمه ترک قول بدون عمل.

به یقین،این مجموعه می تواند سعادت دنیا و آخرت و فرد و اجتماع را تضمین کند و انسان را در طریق سیر و سلوک الی اللّه یاری نماید تا از نیکان و پاکان گردد و در صف اولیاء اللّه قرار گیرد.

2-این برادر که بود؟

همان گونه که در ابتدا گفتیم،شارحان نهج البلاغه در این موضوع اختلاف نظر دارند که آیا این سخن اشاره به شخص معینی است که امام علیه السلام به عنوان یک برادر الهی از او یاد کرده است؟ و این شخص کیست؟ به یقین پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نمی تواند باشد،زیرا بعضی از صفاتی که در این بیان آمده در شأن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیست.

آیا این شخص ابوذر یا مالک اشتر و یا عثمان بن مظعون و یا دیگری است؟ آن نیز محل گفت وگو است.یا این که اساساً این سخن به عنوان تمثیل ذکر شده است؟

شاید نخستین کسی از شارحان نهج البلاغه که این احتمال را مطرح کرده و آن را به گروهی نسبت داده است ابن ابی الحدید باشد.او می گوید:در نظم و نثر، چنین کاری عادت عرب بوده.و این احتمال را قوی تر می شمرد.

مرحوم«کمره ای»در بخش تکمیلی که برای منهاج البراعة نگاشته به این جا که می رسد می گوید:بنابر آنچه ابن ابی الحدید آن را مناسب ترین وجه شمرده امام علیه السلام در این گفتار خود مبتکر فن مهمی در ادب عربی است که فن انشاء تمثیلات است و شبیه به چیزی است که در عصر اخیر به عنوان فن رمان نویسی یا روایات تمثیلیه شایع شده است و اساس آن بر این است که داستانی را ابداع می کنند که تصویری از هدفی آموزشی یا انتقادی و جز آن دارد و هنگامی که به

ص:405

قرن چهارم هجری بازگردیم مشاهده می کنیم که این روش در آن قرن شایع شده بود.از کسانی که در آن مهارت داشتند«بدیع الزمان همدانی»است که از او نقل شده چهارصد داستان (برای اهداف مختلف) ابداع کرد که پنجاه بخش از آن چاپ و منتشر شده است.

سپس می افزاید:«هریری،ابو محمد قاسم بن علی»نیز از کسانی است که در این فن مهارت داشت.

در پایان می افزاید:(اگر احتمال فوق را درباره این کلام حکیمانه بپذیریم) استاد این فن در رشته های ادبیات عرب امیرمؤمنان علی علیه السلام بوده است، همان گونه که استاد سایر فنون ادبی مانند نحو و بلاغت نیز وی است. (1)

از جمله اموری که این تفسیر را تقویت می کند این است که شبیه همین تعبیر در کلام امام حسن علیه السلام نیز آمده است که می فرماید:«کان لی اخ...». (2)

***

ص:406


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 372
2- 2) .کافی،ج 2،ص 237،ح 26

گفتار حکیمانه 290- به پاس نعمت هایش عصیان مکن

اشاره

و قال علیه السلام

لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَی شُکْراً لِنِعَمِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

اگر خدا تهدید به عذاب در برابر عصیان نکرده بود باز واجب بود که به پاس نعمت هایش نافرمانی او نشود. (1)

ص:407


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر می گوید:این کلام حکیمانه با تفاوت های فراوانی در غرر الحکم آمده است و نشان می دهد که از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 229).علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار،ج 75،ص 69 کلامی از مناقب ابن جوزی نقل می کند که از کتاب حلیة الاولیاء ابو نعیم نقل شده و در آن سخنانی پربار از امیرمؤمنان علی علیه السلام آورده و در جمله 21 آن چنین آمده است:«لَوْ لَمْ یَتَواعَدِ اللّهُ عِبادَهُ عَلی مَعْصِیَتِهِ لَکانَ الْواجِبُ إلّایُعْصی شُکْراً لِنِعَمِهِ»(و تفاوت آن با نهج البلاغه نشان می دهد از منبع دیگری اخذ شده است)

ص:408

شرح و تفسیر

به پاس نعمت هایش عصیان مکن

امام علیه السلام در این کلام شریف خود به نکته دقیقی در مسائل مربوط به اطاعت و ترک معصیت اشاره می کند،می فرماید:«اگر خداوند تهدید به عذاب در برابر عصیان نکرده بود باز واجب بود که به پاس نعمت هایش نافرمانی او نشود»؛ (لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَی شُکْراً لِنِعَمِهِ) .

متکلمان،در علم کلام،نخستین مسئله ای را که مورد بحث قرار می دهند مسئله وجوب معرفة اللّه است؛یعنی ما باید به دنبال این مسئله برویم که خالق این جهان کیست و صفاتش چیست؟ چراکه وجود خود را مشمول نعمت های فراوان مادی و معنوی می بینیم و می دانیم این نعمت ها از ما نیست؛از لحظه انعقاد نطفه ما در رحم مادر،تا لحظه ای که چشم از این جهان فرو می بندیم نعمت هایی به سوی ما سرازیر است که بسیاری از آن ها را حتّی یک گام برای تحصیلش برنداشتیم.وجدان آدمی قضاوت می کند که به دنبال آفریننده این نعمت ها برویم و شکر منعم به جا بیاوریم.از این جا مسائل مربوط به خداشناسی و معارف دینی شکل می گیرد.

در مسائل عملی که مربوط به اطاعت و ترک عصیان است نیز همین معنا صادق است.به فرض که خداوند مجازاتی برای معصیت کاران قرار نداده بود باز هم وجدان ما قضاوت می کرد که از باب شکر منعم عصیان او را ترک کنیم.

ص:409

از این جا روشن می شود که مسئله اطاعت فرمان خدا و ترک عصیان او مسئله ای عقلی است که از مسئله شکر منعم،سرچشمه می گیرد.برخلاف کسانی که تصور می کنند این ها تنها جنبه شرعی و قرارداد الهی دارد.

ازاین رو در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که شبی از شب ها عایشه (هنگامی که تلاش و کوشش پیامبر صلی الله علیه و آله را در عبادت پروردگار دید) گفت:چرا این قدر خود را به زحمت و رنج می افکنی در حالی که خداوند گذشته و آینده تو را بخشیده است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«ای عایشه!

أَلا أَکُونُ عَبْداً شَکُوراً؟؛ آیا بنده شکرگزار خدا نباشم؟». (1)

اضافه بر این ها می دانیم،ترک معصیت پروردگار و اطاعت فرمان او چیزی بر جلال و عظمت او نمی افزاید،بلکه تمام واجبات دارای آثار مثبت و مصالحی است که به فاعل آن می رسد و تمام معاصی و گناهان دارای زیان ها و آثار منفی است که از تارک آن دور می شود.

در کتاب مناقب«ابن جوزی»دو شعر در زمینه همین روایت،از شاعری آمده است که بعضی گفته اند گوینده این شعر،مولا امیرمؤمنان علیه السلام است.

هَبِ الْبَعْثَ لَمْ تَأْتِنَا رُسُلُهُ وَ جَاحِمَةُ النَّارِ لَمْ تُضْرَمْ

أَ لَیْسَ مِنَ الْوَاجِبِ الْمُسْتَحَقِّ حَیَاءُ الْعِبَادِ مِنَ الْمُنْعِم (2)

گیرم خداوند پیامبرانش را به سوی ما نفرستاده بود-و آتش دوزخ افروخته نبود.

آیا واجب و لازم نیست-که بندگان از بخشنده نعمت ها حیا کنند؟ (و ترک نافرمانی و عصیان نمایند؟)

مرحوم کمره ای این حدیث را به شعر فارسی درآورده و می گوید:

ص:410


1- 1) .کافی،ج 2،ص 95،ح 6
2- 2) .بحارالانوار،ج 75،ص 69،ح 21

خدا گر به عصیان نکردی عذاب سزا بود ترکش به شکر نعم

قابل توجه این که در حدیث دیگری از همان امام علیه السلام که در غرر الحکم آمده است می خوانیم:

«اقَلُّ ما یَجِبُ لِلْمُنْعِمِ أنْ لا یَعْصِیَ بِنِعْمَتِهِ؛ کمترین چیزی که به عنوان ادای حق بخشنده نعمت ها واجب است این است که با نعمت او عصیان او نشود». (1)

مثلاً خداوند به انسان چشم و گوش بخشیده است،با چشم و گوش خود او را معصیت نکنیم،اموالی عنایت فرموده،با این اموال به عصیان او بر نخیزیم.

از آنچه گفته شد این نکته روشن می شود که پاداش های الهی،تفضلی است از سوی او نه استحقاقی از سوی بندگان،چراکه هرگونه اطاعت و ترک معصیت، حداقلِ شکر نعمت است،بنابراین استحقاقی در کار نیست و همان گونه که در بالا آمد در اطاعت فرمان خدا و ترک معصیت او منافعی است که به مکلفان باز می گردد.در برابر خدمتی که انسان دارد به خود می کند پاداش،چه مفهومی دارد؟

***

ص:411


1- 1) .غرر الحکم،ص 370،ح 8387

ص:412

گفتار حکیمانه 291- این گونه باید تسلیت گفت

اشاره

و قال علیه السلام

وَ قَدْ عَزّی الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ عَنِ ابْنٍ لَهُ:

یَا أَشْعَثُ،إِنْ تَحْزَنْ عَلَی ابْنِکَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ،وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِی اللّهِ مِنْ کُلِّ مُصِیبَةٍ خَلَفٌ.یَا أَشْعَثُ،إِنْ صَبَرْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ،وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ؛یَا أَشْعَثُ،ابْنُکَ سَرَّکَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ،وَ حَزَنَکَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ.

امام علیه السلام در حالی که می خواست به اشعث بن قیس برای از دست دادن فرزندش تسلیت بگوید چنین فرمود:

ای اشعث! اگر به سبب از دست دادن پسرت محزون شوی (جای سرزنش نیست،زیرا) این به واسطه پیوند نَسَب (و مقام پدری) است و اگر شکیبایی پیشه کنی،خداوند به جای هر مصیبتی عوضی قرار می دهد.

ای اشعث! اگر صبر کنی،مقدرات الهی بر تو جاری می شود و پاداش خواهی داشت و اگر بی تابی کنی باز هم مقدرات،مسیر خود را طی می کند؛ولی تو گناهکار خواهی بود.

ای اشعث! فرزندت تو را مسرور ساخت در حالی که سبب آزمایش و فتنه بر تو

ص:413

بود؛ولی تو را محزون ساخت در حالی که برای تو ثواب و رحمت است (بنابراین نباید نگران باشی). (1)

ص:414


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این حدیث شریف به شکل های متنوعی نقل شده که یک صورت آن همین کلام مورد بحث است و سپس می افزاید:از کسانی که پیش از سیّد رضی آن را نقل کرده اند،ابن عبد ربه در عقد الفرید و مبرد در کتاب کامل است و گروهی پس از سیّد رضی نیز آن را در کتاب خود آورده اند؛از جمله راغب اصفهانی در محاضرات و طرطوشی در سراج الملوک و آمُدی در غرر الحکم و نویری در نهایة الإرب است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 230)

شرح و تفسیر

این گونه باید تسلیت گفت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،به اشعث بن قیس برای از دست دادن فرزندش تسلیت می گوید؛تسلیتی بسیار پرمعنا و آموزنده که برای هر مصیبت زده ای کارساز است.

نخست به اشعث حق می دهد که به سبب جنبه های عاطفی،محزون باشد.

می فرماید:«ای اشعث! اگر براثر از دست دادن فرزندت محزون شوی (جای ملامت نیست،زیرا) پیوند نَسَبی،تو را سزاوار آن می کند»؛ (یَا أَشْعَثُ،إِنْ تَحْزَنْ عَلَی ابْنِکَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ) .

بدون شک عواطف انسانی ایجاب می کند که انسان به دلیل از دست دادن فرزند یا برادر یا دوست و یا عزیزی از عزیزان غمگین باشد هیچ کس نمی تواند این واقعیت را انکار کند.به همین دلیل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برای از دست دادن فرزندش ابراهیم گریست و بزرگان دین در مصائب مختلفی گریه کردند.اگر انسان،محزون نشود جای تعجب است و دلیل بر ضعف عاطفی اوست.

ولی امام علیه السلام به دنبال این سخن،او را به صبر دعوت می کند و می فرماید:«اگر صبر و شکیبایی پیشه کنی،خداوند به جای هر مصیبتی عِوَضی (برای تو) قرار می دهد»؛ (وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِی اللّهِ مِنْ کُلِّ مُصِیبَةٍ خَلَفٌ) .

بنابراین لازم است که انسان جلوی طغیان عواطف را بگیرد و زبان به

ص:415

ناسپاسی نگشاید و بی تابی نکند و سخنانی که دلیل بر عدم خشنودی در مقابل مقدرات الهی است نگوید تا از اجر و پاداش الهی برخوردار باشد و شایستگی خود را از نظر خویشتن داری اثبات کند.

در واقع صابران،تسلیم رضای خداوند و تقدیر او می شوند و این تسلیم و رضا پاداش الهی به دنبال دارد.این پاداش ممکن است پاداش دنیوی و معادل چیزی که از دست رفته است یا بهتر از آن باشد و ممکن است پاداش اخروی باشد و تعبیر«خَلَفْ»با هر دو سازگار است.گاه خداوند هر دو را به انسان می دهد،همان گونه که در داستان ایوب پیغمبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که پس از آن همه صبر و شکیبایی،خداوند تمام آنچه را از زن و فرزند و مال و اموال او از دست رفته بود به او بازگرداند و مقام والای صابران را نیز به او داد.

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:«هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت فرمود (و مصیبت سنگینی بر خاندان او وارد شد) شخصی بر در خانه آن حضرت آمد و به تمام عزاداران سلام کرد،سپس گفت:سلام بر شما ای آل محمّد صلی الله علیه و آله.سپس با استفاده از آیه ای از قرآن (1)چنین گفت:بدانید همه سرانجام مرگ را می چشند و پاداش خود را روز قیامت همگی می یابند،آن ها که از آتش دوزخ نجات یابند و داخل بهشت شوند رستگار شدند و زندگی دنیا جز متاع غرور و فریب نیست.(آن گاه افزود:

فِی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَفٌ مِنْ کُلِ ّ هالِکٍ وَ عَزاءٌ مِنْ کُلِ ّ مُصیبَةٍ وَ دَرَکٌ لِما فاتَ؛ نزد خداوند متعال برای هرچیزی که از دست رفته ثوابی است و تسلیتی از هر مصیبت و جبرانی است برای آنچه از دست رفته است». (2)

در دومین بخش این تسلیت،امام علیه السلام بار دیگر خطاب به اشعث می کند و به

ص:416


1- 1) .آل عمران،آیه 185
2- 2) .کافی،ج 3،ص 222،ح 8

نکته دیگری در تأیید نکته اول،نکته ای که بسیار آموزنده و جامع است،اشاره کرده می فرماید:«اگر صبر و شکیبایی کنی مقدرات بر تو جاری می شود (و مسیر خود را طی می کند) و تو پاداش خواهی داشت و اگر بی تابی کنی باز هم مقدرات مسیر خود را می پیماید و وزر و گناه بر تو خواهد بود»؛ (یَا أَشْعَثُ،إِنْ صَبَرْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ،وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ (1)) .

اشاره به این که شکیبایی و بی تابی در حوادث ناخواسته و خارج از اختیار ما چیزی را تغییر نمی دهد،نه شکیبایی جلوی حادثه را می گیرد و نه بی تابی.تنها تفاوتی که در این میان پیدا می شود این است که شکیبایان اجر و پاداش فراوانی به سبب تسلیم و رضایشان در برابر تقدیرات الهی می برند و بی تابان براثر ترک تسلیم و رضا و گاه اعتراض به تقدیر الهی و شکایت از آن،گرفتار آثار شوم گناه می شوند.

جالب این که در حدیثی می خوانیم:«جمعی (از شیعیان) خدمت امام باقر علیه السلام رسیدند در زمانی که فرزند بیماری داشت،آن ها آثار غم و اندوه و بی قراری را در حضرت دیدند،به یکدیگر گفتند:به خدا سوگند اگر این بیمار از دنیا برود ما از این بیم داریم که چیزی از حضرت مشاهده کنیم که برای ما ناخوشایند باشد؛ ولی چیزی نگذشت که صدای گریه و ناله را از داخل خانه شنیدند.امام بیرون آمد در حالی که روی او گشاده بود،درست برخلاف حالت قبلی.حاضران عرض کردند:فدای تو شویم ما بیم داشتیم که اگر چنین حادثه ای واقع شود از تو چیزی ببینیم که همه ما را اندوهگین کند.امام علیه السلام فرمود:

«إنّا لَنُحِبُّ أنْ نُعافا فیمَنْ نُحِبُّ فَإذا جاءَ أمْرُ اللّهِ سَلَّمْنا فیما أُحِبُّ؛ ما دوست داریم که عافیت نصیب کسی بشود که محبوب ماست و لذا نگرانیم و دعا می کنیم؛اما هنگامی که فرمان خدا

ص:417


1- 1) .«مأزور»از ریشه«وِزْر»است و قاعدتاً اسم مفعول آن«مَوْزُور»؛مانند موجود و موعود که از ماده«وجود»و«وعد»گرفته شده؛ولی به گفته ارباب لغت برای هماهنگ شدن با واژه مأجور،واو در این جا تبدیل به همزه شده و«مأزور»شده است

فرا برسد (و محبوب ما از دست برود) ما تسلیم در برابر چیزی هستیم که خدا آن را دوست دارد». (1)

حضرت در سومین جمله با تعبیر زیبا و گویای دیگری اشعث را تسلیت می دهد و می فرماید:«ای اشعث،فرزندت تو را مسرور ساخت در حالی که (زنده بود و) آزمایش و فتنه برای تو محسوب می شد ولی تو را محزون ساخت در حالی که برای تو مایه ثواب و رحمت است (آیا باید از بلا و فتنه مسرور باشی و از ثواب و رحمت غمگین؟)»؛ (یَا أَشْعَثُ،ابْنُکَ سَرَّکَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ،وَ حَزَنَکَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ) .

این سخن،اشاره ای است به آیه شریفه «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ». 2

مرحوم«مغنیه»در شرح نهج البلاغه خود می گوید:فرزند ازآن رو برای پدر خود بلاست که تکالیفی بر دوش او می نهد به خصوص امروز که پسران و دختران براثر انحرافات اخلاقی مایه غم و اندوه پدرانند و این پدرانِ بیچاره، گویی در میان دو طبقه آتش،تحت فشار قرار دارند:آتش محبت و عاطفه و آتش اندوه و حزن نسبت به فرزندی که شیطان او را از دست آنان گرفته است.

و چاره ای جز حسرت و اندوه و ناله ندارند و شک نیست که این حزن،مایه ثواب و رحمت است،همان گونه که امام علیه السلام در جمله بالا فرموده است. (2)

آنچه را مرحوم«مغنیه»گفته گرچه یک واقعیت است؛ولی تفسیر کلام امام علیه السلام نیست.منظور امام علیه السلام این است که فرزند در حیات خود،مایه امتحان و آزمایش وفتنه است؛ولی در مرگش خداوند ثواب و رحمت به صابران می دهد؛ آیا جای تعجب نیست که انسان از حیاتش مسرور باشد و از مرگش غمگین؟

ص:418


1- 1) .کافی،ج 3،ص 226،ح 14
2- 3) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 394

نکته ها

1-اشعث بن قیس کیست؟

در جلد نخست و جلد هشتم از همین کتاب،شرح حال اشعث بن قیس را آورده ایم که خلاصه اش این است:اجمالاً او مردی منافق و مفسد بود که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ظاهراً مسلمان شد و بعد از آن حضرت در صف مرتدّین قرار گرفت.

سپس اسیر شد و اظهار ندامت و پشیمانی کرد و خلیفه اول او را بخشید و در حکومت امیرمؤمنان علی علیه السلام با دشمنان آن حضرت رابطه داشت،هرچند ظاهراً در صف پیروان آن حضرت بود و فعالیت های تخریبی فراوانی داشت.این که امیرمؤمنان علی علیه السلام این منافق را به سزای اعمالش نمی رساند ظاهراً به دلیل داشتن قوم و قبیله ای نیرومند بود که امکان داشت ناآگاهانه سر به شورش بردارند.فرزندان اشعث نیز راه او را ادامه دادند و در داستان امام حسین علیه السلام و کربلا در صف دشمنان آن حضرت قرار گرفتند.دخترش جعده،همان کسی بود که امام حسن مجتبی علیه السلام را مسموم کرد.

برای شناختن این خانواده ننگین این حدیث امام صادق علیه السلام کفایت می کند که فرمود:

«إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ؛ اشعث بن قیس در ریختن خون امیرمؤمنان علیه السلام (با ابن ملجم مرادی) شرکت داشت و دخترش جعده،امام حسن علیه السلام را مسموم کرد و پسرش محمد،در ریختن خون پاک امام حسین علیه السلام شرکت جست». (1)

2-راه و رسم تعزیت گفتن

یکی از کارهایی که اسلام به آن تشویق کرده تعزیت گفتن و تسلّی دادن افراد غمگین و مخصوصاً مصیبت دیده است تا آن جا که حتی آن بزرگواران به

ص:419


1- 1) .کافی،ج 8،ص 167،ح 187

دشمنانشان نیز در مصیبت ها تسلیت می گفتند،همان گونه که در حدیث شریف بالا،امیرمؤمنان علی علیه السلام به اشعثِ منافق تسلیت گفت و این یک خلق و خوی انسانی و بزرگوارانه است.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ عَزَّی مُصَاباً کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْتَقِصَ مِنْ أَجْرِ الْمُصَابِ شَیْئاً؛ کسی که مصیبت زده ای را تسلیت بگوید به اندازه پاداش آن مصیبت زده ثواب دارد بی آن که چیزی از اجر شخصی که گرفتار مصیبت است کم شود». (1)

در حدیث دیگری از ابوجعفر ثانی (امام جواد علیه السلام) می خوانیم:حضرت می خواست به مردی که فرزند عزیز خود را از دست داده بود تسلیت بگوید چنین فرمود:از مصیبت تو در مورد فرزندت علی باخبر شدم،نیز مطلع شدم که او از عزیزترین فرزندانت بود.آری خدای متعال (گاه) عزیزترین افراد انسان را می گیرد تا پاداشی هرچه بزرگ تر به او دهد.خداوند اجر تو را افزون کند و صبر و شکیبایی دهد و قلب تو را آرامش ببخشد که او بر هر کاری قدرت دارد و خداوند،این مصیبت را جبران نماید. (2)

این مسئله از نظر عقلی نیز مسلم است که تسلی دادن مصیبت زدگان و همدردی با آن ها سبب تسکین و آرامش خاطر و کاهش درد و رنج مصیبت می شود و این،خدمت بزرگی به چنین کسانی است و چه بسا اگر این اظهار محبت ها و همدردی و تسلیت ها نباشد،طوفان سهمگین مصیبت به قدری شدید است که شخص عزادار را از پای درمی آورد و به یقین نجات جان انسان ها از افضل قربات است.

به خصوص در مورد مرگ فرزندان روایات زیادی در اجر و پاداش آن ها وارد

ص:420


1- 1) .کافی،ج 3،ص 205،ح 2
2- 2) .همان،ح 10

شده که خواندن این روایات برای این گونه افراد مایه تسلی خاطر است.برای توضیح بیشتر به جلد 79 بحار الانوار صفحه 114 باب«اجر المصائب»مراجعه کنید.

***

ص:421

ص:422

گفتار حکیمانه 292- این جا جای صبر نیست!

اشاره

و قال علیه السلام

عَلی قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ساعَةَ دَفْنِهِ:

إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِیلٌ إِلَّا عَنْکَ،وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِیحٌ إِلَّا عَلَیْکَ،وَ إِنَّ الْمُصابَ بِکَ لَجَلِیلٌ،وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ.

امام علیه السلام هنگامی که می خواست رسول خدا صلی الله علیه و آله را به خاک بسپارد در کنار قبر آن حضرت چنین عرضه داشت:

صبر و شکیبایی زیباست ولی نه درباره تو و جزع و بی تابی زشت است اما نه بر فراق تو.مصیبت وفات تو بسیار سنگین و هر مصیبتی پیش از تو و بعد از تو در برابر آن کوچک و حقیر است. (1)

ص:423


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این حدیث شریف را از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند،قاضی قضاعی در کتاب دستور معالم الحکم است که آن را با سند،از آن حضرت نقل می کند با اضافات زیادی که نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است.نیز سبط بن جوزی در کتاب تذکره همانند روایت قاضی قضاعی آورده است.همچنین آمُدی در غررالحکم همانند آن و«نویری»در کتاب نهایه آن را با تفاوت واضحی ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 231 و 232 با تلخیص).آنچه ما در غررالحکم و نهایه مشاهده کردیم تفاوتی با آنچه مرحوم سیّد رضی در نهج البلاغه آورده است نداشت

ص:424

شرح و تفسیر

این جا جای صبر نیست!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که آن را در کنار قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و به هنگام دفن او بیان کرد،خطاب به آن حضرت چنین عرضه می دارد:«(ای رسول خدا!) صبر و شکیبایی زیباست ولی نه درباره تو و بی تابی زشت و قبیح است ولی نه در فراق تو»؛ (و قال علیه السلام،علی قبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله ساعة دفنه:إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِیلٌ إِلَّا عَنْکَ، وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِیحٌ إِلَّا عَلَیْکَ) .

ظاهر عبارت این است که این کلام در واقع به صورت استثنایی از گفتار حکیمانه ای است که امام پیش از این خطاب به«اشعث بن قیس»فرموده بود و همچنین نسبت به تمام روایاتی که دعوت به صبر و نهی از جزع می کند.

بنابراین مفهوم کلام چنین می شود که زیبایی صبر و شکیبایی نیز در بعضی از موارد استثنایی دارد و همچنین زشتی جزع و بی تابی.آن جا که برای موارد شخصی و فردی باشد (مانند مصیبت از دست دادن فرزند و برادر و عزیزان دیگر) صبر،جمیل است و جزع،قبیح؛اما آن جا که برای اهداف مهم اجتماعی باشد مانند آنچه امیرمؤمنان علیه السلام پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله انجام داد و همچنین بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام در مصیبت پدر،و بازماندگان خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله در مصائب کربلا و عاشورا،در این موارد نه صبر جمیل است و نه جزع قبیح،زیرا اهمیت مقام والای پیامبر صلی الله علیه و آله و شهدای کربلا و مانند آن را نشان

ص:425

می دهد.البته این گونه مصائب-برخلاف مصائب شخصی-باید هرگز فراموش نشود.به همین دلیل جزع،جمیل می شود و صبر قبیح.

ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه استثنا را در این جا حقیقی ندانسته و آن را کنایه از عظمت مصیبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شمرده اند،زیرا با فقدان آن حضرت مشکلات عظیمی در جهان اسلام به وجود آمد.

قابل توجه است که در خطبه 235 کلامی از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شد که به هنگام غسل و دفن پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان فرمود و می تواند شاهدی باشد بر آنچه در بالا آمد،می فرماید:

«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ...وَ لَوْ لا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ، وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ،لَأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ مَاءَ الشُّؤُونِ؛ پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا،با مرگ تو چیزی قطع شد که با مرگ دیگری قطع نگشت و آن نبوّت و پیام آوردن (از سوی خدا) و اخبار آسمان بود...اگر تو ما را به صبر و شکیبایی امر نفرموده بودی و از جزع و بی تابی نهی نمی کردی،آن قدر بر تو گریه می کردیم که اشک هایمان تمام شود».

آن گاه امام علیه السلام در ادامه سخن می افزاید:«مصیبت وفات تو بسیار سنگین و هر مصیبتی پیش و بعد از تو در برابر آن کوچک و حقیر است»؛ (وَ إِنَّ الْمُصابَ بِکَ لَجَلِیلٌ،وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ) .

«جَلَل» به معنای کوچک است،هرچند گاه به معنای بزرگ نیز می آید و در این جا همان معنای اول اراده شده است.

این گفتار امام علیه السلام تأییدی است بر آنچه در جمله اول گذشت و آن این که مصیبت فقدان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و رحلت او از دار دنیا مصیبتی بی نظیر بود و همه مصائب در برابر آن کوچک شمرده می شد.دلیل آن نیز همان است که در خطبه 235 در بالا اشاره شد.وجود پیامبر صلی الله علیه و آله موجب خیر و برکت عظیم و هدایت

ص:426

امت و پیوند به عالم وحی و اخبار آسمان بود؛ولی با موت آن حضرت ارتباط با عالم وحی برای ابد از میان رفت و این مصیبتی بسیار بزرگ بود.

اضافه بر این با رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله منافقان به حرکت آمدند و کینه های نهفته آشکار شد و خلافت از مسیر آن منحرف و مصائب برای اهل بیت پیغمبر علیهم السلام آغاز گشت و روزبه روز فزونی گرفت.

ازاین رو در روایتی می خوانیم که امام امیرمؤمنان علیه السلام پس از این ماجرا بر اساس روایتی که قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم به صورت مسند ذکر کرده،صبح و عصر کنار قبر آن حضرت می رفت و سخت می گریست سپس به این شعر توسل می جست:

ما ذا عَلی مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ أحْمَدَ أنْ لا یَشُمَّ مَدَی الزَّمانِ غَوالِیاً

صُبَّتْ عَلَیَّ مَصائِبَ لَوْ أَنَّها صُبَّتْ عَلَی الْأیَّامِ صِرْنَ لَیالِیاً

چه می شود کسی را که خاک قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله را ببوید-ولی تا عمر دارد (عزادار باشد و) بوی خوش دیگری نبوید؟

(بعد از آن حضرت) مصیبت هایی بر من فرو ریخت که اگر-به روزهای روشن ریخته می شد همچون شب ها تیره و تار می گشت.

معروف این است که حضرت زهرا علیها السلام نیز همین اشعار را در کنار قبر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خواند.

به گفته علامه مجلسی رحمه الله در دیوان منسوب به امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در مرثیه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

نَفْسِی عَلَی زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ یَا لَیْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ

لا خَیْرَ بَعْدَکَ فِی الْحَیَاةِ وَ إِنَّمَا أَبْکِی مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَیَاتِی

جان من در چنگال آه و ناله هایش محبوس است-ای کاش جانم همراه آه و ناله ها بیرون می آمد.

ص:427

بعد از تو (ای رسول خدا!) زندگی ارزشمند نیست و اگر-من گریه می کنم به دلیل آن است که می ترسم عمرم بعد از تو طولانی شود. (1)

معروف این است که امیرمؤمنان علی علیه السلام همین اشعار را در مرثیه بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام نیز بیان فرمود.

این سخن را با یک بیت از«حسان بن ثابت»،شاعر معروف در رثای پیامبر صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،او می گوید:

وَ ما فَقَدَ الماضُونَ مِثْلَ مُحَمَّدٍ و لا مِثْلِهِ حَتَّی الْقِیامَةَ یَفْقِدُ

پیشینیان شخصیتی مثل محمد صلی الله علیه و آله را از دست ندادند-و آیندگان تا روز قیامت نیز گرفتار فقدان دیگری همانند او نخواهند بود. (2)

***

ص:428


1- 1) .بحار الانوار،ج 22،ص 547
2- 2) .بهج الصباغة،ج 2،ص 505

گفتار حکیمانه 293- مصاحبت احمق!

اشاره

و قال علیه السلام

لَا تَصْحَبِ الْمَائِقَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ فِعْلَهُ،وَ یَوَدٌّ أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

با احمق معاشرت مکن که کارهای احمقانه خود را برای تو زیبا جلوه می دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشی. (1)

ص:429


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه را ابن قتیبه دینوری پیش از سیّد رضی در کتاب عیون الاخبار با تفاوت و اضافاتی آورده است،همان گونه که ابن شعبه حرانی پیش از مرحوم سیّد رضی آن را در تحف العقول ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 231). ما این حدیث را در تحف العقول نیافتیم؛اما در کافی با کمی تفاوت آمده است.امام صادق علیه السلام می فرماید:امیرمؤمنان می فرمود: «لا یَنْبَغِی لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَهُ فِعْلَهُ وَ یُحِبُّ أَنْ یَکُونَ مِثْلَه» .(کافی،ج 2،ص 640،ح 2)

ص:430

شرح و تفسیر

مصاحبت احمق!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،از معاشرت با احمق نهی می کند و دلیل روشنی برای آن ذکر می نماید و می فرماید:«با احمق مصاحبت نکن که کارهای احمقانه خود را برای تو زیبا جلوه می دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشی»؛ (لَا تَصْحَبِ الْمَائِقَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ فِعْلَهُ،وَ یَوَدٌّ أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ) .

انسان،موجودی اجتماعی است،نه تنها به این دلیل که مدنی بالطبع است و عشق به اجتماعی بودن در نهاد او نهفته شده،بلکه به دلیل نیازهای فراوان و متنوعی که دارد و نمی تواند بدون کمک گرفتن از دیگران به آن برسد.اضافه بر همه این ها تنهایی او را رنج می دهد و کسل می کند و هنگامی که در جمع دوستان است احساس آرامش می نماید و غالبا در مشکلات،به وسیله درد دل کردن با دیگران تسلی خاطر پیدا می کند.روی این جهات هرگز نمی توان انسان را از زندگی اجتماعی جدا کرد.به همین دلیل کسانی که مدتی طولانی در سلول های انفرادی زندان محبوس می شوند به بیماری روانی گرفتار می گردند.

زندگی اجتماعی نیز خالی از آسیب ها نیست،زیرا اگر انسان دوستان مناسبی را برای خود انتخاب نکند چه بسا ضررهایی از دوستان متحمل می شود که بیش از زیان های زندگی فردی است.

به همین دلیل پیشوایان بزرگ دین همواره در این موضوع هشدار داده

ص:431

و روشن ساخته اند با چه کسانی می توان معاشر و مصاحب شد و با چه کسانی نمی توان معاشرت کرد.

یکی از مهم ترین هشدارها در روایات اسلامی درباره معاشرت با احمق است که امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده و همگان را از مصاحبت با آن ها برحذر می دارد.البته«مائق»به معنای کسی است که حماقت او شدید باشد.

چنین کسی از کارهای احمقانه خود لذت می برد و سعی می کند آن را زینت دهد و جالب معرفی کند و اصرار دارد دیگران هم مانند او باشند.از آن جا که در انسان چیزی به نام روحیه محاکات نهفته شده که می خواهد خود را شبیه دیگران کند چه بسا همنشینی با احمق تأثیر خود را بگذارد و به تدریج به سوی او گرایش پیدا کند به خصوص اگر او کارهای احمقانه خود را تبلیغ و تزئین کند.

در گفتار حکیمانه 38 امام علیه السلام به بُعد دیگری از خسارات همنشینی با احمق اشاره کرده و خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید:

«یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ؛ فرزندم از دوستی با احمق برحذر باش؛ چراکه او می خواهد به تو منفعت رساند؛ولی زیان می رساند (زیرا براثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمی دهد)».

در تأیید این سخن در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ لَمْ یَجْتَنِبْ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ أَوْشَکَ أَنْ یَتَخَلَّقَ بِأَخْلاقِهِ؛ کسی که از دوستی با احمق پرهیز نکند بیم آن می رود که اخلاق او را بپذیرد (و مانند او شود)». (1)

اهمیت این موضوع به اندازه ای است که حتی در بعضی از روایات از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است که«دشمن عاقل از دوست احمق بهتر است؛

عَدُوٌّ عَاقِلٌ خَیْرٌ مِنْ صَدِیقٍ أَحْمَقَ» . (2)

ص:432


1- 1) .بحارالانوار،ج 72،ص 65،ح 2
2- 2) .همان،ج 75،ص 12،ح 70

در حدیث جامع و جالبی از امام سجاد علیه السلام می خوانیم که فرزند خود امام باقر علیه السلام را چنین نصیحت می فرمود:

«إِیَّاکَ یَا بُنَیَّ أَنْ تُصَاحِبَ الْأَحْمَقَ أَوْ تُخَالِطَهُ وَ اهْجُرْهُ وَ لا تُجَادِلْهُ فَإِنَّ الْأَحْمَقَ هُجْنَةٌ عین عَیَّابٌ غَائِباً کَانَ أَوْ حَاضِراً إِنْ تَکَلَّمَ فَضَحَهُ حُمْقُهُ وَ إِنْ سَکَتَ قَصَرَ بِهِ عِیُّهُ وَ إِنْ عَمِلَ أَفْسَدَ وَ إِنِ اسْتَرْعَی أَضَاعَ لا عِلْمُهُ مِنْ نَفْسِهِ یُغْنِیهِ وَ لا عِلْمُ غَیْرِهِ یَنْفَعُهُ وَ لا یُطِیعُ نَاصِحَهُ وَ لا یَسْتَرِیحُ مُقَارِنُهُ تَوَدُّ أُمُّهُ ثَکْلَتَهُ وَ امْرَأَتُهُ أَنَّهَا فَقَدَتْهُ وَ جَارُهُ بُعْدَ دَارِهِ وَ جَلِیسُهُ الْوَحْدَةَ مِنْ مُجَالَسَتِهِ إِنْ کَانَ أَصْغَرَ مَنْ فِی الْمَجْلِسِ أَعْیَا مَنْ فَوْقَهُ وَ إِنْ کَانَ أَکْبَرَهُمْ أَفْسَدَ مَنْ دُونَهُ؛ فرزندم از همنشینی و معاشرت با احمق بپرهیز و از او دوری کن و با او گفت وگو نکن،زیرا احمق، آدم پست و فرومایه ای است؛خواه غایب باشد یا ظاهر.اگر سخن بگوید حماقتش او را رسوا می کند و اگر سکوت کند ناتوانی اش ضعف او را آشکار می سازد و اگر کاری انجام دهد خراب می کند،اگر مسئولیتی به عهده او بیندازند ضایع می سازد.نه علم خودش او را بی نیاز می کند و نه علم دیگران به حال او سودی دارد.به سخن خیرخواه خود گوش نمی کند و همنشین خود را راحت نمی گذارد.مادرش آرزو می کند که ای کاش از دنیا برود و همسرش خواهان فقدان اوست و همسایه اش آرزوی رفتن از جوار او می کند.اگر کمترین فرد مجلس باشد،افراد بالاتر از خود را به رنج می اندازد و اگر بالاترین فرد مجلس باشد زیردستان را به فساد می کشاند». (1)

درباره احمق توضیحات بسیار گسترده تری در ذیل کلام حکیمانه 38 داشتیم.

در کتاب شریف کافی آنچه در این کلام حکیمانه امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده، درباره ماجن فاجر (انسان بی بند و بار و فاسق) نیز آمده است. (2)

ص:433


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 198،ح 33
2- 2) .کافی،ج 1،ص 503،ح 1

ص:434

گفتار حکیمانه 294- فاصله میان مشرق و مغرب چقدر است؟

اشاره

وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ،

فَقَالَ علیه السلام

مَسِیرَةُ یَوْمٍ لِلشَّمْسِ.

از امام علیه السلام درباره فاصله میان مشرق و مغرب سؤال کردند.

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

به اندازه مسیر یک روز خورشید است. (1)

ص:435


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر حدیثی شبیه این کلام حکمت آمیز با اضافاتی از جاحظ نقل می کند.همچنین آن را از ابن قتیبه در عیون الاخبار و ابن عبد ربه در عقد الفرید و ثقفی در کتاب غارات و ابن واضح (یعقوب) در کتاب تاریخ خود و زمخشری در ربیع الابرار ذکر می نماید و در آخر می افزاید:گروه دیگری قبل از سیّد رضی و بعد از او این گفتار حکیمانه را از آن حضرت نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص234)

ص:436

شرح و تفسیر

فاصله میان مشرق و مغرب چقدر است؟

امام علیه السلام در پاسخ این سؤال که مسافت میان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ جواب جالبی داد که شنوندگان را قانع ساخت،فرمود:«به اندازه مسیر یک روز خورشید است»؛ (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ،فَقَالَ علیه السلام:مَسِیرَةُ یَوْمٍ لِلشَّمْسِ) .

علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار برای این حدیث شریف مقدمه ای ذکر کرده که چنین است:روزی امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:«(در سینه من دانش فراوانی است) ای کاش حاملانی برای این علم پیدا می کردم.مردی برخاست که در گردن او کتابی آویخته بود.صدای خود را بلند کرد و گفت:ای کسی که ادعا می کنی چیزهایی را که دیگران نمی دانند می دانی و اموری را که دیگران نمی فهمند می فهمی،من از تو سؤالی دارم جواب بده.یاران علی علیه السلام برخاستند تا او را به قتل برسانند (ظاهراً از مرتدین خوارج بود) امام علیه السلام فرمود:او را به حال خود بگذارید،زیرا دلیل های منطقی الهی با خشونت همراه نیست و از طریق باطل نمی توان براهین الهی را ثابت کرد.سپس رو به آن مرد کرد و فرمود:آنچه می خواهی بپرس که من ان شاءاللّه پاسخ آن را خواهم گفت.

آن مرد پرسید:فاصله میان مشرق و مغرب چه مقدار است؟ امام علیه السلام فرمود:

به اندازه فاصله فضایی است که در میان آن هاست.عرض کرد:مسافت آن هوا

ص:437

چقدر است؟ امام علیه السلام فرمود:به اندازه دوران فلک.عرض کرد:مسافت دوران فلک چه اندازه است؟ امام علیه السلام فرمود:به اندازه حرکت خورشید در یک روز.

عرض کرد:راست گفتی...». (1)

حقیقت این است که گاه بعضی افراد سؤالاتی می کنند که پاسخ آن جنبه فنی دارد و فراتر از عقل و فهم سؤال کننده است و زمانی جواب های فراوانی دارد که هیچ یک از آن ها برای پرسش کننده قابل درک نیست.در این جا گوینده فصیح و بلیغ به جواب اجمالی قناعت می کند؛جوابی شفاف که شنونده را قانع سازد و نیاز به پیچ وخم های علمی نداشته باشد.در مورد کلام حکیمانه بالا نیز همین مطلب صادق است،زیرا مسافت میان مشرق و مغرب معانی مختلفی دارد:گاه شرق و غرب محلی است که انسان در آن زندگی می کند و گاه شرق و غرب کره زمین است و گاه شرق و غرب محل خورشید است.هر یک از این ها پاسخ خاص خود را دارد.

ممکن است مشرق و مغرب محلی که ما در آن زندگی می کنیم به اندازه پنجاه کیلومتر باشد و همچنین شاید مشرق و مغرب کره زمین (در خط استوا) مراد باشد که حدود بیست هزار کیلومتر است،زیرا کمربند زمین در خط استوا حدود چهل هزار کیلومتر است (و در جاهای دیگر کمتر)،همچنین اگر جایگاه خورشید را به هنگام طلوع آفتاب نسبت به کره زمین بسنجیم فاصله ما با آن صد و پنجاه میلیون کیلومتر است و جایگاه آن به هنگام غروب نیز به همین اندازه است،بنابراین شرح این مطالب برای سائل در آن زمان و در آن مجلس عمومی قابل فهم و درک نبود.آنچه قابل فهم و درک بود همان کلام حکیمانه امام علیه السلام است که فرمود:این فاصله به اندازه مسیر خورشید در یک روز است که می تواند بیشتر ناظر به شرق و غرب کره زمین باشد که همان فاصله صد و هشتاد درجه

ص:438


1- 1) .بحار الانوار،ج 54،ص 336،ح 27

است و همان گونه که اشاره شد،در خط استوا حدود بیست هزار کیلومتر است و هرچه به قطبین زمین نزدیک شویم قطر این دایره کمتر می شود و سرانجام در نقطه قطب به صفر می رسد.

ناگفته نماند که حرکت کردن خورشید از مشرق به مغرب در دید ماست و گرنه می دانیم که خورشید در منظومه شمسی جای ثابتی دارد و اختلاف شب و روز براثر گردش زمین به دور خود است،همان گونه که اختلاف فصول سال براثر گردش زمین به دور آفتاب است.

البته خورشید حرکتی دارد که همراه با مجموعه منظومه شمسی است و در کهکشان راه شیری حرکت می کند که مشهور است به سوی ستاره ای به نام«وگا» پیش می رود.

قابل توجه این که جاحظ که این کلام حکیمانه را از امام علیه السلام نقل می کند،جمله دیگری نیز در آغاز آن از ایشان نقل کرده و می گوید:

«قِیلَ لِعَلِیٍ ّ علیه السلام کَمْ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأرْضِ؟ قالَ:دَعْوَةٌ مُسْتجابَةٌ؛ از آن حضرت پرسیدند:فاصله میان زمین و آسمان چقدر است؟ فرمود:به اندازه یک دعای مستجاب». (1)

***

ص:439


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 234

ص:440

گفتار حکیمانه 295- دوستان و دشمنان

اشاره

و قال علیه السلام

أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ،وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ؛فَأَصْدِقَاؤُکَ:صَدِیقُکَ،وَ صَدِیقُ صَدِیقِکَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ.وَ أَعْدَاؤُکَ:عَدُوُّکَ،وَ عَدُوُّ صَدِیقِکَ،وَ صَدِیقُ عَدُوِّکَ.

امام علیه السلام فرمود:

دوستانت سه گروهند و دشمنانت نیز سه گروه؛اما دوستانت:دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت و اما دشمنانت:دشمن تو و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند. (1)

ص:441


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها مصدر دیگری که غیر از نهج البلاغه برای این کلام حکیمانه در کتاب مصادر آمده کتاب ربیع الابرار زمخشری است.البته عقد الفرید نیز دو بیت از آن حضرت نقل کرده است که مضمون این کلام حکیمانه را دارد و به آن اشاره خواهیم کرد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 234)

ص:442

شرح و تفسیر

دوستان و دشمنان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره شناخت دوستان و دشمنان اشاره کرده می فرماید:«دوستان تو سه گروهند و دشمنانت نیز سه گروه می باشند»؛ (أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ،وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ) .

آن گاه امام علیه السلام به شرح هر یک از این دو می پردازد و درباره دوستان می فرماید:«(اما) دوستانت:دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند»؛ (فَأَصْدِقَاؤُکَ:صَدِیقُکَ،وَ صَدِیقُ صَدِیقِکَ،وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ) .

درست است که همیشه دوستِ دوست انسان ممکن است دوست انسان نباشد؛با کسی دوستی کند و با دوستش دشمنی؛ولی غالباً چنین نیست.

دوستی ها و دشمنی ها معمولاً براثر اهداف مشترک است،هنگامی که اهداف مشترک بود،هم دوست انسان هم دوستِ دوست او از در دوستی درمی آیند، بنابراین وجود بعضی استثناها هرگز مانع از یک حکم کلی نیست.

در مقابل می فرماید:«دشمنان تو:دشمنت هستند و دشمن دوستت و دوست دشمنت»؛ (وَ أَعْدَاؤُکَ:عَدُوُّکَ،وَ عَدُوُّ صَدِیقِکَ،وَ صَدِیقُ عَدُوِّکَ) .

در این مورد نیز همان مطلبی که درباره دوست گفته شد صادق است؛ دشمنی ها با شخص یا چیزی نیز براثر اهداف مشترک است؛کسی که با کسی دشمن می شود،با دوست او هم که اهداف مشابه دارد دشمنی خواهد کرد

ص:443

و به عکس با دشمنانش دوستی خواهد نمود.

این کلام حکیمانه امام علیه السلام در بسیاری از مسائل اجتماعی زندگی و درباره ملت ها راهگشاست؛هرگاه ببینیم کسی با دشمن مسلمانان دوستی می کند باید بدانیم او هم دشمن مسلمانان است،هر چند به ظاهر ادعای دوستی می کند.

همچنین اگر با دوستان ما دشمنی می کند بدانیم او دشمن ما نیز هست،هرچند ظاهراً خود را در لباس دوستان ما درآورده است.و به این ترتیب بسیاری از روابط سیاسی و اجتماعی را می توان حل کرد و پیش بینی های لازم را درباره موضع گیری در مقابل اشخاص و گروه ها و کشورها داشت.

قریب به این حدیث شریف،حدیث دیگری است که مرحوم صدوق در کتاب صفات الشیعة از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده که می فرماید:

«مَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَی خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِینِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَی دِینِ اللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَی غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلا حَظَّ لَهُ مِنْ دِینِ اللَّهِ؛ هرگاه وضع باطنی کسی بر شما مشتبه شود و دین او را نتوانید بشناسید،نگاه به همنشینانش کنید.

اگر آن ها اهل دین خدا هستند او نیز بر دین خداست و اگر آن ها بر غیر دین خدا هستند او نیز بهره ای از دین خدا ندارد». (1)

باز تکرار می کنیم،وجود استثناها هرگز منافاتی با کلی بودن این قواعد اجتماعی و روانی ندارد.

این مطلب در قواعد ریاضی هم منعکس است که می گویند مساویِ مساوی، مساوی است؛یعنی اگر با مساویِ چیزی مساوی باشد با خود آن چیز هم مساوی خواهد بود.

جالب این که«ابن عبد ربه»در عقد الفرید نقل می کند که«دحیه کلبی»روزی خدمت امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید و در حضور حضرت پیوسته از معاویه یاد

ص:444


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 197،ح 31

می کرد و او را مدح می نمود.امام علیه السلام این دو شعر را برای او خواند:

صَدیقُ عَدُوّی داخِلٌ فی عَداوَتی وَ إنّی لِمَنْ وَدَّ الصَّدیقَ وَدُودٌ

فَلا تَقْرَبَنْ مِنّی وَ أنْتَ صَدیقُهُ فَإنَّ الَّذی بَیْنَ الْقُلُوبِ بَعیدٌ

دوستِ دشمن من،داخل دشمنان من است-و من نسبت به کسی که دوستم را دوست دارد،دوستی می کنم.

بنابراین به من نزدیک نشو با این که تو دوست آن دشمنی-زیرا دل های ما بسیار از هم دور است.

دحیه با شنیدن این دو شعر پرمعنا بسیار شرمنده شد. (1)

از تواریخ استفاده می شود که«دحیه»،برادر رضاعی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و بسیار زیبا و صاحب جمال بود و معروف است جبرئیل امین هرگاه می خواست به صورت انسانی در برابر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ظاهر شود به شکل«دحیه»ظاهر می شد.در جنگ احد و بعضی دیگر از غزوات اسلامی در رکاب پیغمبر صلی الله علیه و آله شرکت کرد؛ولی بعد از رسول اللّه صلی الله علیه و آله به شام رفت و در آن جا ساکن شد و تا زمان معاویه آن جا بود.بعید نیست معاویه روی سیاست حیله کارانه اش«دحیه» را بسیار اکرام و احترام و محبت می نمود و به همین دلیل«دحیه»تحت تأثیر او واقع شد و چنان سخنانی را در برابر امیرمؤمنان علی علیه السلام بیان کرد.بعید نیست که وی پس از تذکر مولا از خواب غفلت بیدار شده باشد. (2)

این سخن را با آیه ای از قرآن مجید که اشاره دقیقی به همین نکته دارد پایان می دهیم،می فرماید: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ

ص:445


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 234
2- 2) .برای توضیح بیشتر به الاصابة،استیعاب،سفینة البحار و مستدرک سفینة البحار،در حالات«دحیة کلبی»مراجعه فرما یید

اَلْإِیمانَ» ؛هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند،هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته است». (1)

***

ص:446


1- 1) .مجادله،آیه 22

گفتار حکیمانه 296- به خودت ضرر می زنی

اشاره

و قال علیه السلام

لِرَجُلٍ رَآهُ یَسْعی عَلی عَدوٍّ لَهُ،بِما فیهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ:

إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِیَقْتُلَ رِدْفَهُ.

امام علیه السلام مردی را دید که بر ضدّ دشمنش سعایت و سخن چینی می کند،اما از طریقی که به خودش ضرر می زند. به او فرمود:

تو به کسی می مانی که نیزه بر خود می زند تا کسی را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند. (1)

ص:447


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:از جمله کسانی که این کلام حکیمانه را نقل کرده اند طبری در تاریخ خویش است که با تفاوتی آن را ذکر کرده است (وی متوفای 310 و پیش از سیّد رضی می زیسته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 234). ابن عساکر در تاریخ دمشق نیز به عین عبارت طبری،کلام حکیمانه پیش گفته را نقل کرده است.(تاریخ دمشق،ج 63،ص 246).آمُدی نیز در غرر الحکم این حدیث را به عین همین عبارت آورده است بی آن که صدر آن را بنویسد.(غرر الحکم،ح 10679)

ص:448

شرح و تفسیر

به خودت ضرر می زنی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،اشاره به نکته جالبی می کند که بعضی از افراد احمق و نادان مرتکب آن می شوند:امام علیه السلام به کسی که بر ضد دشمنش سعایت می کرد؛ولی در عین حال به خودش ضرر می زد فرمود:«تو مانند کسی هستی که نیزه بر خود می زند تا کسی را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند»؛ (لِرَجُلٍ رَآهُ یَسْعی عَلی عَدوٍّ لَهُ،بِما فیهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ:إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِیَقْتُلَ رِدْفَهُ) .

«طاعِن» از ریشه«طَعْن»شخصی است که نیزه می زند.

«رِدْف» به معنای کسی است که پشت سر دیگری بر اسب یا شتر سوار می شود.

منظور این است که نیزه را در شکم خود فرو کند که از پشت در آید و به شکم دشمنش که پشت او سوار است برسد.این نهایت بی عقلی و حماقت است که برای صدمه زدن به دیگری،خودش را از میان بردارد.

در افسانه های قدیمی آمده است که شخصی به همسایه اش بسیار حسادت داشت.به غلامش گفت:سر مرا از تن جدا کن و به پشت بام همسایه بینداز و بعد مأموران را خبر کن که او قاتل است تا او را به عنوان قاتل تعقیب کنند و بگیرند.

انگیزه این گونه کارها گاه حسادت است و گاه حماقت و گاه هر دو و گاه ممکن

ص:449

است انسان،به دست دیگری چنان گرفتار شود که از زندگی سیر گردد و جز این راهی برای نجات خود نبیند.

در عصر و زمان ما گروهی از وهابی های سلفی انتحاری که از احمق ترین انسان ها هستند،مواد منفجره به خود می بندند و در میان جمعیتی بی گناه،آن را منفجر می کنند،خودشان بیش از همه متلاشی می شوند تا دیگران را هم به قتل برسانند و از حماقت آن ها این است که آن را وسیله ای برای قرب الی اللّه و جای گرفتن در بهشت جاویدان می دانند.

سلفی های متعصب و خونخوار معمولاً به سراغ افراد عقب مانده ذهنی می روند و آن ها را در جلساتی شست وشوی مغزی می دهند که اگر صبح،دست به چنین کاری بزنید،عصر در آغوش پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله هستید.آن سبک مغزان هم باور می کنند و به سراغ چنین جنایت هولناکی می روند و مصداق بارز کلام مولا علی علیه السلام می شوند.انگیزه سلفی های تکفیری در این کار،تعصب،حسادت و حماقت است.آن ها فکر می کنند شیعه در این عصر و زمان با سرعت در دنیا پیشروی می کند و کشورهای اسلامی را یکی پس از دیگری تحت تأثیر خود قرار می دهد و در خارج نیز معارف مکتب اهل بیت علیهم السلام برجسته تر از سایر گروه های مسلمان جلوه کرده و این امر حسادت آن ها را برانگیخته است.

در زمانی که این بخش از سخن مولا را می نویسیم،حکومت اسلامی شیعه با کمال قدرت بر ایران سلطه دارد،عراق نیز تحت سلطه حکومت شیعی است،در لبنان نیز به برکت پیروزی شگفت انگیز حزب اللّه بر دشمنان،شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام عظمت و قدرت فوق العاده ای پیدا کرده اند و در این اواخر، در ترکیه نیز آثار پیشرفت افکار شیعی ظاهر و آشکار گشته است.

مرحوم علامه شوشتری،داستانی از جنگ جمل که می تواند یکی از مصداق های کلام امام علیه السلام باشد نقل می کند،وی می گوید:«عبد اللّه بن زبیر»در

ص:450

روز جنگ جمل مهار شتر عایشه را در دست داشت.«مالک اشتر»برای جنگ با او آماده شد.ابن زبیر مهار ناقه را رها کرد و به سوی مالک آمد.آن ها با هم به جنگ پرداختند و هر دو بر زمین افتادند؛ولی مالک اشتر گلوی ابن زبیر را گرفته بود.ابن زبیر فریاد می زد:بیایید من و مالک،هر دو را به قتل برسانید.اشتر می گوید:من از این خوشحال شدم که نام مرا به عنوان«مالک»برد (که مردم چندان با آن آشنا نبودند) اگر گفته بود«اشتر»،مردم می ریختند و ما هر دو را می کشتند.به خدا قسم از حماقت«ابن زبیر»تعجب کردم که فریاد می زد:من و او هر دو را به قتل برسانید؛در حالی که قتل هر دو نفر سودی به حال او نداشت.

من او را رها کردم و فرار کرد در حالی که زخم عمیقی در یک طرف از صورت خود برداشته بود. (1)

***

ص:451


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 14،ص 574 به نقل از جمل شیخ مفید

ص:452

گفتار حکیمانه 297- اسباب عبرت،بسیار است ولی...

اشاره

و قال علیه السلام

مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الْإِعْتبَارَ!

امام علیه السلام فرمود:

اسباب عبرت،بسیار است ولی عبرت گیرنده کم است. (1)

ص:453


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب،مصدر دیگری که برای این کلام حکمت آمیز نقل می کند،تذکرة الخواص ابن جوزی است که با تفاوتی آن را نقل کرده و نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است.در حالی که آمُدی در غررالحکم این کلام شریف را به همان الفاظ نهج البلاغه آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 235). علامه مجلسی رحمه الله این حدیث شریف را با همان تفاوت که در بالا آمده از کتاب دیگری از ابن جوزی به نام مناقب و او هم به نقل از کتاب حلیة الاولیاء ابونعیم اصفهانی آورده است.(بحار الانوار،ج 75،ص 69،ح 22)

ص:454

شرح و تفسیر

اسباب عبرت،بسیار است ولی...

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به یکی از مهم ترین مسائل سرنوشت ساز در زندگی انسان ها اشاره کرده می فرماید:«اسباب عبرت،بسیار است؛ولی عبرت گیرنده کم است»؛ (مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الْإِعْتبَارَ!) .

منظور از«عبرت»،حوادثی است که در گذشته یا در زمان حال واقع می شود، خواه در تاریخ زندگی انسان ها و خواه در حوادث دیگر که مایه بیداری و پند گرفتن و استفاده کردن برای اصلاح اشتباهات و پیمودن صراط مستقیم در زندگی است.

یکی از دانشمندان می گوید:«الْعِبْرَةُ أنْ تَجْعَلَ کُلَّ حاضِرٍ غالِباً وَالْفِکْرَةُ أنْ تَجْعَلَ کُلَّ غائِبٍ حاضِراً؛عبرت آن است که تمام آنچه را حاضر است در گذشته مشاهده کنی و فکر آن است که گذشته را امروز در برابر خود ببینی». (1)

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که پس از نقل ماجرای بسیار عبرت انگیز یوسف علیه السلام می فرماید: «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» ؛در سرگذشت آن ها درس عبرتی برای صاحبان اندیشه بود!». (2)

این آیه ناظر به حوادث عبرت انگیزی است که در زندگی انسان ها رخ

ص:455


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 12،ص 37
2- 2) .یوسف،آیه 111

می دهد و در آیه دیگری از همین سوره به حوادثی اشاره می کند که در جهان پیرامون ما واقع می شود و می فرماید: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» ؛و چه بسیار نشانه ای (از خدا) در آسمان ها و زمین که آن ها از کنارش می گذرند و از آن رویگردانند!». (1)

در آیه 41 سوره«نور»نیز می فرماید: «یُقَلِّبُ اللّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» ؛خداوند شب و روز را دگرگون می سازد؛در این عبرتی است برای صاحبان بصیرت!». (2)

بنابراین،حوادث عبرت انگیز تنها مربوط به تاریخ بشر نیست،بلکه در کلّ جهان آفرینش ممکن است رخ دهد.

به برگ های زرد درختان پاییزی نگاه کنید که با اندک نسیمی از شاخه جدا می شوند و به هر سو پراکنده می گردند.اگر کمی به عقب برگردیم و نشاط و طراوت و استحکام آن ها را در فصل بهار ببینیم که محکم به شاخه ها چسبیده بودند حتی اگر طوفان درخت را واژگون می کرد،برگ از درخت جدا نمی شد،از این منظره می توانیم زندگی خود را بررسی کنیم،فصل جوانی و پیری که همچون بهار و پاییز عمر است در برابر ما مجسم می شود و بهترین عبرت ها را می گیریم.

کاخ های ویران شده شاهان و قبرستان های خاموش و اموال و ثروت های ثروتمندانی که به فرزندان نااهل آن ها رسیده،همگی برای ما درس عبرت است.

در حدیث معروفی آمده است:

«کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ رحمه الله التَّفَکُّرَ وَ الْاِعْتِبَارَ؛ بیشترین عبادت ابوذر،اندیشیدن و عبرت گرفتن بود». (3)

این عبرت ها را می توان در سه بخش خلاصه کرد:عبرت هایی که انسان از

ص:456


1- 1) .یوسف،آیه 105
2- 2) .نور،آیه 44
3- 3) .بحار الانوار،ج 68،ص 323

تاریخ گذشتگان می گیرد همان گونه که قرآن مجید در شرح حال پیشینیان به کرار به آن اشاره کرده است و امیرمؤمنان علیه السلام در جای جای نهج البلاغه آن را یادآوری می کند؛از جمله در خطبه 182 برای بیدار ساختن اصحاب خود می فرماید:

«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً! أَیْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ! أَیْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ! أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ،وَ أَطْفَؤُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ، وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِینَ! أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ،وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ،وَعَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ،وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ!؛ در قرون گذشته برای شما درس های عبرت فراوانی است.کجا هستند«عمالقه»و فرزندان عمالقه! کجایند فرعون ها و فرزندانشان و کجا هستند صاحبان شهرهای«رسّ»؛همان ها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّت های فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّت های جباران را زنده ساختند.کجایند آن ها که لشکرهای گران به راه انداختند و هزاران نفر را شکست داده و متواری ساختند،همان ها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهای بسیار بنا نهادند».

عمالقه،مردان بسیار نیرومند و قوی پیکری از نوادگان نوح علیه السلام بودند که سالیان دراز بر منطقه شامات حکومت می کردند و اصحاب الرس،به قوم مقتدر دیگری اشاره می کند که دارای کشاورزی گسترده و زندگی مرفه بودند و در بعضی از مناطق خاورمیانه زندگی می کردند و در برابر پیامبران خدا به مخالفت برخاسته بودند.

بخش دوم،درس های عبرت انگیزی است که در زندگی انسان ها در طول عمر خودمان می بینیم.امیر مؤمنان علی علیه السلام مطابق آنچه در غرر الحکم آمده، می فرماید:

«فی تَصارِیفِ الْقَضاءِ عِبْرَةٌ لِأولِی الْألْبابِ وَ النُّهی؛ در دگرگونی های حوادث عبرتی است برای صاحبان عقل و اندیشه». (1)

ص:457


1- 1) .غرر الحکم،ح 10774

در کلام دیگری می فرماید:

«لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما أضَعْتَ مِنْ ماضی عُمْرِکَ لَحَفِظْتَ ما بَقِیَ؛ اگر از آنچه از گذشته عمرت ضایع کرده ای عبرت بگیری،باقی مانده عمر را حفظ خواهی کرد». (1)

بخش دیگری از درس های عبرت انگیز را در جهان غیر انسان ها می بینیم.در هر خزانی که بعد از بهار می آید،ویرانی هایی که پس از عمارت صورت می گیرد، زلزله ها،سیلاب ها،آتش فشان ها و مانند آن ها.

این سخن را با حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام-که پیش از این هم به آن اشاره کرده ایم-پایان می دهیم:آن حضرت از کنار مدائن عبور می کرد،هنگامی که آثار کاخ کسرا را دید که در شرف ویران شدن است یکی از مردانی که در خدمت آن حضرت بود این شعر را قرائت کرد:

جَرَتِ الرِّیاحُ عَلی رُسُومِ دِیارِهِمْ فَکَأنَّهُمْ کانُوا عَلی میعادٍ

بادها در ویرانه های خانه های آن ها وزید؛گویی آن ها وعده گاهی داشتند که می بایست به سراغ آن بروند.

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:چرا این آیات را نخواندی؟: «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ* وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ* وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ* کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ* فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» ؛چه بسیار باغ ها و چشمه ها که از خود به جای گذاشتند و زراعت ها و قصرهای زیبا و گران قیمت و نعمت های فراوان دیگری که در آن غرق بودند.آری این گونه بود ماجرای آنان و ما این ها را میراث برای اقوام دیگری ساختیم،نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین (و نه اهل زمین و آسمان) و نه (به هنگام رسیدن لحظه سرنوشت) به آن ها مهلتی داده شد». (2)

ص:458


1- 1) .غرر الحکم،ح 3038
2- 2) .دخان،آیه 25-29.(بحار الانوار،ج 32،ص 422،ح 387)

گفتار حکیمانه 298- اعتدال در خصومت

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ بَالَغَ فِی الخُصومَةِ أَثِمَ،وَ مَنْ قَصَّرَ فِیهَا ظَلَمَ،

وَ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَتَّقِیَ اللّهَ مَنْ خَاصَمَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که در دشمنی با مخالفان افراط کند،آلوده گناه می شود و کسی که کوتاهی کند بر خود ستم کرده (و حقش ضایع می گردد) و کسی که در مقام خصومت برآید نمی تواند حق تقوا را رعایت کند. (1)

ص:459


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:(پیش از مرحوم سیّد رضی) شیخ مفید رحمه الله این گفتار حکیمانه را در ارشاد و (بعد از سیّد رضی) میدانی (متوفای 518) در کتاب مجمع الامثال آورده است.بارها گفته ایم قرائنی در دست است که نشان می دهد تمام آنچه در مجمع الامثال آمده از کتاب متقدم بر شریف رضی نقل شده است.آمُدی نیز صدر آن را با تفاوتی از آن حضرت نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 235). در کتاب ارشاد مفید فقط صدر این کلام حکیمانه آمده؛ولی در کتاب اختصاص شیخ مفید تمام آن ذکر شده است.(اختصاص،ص 239)

ص:460

شرح و تفسیر

اعتدال در خصومت

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به سه نکته در مورد خصومت پرداخته،نخست می فرماید:«کسی که در دشمنی با مخالفان افراط کند به گناه آلوده می شود»؛ (مَنْ بَالَغَ فِی الخُصومَةِ أَثِمَ) .

معمولاً خصومت و ستیز با دیگران قابل کنترل نیست،حتی بهترین افراد وقتی گرفتار آن می شوند و آتش خشم و غضب در آنان شعله ور می گردد قادر به کنترل خویشتن نیستند و گرفتار گناهانی ازقبیل ظلم و ستم،گفتن سخنان ناروا، ریختن آبروی دیگران و اذیت و آزار مسلمانان می شوند.

در جمله دوم به نقطه مقابل آن اشاره کرده،می فرماید:«و کسی که در مقام خصومت و احقاق حق کوتاهی کند بر خود ستم کرده (زیرا حقش پایمال می شود)»؛ (وَ مَنْ قَصَّرَ فِیهَا ظَلَمَ) .

قرآن مجید نیز در ذیل آیات نهی از ربا می فرماید: «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» ؛ نه ظلم کنید و نه ظلم به شما شود». (1)

گرچه این آیه درباره رباخواران است؛ولی در حقیقت یک شعار وسیع اسلامی است که دستور می دهد به همان نسبت که مسلمانان باید از ستمگری بپرهیزند باید از تن دادن به ظلم نیز اجتناب کنند و به گفته بعضی از دانشمندان:

ص:461


1- 1) .بقره،آیه 279

«اگر ستم کِش نباشد ستمگر کمتر پیدا می شود».و اگر مسلمانان آمادگی کافی برای دفاع از خود داشته باشند،کسی نمی تواند به آن ها ستم کند،بنابراین همان گونه که باید به ظالم بگوییم ستم مکن،به مظلوم باید بگوییم تن به ستم مده.

حال که چنین است چه بهتر که انسان وارد میدان خصومت و ستیز برای احقاق حق نشود و تا می تواند از گام نهادن در چنین میدانی جز به هنگام ضرورت بپرهیزد،ازاین رو امام علیه السلام در سومین جمله می فرماید:«و کسی که در مقام خصومت برآید نمی تواند حق تقوا را رعایت کند»؛ (وَ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَتَّقِیَ اللّهَ مَنْ خَاصَمَ) .

به همین دلیل،افراد با شخصیت و متّقی سعی می کنند حتی الامکان با کسی به جر و بحث و ستیز و خصومت برنخیزند و چه بسا از بعضی حقوق خود صرف نظر می کنند و آن را به مخالف می دهند تا در این میدان خطرناک وارد نشوند.

البته این بدان معنا نیست که افراد با ایمان،زبون،ذلیل و ظلم پذیر باشند چراکه اسلام چنین حالتی را نیز هرگز نمی پسندد و دستور می دهد نه ظلم کنید و نه ظلم پذیر باشید.

نکته: خطرات خصومت

خطرات خصومت

در روایات معصومان علیهم السلام به شدت از مخاصمه و خصومت نهی شده است؛ کلینی رحمه الله در کتاب کافی باب مخصوصی درباره این موضوع منعقد ساخته و در نخستین حدیث آن،از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«إِیَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَی الْإِخْوَانِ وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال و مراء و خصومت بپرهیزید که دل های دوستان را نسبت به یکدیگر بیمار

ص:462

می سازد و بذر جدایی در میان آن ها می افشاند». (1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«مَا عَهِدَ إِلَیَّ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فِی شَیْءٍ مَا عَهِدَ إِلَیَّ فِی مُعَادَاةِ الرِّجَالِ؛ جبرئیل هرگز درباره چیزی مثل این سفارش نکرده بود که:از دشمنی با یکدیگر بپرهیزید». (2)

در تعبیر دیگری از همان حضرت نقل شده که فرمود:

«مَا أَتَانِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام قَطُّ إِلَّا وَعَظَنِی فَآخِرُ قَوْلِهِ لِی إِیَّاکَ وَ مُشَارَّةَ النَّاسِ فَإِنَّهَا تَکْشِفُ الْعَوْرَةَ وَ تَذْهَبُ بِالْعِزِّ؛ هیچ گاه جبرئیل نزد من نیامد جز این که من را پند و اندرز می داد.آخرین اندرزش این بود:از خصومت با مردم بپرهیز که عیوب پنهان را آشکار می سازد و عزت انسان را با خود می برد». (3)

***

ص:463


1- 1) .کافی،ج 2،ص 300،ح 1
2- 2) .همان،ص 302،ح 11
3- 3) .همان،ح 10

ص:464

گفتار حکیمانه 299- راه و روش توبه

اشاره

و قال علیه السلام

مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّی أُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ وَ أَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِیَةَ.

امام علیه السلام فرمود:

گناهی که پس از آن به اندازه دو رکعت نماز مهلت برایم باشد مرا نگران نمی کند چراکه (در این نماز یا پس از آن،عفو و) عافیت را از خدا می طلبم (و توبه می کنم). (1)

ص:465


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام حکیمانه را به نقل از سراج الملوک و غرر الحکم به عین عبارت نهج البلاغه آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 235). ولی شایان توجه است که جمله (وَ أَسْأَلُ اللّهَ الْعافِیَةَ) که در نسخه صبحی صالح آمده در کتاب مصادر و بسیاری از نسخ نهج البلاغه و بحار الانوار و غرر الحکم و غیر آن نیامده است و مرحوم علّامه شوشتری معتقد است این جمله آخر از اضافات نسخه ابن ابی الحدید است

ص:466

شرح و تفسیر

راه و روش توبه

امام علیه السلام راه نجات از گناه را در این گفتار حکیمانه خود نشان می دهد و می فرماید:«گناهی که بعد از آن مهلت دو رکعت نماز داشته باشم مرا نگران و غمگین نمی کند (چراکه در این نماز یا بعد از آن،عفو و) عافیت را از خدا می طلبم (و توبه می کنم)»؛ (مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّی أُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ وَ أَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِیَةَ) .

جمله «مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ» به معنای بی اهمیت شمردن گناه نیست،بلکه به معنی اندوهگین و نگران نشدن است،چراکه انسان راه توبه را از طریق نماز باز می کند.به هر حال این کلام شریف،تشویق به گناه نیست،بلکه تشویق به توبه است به این گونه که هشدار می دهد هر لحظه ممکن است مرگ انسان فرا برسد خواه عوامل درونی وجود او ازقبیل سکته ها و مرگ ناگهانی باعث شود و یا عوامل برونی و حوادث گوناگونی که در یک لحظه به عمر انسان پایان می دهد، بنابراین انسان باید مهلتی را که برای دو رکعت نماز و توبه در پیشگاه خدا دارد از دست ندهد و فوراً شیطان را از خود دور سازد و به درگاه خدا روی آورد و با تعظیم و خضوع و اقرار به گناه و اظهار ندامت،عفو و آمرزش را طلب کند.

این احتمال نیز در تفسیر کلام فوق داده شده که منظور امام علیه السلام این است:

هرگاه انسان نماز بعد از گناه انجام دهد،از باب «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»

ص:467

چنین نمازی آثار گناه را از نامه اعمال او و روح و جانش محو می کند.و جمع میان هر دو تفسیر مانعی ندارد.

همان گونه که در بحث سند این گفتار حکمت آمیز گفته شد،جمله «وَ أَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِیَةَ» در غالب نسخ نهج البلاغه نیامده است؛ولی در نسخه ابن ابی الحدید و صبحی صالح ذکر شده و مفهومش این است که از خدا عافیت از آلوده شدن به گناه در آینده و عافیت از عذاب الهی نسبت به گذشته را تقاضا می کنم.این جمله می تواند اشاره ای به این مطلب باشد که انسان بعد از آلودگی به گناه و توبه مراقبت کند در آینده آلوده گناه نشود و عافیت در برابر آن داشته باشد،زیرا مطابق حدیث معروفی که از امیرمؤمنان علی علیه السلام در بحارالانوار آمده،ترک گناه آسان تر از درخواست توبه است

(تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ) . (1)

نکته: حقیقت توبه و تأخیر نینداختن آن

حقیقت توبه و تأخیر نینداختن آن

توبه،دری از درهای مهم رحمت الهی است که به روی بندگان خطاکار گشوده شده است و اگر این باب رحمت گشوده نمی شد،گنهکاران در یأس و نومیدی و سپس گناه بیشتر فرو می رفتند.باید توجه داشت که توبه شامل حال همه حتی انبیا و اولیا می شود؛ولی هرکدام توبه خاص خود را دارند.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«التَّوْبَةُ حَبْلُ اللَّهِ وَ مَدَدُ عِنَایَتِهِ وَ لا بُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ مُدَاوَمَةِ التَّوْبَةِ عَلَی کُلِّ حَالٍ وَ کُلُّ فِرْقَةٍ مِنَ الْعِبَادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ فَتَوْبَةُ الْأَنْبِیَاءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ وَ تَوْبَةُ الْأَصْفِیَاءِ مِنَ التَّنَفُّسِ وَ تَوْبَةُ الْأَوْلِیَاءِ مِنْ تَلْوِینِ الْخَطَرَاتِ وَ تَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الْاِشْتِغَالِ بِغَیْرِ اللَّهِ وَ تَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ؛ توبه ریسمان الهی

ص:468


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 364.در حکمت 170 نیز به این صورت آمده است:«تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْمَؤُونَةِ»ولی در تعدادی از نسخ دیگر همان عبارت«طَلَبَ التَّوْبَةِ»آمده است

و امداد عنایت اوست و لازم است بندگان پیوسته و در هر حال به سراغ توبه بروند.ولی هر گروهی از بندگان،توبه خاص خود را دارند.توبه پیامبران از اضطراب درون آن هاست و توبه برگزیدگان از نَفَسی است که به غیر یاد خدا می کشند و توبه اولیاء از خطرات رنگارنگی است که در برابر آن ها ظاهر می شود و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست و توبه عوام از گناهان است». (1)

توبه به اندازه ای دارای اهمیت است که امام باقر علیه السلام می فرماید:

«لا وَ اللَّهِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَی مِنَ النَّاسِ إِلَّا خَصْلَتَیْنِ أَنْ یُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَیَزِیدَهُمْ وَ بِالذُّنُوبِ فَیَغْفِرَهَا لَهُمْ؛ نه،به خدا قسم خداوند از بندگانش جز دو چیز نخواسته است:

نخست این که به نعمت های او اقرار کنند (و شکر نعمت به جای آورند) تا بر آن ها بیفزاید.دیگر این که به گناهانشان اعتراف (و از آن ها توبه) کنند تا آن ها را بر آنان ببخشد». (2)

از جمله مسائلی که به آن هشدار داده شده است تسویف و تاخیر توبه است، چراکه اگر انسان در آستانه رفتن از این جهان قرار گیرد یا نشانه های عذاب الهی ظاهر شود،درهای توبه بسته خواهد شد،ازاین رو امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر مرتکب گناه شدی هرچه زودتر آن را با آب توبه بشوی». (3)

***

ص:469


1- 1) .بحار الانوار،ج 6،ص 31،ح 38
2- 2) .کافی،ج 2،ص 426،ح 2
3- 3) .بحار الانوار،ج 74،ص 210،ح 1

ص:470

گفتار حکیمانه 300- پاسخ جالب به دو سؤال

اشاره

وَ سُئِلَ علیه السلام:کَیْفَ یُحاسِبُ اللّهُ الْخَلْقَ عَلی کَثْرَتِهِمْ؟

فَقَالَ علیه السلام

کَمَا یَرْزُقُهُمْ عَلَی کَثْرَتِهِمْ؛

فَقِیلَ:کَیْفَ یُحاسِبُهُمْ وَ لا یَرَوْنَهُ؟

فَقَالَ علیه السلام:کَمَا یَرْزُقُهُمْ وَ لَا یَرَوْنَهُ.

از امام علیه السلام پرسیدند:خداوند چگونه حساب همه خلق را با آن فزونی که دارند می رسد؟

امام علیه السلام فرمود:

همان گونه که آن ها را با آن فزونی که دارند روزی می دهد.

(بار دیگر) پرسیدند:چگونه به حساب آن ها رسیدگی می کند در حالی که او را نمی بینند؟

فرمود:همان گونه که به همه آن ها روزی می دهد در حالی که او را نمی بینند. (1)

ص:471


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر آورده است که در این جا به گفته ابن عبد ربه در عقد الفرید،سؤال کننده سلمان فارسی رحمه الله بوده است و قابل توجه این که ابن عبد ربه فقط سؤال اوّل را ذکر کرده و از سؤال دوم صرف نظر نموده است،زیرا او از کسانی است که معتقدند خداوند در روز قیامت با همین چشم دیده می شود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 236)

ص:472

شرح و تفسیر

پاسخ جالب به دو سؤال

امام علیه السلام در این گفتار حکمت آمیز،به دو سؤال پیچیده جواب های قانع کننده ای می دهد.نخست از آن حضرت سؤال کردند:خداوند چگونه به حساب همه مخلوقات با آن فزونی که دارند می رسد؟»؛ (وَ سُئِلَ علیه السلام:کَیْفَ یُحاسِبُ اللّهُ الْخَلْقَ عَلی کَثْرَتِهِمْ؟) .

گویی سؤال کننده گمان می کرد محاسبه خدا مانند محاسبه یک حساب دار از افراد مختلف است که برای هر یک باید مدتی وقت صرف کند و اگر تعداد آن ها زیاد باشد ممکن است ماه ها و سال ها طول بکشد؛ولی از قدرت خدا و حسابگری او غافل بود.امام علیه السلام برای او مثالی زد تا به نکته اصلی مطلب که قدرت وسیع خدا بر همه چیز است پی ببرد.

حضرت در پاسخ او فرمود:«همان گونه که آن ها را با آن فزونی که دارند روزی می دهد»؛ (فقال علیه السلام:کَمَا یَرْزُقُهُمْ عَلَی کَثْرَتِهِمْ) .

در میان مردم،معمول است هنگامی که افرادی می خواهند مثلاً جیره غذایی خود را بگیرند به صف می ایستند و هرچه شماره آن ها بیشتر باشد صف آن ها طولانی تر و مدت گرفتن جیره غذایی زیادتر می شود.در حالی که خداوند در آنِ واحد جیره غذایی همه را به آن ها می رساند بی آن که صفی وجود داشته باشد یا برای آن معطل شوند.البته این جیره غذایی تدریجی و روز به روز است؛اما در

ص:473

هر روز همه را همزمان روزی می دهد.کسی که چنین قدرتی دارد،در مورد حساب نیز همه را در زمان واحد محاسبه می کند.

سؤال کننده سپس سؤال دیگری را در همین موضوع عنوان کرد و تصورش این بود که محاسبه کردن نیاز به رویارویی دارد،در حالی که مردم خدا را نمی بینند،ازاین رو سؤال کرد چگونه آن ها را محاسبه می کند در حالی که او را نمی بینند؟ (فَقِیلَ:کَیْفَ یُحاسِبُهُمْ وَ لا یَرَوْنَهُ؟) .

امام علیه السلام در این جا نیز با ذکر همان مثال سابق شنونده را قانع ساخت،فرمود:

«همان گونه که به همه آن ها روزی می دهد و او را نمی بینند»؛ (فَقالَ علیه السلام:کَمَا یَرْزُقُهُمْ وَ لَا یَرَوْنَهُ) .

از آسمان و زمین برای آن ها روزی می فرستد،درختان میوه می دهند،زمین ها دانه های غذایی را پرورش می دهند،حیوانات شیرده شیر می دهند و خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند و روزیِ روزی خواران را می رسانند بی آن که کسی رازق حقیقی را با چشم ببیند.

در قیامت نیز همین گونه است:نامه های اعمال گشوده می شوند و همه انسان ها در برابر میزان عدل پروردگار قرار می گیرند و وزن اعمال آنان و محاسبه کارهای تمام عمرشان،در یک لحظه انجام می شود.همان گونه که قرآن مجید در هشت آیه مختلف قرآن فرموده است:خداوند،«سریع الحساب»است. «فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ» ، «وَ اللّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» ، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ».

در روایات اسلامی نیز می خوانیم:

«إنَّهُ سُبْحانَهُ یُحاسِبُ جَمیعَ عِبادِهِ عَلی مِقْدارِ حَلْبِ شاةٍ؛ خداوند حساب همه بندگان را در زمان کوتاهی به اندازه دوشیدن گوسفند رسیدگی می کند». (1)

در روایت دیگری آمده است:

«إنَّ اللّهَ تَعالی یُحاسِبُ الْخَلائِقَ کُلَّهُمْ فی مِقْدارِ

ص:474


1- 1) .مجمع البیان،ج 4،ص 75

لَمْحِ الْبَصَرِ؛ خداوند حساب همه بندگان را در یک لحظه می رسد». (1)

در حدیث دیگری وارد شده است:

«بِمِقْدارِ فَواقِ النّاقَةِ» . (2)«فَواق»به عقیده بعضی به معنای فاصله میان دو بار دوشیدن شیر از شتر است که مقداری می دوشند،کمی صبر می کنند و مجدداً می دوشند.این فاصله را«فواق»می نامند.

بعضی نیز آن را به معنای فاصله ای می دانند که میان باز کردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشیدن شیر با انگشت پیدا می شود و در هر صورت کنایه از زمان بسیار کوتاه است.

نکته: سرعت محاسبه الهی

سرعت محاسبه الهی

بعضی تصور کرده اند که میان آنچه امام علیه السلام در این کلام شریف فرموده و با آیات قرآن هماهنگ است که خدا را در آیات زیادی«سَریعُ الْحِساب»معرفی کرده است،با آیه دیگری که می گوید:روز قیامت به مقدار پنجاه هزار سال طول می کشد: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ» 3 منافاتی وجود دارد،زیرا آیات سرعت حساب و روایاتی که در ذیل آن وارد شده می گوید:حساب همه خلایق به سرعت انجام می گیرد؛در حالی که آیه سوره«معارج»زمان آن را پنجاه هزار سال گفته است؛ولی با توجه به این که این آیه هیچ سخنی درباره مسئله حسابرسی خلائق در بر ندارد،می توان گفت که توقف گروهی در عرصه محشر به مدت طولانی نه برای حسابرسی،بلکه نوعی مجازات و سرگردانی است و این درباره کافران و بدکاران است وگرنه مطابق بعضی از روایات،مؤمن توقفش در عرصه محشر بسیار کوتاه است.

ص:475


1- 1) .مجمع البیان،ج 2،ص 51
2- 2) .روح المعانی،ج 1،ص 477

در حدیثی آمده است که بعد از نزول آیه فوق،ابو سعید خدری که از صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود خدمتش عرضه داشت که چقدر این روز طولانی است! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ إِنَّهُ لَیُخَفَّفُ عَلَی الْمُؤْمِنِ حَتَّی یَکُونَ أَخَفَّ عَلَیْهِ مِنْ صَلاةٍ مَکْتُوبَةٍ یُصَلِّیهَا فِی الدُّنْیَا؛ قسم به کسی که جان من در قبضه قدرت اوست این روز طولانی آن قدر نسبت به فرد باایمان سبک می شود که حتی از مدت زمان خواندن یک نماز که در دنیا می خواند کمتر خواهد بود». (1)

***

ص:476


1- 1) .بحار الانوار،ج 7،ص 123

گفتار حکیمانه 301- از نشانه های عقل

اشاره

و قال علیه السلام

رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ،وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ!

امام علیه السلام فرمود:

فرستاده تو نشانه عقل تو و نامه ات گویاترین سخن گوی توست. (1)

ص:477


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه بخشی از وصیتی است که امام علیه السلام برای فرزندش (امام حسن علیه السلام) بیان فرموده که متن آن را کلینی رحمه الله در کتابش به نام الرسائل ذکر کرده؛ولی تنها،جمله اول آمده است.آن گاه می افزاید:قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و طرطوشی در سراج الملوک و کراجکی در کنزالفوائد جمله اوّل را ذکر کرده اند.نیز«میدانی»آن را در مجمع الامثال و ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول آورده اند.آمُدی در غررالحکم آن را به دو صورت ذکر کرده که هر دو صورت با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت دارد.این احتمال نیز وجود دارد که امام علیه السلام این سخن را با تعبیرات مختلف در مواقع متفاوت بیان فرموده باشد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 236)

ص:478

شرح و تفسیر

از نشانه های عقل

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره می کند که هرکدام برای شناخت اشخاص،کارساز است.

نخست می فرماید:«فرستاده تو نماینده عقل توست»؛ (رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ) .

یعنی مردم می توانند از انتخاب فرستاده،به میزان عقل تو پی ببرند؛هرگاه تو، انسان فرهیخته،دانشمند و عاقل و با تقوا و شجاع را به عنوان فرستاده خود به سوی شخص یا جمعیتی برگزینی آن ها می فهمند که تو در چه پایه ای از عقل و درایت قرار داری و به تعبیر دیگر،آنچه در درون توست از این طریق بیرون می ریزد و خفایای وجودت آشکار می شود.در ضمن این درسی است برای همه ما که در انتخاب فرستاده دقت کنیم و برای شناخت مخالفان خود نیز ازاین روش بهره بگیریم.

در دومین جمله می فرماید:«نامه تو گویاترین سخن گوی توست»؛ (وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ!) .

زیرا آنچه در درون افکار انسان است و همچنین فضایل و رذایل اخلاقی از نوک قلم انسان بر صفحه کاغذ جاری می شود.به همین دلیل هر کسی را به خوبی می توان از نوشته او شناخت.

ص:479

امروز نیز بهترین راه برای قضاوت کردن درباره کسانی که صدها یا هزاران سال قبل از ما می زیستند مطالعه آثار مکتوب آن هاست،چراکه شخصیتشان در آثار مکتوبشان تجلی می کند.

بر این اساس،این جمله نیز حاوی دو دستور است:هم مراقب نوشته های خود باشیم،هم روحیات دیگران را از نوشته هایشان استنباط کنیم.

یکی از شعرای عرب این دو جمله حکیمانه را در دو بیت شعر به صورت زیبایی آورده،می گوید:

تَخَیَّر إذا ما کُنْتَ فِی الْأَمْرِ مُرْسِلاً فَمَبْلَغُ آراءِ الرِّجالِ رَسُولُها

وَ رَوِّ وَ فَکِّرْ فِی الْکِتابِ فَإِنَّما بِأَطْرافِ أَقْلامِ الرِّجالِ عُقُولُها

در انتخاب فرستاده دقت کن-زیرا فرستاده های افراد نشانه آراء و افکار آن ها هستند.

به هنگام نوشتن نامه بسیار دقت و فکر کن،زیرا-عقول انسان ها از نوک قلم های آن ها تراوش می کند. (1)

نکته: طرق شناخت انسان ها

طرق شناخت انسان ها

بسیاری از مردم به آسانی باطن خود را ظاهر نمی کنند و انسان در تعامل با آن ها گرفتار مشکل می شود.برای شناختن این گونه اشخاص راه های فراوانی هست که در قرآن مجید و روایات اسلامی اشاراتی به آن ها شده است.

قرآن مجید،هم درباره خوبان و هم درباره بدان اشاراتی دارد.در مورد نیازمندان آبرومندی که هیچ گاه نیاز خود را آشکار نمی کنند می فرماید:

«یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ» ؛و از شدّت

ص:480


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 207

خویشتن داری،افراد ناآگاه آن ها را بی نیاز می پندارند؛امّا آن ها را از چهره هایشان می شناسی». (1)

درباره منافقانی که سعی دارند چهره واقعی خود را با سخنان دروغین مخفی کنند می فرماید: «وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ» ؛و اگر ما بخواهیم،آن ها را به تو نشان می دهیم تا آنان را با قیافه هایشان بشناسی،هر چند می توانی آن ها را از طرز سخنانشان بشناسی؛ و خداوند اعمال شما را می داند». (2)

در کلمات قصار خواندیم:

«مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛ هیچ کس چیزی را در دل پنهان نمی کند مگر این که در سخنانی که از زبان او می پرد و در چهره و قیافه اش آشکار می گردد». (3)

در ذیل گفتار حکیمانه 295 نیز این روایت گذشت که امام امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«مَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَی خُلَطَائِهِ؛ هر گاه وضع باطنی کسی بر شما مشتبه شود و دین او را نتوانید بشناسید،نگاه به همنشینانش کنید». (4)

از کلام حکیمانه مورد بحث نیز می توان همین معنا را استفاده کرد که برای شناختن افراد به دو چیز در آن ها دقت کنیم:نخست،رسولان و فرستادگان آن ها و دیگر،لحن و محتوای نامه هایشان.البته این گفته درباره کسانی صادق است که دارای رسول و فرستاده و نامه های خاصی هستند.

این سخن در تاریخ زندگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام و سایر اولیاء اللّه به خوبی دیده می شود.رسول خدا صلی الله علیه و آله برای پیشگیری از توطئه مشرکان مکه در

ص:481


1- 1) .بقره،آیه 273
2- 2) .محمد،آیه 30
3- 3) .نهج البلاغه،حکمت 26
4- 4) .بحار الانوار،ج 71،ص 197،ح 31

حبشه،جعفر بن ابی طالب را که مردی هوشیار و شجاع بود به نمایندگی خویش همراه گروه مهاجران فرستاد.

در داستان آیات برائت که مبدأ تحولی در جهان اسلام شد،آن را به وسیله علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد و امیر مؤمنان علیه السلام در داستان حَکَمیّت اصرار داشت که ابن عباس یا مالک اشتر حکمیّت از جانب او و اصحابش را بپذیرند،هرچند افراد نادان و ظاهربین مخالفت کردند و ابوموسی را بر حضرت تحمیل کردند و در مقابل،معاویه عمرو عاص را فرستاد که مردی بسیار حیله گر و دنیاپرست و بی ایمان بود.

در مورد این که نامه انسان ها از عقل و درایت آنان حکایت می کند نیز روایات زیادی از معصومان علیهم السلام وارد شده است؛از جمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إذا کَتَبْتَ کِتاباً فَأَعِدْ فِیهِ النَّظَرَ قَبْلَ خَتْمِهِ فَإِنَّما تَخْتِمُ عَلی عَقْلِکَ؛ هنگامی که نامه ای می نویسی بار دیگر پیش از آن که آن را مهر و امضا کنی در آن نگاه دقیق کن،زیرا عقل خود را مهر و امضا می کنی». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«عُقُولُ الْفُضَلاءِ فی أطْرافِ أقْلامِها؛ عقول دانشمندان در نوک قلم های آن هاست». (2)

***

ص:482


1- 1) .غرر الحکم،ح 285
2- 2) .همان،ح 288

گفتار حکیمانه 302- نیازمندان به دعا

اشاره

و قال علیه السلام

ما الْمُبْتَلَی الَّذِی قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ،بِأَحْوَجَ إِلَی الدُّعَاءِ مِنَ الْمُعَافَی الَّذِی لَا یَأْمَنُ الْبَلاَءَ!

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که به شدت به بلا مبتلاست از کسی که مبتلا نیست ولی در هیچ لحظه ایمن از بلا نمی باشد،محتاج تر به دعا نیست. (1)

ص:483


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در مصادر،شیخ صدوق (که پیش از سیّد رضی می زیسته است) این گفتار حکیمانه را در کتاب امالی خود با کمی تفاوت آورده است.نیز قاضی قضاعی در کتاب الدستور با تفاوتی آن را ذکر کرده است،همچنین آمُدی در غرر الحکم.بنابراین کلام پیش گفته،قبل و بعد از سیّد رضی رحمه الله در کتب دیگر نیز آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 237)

ص:484

شرح و تفسیر

نیازمندان به دعا

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که بسیاری از افراد از آن غافلند،می فرماید:«آن کس که به شدت به بلا مبتلاست از کسی که مبتلا نیست ولی در هیچ لحظه ایمن از بلا نمی باشد،محتاج تر به دعا نیست»؛ (مَا الْمُبْتَلَی الَّذِی قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ،بِأَحْوَجَ إِلَی الدُّعَاءِ مِنَ الْمُعَافَی الَّذِی لَا یَأْمَنُ الْبَلاَءَ!) .

اشاره به این که مردم غالباً به افراد گرفتار توجه دارند به خصوص گرفتارانی که به شدت مبتلا شده اند؛یا گرفتاری مالی یا انواع بیماری ها یا مسائل مختلف.

و کسانی که به آنان علاقه مندند دعا می کنند که خدا آن ها را از گرفتاری رهایی بخشد و از کسانی که ظاهراً سالم و بدون گرفتاری هستند غافلند؛در حالی که آن ها نیز به همان اندازه و گاه بیشتر نیاز به دعا دارند،زیرا هر لحظه ممکن است نعمت عافیت،آرامش،غنا و ثروت از آن ها گرفته شود یا لغزشی دامن گیر آن ها گردد و در دام شیطان گرفتار شده،از نظر معنوی سقوط کنند و آلوده گناهانی گردند که تا آخر عمر نیز نتوانند آثار آن را برطرف سازند.با این توجه،هر دو گروه نیازمند دعا هستند،در حالی که مردم معمولاً به یکی توجه داشته و از دیگری غافلند.

اضافه بر این،افرادی که در عافیتند گاه گرفتار غرور و غفلت فوق العاده ای می شوند در حالی که مبتلایان،نه مغرورند و نه غافل و پیوسته به در خانه خدا

ص:485

رفته و دعا می کنند،و از این نظر حال عافیت مندان از مبتلایان سخت تر است.

از همین رو در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که شبی از شب ها رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه ام سلمه بود.(ام سلمه) ناگهان بیدار شد و حضرت را ندید.

گفت:شاید به خانه همسران دیگر رفته است.برخاست و به جست وجوی آن حضرت رفت.ناگهان دید پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه ای از خانه ایستاده و دست ها را بلند کرده و می گوید:

«اللَّهُمَّ لا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ لا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً؛ خداوندا! نعمت های شایسته ای را که به من داده ای هرگز از من مگیر.خداوندا! دشمنان و حسودان را از شماتت من باز دار.

خداوندا! مرا به حال بدی که از آن نجاتم داده ای هرگز بازمگردان.خداوندا! مرا هرگز لحظه ای به خود وامَگذار». (1)

علامه مجلسی رحمه الله در جلد 90 بحار الانوار بابی تحت عنوان«اقدام به دعا در شدت و رخاء و در جمیع احوال»ذکر کرده است و روایات زیادی در این باب آورده است؛از جمله همین گفتار حکیمانه مورد بحث.

در روایت دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«تَقَدَّمُوا بِالدُّعَاءِ قَبْلَ نُزُولِ الْبَلاءِ؛ پیش از آن که بلا نازل شود دعا کنید». (2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

«مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُسْتَجَابَ لَهُ فِی الشِّدَّةِ فَلْیُکْثِرِ الدُّعَاءَ فِی الرَّخَاءِ؛ کسی که دوست دارد به هنگام شدت و بلا دعایش مستجاب شود،در زمانی که در راحتی و آرامش است دعا زیاد کند». (3)

جالب این که در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«إِذَا دَعَا الْعَبْدُ فِی الْبَلاءِ وَ لَمْ یَدْعُ فِی الرَّخَاءِ حَجَبَتِ الْمَلائِکَةُ صَوْتَهُ وَ قَالُوا هَذَا صَوْتٌ غَرِیبٌ أَیْنَ

ص:486


1- 1) .بحار الانوار،ج 16،ص 217،ح 6
2- 2) .همان،ج 90،ص 380،ح 1
3- 3) .همان،ص 381،ح 7

کُنْتَ قَبْلَ الْیَوْمِ؛ زمانی که بنده ای از بندگان خدا به هنگام بلا دعا کند و در رخاء و آرامش دعا نکند فرشتگان جلوی صدای او را می گیرند و می گویند:این صدای ناشناخته ای است،تا امروز کجا بودی؟». (1)

***

ص:487


1- 1) .بحار الانوار،ج 90،ص 382،ح 10

ص:488

گفتار حکیمانه 303- مردم،فرزند دنیا هستند

اشاره

و قال علیه السلام

النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا،وَ لَا یُلامُ الرَّجُلُ عَلَی حُبِّ أُمِّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

مردم،فرزندان دنیا هستند و کسی را نمی توان به سبب محبت

به مادرش سرزنش کرد. (1)

ص:489


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب از ثعالبی در کتاب التمثیل و المحاضره و راغب در کتاب محاضرات الادباء این کلام حکیمانه را از امیرمؤمنان علیه السلام به صورت های دیگری نقل کرده و حتی از ابن ابی الحدید روایتی به همین مضمون ولی با تفاوت هایی آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 238).در غرر الحکم نیز همین حدیث شریف با تفاوت هایی آمده که نشان می دهد از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته شده است.(غرر الحکم،ح 2399).همچنین در کتاب مطالب السؤول به عین عبارت نهج البلاغه آمده است.(مطالب السؤول،ص 281)

ص:490

شرح و تفسیر

مردم،فرزند دنیا هستند

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به واقعیتی اشاره می کند که کاملاً منطقی است، می فرماید:«مردم،فرزندان دنیا هستند و کسی را نمی توان به سبب محبت به مادرش سرزنش کرد»؛ (النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا،وَ لَا یُلامُ الرَّجُلُ عَلَی حُبِّ أُمِّهِ) .

تشبیه دنیا به مادر به سبب آن است که همه چیز ما از این آب و خاک آفریده شده و در دامان این جهان متولد شده و در آن پرورش یافته ایم،بنابراین دنیا را تشبیه به مادر کردن کاملاً مناسب است و تعبیر وطن به مادر که بسیار رایج است نیز در واقع ناظر به همین معناست که ما وقتی در کشوری متولد شده و در فضای آن پرورش یافته ایم،آن کشور به منزله مادر ماست و علاقه داشتن به مادر امری طبیعی است،بنابراین،هم علاقه به وطن و هم علاقه به دنیا امری طبیعی است و جای تعجب نیست.

در این که هدف اصلی امام علیه السلام از بیان این حقیقت چیست؟ در میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است.بعضی آن را نوعی مذمت و نکوهش نسبت به محبت دنیا شمرده اند و بعضی به عکس،محبت دنیا را امری طبیعی می دانند.

حقیقت این است که امام علیه السلام می خواهد بفرماید:نه از علاقه خودتان به دنیا نگران باشید و نه از علاقه دیگران نسبت به آن،چراکه پیوندی بسیار مستحکم میان شما و دنیاست.از آن بترسید که این علاقه افراطی شود

ص:491

و به شکل دنیاپرستی درآید.

شبیه همین معنا روایت دیگری است که در آن می خوانیم:کسی حضور امیرمؤمنان علیه السلام برخاست و عرض کرد:ای امیرمؤمنان! چرا ما دنیا را دوست داریم؟ امام علیه السلام فرمود:چون ما از دنیا آفریده شده ایم.آیا می شود کسی را به سبب محبتش نسبت به پدر و مادر سرزنش کرد؟»؛

(رُوِیَ عَنْ أمیرِ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام أنَّ رَجُلاً قامَ إِلَیْهِ،فَقالَ:یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنینَ ما بالُنا نُحِبُّ الدُّنْیا،قالَ:لِأنّا مِنْها وَ هَلْ یُلامُ الرَّجُلُ بِحُبِّهِ لِأبِیهِ وَ أُمِّهِ؟ قالَ:وَ أَنْشَدَنا أبُو عَبْدِ اللّهِ الْأَزْدی) . (1)

بنابراین هرگز نباید علاقه مردم به مال و زن و فرزند و خانه و شهر و کشورشان را مورد ملامت قرار داد و حتی نباید انتظار داشته باشیم که مردم به همه این امور پشت پا زنند.مهم این است که برای رسیدن به دنیا آلوده به گناه نشوند و ایمان و شرف خود را به آن نفروشند.

در حدیث معروفی می خوانیم:

«لَیْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْیَاهُ لِآخِرَتِهِ وَ لا آخِرَتَهُ لِدُنْیَاهُ؛ کسی که دنیای خود را برای آخرتش ترک کند از ما نیست،همچنین کسی که آخرتش را برای دنیا ترک گوید». (2)

به تعبیر دیگر دنیایی خوب است که وسیله رسیدن به آخرت باشد نه آن که هدف اصلی انسان را تشکیل دهد،همان گونه که در سایر کلمات امام علیه السلام آمده است.

«مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛ آن کس که به وسیله دنیا بنگرد به او بصیرت و بینایی می بخشد و آن کس که به دنیا بنگرد نابینایش می کند». (3)

آری دنیا وسیله است نه هدف.

بنابراین آنچه به عنوان نکوهش دنیا در روایات مختلف آمده است ناظر به روش کسانی است که ارزش های والای انسانی و اسلامی را فدای منافع مادّی

ص:492


1- 1) .تیسیر المطالب،ص 466،ح 620
2- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 3،ص 156،ح 3568
3- 3) .نهج البلاغه،خطبه 82

می کنند و دل و دین بر سر دنیا می نهند وگرنه زندگی آبرومندانه و بهره گیری معقول از نعمت های خدا هرگز در اسلام ممنوع و نکوهیده نیست.

قرآن مجید نیز به این حقیقت اشاره دارد و می فرماید: «زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» ؛محبّت امور مادی،از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب های ممتاز و چهارپایان و زراعت،در نظر مردم جلوه داده شده است؛(تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند؛ولی) این ها (در صورتی که هدف نهایی آدمی را تشکیل دهند،) سرمایه زندگی پست (مادی) است؛و سرانجام نیک (و زندگیِ والا و جاویدان)،نزد خداست». (1)

این تزئین در واقع یک تزئین طبیعی است منتها نباید انسان فقط به آن بیندیشد و در آن غرق شود.باید فراموش نکند که مطابق آنچه در ذیل آیه آمده، این ها متاع دنیاست؛متاعی ناپایدار و گذرا.مهم سرای جاویدان و حیات ابدی است.

***

ص:493


1- 1) .آل عمران،آیه 14

ص:494

گفتار حکیمانه 304- نیازمند،فرستاده خداست!

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللّهِ،فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللّه،

وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَی اللّهَ.

امام علیه السلام فرمود:

مستمند،فرستاده خداست،کسی که از او دریغ دارد از خدا دریغ داشته و کسی که به او عطا کند به خداوند عطا کرده است. (1)

ص:495


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این حدیث شریف را طبق گفته مرحوم خطیب،ابوحنیفه،نعمان مصری (متوفای 363) پیش از سیّد رضی در کتاب دعائم الاسلام آورده و در غررالحکم نیز (با تفاوتی) بعد از مرحوم سیّد رضی آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 238).ولی عجیب این که ما این حدیث شریف را در کتاب دعائم الاسلام موجود نیافتیم

ص:496

شرح و تفسیر

نیازمند،فرستاده خداست!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای تشویق همگان به کمک کردن به نیازمندان می فرماید:«مستمند و مسکین فرستاده خداست،کسی که از کمک کردن به او دریغ داشته باشد از خدا دریغ داشته و آن کس که به او عطا کند به خداوند عطا کرده است»؛ (إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللّهِ،فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللّه،وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَی اللّهَ) .

این تعبیر نهایت لطف خدا را به کسانی نشان می دهد که به نیازمندان کمک می کنند و در ضمن،این پیام را به ما می دهد که مسکین و مستمند را خوار نشمریم و کمترین اهانتی به او روا مداریم و اگر کمکی می کنیم خالی از هر گونه منت و آزار و اهانت باشد،زیرا او فرستاده خداست و کسی که به رسول و فرستاده دیگری اهانت کند در واقع به خود آن شخص اهانت کرده و کسی که رسول دیگری را احترام و اکرام کند فرستنده رسول را اکرام و احترام کرده است.

قرآن مجید نیز تعبیری متفاوت ولی در همین راستا دارد.درباره کمک به نیازمندان می فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً» ؛کیست که به خدا قرض الحسنه دهد (و از اموالی که خدا به او بخشیده، انفاق کند،) تا آن را برای او،چندین برابر کند؟». (1)

ص:497


1- 1) .بقره،آیه 245

در آیه 11 سوره«حدید»نیز خداوند پس از آن که در آیات پیشین،از اهمیت انفاق به نیازمندان سخن می گوید همین تعبیر را فرموده است: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» ؛کیست که به خدا وام نیکو دهد (و از اموالی که به او ارزانی داشته انفاق کند) تا خدا آن را برای او چندین برابر کند؟ و برای او پاداش پرارزشی است!».

در چندین آیه دیگر از قرآن مجید نیز همین معنا با الفاظ دیگری بیان شده و انفاق در راه خدا را به عنوان وام دادن به پروردگار شمرده است که این نهایت لطف او به بندگان است.با این که مالک حقیقی تمام عالم هستی خداست و از همگان و همه چیز بی نیاز است و هرچه ما داریم از او داریم،با این حال انفاق در راه خدا را قرض به خداوند تعبیر کرده است.

حتی در بعضی از آیات آمده است که خداوند در برابر این کار از بنده اش تشکر می کند، «وَ اللّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ». 1

همان گونه که در خطبه 183 نیز در کلام امام گذشت که می فرماید:

«وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ وَ إِنَّمَا أَرَادُ أَنْ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛ از شما درخواست قرض کرده در حالی که گنج های آسمان ها و زمین به او تعلق دارد و بی نیاز و شایسته ستایش است.او خواسته است شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید».

جالب این که در روایات اسلامی تعبیرات سه گانه ای آمده است که هر یک از دیگری پرمعناتر است.در یک جا می خوانیم که از امام سجاد زین العابدین علیه السلام نقل شده است که هنگامی که چیزی به فقیر می داد دست سائل را می بوسید و می فرمود:«من دست سائل را نمی بوسم،بلکه دست پروردگارم را می بوسم، زیرا صدقه قبل از آن که در دست سائل بیفتد در دست پروردگار قرار می گیرد؛

ص:498

فَقَالَ لَسْتُ أُقَبِّلُ یَدَ السَّائِلِ إِنَّمَا أُقَبِّلُ یَدَ رَبِّی إِنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ رَبِّی قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِلِ» . (1)

در بیان دیگری آمده است:«امام علیه السلام هنگامی که صدقه ای به سائل می داد آن را از او می گرفت و می بوسید و می بویید و بار دیگر به او می داد و همان عبارت را تکرار می کرد؛

کَانَ أَبِی إِذَا تَصَدَّقَ بِشَیْءٍ وَضَعَهُ فِی یَدِ السَّائِلِ ثُمَّ ارْتَجَعَهُ مِنْهُ فَقَبَّلَهُ وَ شَمَّهُ ثُمَّ رَدَّهُ فِی یَدِ السَّائِلِ وَ ذَلِکَ أَنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِل» . (2)

در تعبیر سومی آمده است که امام هنگامی که صدقه ای به نیازمندی می داد دست خود را می بوسید و می فرمود:«صدقه قبل از آن که به دست سائل برسد در دست خدا قرار می گیرد؛

«وَکَانَ علیه السلام یُقَبِّلُ یَدَهُ عِنْدَ الصَّدَقَةِ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِلِ» . (3)

همه این تعابیر می تواند صحیح باشد؛یعنی گاهی این گونه عمل می کرد و گاهی آن گونه و نتیجه همه آن ها در واقع یکی است.

نکته مهم دیگر این که از روایات اسلامی استفاده می شود (و در قرآن به آن اشاره شده است) که بیش از آنچه در صدقات و کمک به نیازمندان،عاید نیازمندان می شود به کمک کنندگان عاید می شود.

این سخن را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم،هرچند سخن در این جا بسیار است.فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَقُولُ مَا مِنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ قَدْ وَکَّلْتُ مَنْ یَقْبِضُهُ غَیْرِی إِلَّا الصَّدَقَةَ فَإِنِّی أَتَلَقَّفُهَا بِیَدِی تَلَقُّفاً حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ یَتَصَدَّقُ أَوِ الْمَرْأَةَ لَتَتَصَدَّقُ بِالتَّمْرَةِ أَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَأُرَبِّیهَا لَهُ کَمَا یُرَبِّی الرَّجُلُ فَلُوَّهُ وَ فَصِیلَهُ فَیَلْقَانِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هِیَ مِثْلُ جَبَلِ أُحُدٍ؛ خدای تبارک و تعالی می فرماید:هیچ

ص:499


1- 1) .بحار الانوار،ج 46،ص 74،ح 64
2- 2) .همان،ج 93،ص 128،ح 48
3- 3) .همان،ص 134

عملی نیست مگر این که من کسی (از فرشتگانم) را مأمور کرده ام آن را دریافت دارد،جز صدقه و کمک به نیازمندان که من خودم آن را با دست (قدرت) می گیرم،تا آن جا که گاه مردی یا زنی یک دانه خرما یا حتی بخشی از آن را صدقه می دهد،من آن را برای او پرورش می دهم همان گونه که انسان ها فرزند خود را پرورش می دهند و هنگامی که روز قیامت در محضر من حاضر می شود آن صدقه به اندازه کوه احد شده است». (1)

***

ص:500


1- 1) .بحار الانوار،ج 93،ص 134

گفتار حکیمانه 305- غیرتمند،عمل منافی عفت انجام نمی دهد

اشاره

و قال علیه السلام

مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان غیرتمند هرگز زنا نمی کند (زیرا کاری که دوست ندارد دیگران در حق او کنند او در حق دیگران روا نخواهد داشت). (1)

ص:501


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه را«میدانی»در مجمع الامثال و آمُدی در غرر الحکم با تفاوتی نقل کرده اند (که نشان می دهد از منابع دیگری گرفته شده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 239)

ص:502

شرح و تفسیر

غیرتمند،عمل منافی عفت انجام نمی دهد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته دقیقی اشاره کرده می فرماید:«انسان غیرتمند هرگز زنا نمی کند»؛ (مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ) .

زیرا کسی که کاری را در حق دیگران می پسندد به ناچار در حق خود نیز خواهد پسندید و کسی که درباره محارم خود عملی را روا نمی دارد درباره محارم دیگران نیز روا نخواهد داشت.

بسیار شده است که افرادی می گویند:ما می خواهیم به نوامیس دیگران نگاه کنیم.به آن ها گفته می شود:آیا دوست دارید به نوامیس شما نگاه کنند؟ هنگامی که اظهار تنفر می کنند به آن ها گفته می شود:پس به نوامیس دیگران نگاه نکنید.

«غیور» صیغه مبالغه از ماده«غَیرت»(بر وزن حیرت) است به معنای ناخوش داشتن و تنفر از تجاوز دیگران به ناموس انسان و ورود در حریم اوست و گاه به معنای وسیع کلمه در غیر موارد ناموسی نیز به کار می رود و فرد غیرتمند به کسی گفته می شود که حاضر نیست دیگری به افتخارات او لطمه وارد کند؛خواه افتخارات مادی باشد یا معنوی.

به هر حال،گفتار حکیمانه امام علیه السلام گفتاری است که کاملاً هماهنگ با منطق عقل است،زیرا انسان غیور؛یعنی کسی که نسبت به تجاوز ناموسش حساسیت فوق العاده دارد،نوامیس دیگران را نیز به همان چشم نگاه می کند و هرگز راضی

ص:503

نمی شود به نوامیس مردم تجاوز کند.به همین دلیل،غیرت،او را از آلوده شدن به اعمال منافی عفت بازمی دارد.حتی حاضر نیست به همسر یا خواهر و مادر دیگری نگاه کند،زیرا نسبت به نگاه دیگران به همسر و خواهر و مادرش احساس تنفر می کند.

نکته: غیرت در آموزه های اسلامی

غیرت در آموزه های اسلامی

از واژه هایی که به عنوان فضیلتی اخلاقی در منابع اسلامی دیده می شود غیرت است.غیرت،در اصل به معنای یک احساس فوق العاده درونی است که انسان را به دفاع شدید از اموری که متعلق به اوست وامی دارد؛خواه امور معنوی باشد مانند دین و آیین و یا امور مادی مانند عِرض و مال و ناموس و مملکت.

این احساس در همه انسان ها با تفاوت هایی وجود دارد و اگر به صورت افراطی درنیاید یکی از فضایل مهم و کارساز است.

از سویی دیگر،اگر براثر تکرار اعمال منافی غیرت،تضعیف شود و به بیان دیگر انسان،بی غیرت و یا از نظر غیرت ضعیف گردد این خود یکی از رذائل خطرناک اخلاقی به شمار خواهد آمد.

در آیات قرآن اشاراتی به این مسئله دیده می شود؛ولی به طور صریح تر در روایات اسلامی آمده است؛از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«إنّی لَغَیُورٌ وَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اغْیرُ مِنّی وَ انَّ اللّه تَعالی یُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الْغَیُورَ؛ من غیرتمندم و خدا از من غیورتر است و خدا بندگان غیورش را دوست دارد». (1)

در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است که فرمود:

«انَّ الْغیرَةَ مِنَ

ص:504


1- 1) .کنز العمّال،ج 3،ص 387،ح 7076

الْایمان؛ غیرت از ایمان است». (1)(دلیل آن هم روشن است:ایمان،انسان را به حفظ ناموس و افتخارات و آیین خود دعوت می کند،بنابراین غیرت جزء ایمان است).

در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«انَّ اللّهَ غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَ غَیُورٍ وَ لِغیرَتِهِ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها؛ خدا غیور است و هر غیوری را دوست دارد و به دلیل غیرتش تمام کارهای زشت را اعم از آشکار و پنهان تحریم کرده است». (2)

بنابر این روایت و بعضی از روایات دیگر،غیرت از اوصافی است که هم در خدای تعالی و هم در انسان ها وجود دارد البته با این تفاوت که غیرت در خداوند به معنای نهی از کارهای زشت و ناپسند و در انسان ها به معنای دفاع از حریم خانواده و دین و آب و خاک است.

درباره غیرت،سخن بسیار است و این بحث را با حدیثی درباره«جعفر بن ابی طالب»پایان می دهیم.در حدیثی آمده است که جبرئیل به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خبر داد که«جعفر بن ابی طالب»صفات برجسته ای در زمان جاهلیت داشت که خداوند به سبب آن از وی قدردانی کرد.

«مِنْها عَدَمُ زِناهُ لِغَیْرَتِهِ کَعَدَمِ شُرْبِهِ لِعِزَّتِهِ کَعَدَمِ کِذْبِهِ لِشَرَفِهِ؛ از جمله این که به سبب غیرت،دامنش آلوده بی عفتی نشد و به سبب حفظ عزتش هرگز شراب ننوشید و به سبب شخصیتش هرگز دروغ نگفت». (3)

***

ص:505


1- 1) .کنز العمّال،ج 3،ص 385،ح 7065
2- 2) .کافی،ج 5،ص 535،ح 1
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 14،ص 575

ص:506

گفتار حکیمانه 306- سرآمد مقدّر،حافظ انسان است!

اشاره

و قال علیه السلام

کَفَی بِالأَجَلِ حاَرِساً.

امام علیه السلام فرمود:

اجل و سرنوشت قطعی،برای حفظ انسان کافی است.(تا عمر به پایان نرسد هیچ حادثه ای نمی تواند انسان را از پای درآورد). (1)

ص:507


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکیمانه را پیش از مرحوم سیّد رضی،صدوق با اضافات فراوان،در ضمن داستانی در کتاب توحید آورده است.در تحف العقول نیز این کلام شریف با تفاوتی آمده است؛نیز ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء می گوید:کسی به علی علیه السلام عرض کرد:اجازه می دهید ما پاسدار شما باشیم؟ حضرت فرمود: «حَرَسُ امْرَءٍ أَجَلُهُ؛ پاسدارِ هرکس اجل اوست».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص239)

ص:508

شرح و تفسیر

سرآمد مقدّر،حافظ انسان است!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که توجه به آن انسان را در برابر حوادث سخت شجاعت می بخشد،می فرماید:«اجل و سرنوشت حتمی برای حفظ انسان کافی است»؛ (کَفَی بِالأَجَلِ حاَرِساً) .

اشاره به این که هرکس سرنوشت حتمی معینی دارد و تا آن زمان فرا نرسد جان او محفوظ است؛اما هنگامی که فرمان نهایی رسید،هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند در برابر آن مقاومت کند.

همان گونه که در سند این کلام شریف ذکر کردیم،مرحوم«صدوق»آن را در ضمن بیان ماجرایی از جنگ صفین آورده است.طبق این روایت یکی از یاران علی علیه السلام می گوید:در روز صفین علی علیه السلام در مقابل معاویه ایستاده بود و حتی شمشیر خود را از نیام درنیاورده بود.یکی از اصحابش عرض کرد:یا امیرالمؤمنین! مراقب خویش باش،ما از این می ترسیم که این مرد در حمله ای غافلگیرانه شما را از پای درآورد.امام علیه السلام فرمود:درست است که او انسان بی دین و شقاوتمندی است ولی اجل و سرنوشت قطعی،برای حفظ انسان کافی است.هیچ کس نیست مگر این که فرشتگانی از سوی خدا مأمور حفظ او هستند تا در چاهی سقوط نکند یا دیواری بر او فرود نیاید و یا مصیبت بد دیگری دامن او را نگیرد تا اجلش فرا رسد.هنگامی که اجل او فرا رسید او را در مقابل

ص:509

حوادث تنها می گذارند.من نیز چنین هستم؛هنگامی که اجلم فرا رسد، شقی ترین امت می آید و محاسنم را با خون سرم رنگین می سازد.این وعده ای مسلم و کاملاً صدق است. (1)

شبیه همین کلام شریف به شکل دیگری در حکمت 201 آمده بود.در این جا سؤالی پیش می آید که اگر این سخن را بپذیریم باید تمام اقدامات احتیاطی در برابر حوادث گوناگون و در مقابل دشمنان را ترک کنیم؛نه سپری در جنگ لازم خواهد بود و نه درست کردن سنگر،نه وسایل اختفا و نه پرهیز از جاده های خطرناک و غذاهای مشکوک،بلکه باید بگوییم تا سرآمد عمر ما نرسد هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند به ما آسیبی برساند.

این مطلبی است که نه با تعلیمات قرآن و اسلام منطبق است و نه با منطق عقل.حتی قرآن مجید می فرماید که به هنگام نمازِ خوف در برابر دشمن تا ناچار نشوید وسایل حفاظتی خود (مانند سپر و زره و خود) را از خود دور نسازید. (2)

پیش از این در ذیل همان حکمت 201 و همچنین در جلد سوم،ذیل خطبه 62 پاسخی به این سؤال داده ایم.در این جا به کلامی که از علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار یافتیم اشاره می کنیم.او در واقع در پاسخ این سؤال چنین می گوید:

اوّلاً این در مواردی بوده است که مردم به اندک چیزی از حوادث می ترسیدند و به احتمالات بعیده ترتیب اثر می دادند.امام علیه السلام می فرماید:به این گونه احتمالات و توهمات بعید اعتنا نکنند؛تا اجل کسی فرا نرسد از دنیا نمی رود.

ثانیاً ممکن است این از خصائص خود امام علیه السلام باشد،زیرا او طبق خبری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن حضرت داده بود،زمان اجل خود را می دانست و یقین داشت که پیش از آن،حادثه ای او را تهدید نمی کند،ازاین رو می فرمود:اجل من،

ص:510


1- 1) .توحید صدوق،ص 264 (با تلخیص اندک)
2- 2) .نساء،آیه 102

حارس و نگهبان من است؛ولی دیگران که چنین اطلاعی ندارند،از مواردی که خطر عقلایی دارد باید بپرهیزند و به حکم «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ» خود را به خطر نیفکنند.

سپس به حدیثی از امام صادق علیه السلام اشاره می کند که آن حضرت می گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«خَمْسَةٌ لا یُسْتَجَابُ لَهُمْ أَحَدُهُمْ رَجُلٌ مَرَّ بِحَائِطٍ مَائِلٍ وَ هُوَ یُقْبِلُ إِلَیْهِ وَ لَمْ یُسْرِعِ الْمَشْیَ حَتَّی سَقَطَ عَلَیْهِ ...؛پنج گروهند که دعایشان مستجاب نمی شود:اوّل کسی است که از کنار دیوار کجی عبور می کند در حالی که دیوار به سوی او خم شده و با این حال،سریع نمی گذرد تا دیوار بر او سقوط می کند (این شخص اگر آهسته عبور کند و دعا کند خدایا! مرا حفظ کن،دعای او مستجاب نمی شود)». (1)

به هر حال تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد،زیرا ظاهر روایت عمومیت دارد.

***

ص:511


1- 1) .بحار الانوار،ج 67،ص 150-151،و ج 5،ص 105

ص:512

گفتار حکیمانه 307- داغ فرزند و داغ غارت اموال

اشاره

و قال علیه السلام

ینَامُ الرَّجُلُ عَلَی الثُّکْلِ،وَ لَا یَنَامُ عَلَی الْحَرَبِ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان داغدار،خواب و آسایش دارد؛اما کسی که مالش را ربوده اند خواب ندارد. (1)

سیّد رضی رحمه الله در تفسیر این کلام شریف می گوید:مفهومش آن است که انسان ممکن است بر قتل فرزندان خود صبر کند؛اما در ربودن اموالش صبر نخواهد داشت.

(قَالَ الرَّضِیُ:وَ مَعْنی ذلِکَ أَنَّهُ یُصْبَرُ عَلی قَتْلِ الْأوْلادِ،وَ لا یُصْبَرُ عَلی سَلَبِ الْأَمْوالِ) .

ص:513


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام شریف را از کامل مبرد (متوفای 285) که پیش از سیّد رضی می زیسته نقل می کند بی آن که اسم گوینده آن را ذکر کرده باشد.بعد از سیّد رضی،در غرر الحکم آمُدی و مجمع الامثال میدانی آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 240)

ص:514

شرح و تفسیر

داغ فرزند و داغ غارت اموال

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که درباره غالب مردم صادق است،می فرماید:«انسان داغدار و مصیبت زده خواب و آسایش دارد؛اما کسی که مالش را به زور گرفته اند خواب ندارد»؛ (یَنَامُ الرَّجُلُ عَلَی الثُّکْلِ،وَ لَا یَنَامُ عَلَی الْحَرَبِ) .

«ثُکل» (بر وزن قُفل) به معنای مصیبت و ناراحتی،به سبب از دست دادن عزیزان است.

«حَرَب» (بر وزن طَرَف) به معنای غارت اموال است.

سیّد رضی رحمه الله در تفسیر این کلام شریف می گوید:«مفهومش آن است که انسان ممکن است بر قتل فرزندان خود صبر کند؛اما در ربودن اموالش صبر نخواهد داشت»؛ (وَ مَعْنی ذلِکَ أَنَّهُ یُصْبَرُ عَلی قَتْلِ الْأوْلادِ،وَ لا یُصْبَرُ عَلی سَلَبِ الْأَمْوالِ) .

برای این سخن که به نظر می رسد به صورت ضرب المثلی عمومی درآمده، دو تفسیر گفته شده است:

نخست این که انسان وقتی گرفتار مصیبتی می شود،مثلاً عزیزی را از دست می دهد،یقین دارد که باز نمی گردد و به همین دلیل به تدریج آرامش خود را باز می یابد.در حالی که وقتی مالش را به ناحق ببرند هر زمان در فکر است که از

ص:515

طریقی بتواند آن را بازگرداند.به همین دلیل خواب و آرامش ندارد.

در تفسیر دیگری گفته شده که این گفتار حکیمانه کنایه ای است از بسیاری از توده های مردم که دلبستگی آن ها به مال و ثروتشان حتی بیش از دلبستگی به فرزندان و عزیزانشان است و گاه حتی تا پای جان برای نگهداری اموالشان می ایستند و این ضرب المثل فارسی که می گویند:«مال است نه جان تا بتوان آسان داد»،شاهد بر آن است.

گاه گفته شده است که از دست دادن عزیزان نه تنها سبب ذلت انسان نمی شود بلکه دوستان و علاقه مندان،چنین شخصی را عزیز می دارند و احترام می کنند تا مصیبت خود را فراموش کند؛ولی غارت اموال و ربودن آن به وسیله زورمندان غاصب نوعی ذلت برای انسان است،ازاین رو انسان نمی تواند آن را تحمل کند.

در این جا مناسب است به داستانی در زمینه قتل«معلی بن خنیس»به دست حاکم مدینه«داود بن علی»و گفت وگویی که میان او و امام صادق علیه السلام رد و بدل شد اشاره کنیم.علامه مجلسی رحمه الله در جلد 47 بحار الانوار در شرح حالات آن حضرت از کتاب مناقب ابن شهرآشوب روایتی نقل می کند که هفت نفر از روات آن را ذکر کرده اند:«داود بن علی»(فرماندار مدینه) هنگامی که«معلی بن خنیس» را (که از یاران امام صادق علیه السلام بود) به قتل رساند و اموالش را گرفت،امام صادق علیه السلام به او فرمود:دوست مرا کشتی و اموالش را گرفتی،آیا نمی دانی که انسان ممکن است بر مصیبت صبر کند؛ولی در برابر غارت صبر نمی کند؟ به خدا سوگند تو را نفرین خواهم کرد.

داود به صورت استهزاء گفت:مرا به نفرینت تهدید می کنی؟ امام علیه السلام (چیزی نگفت و) به خانه خود بازگشت و آن شب پیوسته مشغول عبادت و قیام و قعود بود.داود پنج نفر از مأموران خود را فرستاد و گفت:او را نزد من آورید.اگر خودداری کرد سر او را برای من بیاورید.آن ها نزد امام علیه السلام آمدند در حالی که

ص:516

امام علیه السلام مشغول به نماز بود.گفتند:داود شما را فرا خوانده است.فرمود:اگر نیایم چه می شود؟ گفتند:دستور خاصی به ما داده است.امام علیه السلام فرمود:بازگردید که برای دنیا و آخرت شما بهتر است.آن ها خودداری کردند و گفتند:حتماً باید بیایی.امام علیه السلام دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و سپس بر شانه های خود گذاشت و آن ها را گشود و دعا کرد و با انگشت اشاره خود اشاره نمود.آن ها می گویند:شنیدیم که می فرمود:همین ساعت،همین ساعت.

ناگهان فریادی بلند شد.امام علیه السلام به آن ها فرمود:رئیس شما مرد.آن ها برگشتند.جریان را از امام علیه السلام سؤال کردند،فرمود:او فرستاده بود گردن مرا بزنند من به اسم اعظم پروردگار او را نفرین کردم.خداوند فرشته ای را فرستاد که با سلاح،ضربه ای به او زد و او را کشت. (1)

***

ص:517


1- 1) .بحار الانوار،ج 47،ص 177،ح 24

ص:518

گفتار حکیمانه 308- برتری دوستی بر خویشاوندی

اشاره

و قال علیه السلام

مَوَدَّةُ الْآبَاءِ قَرَابَةٌ بَیْنَ الْأَبْنَاءِ،وَ الْقَرَابَةُ إِلَی الْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ

مِنَ الْمَوَدَّةِ إِلَی الْقَرَابَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

دوستی در میان پدران به منزله خویشاوندی در میان فرزندان است و خویشاوندی،به دوستی نیازمندتر است تا دوستی به خویشاوندی (خویشاوندان زمانی خویشاوند محسوب می شوند که دوست باشند). (1)

ص:519


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب،تنها کسی را که این گفتار حکیمانه را از امام علیه السلام در کتاب خود نقل نموده،ابن طلحه شافعی (متوفای 652) در کتاب مطالب السؤول می داند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 240).اضافه می کنیم:مرحوم آمُدی در غررالحکم همین حدیث شریف را به صورت دیگری آورده است:«مَوَدَّةُ الْآباءِ نَسَبٌ بَیْنَ الْأبْناءِ».(غرر الحکم،کلمه 9342)

ص:520

شرح و تفسیر

برتری دوستی بر خویشاوندی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم که با یکدیگر ارتباط دارند اشاره فرموده،نخست می گوید:«دوستی در میان پدران به منزله خویشاوندی در میان فرزندان است»؛ (مَوَدَّةُ الْآبَاءِ قَرَابَةٌ بَیْنَ الْأَبْنَاءِ) .

اشاره به این که پدران،دوستی با دوستان خود را برای فرزندان به ارث می گذارند و فرزندانشان به قدری به هم نزدیک می شوند که گویی با هم برادرند و بسیار دیده شده است که پدرانِ یکدیگر را عمو خطاب می کنند.

البته این سخن در جوامعی صادق است که عواطف در آن کمرنگ نشده است و فرزندان تنها اموال پدران را به ارث نمی برند،بلکه عواطف آن ها را نیز به ارث می برند.

از بعضی روایات نیز استفاده می شود که مودت و دوستی طولانی به منزله قرابت است.امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می فرماید:

«مَوَدَّةُ عِشْرِینَ سَنَةً قَرَابَةٌ؛ دوستی بیست سال،خویشاوندی است». (1)

در جمله دوم به این نکته اشاره می فرماید که«خویشاوندی،به دوستی نیازمندتر است تا دوستی به خویشاوندی»؛ (وَ الْقَرَابَةُ إِلَی الْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ مِنَ الْمَوَدَّةِ إِلَی الْقَرَابَةِ) .

ص:521


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 175،ح 8

یعنی خویشاوندان هنگامی ارزش دارند که دارای محبت باشند و هرچه پیوند خویشاوندی نزدیک تر باشد،مودت و دوستی بیشتری لازم دارد.در حالی که دوستی و محبت نیازی به خویشاوندی ندارد؛ممکن است افراد سال ها با هم دوست باشند و هیچ رابطه خویشاوندی بین آن ها نباشد.درنتیجه،برتری دوستی و محبت بر خویشاوندی ثابت می شود.

ضرب المثل معروفی است که به کسی گفتند:دوستت را بیشتر دوست داری یا برادرت را؟ گفت:برادری را دوست دارم که با من دوست باشد.

بنابراین هر دو جمله رابطه دوستی و خویشاوندی را بیان می کند؛جمله اول به گونه ای و جمله دوم به گونه ای دیگر.

مرحوم محقق کمره ای این کلام حکیمانه را به شعر فارسی درآورده می گوید:

مِهر پدران برای اولاد باشد چو نَسَب شعار و پیوند

خویشی به مودت است محتاج بیش از خود دوستی به پیوند (1)

نکته: وراثتِ دوستی

وراثتِ دوستی

می دانیم اسلام آیین محبت و مودت است و قرآن پیوسته خدا را به رحمانیت و رحیمیت می ستاید.واژه رحمت صدها بار در قرآن به کار رفته و در نمازهای روزانه حداقل بیش از 60 بار خدا را به رحمت و رحمانیت یاد می کنیم،تا آن جا که محبت به عنوان میراث گران بهایی از پدران به فرزندان می رسد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«ثَلاثٌ یُطْفینَ نُورَ الْعَبْدِ:مَنْ قَطَعَ أوِدَّاءُ أَبیهِ،وَ غَیَّرَ شَیْبَتَهُ،وَ رَفَعَ بَصَرَهُ فِی الْحُجُراتِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُؤْذَنَ لَهُ؛ سه چیز است که نور (ایمان) بندگان را خاموش می کند:کسی که با دوستان پدرش قطع

ص:522


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 397

رابطه کند و محاسن سفید خود را تغییر دهد (اشاره به این که به هنگام پیری بعضی کارهای سبک سرانه جوانی و کودکی را انجام دهد) و به داخل خانه های دیگران بدون این که اجازه ای به او دهند نگاه کند». (1)

بنابراین نه تنها انسان دوستان قدیم خود را نباید فراموش کند و در حیات و ممات به یاد آن ها باشد و به آن ها خدمت کند،بلکه اگر پدرش نیز دوستی داشته بعد از پدر،جانشین پدر شود و با آن ها همان محبتی را داشته باشد که پدرش داشته است.

به خصوص به هنگام فراز و نشیب های زندگی که دوستان از نظر موقعیت اجتماعی متفاوت می شوند نباید این تفاوت سبب فراموشی دوستان قدیم شود بلکه نباید تفاوت مقام،ثروت،علم یا سایر امتیازهای فردی و اجتماعی مانعی در این راه ایجاد کند و اگر تمام پیوندهای سابق را نمی تواند نگه دارد لااقل بخشی از آن را داشته باشد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إذا کانَ لَکَ صَدیقٌ فَوُلِّیَ وِلایَةً فَأَصَبْتَهُ عَلَی الْعُشرِ مِمّا کانَ لَکَ عَلَیْهِ قَبْلَ وِلایَتِهِ،فَلَیْسَ بِصَدیقِ سُوءٍ؛ هرگاه دوستی داشته باشی و حکومت و ریاستی پیدا کند و حداقل یک دهم پیوند سابق را با تو حفظ کند دوست بدی نیست». (2)

توجه داشته باشید که نمی فرماید دوست خوبی است می فرماید دوست بدی نیست،دوست خوب و کامل العیار آن است که صددرصد رابطه مودت گذشته را حفظ کند و مال و مقام،او را دگرگون نسازد.البته باید توجه داشت کسانی که به مقام والایی می رسند اشتغالات و گرفتاری های آن ها نسبت به سابق بیشتر می شود و نمی توان انتظار داشت تمام آنچه را در سابق با دوستان خود داشته

ص:523


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 264،ح 1
2- 2) .همان،ص 176،ح 10

انجام دهد و شاید به همین دلیل امام علیه السلام آن ها را معذور می دارد که لااقل یک دهم پیوند محبت سابق را حفظ کنند.

***

ص:524

گفتار حکیمانه 309- فراست مؤمن

اشاره

و قال علیه السلام

اِتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِینَ،فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی جَعَلَ الْحَقَّ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ.

امام علیه السلام فرمود:

از فراست و گمان افراد باایمان برحذر باشید،زیرا خدا حق را بر زبان (و فکر) آن ها قرار داده است. (1)

ص:525


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این سخن در واقع از کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گرفته شده است که در جایی می فرماید: «إنّ للّهِ ِ عِباداً یَعْرِفُونَ النّاسَ بِالتَّوَسُّمِ» و در جای دیگر می فرماید: «اتَّقُوا فِراسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ» .سپس می افزاید:این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوتی آمده است و در ربیع الابرار زمخشری و روض الاخیار محمد بن قاسم (متوفای 940) نیز ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص240)

ص:526

شرح و تفسیر

فراست مؤمن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای درباره افراد باایمان اشاره کرده، می فرماید:«از فراست و گمان افراد باایمان برحذر باشید،زیرا خدا حق را بر زبان (و فکر) آن ها قرار داده است»؛ (اتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِینَ،فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی جَعَلَ الْحَقَّ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ) .

به یقین قلب مؤمن همچون آیینه صاف و بی زنگاری است که چهره حقایق در آن منعکس می شود و به همین دلیل گاه از آینده و از امور پنهانی موجود آگاه می شوند.این سخن شبیه چیزی است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده و در ذکر سند این حکمت به آن اشاره کردیم که می فرماید:

«إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً یَعْرِفُونَ النَّاسَ بِالتَّوَسُّمِ؛ خدا بندگانی دارد که مردم را با هشیاری خاص خود می شناسند و از خفایای کار آن ها باخبر می شوند» (1)و در جای دیگر می فرماید:

«اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ از فراست و هشیاری افراد باایمان بپرهیزید،چراکه آن ها با نور خدا نگاه می کنند». (2)

هدف از بیان این مطلب آن است که افراد،در پنهانی نیز کارهای خلاف انجام ندهند،زیرا دوستان باایمان آن ها که با نور الهی نگاه می کنند ممکن است از آن

ص:527


1- 1) .بحار الانوار،ج 24،ص 123
2- 2) .همان،ج 65،ص 355

باخبر شوند و آبرویشان نزد آن ها بریزد.

نیز می تواند اشاره به این نکته باشد که از توطئه کردن درباره مؤمنان بپرهیزید زیرا ممکن است آن ها از چهره و حرکات شما به توطئه هایتان پی ببرند و ترفندها را نقش بر آب کنند و شکست توأم با ذلت نصیبتان گردد.

این گفتار حکیمانه را بارها در زندگی خود نیز تجربه کرده ایم که افراد باایمان و پرهیزکار،فراست فوق العاده ای دارند و از نقشه های پنهانی آگاه می شوند.

بعضی از فقهای اهل سنت تا آن جا دراین باره پیش رفته اند که گفته اند:از طریق فراست و هشیاری می شود برای اثبات حق در مقام قضاوت استفاده کرد.

از«ابن قیّم»نقل شده است کتاب مخصوصی دراین باره تألیف کرده و نام آن را «الطرق الحکمیة او الفراسة المرضیة»نهاده است.

ولی از نظر فقه امامیه مسلم است که با حدث و تخمین،هرچند قوی باشد نمی توان داوری کرد و قاضی فقط باید به مرحله علم و یقین برسد تا بتواند حکم کند و ما معتقدیم قاضی حتی به هر علم و یقینی نیز نمی تواند در صادر کردن حکم قناعت کند،بلکه باید علم و یقینی باشد که از مبادی حسّیه یا مبادی قریب به حس استفاده می شود،همان گونه که در قضاوت های امیرمؤمنان علی علیه السلام وارد شده است.

شاید سؤال شود که قرآن مجید بارها ظن و گمان را بی اعتبار شمرده و می فرماید: «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» ؛ظن و گمان،انسان را هرگز از حق بی نیاز نمی کند». (1)

همین سؤال در علم اصول درباره حجیت ظن خاص و عام و تقابل آن با این آیات قرآنی نیز مطرح شده و پاسخ داده اند که مراد از آیات پیش گفته اوهام و گمان های بی پایه ای است که مشرکان و غیر مشرکان برای خود درست

ص:528


1- 1) .یونس،آیه 36

می کردند و بر اساس آن گاهی فرشتگان را دختران خدا می دانستند و گاه حلال و حرام هایی درست می کردند و به خدا نسبت می دادند؛اما گمان هایی که پایه و اساس داشته باشد و از نور الهی سرچشمه گیرد،حساب جداگانه ای دارد، هرچند مؤمنان با این گمان ها درباره کسی قضاوت قطعی نمی کنند؛اما به وسیله آن احتیاطات لازم را رعایت می کنند مبادا صدمه ای از دشمن به آن ها یا جامعه اسلامی برسد.

شایان توجه است که در روایتی ذیل آیه شریفه «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» ؛در این سرگذشت (عبرت انگیز) نشانه هایی است برای هشیاران» (1)که خداوند آن را بعد از ذکر آیات مربوط به قوم لوط و عذاب آن ها فرموده،امام صادق علیه السلام می فرماید:«متوسمین،امامان هستند». (2)و از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْمُتَوَسِّمَ وَ أَنَا مِنْ بَعْدِهِ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِی الْمُتَوَسِّمُونَ؛ متوسم،پیامبر بود و بعد از او منم و امامان از دودمان من». (3)

روشن است که منظور از این روایات،تخصیص دادن مفاد آیه به امامان علیهم السلام نیست،بلکه آن ها مصداق اتَم و اکمل آن بوده اند؛مانند بسیاری از تفسیرهای دیگری که در ذیل آیات قرآن آمده است.

***

ص:529


1- 1) .حجر،آیه 75
2- 2) .کافی،ج 1،ص 218،ح 1
3- 3) .همان،ح 5

ص:530

گفتار حکیمانه 310- از نشانه های اصلی ایمان

اشاره

و قال علیه السلام

لا یَصْدُقُ إِیمَانُ عَبْدٍ،حَتَّی یَکُونَ بِمَا فِی یَدِ اللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ کس در ادعای ایمان،صادق نیست مگر این که به آنچه نزد خداست (از پاداش های مادی و معنوی) مطمئن تر باشد نسبت به آنچه نزد خودش است.

(تا جایی که آنچه را دارد سخاوتمندانه می دهد تا عوضش را از خدا بگیرد). (1)

ص:531


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مؤلف مصادر نهج البلاغه،ضمن این که این سخن را برگرفته از کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می داند-که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد-،آن را طی داستان عبرت آموزی از کتاب مروج الذهب (که مؤلف آن مسعودی متوفای 303 و پیش از سیّد رضی می زیسته است) از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص241). افزون بر این متقی هندی در کتاب کنز العمّال نیز آن را با سند خود آورده است.(کنز العمّال،ج 5،ص 572،ح 16976)

ص:532

شرح و تفسیر

از نشانه های اصلی ایمان

امام علیه السلام در این گفتار شریف خود به یکی از نشانه های مهم ایمان اشاره کرده، می فرماید:«هیچ کس در ادعای ایمان،صادق نیست مگر این که به آنچه نزد خداست (از پاداش های مادی ومعنوی) مطمئن تر باشد نسبت به آنچه نزد خودش است.(تا جایی که آنچه را دارد سخاوتمندانه می دهد تا عوضش را از خدا بگیرد)»؛ (لا یَصْدُقُ (1)إِیمَانُ عَبْدٍ،حَتَّی یَکُونَ بِمَا فِی یَدِ اللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ) .

اشاره به این که خدا از یک سو رزق بندگان خود را تضمین کرده و از سوی دیگر وعده داده است که با انفاق،انسان چیزی را از دست نمی دهد،بلکه خدا پاداشی بیشتر در جنبه های مادی و معنوی به او می بخشد.در آیه 268 سوره «بقره»می خوانیم: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» ؛شیطان،شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهیدستی می دهد؛و به فحشا (و زشتی ها) امر می کند؛ولی خدا وعده«آمرزش» و«فزونی»به شما می دهد؛و خدا قدرتش وسیع،و (به هرچیز) داناست.(به همین دلیل،به وعده های خود،وفا می کند)».

ص:533


1- 1) .در تعدادی از نسخ این روایت در نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه«لا یُصَدَّق»به صورت فعل مجهول از باب تفعیل آمده است و مفهومش این است که ایمان انسان مورد قبول واقع نمی شود تا این که به آنچه نزد خداست مطمئن تر باشد از آنچه نزد اوست.در حالی که در نسخ دیگری مانند نسخه حاضر به صورت فعل معلوم ثلاثی آمده و مفهومش این است که ایمان انسان توأم با صدق و راستی نیست مگر این که به آنچه نزد خداست...و نسخه اول مناسب تر به نظر می رسد

همان گونه که در بیان اسناد این حدیث شریف اشاره شد،«مسعودی»در مروج الذهب آن را در لابه لای حدیث عبرت آموزی نقل می کند و آن این که شخص سائلی نزد امام امیرمؤمنان علیه السلام آمد و تقاضایی کرد.حضرت به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود:به مادرت بگو یک درهم به او بدهد.امام حسن علیه السلام عرض کرد:ما شش درهم داریم که برای خرید آرد گذاشته ایم.امیرمؤمنان فرمود:

لا یَکُونُ الْمُؤمِنُ مُؤمِناً حَتّی یَکُونَ بِما فِی یَدِ اللّهِ أوْثَقُ مِنْهُ بِما فی یَدِهِ .سپس دستور داد هر شش درهم را به آن سائل بدهند.اندکی بعد امیرمؤمنان علیه السلام از کنار مردی می گذشت که شتری را در معرض فروش گذاشته بود.امام علیه السلام آن را به صد و چهل درهم خرید و فرمود:بعد از هشت روز وجه آن را می پردازم (و فروشنده قبول کرد).هنوز حضرت طناب آن حیوان را باز نکرده بود که مردی از آن جا گذشت در حالی که شتر،عقال شده بود و نشسته بود.به امام علیه السلام عرض کرد:این شتر را چند می فروشی؟ امام علیه السلام فرمود:دویست درهم.عرض کرد:خریدم.

و قیمت آن را نقداً پرداخت.امام علیه السلام صد و چهل درهم را به فروشنده اولی داد و شصت درهم باقی مانده را به فاطمه علیها السلام سپرد.فاطمه علیها السلام عرض کرد:از کجا این شصت درهم فراهم شد؟ حضرت فرمود:این تصدیق چیزی است که پدرت از سوی خدا آورده است. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» ؛کسی که حسنه ای انجام دهد خداوند ده برابر به او می دهد». (1)

بعضی از شارحان نهج البلاغه مانند«شیخ محمد عبده»و سپس«مغنیه»در فی ظلال،این کلام شریف را به پاداش های معنوی تفسیر کرده و گفته اند:منظور از «بِما فِی یَدِ اللّهِ» ثواب هایی است که خدا برای کار خیر تعیین کرده و جمله «لا یَصْدُقُ إیمانُ عَبْدٍ» اشاره به این است که تا انسان،ایمان به روز جزا و پاداش های الهی در آن روز نداشته باشد مؤمن واقعی نیست.

ص:534


1- 1) .مروج الذهب،ج 4،ص 434.همین روایت با تغییرات مختصری در کتب دیگر آمده است

البته ممکن است کلام امام علیه السلام شامل هر دو باشد؛هم پاداش های مادّی و هم پاداش های معنوی؛ولی منحصر ساختن آن به پاداش های معنوی،افزون بر این که با اطلاق کلام امام علیه السلام ناسازگار است،با حدیثی که در شأن ورود این سخن شریف در بالا آمد نیز سازگار نیست،بنابراین چه بهتر که ما معنای کلام امام علیه السلام را محدود به یک جنبه نکنیم و معتقد باشیم که هم جنبه های مادی را شامل می شود و هم جنبه های معنوی را.

از جمله قرائنی که شهادت می دهد مفهوم کلام امام علیه السلام اختصاص به جنبه های معنوی ندارد حدیثی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده و نویسنده کتاب مصادر،کلام امیرمؤمنان علیه السلام را مأخوذ از آن می داند.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله طبق این حدیث می فرماید:

«مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَتْقَی النَّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَغْنَی النَّاسِ فَلْیَکُنْ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ؛ کسی که دوست دارد پرهیزکارترین مردم باشد توکل بر خدا کند و کسی که دوست دارد غنی ترین مردم باشد،به آنچه نزد خدای متعال است مطمئن تر باشد نسبت به آنچه در دست خودش است». (1)

آیه شریفه ای که آوردیم-که هم وعده آمرزش می دهد و هم وعده فضل-نیز تأیید می کند که کلام امام علیه السلام از نظر جهات مادی و معنوی مفهوم عامی دارد.

گفتنی است که«ما»ی موصوله در جمله«بما فی یده»مفهوم وسیعی دارد فقط شامل اموال نیست،بلکه هرگونه امکانات از نظر مقام و موقعیت اجتماعی و قوت و قدرت را دربر می گیرد و اعلام می دارد که آنچه در دست داریم از اموال و ثروت ها و مقام ها و قدرت ها،نباید بیش از آنچه نزد خداست مورد علاقه و اعتماد باشد.اگر از آن ها در راه خدا بگذرید،خداوند بهتر و خوب تر از آن را فراهم خواهد ساخت.

ص:535


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 400،ح 5858؛بحارالانوار،ج 68،ص 138،ح 22

ص:536

گفتار حکیمانه 311- کیفر کتمان حقیقت!

اشاره

وَ قالَ علیه السلام: لِأَنَسِ بْنِ مالِکٍ،وَ قَدْ کانَ بَعَثَهُ إِلی طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ لَمّا جاءَ إِلَی الْبَصْرَةِ یُذَکِّرُهُما شَیْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَعناهُما،فَلَوی عَنْ ذلِکَ،فَرَجَعَ إِلَیْهِ، فَقَالَ:إِنِّی أُنْسِیتُ ذلِکَ الْأَمْرَ،

فَقَالَ علیه السلام

إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَضَرَبَکَ اللّهُ بِهَا بَیْضَاءَ لَامِعَةً لَا تُوَارِیهَا الْعِمَامَةُ.

هنگامی که امام علیه السلام وارد بصره شد انس بن مالک را خواست تا نزد طلحه و زبیر برود و آنچه را از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آن ها شنیده بود (منظور پیشگویی پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره ظلم آن ها نسبت به علی علیه السلام است) به آن ها یادآوری کند (تا از مخالفت خود با علی علیه السلام خودداری کنند).انس از این مأموریت سرپیچی کرد و به نزد امام علیه السلام برگشت و گفت:من آن را فراموش کرده ام.

امام علیه السلام فرمود:

اگر دروغ می گویی خدا تو را به سفیدی آشکاری (پیسی) مبتلا کند آن گونه که حتی عمامه نتواند آن را بپوشاند. (1)

ص:537


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:داستان نفرین علی علیه السلام بر انس بن مالک و مبتلا شدن او به بیماری برص و پیسی را ابن قتیبه دینوری (متوفای 276) در کتاب المعارف نقل کرده و قابل توجه این که او به علی علیه السلام چندان علاقه ای نداشت.همچنین ابو نعیم اصفهانی (متوفای 430) آن را در حلیة الاولیاء آورده است و بعد از سیّد رضی،ثعالبی در لطائف المعارف آن را ذکر کرده.سپس می افزاید:علامه امینی رحمه الله در کتاب الغدیر در جلد اول،مدارک قابل ملاحظه ای برای این حدیث شریف ذکر نموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 242). اضافه می کنیم که«محمّد بن جریر طبری شیعی»(از علمای قرن چهارم) در کتاب مسترشد آن را آورده است.(المسترشد،ص 674)

سیّد رضی می گوید:منظور امام علیه السلام بیماری برص است و چیزی نگذشت که لکه های سفید برص در سر و صورت او نمایان گشت و از آن پس هیچ کس او را بی نقاب نمی دید.

(قالَ الرَّضِیُ:یَعْنِی الْبَرَصَ،فَأَصابَ أَنَساً هذَا الدّاءَ فیما بَعْدُ فی وَجْهِهِ،فَکانَ لا یُری إلّا مُبَرْقَعاً) .

ص:538

شرح و تفسیر

کیفر کتمان حقیقت!

امام علیه السلام این سخن را زمانی بیان کرد که به بصره آمده بود و«انس بن مالک»را فرا خواند و او را مأموریت داد که به سوی طلحه و زبیر برود و چیزی را که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره آن ها شنیده بود بیان کند.(اشاره به جمله ای است که پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره آن دو فرموده بود که«شما به زودی با علی جنگ خواهید کرد در حالی که ظالمید؛

إِنَّکُما سَتُقاتِلانِ عَلِیّاً وَ أنْتُما لَهُ ظالِمانِ» ) انس از این کار خودداری کرد و نزد حضرت آمد و عرض کرد:من این سخن را فراموش کرده ام؛ (وَ قالَ علیه السلام:لِأَنَسِ بْنِ مالِکٍ،وَ قَدْ کانَ بَعَثَهُ إِلی طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ لَمّا جاءَ إِلَی الْبَصْرَةِ یُذَکِّرُهُما شَیْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَعناهُما،فَلَوی عَنْ ذلِکَ، فَرَجَعَ إِلَیْهِ فقال:إِنِّی أُنْسِیتُ ذلِکَ الْأَمْرَ) .

امام علیه السلام فرمود:«اگر دروغ می گویی،خدا تو را به سفیدی آشکاری (بیماری برص) مبتلا کند آن گونه که عمامه نتواند آن را بپوشاند»؛ (فقال علیه السلام:إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَضَرَبَکَ اللّهُ بِهَا بَیْضَاءَ لَامِعَةً لَا تُوَارِیهَا الْعِمَامَةُ) .

«لَوی» از ماده«لیّ»به معنای تاخیر انداختن است.

«لامِعَةً» به معنای روشن و آشکار است.

«لا تُوارِیها» یعنی آن را نمی پوشانید.

سیّد رضی رحمه الله در تفسیر واژه «بَیْضاءَ لامِعَةً» می گوید:«منظور امام بیماری

ص:539

برص و پیسی است و چیزی نگذشت که انس گرفتار این بیماری در صورتش شد به گونه ای که همواره (از خجالت و شرمندگی) نقاب می زد»؛ (قالَ الرَّضِیُ:

یَعْنِی الْبَرَصَ،فَأَصابَ أَنَساً هذَا الدّاءَ فیما بَعْدُ فی وَجْهِهِ،فَکانَ لا یُری إلّا مُبَرْقَعاً) .

مورّخان و محدثان در شرح کلام فوق،داستان را متفاوت نقل کرده اند.بعضی ماجرا را همانند مرحوم سیّد رضی نقل کرده و آن را مربوط به مأموریتی می دانند که علی علیه السلام به انس بن مالک برای بازگویی گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله درباره طلحه و زبیر داد؛ولی از آن مشهورتر چیزی است که ابن ابی الحدید نقل کرده و بسیاری از مورخان و محدثان با او موافقند و آن این که امام علیه السلام در سرزمین«وحبه»در کوفه جمعی از مردم را مخاطب قرار داد و فرمود:شما را به خدا سوگند می دهم،چه کسی این سخن را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به هنگام بازگشت از حجةالوداع شنیده است که فرمود:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعِلَیٌّ مَوْلاهُ اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ؟» (اشاره به داستان غدیر و خطبه پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن روز است) جمعی برخاستند وگواهی دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود.امام رو به انس بن مالک (خادم مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله) کرد و فرمود:تو که در آن جا حاضر بودی چرا گواهی نمی دهی؟ انس عرض کرد:ای امیرمؤمنان! سن من زیاد شده و آنچه فراموش کرده ام بیش از آن است که در خاطر دارم.امام علیه السلام فرمود:اگر دروغ می گویی خداوند تو را به بیماری پیسی مبتلا سازد آن گونه که عمامه نیز آن را نپوشاند.چیزی نگذشت که نفرین امام علیه السلام در حق او مستجاب شد و به این بیماری مبتلا گشت. (1)

مرحوم خطیب در مصادر بعد از اشاره به کلام ابن ابی الحدید می گوید:این نقل موافق مشهور است و در بسیاری از کتب معتبره آمده است.سپس برای اطلاع بیشتر درباره این قضیه به جلد اوّل کتاب نفیس الغدیر (نوشته علامه امینی) ارجاع می دهد. (2)

ص:540


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 217
2- 2) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 242

روایت سومی نیز در این زمینه هست که رخداد پیش گفته را مربوط به داستان «طیر مشوی»(مرغ بریان) می داند.ماجرا از این قرار است که شخصی مرغ بریانی برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله هدیه فرستاد.پیغمبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت:خداوندا! محبوب ترینِ خَلقَت را بفرست تا با من از این غذا بخورد.علی علیه السلام آمد؛ولی انس بن مالک،خادم مخصوص پیغمبر صلی الله علیه و آله هنگامی که علی علیه السلام اجازه ورود خواست گفت:پیغمبر صلی الله علیه و آله فعلاً گرفتار است.او دوست داشت مردی از قوم خودش بیاید و با پیغمبر صلی الله علیه و آله هم غذا شود.پیامبر صلی الله علیه و آله بار دیگر همان دعا را تکرار کرد.علی علیه السلام آمد و اجازه خواست و باز انس همان پاسخ را گفت.در مرتبه سوم صدای امام علیه السلام بلند شد و فرمود:چه چیزی پیغمبر صلی الله علیه و آله را به خود مشغول ساخته که مرا نمی پذیرد؟ صدای علی علیه السلام به گوش رسول اللّه صلی الله علیه و آله رسید.فرمود:ای انس! چه کسی بر در است؟ گفت:علی بن ابی طالب.فرمود:اجازه بده وارد شود.

هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید.حضرت فرمود:ای علی! من سه بار از خداوند تقاضا کردم که محبوب ترینِ خلقش را نزد من بفرستد تا با من از این مرغ بریان تناول کند اگر در مرتبه سوم نیامده بودی نام تو را از خدا می خواستم.علی علیه السلام عرض کرد:ای رسول خدا! من سه بار آمدم و در هر سه بار انس مانع شد.پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:ای انس! چرا چنین کردی؟ عرض کرد:دوست داشتم که مردی از قوم من فرا رسد.(این ماجرا گذشت) هنگامی که یوم الدار (روز شورای شش نفری عمر برای تعیین خلیفه بعد از او) فرا رسید،علی علیه السلام ویژگی های خود را بیان کرد،انس می گوید:علی علیه السلام از من درباره آن داستان گواهی خواست.من آن را کتمان کردم و گفتم آن جریان را فراموش کرده ام.

علی علیه السلام دست به سوی آسمان بلند کرده و عرض کرد:خداوندا! انس را به بیماری آشکاری (بیماری برص) مبتلا ساز که نتواند آن را از مردم مخفی کند.

انس مدتی بعد به این بیماری مبتلا شد.در مجمع الحدیث آمده است که انس

ص:541

پیوسته عمامه ای بر سر می گذاشت (به گونه ای که بخشی از صورت او را می پوشاند).از او سؤال کردند،گفت:این نتیجه همان نفرین علی بن ابی طالب است.و بعد از ذکر داستان طیر مشوی،عمامه خود را کنار زد و سفیدی برص را نشان داد. (1)

سید حمیری (متوفای 173) این جریان تاریخی را به شعر درآورده است:

أَما أُتِیَ فِی خَبَرِ الْأنْبَلِ فی طائِرٍ أُهْدِیَ إلَی الْمُرْسَلِ

سَفینَةٌ مَکَنَ فِی رُشْدِهِ وَ أنَسٌ خانَ وَ لَمْ یَحْصِل

فی رَدِّهِ سَیِّدُ کُلِ ّ الْوَری مَوْلاهُمْ فِی الْمُحْکَمِ الْمُنْزَلِ

فَصَدَّهُ ذُو الْعَرْشِ عَنْ رُشْدِهِ ثُمَّ غَری بِالْبَرَصِ الْأنْکَلِ

(2)

آیا در روایت باارزشی درباره مرغ (بریانی) که به پیغمبر مرسل به عنوان هدیه فرستاده شد نیامده است؟

داستانی که همچون یک کشتی نجات در مسیر خود حرکت می کرد؛ولی انس خیانت کرد؛اما نتوانست او را از این که آقای تمام جهانیان باشد بازگرداند.

مولایی که در قرآن مجید به مقام او اشاره شده است.

خداوند صاحب عرش،او را (انس را) از مقصدش بازداشت و او را به بیماری برص زشتی مبتلا نمود.

جالب این که این داستان را که دو فضیلت مهم در آن درباره علی علیه السلام آمده است-همان گونه که در بالا آمد-جمعی از اهل سنت در کتاب های خود نقل نموده اند و در بسیاری از مسانید و صحاح آن ها-به گفته مرحوم خطیب در مصادر-آمده است و همان گونه که گفتیم علامه امینی رحمه الله شرح مبسوط آن را در جلد اوّل کتاب الغدیر آورده است.

***

ص:542


1- 1) .امالی صدوق،ص 655،ح 3
2- 2) .مناقب ابن شهرآشوب،ج 2،ص 283

گفتار حکیمانه 312- وظیفه ما در حال نشاط و عدم نشاط

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ،وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِضِ.

امام علیه السلام فرمود:

دل ها (ی انسان ها) گاه روی می آورد (و پرنشاط است) و گاه پشت می کند (و بی نشاط است) آن گاه که روی می آورد آن را به انجام نوافل و مستحبات نیز وادار کنید و آن گاه که پشت می کند و بی نشاط است تنها به انجام فرائض و واجبات قناعت نمایید. (1)

ص:543


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها سند دیگری که برای این گفتار حکیمانه نقل می کند کتاب غررالحکم آمُدی است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 243). افزون بر این در کتاب مشکاة الانوار طبرسی،ص 447 و عوالی اللئالی ابن ابی جمهور أحسایی،ج 3،ص295،ح 67 نیز آمده است،و قابل توجه است که در کتاب شریف کافی حدیثی به همین مضمون با کمی تفاوت از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.(کافی،ج 3،ص 454،ح 16)

ص:544

شرح و تفسیر

وظیفه ما در حال نشاط و عدم نشاط

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته قابل توجه روانی اشاره کرده، می فرماید:«دل ها (ی انسان ها) گاه روی می آورد (و پرنشاط است) و گاه پشت می کند (و بی نشاط است) آن گاه که روی می آورد آن را به انجام نوافل و مستحبات نیز وادار کنید و آن گاه که پشت می کند و بی نشاط است تنها به انجام فرائض و واجبات قناعت نمایید»؛ (إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ،وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِضِ) .

بدون شک،انسان حالات مختلف و متفاوتی دارد و در هر یک از این حالات باید موافق آن گام بردارد تا به نتیجه مطلوب برسد.

گاه فکر انسان آرام و روح او پرنشاط است و عوامل اشتغال فکری وجود ندارد و جسم و روحش آماده برای عبادت و اطاعت و بندگی خداست.در این هنگام این فرصت طلایی را باید غنیمت شمرد و علاوه بر واجبات به مستحبات نیز با حضور قلب پرداخت.

ولی گاه روح انسان خسته و فکر او مشغول به یک سلسله مشکلات دنیوی است و گاه ناراحتی جسمانی نیز به آن ضمیمه می شود به گونه ای که حوصله هیچ کاری را ندارد در چنین شرایطی باید به واجبات که به هر حال باید انجام شود قناعت کرد،زیرا پرداختن به مستحباتی که انسان آن را بر خودش تحمیل کند

ص:545

و هیچ حضور قلب و نشاطی در آن نباشد سبب ارتقاء روح و قرب به پروردگار و وصول به اهداف عالی نخواهد شد و چه بسا اگر مستحبات را در چنین حالی به خود تحمیل کند هم به واجبات ضرر بزند و هم حالت تنفر از مستحبات برای او حاصل شود که هر دو ضایعه بزرگی است.

شبیه همین گفتار حکیمانه در حکمت 193 با کمی تفاوت گذشت و همان گونه که به هنگام ذکر سند گفتیم،این حدیث شریف از رسول اکرم صلی الله علیه و آله با کمی تفاوت به این صورت آمده است:

«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَیْکُمْ بِالْفَرِیضَةِ» . (1)

همچنین شبیه این کلام حکیمانه در حکمت 278 گذشت آن جا که فرمود:

«قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أَرْجَی مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ عمل کمی که با نشاط آن را تداوم بخشی امیدوارکننده تر از عملی است که بسیار و خسته کننده است».

نکته اصلی این جاست که اسلام به کیفیت عمل بیش از کمیت آن اهمیت می دهد،ازاین رو در آیه دوم سوره«ملک»می خوانیم: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ» ؛آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل می کنید،و او شکست ناپذیر و بخشنده است».

در این آیه شریفه به حُسن عمل اهمیت داده شده است،نه به کثرت عمل.به همین دلیل امام صادق علیه السلام در حدیثی به این نکته توجه داده و می فرماید:

«لَیْسَ یَعْنِی أَکْثَرَ عَمَلاً وَ لَکِنْ أَصْوَبَکُمْ عَمَلاً؛ منظور این نیست که عمل فرد بیشتر باشد، بلکه مقصود آن است که کدام یک صحیح تر و کامل تر عمل می کنید». (2)

به بیان دیگر،روح عمل،حضور قلب و توجه به خدا و اخلاص است و این

ص:546


1- 1) .کافی،ج 3،ص 454،ح 16
2- 2) .همان،ج 2،ص 16،ح 4

در حالی حاصل می شود که انسان نشاط عبادت داشته باشد و به هنگام کمبود نشاط حضور قلب نیز آسیب می پذیرد به همین دلیل فرموده اند:هنگامی که نشاط عبادت نیست به واجبات قناعت کنید و به هنگام نشاط عبادت،هم واجبات را به جا بیاورید و هم مستحبات را.

اضافه بر این اگر هنگام نداشتن نشاط و حوصله برای عبادت،انسان مستحبات را بر خود تحمیل کند ممکن است یک حال نفرت و بیزاری در او پیدا شود که بر آینده او نیز تأثیر بگذارد.

در نامه 69 که از نامه های جالب امیر مؤمنان علی علیه السلام به«حارث همدانی»است نیز اشاره ای به این حقیقت شده بود آن جا که می فرماید:

«وَ خَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ فَإِنَّهُ لا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا؛ در انجام عبادت،نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط به جا آوری مگر فرایضی که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آن ها را انجام دهی و در موقعش مراقب آن باشی».

***

ص:547

ص:548

گفتار حکیمانه 313- جامعیت قرآن

اشاره

و قال علیه السلام

وَ فِی الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ،وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ،وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

در قرآن،اخبار پیشینیان و حوادث آینده و حکم

و دستور مربوط به شما آمده است. (1)

ص:549


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر حدیثی به این مضمون از مسعودی،صاحب مروج الذهب (متوفای 333) نقل می کند که روزی حارث اعور خدمت امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید.عرض کرد:آیا نمی بینی این مردم تمام توجهشان به احادیث شده و قرآن را رها کرده اند؟ امام علیه السلام فرمود:واقعاً چنین است؟ عرض کرد:آری.امام علیه السلام فرمود:من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:«سَتَکُونُ فِتْنَةٌ.قُلْتُ:فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْها یا رَسُولُ اللّه؟ قالَ:کِتابُ اللّهِ فِیهِ نَبَأُ ما قَبْلَکُمْ وَخَبَرُ ما بَعْدَکُمْ وَحُکْمُ ما بَیْنَکُمْ...؛به زودی فتنه ای ظاهر می شود.عرض کردم:ای رسول خدا! راه برون رفت از آن فتنه چیست؟ فرمود:کتاب اللّه است که خبر پیشینیان و خبر آیندگان و حکم و دستور مربوط به شما در آن است».در ادامه این سخن،امام علیه السلام مطالب فراوانی درباره اهمیت قرآن بیان فرمود.سپس مرحوم خطیب می افزاید:این گفتار حکیمانه را فخر رازی نیز در تفسیر خود در آغاز سوره«بقره»از علی علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 243).اضافه می کنیم همین حدیث حارث اعور در سنن دارمی،ج 2،ص 435 و سنن ترمذی،ج 4،ص 245،ح 3070 آمده است و همچنین مرحوم عیاشی در مقدمه تفسیر خود که درباره اهمیت قرآن سخن می گوید آن را آورده است

ص:550

شرح و تفسیر

جامعیت قرآن

امام علیه السلام در این حدیث شریف به اهمیت و جامعیت قرآن اشاره می کند و می فرماید:«در قرآن،اخبار پیشینیان و حوادث آینده و حکم و دستور مربوط به شما آمده است»؛ (وَ فِی الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ،وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ،وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ) .

منظور از اخبار پیشینیان روشن است،زیرا بخش مهمی از قرآن مجید،تاریخ انبیا و اقوام گذشته است؛از آفرینش آدم تا حالات حضرت مسیح و اصحاب و یارانش،قرآن دست ما را می گیرد و در تمام قرون و اعصار گذشته همراه انبیا و پیغمبران و اقوام آن ها حرکت می دهد و تلخ و شیرین زندگی آن ها را بیان می کند و تجارب فراوان و حوادث عبرت انگیز بسیاری را که در زندگانی آن ها بوده یکجا پیش روی ما می نهد آن گونه که گویا ما همراه آن ها بوده ایم و با آن ها می زیسته ایم.

منظور از حوادث آینده،مسائل مربوط به قبر و برزخ و قیامت است که در جای جای قرآن مجید به آن اشاره شده است به گونه ای که گویا ما آینده را دیده ایم و در آن زیسته ایم.

منظور از جمله «وَ حُکْمُ ما بَیْنَکُمْ» این است که در قرآن به همه برنامه های زندگی شما اعم از واجب،حرام،مکروه،مستحب و مباح،اشارات کلی یا جزئی شده است،بنابراین قرآن کتاب جامعی است که هرچه بخواهید در آن هست.

ص:551

با توجه به شأن نزولی که در حدیث حارث اعور آمده بود روشن می شود که این سخن را امام علیه السلام زمانی بیان فرمود که مردم به سراغ احادیث رفته و قرآن را رها ساخته بودند.البته منظور امام علیه السلام رها کردن احادیث نیست،زیرا پیغمبر صلی الله علیه و آله در«حدیث ثقلین»کتاب خدا و عترت را (عترتی که منبع اصلی احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله است) با هم توصیه می کند،بلکه منظور این است که افراط در توجه به حدیث تا آن جا که قرآن رها شود کار نکوهیده ای است.

به هر روی،مهم این است قرآن که نور و رحمت الهی و مایه هدایت و سعادت است در میان مسلمانان به فراموشی سپرده نشود.مسلمانان در درجه نخست اساس کار خود را از قرآن بگیرند و سپس از سنت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و احادیث اهل بیت علیهم السلام برای تشریح این دستورات و آگاهی از جزئیات برنامه ها بهره مند شوند.

در ذیل حدیث اعور پس از کلام نورانی بالا جمله هایی درباره اهمیت قرآن آمده است که بسیار گویا و آموزنده است

«هُوَ الْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ ما تَرَکَهُ مِنْ جَبّارٍ إلّا قَصَمَهُ اللّهُ وَ مَنِ ابْتَغَی الْهُدی مِنْ غَیْرِهِ أَضَلَّهُ اللّهُ تَعالی وَ هُوَ حَبْلُ اللّهِ الْمَتینُ وَ هُوَ الذِّکْرُ الْحَکیمُ وَ الصِّراطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ هُوَ الَّذی لا تَزیغُ بِهِ الْأهْواءُ وَ لا تَلْتَبِسُ بِهِ الْأَلْسُنُ وَ لا یَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَماءُ وَ لا یَخْلِقُ عَنْ کَثْرَةِ الرَّدِ وَ لا تَنْقَضی عَجائِبُهُ هُوَ الَّذی لَمْ یَثِنْهُ الْجِنُّ حینَ سَمِعْتُهُ قالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ مَنْ قالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ وَ مَنْ حَکَمَ بِهِ عَدَلَ وَ مَنْ دَعا إِلَیْهِ هُدِیَ إلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ قرآن جدا کننده حق از باطل است و هزل و شوخی در آن راه ندارد.هر ظالمی به آن پشت کند خداوند او را دَرهم می شکند و هرکس هدایت را از غیر قرآن بخواهد خدای متعال او را گمراه می سازد و آن،ریسمان محکم الهی است و یادآوری مستحکم و راه راست.قرآن چیزی است که اوهام و خواسته های انحرافی،آن را منحرف نمی کند و زبان نااهلان،آن را مشتبه نمی سازد.

ص:552

دانشمندان از آن سیر نمی شوند و براثر کثرت تلاوت و مراجعه کهنه نمی گردد.

شگفتی های آن پایان نمی پذیرد و این همان چیزی است که طایفه جن هنگامی که آن را شنیدند آن را بازنگرداندند و دَرهم نپیچیدند و گفتند:ما سخن عجیبی شنیدیم که همگان را به سوی رشد و تعالی هدایت می کند.کسی که با قرآن سخن بگوید درست می گوید و آن کس که به آن عمل کند مأجور است و کسی که مطابق آن حکم کند حکمش عادلانه و کسی که به سوی قرآن فرا خواند به سوی صراط مستقیم هدایت کرده است». (1)

درباره اهمیت قرآن مجید،هم در خود قرآن و هم در روایات اسلامی مطالب گسترده ای آمده،از جمله در نهج البلاغه در خطبه های فراوان،امام علیه السلام درباره اهمیت آن سخن گفته است؛از جمله در بخش آخر خطبه 198 امام علیه السلام شرح مبسوطی که شامل 42 امتیاز مهم است برای قرآن مجید بیان می کند و همچنین در خطبه 183 و خطبه 176 و...نیز مطالب مهمی در این زمینه آمده است.

***

ص:553


1- 1) .اعلام الدین،ص 99

ص:554

گفتار حکیمانه 314- راه دفع شرّ

اشاره

و قال علیه السلام

رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ،فَإِنَّ الشَّرَّ لَا یَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ.

امام علیه السلام فرمود:

سنگ را از همانجا که آمده بازگردانید،چراکه شر و بدی را جز با (همان) شر و بدی نمی توان دفع کرد. (1)

ص:555


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در کتاب ربیع الابرار زمخشری و غررالحکم و نهایة الارب نویری با تفاوت هایی آمده است که نشان می دهد از مصادر مختلفی گرفته شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 244)

ص:556

شرح و تفسیر

راه دفع شرّ

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که در میان مردم جنبه ضرب المثل پیدا کرده است دستوری دفاعی و خاص را بیان کرده،می فرماید:«سنگ را از همانجا که آمده بازگردانید،چراکه شر و بدی را جز با شر و بدی نمی توان دفع کرد»؛ (رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ،فَإِنَّ الشَّرَّ لَا یَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ) .

بعضی از شارحان،این سخن را ناظر به مسئله قصاص دانسته و اشاره ای به آیه شریفه «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ» 1 می دانند،زیرا هرگاه قانون قصاص در میان نباشد و قاتل احساس امنیت کند،جان بسیاری به خطر می افتد؛ اما اگر قتلی که انجام داده را با قتل خودش پاسخ گوییم افراد شرورِ دیگر از ترس قصاص،متعرض جان مردم نمی شوند و این خود سبب حیات و امنیت جامعه است.

ولی نباید تردید داشت که کلام امام علیه السلام منحصر به قصاص نیست،بلکه قانونی کلی در برابر افرادی است که جز با توسل به زور از کارهای خلاف خود برنمی گردند.دشمنانی که با تمام قوا به مسلمانان حمله می کنند جز با مقابله به مثل دست از شیطنت خود برنمی دارند و این شبیه چیزی است که قرآن مجید در آیات فراوانی بیان فرموده است:

ص:557

در یک جا می فرماید:

«الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ؛ ماهِ حرام،در برابر ماهِ حرام! (اگر دشمنان،احترام آن را شکستند و در آن با شما جنگیدند،شما نیز حق دارید مقابله به مثل کنید).و تمام حرام ها،(قابلِ) قصاص است و (به طور کلّی) هرکس به شما تجاوز کرد،همانند آن بر او تعدّی کنید! و از خدا بپرهیزید (و زیاده روی ننمایید!) و بدانید خدا با پرهیزکاران است!». (1)

نیز در جای دیگر آمده است: «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» ؛و در راه خدا،با کسانی که با شما می جنگند، نبرد کنید! و از حدّ تجاوز نکنید،که خدا تعدّی کنندگان را دوست نمی دارد!». (2)

باز می فرماید: «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» ؛و (به هنگام نبرد) با مشرکان،دسته جمعی پیکار کنید،همان گونه که آن ها دسته جمعی با شما پیکار می کنند؛و بدانید خداوند با پرهیزکاران است!». (3)

ازاین رو در مقابل این دستورات جنگی،دستور صلح را چنین صادر می کند:

«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ» ؛و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآی و بر خدا توکّل کن». (4)

از آنچه در بالا آمد روشن می شود هیچ گونه تضادی در میان این دستور و دستورات مربوط به عفو و گذشت و حلم و مدارا و پاسخ گفتن سیئه با حسنه که در قرآن مجید و روایات اسلامی آمده وجود ندارد و هرکدام اصل و قانونی است برای محدوده ای خاص؛آن جا که با عفو و گذشت و جبران بدی به وسیله

ص:558


1- 1) .بقره،آیه 194
2- 2) .بقره،آیه 190
3- 3) .توبه،آیه 36
4- 4) .انفال،آیه 61

خوبی مشکل حل می شود اصل اساسی همان است؛ولی آن جا که دشمن خیره سر از عفو و گذشت سوء استفاده می کند و بر خیره سری خود می افزاید دستور،مقابله به مثل است نه عفو و گذشت و پاسخ دادن بدی با نیکی.

به همین دلیل در ذیل آیه قصاص دستور عفو آمده است تا شدت عمل در برابر جنایت کاران با عفو و گذشت اسلامی آمیخته شود و معجون مناسبی برای هر دو گروه (گروه خطاکارِ پشیمان و گروه خطاکارِ لجوج) فراهم گردد، می فرماید: «فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ» ؛پس اگر کسی از سوی برادر (دینی) خود،چیزی به او بخشیده شود،(و حکم قصاص او،تبدیل به خون بها گردد،) باید از راه پسندیده پیروی کند.(و صاحب خون،حال پرداخت کننده دیه را در نظر بگیرد).و او (قاتل) نیز،به نیکی دیه را (به ولی مقتول) بپردازد؛(و در آن،مسامحه نکند).این،تخفیف و رحمتی است از ناحیه پروردگار شما! و کسی که بعد از آن،تجاوز کند عذاب دردناکی خواهد داشت». (1)

این نکته نیز قابل توجه است که تعبیر به«شر»در مورد مجازات،به معنای شر ظاهری است؛قصاص،ظاهراً شر است؛ولی در باطن خیر محض می باشد، چنان که مقابله به مثل در مقابل دشمنان لجوج و خیره سر،خیر است.

***

ص:559


1- 1) .بقره،آیه 178

ص:560

گفتار حکیمانه 315- طریقه خوشنویسی

اشاره

و قال علیه السلام

لِکاتِبِهِ عُبیْدَاللّهِ بْنِ أبی رافِعٍ:

اَلِقْ دَواتَکَ،وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ،وَ فَرِّجْ بَیْنَ السُّطُورِ،وَ قَرْمِطْ بَیْنَ الْحُرُوفِ فَإِنَّ ذلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ.

امام علیه السلام به کاتب خود،عبیداللّه بن أبی رافع فرمود:

مرکّب دوات خود را با گذاشتن لیقه در آن،تنظیم کن و شکاف نوک قلمت را طولانی نما و میان سطرها فاصله بینداز و فاصله بین حروف را کم کن که این به جلوه و زیبایی خط می افزاید. (1)

ص:561


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه پیش از نهج البلاغه در کتاب الوزراء والکتاب محمّد بن عبدوس جهشیاری (متوفای 331) آمده و بعد از نهج البلاغه در کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانی با تفاوت مختصری ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 245)

ص:562

شرح و تفسیر

طریقه خوشنویسی

امام علیه السلام در این گفتار جالب خود چهار دستور برای حُسن خط می دهد؛به کاتبش عبیداللّه بن ابی رافع می فرماید:«مرکّب دوات خود را با گذاشتن لیقه در آن،تنظیم کن و نوک قلمت را طولانی نما و میان سطرها فاصله بینداز و فاصله بین حروف را کم کن که این به جلوه و زیبایی خط می افزاید»؛ (وَ قَالَ علیه السلام لِکاتِبِهِ عُبیْدَاللّهِ بْنِ أبی رافِعٍ:اَلِقْ دَواتَکَ،وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ،وَ فَرِّجْ بَیْنَ السُّطُورِ،وَ قَرْمِطْ بَیْنَ الْحُرُوفِ فَإِنَّ ذلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ) .

در زمان های گذشته برای نوشتن خط از دوات که ظرف کوچکی بود استفاده می کردند و مرکب سیاه در آن می ریختند و برای این که مرکب فراوانی به نوک قلم نیاید و حروف را زشت و کاغذ را سیاه نکند قطعه پارچه یا پنبه ای در آن می نهادند که مرکب را به خود می گرفت و هنگامی که قلم را در دوات وارد می کردند مرکب به مقدار نیاز به نوک قلم می چسبید و مشکلی برای نوشتن حاصل نمی شد.آن چیزی که برای جذب مرکب در دوات می نهادند لیقه می نامیدند.بنابراین «الِقْ» که فعل امر است به این معناست که لیقه در دوات بگذار.

از سوی دیگر برای تنظیم مرکب قلم و جذب تدریجی آن برای نوشتن،در نوک قلم هایی که از نی تراشیده بودند شکافی می دادند.این شکاف مقداری

ص:563

مرکب را در خود جای می داد و به تدریج بر صفحه کاغذ وارد می کرد.این شکاف در لغت «جِلْفَةَ» نامیده می شود و اگر طولانی تر باشد مرکب بیشتری به خود جذب می کند و نویسنده می تواند با یک بار فروبردن قلم در دوات کلمات بیشتری را آن هم به صورت یکنواخت بنویسد و این هر دو به زیبایی خط کمک می کند.

«تفویج بین سطور»به این معناست که سطرها داخل هم نباشد و خواننده بتواند به راحتی آن ها را از هم جدا کند،زیرا هنگامی که خطها به هم نزدیک باشند افزون بر این که صفحه کاغذ سیاه و زشت به نظر می رسد خواننده نیز پس از پایان یک سطر،برای رفتن به سطر بعد گاه گرفتار اشتباه می شود و دوباره به همان سطر قبل بازمی گردد.

«قَرْمِطْ» از ماده«قَرْمَطَ»به معنای نزدیک ساختن است،روشن است که اگر حروف یک کلمه از هم جدا و دور شود آن خط بسیار زشت و ناموزون خواهد شد.

بنابراین ظرافت و زیبایی خط ایجاب می کند که این دستورات چهارگانه به دقت رعایت شود.

در این جا به چند نکته باید توجه داشت:

نخست این که اختراع خط یکی از مهم ترین مسائل زندگی بشر است.انسان به وسیله خط توانست تجربیات خود را ثبت کند و برای آیندگان به یادگار بگذارد و شخصاً نیز مسائلی را در زندگی فراموش نکند.به همین دلیل از زمانی که خط اختراع شد دوران تاریخ بشر آغاز گشت و پیش از آن را دوران قبل از تاریخ می نامند،چراکه آن ها نتوانستند سرگذشت خود را مکتوب کنند و برای آیندگان به یادگار بگذارند.

اصولاً تمدن انسانی و علوم و دانش ها و اختراعات و ابتکارات مدیون خط

ص:564

است که اگر نبود،تجارب بشر و افکار دانشمندان با هم نمی آمیخت و به سوی جلو حرکت نمی کرد و پیوسته انسان در همان مراحل اولیه گام بر می داشت.

شاید به همین دلیل است که خداوند در قرآن مجید به آن قسم یاد کرده و می فرماید: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ» ؛سوگند به قلم و آنچه با قلم می نویسند». (1)

همچنین در آیاتی که در آغاز بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد می خوانیم: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. ..اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ» ؛بخوان به نام پروردگارت که (موجودات را) آفرید،همان کسی که به وسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمی دانست آموخت». (2)

نکته دیگر این که یک نوشته خوب باید هم محتوای آن خوب باشد و هم دارای ظاهری زیبا و آراسته باشد به همین دلیل نامه هایی که با خط بد نوشته شده باشند و کتاب هایی که با چاپ نازیبا چاپ شده باشند کم ارزش خواهند بود،هر چند محتوای خوب و جالبی داشته باشند.به خصوص در زمان ما که بیش از هر زمان به زیبایی اهمیت می دهند و سعی دارند امور مادی و معنوی را در بهترین لباس ارائه دهند.به همین دلیل امام علیه السلام در کلام بالا با ذکر جزئیات دقیق به این مطلب اشاره فرموده است.

شخصیت ها همیشه (چه در گذشته و چه در حال) خوش خطترین کاتبان را برای خود انتخاب می کنند تا نامه ها و رساله های آن ها تأثیر بیشتری داشته باشد.

نکته دیگر این که ممکن است بعضی اشکال کنند این گفتار حکیمانه امام علیه السلام با گفتار دیگری از آن حضرت که به نزدیک نمودن سطور یک نامه و ریز نوشتن، جهت صرفه جویی در کاغذ و مرکب توصیه می کند،سازگاری ندارد؛آن جا که طبق روایت امام صادق علیه السلام از آن حضرت،به فرمانداران خود نوشت:

«أَدِقُّوا

ص:565


1- 1) .قلم،آیه 1
2- 2) .علق،آیه 1-5

أقْلامَکُمْ وَ قارِبُوا بَیْنَ سُطُورِکُمْ وَ احْذَفُوا عَنّی فُضُولَکُمْ وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعانی و إیّاکُمْ وَ الْإکْثارَ فَإنَّ أمْوالَ الْمُسْلِمینَ لا تَحْتَمِلُ الْإضرارَ؛ نوک قلم ها را تیز کنید و سطور را به هم نزدیک سازید و مطالب اضافی را در نامه هایی که برای من می نویسید حذف کنید و مقصودتان بیان معانی باشد (نه لفّاظی و بازی با الفاظ) و از پرگویی بپرهیزید،زیرا اموال مسلمانان تاب تحمّل این ضررها را ندارد». (1)

ولی با کمی دقت روشن می شود که این دو دستور منافاتی با هم ندارند؛کلام نخست اشاره به رعایت زیبایی های معقول است و کلام دوم اشاره به اسراف و افراط در این گونه مسائل.شاهد آن کلمه اضرار است که در آخر حدیث دوم آمده است؛یعنی نباید افراطکاری به جایی برسد که موجب ضرر به بیت المال شود.

متأسفانه امروز هم از این افراطکاری ها هم در نامه ها و هم در مجلات علمی و غیر علمی مشاهده می شود.گاه یک نامه دوخطی را در یک صفحه بزرگ کاغذ مرغوب می نویسند و در پاکتی به همان اندازه می گذارند در حالی که برای این گونه نامه ها می توان کاغذ و پاکت های کوچک تری انتخاب کرد.

همچنین در بسیای از مجله ها گاه نصف بیشتر صفحه را با عکس های مبهم و نامعقول پر می کنند و تنها در مقدار کمی از صفحه به ذکر مطالب می پردازند.

***

ص:566


1- 1) .بحار الانوار،ج 73،ص 49

گفتار حکیمانه 316- من پیشوای اهل ایمانم

اشاره

و قال علیه السلام

أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الْفُجَّارِ.

امام علیه السلام فرمود:

من،یعسوب (و پیشوای) مؤمنانم،ومال و ثروت،یعسوب (و پیشوای) بدکاران است. (1)

مرحوم سیّد رضی در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید:معنی این سخن آن است که مؤمنان از من پیروی می کنند و بدکاران از مال،همان گونه که زنبوران عسل از یعسوب و رئیس خود پیروی می کنند.

(قالَ الرَّضِیُ:وَمَعْنی ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنینَ یَتَّبِعُونَنی،وَالْفُجّارَ یَتَّبِعُونَ الْمالَ کَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ یَعْسُوبَها،وَهُوَ رَئِیسُها) .

ص:567


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در مصادر نهج البلاغه این سخن در واقع برگرفته از حدیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله است که با دو تعبیر مختلف آن را خطاب به امیرمؤمنان علی علیه السلام بیان فرموده؛در تعبیری فرموده است: «أنْتَ یَعْسُوبُ الدِّینِ» و در بیان دیگر: «أَنْتَ یَعْسُوبُ الْمُؤمِنِینَ» و هر دو یک معنا دارد،زیرا یعسوب به معنی پادشاه زنبوران عسل است که وقتی حرکت می کند همه دنبال او حرکت می کنند. سپس می افزاید:از جمله کسانی که تعبیر اوّل را آورده اند ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء است.وی آن را از طریق انس بن مالک نقل کرده و از کسانی که تعبیر دوم را آورده اند ابن عبدالبرّ در کتاب استیعاب و ابن حجر در الاصابة و ابن اثیر در اسدالغابة است.اما جایی که همه کلمات امیرمؤمنان علیه السلام در این کلام را ذکر کرده کتاب کنزالعمّال با کمی تفاوت است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 245)

ص:568

شرح و تفسیر

من پیشوای اهل ایمانم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،فرق میان پیشوای مؤمنان و فاجران را چنین بیان می کند:«من،یعسوب و پیشوای مؤمنانم،و مال و ثروت،یعسوب و (پیشوای) بدکاران است»؛ (أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الْفُجَّارِ) .

آن گاه مرحوم سیّد رضی می فرماید:«معنی این سخن آن است که مؤمنان از من پیروی می کنند؛اما فاجران به دنبال ثروتند،همان گونه که زنبوران عسل از یعسوب یعنی رئیس خود پیروی می کنند»؛ (قالَ الرَّضِیُ:وَ مَعْنی ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنینَ یَتَّبِعُونَنی،وَ الْفُجّارَ یَتَّبِعُونَ الْمالَ کَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ یَعْسُوبَها،وَ هُوَ رَئِیسُها) .

«یعسوب» به ملکه زنبوران عسل گفته می شود که هر گاه به پرواز درآید تمام زنبورانی که در آن کندو با او زندگی می کردند به دنبال او به پرواز درمی آیند.

سپس به رئیس هر قومی یعسوب اطلاق شده است.

عجیب این است که بعضی از ارباب لغت،امیر و رئیس زنبوران عسل را مذکّر شمرده اند،در حالی که مؤنث است و به همین دلیل همه جا در فارسی از آن به ملکه یاد می کنند.واقعیت عینی نیز همین معنا را تأیید می کند که ملکه از جنس مادّه باشد نه مذکّر.

در واقع امام علیه السلام فرق میان افراد با ایمان را که به معنویات می اندیشند با افراد مادی و بی ایمان که تنها به ثروت می اندیشند،بیان کرده،می گوید:من پیشوای

ص:569

مؤمنانم؛ولی پیشوای فاجران مال و ثروت است.در عصر آن امام علیه السلام این معنا به خوبی آشکار شد:عده ای دنیاپرست از اطرافیان آن حضرت،او را رها کرده و به دلیل وعده های هنگفت مالی معاویه به شام رفتند و به او پیوستند و با این عمل باطن خود را آشکار کردند.

در واقع آنچه امام علیه السلام در این جا فرموده محک خوبی است برای شناختن افراد در هر عصر و زمان.افراد با شخصیت و ظاهراً مؤمنی را دیدیم که خود را به اموال نامشروع فروختند در حالی که مؤمنان راستین گاهی با فقر زندگی می کردند و در برابر آن اموال زانو نمی زدند.

همان گونه که پیش از این نیز اشاره شد،این لقب را رسول اکرم صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علی علیه السلام داده است.

ذهبی در میزان الاعتدال از ابن عباس نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به أم سلمه فرمود:

«إنَّ عَلِیّاً لَحْمُهُ مِنْ لَحْمی وَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی مِنِّی غَیْرَ أَنَّهُ لا نَبِیَ ّ بَعْدی؛ ای امّ سلمه! گوشت علی از گوشت من است و او نسبت به من به منزله هارون (برادر موسی) نسبت به موسی است جز این که بعد از من پیغمبری نخواهد بود».

سپس ابن عباس می افزاید:«به زودی فتنه ای در میان مسلمانان پیدا می شود، کسی که در آن فتنه گرفتار شود باید دو چیز را رها نکند:قرآن و علی بن ابی طالب را».

در پایان می گوید:من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم در حالی که دست علی را گرفته بود می فرمود:

«هذا أوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أوَّلَ مَنْ یُصافِحُنی یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ هُوَ فارُوقُ هذهِ الْأُمَّةِ یَفْرُقُ بَیْنَ الْحَقِ ّ وَ الْباطِلِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمالُ یَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ؛ علی اولین کسی است که به من ایمان آورد و نخستین کسی است که روز قیامت با من مصافحه می کند و او فاروق این امّت است؛یعنی حق را از باطل

ص:570

جدا می کند و او یعسوب و پیشوای مؤمنان است در حالی که مال،یعسوب ظالمان است». (1)

همین مضمون تقریباً با همین عبارت در انساب الاشراف بلاذری از ابوذر نقل شده است. (2)

همین معنا با عبارات مختلفی در کتب دیگر اهل سنت آمده است،برای توضیح بیشتر به کتاب شریف الغدیر،ج 2،ص 313 مراجعه کنید.

***

ص:571


1- 1) .میزان الاعتدال ذهبی،ج 2،ص 3
2- 2) .انساب الاشراف،ص 118

ص:572

گفتار حکیمانه 317- پاسخ دندان شکن به ایراد یهود

اشاره

وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْیَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِیَّکُمْ حَتَّی اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ

فَقَالَ علیه السلام

إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لَا فِیهِ،وَ لکِنَّکُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُکُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّی قُلْتُمْ لِنَبِیِّکُمْ: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» .

بعضی از یهودیان به آن حضرت (امام علیه السلام) گفتند:هنوز پیامبرتان را دفن نکرده بودید درباره اش اختلاف کردید!

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

ما در مورد آنچه از (وصایای) او رسیده بود اختلاف کردیم،نه درباره خودش؛اما شما پس از عبور از دریا (و غرق شدن فرعونیان) هنوز پاهایتان خشک نشده بود به پیامبر خود گفتید:برای ما هم بتی بساز همان گونه که این قوم بت پرست (اشاره به بت پرستانی است که مشاهده کردند) بت هایی دارند و موسی به شما گفت:شما مردم نادانی هستید (که بعد از این همه معجزات الهی در توحید شک می کنید). (1)

ص:573


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تصریح می کند که این کلام شریف را جماعتی از علما به صورت های گوناگون نقل کرده اند که هرگاه آن کلمات را کنار هم قرار دهیم باور می کنیم که هرکدام از آن ها مصدر مخصوص به خود داشته اند؛از جمله سید مرتضی رحمه الله در امالی،ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود،زمخشری در کشاف،سبط بن جوزی در تذکرة الخواص،نویری در نهایة الإرب و ابن قاسم در روض الاخیار (با تلخیص).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 247)

ص:574

شرح و تفسیر

پاسخ دندان شکن به ایراد یهود

در این کلام شریف،امام علیه السلام پاسخ دندان شکنی به ایراد بعضی از یهود می دهد که از روی سرزنش به امام علیه السلام عرض کردند:«شما هنوز پیغمبرتان را دفن نکرده بودید درباره او اختلاف کردید»؛ (وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْیَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِیَّکُمْ حَتَّی اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ) .

«امام علیه السلام در پاسخ فرمود:ما درباره او اختلاف نکردیم،بلکه در آنچه از طرف او به ما رسیده بود در امر خلافت اختلاف کردیم؛ولی شما در حیات موسی پس از عبور از نیل (با مشاهده آن همه معجزات) هنوز پاهایتان خشک نشده بود به پیامبرتان گفتید:برای ما بتی قرار بده،همان گونه که آن ها (اشاره به بت پرستانی است که بر سر راهشان بودند) بت هایی دارند و موسی به شما گفت:شما جمعیت نادانی هستید.(چراکه این همه معجزات را دیده اید و هنوز در اصل توحید فرو مانده اید)»؛ (فَقال علیه السلام له:إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لَا فِیهِ،وَ لکِنَّکُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُکُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّی قُلْتُمْ لِنَبِیِّکُمْ: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» ).

از حدیث شریف بالا استفاده می شود که اسلام،آزادی وسیعی به غیر مسلمانان در محیط اسلام داده بود که حتی افراد عادی یهودی می توانستند رئیس مسلمانان را به چالش بکشند و سؤال معناداری بیان کنند و حتی مسلمانان

ص:575

را سرزنش کنند که چرا هنوز پیغمبرتان مدفون نشده بود اختلاف کردید؛اما هنگامی که با پاسخ دندان شکنی روبرو می شدند گاه چنان تحت تأثیر قرار می گرفتند که دین اسلام را برمی گزیدند چنان که در بعضی از کتاب ها پس از نقل این روایت می خوانیم:«فَأَسْلَمَ الْیَهُودِیُّ؛مرد یهودی،مسلمان شد». (1)

امام علیه السلام در این پاسخ دست روی نقطه حساسی گذاشت و آن این که ما در مورد پیغمبر و اصول دینمان هیچ اختلافی نداریم؛خدا را به یگانگی می شناسیم و پیغمبرمان را خاتم انبیا؛ولی شما بعد از دیدن آن معجزات عجیب، شکافتن دریا و عبور توأم با سلامت از جاده ای که میان دریا نمایان شد و سپس غرق شدن فرعون و لشکرش در همان جاده براثر جمع شدن آب دریا،با این همه چشمتان که به بت های بت پرستان افتاد،هوس بت پرستی کردید و گفتید:ای موسی! تو هم برای ما بتی بساز مانند آن ها.آری شما در اصل توحید که مهم ترین اصل دین است با پیغمبرتان به مخالفت برخاستید.

تعبیر به «إِنَّما اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فِیهِ» عبارت فصیح و کوتاهی است که تمام مطلب را دربر دارد.

البته مفهوم این سخن آن نیست که امامت از فروع دین است آن گونه که ابن ابی الحدید به آن اشاره کرده (2)،بلکه منظور امام علیه السلام این است که ما در اصل توحید و نبوت هیچ گونه اختلافی با هم نداریم ولی شما،هم در توحید به شک افتادید و هم به مخالفت پیامبرتان برخاستید و این دو قابل مقایسه با اختلاف ما نیست.

علامه شوشتری رحمه الله در شرح نهج البلاغه خود پاسخ امام علیه السلام را پاسخ جدلی برای خاموش کردن دشمن دانسته است وگرنه اختلاف مسلمانان را اگرچه در ظاهر مربوط به چیزی می داند که از پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره امامت رسیده؛ولی

ص:576


1- 1) .بهج الصباغه،ج 4،ص 485 به نقل از ابن جوزی در تذکرة الخواص
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 225

می گوید که در باطن،اختلاف بر سر خود پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده است و به تعبیر دیگر، گروهی به مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله برخاسته بودند. (1)

باید توجه داشت که اجتماع کنندگان در سقیفه به بهانه این که پیغمبر صلی الله علیه و آله نصّی به امر ولایت و خلافت نداشته و آن را به خود ما واگذار کرده است،پس خلیفه را باید خودمان تعیین کنیم.خلیفه را برگزیدند و این به آن معناست که همگی به پیامبر صلی الله علیه و آله احترام می گذاشتند،هرچند بعضی از گفته های او را با توجیه نادرست مخالفت می کردند.

قابل توجه است که جواب امام علیه السلام به این یهودی این پیام را برای همه مسلمانان دارد که نباید اختلافاتشان را در برابر دشمن پررنگ کنند،بلکه اگر اختلافی هست آن را کمرنگ نشان دهند.به عکس آنچه امروز از بعضی از افراد نادان می بینیم که اصرار دارند اختلافات مذهبی را به اصل اسلام و توحید و خداپرستی بازگردانند.

***

ص:577


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 4،ص 489

ص:578

گفتار حکیمانه 318- رمز پیروزی امام علیه السلام

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام:بِأَیِّ شَیْءٍ غَلَبْتَ الْأَقْرَانَ

فَقَالَ علیه السلام

مَا لَقِیتُ رَجُلاً إِلَّا أَعَانَنِی عَلَی نَفْسِهِ.

از امام علیه السلام سؤال شد:به چه وسیله در میدان نبرد بر همتایان خود غالب آمدی؟

امام علیه السلام فرمود:

من با هیچ کس روبرو نشدم جز این که مرا بر ضد خود کمک کرد! (1)

شریف رضی می گوید:امام علیه السلام به این اشاره می کند که هیبتش در دل ها جای گرفته بود و مبارزان،مقهور هیبت او می شدند (و از پای درمی آمدند).

(قَالَ الرَّضِیُ:یُومِیءُ بِذلِکَ إلی تَمَکُّنِ هَیْبَتِهِ فِی الْقُلُوبِ) .

ص:579


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر از ابوحیان توحیدی در کتاب البصائر و الذخائر (متوفای 380) که قبل از سیّد رضی می زیسته همین کلام شریف را با تفاوت قابل ملاحظه ای نقل کرده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 248).علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار این روایت شریف را از کتاب مناقب ابن شهرآشوب با تفاوت روشنی نقل می کند و آن چنین است: «قِیلَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِمَ غَلَبْتَ الْأَقْرَانَ قَالَ بِتَمَکُّنِ هَیْبَتِی فِی قُلُوبِهِمْ» .(بحار الانوار،ج 41،ص 72)

ص:580

شرح و تفسیر

رمز پیروزی امام علیه السلام

می دانیم امام علیه السلام در تمام نبردها با دشمنان خود.پیروز شد و همین امر سبب گردید که«بعضی از آن حضرت سؤال کردند:چه چیزی سبب پیروزی شما بر همتایان خود شد؟»؛ (وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام بِأَیِّ شَیْءٍ غَلَبْتَ الْأَقْرَانَ).

«اقْران» جمع«قِرْن»(بر وزن فکر) به معنای همتا و همطراز است.

امام علیه السلام در پاسخ،به یک نکته روانی مهم اشاره کرد و فرمود:«من با هیچ کس روبرو نشدم مگر این که مرا بر ضد خود کمک کرد!»؛ (فَقال علیه السلام:مَا لَقِیتُ رَجُلاً إِلَّا أَعَانَنِی عَلَی نَفْسِهِ) .

سیّد رضی رحمه الله آن را چنین تفسیر می کند که امام علیه السلام به این اشاره دارد که هیبتش آن چنان در دل ها جای گرفته بود که مبارزان،مقهور هیبت او می شدند (و از پای درمی آمدند).

(قَالَ الرَّضِیُ:یُومِیءُ بِذلِکَ إلی تَمَکُّنِ هَیْبَتِهِ فِی الْقُلُوبِ) .

بدون شک یکی از مهم ترین عوامل پیروزی و شکست،مسئله قدرت روحیه و ضعف آن است.لشکری که خود را غالب و پیروز می داند و دارای روحیه ای بالاست به یقین بر دشمن غلبه می کند و هرگاه گرفتار ضعف و شکست روحی گردد غالباً گرفتار شکست می شود،هرچند از نظر عِدّه و عُدّه بر دشمن فزونی داشته باشد.

ص:581

تمام عرب آوازه شجاعت علی علیه السلام را شنیده بودند به خصوص بعد از جنگ خندق و شکست قوی ترین مرد عرب«عمرو بن عبدود»این آوازه بلندتر شد و همه جا را فرا گرفت.به همین دلیل هنگامی که قدم به میان میدان نبرد می گذاشت کسانی که در برابر آن حضرت قرار می گرفتند از همان آغاز خود را می باختند و همین خودباختگی ضربه ای بر قوای آن ها وارد می کرد به گونه ای که از مقابله با مولا ناتوان می شدند.

در آیات قرآن نیز به کرار به این نکته اشاره شده که خدا گاهی مسلمان ها را به وسیله رُعبی که در دل دشمنانشان می افتاد یاری و چیره می کرد.خدا در مورد پیروزی لشکر اسلام در میدان نبرد می فرماید: «إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ» ؛و (به یاد آر) موقعی را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد:من با شما هستم؛کسانی را که ایمان آورده اند،ثابت قدم دارید! به زودی در دل های کافران ترس و وحشت می افکنم؛ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهای دشمنان) فرود آرید! و همه انگشتانشان را قطع کنید!». (1)

به این ترتیب در جنگ بدر یکی از عوامل مهم پیروزی مسلمانان،رعب و وحشتی بود که خدا از آن ها در دل دشمن افکنده بود.

در مورد یهود بنی قریظه که به یاری مشرکان در جنگ احزاب برخاسته بودند و پس از شکست احزاب،لشکر اسلام به سراغ آن ها رفت،می فرماید: «وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً» ؛و خدا گروهی از اهل کتاب (یهود) را که از آنان (مشرکان عرب) حمایت کردند از قلعه های محکمشان پایین کشید و در دل هایشان رعب افکند؛(و کارشان به جایی رسید که) گروهی را به قتل می رساندید و گروهی

ص:582


1- 1) .انفال،آیه 12

را اسیر می کردید!». (1)

در این جا نیز عامل رعب و وحشت به عنوان عامل تعیین کننده سرنوشت جنگ ذکر شده است.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله یکی از ویژگی های پنج گانه خود را این می شمارد:

«وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ؛ خدا به وسیله ترسی که از هیبت من در دل های مخالفان می افکند مرا بر آن ها پیروز می ساخت». (2)

درباره قیام حضرت مهدی علیه السلام نیز از امام باقر علیه السلام نقل شده است:

«الْقائِمُ مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ؛ حضرت مهدی علیه السلام به وسیله رعب و وحشتی که از هیبت او به دل های مخالفان می افتد از سوی خدا یاری می شود». (3)

مرحوم مفید در کتاب ارشاد نقل کند:هنگامی که احزاب شکست خوردند و فرار کردند پیامبر صلی الله علیه و آله تصمیم بر مبارزه با بنی قریظه گرفت چون به حمایت از احزاب برخاسته بودند و علی علیه السلام را با سی نفر از طایفه خزرج به سوی آن ها فرستاد و فرمود:ببین آیا بنی قریظه وارد قلعه های خود شده اند یا نه.هنگامی که امام علیه السلام نزدیک دیوار بلند قلعه آن ها رسید شنید آن ها (به مسلمانان) ناسزا می گویند.خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت و ماجرا را گزارش داد.پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

آن ها را رها کن،خدا به زودی ما را بر آن ها غالب می کند.کسی که تو را بر عمرو بن عبدود پیروز کرد تنهایت نخواهد گذاشت.بایِست تا لشکر اسلام گرد تو جمع شوند و بشارت باد بر تو به پیروزی از سوی خداوند.

«فَإنَّ اللّهَ تَعالی قَدْ نَصَرَنی بِالرُّعْبِ مِنْ بَیْنِ یَدِی مَسیرَةَ شَهْرٍ؛ زیرا خداوند مرا از طریق رعب (در دل دشمنان) با فاصله یک ماه پیروز کرده است».(اشاره به این که هنگامی که خبر حمله ما را بشنوند و میان ما و آن ها یک ماه راه باشد مرعوب شده و روحیه خود

ص:583


1- 1) .احزاب،آیه 26
2- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 240،ح 724
3- 3) .بحار الانوار،ج 52،ص 191،ح 24

را از دست می دهند).در ادامه حدیث آمده است که سرانجام لشکر اسلام از همین طریق پیروز شد. (1)

***

ص:584


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 7،ص 488

گفتار حکیمانه 319- آثار شوم فقر

اشاره

و قال علیه السلام

لِابْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ:

یَا بُنَیَّ،إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ،فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ،دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ.

امام علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود:

فرزندم! از فقر بر تو می ترسم پس از آن به خدا پناه ببر،چراکه فقر،هم دین انسان را ناقص می کند و هم عقل را مشوش می سازد و هم مردم را به او و او را به مردم بدبین می کند. (1)

ص:585


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر این گفتار حکیمانه را از عده ای از معاریف مانند زمخشری در ربیع الابرار و وطواط در غرر الخصائص الواضحه و آمُدی در غرر الحکم نقل می کند امّا با تعبیرات متفاوتی که نشان می دهد از منابع دیگری گرفته شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 248)

ص:586

شرح و تفسیر

آثار شوم فقر

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه،آثار سوء و وحشتناک فقر را برای فرزندش محمد بن حنفیه برمی شمارد و می فرماید:«فرزندم! من از فقر بر تو می ترسم، بنابراین از آن به خدا پناه ببر»؛ (وَ قال علیه السلام لِابْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ:یَا بُنَیَّ،إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ) .

بعد امام علیه السلام دلیل آن را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بیان کرده می فرماید:«زیرا فقر،دین انسان را ناقص و عقل را مشوش می سازد و مردم را به او و او را به مردم بدبین می کند»؛ (فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ،دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ) .

به یقین منظور از فقر در این کلام نورانی،فقر مادی است.این که چگونه فقر مادی سبب نقصان دین می شود دلیلش روشن است،زیرا انسان تحت فشار فقر ممکن است تن به گناهانی بدهد و برای به دست آوردن مال،فکر حلال و حرام آن نباشد و یا تحت عنوان ضرورت و اضطرار بعضی از محرمات را برای خود حلال بشمارد.

این احتمال نیز هست که فقر گاهی سبب تزلزل اعتقاد انسان به خدا می شود، زیرا از یک سو شنیده است که خدا رزّاق و روزی رسان است و رزق همه را تضمین کرده و از طرف دیگر خود را در فقر و تنگدستی می بیند و این مایه سوء ظنش به خدا و وعده های الهی می شود،بنابراین هم نقص اعتقادی و هم

ص:587

نقص عملی دامن فقیر را می گیرد به خصوص اگر انسان کم ظرفیت و پایه اعتقادات او سست باشد.

اضافه بر این،از نظر اخلاقی نیز گرفتار مشکل می شود،زیرا کینه و حسد و بخل و صفات دیگری از این قبیل دامان فقیر را در بسیاری از اوقات می گیرد.

اما این که عقل را مشوش می سازد نیز به تجربه ثابت شده است که افراد گرسنه و فقیر هرچند عقل نیرومندی داشته باشند توان فکر کردن و اندیشیدن را از دست می دهند و حتی گاه در مسائل ساده زندگی گرفتار اشتباه می شوند و قدرت بر تفکر و تصمیم گیری را به دلیل فقر و پریشانی از دست می دهند.

جمله «داعِیَةٌ لِلْمَقْتِ؛ موجب بدبینی می گردد»دارای دو تفسیر است:نخست این که مردم از چنین شخصی فاصله می گیرند و حتی او را مزاحم خود تصور می کنند و دیگر این که او هم از مردم فاصله می گیرد،چراکه بسیاری از اوقات فکر می کند مردم اسباب فقر او را فراهم کرده اند و حق او را خورده و او را بر خاک سیاه نشانده اند،بنابراین از دو سو خشم و ناخرسندی حاصل می شود.

نکته: فقر و غنا

فقر و غنا

تا کنون به مناسبت های مختلف با توجه به کلمات مولا امیر مؤمنان علیه السلام بحث هایی در مورد فقر و غنا کرده ایم.به سبب اهمیت این موضوع و پاره ای از ابهامات یا اشتباهات،لازم است باز هم درباره نظر اسلام در مورد این دو موضوع بحث کنیم.

در این که آیا غنا و بی نیازی افضل است یا فقر،در میان دانشمندان،اختلافی دیده می شود.هر یک از طرفداران این دو به آیاتی از قرآن مجید یا روایات اسلامی استدلال کرده اند.

ص:588

طرفداران افضلیت غنا می گویند:خدا از مال با تعبیر«خیر»در کتابش یاد کرده است؛مانند: «إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی» 1 که در داستان سلیمان آمده است.همچنین در آیه وصیت می خوانیم: «إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ» 2 نیز در داستان نوح علیه السلام،مال را یکی از نعمت های مهم الهی شمرده می فرماید: «وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» 3 و در حدیث معروف آمده است:

«نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی تَقْوَی اللَّهِ الْغِنَی؛ غنا بهترین وسیله برای رسیدن به تقواست». (1)دلیل آن هم روشن است و آن این که برای رسیدن به کارهای خیر،حل مشکلات مردم،پیشرفت های علمی،جهاد در برابر دشمن و نجات بسیاری از مردم از انواع گناهان،منابع مالی ضروری است و افراد تهیدست هرگز به هیچ یک از این امور نمی رسند.

نیز یکی از منت هایی که خداوند بر پیامبر گرامی اش صلی الله علیه و آله می گذارد این است که می گوید: «وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی» ؛خداوند تو را فقیر یافت و بی نیاز و غنی ساخت». (2)

اضافه بر این ها در بسیاری از دعاها از خداوند تقاضای غنا و بی نیازی می کنیم و هرگز تقاضای فقر نمی نماییم،بلکه از فقر به خداوند پناه برده می شود.

در دعای معروفی که در بسیاری از منابع آمده می خوانیم:

«اللَّهُمَّ أَغْنِنِی بِحَلالِکَ عَنْ حَرَامِکَ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ» . (3)همچنین در دعایی که صبح و شام خوانده می شود آمده است:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ...مِنَ الْفَقْر» . (4)

ص:589


1- 4) .کافی،ج 5،ص 71،ح 1
2- 5) .ضحی،آیه 8
3- 6) .بحارالانوار،ج 92،ص 301،ح 1
4- 7) .کافی،ج 2،ص 526،ح 13

ولی از سوی دیگر آیات و روایاتی در مذمّت غنا به چشم می خورد که آن را مایه طغیان می شمرد. «کَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی» 1 و در همین کلمات قصار (حکمت 58) خواندیم:

«الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ؛ مال،ماده اصلی همه شهوت هاست».

نیز قرآن مجید،اموال و اولاد را فتنه و (وسیله آزمایش) شمرده است و می فرماید: «أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ». 2 و حدیث

«الْفَقْرُ فَخْرِی وَ بِهِ أَفْتَخِرُ» که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده معروف و مشهور است. (1)در حدیث قدسی خطاب به موسی علیه السلام که کلینی رحمه الله در کافی نقل کرده است چنین می خوانیم:

«یا موسی! إذا رَأَیْتَ الفَقْرَ مُقبِلاً فَقُلْ مَرْحباً بِشِعارِ الصّالِحینَ وَ اذا رَأَیْتَ الْغِنی مُقْبِلاً فَقُلْ:ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ؛ ای موسی! هنگامی که دیدی فقر روی آورده بگو ای شعار صالحین خوش آمدی و هنگامی که ببینی غنا روی آورده بگو لابد گناهی از من سرزده که مجازاتش به سرعت فرا رسیده است». (2)

حقیقت این است که هم غنا می تواند خوب یا بد باشد و هم فقر،هرکدام در مرحله ای وضع خاصی به خود می گیرد.

اگر غنا سبب بی نیازی و آمادگی برای انجام کارهای خیر و اجرای عدالت و پیشرفت اهداف الهی گردد،بهترین وسیله است و اگر سبب طغیان و فساد در ارض و دنیاپرستی و هوس بازی و بی خبری از خدا و غفلت از آخرت گردد بدترین وسیله است.به عکس،فقر هرگاه به معنای ساده زیستن،بی اعتنایی به دنیا و ترک وابستگی ها و قناعت به کفاف و عفاف باشد بهترین افتخار است.اما اگر سبب وابستگی به این و آن و آلودگی به انواع گناهان و سوءظن به خدا و دور

ص:590


1- 3) .بحار الانوار،ج 69،ص 30
2- 4) .کافی،ج 2،ص 263،ح 12

ماندن از اطاعت گردد مایه بدبختی و گرفتاری در دنیا و آخرت است.

این سخن را با کلام جالبی از راغب اصفهانی که علامه مجلسی رحمه الله آن را بسیار نیکو شمرده است پایان می دهیم.

او در ماده«فقر»در کتاب مفردات می گوید:فقر در چهار معنا استعمال می شود:

اوّل:وجود نیازهای ضروری در انسان و در همه موجودات که خدای متعال در آیه شریفه (15 سوره«فاطر») به آن اشاره فرمود: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».

دوم:ته دست بودن از اموال و وسایل زندگی که در آیه 273 سوره«بقره»به آن اشاره شده است: «لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ».

سوم:فقر نفس،و حرص و آز است و بعید نیست که حدیث مشهور نبوی

«کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً» (1)اشاره به آن باشد و نقطه مقابل آن غنای نفس است.

چهارم:فقر به معنای نیاز و وابستگی به ذات پاک پروردگار است،همان گونه که در دعا وارد شده است:

«اللّهُمَّ اغْنِنی بِالْإِفْتِقارِ إلَیْکَ؛ یعنی خداوندا مرا وابسته به ذات پاک خویش گردان». (2)

***

ص:591


1- 1) .کافی،ج 2،ص 307،ح 4
2- 2) .بحار الانوار،ج 69،ص 31

ص:592

گفتار حکیمانه 320- جست وجوگران حقیقت طلب و عالمان بهانه جو

اشاره

و قال علیه السلام

لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ:

سَلْ تَفَقُّهاً،وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً،فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیْهٌ بِالْعَالِمِ،

وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِیهٌ بِالجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ.

امام علیه السلام به کسی که از آن حضرت مسئله پیچیده ای را پرسید فرمود:

همواره برای کسب آگاهی پرسش کن،نه برای ایجاد زحمت،زیرا جاهلی که در طریق فراگیری علم گام برمی دارد شبیه به عالم است و عالمی که همواره اصرار بر مسائل پرپیچ و خم دارد شبیه جاهلی است که خود را به زحمت می افکند. (1)

ص:593


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می نویسد:این گفتار حکیمانه را مرحوم صدوق پیش از سیّد رضی در کتاب خصال و علل الشرایع آورده است.همچنین میدانی در مجمع الامثال آن را ذکر کرده و نیز تصریح می کند که این سخن را امام علیه السلام به مردی از اهل شام در مسجد بیان فرمود که عرض کرد:ای امیرمؤمنان! من از چند چیز می خواهم از شما سؤال کنم که امام علیه السلام در پاسخش کلام فوق را بیان کرد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 249)

ص:594

شرح و تفسیر

جست وجوگران حقیقت طلب و عالمان بهانه جو

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه روش سؤال صحیح را بیان کرده و فرق میان جست وجوگران حق طلب را با پرسش کنندگان بهانه جو بیان می دارد.«امام علیه السلام در پاسخ کسی که از مسئله پیچیده ای سؤال کرده بود فرمود:برای فراگیری سؤال کن،نه برای ایجاد دردسر (و بهانه جویی)»؛ (وَ قال علیه السلام لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ:

سَلْ تَفَقُّهاً،وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً) .

«مَعْضِلَة» به معنای مسئله پیچیده ای است که انسان را به زحمت می اندازد.

«تعنت» به معنای به زحمت افکندن است.

آن گاه دلیلی برای این سخن بیان می کند که خود درس بزرگی است، می فرماید:«زیرا جاهلی که در مسیر فراگیری علم گام برمی دارد شبیه عالم است و عالمی که از بیراهه می رود شبیه جاهلی است که هدفش بهانه جویی و به زحمت افکندن است»؛ (فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیْهٌ بِالْعَالِمِ،وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِیهٌ بِالجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ) .

«تَعسُّف» به معنای بیراهه رفتن است.

اشاره به این که برای رسیدن به مطلوب و حل مشکلات،نخست انسان باید روح حقیقت جویی و حق طلبی را در خود زنده کند.در غیر این صورت راه به جایی نخواهد برد.افرادی که براثر جهل و نادانی،قبلاً درباره بعضی از مسائل

ص:595

موضع گیری کرده اند و سپس به سراغ عالمی می روند و از او سؤال می کنند، به یقین هر آنچه را برخلاف میل آن ها باشد نخواهند پذیرفت یا در آن تردید می کنند.به عکس،کسی که تصمیم گیری خاصی درباره مسائل نکرده و برای حل مشکلات خود به سراغ عالم می رود تا پرده های جهل و نادانی را کنار زده او را به حقیقت امر آگاه سازد چنین جاهلی شبیه به عالم است و آن عالمِ بهانه جوی بیراهه رو شبیه جاهل،چون هرگز حرف حق را که برخلاف تمایلات اوست نمی پذیرد.

علامه مجلسی رحمه الله در جلد 10 بحار الانوار،بابی تحت عنوان سؤالات مردم شامی از امیرمؤمنان علیه السلام در مسجد کوفه بیان کرده و کلام شریف بالا را به صورت بسیار مبسوطی ذکر کرده است.از امام حسین علیه السلام نقل می کند که امیر مؤمنان علی علیه السلام در مسجد جامع کوفه بود،مردی شامی برخاست و سؤالاتی از آن حضرت کرد (و چون قرائن نشان می داد هدفش رسیدن به حق نیست بلکه منظورش امتحان و بهانه جویی است) امام علیه السلام فرمود:برای درک حقایق سؤال کن نه برای بهانه جویی و به زحمت افکندن.در این جا چشم های مردم به سوی این صحنه متوجه شد.آن مرد شامی عرض کرد:به من خبر ده اولین چیزی که خدا آفرید چه بود؟ فرمود:اولین مخلوق خدا نور بود.آن گاه سؤالاتی درباره آفرینش کوه ها و نامیده شدن مکه به«ام القری»و طول ماه و خورشید و جزر و مد و اسم واقعی ابلیس در آسمان ها و چگونگی نامیده شدن آدم به آدم و دو برابر بودن ارث مرد نسبت به زن و مقدار عمر حضرت آدم و اولین کسی که شعری سرود و سؤالات زیاد دیگری از این قبیل پرسید که مرحوم علامه مجلسی آن را در حدود هشت صفحه ذکر کرده است. (1)

ص:596


1- 1) .بحار الانوار،ج 10،ص 75-83،ح 1

نکته: وظیفه شاگرد در برابر استاد

وظیفه شاگرد در برابر استاد

علمای اخلاق برای عالم و متعلم،هرکدام حقوقی برشمرده اند که بدون رعایت آن ها مسئله تعلیم و تربیت ناقص خواهد بود.این حقوق در بسیاری از موارد برگرفته از روایات یا آیات قرآن و گاه از دلیل عقل و بنای عُقَلاست.

در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ مِنْ حَقِّ الْعَالِمِ أَنْ لَا تُکْثِرَ عَلَیْهِ السُّؤَالَ...وَ لا تُکْثِرْ مِنْ قَوْلِ قَالَ فُلانٌ وَ قَالَ فُلانٌ خِلافاً لِقَوْلِهِ وَ لا تَضْجَرْ بِطُولِ صُحْبَتِهِ فَإِنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ یُنْتَظَرُ بِهَا مَتَی یَسْقُطُ عَلَیْکَ مِنْهَا شَیْءٌ؛ حق عالم آن است که زیاد از او سؤال نکنی...و در محضر او گفتار این و آن را بر ضد او نقل ننمایی و از طول مصاحبت با او اظهار ناراحتی نکنی،زیرا مَثَل عالم مَثَل درخت نخل است که باید انتظار بکشی کی از آن میوه ای فرو می ریزد». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«إِذَا جَلَسْتَ إِلَی الْعَالِمِ فَکُنْ عَلَی أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْکَ عَلَی أَنْ تَقُولَ وَتَعَلَّمْ حُسْنَ الْاِسْتِمَاعِ کَمَا تَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْلِ وَلا تَقْطَعْ عَلَی حَدِیثِهِ؛ هنگامی که نزد عالم می نشینی بیش از آنچه مایل هستی بگویی سکوت کن و از او بشنو و خوب گوش فرا دادن را بیاموز همان گونه که خوب سخن گفتن را می آموزی و هرگز کلام او را قطع مکن». (2)

از نکاتی که از داستان موسی و خضر علیهما السلام در قرآن مجید استفاده می شود نیز این است که در برابر عالم نباید عجله و بی تابی نشان داد،بلکه باید صبر کرد تا حقیقت را بیان کند.

***

ص:597


1- 1) .بحار الانوار،ج 2،ص 43،ح 9
2- 2) .همان،ح 11

ص:598

گفتار حکیمانه 321- ابتدا مشورت سپس تصمیم گیری

اشاره

و قال علیه السلام

لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ:

لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَ أَرَی،فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی.

هنگامی که ابن عباس نظر خود را به عنوان مشاور در محضر امام علیه السلام ارائه کرد امام علیه السلام با عقیده او موافقت ننمود و فرمود:

تو حق داری نظر مشورتی خود را به من بگویی ومن روی آن بیندیشم وتصمیم نهایی را بگیرم اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذیرفتم) باید از من اطاعت کنی. (1)

ص:599


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام حکیمانه را در کتاب مصادر از تاریخ طبری و از مروج الذهب مسعودی نقل کرده است با اضافاتی که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 249). افزون بر این ابن اثیر نیز در کتاب تاریخ خود به نام کامل این داستان را نقل کرده است.(تاریخ ابن اثیر،ج 3،ص 198)

ص:600

شرح و تفسیر

ابتدا مشورت سپس تصمیم گیری

شأن ورود این گفتار حکیمانه مطابق آنچه طبری و مسعودی در تاریخ خود نوشته اند چنین بوده است که ابن عباس به امیر مؤمنان علی علیه السلام پیشنهاد کرد معاویه را در حکومت شام ابقا کند تا بیعت نماید سپس می تواند او را از آن مقام عزل کند.امام علیه السلام این گفتار حکیمانه را به او فرمود که«تو حق داری نظر مشورتی خود را به من بگویی و من روی آن بیندیشم و تصمیم بگیرم؛اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذیرفتم) باید از من اطاعت کنی»؛ (وَ قال علیه السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ:لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَ أَرَی،فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی) .

شیخ محمد عبده بر آنچه در بالا آمد می افزاید که این سخن را امام علیه السلام زمانی بیان فرمود که ابن عباس پیشنهاد کرد فرمانداری بصره را به طلحه و فرمانداری کوفه را به زبیر دهد و معاویه را در فرمانداری شام ابقا کند تا آرامشی در دل ها پیدا شود و بیعت مردم کامل گردد و خلافت تثبیت شود.امیرمؤمنان علیه السلام به ابن عباس فرمود:

«لا أُفْسِدُ دِینی بِدُنْیا غَیْری وَ لَکَ أنْ تُشِیرَ عَلَیَّ...؛ من حاضر نیستم دینم را به سبب دنیای دیگری فاسد کنم.تو می توانی نظر مشورتی خود را به من بدهی...». (1)

ص:601


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 408

آنچه را ابن عباس در این جا بیان کرد تنها نظر خود او نبود و احتمالاً گروه دیگری از سیاستمداران عصر امام علیه السلام چنین می پنداشتند که مماشات با طلحه و زبیر و معاویه عامل پیشرفت کار است.در حالی که اگر این سه نفر بر آن سه نقطه حساس مسلط می شدند به یقین حکومتی غیر اسلامی به وجود می آوردند، چراکه هر سه،دنیاپرست و خودخواه بودند و از چنین افرادی نمی توان انتظار حکومت عادلانه علی علیه السلام را داشت و بعد از سلطه بر کار،دیگر نمی توانست مانع خودکامگی های آن ها شود و جنگیدن با آن ها برای بازگشتن به راه حق نیز بسیار مشکل تر و پیچیده تر می شد.به خصوص معاویه هرگز دست از حکومت شام برنمی داشت و مخالفت با بیعت را توجیه می کرد،همان گونه که طلحه و زبیر با این که بیعت کرده بودند باصراحت به مخالفت برخاستند.

مورخ معروف،طبری،در تاریخ خود از ابن عباس نقل می کند که می گوید:

پنج روز پس از قتل عثمان وارد مدینه شدم و به سراغ علی علیه السلام آمدم.به من گفتند:

مغیره نزد حضرت است (و جلسه خصوصی دارد).من دم در نشستم تا مغیره خارج شد و به من سلام کرد.گفت:کی آمدی؟ گفتم:الان.سپس خدمت علی علیه السلام رسیدم عرض کردم:ممکن است بفرمایید که مغیره چکار داشت و چرا با شما خلوت کرد؟ فرمود:آری.دو روز بعد از قتل عثمان به من گفت:مطلب خصوصی با تو دارم.من به او اجازه دادم و او گفت:خیرخواهی درباره تو آسان است.تو باقیمانده پیشینیان هستی و من می خواهم نصیحتی و مشورتی به تو بدهم.تمام فرمانداران از سوی عثمان را امسال در پست خود تثبیت کن.

هنگامی که با تو بیعت کردند و موقعیت تو تثبیت شد هرکدام را خواستی عزل کن و هرکدام را خواستی در پست خود نگاه دار.من به او گفتم:واللّه من در دین خودم مداهنه نمی کنم و افراد پَست را در کار خودم دخالت نمی دهم.او گفت:

اگر این پیشنهاد را قبول نداری هرکس را می خواهی برکنار کن؛ولی معاویه را

ص:602

بر سر کار خود بگذار.چون معاویه مرد جسوری است و مردم شام از او شنوایی دارند و دلیل تو در تثبیت او این است که عُمَر ولایت شام را به او سپرده.به او گفتم:به خدا سوگند معاویه را حتی به اندازه دو روز در پست خود تثبیت نمی کنم.او از نزد من خارج شد.سپس امروز آمد و به من گفت:من دیروز مشورتی به تو دادم و نپذیرفتی.بعداً فکر کردم دیدم حق با تو بوده.سزاوار نیست تو کارت را با خدعه انجام دهی و تدلیس در امر تو باشد.

ابن عباس می گوید:من به علی علیه السلام عرض کردم:آنچه را اول گفته است به عنوان خیرخواهی بوده و آنچه را بعداً گفته نوعی غش و تدلیس بوده است و من مشورت می دهم که معاویه را تثبیت کنی اگر بیعت کرد بر من است که او را از جایگاهش برکنار کنم.علی علیه السلام فرمود:به خدا سوگند من چیزی جز شمشیر به او نخواهم داد....

ابن عباس عرض کرد:من زیاد به امر جنگ آشنا نیستم؛ولی آیا قول پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را نشنیده ای که می فرماید:

«الْحَرْبُ خُدْعَةٌ؛ جنگ،خدعه و نیرنگ است؟».امام علیه السلام فرمود:آری.عرض کردم:واللّه اگر پیشنهاد مرا بپذیری من آن ها را بعد از ورود در پستشان،چنان خارج می کنم که ندانند از کجا این ضربه بر آن ها وارد شده و هیچ نقصان و گناهی بر تو نخواهد بود.امام علیه السلام فرمود:ای ابن عباس! من بازیچه دست تو و معاویه نیستم.تو مشورتت را در اختیار من بگذار و من اندیشه می کنم و اگر با تو مخالفت کردم تو باید از امر من اطاعت کنی.ابن عباس عرض کرد:چنین خواهم کرد.آسان ترین حقی که تو بر گردن من داری اطاعت کردن است. (1)

علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از امالی شیخ طوسی نکته ای در این جا نقل می کند که چون مغیره پیشنهاد فوق را درباره معاویه کرد،امام علیه السلام به او فرمود:آیا

ص:603


1- 1) .تاریخ طبری،ج 4،ص 440.(حوادث سال 35)

تو عمر مرا تضمین می کنی که موفق شوم و او را خلع کنم؟ مغیره عرض کرد:نه.

امام علیه السلام فرمود:آیا خدا از من سؤال نخواهد کرد که چرا او را حتی بر دو نفر از مسلمانان در یک شب تاریک مسلط کردم؟ «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» 1 ؛ من هرگز گمراهان را به عنوان یار و یاور انتخاب نخواهم کرد». (1)

این ها همه نشان می دهد که سیاستمداران ساده اندیش که معاویه و طلحه و زبیر را نشناخته بودند همگی اصرار داشتند علی علیه السلام آن ها را در پست خود ابقا کند و یا پست مهمی به آن ها ببخشد و بعداً آن ها را در موقع مناسب عزل کند.

غافل از این که آن ها کسانی بودند که اگر از سوی امام علیه السلام تثبیت می شدند تکان دادن آن ها امکان پذیر نبود و چه بسا بر تجزیه کشور اسلام تصمیم می گرفتند و هرکدام بخشی را به خود اختصاص می دادند.اضافه بر این،امام علیه السلام حاضر نیست برای رسیدن به اهداف سیاسی مرتکب گناه و عصیان شود و افراد فاسد و مفسد را-هرچند برای مدت کوتاهی-بر مسلمانان مسلط کند و از این گذشته امام علیه السلام به عثمان توصیه می کرد که عمّال فاسد را برکنار کند چگونه ممکن است خودش آن ها را در مقامشان تثبیت نماید؟ پاسخ مردم را دراین باره چه بدهد؟

بنابراین بسیار ساده اندیشی است که امام علیه السلام به پیشنهاد امثال ابن عباس و مغیره عمل کند و مطمئن باشد بعدها می تواند دست آن ها را از بلاد اسلام و ولایت بر مسلمین قطع نماید.

نکته: اقسام مشورت

اقسام مشورت

از جمله مسائلی که نباید از آن غفلت ورزید این است که مشورت دو گونه

ص:604


1- 2) .بحار الانوار،ج 32،ص 386

است:گاه مانند آنچه در ایام ما در مجالس شورا معمول است که مطلبی را به شور می گذارند و بعد با اکثریت نسبی و در مسائل مهم با اکثریت دو سوم یا کمتر و بیشتر،آن را تصویب می کنند.در این گونه موارد،معیار،نظر اکثریت است.

گاه کسی برای پیشرفت کار خود یک گروه مشورتی انتخاب و در مسائل با آن ها مشورت می کند.در این جا صحبت اکثریت مطرح نیست.او بعد از شنیدن نظر مشاوران،خود می اندیشد اگر نظری را مطابق صواب تشخیص داد عمل می کند وگرنه هرچه را خود می پسندد انجام می دهد.

آنچه در قرآن مجید وارد شده که به پیغمبر صلی الله علیه و آله خطاب می کند: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ» 1 ،از نوع دوم است و همچنین آنچه در روایت مورد بحث آمده نیز از همین قبیل است.این دو نوع مشورت در دو آیه قرآن مجید به آن ها اشاره شده است.در آیه بالا اشاره به نوع دوم است و در آیه «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ» ،نوع نخست. (1)

***

ص:605


1- 2) .شوری،آیه 38

ص:606

گفتار حکیمانه 322- این گونه گریه ها روحیه ها را تضعیف می کند

اشاره

وَ رُوِیَ أَنَّهُ علیه السلام لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّینَ مَرَّ بِالشِّبَامِیِّینَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَی قَتْلَی صِفِّینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِیلَ الشِّبَامِیِّ وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ،

فَقَالَ علیه السلام

أَ تَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَی مَا أَسْمَعُ؟ إِلَّا تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا الرَّنِینِ،

وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ یَمْشی مَعَهُ،وَ هُوَ علیه السلام راکِبٌ،

فَقالَ علیه السلام:اِرْجِعْ،فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِی فِتْنَةٌ لِلْوَالِی وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.

روایت شده است امام علیه السلام هنگامی که از«صفین»بازمی گشت به«کوفه»وارد شد و از محله قبیله«شبامیان»گذشت مشاهده فرمود که زنان آن قبیله بر کشتگانشان در صفین گریه می کنند.(امام علیه السلام ناراحت شد) در این هنگام«حرب بن شرحبیل شبامی»که از شخصیت های آن قبیله بود خدمت آن حضرت رسید.

امام علیه السلام به او فرمود:

آیا زنان شما آن گونه که می شنوم بر شما چیره شده اند؟ آیا آن ها را از این ناله های بلند بازنمی دارید؟

در این هنگام«حرب بن شرحبیل»پیاده همراه امام علیه السلام حرکت می کرد در

ص:607

حالی که امام علیه السلام سوار بر مرکب بود.

امام علیه السلام به او فرمود:

باز گرد،زیرا پیاده حرکت کردن شخصی مانند تو در رکاب مثل من،مایه فتنه و غرور بر والی و ذلت و خواری برای مؤمن است. (1)

ص:608


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این ماجرا را نصر بن مزاحم در کتاب صفین به صورت گسترده تری نقل کرده و همچنین طبری در کتاب تاریخ خود در حوادث سنه 37 آن را به طور کامل آورده است.(و به یقین آن ها منابع دیگری جز نهج البلاغه داشتند،زیرا قبل از سیّد رضی می زیسته اند.افزون بر این،داستان را به شکل مشروح تری نقل کرده اند).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 250)

شرح و تفسیر

این گونه گریه ها روحیه ها را تضعیف می کند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مختلف و جداگانه اشاره فرموده است:

نخست هنگامی که از صفین باز می گشت وارد کوفه شد هنگام عبور از محله قبیله شبامیان مشاهده کرد که زنان بر کشتگانشان در صفین با صدای بلند گریه می کنند.در این هنگام حرب بن شرحبیل شبامی که از شخصیت های آن قبیله بود خدمت آن حضرت رسید.امام علیه السلام (به عنوان اعتراض) به او فرمود:«آیا زنان شما آن گونه که می شنوم بر شما چیره شده اند؟ آیا آن ها را از این ناله های بلند نهی نمی کنید؟»؛ (وَ رُوِیَ أَنَّهُ علیه السلام لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّینَ مَرَّ بِالشِّبَامِیِّینَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَی قَتْلَی صِفِّینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِیلَ الشِّبَامِیِّ (1)وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقال علیه السلام له:أَ تَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَی مَا أَسْمَعُ؟ إِلَّا تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا الرَّنِینِ) .

البته گریه کردن برای عزیزان از دست رفته در اسلام ممنوع نیست.در روایت معروفی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بر فوت فرزندش ابراهیم گریست (2)و بعد از واقعه احد هنگامی که از کنار خانه عمویش حمزه عبور کرد و دید صدای گریه ای از آن جا بلند نیست اظهار ناراحتی کرد،ازاین رو زنان مدینه به خانه حمزه رفتند و در

ص:609


1- 1) .«شِبام»بر وزن«کتاب»نام محلی در شام و نام کوهی در محله بنی همدان در یمن و نام شهری از قبیله حمیر است.(در نسخ نهج البلاغه«شبّام»با باء مشدد بر وزن حمام ذکر شده که به نظر صحیح نمی رسد)
2- 2) .کافی،ج 3،ص 262

آن جا برای او به احترام پیامبر صلی الله علیه و آله عزاداری کردند. (1)

ولی گریستن با صدای بلند و به تعبیر امام علیه السلام«رنین»که به گفته بسیاری از ارباب لغت به معنای گریه توأم با فریاد و فغان است،کار خوبی نیست،ازاین رو امام علیه السلام از آن نهی کرد.یا چنین گریه ای را برای شهدای راه خدا مناسب ندانست چون سبب سست شدن جنگجویان می شود و یا بر اساس قرائنی،این گریه توأم با جزع و بی تابی و ناسپاسی بوده است،ازاین رو امام علیه السلام از آن نهی فرموده است.

به هر حال علامه مجلسی رحمه الله در جلد 32 بحار الانوار ضمن روایتی که درباره ماجرای صفین نقل می کند در ذیل این داستان آورده است که حرب بن شرحبیل به امام علیه السلام عرض کرد:اگر یک خانه،دو خانه و سه خانه بود ما می توانستیم آن ها را نهی کنیم؛ولی از این قبیله صد و هشتاد نفر در صفین شهید شدند و هیچ خانه ای نیست مگر این که صدای گریه از آن بلند است؛ولی ما مردان گریه نمی کنیم،بلکه خوشحالیم شهیدانی را تقدیم اسلام کرده ایم.امام علیه السلام فرمود:

خداوند شهیدان و مردگان شما را رحمت کند. (2)

سپس امام علیه السلام به نکته مهم دیگری اشاره می کند؛هنگامی که دید حرب بن شرحبیل پیاده همراه وی در حرکت و آن حضرت سوار بر مرکب است.به او فرمود:«باز گرد،زیرا پیاده حرکت کردن شخصی مانند تو در رکاب مثل من،مایه فتنه و غرور بر والی و ذلت و خواری برای مؤمن است»؛ (وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ یَمْشِی مَعَهُ وَ هُوَ علیه السلام رَاکِبٌ فَقال علیه السلام:اِرْجِعْ،فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِی فِتْنَةٌ لِلْوَالِی وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ) .

در دنیای امروز و گذشته بسیارند زمامدارانی که برای کسب جاه و جلال و ابهت و عظمت،گروهی را همراه خود با ذلت می برند تا ثابت کنند مقام

ص:610


1- 1) .بحار الانوار،ج 20،ص 98
2- 2) .همان،ج 32،ص 554

و جلالی دارند؛ولی اسلام با این گونه مسائل به شدت مخالف است؛نه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین افرادی را در رکاب خود پذیرفت و نه امیرمؤمنان علیه السلام.در حکمت 37 نیز شبیه این مطلب آمده بود که وقتی امام علیه السلام دید جمعی از مردم شهرستان «انبار»پیاده به دنبال مرکب آن حضرت می دوند ناراحت شد و با زبان اعتراض به آن ها فرمود:«از این کار بپرهیزید که در دنیا برای شما مایه مشقت و در قیامت سبب بیچارگی خواهد بود».

شک نیست که این گونه کارها،هم به زیان شخصیت های صاحب مقام تمام می شود هم به زیان توده های مردم.گروه اول گرفتار غرور می شوند؛غروری که سرچشمه هرگونه مفسده ای است و گروه دوم گرفتار خودکم بینی و عقده حقارت می گردند،بنابراین چنین حرکت های غیر عاقلانه ای برای هر دو طرف زیانبار است.

***

ص:611

ص:612

گفتار حکیمانه 323- سرانجامِ وسوسه های شیطان و نفس امّاره

اشاره

و قال علیه السلام

وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَی الْخَوَارِجِ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ:

بُؤْساً لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ،

فَقِیلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ علیه السلام:

الشَّیْطَانُ الْمُضِلُّ،وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ،غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِیِّ،وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِی،وَ وَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ.

امام علیه السلام روز جنگ نهروان هنگامی که از کنار کشتگان خوارج می گذشت فرمود:

بدا به حال شما.به یقین کسی که شما را فریب داد به شما ضرر زد.

به امام علیه السلام عرض کردند:ای امیرمؤمنان! چه کسی آن ها را فریب داد؟

امام علیه السلام فرمود:

شیطان گمراه کننده و نفس اماره به سوء.آن ها را به وسیله آرزوها فریفتند،راه گناه را بر آنان گشودند،نوید پیروزی به آن ها دادند و آنان را به سرعت به جهنم فرستادند. (1)

ص:613


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که نظیر همین کلام را طبری در تاریخ معروف خود و مسعودی در مروج الذهب به صورت مختصرتر و ابن اثیر در کتاب کامل آورده اند.طبری و مسعودی پیش از سیّد رضی می زیستند و ابن اثیر پس از او».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 250)

ص:614

شرح و تفسیر

سرانجامِ وسوسه های شیطان و نفس امّاره

می دانیم خوارج،گروهی متعصب و خشک و بسیار نادان و احمق بودند.

خود را برترین خلق خدا می پنداشتند و آینده درخشانی به خود نوید می دادند.

آن ها در برابر امیرمؤمنان علی علیه السلام قیام کردند و فکر حکومت عراق و تمام بلاد مسلمین را در سر می پروراندند.امام علیه السلام به آن ها نصیحت جالب و جامعی کرد به گونه ای که اکثریت آن ها از خواب غفلت بیدار شدند و به سوی امام علیه السلام بازگشتند؛ولی اقلیتی به شدت مقاومت کردند و تقریباً همگی به استثنای چند نفر در میدان نبرد نهروان به خاک افتادند.گفتار فوق را امام علیه السلام زمانی بیان کرد که با یاران خود از کنار کشته های آن ها می گذشت،فرمود:«بدا به حال شما،به یقین کسی که شما را فریب داد به شما ضرر زد»؛ (وَ قال علیه السلام وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَی الْخَوَارِجِ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ:بُؤْساً لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ) .

«بؤس»در اصل به معنای ضرر و شدت است و جمله «بُؤساً لَکُمْ» نفرین درباره خوارج نهروان است که گرفتار شدت و زیان شوند.

«غَرّکم» از ماده«غرور»به معنای فریب است.

در این جا بعضی از حاضران از امام علیه السلام توضیح خواستند و عرض کردند:چه کسی آن ها را فریب داد؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«شیطان گمراه کننده و نفس اماره به بدی»؛ (فَقِیلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ الشَّیْطَانُ الْمُضِلُّ،وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ) .

ص:615

آری انسان دو دشمن فریبکار دارد:یکی از برون و دیگری از درون.شیطان از برون و نفس اماره از درون و می دانیم نفوذ شیطان در صورتی است که نفس اماره بر انسان مسلط باشد.همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ* إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» ؛چراکه او،بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل می کنند،تسلطی ندارد.*تسلط او تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده اند،و آن ها که به او (خدا) شرک می ورزند (و به فرمان شیطان گردن می نهند)». (1)

بعضی از شارحان،جمله (وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ) را جمله حالیه گرفته اند در حالی که هیچ مناسبتی ندارد و بعضی نیز این جمله را با جمله (الشَّیْطَانُ الْمُضِلُّ) مترادف شمرده اند که آن هم کاملاً بی دلیل است.امام علیه السلام اشاره به دو دشمن اصلی انسان کرده که از درون و برون به سراغ او می روند.

سپس امام علیه السلام به طرق نفوذ نفس اماره و شیطان در وجود انسان اشاره کرده و از سه طریق این نفوذ را تبیین می کند و می فرماید:«آن ها به وسیله آرزوهای دراز خوارج نهروان را فریفتند و راه گناه را بر آنان گشودند و نوید پیروزی به آن ها دادند و سرانجام آنان را سریعاً به جهنم فرستادند»؛ (غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِیِّ، وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِی،وَ وَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ) .

«فَسَحَتْ» از ماده«فُسحت»به معنای گشایش و «اظْهار» به معنای پشتیبانی و پیروزی است.

«اقتحام» در اصل به معنای ورود در کارهای سخت و هولناک است.سپس به ورود در هر کار دشواری اطلاق شده است.

آن ها به گمان این که بر امیرمؤمنان علیه السلام و عموم مسلمانان پیروز می شوند

ص:616


1- 1) .نحل،آیه 99 و 100

و حکومتی مانند هوای نفس خود تشکیل می دهند به مخالفت با امام و پیشوای خود برخاستند و مطابق بسیاری از گنهکاران که استفاده از وسایل نامشروع را برای رسیدن به خواسته های خود مجاز می شمرند به انواع معاصی دست زدند و شیطان و نفس اماره پیوسته به آن ها وعده پیروزی می داد؛ولی هیچ کدام از خواسته های آن ها تحقق نیافت و سرانجام،پیروی از شیطان و نفس اماره آن ها را به قهر و غضب الهی گرفتار کرد و روانه جهنم ساخت.

در این که ضمیر در«غَرَّتْهُم»و«فَسَحَت»و«وَعَدَتْهُم»و«فَاقْتَحَمَتْ»به چه کسی برمی گردد دو احتمال هست:نخست این که به نفس اماره برگردد که نزدیک تر است.دیگر این که از باب تغلیب،هم به شیطان مُضلّ و هم به انفس اماره برگردد.این احتمال صحیح تر به نظر می رسد و بسیاری از شارحان نهج البلاغه همین وجه را انتخاب کرده اند.

هنگامی که تاریخ سیاه و ننگین خوارج را مطالعه می کنیم،گفتار امام علیه السلام در سراسر آن آشکار است.این گروه که زمام اختیار خود را به دست شیطان و هوای نفس سپرده بودند به ظاهر به عبادات و قرائت قرآن اهمیت بسیار می دادند؛ولی از ریختن خون بی گناهان و فساد در میان مسلمین ابا نداشتند و با همین تفکرات واهی به این جا رسیدند که قتل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز از واجبات است و سرانجام آن حضرت را شهید کردند.

در تاریخ اسلام کمتر جمعیتی به حماقت و گمراهی خوارج دیده شده است، هرچند وهابی های امروز نیز از بعضی جهات بی شباهت به آن ها نیستند.

درباره خوارج و عقاید و اعمال و انحرافات آن ها در بحث های گذشته به کرار سخن گفته ایم؛از جمله در شرح خطبه 36 (جلد دوم از همین کتاب) بحث مشروحی دراین باره گذشت،چنان که ذیل خطبه 59 در جلد دوم نیز بحثی داشتیم.

ص:617

ص:618

گفتار حکیمانه 324- از معاصی پنهانی بپرهیزید

اشاره

و قال علیه السلام

اِتَّقُوا مَعَاصِیَ اللّهِ فِی الْخَلَوَاتِ،فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ.

امام علیه السلام فرمود:

از عصیان خداوند در خلوتگاه ها بپرهیزید،چراکه شاهد،

همان حاکم و دادرس است. (1)

ص:619


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگری که مرحوم خطیب در مصادر برای این کلام شریف نقل کرده ربیع الابرار زمخشری در باب خیر و صلاح است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 250).اضافه می کنیم که آمُدی در غرر الحکم آن را با تفاوتی که نشانه تفاوت منبع است آورده است.(غرر الحکم،ص 185،ح 3518)

ص:620

شرح و تفسیر

از معاصی پنهانی بپرهیزید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که بسیاری عملاً از آن غافلند یا خود را به تغافل می زنند.می فرماید:«از عصیان خداوند در خلوتگاه ها بپرهیزید،چراکه شاهد،همان حاکم و دادرس است»؛ (اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللّهِ فِی الْخَلَوَاتِ،فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ) .

بسیاری از مردم به خصوص آن هایی که به پاکی و تقوا مشهورند یا موقعیت اجتماعی خاصی دارند از انجام معاصی آشکار پرهیز می کنند؛ولی در خلوتگاه از آن ابا ندارند.امام علیه السلام به این گونه افراد هشدار می دهد که از عصیان خدا در خلوتگاه نیز به شدت بپرهیزید،زیرا در آن جا نیز خدا شاهد و ناظر آن هاست؛ همان خدایی که افزون بر شاهد و ناظر بودن،حاکم و قاضی نسبت به اعمال آن ها نیز هست.

در محاکم معمولی،شاهد و حاکم و مجری حکم،سه فرد متفاوتند؛ممکن است حاکم در شهادت شهود تردید کند یا به دلیل شک در وثاقت آن ها،یا احتمال اشتباه درباره آن ها به سبب قرائنی که موجب شک و تردید می شود، شهادتشان را نپذیرد؛ولی آن جا که شاهد و حاکم یکی است این گونه احتمالات راه ندارد.

قرآن مجید نیز در آیات فراوانی روی این مسئله تأکید کرده است.در یک جا

ص:621

درباره کسانی که شبانه جلسات خصوصی تشکیل می دانند و بر ضد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توطئه می کردند می فرماید: «وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ» ؛ و هنگامی که در مجالس شبانه،سخنانی که خدا راضی نبود می گفتند،خدا با آن ها بود». (1)

نیز در جای دیگر می فرماید: «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» ؛هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمی کنند مگر این که خدا چهارمین آن هاست،و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمی کنند مگر این که خدا ششمین آن هاست،و نه تعدادی کمتر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آن هاست هرجا که باشند،سپس روز قیامت آن ها را از اعمالشان آگاه می سازد،چراکه خدا به هرچیزی داناست!». (2)

در جای دیگر در عبارتی کوتاه و پرمعنا می فرماید: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» ؛ او با شماست هرجا که باشید». (3)

لقمان حکیم نیز به فرزندش هشدار می دهد و می گوید: «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» ؛پسرم! اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی (کار نیک یا بد) باشد، و در دلِ سنگی یا در (گوشه ای از) آسمان ها و زمین قرار گیرد،خدا آن را (در قیامت برای حساب) می آورد؛خداوند دقیق و آگاه است!». (4)

این تعلیم قرآنی و الهی چنان مسلمانان را تربیت می کند که خلوت و جلوتی برای خود قائل نباشند و همه جا را یکسان بدانند و به این ترتیب از معاصی

ص:622


1- 1) .نساء،آیه 108
2- 2) .مجادله،آیه 7
3- 3) .حدید،آیه 4
4- 4) .لقمان،آیه 16

پنهانی که گاه بسیار خطرناک تر از معاصی آشکار است،بپرهیزند.

این بحث را با حدیثی از امام صادق علیه السلام از کتاب شریف کافی پایان می دهیم.

آن حضرت به یکی از یارانش فرمود:

«خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّهُ لا یَرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یَرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِیَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِینَ عَلَیْکَ؛ از خدا بترس آن گونه که گویی او را می بینی (که شاهد و ناظر اعمال توست) و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.

اگر فکر کنی او تو را نمی بیند کافر شده ای (زیرا علم خدا را محدود شمرده ای) و اگر می دانی تو را می بیند؛ولی باز در مقام معصیت او بر می آیی،او را از کمترین بینندگان نسبت به خود قرار داده ای». (1)زیرا از یک نگاه کننده عادی شرم داری اما از خدا شرم نمی کنی که در خلوت گناه می کنی.

***

ص:623


1- 1) .کافی،ج 2،ص 68،ح 2

ص:624

گفتار حکیمانه 325- اندوه ما و شادی دشمنان

اشاره

و قال علیه السلام

لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ:

إِنَّ حُزْنَنَا عَلَیْهِ عَلَی قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ،إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِیضاً

وَ نَقَصْنَا حَبِیباً.

هنگامی که خبر شهادت محمد بن ابی بکر به امام علیه السلام رسید، فرمود:

اندوه ما بر او به اندازه شادی شامیان است،زیرا آن ها دشمن بزرگی را از دست داده اند و ما دوست بزرگی را. (1)

ص:625


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله می گوید:این کلام پرمعنا را عده ای از امام علیه السلام نقل کرده اند (که همه قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند) از جمله طبری در تاریخ خود در حوادث سال 38 و ابن هلال ثقفی در کتاب خود به نام الغارات بنابر آنچه ابن ابی الحدید در شرح خود و زبیر بن بکار در کتاب الموفقیات نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 251)

ص:626

شرح و تفسیر

اندوه ما و شادی دشمنان

در تاریخ طبری و همچنین کتاب الغارات ابن هلال ثقفی شأن ورودی برای این سخن ذکر شده و آن این که یکی از مأموران اطلاعاتی امیرمؤمنان علی علیه السلام در شام به نام«عبد الرحمان بن شبیب فزاری»خدمت امام علیه السلام آمد و گفت:هرگز جمعیتی را آن قدر خوشحال ندیدم که مردم شام را به هنگام آگاه شدن از شهادت محمد بن ابی بکر خوشحال دید.این مسئله به قدری برای آن ها مهم بود که از فراز منبر به اطلاع عموم رساندند.در این جا بود که امام علیه السلام فرمود:«اندوه ما بر او به اندازه شادی شامیان است،زیرا آن ها دشمن بزرگی را از دست داده اند و ما دوست بزرگی را»؛ (قَالَ علیه السلام:لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ:إِنَّ حُزْنَنَا عَلَیْهِ عَلَی قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ،إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِیضاً وَ نَقَصْنَا حَبِیباً) .

همان گونه که در شرح خطبه 68 در جلد سوم این کتاب آورده ایم،معاویه بعد از جنگ صفین احساس نیرو و توان تازه ای کرد و به فکر تسخیر مصر که مرکز مهمی بود افتاد.در آن موقع محمد بن ابی بکر از طرف امیرمؤمنان علی علیه السلام در آن جا حکومت می کرد.معاویه فرمان حکومت مصر را به نام عمرو عاص نوشت و او را با گروه عظیمی از سربازان به بهانه خونخواهی عثمان به مصر فرستاد.

محمد بن ابی بکر به مقابله برخاست و یارانش ضربات سنگینی بر لشکر عمرو عاص وارد کردند؛اما سرانجام شکست خوردند و از اطراف محمد پراکنده

ص:627

شدند.محمد چون خود را تنها دید مخفی شد؛ولی شخص خونخواری به نام معاویه بن خدیج از طرف عمرو عاص مأمور پیدا کردن او شد.هنگامی که او را پیدا کرد به طرز بسیار شقاوتمندانه ای او را شهید کرد و سرش را از تن جدا نمود و جسد او را به طرز فجیعی آتش زد.هنگامی که خبر شهادت او به امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید بسیار اندوهگین شد،زیرا محمد بن ابی بکر مردی بسیار مخلص، شجاع و کارآمد و از جمله وفاداران جدی آن حضرت بود و به همین دلیل امام علیه السلام او را برای حکومت مصر که منطقه بسیار مهمی بود برگزید.

از داستان شهادت محمد بن ابی بکر که در تواریخ از جمله تاریخ طبری در حوادث سال 38 نقل شده به خوبی استفاده می شود که دشمنان امیر مؤمنان علی علیه السلام یعنی معاویه و دستیارانش چه افراد ظالم و ستمگر و خونخواری بودند که به هیچ حکم اسلامی و اخلاق انسانی تن نمی دادند و مرتکب جنایاتی می شدند که در تاریخ سابقه نداشت.این در حالی بود که محمد بن ابی بکر، فرزند خلیفه اول بود و آن ها دم از وفاداری به خلیفه اول می زدند؛اما به طرزی او را شهید کردند که بدتر از آن تصور نمی شد. (1)

از نکات قابل ملاحظه درباره محمد بن ابی بکر این است که او ربیب امیرمؤمنان علی علیه السلام بود؛یعنی فرزند همسرش از شوهر دیگر،زیرا«اسماء بنت عمیس»،نخست همسر جعفر بن ابی طالب بود و بعد از جعفر به همسری ابوبکر درآمد و بعد از ابوبکر روی علاقه ای که به امیر مؤمنان علی علیه السلام داشت به همسری آن حضرت درآمد و محمد فرزند ابوبکر تحت تکفل امیرمؤمنان علی علیه السلام و در خانه او پرورش یافت و از علاقه مندان مخلص آن حضرت بود.او در حجة الوداع سال دهم هجری تولد یافت و در مصر در حالی که بیست و هشت

ص:628


1- 1) .برای توضیح بیشتر به تاریخ طبری،ج 4،ص 77 به بعد در حوادث سنه 38 (طبع بیروت،مؤسسه اعلمی) مراجعه شود

سال بیشتر از عمرش نمی گذشت شربت شهادت نوشید.او از یاران خاص و عاشقان امیرمؤمنان علی علیه السلام بود و بعضی او را از حواریون آن حضرت شمرده اند.

شگفت آن که وقتی محمد بن ابی بکر به شهادت رسید و حتی جسد او را سوزاندند«ام حبیبه»(دختر ابوسفیان و همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) گوسفندی بریان کرد و برای عایشه فرستاد و از شهادت محمّد ابراز خوشحالی کرد و به گمان خود آن را تلافی خون عثمان دانست که به پندار او به دست محمد بن ابی بکر یا با کمک او ریخته شده بود.عایشه گفت:خدا این دختر زن بدکار (اشاره به هند، همسر ابوسفیان است) را به قتل برساند.به خدا سوگند من بعد از این هرگز از گوسفند بریان استفاده نخواهم کرد.

این سخن را«سبط بن جوزی»در کتاب تذکرة الخواص (مطابق نقل مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود ذیل حکمت مورد بحث) آورده و نشان می دهد آنچه بعضی می گویند که به هنگام لعن بنی امیه به طور عموم،باید امثال ام حبیبه را استثنا کرد،وجهی ندارد و طبق این روایت او نیز استحقاق این لعن را داشته است.امیدواریم که این روایت صحیحه نباشد.

***

ص:629

ص:630

گفتار حکیمانه 326- هشدار به بزرگسالان

اشاره

و قال علیه السلام

الْعُمْرُ الَّذِی أَعْذَرَ اللّهُ فِیهِ إِلَی ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.

امام علیه السلام فرمود:

عمری که خداوند نسبت به فرزندان آدم در آن اتمام حجت می کند (و عذرش را می پذیرد) شصت سال است.(بعد از آن عذری پذیرفته نیست). (1)

ص:631


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب درباره این گفتار حکیمانه-جز نقل مرحوم سیّد رضی-آورده است غرر الحکم مرحوم آمُدی است که آن را با تفاوتی که نشان دهنده اخذ از منبع دیگری است،در کتاب خود آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 251). طبری نیز در تاریخ خود این سخن را از امیرمؤمنان علیه السلام با ذکر داستانی نقل کرده است.(تاریخ طبری،حوادث سنه 64)

ص:632

شرح و تفسیر

هشدار به بزرگسالان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه هشداری به بزرگسالان می دهد و می فرماید:

مراقب خود باشند«هنگامی که عمر به شصت سال رسید دیگر عذری (در انجام گناه و ترک واجبات) از آن ها پذیرفته نیست»؛ (الْعُمْرُ الَّذِی أَعْذَرَ اللّهُ فِیهِ إِلَی ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً) .

شک نیست که انسان در دوران های مختلف عمر تحت تأثیر انگیزه های گوناگونی است؛در کودکی به بازی ها سرگرم می شود و در جوانی به شهوات.

هنگامی که دوران جوانی می گذرد و بخشی از شهوات رو به افول می گذارد، شهوت مال و مقام و مانند آن در انسان زنده می شود و به آن می پردازد؛اما هنگامی که به دوران پیری می رسد که لااقل از شصت سالگی شروع می شود آن انگیزه ها نیز در بسیاری از افراد ضعیف می گردد مخصوصاً اگر به وضع جسمانی خود توجه کنند که قوای آن به سرعت رو به کاهش می رود،موهای سر و صورت سفید می شوند،استخوان ها ضعیف می گردند،به تدریج قامت خمیده می شود و نشانه های ارتحال از دنیا یکی پس از دیگری آشکار می گردند.با توجه به این مسائل،هوس های پیری در او طغیان نخواهند کرد و او به فکر آینده خویش و سرای آخرت خواهد افتاد.

این به آن معنا نیست که اگر جوانان گناه کنند یا کسانی که در سنین پایین تر از

ص:633

شصت سال قرار دارند مرتکب خلافی شوند معذورند،بلکه منظور این است اگر جوانان و میانسالان بتوانند عذری برای خود در پیشگاه خدا بیاورند کسانی که به سن شصت سال و بالاتر می رسند آن عذرها را نیز نخواهند داشت و به تعبیر دیگر گناه این افراد از گناه جوانان زشت تر و مجازات آن شدیدتر است.

این در حالی است که در بعضی از روایات سن کمتری از شصت سال در این زمینه ذکر شده است.

از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

«إِذَا أَتَتْ عَلَی الرَّجُلِ أَرْبَعُونَ سَنَةً قِیلَ لَهُ خُذْ حِذْرَکَ فَإِنَّکَ غَیْرُ مَعْذُورٍ؛ هنگامی که انسان به سن چهل سالگی می رسد به او گفته می شود کاملاً مراقب باش،زیرا بعد از این معذور نخواهی بود». (1)

ولی برای این که بعضی این سخن را برای کسانی که کمتر از چهل سال دارند چراغ سبزی نسبت به گناهان نپندارند امام علیه السلام در ذیل این روایت می فرماید:

«وَ لَیْسَ ابْنُ الْأَرْبَعِینَ بِأَحَقَّ بِالْحِذْرِ مِنِ ابْنِ الْعِشْرِینَ فَإِنَّ الَّذِی یَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَ لَیْسَ بِرَاقِد؛ چهل ساله برای پرهیز از گناه سزاوارتر از بیست ساله نیست،زیرا کسی که هر دو را طلب می کند یکی است (اعمال آن ها را می بیند) و خواب نیست». (2)

در ذیل آیه 15 سوره«احقاف»که دوران زندگی انسان را از طفولیت برمی شمرد تا به چهل سال می رسد و آن را دوران کمال انسان می شمارد: «حَتّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً» از ابن عباس نقل شده است که می گوید:

«مَنْ بَلَغَ أرْبَعِینَ وَ لَمْ یَبْلُغْ خَیْرُهُ شَرَّهُ فَلْیَتَجَهَّزْ إلَی النّارِ؛ کسی که به چهل سال برسد و نیکی او بر بدی اش غلبه نکند آماده آتش دوزخ گردد.(ابن عباس این گونه مطالب را معمولاً یا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یا از امیرمؤمنان علی علیه السلام شنیده است)». (3)

ص:634


1- 1) .کافی،ج 2،ص 455،ح 10
2- 2) .همان
3- 3) .مجموعه ورام،ج 1،ص 35

شیخ صدوق رحمه الله در کتاب خصال از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَکَیْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اکْتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کَثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ کَبِیرَهُ؛ انسان قبل از چهل سال در وسعت قرار دارد (خداوند کمتر بر او سخت می گیرد) ولی هنگامی که به چهل سال رسید خداوند متعال به دو فرشته ای که مأمور او هستند وحی می فرستد که من بنده ام را عمر کافی و طولانی دادم.از این به بعد بر او سخت بگیرید و شدت عمل به خرج دهید و دقیقاً مراقب اعمال او باشید و هر کار کم یا زیاد،کوچک یا بزرگی را انجام می دهد در نامه اعمال او بنویسید». (1)

البته منافاتی میان این روایات و امثال آن با آنچه از امام علیه السلام در گفتار حکیمانه مورد بحث آمد نیست،زیرا شدت عمل درباره انسان ها نیز مراحلی دارد.در مرحله چهل سالگی کمتر و در شصت سالگی بیشتر است و به تعبیر دیگر، حدیث چهل سال اشاره به حداقل و حدیث شصت سال اشاره به حداکثر است.

در تفسیر قرطبی و درّ المنثور ذیل آیه شریفه 37 سوره«فاطر»که خطاب به دوزخیان است و می فرماید: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ» ؛آیا به شما به مقدار کافی برای بیدار و تذکر عمر ندادیم و بیم دهنده الهی به سوی شما نیامد؟»از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل شده است:

«إذَا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نُودِیَ (أَیْنَ) أَبْناءُ السِّتِّیْنَ؟ وَ هُوَ الْعُمْرُ الَّذِی قالَ اللّهُ فِیْهِ:أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیْهِ مَنْ تَذَکَّرَ؛ هنگامی که روز قیامت شود،منادی ندا کند،انسان های شصت ساله کجا هستند؟ این همان عمری است که خدا درباره آن فرموده:آیا ما شما را به مقداری که افراد متذکر شوند،عمر ندادیم؟!».

به هر روی از مجموع این روایات استفاده می شود که انسان هنگامی که به

ص:635


1- 1) .کافی،ج 8،ص 108،ح 84

چهل سالگی می رسد باید بسیار مراقب اعمال خویش باشد و چون به شصت سالگی برسد بسیار بیشتر،زیرا هر لغزشی را در این سن و سال برای او می نویسند و عذری در پیشگاه خدا نخواهد داشت.

***

ص:636

گفتار حکیمانه 327- پیروزی با گناه،پیروزی نیست

اشاره

و قال علیه السلام

مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ،وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که با توسل به گناه پیروز شود پیروز نیست و کسی که با ستم غلبه کند

(در واقع) مغلوب است. (1)

ص:637


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه مشتمل بر دو جمله است:جمله نخست در غررالحکم به همین صورت آمده است و جمله دوم در جای دیگر به صورت متفاوتی ذکر شده است: «صاحِبُ الْمالِ مَتْعُوبٌ وَ الْغالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ» و در زهر الآداب جمله دوم به این صورت نقل شده است: «الْغالِبُ بِالظُّلْمِ مَغْلُوبٌ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 251)

ص:638

شرح و تفسیر

پیروزی با گناه،پیروزی نیست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به مطلب مهمی اشاره کرده و به ظالمان و مفسدان هشدار می دهد و می فرماید:«کسی که با توسل به گناه پیروز شود، پیروز نیست و کسی که با ستم غلبه کند در واقع مغلوب است»؛ (مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ،وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ) .

بسیارند کسانی که برای رسیدن به پیروزی بر دشمن از اسباب نامشروع استفاده می کنند،ظلم و ستم روا می دارند و مرتکب انواع گناهان می شوند.آن ها می خواهند به هر قیمت ممکن به هدف خود برسند،امام علیه السلام به آن ها هشدار می دهد که این نوع پیروزی،پیروزی نیست،بلکه در واقع در چنگال گناه مغلوب شدن است و همچنین کسانی که با استفاده از شر،غلبه می کنند ظاهراً غالبند و در واقع مغلوب شیطان و شر و هوای نفس هستند.

این سخن،هم از نظر ظاهری پذیرفتنی است و هم از نظر معنوی.جنبه معنوی آن آشکار است که این گونه پیروزی ها و غلبه ها مایه گرفتاری های شدید روز قیامت است و بدترین زاد و توشه برای سفر آخرت به شمار می آید و در آن جا باید پاسخ گو باشد.

از نظر ظاهری نیز بسیار دیده ایم یا در تاریخ خوانده ایم که این گونه افرادی که با ظلم و ستم و گناه پیروز می شوند سرانجام گرفتار عواقب شومی گشته و در

ص:639

بسیاری از موارد دشمنانشان با همان روش،آن ها را دَرهم کوبیده و مغلوب ساخته اند و مقامی را که ناجوانمردانه به دست آورده بودند با حملات ناجوانمردانه دشمن از دست می دهند و اگر ظالمان و ستمگران در عواقب مادی و معنوی کار خود بیندیشند به سراغ آن نخواهند رفت.

در حدیثی آمده است که دو نفر خدمت امام صادق علیه السلام رسیدند تا درباره اختلافی که در مورد معامله ای داشتند با آن حضرت صحبت کنند و دستور بخواهند.هنگامی که امام علیه السلام سخنان آن دو را شنید به نصیحت آن دو پرداخت و فرمود:بدانید هرکس که به وسیله ظلم پیروز شود به خیر و خوبی نخواهد رسید و بدانید آنچه را مظلوم از دین ظالم می گیرد بیش از آن است که ظالم از مال مظلوم دریافت می دارد.سپس فرمود:کسی که به مردم بدی کند اگر دیگران از همین روش استفاده کنند و به او بدی کنند نباید آن را بد بشمرد.بدانید انسان بذری را که کاشته درو می کند و هیچ کس از نهال تلخ،ثمره شیرین نمی گیرد و از نهال شیرین میوه تلخ نمی چیند (امام علیه السلام چیزی بر این جمله ها نیفزود) ولی آن دو مرد پیش از آن که از جا برخیزند با هم صلح کردند (در پرتو سخنان حکیمانه امام علیه السلام از خواب غفلت بیدار شدند و راه صحیح را انتخاب کردند). (1)

در ارشاد القلوب حدیث پرمعنایی در این زمینه ذکر شده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«خَمْسُ [اربع] کَلِماتٍ فِی التَّوْراةِ وَ یَنْبَغی أنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبَ:

أوّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِی الدّارِ رَهْنٌ عَلی خَرابِها وَ الْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَ ما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الْإثْمُ بِهِ وَ مِنْ أقَلِ ّ حَقِ ّ اللّهِ عَلَیْکَ أنْ لا تَسْتَعینَ بِنِعَمِهِ عَلی مَعاصِیهِ؛ پنج [چهار] جمله در تورات آمده که سزاوار است با آب طلا نوشته شود (و پیوسته در برابر انسان باشد):اول این که بودن یک قطعه سنگ غصبی در خانه،گروگانِ خرابی آن است و آن کس که به وسیله ستم غلبه کند در واقع مغلوب است و کسی

ص:640


1- 1) .اصول کافی،ج 2،ص 334،ح 22

که با گناه پیروز شود هرگز به پیروزی نرسد و کمترین حق خدا بر تو این است که با استفاده از نعمت هایش به سراغ معصیتش نروی». (1)

این گفتار حکیمانه امام علیه السلام تأکید دیگری است بر این که افراد با ایمان برای رسیدن به اهداف خود هرگز از وسایل نامشروع استفاده نمی کنند.

در دستورات جنگی اسلام نیز بر این امر تأکید شده که از ابزار غیر انسانی برای پیروزی بر دشمن بهره نگیرید؛بر دشمن شبیخون نزنید،آب آشامیدنی آن ها را مسموم نکنید،درختان بارور را به آتش نکشید،افراد غیر نظامی را هدف قرار ندهید و با اسیران جنگی خوش رفتاری نمایید.

***

ص:641


1- 1) .ارشاد القلوب،ج 1،ص 196

ص:642

گفتار حکیمانه 328- دِین اغنیا به فقرا

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ:فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ،وَ اللّهُ تَعَالَی سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند سبحان قُوت (و نیازهای) فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است، ازاین رو هیچ فقیری گرسنه نمی ماند مگر به سبب بهره مندی غنی (و ممانعت او از پرداخت حق فقیر) و خدای متعال (روز قیامت) دراین باره از آن ها سؤال و بازخواست می کند. (1)

ص:643


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر،این حدیث شریف را پیش از سیّد رضی،قاضی نعمان مصری در کتاب دعائم الاسلام آورده و بعد از سیّد رضی،آمُدی در غررالحکم با تفاوتی ذکر کرده و همچنین خطیب در تاریخ بغداد آن را با سند خودش از محمّد بن حنفیه از پدرش علی بن ابی طالب علیه السلام نقل کرده که آن حضرت از رسول خدا صلی الله علیه و آله این سخن را شنید (که نسبت به آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوتی دارد) و در روض الاخیار نیز همانند نهج البلاغه روایت شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 252)

ص:644

شرح و تفسیر

دِین اغنیا به فقرا

امام علیه السلام به یکی از اصول مهم اسلام در این کلام نورانی اشاره کرده و بیان می کند که نظام اقتصادی اسلام نظامی بسیار حساب شده است به گونه ای که اگر مطابق آن رفتار شود در سراسر کشور اسلام فقیر و نیازمندی باقی نخواهد ماند.

می فرماید:«خداوند سبحان قُوت (و نیازهای) فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است،ازاین رو هیچ فقیری گرسنه نمی ماند مگر به سبب بهره مندی غنی (و ممانعت او از پرداخت حق فقیر) و خدای متعال (روز قیامت) دراین باره از آن ها سؤال و بازخواست می کند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ:فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ (1)بِهِ غَنِیٌّ،وَ اللّهُ تَعَالَی سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه این کلام شریف را به مسئله زکات اشاره دانسته اند و تعبیر به«فرض»نیز می تواند اشاره به همین معنا باشد.

روایات فراوانی نیز این معنا را تأیید می کند و در آن ها تصریح شده که آنچه به عنوان زکات در اسلام فرض شده دقیقاً به اندازه نیاز فقراست،به گونه ای که اگر همه اغنیا به وظیفه دینی خود در باب زکات عمل کنند فقیری باقی نخواهد ماند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام که در ذیل حکمت 252 نیز به آن اشاره شد

ص:645


1- 1) .در بسیاری از نسخ به جای«مُتِّعَ»،«مَنَعَ»آمده که مناسب تر به نظر می رسد و مفهوم جمله این می شود:هیچ کس فقیر نمی شود مگر به سبب منع اغنیا از حقوق آن ها

می خوانیم:

«إِنَّمَا وُضِعَتِ الزَّکَاةُ اخْتِبَاراً لِلْأَغْنِیَاءِ وَ مَعُونَةً لِلْفُقَرَاءِ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً وَ لَاسْتَغْنَی بِمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ وَ إِنَّ النَّاسَ مَا افْتَقَرُوا وَ لا احْتَاجُوا وَ لا جَاعُوا وَ لا عَرُوا إِلَّا بِذُنُوبِ الْأَغْنِیَاء...مَا ضَاعَ مَالٌ فِی بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ إِلَّا بِتَرْکِ الزَّکَاةِ وَ مَا صِیدَ صَیْدٌ فِی بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ إِلَّا بِتَرْکِهِ التَّسْبِیحَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ؛ زکات برای این تشریع شده است که اغنیا امتحان شوند و کمکی برای نیازمندان باشد و اگر مردم زکات اموال خود را بپردازند هیچ مسلمانی فقیر و نیازمند باقی نمی ماند و همگی به سبب عمل به این فریضه الهی بی نیاز خواهند شد و مردم،فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نشدند مگر به گناه اغنیا...هیچ مالی در صحرا و دریا از بین نمی رود مگر به سبب ترک زکات و هیچ صیدی در دریا و صحرا در چنگال صیاد گرفتار نمی شود مگر به سبب ترک تسبیح در آن روز». (1)

آنچه در کلام حکیمانه بالا آمد که خدا دقیقاً نیازهای فقرا را در اموال اغنیا واجب کرده،در احادیث دیگری با صراحت بیشتری آمده است؛در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنِ الزَّکَاةِ کَیْفَ صَارَتْ مِنْ کُلِّ أَلْفٍ خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ لَمْ تَکُنْ أَقَلَّ أَوْ أَکْثَرَ مَا وَجْهُهَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فَعَلِمَ صَغِیرَهُمْ وَ کَبِیرَهُمْ وَ غَنِیَّهُمْ وَ فَقِیرَهُمْ فَجَعَلَ مِنْ کُلِّ أَلْفِ إِنْسَانٍ خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ مِسْکِیناً وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّ ذَلِکَ لا یَسَعُهُمْ لَزَادَهُمْ لِأَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِهِمْ؛ راوی عرض می کند:فدایت شوم بفرمایید چرا زکات بیست و پنج در هزار تعیین شده است (یک چهلم) نه کمتر و نه بیشتر.دلیلش چیست؟ امام علیه السلام فرمود:

خدای متعال همه انسان ها را آفریده و صغیر و کبیر و غنی و فقیرشان را می شناسد.از هر هزار انسان معمولاً بیست و پنج نفر نیازمندند (ازاین رو زکات را به همین نسبت قرار داده) و اگر می دانست این برای آن ها کافی نیست بر آن می افزود،زیرا او خالق آن ها و از همه به آن ها آگاه تر است». (2)

ص:646


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 6،ص 4،ح 6
2- 2) .کافی،ج 3،ص 508،ح 3،باب«العلة فی وضع الزکاة علی ما هی»

همین مضمون در دو حدیث دیگر از همان حضرت با بیان های متفاوتی آمده است. (1)

در ضمن از این حدیث استفاده می شود هرگاه در جامعه اسلامی در هر هزار نفر بیش از بیست و پنج نفر شخص نیازمند و فقیر پیدا شود براثر عواملی است که مظالم انسان ها آن را آفریده است.

البته آنچه در روایت بالا آمد در مورد زکات حیوانات و طلا و نقره است؛اما زکات غلات،چنان که می دانیم گاه یک دهم و گاه یک بیستم است،بنابراین منظور امام علیه السلام بیان حکمت حکم بوده نه علت حکم که در تمام مصادیق جاری و ساری است.

***

ص:647


1- 1) .ر.ک:حدیث 1 و 4 همین باب

ص:648

گفتار حکیمانه 329- نه خطا کن نه عذرخواهی!

اشاره

و قال علیه السلام

الإِسْتِغْنَاءُ عَنِ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

بی نیاز بودن از عذرخواهی،بهتر از عذر صادقانه و مقبول است. (1)

(اشاره به این که اگر خطایی نکنی که نیاز به عذرخواهی داشته باشی بهتر از ارتکاب خطای توأم با عذر مقبول است).

ص:649


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در این جا مدرک دیگری برای این کلام شریف نقل نمی کند و حواله به پایان کتاب خود می دهد و از آنچه در پایان کتاب آورده روشن می شود که موفق به پیدا کردن منابع دیگری برای این مورد و چند مورد دیگر نشده است.البته مرحوم آمُدی آن را در غرر الحکم با کمی تفاوت نقل کرده است.در کتاب تمام نهج البلاغه نیز آن را به عنوان بخشی از وصیت امام علیه السلام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبی علیه السلام آورده است.(تمام نهج البلاغه،ص 973)

ص:650

شرح و تفسیر

نه خطا کن نه عذرخواهی!

آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه آورده سخنی است کاملاً منطقی و عقل پسند،می فرماید:«بی نیاز بودن از عذرخواهی،بهتر از عذر صادقانه و مقبول است»؛ (الإِسْتِغْنَاءُ عَنِ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ) .

اشاره به این که چرا انسان مرتکب خطایی شود که ناچار دست تقاضا به درگاه خدا یا بندگان خدا بردارد و از آن ها عذرخواهی کند،هر چند عذر،عذر قابل قبولی باشد تا چه رسد به این که عذر ساختگی و غیر قابل قبول باشد.

گرچه تعبیر بالا بیشتر متناسب عذرخواهی در برابر بندگان است؛ولی اطلاق عموم این تعبیر نیز دور از ذهن نیست،زیرا در روایات آمده است که انسان ترک گناه کند بهتر از آن است که گناهی مرتکب شود و توبه به درگاه خدا آورد، همان گونه که در حدیثی در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«إِنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَة» . (1)

این حدیث شریف از امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز در کتاب خصائص الائمه نقل شده است. (2)

این مطلب در مورد عذرخواهی در برابر بندگان واضح تر است،زیرا عذر

ص:651


1- 1) .کافی،ج 8،ص 385،ح 584
2- 2) .خصائص الائمّه،ص 110

هر چند صادقانه باشد در برابر انسان دیگر،خلاف عزت و کرامت انسانی است.

چه بهتر که انسان مرتکب خلافی نشود و در برابر دیگران عزیز و سربلند باشد.

در حدیث دیگری که علامه مجلسی رحمه الله آن را در بحار الانوار از امام علی بن ابی طالب علیه السلام آورده می خوانیم:

«إِیَّاکَ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّهُ لا یُعْتَذَرُ مِنْ خَیْر؛ از چیزی که برای آن عذرخواهی خواهی کرد بپرهیز،زیرا انسان از کار خیر عذرخواهی نمی کند.(حتماً کار بدی بوده است که از آن عذر می خواهد)». (1)

در حدیث دیگری از امام حسین بن علی علیه السلام می خوانیم:

«إِیَّاکَ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لا یُسِیءُ وَ لا یَعْتَذِرُ وَ الْمُنَافِقُ کُلَّ یَوْمٍ یُسِیءُ وَ یَعْتَذِرُ؛ از کاری که موجب می شود از آن عذرخواهی کنی بپرهیز،زیرا مؤمن نه کار بد می کند و نه عذرخواهی،و منافق همیشه کار بد می کند و از آن عذرخواهی می نماید». (2)

در نامه امیر مؤمنان علیه السلام به«حارث همدانی»که در بخش نامه های نهج البلاغه آمده بود خواندیم که می فرماید:

«وَ احْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ؛ از هر کاری که اگر از صاحب آن درباره آن سؤال شود انکار یا عذرخواهی می کند بپرهیز». (3)

از تمام این روایات که مفهوم گفتار حکیمانه مورد بحث را با تعبیرات گوناگون بیان می کند استفاده می شود که انسان مؤمن آگاه نباید به سراغ کاری برود که او را برای عذرخواهی سرافکنده سازد.

از کلام حکیمانه فوق استفاده می شود که عذر نیز بر دو گونه است:عذر صادق و عذر کاذب.عذر صادق آن است که صدور خطا از انسان به سبب مشکلی از مشکلات عرفیه باشد که انسان را در تنگنا قرار داده و به سبب آن مرتکب خطایی شده است و گاهی براثر عدم دقت و عدم مطالعه در عواقب کار

ص:652


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 369
2- 2) .همان،ج 75،ص 120
3- 3) .نهج البلاغه،نامه 69

و امثال آن خطا از انسان سر می زند.

عذر کاذب آن است که انسان بدون دلیل موجهی اقدام به کار خلافی مانند ظلم و ستم و غیبت و آزار و پیمان شکنی و بی وفایی و امثال آن کرده است.بدون شک چنین عذری عزتی ندارد.اگر عزتی باشد در عذر صادقانه است؛ولی با این حال اگر انسان کاری نکند که ناچار به عذرخواهی صادقانه باشد،عزیزتر و آبرومندتر است.

***

ص:653

ص:654

گفتار حکیمانه 330- با نعمت هایش او را معصیت مکن

اشاره

و قال علیه السلام

أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلَّا تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَی مَعَاصِیهِ.

امام علیه السلام فرمود:

کمترین حقی که خدا بر شما دارد این است که با استمداد از نعمت هایش

او را معصیت نکنید. (1)

ص:655


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام حکیمانه را از روض الاخیار و همچنین از غرر الحکم با تفاوتی نقل می کند.مشابه آن در حکمت 290 نیز آمده بود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 252)

ص:656

شرح و تفسیر

با نعمت هایش او را معصیت مکن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره می کند و آن این که«انسان در برابر نعمت هایی که خداوند به وی داده کمترین وظیفه اش این است که نعمت هایش را وسیله معصیت او قرار ندهد»؛ (أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلَّا تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَی مَعَاصِیهِ) .

نافرمانی مولا همیشه زشت است،ولی زشت ترین حالات نافرمانی و عصیان این است که انسان نعمت های او را وسیله نافرمانی وی قرار دهد.

در بعضی از تواریخ آمده است«سبکتکین»که از کارکنان عزالدوله بختیار بود بر ضد او خروج کرد.«صابی»نویسنده معروف از طرف عز الدوله نامه ای به او نوشت که ای کاش می دانستم با چه وسیله ای بر ضد ما قیام کرده ای،در حالی که پرچم ما بالای سرت در اهتزاز است و بردگان ما در طرف راست و چپ تو قرار دارند و اسب های سواری تو علامت ما را بر خود دارند و لباس هایی که بر تن داری به وسیله ما بافته شده است و سلاح هایی که برای دشمنانمان تهیه کرده بودیم در دست توست. (1)

از این مثال تاریخی به خوبی روشن می شود که چه اندازه زشت است که انسان مشمول نعمتی از سوی دیگری شود و همان نعمت را بردارد و بر ضد او اقدام کند.

ص:657


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 242

پیام دیگری که این گفتار حکیمانه دارد این است که انسان هر گناهی که می کند به یقین با استفاده از یکی از نعمت های الهی است؛چشم،گوش،دست، پا،فکر،قدرت و مواهب دیگر همه نعمت های پروردگارند و انسان بدون استفاده از این ها نمی تواند کار خلافی انجام دهد،بنابراین مفهوم کلام این می شود که انسان منصف نباید هیچ گناهی کند،زیرا هر گناهی مرتکب شود با استفاده از یکی از نعمت های خداست و این کار بسیار شرم آور است.

در حدیث قدسی آمده است:

«مَنْ لَمْ یَرْضَ بِقَضَائِی وَ لَمْ یَشْکُرْ لِنَعْمَائِی وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلَی بَلائِی فَلْیَتَّخِذْ رَبّاً سِوَای وَ لْیَخْرُجْ مِنْ أرْضی وَ سَمائی؛ کسی که شکر نعمت های مرا به جا نیاورد و صبر بر بلا و آزمون های من نکند،پروردگاری غیر از من را جست وجو کند و از میان زمین و آسمان من خارج شود». (1)

در حدیث دیگری امام حسین علیه السلام در پاسخ کسی که گفت:من مرد گناهکاری هستم و نمی توانم ترک معصیت کنم مرا موعظه ای کن.فرمود:

«افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْیَاءَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِکَ لا تَأْکُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّانِی اخْرُجْ مِنْ وَلایَةِ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لا یَرَاکَ اللَّهُ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَکُ الْمَوْتِ لِیَقْبِضَ رُوحَکَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِکَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَکَ مَالِکٌ فِی النَّارِ فَلا تَدْخُلْ فِی النَّارِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْت؛ پنج چیز را انجام بده سپس هرچه می خواهی گناه کن.(نخست آن که) روزیِ خدا را مخور و هرچه می خواهی گناه کن.(دوم) از ولایت خدا بیرون رو و هرچه می خواهی گناه کن،(سوم) محلی را طلب کن که خدا تو را در آن جا نبیند و هر گناهی می خواهی انجام ده،(چهارم) هنگامی که فرشته مرگ به سراغ تو می آید تا قبض روحت کند او را از خود دور کن سپس هر گناهی می خواهی انجام ده.(پنجم) هنگامی که مالک دوزخ تو را وارد آن می کند مقاومت کن و داخل در آتش مشو

ص:658


1- 1) .شرح اصول کافی (ملا صالح مازندرانی)،ج 1،ص 219

و هر گناهی می خواهی انجام ده». (1)

در این حدیث منطق روشنی به کار رفته است و آن این که انسان در پنج موقف گرفتار است که هر یک از آن ها برای ترک گناه کافی است:از یک سو دائماً بر سر خوان نعمت خدا نشسته و از رزق او استفاده می کند.آیا با این حال وجدان انسانِ بیدار اجازه می دهد گناهی کند؟

دیگر این که دائماً تحت سرپرستی خداست و خدا فرشتگانی را برای حفظ او مأمور کرده است.آیا شرم آور نیست که انسان تحت این حفاظت به معصیت مولایش بپردازد؟

سوم این که تمام عالم،محضر خداست آیا شرم آور نیست که انسان در محضر او مرتکب گناه شود؟

چهارم و پنجم این که انسان گنهکار چه بخواهد و چه نخواهد روزی به دست ملک الموت قبض روح می شود و در عرصه محشر به حساب او می رسند و او را مجازات خواهند کرد.آیا می تواند در مقابل فرشته مرگ مقاومت کند و یا بر مالک دوزخ غلبه نماید؟ حال که خود را اسیر چنگال آن ها می بیند چگونه به خود اجازه می دهد آشکارا به مخالفت فرمان خدا برخیزد و آلوده انواع گناهان شود؟ فکر کردن در این امور برای بازداشتن انسان از گناه،به یقین کافی است.

***

ص:659


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 126،ح 7

ص:660

گفتار حکیمانه 331- غنیمت زیرکان

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ الْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند سبحان طاعت خود را غنیمت زیرکان قرار داده هنگامی که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهی می کنند. (1)

ص:661


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها کسی را که این کلام حکیمانه را اضافه بر نهج البلاغه نقل می کند،ابن قاسم در روض الاخیار می داند که با تفاوت مختصری آن را ذکر کرده و به جای«الْعَجَزَة»،«الْفَجَرَة»آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 252). اضافه می کنیم که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار،ج 32 این جمله را ضمن خطبه ای از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است که آغازش این است: «إِنَّ اللّهَ قَدْ أکْرَمَکُمْ بِدینِهِ وَ خَلَقَکُمْ لِعِبادَتِهِ...» .(بحار الانوار،ج 32،ص 404،به نقل از وقعه صفین،ص 113)

ص:662

شرح و تفسیر

غنیمت زیرکان

امام علیه السلام در این کلام نورانی مقایسه ای میان هوشمندان مطیع و عاجزان بدکار کرده و می فرماید:«خداوند سبحان طاعت خود را غنیمت زیرکان قرار داده هنگامی که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهی می کنند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ الْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ) .

با این که در غالب نسخه های نهج البلاغه «عِنْدَ تَفْریطِ الْعَجَزَةِ» ذکر شده،در نسخه کتاب صفین و همچنین در کتاب روض الاخیار به جای«الْعَجَزَةِ»،«الْفَجَرَةِ» آمده و مناسب تر نیز همین تعبیر است،زیرا امام علیه السلام،مطیعان را با فاجران مقایسه می فرماید گویی جهان را صحنه جنگی به حساب می آورد که هوشمندان به مبارزه با لشکر شیطان و هوای نفس می پردازند و بر آن ها پیروز می شوند و غنیمتی که در این جنگ سرنوشت ساز نصیب آن ها می شود اطاعت فرمان پروردگار است؛ولی ناتوان ها و فاجران کوتاهی می کنند و در این میدان در برابر شیطان و هوای نفس شکست می خورند و همه چیز را از دست می دهند.نه تنها غنیمتی به دست نمی آورند بلکه سرمایه های عمر و ایمان و عنایات پروردگار را از کف خواهند داد.

همان گونه که به هنگام ذکر سند خطبه اشاره شد،امیرمؤمنان علی علیه السلام پیش از وقعه صفین بر فراز منبر رفت و خطبه ای برای مردم خواند و آنان را دعوت به

ص:663

جهاد کرد و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و سپس فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَکْرَمَکُمْ بِدِینِهِ وَ خَلَقَکُمْ لِعِبَادَتِهِ فَأَنْصِبُوا أَنْفُسَکُمْ فِی أَدَائِهَا وَ تَنَجَّزُوا مَوْعُودَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الْإِسْلامِ مَتِینَةً وَ عُرَاهُ وَثِیقَةً ثُمَّ جَعَلَ الطَّاعَةَ حَظَّ الْأَنْفُسِ وَ رِضَا الرَّبِّ وَ غَنِیمَةَ الْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ وَ قَدْ حَمَلْتُ أَمْرَ أَسْوَدِهَا وَ أَحْمَرِهَا وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه؛ خدا شما را با دینش (دین اسلام) گرامی داشت و برای عبادت (و معرفت) خود آفرید،بنابراین خود را آماده برای ادای این وظیفه کنید و وعده الهی را مسلم بشمرید و بدانید ریسمان های اسلام (که خیمه این آیین به آن وابسته است) محکم است و دستگیره های آنان استحکام دارد.سپس خداوند، اطاعت را بهره انسان ها و موجب رضایت پروردگار و غنیمت هوشمندان قرار داده است،در برابر کوتاهی عاجزان و ناتوان ها.من امور شما را اعم از سیاه پوست و سرخ پوست (و سفیدپوست) بر عهده دارم و قوت و قدرتی جز به وسیله پروردگار نیست.(سپس دستور حرکت به سوی میدان نبرد با شامیان گردن کِش را به آن ها داد)». (1)

این نکته نیز شایان توجه است که غنیمت دارای یک معنای وسیع و یک معنای محدود است.معنای محدود آن همان غنائم جنگی است؛اشیایی که به هنگام شکست دشمن از اموال آن ها به دست فاتحان می افتد و معنای وسیع آن هرگونه درآمد قابل ملاحظه ای است که از هر طریقی حاصل شود حتی گاه به مواهب معنوی نیز اطلاق می شود.مثلاً در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به ابوذر آمده است:

«اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَ صِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَ غِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَ فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ وَ حَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ؛ پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت بشمار:جوانی ات راپیش از پیری و سلامتی را قبل از بیماری و بی نیازی را قبل از فقر و فراغت را پیش از

ص:664


1- 1) .بحار الانوار،ج 32،ص 404

گرفتاری ها و حیات را قبل از مرگ». (1)

امثال این تعبیر در روایات فراوان است،بنابراین کسانی که تصور می کنند غنیمت تنها به معنای غنائم جنگی است در اشتباهند.یکی از شواهد این مدعا کلام حکیمانه مورد بحث است که حضرت،اطاعت را غنیمت هوشمندان شمرده است.

ارباب لغت نیز به طور گسترده به این معنا اشاره کرده اند،لسان العرب می گوید:«غُنْم»به معنای دسترسی یافتن به چیزی بدون مشقت است در تاج العروس آمده است که غنیمت به معنای چیزی است که بدون زحمت به دست آید.

در قاموس نیز غنیمت به همین معنا ذکر شده و در کتاب مفردات راغب پس از آن که غنیمت را از ریشه«غَنَم»به معنای گوسفند دانسته می گوید:سپس این واژه در هرچیزی که انسان به آن دست یابد خواه از سوی دشمنان باشد یا غیر آن ها اطلاق شده است.

به همین دلیل ما در قرآن آیه غنیمت را که حکم خمس را بیان کرده به مفهوم عام آن تفسیر می کنیم و معتقدیم هر درآمدی را شامل می شود،همان گونه که در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است.

واژه «اکیاس» جمع«کیِّس»به معنای شخص عاقل است و در برابر آن شخص عاجز و ناتوانِ فکری است و همچنین فاجرانی که به عاقبت کارها نمی اندیشند، بنابراین مقصود امام علیه السلام این است که اگر انسان عاقل و هوشیار باشد اطاعت خدا را غنیمت می شمرد که هم سبب آبرومندی و عزت و پیروزی در دنیاست و هم موجب نجات در آخرت.به عکس،افراد نادان معصیت و فجور را ترجیح می دهند که هم مایه ذلت در دنیا و هم خسارت در آخرت است.

ص:665


1- 1) .بحار الانوار،ج 78،ص 173

نکته: غنائم هوشمندان

غنائم هوشمندان

در احادیث اسلام به چند چیز به عنوان«غنیمة الاکیاس»-علاوه بر آنچه در کلام حکیمانه بالا آمده است-اشاره شده و تمام آن ها از امیرمؤمنان علی علیه السلام در غرر الحکم است.

از جمله می فرماید:

«غَنِیمَةُ الْأکْیاسِ مُدارَسَةُ الْحِکْمَةِ؛ غنیمت هوشمندان بحث های مربوط به علم و دانش است».

نیز می فرماید:

«الطّاعَةُ غَنیمَةُ الْأکْیاسِ؛ اطاعت فرمان پروردگار غنیمت هوشمندان است».

این جمله از نظر محتوا با کلام حکمت آمیز مورد بحث شباهت دارد،هر چند در الفاظ متفاوت است.

دیگر این که می فرماید:

«فَوْتُ الْغِنی غَنیمَةُ الْأکْیاسِ وَ حَسْرَةُ الْحُمْقی؛ از دست رفتن ثروت،غنیمت هوشمندان و حسرت احمقان است».

اشاره به این که ثروت گرچه در حد ذات خود مطلوب است؛ولی مشکلات عظیمی به همراه دارد؛نگهداری،پرداختن حقوق شرعیه آن و تحمل حسد حسودان و محاسبات مربوط به سود و زیان و طلب کاری ها و بدهکاری ها که بخش عظیمی از عمر انسان را می گیرد،هرکدام مشکل مهمی مربوط به ثروت است.

***

ص:666

گفتار حکیمانه 332- نقش سلطان عادل

اشاره

و قال علیه السلام

السُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللّهِ فِی أَرْضِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

سلطان (عادل) پاسدار الهی در زمین اوست. (1)

ص:667


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را جمع زیادی پیش و پس از سیّد رضی در کتاب های خود آورده اند؛از جمله نصر بن مزاحم،در کتاب صفین،ضمن نامه ای که امیر مؤمنان علی علیه السلام آن را به لشکریانش نوشته،آورده است و گروه دیگری مانند جاحظ در رسالة الفتیا،همچنین هِروی در الجمع بین الغریبین و ابن اثیر در نهایة حدیثی نقل کرده اند که از نظر محتوا بی شباهت به کلام حکیمانه فوق نیست و آن،چنین است: «مَنْ یَزَعُ السُّلْطانَ أکْثَرَ مِمَّنْ یَزَعُ الْقُرآنَ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 253)

ص:668

شرح و تفسیر

نقش سلطان عادل

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره دارد و می فرماید:«سلطان (عادل) پاسدار الهی در زمین اوست»؛ (السُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللّهِ فِی أَرْضِهِ) .

اشاره به این که وجود قوانین و دستورات الهی به تنهایی برای جلوگیری از نافرمانی ها و گناهان و ظلم ظالمان و تجاوز متجاوزان کافی نیست،بلکه نیروی بازدارنده ای لازم است که افراد متخلف را از کار خود بازدارد و آن قدرت حاکم عادل است.

«سلطان» ،هم به معنای قدرت و سلطه می آید؛مانند آیه «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» ؛سلطه شیطان تنها بر کسانی است که ولایت او را پذیرفته اند و به خدا مشرک می شوند.(و از شیطان پیروی می کنند)». (1)و هم به معنای صاحب قدرت؛مانند آنچه در روایت عمر بن حنظله آمده است که دو نفر از شیعیان با هم اختلاف داشتند

«فَتَحَاکَمَا إِلَی السُّلْطَانِ وَ إِلَی الْقُضَاةِ؛ آن ها داوری را نزد سلطان و نزد قضاةِ (او) بردند». (2)که امام علیه السلام فرمود:کار درستی نیست سپس دستوری برای داوری صحیح صادر فرمود.

روشن است که منظور از واژه سلطان در کلام حکیمانه مورد بحث،همان

ص:669


1- 1) .نحل،آیه 100
2- 2) .کافی،ج 1،ص 67،ح 10

صاحب قدرت است،زیرا می فرماید:«او پاسدار الهی در زمین است».

حال آیا«سلطان»در این جا به معنای هر صاحب قدرتی است تا مفهومش همان مفهوم کلام دیگر مولا باشد که فرمود:

«لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ؛ مردم باید امیر و سرپرستی داشته باشند خواه خوب باشد یا بد (زیرا اگر دسترسی به حاکم نیکوکار و عادل نباشد وجود امیر فاجر از نبودن او و حاکمیت هرج و مرج بهتر است) امیری که در حکومتش، مؤمن به کار خویش بپردازد و کافر از مواهب مادی بهره مند شود». (1)

البته معمول است که حتی حکومت های فاسد برای ادامه حکومت خویش ناچارند تا آن جا که می شود امنیت را برای مردم فراهم کنند و تا حدی در رفاه مادی مردم بکوشند و از دیگر ظالمان جلوگیری کنند،بنابراین وجودشان از عدمشان بهتر است.

احتمال دیگر این است که منظور از سلطان در این جا سلطان عادل است،زیرا امام علیه السلام تعبیر به«وَزَعَةُ اللّهِ»(پاسدار الهی) کرده و انتساب او به خدا با ظالم و بیدادگر بودنش تناسبی ندارد.این احتمال نزدیک تر به نظر می رسد.

ازاین رو در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«السُّلْطَانُ ظِلُّ اللَّهِ فِی الْأَرْض؛ سلطان سایه خداوند در زمین است». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«السُّلْطانُ الْعادِلُ الْمُتواضِعُ ظِلُّ اللّهِ وَ رُمْحُهُ فِی الْأرْضِ؛ سلطان عادل و متواضع سایه خدا و نیزه (قدرت) او در زمین است». (3)

«وَزَعَة» جمع«وازِع»از ریشه«وزع»(بر وزن وضع) به معنای بازداشتن و بر حذرداشتن آمده است.واژه«وازع»به کسی گفته می شود که از چیزی

ص:670


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 40
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 354،ح 69
3- 3) .کنز العمّال،ج 6،ص 6،ح 14589

پاسداری و نگاهبانی می کند.

پیام خاصی که این کلام نورانی در بر دارد این است که جامعه اسلامی بدون حکومت قوی که مردم،خود را موظف به پیروی از آن بدانند اداره نمی شود و هنگامی که فرد قوی و عادلی در رأس حکومت قرار گیرد همه باید از او پیروی کنند تا نظم صحیح بر جامعه حاکم گردد و هرج و مرج و بی قانونی برچیده شود.

این سخن را با روایت دیگری پایان می دهیم:

امیرمؤمنان علی علیه السلام-طبق روایتی که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آورده است-نامه ای به لشکریان خود نوشت و در آن از آنچه به نفع یا زیان آن هاست خبر داد و فرمود:

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَکُمْ فِی الْحَقِّ جَمِیعاً سَوَاءً أَسْوَدَکُمْ وَ أَحْمَرَکُمْ وَ جَعَلَکُمْ مِنَ الْوَالِی وَ جَعَلَ الْوَالِیَ مِنْکُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ وَ الْوَالِدِ مِنَ الْوَلَدِ فَجَعَلَ لَکُمْ عَلَیْهِ إِنْصَافَکُمْ وَ التَّعْدِیلَ بَیْنَکُمْ وَ الْکَفَّ عَنْ فَیْئِکُمْ فَإِذَا فَعَلَ مَعَکُمْ ذَلِکَ وَجَبَتْ عَلَیْکُمْ طَاعَتُهُ فِیمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَ نُصْرَتُهُ وَ الدَّفْعُ عَنْ سُلْطَانِ اللَّهِ فَإِنَّکُمْ وَزَعَةُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ فَکُونُوا لَهُ أَعْوَاناً وَ لِدِینِهِ أَنْصَاراً وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِهَا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ؛ اما بعد (از حمد و ثنای الهی) خدا همه شما را در حق،یکسان قرار داده است.سیاه و سرخ (و سفید) شما (همه در حقوق فردی و اجتماعی یکسانند) شما را نسبت به والی و والی را نسبت به شما به منزله فرزند و پدر و پدر و فرزند قرار داد.حق شما بر والی این است که درباره همگی انصاف دهد و تبعیض قائل نشود و در حفظ بیت المال شما بکوشد.

هنگامی که با شما چنین کند بر همه شما واجب است او را اطاعت کنید در آنچه موافق حق است و یاری نمایید و از حکومت الهی دفاع کنید،زیرا شما پاسداران الهی در زمین هستید،بنابراین یاور او باشید و به دین او یاری کنید و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید که خدا مفسدان را دوست ندارد». (1)

ص:671


1- 1) .بحار الانوار،ج 32،ص 416

ص:672

گفتار حکیمانه 333- صفات مؤمنان راستین

اشاره

و قال علیه السلام

فی صفة المؤمن:

المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ،أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً،

وَ أَذَلُّ شَیْءٍ نَفْساً.یَکْرَهُ الرَّفْعَةَ،وَ یَشْنَأُ السُّمْعَةَ.طَوِیلٌ غَمُّهُ،

بَعِیدٌ هَمُّهُ،کَثِیرٌ صَمْتُهُ،مَشْغُولٌ وَقْتُهُ.شَکُورٌ صَبُورٌ،

مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ،ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ،سَهْلُ الْخَلِیقَةِ،

لَیِّنُ الْعَرِیکَةِ! نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ،

وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.

امام علیه السلام درباره صفات مؤمن فرمود:

انسان با ایمان شادی اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست،سینه اش از هرچیز،گشاده تر و هوس های نفسانی اش از هرچیز خوارتر (و تسلیم تر) است،از برتری جویی بیزار و از ریاکاری متنفر است،اندوهش طولانی و همتش بلند، سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است،شکرگزار و صبور،بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوی کسی دراز نمی کند،طبیعتش آسان (و سختگیری در کار او نیست) و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است،دلش از سنگ خارا (در

ص:673

برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) محکم تر و سخت تر و (در پیشگاه خدا) از بَرده تسلیم تر است. (1)

ص:674


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در اسناد این کلام شریف می گوید:گروهی از علما که پیش از سیّد رضی رحمه الله یا پس از او می زیستند آن را به صورت مسند و مرسل ذکر کرده اند؛از جمله مرحوم کلینی در جلد اوّل کافی و سبط بن جوزی در تذکرة الخواص آن را از مجاهد از ابن عباس از امیر مؤمنان علیه السلام نقل می کنند و زمخشری در ربیع الابرار در باب الخیر و الصلاح و میدانی در مجمع الامثال بخش اول این کلام را آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 254)

شرح و تفسیر

صفات مؤمنان راستین

امام علیه السلام در این گفتار نورانی صفات مؤمنان راستین را بیان فرموده و هجده وصف برای آن ها برمی شمارد.جالب این که هر دو فقره،هماهنگی خاصی با هم دارند که یکی جنبه مثبت را بیان می کند و دیگری جنبه منفی را و اگر در کسی این اوصاف جمع شود به یقین سزاوار است که نام مؤمن مخلص بر او بنهند.

در وصف اول و دوم می فرماید:«انسان با ایمان شادی اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست»؛ (قال علیه السلام فِی صِفَةِ الْمُؤْمِنِ:المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ) .

اشاره به این که شخص با ایمان به قدری صابر و شکیباست که غم و اندوه خود را در دل نگه می دارد و در چهره اش چیزی جز شادی نیست؛شادی از نعمت های خدا و شادی در برابر دوستان و معاشران و همین امر جاذبه فوق العاده ای به آن ها می دهد،چراکه همیشه او را شاد و خندان می بینند و او هرگز نزد کسی زبان به شکوه نمی گشاید و اندوه درون خود را به دوستان و معاشران منتقل نمی سازد در حالی که افراد ضعیف الایمان و کم ظرفیت تا مشکلی برای آن ها پیدا می شود سفره دل خود را در برابر همه کس باز می کنند و لب به شکایت می گشایند.

حضرت در سومین و چهارمین صفت می افزاید:«سینه اش از هرچیز

ص:675

گشاده تر و هوس های نفسانی اش از هرچیز خوارتر (و تسلیم تر) است»؛ (أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً،وَ أَذَلُّ شَیْءٍ نَفْساً) .

اشاره به این که حوادث گوناگون زندگی او را تکان نمی دهد،در برابر ناملایمات تحمل می کند،با همه افراد اعم از دوست و دشمن با سینه گشاده روبه رو می شود،عفو را بر انتقام ترجیح می دهد و با افرادی که به او ستم روا می دارند و دوستانی که او را در تنگناها محروم و تنها می گذارند محبت می ورزد و بدی را با خوبی پاسخ می گوید.نیز هوای نفس در برابر او ذلیل و تسلیم است؛ هرگز عنان خویش را به دست هوای نفس نمی سپارد و خواسته های دل را با حکم عقل و ایمان کنترل می کند.

جمله اخیر تفسیر دیگری نیز دارد و آن این که مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع تر است.

در کتاب کافی درباره سعه صدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدیث جالبی آمده و آن این که امام صادق علیه السلام به یکی از یارانش فرمود:آیا می خواهی حدیثی را برای تو بازگو کنم که در دست هیچ یک از (محدثان) اهل مدینه نیست؟ عرض کرد:آری.

فرمود:روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بود،کنیز یکی از انصار وارد مسجد شد و گوشه لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفت.پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست ببیند چه می خواهد ولی آن کنیز چیزی نگفت و پیغمبر هم به او چیزی نگفت و نشست.

بار دیگر آمد و همین کار را تکرار کرد تا سه مرتبه.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای مرتبه چهارم برخاست در حالی که کنیز پشت سر پیغمبر صلی الله علیه و آله بود.او نخی از لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله کشید و با خود برد.مردم به او گفتند:خدا تو را چنین و چنان کند، پیغمبر صلی الله علیه و آله را سه بار از کار خود بازداشتی و در هیچ مرتبه چیزی نگفتی و او هم چیزی نگفت:از حضرت چه می خواستی؟ گفت:ما بیماری داشتیم،خانواده من مرا فرستادند که نخی از لباس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برگیرم تا به وسیله آن بیمار شفا

ص:676

یابد.هنگامی که تصمیم به این کار گرفتم پیغمبر صلی الله علیه و آله مرا دید و برخاست.من حیا کردم که نخی برگیرم در حالی که او می دید مرا و دوست نداشتم که از او اجازه بخواهم،ازاین رو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم. (1)

حضرت در پنجمین و ششمین وصف می فرماید:«از برتری جویی بیزار و از ریاکاری متنفر است»؛ (یَکْرَهُ الرَّفْعَةَ،وَ یَشْنَأُ السُّمْعَةَ) .

این دو وصف در واقع با هم مرتبطند زیرا انسانی که از برتری جویی متنفر است هرگز دوست ندارد مردم اعمال او را بشنوند و او را بزرگ بشمرند.

قرآن مجید می فرماید: «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ؛این سرای آخرت را (تنها) برای کسانی قرارمی دهیم که اراده برتری جویی در زمین و فساد را ندارند؛و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است!». (2)

«سُمعَة» به معنای این است که انسان از این که دیگران اعمالش را بستایند خشنود شود و سعی کند اعمال خود را به دیگران ارائه دهد تا آن ها مدح و ثنایش گویند.انسان با ایمان رفعت و مقام را نزد خدا می طلبد و قرب او را می خواهد و مدح و ثنای الهی را می جوید نه از مردم و بندگان خدا.

فرق ریا با«سُمعة»این است که ریاکار در همان لحظه که عملی را انجام می دهد به مردم نشان می دهد که او را انسان خوبی بدانند؛ولی«سُمعة»که در اصل به معنای شهرت طلبی و گاه به معنای نیک نامی آمده از نظر شرعی این است که اعمال نیک خود را بعداً بازگو می کند تا مردم او را بستایند و یا این که دوست دارد مردم از این و آن بشنوند و او را ستایش کنند و به همین منظور عمل نیکی را انجام می دهد و این در واقع نوعی ریاکاری است.

ص:677


1- 1) .کافی،ج 2،ص 102،ح 15
2- 2) .قصص،آیه 83

در روایت پر معنایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«ما ذِئْبانِ ضارِیانِ أُرْسِلا فی زَریبَةِ غَنَمٍ بِأَکْثَرَ فَساداً فیها مِنْ حُبِ ّ الْجاهِ وَ الْمالِ فِی دِینِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ؛ دو گرگ خونخوار که آن ها را در آغل گوسفندان بفرستند فساد و تباهی آن بیش از علاقه افراطی به مال و جاه طلبی در دین مرد مسلمان نیست». (1)

همین معنا در کتاب کافی از امام باقر و امام صادق علیهما السلام با تفاوت مختصری آمده است.امام باقر علیه السلام می فرماید:

«مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ لَیْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِی أَوَّلِهَا وَ هَذَا فِی آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُؤْمِنِ؛ دو گرگ خونخوار که در گله گوسفندی که شبان نداشته باشد رها شوند یکی در آغاز گله و دیگری در آخر گله،فسادشان بیش از حب مال و جاه در دین انسان مؤمن نیست.(بلکه خطرناک تر است)». (2)

آن گاه در هفتمین و هشتمین وصف می فرماید:«اندوهش طولانی و همتش بلند است»؛ (طَوِیلٌ غَمُّهُ،بَعِیدٌ هَمُّهُ) .

اندوهش برای خطاهایی که از او سر زده و آتش دوزخ که ممکن است دامن او را بگیرد،و همّت والایش در مسیر تحصیل رضای خدا و اسباب ورود در بهشت است و این دو وصف که در واقع یکی جنبه منفی دارد و دیگری مثبت، تشکیل دهنده همان تعادل خوف و رجاست که از شرایط اصلی ایمان محسوب می شود.

شبیه این معنا در صفات پرهیزکاران در خطبه 193 (خطبه معروف به همّام) نیز آمده است.در یک جا می فرماید:

«قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ» و در جای دیگر می افزاید:

«لا یَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِیلَ» .

آری! آن ها از یک سو اندوه کیفر و عذاب در برابر خطاها قلبشان را می فشارد

ص:678


1- 1) .مجموعه ورام،ج 1،ص 256
2- 2) .کافی،ج 2،ص 315،ح 2

و از سوی دیگر شوق لقاء اللّه در پرتو اعمال صالح به آن ها آرامش می دهد.

این سخن را با دو حدیث درباره حزن و همت پایان می دهیم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی به اباذر می فرماید:

«مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی مِثْلِ طُولِ الْحُزْن؛ به مانند طول حزن،کسی خدای متعال را پرستش نکرده است.

(اندوه در برابر مسئولیت ها آن هم اندوهی که در درون دل است نه در چهره)». (1)

امیرمؤمنان علیه السلام درباره علوّ همت می فرماید:

«مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِیْمَتُهُ؛ کسی که همت والا دارد،ارزش او بسیار است». (2)

سپس در نهمین و دهمین وصف می فرماید:«سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است»؛ (کَثِیرٌ صَمْتُهُ،مَشْغُولٌ وَقْتُهُ) .

اشاره به این که از فضول کلام و سخنان غیر ضروری پرهیز می کند و چیزی از اوقات او به هدر نمی رود و همیشه مشغول به کار مثبتی است.این دو وصف با هم رابطه دارند؛زیرا کسی که مشغول پرگویی است وقت خود را در این امر بیهوده تلف می کند و به کارهای اساسی و لازم نمی رسد.به عکس،آن ها که کثیرالسکوتند وقت کافی برای انجام وظایف مهم خویش دارند.

درباره اهمیت سکوت و نقش فوق العاده آن در تهذیب نفس و مبارزه با وسوسه های شیطان و این که باید در چه مواردی سکوت کرد و در چه مواردی سخن گفت،در بحث های گذشته بسیار سخن گفته ایم (ذیل گفتار حکیمانه 182 و یکی از فقرات حکمت 289) ولی در این زمینه هرچه گفته شود کم است،زیرا قسمت مهمی از گناهان کبیره با زبان انجام می شود؛بعضی از علمای اخلاق تعداد آن را بیست گناه شمرده اند و ما در کتاب اخلاق در قرآن،ده مورد دیگر را یافته و بر آن افزوده ایم که شرح آن در ذیل حکمت 349 إن شاءاللّه خواهد آمد.

ص:679


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 81،ح 3
2- 2) .غرر الحکم،ح 10278

درباره اهمیت سکوت همین بس که در حدیثی که در کتاب شریف کافی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است می خوانیم:

«جَاءَ رَجُلٌ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی فَقَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ وَیْحَکَ وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؛ مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده عرض کرد:ای رسول خدا! توصیه ای به من کنید.فرمود:زبانت را حفظ کن.بار دیگر عرض کرد:ای رسول خدا! به من توصیه ای بفرمایید و حضرت همان کلام را تکرار کرد.بار سوم نیز همین درخواست را ذکر کرده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به حفظ زبان توصیه کرد و افزود:وای بر تو.آیا جز آنچه فرآورده زبان مردم است آن ها را با صورت در آتش دوزخ فرو می افکند؟». (1)

اشاره به این که بیشترین عامل گرفتاری انسان ها در قیامت فرآورده های زبان آن هاست.

این که می فرماید:«با صورت در آتش دوزخ انداخته می شوند»علاوه بر این که بدترین شکل افتادن در دوزخ است،به سبب آن است که زبان و دهان انسان در صورت اوست و عامل اصلی گناه،پیش از بقیه جسم انسان،در آتش افکنده می شود.

در حدیث دیگری از همان حضرت جمله تکان دهنده دیگری آمده است، می فرماید:

«مَنْ لَمْ یَحْسُبْ کَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ کَثُرَتْ خَطَایَاهُ وَ حَضَرَ عَذَابُهُ؛ کسی که سخنش را جزء اعمالش حساب نکند (و بی پروا هرچه بر سر زبانش آمد بگوید) خطاهایش زیاد می شود و مجازاتش حاضر می گردد». (2)

مشکل مهم در آفات و گناهان زبان این است که غالباً در ارتباط با حقوق

ص:680


1- 1) .کافی،ج 2،ص 115،ح 14
2- 2) .همان،ح 15

دیگران است و جبران کردن حقوق از دست رفته دیگران به سبب غیبت و تهمت و سخن چینی و اهانت و ایذاء و نسبت های ناروا دادن و امثال آن،کار آسانی نیست.

این که می فرماید:«مؤمن کسی است که وقتش مشغول است»نه به این معناست که دائم مشغول عبادت و تلاوت قرآن و ذکر اللّه است،بلکه اوقات شبانه روز را به گونه ای تقسیم می کند که به تمام کارهای ضروری برسد.

همان گونه که در حکمت 390 خواهد آمد:«مؤمن باید ساعات شبانه روز خود را تقسیم کند،بخشی را به عبادت پروردگار و مناجات با او بپردازد و در بخش دیگری به تأمین معاش و در بخش سومی به تفریحات سالم.(و اگر این کار انجام شود تمام وقت انسان را برای انجام کارهای ضروری و وظایف الهی اشغال خواهد ساخت).

آن گاه امام علیه السلام به سراغ یازدهمین و دوازدهمین وصف مؤمنان راستین رفته می فرماید:«شکرگزار و صبور است»؛ (شَکُورٌ صَبُورٌ) .

«شکور» صیغه مبالغه از ماده«شکر»است یعنی شخص بسیار شکرگزار؛ کسی که پیوسته با قلب و زبان و اعضای خود شکر نعمت های الهی را به جا می آورد و از صاحب نعمت هرگز غافل نیست.

«صبور» نیز صیغه مبالغه از ماده صبر است و همچون«صبار»که در قرآن مجید آیه 5 سوره«ابراهیم»و 33 سوره«شوری»آمده،به معنای کسی است که بسیار صابر و شکیباست.حوادث روزگار او را دگرگون نمی سازد و در برابر آزمون های الهی صابر است.در بلاها عنان اختیار را از دست نمی دهد و زبان به شکوه نمی گشاید و جزع و بی تابی نمی کند.

در واقع این دو وصف،حال مؤمنان راستین را در نعمت و بلا ترسیم می کند؛ به هنگام نعمت شاکر و به هنگام بلا صابرند.

ص:681

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْإِیمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِی الصَّبْرِ وَ نِصْفٌ فِی الشُّکْرِ» . (1)

کلینی رحمه الله در کتاب شریف کافی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ فِی سَفَرٍ یسِیرُ عَلَی نَاقَةٍ لَهُ إِذَا نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ فَلَمَّا أَنْ رَکِبَ قَالُوا یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا رَأَینَاکَ صَنَعْتَ شَیئاً لَمْ تَصْنَعْهُ فَقَالَ نَعَمْ اسْتَقْبَلَنِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَبَشَّرَنِی بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُکْراً لِکُلِّ بُشْرَی سَجْدَةً؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفری کوتاه سوار بر شتری بود.ناگهان از شتر فرود آمد و پنج بار سجده به جای آورد.هنگامی که سوار بر مرکب شد همراهان عرض کردند:ای رسول خدا! ما دیدیم کاری انجام دادی که تا کنون انجام نداده بودی.فرمود:

آری.جبرئیل بر من نازل شد و بشارات فراوانی از سوی خدای متعال به من داد (پنج بشارت) من برای هر بشارتی سجده شکری به جای آوردم». (2)

به همین دلیل در حدیث دیگری آمده که شما نیز چنین کنید.امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إِذَا ذَکَرَ أَحَدُکُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَی التُّرَابِ شُکْراً لِلَّهِ فَإِنْ کَانَ رَاکِباً فَلْینْزِلْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَی التُّرَابِ وَ إِنْ لَمْ یکُنْ یقْدِرُ عَلَی النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَی قَرَبُوسِهِ وَ إِنْ لَمْ یقْدِرْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَی کَفِّهِ ثُمَّ لْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَی مَا أَنْعَمَ عَلَیهِ؛ هنگامی که یکی از شما به یاد نعمتی از سوی خداوند متعال بیفتد صورت بر خاک بگذارد و خدا را شکر گوید.اگر سوار باشد پیاده شود و بر خاک سجده کند و اگر به جهت انگشت نما شدن نمی تواند پیاده شود،صورت بر قربوس (این واژه در عربی با فتح راء استعمال می شود و در فارسی با سکون راء؛یعنی برآمدگی جلوی زین) بگذارد و اگر توان آن را نیز نداشته باشد صورت بر کف دست بگذارد و خدا را بر نعمتی که بر او ارزانی داشته است

ص:682


1- 1) .همین مضمون در مجمع البیان و تفسیر صافی و تفسیر فخر رازی و تفسیر قرطبی ذیل آیه 31 سوره لقمان آمده است
2- 2) .کافی،ج 2،ص 98،ح 24

شکر و سپاس گوید». (1)

در مورد اهمیت صبر نیز آیات و روایات،بسیار است و مرحوم کلینی در جلد دوم کافی بابی در اهمیت صبر منعقد کرده و بیست و پنج روایت در آن آورده است؛از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«إِذَا دَخَلَ الْمُؤْمِنُ فِی قَبْرِهِ کَانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یمِینِهِ وَ الزَّکَاةُ عَنْ یسَارِهِ وَ الْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَیهِ وَ یتَنَحَّی الصَّبْرُ نَاحِیةً فَإِذَا دَخَلَ عَلَیهِ الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ یلِیانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الْبِرِّ دُونَکُمْ صَاحِبَکُمْ فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامی که جنازه مؤمن وارد قبر می شود نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ قرار می گیرد و نیکوکاری بر او سایه می افکند و صبر و شکیبایی در گوشه ای واقع می شود.هنگامی که دو فرشته مأمور سؤال بر او وارد می شوند،صبر به نماز و زکات و نیکوکاری می گوید:به کمک صاحبتان بروید و هرگاه ناتوان شدید من به یاری او خواهم آمد». (2)

آن گاه امام علیه السلام در سیزدهمین و چهاردهمین می فرماید:«بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوی کسی دراز نمی کند»؛ (مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ،ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ) .

«مَغْمُور» به کسی گفته می شود که غرق در چیزی باشد.مؤمنان راستین غرق در فکر و اندیشه اند؛تفکر در عظمت و قدرت پروردگار و نشانه های او در جهان هستی.تفکر درباره آخرت و سرنوشت او در آن روز و تفکر در حل مشکلات مردم.

«ضَنین» به معنای بخیل است و «خَلَّت» به فتح خاء (بر وزن رحمت) به معنای نیاز و حاجت.مفهوم جمله این می شود که او در اظهار حاجتش به دیگران بخیل

ص:683


1- 1) .کافی،ج 2،ص 98،ح 25
2- 2) .همان،ص 90،ح 8.مرحوم علامه مجلسی نیز در بحارالانوار،در ج 68،ص 56 به بعد بابی درباره صبر آورده که افزون بر آیات،شصت و پنج روایت در آن ذکر کرده است

است و تا امکان داشته باشد دست حاجت به سوی دیگران دراز نمی کند و این نشانه شخصیت و عمق فکر آدمی است.

در بعضی از نسخه ها«خُلَّت»به ضم خاء (بر وزن نصرت) آمده که به معنای دوستی است و مفهوم جمله این می شود که او در انتخاب دوست،بسیار سختگیر و ژرف اندیش است و تا شایستگی های لازم را در کسی نبیند دست دوستی به سوی او دراز نمی کند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده است که او هنگامی که دوستی را انتخاب کند برای حفظ دوستی می کوشد و در برابر از دست دادن آن بخیل و سختگیر است.

درباره اهمیت فکر،همین بس که خداوند متفکران را به عنوان (أُولُوا الْأَلْباب؛صاحبان مغز) معرفی کرده و پس از آن که تفکر درباره آفرینش آسمان و زمین و سایر پدیده های جهان هستی را می ستاید،می فرماید:(کسانی که چنین هستند مصداق أوُلُوا الْألْباب اند). (1)

دعوت به تفکر در عالم هستی و در حالات پیشینیان و عبرت گرفتن از سرنوشت آن ها و تفکر درباره مسئولیت هایی که انسان در پیشگاه خدا و خلق بر عهده دارد در بسیاری از آیات قرآن آمده است و در مجموع استفاده می شود که اسلام اهمیت فوق العاده ای به مسئله فکر و اندیشه در امور سرنوشت ساز می دهد.

اهمیت تفکر تا آن اندازه است که برترین عبادت شمرده شده است،امام صادق علیه السلام می فرماید:

«أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ وَ فِی قُدْرَتِهِ؛ برترین عبادت،دوام تفکر درباره خدا و قدرت اوست». (2)در حدیث دیگری از امام علی

ص:684


1- 1) .آل عمران،آیه 190 و 191
2- 2) .کافی،ج 2،ص 55،ح 3

بن موسی الرضا علیه السلام آمده است:

«لَیسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصَّلاةِ وَ الصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل؛ عبادت،تنها به کثرت نماز و روزه نیست.عبادت واقعی،تفکّر در کار خدای متعال است.(در امور مربوط به آفرینش و نظامات جهان هستی». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام تفکر را سرچشمه خوبی ها و اعمال نیک می شمارد و می فرماید:

«إِنَّ التَّفَکُّرَ یدْعُو إِلَی الْبِرِّ وَ الْعَمَلِ بِهِ» (2)امام مجتبی علیه السلام تفکر را پدر و مادر تمام نیکی ها معرفی می کند و می فرماید:

«التَّفَکُّرُ أَبُو کُلِ ّ خَیْرٍ وَ أُمِّهِ» . (3)

در مورد عدم اظهار حاجت نزد دیگران نیز در آیات و روایات،اشارات و تأکیداتی دیده می شود.قرآن مجید در یک جا از آن به (تعفّف) تعبیر کرده است و می فرماید:(گروهی از نیازمندان هستند که شخص جاهل و بی خبر به سبب کثرت تعفّف،آن ها را غنی و بی نیاز می پندارد)؛ «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ». 4

در حدیث پرمعنایی از امام علی بن موسی الرضا از پدران بزرگوارش علیهم السلام می خوانیم:

«إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً لِأَنَّهُ لَمْ یرُدَّ أَحَداً وَ لَمْ یسْأَلْ أَحَداً قَطُّ غَیرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ خدا تنها به این دلیل ابراهیم را خلیل خود قرار داد که هیچ سائلی را رد نکرد و هرگز از کسی درخواستی نداشت». (4)

سپس امام علیه السلام در وصف پانزدهم و شانزدهم که هماهنگی کامل با هم دارند می فرماید:«(مؤمن راستین) طبیعتش آسان (و سختگیری در کار او نیست) و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است»؛ (سَهْلُ الْخَلِیقَةِ،لَیِّنُ الْعَرِیکَةِ!) .

ص:685


1- 1) .کافی،ج 2،ص 55،ح 4
2- 2) .همان،ح 5
3- 3) .مجموعه ورام،ج 1،ص 52
4- 5) .بحارالانوار،ج 12،ص 4،ح 5

گرچه این دو وصف،مفهوم نزدیکی با هم دارند ولی با دقت،تفاوت میان آن ها روشن می شود. «سَهْلُ الْخَلیقَة» بودن با توجه به این که«خلیقة»به معنای خُلق و طبیعت است این است که انسان در زندگی سختگیر نباشد.فلان وسیله اگر حاصل نشد ناراحتی نکند.فلان غذا به موقع نرسید،نرسد.نظم در زندگی او حاکم است؛اما چنان نیست که اگر چیزی به موقع حاصل نشد ابراز ناراحتی کند.

به بیان دیگر کسانی هستند که فی المثل اگر بر سر سفره،فلان چیز و فلان چیز نباشد دست از سفره می کشند و ابراز ناراحتی می کنند؛ولی مؤمنان راستین آسان گیرند؛با هر غذایی سد جوع می کنند و در زندگی مقید به قیود دنیاپرستان نیستند.

ولی «لَیِّنُ الْعَریکَة» رابطه انسان را با اشخاص دیگر بیان می کند،زیرا«عَریکَة» (با توجه به این که در اصل به معنای چرمی است که به واسطه نرم بودن،دباغ را به ناراحتی نمی اندازد و سپس به معنای طبیعت انسانی استعمال شده است) به این معناست که در برخورد با دیگران ملایم و مهربان و تسلیم است و مردم از معاشرت با او لذت می برند.

بنابراین «سَهْلُ الْخَلیقَةَ» می تواند اشاره به سختگیری نکردن در زندگی شخصی انسان باشد و «لَیّن الْعَریکَة» اشاره به نرمش او در مقابل بستگان، دوستان و دیگران.

این همان چیزی است که در قرآن مجید یکی از صفات برجسته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شمرده شده است آن جا که می فرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» ؛به برکت رحمت الهی در برابر آن ها (مردم) نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل (و تندخو) بودی از اطراف تو پراکنده می شدند». (1)

ص:686


1- 1) .آل عمران،آیه 159

بعضی از شارحان این دو وصف را به یک معنا برگردانده و مترادف دانسته اند در حالی که ظاهراً چنین نیست.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«الْمُؤمِنُونَ هَیِّنُونَ لَیِّنُونَ کَالْجَمَلِ الْأَلُوفِ إذا قُیِّدَ انْقادَ وَ إنْ أُنیخَ اسْتَناخَ؛ مؤمنان نرمخو و آسان گیرند،مانند شتر رام که او را به هر طریق (صحیح و مناسبی) ببرند منقاد و مطیع است (در بعضی از روایات در این فقره آمده است: «وَ إنْ انیخَ عَلی صَخْرَةٍ اسْتَناخَ ؛اگر او را روی قطعه سنگی بخوابانند می خوابد)». (1)

بدیهی است که منقاد بودن مؤمن در برابر دوستانی است که او را دعوت به خیر و صلاح می کنند.

این سخن را با حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،فرمود:

«لَأُخْبِرَنَّکُمْ عَلی مَنْ تَحْرِمُ النّارُ عَلَیْهِ غَداً؟ عَلی کُلِ ّ هَیِّنٌ لَیِّنٌ قَریبٍ سَهْلٍ؛ آیا به شما خبر بدهم که آتش دوزخ فردای قیامت بر چه کسی حرام می شود؟ بر کسانی که نرمخو و ملایم و صمیمی و آسان گیر هستند». (2)

آن گاه امام علیه السلام در هفدهمین و هجدهمین اوصافی که برای مؤمنان راستین بیان کرده و گفتار خود را با آن پایان می دهد،می فرماید:«دلش از سنگ خارا (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) محکم تر و سخت تر و (در پیشگاه خدا) از برده تسلیم تر است»؛ (نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ،وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ) .

آری! مؤمنان از نظر روحی فوق العاده قوی و نیرومندند،به گونه ای که در روایات به کوه تشبیه شده اند.مرحوم مولا محمد صالح مازندرانی در شرح اصول کافی می گوید:در حدیثی آمده است:

«الْمُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لا تُحَرِّکُهُ الْعواصِفُ؛ مؤمن همچون کوه است که تندبادها او را تکان نمی دهد». (3)

ص:687


1- 1) .اعلام الدین،ص 110.
2- 2) .ارشاد القلوب،ج 1،ص 195.
3- 3) .شرح اصول کافی (ملّا محمد صالح مازندرانی)،ج 9،ص 181.

آری! تندبادها کوه ها را تکان نمی دهند،بلکه کوه ها هستند که مسیر طوفان ها را تغییر می دهند و به این ترتیب نه تنها طوفان حوادث،مؤمنان را از مسیر خود منحرف نمی سازد،بلکه آن ها هستند که طوفان ها را به مسیرهای صحیح هدایت می کنند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِقَوْمٍ یرْبَعُونَ (1)

حَجَراً فَقَالَ مَا هَذَا قَالُوا نَعْرِفُ بِذَلِکَ أَشَدَّنَا وَ أَقْوَانَا فَقَالَ علیه السلام أَ لا أُخْبِرُکُمْ بِأَشَدِّکُمْ وَ أَقْوَاکُمْ قَالُوا بَلَی یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَشَدُّکُمْ وَ أَقْوَاکُمُ الَّذِی إِذَا رَضِی لَمْ یدْخِلْهُ رِضَاهُ فِی إِثْمٍ وَ لا بَاطِلٍ وَ إِذَا سَخِطَ لَمْ یخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ یتَعَاطَ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از کنار جمعیتی می گذشت که آن ها سنگی را برای زورآزمایی (یکی پس از دیگری) برمی داشتند.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:این کار برای چیست؟ عرض کردند:می خواهیم به این وسیله فرد محکم تر و قوی تر را بشناسیم.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:می خواهید از محکم ترین و قوی ترین،شما را باخبر کنم؟ عرض کردند:آری.فرمود:محکم ترین و قوی ترین شما کسی است که هنگامی که از شخص یا چیزی راضی می شود به خاطر او به گناه و باطل اقدام نمی کند وهنگامی که به شخص یا چیزی خشمگین می گردد خشم،او را از سخن حق بیرون نمی کند و به هنگام قدرت به سراغ چیزی که حق او نیست نمی رود». (2)

البته مؤمنان راستین با چنین قوت و قدرت،هنگامی که در پیشگاه خدا قرار می گیرند همچون بنده ذلیل و تسلیمی هستند که بدون اراده او قدمی برنمی دارند و در برابر حق خاضعند.در واقع دو وصف اخیر دو بعد شخصیت مؤمنان راستین را نشان می دهد؛از یک سو استقامت و استحکام آن ها را در برابر حوادث

ص:688


1- 1) .«ربع»به معنای برداشتن سنگ برای زورآزمایی است
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 28،ح 16

سخت بیان می کند و از سوی دیگر فروتنی و تسلیمشان را در برابر پروردگار.

گفتار حکیمانه 334- اگر پایان کار را می دیدید...

اشاره

و قال علیه السلام

لَوْ رَأَی الْعَبْدُ الْأَجَلَ وَ مَصِیرَهُ لَأَبْغَضَ الْأَمَلَ وَ غُرُورَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

اگر انسان،سرآمد زندگی و عاقبت کار خود را می دید،آرزوها

و غرور ناشی از آن را دشمن می شمرد. (1)

ص:689


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه ذکر می کند امالی شیخ طوسی است (که پیش از سیّد رضی می زیسته) و آن را با تفاوت مختصری نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 254). اضافه بر این کلینی رحمه الله در کتاب کافی آن را به این صورت آورده است: «لَوْ رَأَی الْعَبْدُ أَجَلَهُ وَ سُرْعَتَهُ إِلَیْهِ لَأبْغَضَ الْعَمَلَ مِنْ طَلَبِ الدُّنْیا» .(کافی،ج 3،ص 259،ح 30). همچنین مرحوم مفید آن را با عبارتی که شیخ طوسی رحمه الله آورده،در کتاب خود به نام امالی آورده است.(امالی،ص 309،مجلس 36)

ص:690

شرح و تفسیر

اگر پایان کار را می دیدید...

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می فرماید که هرکس در آن بیندیشد و با تمام وجود باور کند از دنیاپرستی کنار خواهد رفت.می فرماید:«اگر انسان،سرآمد زندگی و عاقبت کارش را می دید،آرزوها و غرورش را دشمن می شمرد»؛

(لَوْ رَأَی الْعَبْدُ الْأَجَلَ وَ مَصِیرَهُ لَأَبْغَضَ الْأَمَلَ وَ غُرُورَهُ) .

سرآمد زندگی و پایان عمر بر هیچ کس روشن نیست؛خواه جوان باشد یا پیر، سالم باشد یا زمین گیر،زیرا هر روز ممکن است حادثه ای رخ دهد و حتی جوانان و افراد سالم و نیرومند را با خود از این جهان ببرد؛ولی با توجه به این که انسان از پایان عمر خویش به طور دقیق آگاه نیست همین امر گاهی سبب اشتباه او می شود و زندگی را جاودانه می پندارد،دامنه آرزوهایش گسترش پیدا می کند و غرور ناشی از آن تمام وجود او را فرا می گیرد.

البته مکتوم بودن پایان زندگی فلسفه مهمی دارد و آن این است که اگر هرکس از پایان عمر خود باخبر بود،هرگاه پایان آن را نزدیک می دید در اضطراب شدیدی به سر می برد و زندگی در کام او تلخ می شد و اگر پایان آن را دور می دید در غفلت و غرور فرو می رفت،خداوند آن را مکتوم داشته تا انسان دائماً در میان خوف و رجا باشد نه زندگی در کامش تلخ شود و نه غرور و غفلت و آرزوهای دور و دراز او را احاطه کند.

ص:691

امام صادق علیه السلام در حدیث معروف مُفضّل این مطلب را با عبارات زیبایی بیان کرده،می فرماید:«ای مفضل! در این امر اندیشه کن که خداوند مدت حیات انسان را بر انسان پوشیده داشت؛چراکه اگر مقدار عمر خود را می دید و کوتاه بود هرگز زندگی برای او گوارا نبود،زیرا هر زمان در انتظار مرگ بود و انتظار وقتی را می کشید که می دانست پایان عمر است و همچون کسی بود که اموالش بر باد رفته و یا نزدیک است بر باد برود،چنین کسی احساس فقر می کرد و از فنای اموالش وحشت به او دست می داد با این که وحشتی که بر انسان از فنای عمر دست می دهد بیش از وحشتی است که از فنای مال دست می دهد،زیرا کسی که مالش کم می شود یا از بین می رود امید دارد در آینده مال دیگری به دست بیاورد؛اما کسی که یقین به پایان عمر خود داشته باشد نومیدی مطلق بر او حاکم می شود و هر گاه عمر طولانی داشته باشد و مطمئن به بقای در دنیا گردد در لذات و گناهان فرو می رود و چنین می پندارد که فعلاً به شهوترانی می پردازم و در اواخر عمر که از آن آگاهم به سراغ توبه می روم (و به این دلیل خداوند مقدار عمر را بر انسان مخفی داشته است)». (1)

ولی امیر المؤمنین علیه السلام از زاویه دیگری به این مسئله می نگرد و می فرماید:اگر هرکس باخبر بود-خواه عمر خود را طولانی می دید یا کوتاه-و مشاهده می کرد با سرعت به مقصد نهایی و پایان عمر نزدیک می شود همین حرکت پرشتاب به سوی پایان عمر سبب می شد که آرزوها و غرور ناشی از آن را دشمن بشمارد.

به راستی عمر با شتاب می گذرد؛هنوز دوران کودکی تمام نشده جوانی فرا می رسد،جوانی تمام نشده کهولت و سپس پیری و فرسودگی است.بسیارند کسانی که به گذشته عمر خود می نگرند و می گویند چه با سرعت گذشت؛چقدر کوتاه بود؛چه اندازه در غفلت و غرور بودیم.

ص:692


1- 1) .توحید مُفضّل،ص 82؛بحار الانوار،ج 3،ص 83

البته مؤمنان راستین و آگاه گرچه از پایان عمر خود با خبر نیستند؛ولی با توجه به احوال دیگران دائماً آماده ترک دنیا هستند و به همین دلیل تلاش و کوشش بیشتری برای سرای آخرت و انجام کارهای خیر دارند و هرگز گرفتار آرزوهای دور و دراز و غرور و غفلت نمی شوند.

***

ص:693

ص:694

گفتار حکیمانه 335- شرکای اموال ما

اشاره

و قال علیه السلام

لِکُلِّ امْرِیءٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ:الْوَارِثُ،وَ الْحَوَادِثُ.

امام علیه السلام فرمود:

هر انسانی در اموالش دو شریک دارد:وارثان و حوادث! (1)

ص:695


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه را ابن هزیل نویسنده کتاب عین الادب والسیاسة در حاشیه الغرر والعرر به این صورت نقل کرده است: «إِنَّ لَکَ فِی مالِکَ شَریکَیْنِ:الْحَدَثانِ وَ الْوارِثِ فإِنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لا تَکُونَ أبْخَسُ الشُّرَکاءِ حَظّاً فَافْعَلْ» .و در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام به این صورت نقل شده: «بَشِّر مالَ الْبَخیلِ بِحادِثٍ أوْ وارِثٍ» .این حدیث را جاحظ در المأة المختارة وثعالبی در الایجاز والاعجاز آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 255)

ص:696

شرح و تفسیر

شرکای اموال ما

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به افراد بخیل و خسیس هشدار می دهد و می فرماید:«هر انسانی در اموالش دو شریک دارد:وارثان و حوادث»؛ (لِکُلِّ امْرِیءٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ:الْوَارِثُ،وَ الْحَوَادِثُ) .

اشاره به این که افراد بخیل به چه می اندیشند؟ آیا تصور می کنند این اموال را با خود می برند با این که از دو حال خارج نیست:یا به وسیله حوادث و پیش آمدهای روزگار ازقبیل ورشکست شدن در تجارت،ربوده شدن به وسیله سارقان،سیل و آتش سوزی و امثال آن بر باد می رود و یا در صورت مصون ماندن از حوادث به دست وارث می رسد.وارثی که غالباً دلش به حال صاحب مال نسوخته و آن را تملک می کند و از آن برای منافع خود و عیش و لذت بهره می گیرد؛بی آن که به فکر صاحب اصلی مال باشد.

بسیار دیده ایم افرادی را که اموالی از آن ها به ارث رسیده و در میان آن ثلث یا موقوفاتی وجود دارد و وارثان اصرار دارند که با بهانه هایی حتی ثلث را تملک کرده و وقف را به نوعی باطل کنند و عین موقوفه را به تملک خود درآورند!

افراد بخیل اگر در این امور درست بیندیشند به اشتباه بزرگ خود پی می برند.

آیا بهتر آن نیست که شریک دیگری برای خود دست و پا کنند؟ شریکی که در مشکلات برزخ و قیامت به داد آن ها می رسد و به مضمون «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ

ص:697

وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست فانی می گردد و آنچه نزد خداست باقی می ماند» (1)،هرگز خللی در آن وارد نمی شود.

آری این شریک،همان نیازمندان و محرومانی هستند که انفاق بر آن ها در قرآن مجید با تعبیر وام دادن به خدا بیان شده است: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً» (2)همان وامی که حداقل ده برابر و حداکثر هفتصد برابر و بیشتر به آن سود داده خواهد شد.

همان گونه که در بحث اسناد این گفتار حکیمانه اشاره شد این سخن به دو صورت دیگر نیز نقل شده:نخست:

«بَشِّر مالَ الْبَخِیلِ بِحادِثٍ أو وارِثٍ؛ به مال افراد بخیل بشارت ده که یا حوادث نابودکننده در انتظار آن است و یا وارث» و دیگر این که:

«إنَّ لَکَ فِی مالِکَ شَریکَیْنِ:الْحَدَثانِ (3)وَ الْوارِثِ فَإنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لا تَکُونَ أبْخَسُ الشُّرَکاءِ حَظّاً فَافْعَلْ؛ در مال تو (جز تو) دو شریک هست:حوادث نابودکننده و وارث،هرگاه بتوانی سهم تو کمتر از آن دو نباشد انجام ده (بخشی از اموالت را انفاق کن)».

شگفت این که بسیار دیده شده است فرزندان افراد ثروتمند،انتظار مرگ پدر را می کشند تا هرچه زودتر بتوانند از اموال او بهره ببرند.

عجیب تر از آن این که در زمان خود دیده ایم فرزندان در اواخر عمر پدر،مال او را میان خود تقسیم می کنند و حتی پدر را از نیازمندی های زندگی خود محروم می سازند در حالی که هنوز زنده و به حکم خدا و قوانین بشری مالک اموال خویش است.

***

ص:698


1- 1) .نحل،آیه 96
2- 2) .بقره،آیه 245
3- 3) .«حَدَثان»بر وزن«ضَرَبان»معانی فراوانی دارد؛از جمله رویدادهای سخت زندگی

گفتار حکیمانه 336- انسان در گرو وعده های خویش است

اشاره

و قال علیه السلام

الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّی یَعِدَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که از او درخواستی شده،تا وعده نداده آزاد است.(ولی پس از وعده دادن در گرو وعده خویش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمی شود)». (1)

ص:699


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این گفتار کوتاه و حکیمانه را از منابع دیگری نیز نقل کرده؛از جمله از جاحظ در المائة المختارة و ابن مسکویه در کتاب الحکمة الخالدة.قابل توجه است که این کلام در بسیاری از نسخ و شروح نهج البلاغه نیامده؛اما ابن ابی الحدید آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 255).اضافه می کنیم که مرحوم علامه حلی آن را با اضافه ای در کتاب العُدد القویة به این صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّی یَعِدَ وَ الْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّی یُنْجِزَ» .(العدد القویة،ص 37).افزون بر این ها رشید الدین وطواط که در قرن ششم می زیسته در کتاب مطلوب کل طالب،ص 22 این جمله را به عین همین عبارت آورده و حلوانی (از علمای قرن پنجم) در کتاب نزهة الناظر،ص 72 با اضافه ای شبیه اضافه مرحوم علامه حلی ذکر کرده است

ص:700

شرح و تفسیر

انسان در گرو وعده های خویش است

همان گونه که اشاره شد،این گفتار حکیمانه در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه و شروح آن نیامده است.مرحوم فیض الاسلام در نسخه خود و صبحی صالح در نسخه ای که در دست ماست آن را آورده اند و ظاهر این است که از نسخه ابن ابی الحدید گرفته اند.به هر حال گفتاری است بسیار پر معنا و حکیمانه.

امام علیه السلام می فرماید:«کسی که از او درخواستی شده،تا وعده نداده آزاد است»؛ (الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّی یَعِدَ) .

اشاره به این که پس از وعده دادن در گرو وعده خویش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمی شود.

همان گونه که در بیان اسناد این گفتار حکیمانه آوردیم،علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آن را از کتاب العدد القویة،تألیف مرحوم علامه حلی با اضافه ای به این صورت آورده است:

«الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّی یَعِدَ وَ الْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّی یُنْجِزَ؛ آن کس که از او درخواستی شود آزاد است تا زمانی که وعده نداده،و برده است تا زمانی که به وعده خود وفا کند». (1)

روشن است که حرّیّت و بردگی در این گفتار حکیمانه جنبه مجازی دارد

ص:701


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 113،به نقل از العُدد القویة،ص 37

و منظور این است که اشخاص حر از هر نظر آزادند و در قید اسارت دیگری نیستند؛ولی برده در قید اسارت دیگری است و انسان تا وعده نداده آزاد است؛ اما هر گاه وعده ای به دیگری بدهد گویا زنجیر اسارتی را بر گردن خود نهاده و تا به وعده اش وفا نکند از گردن او برداشته نخواهد شد.

پیامی که این کلام دارد مسئله لزوم وفای به وعده است؛مبادا کسی وعده بدهد باز هم خود را آزاد پندارد و گمان کند هیچ وظیفه و مسئولیتی در برابر وعده ای که داده است بر دوش ندارد.باید خود را همچون اسیری بداند که تا وعده اش را وفا نکند آزاد نمی شود.

نکته: اهمیت وفای به عهد

اهمیت وفای به عهد

بسیاری از افراد در مورد وعده ها و عهدهای خود بی اعتنا و سهل انگارند در حالی که قرآن مجید و روایات اسلامی به آن اهمیت فوق العاده ای داده اند.

قرآن مجید می فرماید: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً» ؛به عهد خود وفا کنید که از عهد (در قیامت) سؤال می شود». (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«الْعِدَةُ دَیْنُ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أَخْلَفَ؛ وعده به منزله بدهکاری است.وای به حال کسی که وعده می دهد و خلاف می کند،وای به حال کسی که وعده می دهد و خلاف می کند،وای به حال کسی که وعده می دهد و خلاف می کند». (2)

ازاین روایت استفاده می شود که وعده به منزله بدهکاری شدید و مؤکد است که افراد با ایمان باید به آن عمل کنند.البته از نظر فقهی،وعده های ابتدایی که در

ص:702


1- 1) .اسراء،آیه 34
2- 2) .کنز العمّال،روایت 6865.(طبق نقل میزان الحکمة)

ضمن عقد و قراردادی نباشد واجب العمل نیست؛ولی از آیات و روایات استفاده می شود که مستحب بسیار مؤکدی است؛گویا دیوار به دیوار واجبات مؤکد است.

بر این پایه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیث دیگری می فرماید:

«الواعِدُ بِالْعِدَةِ مِثْلُ الدَّیْنِ أوْ أَشَدَّ؛ کسی که وعده ای می دهد (وعده اش) مانند بدهکاری یا شدیدتر از آن است». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«ما باتَ لِرَجُلٍ عِنْدی مَوْعِدٌ قَطُّ فَباتَ یَتَمَلْمَلُ عَلی فِراشِهِ لِیَغْدُو بِالظَّفَرِ بِحاجَتِهِ أشَدُّ مِنْ تَمَلْمُلِی عَلی فِراشی حِرْصاً عَلَی الْخُروجِ إلَیْهِ مِنْ دَیْنٍ عُدْتُهُ وَ خَوْفاً مِنْ عائِقٍ یُوجِبُ الْخُلْفَ فَإِنَّ خُلْفَ الْوَعْدِ لَیْسَ مِنْ أخْلاقِ الْکِرامِ؛ کسی که وعده ای به او داده ام و شب هنگام در بسترش بیدار است و لحظه شماری می کند که صبح شود و نزد من آید و حاجتش برآورده شود، ناراحتی و انتظار او هرگز از ناراحتی من شب هنگام در بسترم بیشتر نیست، چرا که انتظار می کشم به سراغ او بروم و از دِین وعده او درآیم.مبادا مانعی سبب خلف وعده شود،زیرا خلف وعده از اخلاق انسان های با شخصیت و بزرگوار نیست». (2)

روایات درباره نکوهش خلف وعده در منابع اسلامی بسیار است.این گفتار را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم،فرمود:

«عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لا کَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ؛وعده مؤمن به برادرش نوعی نذر است،هرچند کفاره ندارد و هرکس خلف وعده کند در واقع با خدا مخالفت کرده و خود را در معرض خشم او قرار داده و این همان

ص:703


1- 1) .کنز العمّال،روایت 6876
2- 2) .غرر الحکم،ص 120،ح 2094

چیزی است که قرآن می فرماید:ای کسانی که ایمان آورده اید چرا سخنی می گویید که به آن عمل نمی کنید؟ این کار موجب خشم عظیم در پیشگاه خداست که سخنی بگویید و به آن عمل نکنید». (1)

***

ص:704


1- 1) .کافی،ج 2،ص 363،ح 1

گفتار حکیمانه 337- دعوت کننده بی عمل

اشاره

و قال علیه السلام

الدَّاعِی بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِی بِلاَ وَتَرٍ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که مردم را (به نیکی ها) فرا می خواند؛ولی خود به آن عمل نمی کند مانند کمانداری است که با کمان بدون زه می خواهد تیراندازی کند. (1)

ص:705


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:صدوق در کتاب خصال پیش از سیّد رضی این کلام شریف را نقل کرده و همچنین ابن شعبه حرانی در تحف العقول و ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء با سند از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند و بعد از سیّد رضی،قاضی قضاعی در دُستور معالم الحکم با کمی تفاوت و آمُدی در غرر الحکم بدون تفاوت آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 255). اضافه می کنیم که این کلام شریف در کتاب جعفریات که نویسنده آن در قرن چهارم و پیش از سیّد رضی می زیسته از امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.(جعفریات،ص 224)

ص:706

شرح و تفسیر

دعوت کننده بی عمل

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به کسانی اشاره می کند که مردم را به چیزی فرا می خوانند که خود عامل به آن نیستند و بدون شک دعوت آن ها بی اثر است، می فرماید:«آن کس که مردم را (به نیکی ها) فرا می خواند ولی خود به آن عمل نمی کند مانند کمانداری است که با کمان بدون زه می خواهد تیراندازی کند»؛ (الدَّاعِی بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِی بِلاَ وَتَرٍ) .

می دانیم کمان از دو بخش اصلی تشکیل شده است:اوّل قوسی که حالت فنری دارد.دوم زهی که دو سر قوس را به هم متصل می کند (زه را معمولاً از روده گوسفند یا مانند آن می گرفتند و به هم می تابیدند و بسیار محکم بود).

هنگامی که تیرانداز آماده کار می شد ته چوبه تیر را به زه تکیه می داد و سپس زه و چوبه را با هم به عقب می کشید.قوس کمان جمع می شد آن گاه آن را رها می کرد،فشار قوس کمان بر زه سبب می شد که تیر به سوی مقصد پرتاب شود.

حال اگر کسی تنها قوسی داشته باشد بدون زه آیا می تواند تیری پرتاب کند و به هدف بزند؟ به یقین نه.هرگاه مردم کسی را ببینند که پیوسته دیگران را به نیکی ها دعوت می کند اما خودش عامل نیست سخن او را باور نمی کنند و هنگامی که باور نکردند عمل نمی کنند؛اما اگر ببینند او پیش از دیگران به گفتار خود عمل می کند یقین پیدا می کنند که گوینده به سخن خود ایمان دارد و از دل می گوید

ص:707

و لاجرم و بر دل می نشیند و دیگران به آن عمل می کنند.

تفسیر دیگری که برای این حدیث شریف شده این است که منظور از«داعی» دعا کننده است و معنای جمله این می شود:«کسی که دعا می کند-مثلاً برای فزونی روزی یا فزونی علم یا نجات در آخرت-ولی کاری انجام نمی دهد؛مانند تیراندازی است که با کمان بدون زه می خواهد تیراندازی کند».

شک نیست که دعا بسیار مؤثر است؛اما دعا کننده باید آنچه را در توان دارد به کار گیرد و آنچه را در توان ندارد از خدا بخواهد.

با توجه به این که در بعضی از مصادر این گفتار حکیمانه،به جای«الداعی»، «العالم»آمده تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد.

آیات قرآن مجید و روایات اسلامی نیز این حقیقت را تأیید می کنند که دعوت مردم به سوی نیکی ها بدون عمل کارساز نیست.در خطبه 175 از امیر مؤمنان علی علیه السلام خواندیم که فرمود:

«أَیُّهَا النَّاسُ،إِنِّی،وَ اللَّهِ،مَا أَحُثُّکُمْ عَلَی طَاعَةٍ إِلَّا وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا،وَ لا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلَّا وَ أَتَنَاهَی قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ ای مردم، به خدا سوگند! من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم،مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم،مگر این که خودم پیش از شما از آن دوری می جویم».

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إنَّ الْعالِمَ إذا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَما یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نکند موعظه و اندرز او از دل ها فرو می ریزد،آن گونه که دانه های باران از سنگ سخت فرو می ریزد». (1)

قرآن مجید نیز می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی

ص:708


1- 1) .کافی،ج 1،ص 44،ح 3؛بحارالانوار،ج 2،ص 39،ح 68

می گویید که عمل نمی کنید؟!*نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید!». (1)

این ها در صورتی است که داعی را به معنای دعوت کننده به نیکی ها بدانیم؛ اما اگر به معنای دعا باشد آن نیز هماهنگ با روایات اسلامی است.

در حدیث پرمعنایی که علامه مجلسی رحمه الله آن را در بحار الانوار از کتاب دعوات راوندی نقل کرده می خوانیم که امام صادق علیه السلام فرمود:

«أَرْبَعٌ لا یُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءٌ رَجُلٌ جَالِسٌ فِی بَیْتِهِ یَقُولُ یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیَقُولُ لَهُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَبِ وَ رَجُلٌ کَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ قَدْ غَالَبَهَا (فدعا علیها) (2)فَیَقُولُ أَ لَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِیَدِکَ وَ رَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَیَقُولُ یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیَقُولُ لَهُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالْاِقْتِصَادِ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالْإِصْلاحِ ثُمَّ قَرَأَ وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً وَ رَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَدَانَهُ بِغَیْرِ بَیِّنَةٍ فَیَقُولُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالشَّهَادَةِ؛ چهار گروهند که دعای آن ها مستجاب نمی شود (نخست) کسی که در خانه اش نشسته (و دنبال تلاش برای معاش نمی رود) و عرض می کند:پروردگارا! به من روزی ده.خدا در پاسخ او می گوید:

آیا به تو دستور نداده ام که باید به دنبال کار و طلب روزی بروی؟،و کسی که همسری دارد و پیوسته از دست او ناراحت است و دعا می کند تا از شر او خلاص شود،خدا می فرماید:مگر به تو حق طلاق ندادم؟،و کسی که اموال (فراوانی) داشته و آن ها را بیهوده خرج کرده سپس عرضه می دارد:خدایا! به من روزی ده.خداوند به او پاسخ می دهد:مگر به تو دستور میانه روی (و هزینه کردن از روی حساب و کتاب) ندادم و آیا به تو دستور ندادم که در اصلاح مال بکوشی؟ سپس امام علیه السلام آیه 67 سوره«فرقان»را تلاوت فرمود:«بندگان خدا کسانی هستند که وقتی انفاق کنند نه اسراف می کنند و نه سختگیری و در میان

ص:709


1- 1) .صف،آیه 2 و 3
2- 2) .در نسخه دعوات راوندی«فَدَعا عَلَیْها»آمده است

این دو حد اعتدالی دارند»،و کسی که اموالی داشته و آن را بدون گرفتن شاهد و گواه وام داده است (و گیرنده وام آن را انکار می کند و او پیوسته دعا می کند که خداوندا! به قلب او بینداز که بدهی من را بدهد) خداوند به او می فرماید:آیا به تو دستور ندادم که گواه بگیری؟». (1)

چهار موردی که در این روایت ذکر شده همگی در واقع مثال هایی است برای کسانی که دعا می کنند و عملی که بر آن ها لازم است انجام نمی دهند و بدیهی است که دعا کنندگان بی عمل منحصر به این چهار مورد نیستند.

مفهوم دعا این است که ما حداکثر تلاش خود را برای رسیدن به مقاصد صحیح انجام دهیم و آن جا که توانایی نداریم دعا کنیم:خداوندا! حل بقیه مشکل با توست.

***

ص:710


1- 1) .بحار الانوار،ج 100،ص 12،ح 53 به نقل از دعوات راوندی،ص 33،ح 75

گفتار حکیمانه 338- هماهنگی دانش فطری و اکتسابی

اشاره

و قال علیه السلام

الْعِلْمُ عِلْمَانِ:مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ،وَ لَا یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوعُ.

امام علیه السلام فرمود:

علم و دانش دو گونه است:فطری و شنیدنی (اکتسابی) و دانش شنیدنی سودی نمی دهد هنگامی که هماهنگ با فطری نباشد. (1)

ص:711


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر در آغاز می گوید:این گفتار حکیمانه از امام علیه السلام مشهور است؛هم در نثر آمده و هم در شعر و نظم.اربلی در کتاب کشف الغمة آن را از کتاب حافظ جُنابزی (با توجه به این که نوشته اند از شهرهای خراسان است به نظر می رسد معرب گناباد باشد) نقل می کند.می گوید:او کلمات زیبا و پرفایده و آدابی مفید و جمله هایی پربار از کلام امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده؛از جمله همین گفتار حکیمانه است که با اضافه ای آن را در کتاب خود آورده است.سپس مرحوم خطیب مضمون آن را در اشعار ابوطالب مکی در کتاب قوت القلوب نقل کرده و او پیش از سیّد رضی رحمه الله می زیسته است و غزالی در کتاب احیاء القلوب این اشعار را (که سه بیت است) از شخص علی بن ابی طالب علیه السلام می داند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 256)

ص:712

شرح و تفسیر

هماهنگی دانش فطری و اکتسابی

امام علیه السلام در این جا به نکته مهمی درباره علم و دانش انسانی اشاره کرده، می فرماید:«علم دو گونه است:فطری و شنیدنی (اکتسابی) و دانش شنیدنی (اکتسابی) سودی نمی دهد مگر آن که با فطری همراه باشد»؛ (الْعِلْمُ عِلْمَانِ:

مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ،وَ لَا یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوعُ) (1).

برای این کلام امام علیه السلام تفسیرهای مختلفی شده است:

نخست این که منظور از علم مطبوع،دانش های غریزی و وجدانیات است که انسان از آغاز با الهام الهی در درون جان خود دارد و علم مسموع علومی است که از طریق شنیدن از دانشمندان و صاحبان تجربه و آگاهی به دست می آید و اگر این دسته از علوم با علوم فطری انسان هماهنگ نباشد نه تنها موجب هدایت نمی شود؛بلکه گاه موجب گمراهی است.

البته نمی توان انکار کرد که همه مردم در علم فطری یکسان نیستند؛بعضی به قدری تیزبین و ذاتاً هشیارند که در بسیاری از مسائل نیاز به معلم و آموزگار ندارند و بعضی به قدری کندذهن که حتی در مسائل بدیهی گاهی پای آن ها می لنگد،بنابراین از همه نمی توان یکسان انتظار داشت و خداوند نیز هرکس را

ص:713


1- 1) .ظاهر این است که«کانَ»در این جا تامه است و مفهومش این است که اگر علم مطبوع وجود نداشته باشد علم مسموع سودی نمی بخشد

به مقدار استعداد و توانش تکلیف می کند: «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها». 1

تفسیر دیگر این که منظور از علم مطبوع،همان بدیهیاتی است که هر کسی بدون استدلال آن را می پذیرد؛مانند بطلان اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین و جمع بین ضدین و علوم دیگری از این دست که پایه و اساس علوم نظری است و تمام علوم نظری سرانجام به علوم فطری باز می گردد،زیرا مثلاً اگر ما با استدلال های قوی ثابت کردیم که فلان مسئله صحیح است؛ولی آیا می شود در عین این که صحیح باشد باطل هم باشد؟ قضیه امتناع اجتماع نقیضین می گوید:

امکان ندارد،بنابراین آنچه با دلیل اثبات شده صحیح است و جز آن باطل.

تفسیر سوم این که منظور از علم مطبوع،علم به اصول اعتقادی مانند توحید و عدل الهی و معاد است که تمام آن ها با وجدان قابل اثباتند و علم مسموع همان علم به فروع دین است.به یقین اگر علم به اصول نباشد علم به فروع و عمل به آن سودی نمی بخشد.

تفسیر چهارم این که مراد از علم مسموع،شنیده هاست خواه در مسائل اخلاقی باشد یا اصول و فروع بی آن که به صورت ملکه در وجود انسان درآید و در اعماق جان نفوذ کند و منظور از علم مطبوع،علم و دانشی است که در عمق جان انسان رسوخ پیدا می کند و تبدیل به ملکه انسانی می شود و مسلم است که تا چنین حالتی برای انسان حاصل نگردد شنیده ها به تنهایی کافی نیست و به تعبیر دیگر علم مسموع به تنهایی مانند آبی است که در ظرف ریخته می شود؛ولی علم مطبوع مانند آبی است که در پای درخت می ریزند و در ریشه ها و ساقه و برگ و گل و میوه نفوذ می کند.این آب است که مفید است نه آبی که تنها در ظرف جمع شده و هیچ تأثیری نگذاشته است.

البته مانعی ندارد که هر چهار تفسیر در کلام امام علیه السلام جمع باشد،زیرا استعمال

ص:714

لفظ در اکثر از یک معنا جایز است،بلکه یکی از فنون فصاحت و بلاغت محسوب می شود.

به هر روی،برای رسیدن به کمال علم و دانش باید همه این دستورات را به کار بست؛از وجدانیات و بدیهیات کمک گرفت،در اصول اعتقادی راسخ شد و آنچه را انسان فرا گرفته با ریاضت و تهذیب نفس به صورت ملکه باطنی در آورد تا انسان بتواند از این علوم استفاده کند و مایه نجات او گردد،به حقیقت علم واصل شود و جهلی را که در لباس علم درآمده از خود دور سازد،راه مستقیم را پیموده و در بیراهه ها گمراه نگردد.

محتوای این حدیث شریف به صورت سه بیت شعرِ جالب نیز آمده است که «وطواط»در الغرر و العرر آن را به امیرمؤمنان علی علیه السلام نسبت می دهد،هر چند «ابوطالب مکی»در قوت القلوب گوینده آن را بعض الحکماء بدون مشخص کردن نام ذکر کرده،و اشعار این است:

رَأَیْتُ الْعَقْلَ عَقْلَیْنِ فَمَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ

وَ لا یَنْفَعُ مَسْمُوعٌ إذا لَمْ یَکُ مَطْبُوعٌ

کَما لا تَنْفَعُ الشَّمْسُ وَ ضَوْءُ الْعَیْنِ مَمْنُوعٌ

عقل را دو گونه دیدم:-عقل فطری و عقل شنیدنی.

عقل شنیدنی سودی نمی بخشد-هنگامی که عقل فطری نباشد.

همان گونه که نور آفتاب سودی نمی بخشد-برای کسانی که چشم بینا ندارند.

***

ص:715

ص:716

گفتار حکیمانه 339- هماهنگی رأی صائب،با قدرت

اشاره

و قال علیه السلام

صَوَابُ الرَّأْی بِالدُّوَلِ:یُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا،وَ یَذْهَبُ بِذَهَابِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

رأی صائب همراه با قدرت و حکومت است؛با آن می آید و با آن می رود.

(تا رای صائب نباشد قدرت به دست نمی آید،یا تا قدرت

در دست نباشد رأی صائب حاصل نمی شود). (1)

ص:717


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله می گوید:این کلام شریف در غرر الحکم با تفاوتی نقل شده است که نشان می دهد مصدری جز نهج البلاغه داشته و آن چنین است: «صَوابُ الرَّأْیِ بِالدُّوَلِ وَ یَذْهَبُ بِذِهابِها» نیز از مجمع الامثال«میدانی»آن را با تفاوت دیگری نقل می کند و آن چنین است: «صَوابُ الرَّأْیِ بِالدُّوَلِ یَبْقی بِبَقائِها وَ یَذْهَبُ بِذِهابِها» .این تفاوت متن نیز دلیل بر تفاوت منبع است.اضافه بر این می افزاید:«میدانی»در مقدمه مجمع الامثال گفته است که من این امثال را از کتب دانشمندان نخستین نقل کرده ام (کسانی که قاعدتاً پیش از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند،هر چند شخص میدانی بعد از مرحوم رضی بوده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 257)

ص:718

شرح و تفسیر

هماهنگی رأی صائب،با قدرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره رابطه آراء صحیح با قدرت و حکومت اشاره می کند و می فرماید:«رأی صائب و صحیح،همراه قدرت و حکومت است؛با آن می آید و با آن می رود»؛ (صَوَابُ الرَّأْی بِالدُّوَلِ:

یُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا،وَ یَذْهَبُ بِذَهَابِهَا) .

برای این گفتار امام علیه السلام چند تفسیر وجود دارد:

نخست این که تا انسان آراء صحیح و صائبی نداشته باشد نمی تواند حکومت خوبی تشکیل دهد؛مدیریت های عالی و قوی سرچشمه حکومت های نیرومند و صالح است همراه این مدیریت ها آن حکومت ها شکل می گیرد و با از بین رفتن آن،حکومت ها رو به زوال می نهند. (1)

شاعر معروف فارسی زبان،سعدی شیرازی نیز می گوید:

عقل و دولت قرین یکدگرند هر که را عقل نیست دولت نیست

تفسیر دیگر این که رأی صائب به هنگام قدرت حاصل می شود،زیرا افراد قوی و نیرومند برای حفظ قدرت خود می کوشند تا صحیح ترین راه را انتخاب کنند در حالی که افراد ضعیف و ناتوان آمادگی روحی برای گرفتن تصمیم های صحیح ندارند،ازاین رو با حصول قدرت،رأی صائب می آید و با پشت کردن

ص:719


1- 1) .بنابر این تفسیر«باء»در«بالدول»باء معیت است و همراه بودن دولت را با صواب رأی می رساند

قدرت،رأی صائب هم از دست می رود.

تفسیر سوم این که چون افراد به قدرت می رسند هر نظری اظهار دارند از سوی اطرافیان متملق و چاپلوس نظری صحیح و صواب معرفی می شود، هرچند باطل باشد و به عکس هنگامی که قدرت از دست برود گروهی ظاهربین صائب ترین نظرها را نیز انکار می کنند.

شبیه همین معنا در کلام دیگری از مولا امیرمؤمنان علیه السلام در غرر الحکم آمده است:

«الدَّوْلَةُ تَرُدُّ خَطَأُ صاحِبِها صَواباً وَ صَواب ضِدِّهِ خَطاءً؛ دولت و قدرت، خطای صاحب آن را صواب جلوه می دهد و صواب بر ضد آن را خطا می شمارد». (1)

***

ص:720


1- 1) .غرر الحکم،ص 347،ح 8001

گفتار حکیمانه 340- زینت فقر و غنا

اشاره

و قال علیه السلام

الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ،وَ الشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَی.

امام علیه السلام فرمود:

عفّت و خویشتن داری،زینت فقر است و شکر و سپاس،زینت غنا

و توانگری است. (1)

ص:721


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر این دو جمله حکیمانه جزئی از خطبه معروف وسیله است که ابن شعبه حرانی در تحف العقول آورده است،همان گونه که در وصیت امیر المؤمنین علیه السلام به فرزندش امام حسین علیه السلام نیز آمده است و همچنین«اربلی»در کشف الغمة در احوال امام جواد علیه السلام از کتاب جنابزی نقل کرده است و افزوده ای نیز دارد (که در شرح این کلام نورانی خواهد آمد).از جمله کسانی که آن را نقل کرده اند کراجکی که از معاصران سیّد رضی است در کنز الفوائد با تفاوتی ذکر کرده و همچنین گروه دیگری از علما و دانشمندان.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 257 و 258)

ص:722

شرح و تفسیر

زینت فقر و غنا

این گفتار حکیمانه در جلد دوازدهم از همین کتاب در حکمت 68 عیناً تکرار شده و ما در آن جا توضیحات لازم را دادیم و در این جا می افزاییم:

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره کرده نخست می فرماید:

«عفت و خویشتن داری زینت فقر است»؛ (الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ) .

شخص فقیر به حسب ظاهر و به تصوّر توده مردم دارای نقطه ضعفی است، چراکه دست او از مال دنیا ته است؛اما هرگاه عفت و خویشتن داری داشته باشد،چشم به مال مردم ندوزد،از طریق حرام به دنبال کسب مال نگردد و در مقابل اغنیا سر تعظیم فرود نیاورد،این حالت خویشتن داری که در عرف عرب«عفت»نامیده می شود زینت او می گردد و نقطه ضعف ظاهری او را می پوشاند.

باید توجه داشت که«عفاف»و«عفت»تنها به معنای خویشتن داری در برابر آلودگی های جنسی نیست آن گونه که در فارسی امروز ما معنا می شود،بلکه از نظر واژه عربی،هرگونه خویشتن داری در مقابل گناه و کار خلاف را فرا می گیرد.خداوند درباره جمعی از فقرای آبرومند و با ایمان در سوره«بقره»آیه 273 می فرماید: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» ؛شخص نادان آن ها را براثر عفت،غنی و ثروتمند می پندارد»،بنابراین«عفت»به معنای خودداری

ص:723

کردن از حرام و هرگونه کار خلاف است؛خواه در مسائل جنسی باشد یا غیر آن.

آن گاه در دومین جمله می فرماید:«شکر و سپاس گزاری،زینت توانگری است»؛ (وَ الشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَی) .

ثروتمندان و اغنیا اگر شکر توانگری را به جا آورند،نه تنها شکر لفظی بلکه شکر عملی را نیز انجام دهند و از آنچه خدا به آن ها داده به نیازمندان ببخشند و کارهای خیر انجام دهند و باقیات و صالحاتی از خود به یادگار بگذارند، بهترین زینت را دارند؛اما اگر ثروتمند بخیل و ممسک و خسیس بود لکه ننگی بر دامان او می نشیند و در نظرها زشت و نازیبا جلوه می کند.

شایان توجه است که مرحوم اربلی در کتاب کشف الغمة این کلام حکیمانه را با اضافات زیادی در مورد اموری که زینت بر امور دیگری می شود از امام علیه السلام به این طریق نقل کرده است:

«الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ وَ الشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَی وَ الصَّبْرُ زِینَةُ الْبَلاءِ وَ التَّوَاضُعُ زِینَةُ الْحَسَبِ وَ الْفَصَاحَةُ زِینَةُ الْکَلامِ وَ الْعَدْلُ زِینَةُ الْإِیمَانِ وَ السَّکِینَةُ زِینَةُ الْعِبَادَةِ وَ الْحِفْظُ زِینَةُ الرِّوَایَةِ وَ خَفْضُ الْجَنَاحِ زِینَةُ الْعِلْمِ وَ حُسْنُ الْأَدَبِ زِینَةُ الْعَقْلِ وَ بَسْطُ الْوَجْهِ زِینَةُ الْحِلْمِ وَ الْإِیثَارُ زِینَةُ الزُّهْدِ وَ بَذْلُ الْمَجْهُودِ زِینَةُ النَّفْسِ وَ کَثْرَةُ الْبُکَاءِ زِینَةُ الْخَوْفِ وَ التَّقَلُّلُ زِینَةُ الْقَنَاعَةِ وَ تَرْکُ الْمَنِّ زِینَةُ الْمَعْرُوفِ وَ الْخُشُوعُ زِینَةُ الصَّلاةِ وَ تَرْکُ مَا لا یَعْنِی زِینَةُ الْوَرَعِ؛ عفت (و خویشتن داری) زینت فقر است و شکر زینت غنا و ثروتمندی،صبر زینت بلا و مصیبت است و تواضع زینت شخصیت،فصاحت زینت کلام است و عدالت زینت ایمان،آرامش زینت عبادت است و حفظ کردن زینت روایت،فروتنی زینت علم است و ادب زینت عقل،گشادگی چهره زینت حلم است و ایثار و فداکاری زینت زهد،بخشش به مقدار آنچه انسان در توان دارد زینت روح است و کثرت گریه زینت خوف از خدا،مصرف کم زینت قناعت است و ترک منت زینت کار خیر و بخشش،خشوع زینت نماز است و ترک آنچه مربوط به

ص:724

انسان نیست زینت ورع و پرهیزکاری». (1)

آری هر یک از صفات برجسته انسانی و نعمت های الهی باید آثاری در اعمال و رفتار انسان بگذارد.اگر این آثار نمایان باشد زینت آن محسوب می شود و اگر نباشد زشت است.آن ها که گرفتار مصیبت می شوند اگر صبر و شکیبایی پیشه کنند آبرومندند و اگر بی تابی و جزع کنند رفتار آن ها زشت خواهد بود.

افراد باشخصیت و همچنین عالمان و دانشمندان اگر تواضع کنند به شخصیت و علم خود زینت بخشیده اند و اگر کبر و غرور پیشه کنند شخصیت و علم خود را زشت نشان داده اند و همچنین تمام نعمت های الهی و صفات برجسته انسانی و حوادث سخت زندگی را.امام علیه السلام در گفتار حکیمانه ای که مرحوم سیّد رضی نقل کرده است به دو بخش از آن؛یعنی زینت فقر و زینت غنا اشاره کرده و به نظر می رسد سیّد رضی رحمه الله آن را از روایت مفصلی که نقل کردیم برگزیده و به اصطلاح،تقطیع کرده است.

***

ص:725


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 80،ح 65 به نقل از کشف الغمة،ج 2،ص 347

ص:726

گفتار حکیمانه 341- روز اجرای عدل بر ستمگران

اشاره

و قال علیه السلام

یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ!

امام علیه السلام فرمود:

روز اجرای عدل بر ستمگر،سخت تر است از روز ظلم کردن ستمگر بر مظلوم. (1)

ص:727


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه تحت شماره 241 با تفاوتی که بعداً اشاره خواهیم کرد گذشت و مرحوم خطیب در آن جا وعده داد که در ذیل گفتار حکیمانه مورد بحث به مدارک دیگری جز نهج البلاغه اشاره کند.در این جا می گوید:وطواط در کتاب الغُرر والعُرر با همین عبارات آن را آورده و همچنین آمُدی در غرر الحکم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 258)

ص:728

شرح و تفسیر

روز اجرای عدل بر ستمگران

همان گونه که در ذکر سند این کلام حکیمانه اشاره شد پیش از این نیز با تفاوتی تحت شماره 241 آمده در آن جا چنین ذکر شده بود: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ!» .

در واقع کلام حکیمانه مورد بحث می تواند شرحی بر روایت 241 باشد،زیرا در آن جا گفته شده بود«یوم المظلوم»در این جا می فرماید: «یوم العدل» بنابراین منظور از روز مظلوم،روز اجرای عدالت است نسبت به ظالم و گرفتن انتقام مظلوم از ستمگر و همان گونه که در آن جا اشاره کردیم درباره این روز،خواه روز عدالتش نامیم یا روز مظلوم،دو احتمال هست:نخست این که منظور از آن روز رستاخیز است که بسیاری از شارحان نهج البلاغه آن را پذیرفته اند و در این صورت شدت این روز نسبت به روز ظلم و جور آشکار است؛دنیا و ستم های ستمگران هرچه باشد به سرعت می گذرد؛اما مجازات آن ها در قیامت پایدار و برقرار است.هم از نظر طول زمان بیشتر است و هم از نظر کیفیت مجازات الهی،شدیدتر.

تفسیر دیگر این که منظور از روز اجرای عدالت اعم از دنیا و آخرت است، زیرا تاریخ نشان می دهد که بسیاری از ظالمان در همین دنیا به مجازات های سختی گرفتار شده اند و حتی در عمر کوتاه خود نیز بارها صحنه آن را دیده ایم

ص:729

که اگر آن را جمع آوری کنیم کتابی می شود.

با توجه به مطلق بودن کلمه«عدل»تفسیر دوم مناسب تر به نظر می رسد به خصوص این که جور در دنیا واقع می شود و اگر عدل هم در دنیا باشد تناسب بیشتری دارد و می دانیم که مجازات های ظالمان در دنیا مانع از مجازات آن ها در آخرت نیست و باید کفاره ظلم خود را هم در دنیا بدهند و هم در آخرت، بنابراین کلام حکیمانه پیش گفته،مفهوم عامی دارد که دنیا و آخرت،هر دو را فرا می گیرد.

بنابر آنچه گفته شد جمله «یَوْمَ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ» نیز شرح

«یَوْمَ الظّالِمُ عَلَی الْمَظْلُومِ» است؛یعنی روز ظلم ظالم نسبت به مظلوم.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در سخنان دیگرش نیز با تعبیرات دیگری به این حقیقت اشاره کرده می فرماید:

«لِلظَّالِمِ غَداً یَکْفِیهِ عَضُّهُ یَدَیْه؛ ظالم فردایی دارد که هر دو دست خود را با دندان می گزد و همین برای او کافی است». (1)

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامی نیز استفاده می شود که خدا در همین دنیا ظالمانی بر ظالمان دیگر مسلط می کند که از آن ها انتقام بگیرند.امام باقر علیه السلام در حدیثی می فرماید:

«مَا انْتَصَرَ اللّهُ مِنْ ظالِمٍ إِلّا بِظالِمٍ وَ ذلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ:

«وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّالِمِینَ بَعْضاً» 2 ؛خداوند از ظالمان به وسیله ظالمان انتقام می گیرد و این همان است که در قرآن فرمود:این گونه بعضی از ظالمین را بر بعضی مسلط می کنیم». (2)

می دانیم:اگر عادلی بخواهد انتقام مظلومی را بگیرد اولاً روی حساب و قانون عدالت رفتار می کند،ثانیاً چون از دست شخص عادلی ضربه می خورد، بر او گواراتر است از این که از دست ظالم دیگری همچون خودش ضربه

ص:730


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 399،ح 18
2- 3) .کافی،ج 2،ص 334،ح 19

بی حساب و کتاب بخورد.

از این ها گذشته،روایات،نکته دقیق دیگری را بیان می کند و آن این که ظالم در همان لحظه که ظلم می کند بخشی از دین و ایمان خود را از دست می دهد و این انتقام بزرگی است.امام صادق علیه السلام فرمود:

«أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید مظلوم از دین ظالم بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم می گیرد خواهد گرفت». (1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ کَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ؛ کسی که از قصاص (در دنیا و آخرت) بترسد از ظلم مردم خودداری می کند». (2)

اضافه بر این،از روایات استفاده می شود که مجازات و کیفر ظلم و ستم سریع تر از هر گناه دیگری به انسان می رسد،همان گونه که نیکوکاری درباره دیگران سریع تر از کارهای خیر دیگر پاداشش به انسان ها خواهد رسید.در کتاب شریف کافی از امام باقر علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ إِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْی؛ سریع ترین چیزی که ثوابش به انسان می رسد نیکوکاری در حق دیگران و سریع ترین شری که کیفرش دامان انسان را می گیرد ظلم و ستم است». (3)

این مسئله به قدری دارای اهمیت است که امام باقر علیه السلام در حدیث دیگری می فرماید:در کتاب علی علیه السلام آمده است:

«ثَلاثُ خِصَالٍ لا یَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّی یَرَی وَبَالَهُنَّ الْبَغْیُ وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ وَ الْیَمِینُ الْکَاذِبَةُ یُبَارِزُ اللَّهَ بِهَا؛ سه عمل است که صاحب آن ها هرگز از دنیا نمی رود تا وبال و آثار سوء آن را ببیند:ظلم

ص:731


1- 1) .کافی،ج 2،ص 334،ح 22
2- 2) .همان،ص 335،ح 23
3- 3) .همان،ص 459،ح 1.این حدیث شریف از امام سجاد علی بن الحسین علیه السلام نیز نقل شده است.(همان،ح 4)

و قطع رحم و قسم دروغین که با این ها با خدا مبارزه می کند». (1)

این سخن را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم.آن جا که فرمود:

«مَا مِنْ ذَنْبٍ أَجْدَرَ أَنْ یُعَجِّلَ اللَّهُ لِصَاحِبِهِ الْعُقُوبَةَ فِی الدُّنْیَا مَعَ مَا یَدَّخِرُ لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْبَغْیِ وَ قَطِیعَةِ الرَّحِمِ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛ سزاوارترین گناهانی که خداوند عقوبتش را در دنیا به زودی به صاحبش می رساند به اضافه کیفرهایی که در آخرت برای او ذخیره کرده،ظلم و قطع رحم است». (2)

در ذیل کلام حکیمانه 241 نیز بحث های مهم دیگری در زمینه تفسیر حکمت مورد بحث داشتیم.

***

ص:732


1- 1) .کافی،ج 2،ص 347،ح 4
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 277

گفتار حکیمانه 342- برترین بی نیازی

اشاره

و قال علیه السلام

الْغِنَی الْأَکْبَرُ الْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ.

امام علیه السلام فرمود:

برترین بی نیازی،یأس و چشم پوشی است از آنچه در دست مردم است. (1)

ص:733


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:نسخه های نهج البلاغه جز نسخه ابن ابی الحدید این گفتار حکیمانه را نیاورده اند و به عقیده او نسخه نهج البلاغه ای که نزد ابن ابی الحدید بوده کامل ترین نسخه های آن است و به همین دلیل مرحوم آیة اللّه شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء رحمه الله نسخه ای را که بر آن حاشیه زده با قلم خودش آن را به وسیله نسخه ابن ابی الحدید اصلاح و تکمیل کرده است.سپس می نویسد:اصل این سخن طبق آنچه ابونعیم در کتاب حلیة الاولیاء آورده،از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که از آن حضرت پرسیدند:غنا و بی نیازی چیست؟ فرمود:«الْیَأسُ عَمّا فی أیْدِی النّاسِ».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 258)

ص:734

شرح و تفسیر

برترین بی نیازی

همان گونه که در شرح مصادر این گفتار حکیمانه آمد،این حدیث شریف تنها در نسخه ابن ابی الحدید آمده است و دیگران آن را در شروح خود نیاورده اند و به همین دلیل،سخنی درباره آن نگفته اند،جز بعضی؛مانند مرحوم مغنیة که آن را از ابن ابی الحدید گرفته و شرح کوتاه و مختصری کرده است.

به هر حال امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اخلاقی و مهم اشاره کرده می فرماید:«برترین بی نیازی آن است که از آنچه در دست مردم است چشم بپوشی و مأیوس باشی»؛ (الْغِنَی الْأَکْبَرُ الْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ) .

این یک واقعیت است که هرکس چشمداشتی به اموال و امکانات و مقامات دیگران داشته باشد به همان نسبت کوچک و موهون می شود؛خواه دست نیاز به سوی آن ها دراز کند و یا این حالت را به سوی دیگری نشان دهد و تا انسان به اموال و امکانات دیگران بی اعتنا نباشد حقیقت غنا و بی نیازی را درک نمی کند.

«غنی»تنها با داشتن ثروت نیست.بسیارند ثروتمندانی که در واقع فقیرند، زیرا چنان بخیلند که نه دیگران از ثروتشان استفاده می کنند و نه حتی خودشان، و چنان حریصند که به آنچه دارند قانع نیستند و چشم به اموال و ثروت های دیگران دوخته اند.این گونه افراد در عین غنای ظاهری،در باطن،فقیر و بیچاره اند.

ص:735

در مقابل،کسانی هستند که زندگی ساده و زاهدانه ای دارند و به حسب ظاهر دستشان از مال دنیا کوتاه است؛اما همان را که دارند با دیگران تقسیم می کنند و هرگز چشم به اموال و ثروت دیگران نمی دوزند.این ها گرچه در چشم ظاهربینان فقیرند؛اما از نظر اولیاء اللّه برترین اغنیا محسوب می شوند.

در واقع آنچه امام علیه السلام در این کلام نورانی فرموده می تواند برگرفته از آیات قرآن مجید باشد.آن جا که قرآن،پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مخاطب ساخته چنین می گوید: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقی» ؛و هرگز چشمان خود را به نعمت های مادّی،که به گروه هایی از آنان داده ایم،میفکن! این ها شکوفه های زندگی دنیاست؛تا آنان را در آن بیازماییم؛و روزیِ پروردگارت بهتر و پایدارتر است!». (1)

شبیه همین معنا در آیه 88 سوره«حجر»نیز آمده است.

امام علیه السلام طبق روایت غرر الحکم همین معنا را با تعبیر دیگری بیان کرده چنین می فرماید:

«نالَ الْغِنی مَنْ رَزَقَ الْیَأْسَ عَمّا فِی أیْدِی النَّاسَ؛ کسی که خداوند به او بی اعتنایی نسبت به آنچه در دست مردم است عطا فرموده،به حقیقت غنا رسیده است». (2)

این مسئله به اندازه ای اهمیت دارد که کلینی رحمه الله در کتاب شریف کافی بابی تحت عنوان«الاستغناء عن الناس»ذکر کرده و روایات بسیاری در این زمینه از ائمه معصوم علیهم السلام نقل کرده است؛از جمله در حدیثی از امام سجاد علیه السلام آمده است:

«رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَ مَنْ لَمْ یَرْجُ النَّاسَ فِی شَیْءٍ وَ رَدَّ أَمْرَهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ اسْتَجَابَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ؛ تمام نیکی ها را در طمع نورزیدن به آنچه در دست مردم است دیدم

ص:736


1- 1) .طه،آیه 131
2- 2) .غرر الحکم،ص 104،ح 1845

و کسی که قطع امید از مردم کند و کار خود را در جمیع امور به خدای متعال واگذارد خدا خواسته او را در همه چیز برمی آورد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِذَا أَرَادَ أَحَدُکُمْ أَنْ لا یَسْأَلَ رَبَّهُ شَیْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ فَلْیَیْأَسْ مِنَ النَّاسِ کُلِّهِمْ وَ لا یَکُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَّا عِنْدَ اللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ یَسْأَلِ اللَّهَ شَیْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ؛ هرگاه کسی از شما اراده می کند که چیزی از خدا نخواهد مگر این که به او بدهد،از آنچه در دست همه مردم است چشم پوشی کند و امیدش تنها به خدا باشد.هرگاه خداوند چنین حالتی را در قلب او ببیند هرچه از خدا بخواهد به او می دهد». (2)

اهمیت این موضوع از نظر عقل علاوه بر نقل،به قدری آشکار است که در آثار قدیمی که از حکمای یونان رسیده نیز به خوبی منعکس است؛از جمله داستان معروف اسکندر و دیوژن است:«اسکندر پس از آن که ایران را فتح کرد و فتوحات زیادی نصیبش شد،همه آمدند در مقابلش کرنش و تواضع کردند.

دیوژن نیامد و به او اعتنا نکرد.آخر دل اسکندر طاقت نیاورد،گفت ما می رویم سراغ دیوژن.سراغ دیوژن در بیابان رفت.او هم به قول امروزی ها حمّام آفتاب گرفته بود.اسکندر می آمد.آن نزدیکی ها که سر و صدای اسب ها و غیره بلند شد او کمی بلند شد،نگاهی کرد و دیگر اعتنا نکرد،دومرتبه خوابید تا وقتی که اسکندر با اسب بالای سرش رسید.همان جا ایستاد و گفت:بلند شو.دو سه کلمه با او حرف زد و او جواب داد.در آخر اسکندر به او گفت:چیزی از من بخواه.گفت:فقط یک چیز می خواهم.گفت:چه؟ گفت:سایه ات را از سر من کم کن،من این جا آفتاب گرفته بودم،آمدی سایه انداختی و جلوی آفتاب را گرفتی.

وقتی که اسکندر با سران سپاه خودش برگشت،سران گفتند:عجب آدم پستی

ص:737


1- 1) .کافی،ج 2،ص 148،ح 3
2- 2) .همان،ح 2

بود،عجب آدم حقیری! آدم یعنی این قدر پست! دولت عالم به او رو آورده، او می توانست همه چیز بخواهد؛ولی اسکندر در مقابل روح دیوژن خرد شده بود».

جمله ای گفته که در تاریخ مانده است،گفت:«اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم». (1)

***

ص:738


1- 1) .این داستان را مرحوم علامه مطهری در چند مورد از کتاب ها و سخنرانی های خود آورده است؛از جمله مجموعه آثار استاد شهید مطهری (سیره نبوی)،ج 16،ص 90

گفتار حکیمانه 343- هر کس در گرو اعمال خویش است

اشاره

و قال علیه السلام

الأَقَاوِیلُ مَحْفُوظَةٌ وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ،وَ «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» ، وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللّهُ:سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ،وَ مُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ،یَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْیاً یَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْیِهِ الرِّضَی وَ السُّخْطُ،وَ یَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ اللَّحْظَةُ،وَ تَسْتَحِیلُهُ الْکَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ!

امام علیه السلام فرمود:

گفتار انسان ها نگهداری می شود و باطن آن ها آزموده خواهد شد و هرکس در گرو اعمال خویش است.مردم همگی در نُقصانند و دارای عیوبی هستند جز کسی که خدا او را حفظ کند (زیرا) سؤال کنندگان آنان درپی بهانه جویی و آزارند و پاسخ دهندگان،توجیه گر و گرفتار تکلفند.حتی برترین آن ها از نظر فکر واندیشه،به سبب حب وبغض،از رأی خود بازمی گردد و با استقامت ترین آن ها (گاه) با یک نگاه یا یک کلمه دگرگون می شوند (از چنین افرادی باید به خدا پناه برد). (1)

ص:739


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها مدرک دیگری که برای این گفتار حکیمانه آورده،غرر الحکم آمُدی است با تفاوتی که نشان می دهد از منبع دیگری آن را دریافت داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص259). اضافه بر این علامه دیلمی رحمه الله در کتاب اعلام الدین این کلام شریف را با اضافات فراوانی که در ذیل آن نقل کرده،آورده است که نشان می دهد منبع دیگری در اختیار داشته است.(اعلام الدین،ص 465)

ص:740

شرح و تفسیر

هر کس در گرو اعمال خویش است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه درباره چند خطر که در انتظار انسان هاست هشدار می دهد:

نخست می فرماید:«گفتار انسان ها نگهداری می شود»؛ (الأَقَاوِیلُ مَحْفُوظَةٌ) .

همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ* إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ* ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» ؛ما انسان را آفریدیم و وسوسه های نفس او را می دانیم،و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم!*(به خاطر بیاورید) هنگامی را که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسانند اعمال او را دریافت می دارند.*انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی آورد مگر این که فرشته ای مراقب و آماده برای (ضبط) آن است!». (1)

در حدیثی می خوانیم:معاذ بن جبل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرسید:چه چیز می تواند مرا وارد بهشت کند و از دوزخ دور دارد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله دستوری به او دادند و در آخر فرمودند:

«إلّا أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذلِکَ کُلِّهِ؛ آیا اساس و ریشه همه این ها را به تو بگویم؟»معاذ گفت:«آری یا رسول اللّه»پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«کَفِ ّ عَلَیْکَ هذا وَأشارَ إلی لِسانِهِ؛ این را حفظ کن،و اشاره به زبان خود نمود». (2)

ص:741


1- 1) .ق،آیه 16-18
2- 2) .کتاب الترغیب و الترهیب،طبق نقل میزان الحکمة،ح 18214

در دومین هشدار می فرماید:«باطن اشخاص آزموده خواهد شد»؛ (وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ) .

انسان ها در کشاکش امتحان های سخت قرار می گیرند تا آنچه در باطن دارند آشکار گردد و معلوم شود تا چه حد در ادعاهای خود صادقند.همان گونه که قرآن مجید خطاب به یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتّی نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصّابِرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ» ؛ما همه شما را قطعاً می آزماییم تا معلوم شود مجاهدان واقعی و صابران از میان شما کیانند،و اخبار شما را بیازماییم!». (1)

در حدیث شریفی از امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبة الوسیلة می خوانیم:

«وَ الْأَیَّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرَائِرَ الْکَامِنَة؛ گذشت روزگار آنچه را در باطن نهفته شده برای تو آشکار می سازد». (2)در ذیل حکمت 217 و در ذیل گفتار حکیمانه 93 بحث های مشروحی درباره مسئله امتحان و اهداف آن و نقش حوادث در ظاهر ساختن باطن انسان ها داشتیم.

سپس امام علیه السلام به سراغ هشدار رفته و با استفاده از یکی از آیات قرآن می فرماید:«و هرکس در گرو اعمال خویش است»؛ «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» . (3)

«رَهینَة» به معنای گروگان از ماده (رهن) گرفته شده و آن وثیقه ای است که معمولاً شخص وام گیرنده به طلبکار می دهد.از این تعبیر استفاده می شود که تمام وجود انسان ها در گرو اعمالی است که انجام می دهند و تا وظیفه خود را انجام ندهند این گروگان آزاد نمی شود.

ص:742


1- 1) .محمد،آیه 31
2- 2) .کافی،ج 8،ص 23،ح 4
3- 3) .مدثر،آیه 38

هر گاه انسان به این سه هشدار عکس العمل مناسب نشان دهد و ایمان داشته باشد که تمام سخنانش در نامه اعمالش و نزد خدای متعال حفظ می شود و آنچه در درون دارد روزی آشکار می گردد و همواره در گرو اعمال خویش و انجام وظایف الهی است،به یقین مصداق روشن فرد مؤمن صالح خواهد بود و به یقین اهل نجات است.

آن گاه امام علیه السلام سخن از هشدار چهارم می گوید:«(بدانید) مردم همگی در نُقصانند و همگی دارای عیوبی هستند جز کسی که خداوند او را حفظ کرده است»؛ (وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللّهُ) .

منقوص،کسی است که دارای نقص و عیبی است و مدخول نیز همین معنا را می دهد.ممکن است اوّلی اشاره به نقصان در عقل و اعتقادات باشد و دومی اشاره به نُقصان اعمال و گرفتار بودن در چنگال رذائل اخلاقی. (1)

این هشدار چهارم اشاره به کسانی است که گرفتار انواع معاصی و گناهان هستند و می گویند:ما سرانجام توبه خواهیم کرد و خود را اصلاح می کنیم.

امام علیه السلام می فرماید:همگی در حال نُقصانند و عیوب به باطن آن ها سرایت می کند و بازگشت و جبران،روزبه روز مشکل تر می شود.

جمله «إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللّهُ» در درجه اوّل شامل حال معصومان علیهم السلام است و لیکن تمام کسانی که پیرو آنانند و در مسیر آن ها گام برمی دارند نیز از نوعی عصمت الهی برخوردار می شوند.

قرآن مجید در آیه 175 سوره«نساء»بعد از آن که به اهمیت قرآن اشاره کرده، می فرماید: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً» ؛اما آن ها که به خدا ایمان آورده اند و به این کتاب آسمانی چنگ زدند به زودی همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت

ص:743


1- 1) .«مدخول»از ماده«دَخْل»و یکی از معانی آن عیب است و«دَخَل»بر وزن«عمل»نیز به معنی عیبی است که بر انسان داخل و وارد می شود

و در صراط مستقیم به سوی خودش هدایت می کند».

آن گاه امام علیه السلام نشانه هایی از این گروه آلوده به گناه را بیان می کند که به وسیله آن ها می توان آنان را شناخت.

نشانه اوّل این که می فرماید:«پرسش کنندگان آن ها درپی بهانه جویی و آزارند»؛ (سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ) .

آن ها به قصد حلّ مشکلات و کاستن از مجهولات و پی بردن به حقایق، سؤال نمی کنند،بلکه سؤالشان حتّی از عالمان به صورت انحرافی و به قصد بهانه جویی و آزار طرف است.

نشانه دیگر این که«پاسخ گویندگان آن ها نیز درپی توجیه و تکلّفند»؛ (وَ مُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ) .

اشاره به این که عالِم آن ها درپی پاسخ گویی صحیح نیست،بلکه آنچه را مطابق میل خود می بیند بر مبانی شرع و کتاب و سنت تحمیل کرده و از طریق تفسیر به رأی آن ها را به مردم ارائه می دهد و گاه ممکن است چیزی را نداند و به جای این که با صراحت بگوید نمی دانم،با تکلّف می خواهد پاسخی برای آن - هر چند نادرست-پیدا کند.هم پرسش کنندگان در مسیر باطلند و هم پاسخ گویان.

در گفتار حکیمانه 320 نیز گذشت که وقتی کسی مسئله پیچیده ای را از آن حضرت پرسید،امام علیه السلام در پاسخ گفت:«برای به دست آوردن آگاهی پرسش کنید نه برای بهانه جویی و تولید دردسر،چراکه نادانِ آماده یادگیری شبیه عالم است و عالم و دانشمند خلاف گو شبیه جاهل بهانه جوست».

در نشانه سوم می فرماید:«حتی برترین آن ها از نظر فکر و اندیشه به سبب حبّ و بُغض،از رأی خود بازمی گردد»؛ (یَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْیاً یَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْیِهِ الرِّضَی وَ السُّخْطُ) .

ص:744

آری چنان که می دانیم یکی از موانع معرفت،حُبّ و بُغض های افراطی است که سبب می شود انسان عقیده صائب و رأی صحیح خود را رها سازد و به چیزی که دوست دارد روی آورد،هرچند باطل باشد،و از چیزی که از آن نفرت دارد منصرف شود،گرچه حق باشد.و تا انسان از این صفات رذیله ته نشود چهره حقیقت را آن چنان که هست نمی تواند مشاهده کند.

در آخرین نشانه می فرماید:«با استقامت ترین آن ها با یک نگاه و یا یک کلمه دگرگون می شود»؛ (وَ یَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ اللَّحْظَةُ،وَ تَسْتَحِیلُهُ الْکَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ!) .

اشاره به این که انسان ممکن است کوه علم و دانش و دارای عقل قوی و در برابر مشکلات نیرومند باشد؛اما هرگاه تابع هوا و هوس گردد یک نگاه هوس آلود ممکن است زندگی او را دگرگون سازد و یک جمله فریبنده او را از راه به دَر بَرَد.

در حدیثی که در کتاب شریف کافی از امام باقر علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«إنَّما الْمُؤْمِنُ الَّذی إذا رَضِیَ لَمْ یُدْخِلْهُ رِضاهُ فِی إثْمٍ وَ لا باطِلٍ وَ إذا سَخَطَ لَمْ یُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِ ّ وَ الَّذِی إذا قَدَرَ لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إلَی التَّعَدّی إلی ما لَیْسَ لَهُ بِحَقٍ ّ؛ انسان با ایمان کسی است که هرگاه از کسی یا چیزی راضی شود این رضایت و خشنودی،او را در گناه و باطل وارد نمی کند و هرگاه به شخصی یا چیزی خشمگین شود این خشم،او را از قول حق بیرون نمی برد و کسی است که چون قدرت یابد قدرتش او را به سوی تعدّی کردن و به سراغ چیزی رفتن که حق او نیست نمی کشاند». (1)

از مجموع آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و هشدارگونه بیان فرمود به خوبی استفاده می شود که همه افراد اعم از مؤمنان عادی و مؤمنان والامقام،

ص:745


1- 1) .اصول کافی،ج 2،ص 234،ح 13

همه باید مراقب خویش باشند،چراکه خطرهایی از ناحیه زبان و نیت های باطن، همه را تهدید می کند و گاه ممکن است صحنه های هوس آلود،هدایا و سخنان تملق آمیز،انسان را بلغزاند و آثار اعمال او را از میان ببرد.

در تواریخ آمده است که«خالد بن معمر»از یاران با استقامت علی علیه السلام بود؛اما یک جمله معاویه او را دگرگون ساخت و آن این که در صفین،«خالد»صدا زد:

چه کسی آماده شهادت است و حاضر است جان خود را به خداوند بفروشد؟ هفت هزار نفر با او بیعت کردند به این شرط که دست از نبرد برندارند تا وارد خیمه معاویه شوند.آن ها جنگ عظیمی کردند حتی غلاف شمشیر را شکستند (اشاره به این که این شمشیر نباید در نیام رود).هنگامی که به نزدیک خیمه معاویه رسیدند او فرار کرد و به بعضی از خیمه های لشکر پناه برد و کسی را نزد خالد فرستاد و گفت:تو پیروزی،اگر ادامه ندهی من حکومت خراسان را به تو وا می گذارم.در این هنگام طمع بر خالد مسلط شد و کار خود را ناقص رها کرد و بعد از آن که معاویه مسلط بر عراق شد و مردم با او بیعت کردند،حکومت خراسان را به«خالد»داد؛ولی عجیب این که پیش از آن که«خالد»به مرکز حکومت خود برسد از دنیا رفت. (1)

از قدیم گفته اند:هدایا چشم دانشمندان را کور می کند و عقل عاقلان را می گیرد.

نیز گفته اند:هنگامی که هدیه از در وارد می شود حق از پنجره خارج می گردد.

***

ص:746


1- 1) .صفین نصر بن مزاحم،ص 306 (مطابق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 8،ص 216)

گفتار حکیمانه 344- زیان کاران هر دو جهان!

اشاره

و قال علیه السلام

مَعَاشِرَ النَّاسِ،اتَّقُوا اللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا یَبْلُغُهُ،وَ بَانٍ مَا لَا یَسْکُنُهُ، وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ یَتْرُکُهُ،وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ،وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ:أَصَابَهُ حَرَاماً،وَ احْتَمْلَ بِهِ آثَاماً،فَبَاءَ بِوِزْرِهِ،وَ قَدِمَ عَلَی رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً،قَدْ «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ،ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» .

امام علیه السلام فرمود:

ای مردم! تقوای الهی را رعایت کنید.چه بسیار آرزومندانی که به آرزوی خود نرسند و چه بسیار سازندگانی که در آنچه ساخته اند سکونت نمی کنند و چه بسیار جمع آوری کنندگان اموال که به زودی اندوخته های خود را ترک می گویند و ای بسا از طریق باطل گردآوری کرده و یا حق آن را نپرداخته اند یا از راه حرام به آن رسیده و به سبب آن،گناهانی بر دوش کشیده و وزر آن را بر عهده دارند،در نتیجه وزر و وبالش به گردن آن هاست و با افسوس و دریغ بر پروردگار خود وارد می شوند و مصداق این آیه شریفه هستند: «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» ؛ هم دنیا را از دست داده هم آخرت را و این است زیان آشکار». (1)

ص:747


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این کلام حکیمانه در تذکره سبط بن جوزی با تفاوت و اضافاتی آمده که این تفاوت و اضافات نشان می دهد او منبع دیگری در اختیار داشته است.قابل توجه است که مرحوم ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه خود این کلام نورانی و کلام گذشته را یک کلام محسوب و شرح کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 259).اضافه می کنیم که علامه مجلسی رحمه الله نیز در یک جا از بحار الانوار همین روش را انتخاب کرده است.(بحار الانوار،ج 75،ص 83،ح 88)

ص:748

شرح و تفسیر

زیان کاران هر دو جهان!

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه و کوبنده به دنیاپرستان هشدارهای جدی می دهد:نخست می فرماید:«ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید چه بسیار آرزومندانی که به آرزوی خویش نمی رسند و بناکنندگانی که در آنچه ساخته اند ساکن نمی شوند و گردآورندگان اموالی که به زودی آن را ترک می گویند»؛ (مَعَاشِرَ النَّاسِ،اتَّقُوا اللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا یَبْلُغُهُ،وَ بَانٍ مَا لَا یَسْکُنُهُ،وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ یَتْرُکُهُ) .

در واقع امام علیه السلام نخست به طور کلی از آرزوهای عقیم و دست نیافتنی سخن می گوید،سپس انگشت روی دو مورد خاص؛یعنی بناها و قصرها،و اموال و ثروت ها می گذارد.بناهایی که انسان می سازد و رها می کند و می رود و اموالی که گردآوری کرده و بی آن که از آن ها بهره ببرد رها می سازد و دنیا را ترک می گوید.

سپس به این نکته اشاره دارد که مشکل این گروه از دنیاپرستان تنها این نیست که از نتیجه زحمات خود بهره مند نمی شوند،بلکه مشکل مهم تری در پیش دارند و آن تهیه این اموال از طرق نامشروع و مسئولیت آفرین است.

می فرماید:«چه بسا آن ها را از طریق باطل گردآوری کرده و یا حق آن را نپرداخته اند»؛ (وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ،وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ) .

ص:749

در این جا نیز امام علیه السلام به دو موضوع از منابع حرام اشاره فرموده است:

نخست،به دست آوردن مال از طریق باطل،مانند این که در بخت آزمایی ها و امثال آن اموالی به دست آورد و یا اشیایی را که معامله بر آن باطل است مورد استفاده قرار دهد و دیگر این که حقوقی را که به آن اموال تعلق می گیرد-اعم از حقوق شرعی و حق الناس-نمی پردازد.

«(در نتیجه) آن را از طریق حرام به دست آورده و گناهان آن را بر دوش می کشند»؛ (أَصَابَهُ حَرَاماً،وَ احْتَمْلَ بِهِ آثَاماً). (1)

در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده است می خوانیم:

«قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یقُولُ لا یجْتَمِعُ الْمَالُ إِلَّا بِخِصَالٍ خَمْسٍ بِبُخْلٍ شَدِیدٍ وَ أَمَلٍ طَوِیلٍ وَ حِرْصٍ غَالِبٍ وَ قَطِیعَةِ الرَّحِمِ وَ إِیثَارِ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَةِ؛ راوی می گوید:از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام شنیدم که می فرمود:مال،(غالباً) انباشته نمی شود مگر از پنج راه:بخل شدید،آرزوهای دور و دراز،حرص غالب بر انسان،قطع رحم و ترجیح دنیا بر آخرت». (2)

بدیهی است اگر انسان بخیل نباشد و گرفتار آرزوهای طولانی نگردد و حرص نورزد و خویشاوندان خود را از اموالش بهره مند سازد و آخرت را بر دنیا از طریق انجام دادن کارهای خیر با اموالش ترجیح دهد،اموال،غالباً انباشته نخواهد شد.

آن گاه امام علیه السلام به نتیجه نهایی اسف انگیز و شوم این اعمال اشاره کرده می فرماید:«این افراد بر پروردگار خویش (در قیامت) وارد می شوند در حالی که غمگینند و افسوس می خورند که هم دنیا را از دست داده اند و هم آخرت را و این زیان آشکاری است»؛ (فَبَاءَ بِوِزْرِهِ،وَ قَدِمَ عَلَی رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً،قَدْ «خَسِرَ

ص:750


1- 1) .«آثام»جمع«إثم»به معنای گناهان است؛و لی در بعضی از نسخ نهج البلاغه مانند نسخة مرحوم علامة شوشتری«أثام»بر و زن«أنام»آمده که به معنای کیفر گناه است
2- 2) .بحار الانوار،ج 70،ص 138،ح 5

اَلدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» ).

علامه مجلسی رحمه الله این کلام شریف را با مقدمه پرمعنایی از آن حضرت در بحار الانوار آورده و می فرماید:

«انْظُرُوا إِلَی الدُّنْیا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا فَإِنَّهَا عَنْ قَلِیلٍ تُزِیلُ السَّاکِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ فَلا تَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا یعْجِبُکُمْ فِیهَا لِقِلَّةِ مَا یصْحَبُکُمْ مِنْهَا فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَکَّرَ وَ اعْتَبَرَ وَ أَبْصَرَ إِدْبَارَ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَ حُضُورَ مَا قَدْ حَضَرَ فَکَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الدُّنْیا عَنْ قَلِیلٍ لَمْ یکُنْ وَ کَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الْآخِرَةِ لَمْ یزَلْ وَ کُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِیبٌ ...؛(ای مردم!) به دنیا نگاه زاهدانه کنید،چراکه به زودی ساکنان خود را زائل می کند و مترفان و ثروتمندان بی درد را ناگهان گرفتار می سازد، بنابراین فزونی آنچه مایه اعجاب شماست در دنیا شما را نفریبد،زیرا بسیار کم با شما خواهد بود.خداوند رحمت کند کسی را که فکر می کند و عبرت می گیرد و به پشت کردن آنچه از دنیا پشت کرده و حضور آنچه حاضر است نظر می کند.

گویی آنچه در دنیا موجود است به زودی نابود می شود و آنچه در آخرت است همواره باقی است.(بدانید) آنچه می آید نزدیک است به وقوع بپیوندد».

سپس جمله های بالا را تا آخر ذکر می کند. (1)

امام علیه السلام حال این گونه افراد را مصداق خسران مبین دانسته است،زیرا انسان گاه بهره ای می برد؛ولی به دنبال آن گرفتار خسارت مهمی می شود؛مانند این که غذای بسیار لذیذی می خورد و به دنبال آن گرفتار بیماری هایی می گردد.این خسران است اما نه خسران مبین.یا این که اموال نامشروعی فراهم می کند و با آن چند صباحی به عیش و نوش می پردازد؛ولی عذاب طولانی مدت الهی را برای خود فراهم می بیند.این هم ممکن است از نظر ظاهربینان خسران مبین نباشد.

«خسران مبین» جایی است که از راه نامشروع،اموال و ثروت هایی گردآوری

ص:751


1- 1) .این حدیث شریف را علامه مجلسی ظاهراً از کتاب مطالب السؤول محمد بن طلحه شافعی نقل کرده است.(بحار الانوار،ج 75،ص 20،ح 79 به نقل از مطالب السؤول،ص 258)

و کاخ هایی بنا می کند و بی آن که کمترین بهره ای ببرد،رها کرده به دیار باقی می شتابد در حالی که مسئولیت همه گناه آن بر دوش اوست.این،«خسران مبین» است که امام علیه السلام با استفاده از آیات قرآن در بالا به آن اشاره فرموده است.از آن جا که بسیارند کسانی که به همین سرنوشت گرفتار می شوند و انسان نمی داند جزء کدامین دسته است،جای آن دارد که به هوش آید و به جبران گذشته بپردازد.

شاهد گویای این مطلب داستانی است که طبری در کتاب خود در حوادث سال 61 نقل می کند وی می گوید:عبیداللّه بن زیاد پس از اقدام عمر سعد به قتل امام حسین علیه السلام به او گفت:آن نامه ای که به تو نوشتم و دستور قتل حسین را دادم کجاست؟ (گویا می خواست آن را باز پس بگیرد و خود را از مسئولیت آن جدا کند) عمر گفت:من دستور تو را انجام دادم ولی آن نامه از بین رفت.ابن زیاد گفت:حتماً باید آن نامه را بیاوری.عمر باز هم گفت:نامه از بین رفته است.ابن زیاد گفت:به خدا سوگند باید نامه را بیاوری.عمر گفت:به خدا قسم این نامه حتی به دست پیرزنان قریش هم رسیده است تا عذر مرا در مدینه بر آن ها آشکار سازد.به خدا سوگند من تو را نصیحتی درباره حسین کردم؛نصیحتی که اگر به پدرم سعد بن ابی وقاص کرده بودم حق او ادا شده بود.عثمان بن زیاد،برادر عبید اللّه بن زیاد در آن جا حاضر بود گفت:عمر راست می گوید.به خدا سوگند من دوست داشتم که تمام طایفه بنی زیاد تا روز قیامت در بینی مردانشان مهاری بود و حسین به وسیله آن ها به قتل نمی رسید.

راوی این روایت می گوید:به خدا سوگند عبید اللّه بن زیاد این سخن را که شنید سکوت کرد و انکار نکرد. (1)

آری او هم می دانست که مصداق خسر الدنیا و الآخرة شده است.

***

ص:752


1- 1) .تاریخ طبری،ج 4،ص 357

گفتار حکیمانه 345- نعمت عدم توانایی بر گناه

اشاره

و قال علیه السلام

مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِی.

امام علیه السلام فرمود:

عدم توانایی بر گناه،نوعی عصمت است. (1)

ص:753


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها چیزی که در این جا در کتاب مصادر نقل می کند این است که می گوید:این کلام حکیمانه به صورت متفاوتی در غرر الحکم آمده است: «إِنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصی» و این تفاوت نشان می دهد که آمُدی آن را از منبع دیگری اخذ کرده است.سپس به حدیث مشابه (از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله) اشاره می کند و آن چنین است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أَنْ لا تَجِدَ» و می افزاید:جای تعجب نیست،زیرا امیرمؤمنان علیه السلام مفهوم گفتار حکیمانه خود را از معلمش رسول خدا صلی الله علیه و آله اخذ کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 260)

ص:754

شرح و تفسیر

نعمت عدم توانایی بر گناه

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که از جهاتی قابل دقت است،می فرماید:«عدم توانایی بر گناه،نوعی عصمت است»؛ (مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِی) .

می دانیم عصمت معنای عامی دارد که به معنای محفوظ ماندن،به ویژه محفوظ ماندن از گناه است.گاه این حالت در حد کمال دیده می شود که مقام والای انبیا و امامان علیهم السلام است.آن ها ملکه ای نفسانی دارند که از هر گناه و خطا آنان را باز می دارد و همین مقام سبب اعتماد همه مردم به آن ها می شود که گفتار و رفتارشان حجت و سرمشق برای همگان باشد.

مرحله پایین تری از آن،ملکه عدالت است که بازدارنده از معاصی کبیره و اصرار بر صغیره است؛ولی چنان نیست که در برابر همه چیز مقاومت کند.

درست مانند سدی است که در برابر سیلاب بسته اند که اگر سیلاب شدید و قوی باشد ممکن است سد را بشکند و با خود ببرد.افراد عادل نیز ممکن است گاه در برابر عوامل نیرومند گناه زانو بزنند و سپس پشیمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه کنند و سد عصمت عدالت در آن ها بار دیگر تجدید شود.

نوع سومی از عصمت است که انسان به سبب فراهم نبودن وسایل و اسباب گناه از آن دور می ماند.یا قدرت بر گناه ندارد؛مانند نابینا که نمی تواند نگاه

ص:755

هوس آلود به نامحرم داشته باشد و یا قدرت جسمانی دارد اما وسایل گناه فراهم نیست؛مثل این که شرابی نیست تا بنوشد؛هر چند مایل به آن باشد و یا حکومت اسلامی او را از گناه بازمی دارد هر چند او مایل به گناه باشد.

این گونه عصمت افتخار نیست و ثوابی در برابر ترک گناه به چنین شخصی داده نمی شود؛ولی فایده اش این است که از عذاب الهی دور می ماند و بسا لطف خدا شامل افرادی شود و گناه کردن را بر آن ها متعذّر کند تا از کیفر گناه دور بمانند.

البته گاه ادامه تعذر سبب می شود که انسان به ترک گناه عادت کند آن گونه که اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمی رود.این نوعی امداد الهی در زمینه عصمت است.

پیام این گفتار امام علیه السلام آن است که افرادی که نمی توانند خود را در محیط گناه آلود نگه دارند سعی کنند از آن محیط دور بمانند تا گناه برای آن ها متعذر شود و البته ثواب ترک گناه را به نوعی خواهند داشت.

عدم حضور در مجلس معصیت و لزوم هجرت از مناطقی که انسان را به هر حال آلوده گناه می کند ناظر به همین معناست.حتی اگر درست بیندیشیم یکی از آثار و برکات هجرت مسلمانان از مکه به مدینه،یا از مکه به حبشه نیز همین بود که از محیط شرک که آن ها را مجبور به گناه می کرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگی و عبادت کنند.

قرآن مجید در سوره«نساء»،آیه 97 می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً» ؛کسانی که فرشتگان (قبض ارواح)،روح آن ها را گرفتند در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند،به آن ها گفتند:«شما در چه حالی بودید؟ (و چرا با این که مسلمان بودید،در صفِ

ص:756

کفّار جای داشتید؟!)»گفتند:«ما در سرزمین خود،تحت فشار و مستضعف بودیم».آن ها-فرشتگان-گفتند:«مگر سرزمین خدا،پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!»آن ها (عذری نداشتند،و) جایگاهشان دوزخ است،و سرانجام بدی دارند».

قابل توجه است که در غرر الحکم (همان گونه که در مصادر ذکر شد) این کلام شریف به این صورت نقل شده است:

(إنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصی) و این واقعاً نعمتی الهی است که انسان باید شکر آن را بگزارد همان گونه که سعدی می گوید:

چگونه شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم

حافظ نیز می گوید:

من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم آزاری ندارم

یکی از شعرای معاصر،کلام امام علیه السلام را به این صورت ترجمه کرده و می گوید: گر دسترست نیست به کاری که خطاست این نیز نشانه ای ز الطاف خداست

گر عاجزی از این که گناهی بکنی کن شکر که این عجز هم از نعمت هاست

ابن ابی الحدید حدیث دیگری در این زمینه مشابه آن نقل کرده است:

«إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعی از عصمت این است که وسایل گناه را در اختیار نداشته باشی».

پیام دیگری که این گفتار حکیمانه دارد این است که حاکمان جامعه برای دور ماندن مردم از گناه،کاری کنند که اسباب معصیت از میان آن ها برچیده شود و به اصطلاح روز،از طریق اقداماتی تأمینی و تربیتی،جامعه را از گناه دور دارند.

***

ص:757

ص:758

گفتار حکیمانه 346- تا می توانی از کسی تقاضا مکن

اشاره

و قال علیه السلام

مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ،فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

آبرویت جامد است و تقاضا آن را آب کرده،فرو می ریزد.

ببین آن را نزد چه کسی فرو می ریزی. (1)

ص:759


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر درباره این کلام حکمت آمیز بر آن دست یافته ربیع الابرار زمخشری است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 260)

ص:760

شرح و تفسیر

تا می توانی از کسی تقاضا مکن

امام علیه السلام درباره تقاضا نزد اشخاص مختلف نکته جالبی را بیان می کند و می فرماید:«آبرویت جامد است و تقاضا آن را آب کرده و فرو می ریزد.ببین آن را نزد که فرو می ریزی»؛ (مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ،فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ) .

«ماءُ وَجْه» که ترجمه تحت اللفظی آن«آبرو»است دقیقاً در فارسی و عربی معنای یکسان دارد.آبرو عبارت از احترام و شخصیت انسان است؛شخص آبرومند کسی است که در جامعه محترم باشد و به دیده احترام به او بنگرند،برای سخنش اهمیت قائل باشند و در مشکلات به سراغ او بروند.

چرا این ویژگی نامش آبرو است؟ شاید-همان گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه اشاره کرده اند-دلیلش این باشد که انسان هنگامی که از کسی تقاضایی می کند،یا حادثه نامطلوبی اتفاق می افتد از شرم و حیا چهره او برافروخته شده و عرق بر صورتش جاری می شود،به اندازه ای که گاه از صورت می چکد.این در واقع آب صورت است که به تناسب واژه«آبرو»یا«ماء الوجه» بر آن اطلاق شده است.

به هر روی،امام علیه السلام می فرماید:آب صورت تو در حال عادی جامد است.

هنگامی که از دیگری تقاضا می کنی مایع شده و فرو می ریزد.بنگر نزد چه کسی آن را فرو می ریزی.

ص:761

اشاره به این که انسان تا می تواند نباید از کسی تقاضایی کند و آبروی خود را در آن راه بریزد؛اما اگر روزی ناچار شد،باید کسی را برای تقاضا کردن برگزیند که شایسته آن باشد و لااقل آبروی خود را نزد انسان با شخصیتی فرو ریخته باشد.

در حدیثی می خوانیم که«حارث همدانی»(از یاران خاص امیرمؤمنان علی علیه السلام) می گوید:شبی نزد آن حضرت به گفت وگو نشسته بودم.عرض کردم:

حاجتی دارم.امام علیه السلام فرمود:مرا شایسته دانستی که حاجت خود را از من بخواهی؟ عرض کردم:آری.فرمود:خدا تو را جزای خیر دهد.سپس برخاست و چراغ را خاموش کرد و نشست.بعد فرمود:چراغ را برای این خاموش کردم که ذلت عرض حاجت را در صورت تو نبینم.اکنون بگو چه می خواهی،زیرا از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود:حوائج مردم امانت الهی در سینه بندگان است.

کسی که آن را بپوشاند عبادتی برای او محسوب می شود و کسی که آن را افشا کند لازم است برای انجام آن حاجت تلاش کند. (1)

در این زمینه،احادیث فراوانی در منابع مختلف اسلامی آمده است:

از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«لَوْ یعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَ لَوْ یعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً؛ اگر تقاضا کننده می دانست تقاضا کردن چه عیوبی دارد هیچ کس از دیگری تقاضایی نمی کرد و اگر شخص بخشنده می دانست چه فضیلتی در عطیه است هیچ کس دیگری را محروم نمی ساخت». (2)

نقطه مقابل سؤال،«تعفف»است که قرآن مجید جمعی از فقرا و نیازمندان را برای داشتن آن ستوده،می فرماید: «لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ

ص:762


1- 1) .کافی،ج 4،ص 24،ح 4
2- 2) .همان،ص 20،ح 2

لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ» ؛(انفاقِ شما، مخصوصاً باید) برای نیازمندانی باشد که در راه خدا،در تنگنا قرار گرفته اند؛ (و توجّه به آیین خدا،آن ها را از وطن های خویش آواره ساخته؛و شرکت در میدانِ جهاد،به آن ها اجازه نمی دهد تا برای تأمین هزینه زندگی،دست به کسب و تجارتی بزنند؛) نمی توانند مسافرتی کنند (و سرمایه ای به دست آورند؛) و از شدّت خویشتن داری،افراد ناآگاه آن ها را بی نیاز می پندارند؛امّا آن ها را از چهره هایشان می شناسی؛و هرگز با اصرار چیزی از مردم نمی خواهند.(این است مشخّصات آن ها!) و هرچیز خوبی در راه خدا انفاق کنید،خداوند از آن آگاه است». (1)یعنی با این که آثار فقر به هر حال در چهره آن ها نمایان است؛اما حاضر نیستند از کسی سؤال و تقاضایی کنند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که خطاب به اباذر فرمود:

«یا أَبَا ذَرٍّ إِیاکَ وَ السُّؤَالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَ فَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَ فِیهِ حِسَابٌ طَوِیلٌ یوْمَ الْقِیامَة؛ ای اباذر! از سؤال و درخواست بپرهیز که ذلت حاضر و فقری است که آن را با شتاب به سوی خود می آوری (به علاوه) حسابی طولانی در روز قیامت دارد. (2)

از این حدیث شریف نبوی استفاده می شود که شخص سائل اگر نیاز شدید نداشته باشد در قیامت مورد بازخواست قرار می گیرد.

به همین دلیل در حدیثی از امام حسین علیه السلام می خوانیم که شخصی خدمت آن حضرت رسید و تقاضایی کرد امام علیه السلام فرمود:

«إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلُحُ إِلَّا فِی غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقالَ السّائِلُ:مَا جِئْتُ إِلَّا فِی إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِینَارٍ؛سؤال و تقاضا شایسته نیست مگر در بدهکاری سنگین یا فقر

ص:763


1- 1) .بقره،آیه 273
2- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 375،ح 5762

ناتوان کننده یا دیه ثابت و مسلّم.سائل عرض کرد:من به دلیل یکی از این سه چیز خدمت شما رسیده ام.امام علیه السلام امر فرمود یکصد دینار به او دادند.(هر دینار یک مثقال طلا بود)». (1)

نیز به همین دلیل در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«وَمَنْ فَتَحَ عَلَی نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیهِ سَبْعِینَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لا یسُدُّ أَدْنَاهَا شَیءٌ؛ کسی که بر خود دری از سؤال و تقاضا بگشاید خداوند هفتاد در از فقر به سوی او می گشاید که چیزی کمترینِ این درها را نمی بندد». (2)

از این احادیث و احادیث دیگر و کلام حکیمانه بالا که همه به این مضمون وارد شده استفاده می شود که افراد باایمان حتی الامکان و تا زمانی که به شدت گرفتار نشده اند از کسی چیزی تقاضا نکنند و مناعت طبع و تعفف را نگاه دارند.

این سخن را با حدیثی که در کتاب شریف کافی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده پایان می دهیم.امام صادق علیه السلام می فرماید:گروهی از انصار خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیدند و به آن حضرت سلام کردند.پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها جواب گفت.

عرض کردند:ای رسول خدا! ما را حاجتی است.فرمود:حاجتتان را بیان کنید.

عرض کردند:حاجت بسیار بزرگی است.فرمود:بگویید چیست؟ عرض کردند:

بهشت را برای ما تضمین کن.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سر به زیر انداخت و با عصای کوچکی که در دست داشت به زمین اشاره کرد.سپس سر بلند کرد و فرمود:

«أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَی أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیئاً؛ من این کار را انجام می دهم به این شرط که هرگز از کسی چیزی تقاضا نکنید.بعد از این ماجرا آن ها به قدری به این شرط وفادار بودند که اگر در سفری سوار بر مرکب بودند و تازیانه یکی از آن ها می افتاد به شخص پیاده ای نمی گفت این تازیانه را به من بده،چراکه آن هم نوعی

ص:764


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 118
2- 2) .همان،ج 18،ص 115،ح 20

تقاضا بود؛خودش پیاده می شد و تازیانه را برمی داشت و زمانی که بر سر سفره ای نشسته بودند هرگاه یکی از حاضران به ظرف آب از دیگری نزدیک تر بود به او نمی گفت ظرف آب را به من بده.خودش برمی خاست و از ظرف آب می نوشید. (1)

***

ص:765


1- 1) .کافی،ج 4،ص 21،ح 5

ص:766

گفتار حکیمانه 347- حدّ مدح و ستایش

اشاره

و قال علیه السلام

الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ،وَ التَّقْصِیرُ عَنِ الاِسْتِحْقَاقِ

عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ.

امام علیه السلام فرمود:

مدح و ستایشِ بیش از حدّ استحقاق،تملّق است و کمتر از استحقاق،عجز و درماندگی و یا حسد است. (1)

ص:767


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:راغب اصفهانی در کتاب محاضرات الادباء آن را از امیرمؤمنان علی علیه السلام با تفاوتی نقل کرده و این تفاوت نشان می دهد این کلام شریف را از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 261). اضافه می کنیم:در بعضی از کتب،این جمله را از مأمون،خلیفه عباسی نقل کرده اند و واضح است که او آن را از امیرمؤمنان علیه السلام گرفته است

ص:768

شرح و تفسیر

حدّ مدح و ستایش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به مطلب مهمی درباره افراط و تفریط در ستایش افراد اشاره کرده،می فرماید:«مدح و ستایشِ بیش از حدّ استحقاق،تملق است و کمتر از استحقاق،عجز و درماندگی و یا حسد است»؛ (الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ،وَ التَّقْصِیرُ عَنِ الاِسْتِحْقَاقِ عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ) .

شک نیست که مدح و ستایش در حد اعتدال،کاری است بسیار پسندیده، زیرا از یک سو سبب تشویق شخصی می شود که کاری در خور ستایش انجام داده و یا فضیلتی از نظر اوصاف انسانی دارد،و احساس می کند که افراد،قدردانِ کارها و صفات او هستند و همین امر او را در ادامه راه دلگرم می سازد،به گونه ای که مشکلات را به راحتی تحمل می کند.

از سوی دیگر هنگامی که دیگران ببینند افراد نیکوکار و یا کسانی که موصوف به صفات انسانی هستند مورد مدح و ستایش قرار می گیرند،آن ها نیز تشویق می شوند و همین امر سبب گسترش کارهای نیک و صفات نیک در جامعه می شود.

به همین دلیل در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما برنامه هایی برای بزرگداشت افراد و دادن جوایز به آن ها در حضور جمعی از شخصیت ها برپا می شود و بهترین ها را ستایش و تشویق می کنند تا درسی برای همگان باشد

ص:769

و نشانه ای از حق شناسی و قدردانی از سوی مدیران جامعه تلقی شود.

ولی این کارِ نیک و پرفایده هرگاه دست خوش افراط و تفریط گردد تبدیل به ضد خواهد شد و آثار بد فراوانی خواهد داشت و اگر از حد بگذرد شکل تملق و چاپلوسی به خود می گیرد که از زشت ترین کارهاست؛کاری است آمیخته با دروغ و اظهار ذلت،کاری است که چه بسا سبب گمراهی افرادی خواهد شد که مورد ستایش واقع می شوند و آن ها در آغاز ممکن است آن اغراق گویی ها را باطل بدانند ولی کم کم آن را صحیح پندارند و گمراه شوند و این گونه افراد اگر از مدیران و رؤسای جامعه باشند آثار سوء این حالت به مردم هم سرایت می کند و آن ها نیز زیان می بینند و به همین دلیل امام علیه السلام می فرماید:مدح و ستایشِ بیش از استحقاق،تملق است (و تمام زیان های آن را دربر دارد).

ولی اگر مدح و ثنا کمتر از استحقاق باشد؛یعنی گوینده نخواهد یا نتواند حق آن را به جای آورد و یا کار مهمی را که از طرف سر زده کم ارزش بشمرد و صفات فضیلت او را کم اهمیت معرفی کند،از یکی از این دو چیز ممکن است سرچشمه بگیرد که یکی مربوط به گوینده از نظر ذاتی است و دیگری در ارتباطش با طرف مقابل:از نظر ذاتی آن است که در بیان ارزش خدمات و صفات اشخاص ناتوان باشد و نتواند حق مطلب را ادا کند و در صورت دوم مانعی جلوی او را می گیرد که حق مطلب را ادا کند و آن ممکن است غالباً حسد و گاه کینه و عداوت و زمانی حفظ منافع مادی باشد و از همین رو امام علیه السلام می فرماید:

(مدح و ستایش کمتر از استحقاق،ناشی از عجز و درماندگی و یا حسد است).

قرآن مجید بارها مؤمنان و مجاهدان و افرادی را که کارهای مهمی انجام داده اند ستایش می کند.

در مورد فداکاری امیرمؤمنان علی علیه السلام در«لیلة المبیت»می فرماید: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» ؛بعضی از مردم

ص:770

(با ایمان و فداکار،همچون علی علیه السلام در«لیلة المبیت»به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله) جان خود را برای خشنودی خدا می فروشند؛و خداوند به بندگان مهربان است». (1)

در سوره«دهر»،هجده آیه درباره فداکاری امیرمؤمنان علیه السلام و همسرش زهرای مرضیه و فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهم السلام که سه روز روزه گرفتند و طعام افطار خود را به مسکین و یتیم و اسیر دادند بیان داشته و کار آن ها را بسیار ستوده و وعده انواع نعمت های بهشتی را به آن ها داده است.

در آیه ولایت «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» خاتم بخشی امیرمؤمنان علیه السلام را در حال نماز ستوده است. (2)

درباره یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نمونه های فراوانی هست؛از جمله «لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً» ؛خداوند از مؤمنان-هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند-راضی و خشنود شد؛خدا آنچه را در درون دل هایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود می دانست،ازاین رو آرامش را بر دل هایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی به عنوان پاداش نصیب آن ها فرمود». (3)

از این قبیل آیات در قرآن فراوان دیده می شود که همه آن ها درسی است برای ما که باید کارهای نیک نیکوکاران و صفات برجسته آن ها را در برابر آن ها و در مقابل مردم ستود تا هم آن ها تشویق شوند و هم سایر مردم درس بگیرند.

ولی این حکم،استثنایی هم دارد و آن جایی است که اگر کسی را پیش روی او مدح و ثنا بگوییم مغرور می شود و همان غرور،او را طلبکار از مردم و گاهی

ص:771


1- 1) .بقره،آیه 207
2- 2) .مائده،آیه 55
3- 3) .فتح،آیه 18

طلبکار از خدا می سازد و گاه سبب درجازدن یا عقب گرد او می شود.

ازاین رو در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إذا مَدَحْتَ أخاکَ فِی وَجْهِهِ فَکَأَنَّما أَمْرَرْتَ عَلی حَلْقِهِ الْمُوسی؛ هنگامی که برادرت را پیش روی او مدح و ثنا بگویی مانند این است که تیغ بر گلویش کشیده باشی». (1)

***

ص:772


1- 1) .میزان الحکمة،باب مدح؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 256

گفتار حکیمانه 348- شدیدترین گناه

اشاره

و قال علیه السلام

أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

شدیدترین گناهان گناهی است که صاحبش آن را کوچک بشمارد. (1)

ص:773


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه بار دیگر در نهج البلاغه (با تفاوت مختصری) در حکمت شماره 477 آمده و به گفته مرحوم خطیب در مصادر،زمخشری آن را در کتاب ربیع الابرار در باب (الخطایا و الذنوب) به این صورت آورده است: «أعْظَمُ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صاحِبُهُ» و این تفاوت دلیل بر تفاوت در منبع است.ابن قاسم در روض الاخیار آن را با اضافه «جُحُودُ الذَّنْبِ ذَنْبانِ» نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 261)

ص:774

شرح و تفسیر

شدیدترین گناه

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی در ارتباط با گناهان اشاره کرده می فرماید:«شدیدترین گناهان گناهی است که صاحبش آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ) .

دلیل آن روشن است.کسی که گناهی را کوچک می شمرد به آسانی به آن گرفتار می شود و گاه آن را آن قدر تکرار می کند که به صورت ملکه او درمی آید و غرق در آن می شود و سرانجام به عذاب الهی در دنیا و آخرت گرفتار خواهد شد.

اضافه بر این،از یک نظر هیچ گناهی کوچک نیست،زیرا گناهکار فرمان خدا را می شکند و عصیان پروردگار هرچه باشد بزرگ و مهم است.

به عکس هرگاه انسان برای گناهی اهمیت قائل باشد از آن فاصله می گیرد و خود را حفظ می کند و کمتر آلوده آن می شود؛یعنی ابهت گناه،سدی در برابر آلودگی به آن است.

این درست به آن می ماند که انسان بگوید:«فلان دشمن من حقیر است،من اعتنایی به او ندارم،من باید از فلان دشمن دیگر خود را حفظ کنم»و چه بسا این تصور سبب می شود که آن دشمن حقیر،ضربه کاری به او وارد کند در حالی که هیچ گونه آمادگی برای دفاع در مقابل او ندارد؛ولی هرگاه در برابر دشمنی قرار

ص:775

گیرد که از نظر او خطرناک است کاملاً آماده دفاع می شود.

کوتاه سخن این که انسان ضربه را از جایی می خورد که به آن اهمیت نمی دهد.

کلینی رحمه الله در کتاب شریف کافی در باب«استصغار الذنب؛کوچک شمردن گناه» حدیث جالبی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که:

«اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لا تُغْفَرُ قُلْتُ وَمَا الْمُحَقَّرَاتُ قَالَ الرَّجُلُ یذْنِبُ الذَّنْبَ فَیقُولُ طُوبَی لِی لَوْ لَمْ یکُنْ لِی غَیرُ ذَلِکَ؛ از گناهان کوچک بپرهیزید،چراکه بخشوده نمی شود.راوی سؤال می کند:منظورتان از گناهان کوچک چیست؟ فرمود:گناهی است که انسان مرتکب می شود و می گوید:خوشا به حال من اگر فقط گناه من همین باشد». (1)

در واقع چنین کسی فرمان الهی را حقیر شمرده و نسبت به آن اهانت کرده است.

در همان باب از کتاب کافی حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ ائْتُوا بِحَطَبٍ فَقَالُوا یا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ قَالَ فَلْیأْتِ کُلُّ إِنْسَانٌ بِمَا قَدَرَ عَلَیهِ فَجَاءُوا بِهِ حَتَّی رَمَوْا بَینَ یدَیهِ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَکَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ ثُمَّ قَالَ إِیاکُمْ وَ الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِکُلِّ شَیءٍ طَالِباً أَلا وَ إِنَّ طَالِبَهَا یکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیءٍ أَحْصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سفری در سرزمین خشک و بی آب و علفی فرود آمد و به یارانش فرمود:مقداری هیزم بیاورید.(تا آتش برای رفع نیاز روشن کنیم) عرضه داشتند:ای رسول خدا! این جا زمین بی آب و علفی است،هیزمی ندارد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:هر کدام از شما به هر اندازه که می توانید بیاورید.(آن ها در بیابان پخش شدند و) هرکدام چیزی با خود آورد و آن ها را در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند.(و از فزونی آن تعجب کردند).پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:گناهان

ص:776


1- 1) .کافی،ج 2،ص 287،ح 1

این گونه جمع می شوند.از گناهان کوچک بپرهیزید،زیرا هر گناهی بازخواست کننده ای دارد.آگاه باشید بازخواست کننده گناهان آن ها را می نویسد و آثار آنان را حفظ می کند و (خداوند در قرآن می فرماید):هرچیزی را در امام مبین (لوح محفوظ) شمارش کرده ایم». (1)

بعید نیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آتشی در آن هیزم ها افکنده باشد و هنگامی که آتش از آن زبانه کشیده این سخن را فرموده باشد.اشاره به این که آتش های عظیم قیامت از درون این گناهان کوچک برمی خیزد.

در حدیث دیگری که مرحوم«شیخ طوسی»در کتاب امالی آورده است می خوانیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوذر فرمود:

«یا أَبَا ذَرٍّ لا تَنْظُرْ إِلَی صِغَرِ الْخَطِیئَةِ وَ لَکِنِ انْظُرْ إِلَی مَنْ عَصَیتَ؛ ای اباذر! نگاه به کوچکی گناه مکن؛بلکه نگاه به عظمت خدایی کن که او را عصیان می کنی». (2)

در حدیث دیگری از امام کاظم علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«لَا تَسْتَکْثِرُوا کَثِیرَ الْخَیرِ وَ لا تَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِیلَ الذُّنُوبِ یجْتَمِعُ حَتَّی یکُونَ کَثِیراً وَ خَافُوا اللَّهَ فِی السِّرِّ حَتَّی تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِکُمُ النَّصَفَ؛ کار خیر را،هر چند زیاد انجام دهید بزرگ نشمرید (که شما را از ادامه راه بازمی دارد) و گناهان کم را اندک ندانید، زیرا گناهان کم جمع می شود و تبدیل به بسیار خواهد شد و از خدا در پنهانی نیز بترسید تا انصاف را بتوانید از ناحیه خود رعایت کنید». (3)

این حدیث می تواند اشاره به نکته دیگری در باب کوچک یا کم شمردن گناه باشد که اگر انسان گناه را کم و یا کوچک بشمرد از تکرار آن بیم ندارد و زمانی متوجه می شود که به گناهان کبیره و بسیاری تبدیل شده است،بنابراین کوچک شمردن گناه به هر حسابی که باشد گناهی دیگر است.

ص:777


1- 1) .کافی،ج 2،ص 288،ح 3
2- 2) .امالی طوسی،ص 528
3- 3) .کافی،ج 2،ص 287،ح 2

افزون بر این ها کوچک و بزرگ بودن گناه دقیقاً روشن نیست؛چه بسا ما گناهی را کوچک بشمریم و در پیشگاه خداوند بزرگ باشد و مایه خشم و غضب او گردد،همان گونه که در حدیث پرمعنایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«إِنَّ اللَّهَ کَتَمَ ثَلاثَةً فِی ثَلاثَةٍ کَتَمَ رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ وَ کَتَمَ سَخَطَهُ فِی مَعْصِیتِهِ وَ کَتَمَ وَلِیّهُ فِی خَلْقِهِ فَلا یسْتَخِفَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیئاً مِنَ الطَّاعَاتِ فَإِنَّهُ لا یدْرِی فِی أَیهَا رِضَی اللَّهِ وَ لا یسْتَقِلَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیئاً مِنَ الْمَعَاصِی فَإِنَّهُ لا یدْرِی فِی أَیهَا سَخَطُ اللَّهِ وَ لا یزْرِینَّ أَحَدُکُمْ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا یدْرِی أَیهُمْ وَلِی اللَّهِ؛ خدا سه چیز را در سه چیز مخفی داشت:رضای خود را در طاعتش و خشم خود را در معصیتش و ولیش را در میان خلق،بنابراین هیچ یک از شما چیزی از طاعات را کوچک نشمرد، چراکه نمی داند شاید در آن رضای خدا باشد و هیچ یک از شما چیزی از معاصی را کم نشمرد،زیرا نمی داند شاید خشم و غضب پروردگار در آن باشد و به هیچ کس از خلق خدا عیب جویی و اهانت نکنید،چراکه نمی دانید کدام یک از آن ها از اولیاء اللّه هستند». (1)

***

ص:778


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 11،ص 247،ح 12

گفتار حکیمانه 349-یازده نکته مهم

بخش اوّل:

اشاره

مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ،وَ مَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَی مَا فَاتَهُ،وَ مَنْ سَلَّ سَیْفَ الْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ،وَ مَنْ کَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ، وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ،وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ.

امام علیه السلام فرمود:

هرکس به عیب خود بنگرد از عیب جویی دیگران بازمی ماند و هرکس به آنچه خدا به او روزی داده راضی شود بر آنچه از دست داده اندوهناک نمی گردد،و آن کس که تیغ ستم برکشد (سرانجام) خودش با آن کشته می شود و کسی که (بی مقدمه) به سراغ کارهای سخت رود هلاک می شود و هرکس خود را در گرداب های خطرناک بیفکند غرق می شود و آن کس که در موارد سوء ظن وارد شود متهم می گردد. (1)

ص:779


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب معتقد است که سیّد رضی رحمه الله این جمله ها را که همچون لؤلؤهای درخشنده ای است از وصایای امیرمؤمنان علی علیه السلام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام برگزیده است و می دانیم که این وصیت پیش از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول آمده است.«نویری»نیز در نهایة الارب آن را به صورتی متفاوت با روایت مرحوم شریف رضی ذکر کرده و قاضی قضاعی بخشی از آن را در دستور معالم الحکم آورده و«میدانی»در مجمع الامثال نیز قسمتی از آن را ذکر کرده است.اضافه بر این،بخشی از آن در خطبه امیرمؤمنان علیه السلام معروف به خطبه وسیله که در کتب دانشمندان قبل از سیّد رضی آمده است دیده می شود و ابن قاسم در روض الاخیار نیز بخشی از آن را به صورت متفاوت ذکر کرده است.(از مجموع این نقل ها روشن می شود که این گفتارهای حکیمانه در منابع فراوان دیگری پیش از سیّد رضی بوده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 262)

ص:780

شرح و تفسیر

یازده نکته مهم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که مجموعه ای است از اندرزهای بسیار سودمند و سرنوشت ساز،به یازده نکته مهم اشاره می کند؛نخست می فرماید:

«هرکس به عیب خود نگاه کند از عیب جویی دیگران بازمی ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ) .

بی شک انسان بی عیب غیر از معصومان علیهم السلام وجود ندارد.بعضی عیوب کمتری دارند و بعضی بیشتر،بنابراین عقل و درایت ایجاب می کند انسان به جای این که به عیب دیگران بپردازد به اصلاح عیب خویش بپردازد.اصولاً کسی که به اصلاح عیب خویش می پردازد مجالی برای عیب جویی دیگران نمی بیند و اگر مجالی هم داشته باشد شرم می کند و به خود می گوید:من با داشتن این عیوب چگونه به عیب جویی دیگران بپردازم.

البته منظور حضرت ترک عیب جویی است و گرنه بیان کردن عیب دیگران به عنوان امر به معروف و نهی از منکر و برای اصلاح آن صفات و آن هم به گونه ای که به احترام و شخصیت آنان برنخورد نه تنها عیب نیست،بلکه کاری است بسیار پسندیده و در بسیاری از موارد،واجب.

در خطبه 176 نیز امام علیه السلام تعبیر جالب دیگری در این زمینه دارد و می فرماید:

«طُوبَی لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال کسی که اشتغالش به

ص:781

عیوب خود،او را از اشتغال به عیوب مردم بازدارد».

امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیث دیگری می فرماید:

«أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ کانَ بِعَیْبِهِ بَصیراً وَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ ضَریراً؛ عاقل ترین مردم کسی است که بینای عیب خود باشد و کور از عیب دیگران». (1)

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«ثَلاثَةٌ فِی ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یوْمَ لا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَ رَجُلٌ لَمْ یقَدِّمْ رِجْلاً وَ لَمْ یؤَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَی حَتَّی یعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضًی أَوْ سَخَطٌ وَ رَجُلٌ لَمْ یعِبْ أَخَاهُ بِعَیبٍ حَتَّی ینْفِی ذَلِکَ الْعَیبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ینْفِی مِنْهَا عَیباً إِلَّا بَدَا لَهُ عَیبٌ آخَرُ وَ کَفَی بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ گروهی در سایه عرش خدا در روز قیامت هستند در آن روزی که سایه ای جز سایه او نیست:کسانی که عدالت را در مورد حقوق خود با دیگران رعایت می کنند و کسانی که گامی جلو و گامی به عقب نمی گذارند مگر این که بدانند رضای خدا در آن است یا خشم او و کسانی که هیچ عیب را بر برادر خود نگیرند مگر این که نخست آن عیب را از خود دور سازند (اگر این کارها را کند هرگز به عیوب دیگران نمی پردازد) زیرا انسان هیچ عیبی را برطرف نمی سازد مگر این که عیب دیگری از خودش برای او ظاهر می شود و این کار او را از پرداختن به عیوب دیگران بازمی دارد)». (2)

در دومین جمله می فرماید:«کسی که به آنچه خدا به او روزی داده راضی و قانع شود،بر آنچه از دست داده اندوهناک نخواهد شد»؛ (وَ مَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَی مَا فَاتَهُ) .

بسیارند کسانی که پیوسته به دلیل از دست دادن اموال یا مقامات خود،گرفتار غم و اندوهند و با این که زندگی نسبتاً مطلوبی دارند غم و اندوه همچون طوفانی

ص:782


1- 1) .غرر الحکم،ص 52،ح 389،طبق نقل میزان الحکمة
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 46،ح 2

زندگی آن ها را مشوش می سازد،در حالی که اگر قناعت پیشه می کردند و به آنچه خدا به آن ها داده بود راضی می شدند،غم و اندوه از صفحه دل آن ها برچیده می شد و زندگی خوب و آرامی داشتند.

اضافه بر این انسان باید بداند بسیاری از اموری که از دست می رود هیچ گاه مقدر نبوده است که نصیب وی شود،پس چرا برای آنچه برای انسان مقدر نیست غمگین گردد.

در سومین نکته می فرماید:«آن کس که تیغ ستم برکشد (سرانجام) با همان تیغ کشته می شود»؛ (وَ مَنْ سَلَّ سَیْفَ الْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ) .

گرچه این موضوع مانند بسیاری دیگر از پیامدهای رذائل اخلاقی جنبه کلی و عمومی و دائمی ندارد؛ولی در طول تاریخ بسیار دیده شده که ظالمان با همان روش که دیگران را می کشتند کشته شده اند.

در حالات«ابو مسلم»آمده است که«ابو سلمة» (1)را غافلگیرانه کشت و ششصد هزار نفر را نیز به طور غافلگیرانه و ناجوانمردانه و توأم با شکنجه به قتل رسانید.

هنگامی که منصور دوانیقی خواست او را به قتل برساند این دو شعر را برای او خواند. زَعَمْتَ أَنَّ الدِّینَ لا یَنْقَضی فَاسْتَوْفِ بِالْکَیْلِ أبا مُجْرِمٍ

اشْرَبْ بِکَأسٍ کُنْتَ تَسْقی بِها امَرُّ فِی الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِ

گمان کردی که دین ادا نمی شود.ای ابو مجرم! با همان پیمانه ای که به دیگران می دادی دریافت دار!

از همان جامی بنوش که با آن تلخ ترین نوشابه را به دیگران می دادی. (2)

ص:783


1- 1) .او یکی از وزرای بنی العباس و مرد ادیب و سیاستمداری بود،هرچند به حکومت عباسیان خدمت می کرد.در تاریخ آمده است که شبی از نزد منصور سفاح تک و تنها خارج شد.ناگهان گروهی از اصحاب ابومسلم بر سر او ریختند و او را کشتند.(الکنی و الالقاب،شیخ عباس قمی،ج 1،ص 93)
2- 2) .مروج الذهب مسعودی مطابق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 14،ص 582)

در همان کتاب آمده است:هنگامی که متوکل عباسی بر محمد بن عبدالملک زیات خشمگین شد-و آن چند ماه پس از خلافت متوکل بود-تمام اموال او و آنچه را در اختیار داشت گرفت؛اموالی که زیات در ایام وزارتش در دوران معتصم و الواثق باللّه از افراد به زور گرفته بود و تنوری از آهن ساخته بود و درون آن میخ هایی کار گذاشته بود؛میخ هایی تیز همچون سوزن و به این وسیله مخالفان خود را شکنجه می کرد و می کشت.متوکل دستور داد خودش را در همان تنور بیندازند.او در آن جا دو شعر (عبرت انگیز) برای متوکل نوشت:

هِیَ السَّبِیلُ فَمِنْ یَوْم إلی یَوْمٍ کَأنَّهُ ما تَریکَ الْعَیْنُ فِی النَّوْمِ

لا تَجْزِعَنَّ رُوَیْداً إنَّها دُوَلٌ دُنْیا تُنَقِّلُ مِنْ قَوْمٍ إلی قَوْمٍ

این راهی است که هر روز رونده ای دارد و شبیه چیزی است که انسان در خواب می بیند.

بی تابی نکن،آرام باش این ها حکومت هایی است دنیوی که از گروهی به گروه دیگر منتقل می شود.

هنگامی که فردای آن روز این نامه به دست متوکل رسید (کمی متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج کنند.وقتی به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجامید.

امثال این گونه داستان ها در طول تاریخ بسیار است.

این سخن را با حدیثی کوتاه و پرمعنا از امیرمؤمنان علی علیه السلام که در تحف العقول آمده است پایان می دهیم که به فرزندش امام حسین علیه السلام ضمن نصایح فراوانی فرمود:

«وَ مَنْ حَفَرَ بِئْراً لِأَخِیهِ وَقَعَ فِیهَا؛ کسی که چاهی برای دیگران حفر کند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد». (1)

در چهارمین نکته می فرماید:«کسی که (بی مقدمه) به سراغ کارهای سخت

ص:784


1- 1) .تحف العقول،ص 88

و سنگین برود هلاک می شود»؛ (وَ مَنْ کَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ) .

«کابد» از ماده«مکابدة»به معنی درگیر شدن سخت با کاری است و «عَطِب» از ماده«عَطَب»بر وزن«نسب»به معنای هلاکت است.این گفتار حکیمانه دو تفسیر دارد:نخست این که انسان هنگامی که می خواهد به سراغ کارهای مهم و سخت برود باید پیش بینی های لازم و مقدمات کار را از هر نظر فراهم کند.در غیر این صورت گرفتار می شود و به هلاکت می رسد.

تفسیر دیگر این که انسان چون به سراغ کاری می رود در صورتی که با مشکلات سخت یا بن بست ها روبرو شد نباید اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد که مایه هلاکت اوست.

بنابراین نه بدون مقدمه باید به سراغ کارهای مهم رفت و نه لجوجانه در انجام کارهای سخت اصرار داشت که هر دو مایه از بین رفتن نیروها و قوای انسان و هلاکت است.

البته هلاکت در این جا ممکن است به معنای مرگ یا کنایه از ناتوانی شدید و از دست دادن نیروها باشد.

سپس امام علیه السلام به نکته پنجم که از جهاتی شباهت با نکته چهارم دارد،هر چند با آن متفاوت است،اشاره کرده می فرماید:«هرکس خود را در گرداب های خطرناک بیفکند،غرق می شود»؛ (وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ) .

اشاره به این که کسی که بی مطالعه خودش را در امور خطرناک بیندازد، سرانجام غرق خواهد شد.البته شجاعت صفت بسیار پسندیده ای است؛ولی تهوّر صفت زشت و ناپسندی است،چراکه شجاعت را در غیر مورد،صرف کرده است و این به کار کوهنوردانی شبیه است که از نقاط خطرناک به سوی قله پیش می روند،این کار عاقلانه نیست،باید راه های مطمئن تر را پیدا کرد و از آن طریق به قله صعود نمود.

ص:785

یا مثلاً هنگام زمستان به کسی می گویند مسیری که می روی خطر سقوط بهمن در آن است و او می گوید من شجاعت می کنم و پیش می روم،و یا از نقاطی که احتمال وجود میدان مین باشد بی مطالعه عبور می کند.

در مسائل اجتماعی،سیاسی و اقتصادی نیز همین معنا متصور است که انسان دست به کارهای خطرناک بزند و فکر عاقبت آن را نکند.عاقل کسی است که با تدبیر و شجاعت کارها را دنبال کند.

در فقه اسلامی نیز طبق حدیث معروف:

«نَهَی النَّبِیُّ عَنِ الْغَرَرِ «یا»

نَهَی النَّبِیُّ عَنْ بَیْعِ الْغَرَرِ» پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از انجام کارهای مجهول و خطرناک و معاملاتی که این گونه باشد نهی کرده است.بسیارند کسانی که در معاملاتی که یا ثمن مجهول است یا مثمن و یا شرایط مبهم یا وضع بازار تیره و تار است وارد می شوند و تمام سرمایه خود را از کف داده،به فقر مبتلا می گردند.

شاعر عرب می گوید: مَنْ حارَبَ الْأیّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه قَصِداً وَ أَصْبَحَ سَیْفُهُ مَفْلولاً

کسی که به جنگ حوادث روز،بی مطالعه برود نیزه اش می شکند و شمشیر او کند می شود.

حضرت در ششمین توصیه می فرماید:«هرکس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ) .

گفتار حکیمانه امام علیه السلام در این جا اشاره به همان چیزی است که به صورت ضرب المثل در میان مردم درآمده است:«إتَّقُوا مِنْ مَواضِعِ التُّهَمِ؛از جاهایی که تهمت خیز است بپرهیزید».

بی شک انسان هرقدر پاک و منزه باشد نباید در جاهایی که تهمت خیز است گام بگذارد؛مثلاً در مجلس شراب خواران حضور یابد،در محله های بدنام و مراکز فساد گام نهد و یا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستی بریزد.به یقین انسان

ص:786

پاک و پرهیزکار نیز هنگامی که مرتکب این گونه کارها شود متهم می گردد و در واقع آبروی خود را به دست خود ریخته است.

شبیه همین معنا از امام علیه السلام در حدیث دیگری آمده است که می فرماید:

«مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلایَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ کسی که خود را در معرض تهمت قرار دهد نباید کسانی را سرزنش کند که به او سوءظن پیدا می کنند». (1)

نیز در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«اتَّقُوا مَواضِعَ الرَّیْبِ وَ لا یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّریقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَدٍ یَعْرِفُها؛ از مواضعی که موجب سوءظن است بپرهیزید و هیچ کس از شما با مادرش در وسط راه نایستد، زیرا همه نمی دانند او مادر وی است (و چه بسا فکر کنند او با زن نامحرمی رابطه دارد)». (2)

البته مواردی هست که قرائن نشان می دهد فلان زن،خواهر یا مادر یا همسر اوست که این گونه موارد مستثناست.

***

ص:787


1- 1) .میزان الحکمة،ماده«ظن»،ح 11560
2- 2) .بحار الانوار،ج 75،باب التحرز عن مواضع التهمة،ح 7

ص:788

بخش دوم:

اشاره

وَ مَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ،وَ مَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ،وَ مَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ،وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ،وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ.وَ مَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ،فَأَنْکَرَهَا،ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ،فَذلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ.وَ مَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ،وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلَّا فِیَما یَعْنِیهِ.

(امام علیه السلام فرمود:) آن کس که زیاد سخن می گوید زیاد اشتباه می کند و آن کس که زیاد اشتباه کند حیائش کم می شود و کسی که حیائش کم شود تقوایش نقصان می یابد و کسی که تقوایش نقصان یابد قلبش می میرد و کسی که قلبش بمیرد داخل آتش دوزخ می شود.کسی که به عیوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولی برای خویش آن را خوب بداند،احمق واقعی است و قناعت،سرمایه ای است فناناپذیر و آن کس که فراوان یاد مرگ کند به اندکی از دنیا راضی می شود.آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب می شود سخن کم می گوید مگر در آن جا که به او مربوط است.

شرح و تفسیر

ادامه اندرزها

امام علیه السلام هفتمین نکته راهگشا و تربیت کننده را بیان می کند و می فرماید:

«کسی که سخنش بسیار شود (و پرحرف باشد) خطای او فراوان خواهد بود»؛

ص:789

(وَ مَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ) .

دلیل آن روشن است.افراد پرحرف مجالی برای تفکر و اندیشه کافی ندارند و کسی که نیندیشد و سخن بگوید اشتباهش فراوان خواهد بود.به عکس، کسانی که کم می گویند و فکر می کنند،گزیده می گویند.

حضرت به دنبال آن می افزاید:«کسی که خطایش زیاد شود حیائش کم می شود»؛ (وَ مَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ) .

دلیل آن نیز روشن است.انسان تا زمانی که گناه نکرده یا خطایی از او سرنزده از انجام آن گناه یا خطا شرم دارد؛اما هنگامی که تکرار شد،شرم او فرو می ریزد.

به تجربه ثابت شده است افراد بی بند و بار براثر فزونی گناه،حیا و شرم را از دست می دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باکی ندارند.

به دنبال آن می فرماید:«کسی که حیائش کم شد تقوایش کاستی می گیرد»؛ (وَ مَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ) .

این هم دلیل واضحی دارد،زیرا حیا مانع مهمی در برابر گناه است.اگر شرم و حیا از بین برود راه انسان به سوی گناه باز می شود و افراد گنهکار نمی توانند با تقوا باشند.

در ادامه آن می فرماید:«کسی که تقوا و ورع او کم شود قلبش می میرد»؛ (وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ) .

زیرا حیات قلب به احساس مسئولیت در پیشگاه خدا و در برابر مردم و وجدان خویش است.قلبی که احساس مسئولیت نکند و عکس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به یقین بی تقوایی سبب مرگ قلب است.

در پایان این سخن می فرماید:«کسی که قلبش بمیرد داخل آتش دوزخ می شود»؛ (وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ) .

زیرا ناپارسایان گنهکار،پرخطا و فاقد احساس مسئولیت،جایی جز

ص:790

دوزخ نخواهند داشت.

در واقع این گفتار امام علیه السلام مقدمه و نتیجه ای دارد و در میان آن مقدمه و نتیجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پیموده می شود؛از پر حرفی و کثرت کلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منته می گردد و همه ازقبیل علت و معلول یکدیگرند.

در حدیثی از امام باقر علیه السلام که در کتاب شریف کافی آمده می خوانیم:

«مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَیضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَی فِی الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّی یغَطِّی الْبَیاضَ فَإِذَا غَطَّی الْبَیاضَ لَمْ یرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَی خَیرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» (1)؛هیچ بنده ای نیست مگر این که در قلبش نقطه روشنی است (روشنایی و نورانیت ایمان و تقوا).هنگامی که مرتکب گناهی می شود در آن نقطه روشن،نقطه سیاهی پدیدار می گردد.هرگاه توبه کند آن نقطه سیاه برطرف می شود و اگر ادامه بدهد سیاهی فزونی می یابد تا تمام آن نقطه روشن را بگیرد و هنگامی که آن نقطه روشن به کلی از بین برود صاحب آن قلب هرگز به سوی خیر باز نمی گردد و این همان است که خدای متعال در قرآن مجید فرموده:چنین نیست که آن ها (گروه کافران و منافقان) می پندارند،بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دل هایشان نشسته است! (ازاین رو حق را درک نمی کنند)». (2)

در نقطه مقابل پرگویی و کثرت کلام،سکوت است و این که انسان جز در موارد ضرورت سخن نگوید که در روایات اسلامی مدح فراوانی از آن شده است.در حدیثی از امام امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«إنْ کانَ فِی الْکَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِی الصُّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ اگر در سخن گفتن،زیبایی بلاغت

ص:791


1- 1) .مطففین،آیه 14
2- 2) .کافی،ج 2،ص 273،ح 20

باشد،در سکوت،سلامت از لغزش هاست». (1)

در حدیث دیگری امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند که فرمود:

«الصَّمْتُ کَنْزٌ وَافِرٌ وَ زَینُ الْحَلِیمِ وَ سِتْرُ الْجَاهِلِ؛ سکوت گنج بزرگی است و زینت افراد عاقل و پوششی برای جاهل است». (2)

در نکوهش پرگویی و کثرت کلام نیز روایات فراوانی نقل شده است؛از جمله در بابی که در میزان الحکمة تحت عنوان«النهی عن کثرة الکلام»آمده از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ أکْثَرَ أهْجَرَ وَ مَنْ تَفَکَّرَ أبْصَرَ؛ کسی که پرگو باشد هزیان می گوید و کسی که (سکوت و) تفکر کند بینا می شود». (3)

آن گاه امام علیه السلام در ادامه کلام خود به مسائل مهمی از اخلاق اسلامی اشاره می کند و در هشتمین نکته می افزاید:«کسی که به عیوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولی برای خویش آن را خوب بداند،احمق واقعی است»؛ (وَ مَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ،فَأَنْکَرَهَا،ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ،فَذلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ) .

دلیل بر احمق واقعی بودن او روشن است،زیرا از یک سو کارهایی را بر دیگران عیب می گیرد که مفهومش تنفر از آن کارهاست و از سویی دیگر همان کارها جزء برنامه زندگی اوست که مفهومش علاقه مندی به آن است؛یعنی در آنِ واحد دو چیز متضاد را در درون فکر خود جمع کرده است:خوب دانستن چیزی و بد دانستن همان چیز،و این کار جز از احمقان انتظار نمی رود.

البته کم نیستند کسانی که به این گونه تضادها گرفتارند؛مال مردم را می برند و آن را کار خوبی می پندارند؛ولی اگر مالش را ببرند داد و فریاد برمی آورد که این مسلمانی نیست.دیگران را به دلیل غصب اموال همنوعان،نامسلمان می شمرد و خودش نیز غاصب است و در عین حال مسلمان! و امثال آن که همگی طبق

ص:792


1- 1) .غرر الحکم،ص 216،ح 4264
2- 2) .بحار الانوار،ج 68،ص 294.
3- 3) .نهج البلاغه،نامه 31،وصیت امیرمؤمنان به فرزندش امام حسن علیهما السلام

فرموده امام علیه السلام در زمره احمقان واقعی اند.

بر این اساس،عاقل واقعی در مکتب امیرمؤمنان علی علیه السلام کسی است که هیچ گونه تضادی در میان افکار و رفتارش وجود نداشته باشد؛آنچه را بد می داند برای همه حتی برای خودش بد بداند و آنچه را خوب می شمرد برای همه از جمله خودش خوب بشمرد.

امام علیه السلام در حکمت 126 موارد فراوانی از کسانی را که گرفتار تضاد در عقیده و عمل هستند بیان فرمود.

در تواریخ نیز کم نیستند حاکمانی که گرفتار این گونه تضادها شده اند و برای ملت خود مصائبی آفریده اند.

در حالات عبد الملک مروان آمده است که یزید را به دلیل ویران کردن کعبه در ماجرای ابن زبیر ملامت می کرد؛اما هنگامی که خودش به حکومت رسید و ابن زبیر را مزاحم خود در منطقه حجاز دید،حجاج بن یوسف ثقفی را فرستاد تا به او حمله کند.او به کعبه پناه برد.عبد الملک دستور داد خانه خدا را بر سرش ویران کنند و به بهانه مضحکی متوسل شد،وی می گفت:هدف من ویران کردن کعبه نبوده،بلکه هدفم دَر هم کوبیدن عبد اللّه بن زبیر بوده است. (1)آری این گونه افراد را باید احمقان تاریخ نامید.

سپس در نهمین نکته می فرماید:«قناعت سرمایه ای است فناناپذیر»؛ (وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ) .

این جمله عیناً در حکمت شماره 57 و همچنین 475 آمده است و شاید این تکرار به دلیل این است که سیّد رضی رحمه الله بخش هایی از نهج البلاغه را با فاصله زمانی زیادی نگاشته که باعث شده بخش های گذشته از حافظه اش محو شود.

به هر روی،همان گونه که در سابق هم گفته ایم،قناعت به معنای راضی بودن

ص:793


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 248

به حداقل ضروریات زندگی،سبب می شود که انسان زندگی بسیار ساده ای داشته باشد.اداره کردن زندگی ساده کار مشکلی نیست در حالی که افراد حریص هر قدر اموال و امکاناتشان بیشتر شود،آتش حرصشان تندتر می گردد و به این ترتیب همواره در رنج هستند در حالی که شخص قناعت پیشه زندگی آرام و آسوده ای دارد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«خِیارُ أُمَّتِی الْقانِعُ وَ شِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترین افراد امت من قناعت پیشگان و بدترین آن ها طمعکارانند». (1)

افزون بر این از روایات اسلامی استفاده می شود که بی نیازی بدون قناعت حاصل نمی شود؛از جمله در حدیثی از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل شده است:

«مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَی النَّاسِ؛ کسی که قانع باشد به آنچه خدا به او روزی داده است،غنی ترین مردم است». (2)

کلینی رحمه الله بابی تحت عنوان«باب القناعة»در جلد دوم کافی آورده و در آن احادیث بسیاری در اهمیت و فضیلت این صفت ذکر کرده است.

سپس امام علیه السلام در دهمین نکته می فرماید:«آن کس که فراوان یاد مرگ کند به اندکی از دنیا راضی می شود»؛ (وَ مَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ) .

روشن است آن کس که مرگ را فراموش کند و در عالم خیال و پندار،زندگی را جاوید بداند حرص بر او غلبه می کند و هرچه از دنیا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛اما آن کس که می داند ممکن است فردا بانگ رحیل از این جهان برای او سر داده شود و یا به تعبیر دیگر پایان عمر خود را در هر لحظه امکان پذیر می بیند به مقداری که نیاز دارد راضی می شود و از حرص و طمع باز می ماند.

ص:794


1- 1) .کنز العمّال،ج 3،ص 391،ح 7095
2- 2) .کافی،ج 2،ص 139،ح 9

کلینی رحمه الله در جلد دوم کتاب کافی بابی در مذمت دنیا و زهد ذکر کرده و از جمله اموری که در ترک دنیاپرستی مؤثر ذکر می کند یاد مرگ است.در حدیث سیزدهم آن باب آمده که یکی از یاران امام باقر علیه السلام عرض کرد:حدیثی برای من بیان کنید که از آن بهره مند شوم.امام علیه السلام فرمود:

«أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ یکْثِرْ إِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ إِلَّا زَهِدَ فِی الدُّنْیا؛ زیاد به یاد مرگ باش،چراکه هیچ انسانی فراوان یاد مرگ نمی کند مگر این که نسبت به زرق و برق دنیا بی اعتنا می شود». (1)

مرحوم علامه مجلسی نیز در بحار الانوار روایاتی در این زمینه آورده؛از جمله روایتی است از امام صادق علیه السلام که می فرماید:

«ذِکْرُ الْمَوْتِ یمِیتُ الشَّهَواتِ فِی النَّفْسِ وَ یقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ،وَ یقَوِّی الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَ یرِقُّ الطَّبْعَ،وَ یکْسِرُ أَعْلامَ الْهَوی،وَ یطْفِی نارَ الْحِرْصِ،وَ یحَقِّرُ الدُّنْیا،وَ هُوَ مَعْنی ما قالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله فِکْرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ یاد مرگ،شهوت های سرکش را در درون آدمی می میراند، ریشه های غفلت را از دل برمی کند،قلب را به وعده های الهی نیرو می بخشد،به طبع آدمی نرمی و لطافت می دهد،نشانه های هواپرستی را دَرهم می شکند،آتش حرص را خاموش می سازد و دنیا را در نظر انسان کوچک می کند،و این است معنای سخنی که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده:یک ساعت فکر کردن از یک سال عبادت بهتر است». (2)

در یازدهمین و آخرین نکته حکیمانه می فرماید:«آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب می شود سخن کم می گوید مگر در آن جا که به او مربوط است»؛ (وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلَّا فِیَما یَعْنِیهِ) .

بسیارند کسانی که هرچه بر سر زبانشان آمد می گویند و چنین می پندارند که سخن،باد هواست و جایی ثبت نمی شود در حالی که سخنان انسان

ص:795


1- 1) .کافی،ج 2،ص 131،ح 13
2- 2) .بحار الانوار،ج 6،ص 133،ح 32

سرنوشت سازترین اعمال اوست و بارها گفته ایم بخش عظیمی از گناهان کبیره به وسیله زبان انجام می شود،همان گونه که بخش عظیمی از طاعات با زبان است.

زبان،کلید خوشبختی ها و بدبختی هاست،بنابراین چگونه ممکن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به یقین اگر بداند «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» ؛انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی آورد مگر این که همان دم،فرشته ای مراقب و آماده برای انجام مأموریت (و ضبط آن) است!» (1)در سخنان خود دقت می کند و جز آنچه به او مربوط است و مصلحت وی ایجاب می کند سخن نخواهد گفت.

درباره خطرات زبان و بیهوده گویی ها و سخنان بدون مطالعه روایات فراوانی از معصومان علیهم السلام نقل شده است.

نکته

نسخه ای کامل!

امام علیه السلام در این مجموعه از کلمات حکمت آمیز که به یازده دستور مهم اشاره کرده،نسخه ای کامل مربوط به سیر و سلوک در راه حق و رسیدن به قرب خدا و نجات از عذاب دنیا و آخرت ارائه فرموده است.

بخشی از آن مربوط به تربیت نفوس و خودسازی است:نپرداختن به عیوب دیگران و به عکس،دقت در عیوب خویشتن و ترک فضول کلام که مایه حیات قلب است و توجه به خطرات زبان،همه از اموری است که سالکان راه حق را در این مسیر کمک می کند و به اهداف مقدس خود واصل می نماید.

بخش دیگر مربوط به تحصیل آرامش در حیات دنیاست:قناعت پیشه کردن و ترک تجمل پرستی و به یاد مرگ بودن و راضی شدن به مقدار ضرورت از

ص:796


1- 1) .ق،آیه 18

مواهب دنیا،همه از اموری است که درهای آرامش را به روی انسان می گشاید و او را از غوطه ور شدن در اموری که مایه پریشانی و اضطراب است حفظ می کند.

بخش دیگر در ارتباط با مسائل اجتماعی و زندگی صحیح با مردم است؛ترک ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن،پرهیز از موارد تهمت و نگاه کردن به وضع مردم و خویشتن با یک چشم،همه از اموری است که رابطه انسان را با مردم اصلاح می کند.

در مجموع نسخه جامعی است که هرکس آن را به کار بندد در طریق سیر و سلوک و پوییدن راه حق نیاز به چیز دیگری ندارد.چه خوب است افراد به جای این که به دنبال پیر و شیخ و مرشد و استاد عرفان بیفتند که خطرات فراوانی دربر دارد همین برنامه مطمئن را نصب العین خود قرار دهند و آنچه را می خواهند از آن بخواهند و آنچه را می جویند در آن بجویند.

***

ص:797

ص:798

گفتار حکیمانه 350-نشانه های ظالم

اشاره

و قال علیه السلام

لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ:یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ،وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ یُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ.

امام علیه السلام فرمود:

مردان ستمگر سه نشانه دارند:به ما فوق خود از طریق نافرمانی ستم می کنند و با قهر و غلبه،به زیردستان خویش ستم روا می دارند و پشتیبان گروه ظالمانند. (1)

ص:799


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر می گوید:سیّد رضی رحمه الله این کلام حکمت آمیز را از روایتی که ابوالفتح کراجکی در معدن الجواهر در باب الثلاثة نقل کرده برگزیده است.سپس کلام کراجکی را به صورت مبسوط در این جا آورده که امام علیه السلام نشانه های سه گانه ای برای اشخاص باایمان و اعمال نیک و منافق و ریا کار و ظالم بیان فرموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 262). افزون بر این،مرحوم ابن شعبه حرانی در تحف العقول نیز این کلام حکمت آمیز را از رسول خدا صلی الله علیه و آله با قدری تفاوت آورده است.(تحف العقول،ص 10)

ص:800

شرح و تفسیر

نشانه های ظالم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه نشانه های ظالمان و ستمگران را روشن می سازد و نشان می دهد که ظالم،تنها کسی نیست که حق دیگران را ببرد و آن ها را در فشار قرار دهد،بلکه ظالم معنای وسیعی دارد که سه نشانه آن را امام علیه السلام بیان فرموده است.البته کسانی که هر سه نشانه در آن ها باشد در مرحله بالای ظلم و ستم قرار دارند؛ولی هر یک از این سه نشانه نیز به تنهایی می تواند دلیل بر ظالم بودن باشد.

نخست می فرماید:«ظالم سه نشانه دارد (نشانه اول این که) به ما فوق خود از طریق نافرمانی ستم می کند»؛ (لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ:یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ) .

غالباً مردم وصف ظالم را برای چنین شخصی به کار نمی برند،بلکه او را عاصی و نافرمان می دانند؛ولی هرگاه آن را درست بشکافیم می بینیم داشتن چنین خصلتی ظلم است.نه تنها از این جهت که ظلم معنای وسیعی دارد و هرچیزی که در غیر محل قرار دهند نوعی ظلم محسوب می شود،بلکه ازاین رو که واقعاً ظلم و ستم بر شخص ما فوق است،زیرا ابهت او را دَرهم می شکند و دیگران را به او جسور می سازد و به مدیریت و فرماندهی او لطمه وارد می کند و چه ظلم و ستمی از این بدتر که انسان مدیر و مدبری را در کار خود تضعیف یا فلج کند.

آن گاه در بیان دومین نشانه ظالم،می فرماید:«با قهر و غلبه،به زیردستان

ص:801

خویش ستم می کند»؛ (وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ) .

مصداق روشن ستم همین است که انسان درباره زیردستانش موازین عدالت را رعایت نکند،حقوق آن ها را محترم نشمرد،در میان آن ها تبعیض قائل شود، بیش از آنچه در توان دارند از آن ها کار بخواهد،سوابق خدمت آن ها را فراموش کند،در مشکلات به فکر آن ها نباشد و یا حتی بعد از وفاتشان از آن ها یادی نکند.

همه این ها مصداق هایی برای ستم نسبت به زیردستان است و هرکدام می تواند نشانه ای باشد.

حضرت در سومین نشانه می فرماید:«و جمعیت ستمگران را پشتیبانی می کند»؛ (وَ یُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ) .

همکاری با ظالمان و ستمگران در هر مرحله که باشد نوعی ظلم محسوب می شود و به همین دلیل معاونت ظلمه یکی از گناهان بزرگ در اسلام شمرده شده است و حتی در روایتی می خوانیم:

«إِذَا کَانَ یوْمُ الْقِیامَةِ نَادَی مُنَادٍ أَینَ الظَّلَمَةُ وَ أَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَ أَشْبَاهُ الظَّلَمَةِ حَتَّی مَنْ بَرَی لَهُمْ قَلَماً وَ لاقَ لَهُمْ دَوَاةً قَالَ فَیجْتَمِعُونَ فِی تَابُوتٍ مِنْ حَدِیدٍ ثُمَّ یرْمَی بِهِمْ فِی جَهَنَّمَ؛ هنگامی که روز قیامت فرا می رسد ندا کننده ای ندا می دهد:ظالمان و کمک کاران آن ها و شبیهان آن ها کجا هستند؟ حتی کسی که قلمی برای آن ها تراشیده و یا دوات آن ها را برای نوشتن فرمان ظلم آماده کرده همه آن ها را جمع می کنند و در تابوتی از آهن می نهند سپس آن ها را به جهنّم پرتاب خواهند کرد». (1)

روایات در این زمینه بسیار است که در کتب حدیث و کتب فقهی در باب «اعانت ظالم»ذکر شده است.

در حدیث دیگری که در کتاب وسائل الشیعه از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است می خوانیم:

«مَنْ مَشَی إِلَی ظَالِمٍ لِیعِینَهُ وَ هُوَ یعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِمٌ فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الْإِسْلام؛

ص:802


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 12،ص 131،ح 16

کسی که به سوی ستمگری برود تا به او کمک کند در حالی که می داند او ظالم است،از اسلام (راستین) خارج شده است». (1)

این سه نشانه که امام علیه السلام برای ظالم ذکر کرده در بسیاری از موارد لازم و ملزوم یکدیگرند و گاه ممکن است از هم جدا شوند و هرکدام نشانه مستقلی محسوب گردند.ممکن است کسی با ظالمان همکاری کند اما به زیردستانش ظلم نکند و یا توانایی آن را نداشته باشد.یا نسبت به بالادست خود عصیان کند؛اما نسبت به کسانی که زیردست او هستند ستم روا مدارد.به هر حال هرکدام نشانه ای است برای شناخت ظالمان و اگر هر سه در یک فرد جمع شوند وی مصداق اتم ظالم و ستمگر است.

این تعبیرات نشان می دهد که اسلام با ظلم و ستم در هر چهره و هر مرحله و هر شکلی که باشد مخالف است.

بحث را با حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم:

«إنَّهُ لَیَأْتِی الْعَبْدُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ قَدْ سَرَّتْهُ حَسَناتُهُ فَیَجِیُ الرَّجُلُ فَیَقُولُ:یا رَبِ ّ ظَلَمَنی هذا فَیُؤْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَیُجْعَلُ فِی حَسَناتِ الَّذی سَأَلَهُ فَما یَزالُ کَذلِکَ حَتّی ما یَبْقی لَهُ حَسَنَةٌ فَإذا جاءَ مَنْ یَسْأَلُهُ نَظَرَ إلی سَیِّئاتِهِ فَجُعِلَتْ مَعَ سَیِّئاتِ الرَّجُلِ فَلا یَزالُ یُسْتَوْفی مِنْهُ حَتّی یَدْخُلُ النّارَ؛ روز قیامت بنده ای از بندگان خدا را (برای حساب) می آورند در حالی که حسناتش او را مسرور ساخته است.در این هنگام کسی می آید و می گوید:خداوندا! این مرد به من ستم کرده.در این هنگام از حسنات او برمی دارند و به حسنات مظلوم می افزایند و همین گونه این کار تکرار می شود تا آن که حسنه ای از او باقی نمی ماند.سپس هنگامی که مدعی دیگری پیدا می کند نگاه به گناهان او می کنند و به نامه اعمال ظالم منتقل می نمایند و این کار پیوسته ادامه پیدا می کند تا داخل در آتش دوزخ شود». (2)

ص:803


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 12،ص 131،ح 15
2- 2) .البدایة و النهایة،ج 2،ص 55،به نقل از میزان الحکمة

ص:804

گفتار حکیمانه 351-گرفتاران،امیدوار باشند

اشاره

و قال علیه السلام

عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ،وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ

یَکُونُ الرَّخَاءُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که سختی ها به آخرین درجه شدت برسد فرج حاصل می شود و در آن هنگام که حلقه های بلا تنگ می گردد نوبت آسایش و راحتی فرا می رسد. (1)

ص:805


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این کلام شریف را قاضی تنوخی (متوفای 381 که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته) در کتاب الفرج بعد الشدة با اضافه ای آورده است.همچنین آمُدی در غرر الحکم با تفاوتی آن را ذکر کرده و همه آن ها نشان می دهد که از منابع دیگری این حدیث شریف را دریافت داشته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 263)

ص:806

شرح و تفسیر

گرفتاران،امیدوار باشند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از اصول زندگی بشر نه به عنوان قانونی کلی،بلکه قانونی غالبی اشاره کرده و به وسیله آن به تمام گرفتاران امید می بخشد و می فرماید:«هنگامی که سختی ها به آخرین درجه شدت برسد گشایش روی می دهد و در آن هنگام که حلقه های بلا تنگ می شود نوبت آسایش و راحتی فرا می رسد»؛ (عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ،وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ) .

این حقیقت به کرار تجربه شده که پایان شب های سیاه سپید است و عاقبت گرفتاری ها راحتی و استراحت است.به همین دلیل انسان هرگز نباید به هنگام هجوم مشکلات و درد و رنج ها مأیوس گردد و دست به کارهای نامعقول بزند و یا زبان به ناشکری بگشاید و بی تابی کند،بلکه پیوسته امیدوار باشد که به دنبال این شدت ها و تنگی حلقه های بلا گشایش حاصل می شود،طوفان بلا فرو می نشیند و ابرهای نومیدی کنار می رود و آفتاب شفاف امید آشکار می گردد.

قرآن مجید نیز به همین حقیقت در سوره«انشراح»خطاب به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اشاره کرده می فرماید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً* إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» ؛زیرا با سختی آسانی است (باز هم) با سختی آسانی است».

در تفسیر سوره«انشراح»که خدا در آن می فرماید:راحتی به همراه سختی

ص:807

است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«لَوْ کانَ الْعُسْرُ فِی حُجْرٍ لَدَخَلَ عَلَیْهِ الْیُسْرُ حَتّی یُخْرِجَهُ؛ هر گاه سختی وارد لانه ای شود،راحتی وارد می شود و آن را بیرون می کند»سپس آیه شریفه «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» را تلاوت فرمود. (1)

بسیار می شود که این سختی ها و تنگی حلقه بلاها آزمون الهی و مقدمه ای است برای ترفیع مقام انسان.

در حالات انبیای الهی نیز این مطلب بسیار دیده می شود؛نمونه روشن آن زندگی ایوب علیه السلام است.این پیامبر دارای همه امکانات،زن و فرزند و زندگی مناسب بود؛اما خدا در آزمونی سخت یکی را پس از دیگری از او گرفت و او همچنان صبر کرد.سرانجام دست به دعا برداشت و از پیشگاه پروردگار تقاضای گشایش کرد،همان گونه که در آیه 83 و 84 سوره«انبیاء»می خوانیم: «وَ أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِینَ» ؛و ایوب را (به یاد آور) هنگامی که پروردگارش را خواند (و عرضه داشت):«بدحالی و مشکلات به من روی آورده؛و تو مهربان ترین مهربانانی!».

به دنبال آن آمده است: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْری لِلْعابِدِینَ» ؛ما دعای او را مستجاب کردیم؛ و ناراحتی هایی را که داشت برطرف ساختیم؛و خاندانش را به او بازگرداندیم؛ و همانندشان را بر آن ها افزودیم؛تا رحمتی از سوی ما و تذکری برای عبادت کنندگان باشد».

در سوره«بقره»نیز به مؤمنانی که در کوران حوادث جنگ احزاب و احد بی تابی می کردند و پیوسته در انتظار رسیدن یاری خداوند بودند گوشزد می کند که این مشکلات مخصوص شما نیست،انبیای پیشین نیز گرفتار مشکلات عظیمی شدند و سرانجام یاری خداوند بعد از یک دوران سخت به سراغ آنان

ص:808


1- 1) .کنزالعمّال،طبق نقل میزان الحکمة تحت عنوان«اقْتِرانِ الْیُسْرِ بِالْعُسْرِ»

آمد،می فرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ» ؛آیا گمان کردید داخل بهشت می شوید،بی آن که حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاری ها و ناراحتی ها به آن ها رسید،و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند گفتند:«پس یاری خدا کی خواهد آمد؟!»(در این هنگام،تقاضای یاری از او کردند،و به آن ها گفته شد:) آگاه باشید،یاری خدا نزدیک است!)». (1)

بی شک این کلام حکمت آمیز پیام های متعددی دارد:از یک سو پیام امید به همراه خود دارد و از سوی دیگر جلوی بی تابی ها و جزع را می گیرد و از سوی سوم به رهروان راه حق نوید می دهد که اگر صبر و استقامت پیشه کنند و با مشکلات به مبارزه برخیزند سرانجام امدادهای الهی و فرج بعد از شدت به سراغ آنان خواهد آمد.

این نکته را نیز می توان از این کلام شریف و از سایر روایات اسلامی استفاده کرد که برطرف شدن مشکلات گاه نیاز به زمان دارد که اگر انسان پیش از رسیدن وقت آن زیاد دست و پا بزند مشکلی بر مشکلات خود می افزاید.

این سخن را با حدیث جالبی که«قاضی تنوخی»در کتاب الفرج بعد الشدة از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده است پایان می دهیم.در این حدیث چنین آمده که مرد عربی خدمت امیرمؤمنان علیه السلام آمد و عرضه داشت:من گرفتاری ها و مشکلات زیادی دارم،نکته ای به من بیاموز که از آن استفاده کنم.امام علیه السلام فرمود:ای اعرابی!

«إنَّ لِلْمِهَنِ أوْقاتاً وَ لَها غایاتٌ فَاجْتِهادُ الْعَبْدِ فِی مِهْنِتَهِ قَبْلَ إزالَةِ اللّهِ تَعالی یَکُونُ زِیادَةٌ فِیها؛ مهنت ها ومشکلات،زمان و سرآمدی دارد و تلاش انسان برای برطرف ساختن آن پیش از آن که فرمان الهی برسد بر حجم آن مشکلات می افزاید».

ص:809


1- 1) .بقره،آیه 214

سپس امام علیه السلام به آیه شریفه 38 سوره زمر استدلال کرد آن گاه افزود:

«لکِنِ اسْتَعِنْ بِاللّهِ وَ اصْبِرْ وَ أکْثِرْ مِنَ الْإِسْتِغْفارِ فَإِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَعَدَ الصّابِرینَ خَیْراً کَثِیراً؛ از خدا یاری بطلب و شکیبایی پیشه کن و بسیار استغفار کن که خدای متعال به صابران وعده خیر بسیار داده است». (1)

***

ص:810


1- 1) .الفرج بعد الشدة،ج 1،ص 44

گفتار حکیمانه 352- زیاد خود را اسیر آن ها مکن

اشاره

و قال علیه السلام

لِبَعْضَ أصحابِهِ:

لَا تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ:فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِیَاءَ اللّهِ،فَإِنَّ اللّهَ لَا یُضِیعُ أَوْلِیَاءَهُ،وَ إِنْ یَکُونُوا أَعْدَاءَ اللّهِ،فَمَا هَمُّکَ وَ شُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ اللّهِ؟!

امام علیه السلام فرمود:

بیشترین دلمشغولی خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگی آن ها) اختصاص مده،زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمی گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا می کنی؟! (1)

ص:811


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این کلام شریف را زمخشری در ربیع الابرار با تفاوتی و آمدی در غررالحکم آورده اند.(و این تفاوت نشانه تعدد منابع است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 263)

ص:812

شرح و تفسیر

زیاد خود را اسیر آن ها مکن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای جلوگیری از حرص حریصان و دنیاپرستی دنیاپرستان که علاقه شدیدی به زن و فرزند خویش دارند به یکی از یاران خود چنین فرمود:«بیشترین دلمشغولی خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگی آن ها) اختصاص مده،زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمی گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا می کنی؟!»؛ (لَا تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ:فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِیَاءَ اللّهِ،فَإِنَّ اللّهَ لَا یُضِیعُ أَوْلِیَاءَهُ،وَ إِنْ یَکُونُوا أَعْدَاءَ اللّهِ،فَمَا هَمُّکَ وَ شُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ اللّهِ؟!) .

بعید نیست مخاطب امام علیه السلام فردی باشد که پیوسته به دنبال گردآوری مال و ثروت و تأمین زندگی امروز و فردای فرزندان خود بوده و به وظایف دیگر خویش اهمیتی نمی داده است،لذا امام علیه السلام با این تقسیم دوگانه ای که بیان فرموده او را از این کار بازمی دارد و به او توصیه می کند که بیش از حد در این راه تلاش مکن و به فکر خویشتن و زندگی سرای دیگر نیز باش.

روشن است که از دو حال بیرون نیست:یا زن و فرزند انسان از دوستان خدا هستند و تکیه بر لطف پروردگار دارند و خدا هم آن ها را محروم نمی سازد.قرآن مجید می فرماید: «أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ» ؛آیا خداوند برای (نجات و دفاع از)

ص:813

بنده اش کافی نیست؟!». (1)

در جای دیگر می فرماید: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» ؛و هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند،و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد؛و هرکس بر خدا توکّل کند،کفایت امرش را خواهد کرد (و کارش را سامان می بخشد)». (2)

اگر همسر و فرزند انسان در صف دشمنان خدا باشند چرا انسان تمام وقت و فکر خود را صرف تأمین زندگی آینده آن ها کند؟

متأسفانه بسیارند کسانی که به سبب عواطف افراطی حتی وسایل و ابزار گناه فرزندان خود را فراهم می سازند و از این طریق در گناه آن ها شریک می شوند و از آن بدتر این که گاه این عواطف افراطی سبب می شود که در کسب مال نیز ملاحظه حلال و حرام نکنند و از هر راه ممکن به جمع مال بپردازند.

در این گونه موارد اگر فرزند،صالح باشد و خبر از کار پدر نداشته باشد تصرفات او بعد از مرگ پدر در آن اموال شرعاً مجاز است؛لذتش را او می برد و عقوبتش را پدر می کشد.

در حدیثی که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آورده می خوانیم که یکی از دوستان امیر مؤمنان علیه السلام از او تقاضای مالی کرد.حضرت فرمود:بگذار سهم خود را از بیت المال دریافت دارم،با تو تقسیم می کنم.عرض کرد:این مقدار برای من کافی نیست (و چون مرد دنیاپرستی بود و از بذل و بخشش بی حساب و کتاب معاویه خبر داشت) به سوی معاویه رفت.معاویه مال فراوانی به او داد.او نامه ای برای امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت و حضرت را از این ماجرا با خبر ساخت.(در

ص:814


1- 1) .زمر،آیه 36
2- 2) .طلاق،آیه 2 و 3

واقع می خواست بگوید:شما به تقاضای من ترتیب اثر ندادید،دشمن شما انجام داد) امام علیه السلام در پاسخ نامه او چنین مرقوم فرمود:اما بعد از حمد و ثنای الهی، مالی که در دست توست پیش از آن در دست دیگران بوده و بعد از تو نیز به دست دیگران می رسد.چیزی نصیب تو می شود که برای آخرت خود ذخیره کرده باشی.تو باید خود را بر نیازمندترین فرزندان خود مقدم داری.سپس فرمود:

«فَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَینِ إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ وَ إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیةِ اللَّهِ فَشَقِی بِمَا جَمَعْتَ لَهُ وَ لَیسَ مِنْ هَذَینِ أَحَدٌ بِأَهْلٍ أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ ...؛زیرا تو برای یکی از دو کس اموال را جمع می کنی (و بعد از خود می گذاری) یا کسی که با آن به اطاعت خدا می پردازد در این صورت او سعادتمند شده و تو محروم و بدبخت،و یا کسی است که با آن معصیت الهی می کند و او با اموالی که تو جمع کرده ای شقاوتمند می شود.هیچ یک از این دو صلاحیت ندارند که او را بر خود مقدم داری...». (1)

مفهوم این سخن این نیست که انسان به فکر تأمین زندگی همسر و فرزندان خود نباشد،بلکه این گفته ناظر به حال کسانی است که همه همّ و غم خود را صرف این کار می کنند و از هر طریقی که امکان داشته باشد به جمع مال و ذخیره کردن برای همسر و فرزند می پردازند و چه بسیارند کسانی که در اواخر عمر خود به اشتباه خویش پی می برند و می بینند فرزندان آن ها اموالشان را میان خود تقسیم می کنند و اعتنایی به پدر و نیازهای او ندارند و گاهی دیده شده که پدر را از خانه خود نیز بیرون می اندازند و در این حال سخت ترین شکنجه های روحی نصیب چنین کسانی می شود که اموال را برای چنان کسانی جمع آوری کرده اند.

در کتاب البیان و التبیین نوشته«جاحظ»چنین آمده است که«عبداللّه عتبة بن مسعود»زمینی داشت که آن را به هشتاد هزار (دِرهم) فروخت (تا در کار خیری

ص:815


1- 1) .بحار الانوار،ج 41،ص 117

مصرف کند).به او گفتند:خوب بود بخشی از این مال را برای فرزندانت ذخیره می کردی.او در پاسخ چنین گفت:من این مال را برای خودم نزد خدای متعال ذخیره کردم و خدای متعال را برای فرزندانم ذخیره قرار می دهم. (1)

یکی از شاعران فارسی زبان،کلام مولا را در این گفتار حکیمانه در شعرش چنین خلاصه کرده است:

فرزند،بنده ای است خدا را غمش مخور تو کیستی که به ز خدا بنده پروری

گر صالح است گنج سعادت برای اوست ور طالح است رنج زیادی چرا بری؟ (2)

***

ص:816


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 14،ص 591
2- 2) .منهاج البراعة،ج 21،ص 436

گفتار حکیمانه 353-نخست به اصلاح خویش پرداز

اشاره

و قال علیه السلام

أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

بزرگ ترین عیب آن است که آنچه را در خود توست برای دیگران عیب بشماری. (1)

ص:817


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها موردی که در سند این کلام حکیمانه آورده غررالحکم آمُدی است که آن را با تفاوتی بدین صورت نقل کرده است: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعیبَ غَیْرَکَ بِمَا هُوَ ما فِیکَ (بِما هُوَ فِیکَ)» (و این تفاوت نشان می دهد که احتمالاً آن را از منبع دیگری اخذ کرده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 264)

ص:818

شرح و تفسیر

نخست به اصلاح خویش پرداز

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنا به افراد عیب جو هشدار می دهد که«بزرگ ترین عیب آن است که آنچه خود داری برای دیگران عیب بشماری»؛ (أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ) .

اشاره به این که چنین انسانی خود دارای عیبی است و آن را نادیده می گیرد حتی ممکن است به آن افتخار کند؛اما هنگامی که این عیب را در دیگران می بیند زبان به نکوهش می گشاید و صاحب آن عیب را ملامت و سرزنش می کند و گاه بر سر او فریاد می زند.چنین انسانی گرفتار تناقض آشکاری است و در آنِ واحد چیزی را هم خوب می داند و هم بد،در حالی که عدم امکان جمع بین نقیضین و ضدین حتی بر کودکان و گاه بر حیوانات هم آشکار است و این نشانه انحطاط فوق العاده فکری کسی است که مرتکب آن می شود.به همین دلیل امام علیه السلام آن را بزرگ ترین عیب شمرده است.

در گفتار حکیمانه 349 که به تازگی از شرح آن گذشتیم امام علیه السلام چنین کسی را احمق واقعی می شمارد و می فرماید:

«وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَینِهِ» .

در خطبه های فراوانی نیز امام علیه السلام به همین نکته با تعابیر دیگری اشاره کرده است؛از جمله در خطبه 140 می فرماید:«در عیب جویی هیچ کس نسبت به

ص:819

گناهی که انجام داده شتاب نکن شاید او آمرزیده شده باشد و در عین حال بر گناه کوچکی که خود انجام داده ای ایمن مباش شاید به سبب آن مجازات شوی، بنابراین هرکدام از شما از عیب دیگری آگاه شود؛ولی می داند خودش عیب دارد از عیب جویی او خودداری کند»؛

(لا تَعْجَلْ فِی عَیبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لا تَأْمَنْ عَلَی نَفْسِکَ صَغِیرَ مَعْصِیةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیهِ فَلْیَکْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ عَیبَ غَیرِهِ لِمَا یعْلَمُ مِنْ عَیبِ نَفْسِه) .

در خطبه 176 می فرماید:«خوشا به حال کسی که پرداختن به حال خویش، او را از پرداختن به عیب مردم بازمی دارد»؛

(طُوبَی لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاس) .

در غرر الحکم نیز این معنا با عبارت دیگری آمده است:

«إنْ سَمَتَّ هِمَّتَکَ لإصْلاحِ النّاسِ فَابْدأ بِنَفْسِکَ فَإنْ تَعاطِیکَ صَلاحُ غَیْرِکَ وَ أَنْتَ فاسِدٌ أَکْبَرِ الْعَیْبَ» . (1)

این نکته نیز قابل توجه است که انسان براثر حب ذات،گاه عیب خود را هرگز نمی بیند و یا اگر ببیند کوچک می شمرد؛اما براثر رقابت با دیگران گاه عیوب آن ها را بسیار بزرگ تر از آنچه هست می پندارد و این سبب می شود از عیب خویش غافل گردد و به عیب جویی از دیگران بپردازد و این خطر بزرگی است بر سر راه پویندگان راه حق و طالبان سیر و سلوک الی اللّه و مشکل بزرگی است در جوامع انسانی که وحدت جامعه را هدف می گیرد.

شعرای عرب و عجم نیز این مطلب را به نظم کشیده اند؛یکی از شعرا می گوید: إذا أَنْتَ عِبْتَ الْأمْرَ ثُمَّ أَتَیْتَهُ فَأَنْتَ وَ مَنْ تَزْری عَلَیْهِ سِواءٌ

هنگامی که کاری را (از دیگران) عیب می شمری؛اما خودت آن را انجام می دهی تو با آن کس که بر او خرده می گیری یکسان هستی. (2)

ص:820


1- 1) .غرر الحکم،ص 237،ح 4765
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 269

شاعر دیگری می گوید: یَمْنَعُنی عَنْ عَیْبِ غَیْری الَّذی أعْرِفُهُ عِنْدی مِنَ الْعَیْبی

عَیْبی لَهُمْ بِالظَّنِ ّ مِنِّی لَهُمْ وَ لَسْتُ مِنْ عَیْبی فی رَیْبی

عیبی را که من از خود سراغ دارم مرا از عیب جویی دیگران بازمی دارد.

چراکه عیبی را که در آن ها سراغ دارم به ظن و گمان است؛ولی عیبی را که در خودم می دانم یقینی و قطعی است. (1)

شاعر فارسی زبان نیز می گوید:

هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش کی بُدی فارغ وی از اصلاح خویش

غافلند این خلق از خود ای پدر لاجرم گویند عیب همدگر

شاعر دیگری می گوید:

مکن عیب خلق ای خردمند فاش به عیب خود از خلق مشغول باش

***

ص:821


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 14،ص 591

ص:822

گفتار حکیمانه 354-شیوه تبریک نوزاد

اشاره

وَ هَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ:لِیُهْنِئْکَ الْفَارِسُ؛

فَقَالَ علیه السلام

لَا تَقُلْ ذلِکَ،وَ لکِنْ قُلْ:شَکَرْتَ الْوَاهِبَ،وَ بُورِکَ لَکَ فِی الْمَوْهُوبِ،

وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ،وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ.

در حضور امام علیه السلام کسی به دیگری با این عبارت،نوزادش را تبریک گفت:«قدم این نوزاد یکه سوار مبارک باد».

امام علیه السلام فرمود:

این سخن را مگو،لکن بگو:شکرگزار بخشنده باش و مبارک باد بر تو این بخشوده الهی (إن شاء اللّه) بزرگ شود و از نیکی هایش بهره مند گردی. (1)

ص:823


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب منبع دیگری برای این روایت شریفه نقل نمی کند؛بلکه می گوید:شبیه همین سخن از ابن عباس هنگامی که فرزندش به نام علی متولد شد گفته شد و او هم در جواب سخنی همچون سخن امام علیه السلام بیان کرد و نیز نقل می کند که برای امام حسن مجتبی علیه السلام فرزندی متولد شد و قریش برای تهنیت خدمتش آمدند و همین جمله را به عنوان تهنیت گفتند،امام حسن علیه السلام در پاسخ گفت:شما می گویید اسب سوار قهرمانی باشد من می گویم شاید جزء پیادگان باشد.جابر حاضر بود عرض کرد:پس چه بگوییم ای فرزند رسول خدا! فرمود:هنگامی که خداوند پسری به کسی از شما داد و برای تبریک و تهنیت آمدید،بگویید:شَکَرت الْواهِبَ...همان کلام امام امیرالمؤمنین علیه السلام (با کمی تفاوت).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص264). افزون بر این،صدوق رحمه الله در کتاب خصال،ج 2،ص 634 و ابن شعبه حرانی رحمه الله در تحف العقول،ص 122 همین مطلب را با تفاوتی آورده اند

ص:824

شرح و تفسیر

شیوه تبریک نوزاد

در آغاز این کلام نورانی می خوانیم:«کسی در محضر امام علیه السلام به دیگری با این عبارت نوزادش را تبریک گفت:قدم این نوزاد یکه سوار مبارک باد»؛ (وَ هَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ:لِیُهْنِئْکَ (1)الْفَارِسُ) .

«امام علیه السلام فرمود:این چنین مگو»؛ (فقال علیه السلام:لَا تَقُلْ ذلِکَ) .

ولی بگو:«شکرگزار بخشنده باش»؛ (وَ لکِنْ قُلْ:شَکَرْتَ (2)الْوَاهِبَ) .

سپس فرمود:«(این سه تقاضا را از خدا برای او بکن و بگو:) این مولود بر تو مبارک باد (امیدوارم) بزرگ شود و از نیکی هایش بهره مند گردی»؛ (وَ بُورِکَ لَکَ فِی الْمَوْهُوبِ،وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ،وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ) .

بی شک فرزند،موهوبی الهی است و پیش از هرچیز باید به فکر شکر واهب بود،نه این که آن را جدای از برکات الهی شمرد و به شجاعت آینده و یا غارتگری او اندیشید و بعد از آن باید دعا کرد که خدا این فرزند را از خطرات حفظ کند تا مسیر تکامل را طی کند و به حدّ کمال برسد و مبدأ خیرات و برکات شود و نه تنها برای خودش بلکه خیر و نیکی او به دیگران هم برسد و چه خوب است که به هنگام تبریک گفتن برای مولود جدید به تمام این نکته ها توجه شود.

ص:825


1- 1) .این جمله صیغه امر و به معنی دعاست و تعبیر به«فارس»کنایه از شجاعت است و معلوم است که عرب جاهلی شجاع و قهرمان را برای غارتگری و جنگ های خونین بی هدف می خواست
2- 2) .«شکرتَ»فعل ماضی است؛ولی در این جا به معنای امر است و بعضی آن را به صورت جمله دعایی معنا کرده اند

نکته

تحیت ها و تبریک ها

در میان هر قوم و ملتی به مناسبت های مختلف تبریک ها و تسلیت ها و تهنیت هایی وجود دارد و مجموع آن ها می تواند نشانه فرهنگ آن ها باشد که آن ها به چه می اندیشند و برای چه چیزهایی ارزش قائلند.

در عصر جاهلیت که همه چیز بر محور مسائل مادی و گاهی از نوع پست و ضد ارزش دور می زد،تبریک ها و تحیت های آن ها شکل همان فرهنگ را داشت.اسلام که آمد آن را دگرگون ساخت و در تمام این موارد تعبیرات را چنان قرار داد که انسان را به یاد خداوند خالق یکتا بیندازد.

مثلا آن ها به هنگام ملاقات با یکدیگر

«أنْعِمْ صَباحاً وَ أنْعِمْ مَساءً؛ صبح بخیر و عصر بخیر»می گفتند؛ولی اسلام آمد و آن را تبدیل به«سلام»کرد که مفهومش تقاضای سلامتی از سوی خدا برای مخاطب است.

علی بن ابراهیم در تفسیر خود می گوید:

«کَانَ أَصْحَابُ النَّبِی صلی الله علیه و آله إِذَا أَتَوْهُ یقُولُونَ لَهُ أَنْعِمْ صَبَاحاً وَ أَنْعِمْ مَسَاءً وَ هِی تَحِیةُ أَهْلِ الْجَاهِلِیةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِذا جاؤُکَ حَیوْکَ بِما لَمْ یحَیکَ بِهِ اللَّهُ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ أَبْدَلَنَا اللَّهُ بِخَیرٍ مِنْ ذَلِکَ تَحِیَّةَ أَهْلِ الْجَنَّةِ:السَّلامُ عَلَیکُمْ؛ اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله (در آغاز) هنگامی که خدمت او می رسیدند می گفتند:أنْعِمْ صَباحاً وَ أنْعِمْ مَساءً و این تحیت اهل جاهلیت بود.

خداوند این آیه شریفه را نازل کرد که منافقان هنگامی که نزد تو می آیند تحیتی به تو می گویند که خدا تو را با آن،تحیت نگفته است.رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

خداوند این تحیت را به بهتر از آن برای ما تبدیل کرده که تحیت اهل بهشت السلام علیکم است». (1)

در حدیث دیگری که کلینی رحمه الله در کتاب کافی آورده می خوانیم:

«إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ

ص:826


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 8،ص 366،ح 3

عَلِی علیه السلام خَرَجَ مِنَ الْحَمَّامِ فَلَقِیهُ إِنْسَانٌ فَقَالَ طَابَ اسْتِحْمَامُکَ فَقَالَ یا لُکَعُ وَ مَا تَصْنَعُ بِالاِسْتِ هَاهُنَا فَقَالَ طَابَ حَمِیمُکَ فَقَالَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الْحَمِیمَ الْعَرَقُ قَالَ فَطَابَ حَمَّامُکَ قَالَ وَ إِذَا طَابَ حَمَّامِی فَأَی شَیءٍ لِی وَ لَکِنْ قُلْ طَهُرَ مَا طَابَ مِنْکَ وَ طَابَ مَا طَهُرَ مِنْکَ؛ امام حسن علیه السلام از حمام خارج شده بود.انسانی او را ملاقات کرد و به عنوان تحیت عرض کرد:

(طابَ اسْتِحْمامُکَ) امام علیه السلام فرمود:ای نادان! چرا واژه «إست» (1)را در این جا به کار بردی؟ آن شخص عرض کرد:

«طابَ حَمیمُکَ» امام علیه السلام فرمود:مگر نمی دانی«حمیم»به معنای عرق است (عرق که طیب و طاهر نمی شود).عرض کرد:

«طابَ حَمّامُکَ» (حمام تو پاکیزه باد) امام علیه السلام فرمود:حمام پاکیزه شود برای من چه خواهد بود؟ (اشاره به این که تو باید به من دعا کنی نه به حمام) سپس امام علیه السلام به او فرمود:این جمله را بگو:پاکیزه باد آنچه از تو نیکوست و نیکو باد آنچه از تو پاکیزه است. (2)

مرحوم شوشتری از کتاب تاریخ بغداد نقل می کند که عقیل به بصره آمد و با زنی ازدواج کرد.به او این چنین تبریک گفتند:

«بِالرِّفاءِ وَ الْبَنینَ» ازدواجت با سازش و فرزندان فراوان قرین باد.عقیل گفت:این چنین نگویید.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ما را از آن نهی کرده و دستور داده است این گونه تبریک بگوییم:

«بارَکَ اللّهُ لَکَ وَ بارَکَ عَلَیْکَ» مبارک باد بر تو و توفیق مراقبت بر او یابی. (3)

از آنچه در بالا آمد استفاده می شود که اسلام برای کوچک ترین مسائل زندگی نیز دستور سازنده ای دارد و در مجموع فرهنگ جامعی را به بشریت عرضه داشته تا آن جا که نشانه ایمان را دارا بودن همه آن ها دانسته است.در حدیث

ص:827


1- 1) .این حروف سه گانه در مواردی به کار می رود که انسان به دنبال چیزی می رود در حالی که امام علیه السلام ازحمام خارج شده بود و مناسب این بود که قبل از رفتن به حمام چنین تحیتی گفته شود نه پس از آن.به علاوه این تعبیر خالی از رکاکت نیز نیست
2- 2) .کافی،ج 6،ص 521،ح 21
3- 3) .بهج الصباغة،ج 13،ص 471

جالبی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«الْإیمانُ بِضْعَةٌ وَ سَبْعُونَ شُعْبَةٌ أَعْلاها شَهادَةُ أَنْ لا إلهَ إلَّا اللّهُ وَ أَدْناها إماطَةُ الْأذی عَنِ الطَّریقِ؛ ایمان هفتاد و چند شعبه دارد.برترین آن ها گواهی به یگانگی خدا و توحید است و کم ترین آن ها کنار زدن موانع از مسیر (مسلمانان)». (1)بنابراین مؤمن واقعی کسی است که همه این شعب را دارا باشد و رستگار،جامعه ای است که دارای همه ارزش های اسلامی گردد.

***

ص:828


1- 1) .عوالی اللئالی،ج 1،ص 431

گفتار حکیمانه 355-درهم و دینار تو از قصرت سر برآورده!

اشاره

وَ بَنَی رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً،

فقال علیه السلام

أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ الْغِنَی.

یکی از عاملان (فرمانداران) حکومت امام علیه السلام خانه باشکوهی ساخت،

امام علیه السلام به او فرمود:

دِرهم ها (و دینارهای) تو از این بنا سر برآورده و چنین بنایی

به یقین نشانه غنا و ثروت توست! (1)

ص:829


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در این جا مدرک خاص دیگری برای این گفتار حکیمانه ذکر نمی کند،بلکه حواله به پایان کتاب می دهد که تصمیم داشته آنچه را دسترسی به آن پیدا نکرده در آخر کتاب بیاورد؛و ظاهراً موفق به این کار نشده است. ولی زمخشری آن را در کتاب ربیع الابرار با کمی تفاوت ذکر کرده است.(ربیع الابرار،ج 1،ص 300)

ص:830

شرح و تفسیر

درهم و دینار تو از قصرت سر برآورده!

امام علیه السلام هنگامی که مردی از عاملان (فرمانداران) خود را دید که بنای باشکوهی ساخته به او فرمود:«درهم ها (و دینارِ) تو از این بنا سر برآورده و چنین بنایی به یقین نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَ بَنَی رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال علیه السلام:أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ الْغِنَی) .

مکرر در نهج البلاغه دیده ایم که امیر مؤمنان علی علیه السلام درباره وضع خانه های مختلف سخن گفته و انگشت روی جزئیات گذاشته است و رهبری و هدایت خود را از این طریق کامل کرده است.در داستان خانه شریح قاضی که ظاهراً خانه مجللی بود و نمی بایست یک قاضی کشور اسلامی چنان خانه ای برای خود تهیه کند،امام علیه السلام با لحنی ملامت آمیز مطالب مهمی را به او تذکر داد و سندی برای آن خانه درست کرد،سندی عجیب و بی سابقه،نه مانند اسناد معمولی خانه ها؛ سندی بسیار آموزنده و عبرت انگیز که ناپایداری و بی اعتباری دنیا را برملا می سازد و نشان می دهد که آن ها که در بند خانه های مجلل و بسیار مستحکم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعیات مربوط به دنیا بی خبر.

به تعبیر امام علیه السلام اگر«شریح»،این سند اخلاقی را پیش از این مشاهده می کرد از خرید آن خانه منصرف می شد.(شرح کامل این نامه و این سند را در جلد نهم از همین کتاب ذیل نامه سوم مطالعه فرمایید).

ص:831

در خطبه 209 نیز خواندیم که«علاء بن زیاد همدانی»یکی از یاران امام علیه السلام در بصره بیمار شده بود.حضرت به عیادت او رفت و هنگامی که چشمش به خانه وسیع او افتاد به صورت استفهام انکاری فرمود:«با این خانه وسیع در این دنیا چه می خواهی بکنی،در حالی که در سرای آخرت به آن نیازمندتری؟» سپس راهی به او نشان داد که این خانه وسیع مایه ناراحتی او در آخرت نشود.

فرمود:آری اگر بخواهی می توانی با همین خانه وسیع به آخرت خود برسی و سعادتمند شوی؛این گونه که از میهمان ها (ی نیازمند) در آن پذیرایی کنی و صله رحم در آن به جا آوری و حقوق شرعی آن را بپردازی.اگر چنین کنی به وسیله این خانه،خانه آخرت تو آباد می شود.

این گونه حوادث نشان می دهد که تا چه اندازه پیشوایان اسلام به مسائل تربیتی و اخلاقی اهمیت می دادند و به اصطلاح از هر سوژه ای برای طرح یکی از مسائل اخلاقی بهره می گرفتند،با موشکافی به اطراف خود می نگریستند و هر انحرافی را تذکر می دادند.

بازمی گردیم به تفسیر کلام حکیمانه امام علیه السلام.جمله

«إِنَّ الْبِنَاءَ یصِفُ لَکَ الْغِنَی» .اشاره به این است که این خانه نشان می دهد تو مرد ثروتمندی هستی و همین سبب می شود که علامات سؤال،اطراف تو به وجود آورد که یک کارگزار حکومت اسلامی این همه ثروت را از کجا به دست آورده است و مردم به غیبت تو خواهند نشست و حسودان نیز بر تو حسد خواهند برد.آیا بهتر نبود خانه متوسطی تهیه می کردی تا از همه این آزارها در امان بمانی؟

تعبیر به «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهم های نقره (و دینارهای طلا) سر و کله خود را از بالای این بنا آشکار ساخته است»نشان می دهد که او ثروت هایی اندوخته بود؛ولی سعی داشت مردم از آن باخبر نشوند،زندگی به ظاهر ساده و بی آلایشی داشت.امام علیه السلام به او هشدار می دهد که این ساختمان تو باطن تو را

ص:832

آشکار ساخته و آنچه را پنهان می داشتی برملا نموده است.مردم به ثروتمند بودن تو پی برده اند و طبعاً سیل اعتراضاتشان به سوی تو سرازیر خواهد شد.

نکته: خانه مناسب و در حدّ شأن

خانه مناسب و در حدّ شأن

در بعضی از روایات اسلامی،داشتن خانه وسیع یکی از نشانه های سعادت شمرده شده است.در کتاب وسائل الشیعه در ابواب«احکام المساکن»به تناسب احکام مساجد،بابی تحت عنوان«اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ»وجود دارد و در آن احادیث فراوانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام درباره تشویق به وسعت منزل ذکر شده است؛از جمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْکَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادت های انسان مسلمان این است که مسکن وسیعی داشته باشد».

در حدیث دیگری می خوانیم که از امام ابوالحسن (امام کاظم) علیه السلام پرسیدند:

فضیلت زندگی دنیا در چیست؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَ کَثْرَةُ الْمُحِبِّین؛ وسعت منزل و فزونی دوستان و محبان».

احادیث متعدد دیگری به همین مضمون در همان باب آمده است.آیا این گونه احادیث با آنچه در بالا از کلمات امیرمؤمنان علی علیه السلام آمد مخالف است؟

به یقین تعارضی ندارد،زیرا منظور،خانه وسیعی است در حد متعادل نه آن چنان افراطگونه که اسباب غیبت و حسادت و یا ناراحتی مستمندان گردد و نه آن چنان تنگ و تاریک که روح انسان را آزار دهد.

اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و میانه روی است و همه پیروان خود را از افراط و تفریط برحذر می دارد؛افراط و تفریطی که هر دو مایه مشکلات و بدبختی هاست.

ص:833

ص:834

گفتار حکیمانه 356- کسی که عمرش باقی است روزی اش می رسد

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام:لَوْ سُدَّ عَلَی رَجُلٍ بَابُ بَیْتِهِ وَ تُرِکَ فِیهِ مِنْ أَیْنَ کَانَ یَأْتِیهِ رِزْقُهُ؟

فَقَالَ علیه السلام

مِنْ حَیْثُ یَأْتِیهِ أَجَلُهُ.

از امام علیه السلام پرسیدند:اگر درِ خانه کسی را به روی او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزی اش می رسد؟

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

از همان جا که اجل به سراغ او می آید! (1)

ص:835


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مدرک دیگری اضافه بر نهج البلاغه ذکر نکرده و وعده به پایان کتابش داده؛وعده ای که متأسفانه موفق به وفای به آن نشد؛ولی زمخشری (متوفای 538) آن را در ربیع الابرار،ج 5،ص 342 با همین عبارت ذکر کرده است و در کتاب تمام نهج البلاغه آن را آورده بی آن که مدرکی برای آن ذکر کرده باشد

ص:836

شرح و تفسیر

کسی که عمرش باقی است روزی اش می رسد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در برابر سؤال پیچیده ای جواب پیچیده ای بیان فرموده است.«از امام علیه السلام پرسیدند:اگر درِ خانه کسی را به روی او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزی اش می رسد؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:از همان جا که اجل به سراغ او می آید»؛ (وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام لَوْ سُدَّ عَلَی رَجُلٍ بَابُ بَیْتِهِ وَ تُرِکَ فِیهِ مِنْ أَیْنَ کَانَ یَأْتِیهِ رِزْقُهُ مِنْ حَیْثُ یَأْتِیهِ أَجَلُهُ) .

در این جا سؤالی است که ابن ابی الحدید آن را در آغاز تفسیری که بر این گفتار شریف دارد ذکر کرده است و آن این که بسیار دیده شده افرادی را در زندان یا خانه یا غاری محبوس کرده اند و از گرسنگی مرده اند،بنابراین چگونه پاسخ امام علیه السلام در این جا قابل قبول است؟

به تعبیر دیگر،مرگ،فناست و فنا براثر اسبابش که از جمله آن عدم تغذیه است حاصل می شود،بنابراین نمی توان آن را با حیات که سببش رزق و روزی است قیاس کرد.

در پاسخ این مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابی الحدید تقریبا راه واحدی را برگزیده اند و آن این که این سخن مربوط به جایی است که اراده و مشیت الهیه تعلق گرفته باشد کسی زنده بماند و در این حال خداوند از طرق ممکن اسباب ادامه حیات او را فراهم می کند؛مثلاً خدا می خواست اصحاب کهف سیصد و نه

ص:837

سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعا در این مدّت نیاز به تغذیه داشته اند؛ ولی امدادهای الهی به نحوی آن ها را تغذیه می کرد و زنده نگاه می داشت.یا این که خدا می خواست یونس علیه السلام در شکم ماهی چهل روز (بنابر قولی) زنده بماند،ازاین رو اسباب آن را برای او فراهم ساخت.

در داستان مریم علیها السلام می خوانیم که خدا از درخت خشکیده نخل،خرما برای او تهیه کرد و نیز در کنار محرابش غذاهای بهشتی یا میوه هایی که در آن فصل وجود نداشت فراهم می شد.

بر این پایه،اگر مشیت الهیه بر حیات کسی تعلق گیرد اسباب حیات او را حتی در اتاق در بسته یا در زندان و غاری که کسی در آن راه نمی یابد فراهم می سازد و همان گونه که فرشته مرگ می تواند از این موانع عبور کند فرشته ای که اسباب حیات را فراهم سازد نیز می تواند از آن عبور نماید.

بسیار دیده ایم یا شنیده ایم که در زلزله های خطرناک افرادی را بعد از یک هفته یا بیشتر و حتی بچه های کوچکی را زنده از زیر آوار در آورده اند.در حالی که طبق موازین عادی نه هوای کافی برای زنده ماندن داشته اند و نه غذا.

به تعبیر دیگر،رزق دو گونه است:رزق حتمی و رزق غیر حتمی.یا رزق مقسوم و رزق غیر مقسوم؛رزق حتمی روزی ای است که انسان بخواهد یا نخواهد به او می رسد.جنین که در شکم مادر زنده است خداوند رزق حتمی به او می دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتی اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هیچ گونه تأثیری ندارد.

اما روزی غیر حتمی چیزی است که انسان باید برای به دست آوردن آن به کوشش برخیزد.اگر تلاش کند به آن می رسد و اگر تنبلی کند به آن نخواهد رسد، ازاین رو در روایتی می خوانیم:کسی که در خانه اش بنشیند و کار نکند و بگوید:

خدا روزی رسان است،دعایش مستجاب نمی شود و به او گفته می شود:

«أَ لَمْ

ص:838

آمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آیا من به تو دستور ندادم برخیزی و برای به دست آوردن روزی تلاش کنی؟» (1)

شعرا نیز هر دو قسم روزی را در اشعار خود آورده اند؛در مورد قسم اوّل، شاعری می گوید:

از مرگ میندیش و غم رزق مخور کین هر دو به وقت خویش ناچار رسد

درمورد قسم دوم روزی که نیازبه تلاش وکوشش داردصائب تبریزی می گوید:

چون شیر مادر است مهیا اگرچه رزق این جهد و کوشش تو به جای مکیدن است

نکته: رزق و روزی افراد

رزق و روزی افراد

در آیات قرآن و روایات اسلامی بر این معنا تأکید شده است که خدا برای هر موجودی رزق و روزی ای معین کرده که به او می رسد؛در آیه 6 سوره«هود» می خوانیم: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ» ؛هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر این که روزی او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را می داند».

در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«یا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ کَمَا یفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لَأَدْرَکَهُ رِزْقُهُ کَمَا یدْرِکُهُ الْمَوْت؛ ای ابوذر اگر انسان از رزق و روزی اش بگریزد همان گونه که از مرگ گریزان است روزی به سراغش می آید همان گونه که (روزی) مرگ به سراغ او خواهد آمد». (2)

ص:839


1- 1) .کافی،ج 2،ص 511،ح 2
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 89

امثال این روایت در منابع روایی فراوان است.

هدف از این تعبیرات و آن که دستور داده شده انسان باید برای به دست آوردن روزی کوشش کند،این است که از حرص زدن بپرهیزد و به زندگی معقولی قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و میدان را برای دیگران نیز باز بگذارد، ازاین رو در حکمت 379 امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام روزی را به دوگونه تقسیم می کند:یک گونه آن روزی که در طلب انسان است و یک گونه روزی ای که انسان آن را طلب می کند حتی اگر به سراغش نرود روزی به سراغ او می آید.

سپس می افزاید:بنابراین فکر فردا را بر فکر امروزت تحمیل نکن.(و زیاد برای به دست آوردن روزی بیشتر تلاش آمیخته با حرص نداشته باش).

امام صادق علیه السلام نیز می فرماید:

«لِیکُنْ طَلَبُکَ الْمَعِیشَةَ فَوْقَ کَسْبِ الْمُضَیعِ دُونَ طَلَبِ الْحَرِیصِ؛ باید تلاش تو برای به دست آوردن روزی فراتر از افرادی باشد که سستی می کنند و ضایع می سازند و کمتر از کسانی باشد که حرص می زنند و آز و طمع بر آن ها غالب است». (1)

***

ص:840


1- 1) .بحار الانوار،ج 100،ص 33،ح 63

گفتار حکیمانه 357- تسلیتی پرمعنا

اشاره

و عَزَّی قَوْماً عَنْ مَیِّتٍ ماتَ لَهُمْ

فَقَالَ علیه السلام

إِنَّ هذا الْأَمْرَ لَیْسَ لَکُمْ بَدَأَ،وَ لَا إِلَیْکُمُ انْتَهَی،وَ قَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا یُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ،فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَ إِلَّا قَدِمْتُمْ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام به گروهی از بازماندگان کسی که از دنیا رفته بود این گونه تسلیت گفت:

این امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما پایان خواهد یافت.این دوست شما سابقاً هم گاهی مسافرت می رفت اکنون نیز تصور کنید به سفری رفته است.

اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوی او خواهید رفت (و یکدیگر را ملاقات خواهید نمود)! (1)

ص:841


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف می گوید:آمُدی آن را در غررالحکم با تفاوت هایی آورده (که نشان می دهد منبع دیگری در اختیار داشته است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 265)

ص:842

شرح و تفسیر

تسلیتی پرمعنا

امام علیه السلام به سبب لطف و محبتی که به همه داشت از جزئیات زندگی افراد نیز غافل نمی شد و سعی داشت مشکلات مردم را از هر قبیل حل کند؛از جمله هنگامی که از مرگ یکی از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنین تسلیت گفت:«این امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما پایان خواهد یافت.این دوست شما سابقاً هم گاهی مسافرت می رفت،اکنون نیز تصور کنید که به سفری رفته است.اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوی او خواهید رفت (و یکدیگر را ملاقات خواهید نمود)»؛ (وَ عَزَّی قَوْماً عَنْ مَیِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال علیه السلام:إِنَّ هذا الْأَمْرَ لَیْسَ لَکُمْ بَدَأَ،وَ لَا إِلَیْکُمُ انْتَهَی،وَ قَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا یُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ،فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَ إِلَّا قَدِمْتُمْ عَلَیْهِ) .

این سخن را هر مصیبت زده ای بشنود آرامش می یابد،زیرا به این نکته توجه پیدا می کند که نه عزیز از دست رفته آن ها نخستین کسی بوده که مرگ،دامانش را گرفته و نه آخرین کس است.

نیز امام علیه السلام به این نکته توجه می دهد که مرگ به معنای فنا و نیستی نیست که شما این قدر برای آن ناراحت شوید؛سفری است که همه در پیش دارند،سفری است به جهانی برتر و والاتر که اگر مردم دارای اعمال صالح باشند در آن سفر در بهشت برین هنگامی که بر کرسی ها تکیه کرده اند یکدیگر را ملاقات می کنند و با

ص:843

هم سخن می گویند.

این تصویر از مرگ،مردن را برای همگان آسان می سازد و مایه تسلیت خاطر کسانی است که عزیزانشان از دست رفته اند.

نکته: از اندوه مصیبت زدگان بکاهید

از اندوه مصیبت زدگان بکاهید

بی شک زندگی در دنیا خالی از مصائب نیست به خصوص اگر انسان عمر طولانی پیدا کند که در این حال گرفتار مصیبت های عزیزان و دوستان و بستگان می شود و گاه شدت مصیبت آن چنان زیاد است که انسان را از پای درمی آورد و یا خدای نکرده او را به ناسپاسی وامی دارد و برای این که انسان گرفتار این گونه حالات نشود اسلام دستورات دقیق و حساب شده ای داده است.

نخست به خود افراد دستور می دهد که خودشان تسلیت گوی خود باشند.

مثلاً با گفتن: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ؛ما همه از خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم»به خود آرامش می بخشد،چراکه به هنگام گفتن این سخن توجه پیدا می کند که قانون مرگ،قانونی عمومی است و همه در این قافله در حرکتند؛ بعضی در پیشاپیش قافله و برخی در پس آن.توجه به این حقیقت بار مصیبت را سبک می کند.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَا مِنْ مُسْلِمٍ یصَابُ بِمُصِیبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلَّا أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ یوْمَ أُصِیبَ بِهَا؛ هیچ مسلمانی گرفتار مصیبتی نمی شود هر چند تازه باشد و او در برابر آن جمله «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بگوید،مگر این که خداوند منزلت والایی برای او قرار می دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش می بخشد». (1)

ص:844


1- 1) .بحار الانوار،ج 79،ص 132

ام سلمه،همسر پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می گوید:این حقیقت در زندگی من تجلی کرد.هنگامی که ابوسلمه (همسر من که مرد بسیار شریفی بود) از دنیا رفت من جمله «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» را (مطابق دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) گفتم سپس پیش خود فکر کردم مگر کسی مثل ابوسلمه پیدا می شود که خدا به من بدهد؟ اما چیزی نگذشت که خداوند افتخار همسری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به من داد. (1)

از سوی دیگر به برادران دینی و نزدیکان و بستگان دستور می دهد که با سخنان محبّت آمیز و ابراز همدردی،فشار مصیبت را از مصیبت زده کم کنند؛در حدیثی که مرحوم نوری آن را در مستدرک الوسائل آورده است می خوانیم:

فرزندی از معاذ بن جبل از دنیا رفت.او بسیار ناراحت شد.این مطلب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید.حضرت نامه پر معنایی برای او نوشت به این مضمون:«بسم اللّه الرحمن الرحیم،از محمد رسول خدا به سوی معاذ بن جبل.سلام بر تو.حمد می کنم خدایی را که معبودی جز او نیست.اما بعد.خداوند متعال اجر و پاداش عظیم و صبر به تو عنایت کند و به ما و تو شکر را روزی فرماید.(بدان) جان ما و خانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گوارای الهی است و عاریت هایی است که به نزد ما سپرده شده است.انسان مدت معینی از آن بهره می گیرد و (خداوند) در وقت معینی آن را می گیرد سپس بر ما واجب کرده شکر آن را به هنگامی که می دهد و صبر را هنگامی که مبتلا می سازد و می گیرد ترک نکنیم.پسرت از مواهب گوارای الهی و عاریت هایی بود که خدا به تو داده بود.مدتی با او مسرور بودی سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت.پاداش او همان درود و رحمت و هدایت الهی است اگر صبر و شکیبایی را پیشه کنی.مبادا دو مصیبت الهی را برای خود بپذیری (مصیبت از دست دادن فرزند و مصیبت از بین رفتن

ص:845


1- 1) .بحار الانوار،ج 79،ص 132

پاداش الهی).در نتیجه اجر تو از بین برود و از آنچه از دست داده ای پشیمان شوی.اگر پاداش مصیبت خود را ببینی،می بینی که این مصیبت در برابر ثوابی که خدا به تو داده کم و کوچک است.وعده الهی را قطعی بدان و بر مصیبتی که بر تو وارد شده تأسف مخور،و السّلام». (1)

***

ص:846


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 2،ص 353

گفتار حکیمانه 358- بلا در لباس نعمت و نعمت در شکل بلا

اشاره

و قال علیه السلام

أَیُّهَا النَّاسُ،لِیَرَکُمُ اللّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِینَ،کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِینَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً،وَ مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً.

امام علیه السلام فرمود:

ای مردم! باید خداوند،شما را به هنگام نعمت ترسان ببیند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان می بیند؛زیرا کسی که خدا به او نعمت گسترده ای بخشیده و آن را (احتمالاً) استدراج (مقدمه مجازات تدریجی) نشمرد از امر خوفناکی خود را ایمن دانسته و (به عکس) کسی که خدا براو تنگ گیرد (ونعمت هایی را از او سلب کند) و آن را آزمایش (و مقدمه ترفیع مقام) نداند پاداش امیدبخشی را از دست داده است. (1)

ص:847


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام شریف را با اضافاتی از تحف العقول نوشته مرحوم ابن شعبه حرانی (که قبل از سیّد رضی می زیسته) نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 265)

ص:848

شرح و تفسیر

بلا در لباس نعمت و نعمت در شکل بلا

امیر مؤمنان علی علیه السلام در این کلام شریف به دو نکته مهم اشاره کرده نخست می فرماید:«ای مردم! باید خداوند،شما را به هنگام نعمت ترسان ببیند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان می بیند؛زیرا کسی که خدا به او نعمت گسترده ای بخشیده و آن را (احتمالاً) استدراج (مقدمه مجازات تدریجی) نشمرد از امر خوفناکی خود را ایمن دانسته است»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ،لِیَرَکُمُ اللّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِینَ،کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِینَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً) .

منظور از نعمت های استدراجی که در قرآن به آن اشاره شده (1):این است که خدا افرادی که طغیان را به مرحله شدید رسانده اند نخست مشمول نعمت های خودش قرار می دهد و هنگامی که غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آن ها می گیرد و به سختی آن ها را مجازات می کند که این مجازات بعد از نعمت،بسیار دردناک است.

همچون کسی که از درختی بالا می رود هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان یا لغزشی،به زمین خوردن او دردناک تر است و به گفته شاعر:

لا جرم هر کس که بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست

ص:849


1- 1) .این تعبیر در دو سوره از قرآن مجید آمده است:سوره اعراف،آیه 182 و سوره قلم،آیه 44

این معنا در بعضی دیگر از آیات قرآن نیز بدون ذکر واژه استدراج به وضوح آمده است آن جا که می فرماید: «فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ» ؛(آری،) هنگامی که (اندرزها سودی نبخشید،و) آنچه را به آن ها یادآوری شده بود فراموش کردند، درهای همه چیز (از نعمت ها) را به روی آن ها گشودیم؛تا (کاملا) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ناگهان آن ها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم)؛در این هنگام،همگی مأیوس شدند؛(و درهای امید به روی آن ها بسته شد)». (1)

امیر مؤمنان علیه السلام در این کلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار می دهد که مراقب باشید مبادا این نعمت ها مقدمه نقمت شدیدی باشد.احتیاط را از دست ندهید،به اعمال خود مغرور نشوید و دائماً از درگاه خدا عذر تقصیر بخواهید.

در «لِیرَکُم» ،«لِیرَ»فعل امر (مفرد مذکر غائب) و«کُم»مفعول آن است؛ولی در نسخه تحف العقول

«فَلْیَراکُمْ» آمده که به صورت جمله خبریه است به معنای انشا و امر،و لام آن برای تأکید است نه لام امر.

«وجلین» جمع«وَجِل»به معنای ترسان است. «فَرِقین» جمع«فَرِق»نیز به معنای ترسان است و اختلاف تعبیر با وحدت معنا از شئون بلاغت است.

در جمله دوم این کلام حکیمانه به نقطه مقابل این مطلب اشاره شده می فرماید:«(به عکس) کسی که خداوند بر او تنگ گیرد (و نعمت هایی را از او سلب کند) و آن را آزمایش (و مقدمه ترفیع مقام) نداند پاداش امیدبخشی را از دست داده است»؛ (وَ مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً) .

این سخن در واقع تسلی و دلداری به گرفتاران در مصائب است که زبان به ناشکری نگشایند و بی تابی و جزع نکنند.چه بسا مصیبت و مشکلی که رخ داده

ص:850


1- 1) .انعام،آیه 44

آزمونی باشد برای ترفیع مقام،بنابراین صبر و شکیبایی پیشه کنند و از خدای رحمان و رحیم پاداش صبر خود را بخواهند.

به تعبیر دیگر،این کلام شریف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شکل زیبایی ترسیم می کند.به صاحبان نعمت توصیه می کند بیم از عذاب الهی را در همان نعمتی که دارید فراموش نکنید و به گرفتاران در مصیبت سفارش می کند که رجاء و امید را به رحمت الهی از دست ندهید.این همان چیزی است که در آیات قرآنی و روایات متعدد بر آن تأکید شده است.

همان گونه که در ذیل گفتار 319 ذکر کردیم در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که خداوند به موسی علیه السلام خطاب کرد و فرمود:«ای موسی! هنگامی که دیدی فقر به سوی تو می آید بگو آفرین بر شعار صالحان و هنگامی که ببینی غنی و ثروت به سوی تو می آید بگو (مبادا) گناهی باشد که مجازاتش به سرعت دامنگیر شده است»؛

(یا مُوسَی إِذَا رَأَیتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِینَ وَ إِذَا رَأَیتَ الْغِنَی مُقْبِلاً فَقُلْ ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ) . (1)

واژه «مأمول» به معنای شیء مطلوب و مورد توجه است.

این نکته نیز شایان توجه است که ابن شعبه حرانی جمله ای در آغاز این کلام حکیمانه آورده است که مرحوم سیّد رضی آن را جدا ساخته و در حکمت 244 گذشت و آن جمله این است

«(یا أیُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِیهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ» .

***

ص:851


1- 1) .کافی،ج 2،ص 263،ح 12

ص:852

گفتار حکیمانه 359- ای اسیران هوس!

اشاره

و قال علیه السلام

یَا أَسْرَی الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَی الدُّنْیَا لَا یَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِیفُ أَنْیَابِ الْحِدْثَانِ.أَیُّهَا النَّاسُ،تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا،وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

ای اسیران حرص و رغبت در دنیا! بس کنید،زیرا افراد دلبسته به دنیا را جز صدای برخورد دندان های حوادث سخت،به خود نیاورد.ای مردم! تربیت نفس خویش را بر عهده بگیرید و آن را از کشش عادات (بد) بازدارید. (1)

ص:853


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می نویسد:ابن اثیر در کتاب نهایه به این کلام حکیمانه اشاره و آمُدی در غرر الحکم با تفاوتی آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 265)

ص:854

شرح و تفسیر

ای اسیران هوس!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به دو مطلب اشاره می کند:نخست دنیاپرستان را مخاطب قرار داده می فرماید:«ای اسیران حرص در دنیا بازایستید»؛ (یَا أَسْرَی الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا) .

تعبیر به«اسیر»بیان بسیار مناسبی است،زیرا دنیاپرستانی که گرفتار حرص در دنیا می شوند به جایی می رسند که از خود اراده ای ندارند و همچون اسیر، شب و روز در فکر به چنگ آوردن اموال بیشتر یا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانی که گل سر سبد جهان آفرینش است چنان اسیر حرص شود که اراده خود را از دست بدهد.

افزون بر این،تشبیه به«اسیر»دلیل بر بی ارزش بودن این افراد است،زیرا همواره به اسیران با دیده حقارت می نگریستند و برای آن ها مقام و موقعیتی قائل نبودند و در بسیاری از موارد آن ها را به صورت بردگان خرید و فروش می کردند.

آن گاه امام علیه السلام دلیلی برای دستور بازایستادن اسیران حرص ذکر کرده می فرماید:«زیرا افراد دلبسته به دنیا را جز صدای برخورد دندان های حوادث سخت،به خود نمی آورد»؛ (فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَی الدُّنْیَا لَا یَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِیفُ أَنْیَابِ الْحِدْثَانِ) .

ص:855

امام علیه السلام در این جا تشبیه شگفتی کرده،حوادث سخت را به حیوانات درنده ای شبیه می داند که به هنگام حمله دندان هایشان را به هم می سایند و دندان قروچه می کنند به گونه ای که صدای دندان های آن ها شنیده می شود.امام علیه السلام می فرماید:

حوادث خطرناک هنگامی که دامان آن ها را گرفت و همچون حیوان درنده ای که لحظه ای پیش از حمله دندان هایش را به هم می ساید به آن ها حمله ور می شود و هنگامی بیدار می شوند که کار از کار گذشته است.

افراد زیادی را سراغ داریم یا در تاریخ نامشان آمده که چنان غرق زرق و برق دنیا و هوا و هوس ها می شدند که هیچ موعظه ای در آن ها مؤثر نمی شد.تنها زمانی بیدار می شدند که حوادث سخت و خطرناک دامن آن ها را گرفته بود.

علامه شوشتری رحمه الله در شرح نهج البلاغه خود ماجرای عبرت انگیزی از کامل ابن اثیر نقل می کند که شبی از شب ها جعفر برمکی (وزیر معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عیاشی خود نشسته بود و زن آوازه خوانی برای او آواز می خواند از جمله این شعر را در میان آوازش خواند:

وَ لَوْ فُودیتَ مِنْ حَدَثِ اللَّیالی فَدَیْتُکَ بِالطَّریفِ وَ بِالتّلادِ

اگر بتوانی از حوادث ناگوار شب ها رهایی یابی من جوایز زیبا و پرقیمتی را فدای تو خواهم کرد.

در این هنگام ناگهان مسرور خادم،(جلاد) هارون الرشید وارد شد.(جعفر تعجب کرد) مسرور گفت:آمده ام سر تو را برای هارون ببرم.جعفر خودش را روی پای مسرور انداخت و آن را می بوسید و تقاضا می کرد که این کار را به تأخیر بیندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصمیم بگیرد؛ولی مسرور نپذیرفت و در همان جا سر او را از تن جدا کرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. (1)

ص:856


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 11،ص 588

این داستان با تفاوت هایی در کتب دیگر مانند الوافی بالوفیات آمده است؛از جمله این که مسرور جعفر را نکشت و نزد هارون برد و در آن جا هارون دستور داد سر او را از تن جدا کنند و بعد از آن نیز دستور داد سر مسرور،قاتل او را از تن جدا کنند و گفت:من نمی خواهم قاتل جعفر را (که روزی مورد علاقه شدید من بود) ببینم. (1)

سپس امام علیه السلام در نکته دوم راه خودسازی را به همه انسان ها نشان می دهد و تمام مردم جهان را مخاطب ساخته می فرماید:«ای مردم! خودتان به تربیت نفس خویش بپردازید و آن را از جاذبه عادت ها بازدارید»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ،تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا،وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا) .

اشاره به این که معلم و مربی انسان قبل از هرکس باید خود او باشد و تا انسان به تربیت خویش نپردازد تعلیم و تربیت معلمان و پیشوایان و مربیان در او اثر نخواهد گذاشت.

در خطبه 90 نیز امام علیه السلام تعبیر جالبی در این زمینه دارد می فرماید:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ یعَنْ عَلَی نَفْسِهِ حَتَّی یکُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ یکُنْ لَهُ مِنْ غَیرِهَا لا زَاجِرٌ وَ لا وَاعِظٌ؛ بدانید کسی که بر ضد هوای نفس خود کمک نشود تا واعظ و رادعی از درون جانش برای او فراهم گردد،مانع و واعظی از غیر خود نخواهد یافت».

جمله (وَ اعْدِلُوا بِها...) در واقع اشاره به یکی از طرق مهم تهذیب نفس است و آن این که بسیار می شود انسان عادت هایی پیدا می کند که برای او کشش و جاذبه زیادی دارد و همین عادات او را دائماً در هواپرستی غرق می سازد؛مانند عادت به شراب و یا حتی عادت به مواد مخدر.امام علیه السلام دستور می دهد خود را از

ص:857


1- 1) .الوافی بالوفیات،ج 11،ص 124 برای توضیح بیشتر به کتاب تتمة المنته،ص 246 باب«قتل جعفر برمکی و انقضای دولت برامکه»مراجعه شود

جاذبه این عادات سوء،رهایی بخشید تا بتوانید نفس خویشتن را اصلاح کنید.

«اسری» و اساری جمع اسیر و«رغبت»به معنای حرص و ولع است.

«الْمُعَرِّجَ» از ریشه عَرَج (بر وزن حرج) به معنای تمایل داشتن به چیزی است.

«لا یروعه» از ریشه روع (بر وزن قول) به معنای ترساندن وترسیدن آمده است.

«صریف»به معنای صدای برخورد دندان ها و مانند آن است.

«الحدثان» به معنای بلاها و حوادث ناخوشایند روزگار است و در بعضی از نسخ«حَدَثان»(بر وزن ضربان) آمده است.

«ضراوة» به معنای جاذبه و کشش است.

***

ص:858

گفتار حکیمانه 360- تا می توانی حمل بر صحت کن

اشاره

و قال علیه السلام

لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً،وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مُحْتَمَلاً.

امام علیه السلام فرمود:

هر سخنی که از دهان کسی خارج می شود،تا احتمال خیر و نیکی در آن می یابی حمل بر فساد مکن. (1)

ص:859


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مدارک دیگر این گفتار حکیمانه را به آنچه در ذیل حکمت 159 نوشته است ارجاع می دهد و در آن جا آن را از کسانی که قبل از سیّد رضی می زیسته اند از جمله مرحوم صدوق در امالی و ابن شعبه در تحف العقول و مفید در اختصاص به ضمیمه کلمات پرمعنای دیگری نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 139). افزون بر این،این کلام حکیمانه در کتاب کافی،ج 2،ص 362،ح 3 باب«التهمة و سوء الظن»با تفاوتی آمده است

ص:860

شرح و تفسیر

تا می توانی حمل بر صحت کن

سرمایه اصلی یک جامعه،اعتماد عمومی مردم نسبت به یکدیگر است، ازاین رو امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه دستوری در این زمینه می دهد و می فرماید:«هر سخنی که از زبان کسی خارج می شود تا احتمال خیر و نیکی در آن می یابی حمل بر فساد مکن»؛ (لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً،وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مُحْتَمَلاً) .

در کتاب شریف کافی به جای«من احد»،«من اخیک»آمده است به این معنا که مسئله حسن ظن کامل را نسبت به برادران دینی ذکر کرده نه به هر کس.

در ضمن،امام علیه السلام راه مبارزه با سوء ظن را نیز در این گفتار حکیمانه نشان داده است و آن این که انسان تمام احتمالات را درباره سخن یا عملی که از دیگری سرمی زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزیند و احتمالات سوء را از فکر خود دور سازد.

این کار سبب می شود عُلقه و محبت و دوستی و مودت در میان افراد جامعه بیشتر و از پراکندگی و سلب اعتماد جلوگیری شود و در نتیجه زمینه های همکاری که بر پایه اعتماد قرار دارد بیشتر گردد و برکات فزون تری بهره فرد و جامعه شود.

افرادی که گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوی اند،از همه دوری می کنند،هر

ص:861

صدایی را بر ضد خود می پندارند و هرکس را در فکر نقشه ای بر ضد خود می بینند.این حالت هم آرامش آن ها را از بین می برد و هم بهره گیری آن ها را از کمک های دیگران در برابر مشکلات و سختی های زندگی.

آنچه در این کلام حکیمانه آمده است در مورد سخنانی است که انسان از دیگران می شنود؛ولی در حدیث دیگری مسئله به صورت گسترده تری مطرح شده و هر کاری را شامل می شود:در کتاب شریف کافی این حدیث به این صورت نقل شده است:

«ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَی أَحْسَنِهِ حَتَّی یأْتِیکَ مَا یغْلِبُکَ مِنْهُ وَ لا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلاً؛ کار برادر خود را به نیکوترین وجهی توجیه کن تا زمانی که دلیل قاطعی بر ضد آن قائم شود و هرگز به کلامی که از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالی که می توانی محملی در خیر برای آن پیدا کنی)». (1)

در حدیث دیگری از امام کاظم علیه السلام که در کتاب کافی آمده می خوانیم:راوی خدمت آن حضرت عرض می کند:فدایت شوم،گاهی از یکی از برادرانم مطلبی به من می رسد که من آن را ناخوشایند می دارم هنگامی که از او سؤال می کنم انکار می کند در حالی که جمعیتی از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند امام علیه السلام فرمود:حتی گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تکذیب کن.

اگر پنجاه نفر نزد تو آیند و بر چیزی سوگند یاد کنند؛ولی او مطلب دیگری بگوید او را تصدیق کن و آن گواهان را تکذیب نما. (2)

البته منظور این نیست که آن جمعیت را آشکارا تکذیب کند و متهم به دروغ سازد،بلکه منظور این است که حسن ظن خود را در دل نسبت به برادر مسلمانت با گفته آن ها رها مکن.

ص:862


1- 1) .کافی،ج 2،ص 362،ح 3
2- 2) .همان،ج 8،ص 147،ح 125

این نکته را در این جا باید افزود که آنچه در این حدیث آمده در مورد مسائل شخصی است وگرنه اموری که سرنوشت ساز است و به حقوق الهی یا جامعه مرتبط می شود باید مورد توجه قرار گیرد و درباره آن تحقیق شود.

همه این ها در واقع برگرفته از دستورات قرآن مجید است،آن جا که می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید از بسیاری از گمان ها بپرهیزید،چراکه پاره ای از آن ها گناه است». (1)

جالب این که قرآن مجید بعد از این دستور به عدم تجسس و بعد از آن دستور به عدم غیبت می دهد و می فرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» اشاره به این که گمان بد سبب تجسس می شود و جست وجوگری گاه به نقطه ضعف هایی می رسد و به دنبال آن گناه غیبت شروع می شود و در واقع این سه گناه لازم و ملزوم یکدیگرند.

مسئله حسن ظن با تمام اهمیتی که در حفظ نظام جامعه و پیوند محبت و دوستی افراد نسبت به هم دارد خالی از استثنا نیست،همان گونه که در حکمت 114 آمده بود که امام علیه السلام می فرماید:

«إِذَا اسْتَوْلَی الصَّلاحُ عَلَی الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَ إِذَا اسْتَوْلَی الْفَسَادُ عَلَی الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامی که صلاح و نیکی بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسی در این حال گمان بد به دیگری برد که از او گناهی ظاهر نشده،به او ستم کرده است و هنگامی که فساد بر زمان و اهلش مستولی گردد هرکس گمان خوب به دیگری برد خود را فریب داده است!».

در ذیل این حکمت نیز بیانات دیگری در این زمینه داشتیم.همچنین بعضی از افراد به حکم کاری که دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسی)

ص:863


1- 1) .حجرات،آیه 12

ناچارند حسن ظن را رها سازند و همیشه احتمال های سوء را مورد توجه قرار دهند.آن ها اگر بخواهند همه چیز را حمل بر صحت کنند و سوءظن را مطلقاً کنار بگذارند ممکن است گرفتار اشتباهات زیادی در تشخیص مجرمان و مفسدان و خائنان شوند؛ولی ناگفته پیداست آن ها نیز نمی توانند سوء ظن خود را به دیگران منتقل کنند و یا پیش از ثبوت خلافی،به مجرم بودن کسی حکم نمایند.

***

ص:864

جلد 15

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

ص :16

ادامه کلمات قصار امام امیرمومنان (علیه السلام)

گفتار حکیمانه 361-راه استجابت دعا

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَی اللّهِ،سُبْحَانَهُ،حَاجَهٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَهِ الصَّلاَهِ عَلَی رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله،ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛فَإِنَّ اللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ حَاجَتَیْنِ،

فَیَقْضِیَ إِحْدَاهُمَا وَ یَمْنَعَ الْأُخْرَی.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه حاجتی به درگاه حق داشتی،نخست با صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله شروع کن، سپس حاجت خود را بخواه زیرا خداوند،کریم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند،یکی را قبول و دیگری را رد کند.(1)

ص:17


1- ١. سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر آنچه را مرحوم سید رضی در این جا آورده است مرحوم آمدی در غررالحکم با تفاوتی ذکر کرده که از آن استفاده می شود از جای دیگری گرفته است. سپس می افزاید: مضمون این روایت شریف در اخبار اهل بیت عله به صورت گسترده آمده و در روایات متعددی می خوانیم که برای استجابت دعا باید نخست یا در پایان آن از درود بر محمد و آل محمد علی استفاده کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266).

شرح و تفسیر

راه استجابت دعا

امام علیه السلام در این کلام شریف به نکته مهمی درمورد اسباب اجابت دعا اشاره کرده،می فرماید:«هرگاه حاجتی به درگاه حق داشتی،نخست با صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله شروع کن،سپس حاجت خود را بخواه زیرا خداوند،کریم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند،یکی را قبول و دیگری را رد کند»؛ (إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَی اللّهِ،سُبْحَانَهُ،حَاجَهٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَهِ الصَّلاَهِ عَلَی رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله،ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛ فَإِنَّ اللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ حَاجَتَیْنِ،فَیَقْضِیَ إِحْدَاهُمَا وَ یَمْنَعَ الْأُخْرَی) .

در این جا دو سؤال مهم مطرح است:نخست این که چگونه نمی شود بین دو حاجت جدایی افکند،خدا یکی را بپذیرد و دیگری را نپذیرد،اگر این موضوع با کرم و رحمت الهی منافات داشته باشد آن مواردی که یک حاجت بیشتر از خدا نمی خواهیم و برآورده نمی شود چه خواهد شد؟

پاسخ این سؤال این است که خداوند،کریم است و شخص کریم هنگامی که دو چیز یا چند چیز از او بخواهند در میان آن ها تجزیه قائل نمی شود و این نشانه نهایت کرم خداوند است و چنین نیست که به گفته بعضی از شارحان،یک سخن عامیانه باشد که در میان مردم معمول است می گویند:تبعیض در میان دو خواهش نباید کرد،و امام علیه السلام هم از باب سخن گفتن مطابق افکار این دسته از مردم کلام فوق را فرموده باشد.

ص:18

این اشتباه بزرگی است.مقام امام علیه السلام والاتر از آن است که افکار عامیانه را تأیید کند.البته اجابت دعا همان گونه که در روایات متعددی وارد شده،گاه به این صورت است که خداوند عین آن را به درخواست کننده می دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبیند،عوض آن را در دنیا یا آخرت به صورت دیگری به او خواهد داد.

در واقع هیچ دعایی نیست که به اجابت نرسد،خواه عین آن خواسته را خدا بدهد یا چیزی را به جای آن و معادل آن یا بیشتر از آن.

سؤال دیگر این است که آیا صلوات فرستادن ما چیزی بر مقام پیامبر صلی الله علیه و آله می افزاید؟ بعضی از شارحان نهج البلاغه اصرار بر این دارند که مقام پیغمبر صلی الله علیه و آله بی نهایت بالاست و چیزی بر آن افزوده نخواهد شد.در حالی که این سخن اشتباه بزرگی است،مقامات قرب الی اللّه بی نهایت است،چنین نیست که پایان بیابد بنابراین خداوند به برکت دعای ما رحمت تازه ای برروان پاک پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرستد.

و به عبارت دیگر،این ما نیستیم که مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست می بریم بلکه این خداوند است که گاه خودش و گاه به برکت تقاضای فرشتگان و گاه به تقاضای بندگان صالح،رحمت تازه ای بر روان پاک پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرستد.

در دعاها و روایات اسلامی شواهد روشنی بر این مطلب وجود دارد.در روایت معروف تشهّد نماز،این تعبیر از امام صادق علیه السلام نقل شده است:

«وَ تَقبَّلْ شَفاعتَه فی امَّتِهِ و ارفَعْ دَرَجَتَه» .(1)

در یکی از خطبه های امیر مؤمنان علی علیه السلام در روز جمعه نیز این عبارت آمده است:

«اللّهمَّ صَلِ ّ علی محمَّدٍ عَبدِکَ وَ رَسولِکَ و نَبِیِّکَ صلاهً نامِیهً زاکِیهً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه» .(2)

ص:19


1- وسائل الشیعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
2- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 432

در دعایی که از امام سجّاد علیه السلام وارد شده می خوانیم که در مقام صلوات فرستادن بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به پیشگاه خداوند عرضه می دارد:

«فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلی حَیثِ قدَّرتَ فی سابقِ عِلمِک أن تُبَلِّغَهُ إیّاهُ و بِصَلاتِنا علیه؛ مقام او را با سلام و درود ما بالا ببر تا آن جا که در علم خود برای او مقدر کرده ای که او را به آن مقام برسانی».(1)

از سویی دیگر می دانیم که طبق روایات متعدد،هرکس سنت حسنه ای بگذارد به تعداد کسانی که به آن سنت عمل می کنند به او پاداش داده می شود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بزرگ ترین سنت را که آیین اسلام است در میان جامعه بشریت قرار داده است بنابراین به تعداد کسانی که تا روز قیامت به آیین او می پیوندند و به سنتش عمل می کنند خداوند اجر و پاداش و ترفیع مقام به او می دهد.

اضافه بر این،فرض کنیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ده سال بیشتر از این،عمر نصیبش می شد آیا در آن ده سال،عبادات او ترفیع مقام برایش نداشت و در همان مقامی که داشت باقی می ماند؟

کوتاه سخن این که مدارک فراوانی داریم که ثابت می کند قرب خداوند نهایت و پایانی ندارد و معصومین علیهم السلام نیز می توانند هر زمان به قرب و مقام والاتری برسند.همان گونه که از آغاز رسالت و امامت تا پایان آن به یقین ترفیع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نیز به وسیله تقاضای رحمت و صلوات مؤمنان و یا عمل به سنت آن ها ترفیع مقام می یابند.

به هر حال بدون شک اگر در استقبال یا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله باشد به اجابت نزدیک است و به همین دلیل در بسیاری از دعاهای امام سجاد علیه السلام می بینیم هنگامی که چیزی را از خدا می خواست نخست صلوات و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرستاد.

ص:20


1- مطابق نقل مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335

این مطلب در دعای مکارم الاخلاق کاملاً نمایان است که در هر فرازی از این دعا نخست امام علیه السلام صلوات و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرستد و بعد تقاضای تازه ای از خداوند متعال می نماید.

این سخن را با روایاتی که مرحوم کلینی در جلد دوم کافی در باب«الصلاه علی النبی صلی الله علیه و آله...»نقل کرده است پایان می دهیم:

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«لَا یزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّی یصَلَّی عَلَی وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِی؛ پیوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمی رسد) تا زمانی که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».(1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«اجْعَلُونِی فِی أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَ فِی آخِرِهِ وَ فِی وَسَطِهِ؛ مرا در ابتدای دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهید».(2)

در حدیث دیگری،از امام صادق علیه السلام آمده است:

«مَنْ کَانَتْ لَهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَاجَهٌ فَلْیبْدَأْ بِالصَّلاهِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ یسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ یخْتِمُ بِالصَّلاهِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یقْبَلَ الطَّرَفَینِ وَ یدَعَ الْوَسَطَ إِذَا کَانَتِ الصَّلاهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُ عَنْهُ؛ کسی که حاجتی در پیشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پایان دهد زیرا خداوند متعال گرامی تر از آن است که دو طرف را بپذیرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذیرد.

چون هنگامی که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به یقین) محجوب از خداوند نخواهد بود».(3)

***

ص:21


1- کافی، ج 2، ص 491، ح 1.
2- کافی،ج2- ص 492، ح 5.
3- کافی،-ج2- ص 494، ح 16.

ص:22

گفتار حکیمانه 362-برای حفظ آبرو

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْیَدَعِ الْمِرَاءَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که به آبروی خود علاقه مند است باید بحث های لجاجت آمیز

را با مردم رها کند.(1)

ص:23


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر باز ذکر استاد این کلام حکمت آمیز را به آخر کتابش حواله داده است همان چیزی که متأسفانه موفق به انجام آن نشد. ولی در کتاب نزهة الناظر و تنبیه الخاطر نوشته دانشمند اهل سنت به نام حلوانی با همین عبارت آمده است

شرح و تفسیر

برای حفظ آبرو

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه خود به یک نکته روانشناسی در زندگی اجتماعی اشاره کرده،می فرماید:«کسی که به آبروی خود علاقه مند است باید بحث های لجاجت آمیز را با دیگران ترک گوید»؛ (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْیَدَعِ الْمِرَاءَ) .

«ضنّ» از ماده«ضِنّه»(بر وزن منّه) در اصل به معنای بخل درباره اشیاء نفیس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و یا حتی خویشتن داری در برابر انجام کاری اطلاق شده است.

جامع ترین چیزی که درباره مفهوم«عِرض»در کتب لغت آمده است چیزی است که نویسنده فرهنگ ابجدی در کتاب خود آورده،می گوید:عِرض به معنای آن چیزی از اصالت و بزرگی است که انسان بدان می بالد و افتخار می کند،مانند آبرو،حیثیت،نفس،جسد،شرف و بزرگی پدران و نیاکان یا در پیروان و فرزندان،بوی اندام و اخلاق پسندیده.

واژه«مِراء»به معنای گفتگوهای لجاجت آمیز و توأم با خصومت به منظور پیروزی بر حریف است هر چند حق نباشد،و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برتری جویی است که مانع از پذیرش سخن حق می شود.

بنابراین،مفهوم کلام امام علیه السلام این می شود:هر کس می خواهد آبرو،شخصیت، اصالت و قداست نفس خویش و آنچه مربوط به اوست را حفظ کند باید مِراء را

ص:24

کنار بگذارد.زیرا به هنگام مراء،افراد بر سر لجاجت می افتند و گاه انواع توهین ها را به طرف مقابل روا می دارند و عیوب پنهانی او را برمی شمارند و هتک حرمت می کنند،گاه درباره خودش و گاه درباره کسانی که مورد علاقه او هستند.بنابراین افرادی که علاقه مند به آبرو و شخصیت خود می باشند باید همین که بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسید کلام را قطع کنند و او را رها سازند.

در حکمت 31 امیر مؤمنان علی علیه السلام حقیقت ایمان را بر اساس چهار پایه تشریح می کند و در مقابل آن برای شک نیز چهار ستون قائل است.ستون اوّل، مراء و جدال می باشد و در بیان آن می فرماید:

«فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیدَناً لَمْ یصْبِحْ لَیلُه؛ آنکس که مِراء را عادت خویش قرار دهد هرگز از تاریکی شک به روشنایی یقین گام نمی نهد»و به یقین چنین است زیرا افرادی که اهل مِراء و جدال هستند دائماً در این فکرند که بر حریف خود غلبه یابند خواه حق باشد یا باطل و به همین دلیل ضعیف ترین ادله را برای خود حجت می شمارند و محکم ترین دلیل رقیب را نادیده می انگارند و به این ترتیب دائماً در بیراهه و تاریکی سیر می کنند و صبحگاهان روشنِ یقین در زندگی آن ها هرگز ظاهر نمی شود.

به همین دلیل امام امیر مؤمنان علیه السلام در کلام دیگری که مرحوم کلینی در کافی از آن حضرت نقل کرده می فرماید:

«إِیاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَهَ فَإِنَّهُمَا یمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَی الْإِخْوَانِ وَ ینْبُتُ عَلَیهِمَا النِّفَاقُ؛ از مِراء و خصومت بپرهیزید که دل را در برابر برادران دینی بیمار می سازد و نفاق از آن می روید».(1)

امام عسکری علیه السلام در روایتی که ابن شعبه حرانی آن را در تحف العقول نقل کرده می فرماید:

«لَا تُمَارِ فَیذْهَبَ بَهَاؤُکَ وَ لَا تُمَازِحْ فَیجْتَرَأَ عَلَیکَ؛ مراء نکن که شخصیت تو را از بین می برد و (زیاد) مزاح مکن که افراد را در برابر تو جسور می سازد (و رعایت احترام تو را نخواهند کرد)».(2)

ص:25


1- کافی، ج 2، ص 300، ح 1.
2- تحف العقول، ص 486

در غرر الحکم در حدیث پر معنایی از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«سِتَّهٌ لا یُمارون:الفقیهُ و الرئیسُ و الدّنِیُّ و البَذِیّ و المرأهُ و الصبِیّ؛ با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نکنید:شخص دانشمند،رئیس جمعیت،شخص پست،فرد بد زبان،زن (نادان) و کودک (زیرا در برابر فقیه و رئیس ناتوان خواهید شد و در برابر چهار گروه دیگر آبروی شما می رود)».(1)

در نکوهش مراء روایات بسیار فراوانی از پیشوایان اسلام نقل شده است که علاقه مندان می توانند در بحار الانوار،وسایل الشیعه،کنز العمال و میزان الحکمه در بحث مراء،آن را مطالعه کنند.

این سخن را با حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم:

«لا یسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَهَ الْإِیمَانِ حَتَّی یدَعَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً؛ هیچ کس حقیقت ایمان را به کمال نمی رساند مگر زمانی که مراء و جدال را ترک گوید هرچند حق با او باشد».(2)

***

ص:26


1- غررالحکم، ح 11047.
2- بحارالانوار، ج 2 ص 138، ح 53

گفتار حکیمانه 363-دو دلیل نادانی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَهُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ،وَ الْأَنَاهُ بَعْدَ الْفُرْصَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات،و از دست دادن امکانات و سستی کردن پس از فرصت،از حماقت و نادانی است.(1)

ص:27


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: دانشمند و ادیب معروف میدانی آن را با تفاوت مختصری در کتاب مجمع الامثال خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267) اضافه میکنیم: آمدی نیز در غررالحکم آن را با تفاوت هایی نقل کرده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است. (غررالحکم، ح 5772) و حلوانی از علمای قرن پنجم نیز آن را در کتاب خود نزهة الظاهر ذکر کرده است. (نزهة الظاهر، ص 48)

شرح و تفسیر

دو دلیل نادانی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو چیز که از نشانه های نادانی است اشاره کرده،می فرماید:«عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات،و از دست دادن امکانات و سستی نمودن پس از فرصت،از حماقت و نادانی است»؛ (مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَهُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ،وَ الْأَنَاهُ بَعْدَ الْفُرْصَهِ) .

«خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معنای نادانی و کم عقلی است ولی«خَرق»(بر وزن خلق) به معنای پاره کردن یا سوراخ کردن چیزی به عنوان افساد است که در قرآن مجید در داستان موسی و خضر علیهما السلام به آن اشاره شده است و بعید نیست هر دو به یک ریشه بازگردد زیرا پاره کردن و فاسد کردن،کار افراد نادان است.

واژه «أناه» به معنای صبر کردن و تأنی نمودن در انجام کاری است.این واژه هرگاه درمورد خداوند به کار برده می شود و می گویند:خداوند ذو أناه است مفهومش این است که در مجازات گنهکاران هرگز تعجیل نمی کند تا اتمام حجت بر آن ها شود،و گاه این واژه به معنای سستی کردن نیز به کار می رود همانگونه که در گفتار حکیمانه بالا دیده می شود.

به هر حال امام علیه السلام دو چیز را در این جا نشانه حماقت و نادانی می شمرد:

نخست تعجیل کردن قبل از فراهم شدن امکانات است مثل این که کسی در فصل

ص:28

غوره کردن درختان انگور اصرار بر چیدن انگور داشته باشد که نشانه نادانی است و دیگر این که وقتی فرصت ها فراهم می شود سستی کند و به اصطلاح این دست و آن دست نماید تا فرصت از دست برود؛فرصتی که شاید هرگز بازنگردد این هم نشانه بی خبری و نادانی است.

عاقل و دانا کسی است که صبر کند و در انتظار فرصت باشد و هنگامی که فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به کار شود و به مقصود خود برسد.این کار نشانه مدیریت صحیح است.

در روایات اسلامی در نکوهش عجله و شتاب بی مورد و همچنین نکوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زیادی وارد شده است.

ازجمله درباره عجله و شتاب بی مورد در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إِنَّمَا أَهْلَکَ النَّاسَ الْعَجَلَهُ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ یهْلِکْ أَحَدٌ؛ مردم را عجله (بی جا) هلاک می کند و اگر مردم در کارها درنگ می کردند (و با آرامش و دقت کارها را انجام می دادند) احدی هلاک نمی شد».(1)

قابل توجه این که در دنیای امروز یکی از مهم ترین عوامل تصادف های وسایل نقلیه و مرگ و میرهای ناشی از آن عجله و سرعت های غیر مجاز ذکر شده است.

در حدیث دیگری از امام امیر مؤمنان علیه السلام در غررالحکم آمده است:

«العَجولُ مُخْطِئٌ و إن مَلَکَ،المُتَأنِّی مُصِیبٌ و إن هَلَک؛ عجول،خطاکار است هر چند (تصادفاً) پیروز شود و کسی که با تأنی (و حساب) کار می کند به واقع می رسد هر چند (در پاره ای از اوقات،ظاهراً) ناکام شود».(2)

در حدیث دیگری که مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است می خوانیم:

«مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ یمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَهِ أَشْیاءَ فَهُوَ

ص:29


1- بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 11.
2- غررالحکم، ح 5789 و 10961.

خَلِیقٌ بِأَنْ لَاینْزِلَ بِهِ مَکْرُوهٌ أَبَداً قِیلَ وَ مَا هُنَّ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ الْعَجَلَهُ وَ اللَّجَاجَهُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِی؛ کسی که بتواند خود را از چهار چیز بازدارد سزاوار است که هرگز گرفتار حادثه ناگواری نشود.عرض کردند:ای امیرمؤمنان آن چهار چیز چیست؟ فرمود:عجله و لجاجت و خودپسندی و تنبلی».(1)

در برابر روایات مذکور،در بعضی از روایات دیگر مشاهده می کنیم که دستور به عجله داده شده است ازجمله در حدیثی امام باقر علیه السلام می فرماید:

«مَنْ هَمَّ بِشَیءٍ مِنَ الْخَیرِ فَلْیعَجِّلْهُ فَإِنَّ کُلَّ شَیءٍ فِیهِ تَأْخِیرٌ فَإِنَّ لِلشَّیطَانِ فِیهِ نَظْرَهً؛ کسی که تصمیم به کار خیری گرفت باید در آن شتاب کند زیرا به هنگام تأخیر،شیطان ممکن است در آن وسوسه کند و آن را (برای همیشه) به عقب بیندازد».(2)

بدیهی است که هیچ گونه تضادی بین این گونه از روایات نیست.عجله مذموم در جایی است که انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امکانات شتاب کند و نیروی خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است که هرگاه تمام مقدمات و امکانات فراهم شد به تأخیر نیندازد زیرا شیاطین انس و جن ممکن است در آن موانعی ایجاد کنند.

درمورد نکوهش از دست دادن فرصت ها نیز روایات فراوانی از معصومین علیهم السلام در کتب مختلف نقل شده است ازجمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«تَرْکُ الفُرَصِ غُصَصٌ؛ از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست».(3)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:

«مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَهَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْیکُنْ عَلَی ثِقَهٍ مِنْ فَوْتِهَا؛ کسی که به موقع از فرصت استفاده نکند مطمئن باشد که فرصت از دست خواهد رفت».(4)

ص:30


1- بحارالانوار، ج 75، ص 62، ح 144
2- کافی، ج 2، ص 143، ح 9
3- بحارالأنوار، ج 74، ص 167، ح 192.
4- میزان الحکمة، ج 8 باب التحذیر من اضاعة الفرص

روشن است که استفاده کردن از فرصت به معنای عجله بی جا نیست بلکه شتاب و سرعت در کارهایی است که اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممکن است موانعی پیش آید.در این گونه موارد باید شتاب کرد و پیش از فوت فرصت به مقصد رسید.(1)

***

ص:31


1- برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 415 به بعد مراجعه کنید.

ص:32

گفتار حکیمانه 364-تفکر منطقی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا یَکُونُ،فَفِی الَّذِی قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ.

امام علیه السلام فرمود:

درباره آنچه تحقق یافتنی نیست سؤال مکن چراکه در آنچه تحقق یافته به اندازه کافی اسباب دل مشغولی تو وجود دارد.(1)

ص:33


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر تنها منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه ذکر شده غررالحکم آمدی است که آن را در حرف «لاء» با تفاوت هایی ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267).

شرح و تفسیر

تفکر منطقی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درمورد سؤال کردن اشاره کرده، می فرماید:«درباره آنچه تحقق یافتنی نیست سؤال مکن چراکه در آنچه تحقق یافته به اندازه کافی اسباب مشغولی فکر وجود دارد»؛ (لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا یَکُونُ،فَفِی الَّذِی قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ) .

سؤال کردن کار خوبی است و کلید گنجینه علم و دانش است به همین دلیل در قرآن مجید و روایات اسلامی کراراً به آن دستور داده شده است و حتی حیا کردن از سؤال درباره اموری که مربوط به سرنوشت انسان در دین و دنیاست به عنوان حیاء حمق (حیاء احمقانه) شمرده شده است.ولی سؤال باید درباره اموری باشد که مربوط به حیات مادی یا معنوی انسان است و اموری که امکان تحقق در آن تصور شود.

اما اگر کسی خود را به سؤالاتی درباره امور غیر ممکن یا بسیار نادر مشغول کند،از مسائل مهم زندگی بازمی ماند.مثلاً بعضی سؤال می کنند که اگر انسان با جن ازدواج کند فرزندانی که از آن ها متولد می شوند چگونه اند و چه احکامی دارند؟ و یا اگر از آمیزش انسان با حیوان بچه ای متولد شود آن بچه مشمول چه احکامی است؟

گاه سؤال درباره امور ممکن است اما اموری که هیچ تأثیری در زندگی مادی

ص:34

و معنوی ما ندارد،مثلاً سؤال می کنند ابعاد کشتی نوح علیه السلام از نظر طول و عرض چقدر بود؟ حیواناتی که آن حضرت در کشتی با خود سوار کرد کدام یک از حیوانات بودند؟ یا سؤالی که معروف است اشعث بن قیس از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام کرد و گفت:تعداد موهای سر من چقدر است؟ که حضرت جواب کوبنده ای به او داد.(1)

این در حالی است که انسان مجهولات بسیاری دارد که رسیدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسیار مؤثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف یافتن پاسخ آن ها کند چه بسا موفق به همه آن ها نشود.

آیا در چنین شرایطی عقل اجازه می دهد که انسان به سراغ سؤال درباره امور غیر ممکن برود و از آنچه ممکن است و در زندگی او مؤثر می باشد صرف نظر کند؟

نکته: آداب سؤال

در احادیث اسلامی به پیروی از قرآن،سؤال به عنوان کلید علم معرفی شده است.در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِیحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَکُمُ اللَّه فَإِنَّهُ یؤْجَرُ أَرْبَعَهٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم،گنجینه است و کلید این گنجینه ها سؤال است بنابراین سؤال کنید؛خدا رحمت کند شما را زیرا چهار گروه درمورد سؤال اجر و پاداش الهی دارند:

سؤال کنندگان،پاسخ گویان،شنوندگان و کسانی که آن ها را دوست دارند».(2)

در حدیث دیگری آن حضرت می فرماید:

«السُّؤالُ نِصْفُ العِلْمِ؛ سؤال نیمی از

ص:35


1- بحارالانوار، ج 41، ص 313.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 146، ح 39

علم و دانش است».(1)

ولی سؤال با تمام اهمیّتش،استثنائاتی هم دارد که در آن موارد سؤال کردن زشت و نازیباست.ازجمله همان مطلبی که در گفتار حکیمانه بالا آمد که انسان درباره امور غیر ممکن پرسش کند.

دیگر این که سؤال ها جنبه تفقه و فراگیری علم نداشته باشد بلکه کسی بخواهد برای خفیف و خوار کردن طرف مقابل یا به عنوان لجبازی چیزی بپرسد و سؤال خود را پیگیری نماید.

نیز اموری وجود دارد که وقت آن فرا نرسیده است و عجله کردن درمورد آن صحیح نیست مانند آنچه در قرآن مجید در داستان خضر و موسی علیهما السلام آمده است که خضر علیه السلام از موسی علیه السلام عهد گرفته بود که اگر امور عجیبی از خضر علیه السلام دید عجله در سؤال نکند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گوید.

همچنین سؤال کردن درباره اموری که تکلیف انسان را سنگین می کند در حالی که اگر درباره آن سؤال نشود خداوند برای آن مؤاخذه نمی کند.مثل سؤالات مکرری که بنی اسرائیل درباره گاوی که مأمور بودند آن را ذبح کنند از موسی علیه السلام کردند و لحظه به لحظه کار خود را مشکل تر و پیچیده تر ساختند.قرآن مجید نیز می فرماید:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ».(2)

یا سؤال درباره اموری که عقل انسان هرگز به حقیقت آن نخواهد رسید مانند سؤال درباره کنه ذات پروردگار که هیچ انسانی نمی تواند به آن برسد چون فکر و روح انسان محدود است و ذات پاک خداوند نامحدود.

یا سؤال درباره مسائل پیچیده ای که فهم آن در استعداد سؤال کننده نیست مانند سؤال درباره قضا و قدر که از پیچیده ترین مسائل علمی و فلسفی است

ص:36


1- کنزالعمال، مطابق نقل میزان الحکمة، ح 2877، باب سؤال.
2- مائده، آیه 101

و ائمه علیهم السلام آن دسته از یاران خود را که استعداد درک این گونه از مسائل را نداشتند از فکر کردن درمورد آن نهی می نمودند.

این امور شش گانه مواردی است که سؤال کردن درباره آن ها مذموم و نکوهیده است و با توجه به این که دنیایی از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد که انسان پاسخ آن ها را نمی داند و باید برای حل آن ها بکوشد و از دانشمندان آگاه پرسش کند،بسیار بی خردی است که انسان آن ها را فراموش کند و به اموری بپردازد که اثری جز اتلاف وقت یا حیرت و سرگردانی برای او ندارد.

***

ص:37

ص:38

گفتار حکیمانه 365-بهترین راه ادب آموزی خویشتن

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْفِکْرُ مِرْآهٌ صَافِیَهٌ،وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ.وَ کَفَی أَدَباً لِنَفْسِکَ

تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

فکر،آینه شفاف و درخشنده ای است و حوادث عبرت انگیز،بیم دهنده و نصیحت کننده است و برای ادب آموزی خویشتن همین بس که

از آنچه برای دیگران ناخوش می داری بپرهیزی.(1)

ص:39


1- ١. سند گفتار حکیمانه جملة «الفکر مرآة صافیه» همان گونه که مرحوم خطیب نیز به آن اشاره کرده در حکمت پنجم با ذکر مدرک گذشت و اما جملة الاعتبار منذر ناصح» را قبل از مرحوم سید رضی، مرحوم این شعبه حرانی در کتاب تحف العقول نقل کرده است و تمام این کلام را مرحوم شیخ طوسی (قبل از سید رضی) در امالی آورده است. کراجکی نیز در کنزالفوائد جمله اخیر را در لابه لای حکمت های دیگری ذکر کرده که به وضوح استفاده میشود از نهج البلاغه نگرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه میکنیم که در کلام کراجکی دو جمله اول و دوم نیز در لابه لای حکمت های دیگری ذکر شده است. (کنزالفوائد، ج 2، ص83).

شرح و تفسیر

بهترین راه ادب آموزی خویشتن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به سه نکته مهم اشاره کرده،نخست می فرماید:

«فکر،آینه شفاف و درخشنده ای است»؛ (الْفِکْرُ مِرْآهٌ صَافِیَهٌ) .

هنگامی که اشیا در مقابل آینه قرار می گیرند و نور بر آن ها می تابد،نور از اشیا بر می خیزد و به آینه می خورد و از آن بازمی گردد و به چشم انسان منتقل می شود و از آن جا که هر قسمتی از اشیا نور را به یک نحو منعکس می کند تمام مشخصات آن شیء در چشم انسان منعکس می شود،و جمله معروفی که در تعریف فکر گفته اند:

الفکر حرکه الی المبادیء و من مبادیء الی المراد

فکر از دو حرکت تشکیل می شود:از مبادی به سوی مقصد حرکت می کند و از مقصد به سوی انسان،و حقایق اشیا را به او نشان می دهد.

می تواند قابل تطبیق بر این حرکت دوگانه در مقابل آینه باشد.به هر حال خداوند لطف بزرگی در حق انسان کرده که این آینه شفاف تمام نمای حقایق را در اختیار او گذاشته مشروط بر این که آن را به وسیله هوی و هوس ها،تعصب ها، پیش داوری های غلط،تقلیدهای کورکورانه و در یک کلمه موانع شناخت، تاریک و کدر نسازد و خود را از این نعمت بزرگ الهی محروم ننماید.

و به گفته شاعر:

إذا المرء کانت له فکره ففی کل شیء له عبره

ص:40

هنگامی که انسان فکر آماده ای داشته باشد به هرچیز بنگرد درس عبرتی از آن می آموزد.(1)

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إِذَا قَدَّمْتَ الْفِکْرَ فِی أَفْعَالِکَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُکَ فِی کُلِّ أَمْرٍ؛ اگر کارهای خود را با فکر آغاز کنی پایان تمام کارهای تو خوب خواهد بود».(2)

در حدیث دیگر از آن حضرت می خوانیم:

«ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِکْرَ؛ کسی که خوب بیندیشد هرگز ذلیل نمی شود»(3)

در حدیث دیگری از امام مجتبی علیه السلام آمده است:

«أوصیکم بتقوی اللّه و إدامهِ التفکّرِ فإنّ التّفَکّر أبو کُلِ ّ خیرٍ و أُمِّه؛ شما را به تقوای الهی و تداوم تفکر توصیه می کنم زیرا فکر کردن،پدر و مادر همه نیکی هاست».(4)

آن گاه امام علیه السلام به نکته دوم اشاره کرده،می فرماید:«حوادثِ عبرت انگیز، بیم دهنده و اندرزگوست»؛ (وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ) .

واژه«اعتبار»به معنای عبرت گرفتن است ولی در این جا به معنای حوادث عبرت انگیز می باشد.این حوادث،بشیر و نذیر است؛حوادثی که عاقبت کار ظالمان و ستمگران را نشان می دهد،بیم دهنده و انذارکننده است و حوادثی که پایان کار عدالت پیشگان و نیکوکاران را نشان می دهد بشیر و اندرزگوست.

هنگامی که از یک سو از آینه شفاف فکر استفاده گردد و از سوی دیگر از حوادث تاریخی و عبرت آموز پند گرفته شود به یقین انسان می تواند در صراط مستقیم به سوی مقصد الهی پیش رود.

قرآن مجید،هم به تفکر اهمیت فراوان داده و در آیات زیادی انسان ها را به

ص:41


1- مجموعه ورام، ج 1، ص 250
2- غررالحکم، ح 597
3- غررالحکم، ح 543
4- مجموعه ورام، ج 1، ص 52

آن دعوت نموده و هم تاریخ عبرت انگیز پیشینیان را در سوره های مختلف بازگو کرده است تا اسباب تربیت انسان ها کامل گردد.

از آیات قرآن مجید استفاده می شود که رابطه نزدیکی میان اندیشیدن و عبرت گرفتن است.در آیه 176 سوره اعراف می فرماید:« فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُون »؛این داستان ها را (برای آنها) بازگو کن،شاید بیندیشند (وبیدار شوند)!».

امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیثی در غررالحکم می فرماید:

«کَسْبُ العقلِ الاعتِبارُ وَ الاستِظهارُ و کَسْبُ الجَهلِ الغَفلهُ و الاغترِارُ؛ عقل،عبرت می گیرد و خود را با آن تقویت می کند ولی جهل به غفلت و غرور وامی دارد».(1)

سپس امام علیه السلام در سومین نکته می فرماید:«برای تأدیب خویشتن همین بس که از آنچه برای دیگران نمی پسندی بپرهیزی»؛ (وَ کَفَی أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیْرِکَ) .

هیچ انسانی به کمال نمی رسد مگر این که در اصلاح عیوب خویش بکوشد ولی شناخت عیوب غالباً مشکل است.ای بسا انسان براثر حب ذات نه تنها عیب خود را نمی بیند بلکه ممکن است آن را نشانه حسن بشمارد؛ولی در برابر دیگران چنین نیست؛عیوب آن ها را با تمام ریزه کاری ها می بیند و گاه زبان به انتقاد از این و آن می گشاید.

بنابراین بهترین و عاقلانه ترین راه برای شناخت عیوب خویشتن این است که انسان آنچه را برای دیگران عیب می شمرد از خود دور سازد و دیگران را مقیاس و معیار برای سنجش حال خویشتن قرار دهد.آیا راهی بهتر از این برای اصلاح نقاط ضعف یافت می شود؟

ولی نمی توان انکار کرد که افرادی هستند که صفات یا اعمالی را به دیگران خرده می گیرند اما آن را برای خود می پسندند و به فرموده امیر مؤمنان علیه السلام در

ص:42


1- غررالحکم، ح 10751.

حکمت 349 این ها احمق واقعی هستند:

«وَ مَنْ نَظَرَ فِی عُیوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَینِه» .این سخن شبیه چیزی است که در میان ادیبان،معروف است که از لقمان پرسیدند:ادب را از که آموختی؟ گفت:از بی ادبان،هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم.(1)

ریشه این معنا نیز در قرآن مجید وجود دارد آن جا که می فرماید:« أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ »؛آیا مردم را به نیکی (و ایمان به پیامبری که صفات او آشکارا در تورات آمده) دعوت می کنید،اما خودتان را فراموش می نمایید؟».(2)

اشاره به این که نباید تنها نیکی را به دیگران توصیه کرد و پرهیز از زشتی ها را درباره دیگران مورد توجه قرار داد بلکه خود انسان اولویت دارد.

نکته

حجاب حبّ ذات

خداوند در انسان غریزه ای آفریده که برای حفظ و صیانت او و رسیدن به کمالاتش نقش بسیار مهمی دارد و به یک معنا از مهمترین مواهب الهی است و آن این که انسان خود را دوست می دارد و به همین دلیل به سراغ اطاعت فرمان خدا و پرهیز از گناه می رود تا به کمال معنوی برسد و از پاداش های الهی در قیامت بهره مند شود و از عذاب و کیفر او در امان بماند.

انسان به دنبال علم و دانش می رود و انگیزه اصلی او حب ذات است چراکه علم را کمال خویشتن می بیند.برای رسیدن به مواهب مادی و پیشرفت در امور اقتصادی تلاش می کند زیرا آن ها را ابزاری برای کمال مادی یا معنوی خود می بیند.

ص:43


1- گلستان سعدی
2- بقره، آیه 44

اگر انسان ها از کشور خویش دفاع می کنند،همسر و فرزند خود را دوست دارند،برای حفظ آبروی خود می کوشند،همه این ها سرچشمه ای در حب ذات دارد و اگر روزی این علاقه از او برچیده شود نشاطِ حیات در او خاموش می گردد و به موجودی عاطل و باطل تبدیل می شود.

ولی همین حب ذات اگر به صورت افراطی درآید بزرگ ترین بلای جان انسان است و نتیجه آن،خودخواهی و خودپسندی و خودبرتربینی،فراموش کردن دیگران،توقعات بی جا،ندیدن صفات زشت در خویشتن و در نتیجه سقوط از مقام انسانیت است.

آنچه امام علیه السلام در جمله مذکور به آن هشدار می دهد اشاره به همین نکته است، می فرماید:ممکن است حب ذات مانع از این گردد که عیوب خویشتن را ببینی؛ مشاهده کن درباره دیگران چه می گویی و چه اموری را بر آنان خرده می گیری و عیب می دانی همان را برای خویش عیب و نقص بدان.این در حقیقت راهی است برای فرار از آثار سوء حب ذات افراطی.

***

ص:44

گفتار حکیمانه 366-آنجا که علم فرار می کند!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ:فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ:فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ.

امام علیه السلام فرمود:

علم با عمل همراه است و هرکس (به راستی) عالم باشد عمل می کند.علم،عمل را فرامی خواند اگر اجابت کرد و آمد،علم می ماند و الّا کوچ می کند.(1)

ص:45


1- ١. سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم کلینی در روایتی در کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است و همچنین این کثیر در کتاب البدایة والنهایة از امام علی بن ابی طالب علیه السلام با تفاوتی روایت کرده است. در غررالحکم نیز روایتی شبیه به این روایت آمده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267) اضافه می کنیم که در غرر دو روایت نقل شده که یکی از آن دو عین همان چیزی است که در نهج البلاغه آمده و دیگری متفاوت است. در یکی چنین می خوانیم: «العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل» و در دیگری می خوانیم: «العلم یهتف بالعمل فإن أجابه و إلا ارتحل . (غررالحکم، احادیث 142 و 143)

شرح و تفسیر

آنجا که علم فرار می کند!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره رابطه تنگاتنگ علم و عمل اشاره کرده،می فرماید:«علم با عمل همراه است و هرکس (به راستی) عالم باشد عمل می کند.علم،عمل را فرامی خواند اگر اجابت کرد و آمد،علم می ماند و الّا کوچ می کند»؛ (الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ:فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ:فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ) .

در توضیح این گفتار حکیمانه سه تفسیر وجود دارد:

نخست این که این کلام جنبه انشائی دارد و مفهومش این است که علم باید با عمل مقرون باشد و هرکس هرچیزی که می داند باید به آن عمل کند.

این تفسیر برای دو جمله اول امکان پذیر است ولی جمله سوم خبر از یک واقعیت می دهد که نمی تواند جنبه انشائی داشته باشد.

تفسیر دیگر این که این گفتار حکیمانه اشاره به علم صحیح مورد قبول پروردگار دارد یعنی علمی مقبول خداوند و دارای پاداش است که توأم با عمل باشد.بنابراین عالمان باید در عمل بکوشند تا مشمول عنایات حق شوند.

این تفسیر نیز همان ایراد تفسیر سابق را دارد که هماهنگ با سومین جمله نیست.

تفسیر سوم که مناسب ترین تفسیر برای این گفتار حکیمانه می باشد این است

ص:46

که علم حقیقی با عمل توأم است و کسی که از عمق جان خود چیزی را بداند به آن عمل می کند.علم دعوت به عمل می کند زیرا تأثیر علم،عمل است اما اگر بر طبق آن عمل نشود علم به تدریج تبدیل به شک می گردد.لذا بعضی از گنهکاران مثلاً شخص شرابخوار یا تارک الصلاه بعد از مدتی به خود می گویند:اصلاً چه کسی گفته شراب حرام است و نماز واجب؟

در همین باره قرآن مجید می فرماید:« ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَی أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللّهِ وَ کَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون »؛سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را مسخره نمودند!».(1)

این آیه به وضوح می گوید:گنهکاران در عاقبت،کارشان به جایی می رسد که آیات الهی را نیز تکذیب می کنند بلکه آن را به سخریه می گیرند.

بنابراین اگر بخواهیم علم ما تبدیل به جهل نشود و در مبانی علمی خود تردید نکنیم باید به آنچه می دانیم جامه عمل بپوشانیم تا علم ما تبدیل به یک علم پایدار گردد.

اصولاً علم-به خصوص در ارتباط با فروع دین و مسائل اخلاقی-جنبه مقدمیت دارد یعنی مقدّمه ای است برای عمل و تکامل انسان از این طریق و می دانیم اگر تمام مقدمات برای انجام کاری آماده باشد و کار انجام نشود مقدمات ارزشی ندارد.

لذا امیر مؤمنان علیه السلام در خطبه 110،عالم بی عمل را به منزله جاهل بی خبر شمرده است و می فرماید:

«وَ إِنَّ الْعَالِمَ بِغَیرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِی لَایسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ؛بَلِ الْحُجَّهُ عَلَیهِ أعْظَمُ،وَ الحَسْرَهُ لَهُ أَلْزَمُ،وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ؛ به یقین، عالمی که به غیر علمش عمل می کند،همچون جاهل سرگردانی است که هرگز از جهل خویش بیرون نمی آید؛بلکه حجّت بر او عظیم تر،حسرتش پایدارتر

ص:47


1- روم، آیه 10

و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!».

این نکته نیز قابل توجه است که علم مراتبی دارد.در مرحله سطحی ممکن است آثار عملی از خود نشان ندهد ولی اگر به مرحله یقین قطعی که در درون جان انسان نفوذ دارد برسد توأم با عمل است.آیا کسی که یقین به سوزندگی آتش دارد هرگز دست خود را در آن فرو می کند؟ و یا کسی که یقین به مسموم بودن غذایی دارد آن را تناول می کند؟

از همین رو امیر مؤمنان علی علیه السلام در حکمت 92 می فرماید:

«أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَی اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ؛ پست ترین مرحله علم آن است که تنها بر زبان باشد و برترین آن،آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان آشکار گردد».

نکته دیگر این که عمل به علم گاه سبب توسعه علم می شود مثلاً کسی که می داند تواضع خوب است به خصوص در برابر استاد و تواضع پیشه کند ای بسا علوم بیشتری را از استاد خود فرامی گیرد.

همچنین کسی که می داند عبادات واجب الهی لازم العمل است و به آن عمل می کند نورانیت علم در قلب او فزون تر می شود.

ازاین رو در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ عَمِلَ بِمَا یعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یعْلَمْ؛ کسی که عمل کند به چیزی که می داند خداوند دانشی را که نمی داند به او تعلیم می کند».(1)

راغب اصفهانی در مقدمه تفسیر خود حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام به این صورت نقل می کند:

«قالتِ الحکمهُ:مَن أرادَنی فَلْیَعملْ بأحسَنِ ما عَلِمَ،ثمّ تَلا « الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ »؛دانش می گوید هرکس طالب من است به بهترین چیزهایی که می داند عمل کند.سپس امام علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود:

ص:48


1- بحارالانوار، ج 40، ص 128

بندگان حقیقی من همان کسانی هستند که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آن ها پیروی می کنند».(1)

این سخن را با حدیثی از حضرت مسیح علیه السلام پایان می دهیم؛فرمود:

«لَیْسَ بِنافِعِکَ أن تَعْلَمَ ما لَمْ تَعْمَلْ إنَّ کثرهَ العِلمِ لا یَزیدُکَ إلّا جَهلاً إذا لَمْ تعمَلْ بِه؛ علمی که با آن عمل نباشد برای تو سودمند نیست و کثرت علم در صورتی که خالی از عمل باشد چیزی جز بر جهل تو نمی افزاید».(2)

***

ص:49


1- زمر، آیه 18.
2- مجموعه وزام، ج 1، ص 64

ص:50

گفتار حکیمانه 367-سرنوشت دنیاپرستان-شیوه مؤمنان راستین

بخش اول:

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَا أَیُّهَا النَّاسُ،مَتَاعُ الدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَی مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا،وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَی مِنْ ثَرْوَتِهَا.حُکِمَ عَلَی مُکْثِرٍ بِالْفَاقَهِ،وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَهِ.وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً،وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً،لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَی سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ،وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ،کَذلِکَ حَتَّی یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَی بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً

أَبْهَرَاهُ،هَیِّناً عَلَی اللّهِ فَنَاؤُهُ،وَ عَلَی الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

ای مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده«وباخیز»است بنابراین از چنین چراگاهی دوری کنید.دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن،و استفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن.

کسی که از آن بسیار گردآوری کند محکوم به فقر و نیازمندی است و هر آن کس از آن بی نیازی جوید به آسایش و آرامش خود کمک کرده است.کسی که زر و زیورهای دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد قلب او نابینا می شود و آن کس که عشق آن را به

ص:51

دل بگیرد درونش پر از غم واندوه می شود؛اندوه ها برکانون قلبش پیوسته می رقصند و همواره غم های سنگینی او را مشغول می سازد و غمی جانکاه او را محزون می نماید.

این وضع همچنان ادامه می یابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلویش را می فشارد و او را به گوشه ای می افکند در حالی که رگ های حیاتش قطع شده،مرگ او در پیشگاه خداوند بی اهمیت و افکندنش به گورستان برای دوستانش آسان است. 1

ص:52

شرح و تفسیر

سرنوشت دنیاپرستان

امام علیه السلام در این کلام نورانی در دو بخش که هرکدام دیگری را تکمیل می کند سخن می گوید.در بخش نخست،بی ارزش بودن دنیا را با تعبیرات قاطع و کوبنده بیان کرده و داد سخن را در این قسمت داده و برای دنیا به هفت عیب بزرگ اشاره می کند.

نخست می فرماید:«ای مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده وباخیز است بنابراین از چنین چراگاهی دوری کنید»؛ (یَا أَیُّهَا النَّاسُ،مَتَاعُ الدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ!) .

چه تعبیر جالب و گویایی! زیرا«حطام»در اصل از ماده«حطم»(بر وزن ختم) به معنای شکستن و خرد کردن چیزی گرفته شده است و غالباً به شکستن اشیاء خشک مانند ساقه های خشک گیاهان اطلاق می شود و به همین دلیل گاهی به کاه،«حطام»اطلاق می گردد.

امام علیه السلام متاع دنیا را در این جا تشبیه به همان گیاهان خشکیده و خردشده ای که آذوقه حیوانات است نموده اما گیاهی که با میکروب وبا آغشته شده و حتی سبب مرگ حیوان می شود،و به دنبال آن هشدار می دهد که از این چراگاه بی ارزش خطرناک دوری کنید.این سخن در واقع برگرفته از تعبیرات قرآن مجید است آن جا که درباره زندگی دنیا می فرماید:« اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

ص:53

وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یکُونُ حُطاماً »؛بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است،همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می برد،سپس خشک می شود به گونه ای که آن را زردرنگ می بینی؛سپس تبدیل به کاه می شود!».(1)

ولی امام علیه السلام تصریح می فرماید که این گیاه خشکیده خرد شده کم ارزش، آلوده به وبا نیز می باشد که آن را مبدل به شیء خطرناکی می کند.

سپس در ادامه این سخن به دو عیب دیگر از عیوب دنیا اشاره کرده، می فرماید:«دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن و استفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن»؛ (قُلْعَتُهَا أَحْظَی مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا،وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَی مِنْ ثَرْوَتِهَا) .

امام علیه السلام در این دو ویژگی،راه استفاده از مواهب دنیا را نشان می دهد.نخست این که انسان دل به آن نبندد و به آن اعتماد نکند و دیگر این که به مقدار نیاز و حاجت از آن بهره گیرد و درپی ثروت اندوزی و جمع کردن مال از طریق حرام و حلال نباشد.

بدیهی است کسی که دل به دنیا نبندد اکثر نگرانی های او برطرف می شود زیرا دلبستگی به دنیا توأم با نگرانی های فراوانی به دلیل حفظ یا از دست رفتن آن و حسد حسودان و کینه توزی دشمنان است.

به گفته حافظ:

حافظا ترک جهان گفتن طریق خوش دلی است تا نپنداری که احوال جهان داران خوش است

«قُلعَه» به معنای کوچ کردن و دل کندن است و از مادّه«قَلع»(بر وزن نفع)

ص:54


1- حدید، آیه 20

گرفته شده است.

«بُلغَه» به معنای زاد و توشه ای است که انسان با آن به مقصد می رسد و به تعبیر دیگر به معنای مقدار نیاز و حاجت است.

در چهارمین و پنجمین وصف دنیا می فرماید:«کسی که از آن بسیار گردآوری کند محکوم به فقر و نیازمندی است و هر آنکس از آن بی نیازی جوید به آسایش و آرامش او کمک شده است»؛ (حُکِمَ عَلَی مُکْثِرٍ بِالْفَاقَهِ،وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَهِ) .

دلیل آن روشن است،دنیاپرستانی که درپی جمع اموال اند غالباً بخیل اند حتی درباره خویشتن،و بسیاری از آن ها زندگانی فقیرانه ای دارند.ازاین رو بسیاری معتقدند که نیازمندترین افراد در دنیا سلاطین و پادشاهان اند.

اضافه بر این،این گونه افراد حریص اند و حرصی که در جمع کردن مال دنیا دارند از تلاشی که فقیر برای به دست آوردن نیازهای خود می کند بیشتر است.

آن ها هرگز سیر نمی شوند و به همین دلیل فقیر واقعی هستند.

معروف است که روزی بهلول بر هارون الرشید،خلیفه عباسی وارد شد و سکه بی ارزشی در دست او گذاشت.هارون بسیار تعجب کرد و با عصبانیت سؤال کرد:این چیست؟ گفت:من نذر کرده بودم سکه ای به فقیرترین مردم بدهم و کسی را از تو فقیرتر نمی شناسم.

امام صادق علیه السلام در تأکید بر گفتار جدش امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَی وَ الدُّنْیا أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَی الْفَقْرَ بَینَ عَینَیهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ ینَلْ مِنَ الدُّنْیا إِلَّا مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَی وَ الْآخِرَهُ أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَی فِی قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ؛ کسی که صبح و شام کند در حالی که بیشترین فکر او متوجه دنیا باشد خداوند فقر را پیش روی او قرار می دهد و امور او را متشتت می سازد و از دنیا چیزی بیش از آنچه برای او مقدر شده پیدا نمی کند اما کسی که

ص:55

صبح و شام کند در حالی که بیشترین فکر او متوجه آخرت باشد خداوند غنا و بی نیازی را در قلب او قرار می دهد و کار او را سامان می بخشد».(1)

سپس در ششمین و هفتمین وصف دنیا می فرماید:«کسی که زر و زیورهای دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد نابیناییِ قلب خواهد داشت و آنکس که عشق آن را به دل بگیرد درونش پر از غم و اندوه می شود؛اندوه هایی که بر کانون قلبش پیوسته می رقصند و همواره اندوه سنگینی او را مشغول می سازد و غمی جانکاه او را محزون می نماید»؛ (وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً،وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً،لَهُنَّ رَقْصٌ(2) عَلَی سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ(3) ،وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ).

چه تعبیر گویایی امام علیه السلام درباره دنیاپرستان فرموده و حالاتی را که ما پیوسته در آن ها می بینیم به زیباترین وجه بیان فرموده است؛زرق و برق دنیا انسان را کور می کند و دلبستگی به آن غم و اندوه را بر قلب مسلط می سازد زیرا این دلبستگی سبب می شود که زیاده خواهی کند و هرگاه به آنچه می خواهد،نرسد اندوهگین می شود و از آن دردناک تر زمانی است که چیزی را از دست می دهد.

از سوی دیگر حسودان پیوسته برای از بین بردن امکانات او نقشه می کشند و دزدان و راهزنان در کمین مال و ثروت او هستند و حوادث پیش بینی نشده هر روز ممکن است بخشی از امکانات او را از میان بردارد،طلبکاران از او مطالبه کنند و بدهکاران بدهی خود را نپردازند.مجموع این عوامل غم و اندوه جاویدان را بر قلب او مسلط می سازد.

«زبرج»به معنای زینت و«کمه»به معنای نابینایی و«شغف»به معنای عشق و علاقه شدید است.

ص:56


1- کافی، ج 2، ص 319، ح 15.
2- این واژه، هم با سکون قاف و هم با فتح قاف به عنوان مصدر به کار می رود.
3- این جمله کلمه ای در تقدیر دارد و در اصل اله هم یشغله» است.

«اشجان»جمع«شَجَن»(بر وزن عجم) به معنای حزن و اندوه است.

«رقص»در لغت به هر گونه حرکت و جولان و غلیان،اطلاق می شود هر چند در اصطلاح عامه به حرکات موزون طرب انگیز گفته می شود و منظور امام علیه السلام این است که غم و اندوه،پیوسته در کانون قلب آن ها در حرکت است.

«سویداء»«مصغر سوداء»اشاره به دانه سیاهی است که به اعتقاد قدما در درون دل وجود دارد و مرکز عشق و علاقه محسوب می شود و بعید نیست آن را بتوانیم بر دریچه های قلب تطبیق کنیم.

«هم»به معنای دل مشغولی و نگرانی است و«غم»به معنای اندوه است و به گفته مجمع البحرین«هم»به معنای نگرانی ای است که قبل از وقوع حادثه حاصل می شود و«غم»به معنای اندوهی است که به هنگام وقوع،حاصل می گردد و«حزن»حالتی است که بعد از گذشتن حادثه رخ می دهد.

در خطبه 109 نهج البلاغه نیز آمده است:

«وَ مَنْ عَشِقَ شَیئاً أَعْشَی بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَه؛ کسی که به چیزی عشق ورزد آن چیز چشم او را نابینا و قلب او را بیمار می کند».

تاریخ نیز نمونه های روشنی به ما نشان می دهد از کسانی که براثر حب دنیا چنان نابینا شدند که واضح ترین مسائل را نمی دیدند.ازجمله در داستان عمر سعد و مأموریت او در کربلا می خوانیم:هنگامی که ابن زیاد این مأموریت را به او پیشنهاد کرد و وعده حاکمیت بر مُلک ری را نیز به او داد ابن سعد امتناع کرد و گفت:مرا معذور دار.ابن زیاد گفت:فرمان ملک ری را به ما بازگردان.عمر سعد گفت:یک روز به من مهلت بده تا بیندیشم.هنگامی که از نزد ابن زیاد خارج شد و با دوستان خود مشورت کرد.هرکس شنید،او را از این کار نهی کرد ازجمله خواهرزاده اش حمزه بن مغیره به او گفت:تو را به خدا سوگند می دهم که از این کار صرف نظر کنی،به خدا قسم اگر تمام دنیا مال تو باشد و از تو

ص:57

بگیرند بهتر از این است که روز قیامت خدا را ملاقات کنی در حالی که خون حسین علیه السلام بر گردن تو باشد.ابن سعد گفت:می پذیرم.عبداللّه بن یسار می گوید:

نزد عمر سعد آمدم رو به من کرد و گفت:امیر ابن زیاد چنین دستوری به من داده و من خودداری کردم گفتم:کار بسیار خوبی کردی.سپس از نزد عمر سعد خارج شدم ولی کسی آمد خبر داد که ابن سعد مردم را برای جنگ با امام حسین علیه السلام دعوت می کند.با عجله نزد او برگشتم،او نشسته بود،هنگامی که مرا دید صورتش را از من برگرداند.فهمیدم که عزم خود را برای این کار جزم کرده (و سخن گفتن با او فایده ای ندارد).(1)

می دانیم که این مرد کوردل هرگز به مقصود خود نرسید و در میان مردم کوفه انگشت نما بود و حتی کودکان کوفه هنگامی که او را می دیدند به او سنگ پرتاب می کردند و می گفتند:«هذا قاتل الحسین علیه السلام».و این است همان کوردلی که امام علیه السلام در کلمات حکیمانه مذکور به آن اشاره کرده است.

آنگاه امام علیه السلام به پایان کار این گروه از دنیاپرستان کوردل اشاره کرده، می فرماید:«این وضع همچنان ادامه می یابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلویش را می فشارد و او را به گوشه ای می اندازد در حالی که رگ های حیاتش قطع شده، مرگ او در پیشگاه خداوند بی اهمیت و افکندنش به گورستان برای دوستانش آسان است»؛ (کَذلِکَ حَتَّی یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَی بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ،هَیِّناً عَلَی اللّهِ فَنَاؤُهُ،وَ عَلَی الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ) .

«کظم» در اصل به معنای بستن سر مَشکی است که پر از آب باشد و از روی کنایه،به گلو به خصوص در زمانی که انسان پر از خشم شده باشد و از ابراز خشم خودداری کند اطلاق می شود.

«ابهراه» تثنیه«ابهر»اشاره به دو رگی است که خون را از تمام بدن به قلب

ص:58


1- تاریخ طبری، بنا به نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری (بهج الصباغه)، ج 11، ص 593.

می رسانند و اگر قطع شوند انسان می میرد.

امام علیه السلام ترسیم بسیار دقیقی از سرنوشت انسان به خصوص دنیاپرستان در این گفتار حکیمانه کرده است و آن این که دنیاپرستان پیوسته غرق نگرانی ها درباره آینده و غم و اندوه درباره آنچه از دست داده اند می باشند تا این که ناگهان مرگشان فرامی رسد و گلویشان فشرده می گردد و به صورت جسم بی جانی درمی آیند و دوستان سعی می کنند هرچه زودتر او را از خانه و کاشانه اش بیرون ببرند و به خاک های قبرستان خاموش بسپارند.

و به گفته شاعر:

دنیا که در او ثبات است کم می بینم با یک فرحش هزار غم می بینم

این کهنه رباطی است که از هر طرفش راهی به بیابان عدم می بینم

این بحث را با حدیثی از امام صادق علیه السلام که در کتاب شریف کافی آمده است پایان می دهیم.امام علیه السلام می فرماید:عیسی بن مریم (با یارانش) از کنار قریه ای عبور می کرد که تمام اهل آن و حتی پرندگان و حیواناتشان مرده بودند،عیسی گفت:این ها به مرگ طبیعی نمرده اند بلکه با خشم الهی از دنیا رفته اند اگر به طور طبیعی و متفرق از دنیا می رفتند یکدیگر را دفن می نمودند.حواریون گفتند:ای روح اللَّه دعا کن خداوند آن ها را برای ما زنده کند تا به ما خبر دهند اعمالشان چه بوده است؟ تا از آن بپرهیزیم.حضرت عیسی از خداوند تقاضای زنده شدن آن ها را کرد،ندایی از آسمان آمد که آن ها را صدا کن،عیسی شب هنگام در کنار قطعه زمینی ایستاد و صدا زد:ای مردم قریه! یکی از آن ها پاسخ گفت:لبیک یا روح اللَّه! فرمود:وای بر شما،اعمال شما چه بود (که این گونه به غضب الهی گرفتار شدید)؟ او در پاسخ گفت:عبادت طاغوت و دنیاپرستی با ترس کم (از

ص:59

خداوند) و آرزوهای دراز و بی خبری همراه با لهو و لعب.عیسی فرمود:عشق شما به دنیا چگونه بود؟ گفت:مانند عشق کودک به مادرش.هنگامی که دنیا به سوی ما روی می آورد خوشحال می شدیم و مسرور،و هنگامی که پشت می کرد گریه می کردیم و محزون می شدیم.عیسی گفت:عبادت طاغوت شما چگونه بود؟ گفت:اطاعت از گنهکاران.گفت:پایان کار شما چگونه بود؟ عرض کرد:شب در نهایت عافیت و تندرستی بودیم،صبح در میان جهنم....

در پایان عیسی به حواریون نگاه کرد و گفت:ای دوستان خدا،خوردن نان خشک با نمکی که آن را درست نساییده باشند و خوابیدن بر روی خاک،بسیار بهتر است هنگامی که توأم با عافیت در دنیا و آخرت باشی.(1)

***

ص:60


1- کافی، ج 2، ص 318، ح 11.

بخش دوم:

اشاره

وَ إِنَّما یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَی الدُّنْیَا بِعَیْنِ الاِعْتِبَارِ،وَ یَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ،وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ،إِنْ قِیلَ أَثْرَی قِیلَ أَکْدَی! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ«یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ».

(امام علیه السلام فرمود:) انسان مؤمن،تنها با چشم عبرت به دنیا می نگرد،از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره می گیرد و آهنگ دلربای آن را با بغض و نفرت می شنود.هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیری نمی پاید که) گفته می شود بدبخت و بی نوا گشت و هرگاه مردم از فکر بقای او (در این جهان) شاد شوند (چیزی نمی گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون می کند.این حال دنیای آنهاست و هنوز روزی که در آن به راستی غمگین و مأیوس شوند (روز رستاخیز) فرانرسیده است.

شرح و تفسیر

شیوه مؤمنان راستین

امام علیه السلام در این بخش به بیان حالات مؤمنانی می پردازد که به عکس دنیاپرستان، قناعت پیشه و ساده زیست هستند،می فرماید:«انسان مؤمن،تنها با چشم عبرت به دنیا می نگرد از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره می گیرد و آهنگ دلربای آن را با بغض و دشمنی می شنود»؛ (وَ إِنَّما یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَی الدُّنْیَا بِعَیْنِ الاِعْتِبَارِ، وَ یَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ،وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ) .

ص:61

«یقتات» از مادّه«قوت»به معنی بهره گیری از قوت دنیاست و«مقت»به معنی غضب و «ابغاض» به معنی خشم است.

آری! مؤمنان راستین چشم عبرت بین دارند و گوشی که حقایق را می شنود و در برابر ندای شیطان و هوای نفس،بدبین و خشمگین اند آن ها بر اساس کفاف و عفاف زندگی می کنند و به اندازه نیاز از دنیا بهره می گیرند و خود را آلوده آنچه دنیاپرستان گرفتارش هستند،نمی کنند.

درست است که آنچه امام علیه السلام درباره مؤمنان می فرماید به صورت جمله خبریه است ولی در واقع،منظور،امر کردن است یعنی شخص مؤمن باید به دیده عبرت به دنیا بنگرد و به مقدار ضرورت از آن قناعت کند و پیام دنیا و دنیاپرستان را با خشم بشنود.

مرحوم علامه مجلسی در جلد 22 بحار الانوار حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که مناسب این مقام است.امام علیه السلام می فرماید:سلمان فارسی از بازار آهنگران در کوفه عبور می کرد،جوانی را دید که ناگهان صیحه ای زد و به روی زمین افتاد،مردم اطراف او جمع شدند و هنگامی که سلمان را دیدند به او گفتند:

ای بنده مقرب خدا! این جوان گرفتار بیماری صرع است چیزی در گوش او بخوان تا شفا یابد.سلمان نزدیک او شد جوان به هوش آمد و چشم باز کرد و به سلمان گفت:ای بنده خدا! آن گونه که این ها خیال می کنند من بیمار نیستم از کنار این آهنگران عبور می کردم که دیدم با پتک بر آهن می کوبند؛به یاد این آیه شریفه افتادم که می فرماید:« وَ لَهُمْ مَّقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ »؛و برای آنان گرزهایی از آهن (سوزان) است».(1) هنگامی که به یاد این آیه افتادم از ترس عذاب الهی هوش از سرم پرید،سلمان او را به عنوان برادر خویش برگزید و در قلبش شیرینی محبت الهی وارد شد و همچنان با او بود تا زمانی که آن جوان بیمار شد.سلمان به سراغ

ص:62


1- حج، آیه 21

او آمد و در کنار بالینش نشست،جوان در حال جان دادن بود،سلمان به فرشته مرگ خطاب کرد و گفت:با این برادرم مدارا کن،فرشته مرگ به او گفت:ای بنده خدا من با همه مؤمنان مدارا می کنم.(1)

امیر مؤمنان علیه السلام در پایان می فرماید:«وضع دنیا به قدری ناپایدار است که هر گاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیری نمی پاید که) گفته می شود بی خیر و بی نوا گشت و هر گاه از فکر بقای او (در این جهان) شاد شوند (چیزی نمی گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون می کند.این حال دنیای آنهاست و هنوز روزی که در آن غمگین و مأیوس شوند فرانرسیده است»؛ (إِنْ قِیلَ أَثْرَی قِیلَ أَکْدَی! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ«یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ») .

«اثری» به معنای توانگر شد از ماده«ثروت»گرفته شده است.

«اکدی» به معنای بخیل و فقیر و بی نوا گردید از ماده«کُدیه»(بر وزن حُجره) در اصل به معنای سختی و صلابت زمین است سپس آن را به افراد بخیل و گاه فقیر اطلاق کرده اند.

«یبلسون» از ماده«ابلاس»در اصل به معنای اندوه است و به معنای یأس و ناامیدی نیز به کار می رود.

امام علیه السلام در این بخش از کلام خود بی اعتباری و سرعت تغییر دنیا را بیان می فرماید و نشان می دهد که میان توانگری و فقر و همچنین زندگی و مرگ فاصله چندانی نیست؛شب می خوابد و توانگر است،صبح برمی خیزد و فقیر، چراکه ثروت های او براثر حادثه ای بر باد رفته و ورشکست شده و به خاک سیاه نشسته است.

گاه در نهایت سلامت و شادابی زندگی می کند اما حوادث پیش بینی نشده ناگهان خرمن زندگی او را درو می کند و همه را متحیر می سازد.

ص:63


1- بحارالانوار، ج 22، ص 385، ح 26

قرآن مجید نیز ناپایداری دنیا را بارها به گیاهانی تشبیه می کند که در فصل بهار می رویند و سرسبز و خرم و پرطراوت اند اما چیزی نمی گذرد که خزان فرامی رسد و همگی خشکیده و زرد می شوند و تندباد خزان،آن ها را جدا کرده و به هر سو پراکنده می کند.(1)

تهامی،شاعر و ادیب نکته دان شیعه و شهید راه ولایت قصیده معروفی دارد که به مناسبت از دست دادن فرزند دلبندش سروده و از بهترین اشعار عرب در این زمینه است و با این شعر آغاز می شود:

حُکْمُ المَنِیَّهِ فِی البَرِیَّهِ جاری ما هذِهِ الدُّنیا بِدارِ قَرارِ

حکم مرگ در تمام انسان ها جاری است و این جهان جای قرار و ثبات نیست.

سپس می افزاید:

بَیْنا تَری الإنسانَ فیها مُخْبِراً حتّی یُری خَبَراً مِن الأخبارِ

در حالی که انسان زنده است و از حوادث مختلف خبر می دهد ناگهان طومار زندگانی اش پیچیده می شود و خودش جزء اخبار می گردد.(2)

***

ص:64


1- به آیات 24 سورة یونس و 45 سوره کهف مراجعه شود
2- کسانی که میخواهند تمام این قصیده بسیار پرمعنا و سوزناک را مطالعه کنند می توانند به کتاب شهداء الفضیلة مرحوم علامه امینی یا الکنی و الالقاب مرحوم محدث قمی در شرح حال ابوالحسن تهامی مراجعه کنند

گفتار حکیمانه 368-فلسفه ثواب و عقاب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَی طَاعَتِهِ،وَ الْعِقَابَ عَلَی مَعْصِیَتِهِ، ذِیَادَهً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِیَاشَهً لَهُمْ إِلَی جَنَّتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کیفر را بر معصیتش قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوی بهشتش سوق دهد.(1)

ص:65


1- ١. سند گفتار حکیمانه: از آنچه مرحوم خطیب در مصادر آورده استفاده میشود که این کلام نورانی با خطبهای که فاطمه زهرا در باره فدک خوانده هماهنگ است و مرحوم آمدی نیز آن را در کتاب غررالحکم با تفاوتی آورده است.مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 268)

شرح و تفسیر

فلسفه ثواب و عقاب

امام علیه السلام در این کلام نورانی و فشرده و کوتاه به فلسفه ثواب و عقاب در برابر اطاعت و معصیت اشاره کرده،می فرماید:«خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کیفر را بر معصیتش مقرر داشته است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوی بهشتش سوق دهد»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَی طَاعَتِهِ، وَ الْعِقَابَ عَلَی مَعْصِیَتِهِ،ذِیَادَهً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِیَاشَهً لَهُمْ إِلَی جَنَّتِهِ) .

«ذیاده» در اصل از ماده«ذود»(بر وزن ذوب) به معنای منع کردن و جلوگیری نمودن است که در قرآن مجید در سوره قصص آیه 23 درمورد دختران شعیب به آن اشاره شده و می فرماید:« وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ »؛در کنار چاه آب مدین به جز چوپان ها دو زن را دید که از رفتن گوسفندان خود به سوی چاه آب جلوگیری می کردند».

در کلام نورانی مورد بحث مفهومش این است که خداوند عقاب را بر گناه قرار داده تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد.

«حیاشه» مصدر حاش یحوش-آن گونه که ارباب لغت ازجمله ابن منظور در لسان العرب،گفته اند-به معنای سوق دادن صید به سوی دام یا به سوی افرادی که آماده صید کردن هستند می باشد سپس به معنای هرگونه سوق دادن،به کار رفته و در کلام نورانی بالا به همین معنا استفاده شده است زیرا امام علیه السلام می فرماید:

ص:66

خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصیت قرار داده تا بندگانش را به سوی بهشتش سوق دهد.(توجه داشته باشید که این واژه اجوف واوی است و اجوف یایی آن به معنای دیگری است.)

تعبیر به« وضع الثواب ...»سبب شده است که در میان شارحان نهج البلاغه بحث هایی درباره هماهنگی این کلام با مذهب اشاعره یا عدلیه صورت گیرد.

می دانیم اشاعره منکر حسن و قبح عقلی هستند بنابراین اوامر و نواهی را تابع مصالح و مفاسد نمی دانند و همچنین ثواب و عقاب را امر عقلی نمی شمرند بلکه معتقدند همه این ها قراردادی و طبق وضع شارع مقدس است در حالی که پیروان مکتب عدل (شیعه و معتزله) معتقدند که حسن و قبح،عقلی است؛آنچه خداوند امر فرموده دارای مصلحتی بوده و آنچه نهی کرده دارای مفسده ای و این مصالح و مفاسد سبب اوامر و نواهی پروردگار شده است.ثواب و عقاب نیز یک امر عقلی است چراکه مطیع و عاصی نمی توانند در ترازوی عقل یکسان باشند به همین دلیل خداوند به مطیعان پاداش نیک و به عاصیان کیفر و مجازات می دهد.

ولی قابل توجه این که اگر خداوند هیچ ثواب و عقابی بر اطاعت و معصیت قرار ندهد بلکه همان مصالح و مفاسد را که در طاعات و معاصی است سبب امر و نهی قرار دهد کاری برخلاف عدالت و حکمت و حکم عقل انجام نداده است.

مثلاً اگر طبیب به بیمار دستور دهد فلان دارو را مصرف کن و این امر طبیب دارای فوائدی برای این بیمار باشد همین نکته برای صحت امر طبیب کافی است و نیاز به پاداش و جزای اضافه ای ندارد و همچنین اگر بیمار را از بعضی کارها بازدارد به دلیل زیانی که در آن کارهاست،نهی او حکیمانه است و نیازی به کیفر ندارد.

اوامر و نواهی الهی نیز اگر تنها به دلیل مصالح و مفاسد آن ها باشد کاملاً حکیمانه است و نیازی به پاداش و کیفر ندارد.

ص:67

ولی خداوند برای لطف و رحمت بیشتر و ایجاد انگیزه در طاعات و نفرت از معاصی،برای اطاعت ثوابی قرار داده و برای معصیت عقابی.این در واقع شبیه همان قاعده لطف است که ارباب علم کلام می گویند و خلاصه اش این است که شخص حکیم هنگامی که چیزی را از کسی می خواهد آنچه او را به اطاعت نزدیک می کند و از معصیت بازمی دارد در نظر می گیرد بی آن که او را اجبار کرده باشد:

(اللُّطفُ هو ما یکونُ المکلَّفُ معه أقرَبَ إلی فعلِ الطاعهِ و أبعَد مِن فِعلِ المَعصیهِ و لم یَکُن له حظٌّ فی التَّمکینِ (أی القدرَهِ) و لم یبلُغْ حَدَّ الإلجاءِ) .

بنابراین حسن و قبح عقلی،و وضع ثواب و عقاب بر طاعت و معصیت بر اساس حکمت الهی نه تنها منافاتی با یکدیگر ندارند بلکه مؤید یکدیگرند.

نکته

آیا ثواب،تفضّل است یا استحقاق؟

در ذیل خطبه 216 در جلد هشتم،این مسئله را مطرح کردیم که آیا پاداش های الهی بر اساس استحقاقی است که بندگان پیدا می کنند و یا نوعی تفضل و کرم پروردگار است.در این مسئله اختلاف نظر فراوانی در میان علمای علم کلام به ویژه اشاعره و معتزله وجود دارد.

مهمترین دلیلی که طرفداران استحقاق می گویند این است که اطاعت فرمان خدا غالباً با مشکلاتی همراه است.چگونه ممکن است خداوند حکیم عادل این مشکلات را بر بندگان خود تحمیل کند و اجر و پاداشی در برابر آن قرار ندهد در حالی که ازنظر فقهی هر کسی برای دیگری کاری انجام دهد یا باید اجره المثل به او داد و یا اجره المسمی،مگر آن که خودش قصد تبرع داشته باشد.

ولی به یقین قیاس این دو با یکدیگر قیاس مع الفارق است.کارگر و اجیری که برای ما کار می کند مشکلی را از ما حل می کند و خدمتی برای ما انجام می دهد نه این که مشکل خود را حل کند.

ص:68

ولی اطاعت فرمان های پروردگار خدمتی به خداوند نیست بلکه خدمتی به خود ماست زیرا یقین داریم که تمام آن ها دارای مصالحی است که عاید ما می شود و به تعبیر دیگر،شبیه دستوری است که طبیب به بیمار می دهد.آیا اگر بیمار دستور طبیب را اجرا کند و سلامتی خود را بازیابد حق دارد از طبیب تقاضای اجرتی در برابر زحمت خوردن داروهای تلخ کند؟ فرمان های پروردگار درمورد واجبات و محرمات همه از این قبیل است.

بنابراین نتیجه می گیریم که اگر خداوند پاداشی می دهد صرفاً تفضل است، شبیه جایزه هایی که به نفرهای اول در امتحانات می دهند.مسلم است که آن ها خدمتی به خودشان کرده اند نه به استادشان ولی استاد برای تشویق تفضلاً جایزه ای هم به آن ها می دهد.

کلام حکیمانه مذکور نیز اشاره به همین معنا می کند که خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصیت قرار داده است تا بندگانش را از عذاب نجات داده و به سوی بهشت سوق دهد.یعنی این ثواب و عقاب نیز مصلحتی دارد که عاید بندگان می شود.

این سخن را با حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،آن جا که فرمود:

«لَنْ یدْخِلَ الْجَنَّهَ أَحَداً عَمَلُهُ،قالُوا:وَ لا أَنْتَ یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ:وَ لا أَنَا،الَّا أَنْ یتَغَمَّدَنِی اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ!؛ هیچ کس را عملش وارد بهشت نمی سازد.عرض کردند:حتی خود شما ای رسول خدا؟! فرمود:آری،من هم چنین هستم،مگر این که رحمت خدا شامل من شود!».(1)

و در ذیل حدیث آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست مبارک را بر سر خود نهاد و با صدای بلند جمله بالا را بیان کرد.یعنی یقین بدانید که من هم مشمول این حکم هستم.

ص:69


1- بحارالانوار، ج 7، ص 11.

اشاره به این که پاداش الهی به قدری پراهمیت است که اگر بنا بود ما اجر و مزدی از خداوند طلبکار باشیم این پاداش های عظیم و این بهشت جاویدان بسیار فراتر از اعمال ما بود.

***

ص:70

گفتار حکیمانه 369-زمانی طوفانی در پیش است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَبْقَی فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ،وَ مِنَ الْإِسْلاَمِ إِلَّا اسْمُهُ،وَ مَسَاجِدُهُمْ یَوْمَئِذٍ عَامِرَهٌ مِنَ الْبِنَاءِ،خَرَابٌ مِنَ الْهُدَی،سُکَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ،مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَهُ،وَ إِلَیْهِمْ تَأْوِی الْخَطِیئَهُ؛ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِیهَا،وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَیْهَا.یَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ:فَبِی حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَی أُولئِکَ فِتْنَهً تَتْرُکُ الْحَلِیمَ فِیهَا حَیْرَانَ وَ قَدْ فَعَلَ،وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللّهَ عَثْرَهَ الْغَفْلَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

روزگاری بر مردم فرا می رسد که در میان آن ها از قرآن چیزی جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقی نخواهد ماند،مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولی از جهت هدایت خراب و ویران است،ساکنان آن مساجد و آبادکنندگانش بدترین مردم روی زمین اند،فتنه و فساد از آن ها برمی خیزد و خطاها به آن ها باز می گردد،آن کس که در آن زمان از فتنه ها کناره گیری کند او را (به اجبار) به آن بازمی گردانند و هر کسی که از آن جا وامانده است به سوی آن سوقش می دهند، خداوند سبحان می فرماید:به ذاتم سوگند خورده ام فتنه ای بر آنان می فرستم که

ص:71

عاقل بردبار در آن حیران بماند (سپس امام علیه السلام افزود:) و هم اکنون این کار انجام شده و ما از خداوند خواستاریم که از لغزش ها و غفلت های ما درگذرد.(1)

ص:72


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: مطابق آنچه در میزان الاعتدال ذهبی آمده، اصل این سخن از رسول خدا است که امیر مؤمنان آن را از آن حضرت نقل کرده و نویسنده رساله اصول الایمان نیز آن را روایت نموده ولی بخش آخر آن را امیر مؤمنان علی علیه السلام بر آن افزوده است. مرحوم صدوق نیز در ثواب الاعمال آن را آورده است و این که مرحوم سید رضی آن را از کلمات امیرمؤمنان علی شمرده، شک نیست که در جایی به عنوان روایت آن حضرت بوده همانگونه که آمدی در غررالحکم نیز بخش هایی از آن را از امیر مؤمنان علی نقل نموده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270)

شرح و تفسیر

زمانی طوفانی در پیش است

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خویش از زمانی خبر می دهد که اسلام و قرآن به فراموشی سپرده می شود و اهل آن زمان غرق گناه می گردند،و نُه ویژگی از مفاسد برای آن زمان ذکر می کند و می فرماید:«روزگاری بر مردم خواهد آمد که در میان آن ها از قرآن چیزی جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقی نمی ماند»؛ (یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَبْقَی فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ،وَ مِنَ الْإِسْلاَمِ إِلَّا اسْمُهُ) .

رسم در این جا به معنی خطوط است،هرچند بعضی آن را به معنی قرائت، تفسیر کرده اند که بعید به نظر می رسد.

با این که این دو ویژگی برای معرفی اهل آن زمان که از اسلام،تنها به ظواهری قناعت کرده اند و از حقیقت اسلام چیزی در میان آن ها باقی نمانده کفایت می کند با این حال چند جمله دیگر در معرفی آن ها بیان کرده و می فرماید:

«مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولی از جهت هدایت خراب و ویران است»؛ (وَ مَسَاجِدُهُمْ یوْمَئِذٍ عَامِرَهٌ مِنَ الْبِنَاءِ،خَرَابٌ مِنَ الْهُدَی) .

اشاره به این که آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت می کنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامی که باید در آن جا پیاده شود و مسجد کانون آن باشد توجهی ندارند.

سپس در وصف دیگری می فرماید:«ساکنان آن مساجد و آبادکنندگان آن

ص:73

بدترین مردم روی زمین اند فتنه و فساد از آن ها برمی خیزد و خطاها و گناهان به سوی آن ها بازمی گردد»؛ (سُکَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ،مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَهُ، وَ إِلَیهِمْ تَأْوِی الْخَطِیئَهُ) .

اشاره به این که میان ظاهر و باطن آن ها فرق بسیار است،ظاهر آن ها این است که اهل مسجد و عمران و آبادی آن هستند در حالی که جز فتنه گری و گناه، چیزی از آن ها برنمی خیزد،حتی از همان مساجد آباد برای فتنه گری و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستین،و انحرافات خود بهره می جویند.

سپس در آخرین بیان صفات آن ها می فرماید:«(آن ها به گمراهی خود قانع نیستند بلکه اصرار به گمراه ساختن دیگران نیز دارند) هرگاه کسی از فتنه آنان کناره گیری کند او را به آن بازمی گردانند و هرکس که از آن جا وامانده به سوی آن سوقش می دهند»؛ (یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِیهَا،وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَیْهَا) .

آری آن ها اصرار دارند که هیچ مانعی بر سر راه اعمال زشت و کارهای خلافشان نباشد و اگر کسانی از آن ها کناره گیری کنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمی گردانند.

امام علیه السلام در پایان به عذاب دردناک آن ها اشاره کرده،می فرماید:«خداوند سبحان می فرماید:به ذاتم سوگند می خورم فتنه ای بر آنان بر می انگیزم که عاقل بردبار در آن حیران بماند»؛ (یَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ:فَبِی حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَی أُولئِکَ فِتْنَهً تَتْرُکُ الْحَلِیمَ فِیهَا حَیْرَانَ) .

این فتنه ممکن است یک بلای آسمانی یا زلزله های ویرانگر زمینی یا بیماری های فراگیر و یا شمشیرهای دشمنان سلطه گر باشد که همگی در برابر آن حیران بمانند و حتی عاقلان بردبار راه برون رفتی از آن نیابند.

و در آخرین جمله می فرماید:«هم اکنون این کار انجام شده و ما از خداوند می خواهیم که از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»؛ (وَ قَدْ فَعَلَ،وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللّهَ عَثْرَهَ الْغَفْلَهِ) .

ص:74

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خود زمانی را ترسیم می کند که نور هدایت الهی به خاموشی می گراید،آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول می نهد و مسلمانان راستین کم می شوند و آن ها که هستند براثر فشارها خانه نشین می گردند،صحنه اجتماع به دست ریاکارانی می افتد که قرآن را با صدای خوب می خوانند و آن را با بهترین خط و زیباترین طبع آراسته می کنند،نمونه دیگر ریاکاری آن ها مساجد آباد و پرشکوه است،این ها همه در حالی است که در باطن،نه خبری از تعلیمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام.بازیگران ریاکار این میدان که بدترین مردم روی زمین اند کاری جز فتنه گری و خطاکاری ندارند و عجب این که اصرار دارند دیگران را هم به رنگ خود درآورند چراکه اگر آن ها مسلمان راستین باشند مانع کار آنان می شوند پس باید آن ها را نیز از اسلام بیرون بُرد تا راه برای پیشرفت این گروه فتنه گر صاف و هموار شود.

البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قیامت اکتفا نمی کند بلکه در همین دنیا نیز آن ها را گرفتار انواع مصائب می کند،این مجازات ها ممکن است در اشکال مختلف جلوه گر شود،بلاهای آسمانی،فتنه های زمینی،بیماری های فراگیر،قحطسالی و از همه بدتر سلطه گروهی بی رحم بر آن ها و کشت و کشتار آنان به دست این گروه،فتنه هایی که به قدری پیچیده و متراکم است که آگاه ترین مردم از حلّ آن عاجز می شوند و ناچار حیران و سرگردان تماشاگر این صحنه ها خواهند بود.

آیا آنچه امام علیه السلام از این اوصاف برای مردم آن زمان بیان کرده اشاره به زمان خود اوست که براثر حکومت های خودکامه و سلطه بنی امیه و نفوذ بازماندگان عصر جاهلیت در مراکز قدرت اسلامی،مردم گرفتار چنین شرایطی شدند و یا اشاره به زمان های آینده مثلاً زمانی مثل زمان ماست.

جمله«یأتی»که به صورت فعل مضارع است و همچنین«لا یبقی»و افعال

ص:75

مضارع دیگری که در کلام امام علیه السلام پی درپی به کار رفته است نشان می دهد که امام علیه السلام از حادثه ای در آینده خبر می دهد ولی جمله «و قد فعل» (خداوند این کار را کرده است) نشان می دهد که چنین گروهی در عصر و زمان امام علیه السلام بودند و خداوند نیز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت.

ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که ممکن است جمله «و قد فعل» اشاره به این باشد که خداوند شبیه این عذاب را بر اقوام پیشین که از راه حق منحرف می شدند و گرفتار همین مفاسد اجتماعی و اخلاقی بودند،نازل کرده یعنی این موضوع در تاریخ بشر سابقه دارد و بارها تکرار شده است.

بعضی احتمال ضعیف سومی داده اند و آن این که جمله«قد فعل»تأکید بر این باشد که خداوند چنین سوگندی را یاد کرده است.

احتمال چهارمی نیز در این جا وجود دارد که فعل ماضی اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد؛یعنی چیزی که در آینده قطعاً واقع می شود گاه به صورت فعل مضارع بیان می گردد که در قرآن مجید نظایر متعددی دارد.

البته فعل مضارع برای زمان حال و استقبال،هر دو می آید ولی استعمال آن منحصراً در زمان حال،قطعاً خلاف ظاهر است و احتیاج به قرائن روشن دارد.

(توضیح بیشتری در این زمینه در قسمت نکته خواهد آمد).

امام علیه السلام در پایان این سخن راه توبه را به مردم نشان می دهد و می فرماید:«ما از خداوند خواستاریم که از لغزش ها و غفلت های ما درگذرد»؛ (وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللّهَ عَثْرَهَ الْغَفْلَهِ) .

اشاره به این که اگر مردم بیدار شوند و به درگاه الهی روی آورند و از غفلت ها و لغزش هایی که داشته اند از پیشگاه خدا آمرزش بطلبند امید است که آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد.

ص:76

نکته

آیا زمان ما مصداق کلام بالاست؟

تعبیراتی که امام علیه السلام در این جمله های پرمعنا به کار برده و تمام آن به صورت فعل مضارع یا شبیه مضارع است خبر می دهد که این شرایط نابسامان و اوضاع دردناک در آینده برای مسلمانان براثر غفلت ها و بیگانگی از تعلیمات اسلام روی می دهد اما جمله آخر آن که می فرماید: «وَ قَدْ فَعَلَ،وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللَّهَ عَثْرَهَ الْغَفْلَهِ؛ خداوند چنین فتنه ای را به دلیل آن کارهای ناشایست بر آن ها مسلط ساخته و ما از خدا می خواهیم که از لغزش ها و غفلت های ما بگذرد»نشان می دهد که در عصر امام علیه السلام چنین حادثه دردناکی روی داده است.از زمان خلیفه سوم جامعه اسلامی به تدریج از اسلام فاصله گرفت و مال و ثروت هنگفت حاصل از غنائم آن ها را به خود مشغول ساخت و آلوده گناهان زیادی شدند و به دنبال آن،فتنه بنی امیه به وجود آمد و مردم را در حیرت شدیدی فرو برد.

ولی این احتمال وجود دارد که گفتار امام علیه السلام دارای چند مرحله است،یک مرحله آن در آن عصر اتفاق افتاد و مرحله شدیدترش در اعصار بعد.آن گونه که نمونه آن را با چشم خود در بسیاری از کشورهای اسلامی می بینیم که قرآن،زیاد می خوانند ولی از عمل به قرآن خبری نیست،داد اسلام زیاد می زنند ولی از تعلیمات اسلام بی گانه اند،مساجد فراوانی دارند،بسیار آباد و پرشکوه ولی نور هدایت در آن ها نیست،فتنه ها از آن ها می جوشد و همه جا را فرامی گیرد به خصوص این گفتار درباره سلفی های تکفیری و متعصب،کاملاً صادق است و فتنه ای که بر آن ها مسلط شده فتنه یهود و بعضی از کشورهای بزرگ است که قبله اول مسلمین را گرفته اند و همواره کشورهای اسلامی را تهدید کرده مسلمین را حیران و سرگردان می کنند.

البته این احتمال را نیز که فعل ماضی«قد فعل»اشاره به مضارع متحقق الوقوع و مسلم باشد نباید ازنظر دور داشت.

ص:77

ص:78

گفتار حکیمانه 370-یک پیام مستمر

اشاره

و روی أنه علیه السلام،قلما اعتدل به المنبر،إِلا قال أمام الخطبه:

أَیُّهَا النَّاسُ،اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُو،وَ لَا تُرِکَ سُدًی فَیَلْغُو وَ مَا دُنْیَاهُ الَّتی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الْآخِرَهِ الَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ،وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الدُّنْیَا بِأَعْلَی هِمَّتِهِ کَالآخَرِ

الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الآخِرَهِ بِأَدْنَی سُهْمَتِهِ.

روایت شده که کمتر اتفاق می افتاد که امام علیه السلام بر منبر بنشیند و پیش از خطبه چنین نفرماید:

ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید (و بدانید) هیچ کس بیهوده و عبث آفریده نشده که دائماً به لهو (و سرگرمی های مختلف) بپردازد و هیچ کس مهمل و بی هدف رها نشده تا به کارهای لغو و بی ارزش مشغول شود (هرگز) دنیای دلپسندش جای آخرتی را که با بدنگری،زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت و آن فریب خورده ای که با برترین کوشش بر دنیا ظفر یافته همچون کسی نیست که به کمترین سهم خود از آخرت دست یافته است.(1)

ص:79


1- ١. سند گفتار حکیمانه مرحوم خطیب در مصادر می گوید: بخش آغازین این کلام نورانی در کتاب دستور معالم الحکم (نوشته قاضی قضاعی متوفای 454) با تغییراتی آمده که به روشنی نشان می دهد از منبع دیگری اخذ کرده است. زمخشری نیز در ربیع الابرار آن را آورده است. سپس تصریح می کند که این کلام حکیمانه در نسخه ابن ابی الحدید آمده و در نسخ دیگر وجود ندارد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270) در غررالحکم بخش آخرین این کلام نورانی با تفاوت چشمگیری ذکر شده که نشانه تعدد منابع است. (غررالحکم، ح 2502)

شرح و تفسیر

یک پیام مستمر

امام علیه السلام در این کلام نورانی به سه نکته مهم اشاره می فرماید و جالب این که از آغاز این کلام استفاده می شود،مواقعی که به منبر می رفت غالباً در آغاز خطبه ها به این نکته ها اشاره می فرمود؛ (وَ رُوِی أَنَّهُ علیه السلام قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَهِ) .

در نخستین نکته به هدف آفرینش انسان به صورت سربسته اشاره کرده، می فرماید:«ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید.هیچ کس بیهوده و عبث آفریده نشده که به لهو (و انواع سرگرمی ها) بپردازد و مهمل و بی هدف رها نگشته تا پیوسته به کارهای لغو مشغول شود»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ،اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُو،وَ لَا تُرِکَ سُدًی فَیَلْغُو) .

«سدی» به معنای رها شده و بی هدف و بی برنامه است.به شتری که ساربان، آن را در بیابان رها کند«ابل سدی»می گویند.

تفاوت«لهو»و«لغو»که در کلام بالا آمد این است که«لهو»به معنای سرگرمی

ص:80

است و انواع بازی های سرگرم کننده را شامل می شود اما«لغو»بیهوده کاری است حتی اگر هیچ سرگرمی ای در آن نباشد.

هنگامی که به این جهان پهناور با این همه نظامات و این همه بدایع نگاه می کنیم و سپس به مواهب زیاد و نعمت های گوناگونی که در وجود ما به ودیعت نهاده شده می نگریم یقین پیدا می کنیم که آفریننده آن دستگاه باعظمت و این موجود عجیب هدف مهمی در نظر داشته است.هرگز نه این عالم پهناور بیهوده آفریده شده است و نه خلقت این اعجوبه جهان هستی که نامش انسان است بی هدف می باشد.

بنابراین باید آن هدف را پیدا کرد و در مسیر آن گام برداشت و آن،چیزی نیست جز سیر الی اللّه و پیمودن مسیر تکامل و رسیدن به سعادت جاویدان که همه پیامبران الهی به خصوص پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از آن خبر دادند.

جالب این است که هرگاه از یک فیلسوف مادی گرا سؤال کنیم که این چشم انسان برای چیست؟ تمام اهداف چشم را برمی شمارد،گوش برای چیست؟اهداف آن را نیز ذکر می کند و همچنین زبان و دست و پا و حتی ابروها و مژه ها،برای هرکدام اهداف مهمی ذکر می کند اما اگر از او سؤال کنیم:این مجموعه که جزء جزئش با هدف است برای چیست؟ در پاسخ آن فرو می ماند و جوابی ندارد.

اما فیلسوف الهی شفاف ترین جواب را که در بالا اشاره شده و انبیای الهی و دلیل عقل،پشتیبان آن هستند بیان می کند.

انسان به سرمایه دار عظیمی می ماند که باید با این سرمایه های الهی، گوهرهای گران بهایی به دست آورد که ارزش آن را داشته باشد نه این که سرمایه وجود خویش و شایستگی ها و لیاقتش را به هدر دهد و با دست خالی چشم از جهان ببندد و راهی راه زیان کاران شود.

آن گاه در دومین نکته اشاره به کسانی می کند که آخرت را به سبب بدنگری،به

ص:81

دنیا فروخته اند،می فرماید:«(هرگز) دنیای دلپسند او جای آخرتی را که با بدنگری،زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت»؛ (وَ مَا دُنْیَاهُ الَّتی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الْآخِرَهِ الَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ) .

هوای نفس،بلای بزرگی است،گاهی دیدگاه انسان را چنان دگرگون می سازد که زشت را زیبا و زیبا را زشت می بیند همانگونه که قرآن مجید درباره گروهی از اقوام منحرف پیشین می فرماید:« وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ »؛شیطان اعمال آن ها را در نظرشان زینت داده است».(1) و در جای دیگر می فرماید:« زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا »؛زندگی دنیا در نظر کافران زینت داده شده است».(2)

طبیعی است،هنگامی که زندگی دنیا در نظر انسان خوشایند و زیبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است،از آن می گریزد و به سوی دنیا باشتاب می رود و این است سرنوشت تمام کسانی که وسوسه های شیطان و هوی و هوس های نفس،دید و فکر آن ها را دگرگون ساخته است.

در سومین نکته اشاره به سرنوشت این گونه فریب خوردگان کرده،می فرماید:

«آن فریب خورده ای که با برترین همت (و بالاترین کوشش) بر دنیا ظفر یافته همچون کسی نیست که به کمترین سهم خود از آخرت دست یافته است»؛ (وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الدُّنْیَا بِأَعْلَی هِمَّتِهِ کَالآخَرِ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الآخِرَهِ بِأَدْنَی سُهْمَتِهِ) .

چه شوم است سرنوشت کسانی که بالاترین همت و تلاش خود را برای دست یافتن به متاع ناپایدار و زودگذر دنیا به کار می گیرند و چه زیباست سرنوشت کسانی که با تلاش و کوشش و همت خود سهمی از سعادت اخروی پیدا کرده اند،هر چند این سهم کوچک باشد.

ص:82


1- عنکبوت، آیه 38.
2- بقره، آیه 212

در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از امام صادق علیه السلام آورده است می خوانیم که ابو بصیر خدمت حضرت رسید،عرض کرد:فدایت شوم مرا تشویق (به بهشت) کن.امام علیه السلام فرمود:بوی بهشت از فاصله هزار سال به مشام می رسد و کمترین منزلی که بهشتیان دارند منزلی است که اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت کند می تواند از آن ها پذیرایی نماید بی آن که چیزی از نعمت های او کاسته شود و کمترین مقام اهل بهشت مقام کسی است که داخل بهشت می شود و سه باغ در برابر او نمایان می گردد و هنگامی که در پایین ترین آن ها وارد می شود همسران و خادمان و نهرها و میوه های فراوانی می بیند و شکر و حمد خدا را به جا می آورد.به او گفته می شود:سر بلند کن و باغ دوم را ببین که در آن نعمت هایی است که در باغ اول نیست.عرضه می دارد:خداوندا! این باغ را نیز نصیب من کن.می فرماید:شاید اگر آن را به تو بدهم باز غیر آن را بخواهی.

عرضه می دارد:همین را می خواهم،همین را می خواهم.(و به همین ترتیب باغ دیگری را با نعمت های بسیار فراوان مشاهده می کند و شکر و سپاس خدا را بسیار به جا می آورد).(1)

***

ص:83


1- بحارالانوار، ج 8، ص 120، ح 11.

ص:84

گفتار حکیمانه 371-ده موضوع مهم و سرنوشت ساز

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا شَرَفَ أَعْلَی مِنَ الْإِسْلاَمِ،وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَی،وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ،وَ لَا شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَهِ،وَ لَا کَنْزَ أَغْنَی مِنَ الْقَنَاعَهِ،وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَهِ مِنَ الرِّضَی بِالْقُوتِ.وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَی بُلْغَهِ الْکَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَهَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَهِ وَ الرَّغْبَهُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِیَّهُ التَّعَبِ،وَ الْحِرْصُ وَ الْکِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَی التَّقَحُّمِ فِی الذُّنُوبِ،وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی الْعُیُوبِ.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ شرافتی برتر از اسلام نیست و هیچ عزتی گران بهاتر از تقوا،هیچ پناهگاهی بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهیزاز شبهات)نمی باشد،هیچ شفیعی نجات بخش تر از توبه،هیچ گنجی بی نیاز کننده تر از قناعت و هیچ سرمایه ای برای از بین بردن فقر بهتر از رضا به مقدار حاجت نمی باشد.آنکس که به مقدار نیازاکتفاکند به آسایش و راحتی همیشگی دست یافته و در فراخنای آسودگی جای گرفته است در حالی که دنیاپرستی کلید رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتی است.حرص و تکبر و حسد انگیزه هایی هستند برای فرو رفتن در گناهان،و شر و بدکاری،جامع تمام (این) عیب هاست.(1)

ص:85


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که مرحوم سید رضی این گوهرهای پرارزش را از خطبه امیرمؤمنان علی که به نام خطبة الوسیلة» معروف است برگرفته و گروهی قبل از سید رضی و بعد از او آن را نقل کرده اند. از جمله مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی آن را به طور کامل آورده است و بخشی از آن را این شعبه حرانی در تحف العقول آورده همان گونه که با تفاوت مختصری در وصیت امیرمؤمنان علی به فرزندش امام حسین علیه السلام نیز آمده است. نیز مرحوم صدوق در کتاب امالی به آن اشاره کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 271) اضافه میکنیم: در کتاب شریف من لا یحضر نیز این کلمات نورانی به عنوان خطبه ای که امیر مؤمنان علیه السلام بعد از رحلت پیامبر اکرم بیان کرده ذکر شده است. (من لا یحضر، ج 4، ص 406، ح 5880)

شرح و تفسیر

ده موضوع مهم و سرنوشت ساز

امام علیه السلام در این جمله های کوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم می کند که هفت موضوع مربوط به فضایل اخلاقی و سه موضوع مربوط به رذایل اخلاقی است.

نخست می فرماید:«شرافتی برتر از اسلام نیست»؛ (لَا شَرَفَ أَعْلَی مِنَ الْإِسْلاَمِ) .

این نکته با توجه به این که اسلام مجموعه ای از عقاید والای دینی و برنامه های سازنده عبادی و دستورات مهم اخلاقی است کاملاً روشن است.

بسیاری از افراد،شرف را در مقام های مادی متزلزل و اموال و ثروت های ناپایدار و قدرت قوم و قبیله که دائماً در معرض فناست می دانند.در حالی که شرافت واقعی این است که انسان یک مسلمان راستین باشد.

در جمله دوم می فرماید:«عزت و قدرتی گران بهاتر از پرهیزکاری نیست»؛ (وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَی) .

ص:86

زیرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خویش می سازد که وسوسه های شیطان و هوای نفس را به عقب می راند.چه قدرتی از این بالاتر که انسان شیطان را به زمین بزند و هوای نفس را مهار کند.

در سومین جمله می فرماید:«هیچ پناهگاهی بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهیز از شبهات) نیست»؛ (وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ) .

لغزش های انسان در بسیاری از موارد در امور شبهه ناک است که انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق می دهد.کسی که دارای ورع و پرهیز از شبهات است در پناهگاه مطمئنی قرار گرفته که او را از چنین لغزشی بازمی دارد.

در حکمت چهارم نیز شبیه این جمله گذشت آن جا که می فرماید:

«الْوَرَعُ جُنَّه؛ ورع،سپر محکمی است».

امام باقر علیه السلام می فرماید:

«إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَهِ الْوَرَعُ؛ دشوارترین عبادت ورع است».(1) زیرا علاوه بر ترک محرمات و انجام واجبات،انسان را از ارتکاب شبهات بازمی دارد.

در حدیث دیگری آمده است که یکی از یاران امام صادق علیه السلام خدمتش عرض کرد:من توفیق زیارت شما را چند سال یک بار پیدا می کنم دستوری بیان فرما که به آن عمل کنم (و ضامن سعادتم باشد).امام علیه السلام فرمود:

«أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ الْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا ینْفَعُ اجْتِهَادٌ لَا وَرَعَ فِیهِ؛ تو را به تقوای الهی و ورع و تلاش و کوشش (در مسیر اطاعت پروردگار) سفارش می کنم و بدان که تلاش بدون ورع نتیجه بخش نخواهد بود».(2)

در چهارمین نکته می فرماید:«هیچ شفیعی نجات بخش تر از توبه نیست»؛ (وَ لَا شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَهِ) .

ص:87


1- کافی، ج 2، ص 77، ح 5.
2- کافی، ص 76، ح 1.

زیرا شفاعت شفیعان دیگر گاه پذیرفته می شود و گاه ممکن است پذیرفته نشود زیرا بار گناه،سنگین تر از شفاعت است.اما توبه واقعی که با ندامت کامل و تصمیم بر عدم تکرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آینده صورت گیرد قطعاً در پیشگاه خداوند پذیرفته خواهد شد.بنابراین گنهکاران به جای این که به انتظار شفاعت شفیعان بنشینند بهتر است توبه کنند و شفاعت را برای تأکید بر پذیرش آن از شفیعان بخواهند.

خداوند به طور مطلق در قرآن مجید می فرماید:« وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ »؛خداوند کسی است که توبه را از بندگانش می پذیرد و گناهان آن ها را می بخشد».(1)

در پنجمین نکته اشاره به اهمیت قناعت کرده،می فرماید:«هیچ گنجی بی نیازکننده تر از قناعت نیست»؛ (وَ لَا کَنْزَ أَغْنَی مِنَ الْقَنَاعَهِ) .

گنج های دیگر پایان می پذیرند،گنجی که پایان نمی پذیرد گنج قناعت است.

اضافه بر این،برای حفظ گنج های ظاهری رنج فراوان باید کشید چراکه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در کمین آن اند.ولی گنج قناعت هیچ سارق و دشمن و حسودی ندارد.و به گفته سعدی:

گنج آزادگی و کنج قناعت ملکی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را

و به گفته حافظ:

گنج زر،گر نبود،کنج قناعت باقی است آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد

در گفتار حکیمانه 57 آمده بود:

«الْقَنَاعَهُ مَالٌ لَا ینْفَدُ؛ قناعت سرمایه ای است که هرگز تمام نمی شود».همین مضمون در گفتار حکیمانه 349 و گفتار حکیمانه 229 آمده بود.

ص:88


1- شوری، آیه 25

حقیقت قناعت یک ملکه درونی است که انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم برای زندگی می سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشریفاتی که وقت و فکر و عمر انسان را مصروف خود می سازد نمی رود و به همین دلیل آلوده انواع گناهان و مسائل غیر اخلاقی نمی شود.

اضافه بر این،شخص قانع،آزادگی فوق العاده ای دارد زیرا زیر بار منت هیچ کس نیست؛در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام در غررالحکم آمده است:

«الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ؛ شخص آزاده،برده است هنگامی که طمع کند،و برده، آزاده است هنگامی که قناعت پیشه کند».(1)

در ششمین نکته می فرماید:«هیچ مالی برای نابودی فقر بهتر از رضا به مقدار نیاز نیست»؛ (وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَهِ مِنَ الرِّضَی بِالْقُوتِ) .

این جمله که در واقع تکمیل کننده جمله سابق است اشاره به این دارد که بی نیازی حقیقی در آن است که انسان به ضروریات زندگی راضی باشد و درپی مال اندوزی و فراهم کردن اسباب و وسایل تجملاتی که به یقین مورد نیاز او نیست خود را به زحمت نیفکند که این نوعی فقر و آن نوعی غناست.

در هفتمین نکته باز بر آنچه در نکته پنجم و ششم گذشت به گونه دیگری مهر تأیید می زند و می فرماید:«آنکس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتی همیشگی دست یافته و در فراخنای آسودگی جای گرفته است در حالی که دنیاپرستی کلید رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتی است»؛ (وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَی بُلْغَهِ الْکَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَهَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَهِ وَ الرَّغْبَهُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِیَّهُ التَّعَبِ) .

«تبوأ» از ماده«تبوِئَه»(بر وزن تذکره) به معنای سکنی دادن به قصد دوام و بقاست.

ص:89


1- غررالحکم، ح 8975

«خفض» معانی متعددی دارد ازجمله تنزل و کاهش،فروتنی و نیز به معنای آسایش و فراخی زندگی است.

«دعه» به معنای آسودگی و«رغبه»به معنای دنیاپرستی و «نَصَب» به معنای خستگی و درماندگی و «مطیه» به معنای مرکب است.

روشن است که آنچه انسان را در زندگی به زحمت و رنج می افکند دنیاپرستی است وگرنه برای به دست آوردن یک زندگی ساده آمیخته با قناعت، رنج و زحمت زیادی لازم نیست و همان طور که امام علیه السلام در جمله بالا فرمود، دنیاپرستی است که کلید رنج و ناراحتی هاست و مرکب ناراحتی و تعب است.

در پایان برای تکمیل نکات گذشته به نکته دیگر که ناظر به سه رذیله اخلاقی است با ذکر آثار آن ها اشاره کرده،می فرماید:«حرص و تکبر و حسد انگیزه ای هستند برای فرو رفتن در گناهان،و شر و بدکاری،جامع تمام (این) عیب هاست»؛ (وَ الْحِرْصُ وَ الْکِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَی التَّقَحُّمِ فِی الذُّنُوبِ،وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی الْعُیُوبِ) .

«تقحُّم» به معنای فرو رفتن در چیزی است.

سه رذیله ای که امام علیه السلام به عنوان انگیزه غوطه ور شدن در گناهان بیان فرموده همان سه رذیله معروف آغاز آفرینش انسان است؛شیطان بر اثر تکبر رانده درگاه خدا شد و آدم به دلیل حرص،ترک اولی کرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد و قابیل براثر حسد،نخستین قتل و جنایت را در عالم بنیان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت.

در حدیثی از امام علی بن الحسین علیه السلام می خوانیم:

«فَأَوَّلُ مَا عُصِی اللَّهُ بِهِ الْکِبْرُ وَ هِی مَعْصِیهُ إِبْلِیسَ حِینَ أَبَی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ وَ الْحِرْصُ وَ هِی مَعْصِیهُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَکُلا مِنْ حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ فَأَخَذَا مَا لَاحَاجَهَ بِهِمَا إِلَیهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَی ذُرِّیتِهِمَا إِلَی یوْمِ

ص:90

الْقِیامَهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکْثَرَ مَا یطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَاحَاجَهَ بِهِ إِلَیهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِی مَعْصِیهُ ابْنِ آدَمَ حَیثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْیا وَ حُبُّ الرِّئَاسَهِ وَ حُبُّ الرَّاحَهِ وَ حُبُّ الْکَلَامِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَهِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِی حُبِّ الدُّنْیا فَقَالَ الْأَنْبِیاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَهِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ؛ نخستین چیزی که با آن معصیت خدا شد تکبر بود و آن معصیت ابلیس بود هنگامی که از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تکبر کرد و از کافران شد (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصیت آدم و حوا شد.

هنگامی که خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود:از میوه های بهشتی هرگونه می خواهید بخورید ولی نزدیک این درخت (ممنوع) نشوید که از ظالمان خواهید شد.ولی آن ها چیزی را که نیاز به آن نداشتند برگرفتند و این مشکلی برای ذریه آن ها تا روز قیامت ایجاد کرد و ازاین رو بیشترین چیزی که فرزندان آدم به دنبال آن هستند چیزی است که به آن نیازی ندارند.سپس حسد بود که (سرچشمه) معصیت فرزند آدم (قابیل) شد در آن جا که به برادرش حسد ورزید و او را به قتل رساند.و از این صفات رذیله سه گانه،عشق به زنان و عشق به دنیا و عشق به ریاست و راحت طلبی و عشق به سخن گفتن و برتری جویی و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد که تمام آن ها در حب دنیا جمع شد.

ازاین رو پیغمبران و دانشمندان بعد از آگاهی از این موضوع گفتند:حب دنیا سرچشمه تمام گناهان است».(1)

جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی الْعُیوبِ» اشاره به این نکته است که این عیوب سه گانه (حرص و کبر و حسد) و عیوب دیگر،همه تحت عنوان«شر»قرار می گیرند که نقطه مقابل خیر است و تمام آفات و آسیب ها از آن سرچشمه می گیرد.

***

ص:91


1- کافی، ج 2، ص 130، ح 11.

ص:92

گفتار حکیمانه 372-ارکان دین و دنیا

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ:

یَا جَابِرُ،قِوَامُ الدِّینِ وَ الدُّنْیَا بِأَرْبَعَهٍ:

عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ،وَ جَاهِلٍ لَایَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ،وَ جَوَادٍ لَا یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِیرٍ لَا یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ؛فَإِذَا ضَیَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْکَفَ الْجَاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ،وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ.

یَا جَابِرُ،مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَیْهِ،فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِیهَا بِمَا یَجِبُ فِیها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ،وَ مَنْ لَمْ یَقُمْ فِیهَا بِمَا یَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ الْفَنَاءِ.

امام علیه السلام به جابر بن عبداللّه انصاری چنین فرمود:

ای جابر! قوام و استواری دین و دنیا به چهار چیز است:عالم و دانشمندی که علم خود را به کار گیرد و نادانی که از فراگیری سر باز نزند و سخاوتمندی که در بذل و بخشش بخل نورزد و نیازمندی که آخرتش را به دنیا نفروشد.ازاین رو هرگاه عالم علمش را ضایع کند (و به کار نگیرد)،جاهل از فراگیری علم خودداری خواهد کرد (زیرا به علم عالم بدبین می شود) و هرگاه اغنیا در نیکی بخل ورزند،نیازمندان آخرت خود را به دنیا می فروشند (و به اموال اغنیا حمله می کنند).

ص:93

ای جابر! کسی که خداوند نعمت فراوانی به او داده نیاز مردم به او بسیار خواهد بود در این حال آن کس که به وظیفه واجب خود در برابر آن اموال عمل کند زمینه دوام و بقاء نعمت های خود را فراهم ساخته و کسی که به آنچه درباره آن اموال بر او واجب است قیام نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است.(1)

ص:94


1- ١. سند گفتار حکیمانه: از جمله کتاب هایی که قبل از تدوین نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را نقل کرده، تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علا و خصال صدوق و تحف العقول ابن شعبة حرانی است. بعد از نهج البلاغه نیز در کتاب های متعددی از شیعه و اهل سنت آمده است از جمله مناقب خوارزمی، روضة الواعظین، مشکاة الأنوار و تذکرة الخواص سبط بن جوزی و مجمع الامثال میدانی است که با مختصر تفاوتی آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 272)

شرح و تفسیر

ارکان دین و دنیا

امیر مؤمنان علی علیه السلام در این کلام جامع و نورانی خطاب به جابر بن عبد اللّه انصاری (آن یار وفادار و باشخصیت) درباره قوام دین و دنیا سخن می گوید و می فرماید:«ای جابر! استواری دین و دنیا به چهار چیز است»؛ (لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ:یَا جَابِرُ،قِوَامُ الدِّینِ وَ الدُّنْیَا بِأَرْبَعَهٍ) .

اشاره به این که اگر این چهار چیز هرکدام در جای خود قرار گیرد هم دین مردم سامان می یابد و هم دنیای آنها.

سپس در توضیح آن فرمود:«(نخست) دانشمندی که علم خود را به کار گیرد (و دوم) نادانی که از فراگیری علم سر باز نزند»؛ (عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ،وَ جَاهِلٍ لَا یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ) .

بنابراین نخستین پایه ها علم و دانش،و تعلیم و تعلم است و تا این دو پایه محکم نشود نه دین مردم سامان می یابد نه دنیای آنها؛در دینشان گرفتار انواع خرافات و بدعت ها می شوند و در دنیایشان گرفتار انواع پریشانی ها و اختلافات و رنج ها و ناکامی ها.

آنگاه به رکن سوم و چهارم اشاره کرده،می فرماید:«(و سوم) سخاوتمندی که در کمک های مالی به دیگران بخل نورزد و (چهارم) نیازمندی که آخرت خود را

ص:95

به دنیا نفروشد»؛ (وَ جَوَادٍ(1) لَا یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ،وَ فَقِیرٍ لَا یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ) .

«معروف» در این جا به معنای کمک مالی کردن به مردم است.

اشاره به این که بعد از علم و دانش،دو رکن اصلی دیگر،مال و ثروت و تقسیم عادلانه آن و حل مشکلات نیازمندان است.جامعه فقیر و همچنین جامعه ای که ثروتمندان بخیلی داشته باشد از آرامش و امنیت محروم خواهد بود.

آن گاه امام علیه السلام اشاره به نقطه مقابل این چهار رکن و آثار شوم آن می کند و می فرماید:«پس هرگاه عالم،علم خود را به کار نگیرد و ضایع کند جاهل از فراگیری علم خودداری خواهد کرد و زمانی که اغنیا در کمک های مالی بخل ورزند،نیازمندان،آخرت خود را به دنیا می فروشند»؛ (فَإِذَا ضَیَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْکَفَ الْجَاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ،وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ) .

بدیهی است که افراد غیر عالم هنگامی که ببینند علما به علم خود پایبند نیستند،هم به خود آن ها بی اعتماد می شوند و هم به علمشان و در این حال به دنبال فراگیری علوم آن ها نمی روند و می گویند:اگر علم آن ها حقیقتی داشت خودشان به آن عمل می کردند.به تعبیر دیگر،بهترین راه تبلیغ علم،عمل به آن است همان گونه که در حدیث معروف از امام صادق علیه السلام آمده است:

«کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیرِ أَلْسِنَتِکُمْ» .(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم که فرمود:

«إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامی که عالم به علمش عمل نکند مواعظ و اندرزهای او از دل ها فرو می ریزد آن گونه که باران از

ص:96


1- در بسیاری از نسخه های این حدیث شریف از جمله در خصال صدوق، غررالحکم، تحف العقول و مشکاة الأنوار به جای واژه جواد» واژة «غنی» آمده است و مناسب هم همین است زیرا نقطه مقابل فقیر، غنی است نه جواد. غنی ممکن است بخل بورزد یا نورزد ولی جواد هرگز بخل نخواهد ورزید. در ذیل همین کلام نیز واژه «غنی» آمده است.
2- کافی، ج 2، ص 78، ح 14.

سنگ های سخت فرو می ریزد (و بر آن باقی نمی ماند)».(1)

نیز روشن است که هرگاه اغنیا به وظایف خود در برابر نیازمندان عمل نکنند آن ها سد تقوا را شکسته و آلوده انواع گناهان،امثال سرقت و غارت،خیانت در امانت،حتی قیام های عمومی بر ضد ثروتمندان و رفتن به سراغ نظام های اشتراکی و کمونیستی می شوند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ بَقَاءِ الْإِسْلَامِ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الْإِسْلَامِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِینَ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ فِی أَیدِی مَنْ لَا یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ لَا یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ؛ از عوامل بقاء اسلام و مسلمین این است که اموال و ثروت ها به دست کسانی بیفتد که حق را در آن بشناسند و به دیگران کمک کنند،و از عوامل فناء اسلام و مسلمین این است که اموال به دست کسانی بیفتد که حق را در آن نشناسند و کمک به دیگران نکنند».(2)

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهم دیگری اشاره کرده،می فرماید:

«ای جابر! کسی که نعمت فراوان خداوند به او روی آورد نیاز مردم به او بسیار خواهد شد»؛ (یَا جَابِرُ،مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَیْهِ) .

طبیعی است که تشنگان به دنبال چشمه های آب می روند و گرسنگان به دنبال منابع غذا.بنابراین کسانی که خداوند نعمت فراوانی به آن ها داده باید از مراجعات مکرر مردم تعجب یا وحشت نکنند،و این خود نعمت دیگری است که بتوانند با نعمت های وافری که در اختیار آنهاست گره از کار مردم بگشایند.

سپس امام علیه السلام به واکنش های مختلف افراد پرنعمت در برابر این وضع و آثار آن اشاره کرده،می فرماید:«در این حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر

ص:97


1- کافی، ج 1، ص 44، ح 3.
2- کافی، ج 4، ص 25، ح 1

این نعمت های الهی انجام دهد زمینه دوام و بقاء آن ها را فراهم ساخته و آن کس که به وظیفه واجب خود در برابر آن ها عمل نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است»؛ (فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِیهَا بِمَا یَجِبُ فِیها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ،وَ مَنْ لَمْ یَقُمْ فِیهَا بِمَا یَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ الْفَنَاءِ) .

«عرّض» از ماده«تعریض»به معنای چیزی را در معرض شخص یا حادثه ای قرار دادن است.

همین مضمون با تفاوتی در کتب متعددی از امام حسین سیدالشهدا علیه السلام نقل شده است که در یکی از خطبه های خود فرمود:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَیکُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیکُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما؛ بدانید نیازهای مردم به شما از نعمت های خدا بر شماست از این نعمت ناراحت نشوید که تبدیل به نقمت خواهد شد».(1)

روشن است که هر گاه درخت پر میوه ای در باغ باشد،تمام افرادی که وارد باغ می شوند چشم به آن می دوزند و از آن توقع و انتظار دارند،حتی پرندگان نیز از آن سهمی می خواهند.در صورتی که توقعات مردم برآورده نشود،امواج کینه و عداوت در دل ها پیدا می شود و همین امر آن نعمت را در معرض زوال قرار می دهد.اضافه بر این خداوند برکت را از آن برمی دارد و آن نعمت به سوی زوال و فنا می رود.

از سویی دیگر نعمت های بزرگی که خداوند به افراد می دهد خواه مال فراوان باشد یا قدرت بسیار یا هوش سرشار،همه آن برای زندگی شخصی آن ها لازم نیست.پیداست که خداوند آن ها را مأمور ساخته که به وسیله آن بار مشکلات را از دوش دیگران بردارند و گره از کار آن ها بگشایند.حال اگر این امانت دار الهی به وظیفه خود عمل نکند خداونداو را عزل کرده امانتش را به دست دیگری می سپارد.

ص:98


1- بحارالانوار، ج 75، ص 121، ح 14

در قرآن مجید در داستان قارون ثروتمند گردنکش نیز آمده است که عقلای بنی اسرائیل به او گفتند:« وَ ابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ أَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْکَ وَ لَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ »؛و در آنچه خدا به تو داده،سرای آخرت را بطلب؛و بهره ات را از دنیا فراموش مکن،و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن،و هرگز در زمین در جست وجوی فساد مباش،که خدا مفسدان را دوست ندارد».(1)

ولی قارون این نصیحت منطقی و عاقلانه را نپذیرفت و آن ثروت عظیم را مولود علم و تدبیر خود شمرد و برای دیگران در آن سهمی قائل نشد.سرانجام خداوند او و ثروتش را در زمین فرو برد.زلزله ای واقع شد و شکافی در زمین ایجاد گردید و او و سرمایه اش در آن دفن شدند «فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ».(2)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«مَنْ عَظُمَتْ نِعْمَهُ اللَّهِ عَلَیهِ اشْتَدَّتْ مَئُونَهُ النَّاسِ عَلَیهِ فَاسْتَدِیمُوا النِّعْمَهَ بِاحْتِمَالِ الْمَئُونَهِ وَ لَا تُعَرِّضُوهَا لِلزَّوَالِ فَقَلَّ مَنْ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَهُ فَکَادَتْ أَنْ تَعُودَ إِلَیهِ؛ کسی که نعمت خداوند بر او فراوان و عظیم شود نیاز مردم به او شدید خواهد شد پس نعمت ها را از طریق تحمل این هزینه ها بر خود پایدار سازید و آن را در معرض زوال قرار ندهید زیرا هنگامی که نعمت (براثر ناسپاسی) زائل شود کمتر دیده می شود که باز گردد».(3)

در کتاب کافی در همین باب روایات دیگری به همین مضمون وارد شده است و در باب«حسن جوار النعم»نیز روایاتی در این زمینه دیده می شود ازجمله یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید:از آن حضرت شنیدم که فرمود:

«أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّکْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَ أَدَاءُ حُقُوقِهَا؛ همسایه و ملازم خوبی برای نعمت های الهی باشید.راوی عرض

ص:99


1- قصص، آیه 77.
2- قصص، آیه 81.
3- کافی، ج 4، ص 37، ح 1.

می کند:چگونه همسایه و ملازم خوبی باشیم؟ امام علیه السلام می فرماید:شکر بخشنده نعمت را به جای آورید و حقوق آن را ادا کنید».(1)

نکته

با جابر بن عبداللّه انصاری بیشتر آشنا شویم

جابر بن عبداللّه یکی از اصحاب جلیل القدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و از عاشقان اهل بیت علیهم السلام است و روایات فراوانی در فضیلت او نقل شده است.او در داستان عقبه (گروه هفتاد نفری ای که قبل از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه،به نزدیکی مکه آمدند و با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیمان وفاداری بستند) شرکت داشت و در آن زمان جوان کم سن و سالی بود و بعداً که پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه هجرت فرمود جزء یاران خاص آن حضرت شد و در غالب غزوات اسلامی در رکاب پیغمبر صلی الله علیه و آله شرکت داشت و در عمر طولانی خود امامان متعددی را ملاقات کرد و در اواخر عمر نابینا شده بود ولی خدمت امام باقر علیه السلام را درک کرد و سلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به او رساند.

در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار نقل کرده است می خوانیم که امام محمّد بن علی بن الحسین (الباقر) علیهم السلام می فرماید:

«دَخَلْتُ عَلَی جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَی السَّلَامَ قَالَ لِی مَنْ أَنْتَ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا کُفَّ بَصَرُهُ فَقُلْتُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ قَالَ یا بُنَی ادْنُ مِنِّی فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَبَّلَ یدِی ثُمَّ أَهْوَی إِلَی رِجْلِی یقَبِّلُهَا فَتَنَحَّیتُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ یقْرِئُکَ السَّلَامَ فَقُلْتُ وَعَلَی رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَکَیفَ ذَاکَ یا جَابِرُ فَقَالَ کُنْتُ مَعَهُ ذَاتَ یوْمٍ فَقَالَ لِی یا جَابِرُ لَعَلَّکَ تَبْقَی حَتَّی تَلْقَی رَجُلاً مِنْ وُلْدِی یقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ یهَبُ اللَّهُ لَهُ النُّورَ وَ الْحِکْمَهَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ؛ روزی بر جابر

ص:100


1- کافی، ج 4، ص 38، ح 2.

بن عبداللّه انصاری وارد شدم و به او سلام کردم.پاسخ سلام مرا گفت.بعد سؤال کرد گفت:تو کیستی؟-و این بعد از آن بود که نابینا شده بود-گفتم:محمّد بن علی بن الحسین هستم.گفت:فرزندم نزدیک من بیا.به نزدیک او رفتم.دست مرا بوسید و خم شد تا پاهای مرا ببوسد که من خود را عقب کشیدم.سپس به من گفت:رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو سلام رساند.گفتم:سلام و رحمت و برکات الهی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله باد.ای جابر! این بیان چگونه بوده است؟ جابر عرض کرد:من روزی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بودم،فرمود:ای جابر! گویا تو باقی می مانی تا مردی از فرزندان مرا ملاقات کنی که نامش محمّد بن علی بن الحسین است.خداوند نور و حکمت و دانش را به او می بخشد.سلام مرا به او برسان».(1)

داستان زیارت قبر امام حسین علیه السلام توسط جابر در اوّلین اربعین،مشهور است و از نشانه های عشق و علاقه او به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد که در آن سن و سال در حالی که نابینا بود مسیر میان مدینه و کربلا را طی کرد و خود را در میان انبوه مشکلات به آن جا رسانید و آن زیارت پرمعنای مخصوص را در کنار قبر حضرت خواند و گریست.

جابر بن عبداللّه انصاری در سال 74 هجری قمری در حالی که 94 ساله بود در شهر مدینه چشم از دنیا بربست.(2)

***

ص:101


1- بحارالانوار، ج 46، ص 227، ح 8
2- برای اطلاع بیشتر از حالات جابر می توانید به کتاب اعیان الشیعه، ج 4، ص 45 و سفینة البحار مرحوم محدث قمی ماده «جبر» مراجعه کنید

ص:102

گفتار حکیمانه 373-مراحل سه گانه نهی از منکر

اشاره

وَ رَوَی ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی الْفَقِیهِ وَ کَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَی الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ:

أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ،إِنَّهُ مَنْ رَأَی عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَی إِلَیْهِ،فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِیءَ؛وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ،وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ؛وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَهُ اللّهِ هِیَ الْعَلْیَا وَ کَلِمَهُ

الظَّالِمینَ هِیَ السُّفْلَی،فَذَلِکَ الَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ الْهُدَی،

وَ قَامَ عَلَی الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِینُ.

محمّد بن جریر طبری (مورّخ معروف) در تاریخ خود از عبدالرحمن بن ابی لیلی،فقیه معروف-از کسانی بود که برای پیکار برضد حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد-نقل کرده که می گوید:در سخنانی که حجاج برای تشویق مردم ایراد کرد چنین گفت که در روزی که با شامیان روبرو بودیم من از علی علیه السلام که خداوند درجاتش را در میان صالحان برتر نماید و ثواب شهیدان و صدیقان را به او عنایت کند شنیدم که چنین فرمود:

ص:103

ای مؤمنان! هرکس ظلم و ستمی را مشاهده کند که در حال انجام گرفتن است یا کار زشت و منکری را ببیند که مردم را به سوی آن فرامی خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزیده و گناهی بر او نیست (به شرط این که بیشتر از آن در توان نداشته باشد) و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه برخیزد و آن را انکار کند پاداش الهی خواهد داشت و مقامش از گروه نخست،برتر است.اما آن کس که با شمشیر (در آنجا که راهی جز آن نیست) برای اعلای نام خدا و سرنگونی ظالمان،به انکار برخیزد او کسی است که به راه هدایت راه یافته و بر جاده حقیقی گام نهاده و نور یقین در قلبش تابیده است.(1)

ص:104


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: با توجه به سندی که سید رضی برای این گفتار حکیمانه ذکر کرده نیازی به جست و جو برای سند دیگری نداریم زیرا طبری این گفتار نورانی را در حوادث سال 82 با سند خودش از ابی مخنف نقل کرده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 274).

شرح و تفسیر

مراحل سه گانه نهی از منکر

سید رضی در مقدّمه این حکمت چنین می گوید:«محمّد بن جریر طبری (مورخ معروف) در تاریخ خود از عبدالرحمن بن ابی لیلی،فقیه معروف-که از کسانی که برای پیکار علیه حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد-نقل کرده که می گوید:در سخنانی که حجاج برای تشویق مردم ایراد کرد چنین گفت که در روزی که با شامیان روبرو بودیم من از علی علیه السلام که خداوند درجاتش را در میان صالحان برتر نماید و ثواب شهیدان و صدیقان را به او عنایت کند شنیدم که چنین فرمود»؛ (وَ رَوَی ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی الْفَقِیهِ وَ کَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَی الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَ أَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ) .

«ای مؤمنان! هرکس ظلم و ستمی را مشاهده کند که در حال انجام است یا کار زشت و منکری را ببیند که مردم را به سوی آن فرامی خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزیده و گناهی بر او نیست (به شرط این که بیشتر از آن در توان نداشته باشد)»؛ «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ،إِنَّهُ مَنْ رَأَی عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَی إِلَیْهِ،فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِیءَ).

امام علیه السلام مراحل سه گانه ای را برای مبارزه با ظلم ظالم و نهی از منکر بیان

ص:105

فرموده که نخستین مرحله آن،انکار با قلب و بیزاری از آن در دل است.البته اگر بیش از این در توان شخص نباشد این مقدار بر او واجب است و خداوند از او می پذیرد ولی امام علیه السلام پاداشی برای آن ذکر نکرده است شاید به این دلیل که کاری از او سر نزده تنها آلوده گناه نشده و رضایت به گناه نداده است.

سپس امام علیه السلام به سراغ مرحله دوم می رود و می فرماید:«و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه برخیزد و آن را انکار کند پاداش الهی خواهد داشت و مقامش از گروه نخست،برتر است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ،وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ) .

روشن است که این اجر و پاداش و برتری مقام در صورتی است که توانی نداشته باشد که عملاً با ظلم ظالم و منکرات گنهکاران مبارزه کند و این دومین مرحله نهی از منکر است که فقها نیز در کتب فقهی خود در کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر ذکر کرده اند.

سپس امام علیه السلام به سراغ برترین و بالاترین و آخرین مرحله نهی از منکر و مبارزه با فساد رفته،می فرماید:«اما آن کس که با شمشیر برای بالا بردن نام خدا و سرنگونی ظالمان به انکار برخیزد او کسی است که به راه هدایت راه یافته و بر جاده حقیقی گام نهاده و نور یقین در قلبش تابیده است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَهُ اللّهِ هِیَ الْعَلْیَا وَ کَلِمَهُ الظَّالِمینَ هِیَ السُّفْلَی،فَذَلِکَ الَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ الْهُدَی،وَ قَامَ عَلَی الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِینُ) .

تعبیر به «من انکره بالسیف» به معنای تکیه بر قدرت است و«سیف»به معنای شمشیر موضوعیتی ندارد.جمله «لتکون کلمه اللّه...» بیان کننده این حقیقت است که برای پیشبرد اهداف مقدس الهی و برچیدن بساط ظلم باید از قدرت و قوت استفاده کرد.ممکن است انکار زبانی تأثیرات محدودی داشته باشد ولی آنچه می تواند بساط ظلم ظالمان را برچیند و عدل و داد را جایگزین سازد همان تکیه بر قدرت است.

ص:106

از این جا لزوم تشکیل حکومت اسلامی برای تحقق بخشیدن به اهداف اسلام استفاده می شود و این موضوع را با چشم خود در تشکیل نظام جمهوری اسلامی مشاهده کردیم.قبل از آن در مساجد و مجالس مختلف مذهبی سخن از احکام و برنامه های اسلامی،بسیار بود کتاب های فراوانی در این زمینه نوشته شد ولی تأثیر آن ها محدود بود.آنچه توانست به حکومت ظالمان و خودکامگان پایان دهد و به اجرای احکام اسلامی در سطح گسترده کمک کند قیام عمومی مردم و تکیه بر قدرت جماهیر بود.

تعبیر به «فذلک الذی اصاب...» با توجه به مفهوم حصر که از آن استفاده می شود اشاره به این است که جز از این راه نمی توان در طریق هدایت،به معنای وسیع کلمه،گام نهاد.

تعبیر به «نوّر فی قلبه الیقین» اشاره به این است که نور یقین و ایمان در چنان محیطی که پاک از ظلم و عدوان است بر دل ها می تابد.

کلام نورانی 374 که بعد از این خواهد آمد نیز توضیح بیشتری برای این کلام محسوب می شود.

در نامه معروفی که امام حسین سید الشهدا علیه السلام برای اهل کوفه نوشت مضمونی دیده می شود که در پاره ای از جهات به آنچه در کلام مولی آمده،شبیه است.مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار چنین نقل می کند:امام علیه السلام در نامه ای به اشراف اهل کوفه چنین مرقوم داشت:

«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ قَالَ فِی حَیاتِهِ مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ یعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یغَیرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَهَ الشَّیطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَهِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَیءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله؛

ص:107

اما بعد از حمد و ثنای الهی؛شما می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان حیات خود فرمود:کسی که سلطان ظالمی را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده،پیمان الهی را شکسته،به مخالفت سنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله برخاسته و در میان بندگان خدا به گناه و ظلم مشغول است سپس با گفتار و عمل خود با او مخالفت نکند سزاوار است که خداوند او را به سرنوشت همان ظالم گرفتار سازد و شما به خوبی می دانید که این جمعیت (بنی امیه) اصرار بر اطاعت شیطان دارند و از اطاعت رحمن سر باز زده اند،مفاسد را آشکار ساخته و حدود الهی را تعطیل نموده اند و بر بیت المال مسلمین چنگ انداخته و حرام خدا را حلال شمرده اند و من از همه به این امر (قیام بر ضد آنان) به سبب قرابت و خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله سزاوارترم».(1)

از کلام طبری استفاده می شود که امام علیه السلام بار دیگر این سخن را به صورت خطبه در سرزمین بیضه در مقابل حر بن یزید ریاحی و لشکرش که برای جلوگیری از حرکت امام علیه السلام آمده بودند بیان فرمود.(2)

نکته ها

1-محمد بن جریر طبری

در مقدمه ای که مرحوم سید رضی برای این گفتار بسیار پرمحتوا بیان کرده نخست اشاره به ابن جریر طبری شده است.طبری نام دو نفر است یکی شیعه و دیگری اهل سنت که هر دو ابوجعفر محمّد بن جریر طبری نام دارند.تاریخ معروف طبری مربوط به طبری اهل سنت است که مردی دانشمند و در عصر و زمان خود کم نظیر بود.نوشته های زیادی دارد که از جمله آن ها تفسیر مهمی به نام جامع البیان و تاریخ مشهورش است و کتابی به نام کتاب الولایه دارد که طرق مختلف حدیث غدیر را در آن بیان کرده است.

ص:108


1- بحارالانوار، ج 44، ص 382.
2- تاریخ طبری، ج 4، ص 304

تاریخ او از معروف ترین تاریخ هاست و مطالب زیادی در آن نقل شده است و نسبت به بسیاری از تواریخ اسلامی دقیق تر است (هرچند خالی از اشتباه نیست).

او در آمل مازندران در سال 224 تولد یافت و در سال 310 در بغداد چشم از جهان پوشید.

اما ابن جریر طبری شیعی آملی نیز کنیه اش ابوجعفر است و از بزرگان علمای امامیه در قرن چهارم بود.نویسنده کتاب دلایل الامامه و کتاب المسترشد می باشد و مرحوم نجاشی او را مردی ثقه و جلیل القدر و کثیر العلم از اصحاب ما شمرده است.(1)

2-عبدالرحمن بن ابی لیلی

به گفته خطیب بغدادی در کتاب تاریخش،ابولیلی پدر عبدالرحمن از یاران خاص علی علیه السلام بود و در خدمت آن حضرت به مدائن آمد و فرزندش نیز از کسانی است که در کتب ما از وی به نیکی یاد شده است و تعبیر به فقیه در کلام سید رضی ظاهراً صفت برای عبدالرحمن است نه صفت برای پدرش ابی لیلی و همان گونه که مرحوم سید رضی اشاره کرده عبدالرحمن از کسانی بود که همراه ابن اشعث برای جنگ با حجاج خروج کرد یا از کسانی بود که مردم را به جهاد در مقابل حجاج دعوت می کرد.

از نوشته های مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه استفاده می شود که او از قرّاء بود،بعضی از قاریان معروف،قرائت قرآن را از او فراگرفته اند.

البته فرد دیگری به نام عبد الرحمن بن ابی لیلی در میان فقهای اهل سنت دیده می شود که معاصر با امام صادق علیه السلام است و گاه حالات این دو با یکدیگر ممکن است اشتباه شود.

ص:109


1- برای توضیح بیشتر به کتاب های الکنی و الالقاب، تاریخ نامه طبری و الذریعة مراجعه شود.

و اما ابن اشعث که در بالا به آن اشاره شده نامش عبدالرحمن،فرزند محمّد بن اشعث بن قیس بود.او در زمان حجاج از طرف وی به عنوان والی سجستان انتخاب شد ولی برگشت و با حجاج به پیکار برخاست،چند بار با او جنگید و سرانجام شکست خورد و فرار کرد و در سال 85 جهان را بدرود گفت.(1)

***

ص:110


1- برای توضیحات بیشتر درباره ابن ابی لیلی و ابن الأشعث به الکنی والالقاب مرحوم محدث قمی و اعیان الشیعه مرحوم سید محسن امین و معجم الرجال آیت الله خویی و شرح نهج البلاغه مرحوم علامه شوشتری ذیل حکمت مورد بحث مراجعه کنید

گفتار حکیمانه 374-مردگان زنده نما!

اشاره

وَ فِی کَلامٍ آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَی:

فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ،فَذلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ،فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَهً؛وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ الَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَهٍ،وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ،فَذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ.وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللّهِ،عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ،إِلَّا کَنَفْثَهٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ.وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ لَایُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ،وَ لَایُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ،وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَهُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ.

امام علیه السلام در گفتار دیگری در همین زمینه فرمود:

گروهی از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمی خیزند.آن ها تمام خصلت های نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند.

گروهی دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمی خیزند اما با دست کاری انجام نمی دهند آن ها به دو خصلت از خصلت های نیک تمسک جسته اند و یکی را ضایع کرده اند.

ص:111

گروهی دیگر تنها با قلبشان نهی از منکر می کنند (و از آن بیزارند) ولی مبارزه با دست و زبان را ترک می گویند این گروه بهترین خصلت های از این سه را ترک گفته و تنها به یکی چنگ زده اند.

گروهی دیگر نه با زبان نهی از منکر می کنند و نه با قلب و نه با دست،این ها (در حقیقت) مردگانی در میان زندگان هستند.

(بدانید) تمام اعمال نیک و حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایی عمیق و پهناور.امر به معروف و نهی از منکر نه مرگ کسی را نزدیک می کند و نه از روزی کسی می کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقی است که در برابر سلطان ستمگری گفته شود (و از مظلومی در مقابل آن ظالم دفاع گردد).(1)

ص:112


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است: بخشی از این کلام نورانی را قبل از سید رضی ابوطالب مکی در کتاب قوت القلوب با تفاوت هایی آورده است. سپس می افزاید: دلیل ایراد این کلام از سوی امام علی آن گونه که در کتاب فقه الرضا که قبل از نهج البلاغه نگاشته شده آمده است این است که امیر مؤمنان علی مشغول خواندن خطبه بود که مردی عرضه داشت: ای امیر مؤمنان! از مرده زندگان برای ما سخن بگو. امام از خطبه خود را قطع کرد و گفتار حکیمانه بالا را ایراد فرمود. آنگاه می افزاید که در مصادر خطبه 154 گذشت که آن خطبه و این گفتار حکیمانه و چند گفتار حکیمانه دیگر از کلمات قصار) همه خطبه واحدهای بوده که یک جا از سوی امام علی ایراد شده و مرحوم سید رضی آن ها را از هم جدا ساخته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 275).

شرح و تفسیر

مردگان زنده نما!

مرحوم سید رضی در ابتدای این گفتار حکیمانه می گوید:امام علیه السلام در سخن دیگری که در همین معنا (اشاره به گفتار حکیمانه قبل است) بیان کرده چنین می فرماید:«گروهی از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمی خیزند.آن ها تمام خصلت های نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند»؛ (وَ فِی کَلامٍ آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَی:فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ،فَذلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ) .

امام علیه السلام تقسیم سه گانه ای در این گفتار حکیمانه و پرمعنا برای آمرین به معروف و ناهین از منکر بیان کرده،که این قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به کسانی است که با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسایل به مبارزه با منکرات برمی خیزند.

منظور از نهی از منکر با قلب (همانگونه که در تفسیر حکمت گذشته آمد) این است که انسان در دل از منکرات متنفر باشد و هرگز به آن رضایت ندهد هرچند نتواند بیش از این کاری انجام دهد و یا بتواند و کوتاهی کند.

منظور از مبارزه با زبان واضح است:نصیحت کند،اعتراض نماید و گاه لازم است فریاد بکشد.

معنای انکار منکر با دست هرگونه اقدام عملی است برای پیشگیری از منکر

ص:113

یا برچیدن بساط منکرات موجود که گاه منجر به درگیری فیزیکی به سبب مقاومت عاملین به منکر و جسور بودن آن ها می شود.

قابل توجه این که امام علیه السلام این سه را به ترتیب اهمیت ذکر کرده است:نخست انکار با ید سپس لسان و بعد قلب.

این که امام علیه السلام می فرماید:چنین کسی تمام خصال نیک را در خود جمع کرده، به سبب این است که کاری فراتر از آن تصور نمی شود و این که بعضی از شارحان نهج البلاغه کمک های مالی را قسم چهارم ذکر کرده اند صحیح به نظر نمی رسد زیرا کمک های مالی نیز جزء اقدامات عملی است که با دست انجام می شود.

آن گاه امام علیه السلام به سراغ گروه دوم می رود و می فرماید:«گروهی دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمی خیزند اما با دست کاری انجام نمی دهند آن ها به دو خصلت از خصلت های نیک تمسک جسته اند و یکی را ضایع کرده اند»؛ (وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ،فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَهً) .

شک نیست که افراد ناتوان و یا توانمند فاقد مسئولیت کامل،نخستین چیزی را که ترک می کنند اقدامات عملی در راه نهی از منکر است.تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصیحت و اعتراض می کنند.آن ها در برابر دو قسمتی که انجام داده اند مأجورند و درباره ترک مبارزه عملی با منکر-در صورتی که قدرت داشته باشند-مسئولیت سنگینی در پیشگاه خدا دارند.

سپس امام علیه السلام به سراغ گروه سوم می رود و می فرماید:«گروهی دیگر تنها با قلبشان نهی از منکر می کنند (و از آن بیزارند) ولی مبارزه با دست و زبان را ترک می گویند این گروه بهترین خصلت های این سه را ترک گفته و تنها به یکی چنگ زده اند»؛ (وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ،فَذلِکَ الَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَهٍ) .

ص:114

تعبیر امام علیه السلام به «اشرف الخصلتین» در واقع ازقبیل اضافه صفت به موصوف است و در معنا«الخصلتین الاشرفین»می باشد.

آری آن ها مهمترین بخش از نهی از منکر را که بخش عملی و زبانی است رها ساخته و به کمترین آن که مزاحمتی برای هیچ کس تولید نمی کند قناعت نموده اند و آن ها ضعیف ترین ناهیان از منکرند.ولی این مرحله نیز دارای تأثیر قابل توجهی است زیرا تنفر قلبی سبب می شود که شخص لااقل آلوده گناه نشود که اگر این تنفر نباشد او نیز به گناه خو می گیرد و به صف گنهکاران می پیوندد.

در حکمت 201 نیز گذشت که امیر مؤمنان علیه السلام اشاره به داستان قوم ثمود می کند که یک نفر از آن ها آمد ناقه ای را که معجزه آشکار صالح علیه السلام بود پی کرد و به قتل رساند ولی خداوند این کار را به همه آن ها نسبت می دهد و می فرماید:

«فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ» و امام علیه السلام در توجیه آن می فرماید:

«إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَهَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا؛ ناقه ثمود را یک نفر پی کرد ولی خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زیرا قلباً به آن راضی بودند».

آن گاه امام علیه السلام به گروه چهارمی اشاره می کند که متفاوت با این سه گروه اند و آن ها کسانی هستند که تمام مراحل نهی از منکر را رها کرده و بی خیال از کنار منکرات جامعه می گذرند.می فرماید:«گروهی دیگر نه با زبان نهی از منکر می کنند و نه با قلب و نه با دست.این ها (در حقیقت) مردگانی در میان زندگان هستند»؛ (وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ،فَذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ) .

چه تعبیر جالب و گویایی! زنده کسی است که دارای حس و حرکت باشد و مؤمن زنده کسی است که در برابر زشتی ها حرکتی از خود نشان دهد.کسی که هیچ گونه حرکتی حتی به صورت تنفر قلبی از خودش در مقابل مظاهر زشت و منکر جامعه نشان نمی دهد واقعاً در صف مردگان قرار گرفته است.

از دیدگاه اسلام (کتاب و سنت) گروهی ظاهراً از دنیا رفته اند و در میان ما

ص:115

نیستند و جسم بی جان آن ها در قبرها نهفته است ولی در واقع زنده اند چراکه آثارشان در همه جا نمایان است.مگر زندگی چیزی جز نشان دادن آثار حیات است؟ همان گونه که قرآن درباره شهدا می گوید:« وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ».(1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام در گفتار حکیمانه ای که خطاب به کمیل بیان کرد می فرماید:

«هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِی الدَّهْر؛ ثروت اندوزان مرده اند ولی علما و دانشمندان تا پایان دنیا زنده اند».(2)

بنابراین،زندگی بی خاصیت مرگ است،مرگی توأم با آثار حیات مادی.

آن گاه امام علیه السلام در بخش دیگری از این کلام پرمعنا به بیان اهمیت امر به معروف و نهی از منکر به صورت کلی پرداخته،می فرماید:«(بدانید) تمام اعمال نیک و حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایی عمیق و پهناور»؛ «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللّهِ،عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ،إِلَّا کَنَفْثَهٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ) .

این تعبیر به راستی تعبیر عجیبی است؛تمام کارهای نیک:نماز و روزه و زکات و حج و حتی جهاد فی سبیل اللّه در برابر امر به معروف و نهی از منکر بسیار کوچک و ناچیز است.دلیلش این است که این دو وظیفه بزرگ اسلامی ضامن اجرای تمام آن کارهای نیک و فرائض و واجبات است.اگر امر به معروف و نهی از منکر تعطیل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نیز به تدریج به فراموشی سپرده می شود و این است دلیل برتری این دو بر آنها.

آن گاه امام علیه السلام در آخرین بخش از کلام نورانی خود به افراد ضعیف النفس هشدار می دهد و می فرماید:«(بدانید) امر به معروف و نهی از منکر نه مرگ کسی

ص:116


1- آل عمران، آیه 169.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار ، کلمه 147.

را نزدیک می کند و نه از روزی کسی می کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقی است که در برابر پیشوای ستمگری گفته می شود (و از مظلومی در مقابل آن ظالم دفاع می گردد»؛ (وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ لَا یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ،وَ لَا یُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ،وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَهُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ) .

بسیارند کسانی که گمان می کنند اگر به سراغ انجام این دو وظیفه بروند جانشان یا نانشان به خطر می افتد در حالی که چنین نیست.خداوند حافظ جان و نان آن هاست و این تفکر،تفکری است شرک آلود و بی گانه از حق.

جمله «وَ افْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ» حقیقت مهمی را بازگو می کند و آن این که انسان باید شجاع باشد و در برابر ظالمان،بی اعتنا به خطراتی که ممکن است او را تهدید کند حق را بیان دارد و ای بسا بیان حق،آن ها را بیدار و یا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هایی بازدارد.

جالب این که ابن ابی الحدید در ذیل این جمله اشاره به داستان زید بن ارقم در برابر ابن زیاد یا یزید بن معاویه می کند و می گوید:مصداق این سخن روایتی است که می گوید:زید بن ارقم،ابن زیاد-و گاه گفته شده یزید بن معاویه-را دید که با چوبدستی خود به دندان امام حسین علیه السلام می زند در آن زمانی که سر آن حضرت را نزد او برده بودند.زید بن ارقم فریاد زد و گفت:چوب را بردار.بسیار دیدم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این دندان ها را می بوسید.(1)

نمونه دیگر آن سخنی است که عبد اللّه بن عفیف ازدی در مسجد کوفه در برابر ابن زیاد گفت و سخنان او را درهم کوبید.هنگامی که ابن زیاد بعد از شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش برای قدرت نمایی به مسجد کوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعیت،خدا را حمد کرد که پیروز شده و اهانت

ص:117


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 307. طبری، مورخ مشهور نیز در تاریخ خود این داستان را آورده است، تاریخ طبری، ج 4، ص 349.

شدیدی به حضرت سیدالشهدا علیه السلام کرد و آن حضرت را به دروغگویی نسبت داد،عبداللّه بن عفیف ازدی (که چشمش نابینا بود) از میان جمعیت برخاست و فریاد زد:«یا ابْنَ مَرْجانهَ! انّ الکذّابَ وَ ابنَ الکَذّابِ أنتَ و أبوکَ و مَنِ اسْتَعْمَلَکَ و أبوهُ یا عَدُوَّ اللّهِ أ تقتُلُونَ أولادَ النَّبِیِّین وَ تَتَکَلَّمونَ بِهذا الکَلامِ علی مَنابِرِ المُسلِمین؟؛ای پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تویی و پدر توست و کسی که تو را بر این مسند نشانده و پدر اوست.ای دشمن خدا فرزندان پیامبران را به قتل می رسانی و این سخن زشت را بر منبر مسلمانان می گویی؟».

(قابل توجه این که او ابن زیاد را ابن زیاد خطاب نکرد بلکه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با این سخن آشکار کند و در میان جمعیت رسوایش سازد).ابن زیاد که انتظار چنین سخنی را از هیچ کس نداشت خشمگین شد و گفت:گوینده این سخن کیست؟ عبداللّه بن عفیف گفت:منم ای دشمن خدا! آیا خاندان پاکی را که خداوند آن ها را از هر گونه آلودگی پیراسته به قتل می رسانی و می پنداری مسلمانی؟ وا غوثاه؛کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از تو و از آن طغیانگر (یزید) نفرین شده فرزند نفرین شده توسط پیامبر صلی الله علیه و آله، انتقام بگیرند....

به این ترتیب،عبد اللّه،بذر انقلاب بر ضد بنی امیه و خونخواهی امام حسین علیه السلام را در دل ها با سخنانش پاشید و هر چند سرانجام در این راه شهید شد ولی کار خود را کرد.(1)

مرحوم محقق شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه دیگری ذکر می کند و آن این که مروان دستور داد روز عید (فطر یا قربان) منبر را آماده کنند و قبل از ادای نماز عید شروع به خواندن خطبه کرد.مردی برخاست

ص:118


1- برای آگاهی از دنباله این داستان عبرت آموز به کتاب عاشورا (ریشه ها و انگیزه ها...) صفحه 582 مراجعه کنید.

و گفت:ای مروان تو مخالفت با سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله کردی.اوّلاً منبر را روز عید بیرون آوردی (در حالی که خطبه را باید ایستاده بخوانی نه نشسته بر منبر).ثانیاً خطبه نماز عید را قبل از نماز می خوانی (در حالی که خطبه نماز عید،بعد از نماز است) ابوسعید در آن صحنه حاضر بود،پرسید:این مرد کیست؟ گفتند:فلان شخص،فرزند فلان شخص.گفت:بدانید این مرد وظیفه خود را انجام داد.من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:هرکس کار منکری را ببیند اگر بتواند باید آن را با دست خود و عملاً تغییر دهد و اگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) و این ضعیف ترین مرحله ایمان است.(1)

قابل توجه این که تغییر دادن زمان خطبه،از بعد از نماز عید به قبل از آن-به گفته ابوبکر کاشانی (نویسنده کتاب بدائع الصنائع و از فقهای اهل سنت)-به این سبب بود که سخنان بی اساسی در خطبه های خود می گفتند و مردم می دانستند و برای خطبه آنها نمی نشستند.ناچار زمان آن را تغییر دادند.(2)

داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد علیه السلام در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا نیز نمونه زنده و بارزی از این گفتار امام علیه السلام است.(3)

البته در ذیل این داستان آمده است که هشام سخت از این اشعار عصبانی شد و حقوق فرزدق را از بیت المال قطع کرد ولی امام سجاد علیه السلام آن را جبران فرمود.

و در نهایت اشعار فرزدق در تاریخ جاودان و ماندگار شد.

داستان های زیادی در تاریخ اسلام از این دست دیده می شود.گرچه در بعضی از آن ها جان ناهی از منکر به خطر افتاد ولی این در موارد نادری بود که با

ص:119


1- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 13، ص 193؛ سنن ابی داود، ج 1، ص 254.
2- بدائع الصنایع، ج 1، ص 276.
3- بحارالانوار، ج 46، ص 123

کلیتی که امام امیر مؤمنان علیه السلام در این گفتار حکیمانه فرموده منافاتی ندارد زیرا همواره عمومات،استثنائاتی دارد.

نکته

امر به معروف و نهی از منکر در تعلیمات اسلامی

درباره این دو فریضه اسلامی آیات فراوان و روایات بسیاری وارد گردیده و مقدار اهمیتی که به آن ها داده شده در هیچ موضوع دیگری تا این حد دیده نمی شود.

قرآن مجید،امت اسلامی را بهترین امت ها شمرده و در تأیید آن نکاتی فرموده که نخستین آن مسئله امر به معروف و نهی از منکر و سپس ایمان به خداست.می فرماید:« کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ ».(1)

در شش آیه قبل از آن دستور مؤکد دیگری به صورت گروهی دراین باره می دهد،می فرماید:« وَ لْتَکُنْ مِّنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ »؛باید از میان شما،جمعی دعوت به نیکی،و امر به معروف و نهی از منکر کنند! و آن ها رستگاران اند».(2)

به این ترتیب،هم عنوان بهترین امت ها را داشتن و هم در گروه رستگاران بودن در سایه امر به معروف و نهی از منکر حاصل می شود.

امام باقر علیه السلام نیز درباره اهمیت این دو وظیفه در حدیث معروفی می فرماید:

«

إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِیضَهٌ عَظِیمَهٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ

ص:120


1- آل عمران، آیه 110
2- آل عمران، آیه 104

الأَرْضُ وَ ینْتَصَفُ مِنَ الأَعْداءِ وَ یسْتَقِیمُ الأَمْرُ؛ امر به معروف و نهی از منکر راه انبیا و طریق صالحان است،دو فریضه بزرگ الهی است که بقیه فرائض با آن ها برپا می شود،و به وسیله این دو،راه ها امن می گردد،و کسب و کار مردم حلال و حقوق افراد تأمین می شود،و در سایه آن زمین ها آباد می گردند،از دشمنان انتقام گرفته می شود،و در پرتو آن همه کارها روبه راه می گردد».(1)

برای اهمیت این دو فریضه الهی همین بس که از روایات استفاده می شود شرط قبولی دعا انجام آن هاست.همانگونه که امیرمؤمنان علیه السلام در واپسین ساعات عمر در بستر شهادت فرمود:

«لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ فَیوَلَّی عَلَیکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ؛ امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلط می شوند سپس هرچه دعا کنید مستجاب نمی گردد».(2)

آیه 63 سوره مائده علمای اهل کتاب را سخت نکوهش می کند که براثر ترک امر به معروف و نهی از منکر،امت های آن ها آلوده انواع گناهان شدند و در پایان آیه می گوید:چه زشت است کاری که آن ها انجام می دادند:« لَوْ لَا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمْ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ ».

در خطبه قاصعه(3) تعبیر تند دیگری درباره تارکان امر به معروف و نهی از منکر دیده می شود،می فرماید:

«فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِی بَینَ أَیدِیکُمْ إِلَّا لِتَرْکِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِی،وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِی؛ خداوند سبحان مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نساخت جز به این سبب که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند،لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانایان را به علّت ترک نهی از منکر از رحمت خود دور ساخت».

ص:121


1- کافی، ج 5، ص 55 و 56
2- نهج البلاغه، نامه 47.
3- خطبه 192 نهج البلاغه

فلسفه این اهمیت-همان گونه که در بالا اشاره شده-این است که قوانین الهی در صورتی لباس وجود به خود می پوشد و اجرا می گردد که نظارتی بر آن باشد و این نظارت در درجه اول همان نظارت عمومی از ناحیه امر به معروف و نهی از منکر است که اگر ترک شود اجرای احکام الهی یا متوقف می شود و یا سست.

درباره اهمیت این دو فریضه بزرگ الهی و معنای معروف و منکر و مراحل امر و نهی و شرایط آن می توان کتاب یا کتاب ها نوشت و در فقه اسلامی نیز در کنار مسئله جهاد،کتابی به عنوان کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر دیده می شود.(1)

در این جا این سخن را با حدیث نابی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که در کتاب تهذیب الاحکام شیخ طوسی آمده است پایان می دهیم،فرمود:

«لَا یزَالُ النَّاسُ بِخَیرٍ مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوَی فَإِذَا لَمْ یفْعَلُوا ذَلِکَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَکَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ لَمْ یکُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِی الْأَرْضِ وَ لَافِی السَّمَاءِ؛ مردم همواره در طریق خیر و سعادت اند تا زمانی که امر به معروف و نهی از منکر را انجام می دهند و تعاون بر نیکی و تقوا می نمایند.

زمانی که این ها ترک شود برکات الهی از آن ها قطع خواهد شد و بعضی بر بعض دیگر سلطه پیدا می کنند و یاوری در زمین و آسمان نخواهند داشت».(2)

***

ص:122


1- برای توضیح بیشتر می توانید به جواهر الکلام، ج 21 و همچنین تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیات 106 و 110 سورة آل عمران مراجعه کنید.
2- تهذیب الاحکام، ج 6، ص 181، ح 22.

گفتار حکیمانه 375-قلب های واژگونه!

اشاره

وَ عَنْ أَبِی جُحَیْفَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ:

أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ،ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ

ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ؛فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً،وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً،

قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَأَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ.

ابوجحیفه می گوید:از امیرمؤمنان علیه السلام شنیدم که می فرمود:

نخستین مرحله ای از جهاد که از شما می گیرند و در آن مغلوب می شوید جهاد با دست (جهاد عملی) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب.آن کس که حتی با قلبش به طرفداری معروف و مبارزه با منکر برنخیزد قلبش واژگونه می شود! بالای آن پایین و پایین آن بالا می رود (و حس تشخیص نیک و بد را از دست می دهد).(1)

ص:123


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در مصادر چنین آمده است که این کلام نورانی را قبل از سید رضی علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش وقاضی قضاعی در کتاب دستور معالم الحکم با تفاوتی آورده اند. همچنین سید ابوطالب یحیی بن الحسین الحسنی (متوفای 424) در امالی خود آن را به صورت مسند ذکر کرده و بعد از سید رضی) ابو حامد غزالی در احیاء العلوم آن را با تفاوتی آورده است و نیز روایت آمدی در غررالحکم تفاوتی با روایت سید رضی و روایت دیگران دارد و نشان می دهد هرکدام آن را از منبع خاص خود گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277).

شرح و تفسیر

قلب های واژگونه!

این کلام نورانی در واقع تکمیل بر دو گفتار حکیمانه ای است که قبلاً تحت شماره 373 و 374 آمد و ناظر به مراحل سه گانه امر به معروف و نهی از منکر است و در واقع هرکدام از زاویه ای به این مسئله مهم می نگرد.

«در این جا ابوجحیفه(1) می گوید:من از امیر مؤمنان علیه السلام شنیدم که می فرمود:

نخستین مرحله ای از جهاد که از شما می گیرند و در آن مغلوب می شوید جهاد با دست (جهاد عملی) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب»؛ (وَ عَنْ أَبِی جُحَیْفَهَ قَالَ:سَمِعْتُ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ:أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ،ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ) .

روشن است که ظالمان و دشمنان اسلام نخست تلاش می کنند چراغ پرفروغ

ص:124


1- نام او وهب بن وهب و بعضی گفته اند وهب بن عبد الله سوائی است که در خردسالی پیامبر اکرم را درک کرد و جزء جوان ترین صحابه محسوب می شود با این حال احادیثی از پیامبر اکرم کی یوه شنیده و روایت کرده است. در حدیثی آمده است که ابو جحیفه غذای فراوانی خورده بود و خدمت پیامبر اکرم نیواله رسید و در حضور آن حضرت آروغی زد. پیغمبر نمونه فرمود: ابو جحیفه چنین مکن. کسی که در دنیا بیش از همه سیر شود در قیامت بیش از همه گرسنه خواهد بود. ابو جحیفه که این سخن را شنید دیگر هرگز شکم خود را پر از غذا نمی کرد حتی فردای شبی که شام می خورد، صبحانه نمی خورد و آن روز که صبحانه می خورد شام نمی خورد (و گفتار پیامبر اکرم را به طور کامل اطاعت کرد) ابو جحیفه بعدا به کوفه آمد و در تمام جنگهای امیر مؤمنان علی علیه السلام در رکاب آن حضرت بود. علی علیه السلام او را دوست می داشت و به او اعتماد می کرد و او را وهب الخیر می نامید و (به سبب اعتمادی که به او داشت او را مامور بیت المال کوفه کرد. وی در سال 72 هجری قمری دنیا را وداع گفت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276)

امر به معروف و نهی از منکر عملی را از مسلمانان بگیرند و اجازه ندهند کسی عملاً امر به معروف یا نهی از منکر کند مبادا موقعیت آن ها به خطر بیفتد.

هنگامی که جهاد عملی را خاموش کردند به سراغ جهاد زبانی می روند و اجازه نمی دهند کسی بر فراز منابر یا در مجامع دیگر امر به معروف و نهی از منکر کند و کسانی را که اقدام به این کار کنند تحت تعقیب قرار می دهند و حتی در تاریخ می خوانیم که گاه زبان بعضی از آن ها را قطع می کردند تا نتوانند امر به معروف و نهی از منکر کنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره میثم تمار،آن یار باوفا و دوست مخلص علی علیه السلام نقل شده که حتی هنگامی که او را به چوبه دار آویزان کردند (معمول بود طناب را زیر بغل شخصی که می خواستند به دار بیاویزند قرار می دادند) باز بر فراز چوبه دار فضایل علی علیه السلام را بیان می کرد.ابن زیاد دستور داد زبانش را قطع کردند.

یا این که همچون ابوذر به نقطه دور افتاده ای تبعید می شدند تا کسی پیام زبان حق گویشان را نشنود آن گونه که در زمان معاویه و خلیفه سوم روی داد.

و هنگامی که این مرحله از جهاد را گرفتند تبلیغات منفی را آغاز می کنند به گونه ای که آن حالت تنفر قلبی را به تدریج از مردم بگیرند تا شعله جهاد با قلب نیز خاموش شود و یا این که وقتی جهاد عملی و جهاد با زبان گرفته شد و مدتی گذشت به تدریج انسان ها زشتی منکرات را فراموش می کنند همان گونه که انسان ماهر در انجام یک کار اگر مدتی آن را ترک کند مهارت خود را به کلی از دست خواهد داد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه احتمال دیگری در تفسیر این کلام داده اند و آن این که وقتی حاکمیت ظالمان ادامه پیدا کند نسل هایی که بعداً روی کار می آیند زشتی منکرات را فراموش می کنند و به این ترتیب جهاد با قلب نیز ترک می شود.

آن گاه امام علیه السلام در یک نتیجه گیری پرمعنا می فرماید:«کسی که حتی با قلبش از

ص:125

نیکی ها طرفداری و با منکرات مبارزه نکند قلبش واژگونه می شود،بالای آن پایین و پایین آن بالا قرار می گیرد»؛ (فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً،وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ) .

معلوم است که منظور از «قلب» در این جا آن عضو صنوبری که وسیله رسانیدن خون به تمام اعضای بدن است نمی باشد بلکه قلب در این جا به معنای عقل و حس تشخیص است زیرا یکی از معانی قلب در لغت،همان عقل است.

اشاره به این که انسان حس تشخیص نیک و بد را در چنان محیطی از دست می دهد و به تدریج نیکی ها در نظرش زشت و زشتی ها در نظرش زیبا خواهد شد.

در حدیثی پرمعنا و پیشگویانه از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین می خوانیم:

«کَیفَ بِکُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ فَقِیلَ لَهُ وَ یکُونُ ذَلِکَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَیتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِیلَ لَهُ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ یکُونُ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیفَ بِکُمْ إِذَا رَأَیتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ الْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً؛ چگونه خواهید بود هنگامی که زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنید؟ کسی عرض کرد:ای رسول خدا صلی الله علیه و آله ! آیا چنین امری واقع می شود؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:آری و بدتر از این واقع خواهد شد.چگونه خواهید بود هنگامی که امر به منکر می کنید و نهی از معروف؟ عرض کردند:ای رسول خدا صلی الله علیه و آله ! آیا چنین چیزی واقع خواهد شد؟ فرمود:آری و بدتر از این روی می دهد.چگونه خواهید بود هنگامی که معروف را منکر و منکر را معروف (و زیبایی ها را زشت و زشتی ها را زیبا) خواهید دید؟».(1)

در قرآن مجید نیز آمده است که یکی از کارهای شیطان این است که زشتی ها را در نظر انسان زیبا نشان می دهد:« وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ

ص:126


1- کافی، ج 5، ص 59، ح 14.

فَهُمْ لَا یَهْتَدُونَ »؛و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده،و آن ها را از راه بازداشته؛و ازاین رو هدایت نمی شوند!».(1)

این کار مخصوص شیاطین جن نیست بلکه شیطان های انسان نما نیز این کار را انجام می دهند.

***

ص:127


1- نمل، آیه 24

ص:128

گفتار حکیمانه 376-عاقبت حق و باطل

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ الْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ،وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ.

امام علیه السلام فرمود:

حق،سنگین اما گواراست،و باطل،سبک است اما بلاخیز و مرگ آور.(1)

ص:129


1- ١. سند گفتار حکیمانه: از کسانی که این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند بلاذری در انساب الاشراف است که آن را با اضافاتی نقل کرده است همچنین ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277).

شرح و تفسیر

عاقبت حق و باطل

از نوشته بلاذری در انساب الاشراف استفاده می شود که این کلام را امیرمؤمنان علی علیه السلام هنگامی بیان فرمود که عثمان تمام فرمانداران خود را از نقاط مختلف کشور اسلام گردآوری کرده بود تا درباره شکایات مردم از آن ها صحبت کند.از امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در این مجلس دعوت به عمل آمد.حضرت خطاب به عثمان این جمله را بیان فرمود:«حق،سنگین اما گواراست و باطل،سبک اما بلاخیز و مرگ آور است»؛ (إِنَّ الْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ،وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ) .

«مریء»به معنای گوارا و«وبیء»به معنای وباخیز است که گاه تفسیر به مرگ آور می شود.

سپس افزود:وای بر تو هرگاه کسی به تو راست بگوید عصبانی می شوی و اما اگر دروغ بگوید راضی می گردی:(انک متی تصدق تسخط و متی تکذب ترض).(1) توضیح این که در کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی آمده است که گروهی از اهل شام نزد عثمان آمدند و از معاویه شکایت کردند و جمعی از خوبان کوفه نزد او آمدند و از والی او سعید بن عاص شکایت داشتند.عثمان گفت:تا کی این گونه شکایت ها از این دو نفر به من می رسد؟ حجاج بن غزیه انصاری گفت:مردم فقط از این دو نفر شکایت ندارند آن ها از همه عمال و فرمانداران تو شاکی

ص:130


1- الغدیر، ج 9، ص 71 به نقل از انساب الاشراف، ج 5، ص 44

هستند.یک بار به سراغ آن ها فرستادی و احضارشان کردی سپس بار دیگر آن ها را به مقام خود بازگرداندی،اکنون به سراغ آن ها بفرست و آن ها را در حضور اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به این مسجد احضار کن سپس از آن ها عهد و پیمان بگیر که به کسی ظلم نکنند و آن ها را سوگند ده آنگاه آن ها را به جای خود بازگردان و اگر نپذیرفتند دیگری را به جای آن ها بفرست زیرا صالحان مسلمین کم نیستند.بسیاری از مردم نیز همین پیشنهاد را تأیید کردند.

به دنبال این ماجرا عثمان به سراغ جمیع کارگزاران و فرماندارانش فرستاد و آن ها را احضار کرد سپس رو به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله کرد و گفت:ای مردم! این ها کارگزاران من اند که مورد اعتمادم بوده اند اگر دوست داشته باشید آن ها را عزل می کنم و آن کس را که شما دوست بدارید به جای آن ها می گذارم.

این جا بود که امیرمؤمنان علی علیه السلام (که می دانست عثمان در این سخن خود پایدار نخواهد ماند) فرمود:ای عثمان! حق،سنگین است (و تلخ) و باطل،سبک است (و شیرین) تو مردی هستی که اگر به تو راست بگویند خشمگین می شوی و اگر دروغ بگویند راضی می گردی.مطالب بسیاری از مردم به تو رسیده که اگر آن ها را ترک کنی بهتر از آن است که اصرار بر آن ها داشته باشی.از خدا بپرهیز و از آنچه مردم درباره تونمی پسندند توبه کن.

آنگاه طلحه نیز سخنانی در تأیید سخنان علی علیه السلام گفت.سرانجام عثمان عصبانی شد و گفت:چرا مرا رها نمی کنید؟ چرا این همه سرزنش می کنید؟ من کاری نکرده ام.شما اوضاع را بر ضد من دگرگون ساختید....(1)

حوادث بعد از این ماجرا که در تاریخ صدر اسلام به طور مشروح آمده نشان می دهد که عثمان سرانجام تن به حق نداد چراکه تلخ و سنگین بود و باطل را برگزید چراکه ظاهراً شیرین بود ولی عاقبت دردناکی برای او و برای جهان

ص:131


1- الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 395-394.

اسلام به وجود آمد.ای کاش کلام امیر مؤمنان علی علیه السلام را پذیرفته بود و آن همه آسیب ها به جهان اسلام نمی رسید.

سنگینی حق به این دلیل است که در بسیاری از موارد برخلاف میل انسان است و اصولاً حرکت کردن در مسیر حق کار بسیار پیچیده و مشکل است و به گفته بعضی از دانشمندان مانند راه رفتن روی طناب است که اگر اندک خطایی در آن شود انسان سقوط می کند؛در مسیر حق نیز اگر انسان خطا کند در وادی باطل گرفتار خواهد شد.ولی به هر حال نتیجه حق بسیار گواراست،هم در دنیا باعث خشنودی بندگان خداست و هم در آخرت موجب سعادت جاودان و نجات ابدی است.بعضی آن را تشبیه به داروی تلخ شفابخشی کرده اند که خوردن آن ناگوار اما نتیجه آن رهایی از بیماری های خطرناک است.

اما به عکس،باطل،سبک و آسان است چراکه انسان هرگونه بخواهد آن را مطابق میل خود تنظیم می کند و به طور موقت از آن لذت می برد ولی عاقبتی دردناک دارد؛هم در این دنیا مردم بر ضد او می شورند و هم در آخرت گرفتار عذاب دردناک الهی می شود.در داستان عمال عثمان نیز تاریخ می گوید که چه عاقبت ناگوار و بدی در انتظار او بود و چه مشکلات عظیمی برای جهان اسلام به وجود آورد.آری انحراف از حق،آثار بسیار ناگواری دارد.

شبیه همین کلام نورانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به صورت دیگری آمده است که فرمود:

«الْحَقُّ ثَقیلٌ مُرٌّ،وَ الْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ،وَ رُبَّ شَهْوَهِ ساعَهٍ تُورِثُ حُزْناً طَویلاً؛ حق،سنگین و تلخ است،و باطل،سبک و شیرین؛لیکن چه بسا یک لحظه شهوت پرستی،نگرانی و حزن طولانی درپی داشته باشد».(1)

آری؛حق،سنگین و تلخ است؛زیرا گاهی به ضرر و زیان انسان تمام می شود و بسیاری از اوقات حق برخلاف خواسته های درونی و شهوات انسان است

ص:132


1- میزان الحکمة، باب 888، ح 4100

و گاهی نیز اجرای حق،سرزنش دیگران و ناملایمات و مشکلاتی را به همراه دارد که برای انسان گران و سنگین تمام می شود.اما باطل،سبک و شیرین است؛ ولی همچون سمّ،مهلک و کشنده است؛به همین دلیل،چه بسا سبب یک عمر پشیمانی و ناراحتی بشود؛مثلاً کسی که از روی خواسته نفس برای مدّت کوتاه گناهی را انجام می دهد که مجازات آن زندان ابد است پس از دستگیری و بازداشت،کفّاره یک ساعت گناه را باید یک عمر بپردازد.

***

ص:133

ص:134

گفتار حکیمانه 377-نه نیکوکاران در امانند نه بدکاران مأیوس

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا تَأْمَنَنَّ عَلَی خَیْرِ هذِهِ الْأُمَّهِ عَذَابَ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَی:« فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ »وَ لَا تَیْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ الْأُمَّهِ مِنْ رَوْحِ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَی:

« إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ».

امام علیه السلام فرمود:

بهترین افراد این امت را از عذاب الهی ایمن ندانید زیرا خداوند می فرماید:جز زیان کاران هیچ کس در برابر مجازات الهی احساس امنیت نمی کند.(ممکن است یک روز لغزشی پیدا کند و در صف بدکاران قرار گیرد) و برای بدترین افراد این امت نباید از رحمت خدا مأیوس شوید زیرا خداوند می فرماید:از رحمت خدا

جز کافران مأیوس نمی شوند.(1)

ص:135


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید آن را به اضافه کلام حکمت آمیز پیشین به صورت کلام واحد آورده و اسامة بن منقذ در لباب الآداب حکمت 82 و 90 و حکمت مورد بحث را در کلام واحدی ذکر کرده و به هر حال این کلام حکمت آمیز، هم در کتب پیش از سید رضی و هم کتب بعد از او آمده است. مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 278)

شرح و تفسیر

نه نیکوکاران در امانند نه بدکاران مأیوس

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه کوتاه به دو نکته مهم اشاره می کند و در واقع به همگان هشدار می دهد.

در نکته اول می فرماید:«بهترین افراد این امت را نباید از عذاب الهی ایمن بدانید زیرا خداوند می فرماید:جز زیان کاران هیچ کس در برابر مجازات الهی احساس امنیت نمی کند»؛ (لَا تَأْمَنَنَّ عَلَی خَیْرِ هذِهِ الْأُمَّهِ عَذَابَ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَی:

« فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ ») .

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در این جا ایرادی مطرح کرده و آن را بدون پاسخ گذاشته است و آن این که آیه شریفه اول درمورد قوم زیان کار است که ممکن است در برابر مجازات الهی احساس امنیت کند اما کسی که از بهترین افراد این امت است مشمول این آیه نیست چگونه امام علیه السلام آیه را تطبیق بر این گونه افراد فرموده است؟

پاسخ این ایراد روشن است و تعجب می کنیم چگونه ابن ابی الحدید توجه به آن پیدا نکرده است.منظور امام علیه السلام این است:افرادی که در صف متقین و نیکوکاران قرار دارند از آینده خود در امان نباشند زیرا هر زمان ممکن است لغزشی برای آن ها پیدا شود و از مسیر حق منحرف گردند و گرفتار عذاب الهی شوند.همان گونه که در میان یاران پیامبر صلی الله علیه و آله افرادی مثل طلحه و زبیر بودند که

ص:136

در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله خدمات بزرگی به اسلام کردند و همه جا از آن ها به نیکی یاد می شد ولی در زمان علی علیه السلام بیعت او را شکستند و شمشیر به روی امام وقت خود کشیدند و برای به دست آوردن مقام،جنگ جمل را به راه انداختند که گروه زیادی از مسلمانان در آن جنگ کشته شدند و خود آن ها نیز به قتل رسیدند.

در ذیل آیه شریفه 175 سوره اعراف نیز داستان مردی از بنی اسرائیل در تفاسیر مختلف نوشته شده است که نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات و علوم الهی شده بود سپس از این مسیر گام بیرون نهاد و شیطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت کارش به گمراهی و بدبختی کشیده شد.« وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ »؛و بر آن ها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم؛ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان درپی او افتاد،و از گمراهان شد!».

مفسران نام این شخص را بلعم باعورا نوشته اند که دانشمند مهمی بود ولی سرانجام براثر دنیاپرستی منحرف گشت.

آن گاه در دومین جمله می فرماید:«برای بدترین افراد این امت نیز نباید از رحمت خداوند مأیوس شد زیرا خداوند متعال می فرماید:از رحمت خدا جز کافران مأیوس نمی شوند»؛ (وَ لَا تَیْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ الْأُمَّهِ مِنْ رَوْحِ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَی:

« إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ») .

دلیل آن هم روشن است.چون بدترین افراد ممکن است روزی متنبه شوند و در مقام توبه و انابه برآیند و مشمول رحمت الهی گردند.

همان گونه که در جمله دوم منظور امام علیه السلام این نیست که بدترین افراد در حالی که توبه نکرده اند و تغییر مسیر نداده اند مشمول رحمت حق می شوند،در جمله اول نیز به قرینه مقابله همین است که بهترین افراد ممکن است تغییر مسیر دهند و گرفتار عذاب الهی شوند.

ص:137

در تاریخ اسلام نیز افراد زیادی را سراغ داریم که روزی در صف کفار و بدکاران و سارقان و مانند آن بودند اما ناگهان بیدار شدند و به راه حق برگشتند و عاقبت به خیر شدند.

در ذیل گفتار حکمت آمیز شماره 170 داستانی از جلد هشتم کافی نقل کردیم که سخن از عابدی می گفت که شیطان او را فریب داد و به گناه دعوت کرد ولی زن آلوده گنهکاری او را از گناه نجات داد و خودش نیز اهل نجات شد.توضیح آن را در ذیل همان کلام مطالعه فرمایید.

نکته

منظور از مکر الهی چیست؟

«مکر»در فارسیِ امروز به معنای توطئه مخفیانه برای انجام کارهای خلاف است و جنبه ضدارزش دارد در حالی که در لغت عرب به معنای هر نوع چاره اندیشی برای بازداشتن دیگری از کار یا از چیزی است خواه خوب باشد یا بد.

بنابراین هنگامی که مکر به خداوند نسبت داده می شود به معنای چاره اندیشی برای بازداشتن است که گاه درمورد گنهکاران به کار می رود و مفهومش همان مجازات های الهی است و گاه درمورد نیکوکاران به کار می رود که مفهومش بازداشتن از خطرهاست.

در آیه مورد بحث،مکر به همان معنای اول یعنی مجازات الهی است و می دانیم هیچ کس-حتی نیکوکارترین شخص-نباید ترس از مجازات را از خود دور سازد چراکه خوف و رجا به صورت متعادل رمز پیشرفت و پیروزی است.تنها جمعیت زیان کاران هستند که خود را در امن و امان از مجازات الهی می بینند و هر کاری را برای خود روا می دارند.ولی مؤمنان و صالحان همواره در بیم و امیدند؛ مبادا لغزشی کنند و حسنات آن ها بر باد رود،و همواره به لطف خدا امیدوارند.

ص:138

در حدیثی از امام امیر مؤمنان علیه السلام که در غرر الحکم آمده می خوانیم:

«مَنْ أمِنَ مَکرَ اللّهِ هَلَک؛ کسی که خود را از عذاب الهی در امان ببیند هلاک می شود».(1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که می فرماید:

«إِذَا رَأَیتُمُ الْعَبْدَ یتَفَقَّدُ الذُّنُوبَ مِنَ النَّاسِ نَاسِیاً لِذَنْبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُکِرَ بِهِ؛ هنگامی که ببینید کسی از بندگان خدا گناهان مردم را مورد توجه قرار می دهد و گناه خود را فراموش می کند بدانید فریب خورده (و خود را از عذاب الهی مصون دانسته است)».(2)

***

ص:139


1- غررالحکم، ح 1719.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 249.

ص:140

گفتار حکیمانه 378-سرچشمه تمام عیوب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیُوبِ،وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوءٍ.

امام علیه السلام فرمود:

بخل،جامع تمام عیوب است و وسیله ای است که انسان را

به هر بدی ای می کشاند.(1)

ص:141


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این کلام حکیمانه را طرطوشی (متوفای 520 از دانشمندان اندلس که در شهر طرطوش می زیسته است) در کتاب سراج الملوک در ضمن حکمت های آن حضرت، آورده و مرحوم ابن شعبة حرانی آن را در کتاب تحف العقول در وصیت حضرت به امام حسین علی با تفاوت هایی ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280) اضافه بر این میدانی در مجمع الأمثال، ج 2، ص 421 با تفاوت هایی و زمخشری در ربیع الابرار، ج 4، ص 393 عین آن را ذکر کرده است

شرح و تفسیر

سرچشمه تمام عیوب

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بخل را به عنوان یک صفت رذیله که سرچشمه رذایل دیگر است معرفی کرده،می فرماید:«بخل،جامع تمام عیب ها و وسیله ای است که انسان را به سوی هر بدی ای می کشاند»؛ (الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیُوبِ، وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوءٍ) .

«مساوی» ظاهراً جمع«مسائه»به معنای بدی است و بعضی گفته اند که «مساوی»جمع«مسوی»می باشد.

انسان بخیل از یک سو از پرداخت حقوق شرعی امتناع کرده و سعی می کند تا آن جا که ممکن است از آن بکاهد.

از سویی دیگر در مواردی که صله رحمی ایجاب می کند به احرام کمک نماید خودداری می کند و به این ترتیب جزء قاطعان رحم می شود.

از سویی دیگر به سبب علاقه فوق العاده به اندوختن مال ممکن است آلوده احتکار،رباخواری،غش در معامله و انواع کسب های حرام شود.

نیز برای پوشانیدن چهره واقعی خود به سراغ ریاکاری می رود و برای این که در برابر درخواست کنندگان کمک جواب رد بدهد متوسل به انواع دروغ ها می شود و به این ترتیب بخل،سرچشمه گناهان فراوان و عیوب بسیار خواهد بود.

از طرف دیگر شخص بخیل در اعتقادات خود نیز مشکل دارد چراکه اگر

ص:142

سوءظن به خدا نداشت انفاق می کرد و به وعده های الهی دل خوش بود.

البته بخل درجاتی دارد و تمام صفاتی که گفته شد مربوط به تمام درجات نیست هرچه شدیدتر باشد آثار سوئش بیشتر است.

حقیقت بخل آن است که انسان نخواهد دیگری از اموال یا موقعیت او و یا علم او برخوردار شود.

دانشمندان برای بخل انواع و اقسامی شمرده اند.کمترین آن این است که انسان نخواهد دیگران از امکانات او استفاده کنند و بالاترین آن این است که نخواهد دیگران از اموال یکدیگر،یا از اموال خودشان بهره مند گردند و گاه بخل به قدری شدید می شود که انسان دربرابر خویشتن هم بخیل می گردد و حاضر نیست خودش از امکاناتش بهره مند شود.

قرآن مجید بخیلان را به عذاب خوارکننده تهدید کرده است،می فرماید:

« الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُّهِیناً »؛آن ها کسانی هستند که بخل می ورزند،و مردم را به بخل دعوت می کنند،و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، کتمان می نمایند.(این عمل،در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته؛) و ما برای کافران،عذاب خوارکننده ای آماده کرده ایم».(1)

قابل توجه این که خداوند اینگونه افراد را جزء کافران شمرده است.

در احادیث اسلامی نکوهش های زیادی درباره بخل و بخیل آمده است ازجمله در حدیثی که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است می خوانیم:

«البُخلُ یُذِلّ مُصاحِبَه وَ یُعِزّ مُجانِبَهُ؛ بخل،صاحبش را ذلیل و بیگانه از او را عزیز می کند».(2)

ص:143


1- نساء، آیه 37.
2- غررالحکم، ح 6553

در حدیث دیگری از همان منبع و از همان حضرت می خوانیم:

«البَخیلُ یَبخَلُ عَلی نَفسِه بالیَسیرِ مِن دُنیاه و یَسمَحُ لِوراثهِ بِکُلِّها؛ بخیل حتی مقدار کمی از دنیا را بر خود حرام می کند ولی همه آن را در اختیار وارث می گذارد».(1)

نیز در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْبَخِیلُ بَعِیدٌ مِنَ اللَّهِ بَعِیدٌ مِنَ الْجَنَّهِ قَرِیبٌ مِنَ النَّار؛ بخیل از خدا و مردم دور است و به آتش دوزخ نزدیک».(2)

سرچشمه اصلی بخل همان سوءظن به وعده های الهی است آن جا که در برابر انفاق وعده جبران بی شمار فرموده و بخیل به این وعده های صریح الهی اعتنا نمی کند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«البُخلُ بالمَوجودِ سُوءُ الظّنِ ّ بالمَعبودِ؛ بخل ورزیدن درباره آنچه انسان در اختیار دارد نشانه سوءظن به معبود است».(3)

نقطه مقابل بخل سخاوت است که صفت بارز اولیاءاللّه و مؤمنان راستین می باشد.آن ها آنقدر سخاوت به خرج می دادند که گاه تمام یا بخش عمده زندگی خود را در اختیار دیگران می گذاشتند.

یکی از شاخه های بخل،بخل در علم است که متأسفانه مصادیق زیادی دارد:

مطلبی را کشف کرده و حاضر نیست به دیگران بیاموزد و گاه بخیلانی در علوم پیدا می شوند که علم و دانش خود را با خود به گور می برند.در دنیای امروز بخل در علم از ناحیه سردمداران جهان یک کار رایج و بسیار زشت است که حاضر نیستند حتی فرمول های داروهای نجات بخش را در اختیار دیگران بگذارند هرچند این کار سبب مرگ افراد زیادی شود.

البته همه بخیلان در تمام شاخه های بخل مشترک نیستند بعضی بخل به مال دارند بعضی بخل به مقام و گروهی بخل به علم و دانش و گاه بعضی همه این

ص:144


1- غررالحکم، ح 6515
2- مستدرک الوسائل، ج 15، ص 259، ح 14.
3- غررالحکم، ح 6512

بخل ها را در خود جمع می کنند.

در عصر و زمان ما کسانی پیدا می شوند که چندین شغل را در اختیار گرفته اند (گاه بیش از ده شغل) در حالی که جوانانی پیدا می شوند که از عهده آن ها برمی آیند ولی آن بخیلان حاضر نیستند یکی از آن ها را در اختیار آنان بگذارند و این نهایت بخل و پستی است.

به خدا پناه می بریم از این که گرفتار چنین رذیله اخلاقی شویم که ما را،هم از خدا دور می کند و هم از خلق خدا.

***

ص:145

ص:146

گفتار حکیمانه 379-روزی دو گونه است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَا بْنَ آدَمَ،الرِّزْقُ رِزْقَانِ:رِزْقٌ تَطْلُبُهُ،وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ،فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ.

فَلَا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَی هَمِّ یَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ یَوْمٍ عَلَی مَا فِیهِ؛فَإِنْ تَکُنِ السَّنَهُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی سَیُؤْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ جَدِیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَهُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِیَما لَیْسَ لَکَ؛وَ لَنْ یَسْبِقَکَ إِلَی رِزْقِکَ طَالِبٌ وَ لَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ،وَ لَنْ یُبْطِیءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم! روزی دو گونه است یکی آن روزی که تو به دنبالش می روی و دیگری آن روزی که به دنبال تو می آید و اگر به دنبالش نروی باز هم به سراغ تو خواهد آمد بنابراین غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن.

غم هر روز برای آن روز کافی است.اگر در تمام سال زنده بمانی و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزی برای تو معین کرده است به تو می دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چیزی را بخوری که مربوط به تو نیست؟ (بدان) هیچ کس پیش از تو نمی تواند روزی تو را دریافت کند و یا

ص:147

آن را از دست تو بیرون ببرد و آنچه برای تو مقدر شده است بدون تأخیر به تو می رسد.(1)

مرحوم سید رضی می گوید:«مضمون این سخن در همین باب گذشت(2) ولی چون کلام امام علیه السلام در این جا واضح تر و مشروح تر بود آن را براساس روشی که در آغاز کتاب تذکر داده ایم تکرار کردیم»؛

(قال الرضیُّ:و قد مضی هذا الکلام فیما تقدّم من هذا الباب،إلا أنّه هاهنا أوضح و أشرح،فلذلک کرّرناه علی القاعدهِ المقرّره فی أوّل الکتاب) .

ص:148


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: از کسانی که قبل از سید رضی این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند، ابوطالب مکی در قوت القوت و ابن عبد ربه در عقد الفرید است که آن را در ضمن وصیت امام علی به محمد بن حنفیة ذکر کرده است و همچنین صدوق در من لایحضره الفقیه و کراجکی در کنزالفوائد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)
2- باب کلمات قصار، حکمت 267

شرح و تفسیر

روزی دو گونه است

همان گونه که مرحوم سید رضی در ذیل این کلام نورانی آورده (بخشی از) این کلام قبلاً در کلمات قصار (حکمت 267) آمده است و همان گونه که دیگران گفته اند (بخشی از آن) در نامه 31 که وصایای امیرمؤمنان علی علیه السلام را به امام حسن علیه السلام منعکس می کند ذکر شده است.

بخش دیگری نیز تنها در این جا آمده است.

به هر حال هدف اصلی امام علیه السلام این است که انسان ها را از حرص به دنیا بازدارد و به گونه ای نباشند که تمام تلاش و کوشش آن ها برای به دست آوردن رزق و روزی باشد و از وظایف دیگر دور بمانند و لزوم تحصیل روزی را بهانه خود برای حرص به دنیا قرار دهند.

می فرماید:«ای فرزند آدم! روزی دوگونه است یکی آن که تو به دنبالش می روی و دیگری آن که به دنبال تو می آید که اگر به دنبالش نروی باز هم به سراغ تو خواهد آمد»؛ (یَا بْنَ آدَمَ،الرِّزْقُ رِزْقَانِ:رِزْقٌ تَطْلُبُهُ،وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ،فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ) .

به یقین همه روزی ها مقدر است ولی بعضی مشروط است به تلاش و کوشش و سعی و کار که اگر این شرط حاصل نشود فراهم نخواهد شد.مانند روزی هایی که از طریق کشاورزی و دامداری و صنایع و تجارت و امثال آن حاصل می شود.

قسم دوم روزی هایی است که مشروط به این شرط نیست بلکه ناخواسته

ص:149

به سراغ انسان می آید.مانند ارث غیر منتظره ای که به انسان می رسد و یا سود کلانی که بدون تلاش و کوشش از طریق ترقی قیمت ها و یا هدایای غیر منتظره عاید انسان می گردد.

آن گاه امام علیه السلام چنین نتیجه می گیرد:«بنابراین غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن.غم هر روز برای آن روز کافی است»؛ (فَلَا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَی هَمِّ یَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ یَوْمٍ عَلَی مَا فِیهِ) .

درست است که انسان باید آینده نگر باشد و تنها به فکر امروز نباشد و به همین دلیل در دنیایی که ما زندگی می کنیم دولت ها برنامه های پنج ساله و ده ساله و پنجاه ساله دارند.منظور امام علیه السلام این است که حریصان را از حرص زیاد بازدارد تا به بهانه تأمین آینده،شب و روز در فکر دنیا نباشند.

آنگاه امام علیه السلام به استدلال روشنی پرداخته،می فرماید:«اگر در تمام سال زنده بمانی و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزی برای تو معین کرده است به تو می دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چیزی را بخوری که مربوط به تو نیست؟»؛ (فَإِنْ تَکُنِ السَّنَهُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی سَیُؤْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ جَدِیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَهُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِیَما لَیْسَ لَکَ) .

بسیارند کسانی که برای به دست آوردن درآمدهای هنگفت دست و پا می زنند در حالی که تنها بخش کوچکی را از آن مصرف کرده و بقیه را برای وارثان خود می گذارند و در واقع تلاشگران خسته و بی مزدند.هدف امام علیه السلام این است که این گروه از افراد را از تلاش های بی حد و حساب که آرامش دنیا و نجات آخرت را بر باد می دهد بازدارد.

و به گفته شاعر:

آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده اند گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را

ص:150

در آخرین جمله به نکته دیگری در همین باره اشاره کرده،می فرماید:

«(بدان) هیچ کس پیش از تو نمی تواند روزی تو را دریافت کند و یا آن را از دست تو بیرون ببرد و آنچه برای تو مقدر شده است بدون تأخیر به تو می رسد»؛ (وَ لَنْ یَسْبِقَکَ إِلَی رِزْقِکَ طَالِبٌ وَ لَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ،وَ لَنْ یُبْطِیءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ) .

همان گونه که در بالا اشاره کردیم هرگز هدف امام علیه السلام این نیست که افراد را از تلاش و کوشش برای حل مشکلات اقتصادی بازدارد چراکه آن حضرت و سایر معصومین علیهم السلام در کلمات دیگر خود به این نوع تلاش سفارش کرده اند بلکه هدف این است که با بیان این واقعیت ها که روزی بر دوگونه است و خداوند آنچه مقدر باشد به انسان می رساند،سدی در برابر حرص و طمع و دنیاپرستی و افزون طلبی ایجاد کنند.

مرحوم سید رضی در ذیل این کلام حکیمانه می گوید:«مضمون این سخن در همین باب (حکمت 267) گذشت ولی چون کلام امام علیه السلام در این جا واضح تر و مشروح تر بود آن را بر اساس روشی که در آغاز کتاب تذکر داده ایم تکرار کردیم»؛ (قال الرضیُّ:و قد مضی هذا الکلام فیما تقدّم من هذا الباب،إلا أنّه هاهنا أوْضَحُ و أشْرَحُ،فلذلِک کرّرناه علی القاعدهِ المقرّره فی أوّل الکتاب) .

این سخن سید رضی اشاره به نکته ای است که در مقدمه نهج البلاغه آورده و آن این که کلمات امام علیه السلام گاهی با روایات مختلف نقل شده است.سید رضی آن را مطابق یکی از روایات نقل می کند سپس به روایتی که از طریق دیگر نقل شده و مشروح تر و گسترده تر است دست می یابد و لذا آن را تکرار می کند تا فایده بیشتری نصیب خوانندگان گردد.

در این زمینه توضیحات دیگری در ذیل حکمت 267 و همچنین در ذیل نامه 31 که مشتمل بر حکمت ها و اندرزهای فراوان خطاب به امام حسن مجتبی علیه السلام می باشد،آمده است.

ص:151

ص:152

گفتار حکیمانه 380-بی اعتباری این جهان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ یَوْماً لَیْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ،وَ مَغْبُوطٍ فِی أَوَّلِ لَیْلِهِ،

قَامَتْ بَوَاکِیهِ فِی آخِرِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیار کسانی که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پایان نبردند و چه بسیار کسانی که در آغاز شب زندگی شان مورد غبطه مردم بود اما در پایان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند!(1)

ص:153


1- ١. سند گفتار حکیمانه: از کلام مرحوم خطیب در مصادر استفاده می شود که قبل و بعد از سید رضی این گفتار حکیمانه از منابع دیگری اخذ شده است از جمله در کتاب من لایحضره الفقیه آن را جزء وصایای امام عالی به فرزندش محمد بن حنفیة نقل کرده و سبط بن جوزی آن را در تذکرة الخواص توام با حکمت 344 آورده است. نیز آمدی در غررالحکم با تفاوت قابل ملاحظه ای آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)

شرح و تفسیر

بی اعتباری این جهان

هدف از این کلام حکیمانه بیان بی اعتباری دنیاست و بیدار کردن غافلان از خواب غفلت؛می فرماید:«چه بسیار کسانی که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پایان نبردند و چه بسیار کسانی که در آغاز شب زندگی شان مورد غبطه مردم بود اما در پایان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند»؛ (رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ یَوْماً لَیْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ،وَ مَغْبُوطٍ فِی أَوَّلِ لَیْلِهِ،قَامَتْ بَوَاکِیهِ فِی آخِرِهِ) .

بسیارند کسانی که خیال می کنند اگر امروز سالم و شاداب و سرخوش اند ماه ها یا سال ها این وضع ادامه پیدا می کند و یا اگر امروز در مجلس جشن و سروری حضور دارند این مجالس تا مدت ها ادامه خواهد یافت.

در حالی که اگر به تاریخ مراجعه کنیم و یا حتی حوادثی را که در دوران عمر خود دیده ایم مورد بررسی قرار دهیم می بینیم این ها خیال باطلی بیش نیست.

افرادی بودند بسیار قوی و نیرومند ازنظر جسمانی و بسیار قدرتمند ازنظر موقعیت اجتماعی ولی ناگهان با گذشتن یک روز یا یک شب همه چیز دگرگون شد.آن آدم سالم،گرفتار سکته مغزی شد و به صورت یک انسان به تمام معنا فلج درآمد و آن شخص قدرتمند به دست یکی از نزدیکانش به قتل رسید همان گونه که درباره نادرشاه افشار نقل کرده اند که در اوج قدرت به وسیله یکی از نزدیکانش به قتل رسید آن گونه که شاعر آن را ترسیم کرده است:

ص:154

شبانگه به دل قصد تاراج داشت سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفری نه نادر به جا ماند نی نادری

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) اشاره به بعضی از تحولات عراق کرده،می گوید:سر شب دولت ملک فیصل که آخرین نفر از شرفاء بود با قدرت بر سر کار بود ولی در آخر شب عبدالکریم قاسم قیام کرد و حکومت جدید را تشکیل داد.(1)

قرآن مجید روشن ترین نمونه را در این زمینه در پایان سوره قصص در داستان قارون،ثروتمند بزرگ بنی اسرائیل آورده است که یک روز تمام یاران و کارگزاران خود را بسیج کرد تا ثروت او را به نمایش بگذارند به گونه ای که بسیاری از بنی اسرائیل به حال او غبطه خوردند و گفتند:« یا لَیتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِی قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ »؛ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستی که او بهره عظیمی دارد!».(2)

ولی فردا که فرمان مرگ او از سوی خداوند صادر شد و زمین شکافت و خودش و تمام اموالش درون زمین مدفون شد آن ها که دیروز آرزوی زندگی او را می کردند،گفتند:« وَیْکَأَنَّ اللّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لَا أَنْ مَّنَّ اللّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ »؛وای بر ما! گویی خدا روزی را بر هرکس از بندگانش بخواهد گسترش می دهد یا تنگ می گیرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود،ما را نیز به قعر زمین فرو می برد! ای وای! گویی کافران هرگز رستگار نمی شوند!».(3)

مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضر این کلام شریف را با اضافه پر معنایی

ص:155


1- شرح نهج البلاغة علامة شوشتری (بهج الصباغه)، ج 11، ص 343.
2- قصص، آیه 79
3- قصص، آیه 82

(ذیل وصایای امام علیه السلام به فرزندش محمّد بن حنفیه) آورده است و آن این گونه است:

«فَلَا یغُرَّنَّکَ مِنَ اللَّهِ طُولُ حُلُولِ النِّعَمِ وَ إِبْطَاءُ مَوَارِدِ النِّقَمِ فَإِنَّهُ لَوْ خَشِی الْفَوْتَ عَاجَلَ بِالْعُقُوبَهِ قَبْلَ الْمَوْت؛ چون چنین است،فزونی نعمت های خداوند و تأخیر مجازات های او تو را مغرور نسازد زیرا او اگر از این ترس داشت که مجازات از دست رود قبل از مرگ به سرعت کیفر می داد».(1)

شعرای عرب و عجم در همین مضمون اشعار بیدار کننده ای سروده اند.

ازجمله شاعر عرب می گوید:

یا راقد اللیل مسرورا بأوله

إن الحوادث قد یطرقن أسحارا

ای کسی که در شب خوشحال به بستر استراحت می روی مراقب باش که حوادث تلخ گاهی سحرگاه به سراغ تو می آید.

و دیگری می گوید:

عجبا لعین تلذّ بالرّقاد

و ملک الموت معه علی وساد

در شگفتم از چشمی که به خواب خوش فرو می رود در حالی که فرشته مرگ همواره در کنار او خوابیده است.(2)

و شاعر فارسی زبان می گوید:

به شب بودی به پا قصر سرورش

سر و کارش سحر با قبر و گورش

نماز شام بودش تاج بر سر

شفق چون زد کشیدش خاک دربر

در ذیل کلام حکمت آمیز 191 مسائل مشابهی گذشت.

***

ص:156


1- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 386، ح 5834.
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 11، ص 343.

گفتار حکیمانه 381-حتی با یک کلمه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْکَلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِی وَثَاقِهِ،فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَ وَرِقَکَ:فَرُبَّ کَلِمَهٍ سَلَبَتْ نِعْمَهً وَ جَلَبَتْ نِقْمَهً.

امام علیه السلام فرمود:

سخن را تا نگفته ای اسیر توست اما همین که گفتی تو اسیر او خواهی بود.زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن.ای بسا گفتن یک کلمه نعمت بزرگی را از انسان سلب کرده یا بلا و مصیبتی را فراهم ساخته است.(1)

ص:157


1- ١. سند گفتار حکیمانه: تنها منبعی که مرحوم خطیب قبل از نهج البلاغه برای این کلام شریف نقل کرده است کتاب من لا یحضر مرحوم صدوق است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289) اضافه میکنیم که مرحوم صدوق آن را در من لا یحضر در ذیل کلام حکمت آمیز گذشته در وصایای علی علیه السلام به محمد بن حنفیه نقل کرده است.

شرح و تفسیر

حتی با یک کلمه

درباره اهمیت سکوت و خطرات سخن گفتن بی رویه،در کلمات پیشین امام علیه السلام مطالب قابل توجهی خواندید.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در ضمن سه جمله دیگر بر این مسأله تأکید می کند.

نخست می فرماید:«سخن،تا نگفته ای اسیر توست اما همین که گفتی تو اسیر او خواهی بود»؛ (الْکَلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِی وَثَاقِهِ).

چه تشبیه و تعبیر جالبی! به راستی،سخن قبل از آن که از دهان گوینده اش بیرون آید همچون اسیری در نزد اوست ولی همین که از دهان گوینده بیرون آمد نه تنها قادر بر مهار کردنش نیست بلکه در اسارت آن خواهد بود و تمام مسئولیت هایش را باید به عهده بگیرد.پس چه بهتر که انسان کم سخن بگوید و سنجیده بگوید.

امام علیه السلام در دومین تعبیر از تشبیه دیگری استفاده کرده،می فرماید:«زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن»؛ (فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَ وَرِقَکَ) .

شک نیست که انسان اجناس گران بهای خود را با دقت محافظت می کند مبادا سارقان آن را بربایند و یا به گونه دیگری از دست برود.امام علیه السلام می فرماید که زبان تو نیز سرمایه بسیار گران بهایی است که باید با دقت در حفظ آن بکوشی.

در سومین جمله به عنوان یک دلیل می فرماید:«ای بسا گفتن یک کلمه نعمت

ص:158

بزرگی را از انسان سلب کرده یا بلا و مصیبتی را فراهم ساخته است»؛ (فَرُبَّ کَلِمَهٍ سَلَبَتْ نِعْمَهً وَ جَلَبَتْ نِقْمَهً) .

اهمیت سکوت تا آنجاست که از داستان زکریا در قرآن مجید استفاده می شود خداوند هنگامی که به زکریا بشارت فرزندی را به نام یحیی داد عرضه داشت:

«خدایا! نشانه ای برای من قرار ده.خطاب آمد:نشانه تو این است که سه شبانه روز قدرت تکلم با مردم نخواهی داشت در حالی که زبانت سالم است؛ « قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّی آیَهً قَالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیّاً »(1) و به این ترتیب سکوت به عنوان آیتی از آیات خدا نسبت به موهبتی که ارزانی داشته بود قرار داده شد.

***

ص:159


1- مریم، آیه 10.

ص:160

گفتار حکیمانه 382-دو نکته حکیمانه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ بَلْ لَا تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ،فَإِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَی جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ یَحْتَجُّ بِهَا عَلَیْکَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

چیزی را که علم به آن نداری مگو بلکه همه آنچه را که می دانی نیز مگو،

زیرا خداوند بر تمام اعضای تو واجباتی قرار داده که روز قیامت

از آن ها بازخواست خواهد کرد.(1)

ص:161


1- ١. سند گفتار حکیمانه: قبل از سید رضی مرحوم صدوق این کلام حکیمانه را در کتاب من لا یحضر و مرحوم مفید در کتاب اختصاص ضمن وصایای امام علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفیة آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)

شرح و تفسیر

دو نکته حکیمانه

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره می فرماید:

نخست این که انسان باید از گفتن چیزی که درباره آن آگاهی ندارد بپرهیزد، می فرماید:«آنچه را نمی دانی مگو»؛ (لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ) .

زیرا اولاً در آیات متعددی از قرآن مجید از این کار نهی شده است به خصوص هرگاه اسناد به خداوند متعال داده شود.در سوره بقره می فرماید:

« إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ »؛او شما را فقط به بدی ها و کار زشت فرمان می دهد؛(و نیز دستور می دهد) آنچه را که نمی دانید،به خدا نسبت دهید».(1)

در سوره اعراف نیز می خوانیم که خداوند می فرماید:« قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ »؛بگو:«خداوند،تنها اعمال زشت را، چه آشکار باشد چه پنهان،حرام کرده است؛و (همچنین) گناه و ستم به ناحق را؛ و این که چیزی را که خداوند دلیلی برای آن نازل نکرده،شریک او قرار دهید؛ و به خدا مطلبی نسبت دهید که نمی دانید».(2)

ص:162


1- بقره، آیه 169
2- اعراف، آیه 33.

در سوره اسراء می فرماید:« وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً »؛از آنچه به آن آگاهی نداری،پیروی مکن، چراکه گوش و چشم و دل،همه مسئول اند».(1)

ثانیاً ازنظر عقل نیز کار قبیحی است زیرا هنگامی که انسان چیزی را نمی داند ولی به طور قطع از آن خبر می دهد مفهومش این است که من درباره آن علم و اطلاع دارم در حالی که این دروغ است و دروغ،از زشت ترین کارهاست.

اضافه بر این امکان دارد آن سخن برخلاف واقع و کذب باشد بنابراین ذکر آن به طور قطع،نوعی تجری در برابر خداوند است چراکه چیزی را بی پروا می گوید که احتمال دارد معصیت خداوند باشد.

مرحوم کلینی در جلد اول کتاب کافی بابی تحت عنوان«النَّهْی عَنِ الْقَوْلِ بِغَیرِ عِلْمٍ»ذکر کرده که در آن روایات بسیاری آورده است.ازجمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«لِلْعَالِمِ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَیءٍ وَ هُوَ لَا یعْلَمُهُ أَنْ یقُولَ اللَّهُ أَعْلَمُ وَ لَیسَ لِغَیرِ الْعَالِمِ أَنْ یقُولَ ذَلِکَ؛ هنگامی که سؤالی از شخص عالمی شود در حالی که پاسخ آن را نمی داند باید بگوید:«اللّه اعلم»و کسی که عالم نیست حتی این جمله را هم نباید بگوید (زیرا او علمی ندارد که خدا را از خود اعلم بداند)».(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است که شخص غیر عالم در برابر چنین سؤالی باید بگوید:«لا ادری؛نمی دانم»و نگوید:«اللّه اعلم».(3)

در حدیث دیگری می خوانیم که زراره ابن اعین از امام باقر علیه السلام پرسید:

خداوند چه حقی بر بندگان دارد؟ امام علیه السلام فرمود:

«أَنْ یقُولُوا مَا یعْلَمُونَ وَ یقِفُوا عِنْدَ مَا لَا یعْلَمُون؛ از آنچه می دانند سخن بگویند و درباره آنچه نمی دانند توقف کنند».(4)

ص:163


1- اسراء، آیه 36
2- کافی، ج 1، ص 42، ح 5.
3- کافی، ح 6
4- کافی، ص 43، ح 7

احادیث دیگری نیز قریب به همین مضمون نقل شده است.

مرحوم علامه مجلسی نیز در جلد دوم بحارالانوار باب 16،همین مطلب (نهی از گفتن چیزی بدون آگاهی از آن) را عنوان کرده و آیات متعدد و 50 روایت در این زمینه نقل کرده است.

در دومین نکته امام علیه السلام می فرماید:«بلکه همه آنچه را می دانی نیز مگو زیرا خداوند بر تمام اعضای انسان واجباتی قرار داده که در قیامت از آن ها بازخواست می کند»؛ (بَلْ لَا تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ،فَإِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَی جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ یَحْتَجُّ بِهَا عَلَیْکَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ) .

زیرا اولاً بیان آنچه انسان می داند گاه افشای اسرار مؤمنین و گاه غیبت و عیب جویی دیگران است و گاه سبب اهانت و یا ایجاد اختلاف در میان مردم و یا اشاعه فحشا و یا سبب اضطراب افکار عمومی می شود و یا افراد کم استعدادی را به گمراهی می افکند که همه این ها از مصادیق گناه است.

ثانیاً بیان آنچه انسان می داند گاهی سبب انحراف از فضایل اخلاقی است زیرا گاهی خودستایی و اظهار کبر و غرور و برتری بر دیگران است و گاه شکل ریا و سمعه به خود می گیرد که تمام این ها مذموم است.

علتی که امام علیه السلام برای نکته دوم گفته است مقصود ایشان را کاملاً آشکار می سازد و آن این که چشم و گوش و دست و پا و زبان هرکدام مسئولیتی دارند:

«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً»(1) و مسئولیت زبان از همه اعضا بیشتر است و گناهانی که با زبان انجام می شود فزون تر و متنوع تر می باشد.

ص:164


1- اسراء، آیه 36

این احتمال نیز وجود دارد که کلام اخیر امام علیه السلام بیان علت برای هر دو بخش کلام آن حضرت باشد.

ولی نباید فراموش کرد که امام علیه السلام می فرماید:همه آنچه را می دانی (کُلّ ما تعلَم) .اشاره به این که بسیاری از چیزهایی را که انسان می داند باید برای دیگران بیان کند و مردم را از جهل و بی خبری درباره احکام الهی و مفاسد اخلاقی و یا خطراتی که جامعه اسلامی را تهدید می کند خارج سازد.

***

ص:165

ص:166

گفتار حکیمانه 383-در برابر معاصی ضعیف و در برابر طاعات قوی باش

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

اِحْذَرْ أَنْ یَرَاکَ اللّهُ عِنْدَ مَعْصِیَتِهِ وَ یَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخَاسِرِینَ، وَ إِذَا قَوِیتَ فَاقْوَ عَلَی طَاعَهِ اللّهِ،وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِیَهِ اللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

برحذر باش از این که خدا تو را نزد معصیتش حاضر ببیند و نزد طاعتش غایب

که از زیان کاران خواهی بود،و هرگاه قوی و قدرتمند می شوی قدرت

بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعیف و ناتوان می گردی

در برابر معصیت خداوند ضعیف و ناتوان باش.(1)

ص:167


1- ١. سند گفتار حکیمانه: تنها منبعی که مرحوم خطیب در مصادر برای این کلام شریف غیر از نهج البلاغه ذکر کرده کتاب غررالحکم آمدی است که آن را با تفاوتی از نظر الفاظ آورده است هر چند معنا یکی است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280). ولی با مراجعه به کتاب من لا یحضره الفقیه مرحوم صدوق روشن می شود که او نیز در آن را با تفاوتی ضمن وصیت امیرمؤمنان علی به فرزندش محمد بن حنفیة ذکر نموده است (من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص628) و میدانیم مرحوم صدوق پیش از سید رضی می زیسته است. قابل توجه اینکه در من لا یحضر این کلام شریف به صورت دو قسمت جداگانه در دو مورد از وصیت نامه مزبور ذکر شده است. (جملة و اذا قویت جداگانه است) (من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 556).

شرح و تفسیر

در برابر معاصی ضعیف و در برابر طاعات قوی باش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به دو نکته مهم اشاره می فرماید.

نکته اول این است که به همگان هشدار می دهد مراقب اعمال خویش باشند، می فرماید:«برحذر باش از این که خداوند تو را نزد معصیت هایش حاضر ببیند و نزد طاعاتش غایب که از زیان کاران خواهی بود»؛ (احْذَرْ أَنْ یَرَاکَ اللّهُ عِنْدَ مَعْصِیَتِهِ وَ یَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخَاسِرِینَ) .

اشاره به این که عالَم محضر خداست و خداوند از ما به ما نزدیک تر است حتی افکار و خیالاتی را که در ذهن ما نقش می بندد می داند و می بیند بنابراین چگونه به خود اجازه می دهیم که در صحنه های معصیت در حضور خداوند، حضور داشته باشیم و در صحنه های اطاعت که خاصان و مقربان پروردگار و مؤمنان صالح حضور دارند جای ما خالی باشد؟

امام صادق علیه السلام طبق روایتی که در کتاب شریف کافی آمده است به یکی از یاران خود به نام اسحاق بن عمار می فرماید:

«یا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّهُ لَا یرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِیهِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِینَ عَلَیکَ؛ ای اسحاق! آن گونه از خدا بترس که گویی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.اگر فکر می کنی که خدا تو را نمی بیند کافر شده ای و اگر می دانی تو را می بیند ولی آشکارا

ص:168

معصیتش را می کنی او را کمترین بینندگان به حساب آورده ای (زیرا در برابر یک انسان عادی و حتی گاه در مقابل یک کودک حاضر نیستی بسیاری از گناهان را انجام دهی پس چگونه در محضر پروردگار مرتکب آن می شوی؟)».(1)

از این سخن می توان نتیجه گرفت که بی تقوایی های انسان ها نتیجه ضعف ایمان آن ها به خداوند و معاد است.یا او را همه جا حاضر نمی دانند و یا وعده های معاد و پاداش و کیفر اعمال را کوچک می شمرند که اگر چنین نبود روح تقوا حاکم بود.

از همین رو در حدیثی می خوانیم که از امام صادق علیه السلام تفسیر تقوا را پرسیدند.

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«أَنْ لَایفْقِدَکَ اللَّهُ حَیثُ أَمَرَکَ وَ لَا یرَاکَ حَیثُ نَهَاکَ؛ حقیقت تقوا این است که خدا تو را در جایی که امر کرده،غایب نبیند و در جایی که نهی کرده حضور نداشته باشی».(2)

امیر مؤمنان علیه السلام در جمله دوم از گفتار حکیمانه مورد بحث به نکته دیگری اشاره می کند که در واقع تکمیل کننده جمله پیشین است.می فرماید:«و هر گاه قوی و قدرتمند می شوی قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعیف و ناتوان می گردی در برابر معصیت خداوند ضعیف و ناتوان باش»؛ (وَ إِذَا قَوِیتَ فَاقْوَ عَلَی طَاعَهِ اللّهِ،وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِیَهِ اللّهِ) .

اشاره به این که سعی کن اسباب اطاعت را فراهم کنی و درطریق اطاعت پروردگار قوی شوی و نیز سعی کن اسباب معصیت را از میان برداری و در طریق عصیان ضعیف شوی زیرا فراهم آوردن اسباب یا از میان بردن آن غالباً کاری است که در اختیار انسان می باشد.مثلاً هنگامی که افراد عادی نزد علما و دانشمندان وارسته دینی بروند تا نصیحتی از آن ها بشنوند سبب می شود که روح آن ها برای اطاعت

ص:169


1- کافی، ج 2، ص 67، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 285.

پروردگار قوی گردد و هنگامی که از بدان و دوستان بدکار دوری کنند اسباب معصیت را از میان برداشته و خود را برای انجام آن ضعیف می سازند.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه« وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ جَنّتانِ »آمده است:

«مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ یراهُ وَ یسْمَعُ ما یقُوْلُ وَ یعْلَمُ ما یعْمَلُ مِنْ خَیرٍ أَوْ شَرٍّ،فَیحْجُزُهُ ذلِکَ عَنِ الْقَبیحِ مِنَ الْأَعمالِ،فَذلِکَ الَّذی خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی؛ کسی که بداند خدا او را می بیند و آنچه را می گوید می شنود و از اعمال نیک و بدی که انجام می دهد آگاه است و این امر او را از اعمال قبیح بازدارد این کسی است که از مقام پروردگارش خائف است و نفس خویش را از هوی بازمی دارد».(1)

در آیات قرآن مجید نیز تعبیرات مختلفی دیده می شود که در واقع گفتار امام علیه السلام برگرفته از آنهاست.

در آیه چهاردهم سوره علق درباره بعضی از کافران و تکذیب کنندگان پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده است:« أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ یَرَی »؛آیا او نمی دانست که خداوند اعمالش را می بیند».

در آیه 108 سوره نساء می خوانیم:« یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لَا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ »؛آن ها زشتکاری خود را از مردم پنهان می دارند؛اما از خدا پنهان نمی دارند».

این سخن را با نکته ای که مرد سالکی بیان کرده پایان می دهیم:نقل شده که او بعد از گناهی توبه کرده بود ولی پیوسته می گریست.به او گفتند:چرا این قدر گریه می کنی؟ مگر نمی دانی خداوند غفور است و آمرزنده گناهان؟ گفت:آری ممکن است او عفو کند ولی این خجلت و شرمساری را از این که او مرا به هنگام گناه دیده است،چگونه از خود دور سازم؟ گیرم که تو از سر گنه درگذری وان شرم که دیدی که چه کردم چه کنم؟!

ص:170


1- کافی، ج 2، ص 7، ح 10.

گفتار حکیمانه 384-سه نکته حکیمانه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الرُّکُونُ إِلَی الدُّنْیَا مَعَ مَا تُعَایِنُ مِنْهَا جَهْلٌ،وَ التَّقْصِیرُ فِی حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَیْهِ غَبْنٌ،وَ الطُّمَأْنِینَهُ إِلَی کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ.

امام علیه السلام فرمود:

اعتماد به دنیا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونی های) آن مشاهده می کنی جهل و نادانی است و کوتاهی در حُسن عمل با وجود اطمینان به پاداش (الهی) برای آن،غبن و خسارت است و اطمینان به هرکس قبل از آزمایش و امتحان او دلیل عجز و ناتوانی است.(1)

ص:171


1- ١. سند گفتار حکیمانه: دانشمند معروف، میدانی، در مجمع الامثال این کلام حکیمانه را در ذیل کلمات امیر مؤمنان علی علیه السلام آورده با بعضی از اضافات (که نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است. از جمله «البخل جامع المساویء العیوبا که در حکمت 378 گذشت (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280) و بعید نیست که اینها هر دو با هم در کلام امام عالی آمده و سید رضی آنها را تفکیک نموده است. اضافه میکنیم: مرحوم آمدی نیز آن را در غرر با تفاوتی ذکر کرده (غررالحکم، ح 2351، 158 و 9490) و همچنین ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول با اضافاتی آورده است. (مطالب السؤول، ص 203)

شرح و تفسیر

سه نکته حکیمانه

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به سه نکته می کند که هرکدام حکمت مستقلی است.

نخست می فرماید:«اعتماد به دنیا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونی های) آن مشاهده می کنی جهل و نادانی است»؛ (الرُّکُونُ إِلَی الدُّنْیَا مَعَ مَا تُعَایِنُ مِنْهَا جَهْلٌ) .

همه افراد،بدون استثنا یا در تواریخ خوانده اند و یا درباره پیشینیان شنیده اند و یا با چشم خود دیده اند که افراد قدرتمند یا ثروتمند و پرتوان ناگهان قدرت و ثروت و توان خود را از دست داده و به صورت فردی ضعیف و ناتوان درآمده اند.یک روز امیر بود و فردای آن اسیر است،یک روز جوانی نیرومند و فردا بیمار ناتوانی در بستر،یک روز ثروتمند و روز دیگر فقیری نیازمند.

با این تحولات سریع و دگرگونی هایی که در امور دنیا می بینیم اگر به امکانات آن اعتماد کنیم آیا نشانه جهل و نادانی نیست؟

عاقل کسی است که دل به دنیا نبندد هر چند از امکانات فراوانی برخوردار باشد.این گونه افراد آسوده زندگی می کنند و آسوده از جهان می روند و از تحولات و دگرگونی های دهر هرگز ناراحت نمی شوند.در حالی که دلبستگان به دنیا با از دست دادن مقام یا مال و ثروت،چنان ناراحت می شوند که گاه کارشان به جنون و دیوانگی می کشد.

ص:172

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که ابو الفتح ابن عمید از صاحب بن عباد نزد سلطان وقت،مؤیدالدوله،سعایت کرد تا او را از کار خود (وزیر مخصوص بودن) برکنار ساخت و خودش به تدبیر امور پرداخت همانگونه که برای رکن الدوله،پدر مؤیدالدوله تدبیر می کرد.روزی ندیمان و دوستان خاص خود را دعوت کرد،مجلس عظیمی تشکیل داد و زینت آلات فراوان و ظروف طلا و نقره ای که از حد و حصر خارج بود حاضر ساخت و مشغول نوشیدن شراب شد و آن روز و آن شب مرتباً شراب می خورد و به غلامان خود دستور داد که مجلس را به همان حال نگه دارید،چیزی از آن کم و زیاد نشود تا فردا نیز ادامه دهیم و به ندیمان و دوستان خاص خود گفت:فردا صبح نیز در این مجلس شرکت کنید.سپس به اتاق خواب خود رفت و ندیمان به خانه های خود بازگشتند.سحرگاهان همان شب مؤیدالدوله دستور داد او را دستگیر کردند و کسی را به خانه اش فرستاد که آنچه در آن است گردآوری کرده بیاورد و صاحب بن عباد را به وزارت بازگرداند و ابن عمید همچنان در آن حال نکبت بود تا از دنیا رفت.(1)

آن گاه امام علیه السلام به دومین نکته اشاره کرده،می فرماید:«کوتاهی در حُسن عمل با وجود اطمینان به پاداش (الهی) برای آن،غبن و خسارت است»؛ (وَ التَّقْصِیرُ فِی حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَیهِ غَبْنٌ) .

اشاره به این که اگر انسان شک در معاد و ثواب و عقاب داشته باشد کوتاهی او در انجام کارهای نیک ممکن است قابل توجیه باشد اما افراد باایمان که معاد را باور کرده و به ثواب و جزای الهی ایمان دارند آن هم ثواب های بسیار عظیمی که تناسبی با مقدار عمل انسان ها ندارد بلکه فقط مناسب فضل و الطاف الهی است اگر در انجام کارهای نیک کوتاهی کنند به راستی عجیب است و این همان غبن

ص:173


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 14، ص 603

و خسارتی است که انسان با دست خود بر خویشتن وارد می کند.

حقیقت غبن آن است که انسان سرمایه ای را از دست دهد و نتواند معادل یا بیش از آن به دست آورد و نیز فرصت مناسبی برای به دست آوردن سود کلانی در اختیار او باشد اما فرصت را از دست دهد و آن سود را تحصیل نکند؛این ها همه مصداق غبن است.

قرآن مجید روز قیامت را یوم التغابن نام نهاده،می فرماید:« یوْمَ یجْمَعُکُمْ لِیوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یوْمُ التَّغَابُنِ »؛این (رستاخیز عام) در زمانی خواهد بود که خداوند همه شما را در روز اجتماع گردآوری می کند و آن روز،روز تغابن است».(1)

تغابن از باب تفاعل معمولاً درمورد کاری گفته می شود که دو جانبه باشد مانند تعارض و تزاحم و این معنی در قیامت صادق است زیرا همگی خود را مغبون می بینند،مؤمنان به این دلیل که کارهای نیک بیشتری انجام نداده اند و ای بسا کافران مانع بودند و کافران به این دلیل که هیچ اندوخته ای برای آن روز به دستشان نیامده و شاید مؤمنان را در خبررسانی مقصر می پندارند.از گفته بعضی از اهل لغت نیز استفاده می شود که باب تفاعل همیشه به این معنا نیست و تغابن در آیه مزبور به معنی ظهور غبن است.آری آن روز ظاهر می شود که چه اشخاصی مغبون بوده اند و چه اشخاصی بهره کافی برده اند.

سپس امام علیه السلام به سومین و آخرین نکته اشاره کرده،می فرماید:«اطمینان به هرکس قبل از آزمایش و امتحان او دلیل عجز و ناتوانی است»؛ (وَ الطُّمَأْنِینَهُ إِلَی کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ) .

با توجه به این که ابلیسِ آدم رو بسیار است پس به هر دستی نباید داد دست.

دوستان انسان در سرنوشت او تأثیر عمیقی دارند نباید هیچ کس را بدون امتحان به دوستی برگزید.سرمایه هایی را که خدا به انسان داده نمی توان در اختیار

ص:174


1- تغابن، آیه 9.

هرکس گذاشت،ای بسا انسانِ خائن و سارق باشد،باید افراد را کراراً آزمود و سپس به آن ها اطمینان کرد.

این مطلب در عصر و زمان ما اهمیت بیشتری پیدا کرده چراکه ابلیسان آدم رو و منافقان ظاهرالصلاح و خائنان در لباس خادم فراوان شده اند،بنابراین تا اطمینان از طریق امتحان حاصل نشود اعتماد به آن ها نشانه عجز و ناتوانی است.

قابل توجه این که گاه انسان به کسی بعد از آزمایش های متعدد اعتماد می کند ولی سرانجام،شخصِ فاسد و مفسدی از آب درمی آید،بنابراین چگونه می توان بدون آزمایش به هر کسی اعتماد کرد و دین و دنیای خود را به او سپرد؟

به گفته شاعر عرب:

وَ کُنتُ أری أنَّ التّجارِبَ عُدّهٌ وَ خانَتْ ثِقاهُ النّاسِ حِینَ التَّجارُبِ

من چنین می پنداشتم که تجربه و آزمایش،وسیله خوبی است ولی بعضی از افراد مورد اطمینان به هنگام تجربه ها (ی دشوار) خائن از آب درآمدند.

قابل توجه این که امام علیه السلام به سه پیامد منفی که مربوط به سه اشتباه است در این کلام حکیمانه اش اشاره کرده است:«جهل»و«غبن»و«عجز».

نشانه جهل،تکیه کردن بر این دنیای ناپایدار است و سبب غبن،کوتاهی در انجام کارهای نیک است و نشانه عجز،اطمینان به افراد،قبل از اختبار و امتحان می باشد.

مرحوم آمدی در غررالحکم روایات دیگری از امام علیه السلام نقل کرده که هماهنگ با جمله اخیر آن حضرت در حکمتِ مورد بحث است.ازجمله این که می فرماید:

«الطُّمأنِینَهُ علی کُلِ ّ أحَدٍ قَبْلِ اختِبارٍ مِن قُصورِ العَقْلِ؛ اطمینان به هرکس پیش از آزمودن او نشانه کم عقلی است».(1)

و نیز می فرماید:

«قَدِّمِ الاختِبارَ فِی اتِّخاذِ الإخْوانِ فَإنّ الاختِبارَ مِعمارٌ یُفَرِّق بینَ

ص:175


1- غررالحکم، ح 9490

الأخیارِ وَ الأشجارِ؛ قبل از گزینش دوستان،آن ها را آزمایش کنید زیرا آزمایش، معماری است که نیکان را از بدان جدا می کند».(1)

ممکن است سؤال شود که در اخبار متعدد اسلامی آمده است که به همه مسلمانان حُسن ظنّ داشته باشید و فعل آن ها را حمل بر صحت کنید آیا این روایات با آنچه در بالا آمد سازگار است؟ پاسخ این سؤال روشن است:ازنظر کلّی و به هنگام معاشرت با مردم باید فعل افراد را حمل بر صحت کرد اما اگر کسی بخواهد شریکی انتخاب کند یا دوستی برگزیند و سرمایه دین و دنیای خود را در اختیار او بگذارد به یقین باید بعد از امتحان و اختبار باشد.

***

ص:176


1- غررالحکم، ح 9492.

گفتار حکیمانه 385-در پستی دنیا همین بس!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللّهِ أَنَّهُ لَا یُعْصَی إِلَّا فِیهَا،وَ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْکِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

برای پستی این دنیا (ی فریبنده پرزرق و برق) همین بس که تنها جایی است که معصیت خدا در آن می شود،و برای رسیدن به پاداش های الهی راهی جز ترک آن نیست.(1)

ص:177


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: این گفتار حکیمانه را ابوعثمان جاحظ (متوفای 255) در تعدادی از کتاب هایش نقل کرده و آمدی نیز در غررالحکم با تفاوت مختصری آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280)

شرح و تفسیر

در پستی دنیا همین بس!

درباره پستی دنیا و بی ارزش بودن زرق و برق آن در قرآن مجید تعبیرات مختلفی دیده می شود.گاهی از آن تعبیر به لهو و لعب شده:« وَ مَا هَذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ »(1) و گاه از آن تعبیر به زخرف شده و این که اگر مردمِ دنیاپرست همگی به دنیا اقبال نمی کردند به قدری دنیا بی ارزش بود که برای کافران خانه های پرزرق و برق و زینتی قرار می دادیم:« وَ لَوْ لَا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّهٍ وَ مَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ*وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ*وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ ».(2)

و در احادیث اسلامی به برگ درخت نیم جویده در دهان ملخ تشبیه شده است

(وَإِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضَمُهَا) .(3) و امثال این تعبیرات.

آنچه در این گفتار حکیمانه می بینیم تعبیر جدیدی در این زمینه است.امام علیه السلام می فرماید:«برای پستی دنیا (ی فریبنده و پرزرق و برق) همین بس که معصیت خداوند فقط در آن انجام می شود و برای رسیدن به پاداش الهی راهی جز ترک

ص:178


1- عنکبوت، آیه 64.
2- زخرف، آیات 33-35
3- نهج البلاغه، کلام 224

آن نیست»؛ (مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللّهِ أَنَّهُ لَا یُعْصَی إِلَّا فِیهَا،وَ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْکِهَا) .

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به دو نکته در پستی دنیا اشاره می کند:نخست این که جای معصیت الهی تنها اینجاست و دوم این که وسیله رسیدن به سعادت جاویدان ترک آن است.

عجیب آن است که در حدیثی از امام سجاد علیه السلام می خوانیم که می فرماید:

«خَرَجنا مع الحُسَینِ فَما نَزَلَ مَنزِلاً و ما ارتَحَل مِنه إلّا ذَکَر یحیی بنَ زکرِیّا و قَتْلَه و قال یَوماً:وَ مِن هَوانِ الدُّنیا علی اللّهِ عزّ و جَلّ أنّ رأسَ یحیی بنَ زکرِیّا أُهدِیَ إلی بَغیٍ ّ مِن بَغایا بنی إسرائیل؛ ما با امام حسین (پدرم به سوی کربلا) خارج شدیم امام هر زمان در منزلی پیاده می شد و یا از آن حرکت می کرد به یاد یحیی بن زکریا و قتل او می افتاد و روزی فرمود:در پستی دنیا در برابر خداوند متعال همین بس که سر یحیی بن زکریا (پیامبر بزرگ الهی) برای زن آلوده ای از زنان آلوده بنی اسرائیل هدیه فرستاده شد».(1)

این تعبیر اشاره روشنی است به پیش بینی شهادت امام علیه السلام.

امام کاظم علیه السلام در حدیث معروف هشام بن حکم که در آغاز جلد اوّل اصول کافی آمده است خطاب به هشام می فرماید:

«یا هِشام! إنّ العُقَلاءَ ترَکوا فُضولَ الدُّنیا فَکَیف الذّنوب،و تَرْکُ الدّنیا مِن الفَضْلِ و تَرْکُ الذّنوبِ مِنَ الفَرْضِ؛ عاقلان اضافات دنیا را ترک کرده اند تا چه رسد به گناهان،چراکه ترک دنیا فضیلت است و ترک گناهان فریضه».(2)

از حدیث بالا به خوبی استفاده می شود که منظور از ترک دنیا ترک ضروریات و نیازهای زندگانی ساده نیست چراکه در احادیث دیگر،کمکی برای رسیدن به

ص:179


1- بحارالانوار، ج 45، ص 90.
2- اصول کافی، ج 1، ص 17.

آخرت شمرده شده (نعم العون الدنیا علی الآخره)(1) بلکه به تعبیر امام کاظم علیه السلام منظور فضول دنیاست،زرق و برق ها،زینت و تجملات بی حساب و مانند آن است بنابراین هیچ منافاتی بین کلام حکیمانه بالا و روایاتی که درباره لزوم برخورداری از حدّ معقول زندگی آمده نیست.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از راهی عبور می کرد،چشمش به بزغاله مرده ای افتاد که در محل گردآوری زباله ها افتاده بود،به اصحابش فرمود:ارزش این بزغاله چقدر است؟ عرض کردند:اگر زنده بود شاید به اندازه یک درهم نیز نبود.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«و الّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَلدُّنیا أهوَنُ عَلی اللّهِ من هذا الجَدْی علی أهْلِه؛ دنیا کم ارزش تر است در پیشگاه خدا از این بزغاله در نزد صاحبانش».(2)

***

ص:180


1- کافی، ج 5، ص 72.
2- کافی، ج 2، ص 129؛ بحارالانوار، ج 70، ص 55.

گفتار حکیمانه 386-هر تلاشی سرانجام به نتیجه می رسد،کم یا زیاد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هرکس برای رسیدن به چیزی تلاش کند یا به همه آن می رسد

یا به قسمتی از آن چیز.(1)

ص:181


1- ١. سند گفتار حکیمانه: این کلام شریف را میدانی در مجمع الامثال آورده است، صاحب کتاب مصادر بعد از ذکر این مطلب می گوید: ما بارها گفته ایم که میدانی کتابش را از کتب پیشینیان گردآوری کرده (نه از نهج البلاغه) و قاضی قضاعی نیز در کتاب دستور معالم الحکم آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280)

شرح و تفسیر

هر تلاشی سرانجام به نتیجه می رسد،کم یا زیاد

امام علیه السلام در این کلام نورانی اشاره به تأثیر جدّ و جهد بر وصول به مقاصد عالی کرده،می فرماید:«هرکس برای رسیدن به چیزی تلاش کند یا به همه آن می رسد یا به قسمتی از آن»؛ (مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ) .

بدون شک برای رسیدن به مقصود،عوامل زیادی باید دست به دست هم بدهند ولی در میان همه آن عوامل،نقش تلاش و کوشش از همه پررنگ تر است و تجربه نیز همین را نشان می دهد که بزرگان دنیا که به مقاصد عالی دست یافته اند براثر کار و کوشش و تلاش فراوان بوده و حتی مخترعان و مکتشفان که توانسته اند نیروهای مختلف جهان طبیعت را به تسخیر خود درآورَند،بر فراز آسمان پرواز کنند و یا به بعضی از کرات بالا برسند،در اعماق دریاها سیر کرده و ذخایر آن را کشف نمایند،نیروی اتم را در اختیار بگیرند و از آن برای مقاصد صلح جویانه استفاده کنند،به کشفیات فراوانی در علوم مختلف دست یابند و درهای گنجینه های علوم را بگشایند،همه این ها در سایه تلاش و کوشش و استقامت و پشتکار است.

شبیه آنچه در گفتار حکیمانه بالا آمد در افواه دانشمندان مشهور است گاه به عنوان حدیث از آن یاد می شود و گاه به عنوان یک ضرب المثل عام و آن این که

«من طلب شیئاً وَ جَدَّ وَجَد؛ کسی که چیزی را طلب کند و جدیت درباره آن

ص:182

داشته باشد آن را خواهد یافت»و نیز گفته اند:

«مَن قَرَعَ باباً و لَجَّ وَلَج؛ کسی که دری را بکوبد و اصرار کند سرانجام وارد می شود».و شاعر نیز آن را به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده و می گوید:

گفت پیغمبر که چون کوبد دری عاقبت ز آن در برون آید سری

شبیه آنچه در بالا آمد با تفاوتی در غررالحکم از علی علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«مَنِ استَدام قَرْعَ البابِ وَ لَجَّ وَلَج؛ کسی که کوبیدن در را ادامه دهد و اصرار کند وارد می شود».(1)

تفاوتی که گفتار حکیمانه مورد بحث با سایر آنچه در این زمینه نقل شده، دارد این است که امام علیه السلام می فرماید:اگر به تمام آنچه می خواهید،نائل نشوید لااقل به بخشی از آن خواهید رسید و این نکته حائز اهمیت است که معمولاً انسان به طور کامل ناکام نمی شود،گاه به تمام آنچه می خواهد بر اساس سعی و کوشش می رسد و گاه حداقل به بعضی از آن نائل می شود.

در حدیث مشابهی نیز از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«و مَن یُکْثِر مِنْ قَرْعِ بابِ المَلِک یُفْتَحُ له؛ کسی که بسیار درِ خانه پادشاه (خداوند عالم هستی) را بکوبد سرانجام برای او گشوده خواهد شد».(2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که گاه برای رسیدن به مقصود کوشش فردی نتیجه بخش نیست و باید از دیگران نیز در امور عمومی کمک گرفت،پیدا کردن اعوان و انصار و یاران نیز نتیجه طلب و تلاش و کوشش انسان است،بنابراین آنچه در این گفتار حکیمانه آمد با آنچه در خطبه 5 نهج البلاغه آمده که می فرماید:

«أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجِنَاحٍ؛ کسی که با کمک یاران قیام کند رستگار و پیروز می شود» منافاتی ندارد.

ص:183


1- غررالحکم، ح 3758.
2- اعلام الدین، ص 192.

آخرین نکته ای که لازم می دانیم در این جا یادآور شویم این است که آنچه در کلام امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه آمده حکم غالبی است چرا که ممکن است در بعضی از موارد،مطلوب انسان به قدری پیچیده و مشکل باشد و یا گاهی غیر ممکن به نظر برسد که با تلاش و کوشش فراوان نیز به آن دست نیابد.

***

ص:184

گفتار حکیمانه 387-همه چیز دنیا در برابر آخرت ناچیز است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ،وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّهُ،وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ الْجَنَّهِ فَهُوَ مَحْقُورٌ،وَ کُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَهٌ.

امام علیه السلام فرمود:

آن خوبی و نعمتی که به دنبالش جهنم باشد خوبی نیست و آن بدی و مشکلی که بعد از آن بهشت باشد بدی نیست،هر نعمتی در مقایسه با بهشت،حقیر و کوچک است و هر رنج و بلایی در مقایسه با جهنم،تندرستی و عافیت محسوب می شود.(1)

ص:185


1- ١. سند گفتار حکیمانه: این گفتار نورانی را سه نفر از بزرگانی که قبل از سید رضی می زیسته اند در کتاب های خود آورده اند: مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی و صدوق در من لا یحضره الفقیه و ابن شعبة حرانی در تحف العقول. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281).

شرح و تفسیر

همه چیز دنیا در برابر آخرت ناچیز است

همان گونه که در مصادر این گفتار حکیمانه اشاره شد مرحوم کلینی آن را در کتاب کافی آورده و به صورت بخشی از خطبه بسیار مفصلی است که به نام خطبه وسیله معروف شده و طبق نقل کافی امیر مؤمنان علی علیه السلام این خطبه را در مدینه بعد از هفت روز از وفات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ایراد کرد و مواعظ بسیار مهمی در آن بیان شده که اگر مردم آن را به کار می بستند وضع مسلمانان بسیار بهتر از امروز بود.

امام علیه السلام به دو نکته مهم درباره خیر و شر در این کلام نورانی اشاره کرده است؛ نخست می فرماید:«آن خوبی و نعمتی که جهنم دنبال آن باشد خوبی نیست»؛ (مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ) .

سپس می افزاید:«و آن بدی و مشکلی که بعد از آن بهشت باشد بدی محسوب نمی شود»؛ (وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّهُ) .

مفهوم«خیر»و«شر»به طور اجمال بر همه روشن است ولی معیار سنجش آن در جوامع و مکاتب مختلف کاملاً متفاوت می باشد،مادی گراها خیر و نیکی را در لذات مادی می دانند و بدی را در ضررها و زیان های مادی،در حالی که مکاتب الهی خیر و شر را به گونه دیگری تفسیر می کنند آن ها خیر را در سعادت جاویدان سرای دیگر و در فضایل انسانی و صفات برجسته اخلاقی می دانند، هرچند زیان های مادی نیز ظاهراً سنگین است و به عکس،شر و بدی را در

ص:186

رذایل اخلاقی و کارهای غیر انسانی و آنچه مایه خسران و زیان در سرای دیگر می شود حساب می کنند و اینجاست که دیدگاه این دو مکتب کاملاً از هم جدا می شود.

در این که تعبیر امام علیه السلام که (نفی خیر بودن از خیری که بعد از آن آتش دوزخ است و نفی شر بودن از شری که بعد از آن بهشت جاویدان است)،آیا یک تعبیر حقیقی است یا مجازی و ادعایی؟ دو نظر متفاوت وجود دارد،بعضی می گویند:

خیر مادی واقعاً خیر است اما اگر دنبال آن آتش دوزخ باشد به منزله شر محسوب می شود و شر مادی واقعاً شر است و اگر بعد از آن بهشت جاویدان باشد به منزله خیر محسوب می شود.ولی حق این است که تعبیر،یک تعبیر واقعی است زیرا خیر و شر و خوب و بد بودن چیزی با در نظر گرفتن تمام جهات آن می باشد اگر انسان،امروز غذای بسیار لذیذی بخورد ولی بعد از آن یک هفته بیمار شود و در بستر بیفتد هیچ عاقلی آن را خیر نمی نامد و به عکس اگر انسان داروی تلخی را می نوشد و به دنبال آن از یک بیماری سخت بهبودی می یابد هیچ کس آن را شر حساب نمی کند بنابراین آغاز و انجام و تمام جوانب را باید در نظر گرفت تا بتوان حکم به خیر بودن یا شر بودن چیزی کرد،به همین دلیل کارهای ظاهراً خیری که بعد از آن آتش دوزخ است واقعاً شر است،هوس رانی های بی حساب، حکومت کردن به غیر حق،لذات گناه آلود دنیوی،تمامشان ازنظر خداپرستان شر است چون پایانش دوزخ است و به عکس،شهادت در راه خدا و انفاق فی سبیل اللّه و تحمل زحمات در مبارزه با هوای نفس که بعد از آن بهشت جاویدان الهی است واقعاً خیر است.

در ضمن از کلام امام علیه السلام به خوبی استفاده می شود که خیر و شر چیزی است که با حکم عقل درک می شود و پاسخ خوبی است برای اشاعره که منکر خیر و شر به حکم عقل اند.امام علیه السلام در این جا به یک استدلال عقلی تمسک جسته که

ص:187

عقیده منکران را ابطال می کند.

سپس امام علیه السلام به دو نکته دیگر اشاره می فرماید که هرکدام تأکیدی بر یکی از دو نکته اول است،در تأکید بر نکته اوّل می فرماید:«هر نعمتی در برابر بهشت، حقیر و کوچک است»؛ (وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ الْجَنَّهِ فَهُوَ مَحْقُورٌ) .

بنابراین،نعمت های مادی که از طریق حرام به دست آمده گرچه در کوتاه مدت لذتی دارد ولی در برابر بهشتی که انسان آن را از دست می دهد بسیار کوچک است.

و در تأکید بر نکته دوم می فرماید:«هر رنج و بلایی در مقایسه با جهنم، عافیت و تندرستی است»؛ (وَ کُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَهٌ) .

به همین دلیل خداوند انسان را با انواع بلاها آزمایش می کند تا صفِ صابران را از دیگران جدا سازد و پاداش خیر به آن ها دهد.قرآن مجید می فرماید:

« وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ »؛به یقین همه شما را با اموری همچون ترس،گرسنگی و کاهش در مال ها و جان ها و میوه ها آزمایش می کنیم و بشارت ده به صابران».(1)

و در جای دیگر می فرماید:« وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ »؛ و شما را با بدی ها وخوبی ها آزمایش می کنیم و به سوی ما بازگردانده می شوید».(2)

***

ص:188


1- بقره، آیه 155.
2- انبیاء، آیه 35.

گفتار حکیمانه 388-بدترین بلاها

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

ألَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَهَ،وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَهِ مَرَضُ الْبَدَنِ،وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ.ألَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْبِ.

امام علیه السلام فرمود:

آگاه باشید که یکی از بلاها فقر و تنگدستی است و بدتر از آن بیماری جسم است و از آن بدتر بیماری قلب (فساد اخلاق و انحراف عقیدتی) می باشد و بدانید که تقوای قلب به دلیل صحت بدن است.(1)

ص:189


1- ١. سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه - به گفته مرحوم خطیب در مصادر - جزء وصایای امیر مؤمنان علی ع به فرزندش امام حسن علیه السلام است که مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی خود به صورت مسند از آن حضرت با اضافات فراوانی نقل کرده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281) اضافه میکنیم که مرحوم ابن شعبة حرانی آن را در کتاب تحف العقول با اضافاتی نقل کرده است (تحف العقول، ص 203) نیز در غررالحکم با تفاوتی آمده که نشان می دهد از منابع دیگری گرفته شده است (غررالحکم، ح 8219).

شرح و تفسیر

بدترین بلاها

امام علیه السلام در این گفتار نورانی در چهار جمله به چهار نکته مهم اشاره می کند.

در جمله های سه گانه نخست اشاره به سه بلا کرده که یکی از دیگری شدیدتر و رنج آورتر است.

نخست می فرماید:«آگاه باشید که فقر و تنگدستی یکی از بلاهاست»؛ (ألَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَهَ) .

در حکمت 163 نیز فقر به عنوان«الموت الاکبر؛مرگ بزرگ تر»معرفی شده است.در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«الْفَقْرُ سَوَادُ الْوَجْهِ فِی الدَّارَینِ؛ فقر مایه روسیاهی در دنیا و آخرت است».(1)

دلیل آن هم روشن است؛شخصی که گرفتار فقر و تنگدستی می شود چه بسا آلوده گناهان زیادی ازقبیل سرقت و خیانت و تقلب و مانند آن می گردد.ازنظر معنوی،فقر،انسان را به ناشکری و ناسپاسی در برابر پروردگار و جزع و فزع وامی دارد و به این ترتیب،هم از خدا دور می شود و هم از خلق خدا.

به همین دلیل در اسلام دستورهای فراوانی برای مبارزه با فقر داده شده است چراکه دعوت به فضایل اخلاقی و ایمان و اعتقاد صحیح به هنگام بی نیازی، بسیار آسان تر است.

ص:190


1- بحارالانوار، ج 69، ص 30.

البته نمی توان انکار کرد که گروهی از اولیاء اللّه هستند که گرفتار فقرند و در عین حال شاکرند و صابرند و در مسیر حق گام برمی دارند.

آنگاه امام علیه السلام در جمله دوم اشاره به چیزی که بدتر از فقر است می کند، می فرماید:«بدتر از فقر،بیماری بدن است»؛ «وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَهِ مَرَضُ الْبَدَنِ» .

به یقین،غالب افراد اگر زندگانی فقیرانه ای داشته باشند ولی تندرست باشند آن را بر غنای توأم با بیماری و بیزاری از همه چیز،ترجیح می دهند.انسان بیمار که ملازم و حلیف بستر است چه بهره ای می تواند از غنا و ثروت خود ببرد جز این که ببیند و حسرت بخورد.بسیارند کسانی که حاضرند تمام ثروت خود را بدهند تا از بستر بیماری برخیزند.

اساساً همان گونه که اشاره کردیم ثروتمند بیمار نه تنها از ثروت خود بهره ای نمی برد بلکه زجر هم می کشد چون می بیند دیگران از ثروت او بهره مند می شوند و او محروم است.

سپس امام علیه السلام به بلایی که از آن هم بدتر است اشاره کرده،می فرماید:«و بدتر از بیماری بدن،بیماری قلب است»؛ (وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ) .

روشن است که منظور از قلب در این جا آن عضوی که وسیله خون رسانی به تمام بدن است نمی باشد بلکه قلب به معنای روح و جان آدمی است و در لغت، یکی از معانی آن نیز همین معنا ذکر شده است.افراد بیماردل کسانی هستند که یا ازنظر اعتقادی گرفتار انحرافات مختلفی شده اند و یا ازنظر اخلاقی آلوده به انواع رذایل گشته اند مانند بخل و حسد و کینه توزی و شهوت پرستی و....

معلوم است که بیماری تن در دنیا انسان را آزار می دهد ولی بیماری قلب و روح،هم در دنیا انسان را آزار می دهد و هم مایه بدبختی او در سرای دیگر است و به همین دلیل بیماری روح و قلب از همه آنچه قبلاً ذکر شد بدتر می باشد.

در آخرین جمله از این کلام نورانی،امام علیه السلام می فرماید:«آگاه باشید که به سبب

ص:191

صحت بدن تقوای قلب حاصل می شود»؛ (ألَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْبِ) .

اشاره به این که عقل سالم و اخلاق خوب از سلامت جسم سرچشمه می گیرد یا به تعبیر دیگر انسانی که ازنظر جسمی سالم نباشد زمینه های بی تقوایی ممکن است در وی حاصل شود.

ولی باید توجه داشت که این جمله به این صورت در تمام نسخه های اصلی نهج البلاغه که به دست ما رسیده،نیامده است بلکه در همه نسخه های معروف به این صورت نقل شده است:

«وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْب؛ بهتر از صحت بدن تقوای قلب است».

به این ترتیب جمله مزبور هماهنگ با جمله های قبل از آن می شود که امام علیه السلام درباره اهمیت تقوای الهی و فضایل اخلاقی و برتری آن بر مال و ثروت و سلامت تن بیان فرموده است.در حالی که جمله مزبور به صورت اول هیچ هماهنگی ای با جمله های قبل ندارد و بعید نیست که صبحی صالح که این نسخه را انتخاب کرده اشتباه نموده باشد.

مرحوم علامه مجلسی نیز در بحار الانوار به نقل از نهج البلاغه جمله مزبور را به صورت دوم آورده است که نشان می دهد نسخه نهج البلاغه ای که نزد ایشان بوده به همین صورت بوده است.(1)

در نهج البلاغه ای که اخیراً از طرف سازمان اوقاف جمهوری اسلامی منتشر شده و در مقدمه آن تصریح شده که در تحقیق عبارات نهج البلاغه به چهار نسخه قدیمی موجود در کتابخانه های مهم مربوط به زمانی که نزدیک به زمان مرحوم سید رضی بوده اعتماد شده است نیز جمله بالا به صورت دوم یعنی

«وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْب» آمده است.بنابراین احتمال اشتباه صبحی صالح بسیار قوی به نظر می رسد.به خصوص این که در مصادر نهج البلاغه نیز به همین

ص:192


1- بحارالانوار، ج 78، ص 175، ح 12

صورت دوم ذکر شده است.

در ضمن،از کلام مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار و کسانی که عبارت نهج البلاغه را به صورت دوم آورده اند استفاده می شود که منشأ اشتباه صبحی صالح حذف بعضی از جمله های گفتار حکیمانه مورد بحث است و در اصل چنین بوده است:

«أَلَا وَ إِنَّ«مِنَ النِّعَمِ سَعَهَ الْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَهِ الْمَالِ صِحَّهُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَل»مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْبِ؛ آگاه باشید که یکی از نعمت های مهم الهی وسعت مال است و از وسعت مال برتر صحت بدن است و از صحت بدن برتر تقوای قلب است».

در واقع امام علیه السلام در مقابل سه جمله اول که اشاره به فقر و بیماری جسمانی و بیماری قلب فرموده و یکی را از دیگری بدتر شمرده،در این عبارت به نقطه های مقابل آن اشاره کرده (ثروت و مال و صحت بدن و صحت قلب) و هر کدام را از مورد قبلی بالاتر شمرده است.

***

ص:193

ص:194

گفتار حکیمانه 389-هر افتخاری است در عمل است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

«مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ».

وَ فِی روایه أُخْرَی:مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ یَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که اعمالش او را عقب براند نسبش او را پیش نخواهد برد.

و در روایت دیگری آمده است: آن کس که از ارزش های وجودی بی بهره است ارزش پدران و نیاکان سودی به او نخواهد بخشید.(1)

ص:195


1- ١. سند گفتار حکیمانه مرحوم خطیب در مصادر در این جا تنها به این جمله قناعت می کند که این کلام حکیمانه از کلماتی است که در نهج البلاغه تکرار شده و تحت شماره 23 آمده است و با مراجعه به آنچه مصادر در آن جا ذکر کرده مشاهده می کنیم که جمله اول از این گفتار حکیمانه در کتاب های زیادی از جمله نهایة ابن اثیر، عقد الفرید ابن عبد ربه و غررالحکم آمدی، از آن حضرت نقل شده ولی فخر رازی در ذیل آیه 81 سوره بقره آن را از رسول خدای را نقل می کند. (و البته منافاتی میان این دو نیست) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282) ولی آنچه در حکمت 23 آمده فقط جمله اول است و اما جمله دوم (من فاته حسب نفسه...) در آن جا ذکر نشده است

شرح و تفسیر

هر افتخاری است در عمل است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که بسیاری،از آن غافل اند.می فرماید:«کسی که اعمالش او را به عقب براند نسبش او را پیش نخواهد برد»؛ (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ) .

اشاره به این که ارزش و شخصیت در انسان به صفات و فضایل شخصی اوست،علم و دانش،شجاعت و سخاوت،بزرگواری و امانت و صفات برجسته دیگر.و آن ها که از این صفات بی بهره اند و تنها به مقام پدران خود افتخار می کنند در اشتباه بزرگی هستند و به گفته شاعر:

گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر،تو را چه حاصل؟

و به گفته بعضی از بزرگان:از عجایب روزگار این است که انسان زنده به شخص مرده ای افتخار کند و استخوان های پوسیده را نشانه عظمت خود بداند.

این همان است که قرآن مجید در سوره حجرات به آن اشاره کرده است:

« یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِّنْ ذَکَرٍ وَ أُنثَی وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ »؛ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛(این ها ملاک امتیاز نیست،) گرامی ترین شما نزد خداوند،باتقواترین شماست؛خداوند دانا و آگاه است!».(1)

ص:196


1- حجرات، آیه 13

البته عظمت نیاکان ممکن است به صورت تشریفاتی مایه افتخار شود ولی افتخار حقیقی در پرتو صفات و اعمال خود انسان است.

در حدیثی می خوانیم:شخصی خدمت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام رسید و عرض کرد:به خدا سوگند که بر روی زمین کسی ازنظر شرافت پدر از تو برتر نیست.امام علیه السلام فرمود:

«التَّقْوَی شَرَّفَتْهُمْ وَ طَاعَهُ اللَّهِ أَحْظَتْهم؛ تقوای الهی آن ها را شریف نمود و اطاعت پروردگار آن ها را والامقام ساخت».آن مرد بار دیگر عرض کرد:به خدا سوگند تو بهترین مردم هستی.امام علیه السلام فرمود:ای مرد! قسم مخور؛

خَیرٌ مِنِّی مَنْ کَانَ أَتْقَی لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نَسَخَتْ هَذِهِ الْآیهَ، آیهٌ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً ... إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم ؛ بهتر از من کسی است که تقوای الهی اش بیشتر و مطیع تر در برابر فرمان خدا باشد به خدا سوگند این آیه را هیچ آیه ای نسخ نکرده است:خداوند شما را طوایف و قبایلی قرار داده تا یکدیگر را بشناسید،گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست».(1)

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که فرمود:«سه چیز است که از اعمال دوران جاهلیت است...»و نخستین آن را«الفخر بالانساب؛افتخار به نسب»ذکر فرمود.(2)

این سخن را با حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام پایان می دهیم:زید بن موسی (برادر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام) در مدینه خروج کرد و بر ضد حکومت قیام نمود و در مدینه آتش افروزی کرد و عده ای را به قتل رساند و به همین دلیل زید النار نامیده شد.لشکریان مأمون او را اسیر کردند و نزد مأمون آوردند.مأمون گفت:او را نزد ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام ببرید.یاسر (غلام حضرت) می گوید:هنگامی که او را نزد امام علیه السلام آوردند حضرت به او

ص:197


1- بحارالانوار، ج 46، ص 177، ح 33
2- بحارالانوار، ج 70، ص 291، ح 15.

فرمود:آیا سخن افراد بی سروپای کوفه که می گویند:فاطمه زهرا علیها السلام دامانش پاک بود و خداوند تمام فرزندانش را بر آتش دوزخ حرام کرد،تو را فریفته؟ این فقط مربوط به امام حسن و امام حسین بود اگر چنین می پنداری که تو خدا را معصیت کنی و وارد بهشت شوی و موسی بن جعفر اطاعت خدا را کند و او هم وارد بهشت شود در این صورت مقام تو نزد خداوند از موسی بن جعفر علیه السلام هم بالاتر است.

سپس فرمود:

«وَ اللَّهِ مَا ینَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِیتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت؛ به خدا سوگند کسی به مقامات الهی نمی رسد مگر از طریق طاعت او ولی تو چنین پنداشته ای که به آن مقامات از طریق معصیت می رسی،چه پندار غلطی!».

سپس زید عرض کرد:من برادرت و فرزند پدرت هستم.حضرت فرمود:تو برادر من هستی مادامی که اطاعت خداوند متعال کنی.نوح عرض کرد:خداوندا! فرزند من از خانواده من است و وعده تو حق می باشد (که خاندان مرا نجات دهی) و تو احکم الحاکمینی.خداوند فرمود:ای نوح! او از خاندان تو نیست او عمل غیر صالحی است ( فرد ناشایسته ای است).خداوند متعال او را به سبب معصیت از خاندان نوح طرد کرد.(1)

از بعضی از روایات استفاده می شود که مأمون او را به خاطر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بخشید و او تا پایان خلافت متوکل عباسی زنده بود سپس از دنیا رفت و در سامرا به خاک سپرده شد.(2)

مرحوم سید رضی در ذیل این گفتار حکیمانه می افزاید:«در روایت دیگری (این مطلب به صورت دیگری نقل شده است):آن کس که از ارزش های وجودی

ص:198


1- بحارالانوار، ج 43، ص 231، ح 6 و ج 49، ص 218، ح 2
2- عیون اخبار الرضاعاب، ج 2، ص 234

بی بهره است ارزش پدران و نیاکان سودی به او نخواهد بخشید»؛ (مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ یَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ).

مضمون این سخن همان است که امام علیه السلام در گفتار حکیمانه اول فرموده و هردو بر این معنا تأکید دارند که ارزش وجودی انسان به فضایل و صفات و ویژگی های وجود خود اوست و عظمت پدران و فضایل آن ها سودی به انسان نمی بخشد اگر خودش از آن ها بی بهره باشد.

متأسفانه نه تنها در دوران جاهلیت افتخار به انساب و آباء امر بسیار رایجی بود تا آن جا که گاهی به گورستان می رفتند و تعداد قبرهای مردگان قبیله خود را می شمردند تا برتری خود را بر قبایل دیگر اثبات کنند:« أَلْهَاکُمْ التَّکَاثُرُ*حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ».(1) بلکه در عصر ما نیز همین سنت جاهلی باقی است که عده ای فاقد هرگونه علم و دانش و فضیلت اخلاقی،تنها با اتکا به فضایل آباء و نیاکانشان انتظار دارند در جامعه مورد احترام و صاحب شخصیت باشند.

***

ص:199


1- تکاثر، آیات 1 و 2

ص:200

گفتار حکیمانه 390-تقسیم صحیح ساعات شب و روز

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ:فَسَاعَهٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ،وَ سَاعَهٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ،وَ سَاعَهٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ بَیْنَ لَذَّتِها فِیَما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ.وَ لَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِی ثَلاَثٍ:مَرَمَّهٍ لِمَعَاشٍ،أَوْ خُطْوَهٍ فِی مَعَادٍ،أَوْ لَذَّهٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان باایمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم می کند:قسمتی را صرف مناجات با پروردگارش می کند و قسمت دیگری را برای ترمیم معاش و کسب و کار زندگی قرار می دهد و قسمت سوم را برای بهره گیری از لذات حلال و دلپسند می گذارد و سزاوار نیست که انسان عاقل حرکتش جز در سه چیز باشد:مرمت معاش،گامی در راه معاد و لذت در غیر حرام.(1)

ص:201


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز مطابق آنچه مرحوم شیخ طوسی در امالی آورده جزء وصایای امیر مؤمنان علیه السلام به فرزندش امام حسن مجتبی علی است که در ذیل کلام حکیمانه 388 در آن کتاب ذکر شده است. اضافه بر آن قبل از مرحوم سید رضی در کتاب محاسن برقی، کتاب السفر، از اصبغ بن نباتة ذیل آن (ولیس للعاقل) نقل شده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282)

شرح و تفسیر

تقسیم صحیح ساعات شب و روز

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برنامه ای به منظور نظم زندگی پربرکت برای انسان ها،ارائه داده است.

نخست می فرماید:«انسان باایمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم می کند»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ) .

روشن است که منظور از ساعت در اینجا،ساعت مصطلح امروز نیست که عبارت از شصت دقیقه باشد بلکه ساعت به مفهوم لغوی آن است یعنی بخشی از زمان (برحه من الزمان).

آنگاه به این تقسیم سه گانه پرداخته،می فرماید:«قسمتی را صرف مناجات با پروردگارش می کند و قسمت دیگری را برای ترمیم معاش و کسب و کار زندگی قرار می دهد و قسمت سوم را برای بهره گیری از لذات حلال و دلپسند می گذارد»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ:فَسَاعَهٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ،وَ سَاعَهٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَ سَاعَهٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ بَیْنَ لَذَّتِها فِیَما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ).

به این ترتیب قسمت مهم و اصلی زندگی همان مناجات با پروردگار است و قسمت دوم که انسان را برای بخش اوّل آماده می سازد ترمیم معاش و کسب درآمدهای مادی است به گونه ای که سربار دیگران نباشد و زندگی معقول آبرومندی برای خود تهیه کند.

ص:202

بخش سوم که در واقع کمک به دو بخش اول می کند این است که به استراحت و تفریح سالم بپردازد تا هم نشاط برای کار پیدا کند و هم برای عبادت و نیز بتواند سلامتی را که شرط انجام بخش اوّل و دوم است برای خود حفظ کند.

چه تقسیم جالب و دلپسندی که ضامن سعادت دنیا و آخرت است!

بعضی از شارحان از این تقسیمات سه گانه این گونه استفاده کرده اند که باید به هرکدام هشت ساعت را اختصاص داد؛کار نباید بیش از هشت ساعت باشد و استراحت و تفریح نیز بیش از این مطلوب نیست و اما مناجات با پروردگار نیز با توجه به مقدمات و آمادگی هایی که جهت آن لازم است (شست وشوی بدن، طهارت لباس،غسل و وضو و نیز رفتن به مسجد و بازگشت از آن و انجام عبادات) هشت ساعت را دربر می گیرد.

البته ممکن است برای عده ای این تقسیم به طور دقیق انجام نشود ولی با مقداری کم و زیاد تقسیم مزبور صادق است.

اما متأسفانه بعضی آن چنان غرق زندگی مادی می شوند که تقریباً تمام اوقات شب و روز آن ها به آن تعلق می گیرد و حتی در خواب نیز حساب درآمدها و بدهی ها را انجام می دهند و به زن و فرزند خود نیز نمی رسند و حتی سلامتی خود را در این راه به خطر می اندازند.این ها درحقیقت بی نوایانی هستند که برای دیگران زحمت می کشند،جمع می کنند و می گذارند و می روند.نه خود از آن بهره ای می گیرند و نه به نیازمندان بهره ای می دهند.

وبه عکس،بعضی کسب و کار را رها کرده و گوشه عزلت اختیار نموده و دائماً مشغول عبادت اند که به یقین آن ها نیز از تعلیمات اسلام دور و با آن بیگانه اند.

و گروه سومی غرق لذات و عیاشی و هوسرانی هستند؛نه از دنیا خبر دارند و نه از عقبی،اموال بی حسابی از پدر و مادر یا از طرق دیگر به آن ها رسیده و همه چیز را رها کرده و به عیش و نوش پرداخته اند که به یقین آن ها نیز نه

ص:203

عاقبت خوبی در این دنیا دارند و نه آینده ای در آخرت.

در بعضی از روایات ساعات شبانه روز به چهار بخش تقسیم شده است.

ازجمله در حدیثی از امام موسی بن جعفر علیه السلام چنین می خوانیم:

«اجْتَهِدُوا فِی أَنْ یکُونَ زَمَانُکُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ سَاعَهً لِمُنَاجَاهِ اللَّهِ وَ سَاعَهً لِأَمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَهً لِمُعَاشَرَهِ الْإِخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِینَ یعَرِّفُونَکُمْ عُیوبَکُمْ وَ یخْلِصُونَ لَکُمْ فِی الْبَاطِنِ وَ سَاعَهً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِکُمْ فِی غَیرِ مُحَرَّم؛ کوشش کنید که زمان شما به چهار بخش تقسیم شود:بخشی برای مناجات با پروردگار و بخشی برای امر معاش و بخشی برای معاشرت با دوستان و افراد مورد اعتماد که عیوب شما را برای شما بازگو می کنند و با خلوص باطن به شما خدمت می نمایند،و بخشی از آن را نیز برای لذات غیر حرام باقی گذارید».(1)

و روایات دیگری نیز به همین مضمون یا قریب به آن از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل شده است.و روشن است که منافاتی بین این تقسیم بندی ها نیست برای این که در تقسیم سه گانه بخشی در بخش دیگر ادغام شده است.

در ضمن از این احادیث به خوبی استفاده می شود که اسلام هیچ گونه مخالفتی با لذات حلال ندارد بلکه بر آن تأکید نموده زیرا همان گونه که در بالا به آن اشاره شد تفریح سالم و لذات حلال،روح را آرامش بخشیده و جسم را سالم می کند و انسان در پرتو آن می تواند به بخش های مهم زندگی،بهتر برسد.ولی مهم آن است که خط فاصل لذات حلال و حرام روشن گردد و این احادیث بهانه ای برای هوس رانان و عیاشان نگردد.

سپس امام علیه السلام در بخش دوم این گفتار حکیمانه همان مطلب را به صورت زیبای دیگری بیان کرده است،می فرماید:«سزاوار نیست که انسان عاقل

ص:204


1- بحارالانوار، ج 75، ص 321.

حرکتش جز در سه چیز باشد:مرمت معاش،گامی در راه معاد و لذت در غیر حرام»؛ (وَ لَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِی ثَلاَثٍ:مَرَمَّهٍ لِمَعَاشٍ،أَوْ خُطْوَهٍ فِی مَعَادٍ،أَوْ لَذَّهٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ).

جمعی از شارحان نهج البلاغه واژه«شاخص»را در این جا«مسافر»معنا کرده اند که البته یکی از معانی این واژه همین است و به این ترتیب گفته اند:

نه تنها انسان در حضر باید اوقات شبانه روز را به سه بخش تقسیم کند بلکه سفرش نیز باید چنین باشد.ولی با توجه به این که واژه شاخص تنها به معنای مسافر نیست بلکه به کسی که برای کاری قیام می کند نیز اطلاق می شود ضرورتی ندارد که ذیل این کلام حکمت آمیز را فقط مربوط به زمانی که کسی در حال سفر است بدانیم.

***

ص:205

ص:206

گفتار حکیمانه 391-زاهد باش تا ببینی!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

ازْهَدْ فِی الدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا،وَ لَا تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!

امام علیه السلام فرمود:

زهد و بی اعتنایی به (زرق و برق) دنیا پیشه کن تا خداوند چشم تو را برای دیدن عیوب آن بینا سازد و غافل مباش که (فرشتگان الهی و از آن بالاتر ذات پاک پروردگار) مراقب تواند.(1)

ص:207


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه تنها به این قناعت می کند که می گوید: شبیه این سخن در خطبه های 97 و 173 و 186 گذشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282) اضافه میکنیم که مرحوم آمدی در غررالحکم آن را با تفاوتی ذکر کرده و به جای عوراتها اعیوبها» آورده است، غررالحکم، ح 6085).

شرح و تفسیر

زاهد باش تا ببینی!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره می کند.

نخست می فرماید:«زهد و بی اعتنایی به (زرق و برق) دنیا پیشه کن تا خداوند چشم تو را برای دیدن عیوب آن بینا سازد»؛ «ازْهَدْ فِی الدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا» .

روشن است که انسان هرگاه دل بسته و عاشق چیزی باشد هرگز عیوب آن را نمی بیند بلکه بسیار می شود که عیوب را محاسن و صفات برجسته می شمرد و در حدیث مشهوری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است

«حُبُّکَ لِلشَّیءِ یعْمِی وَ یصِمُّ؛ علاقه تو به چیزی،نابینا و کرت می کند».(1)

این مسأله با تجربه های شخصی کاملاً به اثبات رسیده است که در واقع محبت افراطی و عشق به چیزی،از حجاب های معرفت محسوب می شود و تا این حجاب کنار نرود انسان حسن و عیب ها را از هم تشخیص نمی دهد.

شاعر عرب هم می گوید:

وَ عَیْنُ الرِّضا عَن کُلِ ّ عَیْبٍ کَلِیلَهٌ وَ لکِنّ عَیْنَ السُّخْطِ تُبْدِی المَساوِیا

نگاه خوش بینانه (و عاشقانه) به چیزی،تمام عیوب را می پوشاند ولی نگاه های خشمگین همه عیوب را آشکار می سازد.

ص:208


1- من لا یحضر، ج 4، ص 380، ح 5814

در شعری از مجنون عامریِ معروف درباره معشوقه اش لیلی می خوانیم:

یَقولونَ لَیْلی سَوْدَهٌ حَبَشِیَّهٌ وَ لَو لا سَوادُ المِسْکِ ما کانَ غالِیا

می گویند لیلی سیاه و حبشی است (درست است ولی) اگر مشک،سیاه نباشد گران قیمت نیست.

و به گفته شاعر فارسی زبان:

اگر بر دیده مجنون نشینی به جز زیبایی لیلی نبینی

از همین رو گفته اند که عیوب خود را از دیگران بشنوید و در آینه وجود دیگران ببینید زیرا انسان به خود بسیار خوش بین است و همین خوش بینی مانع از مشاهده عیوب خویشتن است.این سخن درمورد تمام اموری که انسان به آن علاقه دارد صادق است.افرادی هستند که وقتی فحش های رکیک از فرزندانشان می شنوند آن را شیرین زبانی می پندارند و هنگامی که شیطنت های بدی از آن ها می بینند آن را نشانه نشاط و استعداد آن ها می شمرند.

امام علیه السلام درباره زیبایی های ظاهری دنیا نیز هشدار می دهد و می فرماید:اگر می خواهید از عیوب دنیا آگاه شوید باید زهد در دنیا را پیشه کنید.هنگامی که بی اعتنا شدید،عیوب،یکی بعد از دیگری آشکار می گردد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِکْمَهَ فِی قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُیوبَ الدُّنْیا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْیا سَالِماً إِلَی دَارِ السَّلَامِ؛ کسی که زهد در دنیا را پیشه کند خداوند علم و دانش را در قلب او قرار می دهد و زبانش را به آن جاری می سازد و عیوب دنیا را به او نشان می دهد دردهای دنیا و دواهای آن را می شناسد و از دنیا سالم به دارالسلام (و جوار رحمت الهی) می رود».(1)

در روایت دیگری که آن را نیز مرحوم کلینی در کتاب کافی از آن حضرت

ص:209


1- کافی، ج 2، ص 128، ح 1.

آورده است می خوانیم:

«إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیراً زَهَّدَهُ فِی الدُّنْیا وَ فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ وَ بَصَّرَهُ عُیوبَهَا؛ هنگامی که خداوند خیر و نیکی برای بنده اش اراده کند او را به دنیا بی اعتنا می سازد و عالم به احکام دینش می کند و عیوب دنیا را در نظرش آشکار می سازد».(1)

سپس امام علیه السلام در دومین نکته می فرماید:«غافل مباش که (از تو غفلت ندارند و) مراقب تواند»؛ (وَ لَا تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!).

اشاره به این که مأموران پروردگار و فرشتگانِ ثبت اعمال،پیوسته مراقب تو می باشند؛هر عمل کوچک یا بزرگی از تو سر زند آن را ثبت می کنند و از آن بالاتر عالم،محضر خداست و ذات پاک او به تو از تو نزدیک تر است.بنابراین هرگز مورد غفلت نخواهی بود و چون چنین است تو نیز از حال خود غافل مباش.

ارتباط این جمله با جمله اول از این جا روشن می شود که انسان های فریفته دنیا غالباً از خود و آینده خویش غافل می شوند و همین امر سبب بدبختی و تیره روزی آن ها می شود و انسان غافل همواره در دام بلاها گرفتار می گردد.

در حدیثی نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«عَجَبٌ لِغَافِلٍ وَ لَیسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَجَبٌ لِطَالِبِ الدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یطْلُبُهُ وَ عَجَبٌ لِضَاحِکٍ مِلْءَ فِیهِ وَ هُوَ لَا یدْرِی أَ رَضِی اللَّهُ أَمْ سَخِطَ لَهُ؛ در تعجبم از کسی که غافل است و از او غافل نیستند و نیز در تعجبم از کسی که در طلب دنیاست و مرگ در طلب اوست و در شگفتم از کسی که با تمام دهانش می خندد (و قهقهه می زند) در حالی که نمی داند خدا از او راضی است یا خشمگین».(2)

سلمان فارسی نیز در این زمینه می گوید:

«عَجِبْتُ بِسِتٍّ ثَلَاثَهٌ أَضْحَکَتْنِی وَ ثَلَاثَهٌ أَبْکَتْنِی فَأَمَّا الَّتِی أَبْکَتْنِی فَفِرَاقُ الْأَحِبَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ هَوْلُ الْمُطَّلَعِ وَ الْوُقُوفُ

ص:210


1- کافی، ج 2، ص 128، ح 10.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 133، ح 38.

بَینَ یدَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الَّتِی أَضْحَکَتْنِی فَطَالِبُ الدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَ لَیسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ ضَاحِکٌ مِلْءَ فِیهِ وَ لَایدْرِی أَ رَضِی لَهُ أَمْ سَخِطَ؛از شش چیز در شگفتم؛سه چیز مرا می خنداند و سه چیز مرا به گریه وامی دارد.اما آنچه مرا به گریه وامی دارد جدایی دوستان عزیز است (دوستی همچون) محمّد صلی الله علیه و آله و وحشت قیامت و ایستادن در پیشگاه خداوند عزّوجلّ و اما آنچه مرا به خنده وامی دارد طالب دنیاست در حالی که مرگ در طلب اوست و غافل است در حالی که مورد غفلت نیست،و کسی که با تمام دهان خود می خندد و قهقهه می زند در حالی که نمی داند از او خوشنود شده اند یا نه».(1)

***

ص:211


1- بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 24.

ص:212

گفتار حکیمانه 392-شخصیت انسان زیرزبان او نهفته است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا،فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

سخن بگویید تا شناخته شوید زیرا انسان در زیر زبان خود پنهان است.(1)

ص:213


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مدرک خاصی ذکر نکرده و ارجاع به کلام حکمت آمیز 148 داده ولی مرحوم آمدی در غرر آن را به همین صورت آورده است در حالی که کراجکی (متوفای 449) در معدن الجواهر با تفاوتی روشن و با اضافه ای آورده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است.

شرح و تفسیر

شخصیت انسان زیرزبان او نهفته است

امام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره کرده سپس دلیل زیبایی برای آن ذکر می کند،نخست می فرماید:«سخن بگویید تا شناخته شوید»؛ (تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا).

اشاره به این که اگر می خواهید مقامات علمی و فضل و کمال و ایمان و ارزش های وجودی شما آشکار گردد و مردم از آن بهره گیرند سخن بگویید تا شما را بشناسند و به شخصیت شما پی ببرند و جایگاه خود را در جامعه پیدا کنید و بتوانید فرد مفیدی باشید.

زیرا زبان،ترجمان عقل و کلید گنجینه های روح آدمی است و«تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد».

و اگر سکوت کنید ممکن است سالیان دراز در میان مردم باشید و شما را نشناسند و از وجودتان استفاده نکنند و در واقع مانند محتکری شوید که مواد مورد نیاز مردم را در انباری پنهان کرده و درِ آن را قفل نموده است.

آنگاه امام علیه السلام با تعبیر جالبی برای آن استدلال می کند،می فرماید:«زیرا انسان در زیر زبان خود پنهان است»؛ (فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ).

گویی شخصیت انسان مخفی گاهی دارد و آن،زیر زبان اوست،هنگامی که سخن بگوید،زبان از روی آن برمی خیزد و مخفی گاه آشکار می شود.

ص:214

ضمناً از این جمله دو نکته دیگر نیز استفاده می شود:

نخست این که گرچه سکوت نشانه کمال انسان است و در روایات تأکید زیادی بر آن شده ولی در مواردی سخن گفتن لازم و واجب است،همان گونه که پیش از این در روایت بسیار پرمعنایی از امام سجاد علیه السلام آمد که از آن حضرت سؤال کردند:آیا کلام افضل است یا سکوت؟ امام علیه السلام فرمود:هر دو آفاتی دارند اگر از آفات سالم بمانند کلام از سکوت افضل است.عرض کردند:چگونه افضل است ای فرزند رسول خدا؟ فرمود:خداوند متعال انبیا و اوصیا را به سکوت مبعوث نکرد بلکه آن ها را مبعوث به کلام کرد،هرگز بهشت را با سکوت به کسی نمی دهند و ولایت اللّه با سکوت حاصل نمی شود،پرهیز از آتش دوزخ با سکوت میسر نمی گردد،همه این ها به وسیله کلام به دست می آید.

آری من هرگز ماه را با خورشید برابر نمی بینم،حتی اگر بخواهی فضیلت سکوت را بیان کنی باید با کلام،این فضیلت را شرح دهی در حالی که هرگز نمی توانی فضیلت کلام را با سکوت بیان کنی.

دیگر این که افرادی که فضیلتی ندارند و نقایصی در خود می بینند چه بهتر که در مجالس سکوت کنند و شخصیت ناقص خود را که در زیر زبانشان نهفته است آشکار نسازند.

مرحوم صدوق در کتاب خصال سخنی از شعبی (محدث و تابعی معروف، متوفای 103) نقل می کند که می گوید:امیرمؤمنان علیه السلام نُه جمله را به صورت ارتجالی (بدون مقدمه) بیان فرمود که چشم بلاغت را درآورد و گوهرهای حکمت و دانش را یتیم نمود و همه مردم را حتی از رسیدن به یکی از آن ها بازداشت.سه جمله در باب مناجات است و سه جمله در باب حکمت و سه جمله در باب ادب.

اما سه جمله ای که در باب مناجات است:

ص:215

«إلهی کَفی لی عِزّاً أن أکونَ لَکَ عَبداً و کَفی بِی فَخراً أن تکونَ لی رَبّاً أنتَ کما أُحِبّ فاجعَلْنی کَما تُحِبّ؛ الهی این عزت برای من بس که بنده تو باشم و این افتخار برای من بس که تو پروردگار من باشی تو همان گونه هستی که من دوست می دارم پس مرا آن گونه قرار ده که تو دوست داری».

و اما درباره حکمت و دانش چنین فرمود:

«قِیمهُ کُلِ ّ امْرِءٍ ما یُحسِنُه وما هلَک امرِءٌ عَرَف قَدْرَهُ و المَرءُ مَخبوءٌ تَحت لِسانِهِ؛ ارزش هر انسانی به اندازه کاری است که به خوبی از عهده آن برمی آید،و آن کس که قدر خود را بشناسد (و از آن تجاوز نکند) هرگز هلاک نمی شود و انسان در زیر زبانش پنهان است».

و اما سه جمله ای که درباره آداب است؛فرمود:

«امْنُنْ علی مَنْ شِئْتَ تَکُن أمِیرَهُ و احْتَج إلی مَن شِئْتَ تَکُنْ أسِیرَه و اسْتَغْنِ عمَّن شِئْتَ تَکُن نَظِیره؛ به هرکس می خواهی،نعمتی ببخش تا امیرش باشی و به هرکس می خواهی محتاج شو تا اسیرش شوی و از هرکس می خواهی بی نیاز باش تا نظیرش باشی».(1)

***

ص:216


1- خصال صدوق، باب التسعة، ح 4

گفتار حکیمانه 393-تلاش معقول

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

خُذْ مِنَ الدُّنْیَا مَا أَتَاکَ،وَ تَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّی عَنْکَ؛فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِی الطَّلَبِ.

امام علیه السلام فرمود:

از دنیا همان قدر را بگیر که به سراغ تو می آید و از آنچه از تو روی گردانده روی بگردان (و به دنبال آن مشتاب) و اگر چنین نمی کنی لااقل در طلب دنیا به صورت معقول تلاش کن (و تندروی مکن).(1)

ص:217


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه ذکر می کند غررالحکم آمدی است که آن را با تفاوت مختصری نقل کرده است.( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283). اضافه میکنیم که مرحوم ابن شعبة حرانی قبل از سید رضی آن را در کتاب تحف العقول ضمن وصایای امیر مؤمنان علی عالی به فرزندش امام مجتبی علی با تفاوت مختصری نقل کرده است. (تحف العقول، ص 78)

شرح و تفسیر

تلاش معقول

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره می کند که یکی زاهدانه است و دیگری عاقلانه.

در نکته اول می فرماید:«از دنیا همان قدر را بگیر که به سراغ تو می آید و از آنچه از تو روی گردانده روی بگردان (و به دنبال آن مشتاب)»؛ (خُذْ مِنَ الدُّنْیَا مَا أَتَاکَ،وَ تَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّی عَنْکَ).

اشاره به این که هر انسانی در شرایط معمولی و کسب و کار عادی،درآمدی دارد که این درآمد خواه ناخواه به سراغ او می آید.مثلاً هنگامی که زراعت می کند معمولاً این زراعت درآمدی دارد و همچنین دامداری و تجارت و صنعت.

ولی بسیار می شود که اضافه بر آن به سراغ انسان نمی آید.امام علیه السلام می فرماید:

چه بهتر که تو هم به سراغ آن نروی و این حقیقت زهد و بی اعتنایی به دنیاست.

هرگز منظور امام علیه السلام این نیست که انسان در خانه خود بنشیند تا رزق و روزی اش به سراغ او بیاید این همان چیزی است که با صراحت در روایات از آن نهی شده است.بلکه منظور آن است که اصرار بر افزودن مال و ثروت در جایی که اسبابش فراهم نیست نداشته باشد چراکه هم مشقت زیادی را بر انسان تحمیل می کند و هم ممکن است آلوده انواع گناهان و انحراف از مسیر شرع شود و ای بسا اگر به آن نرسد زبان به ناشکری و کفران بگشاید.

ص:218

در جمله دوم می فرماید:«اگر چنین نمی کنی لااقل در طلب دنیا به صورت معقول تلاش کن (و تندروی مکن)»؛ (فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِی الطَّلَبِ).

اشاره به این که اگر اصرار داری بر مال و جاه خود بیفزایی،تندروی مکن؛ عاقلانه تلاش کن و آلوده گناهان مشو و به تعبیر دیگر مانند افراد حریص و دنیاپرست که به هر دری می زنند مباش.

به یقین یک زندگی ساده و آبرومندانه و خالی از هرگونه آلودگی به گناه، بسیار افتخارآمیزتر است از زندگی پرزرق و برقی که از طریق تلاش خسته کننده و آلوده به انواع گناهان به دست آمده است.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کافی آورده است می خوانیم که امام صادق علیه السلام فرمود:

«خَرَجَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وَ هُوَ مَحْزُونٌ فَأَتَاهُ مَلَکٌ وَ مَعَهُ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ فَقَالَ یا مُحَمَّدُ هَذِهِ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ یقُولُ لَکَ رَبُّکَ افْتَحْ وَ خُذْ مِنْهَا مَا شِئْتَ مِنْ غَیرِ أَنْ تُنْقَصَ شَیئاً عِنْدِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الدُّنْیا دَارُ مَنْ لَا دَارَ لَهُ وَ لَهَا یجْمَعُ مَنْ لَا عَقْلَ لَهُ فَقَالَ الْمَلِکُ وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ نَبِیاً لَقَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْکَلَامَ مِنْ مَلَکٍ یقُولُهُ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَهِ حِینَ أُعْطِیتُ الْمَفَاتِیحَ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حالی که غمگین بود از منزل خارج شد فرشته ای خدمت آن حضرت آمد در حالی که کلید گنج های زمین را در دست داشت عرض کرد:ای محمّد! این کلید گنج های زمین است پروردگارت می فرماید:آن ها را بگشا و هرچه می خواهی بردار بی آن که چیزی از مقام تو نزد من کم شود.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:دنیا خانه کسی است که خانه دیگری ندارد و آن را کسی گردآوری می کند که عقلی ندارد.آن فرشته عرض کرد:قسم به خدایی که تو را مبعوث به حق کرده است عین این سخن را از فرشته ای در آسمان چهارم شنیدم در آن هنگام که کلید این گنج ها به دست من داده شد».(1)

مشکلات عظیمی که در دنیای دیروز و امروز و فردا وجود داشته،دارد

ص:219


1- کافی، ج 2، ص 129، ح 8

و خواهد داشت ناشی از حرص حریصان و دنیاپرستان است که به سهم و حق خود از دنیا قانع نیستند و اصرار دارند از دیگران بگیرند و به خود بیفزایند.

سرچشمه جنگ ها و نزاع ها و بسیاری از پرونده های سنگین دادگاه ها همین حرص دنیا و بیش از حق خود طلبیدن است و اگر به دستوری که امام علیه السلام فرموده عمل شود آتش جنگ ها خاموش می گردد و پرونده های دادگاه ها بسته خواهد شد.

این سخن را با شعری از شاعر عرب پایان می دهیم هرچند سخن در این جا بسیار است.

یا حَرِیصاً قَطَع الأیّامَ فِی بُؤسِ عَیْشٍ وَ عَناءٍ و تَعَب

لَیْسَ یَعدُوکَ مِنَ الرِّزقِ الّذِی قَسَم اللّهُ فأجْمِل فی الطَّلَب

ای کسی که تمام روزها را در ناراحتی و رنج و تعب (برای افزودن مال و ثروت) می گذرانی!

(بدان) آن رزقی که خدا برای تو مقرر کرده است از تو دریغ نخواهد شد بنابراین در طلب دنیا معقولانه رفتار کن.

***

ص:220

گفتار حکیمانه 394-کلمات نافذتر از تیرها!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ.

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیار سخن هایی که از حمله کردن (و اعمال قدرت) نافذتر است.(1)

ص:221


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب، آمدی آن را در غرر با تفاوتی که بیانگر استفاده از منبع دیگر است آورده (به جای انقذ»، «اشد» ذکر کرده و میدانی در مجمع الامثال آن را به عنوان یک ضرب المثل مشهور ذکر کرده است بی آنکه نامی از قائل آن ببرد ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283)

شرح و تفسیر

کلمات نافذتر از تیرها!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته مهمی درباره تأثیر سخن کرده، می فرماید:«چه بسیار سخنانی که از حمله (و اعمال قدرت) نافذتر است»؛ (رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ).

این کلام حکمت آمیز ممکن است هم ناظر به تأثیرات مثبت سخن باشد هم تأثیرات منفی آن.زیرا گاهی سخن به قدری نافذ و مؤثر است که ممکن است دشمن یا دشمنانی را مغلوب سازد و مردم را بر ضد آن ها بشوراند و آن ها را به فرار وادارد.نیز گاه ممکن است تأثیر سخن در آزردن اشخاص و ناراحت کردن آن ها از حمله کردن با سلاح بیشتر باشد همان گونه که شاعر عرب می گوید:

جِراحاتُ السِّنانِ لها التِیامٌ وَ لا یَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ

جراحات نیزه ها ممکن است بهبود یابد ولی ای بسا که جراحات زبان هرگز بهبودی نیابد.

به همین دلیل است که بعضی نام«لسان»را«سنان»گذاشته اند.

زبان آدمی به راستی از عجایب مخلوقات پروردگار است.قطعه گوشتی بیشتر نیست اما کارهای حیرت آوری انجام می دهد.به هنگام غذا خوردن،مرتب لقمه را از یک طرف دهان به طرف دیگر به زیر دندان ها می فرستد و به قدری ماهرانه کار می کند که خودش زیر دندان ها نمی رود ولی گاه اتفاق می افتد که خطایی از او

ص:222

سر می زند و انسان چنان زبان خود را گاز می گیرد که فریادش بلند می شود آنگاه به یاد این نعمت الهی می افتد که اگر مهارت زبان نبود این گونه حوادث پیوسته اتفاق می افتاد و زندگی را بر انسان تلخ می کرد.

از سوی دیگر هنگامی که غذا آماده بلعیدن شد کمک بسیار مؤثری به بلع آن می کند و اگر نبود بلعیدن غذا امکان نداشت.

تشخیص طعم غذاهای مختلف و جدا کردن خوب از بد و زهر از دارو نیز به وسیله آن انجام می شود.

پزشکان نیز از مشاهده رنگ و شکل زبان به بسیاری از بیماری ها پی می برند.

کار مهم دیگر آن به هنگام سخن گفتن آشکار می شود.

صدایی که از تارهای صوتی از گلوی انسان بیرون می آید یک صدای ممتد، یکنواخت و بی معناست.این زبان است که آن را به وسیله حرکات مختلف تبدیل به مخارج حروف می کند و از آن،کلمه و جمله می سازد و مکنون دل آدمی را بیان می کند.

صدایی که از تارهای صوتی برمی خیزد در واقع مانند مُرکبی است که بر نوک قلم های دانشمندان قرار دارد.این مرکب هیچ شکل و قیافه ای ندارد و این قلم است که با گردش خود به آن شکل حروف می دهد و جمله ها را می سازد و مسائل مهم علمی را منعکس می کند.

اما همین زبان اگر از مسیر حق منحرف شد می تواند مبدل به یکی از بلاهای خطرناک شود و آدمی را تا سرحد کفر و مرگ بکشاند همان گونه که از قدیم ضمن ضرب المثلی گفته اند:«زبان سرخ،سر سبز می دهد بر باد».

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«فِتْنَهُ اللِّسَانِ أَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّیفِ؛ گزش زبان از ضربت شمشیر سخت تر است».(1)

ص:223


1- بحارالانوار، ج 68، ص 286

در کتاب تمام نهج البلاغه ضمن وصیت مشروحی از امیر مؤمنان علی علیه السلام که خطاب به اصحابش می کند و آداب دین و دنیا را به آن ها می آموزد چنین آمده است:

«إِحْسَبُوا کَلَامَکُمْ مِنْ أَعْمَالِکُمْ یقِلُّ کَلَامُکُمْ إِلَّا فِی الْخَیرِ کُفُّوا أَلْسِنَتَکُمْ، وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً تَغْتَنِمُوا فَرُبَّ قَوْلٍ أنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ،وَ رُبَّ فِتْنَهٍ أَثَارَهَا قَوْلٌ؛ گفتار خود را از اعمال خویش حساب کنید تا سخن شما جز در راه خیر و نیکی کم شود زبان های خود را نگاه دارید و تسلیم فرمان خدا باشید تا غنیمت ببرید.

چه بسیار سخنانی که از حمله نافذتر است و چه بسیار فتنه ها که از گفتارها برخاسته است».(1)

در کتاب میزان الحکمه در واژه«اللسان»تحت عنوان«خطر اللسان»روایات تکان دهنده ای ذکر شده است.ازجمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:

«رب لسان أتی علی إنسان؛ چه بسیار زبانی که انسانی را به کشتن داده است».(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«کَم مِن دَمٍ سَفَکَهُ فَمٌ؛ چه خون هایی که با دهان ریخته شده است».(3)

به عکس،چه بسیار آتش های جنگ هایی که با چند جمله خاموش شده و نزاع های فامیلی و قبیله ای با سخنان شیرین و حساب شده ای پایان یافته است.

شاعر فارسی زبان می گوید:

با صارم زبان بگشاید هزار حصن با تیر خامه درشکند پشت صد سوار

***

ص:224


1- تمام نهج البلاغه، ص 717.
2- غررالحکم، ح 4154
3- غررالحکم، ح 4158

گفتار حکیمانه 395-زندگی ساده قانع کننده است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کَافٍ.

امام علیه السلام فرمود:

به هرمقدار (از دنیا) قناعت کنی همان برای تو کافی است.(1)

ص:225


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگری که مرحوم خطیب در مصادر برای این کلام حکمت آمیز آورده مجمع الأمثال میدانی است و میدانیم میدانی بعد از مرحوم سید رضی می زیسته است (متوفای 518) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283) اضافه میکنیم: ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول (ص 203) و کفعمی در محاسبة النفس (ص 74) آن را ضمن کلماتی طولانی از حضرت آورده اند از جمله اینکه در عبارت خود چنین نقل می کنند: «کل مقتصر علیه کاف و کل ما زاد علی الاقتصاد اسراف»

شرح و تفسیر

زندگی ساده قانع کننده است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای که در طرز زندگی انسان بسیار مؤثر است اشاره کرده،می فرماید:«به هر مقدار (از دنیا) قناعت کنی همان برای تو کافی است»؛ (کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کَافٍ).

اشاره به این که نیاز آدمی با نحوه تفکر و روحیات او متفاوت می شود.انسان قانع می تواند با زندگی ساده ای بسازد در حالی که افراد غیر قانع فکر می کنند نیاز آن ها با این گونه زندگی ها تأمین نمی شود و باید امکانات فراوان در اختیار داشته باشند؛منزل وسیع همچون یک قصر،وسایل منزل گسترده و در حد آن،خادمان فراوان،مرکب های سواری،سفره های رنگین و امثال آن.

گاهی تصور می کنند این ها همه نیازهای اصلی زندگی آنهاست و گاه نام آن را زندگی در حد شأن می گذارند که همه این ها فریب نفس اماره است.اگر روح قناعت بر آن ها حاکم باشد می دانند این ها فوق نیاز بلکه اسراف است.همانطور که در عبارت کفعمی خواندیم که طبق آن امام علیه السلام می فرماید:آنچه مافوق میانه روی است اسراف می باشد؛(کل ما زاد علی الاقتصاد اسراف).(1)

امام علیه السلام در گفتار حکیمانه دیگری که مرحوم علامه مجلسی آن را در بحارالانوار نقل کرده می فرماید:

«مَنْ لَمْ یقْنِعْهُ الْیسِیرُ لَمْ ینْفَعْهُ الْکَثِیرُ؛ کسی که

ص:226


1- محاسبة النفس، ص 74.

مقدار کم،او را قانع نسازد مقدار زیاد (از دنیا) نیز او را قانع نخواهد ساخت».(1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«ابْنَ آدَمَ إِنْ کُنْتَ تُرِیدُ مِنَ الدُّنْیا مَا یکْفِیکَ فَإِنَّ أَیسَرَ مَا فِیهَا یکْفِیکَ وَ إِنْ کُنْتَ إِنَّمَا تُرِیدُ مَا لَا یکْفِیکَ فَإِنَّ کُلَّ مَا فِیهَا لَا یکْفِیکَ؛ ای فرزند آدم! اگر از دنیا به مقداری که لازم است و کفایت می کند بخواهی،ساده ترین زندگی برای تو کافی است اما اگر چیزی فراتر از آن بخواهی تمام دنیا را هم به تو بدهند تو را کفایت نمی کند».(2)

این مطلب در میان مردم معروف است و تجربه نیز آن را نشان داده و در اخبار اسلامی هم منعکس می باشد که انسان اگر در مسیر حرص قرار بگیرد هیچ چیز او را سیر نمی کند و صاحب«نفس لا یشبع»یعنی روح سیری ناپذیر می گردد.

در حدیث معروف قدسی که امام صادق علیه السلام آن را نقل فرموده می خوانیم:

«إِنَّ فِیمَا نَزَلَ بِهِ الْوَحْی مِنَ السَّمَاءِ لَوْ أَنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِیینِ یسِیلَانِ ذَهَباً وَ فِضَّهً لَابْتَغَی إِلَیهِمَا ثَالِثاً یا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا بَطْنُکَ بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَادٍ مِنَ الْأَوْدِیهِ لَا یمْلَأُهُ شَیءٌ إِلَّا التُّرَابُ؛ ازجمله وحی های آسمانی این بود که اگر انسان دو رودخانه از طلا و نقره داشته باشد باز هم رود سومی را می خواهد.ای فرزند آدم! شکمت دریایی از دریاها و دره ای از دره هاست که چیزی جز خاک آن را پر نمی کند».(3)

به گفته سعدی:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور

این سخن را با روایت دیگری از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم:

«شَکَا رَجُلٌ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ یطْلُبُ فَیصِیبُ وَ لَا یقْنَعُ وَ تُنَازِعُهُ نَفْسُهُ إِلَی مَا هُوَ أَکْثَرُ مِنْهُ وَ قَالَ عَلِّمْنِی شَیئاً أَنْتَفِعْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنْ کَانَ مَا یکْفِیکَ یغْنِیکَ فَأَدْنَی مَا

ص:227


1- بحارالانوار، ج 75، ص 76، ح 33.
2- کافی، ج 2، ص 138، ح 6.
3- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 418، ح 5912

فِیهَا یغْنِیکَ وَ إِنْ کَانَ مَا یکْفِیکَ لَا یغْنِیکَ فَکُلُّ مَا فِیهَا لَا یغْنِیکَ؛ مردی به امام صادق علیه السلام شکایت کرد و عرضه داشت که به دنبال چیزهایی (از دنیا) می رود و به آن می رسد ولی باز هم قانع نیست و نفس او پیوسته بیش از آن را می طلبد و گفت:چیزی به من بیاموز که از آن بهره مند شوم.امام علیه السلام در پاسخ،مطلبی فرمود که تعبیر دیگری از کلام حکیمانه مورد بحث است،فرمود:اگر آن اندازه که تو را کفایت می کند تو را بی نیاز سازد،کمترین چیز دنیا سبب بی نیازی توست و اگر بی نیازت نسازد همه دنیا را هم به تو بدهند باز هم (عطش تو فرو نمی نشیند و) بی نیاز نخواهی شد.(1)

***

ص:228


1- کافی، ج 2، ص 139، ح 10

گفتار حکیمانه 396-مرگ آری ولی تن دادن به ذلّت هرگز!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْمَنِیَّهُ وَ لَا الدَّنِیَّهُ! وَ التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ مَنْ لَمْ یُعْطَ قَاعِداً لَمْ یُعْطَ قَائِماً،الدَّهْرُ یَوْمَانِ:یَوْمٌ لَکَ،وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ؛فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ،وَ إِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ!

امام علیه السلام فرمود:

مرگ آری اما تن دادن به پستی هرگز و قناعت به مقدار کم آری ولی دست نیاز به سوی دیگران دراز کردن،نه.آن کس که با تلاش معتدل و صحیح چیزی را به دست نیاورد با تلاش نادرست و بی رویه چیزی به دست نخواهد آورد.دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو.در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زیان توست صابر و شکیبا باش.(1)

ص:229


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که مرحوم حرانی این گفتار حکیمانه را در کتاب تحف العقول (قبل از مرحوم سید رضی) با تفاوت مختصر و جابه جایی بعضی از جمله ها نقل کرده است و این گفتار حکیمانه در کتاب کافی نیز در خطبه معروف وسیله با تفاوت هایی آمده است. و از کسانی که بعد از سید رضی آن را نقل کرده میدانی در مجمع الأمثال می باشد که بخشی از آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284)

شرح و تفسیر

مرگ آری ولی تن دادن به ذلّت هرگز!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به چهار نکته مهم اشاره می کند.نخست می فرماید:«مرگ آری اما تن دادن به پستی هرگز»؛ (الْمَنِیَّهُ وَ لَا الدَّنِیَّهُ!).

«منیه» به معنای مرگ و «دنیه» به معنای پستی است.

یعنی انسان با شخصیت اگر بر سر دو راهی قرار بگیرد که یک راه به سوی مرگ و شهادت می رود و راه دیگر به سوی ذلت و پستی،هرگز دومی را بر اولی ترجیح نمی دهد؛با قامتی رسا به سوی خدا می رود و با قامتی شکسته و پست، زیردست افراد دون همت و پست قرار نمی گیرد.

نمونه این معنا در زندگی بسیاری از اولیاء اللّه و به خصوص معصومین علیهم السلام و به ویژه سرور شهیدان کربلا دیده می شود که وقتی آن حضرت را بین تسلیم شدن و زنده ماندن و سر بر فرمان یزید نهادن و یا تن به شمشیر و نیزه ها سپردن مخیر ساختند،فرمود:

«أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ تَرَکَنِی بَینَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیهَاتَ لَهُ ذَلِکَ هَیهَاتَ مِنِّی الذِّلَّهُ أَبَی اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَهَ اللِّئَامِ عَلَی مَصَارِعِ الْکِرَام؛ آگاه باشید این مرد ناپاک ناپاک زاده مرا در میان شمشیر و ذلت رها ساخته هیهات که بتواند چنین کاری را انجام دهد و هیهات که من تن به ذلت بدهم.خداوند از این کار ابا دارد و همچنین پیامبرش و مؤمنان و نیاکان پاک و دامن های پاکیزه (این ها به ما

ص:230

اجازه نمی دهد) که اطاعت لئیمان را بر میدان شهادت کریمان مقدم داریم».(1)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل خطبه 51 جمله زیبایی دارد که گرچه در شرح آن خطبه آوردیم اما تکرار آن در این جا مناسب به نظر می رسد.درباره امام حسین علیه السلام می گوید:

«سَیِّد أهلِ الإباء الّذی عَلَّم النّاسَ الحَمِیَّهَ و المَوت تحتَ ظِلال السُّیوفِ اختیاراً له علی الدَّنِیَّهِ أبو عبدِ اللّهِ الحُسَین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام عُرِض علیه الأمانُ و أصحابِه فَأنِفَ مِن الذُّلّ؛ بزرگ و پیشوای ستم ناپذیران جهان که درس غیرت و برگزیدن مرگ در سایه شمشیرها را در برابر ذلّت و خواری،به مردم جهان داد،حسین بن علی بود، دشمن به او و یارانش امان داد ولی آن ها تن به ذلّت ندادند».(2)

سپس امام علیه السلام در جمله دوم می فرماید:«قناعت به مقدار کم آری ولی دست نیاز به سوی دیگران دراز کردن نه»؛ (وَ التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ).

«تقلل»به معنای اکتفا به مقدار قلیل است.و«توسل»به معنای دست به دامن دیگران زدن می باشد.

روشن است که اگر انسان در زندگی قانع باشد هرگز نیاز ندارد که سر در پیش هرکس خم کند،تملق بگوید،تعریف و تمجید بی جا کند و عزت و کرامت خود را پایمال سازد.

ولی اگر قناعت به کنار رفت و انسان زندگی پرزرق و برق را برای خود انتخاب نمود،اداره کردن چنین زندگی ای غالباً با عزت و سربلندی میسر نیست؛ یا باید آلوده به انواع گناهان شود و از طرق مشروع و نامشروع کسب درآمد کند و یا سر در پیش این و آن خم کند و به تعبیر امام علیه السلام متوسل به این و آن شود و این شیوه آزادگان و رادمردان نیست.

ص:231


1- بحارالانوار، ج 45، ص 83، ح 10.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 249

و به گفته شاعر عرب:

أُقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوی وَ شُربُ ماءِ القُلُبِ المالِحَه

أحسَنُ بالإنسانِ مِن ذُلِّه وَ مِن سُؤالِ الأوْجُهِ الکالِحَه

فَاستَغْنِ باللّهِ تَکُن ذا غِنیً مُغتَبِطاً بالصّفَقَهِ الرّابِحَه

فَالزُّهدُ عِزٌّ و التُّقی سُؤْدَدٌ وَ ذِلَّهُ النّفسِ لَها فاضِحَه

سوگند به خداوند که مکیدن هسته ها (ی خرما برای سد جوع) و نوشیدن آب چاه های شور.

برای انسان بهتر است از تن دادن به ذلت و درخواست از افراد ترش روی.

بنابراین غنای الهی پیشه کن تا غنی و سربلند باشی و مردم با این تجارت پرسود به تو غبطه خورند.

زهد و قناعت عزت است و تقوا بزرگی و ذلت نفس،رسوایی است.(1)

و شاعر فارسی زبان نیز می گوید:

آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان

و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش

و شاعر شیرین زبان دیگری می گوید:

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر

که یک جو منت دو نان دو صد من زر نمی ارزد

اهمیت قناعت تا آن اندازه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«خِیارُ امّتی القانِعُ و شِرارُ امّتی الطامِع؛ نیکان امت من قناعت کاران اند و بَدان آن طمع کاران».(2) و در حدیث دیگری که مرحوم کلینی در کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است می خوانیم:

«مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَهٌ تُذِلُّهُ؛ چقدر برای مؤمن زشت

ص:232


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 362
2- کنزالعمال، ح 7095 (طبق نقل میزان الحکمة، مادة قناعت).

است که علاقه به چیزی پیدا کند که باعث ذلت او گردد»(1)

در سومین نکته حکمت آمیز می فرماید:«آن کس که با تلاش معتدل و صحیح چیزی را به دست نیاورد با تلاش ناصحیح چیزی به دست نخواهد آورد»؛ (مَنْ لَمْ یُعْطَ قَاعِداً لَمْ یُعْطَ قَائِماً).

منظور امام علیه السلام این است که انسان باید برای به دست آوردن روزی،از راه های صحیح و معقول وارد شود؛حرص و طمع را کنار بگذارد و گمان نکند همیشه تلاش بیشتر سبب درآمد بیشتر است زیرا اگر چیزی برای انسان مقدر نشده باشد هرقدر هم تلاش و کوشش کند به آن نخواهد رسید.

بعضی از شارحان،این جمله را چنین معنا کرده اند:اگر چیزی را به انسان با مدارا ندهند،با زور نخواهند داد.

ولی ظاهر همان است که در تفسیر بالا گفتیم.

و شبیه آن،تفسیر دیگری است که در کلام ابن ابی الحدید آمده است و می گوید:

اگر چیزی را بدون کوشش به انسان ندهند با کوشش به او نخواهند داد.

البته این سخن اگر ناظر به رزق مقسوم باشد قابل قبول است اما روزی هایی که مشروط به تلاش است نمی تواند در این تفسیر بگنجد.

آن گاه امام علیه السلام در آخرین جمله دورنمایی از زندگانی دنیا را نشان می دهد که همه حوادث را در دل خود دارد و دستور جامعی برای برخورد با این حوادث بیان می کند،می فرماید:«دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو.در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زیان توست صابر و شکیبا باش»؛ (الدَّهْرُ یَوْمَانِ:یَوْمٌ لَکَ،وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ؛فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ،وَ إِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ!).

«تبطر» از ماده«بطر»(بر وزن ضرر) به معنای غرور و مستی حاصل از فزونی

ص:233


1- کافی، ج 2، ص 320، ح 1.

نعمت است.واقعیت چنین است که دنیا همیشه به کام انسان نیست همانگونه که همواره به زیان او نمی باشد؛مخلوطی است از شیرینی ها و تلخی ها،کامیابی ها و ناکامی ها و پیروزی ها و شکست ها که باید با هر یک از این دو بخش برخورد مناسبی داشت.

آن روز که دنیا به کام انسان است و شاهد پیروزی را در آغوش گرفته و شهد زندگی خوب و مرفه را چشیده باید مراقب باشد که این پیروزی او را به غرور و مستی نکشاند بلکه شکرگزار بخشنده این نعمت ها باشد و حق آن ها را ادا کند تا خدا نعمتش را بر او افزون سازد.

و آن روز که دنیا چهره عبوس خود را نشان می دهد و کام انسان را با حوادث ناگوار تلخ می کند و مشکلات و مصائب یکی پس از دیگری فرامی رسد در آن روز نباید دست و پای خود را گم کند و زبان به شکایت بگشاید و جزع و فزع نماید بلکه باید صبر پیشه کند تا از یک سو اجر صابران را داشته باشد« وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ »(1) و از سوی دیگر با صبر و شکیبایی می تواند اعصابی آرام داشته باشد و برای برون رفت از مشکلات راه چاره ای بیندیشد زیرا انسانی که به هنگام بروز مشکلات بی تابی می کند راه چاره را نیز گم خواهد کرد.

به علاوه بسیار می شود که کامیابی و ناکامی،هر دو برای آزمایش انسان هاست و اگر حق آن ها را درست ادا نکند در آزمایش الهی مردود شده است و به همین دلیل در روایت تحف العقول بعد از این دو جمله آمده است:

«فَبکلَیَهْمِا سَتُخْتَبَر؛ با هر دو به زودی آزمایش می شوی».(2)

امام علیه السلام در نامه 72 همین دوگانگی حوادث روزگار را با تعبیر حکیمانه دیگری بیان فرموده است؛خطاب به ابن عباس می فرماید:

«وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ

ص:234


1- بقره، آیه 155.
2- تحف العقول، ص 207

یوْمَانِ یوْمٌ لَکَ وَ یوْمٌ عَلَیکَ وَ أَنَّ الدُّنْیا دَارُ دُوَلٍ فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَی ضَعْفِکَ وَ مَا کَانَ مِنْهَا عَلَیکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ؛ بدان که دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو.این دنیا سرایی است متغیر (که هر روز به دست گروهی می افتد) آنچه از مواهب دنیا قسمت توست به سوی تو می آید هر چند ضعیف باشی و آنچه به زیان توست گریبانت را خواهد گرفت (هر چند قوی باشی) و نمی توانی با قدرتت آن را از خود دور سازی».

به یقین این گونه توجه به حوادث روزگار آرامش فوق العاده ای به انسان می دهد و از تلخی ناکامی ها می کاهد و از مستی و غرور کامیابی ها جلوگیری می کند.

***

ص:235

ص:236

گفتار حکیمانه 397-بهترین عطرها

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

نِعْمَ الطِّیبُ الْمِسْکُ خَفِیفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِیحُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

مشک،عطر خوبی است حملش سبک و عطرش بسیار خوب است.(1)

ص:237


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگری اضافه بر نهج البلاغه نقل نکرده است. تنها می گوید: این سخن را امیرمؤمنان علی علیه السلام از رسول خدا نیز نقل فرموده است و جای تعجب نیست زیرا علی علیه السلام باب مدینه علم پیامبر است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284) قابل توجه اینکه بسیاری از شروح نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را اصلا ذکر نکرده اند.

شرح و تفسیر

بهترین عطرها

امام علیه السلام در این بیان کوتاه و پرمعنا از یکی از مواد معطر یعنی مِشک تعریف و تمجید می کند،می فرماید:«مشک،عطر خوبی است حملش سبک و عطرش بسیار خوب است»؛ (نِعْمَ الطِّیبُ الْمِسْکُ خَفِیفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِیحُهُ).

بوی خوش در اسلام و مخصوصاً احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام بسیار مدح شده است و به مسلمانان دستور داده اند که از عطریات استفاده کنند و همیشه خوشبو باشند و مخصوصاً به هنگام نماز از بوی خوش استفاده نمایند.

مرحوم کلینی در جلد ششم کافی از امام سجاد علیه السلام نقل می کند که آن حضرت ظرفی داشت که در آن مشک بود و در کنار سجده گاهش می گذاشت و هنگامی که می خواست وارد نماز شود از آن بر می داشت و خود را خوشبو می ساخت؛

(کَانَتْ لِعَلِی بْنِ الْحُسَینِ علیه السلام قَارُورَهُ مِسْکٍ فِی مَسْجِدِهِ فَإِذَا دَخَلَ لِلصَّلَاهِ أَخَذَ مِنْهُ فَتَمَسَّحَ بِهِ) .(1)

در حدیث دیگری آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:

«صَلاهُ مُتَطَیبٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ صَلَاهً بِغَیرِ طِیبٍ؛ نماز کسی که خود را خوشبو می کند برتر از هفتاد نماز بدون آن است».(2)

ص:238


1- کافی، ج 6، ص 515، ح 6.
2- کافی، ص 510، ح 7.

حتی برای روزه دار که بوییدن گل ها مکروه است استفاده از عطریات نه تنها ممنوع نیست بلکه توصیه شده است:در روایتی می خوانیم:

«کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذَا صَامَ تَطَیبَ بِالطِّیبِ وَ یقُولُ الطِّیبُ تُحْفَهُ الصَّائِمِ؛ امام صادق علیه السلام هنگامی که روزه می گرفت از عطر استفاده می کرد و می گفت:عطر تحفه روزه دار است».(1)

استفاده از عطر نه تنها در حال نماز و روزه بلکه در تمام حالات (جز در حال احرام) توصیه شده است تا آن جا که درباره پیغمبر صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ینْفِقُ فِی الطِّیبِ أَکْثَرَ مِمَّا ینْفِقُ فِی الطَّعَامِ؛ آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله برای عطر هزینه می کرد بیش از آن بود که برای غذا هزینه می کرد».(2)

البته این موضوع هرگز اسراف نبود زیرا هزینه زندگی ساده پیغمبر صلی الله علیه و آله بسیار کم بود و هزینه عطریات به خصوص مشک که از راه های دور می آوردند نسبتاً زیاد بود.

البته درمورد زنان اکیداً نهی شده است که به هنگام بیرون آمدن از خانه یا ملاقات با نامحرم خود را خوشبو سازند به گونه ای که دیگران آن عطر را استشمام کنند زیرا ممکن است منشأ مفاسدی گردد.

به هر حال امام علیه السلام در گفتار حکیمانه مورد بحث،درباره برتری مشک بر عطریات دیگر می فرماید:امتیاز این عطر بر سایر عطرها این است که اولاً حملش آسان است زیرا ظرف بزرگی لازم ندارد به علاوه مانند بسیاری از عطریات به صورت مایع نیست که مشکلات خاص خود را داشته باشد بلکه به صورت جامد بوده و استفاده کردن از آن نیز بسیار آسان است؛انسان با سر انگشت خود می تواند مقداری از آن را بردارد و به خویش بمالد.اضافه بر این، بوی مشک را غالب مردم با اختلاف سلیقه ای که درباره عطر دارند می پسندند

ص:239


1- کافی، ج 4، ص 113، ح 3.
2- کافی، ج 6، ص 512، ح 18.

و لذا امام علیه السلام آن را مدح و ستایش می کند.

به همین دلیل از حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام استفاده می شود که بسیاری از آن بزرگواران از مشک استفاده می کردند حتی گاهی مقداری از آن را در غذا می ریختند.(1)

در اهمیت استفاده از بوی خوش در نمازها همین بس که مرحوم کلینی در باب الغالیه در کافی نقل می کند که امام علی بن الحسین علیهما السلام شبی از شب های سرد زمستانی جبه خز و ردایی از خز و عمامه ای از خز پوشیده بود و خود را با بوهای خوش کاملاً معطر ساخته بود یکی از یاران حضرت،ایشان را با آن حالت مشاهده کرد،عرض کرد:فدایت شوم در این وقت شب با این وضع کجا می روید؟ فرمود:

«إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَخْطُبَ الْحُورَ الْعِینَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی هَذِهِ اللَّیلَهِ؛ من می خواهم از خداوند حور العین را خواستگاری کنم».(2) اشاره به این که استفاده از بوی خوش به هنگام عبادت و نماز و پوشیدن لباس های خوب به هنگام رفتن به مسجد از اموری است که در آخرت پاداش های مهم الهی دارد.

ممکن است از کلام حکیمانه مورد بحث به نکته مهم گسترده تری نیز برسیم و آن این که انسان های شایسته کسانی هستند که خفیف مئونه و پرفایده اند و آن ها همچون مشک اند که وزن آن کم و عطر آن فراوان است.

گفتنی است که مِشک که در فارسی،هم به کسر میم و هم به ضم میم خوانده می شود ماده ای است سیاه و بسیار معطر که از یک نوع آهو گرفته می شود و در واقع خونی است که در کیسه ای در زیر شکم او پیدا می شود سپس جدا شده و می افتد.در آغاز به صورت مایع و تیره رنگ و بسیار معطر است و پس از خشک شدن سیاه می شود و در واقع از عطرهای تند است.

ص:240


1- برای توضیح بیشتر به کافی، باب المسک، ج 6، ص 514 مراجعه فرمایید.
2- کافی، ج 6، ص 516، ح 3

البته مشک علاوه بر این که به عنوان عطر معروفی به کار می رود خواص طبی فراوانی نیز برای آن ذکر کرده اند و از روایاتی که در باب تروک احرام وارد شده است استفاده می شود که در آن زمان گاه در غذا برای خوشبو کردن می ریختند و خوردن آن مجاز بوده است.

***

ص:241

گفتار حکیمانه 398-ردای فخر و تکبر را بیفکن!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

ضَعْ فَخْرَکَ،وَ احْطُطْ کِبْرَکَ،وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

فخرفروشی خود را کنار بگذار و تکبرت را (از خود) فرو ریز

و به یاد قبرت باش (و برای آن آماده شو).(1)

ص:242


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را قبل از مرحوم سید رضی نویسنده تحف العقول در کتاب خود (با تفاوتی و در ضمن خطبه ای طولانی) آورده است و بعد از مرحوم سید رضی مرحوم ورام در مجموعه خود بدون هیچ تغییری ذکر کرده که نشان میدهد آن را از نهج البلاغه گرفته است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284)

شرح و تفسیر

ردای فخر و تکبر را بیفکن!

جمعی از شارحان نهج البلاغه در این جا به شرح این کلام نورانی نپرداخته اند و جمع دیگری اصلاً آن را ذکر نکرده اند شاید به این دلیل که عین این کلام در لابه لای خطبه 153 آمده و به شرحی که در آن جا داده اند قناعت کرده اند و می دانیم مرحوم سید رضی گاهی جمله هایی را از خطبه های مفصل برمی گزیده و به عنوان کلمات قصار می آورده است.

به هر حال امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه سه دستور مهم می دهد که هرکس به آن ها عمل کند رستگار خواهد بود.

نخست می فرماید:«فخرفروشی خود را کنار بگذار»؛ (ضَعْ فَخْرَکَ).

ممکن است انسان امتیازاتی داشته باشد که مایه افتخار است چه ازنظر علم و دانش و چه ازنظر موقعیت اجتماعی و حسن ظاهر و صفات برجسته اخلاقی.

این ها واقعیت است ولی آنچه نکوهیده است این است که انسان افتخارات خود را ذکر کرده و به آن ها افتخار کند و خود را به این وسیله از دیگران برتر بشمارد.

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامی به خوبی استفاده می شود که این کار یکی از زشت ترین کارهاست.در قرآن مجید در ضمن نصایح لقمان می خوانیم:

« وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ »؛(پسرم!) با بی اعتنایی از مردم روی مگردان،و مغرورانه بر زمین راه مرو

ص:243

که خداوند هیچ متکبر مغرورِ خیال پردازی را دوست ندارد».(1)

این موضوع به قدری اهمیت دارد که امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیثی که مرحوم صدوق در کتاب خصال از آن حضرت نقل کرده،می فرماید:

«أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ؛ مردم را دو چیز هلاک کرده است:ترس از فقر (که موجب دست زدن به کارهای خلاف می شود) و فخرفروشی».(2)

در حدیث دیگری از امام زین العابدین علیه السلام می خوانیم که در ضمن دعای مکارم الاخلاق از خداوند چنین تقاضا می کند:

«وَ هَبْ لِی مَعَالِی الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ؛ خداوندا! اخلاق برجسته را به من ارزانی کن و از فخرفروشی مرا مصون دار».(3)

سپس امام علیه السلام در دومین دستور می فرماید:«کبر خود را فرو ریز»؛ (وَ احْطُطْ کِبْرَکَ).

ممکن است کسی فخرفروشی نکند و سخنی از امتیازات واقعی یا خیالی خود به زبان نیاورد ولی برخورد او با مردم متکبرانه و حتی راه رفتن و سایر حرکاتش آمیخته با کبر و غرور باشد زیرا حقیقت کبر آن است که انسان برای خود برتری خاصی نسبت به دیگران قائل باشد خواه این برتری واقعی باشد یا پنداری و خیالی،معنوی باشد یا مادی،این چیزی است که اسلام و تمام مکاتب اخلاقی آن را نمی پذیرند و در قرآن مجید علاوه بر آنچه در سوره لقمان ضمن نصایح آن مرد حکیم آمده است در جای دیگر می فرماید:« و لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً »؛در روی زمین متکبرانه راه مرو زیرا تو نه زمین را می توانی زیر پای خود پاره کنی و نه قامت خود را به بلندای

ص:244


1- لقمان، آیه 18.
2- خصال، ج 1، ص 68
3- باید توجه داشت که فخر به معنای مصدری، همان فخرفروختن است و به معنای اسم مصدری افتخاراتی است که نصیب انسان می شود هرچند به رخ دیگران نکشد

کوه ها برسانی».(1)

این اشاره به حال کسانی است که متکبرانه راه می روند گویی به زمین می گویند:زیر پای ما مباش و به کوه ها می گویند:ما همسان شما هستیم.

البته این گونه راه رفتن مسأله ساده ای است،مهم این است که از روحیه ای حکایت می کند که بسیار خطرناک و زشت و ناپسند است.

واژه«و احطط؛فرو بریز»گویا اشاره به این است که یک موجود مزاحم اضافی است که به بدن انسان می چسبد و انسان باید آن را از خود دور کند و فرو بریزد تا آسایش پیدا کند.

مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی در جلد دوم بابی مشروح و مفصل درباره نکوهش کبر ذکر کرده،ازجمله در روایتی از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل می کند که فرمودند:

«لَا یدْخُلُ الْجَنَّهَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ مِنْ کِبْرٍ؛ کسی که به اندازه سنگینی ذره ای از تکبر در قلب او باشد وارد بهشت نمی شود».(2)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«ثَلَاثَهٌ لَا یکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لَا ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ الْقِیامَهِ وَ لَا یزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ شَیخٌ زَانٍ وَ مَلِکٌ جَبَّارٌ وَ مُقِلٌّ مُخْتَالٌ؛ سه گروه اند که خداوند روز قیامت با آن ها سخن نمی گوید و به آنان (با نظر لطفش) نگاه نمی کند و آن ها را پاکیزه نمی سازد و عذاب دردناکی در انتظار آن هاست:پیرمرد زناکار و پادشاه جبار و فقیر متکبر».(3)

بی شک تکبر برای همه بد است خواه غنی باشد یا فقیر ولی شخص فقیرِ متکبر در عالم خیال بافی برای جبران کمبود خود گرفتار کبر و غرور می شود و خطر او بیشتر است.

ص:245


1- اسراء، آیه 37.
2- کافی، ج 2، ص 310، ح 6.
3- کافی، ص 311، ح 14

شک نیست که کبر سرچشمه مفاسد بسیاری است،کسی که خود را برتر از دیگران می داند حاضر نیست به دیگران همچون یک برادر نگاه کند بلکه انتظار دارد همه در برابر او تواضع کنند و به فرمانش گوش فرادهند و چون مردم از چنین روحیه ای متنفرند از او فاصله می گیرند در نتیجه او کینه مردم را به دل می گیرد و آن ها را حق نشناس می پندارد و گاه همین امر سبب می شود در حق دیگران ظلم و ستم کند.

کار کبر و غرور گاه به جایی می رسد که انسان تسلیم حرف حق نمی شود و حتی از اطاعت فرمان خدا سرپیچی می کند و به دره کفر سقوط می نماید همان گونه که شیطان براثر کبر و غرورش به چنین سرنوشتی گرفتار شد.

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السلام و آیه ای از قرآن مجید پایان می دهیم.

یکی از یاران امام علیه السلام به نام عمر بن یزید خدمتش عرض کرد:ما غذای خوب می خوریم و بوی خوش و عطریات استعمال می کنیم و سوار بر مرکب باارزش می شویم و گاهی خادم ما نیز به دنبال ما می آید آیا این واقعاً مصداق تجبر و تکبر است که من همه آن را ترک کنم؟

امام علیه السلام مدتی سکوت نمود در حالی که به زمین نگاه می کرد.سپس فرمود:

«إِنَّمَا الْجَبَّارُ الْمَلْعُونُ مَنْ غَمَصَ النَّاسَ وَ جَهِلَ الْحَق؛ جبار و متکبر ملعون،کسی است که با مردم«با غمص»برخورد کند و حق را نشناسد».

آن مرد عرض کرد:اما من هرگز حق را انکار نمی کنم ولی نمی دانم غمص چیست؟ امام علیه السلام فرمود:

«مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَیهِمْ فَذَلِکَ الْجَبَّارُ؛ کسی که مردم را کوچک بشمارد و خود را برتر از آن ها بداند،که این شخص جبار است».(1)

قرآن مجید نیز در تعبیر تکان دهنده ای می فرماید:« تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَ لَا فَسَاداً وَ الْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ »؛آن سرای آخرت را

ص:246


1- کافی، ج 2، ص 311، ح 13.

(تنها) برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی در زمین و فساد ندارند؛ و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است!».(1)

آنگاه امام علیه السلام در سومین جمله می فرماید:«به یاد قبرت باش»؛ (وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ).

منظور از این جمله آن است که انسان باید به فکر مرگ و پایان زندگی باشد و بداند روزی همه آنچه را از مقام و مال و جاه و قدرت و قوت دارد رها می سازد و به صورت جسم بی جانی روانه گور می شود و او را در آن جا دفن می کنند و همه حتی عزیزترین عزیزانش از وی جدا می شوند و او می ماند و اعمالش.

به یقین توجه به این نکته انسان را از فخرفروشی و تکبر و ظلم و ستم به دیگران و غفلت از خدا بازمی دارد.

در حدیثی که از امام امیرمؤمنان علیه السلام در امالی شیخ طوسی آمده است می خوانیم:

«الْمَوْتُ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ لَا یعْجِزُهُ الْمُقِیمُ وَ لَایفُوتُهُ الْهَارِبُ فَقَدِّمُوا وَ لَا تَتَّکِلُوا فَإِنَّهُ لَیسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِیصٌ إِنَّکُمْ إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا وَ الَّذِی نَفْسُ عَلِی بِیدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَهٍ بِالسَّیفِ عَلَی الرَّأْسِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْتٍ عَلَی فِرَاشٍ؛ مرگ،هم طلب کننده است هم مطلوب (برای اولیاء اللّه)،نه کسی که از آن فرار نکند می تواند بر آن چیره شود و نه کسی که فرار می کند بنابراین برای بعد از مرگ خود چیزی بفرستید و اعتماد به زندگی نکنید زیرا هیچ گونه راه فراری از مرگ نیست شما اگر شهید نشوید به مرگ طبیعی می میرید ولی سوگند به کسی که جان علی به دست اوست هزار ضربه شمشیر بر سر،آسان تر است از مردن در بستر».(2)

آری مردان خدا نه تنها به فکر مرگ بودند بلکه به این فکر بودند که پایان زندگان شان شهادت در راه خدا باشد.

***

ص:247


1- قصص، آیه 83
2- امالی شیخ طوسی، ص 216؛ بحارالانوار، ج 68، ص 264، ح 5.

ص:248

گفتار حکیمانه 399-حقوق متقابل پدر و فرزند

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ حَقّاً،وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ حَقّاً.فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ أَنْ یُطِیعَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ،إِلَّا فِی مَعْصِیَهِ اللّهِ سُبْحَانَهُ؛وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ،وَیُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ یُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ.(1)

امام علیه السلام فرمود:

فرزند بر پدر حقی دارد و پدر را نیز بر فرزند حقی است.حق پدر بر فرزندان این است که در همه چیز جز در معصیت خداوند سبحان از او اطاعت کنند و حق فرزند بر پدر این است که نام نیک بر او بگذارد و او را به خوبی ادب آموزد (و تربیت کند) و قرآن را به او تعلیم دهد.

ص:249


1- سند گفتار حکیمانه: راغب اصفهانی در محاضرات الادباء شبیه این کلام را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 285).

شرح و تفسیر

حقوق متقابل پدر و فرزند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به بخشی از حقوق پدران بر فرزندان و حقوق فرزندان بر پدران اشاره می کند.برای حق پدر بر فرزند،تنها یک مورد را بیان می فرماید و برای حق فرزند بر پدر سه مورد،می فرماید:«فرزند را بر پدر حقی است و پدر را نیز بر فرزند حقی»؛ (إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ حَقّاً،وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ حَقّاً) .

سپس درمورد حق پدر بر فرزند چنین می فرماید:«حق پدر بر فرزندان این است که در همه چیز جز در معصیت خداوند سبحان از وی اطاعت کنند»؛ (فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ أَنْ یُطِیعَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ،إِلَّا فِی مَعْصِیَهِ اللّهِ سُبْحَانَهُ).

ظاهر این است که حقی را که امام علیه السلام به این گستردگی درباره پدران فرموده اعم از واجب و مستحب است و به تعبیر دیگر،در مواردی اطاعت واجب است و آن جایی است که اگر ترک کند سبب اذیت و آزار می شود و منجر به عقوق پدر می گردد اما مواردی هست که اگر اطاعت نکند پدر اذیت نمی شود.در این جا مستحب است که فرزند به امر پدر احترام بگذارد و اطاعت کند.

البته گاهی مسائل سرنوشت سازی است که اگر پسر بخواهد از پدر اطاعت کند گرفتار خسارت عظیمی می شود هرچند داخل در عنوان معصیت نیست.

مثلاً پدر از عروس خود ناراحت باشد و به فرزند دستور دهد که همسرت را

ص:250

طلاق بده و یا این که پسر تجارت پرسودی با شریکی دارد و پدر از شریک ناراحت باشد و به پسر بگوید که به شراکت خود خاتمه بده.

در این گونه موارد دلیلی بر وجوب اطاعت پدر هر چند معصیت خدا نیست، نداریم.زیرا اطلاقات ادله از این گونه مصادیق منصرف است و بیشتر ناظر به احترام پدر در مسائل مورد نیاز او یا مرتبط با اوست.

البته مسأله احترام به پدر و برخورد خاضعانه و متواضعانه با او و مصاحبت به معروف هرچند مسلمان نباشد مسأله جداگانه ای است که در آیات قرآن به آن اشاره شده است آن جا که می فرماید:« وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً »؛و بال های تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو:«پروردگارا! همان گونه که آن ها مرا در کوچکی تربیت کردند،مشمول رحمتشان قرار ده!».(1)

و در سوره لقمان می فرماید:« وَ إِنْ جَاهَدَاکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً »؛و هر گاه آن دو،تلاش کنند که تو چیزی را همتای من قرار دهی،که از آن آگاهی نداری (بلکه می دانی باطل است)،از ایشان اطاعت مکن،ولی با آن دو در دنیا به طرز شایسته ای رفتار کن».(2)

این آیات و مانند آن که در قرآن مجید آمده به خوبی نشان می دهد که تا چه حد حق پدر و مادر زیاد است و تا چه اندازه احترام آن ها بر فرزندان لازم می باشد.

سپس امام علیه السلام به سراغ حقوق سه گانه فرزند بر پدر رفته،می فرماید:«و حق فرزند بر پدر آن است که نام نیک بر او نهد و ادب و تربیتش را به خوبی انجام دهد و قرآن را به او بیاموزد»؛ (وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ،وَ یُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ یُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ) .

ص:251


1- اسراء، آیه 24
2- لقمان، آیه 15.

نامگذاری ممکن است در نظر بعضی،امر ساده ای باشد در حالی که چنین نیست.نام،چیزی است که هر روز بارها انسان با آن مخاطب می شود و طبعاً اثر تلقینی دارد.اگر به فرض،پدر نام«ظالم»بر پسر بگذارد و هر روز او را به این نام خطاب کنند اگر روح ستمگری بر او غالب شود جای تعجب نیست.

و به عکس اگر نام محسن و حسن یا حسین بر او نهند و همواره آن را در خطابات تکرار کنند حقیقت نیکوکاری به تدریج در او راسخ می شود.

همچنین نام عبد اللّه و عبد الرحیم و عبد الرحمان که همگی حکایت از عبودیت انسان در برابر خدا دارد.

در روایات اسلامی نیز درباره نامگذاری دقت زیادی شده است حتی در روایتی داریم که اگر نام زشتی بر انسان ها و یا حتی شهرها گذاشته شده آن را تغییر دهید:

«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یغَیرُ الأَسْمَاءَ الْقَبِیحَهَ فِی الرِّجَالِ وَ الْبُلْدَانِ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اسماء زشتی را که بر مردان و شهرها گذاشته بودند تغییر می داد»(1) و به یقین کار پیغمبر صلی الله علیه و آله برای ما الگو و اسوه است.

حتی از روایات استفاده می شود که برای فرزندان قبل از تولد اسم انتخاب شود و از امیر مؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمود:

«سَمُّوا أَوْلَادَکُمْ فَإِنْ لَمْ تَدْرُوا أَ ذَکَرٌ أَوْ أُنْثَی فَسَمُّوهُمْ بِالأَسْمَاءِ الَّتِی تَکُونُ لِلذَّکَرِ وَ الْأُنْثَی فَإِنَّ أَسْقَاطَکُمْ إِذَا لَقُوکُمْ فِی الْقِیامَهِ وَ لَمْ تُسَمُّوهُمْ یقُولُ السِّقْطُ لِأَبِیهِ أَلَّا سَمَّیتَنِی وَ قَدْ سَمَّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُحَسِّناً قَبْلَ أَنْ یولَدَ؛ برای فرزندانتان نام انتخاب کنید (حتی پیش از تولد) و اگر نمی دانید پسر است یا دختر برای آن ها نام هایی انتخاب کنید که هم می توان آن ها را بر پسر گذاشت و هم دختر زیرا فرزندانی از شما که سقط می شوند هنگامی که روز قیامت با شما ملاقات می کنند و نامی برای آن ها انتخاب نکرده اید به پدرش می گوید:چرا نامی بر من نگذاشتی در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نام محسن را

ص:252


1- بحارالانوار، ج 101، ص 127، ح 4.

(برای فرزند حضرت فاطمه زهرا علیها السلام) انتخاب کرد پیش از متولد شدنش».(1)

عجب این که عرب در عصر جاهلیت و حتی بعد از آن نیز نام های خشن برای فرزندانش انتخاب می کرد مانند کلب (سگ) و نمر (پلنگ) و فهد (یوزپلنگ) و امثال آن.

در حدیثی از امام رضا علیه السلام می خوانیم:این انتخاب به دلیل این بود که دشمنان را به وسیله آن بترسانند و به عکس،نام غلامان خود را مبارک و میمون و امثال آن می گذاشتند.(2)

از بعضی از روایات استفاده می شود که هر گاه نام های بسیار خوبی مانند نام محمّد برای فرزند خود انتخاب کردید احترام بیشتری به فرزند بگذارید.رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«إِذَا سَمَّیتُمُ الْوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَکْرِمُوهُ وَ أَوْسِعُوا لَهُ فِی الْمَجْلِسِ وَ لَا تُقَبِّحُوا لَهُ وَجْهاً؛ هنگامی که فرزند خود را محمّد نام نهادید او را گرامی دارید و در مجالس به آن ها جای دهید و چهره خود را در مقابل آن ها درهم نکشید».(3)

و اما مسأله تعلیم و تربیت:امام علیه السلام تربیت را مقدم داشته و همگان را سفارش می کند که فرزندان را به خوبی تربیت کنند و ادب بیاموزند.

می دانیم که روح و ذهن انسان در کودکی بسیار تأثیرپذیر است و طبق حدیث معروف،علم در«صغر»همچون نقش بر«حجر»است و بسیار پررنگ و پردوام خواهد بود.ازاین رو اگر پدر و مادر در تعلیم و تربیت فرزند کوتاهی کنند خسارت عظیمی،هم دامان پدر و مادر را می گیرد و هم فرزند را،به خصوص اگر وسوسه های شیطانی بر فرزند غلبه کند یا افراد ناباب یا رسانه های آلوده با آن ها ارتباط برقرار کنند و تعلیمات زشت و ناپسند خود را در روح کودک فرو ریزند.

به همین دلیل در نامه ای که امام علیه السلام به فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام نوشت

ص:253


1- بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 6
2- بحارالانوار،ج 101، ح 7.
3- بحارالانوار،ج 101، ح 8.

و آنچه خیر دنیا و آخرت در آن است در آن نامه ریخت و به فرزندش هدیه کرد می خوانیم:پسرم! چون احساس کردم به سن پیری رسیده ام و قوایم رو به سستی نهاده به این وصیت مبادرت ورزیدم و بخش هایی از آن را برای تو بیان کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالی که آنچه در درون سینه داشته ام بیان نکرده باشم...

ازاین رو پیش از آن که هوی و هوس و فتنه های دنیا به تو هجوم آورد و همچون مرکبی سرکش شوی،به تعلیم و تربیت تو روی آوردم زیرا

«إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیهِ مَا أُلْقِی فِیهَا مِنْ شَیءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یقْسُوَ قَلْبُکَ وَ یشْتَغِلَ لُبُّک؛ قلب جوان همچون زمین خالی است و هر بذری در آن بیفشانند آن را می پذیرد.به همین دلیل پیش از آن که قلبت قساوت یابد و فکرت به امور دیگر مشغول گردد (گفتنی ها را گفتم)».(1)

این مطلب پیش از همه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده شده است که فرمود:

«مَنْ تَعَلَّمَ فِی شَبَابِهِ کَانَ بِمَنْزِلَهِ الرَّسْمِ فِی الْحَجَر وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ کَبِیرٌ کَانَ بِمَنْزِلَهِ الْکِتَابِ عَلَی وَجْهِ الْمَاءِ؛ کسی که در جوانی (و نوجوانی) چیزی را فراگیرد همچون مطلبی است که بر سنگ ترسیم می شود و کسی که در بزرگسالی چیزی را فراگیرد همچون نقشی است که برآب زنند».(2)

سپس امام علیه السلام از میان تمام آداب و تعلیمات به تعلیم قرآن توجه کرده و بر آن تأکید می کند.چرا که قرآن مجموعه بی نظیری است که تمام درس های زندگی مادی و معنوی در آن جمع است.توحید و معاد به صورت گسترده در آن تجلی می کند،بخش مهم احکام الهی در آن بیان شده و دستورات اخلاقی اش فوق العاده مؤثر و پربار است و تاریخ عبرت انگیز انبیاء پیشین نیز در جای جای آن دیده می شود.آری باید قبل از هرچیز به فرزندان قرآن تعلیم داد.

ص:254


1- نهج البلاغه، نامه 31
2- بحارالانوار، ج 1، ص 222، ح 6

به همین دلیل در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«وَ مَنْ عَلَّمَهُ الْقُرْآنَ دُعِی بِالْأَبَوَینِ فَیکْسَیانِ حُلَّتَینِ یضِیءُ مِنْ نُورِهِمَا وُجُوهُ أَهْلِ الْجَنَّهِ؛ کسی که به فرزندش قرآن تعلیم دهد او و همسرش (پدر و مادر آن فرزند) را در روز قیامت می آورند و دو لباس فاخر نورانی بر آن ها می پوشانند که از نور آن ها صورت بهشتیان روشن می شود».(1)

در حدیثی از اصبغ بن نباته می خوانیم که می گوید:امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ لَیهُمُّ بِعَذَابِ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِیعاً حَتَّی لَا یحَاشِی مِنْهُمْ أَحَداً إِذَا عَمِلُوا بِالْمَعَاصِی وَ اجْتَرَحُوا السَّیئَاتِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَی الشِّیبِ نَاقِلِی أَقْدَامِهِمْ إِلَی الصَّلَوَاتِ وَ الْوِلْدَانِ یتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ رَحِمَهُمْ فَأَخَّرَ ذَلِکَ عَنْهُمْ؛ خداوند گاه اراده می کند همه اهل زمین را هلاک کند و یک نفر را باقی نگذارد و این در زمانی است که غرق گناهان می شوند و آلوده انواع معاصی.هرگاه در این زمان پیرمردانی را ببیند که (لنگان لنگان) به سوی نماز (در مسجد) گام برمی دارند و کودکانی که مشغول فراگرفتن قرآن اند به آن ها رحم می کند و عذابشان را به تأخیر می اندازد».(2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که همان گونه که فرزندان براثر عدم ادای حق پدران و مادران،عاق پدر و مادر می شوند پدر و مادر نیز براثر عدم ادای حق فرزندان عاق فرزندان خواهند شد همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«یلْزَمُ الْوَالِدَینِ مِنَ الْعُقُوقِ لِوَلَدِهِمَا مَا یلْزَمُ الْوَلَدَ لَهُمَا مِنْ عُقُوقِهِمَا» .(3)

نکته ها

1-چه حقوقی پدر و مادر بر فرزندان دارند؟

آنچه در این کلام حکیمانه امام علیه السلام آمد در واقع اشاره به مهمترین حقوق

ص:255


1- کافی، ج 6، ص 49، ح 1.
2- وسائل الشیعه، ج 4، ص 835، ح 2.
3- کافی، ج 6، ص 48، ح 5.

پدران و مادران بر فرزندان است و در روایات اسلامی حقوق متعدد دیگری نیز برای آن ها ذکر شده است ازجمله:

1.هیچ گاه پدر را با نام خطاب نکند.بلکه بگوید«یا ابتاه؛پدر جان»زیرا خطاب بزرگ تر با اسم توسط کوچکتر،خلاف آداب است.

2.به هنگام راه رفتن از او جلوتر نرود.

3.به هنگام ورود در مجلس پیش از او ننشیند.

4.کاری نکند که مردم پدرش را دشنام دهند یا لعن کنند.

این چهار موضوع در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ سؤالی درباره حق پدر بر فرزند ذکر شده است؛

(لَا یسَمِّیهِ بِاسْمِهِ وَ لَا یمْشِی بَینَ یدَیهِ وَ لَا یجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لَا یسْتَسِبُّ لَهُ) .(1)

«یستسب»از ماده«سب»به معنای طلب کردن سب و دشنام و لعن برای کسی است.

5.هنگامی که پدر عصبانی می شود عکس العمل نشان ندهد و تواضع و خشوع کند.همان گونه که در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است:

«مِنْ حَقِ ّ الْوالِدِ عَلی وَلَدِهِ أن یخشَعَ له عند الغَضَبِ» .(2)

6.تشکر کردن در هر حال و خیرخواه آن ها بودن در آشکار و پنهان.امام صادق علیه السلام می فرماید:

«یجِبُ لِلْوَالِدَینِ عَلَی الْوَلَدِ ثَلَاثَهُ أَشْیاءَ شُکْرُهُمَا عَلَی کُلِّ حَالٍ...وَ نَصِیحَتُهُمَا فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیه» .(3)

7.توجه به این نکته که پدر (و مادر) اصل و ریشه انسان هستند.بنابراین هرگاه امتیازی در خود ببیند باید بداند اساس این نعمت از آن هاست پس خدا را شکرگزاری کند.

(فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُکَ وَ أَنَّهُ لَوْلَاهُ لَمْ تَکُنْ فَمَهْمَا رَأَیتَ فِی نَفْسِکَ

ص:256


1- کافی، ج 2، ص 158، ح 5
2- کنزالعمال، ح 45512 (بنا به نقل میزان الحکمة).
3- بحارالانوار، ج 75، ص 236، ح 107

مِمَّا یعْجِبُکَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاکَ أَصْلُ النِّعْمَهِ عَلَیکَ فِیهِ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ اشْکُرْهُ عَلَی قَدْرِ ذَلِکَ) .(1) و شاید به همین دلیل خداوند شکرگزاری در برابر پدر و مادر را به دنبال شکرگزاری نعمت های خود ذکر کرده است:« أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ ».(2)

8.احسان و نیکی به پدر و مادر.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که بعضی از یاران آن حضرت درباره تفسیر آیه شریفه« وَ بِالْوالِدَینِ إِحْساناً »(3) سؤال کردند که مراد از احسان چیست؟ امام علیه السلام فرمود:

«الْإِحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا وَ أَنْ لَا تُکَلِّفَهُمَا أَنْ یسْأَلَاکَ شَیئاً مِمَّا یحْتَاجَانِ إِلَیهِ وَ إِنْ کَانَا مُسْتَغْنِیین؛ برخورد خود را با آن ها نیکو کن و اگر چیزی نیاز داشتند پیش از آن که از تو بخواهند برای آن ها فراهم کن تا ناچار نشوند از تو درخواست کنند هر چند خودشان هم بتوانند مشکل خویش را حل کنند».(4)

9.اگر آن ها بدهکاری دارند و در حیات خود نتوانستند دین خویش را ادا کنند فرزند دین آن ها را ادا کند و برای گناهان آن ها استغفار نمایند همان گونه که در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«وَ إِنَّهُ لَیکُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِی حَیاتِهِمَا غَیرَ بَارٍّ بِهِمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَی دَینَهُمَا وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَیکْتُبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَارّاً؛ گاه فرزند در حیات پدر و مادر عاق آنهاست و نیکی در حق آن ها نکرده اما بعد از وفات آن ها بدهی آن ها را ادا می کند و برای آن ها استغفار می نماید.خدا او را جزء نیکوکاران (نه عاق) محسوب می دارد».(5)

10.یکی دیگر از حقوق مهم پدران و مادران بر فرزندان این است که به هنگام ضعف و پیری و ناتوانی که نیاز شدید به کمک و حمایت دارند آن ها را

ص:257


1- بحارالانوار، ج 71، ص 6
2- لقمان، آیه 14.
3- بقره، آیه 83
4- کافی، ج 2، ص 157، ح 1.
5- کافی، ص 163، ح 21

فراموش نکنند و مشکلات آن ها را تا آن جا که در توان دارند حل کنند به عکس آنچه در دنیای امروز دیده می شود که به محض این که پدر و مادر پیر و ناتوان شدند فرزندان از آنان فاصله می گیرند و حداکثر کاری که درباره آن ها می کنند این است که آن ها را به خانه های سالمندان می سپارند و گاه حتی از این کار نیز خودداری می کنند.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که یکی از یارانش خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد:پدرم بسیار پیر و ناتوان شده به گونه ای که برای قضای حاجت باید او را بر دوش بگیریم.امام علیه السلام فرمود:

«إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَلِی ذَلِکَ مِنْهُ فَافْعَلْ وَ لَقِّمْهُ بِیدِکَ فَإِنَّهُ جُنَّهٌ لَکَ غَداً؛ اگر توانستی این کار را برای او انجام دهی انجام ده حتی لقمه غذا را با دست خود به دهان او بگذار که این کار سپری است برای تو در فردای قیامت (در برابر آتش دوزخ)».(1)

قرآن مجید نیز اشاره ای به این امر دارد آن جا که می فرماید:« إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَ لَا تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَّهُمَا قَوْلاً کَرِیماً »؛هر گاه یکی از آن دو،یا هر دوی آنها،نزد تو به سن پیری رسند،کمترین اهانتی به آن ها روا مدار! و بر آن ها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آن ها بگو! (و مشکلات آن ها را حل کن)».(2)

2-فرزندان بر پدران و مادران چه حقوقی دارند؟

در روایات اسلامی همان گونه که موارد فراوانی از حقوق پدران و مادران بر فرزندان ذکر شده موارد زیادی نیز از حقوق فرزندان بر پدران و مادران بیان گردیده است که سه قسمت مهم آن را امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در گفتار حکیمانه مورد بحث بیان فرموده است:اسم نیکو نهادن،تربیت خوب و تعلیم قرآن.در

ص:258


1- کافی، ج 2، ص 163، ح 13.
2- اسراء، آیه 23.

روایات،حقوق دیگری نیز ذکر شده ازجمله:

4.خواندن و نوشتن را به آن ها بیاموزند.

5.شنا و تیراندازی را به آن ها تعلیم دهند.(شنا برای جلوگیری از غرق شدن و تیراندازی برای جهاد).

6.غذای حلال به او بدهند.

این سه حق در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«حَقُّ الوَلَدِ علی والِدِهِ أن یُعَلِّمَه الکِتابَهَ وَ السِّباحَهَ و الرِّمایهَ و أن لا یَرزُقَه إلّا طَیِّباً» .(1)

7.به هنگام بلوغ (و آمادگی برای ازدواج) وسیله ازدواج او را فراهم کنند.در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:یکی از حقوق فرزندان این است که

«یزَوِّجُهُ إِذَا بَلَغَ» .(2)

8.نماز (و فرائض دینی) را به آن ها بیاموزند (و آن ها را به تدریج عادت دهند) و هنگامی که بالغ شدند آن ها را وادار به نماز کنند.در غررالحکم از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«عَلِّموا صِبْیانَکُم الصّلاهَ و خُذوهُم بِها إذا بلَغوا الحُلُمَ» .(3)

9.عدالت را در میان فرزندان رعایت کنند.در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده که می فرماید:پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مردی را دید که دو فرزند دارد،یکی را بوسید و دیگری را نبوسید.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«فَهَلَّا وَاسَیتَ بَینَهُمَا؛ چرا میان آن ها عدالت را رعایت نکردی؟».(4)

10.به فرزندانشان در کارهای نیک کمک کنند (و آن ها را تشویق نمایند).در روایات متعددی که مرحوم محدث نوری در مستدرک الوسائل نقل کرده به این

ص:259


1- کنزالعمال، ح 45340 (طبق نقل میزان الحکمة).
2- بحارالانوار، ج 71، ص 80
3- غررالحکم، ح 3345.
4- بحارالانوار، ج 71، ص 74، ح 94

معنا توصیه شده ازجمله این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَینِ أَعَانَا وَلَدَهُمَا عَلَی بِرِّهِمَا» .(1)

***

ص:260


1- مستدرک، ج 10، ص 168، ح 2.

گفتار حکیمانه 400- کدام حق است و کدام خرافه؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْعَیْنُ حَقٌّ،وَ الرُّقَی حَقٌّ،وَ السِّحْرُ حَقٌّ،وَ الْفَأْلُ حَقٌّ،وَ الطِّیرَهُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَ الْعَدْوَی لَیْسَتْ بِحَقٍّ،وَ الطِّیبُ نُشْرَهٌ،وَ الْعَسَلُ نُشْرَهٌ،وَ الرُّکُوبُ نُشْرَهٌ، وَ النَّظَرُ إِلَی الْخُضْرَهِ نُشْرَهٌ.

امام علیه السلام فرمود:

«چشم زخم»حق است و تعویذ (دعایی که برای دفع چشم زخم است) نیز حق است و سِحر حق است و فال (نیک) نیز حق است اما طیره (فال بد) حق نیست و عدوی (اثرگذاری کسی بر دیگری در امور خرافی نیز) حق نیست.بوی خوش،عسل،سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن به سبزه،مایه قوت و نشاط است.(1)

ص:261


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر می گوید: بخشی از این گفتار حکیمانه (جملة: والتطیب نشرة و الغسل نشرة و النظر الخضرة نشرة و الرکوب نشرة...) قبل از مرحوم سید رضی در کتاب صحیفة الرضا از علی علی نقل شده است. ولی برای بقیه آن مدرک دیگری ذکر نکرده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276) اضافه میکنیم که مرحوم صدوق بخش اخیر را در عیون اخبار الرضا با سندش از علی بن موسی الرضا علیه السلام از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است. (عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 40، ح 126)

شرح و تفسیر

کدام حق است و کدام خرافه؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه تأثیر چهار موضوع از امور غیر عادی را تصدیق و تأثیر دو موضوع خرافی را نفی می کند و چهار چیز را مؤثر در نشاط آدمی می شمرد.نخست می فرماید:«چشم زخم حق است»؛ (الْعَینُ حَقٌّ).

همان گونه که در تفسیر نمونه در ذیل آخرین آیات سوره قلم آمده است بسیاری از مردم معتقدند که چشم های برخی از افراد،دارای اثر مخصوصی است و یا به تعبیر دیگر،انرژی خاص و فوق العاده ای دارد که هرگاه از روی تعجب به چیزی بنگرند ممکن است آن را درهم بشکنند و یا تأثیر بدی در آن بگذارند.

این نیروی مغناطیسی و انرژی فوق العاده و یا هرچه نام آن بگذاریم مطلب قابل انکاری نیست که در بعضی از چشم ها به طور طبیعی و گاه با تمرین به وجود می آید و بسیاری نقل می کنند که با چشم خود افرادی را دیده اند که دارای چنین نیروی مرموزی بوده اند که به حیوانات یا انسان ها یا اشیا از طریق چشم زدن آسیب رسانده اند.

مسأله خواب مغناطیسی و این که افرادی با چشم های خود می توانند دیگری را به خواب مخصوصی فرو برند و مطالبی را از او کشف کنند در بسیاری از کتاب ها نوشته شده و جنبه علمی به خود گرفته و حتی برای درمان های پزشکی مربوط به مسائل روانی از آن کمک می گیرند.

ص:262

بنابراین هرگز نباید چشم زخم را فوراً حمل بر خرافات کرد به خصوص این که در قرآن مجید و در روایات اسلامی به آن اشاره شده و کلام امام علیه السلام که در بالا آمد اشاره به واقعیت داشتن آن است.

آن گاه امام علیه السلام به دعاهایی اشاره می فرماید که برای خنثی کردن چشم زخم است،می فرماید:«تعویذ (دعایی که برای دفع چشم زخم است) نیز حق است»؛ (وَ الرُّقَی حَقٌّ).

گاه«رقی»به معنی وسیع تری تفسیر شده و آن هرگونه دعایی است که جلوی آفت ها را می گیرد.

در حدیثی می خوانیم که اسماء بنت عمیس (از زنان مشهور و بافضیلت اسلام در عصر پیغمبر صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام) خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد:

گاه فرزندان جعفر را چشم می زنند آیا رُقْیه (دعایی که جلوی چشم زخم را بگیرد) برای آن ها بگیرم؟ پیامبر فرمود:مانعی ندارد.(1)

در حدیث دیگری که ابن ابی الحدید در ذیل همین گفتار در شرح نهج البلاغه خود آورده است می خوانیم که عوفی بن مالک اشجعی می گوید:ما در زمان جاهلیت معتقد به رقیه بودیم،به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عرض کردم:نظر مبارک شما درباره آن چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«أعرِضُوا عَلَیَّ رُقاکُم فلا بأسَ بِالرُّقی ما لم یَکُنْ فیها شِرْکٌ؛ رقیه های خود را به من عرضه کنید اگر مطلب شرک آلودی در آن نباشد مانعی ندارد».(2)

اشاره به این که نباید در دعاهای دفع چشم زخم مطلبی مخالف توحید وجود داشته باشد.

و اگر در روایاتی،از رقیه مذمت شده اشاره به رقیه های شرک آلود است و یا

ص:263


1- بحارالانوار، ج 60، ص 7.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 373.

این که افرادی توکل بر خدا را به کلی فراموش کرده و تنها به رقیه ها دل ببندند.

حتی در بعضی از روایات اسلامی آمده است که جبرئیل برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگامی که بیمار شده بود رُقیه آورد و آن حضرت را از شر چشم حاسدان و هر بیماری و هر موجود ایذاگری به خداوند بزرگ سپرد.(1)

به هر حال درباره تأثیر رقیه و دعاهای تعویذ،روایات متعددی در کتب اسلامی نقل شده و مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار (جلد 60) بحث مفصلی در این زمینه دارد.وی در همین جلد از بعضی نقل می کند که می گویند:

این امکان وجود دارد که از بعضی از چشم ها اجزاء لطیفه ای جدا شود و در اشخاص یا موجوداتی تأثیر بگذارد و این ویژگی در بعضی از چشم ها باشد همان طور که بعضی از اشیا خواصی دارند که در مشابه آن ها نیست.

این همان چیزی است که امروز از آن تعبیر به امواج مغناطیسی یا مانند آن می شود و معتقدند که این امواج و انرژی ها در بعضی از موارد آثار عجیبی از خود به جا می گذارد.

البته شک نیست که از طریق توکل بر خدا و دعاها و مخصوصاً سوره های حمد و ناس و فلق و آیه شریفه« وَ إِنْ یَکَادُ الَّذِینَ ...»و همچنین ذکر

«ما شاء اللّه و لا حولَ و لا قوّه إلّا باللّهِ العَلِیِ ّ العظیم» می توان جلوی تأثیر این گونه چشم ها را گرفت.

سپس امام علیه السلام به سومین موضوع از آن چهار موضوع مثبت اشاره کرده، می فرماید:«سحر (نیز) حق است»؛ (وَ السِّحْرُ حَقٌّ).

در آیات فراوانی از قرآن مجید اشاره به مسأله سحر شده به خصوص در داستان موسی علیه السلام و فرعون،کراراً از سحر ساحران سخن به میان آمده است و تأثیر آن اجمالاً مورد تأیید واقع شده که از طریق معجزه موسی علیه السلام سحر آن ها باطل شد.

ص:264


1- بحارالانوار، ج 60، ص 7.

در سوره بقره در داستان دو فرشته ای که به بابِل آمدند نیز اشاره به مسأله سحر و تأثیر آن شده است.

نیز از آیات مختلف قرآن استفاده می شود که مسأله سحر،اجمالاً در میان اقوام گذشته معروف بوده و لذا بسیاری از پیغمبران را متهم به سحر کردند:

« کَذَلِکَ مَا أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنْ رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ».(1)

سحر در اصل به معنای هر کاری است که مأخذ آن پنهان باشد حتی در زبان روزمره گاه به کارهای مهم،سحر اطلاق می شود.ولی حقیقت سحر آن است که چیزی به صورت خارق العاده انجام شود که عوامل متعددی می تواند داشته باشد.

گاه صرفاً جنبه چشم بندی و تردستی دارد،گاه از عوامل تلقینی ناشی می شود و گاه از خواص ناشناخته فیزیکی و شیمیایی بعضی از اجسام.

از قرآن استفاده می شود که سحر ساحران فرعونی مجموعه ای بود از این امور،زیرا در یک جا می فرماید:« سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ »؛مردم را چشم بندی کردند و ترساندند؛و سحر عظیمی پدید آوردند».(2)

در جای دیگر می فرماید:« فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَی »؛در این هنگام طناب ها و عصاهای آنان براثر سحرشان چنان به نظر می رسید که حرکت می کنند!»(3) ولی از داستان دو فرشته بابل استفاده می شود که ساحران واقعاً در مردم تغییراتی ایجاد می کردند ازجمله زن و شوهر را چنان به هم بدبین می ساختند که کارشان منجر به طلاق می شد.« فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ »؛ولی آن ها از آن دو فرشته،مطالبی را می آموختند که بتوانند به وسیله آن،میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند».(4)

ص:265


1- ذاریات، آیه 52
2- اعراف، آیه 116
3- طه، آیه 66
4- بقره، آیه 102.

امروز هم افراد زیادی پیدا می شوند که می توانند از طریق چشم بندی و تردستی و استفاده از خواص فیزیکی و شیمیایی اشیا کارهای خارق العاده ای انجام دهند.

نوع دیگری از سحر نیز وجود دارد که ساحر به وسیله ریاضت های شدید، اراده خود را چنان تقویت می کند که می تواند آثار خارق العاده ای از خود نشان دهد که جنبه چشم بندی ندارد.

از مجموع آنچه گفته شد به خوبی استفاده می شود که کلام حکیمانه امام علیه السلام که فرموده سحر حق است،بیان یک واقعیت می باشد.(1)

آنگاه امام علیه السلام به سراغ چهارمین موضوعی که حق است رفته،می فرماید:«فال (نیک) حق است»؛ (وَ الْفَأْلُ حَقٌّ).

منظور از فال در ادبیات عرب این است که انسان حادثه ای را نشان پیروزی، موفقیت و پیشامدهای خیر بداند.مثلاً بگوید که چون فلان نوزاد در روز میلاد مبارک یکی از معصومین علیهم السلام متولد شده آینده خوبی دارد و یا این که صبحگاهان که از منزل خارج می شود وقتی با انسان صالح و خوب و درست کاری برخورد کرد بگوید این نشان می دهد که امروز کارهای ما روبه راه خواهد بود.عرب از این گونه پیش بینی ها به فال تعبیر می کند که همان تفأل خوب است.

اما این که آیا واقعاً رابطه ای میان این گونه حوادث و حوادث دیگری که پشت سر آن پیش بینی می کنند وجود دارد؟ هیچ دلیلی برای آن در دست نیست ولی یک نکته را نمی توان انکار کرد و آن این که وقتی انسان تفأل به خوبی می زند اثر روانی قابل ملاحظه ای در او دارد؛او را امیدوار به آینده خوب می سازد و اراده او

ص:266


1- برای آگاهی بیشتر در باره سحر و اقسام سحر و عوامل و امور بازدارنده از آن به بحارالانوار، ج 60 و تفسیر نمونه، ج 1 ذیل آیه 102 سوره بقره و ج 13 ذیل آیات 65 تا 69 سوره طه و انوار الفقاهة، المکاسب المحرمة، بحث حرمت سحر، ص 275 مراجعه فرمایید.

را برای ادامه کارها تقویت می کند و به او شجاعت و استقامت می بخشد و این اثر روانی،قابل انکار نیست و ای بسا همان،سبب پیشرفت و پیروزی می شود.

شاید به همین دلیل است که در حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیده می شود گاه خودش تفأل به خیر می زد و گاه از تفأل دیگران اظهار رضایت می کرد.مثلاً در ماجرای برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین حدیبیه آمده است:هنگامی که سهیل بن عمرو به عنوان نماینده کفار مکه به سراغ مسلمانان آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله از نام او آگاه شد فرمود:

قد سَهُلَ علیکُم أمرُکُم؛ کار بر شما آسان شد (چون نام آن مرد سهیل بود پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به فال نیک گرفت).(1)

جمله معروف «تفالوا بالخیر تجدوه؛ فال نیک بزنید آن را خواهید یافت»نیز که در تفسیر المیزان به عنوان حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده هر چند آن را در منابع معروف حدیث نیافتیم بلکه آنچه در حدیث علوی در غررالحکم آمده این است:

«تفأل بالخیر تنجح؛ فال نیک بزن تا پیروز شوی»(2) همه گواه بر این است که اسلام نظر مثبتی درباره فال نیک زدن دارد.

لذا در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَن؛ خداوند فال نیک را دوست دارد».(3)

به یقین اگر فال نیک با توکل بر خدا همراه باشد اثر معنوی آن غیر قابل انکار است.

بنابراین،اعتقاد به تأثیر فال نیک به آن معنا که گفتیم نه یک امر خرافی است و نه چیزی برخلاف عقیده توحیدی و بسیار شده که خود ما نیز آثار مثبت فال نیک را در زندگی دیده ایم.

ص:267


1- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 203.
2- غررالحکم، ح 1857
3- بحارالانوار، ج 74، ص 165.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به سراغ دو چیز می رود که آن ها را غیر حق می نامد،می فرماید:«طیره (فال بد) حق نیست و عدوی (اثرگذاری کسی بر دیگری در امور خرافی نیز) حق نیست»؛ (وَ الطِّیرَهُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ،وَ الْعَدْوَی لَیْسَتْ بِحَقٍّ).

اما «طِیرَه» به کسر طاء در اصل به معنای فال بد زدن است و چون اعراب به وسیله پرندگان فال بد می زدند این واژه که از ماده طیر است به معنای فال بد به کار رفته،در برابر«تفأل»که به معنای فال نیک است.در قرآن مجید نیز به طور مکرر واژه«طیره»در همین معنا به کار رفته که مشرکان خرافی مسلک در برابر پیامبران الهی به این حربه متوسل می شدند تا روحیه آن ها را تضعیف کنند و یا مردم را از اطراف آن ها پراکنده سازند.درمورد موسی علیه السلام و یارانش می فرماید:

« یَطَّیَّرُوا بِمُوسَی وَ مَنْ مَّعَهُ »(1) هر گاه ناراحتی به فرعونیان می رسید آن را به شوم بودن موسی و همراهانش نسبت می دادند.

در مورد قوم ثمود نیز می فرماید:« قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَ بِمَنْ مَّعَکَ »؛گفتند:ما به تو و کسانی که با تو هستند فال بد می زنیم و شما را شوم می دانیم»(2) و پیامبر آن ها صالح علیه السلام در جواب آن ها گفت:« قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ »؛فال (نیک و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعیین می گردد)؛بلکه شما گروهی هستید فریب خورده».

و در جای دیگر می فرماید:« قَالُوا طَائِرُکُمْ مَّعَکُمْ »؛(رسولان) گفتند:«شومی شما از خودتان است».(3)

به هر حال این واژه به معنای فال بد است و در کلام امام علیه السلام نیز به معنای فال بد ذکر شده هرچند«طائر»گاه به معنای فال بد و گاه به معنای فال نیک و یا به

ص:268


1- اعراف، آیه 131.
2- نمل، آیه 47
3- یس، آیه 19.

معنای عمل خوب و بد به کار می رود.

اما این که چرا از فال بد نهی شده است؟ برای این که اولا یک مسأله خرافی است و هیچ گونه رابطه ای در میان پرواز پرندگان،یا به ویژه کلاغ و حوادث شوم وجود ندارد و ثانیا باعث تضعیف روحیه ها و سستی اراده ها می گردد.

به همین دلیل در روایات اسلامی نکوهش شدیدی درباره فال بد زدن و تطیر دیده می شود تا آن جا که در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الطیره شرک؛ فال بد زدن نوعی شرک است»(1) زیرا مفهومش این است که غیر از خدا را در سرنوشت خودمان مؤثر و شریک بدانیم و این نوعی شرک است.

در روایت دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«مَن خَرَج یُریدُ سَفَراً فرجَع مِن طَیرٍ فقد کَفَر بما انزِل علی محمّدٍ صلی الله علیه و آله؛ کسی که اراده سفری کند و از منزل به سوی مقصد حرکت نماید ولی پرنده ای را ببیند و به فال بد بگیرد و به خانه برگردد به آنچه بر محمّد صلی الله علیه و آله نازل شده کافر گردیده است».(2) زیرا پریدن پرنده ای را در سرنوشت خود مؤثر دانسته به گونه ای که او را از حرکت به سوی مقصد بازداشته است.

و در روایات اسلامی دستور داده شده است که به فال بد اعتنا نکنید و توکل بر خدا کنید هیچ مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد.در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل شده است:

«الطّیرهُ شِرکٌ و لکنّ اللّه عزّ و جلّ یُذهِبَه بالتوکُّل؛ فال بد زدن نوعی شرک است و لیکن خداوند متعال آن را با توکل از بین می برد».(3) این سخن را با حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم:

«أَنَّ النَّبِی صلی الله علیه و آله کَانَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَنَ وَ یکْرَهُ الطِّیرَهَ وَ کَانَ علیه السلام یأْمُرُ مَنْ رَأَی شَیئاً یکْرَهُهُ وَ یتَطَیرُ مِنْهُ أَنْ یقُولَ اللَّهُمَّ لَا یؤْتِی الْخَیرَ إِلَّا أَنْتَ وَ لَا یدْفَعُ السَّیئَاتِ إِلَّا أَنْتَ

ص:269


1- مسند احمد، ج 1، ص 389.
2- کنزالعمال، ج 10، ص 114، ح 28570.
3- مستدرک حاکم، ج 1، ص 17

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِکَ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فال نیک را دوست می داشت و از فال بد متنفر بود و دستور می داد اگر کسی چیزی ببیند که می شود با آن فال بد زد (برای رفع نگرانی) بگوید:خداوندا! هیچ کس جز تو نیکی عطا نمی کند و هیچ کس جز تو بدی ها را دور نمی سازد و هیچ پناه و نیرویی جز به وسیله تو نیست».(1)

از مجموع آنچه درباره فال و طیره گفته شد این نکته به دست می آید که شخص موحد هرگز به سراغ خرافات نمی رود و غیر خدا را در سرنوشت خود مؤثر نمی داند.در واقع فال نیک که سبب خوش بینی به آینده و امیدواری و نشاط می گردد ضرری ندارد اما فال بد که نگرانی و آشفتگی و گاه یأس و حتی بدبینی به ساحت قدس خداوند ایجاد می کند کار زشت و ناپسندی است.

و اما «عدوی» به معنای سرایت است به خصوص درمورد سرایت بیماری از کسی به دیگری به کار می رود و این که امام علیه السلام سرایت را نفی فرموده به این معنا نیست که هیچ گونه از بیماری ها واگیردار نمی باشد زیرا امروز مسلم است که بسیاری از بیماری ها از فردی به دیگری منتقل می شود مانند بیماری سل و سرماخوردگی و امثال آن.اما چنین هم نیست که تمام بیماری ها واگیردار باشد بسیاری از بیماری ها مانند بیماری قند،فشار خون،انواع سکته های قلبی و مغزی چیزی نیست که از کسی به دیگری سرایت کند.

به نظر می رسد که در عصر جاهلیت افرادی بودند که به شدّت از همه بیماران پرهیز می کردند و شاید اصلاً به عیادت آنها نمی رفتند و یک اعتقاد خرافی داشتند که باید از هر بیماری پرهیز کرد.اسلام این عقیده افراطی و خرافی را نفی می کند تا مردم به عیادت بیماران بروند و به کمک آن ها بشتابند و از آن ها روی گردان نشوند.

گاه این تفکر افراطی انحرافی به امور دیگر غیر از بیماری ها نیز سرایت

ص:270


1- بحارالانوار، ج 92، ص 2.

می کند مثلاً می گویند:فلان کس فرزندش را از دست داده،به سراغ او نرویم ممکن است فرزندمان از دست برود،یا در امر تجارت ورشکست شده با او دوستی نکنیم ممکن است به ما هم سرایت کند،و امثال این خرافات که اسلام با همه آن ها مخالفت کرده است.

جمعی از بزرگان(1) تفسیر دیگری برای نفی«عدوی»ذکر کرده اند و آن این که اسلام می خواهد به پیروان خود تعلیم دهد که حتی سرایت بیماری از کسی به دیگری بدون اراده خداوند نمی شود و هیچ سببی از اسباب این جهان استقلال در تأثیر ندارد بلکه باید اراده و فرمان خدا با آن همراه باشد.

ولی این تفسیر،مناسب به نظرنمی رسد زیرا این مطلب منحصر به بیماری ها نیست،تمام اسباب و علل این جهان چنین است چرا در روایت فقط سرایت بیماری ها ذکر شده است؟

آن گاه در پایان این سخن اشاره به چهار موضوع نشاط آور و برطرف کننده غم و اندوه می کند،می فرماید:«بوی خوش،عسل،سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن به سبزه،مایه قوت و نشاط است»؛ (وَ الطِّیبُ نُشْرَهٌ،وَ الْعَسَلُ نُشْرَهٌ،وَ الرُّکُوبُ نُشْرَهٌ،وَ النَّظَرُ إِلَی الْخُضْرَهِ نُشْرَهٌ).

«نشره» در بسیاری از منابع لغت به عنوان تعویذ و حرز است،یعنی همان دعا و چیزی که به بیمار یا مصروع می دهند تا شفا پیدا کند و سبب زوال غم و اندوه او گردد و لذا بعضی مانند علامه مجلسی آن را به چیزی که سبب زوال غم و اندوه می شود تفسیر کرده اند.(2)

و در اصل از ماده«نشر»(بر وزن حشر) گرفته شده زیرا حرز و تعویذ و امثال آن سبب انتشار آثار مثبت در شخص بیمار یا غیر بیمار می شود و لذا در کتاب

ص:271


1- علامه مجلسی در بحارالانوار و ملا صالح مازندرانی در شرح اصول کافی
2- بحارالانوار، ج 63، ص 291.

التحقیق ریشه اصلی آن«هو بسط بعد قبض»ذکر شده است.

البته این مسأله گاه جنبه خرافی داشته و گمان می کردند اشخاصی که گرفتار بیماری صرع می شوند جن در آن ها نفوذ کرده و به وسیله تعویذ می خواستند جن را بیرون کنند ولذا در بعضی از روایات آمده است:

«النُّشرَهُ مِن عمَلِ الشَّیطانِ»(1)

ولی در بسیاری از اوقات جنبه مثبت داشته و آن این که به وسیله دعا و حرز که به بیمار می دادند از خدا تقاضای شفای او را می کردند.

و از آن جا که بوی خوش و عسل و سوار شدن بر مرکب راهوار و نگاه کردن به سبزه سبب نشاط و زوال غم و اندوه می شود امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه آن را شبیه حرز و تعویذ دانسته و این تعبیر زیبا را درباره آن به کار برده،گویی این چهار موضوع همچون حرز و تعویذی است که غم و اندوه را از انسان زایل می کند و این موضوع علاوه بر این که به تجربه ثابت شده هم اکنون مورد تأکید پزشکان برای رفع غم واندوه وافسردگی و تجدید نشاط بعد از خستگی می باشد.

قابل توجه این که در بعضی از روایات به جای«عسل»«غُسل»آمده است.

مرحوم طبرسی در کتاب مکارم الاخلاق حدیث را اینگونه نقل می کند:

«التَّطَیُّبُ نُشْرَهٌ و الغُسْلُ نُشْرَهٌ و النَّظَرُ إلی الخُضْرَهِ نُشْرَهٌ و الرُّکوبُ نُشْرَهٌ؛ خوشبو کردن خویشتن و غسل نمودن و نگاه کردن به سبزه و سوار بر مرکب شدن موجب زوال غم و اندوه است».(2)

نکته: اسباب نشاط و شادی و دفع غم و اندوه

اسباب نشاط و شادی و دفع غم و اندوه

فراگیر بودن احکام اسلام سبب شده که اهمیتی نیز به اسباب نشاط و زوال

ص:272


1- نهایه این اثیر، در ماده نشر.
2- مکارم الاخلاق، ص 42

غم و اندوه بدهد تا مسلمان ها بتوانند از این طریق تجدید نشاط کنند و به زندگی سالم و شاد خود ادامه دهند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام که در کتاب محاسن برقی نقل شده چنین می خوانیم:

«النُّشْرَهُ فِی عَشَرَهِ أَشْیاءَ الْمَشْی وَ الرُّکُوبِ وَ الاِرْتِمَاسِ فِی الْمَاءِ وَ النَّظَرِ إِلَی الْخُضْرَهِ وَ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ وَ النَّظَرِ إِلَی الْمَرْأَهِ الْحَسْنَاءِ وَ الْجِمَاعِ وَ السِّوَاکِ وَ مُحَادَثَهِ الرِّجَالِ؛ اسباب نشاط در ده چیز است:پیاده روی،سوار بر مرکب شدن،آب تنی کردن،نگاه به سبزه افکندن،غذا و نوشابه (خوب و مناسب) خوردن،نگاه به همسر زیبا،آمیزش جنسی،مسواک زدن و گفتگو (ی دوستانه) با مردان داشتن».(1)

در حدیث دیگری شستن سر با خطمی (گیاهی است که معمولاً از گل آن برای شست وشو استفاده می کنند)(2) و در احادیث دیگری،ملاقات الاخوان؛ دیدار دوستان،استفاده از داروی حمام و کوتاه کردن موی شارب (اصلاح کردن سر و صورت) از اسباب نشاط شمرده شده است.

بسیاری از آنچه در این روایات آمده است نیز به تجربه ثابت شده هر چند راهنمایی روایات گسترده تر از تجربیات ماست.

البته آنچه در روایات بالا درمورد نشره و اسباب زدودن غم و اندوه آمده بر حسب حالات عمومی مردم است ولی اولیاء اللّه وسیله دیگری دارند که از همه آن ها برتر و مهمتر است و آن،راز و نیاز با خدا و عبادت و نماز و خلوت کردن با اوست.

حدیث معروف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که می فرماید:

«حُبِّبَ إلیَّ مِنْ دُنیاکُم ثَلاث:

الطِّیبُ وَ النِّساءُ و قُرَّهُ عَینِی فِی الصَّلاهِ؛ سه چیز از دنیای شما در نظر من محبوب

ص:273


1- محاسن برقی، ج 1، ص 14.
2- بحارالانوار، ج 73، ص 322، ح 3.

است:بوی خوش و همسران و نور چشمان من در نماز است»(1) گواه روشنی بر این مطلب است.

***

ص:274


1- معدن الجواهر، ص 31

گفتار حکیمانه 401- هماهنگی معقول با مردم

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مُقَارَبَهُ النَّاسِ فِی أَخْلَاقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ.

امام علیه السلام فرمود:

هماهنگی (معقول) با مردم در اخلاقشان سبب ایمنی از

کینه توزی و دشمنی آن هاست.(1)

ص:275


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه ذکر کرده غررالحکم است که با تفاوتی آن را به این صورت آورده است: «قارب الناس فی أخلاقهم تامن غوائلهم» (این تفاوت نشان میدهد که غرر آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه آورده است) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 286).

شرح و تفسیر

هماهنگی معقول با مردم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به یک نکته لطیف اجتماعی می کند می فرماید:«هماهنگی با مردم در اخلاقشان سبب در امان بودن از کینه توزی و دشمنی آن هاست»؛ (مُقَارَبَهُ النَّاسِ فِی أَخْلَاقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ).

شک نیست که هر قوم و جمعیت بلکه هر انسانی صفات و اخلاق ویژه خود را دارد و به کسانی علاقه مند است که در صفات و اخلاق با او هماهنگ باشند،به آداب و رسومش احترام بگذارند و مطابق خواسته های او عمل کنند.هماهنگی با مردم در این امور-البته در مواردی که برخلاف شرع و عقل نیست-سبب می شود که آن ها انسان را از خود بدانند و با او رابطه دوستی برقرار کنند و همین امر سبب امنیت از کینه توزی و دشمنی آن ها می شود.

البته همان گونه که اشاره شد منظور،هم رنگ جماعت شدن در زشتی و بدی ها و آداب و رسوم غلط و کارهای خلاف شرع و عقل نیست چراکه نه شرع به ما چنین اجازه ای را می دهد و نه عقل و خرد.

در روایات اسلامی عنوان دیگری مطرح است که با آنچه در این کلام شریف آمده قریب المضمون می باشد و آن مسأله مدارا با مردم است.

در احادیث فراوانی به مدارا کردن با مردم توصیه و بر آن تأکید شده است ازجمله امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«دارِ النّاسَ تأمَنْ غوائِلَهُم و تَسْلَمْ مِن

ص:276

مَکایِدِهم؛ با مردم مدارا کن تا از دشمنی آن ها و کید و مکرشان در امان باشی».(1)

مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی در جلد دوم بابی تحت عنوان«باب المداراه»مطرح کرده که در ذیل آن روایات متعددی آورده است ازجمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«ثَلَاثٌ مَنْ لَمْ یکُنَّ فِیهِ لَمْ یتِمَّ لَهُ عَمَلٌ وَرَعٌ یحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ وَ خُلُقٌ یدَارِی بِهِ النَّاسَ وَ حِلْمٌ یرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِلِ؛ سه چیز است که در هرکس نباشد هیچ کاری از کارهای او سامان نمی پذیرد:ورع و تقوایی که او را از معصیت خدا بازدارد و اخلاقی که او را به مدارا کردن با مردم وادارد و حلم و بردباری ای که جهل جاهلان را با آن از خود دور سازد».(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت این مسأله با تأکید بیشتری عنوان شده است،می فرماید:

«أَمَرَنِی رَبِّی بِمُدَارَاهِ النَّاسِ کَمَا أَمَرَنِی بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ؛ پروردگارم مرا به مدارا کردن با مردم دستور داده همان گونه که دستور به فرائض و واجبات داده است».(3)

و در حدیث سومی باز هم تأکید بیشتری در این زمینه شده،می فرماید:

«مُدَارَاهُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِیمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَیشِ؛ مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و رفاقت با آن ها نصف زندگی است».(4)

کلام امام علیه السلام درباره هماهنگی با اخلاق مردم و احادیث متعددی که در بالا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درمورد مدارا کردن با خلق خدا و رفاقت با آن ها نقل کردیم نشانه روشنی از روح اجتماعی تعلیمات اسلام است که تا چه اندازه مسائل مختلف اخلاقی و روانی را برای هم زیستی مسالمت آمیز با مردم مورد توجه قرار داده است.

ص:277


1- غررالحکم، ح 10179
2- کافی، ج 2، ص 116، ح 1.
3- کافی، ص 117، ح 4.
4- کافی،ج 2، ص 117، ح 5

این سخن را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم:

«إِنَّ قَوْماً مِنَ النَّاسِ قَلَّتْ مُدَارَاتُهُمْ لِلنَّاسِ فَأُنِفُوا (فَنُفُوا) مِنْ قُرَیشٍ وَ ایمُ اللَّهِ مَا کَانَ بِأَحْسَابِهِمْ بَأْسٌ وَ إِنَّ قَوْماً مِنْ غَیرِ قُرَیشٍ حَسُنَت مُدَارَاتُهُمْ فَأُلْحِقُوا بِالْبَیتِ الرَّفِیعِ؛ گروهی از مردم مدارا کردنشان نسبت به دیگران کم و ضعیف بود و لذا از قبیله قریش نفی و طرد شدند و به خدا سوگند ازنظر حسب و نسب مشکلی نداشتند (مشکلشان عدم مدارا بود) و گروهی از غیر قریش مدارا کردنشان خوب بود و ملحق به این بیت رفیع شدند».(1)

بار دیگر تأکید می کنیم که منظور از هماهنگی و مدارا با مردم این نیست که هم رنگ آن ها در خلاف کاری ها و معاصی و آلودگی شویم.به یقین کسی که پایبند به موازین شرع باشد چنین فکری به خود راه نمی دهد بلکه منظور هماهنگی و مدارا در امور مباح و چیزهایی است که مورد علاقه آن ها و مشروع می باشد.

***

ص:278


1- کافی، ج 2، ص 117، ح 6

گفتار حکیمانه 402- فراتر از حد تو سخن مگو

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِبَعْضِ مُخَاطِبِیهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَهٍ یُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا:

لَقَدْ طِرْتَ شَکِیراً،وَ هَدَرْتَ سَقْباً.

امام علیه السلام به شخصی که در حضورش سخنی بالاتر از شأن خود گفت، فرمود:

پیش از پردرآوردن پرواز کردی و هنوز بالغ نشده بانگ برآوردی.(1)

مرحوم سید رضی می گوید:«منظور از«شکیر»در این جا نخستین پرهایی است که بر بال پرنده می روید پیش از آن که قوی و محکم شود و«سقب»به شتر نابالغ گفته می شود و شتر معمولاً پیش از رسیدن به بلوغ،فریاد مخصوص را سر نمی دهد»؛

(قال الرّضیّ:و الشّکیرُ هاهنا:أوّل ما یَنبُت من ریشِ الطائرِ قبل أن یَقوی و یستَحْصِفَ.و السّقبُ:الصّغیرُ مِنَ الإبلِ،و لا یَهدِرُ إلّا بعد أن یستَفحِل) .

ص:279


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منبع دیگری برای این کلام حکیمانه نقل نمی کند جز چیزی که از غررالحکم نقل کرده و معتقد است عبارت غرر غلط می باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 286) اضافه میکنیم که زمخشری در ربیع الابرار آن را به همین صورت نقل کرده است. (ربیع الابرار، ج 3، ص 61)

شرح و تفسیر

فراتر از حد تو سخن مگو

از مقدمه این کلام استفاده می شود که شخصی در حضور امام علیه السلام سخنی بیش از حد و مقدار خود گفت (و به تعبیر رایج میان مردم:بزرگ تر از دهانش حرف زد) امام علیه السلام برای این که او را بر سر جایش بنشاند و او دیگر زیاد از حد خود سخن نگوید با تعبیر بسیار زیبا و ذکر دو مثال جالب اشتباه او را به او گوشزد کرد و فرمود:«پیش از پر درآوردن پرواز کردی و هنوز بالغ نشده بانگی که درخور بالغان است سردادی»؛ (لِبَعْضِ مُخَاطِبِیهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَهٍ یُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا:لَقَدْ طِرْتَ شَکِیراً،وَ هَدَرْتَ سَقْباً).

مرحوم سید رضی در شرح کلام امام علیه السلام چنین می گوید:«منظور از«شکیر»در این جا نخستین پرهایی است که بر بال پرنده می روید پیش از آن که قوی و محکم شود و«سقب»به شتر نابالغ گفته می شود و شتر معمولاً پیش از رسیدن به بلوغ فریاد مخصوص را سر نمی دهد»؛ (قال الرّضیّ:و الشّکیرُ هاهنا:أوّل ما یَنبُت من ریشِ الطائرِ قبل أن یَقوی و یستَحْصِفَ.و السّقبُ:الصّغیرُ مِنَ الإبلِ،و لا یَهدِرُ إلّا بعد أن یستَفحِل).

امام علیه السلام دو تشبیه درباره عمل شخصی که در محضرش بیش از حد خود سخن گفته بود بیان فرمود.نخست او را تشبیه به پرندگانی کرد که هنوز بال و پر آن ها قوی نشده سعی می کنند مانند بزرگسالان پرواز کنند؛برمی خیزند و بر زمین می خورند.

ص:280

تشبیه دیگر این که شتربچه آن صدای مخصوص شتران را که عرب آن را «هدیر»می گوید سر نمی دهد.امام علیه السلام می فرماید:به شتر بچه ای می مانی که مانند شتران بزرگسال هدیر سر می دهی.

فصاحت و بلاغتی که در این کلام کوتاه و پرمعنا به کار رفته بر هیچ کس پوشیده نیست و این نشان می دهد که امام علیه السلام چنان بر سخن گفتن مسلط بود که با دو جمله کوتاه مطلب مهمی را به زیباترین وجه بیان می کند.

یکی از آداب مجلس این است که هرکس در جای خود بنشیند و هرکس به اندازه قدر و مقام خود سخن بگوید.حافظ نیز با توجه به این رسم و آداب چنین گفته است:

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن

خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن

بنابراین کسانی که بلندپروازی می کنند و بیش از حد خود سخن می گویند کارشان نوعی بی ادبی محسوب می شود و همگان بر آن ها خرده می گیرند.

ازاین رو در غررالحکم از امام علیه السلام نقل شده که فرمود:

«رَحِمَ اللّه امرِأً عرَف قدرَهُ و لم یَتَعدَّ طَورَهُ؛ خداوند رحمت کند کسی را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند».(1)

تاریخ نشان می دهد افرادی که بلندپروازی کردند و از حد خود تجاوز نمودند و سخنان نامناسبی گفتند گرفتار مشکلات مهمی شدند و شاید گاه جان خود را بر سر سخنان خود دادند.

بنابراین،گفتار امام علیه السلام خطاب به شخص معینی نیست بلکه همه انسان ها

ص:281


1- غررالحکم، ح 4666

مخاطب آن حضرت اند که حد و مقام خود را بشناسند و در گفتار و عمل و ادعا از آن تجاوز نکنند تا آبروی آن ها در میان خاص و عام نرود.

در عربی و فارسی نیز ضرب المثل هایی مشابه این سخن دیده می شود هرچند هرگز آن فصاحت و بلاغت را ندارد.مثلاً عرب ها به کسی که بیش از حد خود سخن بگوید یا عملی انجام دهد می گویند:

«زببت و انت حِصرِم؛ هنوز غوره هستی مویز شدی».

در فارسی گفته می شود:سخن بزرگتر از دهانت می گویی،یا گفته می شود:

هنوز غوره نشده مویز شدی.

اشتباه نشود،ممکن است افراد کوچکی دارای استعدادهای مهم و فوق العاده باشند و سخن های مهمی بگویند.این گونه افراد نه تنها نباید تحقیر شوند بلکه باید مورد تشویق قرار گیرند.سخن امام علیه السلام ناظر به کسانی است که ادعایی بیش از حد خود دارند و بیش از آنچه زیبنده آن هاست حرف می زنند.

مرحوم حاج شیخ محمّد علی انصاری،برادر واعظ معروف حاج شیخ مرتضی انصاری که شاعر باذوقی بود و تمام نهج البلاغه را به شعر درآورده و با شرح و ترجمه آمیخته که در چندین جلد منتشر شده است در ترجمه این کلام امام علیه السلام چنین می گوید:

تو پیش از پر درآوردن پریدی نگشته فحل،فریادی کشیدی

تویی کوچک نشاید در محافل بزرگان را شوی قرن و مماثل

فراتر از گلیم خویش پا را مکش،در جای خود راحت بیاسا

***

ص:282

گفتار حکیمانه 403- پراکنده کاری و شکست

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ أَوْمَأَ إِلَی مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ الْحِیَلُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که به کارهای مختلف بپردازد نقشه ها و تدبیرهایش به جایی نمی رسد.(1)

ص:283


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این گفتار حکمت آمیز را پیش از سید رضی مرحوم ابن شعبة حرانی در تحف العقول در ضمن وصیتی که امام علی به مالک اشتر فرمود، آورده است اما با این تفاوت: «من أوما إلی متفاوت خذلته الرغبة.» (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 287) ولی در نسخه ای که از تحف العقول نزد ماست چنین آمده است: «من أهوی إلی متفاوت خذلته الرغبة» . (تحف العقول، ص 202).

شرح و تفسیر

پراکنده کاری و شکست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به یکی از اصول مهم مدیریت کرده، می فرماید:«کسی که به کارهای مختلف بپردازد نقشه ها و تدبیرهایش به جایی نمی رسد»؛ (مَنْ أَوْمَأَ إِلَی مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ الْحِیَلُ).

افراد زیادی را در جامعه می بینیم که قانع به یک یا چند شغل نیستند و حتی گاهی شغل های متضاد و مختلف برای خود انتخاب می کنند و با این که از استعداد خوبی برخوردارند و گاه ممکن است جزء نخبه ها و نابغه ها باشند باز می بینیم به موفقیت چشمگیری نائل نمی شوند.

دلیل آن روشن است؛هر کاری تدبیر خاص خودش را می طلبد و کارهای مختلف تدبیرهای مختلفی را طلب می کند و جمع کردن بین تدبیرهای متضاد، کار بسیار مشکلی است به همین دلیل افرادی را می بینیم که تمام همّ خود را مصروف به یک فن می کنند و توفیقات زیادی به دست می آورند ولی افرادی که چندین فن مختلف و گاه متضاد را بر عهده می گیرند غالباً همه را ناقص می گذارند و یا نتیجه مهم و چشمگیری به دست نمی آورند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این کلام نورانی را به معنای جمع دنیا و آخرت گرفته و گفته اند:کسانی که بخواهند هم دنیا و هم آخرت را به طور کامل به دست آورند ناکام می مانند زیرا این دو با هم جمع نمی شوند.

ص:284

و بعضی آن را به معنای جمع میان حق و باطل تفسیر کرده اند؛کسی بخواهد از حق طرفداری کند و در عین حال حامی باطل نیز باشد و یا به تعبیر دیگر بخواهد همه را از خود راضی کند.تدبیرهای چنین کسی نیز به جایی نمی رسد.

این تفسیرها را به عنوان یکی از مصادیق آن مفهوم کلی و جامع کلام امام علیه السلام می توان پذیرفت اما منحصر ساختن مفهوم کلام به این تفاسیر،صحیح به نظر نمی رسد.

بعضی نیز آن را به معنای قبول کردن شغل های زیاد گرفته اند که حتی در زمان ما مرسوم است بعضی چندین شغل برای خودشان انتخاب می کنند اما هیچ کدام را به طور صحیح نمی توانند انجام دهند ولی این تفسیر با تعبیر«متفاوت»سازگار نیست زیرا متفاوت،مفهومش«ناهماهنگ»و یا«متضاد»است و این غیر از شغل های زیادی است که ممکن است ناهماهنگ نیز نباشد.

اصولاً پیشرفت کارها بدون مدیریت صحیح امکان پذیر نیست و مدیریت صحیح،اصول و شرایطی دارد.یکی از شرایط مهمش همان است که امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده و آن این است که مدیر از پراکنده کاری بپرهیزد کارها را از هم جدا کند و هر کاری را به کسی یا به گروهی واگذار نماید و ناظرانی بر آن ها بگمارد.اما هرگاه به یک نفر یا یک گروه چندین کار متضاد و مختلف را بدهد به یقین همه آن ها ناقص خواهد شد و این بر خلاف مدیریت صحیح است.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی نقل کرده است می خوانیم که امام صادق علیه السلام به یکی از یاران خاصش به نام فضیل بن یسار فرمود:

«إِنَّهُ مَنْ کَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ وَ مَنْ کَانَ هَمُّهُ فِی کُلِّ وَادٍ لَمْ یبَالِ اللَّهُ بِأَی وَادٍ هَلَکَ؛ به یقین کسی که یک هدف داشته باشد خداوند او را برای رسیدن به هدفش کمک می کند اما آن کس که همّ او در وادی های مختلف است در هر

ص:285

وادی ای هلاک شود خدا او را کمک نخواهد کرد».(1)

البته برای این حدیث تفسیرهای دیگری هم شده است،که انسان باید مذهب حق را پیدا کند و برگزیند و در مسیر آن گام بردارد و از سیر در مذاهب باطل گوناگون بپرهیزد.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در نامه پرمحتوای مالک اشتر هنگامی که دستورات مربوط به فرماندهی لشکر را می دهد می فرماید:

«وَ أَفْضَلَ عَلَیهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا یسَعُهُمْ وَ یسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ حَتَّی یکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ؛ دستور بده که فرماندهان لشکر از امکاناتی که در اختیار دارند به سپاهیان کمک کنند به اندازه ای که نفراتی که تحت تکفل آن ها هستند به خوبی اداره شوند به گونه ای که همّ آن ها همّ واحدی باشد و آن جهاد با دشمن است».

این دستور نیز نشان می دهد که تمرکز بر برنامه ها و فعالیت در یک بخش سبب پیروزی و موفقیت است.

این جمله از شیخ بهایی نیز معروف است که می گوید:

«غَلَبتُ کُلَّ ذِی فُنونٍ وَ غَلَبنِی ذو فَنٍ ّ واحِدٍ؛ بر تمام دانشمندانی که مثل من در علوم مختلفی کار کرده بودند غلبه کردم اما دانشمندی که تنها در یک علم فعالیت داشت بر من غلبه نمود».

***

ص:286


1- کافی، ج 2، ص 246، ح 5۔

گفتار حکیمانه 404- هر چه هست از اوست!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَی قَوْلِهِمْ:

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللّهِ»:إِنَّا لَا نَمْلِکُ مَعَ اللّهِ شَیْئاً،وَ لَا نَمْلِکُ إِلَّا مَا مَلَّکَنَا؛ فَمَتی مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا،وَ مَتَی أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِیفَهُ عَنَّا.

امام علیه السلام در پاسخ سؤالی درباره معنای«لا حول و لا قوه الا بالله»چنین فرمود:

ما در برابر خداوند با مالکیت او شریک نیستیم بلکه ما چیزی را مالک نیستیم جز آنچه او به ما تملیک کرده و هرگاه قدرت یا مالی را به ما ببخشد-در حالی که او از ما به آن مال سزاوارتر است-ما را مکلف به وظایفی (درباره آن) فرموده و هر گاه آن را از ما باز پس گیرد تکلیفش را نیز از ما برداشته است.(1)

ص:287


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که مضمون این گفتار حکیمانه در کتاب تحف العقول (که پیش از نهج البلاغه تألیف شده) در لابه لای سؤالاتی که عبایة بن ربعی اسدی از حضرت کرد آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 287). (و عبارت تحف العقول چنین است که امام علی در تفسیر «لا حول ولا قوة إلا بالله» فرمود: «لا حول عن معاصی الله إلا بعصمة الله و لا قوة لنا علی طاعة الله إلا بعون الله قال: فوثب عبایة فقبل یدیه ورجلیه». تحف العقول، در کلمات امام هادی علیه السلام از امیر مؤمنان علی علیه السلام ، ص 468)

شرح و تفسیر

هر چه هست از اوست!

به نظر می رسد-همانگونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه استنباط کرده اند(1)- شخصی که معنای«لا حول و لا قوّه إلّا باللّه»برای او مفهوم نبود و گرفتار شبهه جبر شده بود سؤالی در این باره از حضرت کرد و امام علیه السلام برای رفع شبهه او سه جمله بیان فرمود.

نخست فرمود:«ما در برابر مالکیت خداوند مالک چیزی نیستیم»؛ (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَی قَوْلِهِمْ«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللّهِ»-:إِنَّا لَا نَمْلِکُ مَعَ اللّهِ شَیْئاً).

بنابراین مالک اصلی خداست و هیچ کس استقلال در مالکیت ندارد و به تعبیر دیگر،توحید در مالکیت،یکی از شاخه های توحید افعالی است که بدون اعتقاد به آن توحید انسان کامل نمی شود.

سپس در جمله دوم می افزاید:«بلکه ما چیزی را مالک نیستیم جز آنچه او به ما تملیک کرده است»؛ (وَ لَا نَمْلِکُ إِلَّا مَا مَلَّکَنَا).

بنابراین مالکیت ما از ذات پاک او سرچشمه می گیرد؛آنچه اراده کند به ما می دهد و آنچه را اراده کند باز پس می گیرد و به تعبیر دیگر،مالکیت ما نسبت به مالکیت خداوند مالکیت طولی است نه مالکیت عرضی.

آنگاه در جمله سوم می فرماید:«هر گاه او چیزی را به ما تملیک کند که

ص:288


1- مرحوم محقق کمرهای در شرح نهج البلاغه خود این سخن را آورده است.

در واقع خودش به آن سزاوارتر از ماست ما را (درباره آن) مکلف به وظایفی می کند و هر گاه آن را از ما باز پس گیرد تکلیفش را از ما برمی دارد»؛ (وَ لَا نَمْلِکُ إِلَّا مَا مَلَّکَنَا؛فَمَتی مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا،وَ مَتَی أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِیفَهُ عَنَّا).

این همان نکته باریک و دقیق و بسیار جالب«الأمرُ بین الأمرَین»است.نه چنان است که ما از خود استقلال تام داشته باشیم و صاحب قدرتی در برابر خدا و مالکیتی در برابر مالکیت او گردیم و نه چنان است که در اعمال خود مطلقاً اراده و اختیاری نداشته باشیم.بلکه او به ما قدرت و قوت و اختیار داده و هماهنگ با آن تکالیفی بر عهده ما گذاشته است.تا زمانی که آن قدرت و قوت وجود دارد تکالیف هم هست هنگامی که گرفته شد تکالیف از بین می رود.

او به ما اموالی بخشیده و تملیک کرده و تکلیف خمس و زکات را در کنار آن قرار داده است،قوت و قدرت جسمانی داده و تکلیف نماز و روزه و حج و جهاد را در کنار آن مقرر فرموده،هر گاه مال را باز پس گیرد تکلیف خمس و زکات نیز برداشته می شود هر گاه قوت و قدرت جسمانی را از ما سلب کند واجباتی که نیاز به قوت و قدرت جسمانی دارد از ما برداشته خواهد شد.

همین معنا در حدیث دیگری که از امام علیه السلام نقل شده منعکس است:

«عبایه،از یاران خاص امیر المؤمنین علیه السلام از آن حضرت درباره مسأله توانایی های انسان که با آن برمی خیزد و می نشیند و کارهایی انجام می دهد سؤال کرد (که آیا این ها جبری است یا اختیاری؟) امام امیرمؤمنان علی علیه السلام از او پرسید:

منظور تو کدام توانایی است؟ توانایی بدون پروردگار یا با پروردگار؟ عبایه ساکت شد و پاسخی نداد،امام علیه السلام فرمود:بگو،عرض کرد:چه بگویم،فرمود:

اگر بگویی با خداوند (در عرض خداوند) مالک قدرتی هستی،مایه هلاکت توست و اگر بگویی بدون خداوند چنین قدرتی را پیدا کردی آن هم مایه هلاکت توست.عبایه عرض کرد:چه بگویم ای امیر المؤمنین؟ فرمود:باید بگویی که این

ص:289

قدرت را خداوند به تو ارزانی داشته اگر این قدرت را برای تو ادامه دهد عطا و بخشش اوست و اگر از تو بگیرد بلا و آزمایش اوست.او مالک قدرتی است که به تو داده و قادر بر چیزی است که تو را بر آن قادر نموده،آیا نشنیدی مردم حول و قوه الهی را می طلبند در آن جا که می گویند:

«لا حولَ و لا قوّه إلّا باللّه العلیِ ّ العظیمِ» .

عبایه عرض کرد:تفسیر این سخن چیست؟ فرمود:پناهی دربرابر معاصی الهی نیست مگر پناه خداوند و قوتی بر طاعات نیست مگر با اعانت پروردگار.عبایه برخاست و خود را به روی دست و پای امام علیه السلام انداخت و بوسه زد.(1)

برای روشن شدن این بحث پیچیده و دقیق و ظریف یک مثال حسی داریم که سابقاً نیز به آن اشاره کردیم و آن این است که فرض کنید یک قطار برقی به حرکت درآمده است این قطار نیروی خود را لحظه به لحظه از سیم برقی که در طول مسیر کشیده اند و حلقه لغزنده قطار روی آن حرکت می کند دریافت می دارد هر لحظه مسئول اداره برق اراده کند می تواند برق آن قطار را از همان مبدأ قطع کند ولی مادامی که قطع نکرده راننده قطار با میل و اراده و آزادی،قطار را در مسیر به حرکت وامی دارد.هر کجا لازم بود توقف می کند هر کجا لازم بود سرعت می گیرد و هر کجا خواست ملایم می رود،این راننده قادر است قطار را به صورت های مختلف هدایت کند ولی این قوت و قدرت را از مبدائی می گیرد که لحظه به لحظه به او نیرو می بخشد و هر لحظه بخواهد می تواند این قدرت و نیرو را قطع کند.بنابراین این راننده،هم اختیار دارد و هم ندارد،اختیار برای انتخاب حرکت و توقف ولی عدم اختیار در بقاء نیرویش.

و این است معنی الامر بین الامرین:نه جبر و سلب اختیار و نه آزادی مطلق.

نکته قابل توجه این است که«حول»در لغت به دو معناست:یکی حرکت و تحول و دیگری ممانعت و حائل شدن.اگر در لغت عرب به«سال»حول گفته

ص:290


1- تحف العقول، ص 345، در کلمات امام هادی

می شود به این دلیل است که انسان از زمانی به زمان دیگر متحول می شود و حرکت می کند.

بنابر این معنا،معنی لا حول و لا قوه الا باللّه این است که هیچ نوع حرکت و تحول و هیچ قوت و قدرتی جز از سوی خدا نیست،اوست که به ما این نیروها را بخشیده و به ما توانایی و اختیار داده تا بتوانیم به سوی مقاصد خویش حرکت کنیم.

و بنابر معنی دوم،معنی جمله این است که هیچ مانعی دربرابر معاصی و هیچ قدرتی بر اطاعات جز به وسیله خداوند نیست،همانگونه که در ذیل حدیث عبایه آمده بود و در حدیثی از امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر جمله

«لا حول و لا قوّهَ إلّا باللّه» می خوانیم که فرمود:

«لا یَحولُ بَینَنا و بینَ المَعاصِی إلّا اللّهُ و لا یُقَوّینا علی أداءِ الطّاعهِ و الفرائضِ إلّا اللّه؛ میان ما و گناهان جز خداوند حائل نمی شود و برای ادای اطاعت و واجبات جز خداوند به ما نیرو نمی بخشد».(1)

به این ترتیب جمله پرمعنی و پرمحتوای

«لا حولَ و لا قوّه إلّا باللّه» دو معنی دارد که هر دو در روایات معصومین علیهم السلام آمده است.(2)

***

ص:291


1- بحارالانوار، ج 10، ص 189، ح 24
2- برای توضیح بیشتر درباره مسئله جبر و تفویض و قضا و قدر می توانید به کتاب انوارالاصول، ج 1، و تفسیر نمونه، ج 26، ذیل آیه 38 سوره نبأ و همچنین ج 11، ذیل آیه 33 سوره نحل، و بحث هایی که سابقا در پیام امام أمیر المؤمنین ، ج 12، ص 461، ذیل حکمت 78 داشتیم، مراجعه کنید.

ص:292

گفتار حکیمانه 405- این مرد لجوج را رها کن

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ یُرَاجِعُ الْمُغِیرَهَ بْنَ شُعْبَهَ کَلاماً:

دَعْهُ یَا عَمَّارُ،فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ الدِّینِ إِلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا،وَ عَلَی عَمْدٍ لَبَسَ عَلَی نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ.

امام علیه السلام هنگامی که شنید عمار یاسر با مغیره بن شعبه (آن مرد منافق لجوج) جرّ و بحث می کند، فرمود:

ای عمار! رهایش کن،چراکه او از دین خدا آن مقدار گرفته که به دنیا نزدیکش سازد و از روی عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هایش قرار دهد.(1)

ص:293


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این گفتار حکیمانه را ابن عساکر در تاریخ دمشق در شرح حال مغیرة بن شعبه و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة با تفاوتی نقل کرده اند و (قبل از سید رضی مرحوم شیخ مفید آن را در کتاب مجالس آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 288).

شرح و تفسیر

این مرد لجوج را رها کن

از مقدمه این کلام استفاده می شود که عمار یاسر،آن صحابی پاکباز و شجاع و مخلص با مغیره بن شعبه در مسائل مهم دینی گفتگو داشت و مغیره،آن مرد منافق و کوردل نمی پذیرفت.امام علیه السلام گفتگویی را که میان این دو نفر رد و بدل می شد شنید و چند جمله کوتاه و پرمعنا درباره مغیره بن شعبه فرمود که تمام روحیات و برنامه زندگی او در آن خلاصه شد.فرمود:«ای عمار! رهایش کن، چراکه او از دین خدا آن مقدار گرفته که به دنیا نزدیکش سازد و از روی عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هایش قرار دهد»؛ (لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ یُرَاجِعُ الْمُغِیرَهَ بْنَ شُعْبَهَ کَلاماً:دَعْهُ یَا عَمَّارُ،فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ الدِّینِ إِلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا،وَ عَلَی عَمْدٍ لَبَسَ عَلَی نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ).

امام علیه السلام روی دو نکته اساسی در این کلام حکیمانه تکیه فرموده که یکی مربوط به دنیای مغیره است و دیگری مربوط به اعتقادات و آخرتش.

در نکته اول می فرماید:او اعتقادی به مسائل اسلامی ندارد با آن هماهنگ نیست،آن جا که به نفع دنیای او باشد دیندار می شود و آن جا که به زیان دنیای او باشد احکام دین را رها می کند.

قرآن مجید این وصف را برای جمعی از منافقان بیان کرده که راه تبعیض را

ص:294

پیش می گرفتند و آنچه را به نفعشان بود می پذیرفتند و بقیه را انکار می کردند، می فرماید:« إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً »؛کسانی که خدا و پیامبرانِ او را انکار می کنند،و می خواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیض قائل شوند،و می گویند:«به بعضی ایمان می آوریم،و بعضی را انکار می کنیم و می خواهند در میان این دو،راهی برای خود انتخاب کنند)».(1)

یکی از صفات زشت یهود نیز همین بود همان گونه که قرآن درباره آن ها می فرماید:« أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یُرَدُّونَ إِلَی أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ »؛آیا به بعضی از دستورات کتاب آسمانی ایمان می آورید،و به بعضی کافر می شوید؟! برای کسی از شما که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین الهی) را انجام دهد،جز رسوایی در این جهان،چیزی نخواهد بود، و روز رستاخیز به شدیدترین عذاب ها گرفتار می شوند.و خداوند از آنچه انجام می دهید غافل نیست».(2)

همین معنا در کلام سالار شهیدان امام حسین علیه السلام به هنگام ورود به کربلا،در دوم محرم آمده است آن جا که رو به سوی یارانش کرد و فرمود:

«النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیانُون؛ مردم،بردگان دنیا هستند و دین،تنها بر زبان آن هاست؛تا آن زمان که زندگی آن ها تأمین شود به دنبال دین هستند اما هنگامی که گرفتار بلا و آزمون الهی شدند (و دین از منافع مادی آن ها جدا شد) دینداران کم اند».(3)

ولی مؤمنان راستین کسانی هستند که آیین خدا را به طور کامل با تمام وجود

ص:295


1- نساء، آیه 150.
2- بقره، آیه 85.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 383.

می پذیرند خواه به منفعت مادی آن ها باشد یا به زیان آن و اصولاً بر سر همین دو راهی،دینداران از افراد منافق و بی دین،شناخته می شوند که دین از یک مسیر می رود و منافع مادی آن ها از مسیر دیگر.

در جمله دوم می فرماید:او برای این که خود را در نظر خویش یا در نظر مردم معذور بشمرد عمداً حقایق را بر خود مشتبه می سازد و شبهاتی را بهانه برای کارهای خلافش قرار می دهد و این همان کاری است که همه منافقین انجام می دهند؛به شبهات پناه می برند و وجدان خود را فریب می دهند و کارهای خلاف خود را به این وسیله توجیه می کنند.

قرآن مجید درباره بعضی از کافران می گوید:« بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ * یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ »؛(انسان شک در معاد ندارد) بلکه می خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند! (ازاین رو) می پرسد:«قیامت کی خواهد بود؟».(1)

بر این اساس امام علیه السلام عمار را نهی کرد ازاین که سخن را با او ادامه دهد زیرا او کسی نبود که در برابر حق تسلیم شود و یا حتی حق را نشناخته باشد آگاهانه مخالفت می کرد و برای حفظ منافع مادی خود طرح شبهه می نمود،و سخن گفتن با چنین کسی روا نیست؛نه مصداق ارشاد جاهل است و نه تنبیه غافل.

این گونه افراد در واقع مصداق آیه شریفه« سَوَآءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ »(2) می باشند.

نکته ها

1-ماجرای گفتگوی عمار یاسر و مغیره

مرحوم سید رضی به این نکته اشاره نکرده که میان عمار یاسر و مغیره بن

ص:296


1- قیامت، آیات 5 و 6.
2- بقره، آیه 6.

شعبه چه گفتگویی بود که علی علیه السلام به عمار چنان فرمود.اما مرحوم علامه شوشتری نقل می کند که گفتگوی عمار با مغیره درباره این بود که عمار مغیره را دعوت کرد تا با امیرمؤمنان علیه السلام بیعت کند و او را در برابر دشمنانش (ازجمله معاویه) یاری دهد.مغیره نپذیرفت و به عمار گفت:یاری تو برای علی بن ابی طالب مانند کسی است که از گرما به بیابان سوزان فرار کند یعنی تو از آن مصیبت های زمان عثمان فرار کردی و الآن در فشار معاویه ای خواهی افتاد که مصائبش بیشتر از اوست.هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السلام این گفتگو را (یا گوشه ای از آن را شنید) آن سخنان را به عمار فرمود.(1)

2-عمار یاسر و مغیرة بن شعبه را بیشتر بشناسیم

درباره عمار یاسر،آن صحابی بزرگ و مخلص رسول اللّه صلی الله علیه و آله و صحابی فداکار جانشینش،امیر مؤمنان علی علیه السلام پیش از این در جلد 7،صفحه 83 از همین کتاب و جاهای دیگر سخن گفته ایم ولی فضایل و مناقب آن مرد پاکباز بیش از این هاست.او کسی است که یکی از آیات قرآن درباره او نازل شد زمانی که جماعتی از مشرکین،او و پدر و مادرش را شکنجه کردند تا اظهار برائت از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله کنند پدر و مادرش حاضر نشدند و شهید گشتند ولی عمار با زبان و لفظ خود آنچه را می خواستند گفت و گریه کنان خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد.آیه شریفه نازل شد:« مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ »؛ کسانی که بعد از ایمان کافر شوند (مجازات می شوند) به جز آن ها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان با ایمان،آرام است»(2) در این جا بعضی از ناآگاهان گفتند:عمار با گفتن الفاظ مربوط به برائت و بیزاری از اسلام،کافر شد.

ص:297


1- بهج الصباغة، ج 9، ص 593
2- نحل، آیه 106

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«کَلَّا إِنَّ عَمَّاراً مَلِیءٌ إِیمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الْإِیمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِه؛ چنین نیست،عمار از فرق سر تا قدم مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است».سپس پیامبر صلی الله علیه و آله افزود:اگر باز در چنین شرایطی قرار گرفتی همین گونه عمل کن.(1)

این آیه و روایت از مدارک روشنی است که اجازه تقیه را در شرایطی که جان انسان در خطر است می دهد.

در حدیث دیگری آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به او بشارت داد،فرمود:

«یا ابا الیقظان (انتخاب این کنیه برای عمار شاید به این دلیل بود که در بعضی از جنگ ها او و بعضی دیگر از صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله شب بیدار بودند و از لشکریان حفاظت می کردند تا دشمن به آن ها شبیخون نزند)

فَإِنَّکَ أَخُو عَلِی فِی دِیانَتِهِ وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وَلَایتِهِ وَ مِنَ الْمَقْتُولِینَ فِی مَحَبَّتِهِ تَقْتُلُکَ الْفِئَهُ الْبَاغِیه؛ تو برادر علی در دیانتش هستی و از افراد برجسته اهل ولایت او می باشی و از کسانی هستی که در محبت او شهید می شوی و تو را گروه ستمکار شهید می کنند».(2)

و همین گونه شد؛او در صفین به دست لشکریان معاویه به شهادت رسید.

جالب این که علمای اهل سنت نیز در فضیلت عمار مطالب قابل توجهی نقل کرده اند ولی با نهایت تأسف عثمان بلایی بر سر عمار آورد که هر مسلمانی از شنیدن آن ناراحت می شود.بلاذری،از علمای معروف اهل سنت،در کتاب انساب الاشراف می نویسد که مقداد و عمار یاسر و طلحه و زبیر و جمعی دیگر از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نامه ای نوشتند و کارهای خلاف عثمان را در آن برشمردند و او را از عذاب الهی ترساندند و به او گفتند که اگر دست از کارهایش برندارد بر ضد او اقدام خواهند کرد.عمار نامه را گرفت و نزد عثمان آمد

ص:298


1- بحارالانوار، ج 19، ص 35.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 333.

و بخشی از آن را برای عثمان خواند.عثمان گفت:تو چرا از میان آن ها داوطلب شدی؟ عمار گفت:برای این که من بیش از آن ها خیرخواه تو هستم.عثمان به او گفت:دروغ گفتی ای فرزند سمیه (او را به نام مادرش نامید که توهین بزرگی محسوب می شد،یعنی پدر تو معلوم نیست) عمار گفت:من فرزند سمیه هستم و پدرم یاسر است.عثمان دستور داد غلامانش دست و پای او را گرفتند و کشیدند و عثمان با دو پای خود با کفش به پایین شکم او زد و او دچار فتق (پارگی پرده شکم) شد.(1)

همین داستان را ابن عبدالبر،عالم دیگر اهل سنت در کتاب الاستیعاب در شرح حال عمار نقل کرده و افزوده که یکی از دنده های عمار را نیز شکستند.(2)

اما مغیره بن شعبه:بسیاری درمورد او نوشتند که مرد بسیار باهوشی بود و به همین دلیل بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز از طرف خلفا مناصب مهمی به او داده شد که آخرین منصبش فرمانداری کوفه بود ولی در عین حال مردی بسیار سنگدل و جنایت پیشه بود.

ابوالفرج اصفهانی درباره اسلام آوردن او چنین نوشته است که مغیره درباره اسلام آوردن خودش می گوید:با گروهی از طائفه بنی مالک در عصر جاهلیت نزد پادشاه مصر رفتیم و هدایایی برای او بردیم.او هدایا را گرفت و دستور داد جوایزی به همه ما دادند بعضی را بیشتر و بعضی را کمتر ولی به من چیز بسیار کمی داد و چندان اعتنایی به من نکرد.گروهی از قبیله بنی مالک که با من بودند با استفاده از کمک سلطان مصر هدایایی برای خانواده خود گرفتند و بسیار خوشحال بودند و هیچ کدام حاضر نشدند با من مواسات کنند (و من کینه آن ها را به دل گرفتم).هنگامی که از مصر خارج شدیم مقداری شراب با خود آوردند

ص:299


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 49 طبق نقل الغدیر، ج 9، ص 16.
2- الغدیر، ج 9، ص 16

و از آن نوشیدند من هم با آن ها خوردم ولی دوست نداشتم با آن ها باشم،با خود گفتم:این ها به طائف بازمی گردند و به قبیله من می گویند که سلطان مصر به من بی اعتنایی کرد به همین دلیل تصمیم گرفتم آن ها را به قتل برسانم.به آن ها گفتم:

من گرفتار سردردی شده ام.آن ها شراب خود را حاضر کردند و مرا دعوت نمودند.گفتم:چون سردرد دارم نمی نوشم اما شما بنشینید من ساقی شما می شوم.قبول کرده و شروع به نوشیدن شراب نمودند و هنگامی که در آن ها اثر کرد باز هم تقاضای شراب کردند.آنقدر نوشیدند و مست شدند که به خواب عمیقی فرو رفتند.من برخاستم و همه آن ها را به قتل رساندم و آنچه با آن ها بود برداشتم و به مدینه آمدم.دیدم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مسجد است و ابوبکر نزد اوست،مرا می شناخت (پرسید:برای چه آمده ای؟) گفتم:آمده ام شهادتین بگویم و مسلمان شوم.ابوبکر گفت:از مصر آمده ای؟ گفتم:آری.گفت:آنهایی که با تو بودند چه کردند؟ گفتم:میان من و آن ها اختلافاتی بروز کرد و ما مشرک بودیم من همه آن ها را کشتم و غنائمشان را برگرفتم و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله آمدم تا خمس آن را تقدیم کنم چون غنیمت مشرکین است.پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:اسلامت را می پذیرم ولی چیزی از اموالت را نمی گیرم و آن را تخمیس نمی کنم زیرا تو به آن ها خیانت کردی.عرض کردم:هنگامی که آن ها را کشتم بت پرست بودم اکنون مسلمان شده ام.فرمود:بسیار خوب،اسلام،گذشته ها را می پوشاند.چیزی نگذشت که این خبر (قتل سیزده نفر) به قبیله ثقیف رسید که در طائف بودند.

آن ها تصمیم گرفتند با طائفه ما بجنگند سپس صلح کردند که سیزده دیه پرداخت شود و غائله پایان یابد.(1)

آری این است سابقه مغیره بن شعبه.

ابن ابی الحدید این داستان را نقل کرده و بعد از آن می افزاید:جمعی از

ص:300


1- اغانی، ج 16، ص 80 طبق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشتری (بهج الصباغه)، ج 9، ص593

اصحاب ما چنین می گویند:کسی که اسلام آوردنش این گونه باشد و پایان کارش خبر متواتری باشد که تا پایان عمرش علی علیه السلام را بر منابر لعن می کرد و در میان این آغاز و پایان،کارش فسق و فجور و پر کردن شکم و هوس بازی جنسی و همراهی با فاسقان و صرف وقت در غیر اطاعت خدا بود چگونه ممکن است کسی به او علاقه داشته باشد و ما چه عذری داریم اگر فسق او را برای مردم آشکار نسازیم.(1)

این گفتار ابن ابی الحدید در واقع اشاره به داستان عدالت صحابه است که اهل سنت همه آن ها را از خوب و بد و زشت و زیبا و مؤمن و فاسق،محترم می شمارند.مقصود ابن ابی الحدید این است که آیا کسی را با این زندگی سراسر کثیف و آلوده تنها به عنوان این که جزء صحابه بوده یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیده می توان تبرئه کرد یا او را عادل شمرد؟(2)

***

ص:301


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 10.
2- کسانی که بخواهند اطلاعات بیشتری در باره مغیره و کارهای زشت و کثیف او پیدا کنند می توانند به تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر، ج 60، ص 13 تا 63 مراجعه کنند.

ص:302

گفتار حکیمانه 406- دو کار زیبا!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللّهِ! وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ الْفُقَرَاءِ عَلَی الْأَغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَی اللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

چه زیباست تواضع و فروتنی ثروتمندان در برابر فقرا،برای رسیدن به پاداش های الهی،و از آن بهتر بی اعتنایی و بزرگ منشی مستمندان است

در برابر اغنیا برای توکل بر خدا.(1)

ص:303


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: از کسانی که قبل از سید رضی این کلام نورانی را نقل کرده اند ابو طالب مکی در قوت القلوب است سپس در داستانی از خطیب بغدادی در تاریخ بغداد در شرح حالات فتح بن شخرف نقل می کند که او بعد از ختم قرآن در یکی از کوههای انطاکیه شبی امیر مؤمنان علی علی را در خواب دید و تقاضا کرد کلام خیری به او تعلیم دهد امام علی دست مبارکش را باز کرد در آن دو سطر نوشته شده بود و آن این بود: ما رایت احسن من تواضع الغنی للفقیر یطلب ثواب الله، و احسن من ذلک تیه الفقیر علی العین ثقة بالله (کلامی که شباهت زیادی به گفتار حکیمانه بالا دارد.) نیز از کسانی که بعد از سید رضی آن را نقل کرده اند میدانی در مجمع الامثال است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289).

شرح و تفسیر

دو کار زیبا!

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به دو نکته اشاره می کند که اگر در جامعه پیاده شود بسیاری از نابسامانی ها سامان می یابد.زیرا دو چیز است که باعث تباهی جامعه و شکاف وسیع طبقاتی می شود:تکبر صاحبان ثروت و خضوع ذلت بار مستمندان در برابر آنها.

در واقع این دو رذیله اخلاقی علاوه بر این که چهره جامعه انسانی را زشت و نفرت انگیز می کند سرچشمه انواع نابسامانی ها،عداوت ها و کینه ها و بی ثباتی هاست.

به همین دلیل امام علیه السلام در جمله اول،اغنیا و ثروتمندان را به تواضع دعوت می کند و به آن ها مژده پاداش الهی می دهد،می فرماید:«چه خوب و زیباست تواضع و فروتنی ثروتمندان در برابر فقرا برای رسیدن به پاداش های الهی»؛ (مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللّهِ!).

وقتی افرادی که امکانات مالی فراوان دارند در برابر نیازمندان تواضع کنند که لازمه این تواضع آن است که به درد دل آن ها گوش فرادهند و مشکلاتشان را تا آن جا که در توان دارند حل کنند،کینه ها تبدیل به دوستی،و فاصله ها مبدل به نزدیکی خواهد شد و اغنیا علاوه بر پاداش های الهی آرامشی نیز در این جهان خواهند داشت که زندگی را برای آن ها شیرین می کند.

ص:304

آری،تواضع از سوی هر کسی زیباست ولی از سوی اغنیا و ثروتمندان زیباتر است چراکه نشان می دهد آن ها به سبب ثروت،بر مرکب غرور سوار نشده اند و خود را گم نکرده اند و این فضیلت بزرگی است که به هنگام فزونی نعمت های الهی،انسان خود را فراموش نکند.

از این گذشته،اغنیا نباید فراموش کنند که همه اموال و ثروت ها از آنِ خداست و همه ما نمایندگان و خلفای او در استفاده از آن اموال هستیم همان گونه که قرآن مجید می گوید:« وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُّسْتَخْلَفِینَ فِیهِ »؛انفاق کنید از آنچه خداوند شما را نماینده خود در آن قرار داده است».(1)

آنگاه امام علیه السلام به سراغ جمله دوم رفته،چنین می فرماید:«و از آن بهتر بی اعتنایی و بزرگ منشی مستمندان در برابر اغنیا برای تکیه کردن بر خداست»؛ (وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ الْفُقَرَاءِ عَلَی الْأَغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَی اللّهِ).

«تیه» در لغت به دو معنا آمده است:نخست،سرگردانی؛همان گونه که خداوند در قرآن مجید درباره قوم بنی اسرائیل و سرگردانی آن ها در صحرای سینا به مدت چهل سال می فرماید:« أَرْبَعِینَ سَنَهً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ ».(2)

و معنای دیگر،تکبر و بزرگ منشی و بی اعتنایی است و در کلام امام علیه السلام منظور،معنای دوم است.

روشن است که اگر نیازمندان دست حاجت به سوی اغنیا دراز کنند و خود را در برابر آنان ذلیل و خوار نمایند از یک سو شخصیت خود را پایمال کرده اند و از سوی دیگر به جای این که به خدا پناه ببرند به غیر خدا پناه برده اند و این نوعی شرک خفی است.

به همین دلیل در کلام حکیمانه 228 آمده بود:

«مَنْ أَتَی غَنِیاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ؛ کسی که به سراغ ثروتمندی برای ثروتش برود و در برابر او

ص:305


1- حدید، آیه 7.
2- مائده، آیه 26

تواضع کند دو سوم دینش از دست رفته است».و همانگونه که در آن جا گفتیم ایمان دارای سه رکن است:معرفت قلبی،اقرار زبانی و عمل به ارکان دین؛کسی که در برابر چنین ثروتمندی خضوع می کند در واقع اقرار زبانی به توحید را با کلمات تملق آمیزش در هم شکسته و همچنین خضوعی که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند،به شرک آلوده کرده است.بنابراین،دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده هر چند ایمان قلبی او محفوظ مانده باشد.

اشتباه نشود،منظور این نیست که نیازمندان در برابر اغنیا موضع گیری کرده و راه خصومت در پیش گیرند و آتش دشمنی و عناد در میان این دو گروه برافروخته شود بلکه منظور این است که آن ها بزرگ منشی خود را حفظ کنند و اغنیا نیز دربرابر آن ها متواضع باشند و کمک های خود را بدون منت در اختیارشان بگذارند.

لذا در حدیثی می خوانیم:

«ذَکَرَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْأَغْنِیاءَ وَ وَقَعَ فِیهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام اسْکُتْ فَإِنَّ الْغَنِی إِذَا کَانَ وَصُولاً لِرَحِمِهِ بَارّاً بِإِخْوَانِهِ أَضْعَفَ اللَّهُ لَهُ الْأَجْرَ ضِعْفَینِ لِأَنَّ اللَّهَ یقُولُ وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ؛ مردی نزد امام صادق علیه السلام سخن از اغنیا به میان آورد و درباره آن ها بدگویی کرد.امام علیه السلام فرمود:ساکت باش،اگر غنی صله رحم به جا آورد و به برادران دینی خود نیکی کند خداوند اجر او را دو چندان خواهد داد زیرا در قرآن مجید فرموده:اموال و اولادتان شما را به ما نزدیک نمی کند مگر کسی که ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد که پاداش آن ها به دلیل اعمالشان دو چندان است و در غرفه های بهشتی در امنیت خواهند بود».(1)

در حالات معصومین علیهم السلام نیز می خوانیم که به گونه ای به نیازمندان کمک

ص:306


1- بحارالانوار، ج 100، ص 2، ح 3.

می کردند که هرگز شخصیت آن ها درهم نشکند و احساس شرمندگی نکنند.

در حدیث جالبی از امام حسن مجتبی علیه السلام می خوانیم که مردی خدمت امام علیه السلام رسید و اظهار فقر و پریشانی فراوان کرد و این دو بیت شعر را برای بیان نهایت فقر و درماندگی خود تقدیم نمود:

لَمْ یَبْقَ لِی شیءٌ یُباعُ بِدِرْهَمٍ یَکْفِیکَ مَنظَرُ حالَتی عَن مخبَری

إلّا بَقایا ماءِ وَجهٍ صُنْتُه ألّا یُباعَ و قَد وجَدتُک مُشتَری

چیزی در بساط من باقی نمانده که حتی یک درهم ارزش داشته باشد.نگاه به چهره من کافی است و نیازی به خبر دادن نیست.

تنها چیزی که باقی مانده آبرویم است که آن را هرگز نفروخته ام ولی اکنون تو را مشتری یافتم و می خواهم به تو بفروشم.

امام مجتبی علیه السلام وکیل خویش را طلبید و فرمود:چقدر مال نزد توست؟ عرض کرد:دوازده هزار درهم.فرمود:همه آن را به این مرد فقیر بده،من از او شرمنده ام.عرض کرد:چیزی برای مخارج روزانه نمی ماند.فرمود:آن را به این مرد فقیر بده و حسن ظن به خدا داشته باش،خداوند جبران می کند.

سپس امام علیه السلام آن مرد فقیر را طلبید و پول ها را به او داد و این دو بیت شعر را در جواب اشعارش فرمود:

عاجَلْتَنا فأتاک وابِلُ بِرّنا طَلّاً و لو أمهَلْتَنا لم تُمطِر

فَخُذِ القَلیلَ و کُن کأنَّک لم تَبِع ما صُنْتَهُ و کأنّنا لم نَشْتَری

به سراغ ما آمدی و باران فیض ما به سراغ تو آمد و اگر دیر آمده بودی شرمنده می شدیم.

با این حال این مقدار کم را بگیر و چنان باش که گویی آبرویت را که محفوظ می داشتی به ما نفروختی و ما هم از تو چیزی نخریدیم.(1)

آری! این پاسخ از آن عطای فوق العاده زیباتر بود.

ص:307


1- منتهی الآمال، حالات امام حسن مجتبی علیه السلام .

ص:308

گفتار حکیمانه 407- هر درک عاقلانه ای روزی نجات بخش است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا اسْتَوْدَعَ اللّهُ امْرَأً عَقْلاً إِلَّا اسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً ما!

امام علیه السلام فرمود:

خداوند هیچ نوع عقلی را در وجود کسی به ودیعت ننهاده جز این که روزی به وسیله آن وی را نجات خواهد داد.(1)

ص:309


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر غیر از نهج البلاغه نقل کرده روایت آمدی در غررالحکم است که آن را با کمی تفاوت ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 290) اضافه میکنیم که مرحوم شیخ طوسی نیز آن را در کتاب امالی خود از امام علی بن موسی الرضاعی با تفاوتی ذکر کرده که عبارت او چنین است: «ما استودع الله عبدا عقلا إلا استنقذه به یوما». (امالی طوسی،ص 56، ح 48).

شرح و تفسیر

هر درک عاقلانه ای روزی نجات بخش است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به حکمت خداوند می کند و این که هر چه را به هرکس داده روی حساب و کتابی بوده است،می فرماید:«خداوند هیچ نوع عقلی را در وجود کسی به ودیعت ننهاده جز این که روزی به وسیله آن وی را نجات خواهد داد»؛ (مَا اسْتَوْدَعَ اللّهُ امْرَأً عَقْلاً إِلَّا اسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً ما!).

از تعبیر امام علیه السلام استفاده می شود که عقل،شاخه های مختلفی دارد و خداوند در هر کسی شاخه یا شاخه هایی از آن را به ودیعت می نهد.تعبیر امام علیه السلام به «عقلا»به صورت نکره اشاره به همین نکته است.

آری،بعضی عقل معاد دارند،بعضی عقل معاش و بعضی هر دو.عقل معاد نیز شاخه های متعددی دارد؛کسانی از طریق ادله عقلی وارد می شوند و افرادی از طریق ادله نقلی که هرکدام نیز شاخه های متعددی دارد و در عقل معاش نیز بعضی عقل صنعت دارند،بعضی استعداد خوبی برای کشاورزی و بعضی برای امور دیگر و هر کدام از این ها نیز برای خود شاخه هایی دارد.

امام علیه السلام می فرماید:این نقاط قوت که نامش عقل است و خداوند در میان بندگانش تقسیم کرده همه روی حساب است.ممکن است کسی عقل خاصی در وجودش باشد و سالیان دراز از آن استفاده نکند و گاه حتی خودش فکر کند که این عقل و استعداد خاص در وجود او به چه کار می آید ولی ناگهان جریانی در

ص:310

زندگانی او رخ می دهد که تا دست به دامان آن عقل و استعداد خاص نزند نجات نمی یابد و این نکته ای است که کمتر کسی به آن توجه دارد و یا در نوشته های خود آورده است ولی امام علیه السلام به واسطه علم گسترده و وسیعش به این نکته اشاره فرموده است.

قابل توجه این که غالب شارحان نهج البلاغه به نکره بودن«عقل»که اشاره به شاخه های خاص عقل است توجه نکرده اند و نقش عقل را به طور کلی در زندگی انسان ستوده و تشریح کرده اند در حالی که منظور امام علیه السلام بیان اهمیت عقل در این گفتار حکیمانه نیست هرچند عقل ازنظر اسلام فوق العاده اهمیت دارد و در آیات و روایات اشارات گسترده ای درباره آن آمده بلکه منظور امام علیه السلام این است که بسیاری از افراد،دارای عقل خاصی هستند که از مواهب الهی است و آن عقل خاص روزی به یاری آن ها می آید و آن ها را از مشکلات مهمی نجات می دهد،که نمونه های آن عبارت است از:

سلمان فارسی دارای یک عقل تجربی درمورد راه دفاع از شهرها از طریق کندن خندق در اطراف آن بود این عقل همواره در وجود او بود تا جریان جنگ احزاب پیش آمد،از آن استفاده کرد و نه تنها خودش را نجات داد بلکه لشکر اسلام را نیز از این طریق محافظت نمود.

مرحوم علامه شوشتری مثال دیگری در این جا انتخاب کرده،می گوید:

داستان عابد بنی اسرائیل و آن زن بدکاره که هشیاری او سبب نجات عابد شد نمونه ای از این کلام است.این عقل در واپسین روزهای زندگی به کار او آمد که هم خودش را نجات داد هم دیگری را.

و این که در قرآن و روایات اسلامی تأکید بر مشورت شده ممکن است به ملاحظه همین امر باشد که هرکس دارای عقل و تدبیر و هشیاری خاصی است که به هنگام مشورت ظاهر می شود و ممکن است یکی از آن ها مورد قبول همه

ص:311

طرف های مشورت قرار گیرد و سبب نجات گردد.

در داستان مبارزه امیر مؤمنان علی علیه السلام با عمرو بن عبدود نیز می بینیم که حضرت با استفاده از یک شگرد،عمرو را مغلوب کرد و بر زمین انداخت.

***

ص:312

گفتار حکیمانه 408- با حق ستیزه مکن! به زمین خواهی خورد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که با حق درافتد،حق او را بر زمین خواهد زد.(1)

ص:313


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانی که قبل از سید رضی» این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند مرحوم شیخ مفید در ارشاد است و از کسانی که بعد از سید رضی» آن را در کتب خود آورده اند میدانی در مجمع الامثال و زمخشری در ربیع الابرار و قضاعی در دستور معالم الحکم است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291)

شرح و تفسیر

با حق ستیزه مکن! به زمین خواهی خورد

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه به نکته مهم و سرنوشت سازی اشاره کرده،می فرماید:«آن کس که با حق درافتد حق او را بر زمین خواهد زد»؛ (مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ).

آنچه امام علیه السلام در این گفتار نورانی بیان فرموده همان چیزی است که بارها تجربه شده و تاریخ شواهد فراوانی برای آن دارد.

زیرا حق به معنای واقعیت است و در برابر آن،باطل چیزی است که برخلاف واقع است و طرفداران آن می خواهند با زور و فشار آن را سرپا نگاه دارند و طبیعی است روزی فرا می رسد که آن زور و فشار کم می شود و بساط باطل برچیده خواهد شد.

شک نیست که طرفداری از حق نیز گاه مشکلات فراوانی دارد و طرفداری از باطل گاه ساده و آسان است ولی اصل کلی بر این است که حق چون بر پایه واقعیت ها استوار است سرانجام ثابت و برقرار خواهد شد و باطل چون برخلاف واقعیت هاست سرانجام شکست خواهد خورد.

قرآن مجید در مثالی که برای حق و باطل زده می فرماید:حق همچون آب است و باطل همچون کف های روی آب،این کف ها مدتی خودنمایی و جوش و خروش دارند ولی چیزی نمی گذرد که محو و نابود می شوند و آب که حق

ص:314

است باقی می ماند:« فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ ».(1)

از این گذشته،بالاترین حق و واقعیت در عالم،ذات پاک خداست و اوست که از حق حمایت می کند و فرشتگان او مأمورند که طرفداران حق را حمایت کنند.« إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ »؛به یقین کسانی که گفتند:

«پروردگار ما خداوند یگانه است!»سپس استقامت کردند،فرشتگان بر آنان نازل می شوند که«نترسید و غمگین مباشید،و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است».(2)

هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ظهور کرد تنها بود و با گروه عظیم دشمنان سرسخت و لجوج و نیرومند روبرو شد اما چون طرفدار حق بود پیروز گشت و چون دشمنانش با حق درآویختند بر زمین خوردند.سایر انبیا از ابراهیم گرفته تا موسی بن عمران علیهما السلام و مردان مبارزی که حمایت از حق کردند به پیروزی رسیدند گرچه گروهی از آن ها در این راه شربت شهادت نوشیدند ولی اهداف و برنامه های آن ها زنده و جاویدان ماند.

این وعده الهی است که در آیات متعددی از قرآن نیز به آن اشاره شده ازجمله:« وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً »؛خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد،همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت روی زمین را

ص:315


1- رعد، آیه 17.
2- فصلت، آیه 30

بخشید؛و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده،پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت؛و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدّل می کند،آن چنان که تنها مرا می پرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت».(1)

جالب توجه این که ابن ابی الحدید در شرح خطبه قاصعه پس از اشاره به فعالیت های تبلیغاتی بنی امیه برای محو آثار علی علیه السلام و فضایل او و تعیین جایزه برای کسانی که اخبار و احادیث برای خلفای پیشین ذکر کنند می گوید:آن ها در هنگامی که قدرت به دست داشتند از هیچ کوششی برای محو کردن نام علی علیه السلام و فرزندانش و خاموش کردن نور آن ها و کتمان فضایل و مناقب و سوابقشان و وادار کردن مردم به سب و لعن آن ها بر منابر کوتاهی نکردند.پیوسته خون از شمشیرهای آن ها می چکید در حالی که اهل بیت علیهم السلام در آن زمان عده کمی بودند و دشمنان،بسیار.بعضی را کشتند و بعضی را اسیر کردند و بعضی را تبعید نمودند و بعضی فرار کردند و پنهان شدند و بعضی پیوسته در خوف به سر می بردند این اوضاع به قدری وخیم بود که گاه فقیه و محدث و قاضی و متکلمی را ملاقات می کردند و او را تهدید شدید به اشد عقوبات می نمودند که کمترین سخنی از فضایل اهل بیت علیهم السلام نگوید و کار تقیه به جایی رسید که وقتی یکی از محدثین می خواست حدیثی از علی علیه السلام نقل کند نام او رانمی برد و به جای آن می گفت:مردی از قریش چنین گفت یا مردی از قریش چنین کرد....

سپس می افزاید:معاویه و یزید و بنی مروان در ایام حکومتشان که هشتاد سال طول کشید با تمام توان تلاش کردند که مردم را مجبور به دشنام دادن به امیرمؤمنان علی علیه السلام و پنهان کردن فضایلش کنند تا آن جا که عامر بن عبداللّه بن زبیر به فرزندش گفت:پسرم علی علیه السلام را جز به نیکی یاد مکن زیرا بنی امیه هشتاد سال او را بر منابر لعن کردند اما این کار چیزی جز بر رفعت مقام و عظمت

ص:316


1- نور، آیه 55

علی علیه السلام نیفزود.سپس اشاره به دوران حجاج می کند که چه جنایاتی را برای اخفاء فضایل علی علیه السلام و فرزندان و شیعیانش مرتکب شد.

و در پایان می گوید:ولی خداوند اراده کرده بود که روزبه روز بر نور و روشنایی فضایل آن ها بیفزاید و محبت آن ها را در دل ها افزون کند.اگر فضایل آن حضرت مانند کعبه آشکار و روشن نبود چیزی از آن امروز به دست ما نمی رسید.(1)

آری،به گفته امام شافعی:در شگفتم از مردی که دشمنانش فضایل او را از روی حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس،ولی با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است.(2)

در مقابل،دشمنانش چنان منفور شدند که در مرکز حکومت آن ها (شام) حتی قبر آبادی از آن ها دیده نمی شود در حالی که آثار اهل بیت علیهم السلام در پایتخت حکومت آن ها مثل آفتاب می درخشد.

آری کسی که با حق بجنگد حق او را بر زمین می کوبد.

در این جا ممکن است سؤال شود که پس چرا ما جمعی از طرفداران باطل را می بینیم که مدت ها بر سر کار ماندند و حکومت کردند و با حق درافتادند و در عین حال به زمین نخوردند؟

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود و آن این که این گونه حکومت ها برای حفظ خود کارهای مثبتی نیز داشتند:ایجاد امنیت،پیشرفت اقتصادی و گاه کمک به نیازمندان.آن ها به دلیل همین مقدار از حق که عمل می کردند مدتی بر سر کار ماندند نه به سبب حمایت هایی که از باطل داشتند.

این نکته را نیز نباید فراموش کرد که گروه هایی ممکن است براثر اشتباه در

ص:317


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 219 به بعد.
2- علی فی الکتاب و السنة، ج 1، ص 10.

راه باطل گام گذاشته باشند و اکثریت را در بعضی از جوامع تشکیل دهند اما چون با حق مبارزه ندارند مصداق کلام امیرمؤمنان علیه السلام نیستند که حق،آن ها را بر زمین بزند.

***

ص:318

گفتار حکیمانه 409- قلب کتاب چشم است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ.

امام علیه السلام فرمود:

قلب،کتاب چشم است.(و آنچه را انسان با چشم می بیند و می آزماید

در قلبش نقش می بندد).(1)

ص:319


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر به عنوان منبع دیگری برای این کلام حکیمانه نقل می کند میدانی در مجمع الامثال است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291) اضافه میکنیم که ابوطلحه شافعی نیز در مطالب السؤول آن را به عین همین عبارت از علی نقل کرده است. (مطالب السؤول، ص 203).

شرح و تفسیر

قلب کتاب چشم است

برای این کلام حکیمانه دو تفسیر مختلف شده است:نخست اینکه«قلب، کتاب چشم است (و آنچه انسان با چشم می بیند و می آزماید در قلبش نقش می بندد»؛ (الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ).

به این ترتیب امام علیه السلام می خواهد اهمیت علوم تجربی و حقایق زیادی را که انسان می تواند با چشم درک کند بیان فرماید؛علوم و حقایق مربوط به اسرار آفرینش،نشانه های عظمت خدا،آثار پیشینیان و کتاب ها و نوشته هایی که از آن ها باقی مانده و درس های عبرتی که انسان در طول عمر خود می بیند.

به یقین قسمت بسیار مهمی از علوم و دانش های ما از طریق چشم حاصل می شود اعم از آنچه مستقیماً با چشم می بینیم و یا آنچه در آثار گذشتگان می خوانیم.

بنابراین اگر گفته شود قلب،مصحَف و کتاب چشم است سخنی حکیمانه است و گویی چشم به منزله قلمی است که پیوسته در کتاب قلب می نویسد و رقم می زند.

تعبیرات دیگری که از امام علیه السلام نقل شده نیز این معنا را تأیید می کند.ازجمله در تعبیری می خوانیم:

«العین رائد القلب؛ چشم راهنمای قلب است».(1)

در تعبیر دیگری می فرماید:

«العین برید القلب؛ چشم همچون نامه رسان قلب است»(2)

ص:320


1- غررالحکم، ح 667.
2- غررالحکم، ح 668

مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار تعبیر دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده است:

«سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِمَا ذَا یسْتَعَانُ عَلَی غَضِّ الْبَصَرِ فَقَالَ بِالْخُمُودِ تَحْتَ سُلْطَانِ الْمُطَّلِعِ عَلَی سِرِّکَ وَ الْعَینُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِیدُ الْعَقْلِ فَغُضَّ بَصَرَکَ عَمَّا لَا یلِیقُ بِدِینِکَ وَ یکْرَهُهُ قَلْبُکَ وَ ینْکِرُهُ عَقْلُکَ؛ از امیرمؤمنان علیه السلام سؤال شد که چگونه انسان می تواند چشم (از ناروایی ها) بپوشد؟ فرمود:از طریق قرار گرفتن تحت سلطه خداوندی که مطلع از اسرار توست و چشم،جاسوس قلب است و نامه رسان عقل.چشمت را از آنچه مناسب دین تو نیست و قلب و عقلت آن را انکار می کند بپوشان»(1)

قرآن مجید نیز می گوید:« أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَاتَعْمَی الْأَبْصَارُ وَ لَکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ »؛آیا آنان در زمین سیر نکردند،تا دل هایی داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند؛ یا گوش های شنوایی که با آن (ندای حق را) بشنوند؟! چراکه چشم های ظاهر، نابینا نمی شود،بلکه دل هایی که در سینه هاست کور می شود».(2)

اشاره به این که اگر چشم باز و بینا داشته باشند و سیر در زمین کنند،هم آثار عظمت خدا را می بینند و هم درس های عبرتی را که از پیشینیان و پایان کار آن ها باقی مانده فرامی گیرند.

از سوی دیگر نیز بسیار می شود که انسان نگاه های هوس آلود می کند و آثار شوم آن در مصحف قلب نوشته می شود و منشأ حزن طویل یا انحراف کثیر می گردد و به گفته شاعر:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد

در تفسیر دوم،مفهومی درست مقابل تفسیر اوّل مورد توجه قرار گرفته و آن

ص:321


1- بحارالانوار، ج 101، ص 41، ح 52۔
2- حج، آیه 46

این که آنچه در قلب و درون روح انسان باشد در چشمان او نمایان است.در واقع چشم تابلویی است برای اسرار درون؛شبیه آن چیزی که در حکمت 26 آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛ هیچ کس چیزی را در ضمیر و درون خود پنهان نمی کند مگر این که در سخنان (بی اندیشه) او و در رخسارش نمایان می شود».و این همان چیزی است که در ضرب المثل فارسی خود نیز داریم:رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر.

بنابر این تعبیر،قلب همچون کتاب پرمطلبی است که مطالب خود را از دریچه چشم بیرون می فرستد،و از نگاه و دید افراد،بسیاری از مطالب درونشان را می توان درک کرد.

و به گفته شاعر عرب:

إنّ العیونَ لَتُبدِی فی تَقلُّبِها ما فِی الضّمائرِ مِن وُدٍّ و مِنْ حَنَقِ

چشم ها در گردش خود آشکار می سازد آنچه در درون،از محبت و عداوت است.

و شاعر دیگر می گوید:

تَخْبِرُنی العَینانِ ما القَلْبُ کاتِمٌ وَ ما جَنّ بالبَغضاءِ و النَّظرِ الشَّزْرِ

چشم ها به من خبر می دهد آنچه را که در دل پنهان است؛و آنچه از کینه ها و عداوت ها در دل وجود دارد از نگاه های غضب آلود که با گوشه چشم می شود ظاهر می گردد.(1)

ولی قرائن نشان می دهد که معنای اول مناسب تر است.بعضی از شارحان نهج البلاغه احتمال دیگری نیز داده اند که مناسب به نظر نمی رسد لذا از ذکر آن خودداری کردیم.(2)

ص:322


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 46.
2- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 4، ص 225.

گفتار حکیمانه 410- رئیس صفات پسندیده

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

التُّقَی رَئِیسُ الْأَخْلاَقِ.

امام علیه السلام فرمود:

پرهیزکاری،رئیس صفات پسندیده است.(1)

ص:323


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر در ذیل این گفتار حکیمانه نیز اشاره شده که میدانی آن را در مجمع الامثال نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291) اضافه میکنیم که زمخشری آن را در ربیع الأبرار و ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول از امیر مؤمنان علیه السلام آورده اند. (ربیع الابرار، ج 2، ص 238، ح 180؛ مطالب السؤول، ص 203).

شرح و تفسیر

رئیس صفات پسندیده

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه به نکته مهمی درباره رابطه تقوا با صفات برجسته و اخلاق انسانی بیان می کند،می فرماید:«پرهیزکاری،رئیس صفات پسندیده است»؛ (التُّقَی(1) رَئِیسُ الْأَخْلاَقِ).

برای پی بردن به عمق کلام امام علیه السلام لازم است نخست مفهوم تقوا را آن چنان که هست بدانیم.

تقوا در اصل از ماده«وقایه»به معنای نگهداری یا خویشتن داری گرفته شده و به گفته راغب در مفردات«وقایه»در اصل به معنای نگهداری اشیا در برابر اموری است که به آن ها زیان می رساند و تقوا به معنای قراردادن روح و فکر در پوشش حفاظتی در برابر خطرها و گناهان است.

بنابراین،تقوا آن حالت خداترسی و احساس مسئولیت درونی است که بازدارنده انسان در برابر سرپیچی از فرمان خداست.

عبداللّه بن معتز (متوفای قرن سوم) این سخن را به شعر درآورده و گفته است: خَلِ ّ الذُّنوبَ صَغیرَها و کبیرَها فهو التُّقی

ص:324


1- «تقی» جمع «تقاة» به معنای تقواست و گاه به صورت مفرد و به معنای مصدری همانند تقوا استعمال شده است.

و اصنَعْ کَماشٍ فَوقَ أر ضِ الشَّوکِ یَحذَرُ ما یَری

لا تَحقِرَنَّ صَغیرهً إنّ الجِبالَ مِن الحَصی

همه گناهان را از کوچک و بزرگ رها کن که حقیقت تقوا همین است.

و همچون کسی باش که در یک زمین پرخار با نهایت احتیاط گام برمی دارد و پیوسته مراقب اطراف خویش است.

گناهان صغیره را کوچک مشمر که کوه های بلند از سنگریزه ها تشکیل شده است.

اما «اخلاق» جمع«خُلق»(بر وزن قفل) و«خُلُق»(بر وزن افق) به معنای قوا و سجایا و صفات درونی است که با چشم دل دیده می شود و آثاری در ظاهر دارد و گاه به همان آثار و اعمال و رفتاری که از خلقیات درونی ناشی می گردد اخلاق گفته می شود و در واقع،اولی،اخلاق صفاتی است و دومی اخلاق رفتاری و اخلاق به دو بخش تقسیم می شود:اخلاق فضیله که سرچشمه کارهای نیک می شود و اخلاق رذیله که منشأ کارهای زشت است.

در زمینه رابطه علم و اخلاق،رابطه اخلاق و عرفان و این که آیا اخلاق قابل تغییر است و نقش اخلاق در زندگی انسان ها،بحث است که در این مختصر نمی گنجد.(1)

با توجه به این دو تفسیر (تفسیر تقوا و تعریف اخلاق) روشن می شود که تقوا رئیس اخلاق است زیرا این ملکه درونی،انسان را از بخل و حسد و کینه و عداوت و غیبت و ظلم و ستم و کبر و غرور و مانند آن بازمی دارد و به همین دلیل امام علیه السلام آن را رئیس اخلاق شمرده است و نیز به همین دلیل آن ها که از تقوای الهی بی بهره اند آلوده انواع رذایل اخلاقی می شوند.

شاید به همین دلیل است که قرآن مجید تقوا را تشبیه به لباس کرده است

ص:325


1- علاقه مندان می توانند به کتاب ماء «اخلاق در قرآن» ج 1 مراجعه کنند.

و می فرماید:« وَ لِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِکَ خَیْرٌ ».(1) همانگونه که لباس،بدن انسان را از آسیب های فراوانی که در هر لحظه ممکن است بر جسم انسان وارد شود حفظ می کند تقوا نیز که لباس معنوی و روحانی است انسان را از آسیب مفاسد اخلاقی حفظ می نماید.

در خطبه 230 امام علیه السلام این مطلب را به شکل دیگری بیان کرده،می فرماید:

«فَإِنَّ تَقْوَی اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ،وَ ذَخِیرَهُ مَعَادٍ،وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَهٍ،وَ نَجَاهٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَهٍ.بِهَا ینْجَحُ الطَّالِبُ،وَ ینْجُو الْهَارِبُ،وَ تُنَالُ الرَّغائِبُ؛ به یقین تقوا و پرهیزکاری کلید درهای راستی است و ذخیره روز قیامت و سبب آزادی از هرگونه گناهی است که بر انسان چیره می شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاکت است.به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود می رسند و فرار کنندگان (از کیفر الهی) رهایی می یابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندی می توان رسید».چنانچه«تقی»را جمع بدانیم،با توجه به این که«اخلاق»نیز جمع است و هر دو شاخه های مختلفی دارند ممکن است کلام امام علیه السلام اشاره به این باشد که هر شاخه ای از تقوا شاخه ای از اخلاق را سرپرستی می کند.تقوای مالی جلوی بخل را می گیرد،تقوای زبانی جلوی تهمت و غیبت را می گیرد و به همین طریق.

این بحث را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم.فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ الْأَنْبِیاءَ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَی ذَلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیتَضَرَّعْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیسْأَلْهُ إِیاهَا قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَهُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَهُ وَ الْغَیرَهُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَهِ؛ خداوند متعال پیامبران را به فضایل اخلاقی آراست.کسی که این فضایل در او باشد خدا را بر آن سپاس گوید و کسی

ص:326


1- اعراف، آیه 26

که نداشته باشد به درگاه خداوند متعال تضرع کند و آن ها را از او بخواهد.راوی می گوید:عرض کردم:فدایت شوم،این مکارم اخلاق که فرمودید چیست؟ فرمود:ورع،قناعت،صبر،شکر،حلم،حیا،سخاوت،شجاعت،غیرت، نیکوکاری،راستگویی و ادای امانت است».(1)

آری کسی که این اوصاف دوازده گانه را داشته باشد به یقین انسان کامل و برجسته و در خط انبیا و اولیاست.

***

ص:327


1- کافی، ج 2، ص 56، ح 3.

ص:328

گفتار حکیمانه 411- مراقب باش با چه کسی سخن می گویی؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا تَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَی مَنْ أَنْطَقَکَ،وَ بَلاَغَهَ قَوْلِکَ عَلَی مَنْ سَدَّدَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

تندی و تیزی زبانت را بر ضد کسی که سخن گفتن را به تو آموخته به کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسی که سخنوری به تو آموخت صرف مکن.(1)

ص:329


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب میگوید: این کلام حکمت آمیز را آمدی در غرر با تفاوتی آورده است که نشان می دهد از غیر نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291). افزون بر این، زمخشری آن را در ربیع الابرار از علی ع نقل می کند. (ربیع الابرار، ج 4، ص 86، ح 1396).

شرح و تفسیر

مراقب باش با چه کسی سخن می گویی؟

امام علیه السلام در این کلام نورانی به یک نکته اخلاقی و عاطفی اشاره کرده، می فرماید:«تندی و تیزی زبانت را بر ضد کسی که نیکوسخن گفتن را به تو آموخت به کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسی که سخنوری به تو آموخت صرف مکن»؛ (لَا تَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَی مَنْ أَنْطَقَکَ،وَ بَلاَغَهَ قَوْلِکَ عَلَی مَنْ سَدَّدَکَ).

اشاره به این که حق شناسی ایجاب می کند که اگر انسان نعمت و موهبتی از کسی به دست آورده،بر ضد او به کار نگیرد زیرا این نهایت بی انصافی و ناسپاسی است.

این سخن شامل پدر و مادرها و همه استادان و معلم ها می شود؛انسان نباید در برابر پدر و مادری که یک حرف و دو حرف بر زبانش گذاشته اند تا شیوه سخن گفتن را فراگیرد درشتی و خشونت کند.این کار گذشته از این که ازنظر شرعی منفور و زشت است تا آن جا که قرآن می فرماید:« وَ قَضَی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَ لَا تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَّهُمَا قَوْلاً کَرِیماً »؛و پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی از آن دو،یا هر دوی آنها،نزد تو به سن پیری رسند،کمترین اهانتی به آن ها روا مدار! و بر آن ها فریاد مزن! و گفتار لطیف

ص:330

و سنجیده و بزرگوارانه به آن ها بگو!»(1) ازنظر وجدانی نیز کاری ناپسند و ناجوانمردانه است.

همچنین استادی که به انسان شیوه نوشتن و سخن گفتن فصیح و بلیغ را آموخته هرگز نباید از این سرمایه بر ضد او استفاده کرد.

تجربه نشان داده است بعضی از کسانی که مرتکب چنین کاری می شوند عمر کوتاهی دارند.

شاعر عرب می گوید:

فَیا عَجَباً لِمَن رَبّیتُ طِفْلاً أُلَقِّمُه بأطرافِ البَنانِ

اعَلِّمُهُ الرِّمایهَ کُلَّ یومٍ فَلمّا اشتَدَّ ساعِدُهُ رَمانی

اعَلِّمُهُ الفُتُوَّهَ فلمّا طَرَّ شارِبُه جَفانی

وَ کَم قد علّمتُه نَظْمَ القَوافی فَلمّا قال شِعراً قد هَجانی

در شگفتم از کسی که او را در کودکی تربیت کردم و با انگشتان خود لقمه در دهانش گذاشتم.

هر روز تیراندازی را به او می آموختم اما هنگامی که دست و بازویش قوی شد مرا نشانه گرفت و به سوی من تیر انداخت.

من جوانمردی را به او آموختم اما همین که پشت لب هایش مو سبز شد به من جفا کرد.

چقدر نظم قافیه ها را به او آموختم ولی هنگامی که قدرت بر شعر گفتن پیدا کرد مرا با اشعار خود هجو نمود.(2)

«ذَرَب» (بر وزن طرب) به معنای تیزی و حدت و خشونت است.و«ذَرِب» (بر وزن خشن) به معنای شخص فصیح و سخنور و گاه نیز به معنای انسان بدزبان آمده است.

ص:331


1- اسراء، آیه 23
2- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 1، ص 622

در حدیثی که از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است می خوانیم که به هنگام وصیت به فرزندش محمّد بن حنفیه فرمود:

«و أَکْرِمِ الَّذِینَ بِهِمْ تَصُول وَ ازْدَدْ لَهُمْ طُولَ الصُّحْبَهِ بِرّاً وَ إِکْرَاماً وَ تَبْجِیلاً وَ تَعْظِیماً فَلَیسَ جَزَاءُ مَنْ عَظَّمَ شَأْنَکَ أَنْ تَضَعَ مِنْ قَدْرِهِ وَ لَا جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَه؛ با برادران دینی و کسانی که به کمک آن ها به دشمن حمله می کنی خوش رفتاری کن و آن ها را گرامی و بزرگ دار چراکه جزای کسی که مقام تو را بالا برده این نیست که از قدرش بکاهی و نیز جزای کسی که تو را مسرور کرده این نیست که او را غمگین سازی».(1)

در حدیث دیگری از حذیفه (صحابی معروف) نقل شده که می گوید:من مردی بودم که به خانواده ام درشتی می کردم و خشونت زبان داشتم،به پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض کردم:ای رسول خدا صلی الله علیه و آله ! می ترسم زبانم مرا وارد دوزخ کند فرمود:

«فأین أنت من الاستِغفار إنّی لأستغفِرُ اللّهَ فی الیومِ مائهً؛ چرا استغفار نمی کنی من نیز هر روز یکصد مرتبه استغفار می کنم».(2)

در خطبه 186 نیز آمده بود که امام علیه السلام فرمود:

«وَ لْیخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَی عَبْداً یتَّقِی تَقْوَی تَنْفَعُهُ حَتَّی یخْزُنَ لِسَانَه؛ انسان باید زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند زیرا این زبان در برابر صاحبش سرکش است.به خدا سوگند بنده ای را نمی بینم که باتقوا باشد و تقوایش به او سودی ببخشد مگر این که زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند».

***

ص:332


1- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 391، ح 5864
2- مسند احمد، ج 5، ص 397.

گفتار حکیمانه 412- بهترین راه تأدیب خویشتن

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ اجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

برای اصلاح خویشتن همین بس که از آنچه برای دیگران نمی پسندی اجتناب ورزی.(1)

ص:333


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه اشاره میکند که همین سخن در (ذیل) حکمت شماره 365 گذشت و در آن جا مدارکی برای آن ذکر کردیم و اضافه می کنیم که مرحوم کلینی آن را در روضه کافی و مرحوم حرانی در تحف العقول ضمن خطبه معروف وسیله آورده اند. همان گونه که حرانی در ضمن بعضی از وصایای امام علی به فرزندش امام حسین علیه السلام آن را با کمی تفاوت ذکر کرده و از این معلوم می شود که امام بارها این گفتار حکیمانه را بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291)

شرح و تفسیر

بهترین راه تأدیب خویشتن

امام علیه السلام در این کلام نورانی راه خوب و مؤثری به انسان ها برای تربیت خویش آموخته است.می فرماید:«برای اصلاح خویشتن همین بس که از آنچه برای دیگران نمی پسندی اجتناب ورزی»؛ (کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ اجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ).

بسیاری از افراد دوست دارند واقعاً خود را اصلاح کنند ولی اصلاح خویشتن و زدودن صفات رذیله از خود کار آسانی نیست زیرا در این جا حجابی وجود دارد که نمی گذارد انسان عیوب خود را ببیند و آن حجاب حب ذات است و ای بسا نقاط ضعف خود را براثر این حجاب نقاط قوت پندارد و به جای آن که آن ها را از نفس خویشتن بزداید سعی در تقویت آن کند.

امام علیه السلام راه روشنی برای تهذیب نفس و تعلیم و تربیت خویشتن به همه انسان ها آموخته و آن این که در اعمال و رفتار و صفات دیگران دقت کنند و ببینند چه چیزهایی را برای آن ها عیب و چه اعمالی را ناروا می شمرند،همان ها را از خود دور سازند.

چه تعبیر زیبا و چه راه روشن و چه روش مؤثری امام علیه السلام پیشنهاد می فرماید.

انسان دربرابر دیگران خرده بین و خرده گیر است و کمترین عیوب و اشکالات کار آن ها را می بیند زیرا آن حجاب که به آن اشاره کردیم درمورد دیگران وجود

ص:334

ندارد.بنابراین می تواند آن ها را آینه ای برای دیدن صفات زشت و رفتار ناپسند خود قرار دهد و با این آیینه خود را اصلاح کند و به صفات انسانی بیاراید و با اعمال و رفتار نیکو راه را برای رسیدن به قله های سعادت بگشاید.

انزوا و گوشه گیری و جدا شدن از مردم عیوب زیادی دارد.یکی از عیوبش همین است که انسان را از این آینه خوب برای اصلاح خود محروم می سازد و به همین دلیل گوشه گیران غالباً گرفتار توهم و خود بزرگ بینی و گاه ادعاهای ناروا و بی اساس می شوند.در حالی که اگر در اجتماع گام بگذارند و صفات خود را در دیگران ببینند و آن را به نقد بکشند می توانند از این مرکب شیطان پیاده شوند.

همان گونه که به هنگام ذکر مصادر اشاره شد امام علیه السلام این سخن را کرارا بیان فرموده است.در ذیل حکمت 365 با عبارت:

«کَفَی أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیرِکَ» ،اشاره به این مطلب فرموده بود و در حکمت 353 با تعبیر دیگری آن را بیان فرموده:

«أَکْبَرُ الْعَیبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترین عیب آن است که چیزی دیگران را به عیب بگیری که در خود تو موجود است».

این تعبیرات متنوع و متعدد نشان می دهد که امام علیه السلام اهمیت فراوانی برای این مطلب قائل بوده و آن را به شکل های مختلف ارائه می فرموده است.در وصیت امام علیه السلام به فرزندش امام مجتبی علیه السلام همین مطلب به صورت گسترده تر و تعبیرات متنوع تر آمده است.آن جا که می فرماید:

«فَأَحْبِبْ لِغَیرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا وَ لَاتَظْلِمْ کَمَا لَاتُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یحْسَنَ إِلَیکَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِکَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لَاتَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یقَالَ لَکَ؛ پسرم! خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده.برای دیگران چیزی را دوست دار که برای خود دوست می داری و برای آن ها نپسند آنچه را برای خود نمی پسندی.به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست نداری به تو

ص:335

ستم شود.به دیگران نیکی کن چنان که دوست داری به تو نیکی شود.آنچه را برای دیگران قبیح می شمری برای خودت نیز زشت شمار.و برای مردم راضی شو به آنچه برای خود از سوی آنان راضی می شوی.آنچه را که نمی دانی مگو، اگرچه آنچه می دانی اندک باشد،و آنچه را دوست نداری درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو».(1)

نکته: روح ادب و اسباب آن

روح ادب و اسباب آن

«أدب»(بر وزن ابر) در اصل به معنای دعوت کردن به مهمانی است و لذا به مجلس مهمانی مَأْدُبَه و مَدعاه می گویند.

«أدَب»(بر وزن طلب) به معنای دعوت کردن دیگری به نیکی ها و ترک زشتی هاست و تأدیب نیز همین معنا را می رساند.

این کار وظیفه تمام انبیا و اولیا و معلمان و پیشوایان و پدران و مادران است که پیروان و شاگردان و فرزندان خود را به نیکی ها دعوت کنند و از بدی بازدارند.بلکه قبل از همه،ادب کردن کار خداست که گاه از طریق فرستادن پیامبران و نازل کردن کتب آسمانی،انسان ها را ادب می کند و گاه از طریق آزمون های تکوینی و مجازات های مادی و معنوی.

این واژه گاه معنای اسم مصدری دارد و اشاره به حالتی است که انسان در پرتو نیکی ها و ترک زشتی ها پیدا می کند.

در روایات اسلامی بحث های گسترده ای درباره ادب وارد شده است.

امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«أفضَلُ الشَّرَفِ الأدَبُ؛ ادب بالاترین شرافت است».(2)

ص:336


1- نهج البلاغه، نامه 31.
2- غررالحکم، ح 5075

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«خَیرُ ما وَرَّث الآباءُ الأبناءَ الأدَبَ؛ بهترین چیزی که پدران برای فرزندان به ارث می گذارند ادب است».(1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«قَلیلٌ الأدَبِ خَیرٌ مِن کثیرِ النَّسبِ؛ ادب اندک برتر است از بسیاری از نسب ها (و شرف های خانواده و فامیل)».(2) و تعبیرات فراوان و جالب دیگری که نقل همه آن ها به طول می انجامد.

نیز در دستورات اسلامی وارد شده که در درجه اول انسان باید خویشتن را تأدیب کند.در حکمت 73 نیز این گفتار حکیمانه آمده بود:

«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَیهِ أَنْ یبْدَأَ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیرِهِ وَ لْیکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ؛ کسی که خود را پیشوای مردم می داند باید قبل از تعلیم دیگران،خویشتن را تعلیم دهد و باید ادب آموختن او از طریق اعمال خویش پیش از ادب آموختن به زبانش باشد و آن کس که معلم خویشتن و تأدیب کننده خود می باشد به احترام سزاوارتر است از کسی که به مردم تعلیم می دهد و آن ها را تأدیب می کند».

در تفسیر نمونه،ج 22،ذیل آیات 1 تا 5 سوره حجرات بحث های دیگری در این زمینه آمده است.

***

ص:337


1- غررالحکم، ح 9347
2- غررالحکم، ح 5115

ص:338

گفتار حکیمانه 413- اجر و پاداش صابران

مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الْأَحْرَارِ،وَ إِلَّا سَلاَ سُلُّوَّ الْأَغْمَارِ.

امام علیه السلام فرمود:

هرکس همچون آزادگان شکیبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسید و آرامش خواهد یافت) و گرنه همچون جاهلان،خود را به غفلت می زند

(و بی نصیب خواهد بود).

گفتار حکیمانه 414- دو راهی مصائب

اشاره

وَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ علیه السلام قَالَ لِلْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ مُعَزِّیاً عَنِ ابْنٍ لَهُ:

إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الْأَکَارِمِ،وَ إِلَّا سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهَائِمِ.

امام علیه السلام در خبر دیگری (همین مضمون را) به اشعث بن قیس به عنوان

ص:339

تسلیت درگذشت فرزندش فرمود:

هرگاه همچون بزرگواران صبر پیشه کنی (پیروز خواهی شد) و گرنه همچون چهارپایان،خود را به غفلت خواهی زد (و بی نصیب می مانی).(1)

ص:340


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: این کلام حکمت آمیز (413) را ماوردی در ادب الدنیا والدین آورده است. و در ذیل کلام حکمت آمیز 414 این را از آمدی نقل کرده و در دنبال آن می گوید: تسلیت گفتن امیر مؤمنان علی علیه السلام به اشعث بن قیس مشهور است که علما و بزرگان دین قبل از سید رضی و بعد از او به عبارات مختلف آن را نقل کرده اند و مضمون همه یکی است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 292)

شرح و تفسیر

دو راهی مصائب

به نظر می رسد امام علیه السلام این جمله گفتار حکیمانه 413 را به هنگام تسلیت گفتن به یکی از افراد مصیبت زده بیان فرموده و بعید نیست حکمت بعدی (414) که خطاب به اشعث بن قیس است تعبیر دیگری از این حکمت، و مخاطب در هر دو اشعث بن قیس باشد.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه مصیبت زدگان را بر سر دو راهی قرار می دهد،می فرماید:«هرکس همچون آزادگان شکیبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسید و آرامش خواهد یافت) وگرنه همچون جاهلان،خود را به غفلت خواهد زد»؛ (مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الْأَحْرَارِ،وَ إِلَّا سَلاَ سُلُّوَّ الْأَغْمَارِ).

«سلا» از ماده«سُلُوّ»(بر وزن غلو) به معنای به فراموشی سپردن و از یاد بردن چیزی است.

و «اغمار» جمع«غُمر»(بر وزن عمق) به معنای انسان جاهل و نادان است.

این واژه در اصل به معنای از بین بردن اثر چیزی است مانند آب زیادی که چهره چیزی را می پوشاند و یا جهل و نادانی عمیق که انسان را در خود فرو می برد و گرفتار غفلت و سرگردانی می کند.

اشاره به این که برای تخفیف آلام و دردهای مصائب،انسان دو راه در پیش دارد؛راهی را عاقلان برمی گزینند و راه دیگر را جاهلان.

ص:341

افراد عاقل و بزرگوار و باشخصیت در برابر مصائب شکیبایی پیشه می کنند، جزع و فزع به خود راه نمی دهند و می دانند زندگی دنیا به هر حال،آمیخته با درد و رنج هاست که بسیاری از آن ها اجتناب ناپذیر است و همگان گرفتار آن می شوند،خواه یک فرد ضعیف باشد یا رئیس نیرومند یک کشور و فرمانده یک لشکر.

این شکیبایی سبب می شود که آن ها زبان به ناشکری نگشایند و از خداوند شکایت نکنند و در عمل نیز جزع و فزع ننمایند بلکه خدا را شکر گویند و مصیبت را آزمون الهی یا جبران خطاها و یا مقدمه نعمتی بدانند.آن ها اجر و پاداش صابران را خواهند داشت که قرآن مجید از آن ها با عظمت یاد کرده، می فرماید:« وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ*الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا للّهِ ِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ * أُوْلَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ »؛قطعاً همه شما را با چیزی از ترس،گرسنگی و کاهش در مال ها و جان ها و میوه ها آزمایش می کنیم؛ و بشارت ده به استقامت کنندگان! آن ها که هرگاه مصیبتی به ایشان می رسد، می گویند:«ما از آن خداییم؛و به سوی او بازمی گردیم».اینها،همان ها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛و آن ها هدایت یافتگان هستند!».(1)

اما جاهلان،این راه روشن و پرافتخار را رها کرده برای فراموش کردن مصائب،خود را به غفلت و بی خبری می زنند و به سرگرمی های ناسالم و لهو و لعب می پردازند؛نه اجر صابران را دارند و نه افتخارات آن ها را.

روشن است که منظور امام علیه السلام این نیست که یکی از این دو راه را انتخاب کنید بلکه منظور این است که اگر راه اوّل را نپذیرفتید به راه دوم خواهید افتاد که رهبر شما در این راه،شیطان و هوای نفس است.

ص:342


1- بقره، آیات 155-157

البته بعضی از جاهلان راه سومی انتخاب می کنند؛آنقدر جزع و فزع و بی تابی می کنند و سخنان ناموزون می گویند تا خسته شوند و با گذشت زمان به تدریج فشار مصیبت کاسته شود؛این راه نیز راه عاقلان و افراد باایمان نیست.

در حکمت 414 که تعبیر دیگری از حکمت 413 است می خوانیم که امام علیه السلام در خبر دیگری این سخن را خطاب به اشعث به عنوان تسلیت مرگ فرزندش عنوان کرد و فرمود:«هرگاه همچون بزرگواران صبر پیشه کنی (پیروز خواهی شد) وگرنه همچون چهارپایان،خود را به غفلت خواهی زد»؛ (إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الْأَکَارِمِ،وَ إِلَّا سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهَائِمِ).

تفاوت میان این دو گفتار حکیمانه این است که در جمله دوم به جای احرار (آزادگان)،اکارم (بزرگواران) آمده است که هر دو قریب المضمون هستند و به جای اغمار (جاهلان)،بهائم (چهارپایان) ذکر شده که آن ها نیز مضمونی شبیه به هم دارند.

در حکمت 291 تسلیت امام علیه السلام به اشعث بن قیس برای مرگ فرزندش به صورت گسترده تری آمده است که شرح آن را در ذیل همان حکمت بیان کردیم.

شرح حال اشعث بن قیس را نیز که از منافقان مشهور بود و امام علیه السلام به دلایلی با او مدارا می کرد در ذیل نامه پنجم (جلد نهم پیام امام علیه السلام) آوردیم.

نکته: راه صحیح برخورد با مشکلات زندگی

راه صحیح برخورد با مشکلات زندگی

زندگی،خالی از مشکلات و درد و رنج ها نیست.پاره ای از آن ها قابل اجتناب است که انسان باید با هشیاری جلوی آن ها را بگیرد و یا اگر براثر غفلت مشکلی دامان او را گرفت راهی برای برون رفت از آن پیدا کند و دست روی دست نگذارد تا مشکل،او را از پای درآورد.

ص:343

ولی پاره ای از مشکلات چنین نیست و هیچ کس قادر بر دفع آن نمی باشد ازجمله این که همه دوستان و خویشاوندان با هم به دنیا نمی آیند و همه با هم از دنیا نمی روند؛فقدان عزیزان مطلبی است غیر قابل اجتناب.

این از یک سو،از سوی دیگر فشار مصیبت گاه به قدری سنگین است که اگر انسان چاره ای برای آن نیندیشد او را از پای درمی آورد.بهترین راه برای کاستن و از بین بردن فشار مصیبت توجه به پاداش صابران و شخصیت آن ها در پیشگاه خداوند است و این زاییده ایمان و تقواست.

انسان مؤمن و متقی می داند هرچه از سوی دوست می رسد نیکوست و ای بسا در مصائب،مصالحی باشد که بسیار مفید و مؤثر بوده و از اهمیت مصیبت،برتر و بالاتر است و یا جبران گناهی است که از انسان سرزده و سبب پاکی او می شود و یا آزمونی است که اگر از عهده آن برآید مقام مقربان درگاه خدا را پیدا می کند.

این تفکر و اندیشه است که فشار مصیبت را می کاهد و از بین می برد.

تعبیر به«احرار»در کلام امام علیه السلام نیز ناظر به همین معناست که آزادگان می کوشند از طرق مختلف،آثار سوء حوادث ناگوار را از خود دور سازند و با صبر و شکیبایی به استقبال آینده روشنی بروند و تا آن جا که ممکن است حوادث ناگوار را جبران سازند ولی اغمار (جاهلان) یا زبان به ناشکری می گشایند و یا با سرگرمی های ناسالم خود را مشغول می کنند.

توجه به آنچه در آیات و روایات درباره پاداش صابران آمده نیز تأثیر بسزایی در صبر و شکیبایی انسان در برابر حوادث ناگوار دارد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الصَّبْرُ خَیرُ مَرْکَبٍ مَا رَزَقَ اللَّهُ عَبْداً خَیراً لَهُ وَ لَا أَوْسَعَ مِنَ الصَّبْر؛ صبر بهترین مرکب راهوار است و خداوند به بنده ای از بندگانش چیزی بهتر و گسترده تر از صبر عنایت نکرده است».(1)

ص:344


1- بحارالانوار، ج 79، ص 139

در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«الصّبرُ علی البلاءِ أفضَلُ مِن العافیهِ فی الرَّخاءِ؛ صبر در برابر مشکلات،برتر از عافیت در وسعت است».(1) زیرا اجر فراوان اخروی آن قابل مقایسه نیست.

***

ص:345


1- غررالحکم، ح 6271

ص:346

گفتار حکیمانه 415-سه ویژگی دنیا

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی صِفَهِ الدُّنْیَا:

تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ،إِنَّ اللّهَ تَعَالَی لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ،وَ لَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ.إِنَّ أَهْلَ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ بَیْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا.

امام علیه السلام در وصف دنیا فرمود:

می فریبد و زیان می رساند و می گذرد.خداوند به (بخشیدن) آن به عنوان پاداش برای دوستانش،رضایت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کیفر دشمنانش نپذیرفته است.اهل دنیا همچون کاروانی هستند که هنوز رحل اقامت نیفکنده اند که قافله سالار فریاد می زند (کوچ کنید):و آن ها کوچ می کنند.(1)

ص:347


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانی که این کلام حکمت آمیز را در کتاب های خود آورده اند راغب اصفهانی در محاضرات و ماوردی در ادب الدنیا والدین و آمدی در غررالحکم و ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول است که بعضی از آنها آن را با تفاوتی نقل کرده اند و این تفاوت نشان می دهد مصدری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته اند. میدانی نیز در مجمع الامثال آن را با تفاوت هایی نقل کرده است. همچنین طبرسی در مشکاة الانوار. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 293) اضافه میکنیم که مجمع الأمثال و مطالب السؤول این کلام را در ضمن یک کلام طولانی از امام علیه السلام نقل کرده اند

شرح و تفسیر

سه ویژگی دنیا

امام علیه السلام در این بیان کوتاه و حکیمانه پنج صفت برای دنیا بیان فرموده است.

در سه وصف اول می فرماید:«دنیا می فریبد و زیان می رساند و می گذرد»؛ (فِی صِفَهِ الدُّنْیَا:تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ).

فریبندگی دنیا از طریق ظواهر پرزرق و برق آن است؛اموال و ثروت ها، کاخ ها و زینت ها،مقام ها و قدرت ها؛همه از مظاهر فریبنده دنیاست که گروه زیادی را به سوی خود جلب کرده و می کند.

و زیان رساندن دنیا از طریق ناکامی ها،درد و رنج ها،شکست ها و مصیبت هاست.هنوز انسان دوران جوانی را طی نکرده برف پیری بر سر و روی او می نشیند و هنوز از قدرتش استفاده نکرده دیگران آن را از چنگ او درمی آورند.هنوز از سلامتی اش بهره مند نشده امواج بیماری و درد و رنج او را احاطه می کند.

اساساً فریبندگی دنیا گویا مقدمه ای برای زیان رساندن آن است؛انسان را غرق نعمت می کند ناگهان از او بازمی ستاند و گرفتار امواج غم و اندوه می کند.

و گذرا بودن دنیا چیزی نیست که بر کسی مخفی باشد.تاریخ،بهترین شاهد و گواه آن است و حوادثی که با چشم خود در طول عمر دیده ایم گواه دیگری است.

ص:348

فرعون ها و نمرودها و شدادها همه رفتند سلاطین بزرگ و قدرتمند و جهان گشا همگی در زیر خاک پنهان شدند.تنها کاخ های ویران شده آن ها باقی مانده است.

در عمر خود نیز کسان بسیاری را دیده ایم که یک روز در اوج قدرت بودند و روز دیگر در نهایت ذلت.

بعضی از شارحان «تمُرُّ» را از ماده«مراره»به معنای تلخی دانسته و گفته اند:

مفهوم کلام این است که دنیا می فریبد و ضرر می زند و تلخ می شود.(1)

آنگاه امام علیه السلام به چهارمین وصف دنیا پرداخته که حقارت آن را در پیشگاه خداوند روشن می سازد،می فرماید:«خداوند به (بخشیدن) آن به عنوان پاداش برای دوستانش،رضایت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کیفر دشمنانش نپذیرفته است»؛ (إِنَّ اللّهَ تَعَالَی لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ،وَ لَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ).

این تعبیرِ بسیار جالبی است.درست مثل این که کسی بگوید:فلان مبلغ ناچیز به قدری بی اهمیت است که نمی تواند بخشیدن آن سبب تشویق دوستان و نبخشیدنش سبب مجازات دشمنان گردد و این نهایت حقارت دنیا را نشان می دهد.

قرآن مجید در سوره زخرف می فرماید:« وَ لَوْ لَا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّهٍ وَ مَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ*وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ*وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ »؛اگر (تمکّن کفّار از مواهب مادی) سبب نمی شد که همه مردم،امت واحد (گمراهی) شوند،ما برای کسانی که به (خداوند) رحمان،کافر

ص:349


1- تمر فعل لازم است و اگر به باب افعال برود بعضی گفته اند که معنای متعدی دارد و بعضی از ارباب لغت گفته اند که آن هم معنای فعل لازم دارد. ولی بودن آن به معنای مرور و عبور با آنچه در ذیل این گفتار حکیمانه آمده است و با تناسب مقام، مناسب تر است. به علاوه اتضر» معنای مرارت را نیز دارد و نیازی به تکرار نیست

می شدند خانه هایی قرار می دادیم با سقف هایی از نقره و نردبان هایی که از آن بالا روند و برای اطاق های آن ها درهایی (پر زرق و برق) و تخت هایی (زیبا) قرار می دادیم که بر آن تکیه کنند،و هرگونه زیوری را در اختیار آن ها می گذاشتیم،ولی این ها همه،متاع زندگی دنیاست،و سرای آخرت نزد پروردگارت برای پرهیزکاران است».(1)

البته خداوند اقوام متعددی را به عذاب های دنیوی گرفتار کرده است که در قرآن مجید نمونه های فراوانی از آن دیده می شود ولی این به آن معنا نیست که فقط عذاب های دنیا و سلب نعمت ها جزای کافران باشد؛جزای اصلی آن ها در قیامت است.همان گونه که قرآن می فرماید:« وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَی دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ »؛به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (عذاب آخرت) می چشانیم،شاید بازگردند!».(2)

در پنجمین و آخرین جمله امام علیه السلام شرح ناپایداری دنیا را در لباس مثال گویایی بیان کرده،می فرماید:«اهل دنیا همچون کاروانی هستند که هنوز رحل اقامت نیفکنده اند که قافله سالار فریاد می زند (کوچ کنید) و آن ها کوچ می کنند»؛ (وَ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ بَیْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا).

اشاره به این که مردم دنیا حتی وضعشان از مسافران عادی نیز بدتر است زیرا مسافران عادی هنگامی که وارد منزلی شدند مقداری در آن جا می مانند و استراحت می کنند و خود را آماده ادامه راه می نمایند مگر این که قافله سالار بعد از اجازه اقامت احساس کند در آن منزلگاه خطری است،در این صورت بلافاصله اعلام می دارد همه برخیزند و آماده حرکت شوند و اهل دنیا درست به چنین قافله و قافله سالاری می مانند و این مربوط به شرایط غیر عادی است.

ص:350


1- زخرف، آیات 33-35
2- سجده، آیه 21

نکته: ناپایداری مواهب این جهان

ناپایداری مواهب این جهان

درباره بی وفایی و ناپایداری دنیا تعبیرات مختلفی در روایات اسلامی دیده می شود که هر یک از دیگری گویاتر است از جمله:

گاه دنیا را تشبیه به پلی کرده اند که باید از آن عبور کرد و ایستادن و توقف بر آن معنا ندارد.

«إِنَّمَا الدُّنْیا قَنْطَرَهٌ فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا» .(1)

در جایی دیگر دنیا به عنوان سرای عبور و نه دار اقامت معرفی شده است همان گونه که امام امیرمؤمنان علیه السلام در حکمت 133 فرموده است:

«الدُّنْیا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَر» .

در تعبیر زیبای سومی دنیا تشبیه به لباسی شده که تمام آن از هم شکافته و تنها به نخی بند است که هر زمان احتمال می رود آن نخ،پاره شود و لباس فرو افتد همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«هذِهِ الدُّنْیا مِثْلُ ثَوْبٍ شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلی آخِرِهِ فَیبْقی مُتَعَلِّقاً بِخَیطٍ فی آخِرِهِ یوشَکُ ذلِکَ الْخَیطُ أنْ ینْقَطِع» .(2)

در تعبیر چهارمی دنیا تشبیه به سایه ابرها شده که هرگز پایدار نیست و همچون صحنه های دل انگیز خواب است که به زودی می گذرد همان گونه که در غررالحکم از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است:

«إنَّ الدُّنْیا ظِلُّ الْغَمامِ وَ حُلُمُ الْمَنامِ» .(3)

در پنجمین تعبیر،وضعیت انسان در برابر دنیا تشبیه به سواری شده است که برای استراحت و خواب نیمروز در سایه درختی در یک روز داغ تابستانی پیاده می شود و بعد از ساعتی استراحت آن را ترک می گوید و می رود همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنَّمَا مَثَلِی وَ مَثَلُ الدُّنْیا کَمَثَلِ رَاکِبٍ مَرَّ لِلْقَیلُولَهِ فِی ظِلِّ

ص:351


1- بحارالانوار، ج 14، ص 319، ح 20
2- مجموعه ورام، ج 1، ص 148.
3- غررالحکم، ح 2166

شَجَرَهٍ فِی یوْمِ صَیفٍ ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَکَهَا» .(1)

پیش از همه این ها قرآن مجید با مثال روشنی ناپایداری و بی وفایی دنیا را ترسیم کرده است:« وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَ کَانَ اللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ مُّقْتَدِراً ».(2)

و عجیب این است که با این همه توصیف و تشبیه باز هم گروه کثیری غافل اند و همچنان بر این دنیای ناپایدار تکیه می کنند و برای به دست آوردن گوشه ای از آن جانفشانی می نمایند.

***

ص:352


1- بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111.
2- کهف، آیه 45.

گفتار حکیمانه 416- برای چه کسی باقی می گذاری؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام:

لَا تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیَا،فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ:إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَهِ اللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ،وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَهِ اللّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ،وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقِیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ.

امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود:

چیزی از مال و ثروت دنیا را بعد از خود باقی مگذار زیرا آنچه باقی می گذاری برای یکی از دو کس خواهد بود:یا کسی که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف می کند که در این صورت او به چیزی سعادتمند شده که تو به سبب آن محروم شده ای یا برای کسی می گذاری که آن را در راه معصیت خداوند به کار می گیرد در نتیجه تو به سبب چیزی که برای اواندوخته ای شقاوتمند،ومحروم ازسعادت می شوی ودرواقع او را درگناهش یاری کرده ای و سزاوار نیست هیچ یک از این دو کس را بر خویشتن مقدم داری.(1)

ص:353


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید: اما تعبیر اول را که امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام وصیت میکند گروهی از علما قبل از سید رضی و بعد از او روایت کرده اند مانند صدوق در کتاب خصال و ابن عساکر در تاریخ دمشق و آمدی در غرر (با تفاوت مختصری). اما جمله دوم را مرحوم کلینی در روضه کافی نقل کرده و مخاطب امام علی یکی از اصحابش است که مال قابل توجهی از امام علی درخواست کرد. امام علیه السلام؟ فرمود: به زودی سهم من از بیت المال معین می شود و من آن را با تو تقسیم می کنم. او گفت: من به این قناعت نمی کنم. از نزد حضرت بیرون رفت و به معاویه پیوست. امام علی این سخن را به صورت نامه ای برای او نوشت. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 294)

مرحوم سید رضی می گوید:«این سخن به گونه دیگری نیز نقل شده است و آن چنین است:اما بعد (از حمد و ثنای الهی)،آنچه از دنیا هم اکنون در اختیار توست پیش از این در دست دیگران بوده است و بعد از تو نیز به دیگران می رسد تو اموال را برای یکی از دو کس گردآوری می کنی:یکی آن کس که آن را در راه طاعت الهی صرف می کند و با آن سعادتمند می شود در حالی که تو از آن محروم مانده ای یا کسی که آن را در راه معصیت خداوند صرف می کند و تو به سبب آنچه برای او گردآوری کرده ای شقاوتمند خواهی شد (چراکه کمک به گناه کرده ای).هیچ یک از این دو،شایستگی این را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم داری و یا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشی بنابراین برای گذشتگان،رحمت خدا و برای بازماندگان،رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آینده خویش باش)»؛

(قَالَ الرَّضِی وَ یرْوَی هَذَا الْکَلامُ عَلَی وَجْهٍ آخَرَ وَ هُوَ:أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الَّذِی فِی یَدِکَ مِنَ الدُّنْیَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ،وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَی أَهْلٍ بَعْدَکَ،وَ إِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ:رَجُلٍ عَمِلَ فِیَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَهِ اللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ؛أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَهِ اللّهِ،فَشَقِیتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ.

وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ،وَ لَا أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَی ظَهْرِکَ،فَارْجُ لِمَنْ مَضَی رَحْمَهَ اللّهِ،وَ لِمَنْ بَقِیَ رِزْقَ اللّهِ) .

ص:354

شرح و تفسیر

برای چه کسی باقی می گذاری؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه با استدلال روشنی حریصان را از مال اندوزی بازمی دارد و خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید:«چیزی از مال و ثروت دنیا را بعد از خود باقی مگذار زیرا آنچه باقی می گذاری برای یکی از دو کس خواهد بود:یا کسی که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف می کند که در این صورت او به سبب چیزی سعادتمند شده که تو به سبب آن شقاوت یافته و محروم شده ای یا برای کسی می گذاری که آن را در راه معصیت خداوند به کار می گیرد در نتیجه تو به سبب چیزی که برای او اندوخته ای شقاوتمند،و محروم از سعادت می شوی و در واقع او را در گناهش یاری کرده ای»؛ (وَ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام:لَا تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیَا،فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ:إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَهِ اللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ،وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَهِ اللّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ).

و در پایان می فرماید:«و سزاوار نیست هیچ یک از این دو کس را بر خویشتن مقدم داری»؛ (وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقِیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ).

شک نیست که گذاشتن اموالی به عنوان ارثیه در حد نیاز فرزندان و بازماندگان مذموم و نکوهیده نیست و بسیاری از اولیاء اللّه و نیکان اموالی داشته اند که به فرزندان و همسران یا سایر بستگان آن ها رسیده و حتی در آیه 180 سوره بقره

ص:355

خداوند توصیه می کند که به هنگام فرا رسیدن مرگ،کسانی که اموالی دارند،برای پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیت کنند و آن را حقی بر پرهیزکاران می شمرد:« کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّهُ لِلْوَالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَی الْمُتَّقِینَ »و حتی در این آیه از مال الارث به عنوان «خیر»یاد شده است که نشان می دهد باقی گذاشتن چنین مالی نه تنها عیب نیست بلکه مایه خیر و برکت است.

مخاطب امام علیه السلام حریصانی هستند که به نام تأمین آینده فرزندان به هر دری می زنند و حلال و حرام را به هم می آمیزند و خود را به زحمت و درد و رنج فراوان و مسئولیت های سنگین گرفتار می کنند.

امام علیه السلام به این گونه افراد می فرماید:برای چه کسی این اموال را ذخیره می کنید؟ برای افراد صالح که از آن در راه اطاعت خداوند بهره می گیرند؟ در این صورت آن ها خوشبخت می شوند و شما محروم و زیان کار؛در حالی که زحمت جمع کردن مال را شما کشیده اید.

و اگر این اموال به دست افراد ناصالح و فاسد بیفتد و از آن در مسیر معصیت پروردگار کمک بگیرند سرنوشت بدتری خواهید داشت زیرا علاوه بر این که از برکات مال خود محروم شده اید،اعانت به اثم و کمک به گناه کرده اید.

بنابراین چه بهتر که انسان حرص و طمع را کنار بگذارد و به کفاف و عفاف قناعت کند و از گردآوری اینگونه اموال بپرهیزد و اگر اموال فراوانی،خواسته یا ناخواسته به دست او افتاد،تا زنده است از آن ها بهره بگیرد و بار سفر آخرت خود را با آن ببندد و صالحات و باقیاتی از خود به جای نهد و بخشی از آن را به صورت ارث برای بازماندگانش بگذارد.در این صورت در قیامت گرفتار حسرت و اندوه نخواهد شد به عکس کسانی که اموالی را از طرق مختلف گردآوری کرده و برای دیگران گذاشته اند که در هر صورت گرفتار حسرت

ص:356

و اندوه یوم القیامه خواهند بود.

بنابراین از هرکس شایسته تر برای اموالی که انسان گردآوری کرده است خود اوست که زحمت و مسئولیتش را بر دوش گرفته است.

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا نگوییم در صورت اول که بازماندگان،اموال را در راه خیر مصرف می کنند شخص گردآوری کننده کمک به طاعت آن ها کرده و از این نظر دارای ثواب و پاداش،و سعادتمند است همان گونه که در صورت دوم به سبب اعانت بر گناه،شقاوتمند محسوب می شود؟

با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود و آن این است که به فرض که به انسان به دلیل کمک و اطاعت پاداشی بدهند ولی بدون شک اگر خودش آن را در طریق اطاعت مصرف می کرد چندین برابر عایدش می شد و از این نظر گرفتار خسران شده است.

اضافه بر این ممکن است در جمع آوری این اموال دقت در حلال و حرام بودن آن ها نکرده باشد که در این صورت وزر و وبال آن برای اوست و بهره گرفتن از آن در طریق طاعت برای کسی که از وجود حرام در آن خبر نداشته نصیب دیگران می شود.

سؤال دیگر این که فقها در بحث اعانت بر گناه نیت را لازم می دانند و می دانیم شخصی که اموالی را گردآوری کرده نیتش این نیست که فرزند ناصالحش آن را حتماً در طریق گناه مصرف کند بنابراین چگونه امام علیه السلام می فرماید:اعانت بر گناه کرده است؟

پاسخ این است که در بحث اعانت بر اثم گفته ایم که اگر انسان یقین داشته باشد مثلاً انگوری که به کارخانه شراب سازی می فروشد حتماً برای ساخت شراب مورد استفاده واقع می شود آن را نیز مصداق اعانت بر اثم می دانیم و ای بسا حریصانی که اموالی را جمع آوری کرده اند بدانند فرزندان آن ها از آن در

ص:357

کارهای ناشایست استفاده می کنند بنابراین مصداق اعانت بر اثم می شود.

مرحوم سید رضی بعد از پایان این گفتار حکمت آمیز می گوید:«این سخن به گونه دیگری نیز نقل شده است و آن چنین است»؛ (قَالَ الرَّضِی وَ یرْوَی هَذَا الْکَلامُ عَلَی وَجْهٍ آخَرَ وَ هُوَ).

این قسمت،که مرحوم سید رضی نقل می کند ازنظر معنا تفاوتی با بخش گذشته ندارد و روشن است که نقل به معنا شده است یا آن بخش نقل به معنای این بخش بود.ولی این تفاوت در آن دیده می شود که بخش گذشته به صورت وصیتی به امام حسن مجتبی علیه السلام بود اما این بخش به صورت خطبه ایراد شده است چون در آغازش«اما بعد»آمده که معمولاً در آغاز خطبه ها می آید. به هر حال می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی)،آنچه از دنیا هم اکنون در اختیار توست پیش از این در دست دیگران بوده است و بعد از تو نیز به دیگران می رسد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الَّذِی فِی یَدِکَ مِنَ الدُّنْیَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ،وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَی أَهْلٍ بَعْدَکَ).

آنگاه می افزاید:«تو اموال را برای یکی از دو کس گردآوری می کنی:یکی آن کس که آن را در راه طاعت الهی صرف می کند و با آن سعادتمند می شود در حالی که تو از آن محروم مانده ای یا کسی که آن را در راه معصیت خداوند صرف می کند و تو به سبب آنچه برای او گردآوری کرده ای شقاوتمند خواهی شد (چراکه کمک به گناه کرده ای)»؛ (وَ إِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ:رَجُلٍ عَمِلَ فِیَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَهِ اللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ؛أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَهِ اللّهِ،فَشَقِیتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ).

و در پایان می فرماید:«هیچ یک از این دو،شایستگی این را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم داری و یا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشی»؛ (وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ،وَ لَا أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَی ظَهْرِکَ).

ص:358

آن گاه نتیجه می گیرد و می فرماید:«بنابراین برای گذشتگان،رحمت خدا و برای بازماندگان،رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آینده خویش باش)»؛ (فَارْجُ لِمَنْ مَضَی رَحْمَهَ اللّهِ،وَ لِمَنْ بَقِیَ رِزْقَ اللّهِ).

در حکمت 352 نیز مطلبی آمده بود که از بعضی جهات شبیه کلام مورد بحث است آن جا که می فرماید:بیشترین دل مشغولی خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگی آنها) اختصاص مده زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خداوند دوستان خود را تنها نمی گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا می کنی؟

(وَ قال علیه السلام:لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لَا تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغُلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ فَإِنْ یکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِیاءَ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یضِیعُ أَوْلِیاءَهُ وَ إِنْ یکُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ فَمَا هَمُّکَ وَ شُغُلُکَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ) .

و در حکمت 429 نیز تنها به یک بخش از حکمت مورد بحث اشاره شده است که به خواست خدا خواهد آمد.

مرحوم علامه شوشتری در ذیل این کلام حکمت آمیز داستان جالبی از کتاب انوار نعمانیه نقل می کند،می گوید:حضرت عیسی علیه السلام روزی با جماعتی از یارانش از کنار زراعتی می گذشت که هنگام دروی آن رسیده بود.عرض کردند:

ای پیغمبر خدا! ما همه گرسنه ایم.خداوند به عیسی علیه السلام وحی فرستاد که به آن ها اجازه بده به مقدار قوتشان از آن زراعت بخورند.آن ها در آن زراعت متفرق شدند و هرکدام مقداری را آماده خوردن کردند و خوردند.در این هنگام صاحب زراعت رسید و فریاد زد:این زراعت و زمین من است که از پدرانم به ارث برده ام.به اجازه چه کسی از آن می خورید؟ حضرت مسیح علیه السلام از خداوند تقاضا کرد تمام کسانی که از زمان حضرت آدم علیه السلام تا آن زمان مالک آن زمین شده بودند همه را مبعوث و حاضر کند.آن ها حاضر شدند و هرکدام فریاد زدند:

زراعت من و زمین من است که از پدرانم به ارث برده ام.صاحب زمین از این

ص:359

صحنه در وحشت فرو رفت و کار و جایگاه حضرت عیسی علیه السلام به اطلاع او رسید (که به آن ها اجازه استفاده از آن زمین را داده است).خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد:من تو را نشناختم.زراعتم برای تو حلال است.حضرت عیسی علیه السلام فرمود:همه کسانی را که دیدی،این زمین را به ارث برده،آباد کرده و گذاشته بودند و رفته بودند و تو نیز خواهی رفت و به آن ها ملحق خواهی شد در حالی که نه زمینی و نه مالی خواهی داشت.(1)

***

ص:360


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 14، ص 623

گفتار حکیمانه 417-مراحل استغفار کامل

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ:«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ»:

ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ،أَ تَدْرِی مَا الاِسْتِغْفَارُ؟ الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَهُ الْعِلِّیِّینَ،وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَی سِتَّهِ مَعَانٍ:أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَی مَا مَضَی،وَ الثَّانِی الْعَزْمُ عَلَی تَرْکِ الْعَوْدِ إِلَیْهِ أَبَداً،وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَی الَْمخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّی تَلْقَی اللّهَ أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَهٌ،وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَی کُلِّ فَرِیضَهٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا،وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَی اللَّحْمِ الَّذِی نَبَتَ عَلَی السُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالْأَحْزَانِ، حَتَّی تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ،وَ یَنْشَأَ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ،وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِیقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَهِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَهَ الْمَعْصِیَهِ،فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ:«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ».

امام علیه السلام به شخصی که در حضور او (از روی غفلت و بی خبری) استغفراللّه گفت، فرمود:

مادرت به عزایت بنشیند آیا می دانی استغفار چیست؟ استغفار مقام بلندمرتبه گان است و واژه ای است که بر شش معنا اطلاق می شود (مراحل شش گانه ای دارد):نخست پشیمانی از اعمال گذشته،دوم تصمیم بر ترک همیشگی آن ها در آینده.سوم این است که حقوقی را که از مردم ضایع کرده ای به

ص:361

آن ها بازگردانی تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ یا محشور شدن در قیامت) مدیون کسی نباشی و چهارم این که هر واجبی که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنی (و قضای آن را به جای آوری) پنجم،گوشت هایی را که براثر حرام بر اندامت روییده با اندوه بر گناه آب کنی تا چیزی از آن باقی نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در میان آن ها بروید و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینی گناه را به خود چشانده ای زحمت و مرارت طاعت را نیز به آن بچشانی.پس از انجام این مراحل می گویی:استغفر اللّه.(1)

ص:362


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام آموزنده را قبل از سید رضی مرحوم ابن شعبة حرانی در کتاب تحف العقول نقل کرده ولی طولانی تر از مرحوم سید رضی، و بعد از مرحوم سید رضی فخر رازی در تفسیر خود و دیلمی در کتاب ارشاد آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 295).

شرح و تفسیر

مراحل استغفار کامل

امام علیه السلام در این گفتار بسیار پرمعنا،حقیقت استغفار را بیان می کند.استغفاری که جامع جمیع شرایط است و انسان را از تمام آثار گناه پاک می سازد و شست وشو می دهد.داستان این گفتار از این قرار است:«شخصی در حضور امام علیه السلام (از روی غفلت و بی خبری) گفت:استغفر اللّه.امام علیه السلام (که احساس کرد استغفار او ظاهری بیش ندارد او را مخاطب ساخته) فرمود:مادرت به عزایت بنشیند»؛ (لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ:«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ»:ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ).

«ثَکل»در لغت به معنای از دست دادن فرزند و یا از دست دادن یکی از عزیزان است بنابراین جمله (ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ) یعنی مادرت تو را از دست بدهد که نتیجه آن این است که او عزادار می شود.

البته منظور از این جمله واقعاً نفرین به مرگ نیست بلکه این،تعبیری است که هنگام نهی اکید از چیزی،در ادبیات عرب به کار می رود.همان گونه که ما وقتی کسی کار بدی انجام می دهد و می خواهیم به شدّت او را نهی کنیم می گوییم:خدا مرگت دهد چرا این کار را می کنی؟ این در واقع نفرین جدی به مرگ نیست بلکه اشاره به نهی شدید است.

به هر حال،از قرائن معلوم می شود که شخص مزبور انسان آلوده به گناهی بوده که استغفارش ظاهری و یا بسیار کم محتوا بوده است.امام علیه السلام در این جا

ص:363

فرصت را غنیمت می شمرد تا کامل ترین مرحله توبه و استغفار را بیان کند.

نخست به او می فرماید:«می دانی استغفار یعنی چه؟»؛ (أَ تَدْرِی مَا الاِسْتِغْفَارُ؟).

این استفهام در واقع استفهام انکاری است یعنی تو حقیقت استغفار را نمی دانی،بگذار برای تو شرح دهم.

سپس می افزاید:«استغفار مقام بلندمرتبه گان است»؛ (الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَهُ الْعِلِّیِّینَ).

«علیین» جمع«عِلی»(بر وزن ملی) در اصل به معنای مکان بلند یا اشخاصی است که در محل بالا می نشینند و به اشخاص والامقام که ازنظر معنوی در مکان بالایی هستند نیز اطلاق می شود.بعضی نیز گفته اند که ذکر علیین به صیغه جمع به منظور تأکید است یعنی (عُلُوٌّ فِی عُلُوٍّ) ولی در کلام امام علیه السلام به معنای اشخاص والامقام می باشد و معنای جمله این است که استغفار،مقام بلندپایگان نزد خداست و آن ها هستند که از هر ترک اولایی استغفار می کنند؛استغفاری که جامع شرایط باشد (شرایط مذکور،در ادامه می آید).

آنگاه امام علیه السلام در تفسیر این سخن می فرماید:«استغفار واژه ای است که بر شش معنا اطلاق می شود (و مراحل شش گانه ای دارد)»؛ (وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَی سِتَّهِ مَعَانٍ).

آنگاه امام علیه السلام به شرح این مقامات شش گانه پرداخته،می فرماید:«نخست پشیمانی از اعمال گذشته و دوم تصمیم بر ترک همیشگی آن ها در آینده است»؛ (أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَی مَا مَضَی،وَ الثَّانِی الْعَزْمُ عَلَی تَرْکِ الْعَوْدِ إِلَیْهِ أَبَداً).

به یقین،کسی که در مقام استغفار و توبه برمی آید باید از گذشته خویش پشیمان باشد و کسی که از گذشته خویش واقعاً پشیمان است باید تصمیم بر ترک آن ها در آینده داشته باشد.چگونه ممکن است کسی از خدا تقاضای عفو گناهی را کند اما در عین حال از انجام آن پشیمان نباشد و یا تصمیم به تکرار آن در آینده داشته باشد؟ این دو از ارکان قطعی استغفار و توبه است و بدون آن توبه مفهومی نخواهد داشت.

ص:364

لذا در حدیثی از امام باقر علیه السلام در کتاب شریف کافی می خوانیم:

«الْمُقِیمُ عَلَی الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ کَالْمُسْتَهْزِی؛ کسی که به گناه خود ادامه می دهد و در عین حال استغفار می کند گویی دارد (خود را یا حکم گناه را یا نعوذ بالله خدا را) مسخره می کند»(1)

آن گاه می فرماید:«سوم این است که حقوقی را که از مردم ضایع کرده ای به آن ها بازگردانی تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ یا محشور شدن در قیامت) حق کسی بر تو نباشد و چهارم این که هر واجبی که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنی (و قضای آن را به جای آوری)»؛ (وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَی الَْمخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّی تَلْقَی اللّهَ أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَهٌ،وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَی کُلِّ فَرِیضَهٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا).

این دو قسمت در حقیقت از آثار قطعی پشیمانی واقعی از گناه است زیرا کسی که از کاری پشیمان شده سعی می کند آن را جبران نماید و جبران،در ضایع کردن حقوق مردم،بازگرداندن حقوق به آن ها و در تضییع حق اللّه قضای آن است.

بدیهی است که این دو رکن در مواردی است که قابل جبران باشد اما گناهانی که از طریق قضا کردن یا ادای حقوق مردم قابل جبران نیست تنها با انجام اعمال صالح دیگر می توان آثار آن را از روح و جان شست.

به همین دلیل در آیات بسیاری بعد از ذکر توبه،ذکر اصلاح (جبران با اعمال صالحه) آمده است ازجمله در سوره بقره آیه 159 و 160 درباره علمای یهود که حقایق را مخفی می کردند می خوانیم:« إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَ الْهُدَی مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُوْلَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ*إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُوْلَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ »؛کسانی که دلایل روشن،و وسیله هدایتی را که نازل کرده ایم،بعد از آن که در کتاب برای

ص:365


1- کافی، ج 2، ص 435، ح 10.

مردم بیان نمودیم،کتمان کنند،خدا آن ها را لعنت می کند؛و همه لعن کنندگان نیز آن ها را لعن می کنند.مگر آن ها که توبه و بازگشت کردند،و (اعمال بد خود را با اعمال نیک) اصلاح نمودند،(و آنچه را کتمان کرده بودند؛آشکار ساختند؛) من توبه آن ها را می پذیرم؛که من توّاب و رحیمم».

در واقع شخص گنهکار به خصوص کسی که اصرار بر گناه داشته مانند بیماری است که نیروهای خود را از دست داده است؛هنگامی که بیماری قطع شد باید به تقویت خویشتن بپردازد تا نیروهای از دست رفته بازگردد و به صورت نخستین درآید.تأثیر گناه بر روح انسان نیز همین گونه است و جبران و اصلاح آن نیز از طریق انجام اعمال صالحه است.

آن گاه امام علیه السلام به سراغ پنجمین و ششمین مرحله که آخرین ارکان توبه و بالاترین مراحل آن هستند رفته،می فرماید:«پنجم،گوشت هایی را که براثر حرام بر اندامت روییده با اندوه بر گناه آب کنی تا چیزی از آن باقی نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در میان آن ها بروید و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینی گناه را به جسمت چشانده ای زحمت و مرارت طاعت را نیز به آن بچشانی»؛ (وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَی اللَّحْمِ الَّذِی نَبَتَ عَلَی السُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالْأَحْزَانِ،حَتَّی تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ،وَ یَنْشَأَ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ، وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِیقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَهِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَهَ الْمَعْصِیَهِ) .

البته این مربوط به جایی است که گوشت انسان از اموال حرام روییده باشد و تعبیر به «حَتَّی تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ؛ تا پوستت به استخوانت بچسبد»نوعی تأکید و مبالغه است.حداقل چنین شخصی که در عیش و نوش و اموال حرام فربه شده به وسیله گرفتن روزه های مستحب لاغر شود و بخش قابل توجهی از آن گوشت ها را از طریق روزه و ریاضت آب کند.

قابل توجه این که این دو مرحله یکی ناظر به جنبه های جسمی است

ص:366

و دیگری ناظر به جنبه های روحی (هر چند هر دو از طریق جسم انجام می شود)؛جسم را با ریاضت لاغر می کند و روح را با چشیدن زحمت طاعت، همان گونه که در حال معصیت جسمش را با اموال حرام چاق و فربه کرد و روحش را با گناهانی مانند شنیدن انواع موسیقی ها و کارهای حرام دیگری که از طریق جسم به روح منتقل می شود.

در پایان می فرماید:«پس از انجام این مراحل می گویی:استغفر اللّه»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ:«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ») .

بنابراین استغفار بازیچه نیست و لقلقه زبان نمی باشد که انسان هر زمان مرتکب گناهی شود بی آن که شرایط توبه را فراهم کرده باشد با گفتن استغفراللّه خود را راحت کند و گمان کند گناهش بخشوده شده و از عذاب الهی در امان است.

البته بعضی از این مراحل شش گانه از ارکان است و بعضی دیگر از شرایط کمال.به یقین چهار مرحله اول از ارکان می باشد زیرا بدون پشیمانی که لازمه آن تصمیم بر ترک در آینده است و بدون جبران مافات از حقوق الناس و حقوق اللّه حقیقت توبه حاصل نمی شود.ولی آب شدن گوشت هایی که از حرام روییده و یا چشیدن مرارت طاعت برای از بین رفتن آثار لذت حرام،از مراحل کمال است.

به تعبیر دیگر-آن گونه که مرحوم امام خمینی قدس سره در مکاسب محرمه خود بیان کرده-دو مرحله اول،حقیقت توبه است،مرحله سوم و چهارم شرط پذیرش آن و مرحله پنجم و ششم شرط کمال آن است.

نکته ها

1-شرایط توبۀ واقعی

نخستین گام در سیر و سلوک الی اللّه ازنظر عمل،توبه از گناه است؛تا انسان از آثار گناهان پیشین از طریق توبه صحیح،پاک و پاکیزه نشود در حریم قرب پروردگار راهی نخواهد داشت.

ص:367

در واقع توبه یک کلاس تربیتی مهم است زیرا اگر گنهکار راه بازگشت را به روی خود بسته ببیند از ادامه گناه پرهیز نخواهد کرد و پیش خود فکر می کند:

اکنون که من رانده درگاه خدا شده ام آب از سرم گذشته چه یک قامت چه صد قامت.

امام سجاد علیه السلام حقیقت توبه را در مناجات تائبین به صورت بسیار زیبایی ترسیم کرده است:

«إِلَهِی أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ سَمَّیتَهُ التَّوْبَهَ فَقُلْتَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِه؛ خداوندا! تو همان کسی هستی که دری به سوی عفوت برای بندگانت گشوده ای و نام آن را باب توبه گذاشته ای و از همه گنهکاران دعوت کرده ای و فرموده ای:به سوی خدا بازگردید و توبه کنید؛توبه ای خالص.اکنون که این باب رحمت گشوده است کسانی که از آن وارد نمی شوند چه عذری دارند؟»همان گونه که علمای اخلاق توبه را به عنوان گام نخستین،بسیار مهم می شمارند فقها نیز آن را جزء واجبات می دانند و بر همه واجب می کنند که اگر لغزشی از کسی سر زد بلافاصله توبه کند و در مقام جبران برآید.

جالب این است که توبه در آیات قرآن در بسیاری از موارد به گنهکار نسبت داده شده ولی در پاره ای از موارد به خدا نسبت داده شده است:« لَّقَدْ تَّابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ »؛به یقین خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار،که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پیروی کردند،نمود؛بعد از آن که نزدیک بود دل های گروهی از آنها،از حقّ منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛سپس خدا توبه آن ها را پذیرفت،که او درباره آنان مهربان و رحیم است!».(1)

هر دو توبه به معنای بازگشت است ولی توبه بندگان بازگشت از گناه به

ص:368


1- توبه، آیه 117.

اطاعت است و توبه خداوند بازگشت از مجازات به رحمت.

و جالب این که هر دو توبه در یک آیه از قرآن در کنار هم قرار داده شده است آن جا که می فرماید:« فمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ »؛اما آن کس که پس از ستم کردن،توبه و جبران نماید،خداوند توبه او را می پذیرد؛(و از مجازات الهی؛معاف می شود،زیرا) خداوند،آمرزنده و مهربان است»(1)

درباره توبه،هم در آیات قرآن به طور گسترده بحث شده و هم در روایات.در قرآن مجید بیش از هشتاد بار این واژه و مشتقات آن استعمال شده است.

همه انبیای الهی هنگامی که برای هدایت امت های مختلف مأموریت پیدا می کردند قبل از هرچیز،آن ها را به توبه دعوت می نمودند.هود و صالح و شعیب و...علیهم السلام همه قوم خویش را به توبه دعوت کردند و همچنین پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله.

امیرمؤمنان علیه السلام در وصیت نامه ای که خطاب به امام مجتبی علیه السلام نوشته است می فرماید:

«إِنْ قَارَفْتَ سَیئَهً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَهِ؛ هر وقت مرتکب گناهی شدی هرچه سریع تر آن را به وسیله توبه محو کن»و به مؤمنان هشدار داده شده است که در مسأله توبه از تأخیر و تسویف بپرهیزند.(2)

و در جای دیگر می فرماید:

«مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَهِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَی أَعْظَمِ الْخَطَرِ؛ کسی که در برابر هجوم اجل،توبه را به تأخیر بیندازد خود را در معرض بزرگ ترین خطرات قرار داده است».(3)

درباره توبه بحث های زیادی مطرح است که در اینجانمی توان به تمام آن پرداخت،ازجمله این که قبول شدن توبه عقلی است یا نقلی؟ شرایط توبه و مراتب آن و آثار و برکاتش چیست؟ یکی از بحث ها نیز این است که توبه تا چه

ص:369


1- مائده، آیه 39
2- بحارالانوار، ج 74، ص 208.
3- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 130

زمانی پذیرفته می گردد؟ و چه زمانی درهای توبه بسته می شود؟ که از آیات و روایات استفاده می شود هنگامی که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت و چشم برزخی پیدا کرد درهای توبه بسته می شود.

قرآن مجید می فرماید:« وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُوْلَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً »؛توبه کسانی که کارهای بد انجام می دهند،و هنگامی که مرگ یکی از آن ها فرا می رسد می گوید:«الان توبه کردم!»پذیرفته نیست؛و نه کسانی که در حال کفر از دنیا می روند؛این ها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کرده ایم».(1)

امام امیر مؤمنان علی علیه السلام در حکمت مورد بحث شرایط توبه کامل و جامع را در عباراتی کوتاه و بسیار پرمعنا بیان فرموده که چیزی فراتر از آن در امر توبه وجود ندارد.

چنین توبه ای است که انسان را از هرگونه گناه و از تمام آثار وضعی و تکوینی آن پاک و پاکیزه می کند و از نفوذ گناه در اعماق وجود انسان جلوگیری می نماید.

البته گاه آلودگی انسان به اندازه ای است که تصمیم به توبه گرفتن کار آسانی نیست؛زندگی او آلوده به انواع اموال حرام شده،شغل او و فکر او آلوده به گناه است.در این گونه موارد تصمیم شجاعانه ای لازم است که توأم با امدادهای الهی شود و انسان را از منجلاب گناه بیرون آورد.همانگونه که در داستان معروف ابو بصیر و همسایه توبه کارش آمده است.

2-سرگذشت عجیب همسایۀ ابوبصیر

او می گوید:همسایه ای داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنی امیه یا

ص:370


1- نساء، آیه 18 .

بنی عباس) بود و از این طریق اموال فراوانی را به دست آورده و مشغول عیش و نوش و لهو و لعب بود.اضافه بر این،افراد فاسد را به مجلس خود دعوت می کرد.بارها او را نصیحت کردم ولی دست برنداشت اما هنگامی که زیاد اصرار نمودم گفت:ای مرد! من آدمی آلوده به گناهم و تو مرد پاکی هستی اگر شرح حال مرا برای یارت امام صادق علیه السلام بازگو کنی امید می رود نجات یابم.

ابوبصیر می گوید:گفته های او در دل من اثرکرد هنگامی که خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم شرح حال او را به آن حضرت عرض کردم.فرمود:هنگامی که به کوفه بازگشتی او به دیدار تو می آید.به او بگو جعفر بن محمّد برای تو پیغام فرستاده و گفته است که دست از این کارها بردار،من بهشت را برای تو تضمین می کنم.

ابو بصیر می گوید:وقتی به کوفه بازگشتم در میان کسانی که به دیدار من آمدند همسایه گنهکارم بود.هنگامی که خواست برخیزد و برود اشاره کردم بنشین تا منزل خلوت شود من کاری با تو دارم.هنگامی که منزل خلوت شد به او گفتم:

حال تو را برای امام صادق علیه السلام شرح دادم امام علیه السلام فرمود:سلام مرا به او برسان و به او بگو اعمال ناشایست خود را ترک کند و در برابر آن،من بهشت را برای او تضمین می کنم.

مرد همسایه با شنیدن این سخن،سخت منقلب شد و گریه کرد.سپس گفت:

تو را به خدا جعفر بن محمّد چنین پیامی به من داده است؟ ابو بصیر می گوید:

قسم یاد کردم که این پیام آن حضرت است.

آن مرد گفت:همین کافی است و سپس از نزد من بیرون رفت.

بعد از چند روز کسی را به سراغ من فرستاد تا نزد او بروم.دیدم پشت در خانه ایستاده در حالی که بدنش تقریباً برهنه است.گفت:ای ابوبصیر! هرچه در منزل از اموال حرام بود آن ها را در راه خدا دادم.(یا به صاحبانش بازگرداندم) و تو می بینی اکنون در چه حالم.

ص:371

ابوبصیر می گوید:با کمک برادران شیعه،لباس (و سایر نیازمندی ها را) برای او گردآوری کردم (در حالی که از تصمیم و همت او سخت شگفت زده بودم).

مدتی گذشت بار دیگر به سراغ من فرستاد که بیا من بیمارم.ابوبصیر می گوید:

به سراغش رفتم و مرتباً برای درمان او می کوشیدم ولی درمان ها سودی نبخشید و سرانجام در آستانه رحلت از دنیا قرار گرفت.

ابوبصیر می گوید:در واپسین ساعات عمر در کنار او نشسته بودم و او بیهوش شد.هنگامی که به هوش آمد صدا زد:ای ابوبصیر! دوست تو به عهدش وفا کرد.

این سخن را گفت و چشم از دنیا فروبست.

ابوبصیر اضافه می کند:مدّتی بعد به زیارت خانه خدا رفتم؛سپس برای زیارت امام صادق علیه السلام به مدینه آمدم هنگامی که می خواستم وارد منزل آن حضرت شوم در حالی که یک پای من در دالان خانه بود و پای دیگرم در حیاط خانه،امام علیه السلام از داخل اطاق صدا زد و فرمود:

«یا أَبَا بَصِیرٍ قَدْ وَفَینَا لِصَاحِبِکَ؛ ای ابو بصیر! ما به عهدی که با دوست تو کرده بودیم وفا کردیم!».(1)

***

ص:372


1- کافی، ج 1، ص 474، ح 5

گفتار حکیمانه 418-بهترین یاور در برابر سفیهان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْحِلْمُ عَشِیرَهٌ.

امام علیه السلام فرمود:

حلم همچون یک قوم و قبیله است (در یاری کردن انسان در مقابل سفیهان).(1)

ص:373


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگری برای این گفتار موجز حکمت آمیز ذکر نکرده و ماهم جست وجو کردیم و منبع دیگری جز نهج البلاغه نیافتیم جز این که در غررالحکم نیز با عین همین عبارت ذکر شده است. (غررالحکم، ح 6379) همچنین دانشمند معروف، واسطی نیز که در قرن ششم می زیسته در کتاب عیون الحکم و المواعظ آن را آورده است. ( عیون الحکم والمواعظ، ص 38)

شرح و تفسیر

بهترین یاور در برابر سفیهان

امام علیه السلام در این گفتار بسیار کوتاه و حکیمانه به حقیقت مهمی اشاره کرده، می فرماید:«حلم همچون یک قوم و قبیله است (در یاری کردن انسان در مقابل سفیهان)»؛ (الْحِلْمُ عَشِیرَهٌ).

حقیقت حلم همان بردباری در برابر اهانت ها و سخنان درشت و سخیف و بی ادبانه افراد نادان است و همیشه در جوامع انسانی چنین افرادی بوده و هستند که گاهی از سر حسادت و یا نادانی،افراد باشخصیت را مورد اهانت قرار داده و می دهند.

یکی از دستورات اسلام که هم در آیات قرآن به اشاره شده و هم در روایات، سکوت و تحمل در برابر این افراد است.قرآن مجید می گوید:« وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً »؛بندگان (خاص خداوند) رحمان،کسانی هستند که با آرامش و بی تکبّر بر زمین راه می روند؛ و هنگامی که جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)،به آن ها سلام می گویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند)»(1)

و در جای دیگر می فرماید:« وَ الَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً» ؛و کسانی که شهادت به باطل نمی دهند (و در مجالس باطل شرکت

ص:374


1- فرقان، آیه 63.

نمی کنند)؛وهنگامی که با لغو وبیهودگی برخورد کنند،بزرگوارانه از آن می گذرند»(1)

امام علیه السلام در این کلام نورانی می فرماید:هرگاه افراد باشخصیت در مقابل نادانی که ناسزا می گوید و اهانت می کند سکوت کنند و بردبار باشند مردم به یاری آن ها برمی خیزند و شخص نادان بی ادب را بر سر جای خود می نشانند و چه بهتر که دشمن انسان به دست دیگران تنبیه شود.

در همین کلمات قصار نهج البلاغه در حکمت 206 خواندیم که امام علیه السلام فرمود:

«أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَی الْجَاهِلِ؛ نخستین سودی که شخص حلیم از حلم خود می برد این است که مردم در برابر شخص جاهل از او حمایت می کنند».

در حدیث دیگری که در غررالحکم آمده همین معنی به تعبیر زیبای دیگری بیان شده است.امام علیه السلام می فرماید:

«وجَدتُ الحِلمَ و الاحتِمالَ أنْصَرَ لِی مِن شُجعانِ الرِّجال؛ بردباری و تحمل را یاوری بهتر از مردان شجاع یافتم».(2)

اضافه بر این،سکوت افراد باشخصیت در مقابل اینگونه افراد سبب می شود خودشان شرمنده شوند و دهان فرو بندند همان گونه که در حکمت 211 آمده بود:

«وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیه؛ حلم و بردباری دهان بند سفیهان است».ولی اگر افراد باشخصیت به مقابله برخیزند،هم مقام خودشان را تنزل می دهند و هم بر آتش جهل جاهلان می افزایند و نتیجه معکوس خواهند گرفت.

مرحوم علامه شعرانی در پاورقی هایی که بر شرح اصول کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی نوشته در تفسیر جمله«الحلم عشیره»چنین می گوید:بعضی از افراد نادان چنین می پندارند که حلم و بردباری نشانه ضعف است و شخص نیرومند باغیرت هرگز آزار مردم را تحمل نمی کند زیرا قبول ظلم از ظلم کردن

ص:375


1- فرقان، آیه72
2- غررالحکم، ح 6467

زشت تر و بدتر است و گاه به آیه شریفه« فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ »(1) و آیه شریفه« وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاهٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ »(2) و آیه « وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَاناً »(3) استدلال می کنند اضافه بر این، سکوت در برابر ظلم و رضایت دادن به آن سبب جرأت و جسارت شخص ظالم می شود و افراد ظالم و بی ادب اگر بدانند انسان های باشخصیت،مأمور به سکوت اند بر ظلم و جسارتشان می افزایند.

نامبرده در پاسخ این اشکال می گوید:حلم و بردباری جایی دارد و مطالبه حقوق جای دیگر.آنچه مسلم است این است که انسان نباید تسلیم عواطف ناشی از شهوت و غضب شود به گونه ای که اختیار را از او سلب کند و در مسیر قوه وهمیه قرار گیرد بلکه واجب است مالک نفس خویش باشد.حتی قصاص و انتقام و ایستادنش در برابر شخص متجاوز باید به مقتضای عقل باشد نه برای ارضای عواطف و متابعت از هوای نفس و شهوات زیرا امتیاز انسان نسبت به حیوان در همین است و پیروی از حلم از وظایف انسان است نه پیروی از هوی، و آن چیزی است که ذخیره او برای قیامت می شود و مقتضای عقل همین است.(4)

از بعضی روایات معصومین علیهم السلام استفاده می شود که آن بزرگواران حتی طرز حلم کردن و برخورد با سفیهان و جاهلان را به ما آموخته اند.

در حدیث معروف عنوان بصری که خدمت امام صادق علیه السلام برای آموختن علم آمد ازجمله مطالبی که امام علیه السلام به او فرمود این بود:من نُه چیز را به تو سفارش می کنم که برای همه سالکان الی اللّه نیز همان را توصیه می نمایم.سه نکته درباره ریاضت نفس است و سه نکته درباره حلم و سه نکته درباره علم.آن ها را به

ص:376


1- بقره، آیه 194.
2- بقره، آیه 179.
3- اسراء، آیه 33.
4- شرح کافی، ج 8، ص 310.

خاطر بسپار و در آن سستی مکن.

عنوان بصری می گوید:تمام فکر و قلبم را متوجه آن حضرت ساختم.فرمود:

اما آنچه درباره ریاضت نفس است این است که هرگز چیزی را که به آن تمایل نداری نخور که موجب حماقت است و هنگامی که سیر شدی دست به سوی غذا مبر و هنگامی که می خواهی چیزی بخوری باید از حلال باشد و نام خدا را ببری....

و اما سه نکته ای که درباره حلم است:اگر کسی به تو بگوید:اگر یک سخن نسنجیده درباره من بگویی ده برابر آن را درباره تو می گویم،تو در مقابل چنین شخصی باید بگویی:اگر ده گفتار نسنجیده بگویی حتی یکی هم نخواهم گفت و کسی که به تو دشنام و نسبت بد بدهد به او بگو:اگر در آنچه می گویی صادق هستی از خدا می خواهم مرا ببخشد و اگر کاذب هستی از خدا می خواهم تو را ببخشد.وهرگاه به تو وعده شروبدی بدهد تو وعده نصیحت وخیرخواهی به او بده.

اما آن سه چیز که درمورد علم است این است که آنچه رانمی دانی از علما بپرس و بپرهیز از این که برای آزار و آزمودن از آن ها سؤال کنی،و از این که تنها به رأی خود چیزی را عمل کنی بپرهیز و راه احتیاط را در پیش گیر....(1)

نقطه مقابل حلم؛حدّت،تندی و پرخاشگری است.افرادی را سراغ داریم که با شنیدن یک جمله نامناسب از یک فرد نادان ناگهان تبدیل به کوره ای از آتش می شوند و عکس العمل های تند و شدیدی نشان می دهند که هم از مقام آن ها کاسته می شود و هم شخص نادان را جسورتر می کند و هم کسی به یاری آن ها برنمی خیزد.

لذا در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«الحِلمُ یُطْفِئُ نارَ الغضَبِ و الحِدّهُ تُؤجِّجُ إحراقَه؛ حلم و بردباری آتش غضب را خاموش می کند اما حدت و تندی بر آتش آن می افزاید».(2)

ص:377


1- بحارالانوار، ج 1، ص 226
2- غررالحکم، ح 6450

در حکمت 255 از نهج البلاغه نیز خواندیم:

«الْحِدَّهُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ؛ حدت و تندی و تندخویی نوعی از جنون و دیوانگی است».

جالب این که افراد سفیه و نادان دوست دارند عکس العملی در برابر آن ها نشان داده شود تا به کار خود ادامه دهند و عقده دل را بگشایند اما هنگامی که به آن ها بی اعتنایی شود غمگین می شوند.آیا بهتر نیست با بی اعتنایی آن ها را غمگین و مأیوس سازیم همانگونه که امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«إذا حَلُمتَ عن السَّفیهِ غَمَمْتَه فَزِدْه غمّاً بحِلْمِکَ عنه؛ هنگامی که در برابر شخص سفیه و نادان بردباری نشان دهی غمگین می شود.حال که چنین است با حلم خود بر غم و اندوه او بیفزا».(1)

***

ص:378


1- غررالحکم، ح 6389

گفتار حکیمانه 419-نقاط ضعف عجیب این انسان مغرور!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ:مَکْتُومُ الْأَجَلِ مَکْنُونُ الْعِلَلِ،مَحْفُوظُ الْعَمَلِ تُؤْلِمُهُ الْبَقَّهُ،وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَهُ،وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

بیچاره فرزند آدم،سرآمد زندگی اش نامعلوم،عوامل بیماری اش ناپیدا و (تمام) اعمالش در جایی محفوظ است.پشه او را آزار می دهد و گلوگیر شدن (آب یا غذا) موجب مرگ او می شود و عرق،او را متعفن و بدبو می سازد.(1)

ص:379


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که قبل از مرحوم سید رضی، جاحظ در المائة المختارة این کلام حکمت آمیز را آورده و بعد از سید رضی آمدی در غررالحکم آن را با تفاوت مختصری ذکر کرده و همچنین این القاسم در ریاض الاخبار با بعضی اضافات آن را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 296) اضافه میکنیم که طبق نقل دمیری در کتاب حیاة الحیوان اصبغ بن نباتة از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایت را به این صورت نقل کرده است: ابن آدم و ما ابن آدم تؤلمه البقة و تنتنه العرقة و تقتله الشرقه. (ر.ک: شرح علامة تستری، ج 11، ص 337). نیز زمخشری در ربیع الابرار آن را با اضافه جملة وتمیته الغرقة» آورده است. (ربیع الابرار، ج 2، ص 342)

شرح و تفسیر

نقاط ضعف عجیب این انسان مغرور!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه پرده از روی ضعف انسان برداشته و غرور و غفلت او را درهم می شکند و نشان می دهد که در برابر تمام نقطه های قوت و توانایی هایی که انسان دارد نقاط ضعف عجیبی را نیز داراست و در مجموع به شش نقطه از این نقاط ضعف اشاره می فرماید،سه قسمت از درون انسان سرچشمه می گیرد و سه قسمت از برون.

اما درباره سه قسمت اول می فرماید:«بیچاره فرزند آدم،سرآمد زندگی اش نامعلوم،عوامل بیماری اش ناپیدا و اعمالش در جایی محفوظ است»؛ (مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ(1) :مَکْتُومُ الْأَجَلِ مَکْنُونُ الْعِلَلِ،مَحْفُوظُ الْعَمَلِ).

آری از یک سو نمی داند پایان عمر او در چه زمان و تاریخی است؛شب می خوابد از صبح خبر ندارد،صبح می شود از عصر خبر ندارد.خواه پیر باشد یا جوان یا کودک در هر لحظه احتمال فرا رسیدن مرگ وجود دارد.

و از سویی دیگر عوامل بیماری در درون بدن او به صورت ناپیدا وجود دارد.

به خصوص با کشفیات امروز که می گویند:در هر ساعت از طریق آب وهوا و غذا و پوست بدن میکروب هایی وارد جسم انسان شده و در خون انسان شناور

ص:380


1- در این جمله «ابن آدم» مبتدای مؤخر است و «مسکین» خبر مقدم و تنوین مسکین گاه برای تخویف حذف می شود

می شوند.هر زمان که بخشی از آن ها غلبه کنند انسان به یکی از بیماری ها مبتلا می شود.

دستگاه های بدن انسان اعم از دستگاه تنفس و قلب و کلیه و عروق و مغز، همه آسیب پذیرند و در معرض انواع آفات و بیماری ها قرار دارند.با این حال چگونه انسان می تواند به فردای خود مطمئن باشد که سالم است و توانا؟

از سوی سوم،هر عملی که به جا می آورد در نامه اعمال او ثبت می شود و فرشتگان الهی مأمور حفظ اعمال او هستند.اضافه بر این،زمین و زمان و اعضای بدن او نیز همگی مأموریت ضبط اعمال او را دارند.

آیا چنین انسانی شایسته عنوان مسکین نیست که امام علیه السلام فرموده است؟

آنگاه اشاره به عوامل بیرونی کرده و به چند نمونه ظاهراً کوچک آن که می تواند زندگی انسان را برهم زند اشاره می کند،می فرماید:«پشه ای او را آزار می دهد و گلوگیر شدن (آب یا غذا) موجب مرگ اوست و عرق،او را متعفن و بدبو می سازد»؛ (تُؤْلِمُهُ الْبَقَّهُ،وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَهُ،وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَهُ) .

«شرقه» اسم«مره»از ماده«شَرَق»(بر وزن طرب) به معنای گلوگیر شدن است.

آری پشه ای که گاه به آسانی به چشم نمی آید و در گوشه و کنار در کمین انسان است که بر بدن او بنشیند و با نیش خود بخشی از خون او را بمکد و خواب و استراحت را از او بگیرد.اضافه بر پشه های خطرناکی که گاه مایه مرگ انسان اند یا بیماری هایی را به او تحمیل می کنند.

از سویی دیگر مجرای تنفس و تغذیه انسان دقیقاً در کنار یکدیگر قرار دارند.

به هنگامی که انسان می خواهد غذایی ببلعد دریچه تنفس بسته می شود و به هنگامی که بلعیدن تمام شد باز می شود.حال اگر آن دریچه کوچکی که این وظیفه را برعهده دارد دیر بجنبد و مقداری آب یا غذا وارد ریه شود اگر بسیار کم باشد با سرفه های شدید به خارج پرتاب می شود و اگر زیاد باشد حالت خفگی

ص:381

به انسان دست می دهد و پایان عمر او فرامی رسد.همچنین اگر لقمه یا جرعه آب در آن فضا بایستد و حرکت نکند راه نفس کشیدن را بر انسان می بندد و اگر در مدت کوتاهی مشکل برطرف نشود مرگ به سراغ او می آید.

انسانی که اینقدر مرز زندگی و مرگش به هم نزدیک است چگونه ممکن است مغرور شود و از باده قدرت سرمست گردد و دست به هر کاری بزند؟

همچنین هر انسانی به هنگامی که فعالیت جسمانی شدیدی داشته باشد و یا در گرمای هوا گرفتار شود عرق از روزنه های پوست او جاری می گردد و بدن او را بدبو می سازد یعنی عوامل تعفن به وسیله خود او بر بدنش آشکار می شود.

از مجموع این نقاط ضعف شش گانه به خوبی روشن می شود که چرا انسان مسکین و بیچاره است.

امام علیه السلام با این گفتار حکیمانه اش نمی خواهد مقام انسان را کاهش دهد و یا از عظمت او بکاهد؛انسانی که خلیفه اللّه و گل سرسبد آفرینش و مسجود فرشتگان الهی است.بلکه می خواهد غرور و غفلت او را درهم بشکند؛همان غرور و غفلتی که او را آلوده انواع گناهان و ظلم و ستم ها و مفاسد بی شمار می سازد.

جالب این است که ابن معروف (قاضی القضاه ابومحمّد عبید اللّه بن احمد بن معروف،متولد 306) اشعاری دارد که ظاهراً از کلام امام علیه السلام در آن الهام گرفته است.او می گوید:

یا بُؤسَ للإنسانِ فی الدُّنیا و إنْ نالَ الأمَل

یَعیشُ مَکشوفَ العِلَل فیها و مَکتومَ الأجَل

بَیْنا یُری فی صِحّهٍ مُغْتَبِطاً قِیلَ اعتَلَل

و بَینَما یُوجَدُ فیها ثاوِیاً قِیلَ انْتَقَل

فَأوْفَرُ الحَظِّ لِمَن یَتْبَعُه حُسنُ العَمَل

بدا به حال انسان در دنیا هر چند به آرزوهای (دراز) خود برسد.

ص:382

زندگی می کند در حالی که عوامل بیماری در او مکتوم و پایان عمرش نیز ناپیداست.

در حالی که کاملاً در سلامت است به طوری که مردم به حال او غبطه می خورند ناگهان گفته می شود که بیمار شد.

و در حالی که مشغول حرکت به این طرف و آن طرف است ناگهان می گویند که از این جهان چشم فرو بست.

بنابراین بهره کامل از آن کسانی است که اعمال نیک درپی داشته باشند.(1)

نکته ها

1-نیرومند ضعیف!

انسان موجودی است از یک نظر بسیار قوی و نیرومند که عرصه زمین و پهنای آسمان و اعماق دریاها را جولانگاه خود قرار داده و تمام موجودات زمینی را مسخّر خود ساخته و از تمام مواهب این جهان به نفع خود استفاده می کند.ولی با تمام قدرتی که دارد موجودی بسیار ضعیف و آسیب پذیر است.

یک پشه کوچک که گاه با چشم هم دیده نمی شود او را آزار می دهد یا بیمار می کند و گاهی سبب مرگ او می شود و از آن کوچک تر میکروب ها و ویروس های بیماری زا هستند که ابداً با چشم دیده نمی شوند ولی این موجودات نامرئی و ظاهراً بسیار ضعیف و ناتوان انسان های قوی و قهرمان را می توانند از پای درآورند.

این ترکیب عجیب انسان از قوت و ضعف ظاهراً برای این است که از طرفی بتواند مدارج ترقی و کمال را طی کند و از سویی دیگر گرفتار غرور و غفلت و خودبزرگ بینی نشود.

ص:383


1- تاریخ بغداد، ج 10، ص 367.

ازجمله مسائلی که انسان با آن دست به گریبان است زمان اجل اوست که کاملاً مخفی و پنهان است.این نیز هشداری برای انسان هاست که آنی غافل نشوند و به گمان زندگی طولانی دست به هر کاری نزنند و فکر نکنند که زمان توبه از گناه و جبران خطاها وسیع است چراکه هر لحظه ممکن است مرگ او فرارسد.یک جرعه آب یا یک لقمه غذا می تواند گلوی او را بفشارد و در عین سلامتی،راهی دیار آخرت کند.

این ها حقایقی است که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به آن اشاره فرموده و ریشه آن در قرآن مجید است می فرماید:« یُرِیدُ اللّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِیفاً »؛خدا می خواهد کار را بر شما سبک کند؛و انسان،ضعیف آفریده شده است».(1)

در جای دیگر می خوانیم:« إنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً*إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً »؛ انسان،حریص آفریده شده*هنگامی که ناراحتی به او رسد بسیار جزع و فزع می کند».(2)

و در جای دیگر می فرماید:« وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّا ذَا تَکْسِبُ غَداً وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ »؛و هیچ کس نمی داند در چه سرزمینی می میرد؟ خداوند عالم و آگاه است!».(3)

در روایات آمده است:هنگامی که خداوند پشه ها را بر نمرود و لشکرش مسلط ساخت تعداد فوق العاده زیادی اطراف لشکر او را احاطه کردند.نمرود از لشکرش جدا شد و در خانه اش وارد گشت و تمام درها را بست و پرده ها را فرو افکند و بر پشت خود خوابید،فکر می کرد که چگونه از این لشکر عظیم پشه ها رهایی یابد ناگهان پشه ای وارد بینی او شد و به سوی مغز او بالا رفت.چهل روز

ص:384


1- نساء، آیه 28.
2- معارج، آیات 19 و 20.
3- لقمان، آیه 34.

او را آزار می داد به گونه ای که برای پیدا کردن آرامش موقت،سر خود را بر زمین می کوبید و در این حال بود تا به هلاکت رسید.(1)

در حدیث دیگری آمده است که امام صادق علیه السلام نزد منصور دوانیقی بود در این حال پشه ای منصور را آزار می داد و هر زمان او را از خود دور می ساخت دو مرتبه به سوی او بازمی گشت.او روی به امام صادق علیه السلام نمود و عرض کرد:

خداوند چرا این پشه (مزاحم) را آفریده است.امام علیه السلام فرمود:

«لِیُذِلَّ بِهِ الْجَبابِرَهَ مِثلَک؛ برای این که ستمگرانی مانند تو را خوار کند»(2)

2-مواد تشکیل دهندۀ عرق بدبو

دانشمندان تحقیقاتی درباره عرق کردن انسان و ماده تشکیل دهنده عرق و عوامل بدبویی آن کرده و به نتایج عجیب و شگفت انگیزی دست یافته اند.

ازجمله:

آن ها معتقدند که عرق بر دو گونه است:گونه ای از آن همان است که به هنگام فعالیت زیاد که بدن انسان گرم می شود و یا گرمی هوا تأثیر می گذارد بدن برای خنک شدن عرق می کند.این نوع عرق بدبو نیست.

نوع دوم عرقی است که در زیر بغل،کشاله ران،پاها و گاه کف دست ها ظاهر می شود.آن عرق بدبوست و تازه خود عرق نیز بدبو نمی باشد بلکه موجودات زنده ذره بینی که در این نقاط از بدن هستند از عرق استفاده می کنند و مدفوعی از خود خارج می سازند که بوی بد از آن است و به همین دلیل دستور داده شده که به خصوص این نقاط از بدن شسته شود تا محلی برای پرورش این موجودات زنده باقی نماند و در روایات اسلامی نیز آمده است که یکی از فایده های غسل

ص:385


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 11، ص 339
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 11، ص 339

جمعه آن است که بوی بد زیر بغل را برطرف می کند.

البته وجود موهای زائد و بلند در زیر بغل نیز محل مناسبی برای پرورش این موجودات ذره بینی مزاحم است و لذا در روایات اسلامی دستور به برطرف کردن آن ها داده شده است.(1)

3-پشه،موجودی کوچک اما شگفت انگیز

پشه ظاهراً موجود بسیار کوچک و بی ارزشی است ولی تحقیقات دانشمندان نشان می دهد که آن ها نیز جهان بزرگی برای خود دارند.آنان می گویند که بیش از 2800 گونه پشه در سراسر جهان وجود دارد و چون حشراتی خونسرد هستند در فصل زمستان به خواب زمستانی فرو می روند ولی به هنگامی که فعال می شوند به خون نیاز دارند اما نه برای تأمین انرژی بلکه پشه های ماده از آن برای تولید مثل و نمو تخم های خود استفاده می کنند.

خرطوم و نیش پشه از دو کانال مجزا تشکیل یافته،یکی مجرای بزاق است و دیگری برای مکیدن خون و عجیب این که پشه هنگام مکیدن خون،از طریق بزاق خود یک ماده ضد انعقاد خون ترشح می کند تا هنگام مکیدن آن لخته نگردد و همین بزاق پشه است که موجب تحریک بدن می گردد و در نتیجه خارش و تورم و قرمزی در محل پدید می آید.

پشه ماده قادر است از فاصله سی متری و گاه پنجاه متری بوی بدن انسان را احساس کند و به سوی او برای گرفتن خون بیاید.افرادی که گروه خونی آن ها O می باشد بیشتر گزیده می شوند و آنهایی که گروه خونی شان می باشد کمتر.

***

ص:386


1- رجوع شود به وسائل الشیعه، باب 6 از ابواب اغسال مسنونه، ح 15.

گفتار حکیمانه 420-راه غلبه بر شهوت

اشاره

وَ رُوِی أَنَّهُ علیه السلام کَانَ جَالِساً فِی أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَهٌ جَمِیلَهٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ،

[[فقال علیه السلام ]]

إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ؛وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا،فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَی امْرَأَهٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلَامِسْ أَهْلَهُ،فَإِنَّما هِیَ امْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ.

فقال رجل من الخوارج:«قاتله اللّه کافراً ما أَفقهه»فوثب القوم لیقتلوه، فقال علیه السلام:رُوَیْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ،أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!

روایت شده است که آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود.زن زیبایی (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود.

امام علیه السلام فرمود:

چشمان این مردان،طغیانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مایه تحریک و هیجان آن هاست.هرگاه یکی از شما نظرش به زنی افتاد که زیبا و صاحب جمال بود،برود و با همسر خود آمیزش کند زیرا او هم زنی است مانند همسرش!

در این هنگام مردی از خوارج گفت:خداوند این کافر را بکشد چقدر دانا

ص:387

و فقیه است!! هنگامی که حاضران این سخن را شنیدند از جای پریدند تا او را به قتل برسانند،ولی امام علیه السلام فرمود:آرام باشید جواب دشنام،بدگویی است و یا گذشت از گناه (نه کشتن مرد بد زبان).(1)

ص:388


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم صدوق در خصال و مرحوم ابن شعبه در تحف العقول (با تفاوتی در ضمن حدیث اربع مائه) قبل از سید رضی آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 297)

شرح و تفسیر

راه غلبه بر شهوت

این گفتار حکیمانه زمانی از امام علیه السلام صادر شد که روایت شده است آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود.زن زیبایی (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود.امام علیه السلام فرمود:

«چشمان این مردان،طغیانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مایه تحریک و هیجان آن هاست»؛ (وَ رُوِی أَنَّهُ علیه السلام کَانَ جَالِساً فِی أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَهٌ جَمِیلَهٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ فَقال علیه السلام:إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ؛وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا).

«رَمَقَ» از ماده«رَمْق»(بر وزن رنگ) به معنای نگاه کردن است.

«فحول» جمع«فَحْل»(بر وزن نخل) به معنای جنس مذکر قوی است.

«طوامح» جمع«طامح»به معنای طغیانگر است.

«هباب» در بسیاری از نسخه ها و در لغت«هِباب»به (کسر هاء) آمده و به معنای هیجان است و مجموع این سخن که در نهایت فصاحت و بلاغت بیان شده اشاره به این است که وقتی نظر مردی (مخصوصاً مرد جوان) بی اختیار به زن زیبایی می افتد هیجان جنسی پیدا می کند و راه علاجش همان است که امام علیه السلام در ادامه این سخن بیان فرموده است.

در این جا امام علیه السلام تصریح می کند که افتادن چشم اصحاب بر چنین زنی

ص:389

خواه ناخواه سبب تحریک آن ها می شود.

سپس به عنوان یک حکیم آگاه و مهربان راه حل مشکل را به آن ها نشان می دهد،می فرماید:«هر گاه یکی از شما نظرش به زنی افتاد که زیبا و صاحب جمال بود،برود و با همسر خود آمیزش کند زیرا او هم زنی است مانند همسرش»؛ (فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَی امْرَأَهٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلَامِسْ أَهْلَهُ،فَإِنَّما هِیَ امْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ).

درست است که زن ها ازنظر زیبایی و جاذبه جنسی با هم متفاوت اند ولی نتیجه نهایی ارتباط با آن ها که آمیزش جنسی است کم و بیش یکسان است و می تواند جلوی تحریکات و انحرافات را بگیرد.

و این درسی است از سوی امام علیه السلام به همه جوانان که برای نجات از انحرافات جنسی و آلودگی به گناه اقدام به ازدواج کنند زیرا یک همسر مناسب می تواند جلوی همه این هیجانات را بگیرد واگر کسی هوی پرست وشهوت پرست نباشد مشکل جنسی خود را با همسرش به هر صورت حل خواهد کرد.

در این هنگام مردی از خوارج گفت:«خداوند این کافر را بکشد چقدر دانا و فقیه است»؛ (فقال رجلٌ مِنَ الخَوارِج:«قاتَلَهُ اللّهُ کافِراً ما أَفْقَهَه»).

هنگامی که حاضران این سخن را شنیدند از جای پریدند تا او را به قتل برسانند ولی امام علیه السلام فرمود:«آرام باشید جواب دشنام،دشنام است و یا گذشت از گناه (نه اعدام)»؛ (فوثب القوم لیقتلوه،فقال علیه السلام:رُوَیْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ،أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!).

در این جا سؤالاتی پیش می آید که باید به پاسخ آن ها پرداخت:

1.بعضی سؤال می کنند که چرا امام علیه السلام در این جا نهی از منکر نفرمود بلکه تنها دستوری داد که اصحاب و یارانش در آینده با مشاهده زنی زیبا گرفتار مشکلی نشوند.

پاسخ این سؤال روشن است و آن این که نظرانداختن اصحاب و یاران

ص:390

امام علیه السلام به آن زن عمدی نبود بلکه یک نظر اتفاقی و غیر ارادی بود و می دانیم چنین نظرهایی جزء منکرات نیست که از آن نهی کنند.اگر کسی چشمش بی اختیار به چنین منظره ای افتاد و بعد به نگاه کردن ادامه داد،ادامه آن نگاه،گناه است.همچنین در بعضی از روایات از علی علیه السلام نقل شده است:

«سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنِ الرَّجُلِ تَمُرُّ بِهِ المَرْأَهُ فَینْظُرُ إِلَیهَا فَقَالَ أَوَّلُ نَظْرَهٍ لَکَ وَ الثَّانِیهُ عَلَیکَ وَ لَا لَکَ وَ النَّظِرَهُ الثَّالِثَهِ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ مَنْ تَرَکَهَا لِلَّهِ لَا لِغَیرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِیمَاناً یجِدُ طَعْمَهُ؛ از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کردند که زنی (زیبا) از مقابل مردی عبور می کند و آن مرد به او نگاه می نماید (چه حکمی دارد؟) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:نخستین نظر از آنِ توست (چون بی اختیار است و گناهی در آن نیست) و نگاه دوم بر ضد توست نه به سود تو و نگاه سوم تیر زهرآگینی از تیرهای شیطان است،هر کس آن را برای خدا نه به سبب دیگری ترک کند خداوند ایمانی در قلب او ایجاد می کند که طعم آن را احساس می نماید».(1)

2.سؤال دیگر این که آن مرد خارجی که نعوذ بالله نسبت کفر به امام علیه السلام داد قطعاً ناصبی و کافر بود.چرا امام علیه السلام اجازه نداد او را به قتل برسانند؟

پاسخ این است که امام علیه السلام از تعبیر او استفاده کفر به معنای واقعی نفرمود بلکه این کفر همان کفری بود که خوارج می گفتند؛آن ها معتقد بودند که هرکس گناه کبیره ای مرتکب شود و توبه نکند کافر خواهد بود و چون به زعم آن ها امام علیه السلام تن به مسأله حکمیت داده بود و این حکمیت به پندار آن ها برخلاف شرع بود چنین نسبتی را به امام علیه السلام داد و لذا امام علیه السلام او را در حد یک سب و لعن تلقی کرد و فرمود: «إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ».

3.سؤال دیگر این که آیا می توان در مقابل دشنام،دشنام داد که در عبارت امام علیه السلام آمده است؟

ص:391


1- مستدرک الوسائل، ج 14، ص 268، ح 1.

جواب این که مراد از سب در این جا لعن است یعنی می توان چنین شخص بدزبانی را لعن کرد چون مستحق لعن است.

در عین حال اشاره فرمود:راه دیگر،استفاده از عفو است همان راهی که امام علیه السلام درباره او انتخاب فرمود.

4.سؤال دیگر همان چیزی است که ابن ابی الحدید در شرح این گفتار حکیمانه مطرح کرده است و آن این که می گوید:یکی از دوستان من هنگامی که این گفتار امام علیه السلام را شنید پرسید:چرا امام علیه السلام آن مرد را که از خوارج بود عفو کرد ولی هنگامی که اشعث تعبیر زشتی درباره امام علیه السلام در برابر سخنی که فرموده بود به کار برد و گفت:«هذه علیک لا لک؛این سخن بر ضد توست نه به نفع تو»، امام علیه السلام برآشفت و او را به شدّت توبیخ کرد و حتی او را مخاطب به خطاب «منافق بن کافر»فرمود؟

سپس چنین پاسخ می گوید که این مرد خارجی علم امام علیه السلام را ستود و در عین حال کلمه زشتی به امام علیه السلام گفت در حالی که اشعث بن قیس منافق،علم امام علیه السلام را انکار کرد و حضرت را به ناآگاهی متهم ساخت.چنین شخصی مستحق لعن و هر گونه سرزنش است.(1)

بعضی نیز در پاسخ این سؤال گفته اند که اشعث،مرد منافق و شروری بود و می خواست با این سخنش شری به پا کند.امام علیه السلام محکم در مقابل او ایستاد و محکم او را بر سر جایش نشاند ولی این مرد خارجی چنین نظری نداشت و لذا امام علیه السلام او را مورد عفو قرار داد.

5.سؤال دیگری نیز در این جا مطرح است قرآن این که نسبت کفر به امام علیه السلام به هر معنا باشد سب امام علیه السلام محسوب می شود و می دانیم سب امامان معصوم علیهم السلام موجب کفر است همان گونه که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:

ص:392


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 63

«مَن سَبّ علیّاً فقد سَبَّنی و مَن سَبّنی فقد سَبّ اللّه؛ کسی که علی علیه السلام را سب کند مرا سب کرده و کسی که مرا سب کند خدا را سب کرده است (و به یقین چنین کسی کافر است)».(1)

بنابراین چرا امام علیه السلام اجازه قتل او را نداد؟

پاسخ این سؤال با توجه به سیره امام علیه السلام در هنگام حکومتش روشن می شود و آن این که امام علیه السلام برای جلوگیری از اختلاف در میان مسلمین و نقشه های شوم منافقین که پیوسته درصدد ایجاد اختلاف و جنگ داخلی بودند در بسیاری از این گونه موارد با مدارا رفتار کرد و مجازات بسیاری از مستحقین مجازات را موکول به زمان دیگری فرمود و محل کلام ما نیز از این قبیل بود که اگر امام علیه السلام دستور قتل این خارجی را می داد جمعیت خوارج فریاد بلند می کردند و غوغایی به راه می انداختند.

نکته: راه های روشن برای مبارزه با انحرافات جنسی

راه های روشن برای مبارزه با انحرافات جنسی

می دانیم که یکی از سرکش ترین غرائز انسان غریزه جنسی اوست،تا آن جا که مطابق بعضی از روایات تأثیر آن روی انسان مساوی است با تأثیر تمام غرائز دیگر.حدیث معروف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که در کتاب شریف کافی آمده شاهد این مدعاست،می فرماید:

«مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ...فَلْیتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْآخَرِ؛ کسی که ازدواج کند نیمی از دین خود را حفظ کرده،پس تقوای الهی را در نیم دیگر رعایت کند».(2)

به همین دلیل بسیاری از پرونده های جنایی به این مسأله ختم می شود،تا

ص:393


1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 121.
2- کافی، ج 5، ص 328، ح 2.

آن جا که بعضی گفته اند:هیچ پرونده جنایی مهمی وجود ندارد که در آن پای زنی در میان نباشد.نیز به همین دلیل،اسلام برای پیشگیری از خطرات ناشی از این غریزه سرکش دستورات فراوانی داده است که بخش مهمی از آن در سوره نور که در واقع سوره عفت و پاکدامنی است آمده است از جمله:

تأکید بر مسأله ازدواج جوانان می فرماید:« وَ أَنکِحُوا الْأَیَامَی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَ إِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمْ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ »؛مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید،همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛اگر فقیر و تنگدست باشند،خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز می سازد؛خداوند گشایش دهنده و آگاه است!».(1)

اشاره به این که حتی فقرنمی تواند بهانه ای برای فرار از این موضوع شود.

روشن است که اگر منظور از ازدواج،ازدواج های پر زرق و برق و پر از تشریفات و چشم و هم چشمی ها باشد و هزینه های تالارهای پر از گناه آن ها سنگین و کمرشکن گردد بسیارند کسانی که قادر بر آن نیستند.اما اگر ساده باشد و مهریه گاه یک قرآن مجید و گاه یک شاخه گل و یا چهارده سکه طلا باشد و مراسمی ساده و مملو از معنویت و صفا برگزار کنند و دامنه توقعات، به خصوص در سنین جوانی که آغاز زندگی است کم شود،ازدواج کار آسانی خواهد بود.اسلام بر همه این موضوعات تأکید کرده است.

دیگر این که دستور مؤکد به حجاب داده تا یکی از مهمترین عوامل تحریک جوانان که خودنمایی زنان است از میان برود و از سویی دیگر به همه دستور داده که از چشم چرانی به شدّت بپرهیزند:« قُلْ لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَی لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ*وَ قُلْ لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ

ص:394


1- نور، آیه 32.

عَلَی جُیُوبِهِنَّ »؛به مؤمنان بگو چشم های خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند، و عفاف خود را حفظ کنند؛این برای آنان پاکیزه تر است؛خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است،و به زنان باایمان بگو چشم های خود را (از نگاه هوس آلود) فروگیرند،و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را-جز آن مقدار که نمایان است-آشکار ننمایند و (اطراف) روسری های خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود)».(1)

و حتی در ذیل آیه اخیر از این که زنان به هنگام راه رفتن پایشان را محکم به زمین بزنند تا صدای خلخالی که بر پا دارند به گوش افراد نامحرم برسد نهی فرموده،که حاکی از نهایت دقت اسلام در این زمینه است:« وَ لَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ ».

و در سوره احزاب از این که زنان به هنگام سخن گفتن طرز کلام خود را به صورت هوس انگیز درآورند نهی فرموده مبادا بیماردلان به آن ها طمع کنند:

« فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ ».(2)

در روایات اسلامی نیز دستورات جالب و دقیقی در این زمینه دیده می شود ازجمله از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که هرگاه زنی در جایی بنشیند و آن محل براثر نشستن او کمی گرم شود مرد نامحرمی بلافاصله در آن جا ننشیند،تا آن محل سرد شود:

«إِذَا جَلَسَتِ الْمَرْأَهُ مَجْلِساً فَقَامَتْ عَنْهُ فَلَا یجْلِسُ فِی مَجْلِسِهَا رَجُلٌ حَتَّی یبْرُد»(3) حتی در صورتی که دسترسی به ازدواج دائم نباشد اجازه ازدواج موقت را داده که شرایط آن بسیار آسان و ساده تر است.

و دستورات فراوان دیگری که نقل همه آن ها نیاز به تألیف کتاب مستقلی دارد.

ص:395


1- نور، آیات 30 و 31
2- احزاب، آیه 32
3- کافی، ج 5، ص 546، ح 38

ص:396

گفتار حکیمانه 421-عقل کافی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

این مقدار از عقل تو برای تو کافی است که راه های گمراهی را از راه سعادت برای تو واضح و روشن سازد.(1)

ص:397


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها مدرک دیگری که برای این گفتار حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که آن را با تفاوتی که حاکی از تعدد منبع است آورده، می گوید: «گفاک من عقلک ما أبان ترشدک من غیک». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 299).

شرح و تفسیر

عقل کافی

می دانیم عقل شاخه های متعدد و آثار فراوانی دارد و حتی گاهی شیطنت با عقل اشتباه می شود.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه نشانه عقلی را که مایه نجات انسان است به روشنی بیان می کند و می فرماید:«این مقدار از عقل تو برای تو کافی است که راه های گمراهی را از راه سعادت برای تو واضح و روشن سازد»؛ (کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِکَ).

ارباب لغت «غی» را به معنای گمراهی یا سرگردانی در بیراهه ها تفسیر کرده اند ولی به عقیده راغب در مفردات به هر گونه گمراهی غی گفته نمی شود بلکه به نوعی از گمراهی اطلاق می گردد که از فساد عقیده سرچشمه می گیرد و به تعبیر دیگر،گمراهی توأم با اعتقاد فاسد است.

«رشد» در لغت به معنای راه یافتن به مقصد و مقصود و رسیدن به واقع است و اگر به کودک بالغ شده و آگاه«رشید»گفته می شود برای این است که به مقصود رسیده و صلاح و مفسده خود را درک می کند.

البته درمورد عقل مراحل بالاتری نیز وجود دارد که انسان به وسیله آن دقایق معانی و مسائل عمیق علمی را درک می کند و می تواند نوآوری ها و ابتکارات فراوانی در علوم مختلف از خود به یادگار بگذارد.این مرحله از عقل،بسیار خوب است و مهم و تأثیرگذار ولی برای نجات انسان کافی نیست و چه بسیار

ص:398

عالمان بزرگی در فنون مختلف بودند که گرفتار انحرافاتی شدند.

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش انگشت روی آن شاخه از عقل گذاشته که مایه نجات انسان در دنیا و آخرت است و هدف اصلی از آفرینش عقل همان می باشد.

به همین دلیل در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل؛ خداوند در میان بندگانش هیچ نعمتی را مهمتر از عقل تقسیم نکرده است».(1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّهَ؛ کسی که عاقل باشد دیندار است و کسی که دیندار باشد وارد بهشت می شود».(2)

حتی ممکن است انسان در مسیر حق باشد ولی چون عقل درستی ندارد ناگهان فریب هوای نفس یا شیطان و یا انسان های شیطان صفت را بخورد و از راه منحرف گردد.

ازاین رو رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید:

«إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ فَانْظُرُوا فِی حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا یجَازَی بِعَقْلِهِ؛ هنگامی که به شما خبر برسد که فلان شخص دارای حالت خوبی (و در مسیر اطاعت) است،به آن قناعت نکنید و نگاه به خوبی عقل او کنید چراکه جزای اعمال به مقدار عقل است».(3)

در حدیث دیگری که در تحف العقول آمده می خوانیم:جمعی در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند.مردی نصرانی از اهل نجران که دارای بیان خوب و وقار و هیبتی بود وارد مدینه شده بود.به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کردند:چقدر این مرد نصرانی عاقل و هشیار است.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:چنین نگویید.عاقل کسی

ص:399


1- کافی، ج 1، ص 12، ح 11.
2- کافی، ج 1، ص 11، ح 6.
3- کافی، ج 1، ص 12، ح 9

است که به یگانگی خداوند ایمان داشته باشد و اطاعت فرمان او کند؛

«مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ وَ عَمِلَ بِطَاعَتِهِ» .(1)

این سخن را با اشعاری که در دیوان منسوب به امیرمؤمنان علیه السلام آمده و هماهنگ با این گفتار حکیمانه است پایان می دهیم:

و أفضَلُ قسمِ اللّهِ للمرءِ عَقلُه فلیسَ مِنَ الخَیراتِ شیءٌ یُقارِبُه

إذا أکمَلَ الرحمنُ للمَرءِ عَقلَهُ فَقد کَملت أخلاقُه و مَآرِبُه

یعیشُ الفتی فی النّاسِ بالعَقلِ إنّه علی العقلِ یَجری عِلمُه و تَجاربُه

یُزینُ الفَتی فی النّاس صِحّهُ عَقلِه و إن کانَ مَحظوراً عَلیهِ مَکاسِبُه

یُشِینُ الفتی فی النّاس قِلّهُ عَقلِه و إن کَرُمَت أعراقُه و مَناصِبه

برترین تقسیم نعمتی که خداوند برای انسان کرده است عقل اوست و هیچ چیز از نیکی ها به پای آن نمی رسد.

هنگامی که خداوند بخشنده عقل انسان را کامل کند به یقین تمام اخلاق و اعمال او کامل می شود.

جوانمردان در میان مردم،با عقل خود زندگی می کنند چراکه علم و تجربه همراه عقل است.

آنچه انسان را در میان مردم زینت می دهد سلامت عقل اوست هر چند کسب وکار پر رونقی نداشته باشد.

و آنچه چهره انسان را در میان مردم زشت می سازد کمی عقل اوست هرچند ریشه ها و منصب های او فراوان باشد.(2)

***

ص:400


1- تحف العقول، ص 54
2- دیوان علی، ص 66

گفتار حکیمانه 422-کار نیک کمش،بسیار است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

اِفْعَلُوا الْخَیْرَ وَ لَا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً،فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَ قَلِیلَهُ کَثِیرٌ، وَ لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ:إِنَّ أَحَداً أَوْلَی بِفِعْلِ الْخَیْرِ مِنِّی فَیَکُونَ وَ اللّهِ کَذلِکَ.إِنَّ لِلْخَیْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کار نیک انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسیار است.هیچ یک از شما نگوید:فلان کس در انجام (این) کار خیر از من سزاوارتر است،که به خدا سوگند چنین خواهد شد.هرکدام از خیر و شر را اهلی است که اگر شما آن را رها کنید دیگران به جای شما انجام می دهند.(1)

ص:401


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعی که مرحوم خطیب برای این گفتار حکیمانه غیر از نهج البلاغه نقل می کند غررالحکم آمدی است که آن را با تفاوت هایی نه چندان زیاد آورده است (و احتمالا از منبع دیگری گرفته است) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 299).

شرح و تفسیر

کار نیک کمش،بسیار است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم و سرنوشت ساز در زندگی بشر اشاره می کند.نخست می فرماید:«کار نیک انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسیار است»؛ (افْعَلُوا الْخَیْرَ(1) وَ لَا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً،فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَ قَلِیلَهُ کَثِیرٌ).

بسیارند اشخاصی که وقتی به کارهای نیک کوچک برخورد می کنند بی اعتنا از کنار آن می گذرند در حالی که گاهی همین کارهای کوچک،سرنوشت ساز است؛ممکن است جرعه آبی تشنه ای را از مرگ نجات دهد یا مقدار کمی دوا مایه نجات انسانی از مرگ شود.

اضافه بر این اگر همه مردم حتی به کارهای نیک کوچک اهمیت دهند،قطره قطره جمع می شود و تبدیل به دریایی از خیر و خیرات می گردد.

از این گذشته هرگاه کار خیر به نیت اطاعت فرمان خدا انجام گیرد بزرگ خواهد بود همان گونه که گناه،هر قدر کوچک باشد به دلیل جایگاه عظیم پروردگار،بزرگ خواهد بود.

اضافه بر این،رفتن به سوی کارهای خیر کوچک انسان را به تدریج آماده برای

ص:402


1- «خیر» معنای وسیعی دارد که شامل هرگونه کار نیکی اعم از عبادات و خدمات مردمی و انسانی می شود. گاه در همین معنای عام به کار می رود مانند محل کلام ما و گاه در بخش خاصی به کار می رود که از قرینه کلام فهمیده می شود.

خیرات بزرگ می کند و این خود نکته مهمی است.

در حکمت 95 نیز به این نکته اشاره شده است:

«لَا یقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَی وَ کَیفَ یقِلُّ مَا یتَقَبَّلُ؛ هیچ عملی اگر با تقوا (و قصد قربت) همراه باشد کم نیست و چگونه کم خواهد بود عملی که مقبول درگاه خداوند است».

با توجه به این چهار نکته هیچ کار خیری را هر چند کم و کوچک باشد نباید نادیده گرفت.همان گونه که شر کوچک را نباید کوچک گرفت که گاه از کار شر کوچکی آتشی بی پایان برمی خیزد؛می توان با یک کبریت شهر بزرگی را آتش زد و در تاریخ نیز خوانده ایم که حادثه قتل یک شاهزاده در اروپا جرقه جنگ جهانی را زد و به دنبال آن تمام اروپا در آتش سوخت.

به این ترتیب امام علیه السلام همه مردم را به کارهای نیک اعم از کوچک و بزرگ تشویق می کند تا در سایه آن جامعه اسلامی راستین به وجود آید.

در بخش دوم امام علیه السلام به عذر و بهانه هایی که بعضی از افراد برای فرار از کار نیک می آورند اشاره کرده و پاسخ می گوید.می فرماید:«هیچ یک از شما نگوید:

فلان کس در انجام (این) کار خیر از من سزاوارتر است،که به خدا سوگند چنین خواهد شد»؛ (وَ لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ:إِنَّ أَحَداً أَوْلَی بِفِعْلِ الْخَیْرِ مِنِّی فَیَکُونَ وَ اللّهِ کَذلِکَ).

سپس امام علیه السلام توضیح می دهد و می فرماید:«هرکدام از خیر و شر را اهلی است که اگر شما آن را رها کنید دیگران به جای شما انجام می دهند»؛ (إِنَّ لِلْخَیْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا(1) تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ).

در میان مردم،معمول است که وقتی کار خیری به کسی پیشنهاد می شود برای این که از آن فرار کند می گوید چرا به سراغ فلان کس نمی روی که هم ثروتش از

ص:403


1- در تعدادی از نسخ نهج البلاغه به جای مهما «ما» آمده و در غررالحکم نیز همین گونه است اگر چنین باشد ضمیر مفرد ترکتموه» به آن بر می گردد ولی اگر به صورت مهما شرطیه باشد مرجع ضمیر مبهم خواهد شد. بنابراین نسخه «ما» صحیح تر به نظر می رسد.

من بیشتر است و هم امکانات فراوانی دارد؟ با وجود او نوبت به من و امثال من نمی رسد.

این در واقع بهانه ای است که انسان را از انجام کارهای خیر محروم می سازد.

امام علیه السلام می فرماید:ای بسا همین سخن سبب شود که توفیق از چنین انسانی سلب گردد و هیچ گاه نتواند کار خیری انجام دهد.

اضافه بر آن،کارهای خیر بر زمین نمی ماند همان گونه که کارهای شر هم طرفدارانی از افراد شیطان صفت دارد.پس باید سعی کرد در صف گروه اول قرار گرفت و از قرار گرفتن در صف گروه دوم پرهیز کرد.

قرآن مجید نیز در این زمینه اشارات پرمعنایی دارد که مضمون همه آن ها این است که اگر گروهی به دنبال راه حق و کارهای نیک نباشند این بار بر زمین نمی ماند؛ اقوام دیگری هستند که آن را بر دوش می کشند و راه حق را هموار می سازند:

« أُوْلَئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَّیْسُوا بِهَا بِکَافِرِینَ »؛آن ها (پیامبران) کسانی هستند که کتاب و حکم و نبوّت به آنان دادیم؛و اگر (این گروه) به آن کفر ورزند،(آیین حقّ زمین نمی ماند؛زیرا) کسان دیگری را نگاهبان آن می سازیم که به آن،کافر نیستند».(1)

و در جای دیگری می فرماید:« وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ »؛و هرگاه (شما) سرپیچی کنید،خداوند گروه دیگری را جای شما می آورد که آن ها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق می کنند)».(2)

در جای دیگر از زبان هود علیه السلام پیغمبر الهی،خطاب به مخالفان قولش می گوید:« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ

ص:404


1- انعام، آیه 89.
2- محمد، آیه 38

وَ لَا تَضُرُّونَهُ شَیْئاً إِنَّ رَبِّی عَلَی کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ »؛پس اگر روی برگردانید،من رسالتی را که مأمور بودم به شما رساندم؛و پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می کند؛و شما کمترین ضرری به او نمی رسانید؛پروردگارم حافظ و نگاهبان هرچیز است!».(1)

نیز در آیه دیگر خطاب به گروهی از امت اسلامی که برای رفتن به میدان جنگ تعلل می ورزیدند می فرماید:« إِلَّا تَنفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لَا تَضُرُّوهُ شَیْئاً وَ اللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ »؛اگر (به سوی میدان جهاد) حرکت نکنید،شما را مجازات دردناکی می کند،و گروه دیگری غیر از شما را به جای شما قرار می دهد؛و هیچ زیانی به او نمی رسانید؛و خداوند بر هرچیزی تواناست!»(2)

کوتاه سخن این که آیین خدا در هیچ عصر و زمانی بدون پیرو راستین و فداکارنمی ماند ما باید سعی کنیم جزء آن گروه باشیم؛چه افتخاری از این بزرگتر و چه فرصتی از این بهتر.

آخرین نکته ای که لازم است در این جا به آن اشاره کنیم این می باشد که مفهوم جمله اخیر در کلام امام علیه السلام این نیست که نیک و بد هرکدام طالبانی دارد و اگر شما نیک و بد را ترک کنید آن ها به سراغش می روند بلکه منظور این است که این دو هر کدام طالبانی دارد شما به سوی نیکی ها و مبارزه با بدی ها بروید و اگر شما نروید کسانی هستند که این بار را به مقصد برسانند.

***

ص:405


1- هود، آیه 57
2- توبه، آیه 39

ص:406

گفتار حکیمانه 423-اگر رابطه خود را با خدا اصلاح کنی...

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ اللّهُ عَلاَنِیَتَهُ،وَ مَنْ عَمِلَ لِدِینِهِ کَفَاهُ اللّهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ،وَ مَنْ أَحْسَنَ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَحْسَنَ اللّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که درون و باطن خویش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح می نماید و هرکس برای دین خود کار کند خداوند کار دنیایش را سامان می بخشد و آن کس که رابطه میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند رابطه میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد.(1)

ص:407


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا می گوید: این گفتار حکیمانه شبیه همان است که در حکمت 89 با تفاوتی در الفاظ و اضافه ای بر این جاگذشت. منظور او این است که مدارک این سخن همان مدارکی می باشد که در آن جا ذکر کرده از جمله: تذکره ابن جوزی و نیز کسانی که قبل از سید رضی آن را آورده اند از جمله مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال و کتاب امالی و کلینی در روضه کافی با اضافه ای که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد.

شرح و تفسیر

اگر رابطه خود را با خدا اصلاح کنی...

مردم معمولاً خواهان سه چیزند:آراستگی ظاهر،تأمین امر معاش و حسن رابطه با سایر مردم.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و نورانی طرق معنوی رسیدن به این خواسته های سه گانه را در سه جمله کوتاه و پرمعنی بیان فرموده است.

نخست می فرماید:«آن کس که درون و باطن خویش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح می نماید»؛ (مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ اللّهُ عَلاَنِیَتَهُ).

البته رابطه وثیق میان ظاهر و باطن،روح و جسم،و سریره و علانیه ایجاب می کند که حسن باطن تأثیر در حسن ظاهر بگذارد ولی از این گفتار امام علیه السلام استفاده می شود که خداوند نیز در این امر امداد و کمک می کند و به یقین با امداد الهی ظاهر چنین انسانی نیز اصلاح خواهد شد.

در دومین جمله می فرماید:«هرکس برای دین خود کار کند خداوند کار دنیایش را سامان می بخشد»؛ (وَ مَنْ عَمِلَ لِدِینِهِ کَفَاهُ اللّهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ).

عمل به دستورات دینی تنها منحصر به نماز و روزه و عبادات نیست بلکه سعی و تلاش و کوشش برای تحصیل روزی حلال و زندگی آبرومند نیز جزء آن است و به یقین دستورات دینی چنان است که اگر کسی به آن عمل کند دنیای او نیز آباد می شود و خداوند متعال برای رسیدن به این هدف به او کمک خواهد کرد.

قرآن مجید در سوره طلاق می فرماید:« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً *

ص:408

وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً »؛و هرکس تقوای الهی پیشه کند،خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند،و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد؛و هرکس بر خدا توکّل کند،کفایت امرش را می کند؛خداوند فرمان خود را به انجام می رساند؛و خدا برای هرچیزی اندازه ای قرار داده است!».(1)

و اگر می بینیم کسانی ظاهراً اهل دین اند ولی دنیای آن ها تباه شده است،یا به این دلیل است که دین را به تمام و کمال نشناخته اند و تنها به بخشی از آن بسنده کرده اند یا نتیجه اعمال سابق خود را درک می کنند یا درگیر آزمونی از آزمون های الهی برای ترفیع مقام هستند و یا امور دیگری از این قبیل.بنابراین نباید وجود بعضی از استثنائات،ما را درباره اصل این قانون دچار شک کند.

در سومین جمله می فرماید:«و آن کس که رابطه میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند رابطه میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد»؛ (وَ مَنْ أَحْسَنَ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَحْسَنَ اللّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ).

کسی که پیوند خود را با خدا محکم سازد به یقین خیانت نمی کند،راستگو و درست کردار است،دارای سخاوت و محبت دربرابر خلق خداست و امر به معروف و نهی از منکر می کند و به یقین این اعمال سبب حسن ظن مردم به او و حسن رابطه آنها با وی می گردد.

قرآن مجید در سوره مریم می فرماید:« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً »؛مسلّماً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند،خداوند رحمان محبّتی برای آنان در دل ها قرار می دهد!».(2)

و در دعای ابراهیم علیه السلام برای فرزندانش در سوره ابراهیم علیه السلام می خوانیم:

ص:409


1- طلاق، آیات 2 و 3.
2- مریم، آیه 96

« فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ »؛دل های گروهی از مردم را متوجّه آن ها ساز».(1)

جالب توجه این که مرحوم کلینی هنگامی که این گفتار حکیمانه را در روضه کافی از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند مقدمه ای به این صورت می آورد:

«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ إِذَا کَتَبَ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ کَتَبُوا بِثَلَاثَهٍ لَیسَ مَعَهُنَّ رَابِعَهٌ مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْیا وَ مَنْ أَصْلَح سَرِیرَتَه ...؛ امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:دانشمندان و علما (انبیا و اولیا) هنگامی که می خواستند نصیحتی برای دیگران بنویسند سه چیز را که چهارمی نداشت می نگاشتند:کسی که در فکر آخرتش باشد خدا مشکل دنیایش را حل خواهد کرد و کسی که باطنش را اصلاح کند...».(2)

ازاین روایت به خوبی استفاده می شود که عمل به این سه برنامه مهم برای سعادت انسان در دنیا و آخرت کافی است و نیاز به چیز دیگری نمی باشد.

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیبی که شاهد بخشی از سخن مولاست در ذیل این کلام از تاریخ مروج الذهب نقل کرده، می گوید:در زمان متوکل عباسی شخصی به نام اسحاق بن ابراهیم،والی بغداد بود شبی در خواب دید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او می گوید:این قاتل را آزاد کن.

اسحاق بسیار ترسید و روز بعد فهرست اسامی زندانیان را بررسی کرد و قاتلی در آن ندید.دستور داد مأموران زندان را احضار کردند.سؤال کرد:آیا شخص متهم به قتل در زندان ها وجود دارد؟ یکی از آن ها گفت:آری ما اسمش را در فهرست زندانیان نوشته ایم.اسحاق مجدداً نگاهی به فهرست اسامی کرد در لابه لای آن ها نام مردی را دید که شهود گواهی به قاتل بودن او داده و خودش نیز اقرار کرده بود.دستور داد احضارش کنید،به او گفت:اگر راست بگویی من تو را

ص:410


1- ابراهیم، آیه 37
2- کافی، ج 8، ص 307، ح 477

آزاد خواهم کرد.آن مرد داستان خود را چنین نقل کرد:من و جمعی از دوستانم آلوده به انواع مفاسد و محرمات بودیم.در منزلی در شهری به نام منصور حضور می یافتیم و هر کاری می خواستیم انجام می دادیم.روزی پیرزنی که واسطه فساد در میان ما بود آمد و زن جوان زیبایی همراه داشت.هنگامی که آن زن وارد خانه شد فریاد کشید.من به سراغ او رفتم و او را در اتاقی وارد ساختم و به او آرامش دادم و درباره این کار او سؤال کردم.گفت:شما را به خدا سوگند مراعات حال مرا بکنید و از من دست بردارید این پیرزن مرا فریب داد و به من گفت خزانه ای دارد که در آن جعبه زیبایی است که هیچ کس مثل آن را ندیده و مرا تشویق کرد که آن را ببینم.من به سخن او اطمینان پیدا کردم و با او به این جا آمدم که ناگهان خود را در میان شما دیدم.جد من رسول خدا صلی الله علیه و آله است و مادرم فاطمه زهرا علیها السلام و از دودمان حسن بن علی علیهما السلام هستم احترام آن ها را درباره من رعایت کنید.من به او تضمین دادم که هر طور باشد او را خلاص خواهم کرد.به سراغ دوستانم رفتم و وضع آن زن را برای آن ها بازگو کردم ولی گویا مایه تشویق آن ها برای تجاوز به آن زن شدم و به من گفتند:تو خواسته خود را از آن زن برآورده کردی می خواهی ما را از او باز داری؟ برخاستند و به سراغ آن زن رفتند و من هم به حمایت از او برخاستم.در میان ما درگیری شد تا این که مرا مجروح ساختند.من به آن فردی که از همه بیشتر درمورد آن زن اصرار داشت و تصمیم بر هتک او گرفته بود حمله کردم و او را کشتم و پیوسته از آن زن دفاع می کردم تا این که او را رهایی بخشیدم و از خانه بیرون بردم.آن زن برای من دعا کرد و گفت:خداوند تو را از شر دشمنان محفوظ دارد همان گونه که تو مرا محفوظ داشتی و خداوند حامی تو باشد همان گونه که تو حامی من شدی.در این هنگام همسایگان صدای فریاد را از خانه ما شنیدند و به سوی ما آمدند،کارد را در دست من دیدند در حالی که مقتول در خون خود دست و پا می زد.به همین صورت مرا نزد مأمورین

ص:411

حکومت آوردند.اسحاق گفت:فهمیدم که تو در حفظ آن زن کوشیده ای.تو را به خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله بخشیدم.آن مرد نیز گفت:قسم به حق کسی که مرا به او بخشیده ای هرگز به هیچ گناهی بازگشت نمی کنم و تا پایان عمر به جاهای آلوده نخواهم رفت.در این جا بود که اسحاق خوابی را که دیده بود برای او بازگو کرد و گفت:خداوند خدمت تو را بی پاداش نگذاشت.سپس مال فراوانی را به او عرضه کرد اما او چیزی از آن را نپذیرفت.(1)

***

ص:412


1- مروج الذهب، ج 4، ص 12 مطابق نقل مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصیاغه)، ج14، ص 535

گفتار حکیمانه 424-نقش حلم و عقل

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ،وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ،فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَ قَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ.(1)

امام علیه السلام فرمود:

حلم پرده ای است ساتر و عقل شمشیری است برنده؛بنابراین،عیوب اخلاقی خود را با حلمت بپوشان و با هوی و هوس های سرکشت با شمشیر عقل مبارزه کن.

ص:413


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانی که قبل از مرحوم سید رضی این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند مرحوم کلینی در اصول کافی است که با تفاوت و اضافه ای آن را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300). اضافه میکنیم: مرحوم آمدی بخشی از آن را در غرر آورده ( غررالحکم، ح 300) و زمخشری در ربیع الابرار آن را به طور کامل نقل کرده است ( ربیع الابرار، ج 3، ص 446) و نویری (متوفای 733) همین کلام نورانی را با اضافاتی در نهایة الأرب آورده است. (نهایة الأرب، ج 6، ص 96)

شرح و تفسیر

نقش حلم و عقل

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نعمت خدادادی اشاره می فرماید که اگر انسان آن دو را در اختیار داشته باشد می تواند خود را از خطرات مادی و معنوی حفظ کند.می فرماید:«حلم پرده ای است پوشنده و عقل شمشیری است برنده»؛ (الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ،وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ).

سپس کاربرد این دو را در یک کلام کوتاه و پرمعنا بیان می کند،می فرماید:

«بنابراین،عیوب اخلاقی خود را با حلمت بپوشان و با هوی و هوس های سرکشت با شمشیر عقل مبارزه کن»؛ (فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ،وَ قَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ).

انسان برای حفظ خود دربرابر خطرات مادی و معنوی احتیاج به دو چیز دارد:یکی وسیله ای که خود را دربرابر خطرات بپوشاند مانند زره و دژهایی که در سابق وجود داشت و وسایل نقلیه محکمی که امروز در جنگ ها در آن خود را حفظ می کنند و دیگری سلاحی که به وسیله آن با دشمن مبارزه کند و او را از خود دور سازد.

امام علیه السلام این دو وسیله حیاتی را به حلم و عقل تفسیر کرده است.

حلم چگونه عیوب انسان را می پوشاند؟ روشن است که وقتی انسان عصبانی شد هم سخنان زشتی ممکن است بر زبان او بیاید و هم حرکات نادرستی انجام

ص:414

دهد و خوی حیوانی خود را ظاهر و آشکار سازد و اضافه بر این بر آتش خشم سفیه و نادانی که در برابر او به درشت گویی وپرخاشگری برخاسته افزوده می شود و ناسزاهای دیگری می گوید و ای بسا عیوب پنهانی انسان را نیز آشکار سازد.

بنابراین حلم تمام این ها را می پوشاند و از ضایعات حاصل از آن جلوگیری می کند.

قرآن مجید درباره پرهیزکاران راستین صفاتی را در سوره آل عمران برشمرده که از جمله آن ها این است:« وَ الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ »؛آنهایی که بر خشم خود مسلط می شوند و غضب خود را فرو می نشانند و مردم (نادان و خطاکار) را می بخشند».(1)

در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام آمده است:

«لَا یکُونُ الرَّجُلُ عَابِداً حَتَّی یکُونَ حَلِیما؛ انسان بنده واقعی خدا نخواهد بود مگر آن زمانی که صاحب حلم و بردباری شود».(2)

در حکمت 211 نیز خواندیم که امام علیه السلام می فرماید:

«وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیه؛ حلم و بردباری،دهان بند سفیهان است».

در حدیث پرمعنای دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِذَا وَقَعَ بَینَ رَجُلَینِ مُنَازَعَهٌ نَزَلَ مَلَکَانِ فَیقُولَانِ لِلسَّفِیهِ مِنْهُمَا قُلْتَ وَ قُلْتَ وَ أَنْتَ أَهْلٌ لِمَا قُلْتَ سَتُجْزَی بِمَا قُلْتَ وَ یقُولَانِ لِلْحَلِیمِ مِنْهُمَا صَبَرْتَ وَ حَلُمْتَ سَیغْفِرُ اللَّهُ لَکَ إِنْ أَتْمَمْتَ ذَلِکَ قَالَ فَإِنْ رَدَّ الْحَلِیمُ عَلَیهِ ارْتَفَعَ الْمَلَکَانِ؛ هنگامی که میان دو نفر نزاعی رخ دهد دو فرشته الهی در آن جا نازل می شوند.به سفیه می گویند:آنچه می خواستی گفتی و همه آن سزاوار خود توست و به زودی کیفر سخنانت را خواهی دید و به حلیم می گویند:صبر کردی و بردباری نشان دادی خداوند به زودی تو را می آمرزد اگر

ص:415


1- آل عمران، آیه 134
2- کافی، ج 2، ص 111، ح 1

به همین حال نزاع را به پایان رسانی.اما اگر شخص حلیم مقابله کرد هر دو ملک آن جا را ترک می گویند.(نه وعده غفرانی به حلیم می دهند و نه سفیه را تهدید می کنند)».(1)

البته حلم و بردباری در مقابل افراد سفیه و نادان فایده بسیار مهم دیگری نیز دارد که در چند مورد از کلمات امام علیه السلام به آن اشاره شد و آن این که وقتی انسان باشخصیتی در مقابل سفیه سکوت آمیخته با حلم می کند مردم به یاری او برمی خیزند حتی در تعبیری امام علیه السلام می فرماید:حلم به منزله عشیره و قبیله ای است که انسان را در مقابل نادان حمایت می کند.(2)

و برای دفع خطرات هوای نفس دستور می دهد که با شمشیر عقل با آن مبارزه کن.به یقین خطرناک ترین دشمن انسان-همان گونه که در روایت نبوی صلی الله علیه و آله وارد شده است-هوای نفس اوست:

(أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَینَ جَنْبَیکَ) .(3)

و تنها چیزی که می تواند در مقابل این دشمن بسیار خطرناک بایستد همان عقل است؛عقلی که زیان های هوی پرستی را برای انسان تشریح می کند و عاقبت کار هوس بازان را به او نشان می دهد.هرقدر این عقل قوی تر باشد بازدارندگی آن بیشتر است و اگر ضعیف و ناتوان گردد هوای نفس بر آن غلبه می کند و او را به گوشه ای می راند و محصور می سازد و خودش یکه تاز میدان وجود انسان می شود.

در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«مَن أحَبَّ نَیْلَ الدَّرَجاتِ العُلی فَلْیَغْلِبِ الْهَوی؛ کسی که دوست دارد به درجات بالای فضیلت انسانی برسد باید بر هوای نفس خود غالب گردد».(4)

ص:416


1- کافی، ج 2، ص 112، ح 9
2- نهج البلاغه، حکمت 418
3- بحارالانوار، ج 67، ص 64، ح 1.
4- غررالحکم، ح 4893

در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام می فرماید:

«وَ تَوَقَّ مُجَازَفَهَ الْهَوَی بِدَلَالَهِ الْعَقْل وَ قِفْ عِنْدَ غَلَبَهِ الْهَوَی بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْم؛ از بیهوده کاری هوای نفس با راهنمایی عقل پرهیز کن و اگر هوای نفس خواست بر تو غالب شود با راهنمایی علم و اندیشه در برابر آن بایست».(1)

***

ص:417


1- بحارالانوار، ج 75، ص 163، ح 1.

ص:418

گفتار حکیمانه 425-واسطه های فیض

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً یَخْتَصُّهُمُ اللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ،فَیُقِرُّهَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ،ثُمَّ حَوَّلَها إِلَی غَیْرِهِمْ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند بندگانی دارد که نعمت های خاصی را به آنان بخشیده تا بندگان دیگر از آن بهره گیرند،به همین دلیل مادامی که از این نعمت ها به دیگران می بخشند خدا آن را در دستشان نگه می دارد اما هنگامی که آن نعمت ها را از دیگران دریغ داشتند از آن ها می گیرد و آن را به گروهی دیگر می دهد (که این شکرانه را انجام می دهند).(1)

ص:419


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی را مرحوم آمدی در غررالحکم با تفاوت هایی آورده که به احتمال قوی منبع دیگری غیر از نهج البلاغه نزد او بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300). اضافه میکنیم: همین سخن با تفاوت مختصری در تاریخ بغداد نوشته خطیب بغدادی از پیامبر اکرم نقل شده است. (تاریخ بغداد، ج 9، ص 466)

شرح و تفسیر

واسطه های فیض

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره می کند و می فرماید:

«خداوند بندگانی دارد که نعمت های خاصی را به آنان بخشیده تا بندگان دیگر از آن بهره گیرند»؛ (إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً یَخْتَصُّهُمُ اللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ).

زیرا بندگان ضعیفی پیدا می شوند که توانایی مدیریت اموال خود را ندارند خداوند این مدیریت را به افرادی می سپارد که توان آن را دارند و در واقع سهم بندگان ضعیف را در اختیار بندگان قوی قرار می دهد تا آن را مدیریت کنند و به هنگام نیاز به آن ها بپردازند.

در واقع آن ها وکیلان خداوند درآن اموال هستند همان گونه که درحدیث قدسی وارد شده است:

«المالُ مالی وَ الفُقراءُ عِیالی و الأغنیاءُ وُکَلائی فَمَن بَخِلَ بِمالی علی عِیالی أُدخِلُه النّارَ وَ لا أُبالِی؛ اموال،متعلق به من است و فقرا تحت کفالت من قرار دارند و اغنیا وکیلان من هستند و اگر از دادن اموال من به آن ها که تحت تکفل من اند خودداری کنند آن ها را وارد دوزخ می کنم و اهمیتی (به آنان) نمی دهم».(1)

سپس امام علیه السلام در ذیل این گفتار حکیمانه نتیجه گیری کرده،می فرماید:«اکنون که چنین است مادامی که از این نعمت ها به دیگران می بخشند خدا آن را در دستشان نگه می دارد اما هنگامی که آن نعمت ها را از دیگران دریغ دارند از آن ها

ص:420


1- جامع الاخبار، 80

می گیرد سپس آن را به گروهی دیگر می دهد (که این وظیفه را انجام می دهند)»؛ (فَیُقِرُّهَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ،ثُمَّ حَوَّلَها إِلَی غَیْرِهِمْ).

این کلام در واقع اخطار شدیدی به افراد متمکن و ثروتمند است که گمان نکنند همه آنچه را خداوند به آن ها ارزانی داشته متعلق به خود آن هاست بلکه خداوند سرپرستی اموال مورد نیاز نیازمندان را نیز به آن ها سپرده است.اگر به وظیفه خود در این سرپرستی و مدیریت عمل نکنند از آن ها می گیرد و به افرادی که وظیفه شناس اند می دهد.

حدیث قدسی بالا نیز که فرمود:فقرا تحت تکفل من اند و اغنیا وکلای من می باشند اشاره به این است که وکیل مادامی می تواند وکیل باشد که خیانت در امر وکالت نکند،آن روز که خیانت کند او را عزل می کنند و به دیگری می سپارند.

گفتار حکیمانه 13 نیز که امام علیه السلام می فرماید:

«إِذَا وَصَلَتْ إِلَیکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّهِ الشُّکْرِ؛ هنگامی که مقدمات نعمت به شما روی آورد دنباله آن را به واسطه قلت شکرگزاری از خود دور نسازید».می تواند اشاره ای به همین نکته باشد زیرا یکی از شئوون شکرگزاری نعمت این است که دیگران را هم در آن سهیم و بهره مند سازند.

در حدیثی که معاذ بن جبل از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند می خوانیم:

«مَا عَظُمَتْ نِعْمَهُ اللَّهِ عَلَی عَبْدٍ إِلَّا عَظُمَتْ مَئُونَهُ النَّاسِ عَلَیهِ فَمَنْ لَمْ یحْتَمِلْ تِلْکَ الْمَئُونَهَ فَقَدْ عَرَّضَ تِلْکَ النِّعْمَهَ لِلزَّوَالِ؛ نعمت خداوند بر هیچ بنده ای فزونی نمی یابد مگر این که هزینه های مردم بر او زیاد می شود کسی که آن هزینه ها را نپردازد آن نعمت را در معرض زوال قرار داده است».(1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ بَقَاءِ الْإِسْلَامِ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ

ص:421


1- وسائل الشیعه، ج 11، ابواب فعل المعروف، باب 14، ح 12

فَنَاءِ الْإِسْلَامِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِینَ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ فِی أَیدِی مَنْ لَا یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ لَا یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ؛ یکی از عوامل بقاء مسلمانان و بقاء اسلام این است که ثروت ها نزد کسانی باشد که حق را در آن بشناسند و کارهای نیک انجام دهند (و به نیازمندان کمک کنند) و یکی از عوامل فناء اسلام و فناء مسلمین این است که ثروت ها در دست کسانی باشد که حق را در آن نشناسند و نیکی نکنند».(1)

مضمون این گفتار حکیمانه با عبارات مختلف در روایات معصومین علیهم السلام بیان شده است.

در حدیث دیگری در کتاب شریف کافی از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَهْلاً مِنْ خَلْقِهِ حَبَّبَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَ وَجَّهَ لِطُلَّابِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَ یسَّرَ لَهُمْ قَضَاءَهُ کَمَا یسَّرَ الْغَیثَ لِلْأَرْضِ الْمُجْدِبَهِ لِیحْییهَا وَ یحْیی بِهِ أَهْلَهَا وَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَعْدَاءً مِنْ خَلْقِهِ بَغَّضَ إِلَیهِمُ الْمَعْرُوفَ وَ بَغَّضَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَ حَظَرَ عَلَی طُلَّابِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَ حَظَرَ عَلَیهِمْ قَضَاءَهُ کَمَا یحَرِّمُ الْغَیثَ عَلَی الْأَرْضِ الْمُجْدِبَهِ لِیهْلِکَهَا وَ یهْلِکَ أَهْلَهَا وَ مَا یعْفُو اللَّهُ أَکْثَرُ؛ خداوند متعال برای کارهای نیک (و خدمت به مردم) افرادی از خلق خود را قرار داده و انجام آن را محبوب آن ها ساخته و طالبان کمک را به سوی آن ها فرستاده و برآوردن حاجت آنان را برای آن ها آسان نموده همان گونه که باران در سرزمین خشک تأثیر می گذارد و آن را زنده می کند و صاحبان زمین به وسیله آن زنده می شوند و نیز خداوند دشمنانی برای کار نیک از خلقش قرار داده (که براثر اعمال و نیات سوئشان گرفتار این دشمنی شده اند) و انجام آن را در نظر آن ها مبغوض ساخته و طلب کردن از آن ها را بر طالبان نیکی ممنوع کرده همان گونه که باریدن بر (پاره ای از) زمین های خشک را بر باران ممنوع کرده تا آن زمین و اهلش هلاک شوند و آنچه خداوند عفو می کند بیشتر است».(2)

ص:422


1- کافی، ج 4، ص 25، ح 1.
2- کافی، ج 4،ص 25، ح 2.

گفتار حکیمانه 426-بی اعتباری این دو نعمت

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ:الْعَافِیَهِ،وَ الْغِنَی.بَیْنَا تَرَاهُ مُعَافیً،إِذْ سَقِمَ؛وَ بَیْنَا تَرَاهُ غَنِیّاً،إِذِ افْتَقَرَ.

امام علیه السلام فرمود:

سزاوار نیست انسان به دو چیز اطمینان پیدا کند:سلامتی و ثروت.چراکه در همان حال که انسانی را تندرست می بینی ناگهان بیمار می شود و در همان حال که او را ثروتمند مشاهده می کنی ناگهان فقیر و مستمند می گردد.(1)

ص:423


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید: منابع دیگر آن را در پایان بحث های نهج البلاغه خواهیم آورد. گویا در آن موقع دسترسی به منابع مختلف نداشته و یا وقت او اجازه نداده و موکول به بعد کرده است و متاسفانه بعد هم موفق نشده به وعده خود در این مورد و امثال آن وفا کند. خدایش غریق رحمت گرداند. اضافه می کنیم: در کتاب التذکرة الحمدونیة ابن حمدون از علمای قرن ششم (که تمایل به تشیع داشته) این گفتار حکیمانه با مختصر تفاوتی آمده است. (التذکرة الحمدونیة، ج 1، ص 379، ح 983)

شرح و تفسیر

بی اعتباری این دو نعمت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای درباره ناپایداری نعمت های دنیا اشاره کرده و مخصوصاً دو نعمت بزرگ سلامتی و بی نیازی را مورد توجه قرار داده،می فرماید:«سزاوار نیست انسان به دو چیز اطمینان پیدا کند:سلامتی و ثروت.چراکه در همان حال که انسانی را تندرست می بینی ناگهان بیمار می شود و در همان حال که او را ثروتمند می بینی ناگهان فقیر و مستمند می گردد»؛ (لَا یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ:الْعَافِیَهِ،وَ الْغِنَی.بَیْنَا تَرَاهُ مُعَافیً،إِذْ سَقِمَ؛وَ بَیْنَا تَرَاهُ غَنِیّاً،إِذِ افْتَقَرَ).

آنچه را امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بیان فرموده همه یا غالب ما در طول عمر خود نمونه های متعددی از آن را دیده ایم؛افرادی سالم،قوی پیکر و قهرمان را مشاهده کرده ایم که ناگهان به ما اطلاع دادند بیمار شده و در بستر بیماری افتاده و قادر به حرکت نیست.

آری! انسان بسیار آسیب پذیر است،یک میکروب بسیار کوچک و از آن کوچکتر یک ویروس که با چشم مسلّح نیز به زحمت دیده می شود ممکن است انسانی را از پای درآورد.

بیماری بسیار خطرناک سرطان،از طغیان یک سلول در بدن شروع می شود که رشد و نمو پی درپی می کند و تبدیل به غده ای سرطانی می شود و انسان

ص:424

قدرتمندی را از پای درمی آورد.

یک رگ کوچک از رگ هایی که قلب را تغذیه می کند به وسیله ذره کوچک خون لخته شده ای بسته می شود و ممکن است منجر به ایست قلبی گردد.

رگ های بسیار ظریفی که از لابه لای مغز می گذرند و آن را تغذیه می کنند اگر براثر فشار خون یا عامل دیگری پاره شوند و خون،بخشی از مغز را فراگیرد ممکن است قسمت مهمی از بدن را فلج کند یا انسان را به دیار باقی بفرستد.

با این حال چگونه انسان مغرور می شود و چنین می پندارد که سلامتی او دائماً باقی و برقرار است و هر کاری از دستش برمی آید باید انجام دهد و به هرکس می خواهد ظلم و ستم روا دارد؟

اموال و ثروت های کلان انسان نیز وضع بهتری از این ندارد؛یک آتش سوزی مهیب،یک زلزله،یک خشکسالی،یک تلاطم در امور اقتصادی جهان،یک جنگ محلی یا جهانی ممکن است آن ها را بر باد دهد،شب بخوابد در حالی که ثروتمندترین مردم جامعه خویش است،فردا به صورت فقیرترین افراد درآید و به گفته شاعر:

بر مال و جمال خویشتن غره مشو کان را به شبی برند و این را به تبی

آیا با این حال سزاوار است که انسان به اموال خویش مغرور گردد؟

شاعر عرب می گوید:

وَ بَینَما المَرءُ فِی الأحیاءِ مُغتَبِطٌ إذ صارَ فی اللّحدِ تَسفیهُ الأعاصِیر

در همان حال که انسان در میان زندگان مورد غبطه این و آن است ناگهان چشم از دنیا فرو می بندد و به قبر سپرده می شود و بادها بر قبر او می وزند.

و شاعر دیگری می گوید:

لا یَغُرّنَّکَ عِشاءٌ ساکِنٌ قَد یُوافی بالمَنِیّاتِ السَّحَر

شب آرام،تو را مغرور نسازد گاه ممکن است سحرگاهان مرگ در انتظارت باشد.

ص:425

شاعر دیگری می گوید:

وَ کَم باتَ مِن مُترَفٍ فی القُصور فَعوَّض فی الصُّبحِ عنها القُبورا

چه بسیار ثروتمندانی که شبانه در قصرها زندگی می کردند و صبحگاهان به جای آن در قبرها قرار گرفتند.(1)

در حکمت 302 نیز همین معنا با عبارت جالب دیگری آمده بود.امام علیه السلام فرمود:

«مَا الْمُبْتَلَی الَّذِی قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلَاءُ بِأَحْوَجَ إِلَی الدُّعَاءِ الَّذِی لَا یأْمَنُ الْبَلَاءَ؛ آن کس که به شدّت به بلایی مبتلاست نیازمندتر به دعا نیست از کسی که مبتلا نمی باشد ولی هر لحظه انتظار آن را می کشد».

مقصود امام علیه السلام از این گفتارهای حکیمانه هشداری است به همه انسان ها که در زندگی دنیا گرفتار غفلت و غرور نشوند.هیچ چیز از دنیا برای هیچ کس در هیچ زمانی پایدار نیست و همه چیز در معرض زوال است آنچه باقی و پایدار می ماند ذات پاک خداست و تمام کارهایی که برای او انجام می شود.

در حالات شاعر معروف،اعشی می خوانیم که تصمیم گرفت به مکه بیاید و اسلام را بپذیرد.هنگامی که به مکه یا نزدیکی آن رسید بعضی از مشرکان قریش او را ملاقات کرده و از مقصدش جویا شدند.او گفت:تصمیم گرفته ام که خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله برسم و اسلام بیاورم.یکی از مشرکان گفت:می دانی که او زنا را حرام کرده است؟ اعشی گفت:واللّه من علاقه ای به این کار ندارم.سپس آن مرد مشرک گفت:می دانی که شراب را تحریم نموده است؟ اعشی گفت:اما این یکی هنوز مورد علاقه من است بنابراین من برمی گردم و امسال از آن بهره می گیرم سپس می آیم و اسلام را می پذیرم.او بازگشت و در همان سال از دنیا رفت و هرگز خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نرسید و اسلام را نپذیرفت.(2)

بنابراین تا فرصت در دست است باید کاری کرد.

ص:426


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 71.
2- سیره ابن هشام، ج 1، ص 1388

گفتار حکیمانه 427-مشکل خود را با خدا بگو

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ شَکَا الْحَاجَهَ إِلَی مُؤْمِنٍ،فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَی اللّهِ؛وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَی کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَا اللّهَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که مشکل و نیاز خود را نزد مؤمنی بازگو کند گویا نزد خدا بازگو کرده و کسی که آن را نزد کافری بازگو کند گویی از خدا شکایت کرده است.(1)

ص:427


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر کلام سید رضی آورده این است که می گوید: مرحوم آمدی در غررالحکم، آن را به این صورت نقل کرده است: «من شکا ضژه إلی غیر مؤمن فکانما شکا إلی الله سبحانه » (غررالحکم، ح 5636) و «من شکاضژه إلی مؤمن فکانما شکا إلی الله سبحانه» (غررالحکم، ح 11115) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300) و این تفاوت نشانه تعدد منابع است. اضافه میکنیم: زمخشری در کتاب ربیع الأبرار عین این کلام نورانی را از امام علیه السلام نقل کرده است. (ربیع الابرار، ج 3، ص 195)

شرح و تفسیر

مشکل خود را با خدا بگو

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در واقع به مؤمنان توصیه می کند که مشکلات و گرفتاری های خود را تنها با برادران مؤمن خود در میان نهند نه با دشمنان و کافران.می فرماید:«کسی که مشکل و نیاز خود را نزد مؤمنی بازگو کند گویا نزد خدا بازگو کرده و کسی که آن را نزد کافری بازگو کند گویی از خدا شکایت کرده است»؛ (مَنْ شَکَا الْحَاجَهَ إِلَی مُؤْمِنٍ،فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَی اللّهِ؛وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَی کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَا اللّهَ).

تفاوت «شَکَاهَا إِلَی اللَّهِ» و «شَکَاهَا اللَّهِ» در این است که در اولی انسان، گرفتاری خود را در پیشگاه خدا شرح می دهد و از او تقاضای حل مشکل می کند که امری است بسیار پسندیده ولی در دومی از خداوند شکایت و گله می کند که چرا چنین نکرد و چنان نکرد،و این امری است بسیار زشت و ناپسند که انسان از پروردگاری که این همه نعمت برای او آفریده است شکایت کند.

روشن است کسی که نزد برادر ایمانی خود می رود و از گرفتاری ها و مشکلات خویش سخن می گوید هرگز تعبیراتی را که دلیل بر ناشکری و ناسپاسی باشد به کار نمی برد بلکه هدفش این است که با طرح مشکل خود از آن برادر کمک بطلبد و پناه بردن برادران ایمانی به یکدیگر در مشکلات،کار خلافی نیست بلکه مفهوم تعاون و همکاری همین است که هر کس در

ص:428

مشکلات به یاری دیگری برخیزد.امروز این برادر از آن برادر کمک می طلبد، فردا به عکس.

البته بازگو کردن گرفتاری ها و مشکلات ممکن است برای کمک طلبیدن نباشد بلکه به عنوان درددل برای کسب آرامش باشد اما تعبیر به«حاجه»نشان می دهد که منظور امام علیه السلام بازگو کردن برای حل مشکل است.

در داستان یعقوب و یوسف علیهما السلام می خوانیم که یعقوب علیه السلام به فرزندانش گفت:« قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللّهِ »؛گفت:«من غم و اندوهم را تنها به خدا می گویم (و شکایت نزد او می برم)!».(1)

این آیه شریفه نشان می دهد که واژه«شکایت»در ادبیات عرب به معنای ابراز ناراحتی و گله نیست و هرگز یعقوب علیه السلام در برابر خداوند گله نکرد بلکه مشکلات و گرفتاری های خود را بازگو نمود و لذا به دنبال آن می گوید:من از خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید« وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ ».

به همین دلیل خداوند دعای او را مستجاب کرد و طولی نکشید که حاجت او را برآورد و دوران فراق او پایان یافت.

ولی اگر انسان مؤمنی نزد دشمنان اسلام حاجت خود را بازگو کند و یا درددل نماید قطعاً کلمات دیگری را به کار می برد که خوشایند نیست و از این گذشته دشمن را خوشحال می کند و ای بسا دشمن سنگدل لب به ملامت او بگشاید و مشکلات را ناشی از مسلمان بودن او بداند.به همین دلیل امام علیه السلام می فرماید:

چنین کسی گویا شکایت خدا را نزد آن فرد بی ایمان کرده است.

در تأیید این گفتار حکیمانه در حکمت 66 آمده است:

«فَوْتُ الْحَاجَهِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَی غَیرِ أَهْلِهَا؛ از دست رفتن حاجت،بهتر از طلب کردن آن از نامردان است».

ص:429


1- یوسف، آیه 86.

مرحوم کلینی در روضه کافی در حدیثی از امام صادق علیه السلام چنین نقل می کند که به بعضی از شیعیانش فرمود:

«إِذَا نَزَلَتْ بِکَ نَازِلَهٌ فَلَا تَشْکُهَا إِلَی أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْخِلَافِ وَ لَکِنِ اذْکُرْهَا لِبَعْضِ إِخْوَانِکَ فَإِنَّکَ لَنْ تُعْدَمَ خَصْلَهً مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ إِمَّا کِفَایهً بِمَالٍ وَ إِمَّا مَعُونَهً بِجَاهٍ أَوْ دَعْوَهً فَتُسْتَجَابُ أَوْ مَشُورَهً بِرَأْی؛ هنگامی که مشکلی برای تو پیش می آید نزد هیچ یک از مخالفان بازگو مکن بلکه نزد بعضی از برادران دینی ات بازگو کن زیرا یکی از چهار چیز عاید تو می شود:یا با مال خویش تو را کمک می کند یا از موقعیت خویش به نفع تو استفاده می نماید یا دعایی در حق تو کرده و مستجاب می شود و یا مشورت مفیدی در اختیار تو می گذارد».(1)

***

ص:430


1- کافی، ج 8، ص 170، ح 192.

گفتار حکیمانه 428-عید واقعی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی بَعْضِ الْأَعْیَادِ:

إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللّهُ صِیَامَهُ وَ شَکَرَ قِیَامَهُ،وَ کُلُّ یَوْمٍ لَا یُعْصَی اللّهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ.

امام علیه السلام در یکی از اعیاد (عید فطر) فرمود:

امروز تنها برای کسانی روز عید است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت های شبانه آنان مورد پذیرش او قرار گرفته است و (بنابراین) هر روزی که در آن عصیان خداوند نشود آن روز،عید است.(1)

ص:431


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام نورانی هیچ مدرک دیگری اضافه نمی کند و وعده می دهد که در پایان کتاب پس از بررسی، مدارک آن را بیاورد و همان گونه که قبلا نیز اشاره کردیم متاسفانه توفیق این کار برای او حاصل نشد. اضافه میکنیم: در شرح احقاق الحق همین مضمون با تفاوت هایی از جمعی از دانشمندان اهل سنت از امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده است از جمله شیخ ابو الفتح دیرینی در طهارة القلوب.

شرح و تفسیر

عید واقعی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که در یکی از اعیاد (عید فطر) فرموده،اشاره به نکته مهمی درباره عید کرده،نخست می فرماید:«امروز تنها برای کسانی روز عید است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت های شبانه آنان مورد پذیرش او قرار گرفته باشد»؛ (فِی بَعْضِ الْأَعْیَادِ:إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللّهُ صِیَامَهُ وَ شَکَرَ قِیَامَهُ).

سپس نتیجه گسترده و مهمی از آن گرفته،می افزاید:«(بنابراین) هر روزی که در آن عصیان خداوند نشود آن روز،عید است»؛ (وَ کُلُّ یَوْمٍ لَا یُعْصَی اللّهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ).

حقیقت این است که همه مردم جهان برای خود روزهای شادی خاصی دارند که آن را عید می نامند.این روزها یا مانند عید نوروز است که تحول جالبی در جهان طبیعت رخ می دهد؛گیاهان می خندند،درختان شکوفه می کنند و حیات و زندگی در طبیعت تجدید می شود.یا این که در آن روز،فتح مهمی در تاریخ مردم یک منطقه واقع شده و یا تحول اجتماعی و علمی صورت گرفته که یاد و خاطره آن را زنده می دارند و عید می شمرند.

جالب این که در اسلام،اعیاد به دنبال اطاعت اوامر مهم الهی قرار دارد.

در عید فطر،ملت مسلمان بعد از یک ماه روزه داشتن به فرمان خدا و عبادات

ص:432

روزانه و شبانه و بر شیطان پیروز شدن،این پیروزی را جشن می گیرند؛جشن اطاعت فرمان حق.

در عید قربان که دومین عید اسلامی است بعد از انجام فریضه حج توسط زوار خانه خدا و به پایان رساندن قسمت عمده این فریضه،حاجیانی که در مِنا هستند عید می گیرند و سایر مسلمانان نیز با آن ها هم صدا می شوند و آن را روز عید اعلام می کنند که آن هم عید اطاعت است.

از این جا روشن می شود،این که امام علیه السلام می فرماید:روز عید فطر عید برای کسانی است که روزه و طاعات آن ها قبول شده،یک واقعیت است.کسانی که خدای نکرده اصلاً روزه نگرفته اند و یا روزه های آن ها آلوده به گناهان و نافرمانی ها بوده و به همین دلیل مقبول درگاه حق واقع نشده نمی توانند شاد و خوشحال باشند؛شادی از آن کسانی است که طاعاتشان مقبول درگاه حق شده است.

بر اساس این منطق هر روزی که انسان در آن گناه نکند و از صبحگاهان تا آخر شب از معصیت پروردگار بپرهیزد آن روز،روز عید او محسوب می شود و به این بیان،ما می توانیم تمام ایام سال را ایام عید خود قرار دهیم.

البته در اسلام اعیاد دیگری وجود دارد که مربوط به حوادث بسیار مهم است ازجمله عید غدیر که همان عید ولایت و منصوب شدن امیرمؤمنان علیه السلام به خلافت و جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و عیداللّه الاکبر نامیده شده است.

میلادهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام نیز هرکدام عید محسوب می شود چون یادآور واقعه مهمی است و آن بهره مند شدن از یک پیشوای بزرگ الهی است.

شاعر عرب می گوید:

قالوا أتی العِیدُ و الأیّامُ مُشرِقَهٌ و أنتَ تَبکی و کُلُّ النّاسِ مَسرورُ

فَقلتُ إنّ وَصْلَ الأحبابِ کانَ لنا عِیداً و إلّا فهذا الیومُ عاشورُ

ص:433

گفتند:روز عید آمده و ایام نورانی و توأم با شادمانی است پس چرا تو گریه می کنی در حالی که همه مردم مسرورند؟

گفتم:اگر وصال محبوب رخ دهد عید ما خواهد بود و الا روز عاشورای ماست.(1)

در قرآن مجید نیز اشاره به یکی از اعیاد مسیحیان شده و آن روزی است که برای حواریین مائده آسمانی فرارسید.آن ها قبلاً به حضرت مسیح علیه السلام چنین گفته بودند که آیا پروردگار تو می تواند مائده ای از آسمان برای ما فرو فرستد که از آن بخوریم و اطمینان کامل به نبوت تو پیدا کنیم؟

در این جا حضرت مسیح علیه السلام به پیشگاه خداوند چنین عرضه داشت:

خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده ای بر ما بفرست تا برای اول و آخر ما،عیدی باشد و نشانه ای از تو؛و به ما روزی ده! تو بهترین روزی دهندگانی؛« اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَهً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیداً لِاَوَّلِنَا وَ آخِرِنَا وَ آیَهً مِنْکَ وَ ارْزُقْنَا وَ أَنْتَ خَیرُ الرَّازِقِینَ »(2) یکی از علمای اهل سنت به نام ابوالفتح دیرینی در کتاب طهاره القلوب چنین نقل می کند که مردی در یکی از روزهای عید خدمت علی علیه السلام رسید.مشاهده کرد آن حضرت نان خشکی می خورد عرض کرد:ای امیرمؤمنان! روز عید،شما نان خشک و خشن می خورید؟

امام علیه السلام فرمود:

«الیَومَ عِیدُ مَن قُبِل صَومُه و شُکِرَ سَعیُه و غُفِر ذَنبُه ثم قال:الیَومَ لَنا عِیدٌ و کُلُّ یومٍ لا نَعصِی اللّهَ تَعالی فیهِ فَهُوَ عِیدٌ؛ امروز عید است برای کسانی که روزه آن ها قبول شده و به سعی آن ها پاداش داده شده و گناهانشان بخشوده شده است».

سپس فرمود:«امروز برای ما عید است و هر روزی که در آن معصیت خداوند را نکنیم آن روز هم برای ما عید است».(3)

ص:434


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 73.
2- مائده، آیه 114
3- شرح احقاق الحق، ج 17، ص 594.

و در کتاب من لا یحضره الفقیه چنین آمده که در یک روز عید فطر امام حسن علیه السلام گروهی را دید که بازی می کنند و (بیهوده) می خندند امام علیه السلام به یارانش فرمود:خداوند ماه رمضان را وسیله آزمایش خلق خود قرار داده که از طریق اطاعتش برای رسیدن به بهشت و رضایت او از یکدیگر پیشی گیرند.جمعی به سرعت در آن شتافتند و به مقصد رسیدند و گروهی تخلف کردند و گرفتار خسران شدند.بسیار مایه تعجب است از کسی که در این روز بیهوده می خندد و به بازی مشغول است؛روزی که نیکوکاران پاداش داده می شوند و مقصران ناامید می گردند.به خدا سوگند اگر پرده ها کنار رود نیکوکاران به اعمال نیکشان سرگرم خواهند بود و بدکاران به بدی هایشان.(1)

***

ص:435


1- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 511، ح 1479

ص:436

گفتار حکیمانه 429-بزرگترین حسرت

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ حَسْرَهُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِی غَیْرِ طَاعَهِ اللّهِ،فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِی طَاعَهِ اللّهِ سُبْحَانَهُ،فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّهَ،

وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ.

امام علیه السلام فرمود:

بزرگترین حسرت ها در قیامت حسرت کسی است که ثروتی را از راه حرام به دست آورده و کسی آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب این مال او را داخل بهشت می کند و شخص اول را به سبب همان مال،وارد جهنم می گرداند.(1)

ص:437


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا نیز هیچ مدرک دیگری اضافه نمی کند و وعده می دهد که در پایان کتاب پس از بررسی، مدارک آن را بیاورد ولی همان گونه که قبلا نیز اشاره کردیم متاسفانه توفیق این کار را پیدا نکرد.

شرح و تفسیر

بزرگترین حسرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته دقیقی می کند که بسیاری،در زندگی گرفتار آن اند.می فرماید:«بزرگترین حسرت ها در قیامت حسرت کسی است که ثروتی را از راه حرام به دست آورده و کسی آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب این مال او را داخل بهشت می کند و شخص اوّل را به سبب همان مال،وارد جهنم می گرداند»؛ (إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ حَسْرَهُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِی غَیْرِ طَاعَهِ اللّهِ،فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِی طَاعَهِ اللّهِ سُبْحَانَهُ،فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّهَ،وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ).

گاه می شود که انسان مالی به دست می آورد ولی نمی تواند از آن استفاده کند و از دست می رود.چنین کسی واقعاً گرفتار حسرت می شود که چرا از این مال برای دنیا و آخرتم استفاده نکردم ولی از آن فراتر حسرت کسی است که مال حلالی را به دست آورده ولی خودش از آن به نفع آخرتش بهره نگرفته و وارثان از آن بهره گرفته اند و در قیامت می بیند آن ها با اموالی که او با تلاش و زحمت به دست آورده بود به جایی رسیده اند و خودش محروم مانده است.

ولی از همه این ها بدتر حسرت کسی است که مال حرامی را با تلاش و زحمت به چنگ آورده و برای وارثانش گذاشته و وارثان بی آن که از حرام بودن آن باخبر باشند آن را در راه خدا انفاق کرده اند و ذخیره یوم المعاد آن ها شده

ص:438

است.در حالی که آن کس که مال را به دست آورده در آن روز گرفتار مجازات الهی می شود.چنین حسرتی اعظم حسرت هاست.

این احتمال نیز وجود دارد که وارثان از حرام بودن آن آگاه می شوند ولی از آن جا که صاحبانش رانمی شناسند به عنوان اموال مجهول المالک که روش مصرف آن،صدقه به نیازمندان است به فقرا می دهند و از این راه حسناتی به دست می آورند در حالی که پدیدآورنده مال گرفتار سیئات خویش است.

گاه ممکن است مالی به دست انسان از طریق حرام بیفتد که حرمت آن تنها جنبه تکلیفی دارد مثلاً مرتکب احتکار شده که کار حرامی است ولی با توجه به این که معامله باطل نیست مالی که به دست آورده حرام نمی باشد در عین حال از آن بهره ای نمی گیرد و مال به دست وارثی می رسد که از آن در طریق اطاعت فرمان خدا بهره می گیرد.روز قیامت حسرت عظیم نصیب شخص اوّل است و فوز عظیم نصیب شخص دوم.

البته مانعی ندارد که هر سه معنا در کلام امام علیه السلام جمع باشد.زیرا به عقیده ما «استعمال لفظ در اکثر از معنا»هیچ اشکالی ندارد.

همین مضمون با تعبیر گویای دیگری در حدیثی از همان حضرت نقل شده است:کسی از محضر مبارک آن حضرت پرسید:چه کسی از همه حسرتش در قیامت بیشتر است؟ امام علیه السلام فرمود:

«مَنْ رَأَی مَالَهُ فِی مِیزَانِ غَیرِهِ وَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ بِهِ النَّارَ وَ أَدْخَلَ وَارِثَهُ بِهِ الْجَنَّهَ؛ کسی که روز قیامت مال خود را در میزان عمل دیگری ببیند خداوند صاحب مال را به دوزخ بفرستد و وارثش را به بهشت».

کسی پرسید:چگونه چنین چیزی ممکن است؟ امام علیه السلام فرمود:همان گونه که یکی از برادران دینی برای من نقل کرده که نزد کسی رفت که در حال احتضار بود به او گفت که این صد هزار درهمی که در این صندوق است چه وضعی دارد؟ گفت:هرگز نه زکات آن را پرداخته ام و نه با آن صله رحم کرده ام؟ گفت:

ص:439

پس برای چه آن را اندوخته ای؟ گفت:برای مالیات حکومت و تقاضاهای قبیله و ترس از فقر بر عیال و دگرگونی زمان.آن برادر دینی گفت که هنوز از نزد او خارج نشده بودم که جان به جان آفرین تسلیم کرد.(و فرزندانش از آن مال برای کارهای خیر و ادای حقوق بهره گرفتند).(1)

همین معنا درباره امور معنوی مانند علم نیز جاری است که عالمی از علوم خود استفاده نکند و بیچاره شود ولی دیگران با فراگرفتن علم از او اهل نجات گردند.همان گونه که در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَهً وَ حَسْرَهً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَی اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّهَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِی النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَی وَ طُولِ الْأَمَلِ؛ شدیدترین پشیمانی دوزخیان و برترین حسرت آن ها برای کسی است که دیگری را به سوی خداوند دعوت نمود و او اجابت کرد و پذیرفت و بدین سبب اطاعت خدا را می کند و خداوند او را وارد بهشت می سازد ولی دعوت کننده را به دوزخ می فرستد به دلیل ترک علم خویش و پیروی از هوای نفس و آرزوهای دور و دراز»(2)

ابن ابی الحدید داستان جالبی را از عمر بن عبدالعزیز نقل می کند که مردم درباره او می گفتند:«سعید بن شقی»(سعادتمند،فرزند شقاوتمند) و علتش آن بود که پدرش عبدالعزیز اموال زیادی را از مصر و شام و مدینه از طریق نفوذ برادرش عبدالملک در حکومت و حکومتی که عبدالعزیز خودش در مصر داشت و غیر آن به ظلم جمع آوری کرده بود.سپس تمام آن را برای فرزندش عمر گذاشت.او اموال مزبور را در راه اطاعت خداوند سبحان و کارهای خیر مصرف می کرد تا زمانی که خلافت به او رسید در آن زمان تمام اسناد مالکیتی را

ص:440


1- بحارالانوار، ج 100، ص 14، ح 68. در حکمت 416 نیز همین معنا باز با تعبیر دیگری آمده است.
2- کافی، ج 1، ص 44، ح 1.

که عبدالملک برای پدر او عبدالعزیز نوشته بود بیرون آورد و در حضور مردم همه آن ها را پاره کرد و گفت:این ها اسنادی است که به صورت نامشروع نوشته شده و من همه آن ها را به بیت المال بازگرداندم (تا همه مسلمین به خصوص نیازمندان از آن استفاده کنند).(1)

***

ص:441


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 74.

ص:442

گفتار حکیمانه 430-زیانکارترین انسانها

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَهً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِی طَلَبِ مَالِهِ،

وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِیرُ عَلَی إِرَادَتِهِ،فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا بِحَسْرَتِهِ،

وَ قَدِمَ عَلَی الْآخِرَهِ بِتَبِعَتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

زیانکارترین مردم در دادوستد و ناامیدترین آن ها در تلاش و سعی،کسی است که بدن خود را برای رسیدن به آرزوهای درازش فرسوده کرده ولی مقدرات،او را برای رسیدن به خواسته هایش یاری ننموده است؛با حسرت از دنیا بیرون رفته و با گناهانش در سرای آخرت گام نهاده است.(1)

ص:443


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در اینجا تنها مدرک دیگری که به آن اشاره کرده غررالحکم است که با تفاوت نسبتا مختصری این گفتار حکیمانه را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 310)، اضافه می کنیم: ابن دمشقی (متوفای 871) در کتاب جواهر المحلالب همین مضمون را با تفاوت قابل توجهی به این صورت ذکر کرده است: «إن اخیب الناس سعیا واخرهم صفقة من أخلق بدنه فی آماله وشغل بها عن معالیه وماله، ولم توافقه الأقدار علی مراده و قدم علی آخرته بغیر زاده» (جواهر المطالب، ج 2، ص 144) کتاب مزبور گرچه بعد از نهج البلاغه گردآوری شده ولی تفاوت آن نشان میدهد که از منبع دیگری آن را اخذ کرده است. در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام حکیمانه با تفاوت هایی ضمن وصایای علی به فرزندش امام مجتبی ذکر شده است (تمام نهج البلاغه، ص 978)

شرح و تفسیر

زیانکارترین انسانها

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه کسی را که از همه بیشتر در معامله زندگی دنیا گرفتار خسران می شود و سعی و تلاش او به جایی نمی رسد معرفی کرده، می فرماید:«زیانکارترین مردم در دادوستد و ناامیدترین آن ها در تلاش و سعی، کسی است که بدن خود را برای رسیدن به آرزوهای درازش فرسوده کرده ولی مقدرات،او را برای رسیدن به خواسته هایش یاری ننموده است؛با حسرت از دنیا بیرون رفته و با گناهانش در سرای آخرت گام نهاده است»؛ (إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَهً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِی طَلَبِ مَالِهِ(1)،وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِیرُ عَلَی إِرَادَتِهِ،فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا بِحَسْرَتِهِ،وَ قَدِمَ عَلَی الْآخِرَهِ بِتَبِعَتِهِ).

«صفقه» در اصل به معنای زدن دست به دست به هنگام معامله است (خریدار و فروشنده به عنوان انجام معامله دستشان را به دست یکدیگر می زنند) و تصفیق به معنای کف زدن نیز آمده است و سپس این واژه به معنای معامله و دادوستد استعمال می شود.

«اخلق» از ماده«خلوق»به معنای کهنگی است.

«تبعه» به معنای پیامدهای نامطلوب است.

ص:444


1- در بسیاری از تسخ به جای «ماله»، «آماله» آمده است که تعبیر صحیح تری به نظر می رسد زیرا دنیاپرستان تمام تلاش خود را تنها برای رسیدن به مال نمی کنند بلکه برای رسیدن به مقام یا بهره مند شدن از عیش و نوش و شهوترانی نیز تلاش فراوان دارند.

حاصل کلام امام علیه السلام این است که گروهی از انسان ها را به معامله گرانی تشبیه می کند که در این دنیا تمام نیروهای خود را برای رسیدن به آمال و آرزوها به کار می گیرند و در عین حال،مقدرات به آن ها اجازه رسیدن به مقصود را نمی دهد و هنگامی که از دنیا خارج می شوند چیزی نیندوخته اند در حالی که تمام نیروهای خود را از دست داده اند و با دست خالی و کوشش های بیهوده وارد عرصه محشر می شوند؛کفه حسنات آن ها بسیار سبک و کفه سیئاتشان سنگین است.چراکه برای رسیدن به آمال و آرزوها علاوه بر هدر دادن نیروهای خدادادی، سیئاتی در نامه اعمال خود ثبت کرده و بار سنگینی بر دوش خود نهاده اند.

اگر تنها نیروهای خود را از دست داده بودند و گناهی مرتکب نمی شدند حسرت آن ها کمتر بود اما شدیدترین حسرت ها به فرموده امام علیه السلام حسرت گروهی است که زبان حالشان این است:

سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم

قرآن مجید نیز به این حقیقت اشارات گویایی دارد ازجمله در آیه 167 سوره بقره می خوانیم:« کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ »؛خداوند این گونه است که اعمال آن ها را به صورت مایه حسرت به آنان نشان می دهد؛و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد!».

در سوره والعصر نیز تصریح شده که همه انسان ها در خسران و زیان اند جز گروهی که برنامه مشتمل بر چهار ماده دارند:ایمان،عمل صالح،دعوت به سوی حق و دعوت به استقامت (در برابر عوامل گناه،مشکلات اطاعت و مصائب):

« وَ الْعَصْرِ*إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ*إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ».

در غرر الحکم نیز همین معنا به صورت فشرده تری از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل

ص:445

شده است:

«أخْسَرُ النّاسِ مَن رَضِی بالدُّنْیا عِوَضاً عن الآخِرَهِ؛ زیان کارترین مردم کسی است که دنیا را به جای آخرت بپذیرد.(و برای رسیدن به آن هیچ قید و شرطی قائل نباشد)».(1)

در آیه 14 سوره حدید آمده است:« وَ لَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّی جَاءَ أَمْرُ اللّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ »؛ولی شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار (های بیهوده) کشیدید،و (در همه چیز) شکّ و تردید داشتید، و آرزوهای دور و دراز،شما را فریب داد تا فرمان (مرگ از سوی) خدا فرارسید، و شیطان فریب کار شما را در برابر (اوامر) خداوند فریب داد!».

جمله «لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِیرُ» اشاره به این است که تقدیرات با گروهی همراه می شود و آن ها به خواسته دل و هوس های خود می رسند و دست خالی از دنیا می روند.گرچه این ها نیز زیان کارند ولی از آن ها زیان کارتر کسانی هستند که به آن خواسته ها نیز نمی رسند.

این سخن را با کلامی عبرت انگیز از مرحوم شیخ مفید در کتاب جَمَل پایان می دهیم.او از حسن بصری(2) چنین نقل می کند که طلحه از یکی از مزارع بسیار وسیع و مهم که عثمان به او بخشیده بود خارج می شد مزرعه ای که گاه هنگام رفتن به آن جا هزار سوار او را همراهی می کردند سپس همراه او از مزرعه بازمی گشتند و این وضع همچنان ادامه یافت تا او در قتل عثمان شرکت کرد.

هنگامی که جنگ جمل فرارسید برای جنگیدن به وسط میدان آمد در حالی که زره محکمی پوشیده بود تا او را از تیرهای دشمن حفظ کند.ناگهان تیری آمد

ص:446


1- غررالحکم، ح 2472
2- معروف این است که حسن بصری در جنگ جمل حضور نداشت و حتی در بعضی از روایات آمده است که او بعد سخت از این مساله پشیمان شد (بحارالانوار، ج 1، ص 78) و آنچه در روایت مورد بحث از حسن نقل شده ظاهرا با واسطه بوده است همان گونه که روایات دیگری از او درباره جنگ جمل با تصریح به واسطه نقل شده است. (بحارالانوار، ج 32، ص 327، ح 313)

و بر بدن او نشست و مقدرات الهی واقع شد.در آن حال می گفت:تا کنون به خاک افتادن کسی را ندیدم که از من بدبخت تر باشد.و این در حالی بود که سال ها همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جهاد کرده و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حمایت نموده بود.

سرانجام این افتخارات را از دست داد.حسن بصری می افزاید:من قبر او را دیدم که عابران آن را آلوده کرده بودند.اما زبیر؛او نیز هنگامی که پشیمان شد و از جنگ جمل کناره گیری کرد به سراغ یکی از قبایل عرب آمد و گفت:مرا پناه بدهید.به او گفتند:ای زبیر! تو قبلاً به دیگران پناه دادی و نیاز به پناه نداشتی.از چه چیز می ترسی؟ به خدا سوگند پسرت باعث این ترس تو شده است.در این هنگام ابن جرموز به سراغ او رفت و او را به قتل رساند.و به خدا سوگند هرگز کسی را ضایع تر از او ندیدم.قبر او در سرزمین وادی السباع،محلی است که شغالان آن را آلوده می کنند.

سپس می افزاید:

«وَ لَمّا خَرَجا لَم یُدْرِکا ما طَلَبا و لَم یَرجِعا إلی ما تَرَکا؛ آری،این دو نفر از دنیا رفتند و به آنچه می خواستند،نرسیدند (و آنچه را از دست دادند نیز دوباره به دست نیاوردند)».(1)

***

ص:447


1- جمل، ص 384 و 385.

ص:448

گفتار حکیمانه 431-طالبان دنیا و طالبان آخرت

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الرِّزْقُ رِزْقَانِ:طَالِبٌ،وَ مَطْلُوبٌ.فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ،حَتَّی یُخْرِجَهُ عَنْهَا؛وَ مَنْ طَلَبَ الْآخِرَهَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیَا،حَتَّی یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْهَا.

امام علیه السلام فرمود:

روزی بر دو گونه است:یکی آن که به دنبال انسان می آید و دیگر آن که انسان به دنبال آن می رود.کسی که دنیا را بطلبد،مرگ،او را می طلبد تا او را از دنیا خارج کند (و به تمام خواسته هایش نخواهد رسید) و کسی که طالب آخرت باشد دنیا در طلب او برمی آید تا وی روزی اش را به طور کامل از دنیا برگیرد.(1)

ص:449


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگری که خطیب در مصادر برای این گفتار حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که با تفاوتی آن را ذکر کرده و شبیه صدر این کلام در نامه 31 (وصیت امام عالی به فرزند دلبندش امام مجتبی علیه) و در حکمت 379 آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 301)

شرح و تفسیر

طالبان دنیا و طالبان آخرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای این که دنیاپرستان را از راهی که می روند بازدارد و طالبان آخرت را در مسیری که دارند تشویق کند می فرماید:«روزی بر دوگونه است:یکی آن که به دنبال انسان می آید و دیگر آن که انسان به دنبال آن می رود»؛ (الرِّزْقُ رِزْقَانِ:طَالِبٌ،وَ مَطْلُوبٌ).

تجربه های ما نیز در زندگی به ما نشان داده است که گاه روزی های فراوانی بی آن که انسان به دنبال آن برود و یا تلاش زیادی داشته باشد به او می رسد و گاه به عکس،تمام تلاش خود را برای رسیدن به اموال و ثروت هایی به کار می گیرد و گاه بخش مهمی از عمر خودش را در این راه صرف می کند ولی هرگز به آن نمی رسد و ناکام از دنیا می رود.

لذا امام علیه السلام به دنبال این تقسیم دوگانه می فرماید:«کسی که دنیا را بطلبد،مرگ، او را می طلبد تا او را از دنیا خارج کند (و به تمام خواسته هایش نخواهد رسید) و کسی که طالب آخرت باشد دنیا در طلب او برمی آید تا وی روزی اش را به طور کامل از دنیا برگیرد»؛ (فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ،حَتَّی یُخْرِجَهُ عَنْهَا؛وَ مَنْ طَلَبَ الْآخِرَهَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیَا،حَتَّی یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْهَا).

اشاره به این که دنیاپرستان غالباً به اهداف خود نمی رسند به خصوص این که هر قدر از دنیا را به دست آورند عطش آن ها فزون تر می شود تا زمانی که مرگ

ص:450

گلوی آن ها را می فشارد و با حسرت آنچه به دست نیاورده اند و حسرت عدم استفاده از آنچه به دست آورده اند با زندگی وداع می گویند.

به عکس،طالبان آخرت به وسیله تلاش آمیخته با تقوایی که دارند به زندگی ساده مطلوبی می رسند و خداوند منان روزی آن ها را تأمین می کند و زمانی که از دنیا می روند نه حسرت و آه دارند و نه نگرانی.

در روایت هشامیه معروف که مرحوم کلینی در آغاز کتاب کافی آن را آورده است از قول امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِی الدُّنْیا وَ رَغِبُوا فِی الْآخِرَهِ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا طَالِبَهٌ مَطْلُوبَهٌ وَ الْآخِرَهَ طَالِبَهٌ وَ مَطْلُوبَهٌ فَمَنْ طَلَبَ الْآخِرَهَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتَّی یسْتَوْفِی مِنْهَا رِزْقَهُ وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَتْهُ الْآخِرَهُ فَیأْتِیهِ الْمَوْتُ فَیفْسِدُ عَلَیهِ دُنْیاهُ وَ آخِرَتَه؛ عاقلان،زهد در دنیا و رغبت در آخرت را پیشه کردند زیرا آن ها می دانند که دنیا طالب و مطلوب و آخرت نیز طالب و مطلوب است (یعنی) آن کس که آخرت را طلب کند دنیا به سراغ او می آید تا رزق او را به طور کامل به او برساند اما کسی که دنیا را طلب کند آخرت،او را می طلبد یعنی مرگ به سراغش می آید؛هم دنیایش را فاسد می کند و هم آخرتش را».(1)

البته مفهوم این سخن این نیست که طالبان آخرت برای تأمین زندگی ساده خود تلاش نکنند چراکه در روایات زیادی دستور به تلاش برای معاش داده شده است،بلکه منظور این است که دنیاطلبان که پیوسته برای رسیدن به اموال و ثروت های بیشتر تلاش می کنند حرص را کنار بگذارند و عمر خود را برای چیزی که هرگز به دست نمی آید و یا اگر به دست آید نمی توان آن را مصرف کرد تباه نکنند.

در حکمت 379 نیز تعبیر دیگری از این گفتار حکیمانه آمده است آن جا که امام علیه السلام روزی را به دوگونه تقسیم می کند:گونه ای از آن به سراغ انسان می آید

ص:451


1- کافی، ج 1، ص 18، ح 12.

هر چند او به سراغش نرود و گونه ای از آن که انسان به سراغ آن می رود؛گاه به آن می رسد و گاه به آن نمی رسد و به دنبال آن،امام علیه السلام توصیه به خویشتن داری از زیادت طلبی و حرص می کند،همان چیزی که جهان را پر از شور و شر می کند و سرچشمه بسیاری از بدبختی هاست.

شبیه همین مضمون در وصیت نامه امام علیه السلام به فرزندش حسن به علی علیه السلام دیده می شود و تمام این عبارات پرمعنا برای نجات انسان ها از چنگال حرص در دنیاست.

***

ص:452

گفتار حکیمانه 432-دوازده صفت اولیاءاللّه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا، وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا،فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ،وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ،وَ رَأَوُا اسْتِکْثَارَ غَیْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالاً،وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً،أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ،وَ سَلْمُ مَا عَادَی النَّاسُ! بِهِمْ عُلِمَ الْکِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا،وَ بِهِمْ قَامَ الْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا،لَا یَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا یَرْجُونَ،وَ لَامَخُوفاً فَوْقَ مَا یَخَافُونَ.

امام علیه السلام فرمود:

اولیاء اللّه (دوستان واقعی خدا) کسانی هستند که به باطن دنیا می نگرند آنگاه که مردم (دنیاپرست) به ظاهر آن نگاه می کنند،آن ها به آینده آن مشغول اند در حالی که دنیاپرستان به امروز آن سرگرم اند،و اموری را که بیم دارند سرانجام قاتلشان خواهد شد از میان می برند،آنچه را که می دانند سرانجام آن ها را ترک می گوید،رها می سازند،و آنچه را دیگران از دنیا بسیار می شمارند اولیاء اللّه کم می شمرند و رسیدن به آن را از دست دادن آن محسوب می کنند،آنان با آنچه دنیاپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنیاپرستان با آن دشمن اند در صلح اند،

ص:453

کتاب خدا (قرآن مجید) به وسیله آن ها فهمیده می شود و آن ها نیز به وسیله قرآن حقایق را درک می کنند،قرآن به وسیله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسیله قرآن برپا هستند،برتر از آنچه به آن امید دارند و دل بسته اند امیدوار کننده ای نمی بینند و برتر از آنچه از آن می ترسند مایه ترس سراغ ندارند.(1)

ص:454


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: این گفتار حکیمانه را ابو نعیم اصفهانی (از علمای اهل سنت) در کتاب حلیة الاولیاء از حضرت مسیح عالیة نقل کرده و اگر این نسبت صحیح باشد مفهومش این است که ابو نعیم آن را به عربی ترجمه نموده زیرا زبان عیسی علیه السلام عربی نبود. سپس اضافه می کند که مرحوم مفید (قبل از سید رضی) آن را در کتاب مجالس از امیر مؤمنان علی ع نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 302).

شرح و تفسیر

دوازده صفت اولیاءاللّه

امام علیه السلام در این گفتار بسیار پرمعنا و حکیمانه،دوستان خاص خدا را با اوصاف دوازده گانه ای معرفی می کند.

نخست می فرماید:«اولیاء اللّه کسانی هستند که به باطن دنیا می نگرند آنگاه که مردم (دنیاپرست) به ظاهر آن نگاه می کنند»؛ (إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا).

همان گونه که قرآن مجید در سوره روم آیه 7 می فرماید:« یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ »؛آن ها فقط ظاهری از زندگی دنیا را می دانند و از آخرت (و پایان کار) غافل اند!».

آری ظاهر دنیا آن ها را چنان به خود مشغول می سازد که گمان می کنند هدف نهایی و کمال مطلق در رسیدن به آن است ولی اولیاء اللّه می دانند دنیا سرایی است ناپایدار،مزرعه ای است برای آخرت و منزلگاهی است بر سر راه که باید از آن زاد و توشه برای سفر طولانی آخرت برگیرند.

در دومین صفت می فرماید:«آن ها به آینده دنیا (سرای آخرت) مشغول اند در حالی که دنیاپرستان به امروز و حاضر آن سرگرم اند»؛ (وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا).

اولیاء اللّه دنیا را گذرگاهی در مسیر آخرت می بینند در حالی که دنیاپرستان

ص:455

گمان می کنند سرای همیشگی آن هاست و هرکدام مطابق تفکر خود عمل می کنند.

قرآن مجید در سوره کهف،آیه 28 به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور می دهد:« وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاهِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ لَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ کَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً »؛با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و عصر می خوانند،و تنها رضای او را می طلبند! و هرگز به سبب زیورهای دنیا،چشمان خود را از آن ها برمگیر! و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن! همان ها که از هوای نفس پیروی کردند،و کارهایشان افراطی است».

در سومین وصف می فرماید:«آن ها اموری را که خوف دارند سرانجام قاتلشان باشد از میان می برند»؛ (فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ).

اولیاءاللّه از چه اموری می ترسند که مایه مرگشان شود؟ (منظور مرگ دل هاست).

پاسخ روشن است:آن ها از هوی و هوس های سرکش،و حرص و طمع،و از وسوسه ها و نقشه های پیچیده شیطان و شیطان صفتان بیمناک اند،مبادا بر آنان چیره شود و قلب آن ها را بمیراند.

قرآن مجید دنیاپرستانی را که هوی و هوس ها بر آن ها غلبه کرده مردگانی می شمرد که حتی صدای پیامبر صلی الله علیه و آله به گوش آنها نمی رسد:« إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَ لَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ »؛مسلّماً تو نمی توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی،و نمی توانی کران را هنگامی که روی برمی گردانند و پشت می کنند فراخوانی!».(1)

در چهارمین وصف می فرماید:«آنچه را که می دانند سرانجام آن ها را ترک می گوید،رها می سازند»؛ (وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ).

آری آن ها می دانند مقام ها و زینت ها و ثروت ها سرانجام،آن ها را ترک می کند

ص:456


1- نمل، آیه 80.

و تنها با کفنی ساده به سوی دیار آخرت رهسپار می شوند پس چه بهتر که دل به این امور عاریتی نبندند،در نتیجه پیش از آن که این امور آن ها را ترک کند،آن ها این امور را به فراموشی می سپارند.

تعبیر به«منها»که از«من»تبعیضیه در آن استفاده شده اشاره به این است که اموری در دنیا وجود دارد که هرگز انسان را ترک نمی گوید و در همه موارد با اوست همان گونه که قرآن می فرماید:« مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللّهِ بَاقٍ »؛آنچه نزد شما ذخیره شده نابود می شود و آنچه در نزد خداست باقی می ماند».(1)

نیز قبلاً (در خطبه 203) خواندیم که امام علیه السلام می فرماید:

«أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم؛ دل های خود را از دنیا خارج کنید پیش از آن که بدن های شما خارج شود».

آنگاه در پنجمین وصف می فرماید:«آنچه را دیگران از دنیا بسیار می بینند اولیاء اللّه کم می شمرند و رسیدن به آن را از دست دادن آن محسوب می کنند»؛ (وَ رَأَوُا اسْتِکْثَارَ غَیْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالاً،وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً).

این یک واقعیت است که دنیاپرستان هنگامی که به مال یا ثروت زیاد یا مقام مهمی می رسند در نظرشان بسیار زیاد است در حالی که دوستان خدا آن را متاع بی ارزشی می دانند،تا آن جا که امیرمؤمنان علی علیه السلام تمام دنیا و آنچه در زیر افلاک واقع شده را کمتر از برگ درختی می داند که در دهان ملخی جویده شده است و سپس می افزاید:علی را با نعمت هایی که به زودی فانی می شود چه کار؟:

«إِنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِی وَ لِنَعِیمٍ یفْنَی وَ لَذَّهٍ لَا تَبْقَی» .(2)

جمله «وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً» اشاره به این است که اولیاءاللّه رسیدن به زرق و برق

ص:457


1- نحل، آیه 96
2- نهج البلاغه، خطبه 224

و اموال و مقامات دنیوی را نه تنها برای خود افتخاری نمی دانند بلکه آن را سبب از دست دادن توفیقات بیشتر و مهمتری محسوب می دارند؛درست به عکس دنیاپرستان که آن را افتخار می شمرند هرچند توفیقات بیشتری را برای رسیدن به معنویات از دست بدهند.

و در ششمین و هفتمین وصف می فرماید:«با آنچه دنیاپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنیاپرستان با آن دشمن اند در صلح اند»؛ (أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ،وَ سَلْمُ مَا عَادَی النَّاسُ!).

روشن است که دنیاپرستان با شهوات دنیا ولذات نامشروع آن وافتخار ومباهات به فزونی مال و ثروت پیوند دوستی بسته اند چیزی که اولیاءاللّه با آن مخالف اند و از سویی دیگر،دنیاپرستان،با تقوا و پرهیزکاری و زهد و ایثار و فداکاری دشمن اند همان چیزهایی که اولیاء اللّه با آن پیمان صلح و دوستی بسته اند.

اولیاء اللّه طرفدار حق اند و دنیاپرستان مخالف آن،چون اجرای حق منافع کثیف آن ها را بر باد می دهد و به عکس،اولیاء اللّه دشمن ظلم و ستم هستند چیزی که دنیاپرستان پیوسته از آن طرفداری می کنند زیرا اهداف شوم آن ها را تحقق می بخشد.

در هشتمین و نهمین توصیف آن ها می فرماید:«کتاب خدا (قرآن مجید) به وسیله آن ها فهمیده می شود و آن ها نیز به وسیله قرآن حقایق را درک می کنند»؛ (بِهِمْ عُلِمَ الْکِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا).

آری از یک سو حق جویان و حق طلبان به سراغ آن ها می روند و حقایق قرآن را از آن ها دریافت می دارند و از سویی دیگر خود آن ها نیز به سراغ قرآن می روند و حقایق را از آن درمی یابند و به تعبیر دیگر سرچشمه فهم مردم از قرآن،آن ها هستند و سرچشمه علوم آن ها قرآن است.

قرآن مجید در سوره عنکبوت آیه 49 می فرماید:« بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیناتٌ فی

ص:458

صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ »؛ولی این آیات روشنی است که در سینه دانشوران جای دارد».

و در جای دیگر می فرماید:« فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ».(1)

جمعی از مفسران نهج البلاغه جمله «و به علموا» را چنین تفسیر کرده اند که مقام و منزلت آن ها در نزد مردم به وسیله قرآن دانسته می شود؛آیاتی همچون آیات مباهله و تطهیر و ولایت و امثال آن بیانگر مقامات آن هاست.البته این تفسیر در صورتی صحیح است که«عَلموا»به صورت فعل مجهول (عُلموا) خوانده شود ولی هرگاه-آن گونه که در نسخه های مختلف آمده است-به صورت فعل معلوم (عَلموا) خوانده شود تفسیر آن همان است که در بالا گفتیم.

سپس در دهمین و یازدهمین وصف اولیاء اللّه می افزاید:«قرآن به وسیله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسیله قرآن برپا هستند»؛ (وَ بِهِمْ قَامَ الْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا).

دلیل قیام قرآن به وسیله آن ها روشن است زیرا تبلیغ قرآن و تبیین مفاهیم آن برای عموم مردم و اجرای دستورات آن،به وسیله آن ها صورت می گیرد.

اما قیام آن ها به وسیله قرآن به سبب آن است که قرآن سرچشمه اصلی تمام علوم و دانش های آن هاست.

آری آن ها همچون چشمه هایی هستند که از منابع زیرزمین مدد می گیرند و سپس به سوی باغ ها و گلزارها و کشتزارها سرازیر می شوند.

این دو وصف در واقع تأییدی است بر دو وصف سابق،با این تفاوت که در دو وصف سابق،سخن از علم و آگاهی آن ها و علم و آگاهی مردم به وسیله آن ها بود و در این جا سخن از عمل به دستورات و اجرای اوامر و نواهی الهی است.

در جمله «به قاموا» این احتمال نیز وجود دارد که برجستگی آن ها در میان

ص:459


1- نحل، آیه 43

مردم و موقعیت آنان در افکار عمومی به سبب قرآن مجید است که آن ها را ستوده و منزلت آن ها را روشن ساخته است.

در واقع مضمون این دو جمله همان است که به صورت دیگر در حدیث ثقلین آمده است آن جا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ» .(1)

سپس امام علیه السلام در دوازدهمین و آخرین وصف اولیاء اللّه می فرماید:«بالاتر از آنچه به آن امید دارند و دل بسته اند امیدوار کننده ای نمی بینند و برتر از آنچه از آن می ترسند مایه ترس سراغ ندارند»؛ (لَا یَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا یَرْجُونَ،وَ لَا مَخُوفاً فَوْقَ مَا یَخَافُونَ).

آری آن ها به لطف عمیم و بی پایان خداوند امیدوارند که بالاتر از آن چیزی نیست و از خشم و سخط او می ترسند که مخوف تر از آن چیزی نمی باشد و در حقیقت،خوف و رجاء،وجود آن ها را پر کرده و به همین دلیل نه دلبستگی به غیر او دارند،نه غیر او را در سرنوشت خود مؤثر می دانند و نه از غیر او بیمناک اند و همین امر مایه صبر و استقامت و ثبات آن ها در تمام حوادث زندگی است.

در حکمت 82 نیز تعبیری شبیه همین تعبیر آمده بود آن جا که فرمود:شما را به پنج چیز سفارش می کنم که برای به دست آوردن آن هرقدر تلاش و کوشش کنید به جاست.سپس فرمود:

«لَا یرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا یخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَه؛ هیچ کس از شما امیدش جز به پروردگارش نباشد و از هیچ چیز جز گناهش نهراسد».

ص:460


1- برای اطلاع از مدارک این حدیث معتبر به جلد نهم پیام قرآن تحت عنوان «حدیث ثقلین» مراجعه شود در آن جا بیست و دو مدرک از صحاح معروف اهل سنت و سنن و غیر آنها ذکر شده است.

نکته: اولیاء اللّه در این کلام امام علیه السلام چه کسانی هستند؟

اولیاء اللّه در این کلام امام علیه السلام چه کسانی هستند؟

بسیاری از شارحان نهج البلاغه که پیرو مکتب اهل بیت علیهم السلام هستند تصریح کرده اند که این اوصاف مربوط به ائمه معصومین علیهم السلام است،آن ها بودند که این صفات دوازده گانه را در سرحد اعلا داشتند،آن ها بودند که مفسران حقیقی قرآن و برپا دارنده احکام آن محسوب می شدند و قرآن نیز فضایل آن ها را بیان کرده است.(1)

ابن ابی الحدید به این جا که می رسد می گوید:مطابق عقیده شیعه این صفات قابل تطبیق بر امامان معصوم آن هاست ولی ما آن را ناظر به جمعی از علمای عارفین می دانیم.(2)

این احتمال نیز وجود دارد که صورت کامل و جامع این صفات در امامان معصوم علیهم السلام یافت می شود و کلام مزبور در درجه اوّل ناظر به آن هاست ولی مرتبه و مرحله ای از آن نیز در بزرگان علما وجود دارد که علاوه بر صفاتی مانند توجه به آخرت و کم ارزش دانستن دنیا و زهد در زندگی مادی،دارای بخش مهمی از علوم قرآن و تفسیر هستند و در میان مردم آن ها را گسترش می دهند و مردم نیز به اعتبار تأکیدهایی که قرآن درباره رجوع به علما و دانشمندان دارد به آن ها رجوع کرده و می کنند.

مرحوم علّامه مجلسی در بحارالانوار نیز همین احتمال را پذیرفته،آن جا که می گوید:

«و هذهِ مِن أوصافِ أئمّتِنا المُقَدَّسِینَ صلواتُ اللّهِ علیهِم أجمَعین و یُحتَمل أن تَشمَل الحَفَظهَ لأخبارِهم المُقتَبسِین من أنوارِهم» .(3)

***

ص:461


1- به شرح نهج البلاغه ابن میثم و مرحوم مغنیه و علامة شوشتری و مرحوم کمرهای رجوع شود.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 77.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 320

ص:462

گفتار حکیمانه 433-لذات زودگذر و تبعات بسیار

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

اذْکُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ،وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ.

امام علیه السلام فرمود:

به یاد داشته باشید که لذات (معاصی به سرعت) پایان می گیرد

و تبعات و آثار سوء آن (مدتها) باقی می ماند.(1)

ص:463


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم آمدی در غررالحکم این جمله را با دو تفاوت نقل کرده است: «اذکروا عند المعاصی ذهاب اللذات وبقاء التبعات» و این تفاوت نشان میدهد که از منبع دیگری آن را دریافت داشته است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 302)

شرح و تفسیر

لذات زودگذر و تبعات بسیار

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته قابل توجهی درباره گناهان اشاره کرده، می فرماید:«به یاد داشته باشید که لذات (معاصی به سرعت) پایان می گیرد و تبعات و آثار سوء آن باقی می ماند»؛ (اذْکُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ،وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ).

این یک واقعیت است که معاصی و گناهان لذت بخش،لذاتی ناپایدار و زودگذر دارند؛یک فرد شراب خوار چقدر از آنچه می نوشد لذت می برد و یا زناکار لذتش از این گناه چقدر زمان می برد؟ و این در حالی است که آثار گناه و تبعات آن بسیار طولانی و پایدار است.

اما تبعات اخروی آن تا دامنه قیامت و در عرصه قیامت باقی و برقرار است و حتی تبعات و آثار سوء دنیوی آن نیز غالباً طولانی است؛شراب خوار، به خصوص با تکرار این گناه،انواع بیماری ها را برای خود خریداری می کند.

افرادی را می بینیم که چند صباحی با استعمال مواد مخدر چنان خود را اسیر و ذلیل می کنند که این ذلت و اسارت تا آخر عمر بی ثمرشان از آن ها دست بردار نیست.

شخص ظالمی ممکن است در یک لحظه مرتکب قتلی شود و لذت انتقام از مخالف خود را بچشد اما ناراحتی وجدان،یک عمر باقی است اضافه بر این گاه زندان طویل المدتی به سبب آن دامنگیرش می شود و عذاب الهی کشتن مؤمنان

ص:464

بی گناه طبق صریح قرآن مجید،خلود در جهنم و عذاب جاویدان است.(1)

بنابراین هرکس در لحظه فراهم شدن اسباب گناه باید مراقب این نکته باشد که لذاتش بسیار زودگذر و آثار سوئش بسیار درازمدت است.

اضافه بر همه این ها آن گونه که از آیات و روایات اسلامی برمی آید یکی از آثار گناهان،سلب نعمت ها و مواهب الهی است که گاه زمان های بسیار طولانی این محرومیت ادامه می یابد.همان گونه که در خطبه 178 می خوانیم:

«ایمُ اللَّهِ مَا کَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِی غَضِّ نِعْمَهٍ مِنْ عَیشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا؛ به خدا سوگند هرگز ملتی که در ناز و نعمت می زیستند نعمتشان زوال نیافت مگر براثر گناهانی که مرتکب شدند.اضافه بر این ها بسیار می شود که براثر یک گناه لذت بخش زودگذر،ننگ و عاری بر دامان انسان می نشیند که بعد از مرگ نیز مردم او را به زشتی یاد می کنند».

در اشعاری که در دیوان منسوب به امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده است چنین می خوانیم:

تَفْنَی اللَّذَاذَهُ مِمَّنْ نَالَ شَهْوَتَها مِنَ الْحَرَامِ وَ یبْقَی الْإِثْمُ وَ الْعَارُ

تَبْقَی عَوَاقِبُ سُوءٍ فِی مَغَبَّتِهَا لا خَیرَ فِی لَذَّهٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّار

کسانی که به شهوت های نفسانی می رسند لذاتش به زودی پایان می گیرد لذاتی که از حرام حاصل شده ولی گناه و ننگ آن باقی می ماند.

آری عواقب سوء آن در پایان،می ماند و هیچ خیری در لذتی که بعد از آن آتش دوزخ باشد نیست.(2)

در دعای 31 صحیفه سجادیه (فی ذکر التوبه و طلبها) امام علیه السلام به پیشگاه خدا عرضه می دارد:(من توبه می کنم) از گناهانی که لذاتش پایان یافته و تبعاتش

ص:465


1- نساء، آیه 93
2- دیوان امام علی علیه السلام، ص 204

پیوسته دامنگیر من است؛

«مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ،وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ» .شاعر عرب نیز در این زمینه می گوید:

ما کان ذاک العَیشُ إلّا سَکْرَهً رَحَلَت لَذائذُها و حَلّ خُمارُها

آن زندگی (دنیوی آلوده به گناه) چیزی جز همچون مستی از شراب نبود که لذتش پایان گرفت و خماری آن باقی ماند.(1)

در ضمن باید توجه داشت که منظور امام علیه السلام لذات معقول و مشروع نیست چراکه در بعضی از روایات تصریح شده که بخشی از ساعات شبانه روز را برای لذت مشروع و معقول بگذارید تا به شما برای انجام وظایف اصلی کمک کند، بلکه منظور،لذات نامشروع و نامعقول است به قرینه «و بَقاء التَّبعات» یعنی باقی ماندن آثار سوء و عقوبت های آنها.

روایتی که در غرر آمده است نیز این معنا را تأیید می کند؛فرمود:

«اذکُروا عِندَ المَعاصِی ذَهابَ اللذّاتِ و بَقاءَ التَّبَعاتِ» .(2)

شاهد دیگر باز هم حدیثی است که از امام علیه السلام در غرر الحکم نقل شده است، فرمود:

«إنّ مَن فارَق التّقوی أغری باللّذّاتِ و الشّهَوات و وقَع فی تَیهِ السَّیِّئاتِ وَ لَزِمَه کبیرُ التَّبَعاتِ؛ کسی که از تقوا دوری گزیند تشویق به لذات و شهوات سرکش می شود و در بیابان گناهان سرگردان خواهد شد و آثار شوم بزرگ آن دامانش را خواهد گرفت».(3)

***

ص:466


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 14، ص 540.
2- غررالحکم، ح 3517
3- غررالحکم، ح 6014

گفتار حکیمانه 434-نخست او را بیازمای

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

أُخْبُرْ تَقْلهِ.

امام علیه السلام فرمود:

آزمایش کن تا دشمنش داری.(1)

سید رضی می گوید:«بعضی این سخن را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند ولی آنچه تأیید می کند این کلام از امیرمؤمنان علیه السلام باشد چیزی است که ثعلب از ابن الاعرابی نقل کرده که مأمون گفته است:اگر نبود که علی علیه السلام فرمود:

اخبر تقله .من می گفتم:

اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بیازمایی»؛

(قال الرضیّ:و مِنَ النّاسِ مَن یَروی هذا للرَّسولِ صلی الله علیه و آله و مِمّا یُقَوّی أنَّهُ من کلام أمیر المؤمنین علیه السلام ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابیّ:قال المأمونُ:لو لا أنّ علیّاً قال:«أخبُر تقلِه»لقُلتُ:اقْلِهِ تَخْبُرْ) .

ص:467


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: در کتاب غرر الخصائص الواضحة (تالیف وطواط، از علمای قرن ششم) این گفتار حکیمانه از امیر مؤمنان آمده است. این مضمون، هم از امیر مؤمنان علی نقل شده و هم از پیامبر اکرم و شبیه آن نیز از امام صادق روایت شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 303).

شرح و تفسیر

نخست او را بیازمای

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بسیار کوتاه و پرمعنا به یک اصل مهم اجتماعی اشاره کرده،می فرماید:به ظاهر اشخاص قناعت نکنید،آن ها را بیازمایید و ای بسا با آزمودن،آن ها را دشمن بدارید و در یک عبارت کوتاه:«آزمایش کن تا دشمنش داری»؛ (أُخْبُرْ تَقْلهِ).

«اخْبُرْ» از ماده«خُبر»(بر وزن قفل) به معنای آزمایش کردن است.

«تقله» از ماده«قِلی»(بر وزن صدا) به معنای بغض است.این ماده،هم به صورت ناقص یایی آمده و هم ناقص واوی.در صورت اول به معنای بغض و عداوت و در صورت دوم به معنای طرد کردن است و در واقع هر دو به یک معنا بازمی گردد زیرا لازمه عداوت طرد کردن می باشد.

این درمورد جوامع آلوده یا گروه های خاص اجتماعی که افراد منحرف در آن کم نیستند صادق است والا نتیجه آزمایش،همیشه دشمن داشتن افراد مورد آزمون نخواهد بود.ممکن است اشاره به عصر خود حضرت نیز بوده باشد که افراد منافق و چند چهره در آن عصر فراوان بودند؛گروهی خودفروخته به معاویه و گروهی در بند مال و منال،از هیچ کاری ابا نداشتند هر چند برای فریفتن مردم ظاهر خود را می آراستند ولی به هنگامی که در کوره امتحان قرار می گرفتند بسان سیاه سیم زراندود،خلاف آن به درمی آمدند که خلق می پنداشتند.

ص:468

سیاه سیم زراندود چون به کوره برند خلاف آن به در آید که خلق پندارند

بسیاری از شارحان نهج البلاغه گفته اند که هاء در «تَقْلِه» هاء سکت است و در واقع بیان کننده کسره لام است که قبل از آن قرار گرفته ولی دلیلی بر این ادعا اقامه نکرده اند.در حالی که بعضی دیگر آن را ضمیر دانسته و اعراب برای هاء گذاشته اند (در حالی که هاء سکت،ساکن است) و در واقع اشاره به ضمیر محذوفی است که در کلمه «اخبُر» وجود دارد و مفهوم کلام این می شود:او را آزمایش کن تا دشمنش داری.

همان گونه که در ذکر مصادر این گفتار حکیمانه اشاره کردیم همین معنا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با تفاوتی نقل شده است:

«وجَدتُ النّاسَ اخبُر تقلِهِ» .(1)

و از امام صادق علیه السلام نیز به صورت دیگری نقل شده است:فرمود:

«خَالِطِ النَّاسَ تَخْبُرْهُمْ وَ مَتَی تَخْبُرْهُمْ تَقْلِهِمْ؛ با مردم معاشرت کن و آن ها را بیازما و هنگامی که بیازمایی (ای بسا گروهی را) دشمن می داری».(2)

قابل توجه این که مرحوم سید رضی برای تأیید صدور این گفتار حکیمانه از علی علیه السلام بعد از آنی که اشاره می کند بعضی از مردم آن را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند می گوید:«آنچه تأیید می کند این کلام از امیرمؤمنان علیه السلام باشد چیزی است که ثعلب از ابن الاعرابی نقل کرده که مأمون گفته است:اگر نبود که علی علیه السلام فرمود: اخبر تقله. من می گفتم: اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بیازمایی»؛ (قال الرضیّ:و مِنَ النّاسِ مَن یَروی هذا للرَّسولِ صلی الله علیه و آله و مِمّا یُقَوّی أنَّهُ من کلام أمیر المؤمنین علیه السلام ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابیّ:قال المأمونُ:لو لا أنّ علیّاً قال:

«أخبُر تقلِه»لقُلتُ:اقْلِهِ تَخْبُرْ) .

همین معنا (سخن مأمون) از ابوحیان توحیدی در البصائر و الذخائر و ابو نعیم

ص:469


1- ابوحیان توحیدی در البصائر و الذخائر و ابونعیم در حلیة الأولیاء (طبق نقل مرحوم خطیب در مصادره ج 4، ص 303)
2- کافی، ج 8، ص 176، ح 196.

در حلیه الاولیاء نقل شده است.

منظور مأمون این بوده که برای آزمودن مردم باید از آن ها فاصله گرفت و حتی اظهار تنفر و بیزاری کرد اگر عکس العمل شدیدی نشان دادند معلوم می شود لایق دوستی نیستند و اگر مدارا کردند افرادی صبور و شایسته دوستی می باشند.

البته جای تردید نیست که کلام امام علیه السلام بر کلام مأمون برتری دارد.کلام امام علیه السلام ناظر به یک مسأله اجتماعی است و کلام مأمون در واقع یک مسأله سیاسی است و منظورش این است:باید به همه کس با بدبینی نگاه کرد تا عیوبشان آشکار شود زیرا با خوش بینی،عیوب افراد آشکار نمی گردد و سیاست مداران غالباً اصل را درباره اشخاص و حوادث بر سوءظن و بدبینی می گذارند.

نکته

آزمودن قبل از دوستی

بی شک یکی از نیازهای انسان در زندگی،داشتن دوستان موافق و همراه است که در برابر انبوه مشکلات به او کمک کنند،در مصائب مایه تسلی خاطر او گردند و در حضور و غیاب مدافع او باشند زیرا انسانِ تنها در برابر این حوادث زانو می زند.

ولی در انتخاب دوست هرگز نباید عجله کرد بلکه باید نخست او را آزمود، اگر از آزمایش ها پیروز درآمد او را به دوستی برگزید.امیرمؤمنان علی علیه السلام طبق حدیثی که در غررالحکم آمده،می فرماید:

«لا تَثِق بالصَّدیقِ قَبلَ الخِبْرهِ؛ به دوستت پیش از آزمودنش اعتماد نکن».(1)

به خصوص اگر زمان،زمان پرفسادی باشد،که در آن هنگام باید دقت بیشتری در انتخاب دوستان کرد.امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إِذَا کَانَ الزَّمَانُ زَمَانَ

ص:470


1- غررالحکم، ح 9498.

جَوْرٍ وَ أَهْلُهُ أَهْلَ غَدَرٍ فَالطُّمَأْنِینَهُ إِلَی کُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ؛ هرگاه زمان،زمان ظلم (و فساد) باشد و اهل آن زمان پیمان شکن باشند اطمینان به هر کسی کردن نشانه عجز و ناتوانی است».(1)

در احادیث اسلامی مواد این آزمون نیز تعیین شده است.ازجمله این که امام صادق علیه السلام می فرماید:

«یمْتَحَنُ الصَّدِیقُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ فَإِنْ کَانَ مُؤَاتِیاً فَهُوَ الصَّدِیقُ الْمُصَافِی وَ إِلَّا کَانَ صَدِیقَ رَخَاءٍ لَا صَدِیقَ شِدَّهٍ تَبْتَغِی مِنْهُ مَالاً أَوْ تَأْمَنُهُ عَلَی مَالٍ أَوْ تُشَارِکُهُ فِی مَکْرُوه؛ دوست را با سه چیز می توان امتحان کرد هرگاه حق این سه چیز را ادا کند او دوست خالص است والا دوست حال آرامش است نه دوست حال شدت:از او مالی بطلب یا مالی در اختیار او قرار بده یا در کاری که مورد میل او نیست با او شریک شو».(2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَا تَسُمِ الرَّجُلَ صَدِیقاً سِمَهً مَعْرُوفَهً حَتَّی تَخْتَبِرَهُ بِثَلَاثٍ تُغْضِبُهُ فَتَنْظُرُ غَضَبَهُ یخْرِجُهُ مِنَ الْحَقِّ إِلَی الْبَاطِلِ وَ عِنْدَ الدِّینَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ حَتَّی تُسَافِرَ مَعَهُ؛ نام دوست به صورت کامل بر کسی نگذار مگر این که او را به سه چیز بیازمایی:به هنگام غضب ببینی آیا او از مسیر حق به سوی باطل خارج می شود؟ و در برابر درهم و دینار (آیا امتحان خوبی می دهد؟) و دیگر این که با او مسافرت کنی (چراکه در سفر باطن افراد بهتر آشکار می شود)».(3)

***

ص:471


1- بحارالانوار، ج 75، ص 239، ح 108.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 235، ح 107.
3- بحارالانوار، ج 71، ص 180، ح 28.

ص:472

گفتار حکیمانه 435-گشایش درهای امید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا کَانَ اللّهُ لِیَفْتَحَ عَلَی عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَهِ،وَ لَالِیَفْتَحَ عَلَی عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْإِجَابَهِ،وَ لَالِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَهِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

چنین نیست که خداوند درِ شکر را به روی بنده ای بگشاید و درِ فزونی نعمت را به رویش ببندد،و چنین نیست که خداوند باب دعا را به روی کسی بگشاید و باب اجابت را به رویش ببندد،و نیز چنین نیست که خداوند در توبه را به روی کسی باز کند و در آمرزش را به رویش ببندد.(1)

ص:473


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگری که مرحوم خطیب برای این گفتار حکیمانه ذکر می کند غررالحکم است که آن را با تفاوت هایی آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 304) اضافه میکنیم که این گفتار نورانی به صورت کاملا مشروح تری در ارشاد القلوب دیلمی آمده است. (ارشاد القلوب، ج 1، ص 148)

شرح و تفسیر

گشایش درهای امید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که برگرفته از آیات قرآن مجید است سه بشارت به سه گروه می دهد.نخست می فرماید:«چنین نیست که خداوند درِ شکر را به روی بنده ای بگشاید و درِ فزونی را به رویش ببندد»؛ (مَا کَانَ اللّهُ لِیَفْتَحَ عَلَی عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَهِ).

این سخن برگرفته از آیه شریفه هفتم از سوره ابراهیم است:« وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ».

آری این وعده الهی است که خداوند شاکران را فزونی نعمت می بخشد.دلیل آن هم روشن است:شخصی که از نعمت الهی در مسیر اطاعت او استفاده می کند و حق نعمت را ادا می نماید،با زبان حال می گوید:من لایق این نعمتم،و خداوند نیز نعمت را بر او می افزاید.درست مثل این که باغبانی هنگامی که باغ را آبیاری می کند درختان را بارور و پرثمر می بیند و این امر سبب می شود که باغبان بیشتر از آن باغ مراقبت کند زیرا درختانش به زبان حال،لیاقت خود را بیان کرده اند.

در دومین بشارت می فرماید:«چنین نیست که خداوند باب دعا را به روی کسی بگشاید و باب اجابت را به رویش ببندد»؛ (وَ لَا لِیَفْتَحَ عَلَی عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْإِجَابَهِ).

این،اشاره به آیه شریفه 60 سوره غافر است:« وَ قَالَ رَبُّکُمْ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ

ص:474

لَکُمْ »و آیه شریفه 186 سوره بقره:« وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی »؛هر گاه بندگان من درباره من از تو سؤال کنند (بگو:) من به آن ها نزدیکم و دعای دعا کننده را هنگامی که مرا (از صمیم دل) بخواند اجابت می کنم».

دلیل آن هم روشن است زیرا نه خداوند بخیل است و نه اجابت دعا چیزی از او می کاهد بلکه رحمانیت و رحیمیت او ایجاب می کند که تمام تقاضاهای بندگان را اجابت فرماید و اگر گاهی اجابت دعا تأخیر می افتد و یا بعضی از دعاها به اجابت نمی رسد حتماً به دلیل مصالحی است یا به واسطه وجود موانع.

بسیار می شود که انسان از خدا چیزی می خواهد که دشمنِ جان اوست اما توجه ندارد.خداوند چنین دعایی را مستجاب نمی کند و گاه چیزهایی می خواهد اما موانعی مانند گناهان بزرگ جلوی اجابت آن را می گیرد.

در سومین بشارت می فرماید:«چنین نیست که خداوند درِ توبه را به روی کسی باز کند و درِ آمرزش را به رویش ببندد»؛ (وَ لَا لِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَهِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَهِ).

این سخن برگرفته از آیه شریفه 25 سوره شوری است:« وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ وَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ »؛او کسی است که توبه را از بندگانش می پذیرد و بدی ها را می بخشد،و آنچه را انجام می دهید می داند».

اصولاً امکان ندارد خداوند دستور به چیزی بدهد و نتیجه آن را پذیرا نشود؛ از یک سو به بندگانش بگوید توبه کنید یا بفرماید دری به سوی رحمتم برای شما گشوده ام و آن،باب توبه است از این در وارد شوید ولی خودش حاضر نباشد توبه توبه کاران را بپذیرد.

شبیه همین معانی در حکمت 135 آمد که امام علیه السلام فرمود:کسی که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد:کسی که موفق به دعا

ص:475

شود از اجابت محروم نمی گردد و کسی که موفق به توبه شود از قبول توبه محروم نخواهد شد و کسی که موفق به استغفار گردد از آمرزش محروم نمی شود و کسی که توفیق شکرگزاری پیدا کند محروم از فزونی نعمت نخواهد شد.

قابل توجه این که جمله «مَا کَانَ اللَّهُ» و جمله های معطوف بر آن اشاره به توفیقات الهی است یعنی هنگامی که خداوند کسی را به یکی از این سه چیز (شکر و دعا و توبه) موفق دارد درهای نتایج آن ها را نیز به روی او می گشاید:

فزونی نعمت در برابر شکر،اجابت در برابر دعا و آمرزش در برابر توبه.

در واقع شکر و دعا و توبه،سه موضوع سرنوشت ساز در زندگی انسان است و سعادتمند و خوشبخت کسانی هستند که بتوانند از هر سه استفاده کنند؛در برابر نعمت ها شاکر باشند،در مشکلات دست به دعا بردارند و به هنگام لغزش ها و گناهان از درِ توبه وارد شوند.

در روایت ارشاد القلوب دیلمی که این گفتار حکیمانه به صورت مشروح تری در آن آمده جمله چهارمی نیز اضافه شده است و آن اینکه

«و ما کان اللّه لیفتح باب التوکل و لم یجعل للمتوکل مخرجا فإنه سبحانه یقول وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ وَ مَنْ یتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ؛ چنین نیست که خداوند باب توکل را به روی کسی بگشاید و برای خروج از مشکلاتش راهی برای او قرار ندهد زیرا خداوند می فرماید:کسی که تقوا را پیشه کند خداوند راه خروج از مشکلات را برای او قرار می دهد و از جایی که گمان نمی کند به او روزی می دهد و کسی که بر خدا توکل کند خداوند برای او کافی است».(1)

در روایات اسلامی نیز بر این سه موضوع تأکیدات فراوانی شده است که به سه نمونه آن در این جا قناعت می کنیم.

امام صادق علیه السلام درمورد شکر می فرماید:

«مَکْتُوبٌ فِی التَّوْرَاهِ اشْکُرْ مَنْ أَنْعَمَ

ص:476


1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 148

عَلَیکَ وَ أَنْعِمْ عَلَی مَنْ شَکَرَکَ فَإِنَّهُ لَا زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُکِرَتْ وَ لَا بَقَاءَ لَهَا إِذَا کُفِرَتْ الشُّکْرُ زِیادَهٌ فِی النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْغِیرِ؛ در تورات نوشته شده است:کسی که به تو نعمت بخشیده شکر او را به جای آور و کسی که از تو تشکر می کند نعمت را بر او افزون کن زیرا هنگامی که شکر نعمت به جای آورده شود نعمت زوال نمی پذیرد و هنگامی که کفران شود بقایی نخواهد داشت و شکر،سبب زیادیِ نعمت ها و امان از دگرگونی هاست».(1)

امام صادق علیه السلام در روایت دیگری درمورد دعا می فرماید:

«فَأَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنَّهُ مِفْتَاحُ کُلِّ رَحْمَهٍ وَ نَجَاحُ کُلِّ حَاجَهٍ وَ لَا ینَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِالدُّعَاءِ فَإِنَّهُ لَیسَ مِنْ بَابٍ یکْثُرُ قَرْعُهُ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یفْتَحَ لِصَاحِبِهِ؛ بسیار دعا کن چراکه دعا کلید هر رحمت و سبب رسیدن به هر حاجت است و به آنچه نزد خداست جز با دعا نمی توان رسید (و دعا سرانجام به اجابت می رسد) زیرا هر دری را بسیار بکوبند امید آن می رود که باز شود».(2)

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله درمورد توبه می خوانیم:

«لَیسَ شَیءٌ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنْ مُؤْمِنٍ تَائِبٍ أَوْ مُؤْمِنَهٍ تَائِبَهٍ؛ هیچ کسی نزد خداوند محبوب تر از مرد و زن توبه کار نیست».(3)

***

ص:477


1- کافی، ج 2، ص 94، ح 3
2- بحارالانوار، ج 90، ص 299، ح 33.
3- بحارالانوار، ج 6، ص 21، ح 15

ص:478

گفتار حکیمانه 436-معرف کریمان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

أَوْلَی الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ الْکِرَامُ.

امام علیه السلام فرمود:

شایسته ترین مردم به کَرَم،آن کسی است که افراد کریم به واسطه او شناخته شوند.(معرف کریمان،از همه کریم تر است).(1)

ص:479


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مدرک دیگری برای این گفتار حکیمانه در این جا نیاورده و حواله به آخر کتاب داده است؛ حواله ای که توفیق انجام آن را نیافت خدایش غریق رحمت کند. و ما هم در جست و جوهایی که کردیم چیز تازه ای در این باره نیافتیم هر چند سید رضی در گفتار خود صادق است و حتما آن را از منبع معتبری گرفته است.

شرح و تفسیر

معرف کریمان

این گفتار حکیمانه در منابع مختلف نهج البلاغه به دو صورت نقل شده است:

اول به همان صورتی که در عبارت بالا آمده و«عُرِفَتْ»از ماده«معرفت»ذکر شده و مفهوم کلام امام علیه السلام این است:«شایسته ترین مردم به کَرَم کسی است که معرف کریمان باشد»؛ (أَوْلَی الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ الْکِرَامُ).

«کَرَم» در اصل به معنای شرافت است و به شخصی که دارای صفات برجسته باشد کریم گفته می شود و به گفته راغب در مفردات،هرگاه کَرَم به عنوان صفت خداوند به کار رود و گفته شود:خداوند کریم است،یعنی دارای انواع بخشش ها دربرابر بندگان خویش است و هنگامی که آن را به عنوان وصفی برای انسان ذکر کنند به معنای دارا بودن صفات برجسته انسانی و شرافت و شخصیت است.

و در گفتار حکیمانه مورد بحث به همین معنا آمده و اشاره به افراد صاحب فضیلت و باشخصیت است.به اشیاء نفیس نیز کریم گفته می شود و سنگ های قیمتی را«حجر کریم»می گویند.

اشاره به این که وقتی کسی اشخاص کریم و باشخصیت و بزرگوار را معرفی می کند مفهومش این است که او این اشخاص را دوست می دارد و کَرَم و کرامت را ارزش می شمرد اگر چنین است خودش از همه بیشتر باید به این موضوع اهمیت بدهد.

ص:480

کسی که حاتم طایی را مدح و ستایش می کند باید خودش سهمی از سخاوت و کرم داشته باشد.

از آن فراتر کسی که امام بزرگواری را به صفات برجسته ای می ستاید؛ امیرمؤمنان علیه السلام را به جود و سخاوت و شجاعت و علم و درایت و امام حسین علیه السلام را به ایثار و شهادت در راه خدا می ستاید و همچنین هر یک از ائمه علیهم السلام را به صفات برجسته ای توصیف می کند چگونه می تواند خودش از تمام این اوصاف بیگانه و تهی باشد.آری آن کس که کرامت کریمان را می ستاید از همه شایسته تر است که راه آن ها را بپوید.

و در نقطه مقابل،بیچاره ترین مردم کسانی هستند که خوبی های خوبان را توصیف می کنند اما خودشان هرگز در عمل در مسیر آن ها نیستند.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده می خوانیم:

«إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَهً یوْمَ الْقِیامَهِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ عَمِلَ بِغَیرِهِ؛ شدیدترین حسرت ها در روز قیامت حسرت و افسوس کسی است که از عدالتی تعریف و تمجید کرده ولی خودش به غیر آن عمل نموده است».(1)

مرحوم علامه مجلسی در جلد 69 بحار الانوار بابی به عنوان«من وصف عدلا ثم خالفه الی غیره»آورده و احادیث متعددی در ذیل آن نقل کرده است.

واما بنابر صورت دوم که در بسیاری از نسخ آمده مفهوم کلام امام علیه السلام این است:شایسته ترین مردم به کَرَم کسی است که از دودمان کریمان باشد (و کَرَم در اعماق وجودش ریشه دوانده باشد)

«أَوْلَی النَّاسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عَرَّقَتْ فِیهِ الْکِرَامُ» .

«عَرَّقَتْ»از ماده«عِرق»(بر وزن فکر) به معنای ریشه،گرفته شده است.

شاعر عرب نیز دراین باره می گوید:

إنّا سَألنا قَومَنا فَخِیارُهُم مَن کانَ أفضَلَهُم أبوه الأفضَل

ص:481


1- کافی، ج 2، ص 299، ح 1

أعطی الّذی أعطی أبوهُ قبلَه و تَبخّلت أبناءُ مَن یَتبخّل

ما درباره قوم و قبیله خود تحقیق کردیم دیدیم بهترین آن ها کسی بود که پدرش فضل و شرافتی داشت.

کسی عطا و بخشش می کند که پدرش پیش از او بخشش داشته و به عکس، فرزندان بخیلان بخل را پیشه می کنند.

شاعر دیگری می گوید:

إنّ العروقَ إذا استَسَرّ بها الثَّری أثْری النّباتُ بها و طابَ المَزْرَع

هنگامی که خاک ریشه ها را خوب تغذیه می کند گیاه و مزرعه ای که از طریق آن ریشه ها می روید خوب و پاکیزه است.

این کلام را با سخنی از از سالار شهیدان امام حسین علیه السلام پایان می دهیم آن جا که فرمود:

«إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعیّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلّه یأبی اللّهِ ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ و طَهُرَتْ،وَ أُنُوفٌ حَمِیَّهٌ، وَ نُفُوسٌ أَبِیَّهٌ،مِنْ أن نُؤثِرَ طاعَهَ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الْکِرامِ؛ آگاه باشید! مرد آلوده، فرزند آلوده،مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیر ساخته است.هیهات که من ذلّت را بپذیرم و او به مقصد خویش برسد! خداوند و رسولش و مؤمنان و نیاکان پاک دامن و مادران پاکیزه من،از این ابا دارند که اطاعت لئیمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجیح دهیم».(1)

***

ص:482


1- لهوف، ص 97

گفتار حکیمانه 437-عدالت برتر است یا جود و بخشش؟

اشاره

وَ سُئِلَ علیه السلام أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ،

[[فقال علیه السلام ]]

العَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا،وَ الْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا،و الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ،وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ،فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا.

از امام علیه السلام سؤال شد که کدام یک از این دو برترند:«عدالت»یا جود و بخشش؟

امام علیه السلام در جواب فرمود:

عدل،هرچیزی را در جای خود قرار می دهد ولی سخاوت و بخشش آن را از مسیرش فراتر می برد.(اضافه بر این) عدالت،قانونی است همگانی ولی جود و بخشش جنبه خصوصی دارد بنابراین،عدل،شریف تر و برتر است.(1)

ص:483


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر ذیل این کلام حکیمانه منبع دیگری را نقل نمی کند ولی ابن حمدون (متوفای 562 قمری) در کتاب خود به نام التذکرة الحمدونیة این گفتار حکیمانه را با تفاوت قابل ملاحظه ای که در ادامه مشاهده میکنید آورده است: وسئل أیهما أفضل: العدل أم الجود؟ فقال: العدل سایت عام، و الجود عارض خاص، فالعدل أشرفهما و أفضلهما. (التذکرة الحمدونیة، ج 1، ص 254، ح 631) و فتال نیشابوری (متوفای 508) در کتاب روضة الواعظین عین این کلام را با اضافاتی بعد از آن ذکر کرده است و هر دو نفر ظاهرا این کلام را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته اند. (روضة الواعظین، ج 2، ص 466).

شرح و تفسیر

عدالت برتر است یا جود و بخشش؟

این گفتار حکیمانه و بسیار پرمعنا در پاسخ به سؤالی که از امام علیه السلام پرسیده شد مطرح گردید.سؤال کردند:«از این دو کدام برترند:عدالت یا جود؟»؛ (وَ سُئِلَ علیه السلام أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ).

شاید این سؤال به دنبال گفتگویی بوده که در میان بعضی از اصحاب آن حضرت واقع شده است.بعضی جود را مهمتر می دانستند و بعضی عدل را؛ قضاوت و داوری را خدمت امام علیه السلام آوردند و امام علیه السلام جواب بسیار جامع و حساب شده ای داد،فرمود:«عدل،هرچیزی را در جای خود قرار می دهد ولی جود و بخشش آن را از مسیرش فراتر می برد،(اضافه بر این) عدالت،قانونی است همگانی ولی جود و بخشش جنبه خصوصی دارد بنابراین،عدل، شریف تر و برتر است»؛ (فَقال علیه السلام:العَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا،وَ الْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا،و الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ،وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ،فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا).

در واقع امام علیه السلام به دو نکته اساسی اشاره فرموده است:نخست این که نتیجه عدالت این است که هر کسی در جامعه به حق خویش برسد و هرچیز در جای خود باشد.اصولاً بعضی عدالت را چنین معنا کرده اند:

«وضع الشیء فی موضعه؛ هرچیز را در جای خود قرار دادن».

ص:484

روشن است که در این صورت تمام افراد اجتماع به تلاش و کوشش برمی خیزند تا بتوانند حق عادلانه خود را بگیرند در نتیجه جامعه در سایه عدالت،شکوفا و فعال و مترقی می شود.

اما جود و بخشش چنین نیست زیرا چیزی اضافه بر استحقاق افراد است که البته در جای خود بسیار خوب و شایسته است ولی ای بسا همین صفت خوب و شایسته سبب شود که عده ای به تنبلی روی آورند و تلاش و کوشش را کم کنند و به انتظار جود و بخشش سخاوتمندان بنشینند.

سپس امام علیه السلام به نکته مهم دیگری اشاره می کند،می فرماید:عدالت امری است فراگیر که تمام جامعه انسانی می توانند از آن بهره مند گردند و در سایه آن به زندگی آبرومندی ادامه دهند در حالی که جود و بخشش فراگیر نیست و همیشه موضعی و محدود است و روشن است چیزی که آثار مثبت آن همه افراد جامعه را فرامی گیرد از چیزی که جنبه محدود دارد بهتر و اشرف و افضل است.

مرحوم علامه آیت اللّه مطهری در این باره سخنی دارد که عیناً در ذیل می آوریم:جود و ایثار را نمی توان مبنای اصلی زندگی عمومی قرار داد و بر اساس آن ها مقررات و قانون،وضع و آن را اجرا کرد.اگر جود و احسان و ایثار تحت قانون و مقررات لازم الاجراء درآید دیگر جود و احسان و ایثار نام ندارد، به اصطلاح از وجودش عدمش لازم می آید.جود و ایثار وقتی جود و ایثار است که هیچ قانون و مقررات حتمی و لازم الاجراء نداشته باشد و آدمی صرفاً به خاطر کرم و بزرگواری و گذشت و نوع دوستی و بلکه حیات دوستی جود کند.

بنابراین،عدل از جود افضل است...به علاوه همین جودها و احسان ها و ایثارهایی که در مواقعی خوب و مفید است و ازنظر جودکننده فضیلتی بسیار عالی است،ازنظر گیرنده فضیلت نیست،حساب او را هم باید کرد،حساب اجتماع را هم باید کرد؛اگر رعایت موازنه اجتماعی نشود و حساب نکرده

ص:485

صورت بگیرد،همین فضیلت اخلاقی موجب بدبختی عمومی و خرابی اجتماع می گردد.صدقات زیاد و اوقاف زیاد و حساب نکرده،نذورات زیاد و حساب نکرده در هرجا که وارد شده مانند سیل،جامعه را خراب کرده، روحیه ها را تنبل و کلّاش و فاسد الاخلاق بار آورده،لطمه ها و خساراتی وارد آورده است.(1)

قرآن مجید نیز در آیه 90 سوره نحل اشاره پرمعنایی به این موضوع دارد، می فرماید:« إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ وَ إِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی وَ یَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ »؛خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد،و از فحشا و منکر و ستم نهی می کند؛خداوند به شما اندرز می دهد،شاید متذکّر شوید!».

نخست به اصل عدالت به عنوان یک اصل فراگیر اشاره می کند و مسأله احسان را در درجه بعد قرار می دهد،و از تعبیر به« إِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی »فراگیر نبودن آن روشن می شود.

البته نمی توان انکار کرد که در بعضی از مواقع مشکلاتی در جامعه پیدا می شود که اصل عدالت با تمام اهمیتی که در اداره جامعه بشری بلکه در نظم تمام جهان آفرینش دارد به تنهایی کارساز نیست بلکه نیاز به احسان و ایثار و جود دارد.مانند موارد بحرانی که بیت المال جوابگوی نیازهای مستمندان و دردمندان و آسیب دیدگان نیست و باید افراد متمکن دست سخاوت را از آستین فتوت بیرون آورند و مشکلات را حل کنند.

البته جود و بخشش و احسان و انفاق به طور اصولی جزء واجبات نیست بلکه از مسائل مهم اخلاقی محسوب می شود ولی ممکن است جامعه در شرایطی قرار گیرد که جان عده ای با خطر جدی مواجه شود در این زمان آن جود

ص:486


1- مجموعه آثار، عدالت از نظر علی ، ج 25، ص 225

و احسان اخلاقی تبدیل به یک واجب شرعی و انسانی می شود و حتی حکومت اسلامی می تواند مردم را به انجام آن مجبور سازد.

این نکته نیز قابل توجه است که ممکن است جود و احسان در موارد خاص از عدالت برتر باشد همان گونه که قرآن درمورد قصاص می گوید:« فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ».(1)

در این آیه به روشنی،عفو و احسان،برتر از اجرای عدالت به وسیله قصاص شمرده شده است و درمورد بعضی از اختلافات خانوادگی و مهریه می فرماید:

« وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی ».(2)

نیز می فرماید:« وَ جَزَاؤُا سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّهِ ».(3)

در تمام این آیات عفو و احسان،برتر از عدالت شمرده شده ولی این ها در محدوده های خاصی صورت می گیرد در حالی که عدالت محدوده ای ندارد و تمام امور فردی و اجتماعی جامعه انسانی را دربر می گیرد.

این بحث را با روایتی از امام صادق علیه السلام درباره اهمیت عدل پایان می دهیم.

«الْعَدْلُ أَحْلَی مِنَ الشَّهْدِ وَأَلْینُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَطْیبُ رِیحاً مِنَ الْمِسْکِ؛ عدل شیرین تر از عسل،نرم تر از کره و خوشبوتر از مشک است».(4)

***

ص:487


1- بقره، آیه 178.
2- بقره، آیه 237 .
3- شوری، آیه 40.
4- کافی، ج 2، ص 147، ح 15.

ص:488

گفتار حکیمانه 438-مردم دشمن چه چیزند؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

امام علیه السلام فرمود:

مردم دشمن چیزی هستند که نمی دانند!(1)

ص:489


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم سید رضی عینا و بدون کم و زیاد در حکمت 172 آورده و گویا براثر طولانی شدن فاصله زمانی بین این دو نوشته فراموش کرده است که آن را قبلا آورده و به هر حال در کتاب مصادر منابع زیادی برای آن در ذیل همان حکمت 172 آمده که عینا در این جا نقل می کنیم: ( منابعی که قبل یا بعد از سید رضی بوده اند) از جمله جاحظ در کتاب المأة المختارة من کلامه علیه و مفید در کتاب اختصاص و میلانی در مجمع الأمثال وزمخشری در ربیع الابرار وحصری در زهر الأداب وثعالبی در خاص الخاص مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 304) در کتاب مطالب السؤول نیز این جمله با کمی تفاوت در ضمن جمله های دیگری نقل شده است و مرحوم علامه مجلسی آن را در جلد 75 بحارالانوار، صفحه 14 آورده است.

شرح و تفسیر

مردم دشمن چه چیزند؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بسیار کوتاه و پرمعنا می فرماید:«مردم دشمن چیزی هستند که نمی دانند»؛ (النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا).

همان گونه که در سند این گفتار حکیمانه ذکر شد این جمله عیناً در حکمت 172 بدون هیچ تغییری آمده و در آن جا تفسیرهای سه گانه ای برای آن ذکر کردیم و در این جا اضافه می کنیم که ممکن است بسیاری از امور دارای فواید زیادی باشد اما شخصی که از آن بی خبر است با آن به مخالفت برمی خیزد همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« کُتِبَ عَلَیْکُمْ الْقِتَالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسَی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »؛ جهاد در راه خدا بر شما مقرّر شد؛در حالی که برایتان ناخوشایند است.چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید،حال آن که خیرِ شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید،حال آن که شرِّ شما در آن است و خدا می داند،و شما نمی دانید».(1)

افراد ناآگاه که به اهمیت جهاد و تأثیر آن در عظمت و عزت مسلمین واقف نیستند آن را امری خشونت آمیز و زیانبار می پندارند و طبیعی است که با آن به عداوت برخیزند یا برای آن ها ناخوشایند باشد.اما مؤمنان آگاه که به اسرار جهاد

ص:490


1- بقره، آیه 216

و حتی شهادت فی سبیل اللّه آشنا هستند به آن عشق می ورزند.

داروهای تلخ و شفابخش برای کودکی که از آن اطلاعی ندارد تنفرآمیز است و به این آسانی حاضر به نوشیدن آن نیست و با آن دشمنی می کند در حالی که افرادی که از آثار آن دارو باخبرند برای به دست آوردن آن هرگونه بهایی را می پردازند و با عشق و علاقه آن را می خورند.

مؤید این سخن گفتاری است که به عنوان یک اصل کلی،بعضی از روانشناسان اظهار کرده و مثال روشنی نیز برای آن ذکر نموده اند و آن این که جهل انسان به شرایط محیط،محیط را برای او غیر قابل تحمل می کند اما هنگامی که از آن شرایط باخبر می شود ناگهان همه چیز برای او قابل تحمل می گردد.

آن ها در مثالشان چنین می گویند:شخصی در حال مسافرت با قطار با مسافر دیگری همنشین شد که چند فرزند خردسال شلوغ داشت ولی آن ها را از کارهای نادرستشان باز نمی داشت.این مرد مسافر بسیار عصبانی شد و رو به پدر آن بچه ها کرد و گفت:چرا مراقب آن ها نیستی؟ آن مرد با چشم های اشکبار گفت:ببخشید همسرم در بیمارستان در حال سختی است و من در فکر او بودم و از کودکان غافل شدم.این مرد با شنیدن این سخن و آگاه شدن از دلیل عدم مراقبت پدر،وضعش دگرگون شد،عذرخواهی کرد و بچه ها را نوازش نمود و روحش آرام گرفت.

آری،هنگامی که آن مرد از شرایط موجود آگاه شد عداوت او به دوستی مبدل گشت.

در مسائل اعتقادی در طول تاریخ بسیار دیده شده است که دو گروه به جان هم افتاده اند و علت اصلی آن بی خبر بودن از اعتقاد دیگری بوده است و اگر آگاه بودند نه تنها به عداوت برنمی خاستند بلکه با هم دوستی داشتند.

در داستان معروفی که یکی از شعرا آن را به شعر درآورده می خوانیم که

ص:491

شخصی یک درهم به جماعتی داد که یکی از آن ها فارس بود و دیگری عرب و دیگری ترک و دیگری رومی و گفت که هرچه می خواهید با آن بخرید.

شخصی که فارس بود گفت:انگور می خواهم،عرب گفت:عنب دوست دارم، آن که ترک بود گفت:نمی شود باید اوزوم بخریم،چهارمی گفت:امکان ندارد باید استافیل تهیه کرد.همه یک چیز می گفتند اما براثر ناآگاهی به جان هم افتادند و قیل و قال کردند:

در تنازع آن نفر جنگی شدند که ز سرّ نام ها غافل بدند

مشت برهم می زدند از ابلهی پر بدند از جهل و از دانش تهی

صاحب سرّی عزیزی صد زبان گر بدی آن جا بدادی صلحشان

کلام حکیمانه مولا علیه السلام پیام روشنی به همه مصلحان جهان می دهد که اگر می خواهید جوامع بشری اصلاح شود باید کار فرهنگی کنید و جهل ها را به علم مبدل سازید چراکه تا افراد،جاهل اند دشمنی آن ها با هرگونه اصلاح،طبیعی است و اگر آگاه شوند با پای خود شتابان به سوی آن خواهند رفت.

***

ص:492

گفتار حکیمانه 439-عصاره مفهوم زهد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ:قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ:« لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ،وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ »وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَی الْمَاضِی،وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید آمده است.خداوند سبحان می فرماید:«تا بر گذشته تأسف مخورید و به آنچه در دست دارید دلبسته و شادمان نباشید».

بنابراین آن کس که بر گذشته تأسف نمی خورد و به آینده (و آنچه در دست دارد) دلبستگی ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پایان آن) را در اختیار گرفته است.(1)

ص:493


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف می گوید: زمخشری (متوفای 538) آن را در کتاب خود به نام ربیع الابرار در باب الخیر والصلاح آورده و همین کلام نورانی از امام سجاد و امام صادق علی نیز نقل شده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305). اضافه می کنیم: مرحوم طبرسی در مشکاة الانوار این گفتار حکیمانه را با اضافاتی در قبل و بعد از آن نقل کرده که نشان میدهد منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در دست داشته است. (مشکاة الانوار، ص 207) و سبط بن جوزی در تذکرة الخواص تنها بخشی از این کلام حکیمانه را آورده که نشان می دهد او نیز منبع دیگری در اختیار داشته است. (تذکرة الخواص، ص 127)

شرح و تفسیر

عصاره مفهوم زهد

می دانیم زهد از اموری است که در آیات و روایات درباره اهمیت و فضیلت آن سخن بسیار آمده است ولی ماهیت و حقیقت آن برای گروهی ناشناخته است تا آن جا که گاه کارهای ریاکارانه و گاهی ابلهانه را به حساب زهد می گذارند.

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه زهد را به عالی ترین صورت توصیف کرده و از آیه ای از قرآن برای این تفسیر کمک گرفته است،می فرماید:«تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید آمده است.خداوند سبحان می فرماید:«تا بر گذشته تأسف مخورید و به آنچه در دست دارید دلبسته و شادمان نباشید»؛ (الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ:قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ:« لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ،وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ »).

سپس امام علیه السلام چنین نتیجه می گیرد:«بنابراین آن کس که بر گذشته تأسف نمی خورد و به آینده (و آنچه در دست دارد) دلبستگی ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پایان آن) را در اختیار گرفته است»؛ (وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَی الْمَاضِی،وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ).

این گفتار حکیمانه که برگرفته از قرآن مجید است حقیقت زهد را ازنظر اسلام تبیین می کند زیرا حقیقت زهد،وارستگی و آزادگی از زرق و برق دنیا و بی اعتنایی به آن است و نشانه این وارستگی و بی اعتنایی در دو چیز آشکار

ص:494

می شود:نخست این که اگر انسان مواهبی از دنیا را در اختیار دارد و از دستش رفت ناراحت نشود و ناله سر ندهد و پیوسته اظهار تأسف نکند و نشانه دیگر این که به آنچه دارد دلبسته نباشد.به این معنا که پیوسته به دلیل این که مبادا از دست برود نگران و دلمشغول نباشد.

و یا به تعبیر دیگر به دلیل داشتن امکانات مادی و مال و ثروت و مقام،اظهار خوشحالی و افتخار و بزرگی نکند و آن ها را امانتی الهی بداند که روزی بر اساس حکمتش ارزانی می دارد و روز دیگری به حکم عدالتش بازمی ستاند.

مناسب است در این جا به قسمتی از اشعار شیخ بهایی که در این زمینه سروده است اشاره کنیم،او می گوید:

زهد چه؟ تجرید قلب از حب غیر تا تعلق نایدت مانع ز سیر

گر رسد مالی نگردی شادمان ور رود آن نبودت باکی از آن

لطف دانی آنچه آید از خدا خواه ذل و فقر خواه عز و غنا

هرکه او را این صفت حالی نشد دل ز حب ماسوا خالی نشد

نفی لا تأسوا علی ما فاتکم یأس آوردش شده از راه گم

ولی اشتباه نشود مفهوم این گفتار آن نیست که انسان دست از تلاش برای تأمین معاش و پیشرفت جامعه اسلامی بردارد بلکه هدف،نفی وابستگی ها و اسارت های مادی است که سرچشمه انواع حسادت ها و جنگ و نزاع ها می باشد.

در صدر اسلام افرادی بودند که زهد را به معنای غلط آن تفسیر کرده و عملاً خود را به انزوا کشانده و تن به تنبلی و بی کاری داده بودند.هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از وضع آن ها باخبر شد آن ها را سخت نکوهش کرد و کار آن ها را بیگانه از تعلیمات اسلام دانست.

ازاین رو در روایات اسلامی زهد در نقطه مقابل حرص قرار داده شده است.

این سخن را با حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام که مرحوم کلینی در جلد

ص:495

دوم کتاب شریف کافی آورده است پایان می دهیم:

«إِنَّ عَلَامَهَ الرَّاغِبِ فِی ثَوَابِ الْآخِرَهِ زُهْدُهُ فِی عَاجِلِ زَهْرَهِ الدُّنْیا أَمَا إِنَّ زُهْدَ الزَّاهِدِ فِی هَذِهِ الدُّنْیا لَاینْقُصُهُ مِمَّا قَسَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِیهَا وَ إِنْ زَهِدَ وَ إِنَّ حِرْصَ الْحَرِیصِ عَلَی عَاجِلِ زَهْرَهِ الْحَیاهِ الدُّنْیا لَا یزِیدُهُ فِیهَا وَ إِنْ حَرَصَ فَالْمَغْبُونُ مَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الْآخِرَهِ؛ نشانه علاقه مندان به ثواب آخرت زهد در زندگی زیبا و زودگذر دنیاست.بدانید زهد زاهدان در دنیا چیزی از قسمت الهی درباره آنها نمی کاهد هر چند راه زهد را پیش گیرند همان گونه که حرص حریصان به دنیای زیبای زودگذر چیزی بر آنها نمی افزاید هر چند حرص داشته باشند پس مغبون کسی است که از بهره اش در آخرت محروم گردد».(1)

***

ص:496


1- کافی، ج 2، ص 129، ح 6 در باره حقیقت زهد از نظر اسلام و مقامات زاهدان و آثار مثبت آن، در کتاب پیدایش مذاهب و همچنین در جلد دوم دائرة المعارف فقه مقارن و نیز در جلد سوم و چهارم پیام امام امیرالمؤمنین علی بحث های زیادی داشته ایم و علاقه مندان می توانند به آنها مراجعه کنند.

گفتار حکیمانه 440-به وعده های اشخاص زیاد خوشبین نباشید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْیَوْمِ.

امام علیه السلام فرمود:

چه شکننده است خواب برای تصمیم هایی که (انسان) در روز می گیرد.(1)

ص:497


1- سند گفتار حکیمانه: با توجه به اینکه این جمله حکیمانه جزئی از خطبه 241 بود مرحوم خطیب مدرک آن را ارجاع به آن خطبه میدهد و ذیل آن خطبه می نویسد که آمدی در غررالحکم بعضی از جمله های این خطبه را به صورت کلمات قصار ذکر کرده است

شرح و تفسیر

به وعده های اشخاص زیاد خوشبین نباشید

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پر معنا می فرماید:«چه شکننده است خواب برای تصمیم هایی که (انسان) در روز می گیرد»؛ (مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْیَوْمِ).

هدف امام علیه السلام از بیان این سخن این است که نمی توان به تصمیم ها و وعده های افراد زیاد خوش بین بود زیرا بسیار می شود که تصمیم های محکمی امروز می گیرند ولی شب می خوابند و صبح بیدار می شوند و به کلی آن را رها می سازند گویی نه تصمیمی گرفته بودند نه وعده ای داده بودند.

این سخن،هم می تواند اشاره به این باشد که زیاد نباید به قول و قرارهای افراد اعتماد کرد و روی آن برنامه ریزی نمود و نتیجه آن را سریع الوصول پنداشت و هم این که اگر کسانی براثر عصبانیت یا عدم مطالعه کافی تصمیم سوئی گرفتند نباید زیاد از آن وحشت کرد ای بسا خواب شبانه آن را برهم زند و فردا از آن خبری نباشد.

جمله ای که بعد از آن در خطبه 241 آمده معنی اول را تقویت می کند زیرا می فرماید:

«و أمحی الظُّلَم بتَذاکیرِ الهِمَم؛ چه بسیار تاریکی های شبانه ای که یاد همت های بلند را از خاطره ها محو کرده است».

این در واقع شبیه ضرب المثل معروفی است که می گویند:

«کلامُ اللّیلِ یَمحوه

ص:498

النّهارُ؛ سخن شب را صبحگاهان محو می کند».(1) به هرحال این موضوع هم یکی از نشانه های ناپایداری دنیاست.نه مالش پایدار است نه مقامش نه جوانی نه سلامت و نه وعده و وعیدهایش.با فاسد شدن یک خواب شبانه ممکن است همه چیز به هم بخورد و به همین دلیل هیچ عاقلی به مظاهر دنیا اعتماد واطمینان نمی کند هرچند نباید دست از تلاش وکوشش برداشت.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که منظور امام علیه السلام این است که خواب زیاد تصمیم ها را سست می کند و پرخوابی عامل عقب ماندگی و شکست است.ازاین رو مرحوم محدث نوری در کتاب مستدرک الوسائل این کلام شریف را در بابی ذکر کرده که عنوانش چنین است:بَابُ کَرَاهَهِ کَثْرَهِ النَّوْمِ وَ الْفَرَاغِ.و در همان باب به همین مناسبت احادیث دیگری آورده ازجمله این که امام علیه السلام فرمود:

«بِئْسَ الْغَرِیمُ النَّوْمُ یفْنِی قَصِیرَ الْعُمُرِ وَ یفَوِّتُ کَثِیرَ الْأَجْرِ؛ خواب،طلبکار بدی است عمر کوتاه را بر باد می دهد و اجر فراوان را از میان می برد».(2)

دیگر این که ابن ابی حمزه نقل می کند که به ابوالحسن (موسی بن جعفر علیه السلام) عرض کردم:پدرت جانشین خود را معین کرد شما هم جانشین خود را معرفی کنید.امام علیه السلام دست مرا گرفت و تکان داد و این آیه را تلاوت فرمود:« وَ مَا کَانَ اللّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُمْ مَّا یَتَّقُونَ »؛چنان نبود که خداوند قومی را،پس از آن که آن ها را هدایت کرد (و ایمان آوردند) گمراه (و مجازات) کند؛ مگر اموری را که باید از آن بپرهیزند،برای آنان بیان نماید (و آن ها مخالفت کنند)».(3)

ص:499


1- این جمله ضرب المثلی است که از کلام کئیز محمد امین (خلیفه عباسی) گرفته شده، کنیز، شبانه وعده ای به او می دهد و فردا تخلف می کند وقتی از او می خواهد که به وعده اش عمل کند در جوابش می گوید: «کلام اللیل یمحوه النهار» و عده ای از شعرا این مصرع را با مصرع های دیگری تکمیل کرده اند که شرح آن را می توانید در الفتوح ابن اعثم، ج 8، ص 404 بیابید.
2- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 44، ح 2.
3- توبه، آیه 115

در این هنگام (براثر خستگی) کمی چشمم به خواب رفت.امام علیه السلام فرمود:

«مَهْ لَاتُعَوِّدْ عَینَیکَ کَثْرَهَ النَّوْمِ فَإِنَّهَا أَقَلُّ شَیءٍ فِی الْجَسَدِ شُکْراً؛ خودداری کن چشمت را به خواب عادت نده زیرا چشم در میان اعضای بدن از همه کمتر شکرگزاری می کند».(1)

لکن تفسیر اوّل صریح تر و مناسب تر به نظر می رسد.

به همین دلیل مرحوم علامه مجلسی آن را در جلد 68 بحارالانوار،در باب «التدبیر و الحزم و الحذر و التثبت فی الأمور و ترک اللجاجه»آورده است.

***

ص:500


1- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 44، ح 3.

گفتار حکیمانه 441-میدان آزمون بزرگ

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْوِلَایَاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ.

امام علیه السلام فرمود:

مقامات حکومتی،میدان آزمون و مسابقه مردان است.(1)

ص:501


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر، میدانی در مجمع الأمثال (ضمن مطالب طولانی تری) این گفتار حکیمانه و گفتار بعد را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305) اضافه میکنیم: ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول نیز ضمن مطالب طولانی تری این گفتار حکیمانه را آورده است. (مطالب السؤول، ص 202)

شرح و تفسیر

میدان آزمون بزرگ

امام علیه السلام در این کلام کوتاه حکیمانه اشاره به یکی از مهمترین روش های آزمودن شخصیت ها کرده،می فرماید:«منصب های حکومتی،میدان آزمون و مسابقه مردان است»؛ (الْوِلَایَاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ).

هم شخصیت و ظرفیت آن ها در این گونه حالات آشکار می شود و هم استعداد و توان و لیاقت آنان.

«مضامیر» جمع«مضمار»از ماده«ضُمور»(بر وزن ظهور) به معنای لاغر شدن گرفته شده و مضمار به میدانی گفته می شد که اسب ها را بعد از پرورش و تقویت کامل جهت مسابقه اسب سواری به آن جا می آوردند و با تمرین های مکرر آن ها را لاغر و چابک می ساختند بنابراین مضمار به معنای میدان تمرین است و گاه به محل مسابقه نیز اطلاق می شود و در کلام حکیمانه مورد بحث در همین معنا استعمال شده است.

انسان ها را در میدان های مختلفی می توان آزمود؛گروهی به وسیله مال و ثروت،گروه دیگری به وسیله فقر و ناتوانی،گروهی دیگر به وسیله مصائب و حوادث سخت و دردناک.

ولی در میان میدان های آزمون و مسابقه به خصوص برای شخصیت های برجسته حساس ترین میدان،میدان حکمرانی است.آن جاست که معلوم می شود

ص:502

چه کسانی را غرور فرامی گیرد و پا از گلیم خود فراتر می نهند و چه کسانی به واسطه داشتن ظرفیت کامل تغییری در وضع آن ها رخ نمی دهد.چه کسانی برای اندوختن مال و ثروت از طریق حکومت،به ظلم و ستم به دیگران می پردازند و چه کسانی تقوا را از دست نمی دهند.چه افرادی به نفع طرفداران خود حکم ظالمانه می کنند و چه اشخاصی همگان در برابر آن ها یکسان اند.

به راستی بسیار مشکل است کسانی را پیدا کنیم که بعد از رسیدن به مقام های بالا تغییر و دگرگونی در حال آن ها پیدا نشود جز معصومین علیهم السلام که کمترین تغییری پیدا نمی کردند.امیرمؤمنان علی علیه السلام آن روز که در گوشه خانه نشسته بود و دیگران به ناحق حکومت می کردند زندگی زاهدانه ای داشت و آن روز نیز که به حکومت رسید همان زندگی زاهدانه را-و شاید به طور کامل تری-ادامه داد.

در حکومتش فرقی میان برادر خود و افراد عادی نگذاشت و طرفداران خود را به هنگام انحراف از طریق حق همان گونه مؤاخذه و ملامت می کرد که مخالفان خود را.

در زندگی روزانه خود نیز کسانی را سراغ داریم که وقتی مقام مختصری پیدا کردند همه چیز آن ها دگرگون شد و حتی دوستان سابق خود را به کلی فراموش کردند و از عهده امتحان مقام کوچکی برنیامدند و به عکس،افراد عالم و باتقوایی را می بینیم که رسیدن به مقامات بالا آن ها را دگرگون نساخت و گام جای گام های مولایشان علی علیه السلام گذاشتند.

به راستی این سخن حق است که مقامات حکومتی،در حکم میدان مسابقه مردان است.

مرحوم علامه آیت اللّه مطهری در مجموعه آثارش سخنی از یک نویسنده عربی به نام علی الوردی که اصالتاً عراقی،و شیعه و استاد دانشگاه بود ولی تمایلات مارکسیستی نیز داشت نقل می کند که جالب است.او می گوید:انصاف

ص:503

این است که علی علیه السلام در زندگی خود این اصل مارکس را نقض کرد که یک انسان نمی تواند در کاخ و کوخ یک رقم فکر کند و خواه ناخواه فکر او عوض می شود.تاریخ علی علیه السلام نشان داد که مطلب این گونه نیست زیرا ما علی علیه السلام را در وضع طبقاتی اجتماعی مختلف می بینیم در آن حد نزدیک به صفر و در آن نقطه اوج که از آن بالاتر نبود.یک روز او را به صورت کارگر و سرباز ساده ای می بینیم که صبح از خانه اش حرکت می کند تا درخت و زراعتش را آبیاری کند و گاه ممکن است برای دیگری زحمت بکشد و مانند یک کارگر اجرت بگیرد.همین علی علیه السلام بعدها و در زمان خلافتش همان گونه فکر می کرد که قبلاً داشت و راه و رسم زندگی اش هرگز عوض نشد.(1)

باید گفت:مارکس چون تفکر مادی داشته و در چنین محیطی می زیسته حق داشته چنین فکری کند در حالی که علی علیه السلام در محیطی مملو از معنویت و روحانیت می زیسته است.

امیر مؤمنان علی علیه السلام که جای خود دارد؛شاگردان آن حضرت همچون سلمان ها و ابوذرها و مالک اشترها نیز هیچ گونه تغییری در دوران زندگانی شان در فراز و نشیب ها پیدا نشد.

شاعر عرب پنج نوع مستی برای افراد شمرده است که آخرین آن را مستی حکومت می شمرد،می گوید:

سَکَراتٌ خَمسٌ إذا مُنِیَ المَرءُ بِها صارَ عُرضَهً للزَّمانِ

سَکرَهُ المالِ و الحَداثهِ و العِشقِ و سُکرُ الشَّرابِ و السُّلطانِ

پنج نوع مستی هست که وقتی انسان به آن مبتلا شود در معرض آزمون قرار می گیرد.

مستی مال و مستی جوانی و مستی عشق و مستی شراب و مستی حاکمیت.(2)

ص:504


1- مجموعه آثار، ج 16، ص 63
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 88.

این بحث را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم.فرمود:

«ِذَا کَانَ لَکَ صَدِیقٌ فَوُلِّی وِلَایهً فَأَصَبْتَهُ عَلَی الْعُشْرِ مِمَّا کَانَ لَکَ عَلَیهِ قَبْلَ وِلَایتِهِ فَلَیسَ بِصَدِیقِ سَوْءٍ؛ هرگاه دوستی داشته باشی که به مقامی از مقامات حکومت برسد و حداقل یک دهم مناسبات قبل از دوران حکومتش با تو را حفظ کند دوست بدی نیست».(1)

***

ص:505


1- بحارالانوار، ج 71، ص 176، ح 10.

ص:506

گفتار حکیمانه 442-بهترین شهرها

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ.خَیْرُ الْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ شهری برای تو سزاوارتر از شهر دیگر نیست؛بهترین شهرها شهری است که تو را پذیرا شود (و وسیله آرامش و پیشرفت تو را فراهم کند).(1)

ص:507


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه نقل می کند همان است که در گفتار سابق آمد و آن این که میدانی آن را در مجمع الأمثال (ضمن مطالب طولانی تری آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305). اضافه میکنیم: ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول نیز ضمن مطالب طولانی تری این گفتار حکیمانه را آورده است. (مطالب السؤول، ص 202) زمخشری نیز در ربیع الأبرار عین همین حکمت را ذکر کرده است: ربیع الابرار، ج 1، ص 300، ح 218)

شرح و تفسیر

بهترین شهرها

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی برای پیشرفت انسان اشاره می کند و می فرماید:«هیچ شهری برای تو سزاوارتر از شهر دیگر نیست؛بهترین شهرها شهری است که تو را پذیرا شود (و وسیله آرامش و پیشرفت تو را فراهم کند)»؛ (لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ.خَیْرُ الْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ).

اشاره به این که گرچه حب وطن یک میل باطنی عمیق است و در احادیث اسلامی بر آن تأکید شده ولی بسیار می شود که ماندن در وطن باعث عقب ماندگی و ذلت است در این گونه موارد انسان باید شجاعت به خرج دهد و از وطن خویش به جای دیگر مهاجرت کند؛جایی که در آن اسباب پیشرفت و ترقی و آرامش خاطر او فراهم است و تعصب کور و کر به وطن در اینگونه موارد نه منطقی است و نه کمکی به زندگی انسان می کند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه چنین پنداشته اند که در این جا دو مکتب در مقابل هم قرار دارند؛مکتبی که می گوید در وطن خویش زندگی کن.همان گونه که مادر و قابله تو که تو را متولد می کنند بر تو حق دارند،شهری که در آن جا متولد شدی نیز به منزله مادر توست باید همواره در کنار آن بمانی.

و مکتب دیگری که می گوید:عشق به وطن یک عشق کاذب و بیهوده است؛ هرجا بهتر می توانی زندگی کنی به آن جا برو.

ص:508

ولی حق این است که تضادی در میان این دو نیست.بدون شک اگر انسان بتواند در وطن خویش با دوستان و خویشاوندان و آشنایان زندگی کند و از آزادی و عزت و شرف و آبرو و آرامش برخوردار باشد آن جا از همه جا بهتر است و حدیث

«حب الوطن من الایمان» نیز که حدیث مشهوری است این معنا را تأیید می کند و در حدیثی از امام سجاد علیه السلام در کتاب شریف کافی آمده است:

«إِنَّ مِنْ سَعَادَهِ الْمَرْءِ أَنْ یکُونَ مَتْجَرُهُ فِی بَلَدِهِ وَ یکُونَ خُلَطَاؤُهُ صَالِحِینَ وَ یکُونَ لَهُ وُلْدٌ یسْتَعِینُ بِهِمْ؛ از سعادت انسان این است که محل کسب و کار او در شهر خودش باشد و دوستانی صالح و درستکار و فرزندانی که از آن ها کمک بگیرد داشته باشد».(1)

ولی با این حال نباید عشق و علاقه به زیستن در وطن را به عنوان یک اصل غیر قابل استثناء دانست بسیار می شود که انسان در وطنش جز ذلت و عقب ماندگی نصیبی ندارد در حالی که اگر به جای دیگری مهاجرت کند درهای پیشرفت و موفقیت به رویش گشوده می شود.در این صورت آیا سزاوار است تعصب حب وطن او را از مهاجرت باز دارد؟

و به گفته سعدی:

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح نتوان مُرد به سختی که من این جا زادم

بعضی معتقدند که حدیث

«حُبُّ الوَطنِ مِن الإیمانِ» مجعول است و ما هم در منابع معتبر به صورت مسند آن را نیافتیم و در جوامع روایی قدیم ذکر نشده ولی بعضی از متأخرین آن را به صورت روایت مرسله آورده اند(2) اما اولاً علاقه به

ص:509


1- کافی، ج 5، ص 257، ح 1.
2- مرحوم شیخ حر عاملی در مقدمه کتاب امل الأمل فی ترجمة علماء جیل العامل آن را ذکر کرده همچنین مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه (ج 1، ص 302) و مرحوم محدث قمی در سفینة البحار (ماده وطن).

زادگاه یک علاقه طبیعی است همانند علاقه به پدر و مادر و اقوام و بستگان و در واقع از روح حق شناسی سرچشمه می گیرد و می دانیم حق شناسی یکی از نشانه های ایمان است.

ثانیاً در روایات اسلامی تعبیراتی مشابه این حدیث آمده است که مضمون آن را تأیید می کند.ازجمله در حدیثی از امام علی بن ابی طالب علیه السلام می خوانیم:

«عمرت البلدان بحبّ الأوطان؛ شهرها با حبّ وطن آباد می شود».(1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«مِنْ کَرَمِ الْمَرْءِ بُکَاؤُهُ عَلَی مَا مَضَی مِنْ زَمَانِهِ وَ حَنِینُهُ إِلَی أَوْطَانِه؛ از نشانه های شخصیت انسان آن است که برای عمر از دست رفته خویش (که در آن کوتاهی کرده) اشک بریزد و به وطنش علاقه مند باشد».(2)

فتال نیشابوری در روضه الواعظین چنین نقل می کند:هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکه به سوی مدینه هجرت کرد وقتی به جحفه که منزلگاهی میان مکه و مدینه است رسید شوق به مکه و زادگاه خودش و پدرانش در دل او شعله ور شد.جبرئیل آمد عرض کرد:آیا به شهر و زادگاهت علاقه مندی؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:آری.جبرئیل عرض کرد:خداوند عز و جل می فرماید:« إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ »؛آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد تو را به زادگاهت باز می گرداند».(3)

و روایات متعدد دیگری نیز در این زمینه مورد بحث وارد شده که همگی نشان می دهد عشق و علاقه به وطن و زادگاه ازنظر اسلام پسندیده است.ولی امام امیر مؤمنان علیه السلام در گفتار حکیمانه مورد بحث می فرماید:این عشق و علاقه نباید چنان افراطی باشد که انسان را در وطنش نگه دارد هرچند به فقر و ذلت

ص:510


1- بحارالانوار، ج 75، ص 45، ح 50
2- بحارالانوار، ج 71، ص 264، ح 3
3- قصص، آیه 85؛ روضة الواعقلین، ج 2، ص 1406

کشیده شود و یا دینش بر باد برود.در چنین مواقع هجرت کار بسیار پسندیده ای است.همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز با همه علاقه ای که به مکه به عنوان زادگاه و به عنوان کانون خانه خدا داشت آن را در شرایط خاصی رها کرد و به مدینه آمد و اسباب پیشرفت اسلام در آن جا به سرعت فراهم شد.

بسیاری از بزرگان نیز بعد از هجرت از وطن خود به مقامات عالی رسیدند و این هرگز با حب وطن منافات ندارد.

قرآن مجید نیز می فرماید:« یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی وَاسِعَهٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ »؛ای بندگان من که ایمان آورده اید! زمین من وسیع است،پس تنها مرا بپرستید (و در برابر فشارهای دشمنان تسلیم نشوید و در چنین شرایطی هجرت کنید)».(1)

***

ص:511


1- عنکبوت، آیه 56

ص:512

گفتار حکیمانه 443-مالک،بزرگمرد نستوه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

و قد جاءه نعی الأشتر رحمه اللّه:

مَالِکٌ وَ مَا مَالِکٌ! وَ اللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً،وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً، لَا یَرْتَقِیهِ الْحَافِرُ،وَ لَا یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ.

هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر رحمه الله به امام علیه السلام رسید،

امام علیه السلام درباره او چنین فرمود:

مالک،اما چه مالکی! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود.هیچ مرکبی نمی توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده ای به قله آن راه نمی یافت.(1)

ص:513


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منابع بسیار دیگری غیر از نهج البلاغه برای این گفتار پر معنا که امام علی در باره مالک اشتر فرموده بیان می کند. از جمله در کتاب الولاة و القضاة محمد بن یوسف کندی که به گفته او پنجاه سال قبل از صدور نهج البلاغه وفات کرده آمده است که علقمه ابن قیس می گوید: با جمعیتی از طایفه نخع بعد از شهادت مالک اشتر خدمت علی علی رسیدم هنگامی که مرا دید همین جمله را (با تفاوت هایی) بیان فرمود. سپس بعضی از آن را از دانشمند رجالی معروف، کشی (متوفای نیمه قرن چهارم) نقل می کند و نیز از کتاب غارات ابراهیم بن هلال ثقفی و از مرحوم مفید در کتاب های اختصاص و مجالس و همچنین از نهایة ابن اثیر (یک جمله آن) و از ربیع الابرار زمخشری و غررالحکم آمدی نقل می کند.( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305).

مرحوم سید رضی می افزاید:«واژه فِند (بر وزن هند) به معنای کوه یکه و تنهاست»؛

(قال الرضیُّ:و الفِندُ:المُنفَرِد من الجِبال) .

ص:514

شرح و تفسیر

مالک،بزرگمرد نستوه

هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر رحمه الله به امام علیه السلام رسید درباره او چنین فرمود:

«مالک اما چه مالکی! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود.هیچ مرکبی نمی توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده ای به قله آن راه نمی یافت»؛ (وَ قد جاءه نَعیُ الأشتَرِ رحِمهُ اللّه:مَالِکٌ وَ مَا مَالِکٌ! وَ اللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً،وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً،لَا یَرْتَقِیهِ الْحَافِرُ،وَ لَا یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ).

امام علیه السلام در این توصیف فشرده و پرمعنا درباره شخصیت مالک سنگ تمام گذاشته است.از یک طرف او را به کوه بی نظیری تشبیه می کند که هیچ انسان و پرنده ای نمی تواند به قله آن برسد و از سوی دیگر او را به سنگ محکمی تشبیه می نماید که در برابر حوادث بسیار مقاوم است.

در واقع دو وصف مهم در این عبارت درباره مالک بیان شده است:یکی اوج افکار بلند و همت عالی او و دیگر استقامت و پایداری اش در برابر دشمنان و مالک در طول عمر خود که در صحنه های مختلفی ظاهر شد هر دو معنا را به اثبات رساند.

«نَعْی» (بر وزن سعی) به معنای خبر فوت انسانی است و ناعی به کسی گفته می شود که خبر مرگ شخصی را به دیگران برساند.

ص:515

«فِند» (بر وزن هند) همان گونه که در تفسیر مرحوم سید رضی آمده بود به معنای کوه یکه و تنهاست و به کار بردن این تعبیر درباره مالک اشتر به این معناست که او در میان اصحاب و یاران بزرگ علی علیه السلام ازنظر عظمت،یکتا و تنها بود.

«صَلد» (بر وزن فرد) به معنای سنگ صاف و محکم است و مُصَلَّد به آنچه آب در آن نفوذ نکند و آن را متلاشی نسازد اطلاق شده است.

«حافر» در اصل به معنای سُم است و به حیواناتی که تک سم هستند مانند اسب و قاطر،حافر نیز اطلاق می شود.به این مناسبت که پای آن ها زمین را حفر می کند و لذا اسم فاعل از ماده حفر بر آن اطلاق شده است و در عبارت حکیمانه امام علیه السلام به معنای مرکب است به قرینه جمله«لا یرتقیه»و همچنین تقابل با طائر.

«یرتقیه» از ماده«رقی»(بر وزن نهی) به معنای بالا رفتن است.

«یوفِی» از ماده«وفا»گرفته شده و در این جا به معنای بالا رفتن در حد اعلی است.

زندگی پرافتخار مالک اشتر نیز شاهد بر این گفتار امام علیه السلام است.فکر او به اندازه ای بلند بود که غیر از امام و پیشوای خود و مصالح مسلمین کسی یا چیزی را به رسمیت نمی شناخت و استقامت او در حدی بود که در برابر هیچ دشمنی سر تسلیم فرود نیاورد و به خصوص امتحان خود را در جنگ صفین پس داد که اگر فتنه گران مانع نشده بودند کار لشکر شام و معاویه را یکسره کرده بود.

امام علیه السلام در موارد دیگری از نهج البلاغه ازجمله در نامه سیزدهم نیز به مدح و بیان منزلت او پرداخته به هنگامی که به او مأموریتی در لشکر صفین می دهد، درباره او می گوید:او کسی است که سستی در عزمش راه ندارد و بیم لغزش در او نمی رود.در جایی که سرعت لازم است کندی نخواهد کرد و در آن جا که ملایمت لازم است سرعت و شتاب به خرج نمی دهد؛

«فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا یخَافُ وَهْنُهُ

ص:516

وَ لَا سَقْطَتُهُ وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیهِ أَحْزَمُ وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَی مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ» .(1)

و هنگامی که ولایت کشور مصر را به دست مالک سپرد در نامه ای به مردم آن کشور مرقوم داشت:بعد از حمد و ثنای الهی،من یکی از بندگان خاص خدا را به سوی شما فرستادم؛کسی که به هنگام خوف و خطر خواب به چشم او راه نمی یابد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمی هراسد و فرار نمی کند.در برابر بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالک بن حارث از طایفه مذحج است؛

«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا ینَامُ أَیامَ الْخَوْفِ وَ لَا ینْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَی الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ» .

نکته: مالک اشتر،مرد بسیار شجاع و پرافتخار

مالک اشتر،مرد بسیار شجاع و پرافتخار

درباره شخصیت مالک اشتر و فضایل او بحث های فراوانی در کتب تاریخ و حدیث آمده که نقل همه آن ها در این جا به طول می انجامد.تنها به چند نکته قناعت می کنیم:

نخست این که آنچه امام علیه السلام در مدح و بیان اوصاف او فرموده درباره هیچ یک از اصحاب و یارانش بیان نکرده است ازجمله هنگامی که خبر شهادت او به امام علیه السلام رسید فوق العاده ناراحت شد و کلماتی در مدح اشتر بیان کرد ازجمله فرمود:

«لقد کانَ لی کما کنتُ لرسولِ اللّه صلی الله علیه و آله؛ مالک برای من همچون من برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بود».(2)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز در کلام معروفش درباره ابوذر اشاره سربسته ای به فضیلت

ص:517


1- برای توضیح بیشتر به شرحی که درباره نامه مذکور در جلد نهم از همین کتاب صفحه 173 داده ایم مراجعه کنید.
2- رجال ابن داود، مدخل مالک بن اشتر.

مالک اشتر کرد.ابوذر به هنگام وفاتش در ربذه در حالی که دخترش گریه می کرد گفت:گریه نکن بشارت باد بر تو.روزی من و سه نفر دیگر از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله در خدمتش بودیم فرمود:

«لَیمُوتَنَّ أَحَدُکُمْ بِفَلَاهٍ مِنَ الْأَرْضِ یشْهَدُهُ عِصَابَهٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ یکی از شما در بیابانی از دنیا می رود که گروهی از مؤمنان (راستین) به سراغ او می آیند (و او را با احترام دفن می کنند).افراد دیگری که با من بودند هیچ کدام در بیابان از دنیا نرفتند و این منم که در این بیابان از دنیا می روم.نه من دروغ می گویم نه پیامبر صلی الله علیه و آله خلافی به من گفته است.تو در همین جا بنشین و به جاده نگاه کن خواهی دید که به سراغ من می آیند.مرحوم علامه مجلسی پس از نقل این داستان،از ابن عبدالبرّ نقل می کند:از کسانی که آمدند و او را با احترام دفن کردند حجر بن عدی و مالک اشتر بودند.(1)

ابن ابی الحدید در شرح نامه سیزدهم نهج البلاغه به هنگامی که مالک اشتر را معرفی می کند می گوید:او تک سوار شجاعی بود،و رئیسی از بزرگان شیعه و شخصیت های برجسته محسوب می شد.بسیار به امیرمؤمنان علی علیه السلام و یاری آن حضرت علاقه مند بود.(و به او عشق می ورزید).

سپس اشاره به جمله ای که ذکر نمودیم می کند که امام علیه السلام فرمود:او نسبت به من مانند من نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.سپس به ذکر فضایل مالک پرداخته و در این زمینه داد سخن می دهد و در ادامه می گوید:مدح و تمجیدی که امیرمؤمنان علیه السلام در این نامه (نامه سیزده) از مالک اشتر کرده در عین اختصار به قدری مهم است که در یک کلام طولانی نمی توان آن را بیان کرد و به جانم سوگند که مالک اشتر شایسته این مدح و تمجید بود.او مردی جنگجو، باسخاوت،بردبار،فصیح و شاعر بود و میان نرمش و شدتِ عمل جمع کرده بود.به هنگام لزوم شدت،شدید و به هنگام لزوم مدارا،نرم و ملایم بود.(2)

ص:518


1- بحارالانوار، ج 22، ص 419
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 15، ص 98.

این سخن را با روایتی درباره او که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده پایان می دهیم هر چند سخن در این زمینه بسیار است.در جلد 33 بحارالانوار چنین می خوانیم که جمعی از بزرگان طایفه نخع هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر به آن ها می رسد می گویند:خدمت امیر مؤمنان علیه السلام رسیدیم دیدیم او بسیار اندوهگنین است و تأسف می خورد؛فرمود:

«لِلَّهِ دَرُّ مَالِکٍ وَ مَا مَالِکٌ لَوْ کَانَ مِنْ جَبَلٍ لَکَانَ فِنْداً وَ لَوْ کَانَ مِنْ حَجَرٍ لَکَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَیهُدَّنَّ مَوْتُکَ عَالَماً وَ لَیفْرِحَنَّ عَالَماً عَلَی مِثْلِ مَالِکٍ فَلْتَبْکِ الْبَوَاکِی وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کَمَالِکٍ وَ هَلْ مَوْجُودٌ کَمَالِکٍ؛ آفرین بر مالک،چه مالکی! اگر کوه بود کوه تنهای بزرگی بود و اگر از سنگ بود سنگی بسیار محکم.به خدا سوگند مرگ تو عالَمی را تکان می دهد و عالَم دیگری را خوشحال می کند.(مردم عراق بر مرگ او اشک می ریزند و مردم شام و یاران معاویه شادی می کنند) گریه کنندگان برای مثل مالک باید گریه کنند.آیا شخص امیدوار کننده ای مثل مالک پیدا می شود؟ آیا موجودی مثل مالک یافت می شود؟».

یکی از طائفه نخع (قبیله مالک) می گوید:علی علیه السلام پیوسته اندوهگین بود و بر مرگ مالک تأسف می خورد به اندازه ای که ما فکر کردیم او مصیبت زده اصلی است نه ما که قبیله مالک هستیم و روزهای متوالی آثار آن در چهره امیرمؤمنان علیه السلام نمایان بود.(1)

فضایل مالک اشتر در بسیاری از کتاب هایی که قبل از نهج البلاغه تألیف شده بیان گردیده است.

***

ص:519


1- بحارالانوار، ج 33، ص 556

ص:520

گفتار حکیمانه 444-بهترین روش برای کار کردن

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَملُولٍ مِنْهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسیار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است.(1)

ص:521


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: این جمله با اضافه ای در امالی ابوطالب یحیی بن الحسین الحسنی (متوفای 425) آمده است و از عبارت او استفاده می شود که امام این جمله را در لابه لای خطبه ای بیان فرموده است. سپس می افزاید: نویسنده روض الاخیار نیز آن را در کتاب خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص306).

شرح و تفسیر

بهترین روش برای کار کردن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به یک اصل اساسی در همه فعالیت های فردی و اجتماعی اشاره کرده،می فرماید:«کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسیار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است»؛ (قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَملُولٍ مِنْهُ).

این جمله حکیمانه در حکمت 278 با تفاوت مختصری گذشت و به نظر می رسد همان گونه که مرحوم سید رضی در مقدمه نهج البلاغه اشاره کرده گاه براثر فاصله زمانی فراموش می کرده که فلان جمله را قبلاً آورده لذا آن را تکرار می کرده است.ولی به هر حال به گفته شاعر:

«هو المِسْکُ ما کرَّرتَهُ یتضوَّع؛ کلمات امام علیه السلام همچون مشک است هر قدر تکرار شود بوی عطر بیشتری می دهد».

هدف امام علیه السلام از این گفتار حکیمانه این است که نباید همچون کسانی بود که وقتی مدح و فضیلت کاری را می شنوند با شتاب به آن روی می آورند و به صورتی خسته کننده آن را انجام می دهند ولی چیزی نمی گذرد که از آن ملول شده رهایش می سازند.چه بهتر که انسان کار سبک تری را انتخاب کند و همواره پرنشاط آن را انجام دهد.

این سخن،هم درمورد عبادات صادق است و هم درمورد مسائل اخلاقی و کمک های اجتماعی و فراگیری علم و دانش و مانند آن.

بعضی هستند هنگامی که فضیلت عملی مانند تلاوت قرآن را می شنوند شب

ص:522

و روز و وقت و بی وقت به تلاوت می پردازند و خود را خسته و ملول می کنند و آن را به زودی رها می سازند.یا در مسیر علم و دانش شروع به فراگیری از این استاد و آن استاد و بحث با دوستان مختلف و مطالعه کتب تا نیمه شب و فراتر از آن می کنند اما به زودی خسته می شوند و گاه متنفر و بیزار،و برای همیشه آن را رها می سازند و این خطری است بزرگ برای پویندگان راه حق.

ولی عاقلان و هشیاران کار سبک تر و مستمر را بر چنین کارهای پرفشار و ملالت خیزی ترجیح می دهند.

اولی مانند رگباری است که در زمین خشک و تشنه ای بریزد؛موقتاً آن را سیراب می کند ولی بعد از آن،آفتاب سوزان،گیاهانی را که با آن رگبار سر از زمین بیرون آورده اند می خشکاند.

دومی مانند باران های ملایم و یا آبیاری قطره ای در عصر ماست که دست پرورده خود را رهانمی کند و پیوسته آن درخت و گیاه را سیراب و سرسبز و خرم و باطراوت نگه می دارد.

اضافه بر این،کار پرفشار و کوتاه مدت هرگز برای انسان به صورت ملکه درنمی آید در حالی که کار کم فشار و مستمر تبدیل به ملکه ای می شود که انسان همواره به راحتی آن را انجام می دهد و از آن لذت می برد.

شاعر عرب می گوید:

إنّی کثّرتُ علیهِ فی زیارتِه فَمَلّ و الشَّیءُ مَملولٌ إذا کَثُرا

وَ رابَنی أنّی لا أزالُ أری فی طَرْفِه قصراً عنّی إذا نَظَرا

هنگامی که من زیاد به زیارت او (دوستم) می روم خسته می شود و هرچیزی که زیاد گردد خسته کننده است.

و این امر مرا نگران ساخته که پیوسته هنگامی که مرا نگاه می کند نگاهش کوتاه و بی رمق است.(گویی نمی خواهد مرا ببیند).(1)

ص:523


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 94

شاعر پارسی زبان نیز می گوید:

رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

مرحوم سید رضی در کتاب المجازات النبویه حدیثی در این زمینه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«إِنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ وَ لَا تُبَغِّضْ إِلَی نَفْسِکَ عِبَادَهَ اللَّهِ فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لَا أَرْضاً قَطَعَ وَ لَا ظَهْراً أَبْقَی؛ این دین متین و استوار است.

با رفق و مدارا در آن رفتار کن و عبادت خداوند را (براثر افراط و زیاده روی) منفور و مبغوض خود نساز زیرا کسی که افراط در سِیر می کند نه به مقصد می رسد و نه مرکب خود را سالم باقی می گذارد».(1)

در حدیث دیگری که در کتاب شریف کافی آمده است می خوانیم که امام سجاد علیه السلام می فرماید:

«إِنِّی لَأُحِبُّ أَنْ أُدَاوِمَ عَلَی الْعَمَلِ وَ إِنْ قَلَّ؛ من دوست دارم کارهای نیک را ادامه دهم هر چند کم باشد».(2)

اهمیت این موضوع به اندازه ای است که مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی بابی تحت عنوان«استواء العمل و المداوه علیه»آورده و با سند معتبر این حدیث را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است:

«إِذَا کَانَ الرَّجُلُ عَلَی عَمَلٍ فَلْیدُمْ عَلَیهِ سَنَهً ثُمَّ یتَحَوَّلُ عَنْهُ إِنْ شَاءَ إِلَی غَیرِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ لَیلَهَ الْقَدْرِ یکُونُ فِیهَا فِی عَامِهِ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یکُونَ؛ هنگامی که کسی کار نیکی انجام می دهد حداقل یک سال آن را ادامه دهد سپس اگر مایل بود کار نیک دیگری به جای آن انتخاب کند و این به دلیل آن است که شب قدر در آن یک سال خواهد بود و این چیزی است که خداوند می خواهد انجام شود.(اشاره به این که خداوند می خواهد اعمال نیک مصادف با شب قدر شود تا ارزش آن بسیار فزونی یابد)».(3)

ص:524


1- المجازات النبویه، ص 244؛ بحارالانوار، ج 68، ص 218، ح 23.
2- کافی، ج 2، ص 83، ح 4.
3- کافی، ج 2، ص 82، ح 1.

گفتار حکیمانه 445-پیوند اخلاق نیک با یکدیگر

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّهٌ رَائِقَهٌ،فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه در انسانی خوی و خصلت خوشایندی باشد انتظار همانندهایش را نیز

(در او) داشته باشید.(1)

ص:525


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه تنها منبع دیگری که برای این کلام شریف ذکر شده مجمع الأمثال میدانی است که از علمای قرن پنجم محسوب می شود که آن را با تفاوت مختصری نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307).

شرح و تفسیر

پیوند اخلاق نیک با یکدیگر

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته ای می کند که برای شناخت باطن اشخاص غالباً مفید و مؤثر است،می فرماید:«هر گاه در انسانی خوی و خصلت خوب و خوشایندی باشد انتظار همانندهایش را نیز (در او) داشته باشید»؛ (إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّهٌ رَائِقَهٌ،فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا).

«خَلَّهٌ» (به فتح خاء و تشدید لام) به معنای خصلت و خوی و صفات اخلاقی است.

«رَائِقَهٌ» از ماده«روق»(بر وزن ذوق) به معنای زیبا بودن و جلب توجه کردن است و در بعضی از نسخ«رائعه»آمده است که همان معنا را می رساند.

طبیعی است که وقتی بر شاخه درختی میوه خوب و جالبی ببینیم دور از انتظار نیست که همانند آن در شاخه های دیگر نیز یافت شود.همچنین هر گاه انسان در جایی به قطعه سنگ قیمتی ای برخورد کند چه بسا که نشانه وجود معدنی از آن در آن جا باشد.

این سخن در وجود انسان دلیل روشنی دارد و آن این که کارهایی که انسان به طور مکرر انجام می دهد یک ریشه باطنی دارد که در نهاد اوست و این ریشه باطنی سبب می شود که مشابهات آن نیز در وی ظاهر گردد.

همان گونه که عکس آن نیز چنین است؛هرگاه ببینیم انسانی بدزبان و فحاش

ص:526

است غالباً پی می بریم که در کارهای دیگر نیز در مسیر غلط و ناپسند قرار دارد از چنین انسانی نمی توان انتظار امانت داری و صداقت داشت.

به تعبیر دیگر،نیکی ها و بدی ها غالباً به هم پیوسته اند گویی یکدیگر را صدا می زنند و دعوت می کنند.

البته ممکن است استثنائاتی وجود داشته باشد که شخصی تنها یک صفت خوب یا یک صفت بد داشته باشد و بقیه صفاتش با آن هماهنگ نباشد ولی همان گونه که اشاره شد این ها جنبه استثنایی دارد نه قاعده کلی.

به هر حال این گفتار حکیمانه دو پیام برای ما دارد:پیام اول درمورد انسان شناسی است که برای شناخت افراد،غالباً می توان روی یکی از صفات خوب یا بد آن ها تکیه کرد و آن را نشانه ای برای بقیه صفات دانست.

دوم این که در تهذیب نفس باید مراقب باشیم که اگر صفت زشتی در ما پیدا شد انتظار نفوذ بقیه زشتی ها را هم داشته باشیم و اگر توانستیم صفت خوبی را در خود ریشه دار کنیم باید به آینده خویش امیدوار باشیم که در پرتو آن،صفات دیگر نیز ممکن است رویش پیدا کند.

نکته: صفات اخلاقی کلیدی

صفات اخلاقی کلیدی

از یک نظر تقریباً تمام صفات اخلاقی در جهت اخلاق حسنه یا رذیله با هم پیوند دارند و هر کدام همجنس خود را صدا می زنند.همان گونه که در گفتار حکیمانه بالا امام علیه السلام به آن اشاره فرموده است.

ولی در میان ویژگی های اخلاقی،بعضی جنبه کلیدی داشته و با صفات دیگر که همجنس آن ها هستند پیوند محکمی دارند و در روایات اسلامی نیز به آن اشاره شده است.

ص:527

از جمله آن ها دروغ است که سرچشمه گناهان بسیاری است.رشوه خواری، ظلم،غش در معامله،پایمال کردن حقوق مردم،اهانت به اشخاص و کمک به ظالمان در بسیاری از موارد با دروغ پیوند نزدیک دارند.به همین دلیل در روایت معروفی که از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده است می خوانیم:

«جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِی بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْکَذِبُ؛ تمام زشتی ها در اتاقی گذاشته شده و درِ آن قفل است و کلید آن دروغ می باشد».(1)

در روایات اسلامی شراب و مسکرات نیز از گناهان کلیدی ذکر شده چراکه وقتی انسان مست شد هر کار خلاف اخلاق و هر جنایتی ممکن است از او سر بزند و لذا در ذیل روایتی مشابه روایت بالا که از امام باقر علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْکَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ؛ خداوند متعال برای شر و زشتی ها قفل هایی گذاشته و کلیدهای آن قفل ها را شراب قرار داده و دروغ از شراب هم بدتر است».(2)

روشن است که یک عامل مهم بازدارنده در برابر زشتی ها عقل است و شراب عقل انسانی را از کار می اندازد و او را آماده هر زشتی ای می کند.

درمورد صفت رذیله بخل نیز حدیثی از امام علیه السلام در حکمت 378 آمده بود:

«الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ یقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوءٍ؛ بخل،جامع تمام عیب هاست و در حقیقت افساری است که انسان را به سوی هر بدی ای می کشاند».

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ خشم، کلید همه بدی هاست».(3)

زیرا روشن است که در چنین حالتی کنترل عقل از تمام وجود انسان زایل

ص:528


1- بحارالانوار، ج 69، ص 263، ح 46.
2- کافی، ج 2، ص 338، ح 3.
3- کافی، ج 2، ص 303، ح 3.

می شود و گاه انسان به صورت دیوانه ای درمی آید که هر کار خلافی را ممکن است انجام دهد.

و از همه فراتر حب افراطی به دنیاست که انسان را وادار به هر کار زشتی می کند تا به هدف و مقصود خود که مال و مقام و جاه و جلال مادی است برسد.

به همین دلیل در روایت معروف نبوی آمده است:

«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَه» .(1)

در حدیث مشروح تری از امام علی بن الحسین علیه السلام که در ذیل حکمت 371 آوردیم می خوانیم که امام علیه السلام بعد از آنی که تکبر و حرص و حسد را سرچشمه گناهان دیگر می شمرد در پایان می فرماید:

«فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِی حُبِّ الدُّنْیا فَقَالَ الْأَنْبِیاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَهِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَه؛ همه این ها در حب دنیا جمع است و لذا پیغمبران و (بعد از آنها) دانشمندان با مشاهده این معنا گفته اند:حب دنیا سرچشمه همه گناهان است».(2)

این درمورد صفات زشت است که جنبه کلیدی دارد.درمورد اخلاق فضیله و صفات برجسته نیز همان معنا صادق است.حب آخرت و عشق به پروردگار و خوف از نافرمانی خداوند سرچشمه همه نیکی هاست همان گونه که در حدیثی از معصومین علیهم السلام آمده است:

«أَنَّ أَصْلَ کُلِّ خَیرٍ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ شَیءٌ وَاحِدٌ وَ هُوَ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی؛ ریشه هر نیکی در دنیا و آخرت یک چیز است و آن ترس از نافرمانی خداوند است».(3)

همچنین در برابر احادیث سابق که از امام حسن عسکری و امام باقر و امام سجاد علیهم السلام درباره حب دنیا نقل کردیم در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«جُعِلَ الْخَیرُ کُلُّهُ فِی بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیا؛ تمام نیکی ها و خیرات در اتاقی نهاده شده و کلید آن زهد در دنیاست».(4)

ص:529


1- بحارالانوار، ج 51، ص 258.
2- کافی، ج 2، ص 131، ح 11.
3- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 235، ح 26
4- کافی، ج 2، ص 128، ح 2.

ص:530

گفتار حکیمانه 446-حقوق واجب (ادای زکات)

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لغالب بن صعصعه أبی الفرزدق،فی کلام دار بینهما: مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ الْکَثِیرَهُ؟ قَالَ:دَغْذَغَتْهَا الْحُقُوقُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ.فقال علیه السلام:ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا.

امام علیه السلام در سخنی که بین او و مردی به نام غالب بن صعصعه،پدر فرزدق،رد و بدل شد چنین فرمود:شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد:ای امیرمؤمنان! حقوق واجب (ادای زکات)،آن ها را پراکنده ساخت (و چیز چندانی برای من باقی نمانده است). امام علیه السلام فرمود:این بهترین راه مصرف آن ها بود.(1)

ص:531


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر علاوه بر اشاره به روایت مشروحی که از ابن ابی الحدید نقل کرده و این کلام حکیمانه بخشی از آن است می گوید: از تعبیرات این روایت استفاده می شود که این کلام در میان راویان روایات مشهور بوده است. و نیز از ابن اثیر در کتاب نهایه بخشی از آن را نقل می کند. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307) اضافه میکنیم که این ماجرا و این گفتار حکیمانه در کتاب های زیاد دیگری نقل شده است از جمله ابن عساکر آن را در کتاب تاریخ دمشق (ج 74، ص 50) آورده همچنین در ربیع الابرار زمخشری (ج 2،ص 256) و در التذکرة الحمدونیة (ج 2، ص 264) آمده است

شرح و تفسیر

بهترین مصرف مال

امام علیه السلام در این گفتار نورانی که در میان او و پدر فرزدق،غالب بن صعصعه، رد و بدل شد چنین فرمود:«شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد:ای امیر مؤمنان! حقوق واجب (ادای زکات)،آن ها را پراکنده ساخت (و چیز چندانی برای من باقی نمانده است).امام علیه السلام فرمود:این بهترین راه مصرف آن ها بود»؛ (و قال علیه السلام لغالب بن صعصعه أبی الفرزدق،فی کلام دار بینهما:مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ الْکَثِیرَهُ؟ قَالَ:دَغْذَغَتْهَا الْحُقُوقُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ.فقال علیه السلام:ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا).

در بسیاری از کتب و ازجمله تاریخ مدینه دمشق (نوشته ابن عساکر،متوفای 571) این ماجرا به صورت گسترده تری نقل شده است.او می نویسد:فرزدق (شاعر معروف) در طفولیت همراه پدرش خدمت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام رسید.فرزدق می گوید:هنگامی که با پدرم خدمت امام علیه السلام رسیدیم در برابر او شمشیرهایی بود که آن ها را آزمایش می کرد.رو به پدرم کرد و فرمود:

تو کیستی؟ پدرم گفت:غالب بن صعصعه.فرمود:تو همان کسی هستی که شتران فراوان داشتی؟ عرض کرد:آری.فرمود:با آن ها چه کردی؟ عرض کرد:

مشکلات و حقوق (زکات)،آن ها را پراکنده ساخت.فرمود:این بهترین راه مصرف آن ها بود.سپس فرمود:این کودک که با توست کیست؟ عرض کرد:

فرزندم همام (فرزدق) است.او در این سن و سال شعر می گوید.فرمود:قرآن به

ص:532

او تعلیم کن که قرآن برای او بهتر است.(1)

ابن ابی الحدید اضافه ای بر این سخن دارد و آن این است که فرزدق می گوید:

پیوسته سفارش علی علیه السلام در ذهن من بود تا زمانی که خود را مقید کردم و سوگند یاد کردم که تا قرآن را حفظ نکنم دست برندارم.(2)

در بسیاری از نسخ نهج البلاغه و کتب دیگری که این جمله در آن ها نقل شده است به جای«دغدغه»،«ذعذعه»آمده که ازنظر معنا تناسب بیشتری دارد زیرا «دغدغه»به معنای تحریک کردن و قلقلک دادن است که در این جا تناسبی ندارد در حالی که«ذعذعه»به معنای پراکنده کردن و متفرق ساختن است که مناسب محل کلام می باشد و به نظر می رسد نسخه صبحی صالح در این جا نادرست باشد.

نکته ها

1-اهمیت زکات

می دانیم که زکات به آن نُه چیزی که تعلق می گیرد هر سال تکرار می شود تا زمانی که مورد زکات از حد نصاب بیفتد.به خلاف خمس که هر مالی را یک بار خمس می دهند.

مثلاً کسی که دارای یکصد رأس گاو یا گوسفند است باید زکات مال خود را که در حدود دو و نیم درصد است (با رعایت نصاب های مختلفی که در آن است) بپردازد و سال بعد هم اگر همان گاو یا گوسفندان را داشته باشد مجدداً زکات به آن تعلق می گیرد تا زمانی که از حد نصاب پایین بیاید.(آخرین حد نصاب در گاو 30 رأس و در گوسفند 40 رأس و در شتر 5 نفر است).

شاید منظور غالب بن صعصعه این بوده که من پیوسته زکات شترانم را

ص:533


1- تاریخ مدینة دمشق، ج 74، ص 50
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 95

پرداختم و چیزی بر آن نیفزودم تا از آخرین نصاب گذشت.

امام علیه السلام می فرماید:چه مصرفی بهتر از این که آن ها را ذخیره یوم المعاد خود ساخته ای و به نیازمندان کمک کرده ای و سلامت و عافیت را برای خود خریداری نموده ای.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از حقوق در جمله «ذَعذَعَتْهَا الْحُقُوقُ» تنها زکات نباشد بلکه حقوق واجب یا مستحب دیگر را نیز شامل شود ازجمله استفاده کردن از آن در راه جهاد و کارهای خیر دیگر،همان گونه که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار در توضیح همین عبارت فرموده است.(1)

قرآن مجید نیز می فرماید:« مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللّهِ بَاقٍ »؛آنچه نزد شماست سرانجام از بین می رود ولی آنچه نزد خدا ذخیره شده باقی و برقرار است».(2)

ولی بعضی از افراد ناآگاه یا ضعیف الایمان چنین می پندارند که اگر چیزی از اموال خود را در راه خدا هزینه کنند از اموال آن ها کاسته شده و گرفتار نوعی غرامت شده اند.همان گونه که قرآن مجید درباره اینگونه اشخاص می فرماید:

« و مِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَیْهِمْ دَائِرَهُ السَّوْءِ وَ اللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ »؛گروهی از (این) اعراب بادیه نشین،چیزی را که (در راه خدا) انفاق می کنند،غرامت محسوب می دارند؛و انتظار حوادث دردناکی برای شما می کشند؛حوادث دردناک برای خود آنهاست؛و خداوند شنوا و داناست!».(3)

این سخن را با حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام پایان می دهیم:

«إِنَّ صَاحِبَ النِّعْمَهِ عَلَی خَطَرٍ إِنَّهُ یجِبُ عَلَیهِ حُقُوقُ اللَّهِ فِیهَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَتَکُونُ عَلَی النِّعَمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا أَزَالُ مِنْهَا عَلَی وَجَلٍ وَ حَرَّکَ یدَهُ حَتَّی أَخْرُجَ مِنَ الْحُقُوقِ الَّتِی تَجِبُ لِلَّهِ عَلَی فِیهَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ فِی قَدْرِکَ تَخَافُ هَذَا قَالَ نَعَمْ فَأَحْمَدُ رَبِّی

ص:534


1- بحارالانوار، ج 34، ص 322.
2- نحل، آیه 96
3- توبه، آیه 98

عَلَی مَا مَنَّ بِهِ عَلَی؛ کسانی که صاحب نعمتی هستند در خطرند تا حقوق واجب آن را بپردازند.به خدا سوگند هنگامی که نعمت هایی از سوی خداوند متعال به من می رسد من ترسانم-در این جا امام علیه السلام دست خود را به نشانه وحشت و اضطراب تکان داد-تا زمانی که حقوقی را که برای خداوند در آن بر من واجب است بپردازم.راوی عرض می کند:فدایت شوم شما هم با آن مقام و منزلتی که دارید باز بیمناکید؟ فرمود:آری من خدا را برای نعمت هایی که به من بخشیده است حمد و ستایش می کنم».(1)

2-صعصعه و غالب و فرزدق کیستند؟

فرزدق همان شاعر معروفی است که نام اصلی اش همام و لقبش فرزدق بود و اشعار او درباره امام زین العابدین علیه السلام در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا او را مشهور ساخته است که در آن اشعار بسیار بلند و زیبا و پرمعنایش مقام امام علیه السلام را به بهترین وجه در مقابل دشمنش بیان کرد و از عواقب آن نیز نترسید.

و در جریان کربلا هنگامی که خبر از آن حادثه خونین شد جمله تکان دهنده ای بیان کرد.گفت:اگر عرب به دلیل شهادت فرزند بهترین فرد عرب خشم گیرد و یکپارچه بر ضد آن قاتلان قیام کند سبب دوام عزت و کرامت آن ها خواهد شد و اگر کوتاهی کند و حرکتی انجام ندهد برای همیشه از سوی خداوند به ذلت گرفتار خواهد شد.و این بیت را دراین باره گفت:

و انتم لا تثار لابنِ خَیرِکم فالقُوا السّلاحَ و اغزِلوا بالمَغازِل

اگر برای خونخواهی فرزند بهترین فردتان قیام نمی کنید سلاح ها را کنار بگذارید و همانند پیرزنان مشغول پشم ریسی شوید.

فرزدق از همان کودکی شعر می گفت.مردی غیور و بسیار شجاع

ص:535


1- کافی، ج 3، ص 503، ح 19.

و باشخصیت بود.در کتاب الاعلام زرکلی آمده است که اگر اشعار فرزدق نبود یک سوم لغت عرب و نیمی از اخبار تاریخی آن ها از میان می رفت.او در سال 110 هجری چشم از جهان فرو بست.(1)

اما غالب،پدر فرزدق طبق گفته زرکلی در الاعلام،مردی بسیار باسخاوت و از قبیله بنی تمیم بود به قدری در سخاوت مشهور بود که حتی بعد از مردنش افرادی که گرفتار فقر می شدند به قبر او پناه می بردند که در یکی از این حادثه ها فرزدق زنی را دید که به قبر پدرش،غالب،پناه آورده است،سؤال کرد:مشکلت چیست؟ او مشکل خود را فقر بیان کرد و فرزدق مشکل او را به نحو کامل حل نمود.غالب در حدود سال چهل قمری چشم از جهان فرو بست.

پدر غالب نیز که جد فرزدق بوده و صعصعه بن ناجیه نام داشت مرد بسیار سخاوتمندی بود که سخاوت خود را برای فرزندانش نیز به یادگار گذاشت.

در حالات او نوشته اند که این انسان آزاده شریف در عصر جاهلیت با بسیاری از عادات زشت آن ها مبارزه می کرد تا آن جا که سیصد و شصت دختر را که پدرانشان می خواستند آن ها را زنده به گور کنند از پدرانشان خرید و از مرگ نجات داد.حتی در یک مورد برای نجات نوزاد دختری که پدرش تصمیم بر قتل او گرفته بود مرکب سواری خود را به اضافه دو شتر به پدر آن دختر داد.هنگامی که این خبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید فرمود:کار بسیار بزرگی انجام دادی و پاداش تو نزد خدا محفوظ است و حتی فرمود:همین پاداش برای تو بس که خداوند به سبب آن،نعمت اسلام را بر تو ارزانی داشت.

وفات او را بعد از سال 9 هجری نوشته اند.(2)

***

ص:536


1- الاعلام زرکلی، مدخل همام بن غالب .
2- برای توضیح بیشتر به شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 13، ص 226 و الاعلام زرکلی مراجعه شود

گفتار حکیمانه 447-هشدار به بازرگانان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنِ اتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِی الرِّبَا.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که بدون آگاهی (از احکام الهی) به تجارت پردازد

در رباخواری غوطه ور می شود.(1)

ص:537


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینی پیش از سید رضی این گفتار حکیمانه را در فروع کافی، کتاب المعیشه، فروع کافی مسندا از امام صادق علیه السلام از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کند همچنین صدوق با اضافه ای در من لایحضره الفقیه. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307)

شرح و تفسیر

هشدار به بازرگانان

امام علیه السلام در این جا به تجار هشدار می دهد که احکام فقه اسلامی را مخصوصاً در مسائل مربوط به ربا فرا گیرند تا گرفتار رباخواری نشوند.می فرماید:«کسی که بدون آگاهی (از احکام اسلام) به تجارت بپردازد در رباخواری غوطه ور می شود»؛ (مَنِ اتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِی الرِّبَا).

«اتجر» و«تَجَرَ»هر دو به معنای تجارت کردن و خرید و فروش نمودن است.

«ارتطم» از ماده«رطم»(بر وزن ختم) به معنای فرو رفتن در چیزی است که امکان بیرون آمدن از آن نیست و معمولاً تشبیه به گل ولای عمیق و باتلاق می کنند که وقتی کسی در آن بیفتد قادر به خروج نمی باشد.در لسان العرب، ارتطام را به معنای فرو رفتن در چیزی دانسته است که اگر هم کسی بتواند از آن بیرون بیاید با اندوه و غم سنگینی خواهد بود.

روشن است که ورود در هر کاری بدون آگاهی از مسائل مربوط به آن، مشکل آفرین است به خصوص ورود در تجارت با عدم آگاهی از فقه اسلامی انسان را گرفتار معاملات حرام و اعمال نامشروع می کند و دلیل آن این است که فقه اسلامی در امر تجارت و خرید و فروش دستورات دقیقی دارد که بخشی از مهمترین آن دستورات مربوط به رباست.

در فقه اسلامی دو نوع ربا داریم:یکی ربای معاملی و آن خرید و فروش

ص:538

جنسی در مقابل جنس مشابه آن با تفاضل است.مثلاً خریدن یک تن گندم نامرغوب در مقابل نیم تن گندم مرغوب.این کار،ربا و حرام است.همچنین درمورد اشیاء دیگر.

در این که چه چیزهایی با یکدیگر همجنس می باشند در میان فقها گفتگوهای زیادی است تا آن جا که حتی گروهی کره و روغن را با شیر یک جنس می دانند و خرید و فروش آن ها را با تفاضل،ربا می شمارند و شرح این اجناس و بحث های مربوط به آن ها در کتب فقهی به صورت گسترده آمده است.

نوع دوم،ربای قرضی است و آن این که انسان چیزی به دیگری وام بدهد و در مقابل آن اضافه ای بگیرد و جالب این که این اضافه ممکن است ازقبیل همان جنس باشد مانند دادن یک میلیون پول نقد به کسی در برابر گرفتن یک میلیون و نیم،بعد از گذشتن یک سال،و یا از غیر آن جنس باشد و حتی اگر کسی چیزی را به دیگری وام بدهد و بگوید برای پدرم فلان سوره قرآن را نیز بخوان، این را هم نوعی ربا می دانند و یا خدمات دیگر که ارزشی دارد.همان گونه که در حدیث معروفی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود:

«کُلُّ قَرضٍ جَرّ منفعهً فهو وَجهٌ مِن وجوهِ الرِّبا؛ هر وامی که جذب منفعتی کند نوعی رباست».(1)

یعنی هر شرطی که سودی را برای دهنده قرض به بار آورد ربا محسوب می شود خواه مبلغ اضافی باشد یا انجام کاری و یا حتی شرط معامله به مثل که در برابر این وام بعداً وامی به او بپردازد.تمام این ها از اشکال رباست.

با توجه به پیچیدگی هایی که در مسأله ربا وجود دارد کسی که وارد میدان تجارت بشود و آگاهی از این مسائل نداشته باشد احتمال بسیار می رود که گرفتار رباخواری شود.

عده ای از شارحان نهج البلاغه پیچیدگی های حکمی مسأله ربا را نیز در

ص:539


1- السنن الکبری للبیهقی، ج 5، ص 350

این جا مطرح کرده اند که در ربای معاملی چه چیزهایی همجنس است و چه چیزهایی همجنس نیست که شبیه آن را در ربای قرضی و این که چه چیزهایی شرط اضافی محسوب می شود و چه چیزهایی محسوب نمی شود می توان تصور کرد.

ولی باید توجه داشت که اختلافات حکمی مشکلی ایجاد نمی کند زیرا مجتهد بعد از تلاش و کوشش اگر گرفتار خطا بشود معذور است و امام علیه السلام در این زمینه هشدار نداده است بلکه نظر مبارک امام علیه السلام اشتباهی است که در تشخیص موضوع برای ناآگاهان پیدا می شود و اگر در فراگرفتن مسائل مربوط به ربا و کسب های حلال و حرام کوتاهی کرده باشند مشکل بیشتر می شود.

در تأیید این سخن در روایتی که ذیل گفتار حکیمانه مورد بحث در کتاب شریف کافی آمده است می خوانیم که امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود:

«لَا یقْعُدَنَّ فِی السُّوقِ إِلَّا مَنْ یعْقِلُ الشِّرَاءَ وَ الْبَیعَ؛ کسی در بازار ننشیند مگر این که احکام خرید و فروش را به خوبی بداند».(1)

و در حدیث دیگری که اصبغ بن نباته از آن حضرت نقل می کند می خوانیم که امیرمؤمنان علیه السلام بر منبر می فرمود:

«یا مَعْشَرَ التُّجَّارِ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ وَ اللَّهِ لَلرِّبَا فِی هَذِهِ الْأُمَّهِ أَخْفَی مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ عَلَی الصَّفَا شُوبُوا أَیمَانَکُمْ بِالصِّدْقِ التَّاجِرُ فَاجِرٌ وَ الْفَاجِرُ فِی النَّارِ إِلَّا مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَ أَعْطَی الْحَقَّ؛ ای جمعیت تجار! اول آگاهی بر مسائل سپس تجارت،و این سخن را سه بار تکرار نمود آنگاه فرمود:به خدا سوگند ربا در میان این امت پنهان تر است از جنبش مورچه بر سنگ سخت.ایمان خود را با حق بیامیزید.تاجر،فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر کسی که حق بدهد و حق بستاند».(2)

ص:540


1- کافی، ج 5، ص 154، ح 23.
2- کافی، ج 5، ص 150، ح 1

نکته: خطرات ربا

خطرات ربا

می دانیم در اسلام درباره تحریم ربا تأکید بسیار فراوانی شده تا آن جا که به رباخواران از سوی خدا اعلام جنگ شده است:« فَإِنْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ »؛اگر دست از رباخواری برندارید خدا و پیامبرش به شما اعلام جنگ می کنند».(1)

آیات دیگری در قرآن مجید از سرنوشت شوم رباخواران در روز قیامت و شامل آن ها شدن عذاب الهی در این دنیا نیز خبر می دهد.

این حکم اسلامی بسیار حساب شده و حکیمانه است زیرا جامعه ای که رباخواری در آن رایج گردد به زودی به دو گروه فقیر و ثروتمند تقسیم می شود.

ثروتمندانی که بدون کار کردن،هر روز آلاف و الوفی درآمد دارند و زحمت کشانی که هرچه زحمت می کشند باید در جیب رباخواران بریزند.

مفاسد شدید رباخواری را در دنیای امروز با چشم می بینیم تا آن جا که در عصر ما بحران های شدیدی در امور اقتصادی کشورهای بزرگ دنیا پیدا شده که یکی از علل مهم آن همین مسأله رباخواری است که حتی امروز که این بحث را می نویسیم هنوز از تنگنای آن بحران ها خارج نشده اند و آینده روشنی در پیش ندارند.

از این گذشته،رباخواری مسائل اخلاقی را درهم می کوبد و سبب کینه شدید قشرهای ضعیف جامعه از ثروتمندان رباخوار می شود که گاه براثر تراکم کینه ها شورش های عظیمی جامعه را فرامی گیرد.

یکی از مشکلات دنیای امروز بانک های رباخوار است که رباخواری در تار و پود آن ها تنیده و هرچه مصلحان خیراندیش اسلامی می کوشند که رباخواری

ص:541


1- بقره، آیه 279.

را از آن حذف کنند باز به صورت دیگری ورود پیدا می کند و کار به جایی می رسد که همه جامعه را آلوده می سازد.آن گونه که در حدیث نبوی آمده است:

«یأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یبْقَی أَحَدٌ إِلَّا أَکَلَ الرِّبَا فَإِنْ لَمْ یأْکُلْهُ أَصَابَهُ مِنْ غُبَارِهِ؛ زمانی برای مردم فرا می رسد که همه رباخوار می شوند و اگر کسی رباخوار نباشد گرد و غبار ربا بر دامن او می نشیند».(1)

البته اگر قراردادی بین وام دهنده و وام گیرنده نباشد ولی وام گیرنده به عنوان یک کار اخلاقی و تشکر از دهنده وام به هنگام پس دادن وام،هدیه ای بر آن بیفزاید شرعاً اشکالی ندارد.مهم آن است که وام دهنده خود را طلبکار چیزی نداند و مطالبه سودی نکند؛خواه کم باشد یا زیاد.(2)

***

ص:542


1- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 333، ح 18.
2- برای توضیح بیشتر درباره ربا، خطرات ربا و مضرات آن میتوانید به کتاب بانکداری اسلامی مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 448-مصائب کوچک را بزرگ نشمرید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلاَهُ اللّهُ بِکِبَارِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که مصیبت های کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ

مبتلا می سازد.(1)

ص:543


1- سند گفتار حکیمانه: میدانی این کلام شریف را در کتاب خود، مجمع الامثال آورده و قرائنی در کتاب اوست که نشان میدهد روایات خود از علی علی را از منبع دیگری نقل کرده است. این طلحه شافعی نیز در مطالب السؤول این گفتار حکیمانه را در ضمن سخنان دیگری از امیرمؤمنان علی ما أورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 308) اضافه میکنیم که مرحوم راوندی (متوفای 573) این کلام شریف را همراه کلام دیگری از علی علیه السلام نقل میکند. (دعوات راوندی، ص 169، ح 473)

شرح و تفسیر

مصائب کوچک را بزرگ نشمرید

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه حکیمانه به تمام کسانی که گرفتار پاره ای از مسائل می شوند هشدار می دهد که ناشکری نکنند مبادا گرفتار مصیبت های فزون تری شوند.می فرماید:«کسی که مصیبت های کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا می کند»؛ (مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلاَهُ اللّهُ بِکِبَارِهَا).

زندگی این جهان خالی از مصائب نیست منتها هر کسی به یک شکل گرفتار مصیبت می شود.آیا می توان کسی را پیدا کرد که در تمام عمر مصیبتی ندیده باشد؟ آیا طول عمر که یکی از مواهب الهی است همواره توأم با تلخی مصائب دوستان و بستگان و آشنایان نیست؟ آیا افرادی که از عمر طولانی برخوردارند در پایان کار که مصداق ارذل العمر است گرفتار انواع بیماری ها نمی شوند؟

شکست در ازدواج،بیماری فرزندان،مشکلات کسب و کار،از دست دادن عزیزان،عوارض ناشی از خشکسالی ها و مانند آن،مصائبی است که هرکس به یک یا چند مورد از آن گرفتار است.

و همان گونه که در مباحث توحیدی آورده ایم بروز این حوادث فلسفه های زیادی دارد.گاه آزمایش و امتحان است،گاه کفاره گناهان،گاه زنگ بیدارباش و گاه در ظاهر مصیبت است و در باطن موهبت و رحمت و به طور دقیق نمی توان تعیین کرد که هر مصیبتی از کجا سرچشمه گرفته هرچند در بعضی از موارد قرائنی برای شناخت سرچشمه وجود دارد.

ص:544

با این حال چرا و چگونه ممکن است انسان به مجرد مشاهده مصیبتی زبان به شکایت و ناشکری بگشاید و بی تابی کند و آه و ناله سر دهد؟

ای بسا خداوند رحیم مصیبت کوچک تری را برای جلوگیری از مصیبت بزرگ تری برای بنده اش فرستاده است.

در هر حال آن ها که در برابر مصیبت های کوچک جزع و فزع و بی تابی می کنند و زبان به شکایت می گشایند با این کار خود،مستحق مصیبت های بزرگتری می شوند و به عکس اگر شکر الهی را به جا آورند و حتی آن را به عنوان موهبتی از ناحیه او پذیرا شوند چه بسا خداوند مواهب مهمی نصیب آن ها کند که آن مصیبت در برابر آن کوچک و ناچیز است.

در تفسیر عیاشی آمده است که خداوند به یکی از شیعیان دختری داده بود و او خدمت امام صادق علیه السلام رسید.حضرت او را به سبب تولد آن دختر خشمگین دید،فرمود:بگو ببینم اگر خداوند به تو وحی می فرستاد که من جنس فرزند را برای تو انتخاب کنم یا تو برای خویش انتخاب می کنی؟ در پاسخ چه می گفتی؟ عرض کرد:می گفتم خداوندا تو انتخاب کن.امام علیه السلام فرمود:اکنون نیز خداوند برای تو انتخاب کرده است.سپس امام علیه السلام فرمود:آیا داستان آن پسری را شنیده ای که در داستان خضر و موسی علیهما السلام به دست خضر علیه السلام به قتل رسید و سرانجام خضر علیه السلام گفت:خداوند می خواست بهتر و بامحبت تر از آن پسر (کافر فاسد) را به پدرومادرش بدهد؟ آری آن پدر و مادر،آن پسر فاسد را از دست دادند و خداوند به جای آن،دختری به آن ها داد که هفتاد پیغمبر از دودمان او به عرصه وجود آمدند.(1)

تاریخ،افرادی را نشان می دهد که براثر روح بزرگ و فکر بلند،عظیم ترین مصائب را در خود هضم می کردند و با آن کنار می آمدند تا چه رسد به مصائب کوچک.

ص:545


1- بحارالانوار، ج 5، ص 298

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود در ذیل همین کلام نورانی امیرمؤمنان علیه السلام می گوید:فرض کنید پادشاه قدرتمندی براثر حادثه ای ناگهان همه چیز را از دست می دهد و براثر بعضی از حوادث به کلی او را از حکومت کنار می گذارند.ناگهان او خود را مانند یک نفر از افراد عادی کوچه و خیابان می بیند که مالک هیچ چیز حتی به اندازه جای پایش نیست در این حال چه کند؟ آیا گریه کند؟ ناله سر دهد؟ فرض کنیم گریه کند و زبان به شکوه بگشاید آیا آنچه را که از دست رفته بازمی یابد؟ در چه زمانی گریه حلال مشکلات بوده در حالی که غم و اندوه،عقل و جسم را ضعیف می کند و مصیبت را سنگین تر می سازد و آن را به مشکلات مهلکی مبدل می کند.

سپس مرحوم مغنیه می گوید:آخرین پادشاه چین،بزرگترین پادشاه روی زمین بود ولی هنگامی که حکومتش از دست رفت همه آن قدرت ها و امکانات را به فراموشی سپرد و در یکی از باغستان ها با مزد کمی مشغول کار شد و گل ها را آبیاری می کرد و علف هرزه ها را با دست خود می کند و در همین حال کتاب های متعددی از شرح زندگانی خود به رشته تحریر درآورد،که درس عبرتی برای کسانی است که عبرت گیر هستند.

سپس می گوید:هر شخص عاقلی باید این گونه باشد و با واقعیت های موجود بسازد و الا هویت خود را از دست می دهد و در جهانی مملو از خرافات و اوهام و خیالات زندگی می کند.(1)

وقتی بزرگترین مصیبت ها را می توان به فراموشی سپرد و به جای ناله و فریاد و بی تابی،زندگانی جدید مناسب و آرام بخشی ساخت چگونه نمی توان با مصائب کوچک کنار آمد تا مبدل به مصائب بزرگ تر نشود؟

***

ص:546


1- شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 483

گفتار حکیمانه 449-تضاد شخصیت با شهوات سرکش

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که برای خود شخصیت قائل است شهواتش در برابرش خوار خواهند بود.(1)

ص:547


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز در مجمع الأمثال میدانی با تفاوتی آمده که نشان می دهد آن را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است و ابن عبد ربه در عقد الفرید نیز آن را با تفاوتی آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص 308).

شرح و تفسیر

تضاد شخصیت با شهوات سرکش

امام علیه السلام در این گفتار حکمت آمیز اشاره به تضادی می کند که در میان شخصیت و شهوت پرستی وجود دارد،می فرماید:«کسی که برای خود شخصیت قائل باشد شهواتش در برابرش خوار خواهند بود»؛ (مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ).

«شهوات» جمع«شهوت»به معنای خواسته دل است و معمولاً به مواردی گفته می شود که معقول و پسندیده نیست و یا به تعبیر دیگر جنبه افراطی و ناپسند دارد.

بدیهی است کسی که می خواهد شخصیتش در میان مردم و یا حتی برای خودش محفوظ بماند باید از بسیاری از خواسته های نفس صرف نظر کند و به تعبیر امام علیه السلام آن خواسته ها در نظرش خوار و بی ارزش باشد زیرا در میان این دو تضاد روشنی است.

افراد هوی پرست که جز شکم و شهوت چیزی نمی فهمند در نظر عموم مردم افرادی پست و بی ارزش اند و به همین دلیل مطرود هستند.

بنابراین،عواقب سوء شهوت پرستی تنها مربوط به زندگی آخرت نیست در دنیا هم شهوت پرستان زندگی بدی دارند.

تعبیر به «هانت علیه شهواته» مفهومش این نیست که خواسته های شهوانی

ص:548

نفس او از بین می رود بلکه در نظرش بی اهمیت می شود تا آن جا که گویی وجود ندارد.

امام علیه السلام در تعبیر دیگری که در غرر الحکم آمده است می فرماید:

«مَنْ کَرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ لَمْ یهِنْهَا بِالْمَعْصِیهِ؛ کسی که برای خود شخصیت قائل است آن را با معصیت موهون نمی کند».(1)

قرآن مجید در جای جای خود اشاره مستقیم یا غیر مستقیم به این حقیقت دارد.در داستان آدم علیه السلام می خوانیم که توجه به یک خواسته نفس لباس بهشتی را از اندامش فرو ریخت او را از بهشت بیرون کرد.

ولی یوسف علیه السلام با پا گذاشتن بر هوای نفس از بردگی به پادشاهی رسید.

نکته: عواقب شوم هواپرستی

عواقب شوم هواپرستی

هوی پرستی و شهوت رانی نه تنها از شخصیت انسان در جامعه و حتی نزد خودش می کاهد بلکه پیامدهای سوء خطرناک تری نیز دارد.ازجمله این که قرآن مجید کراراً هوی پرستی را مایه ضلالت می شمرد.در سوره صاد آیه 26 خطاب به داود پیامبر علیه السلام می فرماید:« وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ »؛و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می سازد».

در سوره قصص آیه 50 این گونه اشخاص را گمراه ترین مردم می شمرد:

« و مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًی مِّنَ اللّهِ »؛و آیا گمراه تر از آن کس که پیروی هوای نفس خویش کرده و هیچ هدایت الهی را نپذیرفته،کسی پیدا می شود؟!».

در حدیث معروفی که هم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده و هم از امیرمؤمنان علی علیه السلام،یکی از دو چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای امتش از آن می ترسد پیروی از

ص:549


1- غررالحکم، ح 4610

هوای نفس است چراکه انسان را از حق بازمی دارد:

«أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَإِنَّهُ یصُدُّ عَنِ الْحَقِّ» .(1)

در حدیثی از امام جواد علیه السلام می خوانیم:

«رَاکِبُ الشَّهَوَاتِ لَا تُسْتَقَالَ لَهُ عَثْرَهٌ؛ آن کس که بر مرکب شهوات سوار شود لغزش هایش قابل جبران نیست».(2)

اصولاً هنگامی که پای شهوت پرستی به میان آید حجابی بر عقل افتاده و حاکمیت عقل کنار می رود و هنگامی که زمام امور انسان از عقل سلب شود و به دست شهوات بیفتد هرگونه بدبختی یا خطری برای او فراهم شود جای تعجب نیست.

در این زمینه آیات و روایات،فراوان است و این سخن را با سخنی از امیرمؤمنان علی علیه السلام که در غررالحکم آمده است پایان می دهیم:

«الْعَقْلُ صَاحِبُ جَیشِ الرَّحْمَنِ وَ الْهَوَی قَائِدُ جَیشِ الشَّیطَانِ وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَهٌ بَینَهُمَا فَأَیهُمَا غَلَبَ کَانَتْ فِی حَیزِهِ؛ عقل دارای لشکر الهی است و هوای نفس فرمانده لشکر شیطان است و انسان در میان این دو قرار دارد هرکدام غالب شود انسان در اختیار او قرار می گیرد».(3)

همین معنا با عبارت شیوای دیگری از آن حضرت نقل شده است،فرمود:

«الْعَقْلُ وَ الشَّهْوَهُ ضِدَّانِ وَ مُؤَیدُ الْعَقْلِ الْعِلْمُ وَ مُزَینُ الشَّهْوَهِ الْهَوَی وَ النَّفْسُ مُتَنَازَعَهٌ بَینَهُمَا فَأَیهُمَا قَهَرَ کَانَتْ فِی جَانِبِهِ؛ عقل و شهوت ضد یکدیگرند.عقل را علم یاری می کند و شهوت را هوای نفس زینت می دهد و روح انسانی در میان این دو در کشمکش است هرکدام از این دو پیروز شود انسان در کنار آن قرار می گیرد».(4)

ص:550


1- بحارالانوار، ج 67، ص 75، ح 3.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 78، ح 11
3- غررالحکم، ح 304.
4- غررالحکم، ح 448، در ذیل حکمت شماره 2 نیز مطالبی در این زمینه داشتیم.

گفتار حکیمانه 450-شوخی نامناسب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَهً إِلَّا مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّهً.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ کس شوخی (نامناسبی) نکرد مگر این که مقداری از عقل خود را فرو ریخت.(1)

ص:551


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم آمدی در غررالحکم نیز عین این عبارت را از علی عمل آورده سپس اضافاتی برای آن ذکر کرده است ولی این اضافات در غرر چاپ فعلی، ذیل این گفتار حکمت آمیز نیامده، بلکه در جای دیگری از غرر ذکر شده است). ابن قتیبه دینوری نیز همین مضمون را با عبارت دیگری آورده است: «اذا ضحک العالم ضحکة مج من عقله مجة» ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 308) اضافه میکنیم که ابشیهی، دانشمند معروف شافعی مذهب که از علمای قرن نهم هجری است همین مضمون را با تفاوتی در کتاب المستطرف آورده که نشان می دهد از جای دیگری گرفته است. (المستطرف، ص 469)

شرح و تفسیر

شوخی نامناسب

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به کسانی که مزاح نامناسب می کنند یا در مزاح افراط می ورزند،هشدار می دهد که مزاح مایه فروریختن قسمتی از عقل انسان است،می فرماید:«هیچ کس شوخی (نامناسبی) نکرد مگر این که مقداری از عقل خود را فرو ریخت»؛ (مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَهً إِلَّا مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّهً).

حقیقت مزاح آن است که انسان سخنی غیر واقعی بگوید-البته با قرائن حالی یا مقالی-که مایه انبساط خاطر و تفریح شود ولی این کار با این که در بسیاری از موارد پسندیده است و در اخبار به آن توصیه شده گاه مشکلات عظیمی به بار می آورد که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.

«مَزَحَ»از ماده«مزاح»(بر وزن کتاب) و معادل آن در فارسی،شوخی کردن است و شامل سخنان غیر جدّی است که برای انبساط خاطر گفته می شود و در مدح آن همین بس که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی فرمود:

«إنّی أمزَحُ و لا أقولُ إلّا حقّاً؛ من مزاح می کنم ولی جز حق نمی گویم».(1)

«مجَّ» از ماده«مجّ»(بر وزن حج) در اصل به معنای بیرون ریختن مایعی از دهان است.سپس به هرگونه ریزشی اطلاق شده است.و«مجَّه»به معنای یک بار فرو ریختن است.همچنین«مزحه»به معنای یک بار مزاح کردن می باشد.

ص:552


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 330.

و در روایات متعددی نمونه هایی از شوخی های پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که معروف است ازجمله روزی پیرزنی خدمت آن حضرت رسید،ایشان رو به او کرد و فرمود:پیرزن هرگز وارد بهشت نمی شود.پیرزن گریه کرد،پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:(غصه مخور) آن روز تو پیرزن نیستی (بلکه جوان هستی)،خداوند می فرماید:« إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً*فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً »؛ما آن زنان بهشتی را به وجود آوردیم و همه را باکره قرار دادیم».(1) در حدیث دیگری آمده است که فردی اعرابی گاه خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می آمد و هدیه ای می آورد سپس عرض می کرد:پول هدیه را لطف بفرمایید رسول خدا صلی الله علیه و آله (به سبب این شوخی) می خندید و گاه هنگامی که آن حضرت غمگین می شد می فرمود:اعرابی کجاست؟ ای کاش باز هم می آمد.

واژه«مداعبه»و«دعابه»در لغت عرب به معنی مزاح است و در روایات از آن مدح شده است.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إنَّ المُداعَبهَ مِن حُسنِ الخُلُقِ و إنّک لَتُدخِلُ به السّرورَ علی أخیک و لَقَد کان رسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُداعِبُ الرَّجُلَ یُریدُ أن یَسُرَّهُ؛ مزاح کردن از حُسن خلق است و تو به وسیله آن،سرور در دل برادر مؤمنت وارد می کنی و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گاهی با افراد شوخی می کرد تا آن ها را شاد کند».(2)

مخصوصاً در سفرها که مشکلات بیشتر است و گاه پیشامدهای نگران کننده ای رخ می دهد دستور به مزاح داده شده است.

در بحار الانوار،جلد 73 بابی تحت عنوان«حسن الخلق و حُسن الصحابه و سائر آداب السفر»ذکر گردیده و در آن روایات متعددی درمورد حُسن مزاح در سفر آورده شده ازجمله حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که می فرماید:

«وَ أَمَّا الَّتِی فِی

ص:553


1- واقعه، آیات 35 و 36؛ میزان الحکمة، ح 18858.
2- کافی، ج 2، ص 633، ح 3.

السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزَاحُ فِی غَیرِ الْمَعَاصِی؛ اما آنچه در سفر نشانه شخصیت و جوانمردی است بخشیدن زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح بدون آلودگی به معصیت است».(1)

نکته

خطرات مزاح و شوخی

با این که مزاح-همان گونه که گفته شد-باعث آرامش روح و رفع هموم و غموم و است و به خصوص در مشکلاتی همچون مشکلات سفر،کار را بر انسان آسان می کند ولی در عین حال اگر خارج از حساب و کتاب باشد ممکن است عظیم ترین مشکلات را به بار آورد.

بسیاری از مزاح ها ممکن است موجب دشمنی و عداوت گردد و کینه ها را در سینه ها انباشته کند چراکه شخص مزاح کننده نمی تواند کار خود را سالم انجام دهد،در لباس مزاح بر زخم مخالفان خود نمک می پاشد و دشنه در پهلوی آن ها فرو می کند.

گاهی مزاح جنبه انتقام جویی و ایذاء و آزار دیگران را ندارد اما مسائل مبتذل و رکیکی در آن مطرح می شود همان گونه که بسیاری از مزاح های عوام به این صورت است.این گونه مزاح ها شخصیت انسان را پایین می آورد و همان گونه که امام علیه السلام در کلام حکیمانه فوق فرمود:هر مزاحی که این گونه باشد مقداری از عقل و درایت انسان را فرو می ریزد.

گاهی مزاح،توأم با غیبت و تهمت است که آن نیز از گناهان کبیره می باشد.

گاه بعضی از مزاح ها موجب وحشت و شوک های سخت روحی می شود و افرادی در این گونه مزاح ها جان خود را از دست می دهند مثل این که تلفن را

ص:554


1- بحارالانوار، ج 23، ص 266، ح 2.

بردارد و از روی مزاح به دوست خود بگوید:مغازه ات آتش گرفت یا اتومبیل تو را دزدیدند و یا فرزندت تصادف نمود و این گونه خبرهای دروغ و وحشتناک که در میان بعضی از افراد بی بندوبار معمول است.

گاه بعضی از مزاح ها که از فردی باشخصیت درباره افراد عادی صادر می شود زبان آن ها را می گشاید و او را هتک احترام و به او توهین می کنند.آن گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَا تُمَارِ فَیذْهَبَ بَهَاؤُکَ وَ لَا تُمَازِحْ فَیجْتَرَأَ عَلَیکَ؛ مِراء و جدال با افراد مکن که ابهت تو را از بین می برد و مزاح (با افراد ناآگاه) مکن که آن ها را دربرابر تو جسور می سازد».(1)

همین مضمون در تحف العقول از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده است.(2)

***

ص:555


1- کافی، ج 2، ص 665، ح 17.
2- تحف العقول، ص 486؛ بحارالانوار، ج 75، ص 370، ح 1. درباره مزاح و موارد خوب و بد آن در جلد سوم، ذیل خطبه 84 نیز بحث دیگری داشتیم.

ص:556

گفتار حکیمانه 451-چه بهتر محبت از دو سر باشد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

زُهْدُکَ فِی رَاغِبٍ فِیکَ نُقْصَانُ حَظٍّ،وَ رَغْبَتُکَ فِی زَاهِدٍ فِیکَ ذُلُّ نَفْسٍ.

امام علیه السلام فرمود:

اظهار بی میلی به کسی که به تو علاقه مند است سبب کاستی بهره تو در دوستی اوست و اظهار میل به کسی که به تو بی اعتناست سبب خواری تو خواهد بود.(1)

ص:557


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این گفتار حکیمانه را به صورت کوتاه تری از غررالحکم آمدی نقل می کند که نشان می دهد از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309)

شرح و تفسیر

چه بهتر محبت از دو سر باشد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه درباره دو موضوع هشدار می دهد،می فرماید:

«اظهار بی میلی به کسی که به تو علاقه مند است سبب کاستی بهره تو در دوستی او است و اظهار میل تو به کسی که به تو بی اعتناست سبب خواری تو خواهد شد»؛ (زُهْدُکَ فِی رَاغِبٍ فِیکَ نُقْصَانُ حَظٍّ،وَ رَغْبَتُکَ فِی زَاهِدٍ فِیکَ ذُلُّ نَفْسٍ).

این یک واقعیت مسلم است که اگر انسانی به ما اظهار محبت کند و ما به او بی اعتنایی کنیم خود را از دوستی و محبت و کمک های احتمالی او در مشکلات محروم ساخته ایم و به این ترتیب بهره کمی برده ایم.انسان عاقل و هشیار کسی است که دست های افراد لایقی را که به عنوان دوستی به سوی او دراز می شود بفشارد و روزبه روز بر دوستان خود بیفزاید چراکه مشکلات زندگی به قدری زیاد است که انسان به تنهایی از عهده حل آن ها برنمی آید ولی اگر دوستان فراوانی داشته باشد آن ها می توانند به حل مشکلات او کمک کنند و این جاست که در ضرب المثل گفته اند:هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار.

به عکس،هرگاه کسی به انسان بی اعتنا باشد و انسان به او اظهار تمایل کند خود را خوار و بی مقدار کرده است.ضرب المثلی در فارسی هست که می گویند:

برای کسی بمیر که برای تو تب کند.ولی آن کس که محبتی ندارد و دست دوستی دراز نمی کند و احساسی در او وجود ندارد،به سراغ او رفتن اشتباه و خطاست.

ص:558

در حکمت دوازدهم نیز نکته ای شبیه همین نکته حکیمانه وجود داشت آن جا که می فرمود:

«أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ؛ عاجزترین مردم کسی است که نتواند برای خود دوستی انتخاب کند و از او عاجزتر کسی است که دوستانی را که به دست آورده است از دست بدهد».

امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرماید:

«مَنْ أَکْرَمَکَ فَأَکْرِمْهُ وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِکَ فَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْهُ؛ کسی که تو را گرامی می دارد گرامی اش بدار و کسی که تو را سبک می سازد خود را از او دور ساز».(1)

نکته: نقش دوستان در زندگی انسان

نقش دوستان در زندگی انسان

زندگی انسان-همان گونه که بارها اشاره کرده ایم-زندگی پیچیده و مملو از مشکلاتی است که انسان به تنهایی از عهده حل آن ها برنمی آید و به همین دلیل انسان رو به زندگی اجتماعی کرده و همه جا گروه هایی از انسان ها با هم زندگی می کنند و مشکلات را به کمک یکدیگر حل نمایند.

ولی این مقدار نیز کافی نیست.هرکسی نیاز به دوستانی دارد که در مشکلات به یاری او بشتابند و این کمک متقابل سبب غلبه بر مشکلات خواهد شد.به همین دلیل در اسلام برداشتن دوست تأکید شده است.

در آغاز اسلام نیز مسلمانان علاوه بر آن که همه خود را برادر یکدیگر می دانستند هر کدام با فرد یا افرادی عقد اخوت و پیمان برادری بستند.این پیمان احترام فوق العاده ای دارد و احکامی در فقه بر آن مترتب می شود.

این گونه دوستان نه تنها در دنیا بلکه در آخرت نیز می توانند سبب نجات

ص:559


1- بحارالانوار، ج 71، ص 167.

انسان شوند و در صورتی که مؤمن صالحی باشند شفاعت کنند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید:

«استَکْثِروا مِنَ الإخوانِ فَإنَّ لِکُلِ ّ مؤمنٍ شَفاعهً یومَ القیامهِ؛ تا می توانید دوست برای خود انتخاب کنید زیرا هر مؤمنی روز قیامت شفاعتی دارد».(1)

اضافه بر این،انسان هنگامی که در کنار دوستش می نشیند یا با او درد دل می کند احساس آرامش می نماید همان گونه که در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیسْکُنُ إِلَی الْمُؤْمِنِ کَمَا یسْکُنُ الظَّمآنُ إِلَی الْمَاءِ الْبَارِدِ؛ شخص باایمان در کنار برادر مؤمنش آرامش پیدا می کند آن گونه که تشنه در کنار آب خنک».(2) به علاوه دوستان آگاه،مشاور خوبی برای انسان جهت حل مشکلات خواهند بود همان گونه که در حدیث معروفی امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«المُؤمنُ أخُ المؤمنِ و هُو عَینُه و مِرآتُه و دَلیلُه لا یَخونُه و لا یَخدَعُه و لا یَظلِمُه و لا یَکذِبُه و لا یَغتابُه؛ فرد باایمان،برادر فرد باایمان است به منزله چشم او و آینه او و راهنمای اوست هرگز به او خیانت نمی کند و نیرنگ نمی زند و ظلم و ستم روا نمی دارد و به او دروغ نمی گوید و غیبت او را نمی کند».(3)

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام که مرحوم صدوق در کتاب امالی نقل کرده است می خوانیم:

«عَلَیکَ بِإِخْوَانِ الصِّدْقِ فَأَکْثِرْ مِنِ اکْتِسَابِهِمْ فَإِنَّهُمْ عُدَّهٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ جُنَّهٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ؛ تا می توانی دوستان صادق و صمیمی انتخاب کن زیرا آن ها در حال آرامش کمک کار تواند و در مشکلات سپری برای تو هستند».(4)

درمورد جمله دوم حکمت مورد بحث نیز امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«لِیجْتَمِعْ فِی قَلْبِکَ الاِفْتِقَارُ إِلَی النَّاسِ وَ الاِسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ فَیکُونَ افْتِقَارُکَ إِلَیهِمْ فِی

ص:560


1- میزان الحکمة، مادة «الآخ»، ح 161 به نقل از کنزالعمال
2- کافی، ج 2، ص 247، ح 1.
3- عدة الداعی، ص 187.
4- امالی صدوق، ص 304

لِینِ کَلَامِکَ وَ حُسْنِ بِشْرِکَ وَ یکُونَ اسْتِغْنَاؤُکَ عَنْهُمْ فِی نَزَاهَهِ عِرْضِکَ وَ بَقَاءِ عِزِّکَ؛ باید در قلب تو،هم نیاز به مردم باشد و هم بی نیازی از آن ها اما نیاز به آن ها در سخنان نرم و روی گشاده باشد و بی نیازی از آن ها در این که آبرو و عزت خود را در برابر آن ها حفظ کنی (و هرگز دست نیازی که تو را خوار می کند به سوی آن ها دراز نکنی)».(1)

***

ص:561


1- کافی، ج 2، ص 149، ح 7.

ص:562

گفتار حکیمانه 452-غنا و فقر حقیقی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْغِنَی وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

غنا وفقر آن گاه آشکار می شود که اعمال (انسان ها) به پیشگاه خدا عرضه شود.(1)

ص:563


1- سند گفتار حکیمانه: در غررالحکم، این جمله حکیمانه با تفاوتی آمده است که نشان می دهد منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309).

شرح و تفسیر

غنا و فقر حقیقی

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه اشاره به نکته مهمی درباره حقیقت فقر و غنا کرده،می فرماید:«غنا و فقر آن گاه آشکار می شود که اعمال (انسان ها) بر خدا عرضه شود»؛ (الْغِنَی وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللّهِ).

حقیقت غنا بی نیازی و حقیقت فقر نیازمندی است ولی می دانیم که این دو عنوان گاه جنبه مادی دارد و گاه جنبه معنوی.جنبه مادی آن نیز شاخه هایی دارد:

غنا ازنظر مال و ثروت،غنا ازنظر مقام و جاه و جلال و غنا ازنظر علوم و دانش های مادی.

تمام این انواع غنای مادی،زودگذر و زوال پذیر و ناپایدار است.گاه یک شب انسان می خوابد در حالی که صاحب مال و مقام و علم و دانش و سلامت جسم است ای بسا صبح بیدار شود در حالی که تمام آن ها را از دست داده است و به فرض که در زمان حیات انسان این سرمایه های مادی موجود باشد در پایان عمر از همه آن ها جدا می شود و همچون سایر افراد به خاک سپرده خواهد شد بی آن که تفاوتی میان او و فقرا باشد.همگی یک کفن را با خود از این دنیا به گور می برند.

ولی غنای معنوی که آن هم شاخه های متعدد دارد امری است پایدار که در دنیا و برزخ و آخرت با اوست.غنا ازنظر علم و عرفان،غنا ازنظر صفات

ص:564

برجسته انسانی و غنا ازنظر کارهای خیر و خدمات بشری که آثار همه این ها در قیامت آشکار می گردد.

امام علیه السلام در واقع اشاره به همین نکته می کند که به هنگام حضور همگان در عرصه محشر و در پیشگاه عدل خداوند،آن جا معلوم می شود چه کسی غنی است و چه کسی فقیر.آن ها که میزان اعمالشان سنگین و نامه اعمالشان پر از حسنات و خالی از سیئات است اغنیای حقیقی هستند.اما آن ها که کفه ترازوی حسناتشان سبک و نامه اعمالشان سیاه است فقرای واقعی می باشند.

چنین اغنیایی به بهشت برین هدایت می شوند که در آن جا هرکدام مالک عرصه هایی هستند که گاه از تمام این دنیا وسیع تر و گسترده تر است با آن همه نعمت های بی نظیر.آیا این غنا نیست؟

اما تهی دستان معنوی به قدری فقیرند که گاه دست به سوی بهشتیان درازکرده و می گویند:آیا امکان دارد شربت آبی یا میوه ای بهشتی از آنچه در اختیار دارید به ما ارزانی دارید که با جواب منفی روبرو می شوند:« وَ نَادَی أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِینَ »؛و دوزخیان،بهشتیان را صدا می زنند که«(محبّت کنید و) مقداری آب،یا از آنچه خدا به شما روزی داده،به ما ببخشید!»آن ها (در پاسخ) می گویند:

«خداوند این ها را بر کافران حرام کرده است!».(1)

یا به هنگامی که در عرصه محشرند و به دوزخ نرفته اند اهل ایمان را صدا می زنند:نگاهی به ما کنید (و گوشه چشمی به ما بیفکنید):« یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً »؛روزی که مردان و زنان منافق به مؤمنان می گویند:«نظری به ما بیفکنید تا از نور شما پرتوی برگیریم!»به آن ها گفته می شود:«به پشت سر خود بازگردید

ص:565


1- اعراف، آیه 50.

و کسب نور کنید!».(1)

آری فقر و غنا در آن جا آشکار می شود.حتی گاهی در پایان عمر انسان در این دنیا نیز پرتوی از این فقر و غنا آشکار می گردد؛افرادی که فقط سرمایه مادی داشتند هنگامی که در خاک پنهان شدند فراموش می شوند امّا صالحان باایمان نام نیک و آثار پسندیده شان سال ها و گاهی ابدالدهر در میان انسان ها باقی می ماند.

این جاست که فقرا و اغنیا شناخته می شوند.

در این جا از بعضی جهات،مناسب است داستانی را که شاعر معروف،انوری درباره گفتگوی بوته کدو و چنار به شعر درآورده است یادآور شویم:

نشنیده ای که زیر چناری کدو بُنی برجست و بر دوید برو بر به روز بیست

پرسید از چنار که تو چند روزه ای گفتا چنار عمر من افزون تر از دویست

گفتا به بیست روز،من از او فزون شدم این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست؟

گفتا چنار:نیست مرا با تو هیچ جنگ کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوری است

فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السلام که تناسب با بحث ما دارد پایان می دهیم.امام علیه السلام فرمود:عثمان دو نفر از خادمین خود را سراغ ابوذر فرستاد و دویست دینار به آن ها داد و گفت:به سراغ ابوذر بروید و بگویید که عثمان به تو سلام رسانده و می گوید که این دویست دینار را بگیر و مشکلات خود را به

ص:566


1- حدید، آیه 13.

کمک آن حل کن.هنگامی که فرستادگان عثمان نزد ابوذر آمدند ابوذر پرسید:آیا به هیچ یک از مسلمانان آنچه را به من عطا کرده،داده است؟ آن ها گفتند:نه.

گفت:من یکی از مسلمانان هستم برای من آنقدر سزاوار است که برای سایر مسلمانان سزاوار می باشد.گفتند:عثمان می گوید که این از مال شخصی خود من است و به خداوندی که معبودی جز او نیست ذره ای حرام به آن مخلوط نشده و آنچه برای تو فرستاده مال حلال است.

ابوذر گفت:من نیازی به آن ندارم،من امروز را صبح کردم در حالی که از غنی ترین مردمم.فرستادگان عثمان گفتند:خداوند تو را به سلامت بدارد ما در خانه تو چیز زیاد و یا حتی کمی که قابل استفاده باشد نمی بینیم.گفت:آری زیر این پارچه که می بینید یکی دو گِرده نان جو است که چند روزی از پختن آن گذشته،من این دینارها را برای چه می خواهم؟ نه به خدا سوگند نمی پذیرم،تا خداوند بداند گرچه من قادر به چیز کم یا زیادی نیستم ولی غنی به ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام و عترت هادیان و مهدیین و راضیین و مرضیین او هستم همان کسانی که هدایت به حق می کنند و به حق و عدالت حکم می نمایند.من اینگونه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:برای پیران بسیار زشت است که دروغ بگویند (آنچه گفتم عین حقیقت بود).بنابراین این دینارها را به عثمان بازگردانید و به او بگویید:من نیازی به این دینارها و آنچه نزد اوست ندارم تا خداوندی که پروردگار من است را ملاقات کنم و او حاکم میان من و عثمان خواهد بود.(1)

این است معنای غنای معنوی یک انسان آگاه و وارسته.

***

ص:567


1- بحارالانوار، ج 22، ص 398، ح 5.

ص:568

گفتار حکیمانه 453-پسر شوم زبیر!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّی نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُاللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

زبیر همواره از ما اهل بیت (و از یاران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبداللّه نشو و نما کرد (و پدر را گمراه ساخت).(1)

ص:569


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر نهج البلاغه می گوید: این گفتار حکیمانه و پرمعنا قبل از آن که نهج البلاغه به وسیله سید رضی گردآوری شود در روایات دیگران آمده است از جمله ابن عبد ربه در عقد الفرید آن را با تفاوتی آورده و از کسانی که بعد از سید رضی آن را نقل کرده اند ابن عبدالبر در استیعاب در شرح حال عبدالله بن زبیر، و ابن اثیر در اسد الغابة است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309) اضافه میکنیم: مرحوم شیخ مفید نیز در کتاب الجمل، قبل از سید رضی همین مضمون را با کمی تفاوت به ضمیمه مطالب دیگری آورده است. (الجمل، ص 389).

شرح و تفسیر

پسر شوم زبیر!

مطابق آنچه در تاریخ طبری آمده این گفتار پرمعنا را امام علیه السلام زمانی فرمود که در جنگ جمل دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند.علی علیه السلام بر اسب سوار شد و زبیر را صدا زد و او در مقابل امام علیه السلام ایستاد.حضرت فرمود:چه چیز تو را به این جا آورده؟ گفت:تو سبب شدی زیرا من برای تو اهلیت خلافت قائل نیستم و تو اولی از مانمی باشی.علی علیه السلام فرمود:آیا من بعد از عثمان شایسته خلافت نیستم؟ ما تو را از طائفه بنی عبد المطلب (از طائفه خودمان) می دانستیم تا این که فرزند بد تو به وجود آمد و بین ما و تو جدایی افکند.(1)

سپس امام علیه السلام سخنانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره خودش و زبیر نقل کرد و زبیر از خواب غفلت بیدار شد و از جنگ کناره گیری کرد.وی بعداً به وسیله ابن جرموز کشته شد و امام علیه السلام از قتل او ناراحت گشت.

ولی بنا بر گفته شیخ مفید این سخن را امام علیه السلام بعد از قتل زبیر بیان فرمود و مانعی ندارد امام علیه السلام آن را در دو حالت بیان فرموده باشد.(2)

به هر حال امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خود می فرماید:«زبیر همواره از ما اهل بیت (و از یاران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبداللّه نشو و نمو کرد

ص:570


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 519
2- جمل، ص 389

(و پدر را گمراه ساخت)»؛ (مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّی نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُاللّهِ).

نکته

زبیر و عبداللّه بن زبیر

زبیر،فرزند عوام و مادرش صفیه،عمه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.در نوجوانی، اسلام را پذیرفت و از افرادی بود که زود اسلام را پذیرفتند.او مرد شجاعی بود و در جنگ های اسلامی شجاعت خود را نشان داد.در جنگ های متعدد مهمی ازجمله بدر،احد،خندق و حنین شرکت داشت و طرفداران او فضائلی برای او برشمرده اند.او در زمان خلیفه دوم جزء شورای شش نفری او بود و جالب این که در آن شورا به علی علیه السلام رأی داد و در جریان سقیفه نیز از مدافعان علی علیه السلام بود ولی مع الأسف زندگی او پایان خوبی نداشت چرا که بعد از خلافت ظاهری امیر مؤمنان علی علیه السلام بر اثر حسادت و جاه طلبی و تحریک معاویه و وسوسه های طلحه و همچنین فرزندش عبداللّه،بیعت خود را با علی علیه السلام شکست و در جنگ جمل حاضر شد.اما پیش از آغاز جنگ با نصایح علی علیه السلام به اشتباه خود پی برد و از جنگ کناره گیری کرد و مردی به نام ابن جرموز او را در یکی از بیابان های اطراف بصره به قتل رسانید و هنگامی که این خبر به علی علیه السلام رسید به شدّت ناراحت شد و بر عاقبت سوء او تأسف خورد.(1)

اما فرزندش عبداللّه بن زبیر از اولین کسانی بود که بعد از هجرت به مدینه در میان مسلمانان متولد شد علاقه مندان به او فضایل زیادی برای وی ذکر کرده، شجاعت او را ستوده و او را از خطبای انگشت شمار قریش محسوب داشته اند.

او در سال شصت و چهار هجری بعد از مرگ یزید،حاکم مصر و حجاز و یمن

ص:571


1- در باره زبیر توضیح بیشتری در جلد دوم، صفحه 254 ذیل خطبه 31 داده ایم.

و خراسان و اکثر شام شد و پایتخت خود را مدینه قرار داد ولی در زمان عبدالملک به دست حجاج بن یوسف ثقفی در حالی که از مدینه به مکه آمده بود کشته شد و این،بعد از آن بود که همه یارانش او را رها کرده بودند و بدنش را مدت ها به دار آویزان کردند و این در سال 73 هجری بود.

ابن عبدالبَر در کتاب استیعاب می نویسد:نامگذاری او به وسیله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و حتی گفته اند:پیامبر صلی الله علیه و آله پس از تولد برای او دعا کرد.

در عین حال،همین عبدالبَر می نویسد که او صفاتی داشت که با خلافت سازگار نبود.ازجمله بخیل و خسیس و بدخلق و حسود بود.او محمّد بن حنفیه را از مکه و مدینه بیرون فرستاد و عبد اللّه بن عباس را به طائف تبعید کرد.(1)

بعضی از مورخان نوشته اند که او چهل روز جمعه در نماز جمعه نامی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبرد و درودی بر آن حضرت نفرستاد.هنگامی که مردم به او اعتراض کردند گفت:پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خانواده بدی دارد که اگر من درود بر آن حضرت بفرستم مردم به خانواده او علاقه مند می شوند و سبب خوشحالی آن ها می گردد.(2)

و این نشانه نهایت عداوت او با اهل بیت پیغمبر علیهم السلام بود.

ابن ابی الحدید در ادامه این سخن می نویسد:هنگامی که عبداللّه بن زبیر بغض و عداوت خود را درباره بنی هاشم آشکار ساخت و نام رسول اللّه صلی الله علیه و آله را در هیچ خطبه ای،نه در روز جمعه و نه در غیر جمعه،نبرد جمعی از نزدیکانش او را سرزنش کردند و این کار را به فال بد گرفتند و او را از عاقبت خطرناک این کار برحذر داشتند.ابن زبیر گفت:واللّه من آشکارا نمی گویم ولی در پنهان نام آن حضرت را می برم (و درود می فرستم) ولی من دیدم بنی هاشم وقتی نام آن

ص:572


1- ابن عبدالبر، استیعاب، شرح حال عبدالله بن زبیر؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 102 به بعد.
2- الکنی و الالقاب، ج 1، ص 293

حضرت برده می شود صورت هایشان گلگون می گردد و گردن ها را می کشند،که نشانه خوشحالی آن هاست.به خدا سوگند من تا می توانم نمی خواهم سرور در قلب آن ها وارد شود.به خدا سوگند تصمیم گرفته ام گودالی برای آن ها حفر کنم و آتش در آن بیفکنم و آن ها را در آتش بسوزانم.(1)

ممکن است بعضی چنین تصور کنند که قتل پدر عبداللّه در واقعه جمل سبب عداوت او شد در حالی که چنین نیست.او قبل از این واقعه نیز دربرابر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام عداوت می ورزید و همان طور که امام علیه السلام در گفتار حکیمانه بالا فرموده او یکی از عوامل اصلی انحراف پدرش بود.

حتی از تواریخ استفاده می شود که او از آتش بیاران اصلی جنگ جمل بود از جمله در داستان معروف سگ های حوئب.(2) روشن می شود که عبداللّه بن زبیر چه نقش شیطنت آمیز خطرناکی در برافروختن آتش جنگ داشت.زیرا هنگامی که عائشه صدای سگ ها را شنید و سؤال کرد که آن محل چه نام دارد؟ و به او گفتند:نام آن حوئب است؛تصمیم بر بازگشت گرفت.

در این جا عبداللّه بن زبیر آمد،قسم یاد کرد که این جا حوئب نیست و ما مدت هاست از آن جا گذشته ایم و شاهدانی آورد که گواهی دروغ بدهند که آن جا حوئب نیست.(3)

حتی از بعضی از روایات استفاده می شود که وقتی زبیر از جنگ با علی علیه السلام در میدان جنگ جمل منصرف شد فرزندش عبداللّه به شدّت او را نهی کرد و سرزنش نمود ولی در او اثر نگذاشت.(4)

ص:573


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 127 و 128.
2- حویب منطقه ای بود در مسیر مدینه به بصره و پیامبر اکرم لیوانه روزی به عایشه فرموده بود: گویی من یکی از شما را می بینم که سگ های منطقه حائب در برابر او پارس میکنند و بترس ای عایشه از این که تو آن زن باشی (زیرا آن مسیر، مسیر گناه و خطر است).
3- ابن قتیبة در الامامة و السیاسة، مطابق نقل بهج الصیاغة، ج 12، ص 74.
4- بهج الصباغة، ج 5، ص 233

به هر حال رسوایی های عبداللّه بن زبیر بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و چه تعبیر زیبایی امیر مؤمنان علی علیه السلام در کلام فوق درباره او کرده است:

«ابنه المشئوم؛ فرزند شوم زبیر».

در ضمن،این گفتار حکیمانه پیام مهمی برای همه پدران دارد که مراقب باشند گاه پیوند عاطفی آن ها با فرزندشان سبب گمراهی و بدبختی آن ها در دنیا و آخرت می شود.سخنان گمراه کننده آن ها را بدون تحقیق می پذیرند و مسیر حق را رها می سازند و در بیراهه های زندگی سرگردان و بدبخت می شوند.

قرآن مجید نیز در این زمینه هشدار داده است آن جا که می فرماید:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَ لَا أَوْلَادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ »؛ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند! و کسانی که چنین کنند،زیان کاران اند!».(1)

***

ص:574


1- منافقون، آیه 9.

گفتار حکیمانه 454-با این حال تکبّر چرا؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ:أَوَّلُهُ نُطْفَهٌ،وَ آخِرُهُ جِیفَهٌ،وَ لَا یَرْزُقُ نَفْسَهُ،وَ لَا یَدْفَعُ حَتْفَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز،نطفه بی ارزشی بود و سرانجام مرداری (گندیده) است.نمی تواند خود را روزی دهد و نه مرگ را از خود دور سازد.(1)

ص:575


1- سند گفتار حکیمانه: تنها کسی که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر مرحوم سید رضی آورده است میدانی در مجمع الأمثال می باشد که آن را با همین عبارت از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده سپس اشاره می کند که بعضی از شعرا مانند ابوالعطائیة و ابن بشام این مضمون را در اشعار خود آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309)

شرح و تفسیر

با این حال تکبّر چرا؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به متکبران فخرفروش هشدار می دهد که به گذشته و آینده خود بنگرند و این صفت رذیله را از خود دور سازند،می فرماید:

«انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز،نطفه بی ارزشی است و سرانجام مرداری (گندیده).نمی تواند خود را روزی دهد و نه مرگ را از خود دور سازد»؛ (مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ:أَوَّلُهُ نُطْفَهٌ،وَ آخِرُهُ جِیفَهٌ،وَ لَا یَرْزُقُ نَفْسَهُ،وَ لَا یَدْفَعُ حَتْفَهُ).

شک نیست که انسان امتیازات فراوانی دارد و نسبت به مخلوقات دیگر برتر است و بسیاری از انسان ها امتیازات ویژه ای ازنظر مال و ثروت و جاه و مقام و شرافت خانوادگی و قدرت جسمانی بر دیگران دارند ولی این امتیازات دلیل بر آن نمی شود که انسان موقعیت خود را فراموش کند و به این و آن فخر بفروشد و به خویشتن ببالد و گرفتار صفت رذیله ای شود که مردم را از او و او را از خدا دور سازد.

امام علیه السلام روی چهار نکته برای اثبات کوچکی و حقارت متکبران فخرفروش تأکید می کند،نخست روی آغاز آفرینش انسان تکیه می نماید که نطفه ای است کوچک و ناچیز که بسیاری از افراد از آن اظهار تنفر می کنند و در پایانش هنگامی که از دنیا می رود چند ساعت بعد تبدیل به جیفه گندیده ای می شود.

آیا این امور باعث افتخار و تکبر است؟

ص:576

سپس به بیرون وجود او نظر افکنده،می فرماید:توان این را ندارد که خود را روزی دهد و نیز مرگ را از خود دور سازد.

البته ممکن است انسان برای تحصیل روزی،زراعت و دامداری و تجارت داشته باشد ولی اگر خشکسالی شود یا آفتی در زراعت و دام ها بیفتد همه سرمایه او بر باد می رود.یک طوفان یا آتش سوزی ممکن است مال التجاره او را نابود سازد و به تعبیر دیگر تمام این موارد از سوی خداوند روزی بخش است.انسان آن را جابه جا می کند و از آن بهره می گیرد.پس هرگز روزی دهنده خویش نیست.

مرگ را هم از طریق درمان بیماری ها و رعایت بهداشت ممکن است بتوان چند صباحی به تأخیر انداخت ولی چنین نیست که مرگ انسان در اختیار خودش باشد.به خصوص مرگ های پیش بینی نشده که ناگهان دامان انسان را از دورن یا برون وجودش می گیرد و به جهان دیگر می فرستد.

گویا این کلام امام علیه السلام برگرفته از آیات قرآن مجید در اواخر سوره واقعه است هر چند قرآن آن را به عنوان دلیلی بر خداشناسی و معاد ذکر کرده ولی امام علیه السلام آن را به صورت دیگری بیان نموده است.

قرآن مجید درباره آغاز وجود انسان می فرماید:« أَ فَرَأَیْتُمْ مَّا تُمْنُونَ*أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ »؛آیا از نطفه ای که در رحم می ریزید آگاهید؟ آیا شما آن را می آفرینید یا ما آفریدگاریم».

بعد می فرماید:« نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ »؛ما در میان شما مرگ را مقّدر ساختیم؛و هرگز کسی بر ما پیشی نمی گیرد!...».

بعد می افزاید:« أَ فَرَأَیْتُمْ مَّا تَحْرُثُونَ ...»؛آیا هیچ درباره آنچه کشت می کنید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را می رویانید یا ما می رویانیم؟! هرگاه بخواهیم آن را مبدّل به کاه درهم کوبیده می کنیم که در شگفتی فرو روید!

ص:577

بعد می افزاید:« أَ فَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ ...»؛آیا درباره آبی که می نوشید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را از ابر نازل کرده اید یا ما نازل می کنیم؟! هرگاه بخواهیم،این آب گوارا را تلخ و شور قرار می دهیم؛پس چرا شکر نمی کنید؟!».(1)

در حکمت های 126 و 419 نیز تعبیرات دیگری آمده است که به فخرفروشان و متکبران به شدّت هشدار می دهد و به آن ها می گوید:آغاز و انجام زندگی خود را بنگرید و از ناتوانی های خود در برابر حوادث کوچک زندگی باخبر شوید تا از باده غرور و تکبر سرمست نگردید و راه زندگی را گم نکنید.

شاعر عرب نیز می گوید:

ما بالُ مَن أوّلُه نُطفَهٌ وَ جیفَهٌ آخِرُه یَفْخَرُ

یُصبِحُ ما یَملِکُ تَقدِیمَ ما یَرجو و لا تأخِیرَ ما یَحذَرُ

چرا کسی که آغاز کارش نطفه بی ارزش و آخرش مردار گندیده ای است اینقدر فخرفروشی می کند؟

صبح می کند در حالی که توانایی ندارد آنچه را می خواهد به سرعت به دست آورد و آنچه را از آن بیم دارد به عقب اندازد.(2)

نکته

بلای تکبر

از قرآن مجید از داستان ابلیس و آدم علیه السلام گرفته تا قارون عصر موسی علیه السلام و تا سران بت پرست قریش،به خوبی استفاده می شود که تکبر و غرور سرچشمه بزرگترین بدبختی هاست.

اوّلین گناهی که در جهان انجام شد همان نافرمانی ابلیس در برابر خداوند

ص:578


1- واقعه، آیات 58-70
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 150

و حتی اعتراض به حکمت پروردگار بود که سرچشمه ای جز تکبر نداشت.

سرکشان قریش و بت پرستان مکه نیز به سبب همین رذیله خطرناک در برابر اسلام صف آرایی کردند و سرانجام به شکست و ذلت گرفتار شدند.

قرآن مجید درباره گمراهان قوم نوح علیه السلام از زبان آن پیغمبر بزرگ می گوید:

« وَ إِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً »؛و من هر زمان آن ها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آن ها را بیامرزی،انگشتان خویش را در گوش هایشان قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند،و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند!».(1)

و درباره ولید بن مغیره مخزومی که راه مبارزه با قرآن را به مشرکان نشان داد می فرماید:« ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ*ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ*فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ »؛بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست به کار شد سپس پشت (به حق) کرد و تکبّر ورزید و سرانجام گفت:(این قرآن) چیزی جز افسون و سحری همچون سحرهای پیشینیان نیست!».(2)

سرانجام درباره همه متکبران جهان می فرماید:« فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ »؛به آنان گفته می شود:از درهای جهنّم وارد شوید، جاودانه در آن بمانید؛چه بد جایگاهی است جایگاه متکبّران!».(3)

از این آیه شریفه به خوبی استفاده می شود که یکی از عوامل مهم دوزخی شدن همان استکبار است.

در احادیث نیز نکوهش شدید و گسترده ای درمورد کبر و غرور شده ازجمله

ص:579


1- نوح، آیه 7.
2- مدثر، آیات 22-24.
3- زمر، آیه 72.

در حدیثی که در غرر الحکم از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«احْذَرِ الْکِبْرَ فَانّهُ رَأْسُ الطُّغْیانِ وَ مَعْصِیهِ الرَّحْمَنِ؛ از تکبّر بپرهیزید که سرآغاز طغیان ها و معصیت و نافرمانی خداوند رحمان است».(1)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِءٍ شَیءٌ مِنَ الْکِبْرِ الّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ! قَلَّ ذَلِکَ اوْ کَثُرَ؛ در قلب هیچ انسانی چیزی از کبر وارد نمی شود مگر این که به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد،کم باشد یا زیاد».(2)

و از این جا روشن می شود که چرا امیرمؤمنان علی علیه السلام در کلام مورد بحث و در کلمات دیگرش اشاره به ضعف های انسان و نقاط آسیب پذیرش می کند چون او را از مرکب غرور پایین بیاورد و در مسیر صحیح انسانی قرار دهد.

***

ص:580


1- غررالحکم، ح 2609
2- بحارالانوار، ج 75، ص 186.

گفتار حکیمانه 455-برترین شعرای عرب

اشاره

وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ،

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَهٍ تُعْرَفُ الْغَایَهُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا،فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ (یرید امرؤ القیس).

از امام علیه السلام پرسیدند:برترینِ شعرای عرب کیست؟

امام علیه السلام فرمود:

شاعران همه یک روش نداشتند و در یک میدان به مسابقه نپرداختند تا پیشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزیر باید به این سؤال پاسخ داد باید گفت:برترین آنها همان سلطان گمراه بود.(1)

منظور امام علیه السلام امرؤ القیس،شاعر معروف عرب است (که امام علیه السلام او را بر همه ازنظر قدرت شعری مقدم شمرد هر چند اشعار او محتوای جالبی ندارد).

ص:581


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، روایت مفصلی از امالی ابن درید (صاحب کتاب معروف جمهرة در لغت و متوفای 321 قمری) نقل می کند که گفتار حکیمانه بالا بخشی از آن را تشکیل می دهد (که نشان می دهد قطعآ منبع دیگری در اختیار داشته به خصوص اینکه پیش از سید رضی و گردآوری نهج البلاغه میزیسته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 311).

شرح و تفسیر

برترین شعرای عرب

همان گونه که بعداً اشاره خواهیم کرد در یکی از شب های ماه مبارک رمضان که امام علیه السلام مجلس اطعامی برای مؤمنان فراهم کرده بود سخن از شعر و شاعران به میان آمد.بعضی از حاضران از امام علیه السلام پرسیدند:برترینِ شعرای عرب کیست؟ امام علیه السلام در یک جواب کوتاه حکیمانه فرمود:«شاعران همه یک روش نداشتند و در یک میدان به مسابقه نپرداختند تا پیشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزیر باید به این سؤال پاسخ داد باید گفت:او همان سلطان گمراه بود».

منظور امام علیه السلام امرؤ القیس،شاعر معروف عرب است (که امام علیه السلام او را بر همه ازنظر قدرت شعری مقدم شمرد هرچند اشعار او محتوای جالبی ندارد)»؛ (وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ علیه السلام:إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَهٍ تُعْرَفُ الْغَایَهُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا،فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ (یرید امرأ القیس).

«حَلْبَهٍ» (بر وزن دفعه) به معنای یک مرحله مسابقه اسب سواری است و گاه به معنای میدان مسابقه تفسیر شده است.

«قَصَبَه» (بر وزن شجره) در اصل به معنای چوبه نِی است و در این جا منظور آن چوبه نی ای است که در آن زمان در آخر مسیر مسابقه بر زمین نصب می کردند و هرکس از همه پیشتازتر بود خم می شد و آن را برمی گرفت و برنده از بازنده به این وسیله شناخته می شد.

ص:582

«الضِّلِّیلُ» صیغه مبالغه به معنای شخص بسیار گمراه و بدکار است و این لقب را عرب برای امرؤ القیس انتخاب کرد زیرا او علی رغم استعداد فوق العاده اش در شعر،آلودگی های فراوان داشت.حتی بعضی گفته اند که او اباحی مسلک بود.(1)

به هر حال گفتار امام علیه السلام به خوبی نشان می دهد که نه تنها آن حضرت در فن خطابه سرآمد بود بلکه در شناسایی اشعار شاعران نیز آگاهی فراوان داشت و دیوانی از آن حضرت امروز در دست ماست که البته اصالت آن ثابت نیست و یا حداقل بخشی از اشعار آن مشکوک است.

مرحوم آیت اللّه استاد مطهری در کتابش به نام سیری در نهج البلاغه تحت عنوان«شاهکارها»به شرح این کلام حکیمانه امام علیه السلام پرداخته و در ابتدا سخنی درباره شعرای فارسی زبان دارد،می گوید:در زبان فارسی شاهکارهایی وجود دارد:در غزل عرفانی،غزل عادی،پند و اندرز،تمثیلات روحی و عرفانی، حماسه،قصیده و غیره،ولی چنانکه می دانیم هیچ یک از شعرای ما که شهرت جهانی دارند در همه این رشته ها نتوانسته اند شاهکار به وجود آورند.

شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانی،سعدی در پند و اندرز و غزل معمولی، فردوسی در حماسه،مولوی در تمثیلات و نازک اندیشی های روحی و معنوی، خیام در بدبینی فلسفی و نظامی در چیز دیگر است،و به همین جهت نمی توان آن ها را با هم مقایسه کرد و میانشان ترجیح قائل شد.حداکثر این است که گفته شود هرکدام از این ها در رشته خود مقام اول را واجد است.هریک از این نوابغ اگر احیاناً از رشته ای که در آن استعداد داشته اند خارج شده اند،تفاوت فاحشی میان دو نوع سخن آن ها ملاحظه شده است.

شعرای عرب نیز،چه در دوره جاهلیت و چه در دوره اسلام،چنین اند.

در نهج البلاغه آمده است که از علی علیه السلام سؤال شد:شاعرترین شاعران عرب

ص:583


1- شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 475

کیست؟ ایشان جواب دادند:

«انَّ الْقَوْمَ لَمْ یجْروا فی حَلْبَهٍ تُعْرَفُ الْغایهُ عِنْدَ قَصَبَتِها ...».

این شاعران در یک میدان اسب نتاخته اند تا معلوم شود کدامیک گوی سبقت را ربوده است.

آنگاه فرمود: «فَانْ کانَ وَ لا بُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلّیلُ؛ اگر ناچار باید اظهار نظری کرد، باید گفت که آن پادشاه تبهکار (یعنی امرؤالقیس) بر دیگران مقدم است».

سپس در ادامه سخن می افزاید:اما از امتیازات برجسته امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه این است که آن حضرت در هر موضوعی وارد می شود شاهکار می آفریند.در موعظه،حماسه و....(1)

نکته اصلی همان است که امام علیه السلام به آن اشاره کرده است.مقایسه کردن دو شخص یا دو چیز با هم در صورتی میسر است که وجه اشتراک زیادی داشته باشند.هرگز نمی توان گفت که فلان طبیب داناتر است یا فلان مهندس راه و ساختمان،فلان عالم نحوی برجسته تر است یا فلان فقیه و فیلسوف.

شاعران نیز گرچه همه شاعر بودند ولی مسیرهای بسیار مختلفی را می پیمودند.بعضی مهارت در غزل های عاشقانه داشتند،بعضی در اشعار حماسی،بعضی به دنبال مسائل اخلاقی می رفتند و بعضی دیگر قهرمان داستان سرایی بودند.بنابراین مقایسه آن ها با هم چندان صحیح نیست.

ولی امام علیه السلام بعد از ذکر این نکته برای این که سؤال کنندگان را بی پاسخ نگذارد اشاره به امرؤ القیس فرمود که در مجموع،شاعری بسیار قوی و صاحب قریحه فوق العاده شعری بود.هرچند زندگانی اش آلوده به انواع فجایع بود و از آن جا که شاهزاده بود و بعد از پدرش جای او را گرفت امام علیه السلام به عنوان«الملک الضلیل؛ پادشاه گمراه»همان لقبی که در عرب بعد از اسلام مشهور بود از او یاد فرمود.

ص:584


1- سیری در نهج البلاغه، ص 23.

نکته ها

1-شأن ورود این گفتار حکیمانه

در بعضی از کتب،شأن ورودی برای این سخن حکیمانه ذکر شده است و آن این که امیر مؤمنان علی علیه السلام شب های ماه رمضان گروهی از مؤمنان را دعوت می کرد و با افطار از آن ها پذیرایی می نمود ولی با آن ها غذا نمی خورد (ظاهراً علتش این بود که غذای امام علیه السلام غذای ساده تری بود) هنگامی که مراسم افطار پایان می گرفت برای آن ها خطبه می خواند و موعظه می کرد.

شبی از شب ها هنگامی که غذا می خوردند سخن از شعرا به میان آمد.

هنگامی که از غذا خوردن فارغ شدند امام علیه السلام برای آن ها خطبه ای خواند و در ضمن خطبه اش چنین فرمود:

«اعْلَمُوا أَنَّ مِلَاکَ أَمْرِکُمُ الدِّینُ وَ عِصْمَتَکُمُ التَّقْوَی وَ زِینَتَکُمُ الْأَدَبُ وَ حُصُونَ أَعْرَاضِکُمُ الْحِلْم؛ بدانید ملاک کار شما دین است و مایه نگهداری شما تقواست،زینت شما ادب و حافظ آبروی شما علم است».

سپس امام علیه السلام رو به ابوالاسود کرد و فرمود:درباره چه موضوعی بحث می کردید؟ (گفتگویشان درباره مقایسه شاعران با یکدیگر بود) آنگاه فرمود:بگو ببینم کدام یک از شاعران تواناتر است؟ عرض کرد:ای امیرمؤمنان! ابوداود ایادی.(و بعضی از اشعار آن را به عنوان گواه ذکر کرد).

امام علیه السلام فرمود:چنین نیست.عرض کردند:چه کسی در نظر شما از دیگران برتر است؟ امام علیه السلام فرمود:

«لَوْ رُفِعَتْ لِلْقَوْمِ غَایهٌ فَجَرُوا إِلَیهَا مَعاً عَلِمْنَا مِنَ السَّابِقِ مِنْهُم؛ اگر برای آن ها میدان مسابقه ای تهیه می شد و همگی در آن مسابقه واحد شرکت می کردند تا به هدف برسند می دانستیم کدام یک از آن ها تواناترند».

سپس افزود:

«وَ لَکِنْ إِنْ یکُنْ فَالَّذِی لَمْ یقُلْ عَنْ رَغْبَهٍ وَ لَا رَهْبَه؛ ولی اگر بنا شود انتخابی صورت گیرد برترین آن ها کسی است که نه به دلیل علاقه (به مالی) شعر سروده و نه از ترس کسی».

ص:585

عرض کردند:ای امیرمؤمنان! او چه کسی بود؟ فرمود:پادشاه گمراه و مجروح.عرض کردند:ای امیرمؤمنان! منظور امرؤ القیس است؟ فرمود:آری منظورم هموست.

سپس سخن حاضران و امام علیه السلام پیرامون شب قدر بود.(1)

این که امام علیه السلام امرؤ القیس را به عنوان ذو القروح (صاحب جراحت ها) معرفی می کند بعضی گفته اند که به دلیل زخم هایی است که در جنگ ها بر بدن او نشست و بعضی گفته اند:به دلیل این است که در پایان عمرش گرفتار آبله شد و با همان بیماری از دنیا رفت و بعضی گفته اند:به دلیل لباس زهرآگینی بود که برای او فرستادند،هنگامی که پوشید بدن او مجروح شد و از دنیا رفت.(2)

2-امرؤ القیس کیست؟

در نام اصلی او اختلاف کرده اند ولی معروف به حُندُج و پدرش حِجر کندی بود.او از شعرای معروف زمان جاهلیت بود.تولد او را سال پانصد میلادی و مرگ او را سال پانصد و چهل نوشته اند (هفتاد سال قبل از بعثت).پدرش بر قبیله بنی اسد و قطفان حکومت می کرد و هنگامی که کشته شد او برای گرفتن انتقام خون پدر و به دست آوردن مقامش قیام کرد.از مخالفانش شکست خورد و از قیصر روم مدد خواست.قیصر او را گرامی داشت و حکومت فلسطین را به او سپرد و در پایان عمرش همان گونه که در بالا اشاره کردیم به عقیده بعضی با مرض آبله از دنیا رفت.

او در کودکی به لهو و لعب مشغول بود و با ولگردان و دزدان عرب معاشرت داشت.هنگامی که پدرش باخبر شد او را از این کار بازداشت ولی او نپذیرفت.

ازاین رو او را به منطقه ای در حضرموت تبعید کرد که وطن پدران و عشیره او بود

ص:586


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 153 ذیل حکمت مورد بحث.
2- الاعلام زرکلی، ج 2، ص 12؛ شرح معلقات سبع، تالیف عبدالمحمد آیتی

در حالی که بیست سال داشت.پنج سال در آن جا اقامت کرد سپس با یاران خود به سوی قبیله های عرب رفت و پیوسته به شرب خمر و لهو و لعب مشغول بود تا زمانی که بنی اسد بر پدرش شوریدند و او را کشتند.این خبر هنگامی که امرؤ القیس مشغول نوشیدن شراب بود به او رسید.گفت:خدا رحمت کند پدرم را،در کوچکی مرا رها کرد و در بزرگی انتقام خونش را به گردن من انداخت.

امروز مستم ولی فردا مستی وجود ندارد.امروز شراب است و فردا امر و فرمان.

بعد قیام کرد تا انتقام خون پدرش را از بنی اسد بگیرد.اما چیزی نگذشت که یارانش از اطراف او پراکنده شدند و ناچار به پادشاه روم پناه برد.او هم حکومت فلسطین را به وی واگذار کرد.امرؤالقیس هنگامی که به سوی فلسطین می رفت به انقُره (آنکارا) رسید.در جسمش زخم هایی پدیدار شد.ناچار در آن جا متوقف گشت و چیزی نگذشت که از دنیا رفت.

در این که او چه دینی داشت در میان دانشمندان گفتگوست ولی شاید صحیح این باشد که او عقیده مَزدَک را داشت.

دیوان کوچکی منسوب به او باقی مانده است که در آن شعر معروف او که جزء معلقات سبع است درج شده و شعرا بهترین شعر او را همین شعر می دانند.

معلقات سبع،هفت قصیده بود که عرب جاهلی به عنوان بهترین اشعار عرب، انتخاب و به دیوار کعبه آویزان کرده بودند که بعد از ظهور اسلام برداشته شد.

اشعار مزبور مخصوصاً قصیده امرؤ القیس که به اصطلاح،برترین آن هاست مجموعه ای از ابراز عشق و علاقه به دخترانی است که مورد علاقه او بودند و پر از کلمات پیچیده و نام مکان های نامأنوس است.

به هر حال تعبیر امام علیه السلام به«ملک ضلیل؛پادشاه گمراه و بی بندوبار»به دلیل همان چیزی است که در شرح حال او آوردیم.(1)

ص:587


1- الاعلام زرکلی، ج 2، ص 11؛ شرح معلقات سبع، تالیف عبدالمحمد آیتی، برای توضیح بیشتر ر.ک: دانشنامه بزرگ اسلامی، ماده امرؤ القیس
3-تمسک امام علیه السلام به اشعار پرمعنای عرب

در نامه ها و خطبه های نهج البلاغه گاه امام علیه السلام به اشعاری از شعرای نامدار تمسک می جوید که در نوع خود کم نظیر است.

ازجمله آن ها شعر معروف اعشی است که در خطبه شقشقیه آمده است:

شَتَّانَ مَا یوْمِی عَلَی کُورِهَا وَ یوْمُ حَیانَ أَخِی جَابِر

بسی فرق است تا دیروزم امروز بسی مغموم و دی شادان و پیروز

و شعر دیگری در خطبه 25:

لَعَمْرُ أَبِیکَ الْخَیرِ یا عَمْرُو إِنَّنِی عَلَی وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِیل

به جان پدر نیکوکارت-ای عمرو!-سوگند! که من،تنها،سهم اندکی از آن پیمانه دارم.

اشاره به این که براثر بی وفایی و سستی اصحابم سلطه من بر قلمرو حکومتم کم شده است.

و در جای دیگری از همین خطبه می فرماید:

هُنَالِکَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیهِ الْحَمِیم

اگر آن ها را بخوانی،سوارانی مانند ابرهای تابستانی،(سریع و تند)،به سوی تو می آیند!

اشاره به سواران بنی فراس می کند که مردانی شجاع بودند و می فرماید:ای کاش به جای این کوفیان سست،هزار نفر از سواران بنی فراس در اختیار من بودند.

همچنین در خطبه 33 می خوانیم:

أَدَمْتَ لَعَمْرِی شُرْبَکَ الْمَحْضَ صَابِحاً وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَهَ الْبُجْرَا

وَ نَحْنُ وَهَبْنَاکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ عَلِیاً وَ حُطْنَا حَوْلَکَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا

ص:588

به جان خودم سوگند،هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدی و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره گرفتی.

و ما به تو عظمت بخشیدیم،در حالی که بزرگ نبودی! و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسداری دادیم (و نگهداری ات کردیم،ولی تو قدر این نعمت را نشناختی).

اشاره به بی وفایی و حسادت قریش می کند و خدمت هایی که بنی هاشم به قریش کردند.

و در خطبه 35 می فرماید:

أَمَرْتُکُمْ أَمْرِی بِمُنْعَرَجِ اللِّوَی فَلَمْ تَسْتَبِینُوا النُّصْحَ إِلَّا ضُحَی الْغَد

من در سرزمین منعرج اللوی،دستور خود را دادم (ولی شما گوش ندادید) و اثر آن را صبح فردای آن روز درک کردید.

اشاره به نافرمانی درمورد حکمیت و پیامدهای شوم آن کرده و می فرماید:من دستورات لازم را به شما دادم ولی گوش ندادید و گرفتار پیامدهای آن شدید.

در خطبه 162 نیز آمده است:

وَ دَعْ عَنْکَ نَهْباً صِیحَ فِی حَجَرَاتِهِ وَ لَکِنْ حَدِیثاً مَا حَدِیثُ الرَّوَاحِل

سخن از غارت هایی که در گذشته واقع شد را رها کن و از غارت امروز سخن بگو (اشاره به خلافت اسلامی به وسیله معاویه و دار و دسته منافقانِ مورد تهدید قرار گرفته).

در نامه 36 نیز می فرماید:

فَإِنْ تَسْأَلِینِی کَیفَ أَنْتَ فَإِنَّنِی صَبُورٌ عَلَی رَیبِ الزَّمَانِ صَلِیبُ

یعِزُّ عَلَی أَنْ تُرَی بِی کَآبَهٌ فَیشْمَتَ عَادٍ أَوْ یسَاءَ حَبِیب

امام علیه السلام در این اشعار که ضمن پاسخ به برادرش عقیل بن ابی طالب آورده است اشاره به این نکته می کند که بعضی از فرماندهان لشکرم خیانت کردند

ص:589

و فرار را بر قرار ترجیح دادند و من جز صبر در برابر این حوادث ناگوار چاره ای ندارم و سعی می کنم دشمن از ناراحتی من باخبر نشود که موجب خوشحالی او می گردد.

در نامه 45 نیز آمده است:

وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَهٍ وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِد

این درد،تو را بس که شب با شکم سیر بخوابی در حالی که در اطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشد.

امام علیه السلام این شعر را در نامه عثمان بن حنیف که در میهمانی پرزرق وبرق یکی از ثروتمندان بصره شرکت کرده بود آورده است.

در نامه 64 نیز از آن حضرت می خوانیم:

مُسْتَقْبِلِینَ رِیاحَ الصَّیفِ تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ بَینَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُود

لشکریانی دارم که به استقبال تندباد تابستانی می شتابند که آن ها را (دشمنان خود را) با سنگ ریزه ها و در میان غبار و تخته سنگ ها درهم می کوبند.

این سخن را امام علیه السلام در پاسخ نامه معاویه نوشت که حضرت را تهدید به جنگ کرده بود.

***

ص:590

گفتار حکیمانه 456-تنها بهای وجود انسان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

أَ لَا حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّهَ، فَلاَ تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

آیا آزادمردی پیدا نمی شود که این ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانید وجود شما بهایی جز بهشت ندارد آن را به چیزی جز بهشت نفروشید.(1)

ص:591


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منابع دیگری که برای این کلام حکیمانه ذکر می کند مجمع الامثال میدانی و غررالحکم آمدی است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 313).

شرح و تفسیر

تنها بهای وجود انسان

امام علیه السلام با تعبیر گویایی اشاره به بی ارزش بودن مواهب مادی و دنیوی و پرارزش بودن وجود انسان می فرماید:«آیا آزاد مردی پیدا نمی شود که این ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانید وجود شما بهایی جز بهشت ندارد آن را به چیزی جز بهشت نفروشید»؛ (أَ لَا حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّهَ،فَلاَ تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا).

«لماظه» که غالب شارحان نهج البلاغه به ضم لام ذکر کرده اند و تنها بعضی به فتح لام نوشته اند به معنی باقی مانده غذا در دهان است که انسان پس از فروبردن لقمه با زبان خود آن را از اطراف دهان جمع می کند و فرو می برد و گاه زبانش را بر لب ها می کشد که اگر چیزی از غذا مانده آن را نیز جمع کند،و این تشبیه بسیار گویایی است که امام علیه السلام درمورد بی ارزش بودن مواهب مادی دنیا فرموده است.

اشاره به این که اقوام زیادی به این دنیا آمده اند و از مواهب آن بهره برده اند و غذاهای آن را خورده اند گویا ته مانده آن به شما رسیده است،اصل آن ارزشی نداشته تا چه رسد به ته مانده آن.

تعبیر به«حر»اشاره به این دارد که تنها آزادگان می توانند خود را از قید و بند دنیای مادی رها سازند ولی آن ها که اسیر شهوات و زرق و برق ها هستند هرگز نمی توانند به آسانی خود را از عشق به دنیا رها سازند و برای رسیدن به آن دست به هر کاری می زنند.

ص:592

تعبیر «لاهلها» (برای اهل دنیا) اشاره به این است که افراد کوته فکر و بی همتی هستند که گوهر گران بهای روح و جان انسانی را به متاعی قلیل و مال و مقام بی ارزش می فروشند؛دنیا را برای آن ها واگذارند.

شک نیست که هرگز منظور امام علیه السلام ترک سعی و تلاش برای زندگانی آبرومندانه و کفاف و عفاف نیست چراکه بدون چنین زندگی ای انسان حریت و آزادی ندارد و ناچار می شود تن به ذلت وابستگی به دیگران بدهد و همچنین جوامع فقیر و نیازمند که همواره وابسته و ذلیل در چنگال دیگران اند بلکه منظور غرق شدن در مواهب مادی و فروختن شرافت انسانی خود برای به دست آوردن مال و مقام دنیاست.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن و برای تکمیل آن می فرماید:به یقین برای وجود و جان شما بهایی جز بهشت وجود ندارد آن را به غیر بهشت نفروشید.

بهشت یعنی کانون رحمت الهی،آن جا که همه مواهب مادی و معنوی جمع است و زشتی های دنیا و آسیب هایش به آن جا راه ندارد بهشت یعنی کانون رضا و خشنودی پروردگار،مرکز پاکان و نیکان و عالمان و مجاهدان و شهیدان گران قدر.بهشت یعنی محلی که پذیرایی کنندگانش فرشتگان والامقام الهی هستند و همنشینانش انبیا و اولیای الهی.بهشت یعنی پیوستن به ابدیت قرب خداوند و بهره گیری از انواع جمال و جلال پروردگار.بهشت یعنی جایی که حتی یک کلام رکیک بر زبان کسی جاری نمی شود« لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً وَ لَا تَأْثِیماً*إِلَّا قِیلاً سَلَاماً سَلَاماً ».آری وجود انسان آن چنان پرارزش است که اگر تمام دنیای مادی را بخواهیم با آن موازنه کنیم برابری ندارد.

در روایت معروف هشامیه امام کاظم علیه السلام همین نکته به شکل دیگری بیان شده است آن جا که می فرماید:

«إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِی لَایرَی الدُّنْیا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّهُ فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیرِهَا؛ گران قدرترین مردم کسی

ص:593

است که دنیا را ارزشی برای وجود خودنمی شمرد.آگاه باشید! که وجود شما بهایی جز بهشت ندارد پس آن را به غیر بهشت نفروشید».(1)

نکته ها

1-هدف امام علیه السلام از نکوهش دنیا

بارها گفته ایم که اگر در آیات و روایات اسلامی نکوهش دنیا می شود و سخن از بی ارزش بودن آن به میان می آید هدف این نیست که مسلمین را به ترک دنیا و زندگی آمیخته با رهبانیت سوق دهند بلکه به سبب این است که غالب انسان ها به طور طبیعی تمایل فوق العاده ای به مظاهر مادی دنیا دارند و شبیه وسیله نقلیه ای هستند که در سراشیبی قرار گرفته که اگر بخواهند نیروی محرک آن را تشدید کنند خطر سقوط،حتمی است.در این جا باید راننده ماهر از عامل بازدارنده ای استفاده کند تا وسیله نقلیه از کنترل او خارج نشود.

اضافه بر این،در عصر امیرمؤمنان علیه السلام و همچنین ائمه هدی علیهم السلام فتوحات اسلامی سبب انتقال غنائم فراوانی به داخل سرزمین های اصلی یعنی حجاز و عراق و شام شده بود و به همین دلیل گروهی به عیش و نوش و مسابقه در تجمل پرستی روی آورده بودند؛در این جا لازم بود به آن ها پی درپی هشدار داده شود تا خود را به زخارف دنیا نفروشند و غرق در مادیات نشوند و خدا و دین را فراموش نکنند.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده است می خوانیم:

«فَارْفُضِ الدُّنْیا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیا یعْمِی وَ یصِمُّ وَ یبْکِمُ وَ یذِلُّ الرِّقَابَ؛ دنیا را رها کن چراکه عشق به دنیا انسان را کور و کر و گنگ می کند و او را ذلیل می سازد».(2)

ص:594


1- کافی، ج 1، ص 19، ح 12.
2- کافی، ج 2، ص 136، ح 23.

در کتاب غررالحکم از همان حضرت نقل شده که فرمود:

«حُبُّ الدُّنْیا یفْسِدُ الْعَقْلَ وَ یصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سَمَاعِ الْحِکْمَهِ وَ یوجِبُ أَلِیمَ الْعِقَابِ؛ حب دنیا عقل و خرد را فاسد و قلب را دربرابر شنیدن گفتار حکمت آمیز کر می کند و موجب کیفرهای دردناک می شود».(1)

2-ارزش وجود انسان

انسان سرمایه ای در اختیار دارد که بسیار پرارزش است و این سرمایه همان روح الهی و نفس شریف انسانی و عمری است که خدا در دنیا به او ارزانی داشته است.

همان گوهر شریفی که فرشتگان در برابر آن سجده کردند و به سبب آن، خداوند مقام خلیفه اللهی به بشر داد.

این سرمایه را با هیچ ارزش مادی و دنیوی نمی توان برابر ساخت.حتی اگر تمام دنیای مادی را با آن همه ثروت و مقام و وسیله رفاهی و زرق و برق به انسان بدهند و روح الهی اش را از او بگیرند گرفتار خسران شدیدی شده است.

و همان گونه که امام علیه السلام در گفتار حکیمانه بالا فرمود،هیچ ثمن و بهایی جز بهشت برین و قرب پروردگار نمی تواند در برابر آن قرار گیرد.

قرآن مجید نیز به این معنا اشاره کرده آن جا که می فرماید:« إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ »؛خداوند از مؤمنان،جان ها و اموالشان را خریداری کرده،که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد؛(به این صورت که) در راه خدا پیکار می کنند،می کشند و کشته می شوند؛این وعده

ص:595


1- غررالحکم، ح 857.

حقّی است بر او،که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما،به داد و ستدی که با خدا کرده اید؛و این است آن پیروزی بزرگ!».(1)

ولی افسوس که بسیاری قدر این سرمایه بزرگ را نمی شناسند و آن را به بهای ناچیزی به مصداق« وَ یشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً »می فروشند.

می گویند:یکی از گران بهاترین گوهرهای دنیا گوهری بود که یکی از گردشگران آفریقا آن را در دست کودکانی دید که در کوچه و بازار با آن بازی می کردند.چیز کمی به آن ها داد و آن را گرفت.کودکان خوشحال بودند ولی نمی دانستند چه گوهر عظیمی را از دست داده اند.حال دنیاپرستانی که خود را به ارزش های قلیل جهان می فروشند حال همان کودکان است.

***

ص:596


1- توبه، آیه 111.

گفتار حکیمانه 457-دو کس هرگز سیر نمی شوند

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْهُومَانِ لَا یَشْبَعَانِ:طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْیَا.

امام علیه السلام فرمود:

دو گرسنه اند که هرگز سیر نمی شوند:طالب علم و طالب دنیا.(1)

ص:597


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر بعد از آن که این کلام نورانی را از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید از پیامبراکرم نیز نقل می کند می افزاید: کلینی نیز آن را در کتاب کافی از سلیم بن قیس هلالی نقل می کند که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: از پیامبر اکرم شنیدم که می فرمود: «منهومان لا یشبعان طالب دنیا وطالب علم» و سپس آن را از صدوق به سندش از امام صادق علی نقل می کند و ابن عبد ربه نیز آن را در عقد الفرید از ابن عباس ذکر کرده و روشن است که همه آنها به ریشه وحی الهی باز می گردد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 313)

شرح و تفسیر

دو کس هرگز سیر نمی شوند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو گروه اشاره می کند که هرگز سیر نمی شوند،می فرماید:«دو شخصِ گرسنه اند که هرگز سیر نمی شوند:طالب علم و طالب دنیا»؛ (مَنْهُومَانِ لَا یَشْبَعَانِ:طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْیَا).

واژه «منهوم» از ماده«نَهَم»(بر وزن دهن) به معنای سیری ناپذیر بودن و اشتهای شدید به چیزی داشتن است.منهوم به معنای کسی است که این گونه شده است.

اما این که طالبان علم هرگز از طلب علم سیر نمی شوند به این دلیل است که اولاً علم،حد و مرزی ندارد و به فرموده قرآن:« وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ ».(1)

و در جای دیگر تمام معلومات انسان را در مقابل مجهولات،ناچیز می شمارد و می فرماید:« وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً ».(2)

و در مورد علم خداوند و حقایق جهان هستی می فرماید:« وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ »؛و اگر همه درختان روی زمین قلم شود،و دریا برای آن مرکّب گردد،و هفت دریاچه به آن افزوده شود،این ها همه تمام می شود ولی کلمات

ص:598


1- یوسف، آیه 76.
2- اسراء آیه 85.

خدا پایان نمی گیرد؛خداوند عزیز و حکیم است».(1)

ثانیاً علم،نشاط آور است،روح را صیقل می دهد و در واقع غذای اصلی روح آدمی است و به همین دلیل طالبان علم هرگز از علم سیر نمی شوند بلکه هر مرحله ای را که طی کنند خواهان مرحله بالاتری هستند.

این سخن معروف است که بعضی از بزرگان در عین محرومیت مادی هنگامی که بعضی از مسائل پیچیده علمی را می گشودند به قدری لذت می بردند که می گفتند:«أینَ المُلوک و أبناءُ المُلوکِ من هذه اللذّه؛کجا هستند پادشاهان و شاهزادگان که ببینند چنین لذتی از که ما می بریم».

نیز در زمان های گذشته بسیاری از دانشمندان تن به مسافرت های طولانی می دادند که بسیار مشکل آفرین بود تا محضر بعضی از اساتید را درک کنند و حتی گاه به یک روایت از روایات معصومین علیهم السلام برسند.

و اما طالبان دنیا نیز در عشق به دنیا و زرق و برق و مواهب مادی آن آنقدر حرص و ولع دارند که با هیچ چیز سیر نمی شوند و به گفته شاعر:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر

می دانیم که جغرافی دانان در گذشته تمام کره زمین را به هفت اقلیم تقسیم می کردند و شاعر به این نکته اشاره می کند که اگر همه زمین را به دنیاپرست بدهند باز هم سیر نمی شود و مایل است دست به کرات آسمانی دیگر بیندازد.

به همین دلیل در حدیث معروفی از امام کاظم علیه السلام آمده است:

«مَثَلُ الدُّنْیا مَثَلُ ماءِ الْبَحْرِ،کُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حتَّی یقْتُلَهُ؛ مَثَل دنیا،مَثَل آب دریاست که هرچه انسانِ تشنه از آن بنوشد،عطش او بیشتر می شود،به حدّی که او را می کشد».(2)

ص:599


1- لقمان، آیه 27
2- تحف العقول، ص 396.

این گونه افراد که هرگز از دنیا سیر نمی شوند گرفتار بلاهای متعددی خواهند شد.

ازجمله گرفتار طول امل و آرزوهای دور و دراز می شوند و آخرت را به کلی فراموش می کنند همان گونه که در حدیث معروف نبوی و علوی آمده است:

«أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَینْسِی الْآخِرَهَ» .(1)

اضافه بر این،آرامش روح و جسم را به کلی از دست می دهند و اگر روزی بخشی از دنیایشان به خطر بیفتد به زمین و زمان بد می گویند و گاه دست به خودکشی می زنند.

علاوه بر همه این ها چون دنیا،دار مزاحمت است و هر کسی به بیش از حد نیاز خود برسد با خواسته های دیگران مزاحمت دارد،دشمنی و عداوت بسیاری را برای خود می خرد.حسودان نیز این گونه افراد را راحت نمی گذارند و پیوسته در انتظار زوال نعمت آن ها هستند.

ولی آن ها که قانع اند و اهل کفاف و عفاف اند از همه این آثار سوء و مرگبار در امان اند.

***

ص:600


1- کافی، ج 2، ص 335، ح 3.

گفتار حکیمانه 458-حقیقت ایمان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الإِیمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَیْثُ یَضُرُّکَ،عَلَی الْکَذِبِ حَیْثُ یَنْفَعُکَ،وَ أَلَّا یَکُونَ فِی حَدِیثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ،وَ أَنْ تَتَّقِی،اللّهَ فِی حَدِیثِ غَیْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ایمان آن است که راست گویی را در آن جا که به زیان توست بر دروغ گویی در آن جا که به سود توست مقدم داری و این که گفتارت بیش از عملت نباشد و به هنگام سخن گفتن درباره دیگران تقوای الهی را پیشه کنی.(1)

ص:601


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانی که این گفتار حکیمانه را در کتاب خود آورده اند ابن شمس الخلافة (متوفای 622) در کتاب الآداب الآداب النافعة بالالفاظ المختارة الجامعة) است که آن را با تفاوت مختصری ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314)

شرح و تفسیر

حقیقت ایمان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه حقیقت ایمان را در ضمن سه چیز که از مظاهر ایمان به خدا هستند بیان کرده است:

نخست می فرماید:«ایمان آن است که راست گویی را در آن جا که به زیان توست بر دروغ گویی در آن جا که به سود توست مقدم داری»؛ (الإِیمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَیْثُ یَضُرُّکَ،عَلَی الْکَذِبِ حَیْثُ یَنْفَعُکَ).

بسیار می شود که انسان اگر در بیان حقیقتی،راستی را برگزیند زیان هایی دامن او را می گیرد.مثل این که سؤال کنند:تو چیزی به فلان شخص که از دنیا رفته است بدهکاری؟ و او حقیقتش را بگوید که آری فلان مبلغ را بدهکارم.این اعتراف گرچه ظاهراً به زیان گوینده است و دروغ گفتن به سود اوست ولی قطعاً این صدق و راستی از نشانه های ایمان به خدا و روز قیامت می باشد.

یا این که تصادفی موجب خسارت شده و شخص می داند مقصر بوده است اگر تقصیر خود را بپوشاند و دروغ بگوید نفع مادی می برد ولی اگر حق را آشکار سازد گرفتار زیان می شود ولی این زیان در حقیقت منفعت است و از نشانه های ایمان می باشد.

قرآن مجید نیز دروغ گفتن را نشانه بی ایمانی شمرده آن جا که می فرماید:

« إِنَّما یفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ »؛تنها کسانی

ص:602

دروغ می بندند که به آیات خدا ایمان ندارند؛(آری،) دروغ گویان واقعی آن ها هستند!».(1)

نیز در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که کسی از آن حضرت پرسید:آیا شخص باایمان ممکن است (لغزش پیدا کند و) آلوده زنا شود؟ فرمود:امکان دارد.عرض کرد:ممکن است آلوده سرقت گردد؟ فرمود:گاه ممکن است چنین شود.عرض کرد:ممکن است دروغ بگوید؟ فرمود:نه.(مگر نمی دانی؟) خداوند متعال می فرماید:« إِنَّما یفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ ».(2)

در واقع راست گویی گاه همچون داروی تلخ شفابخش است و دروغ همچون غذای مطبوع زیان بار.انسان عاقل آن داروی شفابخش را رها نمی کند و به سراغ آن غذای زیانبار نمی رود.

البته شکی نیست که در مواردی،امر،دایر بین اهم و مهم است یعنی راست گویی سبب به خطر افتادن جان یا منافع مهم مسلمانی می شود.مثل این که یک ناصبی متعصب و مسلح از انسان سؤال کند:آیا تابع مکتب اهل بیت علیهم السلام هستی؟ که اگر راستش را بگوید سلاح به روی او می کِشد.به یقین این گونه موارد از کلام امام علیه السلام مستثنی است همان گونه که در باب تقیّه به آن اشاره شد.

یا این که برای اصلاح ذات البین اگر مجبور به دروغ شویم مجاز است زیرا اصلاح ذات البین مهم تر از راست گویی است.البته تفاوتی نمی کند که نفع و زیان،مربوط به خود انسان باشد یا مربوط به انسان دیگری.اگر مصلحت اهمی ایجاب کند از قاعده کلی مورد بحث که امام علیه السلام به آن اشاره فرمود مستثنی است.

به هر حال اصل اساسی این است که انسان همیشه صدق و راستی را پیشه

ص:603


1- نحل، آیه 105.
2- بحارالانوار، ج 19، ص 263، ح 47.

کند هر چند به زیان او تمام شود ولی این قاعده موارد استثنایی هم دارد و آن در جایی است که مصلحت مهم تر از مصلحت صدق به خطر می افتد.مرحوم علامه مجلسی در جلد دوم بحار الانوار،صفحه 122 ذیل همین روایت به عنوان شرح و بیان می فرماید:ممکن است منظور امام علیه السلام از ضرر،در این گفتار حکیمانه ضرری باشد که تقیه در آن روا نیست.

آنگاه امام علیه السلام به سراغ دومین نشانه ایمان می رود و می فرماید:«این که گفتارت بیش از عملت نباشد»؛ (وَ أَلَّا یَکُونَ فِی حَدِیثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ).

بسیارند کسانی که سخن از نیکی ها و خوبی ها و صفات برجسته انسانی، بسیار می گویند اما عملشان هماهنگ با آن نیست و این نشانه ضعف ایمان آن هاست.مؤمنان حقیقی آنچه را می گویند انجام می دهند و ای بسا اعمالشان فراتر از گفتارشان است.

به تعبیر دیگر اگر انسان به چیزی که می گوید اعتقاد راسخ داشته باشد حتماً عمل او با آن هماهنگ خواهد بود و اگر نبود،نشانه عدم اعتقاد راسخ به آن گفتار است.

قرآن مجید می فرماید:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ*کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ».(1)

در بعضی از نسخه های نهج البلاغه به جای«عَمَلِک»،«عِلمِک»آمده است که در این صورت مفهوم کلام امام علیه السلام چنین می شود:نباید انسان بیش از آنچه می داند سخن بگوید.همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْم ».(2)

در آیات و روایات اسلامی نکوهش شدیدی از«قول به غیر علم»شده چراکه

ص:604


1- صف، آیات 2 و 3.
2- اسراء، آیه 36

این کار سرچشمه اختلافات و مشکلات فراوان و گمراهی افراد و نزاع ها می شود.

بنابراین هرکدام از این دو نسخه واقعیت داشته باشد مفهوم صحیحی دارد هر چند بعضی از شارحان نهج البلاغه نسخه«عَمَلِک»را نادرست پنداشته اند.

آنگاه نشانه سوم و آخر را بیان می کند و آن این که«به هنگام سخن گفتن درباره دیگران تقوای الهی را پیشه کنی»؛ (وَ أَنْ تَتَّقِی اللّهَ فِی حَدِیثِ غَیْرِکَ).

اشاره به این که غیبت نکنید،تهمت نزنید،حق کسی را با سخنانتان باطل نسازید،عیب بر مسلمانی ننهید و او را با سخن نیش دار نیازارید.خلاصه،تقوای الهی را در نظر داشته باشید و تمام این جهات را رعایت کنید.

در تفسیر کلام مذکور دو احتمال دیگر نیز داده شده است:نخست این که هنگامی که می خواهی سخنی از دیگری نقل کنی رعایت تقوای الهی کن و سخن او را بی کم و کاست و بدون اضافه نقل کن.

دیگر این که در برخورد با سخنان دیگران تقوا پیشه کن و فوراً گفتار آن ها را نفی نکن؛درست بیندیش،اگر گفتار صحیحی است بپذیر و جدال و مِراء نکن و از روی حسادت به نفی سخنان صحیح دیگران اقدام مکن.

ولی معنای نخست مناسب تر به نظر می رسد هر چند جمع میان هر سه معنا نیز امکان پذیر است.

***

ص:605

ص:606

گفتار حکیمانه 459-مقدرات بر تدبیر ما پیشی می گیرد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَی التَّقْدِیرِ،حَتَّی تَکُونَ الْآفَهُ فِی التَّدْبِیرِ.

امام علیه السلام فرمود:

مقدرات بر تقدیر و تدبیر (ما) غلبه می کند تا آن جا که (گاه)

آفت انسان در تدبیر اوست.(1)

مرحوم سید رضی می گوید:«همین مضمون پیش از این (در حکمت 16) با عبارت دیگری و با تفاوت (مختصری) گذشت»؛

(قال الرضی:وَقَد مضی هذا المعنی فیما تقدم بروایه تخالف هذه الأَلفاظ) .

ص:607


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید: همین معنا با عبارت دیگری در حکمت 15 (طبق متنی که ما انتخاب کرده ایم حکمت شانزدهم است.) گذشت: «تذل الأمور للمقادیر حتی یکون الحق فی التدبیر » و در ذیل آن حکمت منابع متعددی برای آن ذکر کرده از جمله مرحوم ابن شعبه در تحف العقول و جاحظ در المائة المختارة و همچنین شیخ مفید در ارشاد. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314)

شرح و تفسیر

مقدرات بر تدبیر ما پیشی می گیرد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به تأثیر نافذ مقدرات کرده،می فرماید:

«مقدرات بر تقدیر و تدبیر (ما) غلبه می کند تا آن جا که (گاه) آفت به سبب تدبیر (انسان) به وجود می آید»؛ (یَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَی التَّقْدِیرِ،حَتَّی تَکُونَ الْآفَهُ فِی التَّدْبِیرِ).

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این گفتار حکیمانه می گوید:«همین مضمون پیش از این (در حکمت 16) با عبارت دیگری و با تفاوت (مختصری) گذشت»؛ (قال الرضی:وَ قَد مضی هذا المعنی فیما تقدم بروایه تخالف هذه الأَلفاظ).

«مقدار» در این جا به معنای مقدرات و اندازه گیری های الهی است.

واژه «حتی» در واقع برای بیان غایت و سرانجام چیزی است.

این گفتار حکیمانه در واقع سه پیام دارد:

پیام اول این که:ما را با مسأله خداشناسی و توحید افعالی پروردگار آشناتر می سازد.هنگامی که می بینیم برای انجام کاری نقشه های فراوان می کشیم، مشورت بسیار و مدیریت کافی می کنیم ولی به آن نمی رسیم آگاه می شویم که پشت این دستگاه خلقت،دست باعظمتی است که چرخه جهان را می چرخاند و درواقع این کلام شبیه چیزی است که در گفتار حکیمانه دیگری از آن حضرت علیه السلام آمده بود:

«عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ» .(1)

ص:608


1- نهج البلاغه، حکمت 250

پیام دوم پیام توکل بر خداست و آن این که تنها به تقدیر و تدبیر و قوت فکر خود اعتماد نکنیم بلکه در همه چیز و در هر کار توجه به مسبب الاسباب داشته باشیم و از او مدد بخواهیم و کمک بگیریم.

پیام سوم این که:غرور بر ما غلبه پیدا نکند.هنگامی که می بینیم صاحب قدرت ظاهری شده ایم و گروه عظیمی سر بر فرمان ما هستند و مشاوران تیزهوشی داریم که در همه کار به ما کمک می کنند مبادا غرور،ما را بگیرد و از خدا غافل شویم.چراکه گاه می بینیم همه اسباب فراهم است ولی کاری از پیش نمی رود.یعنی مقدرات طرح دیگری برای ما ریخته و تلاش های ما دربرابر تقدیر الهی همچون نقش بر آب است.

مرحوم مفید در کتاب ارشاد این کلام حکمت آمیز را با مقدمه ای به این شرح نقل می کند:هنگامی که«شاه زنان»دختر کسری اسیر شد و او را خدمت امام امیرمؤمنان علیه السلام آوردند آن حضرت از او پرسید:بعد از داستان ابرهه و لشکر فیل و نابودی آن در کنار کعبه (هنگامی که جریان به گوش پدرت رسید) چه شنیدی؟

او گفت:این سخن را از او شنیدم که می گفت:هنگامی که خداوند بر کاری غالب شود تمام طمع ها دربرابر آن ذلیل می شوند و هنگامی که مدت حیات کسی سر آمده باشد مرگ او در چاره اندیشی های اوست.

امام علیه السلام فرمود:چه سخن زیبایی پدرت گفته است.آری.سپس فرمود:

«تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّی یکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ» .(1)

این جمله همان چیزی است که در حکمت 16 گذشت و هماهنگ با گفتار حکیمانه مورد بحث است.

شعرای عرب در این زمینه اشعار متعددی گفته اند.ابوتمّام می گوید:

و رَکبٌ کأطرافِ الأسِنَّهِ عَرَّسوا

ص:609


1- ارشاد مفید، ص 159 (مطابق نقل علامه شوشتری در بهج الصباغة).

سوارانی بودند که همچون سرنیزه ها دربرابر مخالفینشان صف کشیدند در حالی که تاریکی شب غلبه داشت.

آن ها به دنبال مقصدی بودند که آغازش به دست آن ها بود ولی پایانش از دست آن ها خارج.(1)

شاعر فارسی زبان نیز می گوید:

دیده ای باید سبب سوراخ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن

تا مسبب بیند اندر لا مکان هرزه داند جهد و اکساب و دکان

از مسبِّب می رسد هر خیر و شر نیست اسباب و وسائط ای پدر

جز خیالی منعقد بر شاهراه تا بماند دور غفلت چند گاه

بابا افضل کاشانی نیز در این زمینه می گوید:

سعی تو کلید قفل مشکل نشود تقدیر به تدبیر تو باطل نشود

گر هر دو جهان خواسته باشند چه سود چیزی که خدا نخواست حاصل نشود

قابل توجه این که در غرر الحکم،کلام حکیمانه دیگری در کنار این کلام نقل شده که مفسر و مؤید آن است،می فرماید:«یجری القضاء بالمقادیر علی خلاف الاختیار و التدبیر؛قضای الهی همراه مقدرات،برخلاف اختیار و تدبیر ما جریان می یابد».(2)

شک نیست که منظور امام علیه السلام از بیان این گونه کلمات این نیست که انسان دست از تدبیر و تلاش و کوشش برای رسیدن به مقاصد مشروع و مطلوب بردارد و همه چیز را به مقدرات بسپارد بلکه منظور این است که ضمن هر گونه تلاش و کوشش مراقب باشد که ماوراء نقشه و تدبیر او نقشه و تدبیر کس دیگری است،از او غافل نگردد،دل به او بندد و پیروزی ها را از او بطلبد.

ص:610


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 176.
2- غرر الحکم، ح 1791

گفتار حکیمانه 460-بردباری و ترک شتاب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

اَلْحِلْمُ وَ الْأَنَاهُ تَوْأَمَانِ یُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

بردباری و ترک شتاب،فرزندان دوقلویی هستند که از همّت بلند متولد می شوند.(1)

ص:611


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر از جمله کسانی که این گفتار حکیمانه را از امیر مؤمنان علی نقل کرده اند، ابن معتز (متوفای 296) در کتاب البدیع است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314) اضافه میکنیم که ابن عبد ربه (متوفای 328) در عقد الفرید (ج 2، ص 143) و راغب اصفهانی (متوفای 502) در محاضرات الادباء (ج 1، ص 276) نیز آن را آورده اند.

شرح و تفسیر

بردباری و ترک شتاب

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به اهمیت حلم و بردباری و ترک شتاب در کارها و سرچشمه این دو صفت برجسته اشاره کرده،می فرماید:«بردباری و ترک شتاب،فرزندان دوقلویی هستند که از همت بلند متولد می شوند»؛ (الْحِلْمُ وَ الْأَنَاهُ تَوْأَمَانِ یُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّهِ).

جالب این که ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید شأن ورودی برای این گفتار حکیمانه ذکر کرده و آن این که یکی از بزرگان ایران خدمت امام علیه السلام رسید.آن حضرت پرسید:بهترین پادشاهان شما نزد شما چه کسی بود؟ او در پاسخ عرض کرد:اردشیر در کشورداری پیشگام بود ولی بهترین روش را انوشیروان داشت.امام علیه السلام سؤال کرد:کدام یک از فضایل اخلاقی در وی برجسته تر بود؟ عرض کرد:بردباری و عدم شتاب در کارها.امام علیه السلام فرمود:این دو،همچون فرزندان دوقلویی هستند که از علو همت متولد می شوند.(1)

«حلم»همان بردباری در مقابل سفیهان و افراد بی منطق و همچنین در برابر متخلفان و گنهکارانی که گناه سنگینی ندارند و ترک مجازات آن ها می باشد.

«اناه»به معنای شتاب نکردن در انجام کارها پیش از دقت کافی در اطراف و جوانب آن و به تعبیر دیگر صبر و حوصله تا روشن شدن تمام جوانب کار

ص:612


1- عقد الفرید، ج 2، ص 143.

و همچنین شتاب نکردن در مجازات بدکاران.

البته این دو،قرابت و نزدیکی با هم دارند و به همین دلیل امام علیه السلام این ها را به منزله فرزندان دو قلو ذکر کرده است که در عین دوگانگی،دارای شباهت زیادی هستند.

اما علو همت به معنای شخصیت والا و برجسته،و بلندنظری و سعه صدر است.بدیهی است کسی که دارای چنین صفتی است هرگز دربرابر سفیهان واکنش نشان نمی دهد بلکه با تحمل و بردباری،می گذرد همان گونه که قرآن درباره صفات مؤمنان فرموده است:« وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً ».(1)

نیز افرادی که دارای علو همت و سعه صدرند در کارها شتاب نمی کنند بلکه تمام جوانب را در نظر می گیرند تا اقدام نسنجیده ای که موجب پشیمانی است صورت نگیرد.

همان گونه که قرآن مجید درباره حضرت سلیمان علیه السلام می گوید:هنگامی که سلیمان پیام هدهد را درباره مردم سرزمین سبا شنید،گفت:« سَنَنظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ »؛ما تحقیق می کنیم ببینیم راست گفتی یا از دروغ گویان هستی؟».(2)

سپس نامه ای برای آن ها فرستاد و با آن ها اتمام حجت کرد و این نشان می دهد که او در کارها هرگز شتاب نمی کرد.

و درباره خبری که ولید بن مغیره از طائفه بنی المصطلق داد که آن ها اسلام را رها کرده و مرتد شده و به مقابله با فرستادگان پیامبر صلی الله علیه و آله برخاسته اند قرآن می فرماید:« إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ »؛اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد،درباره آن تحقیق

ص:613


1- فرقان، آیه 63.
2- نمل، آیه 27.

کنید،مبادا به گروهی،از روی نادانی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید!».(1)

در این آیه ضمناً اشاره به نتیجه منفی شتاب بدون تحقیق نیز شده است و آن، آسیب رساندن به بی گناهان و ندامت و پشیمانی است.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْأَنَاهُ مِنَ اللَّهِ وَ الْعَجَلَهُ مِنَ الشَّیْطَانِ؛ ترک شتاب از سوی خداست و عجله از شیطان است».(2)

البته این دستور مربوط به مواردی است که مسائل روشن نیست و نیاز به تأمل و دقت و تدبیر دارد.اما هنگامی که راه،روشن و برنامه معین باشد و تردیدی در صحت آن نباشد باید عجله کرد و فرصت را غنیمت شمرده و به بهانه های واهی از دست نداد.

همانگونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِذَا هَمَّ أَحَدُکُمْ بِخَیْرٍ أَوْ صِلَهٍ فَإِنَّ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ شَیْطَانَیْنِ فَلْیُبَادِرْ لَا یَکُفَّاهُ عَنْ ذَلِکَ؛ هنگامی که کسی از شما تصمیم بر کار خیر یا کمک به خویشاوند (یا غیر خویشاوند) گرفت باید عجله کند و آن را انجام دهد زیرا از طرف راست و چپ او دو شیطان حاضر می شوند و او را وسوسه می کنند».(3)

در حکمت 363 نیز آمده بود:

«مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَهُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ وَ الْأَنَاهُ بَعْدَ الْفُرْصَهِ؛ عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات و از دست دادن امکانات،بعد از فرصت،از نادانی است».

***

ص:614


1- حجرات، آیه 6.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 12.
3- کافی، ج 2، ص 143، ح 12.

گفتار حکیمانه 461غیبت نشانه ناتوانی است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْغِیبَهُ جُهْدُ الْعَاجِزِ.

امام علیه السلام فرمود:

غیبت کردن،آخرین تلاش شخص ناتوان است.(1)

ص:615


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منبع دیگری برای این گفتار حکیمانه نقل نمی کند جز این که می گوید: در مجمع الأمثال میدانی چنین آمده است: «للعبد جهد العاجز». سپس می افزاید: به یقین اللعبد، غلط و الغیبة» به جای آن صحیح است. (به خصوص اینکه واژه للعبد در این جمله هیچ مفهوم صحیحی ندارد). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314). اضافه میکنیم: زمخشری آن را در ربیع الأبرار (ج 2، ص 332) ضمن جمله های حکیمانه دیگری از امام الا نقل کرده و نیز ابن طلحه شافعی آن را در مطالب السؤول (ص 203) آورده است.

شرح و تفسیر

غیبت نشانه ناتوانی است

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و پرمعنا به یکی از عیوب مهم غیبت اشاره کرده می فرماید:«غیبت کردن،آخرین تلاش شخص ناتوان است»؛ (الْغِیبَهُ جُهْدُ الْعَاجِزِ).

اشاره به این که تنها فرومایگان و افراد پست و ناتوان به سراغ غیبت می روند چرا که اگر انسان در خود،توانایی و استعداد پیشرفت ببیند به جای این که با غیبت مقام کسی را خدشه دار کند خودش می کوشد و به آن مقام و برتر از آن می رسد ولی چون عاجز و ناتوان و فرومایه است سعی می کند به وسیله غیبت آبروی دیگری را در انظار عموم بریزد.ازاین رو امام علیه السلام می فرماید:غیبت،آخرین تلاش افراد ناتوان است.

در میان گناهان کبیره کمتر گناهی است که همانند غیبت،نشانه پستی و ضعف و زبونی و ناجوانمردی باشد.

به تعبیر دیگر،آن ها که پشت سر مردم به مذمت و عیب جویی می پردازند و آبرو و حیثیت افراد را با افشای عیوب پنهانی،که غالب مردم به یکی از این عیوب گرفتارند،می برند،و آتش حسد و کینه خود را به این وسیله فرو می نشانند،افرادی ناتوان و فاقد شخصیت اند که حتی در مبارزه بی دلیل وظالمانه خود شهامت ندارند و تمام قدرتشان این است که از پشت خنجر بزنند.

ص:616

نکته: غیبت و آثار شوم آن

غیبت و آثار شوم آن

در تعریف غیبت،در میان ارباب لغت و همچنین در کتب فقهیه و کلمات علمای اخلاق،تفسیرهای گوناگونی دیده می شود که در واقع همه آن ها به یک چیز برمی گردد.

مرحوم شیخ انصاری از بعضی از بزرگان علما نقل کرده است که اخبار معصومین علیهم السلام و اجماع فقها دلالت بر این دارد:حقیقت غیبت این است که از دیگری در غیاب او چیزی بگوید که اگر بشنود ناراحت شود.(1)

گاه گفته می شود که غیبت،افشای عیوب و گناهان پنهانی افراد در غیاب آن ها نزد کسانی است که از آن آگاهی ندارند و این که بعضی از عوام می گویند:آنچه گفتیم،صفت اوست غیبت نیست؛اشتباه روشنی است.زیرا غیبت همان بیان صفت زشت پنهانی در غیاب افراد است و اگر صفت آن ها نباشد مصداق تهمت و بهتان می باشد و نیز آنچه بعضی از عوام می گویند:حاضریم همین مطلب را نزد خود شخص بگوییم؛این هم اشتباه دیگری است که خیال می کنند اگر چیزی واقعیت داشته باشد غیبت نیست.

به هر حال،شدیدترین تعبیر درباره غیبت در قرآن مجید آمده و درباره هیچ گناهی چنین تعبیری دیده نمی شود و آن این که غیبت کننده همچون کسی است که گوشت برادر مرده خود را بخورد:« أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ ».(2)

اشاره به این که آبروی انسان مانند گوشت تن اوست و غیبت کننده گویی گوشت تن برادر مسلمانش را می خورد و غایب و بی دفاع بودن او به منزله مردن اوست.

ص:617


1- مکاسب محرمه، شیخ انصاری، بحث غیبت
2- حجرات، آیه 12.

در روایات اسلامی نیز شدیدترین تعبیر درباره غیبت دیده می شود و از میان روایات فراوانی که درباره غیبت در منابع مختلف آمده همین دو روایت که در ذیل می آوریم کافی است:

در حدیث قدسی آمده است که خداوند به موسی بن عمران علیه السلام خطاب کرد و فرمود:

«مَنْ مَاتَ تَائِباً مِنَ الْغِیْبَهِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّهَ وَ مَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَیْهَا فَهُوَ أَوّلَ مَنْ یَدْخُلُ النّارَ؛ کسی که بمیرد در حالی که از غیبت توبه کرده باشد، آخرین کسی است که وارد بهشت می شود،و کسی که بمیرد و از غیبت توبه نکرده و بر آن اصرار ورزیده باشد،نخستین کسی است که وارد دوزخ می شود».(1)

و در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«وَ الْغِیبَهُ تَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب؛ غیبت،حسنات را می خورد همان گونه که آتش هیزم را می خورد و نابود می کند».(2)

مشکل مهم غیبت چند چیز است:

نخست این که انگیزه های بسیار متنوعی دارد ازقبیل خودخواهی و حسد و کینه توزی و جاه طلبی و ریاکاری و انتقام جویی و سخریه و استهزاء و مانند آن.

در ذیل روایت قبل چنین آمده است:

«وَ أَصْلُ الْغِیبَهِ تَتَنَوَّعُ بِعَشَرَهِ أَنْوَاعٍ شِفَاءِ غَیْظٍ وَ مَسَاعَدَهِ قَوْمٍ وَ تُهَمَهٍ وَ تَصْدِیقِ خَبَرٍ بِلا کَشْفِهِ وَ سُوءِ ظَنٍّ وَ حَسَدٍ وَ سُخْرِیَّهٍ وَ تَعَجُّبٍ وَ تَبَرُّمٍ وَ تَزَیُّنٍ؛ اصل غیبت از ده چیز ریشه می گیرد:فرو نشاندن خشم، کمک کردن (نامشروع) به گروهی،متهم ساختن افراد،تصدیق کردن خبری بدون اطلاع،داشتن سوء ظن،حسد،استهزاء و سخریه،اظهار تعجب،ناراحتی و خودستایی».

مشکل دیگر غیبت این است که به قدری رواج یافته که قبح آن در نظرها از

ص:618


1- بحارالانوار، ج 72، ص 275 .
2- بحارالانوار، ج 72، ص 257، ح 48

بین رفته است و گاه نُقل بسیاری از مجالس می شود و حتی افراد ظاهراً باتقوا آلوده آن می شوند و همین امر،خطر آن را بیشتر می کند.

مشکل دیگر این که کسی که به غیبت گوش فرا می دهد در گناه غیبت کننده شریک است و ای بسا یک نفر غیبت کند و ده ها نفر در مجلس باشند و سخن او را بشنوند و اعتراض به او نکنند و همه در این گناه شریک شوند.

مشکل چهارم این که غیبت از گناهانی است که جنبه حق الناس دارد و چنان نیست که تنها با آب توبه بتوان آن را شست بلکه باید از غیبت شونده حلیت طلبید و وای به حال کسی که غیبت افرادی را کرده و آن افراد از دنیا رفته اند که حلیت طلبیدن غیر ممکن شده است.در این گونه موارد دستور داده شده که برای آن افراد تا می تواند استغفار کند و کار خیر انجام دهد شاید از او راضی شوند.

مشکل دیگر این که غیبت آثار اجتماعی شومی دارد و تنها یک رذیله اخلاقی شخصی نیست.غیبت سبب می شود حس اعتماد در جامعه ضعیف گردد و همکاری افراد با یکدیگر کم شود.افراد جامعه به یکدیگر بدبین گردند و پیوندهای اخوت و محبت و دوستی و همکاری سست شود.

حق الناس یا حق اللّه؟

در این که آیا غیبت یک حق الهی است یا مردمی در میان فقها گفت وگوست آن ها که آن را حق اللّه می دانند به روایاتی استدلال می کنند که می گوید:برای رهایی از عواقب غیبت استغفار برای صاحبش کافی است.ازجمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«سُئِلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مَا کَفَّارَهُ الاِغْتِیَابِ؟ قَالَ:تَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کُلَّمَا ذَکَرْتَهُ؛ از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردند:کفاره غیبت چیست؟ فرمود:کفاره اش این است که هر زمان به یاد غیبت شونده افتادی برای او استغفار کنی».(1)

ص:619


1- کافی، ج 2، ص 357، ح 4.

آن ها که آن را حق الناس می دانند به روایاتی استدلال می کنند که می گوید:تا غیبت شونده راضی نشود خداوند غیبت کننده را نمی آمرزد.ازجمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«إنّ صاحِبَ الغَیبَهِ لا یُغفَرُ لَهُ حتّی یَغفِرَ لَه صاحِبُه؛ غیبت کننده بخشوده نخواهد شد تا غیبت شونده او را عفو کند».(1)

ولی با توجه به این که قرآن مجید غیبت را تشبیه به خوردن گوشت برادر بعد از مرگ او کرده و می دانیم که هر جنایتی بر میت حق الناس است و دیه دارد بنابراین،تشبیه مذکور،حق الناس بودن غیبت را تأیید می کند.

به علاوه،هم در روایات آمده و هم عقل حاکم است که آبروی انسان مانند مال و جان اوست و هرگاه کسی صدمه ای بر مال و جان کسی وارد کند،تا جبران نکند یا حلیت نطلبد در امان نخواهد بود.همین طور است درباره آبروی او،که گاه ارزش آن از مال و جان هم بیشتر است.

البته اگر غیبت به گوش غیبت شونده نرسد و شخص غیبت کننده آن را نزد اشخاصی که در حضور آنان غیبت کرده،جبران نماید مثلاً بگوید:اشتباه کردم، معلوم نیست او دارای چنین صفاتی باشد و به علاوه اگر هم چنین باشد ای بسا ما از او بدتریم؛خلاصه آبروی از دست رفته او را جبران نماید،درست مثل کسی که خسارتی در غیاب کسی به مال او زده و در همان جا آن را جبران می کند؛در چنین صورتی نیازی به طلبیدن حلیت نیست.

دعای معروف روز دوشنبه امام سجاد علیه السلام نیز به خوبی نشان می دهد که غیبت حق الناس است.

البته جای تردید نیست که اگر حلیت طلبیدن سبب فتنه و فساد یا اذیت و آزار بیشتری شود باید از آن صرف نظر کرد و به دعا و استغفار و کار خیر قناعت نمود و شاید همان گونه که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار گفته،ممکن است به

ص:620


1- المحجة البیضاء، ج 5، ص 251

این وسیله جمع میان اخبار شود یعنی اخباری که می گوید:باید حلیت طلبید، مربوط به جایی است که منشأ فتنه و فساد و اهانتی نشود و اخباری که می گوید:

استغفار کافی است،ناظر به جایی است که منشأ چنین اموری گردد.(1)

البته در هر حال غیبت کننده باید در پیشگاه خدا از گناه خود توبه و استغفار کند.

این نکته نیز حائز اهمیت است که اگر غیبت به غیبت شونده برسد گناه مضاعفی خواهد بود یک گناه این که آبروی او را در میان جمعی برده و گناه دیگر این که او را آزار داده و غمگین ساخته است.

البته سزاوار است هنگامی که غیبت کننده برای عذرخواهی،توأم با تواضع و ندامت نزد غیبت شونده می آید،او هم محبت کند و از خطای او درگذرد تا مسأله به طور کامل پایان یابد.

***

ص:621


1- بحارالانوار، ج 72، ص 242

ص:622

گفتار حکیمانه 462-بی اعتنایی به تعریف و تمجید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ.

امام علیه السلام فرمود:

بسیارند کسانی که به سبب تعریف و تمجید دیگران فریب می خورند.(1)

ص:623


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که مثل همین مضمون در حکمت 260 آمده و سپس می افزاید: قبل از سید رضی، ابن شعبة حرانی آن را در تحف العقول نقل کرده و میدانی نیز آن را در مجمع الامثال آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315) اضافه میکنیم که همین مضمون در حکمت 116 نیز ضمن بیان مطالب دیگر (مانند حکمت 260) آمده است.

شرح و تفسیر

بی اعتنایی به تعریف و تمجید

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه حکیمانه به کسانی که مورد مدح و تمجید از سوی این و آن قرار می گیرند هشدار می دهد و می فرماید:«بسیارند کسانی که به سبب تعریف و تمجید دیگران فریب می خورند»؛ (رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ).

درست است که باید افراد نیکوکار را تشویق کرد و عالمانی را که علم آن ها سبب پیشرفت جامعه انسانی اسلامی شده مورد تمجید قرار داد ولی گاه این تعریف و تمجیدها آفاتی را نیز به دنبال دارد که باید از آن پرهیز کرد.

نخست این که در بسیاری از اوقات سبب کبر و غرور می شود و شخصِ تمجید و تعریف شده پیش خود فکر می کند که سرآمد افراد جامعه است همه باید به او احترام بگذارند و دربرابر او سکوت کنند و گوش به فرمانش باشند، و می دانیم که غرور و خودبرتربینی یکی از مهلکات است.

دیگر این که گاه این تعریف و تمجیدها سبب می شود که انسان در مسیر تکامل متوقف گردد.شخصِ تعریف و تمجیدشده به خود می گوید:حال که همه پذیرفته اند من دارای صفات برجسته و فوق العاده ای هستم چه دلیلی دارد که بیش از این به خود زحمت دهم؟

مشکل دیگری که گاه از این تعریف و تمجیدها ناشی می شود این است که حسادت مخالفان را برمی انگیزد و به عداوت و دشمنی آن ها دامن می زند

ص:624

و سبب می شود که آن شخص را به هر وسیله ای که ممکن است ضعیف و ناتوان سازند و از اعتبار و حیثیتش بکاهند.

به همین دلیل باید در هرچیز ازجمله مدح و ثنای دیگران اعتدال را رعایت کرد و افراد کم ظرفیت و پرظرفیت را به تناسب حالشان مورد مدح و تشویق قرار داد.

واژه «مفتون» از ماده«فَتْن»(بر وزن متن) به گفته بسیاری از ارباب لغت در اصل به معنای قراردادن طلا در کوره است تا خالص و ناخالص شناخته شود سپس این واژه به معنای آزمایش و امتحان به طور عام بکار رفته است.ولی در قرآن مجید در معانی متعددی استفاده شده است:آزمایش (عنکبوت،آیه 2)، فریب دادن (اعراف،آیه 27)،بلا و عذاب (انفال،آیه 25)،شرک و بت پرستی و مانع ایمان آوردن افراد شدن (انفال،آیه 39)،اضلال و گمراه ساختن (مائده، آیه 41) و شکنجه کردن (ذاریات،آیه 13).

ولی ظاهراً تمام این معانی به همان ریشه ای باز می گردد که به آن اشاره شد.

واژه«فتنه»نیز در معانی مذکور به کار رفته و اما در مورد کلام امام علیه السلام منظور از «مفتون»شخص فریب خورده است یعنی بسیارند کسانی که فریب تعریف و تمجیدها را می خورند و از راه راست منحرف می شوند.

در این جا به دو نکته باید توجه کرد:

نخست این که همان گونه که در شرح سند این گفتار حکیمانه اشاره شد مرحوم سید رضی آن را در سه مورد از کلمات قصار آورده است:یکی در این جا و دو مورد دیگر در حکمت های 116 و 260.ممکن است این تکرار به دلیل مشغله های زیاد آن بزرگوار و طول زمان تألیف این کتاب نورانی بوده که گاه فراموش می کرده جمله ای را قبلاً آورده است،و باز تکرار می نموده و ممکن است به سبب اهمیتی که به این سخن داده تکرار آن را مناسب دانسته است.

ص:625

نکته دیگر این که در بعضی از نسخ نهج البلاغه این گفتار حکیمانه آخرین کلمه قصار است و هجده کلمه قصار بعدی ذکر نشده است در حالی که در نسخه های دیگر چنین نیست شاید به این دلیل که مرحوم سید رضی بعداً آن ها را ملحق ساخته و در همه نسخه ها نبوده است.

نکته: مدح و تمجید در حد اعتدال

مدح و تمجید در حد اعتدال

شک نیست که باید نیکوکاران را به سبب نیکی هایشان مورد تشویق و تقدیر قرار داد همان گونه که بدکاران مورد نکوهش قرار می گیرند.

خداوند متعال در قرآن مجید یاران پیشگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و کسانی را که بعداً به آن ها ملحق می شوند و مسیر صحیح آن ها را در پیش می گیرند مورد تقدیر قرار داده،می فرماید:« وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ »؛پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی از آن ها پیروی کردند،خداوند از آن ها خشنود شد و آن ها (نیز) از او خشنود شدند؛و باغ هایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جاری است؛جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ!».(1)

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در عهدنامه معروف مالک اشتر به مالک چنین توصیه می کند:

«وَ لا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَهٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَهِ عَلَی الْإِسَاءَهِ؛ هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار نزد تو یکسان باشند،زیرا این کار سبب می شود که نیکوکاران

ص:626


1- توبه، آیه 100.

در نیکی هایشان بی رغبت شوند و بدکاران در اعمال بدشان تشویق گردند».

و این امر دلیل روشنی دارد:زیرا هنگامی که نیکوکاران به سبب نیکی هایشان مدح و ثنا شوند و یا-آنگونه که در دنیای امروز معمول است-جوایزی به آن ها داده شود،هم آن ها تشویق به ادامه راه می شوند و هم دیگران به راه نیک دعوت خواهند شد.همین گونه است در مورد نکوهش بدکاران یا مجازات آن ها،که هم سبب خودداری آن ها از تکرار آن اعمال در آینده می شود و هم دیگران عبرت می گیرند.

ولی این کار-همانند هر کار دیگر-اگر از حد اعتدال بیرون رود آثار سوئی خواهد داشت.مدح و ثنای زیاد،اسباب غرور و غفلت و عُجب و خودبرتربینی و عوارض فاسد این صفات رذیله می گردد.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در همان عهدنامه مالک اشتر،قبل از ذکر جمله هایی که پیش تر آمد به مالک خطاب کرده،می فرماید:

«ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلَّا یُطْرُوکَ وَ لَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَهَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِی مِنَ الْعِزَّهِ؛ آنان را طوری تربیت کن که ستایش بیهوده از تو نکنند و تو را برای اعمالی که انجام نداده ای،تمجید ننمایند! زیرا کثرت مدح و ثنا،خودپسندی و عُجب به بار می آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزدیک می سازد».

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«لَو مَشی رَجُلٌ إلی رَجُلٍ بِسَیفٍ مُرْهَفٍ کانَ خَیْراً لَهُ مِن أن یُثْنِی علیهِ فی وَجهِه؛ هر گاه کسی به دیگری با شمشیر تیز حمله کند بهتر از آن است که او را در پیش رو مدح و ثنا گوید».(1)

روایات در این زمینه بسیار است و حتی دستور داده شده که هر گاه انسان با چنین صحنه ای مواجه شد به خدا پناه برد.

امیر مؤمنان علیه السلام درباره صفات پرهیزکاران در خطبه همام می فرماید:

«إِذَا زُکِّیَ

ص:627


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 18، ص 256 .

أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیْرِی وَ رَبِّی أَعْلَمُ بِی مِنِّی بِنَفْسِی اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِی بِما یَقُولُونَ،وَ اجْعَلْنِی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ،وَ اغْفِرْ لی مَا لَا یَعْلَمُونَ !؛هرگاه یکی از آن ها را مدح و ستایش کنند از آنچه درباره او گفته شده به هراس می افتد و می گوید:من از دیگران به خود آگاه ترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاه تر است.بارالها! مرا به سبب نیکی هایی که به من نسبت می دهند مؤاخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آن ها گمان می کنند قرار ده و گناهانی را که من دارم و نمی دانند ببخش».

***

ص:628

گفتار حکیمانه 463-دنیا وسیله است نه هدف

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الدُّنْیَا خُلِقَتْ لِغَیْرِهَا،وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

دنیا برای غیرش آفریده شده نه برای خودش.(هدف از آفرینش این جهان، تکامل و آمادگی برای زیستن در جهان آخرت است).(1)

مرحوم سید رضی در اینجا سخن مبسوطی دارد که متن و شرح آن ذیلاً خواهد آمد.

ص:629


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگری که مرحوم خطیب در کتاب مصادر برای این گفتار حکمت آمیز ذکر کرده غررالحکم آمدی است که آن را با تفاوتی آورده است. سپس می افزاید: در کلمات و خطبه های امام علی در این زمینه مطالب زیادی ذکر شده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315)

شرح و تفسیر

دنیا وسیله است نه هدف

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه موقعیت واقعی دنیا را در عبارت کوتاهی بیان کرده،می فرماید:«دنیا برای غیرش آفریده شده نه برای خودش.(هدف از آفرینش این جهان،تکامل و آمادگی برای زیستن در جهان آخرت است)»؛ (الدُّنْیَا خُلِقَتْ لِغَیْرِهَا،وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا).

نکته مهمی که امام علیه السلام در این جا یادآوری می کند نگاه های مختلفی است که به دنیا می شود.

توضیح این که:گاه در نظر بعضی افراد،روایاتی که در مدح دنیا آمده و آن را مزرعه آخرت یا دار عافیت و یا به منزله دانشگاه شمرده،با روایاتی که در ذم آن آمده متناقض است.در حالی که هرگز چنین نیست.اگر دنیا را برای دنیا بخواهیم، دنیای مذموم و نکوهیده است و اگر دنیا را ابزاری برای رسیدن به آخرت و مزرعه ای برای کِشت بذر نیکی ها و معارف بدانیم ممدوح است و سرای نمونه.

امام علیه السلام در کلام گران بهای دیگری در نهج البلاغه همین معنا را با تعبیر دیگری بیان کرده است؛در خطبه 82 می فرماید:

«وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛ کسی که دنیا را وسیله بصیرت قرار دهد او را بینا می سازد و کسی که به آن به عنوان هدف نگاه کند نابینایش می کند».

مرحوم سید رضی در شرح این کلام در خطبه هشتاد و دو تعبیر جالبی دارد

ص:630

می گوید:

«وَ إذَا تَأَمَّلَ الْمُتَأَمِّلُ قَوْلَهُ علیه السلام:«وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ»وَجَدَ تَحْتَهُ مِنَ الْمَعْنَی الْعَجِیبِ وَ الْغَرَضِ الْبَعِیدِ،مَا لا تُبْلَغُ غَایَتُهُ وَ لایُدْرَکُ غَوْرُهُ،لا سِیَّمَا إِذَا قَرَنَ إِلَیْهِ قَوْلُهُ:«وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ»فَإِنَّهُ یَجِدُ الْفَرْقَ بَیْنَ«أَبْصَرَ بِهَا»وَ«أَبْصَرَ إِلَیْهَا» وَاضِحاً نَیِّراً،وَ عَجِیباً بَاهِراً! صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِ؛ اگر به درستی انسان در این سخن امام علیه السلام که می فرماید:کسی که با آن بنگرد بینایش می کند،دقّت کند، در آن،معنای شگفت آور و مفهوم ژرفی خواهد یافت که هرگز به عمق آن نتوان رسید،به ویژه اگر جمله«مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ»(کسی که به دنیا بنگرد و منتهای آرزویش را دنیا قرار دهد کورش خواهد کرد) در کنار جمله قبل گذاشته شود؛در این صورت فرق واضحی میان آن دو خواهد یافت،فرقی روشن و شگفت انگیز و آشکار.درود و سلام خدا بر او باد».

به تعبیر دیگر اگر به دنیا ازنظر جنبه های مادی آن نگاه شود مرکز تزاحم و تعارض و انواع زشتی هاست و اگر به جنبه های معنوی که به وسیله دنیا می توان به آن ها دست یافت نگاه شود هیچ گونه تعارض و تزاحمی نیست و همه انسان ها با هم در مسیر روشنی می توانند به سوی زندگی جاویدان و پرافتخار سرای دیگر از آن کوچ کنند.

و در خطبه 203 آمده است که امام علیه السلام می فرماید:

«فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَیْرِهَا خُلِقْتُم؛ شما در دنیا آزمایش می شوید و برای غیر آن،آفریده شده اید».

قرآن مجید همین مطلب را با بیان شفاف دیگری ذکر کرده است آن جا که می فرماید:« أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون »؛آیا گمان کردید که شما را بیهوده آفریده ایم،و به سوی ما بازگشت نخواهید کرد؟!».(1)

اشاره به این که اگر سرای آخرتی بعد از دنیا نبود این زندگی عبث و بیهوده بود و همان گونه که در تفسیر نمونه در ذیل این آیه آمده است این جمله کوتاه

ص:631


1- مؤمنون، آیه 115.

و پر معنی یکی از زنده ترین دلایل رستاخیز و حساب و جزای اعمال را بیان می کند،و آن این که:اگر به راستی قیامت و معادی در کار نباشد زندگی دنیا عبث و بیهوده خواهد بود؛زیرا زندگی این جهان،با تمام مشکلاتی که دارد و با این همه تشکیلات،مقدمات و برنامه هایی که خدا برای آن چیده است اگر صرفاً برای همین چند روز باشد بسیار پوچ و بی معنی می باشد.

این موضوع،درست به آن می ماند که طفلی در شکم مادر صاحب عقل و هوش کامل گردد،از خود سؤال می کند:چرا آفریدگار،مرا در این جا زندانی کرده است؟ این دست و پا این چشم و گوش برای چیست و به چه منظوری آفریده شده است؟ در این ظلمات ثلاث و در میان مشتی خون و آب،وجود من چه فایده ای دارد؟

ولی هنگامی که به او بگویند:در این جا پرورش می یابی و به زودی وارد دنیای وسیعی می شوی که فضایی باز و آفتابی درخشان،نهرهایی جاری و باغ هایی پرگل و پرطراوت دارد و در آن جا می توانی به تحصیل علم و دانش و انواع تفریحات سالم بپردازی،باور می کند که زندگی دوران جنینی بیهوده و عبث نیست.(1)

***

ص:632


1- برای توضیح بیشتر به جلد 14 تفسیر نمونه ذیل آیه 115 سوره مؤمنون تحت عنوان مرگ، نقطه پایان زندگی نیست » مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 464-پایان عمر بنی امیّه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ لِبَنِی أُمَیَّهَ مِرْوَداً یَجْرُونَ فِیهِ،وَ لَوْ قَدِ اخْتَلَفُوا فِیَما بَیْنَهُمْ

ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

بنی امیه تا زمان معینی مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همین که بین آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعیفِ کفتارصفتشان آن ها را فریب می دهند

و بر آنان پیروز می شوند.(1)

مرحوم سید رضی در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید:«مَرود»در این جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده«إرواد»گرفته شده و به معنای مهلت دادن و اظهار کردن است و این تعبیر از فصیح ترین و جالب ترین تعبیرات است گویا

ص:633


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگری برای این گفتار حکیمانه ذکر نکرده ولی در آن در نهایة ابن اثیر و همچنین در لسان العرب آمده است. ذکر آن در این دو کتاب لغت معروف، دلیل بر شهرت آن است. در مصنف ابن ابی شیبه (ج 8، ص 612) نیز این کلام بدون ذکری از بنی امیه آمده است. همچنین در کنزالعمال متقی هندی (ج 5، ص 799)

امام علیه السلام مهلتی را که آن ها برای حکومت دارند تشبیه به میدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتیب در یک مسیر به سوی هدفی پیش می روند اما هنگامی که به آن هدف رسیدند نظم آن ها به هم می خورد؛

(قال الرضیُّ:و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه علیه السلام شِبّه المُهله التی هم فیها بالمِضمارِ الذی یجرون فیه إلی الغایهِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها) .

ص:634

شرح و تفسیر

پایان عمر بنی امیّه

امام علیه السلام در این گفتار حساب شده خود پیش بینی روشنی درباره آینده بنی امیه کرده،می فرماید:«بنی امیه تا زمان معینی مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همین که بین آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعیفِ کفتارصفتشان آن ها را فریب می دهند و بر آنان پیروز می شوند»؛ (إِنَّ لِبَنِی أُمَیَّهَ مِرْوَداً یَجْرُونَ فِیهِ،وَ لَوْ قَدِ اخْتَلَفُوا فِیَما بَیْنَهُمْ ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ) .

همان گونه که مرحوم سید رضی گفته: «مَرْوَد» (بر وزن مکتب)(1) به معنای مهلت است و «یَجْرُونَ» به معنای حرکت به سوی مقصد می باشد. «کَادَتْهُمُ» از ماده«کید»به معنای فریب دادن است و «الضِّبَاعُ» جمع«ضَبُع»به معنای کَفتار است.

امام علیه السلام پیش بینی روشنی درباره آینده تاریک بنی امیه کرده است و همان گونه که پیش بینی کرده بود رخ داد.

ابن ابی الحدید می گوید:این یک خبر غیبی صریح است زیرا بنی امیه مادامی که در میانشان اختلاف نبود و جنگشان تنها با غیر خودشان بود مانند جنگ معاویه در صفین و جنگ یزید با اهل مدینه و ابن زبیر در مکه و جنگ مروان

ص:635


1- در نسخه صبحی صالح مود» با کسره میم (بر وزن منبر) ذکر شده در حالی که ارباب لغت این واژه را به معنای میله ای که در سر میدان می گذارند ذکر کرده اند که هیچ تناسبی با محل بحث ما ندارد. بنابراین، صحیح همان مرود» (بر وزن مکتب) به معنای مهلت است

ضحاک و عبد الملک با ابن اشعث و ابن زبیر و جنگ یزید بن عبد الملک با بنی المهلب و جنگ هشام با زید بن علی،در این ایام حکومت مستقری داشتند اما هنگامی که ولید بن یزید به حکومت رسید و پسر عمویش یزید بن ولید به جنگ او برخاست و او را به قتل رسانید بنوامیه با هم اختلاف کردند و وعده الهی فرارسید و در این زمان بود که دعوت کنندگان به سوی بنی العباس در خراسان برخاستند و مروان بن محمّد از جزیره آمد و طالب خلافت بود.ابراهیم بن ولید را از خلافت خلع کرد و گروهی از بنی امیه را به قتل رسانید و حکومتشان سست شد و دولت هاشمی روی کار آمد و نمو کرد و حکومت بنی امیه به کلی زایل شد و زوال نهایی آن به دست ابومسلم خراسانی بود (و عجب این که) او در ابتدای کار فردی بسیار ضعیف،فقیر و مسکین بود و این شاهد خوبی برای گفتار امام علیه السلام است که لشکر او را تشبیه به کفتار کرده است.(1)

این احتمال نیز وجود دارد که تشبیه ابومسلم و یارانش به کفتار نه به دلیل ضعف و ناتوانی آن ها بود؛آن ها مردانی شجاع و نیرومند بودند ولی همچون کفتار تدبیر کافی نداشتند و لذا به آسانی بنی عباس قدرت را از دست آن ها گرفتند در حالی که پایه گذار قدرت آن ها بودند ولی بنی عباسِ شیطان صفت و فرصت طلب حکومت را ربودند و ابومسلم را به آسانی کشتند.

در واقع زوال حکومت بنی امیه به دلیل قدرت زیاد لشکر ابومسلم نبود بلکه بخش مهمی از آن به سبب همان اختلافات و جنگ درونی آن ها بود که امام علیه السلام در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است.

مرحوم شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران در این زمینه چنین می گوید:برخی تاریخ نویسان ایرانی اخیراً کوشش دارند که همه موفقیت های قیام سیاه جامگان را مرهون شخصیت ابومسلم معرفی کنند.شک

ص:636


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 182.

نیست که ابو مسلم سردار لایقی بوده است،ولی آن چیزی که زمینه را فراهم کرد چیز دیگر بود.گویند که ابومسلم در مجلس منصور آنگاه که مورد عتاب قرار گرفت،از خدمات خویش در راه استقرار خلافت عباسی سخن راند و کوشش کرد با یادآوری خدمات خود منصور را رام کند.منصور پاسخ داد که اگر حتی کنیزی را برای این امر دعوت می کرد موفق می شد،و اگر تو به نیروی خودت می خواستی قیام کنی از عهده یک نفر هم برنمی آمدی.

هر چند در بیان منصور اندکی مبالغه است،اما حقیقت است و به همین دلیل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بکُشد و آب هم از آب تکان نخورد.(1)

بنابراین،مفهوم تشبیه امام علیه السلام ممکن است این باشد که به قدری بنی امیه بر اثر اختلاف درونی ضعیف می شوند که حتی فرد ضعیفی نیز می تواند آن ها را از پای درآورد تا چه رسد به سردار نیرومندی همچون ابومسلم.

البته در مورد قساوت و خون ریزی ابومسلم مطالب زیادی در تواریخ آمده که آن هم در جای خود قابل قبول است.

به هر حال مرحوم سید رضی در ذیل کلام امام علیه السلام چند جمله دارد که با ذکر آن این بحث را پایان می دهیم.او می گوید: «مَرود» در این جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده«إرواد»گرفته شده و به معنای مهلت دادن و اظهار کردن است و این تعبیر از فصیح ترین و جالب ترین تعبیرات است گویا امام علیه السلام مهلتی را که آن ها برای حکومت دارند تشبیه به میدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتیب در یک مسیر به سوی هدفی پیش می روند اما هنگامی که به آن هدف رسیدند نظم آن ها به هم می خورد»؛ (قال الرضیُّ:و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه علیه السلام شِبّه

ص:637


1- مجموعه آثار شهید مطهری، ج 14، ص 358.

المُهله التی هم فیها بالمِضمارِ الذی یجرون فیه إلی الغایهِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها).(1)

***

ص:638


1- در جلد سوم از همین کتاب، ذیل خطبه 87 بحث مفصلی در مورد ناکامی بنی امیه در حکومت و زوال حکومت آنها مطرح کرده ایم.

گفتار حکیمانه 465-طایفه پرافتخار انصار

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی مَدْحِ الْأَنْصَارِ

هُمْ وَ اللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّی الْفِلْوُ،مَعَ غَنَائِهِمْ،بِأَیْدِیهِمُ السِّبَاطِ، وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ.

امام علیه السلام در مدح و ستایش انصار چنین فرمود:

به خدا سوگند آن ها اسلام را همچون فرزندی در دامانشان پرورش دادند با دست های گشاده و پرسخاوت و زبان های گویا و فصیح،با این که نیاز مادی به آن نداشتند.(1)

ص:639


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر نهج البلاغه ذکر می کند این است که زمخشری در ربیع الابرار آن را با تفاوتی ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315). ولی در نسخه ربیع الأبراری که ما در دست داریم هیچ تفاوتی با آنچه در نهج البلاغه آمده است دیده نمی شود.

شرح و تفسیر

طایفه پرافتخار انصار

امام علیه السلام در این گفتار فصیحانه مدح بلیغی درباره انصار (یارانی که اهل مدینه بودند و به پیغمبر صلی الله علیه و آله پیوستند) بیان کرده،می فرماید:«به خدا سوگند آن ها اسلام را همچون فرزندی در دامانشان پرورش دادند با دست های گشاده و پرسخاوت و زبان های گویا و فصیح،با این که نیاز مادی به آن نداشتند»؛ (هُمْ وَ اللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّی الْفِلْوُ،مَعَ غَنَائِهِمْ،بِأَیْدِیهِمُ السِّبَاطِ،وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ).

«فِلْوْ» (بر وزن حلم) به معنای بچه اسب است.در بعضی از شروح نهج البلاغه این واژه را تفسیر به مُهر کرده اند که آن هم به معنای بچه اسب است.

«سِبَاطِ» (بر وزن صفات) جمع«سَبَط»(بر وزن سبد) به معنای شخص سخاوتمند است.

«سِلاطِ» (بر وزن صفات) جمع«سلیط»به معنای شخص فصیحی است که منطق کوبنده ای دارد.

در این گفتار حکیمانه،امام علیه السلام،هم اشاره به نقش انصار در پیشرفت اسلام کرده و هم دو صفت برجسته آن ها را بیان نموده است.

در قسمت اول،کار آن ها را تشبیه به پرورش فرزند می کند و می دانیم که اسلام هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه هجرت کرد در واقع همچون نهال یا کودکی بود که هنوز پرورش نیافته بود.انصار و یاران مدینه به سرعت به

ص:640

آن پیوستند و از آن حمایت کردند و در جنگ های مختلف دفاع جانانه نمودند تا اسلام پرورش و گسترش یافت و این نهال الهی به ثمر رسید.

به راستی اگر اسلام در مکه می ماند بر حسب ظاهر نور آن خاموش می گشت چراکه بت پرستان مکه تعصب عجیبی به بت های خود داشتند،اضافه بر این، سلطه آن ها بر کعبه و حرم مکه منافع مادی زیادی برایشان داشت و اسلام این منافع را تهدید می کرد.به همین دلیل با تمام قوا مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله ایستادند و حتی تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند و اگر هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به آن صورت پیچیده رخ نمی داد ای بسا به دست آن ها به شهادت می رسید.

ولی انصار از همان آغاز کار جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و به پیغمبر صلی الله علیه و آله تقدیم نمودند،و پشتیبانی آن ها حملات پی درپی بت پرستان مکه را خنثی کرد و سرانجام،اسلام،تمام جزیرهالعرب را در زیر بال و پر خود قرار داد و این افتخار برای انصار در تاریخ اسلام ثبت شد.

نکته: فضایل انصار در قرآن و روایات اسلامی

فضایل انصار در قرآن و روایات اسلامی

قرآن مجید کراراً انصار را ستوده است.در آیه 100 سوره توبه می خوانیم:

« وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ »؛پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار،و کسانی که به نیکی از آن ها پیروی کردند،خداوند از آن ها خشنود گشت،و آن ها (نیز) از او خشنود شدند؛ و باغ هایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته،که نهرها از زیر درختانش جاری است؛جاودانه در آن خواهند ماند؛و این است پیروزی بزرگ!».

همچنین در آیه 117 همین سوره می خوانیم:« لَّقَدْ تَّابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ

ص:641

وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ »؛مسلّماً خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار،که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پیروی کردند،نمود؛بعد از آن که نزدیک بود دل های گروهی از آن ها،از حقّ منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛سپس خدا توبه آن ها را پذیرفت،که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!».

همچنین در آیه 74 سوره انفال آمده است:« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ آوَوا وَّ نَصَرُوا أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ »؛ و آن ها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند،و آن ها که پناه دادند و یاری نمودند،آنان مؤمنان حقیقی اند؛برای آن ها،آمرزش (و رحمت خدا) و روزی شایسته ای است».

در احادیث اسلامی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام رسیده نیز فضایل فراوانی برای طائفه انصار ذکر شده است.ازجمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن» تا آن جا که فرمود:

«أَلا إِنَّ أَهْلَ بَیْتِی عَیْنِیَ الَّتِی آوِی إِلَیْهَا أَلا وَ إِنَّ الْأَنْصَارَ تُرْسِی فَاعْفُوا عَنْ مُسِیئِهِمْ وَ أَعِینُوا مُحْسِنَهُمْ؛ من از میان شما می روم و دو چیز گران مایه در میان شما می گذارم...

آگاه باشید که اهل بیت من به منزله چشمان من اند که به آن ها اعتماد می کنم و انصار،سپر من (دربرابر دشمنان) هستند.خطاکار آن ها را ببخشید و نیکوکار ایشان را یاری کنید».(1)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«وَ مَا سُلَّتِ السُّیُوفُ وَ لا أُقِیمَتِ الصُّفُوفُ فِی صَلاهٍ وَ لا زُحُوفٍ وَ لا جُهِرَ بِأَذَانٍ وَ لا أَنْزَلَ اللَّهُ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا حَتَّی أَسْلَمَ أَبْنَاءُ الْقَیْلَهِ الْأَوْسُ وَ الْخَزْرَجُ؛ شمشیرها کشیده نشد و صفوف (پرجمعیت)

ص:642


1- بحارالانوار، ج 22، ص 311، ح 14

در نماز و میدان جنگ برپا نگشت و اذان آشکارا گفته نشد و خطاب به«یا ایها الذین آمنوا»از سوی خداوند نازل نگردید تا زمانی که فرزندان قیله(1) یعنی اوس و خزرج (طائفه انصار) اسلام را پذیرفتند (و آن را یاری کردند)».(2)

در کامل ابن اثیر حدیث مشروحی که حاکی از فضیلت بزرگ انصار است از ابو سعید خدری نقل شده که خلاصه اش چنین است:هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله غنائم جنگ حنین را به قریش و قبایل عرب داد و به انصار چیزی عطا نفرمود انصار ناراحت شدند و گفتند:گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به قوم و قبیله خود رسیده و ما را فراموش کرده است.سعد بن عباده که بزرگ انصار بود این مطلب را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسانید.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:جمعیت انصار را نزد من حاضر کن.آن ها نزد حضرت حاضر شدند.پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را مؤاخذه کرد و فرمود:این چه حرفی است که پشت سر من زدید؟ مگر هنگامی که به سوی شما آمدم گمراه نبودید؟ خداوند شما را به وسیله من هدایت کرد،فقیر بودید بی نیاز کرد،با هم دشمن بودید شما را با هم متحد نمود.آیا چنین نیست؟ همه عرض کردند:آری،به خدا سوگند همین گونه است.فرمود:چرا به من پاسخ نمی گویید؟ عرض کردند:چه پاسخی بدهیم؟ فرمود:شما هم می توانید بگویید:دیگران تو را تکذیب کردند ما تصدیق کردیم،دست از یاری ات برداشتند ما یاری ات کردیم تو را ترک کردند ما به تو پناه دادیم.با این حال آیا راضی نیستید مردم (اشاره به قریش و قبایل عرب است) گوسفند و شتر ببرند اما شما همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه هایتان بازگردید؟ سپس این جمله را فرمود:قسم به کسی که جان من به دست اوست اگر من از مهاجرین نبودم دوست داشتم از انصار باشم،اگر همه مردم مسیری را انتخاب کنند و انصار مسیر دیگری را،من به مسیر انصار خواهم رفت:«اللهمّ

ص:643


1- «قیله» اسم مادر طائفه اوس و خزرج می باشد. (بحارالانوار، ج 19، ص 125).
2- بحارالانوار، ج 22، ص 312، ح 17.

ارحَمِ الأنصارَ و أبناءَ الأنصارِ و أبناء أبناء الأنصارِ؛خداوندا! انصار و فرزندان و فرزندان فرزندان آن ها را مشمول رحمت قرار ده.این جا بود که انصار به گریه افتادند و آنقدر اشک ریختند که محاسنشان از اشک چشمشان تر شد و عرضه داشتند:همه ما راضی شدیم که پیامبر صلی الله علیه و آله در سهم ما باشد».(1)

امام سجاد علیه السلام در دعای چهارم صحیفه سجادیه توصیف بسیار بلیغ و جالبی درباره انصار و فضایل آن ها فرموده است.

ولی روشن است که منظور از انصار در این آیات و روایات،افراد ثابت الایمان و خالص و مخلص هستند نه گروهی از منافقین که خود را در صف آن ها جای داده بودند و یا آن ها که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر عهد خود با خدا و رسولش باقی نماندند.

***

ص:644


1- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 271؛ تاریخ طبری، حوادث سال هشتم.

گفتار حکیمانه 466-یک تشبیه عجیب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْعَیْنُ وِکَاءُ السَّه.

امام علیه السلام فرمود:

چشم،نگهدارنده نشیمنگاه است.(1)

مرحوم سید رضی در توضیح این گفتار می گوید:«این کلام امام علیه السلام از تشبیهات عجیب است.امام علیه السلام نشیمنگاه را به مَشک تشبیه کرده و چشم را به بندی که بر دهانه مشک می بندند که هر گاه بند را رها کنند مَشک نمی تواند آنچه در آن است نگهداری کند،مشهور است که این سخن نخست از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده شده ولی جمعی آن از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده اند،این را مبرد در کتاب المقتضب در باب اللفظ بالحروف آورده و ما در کتاب مجازات آثار النبویه درباره این

ص:645


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر به آنچه مرحوم سید رضی در ذیل این کلام شریف آورده قناعت کرده و می گوید: آن مرحوم در ذیل این کلام ذکر کرده است که مبرد آن را در کتاب مقتضب آورده و ما به همین قناعت می کنیم. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316). اضافه میکنیم این کلام در بسیاری از کتب اهل سنت گاه از پیامبر اکرم علی واله و گاه از امیر مؤمنان علة نقل شده از جمله: مسند احمد، ج 4، ص 97؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 14، ص 25؛ تاریخ بغداد، ج 7، ص 95

استعاره و تشبیه سخن گفته ایم»؛

(قال الرضیّ:و هذه من الاستِعارات العجیبه، کأنّه یشبّه السّه بالوعاءِ،و العینَ بالوِکاء،فإذا أُطلِق الوِکاءُ لم ینضَبطِ الوِعاءُ و هذا القولُ فی الأشهَرِ الأظهَرِ من کلام النبیِ ّ صلی الله علیه و آله و قد رواه قومٌ لأمیر المؤمنین علیه السلام و ذکر ذلک المبرّد فی کتاب«المقتضب»فی باب«اللفظ بالحروف».و قد تکلّمنا علی هذه الاستِعاره فی کتابنا الموسوم:«بمَجازاتِ الآثار النبویّه») .

ص:646

شرح و تفسیر

یک تشبیه عجیب

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پرمعنا اشاره به نکته ای می کند که متن آن در واقع یک مسأله فقهی است و پیام آن یک مسأله اجتماعی و سیاسی و اخلاقی.

می فرماید:«چشم،نگهدارنده نشیمنگاه است»؛ (الْعَیْنُ وِکَاءُ السَّه).

اشاره به این که هنگامی که انسان به خواب می رود بسیار می شود که وضوی او بر اثر خروج ریح باطل گردد.

«وِکاء» به معنای نخی است که دهانه مشک را با آن می بندند و«السَّه»به معنای نشیمنگاه است.هنگامی که این نخ محکم باشد چیزی از مشک خارج نمی شود ولی زمانی که آن نخ،باز یا شل شود آنچه در مشک است بیرون می ریزد و این تعبیر به گفته مرحوم سید رضی از کنایات و تشبیهات عجیب است و منظور امام علیه السلام این است که انسان تا خواب نرفته می تواند خود را حفظ کند تا وضوی او باطل نشود اما زمانی که به خواب رفت اعضای او سست می شود و نمی تواند خود را حفظ کند و ای بسا چیزی از او خارج شود و وضو باطل گردد و در واقع فلسفه بطلان وضو به سبب خواب،ممکن است همین باشد.

در احادیث اهل سنت جمله ای در ذیل این حکمت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که این معنا را روشن تر می سازد.در کتاب مغنی ابن قدامه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل شده است که فرمود:

«العَینُ وِکاءُ السَّهِ فَمَن نامَ فلیتَوضّأ» .(1)

ص:647


1- مغنی ابن قدامه، ج 1، ص 165.

این گفتار پرمعنی پیام مهمی در زمینه مسائل اجتماعی و اخلاقی و سیاسی دارد و به ما می گوید.اگر چشمانتان بسته باشد خطاهای زیادی از شما سرمی زند.

کسی که چشم بسته بر سر سفره غذا بنشیند نمی تواند خوب و بد و آنچه را برای او نافع یا زیان بار است تشخیص دهد.

کسی که چشم بسته در مسائل سیاسی وارد می شود ممکن است سرنوشت جامعه ای را به خطر بیفکند.

کسی که چشم بسته دوست انتخاب می کند ای بسا دوستانی را برگزیند که بلای جان او شوند.

خلاصه هرکس چشم بسته به راهی برود آینده مبهم و یا خطرناکی دارد.چشم در واقع طنابی است که بر دهانه زشتی ها و بدی ها و ناهنجاری ها گره می زند.

نویسنده معروف مصری،محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود در شرح این کلام می گوید:این سخن در واقع مثالی است برای فایده چشم در حفظ انسان از آنچه از پشت سرش (ناآگاهانه) ممکن است به او برسد و این که فایده چشم تنها این نیست که صاحبش را از آنچه دربرابر اوست حفظ کند بلکه باید از آنچه پشت سر اوست نیز آگاه گردد و وی را حفظ کند و این در واقع ارشادی است به وجوب بینا بودن در مواردی که غفلت زاست.

و در پایان می گوید:آنچه سزاوار سخنی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله یا از امیرمؤمنان علیه السلام در این زمینه نقل شده،همین است.(1)

البته این سخن نباید بدان معنا باشد که مفهوم اصلی کلام امام علیه السلام یا کلام رسول اللّه صلی الله علیه و آله در مورد مبطلات وضو نادیده گرفته شود در واقع،کلام،یک مفهوم مطابقی دارد و یک سلسله معانی التزامی.

ص:648


1- شرح نهج البلاغة عبده، ص 578

گفتار حکیمانه 467-پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آیین الهی را سامان بخشید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی کَلَامٍ لَهُ:

وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ،حَتَّی ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ.

امام علیه السلام در کلام خویش فرمود:

یک والی (الهی) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد و اسلام استقرار یافت (این سخن اشاره زیبایی است به وضع شتران هنگامی که به مقصد می رسند

و از پیمودن راه راحت می شوند،استراحت می کنند آن گونه که

گلوگاه خود را بر زمین می نهند).(1)

ص:649


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر تنها چیزی که در این جا نقل می کند کلام ابن ابی الحدید است که می گوید: این گفتار حکیمانه بخشی از خطبه ای طولانی است که امام علی هنگام خلافتش آن را ایراد فرمود و موقعیت خود را نسبت به پیغمبر اکرم عنواة و وضع مسلمانان را بعد از آن حضرت بیان کرد. سپس نتیجه گیری می کند: از کلام ابن ابی الحدید استفاده میشود که او دسترسی به خطبه ای در غیر نهج البلاغه پیدا کرده که در آن روز در میان اندیشمندان رواج داشته و این جمله بخشی از آن بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316).

شرح و تفسیر

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آیین الهی را سامان بخشید

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنی خویش اشاره به شخصی کرده که نام او را نبرده و از خدمات او تعریف می کند می فرماید:«یک والی (الهی) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد و اسلام استقرار یافت (این سخن اشاره زیبایی است به وضع شتران هنگامی که به مقصد می رسند و از پیمودن راه راحت می شوند،استراحت می کنند آن گونه که گلوگاه خود را بر زمین می نهند)»؛ (فِی کَلَامٍ لَهُ:وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ،حَتَّی ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ).

در تفسیر این سخن و این که امام علیه السلام اشاره به چه کسی نموده نظرات مختلفی در میان شارحان نهج البلاغه وجود دارد که می توان آن را در سه نظر خلاصه کرد:

نخست این که منظور،پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است که بر مردم حکومت کرد و امور را سامان داد و خود در مسیر صحیح الهی گام برداشت تا زمانی که اسلام سراسر جزیره العرب را فراگرفت و آرامشی پیدا شد آن گونه که شتر هنگامی که به مقصد می رسد می خوابد و گلوگاه خود را بر زمین می نهد.

محمّد عبده،دانشمند معروف مصری در شرح نهج البلاغه خود می گوید:

منظور از والی در این جا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که مردم را سرپرستی کرد و سیاست شریعت را در میان آن ها گسترش داد.آنگاه اضافه می کند:بعضی

ص:650

گفته اند که منظور از این شخص،عمر بن خطاب است.(1)

ولی روشن است که خود او نظریه دوم را نپذیرفته است.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود موسوم به فی ظلال نهج البلاغه همین نظریه را تأیید می کند و می گوید:منظور از والی در این جا رسول خدا صلی الله علیه و آله است همان گونه که در شرح شیخ محمّد عبده آمده و معنی کلام امام علیه السلام این است که اسلام در زمین مستقر شد و خداوند به برکت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را بر ادیان دیگر برتری داد.(2)

نظریه دیگر این است که منظور از این شخص،خلیفه دوم می باشد که در زمان او اسلام گسترش فراوانی یافت و فتوحات زیادی برای مسلمین رخ داد به گونه ای که اسلام قسمت عمده جهان متمدن آن روز را زیر بال و پر خود قرار داد.

ابن ابی الحدید از طرفداران سرسخت این نظریه است.

آن ها برای اثبات این نظریه معتقدند که این جمله بخشی از خطبه ای بوده که امام علیه السلام ایراد فرموده و بخشی از آن خطبه طبق آنچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده چنین است:

«فاختارَ المُسلمون بعده بآرائهم رجلاً منهم،فقارَبَ وَ سدّدَ حَسَبِ استِطاعَتِه علی ضَعفٍ و عَجزٍ کانا فیه ثمّ وَلِیهم بعده والٍ فأقام و استَقام حتّی ضرب الدّین بِجِرانه علی عَسفٍ و عَجزٍ کانا فیه ثم استخلَفوا ثالثاً لم یکن یملِک أمرَ نَفسِه شیئاً غَلَبَ علیه أهلُهُ فَقادوه إلی أهوائهم کما یقودُ الوَلیدهَ البَعیرُ المَخطومُ فلم یَزلُ الأمرُ بینه و بینِ النّاس یَبعُد تارهً و یَقرُب أخری حتّی نَزَوا علیه فَقَتَلوه،ثمّ جاءوا بی مَدَبَّ الدَّبا یریدونَ بَیعَتی؛مسلمانان،بعد از او (بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله) به آرای خود مردی را انتخاب کردند که به افکار آن ها نزدیک شد و به اندازه توان خود

ص:651


1- شرح نهج البلاغة عبده، ص 578.
2- فی ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 480

کارها را محکم نمود با این که ضعف و ناتوانی هایی نیز داشت سپس بعد از آن ها مردی بر آن ها حکومت کرد که حق را برپا داشت و در مسیر حق گام برمی داشت تا زمانی که دین گسترش یافت و همچون شتری که به مقصد می رسد و آرام می گیرد و گلوی خود را بر زمین می نهد آرامش در جهان اسلام پیدا شد هر چند او نیز دارای خشونت فراوان و عدم اعتدال در پیمودن راه بود سپس شخص سومی را به خلافت برگزیدند که مالک چیزی از امور خود نبود خاندان او بر او چیره شدند و او را به سوی خواسته های نادرست خود سوق دادند همانگونه که بچه شتر مهارزده را به هر طرف می برند و این وضع همچنان بین او و بین مردم ادامه یافت.گاه از مردم دور می شد و گاه به آن ها نزدیک می گردید تا(مردم به جان آمدند و) او را به قتل رساندند سپس به سراغ من آمدند و همچون سیل خروشانی اطراف مرا گرفتند تا با من بیعت کنند».(1)

البته اگر صحت این خطبه را بپذیریم-هر چند مرحوم علامه امینی آن را شدیدا انکار کرده و از مجعولات می شمرد(2)-مشکل مهمی طبق عقاید شیعه ظاهر نمی شود چرا که امام علیه السلام گرچه کارهایی از خلیفه دوم را ستوده اما اعمال دیگری از او را نکوهش کرده و او را به خشونت و عدم اعتدال در پیمودن راه توصیف کرده است.

نویسنده کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را ضمن نامه ای بیان کرده که امام علی علیه السلام در پاسخ سؤالات مردم درباره خلفای پیشین نگاشت و دستور داد هر روز جمعه آن را در نقاط مختلف برای مردم بخوانند و آن نامه بسیار طولانی و مفصل است و جمله مذکور در ضمن آن آمده است.

نویسنده این کتاب در پایان این نامه منابع متعددی برای آن ذکر کرده است

ص:652


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 218
2- الغدیر، ج 8، ص 40

ولی چنان نیست که تمام آنچه او آورده در یک منبع باشد بلکه ظاهراً قسمت های مختلفی از آن در منابع گوناگونی بوده و او آن ها را به هم پیوند داده است.(1)

نظریه سوم این که آنچه امام علیه السلام در تمجید از خلیفه اول و دوم ذکر کرده از باب تقیه و ملاحظه حال مردم بوده چرا که گروه زیادی تحت تأثیر تبلیغات پرشور طرفداران خلفای نخستین بودند و مقاومت در مقابل اعتقادات آن ها موجب تنش فراوانی می شد.امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود مصلحت را در آن دیده که نخست خدمات آن ها را بستاید سپس به نقاط ضعف آن ها اشاره کند ولی در مورد خلیفه سوم که حتی مردم آن زمان اعتقاد چندانی به او نداشتند و از محبوبیت عامه برخوردار نبود تقیه را کنار گذاشته و با صراحت به اشتباهات او اشاره فرموده است.

ولی با توجه به این که اصالت این خطبه و نامه ثابت نیست تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد.

در بعضی از کتب معروف،مانند کشف المحجه سید بن طاووس و المسترشد محمّد بن جریر طبری نامه فوق از مرحوم کلینی در کتاب الرسائل نقل شده است (متأسفانه الرسائل،امروز در دست ما نیست و به همین دلیل از دو کتاب فوق نقل کردیم) ولی جمله ای که مرحوم سید رضی آورده در آن نامه نیست.بنابراین احتمال دیگری وجود دارد و آن این که نامه مزبور خالی از این جمله بوده و بعداً این جمله را که امیر مؤمنان علی علیه السلام در جای دیگر بیان کرده به آن افزوده اند و محتوای نامه دگرگون شده است.

***

ص:653


1- تمام نهج البلاغه، ج 7، ص 260-331

ص:654

گفتار حکیمانه 468-یک پیشگویی مهم

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ،یَعَضُّ الْمُوسِرُ فِیهِ عَلَی مَا فِی یَدَیْهِ وَ لَمْ یُؤْمَرْ بِذلِکَ،قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ:« وَ لَا تَنْسَوا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ ».تَنْهَدُ فِیْهِ الْأَشْرَارُ،وَ تُسْتَذَلُّ الْأَخْیَارُ،وَ یُبَایِعُ الْمُضْطَرُّونَ،وَ قَدْ نَهَی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَن بِیَعِ الْمُضْطَرِّینَ.

امام علیه السلام فرمود:

زمانی بر مردم فرا می رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان می فشارند در حالی که چنین دستوری به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان می فرماید:«احسان و بخشش را در میان خود فراموش نکنید»(و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط می شوند و نیکان و پاکان را خوار می کنند و مردم بینوا هستی خود را از روی اضطرار (به قیمت کم) می فروشند در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله از چنین معامله ای نهی فرموده است.(1)

ص:655


1- کتاب های خود آورده اند، از جمله مرحوم کلینی در کتاب کافی و صدوق در عیون اخبار الرضا. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317) اضافه میکنیم که این کلام شریف در کتاب صحیفة الامام الرضاعی که منسوب به آن حضرت است و از اصول اربع مائة به شمار آمده از جدش امام علی بن ابی طالب ما نقل شده است. (با تفاوت هایی)

شرح و تفسیر

یک پیشگویی مهم

امام در این گفتار پرمعنا که جنبه پیشگویی زمان آینده را دارد اشاره به زمانی می کند که مردم در فشار شدید قرار می گیرند و ارزش های اسلامی به فراموشی سپرده می شود می فرماید:«زمانی بر مردم فرا می رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان می فشارند در حالی که چنین دستوری به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان می فرماید:«احسان و بخشش را در میان خود فراموش نکنید»(و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط می شوند و نیکان و پاکان را خوار می کنند و مردم بینوا هستی خود را از روی اضطرار (به قیمت کم) می فروشند در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله از چنین معامله ای نهی فرموده است»؛ (یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ،یَعَضُّ الْمُوسِرُ فِیهِ عَلَی مَا فِی یَدَیْهِ وَ لَمْ یُؤْمَرْ بِذلِکَ،قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ:« وَ لَا تَنْسَوا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ ».تَنْهَدُ فِیْهِ الْأَشْرَارُ، وَ تُسْتَذَلُّ الْأَخْیَارُ،وَ یُبَایِعُ الْمُضْطَرُّونَ،وَ قَدْ نَهَی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَن بِیَعِ الْمُضْطَرِّینَ).

«عضوض» از ماده«عضّ»(بر وزن خزّ) در اصل به معنی گازگرفتن با دندان

ص:656

است،سپس این واژه در مورد مشکلات طاقت فرسا که انسان را شدیداً تحت فشار قرار می دهد اطلاق شده است و«عضوض»صیغه مبالغه از این ماده است و معنی آن در کلام امام علیه السلام زمانی است که بسیار مردم را تحت فشار قرار می دهند.

«تنهد» از ماده«نهد»(بر وزن مهد) به معنی برآمدن چیزی است و در کلام امام علیه السلام به معنی حاکمیت اشرار است.

امام علیه السلام درباره مشکلات و مصائب آن زمان به چهار نکته اساسی اشاره می کند:نخست بخل و امساک ثروتمندان را مطرح می کند.آن ها چنان درباره اموالشان سختگیر می شوند که گویا با دندان گرفته و فشار می دهند.

آنگاه می فرماید:این برخلاف دستور اسلام است.خداوند در آیات متعددی از قرآن با صراحت دستور به احسان و نیکی داده،ازجمله در سوره بقره،آیه 237 به این معنی اشاره فرموده که هرگز مسلمانان نباید احسان و بخشش را فراموش کنند گرچه گاهی در مورد مهریه زنان مطلقه می باشد ولی حکمی که در پایان آن آمده عام است و مخاطب آن،همه مسلمانان هستند.

آنگاه به فساد اوضاع سیاسی آن زمان اشاره کرده و سلطه اشرار را بر حکومت اسلامی بیان می دارد سلطه ای که عامل مهمی برای فساد تمام مسائل اجتماعی است.

و به دنبال آن،انزوای نیکان و به خواری کشیدن آن ها را مطرح می فرماید.

بدیهی است هنگامی که اشرار زمام حکومت را به دست گیرند اخیار به اجبار منزوی می شوند و از صحنه جامعه کنار می روند.

و درباره چهارمین مفسده آن زمان باز به مسائل اقتصادی برمی گردد و می فرماید:کار به جایی می رسد که افراد از روی اضطرار،اموال خود را به ثمن بخس می فروشند در حالی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از این کار نهی فرموده و در واقع دستور داده است که به این گونه افراد کمک کنید تا مجبور نشوند اموال خود را

ص:657

اینگونه بفروشند.درست است که معامله مضطر مانند معامله مکره نیست، معامله مکره باطل است اما معامله مضطر صحیح است اما اگر متمکنان جامعه وظیفه شناس باشند کار به جایی نمی رسد که افراد از روی اضطرار داروندار خود را بفروشند و ضروریات اولیه زندگانی خود را از دست بدهند.

در واقع امام علیه السلام در این پیش بینی،از دو فساد اجتماعی آینده خبر می دهد:

نخست فساد اقتصادی و فاصله شدید طبقاتی که گروهی ثروتمند می شوند و برای ثروت اندوزی تلاش می کنند و اصرار دارند که هیچ گونه کمکی به نیازمندان نکنند هر چند همه آن ثروت ها را نمی توانند مورد استفاده قرار دهند.

و فساد دیگر فساد سیاسی جامعه است که گروهی از اشرار زمام امور را به دست گرفته و نیکان و پاکان و صالحان را به حاشیه می رانند.

و آنچه امام علیه السلام در این پیشگویی بیان فرموده به زودی در حکومت بنی امیه بعد از آن حضرت ظاهر شد.معاویه با یارانش بر بیت المال مسلط شدند کاخ ها ساختند مجالس عیش و نوش درست کردند و گروه عظیمی از جامعه را به صورت بردگان خود درآوردند.

تفاله های زمان جاهلیت و فرزندان آن ها را در پست های مهم قرار دادند و صحابی راستین پیغمبر صلی الله علیه و آله و فرزندان آن ها را خانه نشین ساخته و یا اگر اعتراضی می کردند یا بیم اعتراضی بود به زندان می انداختند و می کشتند و خاموش می کردند.

این ها همان چیزی است که امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:«زمانی بر مردم فرا می رسد که از قرآن چیزی جز خطش و از اسلام چیزی جز نامش باقی نمی ماند نامشان مسلمان است ولی از همه دورترند مساجد آن ها ظاهراً آباد و پرشکوه اما خالی از نور هدایت است فقهای آن زمان (که وابسته به حاکمان جورند) بدترین فقیهانی هستند که در زیر آسمان وجود

ص:658

دارد فتنه ها از آن ها برمی خیزد و به سوی آن ها بازمی گردد»؛

(قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سَیَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لا یَبْقَی مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلامِ إِلَّا اسْمُهُ یُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَهٌ وَ هِیَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَی فُقَهَاءُ ذَلِکَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَهُ وَ إِلَیْهِمْ تَعُودُ) .(1)

نکته ها

1-نکوهش شدید از بخل

کمتر چیزی در اسلام به اندازه بخل نکوهش شده است.

در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده است:«هر روز که خورشید طلوع می کند چهار فرشته همراه آن هستند فرشته ای (خطاب به انسان ها) ندا می دهد:ای صاحب نیکی وظیفه خود را انجام ده و بشارت بر تو باد،و فرشته ای صدا می زند:ای صاحب بدی خودداری کن و دست نگه دار،و فرشته ای (به ثروتمندان) ندا می دهد:انفاق کنید تا اموال شما برقرار بماند و به سراغ امساک بروید تا اموالتان تلف شود،و فرشته ای آب بر خورشید می پاشد و اگر چنین نبود زمین شعله ور می شد»؛

(إِنَّ الشَّمْسَ لَتَطْلُعُ وَمَعَهَا أَرْبَعَهُ أَمْلاکٍ مَلَکٌ یُنَادِی یَا صَاحِبَ الْخَیْرِ أَتِمَّ وَ أَبْشِرْ وَ مَلَکٌ یُنَادِی یَا صَاحِبَ الشَّرِّ انْزِعْ وَ أَقْصِرْ وَ مَلَکٌ یُنَادِی أَعْطِ مُنْفِقاً خَلَفاً وَ آتِ مُمْسِکاً تَلَفاً وَ مَلَکٌ یَنْضَحُهَا بِالْمَاءِ وَ لَوْ لا ذَلِکَ اشْتَعَلَتِ الْأَرْضُ)» .(2)

ممکن است منظور از پاشیدن آب بر خورشید این باشد که بادها و بخارهایی از دریا برمی خیزد و حرارت خورشید را بر زمین تعدیل می کند.

اشاره به این است که هر لحظه خداوند می تواند بلایی بر سر مردم بفرستد

ص:659


1- کافی، ج 8، ص 308.
2- کافی، ج 4، ص 42

و به خورشیدی که مایه حیات و زندگی انسان هاست دستور دهد تمام زمین را شعله ور سازد.

اصولاً مواهب و نعمت هایی که خداوند در اختیار انسان ها گذاشته در بسیاری از موارد بیش از نیاز آن هاست به گونه ای که می توانند دیگران را نیز در آن سهیم کنند بی آن که زیانی به زندگی آن ها یا فرزندانشان برسد بلکه به عکس،مایه محبت و آرامش در جامعه می گردد.

ولی با نهایت تأسف گروهی به دلیل کوتاه بینی و تنگ نظری و داشتن بخل،از این کار امتناع می ورزند و هیچ کس را در این مواهب خدادادی سهیم نمی کنند.

نه تنها سهیم نمی کنند بلکه گاه با نمایش ثروت و قدرت،نمک بر جراحات قلب محرومان می پاشند و گویا از این عمل بسیار زشت،لذت هم می برند آن چنان که در حالات قارون ثروتمند قوم بنی اسرائیل در قرآن مجید در سوره قصص آمده است.

احادیث فراوانی نیز در مذمت بخل وارد شده تا آن جا که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الشّحُّ و الإیمانُ لا یجتَمِعان فی قلبٍ واحدٍ؛ بخل و ایمان در یک قلب جمع نمی شود (آن جا که پای بخل به میان آید ایمان رخت برمی بندد)».(1)

و در حدیث دیگری می خوانیم که امام امیرمؤمنان علیه السلام شنید که کسی می گوید:

«إِنَّ الشَّحِیحَ أَعذرُ مِنَ الظَّالِمِ؛ بخیل از ظالم معذورتر است و گناه او کمتر».

امام علیه السلام فرمود:«دروغ گفتی،ظالم گاهی توبه می کند و استغفار می نماید و حق الناس را به صاحبانش می پردازد ولی بخیل هنگامی که بر سر بخل آید نه زکات می پردازد نه صدقه نه صله رحم می کند نه پذیرایی از میهمان نه انفاق در راه خدا و نه کارهای نیک (و بر همان حال می ماند).و بر بهشت حرام است که بخیل وارد آن شود»؛

(فَقَالَ لَهُ کَذَبْتَ إِنَّ الظَّالِمَ قَدْ یَتُوبُ وَ یَسْتَغْفِرُ وَ یَرُدُّ الظُّلَامَهَ عَلَی

ص:660


1- جامع السعادات، ج 2، ص 111.

أَهْلِهَا وَ الشَّحِیحُ إِذَا شَحَّ مَنَعَ الزَّکَاهَ وَ الصَّدَقَهَ وَ صِلَهَ الرَّحِمِ وَ قِرَی الضَّیْفِ وَ النَّفَقَهَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ أَبْوَابَ الْبِرِّ وَ حَرَامٌ عَلَی الْجَنَّهِ أَنْ یَدْخُلَهَا شَحِیحٌ) .(1)

2-فرق میان بیع مکره و مضطر

همه فقها اتفاق نظر دارند که بیع مکره باطل است و مکره به کسی می گویند که او را به اجبار وادار به فروش چیزی از اموالش کنند یا با تهدید جانی یا مالی یا عرض و آبرو،و قرآن مجید با صراحت می گوید:تجارت باید با رضایت طرفین باشد و غیر آن را مصداق اکل مال به باطل شمرده است:« لَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَهً عَنْ تَرَاضٍ مِّنْکُمْ ».(2)

و اما بیع مضطر باطل نیست چراکه منظور از مضطر کسی است که به میل خود اموالش را می فروشد ولی ضرورتی در زندگی او پیش آمده که اقدام به فروش اموالش می کند مثل این که فرزندی دارد که به بیماری سختی مبتلا شده و یا در تجارت ورشکست گردیده و برای حفظ آبروی خود ناچار است خانه اش را بفروشد و به طلبکاران دهد.این گونه معاملات قطعاً باطل نیست و اگر باطل باشد شخص مضطر از حال اضطرار بیرون نخواهد آمد.

ولی از آن جا که مسلمانان باید در مشکلات به یاری هم برخیزند چنین معاملاتی مکروه است به ویژه این که در بسیاری از موارد متاع خود را به زیر قیمت می فروشند.باید به حکم اخوت اسلامی به چنین افرادی وام دهند یا کمک بلاعوض کنند تا آن ها مجبور نشوند ضروریات زندگی خود را بفروشند.

به همین دلیل معامله با مضطر،مکروه شمرده شده است.

مرحوم شیخ طوسی در استبصار بعد از نقل این روایت (کلام حکیمانه

ص:661


1- الفقیه، ج 2، ص63
2- نساء، آیه 29

امام علیه السلام البته با تفاوتی)،از امام صادق علیه السلام این جمله را در ذیل این حدیث آورده است:

«اولئک هم شِرارُ النّاس؛ کسانی که با مضطرین معامله می کنند (و رحم ندارند) بدترین مردم اند».

سپس روایت دیگری از امام صادق علیه السلام نقل می کند که کسی به آن حضرت عرض کرد:

«إنّ النّاس یَزعُمون أنّ الرِّبح علی المُضطَرِّ حَرامٌ و هو مِن الرِّبا فقال و هل رأیتَ أحداً اشتری غنِیّاً أو فقیراً إلّا من ضَرورهٍ قد أحلّ اللّهُ البیعَ و حرّم الرِّبا؛ مردم گمان می کنند سودبردن از معامله مضطر حرام است و آن نوعی رباخواری است.امام علیه السلام فرمود:آیا احدی را سراغ داری چه غنی باشد یا فقیر که معاملاتش به دلیل ضرورت ها نبوده باشد؟ خداوند بیع را حلال شمرده و ربا را حرام».(1)

مرحوم شیخ طوسی روایت نهی را حمل بر اکراه کرده و روایت دوم را حمل بر مضطر.

ولی ظاهراً چنین نیست؛منظور از مضطر در روایت اول کسی است که به اصطلاح،کارد به استخوانش رسیده و اموال خود را به قیمت نازل می فروشد، معامله با چنین کسی مکروه است و باید به جای خریدن اموال آن ها به قیمت کم، به آن ها کمک کرد.

ولی منظور از مضطر در روایت دوم ضرورت های روزانه زندگی است که همه مردم دارند.طبیعی است که هر کسی که چیزی را خرید و فروش می کند لابد نیاز به آن دارد و در این گونه نیازهای عادی،گرفتن سود عادلانه اشکالی ندارد.

***

ص:662


1- استبصار، ج 3، ص 71 و 72، بعضی از شارحان نهج البلاغه نیز همین معنا را انتخاب کرده اند.

گفتار حکیمانه 469-هر دو گروه هلاک می شوند

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ:مُحِبٌّ مُفْرِطٌ،وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ.

امام علیه السلام فرمود:

دو کس در مورد من هلاک خواهند شد:دوستی که در حق من افراط و غلو می کند و دشمنی که بهتان می زند و افترا می بندد.(1)

سید رضی در ذیل این کلام می گوید:«این سخن مانند سخن دیگری است که از امام علیه السلام نقل شده است:دو کس درباره من هلاک شده اند:دوست غلوکننده و دشمن کینه توز»؛

(قال الرضیّ:و هذا مِثلُ قَولهِ علیه السلام:هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ:مُحِبٌّ غالٍ و مُبْغِضٌ قالٍ) .

ص:663


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: مانند همین کلام در خطبه 125 و در حکمت 117 گذشت و منابع آن را در آن جا بیان کردیم و به نظر می رسد امام علی این سخن را در چند مورد بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317) نامبرده در ذیل حکمت 117 می افزاید که این سخن به صورت متواتر از امیر مؤمنان علی علیه السلام با الفاظ مختلف نقل شده است و از جمله کسانی که قبل از سید رضی آن را نقل کردهاند ابوعثمان جاحظ در کتاب الحیوان و بیهقی در المحاسن و مرحوم صدوق در امالی است.

شرح و تفسیر

هر دو گروه هلاک می شوند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو گروه از منحرفان اشاره کرده و همه آن ها را اهل هلاکت می شمرد می فرماید:«دو کس در مورد من هلاک خواهند شد:

دوستی که در حق من افراط و غلو می کند و دشمنی که بهتان می زند و افترا می بندد»؛ (یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ:مُحِبٌّ مُفْرِطٌ،وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ).

و همان گونه که سید رضی گفته،شبیه این سخن در حکمت 117 گذشت.

هنگامی که به تاریخ زندگی پرفرازونشیب این امام بزرگوار مراجعه می کنیم می بینیم که درباره کمتر کسی اینگونه افراط و تفریط شده است.

گروهی آن حضرت را خدا دانسته اند که به غُلات معروف شده اند.

شیخ مفید (متوفای 413) در کتاب تصحیح الاعتقاد می گوید:غلات که از متظاهرین به اسلام بوده اند کسانی بوده اند که امیر مؤمنان علی علیه السلام و ائمه هدی علیهم السلام از فرزندان آن حضرت را به خدایی یا نبوت نسبت می دادند و در بیان فضایل آن ها از حد گذشته و طریق افراط را پیموده اند.این گروه در شمار گمراهان و کافران اند حتی امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمان کشتن و سوزاندن آنان را صادر کرد و ائمه طاهرین علیهم السلام نیز در حق آن ها به کفر و خروج از اسلام حکم کرده اند.(1)

ص:664


1- تصحیح الاعتقاد، ص 131

غالیان،خود به گروه های مختلفی تقسیم شده اند که مشاهیر آن ها عبارت اند از:آل مشعشع،اباحیه،احمدیه،اخیه،ازدریه،اسحاقیه،بکتاشیه،تناسخیه، شلمغانیه و گروه های زیاد دیگر.(1)

شرح بیشتر را دراین باره در پایان همین بحث در بخش نکته ها خواهیم آورد ان شاء اللّه.

نقطه مقابل غالیان،گروهی هستند که به نواصب یا ناصبی ها معروف شدند و آن ها کسانی بودند که با آن حضرت عداوت و دشمنی می کردند و نمونه آن در زمان آن حضرت،خوارج و گروهی از اهل شام بودند.

و قابل توجه این که آن حضرت و امامان بعد از آن حضرت از هر دو گروه تبری جستند و حکم به کفر هر دو کردند.

ابن ابی الحدید شرحی در ذیل این گفتار حکیمانه دارد که از جهاتی قابل توجه است.او چنین می گوید:کسانی که درباره امام علیه السلام (ازنظر معنوی و عقیدتی) هلاک می شوند افراطگران و تفریط کنندگان اند.اما افراطگران همان غُلات اند و کسانی که قائل به تکفیر بزرگان صحابه و نفاق یا فسق آن ها می شوند و اما تفریط کننده کسی است که آن حضرت را از مقامش پایین می آورد یا کینه او را به دل گرفته یا با او به جنگ برخاسته یا عداوتی در درون با او دارد و لذا اصحاب ما (اشاره به کسانی است که با او هم عقیده اند) اصحاب نجات و خلاص و رستگاری در این مسأله هستند زیرا آن ها طریق اعتدال را پیموده اند، درباره امام علیه السلام می گویند که او برترین خلایق در آخرت است و والاترین منزلت را در بهشت دارد و برترین خلق (بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله) در دنیاست و بیش از همه خصایص برجسته و مزایا و مناقب دارد و هرکس با او دشمنی کند و یا به جنگ با او برخیزد یا کینه او را به دل بگیرد دشمن خداست و همیشه در آتش

ص:665


1- لغت نامه دهخدا، ماده غلات (با تلخیص)

دوزخ با کفار و منافقین خواهد ماند مگر این که از کسانی باشد که توبه اش ثابت شده باشد و با محبت و علاقه به او،از دنیا رفته باشد.

اما بزرگان و مهاجرین و انصار،آن کسانی که امامت و خلافت را قبل از او بر عهده گرفتند اگر علی علیه السلام را انکار کرده باشند و آن حضرت بر آن ها خشمگین شده باشد تا چه رسد به این که شمشیر بر آن ها بکشد و آن ها را به سوی خویشتن دعوت کند،ما آن ها را از هالکین می دانیم آنگونه که اگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بر آن ها غضب می کرد؛زیرا ثابت شده است که رسول اللّه صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:

«حَرْبُک حَربی وسِلمُک سِلْمی؛ جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» و نیز ثابت است که پیغمبر صلی الله علیه و آله در حق او فرمود:

«اللهمّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداه» و نیز فرمود:

«لا یُحِبّک إلّا مؤمِنٌ و لا یَبغُضُک إلّا مُنافِق» .

سپس ابن ابی الحدید برای این که اعتقادش را به خلفای پیشین توجیه کند چنین می گوید:ولی ما دیده ایم که علی علیه السلام به خلافت آن ها رضایت داد و با آن ها بیعت کرد و پشت سر آن ها نماز خواند و با آن ها پیوند ازدواج برقرار کرد و از بیت المال که در دست آن ها بود استفاده می کرد.ما هم نباید از آنچه آن حضرت انجام داد تجاوز کنیم آیا نمی بینی هنگامی که آن حضرت از معاویه برائت جست ما هم برائت جستیم و هنگامی که او را لعن کرد ما هم لعن کردیم و هنگامی که به گمراهی کسانی از اهل شام که در میان آن ها از بقایای صحابه مانند عمرو بن عاص و فرزندش عبد اللّه وغیر آن ها بودند حکم کرد،ما هم حکم به گمراهی آن ها کردیم؟

و در پایان می افزاید:خلاصه این که ما میان او و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تفاوتی جز رتبه نبوت قائل نیستیم و غیر از آن تمام فضائلی را که آن حضرت داشت برای علی علیه السلام نیز قائلیم.در عین حال،بزرگان صحابه را که برای ما ثابت نیست علی علیه السلام آن ها را نکوهش کرده باشد،نکوهش نمی کنیم.(1)

ص:666


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20 ص 220.

البته توجیهاتی که ابن ابی الحدید برای پذیرش خلافت خلفای پیشین ذکر کرده و معتقد است امام علیه السلام درباره آن ها هیچ گونه طعن و مذمتی نداشته،صحیح نیست زیرا آن حضرت در روایات مختلف ازجمله خود نهج البلاغه کراراً به صورت صریح یا کنایه از غصب حقش به وسیله آن ها نکوهش شدید کرده است.

نکته ها

1-غلات و مفرطین چه کسانی هستند؟

غلات کسانی هستند که درباره پیشوایان دین،غلو کرده و آن ها را برتر از یک انسان بافضیلت دانسته و صفات خدایی برای آن ها قائل شده اند.

تاریخ نشان می دهد که قبل از اسلام نیز غلو درباره پیشوایان دینی وجود داشته و بعضی معتقدند که در طول تاریخ همواره در میان افراد نادان بوده است.

ازجمله مصادیق روشن آن،غلو مسیحیان درباره حضرت عیسی علیه السلام و مریم علیها السلام است که آن ها را از خدایان سه گانه شمرده اند.قرآن مجید شدیداً آن ها را از این کار نهی کرده،می فرماید:« یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لَا تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَا تَقُولُوا ثَلَاثَهٌ انتَهُوا خَیْراً لَّکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ کَفَی بِاللّهِ وَکِیلاً »؛ای اهل کتاب! در دین خود،غلوّ (و زیاده روی) نکنید؛و درباره خدا؛غیر از حق نگویید.مسیح-عیسی بن مریم-فقط فرستاده خدا،(و مخلوق) و کلمه اوست؛ که او را به مریم القا نمود؛و روحی (شایسته) از طرف او بود.پس به خدا و پیامبران او ایمان بیاورید و نگویید:«(خداوند) سه گانه است.»(از این سخن) خودداری کنید که برای شما بهتر است.خدا،تنها معبود یگانه است؛او منزه است که فرزندی داشته باشد؛(بلکه) از آن اوست آنچه در آسمان ها و زمین

ص:667

است؛و برای تدبیر و سرپرستی آن ها،خداوند کافی است».(1)

در آیه 116 سوره مائده و بعضی دیگر از آیات نیز به این معنی اشاره شده است.

در اسلام نیز به نظر می رسد که نخستین بار جمعی تصمیم داشتند راه غلو را درباره پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بپیمایند که حضرت آن ها را نهی کرد و به آن ها فرمود:

«لا تَرْفَعُونِی فَوْقَ حَقِّی فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَی اتَّخَذَنِی عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَنِی نَبِیّاً؛ مرا بالاتر از حقم قرار ندهید زیرا خداوند مرا به عنوان بنده خود پذیرفته پیش از آنی که مقام نبوت بدهد».(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم که فرمود:

«رَجُلانِ لَا تَنَالُهُمَا شَفَاعَتِی صَاحِبُ سُلْطَانٍ عَسُوفٍ غَشُومٍ وَ غَالٍ فِی الدِّینِ مَارِقٌ؛ دو گروه از امت من هستند که هرگز شفاعت من به آن ها نمی رسد:کسی که با حاکم سختگیر ظالمی همراهی کند و کسی که در دین غلو نماید و از آن فراتر برود».(3)

سپس در عصر امام امیر مؤمنان علی علیه السلام غلو به اوج خود رسید و گروهی رسماً قائل به الوهیت آن حضرت شدند که حکمت مورد بحث و مشابهات آن در نهج البلاغه شاهد گویای آن است.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:

«أَنْتَ فِی الْجَنَّهِ یَا عَلِیُّ وَ شِیعَتُکَ وَ مُحِبُّ شِیعَتِکَ وَ عَدُوُّکَ وَ الْغَالِی فِی النَّارِ؛ ای علی! تو و شیعیان و دوستان شیعیانت در بهشت خواهید بود اما دشمنت و همچنین کسی که درباره تو غلو کند در آتش دوزخ است».(4)

این مسأله همچنان ادامه یافت تا زمان امام صادق علیه السلام که غلات به فریب

ص:668


1- نساء، آیه 171.
2- قرب الاسناد، ص 64.
3- بحارالانوار، ج 25، ص 269.
4- بحارالانوار، ج 25، ص 265.

جوانان پرداختند و آن حضرت در حدیثی فرمود:

«احْذَرُوا عَلَی شَبَابِکُمُ الْغُلَاهَ لا یُفْسِدُوهُمْ فَإِنَّ الْغُلاهَ شَرُّ خَلْق اللّه یُصَغِّرُونَ عَظَمَهَ اللَّهِ وَ یَدَّعُونَ الرُّبُوبِیَّهَ لِعِبَادِ اللَّه؛ مراقب باشید غلات،جوانان شما را نفریبند و فاسد نکنند زیرا غلات بدترین خلق خدا هستند عظمت خدا را کوچک می شمرند و ربوبیت را برای بندگان خدا قائل اند».(1)

به نظر می رسد این صفت زشت از یکی از این دو چیز سرچشمه می گیرد:

نخست،نشناختن خداوند و عدم آگاهی از حقیقت آفرینش بشر.کسی که بداند خداوند وجودی است از هر نظر نامحدود،علمش،قدرتش،وجودش و دیگر صفاتش هرگز حد و پایانی ندارد ولی انسان ها هر قدر والامقام باشند ازنظر عمر و قدرت و علم و سایر صفات،دارای محدودیت هایی هستند چگونه ممکن است صفات دریا را برای قطره آبی قرار دهد؟ یا نور آفتاب را با نور یک چراغ یکسان بشمرد؟ ولی آن ها که از این مسائل غافل اند دست به دامن غلو می زنند و تمام صفات خدا یا بعضی از صفات او را برای بعضی از بندگانش قائل می شوند.

دیگر این که انسان بر اثر حب ذات افراطی علاقه دارد هرچه متعلق به اوست بسیار مهم باشد تا او نیز بر اثر انتساب به آن کسب اهمیت کند.گاه پدرش را تجلیل می کند و صفاتی که هرگز در او وجود نداشته برای او می شمرد تا خودش که فرزند اوست در سایه این دروغ پردازی ها بزرگ جلوه کند.

این امر در مورد پیشوایان نیز صادق است،سعی می کند پیشوایش را در حد خدایی توصیف کند تا خود نیز که پیرو چنین پیشوایی است از این طریق عظمتی کسب نماید.

گاه مشاهده معجزات و کرامات از اولیای دین نیز سبب می شود که افراد نادان به آن ها نسبت خدایی بدهند در حالی که آن ها تصریح می کردند که آنچه ما انجام

ص:669


1- بحارالانوار، ج 25، ص 265

می دهیم به اذن و اراده خداوند است و در واقع از اوست نه از ما.

در فقه اسلامی ازجمله گروه هایی که محکوم به نجاست شده اند غلات می باشند و به عکسِ آنچه دشمنان شیعه به شیعه نسبت می دهند بزرگان شیعه همه دشمن غلات بوده اند و آن ها را شدیداً محکوم کرده اند.

البته نمی توان انکار کرد که بعضی از گویندگان کم سواد یا بی سواد برای اظهار فضل یا ابراز علاقه شدید به پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام مطالبی را می گویند که مصداق آشکار غلو است و ما همواره آن ها را از این کار برحذر داشته ایم تا روشن شود که آنچه آن ها می گویند تعلیمات مذهب شیعه نیست.و بر همه بزرگان دین و علمای راستین فرض است که این افراد را نصیحت کنند و اگر نصیحت پذیر نیستند از خود برانند تا کسی تصور نکند شیعیان طرفدار غلوند.

در بعضی از روایات آمده است که امام امیر مؤمنان علی علیه السلام گروهی را که در حق او غلو کردند و هرچه آن ها را نصیحت کرد گوش ندادند اعدام فرمود.

البته فضایل امامان علیهم السلام فوق العاده زیاد است همان گونه که در احادیث متعدد ازجمله در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا قُولُوا إِنَّا عَبِیدٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ؛ از غلو درباره ما بپرهیزید و بگویید که ما بندگانی هستیم تحت ربوبیت پروردگار ولی در فضل ما هرچه می خواهید بگویید».(1)

تصور نشود که غلات فقط در میان بعضی از فرق شیعه که از تعلیمات اهل بیت علیهم السلام دور بودند پیدا شدند در میان اهل سنت نیز غلات کم نبودند ازجمله این که به موازات روایاتی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره فضایل علی علیه السلام نقل شده روایاتی درباره خلفای نخستین جعل کرده و آن ها را به مقامات فوق العاده ارتقا دادند و جالب این که بعضی از بزرگان اهل سنت حداقل به

ص:670


1- خصال شیخ صدوق (بنابر نقل میزان الحکمه در ماده غلو)

مجعول بودن بخشی از روایات مذکور تصریح کرده اند.

از آن مهم تر غلو عجیبی است که درباره صحابه از سوی علمای آن ها عنوان شده و آن این که همه آن ها بدون استثنا عادل بوده اند؛در حالی که قرآن با صراحت می گوید:گروهی در میان مسلمانان بودند که ظاهراً جزء صحابه محسوب می شدند اما در باطن منافق بودند؛(1) که در سوره های مختلفی از قرآن درباره آن ها بحث شده است.با توجه به این آیات چگونه ممکن است آن ها عادل باشند؟ اضافه بر این،قرآن درباره بعضی از آن ها با صراحت حکم به فسق کرده،آیا فسق با عدالت سازگار است؟

از طرفی می دانیم که بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعضی از صحابه در اثر فساد اخلاقی محکوم به حدّ شدند و حد نیز بر آن ها جاری شد و از همه مهم تر این که جمعی دربرابر امیرمؤمنان علی علیه السلام در آن زمانی که همه مردم با او بیعت کرده بودند به مبارزه برخاستند و به روی او شمشیر کشیدند و گروهی از مسلمانان را در میدان جمل به کشتن دادند.آیا همه آن ها عادل بودند؟

نمونه دیگر از غلو در میان اهل سنت اعتقادی است که گروه کثیری از آن ها که در زمره صوفیه هستند درباره مشایخ خود دارند که مصداق اتمّ غلو است.

در این زمینه بحث بسیار است که اگر بیش از این ادامه بدهیم از شیوه بحث های شرح نهج البلاغه خارج خواهیم شد.

2-ناصبی ها

«ناصبی»از ماده«نصب»در اصل به معنی برپا داشتن چیزی است و از آن جا که شخص عداوت خویش را آشکار می سازد به او ناصبی گفته اند ولی در عرف فقهای اسلام،ناصبی به کسی گفته می شود که عداوت و بغض علی علیه السلام را در دل

ص:671


1- ر.ک: توبه، آیه 101

دارد و آن را آشکار می سازد.

در کتاب قاموس آمده است:نواصب و اهل نصب کسانی بودند که بغض و عداوت علی علیه السلام را دین خود می شمردند،و به آن ها ناصبی می گفتند چون با آن حضرت عداوت و دشمنی داشتند (و یکی از معانی نصب،عداوت و دشمنی است).

همین معنی در کتاب لسان العرب نیز آمده است.

در واقع ناصبی ها در طرف تفریط در مقابل غالیان بوده اند گرچه ظهور و بروز شدید آن ها در عصر امیرمؤمنان علی علیه السلام بود ولی در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز ناصبی هایی بودند که با پیغمبر صلی الله علیه و آله دشمنی می ورزیدند و ظاهراً در میان مسلمین و صحابه بودند.غالباً عداوت خود را مخفی می داشتند ولی گاه آشکار می ساختند.همانگونه که در سوره منافقین آیات 7 و 8 درباره آن ها آمده است:

« هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنْفِقُوا عَلَی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتَّی یَنْفَضُّوا وَ للّهِ ِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ*یَقُولُونَ لَئِنْ رَّجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ للّهِ ِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ »؛آن ها کسانی هستند که می گویند:«به افرادی که نزد پیامبر خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند» (غافل از این که) خزاین آسمان ها و زمین از آنِ خداست،ولی منافقان نمی فهمند.*آن ها می گویند:«اگر به مدینه بازگردیم،عزیزان،ذلیلان را بیرون می کنند!»در حالی که عزّت مخصوص خدا و پیامبر او و مؤمنان است؛ولی منافقان نمی دانند».

به یک معنا می توان گفت که ظهور ناصبی ها به صورت آشکار از جنگ جمل شروع شد و سپس در داستان حکمین تشدید گردید و در جنگ نهروان به اوج خود رسید بعداً نیز به وسیله دارودسته معاویه در شام قوت گرفت و تا آن جا که در تواریخ آمده است هفتاد سال بر منابر-نعوذبالله-سبّ و لعن علی علیه السلام می کردند.

ص:672

ولی در حال حاضر در میان مسلمین کمتر کسی پیدا می شود که درباره علی علیه السلام یا امامان اهل بیت علیهم السلام اظهار عداوت کند و یا زبان خود را-نعوذبالله-به سبّ و لعن آنان آلوده نماید.

این نکته نیز قابل توجه است که در روایات اهل بیت علیهم السلام ناصبی ها در زمره کفار شمرده شده اند بلکه مصداق بدترین کافران محسوب می شوند.

مرحوم کلینی در کتاب کافی در احکام آب حمام این حدیث را از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:«از غساله آب حمام استفاده نکنید زیرا فرزندان نامشروع از آن استفاده کرده اند و نیز ناصبی ها-دشمنان ما اهل بیت-که بدترین آن ها هستند از آن استفاده نموده اند».(1)

***

ص:673


1- کافی، ج 6، ص 498، باب الحمام

ص:674

گفتار حکیمانه 470-حقیقت توحید و عدل

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ،

[[فقال علیه السلام ]]

التَّوْحِیدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ،وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَهُ.

از آن حضرت درباره توحید و عدل سؤال شد،

امام علیه السلام فرمود:

توحید آن است که خدا را در وهم و اندیشه نیاوری و عدل آن است که او را متهم نسازی (اشاره به این که ذات خداوند در اندیشه هیچ کس نمی گنجد و بدانیم در تقسیم نعمت هایش عدالت و حکمت را رعایت می فرماید).(1)

ص:675


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر بعد از تمجید و ستایش بلیغی از این کلام مولا علی که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد می گوید: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوت روشنی ذکر شده که نشان می دهد آن را از منبع دیگری دریافت داشته است و همچنین راغب اصفهانی در کتاب مفردات (در ماده بصر، با تفاوتی) آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317)

شرح و تفسیر

حقیقت توحید و عدل

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و بسیار پرمعنا دو اصل مهم دین را به عالی ترین وجهی بیان می کند:«از آن حضرت درباره توحید و عدل سؤال شد،فرمود:

توحید آن است که خدا را در وهم و اندیشه نیاوری و عدل آن است که او را متهم نسازی (اشاره به این که ذات خداوند در اندیشه هیچ کس نمی آید و در تقسیم نعمت هایش عدالت و حکمت را رعایت می فرماید)»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ فَقَالَ التَّوْحِیدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ،وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَهُ).

توحید در این جا به معنی خداشناسی است و خداشناسی در صورتی کامل می شود که او را برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم بدانیم و از هرچه دیده ایم و شنیده ایم و گفته ایم فراتر بشماریم.

زیرا آنچه در وهم انسان و خیال و قیاس و عقل او می گنجد محدود است و خداوند وجودی است نامحدود از هر جهت و به همین دلیل همواره بزرگان علم عقاید گفته اند که کنه ذات خدا بر هیچ کس حتی بر انبیا و اولیا روشن نیست.

آنچه از خداوند می دانیم صفات جلال و جمال اوست و افعال و آثاری که صحنه جهان را پر کرده است.

به همین دلیل در روایات دستور داده شده که در ذات خدا اندیشه نکنید که به جایی نمی رسید.

ص:676

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«تَکَلَّمُوا فِی خَلْقِ اللَّهِ وَ لا تَتَکَلَّمُوا فِی اللَّهِ فَإِنَّ الْکَلَامَ فِی اللَّهِ لَا یَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلَّا تَحَیُّراً؛ درباره آفرینش خداوند سخن بگویید ولی درباره کنه ذات او نه،زیرا سخن درباره ذات خدا جز بر حیرت صاحبش نمی افزاید».(1)

و در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ نَظَرَ فِی اللَّهِ کَیْفَ هُوَ هَلَکَ؛ کسی که درباره ذات خدا اندیشه کند که چگونه است؟ گمراه می شود».(2)

و در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام می فرماید:

«قل إِیَّاکُمْ وَ التَّفَکُّرَ فِی اللَّهِ وَ لَکِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَی عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَی عَظِیمِ خَلْقِهِ؛ از تفکر درباره ذات خداوند بپرهیزید و اگر خواستید به عظمت او نگاه کنید به آفرینش عظیم او بنگرید».(3)

حتی در موضوع یگانگی خداوند،در روایات و همچنین در کلمات بزرگان آمده است که توحید به معنی یگانگی او،به معنی توحید عددی نیست که بگوییم خداوند یکی است و دو تا نیست بلکه به این معنی است که هیچ چیز مثل او نمی باشد (لیس کمثله شیء) و در سوره توحید نیز می خوانیم:« وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد ».

ابن ابی الحدید در این زمینه اشعار جالبی دارد می گوید:

فِیکَ یا أُعجوبهَ الکَوْنِ غَدا الفِکْرُ کَلِیلا

أنتَ حَیَّرتَ ذَوِی اللُّبِّ وَبَلْبَلْتَ العُقولا

کُلّما أقْدَمَ فِکْری فِیکَ شِبْراً فِرَّ مِیلا

ناکِصاً یَخبِطُ فی عَمیاءَ لا یهدی السَّبیلا

ص:677


1- کافی، ج 1، ص 92.
2- کافی، ج 1، ص 93
3- کافی، ج 1، ص 93

در تو ای اعجوبه جهان هستی! (ای خدای بزرگ!) فکر،خسته و وامانده شد.

تو صاحبان عقل و اندیشه را حیران ساخته ای و خردها را به هم ریخته ای.

هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک می شود یک میل فرار می کند (و از عظمت ذاتت در وحشتی شدید فرو می رود).

آری،به عقب برمی گردد و در تاریکی غرق می شود و راهی به سوی جلو پیدا نمی کند.(1)

و به گفته شاعر توانای فارسی زبان (سنایی غزنوی):

نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجی نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی همه نوریّ و سروری همه جودی و جزایی(2)

این کلام حکیمانه انسان را به یاد حدیث معروفی می اندازد که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که فرمود:

«کُلَّ ما مَیِّزتُمُوه بأوهامِکُم فی أدقِ ّ مَعانِیه مَخلوقٌ مَصنوعٌ مِثلُکُم مَردودٌ إلیکُم؛ آنچه با وهم و گمان خود در دقیق ترین معانی (درباره خدا) فکر می کنید همانند خودتان مخلوق و ساخته شده است و به سوی شما بازمی گردد (و ذات واجب الوجود، برتر از آن است که مخلوق کسی باشد)».(3)

این نکته نیز قابل توجه است که در تفسیر آیه« وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی »؛همه

ص:678


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 51.
2- در شرح خطبه 1 و 91 نهج البلاغه بحث مشروحی در این زمینه آمده است.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 292.

چیز به سوی پروردگارت پایان می گیرد».(1) از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی فَإِذَا انْتَهَی الْکَلامُ إِلَی اللَّهِ فَأَمْسِکُوا؛ خداوند متعال می فرماید:ان الی ربک المنتهی یعنی هنگامی که سخن به خداوند (وکنه ذات او) رسید توقف کنید و چیزی نگویید».(2)

و اما جمله دوم که امام علیه السلام می فرماید:«حقیقت عدل (عدالت خداوند) آن است که او را متهم نسازی»اشاره به این است که کسی عقیده کامل به عدالت خداوند دارد که همه کارهای او را بر وفق حکمت و عدالت بداند.تقسیم نعمت ها در میان بندگان،وجود حوادث دردناک در زندگی،هجوم آفات و بلاها در مواقع خاص به فرد یا گروهی؛آری،او همه این ها را از سوی خداوند می داند و او را متهم به ظلم و بی عدالتی نمی کند و مشکل را در نقصان علم و آگاهی خود از مصالح و مفاسد امروز و آینده می شمرد.می گوید:دلیلی ندارد که این ها ظالمانه باشد چراکه خداوند نه نیاز به کسی دارد و نه کاری برخلاف حکمت انجام می دهد.

***

این مطلب در علم کلام و عقاید در بحث عدل الهی تحت عنوان«فلسفه آفات و بلاها»به طور مشروح آمده است و ما آن را در کتاب پیام قرآن در بحث عدل الهی به صورت مشروح آورده ایم.

و به طور خلاصه امور بسیاری وجود دارد که ما آن را شرّ و آفت می نامیم در حالی که در پشت آن مصلحتی نهفته است و در واقع خیر و برکت است و بسیار می شود که شرور و آفات نتیجه اعمال خود ماست و گاه کیفر الهی برای پاک کردن ما،و گاه هشداری است برای زدودن آثار غفلت و گاه سوء تفاهم هایی است که با دقت زایل می شود و....

ص:679


1- نجم، آیۀ 42.
2- کافی، ج 1، ص 92

مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این گفتار حکیمانه سخنی دارد که با ذکر آن این بحث را که بسیار عمیق و گسترده است پایان می دهیم.

او می گوید:این سخن از کلمات جامع و مانع آن حضرت (صلوات اللّه علیه و سلامه) می باشد که در عین اختصار و فشردگی،اساس تمام بحث هایی است که طرفداران عدل و توحید از مسلمین،آن را گفته اند و نوشته اند.

سپس می افزاید:صاحب طراز (امیریحیی علوی زیدی) می گوید:این دو جمله تمام آنچه را علوم توحید با همه وسعتش و علوم حکیمانه با تمام گستردگی اش با لطیف ترین و فشرده ترین عبارات بیان کرد و اگر در کلام امیر مؤمنان در باب توحید و عدل جز این دو جمله نبود در فضل و مقام آن حضرت و دارا بودن دقیق ترین نکات بلاغت کافی بود تا چه رسد به سایر حکمت های دینی آن حضرت و آداب درخشان علمیه؛و ما به لطایف کلام آن حضرت اشاراتی داشتیم و آنچه را خداوند از اسرار علوم آن حضرت به ما روزی داده بود در شرح کتاب نهج البلاغه آوردیم و آن کتابی است جامع تمام صفات پسندیده و خصال نیکو درباره دین و دنیا.(1)

و چه غافل اند کسانی که در باب خداشناسی،او را دارای جسم و اعضا می دانند یا می گویند که در آخرت با همین چشم،به صورت حسی دیده می شود و همچنین کسانی که منکر عدالت او هستند اجبار بندگان و سپس مجازات آن ها را برای اعمالشان درباره خدا جایز می شمرند و انحرافات فراوانی به دنبال دورافتادن از چشمه فیض اهل بیت علیهم السلام دامنگیر آن ها شده است.و ما افتخار می کنیم که به عنوان پیروان آن مکتب،اصل عدل را یکی از اصول پنج گانه دین خود می شمریم.

***

ص:680


1- مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317.

گفتار حکیمانه 471-حق گفتار صحیح

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ،کَمَا انَّه لا خَیْرَ فی القَوْلِ بِالجَهْلِ.

امام علیه السلام فرمود:

خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز خیری ندارد

همان گونه که سخن گفتن نابخردانه.(1)

ص:681


1- سند گفتار حکیمانه: با توجه به این گفتار حکیمانه عین چیزی است که در حکمت 182 آمده و مرحوم خطیب در ذیل آن، مدارک آن را بیان کرده در این جا می گوید: اضافه میکنیم که زمخشری نیز آن را در باب سکوت کتاب ربیع الابرار آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 318).

شرح و تفسیر

حق گفتار صحیح

امام علیه السلام در این گفتار نورانی موارد سکوت و سخن گفتن را به صورت جالب و موجزی بیان کرده،می فرماید:«خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز خیری ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»؛ (لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ،کَمَا انَّه لا خَیْرَ فی القَوْلِ بِالجَهْلِ).

همان گونه که در مصادر ذکر شد این کلام شریف یک بار دیگر در نهج البلاغه در حکمت 182 بدون کمترین تغییری آمده است و این نشان می دهد که مرحوم سید رضی گاه بر اثر فاصله زمانی در گردآوری خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار حکمت آمیز فراموش می کرده که آن را قبلاً ذکر نموده لذا آن را بار دیگر در ضمن کلمات آن حضرت آورده است.

به هر حال منظور امام علیه السلام از واژه«حکم»در این جا قضاوت و داوری در میان مردم نیست آنگونه که بعضی از شارحان تصور کرده اند زیرا امام علیه السلام آن را در نقطه مقابل جهل قرار داده و می دانیم که نقطه مقابل جهل،علم و دانش و حکمت است.

و اگر به موارد استعمال«حکم»در قرآن مجید و روایات مراجعه کنیم خواهیم دید که«حکم»گاهی به معنای فرمان نبوت و رسالت،گاه به معنای قضاوت،گاه به معنی عقل و خرد و گاه به معنی علم و دانش آمده است.

ص:682

و معنی اصلی«حکم»به گونه ای که ارباب لغت گفته اند همان منع کردن به منظور اصلاح است به همین دلیل به لگام حیوان«حَکَمَ»(بر وزن صدف) گفته می شود.سپس این واژه به هرچیزی که بازدارنده است اطلاق شده،مانند علم و دانش و عقل و خرد و حتی قضاوت که جلوی اختلافات را می گیرد.

در ذیل حکمت 182 بیان کردیم که در مورد برتری سکوت و سخن گفتن در میان دانشمندان گفت وگوست:بعضی سکوت را ترجیح می دهند زیرا خطرات و آفات زبان را بسیار می دانند و در واقع نیز همین طور است چراکه گناهان کبیره فراوانی (حدود سی گناه کبیره) با زبان انجام می شود.

از سوی دیگر،بدون سخن،تعلیم و تربیت،امر به معروف و نهی از منکر، اجرای عدالت و فصل خصومت امکان پذیر نیست.

ازاین رو امام علیه السلام بیان دیگری می فرماید که موارد برتری سکوت و برتری سخن گفتن را در آن مشخص کرده است؛آن جا که گفتار حکیمانه مفید و سودمند،راهنما و هدایت کننده است باید سخن گفت و آن جا که گفتار از سر جهل است،غیبت است،تهمت،افترا،دروغ،سخن چینی،مطالب بیهوده و لغو است سکوت ترجیح دارد و البته گاه پیدا کردن مصادیق این دو کمی مشکل است،هوای نفس می گوید:این گفتار حکیمانه است،بگو؛ولیکن شرع و عقل می گویند:سخنی است بیهوده یا فسادانگیز،مگو؛و در این گونه موارد اگر انسان بر هوای نفس چیره نشود چه بسا سخنان ناپسند را خوب و پسندیده پندارد و به سراغ آن برود و این همان چیزی است که به عنوان تسویلات نفس و تزئینات شیطان معروف است.

به همین دلیل هنگامی که از امام سجاد علیه السلام سؤال کردند که سکوت بهتر است یا کلام؟ فرمود:«هرکدام آفتی دارد.اگر کلام،خالی از آفت باشد از سکوت بهتر است».

ص:683

و هنگامی که پرسیدند:به چه دلیل؟ امام علیه السلام دو دلیل جالب بیان کرد:نخست فرمود:

«لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَا بَعَثَ الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَوْصِیَاءَ بِالسُّکُوتِ إِنَّمَا بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ؛ خداوند متعال انبیا و اولیا را به سکوت کردن مبعوث نکرد بلکه آن ها را به سخن گفتن مبعوث نمود».

دیگر این که:«شما هنگامی که می خواهید فضیلت سکوت را بیان کنید از کلام استفاده می کنید ولی هرگز برای بیان فضیلت کلام از سکوت نمی توان استفاده کرد»؛

(إِنَّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ) .(1)

کوتاه سخن این که چگونه ممکن است خداوند نعمت بیان را به عنوان یکی از بزرگ ترین نعمت هایش بعد از نعمت آفرینش انسان در قرآن بیان کند،« الرَّحْمَنُ *عَلَّمَ الْقُرْآنَ*خَلَقَ الْإِنسَانَ »و با این حال او را دعوت به سکوت نماید؟ چرا از این نعمت بزرگ الهی که امتیاز انسان نسبت به تمام جانداران است برای گفتن ذکر خدا و تسبیح و تقدیس او،برای شکر نعمت هایش،برای تعلیم و تربیت خلق،برای امر به معروف و نهی از منکر،برای حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم استفاده نشود؟

و نیز چگونه ممکن است خداوند و اولیایش اجازه دهند که از این موهبت بی نظیر در راه دروغ و تهمت و سخنان رکیک و اعانت ظالم و ظلم به بی گناهان بهره گیری شود؟

بنابراین همان گونه که امام علیه السلام در گفتار بسیار حکیمانه مورد بحث فرموده،نه سکوت از بیان حق،خوب است و نه سخن گفتن با جهل.

***

ص:684


1- بحارالانوار، ج 8، ص 274.

گفتار حکیمانه 472-باران های مفید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی دُعَاءٍ اسْتَسْقَی بِهِ

اللَّهُمَّ اسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا.

امام علیه السلام در دعایی که برای درخواست باران کرده، عرضه می دارد:

خداوندا! به وسیله ابرهای رام به ما باران عنایت کن

نه به وسیله ابرهای سرکش (و خطر آفرین).(1)

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این دعای پرمعنا می گوید:«این از کلمات فصیح و شگفت انگیز است زیرا امام علیه السلام ابرهای پرسروصدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبیه به شتران سرکشی کرده که بار خود را فرو می افکنند و سوار خود را به زمین می کوبند ولی ابرهای خالی از این هیاهو را به شتران رام تشبیه فرموده که به راحتی می توان از آن ها شیر دوشید و بر آن ها سوار شد»؛

(قال الرضیّ:وهذا من الکلامِ العَجیبِ الفَصاحهِ،وذلک أنّه علیه السلام شبّه السّحابَ

ص:685


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبع دیگری که برای این دعای پرمعنا و زیبا ذکر کرده نهایة ابن اثیر در ماده «زلل» می باشد. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 319).

ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّیاح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التی تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خالیهً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التی تُحْتَلَبُ طَیِّعَهً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَهً) .

ص:686

شرح و تفسیر

باران های مفید

باران یکی از نعمت های بزرگ الهی است که در قرآن مجید بارها به عنوان نعمت و همچنین به عنوان آیتی از آیات حق به آن اشاره شده است این نعمت الهی گاهی خالی از ضایعات است،ابرها نرم نرم می بارند بی آن که طوفان و صاعقه و گردبادی همراه داشته باشد.امام علیه السلام در کلام خود آن ها را ابرهای رام و تسلیم شمرده،و گاه با طوفان ها و صواعق و گردبادها همراه است که در عین باریدن،ضایعات فراوانی همراه دارد.آتش صاعقه انسان ها و خانه هایی را می سوزاند و خاکستر می کند و گردباد و طوفان سبب ویرانی خانه ها و امارت ها و ریشه کن شدن درختان می شود.

به همین دلیل امام علیه السلام در دعای باران خود عرضه می دارد:«خداوندا! به وسیله ابرهای رام به ما باران عنایت کن نه به وسیله ابرهای سرکش»؛ (فِی دُعَاءٍ اسْتَسْقَی بِهِ اللَّهُمَّ اسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا).

جمعی از شارحان نهج البلاغه این کلام امام علیه السلام را طور دیگری تفسیر کرده اند گفته اند:منظور از ابرهای رام و تسلیم،ابرهای باران زا و منظور از ابرهای سرکش،ابرهای بدون باران و پرسر و صداست.

و ظاهراً مرحوم سید رضی نیز در شرح زیبایی که برای این کلام نوشته و بعداً آن را تفسیر خواهیم کرد کلام امام علیه السلام را همین گونه تفسیر کرده است.

ص:687

در حالی که جمله «اسقنا» (ما را سیراب کن) به هر دو گروه از ابرها اشاره می کند.امام علیه السلام عرضه می دارد:«ما را با ابرهای رام سیراب کن نه با ابرهای سرکش».یعنی آن ها هم سیراب می کنند ولی توأم با آسیب های مختلفی هستند.

شبیه این سخن چیزی است که در دعای باران از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است؛در این دعا حضرت بارانی را تقاضا می کند که مایه برکت نهرها،رویش درختان،ارزان شدن ارزاق،پرنشاط شدن انسان ها و حیوان ها و پرورش زراعت ها و پرشیر شدن پستان حیوانات گردد نه بارانی که ضرر و زیان رساند و مشکلات گوناگون و پی درپی بیافریند.(1)

نکته ها

1-صلاة الاستسقاء (نماز باران)

در دستورات اسلامی وارد شده است که هرگاه باران تأخیر بیفتد و مردم در زحمت قرار گیرند رو به درگاه خدا آورند و بعد از سه روز روزه پی درپی به طور گروهی به خارج شهر بروند و در زیر آسمان نماز باران را که آداب خاصی دارد به جا آورند.از گناهان خود توبه کنند و خدا را به اسماء حسنایش بخوانند و دعا کنند تا باران رحمت الهی نازل گردد.

بارها و بارها تجربه شده است-و ما خود نیز تجربه کردیم که خود داستان مفصلی دارد-که باران رحمت الهی به فاصله کمی بعد از نماز استسقاء باریده است.

بسیاری از آداب آن مانند نماز عید است و در روایات آمده که اگر روز دوشنبه انجام شود بهتر است.مؤذنان پیشاپیش امام به سوی خارج شهر حرکت می کنند و نماز بدون اذان و اقامه خوانده می شود یکصد بار رو به قبله تکبیر

ص:688


1- رجوع شود به مستدرک الوسائل، ج 6، ابواب صلاة الاستسقاء، باب 1، ص 179، ح 2.

می گویند و یکصد بار رو به طرف راست،تسبیح و یکصد بار رو به طرف چپ ذکر«لا اله الا اللّه»و یکصد بار رو به مردم«الحمد لله»می گویند و امام بعد از نماز خطبه می خواند و مردم را در آن خطبه به دوری از گناهان و قیام به واجبات دعوت می کند. 1

در خطبه 115 و همچنین در خطبه 143 که پیش تر ذکر کردیم تعبیرات بسیار زیبا و پرمعنا و گویایی درباره نماز باران و چگونگی تقاضای این رحمت الهی از خداوند آمده است که به خوبی نشان می دهد امام علیه السلام در هر صحنه ای وارد بشود حق آن را به عالی ترین وجهی ادا می کند.

در این جا مناسب است از نماز باران باشکوهی یاد کنیم که امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در عصر مأمون به جا آورد و مایه حیرت مأمون و اطرافیانش شد.

جریان از این قرار است:هنگامی که مأمون امام علی بن موسی الرضا علیه السلام را ولیعهد خود ساخت در آن سال باران نبارید،اطرافیان مأمون و آن ها که با امام علیه السلام دشمنی داشتند گفتند:ببینید،هنگامی که علی بن موسی الرضا آمد و ولیعهد ما شد باران از ما قطع گردید.این سخن به گوش مأمون رسید و بر او سخت آمد به امام علیه السلام عرضه داشت:آیا می شود دعایی کنی تا مردم از باران بهره مند شوند؟ امام علیه السلام فرمود:آری.مأمون عرض کرد:کی انجام می دهی (آن روز،جمعه بود) فرمود:روز دوشنبه این کار را انجام می دهم زیرا شب گذشته پیغمبر گرامی صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم در حالی که امیرمؤمنان علی علیه السلام با او بود به من فرمود:فرزندم! منتظر روز دوشنبه باش و در آن روز نماز باران را در بیابان بخوان و بدان که خداوند باران را بر این مردم خواهد فرستاد و آن ها را از فضیلت و کرامتی که نزد پروردگارت داری باخبر خواهد ساخت (البته این احتمال نیز بعید نیست که یکی از مقدمات نماز باران گرفتن سه روز روزه است و امام علیه السلام می خواستند روز

ص:689

شنبه و یکشنبه و دوشنبه را روزه بگیرند).

روز دوشنبه فرا رسید،آن حضرت به بیابان رفتند و جمعیت زیادی همراه ایشان از شهر خارج شدند،سپس امام بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی به جا آورد و عرضه داشت:«خدایا،پروردگارا! تو حقّ ما اهل بیت را عظیم داشتی و بر همین اساس مردم به ما توسل جسته اند،همان گونه که تو امر کردی آنان امید به فضل تو دارند و منتظر احسان تواند،تو نیز بارانی نافع و فراگیر،بارانی بدون تأخیر و خالی از ضرر بر آنان فرو فرست،بارانی که پس از رسیدن آنان به خانه هایشان آغاز گردد».(1)

راوی این خبر می گوید:به آن خدایی که محمّد صلی الله علیه و آله را به حق مبعوث ساخت سوگند که پس از دعای آن حضرت مشاهده کردیم ابرهای متراکم در آسمان ظاهر شدند و رعد و برق شدیدی پدید آمد و مردم با سرعت به سوی خانه هایشان به راه افتادند گویی از باران شدیدی فاصله می گرفتند.

امام علیه السلام خطاب به آنان فرمود:این ابر مربوط به شما نیست مربوط به فلان منطقه است.ابرها عبور کردند و گذشتند،ابر دیگری ظاهر شد فرمود:این ابر نیز مربوط به شما نیست و مربوط به فلان منطقه است؛ده بار ابرها آمدند و رفتند.

هنگامی که ابر یازدهم ظاهر شد امام علیه السلام فرمود:این مال شماست،شکر خدا را به جا آورید و بدانید که این ابر نمی بارد تا وارد خانه هایتان شوید هنگامی که به خانه ها رسیدند باران دانه درشتی شروع به باریدن کرد به گونه ای که تمام ظرف ها و استخرها و بیابان ها پر از آب شد و مردم همگی زمزمه می کردند:

«هنیئاً لولد رسول اللّه کراماته؛ این کرامات بر فرزند پیغمبر گوارا باد».(2)

ص:690


1- احتمال دارد که امام از این دعا را بعد از نماز استسقاء به جا آورده و نیز محتمل است که حتی بدون نماز استسقاء این دعای پر معنی را خوانده و به سبب آن، بارانی پربرکت باریده است.
2- بحارالانوار، ج 49، ص 180.
2-قطع برکات آسمانی بر اثر گناهان

از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده می شود که یکی از عوامل خشکسالی و کمی باران،گناهانی است که مردم مرتکب می شوند و به سبب آن از این رحمت واسعه الهی محروم می گردند.

در سوره نوح در ماجرای گفت وگوی این پیغمبر بزرگ الهی با مردم آن زمان می خوانیم که آن حضرت می فرماید:از گناهان خود استغفار کنید تا باران های پربرکت نازل گردد:« اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً*یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِّدْرَاراً ».

و در آیه 130 سوره اعراف می خوانیم:« وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ »؛ما آل فرعون را به خشکسالی و زیان های مالی گرفتار ساختیم شاید از راه نادرست خود بازگردند».

در ذیل خطبه 115 این حدیث را از امام صادق علیه السلام آوردیم که می فرماید:

«إِذَا فَشَتْ أَرْبَعَهٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَهٌ إِذَا فَشَا الزِّنَا ظَهَرَتِ الزَّلازِلُ وَ إِذَا أُمْسِکَتِ الزَّکَاهُ هَلَکَتِ الْمَاشِیَهُ وَ إِذَا جَارَ الْحُکَّامُ فِی الْقَضَاءِ أُمْسِکَ الْقَطْرُ مِنَ السَّمَاءِ وَ إِذَا خُفِرَتِ الذِّمَّهُ نُصِرَ الْمُشْرِکُونَ عَلَی الْمُسْلِمِین؛ هنگامی که چهار گناه شایع بشود چهار بلا دامنگیر مردم می شود:هنگامی که«زنا»شایع شود زلزله ها آشکار می گردد و هنگامی که مردم از دادن زکات امساک کنند مرگ ومیر در چهارپایان می افتد و هنگامی که حاکمان در قضا ستم کنند آسمان از باریدن باران بازمی ایستد و هنگامی که پیمان ها شکسته شود مشرکان بر مسلمین پیروز می شوند».(1)

هنگامی که امام صادق علیه السلام فتوای نادرست ابوحنیفه را در بعضی از مسائل می شنود می فرماید:

«فِی مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَکَتَهَا؛ به دلیل این گونه قضاوت ها و مانند آن،آسمان آب خود را حبس

ص:691


1- بحارالانوار، ج 76، ص 21، ح 13

می کند و زمین برکت خود را منع می نماید». (1)

***

سخن در این زمینه بسیار است و در این جا با ذکر کلام سید رضی که در ذیل این گفتار حکیمانه آمده و شرح لغات آن،این بحث را به پایان می بریم.

او چنین می گوید:«این از کلمات فصیح و شگفت انگیز است زیرا امام علیه السلام ابرهای پرسروصدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبیه به شتران سرکشی کرده که بار خود را فرو می افکنند و سوار خود را به زمین می کوبند ولی ابرهای خالی از این هیاهو را به شتران رام تشبیه فرموده که به راحتی می توان از آن ها شیر دوشید و بر آن ها سوار شد». (قال الرضیّ:و هذا من الکلامِ العَجیبِ الفَصاحهِ،و ذلک أنّه علیه السلام شبّه السّحابَ ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّیاح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التی تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خالیهً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التی تُحْتَلَبُ طَیِّعَهً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَهً).

«رعود» جمع«رعد»و «بوارق» جمع«برق»و «صواعق» جمع«صاعقه» می باشد.

«تقمص» از ماده«قَمص»(بر وزن شمس) به معنی سرکش شدن شتر است به گونه ای که پاهای جلو را بلند کند و پاهای عقب را بر زمین بکوبد و سوار خود را بر زمین بیفکند.

«تقص» از ماده«وقص»(بر وزن نقص) به معنی پرتاب کردن شخص سوار بر زمین آمده است.

«روائع» جمع«روعه»به معنی چیز وحشت انگیز است و در بعضی از نسخ «زوابع»آمده که جمع«زوبعه»به معنی گردباد است.

«طیّعه» به معنی مطیع و فرمانبردار است.

ص:692


1- وسائل الشیعه، ج 13، ص 256

«تقتعد» از ماده«قعود»به معنی نشستن و «مسمحه» از ماده«سماح»به معنی رام است و در مجموع اشاره به شترانی است که به هنگام دوشیدن شیر هیچ گونه ناآرامی و نافرمانی ای نمی کنند.

***

ص:693

ص:694

گفتار حکیمانه 473-ما به سوگ پیامبر نشسته ایم

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام لَوْ غَیَّرْتَ شَیْبَکَ،یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ،

[[فقال علیه السلام ]]

الْخِضَابُ زِینَهٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَهٍ!

یُرِیدُ وَفَاهَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله

به حضرت عرض کردند:چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب می کردید.

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

خضاب و رنگ بستن زینت است ولی ما عزاداریم.

(منظور امام علیه السلام رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود).(1)

ص:695


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب برای این گفتار پرمعنی مدرکی غیر از نهج البلاغه ذکر نکرده است. اضافه میکنیم که مرحوم سید رضی آن را در کتاب خصائص الائمه (ص 125) نیز آورده است.

شرح و تفسیر

ما به سوگ پیامبر نشسته ایم

شک نیست که خضاب کردن و زدن رنگ مناسب به موهای سفید در هنگام کهنسالی یا میانسالی،هم ازنظر عرف عقلا کار مطلوبی است و هم در شریعت اسلام بر آن تأکید شده است همان گونه که بعداً به صورت مشروح تر بیان خواهیم کرد.

به همین دلیل سؤال کننده هنگامی که امام علیه السلام را با محاسن سفید شده و بدون خضاب دید سؤال برای او پیش آمد و عرض کرد:«ای امیرمؤمنان! چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب می کردید»؛ (وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام لَوْ غَیَّرْتَ شَیْبَکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ).

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«خضاب و رنگ بستن زینت است ولی ما عزاداریم (منظور امام علیه السلام رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است)»؛ (فَقَالَ علیه السلام:الْخِضَابُ زِینَهٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَهٍ یُرِیدُ وَفَاهَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله).

ظاهر نسخه صبحی صالح که ما آن را متن کلام خود قرار داده ایم این است که جمله «یُرِیدُ وَفَاهَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله» جزء کلام سید رضی است نه کلام امام علیه السلام در حالی که ظاهر نسخه ابن ابی الحدید که بعضی آن را ترجیح داده اند این است که آن جمله جزء کلام خود امام علیه السلام است (نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَهٍ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله).

در این صورت تفسیرهای دیگری نمی توان برای این مصیبت ذکر کرد زیرا

ص:696

خود امام علیه السلام آن را تفسیر فرموده است که منظور،مصیبت رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد.

ولی بنابر این که این تفسیر جزء کلام سید رضی باشد بعضی آن را نپذیرفته اند و گفته اند که منظور،مصیبت سقیفه و پیامدهای آن در عصر عثمان و سپس در دوران حکومت امام علیه السلام نظیر جنگ های جمل و صفین و مانند آن است که دائماً امام علیه السلام با نهایت تأسف درگیر آثار مصیبت بار آن بود.(1)

البته اگر منظور،مصیبت رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد آن نیز بعید به نظر نمی رسد زیرا مصیبت به اندازه ای سنگین بود که آثارش تا پایان عمر بر قلب امام علیه السلام سنگینی می کرد همان گونه که در حالات امام حسین علیه السلام هنگام دفن برادر ارجمندش امام مجتبی علیه السلام می خوانیم که بر سر قبر او چنین بیان کرد:

«أ أدهَنُ رَأْسِی أم اطِیبُ مَحاسِنی وَ رَأْسُکَ مَعفورٌ و أنْتَ سَلِیبُ

آیا موهای سرم را روغن بزنم یا محاسنم را خوشبو سازم در حالی که سر تو در زیر خاک پنهان شده و تو غارت زده ای (تمام حقوقت را دشمنان غارت کردند)؟».(2)

و در حالات امام سجاد علیه السلام نیز می خوانیم که بعد از شهادت پدرش حضرت امام حسین علیه السلام تا پایان عمر همواره عزادار بود با این که حدود 40 سال طول کشید.

علاوه بر آنچه گفته شد این احتمال نیز وجود دارد که طبق آنچه در احادیث معروف آمده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:«زمانی فرامی رسد که محاسن تو را با خون سرت خضاب می کنند»؛امام علیه السلام پیوسته آن زمان را انتظار می کشید تا شربت شهادت بنوشد و از شرّ اشرار آسوده شود.(3)

ص:697


1- منهاج البراعه، ج 21، ص 539 (این بخش از منهاج به وسیله مرحوم آیت الله کمرهای نگاشته شده است).
2- منتهی الآمال، حالات امام حسن مجتبی عالی و بحارالانوار، ج 4، ص 160 (باکمی تفاوت).
3- سفینة البحار، ج 2، ص 604 ماده خضب»

به خصوص این که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«خَضَبَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ لَمْ یَمْنَعْ عَلِیّاً علیه السلام إِلَّا قَوْلُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله تُخْضَبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خضاب کرد ولی آنچه علی علیه السلام را از این کار بازداشت کلام پیامبر صلی الله علیه و آله بود که فرمود:روی محاسنت از خون فرقت خضاب خواهد شد».(1)

نکته ها

1-خضاب و رنگ کردن موها در اسلام

در آموزه های اسلامی تأکید شده است که مسلمانان،پاکیزه و مرتب باشند و از زینت های معقول و دور از اسراف و تبذیر بهره بگیرند و به تعبیر دیگر،اسلام پیروانش را زیبا می پسندد.

در قرآن مجید به مسلمانان دستور داده شده هنگامی که به مسجد که کانون مهم عبادت است می روند لباس مزین بپوشند و زینت داشته باشند« یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ »؛ای فرزندان آدم! زینت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید».(2)

و از آن جا که ممکن است بعضی از افراد نادان و سطحی نگر از این دستور تعجب کنند در آیه بعد از آن می فرماید:« قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ »؛بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده،و روزی های پاکیزه را،تحریم کرده است؟».

این زینت ممکن است معنی وسیعی داشته باشد که هم زینت های جسمانی را شامل شود و هم زینت های معنوی را.

در همین باره روایات متعددی درباره خضاب و رنگ کردن مو برای مردان

ص:698


1- بحارالانوار، ج 41، ص 165.
2- اعراف، آیه 31

و زنان وارد شده است و مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار یک باب تحت عنوان«الخِضابُ للرّجال و النّساء»آورده و در آن 16 روایت از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام ذکر نموده است.

ازجمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین آمده است:

«أَرْبَعٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِینَ الْعِطْرُ وَ النِّسَاءُ وَ السِّوَاکُ وَ الْحِنَّاء؛ چهار چیز است که از سنت پیامبران است:عطر و داشتن همسر و مسواک و رنگ کردن موهای سفید با حنا».(1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است که فرمود:

«اخْتَضِبُوا بِالْحِنَّاءِ فَإِنَّهُ یُجَلِّی الْبَصَرَ وَ یُنْبِتُ الشَّعْرَ وَ یُطَیِّبُ الرِّیحَ وَ یُسَکِّنُ الزَّوْجَهَ؛ با حنا موهای سفید خود را رنگ کنید که بر نورانیت چشم می افزاید و موها را تقویت می کند و بوی انسان را خوش می سازد و به همسران آرامش می دهد».(2)

در حدیث دیگری می خوانیم:

«أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالْخِضَابِ ذَاتَ بَعْلٍ وَ غَیْرَ ذَاتِ بَعْلٍ؛ پیغمبر اکرم زنان را به خضاب کردن دستور داد هم زنان شوهردار را و هم زنان بدون شوهر».(3)

به همین دلیل هنگامی که سؤال کننده موهای مبارک حضرت امیر مؤمنان علیه السلام را بدون خضاب دید پرسید که چرا خضاب نکرده اید؟ امام علیه السلام پاسخ معناداری به او داد و فرمود:ما عزاداریم.

2-خضاب در اشعار شعرا

شعرای عرب و عجم در اشعار خود از زوایای مختلف به این امر نگاه کرده و اشعار نابی سروده اند.

ص:699


1- بحارالانوار، ج 23، ص 97
2- بحارالانوار، ج 23، ص 99.
3- بحارالانوار، ج 23، ص 102.

یکی از شعرای عرب (به نام ابن الرومی) می گوید:

لَم أخضِبِ الشَّیْبَ لِلغَوانی أبْغِی بهِ عِنْدَهم وِدادا

لکِن خِضابی علی شَبابی لَبِستُ مِن بَعدِهِ حِدادا

من محاسن سفید خود را برای جلب توجه زیبارویان و محبت آن ها خضاب نکردم بلکه خضاب من برای مرگ جوانی است.

شاعر معروف دیگری به نام ابوتمّام می گوید:

فإن یَکُنِ المَشیبُ طَغَی علینا و أودَی بالبَشاشهِ و الشَّبابِ

فإنّی لستُ أدفَعُه بشیءٍ یکونُ علیه أثقَلَ مِن خِضابِ

أرَدتُ بأنّ ذاک و ذا عَذابٌ فسَلَّطتُ العذابَ علی العَذابِ

اگر پیری بر ما طغیان کرد و شادی و جوانی را از ما گرفت

من هم او را به چیزی که سنگین تر از خضاب باشد از خود دور نمی کنم

درست است که هم پیری و هم خضاب کردن مشکلاتی دارد ولی من تصمیم گرفتم مشکل خضاب را بر مشکل پیری مسلط کنم.

شاعر فارسی زبان (کسائی مروزی) از زاویه ای دیگر به این موضوع نگاه کرده و چنین می سراید:

از خضاب من و از موی سیه کردن من گر همی رنج خوری بیش مخور رنج مبر

غرضم زان نه جوانی است،بترسم که ز من خرد پیران جویند و نیابند اثر

***

ص:700

گفتار حکیمانه 474-همسان شهیدان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا الُْمجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ:لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلاَئِکَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

مجاهد شهید راه خدا اجر و پاداشش بیشتر از کسی نیست که قدرت بر گناه دارد اما خویشتن داری می کند،این فرد عفیف و خویشتن دار نزدیک است که فرشته ای از فرشتگان خدا شود.(1)

ص:701


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: اکثر نسخه های نهج البلاغه این گفتار حکمت آمیز را ذکر نکرده اند ولی در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده و شاید بتوانم در آینده به آن بازگردم (و مدارکی را برای آن گردآوری کنم) ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320) هر چند ظاهرا موفق به این کار نشد.

شرح و تفسیر

همسان شهیدان

امام علیه السلام در کلام کوتاهی مقایسه ای میان مجاهد شهید و فرد عفیف و پاکدامن کرده و عفیف را کمتر از مجاهد شهید نمی شمرد،می فرماید:«مجاهد شهید راه خدا اجر و پاداشش بیشتر از کسی نیست که قدرت بر گناه دارد اما خویشتن داری می کند.این فرد عفیف و خویشتن دار نزدیک است که فرشته ای از فرشتگان خدا شود»؛ (مَا الُْمجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ:لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلاَئِکَهِ).

می دانیم که مقام شهیدان در اسلام بسیار والاست و مطابق حدیث معروف نبوی که در کتاب شریف کافی آمده است:

«فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بِرٌّ حَتَّی یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِر؛ والاتر از هر کار نیکی کار نیک دیگری وجود دارد تا به شهادت در راه خدا می رسد که بالاتر از آن،نیکی دیگری نیست».

قرآن مجید و روایات،درباره شهیدان راه خدا و مقام والای آن ها سخن بسیار گفته اند.

با این حال،امام علیه السلام مسأله عفت و پاکدامنی و چشم پوشی از گناه را به هنگامی که انگیزه های شدید آن در وجود انسان زنده می شود کمتر از شهادت در راه خدا ندانسته است و این نشان می دهد که اسلام برای مسائل اخلاقی مخصوصاً عفت

ص:702

نفس به ویژه در مقابل انگیزه های شدید جنسی چه اندازه اهمیت قائل است.

امام علیه السلام در تأیید این مطلب و تأکید بر آن،در پایان این سخن،عفیف و پاکدامن را همچون فرشته ای از فرشتگان خدا می شمرد و می فرماید:چنین کسی نزدیک است به مقام فرشتگان مقرب الهی برسد.

بخشی از مقاماتی که بسیاری از اولیا و انبیا پیدا کرده اند مرهون عفت نفس آن ها بوده است.

حضرت یوسف علیه السلام گرچه به دلیل عفت و پاکدامنی سال ها در زندان به سر برد و رنج های فراوانی تحمل کرد اما علاوه بر مقامات معنوی و اخروی،در دنیا سربلند و سرافراز شد و عزیز مصر،آن کشور پهناور و بزرگ گشت.

در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ سَلِمَ مِنْ أُمَّتِی مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ فَلَهُ الْجَنَّهُ مِنَ الدُّخُولِ فِی الدُّنْیَا وَ اتِّبَاعِ الْهَوَی وَ شَهْوَهِ الْبَطْنِ وَ شَهْوَهِ الْفَرْج؛ کسی که از چهارچیز خود را حفظ کند وارد بهشت می شود،دنیاپرستی، هواپرستی،شهوت شکم و شهوت جنسی».(1)

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّهِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ؛ هیچ عبادت الهی ای برتر از این نیست که انسان در مقابل شکم پرستی و شهوت پرستی عفیف و پاک بماند».(2)

و در نقطه مقابل عفت و پاکدامنی،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِی النَّارَ الْأَجْوَفَان؛ بیشترین چیزی که امت مرا گرفتار آتش دوزخ می کند دو چیز است:شکم و شهوت جنسی».

و اگر درست دقت کنیم می بینیم که سرچشمه بسیاری از گناهان کبیره و ظلم ها و ستم ها و خونریزی ها علاقه به این دو چیز است.

ص:703


1- بحارالانوار، ج 68، ص 271، ح 14.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 270، ح 7.

در دنیای امروز به خوبی می بینیم که شهوت مال و شهوت جنسی انگیزه بسیاری از حوادث دردناک می باشد و پرونده های جنایات در سایه آن ها رقم می خورد و به همین دلیل جهان خواران برای فریب و خرید وجدان ها از این دو عامل استفاده می کنند و بسیارند افراد ظاهراً سالمی که در این دو دام گرفتار می شوند.

همان گونه که در بحث سند این کلام حکیمانه گفتیم،کمتر کسی از شارحان نهج البلاغه این جمله بسیار پرمعنا را جزء کلمات قصار آن حضرت شمرده است و معلوم می شود در بسیاری از نسخ نهج البلاغه وجود نداشته با این که کلامی است بسیار گران بها.

***

ص:704

گفتار حکیمانه 475-گنج پایان ناپذیر!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْقَنَاعَهُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ.

امام علیه السلام فرمود:

قناعت ثروتی است پایان ناپذیر.(1)

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این گفتار حکیمانه می گوید:بعضی این سخن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند.

(قال الرضیُّ:و قد روی بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ اللّه صلی الله علیه و آله) .

ص:705


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکمت آمیز می گوید: عین این جمله در حکمت 57 و 349 آمده است و قبلا به مصادر دیگر این کلام اشاره کرده ایم. (منظورش چیزی است که در ذیل حکمت 349 آورده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320).

شرح و تفسیر

گنج پایان ناپذیر!

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و حکیمانه به نکته مهمی درباره قناعت اشاره کرده،می فرماید:«قناعت ثروتی است پایان ناپذیر»؛ (الْقَنَاعَهُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ).

مال و ثروت،مهم ترین وسیله برای زندگی مادی است که انسان به کمک آن به تمام خواسته های ضروری و رفاهی خود می رسد و حتی وسیله ای است برای رسیدن هوس بازان به هوس هایشان.

اما این مال و ثروت هرقدر زیاد باشد باز هم پایان پذیر است به همین دلیل بسیار دیده شده جوانانی که از پدرانشان مال و ثروت هنگفتی به ارث می برند ولی بعد از مدتی همه آن را در راه شهوات و عیش و نوش و شراب و قمار و مانند آن تلف کرده و به روز فلاکت باری گرفتار می شوند و حتی اگر انسان ثروتش را در راه های غلط مصرف نکند اما زندگی را بسیار مرفه سازد اموال رو به فنا می روند.

در این جا امام علیه السلام ما را متوجه یک سرمایه معنوی،درونی و ذاتی می کند که هرگز پایان نمی گیرد و آن،روح قناعت است.

افراد قانع زندگی ساده و بی تکلف خود را به راحتی می توانند تأمین کنند و معمولاً تهی دست نخواهند شد زیرا اداره کردن یک زندگی ساده با یک کسب وکار ساده نیز امکان پذیر است در حالی که زندگی های پرزرق وبرق روز به

ص:706

روز گسترده تر و پرهزینه تر می شود و حدّ توقفی ندارد و به همین دلیل حریصانی که به قناعت پشت کرده اند هرچه به دست آورند آن ها را راضی نمی کند اما قانعان همیشه از زندگی خود راضی اند.

مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی بابی تحت عنوان«قناعت»دارد که احادیث زیادی در ذیل آن آورده ازجمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است:

«إِیَّاکَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَکَ إِلَی مَنْ فَوْقَکَ فَکَفَی بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ وَ قَالَ وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا فَإِنْ دَخَلَکَ مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ فَاذْکُرْ عَیْشَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَإِنَّمَا کَانَ قُوتُهُ الشَّعِیرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَه؛ از این که چشم به کسانی که (ازنظر ثروت) از تو برترند بدوزی بپرهیز؛(برای اثبات حقانیت این سخن،) آنچه خداوند به پیغمبرش خطاب کرده کافی است،فرموده که اموال و اولاد فراوان آن ها (کافران) تو را در شگفتی فرو نبرد و نیز فرموده که چشمان خود را به نعمت های مادی ای که به گروه هایی از آن ها داده ایم میفکن،این ها شکوفه های زندگی دنیاست (هدف این است که آن ها را با آن بیازماییم).و اگر وسوسه ای در دل تو درباره این امر واقع شد به یاد زندگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باش، غذای آن حضرت از نان جو و حلوای آن حضرت خرما و وسیله آتش افروختنش شاخه درختان نخل بود».(1)

امیر مؤمنان علی علیه السلام تفسیر زیبایی درباره حیات طیبه (در آیه شریفه « فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً ») کرده،می فرماید:«زندگی پاک و پاکیزه همان قناعت است».

چرا زندگی آن ها پاک و از هر نظر سالم است؟ زیرا نه افکارشان مشغول مطالبات از مردم است،نه رنج بدهکاری به این و آن دارند،نه تشویش حاصل از

ص:707


1- کافی، ج 2، ص 137، ح 1.

نوسان قیمت ها و نه مشکلات حفظ اموال و ثروت ها.

و این حیات طیبه بر اثر ایمان و عمل صالح پیدا می شود همان گونه که در آیه شریفه مذکور آمد« مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً ».(1)

ایمان به خدا و اعتماد به وعده های او زرق و برق دنیا را در نظر انسان کوچک و بی ارزش می کند عمل صالح،انسان را از تمام فعالیت های اقتصادی نامشروع بازمی دارد و نتیجه این ها همان قناعت است.

حرص و ولع و سیری ناپذیری بلای بزرگی است که بر سر کسانی که قناعت را ترک گفته اند نازل می شود.

در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیَا بِمَا یُجْزِیهِ کَانَ أَیْسَرُ مَا فِیهَا یَکْفِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَرْضَ مِنَ الدُّنْیَا بِمَا یُجْزِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهَا شَیْءٌ یَکْفِیهِ؛ کسی که از دنیا به آنچه برای زندگی او ضرورت دارد راضی شود کمترین زندگی،او را کفایت می کند و کسی که به آن راضی نشود هیچ چیز در دنیا برای او کافی نیست».(2)

و به گفته شاعر فارسی زبان:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این کلام حکیمانه می گوید:«بعضی این سخن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند»؛

(قال الرضیُّ:و قد روی بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ اللّه صلی الله علیه و آله) .

***

ص:708


1- نحل، آیه 97
2- کافی، ج 2، ص 140، ح 11.

گفتار حکیمانه 476-هرگز مردم را تحت فشار قرار مده

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِزِیَادِ ابْنِ أَبِیهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَی فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِی کَلامٍ طَوِیلٍ کَانَ بَیْنَهُمَا نَهَاهُ فِیهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ:

اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ،وَ احْذَرِ الْعَسْفَ وَ الْحَیْفَ،فَإِنَّ الْعَسْفَ یَعُودُ بِالْجَلاَءِ، وَ الْحَیْفَ یَدْعُو إِلَی السَّیْفِ.

امام علیه السلام این سخن را به زیاد بن ابیه هنگامی که او را جانشین عبداللّه بن عباس در منطقه فارس کرد در ضمن یک سخن طولانی فرمود و او را از گرفتن خراج و مالیات قبل از زمان به دست آمدن محصول نهی فرمود.

عدالت را پیشه کن واز خشونت وسختگیری وستمگری بپرهیز زیرا سختگیری سبب فرارمردم از منطقه می شود وظلم وستم،مردم را به شورش مسلحانه دعوت می کند.(1)

ص:709


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: این سخن را آمدی در غررالحکم در حرف الف با تفاوتی آورده و این تفاوت نشان میدهد که از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320) اضافه میکنیم که فتال نیشابوری (از علمای قرن پنجم هجری) در کتاب روضة الواعظین این کلام حکیمانه را در ضمن کلام مشروح تری از امیرمؤمنان علیه السلام عمل آورده و کاملا روشن است که آن را منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است

شرح و تفسیر

هرگز مردم را تحت فشار قرار مده

از سخن بعضی از شارحان نهج البلاغه استفاده می شود که والیانی که از طرف خلفا به منطقه فارس می رفتند گاه اصرار داشتند که خراج را قبل از موعد یعنی قبل از به دست آمدن محصول کشاورزی و باغداری از مردم بگیرند و علت آن این بود که توجه نداشتند که برای گرفتن خراج باید سال شمسی را در نظر گرفت زیرا فرا رسیدن زمان محصول،مطابق سال شمسی است نه سال قمری.

اما آن ها سال قمری را معیار قرار می دادند و مردم را در فشار شدید گرفتار می ساختند به گونه ای که مردم مجبور بودند محصولات خود را به صورت پیش فروش به قیمت نازلی بفروشند و مال الخراج را بپردازند و همین،سبب نارضایی شدید مردم می شد.

به همین دلیل هنگامی که امام علیه السلام می خواست زیاد بن ابیه را به جای عبد اللّه بن عباس به فارس و مناطق اطراف آن بفرستد توصیه مفصلی به او فرمود و او را از مقدم داشتن خراج بر زمان به دست آمدن محصول نهی کرد و فرمود:«عدالت را پیشه کن و از خشونت و سختگیری و ستمگری بپرهیز زیرا سختگیری سبب فرار مردم از منطقه می شود و ظلم و ستم،مردم را به شورش مسلحانه دعوت می کند»؛ (لِزِیَادِ ابْنِ أَبِیهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَی فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِی کَلامٍ طَوِیلٍ کَانَ بَیْنَهُمَا نَهَاهُ فِیهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ:اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ،وَ احْذَرِ

ص:710

الْعَسْفَ وَ الْحَیْفَ،فَإِنَّ الْعَسْفَ یَعُودُ بِالْجَلاَءِ،وَ الْحَیْفَ یَدْعُو إِلَی السَّیْفِ).

امام علیه السلام در این بخش از کلام خود نخست به زیاد دستور عدالت می دهد سپس آثار شوم تخلف آن را بیان می فرماید.نخست بر عدالت تأکید می ورزد عدالتی که زمین و آسمان به سبب آن برپاست،عدالتی که مایه آرامش و آسایش و نظم امور است و آنگاه از خشونت و سختگیری و ظلم و تعدی (در گرفتن خراج و یا غیر آن) که نقطه مقابل عدالت است نهی می کند و می فرماید:ترک عدالت سبب می شود که مردم مزارع و باغ های خود را رها کنند و از آن منطقه به جای دیگری بروند و در نتیجه منطقه به ویرانه ای تبدیل گردد و سخت گیری گاه سبب می شود که بمانند و بر حاکم و والی بشورند و دست به اسلحه ببرند که آن هم سبب ویرانی کشور اسلام می شود.

نکته ها

1-چرا امام علیه السلام زیاد را به این منصب گماشت؟

همان گونه که در ذیل نامه 44 نیز گفته ایم زیاد در آغاز از یاران علی علیه السلام بود و در جنگ های آن حضرت با معاویه شرکت کرد و حتی قبل از صلح امام حسن علیه السلام با معاویه با آن حضرت بود ولی چیزی نگذشت که معاویه او را فریب داد و به سوی خود برد و سرانجام به یکی از مدافعان سرسخت بنی امیه مبدل شد.

بنابراین در زندگی او دو دوران مشخص وجود دارد:دوران اول،دوران سلامت فکر و ایمان به مقام ولایت علی علیه السلام و افتخارِ در خدمت بنی هاشم و اهل بیت علیهم السلام بودن است.

در همین دوران معاویه بارها برای او نامه نوشت یا پیکی فرستاد تا او را به سوی خود بَرَد ولی موفق نشد.

ص:711

دوران دوم:مدتی بعد از صلح امام حسن علیه السلام در حالی که او همچنان والی فارس بود و اجازه نمی داد آن منطقه در سیطره معاویه قرار گیرد،تا این که معاویه او را فریب داد و گفت:تو فرزند آن مرد چوپان نیستی،تو فرزند پدر من، ابوسفیانی بنابراین به تو زیاد بن ابی سفیان می گویم و هرچه بخواهی نزد من برای تو وجود دارد.زیاد،گرفتار هوای نفس شد و فرزندی ابوسفیان و برادری معاویه و رسیدن به قدرت های عظیم اجتماعی را بر اعتقاد باطنی خود به امیر مؤمنان علی علیه السلام ترجیح داد و به معاویه پیوست و به صورت عنصری خطرناک برای اهل بیت علیهم السلام درآمد و می دانیم که فرزندش عبیداللّه بن زیاد در ماجرای شهادت شهیدان کربلا چه نقش خطرناکی داشت.

اگر می بینیم امام علیه السلام در این جا او را جانشین ابن عباس در حکومت فارس و اطراف و نواحی آن می کند مربوط به دوران نخست زندگی اوست.

او مردی بسیار هوشیار و شجاع و سخنور و بی باک بود و در هر دو دوران زندگی اش از این استعداد خود بهره گرفت.دوران اول در خدمت علی علیه السلام و دوران دوم در خدمت معاویه و در واقع در خدمت هوای نفس و شیطان.(1)

2-چرا زیاد را زیاد بن ابیه می گفتند؟

بعضی معتقدند که مجهول بودن پدرش سبب این تعبیر شد و بعضی می گویند که چون پدرش برده و چوپانی بود که هیچ موقعیت اجتماعی ای نداشت مایل نبود او را به نام پدرش خطاب کنند.

مادرش نیز کنیز حارث بن کلده،طبیب معروف عرب بود،که به نام او نیز هرگز افتخار نمی کرد.

ص:712


1- برای توضیح بیشتر به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و تنقیح المقام علامه مامقانی و شرح نهج البلاغه علامه تستری ذیل خطبه 44 مراجعه کنید.

گرچه معاویه سرانجام اصرار داشت که او را فرزند نامشروع ابوسفیان بداند و برادر خویش بشمارد ولی همان گونه که در نامه 44 گذشت امیر مؤمنان علیه السلام شدیدا این سخن را انکار می کند و می فرماید:«در زمان عمر بن خطاب، ابوسفیان سخنی بدون اندیشه و فکر یا بر اثر تحریک شیطان گفت (منظور این است که زیاد را فرزند نامشروع خود خواند ولی این سخن کاملاً بی پایه بود) سخنی که نه با آن،نَسَب ثابت می شود و نه استحقاق میراث را همراه دارد»؛

(وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فِی زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَهٌ مِنْ حَدِیثِ النَّفْسِ وَ نَزْغَهٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ لَا یَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لَا یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ) .

و به این ترتیب او را فرزند مشروع پدرش دانست و از وسوسه های معاویه که او را برادر خود می خواند برحذر داشت.هرچند همان گونه که گفتیم وسوسه ها بعد از دوران علی علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام کار خود را کرد و زیاد را برای همیشه گمراه و بدبخت نمود و عجب این که خود او نیز طبق بعضی از روایات به این گمراهی اعتراف کرد و درباره گذشته خود تأسف خورد ولی چه سود؟ چنان در دام معاویه و هوای نفس بود که راهی برای بازگشت پیدا نمی کرد.(1)

3-عدالت و سختگیری و خشونت

واژه عدالت از چیزهایی است که همه عاشق آن اند و نخستین شرط نظام جامعه اسلامی شمرده می شود ولی کمتر کسی از حکمرانان و زمامداران تاریخ توانسته اند آن را اجرا کنند جز انبیا و اوصیا که همواره در خط عدالت اجتماعی گام برمی داشتند هرچند همیشه با موانعی روبرو بودند.

با این که همه،آثار شوم ظلم و بی عدالتی را می دانند ولی از آن جا که رسیدن به

ص:713


1- در این زمینه مرحوم علامه مجلسی روایت بسیار مشروحی در بحارالانوار نقل می کند که بسیار عبرت انگیز است. (بحارالانوار، ج 23، ص 261)

جاه و مقام و شهوات و ثروت ها از طریق عدالت کمتر میسر می شود رو به ظلم و جور آورده و مطامع خود را گاهی با صراحت و گاهی حتی به نام عدالت پیگیری می کنند.

نکته ای که امام علیه السلام درباره نتیجه ترک عدالت بیان کرده بسیار قابل توجه است.

می فرماید:عسف (سختگیری و خشونت) سبب کوچ کردن مردم از منطقه و ویران شدن آبادی هاست و حیف (ظلم و بی عدالتی) سبب شورش مردم و قیام های مسلحانه است.گرچه این دو واژه قریب الافق هستند ولی تفاوت روشنی دارند که به آن اشاره شد.

بعضی از ارباب لغت (مانند راغب در مفردات) که اصرار به ریشه یابی لغات دارند می گویند:اصل حیف به معنای انحراف در حکم و تمایل به یکی از دو جانب افراط و تفریط است که مصداق ظلم و بی عدالتی است.

و ابن منظور در لسان العرب در تفسیر واژه عسف چنین می گوید:

«والعَسْف فی الأَصل:أَن یأْخذَ المُسافرُ علی غیرِ طریقٍ و لا جادّهٍ و لا عَلَمٍ فنُقِل إلی الظُّلم و الجَوْر؛ عسف در اصل این است که مسافر بدون در نظر گرفتن راه و جاده روشن و نشانه ها در مسیر خود اقدام به سفر کند (که مایه گمراهی و بدبختی او خواهد شد) سپس این واژه در معنای ظلم و جور استعمال شده است».

بعضی نیز اشاره به یکی دیگر از مصادیق آن کرده اند و آن،تمایل به فرد یا گروهی و تبعیض در مورد آن هاست و آن نیز از مصادیق ظلم است.

تاریخ زندگی بشر در ادوار مختلف شاهد بسیار خوبی بر گفته امام علیه السلام است.

بسیاری از انقلاب ها ازجمله انقلاب کمونیستی در شرق اروپا و شرق آسیا از ظلم حاکمان جور برخاست؛هنگامی که توده های مردم کارد به استخوانشان رسید دست به اسلحه بردند و خروشیدند و حکومت را ریشه کن ساختند.

در بسیاری از کشورها هنگامی که جور سلاطین و زمامداران از حد گذشت

ص:714

مردم زمین ها را رها کرده و به نقطه های امن کوچ کردند؛کاری که نتیجه اش ویرانی آن منطقه بود.

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم که بعد از توصیه های متعدد به رعایت اعتدال در دعوت مردم به سوی اسلام و عبادات می فرماید:

«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَهَ بَنِی أُمَیَّهَ کَانَتْ بِالسَّیْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ أَنَّ إِمَامَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِیَّهِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَهِ وَ الْوَرَعِ وَ الْاجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِی دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیهِ؛ آیا نمی دانی که حکومت بنی امیه با شمشیر و سختگیری و ظلم و ستم بود و امامت ما با مدارا و تألیف قلوب و وقار تقیه و خوش رفتاری و ورع و جهد و تلاش است.بنابراین مردم را به دین خود و آنچه به آن اعتقاد دارید از این طریق دعوت کنید».(1)

***

ص:715


1- بحارالانوار، ج 66، ص 170، ح 11.

ص:716

گفتار حکیمانه 477-از گناهی که کوچک می شمری بترس!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

بدترین و خطرناک ترین گناهان گناهی است که مرتکب شونده آن،

آن را کوچک بشمرد.(1)

ص:717


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه نیز از روایات تکراری مرحوم سید رضی است زیرا عین آن با تفاوت بسیار کمی در حکمت 348گذشت. در آن جا بدین صورت بود: «أشد الذنوب ما استهان به صاحبه». مرحوم خطیب در ذیل همان حکمت آن را از زمخشری در کتاب ربیع الابرار و ابن قاسم در روضة الاخبار نقل کرده است و در این جا چیزی بر آن نمی افزاید. اضافه می کنیم: در غررالحکم نیز با تفاوتی به این صورت آمده است: «أشد الذنوب عند الله سبحانه ذنب استهان به راکبه». (غررالحکم، ح 3570).

شرح و تفسیر

از گناهی که کوچک می شمری بترس!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی در باب سنجش گناهان اشاره کرده،می فرماید:«بدترین و خطرناک ترین گناهان گناهی است که مرتکب شونده آن،آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ).

بعضی معتقدند که گناهان را نباید به صغیره و کبیره تقسیم کرد؛همه گناهان نسبت به مقام شامخ الهی کبیره است زیرا هرقدر شخصی که معصیتش می شود بزرگ تر باشد معصیت،بزرگ تر خواهد بود و چون خداوند از هرچیز برتر و بالاتر است هر معصیتی در پیشگاهش عظیم است.

البته این سخن از یک نظر صحیح است ولی از یک نظر می توان میان گناهان تفاوت گذاشت.گاهی ذات گناهان با هم متفاوت است؛تفاوتی که مثلاً در میان سیلی زدن به یک شخص بی گناه یا کشتن او می باشد و تفاوتی که میان زنای با غیر محارم و زنای با محارم است.

و گاه تفاوت به سبب اصرار یا ندامت و استغفار است.ممکن است کسی گناه کبیره ای انجام دهد ولی فوراً پشیمان شود و به درگاه خدا توبه کند این گناه نسبت به گناه کسی که صغیره ای را انجام می دهد و اصرار بر آن دارد کوچک تر محسوب می شود و گاهی این تفاوت به سبب نیت گناهکار است گاهی گناهکار گناه را با ترس و وحشت و اضطراب انجام می دهد و گاه با بی اعتنایی و کوچک

ص:718

شمردن گناه.به یقین دومی از اولی بزرگ تر است هرچند خودِ گناه هیچ تفاوتی نکند.

این از یک نظر،ازنظر دیگر گناهی که انسان درباره آن بی اعتناست به آسانی دامن او را می گیرد و به او ضربه می زند ولی گناهی که در نظر او عظیم و خطرناک است کمتر به آن گرفتار می شود.درست مثل این که انسان،دشمنی را کوچک بشمرد،از چنین دشمنی ممکن است به آسانی غافل شود و ضربه بخورد ولی از دشمنی که او را بزرگ و خطرناک می شمرد در امان بماند.

در روایات اسلامی این مسأله نیز به صورت گسترده آمده است.مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعه در ابواب جهاد نفس،بابی تحت عنوان «وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب»ذکر کرده و در آن باب،چهارده روایت از معصومین علیهم السلام در همین زمینه آورده است.ازجمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«لَا تُحَقِّرُوا شَیْئاً مِنَ الشَّرِّ وَ إِنْ صَغُرَ فِی أَعْیُنِکُمْ وَ لَا تَسْتَکْثِرُوا شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ وَ إِنْ کَثُرَ فِی أَعْیُنِکُمْ فَإِنَّهُ لَا کَبِیرَ مَعَ الاِسْتِغْفَارِ وَ لَا صَغِیرَ مَعَ الْإِصْرَارِ؛ چیزی از کار بد را کوچک نشمرید هرچند در نظر شما کوچک باشد و چیزی از کار نیک را بزرگ نشمرید هرچند در نظر شما بزرگ و فراوان باشد زیرا هیچ گناه کبیره ای با استغفار باقی نمی ماند و هیچ گناه صغیره ای با اصرار بر آن بخشوده نخواهد شد».(1)

از سویی دیگر هنگامی که انسان درباره گناهی بی اعتنا باشد،آن گناه تکرار می شود و روی هم انباشته می گردد و تبدیل به گناهی بسیار عظیم می شود.

همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إِیَّاکُمْ وَ مُحَقَّرَاتِ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لَهَا مِنَ اللَّهِ طَالِباً وَ إِنَّهَا لَتَجْتَمِعُ عَلَی الْمَرْءِ حَتَّی تُهْلِکَهُ؛ از گناهان کوچک برحذر باشید زیرا از سوی خدا درباره آن مطالبه می شود و آن ها روی هم انباشته

ص:719


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 246، ح 8

می گردد تا انسان را هلاک کند».(1)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«وَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی لا تُغْفَرُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَیْتَنِی لا أُؤَاخَذُ إِلَّا بِهَذَا؛ ازجمله گناهانی که هرگز بخشوده نمی شود گناهی است که کسی که آن را انجام می دهد (هنگامی که به او بگویند:چرا چنین می کنی؟) بگوید:(این که گناه مهمی نیست) کاش من با همین یک گناه مؤاخذه می شدم».(2)

در روایتی از حضرت مسیح علیه السلام می خوانیم:

«بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ إِنَّ صِغَارَ الْخَطَایَا وَ مُحَقَّرَاتِهَا لَمِنْ مَکَایِدِ إِبْلِیسَ یُحَقِّرُهَا لَکُمْ وَ یُصَغِّرُهَا فِی أَعْیُنِکُمْ فَتَجْتَمِعُ فَتَکْثُرُ فَتُحِیطُ بِکُمْ؛ حق را به شما می گویم که گناهان کوچک و حقیر از دام های شیطان است.آن را در نظر شما حقیر می شمرد و در چشم شما کوچک می نماید تا روی هم انباشته شود و وجود شما را احاطه کند (بر حذر باشید)».(3)

***

ص:720


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 11.
2- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 10
3- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 350، ح 11.

گفتار حکیمانه 478-مسئولیت سنگین دانشمندان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا أَخَذَ اللّهُ عَلَی أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّی أَخَذَ

عَلَی أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند از افراد جاهل پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند،مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند.(1)

ص:721


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت می فرماید: در کتاب علی علیه السلام دیدم: «إن الله لم یأخذ علی الجهال عهدأ بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهدا ببذل العلم للجهال لأن العلم کان قبل الجهل» (و همان گونه که می بینیم این کلام به آنچه در نهج البلاغه آمده کاملا شبیه است هر چند از جهاتی متفاوت می باشد). در اوایل جلد 88 بحارالانوار نیز روایات متعددی به این مضمون دیده میشود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 321). ولی به نظر میرسد که جلد 88 صحیح نباشد بلکه صحیح، جلد 2، صفحه 64 است که مرحوم علامه مجلسی در آن باب، هشتاد و چهار حدیث ذکر کرده که قسمت مهمی از آنها همین معنا را تعقیب می کند.

شرح و تفسیر

مسئولیت سنگین دانشمندان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته بسیار مهمی در مورد فراگیری علوم اشاره کرده،می فرماید:«خداوند از افراد نادان پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند،مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند»؛ (مَا أَخَذَ اللّهُ عَلَی أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّی أَخَذَ عَلَی أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا).

در بسیاری از کشورها در دنیای امروز تحصیل علم در حد قابل ملاحظه ای اجباری است و چنانچه فرزندی متولد شود و مثلاً به سن شش سالگی برسد و نام او برای فراگرفتن علم در هیچ مدرسه ای نوشته نشده باشد پدر و مادر او مورد مؤاخذه قرار خواهند گرفت.

این کار در دنیای ما که توجه خاصی به علوم در آن می شود چیز عجیبی نیست.مهم آن است که حدود چهارده قرن پیش،اسلام نه تنها فراگیری علم را فریضه شمرده بلکه بالاتر از آن،تعلیم دادن را بر دانشمندان واجب کرده است و منطق عقل نیز همین را ایجاب می کند.چگونه ممکن است بر افراد نادان فراگرفتن علم واجب باشد اما بر دانشمندان تعلیم دادن واجب نباشد؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به دو پیمان الهی می کند:پیمانی که در درجه اول است پیمانی است که از دانشمندان گرفته که علم خود را کتمان نکنند

ص:722

و در اختیار مردم بگذارند،و پیمانی که از افراد جاهل گرفته که به دنبال تحصیل علم بروند.و اگر این دو پیمان در جامعه انسانی لباس عمل به خود بپوشد،جهل و نادانی ریشه کن خواهد شد.

همان گونه که در سند این کلام حکیمانه اشاره شد،در احادیث اسلامی مطالب بسیاری در همین زمینه وارد شده است،ازجمله همان حدیث امام صادق علیه السلام که از جدش علی علیه السلام نقل کرده و این مطلب را به طور مشروح تری بیان می کند.می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَأْخُذْ عَلَی الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتَّی أَخَذَ عَلَی الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ؛ خداوند از جاهلان پیمانی برای طلب علم نگرفت تا این که از عالمان پیمان بذل علم گرفت زیرا علم،قبل از جهل است (و تا عالمی که علمش را در اختیار بگذارد وجود نداشته باشد مکلف ساختن جاهلان به تحصیل علم مفهومی ندارد)».(1)

درباره همین گفتار حکیمانه حدیث جالبی از حسن بن عماره نقل شده که می گوید:روزی نزد«زهری»رفتم-بعد از آن که نقل حدیث برای مردم را ترک گفته بود-و به او گفتم:احادیثی که شنیده ای برای من بازگو،به من گفت:مگر تو نمی دانی که من دیگر برای کسی حدیث نقل نمی کنم؟! گفتم:به هر حال،یا تو برای من حدیث بگو یا من برای تو حدیث نقل می کنم،گفت:تو حدیث بگو!

گفتم:از علی علیه السلام نقل شده که می فرمود:

«ما أَخَذَ اللَّهُ عَلی أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتّی أَخَذَ عَلی أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا؛ خداوند از افراد نادان پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند،مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند»! هنگامی که این حدیث تکان دهنده را برای او خواندم، سکوت خود را شکست و گفت:اکنون بشنو تا برای تو بگویم.و در همان مجلس،چهل حدیث برای من روایت کرد!(2)

ص:723


1- بحارالانوار، ج 2، ص 67، ح 14.
2- تفسیر مجمع البیان و تفسیر ابوالفتوح رازی، ذیل آیه 187 سورة آل عمران؛ بحارالانوار، ج 2، ص 80 تاریخ مدینة دمشق، ج 55، ص 367.

همین مطلب را که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بیان کرده در حکمت 372 با تعبیر دیگری فرموده است آن جا که قوام دین و دنیا را بر چهار اصل،استوار می شمارد و اصل اول و دوم را این قرار می دهد:

«عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لا یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ؛ عالم و دانشمندی که علم خود را به کار گیرد و غیر عالمی که از فراگیری علم سرباز نزند».

در آیات و روایات متعددی شدیداً از کتمان علم نهی شده است که مفهومش این است که عالم باید علم خود را در اختیار دیگران بگذارد و به افراد ناآگاه اطلاع دهد.ازجمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«کاتِمُ العِلْمِ یَلْعَنُه کُلُّ شَیءٍ حتّی الحوتُ فِی البَحرِ وَ الطَّیرُ فی السَّماءِ؛ عالمی که علم خود را مکتوم دارد همه چیز،او را لعنت می کنند حتی ماهیان دریا و مرغان هوا».(1)

نکته: آموزش کدام علم واجب است؟

آموزش کدام علم واجب است؟

این سؤال در ذیل کلام امام علیه السلام مطرح می شود که خداوند برای تعلیم کدام علم از علما پیمان گرفته پیش از آن که از جاهلان فراگرفتن آن را پیمان گرفته باشد؟

شک نیست که علوم اعتقادی و واجبات و محرمات و اخلاق اسلامی نخستین علومی است که پیمان تعلیم آن از عالمان و پیمان فراگیری آن از جاهلان گرفته شده است.

اما علوم دیگر که قوام جامعه و نظام اجتماع بر آن استوار است مانند علم طب و علوم مربوط به صنایع و کشاورزی و دامداری و سیاست و تدبیر مُدُن و علوم مربوط به جنگ و مبارزه با دشمنان،از علومی است که فقها تصریح کرده اند که

ص:724


1- کنزالعمال (طبق نقل میزان الحکمة، باب التحذیر من کتمان العلم).

فراگرفتن آن واجب کفایی است و اگر من به الکفایه (به مقدار کافی) نباشد واجب عینی می گردد.بنابراین در هر دو صورت لازم است عالمانِ این علوم به تعلیم گروهی از ناآگاهان بپردازند تا جامعه اسلامی از این جهت فقیر و ناتوان نگردد و نظام دین و دنیا به هم نریزد.

در عصر ما،کشورهای صنعتی بزرگ به سبب نیاز دیگران به صنایع آن ها، خواسته ها و افکار و فرهنگ خویش را به آن ها تحمیل می کنند و سعی در اسارت دیگران از طریق پیشرفت های علمی خود دارند،به همین دلیل بر مسلمانان لازم است که در میدان این علوم سبقت جویند و لااقل خود را به دیگران برسانند تا از قید اسارت آنان رهایی یابند.

***

ص:725

ص:726

گفتار حکیمانه 479-دوستان پرتکلّف

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

شَرُّ الْإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

بدترینِ برادران (دوستان) کسی است که برای پذیرایی از او (ناچار باشی)

خود را به زحمت افکنی.(1)

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این گفتار حکیمانه می گوید:«تکلیف (و تکلف) همیشه با مشقت همراه است بنابراین دوست پرتوقعی که انسان را به تکلف وامی دارد مایه شر است.به همین دلیل او بدترینِ برادران محسوب می شود»؛

(قال الرضیّ:لأن التّکلیفَ مُستَلزِم للمَشقّهِ،و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ،فهو شَرُّ الإخوانِ) .

ص:727


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: این گفتار حکیمانه را قبل از مرحوم سید رضی، ابن قتیبه در عیون الأخبار و ابوطالب مکی در قوت القلوب و ابو حیان توحیدی در الصدیق والصداقة نقل کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 321).

شرح و تفسیر

دوستان پرتکلّف

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره کرده که دوستان خوب و بد را از هم جدا می کند.می فرماید:«بدترینِ برادران (دوستان) کسی است که برای پذیرایی از او (ناچار باشی) خود را به زحمت افکنی»؛ (شَرُّ الْإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ).

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این گفتار حکیمانه می گوید:«تکلیف (و تکلف) همیشه با مشقت همراه است بنابراین دوست پرتوقعی که انسان را به تکلف وا می دارد مایه شر است.بنابراین او بدترینِ برادران محسوب می شود»؛ (قال الرضیّ:لأن التّکلیفَ مُستَلزِم للمَشقّهِ،و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ).

اصولاً زندگی پرتکلف و پردردسر،همیشه مایه بدبختی و اضطراب و ناراحتی است بنابراین اگر دوستانی پیدا شوند که توقع زیادی در پذیرایی یا کمک رسانی دارند و انسان مجبور شود به خاطر آن ها خود را به زحمت بیفکند، دوستان بدی هستند.

دوست باصفا کسی است که پذیرایی ساده را به جان و دل می پذیرد و سعی می کند دوست خود را در آرامش و آسایش قرار دهد اما اگر توقعات زیادی داشت که به سبب آن،دوستش مجبور بود برای کمک به او یا پذیرایی از او خود

ص:728

را به زحمت بیفکند و گاه حتی وسایل منزل خود را برای این کار بفروشد چنین دوست خودخواهی لایق دوستی نیست.

اولیاء اللّه و پیروان آن ها همیشه این دستور را در نظر داشتند و دربرابر دوستان خود بی تکلف بودند،به سادگی از آن ها پذیرایی می کردند و با آن ها انس می گرفتند.

به عکس،کسانی در گذشته و به خصوص امروز بوده و هستند که اگر دوستشان پذیرایی سنگین و پرخرجی از آن ها نکند آن را دلیل بر اهانت می دانند و از او فاصله می گیرند،در پشت سر گله می کنند و در پیش او گاه اظهار می دارند.

در مجموع،تکلف در پذیرایی از دوستان،عیوب زیادی دارد که به چهار عیب آن به خصوص می توان اشاره کرد:

نخست این که سبب می شود دوستان،کمتر یکدیگر را ملاقات کنند زیرا تشریفات پردردسر به آسانی قابل تکرار نیست.

دوم این که طرف مقابل ممکن است توانایی پذیرایی به آن شکل را نداشته باشد و سبب شرمندگی او در آینده شود.

سوم این که از ساده زیستی که مورد تأکید اسلام است دور می شوند.

چهارم این که اینگونه پذیرایی ها غالباً توأم با خودنمایی و ریاکاری است که با روح تعلیمات اسلامی سازگار نیست.

البته تکلف گرچه غالباً در نحوه پذیرایی هاست ولی ممکن است آداب دیگر را نیز شامل شود مانند چگونگی تعارف ها و جلوس در مقابل یکدیگر و سایر اموری که در دیدار دوستان انجام می شود.

***

ابن ابی الحدید در این جا به داستانی تاریخی اشاره می کند که از جهاتی قابل توجه است.می گوید:از حسن بن سهل (وزیر مأمون) نقل شده که گفت:روزی

ص:729

نزد مأمون رفتم و با سؤالی که قابل پیش بینی نبود مواجه شدم.به من گفت:

مروّت (شخصیت) یعنی چه؟ در پاسخ گفتم:منظور خلیفه را نمی فهمم تا جواب مناسبی عرض کنم.گفت:نزد عمرو بن مسعده برو و از وی سؤال کن.

می گوید:من به سراغ عمرو رفتم،اوضاع خانه او به هم ریخته و مشغول بنایی بود.روی آجری نشسته و مراقب کارگران بود.به او گفتم:مأمون دستور داده تا درباره معنای مروت از تو سؤال کنم.صدا زد آجری آوردند و به من گفت:روی آن بنشین.در همان حال،سخنانی گفت که مقصود من در میان آن ها وجود نداشت.من از این که مورد احترام واقع نشدم و مقدار زیادی حرف های نامناسب شنیدم عصبانی شدم و به خود می پیچیدم.هنگام غذا خوردن که شد خدمتکاری آمد و دو قرص نان و مقداری خورش ساده و یک ظرف آب با خود آورد.کمی از آن تناول کردم و در حالی که از چنین برخورد اهانت آمیزی ناراحت بودم با وی خداحافظی کردم،ولی به من گفت:هر روز دوست داشتی می توانی نزد من بیایی.من چیزی دراین باره به مأمون نگفتم.فکر کردم اکنون که رسماً از طرف او دعوت شدم یک روز پیش او بروم و رفتار او را ببینم و بعد با مأمون ملاقات کنم.آن روز که نزد او رفتم برخلاف انتظار با استقبال بسیار خوب او روبرو شدم.مرا در آغوش کشید و پیشانی مرا بوسید و پشت سر من به راه افتاد و در محل پذیرایی مرا در جای خوبی نشاند و دربرابر من نشست و با سخنان سنجیده ای با من گفت وگو کرد.هنگام پذیرایی،ظرف های پر از میوه و غذاهای گوناگون آوردند و در سفره چیدند و پذیرایی اش از من بسیار جالب بود.هنگامی که می خواستم خداحافظی کنم دستور داد هدایای فراوانی به من دادند و مرکبی را با هدایای فراوان آماده ساخت و غلامانی را همراه من فرستاد.

بسیار تعجب کردم هنگامی که شنیدم همه آن ها را به من بخشیده است.در موقع خداحافظی گفت:اگر برادرت به دیدنت آمد به خاطر او خود را به زحمت نینداز

ص:730

و به آنچه در خانه وجود دارد کفایت کن اما اگر کسی را دعوت کردی از چیزی در خدمت به او فروگذار مکن همان گونه که من در این دو جلسه با تو رفتار کردم.سپس این جمله را افزود:معنای مروت همین است.(1)

البته عمرو بن مسعده در جلسه دوم مرتکب تکلف شده و مصداق کلام امام علیه السلام نیست ولی شاید هدف او این بوده است که کمبودها و اهانت های ظاهری جلسه اول را بدین وسیله جبران کند و از دل میهمان خود بیرون سازد.

مرحوم علامه شوشتری در شرح این عبارت،حدیثی از ابن قتیبه دینوری در عیون الاخبار نقل می کند که این بحث را با آن حدیث پایان می دهیم.می گوید:

مردی علی علیه السلام را به مهمانی دعوت کرد.امام علیه السلام فرمود:

«نَأتِیکَ علی أن لا تَتَکلَّف ما لَیسَ عِندَک و لا تَدَّخِرَ عنّا ما عِندَک و کانَ یقولُ:شَرُّ الإخوانِ مَن تُکلِّفَ لَهُ؛ ما دعوت تو را اجابت می کنیم و نزد تو خواهیم آمد به شرط این که برای چیزی که نزد تو نیست تکلف نکنی و از آنچه نزد توست دریغ نورزی»و می فرمود:

«بدترینِ دوستان،دوستی است که برای او خود را به تکلف و مشقت بیندازی».(2)

***

ص:731


1- شرح نهج البلااغة ابن ابی الحدید، ج 20، ص 249
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 13، ص 438

گفتار حکیمانه 480-اسباب جدایی دوستان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که مؤمن،برادر باایمانش را به خشم آورد و شرمگین سازد اسباب جدایی از او را فراهم کرده است.(1)

مرحوم سید رضی می گوید:«حشمه و أحشمه»یعنی او را به غضب آورد و بعضی گفته اند:او را شرمنده ساخت و«احتشم»به معنی طلب شرمندگی است برای دیگری و چنین کاری مقدمه جدایی از اوست؛

(قال الرضیُّ:یقال:حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه،و قیل:أخْجَلَهُ«أو احْتَشَمَهُ»طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّهُ مُفارَقَتِه) .

ص:732


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب به عنوان منبع دیگری برای کلام فوق ذکر می کند چیزی است که در کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانی (از علمای قرن پنجم) آمده است. می گوید: علی علیه السلام فرمود: «اشر الاخوان من یحتشم منه ویتکلف له» (و با توجه به تفاوتی که بین نقل راغب اصفهانی و آنچه در نهج البلاغه آمده وجود دارد و روشن می شود که او منبع دیگری در اختیار داشته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 322).

شرح و تفسیر

اسباب جدایی دوستان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از عوامل مهم جدایی از دوست اشاره کرده،می فرماید:«هنگامی که مؤمن،برادر باایمانش را به خشم آورد و شرمگین سازد مقدّمه جدایی از او را فراهم کرده است»؛ (إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ).

مرحوم سید رضی ذیل این حکمت،احشام و حشمت را چنین تفسیر می کند،می گوید: «حشمه و أحشمه» یعنی او را به غضب آورد و بعضی گفته اند:

او را شرمنده ساخت یا «احتشم» به معنی طلب شرمندگی است برای دیگری و چنین کاری مقدمه جدایی از اوست»؛ (قال الرضیُّ:یقال:حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه،وقیل:أخْجَلَهُ«أو احْتَشَمَهُ»طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّهُ مُفارَقَتِه).

آنچه سید رضی گفته،یکی از تفسیرهای کلام حکیمانه امام علیه السلام است،بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری ذکر کرده اند که بر اساس مفهوم دیگری است که برای حشمت گفته اند و آن این که«حشمت»به معنی حفظ خودخواهی و تشخص دربرابر دیگران و برتری جویی در مقابل دوستان است و این تعبیر در مورد حشمت پادشاهان و امرا گفته شده که در پشت پرده های کاخ ها خود را مستور می دارند و دربان ها بر درهای آن می گمارند به گونه ای که مراجعه کنندگان نه قدرت مراجعه به آن ها را دارند و نه گفت وگوی با آن ها،مگر در موارد نادر آن

ص:733

هم با شرایط سنگین خاص.همین معنی ممکن است در مورد دوستان به صورت ساده تری انجام گیرد.به هر حال حجابی میان انسان و سایرین می شود و یکی از اسباب جدایی از دوستان است.(1)

بنابراین برای گفتار حکیمانه مورد بحث سه تفسیر به نظر می رسد و ممکن است همه آن ها در مفهوم کلام امام علیه السلام جمع باشد.نخست،خشمگین ساختن دوستان،دوم،شرمنده نمودن آن ها و سوم،برتری جویی و تکبر دربرابر آن ها.

هرکدام از این امور سه گانه برای جدا شدن دوستان از انسان کافی است البته ممکن است انجام یک مرتبه و دو مرتبه این کارها تأثیرگذار نباشد ولی به یقین اگر تکرار شود سبب جدایی از دوستان خواهد شد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنِ احْتَشَمَ أَخَاهُ حَرُمَتْ وُصْلَتُهُ وَ مَنِ اغْتَمَّهُ سَقَطَتْ حُرْمَتُه؛ کسی که برادر مسلمانش را عصبانی یا شرمنده سازد دوستی با او حرام است و کسی که برادر مسلمانش را اندوهگین نماید احترامش از بین می رود».(2)

و در کتاب دعائم الاسلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«أکْرَمُ أخلاقِ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهداءِ وَ الصّالِحینَ التَّزاوُرُ فِی اللّهِ وَ حَقٌّ علی المَزورِ أن یُقَرِّبَ إلی أخیهِ ما تیسَّرَ عِندَه و لو لم یَکُن إلّا جُرعَهٌ من ماءٍ،فَمَنِ احْتَشَم أن یُقَرِّب إلی أخیهِ ما تیسَّر عِندَه لَمْ یَزَلْ فی مَقْتِ اللّهِ یَوْمَهُ وَ لَیْلَتَهُ؛ برجسته ترین اخلاق پیغمبران و صدیقین و شهدا و صالحین،زیارت دوستان برای خداست و بر کسی که به زیارت او می روند لازم است آنچه را نزد او میسر است برای پذیرایی از دوستش بیاورد هر چند یک جرعه آب باشد،و کسی که از این کار خودداری کند و آنچه را میسر است برای پذیرایی دوستش نبرد پیوسته در خشم

ص:734


1- شرح مرحوم کمرهای بر نهج البلاغه (منهاج البراعه)، ج 21، ص 546.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 254.

و غضب الهی در آن روز و شب خواهد بود».(1)

از این حدیث شریف معنی چهارمی برای احتشام استفاده می شود و آن خودداری کردن و بی اعتنایی نمودن است.

نکته: شرایط دوستی

شرایط دوستی

می دانیم که اسلام همه مسلمانان را برادر یکدیگر شمرده که این بالاترین رابطه و پیوند عاطفی در میان دو انسان است و به همه مسلمین سفارش کرده که با یکدیگر همچون دو برادر صمیمی رفتار کنند،و برای آن ها حقوق متقابل فراوانی ذکر شده که اگر جمع آوری شود خود یک کتاب خواهد شد.

به یقین به دست آوردن این چنین دوستان گرچه زیاد مشکل نیست ولی نگهداری آن ها آسان نمی باشد.

دوستان را به هنگام گرفتاری ها و مشکلات و پشت کردن دنیا به انسان می توان شناخت.

در حدیثی که مرحوم کلینی در جلد دوم کافی نقل کرده است می خوانیم:

هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام در بصره بود کسی از میان مجلس برخاست و عرض کرد:«ای امیرمؤمنان!

أَخْبِرْنَا عَنِ الْإِخْوَانِ؛ برادران حقیقی را به ما معرفی کن».

امام علیه السلام فرمود:

«الْإِخْوَانُ صِنْفَانِ إِخْوَانُ الثِّقَهِ وَ إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَهِ فَأَمَّا إِخْوَانُ الثِّقَهِ فَهُمُ الْکَفُّ وَ الْجَنَاحُ وَ الْأَهْلُ وَ الْمَالُ فَإِذَا کُنْتَ مِنْ أَخِیکَ عَلَی حَدِّ الثِّقَهِ فَابْذُلْ لَهُ مَالَکَ وَ بَدَنَکَ وَ صَافِ مَنْ صَافَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ اکْتُمْ سِرَّهُ وَ عَیْبَهُ وَ أَظْهِرْ مِنْهُ الْحَسَنَ وَ اعْلَمْ أَیُّهَا السَّائِلُ أَنَّهُمْ أَقَلُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الْأَحْمَرِ وَ أَمَّا إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَهِ فَإِنَّکَ تُصِیبُ لَذَّتَکَ مِنْهُمْ فَلا تَقْطَعَنَّ ذَلِکَ مِنْهُمْ وَ لَا تَطْلُبَنَّ مَا وَرَاءَ ذَلِکَ مِنْ ضَمِیرِهِمْ

ص:735


1- دعائم الاسلام، ج 2، ص 106، ح 341

وَ ابْذُلْ لَهُمْ مَا بَذَلُوا لَکَ مِنْ طَلاقَهِ الْوَجْهِ وَ حَلاوَهِ اللِّسَانِ؛ برادران دینی دو دسته اند:برادران مورد اعتماد و برادران ظاهری.اما برادران واقعی مورد اعتماد:

آن ها به منزله دست و بال و اهل و مال انسان اند.بنابراین هرگاه به برادرت اطمینان پیدا کردی از بذل مال و تن خود درباره او دریغ مدار،با دوستانش دوست باش و با دشمنانش دشمن،اسرار و عیب او را پوشیده دار و صفات نیکش را آشکار کن و بدان ای سؤال کننده که آن ها از گوگرد سرخ(1) کمترند.و اما برادران ظاهری:می توانی لذت همنشینی با آن ها را داشته باشی.این مقدار را از آن ها قطع مکن و بیش از این از درون آن ها چیزی مخواه.تا زمانی که با تو خوشرو و خوش زبان اند با آن ها خوشرو و خوش زبان باش».(2)

این کلام را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام ادامه می دهیم؛می فرماید:

«برادران (دوستان دینی) سه دسته اند؛گروهی همچون غذایی هستند که انسان همیشه به آن ها نیاز دارد و آن ها گروهی هستند که دارای عقل و درایت اند.دوم گروهی هستند که همانند درداند و آن ها گروه احمق و نادان اند و سومی گروهی هستند که همچون دوا (به هنگام بروز بیماری) می باشند و آن ها اشخاص فهمیده هوشیارند».(3)

شک نیست که برای حفظ اخوت با دوستان واقعی باید تلاش و کوشش فراوان کرد.ازجمله دوست را نه شرمنده بسازیم نه خشمگین و نه دربرابر او برای خود جاه و جلالی قائل باشیم که امام علیه السلام در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است.

در روایات اسلامی آسیب های متعددی برای صداقت و دوستی ذکر شده است که باید برای حفظ دوستی از آن پرهیز کرد ازجمله امیرمؤمنان علی علیه السلام طبق

ص:736


1- گوگرد سرخ ضرب المثلی است برای کمبود چیزی.
2- کافی، ج 2، ص 248، ح 3.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 238، ح 107.

روایتی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده است به فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام می فرماید:

«لا یَغْلِبَنَّ عَلَیْکَ سُوءُ الظَّنِّ فَإِنَّهُ لَا یَدَعُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ صَدِیقٍ صَفْحا؛ مبادا سوء ظن بر تو غلبه کند که هیچ دوستی را برای تو باقی نمی گذارد».(1)

و امام باقر علیه السلام می فرماید:

«إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یَصْفُوَ لَکَ وُدُّ أَخِیکَ فَلا تُمَازِحَنَّهُ وَ لا تُمَارِیَنَّهُ وَ لا تُبَاهِیَنَّهُ وَ لا تُشَارَّنَّهُ؛ اگر می خواهی محبت برادر مسلمانت برای تو صاف شود مزاح (افراطی) با او نداشته باش و ستیزه جویی و جر و بحث با او مکن و به او فخر مفروش و خصومت مورز».(2)

در احادیث دیگری درباره حسد و گوش دادن به سخنان سخن چینان هشدار داده شده که این ها نیز دوستان را از انسان جدا می سازد.(3)

سخن پایانی مرحوم سید رضی:هنگامی که سید رضی رحمه الله به پایان کلمات قصار می رسد چنین می گوید:

«وهذا حین انتِهاء الغایهِ بنا إلی قَطعِ المُختارِ من کلامِ أمیر المؤمنین علیه السلام،حامِدِین لِلّهِ سُبحانَهُ علی ما مَنّ به مِن تَوفِیقِنا لضَمّ ما انتَشَر مِن أطرافِه،و تَقریب ما بَعُدَ مِن أقطارِه.و تقرّر العزمُ کما شرطنا أوّلاً علی تفضیلِ أوراقٍ مِن البَیاضِ فی آخِر کلِ ّ بابٍ من الأبواب،لیکون لاقتِناص الشاردِ، و استِلحاقِ الوارِد،و ما عسی أن یظهرَ لنا بعد الغُموضِ،و یقَع إلینا بعدَ الشُّذُوذِ، و ما تَوفیقُنا إلا باللّه علیه توکّلنا،و هو حسبُنا و نِعم الوکیلِ.و ذلِک فی رجب سنه أربع مائه من الهجره،و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّدٍ خاتَمِ الرُّسل،و الهادی إلی خَیرِ السُّبُلِ،و آلِه الطاهرین،و أصحابِهِ نُجومِ الیقین؛ این زمان پایان چیزی است که از کلمات امیر مؤمنان علی علیه السلام برگزیدیم.در حالی که خداوند سبحان را برای توفیق جمع آوری آن بعد از آن که پراکنده بود و از منابع مختلف،آن را به هم پیوستیم سپاس می گوییم و همان گونه که از آغاز شرط کردیم صفحات سفیدی

ص:737


1- بحارالانوار، ج 74، ص 209
2- بحارالانوار، ج 75، ص 291، ح 2.
3- میزان الحکمة، فصل ما یفسد الصداقة» ماده صدق

را در آخر هر باب از ابواب گذاشتیم تا اگر چیزی از دست رفته باشد بر آن بیفزاییم و سخنان جدیدی از آن حضرت را به آن ملحق سازیم و اگر تفسیری برای بعضی از کلمات پیچیده آن حضرت برای ما آشکار شد بر آن بیفزایم و توفیق ما تنها به ذات پاک پروردگار است،بر او توکل کردیم و او برای یاری ما کافی است و بهترین وکیل ماست و پایان این سخنان در ماه رجب سنه چهارصد هجری بود.درود خداوند بر سید و مولای ما محمّد؛خاتم پیغمبران وهادی به سوی بهترین راه ها و همچنین بر خاندان پاک و یاران باوفایش باد که ستارگان ایمان و یقین اند».

***

خداوندا! پروردگارا! با تمام وجود تو را شکر می کنیم که بعد از 20 سال تلاش و کوشش،توفیق تکمیل این شرح بر کلمات بسیار مبارک امیر مؤمنان علی علیه السلام را به ما دادی.کاری که از روز 13 رجب سال 1413 آغاز شد و درست در روز 13 ماه رجب،میلاد مبارک آن حضرت در سال 1433،پایان گرفت.

در این لحظه دوستان از شادمانی در پوست خود نمی گنجند که توانستند خدمت ناچیزی را به پیشگاه آن فخر عالم بشریت ارائه دهند و علاقه مندان و عاشقان مکتبش را شاد سازند.مژده ای که اگر جان بر آن بیفشانیم رواست چراکه مایه افتخار و آرامش روح ماست.

حقیقت این است که نهج البلاغه کتابی است بی نظیر،آفتابی است بی غروب، ستاره ای است درخشان بر تارک قرون و اعصار،پیامی است روح پرور و ندایی است آسمانی که از عمق جان بزرگ مَرد جهان بشریت برخاسته و به همین دلیل بر عمق جان ها می نشیند و تا انسان در گلستان این کلمات روح پرور سیر نکند و از گل هایش نچیند از بوی آن سرمست نمی شود.

پروردگارا! تو را شکر می گوییم که ما را قرین این افتخار ساختی و علی رغم

ص:738

مشکلات فراوان زندگی که هر کسی را دربر گرفته این موفقیت را از ما دریغ نداشتی.

بارالها! تو را به عظمت این معلم بزرگ جهان انسانیت و کلمات دلنشین و انسان پرور آسمانی اش سوگند می دهیم که توفیق عمل به آن را به همه ما و تمام مسلمین جهان مرحمت کنی و ما را از آن بهره مند سازی.امیدواریم دسته جمعی در حضور آن حضرت در بهشت جاویدان از جمال پرنورش بهره مند شویم و امیدواریم که حتی غیر مسلمانان حق طلب از آن بهره مند شوند آن گونه که توفیق را نصیب گروه بیدادگری کردی که عهدنامه او به مالک اشتر را به عنوان سندی نورانی در آیین کشورداری در سازمان ملل به زبان های مختلف منتشر ساختند و شعاع آن کلمات نورانی در آن فضای ظلمانی درخشید.

***

در این جا از همه دوستان دانشمند و پرتلاش و پراستقامت که در این بیست سال کمک کردند صمیمانه تشکر می کنم و اجر جزیل آن ها را از خداوند بزرگ می طلبم.

قم-ناصر مکارم شیرازی

13 رجب 1433 هجری قمری

سال 1433 هجری قمری

ص:739

ص:740

خاتمه- شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

(شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه)

از دیگر آثار پربار حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی (مدّ ظلّه العالی) که بعد از فراغت از«تفسیر نمونه»و تفسیر موضوعی«پیام قرآن»با همکاری جمعی از دانشمندان و محقّقان حوزه علمیه قم که نامشان در آغاز کتاب آمده،تدوین شده است،شرح جامع و روانی بر نهج البلاغه است؛برای آگاهی بیشتر،گزارشی فشرده درباره این اثر در اختیار خوانندگان قرار می گیرد.

1.اهداف اصلی

انگیزه های تدوین این کتاب در دو نکته مهم خلاصه می شود:نخست، جامعیت کتاب ارزشمند و گران سنگ نهج البلاغه برای هدایت جامعه بشری، و دیگری،غربت و مظلومیت این کتاب که میان مسلمانان،حتی شیعیان آن حضرت کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

حضرت آیت اللّه العظمی مکارم در صفحات نخستین جلد اوّل درباره انگیزه اصلی تألیف این کتاب چنین می گوید:

نهج البلاغه«گنجینه بزرگ معارف اسلام»،«عالی ترین درس برای تعلیم و تربیت انسان ها»،«بهترین سرمایه خودسازی و تهذیب نفس»و«مؤثرترین برنامه برای ساختن جامعه ای سالم،پاک و سربلند»است.

ص:741

معظم له در همین صفحات به آشنایی بیشتر خود با نهج البلاغه در«زندان ستم شاهی»در سال 42 اشاره می کند و اینکه در آن مدتی که زندانی بوده فرصت خوبی برای مطالعه دقیق تر این کتاب برای وی فراهم شده است،آنگاه می نویسد:«آن ایام متوجه شدم که نهج البلاغه چیزی فراتر از آن است که ما فکر می کنیم؛خود را با دریایی از علم و دانش روبه رو دیدم که با مهم ترین مسائل زندگی انسان در تمام ابعاد معنوی و مادّی سر و کار دارد،دریایی مواج و خروشان،که گوهرهایش را همراه امواجش به ساحل می پاشد و ساحل نشینان خود را غرق در انواع مواهب معنوی و مادّی می کند،ولی غواصان تلاشگر سهم بیشتری دارند.

آن روز فهمیدم چقدر محروم اند کسانی که با داشتن چنین گنجینه گرانبهایی از آن بی خبرند،و دست به سوی دیگران دراز کرده و آنچه را خود دارند،از بیگانه تمنّا می کنند!».

آنگاه به انگیزه دوم اشاره می کند که نبودن شرح جامع و به روز برای نهج البلاغه است و می نویسد:«در طول تاریخ اسلام،شروح متعدّدی بر نهج البلاغه نوشته شده،و علمای عالی قدری چه در گذشته و چه در عصر ما برای تبیین و تفسیر و کشف گنجینه های آن کوشیده اند و خدمات پرارزشی انجام داده اند،ولی انصاف این است که نهج البلاغه هنوز دست نخورده است،هنوز مظلوم است هنوز تلاش های بسیار فراوان دیگری را می طلبد.

مخصوصاً در عصر و زمان ما که عصر مشکلات پیچیده جوامع انسانی،عصر ظهور مکتب های مختلف فکری،و عصر تهاجم بر اعتقادات و اخلاق و تقوا و فضیلت از سوی دنیاپرستان و جهان خواران است،تا راه را برای رسیدن به منافع آلوده و نامشروعشان هموار سازند.آری،در این عصر،نهج البلاغه می تواند گره های سخت و دشوار زندگی انسان ها را به خوبی بگشاید و به همین دلیل باید امروز تلاش و کوشش بیشتری به صورت گروهی برای کاربردی ساختن حقایق و دقایق نهج البلاغه صورت پذیرد».

ص:742

معظم له در بخش دیگر از همین کتاب،پس از گزارشی از شروح نهج البلاغه می نویسد:«ولی با این همه باید اعتراف کرد که گویی این کتاب بزرگ هنوز دست نخورده است و نیاز به شروح فراوان دیگری دارد که باید گوهرهای معانی آن را از درون صدف الفاظ بیرون کشند و در دریای بیکران نهج البلاغه به غوّاصی پرداخته،لؤلؤهای معانی را خارج سازند و نیازهای این عصر و زمان،و اعصار و ازمنه آینده را از آن بیرون کشند زیرا ابعاد نهج البلاغه همچون ابعاد وجود علی علیه السلام آن چنان وسیع و گسترده است که به این آسانی نمی توان به همه آن دست یافت».

2.ویژگی های این شرح

این کتاب ارزشمند با آن انگیزه هایی که بیان شد و اینکه درصدد ارائه شرح جامع تر و تازه ای بر نهج البلاغه است،امتیازات و ویژگی هایی دارد که در 20 عنوان خلاصه می شود:

1.این شرح توسط نویسنده ای توانا با کوله باری از دانش وتجربه نویسندگی و پس از نوشتن ده ها جلد کتاب-با همکاری جمعی از دانشمندان حوزه علمیه قم-به نگارش درآمده است.آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی پس از تدوین کتب مختلف مخصوصاً تدوین«تفسیر نمونه»و«پیام قرآن»و تجربه کار جمعی،به نگارش این کتاب روی آورده است و این،امتیاز مهمی است.ایشان در مقدمه پیام امام علیه السلام در همین باره می نویسد:«...بعد از توفیقی که در«تفسیر نمونه»و«پیام قرآن»بحمداللّه نصیب این حقیر و جمعی از یاران باوفا شد و سبب حرکت جدیدی در کارهای قرآنی و نفوذ بیشتر قرآن و تفسیر در مجامع علمی بلکه غالب خانه ها گردید، گروهی از اهل فضل گفتند که اکنون«نوبت نهج البلاغه فرارسیده است»و باید کاری مشابه تفسیر نمونه روی آن انجام گردد،بلکه با استفاده از تجربیات گذشته،کاری پخته تر و جالب تر صورت گیرد».

ص:743

شخصیتی به شرح و تفسیر این کتاب گران سنگ همّت گماشت که خود در جهان اسلام شناخته شده و در مقام افتاء و مرجعیت شیعیان است.کسی که هزاران تن،از خرمن دانش او بهره گرفته اند و شاگردان فراوانی را در عرصه عقاید،فقه،اصول،تفسیر و دیگر علوم اسلامی پرورش داده است.به ویژه آنکه پیش از این،دو تن از دانشمندان و فضلای حوزه علمیه قم یعنی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدجعفر امامی و حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا آشتیانی ترجمه و شرح فشرده ای بر نهج البلاغه زیر نظر معظم له نوشته و آن را منتشر ساخته بودند.همه این دانش و تجربه و قلم در خدمت شرح گسترده ای بر نهج البلاغه قرار گرفت.روشن است که ره آورد آن،شرح خوبی بر نهج البلاغه خواهد بود.

2.از دیگر ویژگی های این شرح،تدوین آن به صورت گروهی است.این استاد که به کار گروهی و جمعی اعتقادی کامل دارد و معتقد است که کار جمعی، هم به اتقان کار می افزاید،هم از خستگی ها می کاهد،چرا که هر کسی گوشه ای از کار را به عهده می گیرد و هم سبب رشد و پرورش نیروهای مستعد می گردد،در تدوین این کتاب نیز دو تن از یاران گذشته و همکاران تفسیر نمونه و چند تن از یاران تازه نفس را به کمک گرفت.همه این اعضا از فضلا و دانشمندان بوده و در مراکز علمی به تحقیق و تدریس مشغول اند.حضور فعّال این گروه،نشاطی تازه و رونقی نو به جلسه تدوین شرح نهج البلاغه بخشید و در طول نگارش این شرح،بر تجربه آنان نیز افزوده شد و هر چه پیش رفتند،پختگی و اتقان کار نیز افزایش یافت.

3.نوشتن کتاب با قلمی روان و قابل استفاده برای عموم مردم،از دیگر ویژگی های این شرح است.این شرح به گونه ای نوشته شده که علاوه بر دانشمندان و فرهیختگان،همه علاقمندان به فهم نهج البلاغه بتوانند از آن استفاده نمایند.بحمداللّه سادگی و روانی قلم هرگز از اتقان و دقّت کار نکاسته

ص:744

است؛یعنی دقّت را در کنار روان بودن،جامعیّت را در عین قابل فهم بودن و ژرفایی را همراه با سادگی گرد آورده است.

4.همه فصول و فرازهای نهج البلاغه مورد توجه بوده است.برخلاف غالب شروح که تنها بخش های مورد نظر خویش را مورد توجه قرار داده و از فرازهایی که برای آنها جلب نظر نمی کرده،به سرعت گذشته اند،نویسندگان این شرح،در پی شرح جمله به جمله و تفسیر همه فرازها و فصول هر بخش بوده و هیچ قسمتی را از نظر دور نداشتند.

5.از دیگر ویژگی های این شرح،توجه خاص به پیوند جمله ها و بخش های یک خطبه و یا نامه و به طور کلّی کلمات امام امیرالمؤمنین علیه السلام است.همان گونه که در قرآن کریم،میان آیات،پیوند منطقی برقرار است،نهج البلاغه نیز که رشحاتی از کلمات الهی دارد و از امامی فصیح و بلیغ صادر شده،به یقین با پیوندی منطقی همراه است.کشف این پیوندها در هر فراز و فصل و تعقیب اهداف مرتبط با یکدیگر در این کلمات زیبا از دیگر ویژگی های این شرح است.

چیزی که در بسیاری از شروح،مورد توجه قرار نگرفته و هر جمله جداگانه تفسیر شده است.

6.در این شرح به روح کلّی حاکم بر مجموع خطبه ها و نامه ها توجه خاص شده است.بر این اساس،همه بحث ها در محدوده آن روح کلّی قرار گرفته و از پرداختن به مطالب حاشیه ای و غیر ضروری پرهیز شده است.گاهی در برخی از شرح ها دیده شده که مطلبی فرعی از امام علیه السلام مورد توجّه نویسنده محترم قرار گرفته و در صفحات زیادی به شرح آن پرداخته به گونه ای که از مطلب اصلی که روح حاکم بر آن کلمات می باشد،دور شده است.اما سعی نویسندگان پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام بر این بوده که روح کلّی حاکم بر کلام حضرت را نادیده نگیرند و بیشتر به شرح و تفسیر آن توجه کنند.

ص:745

7.در فرازهای کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام واژه های مشابه،فراوان دیده می شود،برخی از شارحان محترم بدون حلّ این واژه ها آنها را تأکید یکدیگر و تنوع در بیان مطالب می دانند؛در حالی که در این شرح،اصل در تفسیر جمله ها بر تأسیسی بودن گذاشته شده،به این معنی که هر واژه و هر جمله ای معنای خاصّ خود را دارد و تا آنجا که می توانیم لازم است از هر جمله ای پیام تازه ای را دریافت کرده و به تأکیدی بودن بسنده نکنیم.

8.تلاش برای حلّ مشکلات کلمات،جمله ها و فرازهای پیچیده از دیگر امتیازات این شرح است؛برخی از شارحان گاه بدون تفسیر کلمات و جمله های آن حضرت،فقط به مباحث استطرادی گاه تاریخی گاه ادبی پرداخته و عنایتی به حلّ نهایی جمله ها و عبارات نکرده اند؛اما در این شرح (پیام امام علیه السلام) تلاش نویسندگان بر آن است که پیچیدگی کلمات را حلّ کرده و برای فهم مقصود امام علیه السلام از بیان این تعبیرات،تلاش نمایند و آن را برای خوانندگان با بیان ساده بنویسند.

9.در هر خطبه،نامه و یا کلمه حکمت آمیز،به اسناد آن-در غیر نهج البلاغه - توجه شده و از کتاب هایی که درباره اسناد نهج البلاغه نگارش یافته بهره گرفته شده است.هر چند بلندای محتوا و فصاحت و بلاغت نهج البلاغه آن را از ذکر سند بی نیاز می سازد زیرا معلوم است که چنین کلماتی از غیر امامی آگاه،صادر نمی شود؛اما با این حال،برای رفع پاره ای از شبهات،دانشمندانی-همچون سید عبدالزهراء خطیب با نوشتن کتاب«مصادر نهج البلاغه و اسانیده»-در پی آن برآمده اند که کلمات حضرت را به کتاب های قبل از دوران سید رضی مستند سازند و روشن نمایند که غالب این سخنان نورانی،غیر از نهج البلاغه مصادر دیگری نیز دارد.در پیام امام امیرالمومنین علیه السلام به این نکته نیز توجه خاص گردیده و در پاورقی هر خطبه،نامه و کلام قصار به آن پرداخته شده و از کتاب مذکور و دیگر کتب در این باره استفاده شده است.

10.نکته مهم دیگر،تفسیر لغات مشکل نهج البلاغه به صورت روان و ساده

ص:746

و با ریشه یابی کامل است که با استفاده از منابع مختلف لغت در پاورقی و گاه در متن آمده است.

11.مطالبی که نیاز به توضیح و شرح دارد،در پایان هر فراز،تحت عنوان «نکته ها»بیان می شود؛مثلاً اگر یک جا امیرمؤمنان علیه السلام جمله ای درباره«طلحه»و یا «زبیر»بیان فرموده،در بحث نکته ها به شخصیّت و زندگی نامه آنها پرداخته شده است و یا اگر حضرت،خودش را نخستین کسی معرفی می کند که اسلام آورده، در بخش نکته ها ادلّه روشن دیگری برای این مطلب و دفع شبهات آمده است، و همچنین هنگامی که آن حضرت مطلبی درباره«امر به معروف و نهی از منکر» بیان داشته،اهمیّت و ابعاد دیگر این دو فریضه،در نکته ها مورد بحث قرار می گیرد.

12.از امتیازات دیگر این شرح،توجه به ریشه های قرآنی کلمات آن حضرت است.کلمات امیرمؤمنان علی علیه السلام منشأ وحیانی دارد و در بسیاری از موارد،شرح و تفسیر معارف و حقایق قرآنی است؛از این رو،تا جایی که ممکن است،فرازهای سخنان آن حضرت با قرآن پیوند زده شده و آیاتی از قرآن در همین باره مورد استناد قرار می گیرد.

13.دورنمای خطبه ها و نامه ها در آغاز بحث،تحت عنوان«خطبه (یا نامه) در یک نگاه»بیان می شود تا خواننده از ابتدا به طور اجمال در جریان سخنان پربار آن حضرت قرار گیرد.

14.پیوند نکات اجتماعی،تاریخی و تربیتی با مسائل روز،از دیگر امتیازات این شرح است.در این کتاب سعی شده سخنان حضرت با آنچه امروز مورد نیاز است تطبیق داده شود و به اصطلاح،«به روز»و«کاربردی»عرضه گردد.چرا که کلمات آن حضرت هر چند در واقعه ای خاص و ماجرایی ویژه صادر شده،اما انتخاب کلمات و جمله ها توسط آن امام بزرگوار برای بیان آن واقعه و تحلیل آن، فرا زمانی،فرا مکانی و فرا شخصی است.آن حضرت به گونه ای به تحلیل آن

ص:747

قضایا می پردازد و گاه قواعدی عام و جملاتی بنیادین بیان می کند که در تمام عصرها و برای همه نسل ها قابل استفاده است.تحلیل این بیان ها و تطبیق آن بر مشکلات عصر حاضر و پندآموزی از آن برای حلّ مشکلات،از دیگر امتیازات این شرح است.

15.قلم منصفانه و به دور از تعصّب و توهین،امتیاز دیگر این شرح است.

استاد بزرگوار و نویسندگان محترم این کتاب ضمن پایبندی به اصول مذهب شیعه و دفاع منطقی از آن و همچنین نقد صحابه،هرگز از خطّ اعتدال خارج نشده و از توهین و خشونت در کلام استفاده نکرده اند.به اعتقاد آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی بیان استدلال و منطق قویّ پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام،نیازی به تندی و توهین ندارد؛می توان از حقّانیت شیعه دفاع کرد،در عین حال از دایره منطق خارج نشد و مؤدّبانه و متین نوشت.

16.شأن ورود کلمات آن حضرت-در مواضع حسّاس و تأثیرگذار-با نگاه به تاریخ و عصر بیان این خطبه ها و نامه ها و کلمات (تا جایی که ممکن بوده) مورد توجه بوده است.به یقین،دانستن زمان و مکان و شأن ورود کلمات آن حضرت،سرنوشت ساز است و نقش مهمی در تفسیر سخنان ایشان دارد.مثلاً هنگامی که آن حضرت می فرماید:

«إنّما الشّوری للمهاجرین والأنصار» (نامه 6) هرگز نمی خواهد نقش نصّ را در امامت نادیده بگیرد؛بلکه در مقام استدلال در برابر معاویه از این کلمات استفاده می کند؛چرا که مخاطب این نامه حضرت، معاویه پس از امتناع از بیعت است؛توجه به زمان تدوین این نامه و مخاطب آن، رافع برخی از شبهات است.

17.توجه به شروح مهمی که بر نهج البلاغه نوشته شده است و استفاده از آنها و یا نقد و ارزیابی سخنان شارحان محترم،در نگارش این شرح مورد عنایت خاص بوده است.

ص:748

18.توجه به سایر کلمات حضرت در شرح یک خطبه،نامه یا کلمه قصار و نیز توجّه جدی به روایات سایر ائمه هدی علیهم السلام،روشنی و جذابیت خاصی بر آن افزوده است.

19.برخلاف بعضی از شارحان عزیز که هرقدر به آخر نهج البلاغه نزدیک تر شده اند انگیزه شان در ادای حقّ مطلب،کاهش یافته و به اختصار از آن گذشته اند،این شرح هر چه به آخر نزدیک تر می شود پربارتر می گردد.

20.با وجود این همه تلاش،نویسندگان این شرح،پرونده ها را برای تجدید نظرها و تکمیل های آیندگان باز نگه داشته و از هر پیشنهاد سازنده ای استقبال می کنند.

3.شیوه نگارش

شیوه نگارش این شرح بدین صورت است که قسمت هایی از کلمات حضرت میان اعضای نویسنده تقسیم می شد و هر یک،بخش مربوط به خود را با توجه به شروح مهم نهج البلاغه تدوین می کرد و در جلسه مشترک که هر روز صبح (غیر از جمعه ها) ساعت 7-8 با حضور حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی تشکیل می شد،می خواند؛این نوشته ها پس از قرائت در جلسه،در اختیار استاد قرار می گرفت.معظم له نخست مواضع مبهم را مشخص می کردند، سپس با مطالعاتی که از قبل داشتند،شروع به املا نموده و جملات هر فراز را شرح می دادند و یکی از اعضای جلسه املای ایشان را می نوشت.(1) در این میان، دوستان حاضر نیز اگر نکته ای به خاطرشان می رسید،بیان می کردند و معظم له آنها را نیز مورد توجه قرار می داد.

ص:749


1- سال ها برخی از دوستان، املای استاد را در ورقه های مخصوص می نوشتند ولی از سال 1385 یکی از دوستان جلسه، فی المجلس املای استاد را با رایانه همراه، تایپ میکرد و همین، سبب سرعت کار گردید.

گاهی برای تعمیق و تکمیل بحث نیاز به مطالعه و دقّت بیشتری بود بنابراین، نویسنده آن فراز،آن را کامل تر کرده و در جلسه بعد ارائه می داد که گاه در لابه لای شرح و گاه تحت عنوان نکته ها نوشته می شد.

پس از آنکه یک جلد،کامل می گردید،نوشته ها به ویراستار سپرده می شد و پس از ویرایش،بار دیگر در اختیار استاد قرار می گرفت و ایشان تیترهای مناسب را برای شرح و تفسیر و نکته ها انتخاب کرده و یک بار دیگر ترجمه های متن نهج البلاغه را نیز مورد بازبینی قرار می دادند.جلدِ کامل شده پس از غلطگیری نهایی،برای چاپ به ناشر سپرده می شود.

4.ره آوردها

این تلاش سترگ که از سال 1371 آغاز شد و در سال 1391 به پایان رسید، مورد استقبال دانش پژوهان معارف علوی قرار گرفت.اکنون هر محقّق و مدرسی برای تحقیق و تدریس نهج البلاغه به این شرح جامع نیازمند است.

خطبای زبردست؛پژوهشگران معارف اسلامی وتاریخ اسلام واستادان حوزه ودانشگاه از این کتاب بهره می گیرند،هرچند برخی ازپژوهشگران واندیشمندان هنوز از این اثر قویم اطلاع کافی ندارند،که امیدواریم با آگاهی بخشی،این کتاب زندگی ساز،در سیر مطالعاتی همه حقیقت جویان قرار گیرد.

جامعیت و اثربخشی این شرح موجب شده است که در سال 1382 به عنوان کتاب سال ولایت معرفی شود و از آن تجلیل گردد.همچنین مجلداتی چند از این شرح به زبان عربی چاپ و منتشر شده و در بعضی از مؤسسات آموزشی نیز به صورت کتاب درسی درآمده است.

5.معرفی همکاران

اعضایی که حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی آنان را برای همکاری

ص:750

دعوت نمودند،هشت نفر بودند که دو تن از آن ها،پس از چند سال،به دلیل اشتغالات دیگر،موفق به همراهی نشدند.همچنین دو تن از یاران پرتلاش نیز به دیار باقی شتافتند و در این سال ها یک تن نیز به این جمع افزوده شد.مجموعه همکاران گذشته و حال بر اساس حروف الفبا عبارت اند از،حجج اسلام والمسلمین آقایان:

1.محمد رضا آشتیانی 2.مرحوم محمد جعفر امامی رحمه الله 3.محمد احسانی فر 4.محمد جواد ارسطا 5.مرحوم ابراهیم بهادری رحمه الله 6.عبدالمهدی توکل 7.مهدی حسینیان قمی 8.سعید داودی 9.احمد قدسی.

یادآور می شود که آقای مهدی حسینیان در تدوین یک جلد با این مجموعه همکاری داشته و آقای محمد احسانی فر در تدوین سه جلد.مرحوم آقای ابراهیم بهادری تا جلد هفتم همکاری فعّالی داشتند.ایشان در تابستان 1384 به رحمت ایزدی پیوستند.مرحوم آقای محمدجعفر امامی تا بخشی از جلد دهم همکاری مستمرّ و تأثیرگذاری با این مجموعه داشتند که ایشان نیز در تابستان 1387 به لقای حق پیوستند (رحمه اللّه علیهما رحمه واسعه).جناب آقای سید عبدالمهدی توکل (که علاوه بر همکاری علمی،زحمت تایپ را نیز در جلسه به عهده داشتند) از جلد نهم به این مجموعه پیوستند.چند نفر از این نویسندگان،از استادان برجسته حوزه علمیه قم بوده و برخی از آن ها،علاوه بر حوزه از استادان مراکز دانشگاهی نیز هستند.

امیدواریم همه این تلاش ها،در مسیر غربت زدایی از این کتاب مهم و فاخر، مؤثر بوده،سیل تشنگان فهم کلمات علی علیه السلام را سیراب نماید و برای نویسندگان این اثر ذخیره یوم المعاد گردد.

آمین یا ربّ العالمین سعید داودی

(از همکاران علمی پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام)

1391/3/16

ص:751

جلد 16

مشخصات کتاب

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

پیام امام

امیرالمؤمنین

کلمات قصار

165-91

جلد شانزدهم

کتاب برگزیده سال

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 1

اشاره

---

سر شناسه: مکارم شیرازی، ناصر، 1305-

عنوان و نام پدیدآور: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام): شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و اندیشمندان حوزه علمیه قم

مشخصات نشر: قم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، 1397.

مشخصات ظاهری: 478 ص.

شابک: 1-6-99801-600-978 (دوره)؛6-12-6335-622-978 (ج16)

وضعیت فهرست نویسی: فیپا.

یادداشت: فارسی - عربی

یادداشت: کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت در سال های مختلف منتشر شده است.

یادداشت: چاپ اول

عنوان دیگر: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --خطبه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نامه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --کلمات قصار

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره: 1397 7م/38/0422 BP

رده بندی دیویی: 9515/297

شماره کتابشناسی ملی: 5401684

---

با همکاری دانشمندان محترم حجج اسلام آقایان:

محمد رضا آشتیانی - محمد جواد ارسطا - سید عبد المهدی توکل

سعید داودی - احمد قدسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) / ج 16

تألیف: آیة الله العظمی مکارم شیرازی و همکاران

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اوّل

صفحه و قطع: 478 صفحه / وزیری

تاریخ انتشار: 1397

چاپخانه: سلیمانزاده

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

با همکاری انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)

شابک: 6-12-6335-622-978

آدرس ناشر: ایران _ قم _ ابتداى خیابان شهدا _ کوچه 22

تلفن : 37732478

فکس: 37840099

www.makarem.ir

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

گفتار حکیمانه 91---15

شرح و تفسیر: راه رفع خستگى روح---16

گفتار حکیمانه 92---19

شرح و تفسیر: بهترین و بدترین نوع علم---20

گفتار حکیمانه 93---23

شرح و تفسیر: فلسفه امتحان الهى---25

نکته ها---27

1. جهان، میدان آزمایش---27

2. معیار پاداش و کیفر؟---29

گفتار حکیمانه 94---31

شرح و تفسیر: خیر در چیست؟---32

گفتار حکیمانه 95---35

شرح و تفسیر: ارزش تقوا---36

گفتار حکیمانه 96---39

شرح و تفسیر: دوست و دشمن پیامبر (صلی الله علیه و آله)---40

نکته: معیار ارزش در اسلام و قرآن---42

ص: 5

گفتار حکیمانه 97---45

شرح و تفسیر: عمل بى ارزش---46

نکته: خوارج چه کسانى هستند؟---48

گفتار حکیمانه 98---53

شرح و تفسیر: تنها روایت کردن کافى نیست---54

گفتار حکیمانه 99---57

شرح و تفسیر: تفسیر دلپذیر إِنّا لِلّهِ و...---58

گفتار حکیمانه 100---61

شرح و تفسیر: دربرابر مداحان...!---62

گفتار حکیمانه 101---65

شرح و تفسیر: سه شرط خدمت به مردم---66

گفتار حکیمانه 102---69

شرح و تفسیر: پیش گویى عجیب---70

نکته: ارزش هاى واقعى---74

گفتار حکیمانه 103---77

شرح و تفسیر: تضاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت---79

گفتار حکیمانه 104---85

شرح و تفسیر: زاهدان در دنیا---87

نکته ها---91

1.نوف بکالى کیست؟---91

2. راز و نیاز شبانه---92

3. زیان هاى موسیقى---93

گفتار حکیمانه 105---95

شرح و تفسیر: وظیفه ما---96

ص: 6

گفتار حکیمانه 106---101

شرح و تفسیر: نتیجه تخریب دین براى دنیا---102

گفتار حکیمانه 107---105

شرح و تفسیر: عالم جاهل منش---106

گفتار حکیمانه 108---109

شرح و تفسیر: اعجوبه جهان خلقت!---111

نکته: آیا قلب کانون صفات خوب و بد انسان است؟---116

گفتار حکیمانه 109---119

شرح و تفسیر: ما از افراط و تفریط دوریم---120

گفتار حکیمانه 110---123

شرح و تفسیر: مجریان فرمان خدا---124

گفتار حکیمانه 111 و 112---127

شرح و تفسیر: بى وفائى دنیا---129

گفتار حکیمانه 113---133

شرح و تفسیر: هجده اندرز مهم---135

گفتار حکیمانه 114---149

شرح و تفسیر: معیار حُسن ظن و سوءظن---150

گفتار حکیمانه 115---153

شرح و تفسیر: آسیب پذیرى انسان ها---154

گفتار حکیمانه 116---157

شرح و تفسیر: هشدار درباره چهار چیز---158

گفتار حکیمانه 117---163

شرح و تفسیر: افراط و تفریط مایه هلاکت---164

ص: 7

گفتار حکیمانه 118---167

شرح و تفسیر: فرصت را از دست ندهید---168

گفتار حکیمانه 119---171

شرح و تفسیر: دنیا مار خوش خط و خال!---172

گفتار حکیمانه 120---175

شرح و تفسیر: ویژگى هاى قبایل قریش---177

گفتار حکیمانه 121---181

شرح و تفسیر: تفاوت این دو کار---182

گفتار حکیمانه 122---185

شرح و تفسیر: خنده احمقانه---187

گفتار حکیمانه 123---191

شرح و تفسیر: خوشا به حال آنها---193

گفتار حکیمانه 124---201

شرح و تفسیر: غیرت---202

گفتار حکیمانه 125---205

شرح و تفسیر: تفسیر دقیق اسلام---206

گفتار حکیمانه 126---211

شرح و تفسیر: از این شش گروه در شگفتم!---213

گفتار حکیمانه 127---223

شرح و تفسیر: دو راه خطا---224

گفتار حکیمانه 128---227

شرح و تفسیر: سرماى زیان بار و سرماى مفید---228

نکته: مسائل بهداشتى و طبى در قرآن مجید و روایات---230

ص: 8

گفتار حکیمانه 129---233

شرح و تفسیر: خدا را با عظمت بشناس تا همه چیز را کوچک بینى---234

گفتار حکیمانه 130---237

شرح و تفسیر: گفت وگوى امام (علیه السلام) با ارواح مردگان---239

نکته ها---242

1. آیا ارتباط با ارواح ممکن است؟---242

2. زاد و توشه آخرت---244

گفتار حکیمانه 131---247

بخش اوّل---249

شرح و تفسیر: کجاى دنیا فریبنده است؟---250

بخش دوم---255

شرح و تفسیر: دنیا تجارت خانه اولیاى خداست---256

گفتار حکیمانه132---261

شرح و تفسیر: پیام فرشته الهى---262

گفتار حکیمانه 133---265

شرح و تفسیر: در میان آزادى و اسارت---266

گفتار حکیمانه 134---269

شرح و تفسیر: دوست واقعى---270

گفتار حکیمانه 135---273

شرح و تفسیر: این چهار چیز را دریابید---275

گفتار حکیمانه 136---279

شرح و تفسیر: بهترین وسیله قرب به خدا---280

نکته: فلسفه احکام---283

ص: 9

گفتار حکیمانه 137---285

شرح و تفسیر: راه وسعت روزى---286

نکته: اسباب و موانع رزق و روزى---287

گفتار حکیمانه 138---289

شرح و تفسیر: سخاوتمند باش---290

گفتار حکیمانه 139---293

شرح و تفسیر: امداد الهى به اندازه نیاز توست---294

گفتار حکیمانه 140---297

شرح و تفسیر: بهترین راه مبارزه با فقر---298

گفتار حکیمانه 141---301

شرح و تفسیر: یکى از طُرُق آسایش---302

نکته: آیا تحدید نسل صحیح است؟---303

گفتار حکیمانه 142---307

شرح و تفسیر: نقش محبّت در زندگى---308

گفتار حکیمانه 143---311

شرح و تفسیر: پیرى زودرس!---312

گفتار حکیمانه 144---317

شرح و تفسیر: توازن صبر و مصیبت---318

گفتار حکیمانه 145---321

شرح و تفسیر: روزه داران بى نصیب و شب زنده داران بى خبر!---322

نکته: خستگان محروم!---324

گفتار حکیمانه 146---327

شرح و تفسیر: بهترین راه حفظ ایمان و مال---328

ص: 10

گفتار حکیمانه 147---331

بخش اوّل---335

شرح و تفسیر: برترى علم بر ثروت---336

بخش دوم---347

شرح و تفسیر: حاملان علم چند گروه اند---348

بخش سوم---353

شرح و تفسیر: عالمانى که حجت خدا در زمین اند---354

نکته ها---360

1. نظر امام (علیه السلام) در این کلمات به کیست؟---360

2. ابدال چه کسانى هستند؟---361

3. کمیل بن زیاد کیست؟---365

گفتار حکیمانه 148---367

شرح و تفسیر: تا سخن نگفته اى معلوم نیست کیستى!---368

گفتار حکیمانه 149---371

شرح و تفسیر: به حدّ خود قانع باش!---372

گفتار حکیمانه 150---375

بخش اوّل---377

شرح و تفسیر: یک اندرز جامع!---378

بخش دوم---389

شرح و تفسیر: از این کسان مباش!---390

نکته: یک گنج پر ارزش---402

گفتار حکیمانه 151---403

شرح و تفسیر: هرکس عاقبتى دارد---404

نکته: اهمیّت حسن عاقبت---405

ص: 11

گفتار حکیمانه 152---411

شرح و تفسیر: جهان ناپایدار---412

گفتار حکیمانه 153---415

شرح و تفسیر: صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم اند!---416

گفتار حکیمانه 154---419

شرح و تفسیر: گناه رضایت!---420

نکته: پیوند اهداف و خواسته ها---421

گفتار حکیمانه 155---425

شرح و تفسیر: با چه کسانى پیمان ببندیم؟---426

نکته: شرایط پیمان بستن با مخالفان و لزوم وفاى به عهد---427

گفتار حکیمانه 156---431

شرح و تفسیر: از چه کسى باید اطاعت کرد؟---432

گفتار حکیمانه 157---435

شرح و تفسیر: حقیقت براى حق طلبان آشکار است---436

گفتار حکیمانه 158---439

شرح و تفسیر: بهترین راه دفع شرّ---440

گفتار حکیمانه 159---445

شرح و تفسیر: از مواضع تهمت بپرهیز---446

گفتار حکیمانه 160---449

شرح و تفسیر: قدرت و استبداد---450

گفتار حکیمانه 161---453

شرح و تفسیر: نتیجه استبداد و مشورت---454

ص: 12

گفتار حکیمانه 162---457

شرح و تفسیر: روش حفظ اسرار---458

نکته: حفظ اسرار و اهداف مهم آن---461

گفتار حکیمانه 163---465

شرح و تفسیر: بلاى فقر!---466

نکته ها---467

1. فقرزدایى در تعلیمات اسلام---467

2. پاسخ به یک سؤال---469

گفتار حکیمانه 164---471

شرح و تفسیر: راه تسخیر دل ها---472

گفتار حکیمانه 165---475

شرح و تفسیر: اطاعت مخلوق، محدود به عدم معصیت خالق است---476

ص: 13

ص: 14

گفتار حکیمانه 91

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

این قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده مى شوند براى رفع ملالت آن ها لطایف حکمت آمیز را انتخاب کنید.(1)

ص: 15


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را جاحظ در رساله نفى التشبیه و ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 87) و هر دو نفر قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیستند. قابل توجه این که عین این کلام حکمت آمیز در حکمت 197 تکرار شده است و نشان مى دهد که مرحوم سیّد رضى کلمات قصار را با فواصل زمانى جمع آورى کرده به گونه اى که هنگام نوشتن حکمت 197 فراموش کرده که در حکمت 91 آن را آورده است.

شرح و تفسیر: راه رفع خستگى روح

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز خود به نکته روانى مهمى که در زندگى انسان تأثیر شایان توجهى دارد اشاره کرده، مى فرماید: «این قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده مى شوند، براى رفع ملالت آن ها لطایف حکمت آمیز را انتخاب کنید»؛ (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ).

بى شک، انسان بعد از انجام کارى سنگین، خسته مى شود و نیاز به استراحت و تفریح براى رفع خستگى دارد که آن استراحت اهمیتش کمتر از آن کار نیست، زیرا بدن وى را براى شروع کار دیگر آماده مى کند. روح انسان نیز چنین است؛ حل مسائل پیچیده علمى و مشکلات اجتماعى و سیاسى و فرهنگى او را خسته مى کند. باید به او آرامش داد که از طرق مختلفى تأمین مى شود: گاه رفتن به دامان طبیعت و دیدن مناظر زیبا، باغ ها و گلستان ها، آبشارها و سبزه ها و شنیدن صداى مرغان چمن و مشاهده پرندگان زیبا و گاه به وسیله شنیدن طنزهاى پرمعنا و گاه گفت و گوهاى دوستانه با رفقاى مورد علاقه و گاه مطالعه تاریخ پیشینیان. همه این ها مى تواند به روح خسته انسان آرامش دهد؛ ولى از همه مهم تر همان سخنان زیباى حکمت آمیز است که گاه در قالب شعر و گاه در قالب نثر ادا مى شود که هم چیزى بر دانش انسان مى افزاید و هم براى او شادى مى آفریند.

ص: 16

شاید به همین دلیل است که جمعى از بزرگان علماى دین کتاب هاى مشتمل بر قصه هاى زیبا، شعرهاى جالب و لطیفه هاى خوب نوشته اند تا طالبان علم به هنگام خستگى آن ها را بخوانند و رفع خستگى کنند.

به کار بستن این دستور مبارک امام (علیه السلام) مى تواند به صورت شخصى باشد یا به صورت جمعى و عام به این معنا که هر انسانى لازم است براى خود جهت مواقع خستگى از کارهاى علمى یا اجتماعى، برنامه ریزى داشته باشد تا بتواند با نشاط بیشتر به کارهاى مثبت خود ادامه دهد و نیز براى مراکز علمى و جمعیت هاى مختلف باید برنامه ریزى هایى شود که آن ها را به هنگام خستگى از کار و ملالت، نشاط و آرامش بخشد.

بى تردید ساعات یا دقایقى که انسان به طرائف الحکم مى پردازد («طرائف» جمع «طریفه» به هرچیز تازه و جالب و شگفت انگیز گفته مى شود) از ساعات مفید عمر اوست، زیرا هم آموزندگى دارد و هم نشاط و هم سبب مى شود بازدهى کار او بیشتر گردد. همان گونه که در حکمت 390 نیز آمده که امام (علیه السلام) مى فرماید: «لِلْمُوْمِنِ ثَلاثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ وَسَاعَةٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ وَسَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَبَیْنَ لَذَّتِهَا فِیمَا یَحِلُّ وَیَجْمُلُ وَلَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِی ثَلاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ خُطْوَةٍ فِی مَعَادٍ أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ؛ انسان باایمان ساعات زندگى خود را به سه بخش تقسیم مى کند: بخشى را صرف عبادت و مناجات با پروردگارش مى نماید بخش دیگرى را در طریق اصلاح معاش و زندگى به کار مى گیرد و بخش سوم را در راه بهره گیرى از لذت هاى حلال و دلپسند صرف مى کند».

شبیه این مضمون در بحارالانوار از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان یکى از مطالبى که در صحف ابراهیم ازسوى خدا نازل شد، آمده است.(1)

ص: 17


1- بحارالانوار، ج 12، ص 71، ح 14.

ص: 18

گفتار حکیمانه 92

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ، وَأَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَالْأَرْکَانِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بى ارزش ترین دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترین دانش ها آن است که در اعضا و ارکان بدن آشکار شود (و دارنده اش آن را در زندگى خود به کار بندد).(1)

ص: 19


1- سند گفتار حکیمانه: ازجمله کسانى که (بعد از مرحوم سیّد رضى) این کلام حکمت آمیز را در کتاب خود نقل کرده اند، زمخشرى در ربیع الابرار و ابن یعقوب در روض الاخبار است و آمدى آن را با تفاوتى در غررالحکم آورده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 88). کتاب تمام نهج البلاغه، آن را ضمن وصیت نامه معروفى که امام (علیه السلام) براى فرزندش امام حسن (علیه السلام) بیان فرمود آورده است. (تمام نهج البلاغه، ص966).

شرح و تفسیر: بهترین و بدترین نوع علم

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به علوم بى ارزش و باارزش اشاره کرده، نشانه هاى آن را بازگو مى کند، و مى فرماید: «بى ارزش ترین دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و هرگز در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترین دانش ها آن است که در اعضا و ارکان بدن آشکار گردد (و دارنده اش آن را در زندگى خود به کار بندد)»؛ (أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ، وَأَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَالْأَرْکَانِ).

تعبیر «ما وُقِفَ عَلَى اللِّسانِ» اشاره به علمى است که خالى از هرگونه عمل و به تعبیر معروف تنها لقلقه زبان است و به یقین چنین علمى بى ارزش ترین علم و دانش است، زیرا از یک سو براى صاحبش مسئولیت آفرین است چون طبق روایات و حکم عقل، خداوند جاهل بى عمل را زودتر از عالم بى عمل مى بخشد و ازسوى دیگر چنین عالمى گرفتار خسارت فراوان شده چون اسباب نجات را در اختیار داشته و از آن استفاده نکرده و درواقع شکر این نعمت را به جا نیاورده بلکه کفران کرده است و ازسوى سوم چنین عالمى منافق است، زیرا به زبان علومى را بازگو مى کند که در عمل به آن ها پشت کرده است و ازسوى چهارم چنین کسى در میان مردم منفور است، زیرا همه مى گویند: اگر این عالم راست مى گوید چرا خودش عمل نمى کند؟ و به همین علت هیچ کس به او اعتماد نخواهد کرد.

ص: 20

به عکس، عالم باعمل که آثار علم در جوارح او («جوارح» جمع «جارحه» به معناى اعضاى بدن است) و ارکان بدنش (اشاره به اعضاى مهم و رئیسى مانند چشم و زبان و دست) ظاهر شده در نظر همه مردم محترم و مورد اعتماد و در پیشگاه خدا نیز روسفید است. اضافه بر این، علم آمیخته با عملش مردم را به سوى خدا و فضایل اخلاقى جذب مى کند و پاداش ها و برکاتِ هدایت ناس را براى خود فراهم مى سازد.

قرآن مجید، عالم بى عمل را به چهارپایى که کتاب هایى بر او حمل کرده اند تشبیه نموده است: (کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً).(1)

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که پیوسته عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّى أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لا یَنْفَعُ وَمِنْ قَلُبٍ لا یَخْشَعُ وَمِنْ نَفْسٍ لا تَشْبَعُ وَمِنْ دَعْوَةٍ لایُسْتَجابُ لَها؛ خدایا به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و قلبى که خشوع در آن نیست و نفسى که هرگز سیر نمى شود و دعایى که هرگز مستجاب نمى گردد».(2)

در خطبه 110 نهج البلاغه خواندیم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «وَإِنَّ آلْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ آلْحَائِرِ آلَّذِی لاَ یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ آلْحُجَّةُ عَلَیْهِ أعْظَمُ، وَآلحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَهُوَ عِنْدَ اللهِ أَلْوَمُ؛ به یقین، عالمى که به غیر علمش عمل مى کند همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از جهل خویش به خود نمى آید! بلکه حجّت بر او عظیم تر و حسرتش پایدارتر و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!».

بلکه از بعضى از روایات استفاده مى شود که اگر انسان به علمش عمل نکند، علم از او گرفته مى شود و در ظلمت جهل قرار مى گیرد. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید:

ص: 21


1- جمعه، آیه 5.
2- میزان الحکمه، ح 14005 و نظیر آن در مستدرک، ج 5، ص 70، ح 5381 آمده است.

«الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ؛ علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت کرد باقى مى ماند وگرنه از آن کوچ مى کند».(1)

همان طور که اشاره شد، مهم ترین فایده وجود یک عالم در میان مردم آن است که مایه هدایت گردد و با سخنانش در دل ها اثر بگذارد، در حالى که عالم بى عمل هرگز چنین آثارى ندارد؛ همان گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامى که عالم به علمش عمل نکند پند و اندرز او از دل ها فرو مى ریزد همان گونه که باران از سنگ سخت فرو مى ریزد».(2)

* * *

ص: 22


1- کافى، ج 1، ص 44، ح 2.
2- کافى، ج 1، ص 44، ح 3.

گفتار حکیمانه 93

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ، وَلَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»، وَمَعْنَى ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ؛ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَیَکْرَهُ الْإِنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ، وَیَکْرَهُ انْثِلامَ الْحَالِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ کس از شما نگوید: خداوندا! به تو پناه مى برم از این که مرا امتحان کنى، زیرا هیچ کس نیست مگر این که امتحانى دارد. ولى اگر کسى مى خواهد به خدا پناه برد و دعا کند، از آزمون هاى گمراه کننده به خدا پناه برد، خداوند سبحان مى فرماید: «بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شما هستند». معناى این سخن آن است که خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمایش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگین است از آن که شاکر و راضى است شناخته شود، هرچند خداوند سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است، ولى این

ص: 23

به دلیل آن است که کارهایى که موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد، زیرا بعضى از مردم (مثلاً) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزایش مال را مى خواهند و از نقصان آن ناراحت اند (هیچ یک از این نیات سبب پاداش و کیفر نمى شود مگر زمانى که در میدان عمل آشکار گردد).(1)

مرحوم سیّد رضى مى گوید: «آنچه امام (علیه السلام) در این بیان آورده از تفسیرهاى عمیق و پیچیده اى است که از آن حضرت شنیده شده است»؛ (قالَ الرَّضیٌ: وَهذا مِنْ غَریبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِی التَّفْسیرِ).

ص: 24


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر نهج البلاغه، حدیثى شبیه این حدیث (البته با تفاوت هایى) از امیرمؤمنان از کتاب تنبیه الخاطر مالکى و امالى شیخ طوسى نقل کرده که تفاوت هایش نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 89).

شرح و تفسیر: فلسفه امتحان الهى

امام (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز خود عمومیت امتحان براى همه انسان ها وحتمى بودن آن را در هر شرایط بیان کرده است.

نخست مى فرماید: «هیچ کس از شما نگوید: خداوندا! به تو پناه مى برم از این که امتحان شوم»؛ (لا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ»).

سپس به ذکر علت آن پرداخته مى فرماید: «به این دلیل که هیچ کس نیست مگر این که امتحانى دارد»؛ (لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ).

اصولا دنیا دار امتحان، تکالیف و مسئولیت هاست و بشر براى تکامل آفریده شده و تکامل ها از مسیر امتحانات مى گذرد و بى امتحان راهى به سوى کمال نیست، بنابراین چنین دعایى مثل این است که انسان بگوید: خداوندا! مرا به هیچ تکلیفى مکلّف نکن. بدیهى است که چنین دعایى دور از استجابت است.

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن راه صحیح دعا کردن و پناه بردن را درباره امتحانات به انسان ها مى آموزد، مى فرماید: «ولى اگر کسى مى خواهد به خدا پناه ببرد و دعا کند، از امتحانات گمراه کننده به خدا پناه ببرد»؛ (وَلَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ).

به بیان دیگر، از خدا توفیق پیروزى را در امتحانات بخواهد و از ذات پاکش در این راه یارى بطلبد تا توفیق الهى شامل حال او گردد و در آزمایش هاى الهى روسفید شود.

ص: 25

سپس حضرت به دو دلیل نقلى و عقلى تمسک مى جوید:

نخست مى فرماید: «زیرا خداوند سبحان مى گوید: بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شما هستند»؛ (فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: (وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ)).

«فتنه» در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا ناخالصى هاى آن گرفته شود و خالص از ناخالص شناخته گردد سپس به هرگونه آزمایش اطلاق شده البته این واژه گاه به معناى شکنجه، گمراه ساختن و ایجاد مشکلات اجتماعى و آشوبگرى نیز استعمال شده است.(1)

آیات زیادى درباره حتمى بودن امتحانات الهى در قرآن مجید وجود دارد. امام (علیه السلام) انگشت روى دو مورد از موارد بسیار روشن امتحانى گذاشته است.

سپس در تفسیر این آیه به بیان دلیلى عقلى مى پردازد، مى فرماید: «معناى این سخن آن است که خدا مردم را با اموال و اولادشان آزمایش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگین است از آن کس که شاکر و راضى است شناخته شود، هرچند خداى سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است؛ ولى این براى آن است که کارهایى که موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد»؛ (وَمَعْنَى ذلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ).

این سخن اشاره به نکته پرمعنایى است و آن این که صفات درونى و نیات اشخاص هرگز سبب پاداش و عقاب نمى شود جز آن که این صفات و نیات در عمل آشکار گردد. به بیان دیگر، معیار ثواب و عقاب، اعمال است نه نیات و صفات درونى، بنابراین خدا در عین این که نیات و صفات درونى انسان ها را کاملاً مى داند، بلکه از خودشان به آن آگاه تر است، باز هم امتحان مى کند تا در

ص: 26


1- براى شرح بیشتر به تفسیر نمونه، ج 2، ذیل آیه 191 سوره بقره مراجعه شود.

صحنه اعمال ظاهر شوند و معیار ثواب و عقاب تحقق یابد. به تعبیر دیگر، مسیر تکامل از طریق افعال مى گذرد و آزمایش هاى الهى همه براى همین هدف است.

باز به زبان دیگر، آنچه ملاک پاداش و کیفر است حسن فعلى است نه تنها حسن فاعلى.

آن گاه امام (علیه السلام) در پایان این سخن انگشت روى چند مصداق از نیات انسان ها گذاشته است: «زیرا بعضى از مردم (مثلاً) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزایش مال را مى خواهند و از نقصان آن ناراحت اند (هیچ یک از این نیات سبب پاداش و کیفر نمى شود مگر زمانى که در میدان عمل آشکار گردد)»؛ (لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَیَکْرَهُ الْإِنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ، وَیَکْرَهُ انْثِلامَ الْحَالِ).

آن ها که تنها فرزندان پسر را دوست دارند و از دختر متنفرند کسانى هستند که از نعمت هاى الهى ناخرسندند و از عهده امتحان الهى برنیامده اند و آن هایى نیز که درپى جمع کردن مال اند و از هرگونه نقصان ناراحت، گروهى هستند که در این امتحان قبول نشده اند.

مرحوم سیّد رضى بعد از بیان این کلمات حکمت آمیز مى گوید: «آنچه امام در این بیان آورده از تفسیرهاى عمیق و پیچیده اى است که از آن حضرت شنیده شده است»؛ (قالَ الرَّضیُّ: وَهذا مِنْ غَریبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِی التَّفْسیرِ).

اشاره به این که تفسیرى است فشرده و پرمعنا درباره مسئله آزمایش هاى الهى، زیرا امام (علیه السلام) روشن مى سازد که آزمایش هاى الهى براى کشف مجهول نیست، بلکه براى به فعلیت رسیدن استعدادها و نیات و صفات درونى است.

نکته ها

1. جهان، میدان آزمایش

آزمون هاى بشرى با دو هدف انجام مى شود: گاه براى کشف مجهولى است

ص: 27

مانند تمام امتحاناتى که در سطوح مختلف آموزش و پرورش و دانشگاه هاست؛ همه براى این است که بدانند کدام شاگرد دروس خود را به گونه صحیح و کامل آموخته و کدام نیاموخته است و یا این که طلاى مشکوکى را به درون کوره مى برند تا معلوم شود باطن آن چیست، آیا واقعآ طلاست یا فلز دیگر؟ و اگر طلاست خالص است یا ناخالص؟

نوع دیگرى از امتحان براى کشف مجهول نیست، بلکه براى رساندن به کمال صورت مى گیرد، مانند این که مى دانیم فلان طلا ناخالصى دارد، آن را به کوره مى بریم تا ناخالصى ها بسوزد و طلاى خالص به دست آید. تمام تمرین هایى نیز که ورزشکاران پیش از حضور در میدان مسابقه انجام مى دهند از این قبیل است؛ همه این ها براى پرورش و رسیدن به کمال مطلوب است.

آزمون هاى الهى از نوع اول نیست، همان گونه که امام (علیه السلام) در جمله مورد بحث به آن اشاره فرموده، مى گوید: «وَإنْ کانَ سُبْحانَهُ أعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ» و همان گونه که در سوره «عنکبوت» آمده است: (أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لایُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ)؛ «آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم به حال خود رها مى شوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانى را که پیش از آن ها بودند آزمودیم (و این ها را هم آزمایش مى کنیم) باید علم خدا درباره کسانى که راست مى گویند و کسانى که دروغ مى گویند تحقق یابد».(1)

بنابراین تمام امتحانات الهى براى این است که ناخالصى ها برطرف گردد و بندگان به خلوص واقعى برسند، همان گونه که در آیه شریفه 155 سوره بقره آمده است: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرینَ).

ص: 28


1- عنکبوت، آیات 2 و 3.

مطابق این آیه خداوند با انواع مشکلات، ناامنى ها، گرسنگى ها، کمبود محصولات زمینى و آفات انسانى بندگانش را مى آزماید تا صابران یعنى کسانى که دربرابر این آزمایش ها مقاومت کنند به وجود آیند و به آن ها بشارت نیل به مقامات عالیه داده شود.

و در آیه 141 آل عمران این مطلب با وضوع بیشترى بیان شده، زیرا بعد از ذکر پاره اى از امتحانات الهى مى فرماید: (وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکافِرینَ)؛ «هدف این است که خداوند افراد باایمان را خالص گرداند و کافران را نابود سازد».

2. معیار پاداش و کیفر؟

به یقین نیت انسان رابطه نزدیکى با صفات درونى او دارد. کسى که نیت کار خیرى مى کند انسان وارسته، با سخاوت و ایثارگرى است، هرچند به مقصود خود نرسد و آن کس که نیت آزار و اذیت و کشتار مردمان را دارد به یقین انسان شرورى است؛ ولى نه در شرع و نه در عرفِ عُقَلا کسى را براى نیتش کیفر نمى دهند مگر این که بر طبق آن کارى انجام داده باشد. نیز کسى را به دلیل نیتش مستحق پاداش نمى بینند.

در این جا این سؤال پیش مى آید که اگر چنین است چرا در روایات اسلامى آمده است که نیت شر، کیفر ندارد اما نیت خیر، پاداش دارد؟ ازجمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الْعَبْدَ الْمُوْمِنَ الْفَقِیرَ لَیَقُولُ: یَا رَبِّ ارْزُقْنِی حَتَّى أَفْعَلَ کَذَا وَکَذَا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهِ الْخَیْرِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ ذلِکَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِیَّةٍ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلَ مَا یَکْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ؛ بنده مؤمن تنگدست مى گوید: خداوندا! به من روزى فراوان ده تا چنین و چنان از کارهاى نیک و برنامه هاى خوب انجام دهم. هنگامى که خدا بداند او در این نیتش صادق است

ص: 29

اجر و پاداشى را که اگر عمل مى کرد به او مى داد، به سبب نیتش مى دهد. خداوند بخشنده و کریم است».(1)

در روایت دیگرى نیز در همان باب آمده است که هرگاه افراد باایمان نیت خیرى کنند و موفق به انجام آن نشوند یک حسنه براى آن ها نوشته مى شود و اگر عمل کنند ده حسنه؛ ولى هنگامى که نیت معصیتى کنند تا عمل نکرده اند چیزى براى آن ها نوشته نمى شود.(2)

پاسخ این سؤال روشن است و آن این که ثواب دو گونه است: ثواب استحقاقى و ثواب تفضلى؛ پاداشى که براى عمل داده مى شود از باب استحقاق است (هرچند استحقاق نیز خود نوعى تفضل الهى است) و پاداشى که به نیت داده مى شود پاداش تفضلى است.

* * *

ص: 30


1- کافى، ج 2، ص 85، ح 3.
2- کافى، ج 2، ص 498، ح 2.

گفتار حکیمانه 94

اشاره

وَسُئِلَ عَنِ الْخَیْرِ مَا هُوَ؟

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ، وَلَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ. وَأَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ، وَأَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ. وَلا خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلاَّ لِرَجُلَیْنِ: رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُلٍ یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ.

از آن حضرت پرسیدند: خیر و نیکى چیست؟

امام (علیه السلام) فرمود:

خیر و خوبى این نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند، خیر این است که علمت زیاد و حلمت فزون گردد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات کنى، هرگاه کار نیکى از تو صادر شد خدا را سپاس گویى و اگر گناهى سرزد استغفار کنى، دنیا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهانى کرده و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که با سرعت به سراغ کارهاى خیر مى رود.(1)

ص: 31


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که پیش از مرحوم سیّد رضى این گفتار حکمت آمیز را نقل کرده اند، برقى در کتاب محاسن است و بعد از سیّد رضى، ابونعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء است که آن را با تفاوت هایى نقل کرده که نشان مى دهداز منبع دیگرى گرفته است و نیز زمخشرى در کتاب ربیع الابرار و فتال در روضة الواعظین و آمدى در غرر الحکم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 89).

شرح و تفسیر: خیر در چیست؟

مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این کلام گوهربار، به سؤال کننده اى پاسخ مى دهد که «از آن حضرت پرسید: خیر و نیکى چیست؟»؛ (وَسُئِلَ عَنِ الْخَیْرِ مَا هُوَ).

امام (علیه السلام) در پاسخ جامع خود، خیر را در پنج چیز خلاصه کرد:

نخست فرمود: «خیر و خوبى این نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند»؛ (فَقَالَ: لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ).

منظور از این سخن نفى دیدگاه غالب در مسئله مال و فرزندان (نیروى انسانى) است که ارزش والا را در مال و فرزند خلاصه مى کنند و شخصیت را براى کسانى قائل هستند که اموال بیشترى در اختیار دارند و ثروت آن ها زیاد و نفرات آن ها نیز فراوان است. به تعبیر دیگر، تنها از جنبه هاى مادى و دنیوى به مال و فرزند نگاه مى کنند؛ وگرنه اگر این مواهب در راه خدمت به خلق و جلب رضاى خالق صرف شود آن هم مصداق خیر است، چراکه در قرآن مجید در آیات متعددى واژه خیر بر مال اطلاق شده است، ازجمله در آیه 180 سوره بقره

ص: 32

مى خوانیم: (کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقینَ)؛ «بر شما نوشته شده است: هنگامى که مرگ یکى از شما فرارسد اگر چیز خوبى (مالى) از خود به جاى گذاشته براى پدران و مادران و نزدیکان به طور شایسته وصیت کند».

امام (علیه السلام) سپس مى افزاید: «خیر این است که علمت زیاد گردد و حلمت فزونى یابد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات کنى و هرگاه کار نیکى از تو صادر شد خدا را سپاس گویى و اگر گناهى سرزد استغفار کنى»؛ (وَلَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ. وَأَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ، وَأَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ).

درواقع، امام (علیه السلام) در این عبارات پرمعنا نظام ارزشى اسلام را بیان مى کند و برخلاف آنچه در دنیاى مادى دیده مى شود که ارزش را در مال و ثروت و قدرت ناشى از نفرات خلاصه مى کنند، امام (علیه السلام) ارزش را در علم و حلم و عبادت و شکر و استغفار خلاصه مى فرماید، زیرا مال و ثروت و قدرت اگر جدا از علم وحلم وبندگى پروردگار باشد مایه فساد و تباهى و ابزارى است که در مسیر شر قرار خواهد گرفت.

البته علم نیز اگر از عبودیت پروردگار و حلم جدا شود ممکن است در مسیر انحراف و بدبختى قرار گیرد، لذا امام (علیه السلام) آن را به ضمیمه امور دیگرى که علم را به کنترل درمى آورد به عنوان خیر معرفى فرموده است.

کثرت ولد مربوط به زمان هایى است که فرزندان نیروى حامى و مدافع خانواده محسوب مى شدند و زیادى آن ها سبب قوت و قدرت بود و در آیات قرآن نیز کراراً به آن اشاره شده است؛ ولى در امثال زمان ما مى توانیم آن را به معناى وسیع ترى تفسیر کنیم و بگوییم: فزونى نیروهاى انسانى؛ خواه فرزند باشد یا قبیله و یا طرفداران دیگر. هدف امام (علیه السلام) این است که بفرماید: خیر

ص: 33

و سعادت انسان در فزونى مال و نیروهاى انسانى اطراف او نیست، بلکه در علم و حلم و عبادت است.

منظور از «حلم» بردبارى آمیخته با تدبیر است. ممکن است انسانى عالم باشد اما شتاب زده و بى تدبیر. چنین کسى به جایى نمى رسد؛ ولى وقتى علم، آمیخته با بردبارى و تدبیر شد آثار عمیقى از خود به جاى مى گذارد.

منظور از مباهات به عبادت و بندگى پروردگار این نیست که انسان عباداتش را به رخ مردم بکشد، بلکه مقصود این است که افتخار واقعى او به بندگى پروردگار باشد و در درون وجود خود به آن مباهات کند. شبیه جمله اى که از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده که به پیشگاه خداوند عرضه مى دارد: «إِلَهِی کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً».(1)

آنگاه امام (علیه السلام) در پایان این گفتار به نکته مهم دیگرى اشاره کرده و خیر و سعادت دنیا را در دو چیز خلاصه مى کند، مى فرماید: «دنیا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهانى کرده و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که با سرعت به سراغ کارهاى خیر مى رود»؛ (وَلا خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلاَّ لِرَجُلَیْنِ: رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُلٍ یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ).

حقیقت امر نیز همین است، زیرا اگر ما دنیا را گذرگاهى براى زندگى جاویدان آخرت تصور کنیم نه یک منزلگاه و هدف، خواهیم دانست بهره اى که انسان مى تواند از این مزرعه یا از این بازار براى سراى دیگر ببرد، یا جبران گناهان است و یا سرعت در خیرات.

* * *

ص: 34


1- بحارالانوار، ج 74، ص 402، ح 23.

گفتار حکیمانه 95

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لا یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَکَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ؟

امام (علیه السلام) فرمود:

عملى که توأم با تقواست کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم است؟!(1)

ص: 35


1- سند گفتار حکیمانه: جمعى از راویان و شارحانِ این حدیث، آن را جزئى از حکمت سابق دانسته اند، در حالى که مرحوم سیّد رضى و جمعى دیگر آن را جدا کرده اند. ارتباط معنوى قابل توجهى نیز بین این سخن و گفتار سابق دیده نمى شود، بنابراین مستقل بودن آن مناسب تر است. از کسانى که پیش از مرحوم سیّد رضى آن را نقل کرده اند مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى و ابن شعبه حرانى در تحف العقول و شیخ مفید _ اعلى الله مقامه _ در کتاب مجالس به سندى است که متصل به امام باقر (علیه السلام) مى شود و نقل مى کند: «کانَ أمیرُ الْمُؤمِنینَ (علیه السلام) یَقُولُ:...» عبارتى که نشان مى دهد امیرمؤمنان (علیه السلام) آن را کراراً ذکر مى فرمود.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 90).

شرح و تفسیر: ارزش تقوا

امام (علیه السلام) در این سخن کوتاه و حکمت آمیزش اشاره به نقش تقوا در قبولى اعمال مى کند، یا به تعبیرى دیگر، کیفیت عمل را معیار قبولى در درگاه خدا قرار مى دهد نه کمیت عمل را، مى فرماید: «عملى که توأم با تقواست کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم است؟»؛ (لایَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَکَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ؟).

این سخن برگرفته از قرآن مجید است؛ آن جا که در داستان فرزندان آدم (علیه السلام) (هابیل و قابیل) مى فرماید: (إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ)؛ «خداوند تنها اعمال پرهیزکاران را قبول مى کند».(1)

بسیارى از بزرگان در کتب فقهى این مطلب را یادآور شده اند که شرایط صحت عمل با شرایط قبول متفاوت است. عمل صحیح عملى است که جامع تمام شرایط و اجزا، و خالى از موانع باشد؛ ولى گاه این عمل، با اعمال دیگرى پیش و پس از آن یا صفات ناشایسته اى همراه مى گردد که مانع قبولى آن در درگاه خداوند مى شود (قبولى به معناى پاداش عظیم و تحقق اهداف و فلسفه هاى عمل).

ص: 36


1- مائده، آیه 27.

مثلاً در روایات آمده است: کسى که شرب خمر کند اعمال او تا چهل روز پذیرفته نمى شود: «مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلاةً أَرْبَعِینَ یَوْماً».(1)

در حدیث دیگرى مى خوانیم: کسى که به پدر و مادرش نگاه غضب آلود کند خدا نماز او را قبول نمى کند،(2) همچنین درمورد خوردن غذاى حرام یا شبهه ناک.(3)

بنابراین، اعمالى مقبول درگاه خداوند واقع مى شود که توأم با تقوا باشد و بى تقوایان ممکن است عمل صحیحى انجام دهند و اسقاط تکلیفى شود؛ اما عمل آن ها بى ارزش و فاقد پاداش عظیم و فلسفه و روح عمل باشد.

* * *

ص: 37


1- کافى، ج 6، ص 401، ح 4.
2- کافى، ج 2، ص 392.
3- بحارالانوار، ج 73، ص 361.

ص: 38

گفتار حکیمانه 96

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ، ثُمَّ تَلا: «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا...» الاْیَةَ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

نزدیک ترین مردم به پیامبران، کسانى هستند که از همه به تعلیمات آن ها آگاه ترند (و در سایه این آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند) سپس امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت کرد: «شایسته ترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آن ها هستند که از او پیروى کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر». به یقین دوست محمد (صلی الله علیه و آله) کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پیوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند قرابت او نزدیک باشد.(1)

ص: 39


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که ازجمله کسانى که این کلام پربار را از على (علیه السلام) نقل کرده اند، زمخشرى در ربیع الابرار و مالکى در تنبیه الخاطر و طبرسى در مجمع البیان است و بخش اول آن در غرر الحکم آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 90). در کتاب تمام نهج البلاغه این کلام ضمن وصایاى على (علیه السلام) به فرزندانش امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) و سایر اولاد آن حضرت نقل شده است. (تمام نهج البلاغه، ص 993).

شرح و تفسیر: دوست و دشمن پیامبر (صلی الله علیه و آله)

معیار و ملاک نزدیکى به انبیا و اولیا محتواى این سخن پربار امام (علیه السلام) است، مى فرماید: «نزدیک ترین مردم به پیامبران، آن هایى هستند که از همه به تعلیمات آنان آگاه ترند (و در سایه این آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند)»؛ (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ).

«سپس حضرت (علیه السلام) این آیه راتلاوت فرمود: شایسته ترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آن ها هستند که از او پیروى کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر»؛ (ثُمَّ تَلا: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا) الاْیَةَ).

روشن است که منظور امام (علیه السلام) از علم و آگاهى در این جا همان علمى است که دعوت به عمل مى کند و علم، اگر در عمق جان انسان نفوذ کند به یقین انسان را به عمل وادار مى کند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که صحیح، «أعْمَلُهُمْ» است، زیرا آیه شریفه و جمله هاى بعد، سخن از اطاعت و تبعیت مى گویند که همان عمل است؛ ولى همان گونه که گفتیم، نیازى به تغییر عبارت روایت از نزد خودمان نیست، زیرا ثمره درخت علم، عمل است و علم بى عمل نوعى جهل و نادانى است، زیرا اگر انسان، چیزى را به طور قطع باور کند و عمیقاً به آن معتقد باشد، بر طبق آن راه مى رود.

ص: 40

سپس امام (علیه السلام) در تأیید گفتار مذکور مى افزاید: «به یقین دوست محمد (صلی الله علیه و آله) کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پیوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد (صلی الله علیه و آله) کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند قرابت او نزدیک باشد»؛ (ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ).

«لُحمَة» معانى مختلفى دارد و در این جا به معناى قرابت و نزدیکى است.

آنچه امام (علیه السلام) در ذیل این کلام مبارک فرموده اشاره به مصداقى از مصادیق آن کبراى کلیه اى است که پیش از آن فرمود و از آن جا که مخاطبان آن حضرت، امت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) هستند آن اصل کلى را بر این امت منطبق ساخته و نتیجه گیرى کرده که ولایت و دوستى پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و پیروى از آن حضرت جز از طریق اطاعت حاصل نمى شود. این همان چیزى است که در حدیث معروف امام سجاد (علیه السلام) که گفت وگوى (علیه السلام) امام را با طاووس یمانى منعکس مى کند آمده است؛ حضرت در پایان این حدیث فرموده است: «خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَأَحْسَنَ وَلَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِیّاً؛ خداوند بهشت را آفریده براى کسانى که او را اطاعت کنند و این کار را به خوبى انجام دهند، هرچند برده حبشى باشند و دوزخ را آفریده براى کسانى که او را عصیان کنند، هرچند فرزندى از دودمان قریش باشند».(1)

در حدیث دیگرى مى خوانیم که سعد بن عبدالملک _ که از فرزندان عبدالعزیز بن مروان بود و امام باقر (علیه السلام) او را «سعد الخیر» مى نامید _ خدمت امام (علیه السلام) رسید در حالى که مانند زنان مصیبت زده گریه مى کرد و اشک مى ریخت. امام باقر (علیه السلام) فرمود: اى سعد چرا گریه مى کنى؟ عرض کرد: چگونه گریه نکنم در

ص: 41


1- بحارالانوار، ج 46، ص 82.

حالى که از شجره ملعونه در قرآن (اشاره به بنى امیه است) هستم. امام (علیه السلام) فرمود: تو از آن ها نیستى. تو اموى هستى؛ ولى از ما اهل بیت. آیا کلام خدا را نشنیده اى که از ابراهیم حکایت مى کند و مى گوید: (فَمَنْ تَبِعَنى فَإنَّهُ مِنّى)؛ «هرکس از من متابعت کند او از من است»؟.(1)

شایان توجه این که مرحوم مغنیه ولایت را در کلام مبارک امام (علیه السلام) به معناى امامت گرفته و جمله «إنَّ وَلىَّ مُحَمَّدٍ» را به معناى امام و جانشین پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى داند که تفسیرى بسیار بعید و ناسازگار با جمله هاى مختلف این کلام حکیمانه است.

نکته: معیار ارزش در اسلام و قرآن

در نظام ارزشى جاهلى عرب رابطه هاى نسبى و قبیله اى اهمیت فوق العاده داشت و افراد به آن افتخار مى کردند. اسلام خط بطلان بر آن ها کشید و معیار ارزش وجود انسان را تقوا و پرهیزکارى شمرد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) واطاعت و بندگى خدا را معیار دانست و حتى نزدیک ترین پیوند با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) را در صورت پیروى از کفر و ارتکاب عصیان بى اعتبار قلمداد کرد: (یا نُوحُ إنَّهُ لَیْسَ مِنْ أهْلِکَ إنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ) و در مقابل، افرادى را که نه از بنى هاشم بودند، نه از قریش و نه از نژاد عرب، به سبب ایمان والا و اعمال صالحشان جزء اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شمرد. در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم که امیرمؤمنان (علیه السلام) به ابوذر فرمود: «یا أباذَرٍّ إنَّ سَلْمانَ بابُ اللهِ فِی الاْرْضِ مَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤمِناً وَ مَنْ أنْکَرَهُ کانَ کافِراً وَ إنَّ سَلْمانَ مِنّا أَهْلُ الْبَیْتِ؛ اى ابوذر! سلمان درى است از درهاى

ص: 42


1- بحارالانوار، ج 46، ص 337.

(رحمت) الهى در زمین، هر کس او را درست بشناسد مؤمن است و هرکس او را انکار کند کافر است و سلمان از ما اهل بیت است».(1)

در حالى که افرادى از قریش یا بنى هاشم و یا حتى بعضى از برادران امامان بودند که براثر دورى از مکتب اسلام و اهل بیت (علیهم السلام) به کلى طرد شدند و همچون بیگانه اى با آن ها رفتار شد.

بنابراین، رابطه بدون ضابطه در اسلام بى رنگ یا کم رنگ مى شود.

* * *

ص: 43


1- بحارالأنوار، ج 22، ص 373.

ص: 44

گفتار حکیمانه 97

اشاره

وَسَمِعَ (علیه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَیَقْرَأُ.

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

نَوْمٌ عَلَى یَقِینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاةٍ فِی شَکٍّ.

امام (علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که مشغول عبادت شبانه بود و قرآن تلاوت مى کرد، فرمود: خواب توأم با یقین و ایمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد!(1)

ص: 45


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه منابعى پیش از مرحوم سیّد رضى براى این سخن حکمت آمیز نقل نشده است؛ ولى آن را از مجمع الامثال میدانى نقل کرده که بعد از سیّد رضى مى زیسته و افزوده است که ما بارها گفته ایم: احادیثى که در مجمع الامثال آمده غالباً از کتاب هایى است که مدت زیادى قبل از نهج البلاغه تألیف شده اند همچنین آن را از کتاب مطالب السؤول محمّد بن طلحه شافعى و تنبیه الخاطر مالکى و غررالحکم آمدى و تذکرة الخواص سبط بن جوزى نقل مى کند و از آن جا که در تذکرة الخواص تصریح مى کند که این حدیث را «ابن عباس» از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده در حالى که سیّد رضى نامى از «ابن عباس» نبرده، نتیجه گرفته است که منبع دیگرى در اختیار «ابن جوزى» بوده به خصوص این که به جاى کلمه «فى» (نَوْمٌ فى یَقینٍ) «على» ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 91).

شرح و تفسیر: عمل بى ارزش

در آغاز این سخن حکمت آمیز و کوتاه مى خوانیم: «امام (علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که مشغول عبادت شبانه بود و قرآن تلاوت مى کرد. فرمود: خواب توأم با یقین و ایمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد»؛ (وَسَمِعَ (علیه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَیَقْرَأُ، فَقَالَ (علیه السلام): نَوْمٌ عَلَى یَقِینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاةٍ فِی شَکٍّ).

«حَرُوریّه» نام خوارج یا گروهى از خوارج است که براى نخستین بار در قریه اى به نام «حَرُوراء» در نزدیک کوفه اجتماع و مخالفت خود را با امیرمؤمنان على (علیه السلام) اعلام کردند در تواریخ عدد آن گروه را دو هزار نفر نوشته اند.(1)

بسیارى از آن ها اهل عبادت مخصوصاً تهجد (عبادت شبانه) و تلاوت قرآن بودند؛ ولى کاملاً قشرى مى اندیشیدند و مسیرى که در عقیده اسلامى خود انتخاب کرده بودند آمیخته با شک بود. به همین دلیل امام (علیه السلام) مى فرماید: خواب همراه با یقین بهتر از نماز همراه با شک است.

دلیل آن هم روشن است. آنچه انسان را به خدا نزدیک مى سازد و صراط مستقیم را پیش پاى انسان مى نهد، ایمان و یقین است که اگر محکم باشد هیچ گونه انحرافى براى انسان پیش نمى آید؛ ولى آن ها که ایمان ضعیفى آمیخته با

ص: 46


1- بحارالانوار، ج 33، ص 351.

شک دارند به آسانى از راه راست منحرف مى شوند. ازاین رو عبادت آن ها بسیار سطحى و کم ارزش است.

این سخن شبیه چیزى است که در حکمت 145 درباره روزه داران وشب زنده داران آمده است: «کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الاَْکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ؛ چه بسا روزه دارانى که از روزه خود به جز تشنگى و گرسنگى بهره اى نمى برند وچه بسا شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى بهره اى ندارند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان».

مرحوم دیلمى در ارشاد القلوب حدیثى نقل مى کند که شاهد حکمتى است که به شرح آن پرداخته ایم. مى گوید: امیرمؤمنان شبى از شب ها از مسجد کوفه خارج شد و به سوى خانه خود مى رفت. پاسى از شب گذشته بود و کمیل بن زیاد، از اخیار شیعه و محبین امام (علیه السلام) در خدمتش بود. در اثناى راه به خانه اى رسیدند که صداى تلاوت قرآن از آن شنیده مى شد و این آیه را با صدایى حزین وگریه آور تلاوت مى کرد: (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما...).(1) کمیل در دل آن را تمجید کرد و از حال این قارى قرآن لذت برد بى آن که سخنى بگوید. امام (علیه السلام) نگاهى به او کرد و فرمود: اى کمیل! سروصداى آن مرد تو را در شگفتى فرو نبرد. این مرد اهل دوزخ است و در آینده به تو خبر خواهم داد.

کمیل نخست از مکاشفه امیرمؤمنان (علیه السلام) درباره باطن او و سپس گواهى اش به دوزخى بودن این قارى قرآن با این که در حالت روحانى خوبى فرو رفته بود حیران ماند. مدتى گذشت تا زمانى که خوارج بر ضد على (علیه السلام) شوریدند وحضرت ناچار به جنگ با آنان شد. امام (علیه السلام) شمشیرى در دست داشت که با آن سرهایى از خوارج را بر زمین مى افکند. در این حال نوک شمشیر را بر یکى از آن

ص: 47


1- زمر، آیه 9.

سرها گذاشت و به کمیل که در کنارش ایستاده بود رو کرد و فرمود: اى کمیل! (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما...) یعنى این همان شخص است که در آن شب این آیه را مى خواند و تو در اعجاب فرو رفتى. کمیل خود را به روى پاهاى امام (علیه السلام) انداخت و از فکر آن شب خود استغفار کرد.(1)

نکته: خوارج چه کسانى هستند؟

گرچه در جلد دوم ذیل خطبه 60 و در جلد پنجم ذیل خطبه 127 (و مجلدات دیگر) بحث هاى فراوانى درباره خوارج و اعمال و افکار آن ها کرده ایم ولى لازم مى دانیم در این جا بحثى ریشه اى درباره آن ها مطرح کنیم.

خوارج گروهى بودند که رسماً بعد از جنگ صفین و مسأله حکمیت به وجود آمدند. آن ها از یک سو على (علیه السلام) را تحت فشار قرار دادند که ابوموسى اشعرى را به عنوان حَکَم ازسوى لشکرش در مقابل عمروعاص بپذیرد تا با مطالعه کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) معلوم کنند على (علیه السلام) و معاویه کدام یک در مسیر خود برحق اند؟ ولى ازسوى دیگر هنگامى که عمروعاص ابوموسى اشعرى را فریفت و جریان حکمیت را به نفع معاویه پایان داد آن ها به مخالفت با اصل حکمیت برخاستند و آیه اى از قرآن را که مربوط به این مسائل نبود مطرح کرده، گفتند: حکمیت مخصوص خداست «لاحُکْمَ إلّا لله» و انتخاب کسى به عنوان حکمیت، شرک یا بدعت در دین است و حتى به تکفیر طرفداران حکمیت برخاستند.

این در حالى بود که قرآن با صراحت به مسئله حکمیت، هم در مشکلات مربوط به خانواده تصریح کرده بود: (فَابْعَثُوا حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا) و هم در اختلافات میان مسلمانان: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا ...).

ص: 48


1- ارشاد القلوب، ج 2، ص 226؛ بحارالانوار، ج 33، ص 399.

سردمدار این گروه اشعث بن قیس منافق بود که به تدریج عده اى از ساده لوحان را دور خود جمع کرد و هنگامى که به جنگ با على (علیه السلام) برخاستند وشکست سختى خوردند تنها تعداد کمى از آن ها باقى ماندند؛ ولى این تفکر از میان نرفت و در طول تاریخ صدر اسلام طرفدارانى پیدا کرد که _ العیاذ بالله _ على (علیه السلام) را تکفیر مى کردند.

از بعضى از تواریخ معروف استفاده مى شود که تفکر خارجى حتى در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نیز در میان بعضى آشکار شد و آن این که از میان اصحاب شخصى به نام ذوالخویصره بعد از جنگ با هوازن هنگامى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خواست غنائم جنگى را در میان جنگ جویان تقسیم کند برخاست و عرض کرد: اى محمد! من کار تو را دیدم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: چگونه دیدى؟ عرض کرد: عدالت را رعایت نکردى؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) خشمگین شد، فرمود: واى بر تو! اگر عدالت نزد من پیدا نشود نزد چه کسى پیدا خواهد شد؟ عمر گفت: اى رسول خدا! اجازه مى دهى او را به قتل برسانم؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نه، او را وارونه مى بینم، در آینده پیروانى مى یابد که (به گمان خود) در دین تعمق پیدا مى کنند به گونه اى که از دین خارج مى شوند، همان گونه که تیر از چله کمان خارج مى شود.(1)

از این حدیث روشن مى شود که درواقع عنوان خوارج را پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به آن ها داد و مفهومش خروج از آیین اسلام است.

خوارج ظاهراً به عبادات اهمیت زیادى مى دادند، بسیارى از آن ها اهل نماز شب، حافظ یا قارى قرآن بودند و چهره مقدسى به خود مى گرفتند و همین باعث نفوذ ظاهرى آن ها شد و توانستند گروهى از بى خبران نادان را گرد خود جمع کنند.

ص: 49


1- ابن هشام در السیرة النبویه، ج 4، ص 496؛ ابن اثیر در کامل، ج 2، ص 184؛ بخارى نیز در صحیح خود این حدیث را در باب «مولفة قلوبهم» آورده است.

آن ها اعتقادات عجیبى داشتند ازجمله مى گفتند: هرکس گناه کبیره اى مرتکب شود کافر مى گردد و از زمره مسلمین بیرون است و محکوم به اعدام، و براثر همین عقیده بسیارى از مسلمانان واقعى را که به عقیده آن ها لغزشى پیدا کرده بودند کافر شمردند و کشتند.

چون خوارج نخستین بار در قریه اطراف کوفه به نام «حروراء» جمع شدند بعضى بر آن ها نام «حروریه» نهادند. به گفته بعضى از دانشمندان، این گروه در دوره بنى امیه قدرت بسیارى به دست آوردند و به دو قسمت تقسیم شدند: بخشى در عراق و فارس و کرمان سلطه پیدا کردند و گروهى دیگر در جزیرة العرب فعال بودند.

در دوره بنى عباس نیز فعالیت هایى داشتند؛ اما به تدریج از میان رفتند.

خوارج با خلافت خلفاى نخستین؛ ابوبکر و عمر و عثمان و على (علیه السلام) تا پیش از پذیرش حکمیت، موافق بودند؛ ولى تمام خلفاى اموى و عباسى را باطل مى شمردند و معتقد بودند که باید خلیفه را مردم به میل خود انتخاب کنند؛ خواه عرب باشد یا عجم، قرشى باشد یا غیر قرشى. و هرگاه خلیفه برخلاف اوامر الهى گامى بردارد باید فوراً معزول شود.

تقریباً همه آن ها معتقد بودند که ایمان تنها اعتقاد نیست و عمل به احکام دین نیز جزء ایمان است، بنابراین اگر کسى به فریضه اى از فرائض الهى عمل نکند یا گناه کبیره اى را مرتکب شود کافر خواهد بود.

در جمع آن ها افراد ساده لوح قشرى اى وجود داشتند که از اهل فکر و عالمان اسلام فاصله مى گرفتند، قرآن بسیار مى خواندند؛ ولى به تعبیرى که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره آن ها نقل شده است: «یَقْرَأُونَ الْقُرْآنَ تَراقِیهِمْ لا یُجَاوِزَ؛ قرآن را مى خواندند ولى از شانه هایشان بالاتر نمى رفت (نه به مغز و عقل آن ها مى رسید و نه به آسمانها صعود مى کرد)».(1)

ص: 50


1- بحارالانوار، ج 33، ص 329، ح 574.

وضع روحى و فکرى آن ها را مى توان در چند جمله خلاصه کرد: افرادى سطحى نگر، کوتاه فکر، متعصب و بسیار جاهل بودند و چون به ظاهرِ عبادات وحفظ قرآن اهمیت مى دادند خود را از مقربان درگاه خدا مى پنداشتند و جز خویش را کافر یا مردود درگاه الهى فرض مى کردند و براثر همین امور به خود اجازه مى دادند که حتى به پیشوایان بزرگ اسلام که از نظر علم و دانش با آن ها هرگز قابل مقایسه نبودند خرده بگیرند، همان گونه که در عصر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) «ذوالخویصره» که تفکرى شبیه خوارج داشت به عدالت آن حضرت خرده گرفت. بر این اساس، خوارج، افراد خطرناکى محسوب مى شدند که از هیچ جنایتى ابا نداشتند. اینان همان گروهى بودند که فرمان قتل على (علیه السلام) به دست آنان صادر شد و امام (علیه السلام) به دست آن ها شربت شهادت نوشید.

وهابیان افراطى عصر ما نیز شباهت زیادى به خوارج دارند؛ آن ها افرادى متعصب، لجوج وکوتاه فکرند که جز خود همه را تکفیر مى کنند و به راحتى خون بى گناهان را اعم از مرد، زن، کودک، مسلمان و غیر مسلمان مى ریزند واموالشان را غارت مى کنند و اگر دستشان برسد زنانشان را به اسارت مى گیرند واین گروه از خوارج عصر ما نه تنها خطرشان کمتر از خوارج قرون اولیه اسلام نیست، بلکه بسیار خطرناک ترند.

شاید کلام امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه 60 اشاره به همین گروه باشد آن جا که وقتى خوارج نهروان کشته شدند به امام (علیه السلام) عرض کردند: خوارج همه هلاک شدند، امام (علیه السلام) فرمود: «کَلاَّ وَ آللّهِ؛ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ، کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ، حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاَّبِینَ؛ چنین نیست، به خدا سوگند! آن ها نطفه هایى در صُلب مردان ورحم زنان خواهند بود و هر زمان شاخى از آن ها سر برآورد قطع مى گردد، تا این که آخرشان دزدان و راهزنان خواهند بود!».

ص: 51

ص: 52

گفتار حکیمانه 98

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایَةٍ، لا عَقْلَ رِوَایَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ، وَرُعَاتَهُ قَلِیلٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که خبرى را مى شنوید در آن بیندیشید (و حقیقت محتواى آن را درک کنید) تا آن را به کار بندید نه این که تفکر فقط براى نقل به دیگران باشد، زیرا راویان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن کم!(1)

ص: 53


1- سند گفتار حکیمانه: مصادر نهج البلاغه از کتاب محاضرات الادباى راغب اصفهانى همین کلام حکمت آمیز را با تفاوتى اندک و با اضافه این جمله نقل مى کند: «کَثْرَةُ الْعِلْمِ فى غَیْرِ طاعَةِ اللّهِ مادّةُ الذُّنُوبِ» که نشان مى دهد راغب حدیث را از منبع دیگرى دریافت کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 92). قابل توجه این که مرحوم کلینى این حدیث را با تفاوت مختصرى پیش از سیّد رضى در ذیل خطبه اى طولانى در کتاب کافى، ج 8، ص 389 آورده است.

شرح و تفسیر: تنها روایت کردن کافى نیست

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه معیارى براى نقل اخبار به دست مى دهد، مى فرماید: «هنگامى که خبرى را مى شنوید در آن بیندیشید (و حقیقت محتواى آن را درک کنید) تا آن را به کار بندید نه این که تفکر فقط براى نقل به دیگران باشد، زیرا راویان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن کم»؛ (اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایَةٍ لا عَقْلَ رِوَایَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ، وَرُعَاتَهُ قَلِیلٌ).

«رعایه» و «رُعاة» (جمع «راعى» به معناى رعایت کننده) ممکن است اشاره به دقت براى درک و فهم حقیقت خبر و یا اشاره به رعایت کردن در مقام عمل باشد و هر دو نیز ممکن است؛ یعنى خبرها را بشنوید وحقیقت آن را دریابید و به آن عمل کنید.

«رِعایَه» در اصل به معناى زیر نظر داشتن ستارگان و رصد کردن حرکات آن ها به وسیله منجمان یا چوپانى گوسفندان و مراقبت از آن هاست. نیز به معناى تدبیر امور کشور به وسیله زمامداران آمده است و سپس به هرگونه مراقبت از چیزى اطلاق شده و در حدیث مورد بحث همین معناى وسیع اراده شده است.

در مسائلى که به مقام وحى یا کلمات پیشوایان معصوم (علیهم السلام) منتهى مى شود سه مرحله وجود دارد: نخست نقل روایات، سپس فهم آن ها و بعد از آن عمل به مفهوم و محتوایشان. امام (علیه السلام) در گفتار مورد بحث، با تعبیر «عَقْلَ رِوایَةٍ» گوشزد

ص: 54

مى کند که نه روایت به تنهایى کافى است نه مجرد عقل و فهم آن، بلکه مهم، پوشیدن لباس عمل بر آن چیزى است که فهمیده و درک کرده است و در این مرحله حضرت مى فرماید: راویان و گویندگان بسیارند؛ اما عاملان اندک.

اهمیت عمل به روایات به اندازه اى است که در بسیارى از احادیث، علم بى عمل به منزله جهل شمرده شده و تنها علمى شایستگى این نام را دارد که به عمل منتهى شود، در حدیثى از امیرمومنان (علیه السلام) مى خوانیم: «ما عَلِمَ مَنْ لَم یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ؛ کسى که به علمش عمل نکند عالم نیست»(1) و در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «عِلْمٌ لایُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لایَنْفَعُکَ وَبالٌ؛ علمى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و مالى که سودى به تو نبخشد مایه خسارت و بدبختى است و عاقبت شوم و تلخى دارد».(2)

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است که به هنگام دعا عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لایَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لایَخْشَعُ...؛ خدایا! به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و از قلبى که خشوع ندارد...».(3)

* * *

ص: 55


1- غررالحکم، ح 2829.
2- غررالحکم، ح 193.
3- میزان الحکمه، ح 14005.

ص: 56

گفتار حکیمانه 99

اشاره

وَسَمِعَ رَجُلاً یَقُولُ: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ)

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

إِنَّ قَوْلَنَا «إِنّا لِلّهِ» إِقْرَارٌ عَلى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ؛ وَقَوْلَنَا: «وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ.

امام (علیه السلام) شنید: مردى مى گوید: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فرمود:

این که مى گوییم «إِنّا لِلّهِ» اقرار به این است که ما مملوک خداییم و این که مى گوییم «وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» اقرار به این است که همه سرانجام از دنیا مى رویم (و به آخرت مى پیوندیم).(1)

ص: 57


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را با اضافاتى مرحوم ابن شعبه حرانى در کتاب تحف العقول (پیش از مرحوم سیّد رضى) آورده است و بعد از سیّد رضى، آمدى آن را در غررالحکم با مختصر تفاوتى ذکر کرده و در تحف العقول مردى که در حضور على (علیه السلام) این سخن را گفت «اشعث بن قیس» شمرده شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 92).

شرح و تفسیر: تفسیر دلپذیر إِنّا لِلّهِ و...

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این کلام پرمایه حکمت آمیز تفسیر جالبى براى جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ)(1) که از آیات قرآن مجید است بیان مى فرماید، آیه اى که مردم به هنگام گرفتار شدن در مصائب آن را براى تسلى خاطر بر زبان جارى مى کنند. «هنگامى که آن حضرت شنید مردى مى گوید: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فرمود: این که مى گوییم «إنّا لله» اقرار به این است که ما مملوک خدا هستیم و این که مى گوییم «وَإنّا إلَیْهِ راجِعُونَ» اقرار به این است که همه سرانجام از دنیا مى رویم (وبه آخرت مى پیوندیم)»؛ (وَسَمِعَ رَجُلاً یَقُولُ: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّ قَوْلَنَا: (إِنّا لِلّهِ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ؛ وَقَوْلَنَا: (وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ).

بعضى از مفسران نهج البلاغه بر این عقیده اند که نظر مبارک امام (علیه السلام) این است که جمله اول اشاره به توحید و جمله دوم اشاره به معاد است، درنتیجه جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) شهادت مجددى است بر ایمان به مبدأ و معاد.

ولى بعضى دیگر معتقدند این جمله، که به هنگام بروز مصائب گفته مى شود اشاره به این است که اگر خداوند جان کسى را گرفت، مِلک او بوده و همه از آنِ او و تحت فرمان او هستند؛ تا زمانى که مصلحت بداند زنده مى مانیم و هر زمان

ص: 58


1- بقره، آیه 156.

که مصلحت ببیند آنچه را که داده بازپس مى گیرد و جمله دوم اشاره به این است که مرگ و فنا منحصر به عزیزى که از دنیا رفته نیست؛ همه ما نیز در این راه گام نهاده ایم و پیش مى رویم و طبق ضرب المثل معروف عرب که مى گوید: «الْبَلَیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ؛ بلا هنگامى که فراگیر شود قابل تحمل خواهد بود» این بلا فراگیر است.

جمع میان این دو تفسیر نیز مانعى ندارد و چه خوب است که انسان، به هنگام پیش آمدن حوادث ناگوار این جمله را با توجه به هر دو معنایى که ذکر شد بر زبان جارى کند و حتى اگر فارسى زبان است اضافه نماید: «ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى گردیم» که به یقین مایه تسلى خاطر و مانع جزع و فزع و ناسپاسى است.

* * *

ص: 59

ص: 60

گفتار حکیمانه 100

اشاره

وَقَالَ (علیه السلام) وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لَنَا مَا لا یَعْلَمُونَ.

گروهى دربرابر امام (علیه السلام) او را مدح کردند، امام (علیه السلام) فرمود:

خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من به خودم از آن ها آگاه ترم. خداوندا! ما را بهتر از آنچه آن ها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را که (درباره ما) نمى دانند بر ما ببخش.(1)

ص: 61


1- سند گفتار حکیمانه: ازجمله کسانى که این کلام حکمت آمیز را پیش از مرحوم سیّد رضى نقل کرده اند، بلاذرى در انساب الاشراف است که با تفاوت هایى آن را آورده و بعد از سیّد رضى، رشید الدین وطواط در غرر وعرر با اضافاتى که نشان مى دهد از مصدر دیگرى آن را گرفته آورده است. همچنین آمدى در غررالحکم آن را با تفاوتى ذکر کرده است. قابل توجه است که این چهار جمله در خطبه معروف «همام» با تفاوتى ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 93).

شرح و تفسیر: دربرابر مداحان...!

این کلام حکمت آمیز را امام (علیه السلام) زمانى فرمود که «گروهى او را در مقابلش ستودند، فرمود: خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من به خودم از آن ها آگاه ترم»؛ (وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ).

سپس افزود: «خداوندا! ما را بهتر از آنچه آن ها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را که (درباره ما) نمى دانند بر ما ببخش»؛ (اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لَنَا مَا لا یَعْلَمُونَ).

ازجمله امورى که در روایات اسلامى از آن به شدت نهى شده، مدح و ستایش افراد دربرابر خود آن هاست، ازاین رو در روایات دیگرى مدح و ستایش نوعى ذبح شمرده شده است.

در روایتى از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فى وَجْهِهِ فَکَأنَّما أمْرَرْتَ عَلى حِلْقِهِ الْمُوسى؛ هنگامى که برادرت را دربرابرش مدح و ستایش کنى مانند این است که کارد بر گلویش مى کشى».(1)

در حدیثى از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «أجْهَلُ النّاسِ الْمُغْتَرُّ بِقَوْلِ مادِحٍ مُتَمَلِّقٍ یُحْسِّنُ لَهُ الْقَبیحَ وَ یُبَغِّض إلَیْهِ النَّصیحَ؛ نادان ترین مردم

ص: 62


1- محجة البیضاء، ج 5، ص 283.

کسى است که به گفته ستایش کننده اى که از راه تملق، زشتى ها را در نظرش زیبا جلوه مى دهد و زیبایى ها را مبغوض مى دارد، مغرور شود».(1)

اگر در آثار زیان بار مدح و ستایش هاى افراطى و تملق آمیز خوب بیندیشیم خواهیم دید که اثرات آن فوق العاده مخرب است؛ از یک سو انسان را مغرور مى کند و همین غرور مانع راه تکامل او مى شود و ازسوى دیگر عیوب و نقایص خود را نمى بیند، بلکه گاه آن ها را حسن مى شمرد و در مقام اصلاح خویشتن برنمى آید و ازسوى سوم، غالبا به مداحان علاقه پیدا مى کند در حالى که آنان خواسته هاى نامشروعى دارند و او به انجام خواسته هاى نامشروعشان کشیده مى شود و عمل خود را به نوعى توجیه مى کند.

در این جا سؤال معروفى مطرح مى شود که چگونه امام (علیه السلام) با آن مقام عصمت اعتراف به نقص یا گناه مى کند و از خدا آمرزش مى طلبد؟

بعضى در جواب این گونه تعبیرات و تعابیر دیگرى که در دعاها آمده و امامان معصوم (علیهم السلام) با تمام وجودشان از خداوند طلب آمرزش مى کنند مى گویند: این گونه سخنان همه به عنوان سرمشق براى مردم است و خودشان به آن نیازى نداشتند.

این توجیه، توجیه صحیحى به نظر نمى رسد و با لحن دعاها سازگار نیست، به خصوص این که از روایاتى استفاده مى شود آنان هنگام خواندن این دعاها اشک مى ریختند و به خود مى پیچیدند و بى تابى مى کردند.

جمع دیگر معتقدند که این ها همه به سبب ترک اولى هایى است که انجام داده اند. معناى ترک اولى این نیست که _ نعوذ بالله _ خلافى انجام شده باشد، بلکه ممکن است از مستحب مهم ترى به مستحب کمترى منتقل شده باشند؛ مثلاً اگر کسى در اطراف خانه اش دو مسجد باشد یکى دورتر و پرجمعیت و دیگرى

ص: 63


1- غررالحکم، ح 1137.

نزدیک تر و کم جمعیت به یقین جماعت پرجمعیت تر ثوابش بیشتر است حال اگر در جماعت دوم شرکت کند با این که کار مستحب مهمى انجام داده ولى ترک اولى اى هم از او سرزده که در جماعت پرجمعیت تر شرکت نکرده است. این گونه اعمال براى افراد معمولى و حتى کسانى که در مسیر سیر و سلوک الى الله اند عیب و نقص نیست ولى پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام) آن را براى خود نوعى گناه مى شمردند و از آن استغفار مى کردند.

گاه ممکن است تمام کوشش خود را انجام مى دادند ولى باز هم اعمال خود را لایق مقام پروردگار نمى دیدند و از آن استغفار مى کردند؛ مانند کسى که میهمان بسیار محترمى دارد و آخرین تلاش خود را براى پذیرایى به خرج مى دهد و بعد مى گوید: از این که توان بیش از این نداشتم عذرخواهى مى کنم و شرمنده ام.

اساساً، معصومان (علیهم السلام) با توجه به عظمت مقام پروردگار عبادات خود را لایق او ندیده و مى گفتند: «ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ».(1)

* * *

ص: 64


1- بحارالانوار، ج 68، ص 23.

گفتار حکیمانه 101

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لا یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاثٍ: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُوَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر با سه چیز: کوچک شمردنش تا بزرگ گردد، و مکتوم داشتنش تا آشکار شود، و تعجیل در آن تا گوارا گردد.(1)

ص: 65


1- سند گفتار حکیمانه: یعقوبى (متوفاى 284) پیش از مرحوم سیّد رضى در تاریخ خود این کلام حکمت آمیز را با اضافاتى فراوان و تفاوت هایى در تعبیر ذکر کرده است و احتمال دارد کلام سیّد رضى یا کلام یعقوبى نقل به معنا شده باشد. از دیگر کسانى که پیش از سیّد رضى آن را در کتاب خود نقل کرده اند، ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب است. آمدى نیز آن را در غررالحکم با تفاوتى نقل کرده؛ ولى زمخشرى در ربیع الابرار عین عبارت نهج البلاغه را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 94).

شرح و تفسیر: سه شرط خدمت به مردم

مى دانیم که برآوردن حوائج نیازمندان و حل مشکلات مردم از مهم ترین مستحبات و بهترین طاعات است تا آن جا که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَةٍ یَغْفِرُ فِیهَا لِأَقَارِبِهِ وَ جِیرَانِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَمَعَارِفِه؛ کسى که براى برآوردن حاجت برادر مسلمانش براى جلب رضاى پروردگار تلاش و کوشش کند، خداوند متعال هزار هزار حسنه در نامه اعمال او مى نویسد و حتى به سبب آن بستگان و همسایگان و برادران دینى و آشنایانش مشمول غفران الهى مى شوند».(1)

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى اش شرایط کمال قضاى حوائج را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید: «برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر با سه چیز: کوچک شمردنش تا بزرگ گردد و مکتوم داشتنش تا آشکار شود و تعجیل در آن تا گوارا گردد»؛ (لا یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاثٍ: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُوَ).

بسیارند کسانى که وقتى حاجت نیازمندى را برمى آورند آن را بزرگ مى شمرند و همه جا بیان مى کنند و یا گاه براى انجام دادن آن امروز و فردا

ص: 66


1- کافى، ج 2، ص 197، ح 6.

مى نمایند، به گونه اى که حاجتمند، خسته و شرمنده مى شود. این گونه قضاى حاجات ارزشى ندارد؛ انجام خواسته هاى مردم در صورتى ارزش پیدا مى کند که انسان آن را کوچک بشمرد و این نشانه بزرگى شخصى است که حاجت را برآورده است. هنگامى که او در نظرها بزرگ شد کار او نیز بزرگ شمرده مى شود.

همچنین در صورتى ارزشمند است که آن را پنهان دارد تا آبروى تقاضا کننده نزد همه محفوظ بماند؛ ولى از آن جا که حس کنجکاوى در مردم زیاد است، سرانجام این گونه خدمات آشکار مى شود و از آن و صاحبش با اهمیت یاد مى کنند و او را به فضایل اخلاقى مى ستایند.

اضافه بر این، اداى حاجتى ارزشمند و گواراست که به سرعت انجام شود، زیرا در غیر این صورت حاجتمند ناچار است بارها به در خانه کسى که به او نیاز دارد برود و هر بار رنج تازه اى را بر روح خود تحمیل کند. در این صورت چنانچه حاجت او برآورده شود برایش گوارا نخواهد بود.

لام در «لِتَعْظُمَ» و «لِتَظْهَرَ» و «لِتَهْنُؤَ» به اصطلاح، لام عاقبت است نه لام علت؛ یعنى این سه کار، این سه نتیجه را درپى دارد.

گفتنى است که در دستورات اسلامى نه تنها مسئله قضاى حوائج از بزرگ ترین کارهاى خیر شمرده شده، بلکه چگونگى آن نیز از جهات مختلف تعلیم داده شده است تا قضاى حوائج به صورت کاملاً انسانى و گوارا صورت گیرد.

شبیه همین کلام به تعبیر دیگرى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است؛ آن جا که مى فرماید: «رَأَیْتُ الْمَعْرُوفَ لا یَصْلُحُ إِلاَّ بِثَلاثِ خِصَالٍ: تَصْغِیرِهِ وَتَسْتِیرِهِ وَتَعْجِیلِهِ فَإِنَّکَ إِذَا صَغَّرْتَهُ عَظَّمْتَهُ عِنْدَ مَنْ تَصْنَعُهُ إِلَیْهِ وَ إِذَا سَتَّرْتَهُ تَمَّمْتَهُ وَإِذَا عَجَّلْتَهُ هَنَّأْتَهُ وَإِنْ کَانَ غَیْرُ ذلِکَ سَخَّفْتَهُ وَنَکَّدْتَهُ؛ چنین دیدم که کارهاى نیک جز با سه خصلت اصلاح نمى پذیرد: کوچک شمردن و پنهان داشتن و تعجیل کردن در آن، زیرا هنگامى که آن را کوچک بشمرى نزد کسى که به او نیکى کرده اى بزرگ خواهد

ص: 67

بود و زمانى که پنهانش دارى آن را به کمال رسانده اى و چون در آن تعجیل کنى گوارایش ساخته اى و اگر غیر از این باشد آن را سخیف و بى ارزش کرده اى».(1)

البته در قرآن مجید دستور به انفاق هاى پنهان و آشکار هر دو داده شده و به کسانى که اموال خود را در شب و روز به صورت پنهان و آشکار انفاق مى کنند اجر الهى وعده داده شده و هرگونه ترس و غم (از عذاب هاى آخرت ومشکلات دنیا) از ایشان نفى شده است: (الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).(2)

ولى این دستور با آنچه پیش از این گفته شد منافاتى ندارد، زیرا گاه انفاق آشکار سبب تشویق دیگران مى گردد و سرمشقى براى سایرین است و درنتیجه انفاقى انفاق هاى دیگر را درپى دارد و از این نظر مطلوب است. افزون بر این، تظاهر به انفاق، سوءظن مردم را به اشخاص درمورد صفت بخل و خساست و عدم اداى واجبات از میان مى برد و این خود هدف مهم دیگرى است؛ ولى در هر حال اصل و اساس بر این است که انفاق و قضاى حوائج مکتوم باشد جز در موارد استثنایى مانند آنچه گفته شد.

ازاین رو در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که «إِنَّ صَدَقَةَ السِّرِّ فِی التَّطَوُّعِ تَفْضُلُ عَلانِیَتَهَا بِسَبْعِینَ ضِعْفاً وَصَدَقَةَ الْفَرِیضَةِ عَلانِیَتُهَا أَفْضَلُ مِنْ سِرِّهَا بِخَمْسَةٍ وَعِشْرِینَ ضِعْفاً؛ صدقه مستحب اگر پنهان باشد از صدقه آشکار هفتاد مرتبه بالاتر است و صدقه واجب اگر آشکار باشد از صدقه پنهان بیست و پنج بار افضل است».(3)

* * *

ص: 68


1- کافى، ج 4، ص 30، ح 1.
2- بقره، آیه 274.
3- مستدرک الوسائل، ج 7، ص 133، ح 3.

گفتار حکیمانه 102

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا یُقَرَّبُ فِیهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلایُضَعَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ، یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ! فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْیَانِ، وَتَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ!.

امام (علیه السلام) فرمود:

زمانى بر مردم فرامى رسد که تنها حیله گرانِ سخن چین، مقرّب اند و تنها فاجرانِ بدکار، ظریف و لطیف شمرده مى شوند و افراد باانصاف، ضعیف و ناتوان محسوب خواهند شد. در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترى جویى بر مردم خواهد بود. در آن زمان حکومت با مشورت زنان و فرمانروایى کودکان و تدبیر خواجه هاست.(1)

ص: 69


1- سند گفتار حکیمانه: مطابق نقل مصادر نهج البلاغه، ازجمله کسانى که پیش از مرحوم سیّد رضى این کلام حکمت آمیز را در کتب خود آورده اند، مبرد در کتاب کامل (با تفاوت مختصرى) و یعقوبى در تاریخ خود و مرحوم کلینى در روضه کافى هستند و بعد از سیّد رضى، راغب آن را در محاضرات الادباء با تغییراتى ذکر کرده و همچنین آمدى در غرر الحکم و ابن طلحه شافعى نیز در مطالب السؤول با تفاوتى که نشان مى دهد از غیر نهج البلاغه گرفته اند آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 95).

شرح و تفسیر: پیش گویى عجیب

این کلام حکمت آمیز و پرمحتوا یکى از خبرهاى غیبى است که امام (علیه السلام) درباره زمان هاى آینده بیان مى کند و هشدارى است به اصحاب و یاران و پیروانش. امام (علیه السلام) زمانى را پیش گویى مى کند که سه گروه پست و بى ارزش، باارزش و سه کار نیک و گران بها، زشت و بد شمرده مى شوند و سه گروه نالایق زمام حکومت را به دست مى گیرند.

نخست مى فرماید: «زمانى بر مردم فرامى رسد که تنها حیله گرانِ سخن چین، مقرب مى گردند و تنها فاجرانِ بدکار، ظریف و لطیف شمرده مى شوند و افراد باانصاف، ضعیف و ناتوان محسوب خواهند شد»؛ (یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لایُقَرَّبُ فِیهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلا یُضَعَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ).

اشاره به این که در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احکام الهى و کتاب و سنت وارونه مى شود، افراد زشت سیرت و گنه کار و فاسد بر سر کار مى آیند و نیکان را از صحنه اجتماع به عقب مى رانند. در چنین شرایطى منکر، معروف و معروف، منکر مى گردد.

ص: 70

«ماحِل» از ماده «مَحْل» (بر وزن جهل) به معناى مکر و حیله و در اصل به معناى خشک و بى حاصل بودن زمین است. افراد حیله گر و سخن چین و مکّار را به همین سبب ماحل گفته اند.

«فاجِر» اشاره به افراد بى بند و بارى است که هرچه بر زبانشان آمد مى گویند و از شوخى هاى رکیک و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخ طبعى و ظرافت و لطافت مى شمرند.

«مُنْصِف» کسى است که حق مردم را به خوبى ادا مى کند؛ ولى در محیط زشت کاران، چنین کسى، ضعیف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مى شود و به عکس، افرادى که اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مى کنند، انسان هاى زرنگ و لایقى محسوب مى شوند.

سپس مى افزاید: «(سه کار بسیار خوب، بد شمرده مى شود) در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منّت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترى جویى بر مردم خواهد بود»؛ (یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ).

آرى، در زمانى که ایمان و اخلاق از جامعه برچیده شود، مردم دلیلى نمى بینند که به نیازمندان کمک کنند و طبق محاسبه هاى ظاهرى مى گویند: فلان مقدار به فلان نیازمند دادیم و به همان اندازه از سرمایه ما کم شد و این خسارت است و نیز هنگامى که به دیدار بستگان خود مى روند آن را دِین شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمى آورند، بلکه گویى نعمت بزرگى به آنان داده اند و بر آنان منت مى نهند، و هنگامى که وظیفه عبادى خود را انجام مى دهند به جاى این که خضوع و تواضعشان بیشتر شود خود را از دیگران برتر و بلندمقام تر مى شمرند. کوتاه سخن این که از اعمال به ظاهر نیک خود نتیجه هاى وارونه مى گیرند.

ص: 71

جمله «یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فیهِ غُرْماً» شبیه چیزى است که در قرآن مجید آمده است که درباره عرب جاهلى مى فرماید: (وَمِنَ الاْعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً)؛ «بعضى از عرب هاى بادیه نشین (که از تعالیم اسلام دورند) آنچه را که در راه خدا انفاق مى کنند غرامت و خسران براى خود مى پندارند».(1)

و جمله «صِلَةُ الرَّحِمِ مَنّاً» شبیه چیزى است که در آیه 17 سوره حجرات آمده است: (یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لّاَ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ)؛ «آن ها بر تو منت مى نهند که اسلام آوردند بگو: اسلام آوردن خود را بر من منت ننهید خداوند بر شما منت مى نهد که شما را به سوى ایمان هدایت کرده است اگر (در ادعاى ایمان) صادق هستید».

روشن است که ایمان آوردن به پیامبرالهى وظیفه، بلکه برنامه سعادت و تکامل و افتخار است. این چیزى نیست که سبب منت بر پیامبر گردد. همچنین صله رحم همان گونه که اشاره کردیم وظیفه دینى و انسانى است که هرکس موفق به انجام آن شود باید خدا را شکر گوید و مفتخر باشد نه این که آن را وسیله منّت کند.

همچنین عبادت، مکتب عالى تربیت انسان است و باید وسیله تواضع و خضوع انسان در پیشگاه خدا گردد نه این که وسیله برترى جویى بر مردم شود.

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به سه عامل فساد در چنین جامعه اى اشاره مى کند که سرچشمه آن اعمال نادرست است، مى فرماید: «در آن زمان حکومت با مشورت زنان و فرمانروایى کودکان و تدبیر خواجه ها خواهد بود»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْیَانِ، وَتَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ).

بى شک، زنان در اسلام در بسیارى از حقوق با مردان برابرند، بلکه گاهى از آنان پیشى مى گیرند؛ ولى با توجه به ساختمان عاطفى آن ها اداره بعضى از امور از

ص: 72


1- توبه، آیه 98.

توان آن ها خارج است. به همین دلیل در تمام دنیا حتى در زمان ما که شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر کرده ابتکار تمام حکومت ها و پست هاى مهم سیاسى و اقتصادى و جنگى _ جز در موارد بسیار معدودى _ در دست مردان است چراکه آن ها آمادگى بیشترى براى این کار دارند. حال اگر حکومت با مشورت زنان باشد مشکلات غیر قابل انکارى به وجود خواهد آمد.

در بعضى از نسخه ها و حتى نسخه مرحوم سیّد رضى در خصائص الائمه به جاى نساء «إماء» آمده است که اشاره به کنیزانى است که در دربار خلفا بودند و مورد علاقه شدید آن ها قرار داشتند. آن ها نیز از این علاقه استفاده کرده و در مسائل حکومت دخالت مى کردند و حتى افرادى که مى خواستند در امور حکومت تأثیر بگذارند گاهى از طریق آن ها در خلیفه یا پادشاه نفوذ مى کردند.

بعضى از روان شناسان امروز معتقدند که زنان در مسائل جزئى دقیق تر از مردان اند؛ ولى در تصمیم هاى کلان مشکل دارند و به همین دلیل امر حکومت که نیاز به کلان نگرى دارد براى آن ها مشکل است.

منظور از «امارة الصبیان» (حکومت کودکان) ممکن است مفهوم ظاهرى آن باشد که در طول تاریخ بارها کودکان کم سن و سالى به حکومت رسیده اند و امر حکومت به دست مادر یا بستگان نزدیک آن ها انجام مى شد و یا ممکن است معناى کنایى آن مراد باشد؛ یعنى کسانى که افکار بچه گانه دارند و دورنگر نیستند و افکار عمیق ندارند.

نیز «تدبیر الخصیان» (تدبیر خواجه ها) ممکن است همان معناى ظاهرى آن مراد باشد که در بعضى از دوران هاى تاریخى وجود داشته و خلفا یا پادشاهان حرمسراى گسترده اى داشتند و مردانى را بر آن ها مى گماردند که خواجه باشند تا بتوانند به آن ها اعتماد کنند. آنان با کمک همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منویات

ص: 73

خود را در حکومت اجرا مى کردند و کسانى که در حاشیه بودند از نفوذشان استفاده مى کردند و به این ترتیب نظام جامعه در مسیرهاى غلط و در طریق منافع اشخاص خاصى قرار مى گرفت.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور، معناى کنایى آن باشد، زیرا خواجه ها به علت از دست دادن مردانگى ظاهرى خود، بسیارى از صفات مردان را نیز از دست مى دادند و تدبیر آن ها تدبیر ضعیفى مى شد تا آن جا که بعضى گفته اند: در میان خواجگان در طول تاریخ کمتر نابغه اى پیدا شده است.

نکته: ارزش هاى واقعى

همه انسان ها طالب اشیاى گران بها و مقامات عالى و شخصیت و احترام اند ولى ارزش ها را چه کسى تعریف یا تعیین مى کند؟ پاسخ این است که کسانى که زمام حکومت یا رشته فکرى مردم را در دست دارند، یعنى امرا و علما ارزش ها را تعیین مى کنند. حال اگر آن ها از مسیر منحرف شوند و به جاى ارزش هاى واقعى ارزش هاى کاذبى را عرضه کنند، نظام ارزشى جامعه دگرگون مى شود ومردم ارزش هاى واقعى را رها کرده، به دنبال ارزش هاى کاذب مى روند.

مثلاً در دوران جاهلیت که ارزش انسان ها را ثروت و فزونى فرزندانشان تعیین مى کرد هنگامى که قرآن بر مردى تهى دست و فاقد پشتیبان هاى انسانى نازل شد، تعجب کردند و گفتند: (لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٌ)؛(1) چرا این قرآن بر یکى از ثروتمندان باشخصیت مکه و طائف نازل نشده است؟ یا فرعون هنگامى که موسى (علیه السلام) را در لباس چوپانى دید تعجب کرد

ص: 74


1- زخرف، آیه 31.

و گفت: (فَلَوْلا أُلْقِىَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّنْ ذَهَبٍ)؛ «چرا موسى دستبندهاى طلا ندارد؟».(1)

بر این اساس مهم ترین کارى که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) انجام داد همان انقلاب ارزشى بود؛ ثروت را تحقیر کرد و تقوا را نشانه ارزش انسانى شمرد، و شعار (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) جاى شعارهاى جاهلى را گرفت و همین امر همه چیز را منقلب و دگرگون ساخت و انسان ها را از بیراهه ها به مسیرهاى واقعى هدایت کرد.

* * *

ص: 75


1- زخرف، آیه 53.

ص: 76

گفتار حکیمانه 103

اشاره

وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذلِکَ.

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُوْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلانِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَتَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛

کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!

لباس کهنه و وصله دارى براندام آن حضرت دیده شد، کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام (علیه السلام) با داشتن امکانات، چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است؟).

امام (علیه السلام) فرمود:

قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سرکش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى کنند (و از آن سرمشق مى گیرند).

دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق ورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن دشمنى مى کند. این دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسى که در

ص: 77

میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک شود از دیگرى دور مى گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولاً با هم رقابت شدید دارند).(1)

ص: 78


1- سند گفتار حکیمانه: مطابق نقل مصادر نهج البلاغه این سخن حکمت آمیز را قبل از سیّد رضى مرحوم ابن شعبه بحرانى در تحف العقول و ابن سعد در طبقات آورده است و با مختصر تفاوتى در کتاب هاى حلیة الاولیاء و مطالب السؤول و سراج الملوک و غرر الخصائص و روض الاخیار آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 95).

شرح و تفسیر: تضاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت

حضرت على (علیه السلام) این گفتار حکیمانه را زمانى فرمود که «لباس کهنه و وصله دارى بر اندام آن حضرت دیدند. کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام (علیه السلام) با داشتن امکانات، چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است؟) امام (علیه السلام) فرمود: قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سرکش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى کنند (و از آن سرمشق مى گیرند)»؛ (وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذلِکَ فَقَالَ: یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُوْمِنُونَ).

مى دانیم که در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال وجنوب کشیده شد و کشورهاى مهمى همچون ایران و روم و مصر زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسیارى نصیب مسلمین شد. این امر آثار زیان بار فراوانى داشت؛ گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانه هاى مجلل، لباس هاى گران بها، سفره هاى رنگارنگ و مرکب هاى زیبا براى خود انتخاب کردند و گروه عظیمى از مردم، در دنیا و ارزش هاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى _ همان گونه که در کلام حکمت آمیز قبل به آن اشاره گردید _ دگرگون شد. در این جا امام (علیه السلام) براى این که مسلمانان منحرف را به صراط مستقیم اسلام و سنت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بازگرداند مظاهر زهد خویش را

ص: 79

کاملاً آشکار ساخت که از جمله آن پوشیدن لباس هاى ساده و کم ارزش ووصله دار بود و همین امر موجب شگفتى بینندگان گشت تا آن جا که به حضرت ایراد گرفتند؛ ولى امام (علیه السلام) پاسخى فرمود که درس بزرگى براى همگان بود، فرمود: هنگامى که این لباس را مى پوشم سه فایده مهم دارد:

نخست این که قلب و روح من دربرابر آن خضوع مى کند و تکبر وخودبرتربینى که سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مى شود. دیگر این که نفس سرکش به سبب آن رام مى شود و وسوسه هاى آن که انسان را به راه هاى شیطانى مى کشاند فرو مى نشیند. و سوم این که مؤمنان به آن اقتدا مى کنند واز زندگانى پر زرق وبرق و تجملاتى که انسان را از خدا غافل مى سازد دور مى شوند. هیچ کس از پوشیدن لباس هاى ساده و داشتن وسایل زندگى ساده احساس حقارت نمى کند.

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به اصلى کلى درباره دنیا و آخرت اشاره مى کند که انتخاب نوع لباس گوشه اى از گوشه هاى آن است، مى فرماید: «دنیا وآخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن دشمنى مى کند»؛ (إِنَّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلانِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا).

منظور از دنیا در این جا یکى از این سه چیز و یا هر سه چیز است:

نخست دنیایى که از طریق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آید که مسیر آن از مسیر آخرت قطعاً جداست.

دوم: منظور دنیایى است که هدف باشد نه وسیله براى آخرت، زیرا اگر دنیا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مى شود و دیگر هدف نهایى نخواهد بود؛ اما اگر به دنیا به عنوان مزرعه یا پل و گذرگاه و خلاصه وسیله اى

ص: 80

براى رسیدن به آخرت نگاه شود نه تنها با آن دشمنى ندارد، بلکه به یقین آن را تقویت خواهد کرد، همان گونه که در روایات اسلامى آمده است.

سوم این که منظور دنیاى پر زرق و برق و تجملاتى است که وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طریق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد؛ هر روز در فکر زینت تازه و تجملات بیشتر و خانه ها و لباس ها و مرکب هاى پر زرق و برق تر است و چنین کسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مى کند و هم معاد را.

تعبیرهاى «عَدُوّان» و «سَبیلانِ» درواقع شبیه به تنزل از چیزى به چیز دیگر است، زیرا نخست مى فرماید: دو دشمن اند که یکدیگر را تخریب مى کنند سپس مى فرماید: حداقل دو مسیر مختلف اند که به دو مقصد منتهى مى شوند؛ خواه عداوتى با هم داشته باشند یا نه.

آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا...» آمده درواقع به منزله نتیجه گیرى از سخنان گذشته است.

در پایان، امام (علیه السلام) دو تشبیه جالب و به تعبیر دیگر، دو مثال واضح براى دنیا و آخرت بیان مى کند، مى فرماید: «این دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسى است که در میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک شود از دیگرى دور مى گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولاً با هم رقابت شدید دارند)»؛ (وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ).

گفتنى است: دو مثالى که امام (علیه السلام) بیان فرموده نسبت به دو تعبیرى که درباره دنیا در عبارت قبل آمد (عَدُوّان و سَبیلانِ) به اصطلاح ازقبیل لف و نشر مشوش است؛ تعبیر «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالى است براى «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبیر «مشرق و مغرب» مثالى است براى «سَبیلانِ مُخْتَلِفان».

ص: 81

این احتمال نیز هست که تعبیر «مشرق و مغرب» درباره دنیا و آخرت نیز ازقبیل لف و نشر مشوش باشد؛ مشرق که خاستگاه نور آفتاب است به منزله آخرت و مغرب که رو به سوى ظلمت مى رود اشاره به دنیاست.

آرى، اگر دنیا از حرام فراهم شود، یا هدف نهایى انسان باشد و یا انسان در تجملات و زر و زیورهاى آن غرق شود هرگز به آخرت نمى پردازد، بلکه روزبه روز از سعادت جاویدان دورتر مى گردد.

روایات دیگرى نیز که از رسول خدا یا ائمه معصومین (علیهم السلام) رسیده است این سخن را تأیید مى کند؛ ازجمله در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رسول الله (صلی الله علیه و آله) نقل کرده مى خوانیم: «إِنَّ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا إِضْرَاراً بِالاْخِرَةِ وَفِی طَلَبِ الاْخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْیَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالاِْضْرَارِ؛ طلب دنیا به آخرت انسان زیان مى رساند و طلب آخرت به دنیا ضرر مى زند، بنابراین ضرر دنیا را بپذیرید که سزاوارتر به زیان است».(1)

در حدیث دیگرى که از حضرت مسیح (علیه السلام) در کتب اسلامى نقل شده مى خوانیم: «لا یَسْتَقِیمُ حُبُّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی قَلْبِ مُوْمِنٍ کَمَا لا یَسْتَقِیمُ الْمَاءُ وَالنَّارُ فِی إِنَاءٍ وَاحِدٍ؛ محبت دنیا و آخرت در قلب فرد باایمان جمع نمى شود همان گونه که آب و آتش در یک ظرف جمع نمى گردند».(2)

ناگفته پیداست که تمام این روایات ناظر به کسى است که دنیا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پیوسته به دنبال آن مى دود؛ اما کسى که دنیا را از طریق حلال مى خواهد و وسیله نیل به آخرت قرار مى دهد نه تنها مذموم نیست، بلکه در روایات، چنین کسى ستایش نیز شده است.

ازجمله در حدیثى امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «إنْ جَعَلْتَ دینَکَ تَبَعاً لِدُنْیاکَ

ص: 82


1- بحارالانوار، ج 70، ص 61، ح 30.
2- بحارالانوار، ج 14، ص 327، ح 50.

أهْلَکْتَ دینَکَ وَدُنْیاکَ وَکُنْتَ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ؛ اگر دین خود را تابع دنیاى خود قرار دهى، دین و دنیایت را تباه کرده اى و در آخرت از زیان کاران خواهى بود و اگر دنیاى خود را تابع دینت قرار دهى هم دینت را به دست آورده اى و هم دنیایت را و در آخرت از رستگاران هستى».(1)

* * *

ص: 83


1- غررالحکم، ح 2220.

ص: 84

گفتار حکیمانه 104

اشاره

وَعَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ، قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) ذَاتَ لَیْلَةٍ، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ.

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

یَا نَوْفُ، طُوبَى لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا، الرَّاغِبِینَ فِی الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِیباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ، یَا نَوْفُ، إِنَّ دَاوُدَ (علیه السلام) قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ: إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لا یَدْعُو فِیهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِیبَ لَهُ، إِلاَّ أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً، أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ.

«نوف بکالى» مى گوید: امیرمؤمنان (علیه السلام) را در یکى از شب ها دیدم که براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغب در آخرت اند، همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنى گواراى خود قرار دادند.

ص: 85

قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را به روش مسیح سپرى کردند. اى نوف! داود (پیامبر) (علیه السلام) در چنین ساعتى از خواب برخاست و گفت: این همان ساعتى است که هیچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز این که به اجابت مى رسد مگر آن که مأمور جمع آورى مالیات (براى حاکم ظالم) باشد یا جاسوس گزارشگر یا مأمور انتظامى اش، و یا نوازنده طنبور یا طبل باشد.(1)

مرحوم سیّد رضى «عَرْطَبه» را به «طنبور» و «کَوْبه» را به «طبل» تفسیر کرده و مى افزاید: بعضى به عکس گفته اند: «عَرْطَبه» «طبل» است و «کَوْبه» «طنبور»؛ (وَهِیَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ کَوْبَةٍ وَهِیَ الطَّبْلُ. وَقَدْ قِیلَ أَیْضاً: إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ).

ص: 86


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است: این گفتار حکیمانه را گروه کثیرى قبل از مرحوم سیّد رضى یا بعد از او نقل کرده اند ازجمله مرحوم صدوق در خصال و اکمال الدین و مسعودى در مروج الذهب و شیخ مفید در مجالس همچنین خطیب بغدادى در تاریخ بغداد و ابن عساکر در تاریخ دمشق و ابو نعیم در حلیة الاولیاء و آمدى در غررالحکم. در ضمن مسعودى داستان مفصلى در مروج الذهب در این زمینه آورده که نشان مى دهد هنگامى که این کلام را براى مهتدى (عباسى) نقل کردند بسیار از آن لذت برد و آن را به خط خود نوشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 96).

شرح و تفسیر: زاهدان در دنیا

این کلام نورانى هنگامى از امام (علیه السلام) صادر شد که «نوف بکالى» مى گوید: امیرمؤمنان (علیه السلام) را در یکى از شب ها دیدم که براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم» (آن گاه این سخن نورانى را که نهایت زهد در دنیا را در عباراتى کوتاه شرح مى دهد بیان فرمود)؛ (وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) ذَاتَ لَیْلَةٍ، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ).

«نوف» _ چنانچه خواهد آمد _ از دوستان نزدیک یا خادمان امیرمؤمنان (علیه السلام) بوده که حتى شب ها در خدمتش به سر مى برده است.

«فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغبان در آخرت اند، همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنى گواراى خود قرار دادند. قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را به روش مسیح سپرى کردند»؛ (قَالَ یَا نَوْفُ طُوبى لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا، الرَّاغِبِینَ فِی الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الاَْرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِیباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ).

ص: 87

تعبیر «زمین را فرش و خاک را بستر و... قرار دادند» کنایه از ساده زیستن در حد اعلى است.

و تعبیر «قرآن را لباس زیرین و دعا را لباس رویین قرار دادند» کنایه از این است که دستورات قرآن در درون دل و جان و روحشان قرار دارد و دعا ورد زبانشان است همواره به هنگام قیام و قعود و هرگونه حرکت فردى و اجتماعى از خدا یارى مى طلبند و براى توفیق بیشتر دعا مى کنند و از این طریق هرگز خدا را از یاد نمى برند.

افزون بر این، بدن انسان در حال عادى بسیار آسیب پذیر است و لباس، او را از بسیارى آسیب ها حفظ مى کند، پس قرار دادن دعا به عنوان لباس رویین اشاره به این است که آن ها در سایه دعا، خود را از خطرات مختلف و عذاب هاى دنیا و آخرت و انحرافات اخلاقى حفظ مى کنند.

«قَرَضُوا الدُّنْیا...» اشاره به پیمودن و طى کردن دنیا به روش بسیار زاهدانه حضرت مسیح (علیه السلام) است (قرض، هم به معناى قطع کردن و بریدن آمده و هم به معناى گذشتن و عبور کردن).

اشاره امام (علیه السلام) به زندگى زاهدانه حضرت عیسى (علیه السلام) به طور مشروح تر در خطبه 160 آمده است که فرمود: «و اگر بخواهى زندگى عیسى بن مریم را _ که درود خدا بر او باد _ برایت بازگو مى کنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مى داد، لباس خشن مى پوشید، غذاى ناگوار (مانند نان خشک) مى خورد، نان خورش او گرسنگى، چراغ شب هایش ماه، سرپناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) میوه و گل او گیاهانى بود که زمین براى چهارپایان مى رویاند. نه همسرى داشت که او را بفریبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگین سازد، نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهایش بود

ص: 88

و خادمش دست هایش!» (وَإِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ عَلَیْهِ السَّلامُ، فَلَقَدْ کَانَ یَتَوَسَّدُ آلْحَجَرَ، وَ یَلْبَسُ آلْخَشِنَ، وَیَأْکُلُ آلْجَشِبَ، وَکَانَ إِدَامُهُ آلْجُوعَ، وَسِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ آلْقَمَرَ، وَظِلالُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقُ آلْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا، وَفَاکِهَتُهُ وَرَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ آلْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛ وَلَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَلا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ، وَلا مَالٌ یَلْفِتُهُ، وَلاطَمَعٌ یُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَخَادِمُهُ یَدَاهُ!).

به یقین کمتر کسى مى تواند مانند حضرت مسیح (علیه السلام) زندگى کند و یا زهدى همچون پیامبر اسلام و على (علیهما السلام) داشته باشد. منظور این است که مردم باایمان تا آن جا که مى توانند تعلقات دنیوى را از خود دور سازند و بار خود را سبک کنند و به زندگى هرچه ساده تر قانع شوند، چراکه زندگى هاى پرخرج و تجملاتى از یک سو تمام افکار انسان را به خود جذب مى کند و از آخرت غافل مى سازد و از سویى دیگر تهیه آن از مال حلال غالباً مشکل است، لذا انسان را به حرام یا مشتبه آلوده مى سازد و ازسوى سوم براى نیازمندان مایه حسرت و دل شکستگى و محدودیت و محرومیت مى شود.(1)

آنگاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن در بیان اهمیت بیدار ماندن در آن ساعت شب و راز و نیاز به درگاه خداوند، مى فرماید: «اى نوف! داود (پیامبر) (علیه السلام) در چنین ساعتى از خواب برخاست و گفت: این همان ساعتى است که هیچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز این که به اجابت مى رسد مگر آن که مأمور جمع آورى مالیات (براى حاکم ظالم) یا جاسوس گزارشگر، یا مأمور انتظامى اش و یا نوازنده طنبور یا طبل باشد»؛ (یَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ (علیه السلام) قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لا یَدْعُو فِیهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِیبَ لَهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَهِیَ الطُّنْبُورُأَوْ صَاحِبَ کَوْبَةٍ وَهِیَ الطَّبْلُ).

ص: 89


1- براى آگاهى از زندگانى زاهدانه انبیا و اولیاى الهى به بحثى که تحت عنوان «زندگى زاهدانه انبیا» در ذیل بخش چهارم خطبه 160 آورده ایم مراجعه فرمایید.

مرحوم سیّد رضى «عَرْطَبه» را به «طنبور» و «کوبه» را به «طبل» تفسیر کرده و مى افزاید: بعضى به عکس گفته اند: «عرطبه» «طبل» است و «کوبه» «طنبور»؛ (وَقَدْ قِیلَ أَیْضاً: إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ)

ذکر نام داود (علیه السلام) در این جا شاید ازاین رو باشد که او حکومت گسترده اى داشت و چنین کسى قاعدتاً مى بایست از مناجات با خداوند در آن ساعت از شب براثر گرفتارى ها غافل بماند. علاوه بر این، داود (علیه السلام) به سبب صداى بسیار خوبى که داشت در مناجات با پروردگار به آن صوت دلنشین بسیار علاقه مند بود؛ همان صوتى که قرآن درباره آن مى گوید: (وَسَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ الطَّیْرَ).(1)

آن ساعتى از شب که امام (علیه السلام) به آن اشاره کرده ممکن است همان باشد که امام صادق (علیه السلام) در حدیثى که در کتاب الدعاى کافى نقل شده به آن اشاره کرده است، مى فرماید: «إِنَّ فِی اللَّیْلِ لَسَاعَةً مَا یُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ ثُمَّ یُصَلِّی وَیَدْعُو اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فِیهَا إِلاَّ اسْتَجَابَ لَهُ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ قُلْتُ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ وَأَیُّ سَاعَةِ هِیَ مِنَ اللَّیْلِ قَالَ إِذَا مَضَى نِصْفُ اللَّیْلِ وَهِیَ السُّدُسُ الاَْوَّلُ مِنْ أَوَّلِ النِّصْفِ؛ در شب ساعتى است که هر بنده مسلمانى اگر با آن هماهنگ شود سپس نماز بخواند و به درگاه خداوند دعا کند دعایش در هر شب مستجاب مى شود. راوى مى گوید: از آن حضرت سؤال کردم: آن چه ساعتى از شب است؟ فرمود: هنگامى که نصف شب بگذرد یک ششم از آغاز نصف دوم، همان ساعت است».(2)

از بعضى روایات نیز استفاده مى شود که بهترین ساعت شب براى راز و نیاز با خدا وقت سحر یعنى ثلث آخر شب است و ممکن است هر یک از ساعاتى که گفته شد ویژگى خاص خود را داشته باشد.(3)

ص: 90


1- انبیا، آیه 79.
2- کافى، ج 2، ص 478، ح 10.
3- کافى، ج 2، ص 478، ح 9.

در قرآن مجید نیز به اهمیت استغفار در سحرها اشاره شده است.(1)

قابل توجه این که امام (علیه السلام) از قول داود (علیه السلام) پنج گروه را استثنا فرموده است. نخست «عَشّار» است (عَشّار از ماده «عُشْر» به کسانى گفته مى شد که یک دهم از اموال مردم را بر در دروازه ها یا غیر آن به عنوان مالیات براى حکام ظالم مى گرفتند).

سپس «عریف» که صفت مشبهه از ماده «عرفان» و «معرفت» است و اشاره به کسانى است که به عنوان جاسوس و گزارشگر براى حاکمان ظالم کار مى کردند.

«شرطىّ» همان پلیس و مأمور انتظامى امروزى است و در گذشته به آن ها داروغه مى گفتند. آن ها کسانى بودند که براى نظم شهرها و جلب افراد خاطى و مخالف «حاکمان ظالم وقت» اقدام مى کردند. از ماده «شَرَط» (بر وزن طرف) به معناى علامت گرفته شده، زیرا آن مأموران لباس مخصوص یا علامت هاى خاصى داشتند.

«صاحب عَرْطَبَه» و «صاحب کَوْبَه» اشاره به نوازندگانى است که آهنگ هاى مناسب مجالس لهو و فساد و عیاشى و هوسرانى را مى نواختند.

درواقع داود (علیه السلام) دو گروه را استثنا کرده است: کسانى که کمک به ظالمان و جباران مى کنند و کسانى که مردم را به عیاشى و هوسرانى دعوت مى نمایند.

نکته ها

1.نوف بکالى کیست؟

«نوف» (بر وزن خوف) یکى از یاران امیرمؤمنان على (علیه السلام) و احتمالاً از خادمان آن حضرت بود. در ضبط وصف او (بکّال) اختلاف است بعضى «بِکال» (بر وزن کتاب) و بعضى «بَکال» (بر وزن طواف) و بعضى «بَکّال» (بر وزن فعال) گفته اند

ص: 91


1- ذاریات، آیه 18.

و در هر حال آن را شاخه اى مى دانند از قبیله «همدان» یا «حِمْیَر» که در یمن سکونت داشتند.

قابل توجه این که در امالى صدوق (مطابق نقل قاموس الرجال مرحوم شوشترى) روایت مفصلى از قول نوف بکالى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده که بخشى از آن چنین است: «یَا نَوْفُ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَلا تَکُنْ لِلظَّالِمِینَ مُعِیناً یَا نَوْفُ مَنْ أَحَبَّنَا کَانَ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ؛ اى نوف! اگر دوست دارى روز قیامت با ما باشى به ظالمان کمک نکن. اى نوف! هر کسى ما را دوست دارد (در آن روز) با ما خواهد بود حتى اگر کسى قطعه سنگى را دوست بدارد، خداوند او را با آن محشور مى کند».(1)

2. راز و نیاز شبانه

هنگامى که چشم هاى غالب مردم به خواب مى رود و پاسى از شب مى گذرد و محیطى آرام و روحانى و معنوى به وجود مى آید، پارسایان شب زنده دار از خواب خوش برمى خیزند و به راز و نیاز و اداى نماز به درگاه پروردگار مى پردازند. این راز و نیاز مخصوصاً در نیمه دوم شب و سحرگاهان تأثیر بیشترى در پرورش روح و جان دارد؛ نه کسى انسان را به خود مشغول مى کند، نه کسب و کار و فعالیت هاى روزانه و نه شبهه ریاکارى وجود دارد و انسان به تمام معنا، با خداى خود خلوت مى کند؛ به همین دلیل به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در سایه تهجد شبانه مقام محمود داده شده است؛ (وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً).(2)

نیز به همین دلیل به این گونه افراد پاداش هایى وعده داده شده که به فکر

ص: 92


1- امالى شیخ صدوق، ص 210.
2- اسراء، آیه 79.

هیچ کس نرسیده است: (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).(1)

در همین باره امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «مَا مِنْ عَمَلٍ حَسَنٍ یَعْمَلُهُ الْعَبْدُ إِلاَّ وَلَهُ ثَوَابٌ فِی الْقُرْآنِ إِلاَّ صَلاةُ اللَّیْلِ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ یُبَیِّنْ ثَوَابَهَا لِعِظَمِ خَطَرِهَا عِنْدَهُ فَقَالَ : (تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَمِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ)؛ هیچ عمل نیکى نیست مگر این که پاداش معینى در قرآن براى آن بیان شده مگر نماز شب که خداوند بزرگ ثوابش را به دلیل عظمت آن بیان نکرده و فرموده است: پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور مى شود (و به پا مى خیزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بیم و امید مى خوانند و از آنچه به آنان روزى داده ایم انفاق مى کنند * هیچ کس نمى داند چه ثواب هایى که مایه روشنى چشمان است براى آن ها نهفته و ذخیره کرده است».(2)

3. زیان هاى موسیقى

امام (علیه السلام) در این بیان نورانى چند چیز را مانع استجابت دعا ذکر فرمود: باج گیرى براى ظالمان، جاسوسى، در سلک داروغه هاى آن ها بودن (براى تحکیم پایه هاى ظلم آنان) و همچنین نواختن طنبور و زدن طبل.

موانع استجابت دعا _ به گونه اى که از سایر روایات استفاده مى شود _ منحصر به این پنج مورد نیست، بنابراین مواردى که امام (علیه السلام) شمرده نمونه هایى روشن و جدى است.

در آنچه امام (علیه السلام) درباره اعانت بر ظالمان گفته جاى تردید نیست، زیرا علاوه

ص: 93


1- سجده، آیه 17.
2- تفسیر قمى، ج 2، ص 168.

بر فرصت همکارى با آنان، درآمدى نیز که از این راه به دست عاملان آن مى رسد حرام و نامشروع است و مى دانیم کسى که غذاى حرام بخورد دعاى او مستجاب نخواهد بود. همچنین کسانى که از طریق نوازندگى کسب درآمد مى کنند.

مى دانیم که موسیقى دو گونه است: یکى متناسب مجالس لهو وفساد وعیاشى و هوسرانى، که حرام است، زیرا منشأ گناهان فراوان ازجمله آلودگى به اعمال حرام جنسى است و تأثیر مخربى روى اعصاب دارد و به تعبیر دیگر، همان تأثیرى که مواد مخدر از طریق تزریق یا نوشیدن یا بوییدن در جسم و روح انسان مى گذارد تخدیر از طریق موسیقى هاى نامشروع نیز همان تأثیر را از طریق گوش انسان مى گذارد.

بخش دیگرى از موسیقى مناسب چنین جلساتى نیست و مباح و جایز است، بلکه درمورد قرآن وارد شده که آن را با آهنگ زیبا بخوانید. در جنگ ها از موسیقى هاى مخصوص استفاده مى شود. در ورزش هاى سنتى نیز نوعى موسیقى داشتیم، حتى گاه براى منظم ساختن حرکات دسته هاى سینه زنى از طبل و سنج بهره مى گرفتند که هیچ کدام از این ها موسیقى حرام نیست.

البته تشخیص میان این دو با مراجعه به عرف آگاه، روشن مى شود. سخن درباره زیان هاى موسیقى بر جسم و جان فراوان است که در این مختصر نمى گنجد اما با یک حدیث ناب این سخن را پایان مى دهیم: «لا تَدْخُلُ الْمَلائِکَةُ بَیْتاً فِیهِ خَمْرٌ أَوْ دَفٌّ أَوْ طُنْبُورٌ أَوْ نَرْدٌ وَلا یُسْتَجَابُ دُعَاوُهُمْ وَیَرْفَعُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْبَرَکَةَ؛ خانه اى که در آن شراب و قمار و آلات موسیقى باشد فرشتگان در آن وارد نمى شوند و دعا در آن مستجاب نمى گردد».(1)

* * *

ص: 94


1- وسائل الشیعه، ج 12 ص، 235، ح 13.

گفتار حکیمانه 105

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

إِنَّ اللهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ، فَلا تُضَیِّعُوهَا؛ وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً، فَلا تَعْتَدُوهَا؛ وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ، فَلا تَنْتَهِکُوهَا؛ وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَلَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً، فَلا تَتَکَلَّفُوهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند فرایضى را بر شما واجب کرده، آن ها را ضایع نکنید و حدود و مرزهایى براى شما تعیین کرده، از آن فراتر نروید و شما را از امورى نهى کرده است حرمت آن ها را نگاه دارید و درباره امورى ساکت شده است نه به علّت فراموش کارى (بلکه به دلیل مصالحى که در سکوت درباره آن ها بوده است) بنابراین خود را درمورد آن ها به زحمت نیفکنید (و با سؤال درباره آن ها بار تکلیف خود را سنگین نگردانید).(1)

ص: 95


1- سند گفتار حکیمانه: کتاب مصادر این کلام نورانى را از کتاب امالىِ فرزند شیخ طوسى از روایتى که سند آن به سال 306 مى رسد از امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده و نیز مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و شیخ مفید در مجالس آن را از امیرمؤمنان (علیه السلام) و آن حضرت از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل فرموده و این در حالى است که مرحوم سیّد رضى مستقیماً آن را به على (علیه السلام) نسبت مى دهد. همچنین آمدى در غررالحکم آن را از على (علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 98).

شرح و تفسیر: وظیفه ما

مولا على (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود وظایف ما را در چهار بخش خلاصه کرده و تکلیف ما را در هر بخشى روشن ساخته است:

نخست مى فرماید: «خداوند فرایضى را بر شما واجب کرده، آن ها را ضایع نکنید»؛ (إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ، فَلا تُضَیِّعُوهَا).

اشاره به واجباتى همچون نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و امثال آن است که هر یک داراى مصالح مهمى است و باید آن ها را کاملاً حفظ کرد. و منظور از تضییع ساختن شاید ترک کردن باشد یا ناقص انجام دادن، همان گونه که در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) آمده است: «إِنَّ الصَّلاةَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی أَوَّلِ وَقْتِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِیَ بَیْضَاءُ مُشْرِقَةٌ تَقُولُ: حَفِظْتَنِی حَفِظَکَ اللَّهُ، وَإِذَا ارْتَفَعَتْ فِی غَیْرِ وَقْتِهَا بِغَیْرِ حُدُودِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِیَ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ تَقُولُ: ضَیَّعْتَنِی ضَیَّعَکَ اللَّهُ؛ نماز هنگامى که در اول وقت به جا آورده شود به آسمان مى رود و سپس به سوى صاحبش بازمى گردد در حالى که روشن و درخشان است و به او مى گوید: من را محافظت کردى خدا تو را حفظ کند، و هنگامى که در غیر وقت و بدون رعایت دستوراتش انجام شود به سوى صاحبش برمى گردد در حالى که سیاه و ظلمانى است و به او مى گوید: مرا ضایع کردى خدا تو را ضایع کند».(1)

ص: 96


1- کافى، ج 3، ص 268، ح 4.

سپس در دومین دستور مى فرماید: «خداوند حدود و مرزهایى براى شما تعیین کرده، از آن فراتر نروید»؛ (وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً، فَلا تَعْتَدُوهَا).

منظور از این حدود براى نمونه سهامى است که در ارث تعیین شده و در قرآن مجید نیز بعد از آن که بخشى از میراث ها را بیان مى کند مى فرماید: (تِلْکَ حُدُودُ اللّه)(1) و در آیه بعد کسانى که از این حدود تعدى کنند تهدید به خلود در آتش دوزخ شده اند، همچنین درمورد وظیفه زوج و زوجه به هنگام طلاق تعبیر به حدود الله شده است،(2) بنابراین حدود، اشاره به شرایط و کیفیت ها و برنامه هاى خاصى است که براى حقوق انسان ها در کتاب و سنت آمده که اگر از آن ها تجاوز شود یا حقى پایمال مى گردد و یا به ناحق کسى صاحب اموالى مى شود.

آن گاه در سومین دستور مى فرماید: «خداوند شما را از امورى نهى کرده است حرمت آن ها را نگاه دارید»؛ (وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ، فَلا تَنْتَهِکُوهَا).

روشن است که این قسمت اشاره به معاصى کبیره و صغیره است که در کتاب و سنت وارد شده و عمومشان به دلیل مفاسدى که در آن ها براى دین و دنیاى مردم هست تحریم شده است.

«تَنْتَهِکُوها» از ماده «نَهْک» (بر وزن محو) به معناى هتک حرمت و پرده درى است گویى خداوند میان انسان ها و آن گناهان پرده اى کشیده است تا در حریم آن وارد نشوند و به آن نیندیشند؛ ولى معصیت کاران پرده ها را مى درند و به سراغ آن گناهان مى روند.

در چهارمین جمله مى فرماید: «خداوند درباره امورى ساکت شده نه به علّت فراموش کارى (بلکه به دلیل مصالحى که در سکوت درباره آن ها بوده است) بنابراین خود را درمورد آن ها به زحمت نیفکنید (و با سؤال درباره آن ها بار

ص: 97


1- نساء، آیه 13.
2- بقره، آیه 229؛ طلاق، آیه 1.

تکلیف خود را سنگین نگردانید)»؛ (وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَلَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً، فَلاتَتَکَلَّفُوهَا).

این سخن برگرفته از قرآن مجید است که در آیه 101 سوره مائده مى فرماید : (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُوْکُمْ وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَاللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از چیزهایى سؤال نکنید که اگر براى شما آشکار شود شما را ناراحت مى کند ولى اگر به هنگام نزول قرآن از آن ها سؤال کنید براى شما آشکار خواهد شد. خداوند آن ها را بخشیده (و نادیده گرفته است شما اصرار بر افشاى آن نداشته باشید) خداوند آمرزنده و داراى حلم است».

در شأن نزول آیه مذکور آمده است: هنگامى که دستور پروردگار درباره حج نازل شد مردى به نام «عکاشه» یا «سراقه» عرض کرد: اى رسول خدا! آیا دستور حج براى هر سال است یا براى یک سال؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) به سؤال او پاسخ نگفت ولى او دو یا سه بار سؤال خود را تکرار کرد. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: واى بر تو! چرا این همه اصرار مى کنى؟ اگر در جواب تو بگویم: آرى، حج در همه سال بر شما واجب مى شود و فوق العاده به زحمت مى افتید و اگر مخالفت کنید گناهکار خواهید بود، بنابراین تا وقتى چیزى را نگفته ام بر آن اصرار نورزید... سپس افزود: «إذا أمَرْتُکُمْ بِشَیْءٍ فَأتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛ هنگامى که شما را به چیزى دستور دادم به اندازه توانایى خود آن را انجام دهید».(1)

مى دانیم که وقتى براى پیدا کردن قاتل به بنى اسرائیل دستور داده شد گاوى را ذبح کنند مطابق اطلاق امر، هرگونه گاوى را انتخاب مى کردند کافى بود؛ ولى آن ها پشت سر هم بر جزئیات اصرار کردند و رنگ و سن و شرایط دیگر آن گاو را پرسیدند درنتیجه آن قدر تکلیف محدود و پرمشقت شد که براى پیدا کردن آن

ص: 98


1- تفسیر مجمع البیان و درّ المنثور ذیل آیه پیش گفته.

سخت به زحمت افتادند و هزینه زیادى پرداختند و این درس عبرتى شد براى همگان در طول تاریخ.

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ وَلاتُکْثِرُوا السُّوَالَ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَةِ سُوَالِهِمْ أَنْبِیَاءَهُمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُوْکُمْ وَاسْأَلُوا عَمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَاللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ یَأْتِینِییَسْأَلُنِی فَأُخْبِرُهُ فَیَکْفُرُ وَلَوْ لَمْ یَسْأَلْنِی مَا ضَرَّهُ وَقَالَ اللَّهُ (وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ _ إِلَى قَوْلِهِ _ قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ)».(1)

از این حدیث شریف استفاده مى شود که از کثرت سؤال و پى جویى زیاد نهى شده و مردم مى خواستند امورى براى آن هافاش شودکه اگرفاش مى شد مشکلاتى پیش مى آمد؛ مثلاً سؤال از پایان عمر خود یا حوادث آینده _ و یا طبق بعضى از روایات از این که پدر واقعى آن ها چه کسى است؟(2) _ و مانند آن و یا جزئیات و قیود احکام شرع که اگر از آن سؤال مى شد مشکلات عظیمى فراهم مى گشت.

* * *

ص: 99


1- بحارالانوار، ج 1، ص 224، ح 16. مائده، آیات 101 و 102.
2- تفسیر على بن ابراهیم قمى، ج 1، ص 188. در این حدیث آمده است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به بعضى جواب داد که پدر واقعى او غیر از کسى است که وى را پدر خود مى پندارد و این مایه رسوایى و سرشکستگى شد.

ص: 100

گفتار حکیمانه 106

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لْإِسْتِصْلاحِ دُنْیَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روى آن ها مى گشاید.(1)

ص: 101


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب غررالحکم _ مطابق نقل مصادر نهج البلاغه _ این جمله حکمت آمیز را به اضافه جمله دیگرى در آغاز آن نقل کرده و آن چنین است: «لا یَتْرُکُ النّاسُ شَیْئاً مِنْ دُنْیاهُمُ لاِصْلاحِ آخِرَتِهِمْ إلاَّ عَوَّضَهُمُ اللّهُ سُبْحانَهُ خَیْراً مِنْهُ؛ مردم چیزى را از دنیایشان براى اصلاح آخرتشان ترک نمى کنند مگر این که خدا بهتر از آن را به آن ها عوض مى دهد». از این اضافه استفاده مى شود که آمدى صاحب غررالحکم آن را از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 99).

شرح و تفسیر: نتیجه تخریب دین براى دنیا

در این سخن گهربار به نکته مهمى درباره تعارض دین و دنیا و کسانى که دنیا را بر احکام دینشان ترجیح مى دهند اشاره شده است، امام (علیه السلام) مى فرماید: «مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روى آن ها مى گشاید»؛ (لا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لاِْسْتِصْلاحِ دُنْیَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ).

اشاره به این که در بسیارى از اوقات، دستورات دینى و منافع دنیوى دربرابر هم قرار مى گیرند و رعایت هر یک سبب ضایع شدن دیگرى است. انسان هاى موحد و یکتاپرستان حقیقى که هیچ مؤثرى را در عالم جز به فرمان خدا نمى دانند به منافع دنیوى خویش پشت پا مى زنند و براى حفظ دین و ایمان و اطاعت فرمان هاى الهى مى کوشند، ازاین رو رحمت الهى شامل حالشان مى شود و بهتر از آن عایدشان مى گردد. به عکس، آن ها که دینشان را فداى دنیا و وظایف الهى خود را فداى منافع دنیوى مى کنند خداوند بدتر از آنچه را که از آن بیم داشتند به سراغشان مى فرستد.

فى المثل کسانى هستند که حج واجب خود را که بر طبق حکم شرع جنبه فوریت دارد به تأخیر مى اندازند مبادا تشکیلات مادى آن ها گرفتار رکود شود.

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «مَا مِنْ عَبْدٍ یُوْثِرُ عَلَى الْحَجِّ حَاجَةً مِنْ

ص: 102

حَوَائِجِ الدُّنْیَا إِلاَّ نَظَرَ إِلَى الْمُحَلِّقِینَ قَدِ انْصَرَفُوا قَبْلَ أَنْ تُقْضَى لَهُ تِلْکَ الْحَاجَةُ؛ هیچ کس حاجتى از حوائج دنیا را بر حج مقدم نمى دارد مگر این که ناگهان نگاه مى کند حجاج خانه خدا که آثار حج در چهره آن ها نمایان است از این سفر بازگشتند پیش از آن که حاجت او برآورده شده باشد».(1)

در حدیث دیگرى که در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) آمده مى خوانیم که حضرت به یکى از اصحاب خاصش به نام «سماعه» فرمود: «مَا لَکَ لا تَحُجُّ فِی الْعَامِ؟ فَقُلْتُ: مُعَامَلَةٌ کَانَتْ بَیْنِی وَبَیْنَ قَوْمٍ وَأَشْغَالٌ وَعَسَى أَنْ یَکُونَ ذلِکَ خِیَرَةٌ فَقَالَ: لاوَاللَّهِ مَا فَعَلَ اللَّهُ لَکَ فِی ذلِکَ مِنْ خِیَرَةٍ؛ چرا امسال به حج نمى روى؟ عرض کرد: معامله اى میان من و گروهى است و گرفتارى هایى دارم و شاید خیر، در آن باشد. امام (علیه السلام) فرمود: چنین نیست».(2)

یا مثلاً انسان هنگامى که مشغول نماز مى شود به دلیل بعضى از کارهاى دنیا آن را به سرعت تمام مى کند و به همین دلیل گاهى ارکان نماز آن چنان که لازم است انجام نمى شود. این گونه افراد که نمازشان را فداى منافعشان مى کنند به گفته امیرمؤمنان (علیه السلام) به جایى نمى رسند.

در حدیثى مى خوانیم: «إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِی الصَّلاةِ فَخَفَّفَ صَلاتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِمَلائِکَتِهِ: أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِی کَأَنَّهُ یَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِ غَیْرِی أَمَا یَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِی؛ هنگامى که انسانى مشغول نماز شود و نمازش را (براى رسیدن به حوائج دنیا) کوتاه کند، خداوند به فرشتگانش مى فرماید: آیا این بنده مرا نمى بینید گویى گمان مى کند برآورده شدن حاجاتش به دست دیگرى است. آیا نمى داند انجام حوائجش همه در دست من است؟».(3)

ص: 103


1- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 220، ح 2226.
2- کافى، ج 4، ص 270، ح 1.
3- کافى، ج 3، ص 269، ح 10.

آنچه گفته شد درمورد حاجات فردى است؛ اما حاجات و نیازهاى اجتماعى نه تنها از این قاعده مستثنا نیست بلکه شمول این قاعده درباره آن ها قوى تر و آشکارتر است؛ مثلاً _ به گفته مرحوم «مغنیه» در شرح نهج البلاغه خود _ سران کشورهاى اسلامى، امروز دستور جهاد و دفاع از حریم اسلام و کیان مسلمین را براى منافع مادى که دولت هاى استعمارى به آن ها ارائه مى دهند رها کرده اند و خداوند آن ها را از هر دو محروم ساخته است؛ در دست بیگانگان ذلیل و خوار شده اند و دنیاى آن ها نیز تأمین نگشته است.

اگر دقت کنیم آنچه مولا (علیه السلام) در این سخن حکیمانه بیان فرموده به اصل توحید افعالى بازمى گردد و جلوه اى از جلوه هاى «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» محسوب مى شود.

قرآن مجید مى گوید: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ)؛ «اگر اهل شهرها و آبادى ها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند درهاى برکات آسمان و زمین را به روى آن ها مى گشودیم ولى (پیامبران الهى و دستورات ما را) تکذیب کردند و ما آن ها را گرفتار نتیجه اعمالشان کردیم».(1)

* * *

ص: 104


1- اعراف، آیه 96.

گفتار حکیمانه 107

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه بسیار دانشمندى که جهلش او را کشته، در حالى که علمش با اوست؛ اما به حالش سودى نمى بخشد.(1)

ص: 105


1- سند گفتار حکیمانه: ابومخنف مورخ مشهور که سال هاى قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته در کتاب الجَمَلَ شأن ورودى براى این گفتار حکیمانه بیان کرده است. وى مى گوید: زمانى که «طلحه» و «زبیر» به همراهى «عایشه» از مدینه به سوى بصره (براى آتش افروزى جنگ جمل) حرکت کردند امیرمؤمنان على (علیه السلام) خطبه اى خواند و در آخر آن خطبه فرمود: «وَ إنَّهُما (یعنى طلحه و زبیر) لَیَعْلَمانِ أنَّهُما مُخْطِئانِ وَ رُبَّ عالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَعِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُهُ؛ این دو مى دانند که خطاکارند (ولى هواپرستى بر چشم بصیرت آن ها پرده افکنده است) و چه بسیار افراد دانایى که جهلشان آن ها را کشته در حالى که علمشان با آن هاست و سودى از آن نمى برند» صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه بعد از بیان این داستان مى افزاید: مرحوم شیخ مفید نیز در ارشاد این کلام حکیمانه را نقل کرده و همچنین آمدى در غررالحکم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4 ص 99).

شرح و تفسیر: عالم جاهل منش

در این گفتار حکیمانه و کوتاه و پرمعنا امام (علیه السلام) به عالمان بى عمل و آلوده به رذایل اخلاقى اشاره کرده، مى فرماید: «چه بسیار دانشمندى که جهلش او را کشته در حالى که علمش با اوست؛ اما به حالش سودى نمى بخشد»؛ (رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُهُ).

درباره این که چگونه علم وجهل در وجود آن ها جمع مى شود؟ تفسیرهاى مختلفى مى توان بیان کرد.

از همه روشن تر این که علم اگر با عمل همراه نشود همچون جهل است، بنابراین نکوهش امام (علیه السلام) از عالمانى است که از علم خود بهره نمى گیرند و به آن عمل نمى کنند و آن علم سبب هلاکت مادى و معنوى آن ها مى شود.

در حدیثى در کتاب شریف کافى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «إنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَیْرِهِ کَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذی لا یَسْتَفیقُ عَنْ جَهْلِهِ؛ شخص عالمى که به علمش عمل نکند مانند جاهل سرگردانى است که ازبیمارى جهل بهبود نمى یابد».

سپس حضرت در همان روایت مى فرماید: «بَلْ قَدْ رَأیتُ أنَّ الْحُجَّةَ عَلَیْهِ أعْظَمُ وَالْحَسْرَةُ أدْوَمُ؛بلکه حجت الهى رابراوبزرگ تروحسرت او را پایدارتر دیدم».(1)

همین عبارت با اندک تفاوتى در ذیل خطبه 110 نهج البلاغه نیز آمده است.

ص: 106


1- کافى، ج 1، ص 45، ح 6.

در حدیث دیگرى در غررالحکم از همان حضرت نقل شده است: «عِلْمٌ لایُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لا یَنْفَعُکَ وَبالٌ؛ دانشى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و ثروتى که تو را (در راه خشنودى خدا) سودى نبخشد بدبختى است».(1)

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از «جهل» صفات جاهلانه اى مانند غرور و تکبر و خودخواهى و سودجویى و ریاکارى باشد؛ هرگاه علم با این صفات نکوهیده جاهلانه همراه گردد عالم را به نابودى مى کشاند، همان گونه که در طول تاریخ مصادیق زیادى دارد. آیا طلحه و زبیر عالم به احکام اسلام و قرآن نبودند؟ آیا موقعیت على (علیه السلام) را در اسلام و نزد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نمى شناختند؟ چه شد که علمشان سودى به آن ها نبخشید؟ آیا جز این است که جاه طلبى و پیروى از هواى نفس آن ها را به جنگ جمل کشانید و نه تنها علمشان به حالشان سودى نداشت، بلکه صفات جاهلانه آن ها سبب مرگشان در دنیا و مجازاتشان در آخرت شد؟ حدود هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن دادند و هرگز نیز به مقصدشان در دنیا نرسیدند.

همچنین احتمال مى رود منظور این باشد که ظواهرى از علم دارد ولى به عمق آن نرسیده است و به تعبیر دیگر، علم او فاقد بصیرت است همان گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْعامِلُ عَلى غَیْرِ بَصیرَةٍ کَالسّائِرِ عَلى غَیْرِ الطَّریقِ فَلا تُزیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ مِنَ الطَّریقِ إلاَّ بُعْداً؛ آن کس که بدون بینش وبصیرت عمل مى کند همانند کسى است که در بیراهه گام برمى دارد، چنین کسى هرقدر تندتر برود از راه اصلى دورتر مى شود».(2)

جمع میان این تفسیرها نیز مانعى ندارد.

ص: 107


1- غررالحکم، ح 193.
2- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 401.

ص: 108

گفتار حکیمانه 108

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ: وَذَلِکَ الْقَلْبُ. وَذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلافِهَا؛ فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ، وَإِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ، وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضى نَسِیَ التَّحَفُّظَ، وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ، وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاءُ، وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ. فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وَکُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

در درون سینه این انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آویخته شده و عجیب ترین اعضاى او و همان قلب وى است، این شگرفى به علت آن است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است، پس هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در آن به هیجان آید به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند و هنگامى که یأس بر آن غالب گردد تأسف او

ص: 109

را از پاى درمى آورد و هرگاه غضب بر آن مستولى گردد خشمش فزونى مى گیرد (و دست به هر کار خلافى مى زند) و اگر بیش از حد (از کسى یا چیزى) راضى شود (و به آن اطمینان پیدا کند) جانب احتیاط را از دست مى دهد و هرگاه ترس بر آن غالب شود احتیاط کارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هر زمان کار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود و هر وقت مالى به دست آورد بى نیازى او را به طغیان وامى دارد و اگر مصیبتى به او برسد بى تابى او را رسوا مى سازد و اگر فقر، دامنش را بگیرد، مشکلات (ناشى از آن)، او را به خود مشغول مى دارد و اگر گرسنگى پیدا کند ضعف، زمین گیرش مى کند و چنانچه پرخورى کند شکم پرورى او را به رنج انداخته، راه نفس را بر او مى بندد و (به طور کلى) هرگونه کمبود (و تفریط) به او زیان مى رساند و هرگونه افراط او را فاسد مى کند.(1)

ص: 110


1- سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر مى گوید: این سخن بخشى از خطبه معروف وسیله است که از خطبه هاى مشهور آن حضرت است (هرچند مرحوم سیّد رضى آن را در نهج البلاغه نقل نکرده است) و ازجمله کسانى که پیش از مرحوم سیّد رضى این خطبه را نقل کرده اند کلینى در روضه کافى و ابن شعبه حرانى در تحف العقول است. سپس به جمع کثیر دیگرى از دانشمندان معروف اشاره مى کند که در کتب خود این کلام حکمت آمیز را نقل کرده اند ازجمله: مرحوم شیخ مفید در ارشاد، مسعودى در مروج الذهب، ابن عساکر در تاریخ دمشق و آمدى در غرر الحکم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 100). صاحب کتاب تمام نهج البلاغه این گفتار حکمت آمیز را به ضمیمه سخنان دیگرى از قول «ضرار بن ضمره» و در پاسخ معاویه که سخنان بیشترى را از قول على (علیه السلام) طلب مى کرد ذکر کرده است. (تمام نهج البلاغه، ص 563).

شرح و تفسیر: اعجوبه جهان خلقت!

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز خود به یک سلسله عواطف انسانى و بخش مهمى از رذایل اخلاقى و آثار هر یک از آن ها اشاره فرموده و مرکز آن ها را قلب مى شمرد، مى فرماید: «در درون سینه این انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آویخته شده و عجیب ترین اعضاى او و همان قلب وى است»؛ (لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ: وَذلِکَ الْقَلْبُ).

درباره این که چگونه قلب همان عضو صنوبرى که مأمور رساندن خون به تمام اعضاست مى تواند مرکز عواطف انسانى و فضایل و رذایل اخلاقى باشد در پایان این بحث به طور مشروح سخن خواهیم گفت.

«نیاط» همان رگى است که قلب به وسیله آن در سینه انسان آویزان است که اگر قطع شود در کمترین زمان حیات انسان پایان مى یابد. گاه آن را مفرد شمرده و زمانى جمع «نَوط» (بر وزن فوت) دانسته اند و به معناى خود قلب نیز آمده است. به هر حال امام (علیه السلام) این قلب آدمى را که در درون سینه اش با رگى آویخته شده شگفت انگیزترین عضو بدن او مى شمرد.

سپس به دلیل آن پرداخته، مى فرماید: «این شگرفى به این علت است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است»؛ (وَ ذلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلافِهَا).

ص: 111

«حکمت» اشاره به فضایل اخلاقى و «اضداد آن» اشاره به رذایل اخلاقى است و امام (علیه السلام) قلب انسان را مرکزى براى فضایل و رذایل اخلاقى مى شمرد و این که مرحوم مغنیه در فى ظلال حکمت را به غیر فضایل اخلاقى تفسیر کرده که نتیجه آن نوعى رذایل محسوب مى شود بسیار خلاف ظاهر است.(1)

سپس امام (علیه السلام) به شرح بخشى از رذایل اخلاقى که در طرف افراط و تفریط قرار دارند پرداخته، به ده نکته دراین باره اشاره مى کند:

نخست به سراغ حالت رجاى افراطى و سپس یأس افراطى مى رود و مى فرماید: «هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در آن به هیجان آمد به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند»؛ (فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ).

«سَنَحَ» از ماده «سنوح» به معناى عارض شدن است.

منظور از «رجاء» در این جا، داشتن امید افراطى به دیگران و چشم دوختن به اموال و امکانات آن هاست. واضح است که این امید افراطى، او را به طمع، وطمع، او را به حرص مى کشاند که همه از رذایل اخلاقى است.

سپس در مقابل آن، «یأس افراطى» را مطرح مى کند، مى فرماید: «و هنگامى که یأس بر آن غالب گردد تأسف او را از پاى درمى آورد»؛ (وَإِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الاَسَفُ).

منظور از «یأس» در این جا ناامیدى افراطى در عالم اسباب است که انسان در صحنه هاى علم و تجارت و کسب و کار از موفقیت خود مأیوس باشد؛ اشخاص مأیوس به یقین در زندگى، ضعیف و ناتوان و گاه نابود مى شوند. حد وسط در میان امید افراطى و یأس همان حالت امیدوارى معتدل است که اگر نباشد انسان

ص: 112


1- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 282.

در زندگى به جایى نمى رسد همان گونه که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «الاْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتی وَ لَوْ لا الاْمَلُ لَما رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً؛ امید و آرزو رحمتى است براى امت من و اگر امید نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کشت».(1)

آن گاه سومین و چهارمین صفات رذیله اى را که در حد افراط و تفریط قرار دارند بیان مى کند، مى فرماید: «هرگاه غضب بر آن مستولى شود خشمش فزونى مى گیرد (و دست به هر کار خلافى مى زند) و اگر بیش از حد (از کسى یا چیزى) راضى شود (و به آن اطمینان پیدا کند) جانب احتیاط را از دست مى دهد»؛ (وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِیَ التَّحَفُّظَ).

به یقین، هم حالت غضب که سرچشمه کارهاى نادرست مى شود جنبه افراط دارد و هم اعتماد بى حساب به افراد و اشخاص که آن هم سبب مشکلات فراوان مى گردد. حد وسط میان این دو رضایت معتدل آمیخته با رعایت احتیاط است.

درباره پنجمین و ششمین رذیله اخلاقى مى فرماید: «هرگاه ترس بر آن غالب شود احتیاط کارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هرگاه کار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود»؛ (وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَإِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاَْمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ).

علماى اخلاق ترس بجا و معتدل را دربرابر عواقب منفى و خطرناک، فضیلت مى شمرند. درواقع خداوند آن را سپرى دربرابر خطرات در وجود انسان قرار داده تا بى حساب در هر میدانى وارد نشود و دشمنانى را که در کمین او هستند وخطراتى را که بر سر راه مقصد، وى را تهدید مى کنند از نظر دور ندارد؛ ولى اگر این حالت جنبه افراطى به خود بگیرد صفتى رذیله به نام «جُبن» خواهد شد همان گونه که اگر در جهت تفریط واقع شود و انسان بى باکانه در هر میدان

ص: 113


1- بحارالانوار، ج 74، ص 175.

و مسیرى قدم بگذارد، رذیله دیگرى به وجود مى آید که از آن به غفلت، غرور و بى خبرى یاد مى شود.

آن گاه در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف افراطى مى فرماید: «هرگاه مالى به دست آورد بى نیازى او را به طغیان وامى دارد و اگر مصیبتى به او برسد بى تابى او را رسوا مى کند و اگر فقر دامنش را بگیرد مشکلات (ناشى از آن)، او را به خود مشغول مى دارد»؛ (وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنَى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاءُ).

«عَضَّتْهُ» از ماده «عضّ» (بر وزن حظ) به معناى گاز گرفتن و گزیدن است.

امام (علیه السلام) طغیان به سبب فزونى مال را دربرابر دو چیز قرار داده است: مصیبت توأم با بى تابى و فقر مشغول کننده.

در نسخه کافى جمله «وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ» قبل از جمله «وَإنْ أصابَتْهُ مُصیبَةٌ» آمده است و مناسب نیز همین است، زیرا «فاقه» (فقر) بلافاصله دربرابر «غنا» قرار مى گیرد.

به یقین مال و ثروت، بهترین وسیله براى نیل به اهداف والاى انسانى، کمک به دردمندان و کمک به پیشرفت علم و دانش و برقرار ساختن عدالت اجتماعى و ساختن بناهاى خیر و مانند آن است؛ اما اگر توأم با خودخواهى و کم ظرفیتى شود انسان را به طغیان وامى دارد همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (کَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى)؛ «آن گونه نیست (که آن ها مى پندارند)، انسان طغیان مى کند هرگاه خود را مستغنى و بى نیاز ببیند» منظور انسان هاى کم ظرفیت وبى تقو هستند.

در هر حال، مناسب این است که مصیبت را در عبارت مورد بحث به مصائب مالى تفسیر کنیم؛ مانند ورشکست شدن در تجارت یا آفت گرفتن محصولات در زراعت و مانند آن که در قرآن مجید گاه بر آن، مصیبت اطلاق شده است آن جا که

ص: 114

مى فرماید: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ *الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ).

سرانجام امام (علیه السلام) رذیله نهم و دهم را مورد توجه قرار داده، مى فرماید: «اگر گرسنگى پیدا کند ضعف، زمین گیرش مى کند و اگر پرخورى کند شکم پرورى او را به رنج انداخته راه نفس را بر او مى بندد»؛ (وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ).

«کَظَّتْهُ» از ماده «کظ» (بر وزن حظ) به معناى به زحمت افکندن است.

به یقین همان گونه که پرخورى، نکوهیده و سرچشمه بیمارى هاى جسمى و روحى است، کم خوردن بیش از حد نیز مایه ضعف وناتوانى و عدم قدرت بر انجام مسئولیت هاست.

امام (علیه السلام)، این معلم بزرگ اخلاق و فضیلت، بعد از ذکر ده مورد مذکور به طور ویژه به سراغ یک اصل کلى مى رود که هم آنچه را که گذشت فرامى گیرد و هم موارد دیگر از افراط و تفریط ها را، مى فرماید: «(به طور کلى) هرگونه کمبود (و تفریط) به او زیان مى رساند و هرگونه افراط او را فاسد مى سازد»؛ (فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وَکُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ).

درسى که امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اش به همه ما مى دهد درواقع درسى است که تمام علم اخلاق و سخنان علماى اخلاق در آن خلاصه شده است.

امام (علیه السلام) در این درس پرمعنا به همگان هشدار مى دهد که غرایزى که خداوند در انسان آفریده و در درون جان او قرار داده است همه براى حیات مادى و معنوى انسان ضرورى است مشروط به این که به سوى افراط و تفریط کشیده نشود. امید خوب است، ولى افراط و تفریط در آن زیان بار است. احتیاط و ترس دربرابر حوادث خطرناک لازم است؛ اما افراط و تفریط در آن سبب بدبختى است. مال و ثروت از اسباب سعادت است مشروط به این که افراط و تفریط

ص: 115

و طغیان و جزع در آن نباشد. خوردن غذا براى داشتن بدن سالم به عنوان مقدمه داشتن روح سالم لازم است؛ اما افراط و تفریط در آن مشکل آفرین است.

نکته: آیا قلب کانون صفات خوب و بد انسان است؟

سؤال مهم: قلب به معناى عضوى که درون سینه براى پمپاژ خون به تمام اعضا قرار دارد طبق تحقیقات دانشمندان هرگز مرکز ادراکات نیست و کار آن فقط رساندن خون تصفیه شده به اعضا و گرفتن خون آلوده و فرستادن آن به تصفیه خانه بدن یعنى ریه است. چگونه امام (علیه السلام) مى فرماید: قلبى که با رگى به سینه انسان آویخته شده مرکز این صفات است؟

همین سؤال درباره استعمالات قلب در قرآن مجید نیز آمده است به خصوص آن جا که مى فرماید: (خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ...)؛ «خداوند بر دل هاى آن ها مهر نهاده است...».(1)

در پاسخ این سؤال، بحث جامعى در تفسیر نمونه آمده که در این جا مى آوریم.

چرا در قرآن درک حقایق به قلب نسبت داده شده در حالى که مى دانیم قلب مرکز ادراکات نیست، بلکه تلمبه اى براى گردش خون در بدن است؟!

در پاسخ چنین مى گوییم:

«قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است، ازجمله:

1. به معناى عقل و درک، چنان که در آیه 37 سوره ق مى خوانیم: (إِنَّ فِى ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ)؛ «در این مطالب تذکر و یادآورى است براى آنان که نیروى عقل و درک داشته باشند».

2. به معناى روح و جان، چنان که در سوره احزاب، آیه 10 آمده است: (وَإِذْ

ص: 116


1- بقره، آیه 7.

زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ)؛ «هنگامى که چشم ها از وحشت فرومانده و جان ها به لب رسیده بود».

3. به معناى مرکز عواطف. آیه 12 سوره انفال شاهد این معناست: (سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ)؛ «به زودى در دل کافران ترس ایجاد مى کنیم». در سوره آل عمران آیه 159 نیز مى خوانیم: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛«... اگر سنگدل بودى از اطرافت پراکنده مى شدند».

توضیح این که در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم مى خورد:

1. مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب» است، لذا هنگامى که فکرى براى ما پیش مى آید احساس مى کنیم با مغز خویش آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار مى دهیم (اگرچه مغز و سلسله اعصاب درواقع وسیله و ابزارى براى روح هستند).

2. مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبرى که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همین مرکز اثر مى گذارد و اولین جرقه از قلب شروع مى شود.

ما بالوجدان هنگامى که با مصیبتى روبرو مى شویم فشار آن را روى همین قلب صنوبرى احساس مى کنیم، و همچنان وقتى که به مطلب سرورانگیزى برمى خوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس مى کنیم (دقت کنید).

درست است که مرکز اصلى «ادراکات» و «عواطف» همگى روان و روح آدمى است ولى تظاهرات و عکس العمل هاى جسمى آن ها متفاوت است عکس العمل درک و فهم، نخستین بار در دستگاه مغز آشکار مى شود؛ ولى عکس العمل مسائل عاطفى ازقبیل محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مى گردد، به طورى که به هنگام ایجاد این امور به روشنى اثر آن ها را در قلب خود احساس مى کنیم.

ص: 117

نتیجه این که اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همین عضو مخصوص) و مسائل عقلى به قلب (به معناى عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همین است که گفته شد، و سخنى به گزاف نرفته است.

از همه این ها گذشته قلب به معناى همین عضو بدن، نقش مهمى در حیات و بقاى انسان دارد، به طورى که یک لحظه توقف آن با نابودى همراه است، بنابراین چه مانعى دارد که فعالیت هاى فکرى و عاطفى به آن نسبت داده شود؟

* * *

ص: 118

گفتار حکیمانه 109

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَإِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی.

امام (علیه السلام) فرمود:

ما تکیه گاه میانه هستیم؛ (باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن بازگردند.(1)

ص: 119


1- سند گفتار حکیمانه: قبل از مرحوم سیّد رضى ابن عبد ربه (متوفاى 328) در عقد الفرید آن را با کمى تفاوت آورده و ابن قتیبه (متوفاى 276) در عیون الاخبار و یعقوبى (متوفاى 284) در تاریخ خود و همچنین ابن شعبه (متوفاى 332) در تحف العقول و مرحوم مفید در مجالس با تفاوتى در بعضى از الفاظ این کلام حکمت آمیز را آورده است. از آنچه طبرى در بشارة المصطفى نوشته بر مى آید که امام (علیه السلام) این گفتار حکیمانه را ضمن سخنانى که بین او و «حارث همدانى» رد و بدل شد بیان فرمود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 102).

شرح و تفسیر: ما از افراط و تفریط دوریم

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، موقف خود و خاندانش را دربرابر «مقصران» و «غالیان» روشن ساخته است، مى فرماید: «ما تکیه گاه میانه هستیم؛ (باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن بازگردند»؛ (نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَإِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی).

این تعبیر کنایه زیبا و دلنشینى است، زیرا «نُمْرُقة» در اصل به معناى پشتى یا متکایى است که بر آن تکیه مى کنند؛ پشتى وسط و میانه، پشتى ممتازى بوده که در صف پشتى هاى مجلس مورد توجه و جایگاه افراد شریف تر بوده است. مى فرماید: آن ها که پایین ترند باید رو به سوى ما کنند و آن ها که بالاترند باید نگاه خود را به ما بازگردانند (و همگى راه اعتدال را پیش گیرند).

اشاره به این که در اسلام و آیین الهى امورى مورد قبول است که در حد اعتدال و دور از افراط و تفریط باشد، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً)(1) و در جاى دیگر درباره انفاق مى فرماید: (وَالَّذینَ إذا أنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتَرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَواماً)؛ «کسانى که وقتى انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه سخت گیرى و در میان این دو حد اعتدال را رعایت مى کنند».(2)

ص: 120


1- بقره، آیه 143.
2- فرقان، آیه 67.

منظور از «تالى» کسانى هستند که اوصاف برجسته امامان اهل بیت (علیهم السلام) را انکار مى کردند و آنان را در حد فردى معمولى قرار مى دادند و منظور از «غالى» کسانى هستند که آنان را از حد امام معصوم بالاتر برده و صفات خدایى برایشان قائل مى شدند و حتى گاهى به الوهیت آن ها رأى مى دادند. امام (علیه السلام) مى فرماید: ما هیچ یک از این دو گروه را نمى پسندیم نه تالى و نه غالى.

بعضى از شرّاح نهج البلاغه «وسطى» را به معناى ممتاز و عالى گرفته اند نه به معناى میانه، همان گونه که در آیه 28 سوره قلم مى خوانیم: (قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ لَوْلا تُسَبِّحُونَ) اوسط در این جا به معناى افضل و برتر است.

ولى با توجه به تالى و غالى که در این کلام حکیمانه آمده چنین احتمالى بسیاربعیداست ومناسب، همان معناى وسط است که طرف افراط و تفریط دارد.

پیروى از حد اعتدال و پیمودن خط میانه نه تنها در مسائل اعتقادى مورد توجه است که در مسائل اخلاقى و اجتماعى نیز غالباً چنین است، زیرا افراط وتفریط در این امور نیز زیان بار بوده و حد وسط و حالت اعتدال داراى آثار وبرکات روشنى است.

خوشبختانه پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) با هدایت هاى آن ها در همه جا حد اعتدال را برگزیدند: در حالى که گروهى گرایش به جبر و گروهى تفویض را انتخاب مى کردند، پیروان این مکتب شعار «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» را برگزیدند ودر جایى که جمعى قائل به تشبیه (اعتقاد به جسمیت خداوند) وگروهى معتقد به تعطیل (کسانى که مى گویند: ما از ذات و صفات خدا هیچ چیز نمى فهمیم) در میان مسلمانان بودند، پیروان این مکتب نه تشبیه را پذیرفتند و نه تعطیل را بلکه معتقد شدند: کنه ذات خدا و صفات او گرچه براى انسان ها قابل درک نیست؛ ولى او را مى توان از طریق آثارش در پهنه جهان هستى به خوبى شناخت.

ص: 121

آخرین سخن این که تعبیر «نحن» گرچه به معناى امامان اهل بیت (علیهم السلام) است ولى از بعضى روایات استفاده مى شود که پیروان راستین آن ها نیز همین گونه اند.

چنان که در حدیثى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «یا مَعْشَرَ الشّیعَةِ _ شِیعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ _ کُونُوا النُّمْرُقَةَ الْوُسْطى یَرْجِعُ إلَیْکُمُ الْغالی وَ یَلْحَقُ بِکُمُ التّالی؛ اى جمعیت شیعه! شما هم جایگاه وسط و معتدل باشید که غلو کننده به سوى شما بازگردد و عقب مانده به شما ملحق شود» در این هنگام مردى عرض کرد: فدایت شوم، منظور از غالى چیست؟ فرمود: «قَوْمٌ یَقُولُونَ فینا ما لا نَقُولُه فى أنْفُسُنا فَلَیْسَ أولئکَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُمْ؛ گروهى هستند که درباره ما مطالبى مى گویند که ما درباره خود نمى گوییم (آن ها راه غلو و افراط را مى پویند) آن ها از ما نیستند و ما از آن ها نیستیم». سپس امام (علیه السلام) رو به مردم کرد و فرمود: «وَاللّهِ ما مَعَنا مِنَ اللّهِ بَرَاءَةٌ وَلابَیْنَنا وَبَیْنَ اللّهِ قَرابَةٌ وَلا لَنا عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ وَلا نَتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ إلاَّ بِالطّاعَةِ؛ به خدا سوگند! ما برات آزادى (از آتش دوزخ براى کسى) نداریم و میان ما و خداوند خویشاوندى نیست و حجت خاصى دربرابر او نداریم و جز از طریق اطاعت به او تقرب نمى جوییم». سپس افزود: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مُطیعاً لِلّهِ تَنْفَعُهُ وِلایَتَنا وَ مَنْ کانَ مِنْکُم عاصِیاً لِلّهِ لَنْ تَنْفَعَهُ وَلایَتُنا وَیْحَکُمْ لا تَغْتَرُّوا وَیْحَکُمْ لاتَغْتَرُّوا؛ هرکس از شما مطیع خدا باشد ولایت ما براى او سودبخش است و هرکس از شما معصیت خدا را کند ولایت ما به او سودى نمى بخشد. واى بر شما! (به ولایت ما) مغرور نشوید، واى بر شما! مغرور نشوید».(1)

* * *

ص: 122


1- کافى، ج 2، ص 75، ح 6.

گفتار حکیمانه 110

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لا یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لا یُصَانِعُ وَلا یُضَارِعُ، وَلا یَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

فرمان خدا را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد (و اهل رشوه) و نه تسلیم و ذلیل (در مقابل دیگران) و نه از طمع ها پیروى کند.(1)

ص: 123


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه درباره این کلام حکیمانه جز این نقل نشده که صاحب غررالحکم که بعد از مرحوم رضى مى زیسته این گفتار حکیمانه را با تفاوت در چند مورد ذکر کرده که نشان مى دهد منبعى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 102).

شرح و تفسیر: مجریان فرمان خدا

امام (علیه السلام) در این گفتار پربار و حکیمانه صفات کسانى را بیان مى کند که توانایى اجراى اوامر الهى را دارند و آن را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید: «فرمان خدا را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد (و اهل رشوه) ونه تسلیم و ذلیل (در مقابل دیگران) و نه از طمع ها پیروى کند»؛ (لا یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لا یُصَانِعُ، وَلا یُضَارِعُ، وَلا یَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ).

بدیهى است، آنان که اهل «مصانعه» (به معناى سازش کارى و رشوه گرفتن) هستند هرگز نمى توانند حق را به حق دار برسانند، چراکه زورمندان اهل باطل آن ها را خریدارى مى کنند و از حق منصرف مى سازند و در این میان حقوق ضعفا پایمال مى شود.

همچنین کسانى که ضعیف و ذلیل و ناتوان اند قدرت اجراى فرمان خدا را ندارند، زیرا اجراى فرمان حق قاطعیت و شجاعت و استقلال شخصیت مى طلبد و افراد زبون که به روش اهل باطل عمل مى کنند توان این کار را ندارند.

نیز اشخاص مبتلا به انواع طمع ها، طمع در مقام، مال و خواسته هاى هوس آلود هرگز نمى توانند مجرى فرمان خدا باشند، زیرا طمع، بر سر دوراهى ها وچندراهى هاآن هارا به سوى خود جذب مى کند و از پیمودن راه حق بازمى دارد.

به همین دلیل در طول تاریخ، کمتر زمامدارى را دیده ایم که به طور کامل

ص: 124

مجرى فرمان حق باشد (مگر انبیا و اولیا) زیرا گاه یکى از این سه نقطه ضعف و گاه همه آن ها را داشته، ازاین رو از پیمودن راه حق بازمانده است.

آنچه امام (علیه السلام) درباره موانع اجراى فرمان الهى بیان فرموده امورى است که در آیات و روایات اسلامى نیز بر آن تأکید شده است؛ ازجمله درباره رشوه مى خوانیم که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إیّاکُمْ وَ الرِّشْوَةَ فَإنَّها مَحْضُ الْکُفْرِ وَ لا یَشُمُّ صاحِبُ الرِّشْوَةِ ریحَ الْجَنَّةِ؛ از رشوه بپرهیزید که کفر خالص است و رشوه گیر بوى بهشت را هرگز استشمام نمى کند».

کسى که رشوه مى گیرد درواقع پرستش درهم و دینار را بر پرستش خالق مختار مقدم مى شمرد و قوانینى را که براى حمایت از ضعفاى جامعه است تبدیل به ابزار حمایت از دزدان و دغل کاران و ظالمان مى کند و «مضارعة» که همان اظهار ذلت و ناتوانى دربرابر زورگویان است عامل دیگرى براى زیر پا گذاشتن فرمان خدا و به قدرت رسیدن ظالمان است.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه همّام (خطبه 193) مى فرماید: «فَمِنْ عَلامَةِ أحَدِهِمْ أنَّکَ تَرى لَهُمْ قُوَّةً فی دینٍ؛ یکى از نشانه هاى پرهیزکاران این است که او را در دین (و اجراى فرمان الهى) قوى و نیرومند مى بینى».

درمورد طمع که مانع سوم است همین بس که در روایتى از امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بحارالانوار آمده است: «ما هَدَمَ الدِّینَ مِثْلُ الْبِدَعِ وَ لا أفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَعِ؛ هیچ چیز مانند بدعت ها دین را از بین نمى برد و چیزى مانند طمع انسان را فاسد نمى سازد».

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «مَنْ أرادَ أنْ یَعیشَ حُرّاً أیّامَ حَیاتِهِ فَلا یُسْکِنِ الطَّمَعَ قَلْبَهُ؛ کسى که مى خواهد در طول عمر آزاد زندگى کند باید اجازه ندهد طمع در قلبش سکونت یابد».(1)

ص: 125


1- میزان الحکمه، ج 6، ح 11213.

سعدى در شعرى که برگرفته از این حدیث است مى گوید:

هر که بر خود در سؤال گشاد *** تا بمیرد نیازمند بود

آز بگذار و پادشاهى کن *** گردن بى طمع بلند بود

* * *

ص: 126

گفتار حکیمانه 111 و 112

اشاره

وَقَالَ (علیه السلام) وَقَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الاَْنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ:

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ.

مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَلا یُفْعَلُ ذلِکَ إلاَّ بِالاْتْقِیاءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الاْخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ (علیه السلام):

مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً.

«وَقَدْ یُوَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعَ ذِکْرِهِ».

به هنگام بازگشت امیرمؤمنان على (علیه السلام) از میدان صفین، «سهل بن حنیف» در کوفه چشم از دنیا فروبست در حالى که محبوب ترین مردم نزد امام (علیه السلام) بود.

امام (علیه السلام) فرمود:

حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد!

سیّد رضى مى گوید: معناى این سخن آن است که شداید و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزکاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است.

ص: 127

این سخن همانند سخن دیگرى است که از امام (علیه السلام) نقل شده است که فرمود :

هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتارى ها) گردد.

سید رضى در پایان مى گوید: گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده اند که این جا جاى شرح آن نیست.(1)

* * *

ص: 128


1- سند گفتار حکیمانه: ازجمله کسانى که حکمت پربار اول را نقل کرده، زمخشرى در ربیع الابرار و آمدى در غررالحکم و نویسنده الدرجات الرفیعة (سید على خان متوفاى 1120) است. اما کلمه حکمت آمیز دوم در میان علما و دانشمندان پیش از سیّد رضى مشهور بوده و آن را به صورت هاى مختلفى نقل کرده و در تفسیر آن نظرات متعددى داده اند ازجمله کسانى که آن را نقل کرده اند سید مرتضى در کتاب امالى و ابن اثیر در نهایة است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 103). مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بعد از اشاره به این دو کلام حکمت آمیز مولا امیرمؤمنان7 شرح مبسوطى در چند صفحه درباره آن آورده است که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد. (بحارالانوار، ج 67، ص 247).

شرح و تفسیر: بى وفائى دنیا

«هنگام بازگشت امیرمؤمنان على (علیه السلام) از میدان صفین به امام (علیه السلام) خبر دادند «سهل بن حنیف» (یکى از پیشگامان اسلام، از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان على (علیهما السلام)) در کوفه چشم از دنیا فرو بسته در حالى که محبوب ترین مردم نزد امام (علیه السلام) بود»؛ (وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الاَْنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ).

امام (علیه السلام) در این هنگام فرمود: «حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد»؛ (لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ).

اشاره به بى وفایى و ناپایدارى طبیعت دنیا و از دست رفتن عزیزان است که هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان.

سپس مرحوم سیّد رضى به دنبال این گفتار حکیمانه درباره بى وفایى دنیا مى افزاید: «معناى این سخن آن است که شداید و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزکاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است و این سخن همانند سخن دیگرى از امام (علیه السلام) است که فرمود: «هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتارى ها) گردد»؛ (مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَ لا یُفْعَلُ ذلِکَ إلّا بِالاْتْقِیاءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الاْخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ (علیه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً).

ص: 129

«جلباب» به لباسى مى گویند که تمام بدن یا قسمت عمده آن را بپوشاند؛ ازجمله چادر یا مانند آن.

درباره این که چه رابطه اى میان محبت اهل بیت (علیهم السلام) و پوشش فقر است؟ تفسیرهاى مختلفى شده که ازمیان همه آن ها سه تفسیر زیر از همه مناسب تر است:

نخست این که به مقتضاى «اَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ؛ بلاها به سراغ دوستان خدا مى روند» و به مقتضاى حدیث «إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً اَلاْنْبیاءُ ثُمَّ الَّذینَ یَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الاْمْثَلُ فَالاْمْثَلُ؛ گرفتارى ها و مشکلات بیش از همه دامان پیامبران را مى گیرد سپس کسانى که به دنبال آن ها هستند سپس نیکان را یکى پس از دیگرى»(1) افرادى که به امام (علیه السلام) که مجموعه اى از فضایل انسانى و برکات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اولیا قرار مى گیرند و به حکم این که مقرب ترند جام بلا بیشترشان مى دهند که هم آزمونى است براى آنان و همه وسیله اى است براى ترفیع درجاتشان.

بنابر تفسیر دیگر منظور این است که کسانى که به امام (علیه السلام) عشق مى ورزند یا حب اهل بیت (علیهم السلام) را دارند باید فقر را به معناى سادگى زندگى، پیشه کنند؛ همان فقرى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره آن مى فرمود: «اَلْفَقْرُ فَخْری وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلى سائِرِ الاْنْبِیاءِ؛ فقر مایه افتخار من است و با آن بر سایر پیامبران افتخار مى کنم»(2) این تعبیر اگر به معناى «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زیستن و قانع بودن به زندگى خالى از هرگونه زرق و برق و تجمل است. پیروان این مکتب نیز مانند پیشوایانشان باید به چنین زندگى اى قانع باشند.

تفسیر سوم: دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) به ویژه بنى امیه و پس از آن ها بنى عباس درصدد بودند که پیروان این مکتب و عاشقان این پیشوایان را از هر نظر در فشار

ص: 130


1- کافى، ج 2، ص 252.
2- بحارالانوار، ج 69، ص 32.

قرار دهند تا آن جا که حتى از نظر معیشت نیز در تنگنا واقع شوند. از این گذشته ولاى اهل بیت (علیهم السلام) همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل که عِده و عُده آن ها غالباً کم نیست واقع مى شود. تاریخ اسلام نیز نشان مى دهد کسانى که طرفدار پیغمبر اکرم یا پیشوایان معصوم (علیهم السلام) مى شدند از طرف دشمنان در فشار شدید قرار مى گرفتند. داستان شعب ابى طالب و نیز داستان ابى ذر و مشکلاتى که معاویه و عثمان براى او فراهم کردند تا آن جا که مظلومانه در بیابان محروم «ربذه» در شدیدترین فقر جان به جان آفرین سپرد، نمونه اى از این دست است.

از شعبى نیز که یکى از تابعین معروف است نقل شده است که مى گفت: «ما نَدْری ما نَصْنَعُ بِعَلیّ بْنِ أبیطالِبٍ إنْ اَحْبَبْناهُ افْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ کَفَرنا؛ نمى دانیم با على (علیه السلام) چه کنیم؟ اگر او را دوست بداریم (چنان بر ما سخت مى گیرند که) فقیر و نیازمند مى شویم و اگر او را دشمن بداریم کافر مى شویم».(1)

از این روشن تر سخنى است که در تاریخ طبرى و تاریخ ابن اثیر از معاویه نقل شده که چون «مغیرة بن شعبه» را در سنه 41 والى کوفه کرد او را فراخواند و گفت: من مى خواستم سفارش هاى زیادى به تو بکنم اما چون تو را فرد بصیرى مى دانم از آن ها صرف نظر کردم؛ ولى یک توصیه را ترک نمى کنم و آن این که دشنام على و نکوهش او را فراموش مکن و براى عثمان فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار کن و تا مى توانى عیب بر یاران على بگذار و آن ها را از مرکز حکومت دور گردان و پیروان عثمان را مدح و تمجید کن و به مرکز حکومت نزدیک ساز. مغیره گفت: من تجربه فراوان در امر حکومت دارم و دیگران نیز مرا آزموده اند و پیش از تو براى غیر تو عهده دار مناصبى بوده ام و هیچ کس مرا در این امر نکوهش نکرده است و تو هم در آینده مرا خواهى آزمود. یا مدح

ص: 131


1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 248.

و تمجید مى کنى و یا نکوهش. معاویه گفت: ان شاء الله تو را مدح و تمجید خواهم کرد.(1)

مرحوم سیّد رضى بعد از آن که تفسیر اول را براى این دو کلام حکیمانه برگزیده، مى افزاید: «گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده اند که این جا جاى شرح آن نیست»؛ (وَقَدْ یُوَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعُ ذِکْرِهِ).

بعید نیست که مرحوم سیّد رضى نیز در آخر کلام خود نظرش به دو تفسیر دیگرى باشد که ما آوردیم.

* * *

ص: 132


1- تاریخ طبرى، ج 2، ص 112 (در حوادث سال 51 به مناسبت ذکر شهادت حجر بن عدى آورده شده است) و تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 102.

گفتار حکیمانه 113

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَلا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ، وَلاکَرَمَ کَالتَّقْوَى، وَلا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَلا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ، وَلا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلا رِبْحَ کَالثَّوَابِ، وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ، وَلا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَلا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَلا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَلا عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَلا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ مال و سرمایه اى پردرآمدتر از عقل نیست، و نه هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب و خودبینى، هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست و نه هیچ بزرگوارى و شخصیتى همچون تقوا، هیچ همنشینى همچون حُسن خلق نیست و هیچ میراثى به پاى ادب نمى رسد، هیچ راهبرى همچون توفیق نیست و نه هیچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور،) هیچ سودى همچون ثواب الهى و هیچ پرهیزکارى اى همچون پرهیز از شبهات نیست، هیچ زهدى همچون بى اعتنایى به حرام نیست و نه هیچ علم و دانشى همچون تفکر، هیچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نیست و نه هیچ ایمانى

ص: 133

مانند حیا و صبر، هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى و هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست، هیچ عزتى چون حلم نیست و هیچ پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نخواهد بود.(1)

ص: 134


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه درباره این گفتار حکیمانه مى گوید: این سخن مرکب از هیجده جمله از حکمت هاى مشهور امام (علیه السلام) است که اکثر آن به طور پراکنده در خطبه معروف به خطبه «وسیله» آمده؛ همان خطبه اى که قبل از نهج البلاغه در روضه کافى و در تحف العقول و همچنین در خطبه اى که آن حضرت بعداز ده روز از رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیان فرمود ذکر شده که در امالى صدوق آمده است و تمام این کتاب ها قبل از نهج البلاغه تألیف شده اند همان گونه که اکثر این جمله هاى حکمت آمیز در کتاب دستور معالم الحکم (نوشته قاضى قضاعى) و به طور پراکنده در غررالحکم ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 105).

شرح و تفسیر: هجده اندرز مهم

از آنچه در سند این کلمات حکمت آمیز آوردیم استفاده مى شود که آنچه مرحوم سیّد رضى در این جا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبه هایى بوده است در حالى که از روایات کافى و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده برمى آید که این ها در کنار هم بوده است؛ ولى در هر صورت به نظر مى رسد این ها مواعظ مختلفى و هر یک درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آن ها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند.

در هر حال نمى توان انکار کرد که هر جمله اى از این جمله هاى هجده گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد وسزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى آن ها را مرور کند و پیام آن ها را با گوش جان بشنود.

ازاین رو براى پى بردن به عمق کلام امام (علیه السلام) ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهى همراه مى سازیم.

نخست مى فرماید: «هیچ مال و سرمایه اى پردرآمدتر از عقل نیست»؛ (لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ).

«أعْوَد» یعنى پردرآمدتر و نافع تر.

مى دانیم که امتیاز انسان بر حیوانات، عقل است که مى تواند سرمایه هاى

ص: 135

معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسیارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آن ها رسیده، اما براثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده اند، و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده اند، اما با کمک عقل و درایت پس از مدت کوتاهى سرمایه فراوانى از طریق حلال گردآورى کرده اند. درمورد سرمایه علم و دانش و اخلاق نیز چنین است.

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «لَیْسَ بَیْنَ الاْیمانِ وَالْکُفْرِ إلاَّ قِلَّةُ الْعَقْلِ، قیلَ: وَکَیْفَ ذاکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ: إنَّ الْعَبْدَ یَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوقٍ فَلَوْ أخْلَصَ نیَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذی یُریدُ فی أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ؛ فاصله میان ایمان و کفر همان کم عقلى است. عرض کردند: اى فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! این امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى که اگر نیتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاه تر به سراغش مى آمد».(1)

در دومین گفتار حکیمانه مى فرماید: «هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب وخودبینى نیست»؛ (وَلا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ).

چراکه از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آن ها فاصله مى گیرند و ازسوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمى بینند و برترى خیالى و وهمى، آن ها را از مردم جدا مى سازد، درنتیجه گرفتار تنهایى وحشتناکى مى شوند.

ازاین رو در حدیثى که در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) آمده مى خوانیم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛ کسى که گرفتار خودبینى شود هلاک مى شود».

در سومین نکته مى فرماید: «هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست»؛ (وَلا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ).

منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله آن کارهاى دنیا

ص: 136


1- کافى، ج 1، ص 28، ح 33.

و آخرت خویش را نظام مى بخشد و به یقین، نتیجه هر کارى در پایان آن روشن مى شود؛ آن ها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایى آن هستند، به یقین از همه عاقل ترند.

در حدیثى مى خوانیم که شخصى نزد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تقاضاى اندرزى کرد. حضرت فرمود: اگر بگویم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! این سخن میان او و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سه بار تکرار شد و در پایان، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إنّی أُوْصِیکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ یَکُ رُشْداً فَأمْضِهِ وَإنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ من به تو توصیه مى کنم هنگامى که تصمیم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بیندیش. اگر عاقبت نیکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى وضلالت است از آن صرف نظر کن».(1)

در چهارمین نکته مى فرماید: «هیچ بزرگوارى و شخصیتى همچون تقوا نیست»؛ (وَلا کَرَمَ کَالتَّقْوَى).

این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ)؛ «گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست».

شخص باتقوا نه تنها نزد خداوند، که نزد خلق خدا نیز گرامى و باشخصیت است، زیرا از انجام کارهاى زشتى که شخصیت انسان را درهم مى شکند خوددارى مى کند.

امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوى؛ پرهیزکارى کلید شخصیت است».(2)

در پنجمین نکته مى فرماید: «هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست»؛ (وَلاقَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ).

زیرا حسن خلق جاذبه عجیبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب

ص: 137


1- کافى، ج 8، ص 150، ح 130.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 9، ح 65.

مى کند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صمیمى محروم اند در حالى که همه به دوستى با افراد خوش برخورد و صاحب حُسن خلق افتخار مى کنند.

در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که در ذیل کلام حکمت آمیز 38 آمد خواندیم: «حُسْنُ الْخُلْقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ حسن خلق، دوستى و محبت را ریشه دار مى کند ورشته دوستى را استوار مى دارد».

درباره حسن خلق در احادیث اسلامى تعبیرات بسیار بلندى آمده که نشان مى دهد گشاده رویى و حسن خلق از مهم ترین امورى است که اسلام بر آن تأکید دارد.

سپس امام (علیه السلام) در ششمین نکته مى فرماید: «هیچ میراثى همچون ادب نیست»؛ (وَ لا مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ).

همان گونه که در شرح گفتار حکمت آمیز 54 که عین این عبارت در آن گفتار حکیمانه تکرار شده بود آوردیم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است وازاین رو به سفره اى که غذا در آن آماده مى سازند و افراد را به آن دعوت مى کنند «مأدبة» گفته مى شود و از آن جا که رعایت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه این امور را «ادب» مى نامند. دربرابر آن، بى ادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعایت مى کنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مى برند. به همین مناسبت «تأدیب» به تعلیم و تربیت ویاد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «ادب» و «ادبیات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، این اصطلاح که جدید است و قطعاً بعد از زمان امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب را در کلام امام (علیه السلام) به همین معنا تفسیر کرده اند؛ ولى قطعاً اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقیقت ادب را دربر مى گیرد.

ص: 138

در اهمیت ادب همین بس که امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «لایَزالُ الْمُؤمِنُ یُورِّثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى یَدْخِلَهُمْ الْجَنَّةَ... وَ لا یَزالُ الْعَبْدُ الْعاصی یُورِثُ أهْلَ بَیْتِهِ الاْدَبَ السَّىِّء حَتّى یُدْخِلَهُمُ النّارَ جَمیعاً؛ انسان باایمان به خانواده خود علم وادب مى آموزد تا آن جا که همه را وارد بهشت مى کند و بنده گنهکار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آن جا که همه را به دوزخ مى فرستد».(1)

در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «إنَّکُمْ إلى اِکْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلى الاْکْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ؛ شما به کسب ادب نیازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستید».(2)

در هفتمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ راهبرى همچون توفیق نیست»؛ (وَلا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ).

«توفیق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ کردن است که با معناى عرفى آن کاملاً سازگار است. منظور از توفیق در این جا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلاً اگر انسان حال خوبى براى دعا پیدا کند و مجلس مناسبى تشکیل شود و خطیب دانشمند و باصفایى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود: توفیق براى دعا حاصل شد. همچنین فراهم شدن اسباب مثلاً براى زیارت بیت الله یا کمک به محرومان یا فراگرفتن علم و دانش، تمام این ها توفیق نامیده مى شود و اگر امام (علیه السلام) مى فرماید: بهترین رهبر توفیق است، براى این است که توفیق، انسان را به راه حق و مسیر اطاعت پروردگار مى کشاند و راهنماى خوبى براى نیکى ها و خوبى هاست.

به هر حال شک نیست که سرچشمه اصلى توفیق براى کارهاى خیر، ذات پاک پروردگار است، ازاین رو در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «لا نِعْمَةَ

ص: 139


1- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 201، ح 4.
2- غررالحکم، ح 5081.

کَالْعافِیَةِ وَلا عافِیَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفیقِ؛ هیچ نعمتى مانند سلامت و عافیت نیست و هیچ عافیتى همچون فراهم شدن توفیق».(1)

قرآن مجید نیز از زبان پیغمبر الهى حضرت شعیب (علیه السلام) مى فرماید: (وَما تَوْفیقى إلّا بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَیْهِ أُنیبُ)؛ توفیق من جز به (یارى) خدا نیست، بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم».

توفیق و بى توفیقى اسباب زیادى دارد؛ هرقدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خیرخواه باشد خداوند توفیق او را براى انجام کارهاى نیک بیشتر مى کند و به عکس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعایت حقوق والدین و استاد و دوستان، توفیق را از انسان سلب مى کند. در حدیثى که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا یَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّینُ وَ التَّوْفیقُ لا یَفْتَرِقانِ؛ همان گونه که سایه از جسم جدا نمى شود توفیق نیز از دین جدایى پیدا نمى کند».

در هشتمین نکته مى فرماید: «هیچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور) نیست»؛ (وَ لا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ).

همه تاجران براى سود تجارت مى کنند. سودهاى مادى و دنیوى ناپایدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجید مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید آیا شما را به تجارتى راهنمایى

ص: 140


1- میزان الحکمة، ح 22236.

کنم که شما را از عذاب دردناک رهایى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید این براى شما (از هرچیز) بهتر است اگر بدانید * (اگر چنین کنید) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هایى از بهشت داخل مى کند که نهرها از زیر درختانش جارى است و در مسکن هاى پاکیزه در بهشت جاویدان جاى مى دهد و این پیروزى عظیم است».(1)

در نهمین نکته حکمت آمیز که درواقع تکمیل کننده نکته قبل است مى فرماید : «هیچ سودى همچون ثواب الهى نیست»؛ (وَلا رِبْحَ کَالثَّوَابِ).

سودهاى مادى همه از بین مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه که در قرآن کریم مى خوانیم: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ).(2)

درواقع ارباح مادى همچون خواب و خیال است ولى سود معنوى واقعیتى است انکارناپذیر.

اضافه بر این، سود مادى حدى دارد؛ دو یا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آیه شریفه (مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ...).(3) گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن مى شود؛ سودى که در هیچ تجارتى پیدا نمى شود.

در دهمین نکته مى فرماید: «هیچ پرهیزکارى اى همچون پرهیز از شبهات نیست»؛ (وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ).

«ورع» در اصل به معناى پرهیز یا شدت پرهیز است و در لسان روایات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلّم پرهیز مى کند بلکه از شبهات نیز دورى مى جوید.

ص: 141


1- صف، آیات 10-12.
2- نحل، آیه 96.
3- بقره، آیه 261.

در روایات اسلامى نیز در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تمام موضوعات به سه بخش تقسیم شده اند: «حَلالٌ بَیِّنٌ وَ حَرامٌ بَیِّنٌ وَشُبَهاتُ بَیْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ؛ امورى که درستى آن آشکار است که باید از آن پیروى کرد و امورى که گمراهى آن آشکار است و باید از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبه در میان این دو؛ کسى که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهایى مى یابد وکسى که به سراغ شبهات برود (تدریجاً) مرتکب محرمات مى شود و از آن جا که نمى داند هلاک خواهد شد».(1)

درواقع شبهات، حریم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بیم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود.

بعضى از بزرگان، «ورع» را به چهار قسم تقسیم کرده اند که یکى از دیگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهیز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، «ورع تائبین» نامیده مى شود. قسم دیگرى از آن، همان حالت پرهیزکارى است که انسان را از شبهات دور مى سازد که به آن «ورع صالحان» مى گویند و قسم سوم آن، حالت پرهیزکارى است که حتى از امور حلالى که مى ترسد روزى او را به حرام بکشاند پرهیز مى کند و نام «ورع متقین» بر آن گذاشته شده است. قسم چهارم، ورع به معناى صرف نظر کردن از غیر خداست براى ترس از ضایع شدن ساعتى از عمر در امرى بیهوده (که درجه اعلاى ورع است) و به آن «ورع صدیقین» مى گویند» همان گونه که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقینَ حَتّى یَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ یَکُونَ فِیهِ بَأسٌ؛ کسى، از متقین محسوب

ص: 142


1- کافى، ج 1، ص 68، ح 10.

نمى شود مگر این که امورى را که ذاتآ اشکالى ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در امورى که حرام است».(1)

در یازدهمین نکته حکیمانه امام (علیه السلام) مى فرماید: «هیچ زهدى همچون بى اعتنایى به حرام نیست»؛ (وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ)

گرچه بسیارى از افراد، زهد را تنها در ساده زیستن و قناعت کردن به لباس وغذا و مسکن و بى اعتنایى به مقامات دنیوى مى دانند؛ ولى از نظر مبارک امام (علیه السلام) مهم ترین زهد پرهیز از حرام است، هرچند زندگى انسان زیاد هم ساده نباشد؛ اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن کس که زندگى بسیار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نیست.

در این که زندگىِ ساده به ویژه هنگامى که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مایه نجات از گناهان بسیارى و سبب توجه به ذات پاک پروردگار است شکى نیست و به همین دلیل، هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامى به طور گسترده اهمیت زهد و سپس ماهیت و حقیقت آن و نتایج پربارى که بر آن مترتب مى شود بیان شده است.

بعضى از شارحان نهج البلاغه در این جا نوشته اند که زهد اگر به این معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به دیگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت کند یک فضیلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخیره کند و فایده آن به کسى نرسد چنین زهدى کاملاً بى ارزش خواهد بود.

در ذیل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه کافى درمورد «زهد» سخن گفتیم، ازاین رو ضرورتى براى تکرار آن نمى بینیم و تنها به یک روایت از امام صادق (علیه السلام)

ص: 143


1- مجمع البحرین، ماده «ورع».

بسنده مى کنیم: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا؛ تمام نیکى ها در خانه اى قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست».(1)

حضرت در دوازدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ علم و دانشى همچون تفکر نیست»؛ (وَلا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ).

کسانى که تنها به حفظ عبارات دیگران و آنچه در روایات آمده بسنده مى کنند و درباره آن نمى اندیشند علمشان چندان ثمرى ندارد و درواقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مى تواند علوم زیادى را در خود جاى دهد؛ ولى آنان که اهل اندیشه اند از جاى جاى آیات قرآن و روایات اسلام و کلمات بزرگان حقایقى کشف مى کنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم دیگران قناعت شود هرگز علوم، پیشرفت و نمو وبالندگى پیدا نمى کند.

به همین دلیل در بعضى از احادیث که هم از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و هم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) رسیده، تفکر، برترین عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ».(2)

در سیزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نیست»؛ (وَلا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ).

در حدیث دیگر از امام سجاد (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ؛ کسى که به واجبات خود عمل کند از عابدترین مردم است». در حدیث دیگرى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرایِضَ؛ عابدترین مردم کسى است که واجبات را ادا کند».

تمام این روایات اشاره به این مى کند که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات

ص: 144


1- کافى، ج 2، ص 128، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 63، ح 4 و کافى، ج 8، ص 20، خطبة الوسیلة.

و نیایش هاى طولانى و پرسوزوگداز نیست؛ عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند؛ اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دینى و از همه مهم تر اداى حق الهى.

در چهاردهمین نکته مى فرماید: «هیچ ایمانى مانند حیا و صبر نیست»؛ (وَلا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ).

«حیا» به معناى حالت بازدارنده اى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت بازمى دارد. به بیان دیگر، حیا انقباض نفس دربرابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت دربرابر مشکلات است؛ خواه مشکلات اطاعت باشد یا ترک معصیت و یا مشکلات مصائب و سختى ها.

به یقین اگر حالت حیا نباشد، ایمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت دربرابر مشکلات نباشد ایمان ثبات و قرارى نخواهد داشت.

در حدیثى از امام صادق یا امام باقر (علیهما السلام) مى خوانیم: «اَلْحَیاءُ وَ الاْیمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَنٍ فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ؛ حیا و ایمان با یک ریسمان بسته شده اند هرجا یکى از آن ها برود دیگرى به دنبال آن خواهد رفت».(1)

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَناتٍ: الصِّدْقُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالشُّکْرُ؛ چهار صفت است که در هر کسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبدیل به حسنات مى کند: صدق و حیا و حسن خلق و شکر».(2)

بدیهى است که راستگویى انسان را از بسیارى از گناهان بازمى دارد و حیا از قبایح و زشتى ها و حسن خلق از درگیرى با مردم و شکر، انسان را به قدردانى از

ص: 145


1- کافى، ج 2، ص 106، ح 4.
2- کافى، ج 2، ص 107، ح 7. (در تحف العقول، ص 369، به جاى عبارت «ذنوبآ»، «ذنوب» آمده است که صحیح تر به نظر مى رسد).

نعمت ها تشویق مى کند و همین امور است که سیئات را به حسنات مبدل مى کند؛ یعنى در پرتو این صفات در ادامه راه، گناهان تبدیل به حسنات مى شوند.

در پانزدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نیست»؛ (وَلا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ).

بسیارندکسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نیز صفات برجسته اى دارند؛ ولى براثر تکبر و خودبرتربینى، در جامعه منفورند درحالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردم اند.

در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که به یارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللّهُ؛ تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراین فروتنى کنید تا خدا شما را بالا ببرد».(1)

در شانزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست»؛ (وَ لا شَرَفَ کَالْعِلْمِ).

«شرف» به معناى شایستگى و عظمت و افتخار و نیک نامى است و به یقین، این امور از طریق علم و دانش به دست مى آید زیرا علم و آگاهى کلید همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جایى در جامعه انسانى وجود ندارد.

قرآن مجید و روایات اسلامى پر است از آیات و روایاتى که در مدح و ستایش علم آمده است تا آن جا که مُرکّب هاى نوک قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر شمرده شده است.

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «طَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ؛ من به سراغ ارزش و شخصیت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش یافتم».(2)

ص: 146


1- کافى، ج 2، ص121، ح 1.
2- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 174، ح 13810.

بدیهى است که منظور از «علم» علوم و دانش هایى است که یا جنبه معنوى دارد و یا دنیاى انسان ها را سامان مى بخشد.

در هفدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ عزتى چون حلم نیست»؛ (وَ لا عِزَّ کَالْحِلْمِ).

حلیم به کسى گفته مى شود که دربرابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عکس العمل نشان نمى دهد همچنین مشکلات زندگى را تحمل مى کند و براثر سعه صدر و فکر بلند، آن ها را در خود حل مى نماید و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همین ها باعث عزت اوست و بسیار دیده شده که مردم به حمایت افراد حلیم در مقابل نادان برمى خیزند.

افراد بردبار در نظر مردم عزیزند، زیرا سکوتشان دربرابر افراد نادان و سبک سر و بى ادب، بر عزت و شخصیتشان مى افزاید؛ ولى نابردباران در کوچک ترین مسائل درگیر مى شوند و همین امر از عزت و احترامشان مى کاهد.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْلٍ قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ؛ خدا هرگز کسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز کسى را به موجب حلم و بردبارى ذلیل نساخت».(1)

آن گاه در هجدهمین و آخرین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نیست»؛ (وَ لا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ).

ناگفته پیداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخیصى دارد؛ هنگامى که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوى تر عمل مى کنند، مسیرها روشن، موانع برطرف و نزدیک ترین راه به مقصد غالباً معلوم مى شود و از این طریق پشتیبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد.

ص: 147


1- کافى، ج 2، ص 112، ح 5.

همان گونه که در نیروهاى جسمانى چنین است که نیروى یک فرد همچون ریسمان باریکى است که گسستن آن آسان است؛ ولى هنگامى که نیروها به یکدیگر ضمیمه شد و طناب محکمى از آن تشکیل گردید، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفندیارش نگسلد»، این حکم در نیروهاى فکرى نیز کاملاً جارى است.

بر این اساس یکى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجید انجام امور با مشورت ذکر شده است و مى فرماید: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ)(1) حتى شخص پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به مقتضاى (وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ)(2) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است.

در ذیل حکمت 54 که امام (علیه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهیرَ کَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطى درباره اهمیت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه 35 نیز بحثى تحت عنوان «بهره گیرى از آراى اهل نظر» آوردیم.

در تفسیر نمونه نیز ذیل آیات مذکور بحث هاى قابل ملاحظه اى آمده است.(3) در پایان این گفتار حکیمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصیه اخلاقى مهم بود ذکر این نکته لازم است که این سخنان گرچه در این جا به صورت یک جا جمع شده ولى قسمت هایى از آن در احادیث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعید نیست که امام (علیه السلام) بسیارى از آن ها را به طور مکرّر به مناسبت هاى گوناگون بیان کرده باشد.

به یقین کافى است که انسان به همین یک گفتار حکیمانه در زندگى عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و در جنبه هاى مادى و معنوى پیروز گردد.

ص: 148


1- شورى، آیه 38.
2- آل عمران، آیه 159.
3- به جلد 3 و 20 تفسیر نمونه مراجعه فرمایید.

گفتار حکیمانه 114

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که صلاح و نیکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در این حال به دیگرى که از او گناهى ظاهر نشده، گمان بد برد به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هرکس به دیگرى گمان خوب برد خود را فریب داده است!(1)

ص: 149


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده که این گفتار حکیمانه در کتاب غررالحکم با تفاوت هایى ذکر شده و این تفاوت هانشان مى دهد که آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه اخذ کرده است. زمخشرى نیز آن را در ربیع الابرار با تفاوت کمترى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 106).

شرح و تفسیر: معیار حُسن ظن و سوءظن

مسئله حسن ظن و سوءظن در اسلام از مسائل بسیار مهم است که در آیات و روایات بازتاب گسترده اى دارد. البته اصل بر حسن ظن مسلمانان به یکدیگر است؛ ولى این اصل، استثنایى هم دارد که امام (علیه السلام) در جمله گهربار مورد بحث به آن اشاره کرده، مى فرماید: «هنگامى که صلاح و نیکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در این حال به دیگرى که از او گناهى ظاهر نشده گمان بد برد به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هرکس به دیگرى گمان خوب ببرد خود را فریب داده است»؛ (إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ).

همان گونه که گفتیم، اصل در جامعه اسلامى بر حسن ظن است، چنان که در سوره حجرات آیه 12 مى خوانیم: (یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید چراکه بعضى از آن ها گناه است».

در روایات اسلامى نیز تأکید شده که کار برادر مسلمانت را حمل بر صحت کن و از سوءظن بپرهیز؛ در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «ضَعْ أمْرَ أخیکَ عَلى أحْسَنِهِ... مَحْمِلاً؛ عمل برادر مسلمانت را بر نیکوترین وجه ممکن

ص: 150

حمل کن مگر این که دلیلى برخلاف آن قائم شود و هرگز درباره سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر و مادامى که مى توانى محمل نیکى براى آن بیابى حمل بر صحت کن».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إذا اتَّهَمَ الْمُؤمِنُ أخاهُ انْماثَ الاْیمانُ مِنْ قَلْبِهِ کَما یَنْماثُ الْمَلْحُ فِى الْماءِ؛ هنگامى که شخص باایمان برادر مسلمانش را متهم کند ایمان در قلب او ذوب مى شود همان گونه که نمک در آب ذوب مى گردد».(2)

مطابق کلام حکمت آمیز مورد بحث، این مطلب مربوط به زمانى است که چهره اسلام در محیط نمایان باشد و غالب مردم راه صلاح بپویند؛ اما زمانى که فساد، بر زمان غالب شد و اکثر مردم به راه خلاف رفتند حسن ظن به افراد سبب مى شود انسان خود را فریب دهد بنابراین باید جانب احتیاط را نگه دارد تا گرفتار توطئه ها و مفسده ها نگردد.

این بدان معنا نیست که انسان سوءظن خود را به اشخاص آشکار سازد وآن ها را متهم کند، منظور این است که بدون ظاهر کردن عکس العمل منفى که سبب اهانت به مؤمن مى شود، در عمل جانب احتیاط را از دست ندهد.

افرادى که در یک زمان زندگى مى کنند با هم متفاوت اند؛ بعضى سوابق خوبى دارند که باید به آن ها حسن ظن داشت و بعضى داراى سوابق سوءاند که باید درباره آن ها جانب احتیاط را رعایت کرد، بنابراین، معیار، فساد تمام مردم زمان نیست، ازاین رو امام (علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز فرمود: «بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ»، «حَوْبَة» به معناى گناه است، بنابراین سوءظن به کسى که سابقه سوئى از او دیده نشده ممنوع است.

ص: 151


1- کافى، ج 2، ص 362، ح 3.
2- کافى، ج 2، ص 361، ح 1.

تعبیر «فَقَدْ ظَلَمَ» به این معناست که سوءظن به برادر مسلمانى که خلافى از او دیده نشده ظلم و ستم بر اوست. این احتمال نیز در تفسیر این جمله امکان داردکه چنین کسى به خودش نیز ستم مى کند، زیرا خود را از همکارى او محروم مى سازد.

درواقع، امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به همان قاعده «حمل شىء بر اغلب» فرموده و غلبه صلاح را براى حمل به صحت کافى دانسته مگر این که فردى سوء سابقه داشته باشد و در مقابل، غلبه فساد را براى سوءظن و احتیاط لازم مى داند مگر این که واقعاً کسى داراى سوابق خوبى است که او را با آن سوابق مى شناسیم.

این سخن در روابط ملت ها و دولت ها نیز کاملاً صادق است؛ هرگاه دولت هاى ستمگرى که غالباً براى حفظ منافع خود حقوق دیگران را زیر پا مى گذارند درِ باغ سبز به ما نشان دهند هرگز نباید کار آن ها را حمل بر صحت کنیم، بلکه باید فرض بر این باشد که آنان براى فریب ما دامى گسترده اند.

* * *

ص: 152

گفتار حکیمانه 115

اشاره

وَقِیلَ لَهُ (علیه السلام) کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ؟

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنى بِبَقَائِهِ، وَیَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَیُوْتى مِنْ مَأْمَنِهِ؟

کسى به امام (علیه السلام) عرض کرد: اى امیرمؤمنان! حال شما چگونه است؟

امام (علیه السلام) فرمود:

چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بیمار مى گردد و در حالى (یا در جایى) که خود را در امان مى بیند مرگ دامانش را مى گیرد؟(1)

ص: 153


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده که این کلام در امالى شیخ طوسى مسندآ از «عبدالله بن جعفر» (جعفر بن ابى طالب) آمده است که مى گوید: «صبحگاهان خدمت عمویم على بن ابى طالب رسیدم در حالى که بیمار بود. از حال مبارک ایشان سؤال کردم. سخن بالا را در پاسخ من فرمود» و این نشان مى دهد که مرحوم شیخ طوسى آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه اخذ کرده است و مرحوم راوندى نیز در کتاب دعوت طبق نقل روضه بحارالانوار آن را با تفاوتى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 106).

شرح و تفسیر: آسیب پذیرى انسان ها

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه در پاسخ کسى که از آن حضرت پرسید: اى امیرمؤمنان! حال شما چگونه است؟ به سه نکته مهم اشاره کرده، مى فرماید: چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بیمار مى گردد و در حالى (یا در جایى) که خود را در امان مى بیند مرگش فرامى رسد؟»؛ (وَقِیلَ لَهُ (علیه السلام) کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ فَقال (علیه السلام): کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنَى بِبَقَائِهِ، وَیَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَیُوْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ).

دلیل این که چگونه انسان با بقائش فانى مى شود؟ روشن است، زیرا عمر انسان هرقدر طولانى باشد بالاخره محدود است و هر ساعتى که از عمر او مى گذرد یک گام به پایان عمر و فنا نزدیک تر مى شود درست مانند سرمایه دارى که هر روز مبلغى از سرمایه خود را هزینه مى کند بى آن که درآمدى به جاى آن داشته باشد که درباره او مى توان گفت: با استفاده از سرمایه اش، مفلس و تنگدست خواهد شد.

اما این که انسان چگونه با سلامتش بیمار مى شود؟ از این نظر است که سلامتى انسان به سبب کار کردن منظم تمام دستگاه هاى بدن است؛ ولى همین کار کردن منظم، آن ها را تدریجاً فرسوده مى کند و در آن ها انواع اختلالات روى مى دهد و سرانجام از کار بازمى ایستند.

ص: 154

راز این که چگونه انسان از محل امنش آسیب مى پذیرد؟ این است که عوامل آسیب پذیرى در درون وجود خود انسان پنهان است. ناگهان با اختلالى که در یکى از رگ هاى قلب یا مغز رخ مى دهد سکته قلبى یا مغزى بر او عارض مى شود و او را نیمه جان مى سازد و یا به جهان دیگر مى فرستد.

قرآن مجید در آیات مختلف به این نکات اشاره کرده است، در یک جا مى فرماید: (أیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکَکُمُ الْمَوْتَ وَلَوْ کُنْتُمْ فى بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ)؛ هرجا باشید مرگ به سراغ شما مى آید هرچند در دژهاى محکم باشید».(1)

در جاى دیگر مى فرماید: (وَالْعَصْرِ * إنَّ الاْنْسانَ لَفِى خُسْرٍ)؛ قسم به عصر! که انسان (پیوسته) در حال خسران و زیان کردن است».(2)

در همین کلمات قصار، حکمت 74، آمده بود که «نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ إلى أجَلِهِ؛ نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است (هر نفسى که مى کشد یک گام به مرگ نزدیک تر مى شود).

احتمال دیگر در تفسیر جمله هاى حکیمانه مورد بحث، این است که انسان به هنگام بقا وسلامتى جسم، چه بسا از خطرات غافل مى شود و این بقا و سلامتى او را به فنا و بیمارى مى کشاند، چراکه عامل بسیارى از حوادث ناگوار، غفلت هنگام توانایى و تندرستى است.

همچنین انسان در محل امن خود غالباً احتیاط را از دست مى دهد و گاه همان محل امن تبدیل به محل خطر بزرگى مى شود و یا این که انسان به افرادى کاملاً اطمینان مى کند و همه چیز خود را به دست آن ها مى سپارد، ناگهان از همان ها ضربه مى خورد. ولى تفسیر اول مناسب تر است.

* * *

ص: 155


1- نساء، آیه 78.
2- عصر، آیات 1 و 2.

ص: 156

گفتار حکیمانه 116

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلاءِ لَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آن ها داده شده در غفلت فرو مى روند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها، مغرور مى گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان، فریب مى خورند و خداوند هیچ کس را با چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است.(1)

ص: 157


1- سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر مى گوید: این کلام حکمت آمیز پیش از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول و روضه کافى و تاریخ یعقوبى و تذکره سبط بن جوزى آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 107). همچنین این گفتار حکیمانه در حکمت شماره 260 عینآ آمده و در حکمت 462 نیز سومین جمله آن (رب مفتون بحسن القول فیه) تکرار شده است.

شرح و تفسیر: هشدار درباره چهار چیز

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مى کند که بر محور چهار واژه معنادار «مستدرج»، «مغرور»، «مفتون» و «املاء» دور مى زند، مى فرماید: «چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آن ها داده شده غافل مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها، مغرور مى گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان، فریب مى خورند و خداوند هیچ کس را با چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»؛ (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلاءِ لَهُ).

«مستدرج» از ریشه «استدراج» به معناى چیزى را تدریجاً به سمت وسویى بردن آمده است. در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (182 سوره اعراف، و 44 سوره قلم) ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکى است و آن این که کسى را مرحله به مرحله بدون این که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مانند این که کسى از بیراهه به سوى پرتگاه مى رود و ما نه تنها او را از این کار نهى نکنیم بلکه به دلیل آن که مستحق مجازات و کیفر است تشویق نیز کنیم. ناگهان به لب پرتگاه مى رسد و خود را در دام مجازات مى بیند، وحشت مى کند و راه بازگشت دربرابر خود نمى بیند و از همان جا مى لغزد و در پرتگاه سقوط مى کند.

ص: 158

خدا به افرادى که طغیان را به اوج خود مى رسانند نیکى مى کند، نعمت مى بخشد، مقام مى دهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مى سازد، که در آن حالت، بسیار دردناک است.

در آیه 44 سوره انعام مى خوانیم: (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ «هنگامى که آنچه را به آن ها تذکر داده شده بود فراموش کردند، درهاى همه چیز (از نعمت ها) را بر آن ها گشودیم تا زمانى که (کاملاً) به آنچه به آن ها داده شده بود خوشحال شدند. ناگهان آن ها را گرفتیم (و آنان را به عذاب سخت گرفتار ساختیم)، در این هنگام یک باره نومید شدند».(1)

دومین جمله اشاره به کسانى است که از طریق پرده پوشى خداوند درباره گناهان آن ها مورد آزمون الهى قرار مى گیرند. خدا ستارالعیوب است و تا آن جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مى افکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق بازگردند ولى گروهى به عکس، مغرور مى شوند و به دلیل این ستر الهى فریب مى خورند و بر شدت و کثرت گناه مى افزایند. با توجه به این که «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پرده ها بالا مى رود و آن ها رسواى خاص و عام مى شوند.

جمله سوم اشاره به یکى دیگر از راه هاى نفوذ شیطان و هواى نفس در انسان است؛ گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسى به مدح وثناى افرادى مى پردازند؛ بعضى از این افراد که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه در مدح و تمجید گفته مى شود کاملاً متفاوت مى بینند بیدار شده و سعى مى کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، اما برخى دیگر با این سخنان،

ص: 159


1- براى توضیح بیشتر درمورد عذاب «استدراج» مى توانید به تفسیر نمونه، جلد 5، ذیل آیه مذکور مراجعه کنید.

فریب مى خورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضیلت و اخلاق مى پندارند، در حالى که در دام شیطان و هواى نفس گرفتارند.

چهارمین جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حلیم و غفور آن ها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مى آزماید شاید به پاس نعمت هاى الهى بیدار شوند و بازگردند؛ این گسترش نعمت ها سبب غفلت وبى خبرى شان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مى دهند، ناگهان خدا آن نعمت ها را مى گیرد و آن ها را به این وسیله مجازات مى کند؛ مجازاتى که بسیار دردناک است، زیرا در میان نعمت هاى الهى غوطه ورند و سرگرم لذات ها هستند که در یک لحظه همه چیز دگرگون مى شود و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست مى دهند.

قرآن مجید در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آن ها به همین معنا اشاره کرده است؛ خدا آن ها را مشمول انواع نعمت ها قرار داد، سرزمینى پر از نعمت و خدایى آمرزنده داشتند: (بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ)(1) اما هواى نفس و شیطان کار خود را کردند و آن ها را به ناسپاسى و طغیان واداشتند. ناگهان سد عظیمِ «مأرب» براثر نفوذ آب و جانوران در آن، شکست و سیلاب عظیمى به راه افتاد و باغ ها و زراعت ها و کاخ ها را درهم کوبید و با خود برد و تنها زمینى بایر و ویران به جاى ماند به گونه اى که باقى مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند.

قرآن مجید درباره این گروه مى فرماید: (وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمآ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ)؛ «کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مى دهیم به نفع آن هاست تنها به این سبب به آن ها مهلت

ص: 160


1- سبأ، آیه 15.

مى دهیم که (اگر بیدار نمى شوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) براى آن ها عذابى خوارکننده است».(1)

در این آیه شریفه نیز _ همچون کلام حکیمانه امام (علیه السلام) _ از واژه «املاء» استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نیز نوعى کمک به شمار مى آید؛ ولى معمولاً در قرآن مجید به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.

* * *

ص: 161


1- آل عمران، آیه 178.

ص: 162

گفتار حکیمانه 117

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَمُبْغِضٌ قَالٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

دو کس درباره من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن کینه توز!(1)

ص: 163


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده که این کلام حکمت آمیز را قبل از سیّد رضى گروهى از دانشمندان در کتاب هاى خود نقل کرده اند ازجمله جاحظ در کتاب الحیوان، بیهقى در المحاسن و المساوى، مرحوم صدوق در امالى، آمدى در غررالحکم و کراجکى در معدن الجواهر. و شبیه آن را در کلمات دیگر مولاى متقیان امیرمؤمنان (علیه السلام) خواندیم؛ ازجمله در خطبه 127 که آمده بود: «وَ سَیَهْلِکُ فىَّ صِنْفانِ مُحِبٌّ مُفْرَطٌ... وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ» و در حکمت 469 نیز خواهد آمد که امام مى فرماید: «یَهْلِکُ فىَّ رَجُلانُ مُحِبٌّ مُفْرَطٌ وَباحِتٌ مُفْتَرَ» و همه این ها قریب المعنا هستند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 107).

شرح و تفسیر: افراط و تفریط مایه هلاکت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، افراط و تفریط در محبت اولیاءالله را نکوهش مى کند، مى فرماید: «دو کس درباره من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن کینه توز»؛ (هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَمُبْغِضٌ قَالٍ).

بى شک محبت اولیاءالله از ارکان ایمان است و سبب پیروى بى قید و شرط از آنان و درنتیجه سبب نجات در دنیا و آخرت مى شود ولى اگر این محبت از حد اعتدال تجاوز کند و به شکل غلو درآید و امام را به مقام نبوت یا الوهیت برساند، به یقین چنین محبتى گمراهى و ضلالت است، همان گونه که اگر محبت محو شود و جاى خود را به عداوت و دشمنى دهد سبب خروج از ایمان و گمراهى و ضلالت خواهد بود.

تاریخ مى گوید: اتفاقاً هر دو گروه درمورد امیرمؤمنان على (علیه السلام) پیدا شدند؛ جمعى از غُلات که امروز هم آثارى از آنان باقى است او را برتر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بلکه او را خدا مى دانستند و مى گفتند: خداوند در جسم على (علیه السلام) حلول کرده، زیرا صفاتش صفات خدایى است. در روایات آمده است که امیرمؤمنان (علیه السلام) به جمعى از آنان دستور توبه داد و چون توبه نکردند فرمان مرگ آن ها را صادر کرد.(1) امروز

ص: 164


1- مستدرک الوسائل، ج 18، ص 140، ح 4؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 5، ص 5.

هم کسانى پیدا مى شوند که در اشعار و سخنان معمولى خود مطالبى مى گویند که عین غلو است. این گونه سخنان آمیخته با غلو متأسفانه به جلسات مذهبى به ویژه از طریق بعضى مداحان یا خطباى بى خبر و کم اطلاع راه یافته است. آنان مى کوشند گروهى از عوام را نیز به دنبال خود بکشانند و گاه آن را حقیقت ولایت مى پندارند، در حالى که گمراهى و ضلالت است و اگر علماى دینى و خطباى آگاه و مداحان بامعرفت از آن پیشگیرى نکنند آینده بدى در انتظار آنان است. از آن جا که دنیاى امروز دنیاى ارتباطات است، این سخنان آمیخته با غلو از یک مجلس کوچک به همه جا منتقل مى شود و دشمنان شیعه که در کمین نشسته اند آن را به همه شیعیان تسرى مى دهند و حکم کفر و قتل آن ها را صادر مى کنند. باید دربرابر این توطئه ها بیدار بود.

دربرابر این گروه، گروه دیگرى نه تنها نور ولایت و محبت امامت در قلبشان نیست بلکه به جاى آن، دشمنى و عداوت دارند؛ مانند خوارج که آن حضرت را (نعوذ بالله) لعن و نفرین مى کردند و واجب القتل مى دانستند. آن افراطگران واین تفریط کنندگان هر دو گمراه اند. تنها کسانى در صراط مستقیم گام برمى دارند که حد اعتدال را رعایت کنند، همان گونه که امام (علیه السلام) در خطبه 127 فرمود: «وَخَیْرُ النّاسِ فِىَّ حالاً النَّمَطُ الاْوسَطُ فِالْزِمُوهُ؛ بهترین مردم درمورد من گروه میانه رو هستند، هرگز از آن ها جدا نشوید».

این گونه افراد (دشمنان ولایت و امامت) که در فقه ما به عنوان نواصب (ناصبى ها) شمرده مى شوند مانند طائفه غلات، از اسلام خارج اند و در ردیف کفار به شمار مى آیند، بلکه ناصبى ها بدترین کافران اند.

مع الأسف در عصر و زمان ما نیز افرادى یافت مى شوند که گرچه عداوت خود را با صراحت آشکار نمى کنند ولى در دل علاقه اى به امیرمؤمنان على (علیه السلام) ندارند، فضایل او را منکر و از ذکر آن ناراحت مى شوند به گونه اى که شنیده شده

ص: 165

در عربستان سعودى کتاب هاى فضایل على (علیه السلام) جمع آورى مى شود و اجازه نشر به آن نمى دهند. این هم نوعى ناصبى گرى است.

این سخن را با روایتى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم: در روایتى در اعتقادات صدوق مى خوانیم که آن حضرت در پاسخ کسى که مى گفت: خداوند محمد و على را آفریده و تمام کارها را به دست آن ها سپرده، آفرینش به دست آن ها ورزق نیز در دست آن هاست، زنده مى کنند و مى میرانند، فرمود: این دشمن خدا دروغ گفته است، آیه سوره رعد را براى او بخوانید که مى فرماید: «آن ها براى خدا شریکانى قرار داده اند که اعتقاد داشتند این همتایان نیز مانند خدا مى آفرینند... بگو خداوند خالق همه چیز است و او یگانه پیروز است».(1)

* * *

ص: 166


1- رعد، آیه 16.

گفتار حکیمانه 118

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است.(1)

ص: 167


1- سند گفتار حکیمانه: تنها سند دیگرى که در کتاب مصادر براى این کلام حکمت آمیز نقل شده غررالحکم مرحوم آمدى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 108). «على بن محمد اللیثى» نیز در کتاب عیون الحکم و المواعظ همین حدیث حکمت آمیز را نقل کرده است. قبلاً نیز در نامه مبارک امام (علیه السلام) به امام حسن مجتبى (علیه السلام) عبارتى شبیه همین عبارت آمده بود آن جا که مى فرمود: «بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أنْ تَکُونَ غُصَّةٌ».

شرح و تفسیر: فرصت را از دست ندهید

این گفتار کوتاه و بسیار حکیمانه همگان را به استفاده از فرصت ها دعوت مى کند، مولا على (علیه السلام) مى فرماید: «از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است» (إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ).

همان گونه که در سند این حکمت اشاره شد امام (علیه السلام) شبیه آن را در وصیت نامه اش به امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرموده و در کلام حکمت آمیز 21 نیز خواندیم: «الفُرْصَةُ تَمُرَّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهُزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ؛ فرصت ها همچون ابرها (به سرعت) در حرکت اند، بنابراین فرصت هاى نیک را غنیمت بشمارید».

فرصت به معناى فراهم شدن اسباب انجام کارى است، زیرا بسیارى از کارها به ویژه کارهاى مهم نیازمند مقدماتى است که گاه از اختیار انسان بیرون است. هنگامى که بر اثر پیشامدهایى آن اسباب فراهم گردد باید هرچه زودتر از آن ها استفاده کرد و به مقصد رسید، زیرا بسیار مى شود که فرصت از دست رفته هرگز باز نمى گردد.

جوانىِ انسان، فراغت، نشاط کار، صحت و سلامت، همه از فرصت هایى است که به سرعت مى گذرد و به آسانى و گاه هرگز بازنمى گردد.

حدیث معروفى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (وَلا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا)؛ «نصیبت را از دنیا هرگز فراموش نکن»(1) نقل شده که فرمود: «لا تَنْسَ

ص: 168


1- قصص، آیه 77.

صِحَّتَکَ وَقُوَّتَکَ وَفَراغَکَ وَشَبابَکَ وَنِشاطَتَکَ أنْ تَطْلُبَ بِها الاْخِرَةَ؛ سلامتى و توانایى و فراغت بال و جوانى و نشاطت را فراموش نکن و به وسیله آن سعادت آخرت را تحصیل نما».(1)

به یقین، غم و اندوه و حتى گریه و زارى براى از دست رفتن فرصت هیچ مشکلى را حل نمى کند. چه بهتر که انسان بیدار باشد و فرصت ها را دریابد.

حدیث معروفى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمود: «إنَّ لِرَبِّکُمْ فى أیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتُ ألا فَتَعَّرضوا لَها؛ پروردگار شما در دوران زندگانى تان نسیم هاى سعادتى در اختیار شما مى گذارد از آن نسیم ها استفاده کنید و خود را در معرض آن قرار دهید».(2)

این نسیم هاى سعادت همان فرصت هاى گران بهاست که در دوران زندگى گهگاه براى انسان حاصل مى شود.

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «أیُّهَا النّاسُ الاْنَ الاْنَ مِنْ قَبْلِ النُّدَمِ وَ مِنْ قَبْلِ (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ)(3)؛ اى مردم! هم اکنون هم اکنون (به پا خیزید) پیش از آن که (فرصت ها از دست برود و) پشیمان شوید و پیش از آن که (به فرموده قرآن مجید) کسى بگوید: افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت از فرمان خدا کردم».(4)

* * *

ص: 169


1- جامع الاحادیث شیعه، ج 14، ص 316.
2- بحارالانوار، ج 68 ص 221. در منابع اهل سنت نیز این حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: دانشمند معروف اهل سنت «هیثمى» آن را در مجمع الزوائد در باب «التعرض لنفحات رحمة الله» ج 10، ص 231 آورده است.
3- زمر، آیه 56.
4- میزان الحکمة، ح 15791.

ص: 170

گفتار حکیمانه 119

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا، یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَیَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

دنیا مانند مار (خوش خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى رسد در حالى که سم کشنده در درون آن است (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى کند.(1)

ص: 171


1- سند گفتار حکیمانه: در نامه 68 که امیرمؤمنان على (علیه السلام) آن را به سلمان فارسى پیش از دوران خلافت ظاهرى خود نگاشته شبیه همین جمله حکمت آمیز دیده مى شود و منابع آن قبلاً گذشت ازجمله مرحوم کلینى پیش از سیّد رضى در کتاب الایمان و الکفر اصول کافى صدر نامه را آورده و مرحوم شیخ مفید در ارشاد و قاضى قضاعى در کتاب دستور معالم الحکم و مرحوم ورام در کتاب تنبیه الخواطر با تفاوت هایى آن را ذکر کرده اند که نشان مى دهد از مأخذى جز نهج البلاغه گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 108).

شرح و تفسیر: دنیا مار خوش خط و خال!

امام (علیه السلام) در این گفتار پربار خود تشبیه دیگرى براى دنیاى فریبنده بیان کرده و به همگان هشدار داده است، مى فرماید: «دنیا مانند مار (خوش و خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى رسد در حالى که سم کشنده در درون آن است (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى کند»؛ (مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا، یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَیَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ).

طبیعت دنیا داراى این دو ویژگى است: ظاهرى فریبنده و باطنى خطرناک؛ کاخ ها، زر و زیورها، لباس ها، غذاهاى رنگارنگ و عیش و نوش ها مظاهر جذاب دنیاست؛ ولى در درون، غفلت، بى خبرى از خدا و آلوده شدن به انواع گناهان را براى به دست آوردن یا حفظ آن با خود دارد. به همین علت امام (علیه السلام) در عبارات مختلفش با ذکر مثال هاى متعدد، تناقض این ظاهر و باطن را آشکار ساخته و هشدار داده است.

درذیل نامه 68 که امام (علیه السلام) پیش ازدوران خلافت ظاهرى اش به سلمان فارسى (قدس سره) نگاشته، همین مَثَل را با کمى تفاوت بیان فرموده است. ما از آیات قرآن و روایات اسلامى تشبیهاتى براى دنیا جمع آورى کردیم که به هجده تشبیه بالغ شد و نشان دادیم که چگونه خداى متعال در قرآن و سپس پیشوایان معصوم (علیهم السلام) در احادیث خود

ص: 172

براى بیدار کردن غافلانِ بى خبر، از مثال هاى حسى مختلف بهره گرفته اند. تعدد و تکثر این امثله به خوبى نشان مى دهد که تاچه اندازه این مسئله داراى اهمیت است.

در مثال مورد نظر تضاد ظاهر و باطن دنیا با تمثیل به مار نشان داده شده که به هنگام لمس آن بسیار نرم و ملایم به نظر مى رسد و انسانِ بى خبر از لمس آن لذت مى برد در حالى که اگر یک لحظه غافل شود سم «ناقع» (سم قاتل وجان گدازى) که در درون بدن این حیوان خطرناک است از طریق نیش آن به بدن انسان منتقل مى شود. سوزش فوق العاده توأم با پیچ وتاب _ تا آن جا که مارگزیده به صورت یک مَثَل در بیتابى درآمده است _ و سپس از کار افتادن تدریجى دستگاه هاى اصلى بدن و شتاب به سوى مرگ.

تعبیر «غِرِّ جاهل» («غِر» به معناى انسان خام بى تجربه که زود فریب مى خورد) اشاره به انسان هاى نادان و ناآگاهى است که تنها چشم به ظواهر فریبنده دنیا مى دوزند و از آنچه در باطن دارد که تاریخ پیشینیان، آن را به خوبى مجسم ساخته بى خبر مى مانند؛ ولى عاقلان باتجربه و آگاه که سرنوشت دنیاپرستان را در آیینه تاریخ مشاهده کرده اند خود را از آن برحذر مى دارند.

به همین دلیل حب دنیا (دنیاپرستى) سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است. افراد دنیاپرست چنان اسیر آن مى شوند که نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را مى برند، نه حق الناس مى شناسند و نه وجدان بیدار و آگاهى دارند و گاه با صراحت مى گویند: براى رسیدن به اهداف دنیوى هر کارى براى ما مجاز است.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «أُتْرکُوا الدُّنْیا لاِهْلِها فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ مِنْها فَوْقَ ما یَکْفیهِ أخَذَ مِنْ حَتْفِهِ وَهُوَ لا یَشْعُرُ؛ دنیا را به اهل آن واگذارید، زیرا کسى که بیش از نیاز خود از آن برگیرد درواقع مرگ خود را از آن جا که نمى داند تسریع کرده است».(1)

ص: 173


1- کنز العمال، ح 6058.

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «ما أحَدٌ مِنَ الاْوَّلینَ وَ الاْخِرینَ إلّا وَ هُوَ یَتَمَنّى یَوْمَ الْقِیامَةِ إنَّهُ لَمْ یُعْطَ مِنَ الدُّنْیا إلّا قُوتاً: هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که روز قیامت آرزو مى کند اى کاش جز به اندازه نیاز از دنیا به او داده نشده بود».(1)

بى شک تمام آنچه گفته شد درباره دنیاى دنیاپرستانى است که هدفى جز لذت و عیش و نوش ندارند و دنیا براى آن ها غایة الآمال است؛ ولى هرگاه از امکانات دنیا براى وصول به سعادت اخروى استفاده شود، دنیاى ممدوح و محبوب و به تعبیر روایت امام سجاد (علیه السلام): «دنیاى بلاغ» (دنیایى که انسان را به هدف مى رساند) محسوب مى شود.

در حدیثى مى خوانیم: شخصى خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: به خدا ما دنیا را دوست داریم و علاقه مندیم به ما داده شود. امام (علیه السلام) به او فرمود: دنیا را دوست دارى؟ مى خواهى با آن چه کنى؟ عرض کرد: زندگى خودم و خانواده ام را تأمین کنم، با آن صله رحم به جا آورم، در راه خدا صدقه دهم و حج و عمره به جا آورم. امام (علیه السلام) فرمود: «لَیْسَ هذا طَلَبُ الدُّنْیا هذا طَلَبُ الاْخِرَةِ؛ این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است».(2)

* * *

ص: 174


1- بحارالانوار، ج 74، ص 54.
2- کافى، ج 5، ص 72، ح 10.

گفتار حکیمانه 120

اشاره

وَسُئِلَ عَنْ قُرَیْشٍ

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَةُ قُرَیْشٍ، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ. وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا.

وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُ_فُوسِنَا، هُ_مْ أَکْث_َرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ.

از امام (علیه السلام) درمورد قریش سؤال شد.

امام (علیه السلام) فرمود:

اما بنى مخزوم، گل هاى قبیله قریش اند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم، اما طایفه بنى عبد شمس، از همه بداندیش تر و بخیل ترند، اما ما (طایفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داریم بخشنده تریم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتر؛

ص: 175

جمعیت آن ها بیشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصیح تر و دلسوزتر و زیباتریم.(1)

ص: 176


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام شریف را زمخشرى در ربیع الابرار همانند روایت مرحوم سیّد رضى آورده است ولى در محجة البیضاء فیض کاشانى با تفاوت روشنى ذکر شده بى آن که مدرک آن را بیان کند و از این تفاوت اجمالاً معلوم مى شود که از منبع دیگرى آن را گرفته است. ابن عبد ربه نیز در عقد الفرید آن را با تفاوتى ذکر کرده و همچنین ابن بکار در موفقیات و هر دو پیش از سیّد رضى مى زیستند و به هر حال این کلام حکمت آمیز هم در کتب پیش از مرحوم رضى و هم در کتب بعد از او آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 109).

شرح و تفسیر: ویژگى هاى قبایل قریش

این کلام حکیمانه در پاسخ کسى بیان شد که از امام (علیه السلام) درباره ویژگى هاى قبایل قریش سؤال کرد. امام (علیه السلام) نیز به سه قبیله معروف آن ها (بنو مخزوم، بنو عبد شمس و بنو هاشم) اشاره کرد و ویژگى هاى روحى و جسمى آن ها را برشمرد ودرواقع به عنوان یک روان شناس ماهر در عبارات کوتاهى سجایاى آن ها را بررسى کرد؛ (وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قُرَیْشٍ).

نخست درباره قبیله «بنى مخزوم» مى فرماید: «اما بنى مخزوم، گل هاى قبیله قریش اند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم»؛ (فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَةُ قُرَیْشٍ، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ).

«مخزوم» جد این قبیله، فرزند «یقظة بن مرة» بود. و این طایفه به پاکیزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام (علیه السلام) نیز همین اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى دیگر را و مى دانیم که «ابوجهل» معروف، «ولید» و دودمان «مغیره» از دشمنان سرسخت اسلام از این قبیله بودند که شأن نزول بعضى از آیات قرآن، مسائل مربوط به آن ها را تشکیل مى دهد؛ ازجمله در شأن نزول آیات (ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیدآ * وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودآ ...)(1) گفته اند

ص: 177


1- مدثر، آیات 11 و 12.

که این آیات درباره «ولید بن مغیره» ى معروف است که تصمیم داشت با قرآن معارضه کند، و آیه شریفه (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ)(1) درباره «ابوجهل» نازل شده که در این آیات مذمت شدیدى از هر دو به چشم مى خورد.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ معرفى طایفه «بنى عبد شمس» مى رود که «ابوسفیان»، «معاویه» و «بنى امیه» از این قبیله اند، مى فرماید: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بداندیش تر و بخیل ترند»؛ (وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا).

جمله هاى «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شکل مدح، تفسیر شده، این گونه که آن ها داراى افکارى عمیق و دورنگرند و از آنچه در اختیار دارند شجاعانه دفاع مى کنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسیر شده، به این صورت که جمله «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» یعنى دورترین قبایل قریش از حق اند و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» یعنى آن ها درباره چیزهایى که در اختیار دارند بخیل ترین افرادند. با توجه به شواهد و قرائن تاریخى و وجود بنى امیه و افرادى همچون ابوسفیان و معاویه در میان آن ها، تفسیر دوم مناسب تر به نظر مى رسد و کلمات «امکر» و «انکر» نیز که بعداً خواهد آمد شاهد این مدعاست.

آن گاه امام (علیه السلام) از بنى هاشم یاد کرده، مى فرماید: «اما ما (طایفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داریم بخشنده تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتریم، جمعیت آن ها بیشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصیح تر و دلسوزتر و زیباتریم»؛ (وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ).

نمونه بارز فصاحت بنى هاشم در پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان (علیهما السلام) و خطبه هاى نهج البلاغه و نامه ها و کلمات قصار آن کاملاً نمودار است. دعاى عرفه امام

ص: 178


1- دخان، آیه 49.

حسین (علیه السلام) و دعاهاى صحیفه سجادیه نیز نمونه هاى دیگرى از این فصاحت بى بدیل است.

خیرخواهى آن ها درباره اسلام تا آن جا بود که تا پاى جان ایستادند و همه چیز را براى حفظ اسلام در صحنه هایى همچون کربلا و غیر آن فدا کردند. زیبایى صورت آن ها در تواریخ کاملاً منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى امیرمؤمنان (علیه السلام) که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گران قیمتى را به سائل داد و آیه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا (علیها السلام) که پیراهن شب زفافش را به سائل تقدیم کرد و در زندگى امام حسن (علیه السلام) که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را میان خود و نیازمندان تنصیف کرد و همچنین در زندگى امام صادق (علیه السلام) که بخشى از اموال خود را به دست یکى از شیعیان سپرده بود تا اگر در میان شیعیان اختلافى در مسائل مالى ببیند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و میان آن ها صلح و صفا برقرار سازد معروف است.

کوتاه سخن این که تاریخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گویاى سخنان فشرده و پرمعنایى است که امام (علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز خود بیان فرموده است.

در این جا این سؤال مطرح مى شود که چگونه امام (علیه السلام) قبیله اى را به طور عموم زیر سؤال مى برد و آن ها را آشکارا مذمت و نکوهش مى کند در حالى که از نظر شرع اسلام چنین کارى مناسب به نظر نمى رسد؟

پاسخ این سؤال روشن است. اولاً این گونه حکم هاى عام ناظر به عموم نیست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلاً وقتى مى گوییم: جوانان، جسور و سرکش اند مفهومش این نیست که همه بدون استثنا چنین اند و یا این سخن که پیران پخته و پرتجربه اند دلیل وجود این صفت در تمام افراد کهن سال نیست.

ص: 179

ثانیاً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما بیان صفات آشکار که افراد نمونه هاى آن را در این قبایل آشکارا دیده بودند، بى اشکال است؛ مثلاً در طایفه بنى عبد شمس چهره هایى را همچون ابوسفیان و فرزندانش و همسر آلوده و زشت کارش «هند» مى دیدند.

سؤال دیگر این که در عصر جاهلیت، عرب به افراد قبیله خود افتخار مى کردند و حتى کثرت جمعیت خود را به رخ دیگرى مى کشیدند؛ ولى با ظهور اسلام این تفاخر به انساب جاهلى از میان رفت. چگونه امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این جا ویژگى هاى قبایل قریش و برترى بنى هاشم را بیان مى کند؟

پاسخ این است که عرب جاهلى بر ارزش هاى اخلاقى تکیه نمى کرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پاره اى از صفات زشت مانند غارتگر بودن تکیه داشت و اصولاً دفاع از قبیله، دفاعى بى چون و چرا و بى قید و شرط و تعصب آمیز بود نه براى ارزش هاى اخلاقى آن ها. امام (علیه السلام) در این جا تکیه بر ویژگى هاى اخلاقى مى کند.

* * *

ص: 180

گفتار حکیمانه 121

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى أَجْرُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چقدر این دو عمل با هم متفاوت اند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند و عملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است.(1)

ص: 181


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز در ربیع الابرار زمخشرى همانند نهج البلاغه آمده ولى در غررالحکم با تفاوت روشنى ذکر شده که نشان مى دهد از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 109).

شرح و تفسیر: تفاوت این دو کار

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى به تفاوت اعمال خیرى که مورد رضاى خداست ولذات و هوسرانى هاى ناپایدار دنیا اشاره کرده، مى فرماید: «این دو عمل چقدر با هم متفاوت اند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند وعملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است»؛ (شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى أَجْرُهُ).

در میان کارهاى نیک و بد و اعمال حسنه و سیئه _ با این که هر کدام جنبه مثبت و منفى دارند _ این تفاوت آشکار دیده مى شود؛ اعمال گناه آلود داراى لذتى موقتى و ناپایدار است که به زودى زایل مى گردد ولى عواقب بد آن، هم در دنیا و هم در آخرت دامان انسان را مى گیرد. مثلاً انسانى براى برخوردارى از لذتى آنى به شراب پناه مى برد. ممکن است این ماده مخدر ساعتى او را از غم و اندوه تهى کند و در نشئه اى لذت بخش فرو برد؛ اما به زودى پایان مى یابد و آثار سوء آن در تمام اعضاى بدن او تدریجاً ظاهر مى شود و در آخرت نیز از شراب طهور بهشتى و نوشیدن آب کوثر محروم مى گردد.

ولى به عکس، انسانى که به سراغ بندگى خدا مى رود و در میدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر مى شود، هر چند با مشکلاتى روبرو مى گردد؛ اما این مشکلات به تدریج از بین مى رود و اجر و پاداش دنیوى و اخروى آن باقى

ص: 182

مى ماند. این همان چیزى است که قرآن به آن اشاره کرده، مى فرماید: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از میان مى رود، و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(1)

هوس رانى و شهوت رانى همچون کف هاى روى آب است که (فَیَذْهَبُ جُفَاءً)؛ «سرانجام کف ها به بیرون پرتاب مى شوند»(2) و اعمال نیک همچون آب زلال، به مصداق (وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الْأَرْضِ)؛ «ولى آنچه به مردم سود مى رساند (= آب یا فلزّ خاص) در زمین مى ماند»(3) باقى و برقرار خواهد بود.

در خطبه 176 نیز این جمله را خواندیم که امام (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ؛ بهشت در میان ناراحتى ها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».

* * *

ص: 183


1- نحل، آیه 96.
2- رعد، آیه 17.
3- رعد، آیه 17.

ص: 184

گفتار حکیمانه 122

اشاره

وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ،

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!

نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ، ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَةٍ!

امام (علیه السلام) در تشییع جنازه اى حضور داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید، فرمود:

گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما بازمى گردند. ما آنها را در قبرشان جاى مى دهیم و میراثشان را مى خوریم (و چنان غافل و بى خبریم که) گویى بعد از آنها جاودانه مى مانیم به علاوه ما هر واعظ واندرز دهنده اى را فراموش کرده ایم در حالى که هدف حوادث

ص: 185

و آفات نابودکننده قرار داریم (بنابراین چه جاى غفلت و فراموشى و خنده و بى خبرى است؟!).(1)

ص: 186


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر منابع این کلام حکمت آمیز و کلامى را که بعد از آن مى آید با هم آورده است و مى گوید: این دو گفتار حکیمانه گاهى به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده شده و گاه به امیرمؤمنان على (علیه السلام). از کسانى که این دو را از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت کرده اند ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب و یعقوبى در تاریخ خود و کلینى در روضه کافى و کراجکى در کنز الفوائد و ابونعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء و ذهبى در میزان الاعتدال است و از کسانى که آن را از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده اند اضافه بر مرحوم سیّد رضى، على بن ابراهیم در کتاب تفسیرش و فتال نیشابورى در روضة الواعظین است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، 110-112).

شرح و تفسیر: خنده احمقانه

امام (علیه السلام) این سخن حکیمانه و تکان دهنده و بیدارگر را زمانى فرمود که «در تشییع جنازه یکى از مؤمنان حضور داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید و فرمود: گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما بازمى گردند»؛ (وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ فَقَالَ (علیه السلام): کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الاَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!).

به یقین خندیدن کسى در تشییع جنازه آن هم با صداى بلند که به گوش مولا على (علیه السلام) برسد نشانه نهایت غفلت و بى خبرى از سرنوشت خویش ومسئولیت هایى است که در این جهان دارد. به همین دلیل این معلم بزرگ اخلاق و بیدار کننده غافلان و بى خبران با سه تشبیه به آن شخص و امثال او هشدار مى دهد:

تشبیه اول: کار تو مانند این است که گمان مى کنى مرگ مال دیگران است و تو حیات جاویدان دارى. روزى جنازه تو را نیز برمى دارند و به سوى آرامگاه ابدى ات مى برند. آیا دوست دارى آن روز دوستانت در تشییع جنازه تو بخندند؟

دوم: آیا «حق» _ به معناى وظایف واجب و مسئولیت هاى الهى و وجدانى _

ص: 187

مخصوص دیگران است و تو مستثنا هستى و یا این که تمام حقوق واجبه را ادا کرده اى و الان خوشحالى و مى خندى؟

سوم: آیا گمان مى برى تشییع جنازه مانند بدرقه مسافرانى است که به زودى به سوى تو بازمى گردند؟ گرچه چند روزى رنج فراق را تحمل مى کنى ولى به هنگام بازگشت، شادى زائد الوصفى جاى آن را پر مى کند. در حالى که سفر مرگ، سفرى است که هرگز بازگشتى در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق وجدایى از عزیزان از دست رفته جاویدان است. با این حال چه جاى خندیدن است؟

سپس امام (علیه السلام) در ادامه این بحث به تعبیرات تکان دهنده دیگرى پرداخته است، مى فرماید: «ما آنها را در قبرشان جاى مى دهیم و میراث آنها را مى خوریم (وچنان غافل و بى خبریم که) گویى بعد از آنها جاودانه مى مانیم»؛ (نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ).

غافل از این که فردا نیز دیگران ما را در قبرهایمان جاى مى دهند و میراثمان را در میان خود تقسیم مى کنند و این روند همچنان ادامه مى یابد و هر کسى چند روزى نوبت اوست و به گفته شاعر:

هر که آمد عمارتى نو ساخت *** رفت و منزل به دیگرى پرداخت

هنگامى که در مجلس یادبود و به اصطلاح، فاتحه براى یکى از دوستان یا عزیزانمان شرکت مى کنیم باید در همان حال به این فکر باشیم که روزى هم چنین مجلسى را براى ما مى گیرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه خوانى براى ما مشغول مى شوند، بنابراین از هم اکنون باید به فکر آن روز باشیم نه این که خنده مستانه سردهیم و همه این واقعیت ها را به دست فراموشى بسپاریم.

افراد غافل و بى خبرى هستند که چون نام مرگ برده مى شود بلافاصله مى گویند: بس کنید، خدا چنان روزى را نیاورد! و یا چون از کنار قبرستان رد مى شوند روى خود را برمى گردانند! فارغ از این که اگر ما از مرگ غافل شویم

ص: 188

مرگ از ما غافل نمى شود و به گفته امام (علیه السلام): «وَکَیْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمّا لَیْسَ یُغْفِلُکُمْ، وَطَمَعُکُمْ فِیمَنْ لَیْسَ یُمْهِلُکُمْ؛ چگونه غافل مى شوید از چیزى که هرگز از شما غافل نمى شودوچگونه طمع داریددرچیزى که هیچ گاه به شما مهلت نمى دهد».(1)

هنگام پایان عمر سلیمان (علیه السلام) پیغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتى که داشت فرشته مرگ لحظه اى به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بى جان او بعد از آنکه موریانه عصایش را خورد، به زمین افتاد با این حال ما چه انتظارى داریم؟

در پایان این کلام حکمت آمیز، امام (علیه السلام) براى بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند مى خندید و کسانى که همچون او فکر مى کنند فرمود: «بعد از اینها ما هر واعظ و اندرز دهنده اى را فراموش کردیم در حالى که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار داریم (بنابراین چه جاى غفلت و فراموشى است؟)»؛ (ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَةٍ!).

تعبیر «وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ» براى تعمیم و گسترش است، زیرا از بعضى حوادث مانند موت به «واعظ» تعبیر مى شود و از بعضى مانند آفت ها و بلیه ها به «واعظه». آرى همه آنها به روشنى ما را اندرز مى دهند که بیدار باشید و به پایان زندگى خود و وظایفى بیندیشید که در برابر آن دارید. به خصوص این که معلوم نیست فردا چه کسى از ما باشد و چه کسى نباشد.

واژه «فادح» در اصل به معناى شىء سنگین است سپس به هر حادثه اى که بر جسم و جان انسان سنگینى کند اطلاق شده است.

واژه «جائحة» به معناى امور نابود کننده است، لذا این دو، نسبت به یکدیگر، از قبیل اقل و اکثر هستند.

ص: 189


1- نهج البلاغه، خطبه 188.

آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز براى دوست و آشنایى رخ مى دهد. مخصوصاً در زمان ما، صفحه حوادث جراید و تسلیت ها هرروز پر است از خبر فوت گروهى که دیروز در میان ما مى زیستند و امروز به دیار مردگان رفته اند.

امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «فَکَفى واعِظاً بِمَوْتى عایَنْتُمُوهُمْ، حُمِلُوا اِلى قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ؛ این واعظ براى شما کافى است که همه روز مردگانى را مى نگرید که آن ها را به سوى گورهایشان مى برند بى آنکه خودشان بخواهند».(1)

در روایات متعددى این تعبیر از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) نقل شده است: «کَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً؛ براى وعظ و اندرزِ انسان ها مرگ کافى است».(2)

* * *

ص: 190


1- نهج البلاغه، خطبه 188.
2- ر.ک: بحارالانوار، ج 68، ص 264 و 325.

گفتار حکیمانه 123

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ، وَطَابَ کَسْبُهُ، وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ، وَحَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ، وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ، وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ، وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ، وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز) و کسب و کار او طیّب و حلال و باطنش پاک و صالح، و اخلاق او نیکوست و اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند و سخنان زاید زبانش را نگه مى دارد و آزار او به مردم نمى رسد و آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سرنمى زند.(1)

ص: 191


1- سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در اسناد حکمت 122 آوردیم، این کلام حکمت آمیز و کلام پیش، هر دو از پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز نقل شده است که امیرمؤمنان على (علیه السلام) به مناسبت صداى خنده بلندى که از شخصبى خبرى شنید آن را بیان فرمود و چنان که خواهد آمد سیّد رضى نیز به این نکته توجه کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 110).

مرحوم سیّد رضى مى گوید: بعضى از مردم این کلام حکمت آمیز و همچنین کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت داده اند. (قالَ الرَّضِیُّ: أقُولُ: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إِلى رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله)، وَکَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ).

ص: 192

شرح و تفسیر: خوشا به حال آنها

این کلام حکیمانه خواه دنباله کلام پیشین باشد یا کلامى مستقل، شرح کوتاه و پرمعنایى از صفات سعادتمندان خوشبخت است که در ضمن هشت وصف بیان شده است.

نخست مى فرماید: «خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم، بزرگ و عزیز)»؛ (طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ).

امام (علیه السلام) نخستین وصف را تواضع و فروتنى ذکر کرده است، زیرا مى دانیم تکبّر که نقطه مقابل آن است سرچشمه انواع گناهان است. نخستین معصیتى که در زمین شد تکبّر شیطان بود که منشأ همه بدبختى ها براى خود و دیگران گردید.

در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان همین مضمون به صورت یک دعا و درخواست از خداوند آمده است؛ مرحوم سید بن طاووس در دعاى روز هفدهم ماه مبارک رمضان چنین نقل مى کند: «اللّهُمَّ لاتَکِلْنی إلى نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أبَدآ... وَفِی نَفْسی فَذَلِّلْنی وَفی أعْیُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنی؛ خداوندا!هرگزلحظه اى مرابه خودم وامگذار... و مرا در درون خود کوچک و متواضع کن و در نظر مردم مرا بزرگ دار».(1)

سپس در دومین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که کسب و کار او پاک و حلال است»؛ (وَطَابَ کَسْبُهُ).

ص: 193


1- اقبال الاعمال، ج 1، ص 306. مرحوم علّامه مجلسى نیز آن را در بحارالانوار، ج 95، ص 48 آورده است.

مى دانیم که یکى از عوامل موفقیت و نشاط عبادت و استجابت دعا، کسب حلال است تا آنجا که در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أنْ یُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْیَطِبْ مَکْسَبَهُ؛ کسى که از مستجاب شدن دعایش خوشحال مى شود باید کسب خود را پاک و حلال کند».(1)

شبیه همین معنا با عبارت دیگر از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: «مَنْ أَحَبَّ أنْ یُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْیَطِبْ مَطْعَمَهَ وَمَکْسَبَهُ».(2)

در حدیثى که در کتاب اسد الغابة در حالات «سعد بن معاذ انصارى» نقل شده، آمده است: هنگامى که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از غزوه تبوک بازگشت، «سعد انصارى» به استقبال آن حضرت آمد. حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسیار خشن دید) فرمود: چه چیز دستت را این گونه خشن کرده است؟ عرض کرد: «اى رسول خدا! من با داس و بیل کار مى کنم تا زندگى عیالم را فراهم سازم». نقل شده است: «فَقَبَّلَ یَدَهُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) وَقالَ: هذِهِ یَدٌ لا تَمُسُّهُ النّارُ؛ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دست او را بوسید و فرمود: این دستى است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمى کند».(3)

حضرت در سومین وصف مى فرماید: «خوشا به حال کسى که باطن او پاک و صالح است»؛ (وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ).

صلاح باطن عبارت است از خلوص نیت، پاکى فطرت و خیرخواهى براى همه انسان ها. از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشى از صفات درونى اوست، کسى که درونى پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نیز پاک و شایسته است.

در چهارمین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که اخلاق او نیکوست»؛ (وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ).

«خلیقة» که به معناى خلق و خوست دو گونه تفسیر شده است: بعضى آن را

ص: 194


1- کافى، ج 2، ص 486، ح 9.
2- بحارالانوار، ج 90، ص 372.
3- اسد الغابة، ج 2، ص 269.

به معناى خلق و خوى باطنى تفسیر کرده اند که اشاره به کسانى است که باطنى پاک دارند و به کسى شر نمى رسانند.

بعضى نیز آن را به معناى برخورد خوب و گشاده رویى با مردم تفسیر کرده اند و معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا در جمله قبل (صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ) به حسن باطن اشاره شده بود، بنابراین جمله مورد بحث، اشاره به حسن ظاهر وبرخورد خوب با مردم است.

حُسن خلق به اندازه اى در اسلام اهمیت دارد که در بعضى از روایات از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، به عنوان «نصف دین» معرفى شده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّینِ» و در ادامه این حدیث آمده است: کسى از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سؤال کرد: برترین چیزى که خداوند به فرد مسلمانى داده است چیست؟ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلْخُلْقُ الْحَسَنِ».(1)

در پنجمین صفت فرموده است: «و خوشا به حال کسى که اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند»؛ (وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ).

انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان از مهم ترین امورى است که قرآن کریم و روایات اسلامى بر آن تأکید فراوان کرده اند و اگر تنها آیات مربوط به انفاق، جمع آورى و تفسیر شود، کتاب قابل توجهى خواهد شد. مثلا: قرآن کریم انفاق را به بذر پربارى تشبیه کرده که در زمین مستعدى افشانده شود و از یک تخم، هفتصد تخم یا چند برابر آن عاید گردد: (مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ)(2) و در آیه اى دیگر، رسیدن به مقام والاى نیکوکارى را مشروط به انفاق از اموالى کرده که مورد علاقه انسان است: (لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ).(3)

ص: 195


1- بحارالانوار، ج 68، ص 393، ح 62.
2- بقره، آیه 261.
3- آل عمران، آیه 92.

جالب این که در حدیثى مى خوانیم: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور داد گوسفندى (براى قربانى و انفاق به نیازمندان) ذبح کنند (همه آن _ جز کتف گوسفند _ را انفاق کردند) پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: چه چیزى از این گوسفند باقى مانده است؟ عایشه گفت: تنها کتف آن؛ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: (چنین نیست) «بَقِىَ کُلُّها غَیْرَ کِتْفِها؛ تمام آن باقى مانده جز کتفش»(1) قرآن نیز مى فرماید: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(2)

در ششمین جمله مى فرماید: «خوشا به حال کسى که سخنان زاید زبانش را نگه مى دارد»؛ (وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ).

فضولات لسان اشاره به سخنان بى هدف و بى دلیلى است که انسان بر زبان جارى مى کند که بسیارى از آنها آلوده به غیبت، تهمت، پخش شایعات و گناهان دیگر است. به همین دلیل در دستورات اسلامى، حفظ زبان یکى از مهم ترین نشانه هاى ایمان و اخلاق شمرده شده است.

در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «لایَسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّى یَخْزُنَ لِسانَهُ؛ هیچ کس از گناهان محفوظ نمى ماند مگر این که زبانش را حفظ کند».(3)

در آغاز کلمات قصار در شرح حکمت دوم نیز شرحى در این باره آوردیم.

در هفتمین جمله حکمت آمیز مى فرماید: «خوشا به حال کسى که آزار او به مردم نمى رسد»؛ (وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ).

در احادیث مکرّر آمده است: باایمان کسى است که مسلمانان از شر او در امان باشند.(4)

ص: 196


1- کنزالعمّال، ح 16150 (طبق نقل میزان الحکمة).
2- نحل، آیه 96 .
3- تحف العقول، ص 298.
4- همین معنا در خطبه همام به صورت دیگرى آمده بود (پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج 9، ص 299) و در بحار الانوار، ج 14، ص 320، ح 23 و ج 64، ص 60، ح 3.

آن گاه در هشتمین و آخرین سخن مى فرماید: «خوشا به حال آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سرنمى زند»؛ (وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ).

در واقع کسى که به سنت پیغمبر اکرم و امامان معصوم (علیهم السلام) قناعت مى کند و آن را براى دین و دنیاى خود کافى مى داند هرگز به سراغ بدعت نمى رود. بدعت ها از آنِ کسانى است که سنت ها را کافى نمى دانند و خواسته هاى خود را در بدعت ها مى بینند.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَلیقَةِ؛ بدعت گذاران بدترین مخلوقات خدا و بدعت گذار نکوهیده ترین خَلق است».(1)

نیز از آن حضرت نقل شده که در تفسیر آیه شریفه: (إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعآ)؛ «کسانى که در آیین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند»(2) فرمود: «هُمْ أصْحابُ الْبِدَعِ وَأصْحابُ الاْهْواءِ لَیْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ أنَا مِنْهُمْ بَرىءٌ وَهُمْ مِنّی بُرَآءُ؛ آنها صاحبان بدعت و صاحبان آراى باطله هستند. توبه آنها پذیرفته نمى شود (زیرا گروه هایى را منحرف ساخته اند؛ تا آنها را بازنگردانند پذیرش توبه از آنان امکان ندارد) من از آنها بیزارم آنها نیز از من بیزارند».(3)

در اینجا نکته مهمى است که باید به آن توجه کرد تا از افتادن در دام وهابى هاى افراطى نجات یافت.

منظور از «بدعت» این است که چیزى را که جزء دین نیست _ اعم از اصول و فروع دین _ به عنوان دین معرفى کنند و اگر باب بدعت باز شود چیزى

ص: 197


1- کنز العمّال، ح 1095.
2- انعام، آیه 159.
3- کنز العمّال، ح 1126 (طبق نقل میزان الحکمة، واژه «بدعت»).

نمى گذرد که احکام و عقاید دینى دستخوش تغییر و تبدیل و زوال و نابودى خواهد شد.

ولى نوگرایى هایى که به دین نسبت داده نمى شود و به تعبیر دیگر، «بدعت عرفى»، هرگز حرام نیست. مثلاً گرفتن مجالس جشن و سرور در میلاد بزرگان اسلام یا مراسم عزادارى در شهادت و رحلت آنها براى عرض ارادت و به عنوان امرى عرفى، بدون اسناد به شرع مقدس، نه تنها اشکالى ندارد، بلکه سبب پیشرفت در مسائل اعتقادى و اجتماعى مى شود. یا ساختن مساجد باشکوه با مناره و گنبد و محراب هاى متعدد و کتابخانه و کلاس هاى درس قرآن و احکام ومانند آن، گرچه روایت خاصى درباره آنها وارد نشده باشد اگر کسى آن را به عنوان یک دستور خاص دینى انجام ندهد، همه اینها امورى جایزند، بلکه مى توان بسیارى از آنها را به عنوان «تعظیم شعائر» به طور عام یا ابداع «سنت حسنه» که در آیات و روایات مدح شده است به حساب آورد.

عجیب است که وهابیون افراطى بدون این که تفاوت میان این دو را درک کنند خودشان را گرفتار تناقض هاى غیر قابل دفاع ساخته اند؛ در مسجد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و در خانه خدا ده ها و صدها نوآورى و بدعت آورده اند و هیچ کدام به آن ایراد نمى کنند؛ ولى اگر کسى مجلس جشن و سرورى براى میلاد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تشکیل دهد بر او مى شورند و به او حمله مى کنند، و این نیست جز براى این که درک صحیحى از مفاهیم اسلامى ندارند و مخصوصاً تفاوت بدعت شرعى وعرفى را نمى دانند.

مرحوم سیّد رضى در پایان این سخن مى گوید: «بعضى از مردم این کلام حکمت آمیز و همچنین کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت داده اند»؛ (قالَ الرَّضِیُّ: أقُولُ: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إلى رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله)، وَکَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ).

ص: 198

البته هیچ منافاتى ندارد که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سخنانى را فرموده باشد و امیرمؤمنان (علیه السلام) که پرورش یافته دامان و مکتب اوست و «باب مدینة علم النبى» محسوب مى شود آنها را فرابگیرد و در موارد لزوم بر آن تکیه کند.

به هر حال این جمله مرحوم سیّد رضى بیانگر نهایت امانت دارى او در نقل کلمات و احادیث معصومین (علیهم السلام) است.

* * *

ص: 199

ص: 200

گفتار حکیمانه 124

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَغَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان.(1)

ص: 201


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکى که در کتاب مصادر نهج البلاغه براى این گفتار حکیمانه امیرمؤمنان على (علیه السلام) بیان شده کتاب غرر الحکم است ولى آنچه در این کتاب آمده تفاوت هاى روشنى با نهج البلاغه دارد و آن چنین است: «غَیْرَةُالرَّجُلِ إیمانٌ وَغَیْرَةُ الْمَرأةِ عُدْوانٌ» و این نشان مى دهد که صاحب غررالحکم آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 112). این گفتار حکیمانه در بعضى از کتب اهل سنت مانند کتاب جواهر المطالب ابن دمشقى شافعى با همین عبارت آمده است. (ج 2، ص 261).

شرح و تفسیر: غیرت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود تفاوت غیرت مرد و زن را بیان مى کند، مى فرماید: «غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان»؛ (غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَغَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ).

اشاره به این که اگر زن به همسر دیگر شوهرش حسادت بورزد و عکس العمل تندى نشان دهد در واقع با فرمان خدا مخالفت کرده است، زیرا خداوند بر اساس مصالح متعددى _ که در جاى خود گفته ایم _ تعدد زوجات را با شرایطى مجاز شمرده است؛ ولى اگر مرد نسبت به ارتباط همسرش با مرد بیگانه اى مخالفت کند و از گام نهادن او در زندگى خانواده اش ناراحت گردد وعکس العمل نشان دهد در واقع اطاعت فرمان خدا کرده و در مسیر نهى از منکر گام برداشته است. در حالى که زن اگر چنین کند در مسیر نهى از معروف قرار گرفته است.

البته انکار نمى کنیم که تعدد زوجات نیز شرایطى دارد و نباید وسیله اى براى هوس رانى مردان گردد؛ ولى در صورتى که آن شرایط جمع گردد زن باید آن را تحمل کند و به فرمان خدا تن دردهد در حالى که اگر زن شوهردار، با مرد دیگرى رابطه برقرار سازد، خواه به صورت فجور باشد یا ظاهراً صیغه عقد دائم یا موقتى با او جارى کند به یقین راه خلاف را پیموده است.

ص: 202

«غیرت» حالتى است که انسان را وادار مى کند از ورود دیگران به حریم زندگى شخصى اش جلوگیرى کند تا افتخارات او را سلب ننمایند، مواهبش را از دستش نگیرند و متعرض نوامیس او نشوند و منظور از «غیرت زن» در کلام امام7 همان حسادتى است که به زوجه دیگر همسرش پیدا مى کند و منظور از «غیرت مرد» ممانعتى است که مرد از ورود دیگرى به حریم خانواده و ناموس خود به عمل مى آورد.

در ذیل حکمت 47 نیز بحثى درباره تفسیر غیرت و ارزش آن ذکر شد.

تعبیر «کفر» در این کلام حکمت آمیز اشاره به کفر عملى است، زیرا کفر وایمان معانى متعددى دارند که در آیات قرآن نیز منعکس است. این واژه کراراً در قرآن مجید به بت پرستان اطلاق شده که کفرشان، کفر اعتقادى است؛ ولى در آیه 97 سوره آل عمران درباره کسانى که حج را ترک کنند و به آن بى اعتنا باشند به کار رفته است، مى فرماید: (وَلِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ)، این کفر عملى است نه اعتقادى که آثار خاص خود را داشته باشد. کفر زن در اینجا همان بى اعتنایى به دستور خدا یعنى جواز تعدد زوجات در موارد لازم است.

درباره اهمیت «غیرت» در موارد مجاز، روایات متعددى از پیغمبر اکرم وسایر معصومان : وارد شده است؛ در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «کانَ إبْراهیمُ أبی غَیُورآ وَأنا اَغْیَرُ مِنْهُ وَأرْغَمَ اللهُ أنْفَ مَنْ لا یُغارُ مِنَ الْمُؤْمِنینَ؛ پدر من ابراهیم غیرتمند بود و من از او غیرتمندترم. خداوند بینى کسانى از مؤمنین را که غیرت ندارند بر خاک بمالد».(1)

واژه «غیرت» گرچه در عرف ما معمولاً درباره غیرت ناموسى به کار مى رود، مفهوم گسترده اى دارد و تمام مواهب و ارزش هاى الهى را که باید از آن دفاع کرد

ص: 203


1- بحارالانوار، ج 100، ص 248، ح 33.

شامل مى شود، بنابراین دفاع از وطن و آبرو و حیثیت و از آن مهم تر دفاع از دین و آیین نیز از مصادیق غیرت است.

این نکته نیز شایان دقت است که گاهى افراد در مسائل ناموسى و غیر آن گرفتار وسواس مى شوند و به نام «غیرت» به هر کسى بدبین شده و عکس العمل نشان مى دهند. در روایات اسلام از این حالت نهى شده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «مِنَ الغیرَةِ ما یُحِبُّ اللهُ وَمِنْها ما یُبْغِضُ اللهُ؛ فَالْغیرَةُ الَّتی یُحِبُّ اللهُ الْغیرَةُ فِی الرَّیْبَةِ وَالْغیرَةُ الّتی یُبْغِضُ اللهُ الْغیرَةُ فی غَیْرَ رَیْبَةٍ؛ نوعى از غیرت را خدا دوست دارد و نوعى را دشمن مى دارد. آنچه دوست دارد غیرت در مواردى است که آثار شک و تردید و انحراف نمایان مى شود، و غیرتى که دشمن مى دارد آن است که در غیر این موارد (فقط با سوء ظن آمیخته به وسواس) بروز مى کند».(1)

در نامه 31 نهج البلاغه در وصیت مولا امیر مؤمنان به فرزندش امام حسن (علیهما السلام) نیز به همین موضوع اشاره شده که غیرت بى جا گاه سبب مى شود انسان هاى درستکار به نادرستى کشیده شوند، مى فرماید: «وَإِیَّاکَ وَالتَّغَایُرَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَةٍ، فَإِنَّ ذلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ، وَالْبَرِیئَةَ إِلَى الرِّیَبِ؛ برحذر باش از این که در جایى که نباید غیرت به خرج دهى اظهار غیرت کنى (و کار به سوء ظن ناروا بینجامد) زیرا این غیرت بى جا و سوء ظن نادرست، زن پاک دامن را به ناپاکى و بى گناه را به آلودگى ها سوق مى دهد» شرح بیشتر را در ذیل همان نامه مطالعه فرمایید.

* * *

ص: 204


1- سنن دارمى، ج 2، ص 149.

گفتار حکیمانه 125

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی. أَلْإِسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِیمُ، وَالتَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ، وَالْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ، وَالتَّصْدِیقُ هُوَ الاِْقْرَارُ، وَالْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ، وَالْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اسلام را چنان تفسیر مى کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد؛ اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار و اقرار همان ادا و ادا همان عمل است.(1)

ص: 205


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه از سخنان معروفى است که از آن حضرت حتى قبل از مرحوم سیّد رضى در کتاب ها نقل شده گاه با اسناد و گاهى به صورت روایت مرسله. از جمله مرحوم کلینى آن را در جلد دوم اصول کافى با سند ذکر کرده و صدوق در امالى و معانى الاخبار و احمد بن محمد بن خالد برقى در محاسن و على بن ابراهیم در کتاب تفسیر خود آن را آورده اند و حتى در بعضى از این روایات، اضافاتى نیز دیده مى شود و بعد از مرحوم سیّد رضى نیز گروهى آن را در کتاب هاى خود آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 112 و 113). همچنین از جمله کسانى که قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیستند ابوالفتح کراجکى در معدن الجواهر و حلوانى عالم مشهور سنى در نزهة الناظر هستند که این روایت را با اختلافى نقل کرده اند که نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى گرفته اند.

شرح و تفسیر: تفسیر دقیق اسلام

امام (علیه السلام) در این کلام پربار و حکیمانه اش، حقیقت اسلام را به گونه اى که پیش از او هیچ کس تفسیر نکرده، تفسیر مى کند، مى فرماید: «اسلام را چنان تفسیر مى کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد»؛ (لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی)

سپس در ادامه سخن ضمن شش جمله پى در پى که هر کدام با جمله قبل به صورت زیبایى گره خورده روح اسلام رامى شکافد و حقیقت آن را هویدا مى کند.

نخست مى فرماید: «اسلام همان تسلیم است»؛ (ألْإِسْلامُ هُوَ التَّسْلِیمُ).

تسلیم در برابر فرمان خدا و دستورات پیغمبر اکرم و امامان معصوم (علیهم السلام) وتسلیم در برابر فرمان عقل و فطرت. قرآن مجید در آیه 83 سوره آل عمران مى فرماید: (وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعآ وَکَرْهآ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ)؛ «وتمام کسانى که در آسمان ها و زمین هستند، از روى اختیار یا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسلیم اند و به سوى او بازگردانده مى شوند».

در جمله دوم مى فرماید: «تسلیم همان یقین است»؛ (وَالتَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ).

زیرا بدون ایمان و یقین، تسلیم حاصل نمى شود و در واقع «تسلیم» از لوازم «یقین» است که امام (علیه السلام) در اینجا لازم و ملزوم را یکى شمرده و مى فرماید: تسلیم همان یقین است.

ص: 206

در جمله سوم مى فرماید: «یقین همان تصدیق است»؛ (وَالْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ).

منظور از «تصدیق» در اینجا علمى است که از مقدمات یقینى حاصل مى شود و تا این علم حاصل نگردد «یقین» پیدا نمى شود و تا یقین حاصل نگردد، تسلیم نیز که روح اسلام است حاصل نخواهد شد و در واقع اعتقادى که نام یقین بر آن گذاشته ایم نتیجه علمى است که به صورت تصدیق درمى آید و در واقع تصدیق و یقین نیز لازم و ملزوم یکدیگرند که امام (علیه السلام) به واسطه شدت ارتباط این دو با یکدیگر آنها را یکى شمرده و فرموده: یقین همان تصدیق است.

در چهارمین جمله مى فرماید: «تصدیق همان اقرار است»؛ (وَالتَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ).

اشاره به این که تصدیق قلبى به تنهایى کافى نیست، باید با زبان نیز اقرار شود و به صورت شهادتین که بیان ارکان اسلام است درآید و به همین دلیل تا افراد اقرار به شهادتین نمى کردند مسلمان شمرده نمى شدند.

در پنجمین جمله مى فرماید: «اقرار همان اداست»؛ (وَالْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ).

منظور از «اداء» در اینجا احساس مسئولیت و آماده شدن و عزم را جزم کردن براى انجام عمل است، زیرا اگر اقرار از دل برخیزد آمادگى را براى انجام وظایف و اداى مسئولیت ها ایجاد خواهد کرد. در غیر این صورت اقرار، اقرار دروغین است.

آن گاه در ششمین و آخرین جمله مى فرماید: «و ادا همان عمل است»؛ (وَالْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ).

زیرا کسى که عزم خود را بر اداى مسئولیت ها جزم مى کند بلافاصله وارد صحنه عمل مى گردد و اعمال صالحى بر طبق احساس مسئولیت درونى برخاسته از اقرار واقعى و تصدیق و یقین و تسلیم انجام مى دهد.

سخن امام (علیه السلام) در این تفسیر عمیقى که براى اسلام کرده اشاره به اسلام واقعى

ص: 207

و حقیقى است که در درون جان انسان نفوذ کند و آثار آن یکى پس از دیگرى ظاهر گردد؛ نخست در مقام تسلیم برآید؛ تسلیمى که زاییده یقین است و یقینى که مولود تصدیق است و سپس اقرار از این تصدیق متولد مى شود و این اقرار چون از عمق جان برخاسته ملازم با احساس مسئولیت در برابر فرمان الهى است و به دنبال این احساس، اعمال صالح یکى پس از دیگرى ظاهر مى شود و قلب وزبان و عمل هر سه هماهنگ مى گردند.

بنابراین اگر کسانى ایمان داشته باشند و اقرار به شهادتین کنند ولى در عمل کوتاهى نمایند چنان نیست که مسلمان نباشند چراکه در این صورت اکثر مسلمانان از اسلام بیرون خواهند رفت، بلکه اسلامِ آنها اسلامى در مرحله پایین و ضعیف است و آنچه امام (علیه السلام) در این کلام پربار بیان فرموده اسلام در درجات عالى و کامل است.

شبیه همین معنا در روایات دیگر اسلامى نیز آمده که عمل را معیار ایمان شمرده اند. در حدیثى در غررالحکم از امام امیر مؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «الشَّرَفُ عِنْدَ اللهِ بِحُسْنِ الْأَعْمالِ لا بِحُسْنِ الاْقْوالِ؛ شرف و مقام والا در نزد خداوند سبحان به اعمال نیک است نه سخنان زیبا».(1)

در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است: «اَلْعَمَلُ شِعارُ الْمُؤمِنِ؛ عمل، شعار افراد باایمان است».(2)

از این رو بهترین ذخیره انسان براى بعد از مرگ و روز قیامت عمل صالح شمرده شده همان گونه که در نامه معروف «مالک اشتر» گذشت که امام (علیه السلام) خطاب به مالک فرمود: «فَلْیَکُنْ أحَبَّ الذَّخائِرِ اِلَیْکَ ذَخیرَةُ الْعَمَلِ الصالِحِ؛ بهترین ذخیره ها را نزد خود ذخیره عمل صالح قرار بده».(3)

ص: 208


1- غرر الحکم، ح 2838.
2- غررالحکم، ح 2777.
3- نهج البلاغه، نامه 53.

بنابراین کسانى که فقط به نام اسلام قناعت مى کنند یا تنها به ایمان قلبى و اقرار زبانى قانع هستند و یا تنها به بعضى از ظواهر اسلام پایبندند از حقیقت اسلام دورند و در بیراهه مى روند و خیال مى کنند در مسیر حق اند.

در کلام حکیمانه 113 نیز بر این معنا تأکید شده بود که امام (علیه السلام) فرمود: «وَلا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ».

بنابر آنچه گفته شد حمل خبر بر مبتدا در این شش جمله در بعضى از موارد به صورت حمل حقیقى است و در بعضى از موارد حمل مجازى یعنى حمل لازم و ملزوم یکدیگر است.

* * *

ص: 209

ص: 210

گفتار حکیمانه 126

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ؛ وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ، وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

از بخیل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى دهد که طالب آن است، در دنیا همچون فقیران زندگى مى کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد. و تعجب مى کنم از متکبرى که دیروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گندیده اى است، و از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بیند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى برد). و تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با این که مردگان را با چشم خود مى بیند. و تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان

ص: 211

را مى بیند. و تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را به فراموشى مى سپارد.(1)

ص: 212


1- سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر چندین منبع براى این کلام حکمت آمیز امام (علیه السلام) نقل مى کند که بعضى از آنها مربوط به قبل از سیّد رضى و بعضى مربوط به بعد از اوست از جمله جاحظ در کتاب المائة المختارة بخشى از این کلام حکمت آمیز را آورده و زمخشرى در ربیع الابرار و وطواط در الغرر و العرر و آمدى در غررالحکم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 113).

شرح و تفسیر: از این شش گروه در شگفتم!

این کلام حکمت آمیز امام (علیه السلام) به شش رذیله اخلاقى اشاره مى کند که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است که اگر بتواند از آن ها فاصله بگیرد دنیا وآخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است.

نخست به مسئله «بخل» و آثار شوم آن اشاره مى کند و مى فرماید: «از بخیل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد»؛ (عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ).

امیرمؤمنان (علیه السلام) چه تعبیر زیبا و دلنشینى در اینجا فرموده است؛ افراد بخیل تنها درباره دیگران بخیل نیستند، بسیار مى شود که درباره خویشتن هم بخیل اند با این که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقیرانه اى براى خود فراهم مى کنند وهمان گونه که امام (علیه السلام) فرموده است براى فرار از فقر آینده فقر امروز را براى خود ترتیب مى دهند.

آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند، چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند.

ص: 213

از سویى دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنیا از نظر زندگى در صف فقیران بودند؛ یعنى مشکلات غنا را دارند؛ ولى از مواهب آن بى بهره اند. آیا زندگى چنین اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگیز نیست؟ آیا مى شود این گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام7 که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى متعجب مى شود.

ممکن است کسانى بگویند: این درباره بخیلانى است که حتى درباره خود بخل مى ورزند؛ اما بخیلانى که بخلشان تنها متوجه دیگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول این سخن نیستند؛ ولى تجربه نشان داده که غالب بخیلان درباره خویشتن نیز بخیل اند.

بخل، از صفات بسیار زشتى است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوق العاده اى شده از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «اَلْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللهِ، بَعیدٌ مِنَ النّاسِ، قَریبٌ مِنَ النّارِ؛ بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک».(1)

در کتاب فقه الرضا آمده است: «إیّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا یَکُونُ فى حُرٍّ وَلا مُؤمِنٍ إنَّهُ خِلافُ الاْیمانِ؛ از بخل بپرهیزید که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده وجود دارد و نه در صاحبان ایمان زیرا بخل مخالف ایمان است (شخص بخیل ایمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)».(2)

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ؛ کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مى شود».(3)

ص: 214


1- بحارالانوار، ج 70، ص 308، ح 37.
2- فقه الرضا، ص 338؛ بحارالانوار، ج 75، ص 346.
3- همان، ص 229، ح 107.

امام (علیه السلام) در دومین مورد شگفتى مى فرماید: «از متکبرى که دیروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گندیده اى است (به راستى) تعجب مى کنم»؛ (وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً).

تکبر که همان خودبزرگ بینى است نشانه روشنى از غفلت از مبدأ و منتهاى وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خویش بنگرد این خودبزرگ بینى از او زایل مى شود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه بى ارزشى بود و نباید از یاد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جیفه گندیده اى مى شود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و مى گویند: هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضاى خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود.

در واقع امام (علیه السلام) با این سخن، درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زایل کردن آن به گذشته و آینده خویش بنگرید. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنید که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جیفه از آن بیرون مى آید، آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إیّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْلیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا یَسْجُدَ لاِدَمَ؛ از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچى از فرمان خدا درباره سجده براى آدم کرد».(1)

امیر مؤمنان على (علیه السلام) نیز در خطبه «قاصعه» (خطبه 192) در همین باره فرموده بود: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْلیسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهیدَ ... عَنْ کِبْرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ؛ از کارى که خداوند با ابلیس انجام داد عبرت بگیرید آن گاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود

ص: 215


1- کنزالعمّال، ح 7734.

کرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مى افزاید: «فَمَنْ ذا بَعْدَ إبْلیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ؛ بنابراین چه کسى بعد از ابلیس به سبب معصیتى همانند او مى تواند سالم بماند؟».

قرآن مجید نیز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آیات پروردگار معرفى کرده، مى فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِیهِ)؛ «کسانى که در آیات خداوند بدون دلیلى که براى آنها آمده باشد ستیزه جویى مى کنند، در سینه هایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید».(1)

همچنین، تکبر سرچشمه گناهان زیاد دیگرى مى شود که بحث درباره آن به درازا مى کشد.(2) و شبیه همین فراز از کلام حکمت آمیز در کلام 454 نیز خواهد آمد.

سپس امام (علیه السلام) درباره سومین موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرماید: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بیند (ومى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، و ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى ببرد)»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ).

آرى عالم هستى سراسر آیینه وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم وقادر کافى است. به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتى هاى بسیار بیشترى ازعالم خلقت نمایان گشته، خداشناسى از هر زمانى آسان تر است.

در هر گوشه و کنار از جهان، در گیاهان، حیوانات وحش، پرندگان، ماهیان دریاها، ساختمان بدن انسان و گیاهان ذره بینى آثار عظمت او به روشنى دیده مى شود و راه براى خداشناسى هموار است.

ص: 216


1- مؤمن (غافر)، آیه 56.
2- براى توضیح بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 20 به بعد مراجعه کنید.

گاه در گوشه و کنار جهان موجودى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها وماه ها درباره آن بیندیشد و از آن پى به عظمت آفریننده اش ببرد به جاست. مناسب است در اینجا چند نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دایرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنیم:

در دایرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانیم: «هیچ گلى در گل فروشى ها زیبایى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. این گل در زمین نمى روید بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پیدا مى کند و آب و غذاى خود را از آنها مى گیرد. جالب این که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده مى شود. باد این دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد؛ هر گاه روى قارچ ها بنشینند مى توانند از آنها آب و غذا جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشیند».(1)

در همان کتاب مى خوانیم: «آگاو» گیاهى است که در ایالت هاى مکزیک و ایالت هاى جنوبى آمریکا مى روید و برگ هاى بسیار ضخیمى دارد. بعضى آن را گیاه صد ساله مى نامند. وقتى این گیاه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پیدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود. این گیاه بعد از پژمرده شدنِ گل ها مى میرد و در عمرش فقط یک بار گل مى دهد. در بیابان هاى مکزیک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد! این عمر طولانى براى آن است که در این مدت گیاه آب و غذاى کافى در خود ذخیره مى کند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد.(2)

ص: 217


1- فرهنگ نامه، واژه «ث».
2- فرهنگ نامه، واژه «الف».

در همان کتاب و دایرة المعارف دیگرى آمده است که در روى زمین درختان عظیمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر! اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند فقط با یکى از آن ها مى توانند براى یک دهکده خانه سازى کنند!

فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزى یک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویى در آن ذخیره کرده که مى تواند این گونه رشد کند و به این عظمت برسد.

کوتاه سخن این که در اطراف ما و همه جهان، آثار عظمت و قدرت او نمایان است؛ چشم بینا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند وپیام تسبیح آنها را بشنود.

سپس امام (علیه السلام) در چهارمین جمله مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با این که مردگان را با چشم خود مى بیند»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى).

مرگ یعنى پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال وثروت ها و تعلقات دنیوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات یا سیئه اى بر سیئات خود بیفزاید. در یک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترین حادثه زندگى انسان است؛ ولى عجب این که بسیارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها مى بینند که آنها را به سوى دیار اموات مى برند. این غفلت و فراموش کارى، راستى حیرت انگیز است، به خصوص این که بسیارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر یا قوى تر و سالم تر بودند و گاه حتى بدون سابقه یک لحظه بیمارى راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند.

ص: 218

به همین دلیل در یکى از خطبه هاى پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «یا أیُّهَا النّاسُ إنَّ أکْیَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْرآ لِلْمَوْتِ؛ اى مردم! باهوش ترین شما کسى است که بیش از همه به یاد مرگ و پایان زندگى باشد».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ یَقیناً لا شَکَّ فیهِ أشْبَهُ بِشَکٍّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ؛ خداوند عزّوجلّ هیچ چیزى را مانند مرگ نیافریده است که در عین این که یقینى است و شکى در آن نیست، همچون شکى است که در آن یقین نیست».(2)

این حدیث از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز با کمى تفاوت نقل شده است.(3)

سپس در پنجمین جمله حکیمانه اش مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان را مى بیند»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى).

قرآن مجید نیز مى فرماید: (وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذکَّرُونَ)؛ «شما عالَم نخستین را دانستید، پس چرا متذکّر نمى شوید (که جهانى بعد از آن است)؟!».(4)

در این دنیا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پیوسته دیده مى شود؛ درختان در فصل زمستان مى میرند یا حالتى شبیه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مى وزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پیدا مى کنند و آثار حیات همه جا نمایان مى شود. بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرامى رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار مى شود. این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ایم، چرا بیدار نمى شویم؟

ص: 219


1- بحارالانوار، ج 74، ص 176.
2- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 194.
3- مفتاح السعادة، ج 5، ص 28.
4- واقعه، آیه 62.

در مرحله جنینى انسان، پیوسته تطورات زندگى یکى پس از دیگرى نمایان مى گردد که شبیه حیات پس از مرگ است. وانگهى خدایى که در آغاز، جهان را آفرید بازگرداندن حیات پس از مرگ براى او سختى دارد؟ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم مى دانیم و از سویى نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل، در جهان دیگرى نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد؟(1)

در ششمین و آخرین جمله حکیمانه مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نماید و به فراموشى مى سپارد»؛ (وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ).

همه با چشم خود مى بینیم که این جهان دار فانى است؛ همه روز گروهى مى میرند و گروهى به دنیا مى آیند و جاى آنها را مى گیرند. سپس همین گروه جاى خود را به گروه هاى دیگر مى دهند. کاخ هاى زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانه اى مبدل مى شوند و باغ هاى پر از گل و گیاه روزى پژمرده خواهند شد. همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا مى رود. آیا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى این دار فانى بکوشد؛ اما سراى آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامى در طریق عمران و آبادى آن از طریق ایمان و اعمال صالح برندارد؟

این موارد شش گانه اى که امام (علیه السلام) از همه آنها در شگفتى فرو مى رود بخشى از تناقض هایى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى یک انسان را مجموعه اى از این تناقض ها و تضادها تشکیل مى دهد که عامل اصلى آن پیروى از هواى نفس و گوش فراندادن به فرمان عقل است.

ص: 220


1- براى پى بردن به دلایل شش گانه معاد بر گرفته از قرآن مجید، به کتاب ما پیام قرآن، ج 5 بحث معاد مراجعه کنید.

قرآن مجید درباره دنیا و آخرت تعبیرات بسیار پر معنایى دارد از جمله در آیه 64 سوره عنکبوت مى خوانیم: (وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ)؛ «این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستید».

در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «الدُّنْیا مُنْتَقَلَةُ فانِیَةٌ إنْ بَقِیَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها؛ دنیا منتقل مى شود و فانى مى گردد اگر (به فرض) براى تو باقى بماند تو براى آن باقى نمى مانى».(1)

* * *

ص: 221


1- غررالحکم، ح 2287. درباره حقیقت دنیا و جلوه هاى فریبنده و ناپایدار آن ذیل حکمت 103 بحثى آوردیم. ذیل خطبه 203 بحث دیگرى درباره دنیا آمد و در ذیل حکمت 133 نیز بحث بیشترى خواهیم کرد.

ص: 222

گفتار حکیمانه 127

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ، وَلا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَنَفْسِهِ نَصِیبٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که در عمل کوتاهى کند به اندوه گرفتار مى شود و خدا به کسى که در مال و جانش نصیبى براى او (جهت انفاق در راه خدا) نیست اعتنایى ندارد.(1)

ص: 223


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که بخش اول این کلام حکمت آمیز در تعدادى از کتب از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است و امیرمؤمنان (علیه السلام) بخش دیگرى براى توضیح بر آن افزوده است. خواه این سخن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باشد یا از امیرمؤمنان (علیهما السلام) هر دو در واقع از یک سرچشمه مى جوشد. به علاوه این سخن در غرر الحکم نیز آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 114) ولى آنچه در منابع مختلف دیدیم ذیل این کلام حکیمانه (جمله «و لا حاجة...») از پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز نقل شده است از جمله در کتاب کافى، ج 2، ص 256، ح 21.

شرح و تفسیر: دو راه خطا

امام (علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز نخست به سرنوشت کسانى اشاره مى کند که در انجام وظایف الهى خود کوتاهى مى کنند، مى فرماید: «کسى که در عمل کوتاهى کند، به اندوه گرفتار مى شود»؛ (مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ).

ممکن است این اندوه و غم در آستانه انتقال از این دنیا باشد که انسان ها چشم برزخى پیدا مى کنند و چنان کسانى سرنوشت رقت بار خود را مى بینند وفریادشان بلند مى شود ومى گویند: (رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحآ فِیمَا تَرَکْتُ)؛ «پروردگارا! مرا بازگردانید، شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم».(1)

نیز ممکن است اشاره به غم و اندوه در سراى آخرت باشد، همان گونه که قرآن از زبان آنها نقل مى کند: (یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ)؛ «اى افسوس بر من! از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم».(2)

نیز شاید این غم و اندوه در خود دنیا باشد، زیرا گاه انسان بیدار مى شود و براى کوتاهى هایى که کرده افسوس مى خورد و غم و اندوهى جان کاه او را فرامى گیرد چرا که مى بیند دیگران با اعمال صالح سراى جاویدان خود را آباد

ص: 224


1- مؤمنون، آیات 99 و 100.
2- زمر، آیه 56.

کرده اند و او با کوتاهى هایش سراى جاوید خود را ویران ساخته است. البته جمع میان این سه تفسیر نیز مانعى ندارد.

سپس امام (علیه السلام) در ادامه این سخن جمله پرمعنایى مى گوید که در واقع شرحى است از کوتاهى در عمل، مى فرماید: «خدا به کسى که در مال و جانش نصیبى براى او نیست، اعتنایى ندارد»؛ (وَلا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَنَفْسِهِ نَصِیبٌ).

اشاره به این که کسانى در دنیا و آخرت مورد عنایت پروردگارند که از بذل جان و مال در راه خدا دریغ ندارند، و به بیان دیگر، ایمان و یقین و وفادارى خود را به اسلام در عمل ثابت مى کنند.

درست است که جان و مال همه از سوى خداست و اگر انسان در بذل آنها اقدام کند در واقع به خودش خدمت کرده است، زیرا خدا از همگان بى نیاز است؛ ولى خداوند به سبب الطاف بیکرانش آن را به عنوان حاجتى از سوى خود گرفته است.

این سخن درباره مؤمنانى که داراى مقامات بالا هستند نیست، آنها نه فقط نصیبى از جان و مالشان، بلکه هرچه دارند را در راه خدا مى دهند.

جمله «لا حَاجَةَ لِلَّهِ» به معناى بى اعتنایى خداوند به چنین افرادى است که چیزى از جان و مال را در راه او نمى بخشند، زیرا کسى که به چیزى یا شخصى نیاز ندارد طبعآ اعتنایى هم به او نمى کند، بنابراین جمله مذکور با توجه به این که خدا به هیچ کس نیاز ندارد کنایه از بى اعتنایى است و منظور از بى اعتنایى این است که خدا آنها را از مواهب خاص و عنایات ویژه اش محروم مى سازد.

این تعبیر مانند بیان کنایه آمیز دیگرى است که در آیه 67 سوره توبه درباره منافقان آمده است: (نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُمْ)؛ «آنها خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را فراموش نمود» یعنى از رحمت خود محروم ساخت.

ص: 225

بعضى از مفسران نهج البلاغه در تفسیر «نصیب» معناى دیگرى ذکر کرده اند که با ظاهر عبارت سازگار نیست. گفته اند: منظور از «نصیب» کسانى هستند که خدا آنها را به بلاهایى در مال یا جانشان گرفتار مى کند و این ابتلا به بلا نشانه اعتناى پروردگار به آنهاست زیرا خداى متعال بر کسى که به او اعتنا ندارد مصیبتى وارد نمى کند؛ ولى روشن است که منظور از «نصیب» در مال و جان بذلِ بخشى از مال و جان در راه خداست نه گرفتار شدن به خسران مالى و بلاهاى نفسانى.

از آنچه در تفسیر دو جمله مذکور آمد روشن مى شود که هر دو با هم کمال ارتباط را دارند، زیرا کسانى که کوتاهى در عمل کنند (یعنى اعمالى دارند ولى کوتاهى مى کنند) خداوند آنها را مبتلا به غم و اندوه مى کند که این خود نوعى اعتناى به آنهاست و اما کسانى که مطلقآ عملى نداشته باشند؛ نه بذل مال و نه بذل جان، خدا اعتنایى به آنها ندارد و حتى غم و اندوه بیدار کننده را نیز بر آنان عارض نمى کند. از اینجا روشن مى شود کسانى مانند ابن ابى الحدید که این دو جمله را مستقل از یکدیگر شمرده اند راهى صحیح نپیموده اند.

* * *

ص: 226

گفتار حکیمانه 128

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ یُحْرِقُ، وآخِرُهُ یُورِقُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

از سرما در آغاز آن (در پاییز) بپرهیزید و در آخرش (نزدیک بهار) از آن استقبال کنید، زیرا در بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد؛ آغازش مى سوزاند و آخرش مى رویاند و برگ مى آورد.(1)

ص: 227


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه این گفتار حکیمانه پیش از سیّد رضى در میان سخنان امیرمؤمنان (علیه السلام) مشهور بوده است از جمله «زر بن حبیش» متوفاى سال 83 از امیرمؤمنان (علیه السلام) چهار جمله در طب بیان کرده و گفته که اگر آنها را بقراط و جالینوس مى گفتند در برابر این کلمات آنها یک صد ورقه مى گذاشتند و شرح و تحلیل مى کردند و آنها را با این سخنان زینت مى بخشیدند و آن عبارت است از «تَوَقَّوا الْبَرْدَ...». از دیگر کسانى که این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند نویرى در نهایة الارب و ابن قاسم در روض الاخیار است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 114).

شرح و تفسیر: سرماى زیان بار و سرماى مفید

امام (علیه السلام) در این کلام خود دستور طبى مهم و کارسازى را بیان مى کند که مراعات آن مى تواند از بسیارى از بیمارى ها پیشگیرى کند و بر نشاط و نمو جسم و روح انسان بیفزاید، مى فرماید: «از سرما در آغاز آن (در پاییز) بپرهیزید و در آخرش (نزدیک بهار) از آن استقبال کنید، زیرا در بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد؛ آغازش مى سوزاند و آخرش مى رویاند و برگ مى آورد»؛ (تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ یُحْرِقُ، وَآخِرُهُ یُورِقُ).

پاییز آغاز سرماست؛ سرمایى آمیخته با خشکى هوا که از گرماى تابستان و نبودن باران سرچشمه گرفته و به همین دلیل برگ هاى درختان پژمرده مى شوند و مى ریزند و به اصطلاح، مرگ طبیعت فرامى رسد. همان مرگى که مولود خشکى و سردى است؛ ولى در آغاز بهار هوا رو به گرمى مى رود و معمولاً باران هاى پربارى مى بارد. آن رطوبت و گرمى دست به دست هم مى دهند و سبب شکوفه کردن درختان و برگ آوردن آنها و حیات طبیعت مى شوند. همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ)؛ «و همچنین زمین را (در فصل زمستان) خشک و مرده مى بینى

ص: 228

و هنگامى که آب باران بر آن فرو مى فرستیم، به جنبش درمى آید و رویش مى کند و از هر نوع گیاهان بهجت انگیز مى رویاند».(1)

بدن انسان ها نیز جزئى از این طبیعت و متأثر از آثار آن است؛ سرماى خشک پاییز بدن ها را ضعیف و نحیف و آماده بیمارى ها مى کند، بنابراین باید خود را پوشانید و از آن دور داشت؛ ولى سرماى ملایم آغاز بهار بعد از فصل زمستان که آمیخته با حرارت کم و رطوبت بسیار است به انسان نشاط و نیرو مى دهد و مایه نموّ و رشد بدن مى گردد، ازاین رو باید به استقبال آن رفت.

از آن گذشته در آغاز پاییز چون انسان به گرماى تابستان عادت کرده و باران کمتر باریده هوا آلوده است و انتقال انسان از آن گرما به سرما هرچند تدریجى است در بدن تأثیر مى گذارد و میکروب هاى بیمارى زا در آن نفوذ مى کند وازاین رو آگاهان مى گویند: اگر آغاز پاییز باران هایى ببارد بیمارى ها کم مى شود؛ اما در پایان زمستان و آغاز بهار، بدن در مقابل سرما مقاوم شده، عوامل بیمارى زا بر اثر سرما و باران بسیار کم گردیده و استقبال از سرماى بهار نه تنها ضررى ندارد بلکه عامل نمو جسم و جان مى شود.

بوعلى سینا در کتاب طبى خود، قانون نیز به همین نکته اشاره کرده، مى گوید: «بدن ها از سرماى بهار، آن احساسى را ندارند که از سرماى پاییز دارند، زیرا هنگام سرماى بهار، بدن عادت به سرماى زمستان کرده و ازآن رو از آن آزار نمى بیند؛ ولى به هنگام سرماى پاییز که بدن عادت به گرما دارد از آن آزار فراوان مى بیند».(2)

البته خداوند ورود به فصول مختلف را تدریجى قرار داده تا مشکلات انتقال به حداقل برسد.

ص: 229


1- حج، آیه 5.
2- کتاب قانون، ج 1، ص 83.

نکته: مسائل بهداشتى و طبى در قرآن مجید و روایات

امروزه کتاب هایى به نام طب النبى (صلی الله علیه و آله) و طب الائمة (علیهم السلام) و طب الرضا (علیه السلام) در اختیار داریم که در آنها یک رشته دستورات طبى و بهداشتى از معصومین (علیهم السلام) نقل شده است، گاه نیز اشاراتى از قرآن مجید در آنها دیده مى شود؛ مثلاً امروز دانشمندان غذاشناسى آثار فوق العاده اى براى عسل قائل اند و هرچه زمان مى گذرد خواص بیشترى براى آن در بهداشت و درمان بیمارى ها کشف مى کنند. این در حالى است که قرآن مجید در سوره نحل با صراحت مى گوید: (فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ)(1) و همچنین تعبیرات دیگرى که پرده از روى مسائل بهداشتى و درمانى برمى دارد؛ از جمله دستور معروف پیامبر (صلی الله علیه و آله) که تا گرسنه نشده اید غذا نخورید و تا کاملاً سیر نشده اید دست از غذا بکشید(2) که در واقع ناظر به آیه شریفه (کُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا) است.(3)

بسیارى از دستورهایى که درباره نوشیدنى ها و غذاهاى حلال و حرام وارد شده مربوط به تأثیرات خوب و بد آنهاست؛ تحریم شراب و مواد مخدر، تحریم گوشت حیوانات درنده، خوردن خون و گوشت مردار و ماهیانى که در آب مرده اند و امثال اینها همگى ارتباط نزدیکى با زیان هاى بهداشتى آنها دارد. توصیه به خوردن میوه ها و سبزى ها و دانه هاى غذایى ارتباط آشکارى با فوائد بهداشتى آنها دارد. روایات طبى نقل شده از پیغمبر اکرم و ائمه هدى (علیهم السلام) نیز با صراحت این مسائل را بازگو مى کند.

درست است که وظیفه دین و آیین، هدایت مردم به راه هاى راست و اعتقادها و برنامه هاى اخلاقى است و رسالت انبیا به عنوان طبیبان روحانى، درمان انواع

ص: 230


1- نحل، آیه 69.
2- بحارالانوار، ج 59، ص 290.
3- اعراف، آیه 31.

بیمارى هاى فکرى و اخلاقى است؛ ولى از آنجا که طب جسمانى نیز رابطه نزدیکى با طب روحانى دارد گاه به سراغ این امور نیز مى رفتند. به بیان دیگر، مسائل مربوط به سلامت جسم رابطه نزدیکى با سلامت روح دارد ازاین رو سلامت جسم نیز مورد توجه اسلام بوده است که خود داستان مفصلى دارد وورود در آن عرصه، ما را از مقصود دور مى سازد.(1)

آنچه امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این کلام حکیمانه اش بیان فرموده نیز ناظر به همین مطلب است؛ امام (علیه السلام) راه سلامت بدن را در فصل خزان و بهار نشان داده و دلیل آن را نیز بیان فرموده است، مى فرماید: سرماى پاییز و بهار با بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد، زیرا شباهت زیادى به هم دارند.

این کلام حکمت آمیز، از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به شکل دیگرى نیز نقل شده است؛ فرمود: «اِغْتَنِمُوا بَرْدَ الرَّبیعَ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ وَاجْتَنِبُوا بَرْدَ الْخَریفِ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ؛ سرماى بهار را غنیمت بشمرید که با بدن هاى شما همان مى کند که با درختان مى کند و از سرماى پاییز بپرهیزید که با بدن هاى شما همان انجام مى دهد که با درختان انجام مى دهد».(2)

شاعر نیز در این زمینه مى گوید:

گفت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به اصحاب کبار *** تن مپوشانید از باد بهار

چون که با جان شما آن مى کند *** در بهاران با درختان مى کند

* * *

ص: 231


1- براى توضیح بیشتر مى توانید به کتاب دائرة المعارف فقه مقارن، ج 1، ص 65-72 مراجعه کنید.
2- بحارالانوار، ج 59، ص 271، ح 69.

ص: 232

گفتار حکیمانه 129

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

عظمت آفریدگار در نظر تو مخلوق را در چشمت کوچک مى کند.(1)

ص: 233


1- سند گفتار حکیمانه: کتاب مصادر نهج البلاغه، سند خاصى جز نهج البلاغه براى آن ذکر نکرده و تنها به این عبارت بسنده کرده است که امام (علیه السلام) در خطبه «همام» (خطبه 193) و بیان صفات پرهیزگاران مى فرماید: «عَظُمَ الْخالِقُ فی أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَهُ فی أعْیُنِهِمْ؛ خداوند، با عظمت در دل و جان آنها قرار گرفته از این رو ما سوى الله در نظر آنها کوچک شده است». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 115). آنچه در خطبه «همام» به شکل جمله فعلیه آمده در این جا به صورت جمله اسمیه آمده است.

شرح و تفسیر: خدا را با عظمت بشناس تا همه چیز را کوچک بینى

امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه اش رابطه نزدیک میان شناخت عظمت خداوند و کوچکى دنیا را در نظر انسان، بیان کرده، مى فرماید: «عظمت آفریدگار نزد تو مخلوق را در چشمت کوچک مى کند»؛ (عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ).

همان گونه که در بیان سند این کلام حکیمانه گفته شد، امام (علیه السلام) در خطبه 193 نیز آن را با عبارت دیگرى بیان فرموده و آن را یکى از صفات برجسته پرهیزکاران مى شمارد که خدا را به عظمت شناخته اند و ما سوى الله در نظرشان کوچک است.

اگر انسان در دوران کودکى در خانه اى زندگى کرده باشد که حوض کوچکى در آن وجود داشته چنانچه وقتى بزرگ شد او را به کنار استخرى ببرند، در نظرش بسیار جلوه مى کند؛ ولى اگر در کنار دریا بزرگ شده باشد، هرگاه او را کنار آن استخر ببرند در نظرش کوچک مى آید. همچنین کسانى که در خانواده فقیرى زندگى کرده اند هرگاه به ثروت مختصرى برسند خود را بسیار غنى مى بینند و به عکس اگر در خانواده ثروتمندى بزرگ شده باشند چنانچه به همان ثروت برسند آن را ناچیز مى شمرند.

بر همین اساس آنان که ذات پاک خداوند را با عظمت شناخته اند، که عالَمى

ص: 234

و قدرت و جبروت، و علم و ملکوت است، هنگامى که به قدرت هاى مخلوقات مى نگرند همچون قطره اى در مقابل دریا و یا کمتر از آن در نظرشان جلوه مى کند.

به همین دلیل اگر بخواهیم در دنیا زهد پیشه کنیم و به مقامات مادى و ثروت ها و زرق و برق دنیا بى اعتنا باشیم باید سطح معرفت خود را درباره خداوند بالا ببریم که نتیجه قطعىِ عظمت خالق در نظر ما، کوچک شدن مخلوقات است.

اگر مى بینیم امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «وَاللهِ لَوْ أُعْطیتُ الْأَقالیمَ السَّبْعَةِ بِما تَحْتَ أفْلاکِها، عَلى أنْ أعْصِىَ اللهَ فی نَمْلَةٍ أسْلُبُها جُلْبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلْتُهُ؛ به خدا سوگند! اگر اقلیم هاى هفت گانه جهان را (در گذشته، تمام دنیا را به هفت بخش که هر کدام نام اقلیم داشت تقسیم مى کردند) با آنچه در زیر افلاک قرار دارد به من بدهند که درباره مورچه اى ستم کنم و پوست جویى را از دهانش بیرون بکشم چنین کارى را نخواهم کرد.(1) به این دلیل است که خدا را با عظمت فوق العاده اى شناخته و تمام دنیا در نظر او از پوست یک جو یا از برگ درختى که در دهان ملخى باشد کوچک تر جلوه مى کند.

* * *

ص: 235


1- نهج البلاغه، خطبه 224.

ص: 236

گفتار حکیمانه 130

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ :

یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ، وَالْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ، أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ، وَنَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ. أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ، وَأَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ، وَأَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ، هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ:

أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلامِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ (خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى).

امام (علیه السلام) از میدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفین بازگشته بود، به کنار قبرستانى که پشت دروازه کوفه بود رسید (رو به سوى آنها کرد و) فرمود:

اى ساکنان خانه هاى وحشتناک و سرزمین هاى خالى و قبرهاى تاریک! اى خاک نشینان! اى غریبان! اى تنهایان! و اى وحشت زدگان! شما در این راه پیشگام ما بودید و ما نیز به دنبال شما خواهیم آمد؛ اما خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح دیگران درآمدند و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم شد. اینها خبرهایى است که نزد ماست، نزد شما چه خبر؟

ص: 237

سپس رو به سوى اصحاب و یاران کرد و فرمود:

آگاه باشید! اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد به شما خبر مى دادند که «بهترین زاد و توشه (براى سفر آخرت) تقوا و پرهیزگارى است».(1)

ص: 238


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر مى گوید که گروهى از بزرگان که پیش از مرحوم سیّد رضى مى زیسته اند این کلام حکمت آمیز را در کتب خود نقل کرده اند؛ از جمله مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و همچنین در کتاب امالى و ابن عبد ربه در عقد الفرید و صدر این کلام را طبرى در تاریخ خود در حوادث سنه 37 و نصر بن مزاحم در کتاب صفین و جاحظ در کتاب البیان و التبیین آورده اند بنابراین نیازى نیست که سخنان کسانى را که بعد از سیّد رضى مى زیسته اند در اینجا بیاوریم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 15). از بحارالانوار استفاده مى شود که امام (علیه السلام) این سخن را بعد از گفتار حکیمانه اش درباره «خباب بن ارت» که در حکمت 43 گذشت بیان فرموده است، این گونه که: «خباب» که از دوستان صادق امام (علیه السلام) بود در غیاب آن حضرت در کوفه وفات یافت هنگامى که امام (علیه السلام) از صفین باز مى گشت چشمش به قبرهایى در بیرون دروازه کوفه افتاد درباره آنها سؤال کرد گفتند: یکى از آنها قبر «خباب بن أرت» است که در غیاب شما از دنیا رفت و وصیت کرد او را در بیرون دروازه کوفه دفن کنند (این در حالى بود که بسیارى از مردم عزیزانشان را در خانه خودشان دفن مى کردند) امام (علیه السلام) جمله حکمت آمیز 43 را درباره «خباب» فرمود؛ سپس نگاهى به مجموع آن قبور کرد و گفتار حکیمانه مورد بحث را بیان فرمود. (بحارالانوار، ج 32، ص 553).

شرح و تفسیر: گفت و گوى امام (علیه السلام) با ارواح مردگان

این سخن را امام (علیه السلام) زمانى بیان فرمود که از میدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفین بازگشته و به کنار قبرستانى که پشت دروازه کوفه بود رسید: (وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ).

امام (علیه السلام) اموات آن گورستان را با پنج خطاب تکان دهنده بیدارگر مخاطب ساخت، فرمود: «اى ساکنان خانه هاى وحشتناک و سرزمین هاى خالى و قبرهاى تاریک! اى خاک نشینان! اى غریبان! اى تنهایان! و اى وحشت زدگان!»؛ (یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ، وَالْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ).

امام (علیه السلام) در واقع با این تعبیرات نشان داد که هر انسانى سرانجام در این دنیا به چه سرنوشتى دچار مى شود؛ امروز در میان دوستان و عزیزان در خانه هاى زیبا و مرفه زندگى مى کند، جمع آنها جمع و اسباب نشاطشان فراهم است، مى گویند و مى خندند و از باده غرور سرمست اند؛ ولى فردا جایگاهشان گورستان وحشتناک و قبرهاى تاریک در وحشت و تنهایى خواهد بود. شادى ها وخوشى ها پایان مى گیرد و لذات خاتمه مى یابد، جمعشان به پراکندگى مى کشد و دوستى ها به فراموشى سپرده مى شود.

هنگامى که امام (علیه السلام) با این خطاب هاى پنج گانه تکان دهنده دل هاى همراهان

ص: 239

خود را که ناظر این صحنه بودند براى پذیرش حق آماده تر ساخت، خطاب به ارواح مردگان آن قبرستان فرمود: «شما در این راه پیشگام ما بودید و ما نیز به دنبال شما خواهیم آمد»؛ (أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ، وَنَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ).

«فَرَط» به کسى مى گویند که پیشاپیش قافله مى رود و طناب ها و دلوها را براى کشیدن آب از نهر آماده مى سازد. سپس به هر کسى که در چیزى پیشگام مى شود اطلاق شده است.

اشاره به این که قانون مرگ استثناپذیر نیست؛ انسان ها مانند اهل قافله اى بزرگ اند که گروهى پیشاپیش قافله، گروهى در وسط و گروهى به دنبال قافله حرکت مى کنند. این قافله به سوى دیار فنا یا به تعبیر دیگر عالم بقا مى شتابد وهمه سرانجام به آن مى رسند، هیچ گونه استثنایى ندارد. تفاوت در زمان بندى هاست و اگر انسان به این حقیقت توجه کند به یقین درباره اعمال خود مراقبت بیشترى خواهد کرد.

آن گاه امام (علیه السلام) اخبار عالم دنیا را در سه جمله خلاصه کرده از آنها اخبار عالم آخرت را پرسش مى کند، مى فرماید: «اما خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح دیگران درآمدند و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم شد. اینها خبرهایى است که نزد ماست، نزد شما چه خبر؟»؛ (أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ، وَأَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ، وَأَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ، هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟).

«سپس امام (علیه السلام) رو به سوى اصحاب و یاران کرد و فرمود: آگاه باشید! اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد به شما خبر مى دادند که بهترین زاد و توشه (براى سفر آخرت) تقوا و پرهیزگارى است»؛ (ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلامِ لَأَخْبَرُوکُمْ (أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)).

در واقع امام (علیه السلام) انگشت روى مهم ترین مسائل زندگى انسان ها گذاشته که

ص: 240

براى به دست آوردن آن تلاش مى کنند؛ خانه هاى مرفه، همسران خوب واموال فراوان. همان چیزى که در آیه 14 سوره آل عمران آمده است که مى فرماید: (زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَ_آبِ)؛ «محبّت امور مادى، از (قبیل) زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا ونقره واسب هاى ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند؛ ولى) اینها وسایل گذران زندگى دنیاست (و هدف نهایى نیست)، سرانجامِ نیک (و زندگى والا و جاویدان) نزد خداست».

گاه مى شود فردى در همه عمرش تلاش مى کند و سرانجام رنج وى در خانه اى مجلل خلاصه مى شود و چقدر براى او دردناک است که آن را رها کند وکسانى که هیچ زحمتى براى آن نکشیدند در آن ساکن شوند و گاه محصول همه عمرش در مقدارى از مال و ثروت خلاصه مى شود و بعضى نیز سال ها تلاش مى کنند همسر زیبایى پیدا کنند؛ ولى چیزى نمى گذرد که باید همه را رها کرده و راهى دیار اموات شوند و طومار زندگى آنها درهم پیچیده خواهد شد.

جالب این که امام (علیه السلام) مى فرماید: اگر آنها اجازه سخن گفتن پیدا کنند فقط یک خبر به شما مى دهند، خبرى که همه چیز در آن جمع است و آن خبر مربوط به زاد و توشه تقواست که در برزخ و مواقف قیامت، انسان را یارى مى دهد. این سخن برگرفته از آیه شریفه 197 سوره بقره است: (وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُوْلِى الْأَلْبَابِ)؛ «و زاد و توشه تهیه کنید و بهترین زاد و توشه، پرهیزگارى است و از (مخالفتِ) من بپرهیزید اى خردمندان!».

ص: 241

نکته ها

1. آیا ارتباط با ارواح ممکن است؟

از ظاهر کلام امام (علیه السلام) چنین برمى آید که او با ارواح مردگان سخن مى گوید و آنها سخنان امام (علیه السلام) را درک مى کنند و حتى از آن استفاده مى شود که اگر اذن پروردگار باشد آنها نیز مى توانند با انسان ها ارتباط برقرار کنند و این دلیلى است بر امکان ارتباط با ارواح، هرچند بسیارى از مدعیان در این زمینه دروغ مى گویند و با خیالات خود ارتباط پیدا مى کنند ولى اصل ارتباط امکان پذیر است.

در اینجا این سؤال پیش مى آید که آیا این تعبیرات با آنچه در قرآن مجید در سوره فاطر آیه 22 آمده هماهنگ است که مى فرماید: (وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَّنْ فِى الْقُبُورِ)؛«وتونمى توانى سخن خودرابه گوش آنان که درگور (خفته)اند برسانى»؟

در پاسخ باید به این نکته توجه کرد که مشرکان قطعاً سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را مى شنیدند و گوششان از این نظر کر نبود؛ ولى این سخنان حکمت آمیز در دل وجانشان نفوذ نمى کرد، بنابراین معناى آیه شریفه چنین مى شود: همان گونه که نمى توانى مردگان را هدایت کنى این قوم مشرک لجوج و متعصب را نیز نمى توان هدایت کرد، چرا که گوش شنوا ندارند؛ گوشى که مطالب را بشنود و به درون جان انسان منتقل کند.

شاهد سخن این که مطابق آنچه در منابع اسلامى و از جمله منابع اهل سنت همچون صحیح بخارى(1) و تفسیر روح المعانى ذیل آیه مورد بحث آمده است پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بعد از پایان جنگ بدر دستور داد اجساد کفار را در چاه خشکى بیفکنند. سپس آنها را صدا زد و فرمود: «هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ اللهُ وَرَسُولُهُ حَقّاً؟ فَإنِّی وَجَدْتُ ما وَعَدَنِىَ اللهُ حَقّاً؛ آیا آنچه را که خدا و رسولش وعده داده بودند حق یافتید؟ من آنچه را که خداوند به من وعده داده بود حق یافتم». در اینجا عمر

ص: 242


1- صحیح بخارى، ج 5، ص 97، باب قتل ابى جهل.

اعتراض کرد و گفت: اى رسول خدا! چگونه با اجسادى سخن مى گویى که روح ندارند؟ فرمود: شما سخنان مرا بهتر از آنها نمى شنوید، جز این که آنها توانایى پاسخ گویى ندارند (ما أنْتَ بِأسْمَعٍ لِما أَقُولُ مِنْهُمْ غَیْرَ أنَّهُمْ لا یَسْتَطیعُونَ أنْ یَرُدُّوا شَیْئاً).

در مسند احمد نیز همین معنا به صورت روشن ترى آمده است.(1)

اضافه بر این ممکن است در موارد عادى، اهل قبور صداى کسى را نشنوند؛ اما در مواقع فوق العاده، هنگامى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) یا امام معصوم (علیه السلام) یا یکى از اولیاء الله با آنها سخن خاصى بگوید آن را خواهند شنید.

از اینجا پاسخ بعضى از وهابیان ناآگاه و کم سواد نیز داده مى شود که مى گویند: چرا شما به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بعد از رحلتش متوسل مى شوید. او سخن کسى را نمى شنود؟!

راستى جهل و نادانى چه عقاید زشتى براى انسان به بار مى آورد؛ هنگامى که خداوند درباره شهدا _ هرچند از افراد عادى لشکر اسلام باشند _ مى فرماید: (أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)(2) و آنها را زندگان جاوید مى نامد، چگونه مقام پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را از مقام آنها کمتر مى شمرند؟ به علاوه خودشان همه روز در نمازها بر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را مخاطب قرار داده، بر او سلام مى دهند آیا سلام، آن هم از دور به کسانى که در قبورند و چیزى نمى فهمند معنا دارد؟ همچنین در حدیثى از خود آن حضرت مى خوانیم که فرمود: «صَلُّوا عَلَىَّ فَإنَّ صَلاتَکُمْ تَبْلُغُنی حَیْثُ کُنْتُمْ؛ بر من درود بفرستید که درود شما هر جا که باشید به من مى رسد».(3)

ص: 243


1- مسند احمد، ج 2، ص 113، ح 4849.
2- آل عمران، آیه 169.
3- سنن ابى داود، ج 1، ص 453، ح 2042؛ ابن حجر نیز در فتح البارى، ج 6، ص 352 این حدیث را نقل کرده تصریح مى کند که سند این حدیث صحیح است.

جالب این که در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) تابلوى بزرگى زده اند و بر روى آن نوشته اند: (لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ)؛ «صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید»(1) و به همین دلیل، مردم را به سکوت در مقابل قبر شریف پیامبر (صلی الله علیه و آله) دعوت مى کنند. اگر نعوذ بالله پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از وفات چیزى نمى فهمد این کارها چه معنا دارد؟

2. زاد و توشه آخرت

مى دانیم که دنیا به امور مختلفى تشبیه شده از جمله گذرگاهى براى عبور به سوى سراى جاویدان است، مقصد نهایى بهشت است و از مسیر دنیا وبرزخ و صحنه محشر مى گذرد، راهیان این مسیر نیاز به زاد و توشه و مرکب دارند؛ مرکبشان ایمان و زاد و توشه آنها تقواست. این که امام (علیه السلام) در کلام حکیمانه مورد بحث مى فرماید: اگر به ارواح گذشتگان اجازه سخن گفتن داده شود به شما مى گویند: تا مى توانید زاد و توشه برگیرید، همه اخبار آخرت را در جمله اى خلاصه کرده که در این مسیر چیزى جز زاد و توشه تقوا مفید واقع نمى شود واین سخن، همان گونه که گفتیم، برگرفته از قرآن مجید است.

تقوا به معناى احساس مسئولیت در برابر فرمان خداست که نتیجه آن انجام واجبات و ترک محرمات است.

یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) مى گوید: خدمت امام (علیه السلام) بودم سخن از اعمال به میان آمد من گفتم: عمل من بسیار ضعیف و کم است. امام (علیه السلام) فرمود: «مَهْ اِسْتَغْفِرِ اللهَ؛ از این سخن خوددارى کن و استغفار نما» سپس به من فرمود: «إنَّ قَلیلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوى خَیْرٌ مِنْ کَثیرِ الْعَمَلِ بِلا تَقْوى؛ اعمال کمِ آمیخته با تقوا بهتر است از اعمال زیاد بدون تقوا» عرض کردم: چگونه ممکن است انسان اعمال خوب

ص: 244


1- حجرات، آیه 2.

زیادى داشته باشد بدون تقوا؟ فرمود: این مانند آن است که انسان اطعام طعام مى کند و به همسایگان محبت مى نماید و درِ خانه اش به روى نیازمندان گشوده است؛ ولى «هنگامى که درى از حرام به سوى او گشوده شود وارد آن مى شود»؛ (فَإذا ارْتَفَعَ لَهُ الْبابُ مِنَ الْحَرامِ دَخَلَ فیهِ) سپس فرمود: این عملى است بدون تقوا و افزود: شخص دیگرى ممکن است این گونه کارهاى خیر را انجام ندهد اما هنگامى که درِ حرام به روى او گشوده شود وارد نگردد (گرچه اعمال کمى دارد؛ اما آمیخته با تقواست).(1)

* * *

ص: 245


1- کافى، ج 2، ص 76، ح 7.

ص: 246

گفتار حکیمانه 131

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

امام (علیه السلام) فرمود:(1)

بخش اوّل صفحه 249

وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا:

أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا، أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟ کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ

ص: 247


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه مى گوید: این کلام بسیار پربار قبل از سیّد رضى و بعد از او در منابع زیادى نقل شده است سپس به سیزده منبع از آنها اشاره مى کند از جمله: «ابن قتیبه» در عیون الاخبارِ، «جاحظ» در البیان و التبیین، «مسعودى» در مروج الذهب، تاریخ یعقوبى و ارشاد مفید. «ابن عساکر» نیز در جلد دوازدهم تاریخ دمشق آن را به طرق متعددى از امیر مؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 117).

إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ، وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ! وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ.

بخش دوم صفحه 255

إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا. مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ. اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ. فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا؛ فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ، تَرْغِیباً وَتَرْهِیباً، وَتَخْوِیفاً وَتَحْذِیراً، فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.

ص: 248

بخش اوّل

وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا:

أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا، أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟ کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ، وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ! وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ.

ترجمه:

امام (علیه السلام) شنید مردى در محضرش دنیا را نکوهش مى کند (در حالى که از غافلان بود) به او فرمود:

اى کسى که دنیا را نکوهش مى کنى (و به خدعه و نیرنگ و فریبندگى متهم مى سازى)! تو خودت تن به غرور دنیا داده اى و به باطل هاى آن فریفته شده اى (عیب از توست نه از دنیا) تو خود فریفته دنیا شده اى سپس دنیا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى)؟ تو ادعا مى کنى که دنیا بر تو جرمى روا داشته یا دنیا چنین ادعایى درباره تو دارد؟ چه زمانى دنیا تو را به خود مشغول ساخت، یا تو را فریب داد؟ آیا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده؟ است یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟ چقدر با دست خود به معالجه بیماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى. براى آنها درخواست شفا

ص: 249

مى کردى و از طبیبان، راه درمان آنها را مى خواستى، در آن روزهایى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گریه تو فایده اى نمى بخشید، و دلسوزى آمیخته با ترس تو براى هیچ یک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هایت براى آنها نتیجه اى نمى داد و با نیرویت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد). دنیا با این نمونه ها (که براى تو گفتم) وضع تو را نیز مجسم ساخته و با قربانگاه هاى دیگران، قربانگاه تو را!

شرح و تفسیر: کجاى دنیا فریبنده است؟

امیرمؤمنان على (علیه السلام) این کلام حکمت آمیز را که درباره نقش مؤثر دنیا و مواهب آن براى رسیدن به سعادت اخروى است، زمانى فرمود که «شنید مردى به نکوهش دنیا زبان گشوده است»؛ (وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا).

آن گونه که بعضى گفته اند این مرد اهل بصره و جنگ جمل بود، یا مطابق آنچه برخى دیگر نوشته اند اهل کوفه بود(1)، که البته این اختلاف تأثیرى در اصل سخن ندارد؛ ولى به نظر مى رسد که امام (علیه السلام) احساس فرمود مرد ریاکارى است و نکوهش او از دنیا نوعى اظهار قدس و تقواست بى آنکه صاحب قدس و تقوا باشد و به هر حال امام (علیه السلام) از این موقعیت استفاده کرد تا درس بسیار مهمى را درباره دنیا و مواهب دنیوى به همگان بدهد.

این کلام بسیار پربار و حکیمانه به دو بخش تقسیم مى شود؛ بخش اول درباره این است که وصف دنیا به فریب کار بودن توصیف بى دلیلى است، زیرا اگر چشم عبرت بین باشد نشانه هاى بى وفایى دنیا در همه جاى آن آشکار است. مى فرماید:

ص: 250


1- بهج الصباغة، ج 12، ص 46.

«اى کسى که دنیارانکوهش مى کنى (و به خدعه و نیرنگ و فریبندگى متهم مى سازى)! تو خودت تن به غرور دنیا داده اى و به باطل هاى آن فریفته شده اى (عیب از توست نه از دنیا)»؛ (أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا!).

سپس مى افزاید: «آیا تو خود فریفته دنیا شده اى سپس دنیا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى)؟ تو ادعا مى کنى که دنیا بر تو جرمى روا داشته یا دنیا چنین ادعایى درباره تو دارد؟»؛ (أَتَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا، أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا، أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟).

«مُتَجَرِّم» به کسى مى گویند که ادعا مى کند دیگرى بر او جرمى روا داشته و منظور امام (علیه السلام) این است که تو از دنیا شکایت مى کنى که بر تو ستم کرده و تو را فریفته در حالى که دنیا باید از تو شکایت کند که مواهبش را به باطل هزینه کرده اى.

سپس امام (علیه السلام) از میان مظاهر بیدار کننده دنیا به دو چیز که در دسترس همگان است استدلال مى کند. نخست مى فرماید: «چه زمانى دنیا تو را به خود مشغول ساخت یا تو را فریب داد؟ آیا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟»؛ (مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟).

اشاره به این که اگر یک گام به سوى قبرستان بردارى و لحظه اى در کنار آن بایستى و بیندیشى همه چیز بر تو ظاهر و آشکار مى شود؛ پدران و مادران وعزیزان، دیروز در میان شما بودند و حیات و نشاطى داشتند ولى امروز، خاموش در زیر خاک ها خفته و پوسیده اند. آیا همین یکى براى بیدار ساختن انسان کافى نیست؟ و به گفته شاعر:

بشکاف خاک را و ببین یک دم *** بى مهرى زمانه رسوا را

امام (علیه السلام) آن گاه به صحنه هاى عبرت آمیز دیگرى از بى اعتبارى و بى وفایى دنیا

ص: 251

اشاره کرده، مى فرماید: «چقدر با دست خود به معالجه بیماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى، براى آنها درخواست شفا مى کردى و از طبیبان، راه درمان آنها را مى خواستى در آن روزهایى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گریه تو فایده اى نمى بخشید، دلسوزى آمیخته با ترس تو براى هیچ یک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هایت براى آنها نتیجه اى نمى داد و با نیرویت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد)»؛ (کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الاَْطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ!).

توجه داشته باشید که «علّلت» از ریشه «تعلیل» به معناى به معالجه پرداختن و «مرضت» از ماده «تمریض» به معناى پرستارى کردن و «تَسْتَوْصِفُ» از ریشه «وصف» گرفته شده و در اینجا به معناى طلب راه درمان از طبیب است و«إشْفاق» به معناى محبت آمیخته با ترس و «تُسْعَفْ» از ماده «اِسْعاف» به معناى یارى نمودن و کمک کردن است.

امام (علیه السلام) در این گفتار شفاف و بسیار روشن، صحنه هاى عبرت انگیز دنیا را به طرز بسیار آموزنده اى ترسیم فرموده و به پرستارانى اشاره مى کند که حال بیمارشان روزبه روز سخت تر مى شود، گاه به دعا متوسل مى شوند، گاه به طبیب و دارو، گاه بى تابى و دلسوزى مى کنند و گاه سیلاب اشک از چشمشان سرازیر مى شود؛ ولى هیچ کدام از آنها سودى نمى بخشد و بیمار در برابر چشمان اشک آلود آنها جان مى سپارد. اینها امورى است که بسیارى از مردم تجربه کرده اند و آنها که تجربه نکرده ند از دیگران شنیده اند. آیا این صحنه ها کافى نیست که انسان به وسیله آن پى به بى اعتبارى و بى وفایى دنیا ببرد؟

ص: 252

در پایان این بخش امام (علیه السلام) مى فرماید: «و (به این شکل،) دنیا با این نمونه ها وضع تو را نیز مجسم ساخته است و با قربانگاه هاى دیگران، قربانگاه تو را»؛ (وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ).

اشاره به این که این گورستان هایى که در اطراف شهر و دیار توست و بیماران و بیمارستان هایى که در جاى جاى وطن تو وجود دارد همه نشانه هایى از بى مهرى زمانه رسواست، و جا ندارد که دنیا را با این همه نشانه هاى بى وفایى، فریبنده و غافل کننده بپندارى. کدام فریبندگى و کدام فریب کارى؟

البته این سؤال در اینجا پیش مى آید که در قرآن مجید حیات دنیا به «سرگرمى و بازى»(1) و «متاع غرور»(2) و در روایات به نام «دارالغرور» معرفى شده است.

امام (علیه السلام) در داستان خانه اى که شریح قاضى خریدارى کرده بود (نامه سوم از بخش نامه هاى نهج البلاغه) دنیا را به عنوان «دار الغرور» معرفى فرموده است. همچنین امام سجاد (علیه السلام) نیز در دعاى معروفش: «اللّهُمَّ ارْزُقْنی التَّجافِىَ عَنْ دارِ الْغُرُورِ» دنیا را «دارالغرور» معرفى کرده اند. در بعضى از احادیث دیگر نیز دنیا «دارالغرور» نامیده شده است.(3)

این تعبیرات چگونه با آنچه امام (علیه السلام) در کلام حکیمانه مورد بحث فرموده سازگار است؟

پاسخ این سؤال روشن است؛ هرگاه نگاه به دنیا، نگاه سطحى و زودگذر باشد، دنیا «دار الغرور» است؛ اما اگر نگاه به آن عمیق و حکیمانه باشد، دنیا دار عبرت و بیدارى است. ادامه این کلام حکیمانه نیز گواه این سخن است.

* * *

ص: 253


1- (وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ). انعام، آیه 32.
2- (وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ). آل عمران، آیه 185.
3- کافى، ج 3، ص 422، ح 6.

ص: 254

بخش دوم

إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا. مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ. اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ. فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا؛ فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ، تَرْغِیباً وَتَرْهِیباً، وَتَخْوِیفاً وَتَحْذِیراً، فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.

ترجمه

امام (علیه السلام) فرمود: دنیا سراى صدق و راستى است براى آن کس که با راستى با آن رفتار کند، و جایگاه عافیت است براى کسى که از آن چیزى بفهمد، و سراى بى نیازى است براى آن کس که از آن توشه برگیرد، و محلّ موعظه و اندرز است براى کسى که از آن اندرز گیرد.

دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار، و محل نزول وحى الهى، و تجارت خانه اولیاى الهى است. آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن بهره گرفتند. با این حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنیا را نکوهش مى کند؟ دنیا جدایى خود را اعلام داشته و فراق خویش را با صداى بلند خبر داده و از مرگ خود و اهلش همه را باخبر ساخته است. دنیا با

ص: 255

نمونه اى از بلاهایش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایى از سرور و خوشحالى اش متوجه سرور آخرت ساخته است (در حالى که همه مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقایسه با بلاى دنیاست و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیا).

گاه مى بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبحگاهان در مصیبت (بنابراین) گاه تشویق مى کند و گاه مى ترساند و گاه انسان را به خوف مى افکند وبرحذر مى دارد. با این اوصاف، گروهى آن را در «روز پشیمانى» (روز قیامت) نکوهش مى کنند و گروه دیگرى در آن روز آن را مدح و ستایش مى نمایند؛ همان گروهى که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت وتصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند.

شرح و تفسیر: دنیا تجارت خانه اولیاى خداست

امام (علیه السلام) در ادامه گفتار حکیمانه بخش پیشین در مورد دنیا، در این بخش جنبه هاى مثبت دنیا را در هشت جمله برمى شمرد. در چهار جمله نخست مى فرماید: «دنیا سراى صدق و راستى است براى آن کس که با راستى با آن رفتار کند و جایگاه عافیت است براى کسى که از آن چیزى بفهمد و سراى بى نیازى است براى آن کس که از آن توشه برگیرد و محلّ موعظه و اندرز است براى آن کس که از آن اندرز گیرد»؛ (إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا).

بنابراین، دنیا گرچه در نظر اول «دار الغرور» و «دار لهو و لعب» است ولى با دقت مى تواند به سراى عافیت و موعظه و برگرفتن زاد و توشه تبدیل شود و نردبان ترقى انسان براى قرب الى الله گردد و معراج مؤمن و مزرعه آخرت

ص: 256

شود. همان گونه که در آیات و روایات به آن اشاره شده است و امام (علیه السلام) نیز در خطبه 28 دنیا را به میدان تمرین و آمادگى، براى مسابقه در میدان جهان دیگر تشبیه فرمود (أَلا وَإنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمارُ وَغَداً السِّباقُ) و در خطبه 203 دستور داد از این محلِ عبوربراى قرارگاه اصلى خودتوشه برگیرید(فَخُذوامِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ).

درست است که دنیا در نظر ابتدایى دروغ گوست؛ ولى اگر کمى در حوادث آن دقت شود مى بینیم که راست گوست و واقعیت ها را برملا مى سازد و بانگ رحیل سرمى دهد.

صحیح است که دنیا سراى بیماردلان است؛ اما براى آنها که اهل فهم ودرک اند سراى تندرستى است.

درست است که دنیا در نظر ابتدایى دار فقر است و تمام سرمایه هاى وجود انسان را مى گیرد و تهى دست به زیر خاک مى فرستد؛ ولى براى آنان که آماده برگرفتن زاد و توشه اند دار غناست.

صحیح است که دنیا غافل کننده است؛ اما براى آنها که اهل پند و نصیحت اند دار موعظه است.

سپس امام (علیه السلام) به چهار وصف دیگر پرداخته، مى فرماید: «دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارت خانه اولیاى الهى است»؛ (مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ).

امام (علیه السلام) در واقع در این عبارت کوتاه چهار نام بر دنیا نهاده که هر یک پیامى دارد: «مسجد»، «مصلى»، «مهبط وحى» و «تجارت خانه اولیاى حق». آیا ممکن است مسجد جایگاه بدى باشد و یا نمازخانه فرشتگان سزاوار نکوهش گردد؟ وآیا جایگاهى که وحى الهى بر آن نازل شده و تجارت خانه دوستان حق است جاى بدى است؟

ص: 257

تعبیر «تجارت خانه» در واقع برگرفته از این آیه شریفه است: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ).(1)

بعضى از شارحان نهج البلاغه «مُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ» را اشاره به سجده کردن فرشتگان براى آدم (علیه السلام) دانسته اند در حالى که دلیلى بر این تخصیص نیست؛ پیوسته جمعى از فرشتگان در حال سجود و جمعى در حال رکوع و مشغول نمازند و منحصر به زمان خاصى نیست و فرشتگان در همه جا هستند؛ در آسمان و در زمین و مخصوصاً در اماکن مقدسى همچون مکه و مدینه و بقاع معصومان (علیهم السلام).

از مجموع این تعبیرات استفاده مى شود که دنیا موقعیت بسیار مهمى دارد براى آنان که از آن بهره گیرند؛ هم منزلگاهى است براى تهیه زاد و توشه، هم دانشگاهى است براى دروس اخلاقى و موعظه، هم محلى براى عبادت پروردگار و هم تجارت خانه اى است که انسان با سرمایه عمر وارد آن مى شود ودر برابر این سرمایه مى تواند بهترین متاع ها را که همان قرب پروردگار ورضاى او و سعادت جاویدان است فراهم سازد.

از این رو امام (علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن سود بردند»؛ (اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ).

سپس براى یک نتیجه گیرى به آغاز سخن باز مى گردد و مى فرماید: «با این حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنیا را نکوهش مى کند در حالى که جدایى خود را اعلام داشته و فراق خود را با صداى بلند خبر داده و از مرگ خود واهلش همه را باخبر ساخته است؟»؛ (فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا).

ص: 258


1- سوره صف، آیه 10.

امام (علیه السلام) بعد از این سه جمله که در پاسخ مذمت گویان فرموده با دو جمله دیگر آن را تکمیل مى کند، مى فرماید: «دنیا با نمونه اى از بلاهایش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایى از سرور و خوشحالى اش متوجه سرور آخرت ساخته است (در حالى که مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقایسه با بلاى دنیاست و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیا) و گاه مى بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبحگاهان در مصیبت (بنابراین) گاه تشویق مى کند و گاه مى ترساند و انسان را به خوف مى افکند و برحذر مى دارد»؛ (فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ، تَرْغِیباً وَتَرْهِیباً وَتَخْوِیفاً وَتَحْذِیراً).

آرى، دنیا با زبان حال به روشنى ماهیت خود را که همان ناپایدارى وبى وفایى و بى اعتبارى است آشکار ساخته، حوادث زودگذر، از دست رفتن عزیزان، بیمارى هاى ناگهانى و بلاهاى زمینى و آسمانى همه اینها پیام هاى روشنى است که دنیا براى معرفى خود به اهلش مى فرستد. با این حال چگونه مى توان گفت دنیا فریبنده و غافل کننده است؟

تعبیر «مَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ» شبیه چیزى است که در آیه 21 سوره سجده آمده است: (وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ)؛ «به آنها از عذاب نزدیک (دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید بازگردند».

«راحَتْ» از ریشه «رَواح» به معناى عصرگاهان و «ابْتَکَرَتْ» از ریشه «بکور» به معناى صبحگاهان و «فَجیعَة» حوادث وحشتناک و دردناک است و واژه هاى «تَرْغیبآ» و«تَرْهیبآ» و «تَخْویفآ» و «تَحْذیرآ» در واقع مفعول لاجله هستند.

بنابراین چشمى باز و گوشى شنوا مى خواهد تا تمام این پیام هاى بیدارگر را ببیند و بشنود. به ویژه در عصر ما که حوادث، سریع تر صورت مى گیرد

ص: 259

و فاجعه ها شتاب بیشترى دارند؛ ازجمله، تصادف هاى مرگ آور اتومبیل ها و سقوط هواپیماها و غرق شدن کشتى ها و بیمارى هاى واگیردار گسترده، این پیام، پررنگ تر و شفاف تر است.

آن گاه امام (علیه السلام) در پایان این سخنانِ حکمت آمیز و فوق العاده بیدار کننده چنین نتیجه گیرى مى کند که «با این اوصاف، گروهى آن را در روز پشیمانى (روز قیامت) نکوهش مى کنند و گروه دیگرى در آن روز آن را مدح و ستایش مى نمایند؛ همان گروهى که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند»؛ (فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا).

آرى، هوى پرستان غافل در قیامت که آثار اعمال سوء خود را مى بینند سخت پشیمان مى شوند و زبان به مذمت دنیا مى گشایند ولى خردمندان بیدار زبان به ستایش آن مى گشایند که از آن تجارت خانه پرسود و مزرعه پربار بهترین بهره ها را گرفتند و با خود به عرصه قیامت آوردند.

از این جمله هاى اخیر نکته اى را که قبلاً به آن اشاره کردیم بهتر مى توان دریافت که مذمت دنیا در بسیارى از کلمات معصومان (علیهم السلام) و حتى در آیات قرآن هیچ منافاتى به مدح و ستایش آن در این کلام پربار امیرمؤمنان (علیه السلام) ندارد. آنچه در نکوهش آن آمده ناظر به افراد کوتاه بین و غافل و بى خبر و آنچه در مدح آن آمده ناظر به آگاهان و خردمندان و عاقبت اندیشان است. مهم آن است که با کدام دیده به دنیا بنگریم. اگر با دیده مثبت بنگریم دنیا به راستى مزرعه آخرت است و اگر با دیده منفى نگاه کنیم دنیا سراى غرور و غفلت و بى خبرى و نکبت است.

* * *

ص: 260

گفتار حکیمانه 132

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَاجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَابْنُوا لِلْخَرَابِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند فرشته اى دارد که همه روز بانگ مى زند: بزایید براى مردن، و گردآورى کنید براى فنا، و بنا کنید براى ویران شدن!(1)

ص: 261


1- سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانى که این کلام حکیمانه را پیش از مرحوم سیّد رضى در کتاب هایشان نقل کرده اند مرحوم کلینى در جلد دوم کافى از امام باقر (علیه السلام) با تفاوتى و مرحوم مفید در اختصاص از امام صادق (علیه السلام) است و (بعداز مرحوم سیّد رضى) آمدى نیز در غررالحکم آن را از امیرمومنان (علیه السلام) با تفاوتى نقل کرده (که نشان مى دهد منبع دیگرى در اختیار داشته) است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 119).

شرح و تفسیر: پیام فرشته الهى

این سخن حکیمانه کوتاه و پربار امام (علیه السلام) به سرنوشت انسان ها و مواهب و نعمت هاى آنها اشاره مى کند، حضرت مى فرماید: «إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَاجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَابْنُوا لِلْخَرَابِ؛ خداوند فرشته اى دارد که همه روز بانگ مى زند: بزایید براى مردن و گرد آورید براى فنا و بنا کنید براى ویران شدن».

لام در «لِلْمَوْتِ» و «لِلْفَناءِ» و «لِلْخَرابِ» لام سببیّه نیست، بلکه لام غایت است؛ یعنى فرزند بزایید ولى عاقبتش مرگ است و اموال گردآورى کنید اما سرانجامش فناست و بناهاى پرشکوه برپا سازید ولى عاقبت آن ویرانى است.

این شبیه چیزى است که در قرآن مجید در داستان فرعون و همسرش به هنگام گرفتن قنداقه موسى از آب نیل آمده است: (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّآ)؛ «(هنگامى که مادرش به فرمان خدا او را به دریا افکند) خاندان فرعون او را (از آب) گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد»(1) یعنى عاقبت کار چنین شد.

در حقیقت امام (علیه السلام) روى سه چیز از مهم ترین مواهب زندگى دنیا انگشت گذاشته و سرانجامِ همه آنها را روشن ساخته است: فرزندان، که عزیزترین

ص: 262


1- قصص، آیه 8.

سرمایه انسان اند واموال، که براى آن زحمت فراوان مى کشد و بناهاى مجلل، که گاه قسمت عمده عمر خود را صرف آن مى کند. حضرت مى فرماید: هیچ یک از اینها بقا و دوامى ندارد و سرانجام گرد و غبار فنا بر روى همه آنها مى نشیند. تنها چیزى که براى انسان باقى مى ماند اعمال خیر و نیکى هاست که نزد خدا ذخیره مى شود، قرآن مى گوید: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(1)

این که آیا واقعاً فرشته اى فریاد مى زند و ما صداى او را نمى شنویم یا زبان حال جهان آفرینش و طبیعت دنیاست یا صدایى است که از جان و فطرت و عقل ما برمى خیزد و مَلَک اشاره به آن است، محلّ گفت وگوست.

کسانى که آن را به طبیعت دنیا و مانند آن تفسیر کرده اند دلیلشان این است که اگر واقعاً ملکى صدا بزند و ما نداى او را نشنویم چه فایده اى مى تواند داشته باشد؟ ولى به این ایراد مى توان پاسخ داد که وقتى نداى آن ملک به وسیله اولیاءالله براى ما نقل شود تأثیرش واضح است مانند این که ما براى کسى نقل کنیم: فرزندت را در فلان شهر دیدیم که فریاد مى زد: مرا یارى کنید. در این گونه موارد صداى شخص غایب به وسیله شخص حاضر رسیده است.

بهترین راه براى این که انسان سرنوشت آینده خود را تشخیص دهد آن است که درباره پیشینیان فکر کند که آنها کجا رفتند؟ اموالشان چه شد؟ و کاخ هایشان به چه سرنوشتى گرفتار گردید؟ قرآن مجید درباره کافران و منافقان در آیه 69 سوره توبه مى فرماید: (کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالا وَأَوْلادآ)؛ «(شما منافقان،) همانند کسانى هستید که قبل از شما بودند (و راه نفاق پیمودند؛ بلکه) آنها از شما نیرومندتر بودند و اموال و فرزندانشان بیشتر بود» دیدید سرنوشت آنها چه شد؟ سرنوشت خود را بر آنها قیاس کنید.

ص: 263


1- نحل، آیه 96.

در حدیثى در کتاب شریف کافى از امیرمومنان على (علیه السلام) مى خوانیم: فرزند آدم هنگامى که در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت قرار مى گیرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند. رو به اموالش مى کند و مى گوید: به خدا سوگند! من درباره تو حریص و بخیل بودم الان سهم من نزد تو چیست؟ مى گوید: «خُذْ مِنّی کَفَنَکَ؛ تنها کفن خود را مى توانى از من بگیرى». رو به فرزندانش مى کند و مى گوید: شما را دوست مى داشتم و از شما حمایت مى کردم من چه سهمى نزد شما دارم؟ مى گویند: تو را به قبرت مى بریم و پنهان مى کنیم. رو به سوى عملش مى کند و مى گوید: به خدا سوگند! من به تو بى اعتنا بودم و تو بر من سنگین بودى چه چیز نزد تو دارم؟ عملش مى گوید: من همنشین تو در قبر و روز قیامت هستم تا من و تو به پیشگاه پروردگار عرضه شویم. سپس امام (علیه السلام) فرمود: اگر آن شخص ولىّ خدا بوده سرنوشت بسیار خوبى دارد و اگر دشمن خدا بوده به عذاب دردناکى مبتلا مى شود.(1)

شاعر معروف عرب، ابوالعتائیه از کلام حکیمانه امام (علیه السلام) بهره گرفته و مى گوید:

لِدُوا لِلْمَوت وَابْنُوا لِلْخَرابِ *** فَکُلُّکُمْ یَصیرُ إلى ذِهابِ

لِمَنْ نَبْنی وَنَحْنُ إلى تُرابٍ *** نَصیرُ کَما خُلِقْنا مِنْ تُرابٍ؟

براى مرگ بزایید و براى ویرانى بنا کنید که همه شما در مسیر رفتن هستید

براى چه کسى بنا مى کنیم در حالى که به سوى خاک مى رویم و همان گونه که از خاک آفریده شدیم به خاک بازمى گردیم؟

* * *

ص: 264


1- کافى، ج 3، ص 231 و 232 با تلخیص اندک.

گفتار حکیمانه 133

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَرٍّ، وَالنَّاسُ فِیهَا رَجُلانِ: رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَرَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

دنیا سراى عبور است نه سراى اقامت و مردم در دنیا دو گونه اند: بعضى خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضى خود را خریدند و آزاد کردند.(1)

ص: 265


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که جمعى از دانشمندان مانند زمخشرى در ربیع الابرار و نویرى در نهایة الارب و مالکى در تنبیه الخواطر این کلام حکیمانه را از آن حضرت با تفاوت هایى نقل کرده اند که نشان مى دهد از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 119).

شرح و تفسیر: در میان آزادى و اسارت

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به حقیقت دنیا اشاره کرده و کسانى را که در دنیا هستند از نظر استفاده درست یا نادرست از آن به دو گروه تقسیم مى کند.

نخست مى فرماید: «دنیا سراى عبور است نه سراى اقامت»؛ (الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَرٍّ).

این تشبیه شبیه چیزى است که امام سجاد (علیه السلام) از حضرت مسیح (علیه السلام) نقل کرده است که مى گوید: «الدُّنْیا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوها وَلا تَعْمُرُوها؛ دنیا به منزله پلى است، از آن عبور کنید و به فکر آباد کردن آن (و خانه ساختن بر آن) نباشید».(1)

شبیه این تعبیر در خطبه 203 با بیان دیگرى آمده است، مى فرماید: «أیُّهَا النّاسُ، إنَّمَا الدُّنْیا دارُ مَجازٍ، وَالاْخِرَةُ دارُ قَرارٍ، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ».

تعبیرى که در آیه شریفه 39 سوره غافر آمده نیز از نظر مفهوم کلام این پیام را به ما مى دهد که دنیا دار قرار نیست بلکه فقط گذرگاهى است (وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ).

البته دنیا براى آنها که آن را هدف مى بینند قرارگاه است و براى آنان که به عنوان وسیله اى به آن مى نگرند گذرگاه است.

ص: 266


1- بحارالانوار، ج 14، ص 319، ح 21.

سپس امام (علیه السلام) اشاره به این دو گروه کرده، مى فرماید: «مردم در آن (= دنیا) دو گونه اند: بعضى خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضى خود را خریدند و آزاد کردند»؛ (وَالنَّاسُ فِیهَا رَجُلانِ: رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَرَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا).

جمله اوّل اشاره به کسانى است که دنیا را «دار مقرّ» مى دانند و جمله دوم ناظر به کسانى است که آن را «دار ممرّ» مى شمارند (به اصطلاح، این دو جمله نسبت به دو جمله پیشین از قبیل لف و نشر غیر مرتب است).

«بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ» اشاره به این است که تمام سرمایه وجود انسان عمر و حیات و زندگى اوست. هنگامى که آن را با متاع اندک دنیا و لذات و هوس هاى آلوده آن معاوضه کند، گویى خود را فروخته و به صورت برده اى درآمده است و در نتیجه موجب هلاکت خویشتن شده است، زیرا در سراى دیگر جایگاه امن وامانى ندارد.

جمله دوم: «ابْتَاعَ نَفْسَهُ؛ خود را خریدارى کرده» اشاره به این است که گویى قبلاً اسیر نفس و برده شیطان بوده سپس با اطاعت پروردگار، خود را خریده و آزاد کرده است.

در ضمن از این تعبیر پرمعناى امام (علیه السلام) استفاده مى شود که آزادى حقیقى در پیروى از فرمان خداست و آنچه بعضى آزادى مى پندارند نوعى اسارت در چنگال هوا و هوس و خواسته هاى شیطانى است. آرى، باید امیر نفس خویش بود نه اسیر.

و به گفته شاعر:

اسیر نفس نشد یک زمان علىّ ولىّ *** اسیر نشد که بر مؤمنین امیر آمد

اسیر نفس کجا و امیر خلق کجا *** که سربلند نشد آن که سر به زیر آمد

ص: 267

در حدیث دیگرى از همان حضرت در غررالحکم نقل شده است که فرمود: «اُنْظُرْ إلَى الدُّنْیا نَظَرَ الزّاهِدِ الْمُفارِقِ وَلا تَنْظُرْ إِلَیْها نَظَرَ الْعاشِقِ الْوامِقِ؛ به دنیا همچون زاهدى که مى خواهد از آن جدا شود نگاه کن نه همچون عاشق دلداده».(1)

* * *

ص: 268


1- غررالحکم، ح 2427.

گفتار حکیمانه 134

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لا یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّى یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلاثٍ: فِی نَکْبَتِهِ، وَغَیْبَتِهِ، وَوَفَاتِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

دوست انسان، دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند: به هنگامى که دنیا به او پشت مى کند و در زمانى که غایب است و پس از مرگش.(1)

ص: 269


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکیمانه را قبل از سیّد رضى، ابن شعبه حرانى در تحف العقول و بعد از سیّد رضى زمخشرى در ربیع الابرار و وطواط در الغُرر و العُرر و ابن قاسم در روض الاخیار آورده اند (کتاب اخیر گزیده اى از ربیع الابرار زمخشرى است و نام اصلى آن روض الاخیار المنتخب من ربیع الابرار است.) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 120).

شرح و تفسیر: دوست واقعى

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این گفتار گهربارش به بعضى از شرایط مهم دوستى اشاره کرده، مى فرماید: «دوست انسان، دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند: به هنگامى که دنیا به او پشت مى کند و در زمانى که غایب است و پس از مرگش»؛ (لا یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّى یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلاثٍ: فِی نَکْبَتِهِ، وَغَیْبَتِهِ، وَوَفَاتِهِ).

شک نیست که انسان در زندگى خود نیازمند دوستانى است که در مشکلات به او کمک کنند و در زمان راحتى مونس انسان باشند، زیرا روح اجتماعى انسان از یک سو و نیازهاى گسترده اى که دارد و به تنهایى قادر به برطرف کردن آنها نیست از سوى دیگر ایجاب مى کند که یارانى براى خود انتخاب کند؛ ولى این یاران مختلف اند؛ گروهى مانند تاجران اند که دائماً انتظار دارند در مقابل خدمتى، خدمتى به آنان شود و طبیعى است که هر وقت از دوست خود بهره اى نداشته باشند او را براى همیشه رها مى کنند.

گروه دیگرى هستند که گرچه در برابر هر خدمت انتظار خدمتى دارند؛ ولى خدمات پیشین را فراموش نمى کنند و به پاس آنها دوست خود را در مشکلات یارى مى دهند؛ اما هنگامى که تصور کنند پاداش خدمت هاى پیشین او را داده اند رهایش مى سازند.

ص: 270

گروه سومى نیز هستند که دوستى آنها بر اساس محبت و صفا وصداقت است نه نتیجه خدمت و کارى شبیه تجارت. آنها به هنگام قدرت به دوستان خود خدمت مى کنند و انتظار پاسخى از آنها ندارند و به همین دلیل به هنگام بروز مشکلات براى دوستان خود، هرگز آنها را رها نمى سازند و همچنان به اصول اخوت و دوستى وفادارند.

امام (علیه السلام) در این کلام پربارش اشاره به این گروه مى کند که دوستان حقیقى وواقعى اند؛ آنها در سه زمان دوست خود را فراموش نمى کنند: یکى به هنگام «نکبت» که در کنار دوست خود مى ایستند، به او کمک مى کنند، تسلى خاطر مى دهند، و غم گسار و وفادارند.

شاعر نیز مى گوید:

دوست آن باشد که گیرد دست دوست *** در پریشان حالى و درماندگى

«نکبت» در اصل به معناى انحراف از مسیر است همان گونه که در قرآن مجید آمده است: (وَإِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ)؛ «امّا کسانى که به آخرت ایمان ندارند از این راه منحرف مى شوند».(1) ازاین رو هنگامى که دنیا به کسى پشت کند از آن تعبیر به نکبت دنیا مى کنند و از آنجا که بروز مشکلات، مصائب و بلاها مصداق نکبت است بسیارى از ارباب لغت نکبت را به معناى بلا و مصیبت تفسیر کرده اند.

اضافه بر این بعضى هستند که در حضور دوست به سبب شرم و حیا رسم دوستى را به جا مى آورند؛ ولى هنگامى که او غایب باشد به اصطلاح «حفظ الغیب» نمى کنند و رسم دوستى را رها مى سازند و از آن فراتر هنگامى که دوستشان از دنیا برود و دستش از همه چیز کوتاه گردد و آن ها امید خدمتى از او

ص: 271


1- مؤمنون، آیه 74.

نداشته باشند او را فراموش مى کنند؛ نه به سراغ همسر و فرزند او مى روند که اگر مشکلى دارند حل کنند، نه در جمع دوستان زنده، یادى از او مى کنند و نه کار خیرى براى او انجام مى دهند. امام (علیه السلام) مى فرماید: دوست واقعى کسى است که در این سه حالت دوستش را فراموش نکند.

البته مدعیان دوستى، فراوان و دوستان واقعى که در کلام حکیمانه مورد بحث بگنجند اندک اند.

در حدیثى در غررالحکم از امام (علیه السلام) آمده است: «اَلصَّدیقُ الصَّدُوقُ مَنْ نَصَحَکَ فی عَیْبِکَ وَحَفَظَکَ فی غَیْبِکَ وَآثَرَکَ عَلى نَفْسِهِ؛ دوست راستگو کسى است که عیوب تو را براى تو بگوید و اندرز دهد و در غیبتت مراتب دوستى را حفظ کند و تو را بر خود (در حل مشکلات) مقدم شمرد».(1)

* * *

ص: 272


1- غررالحکم، ح 9729.

گفتار حکیمانه 135

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً: مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَةَ، وَمَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ، وَمَنْ أُعْطِیَ الْإِسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ، وَمَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد: کسى که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمى گردد و کسى که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمى شود و کسى که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمى گردد و کسى که توفیق شکرگزارى پیدا کند از فزونى نعمت محروم نخواهد شد.(1)

ص: 273


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مى گوید: «از جمله کسانى که این کلام شریف را قبل از سیّد رضى نقل کرده اند مرحوم صدوق در خصال است که با سند خود آن را (با تفاوت هایى) از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند (وبه احتمال قوى منبع حدیث امام صادق (علیه السلام) نیز کلام امیر مؤمنان على (علیه السلام) است). قابل توجه این که ابن ابى الحدید در ذیل این کلام حکیمانه مى گوید: گرچه ظاهر کلام سیّد رضى این است که آنچه در ذیل آن آمده (وَتَصْدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللهِ...) استنباطى است که سیّد رضى از آیات قرآن کرده؛ ولى در بعضى از روایات این چند جمله نیز جزء کلام امیرمؤمنان على (علیه السلام) ذکر شده است. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 331) تذکرة الخواص ابن جوزى این کلام را با تمام آنچه در ذیلش آمده از على (علیه السلام) نقل نموده واشاره کرده است که اسناد آن براى اختصار حذف شده است». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 120). از آن جالب تر این که خود مرحوم سیّد رضى در کتاب خصائص الائمة این کلام را با آنچه در ذیلش آمده همه را به عنوان روایتى از امام امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است (خصائص الائمة، ص 103). مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار گرچه این کلام را از نهج البلاغه ذکر کرده اما ذیل آن را متصل با کلام امام (علیه السلام) آورده که نشان مى دهد نسخه نهج البلاغه که در نزد او بوده جمله قال الرضى را نداشته است (بحارالانوار، ج 6، ص 37، ح 61).

مرحوم سیّد رضى مى گوید: تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است. خداوند در مورد دعا مى فرماید: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم»، درباره استغفار مى فرماید: «هرکس کار بدى انجام دهد یا بر خویشتن ستم روا دارد سپس از خداوند آمرزش طلب کند خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»، درباره شکر مى فرماید: «هرگاه شکر نعمت به جا آورید نعمت را بر شما افزون مى کنم»، و درباره توبه مى فرماید: «توبه (و بازگشت به رحمت خداوند) براى کسانى است که کار بدى از روى جهالت انجام مى دهند سپس به زودى توبه مى کنند و به سوى خدا بازمى گردند آنها کسانى هستند که خداوند توبه آنها را مى پذیرد و خداوند دانا و حکیم است»؛ (قالَ الرَّضِىُّ وَتَصْدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللهِ قالَ اللهُ فِی الدُّعاءِ: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ) وَقالَ فِی الْإِسْتِغفارِ: (وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً) وَقالَ فِی الشُّکْرِ: (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ) وَقالَ فِی التَّوْبَةِ: (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً)).

ص: 274

شرح و تفسیر: این چهار چیز را دریابید

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به چهار نعمت الهى اشاره مى فرماید که هرگاه محقق شوند چهار نعمت دیگر را به دنبال خود دارند. مى فرماید: «کسى که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد»؛ (مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً).

اشاره به این که این چهار چیز با آن چهار چیز لازم و ملزوم یکدیگرند همان گونه که در قرآن هم به آن اشاره شده و در ذیل این کلام خواهد آمد.

نخست این که «کسى که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمى شود»؛ (مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَةَ).

زیرا همان گونه که در ادامه خواهد آمد این وعده الهى است که فرموده است: دعا کنید تا من اجابت کنم.

دعا _ همان گونه که قبلاً هم گفته ایم _ یکى از مهم ترین عبادات و امور سرنوشت ساز در زندگى بشر است. انسان باید تمام تلاش و کوشش خود را در رسیدن به اهداف صحیح به کار گیرد؛ ولى در بسیارى از موارد عاجز و ناتوان مى شود و دستش از همه جا کوتاه مى گردد. اینجاست که رو به درگاه الهى مى کند و با اظهار عجز، از لطف و کرم او استمداد مى جوید و با این عمل، شایسته این مى شود که خدا آن نعمت را چنانچه صلاح او باشد به او بدهد و اگر صلاح او نباشد پاداش مهم ترى _ طبق آنچه در روایات آمده _ براى او ذخیره مى کند.

ص: 275

البته قبولى دعا شرایطى دارد که ما آن را به طور مشروح در مقدمه مفاتیح نوین آورده ایم.

دوم: «کسى که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمى شود»؛ (وَمَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ).

انسان همواره در معرض لغزش هاست؛ هواى نفس و شهوات، از درون، ووسوسه هاى شیاطین انس و جن و زرق و برق دنیا از برون دائمآ طوفانى در اطراف او به راه مى اندازند و گاه او را گرفتار لغزش مى کنند. اگر باب توبه به روى او گشوده نشود مأیوس مى گردد و به دنبال آن در دریاى گناه غوطه ور خواهد شد. اما خداوند رحمان و رحیم درهاى توبه و اصلاح خویشتن را به روى او گشوده و وعده قبول به توبه کنندگان حقیقى داده است تا از رحمت خدا مأیوس نشوند و از مسیر حق منحرف نگردند. امام سجاد (علیه السلام) در مناجات تائبین مى فرماید: «إلهی أنْتَ الَّذی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ بابآ إلى عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ وَقُلْتَ: (تُوبوا إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) فَما عُذْرَ مَنْ أغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ؛ خداوندا! تو کسى هستى که درى به روى بندگان خود گشوده اى و نام آن را توبه گذاشته اى وفرموده اى: «همگى به سوى خدا بازگردید و توبه خالص کنید» با این حال آنان که غافل مى شوند تا از این در به سوى عفو الهى وارد شوند چه عذرى دارند؟».

در سومین جمله مى فرماید: «کسى که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمى شود»؛ (وَمَنْ أُعْطِیَ الْإِسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ).

«توبه» ندامت از گذشته و بازگشت به سوى خداست و «استغفار» یکى از شرایط آن است و در واقع ذکر استغفار بعد از توبه در کلام امام (علیه السلام) از قبیل ذکر خاص بعد از عام است. البته گاه استغفار و توبه به یک معنا نیز استعمال مى شوند؛ به هر حال خداوند غفور و ودود وعده داده که مستغفرین را مورد محبت قرار دهد و آنها را مشمول آمرزش و مغفرت خویش سازد.

ص: 276

در چهارمین جمله مى فرماید: «کسى که توفیق شکرگزارى پیدا کند از فزونى نعمت محروم نخواهد شد»؛ (وَمَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ).

این وعده الهى است که در آیات ذیل خواهد آمد و عقل و خرد انسان نیز گواه بر آن است، زیرا شکرگزاران، با این عمل، لیاقت خود را براى فزونى نعمت ثابت مى کنند و خداوند حکیم که هر کارش روى حساب و حکمت است به این گونه افراد نعمت بیشترى مى بخشد.

البته مى دانیم که شکر حقیقى تنها شکر با زبان نیست بلکه مرحله مهم تر آن شکر عملى است و آن این است که از هر نعمتى در جاى خود استفاده کند ونعمت هاى الهى را وسیله عصیان و نافرمانى حق نسازد.

به دنبال این کلمات حکمت آمیز، مرحوم سیّد رضى مى گوید: «تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَتَصدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللهِ).

«خداوند در مورد دعا مى فرماید: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را اجابت کنم»؛ (قالَ اللهُ فی الدُّعاءِ: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ)(1)).

درباره استغفار مى فرماید: «هرکس کار بدى انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»؛ (وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً).(2)

درباره شکر مى فرماید: «اگر شکرگزارى کنید، (نعمت خود را) بر شما افزون خواهم کرد»؛ (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ).(3)

درباره توبه مى فرماید: «پذیرش توبه از سوى خدا، تنها براى کسانى است که کار بد را از روى جهالت انجام مى دهند، سپس به زودى توبه مى کنند. خداوند،

ص: 277


1- غافر، آیه 60.
2- نساء، آیه 110.
3- ابراهیم، آیه 7.

توبه چنین کسانى را مى پذیرد؛ وخدا دانا و حکیم است»؛ (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً).(1)

همان گونه که گفته شد در منابع فراوانى، استدلال به این آیات، جزء کلام امام (علیه السلام) است نه کلام سیّد رضى و این استدلال نشان مى دهد که امامان معصوم (علیهم السلام) بسیارى ازسخنان پربار خود را از قرآن مجید و تفسیر آن برگزیده اند.

این امور چهارگانه به طور گسترده در روایات معصومان (علیهم السلام) نیز آمده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «خَیْرُ الْعِبادَةِ الْإِسْتِغْفارُ؛ بهترین عبادت استغفار است».(2)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «أکْثِرُوا مِنَ الْإِسْتِغْفارِ فَإنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُعَلِّمْکُمُ الاْسْتِغْفارَ إلّا وَهُوَ یُریدُ أنْ یَغْفِرَ لَکُمْ؛ زیاد استغفار کنید زیرا خداوند متعال استغفار را به شما نیاموخته مگر به این علت که مى خواهد شما را بیامرزد».(3)

تأثیر استغفار در برطرف شدن مشکلات و هموم و غموم و فزونى رزق نیز طبق روایات قابل انکار نیست.

درباره اهمیت شکر نیز همین بس که در حدیثى از امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «اَوَّلُ ما یَجِبُ عَلَیْکُمْ لِلّهِ سُبْحانَهُ شُکْرُ أیادیهِ وَابْتِغاءُ مَراضیهِ؛ نخستین چیزى که بر شما در برابر خداوند سبحان واجب است شکر نعمت هاى او و به دست آوردن موجبات خشنودى اوست».(4)

ص: 278


1- نساء، آیه 17.
2- کافى، ج 2، ص 517.
3- میزان الحکمة، ح 4816.
4- غررالحکم، ح 3389.

گفتار حکیمانه 136

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

الصَّلاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ، وَالْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ. وَلِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ، وَزَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ، وَجِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

نماز وسیله تقرب هر پرهیزگارى است و حج، جهاد هر ضعیف، و براى هر چیز زکاتى است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهردارى شایسته اوست.(1)

ص: 279


1- سند گفتار حکیمانه: طبق نقل مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه، این گفتار حکیمانه قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول در مجموعه اى از کلمات آن حضرت آمده است و فقط عبارت «وَجِهادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُلِ» در آنجا نیست ولى این جمله به اضافه جمله اول و دوم در کتاب خصال نقل شده و این جمله در فروع کافى نیز دیده مى شود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 121). با مراجعه به تحف العقول در یافتیم که جمله اخیر نیز با کمى تغییر در آن آمده است. (تحف العقول، ص 111).

شرح و تفسیر: بهترین وسیله قرب به خدا

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اش به فلسفه و آثار چند حکم از احکام مهم الهى اشاره فرموده که به صورت بسیار گسترده تر در حکمت 252 نیز آمده است. مى فرماید: «نماز موجب تقرب هر پرهیزگار و حج، جهاد هر ضعیف است وبراى هر چیز زکاتى است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهردارى شایسته اوست»؛ (الصَّلاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ، وَالْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ. وَلِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ، وَزَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ، وَجِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ).

شک نیست که نماز بهترین وسیله تقرب به پروردگار است که از آن در روایات به معراج مؤمن تعبیر شده است(1) که تعبیرى بسیار گویا و رسا در تأثیر نماز براى قرب الى الله است؛ ولى امام (علیه السلام) شرط آن را تقوا شمرده تقوایى که سبب مى شود انسان با بال و پر نماز به آسمان ها و ملکوت پروردگار پرواز کند. همان گونه که در قرآن مجید در داستان قربانى فرزندان آدم (علیه السلام) آمده است: (إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ)؛ «خداوند، تنها، (قربانى را) از پرهیزگاران مى پذیرد».(2)

«قربان» به چیزى گفته مى شود که به وسیله آن تقرب مى جویند؛ خواه این وسیله، عبادتى از عبادات مانند نماز و روزه و حج باشد یا گوسفندان و سایر

ص: 280


1- مستدرک سفینة البحار، ج 6، ص 343.
2- مائده، آیه 27.

حیوانات قربانى یا صدقه اى در راه خدا. بعضى گفته اند: «قربان» مصدر از ریشه «قُرب» است ولى با توجه به این که در محل کلام ما معناى وصفى دارد (چیزى که مایه قرب مى شود) باید پذیرفت که مصدرى است که به معناى وصفى به کار رفته است.

اما این که حج را جهاد هر ضعیفى شمرده ازاین روست که حج، هم جهاد با نفس است و هم آثار جهاد با دشمن را دارد، زیرا مایه وحدت میان مسلمانان و اتحاد صفوف آنها مى شود و پشت دشمن را مى لرزاند، بنابراین افرادى که توان حضور در میدان جهاد با دشمن را ندارند با حضور در مناسک حج به بخشى از فلسفه جهاد با دشمن فعلیت مى بخشند و حتى جوانانى که در حج شرکت مى کنند با تحمل مشقات حج و گاه پیاده روى هاى طولانى ومحرومیت از خواب و استراحت، براى میدان جهاد تمرین مى کنند.

امام (علیه السلام) در مورد روزه مى فرماید: زکات بدن است، زیرا روزه چیزى از بدن مى کاهد، ولى بر برکات آن مى افزاید همان گونه که زکات مال، در ظاهر، چیزى از آن مى کاهد، اما برکات غیر قابل انکارى دارد. در جهان نباتات نیز این موضوع در مورد بسیارى از درختان عملى مى شود که شاخه هاى زیادى از آن را مى بُرند ولى بعدآ درخت نمو فوق العاده اى پیدا مى کند.

به گفته شاعر:

زکات مال به در کن که شاخه رَز(1) را *** چون باغبان ببُرد بیشتر دهد انگور!

امام (علیه السلام) مى فرماید: جهاد زن شوهردارى شایسته است؛ به سبب آن که در میدان جهاد مشکلات فراوانى است: هم بذل مال است (در زمانى که مجاهدان هزینه هاى خود را از سلاح و مرکب و غذا مى پرداختند) و هم بذل جان و هم

ص: 281


1- «رز» به معناى درخت انگور است.

جدایى از زن و فرزند و بستگان و در بسیارى از موارد، جراحات سخت جسمى. زن ها نیز هنگامى که در برابر مشکلات خانه دارى و گاه اعتراضات و زخم زبان هاى شوهر قرار مى گیرند اگر تحمل و بردبارى نشان دهند جهاد مهمى را انجام داده اند.

«اصبغ بن نباته» که از یاران خاص على (علیه السلام) است از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «کَتَبَ اللهُ الْجِهادَ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّى یُقْتَلَ فی سَبیلِ اللهِ وَجِهادُ الْمَرْأَةِ أنْ تَصْبِرَ عَلى ما رَأى مِنْ أذى زَوْجِها وَغَیْرَتِهِ؛ خداوند جهاد را بر مردان و زنان واجب کرده است. جهاد مرد در این است که مال و جان خود را انفاق کند تا آنجا که در راه خدا شهید شود و جهاد زن در این است که در برابر آزارى که از شوهرش مى بیند و در برابر تعصب ها وحساسیت هاى او صبر پیشه کند».(1)

در حدیث دیگرى که در کتاب در المنثورِ سیوطى آمده است مى خوانیم که «اسماء» از طائفه انصار نزد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد در حالى که آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود. عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت باد! من به عنوان نماینده زنان خدمت شما آمده ام. جانم به فدایت باد! بدان که هیچ زنى در شرق و غرب نیست که آمدن مرا نزد تو شنیده باشد مگر این که او هم همین رأى و نظر مرا دارد. خداوند تو را به حق به سوى مردان و زنان مبعوث کرده و ما به تو و خدایى که تو را فرستاده ایمان آورده ایم؛ ولى ما زنان در حقیقت در محاصره و گرفتار محرومیت هایى هستیم: باید در خانه بنشینیم و خواسته هاى مردان را به جاى آوریم، فرزندان شما را متولد مى سازیم و شما گروه مردان بر ما برترى پیدا کرده اید در جمعه و جماعات و عیادت بیماران و تشییع جنازه و حج بعد از حج و از همه اینها بالاتر جهاد در راه خداست. هنگامى که یکى از شما براى حج یا

ص: 282


1- کافى، ج 5، ص 9، ح 1.

عمره یا شرکت در جهاد خارج مى شود ما اموالتان را حفظ مى کنیم، براى شما لباس مى بافیم و اولاد شما را پرورش مى دهیم. اى رسول خدا! در چه پاداشى با شما شریک هستیم؟

پیغمبر (صلی الله علیه و آله) با تمام صورت به سوى اصحابش برگشت سپس فرمود: سخن این زن را شنیدید؟ هرگز بهتر از این سؤال در امر دین از کسى شنیده اید؟ همگى عرض کردند: اى رسول خدا! ما باور نمى کردیم زنى به چنین مطالبى برسد (وچنین سخن بگوید) آن گاه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) رو به او کرد و فرمود: «اِنْصَرِفی أیَّتُهَا الْمَرْاَةَ وَأعْلَمِی مَنْ خَلْفَکَ مِنَ النِّساءِ أنَّ حُسْنَ تَبَعُّلِ إحداکُنَّ لِزَوْجِها وَطَلَبَها مَرْضاتَهُ وَاتِّباعَها مُوافَقَتَهُ یَعْدِلُ ذلِکَ کُلِّهِ؛ اى بانو! برگرد و به زنانى که پشت سر تو هستند (و از طرف آنها آمده اى) اعلام کن که شوهردارى یکى از شما به صورت شایسته و به دست آوردن خشنودى او و پیروى از موافقتش معادل تمام این اعمال خیر است».

«فَأدْبَرَتِ الْمَرْأَةُ وَهِىَ تُهَلِّلُ وَتُکَبِّرُ اسْتِبْشارآ؛ آن زن بازگشت و از روى شادى تکبیر و لا اله الا الله مى گفت».(1)

نکته: فلسفه احکام

به یقین تمام احکام الهى فلسفه و حکمت هایى دارد که به ما باز مى گردد. خداوند حکیم است؛ نه بى حساب به چیزى فرمان مى دهد و نه بى دلیل از چیزى نهى مى کند و از آنجا که او هستى کامل و بى عیب و نقص است، فلسفه هاى این احکام به ذات پاکش برنمى گردد، بلکه همگى براى تربیت نفوس انسان هاست. این مطلبى است که هر کس کمترین توجهى به حکیم بودن خداوند داشته باشد

ص: 283


1- در المنثور، ج 2، ص 153 ذیل آیه 34 سوره نساء.

آن را درک مى کند؛ ولى با نهایت تأسف جمعى در میان مسلمانان پیدا شده اند که تبعیت احکام را از مصالح و مفاسد و حسن و قبح زیر سؤال برده اند و این در حالى است که هم در قرآن مجید و هم در روایات اسلامى به طور گسترده اشاره به فلسفه بسیارى از احکام شده است و این نشان مى دهد که ما حق داریم فلسفه احکام را جستجو کنیم که در کلام حکیمانه مورد بحث به بخشى از آن اشاره شده است و فایده مهم آن تشویق همه مکلفان به اطاعت از این احکامِ داراى چنین فوائد بزرگى است؛ درست مانند این که طبیب آثار شفابخش داروهاى خود را براى بیمارش شرح دهد تا او را تشویق کند که با دل و جان به نسخه اش عمل نماید.

شرح بیشتر درباره این مطلب را ذیل حکمت 252 خواهیم داد إن شاءالله، ودر ذیل خطبه 110 نیز بحث مبسوطى در این زمینه بیان داشتیم. همچنین در کتاب دائرة المعارف فقه مقارندرجلداول بحث بسیار مشروحى در این زمینه آورده ایم.

* * *

ص: 284

گفتار حکیمانه 137

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ

امام (علیه السلام) فرمود:

روزى را به وسیله صدقه فرود آورید.(1)

ص: 285


1- سند گفتار حکیمانه: کتاب مصادر نهج البلاغه در ذیل این کلام حکیمانه سند دیگرى براى آن ذکر نکرده و تنها نوشته است: «سَیَأْتِى الْکَلامُ عَنْها بَعْدَ قَلیلٍ؛ به زودى در این باره سخن خواهیم گفت». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 121). ولى مرحوم صدوق که قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته است در کتاب خصال در جلد دوم آن را از امیر مؤمنان على (علیه السلام) در ضمن حدیث اربع مأئة که مشتمل بر چهار صد باب از امورى است که براى مسلمان در دین و دنیایش مفید است آورده است و در کتاب من لا یحضره الفقیه، جلد چهارم، آن را تحت عنوان «مِنْ ألْفاظِ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) الْمُوجَزَةِ الَّتی لَمْ یُسْبَقْ إلَیْها؛ از کلمات فشرده پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ذکر کرده که کسى پیش از او نگفته است» نیز در کتاب کافى گاه از امام صادق (علیه السلام) و گاه از امام ابوالحسن که ظاهراً منظور امام کاظم (علیه السلام) است نقل شده است. (کافى، ج 4، ص 3 و 10).

شرح و تفسیر: راه وسعت روزى

امام على (علیه السلام) به اسباب فزونى نعمت اشاره کرده، مى فرماید: «روزى را به وسیله صدقه فرود آورید»؛ (اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ).

منظور از رزق و روزى تمام مواهب الهى است که انسان در زندگى به آن نیاز دارد و معمولاً بر مواهب مادى از قبیل مال و املاک گوناگون اطلاق مى شود، هرچند درباره امور معنوى نیز به کار مى رود؛ مثلاً مى گوییم: «اللّهُمّ ارْزُقْنَا الاْیمانَ وَالْیَقینَ؛ خداوندا! ایمان و یقین به ما روزى فرما» ولى در کلام مورد بحث اشاره به مواهب مادى است.

منظور از «صدقه» هرگونه موهبت مادى است که بدون عوض و با انگیزه الهى در اختیار دیگرى قرار داده شود.

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى از رابطه نزدیک میان صدقات و فزونى رزق وروزى سخن گفته است. این معنا در روایات دیگر نیز با عبارات متفاوتى آمده است از جمله در حکمت 258 خواهد آمد که امام (علیه السلام) مى فرماید: «إذا أمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوا اللهَ بِالصَّدَقَةِ؛ هر زمان فقیر و نیازمند شدید با دادن صدقه با خداوند معامله کنید».

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که به یکى از فرزندانش فرمود: از آن مالى که نزد تو بود چقدر باقى مانده است؟ عرض کرد: فقط چهل

ص: 286

دینار. امام (علیه السلام) فرمود: برو و آن را به نیازمندان صدقه بده. عرض کرد: چیزى غیر از آن در بساط نیست. فرمود: مى گویم آن را صدقه بده خدا به جاى آن به ما مى دهد. سپس فرمود: «أَما عَلِمْتَ أنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ مِفْتاحاً وَمِفْتاحُ الرِّزْقِ الصَّدَقَةُ؛ آیا نمى دانى هرچیز کلیدى دارد و کلید رزق صدقه است؟» پس برو و آن را در راه خدا به نیازمندان بده. فرزند امام (علیه السلام) این کار را کرد. ده روز نگذشته بود که از محلى چهار هزار دینار خدمت حضرت آوردند. امام (علیه السلام) فرمود: فرزندم! چهل دینار براى خدا دادى و خداوند چهار هزار دینار به ما داد.(1)

نکته: اسباب و موانع رزق و روزى

رزق و روزى اسباب و موانع مختلفى دارد. این اسباب و موانع دو گونه اند: بخشى جنبه مادى و ظاهرى دارند و بخشى جنبه معنوى. اسباب مادى رزق وروزى تلاش و کوشش و دقت در انتخاب کسب و کار و برخورد خوب با مردم و داشتن حساب و کتاب دقیق و امثال آن است. موانع مادى آن نیز تنبلى، بدرفتارى با مردم و اقدام هاى بدون مشورت و بى مطالعه و امثال آن است.

اما اسباب معنوى آن امور زیادى از جمله دادن صدقه و بخشش در راه خداست. قرآن کریم مى فرماید: (یَمْحَقُ اللهُ الرِّبَا وَیُرْبِى الصَّدَقَاتِ)؛ «خداوند ربا را نابود مى کند، و صدقات را افزایش مى دهد»(2) این آیه نیز اشاره به این معنا مى کند که صدقه باعث ازدیاد روزى مى شود.

همچنین در احادیث اسلامى آمده است که نماز شب، بیدار ماندن میان طلوع فجر و طلوع آفتاب و پرداختن به ذکر و دعا تأثیر زیادى در فزونى روزى دارد.

ص: 287


1- کافى، ج 4، ص 9، ح 3.
2- بقره، آیه 276.

از جمله موانع معنوى روزى نیز گناهان مختلف است، از این رو در بعضى از احادیث امیر مؤمنان (علیه السلام) آمده است: «إذا أبْطَئَتِ الاْرْزاقُ عَلَیْکَ فَاسْتَغْفِرِ اللهَ یُوَسِّعْ عَلَیْکَ فیها؛ هنگامى که روزى براى تو سخت شد از گناهانت استغفار کن خداوند روزى تو را وسیع مى گرداند».(1)

روایت معروفى نیز در ذیل آیات 10 به بعد سوره نوح: (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارآ * یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِّدْرَارآ * وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ أَنْهَارآ ...) از امیر مؤمنان على (علیه السلام) نقل شده که گروهى نزد آن حضرت آمدند و از خشکسالى و کمبود فرآورده هاى کشاورزى و مانند آن شکایت داشتند. حضرت به همه آنها دستور داد از گناهان خود توبه کنند و به این آیات استناد فرمود.(2)

در مورد صله رحم از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است: «صُلَةُ الاْرْحامِ تُزَکِّى الاْعْمالَ وَتُنْمِى الاْمْوالَ؛ صله رحم اعمال انسان را پاکیزه مى کند و اموال را فزونى مى بخشد».(3)

در مقابل آن، قطع رحم باعث تاریکى فضاى زندگى و کمبود روزى است.

* * *

ص: 288


1- بحارالانوار، ج 74، ص 271.
2- تفسیر منهج الصادقین، ج 10، ص 19 و 20.
3- کافى، ج 2، ص 150، ح 4.

گفتار حکیمانه 138

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که یقین به پاداش دارد در بخشش، سخاوتمند است.(1)

ص: 289


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر بعد از آنکه این کلام حکیمانه را از کتاب زهر الآداب نقل مى کند مى گوید: در ذیل حکمت 221 منبع دیگرى براى این کلام آورده ایم. آن گاه در ذیل حکمت 221 حدیث طولانى و مفصلى از امالى صدوق و عیون اخبار الرضا (علیه السلام) از عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) نقل مى کند که مى گوید: خدمت امام جواد (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: حدیثى از پدرانت براى من نقل کن. آن حضرت حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل فرمود. من پیوسته مى گفتم: باز هم حدیث دیگرى بفرما و آن حضرت پى در پى احادیث نابى از جدش امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى کرد. تا رسیدم به اینجا گفتم: باز هم چیزى بیفزا و آن حضرت کلام مورد بحث (مَنْ أیْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعطیَةِ) را ذکر فرمود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 121و177). کتاب خصال این کلام نورانى را در ضمن حدیث اربع مائة (چهار صد دستور که براى دین و دنیا مفید است) ذکر کرده است. (خصال، ج 2، ص 620).

شرح و تفسیر: سخاوتمند باش

این گفتار حکیمانه به یکى از مهم ترین انگیزه هاى انفاق و بخشش در راه خدا اشاره مى کند، امام (علیه السلام) مى فرماید: «کسى که یقین به پاداش و عوض داشته باشد در بخشش، سخاوت به خرج مى دهد»؛ (مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ).

از جمله غرایز مسلّم انسان جلب منفعت و دفع ضرر است؛ انسان همیشه مى خواهد کارى انجام دهد که سودى براى او داشته باشد یا ضررى را از او دور سازد و بر همین اساس حاضر مى شود مواهبى را که در اختیار دارد براى رسیدن به امور مهم ترى هزینه کند و تمام تجارت هاى مادى با همین انگیزه صورت مى گیرد. در تجارت معنوى نیز که قرآن هم از همین لفظ براى آن استفاده کرده (مانند آیه شریفه (هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ)(1)) بر همین اساس کار مى کند، بنابراین کسانى که به وعده هاى الهى ایمان و یقین داشته باشند وبدانند در برابر هر انفاق در راه خدا، بهتر و بیشتر از آن را در این دنیا یا در آخرت و یا در هر دو دریافت مى کنند هرگز در انفاق کردن تردیدى به خود راه نمى دهند؛ سخاوتمندانه مى بخشند و از انفاق اموال و ثروت هاى خود در این راه با روى گشاده استقبال مى کنند.

ص: 290


1- صف، آیه 10.

قرآن مجید مى فرماید: (وَمَا أَنفَقْتُمْ مِّنْ شَىْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ)؛ «وهر چیزى را (در راه خدا) انفاق کنید، عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى کند)، و او بهترین روزى دهندگان است».(1)

البته انسان گاه تنها با ظن و گمانِ عوض نیز اموالى را که در دست دارد هزینه مى کند تا چه رسد به این که یقین داشته باشد. او در حال یقین بهتر و بیشتر خواهد پرداخت.

احادیث فراوانى از معصومین (علیهم السلام) درباره تأثیر انفاق در راه خدا در برکات مادى ومعنوى نقل شده است که نشان مى دهد این کار، هم دنیاى انسان را رونق مى بخشد و هم مایه نجات او در آخرت است.

در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانیم که یکى از دوستان آن حضرت خدمتش رسید، امام (علیه السلام) فرمود: «هَلْ أنْفَقْتَ الْیَوْمَ شَیْئاً؟؛ آیا امروز چیزى در راه خدا انفاق کرده اى؟» گفت: نه به خدا سوگند! فرمود: «فَمِنْ أَیْنَ یُخْلِفُ اللهُ عَلَیْنا أنْفِقْ وَلَوْ دِرْهَماً واحِدآ؛ چگونه خداوند به ما عوض مى دهد (اگر چیزى انفاق نکنیم)؟ برو انفاق کن، هر چند یک درهم باشد».(2)

در حدیث دیگرى، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است: «تَصَدَّقُوا فَإنَّ الصَّدَقَةَ تَزیدُ فِى الْمالِ کَثْرَةً وَتَصَدَّقُوا رَحِمَکُمُ اللهُ؛ صدقه بدهید که مال انسان را افزون مى کند. صدقه بدهید خدا شما را رحمت کند».(3)

در حدیث دیگرى، از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «إنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِى الدِّین وَتَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ؛ صدقه موجب اداى دین مى شود و برکاتى به جا مى گذارد».(4)

ص: 291


1- سبإ، آیه 39.
2- کافى، ج 4، ص 44.
3- کافى، ج 4، ص 9.
4- کافى، ج 4، ص 9.

البته این در مورد کسانى است که در اعمال نیک همواره انتظار عوض دارند اما مخلصان واقعى، آنها هستند که براى جلب رضاى الهى انفاق مى کنند همان گونه که در سوره دهر، آیه (صلی الله علیه و آله) آمده است: (إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَآءً وَلا شُکُورآ).

* * *

ص: 292

گفتار حکیمانه 139

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کمک، به اندازه حاجت و نیاز نازل مى شود.(1)

ص: 293


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که مرحوم خطیب در کتاب مصادر براى این کلام حکیمانه نقل مى کند کتاب غررالحکم است که گرچه نویسنده اش بعد از مرحوم سیّد رضى مى زیسته ولى آن را به گونه اى نقل کرده است که با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت هایى دارد، زیرا اولاً: قبل از این جمله، کلام دیگرى آمده است: «تَنْزِلُ الْمَثُوبَةُ عَلى قَدْرِ الْمُصیبَةِ؛ ثواب به اندازه مصیبت نازل مى شود» و ثانیاً: اضافه اى در خود این جمله دارد به این صورت: «تَنْزِلُ مِنَ اللهِ الْمَعُونَةُ عَلى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ» اضافه بر این، کلام حکیمانه مزبور در منابع شیعه و اهل سنت، با تعبیرات مختلفى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، امام باقر و امام صادق و امام کاظم (علیهم السلام) نیز نقل شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 121).

شرح و تفسیر: امداد الهى به اندازه نیاز توست

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به رابطه مواهب الهى با نیازها ومصرف ها اشاره کرده، مى فرماید: «کمک (الهى) به اندازه حاجت و نیاز نازل مى شود»؛ (تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ).

این سخن در واقع دو پیام دارد: پیام نخست این است که هرچه هزینه انسان بیشتر شود به طور طبیعى تلاش و کوشش وى بیشتر مى گردد و مواهب فزون ترى نصیبش مى شود و این که در احادیث آمده است: «روزى همراه همسران به خانه شوهران مى آید»1 ممکن است اشاره به همین معنا باشد که انسان مجرد تلاش زیادى براى زندگى نمى کند؛ اما هنگامى که احساس کرد بار مسئولیت نفقه همسر بر عهده اوست و آبرویش در خطر است بر تلاش و فعالیت خود مى افزاید و روزى به خانه او سرازیر مى شود. همچنین هر زمان فرزند یا فرزندان بیشترى پیدا مى کند این احساس و آن تلاش بیشتر مى شود.

پیام دوم، پیام معنوى و الهى است که خداوندِ روزى رسان به افرادى که براى زندگى هزینه بیشترى مى کنند و سخت گیرى به همسر و فرزند ندارند و دست و دل آنها براى بخشش به نیازمندان و کارهاى خیر و پذیرایى مهمان باز است،

ص: 294

رزق و روزى وسیع ترى عنایت مى کند. این گفتار حکیمانه در واقع مى خواهد مردم را از بخل و تنگ گرفتن بر عیال و کسانى که نان خور آن ها هستند بر حذر دارد و به شرکت در کارهاى خیر تشویق کند و امیدوار سازد که هر اندازه بیشتر به سراغ این امور بروند خداوند هم روزى آن ها را وسیع تر مى کند.

قرآن مجید کسانى را که در عصر جاهلیت عرب، فرزندان خود را از ترس فقر مى کشتند خطاب کرده، مى فرماید: (وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ)؛ «و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانید، ما آنها و شما را روزى مى دهیم»(1) و در آیه 22 و 23 سوره ذاریات مى فرماید: (وَفِى السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ * فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ)؛ «و روزى شما در آسمان است و نیز آنچه شما وعده داده مى شوید * سوگند به پروردگار آسمان وزمین! که این مطلب حق است همان گونه که شما سخن مى گویید» ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثى را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آورده که مى فرماید: «مَنْ وَسّعَ وُسِعَ عَلَیْهِ وَکُلَّما کَثُرَ الْعِیالُ کَثُرَ الرِّزْقُ؛ هر کس دامنه انفاق را گسترش دهد خداوند روزى او را وسیع تر مى کند و هر زمان افراد خانواده انسان بیشتر شوند روزى نیز فزون تر خواهد شد».(2)

ابن ابى الحدید سپس داستان ثروتمندى را نقل مى کند که تقسیم سالانه اى براى جمعى از فقرا داشت. ناگهان به نظرش آمد که این، هزینه زیادى مى برد. به حسابدار خود دستور داد که آن را قطع کند. شبى در خواب دید که اموال زیادى در خانه دارد و گروهى آنها را از درون خانه اش به آسمان مى برند واو جزع وبى تابى مى کند و عرضه مى دارد: پروردگارا! روزى من چه شد؟ روزى من چه

ص: 295


1- اسراء، آیه 31.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 337.

شد؟ ناگاه این پیام به او رسید که ما اینها را به تو روزى دادیم که درباره فقرا مصرف کنى، هنگامى که آن را قطع کردى ما هم آنها را از تو گرفتیم و به دیگران دادیم. صبحگاهان هنگامى که بیدار شد به حسابدارش دستور داد تمام آن کمک ها را ادامه دهد.(1)

* * *

ص: 296


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 337.

گفتار حکیمانه 140

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که در هزینه کردن اعتدال پیشه کند هرگز فقیر نخواهد شد.(1)

ص: 297


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل کلام حکمت آمیز 143 مى گوید: از کلام 136 تا این کلام در کتاب آداب امیر المؤمنین لاصحابه نقل شده که آن هم جزء احادیث اربع مائة (چهارصد کلام حکمت آمیز مربوط به دین و دنیا) است که جماعتى از علما قبل از مرحوم سیّد رضى و بعد از او آن را نقل کرده اند که از جمله ایشان صدوق در خصال و ابن شعبه حرانى در تحف العقول هستند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 123).

شرح و تفسیر: بهترین راه مبارزه با فقر

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این کلام کوتاه و نورانى خود آثار میانه روى در امور را بیان کرده و مى فرماید: «کسى که در هزینه کردن میانه روى کند هرگز فقیر نخواهد شد»؛ (مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ).

«عال» از ریشه «عیل» (بر وزن عین) در اصل به معناى عیالمند شدن است؛ ولى این واژه به معناى فقیر نیز به کار رفته است. بعضى گفته اند که اگر از ریشه «عول» باشد به معناى فزونى عیال است و اگر از ریشه «عیل» باشد به معناى فقر است و «اقتصاد» به معناى میانه روى در هر کار مخصوصاً در امور مالى است.

این معنا امروز، هم در مقیاس کوچک خانواده و هم در مقیاس وسیع جامعه ثابت شده است که اگر از اسراف و تبذیر پرهیز شود و در هزینه کردن سرمایه ها صرف جویى و میانه روى گردد بسیارى از مشکلات حل مى شود؛ مشکل، زمانى براى فرد یا جامعه پیدا مى شود که حساب دقیقى براى هزینه ها و نیازها در نظر نگیرند و یا بى حساب و کتاب آنچه را که دارند هزینه کنند که به یقین زمانى فرامى رسد که در فقر فرو مى روند.

در منابع اسلامى نیز روایات فراوانى در این زمینه دیده مى شود، از جمله در

ص: 298

روایتى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الإقْتِصادُ فِى النَّفَقَةِ نِصْفُ الْمَعِیشَةِ؛ میانه روى در مخارج زندگى نیمى از معیشت انسان را تأمین مى کند».(1)

در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «مَنْ صَحِبَ الْإِقْتِصادَ دامَتْ صُحْبَةُ الْغِنى لَهُ وَجَبَرَ الْإِقْتِصادُ فَقْرَهُ وَخَلَلَهُ؛ کسى که همنشین میانه روى باشد غنا و بى نیازى پیوسته همنشین او خواهد بود و اقتصاد، فقر او را جبران ومشکلات او را برطرف مى سازد».(2)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «ضَمِنْتُ لِمَنْ اِقْتَصَدَ أنْ لا یَفْتَقِرُ؛ من ضمانت مى کنم کسى که میانه روى پیشه کند هیچ گاه فقیر نشود».(3)

البته میانه روى نه تنها در مسائل اقتصادى و مالى در مقیاس فرد و جامعه، بلکه در همه کارها مطلوب است حتى توصیه شده که مؤمنان در عبادت نیز که وسیله قرب الى الله است میانه روى را از دست ندهند.

مرحوم «کلینى» در کتاب کافى بابى تحت عنوان اقتصاد در عبادت آورده که نخستین حدیثش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است: «إنَّ هذا الدّینُ مَتِینٌ فَاَوْغِلُوا فیهِ بِرِفْقٍ وَلا تُکَرِّهُوا عِبادَةَ اللهِ إلى عِبادِ اللهِ فَتَکُونُوا کَالرّاکِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذی لا سَفَرآ قَطَعَ وَلا ظَهْرآ أبْقى؛ این آئین، حساب شده و متین است. در این مسیر با مدارا حرکت کنید و بندگان خدا را به عبادت زیاد مجبور نکنید که همانند سوار وامانده اى مى شوید که نه به مقصد رسیده و نه حیوان را سالم گذاشته است».(4)

* * *

ص: 299


1- کنزالعمّال، ح 5434 (مطابق نقل میزان الحکمه).
2- غررالحکم، ح 8071.
3- کافى، ج 4، ص 53، ح 6.
4- کافى، ج 2، ص 86، ح 1.

ص: 300

گفتار حکیمانه 141

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کمى عائله یکى از دو آسایش است.(1)

ص: 301


1- سند گفتار حکیمانه: افزون بر آنچه در ذیل کلام حکمت آمیز پیش گفتیم، این کلام حکمت آمیز را قبل از سیّد رضى کسانى مانند جاحظ در البیان و التبیین و ابن شعبه حرانى در تحف العقول نقل کرده اند. همچنین ابوبکر صولى که از ادباى معروف است (متوفاى 336) در ضمن جمله هایى این جمله را آورده و نیز از کلماتى است که عبد العظیم حسنى در روایت معروف خود از امام جواد (علیه السلام) از جدش امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده که در ذیل حکمت 221 خواهد آمد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 122).

شرح و تفسیر: یکى از طُرُق آسایش

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اشاره به واقعیتى درباره آسایش خانواده ها مى کند، مى فرماید: «کمى عائله یکى از دو آسایش است»؛ (قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ).

انسان در دو حالت از نظر زندگى مادى در آسایش است: نخست این که مال و درآمد فراوانى داشته باشد که جوابگوى عائله او باشد، هرچند عائله اش زیاد باشد و راه دیگر این که اگر درآمد او اندک است افراد خانواده او نیز کم باشند تا به زحمت نیفتد. این در واقع تسلى خاطر براى کسانى است که فرزندان کمى دارند و از کمى فرزندان رنج مى برند، همان گونه که در میان مردم معمول است که اگر کسى خانه کوچکى داشته باشد به او مى گویند: غمگین نباش مشکلات تو کمتر است؛ هر که بامش بیش برفش بیشتر.

این سخن شبیه چیزى است که در کتاب ادب الکتاب آمده است، مى گوید: «اَلْقَلُم أحَدُ اللِّسانَیْنِ وَالْعَمُّ أحَدُ الْأَبَوَیْنِ وَقِلَّةُ الْعِیالِ أَحَدُ الْیَسارَیْنِ وَالْقَناعَةُ أحَدُ الرِّزْقَیْنِ وَالْهَجْرُ أَحَدُ الْفِراقَیْنِ وَالْیَأْسُ أَحَدُ النَّجْحَیْنِ؛ قلم یکى از دو زبان و عمو یکى از دو پدر و کمى عیال یکى از دو آسایش و قناعت یکى از دو روزى و قهر کردن یکى از دو فراق و مأیوس شدن یکى از دو پیروزى است».(1)

ص: 302


1- مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 122.

در این که آیا این سخن امام (علیه السلام) تشویقى براى تحدید نسل به هنگام محدود بودن درآمدهاست یا نه؟ اختلاف نظر است.

بعضى معتقدند که این کلام حکیمانه ناظر به مسئله تحدید نسل است و جامعه اسلامى را دعوت مى کند که در صورت کمبودها، موالید را کنترل کنند مبادا به زحمت بیفتند، در حالى که جمعى دیگر عقیده دارند این جمله چنین مفهومى را ندارد، بلکه تنها بیان واقعیت است و تسلى خاطرى است براى کسانى که فرزندان کمى دارند و از آن رنج مى برند. درست مانند این که هرگاه کسى مرکبى نداشته باشد به او مى گویند: نداشتن مرکب سبب آسودگى از هزینه هاى مختلف آن است.

نکته: آیا تحدید نسل صحیح است؟

انسان مخصوصاً در دنیاى کنونى چهار نیاز مهم دارد: تغذیه و لباس و مسکن، امور بهداشتى، کار، و تحصیل علم و دانش.

بدیهى است که اگر این نیازها برآورده نشود فقر و بیکارى و بیمارى و جهل و بى سوادى بنیان جامعه را متزلزل مى کند به همین دلیل محاسبه مى کنند که منابع جامعه چند نفر را مى تواند به طور صحیح تغذیه کند و مراکز تحصیلى براى درس خواندن چه تعدادى کافى است، و درمان و بهداشت و اشتغال به کار براى چه گروهى آماده است؟ تا بر اساس آن آهنگ رشد جمعیت را همگام سازند.

به تعبیر دیگر، افزایش کمیت همیشه موجب قدرت جامعه نیست بلکه گروه کمترِ داراى کیفیت بالا قدرتمند مى شوند، بنابراین کشورهایى در دنیا هستند که جمعیت آنها کم است؛ ولى بسیار قدرتمندند و به عکس، کشورهاى پرجمعیتى را مى بینیم که ضعیف و ناتوان اند.

ص: 303

در مقابل این تفکر، تفکر دیگرى است و آن این که گروهى مى گویند: ما در دستورات دینى ببینیم که توصیه به افزایش نسل شده است؛ در حدیث معروفى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تَناسَلُوا تَناکَحُوا فَإنّی أُباهی بِکُمُ الْأُمَمُ وَلَوْ بِالسِّقْطِ؛ ازدواج کنید تا نسل شما افزون شود که من به فزونى جمعیت شما حتى به بچه هایى که سقط مى شوند مباهات مى کنم». این مضمون در احادیث متعددى در منابع شیعه و اهل سنت آمده است.(1) در آیات قرآن نیز کثرت فرزندان یکى از نعمت هاى مهم الهى شمرده شده است؛ در داستان نوح پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که به جمعیت کافران زمان خود مى گوید: «و گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است، تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد»؛ (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارآ * یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِّدْرَارآ * وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ أَنْهَارآ).(2)

از آیات دیگر قرآن نیز استفاده مى شود که همواره اقوام پیشین به کثرت اموال و فرزندان خود افتخار مى کردند و آن را دلیل بر قدرت خود مى دانستند (وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالا وَأَوْلادآ).(3)

بنابراین نباید از کثرت نسل وحشت داشت، بلکه باید کوشید مشکلات چهارگانه آنها را حل کرد.

در برابر این دو گروه، گروه سومى هستند که مى گویند: زمان ها و مکان ها وشرایط مختلف است، هرگاه شرایط، شرایط فزونى نعمت، مسکن، مراکز

ص: 304


1- عوالى اللئالى، ج 2، ص 125؛ کنزالعمّال، ج 16، ص 276.
2- نوح، آیات 10-12.
3- سبإ، آیه 35.

تحصیلى و اشتغال زایى فراوان باشد فزونى نسل مطلوب است؛ اما در زمانى که آمار، با صراحت مى گوید که در شرایط موجود هرچند تلاش و کوشش فراوان هم بشود نتیجه فزونى نسل، بیکارى و بیمارى و فقر است، باید به کنترل موالید پرداخت، زیرا هیچ گاه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به یک امت فقیر و جاهل و بیمار افتخار نمى کند.

البته در بعضى از شرایط استثنایى حتماً باید به تکثیر فرزندان پرداخت و آن در مواردى است که مخالفان جامعه اى بخواهند بافت آن جامعه را بر اثر تکثیر نسل به نفع خودشان تغییر دهند مثل آنچه در سرزمین هاى اشغال شده فلسطین و یا در جنوب کشورمان مى بینیم. در اینجا نمى توان ضوابط فوق را حاکم دانست و تماشاگر برهم خوردن بافت جمعیتى به نفع مخالفان بود.

* * *

ص: 305

ص: 306

گفتار حکیمانه 142

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اظهار محبت به مردم و دوستى با آنان نیمى از عقل است.(1)

ص: 307


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مى نویسد: این جمله حکیمانه در غیر از نهج البلاغه به این صورت نقل شده است: «التَّوَدُدُ إلَى النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ» (اشاره به این که آنها از منابع دیگرى این کلام را به دست آورده اند) سپس اضافه مى کند که در ذیل کلام حکیمانه 143 مصادر آن خواهد آمد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 123).

شرح و تفسیر: نقش محبّت در زندگى

امام (علیه السلام) در این حکمت، آثار محبت به مردم و دوستى با آنان را بیان کرده است، مى فرماید: «اظهار محبت به مردم و دوستى با آنان نیمى از عقل است»؛ (التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ).

تعبیر «نیمى از عقل» اشاره به این است که کارى است فوق العاده عاقلانه ومنظور از «تودد» انجام کارهایى است که نشانه کمال محبت ودوستى باشد؛ در مشکلات به یارى آنها بشتابد و در برابر کارهاى ناروا به هنگام قدرت به جاى انتقام جویى عفو کند و با چهره گشاده با مردم روبه رو شود، در برابر آنها تواضع کند، سخنان آنها را بشنود و به آنها احترام بگذارد. مجموعه این امور و مانند آن را «تودد» مى گویند که آثار فراوانى دارد از جمله: دوستان زیادى در سایه تودد براى انسان پیدا مى شوند، اگر اهل کسب و تجارت باشد مشتریان او فراوان مى گردند و اگر مدیر تشکیلاتى باشد افرادى که در زیرمجموعه او هستند به او عشق مى ورزند و وظایف خود را به خوبى انجام مى دهند، چنانچه فرمانده لشگرى باشد افراد لشگر او سر به فرمان او خواهند بود، اگر عالم و روحانى باشد مردم به او اقتدا مى کنند و ارشادات و نصایحش را با جان و دل مى پذیرند وچنانچه پدر و بزرگ تر خانواده باشد همسر و فرزندان به او علاقه مند مى شوند و محیط خانواده محیطى مملوّ از محبت و آرامش وهمکارى خواهد شد وهمچنین افراد دیگر در محیط ها و پست هاى دیگر.

ص: 308

ولى به عکس اگر انسان در برابر مردم خشن باشد و با قیافه درهم کشیده روبه رو شود، بى اعتنایى کند، تکبر بورزد، به سرنوشت آنها بى اعتنا باشد و به تعبیر قرآن «فَظّ غلیظ القلب» باشد از اطراف او پراکنده مى شوند، به گونه اى که در میان جمع زندگى مى کند ولى تک و تنهاست.

به گفته شاعر:

نهال دوستى بنشان که کام دل به بار آرد *** درخت دشمنى برکن که رنج بى شمار آرد

در بحارالانوار از امام حسن عسکرى (علیه السلام) در ضمن مواعظ آن حضرت چنین نقل شده است: «مَنْ کانَ الْوَرَعُ سَجِیَّتَهُ وَالْکَرَمُ طَبیعَتَهُ وَالْحِلْمُ خَلَّتَهُ کَثُرَ صَدیقُهُ وَالثَّناءُ عَلَیْهِ وَانْتَصَرَ مِنْ أعْدائِهِ بِحُسْنِ الثَّناءِ عَلَیْهِ؛ کسى که تقوا و ورع، خوى وخصلت او باشد و جود و بخشش طبیعتش و حلم و بردبارى عادتش باشد، دوستانش بسیار مى شوند و ثناخوانانش فراوان و از این طریق بر دشمنانش پیروز مى گردد».(1)

البته نباید خوش رفتارى با مردم را با مسئله تملق و چاپلوسى اشتباه کرد که آن حساب جداگانه اى دارد و به یقین از صفات مذموم است.

مرحوم مغنیه مى گوید: بعضى از شارحان نهج البلاغه تعبیر «نصف العقل» را چنین تفسیر کرده اند: «اَلْمُرادُ بِنِصْفِ الْعَقْلِ تَدْبیرُ الْمَعاشِ؛ منظور از نصف عقل تدبیر معاش است»(2) ولى به یقین این تفسیر، تفسیر تمام جمله امام (علیه السلام) نیست بلکه مى تواند بخشى از آن را تشکیل دهد، زیرا کسانى که خوش رفتارند در امر معاش و جلب شرکاى خود و مشتریان فراوان موفق تر خواهند بود.

ص: 309


1- بحارالانوار، ج 75، ص 379.
2- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 308.

مرحوم کلینى در کتاب کافى بابى تحت عنوان «التَّحَبُّبُ إلَى النّاسِ وَالتَّوَدُّدُ إِلَیْهِمْ» ذکر کرده و در ذیل آن احادیث متعددى از معصومین : آورده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که مرد عربى از طایفه بنى تمیم خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول الله! توصیه اى به من بفرما! از جمله امورى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود این بود: «تَحَبَّبْ إلَى النّاسِ یُحِبُّوکَ؛ به مردم اظهار محبت کن تا تو را دوست دارند».(1)

و نیز در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل مى کند که فرمود: «ثَلاثٌ یُصْفینَ وُدَّ الْمَرْءِ لاِخیهِ الْمُسْلِمِ یَلْقاهُ بِالْبُشْرِ إذا لَقِیَهُ، وَیُوَسِّعُ لَهُ فِی الْمَجْلِسِ إذا جَلَسَ إلَیْهِ، وَیَدْعُوهُ بِأحَبِّ الاْسْماءِ إلَیْهِ؛ سه چیز است که اظهار محبت هرکسى را به برادر مسلمانش صفا مى بخشد: او را با چهره گشاده ملاقات کند و در مجلس که مى نشیند (هنگام ورود برادر مسلمانش) براى او جا باز کند و وى را با بهترین نام هایش خطاب نماید».(2)

* * *

ص: 310


1- کافى، ج 2، ص 642، ح 1.
2- کافى، ج 2، ص 643، ح 3.

گفتار حکیمانه 143

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

غم و اندوه نیمى از پیرى است.(1)

ص: 311


1- سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر نهج البلاغه در ذیل این گفتار حکمت آمیز، مصادر حکمت 136 تا 143 را به طور مشروح آورده که ما قبلاً آن را ذکر کردیم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 123).

شرح و تفسیر: پیرى زودرس!

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه تأثیر غم و اندوه را در جسم و روح انسان بیان مى دارد، مى فرماید: «غم و اندوه نیمى از پیرى است»؛ (الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ).

اشاره به این که بسیار مى شود که غم و اندوه، انسان را پیر مى کند، هرچند انسان به حسب سن و سال پیر نشده باشد؛ موهاى او تدریجاً سفید مى شود، قامت وى خمیده و قواى بدن رو به تحلیل مى رود و از نظر فکرى و روحى نیز احساس پیرى مى کند.

منظور امام (علیه السلام) این است که انسان تا مى تواند، غم و اندوه را به خود راه ندهد واز آثار سوء آن بپرهیزد.

البته انکار نمى توان کرد که اسباب غم و اندوه مختلف است و بخشى از آن قابل اجتناب نیست؛ گاه مربوط به مسائل دینى و معنوى است که انسان به هر حال با آن دست به گریبان خواهد بود. حتى در حدیث معروفى از ابن عباس مى خوانیم که مى گوید: هیچ آیه اى شدیدتر و مشکل تر از آیه (فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ...)(1) بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل نشد و از این رو هنگامى که اصحاب آن حضرت پرسیدند: اى رسول خدا! چرا به این زودى موهاى شما سفید شده و آثار پیرى

ص: 312


1- هود، آیه 112.

در شما نمایان گشته فرمود: «شَیَّبَتْنی هُودُ وَالْواقِعَةُ؛ سوره هاى «هود» و «واقعه» مرا پیر کرد».(1) گفته شده است: علت، همان دستورى است که خداوند به پیغمبرش (صلی الله علیه و آله) درباره استقامت در مقابل دشمنان سرسخت و کینه توز و بى رحم داده است (و مى دانیم که سوره هاى هود و واقعه هر دو در مکه نازل شده در زمانى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) سخت از طرف مشرکان در فشار بود و گفته اند: سوره هود بعد از وفات ابوطالب و خدیجه نازل شد که امواج غم و اندوه از هر سو قلب پاک پیامبر (صلی الله علیه و آله) را احاطه کرده بود).

ولى به هر حال بسیارى از عوامل غم و اندوه امورى است که انسان مى تواند خود را از آن دور دارد یا به آن بى اعتنا باشد، از این رو در حدیثى آمده است که زیارت اهل قبور غم و اندوه را زایل مى کند، زیرا سرچشمه بسیارى از اندوه ها امور مادى است؛ هنگامى که انسان به زیارت اهل قبور مى رود و پایان کار دنیا را مى بیند که ثروتمند و مسکین همه در یک جا خفته اند و هیچ کدام، از این دنیا جز کفنى با خود نبرده اند آرامش پیدا مى کند.

در طب امروز این مسئله به روشنى ثابت شده که سرچشمه بسیارى از بیمارى هاى جسمى ناراحتى هاى روحى است؛ بیمارى هاى اعصاب، قلب، معده و غیر آن در بسیارى از موارد از فشارهاى عصبى و به اصطلاح، استرس ها و غم واندوه ها ناشى مى شود و درمانى جز خلاص کردن خود از غم و اندوه ها ندارد واگر انسان عزم راسخ و اراده قوى داشته باشد مى تواند خود را از آن دور دارد. بسیارى از حکما و شعرا براى کمک کردن به انسان ها براى فراموشى اسباب این گونه غم و اندوه ها سخنان نغز و پربارى دارند.

شاعر عرب مى گوید:

ما فاتَ مَضى وَما سَیَأْتیکَ فَأَیْنَ *** قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَیْنَ الْعَدَمَیْنِ

ص: 313


1- مجمع البیان، ج 5، ذیل تفسیر سوره هود؛ بحارالانوار، ج 17، ص 52؛ در المنثور، ج 5، ص 202.

و شاعر فارسى زبان مى گوید:

از دى که گذشت هیچ از آن یاد مکن *** فردا که نیامدست فریاد نکن

در واقع این دو شاعر، گویا مطلب خود را از حدیث امام صادق (علیه السلام) اخذ کرده اند آنجا که مى فرماید: «اصْبِرُوا عَلَى الدُّنْیا فَإنَّما هِىَ ساعَةٌ فَما مَضى مِنْهُ فَلا تَجِدُ لَهُ أَلَماً وَلا سُرورآ وَما لَمْ یَجِىءْ فَلا تَدْری ما هُوَ وَإنَّما هِىَ ساعَتُکَ الَّتی أنْتَ فیها فَاصْبِرْ فیها عَلى طاعَةِ اللهِ وَاصْبِرْ فیها عَلى مَعْصِیَةِ اللهِ؛ در برابر امور دنیا صبر وشکیبایى پیشه کنید، زیرا ساعتى بیش نیست؛ آنچه گذشته است نه دردى از آن احساس مى کنى نه سرورى و آنچه نیامده است نمى دانى چیست، بنابراین دنیا براى تو همان ساعتى است که در آن هستى پس در برابر اطاعت خداوند شکیبایى پیشه ساز و بر ترک معصیت صبر کن».(1)

در حقیقت بسیارى از افکار غم انگیز افکار بیهوده اى است که ما خودمان آن را براى خود فراهم مى کنیم مثلاً خود را با افراد بالادست مقایسه مى کنیم و بر محرومیت خود اشک حسرت مى ریزیم و گاه مى گوییم: اى کاش فلان فرصت را از دست نمى دادیم که اگر نداده بودیم امروز چه ثروت یا چه مقامى داشتیم. به همین دلیل دستور داده شده که همیشه به پایین تر از خود نگاه کنید تا شاد و خرم باشید و نگاه به بالاتر نکنید تا غمگین و اندوهگین نشوید.(2)

نیز بسیار مى شود که به هنگام وقوع حوادث، یک روى سکه را مى بینیم ونگران مى شویم در حالى که سوى دیگر سکه ممکن است امورى باشد که بهترین کمک را به ما کند.

ص: 314


1- کافى، ج 2، ص 454، ح 4.
2- به حدیث امام باقر (علیه السلام) در کتاب کافى، ج 2، ص 137، ح 1 مراجعه شود.

قرآن مجید مى فرماید: (فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئآ وَیَجْعَلَ اللهُ فِیهِ خَیْرآ کَثِیرآ)؛ «چه بساچیزى خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانى در آن قرار مى دهد».(1)

شاعر مى گوید:

جبین گره مکن از هر بدى که پیش آید *** کز این نوشته تو یک روى صفحه مى خوانى

به روى دیگر آن نعمتى نهفته خداى *** که شکر کردن آن تا به حشر نتوانى(2)

* * *

ص: 315


1- نساء، آیه 19.
2- دیوان مرحوم شهریار.

ص: 316

گفتار حکیمانه 144

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود :

صبر و شکیبایى به اندازه مصیبت نازل مى شود و کسى که دستش را (به سبب بى تابى و ناشکرى) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع مى گردد (و پاداشى در برابر مصیبت نخواهد داشت).(1)

ص: 317


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر به بعضى از منابع غیر از نهج البلاغه آن هم فقط براى ذیل این کلام مبارک یعنى «وَمَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلى فَخِذِهِ...» اشاره شده است مى گوید: این قسمت در کتاب آداب امیرالمؤمنین لاصحابه آمده که جزء احادیث چهارصد گانه اى است که امام (علیه السلام) درباره دین و دنیا بیان فرموده و گروهى قبل از مرحوم سیّد رضى آن را در کتاب هاى خود آورده اند. همچنین این بخش را از زمخشرى در کتاب ربیع الابرار با مختصر تفاوتى نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 123). در کتاب تحف العقول نیز این حدیث به طور کامل با مختصر تفاوتى آمده است (ص 221).

شرح و تفسیر: توازن صبر و مصیبت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره مى کند: نخست توازن در میان صبر و مصیبت و سپس بر باد رفتن اجر انسان به دلیل بى تابى و جزع. مى فرماید: «صبر و شکیبایى به اندازه مصیبت نازل مى شود و کسى که دستش را (به عنوان بى تابى و ناشکرى) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع مى گردد (وپاداشى در برابر مصیبت نخواهد داشت)»؛ (یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ).

شک نیست که درزندگى دنیاهمیشه مشکلاتى بوده و خواهد بود. این طبیعت حیات دنیاست؛ ولى خداوندى که انسان را براى زندگى در این جهان آفریده در وجود او نیروهایى براى مقابله با مشکلات قرارداده است، از جمله صبر و تحملى که بتواند مصائب را برتابد. گاه دیده ایم مادرى که فرزند عزیزش را در جوانى از دست مى دهد، لحظات اول چنان بى تابى مى کند که گویى مى خواهد جان به جان آفرین تسلیم نماید؛ اما ساعات یا ایامى مى گذرد و کم کم آرامش بر وجود او مسلط مى شود؛ گویى نیرویى از درون او مى جوشد و با آن مصیبت بزرگ به مبارزه برمى خیزد و تدریجاً آن را مهار مى کند و هر قدر مصیبت سنگین تر باشد این نیروى مقاومت که نامش صبر و شکیبایى است قوى تر است. البته افرادى هم پیدا مى شوند که بر خلاف این اصل کلى رشته صبر را از دست مى دهند؛ یا دست به خودکشى مى زنند و یا مرگ ناگهانى به زندگى آنها پایان مى دهد.

ص: 318

این بیان امام (علیه السلام) در واقع مایه تسلى خاطر براى تمام مصیبت دیدگان است که وقتى با مصیبت روبرو مى شوند بى تابى نکنند و بدانند خدا صبر لازم را به آن ها مرحمت خواهد کرد.

بعضى از مفسران نهج البلاغه تفسیرى براى این جمله ذکر کرده اند که به ظاهر مراد امام (علیه السلام) نیست و آن این که تلخى صبر همیشه به اندازه تلخى مصیبت است واین خود واقعیتى است.(1)

اما این که امام (علیه السلام) مى فرماید: کسى که دست خود را به هنگام مصیبت بر زانو بزند اجر او ضایع مى گردد، چیزى است که در روایات اسلامى دیگر نیز آمده است که اگر انسان در مقابل مصیبت صبور و شکور باشد خداوند به او پاداش مى دهد و اگر ناشکرى و بى تابى و جزع کند اجر و پاداشى نخواهد داشت، چنان که در ضمن حکمت 291 خواهد آمد که امام (علیه السلام) به هنگام تسلیت به «اشعث بن قیس» براى مرگ فرزندش فرمود: «إنْ صَبَرْتَ جَرى عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْجوُرٌ، وَاِنْ جَزِعْتَ جَرى عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْزورٌ؛ اگر صبر کنى مقدّرات انجام مى شود و تو اجر و پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى باز هم مقدّرات انجام مى شود و تو گناهکار خواهى بود». این مطلب در بحارالانوار نیز با اندک تفاوتى از امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است.(2)

البته گریه و عزادارى براى مرگ عزیزان در اسلام ممنوع نیست، زیرا سرچشمه هاى عاطفى دارد و اسلام هرگز با عواطف مردم مبارزه نکرده است. آنچه ممنوع است بى تابى و اظهار ناشکرى و حرکات و سخنانى است که دلیل بر شکایت از تقدیرات الهى باشد. حدیث معروف پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز به هنگام وفات

ص: 319


1- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 309 ذیل حکمت مورد بحث.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 92.

فرزندش ابراهیم که در کتب مختلف نقل شده اشاره به همین معناست؛ هنگامى که خبر وفات فرزند به او رسید اشک در چشمان حضرت حلقه زد و سرازیر شد. شاید بعضى به آن حضرت ایراد کردند، فرمود: «تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَیَحْزَنُ الْقَلْبُ وَلا نَقُولُ ما یُسْخَطُ الرَّبُ؛ چشم مى گرید و قلب محزون مى شود اما چیزى که موجب خشم خدا شود نمى گویم».(1)

* * *

ص: 320


1- کافى، ج 3، ص 262، ح 45 ؛ طبقات کبرى، ج 1، ص 114.

گفتار حکیمانه 145

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الاَکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه بسیار روزه دارانى که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند و چه بسیار شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى ثمره اى نمى گیرند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان!(1)

ص: 321


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکیمانه مى گوید: بخش اول این کلام از یک حدیث نبوى برگرفته شده که ابونعیم اصفهانى آن را در کتاب تاریخ اصفهان در شرح حال احنف بن حکیم و همچنین ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب نقل کرده اند و هر دو پیش از سیّد رضى مى زیسته اند، بنابراین امیرمؤمنان على (علیه السلام) از حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) بهره گرفته و آن را با جمله «حَبَّذا نَوْمُ الاْکْیاسِ وَإفْطارُهُمْ» کامل تر ساخته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 124).

شرح و تفسیر: روزه داران بى نصیب و شب زنده داران بى خبر!

مى دانیم که عبادات نیز مانند انسان، روح و جسمى دارند. امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه اش اشاره به عبادات بى روح و کم نتیجه یا بى نتیجه کرده، مى فرماید: «چه بسیار روزه دارانى که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند و چه بسیار شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى وخستگى ثمره اى نمى گیرند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان»؛ (کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ).

«سَهَر»(بروزن سفر)به معناى شب بیدارى و «عَناء» به معناى رنج و تعب است.

همان گونه که اشاره شد عبادات، ظاهرى دارد و باطنى یا صورتى وسیرتى؛ صورت عبادات افعالى است که در ظاهر باید انجام شود؛ ولى باطن آنها فلسفه هاى تربیتى است که نتیجه آن قرب الى الله است. براى رسیدن به این نتایج، قناعت به ظاهر عبادات کافى نیست بلکه توجه به آداب آن نیز لازم است. مثلاً در نماز اگر حضور قلب نباشد و انسان اذکار و افعال آن را در حالى به جا آورد که فکرش مشغول برنامه هاى دنیاى مادى اوست به یقین از نتایج تربیتى آن که بازداشتن از گناه (نهى از فحشا و منکر) و قرب الى الله (الصَّلاةُ قُرْبانُ کُلُّ تَقِىٍّ)(1) و شستشوى دل از زنگار گناه است محروم خواهد ماند.

ص: 322


1- کافى، ج 3، ص 265.

همچنین روزه، هم برنامه هاى ظاهرى مانند خوددارى از خوردن و نوشیدن و بعضى دیگر از لذات نفسانى دارد و هم فلسفه اى که عبارت از تقویت ایمان واراده و مبارزه با هواى نفس و شیطان است که اگر آنها حاصل نشود نتیجه روزه که تقواست: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)(1) حاصل نمى گردد و انسان را از عذاب الهى بازنمى دارد و سپرى در برابر آتش نمى شود.

به همین دلیل در روایات اسلامى تأکید زیادى بر آداب نماز و روزه و سایر عبادات شده است تا عبادات افزون بر اسقاط تکلیف به درجه قبولى در نزد پروردگار برسد.

علاوه بر این، افعال و اعمال زشتى جزء موانع قبولى عبادت است؛ مانند غیبت کردن، نوشیدن مست کننده ها، استفاده از اموال حرام و امثال آن که سبب مى شود عبادات تا مدتى مقبول درگاه خدا نگردد. نیز یکى از مهم ترین شرایط قبولى عبادات، پذیرش ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است که اگر نباشد عبادات به کلى بى روح و خالى از محتوا مى شود.

کلام حکیمانه مورد بحث ناظر به تمام این امور نیز هست؛ کسانى هستند که روزه مى گیرند؛ اما انواع گناهان را در حال روزه انجام مى دهند؛ ظلم مى کنند، مال مردم را مى خورند، آبروى مسلمانان را مى ریزند و با غیبت و تهمت افراد بى گناه را آزار مى دهند. به یقین این گونه اشخاص از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند، چنان که شب زنده دارانى مانند خوارج هستند که خون بى گناهان را مى ریزند، با امام معصوم به مبارزه برمى خیزند و جنایات بى رحمانه اى مى کنند وبا این حال شب تا به صبح نماز و قرآن مى خوانند. اینها هرگز بهره اى از عبادات شبانه نخواهند برد.

ص: 323


1- بقره، آیه 183.

منظور از «اکیاس» (جمع کیّس به معناى انسان باهوش) پرهیزگاران و افراد بامعرفت و هوشمند است که به همه اسرار عبادات آگاه اند و آداب آن را به کار مى بندند. آنها اگر چه روزه مستحبى به جا نیاورند و عبادات مستحب شبانه را انجام ندهند، خواب و افطارشان از عبادات گروه اول بالاتر است؛ خواب وافطارى که به آنها براى اطاعت خالق و خدمت به خلق نیرو مى دهد.

نکته: خستگان محروم!

کلام حکیمانه مورد بحث که بخشى از آن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده، گویا برگرفته از آیه سوم سوره غاشیه است؛ آنجا که حال مجرمان را شرح مى دهد ومى فرماید: (عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ)؛ «پیوسته عمل کرده و خسته شده اند (و نتیجه اى نگرفته اند)» و دلیلش آن است که نه معرفت کافى براى عمل داشتند نه شرایط آن را رعایت کردند و نه موانع آن را برطرف ساختند و حتى گاهى اگر بهره اى هم از اعمال پیشین برده بودند با اعمال ناشایست خود آنها را حبط و باطل کردند.

در کتاب کافى در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که ناصبیان و دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) مصداقى از مصادیق آیه شریفه: (عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ * تَصْلَى نَارآ حَامِیَةً) هستند، گرچه اهل تلاش جدى در عبادت باشند.(1)

در حدیث دیگرى آمده است: تفاوتى نمى کند که ناصبین نماز بخوانند یا دزدى کنند آنها در آتش دوزخ اند.(2)

هنگامى که انسان حالات خوارج را مطالعه مى کند به عمق این گفتار حکیمانه

ص: 324


1- کافى، ج 8، ص 160، ح 162.
2- بحارالانوار، ج 27، ص 235، ح 51.

امام (علیه السلام) آگاه تر مى شود؛ آنها افراد بى گناه را سر مى بریدند و حتى شکم زن باردار را پاره مى کردند و او و جنینش را مى کشتند و حتى قتل امیرمؤمنان على (علیه السلام) را واجب مى شمردند؛ اما با این حال صداى زمزمه تلاوت شبانه قرآن ونماز شبشان همواره به گوش مى رسید. شبیه آنها گروهى از وهابیون امروزند که به آسانى ده ها و صدها نفر از افراد بى گناه، زن و کودک و پیر و جوان را به خاک وخون مى کشند سپس در نمازهاى پنج گانه با صفوف منظم و خواندن سوره هاى طولانى به وسیله امام و زمزمه آمین بعد از حمد و اهمیت فوق العاده دادن به مد (ولا الضالین) حضور پیدا مى کنند به گونه اى که هر کس اعمال سوء و جنایت هاى فوق العاده آنها را ندیده و نشنیده باشد تحت تأثیر واقع مى شود وگمان مى کند اینها فرشتگانى هستند در روى زمین در حالى که شیاطینى هستند مستحق جهنم و سجّین.

این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خاتمه مى دهیم. آن حضرت شنید که زنى در حال روزه دارى کنیز خود را دشنام مى دهد! دستور داد طعامى حاضرکردند و به آن زن فرمود: بخور. عرض کرد: روزه دارم. فرمود: چگونه روزه دار هستى در حالى که کنیز خود را دشنام دادى؟! روزه فقط پرهیز از طعام و شراب نیست.(1)

* * *

ص: 325


1- کافى، ج 4، ص 87، ح 83.

ص: 326

گفتار حکیمانه 146

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاءِ بِالدُّعَاءِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات، و امواج بلا را با دعا از خود دور سازید.(1)

ص: 327


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که نویسنده مصادر براى سند این کلام حکیمانه از راویان قبل از سیّد رضى نقل مى کند این است که مى گوید: جمله «حَصِّنُوا أمْوالَکُمْ بِالزَّکاةِ» در حدیث «آداب امیرالمؤمنین لاصحابه» (که در کتاب تحف العقول و خصال نقل شده) آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 124). بخشى از این گفتار در کلمات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز هست. (بحارالانوار، ج 90، ص 288).

شرح و تفسیر: بهترین راه حفظ ایمان و مال

امام (علیه السلام) در این گفتار پربار خود به بیان آثار صدقه در راه خدا و اداى زکات وبرکات دعا پرداخته است، مى فرماید: «ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات، و امواج بلا را با دعا از خود دور سازید»؛ (سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاءِ بِالدُّعَاءِ).

«سوسوا» از ریشه «سیاست» به معناى تدبیر و حفظ و اصلاح است.

تأثیر صدقه در حفظ ایمان از این نظر است که علاقه انسان به مال بیش از هر چیز است؛ بسیارند کسانى که در اعمال و عبادات ظاهرى قهرمان میدان اند؛ اما هنگامى که پاى مسائل مالى به میان مى آید مى لنگند. به همین دلیل پرداختن صدقه و چشم پوشى از مال مخصوصاً اگر به صورت عادت روزانه انسان درآید در تقویت پایه هاى ایمان بسیار مؤثر است و شاید به دلیل اهمیت صدقات وانفاق در راه خدا، در قرآن مجید بذل مال در کنار بذل جان قرار گرفته ومى فرماید: (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ)؛ «خداوند از مؤمنان، جان و مالشان را خریدارى کرده که در برابرش بهشت براى آنان باشد».(1)

ص: 328


1- توبه، آیه 111.

حفظ اموال از طریق پرداخت زکات نیز، هم از جنبه هاى ظاهرى قابل تفسیر است، هم از جنبه هاى معنوى؛ از نظر ظاهر مى دانیم که زکات حق محرومان است هنگامى که قشر ضعیف جامعه از حقوق مسلم خود محروم شود کار به شورش ها و قیام ها بر ضد اغنیا مى کشد و اموال آنها به خطر مى افتد، قیام هاى کمونیستى در عصر ما گواه صادق این مدعاست. در اعصار گذشته نیز کم وبیش این معنا وجود داشته و شاید شورش زنجیان که در نیمه دوم قرن سوم هجرى واقع شد و شخصى به نام «على بن محمد» در بصره ظهور کرد و گروهى از بردگان را که در شرایط بسیار سختى در مزارع و باغات زندگى مى کردند و با خدمات طاقت فرسا با کمترین بهره مندى مشغول کار بودند گرد خود جمع کرد، نمونه اى از همین رخداد باشد.(1)

قرآن مجید نیز اشاره پرمعنایى به این معنا کرده است، آنجا که مى فرماید : (وَأَنفِقُوا فِى سَبِیلِ اللهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ)؛ «و در راه خدا انفاق کنید و(با ترک انفاق) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید»(2) قرار گرفتن این دو جمله پشت سر هم دلیل بر ارتباط آنها با یکدیگر است؛ یعنى اگر انفاق فى سبیل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند و اکثریت محروم سرانجام به پا خاسته، قوانین را درهم مى شکنند و شورشى غیر قابل کنترل ایجاد مى کنند.

از نظر معنوى نیز جاى تردید نیست که خداوند برکات خود را از کسانى برمى گیرد که حقوق محرومان را نمى پردازند. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) در ابواب زکات کتاب وسائل الشیعه آمده است: «ما ضاعَ مالٌ فی بَرٍّ أوْ بَحْرٍ إلّا بِتَرْکِ الزَّکاةِ؛ هیچ مالى در دریا و خشکى از بین نرفت جز به سبب ترک زکات».(3)

ص: 329


1- در جلد پنجم همین کتاب، ص 352 ذیل خطبه 128 شرح کافى درباره شورش زنجیان داده شده است.
2- بقره، آیه 195.
3- وسائل الشیعه، ج 6، ص 5.

در مورد جمله سوم یعنى دفع امواج بلا به وسیله دعا نیز روایات فراوانى داریم و پیش از روایات، قرآن مجید از آن سخن گفته، مى فرماید: (قُلْ مَا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْلا دُعَاؤُکُمْ)؛ «بگو: پروردگارم براى شما ارزشى قائل نیست اگر دعاى شما نباشد».(1)

در حدیثى در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إنّ الدُّعاءَ یَرُدُّ الْقَضاءُ وَقَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَقَدْ أُبْرِمَ إبْراماً؛ دعا حوادث سخت را بازمى گرداند حتى اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد».(2)

در همین کتاب از امام زین العابدین (علیه السلام) مى خوانیم: «الدُّعاءُ یَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَما لَمْ یَنْزِلْ؛ دعا بلایى را که نازل شده است دفع مى کند و همچنین بلایى را که نازل نشده است».(3)

البته استجابت دعا شرایطى دارد از جمله توبه و نهى ازمنکر و استفاده از غذاى حلال.(4)

* * *

ص: 330


1- فرقان، آیه 77.
2- کافى، ج 2، ص 469، ح 3.
3- کافى، ج 2، ص 469، ح 5.
4- ر.ک: مقدمه کتاب کلیات مفاتیح نوین.

گفتار حکیمانه 147

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ

از سخنان امام (علیه السلام)

به کمیل بن زیاد نخعى است(1)

بخش اوّل صفحه 335

قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُوْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:

یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّی مَا

ص: 331


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب صاحب کتاب مصادر مى گوید: این کلام حکمت آمیز را افراد مختلف با اختلاف عقیده اى که داشته اند نقل کرده اند تا آنجا که «ابن کثیر» در کتاب البدایة و النهایة در حوادث سنه 82 در شرح حالات «کمیل بن زیاد» نوشته است که «کمیل» روایت مشهورى از على بن ابى طالب دارد که آغازش این است «الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» و آن روایتى طولانى است که جماعتى از حافظان معتبر حدیث آن را نقل کرده اند و در آن مواعظ و سخنان بسیار خوبى است. سپس صاحب مصادر نام دوازده نفر از کسانى را که قبل از سیّد رضى و بعد از او این حدیث را نقل کرده اند با ذکر مدرک بیان مى کند (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 128 و 129).

أَقُولُ لَکَ: النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ.

یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ، وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.

یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.

یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ : أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

بخش دوم صفحه 347

هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً _ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ _ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ؛ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ. أَلا لا ذَا وَ لا ذَاکَ! أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ، أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَالاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ، أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ.

بخش سوم صفحه 353

اللَّهُمَّ بَلَى! لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ. وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً، وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ

ص: 332

الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ، وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ، وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى، أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُوْیَتِهِمْ! اِنْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ.

ص: 333

ص: 334

بخش اوّل

قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُوْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:

یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ: النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ.

یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ، وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.

یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.

یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

ترجمه

کمیل بن زیاد مى گوید: امیرمؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) دست مرا گرفت وبه سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود: اى کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند بنابراین آنچه را که به تو

ص: 335

مى گویم حفظ کن وبه خاطر بسپار. مردم سه گروه اند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات واحمقانِ بى سروپا و بى هدف که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آنهایى که با نور علم روشن نشده و به ستون محکمى پناه نبرده اند. اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، از تو پاسدارى مى کند ولى تو باید از مال پاسدارى کنى. مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد. دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بین مى روند (ولى دست پروردگان علوم پایدارند) اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم ودانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از اومى ماند (درحالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعد از مرگ) علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است ومال فرمان بردار). اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگان اند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند. گرچه خود آن ها از میان مردم بیرون رفته اند؛ ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است.

شرح و تفسیر: برترى علم بر ثروت

حضرت على (علیه السلام) براى بیان این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا نخست جهت آماده کردن مخاطب خود، کمیل، او را به مکانى مى برد که خالى از اغیار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقایق را براى او بیان کند.

«کمیل بن زیاد مى گوید: امیرمؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود»؛ (قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ (علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ :).

ص: 336

«جبّان» به معناى صحراست و گاه به قبرستان «جبان» و «جبانة» اطلاق شده چون معمولاً قبرستان ها در بیرون شهر بود.

«صعداء» (بر وزن علماء) به معناى تنفسى است که کشیده و طولانى و ناشى از درد و رنج باشد.

امام (علیه السلام) در آن فضاى آزاد و آرام و خالى از بیگانه و اغیار زبان به سخن گشود و مخاطب باایمان و بامعرفتش را چنین خطاب کرد: «اى کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند»؛ (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا).

«اَوْعِیَة» جمع «وِعاء» به معناى ظرف در اصل از ریشه «وعى» (بر وزن سعى) گرفته شده است که به گفته «ابن منظور» در لسان العرب و «راغب» در کتاب مفردات در اصل به معناى نگهدارى چیزى در قلب است یعنى به حافظه سپردن و یاد گرفتن. سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده به گونه اى که بر معناى اصلى پیشى گرفته و هر زمان «وعاء» گفته مى شود در ابتدا معناى ظرف هاى معمولى به ذهن انسان مى آید.

این ریشه به معناى حفظ و نگهدارى نیز آمده است، بنابراین منظور امام (علیه السلام) تأکید بر این است که کمیل این سخنان حکیمانه و گران قدر را حفظ کند و به دیگران نیز برساند تا نفع آن عام باشد. کمیل نیز به این دستور عمل کرد.

به هر حال، تشبیه زیبا و پرمعناى کلام امام (علیه السلام) اشاره به این است که در مبدأ فیض الهى هیچ محدودیتى نیست و اگر استفاده انسان ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفیت هاى آنهاست؛درست به این مى ماند که گروهى ظرف هاى مختلفى را با خود بردارند و به سوى چشمه زلال پرآبى حرکت کنند. پیداست که هر یک به اندازه پیمانه اى که به همراه دارد از آن چشمه آب برمى گیرد؛ یکى به اندازه آشامیدن یک مرتبه انسان و دیگرى به اندازه دفعات زیاد.

ص: 337

به بیان دیگر، باران فیض الهى بر صحرا و دشت و دره ها و گودال ها مى بارد، هر زمینى وسعت بیشترى داشته باشد بهره اش از آن باران بیشتر است. این سخن اشاره به آن است که اى کمیل! تا مى توانى ظرفیت خود را گسترش ده.

از این رو امام (علیه السلام) مى فرماید: «بنابراین، آنچه را که به تو مى گویم حفظ کن و به خاطر بسپار»؛ (فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ).

آن گاه امام (علیه السلام) جامعه انسانى را به سه گروه تقسیم مى کند که چهارمى ندارد، مى فرماید: «مردم سه گروه اند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات واحمقانِ بى سروپا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آنهایى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند»؛ (النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ).

منظور از «عالمان ربانى» انسان هایى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را دربردارندوآنچه مى گویند از سخنان پروردگار و اولیایش مى گویند و همواره در این مسیر سیر مى کنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست.

«ربانى» ممکن است از ریشه «رب» به معناى پروردگار باشد که به هنگام اضافه شدن «یاء» نسبت، «الف و نون» براى تأکید و مبالغه به آن اضافه شده است؛ مانند «روحانى» و شاید از ماده «تربیت» گرفته شده باشد؛ یعنى علمایى که مربى انسان هاهستند.جمع میان هردومعنانیزدرواژه «عالم ربانى»بعیدبه نظرنمى رسد.

اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ» به کسى گفته مى شود که رهبر و پیشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود برگزیده، از شیطان و وسوسه هاى او و انسان هاى شیطان صفت دورى کرده، در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبرى آگاه و باتقوا ادامه مى دهد.

در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالم تاب و «متعلّمان عَلى سَبیلِ

ص: 338

النَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند؛ ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مى کنند و به همین دلیل چراغ شب هاى تار محسوب مى شوند.

این دو گروه، خوشبخت و سعادتمند و پیروزند؛ اما گروه سوم افراد گمراه ومنحرفى هستند که امام (علیه السلام) براى آنها شش وصف بیان فرموده است :

نخست از آنها به «همج» یاد مى کند. «همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بى ارزشى آنهاست.

سپس از آنها به «رعاع» تعبیر مى کند که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابه) به معناى افراد بى سروپا و اوباش است.

در سومین وصف، آنها را افرادى بى هدف نام مى برد که دنبال هر صدایى مى روند؛ امروز پاى پرچم زید سینه مى زنند فردا پاى پرچم دشمنش.

«ناعق» از «نعیق» به معناى صدایى است که چوپان براى راندن و نهیب زدن گوسفندان سرمى دهد. بعضى گفته اند که در اصل به معناى صداى کلاغ است، سپس توسعه یافته و به صداى چوپان براى گوسفندان نیز اطلاق شده است. در هر حال این گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبیه مى کند که دنبال هر صدایى حرکت مى کنند.

در چهارمین توصیف، ایشان را به موجودات سبک و بى ریشه اى مانند برگ هاى خشکیده، پشه ها وامثال آن تشبیه مى کند که همراه باد به هر سویى مى روند و این نیز دلیل بر بى وزنى و بى هدفى آنهاست.

در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات وبدبختى هاى آنهاست مى فرماید: آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسیر ثابتى به سوى اهداف والایى حرکت کنند و نیز تکیه گاه محکمى ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم ها و حتى طوفان ها هم نتوانند آنها را جابه جا کنند. اینها حال کسانى است که نه عالم اند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان.

ص: 339

در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام صادق (علیه السلام) همین تقسیم سه گانه به شکل دیگرى بیان شده است: «النَّاسُ ثَلاثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ؛ مردم سه دسته اند: یا عالم، یا کسب کننده علم از شخص عالم و یا غثاء».(1) «غثاء» در اصل به معناى گیاهان خشکیده اى است که به صورت درهم ریخته بر روى سیلاب قرار مى گیرند. همچنین به کف هایى که روى آبِ در حال جوشیدن در دیگ پیدا مى شود غثاء گفته شده است.

در واقع امام (علیه السلام) روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذاشته است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است؛ گروهى نادان، بى خبر و بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده، نه معرفت درستى درباره مبدأ و معاد دارند، نه تکیه گاه مطمئنى، نه مشاوران آگاهى و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نابسامانى کنند.

به بیان دیگر، عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون «المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف؛ مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت درنمى آورد»،(2) در برابر تمام طوفان ها ایستادگى مى کنند و «مُتَعَلِّمانِ عَلى سَبیلِ

النَّجاةِ» همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبیده اند؛ آنان نیز از طوفان حوادث در امان اند؛ ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گردوخاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمى جابه جا مى شوند. وظیفه دانشمندان و رهبران فکرى ومعنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند وگرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود.

ص: 340


1- کافى، ج 1، ص 34، ح 2.
2- شرح اصول کافى، ملا صالح مازندرانى، ج 9، ص 181.

قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد: «آنها دل ها (=عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوش هایى که با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپایان اند؛ بلکه گمراه تر! اینان همان غافلان اند (چون امکان هدایت دارند ولى بهره نمى گیرند)»؛ (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ).(1)

گاه نیز درباره کفار نادان و بى خبر خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى گوید: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حیوانات را (براى نجات از خطر،) صدا مى زند؛ ولى آنها چیزى جز سروصدا نمى شنوند؛ (کافران) کر و لال و کورند؛ ازاین رو چیزى نمى فهمند»؛ (وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ).(2)

امام (علیه السلام) سپس در مقایسه اى بسیار جالب برترى علم را بر اموال دنیا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مى کند:

نخست مى فرماید: «اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، از تو پاسدارى مى کند ولى تو باید از مال پاسدارى کنى»؛ (یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ).

بدیهى است که علم، هم ایمان انسان را حفظ مى کند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت مى گیرد در حالى که مال به عکس آن است؛صاحب مال بایدپیوسته ازاموال خویش مراقبت کندمبادادزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایى آن را از میان بردارد. باید مراقبینى بر آن بگمارد،

ص: 341


1- اعراف، آیه 179.
2- بقره، آیه 171.

وسایل اطفاى حریق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پیدا شده باشد و این یک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است.

درباره دومین برترى مى فرماید: «مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد»؛ (وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ).

«یَزْکُوا» از ریشه «زکاء» به معناى نمو و رشد است.

دلیل آن روشن است؛ هنگامى که عالم تدریس مى کند و شاگردانى پرورش مى دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوى تر مى شود و چه بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ایم که براى پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست. مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدریس اثر قوى ترى دارد.

اضافه بر این، علم از طریق شاگردان گسترش پیدا مى کند و این نیز نوعى دیگر از نمو است.

در سومین تفاوت مى فرماید: «دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بین مى روند (ولى دست پروردگان علوم پایدارند)»؛ (وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ).

بسیار دیده ایم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بى شمار و مخلصان فراوانى دارند؛ اما آن روز که ورشکست گردند و اموالشان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده مى شوند گویى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دست پروردگانى؛ اما عالم اگر روزى بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جاى او را مى گیرند و خلأ ناشى از بیمارى یا فقدانش را پر مى کنند و این امر همچنان در نسل هاى متعدد ادامه مى یابد.

امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته، مى فرماید: «اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده

ص: 342

مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از او مى ماند (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعداز مرگ)»؛ (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ).

«أُحْدُوثه» به معناى چیزى است که مردم درباره آن سخن مى گویند و در اینجا به معناى نام و نشان است و «جَمیلَ الاُْحْدُوثَة» به معناى نام نیک است.

تعبیر «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنایى با علوم و دانش هاست نه آشنایى با اهمیت علم، آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، زیرا جمله هاى بعد از آن شاهد بر تفسیرى است که بیان کردیم.

در حدیثى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم که فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَذَخِیرَةٌ لِلْمُوْمِنِینَ وَرِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَجَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ؛ بدانید که همنشینى با عالم و پیروى از دانشمند آیینى است که خدا با آن پرستش مى شود و پیروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برترى و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود».(1)

در پنجمین مقایسه مى فرماید: «علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»؛ (وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ).

بدیهى است که مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید مى آید؛ مدیریت هاى شایسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى ها و فناورى ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال

ص: 343


1- کافى، ج 1، ص 188، ح 14.

وثروت هاست و آنچه مایه برترى بخشى از کشورها بر سایر کشورهاى جهان وسبب حاکمیت آنها بر مسائل سیاسى و فرهنگى جهان شده همان پیشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا ساخته و هم پایه هاى حاکمیت شان را بر مسائل سیاسى تقویت کرده است.

به گفته مرحوم مغینه در شرح نهج البلاغه خود، مسلمانان روى گنج هاى بزرگى نشسته اند گنج هایى که غربى ها فاقد آن اند؛ ولى آن ها داراى علوم ودانش هایى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سیاسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خُبَرویّت و به همین دلیل آنها حتى بر گنج ها و ثروت هاى ما حکومت مى کنند. آنها به زبان عمل مى گویند: (رَّبِّ زِدْنِی عِلْمآ) و ما به زبان کسالت عکس آن را مى گوییم.(1)

بحمدالله در این اواخر بسیارى از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلى خود را آغاز کرده اند. دانشمندان ماهرى در میان آنها پیدا شده اند که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند امید مى رود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند.

روشن است که علم در کلام امام (علیه السلام) همه علوم مفید را شامل مى شود؛ اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفید مادى، هرچند بیشتر، سخن از علوم الهى است.

آن گاه امام (علیه السلام) در ششمین و آخرین برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنین مى فرماید: «اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگان اند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند. گرچه خود آنها از میان مردم بیرون رفته اند؛ ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»؛ (یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ).

ص: 344


1- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 314.

مى دانیم که تفاوت موجود زنده و مرده در تأثیرگذارى آن هاست، بنابراین ثروت اندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مى کنند و نه دیگران از آن بهره مند مى شوند در حکم مردگان اند، زیرا هیچ اثرى از آنها دیده نمى شود؛ ولى دانشمندانى که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته اند اما شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم مى خورد در واقع زنده اند. مگر یک عالِم زنده چه مى کند؟ شاگرد پرورش مى دهد، مردم را هدایت و از آیین حق دفاع مى کند. اگر پس از وفات، آثار علمى آنها همین کارها را انجام دهد گویى آنها زنده اند.

آرى، دانشمندانى که وفات کرده اند و با بدن هاى مادى در میان ما نیستند؛ اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر مى بینید. درست مانند حیاتشان پیام مى دهند و تربیت مى کنند.

قرآن مجید نیز از افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبیر کرده و مى فرماید: (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ)؛ «مسلّمآ تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند».(1)

امیرمؤمنان على (علیه السلام) از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مى کنند به «میّت الاحیاء» (مرده زندگان) تعبیر کرده، مى فرماید : «وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ فَذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء».(2)

در خطبه 87 نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانى که نصیحت نمى پذیرند و گوش به اندرزهاى اولیاءالله نمى دهند، آمده است.

از سویى دیگر در حدیثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مى خوانیم:

ص: 345


1- نمل، آیه 80.
2- نهج البلاغه، حکمت 374.

«العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَیِّتآ، الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَإنْ کانَ حَیّآ؛ عالم زنده است، هرچند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد».(1)

نیز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود: «ما ماتَ مَنْ أحْیى عِلْمآ؛ کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است».(2)

خلاصه این که امام (علیه السلام) براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه اى که وقتى انسان آن را مطالعه مى کند هیچ گونه کمبود و کاستى در آن نمى بیند. در ضمن روشن مى شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مى زنند و سایر مواهب الهى تحت سلطه و سیطره آنهاست.

* * *

ص: 346


1- غررالحکم، ص 47، ح 206 و ص 75، ح 1163.
2- غررالحکم، ص 47، ح 206 و ص 75، ح 213.

بخش دوم

هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً _ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ _ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ؛ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ. أَلا لا ذَا وَ لا ذَاکَ! أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ، أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَالاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ، أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ.

ترجمه

(امام (علیه السلام) فرمود: بدان اى کمیل!) در اینجا علم فراوانى است _ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد _ اى کاش افراد لایقى را براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم) آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان واعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلایل الهى بر ضد اولیایش کمک مى گیرد، یا کسى که مطیع حاملان حق است اما چون بصیرتى به پیچ وخم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود. آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن، یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار (وبه همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند)، یا کسى که حریص به جمع کردن مال و اندوختن آن است. این دو (این گروه وگروه پیشین) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به

ص: 347

چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند. (آرى) این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد.

شرح و تفسیر: حاملان علم چند گروه اند

امام (علیه السلام) در این بخش از کلام نورانى و پربار و حکمت آمیزش بعد از ذکر اهمیت علم و علما و برترى علم بر مال و ثروت مى فرماید: «(بدان اى کمیل!) در اینجا علم فراوانى است _ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد _ »؛ (هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً _ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ _).

سپس فرمود: «اى کاش افراد لایقى براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم)»؛ (لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً).

منظور از این علم چه علمى است؟ به نظر مى رسد علوم مربوط به صفات جمال و جلال خداوند و عرفان ذات مقدسش و اسرار جهان آفرینش و مقامات انبیا و اولیا و حوادث مربوط به آینده باشد که تحمل این علوم را همه کس ندارد بلکه جمعى از پاکان و خاصان و اولیاء الله و اتقیا مى توانند حامل این علوم باشند و از آن به طور صحیح استفاده کنند.

در حدیثى پرمعنا از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر واژه «صمد» در آیه (اللهُ الصَّمَدُ) مى خوانیم: «لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَالْإِسْلامَ وَالْإِیمَانَ وَالدِّینَ وَالشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَکَیْفَ لِی بِذلِکَ وَلَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَیَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلا لا أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُه؛ هرگاه براى علم و دانشى که خدا به من داده حاملانى پیدا مى کردم توحید، اسلام، ایمان، دین و شرایع را از واژه «الصمد» بیرون مى آوردم و آن را نشر مى دادم.

ص: 348

چگونه ممکن است من چنین افرادى را بیابم در حالى که جدم امیرمؤمنان (علیه السلام) نیافت تا آنجا که آه سوزان و پردرد از دل برمى کشید و بر منبر مى فرمود: از من سؤال کنید پیش از آنکه از دست شما بروم، چرا که در وجود من علم ودانش فراوانى است. آه، آه، بدانید! افرادى نمى یابم که بتوانند آن را حمل و نگهدارى کنند».(1)

امام (علیه السلام) در ادامه این سخن از چهار گروه نام مى برد که هیچ کدامشان شایسته حمل این علوم الهى و اسرارآمیز نیستند. در مورد گروه اول مى فرماید: «آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلایل الهى بر ضد اولیایش کمک مى گیرد»؛ (بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَبِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ).

«لَقِن» به معناى زیرک و باهوش است.

این گروه همان عالمان بى تقوا هستند که از نظر علمى ممکن است مراحلى را طى کرده باشند؛ ولى از نظر تعهد و احساس مسئولیت الهى پایشان لنگ است. اینها همان عالمانى هستند که در دستگاه خلفاى جور و سلاطین ظالم توجیه گر اعمالشان بوده و دین خود را براى آبادى دنیایشان مى فروختند و تاریخ، افرادى از این قبیل را به خاطر دارد که حتى گاه براى حفظ موقعیتشان فتوا به ریختن خون بى گناهان مى دادند و اینها خطرناک ترین دشمنان اسلام اند.

در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) از حضرت مسیح (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «الدِّینَارُ دَاءُالدِّینِ وَالْعَالِمُ طَبِیبُ الدِّینِ فَإِذَارَأَیْتُمُ الطَّبِیبَ یَجُرُّالدَّاءَإِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِحٍ لِغَیْرِهِ؛ دینار موجب بیمارى دین است و عالِم طبیب دین

ص: 349


1- بحارالانوار، ج 3، ص 225، ح 15.

است. هرگاه دیدید طبیب عوامل بیمارى را به سوى خود مى کشد او را در طبّش متهم سازید و بدانید (کسى که به خودش رحم نمى کند) خیرخواه دیگران نیست».(1)

سپس درباره گروه دوم مى فرماید: «یا کسى که مطیع حاملان حق است؛ اما چون بصیرتى به پیچ وخم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود. آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن»؛ (أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ. أَلا لا ذَا وَلا ذَاکَ).

«اَحْناء» جمع «حِنْو» در اصل به هرچیزى گفته مى شود که پیچ وخمى داشته باشد سپس به معناى جوانب نیز آمده است، چرا که جوانب و اطراف اشیا غالباً انحنایى دارد.

این گروه از یک نظر نقطه مقابل گروه اول اند؛ افرادى ضعیف الفکر و نادان ومغرور که در برابر شبهه افکنان کاملاً آسیب پذیرند، میدان را خالى کرده و گاه به آن ها مى پیوندند. خطر این گروه براى جهان اسلام و جامعه بشرى نیز کم نیست. نمونه این گروه جمعیت خوارج بودند؛ هنگامى که با توطئه و نیرنگ عمرو عاص قرآن بالاى نیزه ها رفت به سرعت میدان را رها کردند و هنگامى که شبهه افکنى، شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّه» را سرداد در برابر على (علیه السلام) قیام کردند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته اى؟ و العیاذ بالله نسبت کفر به آن حضرت دادند وامثال آنها در جامعه امروز ما نیز کم نیستند.

حضرت درباره گروه سوم مى فرماید: «یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات وشهواتش قربانى مى کند)»؛ (أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ).

«منهوم» به معناى شکم پرست و حریص است.

ص: 350


1- بحارالانوار، ج 2، ص 107، ح 5.

«سَلِسَ الْقِیاد»به کسى گفته مى شود که به آسانى در برابر چیزى تسلیم مى شود.

آن گاه به چهارمین گروه اشاره کرده، مى فرماید: «یا کسى که حریص به جمع کردن مال و اندوختن آن است. این دو (این گروه و گروه قبل) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند»؛ (أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ، أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ).

«مُغْرِم» کسى است که عاشق و دلباخته چیزى باشد.

«سائِمَة» حیوانى است که در چراگاه رها شود.

مى دانیم که چهارپایان جز خور و خواب و شهوت چیزى را درک نمى کنند وبیچاره انسان، اشرف مخلوقات، آن قدر تنزل کند که همسو با آن ها شود: یا دنبال عیش و نوش و شهوت و یا مشغول جمع کردن مال و ثروت.

امام (علیه السلام) در پایان این سخن مى فرماید: «این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد»؛ (کَذلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ).

زیرا هیچ یک از این گروه چهارگانه شایسته آن نیستند که حامل علوم الهى باشند. به همین دلیل عالمان واقعى از قرار دادن علوم در اختیار آن ها خوددارى مى کنند و ناچار علمشان را با خودشان به گور مى برند و با مرگ آن ها علم هم مى میرد.

* * *

ص: 351

ص: 352

بخش سوم:

اللَّهُمَّ بَلَى! لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ. وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً، وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ، وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ، وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى، أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُوْیَتِهِمْ! اِنْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ.

ترجمه

(سپس امام (علیه السلام) فرمود: درست است که عالمانِ باعمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد ولى) بار خدایا! آرى، هرگز روى زمین از کسى که با حجت الهى قیام کند خالى نمى شود؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان وپنهان. وجود آنها به این سبب است که دلایل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود. آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند! تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست. خداوند به وسیله آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند وبذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند. علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده و روح یقین را لمس کرده اند. آنها آنچه را که دنیاپرستانِ

ص: 353

هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند. آنها در دنیا با بدن هایى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد، خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه، آه، چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم. اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که مى خواهى بازگرد.

شرح و تفسیر: عالمانى که حجت خدا در زمین اند

امام (علیه السلام) در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد مى فرماید: «(درست است که عالمان باعمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد ولى) بار خدایا! آرى، هرگز روى زمین از کسى که با حجت الهى قیام کند خالى نمى شود؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»؛ (اللَّهُمَّ بَلَى! لا تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً).

درست همان چیزى که علماى امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالى از حجت نمى شود؛ خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این که ابن ابى الحدید تصریح مى کند که این جمله امام (علیه السلام) مانند تصریح به عقاید شیعیان است؛ ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مى کنند که در روایات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند؛ برخى شناخته مى شوند و بعضى ناشناخته مى مانند.

اى کاش ابن ابى الحدید دست از تعصبات طایفى خود برمى داشت و هنگامى که به سخنى از مولا امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى رسید که صریح یا مانند صریح اعتقاد امامیه را تأیید مى کرد آن را مى پذیرفت و روایاتى را نیز که درباره ابدال نقل شده

ص: 354

حمل بر امامان معصوم (علیهم السلام) و یاران خاص آنان مى کرد. (در پایان این گفتار سخنى درباره روایات ابدال خواهیم آورد).

سپس امام (علیه السلام) به بیان نکته مهمى درباره فواید وجود حجت هاى الهى اعم از غایب و ظاهر پرداخته، مى فرماید: «وجود آنها به این سبب است که دلایل الهى ونشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»؛ (لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ).

این سخن در واقع یکى از پاسخ ها براى سؤال معروفى است که درباره فلسفه وجود امام غایب (علیه السلام) مى شود و آن این که امام غایب (علیه السلام) افزون بر این که وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهى و تربیت و پرورش دل هاى آماده، از طریق ولایت تکوینى همچون پرورش گل ها و میوه ها به وسیله آفتاب پشت ابر است، فایده دیگرى نیز دارد و آن این که معارف اسلامى و حجج و بینات الهى واحکام شریعت را دست نخورده نگه مى دارد تا با گذشت زمان گردوغبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانى که ظاهر شود وهمه را از این آب زلال حیات بخش سیراب کند.

حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها مى پردازد، مى فرماید: «آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند! تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»؛ (وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً).

قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والاى ایمان قرار دارند مى گوید: (وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ)؛ «آنها (که ایمان و عمل صالح دارند و ظلم وستمى به یکدیگر نمى کنند) تعدادشان کم است».(1)

در اینجا این سؤال پیش مى آید که امام معصوم در هر زمان یکى بیش نیست

ص: 355


1- ص، آیه 24.

چرا امام (علیه السلام) در این عبارت و جمله هایى که بعد از آن مى آید از ضمیر جمع استفاده مى کند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر مى فرماید؟

پاسخ این است که امام (علیه السلام) وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است. درست است که امام معصوم در هر زمان یکى است؛ ولى هرگاه به مجموعه زمان هاى بعد از امام (علیه السلام) بنگریم امامان معصوم (علیهم السلام) جمعیتى را تشکیل مى دهند.

این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع، امامان معصوم (علیهم السلام) واصحاب خاص آنان باشد.

آن گاه امام (علیه السلام) به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والاى پروردگار پرداخته، شش صفت برایشان ذکر مى کند. نخست مى فرماید: «خداوند به وسیله آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند»؛ (یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ).

آرى، اینان گنجینه هاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها که بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگرى همچون خود مى سپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالى از هر گونه پیرایه و آلودگى به آیندگان برسد.

تعبیر «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده اى است که همچون امانتى از صندوقى به صندوق دیگر منتقل مى شود و «یَزْرَعُوا» اشاره به علومى است که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانى که به ثمر نشیند و این نشان مى دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است.

این موضوع را در مورد على (علیه السلام) در کتب حدیث غالباً خوانده ایم که مى فرمود: «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمى هزار باب دیگر

ص: 356

گشوده مى شود»(1) این علوم در واقع همانند بذرند که افشانده مى شوند و از یک دانه هزار دانه مى روید؛ ولى بخشى از علوم نیز بوده که بدون کم وکاست از پیامبر (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) منتقل شده است.

در دومین وصف مى فرماید: «علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده است»؛ (هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ).

البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلى دارد؛ ولى این گروه از اولیاء الله به حد والاى آن رسیدند.

تعبیر «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابى نیست بلکه الهامى است از سوى پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است. مرحوم علامه مجلسى در تفسیر این جمله مى نویسد: هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند «علم لدنّى» را درباره حقایق اشیا یک باره به آنها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است.(2)

در سومین وصف مى فرماید: «آنها روح یقین را لمس کرده اند»؛ (وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ).

مى دانیم که یقین مراتبى دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. علم الیقین آن است که انسان از دلایل مختلف به چیزى ایمان آورد؛ مانند کسى که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند. عین الیقین در جایى است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلاً آتش را از نزدیک مشاهده کند. حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا همچون آهن شود که وارد آتش مى شود و صفات آن را به خود مى گیرد و به صورت بخشى از آن درمى آید که این بالاترین مرحله یقین است.

ص: 357


1- ر.ک: کافى، ج 1، ص 238، ح 297؛ بحارالانوار، ج 22، ص 461 ؛ کنزالعمال، ج 13، ص 114.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 461.

اولیاى الهى که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این گفتار نورانى اش مى فرماید: «آنها روح الیقین را لمس کرده اند» داراى همین مرحله از یقین هستند.

حضرت در چهارمین وصف مى فرماید: «آنان آنچه را که دنیاپرستانِ هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند»؛ (وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ).

«اسْتَلانُوا» از ریشه «لین» و به معناى نرمى، «اسْتَوْعَرَ» از ریشه «وَعْر» و به معناى سختى،و«مترفون»ازریشه «تَرَف» و به معناى در نازونعمت زیستن است.

دنیاپرستان، پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل کندن از لذات نامشروع را کار مشکلى مى پندارند؛ ولى این گروه از اولیاءالله به آسانى از همه اینها مى گذرند و به زندگى ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگى قناعت مى کنند.

امام (علیه السلام) در وصف پنجم مى فرماید: «آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند»؛ (وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ).

جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد، جاه ومقامشان از میان برود و آینده زندگى مادى آنها دگرگون شود، از این در هراس اند که اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند و از این مى ترسند که اگر از حق طرفدارى کنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد؛ ولى این گروه از اولیاءالله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفته اند.

در خطبه 128 نیز در کلام امام (علیه السلام) خواندیم که به «ابوذر» _ آن مرد مبارزِ مجاهد فى سبیل الله که به سبب حمایت هایش از حق تبعید شد و در تبعیدگاه، مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپرد _ به هنگامى که در زمان عثمان مى خواستند او را به تبعیدگاه بفرستند فرمود: «یا أباذَرَ ... لایُؤْنِسَنَّکَ إلّا الْحَقُّ، وَلا یُوحِشَنَّکَ إلاَّ الْباطِلُ؛ اى اباذر!... مبادا با چیزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چیزى جز باطل تو را به وحشت بیفکند».

آن گاه حضرت در ششمین و آخرین وصف مى فرماید: «آنها در دنیا با

ص: 358

بدن هایى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»؛ (وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلَى).

اشاره به این که گرچه آن ها از نظر جسمى در این دنیا و در میان انسان هاى دیگر هستند؛ ولى روحشان همنشین ارواح اولیا و انبیاى پیشین و فرشتگان مقرب است. به همین دلیل دنیا در نظرشان بى ارزش و بالاترین ارزش براى آنها جلب رضاى پروردگارشان است. اگر آنها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت وخور و خواب و شهوت نمى شوند به همین دلیل است که به ظاهر در این دنیا هستند؛ ولى در باطن در جهان روحانیان زندگى مى کنند.

سرانجام امام (علیه السلام) بعد از این اوصاف که حتى ذکر آنها روح پرور ونشاط آور است، مى فرماید: «آنان خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه، آه، چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم»؛ (أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُوْیَتِهِمْ!).

آرى، آنان نمایندگان خدا بر روى زمین و مصداق اتم آیه شریفه (إِنِّى جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً)(1) و پرتوى از آیه شریفه (وَدَاعِیآ إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجآ مُّنِیرآ)(2) محسوب مى شوند و به همین دلیل امام (علیه السلام) که خود مصداق اعلاى این اولیاى الهى است مشتاق دیدارشان است.

هنگامى که سخن به اینجا رسید و امام (علیه السلام) پیمانه وجود کمیل را از این کلمات نورانى و مفاهیم روحانى و عرفانى پر کرد به او فرمود: «اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که مى خواهى بازگرد»؛ (انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ).

این تعبیرنشان مى دهدکه امام (علیه السلام) همراه کمیل بازنگشت و همچنان درآن بیابان خاموش و خالى مدتى ماند. شاید مى خواست با خداى خود مناجات کند یا سخنان

ص: 359


1- بقره، آیه 30.
2- احزاب، آیه 46.

بیشترى بگوید، که پیمانه وجود کمیل با آن همه عظمت، گنجایش آن را نداشت. تنها خدا مى داند و خود آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا (علیه السلام) چه گذشت.

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در پایان این سخن مى گوید: این کلام امام (علیه السلام) که به کمیل مى گوید: «هر زمان که مى خواهى بازگرد» از لطیف ترین کلمات و بهترین آداب است، زیرا آمرانه نمى فرماید برگرد، بلکه مى گوید: هرگاه مى خواهى، تا بدین وسیله کمیل را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختیار برساند.(1)

به راستى مجموعه این کلام امام (علیه السلام) دست هر خواننده و شنونده اى را مى گیرد و به سوى عالمى مملو از معنویت و نور مى برد. صفات اولیاى خدا و پیشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتى کوتاه و بسیار پرمعنا شرح مى دهد و چیزى را در این زمینه فروگذار نمى کند تا کسانى که آماده پیمودن راه اند، در این مسیر قدم بگذارند و با هدایت هاى الهى که بر زبان این بنده خاص پروردگار جارى شده به سوى مقصد یعنى قرب الى الله پیش روند.

جاذبه این سخن به قدرى زیاد است که در کلمات علماى شیعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گسترده اى پیدا کرده و در بسیارى از کتاب ها باعظمت از آن یاد کرده اند.

مرحوم علامه مجلسى در پایان این سخن مى گوید: سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فواید آن بهره گیرند).(2)

نکته ها

1. نظر امام (علیه السلام) در این کلمات به کیست؟

همان گونه که قبلاً اشاره کردیم، اوصافى که امام (علیه السلام) در ذیل این کلام نورانى

ص: 360


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 352.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 194.

بیان کرده ناظر به امامان معصوم (علیهم السلام) است که وقتى در طول زمان آنها را در نظر بگیریم مجموعه اى تشکیل مى دهند که با تعبیرات امام (علیه السلام) که به صیغه جمع از آنها یاد کرده کاملاً سازگار است. آنها که زمین از وجودشان خالى نیست، و گاه ظاهر و مشهور و زمانى خائف و مغمورند، آنان که اصالت معارف اسلامى و حجت هاى الهى و نشانه هاى روشن او را حفظ مى کنند و نسل به نسل به آیندگان منتقل مى سازند. آرى، آنها هستند که علم را با بصیرت کامل دریافته وبه حق الیقین رسیده اند، دنیا در نظرشان کوچک و روحشان با عالم اعلا مرتبط است و خلفاى الهى در زمین و داعیان به دین او هستند و عظمت مقامشان در حدى است که امام (علیه السلام) اشتیاق دیدارشان را دارد.

این احتمال نیز هست که منظور، امامان معصوم (علیهم السلام) و اصحاب سرّ و خواص نزدیک آنها باشند؛ کسانى مانند سلمان، مقداد، ابوذر، مالک، عمار و جابر که وجودشان در کنار امام معصوم و از پرتو آن روشن و نورافشان شده وآنان نیز به سهم خود گروه هایى را به دین خدا فرامى خواندند و نمایندگان خدا در زمین بودند و کمیل، خود، یکى از ایشان بود که شایسته شنیدن این کلمات ومخاطب این خطاب نورانى شد و توانست آن را در دل تاریخ جاودانه سازد تا امروز در اختیار ما قرار گیرد.

2. ابدال چه کسانى هستند؟

چنان که قبلاً اشاره شد ابن ابى الحدید در شرح این کلام نورانى تصریح مى کند که این کلام کاملاً بر عقیده شیعه امامیه منطبق است که آن را اشاره به امامان معصوم مى دانند. سپس مى افزاید: اما اصحاب ما آن را به ابدال تفسیر مى کنند که در روایات نبوى به آن اشاره شده است.

به همین مناسبت لازم مى دانیم درباره عقیده ابدال که در کتب روایى اهل سنت و همچنین بعضى کتب شیعه آمده توضیحى بدهیم.

ص: 361

اساس اعتقاد اهل سنت درباره ابدال، بعضى از احادیث است که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده اند از جمله احمد حنبل در مسند خود از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «الأبْدالُ فی هذِهِ الاُْمَّةِ ثَلاثُونَ مِثلُ إبْراهیمِ خَلیلِ الرَّحْمانِ عَزَّوَجَلَّ کُلُّ ما ماتَ رَجُلٌ أبْدَلَ اللهُ تَعالى مَکانَهُ رِجالاً؛ ابدال در امت من سى نفرند که هر کدام همچون ابراهیم خلیل اند و هر زمان یکى از آنها از دنیا برود خدا فرد دیگرى را بدل او قرار مى دهد. (از اینجا وجه نام گذارى ابدال به این نام روشن مى شود)».(1)

در مجمع الزوائد در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل مى کند: آنها چهل نفرند که خدا به برکت آنها برکات زمین و آسمان را نصیب انسان ها مى کند.(2)

سپس مى بینیم این روایت به دست «معاویه» مى افتد و او چنان آن را تحریف مى کند که هر خواننده اى گرفتار وحشت مى شود. ابن ابى الحدید تحت عنوان «احادیث مجعوله که در مذمت على (علیه السلام) ساخته اند» از معاویه چنین نقل مى کند: «واقدى» مى نویسد: هنگامى که معاویه بعد از صلح با امام حسن (علیه السلام) از عراق به شام بازگشت خطبه اى خواند و گفت: اى مردم! رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به من چنین فرمود: «إنَّکَ سَتَلِى الْخِلافَةَ مِنْ بَعْدی فَاخْتَرِ الاْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فیهَا الاْبْدالُ وَقَدِ اخْتَرْتُکُمْ فَالْعَنُوا أبا تُرابٍ؛ به زودى تو خلافت را پس از من عهده دار مى شوى. سرزمین مقدس (شامات) را انتخاب کن چرا که ابدال در آنجا هستند و من شما را برگزیدم، بنابراین شما ابوتراب (نعوذ بالله على (علیه السلام)) را لعن کنید».(3)

این حدیث به دست صوفیه افتاده و آنها گفته اند: دنیا هرگز خالى از ابدال نمى شود و آنها چهل نفرند و خالى از اوتاد نمى گردد و آنها هفت نفرند و از

ص: 362


1- مسند احمد، ج 5، ص 322.
2- مجمع الزوائد، ج 10، ص 63.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 72.

قطب تهى نمى ماند و او یک نفر است. هنگامى که قطب بمیرد یکى از آن هفت نفربه جاى اومى نشیند و یکى ازچهل نفر از ابدال در سلک اوتاد قرار مى گیرد.(1)

ابن ابى الحدید پس از نقل این سخن مى افزاید: اصحاب ما معتقدند که ابدال جماعتى از علما و مؤمنین آگاه به مسائل اسلامى اند و اگر اجماع امت حجت است به موجب سخن آنهاست و چون نمى توان آنان را شناخت اجماع همه علما معیار قرار داده شده در حالى که اصل، قول همان گروه است.(2)

جالب این که در کتب اهل سنت آمده است که ابدال هرگز فرزندى از خود نمى آورند، هرچند هفتاد همسر انتخاب کنند و لذا بعضى از افراد را که فرزندى نداشتند جز ابدال شمردند(3)؛ ولى این که این ویژگى چه سرّى دارد؟ بر هیچ کس روشن نیست.

در روایات شیعه امامیه نیز به ابدال اشاره شده است؛ از جمله مرحوم علامه مجلسى در جلد 27 بحارالانوار در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) چنین نقل مى کند که راوى از آن حضرت پرسید: مردم (اشاره به جماعتى از اهل سنت است) چنین گمان مى کنند که در زمین ابدالى وجود دارند. این ابدال چه کسانى هستند؟ امام (علیه السلام) فرمود: راست گفتند. ابدال همان اوصیا (و امامان معصوم) هستند که خداوند عزوجل آنها را بدل انبیا قرار داده است، هنگامى که انبیا را از این جهان بُرد و خاتم آنها را محمد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) قرار داد.

مرحوم علامه مجلسى بعد از ذکر این حدیث مى گوید: ظاهر دعایى که جزء دعاى «ام داود» است و از امام صادق (علیه السلام) در نیمه رجب نقل شده که مى گوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَوْصِیَاءِ وَالسُّعَدَاءِ وَالشُّهَدَاءِ وَأَئِمَّةِ الْهُدَى اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَبْدَالِ وَالْأَوْتَاد...» این است که ابدال غیر از امامان

ص: 363


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 10، ص 96.
2- ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 351.
3- میزان الاعتدال، ذهبى، ج 1، ص 591.

اهل بیت (علیهم السلام) هستند (زیرا نخست درود بر آل محمد و ائمه هدى (علیهم السلام) فرستاده شده و سپس بر ابدال و اوتاد). ولى صریح نیست و ممکن است آن را حمل بر تأکید کنیم.

سپس مى افزاید: ممکن است مراد از این دعا اصحاب خاص ائمه باشند و به هر حال ظاهر خبر این است که آنچه را صوفیه اهل سنت افترا بسته اند (که آن را اشاره به اقطاب و سران صوفیه مى دانند) نفى مى کند.(1)

در حدیثى که در کتاب مستدرک از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده نیز مى خوانیم: «هر کس در روز، بیست و پنج بار براى همه مردان و زنان مؤمن دعا کند خداوند کینه را از سینه او بیرون مى برد و او را جزء ابدال محسوب مى کند».(2)

از مجموع آنچه ذکر شد استفاده مى شود که اصل وجود ابدال در کلام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و به دنبال آن در بعضى از کلمات ائمه اهل بیت (علیهم السلام) بوده است و اشاره به افراد باایمان والامقامى است که خداوند آنها را براى هدایت بندگانش در زمین قرار داده که در رأس همه آنها امام معصوم است. همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مى خوانیم: «إنَّ أبْدالَ أُمَّتی لَنْ یَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالاْعْمالِ وَإنَّما دَخَلُوها بِرَحْمَةِ اللهِ وَسِخاوَةِ الاَْنْفُسِ وَسَلامَةِ الصَّدْرِ وَرَحْمَةٍ لِجَمیعِ الْمُسْلِمینَ؛ ابدال امتم (تنها) با اعمالشان وارد بهشت نمى شوند، بلکه به رحمت خداوند و سخاوت نفس وسلامت دل ومهربانى ومحبت به جمیع مسلمانان وارد بهشت مى شوند».(3)

ولى بعدآ هر گروهى این واژه را به نفع خود و بر طبق امیال و هوس هاى خویش تفسیر کرده است؛ صوفیان به نفع خود و معاویه نیز به سود خویش آن را بر آنچه مایل بوده اند تطبیق داده اند.

ص: 364


1- بحارالانوار، ج 27، ص 48.
2- مستدرک، ج 5، ص 236.
3- کنزالعمّال، روایت 346001.
3. کمیل بن زیاد کیست؟

نام «کمیل» در نزد همه شیعیان مشهور است و همگى او را از خواص و اصحاب سرّ امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى دانند و حدیث مورد بحث نیز دلیل روشنى براى همین معناست که امام (علیه السلام) این کلمات نورانى را در فضایى خالى از اغیار در اختیار او گذاشت و دستور داد آن را نگهدارى کند (تا به دیگران برساند). این کلام دستور العملى است براى همه پویندگان راه حق و سالکان الى الله و نمونه روشنى است از تعلیمات عالى اسلام. دعاى معروف «کمیل» نیز از پربارترین دعاهاست که عاشقان پروردگار پیوسته از آن بهره مند مى شوند.

جالب این که بسیارى از بزرگان اهل سنت نیز وى را ستوده و اوصاف برجسته اى براى او ذکر کرده اند؛ ابن کثیر که از متعصبان اهل سنت است درباره او مى نویسد: کمیل از اصحاب امیرمؤمنان، در صفین حاضر شد و مردى شجاع، زاهد و عابد بود که در سن صد سالگى به دست حجاج در سال هشتاد و دو به شهادت رسید.(1)

از تعیین زمان وفات کمیل استفاده مى شود که وى مدتى از عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را نیز درک کرده بود؛ ولى بعضى او را به هنگام شهادت هفتاد ساله ذکر کرده اند، از این رو او را از تابعین شمرده اند نه از صحابه.(2) خداوند کمیل را با اولیایش محشور و غریق رحمت خاصش کند.

درباره حالات کمیل شرح بیشترى را در ذیل نامه 61 از نامه هاى امیرمؤمنان (علیه السلام) آوردیم.

* * *

ص: 365


1- البدایة و النهایة، ج 9، ص 46.
2- الاصابة، ج 5، ص 486.

ص: 366

گفتار حکیمانه 148

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

انسان زیر زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد).(1)

ص: 367


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه این کلام گهربار حکمت آمیز از مرحوم شیخ طوسى در کتاب امالى از عبدالعظیم حسنى از امام جواد (علیه السلام) از پدرش امام على بن موسى الرضا از اجدادش از جدش امیرمؤمنان (علیهم السلام) در ضمن روایتى نقل شده است که آن حضرت فرمود: چهار جمله من گفته ام که در قرآن مجید تصدیقش آمده است؛ گفته ام: «الْمَرءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ فَإذا تَکَلَّمَ ظَهَرَ؛ انسان در زیر زبانش نهفته است، هنگامى که سخن بگوید شخصیتش آشکار مى شود». خداوند در قرآن مجید (درباره منافقان) فرموده است: (وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ)؛ «آنها را از طرز سخنانشان خواهى شناخت» (محمد، آیه 30). نیز جاحظ که قبل از مرحوم رضى مى زیسته است در کتاب المائة المختارة این کلام شریف را نقل مى کند (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 130). جالب این که همین کلام حکمت آمیز با اضافه اى در حکمت 392 آمده است.

شرح و تفسیر: تا سخن نگفته اى معلوم نیست کیستى!

امام (علیه السلام) در این کلام بسیار کوتاه و پرمعنا مى فرماید: «انسان زیر زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد)»؛ (الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ).

منظور از «مرء» (انسان) در اینجا شخصیت و ارزش انسان است و منظور از «مخبوء» (نهفته بودن) در زیر زبان این است که هنگامى که سخن بگوید شخصیت او آشکار مى شود، چرا که سخن، ترجمان عقل و دریچه اى به سوى روح آدمى است. هرچه در روح اوست از خوب و بد، والا و پست، بر زبان وکلماتش ظاهر مى شود. گاه انسان به افرادى برخورد مى کند که از نظر ظاهر بسیار آراسته و پرابهت اند؛ اما همین که زبان به سخن مى گشایند مى بیند که چقدر توخالى اند. و بر عکس، به افرادى برخورد مى کند که ابدآ ظاهرى ندارند؛ اما هنگامى که زبان به سخن مى گشایند، انسان احساس مى کند دانشمند وحکیم هستند.

مرحوم علامه مجلسى این کلام را از مصباح الشریعة با اضافه اى از امام صادق از امیرمؤمنان على (علیهما السلام) نقل کرده است و آن اضافه این است که مى فرماید: «فَزِنْ کَلامَکَ وَاعْرِضْهُ عَلَى الْعَقْلِ وَالْمَعْرِفَةِ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ وَفِی اللَّهِ فَتَکَلَّمْ بِهِ وَإِنْ کَانَ غَیْرَ ذلِکَ فَالسُّکُوتُ خَیْرٌ مِنْه؛ حال که چنین است کلام خود را بسنج وبر عقل

ص: 368

و معرفت عرضه دار اگر رضاى خدا در آن است آن را بر زبان جارى کن و اگر غیر از آن است سکوت از چنین سخن گفتنى بهتر است».(1)

درباره اهمیت این جمله کوتاه و تاثیر آن در شناخت انسان ها دانشمندان اسلام سخن هاى برجسته اى گفته اند از جمله ابن ابى الحدید در ذیل همین کلام حکمت آمیز مى گوید: مفهوم این کلام در عبارات مختلفى آمده؛ اما تعبیرى که در اینجا آمده است از نظر کوتاه بودن و پرمعنا بودن نظیر و مانند ندارد.(2)

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: ادیب و فقیه و فیلسوف تنها با سخنانشان شناخته مى شوند و همچنین وکلا و اخترشناسان، ولى طبیب ومهندس و مانند آنها، هم با سخنانشان شناخته مى شوند و هم با کارهایشان و به هر حال هر انسانى که سخنان تازه مفیدى در اختیار برادر هم نوعش بگذارد عاقل و عالم و ادیب و فقیه و فیلسوف است؛ اما سخنوران فصیحى که اثر باارزشى از خود به یادگار نگذاشتند سوفسطائیانى بیش نیستند، هرچند هزاران جلد نثر و نظم نوشته باشند.(3)

تأثیر این سخن امام (علیه السلام) به قدرى در شعرا و ادیبان زیاد بوده که در اشعار آنها نمایان است.

سعدى مى گوید:

تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد

نیز مى گوید:

زبان در دهان اى خردمند چیست *** کلید در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند کسى *** که گوهر فروش است یا پیله ور

ص: 369


1- بحارالانوار، ج 68، ص 285، ح 39.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 353.
3- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 316.

شاعر دیگرى مى گوید:

آدمى مخفى است در زیر زبان *** این زبان پرده است بر درگاه جان

شاعر دیگرى مى گوید:

مرد، ار خزف و طلاى کان است *** در زیر زبان خود نهان است

* * *

ص: 370

گفتار حکیمانه 149

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

هَلَکَ امْرُوٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود.(1)

ص: 371


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه از شیخ صدوق در کتاب خصال چنین نقل مى کند که عامر شعبى _ از علماى معروف اهل سنت که او را از تابعین و فقهاى معروفشان شمردند _ (متوفاى در سال 104 هجرى) مى گوید: امیرمومنان على (علیه السلام) نه جمله ارتجالاً (بدون مطالعه قبلى) بیان فرمود که چشم بلاغت را خیره کرد و گوهرهاى حکمت را کم ارزش ساخت و همه را از رسیدن به یکى از آنها بازداشت. سه جمله درباره مناجات است و سه جمله از آنها درباره حکمت و سه جمله درباره ادب. اما آن سه جمله اى که در مناجات وارد شده این است که فرمود: «کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً» و «کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً» و «أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِبُّ؛ این عزت براى من بس است که بنده تو باشم و این افتخار براى من کافى است که تو پروردگار من باشى تو آن گونه هستى که من دوست دارم و مرا چنان قرار ده که تو دوست دارى». سه جمله اى که درباره حکمت از آن حضرت نقل شده این است: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» و «مَا هَلَکَ امْرُوٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» و «الْمَرْءُ مَخْبُوٌّ تَحْتَ لِسَانِهِ؛ ارزش هر کس به اندازه کارى است که به خوبى از عهده آن بر مى آید و آن کس که قدر و مقام خود را بشناسد هرگز هلاک نمى شود و انسان در زیر زبانش نهفته شده است». اما آن سه جمله نقل شده درباره ادب این است: «امْنُنْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَمِیرَهُ» و «احْتَجْ إِلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَسِیرَهُ» و «اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظِیرَهُ؛ به هر کس مى خواهى نعمت ببخش تا امیرش باشى و دست حاجت به هر کس مى خواهى دراز کن تا اسیرش شوى و از هر که مى خواهى بى نیاز شو تا نظیرش باشى». نویسنده کتاب مصادر بعد از ذکر این کلام شعبى مى گوید: از جاحظ (مرد فصیح و بلیغ مشهور) نقل شده که گفته است هیچ سخنى بعد از کلام خداوند و کلام رسول الله (صلی الله علیه و آله) از کسى صادر نشد مگر این که من به معارضه با آن برخاستم مگر کلماتى از امیرمومنان على (علیه السلام) که من قادر به معارضه با آن نشدم آن کلمات چنین است: «ما هَلَکَ امْرَءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» و جمله «الْمَرُء عَدُوُّ ما جَهِل» و جمله «اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظیرُه...». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 130).

شرح و تفسیر: به حدّ خود قانع باش!

امیرمؤمنان على امام (علیه السلام) به افرادى که از حدّ خود تجاوز مى کنند هشدار مى دهد، مى فرماید «کسى که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود»؛ (هَلَکَ امْرُوٌلَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ).

مى دانیم که یکى از عمیق ترین غرایز انسان، دوست داشتن خویشتن است و بسیار مى شود که بر اثر آن انسان قدر و منزلت خود را گم مى کند جنبه هاى مثبت خویش را بسیار بیش از آنچه هست مى پندارد و حتى گاهى جنبه هاى منفى خود را مثبت مى انگارد. به همین دلیل بر جاى خود تکیه نمى کند، بلکه خود را در جایى قرار مى دهد که شایسته آن نیست و در آنجا گاه سخنانى مى گوید که دین و دنیاى او را بر باد مى دهد، آبروى او را مى ریزد، و سرچشمه مفاسدى در جامعه مى شود که نتیجه همه آنها هلاکت معنوى و مادّى است.

ص: 372

مانند این که کسى چند صباحى آموزش علوم دین را دیده و هنوز به مقام اجتهاد نرسیده خود را مجتهدى اعلم بداند و به استنباط احکام بنشیند و احکامى را آمیخته با اشتباهات فراوان براى این و آن بازگو کند و عبادات و معاملات آنها را ضایع سازد، چنین شخصى که قدر خود را نشناخته به یقین مسئولیت سنگینى در قیامت خواهد داشت.

یا شخصى چند کتاب طبى را مطالعه کرده، ناگهان براثر خودبزرگ بینى، خویش را طبیبى حاذق و لایق بپندارد و دستورات طبى صادر کند که باعث خطر جانى براى گروهى شود، او به یقین دنیا و آخرت خود را تباه ساخته است.

شاهد این تفسیر، جمله معروفى است که در افواه دانشمندان شهرت یافته است: «رَحِمَ اللهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ یَتَجاوَزْ حَدَّهُ؛ خدا رحمت کند کسى را که قدر ومنزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند».

شاهد دیگر بر این تفسیر همان چیزى است که در خطبه 16 نهج البلاغه گذشت: «هَلَکَ مَنِ ادَّعَى، وَخابَ مَنِ افْتَرى، مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ وَکَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ یَعْرِفَ قَدْرَهُ؛ آن کس که به ناحق ادعایى کند هلاک مى شود و آن کس که با دروغ و افترا مقامى را طلب کند محروم مى گردد و به جایى نمى رسد وآن کس که (با ادّعاهاى باطل) به مبارزه با حق برخیزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد و در نادانى انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد».

ولى همان گونه که در ذیل خطبه 103 گذشت(1) این جمله تفسیر دیگرى نیز مى تواند داشته باشد که انسان به موهبت الهى، قدر و مقام والایى دارد و جِرم صغیرى است که عالم کبیر در آن خلاصه شده است حتى مى تواند از فرشتگان آسمان بالاتر رود. آرى، چنین است مقام آدمیت، بنابراین اگر مقام خود را درست

ص: 373


1- در عبارت: «العالِمُ مَنْ عَلِمَ قَدْرُهُ».

نشناسد و شخصیت خویش را با درهم و دینار و مقامى معاوضه کند و در هوا وهوس ها و شهوات غوطه ور شود و از رسیدن به مقام قرب الهى بازماند خود را هلاک کرده است، چرا که قدر خود را نشناخته است.

با توجه به آنچه گذشت و فهم عموم دانشمندان از این حدیث، معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، هرچند در بعضى از روایات نیز تعبیراتى است که معناى دوم را تداعى مى کند؛ مانند آنچه در کلام دیگرى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «مَنْ حَصَّنَ شَهْوَتَهُ فَقَدْ صَانَ قَدْرَه»(1) هرچند جمع میان دو معنا نیز ممکن است که از یک سو نگاه به معناى اول کند و از سویى دیگر نگاه به معناى دوم.

* * *

ص: 374


1- کافى، ج 8، ص 22، خطبه وسیله.

گفتار حکیمانه 150

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

امام (علیه السلام) فرمود:(1)

بخش اوّل صفحه 377

لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ:

لا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ، وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ، یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ، وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ، إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ؛ یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ، ینْهَى وَلا یَنْتَهِی، وَیَأْمُرُ بِمَا لا یَأْتِی؛ یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ، یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا

ص: 375


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که گروه زیادى قبل از مرحوم سید رضى این گفتار بسیار حکیمانه و پر معنا را در کتاب هاى خود آورده اند از جمله ابن شعبه حرانى در تحف العقول و جاحظ که بخشى از آن را در کتاب البیان و التبیین آورده مبرد در کتاب الفاضل، ابن عبد ربه در عقد الفرید و بعد از سید رضى نیز گروه دیگرى از دانشمندان معروف آن را در کتاب هاى خود آورده اند از جمله قاضى قضاعى در دستور معالم الحکم و سبط بن الجوزى در تذکرة الخواص و متقى هندى در کنزالعمّال. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 134).

یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِیاً؛ یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ، وَیقْنَطُ إِذَا ابْتُلِىَ؛ إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً؛ تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَلا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ، یَخَافُ عَلَى غَیرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَیَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ.

بخش دوم صفحه 389

إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ؛ یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَیُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ؛إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا یَعْتَبِرُ، وَیُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَلا یَتَّعِظُ؛ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ، یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى، یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً، یَخْشَى الْمَوْتَ وَلا یُبَادِرُ الْفَوْتَ؛ یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ، فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ؛ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ، وَیُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی، وَیَسْتَوْفِی وَلا یُوفِی، وَیَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلا یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ.

ص: 376

بخش اوّل

لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ:

لا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ، وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ، یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ، وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ، إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ؛ یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ، ینْهَى وَلا یَنْتَهِی، وَیَأْمُرُ بِمَا لا یَأْتِی؛ یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ، یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِیاً؛ یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ، وَیقْنَطُ إِذَا ابْتُلِىَ؛ إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً؛ تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَلا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ، یَخَافُ عَلَى غَیرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَیَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ.

ترجمه

امام (علیه السلام) در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست فرمود:

مانند کسى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد و توبه را با آرزوهاى دورودراز به تأخیر مى اندازد، درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید؛ ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند. اگر چیزى از دنیا به وى برسد سیر نمى شود واگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود. از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ ولى باز هم فزونى مى طلبد. دیگران را از کار بد بازمى دارد ولى خود نهى نمى پذیرد ودیگران را به کار خوب وامى دارد؛ ولى خودش به آن عمل

ص: 377

نمى کند. صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست. از مرگ به سبب زیادى گناهان متنفر است؛ اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد. هرگاه بیمار مى شود (از اعمال بد خود) پشیمان مى گردد و هرگاه تندرست شود احساس امنیت مى کند و به لهو ولعب مى پردازد. به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى ناامید مى گردد. اگر بلایى به وى برسد همچون بیچارگان دست به دعا برمى دارد و اگر وسعت و آرامشى به او دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود. نفس او وى را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار مى کند ولى در امور آخرت به آنچه یقین دارد بى اعتناست. براى دیگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و براى خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد.

شرح و تفسیر: یک اندرز جامع!

این کلام حکمت آمیز که نصایح بسیار گران قدر و مواعظ گرانبهایى در آن است دستورالعملى است براى تمام زندگى بشر که در سایه آن مى تواند سعادت دنیا و آخرت را براى خود به دست آورد. مرحوم سید رضى بعد از ذکر این کلام شریف _ چنان که خواهد آمد _ تصریح مى کند که اگر در مجموعه کتاب نهج البلاغه جز این کلام شریف نبود براى وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش کافى بود و چه بسیار از افرادى که از جاى جاى این کلام شریف براى اثبات مقاصد خود بهره گرفته و سخنان خود را به وسیله آن آراسته اند.

جالب توجه این که محدث مشهور اهل سنت، متقى هندى در کنزالعمّال مقدّمه اى براى این حدیث شریف ذکر کرده است، وى از «زیاد بن اعرابى» نقل

ص: 378

مى کند که بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام (علیه السلام) بر منبر کوفه قرار گرفت وحمد الهى به جاى آورد. در این هنگام گریه به او مهلت نداد به اندازه اى که اشک ها بر صورت و محاسن شریفش جارى شد و هنگامى که محاسن شریف خود را تکان دادقطره هایى از آن بر بعضى از حاضران افتاد و ما مى گفتیم: هر کسى که قطره اى بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد کرد. سپس شروع به ایراد خطبه کرد و فرمود: «أیُّهَا النّاسُ لاتَکُونُوا مِمَّنْ یَرْجُوا الاْخِرَةَ».(1)

امام (علیه السلام) در این بیان پربار در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست به سى مورد از رذایل اخلاقى (که ما آن ها را در بیست و هشت مورد گنجانده ایم) اشاره کرده و با بیان شیوا و قریب به استدلال، از آن ها نهى مى کند (قَالَ (علیه السلام): لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یعِظَهُ).

مى فرماید:

1. «مانند کسى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد»؛ (لا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ).

به گفته مرحوم مغنیه در فى ظلال انسان براى رسیدن به متاع حقیر دنیا بدون تلاش و سعى و کوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه مى تواند بدون سعى و کوشش به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت که نه چشمى همانند آن را دیده و نه گوشى وصف آن را شنیده و نه بر قلب انسانى خطور کرده برسد؟(2)

قرآن مجید در آیاتى چند بر این معنا تأکید فرموده است؛ در یک جا مى فرماید: (وَأَنْ لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى)؛ «واین که براى

ص: 379


1- کنزالعمّال، ج 16، ص 205، ح 44229.
2- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 318.

انسان چیزى جز (حاصل) سعى و کوشش او نیست، و این که تلاش او به زودى دیده مى شود».(1)

در جاى دیگر مى فرماید: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ)؛ «آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید، بى آنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که سختى ها و زیان ها به آنها رسید، وآن چنان بى قرار شدند که پیامبر و افرادى که با او ایمان آورده بودند گفتند: پس یارى خدا کى خواهد آمد؟!».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید: «اَیُّها الناسُ اِنِّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَبَیْنَ أَحَدٍ شَیْءٌ یُعْطِیهِ بِهِ خَیْراً أَوْ یَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلاَّ الْعَمَلُ الصالِحُ لا یَدَّعِی مُدَّعٍ وَلا یَتَمَنَّ مُتَمَنٍّ أنَّهُ یَرْجوُا إِلاَّ بعَمَلٍ وَرَحْمَةٍ وَلَوْ عَصَیْتُ هَوَیْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا؛ اى مردم! میان خدا و هیچ کس چیزى نیست که به وسیله آن خیرى به کسى برساند یا شرّى را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسیله جلب خیرات و دفع آفات همین است، بنابراین) هیچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر پروردگار را عصیان کنم سقوط خواهم کرد. سپس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) سه بار این جمله را تکرار کرد: خداوندا! آیا من ابلاغ کردم؟».(3)

احادیث در این زمینه بسیار است که وسیله نجات تنها عمل صالح است و این پاسخى است براى آنها که تصور مى کنند تنها با ذکر شهادتین و اظهار اسلام وبه جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعیه و توسلات و یا تنها با

ص: 380


1- نجم، آیات 39 و 40.
2- بقره، آیه 214.
3- ارشاد مفید، ج 1، ص 182؛ اعلام الورى طبرسى، ص 134.

شرکت در یک مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصیت باشد.

2. «(مانند کسى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازد»؛ (وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ).

اشاره به این که اگر گناه و لغزشى از تو سرزد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او بازگرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع این کار شود، زیرا هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه دیگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است. به همین دلیل در روایات زیادى از تسویف توبه و تأخیر آن نهى شده است.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که خطاب به اباذر فرمود: «إِیَّاکَ وَالتَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَه؛ از تأخیر توبه به سبب تکیه بر آرزوها برحذر باش، زیرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا».(1)

در حدیثى از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر گناهى مرتکب شدى براى محو آن با توبه شتاب کن».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ؛ کسى که توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است».(3)

3. «(مانند کسى مباش که) درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند»؛ (یقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ).

ص: 381


1- بحارالانوار، ج 74، ص 75، ح 3.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 210، ح 1.
3- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 130، ح 13707.

اشاره به این که میان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنیا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه که ریاکاران و متظاهران به قدس و ورع، و خالى از قداست و پاکى سخن مى گویند.

قرآن مجید مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ).(1)

4. «(مانند کسى مباش که) اگر چیزى از دنیا به او برسد سیر نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»؛ (إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ).

اشاره به این که در زندگى قانع باش. اگر گرفتار محرومیت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاکر باش. نه مانند دنیاپرستان که هرگز از دنیا سیر نمى شوند و هرقدر بیشتر از مواهب دنیا در اختیارشان قرار بگیرد تشنه تر مى گردند، همان گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَه؛ مَثَل دنیا همچون آب شور دریاست که هر قدر تشنه اى از آن بیشتر بنوشد بیشتر گرفتار عطش مى شود تا او را در کام مرگ فرو برد».(2)

5. «(مانند کسى مباش که) از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ ولى باز هم فزونى مى طلبند»؛ (یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِىَ).

روشن است که هر نعمتى را شکرى لازم است و از دست و زبان هیچ کس برنمى آید که از عهده شکرش به درآید. با این حال چگونه ممکن است انسان، شکر را رها کند و دائماً به دنبال زیاده خواهى باشد؟ این نشانه نهایت غفلت وبى خبرى است.

6. «(مانند کسى مباش که) دیگران را از کار بد بازمى دارد؛ ولى خود نهى

ص: 382


1- صف، آیات 2 و 3.
2- کافى، ج 2، ص 136، ح 24.

نمى پذیرد و دیگران را به کار خوب وامى دارد؛ ولى خودش به آن عمل نمى کند»؛ (یَنْهَى وَلا ینْتَهِیَ، وَیأْمُرُ بِمَا لا یَأْتِیَ).

بدیهى است که اگر انسان کسى را به چیزى امر کند به یقین به سبب آثار خوب وبرکات آن است. با این حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگیرد؟ و اگر دیگرى را از کارى بازمى دارد لابد به سبب زیان هاى آن است، با این حال چرا خودش پرهیز نکند؟ آیا این بى توجهى دلیل بر آن نیست که ایمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟

قرآن مجید نیز در مقام سرزنش این گونه افراد مى فرماید: (أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَالْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ)؛ «آیا مردم را به نیکى (وایمان به پیامبرى که صفات او در تورات آمده است) دعوت مى کنید، امّا خودتان رافراموش مى کنید با این که شما کتاب آسمانى (تورات) را مى خوانید؟ آیانمى اندیشید؟».(1)

7. «(مانند کسى مباش که) صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست»؛ (یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ).

این در واقع نوعى تناقض در فکر و عمل است؛ از نظر تفکر، به صالحان عشق مى ورزند لابد به دلیل اعمال صالح آنها؛ ولى از نظر عمل آنچه را که بدان عشق مى ورزیدند کنار مى گذارند. همچنین در نقطه مقابل، از ظالمان و عاصیان و فاسقان متنفرند که به یقین به سبب اعمالشان است در حالى که در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند. ممکن است در آن درجه از شدت نباشد؛ ولى به هر حال با دیدى کلى عمل آنها هماهنگ با اعمال کسى است که از وى متنفرند. این تناقض به راستى عجیب، و نشانه ضعف ایمان و اراده و غلبه هواى نفس است.

ص: 383


1- بقره، آیه 44.

در صحیفه گرانبهاى سجادیه نیز در ضمن دعاى بیست و چهارم مى خوانیم : «لا تَجْعَلْنی مِمَّنْ یُحِبُّ الصّالِحینَ وَلا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَیُبْغِضُ الْمُسیئینَ وَهُوَ أحَدُهُمْ؛ خداوندا! مرا از کسانى قرار نده که صالحان را دوست دارند ولى اعمال آنها را انجام نمى دهند و گنهکاران را دشمن مى دارند ولى خودشان در عمل همچون آنها هستند».

8. «(مانند کسى مباش که) از مرگ به سبب زیادى گناهانش متنفر است؛ اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد»؛ (یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ).

این نیز تناقض دیگرى در زندگى آنهاست؛ از یک سو هنگامى که سخن از مرگ به میان مى آید وحشت مى کنند، زیرا نامه اعمال خود را سیاه مى بینند ولى به جاى توبه و اصلاح مسیر خویش باز به همان گناهان ادامه مى دهند. این تناقض در فکر و عمل نیز به سبب ضعف ایمان و غلبه هواى نفس است.

قرآن مجید درباره گروهى از یهود مى فرماید: (وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَدآ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ)؛ «ولى آنها، به دلیل اعمال بدى که پیش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند کرد».(1)

همچنین در آیه بعد نیز مى فرماید: (یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَبِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ)؛ «(تا آن جا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود؛ در حالى که این عمر طولانى او را از کیفر (الهى) باز نخواهد داشت».(2)

9. «(مانند کسى مباش که) هرگاه بیمار مى شود (از اعمال زشت خود) پشیمان

ص: 384


1- بقره، آیه 95.
2- بقره، آیه 96.

مى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنیت مى کند و به لهو و لعب مى پردازد»؛ (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِیاً).

آرى، آنها به هنگام بیمارى چون چهره مرگ را در نزدیکى خود مى بینند، ندامت به آنها دست مى دهد و به فکر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خویش مى افتند؛ اما همین که از بستر بیمارى برخاستند و تندرستى به آنها بازگشت آن حالت به کلى از آنان زائل شده و خود را در هاله اى از امن و امان مى بینند و به لهو و لعب مشغول مى شوند. این فراموش کارى سریع و تناقض در دو حال نزدیک به هم نیز نشانه سطح فکر کوتاه آنها و ضعف ایمانشان است.

خداوند انسان ها را در زندگى گرفتار مشکلات و مصائب و بیمارى ها مى کند تا به آنها هشدار دهد که از خواب غفلت برخیزند؛ اما افسوس که این بیدارى براى بسیارى از مردم زودگذر است. هنگامى که آن مشکلات برطرف مى شود بلافاصله در خواب غفلت فرو مى روند.

10. «(مانند کسى مباش که) به هنگام سلامت، خودخواه و مغرور مى شود وبه هنگام گرفتارى ناامید مى گردد»؛ (یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ(1) إِذَا عُوفِیَ، وَیَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ).

این تناقض در احوال نیز که در زمان عافیت مغرور و در زمان ابتلا مأیوس مى شوند از عجایب است و اثر مستقیم همان ضعف ایمان و اراده و غلبه هواى نفسانى است.

این در حالى است که حالت عافیت قابل اعتماد نیست و «از نسیمى دفتر ایام برهم مى خورد» و با گذشتن یک روز و حتى یک ساعت ممکن است همه چیز عوض شود و نیز حالت ابتلا و گرفتارى ابدى نیست که سبب یأس انسان گردد، زیرا گاه از دل گرفتارى ها گشایش برمى خیزد و به گفته امام (علیه السلام) در حکمت 351

ص: 385


1- «یُعجَب بنفسه» به صیغه مجهول است، زیرا در لغت «أُعجِبَ بِنفسهِ» به صورت مجهول مفهومش این است که خودپسند و مغرور شد.

«عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ، وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلاءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ؛ هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد فرج نزدیک است و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ شود راحتى و آرامش فرامى رسد».

قرآن در سوره هود آیات (صلی الله علیه و آله) و 10 مى گوید: (وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)؛ «و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم، به یقین مى گوید: بدى ها از من برطرف شده (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود».

در حدیثى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: روزى موسى نشسته بود که ناگهان ابلیس به سراغ او آمد در حالى که کلاه بلند رنگارنگى به سر داشت. هنگامى که نزدیک موسى رسید کلاه را از سر برداشت و در برابر وى ایستاد و سلام کرد. موسى گفت: تو کیستى؟ گفت: من ابلیسم. موسى گفت: خدا هرگز خانه تو را به ما نزدیک نکند. ابلیس گفت: من آمده ام که به تو سلام کنم به موجب مقامى که در درگاه خدا دارى. موسى گفت: پس این کلاه چیست؟ گفت: من با این کلاه رنگارنگ دل هاى بنى آدم را مى ربایم (هر کسى را به گونه اى) موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ! قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُه؛ پس به من خبر ده از که وقتى انسان مرتکب آن شود، تو بر او غلبه مى کنى؟ گفت: آن، زمانى است که به خود مغرور شود، عملش را زیاد پندارد و گناهش در نظر وى کوچک شود».(1)

ص: 386


1- کافى، ج 2، ص 314، ح 8.

11. «(مانند کسى مباش که) اگر بلایى به او برسد همچون بیچارگان دست به دعا برمى دارد و اگر وسعت و آرامشى به وى دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود»؛ (إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً).

درست همان چیزى که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده، مى فرماید: (فَإِذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ)؛ «هنگامى که سوار کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند، (و غیر او را فراموش مى کنند)؛ امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند».(1)

همین معنا به صورت مشروح ترى در آیات 22 و 23 سوره یونس آمده است: (هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِى الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ)؛ «او کسى است که شما را در صحرا و دریا سیر مى دهد؛ زمانى که در کشتى قرار مى گیرید و بادهاى موافق کشتى نشینان را (به سوى مقصد) مى برد خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شدیدى مى وزد؛ وامواج از هر سو به سراغ آنها مى آید؛ و گمان مى کنند هلاک خواهند شد؛ (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقیده مى خوانند که: اگر ما را از این گرفتارى نجات دهى، حتمآ از سپاسگزاران خواهیم بود؛ اما هنگامى که خدا آنها را رهایى بخشید (بار دیگر) به ناحق، در زمین ستم مى کنند».

12. «(مانند کسى مباش که) نفسش او را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار مى کند؛ ولى در امور آخرت به آنچه یقین دارد بى اعتناست»؛ (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَ لا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ).

ص: 387


1- عنکبوت، آیه 65.

به تعبیر دیگر براى رسیدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنیا حتى به سراغ راه هایى مى رود که اطمینان ندارد به نتیجه برسد به امید این که شاید به نهایت مطلوبى برسد؛ ولى درباره کار آخرت با این که یقین دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان کارسبب بدبختى او در سراى دیگر مى شود به یقین خود اعتنا نمى کند.

13. «(مانند کسى مباش که) براى دیگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و براى خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد»؛ (یَخَافُ عَلَى غَیْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ).

به بیان دیگر گناهان دیگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش کوچک است و به عکس، اعمال نیکش هرچند کوچک باشد به نظرش بزرگ مى رسد وانتظار پاداش هاى عظیم دارد. این نیز نوعى دیگر از تناقض در فکر و رفتار چنین کسانى است و همان طور که اشاره شد تمام این تناقض ها به سبب ضعف ایمان وانحراف فکر و ناشى از غلبه شهوات است.

* * *

ص: 388

بخش دوم

إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ؛ یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَیُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ؛ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا یَعْتَبِرُ، وَیُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَلا یَتَّعِظُ؛ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ، یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى، یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً، یَخْشَى الْمَوْتَ وَلا یُبَادِرُ الْفَوْتَ؛ یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ، فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ؛ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ، وَیُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی، وَیَسْتَوْفِی وَلا یُوفِی، وَیَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلا یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ.

ترجمه

(سپس امام (علیه السلام) فرمود: مانند کسى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد. به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سوال اصرار مى ورزد. هرگاه شهوتى برایش حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایى) از دستورات دین به کلى دور مى شود. عبرت آموختن را مى ستاید (و به دیگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گیرد و موعظه بسیار مى کند اما خود موعظه و اندرز نمى پذیرد. در

ص: 389

گفتار به خود مى نازد و در عمل بسیار کوتاهى مى کند. براى دنیاى فانى تلاش وکوشش فراوان دارد؛ ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است. غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت مى شمرد. از مرگ مى ترسد؛ ولى فرصت ها را از دست مى دهد. معصیت هاى کوچک را از دیگران بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز مى بیند، از طاعات دیگران آنچه را که کوچک مى شمرد از طاعات خودش بزرگ و بسیار مى پندارد. (مرتبآ) به (کارهاى) مردم خُرده مى گیرد؛ اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد. لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است. همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم مى کند؛ و هرگز حق را به دیگران نمى دهد. دیگران را هدایت مى کند و خود را گمراه مى سازد و در نتیجه مردم از او اطاعت مى کنند اما خود معصیت خدا را مى کند. حق خود را به طور کامل مى گیرد ولى حقوق دیگران را نمى پردازد. از خلق خدا به سبب آنچه معصیت خدا نیست مى ترسد ولى خود از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد.

مرحوم سید رضى (در پایان این گفتار حکیمانه) مى گوید: «اگر در این کتاب جز این کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایى بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند، کافى بود»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصیرَةً لِمُبْصِرٍ وَعِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ).

شرح و تفسیر: از این کسان مباش!

14. «(مانند کسى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد»؛ (إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ).

ص: 390

این حالتِ افراد کم ظرفیت است که به هنگام غنا و بى نیازى همه چیز حتى خدا و خویشتن را به فراموشى مى سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر مى کند. ارزش هاى انسانى در نظرشان بى رنگ و بندگى خدا بى ارزش مى شود و به هنگام فقر و تنگدستى یأس و نومیدى و به دنبال آن سستى وناتوانى تمام وجودشان را احاطه مى کند.

قرآن مجید نیز در این باره مى فرماید: (وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)؛ «و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم به یقین مى گوید : بدى ها از من برطرف شده است (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود».(1)

آیات دیگرى نیز در قرآن مجید همین معنا را درباره افراد کم ظرفیت و ضعیف الایمان بیان کرده است؛ اما مومنان پرظرفیت اگر تمام دنیا را به آنها بدهند مغرور و طغیان گر نمى شوند و اگر بر خاک سیاه بنشینند نه از رحمت خدا مأیوس مى گردند و نه سستى در وجودشان راه مى یابد.

15. «(و مانند کسى مباش که) به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سوال اصرار مى ورزد»؛ (یقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَیبَالِغُ إِذَا سَأَلَ).

اشاره به افراد سست و تنبلى است که مرد میدان عمل نیستند و همیشه دستشان به سوى این و آن دراز است گویى از زندگانى مستقل بیزارند و به زندگى وابسته دلخوش، در حالى که تعلیمات اسلام به ما مى گوید تا مى توانى

ص: 391


1- هود، آیات 9 و 10.

روى پاى خود بایست و تا توان دارى چیزى از دیگرى درخواست نکن که اولى باعث عزت و دومى سبب ذلت است.

در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام باقر (علیه السلام) خطاب به یکى از اصحاب خاصّش مى خوانیم: «اگر درخواست کننده مى دانست در سوال و درخواست چه (ذلت و حقارتى) وجود دارد هیچ کس از دیگرى تقاضایى نمى کرد و اگر کسى که دستِدهنده دارد مى دانست در بخشش چه (افتخار و فضیلتى) وجود دارد احدى تقاضاى دیگرى را رد نمى کرد»؛ (لَوْ یَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ یَعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً).(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى أَحَبَّ شَیْئاً لِنَفْسِهِ وَأَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَأَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ یُسْأَلَ؛ خداوند متعال چیزى را براى خود دوست مى دارد و براى بندگانش مبغوض مى شمارد؛ براى بندگان سوال و درخواست (از یکدیگر) را مبغوض شمرده و براى خودش سوال کردن بندگان را محبوب مى داند».(2)

همچنین از امام صادق (علیه السلام) در حدیث پرمعناى دیگرى مى خوانیم که گروهى از طائفه انصار نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند و سلام کردند و حضرت به آنها پاسخ گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما حاجتى از شما داریم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: بگویید. عرض کردند: حاجت ما بسیار بزرگ است فرمود: بگویید چیست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما نزد پروردگارت تضمین کن. پیامبر (صلی الله علیه و آله) سر به زیر افکند و با چوب دستى اى که در دست داشت بر زمین زد سپس سر را بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیْئاً؛ من این کار را براى شما انجام مى دهم به شرط این که درخواستى از هیچ کس (در زندگى خود) نکنید».

ص: 392


1- کافى، ج 4، ص 20، ح 2.
2- کافى، ج 4، ص 20، ح 4.

امام (علیه السلام) فرمود: از آن به بعد آنها حتى هنگامى که به مسافرت مى رفتند اگر تازیانه آنها به زمین مى افتاد به شخص پیاده اى نمى گفتند: تازیانه را به من بده؛ خودشان پیاده مى شدند و تازیانه را برمى داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند و کسى از حاضران به ظرف آب نزدیک تر بود آن که دور نشسته بود نمى گفت: از آن آب به من بده؛ خودش برمى خاست و از آن آب مى نوشید (البته منظور این است که انسان کارى را که خود مى تواند انجام دهد از دیگران نخواهد و سربار دیگران نباشد).(1)

16. «(و مانند کسى مباش که) هرگاه شهوتى براى وى حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایى) از دستورات دین به کلى دور مى شود»؛ (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ).

این صفت نیز از اوصاف افراد ضعیف و ناتوان و کم ظرفیت است که تا عوامل شهوت در برابر آنها نمایان مى شود به سرعت به سوى آن مى روند و کام دل از آن برمى گیرند؛ ولى نوبت به توبه که مى رسد امروز و فردا مى کنند و به هنگامى که مشکلى در زندگى آنها رخ دهد با خداى خود قهر مى کنند و دستوراتش را به فراموشى مى سپارند و حتى گاه زبان به سخنان کفرآمیز مى گشایند.

آنها کسانى هستند که با کمترین تغییرى در زندگى، زبان به شکوه مى گشایند و به زمین و زمان بد مى گویند.

قرآن مجید درباره این گونه اشخاص مى گوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً)؛ به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است. هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى کند و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى شود (و بخل مى ورزد)».(2)

ص: 393


1- کافى، ج 4، ص 21، ح 5.
2- معارج، آیات 19-21.

17. «(مانند کسى مباش که) عبرت آموختن را مى ستاید (و به دیگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گیرد و موعظه بسیار مى کند؛ اما خود موعظه واندرز نمى پذیرد»؛ (یصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا یعْتَبِرُ، وَیبَالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَلا یتَّعِظُ).

این وصف عالمان بى عمل و مدعیان بى تعهد و ریاکاران فاقد اخلاص است که در قرآن مجید این صفاتشان سبب خشم شدید خداوند شمرده شده است.(1)

شک نیست که این جهان دار عبرت است و تاریخ پیشینیان مملو از درس هاى عبرت آموز. هرگاه انسان چشم بینا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آینده خود را در آیینه تاریخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببیند. ولى افسوس که هواى نفس و حب ذات پرده اى در برابر چشمان او مى کشد ومانع گوش او از شنیدن پیام هاى تاریخ مى شود و عجب این که این درس ها را به دیگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است!

امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَالْغاوُونَ)؛ «پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مى شوند»(2) مى فرماید: «هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَى غَیْرِهِ؛ آنها کسانى هستند که کارهاى عادلانه را با زبانشان ستایش مى کنند؛ اما خودشان مخالفت کرده و غیر آن را مقدم مى دارند».(3)

از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَیْرِهِ؛ شدیدترین حسرت در روز قیامت از آنِ گروهى است که عدل را ستودند و سپس با آن مخالفت کردند». آن گاه اضافه فرمود: «این همان است که خداوند فرموده است: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّه».(4)

ص: 394


1- صف، آیات 2 و 3.
2- شعراء، آیه 94.
3- کافى، ج 1، ص 47، ح 4.
4- محاسن برقى، ج 1، ص 120، ح 134.

18. «(مانند کسى مباش که) در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسیار کوتاهى مى کند»؛ (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ).

«مُدِلّ» یعنى مغرور و مسرور و کسى که به اعمال خود مى نازد.

مضمون این سخن، در اوصاف پیش آمد ولى امام (علیه السلام) با قدرتى که در فصاحت و بلاغت داشته گاه لازم و ضرورى مى دیده که مطلبى را با تعبیرات گوناگون که هر کدام جدید و تازه است بیان فرماید.

در حدیث جالبى که در کتاب شریف کافى آمده است مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود: عالمى نزد عابدى آمد. به او گفت: نمازت چگونه است؟ عابد (از روى غرور و ناز) گفت: آیا مثل منى از نمازش سؤال مى شود؟ من از فلان زمان (از سالیان دراز) عبادت خدا مى کرده ام. عالم گفت: گریه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت: چنان گریه مى کنم که اشک هایم جارى مى شود. عالم به او گفت: «فَإِنْ ضَحِکَکَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لا یَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَیْءٌ؛ اگر بخندى و از اعمالت ترسان باشى برتر از این است که گریه کنى در حالى که به اعمال خود مغرورى و به آن مى نازى، زیرا شخصى که از اعمال خود مغرور و مسرور است چیزى از اعمالش به سوى قرب خدا بالا نمى رود».(1)

19. «(مانندکسى مباش که)براى دنیاى فانى،تلاش و کوشش فراوان دارد ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است»؛ (ینَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیسَامِحُ فِیمَا یبْقَى).

«منافسة» یعنى پیشى گرفتن بر دیگران.

تعبیر «ما یَفنى» اشاره به دنیاى فانى است، همان گونه که «ما یَبقى» اشاره به سراى باقى آخرت است.

به هر حال این اشتباهى بزرگ و کارى غیر عاقلانه است که انسان در مورد چیز فانى تلاش و کوشش کند و تمام نیروهاى خود را به کار گیرد؛ اما از آنچه

ص: 395


1- کافى، ج 2، ص 313، ح 5.

باقى است و زندگى جاویدان او را تشکیل مى دهد غافل شود. این نیز بر اثر ضعف ایمان و غلبه هواى نفس است.

20. «(مانند کسى مباش که) غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت مى شمرد»؛ (یرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً).

«غنیمت» چیزى است که در راه خدا و براى خدا صرف شود و «غرامت» اموالى است که در راه شهوات و هوا و هوس ها هزینه گردد.

قرآن مجید در مذمت و نکوهش جمعى از اعراب ضعیف الایمان یا منافق مى گوید: (وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَمآ وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَآئِرَ)؛ «گروهى از (این) اعراب بادیه نشین، چیزى را که (در راه خدا) انفاق مى کنند، غرامت محسوب مى دارند و در انتظار وقوع حوادث ناگوار براى شما هستند».(1)

در آیه بعد، در برابر آنها مى فرماید: (وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ وَیَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)؛ «گروهى (دیگر) از عرب هاى بادیه نشین، به خدا وروز بازپسین ایمان دارند و آنچه را که انفاق مى کنند، مایه تقرب به خدا و دعاى پیامبر مى دانند؛ آگاه باشید! اینها مایه تقرّب آنهاست خداوند به زودى آنها را در رحمت خویش وارد خواهد ساخت، به یقین خداوند آمرزنده و مهربان است».(2)

21. «(از کسانى مباش که) از مرگ مى ترسد ولى فرصت ها را از دست مى دهد»؛ (یَخْشَى الْمَوْتَ وَلا یُبَادِرُ الْفَوْتَ).

ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنیوى است که شیوه افراد بى ایمان یا ضعیف الایمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها براى انجام اعمال نیک و اندوختن حسنات. گروهى

ص: 396


1- توبه، آیه 98.
2- توبه، آیه 99.

ترسشان از مرگ، به ظاهر از قبیل قسم دوم است؛ ولى عجیب است که به انجام اعمال نیک پیش از آن که وقت از دست برود نمى پردازند. در واقع این نیز نوعى تناقض در میان عقیده و عمل است و این گونه تناقض ها، چنان که در عبارات سابق نیز آمده در میان دنیاپرستان کم نیست.

22. «(مانند کسى مباش که) معصیت هاى کوچک را از دیگران، بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز مى بیند، (همچنین) از طاعات دیگران آنچه را که کوچک مى شمرد از طاعات خودش بزرگ و بسیار مى پندارد»؛ (یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ).

چنین شخصى باز دچار تناقض دیگرى است؛ عمل واحدى را که از خود ودیگران سرمى زند دوگونه مى بیند؛ از خودش را بسیار بزرگ و از دیگران را بسیار کوچک. این در مورد اعمال نیک است و به عکس، در گناه واحدى که از او و دیگرى سر زده، از دیگران را بزرگ و از خودش را کوچک مى انگارد و اینها همه از آثار حب ذات است که مانع از قضاوت یکسان درباره خود و دیگران مى شود.

درست به عکسِ مؤمنان راستین که شرح حالشان در روایتى از امام باقر (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است که براى مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله: «یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَیَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِه؛ او اعمال خوب زیادى را که از خودش سرزده ناچیز مى شمارد؛ اما اعمال خیر اندک دیگران را بزرگ مى بیند».(1)

فى المثل هرگاه کسى کتاب مهمى در چندین جلد بنویسد با دیده حقارت به آن مى نگرد؛ اما خود اگر جزوه کوچکى به رشته تحریر درآورد آن را یک اثر مهم تاریخى مى شمارد و در هر مجلسى از آن سخن مى گوید. همچنین در مورد بناهاى خیر و کمک به نیازمندان و مانند آن.

ص: 397


1- بحارالانوار، ج 1، ص 108، ح 4.

23. «(مانند کسى مباش که پیوسته) به (کارهاى) مردم خرده مى گیرد؛ اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد»؛ (فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ).

به بیان بعضى از بزرگان اخلاق اگر خارى به پاى دیگران رود آن را مى بیند؛ اما اگر شاخه درختى در چشم خود فرو رود نمى بیند و این تناقض و تضاد نیز از آثار حب ذات است.

خلاصه این که کوچک ترین عیوب دیگران را مى بیند اما از بزرگ ترین عیب خود با مسامحه مى گذرد حتى درباره آنچه متعلق به دیگرى است خرده مى گیرد؛ مثلاً اگر از فرزند دیگرى کار کوچک خلاف اخلاقى سربزند گاه او را فاسد الاخلاق و بى بندوبار مى شمرد در حالى که اگر از فرزند خودش کارهاى خلاف بیّن ببیند مى گوید جوان است، این مسائل اهمیتى ندارد.

در حکمت دیگرى که در ادامه کلمات قصار _ إن شاءالله _ خواهد آمد امام (علیه السلام) مى فرماید: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترین عیب این است که چیزى را بر دیگران عیب بگیرى که در خودت همانند آن وجود دارد».(1)

24. «(مانند کسى مباش که) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است»؛ (اللَّهْوُ(2) مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ).

این دو خصلت، دو عیب بزرگ است؛ مشغول لهو و لعب بودن یک عیب و همنشین شدن با اغنیاى بى درد و بى خبر از حال فقرا عیبى دیگر؛ اما با فقیران زیستن خود یکى از محاسن اخلاقى است و ذکر خدا با آنان گفتن فضیلت دیگرى است.

ص: 398


1- نهج البلاغه، حکمت 353.
2- در تعدادى از نسخ به جاى واژه «اللهو» «اللغو» آمده که مفهومش این است: بیهوده گویى با ثروتمندان نزد او محبوب تر از ذکر با فقراست.

25. «(مانند کسى مباش که) همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم مى کنند؛ اما هرگز حق را به دیگران نمى دهند»؛ (یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ).

در حالى که نشانه مؤمنان راستین _ براساس صریح آیات و روایات _ این است که طرفدار حق باشند، هرچند به زیان آنها باشد و باطل را رها کنند، هرچند به ضرر آنها باشد. قرآن مجید مى گوید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید. براى خدا گواهى دهید، اگر چه به زیان شما یا پدر و مادر یا نزدیکانتان باشد».(1)

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: مؤمن بر مؤمنِ دیگر هفت حق دارد که ساده ترین آنها این است: «أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَتَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِک؛ آنچه براى خود دوست مى دارى براى دیگران دوست بدار و آنچه براى خود نمى پسندى براى دیگران مپسند».(2)

26. «(مانند کسى مباش که) دیگران را هدایت و خود را گمراه مى سازد و در نتیجه مردم از او اطاعت مى کنند؛ اما خودش خدا را معصیت مى کند»؛ (یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی).

به این ترتیب سخنان هدایتگر او سبب نجات دیگران مى شود؛ اما خود از آن بهره نمى گیرد، او به باغبانى مى ماند که دیگران از میوه هاى درخت او بهره مند مى شوند و خود از گرسنگى جان مى دهد.

امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که فرمود: «إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ

ص: 399


1- نساء، آیه 135.
2- کافى، ج 2، ص 69، ح 2.

اللَّهُ الْجَنَّةَ وَأَدْخَلَ الدَّاعِیَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَاتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَطُولِ الْأَمَلِ؛ شدیدترین ندامت و حسرت دوزخیان ندامت کسى است که یکى از بندگان را به سوى خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت و قبول کرده پس خدا را اطاعت نموده و خداوند وى را وارد بهشت کرده است، در حالى که دعوت کننده، به سبب ترک علم و پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و درازش وارد دوزخ شده است».(1)

27. «(مانند کسى مباش که) حق خود را به طور کامل مى گیرد؛ ولى حقوق دیگران را نمى پردازد»؛ (وَیَسْتَوْفِی وَلا یُوفِی).

قرآن مجید نیز درباره این گونه افراد مى گوید: (وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ)؛ «واى بر کم فروشان! * آنان که وقتى براى خود چیزى از مردم با پیمانه مى گیرند، (حق خود را) به طور کامل دریافت مى دارند؛ ولى هنگامى که براى دیگران پیمانه یا وزن مى کنند، کم مى گذارند».(2)

کم فروشى مسئله کیل و وزن را تداعى مى کند؛ اما از یک نظر مفهومى عام دارد که تمام حقوق را در همه زمینه ها شامل مى شود؛ کم فروشان واقعى کسانى هستند که در هر زمینه اى حق خود را از مردم به طور کامل مى گیرند و گاه بیشتر از حق خود؛ اما در پرداختن حق دیگران کوتاهى مى کنند و بخل مى ورزند.

بسیار دیده ایم که افرادى براى انجام کارى در برابر اجر معینى در ساعاتى مشخص استخدام یا اجیر و یا مأمور مى شوند و هنگام کار از ساعات خود مى کاهند و از گوشه و کنار آن مى زنند و طبق تعهد عمل نمى کنند؛ ولى به هنگام دریافت اجر و مزد ذره اى از قرارداد خود عقب نشینى نمى نمایند.

ص: 400


1- کافى، ج 1، ص 44، ح 1.
2- مطففین، آیات 1-3.

28. امام (علیه السلام) در آخرین توصیه به نقطه اصلى دردها و انحرافات اخلاقى و آلودگى به گناه اشاره کرده، مى فرماید: «(مانند کسى مباش که) از خلق خدا به سبب آنچه معصیت خدا نیست مى ترسد ولى خودش از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»؛ (وَ یَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلا یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ).

شبیه همین معنا با تعبیر دیگرى در غررالحکم از آن حضرت نقل شده است: «شَرُّ النّاسِ مَنْ یَخْشَى النّاسَ فی غَیْرِ رَبِّهِ وَلا یَخْشى رَبَّهُ فِى النّاسِ».(1)

آرى، چنین افرادى چون پاى کارهایى که بر خلاف میل مردم است به میان مى آید از مردم مى ترسند و حساب مى برند و آن را رها مى کنند؛ اما هنگامى که زمینه ها براى نافرمانى خداوند به وجود مى آید از او نمى ترسند و آلوده آن مى شوند.

کار به جایى مى رسد که گاه از انجام اعمالى در برابر کودکى چند ساله ترس یا شرم دارند ولى در خلوت از انجام معاصى کبیره در برابر خداوند بزرگ که در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسى دارند و نه شرمى.

این نیز یکى دیگر از تناقض ها و تضادهایى است که در اعمال این گروه بر اثر ضعف ایمان و غلبه هواى نفس وجود دارد.

در میان این اوصاف بیست و هشت گانه اى که امام (علیه السلام) در این کلام نورانى و پربارش درباره آن ها هشدار مى دهد اوصافى هست که به یکدیگر تقارب و نزدیکى دارد ولى امام (علیه السلام) با قدرت فوق العاده اى که در امر فصاحت و بلاغت داشته به دلیل اهمیت موضوع با تعبیرات مختلفى از آن ها یاد کرده و درباره آن ها هشدار داده است و همان گونه که اشاره کردیم غالب آنها ناشى از تناقض در شخصیت و رفتار است که در دو مصداق از امر واحدى به واسطه انگیزه هاى

ص: 401


1- غررالحکم، ص 480، ح 11049.

شهوانى دوگونه عمل یا قضاوت مى شود؛ ولى آنها که ایمان قوى و تسلط بر نفس دارند از این گونه تناقض ها برکنارند.

* * *

به یقین هر کس این کلام نورانى را نصب العین قرار دهد و آن را برنامه زندگى خویش بشمارد براى نجات او در دنیا و آخرت کافى است.

ازاین رو «مرحوم سید رضى (در پایان این گفتار حکیمانه) مى گوید: اگر در این کتاب جز این کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایى بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند کافى بود»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصیرَةً لِمُبْصِرٍ وَعِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ).

نکته: یک گنج پر ارزش

مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که ابن عباس این سخن را از امام (علیه السلام) گرفت و آن را به فرزندش وصیت کرد سپس به او گفت : این سخن باید براى تو گنجى باشد که آن را ذخیره مى کنى. در حفظ و نگهدارى آن از حفظ و نگهدارى طلاى سرخ کوشاتر باش! چرا که اگر آن را رعایت کنى خیر دنیا و آخرت نصیب تو خواهد شد.(1)

به راستى کلام مولا (علیه السلام) چقدر پرارزش و راهگشاست که تنها یک بخش کوچک از آن مى تواند ضامن سعادت انسان در دنیا و آخرت باشد.

* * *

ص: 402


1- شرح نهج البلاغه شوشترى، ج 8، ص 371.

گفتار حکیمانه 151

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لِکُلِّ امْرِىءٍ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

براى هرکس سرانجامى است، شیرین یا تلخ.(1)

ص: 403


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه، مصدر جدیدى براى این کلام حکمت آمیز نقل نشده است جز این که آن را از آمدى که متأخر از مرحوم سید رضى است در غررالحکم به صورت «لکل امر عاقبة» نقل مى کند ولى نکته جالبى در این جا از ابن ابى الحدید دیده مى شود و آن این که در بسیارى از نسخه هاى نهج البلاغه به جاى «لکل امرىء» «لکل امر» آمده است همان گونه که در نسخه هاى قابل توجه دیگرى «لکل امرىء» است. سپس نتیجه مى گیرد که این امر نشان مى دهد پیشینیان براى نهج البلاغه اهمیت فوق العاده اى قائل بودند که حتى در حروف یک کلمه دقت مى کردند و آن را با مقابله و مراجعه تنظیم مى نمودند و از این جا نتیجه مى گیرد که آنهایى که گمان مى کنند بعد از سید رضى مطالب دیگرى به نهج البلاغه اضافه شده گمانشان اساس و پایه اى ندارد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 136).

شرح و تفسیر: هرکس عاقبتى دارد

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اشاره به نکته مهمى مى کند که بسیارى از آن غافل اندوآن توجه دادن به عاقبت کارها و عاقبت انسان هاست، مى فرماید: «براى هرکس سرانجامى است، شیرین یا تلخ»؛ (لِکُلِّ امْرِىءٍ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ).

یعنى انسان نباید تنها امروز خود را در نظر بگیرد، باید مراقب عاقبت خویش نیز باشد. ابن الوقت بودن و به نتیجه اعمال خود نیندیشیدن و عاقبت کار را ندیدن مایه بدبختى است. مسئله تدبر و تدبیر که از صفات برجسته انسان شمرده مى شود به همین معناست که انسان عاقبت اندیش باشد نه ابن الوقت. به یقین غفلت از عاقبت کارها و عاقبت زندگى انسان مشکلات عظیمى براى او در دنیا وآخرت به بار مى آورد. افراد موفق و پیروز عاقبت اندیش اند و سعى مى کنند از عاقبت «مُرّة» (تلخ) بپرهیزند و به عاقبت «حُلوة» (شیرین) روى آورند.

در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: کسى نزد ایشان آمد و عرض کرد: یا رسول الله! اندرزى به من ده. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر سفارش و اندرزى به تو بگویم مى پذیرى یا با آن مخالفت مى کنى؟ عرض کرد: آرى مى پذیرم. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سه بار این سخن را تکرار کرد و او در هر مرتبه جواب آرى دارد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَأَمْضِهِ وَإِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ هنگامى که تصمیم بر کارى گرفتى در عاقبت آن بیندیش اگر

ص: 404

عاقبت آن را نیک دیدى انجام ده و اگر عاقبت آن زشت و تاریک است از آن بپرهیز».(1)

قرآن مجید نیز روى مسئله عاقبت مؤمنان و کافران تکیه کرده در یک جا مى فرماید: (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ «و سرانجام (نیک) براى پرهیزکاران است».(2) و در جاى دیگر در مقام هشدار به کافران لجوج مى گوید: «(أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِى الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ)؛ آیا (مخالفان دعوت تو) در زمین سیر نکردند تا ببینند سرانجام کسانى که پیش از آن ها بودند چگونه شد؟!».(3)

در آیات فراوان دیگرى سخن از عاقبت نیک و بد به میان آمده است.

نکته: اهمیّت حسن عاقبت

عمر انسان فراز و نشیب هاى زیادى دارد و غالباً از حالى به حال دیگر دگرگون مى شود. آنچه از همه مهم تر است برگ هاى آخر دفتر زندگانى است که عمر با آن پایان مى پذیرد، ازاین رو مى بینیم که انبیاى الهى نگران عاقبت کار خویش بودند. درباره یوسف (علیه السلام) مى خوانیم که بعد از رسیدن به آن همه مقامات و نجات از آن همه مشکلات که در زندگى کمتر کسى دیده مى شود، آخرین تقاضایى که از خدا داشت این بود: (تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِین)؛ «مرا مسلمان بمیران، و به صالحان ملحق فرما».(4)

نیز حضرت ابراهیم (علیه السلام) هنگامى که به فرزندانش نصیحت مى کند بر این امر

ص: 405


1- کافى، ج 8، ص 150، ح 130.
2- اعراف، آیه 128.
3- یوسف، آیه 109.
4- یوسف، آیه 101.

تأکید مى فرماید: (فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)؛ «و شما، جز به آیین اسلام (و تسلیم دربرابر فرمان خدا) از دنیا نروید».(1)

مرحوم علامه مجلسى در جلد 68 بحارالانوار صفحه 362 بابى تحت عنوان «حُسْنُ الْعاقِبَة وَإصْلاحُ السَّریرَةِ» آورده و احادیث نابى ذیل آن ذکر کرده است. همچنین در همین باره از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «کَتَبَ الصَّادِقُ (علیه السلام) إِلَى بَعْضِ النَّاسِ: إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یُخْتَمَ بِخَیْرٍ عَمَلُکَ حَتَّى تُقْبَضَ وَأَنْتَ فِی أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِی مَعَاصِیهِ وَأَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْکَ وَأَکْرِمْ کُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ یَذْکُرُنَا أَوْ یَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَیْسَ عَلَیْکَ صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً إِنَّمَا لَکَ نِیَّتُکَ وَعَلَیْهِ کَذِبُهُ؛ امام صادق (علیه السلام) به شخصى (از یارانش) چنین نوشت که اگر مى خواهى عاقبت به خیر شوى آن گونه که از دنیا بروى در حالى که در افضل اعمال هستى، حق خداوند را بزرگ دار بدین گونه که نعمت هاى او را در معاصى اش صرف نکنى و از حلم او نسبت به خود، مغرور نشوى (دیگر آن که) هرکسى را یافتى که یادى از ما مى کند یا مودت ما را ابراز مى دارد به او احترام کن خواه راستگو باشد یا دروغگو، به تو مربوط نیست، تو به نیت خود مى رسى واگر او دروغگو باشد نتیجه اعمال خود را مى بیند».(2)

درباره حسن عاقبت مطالب زیادى گفته شده و بسیارند کسانى که دعاى اصلى آن ها در پیشگاه خداوند دعا براى حسن عاقبت است و در روایات اسلامى _ چنان که خواهد آمد _ اهمیت زیادى به آن داده شده تا آن جا که طبق روایاتى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «خَیْرُ الْأُمُورِ خَیْرُهَا عَاقِبَةً؛ بهترین کارها (تا چه رسد به انسان ها) کارى است که عاقبت و سرانجامش نیک باشد».(3)

ص: 406


1- بقره، آیه 132.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 351، ح 49.
3- بحارالانوار، ج 68، ص 363، ح 2.

در حدیثى امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ حَقِیقَةَ السَّعَادَةِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالسَّعَادَةِ وَإِنَّ حَقِیقَةَ الشَّقَاءِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقَاءِ؛ حقیقت سعادت آن است که انسان، سرانجام کارش به سعادت ختم شود و حقیقت شقاوت (ومحرومیت از رحمت خدا) آن است که سرانجام کار انسان به شقاوت بینجامد».(1)

در حدیث پرمعناى دیگرى از حضرت مسیح (علیه السلام) مى خوانیم که خطاب به حواریون مى گفت: «من به حق مى گویم که مردم معتقدند استحکام بنا به شالوده آن است؛ ولى من چنین نمى گویم. حواریون گفتند: اى روح اللّه تو چه مى گویى؟ در پاسخ گفت: من به حق مى گویم که اساس واقعى آخرین سنگى است که بر بنا گذاشته مى شود (کنایه از این که معیار سعادت انسان پایان کار اوست)».(2)

در حدیث دیگرى امام صادق (علیه السلام) از پدران گرامى اش (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین نقل مى کند: «مَنْ أَحْسَنَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ لَمْ یُوَاخَذْ بِمَا مَضَى مِنْ ذَنْبِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ أُخِذَ بِالاَْوَّلِ وَالاْخِرِ؛ کسى که در باقى مانده عمر کار نیک انجام دهد، خداوند او را به سبب گناهان گذشته اش مجازات نمى کند و کسى که در باقى مانده عمرش بد کند هم به سبب گناهان گذشته و هم به سبب گناهان آینده مؤاخذه خواهد شد».(3)

همچنین در حدیث طولانى دیگرى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که سه بار فرمود: «الْعَمَلُ بِخَوَاتِیمِه؛ معیار سنجش هر عملى پایان آن است».(4)

در دعاهاى مأثوره نیز بارها دعا براى حُسن عاقبت ذکر شده ازجمله در حدیثى مربوط به تعقیبات نماز از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «وَأَسْأَلُکَ أَنْ

ص: 407


1- بحارالانوار، ج 68، ص 364، ح 3.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 364، ح 5.
3- بحارالانوار، ج 68، ص 363، ح 1.
4- بحارالانوار، ج 5، ص 153، ح 2.

تَعْصِمَنِی بِطَاعَتِکَ حَتَّى تَتَوَفَّانِی عَلَیْهَا وَأَنْتَ عَنِّی رَاضٍ وَأَنْ تَخْتِمَ لِی بِالسَّعَادَة؛ خداوندا! من از تو مى خواهم که مرا در طاعت خودت استوار دارى تا این که مرا در حالى که از من راضى هستى از دنیا ببرى و از تو مى خواهم پایان عمر مرا سعادت قرار دهى».(1)

در پایان عهدنامه معروف «مالک اشتر» نیز این جمله نورانى به چشم مى خورد که امام (علیه السلام) عرضه مى دارد: «وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ... وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ؛ از خدا مى خواهم که پایان عمر من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد».(2)

آنچه در روایات مذکور و آیات قرآنى درباره اهمیتِ حسن عاقبت یا سوء عاقبت آمده دلیل روشنى دارد و آن این که آنچه در طویل المدت باقى مى ماند عاقبت هر کارى است در حالى که آغاز آن کوتاه مدت است؛ مثلاً فرزندى براى انسان متولد مى شود، در اوایل عمر ازنظر اخلاقى یا جسمى نقاط ضعف مهمى دارد؛ اما پس از مدتى از هر نظر موزون و استوار مى گردد و پدر و مادر و همچنین جامعه به وجود او افتخار مى کنند، زیرا آنچه بقا دارد پایان کار است. یا این که براى ساختن بنایى، انسان در ابتدا گرفتار مشکلات عظیمى مى شود؛ ولى در پایان بنایى خوب و موزون ساخته مى شود که همگان از آن بهره مند مى شوند ومایه آبروى سازنده وجامعه شده وچه بسا جزء آثار ماندگار و باستانى قرار گیرد.

همچنین درمورد انسان ها ازنظر سعادت و شقاوت، همه ما _ با قطع نظر از آیات و روایات حسن عاقبت _ به وجود «حر بن یزید ریاحى» افتخار مى کنیم در حالى که مدتى طولانى از عمرش در خدمت حاکمان ظالم بنى امیه بود، همین که

ص: 408


1- کافى، ج 3، ص 346، ح 23.
2- نهج البلاغه، نامه 53.

در آخرین ساعات عمرش بیدار شد و شهادت در راه امام حسین (علیه السلام) را بر همه چیز ترجیح داد نام او از فهرست شقاوتمندان حذف گردید و در فهرست سعادتمندان قرار گرفت. به عکس، جمعى از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را مى بینیم که در آغاز در صف بهشتیان بودند؛ اما بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آتش جنگ برافروختند و عده زیادى را به کشتن دادند و امروز متأسفانه تاریخ اسلام نام آن ها را به نیکى نمى برد.

این جاست که همه ما دست به دعا برداشته، عرضه مى داریم: خداوندا! به ما حسن عاقبت عنایت فرما.

* * *

ص: 409

ص: 410

گفتار حکیمانه 152

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرچیزى که روى مى آورد روزى پشت خواهد کرد و چیزى که پشت مى کند گویى هرگز نبوده است.(1)

ص: 411


1- سند گفتار حکیمانه: تنها چیزى که مرحوم خطیب در مصادر آورده این است که بخش اوّل این گفتار حکمت آمیز را قاضى قضاعى در کتاب دستور معالم الحکم و آمدى در غررالحکم آورده اند و این دو هرچند بعد از مرحوم سید رضى مى زیسته اند ولى این که تنها بخش اوّل این کلام حکمت آمیز را آورده و بخش دوم را حذف کرده اند نشان مى دهد که از جاى دیگرى آن را گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 136).

شرح و تفسیر: جهان ناپایدار

ناپایدارى جهان و مواهب و نعمت هاى آن، موضوع این کلام حکیمانه امام (علیه السلام) است، مى فرماید: «هرچیزى که روى مى آورد روزى پشت خواهد کرد وچیزى که پشت مى کند گویى هرگز نبوده است»؛ (لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ).

طبیعت زندگى این جهان و تمام مواهب مادى آن فناپذیرى است، هرچند بعضى عمر بسیار کوتاهى دارند، بعضى کمى بیشتر؛ اموال و ثروت ها، جاه و مقام ها، جوانى و شادابى، عافیت و تندرستى و در یک کلمه، همه امکانات مادى که روزى به انسان رو مى کنند و او را شاد و خوشحال مى سازند امورى نیستند که انسان به آن ها دل ببندد، زیرا چیزى نمى گذرد که همگى پشت مى کنند و از دست مى روند؛ پیرى و ناتوانى به جاى جوانى، فقر به جاى ثروت، زوال جاه و مقام به جاى مقامات، و بیمارى به جاى عافیت و تندرستى مى نشیند و اگر این ها هم از انسان جدا نشوند و تا پایان عمرِ محدود انسان بمانند انسان از آن ها جدا مى شود و چیزى جز قطعات کفن، همراه خود نمى برد.

جمله «وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ» اشاره به این نکته است که وقتى نعمت ها به انسان پشت مى کنند آثارشان را نیز با خود مى برند به گونه اى که گاهى انسان تصور مى کند این ها هرگز وجود نداشته اند، زیرا اگر خودشان مى رفتند و آثارشان باقى مى ماند باز ادامه حیات آن ها محسوب مى شد؛ مثلاً جوانى که مى رود، نیرو،

ص: 412

قدرت، شادابى، شادمانى و نشاط و سایر آثار جوانى را با خود مى برد گویى هرگز نبوده است همچنین سایر نعمت ها ولى اعمال صالحه و کارهاى نیک وآنچه انسان در خزائن الهى به امانت مى سپارد، به حکم (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از میان مى رود؛ و آنچه نزد خداست باقى مى ماند»(1) باقى مى ماند.

نتیجه روشنى که از این گفتار حکیمانه مولا (علیه السلام) گرفته مى شود این است که نه انسان به آنچه دارد دل ببندد و نه براى آنچه از دستش مى رود ناراحت شود، چراکه این طبیعت زندگى دنیاست، همان گونه که قرآن مجید نیز مى فرماید: (لِّکَیْلا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِمَآ آتَاکُمْ).(2) و طبق فرموده مولا (علیه السلام) در حکمت 439 حقیقت زهد همین است.

ظاهر این جمله حکمت آمیز ناظر به نعمت ها و مواهب الهى است، ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را تعمیم داده و گفته اند: نقمت ها و مشکلات ورنج ها را نیز فرامى گیرد، زیرا آن ها نیز زائل شدنى هستند و روزى فرامى رسد که انسان به کلى آن ها را فراموش مى کند. یوسف (علیه السلام) گرچه سال ها در زندان دور از پدر و برادران و عشیره گرفتار بود ولى هنگامى که بر تخت عزیزى مصر تکیه زد و برادران و پدر به دیدارش آمدند همه آن ناراحتى ها را از یاد برد.

* * *

ص: 413


1- نحل، آیه 96.
2- حدید، آیه 23.

ص: 414

گفتار حکیمانه 153

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

شخص صبور (و بااستقامت) پیروزى را از دست نخواهد داد هرچند زمانى طولانى بگذرد.(1)

ص: 415


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام حکیمانه را از زمخشرى در کتاب ربیع الابرار نقل مى کند ولى مى گوید: نویسنده کتاب الطراز آن را به صورت متفاوتى آورده (لا یَعْدُو مِنَ الصَّبُورِ الظَّفَرَ وَاِنْ طالَ بِهِ الزَّمانُ) و این تفاوت نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 136).

شرح و تفسیر: صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم اند!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به نکته مهمى اشاره مى کند که در همه فعالیت هاى فردى و جمعى تأثیرگذار است، مى فرماید: «شخص صبور (و با استقامت) پیروزى را از دست نخواهد داد، هرچند زمان طولانى بگذرد»؛ (لا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ).

حقیقت صبر همان استقامت است؛ استقامت دربرابر موانع وصول به مقصد وپیمودن راه طولانى وصول به هدف و استقامت دربرابر دردها و رنج ها وکارشکنى هاى این و آن. انسان تا چنین استقامتى نداشته باشد به جایى نمى رسد، زیرا طبیعت زندگى دنیا این است که با مشکلات آمیخته شده و غالباً در کنار گل ها خارهایى است و در کنار عسل ها نیش زنبورانى. تاریخ نیز بارها وبارها نشان داده است که پیروزى ها در انتظار افراد بااستقامت و صبور است. تا آن جا که این سخن به صورت ضرب المثل کوتاهى در میان همه معروف شده است. عرب ها مى گویند: «مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ» و فارس ها مى گویند:

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم اند *** براثر صبر نوبت ظفر آید

قرآن مجید بارها به این حقیقت اشاره کرده؛ ازجمله در داستان یوسف (علیه السلام) مى گوید: هنگامى که برادران آمدند و او را شناختند پرده از راز خود برداشت واین جمله را گفت: (أَنَا یُوسُفُ وَهذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ

ص: 416

اللهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ)؛ «من یوسفم، و این برادر من (بنیامین) است؛ خداوند بر ما منّت گذاشت. هرکس تقوا پیشه سازد و شکیبایى و استقامت کند، (سرانجام پیروز مى شود؛) چراکه خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند».(1)

درباره بنى اسرائیل بعد از آن که بر فرعونیان پیروز شدند فرمود: (وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِى بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا)؛ «و مشرق ها و مغرب هاى پربرکت زمین را به آن قوم که (زیر زنجیر ظلم و ستم) به ضعف کشانده شده بودند، واگذار کردیم؛ و وعده نیک پروردگارت بر بنى اسرائیل، به دلیل صبر واستقامتى که به خرج دادند، تحقق یافت».(2)

امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در عبارت کوتاه ترى مى فرماید: «اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الظَّفَرِ؛ صبر و استقامت کلید پیروزى است».(3)

بهترین شاهد و گواه براى کلام امام (علیه السلام) مطالعه تاریخ گذشتگان است؛ در تمام رشته هاى علمى و صنعتى و سیاسى و اجتماعى کسانى پیروز شدند که از صبر واستقامت بیشترى برخوردار بودند، همان ها که بر مرکب صبر سوار شدند و به سوى مقصد تاختند و شاهد مقصود را در آغوش گرفتند.

* * *

ص: 417


1- یوسف، آیه 90.
2- اعراف، آیه 137.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 322.

ص: 418

گفتار حکیمانه 154

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که به کار جمعیتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آنها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى کند: گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولى شخصى که بیرون از دایره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب یک گناه مى شود و آن گناه رضایت است).(1)

ص: 419


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه تنها سند دیگرى که براى این کلام حکمت آمیز نقل شده چیزى است که در غرر الحکم آمدى آمده که با آنچه مرحوم سید رضى آورده، تفاوت دارد و نشان مى دهد منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته، او چنین نقل مى کند: «الرّاضی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدّاخِلِ فیهِ مَعَهُمْ. وَلِکُلِّ داخِلٍ فی باطلٍ إثْمانِ: إثْمُ الرِّضا وَإثْمُ الْعَمَلِ بِهِ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص136).

شرح و تفسیر: گناه رضایت!

مولا على (علیه السلام) در این سخن خود نکته مهمى را بیان مى کند که در سرنوشت افراد و امت ها تأثیر قابل توجهى دارد، مى فرماید: «آن کس که به کار جمعیتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آن ها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى کند: گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولى شخصى که بیرون از دایره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب یک گناه مى شود و آن گناه رضایت است)»؛ (الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ).

ممکن است در بدو نظر این سؤال به ذهن بیاید که اگر کسى گناهى را مرتکب نشود و هیچ گونه دخالتى در آن حتى در اعانت و یارى گنهکاران نداشته باشد چرا رضایت قلبى به آن گناه او را هم شریک گناه مى سازد؟

دلیل آن با دقت روشن مى شود و آن این که هنگامى که رضایت به کارهاى خلاف دیگران در قلب انسان جایگزین شد به تدریج در اقوال و افعال او خود را نشان مى دهد، زیرا نمى شود انسان به چیزى رضایت داشته باشد و در اعمال واقوالش ظاهر نگردد.

اضافه بر این کسى که به اعمال خلاف دیگران راضى مى شود هرگز به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر عمل نخواهد کرد، زیرا آن عمل را دوست دارد و به

ص: 420

گنهکاران به سبب این گناه عشق مى ورزد. این مسئله بازتاب گسترده اى در آیات قرآن و روایات اسلامى دارد که رضایت به گناه گنهکاران جزء گناهان کبیره شمرده مى شود و حتى عذاب الهى دامن چنین افرادى را مى گیرد.

در داستان کشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهى خداوند که به پیامبرشان حضرت صالح (علیه السلام) داد) قرآن مى گوید: همه آن قوم براثر عذاب الهى از میان رفتند. در حالى که همان گونه که در کلام دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) به آن اشاره شده ناقه ثمود را یک نفر کشت و چون دیگران به آن رضایت دادند خداوند همگى را عذاب کرد: (وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا).(1)

در زیارت نامه ها نیز بارها این مطلب به چشم مى خورد که زائر، کسانى را که جنایات یزیدیان را در کربلا شنیدند و به آن رضایت دادند لعن و نفرین مى کند: «وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِه».(2)

نکته: پیوند اهداف و خواسته ها

برخلاف آنچه در دنیاى مادى معمول است که رضایت به اعمال مجرمانه دیگرى جرم محسوب نمى شود همان گونه که رضایت به اعمال نیک نیکوکاران بى پاداش است، در تعلیمات اسلام، مسئله رضایت به کارهاى نیکوکاران وبدکاران عنوان خاصى دارد و با صراحت در روایات آمده است که هرکس به کار دیگرى رضایت دهد در سلک و گروه او قرار خواهد گرفت. منتها مجرمان، دو گناه دارند و راضیان به اعمال آن ها یک گناه، راضیان به اعمال نیک یک ثواب دارند و عاملان دو ثواب. همان گونه که در کلام حکمت آمیز مورد بحث آمد.

ص: 421


1- نهج البلاغه، خطبه 201.
2- بخشى از زیارت عاشورا و زیارت اربعین امام حسین (علیه السلام).

مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بابى به این موضوع اختصاص داده و در عنوان باب مى گوید: «إنَّ مَنْ رَضِیَ بِفِعْلٍ فَهُوَ کَمَنْ أتاهُ؛ کسى که راضى به فعلى شود همانند کسى است که آن را انجام داده است» و در ذیل آن هشت روایت نقل مى کند.

ازجمله حدیثى از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه 183 سوره آل عمران آورده که خطاب به گروهى از کافران است که مى گفتند: ما به هیچ پیغمبرى ایمان نمى آوریم تا معجزه اى نشان دهد: (قَدْ جَاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ)؛ «بگو: پیامبرانى پیش از من براى شما آمدند ودلایل روشن و آنچه را گفتید آوردند؛ اگر راست مى گویید چرا آن ها را به قتل رساندید؟!» امام (علیه السلام) در این جا مى فرماید: «وَقَدْ عَلِمَ أَنَّ هَوُلاءِ لَمْ یَقْتُلُوا؛ معلوم است که این ها که در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند انبیاى پیشین را نکشتند» «وَلَکِنْ لَقَدْ کَانَ هَوَاهُمْ مَعَ الَّذِینَ قَتَلُوا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِینَ لِمُتَابَعَةِ هَوَاهُمْ وَرِضَاهُمْ بِذلِکَ الْفِعْلِ؛ ولى آن ها علاقه و فکرشان همانند قاتلان بود؛ ازاین رو خدا آن ها را قاتل نامید چون خواسته و رضاى آن ها به فعل آنان تعلق مى گرفت».(1)

امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) در پاسخ کسى که سؤال کرد: چگونه هنگامى که حضرت مهدى (علیه السلام) قیام مى کند فرزندان قاتلان حسین (علیه السلام) را به سبب اعمال پدرانشان به قتل مى رساند در حالى که خداوند مى فرماید: (وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)؛ «و هیچ گناهکارى بار گناه دیگرى را به دوش نمى کشد»؟(2) امام (علیه السلام) فرمود: به سبب آن که این فرزندان به اعمال پدرانشان رضایت دادند و به آن افتخار مى کنند و هرکس به چیزى راضى شود مانند این است که آن را انجام داده باشد، سپس امام (علیه السلام) افزود: «وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ

ص: 422


1- بحارالانوار، ج 9، ص 192، ح 22.
2- اسراء، آیه 15.

بِالْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ؛ اگر کسى در مشرق به قتل برسد ودیگرى در مغرب باشد و به آن قتل رضایت دهد شخص راضى در نزد خداوند شریک قاتل است».(1)

روشن است که کسانى که به قتل امام حسین (علیه السلام) راضى شوند و به آن افتخار کنند در حقیقت ناصبى اند و ناصبى ها به منزله کفار حربى هستند. روایات دیگرى نیز در همین زمینه هست که ذکر همه آن ها به درازا مى کشد.

مرحوم صاحب وسائل نیز در جلد 11 در کتاب «الامر بالمعروف و النهى عن المنکر» باب پنجم را به همین مسئله اختصاص داده و هفده روایت در این زمینه نقل مى کند؛ ازجمله در حدیثى از على (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَکَرِهَهُ کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَمَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِیَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَهُ؛ کسى که در صحنه انجام کارى حضور داشته باشد اما در دل از آن ناخشنود باشد مانند آن است که حضور نداشته و اما کسى که غایب بوده و به آن رضایت داده گویى حاضر بوده (و در آن کار شرکت داشته) است».(2)

در این جا ممکن است این سؤال مطرح شود که ما روایات فراوانى داریم که نیت معصیت، معصیت نیست در حالى که انسانى که نیت معصیت مى کند در آن لحظه قطعاً راضى به معصیت است. جایى که رضایت به معصیتِ خود گناهى ندارد چگونه رضایت به معصیت دیگرى موجب گناه مى شود؟

پاسخ این سؤال روشن است؛ شخصى که نیت معصیت مى کند رضایت به معصیتى داده که انجام نشده درنتیجه این شخص با کسى که به معصیت و گناه انجام شده رضایت مى دهد تفاوت بسیار دارد.

* * *

ص: 423


1- بحارالانوار، ج 45، ص 295، ح 1.
2- وسائل الشیعه، ج 11، ص 409، ح 2.

ص: 424

گفتار حکیمانه 155

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

به پیمان کسانى چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند.(1)

ص: 425


1- سند گفتار حکیمانه: ابن ابى الحدید معتقد است که امام (علیه السلام) این کلام حکمت آمیز را بعد از پایان جنگ جمل و در حضور گروهى از طلقاء (آزاد شدگان بعد از فتح مکه) ازجمله مروان بن حکم بیان فرمود. او براى بیعت آمده بود. امام (علیه السلام) فرمود: بیعت تو چه سودى دارد مگر دیروز بیعت نکردى؟ (و بیعت خود را شکستى. منظور امام (علیه السلام) بیعت بعد از قتل عثمان است) سپس حضرت دستور دارد آنها را اخراج کنند و افزود: کسى که دین نداشته باشد پیمان او نیز اعتبارى ندارد آن گاه در ضمن کلام خود فرمود: «فَاعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فی أوْتادِها» نویسنده مصادر بعد از ذکر کلام ابن ابى الحدید مى افزاید: با توجه به این که نامبرده زمان و مکان و سبب بیان این سخن را تعیین کرده و سخن امام (علیه السلام) را ضمن کلام طویلى نقل مى کند، معلوم مى شود آن را از کتاب دیگرى جز نهج البلاغه گرفته که یا به سبب غفلت یا شهرتِ این کلام، نام کتاب را نبرده است. سپس مى افزاید: در غرر الحکم قبل از این جمله، عبارت «أمْلِکُوا أنْفُسَکُمْ بِدَوامِ جِهادِها» است (و این خود نشان مى دهد او هم اتکا بر منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه کرده است. البته ما در غررالحکم موجود این دو جمله را پشت سر هم نیافتیم، بلکه با فاصله قابل ملاحظه اى یافتیم). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 137).

شرح و تفسیر: با چه کسانى پیمان ببندیم؟

امام (علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز اشاره به شرایط بستن پیمان مى کند، مى فرماید: «به پیمان کسانى چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند»؛ (اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا).

«اوتاد» جمع «وَتَد» به معناى میخ است؛ میخ هایى که معمولاً به وسیله آن طناب خیمه ها را محکم مى کردند تا خیمه در مقابل باد و طوفان مقاومت کند.

براى این کلام حکمت آمیز تفسیرهاى فراوانى ذکر شده است؛ نخست همان چیزى که در ترجمه آمد که هرگاه مى خواهید پیمان ببندید به سراغ افراد بى اعتبار و پیمان شکن و غیر قابل اطمینان نروید، بلکه با کسانى عهد ببندید که داراى دین و شخصیت و تعهدند.

این تفسیر با آنچه در شأن ورود این گفتار حکیمانه، در بحث سند، از کلام ابن ابى الحدیدآوردیم کاملاًسازگاراست،زیراامام (علیه السلام) بعد از جنگ جمل هنگامى که «مروان بن حکم» خدمتش رسید و عرض کرد: مى خواهم با تو بیعت کنم، فرمود: بیعت تو چه فایده اى دارد؟ دیروز (در آغاز خلافت ظاهرى) با من بیعت کردى و شکستى. باز آمده اى با من بیعت کنى؟ سپس دستور داد او را از مجلسش خارج کردند، بنابر این تفسیر، «اوتاد» به معناى انسان هاى قابل اعتماد است.

تفسیر دیگر این است که منظور از «اوتاد» شرایط استحکام پیمان است؛ یعنى

ص: 426

هنگامى که مى خواهید با کسى پیمان ببندید شرایط دقیق و محکمى براى آن ذکر کنید تا راه فرارى براى طرف باقى نماند.

تفسیر سوم این که وفاى به پیمان لازم است؛ اما نه دربرابر پیمان شکنان؛ هرگاه آن ها پیمان شکستند شما هم مى توانید دست از پیمان بردارید، همان گونه که در آیه (علیه السلام) سوره توبه مى خوانیم: (فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ)؛ «تا زمانى که به پیمان شما پایبند باشند، شما نیز به پیمان آن ها پایبند باشید». نیز در آیه 12 همان سوره آمده است: (وَإِنْ نَّکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ)؛ «و اگر پیمان هاى خود را پس از عهد خویش بشکنند، وآیین شما را مورد طعن (و تمسخر) قرار دهند، با پیشوایان کفر پیکار کنید؛ چراکه پیمان آن ها اعتبارى ندارد».

تفسیر اول مناسب تر از همه این تفاسیر به نظر مى رسد، هرچند جمع تفاسیر مختلف در یک عبارت طبق عقیده ما که بارها به آن اشاره کرده ایم امکان پذیر است.(1)

نکته: شرایط پیمان بستن با مخالفان و لزوم وفاى به عهد

به تناسب کلام حکیمانه مورد بحث، اشاره به دو قسمت از تعلیمات اسلام را دراین باره لازم مى دانیم: نخست این که در تعلیمات دینى ما دستور داده شده که وقتى با مخالفان خود عهد و پیمان مى بندید مراقب باشید محکم کارى کنید؛ با الفاظ صریح و شرایط لازم و نکاتى که هرگونه بهانه پیمان شکنى را از مخالف مى گیرد عهدنامه را تنظیم کنید.

ص: 427


1- قابل توجه این که واژه «اعتصام» هم به معناى ایجاد پیمان و چنگ زدن است (همان گونه که در آیه شریفه (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعآ) آمده است) و هم به معناى وفادارى بعد از ایجاد پیمان و واژه «فى» در «فی أوتادِها» ممکن است به معناى ظرفیت یا به معناى «باء» تعدیه باشد.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر مى فرماید: «هرگز پیمانى را که در آن جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) وجود دارد منعقد مکن»؛ (وَلا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ).

نیز دستور داده شده که عهد و پیمان را با کسى برقرار کنید که امید به وفاى او داشته باشید. در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «لا تَثِقَنَّ بِعَهْدِ مَنْ لا دینَ لَهُ؛ به عهد و پیمان کسى که دین ندارد اطمینان نکن (و از آن چشم بپوش)».(1)

درمورد لزوم وفاى به عهد نیز قرآن مجید و روایات اسلامى بر آن تأکید شدید دارند؛ قرآن مجید در سوره اسراء آیه 34 مى فرماید: (وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا)؛ «و به عهد (خود) وفا کنید، که از عهد سؤال مى شود».

همچنین در جاى دیگرى از عهدنامه مالک اشتر مى خوانیم که على (علیه السلام) بعد از دستور مؤکد به مالک درباره وفاى به پیمان و عهد مى فرماید: «فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ؛ هیچ یک از فرائض الهى همچون بزرگداشت وفاى به عهد و پیمان نیست که مردم جهان با همه اختلافات و تشتت آرایى که دارند درباره آن اتفاق نظر داشته باشند».

سپس مى افزاید: «وَقَدْ لَزِمَ ذلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ؛ حتى مشرکان زمان جاهلیت _ علاوه بر مسلمانان _ آن را مراعات مى کردند، چراکه عواقب دردناک پیمان شکنى را آزموده بودند».

وفاى به عهد به قدرى اهمیت دارد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید: «لا دِینَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَه؛ کسى که به عهد و پیمان خود وفادار نیست دین ندارد».(2)

ص: 428


1- غررالحکم، ص 87، ح 1440.
2- بحارالانوار، ج 69، ص 198، ح 26.

نیز امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «مَا أَیْقَنَ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ یَرْعَ عُهُودَهُ وَذِمَمَهُ؛ کسى که به عهد و پیمان خود وفا نکند به خدا ایمان نیاورده است».(1)

در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «ثَلاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِأَحَدٍ فِیهِنَّ رُخْصَةً: أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ؛ سه چیز است که خداوند به احدى اجازه تخلف درباره آن ها نداده است: اداى امانت، خواه صاحب امانت انسان نیکوکارى باشد یا بدکار و وفاى به عهد دربرابر نیکوکاران و بدکاران و نیکى به پدر و مادر، چه نیکوکار باشند یا بدکار».(2)

از این تعبیر و تعبیرات دیگر استفاده مى شود که بعد از محکم شدن معاهده نمى توان به بهانه بدکار بودن یا کفرِ طرفِ معاهده، عهد و پیمان را شکست.

* * *

ص: 429


1- غررالحکم، ص 253، ح 5313.
2- کافى، ج 2، ص 162، ح 15.

ص: 430

گفتار حکیمانه 156

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

لازم است از کسى اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید.(1)

ص: 431


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: این کلام حکمت آمیز را «قاضى نعمان مصرى» در دعائم الاسلام در ضمن وصیتى طولانى که امام براى فرزندش حسن بن على (علیهما السلام) بیان کرده آورده است و عبارت آن وصیت نامه چنین است: «عَلَیْکُمْ بِطاعَةِ مَنْ لا تَعْذَرُونَ فی تَرْکِ طاعَتِهِ» (از این عبارت به خوبى روشن مى شود که قاضى نعمان مصرى این کلام را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است) همچنین در غررالحکم با تعبیر متفاوتى ذکر شده است: «عَلَیْکَ بِطاعَةِ مَنْ لا تَعْذَرُ بِجَهالَتِهِ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 138). اضافه بر آنچه مرحوم خطیب ذکر کرده، مرحوم مفید که استاد سید رضى بوده در کتاب ارشاد حکمت آمیز را در ضمن خطبه اى طولانى آن هم با تفاوتى آورده است. (ارشاد مفید، ج 1، ص 232).

شرح و تفسیر: از چه کسى باید اطاعت کرد؟

امام (علیه السلام) مى فرماید: «لازم است از کسى اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید»؛ (عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ).

منظور از «آن کس» در درجه اول ذات پاک خداوند متعال و در درجه بعد رسولش پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و جانشینان معصوم و بر حق او (علیهم السلام) است که اطاعت از آن ها اطاعت مطلقه است یعنى کسى نمى تواند بگوید: چون نمى دانستم، اطاعت نکردم، چراکه بر هرکسى واجب است بخشنده نعمت ها را بشناسد؛ کسى که تمام هستى ما از اوست و ما هرگز نمى توانیم بگوییم چون نمى شناختیم دربرابر ترک طاعتش معذور بودیم و بعد از شناخت خداوند باید بداند که او مطابق «قاعده لطف»، رسولانى را مبعوث مى کند تا پیامش را به بندگان برسانند و راه صحیح وباطل را به آن ها نشان دهند و به هنگام رحلت رسولان، اوصیاى آن ها را بشناسند وپیام رسولان را از آن ها بگیرند.

در ضمن، هدف حضرت این است که به مردم هشدار دهد از اطاعتش سر نپیچند و بدانند که هرگونه سرپیچى، در روز قیامت مایه سرافکندگى است وهیچ گونه عذرى از آن ها قبول نخواهد شد.

در تأیید این سخن، امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ)؛ «بگو دلیل رسا و قاطع براى خداست (دلیلى که براى هیچ کس بهانه اى باقى

ص: 432

نمى گذارد)».(1) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: أَکُنْتَ عَالِماً؟ فَإِنْ قَالَ (علیهم السلام)

نَعَمْ قَالَ لَهُ: أَفَلا عَمِلْتَ(2) بِمَا عَلِمْتَ! وَإِنْ قَالَ: کُنْتُ جَاهِلاً قَالَ لَهُ: أَ فَلا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ؟ فَیَخْصِمُهُ وَذلِکَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ؛ خداوند متعال روز قیامت به بنده اش مى گوید: آیا مى دانستى؟ اگر بگوید: آرى، مى فرماید: چرا به آنچه مى دانستى عمل نکردى؟ و اگر بگوید نمى دانستم به او مى گوید: چرا یاد نگرفتى که عمل کنى؟ و به این صورت با او مخاصمه مى کند و این است معناى حجت بالغه».(3)

ولى امور بسیارى است که انسان براثر عدم شناخت، دربرابر آن معذور است؛ مثلاً من اگر ندانم فلان غذا یا لباسى که از بازار مسلمانان مى خرم دزدى و حرام است؛ غذا را بخورم و با لباس نماز بخوانم اگر فرضاً در قیامت از من سؤال کنند (علیهم السلام) چرا چنین کردى؟ مى گویم: نمى دانستم. در این صورت هرگز به من نمى گویند (علیهم السلام) چرا نرفتى تحقیق و تفحص کنى؟ و در این جا جهل من عذر است؛ ولى در احکام شرع و معارف و عقاید دینى، جهل عذر نیست.

بعضى دیگر از شارحان نهج البلاغه، تفسیر دیگرى براى این کلام حکمت آمیز مولا (علیه السلام) ذکر کرده و گفته اند: مفهوم آن این است که شما باید از شخص عاقلى اطاعت کنید که جهلى در افکار و اعمال او نیست که به هنگام سقوط در خطرات اعمالش، آن را عذرى براى خود بشمارید.(4)

به تعبیر دیگر: از شخص عاقلى پیروى کنید که شما را به راه راست و امن وامان ببرد نه به بیراهه هایى که ناچار باشید از آن به علت نادانى اعتذار جویید.

ص: 433


1- انعام، آیه 149.
2- در بعضى از نسخ این روایت به جاى «أفَلا عَمِلْتَ» «هَلّا عَمِلْتَ» و به جاى «أفَلا تَعَلَّمْتَ» «هَلّا تَعَلَّمْتَ» آمده است. (کتاب الاجتهاد و التقلید، ص 16). این تعبیر در بسیارى از کتاب هاى اصولى و ازجمله در فرائد شیخ انصارى به عنوان روایت آمده است.
3- بحارالانوار، ج 1، ص 177، ح 58.
4- شرح نهج البلاغه محمّد عبده، ذیل همین کلام حکمت آمیز.

ولى به یقین تفسیر اول که مورد قبول بیشتر مفسران نهج البلاغه است صحیح تر به نظر مى رسد. ازجمله امورى که گواهى به صحت معناى اول مى دهد تعبیرى است که در نسخه دعائم الاسلام آمده که مى گوید: «عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لا تُعْذَرُونَ فِی تَرْکِ طَاعَتِه».(1)

* * *

ص: 434


1- دعائم الاسلام، ج 2، ص 353.

گفتار حکیمانه 157

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید، و وسایل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت پذیر باشید، و صداى حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید.(1)

ص: 435


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکمت آمیز مى نویسد: این درواقع جمله هایى است که مرحوم سید رضى از خطبه شماره 20 بر گرفته است سپس مى افزاید: ما مدارک آن را در ذیل آن خطبه بیان کردیم. (ولى باید توجه داشت که بین این عبارت و عبارتى که در آن خطبه آمده تفاوت هایى هست و آنچه در آن خطبه آمده با سیاق عبارت مناسب تر است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 138).

شرح و تفسیر: حقیقت براى حق طلبان آشکار است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به این نکته اشاره مى کند که خداوند اسباب هدایت را آماده کرده است اگر از آن بهره نگیرید کوتاهى از شماست، مى فرماید: «حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید ووسایل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت پذیر باشید و صداى حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید»؛ (قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ).

هدف امام (علیه السلام) از گفتن این سخن، بیان این مطلب است که خداوند تمام وسایل هدایت ونجات و سعادت را در اختیار شما گذاشته است، آیات قدرتش را در پهنه آفرینش به شما نشان داده، درس هاى عبرتش را درباره اقوام پیشین دربرابر شما قرار داده است چشم باز کنید و آثار او را در عالم و سرنوشت اقوام گذشته با چشم خود ببینید.

ازسویى دیگر پیامبرانش به خصوص رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) را با کتب آسمانى فرستاده و پیام حق در گوش شما خوانده شده است؛ پیامى که هم مشتمل بر معارف و عقاید است و هم راه و رسم عبودیت و طریق تهذیب اخلاق و همچنین راه بهتر زیستن و سعادتمند شدن، همه این پیام ها در گوش شما خوانده شده است. سعى کنید آن ها را بشنوید و در سایه آن دیدنى ها و این

ص: 436

شنیدنى ها راه هدایت را دربرابر شما گشوده است اگر تصمیم بر هدایت یافتن دارید شتاب کنید و در این راه گام بگذارید و به سوى سرمنزل مقصود حرکت کنید.

امام (علیه السلام) مى فرماید: خداوند با همه شما اتمام حجت کرده است، اگر راه خطا رفتید وگرفتار مجازات الهى در دنیا و آخرت شدید بدانید که براثر کوتاهى خودتان بوده است. ریشه هاى این گفتار حکیمانه در قرآن مجید است. در آیه 104 سوره انعام مى خوانیم: (قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَیْهَا)؛ «دلایل بصیرت آفرین از طرف پروردگارتان براى شما آمده است؛ کسى که (به وسیله آن،) بصیرت و آگاهى یافت، به سود خود اوست؛ و کسى که از دیدن آن چشم پوشید به زیان خودش مى باشد».

در آیه 204 سوره اعراف مى خوانیم: (وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)؛ «هنگامى که قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید وخاموش باشید؛ شاید مشمول رحمت (خدا) شوید».

در قرآن مجید بارها درباره دوزخیان و کفار سخن به میان آمده و آن ها را افرادى مى شمارد که گوش دارند ولى نمى شنوند و چشم دارند ولى نمى بینند، مى فرماید: (وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرآ مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ)؛ «به یقین گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم؛ آن ها دل ها (= عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند و) نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوش هایى که با آن نمى شنوند؛ آن ها همچون چهارپایان اند؛ بلکه گمراه تر! اینان همان غافلان اند (چون امکان هدایت دارند ولى بهره نمى گیرند)».(1)

ص: 437


1- اعراف، آیه 179.

در آیه 10 سوره ملک از قول دوزخیان چنین نقل شده است: (وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِیرِ)؛ «و مى گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل مى کردیم، در میان دوزخیان نبودیم».

از آیات قرآنى و کلام حکیمانه مورد بحث و روایات فراوان اسلامى استفاده مى شود که آنچه براى هدایت انسان ها لازم بوده ازسوى خداوند فراهم شده است. مشکل از ناحیه انسان هایى است که فاقد گوش شنوا و چشم بینا هستند.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «لَیْسَ الاْعْمى مَنْ یَعْمى بَصَرُهُ إنَّمَا الاْعْمى مَنْ تَعْمى بَصیرَتُهُ؛ نابینا کسى نیست که چشم خود را از دست داده باشد، نابینا کسى است که بصیرت ندارد».(1)

در خطبه 88 نهج البلاغه نیز آمده بود: «مَا کُلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَلا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَلا کُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِیر؛ نه هرکس که دل دارد خردمند است و نه هرکس که گوش دارد شنواست و نه هرکس که چشم دارد بیناست».

در دعاها نیز مکرر از خدا چشم بینا و گوش شنوا و قلب دانا مى خواهیم؛ ازجمله در دعایى ذیل زیارت آل یاسین ده چیز از خداوند تقاضا مى کنیم ازجمله این که چشم مرا از نور بینش و گوش مرا از نور حکمت پر کن؛ «وَأَنْ تَمْلاَ... وَبَصَرِی نُورَ الضِّیَاءِ وَسَمْعِی نُورَ الْحِکْمَة».(2)

* * *

ص: 438


1- کنزالعمّال، ج 1، ص 243، ح 1220.
2- احتجاج طبرسى، ج 2، ص 494.

گفتار حکیمانه 158

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

برادرت را (به هنگامى که خطایى از او سرمى زند) با نیکى کردن به او، سرزنش کن! و شر وى را از راه بخشش به او، دور ساز!(1)

ص: 439


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر در کتاب هاى زیاد دیگرى بعد از مرحوم سید رضى نوشته شده است. افرادى که بعید است با نوشته هاى مرحوم سید رضى ارتباطى داشته باشند؛ ازجمله یاقوت مستعصمى در کتاب اسرار الحکماء و زمخشرى در ربیع الابرار و وطواط در الغرر و العرر و ابن قاسم در روض الاخیار. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 138).

شرح و تفسیر: بهترین راه دفع شرّ

این گفتار حکیمانه امیرمؤمنان (علیه السلام) بهترین راه رفع مزاحمت هاى بعضى از دوستان را بیان کرده است، حضرت مى فرماید: «برادرت را (به هنگامى که خطایى از او سرمى زند) با نیکى کردن به او، سرزنش کن و شر وى را از راه بخشش به او، دور ساز»؛ (عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ).

ناگفته پیداست که گاه دوستان _ به ویژه هنگامى که مدت دوستى طولانى باشد_ بى مهرى هایى در حق یکدیگر مى کنند، اگر باب گله و سرزنش ومقابله به مثل گشوده شود ممکن است این شکاف روزبه روز بیشتر گردد ونامهربانى ها به شکل تصاعدى پیش رود و چه بسا رشته اخوت و دوستى از هم گسسته شود؛ اما اگر به جاى مقابله به مثل، مقابله به ضد انجام شود آن گونه که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش فرموده است، به زودى این وضع پایان مى یابد و شخص خطاکار از کرده خود پشیمان مى گردد و در مقام جبران برمى آید.

فى المثل او هنگام بازگشت از یک سفر زیارتى به دیدار من نیامد، من به جاى این که او را سرزنش کنم انتظار مى کشم که در موقع مناسب به دیدارش بروم؛ بدیهى است که هرقدر او فرد کم محبّتى باشد باز تحت تأثیر قرار مى گیرد. یا هنگام نیاز من به وام از دادن وام به من خوددارى کرد؛ اما من هنگامى که احساس مى کنم نیاز دارد به سراغش مى روم و وام بیشترى در اختیارش مى گذارم. به یقین در آینده بى مهرى خود را تکرار نخواهد کرد.

ص: 440

اساس این سخن همان است که در قرآن مجید آمده، مى فرماید (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ)؛ «بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است».(1)

ولى همان گونه که در آیه بعد از این آیه آمده است همه افراد این قدر ظرفیت و سعه صدر ندارند که بتوانند بدى ها را با خوبى و بى مهرى ها را با محبت پاسخ گویند، مى فرماید: (وَمَا یُلَقَّاهَآ إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یُلَقَّاهَآ إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ)؛ «اما جز کسانى که داراى صبر و استقامت اند به این مقام نمى رسند و جز کسانى که بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمى گردند».

رفتار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) و اصحاب و یاران ایشان الگوى روشنى براى این مطلب است.

بعد از داستان فتح مکه؛ بسیارى از مسلمانان انتظار داشتند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) انتقام خونین و شدیدى از آن ها بگیرد و سرزمین مکه را از لوث وجودشان پاک سازد. حتى بعضى از آن ها پیش خود شعار «الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَلْحَمَة؛ امروز روز انتقام است» را سردادند ولى ناگهان دیدند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با جمله کوتاه و پرمعناى «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاءُ؛ بروید که همه آزادید» و شعار «الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَرْحَمَة؛ امروز روز بخشش است» صحنه را به کلى عوض کرد و همین سبب شد اکثر دشمنان اسلام به دوستان صمیمى پیامبر (صلی الله علیه و آله) مبدل شدند و طبق آیه شریفه (وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِى دِینِ اللهِ أَفْوَاجآ)؛(2) مردم گروه گروه وارد دین اسلام شدند.

ص: 441


1- فصلت، آیه 34.
2- نصر، آیه 2.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز بعد از جنگ جمل نه انتقامى از آتش افروزان جنگ جمل گرفت و نه اموال آن ها را به غنیمت برداشت، بلکه فرمان عفو صادر فرمود و همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را که آتش افروز اصلى جنگ بود با احترام کامل به مدینه بازگرداند.

در حالات امامان معصوم دیگر (علیهم السلام) نیز نظیر همین معنا درباره دشمنان سرسخت دیده مى شود. ازجمله طبق آنچه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در باب مکارم اخلاق امام سجاد (علیه السلام) آورده مى خوانیم که شخصى دربرابر آن امام بزرگوار ایستاد و زبان به دشنام و ناسزاگویى گشود. حضرت سخنى به او نگفت. هنگامى که گفتار او تمام شد و بازگشت امام (علیه السلام) به یارانش که آن جا نشسته بودند فرمود: شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید تا پاسخ مرا به او بشنوید. عرض کردند: مانعى ندارد. آن ها مایل بودند که امام (علیه السلام) پاسخى همچون سخنان او بدهد ولى دیدند امام (علیه السلام) در اثناى راه این آیه شریفه را تلاوت مى کند (علیهم السلام) (وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)؛ «(پرهیزکاران کسانى هستند که) خشم خود را فرو مى برند؛ و از خطاى مردم درمى گذرند؛ وخدا نیکوکاران را دوست دارد».(1) با شنیدن این آیه دانستیم که حضرت نمى خواهد مقابله به مثل کند. هنگامى که به منزل آن شخص رسیدیم. امام (علیه السلام) او را با صداى بلند فراخواند و فرمود: بگویید على بن الحسین است. او از خانه بیرون آمد در حالى که آماده شنیدن سخنان تند و شدید بود. در این جا امام (علیه السلام) به او رو کرد و فرمود: «یَا أَخِی إِنَّکَ کُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَیَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَقُلْتَ فَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا فِیَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا لَیْسَ فِیَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَک؛ برادر تو الان نزد من آمدى و آنچه را که مى خواستى گفتى. اگر نسبت هایى که به من دادى در من

ص: 442


1- آل عمران، آیه 134.

هست من از خدا براى خودم آمرزش مى طلبم و اگر آنچه گفتى در من نیست براى تو طلب آمرزش مى کنم». هنگامى که آن مرد این محبت و لطف و عطوفت را دید پیشانى امام (علیه السلام) را بوسید و گفت: من چیزهایى گفتم که در تو نبود و لایق خودم بود.(1)

این گفتار دامنه دار را با حدیثى از حالات پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم. در مناقب ابن شهرآشوب درباره اخلاق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است: «وَلا یَجْزِی بِالسَّیِّئَةِ السَّیِّئَةَ وَلَکِنْ یَغْفِرُ وَیَصْفَحُ؛ بدى را به بدى جزا نمى داد بلکه (با خوبى به مقابله با آن مى پرداخت و) مى بخشید و صرف نظر مى کرد».(2)

به گفته شاعر:

بدى را بدى سهل باشد جزا *** اگر مردى أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاء!

* * *

ص: 443


1- بحارالانوار، ج 46، ص 54، ح 1.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 228، ح 34 به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 147.

ص: 444

گفتار حکیمانه 159

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسى را ملامت کند که به او سوء ظن پیدا مى کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب سوءظن را فراهم کرده است).(1)

ص: 445


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: این کلام حکمت آمیز بخشى از کلماتى است که پیش از سید رضى مرحوم صدوق در کتاب امالى به صورت مسند و مرحوم ابن شعبه حرانى در تحف العقول به صورت مرسل آورده است همان گونه که مرحوم مفید نیز در کتاب اختصاص آن را در لابه لاى سخنان حکمت آمیز دیگرى به صورت مسند ذکر کرده است، سپس مرحوم خطیب، کلامى نسبتآ طولانى از کلمات امام امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل مى کند که مشتمل بر توصیه هاى مهمى است و جمله مورد بحث در لابه لاى آن قرار دارد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 139).اضافه بر این مرحوم کلینى در کافى، ج 8، ص 152، ح 137، این حدیث را به طور مسند از امیرمؤمنان (علیه السلام) به این صورت نقل مى کند: «مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهَمَةِ فَلا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ وَ مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ فِی یَدِه» همچنین در کتاب مسند زید بن على، ص 501 این کلام حکمت آمیز ذکر شده است.

شرح و تفسیر: از مواضع تهمت بپرهیز

امام (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز اشاره به نکته مهمى درباره دفع سوءظن ها مى کند، مى فرماید: «کسى که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسى را ملامت کند که به او سوءظن پیدا مى کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب سوءظن را فراهم کرده است)»؛ (مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ).

مسئله سوءظن و گمان بد، نیاز به هزینه زیادى ندارد؛ بسیارند کسانى که از یک یا چند قرینه ظنىّ به سرعت درباره اشخاص گمان بد مى برند، به همین دلیل کسانى که مى خواهند هدف تیرهاى تهمت قرار نگیرند باید خود را از امورى که سوءظن برانگیز است دور دارند.

ازجمله مسائلى که قرآن مجید بر آن تأکید ورزیده این است که مسلمانان به یکدیگر سوءظن نداشته باشند (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید چراکه بعضى از گمان ها گناه است».(1) نیز دستورات مؤکدى به «حمل فعل برادر مسلمان بر صحت» داده شده ولى با این حال طبیعت توده مردم این است که از قرائن کوچکى نتیجه هاى سوئى مى گیرند، ناگاه موج بدبینى برمى خیزد و شاید

ص: 446


1- حجرات، آیه 12.

صحنه جامعه اى را فراگیرد. به همین دلیل در کنار دستور به پرهیز از گمان بد، امر شده است که افراد، خود را در معرض سوءظن و تهمت قرار ندهند.

به بیان دیگر، ما نمى توانیم بگوییم چون در شریعت اسلام سوءظن وتجسس حرام است، رفتن در مواضع تهمت مانعى ندارد و مردم باید به وظیفه خود عمل کنند و با حسن ظن به همه چیز بنگرند، زیرا تضمینى نیست که همه به این دستورات اسلامى بدون کم و کاست عمل کنند، بنابراین سایر مردم تکلیفى دارند و ما هم وظیفه اى و اگر بخواهیم این موضوع را گسترش دهیم مى توان گفت: همان گونه که ارتکاب گناه ممنوع است، فراهم کردم زمینه هاى گناه براى دیگران نیز ممنوع است.

در روایات اسلامى نیز تأکیدهاى فراوانى در این زمینه وارد شده است: در حدیثى که ابن ابى الحدید در شرح همین کلام حکمت آمیز آورده چنین مى خوانیم که یکى از صحابه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در کنار کوچه اى از کوچه هاى مدینه مشاهده کرد که زنى با اوست. او به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سلام کرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پاسخش را گفت. هنگامى که آن شخص عبور کرد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وى را صدا زد و فرمود: «هذِهِ زَوْجَتی فُلانَةٌ؛ این زن را که دیدى، فلانى، همسرم است» آن مرد گفت: اى رسول خدا مگر ممکن است کسى درباره شما سوءظنى ببرد؟ حضرت فرمود: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّم؛ شیطان در وجود انسان ها همچون خونى که در رگ هاست جریان دارد (اشاره به این که بى سروصدا در همه جاى بدن انسان نفوذ مى کند؛ در فکر و چشم و گوش و دست و زبان او)».(1)

مرحوم شیخ حر عاملى در کتاب وسائل الشیعه در جلد (علیهما السلام) فصل آداب العشرة باب 19 احادیث فراوانى در این زمینه آورده است؛ ازجمله از امام صادق (علیه السلام) نقل

ص: 447


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 380.

مى کند که فرمود: «اتَّقُوا مَوَاضِعَ الرَّیْبِ وَلا یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّرِیقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَدٍ یَعْرِفُهَا؛ از جاهاى تهمت خیز پرهیز کنید حتى یکى از شما با مادرش در کنار جاده (به صورت تهمت برانگیز) نایستد، زیرا همه او را نمى شناسند (و ممکن است شما را متهم کنند)».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أَوْلَى النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ؛ سزاوارترین مردم به اتهام کسى است که با افراد متهم همنشین گردد».(2)

یکى از ادباى بزرگ فارسى زبان مى گوید: «هر که با بدان نشیند اگر طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و اگر به خراباتى رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن».(3)

* * *

ص: 448


1- این حدیث در بحارالانوار، ج 72، ص 91، ح 7 نیز آمده است.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 90، ح 3.
3- کلیات سعدى.

گفتار حکیمانه 160

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آنهایى که به حکومت مى رسند (غالباً) راه استبداد و خودکامگى پیش مى گیرند.(1)

ص: 449


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در کتاب تحف العقول به عنوان یکى از سخنان حکیمانه رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) در وصیتى که به امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود آمده است و على (علیه السلام) آنچه را که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او وصیت کرده بود به گونه اى که در محل کلام آمده است به دیگران ابلاغ فرمود. در غرر الحکم نیز همین جمله به همین صورت از على (علیه السلام) ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 139).

شرح و تفسیر: قدرت و استبداد

امام (علیه السلام) در این گفتار گهربار بسیار فشرده و پرمعنا مى فرماید: «آن هایى که به حکومت مى رسند (غالباً) مستبد مى شوند»؛ (مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ).

«اسْتَأْثَرَ» از ریشه «اسْتئْثار»به معناى استبداد و خودکامگى و انحصارطلبى است.

تاریخ نیز گواه روشنى بر این معناست؛ بسیار بودند کسانى که چون دستشان به حکومت نرسیده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذارى کار مردم به مردم مى زدند؛ اما هنگامى که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختیار گرفتند بناى استبداد گذاشتند؛ نه به نصیحت کسى گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگى را در حد اعلا دربرابر رعایا انجام دادند. این مطلب به قدرى شایع بوده و هست که به صورت ضرب المثلى درآمده است: «مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَمَنْ عَزَّ بَزَّ؛ کسى که غالب شود مى دزدد و کسى که پیروز گردد سرمایه هاى دیگران را مى رباید».

ابن ابى الحدید در شرح این سخن، شعرى از ابوالطیب (متنبّىء) نقل مى کند:

وَالظُّلْمُ مِن شِیَمِ النُّفوسِ فَإنْ *** تَجِدْ ذا عِفَّةٍ فلِعلّةٍ لا یَظْلِمُ(1)

«ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفیف و عادلى یافتى حتماً دلیلى دارد که ظلم نمى کند».

ص: 450


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 381.

قرآن مجید نیز اشاره اى به این معنا مى کند؛ در آیه 34 سوره نمل از زبان ملکه سبأ که زنى باهوش و پرتجربه بود نقل مى کند: (قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ)؛ «گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند و عزیزان آن جا را ذلیل مى کنند؛ (آرى) روش آنان همواره این گونه است».

در تاریخ اسلام نیز نمونه هاى فراوانى از کسانى وجود دارد که پیش از دست یابى به حکومت، به ظاهر در سلک افراد متدین بودند؛ اما همین که به مقام و حکومتى رسیدند راه خودکامگى را پیش گرفتند.

در داستان معروفى از عبدالملک بن مروان، خلیفه ستمگر اموى مى خوانیم: قبل از آن که به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانى بود که در گوشه مسجد همواره مشغول عبادت بود تا آن جا که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) نامیدند؛ زیرا پیوسته قرآن تلاوت مى کرد. هنگامى که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند، قرآن را بر هم نهاد و گفت: «هذا فِراقُ بَیْنى وَبَیْنِک» (براى همیشه از تو جدا شدم، و بعد به خودکامگى هاى حکومت پرداخت).(1)

یکى از صفحات سیاه کارنامه عبدالملک، نصب «حجاج» به ولایت کوفه بود. به یقین اخبار جنایات «حجاج» و کشت و کشتار بى رحمانه و شکنجه زندانیان بى گناه به صورت گسترده به عبدالملک مى رسید؛ ولى خم به ابرو نمى آورد، چراکه حکومت، چشم و گوش این انسان پست و بى ظرفیت و بى شخصیت را کور و کر کرده بود. امثال عبدالملک مروان در تاریخ بسیار بودند.

یکى دیگر از رسوایى هاى عبدالملک بن مروان همان چیزى است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسیدن به خلافت، بر منبر رفت وبا عصبانیت به مردم گفت: شما مرا امر به پرهیزکارى و نیکى ها مى کنید، اما

ص: 451


1- کتاب فخرى، ابن طقطقى، ص 123.

خودتان را فراموش مى کنید. به خدا سوگند! از امروز به بعد اگر کسى مرا به تقوا امر کند گردنش را مى زنم (وَاللهِ لا یَأْمُرُنی أحَدٌ بَعْدَ یَوْمی هذا بِتَقْوَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلّا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ).(1)

این سخن را با حدیثى از امام باقر (علیه السلام) که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوارنقل کرده پایان مى دهیم، حضرت فرمود: «فِی التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُرٍ: مَنْ لا یَسْتَشِیرُ یَنْدَمُ وَالْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ وَکَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَمَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ؛ در تورات چهار جمله (ى پرارزش) آمده است: کسى که مشورت نکند پشیمان مى شود، وفقر، مرگ بزرگ است، و آن گونه که به دیگران جزا مى دهى به تو جزا داده خواهد شد، وکسى که به حکومت دست یابد استبداد پیشه مى کند».(2)

پیامى که این جمله نورانى دارد این است که امام (علیه السلام) به پیروان خود توصیه مى کند مراقب باشید، حکومت و مقام، معمولاً انسان را به استبداد مى کشاند، شما چنین نباشید.

* * *

ص: 452


1- انساب الاشراف، ج 7، ص 206.
2- بحارالانوار، ج 13، ص 357، ح 62.

گفتار حکیمانه 161

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که (مشورت را ترک کند و) استبداد رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک مى شود.(1)

ص: 453


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: در کتاب غررالحکم به جاى «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ»، «مَنْ قَنَعَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ» آمده و جمله دوم این کلام حکیمانه را جداگانه در جاى دیگر ذکر کرده است. (و از آن معلوم مى شود که منبع روایت او کتابى غیر از نهج البلاغه بوده است). نیز زمخشرى با همین عبارتى که در نهج البلاغه آمده است این حدیث را در باب «العقل والفطنة» در کتاب ربیع الابرار آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 140).

شرح و تفسیر: نتیجه استبداد و مشورت

آنچه امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود بیان فرموده دو روى یک سکه درباره مسئله مشورت است. مى فرماید: «کسى که (مشورت را ترک کند و) استبداد رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آن ها شریک مى شود»؛ (مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا).

درباره اهمیت مشورت و زیان هاى استبداد به رأى، تا کنون در این کتاب بارها سخن گفته ایم.

در بخش کلمات قصار در حکمت هاى 54 و 113 امام (علیه السلام) به اهمیت مشورت اشاره فرموده و در عهدنامه مالک اشتر به صورت گسترده ترى از مشورت وشرایط آن سخن گفته است؛ ولى هرقدر درباره اهمیت مشورت بحث شود کم است، زیرا مطلبى است سرنوشت ساز. قرآن مجید، هم به مؤمنان دستور مشورت مى دهد: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُم)(1) و هم به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که عقل کل بود: (وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ)(2)، قرآن حتى در موضوعات ساده نیز به مشورت اهمیت داده است ازجمله درباره بازگرفتن کودک شیرخوار از شیر مادر

ص: 454


1- شورى، آیه 38.
2- آل عمران، آیه 159.

مى فرماید: (فَإِنْ أَرَادَا فِصَالا عَنْ تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا)؛ «و اگر آن دو (پدر و مادر) با رضایت یکدیگر و مشورت بخواهند (کودک را زودتر) از شیر بازگیرند؛ گناهى بر آن ها نیست».(1)

همچنین روایات اسلامى به طور گسترده بر آن تأکید ورزیده است. در دنیاى امروز نیز همه دولت ها حداقل در ظاهر بر تشکیل شوراها براى قانون گذارى و امور اجرایى در سطوح مختلف تأکید دارند و اصل مشورت به عنوان اصلى اساسى شمرده مى شود.

دلیل آن هم روشن است، زیرا خداى متعال همه مزایاى فکرى را به یک نفر نداده، بلکه هشیارى مانند سایر نعمت ها در میان مردم تقسیم شده است. به همین دلیل هیچ کس بى نیاز از افکار دیگران نیست و هنگامى که انسان ها به مشورت بنشینند و عقل ها به یکدیگر ضمیمه شوند احتمال خطا بسیار کم مى شود، زیرا جوانب مسئله به وسیله افراد مختلف که هر یک جانبى را مى بیند روشن مى گردد و مصداق تعبیرى که در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در غررالحکم آمده است خواهد بود، مى فرماید: «حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ یُضِیفَ إلى رَأیِهِ رَأْیَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ؛ بر هر عاقلى لازم است که رأى عاقلان دیگر را (از طریق مشورت) به رأى خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خویش بیفزاید».(2)

بعضى ممکن است تصور کنند که حتمآ باید با کسى مشورت کرد که عقل او از انسان قوى تر یا لااقل با او مساوى باشد در حالى که چنین نیست؛ انسان اگر دسترسى به چنین اشخاصى پیدا نکند سزاوار است حتى با زیردستان خود مشورت کند، چنان که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل مى کند که یکى

ص: 455


1- بقره، آیه 233.
2- غررالحکم، ص 55، ح 496.

از یاران امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى گوید: خدمت آن حضرت بودیم سخن از پدرش (امام کاظم (علیه السلام)) به میان آمد. فرمود: «کَانَ عَقْلُهُ لا تُوَازِنُ بِهِ الْعُقُولُ وَرُبَّمَا شَاوَرَ الاَْسْوَدَ مِنْ سُودَانِهِ فَقِیلَ لَهُ: تُشَاوِرُ مِثْلَ هَذَا؟ فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى رُبَّمَا فَتَحَ عَلَى لِسَانِه؛ عقل او قابل مقایسه با عقول دیگران نبود ولى با این حال گاهى با بعضى از غلامانش مشورت مى کرد. بعضى به آن حضرت گفتند: شما با مثل چنین شخصى مشورت مى کنید؟ فرمود: اگر خدا بخواهد چه بسا راه حل مشکل را بر زبان او جارى کند».(1)

یکى از فواید مشورت چیزى است که امام کاظم (علیه السلام) در حدیث نورانى اش به آن اشاره کرده، مى فرماید: «مَنِ اسْتَشَارَ لَمْ یَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوَابِ مَادِحاً وَعِنْدَ الْخَطَاَ عَاذِراً؛ کسى که مشورت کند اگر به حق راه یابد او را ستایش مى کنند و اگر به راه خطا برود او را معذور مى دارند (در حالى که اگر مشورت نکند نه در حال خطا کسى عذر او را موجه مى داند و نه در صواب، کسى او را ستایش مى کند)».(2)

احادیث درباره مشورت از معصومان (علیهم السلام) بسیار فراوان است. این سخن را با حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم که فرمود: «الْحَزْمُ أَنْ تَسْتَشِیرَ ذَا الرَّأْیِ وَتُطِیعَ أَمْرَهُ؛ حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که با صاحب نظر مشورت کرده واز امر او اطاعت کنى».(3)

* * *

ص: 456


1- بحارالانوار، ج 72، ص 101، ح 25.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 104، ح 37.
3- بحارالانوار، ج 72، ص 105، ح 41.

گفتار حکیمانه 162

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختیارش بیرون مى رود).(1)

ص: 457


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این حکمت اشاره مى کند که ما در حکمت 159 به منابع این کلام حکیمانه نیز اشاره کردیم، زیرا این کلام حکمت آمیز به اضافه کلام دیگرى در امالى صدوق به صورت مسند و در تحف العقول به صورت مرسل آمده است. مرحوم مفید نیز در کتاب اختصاص آن را مسندآ ذکر کرده است (و پیداست که هیچ کدام از این بزرگواران آن را از نهج البلاغه نگرفته اند، زیرا یا قبل از سید رضى مى زیسته اند و یا با اضافاتى و به صورت مسند نقل کرده اند که نشان مى دهد منابع دیگرى داشته اند). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 139). در کتاب کافى، ج 8، ص 152، ح 137 نیز این گفتار حکیمانه به ضمیمه گفتار دیگرى آمده است.

شرح و تفسیر: روش حفظ اسرار

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بر حفظ اسرار تأکید مى کند، مى فرماید: «کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختیارش بیرون مى رود)»؛ (مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ).

منظور از سرّ، امورى است مربوط به انسان که اگر دیگران از آن آگاه شوند ممکن است مشکلات عظیمى براى وى فراهم سازند؛ مثلاً شخصى که معتقد به مذهب اهل بیت (علیهم السلام) است و در میان متعصبان لجوج و نادانى از مخالفان قرار گرفته، بدیهى است که اگر سرّ خویش را فاش کند جانش به خطر مى افتد و گاه افشاى اسرار سبب مى شود که حسودان انسان را از رسیدن به نتیجه کارش بازدارند و به اصطلاح، چوب لاى چرخ هایش بگذارند یا رقیبانى باشند که براى حفظ منافع خود پیش دستى کنند و کارى را که او ابداع کرده از وى بگیرند و به ثمر برسانند و از فواید آن بهره گیرند و ابداع کننده اصلى را محروم سازند.

بدیهى است که عقل مى گوید: در چنین مواردى اسرار را باید مکتوم داشت و حتى براى عزیزترین عزیزان بازگو نکرد، زیرا آن عزیزان هم عزیزانى دارند که براى آن ها بازگو مى کنند و چیزى نمى گذرد که آن سرّ، همه جا منتشر مى شود وصاحب سرّ در رسیدن به اهدافش ناکام مى ماند.

ص: 458

در نامه 31 نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى (علیهما السلام)) نیز اشاره به کتمان سرّ شده است. همچنین در حکمت 6 و 48 نیز امام (علیه السلام) بر این معنا تأکید کرده است.

مسئله کتمان اسرار به قدرى اهمیت دارد که در حدیثى امام صادق (علیه السلام) آن را همچون خونى مى شمرد که فقط باید در درون رگ هاى خود انسان جریان یابد، مى فرماید: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلا تُجْرِیهِ فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ».(1)

البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعى که براى یک جامعه سرنوشت ساز است از اهمیت بسیار بیشترى برخوردار است و چه بسا افشاى یک سرّ سبب حمله غافلگیرانه دشمن و ریخته شدن خون هاى بى گناهان گردد. در تاریخ زندگى پیامبر (صلی الله علیه و آله) موارد زیادى مى بینیم که آن حضرت از طریق کتمان، از خسارات مهمى براى جامعه اسلامى پیشگیرى کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامى که لشکر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکیان از جریان باخبر شدند و همین امر سبب شد مقاومتى نشان ندهند و خونى ریخته نشود و فوج فوج اسلام را پذیرا شوند.

گاه مى شد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامى که به گروهى براى یکى از جنگ هاى اسلام مأموریت مى داد براى این که دشمن از هدف آگاه نشود دستور مى داد نامه اى بنویسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشکر مى داد و مى فرمود: هنگامى که به فلان نقطه رسیدید نامه را بگشایید و مطابق دستور عمل کنید وبه این صورت دشمن از نقشه هاى مسلمانان آگاه نمى شد.

ص: 459


1- بحارالانوار، ج 75، ص 278. در بعضى از طرق این روایت به جاى «فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ» «مِنْ غَیْرِ أَوْدَاجِکَ» آمده ولى واژه «فى» در این جا مناسب تر و صحیح تر است.

این سخن را با حدیث پربار دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) ادامه مى دهیم که فرمود: «جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَمُصَادَقَةِ الْأَخْیَارِ وَجُمِعَ الشَّرُّ فِی الْإِذَاعَةِ وَمُوَاخَاةِ الْأَشْرَارِ؛ خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده است: کتمان سرّ و دوستى با نیکان، و تمام شرور در دو چیز جمع شده است: فاش کردن اسرار و دوستى با اشرار».(1)

البته این قاعده کلى مانند غالب قواعد کلّى استثناى محدودى نیز دارد وآن درموردى است که انسان مى خواهد با شخص عاقل و دانایى مشورت کند و با کلى گویى نمى تواند نظر او را جلب نماید، بلکه باید جزئیات مطلب را با او در میان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گیرد. هرگاه چنین کسى انسان رازدارى باشد مى توان براى رسیدن به اهداف مشورت، اسرار را در اختیار او گذاشت.

امام صادق (علیه السلام) در حدیثى که درباره شرایط شخص مورد مشورت بیان کرده مى فرماید: «چهارمین شرط (بعد از عقل و دیانت و صداقت) این است: «أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَى سِرِّکَ فَیَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ یُسِرَّ ذلِکَ وَیَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ... إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَى سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَةُ وَکَمَلَتِ النَّصِیحَةُ؛ او را بر سرّ خود آگاه سازى و همان گونه که تو درباره موضوع مورد مشورت آگاهى دارى او هم آگاهى داشته باشد سپس سرّ تو را پنهان ومکتوم دارد... هرگاه او را بر سرّت آگاه ساختى و علم او به آن موضوع مانند علم تو شد مشورت کامل مى شود و خیرخواهى به کمال مى رسد».(2)

ص: 460


1- بحارالانوار، ج 72، ص 71، ح 14.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 103، ح 30.

نکته: حفظ اسرار و اهداف مهم آن

گاه سؤال مى شود که چرا اسرار را کتمان کنیم و از دیگران پنهان داریم؟ با کمى دقت معلوم مى شود که دلایل قابل ملاحظه اى مى تواند داشته باشد ازجمله:

1. عدم توانایى طرف مقابل براى تحمل آن سرّ؛ همان گونه که درمورد ائمه هدى (علیهم السلام) و مطالب مربوط به مقامات آن ها یا معارف خاص الهى در احادیث دیده مى شود و همان گونه که در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) در قرآن مجید آمده که خضر (علیه السلام) _ آن مرد الهى _ به موسى (علیه السلام) گفت: «تو توانایى تحمل بعضى از کارهاى مرا ندارى».(1)

2. گاه مکتوم بودن سرّ به نفع مردم است؛ مانند این که شب قدر به صورت سرّى درآمده و سبب مى شود که مردم در لیالى مختلف به امید درک شب قدر به در خانه خدا بروند. و یا پنهان بودن زمان ظهور تا قیام قیامت که سبب آمادگى مداوم مردم مى شود و همچنین مکتوم بودن پایان زندگى انسان ها.

3. گاه افشاى سرّ سبب سوء استفاده دشمن مى گردد و کارى که ممکن است به سادگى انجام شود بسیار پیچیده و پرهزینه گردد همان گونه که درمورد مستور ماندن زمان حرکت لشکر اسلام براى فتح مکه در تاریخ اسلام ثبت شده است.

4. گاه افشاى سرّ سبب برانگیخته شدن حسادت ها مى شود و براى پرهیز از آن چاره اى جز پوشانیدن آن نیست. همان طور که در حدیثى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «اسْتَعِینُوا عَلَى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمَانِ فَإِنَّ کُلَّ ذِی نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ».(2)

ص: 461


1- کهف، آیه 67: (قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِىَ صَبْراً).
2- بحارالانوار، ج 74، ص 153، ح 98.

5. پرهیز از توقعات بى جا؛ گاه مى شود که اگر مردم از امکانات فرد خاصى باخبر شوند ممکن است توقعات بى جا و بیش از حد از او داشته باشند و او را در تنگنا قرار دهند به همین دلیل سرّ خود را مى پوشاند.

6. پرهیز از کارشکنى ها؛ گاه انسان براى کار مثبتى نقشه کشیده و اگر آن را فاش کند گروهى به هر دلیل مشغول کارشکنى مى شوند، ازاین رو چاره اى جز کتمان آن سرّ نیست تا زمانى که به ثمر برسد و خود را نشان دهد.

7. پرهیز از آبروریزى افراد؛ بسیار مى شود اسرارى نزد انسان است که اگر بازگو کند آبروى افراد آبرومندى که زمانى گرفتار لغزشى شده اند مى ریزد و یا سبب شماتت خود انسان توسط دشمن مى شود، زیرا مصیبتى به انسان رسیده که اگر آن را مکتوم دارد یک مصیبت است و اگر آشکار کند مصیبت شماتت دشمنان به آن افزوده مى شود، همان گونه که شاعر مى گوید:

مگوى اندوه خویش با دشمنان *** که لا حول گویند شادى کنان

8. پرهیز از ریاکارى؛ گاه انسان خدماتى به افرادى کرده که اگر آن را افشا سازد بیم ریاکارى پیدا مى کند. در این صورت، سرّ را مکتوم مى دارد که به اخلاص خویش کمک کند.

9. پرهیز از کارهاى عجولانه؛ گاه انسان سرّى دارد که اگر در افشاى آن عجله کند ممکن است به نتیجه نرسد ولى هرگاه براى مطالعه و تحقیق بیشتر آن را مکتوم دارد و در فضاى آرامى به نتیجه برساند به نفع اوست.

10. پرهیز از وحشت افراد کم ظرفیت؛ بسا حوادث تلخى ممکن است براى جامعه اى در پیش باشد که اگر مسئولین آن را فاش کنند، بسیارى از افراد وحشت زده مى شوند ازاین رو آن را مکتوم مى دارند تا آرامش برقرار باشد و یا شخصى مبتلا به بیمارى خطرناکى شده، طبیب آن را به او نمى گوید تا آرامش خود را از دست ندهد.

ص: 462

از این جا روشن مى شود این که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه مى فرماید: «هرکس سرّ خود را بپوشاند اختیارش به دست اوست» تا چه اندازه داراى فلسفه هاى گوناگون و مثبت است.

* * *

ص: 463

ص: 464

گفتار حکیمانه 163

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

فقر، مرگِ بزرگ تر است.(1)

ص: 465


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این کلام حکیمانه قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول (ابن شعبه حرانى) و خصال صدوق آمده است و نیز عیاشى در تفسیر خود آن را با تفاوت مختصرى به صورت: «اَلْفَقْرُ هُوَ الْمَوْتُ الاْحْمَرُ» نقل کرده است و بعد از سید رضى نیز زمخشرى آن را در ربیع الابرار آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 140).

شرح و تفسیر: بلاى فقر!

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه به آثار زیان بار فقر و تهى دستى اشاره کرده، مى فرماید: «فقر، مرگ بزرگ تر است»؛ (الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ).

درمورد نکوهش فقر در همین کلمات قصار تعبیرات متعددى دیده مى شود؛ ازجمله در حکمت 3 آمده بود: «وَالْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِینَ عَنْ حُجَّتِهِ؛ فقر، انسان هوشمند را از بیان دلیل و حجت خود گنگ مى سازد». در حکمت 56 آمده بود : «وَالْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ؛ فقیر حتى در وطنش غریب است». در حکمت 319 مى خوانیم: «فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ؛ فقر سبب نقصان دین و مشوش شدن عقل و جلب کینه مى گردد». و در حکمت 372 آمده است: «إذا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ؛ هرگاه اغنیا از کمک به دیگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنیایشان مى فروشند».

از مجموع این کلمات حکیمانه و سایر روایاتى که از رسول خدا و ائمه هدى: به ما رسیده به خوبى استفاده مى شود که اسلام براى مسئله فقرزدایى اهمیت بسیار قائل است.

در حدیث معروف رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که در کتاب کافى آمده است مى خوانیم: «کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْرآ؛ نزدیک است که فقر، انسان را به مرحله کفر برساند».(1)

ص: 466


1- کافى، ج 2، ص 307، ح 4 و کنزالعمّال، ح 16682.

دلیل تمام این موارد این است که فقر زمینه انواع انحرافات عقیدتى و اخلاقى را به ویژه در وجود افراد کم ظرفیت فراهم مى سازد. بسیار دیده شده است که افراد فقیر کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مى کنند و هنگامى که زن و فرزند خود را گرسنه مى بینند دست به هر کارى مى زنند، قوانین اجتماعى را مى شکنند، آداب واخلاق انسانى را به فراموشى مى سپارند و براى رفع فقر خود هر کارى را مجاز مى شمارند و اگر شخص فقیر کم ظرفیت واقعاً کافر نشود، به مرز کفر نزدیک مى گردد و حداقل رضایت به قضاى الهى را از دست مى دهد.

این احتمال نیز مى رود که مراد از کفر، کفر عملى باشد که همان آلوده شدن به انواع معصیت هاست.

تعبیر «الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ؛ مرگ بزرگ تر» اشاره به این است که انسان به هنگام مرگ، حداقل از مشکلات این جهان آسوده مى شود در حالى که فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مى کند گویى پیوسته در حال جان دادن است.

بنابراین همان گونه که ما هنگام بیمارى و تهدید به مرگِ جسمانى به دنبال طبیب و درمان به هر سو مى رویم، هنگامى هم که فقر دامان فرد یا جامعه را مى گیرد باید براى نجات از آن تلاش و کوشش کنیم.

نکته ها

1. فقرزدایى در تعلیمات اسلام

توجه اسلام، تنها به زندگى جاویدان آخرت نیست بلکه به زندگى آبرومند این دنیا نیز که مقدمه اى براى آن است توجه فوق العاده اى دارد، ازجمله این که مسئله فقرزدایى را یکى از مهم ترین دستورات خود قرار داده و راهکارهاى آن را نشان داده است.

از یک طرف به همه دستور سعى و کوشش و کسب و کار مى دهد و جوان

ص: 467

بى کار را بى منزلت مى شمرد و اداى حق کارگران و کارمندان را از مهم ترین واجبات مى داند، بلکه کار را از مهم ترین عبادات قلمداد مى کند، کارگر خسته در حال خواب را در حال عبادت مى داند تا آن جا که توجه به معیشت و زندگى مادى را کفاره مهم ترین گناهان ذکر مى کند، چنان که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «إنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوبآ لا یُکَفِّرُها صَلاةٌ وَلا صَدَقَةٌ قیلَ: یا رَسُولَ اللهِ فَما یُکَفِّرُها؟ قالَ: الْهُمُومُ فی طَلَبِ الْمَعیشَةِ؛ بعضى از گناهان را نماز و صدقه وزکات هم نمى تواند جبران کند. عرض کردند: اى رسول خدا! پس چه چیز آن ها را جبران مى کند؟ فرمود: به فکر معیشت و زندگى بودن و براى آن تلاش کردن».(1)

از طرف دیگر نیز به این نکته اشاره مى کند که خداوند براى حل مشکل فقر، امکانات کافى در روى زمین آفریده است ازجمله آب و زمین که اگر کسى در اختیار دارد و براى عمران و آبادى و بهره گیرى از آن تلاش کند مى تواند فقر را از خود دور سازد، چنان که در حدیث معروفى مى خوانیم: «مَنْ وَجَدَ ماءً وَتُرابآ ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللهُ؛ دور باد از رحمت خدا کسى که آب و زمینى به دست آورد و باز هم فقیر باشد».(2)

ازسویى دیگر به حکومت اسلامى توصیه مى کند که مسئله فقرزدایى را در رأس کارهاى خود قرار دهد و با استفاده از زکات و خمس و انفال و مال الخراج، و مبارزه با احتکار، و تعیین قیمت در صورت لزوم و دعوت به ساده زیستن با فقر مبارزه کند.

امروز نیز اگر جوامع اسلامى بخواهند عزت و احترام و سربلندى و استقلال خویش را بازیابند باید از طریق همکارى با یکدیگر را استفاده از تمام منابعى که خدا به صورت فراوان در اختیار آنان گذاشته است با فقر مبارزه کنند.

ص: 468


1- بحارالانوار، ج 70، ص 157.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 65، ح 10 ؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 24، ح 13.
2. پاسخ به یک سؤال

بعضى مى گویند: همان گونه که در روایات مذکور و امثال آن به شدت از فقر مذمت شده و حتى فقر مایه روسیاهى در دو جهان شمرده شده است: «اَلْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فِی الدّارَیْنِ»(1) در پاره اى از روایات نیز از فقر مدح بلیغى شده؛ ازجمله پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «الْفَقْرُ فَخْری وَبِهِ أفْتَخِرُ» و حتى قرآن مجید همه افراد را مخاطب ساخته و مى گوید: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ)؛ «اى مردم! شما همگى نیازمند به خدایید» دلیل این تضاد چیست؟(2)

جواب روشن است، آنچه مایه افتخار انسان است فقر الى اللّه است نه فقر دربرابر انسان ها و به بیان دیگر: فخر و افتخار این است که انسان خداوند را منبع تمام خیرات بداند و خود را در همه چیزها نیازمند او بشمارد و با امکاناتى که خدا به او داده است از مواهب الهى بهره گیرد.

این احتمال نیز هست که منظور از «فقر» ممدوح همان زندگى ساده و زاهدانه است که بعضى آن را فقر مادى مى پندارند ولى انبیا و اولیا به چنین زندگى اى افتخار مى کردند همان گونه که مولاى ما على (علیه السلام) به لباس و غذاى بسیار ساده افتخار مى کرد.

شرح مبسوطى را درباره فقر مذموم و ممدوح در جلد هشتم همین کتاب در شرح خطبه 225 صفحه 429 به بعد آورده ایم.

* * *

ص: 469


1- بحارالانوار، ج 69، ص 30.
2- فاطر، آیه 15.

ص: 470

گفتار حکیمانه 164

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرکس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است!(1)

ص: 471


1- سند گفتار حکیمانه: کتاب مصادر نهج البلاغه منبع دیگرى جز کتاب غررالحکم براى آن ذکر نکرده است (با این تفاوت که از نسخه خط مرحوم سید رضى «عبد» بدون تشدید نقل شده ولى در نسخه غرر با تشدید است (عبّد) که شرح آن در متن خواهد آمد). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 140).

شرح و تفسیر: راه تسخیر دل ها

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این جا مى فرماید: «هرکس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است!»؛ (مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ).

این سخن درواقع برگرفته از آیات قرآن مجید است که دستور مى دهد دربرابر بدى ها نیکى کنید تا دشمنان شما دربرابر شما نرم شوند و دوست شما گردند. (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ)؛ «بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است».(1)

شبیه این معنا همان چیزى است که در حکمت 158 نیز گذشت که مى فرماید : «وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ؛ شر افراد را از طریق بخشش به آنان برطرف کن» و نیز شبیه حدیث دیگرى که از آن حضرت در غررالحکم نقل شده که فرمود: «مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتَعْبَدَ؛ کسى که مال خود را به دیگران ببخشد آن ها را در حلقه بندگى خود درآورده است»(2) و حدیث دیگرى در همان کتاب که به صورت ضرب المثلى در میان همه مردم مشهور است: «اَلْإِنْسانُ عَبْدُ الاْحْسانِ؛ انسان بنده احسان است».(3)

ص: 472


1- فصلت، آیه 34.
2- غررالحکم، ح 8563.
3- غررالحکم، ح 263.

روایات فراوانى با تعبیرات مختلف از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در غررالحکم به همین مضمون دیده مى شود؛ ازجمله: «الإحْسانُ یَسْتَرِقُّ الاْنْسانُ؛ احسان، انسان ها را بنده مى سازد». و «بِالاْحْسانِ تُمْلَکُ الْقُلُوبُ؛ به وسیله احسان دل ها در تسخیر انسان درمى آیند». و «مَا اسْتَعْبَدَ الْکِرامَ مِثْلُ الاْکْرامِ؛ افراد باشخصیت را چیزى همانند اکرام و احترام، به بندگى و خضوع نکشانده است».

آنچه در ترجمه این حکمت آمد در صورتى است که جمله «عبّده» با تشدید خوانده شود همان گونه که در نسخه ابن ابى الحدید و غرر الحکم آمده است ومرحوم کمره اى نیز در شرح نهج البلاغه خود آن را کاملاً تأیید کرده است؛ ولى در بسیارى از نسخ «عَبَدَهُ» بدون تشدید آمده و مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: «چون خط سید رضى در اختیار مرحوم ابن میثم بوده و آن بدون تشدید است این نسخه را باید ترجیح داد»(1) و معناى جمله مطابق آن این مى شود: «هرکس حق کسى را ادا کند که از اداى حق خوددارى مى کند گویى او را پرستش کرده و برده اوست». مطابق این معنا گویا امام (علیه السلام) مى فرماید: دربرابر حق ناشناسان، حق شناس مباش وگرنه بنده و برده خواهى شد، در حالى که آنچه با روایات فراوان مذکور هماهنگ و با قرآن سازگار است همان معناى اول است ونبودن تشدید در نسخه سید رضى دلیل بر چیزى نمى تواند باشد، زیرا معمول نویسندگان در گذشته این نبوده که تمام کلمات را اعراب بگذارند و به فرض که سید رضى معتقد به نداشتن تشدید بوده، این استنباطى از ناحیه خود اوست وگرنه مستقیماً از امیرمؤمنان (علیه السلام) چیزى نشنیده است و ما این استنباط را مناسب آیات و روایات دیگر نمى دانیم و اصرار مرحوم شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بر معناى دوم صحیح نیست. به خصوص این که او مى گوید: افراد رذل ممکن است از نیکى کردن سوء استفاده کنند، که این سخن نیز قابل جواب است،

ص: 473


1- بهج الصباغة، ج 14، ص 551.

زیرا معیار، توده مردم هستند نه افراد رذل، هرچند در بعضى از روایات به این افراد رذل نیز اشاره شده است؛ توده مردم چنین اند که اگر در مقابل بدى، خوبى ببینند، دربرابر بى وفایى، وفا ببینند و دربرابر بى مهرى به آن ها مهر شود منقلب خواهند شد. سماحت و عفو و گذشت اسلامى و سیره اولیاءاللّه نیز همین بوده است که حق ناشناسان را با حق شناسى ادب مى کردند و در حلقه عبودیت خود درمى آوردند.

* * *

ص: 474

گفتار حکیمانه 165

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ

لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست.(1)

ص: 475


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر، این کلام حکمت آمیز را از مدارک دیگرى نقل کرده ازجمله در کتاب «ابن ابى الجعد» با مقدارى تفاوت آمده است و همچنین مرحوم شیخ صدوق در کتاب هاى عیون الاخبار و صحیفة الرضا آن را با دو سند از امیرمؤمنان (علیه السلام) آورده است. مسعودى در مروج الذهب مى نویسد: «عمر بن عبدالعزیز» در خطبه اش این کلام را تضمین کرد و براى مردم خواند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 140).

شرح و تفسیر: اطاعت مخلوق، محدود به عدم معصیت خالق است

امام (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز به حقیقت روشنى اشاره مى کند که بسیارى به هنگام عمل آن را فراموش مى کنند، مى فرماید: «اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست»؛ (لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ).

اشاره به این که ما هرچه داریم از ذات پاک پروردگار است و در هر کار و قبل از هرچیز باید مطیع فرمان او باشیم، بهشت و دوزخ در دست اوست ثواب وجزا به حکم او، عزت و ذلت در این دنیا نیز از ناحیه اوست و درواقع «لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» با این حال چگونه مخلوقى را اطاعت کنیم که فرمان معصیت خالق را صادر مى کند؟ این نهایت بى خبرى و ضعف ایمان و نادانى و ناسپاسى است.

به همین دلیل فقهاى ما مى گویند: اطاعت والدین و اطاعت زن از شوهر و مانند آن تنها در صورتى مجاز یا لازم است که برخلاف فرمان خدا نباشد و از این رو براى انجام حج واجب، نهى آن ها هیچ اثرى ندارد و همچنین در انجام واجبات دیگر و ترک محرمات، و آن کس که اطاعت مخلوق را بر اطاعت خالق مقدم سازد درواقع مشرک است؛ یعنى گرفتار شرک عملى شده است؛ ازاین رو قرآن مجید درمورد والدین مى فرماید: (وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِى مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ

ص: 476

فَلا تُطِعْهُمَا)؛ «و اگر آن دو (مشرک باشند و) تلاش کنند که براى من همتایى قائل شوى که از آن آگاهى ندارى، از آن ها پیروى مکن».(1)

همچنین اگر حکومتى به هر نام تشکیل شود و قانونى برخلاف قانون خداوند وضع کند هیچ مسلمانى حق پیروى از آن را ندارد، چون اطاعت مخلوق و معصیت خالق است جز این که او را مجبور کنند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه براى این جمله معناى دیگرى ذکر کرده و گفته اند: منظور این است که هیچ کس حق ندارد از طریق معصیت، راه اطاعت خدا را بپیماید؛ مثلاً در خانه غصبى نماز گزارد یا با آب غصبى وضو یا غسل کند یا با مال حرام فى سبیل اللّه انفاق نماید.

ولى معناى اول صحیح تر به نظر مى رسد، به ویژه قصه اى که در آن این جمله حضرت مورد استناد قرار گرفته، گواه دیگرى بر صحت معناى اول است. قصه مذکور، مربوط به «معاویه» و «شداد بن اوس» است که ابن ابى الحدید نقل مى کند: او (که از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود) در مجلس معاویه حضور داشت. معاویه به او گفت: برخیز ویادى از على کن و عیب هایى براى او بشمار. او برخاست و خطبه اى خواند ونه تنها عیبى بر آن حضرت نگذاشت بلکه تلویحآ امام را مدح کرد و در لابه لاى خطبه اش این جمله را نیز گفت: «إنَّهُ لا طاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فی مَعْصِیَةِ الْخالِقِ» و در پایان رو به معاویه کرد و گفت: اى معاویه! کسى که با ذکر حق، تو را به خشم بیاورد خیرخواه توست و کسى که با سخن باطل، تو را راضى کند به تو خیانت کرده است. معاویه سخن او را قطع کرد و دستور داد او را از محل خطابه پایین آورند. سپس به او محبت کرد و مالى به او بخشید و گفت: تو سخاوتمندان را مدح کردى آیا من از سخاوتمندان هستم یا نه؟ شداد گفت: اگر مال حلالى غیر از اموال بیت المال مسلمانان داشته باشى و انفاق کنى از

ص: 477


1- عنکبوت، آیه 8.

سخاوتمندانى و اما اگر مال مسلمانان باشد و آن را در اختیار گرفته باشى و از طریق اسراف آن را خرج کنى مشمول آیه: (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ)(1) خواهى بود.(2)

مرحوم مغنیه نیز در شرح نهج البلاغه خود ضمن تفسیر کلام امام (علیه السلام) به همین معنا، مى گوید: کسى که معصیت پروردگار کند حجت الهى بر ضد او تمام است، هرچند از همه خلایق اطاعت کند و هرکس اطاعت خداوند نماید حجت الهى به نفع او تمام است حتى اگر جمیع خلایق را معصیت کند، بلکه در چنین موردى که مردم مخالف اطاعت خدا هستند ولى او خدا را اطاعت مى کند، اطاعتى برتر و داراى ثوابى بیشتر است. قرآن مجید مى فرماید: (أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنتُمْ مُؤْمِنِینَ)؛ «آیا از آن ها مى ترسید؟ با این که اگر ایمان دارید خداوند سزاوارتر است که از او بترسید»(3).(4)

ص: 478


1- اسراء، آیه 27.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 167.
3- توبه، آیه 13.
4- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 325.

جلد 17

مشخصات کتاب

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

پیام امام

امیرالمؤمنین (علیه السلام)

کلمات قصار

250-166

جلد هفدهم

کتاب برگزیدۀ سال

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 1

اشاره

سر شناسه: مکارم شیرازی، ناصر، 1305-

عنوان قراردادی: نهج البلاغه فارسی - عربی. شرح

عنوان و نام پدیدآور: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام): شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و اندیشمندان حوزه علمیه قم

مشخصات نشر: قم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، 1397.

مشخصات ظاهری: 456ص.

شابک: 1-6-99801-600-978 (دوره)؛3-13-6335-622-978 (ج17)

وضعیت فهرست نویسی: فیپا.

یادداشت: فارسی - عربی

یادداشت: کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت در سال های مختلف منتشر شده است.

یادداشت: چاپ اول

عنوان دیگر: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --خطبه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نامه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --کلمات قصار

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره: 1397 7م/38/0422 BP

رده بندی دیویی: 297/9515

شماره کتابشناسی ملی: 5401684

---

با همکاری دانشمندان محترم حجج اسلام آقایان:

محمد رضا آشتیانی - محمد جواد ارسطا - سید عبدالمهدی توکل

سعید داودی - احمد قدسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) / ج 17

تألیف: آیة الله العظمی مکارم شیرازی و همکاران

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اوّل

صفحه و قطع: 456صفحه / وزیری

تاریخ انتشار: 1397

چاپخانه: سلیمانزاده

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

با همکاری انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)

شابک: 3-13-6335-622-978

آدرس ناشر: ایران - قم - ابتداى خیابان شهدا - کوچه 22

تلفن : 37732478

فکس: 37840099

www.makarem.ir

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

گفتار حکیمانه 166 --- 15

شرح و تفسیر: عیب واقعى این است! --- 16

گفتار حکیمانه 167 --- 19

شرح و تفسیر: مانع بزرگ ترقى ---20

گفتار حکیمانه 168 --- 23

شرح و تفسیر: نزدیکى فرمان مرگ --- 24

گفتار حکیمانه 169 --- 27

شرح و تفسیر: نشانه هاى حق آشکار است --- 28

گفتار حکیمانه 170 --- 31

شرح و تفسیر: راه نزدیک تر! --- 32

گفتار حکیمانه 171 --- 36

شرح و تفسیر: نتیجه پیمودن راه ناصواب --- 37

گفتار حکیمانه 173 --- 39

شرح و تفسیر: راه شناخت حق --- 44

گفتار حکیمانه 172 --- 39

شرح و تفسیر: خطر جهالت ---40

گفتار حکیمانه 173 --- 43

شرح و تفسیر: راه شناخت حق --- 44

ص: 5

گفتار حکیمانه 174 --- 47

شرح و تفسیر: راه پیروزى بر دشمن --- 48

گفتار حکیمانه 175 --- 53

شرح و تفسیر: راه زدودن ترس و وحشت --- 54

گفتار حکیمانه 176 --- 57

شرح و تفسیر: ابزار ریاست --- 58

گفتار حکیمانه 177 --- 61

شرح و تفسیر: این گونه گنهکار را ادب کن --- 62

گفتار حکیمانه 178 --- 65

شرح و تفسیر: راه زدودن کینه ها --- 66

گفتار حکیمانه 179 --- 69

شرح و تفسیر: نتیجه لجاجت --- 70

نکته: لجاجت و ریشه ها و پیامدهاى آن --- 72

گفتار حکیمانه 180 --- 75

شرح و تفسیر: بردگى جاویدان! --- 76

گفتار حکیمانه 181 --- 81

شرح و تفسیر: سرانجام دوراندیشى --- 82

گفتار حکیمانه 182 --- 85

شرح و تفسیر: کجا خاموش باش و کجا سخن بگو --- 86

گفتار حکیمانه 183 --- 89

شرح و تفسیر: ادّعاهاى متضاد --- 90

گفتار حکیمانه 184 --- 95

شرح و تفسیر: هیچ گاه در شناخت حق شک نکردم! --- 96

ص: 6

گفتار حکیمانه 185 --- 99

شرح و تفسیر: آنچه مى گویم حق است --- 100

گفتار حکیمانه 186 --- 103

شرح و تفسیر: سرنوشت ظالم آغازگر --- 104

گفتار حکیمانه 187 --- 107

شرح و تفسیر: باید آماده بود --- 108

گفتار حکیمانه 188 --- 111

شرح و تفسیر: سرانجام مبارزه با حق --- 112

گفتار حکیمانه 189 --- 115

شرح و تفسیر: بى تابى کشنده است --- 116

نکته: صبر و جزع --- 117

گفتار حکیمانه 190 --- 121

شرح و تفسیر: عذر واهى براى تصدّى خلافت --- 123

گفتار حکیمانه 191 --- 127

شرح و تفسیر: چهره واقعى دنیا و سرانجام دنیاپرستان --- 129

گفتار حکیمانه 192 --- 135

شرح و تفسیر: خزانه دار دیگران بودن --- 136

گفتار حکیمانه 193 --- 141

شرح و تفسیر: کارها را با نشاط آغاز کنید --- 142

گفتار حکیمانه 194 --- 145

شرح و تفسیر: از انتقام بپرهیز --- 146

گفتار حکیمانه 195 --- 151

شرح و تفسیر: پایان کار بخیلان --- 152

ص: 7

گفتار حکیمانه 196 --- 155

شرح و تفسیر: ضررهاى عبرت آموز منفعت است --- 156

گفتار حکیمانه 197 --- 159

شرح و تفسیر: راه تحصیل نشاط --- 160

گفتار حکیمانه 198 --- 163

شرح و تفسیر: باطل در لباس حق --- 164

گفتار حکیمانه 199 --- 171

شرح و تفسیر: هیاهوى اوباش --- 173

گفتار حکیمانه 200 --- 177

شرح و تفسیر: غوغاطلبان --- 178

گفتار حکیمانه 201 --- 181

شرح و تفسیر: اجل همچون سپرى محافظ است --- 182

گفتار حکیمانه 202 --- 187

شرح و تفسیر: بیعت مشروط! --- 188

گفتار حکیمانه 203 --- 193

شرح و تفسیر: اندرزى بسیار حکیمانه --- 194

گفتار حکیمانه 204 --- 197

شرح و تفسیر: تو نیکى کن هر چند سپاسگزارى نکنند --- 198

نکته: قدردانى از بخشنده نعمت --- 201

گفتار حکیمانه 205 --- 203

شرح و تفسیر: وسعت پیمانه علم --- 204

گفتار حکیمانه 206 --- 207

شرح و تفسیر: دربرابر جاهلان بردبار باش --- 208

ص: 8

گفتار حکیمانه 207 --- 213

شرح و تفسیر: راه تحصیل بردبارى --- 214

گفتار حکیمانه 208 --- 219

شرح و تفسیر: شش اندرزناب --- 220

گفتار حکیمانه 209 --- 227

شرح و تفسیر: آینده از آنِ ماست --- 228

گفتار حکیمانه 210 --- 233

شرح و تفسیر: این گونه تقوا پیشه کنید --- 234

گفتار حکیمانه 211 --- 237

شرح و تفسیر: مجموعه اندرزهاى گران بها --- 239

گفتار حکیمانه 212 --- 253

شرح و تفسیر: دشمن نیرومند عقل --- 254

گفتار حکیمانه 213 --- 257

شرح و تفسیر: بهترین راه آرامش --- 258

گفتار حکیمانه 214 --- 261

شرح و تفسیر: درخت پرشاخه! --- 262

گفتار حکیمانه 215 --- 265

شرح و تفسیر: ثمره شوم اختلاف --- 266

گفتار حکیمانه 216 --- 269

شرح و تفسیر: رابطه فزونى نعمت و طغیانگرى --- 270

گفتار حکیمانه 217 --- 275

شرح و تفسیر: راه شناخت افراد --- 276

ص: 9

گفتار حکیمانه 218 --- 281

شرح و تفسیر: دوستى ناسالم! --- 282

گفتار حکیمانه 219 --- 285

شرح و تفسیر: قربانگاه عقل! --- 286

گفتار حکیمانه 220 --- 289

شرح و تفسیر: سوءظن درباره دوستان ثقه ظلم است --- 290

گفتار حکیمانه 221 --- 293

شرح و تفسیر: بدترین توشه راه آخرت --- 294

گفتار حکیمانه 222 --- 297

شرح و تفسیر: بهترین اعمال کریمان --- 298

گفتار حکیمانه 223 --- 301

شرح و تفسیر: برکات حیا --- 302

نکته ها --- 304

1. یک اشتباه بزرگ --- 304

2. چه امورى سبب پاره شدن پرده حیا مى شود؟ --- 304

3. اهمیت حیا در زنان --- 305

گفتار حکیمانه 224 --- 307

شرح و تفسیر: هفت فضیلت مهم اخلاقى --- 308

گفتار حکیمانه 225 --- 321

شرح و تفسیر: حسد، دشمن سلامتى --- 322

گفتار حکیمانه 226 --- 325

شرح و تفسیر: اسیران ذلّت --- 326

ص: 10

گفتار حکیمانه 227 --- 329

شرح و تفسیر: حقیقت ایمان --- 330

گفتار حکیمانه 228 --- 333

شرح و تفسیر: نتایج غم انگیز پنج صفت --- 334

گفتار حکیمانه 229 --- 345

شرح و تفسیر: حیات طیّبه --- 346

گفتار حکیمانه 230 --- 351

شرح و تفسیر: با چنین کسى شریک شوید --- 352

گفتار حکیمانه 231 --- 355

شرح و تفسیر: تفاوت میان عدالت و احسان 232 --- 356

گفتار حکیمانه 232 --- 359

شرح و تفسیر: فزونى پاداش هاى الهى --- 361

نکته: اهمیت صدقه و کمک به نیازمندان در اسلام --- 364

گفتار حکیمانه 233 --- 367

شرح و تفسیر: آغازگر جنگ نباش! --- 368

نکته: جنگ هاى تن به تن در تاریخ --- 369

گفتار حکیمانه 234 --- 373

شرح و تفسیر: تفاوت صفات مردان و زنان --- 374

گفتار حکیمانه 235 --- 377

شرح و تفسیر: عاقل کیست؟ --- 379

گفتار حکیمانه 236 --- 383

شرح و تفسیر: پستى دنیا در نظر امام (علیه السلام) --- 384

ص: 11

گفتار حکیمانه 237 --- 387

شرح و تفسیر: عبادت آزادگان و احرار --- 388

نکته: انگیزه هاى عبادت --- 389

گفتار حکیمانه 238 --- 393

شرح و تفسیر: زنان تربیت نایافته --- 394

گفتار حکیمانه 239 --- 399

شرح و تفسیر: نه سستى و نه پیروى از سخن چین --- 400

گفتار حکیمانه 240 --- 405

شرح و تفسیر: سنگ غصبى، خانه خرابت مى کند --- 406

گفتار حکیمانه 241 --- 409

شرح و تفسیر: روز انتقام ظالمان --- 410

گفتار حکیمانه 242 --- 417

شرح و تفسیر: تمام پرده ها را پاره مکن! --- 419

گفتار حکیمانه 243 --- 423

شرح و تفسیر: از جواب هاى زیاد و دَرهم بپرهیزید --- 424

نکته: آداب پاسخ گفتن --- 425

گفتار حکیمانه 244 --- 427

شرح و تفسیر: راه بقاى نعمت ها --- 428

گفتار حکیمانه 245 --- 433

شرح و تفسیر: با افزایش قدرت، حرص کم مى شود --- 434

گفتار حکیمانه 246 --- 437

شرح و تفسیر: نعمت ها را از خود رم ندهید! --- 438

ص: 12

گفتار حکیمانه 247 --- 441

شرح و تفسیر: سخاوت، بهترین وسیله ارتباط --- 442

گفتار حکیمانه 248 --- 445

شرح و تفسیر: حُسن ظن مردم را با عمل، تصدیق کن --- 446

نکته: بلاى سوءظن و بدبینى --- 447

گفتار حکیمانه 249 --- 449

شرح و تفسیر: برترین اعمال --- 450

گفتار حکیمانه 250 --- 453

شرح و تفسیر: اراده اى برتر از اراده ما! --- 454

ص: 13

ص: 14

گفتار حکیمانه 166

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لا یُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا یُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

براى انسان عیب نیست که حقش به تأخیر افتد. عیب آن است که چیزى را که حقش نیست بگیرد.(1)

ص: 15


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر، این کلام نورانى را از کسانى نقل مى کند که قبل از سید رضى مى زیستند و یا بعداز او بوده ولى با تفاوتى نقل کرده اند از جمله مرحوم سید بن طاووس در کشف المحجة آن را از رسائل کلینى نقل کرده و شیخ طوسى در امالى و محقق بحرانى در کتاب برهان در ضمن خطبه مفصلى با سندى از حسن بن على (علیه السلام) آورده است. ابن ابى الحدید مى گوید: شاید این سخن در پاسخ سؤال کسى باشد که از آن حضرت پرسید: چرا در مسئله امامت مطالبه حق خود را به تأخیر انداختى؟ و امام (علیه السلام) این پاسخ را به او داد. (مصادرنهج البلاغه، ج 4، ص 141). باید توجه داشت که آنچه در روایت برهان و امالى طوسى آمده از شخص امام حسن (علیه السلام) است نه از امیرمؤمنان على (علیه السلام) هرچند به نظر مى رسد این سخنان حکمت آمیز از آن منبع زلال پرفیض جوشیده باشد.

شرح و تفسیر: عیب واقعى این است!

همان گونه که در سند اشاره شد - و در بعضى از روایات آمده است - امام (علیه السلام) این سخن حکمت آمیز را در پاسخ کسى مى گوید که از آن حضرت پرسید: چرا شما در امر امامت در گرفتن حق خود شتاب نکردید؟ امام (علیه السلام) در پاسخ مى فرماید: «براى انسان عیب نیست که حقش به تأخیر افتد. عیب آن است که چیزى را که حقش نیست بگیرد»؛ (لا یُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا یُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ).

البته شک نیست که تأخیر امام (علیه السلام) در مسئله امامت - که از یک سو نص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره خلافت آن حضرت در داستان غدیر و غیر آن بود و از سوى دیگر افضلیت امام (علیه السلام) نسبت به تمام صحابه که جاى انکار براى هیچ فرد منصفى ندارد ایجاب مى کرد که آن حضرت خلیفه بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد - بدین علت بود که آن حضرت در مسئله امامت، حق خود را که در واقع حق مسلمانان است مطالبه کرد؛ اما مخالفان دست به دست هم دادند و او را از رسیدن به آن حق محروم کردند، بنابراین ایراد کسانى که مى گویند: «امامت حق شخصى نبود که حضرت از آن چشم بپوشد، بلکه حق مردم بود و تأخیر در مطالبه چنین حقى روا نیست» پاسخش روشن است و آن این که تأخیر مزبور در واقع از ناحیه امام (علیه السلام) نبود، بلکه از ناحیه کسانى بود که سال ها براى رسیدن به آن نقشه ها

ص: 16

کشیده بودند و حتى زمانى که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خواست در آستانه وداع با دار دنیا نامه اى بنگارد و این حق را تثبیت کند آن ها مانع شده و نسبت هاى بسیار ناروایى به ساحت قدس پیامبر (صلی الله علیه و آله) دادند که داستان اسف انگیزش در تمام کتاب هاى اهل سنت و شیعه آمده است.

مقایسه این دو با یکدیگر (تأخیر حق و گرفتن ناحق) و ترجیح اولى بر دومى کاملاً روشن است، زیرا گرفتن ناحق گناه قطعى است در حالى که تأخیر حق چه شخصى باشد و توسط خود انسان تأخیر بیفتد و چه حق مردم باشد و توسط دشمنان به تأخیر افتد، چیزى نیست که عیب به شمار آید.

در نامه 28 از نامه هاى امام (علیه السلام) نیز جمله اى شبیه این جمله حکیمانه گذشت، حضرت در پاسخ معاویه که گفت: تو را همچون شترى که افسار زده بودند و مى کشیدند براى بیعت بردند، فرمود: «به خدا سوگند! تو مى خواستى با این گفتارت مرا نکوهش کنى؛ اما ناخودآگاه مدح کردى و ثنا گفتى. مى خواستى رسوا کنى اما خودت رسوا شدى «وَ ما عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَةٍ فی أنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَالَمْ یَکُنْ شاکّاً فی دینِهِ، وَ لا مُرْتاباً بِیَقِینِهِ؛ براى یک مسلمان عیب نیست که مظلوم واقع شود مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و یقینش آمیخته با شک نگردد».

سید بن طاووس؛ در کتاب کشف المحجة از رسائل مرحوم کلینى نقل مى کند که امیرمؤمنان على (علیه السلام) به درخواست جمعى از مردم نامه اى درباره مسائل مربوط به خلافت پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) مرقوم داشت؛ نامه اى بسیار طولانى و پرمعنا و روشن و شفاف و دستور داد براى رفع هرگونه ابهام در این مسئله، آن را در هر روز جمعه در برابر مردم بخوانند و ده نفر از یاران سرشناس و معروف و باشخصیت بر آن گواهى دهند، و در ضمنِ آن نامه همین جمله مورد بحث آمده است.

ص: 17

سزاوار است کسانى که مى خواهند به اعماق مسئله خلافت برسند و پى به کارهاى ناروایى ببرند که در این زمینه پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) انجام شد و مظلومیت على (علیه السلام) را دریابند این نامه را به دقت بخوانند تا بدانند چگونه گروهى هماهنگ حق را از مسیرش منحرف ساختند و مسلمانان را به چه شکلى گرفتار کردند.(1)

ص: 18


1- ر.ک: بحارالانوار، ج 30، ص7 به بعد.

گفتار حکیمانه 167

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الإِعْجَابُ یَمْنَعُ الاِزْدِیَادَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خودپسندى مانع (بزرگ) ترقى است.(1)

ص: 19


1- سند گفتار حکیمانه: اسناد دیگر این کلام حکمت آمیز به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر، غرر و درر آمدى است که در آنبه جاى لفظ «اِعْجاب» «العُجب» آمده است و زمخشرى نیز در کتاب ربیع الابرار با تفاوتى آن را نقل کرده یعنى به جاى «یَمْنَعُ الاْزدِیادَ» «یَمْنَعُ مِنَ الاْزْدیادِ» ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 141).

شرح و تفسیر: مانع بزرگ ترقى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به یکى از مهم ترین آثار سوء خودپسندى کرده، مى فرماید: «خودپسندى مانع (بزرگ) ترقى است»؛ (الإِعْجَابُ یَمْنَعُ الاِزْدِیَادَ).

ریشه خودپسندى حب ذات افراطى است، آن گونه که انسان نقطه هاى مثبت خود را بزرگ تر از آنچه هست مى بیند و نقطه هاى ضعف را هیچ گاه نمى بیند و یا کمتر از آنچه هست مى بیند و در واقع خودپسندى و اعجاب به نفس یکى از حجاب ها و موانع شناخت و معرفت است.

نخستین اثر آن این است که انسان را از پیشرفت و تکامل بازمى دارد، زیرا انسان تا زمانى که خود را ناقص مى بیند، براى پیشرفت تلاش مى کند. آن روز که خود را کامل دانست متوقف مى شود.

در حکمت 38 و همچنین 150 نیز اشاره اى به آثار سوء این رذیله اخلاقى شده بود تا آن جا که امام (علیه السلام) در حکمت 38 فرمود: «وَ أَوْحَشُ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ؛ بدترین تنهایى خودبینى است».

این اثر سوء دیگر است: افراد خودپسند دوستان خود را از دست مى دهند و در زندگى تنها و منزوى مى شوند، زیرا لازمه خودپسندى خودبرتربینى و فخرفروشى است و این چیزى است که مردم آن را تحمل نمى کنند.

ص: 20

در روایات اسلامى اشارات گسترده اى به آثار سوء عُجب شده است؛ امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «إنَّ اللهَ عَلِمَ أنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْلا ذلِکَ ما ابْتُلِیَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أبدآ؛ خدا مى داند که (حتى) گناه براى مؤمن از عُجب بهتر است (زیرا گناه، او را به نقایص خود آشنا مى سازد و به درگاه خدا مى رود، توبه مى کند و راه تکامل را مى پوید) و اگر چنین نبود هیچ گاه مؤمن به گناهى آلوده نمى شد».(1)

در حدیث دیگرى از همان امام (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛ کسى که گرفتار خودپسندى شود هلاک مى شود».(2)

از دیگر آثار سوء عُجب و خودپسندى این است که گاه اعمال زشت خود را نیک و صفات رذیله خویش را حسنه مى پندارد و این بلاى بزرگى براى او مى شود؛ نه به اصلاح خویشتن مى پردازد و نه از گناهان خود توبه مى کند.

باز در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «الرَّجُلُ یَعْمَلُ الْعَمَلَ وَ هُوَ خائِفٌ مُشْفِقٌ ثُمَّ یَعْمَلُ شَیْئاً مِنَ الْبِرِّ فَیَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ فَقالَ: هُوَ فى حالِهِ الأُولى وَ هُوَ خائِفٌ أحْسَنُ حالاً مِنْهُ فی حالِ عُجْبِهِ؛ انسان گاهى عملى انجام مى دهد و از آن بیمناک و ترسان است (چون مى داند یا احتمال مى دهد کار خلافى بوده) سپس کار نیکى انجام مى دهد و عُجب پیدا مى کند. امام (علیه السلام) فرمود: این شخص در حالت اول که خائف است حالش بهتر از حالت دوم است که اعجاب به نفس دارد».(3)

در ذیل حکمت 46 نیز احادیثى دراین باره آورده ایم.

نقطه مقابل عُجب، خودکم بینى و تواضع و فروتنى است که سبب مى شود انسان درصدد اصلاح خویش و رفع نقایص از وجود خود برآید و به یقین

ص: 21


1- کافى، ج 2، ص 313، ح 1.
2- کافى، ج 2، ص 313، ح 2.
3- کافى، ج 2، ص 313، ح 4.

خداوند به چنین بندگانى نیز کمک خواهد کرد.

سعدى در این زمینه مثال زیبا و پرمعنایى زده است:

یکى قطره باران ز ابرى چکید *** خجل شد چو پهناى دریا بدید

که جائى که دریاست من کیستم *** گر او هست حقا که من نیستم

چو خود را به چشم حقارت بدید *** صدف در کنارش به جان پرورید

سپهرش به جایى رسانید کار *** که شد نامور لؤلؤ شاهوار

بلندى از آن یافت کو پست شد *** دَرِ نیستى کوفت تا هست شد

این سخن را با سخنى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) خاتمه مى دهیم: یکى از وصایاى آن حضرت به على (علیه السلام) این بود: «یا عَلِیُّ ثَلاثٌ مُهْلِکاتٌ: شُحٌّ مُطاعٌ وَ هوىً مُتَّبَعٌ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ؛ سه چیز است که انسان را هلاک مى کند: بخلى که انسان از آن پیروى کند و هواى نفس که شخص در برابر آن تسلیم گردد و اعجاب به نفس».(1)

ص: 22


1- . وسائل الشیعه، ج 1، ص 102.

گفتار حکیمانه 168

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الأَمْرُ قَرِیبٌ وَ الإِصْطِحَابُ قَلِیلٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

فرمان مرگ نزدیک است و مدت همراهى (با دنیا) کوتاه.(1)

ص: 23


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکى که غیر از نهج البلاغه در سند این کلام حکمت آمیز در کتاب مصادر آمده، غرر آمدى است که آن را همراه کلمات حکمت آمیز دیگرى آورده است: پیش از آن جمله «الْعِلْمُ دَلیلٌ» و بعد از آن «الْمُنافِقُ مُریبٌ»(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 141). آنچه ما در غرر یافتیم چنین است: «هَوِّنْ عَلَیْکَ فَإِنَّ الاْمْرَ قَریبٌ وَ الإِسْتِصْحابَ قَلیلٌ وَ الْمَقامَ یَسیرٌ؛ در امور دنیا آسان بگیر! چون مرگ نزدیک است و مدت همراهى (با مردم و مواهب دنیا) کوتاه و توقفدر آن کم».

شرح و تفسیر: نزدیکى فرمان مرگ

امام (علیه السلام) درباره کوتاهى عمر انسان در دنیا مى فرماید: «فرمان مرگ نزدیک است و مدّت همراهى (با مردم و مواهب دنیا) کوتاه»؛ (الأَمْرُ قَرِیبٌ وَ الاِصْطِحَابُ قَلِیلٌ).

واژه «امر» اشاره به پایان زندگى و فرارسیدن مرگ است، همان گونه در آیه 14 سوره حدید آمده است: (وَ غَرَّتْکُمُ الأَمَانِىُّ حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللهِ)؛ «و آرزوهاى دورودراز شما را فریب داد تا فرمان خدا رسید».

«اصطحاب» به معناى همراه و همنشین بودن با مردم دنیا یا با مواهب و نعمت هاى حیات است.

این حقیقتى است که همگان آن را مى دانیم و آثار آن را همه روز با چشم مشاهده مى کنیم؛ هر روز پیکر بى جان بعضى از دوستان یا غیر دوستان را مى بینیم که بر دوش دیگران به سوى آرامگاهشان حمل مى شود. جاى خالى بسیارى از دوستان و بستگان و عزیزان در میان ما نمایان است. قبور آن ها در دسترس ماست. غالباً به زیارت قبورشان مى رویم و از همه مهم تر در صفحات تاریخ، نام آورانى را ملاحظه مى کنیم که در عصر خود چه قدرت و زندگى پرغوغایى داشتند؛ ولى همه چیز به سرعت پایان گرفت و چیزى جز استخوان هاى پوسیده آن ها در زیر خاک و قصرهاى ویران شده شان باقى نمانده است.

ص: 24

با این حال غالباً گرفتار غفلتیم، به پایان زندگى خود نمى اندیشیم، توشه اى مناسب براى سفر پرخوف و خطر آخرت فراهم نمى سازیم. به فرموده امام (علیه السلام) در حکمت 122 «گویى فرمان مرگ براى غیر ما نوشته شده و گویى این مردگانى که با چشم مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما بازمى گردند»؛ (کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ... وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ).

به همین دلیل در روایتى که مرحوم کلینى آن را در کتاب کافى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در ضمن خطبه اى نقل کرده مى خوانیم: «سُئِلَ: أَیُّ الْمُؤْمِنینَ أکْیَسٌ؟؛ از آن حضرت پرسیدند: کدام یک از مؤمنان باهوش ترند؟» فقال: «أکْثَرُهُمْ ذِکْرآ لِلْمَوْتِ وَ أشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدادآ؛ کسى که بیش از همه به یاد مرگ باشد و کسى که براى آن از همه آماده تر شود».(1)

در حدیث دیگرى در همان کتاب شریف از امام على بن الحسین (علیهما السلام) آمده است که مى فرمود: «عَجَبٌ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرى مَنْ یَمُوتُ کُلَّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ النَّشْأَةَ الأُخْرى وَ هُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الأُولى؛ بسیار تعجب است از کسانى که مرگ را (عملاً) انکار مى کنند در حالى که هر روز و شب، مردگان را مى بینند همچنین بسیار تعجب است از کسانى که جهان آخرت را انکار مى کنند در حالى جهان دنیا را مى بینند (که نشانه هاى آخرت در آن بسیار است)».(2)

شاعر مى گوید:

فلک اى دوست! ز بس بى حد و بى مَر(3) گردد *** بد و نیک و غم و شادى همه آخر گردد

ص: 25


1- کافى، ج 3، ص 257، ح1 و بحارالانوار، ج 74، ص 176.
2- کافى، ج 3، ص 258، ح 28.
3- حد و اندازه.

ز قفاى من و تو گِرد جهان را بسیار *** دى و اسفند مه و بهمن و آذر گردد

ماه چون شب شود از جاى به جایى حیران *** پى کیخسرو و دارا و سکندر گردد

این سبک خنگ(1) بى آسایشِ بى پا تازد *** وین گران کشتى بى رهبر و لنگر گردد

روز بگذشته خیال است که از نو آید *** فرصت رفته محال است که از سر گردد

کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود *** پیش از آن کین رخ گلنار معصفر گردد

زندگى جز نَفَسى نیست غنیمت شمرش *** نیست آمد که همراه نفس برگردد

چرخ بر گرد تو دانى که چه سان مى گردد؟ *** همچو شهباز که بر گِرد کبوتر گردد

اندر این نیمه ره، این دیو تو را آخر کار *** سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد

خوش مکن دل که نگشته است نسیمت اى شمع *** بس نسیم فرح انگیز که صرصر گردد

ص: 26


1- مرکب.

گفتار حکیمانه 169

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

صبح براى آنها که دو چشم بینا دارند روشن است.(1)

ص: 27


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب دستور معالم الحکم (نوشته قاضى القضاعى از علماى قرن پنجم) این حکمت به این صورت آمده است: «ما أوْضَحَ الْحَقُّ لِذی عَیْنَیْنِ» نویسنده مصادر بعد از نقل این سخن از منبع مزبور مى گوید: شاید اینروایت بر آنچه در کلام سید رضى آمده است ترجیح داشته باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 142). مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود تصریح مى کند که این کلام حکیمانه به عنوان یک ضرب المثل در کتاب امثال میدانى و امثال ابوهلال عسکرى آمده است. (بهج الصباغة، ج 14، ص 551) مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالى خود این کلام حکمت آمیز را از حضرت در نامه اى که به «شریح» نوشت نقل کرده است: «ما أبْیَنَ الْحَقُّ لِذِی عَیْنَیْنِ» (امالى صدوق، ص 388). در کتب زیاد دیگرى نیز این جمله با تعبیرات مختلفى از آن حضرت نقل شده است.

شرح و تفسیر: نشانه هاى حق آشکار است

این کلام نورانى هشدارى است به کسانى که حق را با تمام ظهور و بروز آن فهم نمى کنند امام (علیه السلام) مى فرماید: «صبح براى آن ها که دو چشم بینا دارند روشن است»؛ (قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ).

اشاره به این که کسانى که چشم بصیرت دارند حق را به خوبى درک مى کنند، زیرا نشانه هاى آن کاملاً آشکار است؛ خواه این حق به معناى ذات پاک پروردگار باشد آن گونه که قرآن مجید مى فرماید: (سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ شَهِیدٌ)؛ «به زودى نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آن ها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است»(1) و یا این که مراد از صبح، قرآن مجید باشد، همان گونه که مى فرماید: (قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ کِتَابٌ مُبِینٌ)؛ «(آرى) از طرف خدا نور و کتاب روشنگرى به سوى شما آمد».(2) یا این که منظور آیین اسلام وآورنده آن باشد آن گونه که قرآن مى فرماید: (لا إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنْ الغَىِّ)؛ «اکراهى در قبول دین نیست. (زیرا) راه راست از راه انحرافى روشن شده است»(3) و یا مراد،

ص: 28


1- فصلت، آیه 53.
2- مائده، آیه 15.
3- بقره، آیه 256.

رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) باشد همان گونه که خداوند مى فرماید: (یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدآ وَ مُبَشِّرآ وَنَذِیرآ * وَ دَاعِیآ إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجآ مُّنِیرآ)؛ «اى پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و بیم دهنده؛ و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار دادیم و چراغى روشنى بخش».(1)

و یا مقصود، خود حضرت (و امامان اهل بیت (علیهم السلام)) باشد، چنان که در زیارت «جامعه» آمده است: «خَلَقَکُمُ الله أنواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّى مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ». و در خطبه 87 نهج البلاغه نیز به این معنا اشاره شده است. یا در نهایت این که ممکن است منظور تمام آنچه گذشت و تمام حقایق عالم هستى باشد.

قرآن مجید در سوره اسراء آیه 72 نیز مى فرماید: (وَ مَنْ کَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الاْخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِیلا)؛ «اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است».

به هر حال این جمله به صورت ضرب المثلى درآمده و واژه «صبح» کنایه از حق و «ذى عَیْنَیْن» کنایه از صاحبان بصیرت و آگاهى و واژه «أضاء» اشاره به ظاهر بودن حق است. حال اگر کسانى گمراه شوند به علّت نابینایى آن هاست، یا این که چشم دارند ولى بر هم مى گذارند یا خفاش صفت از دیدن آفتاب حق به شب هاى تاریک و ظلمانى پناه مى برند. آن ها سزاوار هر گونه سرزنش و مجازات اند آن گونه که شاعر پارسى زبان مى گوید:

راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب *** تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش

چندین چراغ دارد و بیراهه مى رود *** بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش!

ص: 29


1- احزاب، آیات 45 و 46.

ص: 30

گفتار حکیمانه 170

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است.(1)

ص: 31


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینى در جلد دوم کتاب اصول کافى این کلام نورانى را از امام صادق از جدش امیرمؤمنان (علیهما السلام) به این صورت نقل مى کند: «تَرْکُ الْخَطِیئَةِ أیْسَرُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَ کَمْ مِنْ شَهْوَةِ ساعَةٍ أوْرَثَتْ حُزْنآ طَویلاً وَ الْمَوْتُ فَضَحَ الدُّنْیا فَلَمْ یَتْرُکْ لِذی لُبٍّ فَرَحآ؛ ترک گناه از تقاضاى توبه آسان تر است و چه بسیار ساعتى شهوت رانى که اندوه طولانى به دنبال دارد و مرگ چهره نازیباى دنیا را آشکار کرده و براى هیچ عاقلى شادى نگذاشته است». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 142).

شرح و تفسیر: راه نزدیک تر!

حضرت على (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه نکته مهمى را در مورد ترک گناه و مقایسه آن با توبه از گناه بیان کرده، مى فرماید: «ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است»؛ (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ(1).

این نکته دلایل زیادى دارد، از یک سو ممکن است انسان پس از ارتکاب گناه توفیق توبه نیابد و از دنیا برود به خصوص اگر توبه را به تأخیر بیندازد آن گونه که سیره بسیارى از غافلان است.

از سوى دیگر توبه شرایط زیادى دارد: پشیمانى قطعى از گناه و تصمیم بر ترک در آینده و پرداخت حق الناس و قضاى عبادات و پرداخت کفاره، اگر عملى است که داراى قضا و کفاره بوده مانند ترک روزه واجب، و جبران کردن خطاهاى گذشته با اعمال صالح آینده، زیرا در قرآن مجید بارها بعد ازجمله «تابُوا» واژه «اَصْلَحُوا» ذکر شده است.(2)

از همه این ها گذشته گناه در روح انسان رسوباتى از خود به جاى مى گذارد که برطرف ساختن آن بسیار مشکل است و درست به این مى ماند که به کسى بگویند: مراقب باش بدنت مجروح نشود و دست و پایت نشکند. او بگوید: مهم

ص: 32


1- در متن نسخه صبحى صالح «طَلَبِ الْمَعُونَةِ» آمده است در حالى که در اکثر نسخه ها «طَلَبِ التَّوْبَة» است و مناسب نیز همین است و به نظر مى رسد واژه «الْمَعُونَة» خطاى ناسخ باشد.
2- در 5 مورد از آیات قرآن (تابُوا وَ أصْلَحُوا) و در 2 مورد (تَابَ وَ أصْلَحَ) ذکر شده است.

نیست اگرمجروح شد مداوا مى کنم و اگر شکست به شکسته بند مراجعه مى نمایم؛ در حالى که بعد از مداواى جراحات و استخوان هاى شکسته آثارى از آن در ظاهر یا در باطن باقى مى ماند که گاه تا آخر عمر همراه انسان است.

مرحوم علامه مجلسى در روضه بحارالانوار در حدیث معروف «هشام بن حکم» از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) جمله اى از حضرت مسیح (علیه السلام) نقل مى کند و آن جمله این است: «بِحَقٍّ أقُولُ لَکُمْ إنَّ مَنْ لَیْسَ عَلَیْهِ دَیْنٌ مِنَ النّاسِ أرْوَحُ وَ أقَلُّ هَمّاً مِمَّنْ عَلَیْهِ دَیْنٌ وَ إنْ أحْسَنَ الْقَضاءَ وَ کَذلِکَ مَنْ لَمْ یَعْمَلِ الْخَطیئَةِ أرْوَحُ هَمّاً (مِمَّنْ) عَمِلَ الْخَطیئَةَ وَ إنْ أخْلَصَ التَّوْبَةَ وَ أنابَ؛ به حق براى شما مى گویم. کسى که بدهى به مردم ندارد راحت تر و کم غصه تر است از کسى که دینى بر ذمه اوست، هر چند مى تواند به خوبى آن را ادا کند. همین گونه کسى که گناهى نکرده راحت تر و کم اندوه تر است از کسى که مرتکب گناهى شده، هر چند توبه خالصانه اى بعد از آن کند و به سوى خدا بازگردد».(1)

مرحوم کلینى در کافى و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار داستان جالبى از عابدى از بنى اسرائیل نقل مى کنند که ذکر آن در این جا بسیار مناسب است.

در این حدیث امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «مرد عابدى در بنى اسرائیل بود که هرگز مرتکب خلافى در امور دنیا نشده بود (و گناهى نکرده بود) به گونه اى که ابلیس از دست او ناراحت شد و فریاد کشید و لشکرش نزد او حاضر شدند. ابلیس گفت: چه کسى مى تواند براى من این عابد را گمراه سازد؟ یکى از آن ها گفت: من آماده ام. ابلیس گفت: از کدام راه به سراغ او مى روى؟ گفت: از راه زنان (و شهوت جنسى که بسیار نیرومند است). ابلیس گفت: کار تو نیست، این عابد مسائل مربوط به زنان را تجربه نکرده است. دیگرى از شیاطین گفت: من آمادگى دارم. ابلیس گفت: چگونه به سراغ او مى روى؟ گفت: به وسیله شراب و لذات.

ص: 33


1- بحارالانوار، ج 75، ص 307، ح 1.

ابلیس گفت: کار تو نیست او علاقه اى به این امور ندارد. سومى گفت: من آماده ام (که او را گمراه سازم). ابلیس گفت: از چه راهى به سراغ او مى روى؟ گفت: از طریق کارهاى نیک (و عبادت!) ابلیس پسندید گفت: برو، این کار از تو ساخته است. او به صومعه عابد رفت و در برابر او ایستاد و مشغول نماز شد. عابد از عبادت خسته مى شد و مى خوابید ولى آن شیطان چشمش به خواب نمى رفت، عابد استراحت مى کرد ولى شیطان استراحت نمى کرد. عابد در حالى که خود را در برابر او قاصر و عمل خود را کوچک مى دید گفت: اى بنده خدا! از چه راهى این همه قدرت و قوت بر نماز و عبادت پیدا کردى؟ شیطان جوابش را نداد. بار دوم و بار سوم تکرار کرد. شیطان در جواب او گفت: اى بنده خدا! گناهى از من سرزده و من از آن توبه کردم هر زمان که گناه به خاطرم مى آید قوتى بر نماز پیدا مى کنم. عابد گفت: اگر چنین است گناهت را به من بگو تا من هم انجام دهم و توبه کنم و هرگاه چنین کردم (و گناه به خاطرم آمد) قوت بر نماز پیدا کنم.

شیطان به او گفت: به شهر برو (در محله بدنام) و سراغ فلان زن آلوده را بگیر، دو درهم به او بده و مرتکب گناه شو. عابد گفت: من دو درهم ندارم اصلاً نمى دانم دو درهم چیست؟! شیطان دو درهم از زیر پاى خود درآورد و به او داد. مرد عابد (ساده لوح) با همان لباس عبادت وارد شهر شد و سراغ منزل آن زن آلوده را گرفت. مردم او را راهنمایى کردند و تصورشان این بود که آمده است او را موعظه کند تا دست از کار زشت بردارد. فرد عابد به سراغ آن زن رفت، دو درهم را نزد او افکند و گفت: برخیز! برخاست و داخل منزلش شد و به عابد گفت: داخل شو. آن گاه گفت: تو با وضع و هیئتى به سراغ من آمده اى که هیچ کس به این صورت به سراغ من نمى آید (با لباس عابدان و پارسایان آمده اى) بگو ببینم چه خبر است؟ عابد جریان را به طور کامل براى آن زن تعریف کرد. آن زن گفت : «إنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَ لَیْسَ کُلُّ مَنْ طَلَبَ التَّوْبَةَ وَجَدَها؛ ترک گناه

ص: 34

آسان تر از تقاضاى توبه است و تمام کسانى که تقاضاى توبه مى کنند ممکن است موفق به توبه نشوند». سپس افزود: تصور مى کنم فردى که این دستور را به تو داده شیطانى بوده که در برابر تو به صورت عابدى ظاهر شده است. برگرد که من هرگز تسلیم خواسته تو نخواهم شد.

مرد عابد (از خواب غفلت بیدار شد و) بازگشت (و اثرى از آن شیطان ندید) اتفاقاً آن زن بدکاره آن شب از دنیا رفت و مردم دیدند که بر در خانه او نوشته شده است: در تشییع جنازه این زن حاضر شوید که از اهل بهشت است. مردم به شک افتادند سه روز دست نگه داشته و او را دفن نکردند، چون در کار او حیران بودند. خداوند به پیامبر آن زمان یعنى «موسى بن عمران» وحى فرستاد که به سراغ فلان زن برو نماز بر او بخوان و به مردم بگو که در این نماز شرکت کنند که من او را بخشیدم و بهشت را بر او واجب کردم، زیرا فلان بنده عابد مرا از گناه بازداشت.(1)

ص: 35


1- بحارالانوار، ج 8، ص 384، ح 584.

گفتار حکیمانه 171

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

کَمْ مِنْ أَکْلَةٍ مَنَعَتْ أَکَلاتٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بسیار مى شود که یک وعده غذا (ى نامناسب) از وعده هاى فراوان غذا (ى خوب) جلوگیرى مى کند.(1)

ص: 36


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب؛ در کتاب مصادر این جمله حکمت آمیز را جمعى که قبل از سید رضى یا بعد از او بوده اند با اختلافى نقل کرده اند که نشان مى دهد منبعى غیر از نهج البلاغه در دست داشته اند؛ از جمله جاحظ(متوفاى 255) در کتاب بخلاء آن را چنین نقل مى کند: «قالَ عَلِیُّ بْنُ أبیطالبٍ: قَلَّ ما أدْبَرَ شَىْءٌ فَأقْبَلَ وَ قالُوا: رُبَّ أکْلَةٍ مَنَعَتْ أکَلاتٍ؛ کمتر مى شود که چیزى پشت کند و باز برگردد و گفته اند چه بسا یک وعده غذا(غذاى نامناسب) انسان را از غذاهاى فراوان (خوبى) باز دارد». (تعبیر قالوا نشان مى دهد که این جمله ضرب المثلى قبل از امام (علیه السلام) بوده است و امام (علیه السلام) آن را نقل فرموده، هر چند نویسنده مصادر این سخن را نپذیرفته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 142). اضافه بر این على بن محمد اللیثى (متوفاى قرن 6) آن را در کتاب عیون الحکم و المواعظ، ص 103 باتفاوتى ذکر کرده است.

شرح و تفسیر: نتیجه پیمودن راه ناصواب

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به نکته اى اشاره مى کند که در همه شئون زندگى سارى و جارى است مى فرماید: «بسیار مى شود که یک وعده غذا (ى نامناسب) از وعده هاى فراوان غذا (ى خوب) جلوگیرى مى کند»؛ (کَمْ مِنْ أَکْلَةٍ مَنَعَتْ أَکَلاتٍ).

گاهى انسان غذایى را که دوست دارد، بیش از حد تناول مى کند و بیمار مى شود و روزهاى متوالى یا میل به غذا ندارد و یا این که طبیب، او را از غذاهاى مختلف چرب و شیرین بازمى دارد، بنابراین در هیچ کارى نباید افراط کرد که این افراط ممکن است او را از همان کار در آینده به کلى بازدارد.

این سخن ضرب المثلى است براى تمام کسانى که راه افراط را پیش مى گیرند؛ مثلاً کسى که آن قدر در دوستى پافشارى مى کند که آن دوست از او منزجر مى شود و براى همیشه از وى فاصله مى گیرد و یا این که دیگرى را آن قدر به عبادت دعوت مى کند که براى همیشه از عبادت بیزار مى گردد.

شبیه این سخن گفتار حکیمانه دیگرى از آن حضرت است که مى فرماید: «کَمْ مِنْ شَهْوَةِ ساعَةٍ أوْرَثَتْ حُزْناً طَویلاً؛ چه بسیار ساعتى هوس رانى که موجب اندوه طولانى (براى سالیان دراز) مى شود».(1)

ص: 37


1- کافى، ج 2، ص 451، ح 1.

جمعى از شارحان نهج البلاغه یا محدثان، این سخن گهربار امام (علیه السلام) را به عنوان دستورى طبى مطرح کرده و حتى آن را جزء مجموعه هایى که مربوط به دستورات طبى است قرار داده اند. اگر منظورشان این است که معناى مطابقى این سخن دستورى طبى است هر چند معانى التزامى آن شامل تمام مسائل مربوط به زندگى مادى انسان مى شود، بحثى نیست ولى اگر بخواهند آن را منحصر به دستور طبى کنند اشتباه روشنى است و از این رو بسیارى از محققان این جمله را ضرب المثلى تلقى کرده اند که در موارد مختلف از آن استفاده مى شود حتى بعضى گفته اند که این ضرب المثل در میان عرب در عصر جاهلیت نیز بوده است و امام (علیه السلام) آن را اقتباس فرموده همان گونه که گاه از اشعار شعرا نیز در سخنان خود استفاده کرده است.

شاعر عرب مى گوید:

وَ کَمْ مِنْ أکْلَةٍ مَنَعَتْ أخاها *** بِلَذَّةِ ساعَةٍ أکَلاتِ دَهْرِی

وَ کَمْ مِنْ طالِبٍ یَسْعى بِشَیْءٍ *** وَ فیهِ هَلاکُهُ لَوْ کانَ یَدْرِی

و چه بسیار که یک وعده غذایى از وعده غذایى دیگر منع مى کند و چه بسیار که لذت یک ساعت یک عمر انسان را محروم مى سازد.

و چه بسیار کسانى که براى رسیدن به چیزى تلاش مى کنند در حالى که هلاکتشان در آن است.(1)

ص: 38


1- شعر از حاکم نیسابورى، ر.ک، تاریخ دمشق، ج 60، ص 355.

گفتار حکیمانه 172

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

امام (علیه السلام) فرمود:

مردم دشمن چیزى هستند که نمى دانند.(1)

ص: 39


1- سند گفتار حکیمانه: این سخن عیناً در حکمت 438 بدون کم و زیاد نقل شده و خطیب؛ در آنجا به منابع آن از کتب دیگر اشاره مى کند (منابعى که قبل یا بعد از سید رضى بوده اند) از جمله جاحظ در کتاب المأة المختاره من کلامه (علیه السلام) و مفید در کتاب اختصاص و میدانی در مجمع الامثال و زمخشرى در ربیع الابرار و حصرى در زهر الآداب و ثعالبى در خاص الخاص (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 304). در کتاب مطالب السوول نیز این جمله با کمى تفاوت در ضمن جمله هاى دیگرى نقل شده است و مرحوم علامه مجلسى آن را در بحارالانوار، ج 75، ص 14 آورده است.

شرح و تفسیر: خطر جهالت

امام (علیه السلام) در این گفتار بسیار حکیمانه خود اشاره به یکى از آثار خطرناک جهل کرده است، مى فرماید: «مردم دشمن چیزى هستند که نمى دانند»؛ (النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا).

این دشمنى از آن جا سرچشمه مى گیرد که اولاً اشخاص جاهل و نادان احساس نقص در خود مى کنند و همین احساس سبب مى شود که با آنچه نمى دانند عداوت و دشمنى کنند و گاه حتى آن ها را ناچیز و بى ارزش بشمارند تا از این طریق نقص خود را برطرف سازند.

ثانیاً هرگاه انسان از اسرار چیزى بى خبر باشد به قضاوت عجولانه مى پردازد و در این قضاوت عجولانه، با آنچه نمى داند به دشمنى برمى خیزد.

ثالثاً جهل همچون ظلمات است و انسان هنگامى که در ظلمات متراکم قرار گیرد هر شبحى از دور مى بیند به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را حیوانى درنده یا گرگى خطرناک مى پندارد و هر آوازى مى شنود آن را نشانه حمله دشمنى مى شمرد. در ظلمات جهل نیز انسان گاه هر مطلبى را مخالف و دشمن خود مى پندارد حتى به اشخاصى که آن ها را درست نمى شناسد با بدبینى نگاه مى کند و به همین دلیل گاه کشورها و ملت ها به جنگ هاى خونین دست مى زنند به سبب این که از حال یکدیگر بى خبرند و هر حرکتى را توطئه اى بر ضد خود مى پندارند، لذا یکى

ص: 40

از طرق ایجاد آشتى و صفا و اتحاد و دوستى در میان مردم و ملت ها بالابردن سطح آگاهى هاى آن هاست و این که سران آن ها در کنار هم بنشینند و به مذاکره بپردازند و با نیت هاى واقعى یکدیگر آشنا شوند تا یخ هاى بدبینى ذوب شود و دیوار بى اعتمادى فرو ریزد و در کنار هم با محبت و دوستى زندگى کنند.

ریشه این گفتار حکیمانه، قرآن مجید است که مى فرماید: (بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ)؛ «(ولى آن ها از روى علم و دانش، قرآن را انکار نکردند؛) بلکه چیزى را تکذیب کردند که از آن آگاهى نداشتند».(1)

امیرمومنان على (علیه السلام) در حدیث دیگرى در همین باره مى فرماید: «لا تَعادُوا ما تَجْهَلونَ فَ إنّ أکْثَرَ الْعِلْمِ فیما لا تَعْرِفُونَ؛ با آنچه نمى دانید دشمنى نکنید، زیرا بیشتر دانش ها در امورى است که شما نمى دانید».(2)

نیز در حدیث دیگرى که مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمه آورده مى فرماید: «مَنْ جَهِلَ شَیْئاً آبَهُ؛ کسى که چیزى را نمى داند آن را نکوهش مى کند».(3)

قرآن مجید بحثى درباره داستان خضر و موسى (علیهما السلام) دارد. در این داستان بسیار پرمعنا این نکته روشن مى شود که چگونه انسان با مطلبى که نمى داند به مخالفت مى پردازد. موسى (علیه السلام) بر حسب ظاهر مى دید خضر کشتى سالمى را سوراخ ومعیوب مى کند و یا جوانى را به قتل مى رساند و دیوارى را در شهر بیگانه اى بدون دلیل تعمیر و مرمت مى کند به همین دلیل فریاد اعتراض او بلند شد چون ظاهر را مى دید و از باطن قضیه بى خبر بود هنگامى که خضر فلسفه آن ها را یک به یک برشمرد کاملاً تسلیم شد.(4)

ص: 41


1- یونس، آیه 39.
2- غررالحکم، ص 46.
3- کشف الغمه، ج 2، ص 347.
4- شرح این داستان را در کتاب تفسیر نمونه، ذیل تفسیر سوره کهف مطالعه فرمایید.

ص: 42

گفتار حکیمانه 173

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاْرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَاَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که از آراى مختلف استقبال کند (و نظرات متفاوت را بررسى نماید) موارد خطا را خواهد شناخت.(1)

ص: 43


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه این کلام حکیمانه از منابع فراوان دیگرى نقل شده است که قبل یا بعد از سید رضى بوده اند. از جمله کسانى که قبل از سید رضى مى زیستند و آن را نقل کرده اند صاحب کتاب تحف العقول و مرحوم کلینى در روضه کافى و صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و از کسانى که بعد از مرحوم رضى مى زیستند قاضى قضاعى در دستور معالم الحکم و آمدى در غررالحکم هستند. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 144).

شرح و تفسیر: راه شناخت حق

امیرمؤمنان (علیه السلام) راه به دست آوردن رأى صحیح را در مسائل مختلف نشان داده است، مى فرماید: «کسى که از آراى مختلف استقبال کند (و نظرات متفاوت را بررسى نماید) موارد خطا را خواهد شناخت»؛ (مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاْرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَاَ).

بعضى از مسائل بدیهى است و به همین دلیل مورد اختلاف نیست اما بسیارى از مسائل نظرى پیچیده است و آراى مختلفى در آن اظهار شده است. در این گونه مسائل هرگز نباید انسان به تنهایى تصمیم گیرى کند بلکه عقل مى گوید: باید آراى دیگران را به ضمیمه استدلالات آن ها بررسى کند تا بتواند آنچه را که به حقیقت نزدیک تر است انتخاب نماید.

همان چیزى که قرآن مجید به آن دستور داده است: (فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الأَلْبَابِ)؛ «پس بندگان مرابشارت ده. همان کسانى که سخنان رامى شنوند و از نیکوترین آن ها پیروى مى کنند، آنان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده و آن ها خردمندان اند».(1)

بر این اساس حکما و متکلمان و فقهاى ما همواره در مسائل نظرى نخست به نقل اقوال مى پردازند و در کنار هر قول دلیل طرفداران آن را ذکر مى کنند، سپس

ص: 44


1- زمر، آیات 17 و 18.

از بررسى مجموع آن ها ضعف ها و قوت ها ظاهر مى شود و قولى را که از همه برتر مى بینند انتخاب مى کنند. حتى گاه اقوال کسانى را نیز که اختلاف مذهبى با آن ها دارند در برابر خود قرار داده و دلیلشان را بررسى مى کنند. این همان روشى است که در بسیارى از علوم از جمله علم فقه از قدیم میان جمعى از دانشمندان متداول بوده و امروز نام «فقه مقارن» بر آن مى نهند. مثلاً پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) آراى مذاهب چهارگانه اهل سنت و دلایل آن ها را نیز بررسى مى کنند و از مقارنه آن ها با آنچه از مکتب اهل بیت (علیهم السلام) آموخته اند با نقاط قوت وضعف آراى مختلف آشنا مى شوند.

البته یکى از طرق آشنایى با آراى دیگران مشورت کردن است ولى کلام امام (علیه السلام) در این جا فقط ناظر به مشورت نیست، بلکه هر گونه بررسى آراى دیگران را شامل مى شود.

این گفتار حکیمانه از یک سو هشدارى است به افراد متعصب و لجوج و صاحبان استبداد در رأى که گاه حاضر نیستند حتى سخنان دیگران را بشنوند تا چه رسد به این که اگر آن ها را صحیح دیدند بپذیرند و از سوى دیگر مسئله آزادى و سعه صدر را در مسائل علمى روشن مى سازد که از چهارده قرن پیش براى ما به یادگار مانده است؛ آن روز که نه سخنى از علم مقارن بود و نه حریت در بررسى آرا و نه احترام به افکار دیگران.

شبیه این کلام حکیمانه در کتاب من لا یحضره الفقیه از آن حضرت نقل شده که به فرزندش محمد بن حنفیه مى فرماید: «اضْمُمْ آراءَ الرِّجالِ بَعْضَها إلى بَعْضٍ ثُمَّ اخْتَرْ أقْرَبَها إلَى الصَّوابِ وَ أبْعَدَها مِنَ الاْرْتِیابِ؛ آراى عالمان را یکى را در کنار دیگرى قرار ده سپس رأیى را که به حقیقت نزدیک تر و از خطا دورتر است انتخاب کن».(1)

ص: 45


1- من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 384.

همان گونه که در ذیل حکمت 161 گفتیم این معنا در غررالحکم به شکل دیگرى از آن حضرت نقل شده است: «حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إلى رَأْیِهِ رَأْیَ الْعُقَلاءِ وَ یَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ؛ شایسته است که انسان عاقل آراى سایر عقلا را در کنار رأى خود قرار دهد و علوم حکیمان را به علم خود بیفزاید (و برترین را انتخاب کند)».(1)

به همین علت از استبداد رأى در روایات اسلامى به شدت نکوهش شده است.

در دنیاى امروز نیز به این مسئله اهمیت فراوان داده مى شود که براى رسیدن به رأى صحیح نظرخواهى مى کنند و آراى مختلف را از صاحب نظران جمع مى کنند و آن ها را در برابر هم قرار مى دهند تا از این طریق به آنچه صحیح تر است نائل شوند. اگر دنیا، امروز به این مسئله رسیده، پیشواى بزرگ اسلام امیرمؤمنان على (علیه السلام) چهارده قرن پیش آن را بیان فرموده است.

ص: 46


1- غررالحکم، ح 496.

گفتار حکیمانه 174

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِیَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که سرنیزه خشم را براى (رضاى) خدا تیز کند توانایى بر قتل سردمداران باطل پیدا خواهد کرد.(1)

ص: 47


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه - به گفته مرحوم خطیب در مصادر - در کتب فراوان دیگرى نیز آمده است؛ از جمله زمخشرى در ربیع الابرار به عین عبارت نهج البلاغه و آمدى در غررالحکم با تفاوتى آن را آورده اند. نیز امیر یحیى علوى در کتاب الطراز آن را با کمى تفاوت ذکر کرده که نشان مى دهد منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 144).

شرح و تفسیر: راه پیروزى بر دشمن

امام (علیه السلام) در این گفتار پر نور راه پیروزى بر دشمنان نیرومند را تبیین مى کند، مى فرماید: «کسى که سرنیزه خشم را براى (رضاى) خدا تیز کند توانایى بر قتل سردمداران باطل پیدا خواهد کرد»؛ (مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِیَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ).

اشاره به این که راه رسیدن به پیروزى در مقابل دشمنان سرسخت و نیرومند دو چیز است: آمادگى کامل، و خلوص نیت و توکل بر خدا. هرگاه این دو با هم جمع شوند سرسخت ترین دشمنان را مى توان به زانو درآورد.

قرآن مجید روى هر دو عامل تکیه کرده، در یک جا مى فرماید: (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّةٍ)؛ «براى مقابله با آن ها (= دشمنان)، هر چه در توان دارید از نیرو و... آماده سازید».(1)

درجاى دیگرمى فرماید:«(وَ لاتَهِنُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)؛ «هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید؛ و شما برترید اگر ایمان داشته باشید».(2)

منظور از «غضب» در این گفتار حکیمانه امام (علیه السلام) خشم هاى زودگذر بى دلیل نیست بلکه منظور قوت اراده و تصمیم جدى براى مبارزه با دشمن آن هم براى خدا، تقویت آیین و دفاع از بندگان اوست.

ص: 48


1- انفال، آیه 60.
2- آل عمران، آیه 139.

«اَشدّاءِ الْباطل» سردمداران و نیرومندان آن ها هستند.

تعبیر «قتل» اشاره به هر نوع پیروزى بر آن ها و خاموش کردن و از بین بردن نفوذ آن ها در جوامع بشرى است.

غضب و خشم غالباً نکوهیده است، زیرا در آن حالت، انسان از مرز حق بیرون مى رود و دست به کارهایى مى زند که سبب پشیمانى گاه تا آخر عمر مى شود، از این رو امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «الْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ».(1)

ولى گاه به سبب کارهاى خلافى مانند: آشکار شدن منکرات، غصب حقوق ضعیفان، تعرض به نوامیس مردم، ایجاد ناامنى در جامعه اسلامى و غلبه هوا و هوس بر اجتماع؛ انسانِ مؤمن، بیدار و غیور، خشمگین مى شود؛ نه خشمى زودگذر بلکه خشمى عمیق و براى خدا و مى دانیم که در حالت خشم تمام نیروهاى انسان بسیج مى گردند و گاه یک انسان معمولى قدرت چندین نفر را پیدا مى کند و آمادگى براى مبارزه با باطل به دست مى آورد.

به همین دلیل قرآن مجید خشمگین شدن موسى (علیه السلام) را بعد از بازگشت از کوه طور و مشاهده گوساله پرستى بنى اسرائیل به شکلى مثبت و کارى صحیح بیان کرده است، آن جا که مى فرماید: (فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفآ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْدآ حَسَنآ أَفَطَالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُّمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِّنْ رَّبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَّوْعِدِى)؛ «موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود بازگشت و گفت: اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده نیکویى به شما نداد؟! آیا مدّت (جدایى من از) شما به طول انجامید، یا مى خواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که از وعده من تخلّف کردید؟!».(2)

ص: 49


1- کافى، ج 2، ص 303.
2- طه، آیه 86.

در آیه آخر سوره فتح نیز درباره مؤمنان راستین تعبیر به (أَشِدَّآءُ عَلَى الْکُفَّارِ) شده است.

در حدیثى نیز که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده مى خوانیم: هنگامى که امیرمؤمنان على (علیه السلام) درباره اموال غنایم، به بعضى از جنگجویان سختگیرى کرد گروهى از آن حضرت شاکى بودند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور داد منادى در میان مردم ندا دهد: «ارْفَعُوا ألْسِنَتَکُمْ عَنْ عَلیّ بْنِ أبیطالبٍ فَإنّه خَشِنٌ فی ذاتِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ غَیْرُ مُداهِنٍ فی دینِهِ؛ اى مردم! زبان شکایت را از على بن ابى طالب بردارید، چرا که او درباره اوامر الهى سختگیر است و سازش کارى را در دینش مجاز نمى شمرد». مردمى که این سخن را شنیدند لب از شکایت فرو بستند و دانستند که این گونه سختگیرى ها مطلوب خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است.(1)

در حدیث مشهورى نیز مى خوانیم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) روزى از مردم سؤال کرد: «أیُّ عُرَى الاْیمانِ أوْثَقٌ؛ کدام یک از دستگیره هاى ایمان محکم تر است؟» جمعى گفتند: خدا و رسولش آگاه ترند؛ بعضى نماز، برخى دیگر زکات، عده اى روزه، گروهى حج و عمره و جمعى دیگر جهاد را ذکر کردند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «آنچه گفتید داراى فضیلت است ولى پاسخ من نیست (سپس فرمود:) محکم ترین دستگیره هاى ایمان حبُّ فى الله و بغض فى الله و دوست داشتن اولیاءالله و بیزارى از دشمنان خداست».(2)

این سخن را با حدیثى که علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است پایان مى دهیم، او مى گوید: در روایتى آمده است که خداى متعال به موسى (علیه السلام) گفت : «هَلْ عَمِلْتَ لِی عَمَلاً؟! قالَ: صَلَّیْتُ لَکَ وَ صُمْتُ وَ تَصَدَّقُتُ وَ ذَکَرْتُ لَکَ، قالَ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى: وَ امَّا الصَّلاةَ فَلَکَ بُرهانٌ، وَ الصَّوْمُ جُنَّةٌ وَ الصَّدَقَةُ ظِلٌّ، وَ الذِّکُرْ نُورٌ،

ص: 50


1- بحارالانوار، ج 21، ص 385.
2- کافى، ج 2، ص 125، ح 6.

فَاىُّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لِی؟! قالَ مُوْسى: دُلَّنِی عَلَى العَمَلِ الَّذی هُوَ لَکَ، قالَ: یا مُوسى هَلْ والَیْتَ لِی وَلِیّاً وَ هَلْ عادَیْتَ لى عَدُوّاً قَطُّ فَعَلِمَ مُوسى أنَّ افْضَلَ الأَعْمالِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ؛ آیا هرگز براى من کارى انجام داده اى؟ موسى عرض کرد: براى تو نماز خوانده ام، روزه گرفته ام و صدقه داده ام. خداوند متعال به او فرمود: اما نماز براى تو نشانه ایمان است و روزه سپرى در برابر آتش و انفاق سایه اى در محشر و ذکر خدا نور است کدام عمل را براى من به جا آورده اى اى موسى! عرض کرد: خداوندا! خودت مرا در این مورد راهنمایى فرما. فرمود: آیا کسى را براى من دوست داشته اى و براى من کسى را دشمن داشته اى؟ در این جا بود که موسى دانست بهترین اعمال، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست».(1)

ص: 51


1- بحارالانوار، ج 66، ص 352، ح 33.

ص: 52

گفتار حکیمانه 175

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که از چیزى (زیاد) مى ترسى خود را در آن بیفکن، چرا که سختى پرهیز از آن از آنچه مى ترسى بیشتر است.(1)

ص: 53


1- سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر این کلام حکیمانه را از دو نفر از کسانى که بعد از مرحوم سید رضى مى زیسته اند نقل مى کند که هر کدام آن را با تفاوت روشنى آورده اند؛ تفاوتى که نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى دریافت داشته اند: نخست آمدى در غررالحکم آن را چنین نقل کرده است: «إذا هِبْتَ أمْراً فَقَعْ فِیهِ، فَإنَّ شِدَّةَ تَوقیهِ أشَدُّ مِنَ الْوُقُوعِ فیه» و دومى سید یحیى علوى در الطراز است که مى نویسد: «إذا هِبْتَ اَمْراً فَقَعْ فِیهِ، فَإنَّ وُقُوعَکَ فیهِ اَهْوَنُ مِنْ تَوَقّیهِ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 145).

شرح و تفسیر: راه زدودن ترس و وحشت

امام (علیه السلام) نکته حکیمانه مهمى را درباره مقابله با مشکلات، در این کلام حکمت آمیز مطرح کرده، مى فرماید: «هنگامى که از چیزى (زیاد) مى ترسى خود را در آن بیفکن، چرا که سختى پرهیز از آن از آنچه مى ترسى بیشتر است»؛ (إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ).

بارها این مطلب تجربه شده است که انسان هنگامى که از چیزى مى ترسد پیوسته در اضطراب و پریشانى و ناراحتى است؛ اما هنگامى که خود را در آن مى افکند مى بیند بسیار راحت تر از آنى بود که فکر مى کرد.

دلیل این مشکل روانى روشن است، زیرا اولاً تا انسان وارد چیزى نشده پیوسته در پریشانى و وحشت به سر مى برد و چه بسا روزها و هفته ها این درد ورنج ادامه یابد؛ اما هنگامى که خود را در آن افکند ممکن است در چند دقیقه وحشتش پایان یابد.

ثانیاً تا انسان به سراغ مطلبى که از آن مى ترسد نرود احتمالات گوناگون مى دهد که بسیارى از آن احتمالات بیش از واقعیتى است که در آن امر مخوف وجود دارد. به همین دلیل درد و رنج انسان افزایش مى یابد.

ازاین رو بعضى از علماى اخلاق در کتب اخلاقى براى درمان رذیله ترس پیشنهاد مى کنند انسان در صحنه هاى رعب آور وارد شود؛ مثلاً بعضى، از خوردن

ص: 54

دارو یا تزریق آمپول وحشت دارند؛ اما هنگامى که چند بار آن را انجام مى دهند وحشت آن ها به کلى فرو مى ریزد.

یکى از فلسفه هاى انواع تمرین و رزمایش هاى نظامى نیز زدودن آثار ترس از جنگ از دل هاى سربازان و افسران و فرماندهان است.

سعدى در گلستان خود داستان زیبایى در این زمینه نقل مى کند. مى گوید: پادشاهى با غلامى عجمى در کشتى نشست، و غلام هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتى نیازموده. گریه و زارى در نهاد و لرزه بر اندامش افتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمى گرفت و عیش مَلِک از او منغّص بود چاره ندانستند. حکیمى در آن کشتى بود مَلِک را گفت: اگر فرمان دهى من او را به طریقى خاموش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام را به دریا انداختند. بارى چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتى آوردند و به دو دست در سکان کشتى آویخت. چون برآمد به گوشه اى بنشست و آرام یافت. مَلِک را عجب آمد پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتى نمى دانست. قدر عافیت کسى دارد که به مصیبتى گرفتار آید.

بسیار مى شود که انسان به علت این گونه وحشت ها به سراغ کارهاى مهم نمى رود و در واقع این ترس مانع بزرگى بر سر راهِ کارهاى بزرگ مى شود.

به گفته مرحوم کمره اى در منهاج البراعة بسیارى از مکتشفان و محققان جهان با عمل به این دستور به افتخارات بزرگى نائل شده اند؛ آن ها در درون جنگل ها و صحراهاى آفریقا و بیابان هاى پراکنده وارد مى شوند و به سیر دریاها مى پردازند و به درون جزایر دور دست نفوذ مى کنند و از این طریق، هم ثروت فراوانى به دست مى آورند و هم شهرت جهانى کسب مى کنند. افزون بر این به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظه اى مى شود.

ص: 55

سپس این سخن حکیمانه را در قالب شعرى بیان مى کند:

چو ترسى ز امرى بینداز خویش *** در آن و بپیراى تشویش خویش

دو دل بودن و خود نگه داشتن *** بسى سخت تر مى کند قلب، ریش

در زبان عرب ضرب المثل هاى جالبى در این زمینه دیده مى شود؛ از جمله: «أُمُّ الْمَقْتُولِ تَنامُ وَ أُمُّ الْمُهَدَّدِ لاتَنامُ؛ مادر مقتول به خواب مى رود؛ ولى مادر کسى که تهدید به قتل شده به خواب نمى رود».(1)

ولى به هر حال این سخن بدان معنا نیست که انسان بى مطالعه خود را به خطر بیفکند، بلکه به مواردى مربوط است که انسان ترس بى جا از چیزى دارد و همین، مانع پیشرفت برنامه هاى او مى شود. در این گونه موارد باید با مطالعه و مشورت وارد عمل شد تا ترس فرو ریزد و شجاعت اقدام به عمل حاصل شود.

این سخن را با شعرى از شاعر عرب پایان مى دهیم:

لَعَمْرُکَ مَا الْمَکْرُوهُ إلاَّ ارْتِقابُهُ *** وَ أعْظَمُ مِمّا حَلَّ ما یُتَوَقَّعُ!

به جانت سوگند! ناراحتى در زمانى است که انسان انتظار امر ناراحت کننده اى را مى کشد و چه بسا این ناراحتى از آنچه در انتظار آن است بیشتر است.

ص: 56


1- منهاج البراعة، ج 21، ص 252.

گفتار حکیمانه 176

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

آلَةُ الرِّیَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

وسیله ریاست، سعه صدر (و تحمل بسیار) است.(1)

ص: 57


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر این گفتار حکمت آمیز را با همین عبارت از کتاب غررالحکم و الطراز نقل و اظهار امیدوارى مى کند که منابع دیگرى که مربوط به قبل از سید رضى باشد به دست آورد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص145).

شرح و تفسیر: ابزار ریاست

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه که به صورت ضرب المثلى مشهور شده اشاره به یکى از مهم ترین ویژگى هاى لازم براى ریاست کرده است، مى فرماید: «وسیله ریاست، سعه صدر (و تحمل بسیار) است»؛ (آلَةُ الرِّیَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ).

ناگفته پیداست که کسى که به مقام ریاست مى رسد خواه ریاست معنوى باشد یا مادى، از یک سو با مخالفت هایى از جانب رقیبان روبرو مى شود و از سوى دیگر با انتظارات و توقعات بسیار از جانب مردم و براى انجام امور خود نیاز به همراهان و مشاورانى دارد که گاه از آن ها خطاها و گاه خیانت هایى سرمى زند. اضافه بر همه این ها گاه مشکلاتى ناخواسته و غیر منتظرانه براى حوزه ریاست او به وجود مى آید. در برابر این امور اگر داراى سعه صدر و تحمل بسیار و بردبارى توأم با تدبیر و خونسردى همراه با شجاعت نباشد ادامه کار براى او بسیار مشکل خواهد شد. به همین دلیل مولا (علیه السلام) در میان تمام ویژگى هایى که یک رئیس باید داشته باشد روى سعه صدر انگشت گذاشته و مى فرماید: «وسیله ریاست سعه صدر است».

نمونه کامل آن را در زندگى پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى توان دید و یکى از روشن ترینِ مصادیق آن داستان فتح مکه است که بعد از پیروزى مسلمانان بر بت پرستان مکه که انواع جنایت ها را درباره خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و خاندان و دوستان

ص: 58

او روا داشته و از هیچ تلاش و کوششى براى نابودى آن ها فروگذار نکرده بودند، آتش انتقام در درون بسیارى از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) زبانه مى کشید، اما آن حضرت فرمان عفو عمومى صادر و همه را آزاد کرد و فرمود: امروز روز رحمت است نه روز انتقام.

نیز بارها اتفاق افتاد که افرادى با خشونت زیاد با پیامبر (صلی الله علیه و آله) روبرو شدند به گونه اى که بعضى از اصحاب انتظار داشتند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمان قتل آن ها را صادر کند. آن حضرت با محبت و عطوفت، آن مخالفان لجوج و عنود را آرام ساخت.

در زندگى امیرمؤمنان على (علیه السلام) و ائمه معصومین (علیهم السلام) نیز این صحنه ها فراوان دیده مى شود؛ محبتى که على (علیه السلام) در واپسین ساعات عمرش درباره قاتل خود ابراز کرد همه جا معروف است.

علامه مجلسى؛ در بحارالانوار درباره گفت وگوهاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) با خوارج چنین نقل مى کند که روزى یکى از خوارج وارد مسجد شد در حالى که یاران على (علیه السلام) در اطراف او بودند، فریاد زد: «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؛ حکم فقط براى خداست، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند. (اشاره به این که چون شما مسئله حکمیت بشر را پذیرفته اید در راه شرک گام گذاشته اید)» مردم رو به سوى او کردند. او دوباره فریاد زد: «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ؛ حکم مخصوص خداست هر چند کسانى که به سوى من نگاه مى کنند کراهت داشته باشند». على (علیه السلام) سر مبارکش را بلند کرد و متوجه او شد. او بار سوم فریاد زد: «لاحُکْمَ إلّالِلّهِ وَ لَوْکَرِهَ أبُوالْحَسَنُ؛حکم مخصوص خداست، هر چندعلى کراهت داشته باشد». امام (علیه السلام) با خونسردى در جواب او فرمود: «إنَّ أبَا الْحَسَنِ لا یَکْرَهُ أنْ یَکُونَ الْحُکْمُ لِلّهِ؛ على هرگز کراهت ندارد که حکم مخصوص خدا باشد». سپس اضافه فرمود: «حُکْمَ اللهِ أنْتَظِرُ فیکُمْ؛ من منتظر حکم خدا درباره شما هستم».(1)

ص: 59


1- بحارالانوار، ج 33، ص 344.

این نکته در این جا شایان توجه است که گاه مسئله سعه صدر با مسامحه و سهل انگارى اشتباه مى شود در حالى که هر کدام جایگاه خاص خود را دارد؛ سعه صدر آن است که براى انجام مدیریت صحیح گاه انسان لازم است موضوعاتى را ندیده بگیرد و خویشتن دارى نشان دهد و در مقام سختگیرى برنیاید و به خطاکار فرصت دهد تا خویشتن را اصلاح کند.

ولى مسامحه و سهل انگارى این است که انسان مدیریت صحیح را رها کند و در برابر حوادث و اشخاص خطاکار سستى و بى تدبیرى نشان دهد، بنابراین سعه صدر به مدیریت صحیح بازمى گردد و مسامحه به ترک مدیریت صحیح، و تفاوت این دو آشکار است.

ص: 60

گفتار حکیمانه 177

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

اُزْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

گنهکار را با پاداش دادن به نیکوکار (تنبیه کن و) از گناه بازدار.(1)

ص: 61


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را از زمخشرى در ربیع الابرار از على (علیه السلام) نقل مى کندبا این تفاوت که در آن به جاى «اُزْجُرِ»، «ازْدَجِرِ» آمده است و نیز آن را از ابن قاسم در روض الاخیار نقل کرده و در ذیل حکمتِ بعد عبارتى از طرطوشى در صراط الملوک نقل مى کند که نشان مى دهد این دو گفتارحکیمانه را ضمیمه هم و با اضافاتى نقل کرده است به این صورت: «اِقْطَعِ الشرَّ مِنْ صَدْرِ غَیْرِکَ بِقَطْعِهِ مِنْصَدْرِکَ وَ ازْجُرِ الْمُسِىءَ بِإثابَةِ الْمُحْسِنِ لِکَىْ یَرْغَبَ فِی الاْحْسانِ». و این تفاوت هاى واضح به خوبى نشان مى دهد که طرطوشى آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه به دست آورده، هر چند بعد از سید رضىمى زیسته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص145 و 146).

شرح و تفسیر: این گونه گنهکار را ادب کن

امام (علیه السلام) در سخنى سرشار از حکمت یکى از طرق موثر بازدارنده براى بدکاران را نشان مى دهد، مى فرماید: «گنهکار را با پاداش دادن به نیکوکار (تنبیه کن و) از گناه بازدار»؛ (اُزْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ).

به یقین براى بازداشتن بدکاران از کار بد راه هاى مختلفى هست که هرکدام از آن ها براى بازداشتن گروهى از بدکاران مفید است: نخست این که بدکار را مجازات کنند که در کتاب حدود و تعزیرات اسلامى احکام گسترده آن با توجه به سلسله مراتب آمده است و در تمام دنیا این گونه مجازات ها معمول است که شامل زندان، جریمه مالى، مجازات بدنى و حتى مجازات روحى از طریق سرزنش و اعلام به اجتماع مى شود.

قرآن مجید نیز در باب قصاص و حد سارق و حد زانى و مجازات قذف اشارات روشنى به این معنا کرده است.

نوع دوم آن است که به آن ها نیکى کنیم، همان گونه که در آیات شریفه از جمله آیه شریفه 34 سوره فصلت مى فرماید: (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ)؛ «بدى را با نیکى دفع کن ناگهان (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است» به این شکل مى توان گروهى از بدکاران را شرمنده ساخت و از راه خود بازگرداند.

ص: 62

راه سوم این است که نیکوکاران را مورد تشویق قرار دهیم هنگامى که بدکاران آن را ببینند گروهى به امید این که پاداش نیکوکاران نصیب آن ها گردد دست از کار بد مى کشند.

این کار در تمام دنیا معمول است که هر سال گروهى از برترین هاى مسائل علمى، کتاب هاى مفید، امور کشاورزى و دامدارى، صنایع و اختراعات و... را تشویق مى کنند و جوایز گران بهایى به آن ها مى دهند و نامشان را در رسانه ها اعلام مى کنند تا سبب شود افراد سست و تنبل و بدکار و منحرف آن را ببینند و از کار خود پشیمان شوند و کم کاران به کار بیشتر ترغیب گردند.

قرآن مجید در آیات فراوانى پاداش هاى عظیمى در روز قیامت به مومنان صالح وعده مى دهد؛ پاداش هایى که فوق تصور انسان هاست. حتى پاداش هاى مادى دنیوى نیز براى آن ها در نظر گرفته است، از جمله غنائمى که به جنگجویان تخصیص داده مى شود و احترامى که براى مجاهدان راستین در مقابل قائدان وفرارکنندگان از جهاد قائل شده است.

کلام امام (علیه السلام) در این جا نیز به روشنى از بهره گیرى از این روش حکایت مى کند.

البته هر یک از این سه روش مربوط به گروه خاصى است و همه این ها در همه موارد جواب نمى دهد. مدیران جامعه باید کاملاً بیدار باشند و افراد را به خوبى بشناسند و بدانند هر فردى یا هر گروهى را با کدام یک از این طرق باید از کار بد بازداشت.

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در شرح این گفتار حکیمانه تنها به ذکر یک بیت از ابن هانى مغربى و دو بیت از ابوالعتاهیه قناعت کرده است.

دو بیت ابوالعتاهیه که جالب تر و جامع تر است چنین است:

إذا جازَیْتَ بِالاْحْسانِ قَوْماً *** زَجَرْتَ آلْمُذْنِبِینَ عَنِ الذُّنُوبِ

ص: 63

فَما لَکَ وَ التَّناوُلُ مِنْ بَعیدٍ *** وَ یُمْکِنُکَ التَّناوُلُ مِنْ قَریبِ

هنگامى که به گروهى از طریق احسان پاداش دادى بدکاران را از گناهشان بازداشتى.

لزومى ندارد که از راه هاى دور دست به مقصد برسى. مى توانى از راه نزدیک به هدف خود نائل شوى.

ص: 64

گفتار حکیمانه 178

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کینه و بدخواهى درباره دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهى درباره تو از سینه دیگران ریشه کن شود.(1)

ص: 65


1- سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در اسناد گفتار حکیمانه پیش گفتیم نویسنده کتاب سراج الملوک؛ طرطوشى این گفتار حکیمانه را به ضمیمه گفتار قبلى با تفاوت و اضافاتى در کتاب خود آورده که به خوبى نشان مى دهد از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است. مرحوم ورام و آمُدى نیز آن را در کتاب هاى خود آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص 146).

شرح و تفسیر: راه زدودن کینه ها

امام على (علیه السلام) در این کلام نورانى چگونگى پاک کردن سینه هاى مردم را از نیات سوء درباره یکدیگر، بیان مى کند، مى فرماید: «کینه و بدخواهى درباره دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهى درباره تو از سینه دیگران ریشه کن شود»؛ (اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ).

بسیار مى شود که افراد به دلیل سوء ظن یا حسادت یا اصطکاک منافع، نیات سوئى درباره انسان در دل مى پرورانند، چگونه مى توان این نیات را از میان برداشت؟ امام (علیه السلام) مى فرماید: از خود شروع کن، ابتدا به قلب خویش مراجعه کن ببین آیا نیت سوئى درباره دیگران دارى یا نه؟ اگر دارى آن را از سینه ات پاک کن چیزى نمى گذرد که خواهى دید سینه دیگران نیز از نیات سوء درباره تو پاک شده است.

این مطلب دو دلیل دارد: نخست این که هرگاه انسان نیات بدى درباره دیگران داشته باشد خواه ناخواه در چهره یا سخنان و یا افعالش نمایان مى شود و همین امر سبب مى گردد دیگران در برابر او موضعى مشابه بگیرند؛ اما هرگاه سخنان و چهره و اعمال کسى را از هر گونه بدخواهى پاک دیدند و آثار محبت و خیرخواهى را در رفتار و گفتارشان مشاهده کردند آن ها نیز موضع مشابهى خواهند گرفت، بنابراین براى زدودن کینه ها از سینه ها و بدخواهى ها و نیات سوء

ص: 66

دیگران باید از خود شروع کرد و این یکى از اصول مهم روانشناسى است که تا از خود شروع نکنى نباید انتظارى از دیگران داشته باشى.

دیگر این که رابطه مرموز خاصى در میان دل ها برقرار است و ضرب المثل معروف «دل به دل راه دارد» یک واقعیت است. گویى دل ها در پنهانى با هم سخن مى گویند و رابطه برقرار مى سازند هنگامى که قلب کسى مملو از بدخواهى درباره دیگران گردد این پیام به قلب آن ها منتقل مى شود و آن ها مقابله به مثل مى کنند.

این گفتار حکیمانه درواقع چهره دیگرى از گفتار پیش است و هرکدام براى زدودن آثار سوء از نیات و رفتار و گفتار دیگران تأثیر خاص خود را دارد. به همین دلیل در روایتى که از طرطوشى در کتاب سراج الملوک نقل کردیم هر دو با هم آمده است.

شایان توجه این که واژه «شر» مفهوم وسیعى دارد که هر نیت سوء و کینه و عداوتى را فرامى گیرد. در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید تفسیر دیگرى نیز براى این کلام حکمت آمیز ذکر شده است و آن این که مردم را به کار نیکى موعظه نکن و از کار بدى نهى منما مگر این که قبلاً خودت آن کار نیک را انجام داده و آن منکر را ترک کرده باشى، زیرا اندرز دهنده ناپاک سخنانش در دل ها اثر نمى کند.(1)

این سخن یک واقعیت است؛ اما موافق منظور امام (علیه السلام) نیست، زیرا تعبیر «صدر» در دو جاى این کلام حکمت آمیز نشان مى دهد که منظور، نیات سوء و کینه هاى درونى است نه افعال بیرونى.

این معنا نه تنها در رابطه انسان ها با یکدیگر، بلکه از یک نظر در رابطه انسان با خدا نیز صادق است، چنان که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أرادَ أنْ یَعْرِفَ کَیْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَاللهِ فَلْیَعْرِفْ کَیْفَ مَنْزِلَةُ اللهِ عِنْدَهُ فَإِنَّ اللهَ یُنَزِّلُ الْعَبْدَ مِثْلَ ما

ص: 67


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 411.

یُنَزِّلُ الْعَبْدُ اللهَ مِنْ نَفْسِهِ؛ هر کس مى خواهد بداند چه مقام و منزلتى نزد خدا دارد به منزلت خداوند نزد خود بنگرد، زیرا خدا منزلت بنده را همان گونه قرار مى دهد که بنده منزلت خدا را در دل و جان خود قرار داده است».(1) در حدیث جالبى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که مردى خدمت آن حضرت عرض کرد: شخصى به من مى گوید: من تو را دوست دارم؛ چگونه بدانم که او راست مى گوید و واقعاً مرا دوست مى دارد؟ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «اِمْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ یَوَدُّکَ؛ قلب خود را بیازماى اگر تو او را دوست مى دارى او هم تو را دوست مى دارد». (قلوب به یکدیگر راه دارند).(2)

این سخن را با حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) درباره رابطه آن حضرت با پیروانش پایان مى دهیم: یکى از یاران آن حضرت به نام «ابن جهم» عرضه داشت: فدایت شوم! مى خواهم بدانم من نزد تو چگونه ام؟ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «أُنْظُرْ کَیْفَ أَنَا عِنْدَکَ؛ نگاه کن ببین من در نزد تو چگونه ام».(3)

ص: 68


1- بحارالانوار، ج 71، ص 156، ح 74.
2- اصول کافى، ج 2، ص 652، ح 2.
3- میزان الحکمه، ح 3149.

گفتار حکیمانه 179

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْیَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

لجاجت، فکر و رأى انسان را از میان مى برد.(1)

ص: 69


1- سند کلام حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر این کلام حکیمانه را از پاره اى از کسانى که بعد از سید رضى مى زیسته اند نقل کرده ولى از آنجا که اختلاف روشنى در تعبیر است مشخص مى شود که آنها منابع دیگرى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته اند از جمله آمدى در غرر الحکم (ح 853) آن را به این صورت نقل کرده است: «اللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأیَ» و کراجکى در کنز الفوائد (ج 1، ص 367) به این صورت: «اللِّجاجَةُ تَسْلُبُ الرَّأیَ». (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 146).

شرح و تفسیر: نتیجه لجاجت

مولا (علیه السلام) مى فرماید: «لجاجت، فکر و رأى انسان را از میان مى برد»؛ (اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْیَ).

«تسل» از ریشه «سلّ» بر وزن «حلّ» در اصل به معناى بیرون کشیدن شمشیر از غلاف با نرمش و یا خارج کردن هر چیزى با مدارا و نرمى است. به فرزند هم به همین مناسبت سلیل مى گویند، چون از وجود دیگرى خارج شده است. گاهى این واژه را به نابود کردن تفسیر کرده اند، زیرا اگر چیزى را از محلى بیرون بکشند آن محل خالى مى ماند و به اشخاصى که مخفیانه و به اصطلاح، به طور قاچاقى از جایى مى گریزند و یا به جایى وارد مى شوند «متسلّلون» گفته مى شود.

به هر حال منظور امام (علیه السلام) از این کلام نورانى بازداشتن لجوجان از لجاجت است، زیرا لجاجت به انسان اجازه درست اندیشیدن و فکر صحیح نمى دهد و غالباً لجوجان به راه خطا مى روند و منافع و موقعیت هاى خود را از دست مى دهند، چرا که تصمیم گیرى هاى آن ها نابه جا و ناصواب است.

بعضى از شارحان در تفسیر این کلام حکیمانه احتمال دیگرى نیز داده اند، گفته اند: منظور آن است که هرگاه رئیس و مدیر و بزرگ تر ببیند افراد زیردست لجاجت به خرج مى دهند از اصلاح آن ها صرف نظر مى کند و حمایت خود را از آن ها برمى گیرد و آنان رابه حال خود وامى گذارد که سبب خسارتى عظیم براى آنان مى شود.

ص: 70

ولى تفسیراول صحیح تر به نظرمى رسد، زیرا منظور این است که در هر جا لجاجت است این اثر منفى وجود دارد، به علاوه افراد لجوج کمتر حاضرند به مشورت، تن بدهند. آن ها روى افکار خود پافشارى مى کنند و محروم بودنشان از مشورت، ضربه دیگرى نیز بر آنان وارد مى سازد، هر چند جمع میان دو تفسیر در یک عبارت مانعى ندارد و استعمال لفظ در بیش از یک معنا به اعتقاد ما جایز است.

مفاسد لجاجت به قدرى زیاد است که گاهى سرچشمه بروز جنگ هاى خونین مى شود همان گونه که در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «إیّاکَ وَ مَذْمُومَ اللَّجاجِ فَإنَّهُ یُثِیرُ الْحُرُوبُ؛ از خصلت نکوهیده لجاجت بپرهیز که آتش جنگ ها را شعله ور مى سازد».(1)

لجاجت گاه سبب ازهم پاشیدن خانواده ها، به هم خوردن دوستى هاى پرسابقه، ایجاد اختلاف در میان شرکا و به هم خوردن وحدت صفوف مى شود و اگر لجاجت در مدیران جامعه پیدا شود آثار سوء آن بسیار گسترده تر است.

به همین دلیل در احادیث فراوانى که از رسول خدا و ائمه هدى (علیهم السلام) به ما رسیده لجاجت سخت نکوهش شده است؛ ازجمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الْخَیْرُ عادَةٌ وَ الشَّرُّ لَجاجَةٌ؛ خوبى سبب مى شود که انسان به کار خیر عادت کند و انجام کارهاى بد ناشى از لجاجت است».

در حدیث دیگرى امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «اللَّجاجُ بَذْرُ الشَّرِّ؛ لجاجت بذر بدى هاست».(2)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «اللَّجاجُ أکْثَرُ الاْشْیاءِ مَضَرَّةً فى الْعاجِلِ وَ الاْجِلِ؛ لجاجت زیان بارترین چیز در دنیا و آخرت است».(3)

در حدیث دیگرى لجاجت به مرکب چموشى تشبیه شده که انسان بر آن

ص: 71


1- غررالحکم، ح 10657.
2- غررالحکم، ح 10637.
3- غررالحکم، ح 10637.

سوار مى شود؛ امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «لامَرْکَبَ أجْمَحَ مِنَ اللَّجاجِ؛ هیچ مرکبى سرکش تر و چموش تر از مرکب لجاجت نیست».(1)

این احادیث را با حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم که فرمود: «إیّاکَ وَ اللَّجاجَةَ فَإنَّ أوَّلَها جَهْلٌ وَ آخِرَها نَدامَةٌ؛ از لجاجت بپرهیز که آغازش نادانى و سرانجامش پشیمانى است».(2)

نکته: لجاجت و ریشه ها و پیامدهاى آن

لجاجت در اصل به معناى پافشارى، سرسختى و اصرار بر یک سخن یا یک کار است و معمولاً در امور باطل به کار مى رود؛ ولى به طور نادر در امورى نیز که جنبه مثبت دارد به کار رفته است، مانند آنچه در حدیث معروف یا جمله برگرفته از یک حدیث معروف آمده است: «من قَرَعَ وَلَجَّ وَلَج؛ کسى که درى را بکوبد و اصرار ورزد و ایستادگى کند سرانجام در باز مى شود و وارد خواهد شد».

قرآن مجید نیز این واژه را در مورد طغیان به کار برده است، مى فرماید: (لَلَجُّوا فِى طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ)؛ «آن ها در طغیانشان لجاجت مى ورزند و در این وادى سرگردان مى مانند».(3)

از جمله شواهدى که دلالت مى کند لجاجت معمولاً بار منفى دارد حدیث امام صادق (علیه السلام) است که مى فرماید: «سِتَّةٌ لاتَکُونُ فِی الْمُؤْمِنِ: الْعُسْرُ وَ النَّکَدُ وَ اللَّجاجَةُ وَ الْکَذِبُ وَ الْحَسَدُ وَ الْبَغْیُ؛ شش چیز است که در مؤمن وجود ندارد: ناتوانى و بخل و لجاجت و دروغ و حسد و ظلم و ستم به دیگران».(4)

ص: 72


1- غررالحکم، ح 10643.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 68.
3- مؤمن (غافر)، آیه 75.
4- بحارالانوار، ج 69، ص 209.

سرچشمه لجاجت امور زیادى مى تواند باشد؛ از جمله حب ذات افراطى که سبب پافشارى انسان بر رأى و عقیده خود مى شود و دیگرى خود بزرگ بینى است که سبب مى شود نظر خود را از همه برتر ببیند و بخل و حسادت که او را از پذیرش نظر دیگران بازمى دارد و جهل و نادانى که به انسان اجازه نمى دهد تمام جوانب مطلب را ببیند و تعصب شدید که سبب پافشارى بر امور باطلى مى شود که مورد تعصب اوست و دفاع بى دلیل از قوم و قبیله و خانواده و بستگان که سبب مى شود بر اعتقادات آن ها پافشارى کند، و امورى از این قبیل.

یکى دیگر از عوامل اصلى لجاجت عدم، شجاعت در بازگشت از نظرات باطل و پذیرفتن نظرات صحیح است؛ شجاعتى که متأسفانه در بسیارى از افراد وجود ندارد و همین امر گاه سبب مى شود عمرى در مسیر باطل بمانند و به پرتگاه ها کشیده شوند. تاریخ صحنه هاى زیادى از بدبختى هایى که باعث آن، افراد لجوج بودند به خاطر دارد.

قرآن مجید در سوره ملک بعد از آن که آیات روشنى از آیات خداوند را ذکر مى کند به انحراف کافران اشاره کرده، مى فرماید: (بَلْ لَّجُّوا فِى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ)؛ «آن ها در سرکشى و فرار از حقیقت لجاجت مى ورزند».(1)

در سوره نوح درباره خودپرستان زمانش مى خوانیم: آن ها به قدرى لجوج بودند که انگشت ها را در گوش مى گذاشتند و جامه به خود مى پیچیدند تا سخنان بیدارگر نوح را نشنوند: (وَ إِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارآ).(2)

ص: 73


1- ملک، آیه 21.
2- نوح، آیه 7.

ص: 74

گفتار حکیمانه 180

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُوَبَّدٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

طمع بردگى جاویدان است.(1)

ص: 75


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر نهج البلاغه کلام حکمت آمیز بالا را به این شکل آورده است: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُخَلَّدٌ»و ظاهرش دلیل بر این است که از منبع دیگرى این سخن را دریافت داشته است. زمخشرى گر چه عین این جمله را در کتاب خود ربیع الابرار آورده و بعد از مرحوم سید رضى مى زیسته است ولى بررسى کتب زمخشرى به خصوص کتاب ربیع الابرار به انسان اطمینان مى دهد که او هیچ گاه از نهج البلاغه استفاده نمى کرده (یا در دسترس او قرار نداشته است)، زیرا روایات وى غالباً با آنچه مرحوم سید رضى آورده متفاوت است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 146).

شرح و تفسیر: بردگى جاویدان!

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى درباره آثار زیان بار طمع مى فرماید: «طمع بردگى جاویدان است»؛ (اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ).

حقیقت طمع، علاقه شدید به امور مادى اى است که در دست دیگران است و شخص طماع براى رسیدن به آن هر گونه خضوع و ذلت را مى پذیرد و به همین دلیل همچون برده اى است در برابر آن ها و طماع غالباً این صفت رذیله را با خود حفظ مى کند از همین رو امام (علیه السلام) آن را نوعى بردگى ابدى شمرده است.

افراد طمع کار انسان هاى ضعیف، زبون، دون همت و فاقد شخصیت اند و چون اعتماد به نفس ندارند سعى مى کنند از طریق وابستگى به دیگران به مقصود خود برسند.

در مقابل این صفت رذیله فضیلتى است که از آن به عنوان «یَأْسُ عَمّا فی أیدِی النّاسِ؛ قطع امید از آنچه در دست دیگران است» تعبیر شده و به بیان دیگر قناعت به آنچه خود دارد. در احادیث اسلامى به این موضوع اشاره شده است.

در مورد اصل طمع، مرحوم کلینى بابى در جلد دوم کافى باز کرده و احادیث نابى در ذیل آن آورده است؛ از جمله از امام باقر (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقُودُهُ وَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدُ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛ چه بد انسانى است آن

ص: 76

کس که طمعى دارد که وى را به هر سو مى کشاند و چه بد انسانى است کسى که علاقه به چیزى دارد که سبب ذلت او مى شود».(1)

در مورد قطع امید از آنچه در دست مردم است امام على بن الحسین (علیهما السلام) مى فرماید: «رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فی أیْدِی النَّاسِ؛ تمام خوبى ها را در قطع امید از آنچه در دست مردم است دیدم».(2)

امام صادق (علیه السلام) در جواب این سؤال که چه چیز ایمان را در قلب راسخ و ثابت مى دارد؟ مى فرماید: «الْوَرَعُ» (تقوا و پرهیزکارى) و در پاسخ این پرسش که چه چیز ایمان را از قلب انسان خارج مى کند؟ مى فرماید: «الطَّمَعُ».(3)

شخص طماع در واقع نه اعتمادى به خدا دارد و نه ایمان درستى به رزاقیت او به همین دلیل دست نیاز به سوى این و آن دراز مى کند.

از این فراتر حدیثى است که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است، مى فرماید: «الطَّمَعُ یُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَماءِ؛ طمع علم و دانش را از دل هاى دانشمندان دور مى سازد».(4)

دلیل آن این است که علم و دانش نیاز به حریت فکر و آزادمنشى دارد در حالى که شخص طماع چون اسیر خواسته هاى خویش است نمى تواند درست بیندیشد و چه بسا براى رسیدن به مقصود خود کارهاى خلاف ارباب قدرت و مقام را توجیه کند و به بیان دیگر، طمع نوعى مستى و تخدیر فکر مى آورد و به طمّاع اجازه نمى دهد درست بیندیشد.

براى این که بدانیم «طمع» کار انسان را به چه جایى مى رساند؟ کافى است تاریخ طمع کاران را مطالعه و بررسى کنیم. «اشعب» یکى از طمع کاران معروف

ص: 77


1- کافى، ج 2، ص 320.
2- کافى، ج 2، ص 146.
3- کافى، ج 2، ص 320.
4- میزان الحکمة، ح 11189.

عرب است که در میان آن ها به صورت ضرب المثل درآمده است. در حالات او نوشته اند: «روزى شخصى را دید که مشغول بافتن زنبیلى است به او گفت: خواهش مى کنم آن را بزرگ تر بباف. گفت: به تو چه مربوط است؟ گفت: شاید روزى صاحب آن بخواهد با آن براى من هدیه اى بفرستد؛ اگر بزرگ باشد هدیه بیشترى در آن جاى مى گیرد.

نیز درباره او گفته اند: از اشعب طمع کارتر سگ او بود، زیرا روزى عکس ماه را در چاهى دید خیال کرد گرده نانى است براى به چنگ آوردن آن خود را در چاه پرت کرد و مرد.

ابن ابى الحدید قبل از نقل این دو داستان در شرح نهج البلاغه این شعر پرمعنا را نقل کرده است:

تَعَفَّفْ وَ عِشْ حُرّآ و لا تَکُ طامِعآ *** فَما قَطَعَ الاْعْناقَ إلاَّ المَطامِعُ

خویشتن دارى پیشه کن و آزادمنش زندگى نما و طمع کار مباش چرا که چیزى جز طمع ها گردن انسان ها را قطع نکرده است.(1)

درباره آثار سوء این صفت رذیله ذیل حکمت دوم، و همچنین در ذیل بخش بیست و سوم عهدنامه مالک اشتر شرح بیشترى آورده ایم و به خواست خدا در ذیل حکمت 219 (أکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ) و 226 (اَلطّامِعُ فِی وِثاقِ الذُّلِّ) نیز بحث هایى خواهد آمد.

این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم: یکى از یاران آن حضرت به نام «ابوایوب خالد بن زید» خدمتش رسید و عرض کرد: اى رسول خدا! اندرزى به من ده؛ اندرزى کوتاه تا بتوانم آن را حفظ کنم (و به آن عمل نمایم) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أُوْصِیْکَ بِخَمْسٍ: بِالْیَأسِ عَمّا فی أیْدِی النّاسِ فَإِنَّهُ الْغِنى وَ إیّاکَ وَ الطَّمَعَ فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحاضِرُ وَ صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ وَ إیّاکَ وَ ما یُعْتَذَرُ مِنْهُ

ص: 78


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 413.

وَ أحِبَّ لاِخیکَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ؛ پنج چیز را به تو سفارش مى کنم: از آنچه در دست مردم است مأیوس باش و صرف نظر کن که این همان بى نیازى حقیقى است و از طمع بپرهیز که فقر و تنگدستى حاضر است و نمازى را که مى خوانى آنچنان بخوان که گویى آخرین نماز توست و مى خواهى با دنیا وداع کنى و از کارهایى که ناچار مى شوى از آن عذرخواهى کنى بپرهیز و آنچه براى خود دوست دارى براى برادر مسلمانت نیز دوست بدار».(1)

ص: 79


1- بحارالانوار، ج 70، ص 168.

ص: 80

گفتار حکیمانه 181

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ، وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلامَةُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

میوه درخت تفریط پشیمانى و میوه درخت دوراندیشى سلامت است.(1)

ص: 81


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر، این کلام حکیمانه را با تفاوت هایى از کتب مختلف نقل کرده که نشان مى دهد آنها منابع دیگرى در اختیار داشته اند از جمله غرر الحکم که آن را به این شکل نقل کرده است: «ثَمَرَةُ التَّفْریطِ مَلامَةٌ» و کمى پیش از آن «ثَمَرَةُ الْعَقْلِ الإِسْتِقامَةُ» و بعد از آن «ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلامَةُ» و نویسنده مصادر اضافه مى کند که من اطمینان دارم هر سه جمله در کلام امام (علیه السلام) با هم بوده و نویسنده غرر الحکم طبق روشى که دارد آنها را از هم جدا کرده است. سپس از کتاب طراز نوشته امیر یحیى علوى آن را به این صورت نقل مى کند: «التَّفْریطُ ثَمَرَتَهُ النَّدامَةُ» (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 147).

شرح و تفسیر: سرانجام دوراندیشى

امام (علیه السلام) نتیجه تفریط و ثمره دوراندیشى را در عبارتى کوتاه و پرمعنا بیان کرده، مى فرماید: «میوه درخت تفریط پشیمانى و میوه درخت دوراندیشى سلامت است»؛ (ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ، وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلامَةُ).

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى واژه «تفریط» را نقطه مقابل «حَزْم» شمرده که به معناى دوراندیشى و تدبیر امور و آینده نگرى است، بنابراین «تفریط» در این کلام به معناى ترک دوراندیشى و تدبیر در امور و انحراف از حق است؛ خواه از طریق زیاده روى باشد یا کوتاهى و کم کارى.

درست است که تفریط غالباً در مقابل افراط ذکر مى شود و افراط را به معناى زیاده روى و تفریط را به معناى کوتاهى و کم کارى تفسیر مى کنند؛ ولى هرگاه تفریط به طور مستقل ذکر شود ممکن است هر گونه انحراف از حق و واقعیت را شامل گردد، همان گونه که در این کلام امام (علیه السلام) چنین به نظر مى رسد. صاحب کتاب لسان العرب تفریط را به معناى ضایع کردن چیزى تفسیر مى کند، که این ضایع کردن ممکن است عوامل مختلفى داشته باشد.

بنابراین امام (علیه السلام) دوراندیشى را به درخت بارور و پرثمرى تشبیه کرده که میوه آن سلامت است و در نقطه مقابل آن تفریط را به شجره خبیثه اى تشبیه فرموده که میوه آن ندامت و پشیمانى است. این همان چیزى است که بارها در زندگى خود و دیگران تجربه کرده ایم. به خصوص بسیار مى شود که انسان به امورى به دیده

ص: 82

حقارت مى نگرد و سرانجام ضربه سنگینى از ناحیه آن مى خورد همان گونه که بعضى از دانشمندان گفته اند: شخص عاقل هرگز نباید چیزى از خطاها و لغزش هایش را کوچک بشمرد، زیرا هنگامى که انسان چیزى را کوچک مى شمرد در مشکلات بزرگى مى افتد. در تاریخ دیده ایم که گاه دشمنانى که به نظر کوچک مى آمدند حکومتى را زایل کردند و بسیار دیده ایم که گاه بیمارى کوچکى که مورد بى اعتنایى واقع مى شود ضربه سنگینى به سلامت ما مى زند و نهرهاى بزرگ و سیلاب ها را دیده ایم که از جوى هاى کوچک تشکیل مى شوند.(1)

در این که میوه تلخ نهال تفریط، پشیمانى است جاى تردید نیست. قرآن مجید نیز به این حقیقت اشاره کرده و به مسلمانان هشدار مى دهد: «و از بهترین دستورهایى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید پیش از آن که عذاب الهى ناگهان به سراغ شما آید در حالى که از آن آگاه نیستید. (این دستورها براى آن است که) مبادا کسى روز قیامت بگوید: افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم و از مسخره کنندگان (آیات او) بودم»؛ (وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِّنْ رَّبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ العَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ * أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ).(2)

در حدیثى نیز امام هادى (علیه السلام) مى فرماید: «اُذْکُرْ حَسَراتِ التَّفْریطِ تَأْخُذْ بِقَدیمِ الْحَزْمِ؛ افسوس هاى ناشى از تفریط را به یاد آور تا به دوراندیشى اهمیت دهى».(3)

درباره ثمرات و تفسیر مسئله حزم و دوراندیشى نیز که نقطه مقابل تفریط است روایات فراوانى داریم؛ از جمله در حدیثى از امام على بن ابى طالب (علیه السلام)

ص: 83


1- بهج الصباغه، ج 13، ص 350.
2- زمر، آیات 55 و 56.
3- میزان الحکمة، باب حزم، ح 3690.

مى خوانیم: «التَّدْبیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ؛ تدبیر پیش از عمل تو را از پشیمانى (بعد از عمل) ایمن مى سازد».(1)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «مَنْ نَظَرَ فِی الْعَواقِبِ سَلِمَ مِنَ النَّوائِبِ؛ کسى که دوراندیش باشد و پایان کار را ببیند از گرفتارى ها و مصائب سالم خواهد ماند».(2)

در تفسیر «حزم» از همان حضرت نقل شده است که فرمود: «الْحَزْمُ النَّظَرُ فِی الْعَواقِبِ وَ مُشاوَرَةُ ذَوِی الْعُقُولِ؛ حزم همان عاقبت نگرى و مشورت با صاحبان فکر و اندیشه است».(3)

گر چه گاه مى شود که تفریط از سستى و تنبلى سرچشمه مى گیرد؛ اما غالباً منشأ تفریط همان ترک دوراندیشى است.

این نکته نیز قابل توجه است که گاه انسان در مطالعه عواقب امور تفریط مى کند و گرفتار نوعى وسواس و در نتیجه تفریط مى شود. در این گونه موارد حزم آن است که این گونه عاقبت اندیشى ها رها شوند و انسان تصمیم بگیرد که با شجاعت وارد کار شود و این شبیه چیزى است که بعضى از فقها مى گویند: گاه احتیاط در ترک احتیاط است.

درباره اهمیت دوراندیشى و آثار و روایات مربوط به آن توضیحات بیشترى ذیل حکمت 48 داده ایم.

آخرین نکته اى که لازم مى دانیم در این جا به طور فشرده به آن اشاره کنیم این است که منظور از سلامت در عبارت بالا تنها سلامت دین نیست، بلکه سلامت دنیا، جسم، خانواده، کسب و کار و سلامت جامعه نیز در دوراندیشى و ترک هر گونه تفریط و مسامحه کارى است.

ص: 84


1- بحارالانوار، ج 68، ص 338.
2- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 307.
3- غررالحکم، ح 10881.

گفتار حکیمانه 182

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لا خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ؛ کَمَا أَنَّهُ لا خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز فایده اى ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه.(1)

ص: 85


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه در ضمن خطبة الوسیلة آمده است. همان خطبه اى که امیرمؤمنان على (علیه السلام) پس از هفت روز از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه قرائت کرد و مسائل بسیار مهمى را در آن به مردم گوشزد فرمود و پس از اندرزهاى حکیمانه شواهد اندرزهاى خود را بیان کرد. (کافى، ج 8، ص 18) در تحف العقول نیز همین کلام حکمت آمیز نقل شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 147). در انساب الاشراف بلاذرى که قبل از سید رضى مى زیسته این حدیث آمده است. (انساب الاشراف، ص 114، ح 55). جالب توجه این که مرحوم سید رضى عین این سخن را بدون هیچ گونه تفاوت در حکمت 471 آورده است و این نشان مى دهد که گاه براثر اشتغالات و گرفتارى ها فاصله زمانى زیادى در میان جمع آورى و نگارش این حکمت ها رخ مى داده به گونه اى که مرحوم سید رضى فراموش مى کرده که این جمله را قبلاً نوشته است.

شرح و تفسیر: کجا خاموش باش و کجا سخن بگو

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به مواردى که در آن ها سکوت بهتر است و مواردى که سخن گفتن بهتر است اشاره کرده، مى فرماید: «خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز فایده اى ندارد، همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»؛ (لا خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ؛ کَمَا أَنَّهُ لا خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ).

سکوت بهتر است یا سخن گفتن؟ دانشمندان در این باره بحث هاى مختلفى کرده اند؛ گروهى خطرات سخن گفتن و گناهان کبیره و عظیمه ناشى از آن را در نظر گرفته و دستور به سکوت داده اند. عده اى فواید عظیمى را که در سخن گفتن است در نظر گرفته و سخن گفتن را توصیه مى کنند ولى حق مطلب همان است که امام (علیه السلام) فرمود. آن جا که انسان، حکیمانه و عاقلانه سخن بگوید فضیلت است و ترک آن رذیلت و آن جا که انسان جاهلانه و نابخردانه سخن بگوید رذیلت است و ترک آن فضیلت.

به همین دلیل، هم روایات زیادى در مدح سکوت وارد شده و هم احادیث فراوانى در فضیلت کلام؛ از جمله از امام سجاد على بن الحسین (علیه السلام) سؤال شد که سخن گفتن افضل است یا سکوت؟ فرمود: «لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُما آفاتٌ فَإذا سَلِما مِنَ الاْفاتِ فَالْکَلامُ أفْضَلُ مِنَ السُّکُوتِ؛ هر کدام از این دو آفاتى دارد هرگاه از آفات سالم باشند سخن گفتن از سکوت افضل است» عرض کردند: اى پسر رسول

ص: 86

خدا! چگونه (سخن گفتن افضل است)؟ امام (علیه السلام) فرمود: «لاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ما بَعَثَ الاْنْبِیاءَ وَ الأَوْلِیاءَ بِالسُّکُوتِ إنَّما بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ؛ خداوند پیامبران و اوصیاى آن ها را به سکوت مبعوث نکرد، بلکه مبعوث کرد تا با مردم سخن بگویند (و پیام خدا را به آن ها برسانند)». حضرت در پایان این حدیث به نکته جالبى اشاره کرده، فرمود: «إنّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ؛ حتى هنگامى که مى خواهى فضیلت سکوت را بیان کنى با کلام بیان مى کنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت بیان نخواهى کرد».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق از پدرانش از امیرمؤمنان على (علیهم السلام) چنین آمده است: «جُمِعَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فی ثَلاثِ خِصالٍ: النَّظَرِ وَ السُّکُوتِ وَ الْکَلامِ فَکُلُّ نَظَرٍ لَیْسَ فیهِ اعْتِبارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَکُلُّ سُکُوتٍ لَیْسَ فیهِ فِکْرٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَ کُلُّ کَلامٍ لَیْسَ فیهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ؛ تمام نیکى ها در سه خصلت جمع شده است: نگاه کردن و سکوت و سخن گفتن. هر نگاهى که در آن عبرت نباشد سهو و بیهوده است و هر سکوتى که در آن فکر نباشد غفلت و بى خبرى است و هر کلامى که در آن یاد خدا نباشد لغو است». و در پایان اضافه فرمود: «فَطُوبى لِمَنْ کانَ نَظَرُهُ عَبْرآ وَ سُکُوتُهُ فِکْراً وَ کَلامُهُ ذِکْراً؛ خوشا به حال کسانى که نگاهشان عبرت، سکوتشان فکر و کلامشان ذکر باشد».(2)

نتیجه این که سکوت و کلام نیز مانند سایر اعمال انسان هستند که اگر در حد اعتدال و شرایط لازم باشند فضیلت و اگر خارج از این حد گردند رذیلت محسوب مى شوند و این با تفاوت اشخاص و مجالس و مطالب و موضوعات متفاوت مى گردد و هر کس مى تواند با دقت، فضیلت را از رذیلت در این جا دریابد؛ به یقین سکوت از امر به معروف و نهى از منکر و از حکم به حق و از

ص: 87


1- بحارالانوار، ج 68، ص 274.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 275.

شهادت عادلانه و از اندرز و نصیحت هاى مخلصانه و از مشورت خردمندانه جزء رذایل و یا از گناهان کبیره است؛ در مقابل، سخن گفتنى که در آن دروغ، غیبت، تهمت، اهانت، امر به منکر و نهى از معروف، شهادت به باطل و فضول کلام (سخنان بى جا و بى معنا) باشد نیز جزء رذایل اخلاقى یا از گناهان کبیره به شمار مى آید.

«حکم» در کلام امام (علیه السلام) تنها به معناى قضاوت کردن در محاکم قضایى یا فتوا به حلال و حرام نیست آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، بلکه هر سخن حکیمانه و خردمندانه اى را فرامى گیرد، زیرا نقطه مقابل آن در همین کلام «جهل» ذکر شده است.

قرآن مجید نیز بارها به مسئله تکلم به حق اشاره کرده و اهل کتاب را به دلیل کتمان حق و سکوت سرزنش مى کند؛ از جمله مى فرماید: (وَ إِذْ أَخَذَ اللهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ)؛ «(به خاطر بیاورید) هنگامى را که خدا، از کسانى که کتاب آسمانى به آن ها داده شده، پیمانى گرفت که حتمآ آن را براى مردم آشکار سازید و کتمان نکنید!».(1)

بحث مشروحى در کتاب اخلاق در قرآن در زمینه سکوت و کلام آورده ایم.(2)

ص: 88


1- آل عمران، آیه 187.
2- ر.ک: اخلاق در قرآن، ج 1، ص 304.

گفتار حکیمانه 183

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلالَةً.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ گاه دو دعوت متضاد وجود ندارد مگر این که یکى از آن دو ضلالت و گمراهى است.(1)

ص: 89


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر منبعى جز غرر الحکم (که نویسنده اش بعد از سید رضى مى زیسته است) براى این کلام حکمت آمیز ذکر نشده و وى اظهار امیدوارى مى کند که مدارک دیگرى را براى آن پیدا کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 147).

شرح و تفسیر: ادّعاهاى متضاد

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز خود به مطلبى اشاره مى کند که ظاهراً واضح است؛ ولى با نهایت تأسف براى گروهى کاملاً پیچیده شده است. مى فرماید: «هیچ گاه دو دعوت مختلف و متضاد وجود ندارد مگر این که یکى از آن دو ضلالت و گمراهى است»؛ (مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلالَةً).

بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابى الحدید چون این جمله را برخلاف عقیده خود درباره تصویب در فروع دین دانسته اند (شرح معناى تصویب خواهد آمد) آن را به مسئله اختلاف در عقاید دینى تفسیر کرده و گفته اند: دو عقیده مختلف و متضاد دینى نمى تواند هر دو درست باشد؛ یکى از آن دو حق است و دیگرى باطل. در صورتى که کلام امام (علیه السلام) عام است و هر گونه نظرات متضاد را شامل مى شود و گویا امام (علیه السلام) با این گفتار حکیمانه خود مى خواهد عقیده سخیف تصویب را ابطال کند.

توضیح این که گروهى از اهل سنت معتقدند مجتهدانى که در آرا اختلاف دارند؛ یکى فلان کار را حرام مى داند و دیگرى واجب، یا یکى حرام مى شمرد و دیگرى حلال، همگى بر حق اند و عقیده همه حکم الهى است نه حکم ظاهرى بلکه حکم واقعى. این عقیده براثر اختلاف آراى شدیدى که میان فقهاى آن ها واقع شد ظهور کرد و متأسفانه آنان هدایت امامان اهل بیت (علیهم السلام) را در این امور نپذیرفتند و به این گونه خطاها گرفتار شدند.

ص: 90

از آن بدتر این که بعضى از آن ها اختلاف در عقاید دینى اصول دین را هم هر چند متضاد باشد صحیح شمرده و حتى تصریح کرده اند که قرآن هم مطالب متضاد و متناقضى گفته و همه آن ها صحیح است. مرحوم علامه شوشترى از ابن قتیبة در کتاب مختلف الحدیث نقل مى کند که عبیداللّه بن حسن، از متکلمان اهل سنت که مدتى قاضى بصره بود نظر داشت که قرآن دلالت بر اختلاف دارد؛ آن کس که معتقد به آزادى اراده است صحیح مى گوید و مطابق بعضى از آیات قرآن است و آن کس که معتقد به جبر است او هم صحیح مى گوید و موافق بعضى از آیات قرآن است، پس همه آن ها درست مى گویند! روزى از او سؤال شد که درباره معتقدان به جبر و اختیار چه مى گویى؟ گفت: هر دو گروه صحیح مى گویند. گروهى خدا را بزرگ شمرده و گروهى او را منزه دانسته اند (گروه اول اشاره به جبرى هاست که همه چیز را فعل اللّه مى دانند و گروه دوم اشاره به اختیارى ها که مى گویند عدالت خدا ایجاب مى کند افراد را مجبور به کارى نسازد و بعد مؤاخذه کند).

نامبرده از این هم فراتر رفته و مى گوید: اگر کسى زناکار را مؤمن بداند صحیح گفته و اگر کافر بداند او هم صحیح گفته است، و سخنان ناموزون و ابلهانه دیگرى از این قبیل.(1)

بدین شکل او قرآن و اسلام را دینى غیر منطقى و دور از عقل و خرد معرفى کرده که هیچ عاقل آزاداندیشى حاضر نمى شود آن را بپذیرد.

امامان اهل بیت (علیهم السلام) در بیانات مختلفى این گونه عقاید خرافى را نفى مى کنند و اسلام را به شکل خردمندانه و مقبول عقلا که هماهنگ با آیات عقلانى قرآن است معرفى مى کنند.

ص: 91


1- بهج الصباغة، ج 7، ص 330.

در خطبه هجدهم (جلد اول همین کتاب) امام (علیه السلام) با سخنان بسیار کوبنده و منطقى و شفافى عقیده تصویب را نفى و ابطال مى کند و ساحت اسلام و قرآن را مبرا مى شمرد. سایر امامان اهل بیت (علیهم السلام) نیز همین معنا را در سخنان نورانى شان دنبال کرده و با صراحت گفته اند: همیشه حق یکى است و آنچه در نقطه مقابل آن باشد باطل است و همه با هم باید بکوشند و حق را پیدا کنند.

آرى، اگر کسى چه در اصول دین و چه در فروع دین براى رسیدن به حق تلاش و کوشش کافى انجام دهد و راه خطا را بپیماید در نزد خدا معذور خواهد بود، نه این که آنچه به آن رسیده حق و عین واقعیت است، بلکه به مقتضاى (لایُکَلِّفُ اللهُ نَفْسآ إِلاَّ وُسْعَهَا)(1) بیش از این توان نداشته و تکلیفى متوجه او

نیست و گرنه، نه حق باطل مى شود و نه باطل حق.

مصیبت بزرگ، نسبت دادن تناقض گویى به قرآن مجید است که واقعاً گفتار بى شرمانه اى است و نمونه آن در کلام عبیداللّه بن حسن متکلم گذشت. قرآن مجید با صراحت مى فرماید: (أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفآ کَثِیرآ)؛ «آیا درباره قرآن نمى اندیشید اگر از سوى غیر خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى یافتید».(2)

اصولاً نبودن اختلاف در کتابى که حدود بیست و سه سال از سوى خدا در مورد حوادث تلخ و شیرین و سخت و آسان نازل شده یکى از دلایل اعجاز قرآن است.

در جاى دیگر بعد از بیان احکام ده گانه معروف مى فرماید: (وَ أَنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِیمآ فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)؛ «این راه مستقیم من است از آن پیروى کنید و از راه هاى پراکنده

ص: 92


1- بقره، آیه 286.
2- نساء، آیه 82.

(و انحرافى) پیروى نکنید که شما را از راه او دور مى سازد؛ این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، تا پرهیزکارى پیشه کنید».(1)

در این آیه راه خدا یکى معرفى شده و راه هاى منحرف و بیگانه از خدا متعدد و پراکنده، زیرا صراط مستقیم به صورت مفرد و طرق انحرافى به شکل جمع آورده شده است.

ص: 93


1- انعام، آیه 153.

ص: 94

گفتار حکیمانه 184

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و تردید نکردم.(1)

ص: 95


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى به عنوان جزئى از خطبه چهارم در جلد اول این کتاب آمد. خطیب؛ در بیان مصادر این کلام مى گوید: ما در ذیل خطبه چهارم آن را بیان کردیم و در آنجا تصریح مى کند که مرحوم شیخ مفید (قبل از سید رضى) آن را در ارشاد با تفاوت کمى آورده است و چند جمله نیز بر آن افزوده و طبرى هم بخش آخراین خطبه را در کتاب مسترشد ذکر کرده است. (ولى در کتاب مسترشد این جمله در ذیل خطبه ذکر نشده است بلکه تنها جمله لَمْ یُوجِسْ مُوسى ... تا آخر خطبه آمده است). این ها نشان مى دهد که آنها از منابعى غیر از نهج البلاغه آن را دریافت داشته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 327).

شرح و تفسیر: هیچ گاه در شناخت حق شک نکردم!

امام (علیه السلام) مى فرماید: «از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و تردید نکردم»؛ (مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ).

آگاهى بر چیزى درجات دارد که وابسته به طرق دریافت آن است؛ گاه انسان چیزى را با ادله نظرى درک مى کند و گاه با مقدمات ضرورى، زمانى با حس و تجربه و گاهى با شهود باطنى و یا با ادله بسیار محکمى همچون شهود، شهودى که از همه این ها برتر است. گاه نیز ممکن است در ادامه راه براثر دلیل معارضى با شک مواجه شود.

از این گذشته افرادى که چیزى را درک مى کنند با هم متفاوت اند؛ گاه افراد ضعیفى هستند که با کم ترین شبهه اى متزلزل مى شوند و گاه افراد قوى و نیرومندى که هیچ شبهه اى آن ها را تکان نمى دهد.

معلمانى که چیزى به انسان مى آموزند نیز مختلف اند؛ گاه معلّم فرد عادى است و گاه امام معصوم یا پیغمبر خدا؛ در آموخته هایى از فردى عادى ممکن است شک و تردید نفوذ کند؛ ولى آنچه انسان از استاد معصومى آموخته از شک و تردید مصون خواهد بود. تمام این جهات در حد اعلا در روح و جان على (علیه السلام) وجود داشت؛ هم مشاهده حق توسط او از طریق شهود بود وهم قدرت روح او اجازه شک و شبهه به وى نمى داد و هم استاد و معلم او شخصى همچون پیامبر

ص: 96

اسلام (صلی الله علیه و آله) بود که مستقیماً مطالب را از منبع وحى دریافت مى کرد. به همین دلیل امام (علیه السلام) مى گوید: از آن روزى که حق به من نشان داده شد هرگز در آن تردید نکردم.

افزون بر این ها بسیار مى شود که تزلزل ایمان انسان از هوى پرستى نشأت مى گیرد؛ مثلاً در داستان معروف «عمر بن سعد» آمده است که وقتى در برابر شهید کردن سالار شهیدان، امام حسین (علیه السلام) وعده فرماندارى رى به او داده شد به قدرى براى او جالب بود که حتى در معاد شک کرد و گفت: مى گویند خداوند بهشت و دوزخى آفریده اگر راست گفته باشند این عمل را انجام مى دهم و توبه مى کنم و اگر دروغ گفته باشند به مقام بلندى در دنیا مى رسم. و از آن جا که امام (علیه السلام) از این امور پاک و منزه بود هرگز شبهه اى در وجود مبارکش راه نیافت و چه بسیار افرادى در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که براى جاذبه هاى مال و ثروت و مقام، ایمان خود را از دست دادند و گرفتار شبهات شدند.(1)

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که از آن حضرت سؤال کردند: چه چیزى ایمان را در انسان ثابت نگه مى دارد؟ امام (علیه السلام) فرمود: «الّذی یُثْبِتُهُ فیهِ الْوَرَعُ وَ الَّذی یُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَعُ؛ آن چیزى که ایمان را در انسان ثابت مى دارد ورع و پرهیزکارى است و آن چیزى که ایمان را از او خارج مى کند طمع است».(2)

از این جا نتیجه مى گیریم که اگر بخواهیم در عقاید خود راسخ باشیم باید علاوه بر این که آن ها را از منبع مطمئنى دریافت مى داریم خودسازى را نیز فراموش نکنیم مبادا طوفان وسوسه هاى شیطان و هواى نفس کاخ ایمان ما را متزلزل و ویران سازد.

ص: 97


1- صاحب لهوف اشعار عبرت انگیز «عمر بن سعد» را در این زمینه مشروحاً آورده است.
2- وسائل الشیعه، ج 20، ص 358.

مطالعه خطبه هاى نهج البلاغه نیز شاهد صادق این گفتار است، زیرا مى بینیم همه جا امام (علیه السلام) با قاطعیتِ تمام در مورد مسائل مختلف از اعتقادات گرفته تا اخلاق و اعمال و احکام سخن مى گوید و این قاطعیت نشانه اعتقاد قطعى و تزلزل ناپذیر امام (علیه السلام) در تمام این مسائل است.

این سخن را با کلام دیگرى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در خطبه 189 نهج البلاغه که برگرفته از قرآن مجیداست پایان مى دهیم. امام (علیه السلام) در آن خطبه مى فرماید: «بعضى از ایمان ها ثابت و مستقر در دل هاست و بعضى دیگر ناپایدار و عاریتى است که در میان قلب و سینه تا سرآمدى معلوم قرار دارد» گویى این سخن اشاره به آیه 98 سوره انعام است که مى فرماید: (وَ هُوَ الَّذِى أَنشَأَکُمْ مِّنْ نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ)؛ «و کسى است که شما را از یک انسان آفرید (و شما از نظر ایمان یا آفرینش دو گروه مختلف هستید:) پایدار و ناپایدار» یکى از تفسیرهاى این آیه شریفه در کلام امام صادق (علیه السلام) آمده است، مى فرماید: «فَالْمُسْتَقَرُّ: الإیمانُ الثّابِتُ، وَ الْمُسْتَوْدَعُ: الْمُعارُ؛ مستقر به معناى ایمان ثابت است و مستودع ایمان عاریتى است».(1)

ما در شرح آن خطبه عوامل پایدارى ایمان و تزلزل آن را به طور مشروح آورده ایم.(2)

ص: 98


1- بحارالانوار، ج 66، ص 222.
2- پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج 8، ص 521.

گفتار حکیمانه 185

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا کَذَبْتُ وَ لا کُذِّبْتُ، وَ لا ضَلَلْتُ وَ لا ضُلَّ بِی.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرگز دروغ نگفته ام و هیچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به این که آنچه پیامبر به من فرموده راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسى نیز به وسیله من گمراه نشده است.(1)

ص: 99


1- سند گفتار حکیمانه: کتاب مصادر درباره این کلام نورانى مى نویسد: این سخن در موارد بسیارى از آن حضرت نقل شده که در تواریخ آمده است از جمله به گفته «ابومخنف» مورخ معروف، روز جنگ جمل در برابر بعضى از اصحاب جمل و روز جنگ صفین بنا به نقل نصر بن مزاحم در ضمن خطبه اى آن را بیان کرد و روز جنگ نهروان هنگامى آن را در برابر بعضى اصحابش فرمود که عرض کردند: خوارج از پل نهروان عبور کردند (و فرار نمودند) امام (علیه السلام) فرمود: هرگز آنها عبور نکرده اند و در همین منطقه بدن هاى بى جانشان بر زمین خواهد افتادسپس فرمود: «ما کَذَبت و لا کُذِّبت» سپس بعد از شرح این موارد مى گوید: گروهى از مورخان قبل از سید رضى مانند «مبرد» در کتاب کامل، طبرى در تاریخ معروفش و مسعودى در مروج الذهب آن را نقل کرده اند و نیز آن را از ابن کثیر در البدایة و النهایة و خطیب بغدادى در تاریخ بغداد و خوارزمى در مناقب و گروه دیگر نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 148-150).

شرح و تفسیر: آنچه مى گویم حق است

امام (علیه السلام) براى رفع ابهام از پیشگویى هایى که درباره آینده مى کند مى فرماید: «هرگز دروغ نگفته ام و هیچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به این که آنچه پیامبر به من فرموده راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسى نیز به وسیله من گمراه نشده است»؛ (مَا کَذَبْتُ وَ لا کُذِّبْتُ(1)، وَ لا ضَلَلْتُ وَ لا ضُلَّ بِی).

همان گونه که در سند این گفتار حکیمانه اشاره شد، امام (علیه السلام) این جمله را در حوادث مختلف بیان کرده است از جمله در داستان «ذوالثدیة مخدج». او کسى بود که چون پیامبر (صلی الله علیه و آله) مشغول تقسیم غنایم جنگى بود آمد و با عصبانیت گفت: عدالت را رعایت نکردى. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: واى بر تو اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسى به عدالت رفتار خواهد کرد؟ به دنبال این رخداد آیه 58 سوره توبه نازل شد: (وَ مِنْهُمْ مَّنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَ إِنْ لَّمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَاهُمْ یَسْخَطُونَ)؛ «و در میان آن ها کسانى هستند که در (تقسیم) غنایم

ص: 100


1- در این که آیا کُذبت از باب تفعیل است (با تشدید) یا ثلاثى مجرد (بدون تشدید) نسخ نهج البلاغه کاملاً مختلف است. بعضى شاید تصور کنند کُذبت (بدون تشدید) صحیح نیست، زیرا ثلاثى مجرد آن فعل لازم است در حالى که در کتب لغت تصریح شده که ثلاثى مجرد آن نیز متعدى مى شود و گاه متعدى به دو مفعول. در کتاب المعجم الوسیط مى خوانیم: کَذَبَ فلانا (به او خبر دروغ داد که متعدى به یک مفعول شده است) و کَذَبَ فلانا الحدیثَ (به فلان کس خبر دروغ داد که در این جا متعدى به دو مفعول شده است) و هر دو تعبیر صحیح به نظر مى رسد خواه از باب تفعیل باشد یا ثلاثى مجرد.

به تو خرده مى گیرند اگر سهمى از آن (غنایم) به آن ها داده شود راضى مى شوند و اگر چیزى به آن ها داده نشود خشمگین مى شوند (هر چند حقى نداشته باشند)» در این ماجرا یکى از حاضران (عمر بن خطاب) از پیامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه خواست گردن او را بزند، ولى پیامبر (صلی الله علیه و آله) او را از این کار بازداشت و فرمود: او را رها کن او در آینده پیروانى پیدا خواهد کرد که از دین خدا خارج مى شوند، همان گونه که تیر از کمان رها مى شود. آن ها گروهى خواهند بود که (به ظاهر) نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان ناچیز خواهید شمرد. قرآن (بسیار) مى خوانند ولى از شانه و گلوگاهشان فراتر نمى رود.

امیرمؤمنان (علیه السلام) به پیروان خود پیش از جنگ نهروان خبر داده بود که آن مرد در میان خوارج است و کشته خواهد شد؛ ولى بعد از جنگ جسد او را پیدا نکردند. امام (علیه السلام) فرمود: نه من دروغ گفته ام و نه آن کسى که به من خبر داده به من دروغ گفته است ناگهان مردى آمد عرض کرد: اى امیرمؤمنان! جنازه او را یافتیم. امام (علیه السلام) به سجده افتاد و خدا را شکر گفت.(1)

از این جمله (علاوه بر احادیث فراوان دیگر) به خوبى استفاده مى شود که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اخبار غیبى فراوانى مربوط به حوادث آینده به امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرموده بود و امام (علیه السلام) نیز با اعتماد و یقینى که به اخبار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) داشت، آن ها را در حوادث مختلف بازگو مى کرد و هرگاه کسى در آن تردید مى نمود مى فرمود: «نه من دروغ مى گویم و نه آن کسى که به من خبر داده دروغ گفته است» و این حوادث عینآ رخ مى داد و هنگامى که یکى از یاران آن حضرت سؤال کرد: اى امیرمؤمنان! شما داراى علم غیب هستید؟ امام (علیه السلام) خندید و در جواب براى اسکات او فرمود: «لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ، وَ إنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی

ص: 101


1- شرح بیشتر را دراین باره در جلد نهم همین کتاب ص 206 و مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 149 مطالعه کنید.

عِلْمٍ؛ این علم غیب نیست علمى است که از صاحب علمى (پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ) آموخته ام».(1)

براى توضیح بیشتر و پاره اى از مسائل مربوط به علم غیب، به شرحى که در ذیل خطبه 128 در جلد پنجم همین کتاب داده ایم مراجعه فرمایید تا تفسیر آیات مربوط به علم غیب روشن گردد.

ص: 102


1- نهج البلاغه، خطبه 128.

گفتار حکیمانه 186

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

ستگرى که آغازگر ظلم است فرداى قیامت دست خود را از پشیمانى (به دندان) مى گزد.(1)

ص: 103


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعى که صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه براى این کلام حکیمانه نقل مى کند، تفسیر على بن ابراهیم است که پیش از سید رضى آن را به این شکل آورده است: «لِلظّالِمِ (غَداً) بِکَفَّیْهِ عَضَّةٌ وَ الرَّحیلُ وَشیکٌ وَ لَلاْخِلّاءِ نَدامَةٌ إلّا الْمُتَّقُونَ (المتقین)». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 151).

شرح و تفسیر: سرنوشت ظالم آغازگر

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود هشدار شدیدى به ظالمان و ستمگران مى دهد، مى فرماید: «ستمگرى که آغازگر ظلم است فرداى قیامت دست خود را از پشیمانى (به دندان) مى گزد»؛ (لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ).

امام (علیه السلام) این سخن را از آیه 27 سوره فرقان برگرفته است آن جا که مى فرماید : (وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلا)؛ «و (همان) روزى که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مى گزد و مى گوید: اى کاش با رسول (خدا) راهى برگزیده بودم».

نکته شایان توجه این است که امام (علیه السلام) در این جا ظالم را مقدم بر «بادى» کرده یعنى آن کسى که آغازگر ظلم است، از این نظر که شخص دوم اگر مقابله به مثل کند ظلم نیست بلکه احقاق حقى است و اگر بیش از مقابله به مثل کند باز قبح و زشتى ظلم او به اندازه کسى که آغازگر ظلم است، نمى باشد و تعبیر «عَضَّة» (به دندان گزیدن) کنایه از شدت ناراحتى است، زیرا انسان هنگامى که به ناراحتى هاى شدید گرفتار مى شود؛ ناراحتى هایى که از خود او سرزده و خودش باعث و بانى آن بوده، مى خواهد از خود انتقام بگیرد، براى این کار به آزار خویشتن مى پردازد؛ گاه بر سر و صورت خود مى کوبد و گاه دست خود را که با آن کار خلافى انجام داده مى گزد.

ص: 104

در حدیثى از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) مى خوانیم: امام (علیه السلام) در مورد دو نفر که به هم دشنام مى دادند فرمود: «فی رَجُلَیْنِ یَتَسابّانِ فَقالَ: الْبادی مِنْهُما أَظْلَمُ وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صاحِبِهِ عَلَیْهِ ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ؛ آن کس که آغازگر بوده ظالم تر است و گناه او و گناه نفر دیگر بر اوست مادامى که مظلوم از حد تعدى نکند».(1)

جمله «ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ» ممکن است اشاره به آن قسم از سب باشد که مظلوم در انجام آن مجاز است مثل این که کسى به دیگرى بگوید: «لعنة اللّه علیک» و او در جوابش بگوید: «علیک لعنة اللّه» ولى در همان کتاب اصول کافى و بعضى کتب دیگر به جاى «ما لَمْ یَتَعَدَّ»، «ما لَمْ یَعْتَذِرْ» آمده است(2) اشاره به این که اگر شخص دشنام دهنده عذرخواهى کند و از کار خود توبه کرده و جبران نماید گناه او برداشته مى شود. این نسخه صحیح تر به نظر مى رسد، زیرا درباره نفر دوم تعبیر «وِزْر» به کار رفته که نشان مى دهد او هم گناهکار است خواه تعدى کند یا تعدى نکند؛ ولى هرگاه مسئله عذرخواهى پیش آید مشکل حل مى شود.(3)

درباره ندامت ظالم و عاقبت کار او احادیث دیگرى نیز از معصومان (علیهم السلام) نقل شده از جمله در حدیثى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الظُّلْمُ نَدامَةٌ؛ ستمگرى پشیمانى است».(4)

با این که مى دانیم ظلم سبب پشیمانى است ولى به قدرى این رابطه شدید است که حضرت فرموده ستمگرى عین پشیمانى است.

در حکمت 341 خواهد آمد که امام على بن ابى طالب (علیه السلام) فرموده است: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومٍ» و شبیه همین تعبیر در

ص: 105


1- کافى، ج 2، ص 322، ح 3.
2- کافى، ج 2، ص 360، ح 3.
3- بحث بیشتر درباره این موضوع را مى توانید در کتاب «انوار الفقاهة» در بحث مکاسب محرمه، ص 214 به بعد مطالعه فرمایید.
4- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 99.

حکمت 241 آمده است: «یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ» و مفهوم هر دو این است که روزى که خداوند از ظالم انتقام مى گیرد بسیار شدیدتر است از روزى که ظالم به مظلوم ستم مى کند.

در مورد تجسم اعمال در روز قیامت از بعضى روایات استفاده مى شود که ظلم به صورت ظلمت و تاریکى مجسم مى شود همان گونه که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اتَّقُوا الظُّلْمَ فَاِنَّهُ ظُلُماتٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛ از ظلم بپرهیزید که در روز قیامت ظلمت و تاریکى است».(1)

نیز از روایات استفاده مى شود: از جمله گناهانى که کیفر و عقوبت آن در این دنیا دامان انسان را مى گیرد ظلم است، همان گونه که از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «ما مِنْ أَحَدٍ یَظْلِمُ بِمَظْلَمَةٍ إلّا أَخَذَهُ اللهُ بِها فی نَفْسِهِ وَ مالِهِ؛ هیچ کس به دیگرى ستم نمى کند مگر این که خداوند انتقام او را در جان یا مال او خواهد گرفت».(2)

این سخن را با حدیثى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم: فرمود: «إنَّ أسْرَعَ الْخَیْرِ ثَواباً الْبِرُّ وَ إنَّ أسْرَعَ الشَّرِ عِقاباً الْبَغْیُ؛ چیزى که ثواب آن بسیار زود به انسان مى رسد نیکوکارى است و چیزى که مجازات آن زود دامن انسان را مى گیرد ظلم و ستم است».(3)

ص: 106


1- کافى، ج 2، ص 332.
2- کافى، ج 2، ص 332، ح 12.
3- بحارالانوار، ج 69، ص 195، ح 18.

گفتار حکیمانه 187

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الرَّحِیلُ وَشِیکٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کوچ کردن (از دنیا) سریع است.(1)

ص: 107


1- سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در سند گفتار حکیمانه قبل آمد این کلام و سخن پیشین، در یک عبارت متصل به هم در تفسیر على بن ابراهیم قمى که پیش از مرحوم سید رضى مى زیسته آمده و به یقین وى منبع دیگرى در اختیار داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 151).

شرح و تفسیر: باید آماده بود

امیرمؤمنان على (علیه السلام) دراین عبارت بسیار کوتاه و پرمعنا از بى وفایى و کوتاهى عمر دنیاسخن مى گوید،مى فرماید:«کوچ کردن (ازدنیا) سریع است»؛(الرَّحِیلُ وَشِیکٌ).

«رحیل» به معناى هر گونه کوچ کردن است ولى در این جا با قرائن حالیه به کوچ کردن از دنیاى زودگذر اشاره مى کند. این واژه گاه به معناى اسم مصدر آمده است؛ مانند کلام مورد بحث و گاه معناى صفت مشبهه را مى رساند؛ مثلاً شترى را به عنوان رحیل توصیف مى کنند، یعنى شتابنده و «وشیک» از ماده «وشک» (بر وزن اشک) به معناى سرعت گرفتن در سیر است. بعضى از شارحان گفته اند: «وشیک» آن است که سرعتش بسیار شدید و عجیب باشد.

از مسائلى که همه مى دانند و غالباً از آن غافل اند کوتاهى عمر دنیاست؛ گویى تا چشم بر هم مى زنى، کودکان، جوان و جوانان، پیر مى شوند و پیران از صحنه خارج مى گردند. بارها افرادى را دیده ایم که گرد و غبار پیرى بر رخسار آن ها نشسته و ضعف سراسر وجودشان را فراگرفته و با قدى خمیده عصازنان به زحمت راه مى روند، مى گوییم: عجب! دیروز جوان شاداب و راست قامت و قوى پنجه اى بود چه زود پیر شد! تازه این در صورتى است که رحیل در زمان پیرى فرارسد و گرنه بسیارند کسانى که در کودکى یا جوانى براثر حوادث مختلفى چشم از دنیا مى پوشند. نه تنها انسان ها به سرعت از این جهان کوچ مى کنند، قدرت ها و سلطنت ها و حکومت ها هم بسیار زود زوال مى پذیرند.

ص: 108

ابن ابى الحدید تشبیهى براى دنیا از بعضى از حکما نقل کرده، مى گوید: پیش از آن که به دنیا بیاییم عدمى بوده است مستمر و بعد از کوچ کردن ما از این دنیا باز به ظاهر عدمى است مستمر و عمر ما در این میان مانند برقى است که در یک شب ظلمانى در بیابانى تاریک از ابرى مى جهد و بى درنگ خاموش مى شود.(1)

از آن مهم تر تشبیهاتى است که قرآن مجید براى زندگى دنیا کرده است : (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً)؛ «(اى پیامبر!) زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مى فرستیم؛ و به وسیله آن، گیاهان زمین (سرسبز مى شود و) درهم فرومى رود؛ امّا بعد از مدتى مى خشکد؛ به گونه اى که بادها آن را به هر سو پراکنده مى کند؛ و خداوند بر همه چیز تواناست!».(2)

در آیه دیگرى از قرآن مجید مى خوانیم که روز قیامت از گنهکاران سؤال مى شود: چند سال در روى زمین توقف کردید؟ در پاسخ مى گویند: تنها به اندازه یک روز یا بخشى از روز. از آن هایى سؤال کنید که توان شمردن ایام را دارند: (قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ * قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ).

بار دیگر به آن ها گفته مى شود: «(خداوند) مى فرماید: (آرى) شما مقدار کمى توقف کردید اگر مى دانستید. آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدیم و به سوى ما بازگردانده نمى شوید؟»؛ (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون).(3)

در احادیث اسلامى نیز درباره کوتاهى عمر دنیا تعبیرات و تشبیهات بیدارکننده اى آمده است.

ص: 109


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 154.
2- کهف، آیه 45.
3- مؤمنون، آیات 112-115.

از جمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الدُّنْیا ساعَةٌ فَاجْعَلُوها طاعَةً؛ دنیا ساعتى بیش نیست این ساعت را در مسیر اطاعت خدا قرار دهید».(1)

در حدیث دیگرى امام زین العابدین على بن الحسین (علیهما السلام) مى فرماید: «إِنَّ جَمیعَ ما طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ فی مَشارِقِ الاْرْضِ وَ مغارِبِها بَحْرِها وَ بَرِّها وَ سَهْلِها وَ جَبَلِها عِنْدَ وَلِیٍّ مِنْ أوْلِیاءِ اللهِ وَ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللهِ کَفَیْءِ الظِّلالِ؛ تمام آنچه در شرق و غرب جهان، دریاها و صحراها، دشت ها و کوه ها آفتاب بر آن مى تابد در نزد اولیاءاللّه و عارفانِ به حق خدا همچون بازگشت سایه هاست».(2)

همان گونه که سایه هایى که به سوى غروب مى روند به سرعت برچیده مى شوند، عمر دنیا نیز چنین است.

در کتاب تنبیه الخواطر آمده است که حسن بن على (علیه السلام) بسیار به این شعر شاعر تمثل مى جست:

یا أهْلَ لَذّاتِ دُنْیا لا بَقاءَ لَها *** اِنَّ اغْتِرارآ بِظِلٍّ زائِلٍ حُمْقُ

اى اهل لذت هاى دنیایى که بقایى ندارد مغرور شدن به سایه اى که به زودى زوال مى پذیرد احمقانه است.

حافظ نیز در این زمینه مى گوید:

مرا در منزل جانان چه جاى امن چون هر دم *** جرس فریاد مى دارد که بربندید محمل ها

این سخن را با کلامى از نوح پیغمبر (علیه السلام) با آن عمر طولانى عجیب پایان مى دهیم که فرمود: «وَجَدْتُ الدُّنْیا کَبَیْتٍ لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ أحَدِهِما وَ خَرَجْتُ مِنَ الاْخَرِ».(3)

دنیا را همچون خانه اى یافتم که از یک در وارد شدم و از در دیگر خارج!

ص: 110


1- بحارالانوار، ج 74، ص 166، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 144، ح 2.
3- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 184.

گفتار حکیمانه 188

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که دربرابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد.(1)

ص: 111


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى جزئى از خطبه شانزدهم نهج البلاغه است که ما در بخش سوم آن خطبه، آن را تفسیرکرده ایم. نویسنده کتاب مصادر آن را از کتاب هاى متعددى نقل کرده که بسیارى از مؤلفان آنها پیش از سیدرضى مى زیسته اند؛ از جمله شیخ طوسى در تلخیص الشافى، جاحظ در البیان و التبیین، ابن عبد ربه در عقد الفرید، مفید در کتاب ارشاد، مسعودى در اثبات الوصیة، متقى هندى در کنزالعمال و مرحوم کلینى در روضه کافى. (مصادر نهج البلاغه، ذیل خطبه شانزدهم).

شرح و تفسیر: سرانجام مبارزه با حق

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى درباره کسانى که به مقابله با حق برمى خیزند، مى فرماید: «آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد»؛ (مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ).

این کلام حکمت آمیز با همین عبارت در لابه لاى خطبه شانزدهم نهج البلاغه آمده است که شرح آن را در جلد اول در ذیل همان خطبه (صفحه 651) بیان کردیم و حاصل آن این است که هرگز به مخالفت و مقابله با حق برنخیزید، زیرا حق قدرتى دارد که انسان را بر زمین مى کوبد؛ اگر در کوتاه مدت نکوبد در دراز مدت خواهد کوبید و تاریخ، به ویژه تاریخ اسلام، نشان مى دهد آن ها که به مقابله با حق برخاستند چگونه طومار زندگانى شان درهم پیچیده شد.

نیز با توجّه به این که حق به معناى واقعیت هاى ثابت است و واقعیت ها آثارى دارد و هر چه با آثارش به مخالفت برخیزند از میان نمى رود، از این رو سرانجام بر انسان غلبه مى کند و او را در هم مى شکند. درست ماننداین که انسان بداند فلان راه، مستقیم و راه دیگر بیراهه است، اگر به مخالفت با راه مستقیم برخیزد و به بیراهه رود هر قدر تلاش و کوشش کند به مقصد نمى رسد و سرانجامش هلاکت است.

بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى براى این جمله برگزیده اند و آن این که هرگاه کسى در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد جان خود را به خطر

ص: 112

انداخته چرا که افراد جاهل و متعصب و لجوج با این گونه افراد مخالف اند و مفهوم آن این مى شود که هر کس دفاع از حق کند باید هزینه هاى این دفاع را در برابر مردم نادان بپردازد.

ولى این تفسیر به هیچ وجه مناسب چنین گفتار حکیمانه اى نیست، زیرا اولاً در بعضى از متون لغت باصراحت آمده است که جمله «أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است و مرحوم علامه شوشترى نیز موارد فراوانى را از کلمات عرب نقل کرده که همین گونه است.(1)

ثانیآ در خطبه شانزدهم، پیش و پس از آن جمله هایى آمده است که به خوبى نشان مى دهد امام (علیه السلام) در این جمله از بدکاران سخن مى گوید که به مخالفت با حق برمى خیزند.

در شرح نهج البلاغه محمد عبده احتمال دیگرى نیز در تفسیر این جمله ذکر شده و آن این که منظور از «أبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ» به معناى روى گردانیدن از حق است که آن هم سبب هلاکت انسان مى شود؛ ولى با توجه به این که کلمه «أبْدى» به معناى آشکار کردن است این تفسیر نیز بعید به نظر مى رسد.(2)

به هر حال مفهوم این جمله این است که امام (علیه السلام) به همه کسانى که به مخالفت با حق برمى خیزند هشدار مى دهد به عاقبت سوء کار خود بیندیشند و از این راه بازگردند. همان گونه که پیش از این اشاره شد این جمله در کتاب شریف کافى نیز به عنوان بخشى از یک روایت آمده و مرحوم ملاصالح مازندرانى در شرح آن مى گوید: مفهوم جمله این است: کسى که آشکارا در برابر حق به خصومت برخیزد هلاک خواهد شد.(3)

ص: 113


1- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 4، ص 543.
2- فى ظلال نهج البلاغه، ذیل حکمت مورد بحث.
3- شرح اصول کافى، ج 11، ص 421.

مشابه همین معنا در گفتار حکیمانه 408 نیز آمده است آن جا که مى فرماید: «مَنْ صارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ؛ آن کس که باحق بجنگدحق او را بر زمین خواهد کوبید».

قرآن مجید نیز درباره حق و باطل چنین مى گوید: (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ)؛ «بلکه ما حق را بر باطل مى کوبیم و آن را هلاک مى سازد و این گونه باطل محو و نابود مى شود».(1)

منظور از «حق» در کلام نورانى مولا (علیه السلام) اصل خداشناسى و آیین اسلام و فروع دین و حقوق اللّه و حقوق الناس به طور عام است، زیرا حق در اصل به معناى مطابقت و هماهنگى با واقع و نقطه مقابل آن «باطل» است. به همین دلیل به ذات پاک خداوند، به طور مطلق «حق» اطلاق مى شود چون واقعیتى است انکارناپذیر.

در کتاب وجوه القرآن براى کلمه حق موارد استعمال دوازده گانه اى در قرآن مجید ذکر شده است: حق به معناى ذات پاک خداوند و به معناى قرآن، اسلام، توحید، عدل، صدق، طرز صحیح، علانیه، شایستگى، واجب شدن، وام و بهره و براى هر کدام از این ها آیه اى از آیات قرآن مجید را شاهد آورده است.(2)

ص: 114


1- انبیاء، آیه 18.
2- براى توضیح بیشتر مى توانید به تفسیر نمونه، ج 8، ذیل آیه 55 سوره یونس؛ ج 11، ذیل آیه8 سوره حجر و ج 26، ذیل آیه 39 سوره نبأ مراجعه فرمایید.

گفتار حکیمانه 189

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که صبر و شکیبایى او را نجات ندهد بى تابى او را از پاى درمى آورد.(1)

ص: 115


1- سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانى که این کلام حکیمانه را با اضافه اى آورده اند آمدى در غرر الحکم است که این جمله را به ضمیمه جمله «مَنْ لَمْ یُصْلِحْهُ الْوَرَعُ أفْسَدَهُ الطَّمَعُ» در کتاب خود ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 151). کتاب تمام نهج البلاغه نیز این جمله را به عنوان بخشى از نامه امام امیر المؤمنین (علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى (علیه السلام) ذکر کرده است. (تمام نهج البلاغه، ص 979).

شرح و تفسیر: بى تابى کشنده است

امام (علیه السلام) درباره اثر زیان بار ترک صبر و پیشه کردن جزع، مى فرماید: «کسى که صبر و شکیبایى او را نجات ندهد بى تابى او را از پاى درمى آورد»؛ (مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ).

به یقین در طول زندگى انسان، مصائب و مشکلات فراوانى است که هیچ کس از آن برکنار نمى ماند. عکس العملى که انسان مى تواند در مقابل این حوادث دردناک و غم انگیز نشان بدهد یکى از این دو است: نخست صبر و تحمل و شکرگزارى به درگاه خدا و دقت در یافتن راه نجات از آن مشکل یا مصیبت و حداقل کاستن از آثار زیان بار آن.

دیگر، جزع و بى تابى است که هم اعصاب انسان را در هم مى کوبد و او را گرفتار بیمارى هاى مختلف کرده و گاه به مرگ مى کشاند و هم سبب ناشکرى در برابر خداوند و وزر و وبال براى سراى دیگر مى شود.

انسان عاقل راه نخست را برمى گزیند که هم اجر صابران را دارد و هم فواید و برکات صبر را.

بنابراین مفهوم این کلام حکیمانه بسیار روشن و شفاف است و این که بعضى تصور کرده اند در مفهوم آن پیچیدگى است کاملاً اشتباه است.

در ضمن از آنچه گفته شد معلوم گردید که هلاکت در این جمله هلاک دنیوى

ص: 116

و اخروى هر دو را شامل مى شود همان طور که نجات در پرتو صبر نیز نجات دنیوى و اخروى را در برمى گیرد، هر چند گاهى در بعضى از روایات، تنها به هلاکت اخروى اشاره شده است؛ مانند حدیثى از امام صادق (علیه السلام) که مى فرماید: «اتَّقُوا الله وَ اصْبِرُوا فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَصْبِرْ أهْلَکَهُ الْجَزَعُ وَ إنَّما هَلاکُهُ فِی الْجَزَعِ أَنَّهُ إذا جَزِعَ لَمْ یُؤجَرْ؛ تقواى الهى پیشه کنید و در برابر مشکلات و مصائب صبر وشکیبایى داشته باشید، زیرا کسى که صبر نکند جزع، او را هلاک خواهد کرد و هلاکت او در جزع این است که وقتى بى تابى کند اجر و پاداشى به او داده نخواهد شد».(1)

نکته: صبر و جزع

بارها در کلام امام (علیه السلام) موضوع صبر و جزع و آثار نیکوى صبر و آثار شوم جزع مطرح شد و ما نیز بحث هایى کردیم. در این جا لازم مى دانیم به سبب اهمیت موضوع باز اشاره اى به این مطلب کنیم.

همان گونه که اشاره شد، حیات دنیا آمیخته با انواع مشکلات است. در مسیر اطاعت الهى مشکلات کم نیست و در طریق پرهیز از گناه و تقوا مشکلات، زیاد است. مصائب ناخواسته دامان همه را در دنیا مى گیرد و اگر توجه به این حقیقت داشته باشیم که در گذشته چنین بوده و در آینده نیز چنین خواهد بود از وجود این مشکلات ناراحت نمى شویم، پیمانه صبر ما لبریز نمى گردد، شکیبایى خود را از دست نمى دهیم و ناراحتى هاى روانى ناشى از جزع و بى تابى به سراغ ما نمى آید، زیرا مى دانیم که همه با این گونه امور به شکلى دست به گریبان اند. این صبر و شکیبایى پاداش الهى فوق العاده اى دارد؛ از جمله در حدیثى از امام

ص: 117


1- بحارالانوار، ج 68، ص 95، ح 58.

صادق (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «مَنِ ابْتُلیَ مِنْ شیعَتِنا فَصَبَرَ عَلَیْهِ کانَ لَهُ أجْرُ ألْفِ شَهیدٍ؛ اگر کسى از شیعیان ما مبتلا به مصیبتى شود و شکیبایى کند پاداش هزار شهید را دارد».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «ما مِنْ مُؤْمِنٍ إلّا وَ هُوَ مُبْتلىً بِبَلاءٍ مُنْتَظِرٌ بِهِ ما هُوَ أَشَدَّ مِنْهُ فَإنْ صَبَرَ عَلَى الْبَلِیَّةِ الَّتی هُوَ فیها عافاهُ اللهُ مِنَ الْبَلاءِ الَّذی یَنْتَظِرُ بِهِ وَ إِنْ لَمْ یَصْبِرْ وَ جَزِعَ نَزَلَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ الْمُنْتَظَرِ أبَدآ حَتّى یَحْسُنَ صَبْرُهُ وَ عَزاؤُهُ؛ هیچ فرد باایمانى نیست مگر این که به بلایى مبتلا مى شود و بلاى شدیدترى در انتظار اوست. هرگاه در برابر بلایى که در آن است شکیبایى کند، خدا او را از آن بلاى شدیدتر که در انتظار اوست برکنار مى دارد و اگر بى تابى کند بلاها یکى پس از دیگرى بر سر او مى آید تا صبر و شکیبایى پیشه کند».(2)

در حدیثى امام هادى (علیه السلام) مى فرماید: «الْمُصِیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ اثْنانِ؛ مصیبت براى انسان صابر یکى است و براى انسان ناشکیبا دوتا».(3)

مضاعف شدن مصیبت افراد ناشکیبا از این جاست که ضربه هایى بر جسم و روح آن ها وارد مى کند و آن ها را درهم مى کوبد. کوتاه سخن این که همان گونه که در گذشته نیز اشاره شد جزع و بى تابى افزون بر نوعى ناسپاسى در پیشگاه خدا، آثار بسیار مخرّبى روى اعصاب انسان دارد و او را گاه تا سرحد جنون پیش مى برد.

براى درمان جزع لازم است انسان به مصائب اولیاءاللّه در گذشته و مصائب دوستان و خویشان و بستگان توجه کند که هر یک به نوعى گرفتارند. به علاوه در آثار مثبت صبر و شکیبایى و آثار منفى جزع و بى تابى بیندیشد. نیز به امورى

ص: 118


1- بحارالانوار، ج 18، ص 94.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 94، ح 51.
3- بحارالانوار، ج 79، ص 114.

بپردازد که فکر او را به خود مشغول مى سازد و از مصیبت منصرف مى کند تا در سایه آن به تدریج مصیبت را فراموش کند.

اضافه بر این، همان گونه که در روایتى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) اشاره شده، بسیارى از مشکلات پایانى دارد و به تعبیر معروف: از این ستون تا آن ستون فرج است. نباید انسان خیال کند که همیشه مشکل به یک حال باقى مى ماند: «إنَّ لِلْمِحَنِ غایاتٌ لابُدَّ أنْ تَنْتَهِیَ إلَیْها؛ مشکلات غم انگیز، پایانى دارد».(1)

در گفتار حکیمانه 291 نیز بحثى درباره صبر و جزع خواهد آمد و براى توضیح بیشتر مى توانید به جلد دوم اخلاق در قرآن، مباحث مربوط به صبر وشکیبایى و جزع، مراجعه فرمایید.

ص: 119


1- بحارالانوار، ج 75، ص 79، ح 55.

ص: 120

گفتار حکیمانه 190

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

وَا عَجَبَاهْ! أَ تَکُونُ الْخِلافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ (لاتَکُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ) الْقَرَابَةِ؟

امام (علیه السلام) فرمود:

عجبا! آیا خلافت با همنشینى پیامبر حاصل مى شود؛ ولى با همنشینى و خویشاوندى حاصل نمى گردد؟(1)

ص: 121


1- سند گفتار حکیمانه: نخست باید توجّه داشت که اشتباهى در نسخه صبحى صالح است و نسخه صحیح چنین است: «وَا عَجَبَا هْأَتَکُونُ الْخِلافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ» این چیزى است که در بسیارى از نسخ نهج البلاغه و کتب دیگر آمده و با شعرى که بعد از آن ذکر شده نیز تناسب دارد. اما آنچه در نسخه صبحى صالح آمده نه ازنظر معنا صحیح است و نه با شعر پیش گفته مى سازد و نه با نسخ دیگر. ابن ابى الحدید بعد از ذکر این کلام مى گوید: اصحاب ما (اهل سنت) این سخن را در کتب معروف به امامت ذکر کرده و پاسخ هایى به آن داده اند که این جا جاى بحث آن نیست و نویسنده کتاب مصادر از کلام ابن ابى الحدید چنین نتیجه مى گیرد که اگر این جمله به صورت متواتر در روایات آنها نیامده بود احتیاج به تأویل و تفسیر آن نداشتند و مى توانستند آن را از اصل انکار کنند و این نشان مى دهد که این کلام شریف در میان آنها متواتر بوده است. اضافه بر این دو بیت شعرى را که در انتهاى این کلام مولا (علیه السلام) آمده گروهى از شعرا در کتب خود آورده اند که نشان از معروفیت آن دارد حتى پیش از سید رضى افرادى مانند «جلودى» (متوفاى332) و «مرزبانى» (متوفاى 384) آن را نقل کرده اند و بعد از سید رضى عده زیاد دیگرى از جمله ادیب نیشابورى در تاج الاشعار و کیدرى در کشف اللسان و ابن الشجرى و جز آنها در کتب خود آورده و به شرحآن پرداخته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 152-160 با تلخیص).

مرحوم سید مى گوید: از آن حضرت شعرى در همین زمینه نقل شده است که (خطاب به خلیفه اوّل) مى گوید:

اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدى این چه شورایى است که طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و دیگران) غایب بودند؟

و اگر از طریق قرابت با پیامبر دربرابر مخالفانت استدلال کردى دیگرى (اشاره به خود امام است) از تو به پیامبر سزاوارتر و نزدیک تر است.

قالَ الرَّضِیُّ: و َرُوِىَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنى:

فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ *** فَکَیْفَ بِهذا وَالْمُشیرُونَ غُیَّبُ

وَ إنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ *** فَغَیْرُکَ أوْلى بِالنَّبِیِّ وَ أَقْرَبُ

ص: 122

شرح و تفسیر: عذر واهى براى تصدّى خلافت

امام (علیه السلام) در این کلام پرمعنا به سراغ استدلال هاى باطل مدعیان خلافت رفته و مى فرماید: «عجبا! آیا خلافت با همنشینى پیامبر حاصل مى شود؛ ولى با همنشینى و خویشاوندى حاصل نمى گردد؟»؛ (وَاعَجَبَاهُ! أَتَکُونُ الخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ آلْقَرَابَةِ؟).

مرحوم سید رضى بعد از روایت این کلام مى گوید: «از آن حضرت شعرى در همین زمینه نقل شده است که (خطاب به خلیفه اوّل) مى گوید:

اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدى این چه شورایى است که طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و دیگران) غایب بودند؟

و اگر از طریق قرابت با پیامبر در برابر مخالفانت استدلال کردى دیگرى (اشاره به خود امام است) از تو به پیامبر سزاوارتر و نزدیک تر است».

قالَ الرَّضِیُّ: وَ رُوِىَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنى:

فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ *** فَکَیْفَ بِهذا وَالْمُشیرُونَ غُیَّبُ

وَ إنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ *** فَغَیْرُکَ أوْلى بِالنَّبِیِّ وَأَقْرَبُ

ابن ابى الحدید معتقد است که صدر این کلام (قسمت قبل از شعر) خطاب به عمر است و دو بیتى که در ذیل آن قرار دارد خطاب به ابوبکر است (بسیارى دیگر از محققان نیز همین را پذیرفته اند) زیرا هنگامى که ابوبکر به عمر گفت:

ص: 123

دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم عمر در پاسخ او چنین گفت: «أنْتَ صاحِبُ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فِی الْمَواطِنِ کُلِّها شِدَّتِها وَ رَخائِها فَامْدُدْ أنْتَ یَدَکَ؛ تو همراه پیغمبر در همه جا بودى در حالات شدت و سختى و آسانى، تو دستت را دراز کن تا من با تو بیعت کنم».(1)

على (علیه السلام) در پاسخ این سخن مى گوید: اگر مصاحبت با پیغمبر سبب شایستگى او براى خلافت مى شود کسى که همین مصاحبت را در طول عمر پیامبر اکرم (حتى پیش از این که ابوبکر اسلام بیاورد) داشته است و افزون بر آن از خویشاوندان نزدیک پیغمبر هم بوده شایسته تر است.

سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: اما آن دو بیت شعر خطاب به ابوبکر است، زیرا ابوبکر در برابر انصار در سقیفه استدلال کرده بود که ما عترت رسول الله هستیم (و به همین دلیل براى خلافت از دیگران شایسته تریم). على (علیه السلام) در برابر این استدلال مى فرماید: اگر خویشاوندى تو با پیامبر دلیل شایستگى توست غیر تو از تو به پیغمبر نزدیک تر است.

البته مى دانیم که نه مصاحبت با رسول الله (صلی الله علیه و آله) و نه خویشاوندى با آن حضرت هیچ یک براى خلافت و جانشین او کافى نیست، بلکه خلافت پیامبر (صلی الله علیه و آله) مرهون شایستگى هاى علمى و اخلاقى فراوانى است که جز در على (علیه السلام) وجود نداشت؛ ولى از آن جا که آن ها در برابر مخالفان خود به این گونه مسائل یعنى مصاحبت و قرابت استدلال کردند امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خواهد با سخن خودشان دلیلشان را باطل کند.

نخستین بیت از شعرى که سید رضى در ذیل این کلام پرمعنا به آن حضرت نسبت داده و در بسیارى از کتب تاریخ و شعر و ادب نقل شده اشاره به داستان سقیفه است که به اصطلاح، گروهى از صحابه به مشورت پرداختند و ابوبکر را

ص: 124


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 416.

به خلافت منصوب کردند در حالى که اگر منظور آن ها شوراى صحابه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده است اکثریت قاطع صحابه غایب بودند. شورایى بود بسیار محدود که شتاب زده و با نقشه قبلى تشکیل شده بود. امام (علیه السلام) مى فرماید: به فرض که خلافت نیاز به نص پیغمبر از سوى خداى متعال نداشته باشد و از طریق شورا مشخص شود، شوراى سقیفه هرگز براى این کار صلاحیت نداشت.

بیت دوم اشاره به استدلالى است که عمر در برابر طایفه انصار کرد. آن ها گفتند: ما براى خلافت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شایسته تریم و اگر اصرار دارید که شما هم در خلافت سهیم باشید، یک نفر از ما و یک نفر از شما خلافت را بر عهده بگیرند؛ ولى عمر براى عقب راندن گروه انصار گفت: کسى اولویت دارد که با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قرابت داشته باشد و ما قرابت و خویشاوندى با آن حضرت داریم نه شما. امام (علیه السلام) در برابر این سخن مى فرماید: اگر قرابت معیار اولویت باشد فرد دیگرى (اشاره به خود آن حضرت است) از ابوبکر بسیار نزدیک تر و اقرب است.

امام (علیه السلام) در خطبه 67 نیز به این معنا اشاره کرده، مى فرماید: «آن ها به شجره (درخت) استدلال کردند اما ثمره و میوه اش را ضایع ساختند؛ احتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَ أضاعُوا الثَّمَرَةَ».

درباره ماجراى پرغوغاى سقیفه بنى ساعده و حوادثى که در آن گذشت و مطالب بسیار سؤال برانگیزى که در آن بود به طور مشروح در جلد سوم همین کتاب در ذیل خطبه 67 (با استفاده از مدارک و منابع معروف اهل سنت) سخن گفتیم.

ص: 125

ص: 126

گفتار حکیمانه 191

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ؛ وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ. وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ. وَ لا یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَ لا یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ. فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ، وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ؛ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَ هَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْءٍ شَرَفاً، إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا، وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا؟!

امام (علیه السلام) فرمود:

انسان در این دنیا هدفى است که تیرهاى مرگ همواره او را نشانه گیرى مى کنند و ثروتى است که مصائب، در غارت آن شتاب کرده، بر یکدیگر سبقت مى گیرند. همراه هر جرعه اى گلوگیر شدنى و همراه هر لقمه اى (نیز) گلوگرفتنى است. انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت دیگر. به استقبال هیچ روز از عمرش نمى رود جز این که از روز دیگرى از عمرش جدا مى شود، بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار، با این حال چگونه مى توانیم امید بقا داشته باشیم؟ این شب و روز هرگز ارزش چیزى را بالا نمى برند مگر این که به سرعت

ص: 127

(به جاى قبلى) بازمى گردانند و آنچه را که بنا کرده اند ویران مى سازند و هر چه را که جمع کرده اند پراکنده مى کنند.(1)

ص: 128


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر مى گوید: شبیه همین کلام در خطبه 143 (مطابق نسخه صبحى صالح خطبه شماره 145) گذشت و به مصادر آن اشاره شد. هنگامى که به مصادر آن بر گردیم مى بینیم که مرحوم خطیب آن را از تحف العقول در ذیل خطبه اى که به نام خطبه «وسیله» معروف شده نقل کرده است و همچنین مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد با تفاوت مختصرى و نیز مرحوم شیخ طوسى در کتاب امالى آن را آورده و در اشعار «ابوالعطائیة» به مضمون بعضى از اشعار آن اشاره شده است. مرحوم خطیب در این جا مى افزاید: ابوعلى قالى نیز بخشى از آن را در کتاب امالى خود از ابو حاتم اصمعى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 160 و 161). البته آنچه در خطبه 145 آمده تفاوت زیادى با آنچه در این کلام نورانى آمده است دارد، هر چند در قسمتى مشابه آن است. اضافه بر این ها مرحوم کلینى نیز در خطبه «وسیله» (کافى، ج 8، ص 24) به بخشى از آن اشاره کرده است.

شرح و تفسیر: چهره واقعى دنیا و سرانجام دنیاپرستان

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى چهره واقعى دنیا را به همگان نشان داده، از بى وفایى و ناپایدارى و مشکلات گوناگون آن سخن مى گوید؛ سخنى که از جان مولا (علیه السلام) برخاسته و بر جان مى نشیند. حضرت به شش نکته مهم اشاره کرده است: نخست مى فرماید: «انسان در این دنیا هدفى است که تیرهاى مرگ همواره او را نشانه گیرى مى کنند و ثروتى است که مصائب، در غارت آن شتاب کرده، بر یکدیگر سبقت مى گیرند»؛ (إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا، وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ).

«غرض» به معناى هدفى است که به آن تیر مى اندازند و «تَنْتَضِلُ» از ریشه «نضل» (بر وزن عزل) به معناى غلبه در مبارزه و «منایا» جمع «منیة» به معناى مرگ است.

جالب اینکه در این عبارت انسان به دو چیز تشبیه شده است: یکى هدفى که تیراندازان آن را نشانه مى گیرند و دیگر سرمایه اى که غارتگران آن را چپاول مى کنند. انسان آن هدف است و عوامل مرگ زا تیرهایى که به سوى او پرتاب مى شوند. وجود انسان و استعدادهاى فراوان او همان سرمایه عظیمى است که مصائب مختلف به غارت آن مى پردازند و به همین دلیل آرامش واقعى هرگز در این زندگى دیده نمى شود. چگونه انسانى مى تواند آرامش داشته باشد در حالى که

ص: 129

دشمنانى از اطراف، او را نشانه گرفته اند و غارتگرانى اطراف خانه او جمع شده اند؟

در دومین نکته که در واقع تکمیل کننده نکته پیشین است مى فرماید: «همراه هر جرعه اى گلوگیر شدنى و همراه هر لقمه اى (نیز) گلوگرفتنى است»؛ (وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ. وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ).

«شَرَق» مایعى است که گلوى انسان را مى گیرد و «غَصَص» غذایى که گلوگیر مى شود.

اشاره به این که در کنار هر لذتى از لذات دنیا خطرات و ناراحتى هایى وجود دارد؛ در کنار هر نوشى نیشى است و در کنار هر خوشبختى بدبختى. زندگى دنیا زندگى آمیخته با انواع مشکلات و مصائبِ از دست رفتن نیرو و توان جسمانى و بستگان و دوستان و ثروت ها و سرمایه هاست. با این حال کدام عاقل مى تواند آن را به عنوان هدف اصلى خود برگزیند؟ زندگى خالى از هر گونه ناراحتى زندگى جاویدان آخرت در بهشت برین است: (وَ إِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ)؛ «و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستند».(1)

در سوره فاطر آیات 34 و 35 مى خوانیم: (وَ قَالُوا الْحَمْدُ للهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ * الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ)؛ «آن ها مى گویند: حمد (و ستایش) براى خداوندى است که اندوه را از ما برطرف ساخت، پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است همان کسى که با فضل خود ما را در این سراى اقامت (جاویدان) جاى داد نه در آن رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى».

ص: 130


1- عنکبوت، آیه 64.

سپس در ادامه معرفى حقیقت دنیا به سومین نکته پرداخته، مى فرماید: «(یکى از مشکلات مهم دنیا این است که) انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت دیگرى»؛ (وَ لا یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى).

این نکته واقعیتى ملموس و شایان دقت و عبرت است؛ فى المثل کسى که فرزند ندارد واقعاً در زحمت است؛ هنگامى که خدا این نعمت را به او ارزانى مى دارد نیز مشکلات زیادى براى نگهدارى و اداره و تربیت فرزند به سراغ او مى آید. هنگامى که مرکبى ندارد در زحمت است، وقتى هم که صاحب مرکبى شد آسودگى هاى دیگرى را از دست مى دهد. هنگامى که نام و نشان و شهرتى پیدا مى کند به نعمتى رسیده اما نعمت هاى دیگرى را به سبب این شهرت از دست مى دهد. در واقع تمام نعمت هاى دنیا این گونه است که با هم جمع نمى شوند، بلکه یکى مى آید و دیگرى از دست مى رود.

در چهارمین نکته که بى شباهت به نکته قبل نیست مى فرماید: «انسان به استقبال هیچ روز از عمرش نمى رود جز این که از روز دیگرى از عمرش جدا مى شود»؛ (وَ لا یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ).

گرچه هر روزى از عمر نعمتى از نعمت هاى گران بهاى الهى است ولى این نعمت از سرمایه عمر انسان برداشته مى شود و او را یک گام به مرگ نزدیک تر مى کند.

این شبیه همان چیزى است که در یکى دیگر از گفتارهاى حکیمانه امام (علیه السلام) (حکمت 74) گذشت که مى فرماید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ؛ نفس هاى انسان گام هاى او به سوى پایان عمر است» بسیارند کسانى که از این نکته غافل اند؛ گویى عمر خود را در این دنیا جاویدان مى دانند به همین سبب به سادگى روزها و ماه ها و سال هاى عمرشان را به هدر مى دهند بى آن که چیزى در برابر این سرمایه عظیم دریافت کنند.

ص: 131

قرآن مجید این حقیقت را به صورت دیگرى بیان کرده است، مى فرماید : (وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ)؛ «سوگند به عصر! که انسان در زیان کارى است».(1) چه زیانى از این بالاتر که هر روز که مى گذرد بخشى از سرمایه گران بهاى عمر او کاسته مى شود.

آن گاه در پنجمین نکته که باز در ارتباط با نکات پیشین است مى فرماید: «بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه مى توانیم امید بقا داشته باشیم؟»؛ (فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ).

«منون» از ریشه «منّ» به معناى قطع و نقصان گرفته شده و از آن جا که مرگ، عمر انسان را قطع مى کند و مایه نقصان عدد انسان ها مى گردد به آن «منون» گفته شده است.

همچنین از آن جا که انسان با گذراندن عمر خود گویى به مرگ خویش کمک مى کند تعبیر «أعْوانُ الْمَنُون» (یاران و کمک کاران مرگ) به کار رفته است و «نَصْبُ الْحُتُوف» (حتُوف جمع «حَتف» به معناى مرگ است) اشاره به این است که عوامل نابودى، بیمارى ها، سیل ها، زلزله ها، جنگ ها و حادثه هاى ناگوار هر کدام جان انسان را نشانه گرفته اند و سرانجام یکى از آن ها تیر خود را به هدف مى زند و به زندگى انسان پایان مى دهد. به همین دلیل امام (علیه السلام) مى فرماید: با وجود این عوامل مرگبار ما چگونه امید بقا داریم؟ هیچ کس از یک روز بعد و یا حتى یک ساعت بعد آگاه نیست که چه سرنوشتى دارد؟ آیا در زمره زندگان است، یا در کنار مردگان آرمیده است؟ خواه پیر باشد یا جوان، سالم باشد یا بیمار.

حضرت در ششمین و آخرین نکته در تکمیل بحث هاى گذشته مى فرماید: «این شب و روز هرگز ارزش چیزى را بالا نمى برند مگر این که به سرعت

ص: 132


1- عصر، آیه 1و 2.

(به جاى قبلى) بازمى گردانند و آنچه را که بنا کرده اند ویران مى سازند و هر چه را که جمع کرده پراکنده مى کنند»؛ (وَ هَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْءٍ شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا).

شب و روز در واقع واحدهاى زندگى انسان را تشکیل مى دهند که عمر انسان با گذشت آن ها سپرى مى شود و نسبت حوادث به شب و روز (با آن که آن ها ظرف زمان اند نه عامل حوادث) نوعى مجاز در نسبت است. شبیه آنچه در خطبه اى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده که مى فرماید: «وَ قَدْ رَأیْتُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ کَیْفَ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدیدٍ وَ یُقَرِّبانِ کُلَّ بَعیدٍ؛ شما مردم شب و روز را دیده اید که چگونه هرچیز نو و جدیدى را کهنه و هر دورى را نزدیک مى سازند».(1)

امیرمؤمنان (علیه السلام) با تعبیر دیگرى در خطبه 90 که در جلد سوم گذشت آن را بیان فرموده و به جاى شب و روز، خورشید و ماه را عامل کهنه شدن نوها و دور شدن نزدیک ها مى شمرد (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبانِ فی مَرْضاتِهِ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدیدٍ وَ یُقَرِّبانِ کُلَّ بَعیدٍ).

در یک جمع بندى از مجموع این گفتار حکیمانه مى توان چنین گفت: از آن جا که «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَةٍ»(2) و علاقه به مادیات سرچشمه همه یا اغلب گناهان است، امام (علیه السلام) براى کاستن حب دنیا از تعبیرات بسیار پرمعنا در این کلام نورانى استفاده کرده است.

نخست هدف بودن انسان را در برابر تیرهاى مرگ که سرانجام هر کسى است مطرح مى کند و سپس به خطراتى که در هر لحظه حیات انسان را تهدید مى کند -مانند گلوگیر شدن جرعه آب یا لقمه غذا - اشاره مى فرماید سپس توجه را به این نکته مهم جلب مى کند که همیشه مواهب دنیا با محرومیت هایى همراه است

ص: 133


1- بحارالانوار، ج 74، ص 177.
2- کافى، ج 2، ص 130.

و هرگز انسان نمى تواند تمام آن ها را یک جا در اختیار بگیرد. آن گاه هشدار مى دهد که روزهاى عمر پى درپى در گذرند و هر روز، انسان گام تازه اى به سوى مرگ برمى دارد و مهم این جاست که از دست دادن سرمایه عمر در اختیار ما نیست؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم پى درپى از ما گرفته مى شود.

مجموع این سخن درس عبرتى است براى همگان تا زهد در دنیا را پیشه کنند و از حرص و آز و طمع و غرق شدن در لذات بپرهیزند و از این دنیا براى سعادت جاویدان خود در سراى آخرت توشه بیندوزند.

ص: 134

گفتار حکیمانه 192

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ، فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى فرزند آدم! هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آورى (و آن را ذخیره کنى) خزانه دار دیگران در آن خواهى بود.(1)

ص: 135


1- سند گفتار حکیمانه: کسانى که در قرن سوم مى زیستند این گفتار نورانى را بعضى با کمى اختلاف و بعضى با عین عبارت نقل کرده اند مانند ابوعثمان جاحظ در کتاب المائة المختارة و بلاذرى در انساب لاشراف. همچنین تنوخى درکتاب الفرج بعد الشدة و مسعودى در مروج الذهب و مرحوم صدوق در خصال آن را با تفاوت هایى ذکر کرده اند. مرحوم مفید نیز در ارشاد آن را در ضمن بیانى نسبتآ طولانى از آن حضرت آورده است و همه این ها نشان مى دهد که منابعى غیر از نهج البلاغه در اختیارشان بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 161). مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 44، ص 138 داستان ملاقات «جنادة» را با امام حسن مجتبى (علیه السلام) در بیمارى منجر به وفات (هنگامى که به شدت به وسیله عمال معاویه مسموم شده بود) نقل مى کند، در آن جا امام (علیه السلام) ضمن وصایاى معروف و مؤثرش به همین جمله اشاره مى کند، مى فرماید: «اعْلَمْ أنَّکَ لاتَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّا کُنْتَ فیهِ خازِنآ لِغَیْرِکَ».

شرح و تفسیر: خزانه دار دیگران بودن

این کلام کوتاه و بسیار پرمعناى امیرمؤمنان (علیه السلام) به نکته اى اشاره مى کند که مردم غالباً از آن غافل اند، مى فرماید: «اى فرزند آدم! هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آورى (و آن را ذخیره کنى) خزانه دار دیگران در آن خواهى بود»؛ (یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ، فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ).

غالب مردم حد و اندازه اى براى به دست آوردن مال و ثروت قائل نیستند و معتقدند هر چه بیشتر بهتر؛ اما هنگامى که درست دقیق مى شویم مى بینیم بهره ما از اموالمان همان است که مصرف مى کنیم؛ غذایى که مى خوریم، مایعاتى که مى نوشیم، لباسى که مى پوشیم، خانه اى که در آن زندگى مى کنیم، مرکبى که بر آن سوار مى شویم و مانند آن و در مورد بسیارى از اشخاص، این مواد مصرفى تنها گوشه کوچکى از اموال آن ها را شامل مى شود و بقیه را ذخیره مى کنند، پیوسته در حفظ آن کوشش و از آن پاسدارى مى کنند تا سرانجام به فرزندان و دامادها و سایر بستگان خود بسپارند و با دنیایى از حسرت، چشم از آن ها بپوشند و با یک کفن بسیار کم ارزش وارد سراى دیگر شوند.

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در شرح این کلام نورانى داستانى از «حسن بصرى» و «عبداللّه بن اهتم» نقل مى کند، مى گوید: حسن هنگامى که عبداللّه بیمار شده بود و آخرین ساعات عمر خود را طى مى کرد به عیادت او

ص: 136

رفت. نگاه کرد دید عبدالله پیوسته چشمش را به صندوقى دوخته که در گوشه اى از اتاق قرار داشت، عبدالله رو به حسن بصرى کرد و گفت: در این صندوق صد هزار(درهم) است که نه زکات آن داده شده و نه صله رحم با آن انجام شده است. حسن گفت: مادرت به عزایت بنشیند براى چه چیز آن را ذخیره کرده اى؟ گفت: براى ترس از حوادث زمان و مخالفت برادران و ظلم سلطان (براى تأمین زندگى آینده در موارد سخت اندوخته ام) این را گفت و بعد از مدت کوتاهى از دنیا رفت.

حسن در تشییع جنازه او شرکت کرد. هنگامى که او را دفن کردند دست خود را (از نهایت تأسف) به یکدیگر زد و اشاره به قبر او کرد و گفت: این کسى است که شیطان بر او غلبه کرد، او را از حوادث زمان و ظلم سلطان و بى وفایى برادران ترساند و او و دایع الهى را براى خود ذخیره کرد سپس از این دنیا غمگین و اندوهناک بیرون رفت، نه زکات مالش را پرداخت نه صله رحم به جاى آورد. آن گاه روى به بازماندگان کرد و گفت: اى وارثان! گوارا این مال را بخورید، این مال، حلال به دست شما افتاده مراقب باشید وبال شما نشود، این مال کسى است که آن را جمع کرد و بخل ورزید، بر امواج دریاها سوار شد، از بیابان هاى خشک گذشت و از طریق باطل آن را اندوخت و حق آن را نپرداخت، خودش در حیاتش از آن بهره نگرفت ولى ضررهاى او بعد از وفات دامن او را خواهد گرفت. آن را گردآورى کرد و محکم در صندوق نگه داشت تا روز قیامت که روز حسرت است. (سپس به حاضران گفت:) بالاترین حسرت این است که مال خود را در میزان اعمالِ غیر خودت ببینى. تو بخل ورزیدى درباره مالى که خدا به تو روزى کرده بود و در مسیر طاعتش مصرف نکردى. آن را براى دیگرى نگهدارى کردى که او در راه رضاى خداوند صرف کند. واى بر این حسرت غیر قابل جبران و رحمت ازدست رفته.(1)

ص: 137


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 10.

گویا این سخن را از على (علیه السلام) گرفته آن جا که نقل شده است: «سُئِلَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ: مَنْ أعْظَمُ النّاسُ حَسْرَةً؟ قالَ: مَنْ رَأى مالَهُ فی میزانِ غَیْرِهِ وَ أدْخَلَهُ اللهُ بِهِ النّارَ وَ أدْخَلَ وارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ از امیرمؤمنان (علیه السلام) سؤال کردند: چه کسى روز قیامت حسرتش از همه بیشتر است؟ فرمود: کسى که اموال خود را در میزان اعمال دیگران ببیند و خدا او را به سبب آن مال وارد دوزخ کند و دیگرى را (که هیچ زحمتى براى آن نکشیده بود براى نیکوکارى اش) به سبب آن مال وارد بهشت سازد».(1)

این نکته شایان توجه است که مقصود امام (علیه السلام) از این سخن آن نیست که انسان، تنها به اندازه تحصیل قوت خود تلاش و فعالیت اقتصادى داشته باشد بلکه به عکس، طبق دستورات اسلام باید از طرق صحیح بسیار تلاش کرد ولى اموالى را که جمع آورى مى کند، اضافه آن را در راه خدا و کارهاى خیر و خدمت به بندگانش صرف کند، نه این که آن ها را ذخیره کرده و براى وارثان بگذارد و خودش هیچ بهره معنوى از آن نبرد.

قرآن مجید نیز به همین معنا اشاره فرموده آن جا که مى گوید: (وَ یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ)؛ «از تو سؤال مى کنند: چه چیز را انفاق کنند؟ به آن ها بگو: از مازاد نیازمندى هاى خود انفاق کنید».(2)

«عفو» در لغت معانى فراوانى دارد؛ از جمله مقدار اضافى مال و نیز بهترین قسمت مال. در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) آمده است: «الْعَفْوُ ما فَضُلَ عَنْ قُوتِ سَنَةٍ؛ عفو چیزى است که از هزینه سال اضافه بیاید».(3)

مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب خصال از امیرمؤمنان على (علیه السلام)

ص: 138


1- بحارالانوار، ج 70، ص 142.
2- بقره، آیه 219.
3- مجمع البیان، ذیل آیه مورد بحث.

نقل مى کند که شخصى از حاجتمندى اش به امیرمؤمنان (علیه السلام) شکایت کرد، امام (علیه السلام) فرمود: «اعْلَمْ أنَّ کُلَّ شَیْءٍ تُصِیبُهُ مِنَ الدُّنْیا فَوْقَ قُوتِکَ فَإنَّما أنْتَ فیهِ خازِنٌ لِغَیْرِکَ؛ بدان که آنچه از دنیا بیش از مقدار هزینه خود به دست مى آورى خزانه دار دیگران در آن خواهى بود».(1)

گویا امام (علیه السلام) مى دانست که زندگى او تأمین است و نیازى را که مطرح کرده فوق آن است، همان گونه که بسیارى از مردم به همین مصیبت گرفتارند؛ پیوسته جمع آورى کرده و به گمان خود براى روز مبادا ذخیره مى کنند در حالى که وضع کار و کسب و فعالیت اقتصادى آن ها طورى است که هرگز از آینده بدى خبر نمى دهد.

در واقع بسیارى از کسانى که به اندوختن مال روى مى آورند، نه حقوق آن را مى پردازند و نه با آن صله رحم به جاى مى آورند و نه کار نیک با آن انجام مى دهند و مى گویند: هدف ما تأمین آینده خود و فرزندان است. این ها به رازقیت خدا سوء ظن دارند، همان گونه که در نامه مالک اشتر نیز گذشت که امام (علیه السلام) مى فرماید : «إنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرائِزٌ شَتّى یَجْمَعُها سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ؛ بخل و ترس و حرص غریزه هاى مختلفى است که ریشه همه آن ها سوءظن به خداوند است».

ص: 139


1- بحارالانوار، ج 70، ص 90.

ص: 140

گفتار حکیمانه 193

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

براى دل ها (ى آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است. هنگامى که مى خواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مى شود.(1)

ص: 141


1- سند گفتار حکیمانه: بخش آخر این کلام نورانى را جاحظ که قبل از سید رضى مى زیسته است در کتاب خود به نام المائة المختارة و مبرد در کامل آورده است و تمام آن را آمدى در غرر الحکم با تفاوت مختصرى ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 161).

شرح و تفسیر: کارها را با نشاط آغاز کنید

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به یک نکته اساسى روانشناسى اشاره کرده است، مى فرماید: «براى دل ها (ى آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است هنگامى که مى خواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مى شود»؛ (إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ).

منظور از «قلب» و «قلوب» در این عبارت، عقل و فکر انسان است که حالات مختلفى دارد؛ گاهى در حال نشاط و علاقه به انجام دادن کارى و زمانى در حال تنفر و بى میلى و بى علاقگى است. هنگامى که در حال نشاط؛ مثلاً نشاط براى عبادات، به سراغ عبادت مى رویم، مى توانیم با حضور قلب عبادت را به نحو کامل و احسن به پایان ببریم؛ اما در حالى که تمایلات درونى موافق نیست کار به زحمت انجام مى شود و ایجاد خستگى و ناراحتى مى کند.

از این رو در حکمت 312 مى فرماید: «إنّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَ إدْبارآ؛ فَإذا أقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَى النَّوافِلِ، وَ إذا أدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَى الْفَرائِضِ؛ دل ها گاهى پرنشاط و زمانى بى نشاط است؛ آن گاه که نشاط دارند آن ها را بر انجام دادن مستحبات (علاوه بر واجبات) بگمارید و هنگامى که بى نشاط اند تنها به انجام دادن واجبات قناعت کنید».

ص: 142

همین مضمون در کتاب شریف کافى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده(1) و با تعبیر مشروح ترى در کلام امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) دیده مى شود؛ آن جا که فرمود : «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَ إدْباراً وَ نِشاطآ وَ فُتُورآ فَإذا أقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَ فَهِمَتْ وَ إذا أدْبَرَتْ کَلَّتْ وَ مَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ إقْبالِها وَ نِشاطِها وَ اتْرُکُوها عِنْدَ إدْبارِها وَ فُتُورِها؛ دل ها اقبال و ادبار و نشاط و سستى دارند. هنگامى که اقبال کند (و پرنشاط باشد) حقایق را به خوبى مى بیند و مى فهمد و هنگامى که ادبار کند، ناتوان و ملول مى گردد، بنابراین در هنگام ادبار و نشاط به سراغ آن بروید و در هنگام ادبار وفتور آن را رها سازید».(2)

حقیقت این است که روح آدمى نیز مانند جسم او حالات مختلف دارد؛ گاه انسان از نظر جسمى خسته و ناتوان است؛ در این هنگام اگر کارى به او واگذارند به یقین به صورت کامل انجام نخواهد داد؛ یا خطا و اشتباه مى کند یا ناقص به جا مى آورد؛ اما هنگامى که داراى نشاط و قدرت و نیروست، هر کارى را به خوبى انجام مى دهد. روح انسان نیز همین گونه است و به تعبیر بعضى از عرفا گاه در حالت قبض است و گاه بسط؛ در حالت قبض نباید به خود فشار بیاورد؛ اما در حالت بسط باید با شتاب به سراغ اهداف سازنده برود. مطالعه در حال نشاط، لذت بخش و عمیق و پرفایده و در حال ملالت و ادبار، خستگى آور و بسیار سطحى و گاه آمیخته با انواع اشتباهات است.

به همین دلیل در همه جاى دنیا براى بهره ورى بیشتر از کار کارگران و کارمندان، سعى مى کنند عوامل نشاط را براى آن ها فراهم آورند و مرخصى ها، جایزه ها و تزئین محل کار و اطراف آن و استفاده از درختان سرسبز و باغچه هاى

ص: 143


1- کافى، ج 3، ص 454.
2- مستدرک، ج 3، ص 55.

پرگل همه براى ایجاد نشاط است. البته آن ها از وسایل نامشروعى مانند انواع موسیقى نیز براى این کار استفاده مى کنند.

در شریعت اسلامى نیز براى ایجاد نشاط، به خصوص در مورد عبادات، عوامل مختلفى دیده مى شود. وضو گرفتن پیش از نماز به یقین نشاط آور است. مضمضه و استنشاق آب در دهان و بینى افزون بر نظافت، ایجاد نشاط مى کند. دستور داده شده قرآن و اذان با صداى زیبا و صوت حسن خوانده شود تا نشاط آور باشد. جمعه و جماعت ایجاد نشاط در عبادت مى کند و از همه مهم تر فصاحت و بلاغت قرآن خود عامل مهمى براى نشاط در قرائت قرآن است که تا اعماق قلب انسان نفوذ مى کند. همچنین وعده هاى حقیقى براى مطیعان و نیکوکاران و مجاهدان و شهیدان به نعمت هاى بسیار لذت بخش بهشتى نشاط آور است.

بسیارى از غذاهایى نیز که در قرآن مجید به آن ها اشاره شده غذاهاى نشاط آور است. خواب شب که به آن توصیه شده رفع ملال مى کند و نشاط مى آورد.

این موضوع از آیات و روایات به کتب فقهى ما نیز نفوذ کرده و بعضى از فقها تصریح کرده اند که نوافل را به هنگام عذر مى توان ترک کرد و یکى از عذرها را غم و اندوه شمرده اند. مرحوم نراقى در کتاب مستند مى گوید: منظورشان این نیست که در این حال استحباب ندارد، چرا که اگر در آن حال نیز به جا آورده شود اجماع بر صحت و ثواب آن است بلکه منظور این است که در مورد چنین اشخاصى تأکید بر نافله نمى شود سپس به روایت مذکور که از کتاب کافى نقل کردیم اشاره مى کند.(1)

ص: 144


1- مستند الشیعه، ج 5، ص 428.

گفتار حکیمانه 194

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَتَى أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ عَفَوْتَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

من چه زمانى آتش خشمم را فرو نشانم؟ آیا هنگامى که از انتقام، ناتوانم که به من مى گویند: اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است یا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مى شود: اگر عفو کنى بهتر است؟(1)

ص: 145


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه، این گفتار حکیمانه از کتاب سراج الملوک طرطوشى با تفاوتى نقل شده و در آن کتاب ذکرى از نام گوینده آن نشده است و در غرر الحکم عین تعبیرى که در نهج البلاغه ذکر شده آمده است.(البته مى دانیم که صاحب غررالحکم غالباً منابعى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 162).

شرح و تفسیر: از انتقام بپرهیز

امام (علیه السلام) در این سخن پرگهر به ترک انتقام و در پیش گرفتن روش صبر و عفو دعوت مى کند و مى فرماید: «من چه زمانى آتش خشمم را فرو نشانم؟ آیا هنگامى که از انتقام، ناتوانم که به من مى گویند: اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است یا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مى شود: اگر عفو کنى بهتر است؟»؛ (مَتَى أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَحِینَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ عَفَوْتَ).

این یک واقعیت است که انسان خشمگین در برابر ظلم و ستمى که بر او مى رود دو حالت دارد: گاه مى خواهد انتقام بگیرد؛ اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگرى و گفتن سخنان درشت و تهدید شخص ظالم برخیزد و گاه با او گلاویز شود؛ اما هنگامى که ناتوانى خود را مى بیند عقب نشینى مى کند. در این هنگام همه به او مى گویند: اگر مى خواهى انتقام بگیرى بگذار توانایى پیدا کنى و این گونه که مایه رسوایى و آبروریزى است به میدان دشمنت مرو، بنابراین در چنین حالتى مردم، او را به صبر و شکیبایى دعوت مى کنند؛ اما اگر توان انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر او ضعیف و ناتوان گردد همین که دست به انتقام بلند مى کند مردم به او مى گویند: شایسته است عفو کنى که زکات قدرت عفو است.

ص: 146

به این ترتیب در هیچ حال، انتقام جویى عاقلانه و صحیح نیست.

امام (علیه السلام) با این تعبیر لطیف مى خواهد مردم را به ترک انتقام فراخواند همان چیزى که آتش هایى برمى فروزد و گاه سرچشمه جنگ هاى خونین و گسترده ودامنه دار مى شود.

خود امام (علیه السلام) نمونه کاملى از این معنا بود:

در داستان جنگ جمل هنگامى که بر دشمنان پیروز شد فرمان عفو آن ها را صادر کرد و عایشه را که از گردانندگان اصلى این جنگ بود با احترام به مدینه بازگرداند.

داستان عفو عمرو بن عاص توسط امام (علیه السلام) هنگامى که در میدان صفین در چنگ او گرفتار شده بود و براى نجات خویشتن خود را برهنه و عریان ساخت معروف است.

از آن معروف تر داستان توصیه هاى آن حضرت درباره قاتل خویش «عبدالرحمان ملجم مرادى» است که به فرزندان خود سفارش کرد آب و غذا و وسیله استراحت این زندانى را فراهم کنند و فرمود: اگر زنده بمانم خود مى دانم با او چگونه رفتار کنم و اگر شما هم عفو کنید بهتر است و اگر (مصلحت عموم مردم ایجاب کرد که) لازم بدانید که او قصاص شود تنها با یک ضربه وى را قصاص کنید همان گونه که او یک ضربه بر من وارد کرد.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) این درس را از استادش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آموخته بود که نمونه روشن آن عفو عمومى حضرت در داستان فتح مکه است، در حالى که آن ها قاتلان اصحاب و یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بودند و در سیزده سال که حضرت در مکه بود ظلم و جنایت فراوانى در حقش روا داشتند و در سالیانى که در مدینه بود آتش جنگ هایى بر ضدش برافروختند؛ ولى حضرت با یک فرمان عمومى، همه را را عفو کرد و حتى «وحشى» قاتل معروف عمویش «حمزه» را که جنایتى

ص: 147

بسیار وحشتناک انجام داده بود بعد از پذیرش اسلام بخشید و هنگامى که به مدینه آمد و خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید و اسلام را ظاهراً پذیرفت حضرت او را عفو کرد ولى فرمود: در این جا نمان، زیرا دیدن تو خاطره شهادت عمویم حمزه را در نظرم زنده مى کند. «وحشى» از آن جا به شام رفت و در آن جا ماند.(1)

قرآن مجید یکى از صفات بهشتیان و پرهیزکاران را کظم غیظ (فرو خوردن خشم) و سپس عفو و گذشت مى شمارد، مى فرماید: (وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ)؛ «و شتاب کنید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان؛ و بهشتى که وسعت آن، آسمان ها و زمین است؛ و براى پرهیزکاران آماده شده است. (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند؛ و خشم خود را فرو مى برند؛ و از خطاى مردم درمى گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(2)

مسئله عفو و گذشت در اسلام به قدرى اهمیت دارد که علاوه بر آیات فراوانى از قرآن، در روایات معصومان (علیهم السلام) نیز بازتاب گسترده اى دارد؛ ازجمله در حدیثى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نادى مُنادٍ: مَنْ کانَ أجْرُهُ عَلَى اللهِ فَلْیَدْخُلِ الْجَنَّةَ؛ در روز قیامت، منادى ندا مى دهد: کسى که پاداش او بر عهده خداست وارد بهشت شود» «فَیُقالُ: مَنْ ذَا الَّذی أجْرُهُ عَلَى اللهِ؛ گفته مى شود: چه کسى است که پاداش او بر خداست؟» «فَیُقالُ: الْعافُونَ عَنِ النّاسَ فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ؛ گفته مى شود: کسانى که مردم را عفو کرده اند و آن ها بدون حساب وارد بهشت مى شوند».(3)

ص: 148


1- استیعاب، ج 4، ص 1564 شرح حال «وحشى بن حرب».
2- آل عمران، آیات 133 و 134.
3- مجمع البیان، ج 10، ص 379، ذیل آیه 40 سوره شورى.

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ؛ عفو و گذشت تاج فضایل اخلاقى است».(1)

البته عفو و گذشت در مورد کسانى است که از عفو سوء استفاده نکنند و بر جنایات خود نیفزایند، همان گونه که امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لاعَنِ الْمُصِرِّ؛ عفو درباره کسى است که به گناه خود اقرار کند (و پشیمان باشد) نه کسى که اصرار مى ورزد».(2)

ص: 149


1- شرح غررالحکم، ح 520.
2- نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص 55؛ بحارالانوار، ج 75، ص 89.

ص: 150

گفتار حکیمانه 195

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَةٍ:

هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ.

وَ رُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ:

هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالأَمْسِ.

امام (علیه السلام) از کنار مزبله اى گذشت، فرمود:

این همان است که بخیلان درباره آن بخل مى ورزیدند.

و در روایت دیگرى چنین نقل شده که امام (علیه السلام) پس از مشاهده مزبله فرمود:

این همان چیزى است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت مى کردید.(1)

ص: 151


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر این گفته حکیمانه را بلاذرى در کتاب انساب الاشراف پیش از مرحوم سید رضى نقل کرده است. همچنین ابن شهر آشوب در کتاب مناقب و محمد بن قاسم (متوفاى940) در روض الاخیار آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 162).

شرح و تفسیر: پایان کار بخیلان

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه براى نهى انسان ها از بخل به نکته اى اشاره مى کند که دقت در آن مى تواند انسان را از بخل بازدارد و آن این است که «امام (علیه السلام) از کنار مزبله اى عبور کرد، فرمود: این همان است که بخیلان درباره آن بخل مى ورزیدند»؛ (وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَةٍ: هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ).

«در روایت دیگرى چنین نقل شده که امام (علیه السلام) پس از مشاهده مزبله فرمود: این همان چیزى است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت مى کردید»؛ (وَ رُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ: هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالأَمْسِ).

انسان اگر به پایان امور بنگرد درباره آغاز آن تجدید نظر خواهد کرد؛ هنگامى که ببیند لذیذترین و پاکیزه ترین غذاها بعد از وارد شدن در بدن و جذب موادى از آن، تفاله آن به شکل گندیده اى درمى آید باور مى کند که آنچه درباره آن بخل ورزیده بود اشتباه بود.

نیز اگر انسان از کنار قبرستانى عبور کند که هنوز بوى تعفن بعضى از اجساد از آن به مشام مى رسد و ببیند پایان کار کجاست، یقین پیدا مى کند که در زندگى مادى خود و روى آوردن به شهوات چقدر گرفتار خطا و اشتباه بوده است.

مرحوم شوشترى شعر فارسى جالبى در این زمینه نقل کرده، مى گوید:

عارفى روزى به راهى مى گذشت *** واله و سرمست چون مى خوارگان

ص: 152

دید گورستان و مبرز(1) روبرو *** اینْش نعمت اینْش نعمت خوارگان

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به این مضمون نقل کرده است که به «ضحاک بن سفیان کلابى» فرمود: «أَلَسْتَ تُؤتَى بِطَعامِکَ وَ قَدْ قَزَحَ وَ مَلَحَ ثُمَّ تَشْرَبُ عَلَیْهِ اللَّبَنَ وَ الْماءَ؛ آیا غذاى خود را جالب و گوارا نمى خورى سپس روى آن شیر یا آب مى نوشى؟» عرض کرد: آرى. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: عاقبت آن به کجا مى رسد؟ او مؤدبانه در جواب گفت: اى رسول خدا! همان گونه مى شود که مى دانى. حضرت فرمود: «إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ضَرَبَ مَثَلَ الدُّنْیا بِما یَصیرُ إلَیْهِ طَعامُ ابْنِ آدَمَ؛ خداوند دنیا را به آنچه غذاى انسان سرانجام به آن منتهى مى شود تشبیه کرده است».

سپس مى افزاید: بعضى از مفسران، آیه شریفه (فَلْیَنْظُرِ الإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ)(2) را اشاره به این موضوع نیز دانسته اند.(3)

اولیاءاللّه براى تشریح حقارت دنیا از انواع بیانات و تعبیرات استفاده کرده اند.

مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که به یکى از یاران خود به نام «حفص بن غیاث» فرمود: «مَا مَنْزِلَة الدُّنْیا بِنَفْسِی إلاَّ بِمَنْزِلَةِ آلمِیْتَةِ إذا آضْطُرِرْتُ إلَیْها اُکَلْتُ مِنْها؛ دنیا در نزد من به منزله میته است که وقتى مضطر شوم از آن بهره مى گیرم». سپس افزود: «یا حَفْصُ! إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالى عَلِمَ مَا الْعِبادُ عامِلُونَ وَإلى ما هُمْ صائِرُونَ فَحَلُمَ عَنْهُمْ عَنْدَ أعْمالِهِمُ السَّیئَةِ ... ثُمَّ تَلا قَوْلُهُ: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوّآ فِى الأَرْضِ وَ لا فَسَادآ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ) وَ جَعَلَ یَبْکی وَ یَقُولُ: ذَهَبَ وَ اللهِ الأَمانِیُّ عِنْدَ هذِهِ الاْیَةِ؛ خداوند تبارک و تعالى مى داند بندگان چه اعمالى انجام مى دهند و پایان کارشان به کجا

ص: 153


1- «مبرز» به معناى «مزبله» و محل جمع مدفوعات است.
2- عبس، آیه 24.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 14.

مى رسد؛ اما هنگامى که گناهى انجام مى دهند حلم مى کند (و به سرعت آن ها را مجازات نمى فرماید) سپس آیه شریفه 83 سوره قصص را تلاوت فرمود: «آن سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى و فساد در زمین را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است». آن گاه امام (علیه السلام) گریه کرد و فرمود: به خدا سوگند! با وجود این آیه تمام آرزوها بر باد رفته است (آرزوى نجات و رسیدن به بهشت برین آرزوى مشکلى است)».(1)

در روایت معروف امام مجتبى (علیه السلام) در آخرین ساعات عمر مبارکش خطاب به «جنادة بن ابى امیة» آمده است که به او فرمود: «أنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزِلَةِ الْمِیْتَةِ خُذْ مِنْها ما یَکْفیکَ فَإنْ کانَ ذلِکَ حَلالاً کُنْتَ قَدْ زَهَدْتَ فیها وَ إنْ کانَ حَرامآ لَمْ یَکُنْ فِیهِ وِزْرٌ فَأخَذْتَ کَما أخَذْتَ مِنَ الْمِیْتَةِ وَ إنْ کانَ الْعِتابُ فَإنَّ الْعِتابَ یَسیرٌ؛ دنیا را به منزله میته فرض کن و از آن به مقدار نیازت برگیر که اگر حلال باشد زهد پیشه کرده اى و اگر حرام باشد گناهى در آن نیست، زیرا به مقدار خوردن مردار برگرفته اى و اگر عتابى (ازسوى خداوند) در آن باشد عتاب آسان و اندکى است».(2)

البته هدف از تمام این تعبیرات بازداشتن انسان ها از دنیاپرستى و غرق شدن در لذات مادى و آلوده شدن به انواع محرمات و مسابقه دادن در جلب متاع دنیاست و گرنه مى دانیم که تحصیل مال و ثروت به اندازه اى که انسان از دیگران بى نیاز شود و آبرومندانه زندگى کند از امورى است که اسلام بر آن تأکید کرده است.

ص: 154


1- بحارالانوار، ج 75، ص 193.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 139.

گفتار حکیمانه 196

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آنچه از مال تو از دست مى رود و مایه پند و عبرتت مى گردد در حقیقت از دست نرفته است.(1)

ص: 155


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که گروهى پیش از سید رضى و پس از وى این کلام حکیمانه را از امام (علیه السلام) در کتب خود نقل کرده اند؛ از جمله بلاذرى در انساب الاشراف قبل از سید رضى و «وطواط» در سراج الملوک و آمدى در غررالحکم بعد از سید رضى. شاهد این که این دو بزرگوار کلام مورد بحث را از منابع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته اند تفاوتى است که در نقل آن ها مشاهده مى شود: «لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ»«مبرد» نیز در کامل آن را به عنوان یکى از مثل هاى (معروف) عرب آورده و مى دانیم که امیرمؤمنان (علیه السلام) آقاى حکماى عرب بود. (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص 162).

شرح و تفسیر: ضررهاى عبرت آموز منفعت است

حضرت على (علیه السلام) به نکته مهمى درباره مصرف شدن بعضى از سرمایه ها و اموال اشاره کرده، مى فرماید: «آنچه از مال تو از دست مى رود و مایه پند و عبرتت مى گردد در حقیقت از دست نرفته است»؛ (لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ).

همان گونه که در بحث سند این حکمت اشاره شد، این جمله به قدرى در السنه مردم گسترش یافته که به صورت یکى از ضرب المثل هاى عرب درآمده است.

مال که وسیله اى براى رسیدن به اهداف مختلف است، اگر در مسیر اطاعت فرمان خدا و انجام کارهاى مثبت مادى و معنوى قرار گیرد بهترین وسیله به شمار مى آید و اگر در مسیر عصیان و گناه و کارهاى زیان بار به کار رود بدترین وسیله است و این که مى گوییم: مال دنیا بهترین و بدترین است، اشاره به همین نکته است.

مثال مال در جنبه هاى مثبت فراوان است. گاهى مال براى نیازهاى معمولى مادى به کار مى رود، زمانى براى نیازهاى معنوى مانند علم آموختن و یا زیارت خانه خدا و یا جهاد فى سبیل اللّه.

ولى گاه در راهى به کار انداخته مى شود که ظاهراً از بین رفته و فانى مى شود؛

ص: 156

اما پندى به انسان مى آموزد؛ پندى که گاهى انسان را از ضررهاى بسیار در آینده زندگى حفظ مى کند و منافع گران بهایى دربر دارد. این گونه اموال اگر چه به ظاهر فانى شده اند؛ اما در حقیقت نه تنها از بین نرفته اند بلکه بسیار پرسود بوده اند. آیا کسى که سرمایه اى در امرى تجارى به کار مى برد و زیان مى کند؛ اما راه ورسم تجارت را به وسیله آن مى آموزد واقعاً زیان کرده است؟ و یا کسى که مالى را در اختیار دوستى مى گذارد تا او را بیازماید و بعد آن مال از بین مى رود ولى او در آینده از خطرات زیادى از جانب آن دوست محفوظ مى ماند زیان کرده است؟

آیا کسى که بدون اخذ سند، مالى در اختیار کسى مى گذارد و شخص بدهکار انکار مى کند و نتیجه آن این مى شود که او در آینده همیشه با اسناد محکم اموالش را به دیگران بسپارد خسارت دیده است؟

آیا کسانى که مثلاً براى یافتن داروى درمان یک بیمارى خطرناک مانند سرطان، سال ها اموالى را هزینه مى کنند و به جایى نمى رسند؛ ولى سرانجام موفق به کشف آن مى شوند ضرر کرده اند. جان گفتار امام (علیه السلام) همین است که اگر مالى را صرف کردى و به ظاهر از بین رفت اما پند و اندرزى براى تو به ارمغان آورد این مال از میان نرفته و براى همیشه براى تو ذخیره شده است.

این سخن منحصر به صرف مال و ثروت نیست، از دست دادن نعمت هاى دیگر نیز که سبب بیدارى و هشیارى انسان مى گردد در واقع ضرر و زیان محسوب نمى شود. همان گونه که در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده این حقیقت به روشنى منعکس شده است. امام (علیه السلام) به هنگام تسلیت گفتن مصیبتى به یکى از دوستانش چنین فرمود : «إنْ کانَ هذَا الْمَیِّتُ قَدْ قَرَّبَکَ مَوْتُهُ مِنْ رَبِّکَ أوْ باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ فَهذِهِ لَیْسَتْ مُصیبَةٌ وَ لکِنَّها لَکَ رَحْمَةٌ وَ عَلَیْکَ نِعْمَةٌ وَ إنْ کانَ ما وَعَظَکَ وَ لا باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ وَ لا قَرَّبَکَ مِنْ رَبِّکَ فَمُصیبَتُکَ بِقَساوَةِ قَلْبِکَ أعْظَمُ مِنْ مُصیبَتِکَ بَمَیِّتِکَ إنْ کُنْتَ عارِفآ بِرَبِّکَ؛ اگر

ص: 157

مرگ این شخصى که از دست دادى تو را به خداوندت نزدیک تر ساخته و از گناهت دور کرده است این مصیبت نیست، بلکه یک رحمت (الهى) است و نعمتى بزرگ براى تو محسوب مى شود و اگر این مصیبت تو را اندرز نداده و از گناهت دور نساخته و به پروردگارت نزدیک نکرده، مصیبت این قساوت قلب از مصیبت این شخص از دست رفته بزرگ تر است اگر خداشناس باشى».(1)

همان گونه که در این حدیث پرمحتوا مى بینیم، حتى از دست رفتن عزیزترین عزیزان اگر مایه بیدارى و هشدارى انسان گردد در واقع مصیبت نیست.

حتى اگر انسان اموالى را از دست مى دهد و چیزى عاید او نمى شود ولى بر این مصیبت صبر کرده و شکر به جا مى آورد و پاداش شاکران را مى گیرد باز در واقع اموال او از دست نرفته است. از این رو در غررالحکم کلام مورد بحث، به این شکل از امام (علیه السلام) نقل شده است: «لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ وَ حازَ لَکَ الشُّکْرُ؛ آنچه از مال تو از بین مى رود و تو را پند مى دهد در حقیقت از بین نرفته و جاى شکر دارد».(2)

ص: 158


1- بحارالانوار، ج 82، ص 88.
2- غررالحکم، ح 8404.

گفتار حکیمانه 197

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

این دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید.(1)

ص: 159


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه از حکمت هایى است که در نهج البلاغه تکرار شده و قبلاً در حکمت 91 با تفاوت بسیار مختصرى گذشت و به بخشى از مصادر آن مانند روایت «جاحظ» در رساله نفى التشبیه و ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید اشاره کردیم. ولى مرحوم خطیب منابع دیگرى نیز براى این کلام حکمت آمیز در آنجا آورده که ما به علّت تلخیص ذکر نکردیم و در این جا جبران مى کنیم؛ از جمله مرحوم کلینى در کافى همین معنا را با تفاوت مختصرى در الفاظ آورده است. این ها کسانى بودند که قبل از مرحوم سید رضى آن را نقل کرده بودند و بعد از سید رضى، قاضى قضاعى در دستور معالم الحکم و زمخشرى در ربیع الابرار با تفاوتى آورده اند. محمد بن عبد الرحمان سخاوى نیز در کتاب الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ و نویرى در نهایة الارب و فتال نیشابورى در روضة الواعظین آن را نقل کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 87).

شرح و تفسیر: راه تحصیل نشاط

همان گونه که در بیان سند این کلام حکمت آمیز ذکر شد پیش از این نیز همین عبارت با تفاوت بسیار مختصرى، در کلمات قصار گذشت و نکته هاى فراوانى در آن جا ذکر کردیم و در این جا مى توان نکات دیگرى بر آن افزود. امام (علیه السلام) مى فرماید: «این دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آن ها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید»؛ (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ).

این یک واقعیت است که روح و جسم هر دو براثر کارهاى مختلف خسته مى شوند. چرا؟ زیرا نیروى انسان محدود است و این محدودیت سبب خستگى جسم و جان مى گردد. اما خداى متعال که انسان را براى ادامه زندگى آفریده به وى قدرتى داده که مى تواند جوششى از درون ایجاد کند و این جوشش، نیرو و توان جدیدى براى کارهاى مجدد به او بدهد. براى این که این جوشش در زمان خستگى و ناتوانى شتاب گیرد باید از وسایل تفریح استفاده کرد. تفریحات مادى و انواع ورزش ها، جسم را نیرو مى بخشد و تفریحات معنوى، لطیفه ها، مزاح ها، شعرهاى زیبا، داستان هاى نشاط آور و لطائف الحکم خستگى روح را مى زداید و به انسان براى عبادت و اطاعت پروردگار و مدیریت کارهاى زندگى و تحقیق و کشف مطالب علمى نیرو مى دهد.

ص: 160

از قدیم معمول بوده که در میان ساعات درس زنگ تفریح مى گذاشتند براى این که خستگى و ملالت را از دانش آموز و دانشجو بگیرند.

در روایات اسلامى آمده است که از آداب مستحب سفر، مزاح کردن است؛ مزاحى دور از افراط و آلودگى به گناه. مرحوم علامه بحرالعلوم در اشعار فقهى خود مى گوید:

وَ أکْثِرِ الْمِزاحَ فِی السَّفَرِ إذا *** لَمْ یُسْخِطِ الرَّبَّ وَ لَمْ یَجْلِبْ أذَىً

در سفرها مزاح زیاد کن؛ مزاحى که سبب خشم خدا نشود و موجب آزار کسى نگردد.

این شعر برگرفته از حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است که مى فرماید: «شش چیز است که نشانه شخصیت انسان است سه چیز در حضر و سه چیز در سفر، و آن سه چیز در سفر را به این صورت بیان فرمود: فَبَذْلُ الزّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزاحُ فِی غَیْرِ الْمَعاصی؛ بخشیدن بخشى از زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح کردن به صورتى که موجب عصیانى نشود».(1)

این موضوع در مورد سفر تأکید شده زیرا سفرها غالباً آمیخته با خستگى هاى جسمى و روحى است به خصوص در ایام گذشته و این مزاح ها مى تواند خستگى و ملالت جسمى و روحى را برطرف سازد.

ناگفته پیداست که مزاح باید در حد اعتدال و خالى از افراط و بى بندوبارى و دور از اذیت و آزار دیگران و آنچه موجب خشم خداوند مى شود باشد.

«طرائف» همان گونه که سابقاً هم اشاره کردیم جمع «طریفة» به معناى هر چیز زیبا، دل انگیز و شگفتى آور است و «حِکَم» جمع «حکمت» به معناى علم و دانش و مطالب آموزنده و نیز به معناى عقل است، بنابراین «طرائف الحکم» به معناى نکته هاى لطیف و زیباست خواه علمى باشد یا ادبى، در قالب شعر باشد

ص: 161


1- بحارالانوار، ج 73، ص 113.

یا به شکل نثر؛ ولى مى توان آن را به قرینه روایات و به اصطلاح، از باب تنقیح مناط به هر گونه مزاح و سخنان نشاط انگیز هر چند جنبه علمى نداشته باشد تعمیم و تسرى داد.

در حدیثى مى خوانیم: مردى گاه خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى رسید و هدیه اى براى آن حضرت مى آورد. سپس عرض مى کرد: «اى رسول خدا! أعْطِنا ثَمَنَ هَدِیَّتِنا؛ قیمت این هدیه را لطف کنید» پیغمبر (صلی الله علیه و آله) با شنیدن این سخن مى خندید و گاه هنگامى که غمگین مى شد مى فرمود: «ما فَعَلَ الاْعْرابِیُّ؟ لَیْتَهُ أَتانا؛ آن مرد اعرابى کجاست؟ اى کاش سراغ ما مى آمد».(1)

بار دیگر تأکید مى کنیم که نباید براى رفع خستگى آلوده گناه شد آن گونه که در دنیاى امروز معمول است که هر گونه سرگرمى سالم و ناسالم را براى رفع خستگى مى پسندند، بلکه باید تقوا و اعتدال را در آن رعایت کرد.

این سخن را با شعرى که ابن ابى الحدید در شرح این کلام حکمت آمیز مولا (علیه السلام) آورده پایان مى دهیم:

أفِدْ طَبْعَکَ الْمَکْدُودَ بِالْجِدِّ راحةً *** تَجُمُّ، وَ عَلِّلْهُ بِشَیءٍ مِنَ الْمَزْحِ

وَ لکِنْ إذا أعْطَیْتَهُ ذَاکَ فَلْیَکُنْ *** بِمَقْدارِ ما یُعْطَى الطَّعامُ مِنَ الْمِلْحِ

طبع فرسوده و خسته خود را راحتى ببخش تا راحت پذیرد و به وسیله چیزى از مزاح آن را درمان کن.

ولى هنگامى که این فرصت را به طبع خود دادى باید به مقدار نمکى باشد که در طعام مى ریزند(اگر بیش از حد باشد طعام را شور و غیر قابل استفاده مى کند).(2)

ص: 162


1- کافى، ج 2، ص 663.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 16.

گفتار حکیمانه 198

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ: «لا حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ»: کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.

امام (علیه السلام) هنگامى که این سخن خوارج را که مى گفتند: «لا حکم الا لله» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است».(1)

ص: 163


1- سند گفتار حکیمانه: این جمله در طلیعه خطبه چهلم گذشت و خطیب؛ در کتاب مصادر، منابع زیادى براى این کلام در آنجا و در محل کلام نقل کرده است؛ از جمله از شافعى امام معروف اهل تسنن در کتاب «أم» نقل مى کند که روایت شده است: على بن ابى طالب (رضى اللّه عنه) خطبه اى مى خواند، صدایى از گوشه مجلس برخاست و یکى گفت: «لا حُکْمَ إلّا لِلّه عَزَّوَجَلَّ» آن حضرت فرمود: «کِلَمَةٌ حَقٍّ أُریدَ بِهَا الْباطِلُ» و نیز محمد بن جریر طبرى در کتاب تاریخ خود و ابوطالب مکى در قوت القلوب و ابن واضح در تاریخ خود و بلاذرى در انساب الاشراف که همه آنها قبل از سید رضى مى زیستند آن را نقل کرده اند. همچنین ابن درید در کتاب اشتقاق آن را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 440 و ج 4، ص 163).

شرح و تفسیر: باطل در لباس حق

«امام (علیه السلام) هنگامى که این سخن خوارج را که مى گفتند: «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است»؛ (لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لا حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ).

اشاره به این که سخن حق است و برگرفته از آیات قرآن مجید؛ ولى خوارج معناى آن را تحریف مى کنند به گونه اى که سر از باطل درمى آورند. پیش از این که این سخن را شرح بدهیم به سراغ روایتى مى رویم که قاضى نعمان مغربى در کتاب شرح الاخبار آورده است. او مى گوید: على (علیه السلام) از صفین بازگشته بود و در مسجد مشغول ایراد خطبه بود که یک نفر از گوشه مسجد شعار «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» را سرداد. امام (علیه السلام) سکوت کرد و پاسخى نداد. مقدارى گذشت نفر دومى همین شعار را از گوشه دیگر سرداد. باز امام (علیه السلام) اعتنایى نکرد. سرانجام جمعى (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم این شعار را سردادند. امام (علیه السلام) فرمود : این سخن حقى است که اراده باطل از آن شده است. ما سه امتیاز به شما (خوارج) مى دهیم: شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) بازنمى داریم و تا زمانى که (با ما) هم دست باشید سهم شما را از بیت المال مى دهیم و اگر آغازگر جنگ نباشید ما آن را آغاز نخواهیم کرد، سپس فرمود: «وَ أشْهَدُ لَقَدْ أخْبَرَنِی النَّبیُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الاْمینِ عَنْ رَبِّ الْعالَمینَ أنَّهُ لا یَخْرُجُ عَلَیْنا مِنْکُمْ فِئَةٌ قَلَّتْ أوْ کَثُرَتْ إلّا جَعَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَتْفَها عَلى أیْدینا؛ گواهى

ص: 164

مى دهم (به خدا سوگند!) پیامبر راستگو از فرشته وحى روح الامین به من خبر داد که گروهى از شما چه کم باشد چه زیاد بر ما خروج نمى کند مگر این که مرگشان به دست ما خواهد بود».(1)

توضیح: همان طور که قبلاً اشاره شد، امام (علیه السلام) این کلام را بعد از جنگ صفین و پس از داستان حکمین فرمود. با این که داستان حکمیت بر امام (علیه السلام) تحمیل شد ولى جمعى که بعداً به عنوان خوارج نامیده شدند بر امام (علیه السلام) خرده گرفتند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته است با این که قرآن مجید مى گوید: «حکم مخصوص خداست»؟ این در حالى است که جمله مذکور، که در سه جاى قرآن آمده، با توجه به قرائنى که قبل و بعد از آن است هیچ گونه ارتباطى به ادعاى خوارج ندارد. قرآن در سوره انعام آیه 57 خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى گوید: (قُلْ إِنِّى عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَّبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ)؛ «بگو: من دلیل روشنى از پروردگارم دارم ولى شما آن را تکذیب کرده اید. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مى کنید در اختیار من نیست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق را از باطل جدا مى کند و او بهترین جداکننده (ى حق از باطل) است».

در آیه 40 سوره یوسف نیز در پاسخ بت پرستان که اسم هاى بى مسمایى را بر بت ها نهاده بودند مى فرماید: (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباوُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ)؛ «آنچه غیر از خدا مى پرستید، جز اسم هایى (بى مسمّا) که شما و پدرانتان آن ها را (خدا) نامیده اید، نیست؛ خداوند هیچ دلیلى بر آن نازل نکرده؛ حکم تنها از آن خداست؛ فرمان داده که غیر از او را نپرستید. این است آیین ثابت و پایدار؛ ولى بیشتر مردم نمى دانند».

ص: 165


1- شرح الاخبار، ج 2، ص 9.

روشن است که حکم در این آیه اشاره به فرمان الهى در امر توحید و مبارزه با شرک و مانند آن است.

همچنین در آیه 67 سوره یوسف از زبان یعقوب پیغمبر (علیه السلام) مى گوید: (وَ قَالَ یَا بَنِىَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَا أُغْنِى عَنکُمْ مِّنَ اللهِ مِنْ شَىْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ)؛ «و (به هنگام حرکت، یعقوب) گفت: پسران من؛ همگى از یک در وارد نشوید؛ بلکه از درهاى مختلف وارد گردید (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)؛ و من (با این دستور،) نمى توانم تقدیر حتمى الهى را از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کرده ام؛ و همه متوکّلان باید بر او توکّل کنند!».

حکم در این آیه اشاره به این است که اگر من به سراغ عالم اسباب مى روم و به شما دستوراتى مى دهم تا گرفتار چشم زخم یا توطئه مخالفان نشوید، باید بدانید که مسبب الاسباب حقیقى خداست و باید بر او توکل کنید.

قرآن مجید در مسئله اختلاف دو همسر با یکدیگر دستور مى دهد که حَکَمى از سوى مرد و حَکَمى از سوى زن انتخاب شود(1) تا بنشینند و تصمیم عادلانه اى بگیرند و به اختلاف آن ها پایان دهند.

اصولاً کار تمام قضات حَکَمیت براى رسیدن به دعاوى و فصل خصومت است آیا هیچ عاقلى مى گوید: فقط خداوند باید در محکمه قضاوت بنشیند و براى فصل خصومت و رسیدن به دعاوى مردم حکم کند؟ و یا این که اگر اختلافى بین زن و شوهر پیدا شد، خداوند بیاید و تصمیم عادلانه اى درباره آن ها بگیرد و یا این که امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگیرد؛ فرمانده جنگ و صلح او باشد و غنائم را او تقسیم کند؟

ص: 166


1- نساء، آیه 35.

آرى، باید این کارها به دست انسان هاى آگاه و عادلى صورت گیرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهى و فرمان و دستورات او حکم کنند، بنابراین حکم به معناى حَکَمیت براى رفع اختلاف، که خوارج مى پنداشتند هرگز در قرآن مجید به خدا نسبت داده نشده است و این مطلب به قدرى روشن است که نیاز به توضیح ندارد.

احکامى که در قرآن مجید آمده به صورت قوانین کلى است که به دست رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و اولى الامر براى اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانى که از طرف آن ها براى اجراى احکام برگزیده شده اند. هیچ عاقلى نمى گوید: خدا باید حد سرقت یا حد زنا را بر کسانى که مستحق اند اجرا کند. هیچ کس نمى گوید که در اختلاف حقوقى و خانوادگى که میان افرادى معین یا بین چند قبیله یا خانواده است، خداوند بیاید و قضاوت و فصل خصومت کند. البته خداونداحکام کلى و قوانین جامعى مقرر فرموده که مدیران جامعه و مجریان احکام و قضات باید اعمال خود را بر آن ها تطبیق دهند. این چیزى است که خوارج براثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شدید نمى توانستند درک کنند.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه 40، از اجراى احکام و مدیریت جامعه تعبیر به «إمرة» (امیرى و فرمانروایى) مى کند و از این رو در ادامه همان خطبه مى فرماید: «مردم، نیازمند امیر و حاکمى هستند (که فرمان خدا را در میان آن ها اجرا کند)» اشاره به این که مسئله حکمیت در این دایره قرار داشت نه در دایره قانون گذارى الهى. با توجه به این که لشکر معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کردند و در توطئه اى خطرناک گفتند: ما هم مسلمانیم، قرآن در میان ما حکومت کند که چه کسى امیر در میان مسلمانان باشد. و از آن جا که قرآن به اعتقاد آن ها شخص خاصى را به عنوان امیر تعیین نکرده بود گفتند: ما باید از هر طرف حَکَمى انتخاب کنیم تا در پرتو آیات قرآن بنشینند و یک نفر را به عنوان امیر مسلمانان انتخاب کنند

ص: 167

واین امر بر على (علیه السلام) و یاران خاصش تحمیل شد. سپس اقلیت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلاً انتخاب حَکَم کار غلطى است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ» با این مفهوم انحرافى بعد از شکست مسئله حَکَمیت بالا گرفت، از این رو امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرمود: شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ» یک واقعیت و سخن حق است که آن ها معناى باطلى را از آن اراده کرده اند.

حق است به این دلیل که توحید در قانون گذارى مقتضى این است که تشریع قوانین و احکام تنها از سوى خداست و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مبلغ و مجرى آن است. و مفهوم باطلى که آن ها از آن اراده مى کردند این است که حکومت و فرماندهى و اجراى احکام و مدیریت جامعه باید به وسیله خداوند صورت گیرد. غافل از این که هرگز خدا نمى آید فرمان جنگ و صلح یا تقسیم غنائم و یا نصب امراى بلاد را صادر کند و اگر منظور آن ها این بوده که اصلاً نیازى به امیر و زمامدار در جامعه نیست و مردم خودشان باید احکام را عمل کنند همان گونه که در طول تاریخ گذشته و امروز افرادى طرفدار نفى حکومت بوده و هستند، سستى و بى پایگى این مسئله نه تنها کمتر از مفهوم اول نیست بلکه بیشتر است، همان طور که حضرت در خطبه چهلم نیز اشاره اى به آن کرده که تمام جوامع بشرى در طول تاریخ حاکمى داشته اند؛ خواه ظالم خواه عادل و حتى وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث هرج و مرج و به هم ریختن شیرازه تمام جامعه مى شود بهتر است.

حاکم ظالم براى حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالاً نظم و امنیتى در جامعه ایجاد کند، قاضى براى حل خصومت ها تعیین کند، زندان و بندى براى سارقان و مجرمان ترتیب دهد و حتى گاه خدمات اقتصادى فراوانى براى جلب توجه مردم و حفظ موقعیت خویش ارائه دهد. اگر هیچ حکومتى نباشد جوامع بشرى پس از مدت کوتاهى نابود مى شوند.

ص: 168

در جلد دوم همین کتاب ذیل خطبه 40 بحث هاى مشروحى در این زمینه آوردیم و درباره بلاى تحریف حقایق و آثار زیان بار آن و همچنین ضرورت تشکیل حکومت، مطالب لازم را بیان کردیم.

ص: 169

ص: 170

گفتار حکیمانه 199

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ:

هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا. وَ قِیلَ: بَلْ قال (علیه السلام): هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا. فَقِیلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟

فَقَالَ: یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَ النَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ، وَ الْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ.

امام (علیه السلام) در بیان صفت توده هاى بى بندوبارى که گاه دست به دست هم مى دهند و مفاسدى در جامعه ایجاد مى کنند فرمود:

آنها کسانى هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب مى گردند و هنگامى که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد. در تعبیر دیگرى گفته شده که امام (علیه السلام) فرمود: آنها کسانى هستند که هرگاه متحد شوند زیان مى رسانند و هر زمان متفرق گردند سود به بار مى آورند.

کسى سؤال کرد: زیان آن ها را به هنگام متحد شدن دانستیم، منفعت آن ها به هنگام پراکنده شدن چیست؟

ص: 171

امام (علیه السلام) فرمود: پیشه وران و اهل کسب (از آنها) به کارهاى خود بازمى گردند و مردم از کار آنها بهره مند مى شوند؛ بنّا به سراغ بنّایى مى رود و بافنده مشغول بافندگى مى شود و نانوا به پخت نان مى پردازد.(1)

ص: 172


1- سند گفتار حکیمانه: همان گونه که مشاهده مى شود این کلام حکیمانه به دو صورت در همین حکمت 199 آمده است و در منابع دیگر گاه اشاره به روایت اول شده و گاه اشاره به روایت دوم. خطیب؛ در مصادر مى گوید: ابو عثمان جاحظ در رساله نفى التشبیه عبارتى نقل کرده که شبیه روایت اول است ولى زمخشرى عین عبارت مرحوم سید رضى را آورده و ابن عبد ربه در العقد الفرید روایت دوم را به ابن عباس نسبت داده است و بدون شک ابن عباس آن را از امیرمؤمنان گرفته، زیرا خودش مى گفت: «عِلْمى مِنْ عِلْمِ عَلىٍّ» و بلاذرى در انساب الاشراف این روایت را با کلام حکمت آمیز بعد عینآ آورده است. همان گونه که زمخشرى در ربیع الابرار آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 163).

شرح و تفسیر: هیاهوى اوباش

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود از توده هاى بى بندوبارى که گاه دست به دست هم مى دهند و مفاسدى در جامعه ایجاد مى کنند، سخن مى گوید.

حضرت در وصف این گروه از اوباش مى فرماید: «آن ها کسانى هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب مى گردند و هنگامى که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد»؛ (فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا).

«در تعبیر دیگرى گفته شده که امام (علیه السلام) فرمود: آن ها کسانى هستند که هرگاه متحد شوند زیان مى رسانند و هرگاه متفرق گردند سود به بار مى آورند»؛ (وَ قِیلَ بَلْ قال (علیه السلام): هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا).

«کسى سؤال کرد: زیان آن ها را به هنگام متحد شدن دانستیم، منفعت آن ها به هنگام پراکنده شدن چیست؟»؛ (فَقِیلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟).

«امام فرمود: پیشه وران و اهل کسب (از آن ها) به کارهاى خود بازمى گردند و مردم از کار آن ها بهره مند مى شوند؛ بنّا به سراغ بنّایى مى رود و بافنده مشغول بافندگى مى شود و نانوا به پخت نان مى پردازد»؛ (فَقَالَ: یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَ النَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ، وَ الْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ).

ص: 173

«غوغاء» در لغت، چنان که بسیارى از واژه پژوهان گفته اند، داراى دو معناست: نخست معناى وصفى دارد و به کسانى اطلاق مى شود که جزء قشر منحط اجتماع یا به بیان دیگر از اوباش مردم اند.

افرادى هستند که عقل و درایت قابل توجهى ندارند و غالباً تحت تأثیر عوامل عاطفى قرار مى گیرند که به آسانى ممکن است بتوان آن ها را تحریک کرد و براى مقاصد سوئى به کار گرفت؛ کسانى که مدیران فاسد و مفسد جامعه همیشه از آن ها بهره مى برند و نمونه هاى روشن آن را در حکومت بنى امیه و بنى عباس مى توان مشاهده کرد. این واژه مفرد است و مانند سایر اسم جمع ها معناى جمعى دارد.

معناى دیگر «غوغاء» همان معناى مصدرى یا اسم مصدرى است که به ایجاد جاروجنجال اطلاق مى شود، این معنا در فارسى امروز رایج است ولى معناى اول رایج نیست.

توضیح این که جوامع انسانى از گروه هاى مختلفى تشکیل مى شود که سه گروه را مى توان در این جا نام برد: نخست افراد فهمیده و باسواد و عاقل که آلت دست این و آن نمى شوند.

دوم توده هاى کم اطلاع و پایبند به اصول اخلاق و ایمان که آن ها نیز بر پایه ایمان و اخلاقشان در گروه هاى شرور شرکت نمى کنند، هر چند ممکن است بتوان گاهى با نقشه هایى آن ها را اغفال کرد. این گروه همان ها هستند که امیرمؤمنان على (علیه السلام) درباره آن ها در عهدنامه مالک اشتر تعبیر بلیغى کرده و به عنوان «عامه مردم» آنان را ستوده و پناهگاه روز جنگ و صلح شمرده و به مالک توصیه مى کند که مصالح آن ها را در نظر بگیرد و مصالح خواص پرادعا و زیاده طلب را فداى مصالح آن ها کند: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الأُمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ».

ص: 174

سوم گروهى که سطح پایینى از فکر و اخلاق را دارند و به اصطلاح، بى بندوبار و فاقد تربیت لازم اسلامى هستند و در میان آن ها گاه افراد شرور و موذى نیز یافت مى شوند. امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیث معروف کمیل که در کلام حکمت آمیز 147 گذشت درباره آن ها مى فرماید: «وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ؛ و احمقانِ بى سروپا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آن هایى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند».

این گروه اند که چون جمع شوند غالباً سبب ضرر و زیان مى گردند. با کمترین چیزى تحریک مى شوند و بیشترین خسارات را مى رسانند؛ ولى اگر با برنامه ریزى صحیح جلوى اجتماع آن ها گرفته شود و هر کدام به دنبال کار خود باشند و به شغلى که دارند بپردازند، به جامعه منفعت مى رسانند، زیرا بسیارى از کارهاى سنگین اجتماعى معمولاً بر دوش این گروه است.

زمامداران و مدیران جوامع اسلامى باید مراقب باشند دشمنان اسلام یا افراد شرور جامعه از وجود این گروه سوء استفاده نکنند و آن ها را در مسیر اهداف شوم خود به کار نگیرند.

ص: 175

ص: 176

گفتار حکیمانه 200

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

وَ أُتِیَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ فَقَالَ: لا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لا تُرَى إِلاَّ عِنْدَ کُلِّ سَوْأَةٍ.

هنگامى که جنایت کارى را به همراه جمعى از اوباش خدمت امام (علیه السلام) آوردند

امام (علیه السلام) فرمود: خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز به هنگام حوادث بد دیده نمى شوند.(1)

ص: 177


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر از دانشمندانى که قبل و بعد از سید رضى مى زیستند این کلام حکمت آمیز را نقل کرده از جمله بلاذرى در انساب الاشراف با تفاوت مختصرى و همچنین یعقوبى در کتاب تاریخ و آمدى در غررالحکم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 164). مرحوم شیخ طوسى نیز آن را در کتاب تهذیب، مستند و مبسوط تر آورده است. (تهذیب، ج 10، ص 50، ح 34).

شرح و تفسیر: غوغاطلبان

این کلام حکیمانه تکمیلى است براى کلام گذشته و ماجرا از این قرار است که «جنایت کارى را خدمت آن حضرت آوردند و عده اى از اوباش همراه او بودند (گویا مى خواستند مجازات او را تماشا کنند) امام (علیه السلام) فرمود: خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز به هنگام حوادث بد دیده نمى شوند»؛ (وَ أُتِیَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ، فَقَالَ لا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لا تُرَى إِلاَّ عِنْدَ کُلِّ سَوْأَةٍ).

«مرحبا» از ماده «رحب» به معناى وسعت مکان است و معمولاً هنگامى که میهمانى وارد مى شود، عرب به او مرحبا مى گوید؛ یعنى بفرمایید که در محل وسیع و مناسبى وارد شده اید. معادل آن در فارسى «خوش آمدید» است و ضد آن «لا مَرْحَباً» به معناى «خوش نیامدید» و یا «خوش آمد بر شما مباد».

آرى، همواره گروهى در جوامع بشرى درپى جنجال آفرینى یا حضور در حوادث جنجالى هستند؛ به محض این که ببینند دو نفر با هم در گوشه خیابان دعوا مى کنند از اطراف جمع مى شوند؛ نه براى میانجیگرى، بلکه براى این که آن صحنه زشت را بنگرند و یا هنگامى که بشنوند بنا هست فلان کس را در ملأ عام مجازات کنند، دوان دوان به سوى آن صحنه مى روند.

از بعضى روایات که در باب حدود آمده به خوبى استفاده مى شود که امیرمؤمنان على (علیه السلام) از این گروه متنفر بود. در کتاب وسائل الشیعه در کتاب الحدود حدیثى به این مضمون در باب کراهت اجتماع مردم براى نگاه کردن به

ص: 178

شخصى که حرام مى خورد آمده است. هنگامى که امیرمؤمنان (علیه السلام) در بصره بودند مردى را خدمتش آوردند که بنا بود حد بر او اجرا شود، ناگهان گروهى از مردم براى تماشاى آن منظره اجتماع کردند، امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: اى قنبر! نگاه کن این گروه چه کسانى اند و براى چه آمدند؟ عرض کرد: مردى هست که مى خواهند حد بر او اقامه کنند (و این ها تماشاگرند)، هنگامى که نزدیک شدند امام (علیه السلام) در چهره آن ها نگاه کرد و فرمود: «لامَرْحباً بِوُجُوهٍ لاتُرى إلّا فی کُلِّ سُوءٍ هؤُلاءِ فُضُولُ الرِّجالِ أمِطْهُمْ عَنّی یا قَنْبَرُ؛ خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز در صحنه هاى بد دیده نمى شوند آن ها افراد بیهوده جامعه هستند، اى قنبر! آن ها را از من دور ساز».(1)

درست است که در قرآن مجید و روایات دستور داده شده اجراى حد در حضور جمعى باشد تا مایه عبرت مردم گردد؛ اما این گروه از افراد هرگز براى عبرت گرفتن نمى آیند، بلکه هر جا جنجالى برپا شود در آن جا حضور مى یابند و در صورتى که فرصت پیدا کنند خودشان نیز وارد صحنه مى شوند.

ولى جالب توجه این که زمامداران ظالم و ستمگر در دنیاى دیروز و امروز از وجود این گروه براى پیش بردن مقاصد نامشروع خود بهره فراوان گرفته و مى گیرند و براى درهم شکستن مخالفان خود و آمران به معروف و ناهیان از منکر این گروه را تحریک کرده و به مصاف آن ها مى فرستند.

ابن ابى الحدید از «احنف» چنین نقل مى کند که مى گفت: سفیهان جامعه را گرامى دارید، زیرا آن ها شما را از این و آن حفظ مى کنند (منظورش این بود که مى توانند دشمنان شما را دفع کنند) سپس شعرى از شاعرى نقل کرده که مضمونش این است: من این افراد بد رفتار را براى خودم حفظ مى کنم تا در مقابل مخالفان از آن ها استفاده کنم، اگر سگ هایى که نزد من اند حضور نداشته باشند از سگ هاى مخالفین در هراسم.(2)

ص: 179


1- وسائل الشیعه، ج 18، باب 22، ص 45، کتاب الحدود، ح 1.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 20، ذیل حکمت مورد بحث.

ص: 180

گفتار حکیمانه 201

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ مَعَ كُلِّ إِنْسَانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ، وَ إِنَّ الأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

همراه هر انسانى دو فرشته است که وى را (از خطرات) محافظت مى کنند، اما هنگامى که روز مقدّر فرارسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگى (که از سوى خداوند تعیین شده است) سپرى است محافظ و نگهدار.(1)

ص: 181


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر این گفتار حکیمانه را از مورخ معروف ابن سعد که قبل از سید رضى مى زیسته است در کتاب طبقات چنین نقل کرده که مردى از قبیله بنى مراد خدمت امیرمؤمنان (علیه السلام) آمد در حالى که در مسجد مشغول نماز بود عرض کرد: محافظانى براى خودتان انتخاب کنید بهتر است، زیرا جمعى از قبیله بنى مراد تصمیم به قتل شما گرفته اند. امام (علیه السلام) کلام حکیمانه مورد بحث را (با تفاوت مختصرى) در پاسخ او بیان فرمود. نیز ابن قتیبه که او هم پیش از مرحوم رضى مى زیسته آن را در کتاب الامامة و السیاسة آورده است. مرحوم کلینى نیز در کتاب کافى حدیثى قریب به این مضمون را با مقدمه اى از «سعید بن قیس همدانى» از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 164 و 165).

شرح و تفسیر: اجل همچون سپرى محافظ است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به حقیقتى اشاره مى کند که بسیارى، از آن غافل اند، مى فرماید: «همراه هر انسانى دو فرشته است که وى را (از خطرات) محافظت مى کنند، اما هنگامى که روز مقدّر فرارسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگى (که از سوى خداوند تعیین شده است) سپرى است محافظ و نگهدار»؛ (اِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ آلْقَدْرُ خَلَّیا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ، وَ إِنَّ آلأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ).

از مجموع آیات قرآن و روایات اسلامى به خوبى استفاده مى شود که انسان داراى دو اجل و سرآمد عمر است: یکى اجل معلق یا مشروط که اگردقت و احتیاط رعایت شود مى توان از آن پرهیز کرد، مانند انواع بیمارى هاى قابل علاج، خطرات رانندگى که براثر بى احتیاطى پیش مى آید، خطرات زلزله ها و طوفان ها که بر اثر سستى خانه ها دامن انسان را مى گیرد تمام این ها از امورى است که ممکن است به زندگى انسان پایان دهد ولى در عین حال قابل اجتناب است.

در حدیث معروفى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم که در زیر دیوار کجى نشسته بود. هنگامى که چشمش به وضع دیوار افتاد از زیر آن دیوار بلند شد و در جاى امنى نشست. کسى عرض کرد: «یا أمیرَالْمُؤمِنِینَ تَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ؟؛ از قضاى الهى فرار مى کنى؟» امام (علیه السلام) فرمود: «أفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ إلى قَدَرِ اللهِ؛ من از قضاى الهى به قدر

ص: 182

الهى فرار مى کنم». اشاره به این که قضاى الهى در این جا مشروط به این است که من درزیر این دیوار بمانم ولى قدر و اندازه گیرى ها به من مى گوید: نمان. در واقع این یک قضاى مشروط بود که امام (علیه السلام) با تغییر دادن شرط آن قضا را منتفى کرد.(1)

ولى اجل حتمى سرآمدى است که قابل اجتناب نیست و خواه ناخواه دامن انسان را مى گیرد؛ مثلاً مى دانیم که قلب و عروق و مغز یک انسان توان محدودى دارند، هر چند تمام دستورات حفظ الصحة را رعایت کند. زمانى که توان آن ها به آخر برسد این چراغ خاموش مى شود و زندگى پایان مى گیرد و یا این که خداوند مقررکرده است فلان قوم و جمعیت براثر کارهایشان به فلان بلا مبتلا شوند، در این جا به مصداق (فَإِذَاجَاءَأَجَلُهُمْ لایَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لایَسْتَقْدِمُونَ)(2) مرگشان حتمى است.

در داستان قوم لوط (علیه السلام) مى خوانیم که ابراهیم (علیه السلام) درباره آن ها شفاعت کرد. از سوى خدا به او خطاب شد: (یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ)؛ «(گفتیم) اى ابراهیم! از این (درخواست) صرف نظر کن، که فرمان پروردگارت فرارسیده؛ و به یقین عذاب بدون بازگشت (الهى) به سراغ آن ها مى آید».(3)

از آیات قرآن نیز استفاده مى شود: فرشتگانى هستند که به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع مى کنند (لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ)(4) و به راستى اگر آن ها نباشند انسان از زمان کودکى آماج انواع بلاها و خطرات است ولى عنایت پروردگار او را حفظ مى کند؛ ولى هنگامى که اجل حتمى انسان فرارسد این فرشتگان او را رها مى سازند و کلام امام (علیه السلام) در واقع از این آیه برگرفته شده است.

ص: 183


1- بحارالانوار، ج 5، ص 97، ح 24.
2- اعراف، آیه 34.
3- هود، آیه 76.
4- رعد، آیه 11.

در روایتى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود: «یُحْفَظُ بِأمْرِ اللهِ فی أنْ یَقَعَ فی رَکْیٍ أوْ یَقَعَ عَلَیْهِ حائِطٌ أوْ یُصیبَهُ شَیءٌ حَتّى إذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّوْا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ یَدْفَعُونَهُ إلَى الْمقادیرِ وَ هُما مَلَکانِ یَحْفَظانِهِ بِاللَّیْلِ وَ مَلَکانِ بِالنَّهارِ یَتَعاقَبانِهُ؛ آن ها به فرمان خداوند انسان را حفظ مى کنند از این که در چاهى سقوط کند یا دیوارى بر او بیفتد یا حادثه دیگرى برایش رخ دهد تا زمانى که مقدرات حتمى فرارسد در آن هنگام آن ها کنار مى روند و او را تسلیم حوادث مى کنند. دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ مى کنند و دو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام مى دهند».(1)

این سخن را با آیه دیگرى از قرآن مجید ادامه مى دهیم: (وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لایُفَرِّطُونَ)؛«و اوست که بربندگان خود تسلط کامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد تا هنگامى که مرگ یکى از شما فرارسد؛ (در این هنگام،) فرستادگان ما جان او را مى گیرند؛ و آن ها (در نگهدارى حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهى نمى کنند».(2)

البته هیچ کدام از این آیات و روایات مفهومش این نیست که انسان بر اثر بى احتیاطى ها خود را در کام مرگ فرو برد و در پرتگاه ها بدون رعایت احتیاط گام بگذارد، چرا که همه این ها از قبیل اجل معلق یا مشروط است که اگر انسان احتیاط را رعایت کند خطر از او فاصله مى گیرد و اگر رعایت نکند گرفتار مى شود. آنچه امام (علیه السلام) بیان فرموده درباره اجل حتمى است که «جُنَّةٌ حَصینَةٌ» و «سپر محافظ» است.

این سخن را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان که مرحوم کلینى در کافى آورده است پایان مى دهیم: امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «إنَّ أمیرَالْمُؤمِنینَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ

ص: 184


1- تفسیر برهان، ج 3، ص 235، ذیل آیه مورد بحث.
2- انعام، آیه 61.

جَلَسَ إلى حائِطٍ مائِلٍ یَقْضی بَیْنَ النّاسِ فَقالَ بَعْضُهُمْ: لا تَقْعُدْ تَحْتَ هذَا الْحائِطِ فَإِنَّهُ مُعْوِرٌ؛ امیرمؤمنان (علیه السلام) زیر دیوار کجى نشسته بود و در میان مردم قضاوت مى کرد. بعضى عرض کردند: زیر این دیوار منشین که معیوب است». امام (علیه السلام) فرمود: «حَرَسَ امْرَأً أجَلُهُ فَلَمّا قامَ سَقَطَ الْحائِطُ؛ اجل (حتمى) از هر کسى پاسدارى مى کند (امام (علیه السلام) این سخن را گفت و از زیر دیوار برخاست) هنگامى که برخاست دیوار سقوط کرد».(1)

کوتاه سخن این که گر چه ما باید از مظان خطر بپرهیزیم و فقها فتوا داده اند که به هنگام خطر و طوفان سوار کشتى شدن حرام است و اگر کسى از جاده خطرناکى برود نماز او تمام خواهد بود، زیرا سفر، سفر معصیت است؛ ولى با این حال اقدام ما براى پرهیز از خطر، تنها اجل معلق را از ما دور مى سازد و اگر اجل حتمى فرارسیده باشد هیچ راه فرارى ندارد. تا آن اجل فرانرسیده انسان محفوظ است ولى هنگامى که فرارسید دفاع دربرابر آن امکان پذیر نیست.

قرآن مجید در آیه 154 سوره آل عمران درباره کسانى که بعد از حادثه احد گمان هاى نادرستى به خدا مى بردند و مى گفتند: اگر بنا بود ما پیروز شویم در این جا کشته نمى شدیم مى فرماید: اى پیغمبر! به آن ها بگو (لَّوْ کُنْتُمْ فِى بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمْ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ)؛ «اگر شما در خانه هایتان هم بودید آن هایى که مقرر بود کشته شوند قطعاً به سوى قتلگاه خود بیرون مى آمدند - و به قتل مى رسیدند».

بنابراین توجه به تقسیم اجل به حتمى و غیر حتمى پاسخى است براى سؤالاتى که درباره این کلام حکمت آمیز و روایات مشابه آن مطرح مى شود.

ص: 185


1- کافى، ج 2، ص 58.

ص: 186

گفتار حکیمانه 202

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

و قد قال له طلحة و الزبیر: نُبایِعُکَ عَلى أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الأَمْر:

لا، وَ لکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی آلْقُوَّةِ وَ آلإِسْتِعَانَةِ، وَ عَوْنَانِ عَلَى آلْعَجْزِ وَ آلأَوَدِ.

امام (علیه السلام) در پاسخ طلحه و زبیر، که به آن حضرت پیشنهاد خلافت شورایى کردند و گفتند: با تو بیعت مى کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم، فرمود: نمى شود، (زیرا شرکت در خلافت معنا ندارد) شما در تقویت و کمک شریک شوید و یار و یاور به هنگام ناتوانى و سختى و مشکلات باشید.(1)

ص: 187


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: آنچه در این کلام کوتاه پرمعنا آمده برگرفته از گفتارى طولانى است که میان امام و طلحه و زبیر رد و بدل شده و آن را ابوجعفر اسکافى بغدادى (متوفاى 240) در کتاب خود آورده است. ابن ابى الحدید نیز تمام این سخن را در شرح نهج البلاغه خود نوشته و ابن قتیبه دینورى نیز در کتاب الامامة والسیاسة و یعقوبى در تاریخش ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 165). ابن ابى الحدید در ج 7، ص 35 تا 43 به این موضوع اشاره کرده و ما نیز این نامه را در ذیل خطبه چهارم در جلد اوّل، ص 420 به بعد آورده ایم.

شرح و تفسیر: بیعت مشروط!

«امام (علیه السلام) در پاسخ طلحه و زبیر که به آن حضرت پیشنهاد خلافت شورایى کردند و گفتند: با تو بیعت مى کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم فرمود: نمى شود، (شرکت در خلافت معنا ندارد) شما در تقویت و کمک شریک شوید و یار و یاور به هنگام ناتوانى و سختى و مشکلات باشید»؛ (وَ قالَ (علیه السلام) وَ قَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبِیرُ: نُبایِعُکَ عَلى أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الأَمْر: لا، وَ لکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی آلْقُوَّةِ وَ آلإِسْتِعَانَةِ، وَ عَوْنَانِ عَلَى آلْعَجْزِ وَ آلأَوَدِ).

آیا منظور طلحه و زبیر این بود که واقعآ خلافت، شورایى باشد و آن ها با على (علیه السلام) در تصمیم گیرى شریک شوند، یا این که امام (علیه السلام) بخشى از قلمرو حکومت اسلامى را به آن ها بسپارد آن گونه که از بعضى روایات استفاده مى شود؟ در بعضى از منابع معروف آمده است: آن روز که زبیر با امام (علیه السلام) بیعت کرد حضرت به او فرمود: من از این مى ترسم که تو پیمان خود را بشکنى، عرض کرد: هرگز بیم نداشته باش تا ابد چنین کارى را نخواهم کرد. امام (علیه السلام) فرمود: آیا خداوند شاهد و گواه بر این موضوع باشد؟ عرض کرد: آرى. چیزى نگذشت که آن دو به امیرمؤمنان (علیه السلام) عرض کردند: مى دانى که در زمان عثمان چه اندازه به ما جفا شد و او همواره طرفدار بنى امیه بود؛ اما اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده بعضى از این فرماندارى ها را در اختیار ما بگذار. امام (علیه السلام) فرمود: به قسمت

ص: 188

الهى راضى باشید تا دراین باره فکر کنم. سپس افزود: آگاه باشید که من کسى را در این امانت شریک مى کنم که از دین و امانت او راضى و مطمئن باشم.

از سویى دیگر هنگامى که امیرمؤمنان على (علیه السلام) به معاویه نامه نوشت که مردم با من بیعت کردند تو هم از اهل شام براى من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست، معاویه (سخت دست پاچه شد) نامه اى براى زبیر نوشت و او را امیرالمؤمنین خطاب کرد و گفت: از تمام مردم شام براى تو بیعت گرفتم با سرعت به سوى کوفه و بصره برو و این دو شهر را تسخیر کن که اگر آن دو را تسخیر کنى دیگر هیچ مشکلى نخواهى نداشت.(1)

از این جا روشن مى شود: این که طلحه و زبیر به هنگام بیعت - و طبق بعضى از روایات، مدتى بعد از بیعت - خدمت امام (علیه السلام) آمدند و گفتند: ما بیعت کرده ایم که با تو شریک باشیم؛ منظورشان این بود که امام (علیه السلام) حکومت بصره و کوفه را به آن ها بسپارد تا بر تمام عراق مسلط شوند و دست به دست معاویه بدهند و شام را هم در اختیار بگیرند تا قسمت عمده کشور اسلام تحت سیطره آن ها واقع شود. با این توضیح مى فهمیم که چرا امام (علیه السلام) دست رد بر سینه آن ها گذاشت و این جواب حکیمانه پرمعنا را به آن ها داد.

در کتاب ابن قتیبه که از علماى مشهور اهل سنت است و در قرن سوم مى زیسته تحت عنوان «رفت و آمد طلحه و زبیر نزد على (علیه السلام) » چنین آمده است: بعد از تمام شدن بیعت، طلحه و زبیر نزد آن حضرت آمده، عرض کردند: مى دانى براى چه با تو بیعت کرده ایم؟ فرمود: آرى، براى این که گوش به فرمان من باشید و اطاعت کنید؛ همان بیعتى که با ابوبکر و عمر و عثمان کردید. آن ها (باصراحت) گفتند: نه، ما با تو بیعت کردیم که شریک تو در امر خلافت باشیم.

ص: 189


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 230 و 231.

امام (علیه السلام) فرمود: چنین نیست، بلکه شما شریک در همکارى و کمک در برابر مشکلات و رنج ها هستید. این در حالى بود که زبیر شک نداشت که على (علیه السلام) حکومت عراق را به او مى سپارد و حکومت یمن را به طلحه. هنگامى که براى آن ها روشن شد که على (علیه السلام) حکومتى را به آن ها نمى سپارد شکایت خود را از آن حضرت آشکار ساختند، زبیر در میان جمعیتى از قریش گفت: «هذا جَزَاؤُنا مِنْ عَلِیٍّ قُمْنا لَهُ فی أمْرِ عُثْمانَ حَتّى أثْبَتْنا عَلَیْهِ الذَّنْبَ وَ سَبَّبْنا لَهُ الْقَتْلَ وَ هُوَ جالِسٌ فی بَیْتِهِ وَ کُفِیَ الاْمْرَ فَلَمّا نالَ بِنا ما أرادَ جَعَلَ دُونَنا غَیْرَنا؛ این پاداش ماست از سوى على! ما در کار عثمان به نفع او (امام (علیه السلام)) قیام کردیم و گناهکارى عثمان را ثابت نمودیم و عوامل قتل او را فراهم ساختیم در حالى که على در خانه خود نشسته بود، و ما مشکل را حل کردیم؛ اما هنگامى که به وسیله ما به مقصودش رسید (و حکومت را در اختیار گرفت) دیگران را بر ما مقدم داشت».(1)

از این عبارت به خوبى روشن مى شود که آن ها واقعآ اهل توطئه و سیاست هاى مکارانه و دور از تقوا و پرهیزکارى بودند و این که بعضى گمان مى کنند خوب بود على (علیه السلام) مقامى به آن ها مى داد تا ساکت شوند اشتباه بزرگى است؛ آن ها نه صلاحیت و شایستگى و تقوا براى فرماندارى و استاندارى کشور اسلام داشتند و نه به آن قانع بودند. دست در دست معاویه داشتند و مى خواستند حکومت بر مسلمانان را به زور و از طریق دغل کارى به چنگ آورند و تقواى امیرمؤمنان على (علیه السلام) هرگز پذیراى چنین مطلبى نبود.

در ذیل روایت مذکور نیز آمده است که على (علیه السلام) هنگامى که از سم پاشى هاى طلحه و زبیر آگاه شد به ابن عباس فرمود: تو چه پیشنهاد مى کنى؟ ابن عباس گفت: من چنین فکر مى کنم که آن ها عاشق حکومت اند؛ بصره را به زبیر بسپار

ص: 190


1- الامامة و السیاسة، ج 1، ص 70 و 71.

و کوفه را به طلحه. امام (علیه السلام) خندید و فرمود: واى بر تو! در کوفه و بصره مردان باشخصیت و اموال فراوانى وجود دارد که اگر آن دو به حکومت آن جا برسند بر گردن مردم سوار مى شوند، سفیهان را از طریق طمع و ضعیفان را با فشار و قدرتمندان را با زور تحت سیطره خود مى گیرند (و مردم را بدبخت مى کنند و چهره حکومت اسلامى را به کلى تغییر مى دهند).

ص: 191

ص: 192

گفتار حکیمانه 203

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ، وَ إِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى مردم! از خدایى بترسید که اگر سخنى بگویید مى شنود و اگر چیزى را در دل پنهان دارید مى داند و بر مرگ پیشى گیرید که اگر از آن فرار کنید به شما دست مى یابد و اگر بایستید شما را مى گیرد و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد.(1)

ص: 193


1- سند گفتار حکیمانه: تنها سند دیگرى که خطیب؛ در کتاب مصادر براى این گفتار حکیمانه نقل مى کند کتاب تاریخ مبرد، معروف به کامل است که قبل از سید رضى نوشته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 166). البته در منابعى که بعد از سید رضى تألیف شده این سخن بارها از مولا امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده؛ از جمله در کتاب جواهر المطالب ابن دمشقى آمده است: هنگامى که على (علیه السلام) این سخن را فرمود «ابن عباس» به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: سبحان اللّه! گویى این سخن قرآنى است که از آسمان نازل شده است. (جواهر المطالب، ج 2، ص 155، ح 102).

شرح و تفسیر: اندرزى بسیار حکیمانه

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى که به گفته «ابن عباس» شبیه آیات قرآنى است دو هشدار مى دهد: نخست درباره آگاهى خدا بر افعال و رفتار و نیات انسان ها و سپس درباره مرگى که هرگز انسان را فراموش نمى کند، مى فرماید: «اى مردم! از خدایى بترسید که اگر سخنى بگویید مى شنود و اگر چیزى را در دل پنهان دارید مى داند و بر مرگ پیشى گیرید که اگر از آن فرار کنید به شما دست مى یابد و اگر بایستید شما را مى گیرد و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ، وَ إِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ).

همه آنچه امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه فرموده در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است. در آیه (علیه السلام) سوره مجادله مى خوانیم:

(أَلَمْ تَرَى أَنَّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَ مَا فِى الأَرْضِ مَا یَکُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لا أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلِیمٌ)؛ «آیا نمى دانى که خداوند آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است مى داند؟ هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خدا چهارمین آن هاست، و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خداوند ششمین آن هاست، و نه تعدادى کمتر و نه

ص: 194

بیشتر از آن مگر این که او همراه آن هاست هر جا که باشند، سپس روز قیامت آن ها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چراکه خدا به هرچیزى داناست».

در جایى دیگر مى فرماید: (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ)؛ «ما انسان را آفریدیم و وسوسه هاى نفس او را مى دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم!».(1)

در جایى دیگر مى فرماید: (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ)؛ «بگو: مرگى که از آن فرار مى کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکاراست بازگردانده مى شوید؛ آن گاه شما را از آنچه انجام مى دادیدخبرمى دهد».(2)

به راستى اگر انسان ایمان محکمى به محتواى این آیات و محتواى کلام امام (علیه السلام) داشته باشد تسلیم هواى نفس و وسوسه هاى شیطان و آلوده به گناه و معاصى نخواهد شد.

نیز اگر انسان مرگى را که براى همه مسلم است فراموش نکند و بداند که این زندگى دیر یا زود پایان مى گیرد و آنچه را که براى گردآورى آن تلاش کرده رها مى سازد و رخت برمى بندد و سپس در دادگاه عدل پروردگار حضور مى یابد و نامه اعمال خود را که به مقتضاى (لا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا)(3) همه اعمال و گفتار او از کوچک و بزرگ در آن ثبت شده به دستش مى دهند و باید پاسخ گوى همه آن ها باشد، به یقین چنین انسانى باچنین اعتقادى جز در راه تقوا گام برنمى دارد.

مشکل انسان از آن جا شروع مى شود که نظارت خدا را در اعمال و گفتارش در همه حال، فراموش کند و مرگ را به دست نسیان بسپارد. عجیب این است که در

ص: 195


1- ق، آیه 16.
2- جمعه، آیه 8.
3- کهف، آیه 49.

زندگى معمولى دنیا اگر تبهکاران احساس کنند مأموران انتظامى در جایى حضور دارند و آن ها را دستگیر مى کنند و به دادگاه تحویل مى دهند قطعاً دست به کار خلافى نمى زنند؛ حضور پلیس از یک طرف و دادگاهى که در انتظار است از طرفى دیگر آن ها را از اعمالشان بازمى دارد. تنها به جایى مى روند که پلیس حضور نداشته نباشد و یا اگر گرفتار شدند مدرکى در دادگاه براى اعمال خلاف آن ها به دست قضات نیفتد. حال چگونه ممکن است انسان ایمان به خدایى داشته باشد که از رگ قلب یا رگ گردنش به او نزدیک تر است و در همه جا فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند و همه را ثبت و ضبط مى کنند؛ به علاوه دادگاه قیامت قطعى و یقینى است، با این حال، آلوده ظلم و گناه شود؟

مرحوم علامه مجلسى در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى کند که ضمن خطبه مفصلى معروف به خطبه «دیباج» فرمود: «وَ أَفِیضُوا فی ذِکْرِ اللهِ جَلَّ ذِکْرُهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ الذِّکْرِ وَ هُوَ أمانٌ مِنَ النِّفاقِ وَ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ وَ تَذْکیرٌ لِصاحِبِهِ عِنْدَ کُلِّ خَیْرٍ یَقْسِمُهُ اللهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَهُ دَوِیٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ؛ بشتابید به سوى ذکر خداى متعال که بهترین ذکر است و انسان را از نفاق در امان مى دارد و سبب برائت از آتش دوزخ است و نعمت هایى را که خدا به او مى دهد یادآورى مى کند و این ذکر، در زیر عرش خدا صدایى طنین انداز دارد».(1)

در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «أکْثِرُوا ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإنَّهُ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ وَ یُزَهِّدُ فِی الدُّنْیا؛ زیاد به یاد مرگ باشید که گناهان را محو مى کند و انسان را به زرق و برق دنیا بى اعتنا مى سازد».(2)

در مورد ذکر خداوند، در جلد هشتم همین کتاب، ص 365 و در مورد یاد مرگ، در جلد هفتم، ص 271 مطالبى آمده است.

ص: 196


1- بحارالانوار، ج 74، ص 291.
2- مجموعه ورام، ج 1، ص 269.

گفتار حکیمانه 204

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لا یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لا یَشْکُرُهُ لَکَ، فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لایَسْتَمْتِعُ بِشَیْءٍ مِنْهُ، وَ قَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ، «وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».

امام (علیه السلام) فرمود:

به علت ناسپاسى افراد، از کار نیک مضایقه نکنید چرا که (در مقابل) گاه کسى از تو سپاسگزارى مى کند که از عمل نیکت هیچ بهره اى نبرده و چه بسا همین شکرگزارى اثرش بیش از ناسپاسى افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه این ها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد.(1)

ص: 197


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر از قول «مبرد» در کتاب الفاضل در باب «الشکر للصنایع» مى نویسد: از طرق مختلف از على (علیه السلام) این سخن نقل شده و بیهقى در کتاب المحاسن و المساوى همین کلام حکیمانه را با تعبیر متفاوتى آورده است و همچنین صدوق در کتاب امالى و ابو هلال عسکرى در کتاب دیوان المعانى. این ها کسانى هستند که قبل از سید رضى مى زیسته اند. بعد از سید رضى نیز جماعتى از دانشمندان را ذکر مى کند که این گفتار حکیمانه را از على (علیه السلام) نقل کرده اند با تفاوت هایى که نشان مى دهد از منابعى غیر از نهج البلاغه گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 166). قاضى قضاعى نیز در دستور معالم الحکم، ص 75 آن را ضمن کلام مبسوطى با تفاوت فراوان نقل کرده است.

شرح و تفسیر: تو نیکى کن هر چند سپاسگزارى نکنند

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این سخن سرشار از حکمت همگان را به کار نیک براى افراد نیازمند دعوت مى کند خواه سپاسگزار باشند یا ناسپاسى کنند، مى فرماید: «به علت ناسپاسى افراد، از کار نیک مضایقه نکنید، چرا که (در مقابل) گاه کسى از تو سپاسگزارى مى کند که از عمل نیکت هیچ بهره اى نبرده و چه بسا همین شکرگزارى اثرش بیش از ناسپاسى افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه این ها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد»؛ (لا یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لا یَشْکُرُهُ لَکَ، فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لا یَسْتَمْتِعُ بِشَیْءٍ مِنْهُ، وَ قَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ: (وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)).

روشن است که مردم در مسئله شکرگزارى دو گروه اند: یک گروه، پرتوقع و ناسپاس که همواره انتظار نیکى دارند؛ ولى هنگامى که از آن بهره مند شدند ناسپاسى مى کنند. گاه مى گویند: اگر بیشتر از این بود بهتر بود، گاه مى گویند: اى کاش به این صورت انجام نمى شد و به شکل دیگرى انجام مى شد و گاه مى گویند: اگر کسى نیکى کرده وظیفه اش نیکى کردن بوده است و امثال آن ها.

در برابر آن ها گروه دیگرى هستند که در برابر نیکى ها سپاسگزارند حتى گاه از نیکى هایى که در حق دیگران شده سپاسگزارى مى کنند؛ مثلاً مى گویند: فلان کس چه انسان سخاوتمند و خوش قلب و نیکوکارى است که در حق برادر نیازمندش

ص: 198

این همه نیکى مى کند، مادر دردمندش را کاملاً مراقبت مى نماید و براى بستگانش پیوسته در حال خدمت است.

از آن جا که کار نیک جاذبه فوق العاده اى دارد اگر کسانى که در حقشان نیکى شده ناسپاسى کنند، افراد دیگرى هستند که سپاسگزار باشند و جالب توجه این که سپاسگزارى کسانى که از کار نیک بهره اى نبرده اند بسیار باارزش تر از سپاسگزارى کسانى است که از آن بهره مند شده اند، چرا که آن ها که بهره مند شده اند وظیفه سپاسگزارى دارند. به علاوه ممکن است به طمع کارهاى نیک آینده سپاسگزارى کنند؛ اما کسانى که از آن بهره اى نمى گیرند از صمیم دل به افراد نیکوکار احترام مى گذارند.

گذشته از همه این ها، مى دانیم که همه نیکى ها از سوى خداست؛ قدرت بر انجام کار نیک و توفیق براى آن و تمایلات درونى درباره آن، همه از سوى خداست که ما با استفاده از اختیار خود آن ها را به کار مى گیریم و کار نیک انجام مى دهیم. در عین حال، خداوند از نیکوکاران سپاسگزارى مى کند و این برتر از هر سپاسگزارى است.

قرآن مجید درباره مجاهدانى که با جان و مال خود از آیین خدا دفاع کرده اند، سخنى دارد؛ آیینى که منفعت آن ها در آن است و براى آن ها تشریع شده، با این حال خداوند خودش را خریدار و مجاهدان را فروشنده و ثمن این معامله را بهشت برین قرار مى دهد و به آن ها درباره چنین معامله پرسودى تبریک مى گوید. آیا اگر تمام دنیا در برابر جهاد مجاهدان ناسپاسى کنند این سپاسگزارى خداوند کافى نیست؟ (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدآ عَلَیْهِ حَقّآ فِى التَّوْرَاةِ وَ الإِنجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِى بَایَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ).(1)

ص: 199


1- توبه، آیه 111.

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که مى فرماید: «یَدُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَوْقَ رُؤُوسِ الْمُکَفِّرینَ تُرَفْرِفُ بِالرَّحْمَةِ؛ دست خداى متعال بالاى سر کسانى است که در برابر کارهاى نیکشان ناسپاسى مى شود و رحمت خود را بر سر آن ها مى گستراند».(1)

ازجمله امورى که مى تواند مایه تسلى خاطر انسان در برابر ناسپاسى ها شود این است که بدانیم این موضوع منحصر به ما نیست؛ این ناسپاسى ها در برابر پیامبران بزرگ خدا با آن همه زحمت هایى که براى هدایت مردم کشیدند به ویژه دربرابر پیامبر اسلام و ائمه معصوم (علیهم السلام) به شکل گسترده اى انجام شد. در حدیثى که امام موسى بن جعفر از پدران گرامى اش (علیهم السلام) نقل مى کند آمده است: «کانَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) مُکَفَّراً لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُ وَ لَقَدْ کانَ مَعْرُوفُهُ عَلَى الْقُرَشِیِّ وَ الْعَرَبِیِّ وَ الْعَجَمِیِّ وَ مَنْ کانَ أعْظَمَ مِنْ رَسُولِ اللهِ مَعْروفآ عَلى هذَا الْخَلْق؟ وَ کَذلِکَ نَحْنُ أهْلُ الْبَیْتِ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُنا وَ خِیارُ الْمُؤْمِنینَ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُمْ؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در برابر نیکى ها و خدماتى که مى کرد ناسپاسى مى شد، خیر و نیکى آن حضرت نه تنها به قریش مى رسید، بلکه تمام عرب و عجم از آن بهره مند مى شدند آیا کسى پیدا مى شود که نیکى و کار خیرش براى این مردم از رسول خداوند بیشتر باشد؟ و همچنین ما اهل بیت در برابر ناسپاسى ها قرار داریم؛ نیکى ها و خدمات ما شکرگزارى نمى شود و نیکان اهل ایمان نیز مورد ناسپاسى قرار مى گیرند و از نیکى آن ها تشکر نمى شود».(2)

بنابراین نباید این گونه ناسپاسى ها ما را در انجام کار خیر سست و بى رغبت کند. افراد زیادى هستند که حتى کارهاى خیر ما شامل آن ها نمى شود؛ ولى آن ها قدردانى مى کنند و بالاتر از همه، خدا و پیامبر و ائمه (علیهم السلام) قدردان و سپاسگزارند.

ص: 200


1- وسائل الشیعه، ج 16، ص 308.
2- وسائل الشیعه، ج 16، ص 308.

نکته: قدردانى از بخشنده نعمت

همان گونه که انسان باید شکر نعمت هاى پروردگار را بگزارد، هر چند هیچ انسانى قادر بر این کار نیست، حداقل اعتراف به عدم توانایى شکر نعمت کند که این خود نوعى شکر است، باید در برابر انسان ها نیز همین حالت را داشته باشد و شکر خالق بدون شکر خلق، همان خلقى که واسطه نعمت بوده، کامل نمى شود. در همین زمینه حدیثى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که مى فرماید (علیهم السلام) «روز قیامت که مى شود بنده اى را در صحنه محشر حاضر مى کنند. او در حضور خداى متعال مى ایستد و خداوند دستور مى دهد او را به سوى آتش دوزخ ببرند. عرضه مى دارد: خداوندا! دستور دادى مرا به سوى دوزخ ببرند در حالى که قرآن مى خواندم (و به قرآن عمل مى کردم) خدا مى فرماید: بنده من، نعمت هایى به تو عرضه داشتم و تو شکر نعمت نگزاردى. عرضه مى دارد: پروردگارا! تو فلان نعمت را به من دادى و من فلان گونه شکر آن را ادا کردم و نعمت دیگرى به من دادى شکر آن را نیز گزاردم و پیوسته نعمت ها و شکرگزارى آن ها را ذکر مى کند. خداى متعال مى فرماید: بنده من راست مى گویى؛ ولى تو از کسى که واسطه نعمت بر تو بود شکرگزارى نکردى و من به ذات مقدسم سوگند خورده ام که شکر بنده اى را نپذیرم که در برابر واسطه نعمت من به خلقم شکرگزار نباشد.(1)

از این حدیث و احادیث متعدد دیگر روشن مى شود که شکر خالق از شکر مخلوق نمى تواند جدا باشد؛ زیرا غالباً نعمت هاى الهى از سوى واسطه هایى به انسان مى رسد.

از همه مهم تر نعمت هدایتى است که از سوى رسول اکرم و امامان

ص: 201


1- بحارالانوار، ج 7، ص 224.

معصوم (علیهم السلام) به ما رسیده که بیش از همه باید شکرگزار آن ها باشیم و شاید سلام و درود ما به پیشگاه آن ها بخشى از این شکرگزارى محسوب شود. حتى به مقتضاى (إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمآ)(1) خداوند نیز با ارسال رحمتش بر آن ها، از زحماتشان تشکر مى کند و مؤمنان نیز باید از طریق تقاضاى رحمت الهى براى آن ها شکرگزار باشند.

همچنین در برابر اساتید و آن هایى که ما را با این منابع هدایت آشنا کرده اند شکرگزار باشیم و در برابر پدر و مادر که خداوند درباره آن ها در قرآن مجید توصیه ویژه کرده، آن جا که مى فرماید: (وَ وَصَّیْنَا الإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَ هْنآ عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَالُهُ فِى عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِى وَ لِوَالِدَیْکَ إِلَىَّ الْمَصِیرُ).(2) و همچنین در برابر تمام کسانى که به نوعى به ما خدمت معنوى یا مادى کرده اند؛ در هر لباس و مقامى که باشند.

به یقین این شکرگزارى ها افزون بر این که باعث پرورش روح انسان مى شود، نیکوکاران را به کار نیک بیشتر تشویق و غیر نیکوکاران را در این زمره وارد مى کند و اگر مى بینیم در دنیاى امروز طى مراسمى از افراد برتر در هر رشته و هر برنامه اى قدردانى مى کنند و لوح سپاس به آن ها مى دهند براى همان آثار مثبتى است که این کار در پیشرفت جامعه دارد.

ص: 202


1- احزاب، آیه 56.
2- لقمان، آیه 14.

گفتار حکیمانه 205

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هر ظرفى براثر قرار دادن چیزى در آن از وسعتش کاسته مى شود مگر پیمانه علم که هر قدر از دانش در آن جاى گیرد وسعتش افزون مى گردد!(1)

ص: 203


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه، تنها به روایت آمدى در غررالحکم اشاره شده است (که البته با تفاوت مختصرى آن را آورده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 168). اضافه بر این «لیثى» از علماى قرن ششم نیز آن را با تفاوت در کتاب خود به نام عیون الحکم و المواعظ، ص 376 آورده است.

شرح و تفسیر: وسعت پیمانه علم

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى درباره اهمیت علم و دانش اشاره مى کند، مى فرماید: «هر ظرفى بر اثر قرار دادن چیزى در آن از وسعتش کاسته مى شود مگر پیمانه علم که هرقدر از دانش در آن جاى گیرد وسعتش افزون مى گردد!»؛ (کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ).

این نکته بسیار دقیقى است که امام (علیه السلام) به آن اشاره فرموده است. حقیقت این است که در «وعاء» (ظرف) مادى گنجایش محدودى وجود دارد که اگر چیزى در آن قرار دهند به تدریج محدود و سرانجام پر مى شود به گونه اى که قابل قرار دادن چیز دیگرى در آن نیست؛ ولى روح و فکر و قوه عاقله انسان کاملاً با آن متفاوت است؛ هر قدر علوم تازه در آن قرار دهند گویى گنجایش بیشترى پیدا مى کند، هر علمى سرچشمه علم دیگرى مى شود و هر تجربه اى تجربه دیگرى با خود مى آورد و به یک معنا، تا بى نهایت پیش مى رود و این دلیل اهمیت فوق العاده آن و اشاره به این است که ما از فراگیرى علوم هرگز خسته نشویم که واقعاًخسته کننده نیست، بلکه نشاط آور و روح پرور است. هنگامى که انسان مى بیند در کنار نهال یک مسئله علمى که در سرزمین مغز خود کاشته نهال هاى دیگرى جوانه مى زند و مى روید و اطراف خود را پرگل مى کند، قطعاً به شوق و نشاط مى آید.

حتى مغزهاى کامپیوترى که در عصر و زمان ما به وجود آمده و بعضى، از

ص: 204

روى ناآگاهى گمان مى برند که مى تواند روزى جانشین مغز انسان شود هر کدام ظرفیت محدودى دارند که وقتى اشباع شد مطلب تازه اى را نمى پذیرد در حالى که روح آدمى چنین نیست و بسیارند دانشمندان بزرگى که تا آخرین لحظه هاى عمر در تکاپوى علم و دانش بوده و هر روز حتى در واپسین ساعات عمر حقیقت تازه اى را کشف مى کردند.

از جمله کسانى که در شرح کلام حکیمانه مورد بحث به این حقیقت اشاره کرده ابن ابى الحدید معتزلى است که در شرح نهج البلاغه خود چنین مى گوید: «در ذیل این کلام سرّ عظیمى نهفته شده و اشاره اى رمزى است به معناى شریف و پیچیده اى که طرفداران نفس ناطقه (روح مجرد) از این راه دلیل براى اثبات عقیده خود گرفته اند. نتیجه آن این است که قواى جسمانى بر اثر تکرار افعال خسته و ناتوان مى شوند؛ مثلاً هرگاه با چشم هاى خود پیوسته صحنه هایى را ببینیم چشم خسته مى شود و اگر باز هم ادامه دهیم ممکن است چشم صدمه ببیند. همچنین گوش انسان از شنیدن صداهاى مکرر به زحمت مى افتد (و خسته و ناتوان مى گردد) و چنین است سایر قواى جسمانى؛ ولى وقتى به قوه عاقله مى رسیم مى بینیم قضیه برعکس است، چرا که هرگاه معقولات بیشترى به این قوه وارد گردد، نیرو و توان و وسعت و انبساط آن بیشتر مى شود و آمادگى براى درک مسائل جدیدى غیر از آنچه قبلاً دریافته پیدا مى کند و در حقیقت، تکرار معقولات، شمشیر آن را تیزتر کرده و زنگار آن را مى زداید و به همین دلیل مى توان گفت: قواى جسمانى همه مادى هستند؛ اما قوه عاقله مجرد است و ماوراى مادیات».(1) یکى از بخش هاى قوه عاقله، حافظه انسان است که همه چیز را در خود حفظ مى کند در حالى که قواى مادى این چنین نیست.

این کلام حکیمانه پیام هاى متعددى دارد از جمله این که انسان هرگز نباید از

ص: 205


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 25.

فراگیرى علم و دانش خسته شود یا گمان کند به مرحله نهایى علم و دانش رسیده است. بداند به سمتى حرکت مى کند که هر قدر جلوتر مى رود وسیع تر مى شود.

در حدیث معروفى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْهُومانِ لا یَشْبَعَانِ طالِبُ الْعِلْمِ وَ طالِبُ الدُّنْیا؛ دو گروه گرسنه اند و هرگز سیر نمى شوند: طالبان علم و طالبان دنیا».(1)

به همین دلیل تحصیل علم در اسلام از جهات مختلف نامحدود است: از نظر مدت، حدیث معروف پیامبر (صلی الله علیه و آله) را داریم گر چه آن را در جوامع حدیثى نیافتیم؛ فرمود: «أُطْلُبِ الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ إِلَى اللَّحْدِ؛ از گهواره تا گور دانش بجوى».

از نظر مکان، در حدیث دیگرى مى خوانیم: «أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ؛ به دنبال علم و دانش بروید هر چند در سرزمین چین باشد».(2)

از نظر مقدار کوشش، در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَ سَفْکِ الْمُهَجِ؛ در طلب دانش باشید هر چند براى تحصیل آن در دریاها فرو روید و خون خود را فدا کنید».(3)

از نظر استاد، در حدیث دیگرى نقل شده است: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها حَیْثُ وَجَدَها؛ علم و دانش گمشده فرد باایمان است، نزد هر کس باشد گمشده خود را مطالبه مى کند».(4)

این سخن را با حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) که در غررالحکم آمده است پایان مى دهیم: «اَلْعالِمُ مَنْ لا یَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ وَ لا یَتَشَبَّعُ بِهِ؛ عالم و دانشمند کسى است که هرگز از علم و دانش سیر نمى شود و اظهار سیرى نیز مى کند».(5)

ص: 206


1- بحارالانوار، ج 1، ص 183، ح 83.
2- وسائل الشیعه، ج 27، ص 27 (با توجه به این که در آن زمان آخرین نقطه آباد شناخته شده دنیا چین بود).
3- بحارالانوار، ج 75، ص 277.
4- عوالى اللئالى، ج 4، ص 81.
5- غررالحکم، ح 75.

گفتار حکیمانه 206

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

نخستین نتیجه اى که شخص بردبار از بردبارى خود کسب مى کند این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وى حمایت خواهند کرد.(1)

ص: 207


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته کتاب مصادر، این کلام حکیمانه را پیش از سید رضى در نهج البلاغه، ابن قتیبة در عیون الاخبار و ابن عبد ربه در عقد الفرید با تفاوت هایى آورده اند و بعد از مرحوم سید رضى در کتب زیادى از جمله کنزالفوائد، ربیع الابرار زمخشرى و دستور معالم الحکم نوشته قاضى قضاعى و نهایة الارب نویرى آمده است و با توجه به این که بسیارى از آنها با تفاوت هایى در عبارت آن را نقل کرده اند روشن مى شود که از منابعى جز نهج البلاغه گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 168).

شرح و تفسیر: دربرابر جاهلان بردبار باش

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه، به یکى از آثار ارزنده حلم و بردبارى در مقابل سفیهان و جاهلان اشاره کرده، مى فرماید: «نخستین نتیجه اى که شخص بردبار از بردبارى خود کسب مى کند این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وى حمایت خواهند کرد»؛ (أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ).

بعضى از ارباب لغت «حلم» را به معناى خویشتن دارى به هنگام هیجان غضب دانسته اند و از آن جا که این حالت از عقل و خرد نشأت مى گیرد، گاه واژه «حلیم» به معناى عاقل به کار رفته است.

بسیارى از افراد جاهل و نادان، پرادعا، بلند پرواز و پرخاشگرند، از این رو هنگامى که در برابر دانشمند وارسته اى قرار گیرند براى اظهار خودنمایى ممکن است انواع اهانت ها را روا دارند. حال اگر شخص عالم و دانشمند و انسان باایمان و متقى بخواهد در برابر آن ها عکس العمل نشان دهد، مقام خود را پایین آورده است؛ اما اگر در برابر این افراد نادان و بى ادب حلم و بردبارى به خرج دهد و عکس العملى از خود ظاهر نکند، مردم به مظلوم بودن او اعتراف مى کنند و به حکم غریزه حمایت از مظلوم که در بسیارى از انسان ها نهفته است به حمایت از او برمى خیزند و جاهل جسور و بى ادب را بر سر جایش مى نشانند. این نخستین

ص: 208

نتیجه اى است که افراد حلیم از حلمشان به دست مى آورند و در واقع دفاع از خود را بر عهده دیگران مى نهند.

قرآن مجید درباره عباد الرحمان (بندگان خاص خدا) مى فرماید: (وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامآ)؛ «و هنگامى که جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آن ها سلام مى گویند (و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند)».(1)

در جایى دیگر خداوند به پیامبرش دستور مى دهد: (خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ)؛ «(به هر حال) با عفو و مدارا رفتار کن، و به کارهاى شایسته دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستیزه مکن)!».(2)

نیز در مقام مدح انبیاى پیشین، از صفت حلم نام برده شده است؛ از جمله در آیه 114 سوره توبه در مدح ابراهیم (علیه السلام) به سبب حلم و بردبارى او در برابر عموى بت پرستش مى فرماید: (إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأَوَّاهٌ حَلِیمٌ)؛ «به یقین ابراهیم مهربان و بردبار بود».

حلم علاوه بر این، آثار فراوان دیگرى نیز دارد و آن این که به انسان آرامش مى بخشد و وى را از آلوده شدن به گناه به هنگام ستیزه جویى حفظ مى کند و از تشدید عداوت دشمن که به جسارت و بى ادبى پرداخته جلوگیرى مى نماید.

براساس همین نکات است که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه بارها بر اهمیت حلم تأکید ورزیده است؛ از جمله در خطبه 193 (خطبه همام) که اوصاف پرهیزکاران را شرح مى دهد مى فرماید: «یکى از صفات آن ها این است که علم را با حلم مى آمیزند» (یَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ) و در حکمت 31 یکى از شاخه هاى عدالت را استوارى در حلم شمرده است.

ص: 209


1- فرقان، آیه 63.
2- اعراف، آیه 199.

در کلام حکیمانه بعد (حکمت 207) نیز بر همین معنا تأکید شده و در حکمت هاى 211، 418، 424 و 460 اشارات مهمى به اهمیت حلم شده است.

در روایات دیگر اسلامى نیز بر اهمیت حلم و آثار مثبت آن تکیه شده است؛ از جمله رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِأشْبَهِکُمْ بی أخْلاقآ؟؛ آیا به شما خبر دهم کدام یک از شما ازنظر اخلاق به من شبیه ترید؟».(1)

یاران عرض کردند: آرى، اى رسول خدا! فرمود: «أحْسَنُکُمْ أخْلاقآ وَ أعْظَمُکُمْ حِلْمآ وَ أبَرُّکُمْ بِقَرابَتِهِ وَ أشَدُّکُمْ إنْصافآ مِنْ نَفْسِهِ فِی الْغَضَبِ وَ الرِّضا؛ آن کس که از همه خوش اخلاق تر و بردبارتر، و نیکوکارتر درباره خویشاوندان خود و باانصاف تر در حال غضب و خشنودى است».(2)

در حدیثى که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم : «أشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ؛ شجاع ترین مردم کسى است که با نیروى حلم، بر جهل (جاهلان) غالب آید».(3)

در حدیث دیگرى از همان حضرت و در همان منبع آمده است: «إنَّ أفْضَلَ أخْلاقِ الرِّجالِ الْحِلْمُ؛ برترین اخلاق مردان باشخصیت، حلم و بردبارى است».(4)

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «کَفى بِالْحِلْمِ ناصِرآ؛ حلم براى یارى انسان کافى است».(5)

در حدیث مفصلى که مرحوم علامه مجلسى نقل مى کند مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) در گفت وگو با «عنوان بصرى» که براى درک علم به محضر آن

ص: 210


1- بحارالانوار، ج 74، ص 154.
2- غررالحکم، ص 285.
3- غررالحکم، ص 285.
4- غررالحکم، ص 285.
5- کافى، ج 2، ص 112.

حضرت آمده بود، فرمود: حلم و بردبارى تو باید به قدرى باشد که اگر کسى به تو بگوید: اگر سخن نسنجیده اى درباره من بگویى ده برابر آن را به تو مى گویم، تو در جواب بگویى: اگر تو ده سخن ناسنجیده بگویى من یکى نیز نخواهم گفت (فَمَنْ قالَ لَکَ: إنْ قُلْتَ واحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرآ، فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرآ لَمْ تَسْمَعْ واحِدَةً).(1)

ص: 211


1- بحارالانوار، ج 1، ص 226.

ص: 212

گفتار حکیمانه 207

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ؛ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اگر حلیم و بردبار نیستى خود را به بردبارى وادار کن (و همانند حلیمان عمل کن) زیرا کمتر شده است که کسى خود را شبیه قومى کند و سرانجام از آنان نشود.(1)

ص: 213


1- سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر مى گوید: مرحوم دیلمى این جمله را با اضافاتى در کتاب اعلام الدین فى صفات المؤمنین آورده است و نامبرده هر چند بعد از مرحوم سید رضى مى زیسته اما اختلاف در نقل نشان مى دهد که از مصادر دیگرى آن را اخذ کرده است. مرحوم کلینى که قبل از مرحوم سید رضى مى زیسته این جمله را ازامام صادق (علیه السلام) به این صورت نقل کرده است: «إذا لَمْ تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّم» و با توجه به اتحاد مضمون و این که همه آنها از امامان معصوم گرفته شده و آنها نور واحدى هستند تفاوتى احساس نمى شود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 169).

شرح و تفسیر: راه تحصیل بردبارى

این کلام نورانى که در واقع تکمیلى است براى کلام حکیمانه گذشته اشاره به نکته دیگرى درباره حلم و بردبارى مى کند، امام (علیه السلام) مى فرماید: «اگر حلیم و بردبار نیستى خود را به بردبارى وادار کن (و همانند حلیمان عمل نما) زیرا کمتر شده است که کسى خود را شبیه قومى کند و سرانجام از آنان نشود»؛ (إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ؛ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ).

کلام حکیمانه پیشین درباره یکى از آثار مهم حلم بود و امام (علیه السلام) در این کلام، راه رسیدن به این خلق از اخلاق فضیله را بیان مى کند و آن این که افرادى که داراى این صفت نیستند خود را وادار به آن کنند؛ مثلاً حادثه خشم آورى واقع مى شود و انسان عصبانى مى گردد و از درون مى جوشد و مى خروشد؛ در این جا خودش را کنترل کند و قیافه اى همچون حلیمان و بردباران به خود بگیرد. این کار در نخستین بار ممکن است بسیار مشکل باشد ولى هر چه تکرار شود آسان تر مى گردد تا زمانى که انسان به آن عادت مى کند و تبدیل به حالت و سپس تبدیل به ملکه مى شود.

البته تمام صفات فضیله را مى توان از این راه به دست آورد؛ مثلاً علماى اخلاق درباره افراد جبان و ترسو مى گویند: خود را در میدان هاى ترسناک وارد سازد و شجاعت را بر خویش تحمیل کند. پس از مدتى عادت مى کند و ملکه شجاعت در او پیدا مى شود.

ص: 214

جمله «قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ» نیز دلیل بر این کلیت و عمومیت است و در واقع امام (علیه السلام) آن را به عنوان درسى فراگیر در مسیر تحصیل فضایل تعلیم داده است و این همان چیزى است که نه تنها علماى اخلاق، بلکه روانشناسان نیز بر آن اصرار دارند و آن را یکى از طرق رفع نقایص روانى مى شمارند.

راه دیگر براى تحصیل این صفت مهم اخلاقى، مطالعه حالات علما و پیشوایان بزرگ به خصوص رسول اکرم و ائمه معصومین (علیهم السلام) است که چقدر در برابر افراد جسور، حلیم و بردبار بوده اند.

در حدیثى که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده مى خوانیم که روزى مرد عربى خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و (بدون مقدمه) عباى پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را گرفت و به گردن پیامبر (صلی الله علیه و آله) انداخت و به شدت کشید به گونه اى که اثر آن روى گردن مبارک حضرت آشکار شد. سپس گفت: اى محمد! از آن مال خدا که نزد توست چیزى به من بده. پیامبر (صلی الله علیه و آله) نگاهى به او کرد و خندید (اشاره به این که اگر مالى مى خواهى راه آن این کار نیست) سپس دستور داد چیزى به او بخشیدند (و از خود هیچ عکس العمل خشنى در برابر او ظاهر نساخت) و این نشانه حلم فوق العاده آن حضرت بود.(1)

در حدیث دیگرى که در مکارم الاخلاق آمده مى خوانیم که گاهى کودکان را خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى آوردند تا براى آن ها دعا کند و مبارک باشند و یا نامى براى آن ها انتخاب کند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى احترام به خانواده کودک، او را مى گرفت و در دامان خود مى گذاشت و چه بسا کودک دامان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را تَر مى کرد. بعضى از حاضران فریاد مى کشیدند، حضرت مى فرمود: آرام باشید مانع وى نشوید، و او را آزاد مى گذاشت تا بولش تمام شود. سپس براى او دعا مى فرمود یا او را نام گذارى مى کرد. این کار سبب خوشحالى خانواده کودک مى شد و احساس

ص: 215


1- صحیح مسلم، ج 3، ص 103 ؛ بحارالانوار، ج 16، ص 230.

مى کردند پیامبر (صلی الله علیه و آله) به هیچ وجه از ماجراى کودکشان ناراحت نشده است. هنگامى که بازمى گشتند پیامبر (صلی الله علیه و آله) لباس و بدن خود را مى شست.(1)

همچنین در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى آورده است ذیل بابى باعنوان «الحلم» مى خوانیم: امام صادق (علیه السلام) خدمتکارى داشت که او را به دنبال کارى فرستاد ولى مدتى گذشت و نیامد. امام (علیه السلام) در جست وجوى وى برآمد دید در گوشه اى خوابیده است. امام (علیه السلام) بالاى سرش نشست و او را باد مى زد تا زمانى که بیدار شد. در آن هنگام امام (علیه السلام) به او فرمود: «یا فُلانَ وَ اللهِ ما ذلِکَ لَکَ، تَنامُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ، لَکَ اللَّیْلُ وَ لَنا مِنْکَ النَّهارُ؛ اى غلام! به خدا سوگند! این سزاوار تو نیست. هم شب را مى خوابى هم روز را. شب براى تو باشد و روز براى ما».(2)

مرحوم مفید در کتاب مجالس خود از جابر نقل مى کند که امیرمؤمنان (علیه السلام) شنید مردى «قنبر» را دشنام مى دهد و «قنبر» مى خواهد به او پاسخ دهد. امام (علیه السلام) او را صدا زد و فرمود: «مَهْلاً یا قَنْبَر دَعِ شَاتِمَکَ مُهاناً تُرْضِ الرَّحْمانَ وَ تُسْخِطُ الشَّیْطانَ وَ تُعاقِبْ عَدُوَّکَ؛ قنبر آرام باش! دشنام دهنده را رها کن که سبب خشنودى خدا و خشم شیطان مى شود و این مجازاتى است براى دشمن تو». سپس افزود: «فَوَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ ما أرْضَى الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْلِ الْحِلْمِ وَ لا أسْخَطَ الشَّیْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَ لا عُوقِبَ الاْحْمَقُ بِمِثْلِ السُّکُوتِ عَنْهُ؛ به خدایى که دانه را در زمین مى شکافد و انسان را مى آفریند سوگند! هرگز انسان باایمانى پروردگارش را با چیزى مانند حلم و بردبارى خشنود نکرده است و شیطان را با مانند سکوت (در این گونه موارد) خشمگین نساخته و احمق را با چیزى همانند خاموشى دربرابرش مجازات نکرده است».(3)

ص: 216


1- مکام الاخلاق، ص 25.
2- کافى، ج 2، ص 112، ح 7.
3- امالى مفید، ص 2118.

این سخن را با کلامى از شریف رضى در کتاب خصائص الائمة پایان مى دهیم؛ او در آن کتاب، کلام حکیمانه مورد بحث را با اضافه اى روشنگر آورده و چنین نقل کرده است: «أفْضَلُ رِداءٍ یُرْتَدى بِهِ الْحِلْمُ فَإنْ لَمْ تَکُنْ حَلیمآ...؛ برترین لباس لباس حلم است و اگر حلیم نیستى خود را مشابه حلیمان کن...».(1)

ص: 217


1- خصائص الأئمّه، ص 115.

ص: 218

گفتار حکیمانه 208

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ، وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ، وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ، وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ، وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هر کس به حساب خود برسد سود مى برد و آن کس که غافل بماند زیان مى بیند. کسى که (از خدا) بترسد ایمن مى گردد و کسى که عبرت گیرد بینا مى شود و آن کس که بینا گردد (حقایق را) مى فهمد و آن کس که (حقایق را) بفهمد دانا مى شود.(1)

ص: 219


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که جمله اول از این کلام حکیمانه در غررالحکم و جمله دوم و سوم در کتاب کنزالفوائد با تفاوتى ذکر شده و سایر جمله ها هماهنگ با قرآن مجید و سنت پاک نبوى و عقل و ذوق سلیم است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 170). مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار حدیثى شبیه همین گفتار حکیمانه را از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) با اضافاتى نقل کرده است. (بحارالانوار، ج 75، ص 352).

شرح و تفسیر: شش اندرزناب

در این کلام حکیمانه شش جمله وجود دارد که سه جمله از آن مستقل از یکدیگر و سه جمله مرتبط با یکدیگر است و هر کدام نکته اى را بیان مى کند، مى فرماید: «هر کس به حساب خود برسد سود مى برد و آن کس که غافل بماند زیان مى بیند. کسى که (از خدا) بترسد ایمن مى گردد و کسى که عبرت گیرد بینا مى شود و آن کس که بینا گردد (حقایق را) مى فهمد و آن کس که (حقایق را) بفهمد دانا مى شود»؛ (مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ، وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ، وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ، وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ، وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ).

همیشه مسئله حسابرسى در زندگى مادى مردم وسیله اى براى پرهیز از زیان ها بوده است و آن ها وسایل مختلفى براى ثبت و ضبط حساب ها از قدیم الایام فراهم کرده اند. در عصر و زمان ما این وسایل بسیار متنوع و پیچیده شده و دقیق ترین محاسبات را انجام داده و نگهدارى مى کنند. بررسى حساب سبب مى شود که اگر انسان احساس زیان کرد به سراغ نقطه هاى آسیب پذیر برود و آن ها را اصلاح کند تا زیان، تبدیل به سود گردد. اصولاً تمام این جهان بر اساس حساب و نظم آمیخته با آن قرار گرفته است. هرگاه درون بدن خود را ملاحظه کنیم مى بینیم که در خون ما حساب دقیقى حکم فرماست؛ بیش از بیست فلز و شبه فلز و مواد مختلفِ حاصل از آن خون ما را تشکیل مى دهد و به مجرد

ص: 220

این که نظم آن به هم بخورد بیمارى حاصل مى شود. به همین دلیل پزشکان اولین دستورى که مى دهند محاسبه اجزاى تشکیل دهنده خون از طریق آزمایش است تا به وسیله این حسابگرى جلوى بیمارى را بگیرند.

آن کس که این آزمایش ها را به فراموشى بسپارد ممکن است زمانى متوجه بیمارى شود که خسارت و زیان وسیعى دامن او را گرفته است، در امور مادى دیگر نیز همین گونه است.

اسلام مى گوید: در امور معنوى نیز باید همین گونه بلکه دقیق تربه حساب خویش رسید. آن کس که مراقب اعمال خویش باشد و حسابرسى دقیق کند سود معنوى مى برد و کسى که ازآن غافل گردد گرفتار خسران و زیان در دنیا و آخرت مى شود.

در حدیثى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «لا یَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِنآ حَتّى یُحاسِبَ نَفْسَهُ أشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریکِ شَریکَهُ وَ السَّیِّدِ عَبْدَهُ؛ انسان فرد باایمانى نخواهد بود مگر زمانى که با دقت اعمال خود را محاسبه کند؛ دقیق تر از آنچه شریک به حساب شریک خود مى رسد یا مولا به حساب بنده خویش».(1)

حسابگرى در مسائل معنوى و امور اخروى باید شدیدتر و دقیق تر باشد، زیرا غیر ما حسابگرانى هستند که حساب دقیق اعمال ما را دارند، در حالى که در امور مادى، هر کس خودش حسابگر خویش است و معمولاً کسى بر او نظارتى ندارد.

قرآن مجید مى گوید: (وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ * کِرَامآ کَاتِبِینَ * یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ)؛ «و به یقین نگاهبانانى بر شما گمارده شده، والامقام و نویسنده (ى اعمال نیک و بد شما) که مى دانند شما چه مى کنید».(2)

در جاى دیگر مى فرماید: روز قیامت خداوند به گناهکاران مى گوید: (هَذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ)؛ «این نامه اعمال

ص: 221


1- بحارالانوار، ج 67، ص 72.
2- انفطار، آیات 10-12.

شماست که ما نوشته ایم و به حق بر ضدّ شما سخن مى گوید؛ ما آنچه را که انجام مى دادید مى نوشتیم».(1)

در روایات اسلامى تأکید شده است که همه روز به حساب خود برسید؛ یعنى شب هنگام همان گونه که معمول بسیارى از بازرگان ها و تجار است که دفاتر خود را به خانه مى برند و به حساب روز خود مى رسند شما هم شب هنگام به اعمالى که در روز انجام دادید نگاهى حسابگرانه بیفکنید؛ اگر خطایى بوده توبه کنید و اگر کار خوبى بوده شکر خدا به جا آورید و آن را تکرار کنید.

امام کاظم (علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فی کُلِّ یَوْمٍ فَإنْ عَمِلَ خَیْرآ اسْتَزادَ اللهَ مِنْهُ وَ حَمِدَ اللهَ عَلَیْهِ وَ إنْ عَمِلَ شَرّآ اسْتَغْفَرَ اللهَ مِنْهُ وَ تابَ إلَیْهِ؛ کسى که همه روز به حساب خود نرسد از ما نیست؛ اگر کار خیرى انجام داده از خداوند توفیق فزونى بطلبد و خدا را براى آن شکر بگوید و اگر کار بدى انجام داده استغفار کند و توبه نماید و به سوى خدا بازگردد».(2)

از نخستین توصیه هایى نیز که ارباب سیروسوک الى الله به رهروان این راه مى کنند مراقبت از اعمال و سپس محاسبه آن است، چرا که بدون آن، پیمودن این راه پرخوف وخطر امکان پذیر نیست.

سپس امام (علیه السلام) در سومین جمله از این گفتار حکیمانه به این مسئله اشاره مى کند که اگر کسى خواهان امنیت و آرامش است باید خائف باشد؛ همیشه خوف سپرى است در برابر حوادث خطرناک و راز این که خداوند آن را در وجود انسان قرار داده، این است که اگر ترسى در کار نباشد خیلى زود انسان خود را به پرتگاه ها مى افکند و در چنگال حوادث سخت گرفتار مى سازد و به مرگ زودرس مبتلا مى شود.

ص: 222


1- جاثیه، آیه 29.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 72.

البته اگر این خوف در حد اعتدال باشد سپرى در برابر بلاهاست ولى اگر به افراط بینجامد انسان را از تلاش و کوشش بازمى دارد و به محرومیت مى کشاند و اگر به تفریط گراید و از موجودات خطرناک نترسد گرفتار انواع حوادث مرگبار خواهد شد.

شک نیست که خوف در کلام امام (علیه السلام) اشاره به خوف از خدا یعنى خوف از عدالت و مجازات هاى عادلانه اوست. کسانى که داراى چنین خوفى باشند از عذاب الهى در دنیا و آخرت در امان اند و به عکس، آن ها که تنها به رحمت او امیدوار گردند و اثرى از خوف در وجود آن ها نباشد آلوده انواع گناهان شده و گرفتار مجازات خداوند در این سرا و آن سرا مى شوند. به همین دلیل در تعلیمات دینى ما بارها آمده است که انسان باایمان باید با دو بال خوف و رجا پرواز کند.

امام صادق (علیه السلام) از وصایاى لقمان حکیم به فرزندش جمله اى را نقل مى کند، مى فرماید: در وصایاى لقمان مسائل شگفت آورى بود. از همه شگفت آورتر این که به فرزندش چنین گفت: «خَفِ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خِیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَکَ وَ أرْجُ اللهَ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَکَ؛ آن گونه از خداوند عزوجل ترسان باش که اگر تمام اعمال نیک جن و انس را به جا آورده باشى احتمال دهى که تو را (به سبب بعضى از اعمالت) عذاب مى کند و آنچنان به خداوند امیدوار باش که اگر گناه انس و جن را انجام داده باشى احتمال دهى که مشمول رحمت او واقع شوى».(1)

سپس امام صادق (علیه السلام) افزود: پدرم چنین مى فرمود: «إنّه لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إلّا وَ فی قَلْبِهِ نُورانِ: نُورُ خیفَةٍ وَ نُورُ رَجاءٍ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ

ص: 223


1- کافى، ج 2، ص 67، ح 1.

یَزِدْ هذا؛ در قلب هر فرد باایمانى دو نور هست: نور خوف و نور رجا، اگر این را وزن کنند چیزى اضافه بر آن نیست و اگر آن را وزن کنند چیزى اضافه بر این نخواهد بود».(1)

البته منظور از این روایت این نیست که انسان واقعآ همه گناهان را انجام دهد و با همان حالت از دنیا برود و به رحمت خدا امید داشته باشد؛ بلکه مقصود این است که امیدوار باشد سرانجام توبه مى کند و در مقام اصلاح برمى آید و سپس از دنیا مى رود.

در روایت دیگرى در همان باب از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که راوى عرض مى کند: جمعى از دوستان شما هستند که خود را آلوده گناهان مى کنند و مى گویند: امید (به رحمت خدا و محبت اهل بیت) داریم، امام فرمود: «کَذَبُوا لَیْسُوا لَنا بِمَوالٍ؛ آن ها دروغ مى گویند، از دوستان ما نیستند». سپس افزود: «اُولئِکَ قَوْمٌ تَرَجَّحَتْ بِهِمِ الاْمانِیُّ مَنْ رَجا شَیْئآ عَمِلَ لَهُ وَ مَنْ خافَ مِنْ شَیْءٍ هَرَبَ مِنْهُ؛ آن ها کسانى هستند که در چنگال آرزوها گرفتار شده اند (زیرا) کسى که امید به چیزى داشته باشد براى آن عمل مى کند و کسى که از چیزى بترسد از آن مى گریزد».(2)

آن گاه امام (علیه السلام) در سه جمله آخر کلام نورانى خود به این نکته اشاره مى کند که اگر انسان با چشم عبرت به اطراف خود بنگرد از حقایق این عالم آگاه مى شود، سپس به تحلیل آن حقایق مى پردازد و اسباب و نتایج آن را درک مى کند و کسى که از اسباب و نتایج حقایق آگاه گردد عالم مى شود؛ یعنى راه را به سوى مقصد پیدا مى کند. در واقع پیوندى ناگسستنى میان سه موضوع وجود دارد: چشم عبرت داشتن، تحلیل کردن حوادث و عالم و آگاه شدن.

ص: 224


1- کافى، ج 2، ص 67، ح 1.
2- کافى، ج 2، ص 68، ح 6.

منظور از عبرت گرفتن این است که انسان حادثه اى را که مى بیند نخست به مقدماتى که آن را تشکیل داده و آثارى که بر آن مترتب مى شود توجه کند سپس مشابه آن را در زندگى خود در نظر بگیرد، که این مایه ابصار و بصیرت است و هنگامى که از آن، قاعده اى کلى براى خود و دیگران بسازد، این فهم واقعى حادثه است که به صورت علمى قابل قبول در روح و جان او جایگزین مى شود.

در ذیل حکمت پنجم بحث قابل ملاحظه اى درباره عبرت و تفکّر آورده ایم.

ص: 225

ص: 226

گفتار حکیمانه 209

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلا عَقِیبَ ذَلِکَ: (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ).

امام (علیه السلام) فرمود:

دنیا همچون شتر بدخویى است که بعد از چموشى به ما روى مى آورد و همچون شترى است که دوشنده شیر را گاز مى گیرد تا شیر را براى فرزندش نگه دارى کند، سپس امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: ما مى خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم.(1)

ص: 227


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر ذیل این کلام حکیمانه چنین مى گوید: این سخن از جمله خبرهاى غیبى آن حضرت است و به صورت متواتر از آن حضرت نقل شده و به همین دلیل هر گروهى آن را مطابق مذهب خود تفسیر کرده اند؛ امامیه آن را اشاره به ظهور قائم منتظر مى دانند، معتزله به طور دیگرى تفسیر مى کنند و زیدیه به گونه دیگر. اگر این سخن مشهور و متواتر نبود نیازى به این تفسیرها و تأویل ها نداشت، خطى برآن مى کشیدند و از آن مى گذشتند. سپس از مرحوم طبرسى در مجمع البیان نقل مى کند که در روایت صحیح از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیا إلى آخر» این کلام را «ابن حجام» در تفسیرش با دو سند از آن حضرت نقل کرده و مى دانیم که ابن حجام قبل از سید رضى مى زیسته و نیز بحرانى در کتاب برهان و زمخشرى در ربیع الابرار آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4،ص 170 و 171 با تلخیص). در کتب فراوان دیگرى نیز که قبل از سید رضى تألیف شده این روایت با اضافات یا با اسنادى نقل شده؛ از جمله تفسیر فرات کوفى (متوفاى 352) و مسند ابن جعد (متوفاى 230).

شرح و تفسیر: آینده از آنِ ماست

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود خبر مسرت بخشى از آینده اهل بیت (علیهم السلام) و پیروان مکتب آن ها مى دهد، مى فرماید: «دنیا همچون شتر بدخویى است که بعد از چموشى به ما روى مى آورد و همچون شترى است که دوشنده شیر را گاز مى گیرد تا شیر را براى فرزندش نگه دارى کند. سپس امام این آیه (قصص، آیه 5) را تلاوت فرمود: ما مى خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آن ها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم»؛ (لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلا عَقِیبَ ذلِکَ: (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ)).

«شِماس» (بر وزن کتاب) معناى مصدرى دارد و در اصل به معناى سرکشى و چموشى حیوان است، سپس در مورد انسان هاى سرکش و عصیانگر نیز به کار رفته است و شَماس (بر وزن تماس) معناى وصفى آن است و به حیوان سرکش و انسان عصیانگر گفته مى شود.

ص: 228

«عطف» (بر وزن فتح) به معناى تمایل پیدا کردن یا مایل ساختن به چیزى است. این واژه گاهى به صورت متعدى به کار مى رود که به معناى مایل ساختن است و زمانى با «إلى» متعدى مى شود که به معناى مایل شدن به چیزى است و هنگامى با «على» متعدى مى شود که به معناى بازگشت به چیزى است و گاه با «عن» که به معناى انصراف از چیزى است.

«ضروس» از ریشه «ضَرْس» (بر وزن ترس) به معناى دندان گذاشتن بر چیزى و فشاردادن است و «ضروس» به شتر کج خلقى مى گویند که افراد را گاز مى گیرد.

مفهوم جمله این است: همان گونه که شتر شیرده از دوشیدن شیر خود ممانعت مى کند مبادا گرفتار کمبود شیر براى بچه اش گردد و افرادى را که به سراغ دوشیدن شیر آن مى روند گاز مى گیرد، در آینده دنیا به سوى ما بازمى گردد و به قدرت پروردگار، مخالفان ما سرکوب مى شوند و حکومت به دست صالحان مى افتد، همان گونه که قرآن مجید وعده داده است.

«نرید» که فعل مضارع است و معمولاً دلالت بر استمرار دارد نشان مى دهد که این آیه گر چه در داستان بنى اسرائیل ذکر شده که خداوند به آن ها وعده داد بر فرعونیان پیروز مى شوند و سرانجام پیروز شدند؛ ولى منحصر به آن ها نیست؛ افراد مستضعف هرگاه تکیه بر ذات پاک پروردگار کنند و از او یارى بطلبند و انجام وظیفه نمایند سرانجام بر ظالمان و مستکبران پیروز مى شوند، ائمه و پیشوایان روى زمین مى گردند و وارث امکانات وسیع ظالمان و مستکبران مى شوند.

این آیه از آیاتى است که اشاره به ظهور حضرت مهدى (ارواحنا فداه) دارد. در حدیثى که مرحوم شیخ طوسى در کتاب غیبت خود آورده است، امیرمؤمنان على (علیه السلام) در تفسیر آیه مورد بحث مى فرماید: «هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ یَبْعَثُ اللهُ مَهْدِیَّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَیُعِزُّهُمْ وَ یُذِلُّ عَدُوَّهُمْ؛ منظور از مستضعفان، آل محمد است که خداوند

ص: 229

مهدى آن ها را بعد از زحمت و فشارى که بر آنان وارد شده برمى انگیزد و به آن ها عزت مى بخشد و دشمنانشان را خوار و ذلیل مى کند».(1)

همین مضمون در حدیثى از امام على بن الحسین (علیه السلام) آمده است، مى فرماید (علیهم السلام) «وَ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً إنَّ الاْبْرارَ مِنّا أهْلَ الْبَیْتِ وَ شیعَتَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مُوسى وَ شیعَتِهِ وَ إنَّ عَدُوَّنا وَ أشْیاعَهُمْ بِمَنْزِلَةِ فَرْعَوْنَ وَ أشْیاعِهِ؛ سوگند به کسى که محمد را به حق بشارت دهنده و بیم دهنده قرار داد! که نیکان از ما اهل بیت و پیروان آن ها به منزله موسى و پیروان او و دشمنان ما و پیروانشان به منزله فرعون و پیروانش هستند (آن ها سرانجام پیروز مى شوند و این ها نابود مى گردند و حکومت حق و عدالت برقرار خواهد شد)».(2)

اضافه بر آیه شریفه و کلام ائمه هدى (علیهم السلام) این مسئله را مى توان به صورت منطقى نیز اثبات کرد و آن این که خداوند حکیم و رحیم، انسان را براى هدف والایى آفریده است و اگر قرار باشد تا آخر دنیا وضع کنونى ادامه یابد؛ ظالمان بر اوضاع مسلط باشند، احکام الهى به فراموشى سپرده شود و ظلم و فساد و قتل و جنایت در مقیاس هاى وسیع جهانى حکم فرما گردد، به یقین چنین امرى با حکمت خداوند درباره آفرینش انسان سازگار نیست. باید منتظر بود زمانى فرارسد که ایمان و اخلاق و عقلانیت بر جهان حاکم گردد و اولیاى الهى بر جهان حکمرانى کنند و مدینه فاضله انسانیت که هدف نهایى خلقت انسان است برقرار شود به مصداق (أَنَّ الأَرضَ یَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ)(3) و به مصداق: (وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ

ص: 230


1- الغیبة، ص 184، ح 143؛ بحارالانوار، ج 51، ص 54، ح 35.
2- بحارالانوار، ج 24، ص 167. مجمع البیان نیز این روایت را ذیل آیه فوق بیان کرده است. ر.ک: مجمع البیان، ج 7، ص 375.
3- انبیاء، آیه 105.

وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنآ یَعْبُدُونَنِى لا یُشْرِکُونَ بِى شَیْئآ)؛ «خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده داده است که به یقین، خلافت روى زمین را به آنان خواهد داد، همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت بخشید؛ و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، برایشان پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل مى کند، به گونه اى که فقط مرا مى پرستند، و چیزى را همتاى من قرار نخواهند داد».(1)

بنابراین آنچه در آیات و روایات آمده است با دلیل عقل نیز هماهنگ است.

ص: 231


1- نور، آیه 55.

ص: 232

گفتار حکیمانه 210

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً، وَجَدَّ تَشْمِیراً، وَ کَمَّشَ فِی مَهَلٍ، وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ، وَ نَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

تقواى الهى پیشه کنید؛ تقواى کسى که براى اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالى که خود را (از علایق مادى) جدا ساخته و سخت (در این راه) مى کوشد و با بصیرت در راه خدا با چابکى گام برمى دارد و از ترس اعمالِ خود، به سرعت (به سوى مغفرت الهى) پیش مى رود و درباره بازگشت به پناهگاه اصلى (آخرت) و سرانجام زندگى و عاقبت کار مى اندیشد.(1)

ص: 233


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر نهج البلاغه مى گوید: این کلام نورانى امام بخشى از یک خطبه طولانى است که در آخر آن قرار گرفته و على بن محمد واسطى (که در قرن ششم مى زیسته) این خطبه را در کتاب عیون الحکم و المواعظ آورده است. (که قطعاً منبعى غیر از نهج البلاغه داشته) و قبل از مرحوم سید رضى «مرحوم حرانى» آن را در کتاب تحف العقول با اضافاتى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 172) در کتاب دستور معالم الحکم نیز این خطبه که مشتمل بر کلام نورانى فوق است به طور مشروح آمده است.(دستور معالم الحکم، ص 65).

شرح و تفسیر: این گونه تقوا پیشه کنید

مولا على (علیه السلام) در این سخن پر نور دستور به تقوا مى دهد ولى تقوا را با پنج وصف همراه مى سازد که در واقع انگیزه هاى تقوا و نتایج آن را دربر دارد. مى فرماید: «تقواى الهى پیشه کنید؛ تقواى کسى که براى اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالى که خود را (از علایق مادى) جدا ساخته و سخت (در این راه) مى کوشد و با بصیرت در راه خدا با چابکى گام برمى دارد و از ترس اعمالِ خود، به سرعت (به سوى مغفرت الهى) پیش مى رود و درباره بازگشت به پناهگاه اصلى (آخرت) و سرانجام زندگى و عاقبت کار مى اندیشد»؛ (اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً، وَجَدَّ تَشْمِیراً؛ وَ کَمَّشَ فِی مَهَلٍ، وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ، وَ نَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ).

مى دانیم که تقوا و پرهیزکارى بهترین زاد و توشه سفر آخرت: (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)(1) و والاترین نشانه شخصیت انسان و قرب او در درگاه خدا: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ).(2) و جواز عبور از دروازه هاى بهشت است: (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیّآ).(3)

ص: 234


1- بقره، آیه 197.
2- حجرات، آیه 13.
3- مریم، آیه 63.

ولى تقوا داراى مراحلى است که بستگى زیادى به انگیزه هاى آن و نشانه هایى در آثار آن دارد و امام (علیه السلام) در این جا بالاترین مرحله تقوا را پیشنهاد مى کند که پنج وصف در آن موجود است.

نخست به شخص باایمانى اشاره مى کند که دامن همت به کمر زده و خود را از علایق مادى جدا ساخته است. «شمّر» از ریشه «تشمیر» به معناى دامن به کمر زدن و «تجرید» به معناى جدا شدن است.

دومین وصف این است که بعد از آمادگى کامل با جدیت تمام در این مسیر گام برمى دارد.

وصف سوم این که در عین جدیت، با بصیرت و دقت حرکت مى کند و چالاکى را با فکر و اندیشه مى آمیزد. «کَمَّشَ» در اصل از ریشه «کَمْش» (بر وزن نقش) و یا از «کَمَش» (بر وزن عطش) گرفته شده و به معناى چابکى و چالاکى است.(1)

چهارمین توصیف این که انگیزه او ترس از مجازات الهى به علّت گناهان و یا ترس از پایان یافتن عمر پیش از اندوختن زاد و توشه براى سفر آخرت است.

و پنجمین وصف این است که او دائماً درباره سعادت جاویدن و جایگاهش در آخرت و سرانجامِ این حرکت و منزلگاه اصلى که به آن منتهى مى شود مى اندیشد.

به یقین کسى که با این انگیزه هاى بسیار قوى و مؤثر و با آمادگى کامل و تلاش توأم با بصیرت در این راه گام بردارد به عالى ترین درجه تقوا رسیده است.

کوتاه سخن این که امام (علیه السلام) تقوا را به صورت جامعى که بازتاب عملى گسترده اى دارد تفسیر کرده است.

ص: 235


1- «کمّش» در نسخه نهج البلاغه ما به صورت مشدد با تشدید میم از باب تفعیل ذکر شده؛ ولى در بسیارى از نسخ نهج البلاغه بدون تشدید و به صورت ثلاثى مجرد است. ولى در لغت از هر دو باب آمده، هر چند غالباً به صورت ثلاثى مجرد است.

«کَرّة» به معناى بازگشت و «مَوْئِل» به معناى ملجأ و پناهگاه از ریشه «وَئْل» (بر وزن وَعْد) گرفته شده است و «مَغَبَّة» به معناى فرجام و پایان کار است.

در تفسیر آیه شریفه (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکارى است، از (مخالفتِ فرمانِ) خدا بپرهیزید؛ و جز بر آیین اسلام از دنیا نروید»(1) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: منظور از به جا آوردن حق تقوا این است که «أَنْ یُطاعَ فَلایُعْصى وَ أَنْ یُذْکَرَ فَلا یُنْسى؛ خدا را (هرگز) معصیت نکنند و به یاد خدا باشند و هرگز او را فراموش نکنند».(2)

در تفسیر همین آیه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «یُطاعَ فَلا یُعْصى وَ یُذْکَرَ فَلا یُنْسى وَ یُشْکَرَ فَلا یُکْفَرُ؛ حق تقوا این است که خدا را اطاعت کنند و معصیت نکنند و به یاد او باشند و فراموش نکنند و شکر نعمت هایش را به جا آورند و کفران نکنند».(3)

ص: 236


1- آل عمران، آیه 102.
2- الدرالمنثور سیوطى، ج 2، ص 59.
3- وسائل الشیعه، ج 15، ص 235.

گفتار حکیمانه 211

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الْجُودُ حَارِسُ الأَعْرَاضِ، وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ، وَ الْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ، وَ السُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ، وَ الاِسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ. وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْیِهِ. وَ الصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ، وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ. وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى. وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ! تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ وَ مِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَ لا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً.

امام (علیه السلام) فرمود:

بخشش، حافظ آبروهاست و حلم دهان بند سفیه است و زکاتِ پیروزى، عفو است ودورى و فراموشى، کیفر پیمان شکنان است و مشورت عین هدایت است و آن کس که به رأى خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است و صبر با مصائب مى جنگد و جزع و بى تابى به حوادث دردناک زمان کمک مى کند و برترین بى نیازى ترک آرزوهاست و چه بسیار عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسیرند و حفظ تجربه ها بخشى از موفقیت است

ص: 237

و دوستى، نوعى خویشاوندى اکتسابى است و به انسانى که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن.(1)

ص: 238


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر، این سخنان حکیمانه به صورت پراکنده در بسیارى از کتب آمده است؛ از جمله در تحف العقول، روضه کافى، ادب الدنیا والدین، سراج الملوک، غرر الحکم، دستور معالم الحکم، نهایة الارب و کتب دیگر. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 172).

شرح و تفسیر: مجموعه اندرزهاى گران بها

امام (علیه السلام) در این مجموعه اندرز که هرکدام از آن ها گوهر پرارزشى است، به بخش هاى مهمى از فضایل اخلاقى اشاره فرموده است؛ همان فضایلى که دنیا و آخرت انسان را آباد مى سازد و جامعه بشرى را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ مى کند. این مجموعه در سیزده جمله بیان شده است.

نخست مى فرماید: «بخشش، حافظ آبروهاست»؛ (الْجُودُ حَارِسُ الأَعْرَاضِ).

روشن است که بسیارى از مردم به علّت حسد یا تنگ نظرى، در مقام عیب جویى برمى آیند و به بهانه هاى مختلف آبروى اشخاص را بر باد مى دهند؛ ولى هنگامى که انسان دستش به جود و بخشش باز باشد، عیب جویان ساکت مى شوند و حاسدان خاموش مى گردند.

مرحوم شوشترى درشرح نهج البلاغه خود در این جا دو جمله جالب از بعضى از اندیشمندان نقل کرده است؛ در یک مورد چنین آورده است: «کَفى بِالْبَخِیلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی حَمْدٍ قَطُّ وَ کَفى بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی ذَمٍّ قَطُّ؛ این عار و ننگ براى بخیل کافى است که هرگز هیچ کس او را نمى ستاید و این مجد و بزرگوارى براى سخاوتمند کافى است که هرگز نام او در مذمتى واقع نمى شود».

در موردى دیگر از اندیشمندى نقل مى کند که مى گفت: «لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ کَریمٌ اَسُّدُ خَلَّتَهُ اَوْ لَئیمٌ أشْتَری عِرْضی مِنْهُ؛ من هیچ درخواست کننده اى را رد

ص: 239

نمى کنم؛ یا انسان خوب و نیازمندى است که نیازمندى اش را برطرف کرده ام و یا انسان لئیم و پستى است که آبرویم را به این وسیله حفظ کرده ام».(1)

آن گاه امام (علیه السلام) در دومین جمله از این کلام حکیمانه مى فرماید: «حلم، دهان بند سفیه است»؛ (وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ).

«فدام» به معناى دهان بند و گاه به معناى پارچه اى است که مایعى را با آن صاف مى کنند و در این جا همان معناى اول اراده شده است.

در مورد عکس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفیهان و ایرادهاى بى دلیل آنان و توقعات بى جاى آن ها، در قرآن و احادیث دستور به حلم داده شده است که در بحث هاى گذشته نیز درباره آن سخن گفته شد. امام (علیه السلام) در این جا تعبیر زیبایى را به کار برده و آن تعبیر «فدام» و دهان بند است. گاه به حیواناتى که گاز مى گیرند یا غذاهایى را که نباید بخورند مى خورند دهان بند مى زنند. بهترین راه مقابله با سفیهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن یک جمله در برابر آن ها گاه سبب مى شود ده جمله ناموزون دیگر بگویند و اضافه بر آن، انسان با این گفت وگو هم سطح آن ها قرار مى گیرد و ارزش خود را از دست مى دهد.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفیهَ وَ کافَاهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَى النّارِ؛ کسى که با سفیه مقابله کند و پاسخ او را دهد گویى هیزم بر آتش مى نهد».(2)

در حدیث دیگرى در غررالحکم امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «اَلْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الاْفاتِ؛(3) حلم حجابى است در برابر آفت ها». و یکى از آفت ها مزاحمت هاى سفیهانه است.

ص: 240


1- بهج الصباغة، ج 14، ص 505.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 422.
3- غرر الحکم، ح 794.

در سومین نکته مى فرماید: «زکاتِ پیروزى، عفو است»؛ (وَ الْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ).

به یقین، هر موهبتى که از سوى خدا به انسان داده مى شود زکاتى دارد؛ یعنى بهره اى از آن باید به دیگران برسد. پیروزى نیز موهبت بزرگى است و بهره اى که از آن به دیگران مى رسد عفو از دشمن خطاکار است. البته بارها گفته ایم که این عفو در جایى مطلوب است که باعث جسور شدن شخص خطاکار نگردد.

در حکمت یازدهم همین معنا به صورت دیگرى آمده بود: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ؛ هنگامى که بر دشمنت پیروز شدى عفو را شکرانه این پیروزى قرار ده» البته اداى زکات هم نوعى شکرگزارى است.

در چهارمین نکته مى فرماید: «دورى و فراموشى، کیفر پیمان شکنان است»؛ (وَ السُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ).

«سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى فراموش کردن و غافل شدن و تسلى خاطر پیدا کردن است.

در برابر کسانى که پیمان خود را با انسان، مى شکنند دو گونه عکس العمل مى توان نشان داد: نخست اقدام متقابل و پیمان شکنى در مقابل پیمان شکنى و به بیان دیگر، درگیرى و ادامه مبارزه و جنگ، و راه دیگر این که انسان آن ها را از صفحه زندگى خود حذف کند و براى همیشه به فراموشى بسپارد و این مجازاتى است سنگین تر براى این افراد، زیرا نه تنها یک دوست وفادار را از دست داده اند، بلکه دیگران هم وقتى از این رخداد باخبر شوند از آن ها فاصله مى گیرند.

در پنجمین نکته به مسئله مهم و سرنوشت ساز انسان ها اشاره مى کند، مى فرماید: «مشورت عین هدایت است»؛ (وَ الاِسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ).

مى دانیم که مشورت سبب یافتن راه مقصود است؛ ولى تعبیر «عین» خواه به معناى اتحاد باشد، یا به معناى چشم و یا چشمه، نشان مى دهد که رابطه بسیار نزدیکى میان مشورت و هدایت است. چرا چنین نباشد در حالى که مشورت

ص: 241

عقول دیگران را به عقل انسان مى افزاید و انسان از تجارب و اطلاعات دیگران بهره ها مى گیرد که بر هیچ کس پوشیده نیست. در بحث هاى گذشته نیز بارها درباره اهمیت مشورت و تأکید قرآن و روایات اسلام بر آن سخن گفته ایم.(1)

در ششمین نکته بر نکته پنجم به نحو دیگرى تأکید مى کند، مى فرماید: «آن کس که به رأى خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است»؛ (وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْیِهِ).

زیرا ضریب خطا در یک انسان بسیار زیاد است؛ خطاهایى که گاه آبروى وى را بر باد مى دهد، یا اموال انسان را آتش مى زند و یا جان او را به خطر مى افکند؛ ولى ضریب خطا در کسانى که اهل مشورت اند هر اندازه طرف هاى مشورت بیشتر و آگاه تر باشند کمتر است. چرا انسان خود را از این نعمت خداداد که هزینه اى نیز براى او ندارد محروم سازد؟

درباره خطرات استبداد رأى که تعبیر دیگرى از استغناى رأى است نیز در روایات اسلامى و بحث هاى گذشته نهج البلاغه از جمله شرح حکمت 161 مطالب قابل توجهى ذکر شده است.

در هفتمین نکته مى فرماید: «صبر با مصائب مى جنگد»؛ (وَ الصَّبْرُ یُنَاضِلُ آلْحِدْثَانَ).

«حدثان» به معناى حوادث ناراحت کننده و ناگوارى است که در زندگى انسان خواه ناخواه رخ مى دهد و هر کس به نوعى به یک یا چند نمونه از این حوادث گرفتار است. آنچه مى تواند تأثیر این حوادث را بر وجود انسان خنثى کند تا از پا درنیاید همان صبر و شکیبایى و استقامت است.

و در مقابل آن جزع و بى تابى است که امام (علیه السلام) در هشتمین نکته درباره آن مى فرماید: «جزع و بى تابى، به حوادث دردناک زمان کمک مى کند»؛ (وَ آلْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ).

ص: 242


1- به شرح حکمت هاى 54 و 113 و 161 و عهدنامه مالک اشتر (نامه 53) و غیر آن مراجعه شود.

اشاره به این که گذشت زمان قواى انسان را به تدریج تحلیل مى دهد و هر نفسى قدمى به سوى مرگ است؛ ولى جزع و بى تابى سبب تشدید آثار آن مى شود به طورى که ممکن است عمر را به نصف تقلیل دهد، بنابراین همان گونه که صبر وشکیبایى با حوادث تلخ مى جنگد و انسان را در برابر آن ها استوار مى دارد جزع و بى تابى به کمک آن حوادث مى شتابد و آثار آن را در وجود انسان عمیق و عمیق تر مى سازد.

در کلام حکمت آمیز 189 این جمله پرمعنا آمده بود: «مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ آلْجَزَعُ؛ کسى که صبر و شکیبایى او را نجات ندهد جزع و بى تابى او را هلاک خواهد ساخت».

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ لَتَقَطَّرَ الْمُؤمِنُ کَما تَتَفَطَّرُ الْبیضَةُ عَلَى الصَّفا؛ اگر صبر و شکیبایى قبل از بلا آفریده نشده بود افراد باایمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشى مى شدند همان گونه که تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشى مى شود».(1)

اضافه بر این آثار مادى که بر صبر و جزع مترتب مى شود ازنظر معنوى نیز هلاکت دیگرى دامنگیر افرادى مى شود که در برابر حوادث بى تابى و جزع مى کنند و آن این که اجر آن ها را ضایع مى سازد در حالى که صابران اجر و پاداش فراوانى دارند.

در همین زمینه در روایت پرمعنایى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إذا دَخَلَ الْمُؤْمِنُ فِی قَبْرِهِ کانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یَمِینِهِ وَ الزَّکاةُ عَنْ یَسارِهِ وَ البِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَیْهِ وَ یَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحِیَةً، فَإذا دَخَلَ عَلَیْهِ الْمَلَکانِ اللَّذانِ یَلیانِ مُساءَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الْبِرِّ: دُونَکُمْ صاحِبُکُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامى که فرد باایمان را در قبر مى گذارند نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او قرار

ص: 243


1- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 175، ح 513.

مى گیرند و کارهاى نیک بر او مشرف مى شوند و صبر در گوشه اى قرار مى گیرد: و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد مى شوند صبر به نماز و زکات و کارهاى نیک مى گوید: به یارى دوستتان بشتابید اگر شما از یارى اش ناتوان شدید من یارى اش مى کنم».(1)

افزون بر این ها بى تابى غالباً سبب رسوایى انسان مى شود و نشان مى دهد که او کم ظرفیت و بى استقامت است به همین دلیل امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضیحَةٌ؛ کمى صبر و شکیبایى اسباب فضیحت و رسوایى است».(2) ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى رسد که خداى متعال براى این که انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پا درنیاید صبر را در وجود او آفریده است؛ به همین دلیل مى بینیم. هنگامى که مثلا مادرى فرزند عزیزش را از دست مى دهد چنان بى تابى مى کند که خود را به زمین و دیوار مى کوبد؛ امّا با گذشت زمان کم کم آرامش بر او مسلط مى شود و غالباً بعد از چندین روز یا چند هفته به حال عادى درمى آید و اگر این صبر خداداد نبود و آن حالت نخستین ادامه پیدا مى کرد او در مدت کوتاهى از بین مى رفت.

نهمین نکته همان چیزى است که در حکمت 34 نیز آمد، مى فرماید: «برترین بى نیازى ترک آرزوهاست»؛ (وَ أَشْرَفُ آلْغِنَى تَرْکُ آلْمُنَى).

به یقین کسانى که آرزوهاى دور و دراز دارند و غالباً به تنهایى به آن نمى رسند دست حاجت به سوى این و آن دراز مى کنند و با این که ممکن است سرمایه دار بزرگى باشند همیشه نیازمند و محتاج اند، چرا که دامنه آرزوها بسیار گسترده است، حال اگر انسان خط باطل بر این آرزوهاى دور و دراز بکشد ثروتمند و سرمایه دار معتبرى خواهد شد، زیرا به هیچ کس محتاج نخواهد بود.

ص: 244


1- کافى، ج 2، ص 90، ح 8.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 227.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَ تَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللهِ تَعالى عِنْدَکُمْ وَ تُعْقِبُکُمُ الْحَسَراتِ فِیما وَ هَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَکُمْ؛ از آرزوهاى دور و دراز بپرهیزید که شادابى و نشاط نعمت هایى را که خدا به شما داده از بین مى برد و به سبب آن، مواهب الهى در نزد شما کوچک مى شود و حسرت فراوانى به سبب اوهام باطله اى که داشته اید به شما دست مى دهد».(1)

آن گاه در دهمین نکته به سراغ غلبه هوى پرستى بر بسیارى از انسان ها رفته، مى فرماید: «چه بسیار عقل هایى که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آن ها اسیرند»؛ (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ).

مى دانیم که خداوند دو نیرو به انسان بخشیده است: یکى نیروى عقل که خوب و بد را با آن تشخیص مى دهد و راه و چاه را مى شناسد و دیگرى انگیزه هاى مختلف نفسانى که آن هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است؛ خواه علایق جنسى باشد یا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت؛ اما هنگامى که این انگیزه ها طغیان کنند و به صورت هوا و هوس سرکش درآیند، عقل را در چنگال اسارت خود مى گیرند به گونه اى که گاه از تشخیص واضح ترین مسائل بازمى ماند و انسان گاه در این حال، دست به کارهایى مى زند که یک عمر باید جریمه و کفاره آن را بپردازد. به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى هشدار زیادى درباره این موضوع داده شده است.

قرآن مجید مى گوید: (أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَکَّرُونَ)؛ «آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر

ص: 245


1- کافى، ج 5، ص 85، ح 7.

زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با این حال، غیر از خدا چه کسى مى تواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمى شوید؟!».(1)

در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّینَ وَ الْعَقْلَ؛ غلبه هواى نفس، هم دین انسان را فاسد مى کند و هم عقل او را».(2)

نیز در حدیث دیگرى در همان کتاب از همان بزرگوار نقل شده است که فرمود: «حَرامٌ عَلى کُلِّ عَقْلِ مَغْلُولٍ بِالشَّهْوَةِ أنْ یَنْتَفِعَ بِالْحِکْمَةِ؛ بر تمام عقل هایى که در چنگال شهوت اسیرند حرام است که از علم و دانش بهره مند شوند».(3)

به یقین عقل ها متفاوت اند؛ بعضى به اندازه اى نیرومندند که هیچ انگیزه اى از هواى نفس نمى تواند بر آن چیره شود و بعضى چنان ضعیف اند که با طغیان مختصر شهوت از کار مى افتند، همان گونه که هواى نفس نیز درجات و مراتب مختلفى دارد و بدترین چیز آن است که حاکمان یک جامعه عقلشان در اسارت هواى نفسشان قرار گیرد، در این صورت جامعه را به سوى بدبختى پیش مى برند و دین و دنیاى مردم را ملعبه هواى نفس مى سازند. در این زمینه مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیب و تکان دهنده اى از ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان در شرح حال قاضى ابویوسف که از علماى اهل سنت و از دوستان ابوحنیفه بود نقل مى کند:

عیسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانیقى) کنیز بسیار زیبایى داشت که هارون الرشید دلباخته او شد. هارون از عیسى خواست که آن کنیز را به او ببخشد یا بفروشد. عیسى که به آن کنیز علاقه مند بود نپذیرفت و گفت: من سوگند یاد کرده ام به طلاق و عتاق (طلاق همه همسران و آزادى تمام بردگان خود) و صدقه

ص: 246


1- جاثیه، آیه 23.
2- غررالحکم، ح 817.
3- غررالحکم، ح 839.

دادن جمیع اموالم اگر او را به کسى بفروشم یا ببخشم. (اهل سنت معتقد بودند که اگر کسى چنین سوگندى یاد کند و خلاف آن عمل نماید تمام اموال او صدقه مى شود و تمام زنانش از او جدا و کنیزان و غلامانش آزاد مى گردند مطلبى که در فقه شیعه به شدت با آن مخالفت شده است). هارون الرشید او را تهدید به قتل کرد او تسلیم شد ولى مشکل قسم بر فکر او سنگینى مى کرد. هارون گفت: من مشکل را حل مى کنم. به دنبال ابویوسف فرستاد و گفت: یک راه حل شرعى براى این مسئله پیچیده پیدا کن. ابویوسف به عیسى بن جعفر گفت: راه حلش این است که نصف آن را به هارون ببخشى و نصف آن را به او بفروشى، در این صورت مخالفتى با سوگندت نکرده اى، زیرا نه تمامش را فروخته اى و نه تمامش را بخشیده اى. عیسى بن جعفر این کار را انجام داد (و نیمى از آن کنیز را به صدهزار دینار به هارون فروخت و نیم دیگر را به او بخشید) و کنیز را براى هارون الرشید بردند در حالى که هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابویوسف گفت: یک مشکل دیگر باقى مانده است. ابویوسف گفت: کدام مشکل؟ گفت: این کنیز قبلاً با صاحبش آمیزش داشته و باید یک بار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او به سر آید) سپس اضافه کرد: به خدا سوگند! (چنان دیوانه این کنیزم که) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا مى شود. ابویوسف گفت: آن هم راه دارد. او را آزاد کن و سپس به عقد خود درآور، زیرا فرد آزاد عدّه اى ندارد. هارون او را آزاد کرد و او را به نکاح خود درآورد (و با نهایت تأسف) تمام این ها در یک ساعت قبل از آن که هارون الرشید از جاى خود برخیزد انجام شد.

آرى، هم حاکمان هوى پرست و هم مفتیان دنیاپرست این گونه با احکام خدا بازى مى کردند.(1)

ص: 247


1- وفیات الاعیان، ج 6، ص 385؛ فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 345.

سپس در یازدهمین نکته به مسئله مهم دیگرى اشاره کرده، مى فرماید: «حفظ تجربه ها بخشى از موفقیت است»؛ (وَ مِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ).

منظور از تجربه در این جا مفهوم عام آن است و تجربه هاى شخصى و تجارب دیگران را شامل مى شود و تعبیر «مِنَ التَّوفِیقِ» اشاره به این است که انسان قسمت مهمى از موفقیت خود را در کارها، از تجربه هاى پیشین خود و تجارب دیگران به دست مى آورد و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر یکدیگر سبب موفقیت در تمام زمینه هاى علمى و سیاسى و اجتماعى و اخلاقى است و آن کس که خود را از تجربه هاى دیگران بى نیاز بداند و به تجربه هاى پیشین خود اعتنا نکند به یقین گرفتار شکست هاى پى درپى خواهد شد.

اساساً بعضى از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پیشرفت کرده که نام علوم تجربى را هم بر آن ها نهاده اند. طبیب از کجا مى داند که فلان دارو براى فلان بیمارى مؤثر است؟ آیا جز این است که از تجربه هاى خویش و تجربه هاى دیگران استفاده کرده است؟ امروز آزمایشگاه ها که ابزار تجربه است در سراسر دنیا در علوم مختلف برپاست و این ها تفسیر روشنى براى این کلام امام (علیه السلام) است.

قرآن مجید بخش عظیمى از تاریخ اقوام پیشین را براى مسلمانان شرح داده است که فلسفه آن همین استفاده کردن از تجربه آنان است. مى فرماید: بروید آثار آن ها را در نقاط مختلف زمین ببینید و عبرت بگیرید.

واژه «توفیق» در استعمالات روایات دو معنا دارد: یک معناى آن همان موفقیت در کارهاست که در نکته حکیمانه مورد بحث به آن اشاره شده و معناى دیگر آن آماده شدن وسایل اعم از معنوى و مادى است و این که دعا مى کنیم: خدایا! به ما براى انجام کارهاى خیر توفیق عنایت فرما؛ یعنى وسایل آن را اعم از روحانى و جسمانى فراهم کن. به یقین آنچه را که در اختیار ماست باید خودمان

ص: 248

فراهم سازیم و آنچه را که از اختیار ما بیرون است باید از خدا بخواهیم و این دو معنا به یک حقیقت بازمى گردند؛ یعنى توفیقات الهى و حفظ تجربه ها هر دو سبب موفقیت است.

در روایات اسلامى درباره اهمیت تجربه تعبیرات بسیار جالبى دیده مى شود. از جمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارِبِ؛ عقل همان حفظ تجربه هاست».(1) و در جاى دیگر مى فرماید: «اَلْعَقْلُ غَریزَةٌ تَزیدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارِبِ؛ عقل غریزه اى (الهى) است که با علم و دانش و تجربه افزایش مى یابد».(2)

استفاده کردن از تجارب پیشینیان به خصوص براى زمامداران و سیاستمداران از اهم امور است تا آن جا که امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «لا یَطْمَعَنَّ ... وَ لا الْقَلیلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْیِهِ فی رِئاسَةٍ؛ افراد کم تجربه که تنها به آراى خود تکیه مى کنند هرگز در ریاست موفق نخواهند شد».(3)

در بحث هاى گذشته نهج البلاغه نیز بارها امام (علیه السلام) بر اهمیت استفاده از تجربه ها تأکید فرموده است؛ از جمله در خطبه 176 که در آن مواعظ بسیار سودمندى آمده است، با قاطعیت مى فرماید: «وَ مَنْ لَمْ یَنْفَعْهُ اللهُ بِالْبَلاءِ وَ التَّجارِبِ لَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیءٍ مِنَ الْعِظَةِ؛ آن کس که خدا او را به وسیله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هیچ پند واندرزى سود نخواهد برد».

در عهدنامه مالک اشتر نیز بر این امر تأکید شده بود، امام (علیه السلام) به مالک اشتر در مورد انتخاب کارمندان و اداره کنندگان حکومت مى فرماید: «وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَیاءِ مِنْ أهْلِ الْبُیُوتاتِ الصّالِحَةِ وَ الْقِدَمِ فِى الاْسْلامِ؛ و از میان آن ها

ص: 249


1- غررالحکم، ح 10140.
2- غررالحکم، ح 443.
3- بحارالانوار، ج 69، ص 190.

افرادى را برگزین که داراى تجربه و پاکى روح باشند و از خانواده هاى صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام باشند».(1)

این در حالى است که امروزه شعارهاى زیادى در استفاده کردن از نیروى جوانان داده مى شود و متأسفانه به گونه اى تبلیغ شده که بعضى تصور مى کنند باید بزرگسالان را از صحنه حکومت و اجتماع کنار گذاشت در حالى که آن ها مجموعه هاى عظیمى از تجارب اند. حق مطلب این است که تجربه هاى پرارزش بزرگسالان باید با نیرو و نشاط جوانان آمیخته شود تا موفقیت قطعى حاصل گردد؛ به طور قطع و یقین نه مى توان تنها به نیروى جوان قناعت کرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان، بلکه این دو مکمل یکدیگرند.

سپس در دوازدهمین نکته حکیمانه به اهمیت دوستان اشاره مى کند، مى فرماید: «دوستى، نوعى خویشاوندى اکتسابى است»؛ (وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ).

خویشاوندى گاه از طریق طبیعى حاصل مى شود مثلاً تولد دو فرزند از یک پدر و مادر که این دو به طور طبیعى برادر مى شوند؛ ولى گاه انسان با دیگرى که هیچ رابطه نَسَبى با او ندارد چنان دوست مى شود که همانند برادر یا برتر از برادر با او پیوند عاطفى پیدا مى کند. این گونه دوستى ها نوعى خویشاوندى اکتسابى است.

اسلام آیین دوستى و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهمیت داده که در حدیثى امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «الصَّدیقُ أقْرَبُ الاْقارِبِ؛ دوست، نزدیک ترینِ خویشاوندان است».(2) در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ لا صَدِیقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ؛ کسى که دوستى ندارد اندوخته اى (براى مبارزه با مشکلات) ندارد».(3)

ص: 250


1- نامه 53.
2- غررالحکم، ح 9408.
3- غررالحکم، ح 9408.

تا آن جا که امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدیقِ حَتّى أَنَّ أهْلَ النّارِ یَسْتَغیثُونَ بِهِ وَ یَدْعُونَ بِهِ فِی النّارِ قَبْلَ الْقَریبِ الْحَمِیمِ قالَ اللهُ مُخْبِرآ عَنْهُمْ : (فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِینَ * وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ)؛ مقام دوست بسیار والاست تا آن جا که اهل دوزخ از دوست یارى مى طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا مى زنند پیش از آن که نزدیکان پرمحبت خود را صدا بزنند. خداوند در قرآن از آن ها چنین خبر داده که مى گویند: (واى بر ما) ما امروز شفاعت کنندگانى نداریم و نه دوست صمیمى».(1)

سرانجام در سیزدهمین و آخرین نکته گران بها مى فرماید: «به انسانى که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن»؛ (وَ لا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً).

دلیل آن روشن است؛ افرادى که به هر دلیل رنجیده خاطر شده اند، نشاط عمل در آن ها مرده است به همین دلیل نمى توان به آن ها اعتماد کرد. آن ها منتظر بهانه اى هستند تا از کار فرار کنند و هرگز نمى توان استقامت و پشتکار را که لازمه پیشرفت است از آن ها انتظار داشت.

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبى براى این معنا ذکر کرده و آن داستان جنگ صفین است که بر اثر طولانى شدن جنگ عده زیادى ملول و رنجیده و خسته شده بودند و منتظر بهانه اى بودند تا جنگ را رها کنند از این رو به مجرد این که دشمن قرآن ها را بر سر نیزه ها کرد در آستانه پیروزى دست از جنگ کشیدند.(2)

بعضى ملول را در این جمله نورانى به افراد زودرنج تفسیر کرده اند.(3) آن هم واقعیتى است که اعتماد به افراد زودرنج بسیار مشکل است، چرا که در گرماگرم

ص: 251


1- بحارالانوار، ج 71، ص 176، ح 11. شعراء، آیات 100 و 101.
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14 ص 508.
3- شرح نهج البلاغه عبده و منهاج البراعة، ذیل حکمت مورد بحث.

کار و انجام برنامه، ممکن است از اندک چیزى آزرده خاطر شوند و همه چیز را رها سازند. هر کدام از این دو تفسیر را بپذیریم بیان واقعیت انکارناپذیرى است و جمع بین هر دو تفسیر نیز مانعى ندارد.

این سخن را با حدیثى از امام (علیه السلام) که تکمیل کننده کلام مورد بحث است و در غررالحکم آمده پایان مى دهیم: «لا تَأمَنَنَّ مَلُولا وَ إن تَحَلّى بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ الظُّلْمَةَ؛ به افراد رنجیده خاطر و زودرنج اعتماد نکن، هر چند دل او را با جایزه اى به دست آورى، زیرا برق جهنده (که لحظه اى مى درخشد و سپس خاموش مى شود) در شب تاریک قابل اعتماد نیست».(1)

به راستى اگر انسان از میان تمام سخنان امام (علیه السلام) همین مجموعه فشرده حکیمانه پرمعنا را برنامه زندگى خود قرار دهد، هم در برنامه هاى مادى زندگى پیروز مى شود و هم در جنبه هاى معنوى آن، هم مى تواند فرد را اصلاح کند و هم جامعه را؛ ولى افسوس که این کلمات نورانى در نظر ما همچون «برق خاطفى» آشکار مى شود و چیزى نمى گذرد که آن را به فراموشى مى سپاریم و همان مسیر زندگى آمیخته با اشتباهات را ادامه مى دهیم.

ص: 252


1- غررالحکم، ح 11139.

گفتار حکیمانه 212

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خودپسندىِ انسان یکى از حسودان عقل اوست.(1)

ص: 253


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر، این گفتار گران بها قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول این گونه آمده است: «أوَّلُ إعْجابِ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ فَسادُ عَقْلِهِ» و در همان کتاب به این صورت نیز آمده است: «إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ یَدُلُّ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ» و بعد از نهج البلاغه در کتاب ربیع الابرار و مطالب السؤول و روض الاخیار نیز آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 173).

شرح و تفسیر: دشمن نیرومند عقل

یکى از آثار سوء خودپسندى موضوع این کلام سرشار از حکمت امیرمؤمنان (علیه السلام) است، مى فرماید: «خودپسندىِ انسان یکى از حسودان عقل اوست»؛ (عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ).

مى دانیم که حسود کسى است که به نعمت هایى که به دیگرى رسیده رشک مى ورزد و آرزوى زوال آن را دارد و همین امر سبب مى شود که به دشمنى با او برخیزد و هر کارى از دستش ساخته است، در این راه انجام دهد، چهره او را در جامعه نازیبا نشان دهد، عیوب او را فاش سازد، افراد را از طریق شایعه پراکنى از وى دور کند و حتى با خانواده و فرزندان او دشمنى ورزد، اگر بتواند، کسب و کار و مقام او را از وى بگیرد و اگر نتواند، در مسیر آن مانع تراشى کند.

این ها کارهایى است که یک حسودِ عنود انجام مى دهد. خودپسندى نیز در برابر عقل انسان همین کارها را انجام مى دهد؛ قدرت عقل را از انسان مى گیرد و او را به خطا مى افکند، عیب انسان را ظاهر مى سازد، مردم را از او متنفر مى کند، حتى خانواده او را گرفتار مشکلات مى کند، جاه و مقام او را متزلزل مى سازد و گاه اموال و ثروت او را از دستش مى گیرد، چرا که مردم هرگز حاضر به همکارى با افراد خودپسند و خودخواه نیستند.

بنابراین، این تعبیر که «خودپسندى یکى از حاسدان عقل انسان است»

ص: 254

تعبیرى بسیار رساست که تمام نکات مذکور را دربر دارد و این است معناى فصاحت و بلاغت که انسان در ضمن عبارت کوتاهى حقایق فراوانى را بیان کند.

در ضمن، تعبیر «أَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ؛ یکى از حاسدان عقل» نشان مى دهد که عقل انسان حاسدان دیگرى نیز دارد که از آن جمله هواى نفس و استبداد رأى و تکبر است و در عوامل ظاهرى نیز شراب و مواد مخدر دشمن و حسودِ عنود عقل اند.

درباره آثار خطرناک عُجب و خودپسندى، در گفتارهاى حکیمانه 38 (وَ أوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ) و 167 (الإعْجابُ یَمْنَعُ مِنَ الاْزْدیادِ) نیز مطالب قابل توجهى آمده است. اساساً عُجب و خودپسندى یکى از نشانه هاى جهل و نادانى است و طبق ضرب المثل معروف فارسى: «خودپسندى جان من برهان نادانى بود» زیرا انسان با تمام عظمتى که دارد، موجودى ضعیف است؛ یک پشه آلوده به میکروب ممکن است قوى ترین انسان ها را از پاى درآورد و یا به هنگام خوردن و آشامیدن، لقمه و آب گلوگیرش شود و او را خفه کند. بلند مرتبه ترینِ انسان ها از نظر مقام ظاهرى ممکن است یک شبه مقام خود را از دست بدهد و برترینِ ثروتمندان در مدت کوتاهى گرفتار ورشکستگى گردد و به خاک سیاه بنشیند. با این توصیفات آیا خودپسندى و خودخواهى دلیل بر نادانى نیست؟ مى دانیم که انسان نادان در معرض هرگونه آفت مادّى و معنوى است.

رذیله عُجب و خودپسندى سرچشمه رذیله هاى دیگر نظیر «تکبر» نیز مى شود؛ کسى که خویشتن را مى پسندد هنگامى که در برابر دیگران قرار گرفت تکبر مى ورزد و گاه گرفتار رذیله هاى خودمحورى و انحصارطلبى نیز مى شود، زیرا وقتى زیاد به خود معتقد شد، همه چیز را براى خود مى خواهد و در هر کارى خویش را محور مى بیند.

در قرآن مجید و روایات اسلامى نیز بحث هاى آموزنده و گسترده اى درباره

ص: 255

این صفت رذیله آمده است. در آیه (علیهما السلام) سوره فاطر مى خوانیم: (أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنآ فَإِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِى مَنْ یَشَاءُ)؛ «آیا کسى که عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زیبا مى بیند (همانند کسى است که واقع را آنچنان که هست مى یابد)؟! خداوند هر کس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه مى سازد و هرکس را بخواهد هدایت مى کند».

در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) در کتاب تحف العقول آمده است: «الإعْجابُ ضِدُّ الصَّوابِ وَ آفَةُ الاْلْبابِ؛ خودپسندى ضد واقع بینى است وآفتى است براى عقل ها».(1)

تضاد عُجب با عقل تا آن حد است که در حدیث دیگرى از آن حضرت در غررالحکم مى خوانیم: «الْمُعْجِبُ لا عَقْلَ لَهُ»(2) و در حدیث دیگرى آمده است: «العُجْبُ رَأْسُ الْحِماقَةِ».(3)

در حدیث جالب و پرمعنایى که ذیل حکمت 38 گذشت این حقیقت منعکس شده است که حضرت مسیح (علیه السلام) مى گوید: «من بیماران غیر قابل علاج را درمان کردم و حتى مردگان را به اذن خدا زنده ساختم ولى نتوانستم احمق را درمان کنم». هنگامى که از حضرت سؤال مى کنند: احمق کیست؟ بارزترین صفت او را عُجب و خودپسندى ذکر مى کند و این اعجاب سبب مى شود که تمام فضایل را مخصوص خود بداند و تمام حقوق را ویژه خود بشمارد و هیچ حقى براى دیگرى قائل نباشد. در آخر آن حدیث آمده است: «فَذلِکَ الاْحْمَقُ الّذی لا حیلَةَ فی مُداواتِهِ؛ این همان احمقى است که راهى براى درمان او نیست».(4)

ص: 256


1- تحف العقول، ص 74.
2- غررالحکم، ح 7090.
3- غررالحکم، ح 7096.
4- بحارالانوار، ج 14، ص 324.

گفتار حکیمانه 213

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ الأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً.

امام (علیه السلام) فرمود:

چشم خود را بر خاشاک و رنج ها فرو بند تا همیشه راضى باشى.(1)

ص: 257


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعى که مرحوم خطیب براى این کلام پرمعناى حکیمانه جز نهج البلاغه نقل کرده غررالحکم آمدى است که به جاى «وَالاْلَمِ» «وَ إلّا لَمْ» آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 173).

شرح و تفسیر: بهترین راه آرامش

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش دستور بسیار خوبى براى تحصیل آرامش در زندگى مى دهد، مى فرماید: «چشم خود را بر خاشاک و رنج ها فرو بند تا همیشه راضى باشى»؛ (أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ الأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً).

«أَغْضِ» ازریشه «اغضاء» به معناى نزدیک کردن پلک هاى چشم به یکدیگر است بى آن که کاملاً آن را ببندیم، ازاین رو در فارسى آن را «فروبستن» ترجمه مى کنند.

«قَذَى» به معناى خاشاک و اشیاى ریزى است که در چشم مى افتد و چشم را ناراحت مى کند و «أَلَم» به معناى درد و رنج است.

اشاره به این که زندگى انسان در این جهان به هر حال آمیخته با ناراحتى هایى است و شاید هیچ کس را نتوان پیدا کرد که از چیزى ناراحت نباشد؛ گاه مشکلاتى براى خود مى بیند و گاه براى فرزندان و بستگان، یا دوستان، یا همشهریان، یا هموطنان و امثال آن و اگر انسان تاب تحمل هیچ مشکلى را نداشته باشد و در برابر هر مشکلى بى تابى و جزع و فزع کند، هرگز رضایت خاطر و آرامش روح پیدا نخواهد کرد، بنابراین انسان باید صبور و شکیبا و داراى تحمل باشد تا بتواند آرامش خود را در زندگى حفظ کند و از حیات خود راضى و از نعمت هاى پروردگار خشنود باشد و گرنه این بى تابى ها ممکن است سر از شکایت از پروردگار درآورد و سعادت انسان را بر باد دهد.

ص: 258

در تعدادى از نسخ نهج البلاغه مانند نسخه ابن میثم و منهاج البراعة و همچنین علامه مجلسى در بحارالانوار که مستقیماً از نهج البلاغه نقل کرده اند به جاى «وَ الأَلَمِ» «وَ اِلّا لَمْ» آمده است که مفهوم جمله چنین مى شود: «چشم خود را بر خاشاک فرو بند و گرنه هرگز رضایت خاطر پیدا نخواهى کرد». این نسخه مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا چشم فرو بستن بر قذى (خاشاک) مفهوم روشنى دارد؛ امّا چشم فرو بستن بر اَلَم (درد و رنج) مفهوم مناسبى ندارد. انسان درد و رنج را باید تحمل کند نه آن که چشم بر آن فرو بندد. اضافه بر این آهنگ جمله نیز با نسخه اخیر مناسب است نه با نسخه قبل.

افزون بر این در جاى دیگر نهج البلاغه تعبیرى از امام (علیه السلام) آمده که با نسخه دوم متناسب است آن جا که مى فرماید: «وَ أغْضَیْتُ عَلَى الْقَذى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجا؛ چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود جرعه تلخ حوادث را نوشیدم».(1)

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود شعر مناسبى از یکى از شعراى عرب نقل کرده است که مى گوید:

إذا أنْتَ لَمْ تَشْرَبْ مِرارآ عَلَى الْقَذى *** ظَمِئْتَ وَ أیُّ النّاسِ تَصْفُو مَشارِبُهُ

اگر خاشاک را در آب نوشیدنى خود تحمل نکنى همیشه تشنه خواهى ماند و کدام انسان است که همیشه نوشابه اش صاف باشد؟

شاعر دیگرى مى گوید:

وَ مَنْ لَمْ یُغَمِّضْ عَیْنَهُ عَنْ صَدیقِهِ *** وَ عَنْ بَعْضِ ما فِیهِ یَمُتْ وَ هُوَ عاتِبُ

کسى که درباره عیوب دوستش اغماض نداشته باشد از دنیا مى رود در حالى که دائماً در حال سرزنش کردن است.(2)

ص: 259


1- خطبه 26.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 34.

در مستطرفات سرائر مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوارش امام باقر (علیه السلام) نقل مى کند: «أکْثَرُ أهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ؛ بیشترین بهشتیان افراد کم خرد هستند». راوى عرض مى کند: منظورتان ابلهان و افراد مجنون و بیمار است؟ امام (علیه السلام) مى فرماید: نه «الّذینَ یَتَغافَلُونَ عَمّا یَکْرَهُونَ یَتَبالَهُونَ عَنْهُ؛ منظورم کسانى هستند که در برابر عوامل ناراحتى تغافل مى کنند و خود را به بى خبرى مى زنند».(1)

ص: 260


1- مستطرفات السرائر، ص 566.

گفتار حکیمانه 214

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ لانَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصَانُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هایش فراوان است.(1)

ص: 261


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر این کلام حکمت آمیز را از کتاب مائة کلمه جاحظ که سال ها قبل از سید رضى مى زیسته نقل مى کند و مى گوید: شبیه آن، بیان دیگرى است که از آن حضرت نقل شده که مى فرماید: «مَنْلانَتْ کَلِمَتُهُ وَجَبَتْ مَحَبَّتُهُ» سپس مى افزاید: این در واقع از ریشه قرآنى (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ) گرفته شده است». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 173).

شرح و تفسیر: درخت پرشاخه!

حضرت على (علیه السلام) در این کلام گهربار درباره جلب و جذب دوستان و یاران مى فرماید: «کسى که ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هایش فراوان است»؛ (مَنْ لانَ عُودُهُ کَثُفَتْ(1) أَغْصَانُهُ(2).

«عود» به معناى چوب است؛ خواه از درخت جدا شده باشد یا جزء درخت باشد و در این جا به معناى ساقه درخت است.

این سخن تعبیرى کنایى و لطیف است و اشاره به این است که افراد متواضع و بامحبت، دوستان فراوانى را گرد خود جمع مى کنند و به عکس، افراد خشن و غیر قابل انعطاف دوستان را از گرد خود پراکنده مى سازند.

مى دانیم که شاخه ها از کنار ساقه ها جوانه مى زند؛ ساقه اى که خشک و کم آب باشد شاخه هاى کمترى از آن مى روید ولى ساقه اى که نرم است، از گوشه و کنارش شاخه هاى فراوانى مى روید. نیز قسمت مهمى از درخت را آب تشکیل مى دهد و رطوبت از عوامل اصلى رویش گیاه است، در حالى که کمبود آب، هم درخت را پژمرده مى کند و هم سبب مى شود شاخه هاى کمترى از آن بروید. انسان نیز به منزله درختى است که اگر نرمش از خود نشان بدهد و خشونت را

ص: 262


1- «کثفت» از ریشه «کثافت» به معناى فزونى است.
2- «اغصان» جمع «غُصن» بر وزن «غُسل» به معناى شاخه درخت است.

کنار بگذارد و محبت را به جاى آن بنشاند افراد زیادى جذب او مى شوند در حالى که اگر خشن و انعطاف ناپذیر باشد، نزدیک ترین بستگان و خویشاوندان و دوستان نیز از او فاصله مى گیرند. این معنا در قرآن مجید - همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد - درباره پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به صورت الگو بیان شده است. در آیه 159 سوره آل عمران مى خوانیم: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ «به سبب رحمت الهى، دربرابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مى شدند».

جاذبه اخلاقى پیغمبر اکرم و ائمه هدى (علیهم السلام) مصداق روشنى از این گفتار حکیمانه است. در حدیثى درباره پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «کانَ أکْرَمُ النّاسِ وَ ألْیَنُ النّاسِ ضَحّاکاً بَسّاماً؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) کریم ترین و نرم خوترین مردم، و بسیار خنده رو و متبسم بود».(1)

در نامه امام (علیه السلام) به محمد بن ابى بکر آمده است: «وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ؛ در برابر آن ها متواضع باش و با چهره گشاده مردم را ملاقات کن».

در حدیث دیگرى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِمَنْ تَحْرُمُ عَلَیْهِ النّارُ غَداً؛ آیا به شما خبر دهم چه کسى فرداى قیامت آتش دوزخ بر او حرام است؟».

عرض کردند: آرى یا رسول اللّه!

فرمود: «الْهَیِّنُ الْقَریبُ اللَّیِّنُ السَّهْلُ؛ کسى که آسان مى گیرد و به مردم نزدیک و با آن ها نرم خوست و سختگیرى نمى کند».(2)

اگر حُسن خلق در احادیث سرچشمه فراوانىِ روزى معرفى شده، یا سبب عمران و آبادى شهرها و فزونى عمرها دانسته شده به همین دلیل است که انسان

ص: 263


1- کنزالعمّال، ج 7، ص 222.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 51، ح 4.

در سایه آن اعوان و انصار فراوانى پیدا مى کند و به کمک آن ها مى تواند مشکلات مهم زندگى را حل کند.

بر عکس در روایتى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است: «سُوءُ الْخُلُقِ نَکَدُ الْعیشِ وَ عَذابُ النَّفْسِ؛ بدخلقى سبب تنگى معیشت و رنج روح و روان مى شود».(1)

محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود تفسیر دیگرى براى این عبارت کرده است، وى مى گوید: «منظور از «لیّنُ الْعُود» طراوت جسمانى انسان و نشاط او و داشتن فضل و همت است و منظور از «کثْرت أغصان» کثرت آثارى است که از او آشکار مى شود؛ گویى هر اثرى شاخه اى از وجود اوست». ولى در پایان، فزونى اعوان و انصار را به عنوان تفسیر دیگرى ذکر کرده است. اما به نظر مى رسد آنچه گفته شد مناسب تر و با آیات و روایات همسوتر باشد.

ص: 264


1- غررالحکم، ح 5702.

گفتار حکیمانه 215

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الْخِلافُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اختلاف، تصمیم گیرى و تدبیر را نابود مى کند.(1)

ص: 265


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر نهج البلاغه در ذیل این کلام حکیمانه آن را فقط از طرطوشى در کتاب سراج الملوک نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 174). مرحوم آمدى نیز در غررالحکم آن را با تفاوتى به صورت «الْخِلافُ یَهْدِمُ الاْراءَ» آورده است.

شرح و تفسیر: ثمره شوم اختلاف

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى و کوتاه و پرمعنا به یکى از عواقب سوء اختلاف اشاره مى کند، مى فرماید: «اختلاف، تصمیم گیرى و تدبیر را نابود مى کند»؛ (الْخِلافُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ).

همه مى دانیم که اختلاف سرچشمه همه بدبختى هاست. هیچ قوم و ملتى نابود نشدند مگر براثر اختلاف و هیچ جمعیتى پیروز و کامیاب نگشتند مگر در سایه اتفاق.

این کلام حکیمانه دو تفسیر مى تواند داشته باشد: نخست این که گاه مى شود عده اى مى نشینند و درباره موضوع مهمى تصمیم مى گیرند؛ ولى ناگهان فرد یا افرادى نظر مخالفى ابراز مى کنند و تصمیم را به هم مى زنند و کار ابتر مى ماند. همان گونه که در داستان جنگ صفین، على (علیه السلام) و جمعى از دوستان خبیر و آگاه اصرار داشتند جنگ را که به مراحل نهایى رسیده بود تا پیروزى ادامه دهند و غائله را ختم کنند؛ ولى مخالفت افرادى ناآگاه و جاهل وبى خبر این تصمیم را برهم زد و مسلمانان با عواقب بسیار دردناک آن روبرو شدند.

تفسیر دیگر این که اختلاف سبب مى شود رأى گیرى هیچ گاه به جایى نرسد و تدبیرها عقیم بماند.

جمع میان این دو تفسیر نیز مانعى ندارد که اختلاف، هم مانع از تصمیم و تدبیر باشد و هم اگر تدبیر و تصمیم صحیحى منعقد شد، آن را برهم بزند.

ص: 266

روشن است که براى انجام هر کار مهمى احتیاج به فکر و اندیشه و تدبیر و تصمیم گیرى صحیح است و این کار تنها در فضایى ممکن است که اختلاف در آن نباشد، بلکه تمام کسانى که در آن تصمیم گیرى شرکت دارند هدفشان رسیدن به نقطه واحد و حتى الامکان دور از هر گونه خطا و اشتباه باشد. اما گاه یک نغمه مخالف که یا بدون مطالعه اظهار شده و یا از غرض و مرضى ناشى گشته مى تواند تمام تصمیم ها و تدبیرها را به هم بریزد.

گاهى نیز رئیس جمعیت بر حسب تدبیر خود تصمیمى مى گیرد؛ اما مخالفت بعضى از پیروان آن را عقیم مى کند چنان که در داستان قلم و دوات که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در آخرین لحظات عمرش درخواست کرد آن را بیاورند تا فرمانى درباره جانشین خود که قطعاً على بن ابى طالب (علیه السلام) بود بنویسد و آنچه را که قبلاً گفته بود تأکید کند، مخالفت یک نفر (خلیفه دوم) سبب شد که گروه دیگرى نیز نغمه خلاف سردهند و جلوى این کار گرفته شود و حتى به ساحت قدس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اهانت زشتى شود که شرح آن در چندین جاى صحیح بخارى و کتب دیگر حدیث و تاریخ آمده است.(1)

در جنگ احد نیز همین حادثه شوم اتفاق افتاد؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) و جمعى از یاران اصرار داشتند مسلمانان در مدینه بمانند و در برابر دشمن از خود دفاع کنند، زیرا در آن جا بهتر مى شد دشمن را زمین گیر کرد؛ ولى گروهى از جوانان پرشور مخالفت کردند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به احترام نظرات آن ها لشکر اسلام را به بیرون ودر کنار کوه احد آورد و سرانجام به سبب این موضوع و پاره اى از اسباب دیگر ضربه سختى بر پیکر لشکر اسلام وارد شد.

ص: 267


1- براى توضیح بیشتر و آگاهى از مصادر متعدد حدیث «دوات و قلم» به کتابى که به همین نام (حدیث دوات و قلم) نوشته شده، مراجعه کنید.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ما اخْتَلَفَتْ أُمَّةٌ بَعْدَ نَبِیِّها إلّا ظَهَرَ أهْلُ باطِلِها عَلى أهْلِ حَقِّها؛ هیچ امتى بعد از پیامبر خود اختلاف نکردند مگر این که در میان آن ها اهل باطل بر اهل حق پیروز شدند».(1)

در کلام حکیمانه 179 نیز امام (علیه السلام) به این حقیقت اشاره فرموده بود: «اللَّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّاْیَ؛ لجاجت، فکر و رأى انسان را نابود مى کند».

ص: 268


1- کنزالعمّال (طبق نقل میزان الحکمة، ح 1898).

گفتار حکیمانه 216

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که به نوایى رسد طغیان مى کند.(1)

ص: 269


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در ذیل این کلام حکیمانه مى نویسد: پیش از نهج البلاغه، این گفتار در دو کتاب دیگر آمده است: تحف العقول و روضه کافى. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 174). قابل توجه این که این کلام حکیمانه در این دو کتاب در ضمن خطبه «وسیله» آمده که بسیارى از کلمات قصار از آن بر گرفته شده است.

شرح و تفسیر: رابطه فزونى نعمت و طغیانگرى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به وضع حال بسیارى از مردم اشاره مى کند که از مواهب مادى سوء استفاده مى کنند، مى فرماید: «کسى که به نوایى رسد طغیان مى کند و برترى مى جوید»؛ (مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ).

«استطال» از ریشه «طول» (بر وزن قول) به معناى قدرت و برترى است و هنگامى که به باب استفعال مى رود مفهوم برترى جویى پیدا مى کند.

عبارت امام (علیه السلام) مفهوم وسیع و گسترده اى دارد و تمام کسانى را که به مال یا مقام و یا هر گونه قدرت دیگرى مى رسند شامل مى شود و این سیره اى ناپسند در بسیارى از مردم است؛ هنگامى که مال و ثروت فراوانى پیدا مى کنند مى کوشند خود را برتر از دیگران نشان دهند و هنگامى که مقامى پیدا کنند اصرار دارند دیگران را زیر سلطه خود قرار دهند. همچنین هنگامى که علم و دانشى به دست مى آورند دیگران را نادان مى پندارند و شاگرد خود مى دانند. به ویژه اگر پیش از این محرومیت هایى کشیده باشند؛ فقیر بوده و به نوایى رسیده، ضعیف بوده و به قدرتى دست یافته، جاهل مطلق بوده و به علم و دانش مختصرى رسیده است. کبر و غرور و برترى جویى این گونه افراد بیشتر و شدیدتر است و تاریخ گذشته و حتى حوادثى که امروز با چشم خود مى بینیم شاهد گویاى این گفتار امام (علیه السلام) است.

ص: 270

در واقع مى توان گفت: این کلام حکیمانه از آیات شریفه قرآن کریم برگرفته شده که مى فرماید: (کَلاَّ إِنَّ الإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى)؛ «چنین نیست، به یقین انسان طغیان مى کند از این که خود را بى نیاز ببیند».(1)

گر چه بعضى از مفسران، انسان را در آیه مذکور، اشاره به شخص «ابوجهل» دانسته اند که مرد ثروتمند و طغیانگرى بود و به مبارزه با پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پرداخت؛ ولى به یقین، انسان در این جا مفهومى کلى دارد که به گروه کثیرى از نوع بشر اشاره مى کند و ابوجهل و امثال آن مصداق هاى روشنى از آن هستند.

در کلمات قصار گذشته نیز بارها به این حقیقت با تعبیرات دیگرى اشاره شده است؛ از جمله در گفتار حکیمانه 150 که در مقام موعظه به نکته هاى مهمى اشاره مى کند، مى فرماید: «لا تَکُنْ مِمَّنْ... إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ»؛ اگر غنى و بى نیاز شود مغرور و مفتون مى گردد» و در گفتار 160 نیز مى فرماید: «مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ؛ کسى که دستش به حکومتى رسد استبداد پیشه مى کند». و مى توان گفت: کلام مورد بحث جامعیت بیشترى دارد، زیرا کلمات گذشته یا در مورد غنى و ثروت بود و یا مقام؛ اما گفتار حکیمانه مورد بحث، رسیدن به هر نوع توانایى مالى و مقامى و علمى را شامل مى شود.

البته این امر در مورد افراد کم ظرفیت و بى شخصیت است که تغییر وضع زندگى، آن ها را به کلى دگرگون مى سازد؛ ولى مردان باایمان و پرظرفیت و باشخصیت اگر تمام عالم را به آن ها بدهند تغییرى در زندگى آنان پیدا نمى شود. نمونه اتمّ آن خود امام امیرمؤمنان (علیه السلام) است. در آن روز که در گوشه خانه تنها نشسته بود با آن روز که بر تخت قدرت خلافت قرار داشت حالش از هر نظر یکسان بود؛ ساده زیستى، عبادات شبانه، رسیدگى به حال محرومان و دفاع از مظلومان در هر حال مورد توجه ایشان بود. دلیل آن روشن است، زیرا

ص: 271


1- علق، آیات 6و 7.

این گونه انسان ها این مواهب را مال خود نمى دانند، بلکه امانتى مى دانند از سوى خدا براى خدمت به خلق و پیمودن راه قرب حق.

از این جا روشن مى شود که مستجاب نشدن دعاهاى پیوسته بعضى براى رسیدن به مال و مقام و قدرت چه بسا به همین علّت است که خدا مى داند اگر آن ها به نوایى برسند طغیان مى کنند و استطاله و برترى جویى را پیشه مى سازند. لطف پروردگارشامل آن هامى شود و آن ها را از رسیدن به این امور محروم مى سازد.

داستان معروف «ثعلبة بن حاطب انصارى» که در ذیل آیه 75 سوره توبه آمده است نشان مى دهد که او مرد فقیرى بود و با اصرار زیاد از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خواست در حق او دعا کند تا ثروتمند شود و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خواسته او را رد مى کرد. پس از اصرار زیاد دعایى در حقش فرمود و او صاحب ثروت عظیمى شد و راه طغیان را پیش گرفت، نه تنها از پرداختن زکات سر باز زد، بلکه حکم زکات را ظالمانه پنداشت و آن را شبیه جزیه یهود و نصارى قلمداد کرد و بر سرش آمد آنچه آمد.(1)

این حالت - همان گونه که اشاره کردیم - در افراد بى نوایى که به نوایى مى رسند غالباً شدیدتر است، ازاین رو در روایتى از امام کاظم (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ وَلَّدَهُ الْفَقْرُ أبْطَرَهُ الْغِنى؛ کسى که در دامان فقر متولد شده غنا و بى نیازى او را به طغیان وامى دارد».(2)

در روایات تأکید ویژه شده که اگر حاجتى داشتید هرگز به این گونه افراد مراجعه نکنید، از این رو همان گونه که پیش از این نیز آورده ایم در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که به یکى از یارانش فرمود: «تُدْخِلُ یَدَکَ فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَى الْمِرْفَقِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَى مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَ کَانَ؛ دست خود را تا مرفق

ص: 272


1- براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه ذیل آیه مذکور مراجعه کنید.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 86.

در دهان اژدها کنى براى تو بهتر از آن است که از کسى حاجت بطلبى که چیزى نداشته و سپس به نوایى رسیده است».(1)

ابن ابى الحدید در تفسیر این گفتار حکیمانه غیر از این تفسیر معروف احتمال دیگرى داده است و آن این که منظور از «مَنْ نالَ» کسى است که جود و بخششى به دیگران مى کند و به سبب جود و بخشش راه برترى جویى را پیش مى گیرد.

گر چه «نالَ» گاه به معناى بخشیدن چیزى به دیگران آمده است؛ ولى سیاق کلام نشان مى دهد که در این جا منظور چیز دیگرى است.

ص: 273


1- بحارالانوار، ج 75، ص 248.

ص: 274

گفتار حکیمانه 217

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

فِی تَقَلُّبِ الأَحْوَالِ، عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

در دگرگونى حالات، گوهر مردان شناخته مى شود.(1)

ص: 275


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر نهج البلاغه در ذیل این کلام شریف مى گوید: قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول و روضه کافى ذکر شده و بعد از نهج البلاغه، قاضى قضاعى در کتاب الدستور با تفاوتى و همچنین طرطوشى در سراج الملوک و کراجکى در کنز الفوائد آن را آورده اند و تفاوت آنها نشان مى دهد که آنها نیزاین کلام حکیمانه را از منابع دیگرى اخذ کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 174). مرحوم صدوق نیز قبل از سید رضى آن را در کتاب مشهور خود من لا یحضره الفقیه ضمن وصایاى امیرمؤمنان به فرزندش (علیهما السلام) آورده است. (ج 4، ص 388). همچنین در غررالحکم (ح 1747) نیز این کلام حکیمانه با تفاوتى به این صورت نقل شده است: «فی تَصاریفَ الاْحْوالِ تُعْرَفُ جَواهِرُ الرِّجالِ».

شرح و تفسیر: راه شناخت افراد

امام (علیه السلام) مى فرماید: «در دگرگونى حالات، گوهر مردان شناخته مى شود»؛ (فِی تَقَلُّبِ الأَحْوَالِ، عِلْمُ(1) جَوَاهِرِ الرِّجَالِ).

در کافى در ادامه این کلام نورانى آمده است «وَ الاْیّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائِرَ الْکامِنَةَ؛ و گذشت روزها اسرار پنهانى را بر تو آشکار مى سازد».(2)

«جواهر» جمع «جوهر» به معناى اشیاى گران بهایى است که از معدن استخراج مى کنند، به ذات و طبیعت هر چیزى نیز اطلاق مى شود و در این جا نیز منظور همین است.

ظاهر و باطن بسیارى از افراد، مختلف است؛ ظاهرى آراسته دارند در حالى که درون آن ها آلوده است. ظاهرش پاک دامن، زاهد، شجاع و پرمحبت است؛ ولى باطن کاملاً برخلاف آن است و گاه به عکس، افرادى ظاهراً کم استقامت، فاقد سخاوت و بى تفاوت به نظر مى رسند در حالى که در باطن شجاع و نیرومند و باتقوا هستند. چگونه مى توان به این تفاوت ها پى برد و درون اشخاص را کشف کرد و معیارى براى همکارى و عدم همکارى با آن ها یافت؟

ص: 276


1- در متن بسیارى از نسخ نهج البلاغه «علم» به صورت مصدرى آمده در حالى که در نسخ دیگرى «عُلِمَ» به صورت فعل ماضى مجهول است و این نسخه علاوه بر این که با آهنگ جمله بیشتر سازگار است با نسخه اى که از غررالحکم نقل کردیم که به جاى آن «تُعْرَفُ» آمده و نسخه اى که در کنز الفوائد به صورت «عُرِفَ» آمده و نسخه اى که در سراج الملوک به صورت «تُعلَمُ» آمده نیز سازگارتر است.
2- کافى، ج 8، ص 23.

بهترین راه همان است که مولا (علیه السلام) در کلام مورد بحث فرموده است. هنگامى که طوفان هاى اجتماعى مى وزد و تحولات آشکار مى شود و صفحات اجتماع زیرورو مى گردد این جاست که افراد باطن خود را که در حال عادى نشان نمى دادند آشکار مى سازند.

به تعبیر دیگر، بهترین راه براى شناخت حقیقت و باطن هر چیز، تجربه و آزمایش و امتحان است. این حکم درباره انسان ها نیز صادق است و بهترین طریق تجربه، حالاتى است که از خود در دگرگونى هاى اجتماعى بروز مى دهند؛ دیروز ثروتى نداشت، امروز به نوایى رسیده و یا مقامى نداشت و مقامى به دست آورده است. گاه چنان بر مرکب غرور سوار مى شود که هیچ کس به گرد او نمى رسد. این ها در امتحان شخصیت مردود شده اند؛ ولى به عکس، افرادى را مى بینیم که نه مال و ثروت و نه جاه و مقام و نه مشکلات زندگى هیچ یک بر آن ها تأثیرى نمى گذارد؛ همان راه مستقیمى را مى پیمایند که پیش از این مى پیمودند و همان مناسبات خوبى را با دوستانشان دارند که در گذشته داشتند.

«تَقَلُّب اَحوال» مفهوم جامعى دارد که هر گونه دگرگونى زندگى را شامل مى شود: رسیدن به مال و ثروت یا فقر، پیدا کردن مقام یا سقوط از آن، بهبودى و تندرستى یا بیمارى، فراهم آمدن اسباب شادى یا مصائب و حوادث دردناک، این ها و مانند این ها بوته هاى امتحانى هستند که انسان ها در آن آزموده مى شوند. درست مانند بوته و کوره هاى معمولى که طلاى ناب را در آن مى آزمایند و یا سیاه سیم زراندود را به آن مى برند تا باطن آن آشکار شود.

به گفته شاعر:

خوش بود گر محک تجربه آید به میان *** تا سیه روى شود هر که در او غش باشد

ص: 277

نیز به گفته شاعرى دیگر:

سیاه سیم زراندود چون به بوته برند *** خلاف آن به درآید که خلق پندارند!

تاریخ اسلام، نمودار عجیبى از همین کلام حکمت آمیز است؛ افرادى از یاران پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بودند که در غزوات اسلامى به عنوان مجاهدى خستگى ناپذیر و افسرى فداکار درخشیدند؛ ولى بعد از رحلت پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) براثر حب جاه و مقام یا مال و ثروت راه خود را جدا کردند و با توجه به آنچه در حکمت 441 خواهد آمد که «الْوِلایَاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ؛ پست هاى مهم، میدان مسابقه و آزمایش مردان است» کارهایى براى رسیدن به مال و مقام دنیا انجام دادند که هیچ کس از آن ها انتظار نداشت.

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «الْغِنى وَ الْفَقْرُ یَکْشِفانِ جَواهِرَ الرِّجالِ وَ أوْصافَها؛ بى نیازى و فقر، باطن افراد و اوصاف آن ها را آشکار مى سازد».(1)

مرحوم کلینى در کافى در حدیث معتبرى نقل مى کند که بعد از قتل «عثمان»، امیرمؤمنان على (علیه السلام) به منبر رفت و خطبه اى خواند و در ضمن آن خطبه فرمود : «... یَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبِیَّه (صلی الله علیه و آله) وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلاکُمْ وَ أَعْلاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا؛ سوگند به خدایى که محمد را به حق مبعوث ساخت! همگى با یکدیگر مخلوط و سپس غربال خواهید شد (تا خالص از ناخالص درآید و پیروان حق از پیروان باطل جدا شوند) تا آن جا که افراد پایین نشین، بالا و افراد بالانشین پایین قرار خواهند گرفت و آن ها که در اسلام پیشگام بودند

ص: 278


1- غررالحکم، ح 8269.

و برکنار گشتند سر کار خواهند آمد و کسانى که (با حیله و تزویر) پیشى گرفتند کنار مى روند».(1)

این سخن را با ذکر آیه اى از قرآن مجید که در واقع همه این روایات به آن بازمى گردد پایان مى دهیم آن جا که مى فرماید: (وَ تِلْکَ الأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ * وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ)؛ «و ما این روزها(ى پیروزى و شکست) را در میان مردم مى گردانیم؛ (و این خاصیّت زندگى دنیاست) تا خدا، افرادى را که ایمان آورده اند، مشخص سازد؛ و (خداوند) از میان خودتان، شاهدانى بگیرد. و خدا ستمکاران را دوست نمى دارد و تا خداوند، افراد باایمان را خالص گرداند (و ورزیده شوند)؛ و کافران را (به تدریج) نابود سازد».(2)

ص: 279


1- کافى، ج 1، ص 369، ح 1؛ در نهج البلاغه نیز این حدیث شریف در خطبه 16 با تفاوت هایى آمده است.
2- آل عمران، آیات 140 و 141.

ص: 280

گفتار حکیمانه 218

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

حَسَدُ الصَّدِیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

حسادت (به دوست) دلیل بیمارى دوستى است.(1)

ص: 281


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را زمخشرى در ربیع الابرار و آمدى در غررالحکم آورده اند. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 174). این کلام شریف در منابع دیگرى از اهل سنت از على (علیه السلام) با مختصر تفاوت یا اضافاتى نقل شده از جمله حلوانى (متوفاى قرن پنجم) در نزهة الناظر (ص 110) و زرندى حنفى (متوفاى 750) در نظم درر السمطین (ص 160) و تفاوت متن روایت نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى جز نهج البلاغه اخذ کرده اند.

شرح و تفسیر: دوستى ناسالم!

حضرت على (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه یکى از نشانه هاى ضعف دوستى و صداقت را بیان کرده، مى فرماید: «حسادت (به دوست) دلیل بیمارى دوستى است»؛ (حَسَدُ الصَّدِیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ).

«سقم» (به ضم و فتح سین) به معناى بیمارى است.

روشن است که دوستى وقتى سالم و خالى از غل و غش است که انسان آنچه را که براى خود مى خواهد براى دوستش نیز بخواهد و آنچه را که براى خویش ناخوش مى دارد براى دوستش نیز ناخوش دارد و در بعضى از روایات آمده که حداقل مودت و دوستى همین است.(1) با این حال چگونه ممکن است دوستى با حسد جمع شود؟

حسد به معناى انتظار زوال نعمت از دیگرى است و تفاوت آن با رقابت و تنافس این است که در رقابت، تنافس و غبطه، شخص سعى مى کند خود را به پاى دیگرى برساند بى آن که بخواهد چیزى از او کاسته شود.

دوست واقعى کسى است که خواهان پیشرفت و ترقى دوست خود باشد، هر چند تلاش کند خودش نیز به پیشرفت و ترقى برسد، بنابراین آن کس که چنین نیست دوست واقعى نیست و یا به بیان امام (علیه السلام) دوستى او گرفتار بیمارى است.

ص: 282


1- کافى، ج 2، ص 169، ح 2.

در روایات اسلامى درباره اهمیت دوستى و همچنین شرایط دوست خوب و نیز وظایف دوست در برابر دوست مطالب زیادى وارد شده است.

امام حسن مجتبى (علیه السلام) در وصیتى که به «جناده» (ابن ابى سفیان) در لحظات آخر عمر خویش فرمود چنین مى گوید: «فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَکَ، وَ إِذَا خَدَمْتَهُ صَانَکَ، وَ إِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَکَ، وَ إِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَکَ، وَ إِنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَکَ، وَ إِنْ مَدَدْتَ یَدَکَ بِفَضْلٍ مَدَّهَا، وَ إِنْ بَدَتْ عَنْکَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا، وَ إِنْ رَأَى مِنْکَ حَسَنَةً عَدَّهَا، وَ إِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاکَ، وَ إِنْ سَکَتَّ عَنْهُ ابْتَدَأَکَ، وَ إِنْ نَزَلَتْ إِحْدَى الْمُلِمَّاتِ بِهِ سَاءَک؛ با کسى دوستى کن که دوستى با او زینت تو باشد و هنگامى که به او خدمت مى کنى تو را محفوظ دارد و هرگاه که از او کمکى بخواهى یارى ات کند، اگر سخنى بگویى (از روى اعتمادى که به تو دارد) گفتار تو را تصدیق کند و اگر در جایى (به حق) حمله کنى تو را تقویت نماید و اگر دست خود را براى حاجتى به سوى او دراز کنى او دستش را به سوى تو دراز کند و هرگاه نقطه ضعفى از تو ظاهر شود آن را بپوشاند و اگر کار نیکى از تو ببیند آن را بشمارد (و آشکار سازد) و اگر چیزى از او بخواهى به تو بدهد حتى اگر سکوت کنى (ولى نیازمند باشى) بدون مقدمه کمک کند و اگر مشکلى براى او پیش آید تو را ناراحت سازد».(1)

ص: 283


1- بحارالانوار، ج 44، ص 138، ح 6.

ص: 284

گفتار حکیمانه 219

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بیشترین قربانگاه عقل ها زیر برق طمع هاست.(1)

ص: 285


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر، این کلام حکیمانه را از جاحظ (متوفاى 255) در کتاب المائة المختارة با تفاوت مختصرى و از راغب (متوفاى 502) در کتاب المحاضرات نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 175). خوارزمى نیز در مناقب این کلام حکمت آمیز را با تفاوتى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آورده است. (مناقب، ص376).

شرح و تفسیر: قربانگاه عقل!

این سخن پرنور و حکیمانه خطرات مهم طمع را گوشزد مى کند، امام (علیه السلام) مى فرماید: «بیشترین قربانگاه عقل ها زیر برق طمع هاست»؛ (أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ).

«مَصارِع» جمع «مصرع» به معناى محلى است که انسان به خاک مى افتد. این واژه در مورد شهیدان و کشته شدگان و غیر آن ها به کار مى رود.

«بُرُوق» جمع «برق» به معناى همان برقى است که در آسمان بر اثر جرقه هاى الکتریکى در میان ابرهاى حامل بار مثبت و منفى ظاهر مى گردد و با صداى مهیبى همراه است که آن را رعد مى نامند.

«مَطامِع» جمع «طمع» غالباً به معناى چشم داشتن به چیزهایى است که یا در دسترس قرار نمى گیرد و یا اگر قرار گیرد شایسته و حق انسان نیست. این واژه گاه به معناى داشتن آرزوهاى مثبت نیز به کار مى رود که در بعضى از آیات قرآن و دعاهاى معصومان (علیهم السلام) به چشم مى خورد؛ ولى غالباً بار منفى دارد و به همین دلیل در منابع لغت، آن را به هر نوع آرزو داشتن تفسیر کرده اند.(1)

امام (علیه السلام) تشبیه جالبى براى طمع هاى منفى بیان کرده است؛ طمع را به برق

ص: 286


1- در این مورد مى توانید به کتب لغت ازجمله کتاب «التحقیق فى کلمات القرآن الکریم» ماده «طمع» نوشته «علامه مصطفوى» مراجعه کنید.

آسمان تشبیه نموده که لحظه اى همه جا را روشن مى کند و در شب هاى تاریک تمام فضاى بیابان با آن آشکار مى شود و شخص گم کرده راه به شوق مى آید و به دنبال آن دوان دوان حرکت مى کند. ناگهان برق خاموش مى شود و او در پرتگاهى فرو مى افتد.

عقل و دانش آدمى که حق را از باطل و نیک را از بد مى شناسد هنگامى که تحت تأثیر برق طمع قرار گیرد به همین سرنوشت گرفتار مى شود. در واقع طمع، یکى از موانع عمده شناخت است که در طول تاریخ، بسیارى از اندیشمندان را به خاک هلاکت افکنده یا دنیایشان و یا دین و ایمانشان را بر باد داده است.

طمع آثار زیان بار فراوانى دارد؛ بسیارى از حوادث دردناک تاریخى براثر همین صفت رذیله رخ داده است. مهم ترین فاجعه تاریخ اسلام، شهادت شهیدان کربلا، از یک نظر به سبب طمع «عمر سعد» در حکومت رى واقع شد و حکومت مرگبار بنى امیه به طور کلى مولود طمع هایى بود که آن ها در جانشینى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و گرفتن انتقام غزوات آن حضرت داشتند.

در گفتار حکیمانه 180 خواندیم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ؛ طمع، بردگى و اسارت جاویدان است». در گفتار حکیمانه 226 نیز خواهد آمد که امام (علیه السلام) طمع کار را در بند ذلت گرفتار مى بیند: «الطّامِعُ فی وَثاقِ الذُّلِّ».

در غررالحکم نیز آمده است: «ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ؛ ثمره طمع، ذلت دنیا و آخرت است».(1)

طمع باعث ذلت و اسارت مى شود، زیرا انسان طمع کار غالباً به دنبال چیزى مى رود که از دسترس او بیرون است و یا حق او نیست و پیوسته تلاش مى کند و نیروهاى خود را از دست مى دهد و گاه با محرومیت از آنچه به دنبال آن بود چشم از دنیا برمى بندد.

ص: 287


1- غررالحکم، ح 4639.

طمع باعث ذلت انسان مى شود، زیرا براى رسیدن به آن از آبرو و حیثیت خویش مایه مى گذارد و در برابر هر شخصى سر تعظیم فرود مى آورد.

ازاین رو در حدیثى از امام حسن عسکرى (علیه السلام) مى خوانیم: «ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛ چه قدر زشت است براى انسان باایمان که علایقى داشته باشد که سبب ذلت او شود».(1)

شاعر معروف فارسى زبان سعدى مى گوید:

بدوزد شره دیده هوشمند *** درآرد طمع مرغ و ماهى به بند

در جایى دیگر نیز مى گوید:

قناعت سرافرازد اى مرد هوش *** سر پرطمع برنیاید ز دوش

طمع آبروى تو آخر بریخت *** براى دو جو دامنى دُر بریخت

ص: 288


1- بحارالانوار، ج 75، ص 374.

گفتار حکیمانه 220

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ.

امام (علیه السلام) فرمود:

داورى درباره افراد مورد اطمینان، با تکیه بر گمان، رسم عدالت نیست.(1)

ص: 289


1- سند گفتار حکیمانه: بنابر گفته خطیب؛ در کتاب مصادر، زمخشرى این کلام شریف را در کتاب ربیع الابرار نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 175). همچنین مرحوم صدوق آن را قبل از سید رضى در کتاب من لا یحضره الفقیه ضمن وصایاى على (علیه السلام) به فرزندش محمد بن حنفیه آورده است. (ج 4، ص 390).

شرح و تفسیر: سوءظن درباره دوستان ثقه ظلم است

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه، به نکته قابل ملاحظه اى در روابط اجتماعى اشاره مى کند، مى فرماید: «داورى درباره افراد مورد اطمینان، با تکیه بر گمان، عدالت نیست»؛ (لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ).

مى دانیم که یکى از دستورات قرآنى و روایى این است که به مسلمانان سوء ظن نداشته باشید. قرآن مجید مى گوید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمان ها گناه است».(1)

در حکمت 360 نیز بر این معنا تأکید شده است، آن جا که امام (علیه السلام) مى فرماید: «لا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مُحْتَمَلاً؛ هر سخنى که از دهان کسى خارج شد تا احتمال صحت در آن مى دهى حمل بر فساد مکن». دلیل آن هم روشن است، زیرا سوء ظن پایه هاى اعتمادِ عمومى را که سرچشمه همکارى است متزلزل مى سازد.

حال اگر آن شخصى که انسان به او سوء ظن پیدا مى کند کسى باشد که سوابق حسنه او بر ما روشن است و در یک کلمه به تعبیر امام (علیه السلام) «ثقه» محسوب شود به یقین قضاوت درباره چنین شخصى با ظن و گمانِ بدون دلیل، عادلانه نیست.

ص: 290


1- حجرات، آیه 12.

بعضى از شارحان نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را به صورت مسئله اى اصولى (اصول فقه) عنوان کرده اند و آن این است که هرگاه مطلبى با دلیل معتبر ثابت شود، عدول از آن جز با دلیل معتبر جایز نیست و حدیث معروف باب استصحاب: «لا تَنْقُضِ الْیَقینَ بِالشَّکِ»(1) را اشاره به آن مى دانند.

بعضى از شارحان نیز «قضاء» را در این جا به معناى قضاوت مصطلح؛ یعنى داورى براى فصل خصومت گرفته اند که قاضى نمى تواند در برابر شخص مورد اعتماد، با ظن و گمانش قضاوت کند.

ولى ظاهر این است که این حدیث شریف اشاره به یک مفهوم گسترده اخلاقى است که عدالت در آن مانع از داورى با ظن و گمان درباره اشخاص مورد اعتماد مى شود.

البته افراد متهم؛ یعنى کسانى که سوء سابقه دارند یا ظاهر آن ها ظاهر قابل اعتمادى نیست از این حکم خارج اند. البته نه به این معنا که انسان بى دلیل آن ها را متهم سازد، بلکه درباره آن ها احتیاط کند. شبیه این گفتار حکیمانه احادیث دیگرى است که با تعبیرات متفاوتى این موضوع را دنبال مى کند. در غررالحکم از آن حضرت نقل شده که فرمود: «سُوءُ الظَّنِّ بِالْمُحْسِنِ شَرُّ الاْثْمِ وَ أقْبَحُ الظُّلْمِ؛ سوء ظن به نیکوکار بدترین گناه و زشت ترین ستم هاست».(2)

در حدیث دیگرى در همان کتاب مى خوانیم: «سُوءُ الظَّنِّ بِمَنْ لا یَخُونُ مِنَ اللُّؤْمِ؛ سوء ظن به کسى که خیانت نمى کند نشانه پستى و لئامت است».(3)

در حدیث جالب دیگرى در همان کتاب آمده است که امام (علیه السلام) مى فرماید: «شَرُّ النّاسِ مَنْ لا یَثِقُ بِأحَدٍ لِسُوءِ ظَنِّهِ وَ لا یَثِقُ بِهِ أحَدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ؛ بدترین مردم کسى

ص: 291


1- وسائل الشیعه، ج 1، ص 245.
2- غررالحکم، ح 5672.
3- غررالحکم، ح 5673.

است که به سبب سوء ظنى که دارد به هیچ کس اعتماد نمى کند و (نیز) هیچ کس به سبب سوء فعلش به او اعتماد ندارد».(1)

کوتاه سخن این که از نظر آداب اخلاقى افزون بر مباحث قضاوت و احکام اصولى هرگاه کسى به وثاقت شناخته شد، سوء ظن به او کارى ظالمانه است.

ص: 292


1- غررالحکم، ح 5675.

گفتار حکیمانه 221

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ، الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بدترین توشه براى آخرت ستم به بندگان (خدا) است.(1)

ص: 293


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذکر مصادر این کلام نورانى حدیثى طولانى از عبدالعظیم حسنى (که مرقد مبارکش در شهر رى است) نقل مى کند که خدمت امام جواد (علیه السلام) رسید و از آن حضرت تقاضاى حدیثى کرد. امام (علیه السلام) به او پاسخ داد. باز تقاضاى بیشتر کرد و همین طور تکرار نمود تا به چهارده حدیث رسید که تمام آنها از امیرمؤمنان (علیه السلام) است و بسیارى از آنها در کلمات قصار نهج البلاغه آمده و کلام حکیمانه مورد بحث، ششمین آن است. نیز از جمله راویان گفتار حکیمانه مورد بحث را ابن شعبه حرانى در کتاب تحف العقول مى شمارد که قبل از سید رضى مى زیسته است و بعد از او مفید در ارشاد و آمدى در غررالحکم و کراجکى در کنزالفوائد آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 175).

شرح و تفسیر: بدترین توشه راه آخرت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به یکى از آثار سوء ظلم و ستمکارى اشاره کرده است، مى فرماید: «بدترین توشه براى آخرت ستم به بندگان (خدا) است»؛ (بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ، الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ).

مى دانیم دنیا سرایى است که همگان از آن براى رفتن به سوى آخرت توشه برمى دارند و هر کسى به فراخور حال و اعمال خود توشه اى تهیه مى بیند. قرآن مجید مى گوید: (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)؛ «و زاد و توشه تهیه کنید، و بهترین زاد و توشه، پرهیزکارى است».(1) ولى گروهى به جاى آن ظلم و ستم به

بندگان خدا را توشه این سفر سرنوشت ساز قرار مى دهند که به گفته امام (علیه السلام) بدترین توشه هاست.

زیرا گناهانى که جنبه معصیت الله دارد و یا به تعبیر دیگر، ظلم به خویشتن است با توبه آمرزیده مى شود و حتى بدون توبه امید عفو الهى و شفاعت درباره آن وجود دارد، همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (قُلْ یَا عِبَادِى الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَّحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعآ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ)(2) زیرا او بخشنده مهربان است.

ص: 294


1- بقره، آیه 197.
2- زمر، آیه 53.

ولى آن جا که پاى ظلم به دیگران به میدان مى آید نه با آب توبه شسته مى شود و نه با عنایت شفاعت و جز با رضایت صاحب حق نجات از عواقب آن ممکن نیست و به همین دلیل امام (علیه السلام) آن را بدترین زاد و توشه قیامت شمرده است.

بدیهى است که زاد و توشه چیزى است که در راه سفر و در مقصد به انسان کمک مى کند و به یقین ظلم چنین موقعیتى را ندارد، بنابراین انتخاب این لفظ در این جا نوعى کنایه بلیغ است، درست مانند این که انسان در سفرهاى دنیا به جاى حمل مواد غذایى مشتى از سموم با خود ببرد! به او مى گوییم: بدترین توشه این است که به جاى غذا سموم با خود حمل کنى.

امام (علیه السلام) در خطبه 176 نهج البلاغه بعد از آن که ظلم را به سه بخش تقسیم مى کند مى فرماید: «وَ أَمَّا آلظُّلْمُ آلَّذِی لا یُتْرَکُ فَظُلْمُ آلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً. الْقِصَاصُ هُنَاکَ شَدِیدٌ، لَیْسَ هُوَ جَرْحاً بِالْمُدَى وَ لاَ ضَرْباً بِالسِّیَاطِ، وَ لکِنَّهُ مَا یُسْتَصْغَرُ ذلِکَ مَعَهُ؛ اما ظلمى که هرگز رها نمى شود ستمى است که بندگان به یکدیگر مى کنند که قصاص در آن جا شدید است این قصاص مجروح ساختن با کارد یا زدن تازیانه (مانند قصاص در دنیا) نیست بلکه چیزى است که این ها در برابرش ناچیز است».

درباره آثار سوء ظلم در آیات قرآن و روایات اسلامى بحث هاى بسیار وسیع و گسترده اى آمده است.

قابل توجه این که در آیه 45 سوره انعام درباره اقوام ظالمى که به سرنوشت دردناکى مبتلا شدند مى خوانیم: (فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ)؛ «و (به این ترتیب،) ریشه گروهى که ستم کرده بودند، قطع شد وستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است».(1)

ص: 295


1- مرحوم علامه مجلسى این مضمون را در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کرده که مى فرماید: «إِنَّ اللهَ یُمْهِلُ الظّالمَ حَتّى یَقُولُ قَدْ أهْمَلَنی ثُمَّ یَأْخُذُهُ أَخْذَةً رابِیَةً إنَّ اللهَ حَمِدَ نَفْسَهُ عِنْدَ هَلاکِ الظّالِمینَ فَقالَ (فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِینَ)». (بحارالانوار، ج 72، ص 322، ح 52، أنعام، آیه 45).

در این جا خداوند به دلیل ریشه کن کردن ظالمان، حمد و ثناى خویش مى گوید. از دیگر آثار ظلم این است که در آن روز که اعمال انسان اعم از خوب و بد هرکدام به صورت مناسبى مجسم مى شوند ظلم به صورت ظلماتى که اطراف وجود ظالم را فرامى گیرد تجسم مى یابد همان گونه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیثى فرمود: «اِتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّهُ ظُلُماتٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ».(1)

مرحوم کلینى در اصول کافى در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) نقل مى کند که هنگامى که رحلت پدرم على بن الحسین فرارسید مرا به سینه خود چسبانید، سپس فرمود: «فرزندم من تو را به چیزى وصیت مى کنم که پدرم در آستانه شهادت مرا به آن توصیه کرد و گفت: این چیزى است که پدرش (على (علیه السلام)) به او توصیه کرده است فرمود: «یا بُنَیَّ إیّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْکَ ناصِرآ إلّا اللهُ؛ از ستم کردن به کسى که هیچ یار و یاورى جز خدا ندارد بترس».(2)

ص: 296


1- کافى، ج 2، ص 332، ح 10.
2- کافى، ج 2، ص 331، ح 5.

گفتار حکیمانه 222

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

یکى از باارزش ترین کارهاى کریمان تغافل از چیزهایى است که از آن آگاه اند (ولى سرپوش گذاشتن بر آن لازم است).(1)

ص: 297


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر از دعوات راوندى نقل مى کند که این کلام حکیمانه را با تفاوتى در کتاب خود آورده است به این صورت: «أشْرَفُ خِصالِ الکَرَم غَفْلَتُک عَمّا تَعْلَم». این تفاوت نشان مى دهد آن را از منبعى غیر از نهج البلاغه دریافت داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 178).

شرح و تفسیر: بهترین اعمال کریمان

«یکى از باارزش ترین کارهاى کریمان تغافل از چیزهایى است که از آن آگاه اند (ولى سرپوش گذاشتن بر آن لازم است)»؛ (مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ).

کمتر کسى است که عیب پنهان یا آشکارى نداشته باشد و کمتر دوستى پیدا مى شود که درباره دوستش کار نامناسبى، هر چند به سبب لغزش انجام ندهد.

افراد بزرگوار و باشخصیت کسانى هستند که عیوب پنهانى افراد را نادیده مى گیرند و از لغزش دوستان چشم پوشى مى کنند و هرگز به رخ آن ها نمى کشند.

این کار، اولاً سبب مى شود که آبروى مسلمان محفوظ بماند؛ آبرویى که ارزش آن به اندازه ارزش خون اوست. ثانیآ سبب مى شود فرد خطاکار یا صاحب عیب جسور نگردد و از همه این ها گذشته سبب مى شود رابطه مسلمان ها با یکدیگر محفوظ بماند.

در اسلام، غیبت از بزرگ ترین گناهان شمرده شده و این همه تأکید براى حفظ آبروى مسلمانان است.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در عهدنامه مالک اشتر به طور ویژه بر این معنا تکیه کرده، مى فرماید: «باید دورترین رعایا از تو و مبغوض ترین آن ها در نزد تو آن هایى باشند که بیشتر در جست وجوى عیوب مردم اند، زیرا در (غالب) مردم عیوبى

ص: 298

وجود دارد (که از نظرها پنهان است) و والى از همه سزاوارتر است که آن ها را بپوشاند، بنابراین لازم است عیوبى را که بر تو پنهان است آشکار نسازى».

از سویى دیگر مى دانیم که خداوند ستارالعیوب است و دوست دارد بندگانش نیز ستارالعیوب باشند و تغافل یکى از طرق پوشاندن عیوب مردم است.

در حدیث معروفى از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) مى خوانیم: مردى خدمتش آمد و عرض کرد: فدایت شوم! از یکى از برادران دینى کارى نقل کردند که من آن را ناخوش داشتم، ازخودش پرسیدم انکارکرد، در حالى که جمعى از افراد موثق این مطلب را از او نقل کرده اند، امام فرمود: «کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیْکَ وَ انْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قَسامَةً وَ قالَ لَکَ قَوْلا فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ، وَ لا تُذِیْعَنَّ عَلَیْهِ شَیْئاً تَشِیْنُهُ بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوَّتَهُ، فَتَکُونَ مِنَ الَّذِیْنَ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: (إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ)؛ گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن، حتى اگر پنجاه نفر سوگند خوردند که او کارى کرده و او بگوید نکرده ام، از او بپذیر و از آن ها نپذیر، هرگز چیزى را که مایه عیب و ننگ اوست و شخصیتش را از میان مى برد در جامعه پخش مکن، که از آن هایى خواهى بودکه خداونددرباره شان فرموده است: کسانى که دوست مى دارند زشتى ها در میان مومنان پخش شود عذاب دردناکى در دنیا و آخرت دارند».(1)

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این گفتار حکیمانه چند شعر از «طاهر بن الحسین» شاعر معروف عرب آورده است، وى مى گوید:

وَ یَکْفِیکَ مِنْ قَوْمٍ شَواهِدُ أَمْرِهِمْ *** فَخُذْ صَفْوَهُمْ قَبْلَ امْتِحانِ الضَّمائِرِ

فَإنَّ امْتِحانَ الْقَوْمِ یُوحِشُ مِنْهُمُ *** وَ ما لَکَ إلّا ما تَرى فِی الظَّواهِرِ

وَ إنَّکَ إنْ کَشَّفْتَ لَمْ تَرَ مُخْلِصآ *** وَ أبْدى لَکَ التَّجْریبُ خُبْثَ السَّرائِرِ

ص: 299


1- بحارالانوار، ج 72، ص 214؛ نور، آیه 19.

براى شناخت هر جمعیتى به ظاهر کار آن ها قناعت کن. خالص آن ها را برگزین پیش از آن که ضمیر آن ها را آزمایش کنى.

زیرا امتحان کردن اقوام (و جست وجوى بواطن آن ها) سبب وحشت از آن ها مى شود. تو تنها به آنچه در ظاهر مى بینى قناعت کن.

زیرا اگر اصرار بر کشف باطن افراد داشته باشى فرد خالص و مخلصى را نخواهى یافت و این کار آلودگى باطن بسیارى از افراد را بر تو آشکار مى سازد.

در موارد بسیارى باطن زندگى انسان ها برخلاف کارهایى است که در ظاهر انجام مى دهند، هرگاه انسان بخواهد از جزئیات زندگى دیگران با کنجکاوى و دقت آگاهى پیدا کند و آن ها را مورد بازخواست قرار دهد زندگى براى او تلخ خواهد شد و دوستانش از گرد او پراکنده مى شوند.

در حدیث جالبى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده مى خوانیم: «وَ عَظِّموُا أقْدَارَکُم بِالتَّغَافُلِ عَنِ الدَّنِّی مِنَ الأُمُورِ ... و لاتَکوُنوُا بَحَّاثِینَ عَمَّا غَابَ عَنْکُمْ، فَیَکْثُرُ عَائِبُکُمْ ... و تَکَرّموُا بِالتّعَامِی عَنِ الإِسْتِقْصَاءِ؛ قدر و منزلت خود را با «تغافل» درباره امور پست و کوچک بالا برید ... و درباره امورى که پوشیده و پنهان است زیاد تجسس نکنید که عیب جویان شما زیاد مى شوند ... و با چشم برهم نهادن از دقت بیش از حد در جزئیات، بزرگوارى خود را ثابت کنید».(1)

از این حدیث و پاره اى دیگر از احادیث این نکته روشن مى شود که موارد تغافل مربوط به امور سرنوشت ساز زندگى یک انسان نیست، زیرا به یقین در آن ها دقت و جست وجو لازم است. این دستور منافاتى با مسئله امر به معروف ونهى از منکر ندارد، زیرا وظیفه امر به معروف و نهى از منکر مربوط به واجبات و محرمات است که از محدوده تغافل بیرون است.

ص: 300


1- بحارالانوار، ج 75، ص 64، ح 157.

گفتار حکیمانه 223

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ، لَمْ یَرَ النَّاسُ عَیْبَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که حیا لباس خود را بر او بپوشاند، مردم عیب او را نخواهند دید.(1)

ص: 301


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکیمانه قبل از نهج البلاغه در کتاب هاى تحف العقول و روضه کافى به این صورت آمده است: «مَنْ کَساهُ الْحَیاءُ ثَوْبَهُ خَفِیَ عَلَی النّاسِ عَیْبُهُ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4،ص 178). اضافه بر این، در من لا یحضره الفقیه به این صورت نقل شده است: «مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ اخْتَفَى عَنِ الْعُیُونِ عَیْبُه» (ج 4، ص 388) و در غررالحکم نیز به صورتى متفاوت نقل شده است (غرر الحکم، ح 862).

شرح و تفسیر: برکات حیا

امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه درباره حیا مى فرماید: «کسى که حیا لباس خود را بر او بپوشاند، مردم عیب او را نخواهند دید»؛ (مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ، لَمْ یَرَ النَّاسُ عَیْبَهُ).

«حیا» - همان گونه که پیش تر نیز اشاره کرده ایم - حالتى نفسانى است که سبب مى شود انسان در برابر زشتى ها حالت انقباض پیدا کرده، از آن ها چشم بپوشاند.

در واقع، حیا سپرى است در مقابل اعمال قبیح و منکرات و اگر این سپر وجود نداشته باشد، انسان به آسانى آلوده هر کار زشتى مى شود و تیر قبایح بر بدن او فرو مى نشیند.

«حیا» گاهى سبب ترک گناه و زشتى ها نمى شود، بلکه سبب پوشاندن و مخفى ساختن آن مى گردد که این نیز در حدّ خود اثر مثبتى است. امام (علیه السلام) در این جا به هر دو اشاره مى کند؛ حیا را به لباس (زیبایى) تشبیه کرده که بر تن انسان مؤمن است و اگر عیبى نیز داشته باشد به وسیله آن پوشیده مى شود و مردم آن را نمى بینند.

«حیا» بنا به روایتى که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده از ویژگى هاى انسان و داراى آثار بسیار زیادى در زندگى بشر است. در آن حدیث خطاب به مفضل چنین مى فرماید: «انْظُرْ یَا مُفَضَّلُ إِلَى مَا خُصَّ بِهِ الإِنْسَانُ دُونَ جَمِیعِ الْحَیَوَانِ مِنْ هَذَا الْخَلْقِ الْجَلِیلُ قَدْرُهُ الْعَظِیمُ غَنَاوُهُ أَعْنِی الْحَیَاءَ فَلَوْلاهُ لَمْ یُقْرَ ضَیْفٌ وَ لَمْ یُوْفَ

ص: 302

بِالْعِدَاتِ وَ لَمْ تُقْضَ الْحَوَائِجُ وَ لَمْ یُتَحَرَّ الْجَمِیلُ وَ لَمْ یَتَنَکَّبِ الْقَبِیحُ فِی شَیْءٍ مِنَ الأَشْیَاءِ حَتَّى إِنَّ کَثِیراً مِنَ الأُمُورِ الْمُفْتَرَضَةِ أَیْضاً إِنَّمَا یُفْعَلُ لِلْحَیَاءِ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَوْ لا الْحَیَاءُ لَمْ یَرْعَ حَقَّ وَالِدَیْهِ وَ لَمْ یَصِلْ ذَا رَحِمٍ وَ لَمْ یُوَدِّ أَمَانَةً وَ لَمْ یَعْفُ عَنْ فَاحِشَةٍ أَ فَلا تَرَى کَیْفَ وُفِّیَ لِلإِنْسَانِ جَمِیعُ الْخِلالِ الَّتِی فِیهَا صَلاحُهُ وَ تَمَامُ أَمْرِهِ؛ اى مفضل! نگاه کن به صفتى که خداوند تنها به انسان ارزانى داشته و حیوانات از آن محروم اند؛ صفتى که مقامش والا و غنایش بزرگ است؛ یعنى حیا. اگر حیا نبود، انسان ها از مهمانشان درست پذیرایى نمى کردند، به وعده هایشان وفا نمى نمودند، نیازهاى دیگران را برآورده نمى ساختند و به دنبال کارهاى خوب نبودند و از کارهاى زشت در هیچ چیز پرهیز نداشتند. به طورى که بسیارى از کارهاى واجب نیز در پرتو حیا انجام مى شود؛ اگر حیا نبود، جمعى از مردم حق پدر و مادر را نیز ادا نمى کردند و صله رحم به جا نمى آوردند و اداى امانت نمى کردند و از هیچ کار زشتى پرهیز نداشتند. آیا نمى بینى خداوند چگونه جمیع صفاتى را که در آن صلاح و کمالِ کار انسان است به او ارزانى داشته است؟».(1)

از این حدیث شریف به خوبى استفاده مى شود که اثر حیا - آن گونه که بسیارى گمان مى برند - تنها پرهیز از زشتى ها و قبایح نیست بلکه آثار مثبت زیادى در انجام واجبات و رعایت آداب و اخلاق انسانى دارد.

به همین دلیل در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ لا حَیاءَ لَهُ فَلاإیمانَ لَهُ؛ آن کس که حیا ندارد ایمان ندارد».(2)

از قول امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم آمده است: «مَنْ لا حَیاءَ لَهُ فَلا خَیْر فِیهِ؛ کسى که حیا ندارد هیچ خیرى در او نیست».(3)

ص: 303


1- بحارالانوار، ج 3، ص 81.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 47.
3- غررالحکم، ح 5465.

البته آنچه گفته شد درباره حیاى پسندیده است. حیاى مذموم این است که انسان از فراگرفتن علم و دانش و پذیرفتن حقایق و انجام کارهاى نیک شرم داشته باشد و گاه به سبب آن از ترک مجالس گناه و پیشنهادهاى زشت افراد فاسد شرم مى کند و آلوده گناه مى شود.

نکته ها

1. یک اشتباه بزرگ

بعضى از نویسندگان بى خبر و بى بندوبار مى گویند: حیا نوعى ضعف نفس است و اگر پرده حیا دریده شود سبب قوت نفس خواهد بود در حالى که قضیه کاملاً بر عکس است؛ فرد بى حیا کسى است که تسلیم خواسته هاى نفسانى است و نمى تواند از آن روى گردان شود؛ ولى افراد باحیا براثر قدرت روحانى، دربرابر عوامل گناه مقاومت مى کنند و سد نیرومندى به نام حیا میان خود و آن ها قرار مى دهند. آرى! حیا در برابر نیکى ها مانند فرا گرفتن علم، دلیل بر ضعف نفس است؛ ولى در برابر زشتى ها نشانه روشنى از قدرت نفس است.

2. چه امورى سبب پاره شدن پرده حیا مى شود؟

زمانى که گناه آشکارا انجام شود ابهت گناه شکسته مى شود و پرده حیا کنار مى رود و افراد در انجام گناهان کبیره جسور مى شوند. به همین دلیل در روایات اسلامى آمده است که گناه آشکار از گناه پنهان بسیار زشت تر است همان گونه که در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانیم: «الْمُذِیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ وَ الْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ؛ کسى که گناه خود را آشکار و منتشر مى کند گرفتار خذلان مى شود و کسى که گناه را بپوشاند عفو خدا شامل او مى گردد».(1) حتى

ص: 304


1- کافى، ج 2، ص 428، ح 1.

براى مبارزه با افراد جسور و حرمت شکن و متجاهر به فسق، اجازه غیبت داده شده است.

نیز به همین دلیل است که هرگاه گناه آشکار شود و مردم از آن باخبر گردند، دستور داده شده است که حد یا تعزیر آشکارا انجام شود تا ابهت گناه به جاى خود برگردد و پرده حیا در سطح عموم پاره نشود.

افشاگرى درباره گناهان اشخاص نیز آن ها را جسور کرده و از حیاى آن ها مى کاهد و گاه به جایى مى رسد که با زبان حال یا قال مى گویند: ما که رسواى جهانیم غم دنیا سهل است و آب که از سر گذشت چه یک قامت چه چند قامت. در حالى که اگر در این گونه موارد تغافل شود، کمک به حفظ حیاى آن گناهکار خواهد شد.

نیز به همین دلیل در تعلیمات اسلامى تکرار گناه صغیره به منزله گناه کبیره شمرده شده است، زیرا تکرار، سبب کم شدن زشتى گناه و پاره شدن پرده حیا مى شود.

3. اهمیت حیا در زنان

این نکته نیز قابل توجه است که در روایاتى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است : «الْحَیاءُ عَشَرَةُ أجْزاءٍ فَتِسْعَةٌ فِی النِّساءِ وَ واحِدَةٌ فِی الرِّجالِ؛ حیا ده جزء دارد. نه جزء در زنان و یک جزء در مردان است».(1) و این براى آن است که اگر حیا نباشد زنان آسیب پذیر خواهند شد.

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که شش چیز خوب است؛ ولى از شش طایفه خوب تر؛ از جمله مى فرماید: «الْحَیاءُ حَسَنٌ وَ هُوَ مِنَ النِّساءِ أحْسَنٌ؛ حیا چیز خوبى است و از زنان زیبنده تر است».(2)

ص: 305


1- میزان الحکمة، ج 1، ص 720.
2- ارشاد القلوب، ج 1، ص 193.

حیا به زنان ابهت، شخصیت و ارزش مى دهد و به گفته یکى از فلاسفه معروف، دختران حوا در طول تاریخ دریافتند که عزت و احترامشان در این است که به دنبال مردان نروند خود را مبتذل نکنند و از دسترس مرد دور نگه دارند آن ها این درس ها را در طول تاریخ دریافتند و به دختران خود یاد دادند.(1)

ص: 306


1- مجموعه آثار شهید مطهرى، ج 19، ص 53.

گفتار حکیمانه 224

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ، وَ بِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَ بِالإِفْضَالِ تَعْظُمُ الأَقْدَارُ، وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ، وَ بِاحْتِمَالِ الْمُوَنِ یَجِبُ السُّوْدُدُ، وَ بِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ، وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الأَنْصَارُ عَلَیْهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کثرت سکوت، سبب ابهت و بزرگى است و انصاف مایه فزونى دوستان است و با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا مى رود و با تواضع، نعمت (الهى) کامل مى گردد و با پذیرش هزینه ها (و رنج ها و مشکلات) عظمت و سرورى حاصل مى گردد، با روش عادلانه، دشمن، مقهور و مغلوب مى شود و با حلم و بردبارى در برابر سفیهان، یاوران انسان بر ضد آنها فزونى مى یابند.(1)

ص: 307


1- سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه ترکیبى از گوهرهاى گران بهایى است که در کتب مختلف پخش شده و در روایت سید رضى یک جا آمده است از جمله آن کتب، عیون الاخبار ابن قتیبه، عقد الفرید ابن عبد ربه، ربیع الابرار زمخشرى، ریاض الاخیار ابن قاسم، مطالب السؤول ابن طلحه شافعى، غررالحکم آمدى و سراج الملوک طرطوشى است و قابل توجه این که عبارات آنها در پاره اى از موارد با سید رضى متفاوت است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 178).

شرح و تفسیر: هفت فضیلت مهم اخلاقى

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى به هفت فضیلت مهم اخلاقى و اثر مثبت آن ها اشاره مى کند.

نخست مى فرماید: «کثرت سکوت، سبب ابهت و بزرگى است»؛ (بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ).

مرحوم ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود در این جا نکته جالبى آورده، مى گوید: دلیل کلام مولا این است که سکوت، غالباً نشانه عقل است و ابهت صاحبان عقل آشکار است و اگر به یقین دانسته شود که کثرت سکوت ناشى از عقل اوست، ابهت او بیشتر مى شود و اگر حال او شناخته نشود و این احتمال وجود داشته باشد که سکوتش ناشى از عقل است باز سبب ابهت اوست و گاه ممکن است سکوت، ناشى از ضعف و ناتوانى در کلام باشد و باز هم این امر سبب احترام شخص مى شود، زیرا از پریشان گویى پرهیز مى کند.(1)

اضافه بر این ها، سکوت، سبب نجات از بسیارى از گناهان است، زیرا غالب گناهان کبیره به وسیله زبان انجام مى شود تا آن جا که سى گناه کبیره براى زبان شمرده ایم. بدیهى است که وقتى انسان از این گناهان پرهیز کند ابهت و هیبت وشخصیت او بیشتر خواهد شد.

ص: 308


1- شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 602.

در حدیث جالبى امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به مردى که خدمتش رسید فرمود: ألا أدُلُّکَ عَلى أمْرٍ یُدْخِلُکَ اللهُ بِهِ الْجَنَّةَ؟؛ آیا تو را به چیزى هدایت کنم که به وسیله آن وارد بهشت شوى؟» عرض کرد: آرى یا رسول اللّه!

پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أنِلْ مِمّا أنالَکَ اللهُ؛ از آنچه خداوند در اختیار تو قرار داده بذل و بخشش کن». عرض کرد: اگر من خودم محتاج تر از کسى باشم که مى خواهم به او بخشش کنم چه کنم؟

پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَانْصُرِ الْمَظْلُومَ؛ به یارى ستمدیده برخیز».

عرض کرد: اگر من خودم از او ضعیف تر باشم چه کنم؟

فرمود: «فَاصْنَعْ لِلاْخْرَقِ، یَعْنی أشِرْ عَلَیْهِ؛ شخص نادان را راهنمایى کن و به او مشورت بده».

عرض کرد: اگر من از او نادان تر باشم چه کنم؟ فرمود: «فَأصْمِتْ لِسانَکَ إلّا مِنْ خَیْرٍ؛ زبانت را جز از نیکى خاموش ساز». و سرانجام پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أما یَسُرُّکَ اَنْ تَکُونَ فیکَ خَصْلَةٌ مِنْ هذِهِ الْخِصالِ تَجُرُّکَ إلَى الْجَنَّةِ؟؛ آیا خشنود نمى شوى که یکى از این صفات نیک را داشته باشى و تو را به سوى بهشت برد؟».(1)

اضافه بر این، سکوت سبب نورانیت فکر و عمق اندیشه است، همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «الْزَمِ الصَّمْتَ یَسْتَنِرْ فِکْرُکَ؛ ساکت باش تا فکرت نورانى شود».(2)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «أکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفّرْ فِکْرُکَ وَ یَسْتَنِرْ قَلْبُکَ وَ یَسْلَمِ النّاسُ مِنْ یَدِکِ؛ بسیار سکوت کن که فکرت فراوان و قلبت نورانى مى شود و مردم از تو در امان خواهند بود».(3)

ص: 309


1- کافى، ج 2، ص 113، ح 5.
2- غررالحکم، ح 4248.
3- غررالحکم، ح 4252.

البته همه این ها مربوط به سخنانى است که به اصطلاح، فضول الکلام یا آلوده به گناه است؛ ولى سخن حق و تعلیم دانش و امر به معروف و نهى از منکر وامثال آن به یقین از آن مستثناست و همان گونه که در حکمت 182 گفتیم در روایات آمده است که اگر کلام از آفات خالى باشد به یقین از سکوت برتر است، زیرا انبیا دعوت به کلام شدند نه به سکوت حتى اگر ما بخواهیم فضیلت سکوت را بیان کنیم از کلام کمک مى گیریم.(1)

سپس در دومین نکته مى فرماید: «انصاف مایه فزونى دوستان است»؛ (وَ بِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ).

«نَصَفَة» به معناى «انصاف» و «مُواصلون» جمع «مواصل» در این جا به معناى دوست است.

حقیقت انصاف آن است که انسان، نه حق کسى را غصب کند و نه سبب محرومیت کسى از حقش شود، نه سخنى به نفع خود و زیان دیگران بگوید و نه گامى در این راه بردارد، بلکه همه جا حقوق را رعایت کند حتى در مورد افراد ضعیف که قادر به دفاع از حق خویش نیستند. بدیهى است، کسى که این امور را رعایت کند دوستان فراوانى پیدا مى کند و جاذبه انصاف بر کسى پوشیده نیست.

در روایات اسلامى درباره اهمیت انصاف بحث هاى گسترده اى دیده مى شود از جمله تنها در اولین باب از ابوابى که در کتاب میزان الحکمه درباره اهمیت انصاف ذکر شده 20 حدیث کوتاه و پرمعنا از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است؛ از جمله مى فرماید: «الإنْصافُ أفْضَلُ الْفَضائِلِ؛ برترین فضیلت ها انصاف است».(2)

ص: 310


1- براى توضیح بیشتر به ذیل حکمت 182 و 71 و به جلد اول تفسیر موضوعى اخلاق در قرآن، ص 298 مراجعه شود.
2- غررالحکم، ح 9096.

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «إنَّ أعْظَمَ الْمَثُوبَةِ مَثُوبَةُ الاْنْصافِ؛ برترین ثواب الهى ثواب انصاف است».(1)

نیز در حدیث دیگرى مى فرماید: «الاْنْصافُ یَرْفَعُ الْخِلافَ وَ یُوجِبُ الاْئْتِلافَ؛ انصاف اختلافات را برطرف مى سازد و موجب اتحاد صفوف مى شود».(2)

بالاخره در حدیثى دیگرى مى فرماید: «عامِلْ سائِرَ النّاسِ بِالإِنْصافِ وَ عامِلِ الْمُؤْمِنینَ بِالاْیثارِ؛ با سایر مردم به انصاف رفتار کن و با مؤمنان به ایثار».(3)

از حدیث اخیر، مفهوم انصاف نیز روشن مى شود؛ انصاف آن است که منافع خود و دیگران را با یک چشم ببینیم و ایثار آن است که دیگران را با بزرگوارى بر خود مقدم بشماریم.

از حدیث ذیل نیز مفهوم انصاف آشکارتر مى شود. امام صادق (علیه السلام) در این حدیث که شرح جنود هفتاد و پنج گانه عقل و جهل را بیان مى کند، مى فرماید : «وَ الاْنْصافُ وَ ضِدُّهُ الْحَمِیَّةُ؛ یکى دیگر از لشکریان عقل انصاف است و ضد آن تعصب (درباره حقوق خویشتن) است».(4)

گاه بعضى تصور مى کنند که اگر در بعضى از موارد انصاف را درباره دیگران رعایت کنند و به خطا و اشتباه اعتراف نمایند مقامشان در نظر مردم پایین مى آید در حالى که قضیه عکس است. امام باقر (علیه السلام) در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «ألا إنَّهُ مَنْ یُنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ یَزِدْهُ اللهُ إلّا عِزّآ؛ کسى که انصاف را در برابر مردم نسبت به خویش رعایت کند خدا بر عزت او مى افزاید».(5)

ص: 311


1- غررالحکم، ح 9106.
2- غررالحکم، ح 9116.
3- غررالحکم، ح 9109.
4- کافى، ج 1، ص 22، ح 14.
5- کافى، ج 2، ص 114، ح 4.

در سومین نکته مى فرماید: «با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا مى رود»؛ (وَ بِالإِفْضَالِ تَعْظُمُ الأَقْدَارُ).

«افضال» منحصر به بذل مال نیست، بلکه همان گونه که مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود آورده است هر کمکى که آلام و اندوه ها را کم کند و بارهاى سنگین را از دوش مردم بردارد مصداق آن است.

در خطبه معروف امیرمؤمنان (علیه السلام) که به خطبه «وسیله» مشهور شده است مى خوانیم: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ قَلَّ ذَلَّ وَ مَنْ جَادَ سَادَ؛ کسى که در احسان کوتاهى کند ذلیل مى شود و کسى که جود و بخشش پیشه کند بزرگ مى شود».(1)

شک نیست که هر قدر انسان به دیگران بیشتر بذل و بخشش کند دل ها مجذوب او مى شوند و سیل محبت مردم به سوى او سرازیر مى گردد و همین امر باعث عظمت و شخصیت انسان مى شود.

همان گونه که در حدیثى در غررالحکم مى خوانیم: «بِالاْفْضالِ تُسْتَرَقُّ الاْعْناقُ؛ به وسیله بذل و بخشش مردم تسلیم انسان مى شوند».(2)

حتى اگر چنین شخصى داراى عیوبى باشد، احسان و بخشش مى تواند پرده بر عیب او بیفکند، چنان که در حدیث غررالحکم آمده است: «بِالاْفْضالِ تُسْتَرُ الْعُیُوبُ».(3)

سپس در چهارمین نکته مى فرماید: «با تواضع، نعمت (الهى) کامل مى گردد»؛ (وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ).

رابطه تواضع با اتمام نعمت از این است که هم خداى متعال کسانى را که از نعمت هایش برخوردار مى شوند و گرفتار کبر و غرور نمى گردند، بلکه در برابر

ص: 312


1- بحارالانوار، ج 74، ص 278، ح 1.
2- غررالحکم، ح 8561.
3- غررالحکم، ح 8568.

خلایق تواضع بیشترى مى کنند مشمول لطف و رحمت خاصش مى گرداند و بر نعمتش مى افزاید و هم بندگان خدا وقتى چنین حالتى را در او ببینند که کثرت نعمت باعث فزونى تواضع او شده او را لایق سربلندى و سرپرستى و پیشوایى جامعه مى بینند و عظمت او در چشم مردم بیشتر مى شود.

در حدیثى در اصول کافى آمده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «خداوند متعال به موسى (علیه السلام) خطاب کرد: اى موسى! آیا مى دانى چرا تو را مخاطب خود ساختم و با تو تکلم کردم و به دیگران چنین افتخارى ندادم؟ موسى عرض کرد: پروردگارا براى چه بود؟ خداى متعال وحى فرستاد که اى موسى! من تمام بندگانم را بررسى کردم احدى را از تو متواضع تر نیافتم تو هنگامى که نماز مى خوانى صورت خود را بر خاک مى نهى (از این حدیث شریف روشن مى شود که در نمازهاى قبل از اسلام به هنگام نماز و عبادت صورت بر خاک نمى گذاشتند، موسى بن عمران براى ابراز نهایت تواضع این کار را انجام مى داد)».(1)

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إنَّ أفْضَلَ النّاسِ عَبْدآ مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَةٍ؛ برترین بندگان خدا کسى است که در عین بزرگى و عظمت تواضع کند».(2)

از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «التَّواضُعُ زَکاةُ الشَّرَفِ؛ زکات مقام و شرافت تواضع است».(3)

اصولا یکى از فلسفه هاى عبادات اسلامى به خصوص نماز و زیارت خانه خدا پرورش روح تواضع در انسان است.

از رسول خدا نقل شده است که روزى به یارانش فرمود: «مالی لا أَرى عَلَیْکُمْ

ص: 313


1- کافى، ج 2، ص 123، ح 7.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 179.
3- غررالحکم، ح 5132.

حَلاوَةَ الْعِبادَةِ؛ چرا شیرینى عبادت را در شما نمى بینم؟ قالوا و ما حلاوة العبادة؛ عرض کردند: شیرینى عبادت چیست؟ «قالَ: التَّواضُعُ؛ فرمود: تواضع».(1)

در بحارالانوار آمده است که حضرت مسیح (علیه السلام) مى فرمود: «بِالتَّواضُعِ تَعْمُر الْحِکْمَةُ لا بِالتَّکَبُّرِ وَ کَذلِکَ فِی السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعُ لا فِی الْجَبَلِ؛ با تواضع، علم و دانش آباد مى شود نه با تکبر، همان گونه که زراعت در زمین نرم و هموار مى روید نه بر کوه ها (ى بلند)».(2)

در روایات اسلامى نشانه هایى براى تواضع ذکر شده است؛ از جمله در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «التَّواضُعُ الرِّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَ أنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقِیتَ وَ أنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَ إنْ کُنْتَ مُحِقّآ؛ تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشى و هر کس را ملاقات کردى به او سلام کنى و مشاجره را با دیگران رها سازى، هر چند حق با تو باشد».(3)

این سخن را با حدیثى از رسول خدا به پایان مى بریم آن جا که فرمود: «إنَّ أحَبَّکُمْ إلَیَّ وَ أَقْرَبَکُمْ مِنّی یَوْمَ الْقِیامَةِ مَجْلِسآ أَحْسَنُکُمْ خُلُقآ وَ أشَدُّکُمْ تَواضُعآ وَ إنّ أبْعَدَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنّی الثَّرْثارُونَ وَ هُمُ الْمُسْتَکْبِرُونَ؛ محبوب ترین شما نزد من و نزدیک ترین شما به من در روز قیامت کسى است که از همه اخلاقش بهتر و از همه متواضع تر باشد و دورترین شما از من در روز قیامت مستکبران اند».(4)

در پنجمین نکته حکیمانه مى فرماید: «با پذیرش هزینه ها (و رنج ها و مشکلات)عظمت و سرورى حاصل مى گردد»؛(وَ بِاحْتِمَالِ آلْمُؤَنِ یَجِبُ السُّؤْدَدُ). «مُؤَن» جمع «مؤنه» به معناى هزینه و «سُؤْدَد» به معناى بزرگى و سرورى است.

ص: 314


1- محجة البیضاء، ج 6، ص 222.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 121.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 176.
4- بحارالانوار، ج 68، ص 385، ح 26.

زندگى دنیاآمیخته با انواع مشکلات است به خصوص براى رسیدن به مقامات والا مشکلات بیشترى را باید تحمل کرد و نازپروردگان متنعم به جایى نمى رسند.

نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست *** عاشقى شیوه رندان بلاکَش باشد

مرحوم مغنیه در شرح این جمله مى گوید: کسى که بارهاى سنگین مردم را بر دوش کشد مردم او را بر سر خود مى نشانند و او را اهل رهبرى و ریاست مى بینند، دین و رنگ و نَسَبش هر چه باشد؛ ولى کسانى که مردم از آن ها بهره مند نمى شوند به آن ها همانند موجودى نگاه مى کنند که هیچ ثمره اى ندارد، هر چند دنیا را از علم و دانش خود پر کند.(1)

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کانَ سَیِّداً: کَظْمُ الْغَیْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِیءِ وَ الصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَ الْمالِ؛ سه چیز است که در هر کس باشد ریاست و سرورى پیدا مى کند: فرو بردن خشم و عفو خطاکاران و دادن خدمات جانى و مالى به دیگران».(2)

در حدیث مشروحى که امام کاظم (علیه السلام) خطاب به «هشام بن حَکَم» در آن مسائل مهمى را بیان فرموده و مرحوم کلینى آن را در صدر جلد اول کتاب کافى قرار داده است مى خوانیم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْیَا وَ إِلَى أَهْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّهَا لا تُنَالُ إِلاَّ بِالْمَشَقَّةِ وَ نَظَرَ إِلَى الاْخِرَةِ فَعَلِمَ أَنَّهَا لا تُنَالُ إِلاَّ بِالْمَشَقَّةِ فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا؛ اى هشام! عاقل نظرى به دنیا و اهلش افکند و دانست که آن را جز با مشقت نمى توان به دست آورد و نگاهى به آخرت کرد و دانست که آن نیز جز با مشقت به دست نمى آید از این رو با تحمل مشقت، آن را که بقاى بیشترى داشت (آخرت) طلب کرد».(3)

ص: 315


1- شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 351.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 230.
3- کافى، ج 1، ص 18.

در حدیثى که در مستدرک الوسائل از امام صادق (علیه السلام) نقل شده، آمده است : «طَلَبْتُ الرِّیاسَةَ فَوَجَدْتُها فِی النَّصیحَةِ لِعبادِ اللهِ؛ به سراغ سرورى رفتم آن را در خیرخواهى به بندگان خدا یافتم».(1)

این بحث را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) پایان مى دهیم: «أرْبَعُ خِصالٍ یَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ: الْعِفَّةُ وَ الاْدَبُ وَ الْجُودُ وَ الْعَقْلُ؛ چهار خصلت است که انسان به وسیله آن ها به سرورى و بزرگى مى رسد: خویشتن دارى در برابر گناه و ادب و بخشش و عقل».(2)

سپس امام (علیه السلام) در ششمین جمله حکمت آمیز مى فرماید: «با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب مى شود»؛ (وَ بِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ).

«مُناوىء»به معناى «دشمن» از ریشه «مناواة» به معناى «دشمنى»است، زیرا دشمن هنگامى موفق به انجام کار خود مى شود که دستاویزى پیدا کند. کسى که روش عادلانه دارد، دستاویزى به دست دشمن نمى دهد و همین باعث مقهور شدن اوست.

افزون بر این کسى که روش عادلانه اى دارد طرفداران زیادى در میان مردم پیدا مى کند و آن کس که طرفداران زیاد دارد دشمنش مقهور مى شود.

افزون بر همه این ها چنین کسى مورد الطاف الهى است و خداوند چنین بنده عدالت پیشه اى را در برابر دشمنانش تنها نمى گذارد و او را پیروز مى گرداند و به گفته شاعر:

دشمن به کین نشسته مولا نمى گذارد *** الطاف بى کرانش تنها نمى گذارد

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الْعَدْلُ جُنَّةٌ واقِیَةٌ وَ جَنَّةٌ باقِیَةٌ؛ عدالت سپر نگهدارنده و بهشت جاودان است».(3)

ص: 316


1- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 173.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 94.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 166.

در روایت دیگرى در غررالحکم مى خوانیم: «اِعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ؛ عدالت پیشه کن تا قدرت تو پایدار ماند».(1)

اصولاً عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است، همان گونه که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الأَرْضُ؛ به وسیله عدالت و نظم، آسمان و زمین برپاست».

در حدیث دیگرى نیز از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است: «الْعَدْلُ حَیاةُ الاْحْکامِ؛ عدالت روح و حیات احکام است».(2)

بنابراین کسى که روش عادلانه را در زندگى خود برگزیده است، هماهنگ با نظام هستى و همگام با شریعت اسلام است و چنین کسى به یقین بر دشمنانش پیروز مى شود.

در ذیل خطبه 216 نیز شرحى در این زمینه آوردیم.(3)

در هفتمین و آخرین جمله این کلام حکیمانه مى فرماید: «با حلم و بردبارى در برابر سفیهان، یاوران انسان بر ضد آن ها زیاد مى شوند»؛ (وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الأَنْصَارُ عَلَیْهِ).

شبیه همین معنا در حکمت 206 گذشت.

بى شک در هر جامعه اى افراد سفیه و کم خردى هستند که کار آن ها خرده گیرى بر بزرگان و گاه پرخاشگرى است و هرگونه درگیرى با آنان سبب وهن افراد باشخصیت و جرأت و جسارت سفیهان مى گردد، بنابراین بهترین روش در مقابل این گونه افراد همان گونه که در آیات فراوانى از آیات قرآن مجید آمده و در کلام نورانى مورد بحث اشاره شد، بردبارى و تحمل و بى اعتنایى به

ص: 317


1- غررالحکم، ح 7760.
2- غررالحکم، ح 1702.
3- پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج 10، ص 179.

گفتار وسخنان آن هاست. از آن جا که آن ها حریم افراد باشخصیت را مى شکنند و جسورانه سخن مى گویند، این تحمل و بردبارى سبب مى شود افراد با شخصیت، در نظر مردم، مظلوم به حساب آیند و مردم فهمیده جامعه به یارى آن ها بر ضد سفیهان و بى خردان برخیزند و آن ها را ساکت کرده بر جاى خود بنشانند.

سیره رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) و بسیارى از بزرگان دینى همین بوده است.

حقیقت «حلم» همان گونه که در حدیثى از امام حسن مجتبى (علیه السلام) آمده است: «کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مَلْکُ النَّفْسِ یعنى فروبردن غضب و تسلط بر نفس خویش است به گونه اى که عکس العملى نشان ندهد.(1)

در زندگى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بارها خوانده ایم که افراد نادان و جسورى خدمتش مى رسیدند و تعبیرات ناروایى نثار مى کردند و حتى گاه با شخص حضرت درگیر مى شدند؛ اما آن حضرت تحمل مى کرد و به حل مشکلاتشان مى پرداخت. داستان امام حسن مجتبى (علیه السلام) و آن مرد شامى نیز معروف است.

در کتاب أسد الغابه در سرگذشت «قیس بن عاصم» مردى که بزرگ قبیله خود و مورد احترام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود مى خوانیم: «او بسیار به حلم و بردبارى مشهور بود؛ از جمله این که «احنف بن قیس» صحابى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى گوید: من حلم را از «قیس بن عاصم» آموختم؛ روزى دیدم در کنار خانه اش نشسته و بر غلاف شمشیرش تکیه کرده بود و براى قومش سخن مى گفت. ناگهان مردى را دست بسته همراه با بدن مقتولى نزد او آورده، گفتند: این مرد دست بسته فرزند برادر توست که فرزندت را کشته است. «قیس» کلام خود را قطع نکرد تا زمانى که تمام شد بعد رو به فرزند برادرش که قاتل بود کرد و گفت: اى پسر برادر! کار

ص: 318


1- بحارالانوار، ج 75، ص 102، ح 2.

بسیار بدى کردى، خدا را عصیان نمودى، رحِمَت را قطع کردى و پسرعمویت را کشتى و در واقع تیر به پیکر خود زدى و از گروه یارانت کاستى. سپس به فرزند دیگر خود گفت: برخیز بازوهاى پسرعمویت را باز کن و برادرت را به خاک بسپار و یکصد شتر به عنوان دیه فرزند به مادرت بده چرا که او در این دیار غریب است.(1)

علما و بزرگان دین نیز این روش را از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) آموخته بودند؛ در حالات یکى از فقهاى بزرگ نجف نقل مى کنند: روزى شخصى نیازمند و خشمگین، نامه بسیار توهین آمیزى به او نوشته بود که من مى خواهم سرپناهى تهیه کنم و باید نصف هزینه آن را شما بپردازید. آن فقیه برجسته نامه توهین آمیز و هتاکانه را خواند بعد بى آن که عکس العمل نامناسبى نشان بدهد به دوستان حاضرش فرمود: اگر ما نصف هزینه سرپناه او را بدهیم، نصف دیگرش را چه کسى مى دهد؟(2)

البته در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «کَفى بِالْحِلْمِ ناصِرآ وَ قَالَ: َذا لَمْ تَکُنْ حَلیمآ فَتَحَلَّمْ؛ براى یارى انسان، حلم و بردبارى کافى است و فرمود: اگر واقعاً بردبار نیستى خود را به صورت بردباران درآور».(3)

در حدیث دیگرى از مولا امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ؛ زیبایى انسان در حلم اوست».(4)

اشتباه نشود. حلم این نیست که انسان بر اثر عجز و ناتوانى بردبارى پیشه کند و بدى هایى را که به او شده به خاطر بسپارد تا در موقع مناسب انتقام گیرد. در

ص: 319


1- أسد الغابه، ج 4، شرح حال «قیس بن عاصم».
2- این رخداد مربوط به مرحوم آیت الله سید عبدالهادى شیرازى است.
3- کافى، ج 2، ص 112، ح 6.
4- غررالحکم، ح 6392.

حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «لَیْسَ الْحَلیمُ مَنْ عَجَزَ فَهَجَمَ وَ إذا قَدَرَ انْتَقَمَ إنَّمَا الْحَلیمُ مَنْ إذا قَدَرَ عَفَا؛ کسى که به دلیل عجز و ناتوانى اقدام به کارى نکند و به هنگام توانایى انتقام گیرد حلیم و بردبار نیست. حلیم کسى است که به هنگام توانایى عفو کند».(1)

این سخن را با داستان دیگرى از حلم امیرمؤمنان (علیه السلام) پایان مى دهیم. بعد از جنگ جمل «صفیه» دختر «عبداللّه خزاعى» رو به امیرمؤمنان (علیه السلام) کرد و گفت: خدا زنانت را بى شوهر کند آن گونه که زنان ما را بى شوهر کردى، بچه هایت را یتیم کند آن گونه که فرزندان ما را یتیم کردى. جمعى برخاستند که به او حمله کنند. امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «دست از این زن بردارید» آن ها دست نگه داشتند. کسانى که سخن آن زن را شنیده بودند از حلم على (علیه السلام) درباره او تعجب کردند.(2)

در ذیل حکمت 206 شرح بیشترى در مورد مسئله «حلم» آمده است.

ص: 320


1- غررالحکم، ح 6437.
2- بحارالانوار، ج 40، ص 103. این روایت به طور مشروح ترى در ذیل نامه 14 در جلد نهم همین کتاب آمده است.

گفتار حکیمانه 225

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ، عَنْ سَلامَةِ الأَجْسَادِ!

امام (علیه السلام) فرمود:

در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتى خویش غافل اند.(1)

ص: 321


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: در کتاب الحکم المنثوره این کلام نورانى با تفاوتى به این صورت نقل شده است: «یا عَجَباً مِنْ غَفْلَةِ الْحُسّادِ...» و نیز در غررالحکم با این تفاوت: «عَجِبْتُ لِغَفْلَةِ الْحُسّادِ» و تردید نیست که آن دو این کلام حکیمانه را از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 179).

شرح و تفسیر: حسد، دشمن سلامتى

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این سخن حکیمانه به یکى از آفات حسد اشاره کرده، مى فرماید: «در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتى خویش غافل اند»؛ (الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ، عَنْ سَلامَةِ الأَجْسَادِ!).

«حُسّاد» جمع «حسود» است.

روشن ترین تفسیر براى این کلام آن است که حسد روح و قلب انسان را مى فشارد و براثر این فشار، انسان بیمار مى شود و گاهى از شدت حسد دق مى کند و مى میرد، زیرا مى بیند شخص محسود داراى نعمت هاى مختلفى است. هر چه نعمت او بیشتر مى شود، غم و اندوه حسود فزون تر مى گردد. گاه به حالت افسردگى کشیده مى شود و گاه به بیمارى جسمانى مبتلا مى گردد، زیرا رابطه روح و جسم به اندازه اى است که ناراحتى هاى روحى به سرعت در جسم اثر مى گذارد و سلامت انسان را مختل مى کند.

بنابراین حسودان آرزو مى کنند نعمت شخصى که مورد حسد است زائل گردد؛ خواه این نعمت مقام باشد یا مال و ثروت. در حالى که با حسد خویش نعمتى را که از آن نعمت ها بزرگ تر است از دست مى دهند و آن نعمت سلامتى است که هیچ نعمتى با آن برابرى نمى کند. اگر تمام دنیا را به کسى بدهند؛ ولى مبتلا به بیمارى سرطان یا فلج و از کارافتادگى دست و پا و سر و صورت باشد

ص: 322

کمترین ارزشى براى او ندارد و اگر همه چیز را از او بگیرند و سلامتى را به او بازگردانند به یقین خوشحال خواهد شد.

آرى، بعد از ایمان و عقل که از نعمت هاى معنوى است برترین نعمت مادى سلامت جسم است که حسود آن را به آسانى از دست مى دهد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه معناى دیگرى براى این کلام مولا (علیه السلام) ارائه کرده اند که بسیار بعید به نظر مى رسد و آن این که امام (علیه السلام) مى فرماید: چرا حاسدان به مال و جاه دیگران حسادت مى ورزند؟ چرا به سلامتى آن ها که از مال و جاه برتر است حسودى نمى کنند؟ این در واقع کنایه از اهمیت نعمت سلامتى است.

روشن است که هدف امام (علیه السلام) این نیست، زیرا معناى این سخن آن مى شود که حسودان را تشویق کنیم به سلامتى دیگران حسادت بورزند. از سویى دیگر حسادت در جایى است که انسان فاقد نعمتى باشد و دیگرى را واجد آن بداند و با توجه به این که حاسدان غالباً از سلامت برخوردارند، حسادت به سلامتى دیگران معنا ندارد.

آنچه تفسیر اول را تأیید و تثبیت مى کند روایات فراوانى است که در نهج البلاغه یا کتب دیگر از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است. از جمله در حکمت 256 مى خوانیم: «صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ؛ صحت بدن براثر کمى حسد حاصل مى شود».

در حدیث دیگرى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل کرده است مى فرماید: «الْحَسَدُ لا یَجْلِبُ إلاَّ مَضَرَّةً وَ غَیْظاً یُوهِنُ قَلْبَکَ وَ یُمْرِضُ جِسْمَکَ؛ حسد جز زیان و خشمى که قلب تو را سست مى کند و بدنت را بیمار مى سازد چیزى به بار نمى آورد».(1)

ص: 323


1- بحارالانوار، ج 70، ص 256.

در حدیث دیگرى نیز از آن حضرت آمده است: «لا راحَةَ لِحَسُودٍ؛ حسود هرگز به آسودگى نمى رسد».(1)

آفات حسد منحصر به این مورد نیست گر چه این مورد بسیار مهم است. یکى دیگر از آفات حسد آن است که تلاش و کوشش و نیروى انسان را به جاى این که به جنبه هاى مثبت سوق دهد در جنبه هاى منفى نابود مى کند به گونه اى که اگر تلاشى را که براى زوال نعمت الهى از دیگرى به کار مى گیرد جهت به دست آوردن آن نعمت براى خویش به کار مى گرفت چه بسا از محسود هم برتر وبالاتر قرار مى گرفت.

از این گذشته، حسد ممکن است به ایمان و توحید انسان لطمه بزند، زیرا حسود در اعماق دلش خدا را در تقسیم نعمت ها حکیم نمى شمارد، زیرا اگر قسمت الهى را روى حکمت مى دانست و به آن راضى بود در دام حسد گرفتار نمى شد.

ص: 324


1- بحارالانوار، ج 70، ص 256.

گفتار حکیمانه 226

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الطَّامِعُ فِی وَثَاقِ الذُّلِّ.

امام (علیه السلام) فرمود:

طمع کار در بند ذلت گرفتار است.(1)

ص: 325


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها چیزى که در این جا آورده این است که مى گوید: این کلام حکمت آمیز در مختارات جاحظ آمده و زمخشرى نیز در ربیع الابرار آن را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 179).

شرح و تفسیر: اسیران ذلّت

امام (علیه السلام) یکى از آفات طمع را این گونه معرفى مى فرماید: «طمع کار در بند ذلت گرفتار است»؛ (الطَّامِعُ فی وَثَاقِ آلذُّلِّ).

«وَثاق» به معناى بند و زنجیرى است که اسیر و یا حیوانى را با آن مى بندند.

شبیه این سخن همان است که در حکمت 180 گذشت که فرمود: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ؛ طمع، بندگى جاویدان است» نیز در حکمت 219 خواندیم که مى فرمود: «قربانگاه عقل ها غالباً در زیر نور خیره کننده طمع هاست».

همان گونه که پیش از این نیز اشاره شد طمع معمولاً به معناى علاقه شدید به چیزى است که فوق استحقاق انسان و غالباً به دست دیگران است شخص طمع کار براى به دست آوردن آن باید در مقابل این و آن خضوع کند و طناب ذلت بر گردن خویش نهد، شاید به مقصود برسد و شاید هم نرسد.

به تعبیر دیگر، طمع ریسمانى نامرئى است که انسان بر گردن خود مى نهد و سر آن را به دست کسى که درباره او طمع دارد مى سپارد و همچون برده یا حیوانى در اختیار او قرار مى گیرد.

نقطه مقابل طمع، قناعت است که انسان را از همگان بى نیاز و عزت و کرامت او را حفظ مى کند.

اضافه بر این ها، اموال و مقامات و اشیایى که مورد طمع طمع کاران است در

ص: 326

بسیارى از موارد دست نیافتنى است، به همین دلیل طمع کار براى رسیدن به آن عمرى دست و پا مى زند و چه بسا ناکام از دنیا برود در حالى که سرمایه عمر خود را بیهوده از دست داده است، نه به مقامى در دنیا رسیده و نه در پیشگاه خدا منزلتى دارد.

در حدیث معروفى که ملاصالح مازندرانى در شرح اصول کافى آورده است، مى خوانیم: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ؛ کسى که قناعت پیشه کند عزیز مى شود، و کسى که طمع بورزد ذلیل خواهد شد».(1)

در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «عِنْدَ غُرُورِ الاْطْماعِ وَ الاْمالِ تَنْخَدِعُ عُقُولُ الْجُهّالِ وَ تُخْتَبَرُ ألْبابُ الرِّجالِ؛ به هنگام فریب طمع ها و آرزوها عقول جاهلان گرفتار مى شود و عقل مردان بزرگ در آزمون قرارمى گیرد».(2)

در حکمت 275 نیز خواهد آمد که امام (علیه السلام) مى فرماید: «إنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ، وَ ضامِنٌ غَیْرُ وَفِىٍّ؛ طمع، آدمى را به سرچشمه آب وارد مى کند و بى آن که او را سیراب کرده باشد بازمى گرداند، طمع ضامنى است که هرگز به عهد خود وفا نمى کند».

این سخن را با شعر مشهورى که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این گفتار حکیمانه آورده پایان مى دهیم:

طَمِعْتَ بِلَیْلى أنْ تَریعَ وَ إنَّما *** تُقَطِّعُ أعْناقَ الرِّجالِ الْمَطامِعُ

به لیلا طمع ورزیدى که نظر لطفى به تو کند (و این اشتباه بود) آرى، گردن مردان را طمع ها قطع مى کند.

ص: 327


1- شرح اصول کافى، ج 8، ص 181.
2- غررالحکم، ح 6222.

ص: 328

گفتار حکیمانه 227

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ الإِیمَانِ،

فَقَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالأَرْکَانِ.

هنگامى که از امام (علیه السلام) درباره تفسیر ایمان سؤال کردند فرمود:

ایمان، معرفت با قلب (عقل) و اقرار با زبان و عمل به ارکان (دین) است.(1)

ص: 329


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: نخستین بار این سخن را پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیان فرمود و همه محدثان آن را از آن حضرت نقل کرده اند و امام (علیه السلام) که باب مدینه علم نبى بوده همین سخن را در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود. سپس مى افزاید: کافى است که به امالى صدوق و عیون اخبار الرضا (علیه السلام) و خصال و تاریخ بغداد و امالى شیخ طوسى مراجعه شود که این حدیث از طرق کثیره به وسیله امیرمؤمنان على (علیه السلام) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 179).

شرح و تفسیر: حقیقت ایمان

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى خود، که برگرفته از کلام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است حقیقت ایمان کامل را در عبارتى کوتاه و پرمعنا بیان کرده است، «هنگامى که از امام (علیه السلام) درباره تفسیر ایمان سؤال کردند فرمود: ایمان، معرفت با قلب (عقل) و اقرار با زبان و عمل به ارکان (دین) است»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الإِیمَانِ فَقَالَ (علیه السلام): الإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالأَرْکَانِ).

در واقع ایمان درختى است که ریشه آن شناخت خدا و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و پیشوایان دین و معاد است و به دنبال آن بر زبان ظهور پیدا مى کند و ثمره این شجره طیبه انجام وظایف الهى است، بنابراین کسانى که در انجام وظایف کوتاهى مى کنند ایمانشان ناقص است و از دو حال خارج نیستند: یا گرفتار ضعف ایمان اند و یا هوا و هوس چنان بر آن ها غالب شده که از تجلى ایمان در عمل پیشگیرى مى کند.

ابن ابى الحدید در این جا به نفع مذهب معتزله استفاده کرده، مى گوید: آنچه امام (علیه السلام) در این جا فرموده عین چیزى است که معتزله اهل سنت به آن معتقدند که عمل به ارکان و انجام واجبات (و ترک محرمات) را در مفهوم ایمان داخل مى دانند و آن کس که عمل نکند نمى توان نام مؤمن بر او نهاد، هر چند با قلب پذیرفته و با زبان اقرار کرده باشد و این برخلاف اعتقاد اشعرى ها از اهل سنت و امامیه است.

ص: 330

ولى ابن ابى الحدید از این نکته غافل شده است که امامیه، اسلام و ایمان را متفاوت مى دانند؛ کسى که شهادتین را ابراز کند و یقین به خلاف گویى او نداشته باشیم در زمره مسلمانان است و جان و مال و خونش محفوظ، ذبیحه او حلال و ازدواج با او مباح است؛ امامیه آن را به معناى اقرار به شهادتین و اقرار به امامت ائمه دوازده گانه (علیهم السلام) مى دانند و براى آن درجاتى قائل اند؛ بعضى داراى درجات پایین، بعضى درجات متوسط و بعضى درجات عالى هستند و آنچه در کلام امام (علیه السلام) آمده اشاره به درجه عالى ایمان است.

از آن بالاتر چیزى است که قرآن مجید در اوایل سوره انفال بیان کرده است: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانآ وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ * أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّآ لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ)؛ «مومنان، تنها کسانى هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان مى گردد؛ و هنگامى که آیات او بر آن ها خوانده مى شود، ایمانشان فزون تر مى گردد؛ و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. * آن ها که نماز را برپا مى دارند؛ و از آنچه به آن ها روزى داده ایم، انفاق مى کنند. * (آرى،) مومنان حقیقى آن ها هستند؛ براى آنان درجاتى والا نزد پروردگارشان است؛ و براى آن ها، آمرزش و روزى پرارزش است».(1)

از این سه آیه شریفه به خوبى استفاده مى شود که ایمان کامل علاوه بر اعتقاد قلبى و عمل به ارکان، مسائل دیگرى را نیز شامل مى شود؛ از جمله این که هنگامى که نام خدا برده مى شود دل لرزان گردد و احساس مسئولیت کند و هنگامى که آیات قرآن بر او خوانده شود ایمانش رشد یابد و این ها امورى است که حتى معتزله نیز آن را شرط ایمان نمى دانند و جالب این که در دو مورد از این آیات واژه حصر به کار برده است: در ابتدا مى گوید: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ...)؛ «مؤمنان، تنها

ص: 331


1- انفال، آیات 2-4.

این ها هستند (که داراى این صفات پنج گانه مى باشند)» و در پایان آیه مى فرماید (علیهم السلام) (أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّآ)؛ «مؤمنان حقیقى فقط آن ها هستند» و از این جا به خوبى روشن مى شود که ایمان داراى درجات متفاوت و مختلفى است.

اضافه بر این در بعضى از روایات که در منابع اهل بیت (علیهم السلام) آمده است مى خوانیم: هنگامى که درباره ایمان سؤال کردند در جواب فرمودند: «الإیمانُ أنْ یُطاعَ اللهُ فَلا یُعْصى؛ ایمان آن است که انسان خدا را اطاعت کند پس هیچ معصیتى به جا نیاورد (این تعبیر، معاصى کبیره و صغیره، هر دو را شامل مى شود)».(1) در حدیث دیگرى از همان امام (امام صادق (علیه السلام)) آمده است که در برابر این سؤال که ایمان، عمل است یا قولِ بدون عمل (اعتراف به شهادتین)؟ امام (علیه السلام) فرمود: «الإِیمانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذلِکَ الْعَمَلِ؛ ایمان تمامش عمل و قول بخشى از آن عمل است».(2)

از این تعبیرها استفاده مى شود که ایمان، اطلاقات مختلفى دارد؛ گاه به حداقل آن اشاره شده و گاه به حداکثر و گواه آن حدیث معروفى است که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که مى فرماید: «الإیمانُ عَشْرُ دَرَجاتٍ فَالْمِقْدادُ فِی الثّامِنَةِ وَ أبُوذَرٍّ فِى التّاسِعَةِ وَ سَلْمانُ فِی الْعاشِرَةِ؛ ایمان ده درجه دارد. مقداد در درجه هشتم، ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم قرار داشتند».(3) البته ایمان انبیا و اوصیاى معصوم (علیهم السلام) حساب دیگرى دارد.

ص: 332


1- کافى، ج 2، ص 33.
2- کافى، ج 2، ص 33.
3- بحارالانوار، ج 22، ص 341.

گفتار حکیمانه 228

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً، وَ مَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ، وَ مَنْ أَتَى غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ، وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً، وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاثٍ: هَمٍّ لا یُغِبُّهُ، وَ حِرْصٍ لا یَتْرُکُهُ، وَ أَمَلٍ لا یُدْرِکُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که براى دنیا غمگین باشد (در واقع) از قضاى الهى ناخشنود است و آن کس که از مصیبتى که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است و کسى که در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع کند، دو سوم دین خود را از دست داده! و کسى که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانى بوده که آیات خدا را استهزاء مى کرده است و آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد: اندوه دائم، حرصى که هرگز او را ترک نمى کند و آرزویى که هیچ گاه به آن نخواهد رسید!(1)

ص: 333


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر در ذیل این کلام نورانى آمده است که ابن جوزى در تذکرة الخواص و کراجکى در کنزالفوائد آن را با اضافه اى آورده اند (که نشان مى دهد از منبع دیگرى دریافت داشته اند) به علاوه این جمله هاى حکیمانه به صورت پراکنده در کتاب هاى مختلف دیگرى آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 183). مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار این کلام حکیمانه را با تفاوتى از تفسیر عیاشى که قبل از مرحوم سید رضى بوده نقل مى کند، تحت این عنوان که امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرمود: در تورات چنین نوشته شده است... آن گاه این حدیث را با تفاوت و اضافاتى نقل مى کند». (بحارالانوار، ج 69، ص 196، ح 21).

شرح و تفسیر: نتایج غم انگیز پنج صفت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به پنج رذیله اخلاقى و آثار سوء آن ها اشاره کرده است، نخست مى فرماید: «کسى که براى دنیاغمگین باشد (در واقع) از قضاى الهى ناخشنود است»؛ (مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً).

با توجه به این که آنچه در عالم رخ مى دهد به اراده خداست و معناى توحید افعالى همین است که «لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» اگر بر اثر حوادثى بخشى از امکانات دنیوى ما از دست برود در واقع قضاى الهى بوده و اگر کسى به این دلیل اندوهگین گردد در واقع از قضاى الهى اندوهگین شده است.

به تعبیر دیگر، گاه ضررها و زیان ها و حوادث نامطلوب بر اثر کوتاهى ها و ندانم کارى هاى خود ماست که باید خود را درباره آن ملامت کنیم و گاه براثر امورى است که خارج از اختیار ماست و این همان چیزى است که از آن به قضاى

ص: 334

الهى تعبیر مى شود. اندوهگین شدن براى این امور در واقع اظهار ناراحتى در برابر قضاى الهى است.

از سوى دیگر توجه به این حقیقت که انسان باید در برابر قضاى الهى تسلیم باشد دو اثر مثبت در انسان دارد: نخست موجب آرامش روح انسان است و دیگر این که یأس و نومیدى را از انسان دور مى دارد و وى را از حالت انفعالى دور ساخته به سوى آینده اى بهتر حرکت مى دهد.

در قرآن مجید در سوره توبه مى خوانیم: (إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُوْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ یَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ * قُلْ لَنْ یُصیبَنا إِلاَّ ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُوْمِنُونَ)؛ «هرگاه نیکى به تو رسد، آن ها را ناراحت مى کند؛ و اگر مصیبتى به تو رسد، مى گویند: «ما تصمیم خود را از پیش گرفته ایم». و (از نزد تو) بازمى گردند در حالى که خوشحال اند! * بگو : «هیچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است؛ او پشتیبان و سرپرست ماست؛ و مومنان باید تنها بر خدا توکّل کنند!».(1)

دشمنان اسلام اصرار داشتند که مسلمانان و شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در برابر حوادثى که رخ مى دهد ناراحت کنند، لذا هنگامى که مصیبتى براى مسلمانان پیش مى آمد اظهار خوشحالى مى کردند و آن را دلیل بر عدم حقانیت اسلام مى گرفتند. خداوند به پیغمبر گرامى اش (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: بگو این حوادث قضاى الهى است او مولاى ماست (و براى ما غیر از نیکى نمى خواهد و به همین دلیل ما بر او توکل مى کنیم). این منطق، منافقان را مأیوس و دوستان را امیدوار مى کرد.

البته طبیعى است که انسان با از دست دادن مال و ثروت یا مقام و فرزند و امثال آن غمگین مى شود؛ ولى براى مؤمن این غمگینى امرى موقتى است؛

ص: 335


1- توبه، آیات 50 و 51.

هنگامى که درباره قضاى الهى فکر کند و به این نکته توجه نماید که خداوند، هم حکیم است هم رحمان و رحیم و چیزى جز خیر بندگانش نمى خواهد در این حال غم و اندوه فروکش مى کند و جاى خود را به رضا و تسلیم مى دهد.

در دومین جمله حکیمانه مى فرماید: «و آن کس که از مصیبتى که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است»؛ (وَ مَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ).

این جمله در واقع جمله سابق را تکمیل مى کند، زیرا حوادث تلخ گاه به شکل ضرر و زیان خودنمایى مى کند و گاه به صورت مصیبت؛ آن کس که ایمان و توحیدش کامل است مى داند که در این مصائب نیز حکمت ها و رحمت هایى است و به همین دلیل زبان به شکایت نمى گشاید که اگر زبان به شکایت بگشاید در واقع از خداوندى که این مصیبت را مقدر کرده شکایت کرده است.

البته همان طور که گفتیم این ها مربوط به ضررها و مصائبى است که ساخته خود انسان نباشد، بلکه از دایره اختیار ما بیرون باشد.

جالب این که بعضى براى این که زبان به شکایت بگشایند چرخ گردون را مخاطب قرار مى دهند و زمانه را نفرین مى کنند که نمونه هاى آن در اشعار شعرا و نثر نویسندگان فراوان است؛ اما اگر درست آن را بشکافیم گاهى این شکایت به شکایت از پروردگار بازمى گردد.

همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ اللهَ هُوَ الدَّهْرُ؛ زمانه را دشنام ندهید، زیرا این همان خداوند است (که با این تعبیر بیان شده است)».(1)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «لا تَسُبُّوا الرِّیاحَ فَإنَّها مَأمُورَةٌ

ص: 336


1- عوالى اللئالى، ج 1، ص 56.

وَ لا الْجِبالَ وَ لا السّاعاتِ وَ لا الأَیّامَ وَ لا اللَّیالِیَ فَتَأْثِمُوا وَ یَرْجِعَ إلَیْکُمْ؛ بادها را دشنام ندهید زیرا از طرف خدا مأمورند و نه کوه ها و نه ساعت ها و نه روزها و شب ها را که اگر این کار را کنید مرتکب گناه شده اید و آن لعن و نفرین، به خود شما بازمى گردد».(1)

البته گاه انسان براى جلب آرامش، مصیبت خود را با دوستان مؤمن در میان مى گذارد تا آن ها به او تسلى دهند، این ضررى ندارد؛ ولى گاه نزد غیر آن ها شکایت مى کند که این کار، زیان بار است.

البته شکایت کردن به درگاه خداوند نه تنها عیبى ندارد، بلکه نوعى دعا و تضرع و درخواست از اوست و در دعاهاى معصومان (علیهم السلام) هم آمده است، همان گونه که یعقوب (علیه السلام) پیغمبر بعد از آن که یوسف (علیه السلام) و بنیامین را از دست داد در برابر سرزنش افراد گفت: (إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لاتَعْلَمُونَ)؛ «من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه مى کنم؛ و از خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید!».(2)

نیز در مناجات دوم از مناجات هاى پانزده گانه امام سجاد (علیه السلام) مى خوانیم: «إِلَهِى إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً».

سپس در سومین گفتار حکیمانه مى افزاید: «کسى که در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع کند، دو سوم دین خود را از دست داده است»؛ (وَ مَنْ أَتَى غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ).

درباره این که چگونه تواضع کردن در برابر ثروتمندى براى غناى او سبب مى شود که دو سوم دین انسان بر باد رود، شارحان نهج البلاغه توجیهات فراوانى ذکر کرده اند.

ص: 337


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 544.
2- یوسف، آیه 86.

1. همان گونه که در حکمت 227 گذشت، ایمان داراى سه رکن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به ارکان دین؛ کسى که در برابر چنین ثروتمندى خضوع مى کند در واقع اقرار زبانى به توحید را با کلمات تملق آمیزش درهم شکسته و همچنین خضوعى را که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند، به شرک آلوده کرده است، بنابراین دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده، هرچند ایمان قلبى او محفوظ مانده باشد.(1)

2. کمال نفس انسانى به وسیله علم و عفت و شجاعت است و کمال قوه شهوانى به داشتن عفت و کمال قوه غضبى به داشتن شجاعت، و از آن جا که فروتنى در مقابل ثروتمند براى ثروتش موجب علاقه زیاد به دنیا و خارج شدن از فضیلت عفت مى شود و همچنین سبب بیرون رفتن از دایره حکمت و دانش است درنتیجه دو رکن از ارکان سه گانه فضلیت و کمال انسانى از بین مى رود.(2)

ولى این توجیه قابل نقد است، زیرا چنین کسى فضیلت سوم یعنى شجاعت را نیز براى این خضوع ذلیلانه از دست مى دهد، بنابراین هر سه رکن فضیلت از میان رفته است.

3. توجیه سوم این است که منظور از دو ثلث، بخش اعظم دین است که مجازاً بر آن اطلاق دو ثلث شده، زیرا انسانى که در برابر غیر خدا براى غنایش تواضع مى کند و او را در واقع روزى رسان خود مى پندارد آلوده به شرک شده است و مى دانیم که توحید، اعظم بخش هاى دین است.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: هنگامى که آیه شریفه (لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجآ مِّنْهُمْ ...)؛ «(بنابر این،) هرگز چشم خود را به مواهب مادّى، که به گروه هایى از آن ها دادیم، مدوز»(3) نازل شد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بیان مشروحى

ص: 338


1- شرح نهج البلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث؛ بحارالانوار، ج 75، ص 69.
2- شرح نهج البلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث.
3- طه، آیه 131.

فرمود؛ از جمله فرمود: «مَنْ أَتى ذا مَیْسَرَةٍ فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما فی یَدَیْهِ ذَهَبَ ثُلْثا دینِهِ؛ کسى که نزد ثروتمندى برود و به امید استفاده از آنچه او در اختیار دارد، در برابر او خضوع کند دو سوم دینش بر باد رفته است».

سپس امام صادق (علیه السلام) به راوى این روایت (مفضل بن عمر) فرمود: (در تفسیر این جمله) عجله نکن. کسى که نزد دیگرى برود که داراى امکاناتى است و او را احترام و توقیر کند گاهى لازم است که چنین کارى را انجام دهد، زیرا مى خواهد شکر نعمت را بگزارد (بنابراین چنین کسى دو ثلث دینش از بین نمى رود).(1)

4. توجیه دیگر این است که لازمه خضوع در برابر غیر خداوند این است که انسان عمل خود را براى غیر خدا قرار داده باشد و بزرگ شمردن مال در واقع نشانه ضعف یقین است، بنابراین چیزى جز اقرار به زبان باقى نمى ماند.(2)

این توجیه نیز قابل ایراد است، زیرا این گونه اشخاص معمولاً در مقابل اغنیا تعبیرات شرک آلودى به کار مى برند؛ مثلاً مى گویند: امید ما اول به خدا و بعد به توست یا مى گویند: همه امید ما به توست، بنابراین هر سه بخش از دینش مطابق این توجیه از بین مى رود.

بهترین توجیه همان است که در ابتدا گفته شد.

به هر حال شک نیست که تواضع در برابر ثروتمندان براى ثروتشان هم موجب ذلت تواضع کننده است و هم طغیان ثروتمندى که براى او تواضع شده تا آن جا که گویى خود را روزى رسان مى داند و دیگران را روزى خوار خودش و متأسفانه این رذیله اخلاقى در افراد بسیارى دیده مى شود؛ اما در هر حال نباید احترام ثروتمندان مؤمن و صالح را به سبب خدماتشان به نیازمندان و جامعه اسلامى مصداق این حدیث دانست؛ آن در واقع فضیلتى است و اداى حقى.

ص: 339


1- بحارالانوار، ج 79، ص 78.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 56، پاورقى شماره 2.

آن گاه امام (علیه السلام) در چهارمین نکته حکیمانه مى فرماید: «کسى که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانى بوده که آیات خدا را استهزا مى کرده است»؛ (وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً).

قرائت قرآن چندگونه است: گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت مى کند و گوش جان به آیاتش مى سپارد تا پیام خدا را از لابه لاى آن بشنود و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد و به گفته امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه متقیان: «أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلاً یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ؛ پرهیزکاران در دل شب به پا مى خیزند و قرآن را با تدبر قرائت مى کنند و جان خود را با آن محزون مى سازند و داروى درد خود را از آن مى گیرند، هرگاه به آیه اى برسند که در آن تشویق (به پاداش هاى الهى) است با علاقه فراوان به آن روى مى آورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن مى اندیشد و آن را نصب العین خود قرار مى دهند و هرگاه به آیه اى برخورد کنند که بیم دهنده است گوش دل را براى شنیدن پیام آن باز مى کنند و گویى صداى زبانه هاى آتش دوزخ با آن وضع مهیبش در گوششان طنین انداز است».(1)

نیز به فرموده امام صادق (علیه السلام) در دعایى که قبل از تلاوت قرآن خوانده مى شود: «اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَری فیهِ عِبادَةً وَ قِرَاءَتِی فیهِ فِکْرآ وَ فِکْری فیهِ اعْتِباراً وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ آتَّعَظَ بِبَیانِ مَواعِظِکَ فیهِ وَ آجْتَنَبَ مَعاصیکَ؛ خداوندا! نگاه مرا به آیات قرآن

ص: 340


1- نهج البلاغه، خطبه 193.

عبادت و قرائتم را توأم با اندیشه و تفکرم را در آن مایه عبرت قرار ده و مرا از کسانى قرار ده که از مواعظ تو در آن پند مى گیرند و از گناهانت پرهیز مى کنند».(1)

گروه دیگرى آیات قرآن را تنها براى ثواب قرائت مى خوانند بى آن که به پیام هایش گوش فرادهند.

گروه سومى نیز اضافه بر این به استهزاى آیات مى پردازند و اگر در سخن استهزا نکنند، در عمل استهزا مى نمایند؛ آیات تحریم ربا را مى خوانند ولى رباخوارى مى کنند، آیه تحریم غیبت را تلاوت مى کنند ولى غیبت کردن کار همه روزه آن هاست و همچنین درباره سایر پیام هاى قرآن. این گونه تلاوت نه تنها سبب نجات نیست، بلکه به فرموده امیرمؤمنان (علیه السلام) سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزاى قولى یا عملى خوانده است و کسى که آیات قرآن را با استهزا بخواند مستحق آتش دوزخ است.

در حدیث معروفى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «رُبَّ تالٍ الْقُرْآنَ وَ الْقُرآنُ یَلْعَنُهُ؛ چه بسا کسانى که قرآن مى خوانند و در همان حال قرآن آن ها را لعنت مى کند (چرا که هرگز به آن عمل نمى کنند)».(2)

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستانى از تاریخ بغداد نقل مى کند که شخصى مى گوید: از کنار قبر «احمد بن طولون» (یکى از امرا و مؤسس دولت طولونیه در مصر و سوریه در قرن سوم هجرى) عبور مى کردم. پیرمردى را دیدم که در کنار قبر او نشسته و قرآن مى خواند بعد از مدتى او را ندیدم سپس به او برخورد کردم گفتم: تو همان شخص نبودى که در کنار قبر «احمد بن طولون» قرآن قرائت مى کردى، چرا رها ساختى؟ گفت: او خدمت هایى به من

ص: 341


1- بحارالانوار، ج 89، ص 207.
2- بحارالانوار، ج 89، ص 184.

کرده بود و من دوست داشتم به جبران آن خدمت ها مدتى بر سر قبرش قرآن بخوانم. گفتم: پس چرا رها کردى؟ گفت: شبى او را در خواب دیدم به من گفت: دوست دارم که این محبت را رها سازى و قرآن در کنار قبر من نخوانى. من به او گفتم چرا؟ گفت: هر آیه اى که مى خوانى: ضربه اى بر من مى کوبند و مى گویند: آیا این آیه را نشنیدى؟ (پس چرا عمل نکردى؟).(1)

این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم، فرمود: «أنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ ما نَهاکَ فَإذا لَمْ یَنْهَکَ فَلَسْتَ تَقْرَأُهُ؛ تو تا آن زمان قرآن مى خوانى که تو را از معصیت الهى بازدارد و اگر بازنداشت قرآن نخوانده اى».(2)

سرانجام امام (علیه السلام) در آخرین جمله حکیمانه به آثار شوم دنیاپرستى اشاره مى فرماید: «آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد: اندوه دائم، حرصى که هرگز او را ترک نمى کند و آرزویى که هیچ گاه به آن نخواهد رسید»؛ (وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاثٍ: هَمٍّ لا یُغِبُّهُ وَ حِرْصٍ لا یَتْرُکُهُ وَ أَمَلٍ لا یُدْرِکُهُ).

«لَهِجَ» از ریشه «لَهَج» (بر وزن کرج) به معناى وابسته و شیفته چیزى بودن است.

«التاطَ» از ریشه «التیاط» به معناى چسبیدن است.

امام (علیه السلام) رابطه حب دنیا را با سه ثمره شوم بیان فرموده است:

نخست این که دنیاپرستى همواره با غم و اندوه مستمر همراه است و چنان نیست که یک روز این غم و اندوه باشد و روز دیگر نباشد (توجه داشته باشید که «غِبّ» به معناى یک روز در میان است و «لا یغبّ» به معناى همواره و مستمر مى باشد).

ص: 342


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 12، ص 31. این داستان علاوه بر تاریخ بغداد در کتاب «المنتظم» (ابن جوزى) ج 12، ص 233 نیز آمده است.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 10، ص 23 (مطابق نقل میزان الحکمة، ح 5201).

دلیل آن روشن است: انسان دنیاپرست براى به چنگ آوردن دنیا و همچنین براى حفظ آن به کوشش فراوان و گذشتن از موانع زیادى احتیاج دارد که عبور از همه آن ها بسیار مشکل است. به همین دلیل غم و اندوهى، پیوسته وجود او را احاطه مى کند. آیا فلان بدهکار به موقع بدهى خود را مى پردازد؟ آیا به موقع قادر به اداى فلان دین هست؟ آیا فلان تجارت سود مى کند یا با شکست مواجه مى شود و آیا مزارع و باغات من با خشکسالى و آفت روبرو نمى شوند؟ و آیا فلان شریک به من خیانت نخواهد کرد؟ و امثال این ها که همچون کابوسى دائماً روح او را مى فشارد.

دومین اثر شوم دنیاپرستى حرص است. حرص به معناى زیاده طلبى بى دلیل و سیر نشدن از مال و جاه دنیاست. حرص یعنى:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمى دگر

بدیهى است که چنین حرصى آرامش را از انسان مى گیرد و شب و روز او را به خود مشغول مى کند.

بالاخره سومین پدیده شوم آن، آرزوهاى طول و دراز است که امام (علیه السلام) با جمله «لا یُدْرِکُهُ» (آن را به دست نمى آورد) به آن اشاره فرموده است؛ آرزوهایى که گاهى چند برابر عمر آدمى نیز براى رسیدن به آن کفایت نمى کند، آرزوهاى نامعقولى که به چنگ آوردن آن ها هزار گونه بدبختى و ذلت و گرفتارى دارد و آرامش انسان را برهم مى زند.

خوشا به حال قناعت پیشگان که نه آن اندوه بى پایان را دارند و نه آن حرص خطرناک شرربار را و نه آرزوهاى طولانى کشنده را.

در حدیثى که از فاطمه، دختر امام حسین از پدرش (علیهم السلام) از جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده آمده است: «الرَّغْبَةُ فِی الدُّنْیا تُکْثِرُ الْهَمَّ وَ الْحُزْنَ وَ الزُّهْدُ فِی

ص: 343

الدُّنْیا یُرِیحُ الْقَلْبَ وَ الْبَدَنَ؛ دنیاپرستى غم و اندوه انسان را زیاد مى کند و زهد و قناعت در دنیا هم قلب را آرامش مى بخشد و هم بدن را».(1)

در حدیث پرمعناى دیگرى نیز از آن حضرت مى خوانیم: «أنَا زَعِیمٌ بِثَلاثٍ لِمَنْ أکَبَّ عَلَى الدُّنْیا: بِفَقْرٍ لا غَناءَ لَهُ وَ بِشُغْلٍ لا فَراغَ لَهُ وَ بِهَمٍّ وَ حُزْنٍ لا انْقِطاعَ لَهُ؛ من ضمانت مى کنم که کسى که خود را بر دنیا بیفکند سه چیز را دریافت خواهد کرد: فقرى که هرگز بى نیازى در آن نخواهد بود و گرفتارى اى که هرگز فراغتى ندارد و غم و اندوهى که هیچ گاه قطع نمى شود».(2)

ص: 344


1- بحارالانوار، ج 70، ص 91، ح 65.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 81.

گفتار حکیمانه 229

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

کَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً، وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً، وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى: (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً)، فَقَالَ: هِیَ الْقَنَاعَةُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مُلک قناعت براى انسان کافى است و حسن خلق به عنوان نعمت و از امام (علیه السلام) تفسیر آیه (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً) را سؤال کردند، فرمود: منظور قناعت است.(1)

ص: 345


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: جمله اول در غررالحکم با اضافه اى نقل شده که در نهج البلاغه نیست (و نشان مى دهد از منبع دیگرى دریافت داشته؛ ولى در غررالحکم موجود در نزد ما فقط جمله «کفى بالقناعة ملکآ» ذکر شده است). سپس اضافه مى کند که جمله دوم که تفسیر حیات طیبه به قناعت است دربسیارى از کتب و تفاسیر از آن حضرت و از غیر آن حضرت نقل شده است. آن گاه به تفسیر على بن ابراهیم، فخر رازى، کشاف و امالى شیخ طوسى و ادب الدین و الدنیاى ماوردى و برهان سید بحرانى اشاره مى کند.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 184).

شرح و تفسیر: حیات طیّبه

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اهمیت قناعت و حُسن خلق را بیان مى کند، مى فرماید: «مُلک قناعت براى انسان کافى است و حُسن خلق به عنوان نعمت»؛ (کَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً، وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً).

سپس مرحوم سید رضى مى افزاید: «از امام (علیه السلام) تفسیر آیه (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً) را سؤال کردند فرمود: منظور از حیات طیبه قناعت است»؛ (وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً فَقَالَ: هِیَ الْقَنَاعَةُ).

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم به زبان کنایه اشاره کرده است: نخست مُلک قناعت را براى انسان کافى مى داند، زیرا کسى که به حداقل زندگى قانع شود نه نیازى به خلق روزگار دارد و نه محتاج به بردن حاجت نزد این و آن است، آرامش بر وجود او حکم فرماست و لذتى که او از زندگى توأم با قناعت خود مى برد هیچ سلطانى از مملکت وسیع و گسترده خود نخواهد برد و به گفته شاعر:

مُلک آزادگى و گنج قناعت گنجى است *** که به شمشیر میسر نشود سلطان را

تعبیر «مُلک» (مملکت و کشور) اشاره به اهمیت فوق العاده قناعت است که گویى زندگى قانعانه معادل حکمرانى بر کشورى پهناور است.

ص: 346

همین معنا در ذیل گفتار حکیمانه 57 با تعبیر دیگرى گذشت، آن جا که فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لا یَنْفَدُ؛ قناعت مالى است که پایان نمى پذیرد» در خطبه قاصعه(1) و موارد دیگر نیز کلامى از امام (علیه السلام) در فضیلت قناعت ذکر شده است.

در حدیث پرمعنایى از امام صادق (علیه السلام) در کتاب کافى آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ الأَنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الأَخْلاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا؛ خداى متعال پیامبران خود را به فضایل اخلاقى برجسته کرده است. کسى که آن فضایل را دارد خدا را به سبب آن شکر گوید و کسى که ندارد از پیشگاه خداوند متعال آن را تقاضا کند».

راوى مى گوید: از امام (علیه السلام) پرسیدم: آن فضایل اخلاقى چیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: «الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَةُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیَاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْغَیْرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الأَمَانَةِ؛ تقوا و قناعت و صبر و شکر و بردبارى و حیا و سخاوت و شجاعت و غیرت و نیکوکارى و راستگویى و اداى امانت (که دوازده صفت برجسته مى شوند)».(2)

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَى النّاسِ؛ کسى که به آنچه خدابه او روزى داده قانع باشداز غنى ترین مردم است».(3)

سعدى گویا از همین احادیث بهره گرفته که در گلستان خود از سائلى نقل مى کند که خطاب به گروهى از ثروتمندان چنین مى گفت: اى خداوندان نعمت! اگر شما را انصاف بودى و ما را قناعت رسم سؤال از جهان برخواستى.

اى قناعت توانگرم گردان *** که براى تو هیچ نعمت نیست

گنج صبر اختیار لقمان است *** هر که را صبر نیست حکمت نیست

ص: 347


1- نهج البلاغه، خطبه 192.
2- کافى، ج 2، ص 56، ح 3.
3- کافى، ج 2، ص 139، ح 9.

در تفسیر «قناعت» تعبیرات مختلفى در منابع لغت و تعبیرات بزرگان آمده که تضادى با هم ندارند:

بعضى قناعت را به معناى رضایت به آنچه خدا به انسان داده تفسیر کرده اند و برخى به راضى بودن به کمتر از نیازها و عدّه اى به رضایت به حداقل زندگى و گاه گفته اند: قناعت آن است که انسان در برابر آنچه خدا به او داده است خشنود باشد و بیش از آن را طلب نکند و این همان حقیقتى است که بسیارى از بارهاى زندگى را از دوش انسان برمى دارد.

این سخن را با یک حدیث قدسى که مرحوم علامه مجلسى در جلد 75 بحارالانوار آورده است پایان مى دهیم: خداوند به داود وحى فرستاد که اى داود! من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم و مردم آن را در پنج چیز دیگر جست وجو مى کنند و به آن نمى رسند. من علم را در گرسنگى (کم خوردن) و تلاش و کوشش قرار دادم و مردم آن را در شکم بارگى و راحتى مى طلبند و به آن نمى رسند. من عزت را در طاعتم قرار دادم و آن ها آن را در خدمت سلاطین جست وجو مى کنند و نمى یابند. غنا و بى نیازى را در قناعت قرار دادم و آن ها آن را در فزونى مال مى طلبند و نمى یابند. رضایم را در مخالفت با نفس قرار دادم و آن ها آن را در رضایت نفس جست وجو مى کنند و نمى یابند و راحتى و آسودگى را در بهشت قرار دادم و آن ها آن را در دنیا مى طلبند و به آن نمى رسند.(1)

دومین نکته اى که در این جا امام (علیه السلام) به آن اشاره فرموده همان حسن خلق است که آن را نعمتى مهم و باعظمت شمرده و به راستى حسن خلق، هم نعمتى است در دنیا، چرا که قلوب مردم را متوجه انسان مى سازد و همه به عنوان انسانى بافضیلت به او مى نگرند و هم مایه نجات وى در آخرت است، زیرا در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِی الْجَنَّةَ تَقْوَى اللَّهِ وَ حُسْنُ الْخُلُق؛

ص: 348


1- بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 21.

بیشترین چیزى که امت من به وسیله آن وارد بهشت مى شوند پرهیزکارى و حسن خلق است».(1)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «مَا یُوضَعُ فِی مِیزَانِ امْرِىءٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ؛ در ترازوى اعمال هیچ کس در قیامت چیزى بهتر از حسن خلق گذاشته نمى شود».(2)

اما جمله اخیر امام (علیه السلام) اشاره به آیه شریفه 97 سوره نحل است که مى فرماید: (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً)؛ «هر کس کار شایسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مومن است، به طور مسلّم او را حیات پاکیزه اى مى بخشیم».

در تفسیر «حَیاةً طَیِّبَةً» مفسران تعبیرات مختلفى دارند: بعضى آن را آن گونه که امام (علیه السلام) در این جا تفسیر فرموده، به قناعت تفسیر کرده اند و برخى به عبادت توأم با روزى حلال و یا توفیق اطاعت فرمان خدا و روشن است که این امور با هم منافاتى ندارد و حیات طیبه همه آن ها به خصوص قناعت را شامل مى شود، زیرا قناعت، انسان را از مردم، بى نیاز مى کند و از پیچ و خم هاى زندگى ثروتمندان آزاد مى سازد و فرد مى تواند آسوده خاطر و سربلند زندگى کند.

ص: 349


1- کافى، ج 2، ص 100، ح 6.
2- کافى، ج 2، ص 99، ح 2.

ص: 350

گفتار حکیمانه 230

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

شَارِکُوا الَّذِی قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى، وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَیْهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

با کسى که روزى به او روى آورده شریک شوید که براى بى نیاز شدن مؤثرتر و جهت روى آوردن بهره مندى مناسب تر است.(1)

ص: 351


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: این کلام نورانى در غررالحکم و در ربیع الابرار (زمخشرى) باتفاوت هایى آمده است که نشان مى دهد آن را از منابع دیگر گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص184).

شرح و تفسیر: با چنین کسى شریک شوید

این گفتار حکیمانه یکى از طرق تحصیل غنا را نشان مى دهد، حضرت مى فرماید: «با کسى که روزى به او روى آورده شریک شوید که براى بى نیاز شدن مؤثرتر و جهت روى آوردن بهره مندى مناسب تر است»؛ (شَارِکُوا الَّذِی قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى، وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَیْهِ).

بعضى از مفسران، این کلام حکیمانه را بر حقیقت داشتن بخت و اقبال حمل کرده و گفته اند: چیز مرموزى به نام بخت و اقبال وجود دارد که در بعضى هست و در برخى نیست. آن ها که داراى بخت خوب و شانس و طالع اند به هر کجا روى آورند با موفقیت روبرو مى شوند، درها به رویشان گشوده و گره ها باز مى شود و مشکلات حل مى گردد و موانع برطرف مى شود. گویى این مفسران، زندگى را نوعى بخت آزمایى پنداشته اند که عده اى بدون هیچ دلیل منطقى پیروزى هاى مهمى به دست مى آورند و عده اى باز بدون هیچ دلیلى محروم مى شوند. همان گونه که در بعضى از شروح نهج البلاغه آمده که بعضى گفته اند: بخت به منزله مردى نابینا و گنگ و کر است که در برابر او مقدارى جواهرات و مقدارى سنگ ریزه باشد و او با هر دو دستش بى حساب آن ها را به سوى حاضران پرت کند، گروهى بى دلیل جواهرات را به چنگ مى آورند و گروه دیگرى سنگ ریزه ها را. در حالى که این سخن صحیح به نظر نمى رسد.

ص: 352

درست است گاهى پاره اى از تصادف ها سبب پیشرفت بعضى از اشخاص نالایق و عقب ماندگى برخى از افراد لایق مى شود؛ ولى این ها را باید استثنایى دانست. اساس پیشرفت بر تلاش و کار و مدیریت و نظم و تدبیر است. ممکن است بعضى از عوامل موفقیت و پیروزى اشخاص بر ما روشن نباشد ولى به یقین آن ها که موفقیت بیشترى در امور اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و نظامى و مانند آن کسب مى کنند داراى امتیازاتى هستند که دیگران ندارند؛ خواه این امتیازات براى ما روشن شده باشد یا نه و این که امام (علیه السلام) مى فرماید: با کسانى که روزى به سوى آن ها روى آورده شریک شوید، ممکن است اشاره به همین عوامل موفقیت و بهره گرفتن از مدیریت و لیاقت هاى آن ها باشد و بر این اساس مسئله اقبال و شانس از جنبه خرافى بیرون مى آید و به صورت مستدل و منطقى خودنمایى خواهد کرد.

مرحوم کمره اى در منهاج البراعة، این گفتار امام (علیه السلام) را اشاره به استفاده از یک اصل اقتصادى مهم مى داند که ممالک پیشرفته از آن بهره مى برند، وى مى گوید: آن ها اساس کار اقتصادى خود را بر تأسیس شرکت ها و تعاون در فعالیت هاى اقتصادى گذاشته اند.

سپس مى افزاید: یک دست به یقین کوتاه است و هر انسانى آمادگى براى بخشى از فعالیت هاى ثمربخش دارد؛ اما هنگامى که گروهى دست به دست هم بدهند و استعدادها و تخصص هاى خود را بسیج کنند، عوامل تأثیرگذار بیشتر مى شود و سودِ بیشتر خواهند برد.(1)

آنچه مرحوم کمره اى گفته صحیح است؛ ولى کلام امام (علیه السلام) ناظر به اصل شرکت نیست، بلکه امام (علیه السلام) مى فرماید: با آن هایى که در زندگى اقتصادى خود موفقیت بیشترى کسب کرده اند مشارکت کنید و از عوامل موفقیت آن ها بهره مند شوید.

ص: 353


1- منهاج البراعة، ج 21، ص 299.

از آنچه گفته شد پاسخ بعضى از سخنان مرحوم مغنیه که در شرح نهج البلاغه خود آورده روشن مى شود و نیازى به ذکر آن نیست.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «لا تُخالِطُوا وَلا تُعامِلُوا إلّا مَنْ نَشَأَ فِی الْخَیْرِ؛ دوستى و معامله نکنید مگر با کسانى که در خیر و نیکى پرورش یافته اند».(1)

ص: 354


1- کافى، ج 5، ص 158، ح 5 و 8.

گفتار حکیمانه 231

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ) الْعَدْلُ: الإِنْصَافُ، وَ الإِحْسَانُ: التَّفَضُّلُ.

امام (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ) فرمود:

عدالت همان رعایت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معناى نیکى بیشتر (از حد انصاف) است.(1)

ص: 355


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه به صورت روایاتى در کتب جمعى از بزرگان که قبل از سید رضى مى زیسته اند آمده است؛ از جمله در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبه (متوفاى 276) که به صورت سؤال و جوابى ذکر شده و در معانى الاخبار صدوق (متوفاى 381) به صورت مشروح ترى آمده است و همچنین در تفسیر عیاشى (متوفاى320) ذکر شده و کسانى که بعد از مرحوم سید رضى آن را نقل کرده اند فراوان اند (مصادر نهج البلاغه، ج 4،ص 184).

شرح و تفسیر: تفاوت میان عدالت و احسان

«امام (علیه السلام) در تفسیر آیه: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ) مى فرماید: عدالت همان رعایت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معناى نیکى بیشتر (از حد انصاف) است»؛ (فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ) الْعَدْلُ الإِنْصَافُ، وَ الإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ).

خداوند در این آیه شریفه به سه چیز امر و از سه چیز نهى کرده است، مى فرماید: «خداوند به عدل و احسان و کمک به خویشاوندان فرمان مى دهد و از فحشا و منکر و ستم نهى مى کند» و در پایان آیه مى افزاید: «خداوند به شما اندرز مى دهد تا متذکر شوید»؛ (إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ وَ إِیتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَ یَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْىِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).(1)

این آیه دربرگیرنده یکى از جامع ترین برنامه هاى اجتماعى بشر است که هرگاه جامه عمل به خود بپوشد، امنیت و آرامش بر جامعه حکم فرما مى شود. درباره این که میان عدل و احسان چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات فراوانى ذکر کرده و بعضى گفته اند: عدل اداى واجبات، و احسان انجام مستحبات است. برخى دیگر عدل را توحید و احسان را اداى واجبات مى دانند و عدّه اى عدالت را به معناى هماهنگى ظاهر و باطن و احسان را به معناى برترى باطن بر ظاهر

ص: 356


1- نحل، آیه 90.

دانسته اند. این تفسیر نیز از سوى گروهى عنوان شده که عدالت مربوط به جنبه هاى عملى و احسان مربوط به جنبه هاى گفتارى است.

ولى از همه این تفسیرها بهتر همان است که در کلام امام (علیه السلام) آمده که عدل را به معناى انصاف تفسیر فرموده، زیرا رعایت انصاف آن است که حق کسى را به او بپردازند و به نظر مى رسد که این واژه از ریشه «نصف» گرفته شده زیرا هرگاه انسان حقوق مشترک را تنصیف کند عدالت را به طور کامل رعایت کرده است. سپس این واژه به معناى هرگونه عدالت آمده است.

«احسان» همان گونه که از مفهوم آن استفاده مى شود، نیکى کردن به دیگران است و این نیکى همان تفضل است که امام (علیه السلام) در کلام مورد بحث فرموده است.

بدون شک برقرار شدن نظم در جامعه انسانى بدون عدل و انصاف و احسان و تفضل امکان پذیر نیست، زیرا ترک عدالت و انصاف سبب خشم کسانى مى شود که حقوقشان پایمال شده و طبعاً برمى خیزند و نظم جامعه را به هم مى ریزند که چه بسا منجر به خون ریزى هاى وسیعى گردد.

در مورد احسان نیز باید گفت: بسیار مى شود که تنها با استفاده از اصل عدالت و انصاف مشکلات جامعه حل نمى گردد؛ مثلاً سیل عظیمى آمده و خانه هاى فراوانى را ویران کرده و یا زلزله شدیدى رخ داده و منجر به ویرانى هاى وسیعى شده است در این جا نمى توان تنها با استفاده از حقوق واجب و حتى مالیات هاى معمولى مشکلات را حل کرد. این جاست که اصل احسان و تفضل باید به میدان آید و نیکوکاران دامن همت به کمر بزنند، ویرانى ها را آباد و ضایعات را جبران و مشکلات ناشى از حوادث را حل کنند.

گاه در یک خانواده نیز مشکلاتى به وجود مى آید مثلاً شوهر در حادثه اى از دنیا مى رود و اطفال صغیر او باقى مى مانند. این جاست که باید افراد فامیل صرف نظر از اصل عدالت به سراغ احسان و تفضل بروند و ایتام را تحت حمایت خود

ص: 357

قرار دهند و مشکلات آن خانواده را حل کنند؛ خواه یک نفر اقدام به این کار کند یا همه فامیل دست به دست هم دهند.

در معانى الاخبار که این حدیث را قبل از سید رضى نقل کرده مى خوانیم: امیرمؤمنان بر اصحاب وارد شد در حالى که آن ها درباره مروت بحث مى کردند فرمود: چرا در این باره به سراغ قرآن نمى روید: عرض کردند: کجاى قرآن درباره مروت بحث کرده است؟ فرمود: این آیه شریفه که مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ) عدل همان انصاف است و احسان همان تفضل.(1)

در حدیثى که مرحوم طبرسى آن را در مجمع البیان ذیل آیه مورد بحث نقل کرده مى خوانیم: «عثمان بن مظعون» که از صحابه معروف پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است مى گوید: من در آغاز، اسلام را به طور ظاهرى پذیرفته بودم نه با قلب و جان و این وضع ادامه داشت تا آن که روزى خدمت آن حضرت بودم دیدم در فکر فرو رفته ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت گویا پیامى را دریافت مى دارد. وقتى که به حال عادى برگشت از ماجرا پرسیدم فرمود: هنگامى که با تو سخن مى گفتم ناگهان جبرئیل را مشاهده کردم که این آیه را براى من آورد: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ...) عثمان مى گوید: چنان محتواى آیه در قلب من اثر گذاشت که اسلام همان لحظه در جان و روح من جاى گرفت.

ص: 358


1- معانى الاخبار، ص 257.

گفتار حکیمانه 232

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده مى شود.(1)

مرحوم سید رضى مى گوید: «معناى این کلام این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکى انفاق مى کند هر چند کم باشد خداوند جزا و پاداش بسیارى به او مى دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در این جا دو نعمت است که امام (علیه السلام) میان نعمت پروردگار و نعمت انسان، با کوتاهى و بلندى فرق گذاشته است؛ نعمت و بخشش از سوى بنده را کوتاه و آنچه را که از ناحیه خداوند است بلند شمرده و این بدان علت است که نعمت خدا همواره چندین

ص: 359


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب؛ در مصادر نهج البلاغه، این کلام نورانى را زمخشرى در ربیع الابرار و آمدى در غررالحکم آورده و سید رضى در کتاب مجازات النبویه نیز آن را به مناسبتى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 185). اضافه بر این ابن عساکر در تاریخ دمشق، این کلام حکیمانه را در ضمن داستان مفصلى نقل کرده و به یقین منبعى جز نهج البلاغه داشته است. (تاریخ دمشق، ج 50، ص 173).

برابر نعمت مخلوق است، زیرا نعمت هاى الهى اصل و اساس تمام نعمت هاست؛ تمام نعمت ها به او بازمى گردد و از سوى او سرچشمه گرفته مى شود (حتى نعمتى که انسان آن را به دیگرى مى بخشد آن هم از سوى خداست و با توفیق الهى بذل و بخشش مى شود)»؛ (قالَ الرَّضِىُّ: وَ مَعنى ذلِکَ أنَّ ما یُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِی سَبیلِ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ وَ إنْ کانَ یَسیراً فَإنَّ اللهَ تَعالى یَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَیْهِ عَظیماً کَثیرآ وَ الْیَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَیْنِ فَفَرَّقَ (علیه السلام) بَیْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَ نِعْمَةِ الرَّبِّ تَعالى ذِکْرُهُ بِالْقَصیرَةِ وَ الطَّویلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصیرَةً وَ هذِهِ طَویلَةً لاِنَّ نِعَمِ اللهِ أبَداً تَضْعُفُ عَلى نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافآ کَثیرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَةٍ إلَیْها تَرْجِعُ وَ مِنْها تَنْزِعُ).

ص: 360

شرح و تفسیر: فزونى پاداش هاى الهى

حضرت على (علیه السلام) در این گفتار نورانى اشاره به تفاوت پاداش الهى نسبت به اعمال بندگان کرده، مى فرماید: «کسى که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده مى شود»؛ (مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ).

اشاره به این که عطاى بندگان هر قدر زیاد باشد در مقابلِ عطاى الهى و پاداش هاى بسیار عظیمش کم و کوچک است. قرآن مجید مى فرماید: (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا)؛ «هرکس کار نیکى را به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد».(1)

در جاى دیگر مى فرماید: (مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ وَاللهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ «کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند، همانند بذرى هستند که هفت خوشه برویاند؛ که در هر خوشه، یک صد دانه باشد و خدا آن را براى هر کس بخواهد (و شایسته باشد)، دو یا چند برابر مى کند؛ و لطف خدا گسترده است، و او (به همه چیز) داناست».(2)

در این آیه ملاحظه مى کنیم که پاداش الهى هفت صد برابر و گاهى دو یا چند برابر این مقدار است که قابل مقایسه با کار نیک بندگان نیست.

ص: 361


1- انعام، آیه 160.
2- بقره، آیه 261.

سرانجام در آیه دیگرى خداى متعال به بندگان «عطاى غیر مجذوذ» (بخشش همیشگى و جاویدان) را نوید مى دهد.(1)

البته جاى تعجب نیست؛ عظمت خداوند و وسعت رحمتش و جود و بخشش او چنین اقتضایى را دارد و همه این ها جزء برنامه هاى تشویقى براى ایجاد انگیزه هاى قوى تر در بندگان براى انجام کارهاى خیر است.

تعبیر «یَد طَویله» (دست بلند) و «یَد قَصیره» (دست کوتاه) کنایه از نعمت هاى بزرگ و کوچک است، زیرا انسان معمولاً چیزى را که مى بخشد با دست خود مى بخشد. در حدیثى که مسلم در کتاب صحیح خود نقل کرده است مى خوانیم که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به همسرانش فرمود: «أسْرَعُکُنَّ لِحاقاً بی أطْوَلُکُنَّ یَداً؛ از میان شما کسى زودتر به من ملحق مى شود که دستش از همه بلندتر باشد»(2) همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) معناى این سخن را نفهمیدند و گمان کردند اشاره به

همین عضو مخصوص است و گاه طول دست خود را با هم مقایسه مى کردند تا این که «زینب بنت جحش» (همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله)) از دنیا رفت و نخستین کسى از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود که به آن حضرت ملحق شد و او زنى بود که بسیار در راه خدا صدقه مى داد و کارهاى خیر فراوانى مى کرد حتى وسایلى با دست خود مى ساخت و مى فروخت و بهاى آن را در راه خدا انفاق مى کرد این جا بود که آن ها مراد پیامبر (صلی الله علیه و آله) را فهمیدند.

علامه شوشترى؛ بعد از نقل این سخن در شرح نهج البلاغه خود از عایشه چنین نقل مى کند که زینب (بنت جحش) به مقامى رسید که هیچ کس به آن نرسید؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او بشارت داد که به زودى به وى ملحق مى شود و در بهشت نیز همسر آن حضرت خواهد بود.(3)

ص: 362


1- هود، آیه 108.
2- صحیح مسلم، ج 7، ص 144.
3- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 253.

مرحوم «مغنیة» تفسیر دیگرى براى این گفتار گران بهاى مولا (علیه السلام) بیان کرده و «یَد قَصیره» را اشاره به جهاد در راه خدا و شهادت و امثال آن مى داند در حالى که این تفسیر مناسبتى با تعبیر «ید» ندارد به خصوص این که تعبیر به «ید» در مورد بخشش در راه خدا در روایات دیگر نیز آمده است. اضافه بر این، چنین تفسیرى سبب مى شود که «ید طویله» و «ید قصیره» با یکدیگر هماهنگ نباشند در حالى که در تفسیرى که گفته شد و مرحوم سید رضى نیز بعداً ذکر مى کند این دو ید با یکدیگر هماهنگ اند و هر دو به معناى بخشش نعمت اند.

مرحوم سید رضى در این جا برخلاف روش معمولى خود، شرح نسبتآ مفصلى براى این سخن آورده، مى گوید: «معناى این کلام این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکى انفاق مى کند هر چند کم باشد خدا پاداش بسیارى به او مى دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در این جا دو نعمت است که امام (علیه السلام) میان نعمت پروردگار و نعمت انسان با کوتاهى و بلندى فرق گذاشته است؛ نعمت و بخشش از سوى بنده را کوتاه و آنچه را که از ناحیه خداوند است بلند شمرده و این بدان علت است که نعمت خدا همواره چندین برابر نعمت مخلوق است، زیرا نعمت هاى الهى اصل و اساس تمام نعمت هاست؛ تمام نعمت ها به او بازمى گردد و از سوى او سرچشمه گرفته مى شود (حتى نعمتى که انسان آن را به دیگرى مى بخشد آن هم از سوى خداست و با توفیق الهى بذل و بخشش مى شود)»؛ (قالَ الرَّضِىُّ: وَ مَعنى ذلِکَ أنَّ ما یُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِی سَبیلِ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ وَ إنْ کانَ یَسیراً فَإنَّ اللهَ تَعالى یَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَیْهِ عَظیماً کَثیرآ وَ الْیَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَیْنِ فَفَرَّقَ (علیه السلام) بَیْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَ نِعْمَةِ الرَّبِّ تَعالى ذِکْرُهُ بِالْقَصیرَةِ وَ الطَّویلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصیرَةً وَ هذِهِ طَویلَةً لاِنَّ نِعَمِ اللهِ أبَداً تَضْعُفُ عَلى نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافآ کَثیرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَةٍ إلَیْها تَرْجِعُ وَ مِنْها تَنْزِعُ).

ص: 363

نکته: اهمیت صدقه و کمک به نیازمندان در اسلام

تأکید فراوانى که در آیات و روایات اسلامى بر انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان شده درباره کمتر چیزى دیده مى شود.

اهمیت این مسئله به اندازه اى است که در قرآن مجید هنگامى که به پرهیزکاران نوید بهشت برین را با وسعتى که به اندازه آسمانها و زمین است مى دهد اولین صفت آن ها را انفاق در هر حال مى شمارد، مى فرماید: (وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ)؛ «و شتاب کنید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى که وسعت آن، آسمانها و زمین است و براى پرهیزکاران آماده شده است * (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند؛ و خشم خود را فرو مى برند؛ و از (خطاى) مردم درمى گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(1)

در جاى دیگر به کسانى که آشکارا و پنهان در راه خدا انفاق مى کنند وعده مى دهد که هیچ ترس و اندوهى (در قیامت) در برابر عذاب هاى الهى نخواهند داشت: (الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ)؛ «آن ها که اموال خود را، شب یا روز، پنهان یاآشکار، انفاق مى کنند، مزدشان نزد پروردگارشان (محفوظ) است؛ نه ترسى بر آن هاست و نه اندوهگین مى شوند».(2)

مرحوم کلینى در کتاب کافى در آغاز جلد چهارم، چندین باب با روایات بسیار درباره اهمیت صدقه و این که تأثیر عمیقى در دفع بلا دارد و موجب

ص: 364


1- آل عمران، آیات 133 و 134.
2- بقره، آیه 274.

افزایش و برکت اموال مى شود ذکر مى کند از جمله از امام باقر (علیه السلام) نقل مى کند: «الْبِرُّ وَ الصَّدَقَهُ یَنْفِیانِ الْفَقْرَ وَ یَزیدانِ فِی الْعُمْرِ وَ یَدْفَعانِ تِسْعینَ میتَةَ السّوءِ؛ نیکى و صدقه فقر را از انسان دور مى کند و سبب طول عمر مى شود و نود (و در بعضى از نسخه ها هفتاد) نوع مرگ بد را دور مى سازد».(1)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که فرمود: «وَ لاَنْ اَعُولَ أهْلَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ أُشْبِعُ جَوْعَتَهُمْ وَ أکْسُوَ عَوْرَتَهُمْ وَ أکُفَّ وُجُوهَهُمْ عَنِ النّاسِ أحَبُّ إلَیَّ مِنْ أنْ اَحُجَّ حَجَّةً وَ حَجَّةً وَ حَجَّةً حَتَّى انْتَهى إلى عَشْرٍ وَ عَشْرٍ وَ عَشْرٍ وَ مِثْلَها وَ مِثْلَها حَتَّى انْتَهى إلى سَبْعینَ؛ اگر خانواده اى از مسلمانان را که فقیرند تکفل کنم، گرسنگى آن ها را برطرف سازم، برهنگان آن ها را بپوشانم و آن ها را از این که دست نیاز به سوى مردم دراز کنند بازدارم براى من محبوب تر از آن است که یک حج و یک حج و یک حج - و همچنان ادامه داد تا - ده حج و ده حج و ده حج - تا به هفتاد حج رسید - به جا آورم».(2)

احادیث در این زمینه بسیار است. با حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) این سخن را پایان مى دهیم، فرمود، «بَکِّرُوا فِی الصَّدَقَةِ وَ ارْغَبُوا فِیها فَما مِنْ مُؤْمِنٍ یَتَصَدَّقُ بِصَدَقَةٍ یُریدُ بِها ما عِنْدَاللهِ لِیَدْفَعَ اللهُ بِها عَنْهُ شَرَّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَى الاْرْضِ فی ذلِکَ الْیَوْمِ إلّا وَقاهُ اللهُ شَرَّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَى الاْرْضِ فی ذلِکَ الْیَوْمِ؛ صبحگاهان صدقه دهید و به آن علاقه مند باشید. هیچ مؤمنى نیست که براى خدا به نیازمند صدقه دهد تا شر بلاهایى را که از آسمان به زمین نازل مى شود در آن روز از او باز دارد مگر این که خداوند چنین خواهد کرد و این شرور را از او دفع مى کند».(3)

ص: 365


1- کافى، ج 4، ص 2، ح 2.
2- کافى، ح 3.
3- کافى، ص 5، ح 1.

ص: 366

گفتار حکیمانه 233

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لاِبْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام): لا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ، وَ إِنْ دُعِیتَ إِلَیْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِیَ إِلَیْهَا بَاغٍ، وَ الْبَاغِیَ مَصْرُوعٌ.

امام (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود:

هرگز کسى را به مبارزه دعوت مکن (و آغازگر جنگ مباش) ولى اگر کسى تو را به مبارزه فراخواند اجابت کن (و در جهاد با دشمن سستى مکن) زیرا دعوت کننده به مبارزه ستمکار و ستمکار در هر حال مغلوب است.(1)

ص: 367


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب در مصادر نهج البلاغه همین معنا را جمعى از کسانى که قبل یا بعد از مرحوم سید رضى مى زیسته اند و بعضآ با تفاوت هایى نقل کرده اند از جمله ابن قتیبه در عیون الاخبار و مبرد در کامل و ابن عبدربه عقد الفرید آورده اند و راغب نیز آن را در محاضرات و «اسامة بن منقذ» در لباب الالباب نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 186). اضافه مى کنیم که ابن حجر در کتاب فتح البارى این حدیث را با تفاوت هایى از امیرمؤمنان (علیه السلام) آورده که به یقین از نهج البلاغه نگرفته است. (فتح البارى، ج 6، ص 109).

شرح و تفسیر: آغازگر جنگ نباش!

امام (علیه السلام) در این سخن گهربار اندرز مهمى به فرزندش مى دهد، مى فرماید: «هرگز کسى را به مبارزه دعوت مکن (و آغازگر جنگ مباش) ولى اگر کسى تو را به مبارزه فراخواند اجابت کن (و در جهاد با دشمن سستى مکن) زیرا دعوت کننده به مبارزه ستمکار و ستمکار در هر حال مغلوب است»؛ (لا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ، وَ إِنْ دُعِیتَ إِلَیْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِیَ إِلَیْهَا بَاغٍ، وَ الْبَاغِیَ مَصْرُوعٌ).

«مبارزه» به معناى جنگ تن به تن است و «باغى» به معناى ستمگر و «مصروع» به معناى شکست خورده بر زمین افتاده است.

شاید بعضى از شارحان چنین پنداشته اند که این سخن اشاره به جنگ هاى تن به تن در بیرون از دایره جهاد است در حالى که هرگز چنین نیست. هرگاه کسى ما را در غیر میدان جهاد به مبارزه طلبد نه تنها پذیرش دعوت او مطلوب نیست بلکه حرام است، زیرا القاى نفس در تهلکه است تنها جایى که مى توان دعوت به مبارزه را پذیرفت میدان جهاد است، زیرا در بسیارى از میدان هاى جهاد در آغاز، جنگ هاى تن به تن انجام مى شد؛ کسى از لشکر دشمن بیرون مى آمد و مبارز مى طلبید، دیگرى در برابر او قرار مى گرفت و سرانجام یکى از آن دو بر خاک مى افتاد. مسلمانان دستور داشتند آغازگر مبارزه در میدان هاى جنگ نباشند؛ ولى در صورتى که کسى از لشکر دشمن در وسط میدان قرار گرفت و مبارز طلبید،

ص: 368

سکوت در برابر او جایز نیست، زیرا چنین سکوتى مساوى با شکست به شمار مى آید و مى دانیم که امیرمؤمنان (علیه السلام) بارها در میدان هاى جنگ با دشمنان اسلام به مبارزه طلبیده شد و در برابر حریف خود قرار گرفت و او را از پاى درآورد که بارزترین نمونه آن میدان جنگ خندق و قرار گرفتن در مقابل «عمرو بن عبدود» است، زیرا او بارها در وسط میدان مبارز طلبید و هیچ کس جرأت نکرد در مقابل او ظاهر شود و امیرمؤمنان (علیه السلام) بارها از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تقاضا کرد که اجازه دهد در برابر او قرار گیرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى این که دیگران را آزمایش کند رخصت نمى داد؛ ولى آخرین بار اجازه داد و آن حضرت در برابر عمرو قرار گرفت و با مبارزه اى قهرمانانه او را بر خاک افکند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) حدیث معروف «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ؛ ضربه اى که على در روز خندق (بر پیکر عمرو بن عبدود) وارد کرد از عبادت جن و انس بالاتر است»(1) را بیان فرمود.

نکته: جنگ هاى تن به تن در تاریخ

آنچه در حدیث پربار مورد بحث آمده اشاره به جنگ هاى تن به تنى است که در میدان هاى جهاد انجام مى شد و در واقع ضرورتى اجتناب ناپذیر بود و گاه این جنگ ها از جنگ هاى مغلوبه که همه لشکریان دو طرف به پیکار مى پرداختند جلوگیرى مى کرد، همان گونه که در نبرد عظیم خندق این اتفاق افتاد که با کشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ تن به تن با امیرمؤمنان على (علیه السلام) روحیه دشمن شکست خورد و با عوامل دیگرى از قبیل طوفان همراه شد و لشکر عظیم قریش از میدان عقب نشینى کردند.

ص: 369


1- اقبال الأعمال سید بن طاووس، ص 467.

ولى در تاریخ اروپا جنگ هاى تن به تن به صورت بسیار زشتى انجام مى گرفت به این معنا که دو نفر که با هم خصومت داشتند به جاى استفاده از راه هاى معقول حل اختلاف، یکدیگر را به مبارزه فرامى خواندند و با استفاده از سلاح هاى مرگبار به یکدیگر حمله مى کردند و هنگامى که مبارزه آن ها تمام مى گشت که یکى از آن دو کشته مى شد.

آنچه در ذیل مى خوانید عصاره اى است که از سه دائرة المعارف معروف غربى گرفته شده است:

مبارزه تن به تن یا همان دوئل، واژه اى است که از زبان لاتین گرفته شده است به این شکل که دو تن که با یکدیگر خصومت داشتند با استفاده از شمشیر و یا اسلحه اى مرگبار به مبارزه برمى خاستند. این عمل در ابتدا در قرون وسطى و در اروپاى شرقى مرسوم بود و حتى گفته شده است که به دوران قبل از مسیح بازمى گردد. بعد از مدتى این عمل از سوى دادگاه جنبه قانونى یافت و به عنوان وسیله اى براى رفع خصومت معرفى شد و در مواردى دادگاه حکم به انجام دوئل مى کرد.

در زمان چارلز نهم در فرانسه انجام این عمل تا جایى شدت یافت که او براى کنترل آن، در سال 1566 مجازات اعدام را براى کسانى که دست به این عمل مى زدند مقرر کرد. با این وجود در تواریخ نوشته شده است که بعداً در زمان لوئى چهارم در فرانسه در عرض هجده سال بیش از چهار هزار نفر در نبرد تن به تن کشته شدند و یا در زمان لوئى سیزدهم تعداد کشتگان در عرض بیست سال به هشت هزار نفر بالغ شد. دامنه این نوع نبرد تا جایى گسترش یافته بود که به محض کوچک ترین توهین و یا صرف احتمال وجود توهین، فردى که مورد اهانت قرار گرفته بود زمان و مکان دوئل را تعیین مى کرد و انجام این عمل نوعى دفاع از آبرو و حفظ شرافت تلقى مى شد و حتى گفته شده که همه افراد به انجام

ص: 370

دادن این کار مجاز بودند و فقط زنان، افراد زیر بیست سال و یا بالاتر از شصت سال و یا کسانى که بیمارى داشتند از این عمومیت مستثنا بودند.

با وجود این همواره در جواز این عمل بحث بود و آن را مخالف قوانین مى دانستند و سرانجام در اوایل قرن بیستم ممنوعیت جهانى آن اعلام شد و یکى از عوامل ممنوعیت آن را افول طبقه اشراف دانسته اند، زیرا دوئل غالباً در میان آن ها و به اصطلاح، براى حمایت از آبرو و شرافت خانوادگى انجام مى شد.

نوع دیگرى از دوئل نیز وجود داشت که محدود به خصومت هاى شخصى نبود و در جنگ ها و نبردها به شکل مبارزه تن به تن نمودار مى شد و حتى در کتب تاریخ اثراتى از آن در سده هفتم پیش از میلاد به چشم مى خورد و نبردهاى شوالیه ها و یا به مبارزه طلبیدن هاى مرسوم در نبردهاى اسلامى از این قبیل بود. امروزه این نوع نبرد در میادین جنگ منسوخ شده و سلاح هاى کشتار جمعى جایگزین آن گردیده است.

ص: 371

ص: 372

گفتار حکیمانه 234

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَ الْجُبْنُ، وَ الْبُخْلُ؛ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَعْرِضُ لَهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

خصلت هاى نیک زنان، خصلت هاى بد مردان است (این خصلت ها عبارت اند از:) تکبر و ترس و بخل (زیرا) هنگامى که زن متکبر باشد بیگانه را به خود راه نمى دهد و اگر بخیل باشد مال خود و همسرش را حفظ مى کند و اگر ترسو باشد از هر چیزى که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزند مى ترسد (و از آن فاصله مى گیرد).(1)

ص: 373


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را جمعى از علمایى که پیش از سید رضى و پس از او مى زیسته اند در کتاب هاى خود نقل کرده اند از جمله ابوطالب مکّى در قوت القلوب و زمخشرى در ربیع الابرار و آمدى در غررالحکم و فتال نیشابورى در روضه الواعظین آن را با تفاوت هایى آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 186).

شرح و تفسیر: تفاوت صفات مردان و زنان

امام (علیه السلام) در این کلام پربار به نکاتى از تفاوت فضایل اخلاقى در زن و مرد اشاره مى کند، مى فرماید: «خصلت هاى نیک زنان، خصلت هاى بد مردان است (این خصلت ها عبارت اند از:) تکبر و ترس و بخل (زیرا) هنگامى که زن متکبر باشد بیگانه را به خود راه نمى دهد و اگر بخیل باشد مال خود و همسرش را حفظ مى کند و اگر ترسو باشد از هر چیزى که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزندمى ترسد (و از آن فاصله مى گیرد)»؛ (خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَ الْجُبْنُ، وَ الْبُخْلُ؛ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً(1) لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَعْرِضُ لَهَا).

«خیار» به معناى بهترین ها و «شرار» به معناى بدترین هاست. «زَهْو» به معناى تکبر و «فَرِقَت» از ریشه «فَرَق» (بر وزن ورق) به معناى ترس است.

آنچه امام (علیه السلام) در این کلام نورانى فرموده امورى براى حفظ عفت زن و دور نگه داشتن او از تعرض مردان آلوده و حفظ جایگاه او در خانواده است.

روشن است که اگر زن در برابر مردان بیگانه تواضع و فروتنى کند ممکن است در او طمع ورزند، همچنین اگر به اصطلاح، نترس باشد و به جاهاى خطرناک و یا بیابان هاى دوردست و خالى از سکنه برود و یا در شب هاى تاریک تنهایى

ص: 374


1- در نسخه علامه مجلسى از نهج البلاغه «ذاتَ زَهْوٍ» آمده است. (بحارالانوار، ج 100، ص 238، ح 42).

بیرون برود و یا دعوت افراد مشکوک را براى سوار شدن به اتومبیل و مجالس مختلف آن ها بپذیرد، ممکن است در معرض خطرات ناموسى قرار گیرد. این جاست که ترس براى او فضیلت خواهد شد و پاسدار و نگاهبان عفت اوست.

همچنین اگر زن درباره هزینه کردن اموال شوهر بخیل باشد مى تواند حافظ و نگاهبان ثروت او گردد؛ اما به عکس اگر دست بذل و بخشش او گشاده گردد ممکن است اموال شوهر و حتى اموال خودش را در مدت کوتاهى بر باد دهد و همین امر سبب اختلاف او با همسرش گردد و منجر به حوادثى شود که بسیار ناخوشایند است.

این صفاتِ به ظاهر مذموم ضعف هایى را جبران مى کند که در بسیارى از زنان هست؛ جاذبه جنسى در برابر نامحرمان نقطه ضعفى براى او محسوب مى شود که تکبر آن را جبران مى کند و ضعف جسمانى در برابر مهاجمان بیگانه نقطه ضعفى است که ترس جبران کننده آن است و موقعیت آسیب پذیر او در امانت دارى خانه چیزى است که بخل آن را جبران مى کند.

بدیهى است که آنچه امام (علیه السلام) در این کلام نورانى بیان فرموده به صورت مطلق و فراگیر نیست، به بیان دیگر منظور امام (علیه السلام) این نیست که در همه جا متکبر، یا ترسو و یا بخیل باشد، منظور مواردى است که نداشتن این صفات، به عفت یا امانت او لطمه مى زند و گرنه زنان نباید در برابر بستگان، محرمان و دوستان زن خود تکبر ورزند یا از همه چیز حتى سایه خود بترسند یا در بخشش از اموال خود بخل به خرج دهند. در حالات فاطمه زهرا (علیها السلام) مى خوانیم که او در پایان جنگ احد به میدان آمد و پیشانى و دهان پدر بزرگوارش را از خون شست و یا در شب زفاف پیراهن عروسى خود را به سائل بخشید و همچنین دختر شجاعش زینب کبرى (علیها السلام) در کوفه و شام خطبه هایى خواند که پشت دشمنان را به لرزه درآورد و پایه هاى کاخ آن ها را متزلزل ساخت.

ص: 375

نیز روشن است که آنچه امام (علیه السلام) فرموده شامل تمام صفات فضیلت نمى شود؛ صفات برجسته بسیارى وجود دارد که در زن و مرد یکسان است؛ مانند تقوا و پرهیزکارى، عبادات و اطاعات، امر به معروف و نهى از منکر، عشق و علاقه به علم، محبت به زیردستان و امثال آن ها.

این نکته نیز قابل توجه است که ممکن است صفات مورد بحث، در زنى وجود نداشته باشد که باید به صورتى که گفته شد براى خود فراهم سازد و در پناه آن ها عفت خویش را حفظ کند تا از شر مردان هوس باز در امان بماند و نیز حافظ اموال خود و همسرش باشد.

مرحوم کمره اى مطابق معمول، این کلام نورانى را به نظم ترجمه کرده است:

آنچه در زن بود خجسته خصال *** برشمر بدترین صفات رجال

زنِ با کبر «خودنگه دار» است *** ندهد بر مراد غیر مجال

چون که باشد بخیل حفظ کند *** مال خود را و شوى در هر حال

گر بترسد، به خانه پابند است *** چون هراسد ز سوى استقبال

ص: 376

گفتار حکیمانه 235

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ: صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

هُوَ الَّذِی یَضَعُ الشَّیْءَ مَوَاضِعَهُ، فَقِیلَ: فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ فَقَالَ: قَدْ فَعَلْتُ.

از امام (علیه السلام) درخواست شد: عاقل را براى ما توصیف کن.

امام (علیه السلام) فرمود:

عاقل کسى است که هر چیز را در جاى خود قرار مى دهد. گفته شد: جاهل را توصیف بفرما. فرمود: توصیف کردم.(1)

مرحوم سید رضى مى گوید: «منظور امام (علیه السلام) این است که جاهل کسى است که

ص: 377


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگرى که خطیب؛ در مصادر براى این کلام حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که با تفاوتى آن را ذکر کرده و نشان مى دهد منبع دیگرى داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 186). اضافه بر این، کلام مزبور در کتاب جواهر المطالب نوشته ابن دمشقى (متوفاى 871) با تفاوت روشنى آمده است و ذیل آن چنین است: «قِیلَ: فَمَنِ الْجاهِلُ؟ قالَ: الَّذی لایَضَعُ الشَّیءَ مَواضِعَهُ». (جواهر المطالب، ص 165).

هرچیزى را در جاى خود قرار نمى دهد، بنابراین ترک وصف جاهل خود صفت او محسوب مى شود، زیرا برخلاف وصف عاقل است»؛ (قالَ الرَّضِىُّ: یَعْنی أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذی لا یَضَعُ الشَّىْءَ مَواضِعَهُ فَکانَ تَرْکُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ کانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ).

ص: 378

شرح و تفسیر: عاقل کیست؟

«خدمت امام (علیه السلام) عرض شد: عاقل را براى ما توصیف کن. فرمود: عاقل کسى است که هر چیز را در جاى خود قرار مى دهد. گفته شد: جاهل را توصیف بفرما. فرمود: توصیف کردم»؛ (وَ قِیلَ لَهُ: صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ فَقال (علیه السلام): هُوَ الَّذِی یَضَعُ الشَّیْءَ مَوَاضِعَهُ فَقِیلَ: فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ، فَقَالَ: قَدْ فَعَلْتُ).

«مرحوم سید رضى (در ذیل این کلام) مى گوید: منظور امام (علیه السلام) این است که جاهل کسى است که هر چیزى را در جاى خود قرار نمى دهد، بنابراین ترک وصف جاهل خود صفت او محسوب مى شود، زیرا برخلاف وصف عاقل است»؛ (قالَ الرَّضِىُّ: یَعْنی أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذی لا یَضَعُ الشَّىْءَ مَواضِعَهُ فَکانَ تَرْکُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ کانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ).

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه در عبارتى کوتاه و پرمعنا در واقع تمام اوصاف عاقل و جاهل را خلاصه کرده است؛ عاقل کسى است که درباره هر چیز مى اندیشد و محل مناسب آن را بررسى مى کند و سپس آن را در محل مناسب قرار مى دهد؛ مثلاً اگر رئیس اداره یا رئیس حکومت است شایستگى هاى افراد را در نظر مى گیرد و هر کدام را در محل لایق خود قرار مى دهد یا مثلاً اگر مى خواهد سخنرانى کند، مطالب را چنان تنظیم مى کند که مقدمه در جایگاه خود، شرح مطالب در جاى خود و نتیجه گیرى پایانى سخن نیز در جاى خود باشد.

ص: 379

اگر عبادتى انجام مى دهد، اجزا و شرایط و واجبات و مستحبات آن را هر کدام در جاى خود به جا مى آورد. اگر طبیب است و مى خواهد بیمارى را درمان کند مراحل مختلف درمان را به دقت در نظر مى گیرد و هر دارو و درمانى را در جاى خود قرار مى دهد و اگر مى خواهد اموال زکات و بیت المال را تقسیم کند نیاز افراد و گروه ها را در نظر مى گیرد و به هرکدام به اندازه نیازش مى پردازد.

حتى اگر مى خواهد مجازات کند، با توجه به این که مجازات نیز درجات و مراحلى دارد، هر مرحله را در جایگاه خود قرار مى دهد تا نتیجه مطلوب عاید شود.

آرى، عاقل مى اندیشد و اندازه گیرى مى کند و تدبیر مى نماید و نظم هر کار را رعایت مى کند. تعبیر «رُشد» نیز در قرآن مجید در مورد دادن اموال یتیمان به آنان، نیز مى تواند اشاره اى به همین معنا باشد؛ یعنى یتیم به مرحله اى برسد که بتواند در مسائل مالى هر چیز را در جایگاه مناسب قرار دهد.

به عکس جاهل، که هیچ یک از این امور را رعایت نمى کند؛ در جایى که باید نرمش نشان دهد شدت عمل به کار مى گیرد و به عکس در جاى شدت عمل نرمش نشان مى دهد، افراد را در جایگاه خود قرار نمى دهد، حقوق را متناسب تقسیم نمى کند، واجبات و مستحبات شرع را به طور صحیح در جایگاه اصلى قرار نمى دهد و همین امر باعث شکست او در همه زمینه هاست.

روایات دیگرى در زمینه توصیف عقل یا عاقل از معصومان (علیهم السلام) نقل شده که با آنچه در این کلام نورانى آمده هماهنگ است؛ از جمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَقْلُ أنَّکَ تَقْتَصِدُ فَلا تُسْرِفُ وَ تَعِدُ فَلا تُخْلِفُ وَإذا غَضِبْتَ حَلُمْتَ؛ عقل آن است که میانه روى را انتخاب کنى و اسراف ننمایى و هرگاه وعده مى دهى تخلف نکنى و به هنگام غضب، حلم و بردبارى نمایى».(1)

ص: 380


1- غررالحکم، ح 2130.

در حدیث دیگرى در همان کتاب از آن حضرت مى خوانیم: «النُّفُوسُ طَلِقَةٌ لکِنَّ أیْدِی الْعُقُولِ تُمْسِکُ أعِنَّتَها عَنِ النُّحُوسِ؛ نفوس آدمیان آزاد است؛ ولى دست هاى عقل زمام آن را گرفته و از چموشى و سرکشى بازمى دارد».(1)

نیز در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «إنَّمَا الْعَقْلُ التَّجَنُّبُ مِنَ الاْثْمِ وَ النَّظَرُ فِی الْعَواقِبِ وَ الاْخْذُ بِالْحَزْمِ؛ عقل، تنها پرهیز از گناه و نگاه کردن در عواقب امور و رعایت احتیاط در کارهاست».(2)

جالب این که امام (علیه السلام) در کلام حکیمانه 437 عدالت را نیز به چیزى شبیه آنچه درباره عقل فرمود وصف کرده است، مى فرماید: «الْعَدْلُ یَضَعُ الاْمُورَ مَواضِعَهَا؛ عدل هر چیزى را در جایگاه خود قرار مى دهد». و به یقین هر عاقلى عادل است و هر عادلى باید عاقل باشد.

در عهدنامه مالک اشتر نیز امام (علیه السلام) به او دستور مى دهد: «فَضَعْ کُلَّ أمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أوْقِعْ کُلَّ أمْرٍ مَوْقِعَهُ؛ هر چیز را در جایگاه خود قرار ده و هر امرى را در محل مناسب آن».(3) و این، هم امر به عدالت است و هم رعایت عقل و تدبیر.

ابن ابى الحدید در این جا براى این که کلام امام (علیه السلام) را تبیین سازد ضرب المثلى نقل مى کند که به پندار خود شبیه کلام امام (علیه السلام) است ولى ضرب المثل گفته شده، در برابر گفتار حکیمانه امام (علیه السلام) بسیار نامناسب است.(4)

ص: 381


1- غررالحکم، ح 2048.
2- غررالحکم، ح 3887.
3- نهج البلاغه، نامه 53.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 67.

ص: 382

گفتار حکیمانه 236

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

به خدا سوگند! این دنیاى شما در نظر من از استخوان خنزیرى که در دست شخص جذامى باشد پست تر است!(1)

ص: 383


1- سند گفتار حکیمانه: مطابق نقل کتاب مصادر، صدوق این گفتار حکیمانه را با اضافات روشنى در امالى در ضمن خطبه اى نقل کرده است و در غررالحکم با کمى تفاوت آمده و همچنین در کتاب غرر الخصائص الواضحة (تألیف محمد بن ابراهیم الوطواط) نقل شده است، بنابراین این کلام نورانى قبل از رضى و بعد از او از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده و تفاوت در الفاظ، ضررى به وحدت معنا نمى زند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 187).

شرح و تفسیر: پستى دنیا در نظر امام (علیه السلام)

حضرت على (علیه السلام) در این کلام حکیمانه شدت تنفر خود را از زرق و برق دنیا نشان داده است، مى فرماید: «به خدا سوگند! این دنیاى شما در نظر من از استخوان خنزیرى که در دست شخص جذامى باشد پست تر است»؛ (وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ).

«عِراق» با کسره و ضمه عین، جمع «عَرق» (بر وزن فرق) به معناى استخوانى است که گوشت آن را کنده باشند.

امام (علیه السلام) با این تشبیه، رساترین تعبیر را در مورد تنفرش از زرق و برق دنیا ذکر کرده است. استخوان بى گوشت ارزشى ندارد به ویژه اگر استخوان حیوان نجس العین مانند خنزیر باشد و به خصوص اگر در دست انسان بیمار مبتلا به جذام باشد که همه از وى فرار مى کنند! سوگندى که در آغاز این سخن آمده و تعبیر «دنیاکم» (دنیاى شما) مطلب را روشن تر مى سازد.

ابن ابى الحدید در شرح این کلام مى گوید: به جانم سوگند! که حضرت در این گفتارش صادق است و همیشه صدق و راستى پیشه وى بود و کسى که در سیره و روش زندگى او در آن زمان که در مقام ولایت ظاهرى بود و آن زمان که در کنار قرار داشت بنگرد صحت این کلام را درمى یابد (چرا که او در هر دو حالت در نهایت بى اعتنایى به دنیا بود).(1)

ص: 384


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 67.

امام (علیه السلام) در طول عباراتى که در نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده بى اعتنایى خود را به مقامات دنیوى و مواهب آن با تعبیرات مختلفى بیان کرده که هر کدام از دیگرى گویاتر و فصیح تر است.

در خطبه «شقشقیه» چنین بیان فرمود: «وَ لأَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»(1) (اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود مهار ناقه خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهایش مى ساختم و در آن هنگام) درمى یافتید که ارزش این دنیاى شما در نظر من از آب بینى بز کمتر است.

در خطبه 224 آمده است که مى فرماید: «وَ إنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدی لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فی فَمِ جَرادَةٍ تَقْضِمُها؛ این دنیاى (پر زرق و برق) شما در نظر من از برگ جویده اى که در دهان ملخى باشد خوارتر و بى ارزش تر است.

در مقدمه خطبه 33 خواندیم که ابن عباس مى گوید: در منطقه «ذى قار» خدمت امام (علیه السلام) رسیدم در حالى که پارگى کفش خود را مى دوخت، حضرت رو به من کرد و گفت: قیمت این کفش چقدر است؟ من عرض کردم: قیمتى ندارد. فرمود: «وَ اللهِ لَهِیَ أحَبُّ اِلَیَّ مِنْ إمْرَتِکُمْ إلّا أنْ أُقِیمَ حَقّاً أوْ أدْفَعَ باطِلاً؛ به خدا قسم! این کفش بى ارزش در نظر من محبوب تر از فرمانروایى بر شماست مگر این که با این حکومت حقى را به پا دارم یا باطلى را دفع کنم».

تعبیرات دیگرى از این قبیل هست که همه حاکى از بى اعتنایى و عدم وابستگى آن امام بزرگوار به مواهب مادى دنیاست.

مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار حدیث بسیار مشروحى درباره فضایل امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده که در پایان آن به حوادث ایام شهادت آن حضرت اشاره شده است؛ وى نقل مى کند: «یک روز پیش از آن که امام (علیه السلام) به شهادت برسد مردم به عیادت آن حضرت آمدند و این در حالتى بود که حقوق آن ها را از

ص: 385


1- نهج البلاغه، خطبه3 معروف به شقشقیه.

بیت المال پرداخته بود و چیزى از دنیاى آن ها را براى خود انتخاب نکرده بود «وَ لَمْ یَتَناوَلْ مِنْ بَیْتِ مالِ الْمُسْلِمینَ ما یُساوی عِقالاً وَ لَمْ یَأْکُلْ مِنْ مالِ نَفْسِهِ إلّا قَدْرَ الْبُلْغَةِ؛ و در حالى بود که از بیت المال مسلمانان حتى به اندازه یک عقال (پاى بند) شتر براى خود برنداشته بود و از اموالى که خودش (با زحمت فراوان) فراهم مى ساخت تنها به اندازه ضرورت استفاده مى کرد». و همه حاضران گواهى دادند که دورترین مردم از آن حضرت همچون نزدیک ترین مردم به آن حضرت بود (و هیچ گونه تفاوتى در میان نزدیکان و افراد دور یا بیگانه نمى گذاشت)».(1)

این نشان مى دهد که اگر امیرمؤمنان (علیه السلام) سخنى درباره پستى دنیا مى گوید عملش نیز کاملاً با آن هماهنگ است.

ص: 386


1- بحارالانوار، ج 40، ص 116.

گفتار حکیمانه 237

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الأَحْرَارِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

گروهى خدا را از روى رغبت و میل (به بهشت) پرستش کردند، این عبادت تاجران است و عدّه اى از روى ترس او را پرستیدند و این عبادت بردگان است و جمعى دیگر خدا را براى شکر نعمت ها (و این که شایسته عبادت است) پرستیدند، این عبادت آزادگان است.(1)

ص: 387


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مى گوید: این کلام حکیمانه را جمعى از بزرگان، قبل و بعد از مرحوم سید رضى نقل کرده اند از جمله مرحوم کلینى در کتاب کافى و ابن قاسم در روض الاخیار و آمدى در غررالحکم.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 187).

شرح و تفسیر: عبادت آزادگان و احرار

این کلام نورانى انگیزه هاى عبادت عابدان را با ذکر سلسله مراتب آن ها دربر دارد، مولاى متقیان (علیه السلام) مى فرماید: «گروهى خدا را از روى رغبت و میل (به بهشت) پرستش کردند، این عبادت تاجران است و عدّه اى از روى ترس او را پرستیدند و این عبادت بردگان است و جمعى دیگر خدا را براى شکر نعمت ها (و این که شایسته عبادت است) پرستیدند، این عبادت آزادگان است»؛ (إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الأَحْرَارِ).

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه انگیزه هاى عبادت را به صورت بسیار لطیف، زیبا و دقیق بیان فرموده و مردم را به سه گروه تقسیم مى کند:

گروه اوّل کسانى هستند که شوق بهشت و عشق به حور و قصور و مواهب دیگر بهشتى آن ها را به سوى عبادت پروردگار دعوت مى کند، گر چه عبادت این ها برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان پنداشته اند صحیح است؛ ولى به یقین در حد اعلا نیست، زیرا کارشان شبیه تاجرانى است که سرمایه اى را به بازار مى برند تا چیز بهتر و بیشتر به دست آورند.

گروه دوم کسانى هستند که ترس از آتش دوزخ و عذاب هاى جانکاه آن، ایشان را وادار به اطاعت و عبادت پروردگار مى کند. عبادت این گروه نیز گر چه -

ص: 388

همان گونه که خواهد آمد - صحیح است؛ ولى این هم در حد اعلا نیست، زیرا کار آن ها شبیه غلامانى است که از ترس تازیانه مولا انجام وظیفه مى کنند.

اما گروه سوم کسانى هستند که سطح فکر و معرفت و اخلاصشان برتر از این است که عشق به نعمت هاى بهشتى و وحشت از عذاب هاى دوزخى آن ها را به عبادت پروردگار وادارد، بلکه محبت پروردگار و شکر نعمت هاى او و عشق به قرب حق، آن ها را به عبادت جذب مى کند. این برترین انگیزه عبادت است و این عبادت آزادگان است؛ آزادگان از عشق به جنت و ترس از نار.

شبیه این معنا به صورت دیگرى طبق روایتى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده از آن حضرت نقل شده، مى فرماید: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ لَکِنْ وَ جَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک؛ (خداوندا!) من تو را از ترس دوزخت پرستش نکردم و نه به دلیل طمع در بهشت تو؛ ولى تو را شایسته عبادت دیدم و پرستیدم».(1)

در حدیث دیگرى از آن حضرت این تقسیم هاى سه گانه به تعبیر دیگرى نقل شده و در آخر آن آمده است: «لَکِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّوَجَلَّ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْکِرَامِ وَ هُوَ الأَمْنُ لِقَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ (وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ)؛ ولى من او را به دلیل عشق به آن ذات پاک مى پرستم و این عبادت بزرگواران است که سبب آرامش و امنیت در روز جزاست، زیرا خداى متعال مى فرماید: آن ها از وحشت آن روز در امان اند».(2)

نکته: انگیزه هاى عبادت

شک نیست که عبادت نیاز به قصد قربت دارد؛ یعنى باید انگیزه هاى آن الهى باشد و خلوص از هر گونه ریا و قصد غیر خدا نیز لازم است.

ص: 389


1- بحارالانوار، ج 67، ص 186.
2- بحارالانوار، ص 197، نمل، آیه 89.

فقها فرموده اند: اگر کسى وضو مى گیرد، هم به نیت اطاعت فرمان خدا و هم براى این که به وسیله آب خنک بدن او خنک شود، وضوى او خالى از اشکال نیست چرا که انگیزه مشترکى بین قصد قربت و قصد برودت آب داشته است. البته اگر قصد اصلى قربت است که در هر حال وضو را براى نماز مى گیرد؛ ولى قصدهاى تبعى هم در کار باشد، ضررى نمى زند.

در این جا سؤال پیش مى آید که آیا به جا آوردن عبادات براى رسیدن به پاداش بهشت و نعمت هاى آن و حور و قصورجنت با قصد قربت سازگاراست؟ همچنین انجام آن براى ترس از آتش دوزخ و عذاب هاى آن واقعاً خالصانه است؟

در زمینه آثار دنیوى و مواهب مادى، خواندن نماز باران براى رفع خشکسالى یا نماز شب براى وسعت روزى و امثال آن نیز قابل پرسش است که چگونه این گونه نیات با قصد قربت سازگار است؟

پاسخ همه این پرسش ها یک چیز است و آن این که آنچه انسان از خدا بخواهد عین قربت است و به تعبیر دیگر، پاداش هاى بهشتى و نجات از عذاب دوزخ یا پاداش هاى مادى دنیوى از قبیل داعى بر داعى یعنى انگیزه اى است براى قصد قربت، زیرا عبادت کننده مى داند که اگر نیت قربت نداشته باشد این امور حاصل نمى شود.

به همین دلیل در سرتاسر قرآن مجید براى تشویق مؤمنان به اطاعت پروردگار و تقرب به او سخن از نعمت هاى بهشتى به میان آمده و براى نهى از مخالفت، سخن از عذاب هاى دوزخ. اگر این امور با قصد قربت مخالفت داشت، هرگز در قرآن مجید آن هم به صورت بسیار گسترده مطرح نمى شد.

همچنین مسئله نماز باران و مانند آن در احادیث اسلامى وارد شده و معصومان (علیهم السلام) به آن تشویق کرده اند. اگر با قصد قربت منافات داشت امکان نداشت تشویق کنند. نیز پاداش هاى مادى براى برپاداشتن نماز شب یا خواندن

ص: 390

سوره هاى مختلف قرآن یا دعاهایى براى آزادى زندانیان و شفاى بیماران همه دلیل بر این است که آنچه از خدا خواسته شود، هر چند داعى بر آن رسیدن به مواهب مادى باشد با قصد قربت منافات ندارد.

البته شکى نیست که اگر انسان به مقامى از ایمان و اخلاص برسد که عبادت پروردگار را تنها براى اداى شکر و شایستگى حق براى عبادت به جاى آورد و حتى عشق به نعمت هاى بهشتى و ترس از آتش دوزخ و رسیدن به مواهب دنیوى را رها سازد، عبادتى در حد بسیار اعلا انجام داده است؛ ولى این بدان معنا نیست که اگر طمع در جنت و خوف از عذاب یا رسیدن به مواهب مادى دنیا انگیزه رفتن به در خانه خدا شود و همه را از او بخواهد با اخلاص نیت مخالفت داشته باشد، از این رو در آیات قرآن در کنار (جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ)؛ «باغ هایى از بهشت که نهرها از کنار درختانش عبور مى کند» تعبیر (وَ رِضْوَانٌ مِّنَ اللهِ أَکْبَرُ)؛ «خشنودى و رضایت خداوند (از همه) برتر است» نیز آمده در آن جا که مى فرماید: (وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ مَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوَانٌ مِّنَ اللهِ أَکْبَرُ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «خداوند به مردان و زنان باایمان، باغ هاى بهشتى وعده داده که نهرها از پاى درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و (همچنین قصرها و) خانه هاى پاکیزه در باغ هاى جاودان بهشتى (به آن ها وعده داده است)؛ و خشنودى خدا (از همه این ها) برتر است؛ و این، همان رستگارى و پیروزى بزرگ است».(1)

چه خوب است که انسان افق فکر و معرفت خود را چنان بالا برد که از عبادات و مناجات هاى خود غیر او را نخواهد، همان گونه که در مناجات هشتم از مناجات هاى پانزده گانه امام سجاد (علیه السلام) وارد شده است که به پیشگاه خدا عرضه

ص: 391


1- توبه، آیه 72.

مى دارد: «فَأَنْتَ لا غَیْرُکَ مُرَادِی وَ لَکَ لا لِسِوَاکَ سَهَرِی وَ سُهَادِی وَ لِقَاوُکَ قُرَّةُ عَیْنِی وَ وَصْلُکَ مُنَى نَفْسِی وَ إِلَیْکَ شَوْقِی وَ فِی مَحَبَّتِکَ وَ لَهِی وَ إِلَى هَوَاکَ صَبَابَتِی وَ رِضَاکَ بُغْیَتِی... وَ قُرْبُکَ غَایَةُ سُوْلِی؛ تو مراد منى و غیر تو مراد من نیست. شب زنده دارى و بیدارى ام فقط براى توست نه غیر تو. دیدارت نور چشم من و وصل تو آرزوى من و به سوى تو شوق و اشتیاق من است. در وادى محبت تو سرگشته و در هواى تو دلداده ام و خشنودى ات مقصد و مقصود من... و قرب تو منتهاى خواسته من است».

ص: 392

گفتار حکیمانه 238

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا، وَ شَرُّ مَا فِیهَا أَنَّهُ لا بُدَّ مِنْهَا!

امام (علیه السلام) فرمود:

تمام وجود زن (زنان تربیت نایافته) شرّ است و بدترین چیزى که در اوست این است که از وجودش چاره اى نیست.(1)

ص: 393


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکى جز نهج البلاغه که در کتاب مصادر براى این کلام حکیمانه آمده غررالحکم است که آن را باتفاوتى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 188). اضافه بر این مرحوم طبرسى در مجمع البیان ذیل آیه 14 سوره «آل عمران» این حدیث را با اضافه اى نقل کرده است. (مجمع البیان، ج 2، ص 252).

شرح و تفسیر: زنان تربیت نایافته

امام (علیه السلام) به مشکلات موجود در گروهى از زنان اشاره کرده، مى فرماید: «تمام وجود زن شرّ است و بدترین چیزى که در اوست این است که از وجودش چاره اى نیست»؛ (أَلْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا، وَ شَرُّ مَا فِیهَا أَنَّهُ لابُدَّ مِنْهَا!).

روشن است که منظور امام (علیه السلام) در این کلام تمام زنان نیستند زیرا زنان برجسته در اسلام فراوان بوده اند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، امام و سایر ائمه : براى آن ها احترام فراوان قائل بودند.

حدیث معروف رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که مى فرمود:«حُبِّبَبْ إلَیَّمِنَ الدُّنْیاثَلاثٌ: النِّساءُ وَ الطِّیْبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلاةِ؛ سه چیز از دنیاى شما محبوب من است: بوى خوش و زنان و نور چشمانم نماز است»(1) شاهد گویاى این مطلب است.

افزون بر این، قرآن مجید بسیارى از زنان را مدح کرده است؛ مثلا مى فرماید: (مَنْ عَمِلَ صَالِحآ مِّنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ)؛ «هر کس کار شایسته اى انجام دهد خواه مرد باشد یا زن در حالى که مؤمن است به طور مسلّم او را حیات پاکیزه اى مى بخشیم؛ و پاداش آن ها را مطابق بهترین اعمالى که انجام مى دادند، خواهیم داد».(2)

ص: 394


1- بحارالانوار، ج 79، ص 211، ح 22.
2- نحل، آیه 97.

در حدیث معروفى که در تفسیر نور الثقلین آمده مى خوانیم: هنگامى که اسماء بنت عمیس با همسرش جعفر بن ابى طالب از حبشه آمد بر زنان پیغمبر وارد شد و از آن ها سؤال کرد: آیا چیزى از قرآن درباره اهمیت زنان آمده است؟ آن ها گفتند: نه. اسماء بى درنگ نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد، عرض کرد: اى رسول خدا! زنان در ناامیدى و خسارت اند، فرمود: چرا؟ عرض کرد: زیرا درباره آن ها خوبى هایى که درباره مردان گفته مى شود ذکر نمى گردد! (براى رفع اشتباه او) این آیه نازل شد: (إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْقَانِتِینَ وَ الْقَانِتَاتِ وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقَاتِ وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِرَاتِ وَ الْخَاشِعِینَ وَ الْخَاشِعِینَ وَ الْخَاشِعَاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقَاتِ وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِمَاتِ وَ الْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَافِظَاتِ وَ الذَّاکِرِینَ اللهَ کَثِیرآ وَ الذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَّغْفِرَةً وَ أَجْرآ عَظِیمآ)؛ «به یقین مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باایمان و زنان باایمان، مردان مطیع (فرمان خدا) و زنان مطیع (فرمان خدا)، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شکیبا و زنان صابر و شکیبا، مردان باخشوع و زنان باخشوع، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاک دامن و زنان پاک دامن و مردانى که بسیار به یاد خدا هستند و زنانى که (خدا را بسیار) یاد مى کنند خداوند براى همه آنان آمرزش و پاداش عظیمى فراهم ساخته است».(1)

نیز قرآن بعضى از زنان را به عنوان الگو و اسوه حتى براى مردان قرار داده است: (وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلا لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَکَ بَیْتآ فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِنْ رُوحِنَا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَ کُتُبِهِ وَکَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ)؛ «و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام که گفت: پروردگارا! نزد خود براى من خانه اى در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار

ص: 395


1- احزاب، آیه 35.

او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایى بخش و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت، و ما از روح خود در آن دمیدیم او کلمات پروردگار خویش و کتاب هایش را تصدیق کرد و از مطیعان (فرمان خدا) بود».(1)

آرى، این دو زن فداکار و باایمان و باتقوا در نوع خود سرمشق و اسوه اى براى مردان و زنان جهان شدند.

هر چند قرآن مجید در کنار این دو زن سخن از دو زن دیگر ناصالح مى گوید که الگو براى کافران بوده اند: همسر نوح (علیه السلام) و همسر لوط (علیه السلام) که در کنار دو پیغمبر مى زیستند؛ اما از نورانیت وجود آن ها بهره نگرفتند و گمراه شدند و با کافران هم صدا گشتند.

در اخبار اسلامى روایاتى که دوست داشتن زنان را نشانه ایمان یا از اخلاق انبیا مى شمرد فراوان است؛ در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «کُلَّما ازْدادَ الْعَبْدُ إیمانآ إزْدادَ حُبّآ لِلنِّساءِ؛ هر قدر بندگان خدا بر ایمانشان افزوده شود محبت زنان در قلوب آن ها فزونى مى یابد».(2)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «مِنْ أخْلاقِ الاْنْبِیاءِ صَلّى آللهِ عَلَیْهِمْ حُبُّ النِّساءِ؛ یکى از اخلاق برجسته پیامبران دوست داشتن زنان است».(3)

خدماتى که اسلام به زنان کرده و آنان را از آن وضع جاهلیت که معامله انسان با آن ها نمى شد، درآورده و شخصیت والاى انسانى به آن ها بخشیده بر همه روشن است.

در عین حال مذمت هایى نیز درباره زنان در نهج البلاغه و سایر روایات

ص: 396


1- تحریم، آیات 11 و 12.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 228، ح 28.
3- کافى، ج 5، ص 320، ح 1.

اسلامى مى بینیم و اگر همه این ها را در کنار هم بگذاریم نتیجه این مى شود که گروهى از زنان مورد نکوهش اند و گروه دیگرى مورد ستایش و از آن جا که در طول تاریخ از وجود زن براى گمراه کردن مردان استفاده ابزارى فراوانى شده، در روایات اسلامى و نهج البلاغه درباره این موضوع هشدار داده شده است. این سخن در میان دانشمندان معروف است که در هر پرونده جنایى پاى زنى در میان است. در حالى که استفاده ابزارى از مردان کمتر شده است.

این نکته نیز شایان توجه است که بعضى از عبارات نهج البلاغه که در نکوهش زنان است بعد از داستان جنگ جمل که سردمدار آن یکى از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود، وارد شده، جنگى که هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن داد و شکاف عظیمى در صفوف مسلمانان ایجاد کرد.

دلیل روشن این مطلب خطبه 80 نهج البلاغه است که در طلیعه آن آمده است: «مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (علیه السلام) بَعْدَ فَراغِهِ مِنْ حَرْبِ الْجَمَلِ، فی ذَمِّ النِّساءِ بِبَیانِ نَقْصِهِنَّ؛ این یکى از خطبه هاى امام (علیه السلام) است که آن را پس از جنگ جمل در نکوهش زنان ایراد فرموده است». بنابراین منظور آن حضرت زنانى از آن قبیل است. توضیحات بیشترى در این زمینه در ذیل همان خطبه آمده است.

ص: 397

ص: 398

گفتار حکیمانه 239

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِیَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ، وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِیَ ضَیَّعَ الصَّدِیقَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که از سستى اطاعت کند حقوق افراد را ضایع مى سازد و کسى که از سخن چین پیروى کند دوستان خود را از دست خواهد داد.(1)

ص: 399


1- سند گفتار حکیمانه: مدرک دیگرى که در کتاب مصادر براى این کلام حکیمانه نقل شده غررالحکم است که با تفاوتى آن را ذکرکرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 188).

شرح و تفسیر: نه سستى و نه پیروى از سخن چین

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود دو خصلت بد و آثار منفى آن ها را معرفى کرده، مى فرماید: «آن کس که از سستى اطاعت کند حقوق افراد را ضایع مى سازد و کسى که از سخن چین پیروى کند دوستان خود را از دست خواهد داد»؛ (مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِیَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ، وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِیَ ضَیَّعَ الصَّدِیقَ).

«توانى» از ماده «ونى» (بر وزن رمى) به معناى سستى کردن است.

منظور امام (علیه السلام) از اطاعتِ «توانى» این است که انسان در کارهاى خود تنبلى کند و تدبیر و مدیریت صحیح در کارهاى خود نداشته باشد.

روشن است که سستى در انجام کارها در موقع مناسب هر کدام، سبب تراکم آن ها مى گردد و تراکم آن ها سبب ضایع شدن بخشى از آن مى شود. به یقین چنین کسى هم حق خالق را ضایع مى کند و هم حق مخلوق را که ساده ترین نمونه آن کاهل بودن در نماز است؛ کسى که نماز را به تأخیر مى اندازد بسیار مى شود که آن را ضایع مى کند. در مورد حقوق مخلوق نیز همین گونه است؛ مثلاً شخصى کارمند یا اجیر کسى شده که امورى را براى او انجام دهد. اگر تنبلى بر وجود او مستولى شود، به وقت سر کار نیاید، تا آخر وقت کار نکند و در اثناى وقت سستى به خرج دهد، حق کسانى را که او را استخدام کرده اند ضایع خواهد کرد. چنین افرادى حتى حق حیواناتى را هم که در اختیار او هستند و از آن ها

ص: 400

بهره بردارى مى کند ضایع مى سازد؛ به موقع به آن ها استراحت نمى دهد، غذا و آب نمى رساند، از آن ها مراقبت هاى لازم را انجام نمى دهد، در نتیجه حق آن ها ضایع مى شود.

منظور از «واشى» افراد سخن چین است که براى برهم زدن رابطه دوستان، خواه به دلیل حسادت باشد یا دلیل دیگر، نقطه ضعف هایى را از این دوست به آن دوست منتقل مى کنند و بالعکس و در نتیجه آن دو را به یکدیگر بدبین و از هم جدا مى سازند.

ممکن است هر دو دوست نقطه ضعف هایى داشته باشند و آنچه سخن چین مى گوید مطابق واقع باشد و یا این که دوستى درباره دوستش لغزشى پیدا کند و سخن نامناسبى در غیاب او بگوید؛ ولى نقل کردن این عیوب یا لغزش ها براى دوست دیگر که سبب سردى رابطه آن ها مى شود حرام و گناه است و اگر دروغ و تهمت باشد گناه مضاعفى خواهد بود.

قرآن مجید نیز پیامبر (صلی الله علیه و آله) را از گوش دادن به گفتار سخن چینان و عیب جویان نهى کرده است، مى فرماید: (وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَّهِینٍ * هَمَّازٍ مَّشَّاءٍ بِنَمِیمٍ)؛ «و از کسى که سوگند یاد مى کند و پست است اطاعت مکن. کسى که عیب جو وسخن چین است».(1)

رابطه این دو جمله (مَنْ أطاعَ التَّوانی ... وَ مَنْ أطاعَ الْواشی...) از این نظر است که هر دو مربوط به رعایت حقوق است و انجام هر دو سبب تضییع حقوق مى گردد.

این دو موضوع در روایات دیگر معصومان (علیهم السلام) نیز بازتاب گسترده اى دارد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در یکى از دعاهایش از چند چیز به خدا پناه مى برد: از غم

ص: 401


1- قلم، آیات 10 و 11.

و اندوه و ناتوانى و تنبلى، عرضه مى دارد: «اللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنَ الْهَمِّ وَ الْحُزْنِ وَ الْعَجْزِ وَ الْکَسَلِ».(1)

در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «مَنْ أطاعَ التَّوانِی أحاطَتْ بِهِ النَّدامَةُ؛ کسى که از سستى پیروى کند پشیمانى از هر سو او را احاطه خواهد کرد».(2)

امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «إیّاکَ وَ التَّوانِی فیما لا عُذْرَ لَکَ فیهِ فَإلَیْهِ یَلْجَأُ النّادِمُونَ؛ از سستى کردن در آن جا که عذرى ندارى بپرهیز که پناهگاه پشیمان هاست».(3)

در حدیث دیگرى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «إِنَّ الأَشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ؛ هنگامى که اشیاء با یکدیگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نیز به هم پیوستند وفرزند آن ها فقر بود».(4)

شاعر عرب نیز این مضمون لطیف را در شعر زیباى خود منعکس کرده است مى گوید:

إنَّ التَّوانِی أَنْکَحَ الْعَجْزَ بِنْتَهُ *** وَ ساقَ إلَیْها حینَ زَوَّجَها مَهْراً

فِراشاً وَطِیئاً ثُمَّ قالَ لَها آتّکی قُصاراهُما لابُدَّ اَنْ یَلِدَا الْفَقْرا

سستى و تنبلى دخترش را به ازدواج «عجز» درآورد و هنگامى که اقدام به ازدواج او کرد، مهرى براى او فرستاد.

(آن مهر عبارت از) بسترى آماده بود و به دخترش گفت: بر آن تکیه کن و نتیجه کار آن دو این مى شود که فرزندى به نام فقر به بار آورند.(5)

ص: 402


1- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 335.
2- غررالحکم، ح 10631.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 164.
4- کافى، ج 5، ص 86، ح 8.
5- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 314.

در مورد سخن چینى نیز روایات فراوانى وارد شده و درباره آن هشدار شدیدى داده شده است. در حدیثى در غررالحکم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است: «إیّاکَ وَ النَّمِیمَةَ فَإنَّها تَزْرَعُ الضَّغینَةَ وَ تُبْعِدُ عَنِ اللهِ وَ النّاسِ؛ از سخن چینى بپرهیزکه بذرعداوت مى افشاند و انسان را از خدا و مردم دور مى سازد».(1)

«شهید ثانى» در کتاب الغیبة مسندآ نقل کرده که امام صادق (علیه السلام) در پاسخ نامه «نجاشى» والى اهواز نوشت: «إِیَّاکَ وَ السُّعَاةَ وَ أَهْلَ النَّمَائِمِ فَلا یَلْتَزِقَنَّ بِکَ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لا یَرَاکَ اللَّهُ یَوْماً وَ لا لَیْلَةً وَ أَنْتَ تَقْبَلُ مِنْهُمْ صَرْفاً وَ لا عَدْلاً فَیَسْخَطَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ یَهْتِکَ سِتْرَکَ؛ از سخن چینان و اهل نمیمه بپرهیز. نباید احدى از آن ها به دستگاه تو راه یابند و مبادا خداوند تو را روز یا شبى ببیند که از آن ها سخنى مى پذیرى که سبب مى شود از تو خشمگین شود و پرده تو را بدرد».(2)

این سخن را با حدیث پر تأکیدى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم که فرمود: «أَ لا أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ؟ قَالُوا: بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِبَ؛ آیا بدترین افراد شما را به شما معرفى نکنم؟ عرض کردند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آن هایى که پیوسته سخن چینى مى کنند و در میان دوستان جدایى مى افکنند و براى بى گناهان عیب مى تراشند».(3)

بسیار مى شود که دوستان پى به خیانت سخن چین مى برند و با هم صلح و آشتى مى کنند و در این میان سخن چینِ بدبخت شرمسار مى شود و به گفته سعدى:

کنند این و آن خوش دگر باره دل *** وى اندر میان شوربخت و خجل

ص: 403


1- غررالحکم، ح 2663.
2- کشف الریبه فى احکام الغیبة، ص 88؛ بحارالانوار، ج 74، ص 191، ح 11.
3- کافى، ج 2، ص 369، ح 1.

ص: 404

گفتار حکیمانه 240

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ویرانى آن است.(1)

مرحوم سید رضى مى گوید: «این سخن از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز نقل شده است و جاى تعجب نیست که هر دو کلام مانند هم باشند، زیرا هر دو از یک محل سرچشمه گرفته و ریزش هر دو از یک دلو بوده است»؛ (قالَ الرَّضِیُّ: وَ یُروى هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) وَ لا عَجَبَ أَنْ یَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لأَنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَلیبٍ وَ مَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوبٍ).

ص: 405


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، این کلام نورانى را از غررالحکم و سراج الملوک و زهر الآداب قیروانى (متوفاى 413) با تفاوت هایى نقل کرده است (و این نشان مى دهد که از منابع دیگرى آن را گرفته اند). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 188).

شرح و تفسیر: سنگ غصبى، خانه خرابت مى کند

امام (علیه السلام) در این سخن سرشار از حکمت، آینده شوم بناهایى را نشان مى دهد که با وسایل غصبى ساخته شوند، مى فرماید: «سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ویرانى آن است»؛ (الْحَجَرُ الْغَصِیبُ(1) فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا).

اشاره به این که همان گونه که «رهن» و گروگان، سبب مى شود انسان، مطالباتش را وصول کند، سنگ غصبى هم سبب مى شود که ویرانى براى خانه وصول شود.

مرحوم مغنیة در کتاب فى ظلال نهج البلاغه در شرح این کلام حکیمانه مى گوید: کسى که (از اموال دیگران) بنایى بنا کند یا چیزى در اختیار بگیرد یا بخورد یا بنوشد یا به هر صورتى، از اموال دیگران (بدون رضاى آن ها) بهره گیرد، سرانجام کارش وبال و خسران است، هر چند این زیان پس از مدتى صورت گیرد و اگر کسى بپرسد: این آسمان خراش هایى که از خون ملت هاى بى گناه بنا شده و محکم در جاى خود ایستاده و ویران نمى شود چگونه است؟ در پاسخ مى گوییم: اگر این ها ویران نشود بناکننده هاى آن ها به زودى آن ها را ترک گفته و به قبور تاریک و متعفنى پناه مى برند... اضافه بر این، بناى راسخ،

ص: 406


1- در بسیارى از نسخ به جاى «الغَصیب» «الغَصْب» آمده و این واژه مناسب تر و معروف تر است و در بعضى از کتبى که در اسناد این کلام شریف آوردیم به جاى «الغَصیب»، «الْمَغْصُوب» آمده است.

همان وجدان پاک و روح آرامى است که انسان با آن بدون هر گونه نگرانى زندگى مى کند (آیا بانیان آن ها چنین اند؟ قطعاً نیستند).(1)

مرحوم طبرسى در مجمع البیان از ابن عباس نقل مى کند: من از قرآن به خوبى استفاده کرده ام که ظلم و ستم خانه ها را ویران مى سازد. سپس به آیه شریفه سوره نمل تمسک مى کند که مى فرماید: (فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَةً لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ)؛ «این خانه هاى آن هاست در حالى که به دلیل ظلم و ستمشان فرو ریخته؛ و در این نشانه روشنى است براى کسانى که آگاه اند».(2)

«مرحوم سید رضى (در ذیل این کلام شریف) مى گوید: این سخن از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز نقل شده و جاى تعجب نیست که هر دو کلام مانند هم باشند؛ زیرا هر دو از یک محل سرچشمه گرفته و ریزش هر دو از یک دلو بوده است»؛ (قالَ الرَّضِیُّ: وَ یُروى هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) وَلا عَجَبَ أَنْ یَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لأَنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَلیبٍ وَ مَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوبٍ).

«مُسْتَقى» به معناى محل سیراب شدن است و «قلیب» (بر وزن صلیب) به معناى چاه و در این جا کنایه از سرچشمه است و «مفروغ» (مفرغ) به معناى محل ریزش است و «ذَنوب» (بر وزن قبول) به دلو بزرگ گفته مى شود.

مرحوم دیلمى از علماى قرن نهم در کتاب ارشاد القلوب حدیث را به این صورت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده است: «خَمْسُ کَلِماتٍ فِی التَّوْراةِ وَ یَنْبَغی أَنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبِ: أَوَّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِی الدّارِ رَهْنٌ عَلى خَرابِها وَ الْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَ ما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الاْثْمُ بِهِ وَ مِنْ أَقَلِّ حَقِّ اللهِ عَلَیْکَ أنْ لا تَسْتَعینَ بِنِعَمِهِ عَلى مَعاصِیهِ وَ وَجْهُکَ ماءٌ جامِدٌ یَقْطُرُ عِنْدَ السُّوالِ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تَقْطُرُهُ؛ پنج جمله در تورات آمده است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود: نخستین آن ها این

ص: 407


1- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 361.
2- نمل، آیه 52.

است که سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ویرانى آن است و آن کس که با ظلم غلبه مى کند در حقیقت مغلوب و شکست خورده است و کسى که از طریق گناه پیروز شود در واقع پیروز نشده است و کمترین حق خداوند بر تو این است که از نعمت هاى او براى معصیتش کمک نگیرى و آبروى تو همچون آب منجمدى است که تقاضا آن را آب مى کند مراقب باش نزد چه کسى آن را آب مى کنى».(1)

در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «اتَّقُوا الْحَرامَ فِی الْبُنْیانِ فَاِنَّهُ أساسُ الْخَرابِ؛ از به کار گرفتن اشیاى حرام در بناها بپرهیزید که سبب خرابى آن خواهد شد».(2)

ص: 408


1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 195.
2- تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج 59، ص 296.

گفتار حکیمانه 241

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

یَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

روز انتقام مظلوم از ظالم، شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است.(1)

ص: 409


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب به این کلام حکمت آمیز که مى رسد مى گوید: شبیه این کلام در حکمت 341 آمده و منابعش را در آن جا ذکر مى کنیم. وى در آن جا آن را از وطواط در الغُرر والعُرر با تفاوتى آورده و همچنین از آمُدى در غررالحکم نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 258).

شرح و تفسیر: روز انتقام ظالمان

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به ظالمان هشدار مى دهد که در انتظار انتقام باشند، مى فرماید: «روز انتقام مظلوم از ظالم، شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (یَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ).

همان گونه که در ذکر سند این حکمت آمد، شبیه آن با تفاوتى در حکمت 341 آمده است آن جا که مى فرماید: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ؛ روز اجراى عدالت بر ستمگر، سخت تر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم». جمعى از شارحان نهج البلاغه این سخن را اشاره به انتقام الهى در روز قیامت دانسته اند. در این صورت شدیدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است، زیرا مظلوم مثلاً یک بار به دست ظالم کشته یا مجروح مى شود ولى کیفر ظالم در روز قیامت مکرر خواهد بود و به آسانى پایان نمى یابد.

در حالى که بعضى دیگر آن را اشاره به انتقام هاى الهى در دنیا و آخرت، هر دو دانسته اند، زیرا تجربه نشان مى دهد که گروه زیادى از ظالمان، پیش از گرفتار شدن به مجازات الهى در آخرت، در همین دنیا کیفر شدیدى مى بینند. اگر تاریخ را مطالعه کنیم مصداق هاى زیادى براى این مطلب دیده مى شود. در طول عمر خود نیز بسیارى از ظالمان را دیده ایم که به چه روز سیاهى نشستند و گرفتار چه عقوبت هاى دردناکى شدند؛ افزون بر رسوایى هاى فراوان و اهانت هاى شدید که دامان آن ها را گرفت.

ص: 410

در قرآن مجید نیز بارها به این حقیقت اشاره شده که بسیارى از ظالمان در همین دنیا نیز گرفتار کیفرهاى شدیدى مى شوند؛ از جمله در آیه 102 سوره هود مى خوانیم: (وَ کَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ)؛ «و این چنین است مجازات پروردگار تو، هنگامى که شهرها و آبادى هاى ظالم را مجازات مى کند! (آرى،) مجازات او، دردناک و شدید است!». در آیه 45 سوره حج نیز آمده است: (فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَ هِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَ بِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَّشِیدٍ)؛ «چه بسیار شهرها و آبادى هایى که آن ها را نابود و هلاک کردیم در حالى که (مردمش) ستمگر بودند، به گونه اى که بر سقف هاى خودفروریخت!(نخست سقف ها ویران گشت؛ و بعد دیوارها بر روى سقف ها!) و چه بسیار چاه پرآب که بى صاحب ماند؛ و چه بسیار قصرهاى محکم و مرتفع!».

در روایات اسلامى و نیز در نهج البلاغه کراراً به این مطلب اشاره شده است. امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر مى فرماید: «وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ؛ (بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت هاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع تر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را مى شنود و در کمین ستمکاران است».

در حدیث دیگرى که در غررالحکم از آن حضرت نقل شده آمده است: «الظُّلْمُ فِی الدُّنیا بَوارٌ وَ فِی الاْخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنیا مایه نابودى و در آخرت موجب هلاکت است».(1)

در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است: «الظُّلْمُ یُزِلُّ الْقَدَمَ وَ یَسْلُبُ النِّعَمَ وَ یُهْلِکُ الأُمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امت هاست».(2)

ص: 411


1- غررالحکم، ح 10437.
2- غررالحکم، ح 10411.

در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که دو نفر براى حل دعوایى که در میان آن ها بود خدمت حضرت رسیدند. هنگامى که امام (علیه السلام) سخن آن ها را شنید فرمود: «أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَیْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانید کسى که با ظلم پیروز شود هرگز به خیرى دست نیافته است». سپس افزود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید که مظلوم از دین ظالم بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گیرد خواهد گرفت». در ذیل حدیث آمده است که آن دو بعد از شنیدن سخنان امام (علیه السلام) پیش از آن که از جاى برخیزند با یکدیگر صلح کردند.(1)

این سخن را با حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم آن جا که فرمود: «بَیْنَ الْعَبْدِ وَ الْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ. قالَ أنَس: قُلْتُ: یا رَسُولُ اللهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ: الْوُقُوفُ بَیْنَ یَدَیِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِینَ؛ در میان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترین آن ها مرگ است. اَنَس (از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله)) مى گوید: عرض کردم: اى رسول خدا! سخت ترین آن ها کدام است؟ فرمود: حضور در پیشگاه خداوند متعال در زمانى که مظلومان دامن ظالمان را مى گیرند».(2)

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگیزى نقل مى کند، مى گوید: «معروف است که شخصى به نام «بکبوش»، وزیر «جلال الدوله آل بویه» بود و کارهاى او را به تدریج قبضه کرد. روزى «بکبوش» مردى از اشراف بصره را آزار فراوانى داد و او را همچون مرده رها کرد. مدتى بعد با گروه سواره عظیمى عبور مى کرد. همان مرد مظلوم او را دید، گفت: خداوند داور میان من و تو باشد. من تو را با تیرهاى شبانه هدف قرار مى دهم. بکبوش دستور داد او

ص: 412


1- کافى، ج 2، ص 334، ح 22.
2- کنزالعمّال، ج 3، ص 503، ح 7625 (مطابق نقل میزان الحکمة، ح 11384).

را آن قدر زدند که همچون مرده به روى زمین افتاد و به او گفت: این تیرهاى روز است که به تو اصابت کرد. سه روز بیشتر نگذشت که «جلال الدوله» دستور داد بکبوش را بگیرند و او را در اتاقى روى حصیرى بنشانند و کسى را مأمور کرد که مرتبآ به او اهانت کند. فراش ها براى نظافت وارد اتاق شدند و حصیر را از زیر پاى او کشیدند، نامه اى زیر آن یافتند و آن را به «ابن الهدهد» که رئیس فراشان بود، دادند. او گفت: چه کسى این نامه را در آن جا انداخته است؟ گفتند: نه احدى در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است. نامه را خواندند دیدند این دو شعر در آن است:

سِهامُ اللَّیْلِ لا تُخْطِىء وَ لکِنْ *** لَها أمَدٌ وَ لِلأَمَدِ انْقِضاءٌ

أَتَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَ تَزْدَریهِ *** تَأَمَّلْ فیکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ

تیرهاى شبانه هرگز خطا نمى کند ولى - زمانى دارد و آن زمان به هر حال مى گذرد.

آیا دعاى شبانه را مسخره مى کنى و بر آن عیب مى نهى؟ - حال ببین دعا با تو چه خواهد کرد.

این خبر به طور مشروح به گوش «جلال الدوله» رسید. دستور داد فراشان آن قدر بر دهانش کوبیدند که دندان هایش فرو ریخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد.(1)

یکى از بزرگان و اولیاء الله «سعید بن جبیر» است که، یاور امام سجّاد (علیه السلام) و مومن خالص متوکّل بر خدا و کسى بود که به مرگ لبخند زد. مأموران حجّاج بن یوسف ثقفى، سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایت کار بى رقیب تاریخ آوردند. حجّاج چون نتوانست در سخن بر او چیره شود، دستور داد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران دیدند سعید در نهایت خونسردى رو به

ص: 413


1- بهج الصباغه، ج 13، ص 356.

قبله این آیه شریفه را تلاوت مى کند: (إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضَ حَنِیفآ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ)؛ «من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم».(1)

حجّاج به قصد توهین به سعید، فرمان داده بود او را همچون حیوانى رو به قبله گردن بزنند، اما هنگامى که دید قرائت آن آیه براى سعید عزّت و سعادتى ایجاد کرده است، دستور داد که او را پشت به قبله بکشند. این بار آواى ملکوتى این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند شد: (وَ للهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ «مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنید (حتّى پشت به قبله) خدا آن جاست! خداوند بى نیاز و داناست».(2)

حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور داد سرش را بر روى زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظیر این کلام خدا را زمزمه کرد: (مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى)؛ «ما شما را از زمین آفریدیم و به آن بازمى گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون مى آوریم».(3)

حجّاج بى اختیار فریاد مى زد: «گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید».

سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن گفت و از او خواست: «اللّهُمَ لا تُسَلِّطُهُ عَلى أحَدٍ بَعْدى؛ پروردگارا! پس از من، حجّاج را بر هیچ کس مسلّط مفرما». و لحظه اى بعد به دیدار پروردگارش نائل آمد. نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزید،

ص: 414


1- انعام، آیه 79.
2- بقره، آیه 115.
3- طه، آیه 55.

آن قدر احساس سرما مى کرد که دست هایش را داخل آتش قرار مى داد؛ ولى باز هم مى لرزید! یکى از بزرگان به دیدنش آمد، حجّاج گفت: «برایم دعایى کن». آن شخص گفت: «مگر نگفتم این قدر جنایت مکن! این نتیجه جنایات توست».

حجّاج گفت: «نمى گویم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم».(1)

ص: 415


1- به نقل از مثال هاى زیباى قرآن، ج 1، ص 64.

ص: 416

گفتار حکیمانه 242

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

اِتَّقِ آللّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ آللّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ.

امام (علیه السلام) فرمود:

تقوا و پرهیزکارى پیشه کن هر چند کم باشد و میان خود و خدا پرده اى قرار ده هر چند نازک باشد.(1)

ص: 417


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر، این کلام شریف از غررالحکم با تفاوت هایى نقل شده است؛ ولى زمخشرى در ربیع الابرار عین آنچه را که مرحوم سیّد رضى آورده نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 189). اضافه مى کنیم: ابن شعبه حرانى که قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته این عبارت را با تفاوت مختصرى در کتاب تحف العقول آورده است. (تحف العقول، ص 361).

ص: 418

شرح و تفسیر: تمام پرده ها را پاره مکن!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، افراد ضعیف الایمان را از پرده درى کامل برحذر مى دارد، مى فرماید: «تقوا و پرهیزکارى پیشه کن، هر چند کم باشد و میان خود و خدا پرده اى قرار ده، هر چند نازک باشد»؛ (اِتَّقِ آللّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ آللّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ).

روشن است که مخاطب این کلام حکمت آمیز، اولیاء الله و پاکان و نیکان و پرهیزکاران سطح بالا نیستند، بلکه توده هاى مردم اند که گاه لغزشى براى آن ها پیدا مى شود و به گناه نزدیک شده، یا آلوده مى گردند.

گاه در میان آن ها کسانى یافت مى شوند که همه پرده ها را پاره کرده و به اصطلاح، پل هاى پشت سر خویش را ویران مى سازند و رابطه خود را به کلى با خدا قطع مى کنند. امام (علیه السلام) به آن ها خطاب کرده، مى فرماید: اگر لغزشى هم پیدا کردید، پرده درى کامل نکنید؛ لااقل بخشى از تقوا را حفظ کنید که امید است شما را به سوى خدا بازگرداند و توفیق توبه کامل پیدا کرده از هرگونه گناه پاک شوید.

تقوا مانند بسیارى از فضایل اخلاقى، داراى درجات متفاوتى است؛ گاه به قدرى والاست که به سرحدّ عصمت مى رسد و گاه به اندازه تقواى بزرگانى مى رسد که در درجات بعد از معصومین (علیهم السلام) قرار داشته اند؛ مانند سلمان ها و ابوذرها و علماى راستین، و گاه به قدرى ضعیف مى شود که صاحبش را بر لب پرتگاه قرار مى دهد.

ص: 419

در قرآن مجید به این گونه افراد اشاره شده است، در آیه 102 سوره توبه مى خوانیم: (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحآ وَ آخَرَ سَیِّئآ عَسَى اللهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)؛ «و گروهى دیگر، به گناهان خود اعتراف کردند و کار خوب و بد را به هم آمیختند. امید مى رود که خدا توبه آن ها را بپذیرد. به یقین، خداوند آمرزنده و مهربان است!».

واژه «سَتر» (پرده) در واقع کنایه از حاجب و مانعى است که انسان را از طغیان بازمى دارد و جمله «وَإنْ رَقَّ» (هر چند نازک باشد) اشاره به ضعیف بودن این حاجب و مانع است.

مرحوم «مغنیه» در شرح نهج البلاغه خود در جلد 4، صفحه 361 مى گوید : «گفتار امام (علیه السلام) مخصوصاً درباره زمان ما که عوامل گناه و شهوت پرستى زیاد شده صادق است؛ آن ها که دست کم اندکى تقوا و ایمان داشته باشند همان مقدار إن شاء الله مایه نجاتشان مى شود». وى سپس به این حدیث معروف نبوى اشاره کرده که مى فرماید: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ عَلَى دِینِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ عَلَى الْجَمْرَةِ بِکَفِّه؛ زمانى بر مردم فرامى رسد که آن کس که دین و ایمان خود را حفظ مى کند مانند کسى است که شعله آتشى در کف دست خود نگاه داشته باشد».(1) در حدیث دیگرى آمده است: «لِلْعامِلِ مِنْکُمْ بِطاعَةِ اللهِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسینَ فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الصَّحابَةِ: مِثْلُ أجْرِ خَمْسینَ مِنّا أوْ مِنْهُمْ؟ قالَ: بَلْ مِنْکُمْ؛ کسانى که در آن زمان فرمان خدا را اطاعت مى کنند معادل پاداش پنجاه نفر به آن ها داده مى شود. یکى از صحابه عرضه داشت: پنجاه نفر از آن ها یا از ما؟ حضرت فرمود: از شما».(2)

ص: 420


1- بحارالانوار، ج 74، ص 99.
2- این حدیث در بحارالانوار به این صورت نقل شده است: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ مِنْهُمْ عَلَى دِینِهِ لَهُ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ، قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) أَجْرُ خَمْسِینَ مِنَّا؟ قَالَ: نَعَمْ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ، قَالَهَا ثَلاثاً». (بحارالانوار، ج 28، ص 47، ح 10).

در آیات قرآن مجید اشاره هاى دیگرى نیز به امثال این گروه شده است؛ از جمله در آیه 31 سوره نساء مى خوانیم: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُّدْخَلا کَرِیمآ)؛ «اگر از گناهان بزرگى که از آن نهى مى شوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را مى پوشانیم؛ و شما را در جایگاه خوبى وارد مى سازیم».

همچنین در آیه 32 سوره نجم مى فرماید: (الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ)؛ «همانان که از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى کنند، جز گناهان صغیره (که گاه آلوده آن مى شوند)؛ آمرزش پروردگار تو گسترده است».

کوتاه سخن این که اگر انسان راه خطا را مى رود لااقل باید چنان باشد که روى برگشت به درگاه خدا و تقاضاى عفو را داشته باشد و تمام پل ها را پشت سر خود ویران نسازد.

به گفته شاعر:

گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند *** نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

ص: 421

ص: 422

گفتار حکیمانه 243

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که جواب ها زیاد (و دَرهم) شود حق مخفى مى گردد.(1)

ص: 423


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوت مختصرى آمده و زمخشرى نیز آن را در ربیع الابرار بدون تفاوت ذکر کرده و طرطوشى در سراج الملوک آن را با تفاوت زیادى آورده که احتمال دارد کلام حکیمانه دیگرى باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190).

شرح و تفسیر: از جواب هاى زیاد و دَرهم بپرهیزید

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به نکته مهمى درباره پرسش ها و پاسخ ها اشاره کرده، مى فرماید: «هنگامى که جواب ها زیاد (و دَرهم) شوند حق مخفى مى گردد»؛ (إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ).

بسیار دیده ایم که سؤالى در مجلسى مطرح مى شود و هر کس هر چیزى که به ذهنش آمد به عنوان جواب بیان مى کند و حتى احتمالات ضعیف و پاسخ هاى بى پایه نیز عنوان مى شود، در چنین مجلس و شرایطى روشن است که حق براى بسیارى مخفى مى ماند، زیرا جدا کردن پاسخ حقیقى از آن همه احتمالات گوناگون کار آسانى نیست.

این سخن درسى براى محققان نیز هست که اصرار نداشته باشند مثلاً در تفسیر یک آیه یا یک حدیث یا پاسخ یک شبهه، احتمالات زیاد و جواب هاى متعددى بدهند. چه بهتر که فشرده تر و سنجیده تر سخن گویند. به خصوص این که بسیار دیده ایم هنگامى که جواب هاى یک مسئله متعدد مى شود و یکى از آن ها آسیب پذیر است، مخالفان، همان یکى را مورد نقد قرار داده و بعد مى گویند: مشت، نمونه خروار است و از این طریق پاسخ هاى متین را نیز زیر سؤال مى برند.

ابن ابى الحدید در شرح این گفتار حکیمانه مى گوید: این مانند آن است که

ص: 424

انسانى در بعضى از مسائل نظرى اشکالى ذکر کند آن هم در حضور جماعتى از اهل نظر، سپس آن ها در گفتن پاسخ بر یکدیگر پیشى گیرند و هر کدام بخواهد بر دیگرى غلبه کند و هر کس هر چه به نظرش آمد بگوید. شک نیست که در این صورت حق مخفى مى شود، و این سخن در واقع به بحث کنندگان درباره مسائل مختلف توصیه مى کند که انصاف را در بحث خود با دوستان رعایت کنند و قصد مراء و قهر و غلبه بر دیگرى نداشته باشند (که در چنین شرایطى حق مخفى مى گردد).(1)

علامه مجلسى؛ نیز مى گوید: شاید در این دستور حکیمانه توصیه اى به سؤال کنندگان نیز باشد که یک مسئله را از افراد زیادى پرسش نکنند، زیرا جواب هاى متعدد سبب مى شود آن ها در تشخیص حق، گرفتار شک و تردید شوند.(2) البته تمام این تفسیرها قابل جمع است.

در واقع ازدحام در جواب، شاخه اى از شاخه هاى افراطگرى است که در همه چیز مذموم است.

نکته: آداب پاسخ گفتن

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به یکى از آداب مهم پاسخ گویى اشاره فرموده و در سخنان دیگر به آداب دیگرى پرداخته است؛ از جمله پاسخ گویى سریع را مذموم شمرده، مى فرماید: «مَنْ أسْرَعَ فِی الْجَوابِ لَمْ یُدْرِکِ الصَّوابَ؛ کسى که در پاسخ گویى شتاب کند به پاسخ صحیح نخواهد رسید».(3)

ص: 425


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 76.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 223.
3- غررالحکم، ح 4216.

نیز از حدّت و شدّت برحذر داشته است، مى فرماید: «دَعِ الْحِدَّةَ وَ تَفَکَّرْ فِی الْحُجَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْخَطَلِ تَأْمَنِ الزَّلَلَ؛ تندى را رها کن و در دلیل بیندیش و از یاوه گفتن برحذر باش تا از لغزش ها در امان باشى».(1)

نیز به بعضى از سؤالات بى جا اشاره مى فرماید: «رُبَّ کَلامٍ جَوابُهُ السُّکُوتُ؛ چه بسا سخنى که جوابش سکوت است».(2)

همچنین توصیه مى کند که هنگام عاجز ماندن از جواب نباید سکوت را فراموش کرد، مى فرماید: «إذا غُلِبْتَ عَلَى الْکَلامِ فَإیّاکَ أنْ تُغْلَبَ عَلَى السُّکُوتِ؛ هرگاه در سخن گفتن مغلوب شدى مبادا در سکوت کردن مغلوب گردى».(3)

امام صادق (علیه السلام) نیز توصیه مى کند که انسان نباید هر سؤالى را که از او کردند پاسخ گوید که این کار عاقلان نیست، مى فرماید: «إِنَّ مَنْ أَجَابَ فِی کُلِّ مَا یُسْأَلُ عَنْهُ فَهُوَ الْمَجْنُونُ».(4)

آخرین نکته این که در حکمت 85 نیز گذشت که فرمود: «مَنْ تَرَکَ قَوْلَ، لاأدْری أُصِیبَتْ مَقاتِلُهُ؛ کسى که جمله نمى دانم را ترک کند (گاه) خود را به کشتن داده است».

ص: 426


1- غررالحکم، ح 591.
2- غررالحکم، ح 4228.
3- غررالحکم، ح 4226.
4- بحارالانوار، ج 2، ص 117، ح 15.

گفتار حکیمانه 244

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ لِلّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً، فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها، وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند در هر نعمتى حقى دارد. کسى که حق آن را ادا کند، آن نعمت را بر او افزون مى سازد و کسى که در آن کوتاهى کند آن نعمت را در خطر زوال قرار مى دهد.(1)

ص: 427


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر تصریح مى کند که این گفتار حکیمانه از کلام مشروح ترى اقتباس شده است که پیش از مرحوم سیّد رضى، ابن شعبه حرانى آن را در کتاب تحف العقول آورده است. بعد از سیّد رضى نیز نویسنده غررالحکم آن را با تفاوت هایى در کتاب خود ذکر کرده که نشان مى دهد منبع دیگرى داشته است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190).

شرح و تفسیر: راه بقاى نعمت ها

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این کلام نورانى، اهمیت مسئله شُکر را با تعبیر جدیدى بیان مى کند، مى فرماید: «خداوند در هر نعمتى حقى دارد. کسى که حق آن را ادا کند، آن نعمت را بر او افزون مى سازد و کسى که در آن کوتاهى کند آن نعمت را در خطر زوال قرار مى دهد»؛ (إِنَّ لِلّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً، فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها، وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ).

«خاطَرَ» (از ریشه مخاطره) به معناى به خطر افکندن است.

منظور امام (علیه السلام) از حق نعمت، همان شکر است؛ نه تنها شکر زبانى و قلبى بلکه اساس شکر، شکر عملى است؛ یعنى استفاده کردن از آن نعمت خداداد به نفع مظلومان، به جا آوردن صله رحم، تخفیف آلام بیماران، تعظیم شعائر، به فکر یتیمان بودن و امثال این ها.

شکر نعمت هایى مانند چشم و گوش و عقل و هوش، این است که آن ها را در مسیر اهدافى که براى آن آفریده شده اند به کار بگیریم و مطابق تعبیر معروف علماى اخلاق: «الشُّکْرُ: هُوَ صَرْفُ الْعَبْدِ جَمیعَ ما أَنْعَمَ اللهُ بِهِ عَلَیْهِ فیما خُلِقَ لاِجْلِهِ؛ شکر عبارت از این است که انسان، تمام آنچه را که خدا به او روزى داده براى آن اهدافى که آفریده شده است صرف کند».(1)

ص: 428


1- إعانة الطالبین، بکرى دمیاطر، ج 1، ص 11.

البته شکر زبانى جایگاه خود را دارد؛ در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم : «تَمَامُ الشُّکْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ؛ تمام شکر آن است که انسان (از روى اخلاص و ایمان) بگوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ».(1)

در حدیث دیگرى از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) آمده است که نوح (علیه السلام) همه روز صبحگاهان و عصرگاهان این کلمات را به درگاه خدا عرضه مى داشت : «أَللّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنَّ ما أَصْبَحَ أَوْ أَمْسى بِی مِنْ نِعْمَةٍ فِی دِیْنٍ أَوْ دُنْیا فَمِنْکَ، وَحْدَکَ لا شَرِیْکَ لَکَ، لَکَ الْحَمْدُ وَ لَکَ الشُّکْرُ بِها عَلَیَّ حَتّى تَرْضى، وَ بَعْدَ الرِّضا؛ خداوندا! من تو را گواه مى گیرم: هر نعمتى صبح و شام به من مى رسد، چه دینى و چه دنیوى، چه معنوى و چه مادى، همه از سوى توست، یگانه اى و شریکى ندارى، حمد مخصوص توست و شکر هم از آنِ تو، آن قدر شکرت مى گویم تا از من خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى».(2)

در بعضى از روایات آمده است که خداى متعال بدین سبب او را عبد شکور خوانده است.(3)

همچنین شکر قلبى نیز جایگاه خود را دارد که انسان واقعاً از خداوند به سبب نعمت هایى که به او ارزانى داشته راضى باشد؛ ولى به هر حال شکر در صورتى کامل مى شود که جنبه هاى عملى آن آشکار گردد.

از بعضى روایات استفاده مى شود که علاوه بر این ها انسان باید از واسطه نعمت هم تشکر کند تا شکر او کامل گردد.

در حدیثى از امام زین العابدین على بن الحسین (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ اللَّهَ... یُحِبُّ کُلَّ عَبْدٍ شَکُورٍ یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِعَبْدٍ مِنْ عَبِیدِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: أَشَکَرْتَ

ص: 429


1- کافى، ج 2، ص 95، ح 10.
2- بحارالانوار، ج 11، ص 290.
3- کافى، ج 2، ص 99، ح 21.

فُلاناً؟ فَیَقُولُ: بَلْ شَکَرْتُکَ یَا رَبِّ، فَیَقُولُ: لَمْ تَشْکُرْنِی إِذْ لَمْ تَشْکُرْهُ، ثُمَّ قَالَ: أَشْکَرُکُمْ لِلَّهِ أَشْکَرُکُمْ لِلنَّاسِ؛ خداوند... هر بنده شکرگزارى را دوست دارد. خداوند متعال روز قیامت به بعضى از بندگانش مى گوید: آیا از فلان شخص تشکر کردى؟ عرض مى کند: خدایا! من شکر تو را گزاردم. خداوند مى فرماید: به سبب آن که از او تشکر نکردى شکر مرا ادا ننموده اى. سپس امام (علیه السلام) فرمود: شاکرترین شما در برابر خدا شاکرترین شما در برابر بندگان خداست».(1)

در احادیث متعددى آمده است که شکر هر نعمتى پرهیز از گناهان است از جمله امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «شُکْرُ کُلِّ نِعْمَةٍ الْوَرَعُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ».(2)

دلیل آن هم روشن است؛ پرهیز از گناه دلیل فرمانبردارى بنده است و فرمانبردارى، بهترین تشکر از بخشنده نعمت هاست.

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که ابوبصیر از حضرت سؤال کرد: «هَلْ لِلشُّکْرِ حَدٌّ إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ کَانَ شَاکِراً؛ آیا شکر حد نهایى دارد که هرگاه بنده اى آن را انجام دهد شاکر محسوب شود؟» امام (علیه السلام) فرمود: آرى. ابوبصیر سؤال کرد: آن کدام است؟ امام (علیه السلام) فرمود: «یَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى کُلِّ نِعْمَةٍ عَلَیْهِ فِی أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ إِنْ کَانَ فِیمَا أَنْعَمَ عَلَیْهِ فِی مَالِهِ حَقٌّ أَدَّاهُ وَ مِنْهُ قَوْلُهُ جَلَّ وَ عَزَّ (سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ)؛ انسان در برابر هر نعمتى که خدا به او داده؛ خواه در خانواده اش باشد یا در اموالش، او را شکر مى گوید و اگر حقى در اموال او در نعمتى که به وى داده شده، باشد، آن را ادا مى کند و از آن جمله است گفتار خداوند متعال که مى فرماید: «(انسان به هنگام سوار شدن بر مرکبى بگوید:) منزه است خداوندى که آن را مسخّر ما کرد و (اگر لطف خدا نبود) ما نمى توانستیم در کنار آن قرار بگیریم».(3)

ص: 430


1- کافى، ج 2، ص 99، ح 30.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 307، ح 31.
3- کافى، ج 2، ص 95، ح 12؛ زخرف، آیه 13.

این بخش از کلام حکیمانه را با حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) درباره آخرین مرحله شکرى که براى انسان امکان پذیر است پایان مى دهیم. آن حضرت مى فرماید: «أوْحَى اللهُ تَعالى إلى مُوسى (علیه السلام): یا مُوسى! أُشْکُرْنی حَقَّ شُکْری. فَقالَ: یا رَبِّ کَیْفَ أشْکُرُکَ حَقَّ شُکْرِکَ وَ لَیْسَ مِنْ شُکْرٍ أشْکُرُکَ بِهِ إلّا وَ أنْتَ أنْعَمْتَ بِهِ عَلَىَّ؟ فَقالَ: یا مُوسى! شَکَرْتَنی حَقَّ شُکْری حینَ عَلِمْتَ أنّ ذلِکَ مِنّی؛ خداوند به موسى وحى فرستادکه اى موسى!حق شکر من را ادا کن. موسى عرض کرد: چگونه حق شکر تو را ادا کنم در حالى که همین نعمت توفیق شکرگزارى، نعمت دیگرى از سوى تو بر من است؟ (بنابراین با شکرگزارى نعمت جدیدى به من عطا مى شود که باید شکر آن را هم بگزارم) خداوند فرمود: اى موسى! حق شکر من را به جا آوردى چون مى دانى این توفیق هم ازسوى من است».(1)

اما کفران نعمت بى شک مایه زوال نعمت هاست و در قرآن سرگذشت امت هایى که کفران نعمت کردند و گرفتار شدند به کرار نقل شده که نمونه روشنى از آن داستان قوم سبأ است که خداوند آن همه نعمت به آن ها داد و کفران کردند وتمام آن ها از آنان گرفته شد.

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «أَحْسِنُوا جِوَارَ نِعَمِ اللَّهِ وَ احْذَرُوا أَنْ تَنْتَقِلَ عَنْکُمْ إِلَى غَیْرِکُمْ أَمَا إِنَّهَا لَمْ تَنْتَقِلْ عَنْ أَحَدٍ قَطُّ فَکَادَتْ أَنْ تَرْجِعَ إِلَیْهِ قَالَ وَ کَانَ عَلِیٌّ (علیه السلام) یَقُولُ: قَلَّما أَدْبَرَ شَیْءٌ فَأَقْبَلَ؛ با نعمت هاى پروردگار به خوبى رفتار کنید و بترسید که (براثر کفران) آن نعمت ها از شما گرفته شود و به دیگران داده شود بدانید هیچ نعمتى از کسى منتقل نشد که به این آسانى به او بازگردد. على (علیه السلام) مى فرمود: کمتر می شودکه نعمتى به انسان پشت کند و سپس بار دیگر بازگردد».(2)

همین مضمون در حکمت 246 به زودى خواهد آمد.

ص: 431


1- میزان الحکمة، ح 9603.
2- کافى، ج 4، ص 38، ح 3.

ص: 432

گفتار حکیمانه 245

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِذَا کَثُرَتِ آلْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که قدرت بر چیزى فزونى یابد علاقه به آن کم مى شود.(1)

ص: 433


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگرى که خطیب؛ در مصادر براى این کلام نورانى ذکر کرده غررالحکم آمدى است که با کمى تفاوت آن را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190). نویسنده کتاب عیون الحکم و المواعظ از علماى قرن ششم نیز این کلام حکیمانه را با کمى تفاوت ذکر کرده است. (عیون الحکم و المواعظ، ص 115).

شرح و تفسیر: با افزایش قدرت، حرص کم مى شود

حضرت على (علیه السلام) در این سخن نورانى به یک نکته روانى اشاره مى کند که در زندگى انسان، سرنوشت ساز است، مى فرماید: «هنگامى که قدرت بر چیزى فزونى یابد علاقه به آن کم مى شود»؛ (وَ قال (علیه السلام): إِذَا کَثُرَتِ آلْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ).

به گفته مرحوم «کمره اى» در منهاج البراعة این گفتار حکیمانه از یک اصل روانى معروف سرچشمه مى گیرد که مى گوید: «الإنْسانُ حَریصٌ عَلى ما مُنِعَ؛ انسان نسبت به چیزى که براى او ممنوع شده حرص فراوان دارد».

دلیل آن هم روشن است؛ چیزى که در دسترس انسان باشد و هر زمان بخواهد به آن برسد، نه براى ذخیره کردن آن دست و پا مى زند، نه به علّت از دست دادنش اضطراب دارد و چه بسا با بى اعتنایى به آن نگاه کند و حتى گاه از آن سیر و ملول شود؛ ولى به عکس، به چیزى که در دسترس او نیست یا به زحمت پیدا مى شود علاقه نشان مى دهد و گاه اصرار دارد بیش از مقدار حاجت خود از آن ذخیره کند.

به همین دلیل هنگامى که چیزى از مواد غذایى کم مى شود، مردم به فروشگاه ها هجوم مى برند و هر کس چند برابر نیازش خریدارى مى کند و بر اثر آن، نوعى قحطى مصنوعى ایجاد مى شود. در این گونه موارد اگر مدیران جامعه فروشگاه هایى را - هر چند به طور موقت - پر از مواد مذکور کنند هجوم براى

ص: 434

خرید فرو مى نشیند و مردم تنها به مقدار حاجت روزانه از آن تهیه مى کنند و بازار، کساد مى شود.

نیز به همین دلیل است که بازرگانان سودجو در عرصه داخلى و بین المللى براى این که متاع خود را به قیمت هاى گزاف بفروشند، به طور موقت جلوى توزیع آن را گرفته و گاه افرادى را به بازار مى فرستند که هر چه در بازار هست بخرند تا از این راه، قحطى مصنوعى ایجاد کنند و سپس اجناس خود را به تدریج به بازار مى فرستند تا به قیمت گزاف بفروشند.

یکى از دلایل تحریم احتکار در اسلام نیز همین است که گرانى مصنوعى ایجاد مى کند و مردم را در وحشت فرو مى برد و سبب تحریک حرص مردم مى شود که بیش از نیاز خود مطالبه مى کنند و قحطى کاذب جدیدى به وجود مى آورند.

مدیران جامعه باید از این نکته بهره گیرى کنند و همیشه مقدار قابل توجهى از مواد غذایى و سایر مواد مورد نیاز را در بازار حاضر سازند تا مردم براى تهیه نیازهاى خود در کوتاه مدّت و دراز مدّت احساس توانایى کنند و مصداق «کَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ» شود که نتیجه آن، احساس بى نیازى و مصداق «قَلَّتِ الشَّهْوَةُ» است؛ درست، کارى که سودجویان و تولیدکنندگان بازار سیاه از ضد آن بهره گیرى مى کنند و از این طریق، آلاف و الوفى به ناحق به دست مى آورند.

ص: 435

ص: 436

گفتار حکیمانه 246

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا کُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

از فرار کردن (و رمیدن) نعمت ها برحذر باشید که هر فرار کننده اى بازنمى گردد.(1)

ص: 437


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب کتاب مصادر، جاحظ پیش از سیّد رضى (رحمه الله) این گفتار حکیمانه را در کتاب المائة المختارة از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است و زمخشرى در کتاب ربیع الابرار و ابن قاسم نیز در ریاض الاخبار آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 190).

شرح و تفسیر: نعمت ها را از خود رم ندهید!

امام (علیه السلام) درباره از دست رفتن نعمت ها چنین هشدار مى دهد: «از فرار کردن (و رمیدن) نعمت ها برحذر باشید که هر فرارکننده اى بازنمى گردد»؛ (احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا کُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ).

«نِفار» به معناى فرار کردن و «نِعَم» جمع «نعمت» است، بعضى آن را به فتح نون و به معناى حیوان چهارپا مانند گاو و گوسفند و شتر دانسته اند و «شارد» به معناى حیوان فرارى است.

امام (علیه السلام) نعمت ها را به حیوانات اهلى سودمند تشبیه کرده که گاه فرار مى کنند، فرارکردنى که دیگر هرگز به چنگ نمى آیند و توصیه مى فرماید که قدر نعمت ها را بدانید، شکر آن را به جا آورید، از فرصت ها استفاده کنید و از نعمت هاى الهى بهره گیرید.

به یقین، «جوانى» از آن نعمت هایى است که وقتى فرار کرد هرگز بازنمى گردد، باید جوانان از آن بهره گیرند و علم و آداب و فضایل اخلاقى را تحصیل کنند که همه این ها در جوانى امکان پذیر است.

به گفته شاعر عرب:

فَتَراکَضُوا خَیْلَ الشَّبابِ وَ بادِرُوا *** اَنْ تُسْتَرَدَّ فَإنَّهُنَّ عَواری

بر اسب هاى جوانى سوار شوید و با سرعت برانید (و خود را به مقصد

ص: 438

برسانید) - مبادا گرفته شوند و براى همیشه از دست بروند، زیرا این مرکب ها عاریتى هستند.

سلامتى جسم، یکى دیگر از آن نعمت هاست که در بسیارى از موارد هنگامى که گرفته شد بازنمى گردد و یا اگر بازگردد به شکل اوّل نخواهد بود.

انسان سالم قادر بر هر کار مثبتى است؛ ولى هنگامى که سلامتى از دست رفت عجز و ناتوانى جاى آن را خواهد گرفت به خصوص بیمارى هایى که در سنین بالا انسان را مبتلا مى کنند، مصداق بارز همین مطلب است.

امنیت نیز یکى دیگر از نعمت هاى بزرگ است؛ انسان در محیط امن قادر به انجام دادن هر کار خوبى است؛ امّا بسیار دیده شده که با تزلزل امنیت، سال ها ناامنى و آثارش باقى مى ماند و به زودى بازنمى گردد.

کوتاه سخن این که تمام نعمت ها اعم از نعمت هاى فردى یا اجتماعى، و مادى یا معنوى، همواره در معرض زوال اند؛ زوالى که گاه امکان بازگشت در آن هست و گاه هرگز امکان بازگشت ندارد.

البته چیزى که باعث رمیدن نعمت هاست در درجه اوّل، ناسپاسى است؛ همان چیزى که در حکمت 244، امام (علیه السلام) به آن اشاره فرمود که هر نعمتى حقى دارد، کسى که حق آن را ادا کند خداوند آن را افزون مى سازد و هر کس در اداى حق نعمت کوتاهى کند آن را در معرض زوال قرار خواهد داد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه مسئله خارج شدن آدم و حوا (علیهما السلام) را از بهشت، یکى از مصادیق همین سخن حکمت آمیز مولا (علیه السلام) دانسته اند. جد و جده ما بر اثر ترک اولى و ناسپاسى براى همیشه از بهشت خارج شدند و به دنیایى که پر از مشکلات و ناراحتى هاست گام نهادند؛ نعمتى بود که بعد از رمیدن، به آن ها و فرزندانشان بازنگشت (البته حساب بهشت و آخرت حساب دیگرى است).

در روایتى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) خطاب به یکى از اصحابش چنین

ص: 439

مى خوانیم: «إِنَّ النِّعَمَ کَالإِبِلِ الْمُعْتَقَلَةِ فِی عَطَنِهَا عَلَى الْقَوْمِ مَا أَحْسَنُوا جِوَارَهَا فَإِذَا أَسَاءُوا مُعَامَلَتَهَا وَ إِنَالَتَهَا نَفَرَتْ عَنْهُمْ؛ نعمت ها همچون شترى است که مهار و بسته شده است. مادامى که صاحبانش با آن خوش رفتارى کنند در جایگاه خود مى ماند ولى هنگامى که بدرفتارى کنند (چه بسا مهار خود را پاره و) از آن ها فرار مى کند».(1)

شیخ حرّ عاملى؛ در وسائل الشیعه در کتاب امر به معروف و نهى از منکر بابى تحت عنوان «وُجُوبُ حُسْنِ جَوارِ النِّعَمِ بِالشُّکْرِ وَ أداءِ الْحُقُوقِ» گشوده و روایات متعددى در این زمینه آورده است.

در آیه شریفه (إِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ)؛ «خداوند سرنوشت قومى را تغییر نمى دهد مگر آن که آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند»(2) نیز اشاره اى به این مطلب دیده مى شود.

ص: 440


1- کافى، ج 4، ص 38، ح 1.
2- رعد، آیه 11.

گفتار حکیمانه 247

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الْکَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ آلرَّحِمِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

رابطه سخاوت از خویشاوندى بیشتر است.(1)

ص: 441


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ براى این کلام حکیمانه منبع خاصى نقل نمى کند و تنها مى گوید: ما در پایان این کتاب (کتاب مصادر) به آن اشاره خواهیم کرد که ظاهراً توفیقى براى او در این کار حاصل نشده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191). اضافه مى کنیم: آمُدى در غررالحکم، ص 76، ح 1456 و على بن محمّد اللیثى در عیون الحکم والمواعظ، ص 28 عین این کلام نورانى را آورده اند.

شرح و تفسیر: سخاوت، بهترین وسیله ارتباط

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به یکى از آثار مهم کرم و سخاوت اشاره مى کند، مى فرماید: «رابطه سخاوت از خویشاوندى بیشتر است»؛ (الْکَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ آلرَّحِمِ).

«اعطف» به معناى مایل تر و بامحبت تر است و از ریشه «عطف» (بر وزن وقت) گرفته شده است.

در بعضى از منابع لغت، «کرم» را به معناى بخشش توأم با سهولت و بدون سخت گیرى گفته اند، از این رو «کریم» کسى است که به راحتى به افراد نیازمند بخشش مى کند.

توجه به این نکته نیز لازم است که در منابع لغت براى واژه «کرم» دو معنا ذکر شده است: نخست جود و بخشش و دوم شخصیت و شرافت و ممکن است که هر دو به یک معنا بازگشت کنند، زیرا یکى از نشانه هاى شخصیت و شرافت انسان، جود و بخشش است؛ ولى در هر حال معناى این کلمه در گفتار حکیمانه مورد بحث همان جود و بخشش است.

دانشمندان و شارحان نهج البلاغه براى این کلام دو تفسیر کرده اند: نخست این که تأثیرى که کرم دارد بیش از تأثیر خویشاوندى است، زیرا کرم جزء طبیعت شخص کریم است، از این رو بدون هیچ گونه تکلفى آن را اعمال مى کند؛ ولى

ص: 442

خویشاوندى گاه در حدى نیست که انسان را وادار به سخاوت و بخشش کند، و گاه ممکن است براثر ترس از سرزنش مردم یا سایر خویشاوندان باشد که چرا فلان کس به برادر نیازمندش توجهى ندارد؟ بنابراین در بعضى از موارد، کرم خویشاوندان توأم با تکلف است در حالى که کرم کریمان چنین نیست.

تفسیر دیگر این که کرم و سخاوت سبب عطف توجه مردم به شخص کریم مى شود و چه بسا او را حتى بیش از برادر یا پدر و مادر خود دوست بدارند و به تعبیر دیگر، آن رابطه عاطفى که از کرم سرچشمه مى گیرد گاه قوى تر از روابط عاطفى اى است که از خویشاوندى ناشى مى شود.

ممکن است هر دو معنا در کلام امام (علیه السلام) جمع باشد، هر چند معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.

در هر صورت پیام این کلام حکیمانه این است که کریمان را در کار خود تشویق مى کند؛ از یک سو آن ها را برتر از خویشاوندان مى شمارد و از سویى دیگر رابطه عاطفى آن ها را با مردم بیش از رابطه خویشاوندان با یکدیگر توصیف مى کند و این ها همه از آثار کرم است.

درباره اهمیت کرم و مقام کریمان روایات زیادى از معصومان (علیهم السلام) نقل شده است. درباره اهمیت کرم همین بس که یکى از صفات بارز خدا کریم بودن است و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کرم خویش را از همه برتر مى شمرْد و مى فرمود: «أنَا أکْرَمُ الاْوَّلینَ وَ الاْخِرینَ وَ لا فَخْرَ؛ من کریم ترین اولین و آخرین هستم و افتخار هم نمى کنم (زیرا آن را وظیفه خود مى دانم)».(1)

در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «إِنَّ السَّخَاءَ شَجَرَةٌ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ لَهَا أَغْصَانٌ مُتَدَلِّیَةٌ فِی الدُّنْیَا فَمَنْ کَانَ سَخِیّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا فَسَاقَهُ ذلِکَ الْغُصْنُ إِلَى الْجَنَّة؛ سخاوت، درختى از درختان بهشت است

ص: 443


1- صحیح ترمذى، ح 3610.

که شاخه هاى آن در دنیا آویزان شده، هر کس سخاوتمند باشد به یکى از این شاخه ها مى چسبد و آن شاخه او را به بهشت مى رساند».(1)

در بعضى از احادیث میان سخاوت و کرامت تفاوت گذاشته شده و کریم بالاتر از سخى شمرده شده است همان گونه که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید (علیهم السلام) «الرِّجَالُ أَرْبَعَةٌ: سَخِیٌّ وَ کَرِیمٌ وَ بَخِیلٌ وَ لَئِیمٌ فَالسَّخِیُّ الَّذِی یَأْکُلُ وَ یُعْطِی وَ الْکَرِیمُ الَّذِی لا یَأْکُلُ وَ یُعْطِی وَ الْبَخِیلُ الَّذِی یَأْکُلُ وَ لا یُعْطِی وَ اللَّئِیمُ الَّذِی لا یَأْکُلُ وَ لا یُعْطِی؛ انسان ها چهارگونه اند: سخاوتمند و کریم و بخیل و لئیم. سخاوتمند کسى است که هم خودش مى خورد و هم به دیگران مى بخشد و کریم کسى است که خودش نمى خورد (و ایثار مى کند) و به دیگران عطا مى نماید و بخیل کسى است که خودش مى خورد اما چیزى به دیگرى نمى دهد و لئیم آن کس است که نه خود مى خورد و نه به دیگرى مى بخشد».(2)

امیرمؤمنان (علیه السلام) نیز مى فرماید: «الْکَریمُ مَنْ بَدَأَ بِإِحْسانِهِ؛ کریم کسى است که بى آن که از او طلب کنند احسان مى کند».(3)

در تعبیر دیگرى از همان حضرت (علیه السلام) آمده است: «الْکریمُ مَنْ سَبَقَ نَوالُهُ سُؤالَه؛ کریم کسى است که بخشش او بر سؤال و تقاضا پیشى مى گیرد».(4)

ص: 444


1- بحارالانوار، ج 68، ص 352، ح 9.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 356، ح 18.
3- غررالحکم، ح 8746.
4- غررالحکم، ح 8748.

گفتار حکیمانه 248

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ ظَنَّ بِکَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

گمان کسى را که به تو گمان خوبى دارد (با عمل) تصدیق کن.(1)

ص: 445


1- سند گفتار حکیمانه: این جمله حکیمانه در ضمن وصیت امام امیرالمؤمنین به امام حسن (علیهما السلام) آمده که آن را به هنگام بازگشت از صفین در محلى که نامش «حاضرِیْن» بود مرقوم داشت (و شرح آن در اواخر نامه 31 گذشت) و زمخشرى آنرا در ربیع الابرار درست با همین عبارت آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191).

شرح و تفسیر: حُسن ظن مردم را با عمل، تصدیق کن

حضرت على (علیه السلام) در این سخن سرشار از حکمت به نکته لطیفى در مورد حسن ظن مردم به انسان مى کند، مى فرماید: «گمان کسى را که به تو گمان خوبى دارد (با عمل) تصدیق کن»؛ (مَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ).

اشاره به این که، بسیار مى شود که افراد به سبب خاطره خوبى که از کسى دارند و مثلاً او را باسخاوت و خیّر و مثبت مى دانند گمان مى برند که حل مشکل آن ها -خواه مشکل مالى باشد یا جز آن - به دست اوست و به سراغ وى مى روند. امام (علیه السلام) مى فرماید: در این گونه موارد باید به حل مشکل آن ها پرداخت و حسن ظن آن ها را عملاً تصدیق کرد.

این کار از یک سو سبب حل مشکلات مردم مى گردد و از سویى دیگر بر شخصیت انسان مى افزاید و گمانى را که مردم درباره او دارند تثبیت مى کند و اصولاً این گونه حسن ظن ها نوعى توفیق اجبارى است که براى نیکوکاران حاصل مى شود.

بعضى از دانشمندان گفته اند: «هرگاه نقطه مقابل آن براى انسان رخ دهد؛ یعنى کسى به او سوءظن پیدا کند که مثلاً آدمى بخیل و تندخو و بداخلاق است در این جا با اعمال نیک باید سوء ظن آن ها را تکذیب کرد، همان گونه که با اعمال نیک، حسن ظن را عملاً تصدیق مى کند».

ص: 446

این کلام حکیمانه - همان گونه که در بحث سند اشاره شد - پیش از این در لابه لاى نصیحت امام (علیه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن (علیه السلام) آمده است. در آن جا گفتیم: اشاره به این است که اگر کسى مثلا تو را اهل خیر و بذل و بخشش و سخاوت مى داند و از تو چیزى مى خواهد، به او کمک کن تا گمان او را تصدیق کرده باشى و بزرگوارى تو تثبیت شود.

این گونه رفتار دو مزیّت دارد؛ هم خوش بینى و حسن ظن مردم را تثبیت مى کند و هم با این خوش بینى ها انسان به راه خیر کشیده مى شود.

بسیار اتفاق مى افتد که افرادى نزد انسان مى آیند و مى گویند: مشکلى داریم که گمان مى کنیم تنها به دست تو حل مى شود. انسان باید در حل مشکل چنین افرادى بکوشد و حسن ظن آن ها را به سوء ظن تبدیل نکند.

نکته: بلاى سوءظن و بدبینى

مسئله تشویق به حسن ظن و برحذر داشتن از سوء ظن در آیات و روایات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد و به تعبیر دیگر، اسلام نه تنها براى مسلمانان بلکه براى تمام انسان ها، حفظ آبرو در عمل و زبان خواسته است، بلکه در منطقه فکر و روح نیز چنین امنیتى را براى آن ها مى خواهد و مى گوید: هیچ کس به دیگرى سوء ظن پیدا نکند، زیرا بعضى از گمان ها گناه است: (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ).(1)

یکى از آثار سوءظن ارتکاب گناهان خطرناک است. امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مطابق نقل غررالحکم مى فرماید: «مَنْ ساءَتْ ظُنُونُهُ اِعْتَقَدَ الْخِیانَةَ بِمَنْ لا یَخُونُهُ؛ کسى که به مردم، بدگمان است معتقد به خیانت کردن به کسى مى شود که به او خیانت

ص: 447


1- حجرات، آیه 12.

نکرده است».(1) در حدیث دیگرى از آن حضرت که در همان منبع آمده مى خوانیم: «مَنْ لَمْ یَحْسُنْ ظَنُّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ کُلِّ أحَدٍ؛ شخص بدگمان از همه مى ترسد».(2) همان حضرت در مقابل، به حسن ظن دعوت مى کند و طبق روایتى مى فرماید: «وَ لاتَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلاً؛ هرگز درباره سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر در حالى که محمل صحیح نیکویى براى آن دارى».(3)

در حدیث دیگرى از آن حضرت (علیه السلام)، حسن ظن از بهترین خصلت ها و برترین نعمت ها شمرده شده است: «حُسْنُ الظَّنِّ مِن أحْسَنِ الشِّیَمِ وَ أفْضَلِ القِسَم».(4)

امام (علیه السلام) براى حفظ حسن ظن مردم، در کلام حکیمانه مورد نظر دستور مى دهد که اگر کسى به تو حسن ظن دارد، مثلاً انتظار کمک، بخشش، خدمت و مانند آن را از تو دارد مطابق آن عمل کن تا همچنان حسن ظن وى پایدار بماند.(5)

ص: 448


1- غررالحکم، ح 5681.
2- غررالحکم، ح 5333.
3- کافى، ج 2، ص 362، ح 3.
4- غرر الحکم، ص 344، ح 22.
5- براى مطالعه بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن، ج 3، ص 321 به بعد مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 249

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَفْضَلُ آلأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

برترین اعمال آن است که خود را (به زحمت) به انجام آن وادار کنى.(1)

ص: 449


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این کلام حکیمانه از امیرمؤمنان (علیه السلام) در کتاب تذکرة الخواص ذکر شده است، سپس مى افزاید: بارها گفته ایم که نویسنده این کتاب تنها کلماتى را از امیرمؤمنین (علیه السلام) نقل مى کند که سند متصل در آن داشته باشد و مفهوم آن این است که این کلام نورانى را از نهج البلاغه که اسناد آن ذکر نشده نقل نکرده است، و بعد مى گوید: این سخن در غررالحکم با تفاوتى آمده است (و آن هم نشان مى دهد که از جاى دیگرى آن را اخذ کرده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191). اضافه مى کنیم که این کلام حکیمانه در کتاب جواهر المطالب ابن الدمشقى (متوفاى قرن نهم) از همان حضرت (علیه السلام) با افزوده اى به این صورت آمده است: «وَ قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مَمْلُولٌ مِنْهُ». (جواهر المطالب، ج 2، ص 165).

شرح و تفسیر: برترین اعمال

برترین اعمال، در این کلام حکیمانه معرفى شده است، امام على (علیه السلام) مى فرماید: «برترین اعمال آن است که خود را (به زحمت) به انجام آن وادار کنى»؛ (أَفْضَلُ آلأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْهِ).

اشاره به این که، کارى هست که برخلاف خواسته نفس است؛ مانند این که مى خواهد مالى ببخشد و نفس او به سبب علاقه به مال با آن موافق نیست، یا قصد دارد از ارتباط نامشروعى بپرهیزد که نفس تمایل به آن دارد و یا قدرت بر انتقام پیدا کرده و نفس تمایل به آن دارد.

در تمام این موارد که نفس انسان تمایل به فعل معروف یا ترک منکر ندارد هنگامى که افراد باایمان در برابر خواسته نفس مقاومت کنند و آن معروف را به جا آورند و آن منکر را ترک کنند، عملى بسیار پرفضیلت انجام داده اند، چرا که هم کار خیر انجام شده و هم نفس سرکش تحت ریاضت قرار گرفته و از طغیان آن جلوگیرى شده است.

اکثر شارحان نهج البلاغه در این جا تصریح کرده اند که این گفتار حکیمانه شبیه حدیث معروف پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است که در بسیارى از منابع آمده است؛ آن حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أفْضَلُ الأَعْمالُ أحْمَزُها(1)؛ بهترینِ اعمال عملى است که

ص: 450


1- «أحمز» از ریشه «حمز» بر وزن «رمز» به معناى شدت، قوت، زحمت و مشقت آمده است.

سخت تر و قوى تر و پرمشقت تر باشد».(1) منتها امام (علیه السلام) شاخه خاصى از این حدیث نبوى را بیان کرده، زیرا مشقت بار بودن یک عمل گاه به علت انجام دادن کارهاى بدنى سنگین است و گاه به سبب طول مدت و گاه به علّت فراهم نبودن مقدمات و نیز گاهى به دلیل مخالفت نفس با آن است که امام (علیه السلام) روى همین نکته تکیه فرموده است.

دلیل آن هم روشن است؛ پاداش هاى مادى در عرفِ عقلا همواره متناسب با مقدار زحمتى است که براى کارى کشیده مى شود و به همین دلیل کار پرزحمت تر پاداش و مزد و اجرت بیشترى دارد. پاداش هاى الهى نیز همین گونه است؛ هرقدر عمل سخت تر و پرمشقت تر باشد، پاداشش نزد خداوند بیشتر است و هنگامى که انسان در انجام وظایف خود یا ترک گناه گرفتار زحمت و مشقت شدیدى مى شود این گونه احادیث اسباب آرامش روح است، زیرا مى داند هر چه زحمتش بیشتر باشد لطف و کرامت و عنایت حق به او بیشتر است.

بعضى از بزرگان مانند علامه مجلسى؛ در بحارالانوار در این جا به اِشکالى اشاره کرده اند و آن این که این کلام حکیمانه در بدو نظر با روایاتى که مى گوید: «نِیَّةُ الْمُؤمِنُ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» منافات دارد، زیرا «نیت» به تنهایى کار آسانى است وعمل است که غالباً داراى مشکلاتى است. سپس پاسخ سید مرتضى؛ را درباره حل این اشکال پذیرفته که گوید: «خَیر» (در روایت مذکور) به معناى افعل تفضیل نیست بلکه اشاره به این است که نیت مؤمن همواره خیر خوب است.

ولى اگر به تفسیرى که از امام باقر (علیه السلام) در بحارالانوار نقل شده مراجعه شود اشکال بدون تکلف حل مى گردد آن جا که مى فرماید: «نِیَّةُ الْمُوْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِهِ

ص: 451


1- بحارالانوار، ج 67، ص 191.

وَ ذلِکَ لأَنَّهُ یَنْوِی مِنَ الْخَیْرِ مَا لا یُدْرِکُهُ وَ نِیَّةُ الْکَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذلِکَ لأَنَّ الْکَافِرَ یَنْوِی الشَّرَّ وَ یَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لایُدْرِکُهُ؛ نیت مؤمن از عمل او بهتر است، زیرا همواره قصد کارهایى (مهم) را دارد که به آن نمى رسد و نیت کافر از عمل او بدتر است، زیرا قصد کارهاى بدترى را دارد که به آن دسترسى پیدا نمى کند»(1)، بنابراین بهتر بودن، از نظر فضیلت نیست، بلکه از نظر همت و قصد والاست.

ص: 452


1- بحارالانوار، ج 67، ص 206، ح 19.

گفتار حکیمانه 250

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَ حَلِّ آلْعُقُودِ، وَ نَقْضِ آلْهِمَمِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند را از طریق بَرهم خوردن تصمیم ها، فسخ پیمان ها و نقض اراده ها شناختم.(1)

ص: 453


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام حکیمانه را پیش از سیّد رضى (رحمه الله) مرحوم صدوق در کتاب خصال و در کتاب توحید به طور مسند از امام باقر از پدرش از جدش امیرمؤمنان (علیهم السلام) نقل کرده است سپس اضافه مى کند: شیخ ابوطالب زاهدى گیلانى (متوفاى قرن 12) کتابى در شرح این گفتار حکیمانه دارد که به وسیله فرزندش شیخ محمدعلى به فارسى ترجمه شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191).

شرح و تفسیر: اراده اى برتر از اراده ما!

مولا (علیه السلام) در این کلام نورانى اش به یکى از دلایل توحید اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند را از طریق بَرهم خوردن تصمیم ها، فسخ پیمان ها و نقض اراده ها شناختم»؛ (عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَ حَلِّ آلْعُقُودِ، وَ نَقْضِ آلْهِمَمِ).

بسیار مى شود که انسان تصمیم محکمى براى انجام کارى مى گیرد، اما ناگهان اراده او تغییر پیدا مى کند بى آن که عاملى براى این تغییر بشناسد! این نشان مى دهد که اراده اى از بیرون سبب شد که اراده این شخص فسخ شود و گرنه دلیلى ندارد که انسان با داشتن تصمیم قوى براى کارى ناگهان منصرف شود. این تفسیر مطابق همان روایت صدوق است که در شرح سند این حکمت آمده است.

تفسیر دیگرى نیز براى این کلام نورانى شده است که بسیار مى شود انسان تصمیم محکمى براى کارى مى گیرد؛ ولى تقدیرات الهى مانع مى گردد و انسان ناچار عقب نشینى مى کند و از آن چنین مى فهمد که مافوق اراده او اراده دیگرى است که اگر تعلق به چیزى گیرد هر چه برخلاف آن است دَرهم مى ریزد و از بین مى رود.

کوتاه سخن این که اگر انسان، فعّالٌ ما یَشاء بود و هر چه مى خواست مى توانست انجام دهد ممکن بود در وجود خدا شک کند؛ اما این که مى بیند مافوق اراده او، اراده اى است که در بسیارى از مواقع اراده او را بَرهم مى زند یا مانع تحقق مراد او مى شود مى فهمد عالَم، مدبّر قادر و توانایى دارد که آن را بر طبق اراده حکیمانه اش تدبیر و اداره مى کند.

ص: 454

درباره این که آیا واژه هاى «عزائم» و «عقود» و «همم» مترادف اند و همه به معناى اراده انسان هستند یا با هم تفاوت دارند؟ در میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است؛ بعضى هر سه را به یک معنا مى دانند و بعضى معتقدند: «عزائم» اراده هاى بسیار قوى است و «عقود» مرحله اى پایین تر و «همم» مرتبه نازله است.

بعضى از منابع لغت، «عزم» را به معناى تصمیم محکم گرفته اند در حالى که «همم» جمع «همت» را به معناى تصمیمى که انسان گرفته و آن را عمل نکرده دانسته اند و «عقود» معناى وسیعى دارد که مى تواند تصمیم و غیر تصمیم را شامل شود، بنابراین بعید نیست که تفاوت این سه واژه با یکدیگر بر حسب درجات قوت و ضعف باشد و امام (علیه السلام) مى خواهد بفرماید که گاهى مى شود اراده هاى عادى و یا اراده هاى قوى بر انجام کارها، بدون عامل شناخته شده اى فسخ مى شود و این نشانه وجود اراده قوى ترى بالاتر از اراده ماست.

بعضى چنین پنداشته اند که این کلام حکیمانه با آنچه در آیات قرآن درباره عزم و اراده آمده سازگار نیست؛ قرآن خطاب به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى گوید: (فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ)(1) و در نکوهش ترک اولاى آدم (علیه السلام) مى فرماید: (وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمآ).(2)

ولى روشن است که هیچ کس نمى تواند نقش تصمیم و اراده انسان را در پیشرفت کارها انکار کند، سخن در این جاست که گاه موارد استثنایى پیش مى آید که انسان تصمیمى مى گیرد و عزم خود را براى انجام کارى راسخ مى کند، ولى ناگهان به علل ناشناخته اى تصمیمش بَرهم مى خورد یا در انجام کار به مانع برخورد مى کند، در این موارد استثنایى انسان احساس مى کند که اراده اى مافوق اراده او وجود دارد.

البته دلایل خداشناسى بسیار است. آنچه امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان کرده اشاره به نکته تازه اى است که بسیارى از آن غافلند.

ص: 455


1- آل عمران، آیه 159.
2- طه، آیه 115.

علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: کلام امام (علیه السلام) در این جا شبیه حدیث معروفى است که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) (در کتب بسیارى) نقل شده است که فرمود: «ما مِنْ آدَمِىٍّ إلّا وَ قَلْبُهُ بَیْنَ إصْبَعَیْنِ مِنْ أصابِعِ اللهِ؛ هیچ انسانى نیست مگر این که قلب او در میان دو انگشت از انگشت هاى قدرت پروردگار قرار دارد»(1) و سپس به این آیه شریفه استشهاد مى کند: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ)؛ «بدانید که خداوند میان انسان و قلب او حائل مى شود و بدانید که به سوى او بازمى گردید و محشور مى شوید».(2)

این سخن در جاى خود صحیح است؛ ولى آنچه علّامه شوشترى؛ آورده از قبیل پى بردن به معلول از ناحیه علت است در حالى که آنچه امام (علیه السلام) فرموده از قبیل پى بردن به علّت از ناحیه معلول است.

این سخن را با کلماتى از امام باقر (علیه السلام) پایان مى دهیم که مى فرماید: «کسى از جدم امیرمؤمنان (علیه السلام) سؤال کرد: با چه وسیله اى پروردگارت را شناخته اى؟ امام (علیه السلام) فرمود: بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِّ لَمّا هَمَمْتُ فَحِیلَ بَیْنی وَ بَیْنَ هَمّی وَ عَزَمْتُ فَخالَفَ الْقَضاءُ عَزْمی عَلِمتُ أنَّ الْمُدَبِّرَ غَیْری؛ خدا را به وسیله فسخ اراده و نقض تصمیم ها شناختم. تصمیم بر کارى گرفتم و او میان من و خواسته ام جدایى افکند و عزم انجام برنامه اى را داشتم، قضاى او عزم من را بَرهم زد، از این جا دانستم که مدبّر، غیر من است».(3)

ص: 456


1- این روایت در بسیارى از منابع اهل سنت مانند سنن ابن ماجه، مسند احمد، مستدرک حاکم و کنزالعمّال آمده و در منابع ما نیز در بحارالانوار، ج 75، ص 48 از امام باقر (علیه السلام) ضمن روایتى نقل شده است.
2- انفال، آیه 24؛ شرح نهج البلاغه علامه شوشترى؛، ج 1، ص 384.
3- توحید صدوق، ص 288.

جلد 18

مشخصات کتاب

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

پیام امام

امیرالمؤمنین علیه السلام

کلمات قصار

325-251

جلد هجدهم

کتاب برگزیدۀ سال

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 1

اشاره

سر شناسه: مکارم شیرازی، ناصر، 1305-

عنوان قراردادی: نهج البلاغه فارسی - عربی. شرح

عنوان و نام پدیدآور: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام): شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و اندیشمندان حوزه علمیه قم

مشخصات نشر: قم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، 1397.

مشخصات ظاهری: 478ص.

شابک: 1-6-99801-600-978 (دوره)؛0-14-6335-622-978 (ج18)

وضعیت فهرست نویسی: فیپا.

یادداشت: فارسی - عربی

یادداشت: کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت در سال های مختلف منتشر شده است.

یادداشت: چاپ اول

عنوان دیگر: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --خطبه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نامه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --کلمات قصار

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره: 1397 7م/38/0422 BP

رده بندی دیویی: 297/9515

شماره کتابشناسی ملی: 5401684

---

با همکاری دانشمندان محترم حجج اسلام آقایان:

محمد رضا آشتیانی - محمد جواد ارسطا - سید عبدالمهدی توکل

سعید داودی - احمد قدسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) / ج 18

تألیف: آیة الله العظمی مکارم شیرازی و همکاران

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اوّل

صفحه و قطع: 478صفحه / وزیری

تاریخ انتشار: 1397

چاپخانه: سلیمانزاده

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

با همکاری انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)

شابک: 0-14-6335-622-978

آدرس ناشر: ایران - قم - ابتداى خیابان شهدا - کوچه 22

تلفن : 37732478

فکس: 37840099

www.makarem.ir

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

گفتار حکیمانه 251 --- 15

شرح و تفسیر: تلخى و شیرینى دنیا و آخرت --- 16

گفتار حکیمانه 252 --- 19

شرح و تفسیر: فلسفه، بخش مهمى از احکام اسلامى --- 21

نکته: آیا حق داریم از فلسفه احکام سؤال کنیم؟ --- 41

گفتار حکیمانه 253 --- 45

شرح و تفسیر: سوگند سریع التأثیر --- 46

نکته: سوگند به برائت از خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) --- 47

گفتار حکیمانه 254 --- 51

شرح و تفسیر: وصى خویشتن باش --- 52

گفتار حکیمانه 255 --- 55

شرح و تفسیر: غضب و جنون! --- 56

گفتار حکیمانه 256 --- 59

شرح و تفسیر: ترک حسد، و تندرستى --- 60

گفتار حکیمانه 257 --- 63

شرح و تفسیر: شاد کردن دیگران --- 64

ص: 5

گفتار حكيمانه 258 --- 69

شرح و تفسير: هنگام تندرستى با خدا معامله كنيد --- 70

گفتار حكيمانه 259 --- 73

شرح و تفسير: جزاى پيمان شكنان --- 74

گفتار حكيمانه 260 --- 77

شرح و تفسير: از اين امور غافل نشويد --- 78

گفتار حكيمانه 260 / حديث 1 --- 83

شرح و تفسير: آينده درخشان --- 85

گفتار حكيمانه 260 / حديث 2 --- 89

شرح و تفسير: امام7 اين خطيب را ستود --- 91

نكته: اين خطيب چه كسى بود؟ --- 92

گفتار حكيمانه 260 / حديث 3 --- 95

شرح و تفسير: آثار سوء خصومت ها --- 97

گفتار حكيمانه 260 / حديث 4 --- 101

شرح و تفسير: ازدواج دختران با اذن اولياء --- 104

گفتار حكيمانه 260 / حديث 5 --- 109

شرح و تفسير: پيشرفت تدريجى نور ايمان در قلب --- 110

گفتار حكيمانه 260 / حديث 6 --- 115

شرح و تفسير: حكم زكات دِين --- 117

گفتار حكيمانه 260 / حديث 7 --- 121

شرح و تفسير: به هنگام مقابله با دشمن از زنان دورى كنيد --- 123

گفتار حكيمانه 260 / حديث 8 --- 127

شرح و تفسير: راه پيروزى سريع! --- 129

ص: 6

گفتار حکیمانه 260 / حدیث9 --- 133

شرح و تفسیر: روز جنگ از همه نزدیک تر به دشمن، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود --- 135

گفتار حکیمانه 261 --- 141

شرح و تفسیر: گلایه شدید امام (علیه السلام) از سُستى بعضى از یارانش --- 143

نکته: یاران بى وفا! --- 145

گفتار حکیمانه 262 --- 147

شرح و تفسیر: نخست حق را بشناس سپس پیروانش را --- 149

نکته: معرفى چند چهره --- 152

گفتار حکیمانه 263 --- 155

شرح و تفسیر: قرب سلطان است از آن قرب، الحذر! --- 156

گفتار حکیمانه 264 --- 159

شرح و تفسیر: خوش رفتارى با بازماندگان مسلمین --- 160

گفتار حکیمانه 265 --- 163

شرح و تفسیر: گفتار دانشمندان، درد یا دارو؟ --- 164

گفتار حکیمانه 266 --- 167

شرح و تفسیر: براى آموزش صحیح شتاب مکن! --- 169

نکته: کتابت حدیث --- 171

گفتار حکیمانه 267 --- 173

شرح و تفسیر: حرص چرا؟ --- 174

گفتار حکیمانه 268 --- 177

شرح و تفسیر: در دوستى و دشمنى از حدّ تجاوز مکن --- 178

نکته: رعایت معیارهاى الهى در دوستى و دشمنى --- 179

ص: 7

گفتار حکیمانه 269 --- 181

شرح و تفسیر: دنیاپرستان و آخرتْ دوستان --- 182

نکته: نه حرص در دنیا و نه تنبلى --- 184

گفتار حکیمانه 270 --- 187

شرح و تفسیر: سرنوشت زیورآلات کعبه --- 189

نکته ها --- 191

1. داستان حُلىِّ کعبه --- 191

2. لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ --- 193

گفتار حکیمانه 271 --- 195

شرح و تفسیر: حکم حکیمانه --- 197

گفتار حکیمانه 272 --- 201

شرح و تفسیر: مبارزه با بدعت ها --- 202

گفتار حکیمانه 273 --- 205

شرح و تفسیر: از حرص خود بکاه و به سهم خود قانع باش --- 207

گفتار حکیمانه 274 --- 213

شرح و تفسیر: راه پایدارى علم و یقین --- 214

گفتار حکیمانه 275 --- 217

شرح و تفسیر: شش نکته آموزنده --- 218

گفتار حکیمانه 276 --- 223

شرح و تفسیر: از ریاکارى به خدا پناه بریم --- 224

نکته: نکوهش شدید ریا در کتاب و سنّت --- 225

گفتار حکیمانه 277 --- 229

شرح و تفسیر: سوگندى بسیار زیبا --- 230

ص: 8

گفتار حکیمانه 278 --- 233

شرح و تفسیر: ارزش اعمال کم توأم با نشاط --- 234

گفتار حکیمانه 279 --- 237

شرح و تفسیر: مستحباتِ مزاحمِ واجبات را ترک گویید --- 238

گفتار حکیمانه 280 --- 241

شرح و تفسیر: آمادگى براى سفر آخرت --- 242

گفتار حکیمانه 281 --- 245

شرح و تفسیر: خطاى حس را با عقل اصلاح کنید --- 246

گفتار حکیمانه 282 --- 249

شرح و تفسیر: حجاب معرفت --- 250

گفتار حکیمانه 283 --- 255

شرح و تفسیر: عالم و جاهلِ شما، هر دو خطاکارند --- 256

نکته: بلاى «تسویف» --- 257

گفتار حکیمانه 284 --- 261

شرح و تفسیر: راه عذر بر شما بسته است --- 262

گفتار حکیمانه 285 --- 265

شرح و تفسیر: از دست دادن فرصت ها --- 266

گفتار حکیمانه 286 --- 269

شرح و تفسیر: همه چیز دنیا در حال دگرگونى است --- 270

گفتار حکیمانه 287 --- 275

شرح و تفسیر: راه پر پیچ وخم و ظلمانى --- 276

گفتار حکیمانه 288 --- 281

شرح و تفسیر: گوهر علم را به نااهلان نمى دهند --- 282

ص: 9

گفتار حکیمانه 289 --- 287

شرح و تفسیر: برادرى با تمام صفات انسانى --- 289

نکته ها --- 298

1. مجموعه اى از صفات برجسته انسانى --- 298

2. این برادر که بود؟ --- 299

گفتار حکیمانه 290 --- 301

شرح و تفسیر: به پاس نعمت هایش عصیان مکن --- 302

گفتار حکیمانه 291 --- 305

شرح و تفسیر: این گونه باید تسلیت گفت --- 306

نکته ها --- 311

1. اشعث بن قیس کیست؟ --- 311

2. راه و رسم تعزیت گفتن --- 312

گفتار حکیمانه 292 --- 315

شرح و تفسیر: این جا جاى صبر نیست! --- 316

گفتار حکیمانه 293 --- 321

شرح و تفسیر: مصاحبت با احمق! --- 322

گفتار حکیمانه 294 --- 325

شرح و تفسیر: فاصله میان مشرق و مغرب چقدر است؟ --- 326

گفتار حکیمانه 295 --- 329

شرح و تفسیر: دوستان و دشمنان --- 330

گفتار حکیمانه 296 --- 335

شرح و تفسیر: به خودت ضرر مى زنى --- 336

ص: 10

گفتار حکیمانه 297 --- 339

شرح و تفسیر: اسباب عبرت، بسیار است ولى... --- 340

گفتار حکیمانه 298 --- 345

شرح و تفسیر: اعتدال در خصومت --- 346

نکته: خطرات خصومت --- 347

گفتار حکیمانه 299 --- 349

شرح و تفسیر: راه و روش توبه --- 350

نکته: حقیقت توبه و تأخیر نینداختن آن --- 351

گفتار حکیمانه 300 --- 353

شرح و تفسیر: پاسخ جالب به دو سؤال --- 354

نکته: سرعت محاسبه الهى --- 356

گفتار حکیمانه 301 --- 359

شرح و تفسیر: از نشانه هاى عقل --- 360

نکته: طرق شناخت انسان ها --- 361

گفتار حکیمانه 302 --- 365

شرح و تفسیر: نیازمندان به دعا --- 366

گفتار حکیمانه 303 --- 369

شرح و تفسیر: مردم، فرزند دنیا هستند --- 370

گفتار حکیمانه 304 --- 373

شرح و تفسیر: نیازمند، فرستاده خداست! --- 374

گفتار حکیمانه 305 --- 379

شرح و تفسیر: غیرتمند، عمل منافى عفت انجام نمى دهد --- 380

نکته: غیرت در آموزه هاى اسلامى ---381

ص: 11

گفتار حکیمانه 306 --- 383

شرح و تفسیر: سرآمد مقدّر، حافظ انسان است! --- 384

گفتار حکیمانه 307 --- 387

شرح و تفسیر: داغ فرزند و داغ غارت اموال --- 388

گفتار حکیمانه 308 --- 391

شرح و تفسیر: برترى دوستى بر خویشاوندى --- 392

نکته: وراثتِ دوستى --- 393

گفتار حکیمانه 309 --- 397

شرح و تفسیر: فراست مؤمن --- 398

گفتار حکیمانه 310 --- 401

شرح و تفسیر: از نشانه هاى اصلى ایمان --- 402

گفتار حکیمانه 311 --- 405

شرح و تفسیر: کیفر کتمان حقیقت! --- 407

گفتار حکیمانه 312 --- 411

شرح و تفسیر: وظیفه ما در حال نشاط و عدم نشاط --- 412

گفتار حکیمانه 313 --- 415

شرح و تفسیر: جامعیت قرآن 416

گفتار حکیمانه 314 --- 419

شرح و تفسیر: راه دفع شرّ --- 420

گفتار حکیمانه 315 --- 423

شرح و تفسیر: طریقه خوشنویسى --- 424

گفتار حکیمانه 316 --- 429

شرح و تفسیر: من پیشواى اهل ایمانم --- 430

ص: 12

گفتار حکیمانه 317 --- 433

شرح و تفسیر: پاسخ دندان شکن به ایراد یهود --- 434

گفتار حکیمانه 318 --- 437

شرح و تفسیر: رمز پیروزى امام (علیه السلام) --- 438

گفتار حکیمانه 319 --- 443

شرح و تفسیر: آثار شوم فقر --- 444

نکته: فقر و غنا --- 445

گفتار حکیمانه 320 --- 449

شرح و تفسیر: جست وجوگران حقیقت طلب و عالمان بهانه جو --- 450

نکته: وظیفه شاگرد در برابر استاد --- 452

گفتار حکیمانه 321 --- 453

شرح و تفسیر: ابتدا مشورت سپس تصمیم گیرى --- 454

نکته: اقسام مشورت --- 457

گفتار حکیمانه 322 --- 459

شرح و تفسیر: این گونه گریه ها روحیه ها را تضعیف مى کند --- 461

گفتار حکیمانه 333 --- 465

شرح و تفسیر: سرانجامِ وسوسه هاى شیطان و نفس امّاره --- 466

گفتار حکیمانه 334 --- 471

شرح و تفسیر: از معاصى پنهانى بپرهیزید --- 472

گفتار حکیمانه 335 --- 475

شرح و تفسیر: اندوه ما و شادى دشمنان --- 476

ص: 13

ص: 14

کلمات قصار در یک نگاه

گفتار حکیمانه 251

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَرَارَةُ آلدُّنْیَا حَلاَوَةُ آلاْخِرَةِ، وَ حَلاَوَةُ آلدُّنْیَا مَرَارَةُ آلاْخِرَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

تلخى دنیا شیرینى آخرت است و شیرینى دنیا تلخى آخرت.(1)

ص: 15


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: این کلام شریف در کتاب روضة الواعظین با تفاوت تقدیم جمله دوم بر جمله اوّل آمده و در غررالحکم نیز به این صورت ذکر شده است: «حلاوة الدنیا توجب مرارة الآخرة». این تفاوت ها نشان مى دهد که آن ها آن را از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 192).
شرح و تفسیر: تلخى و شیرینى دنیا و آخرت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به تفاوت آشکار میان امور شیرین و تلخ در دنیا و آخرت اشاره مى کند، مى فرماید: «تلخى دنیا شیرینى آخرت است و شیرینى دنیا تلخى آخرت»؛ (مَرَارَةُ آلدُّنْیَا حَلاَوَةُ آلاْخِرَةِ، وَ حَلاَوَةُ آلدُّنْیَا مَرَارَةُ آلاْخِرَةِ).

اشاره به این که بسیارى از طاعات و عبادات و دستورات الهى تلخ کامى هایى دارد؛ جهاد فى سبیل الله، جهاد با هواى نفس و گاه رفتن به زیارت خانه خدا، پرداختن خمس و زکات و چشم پوشى از اموال حرام و مقامات عالى نامشروع، تلخى ها و مشکلاتى براى انسان دارد؛ ولى به یقین این تلخى ها سبب شیرینى در سراى آخرت و بهشت برین است. نعمت هایى که نه چشمى آن را دیده و نه گوشى سخنى از آن شنیده و نه به خاطر انسانى خطور کرده است.

به عکس، بسیارى از گناهان ممکن است لذت بخش باشد. پیروى از هوا و هوس و عیش و نوش هاى گناه آلود و اموال فراوانى که از طرق نامشروع تحصیل مى شود براى صاحبان آن ها لذّتى دارد؛ ولى این لذّات، تلخ کامى هایى را در آخرت به دنبال دارد عذاب هایى که بسیار شدید و طولانى است و حتى یک روز آن را نمى توان تحمل کرد تا چه رسد به سالیان دراز.

مقصود امام (علیه السلام) این است که اگر در مسیر اطاعت، مشکلات و ناراحتى ها

ص: 16

و مرارت هایى وجود دارد، نگران نشویم، آن ها را با جان و دل بپذیریم به امید وعده هاى الهى در آخرت و به عکس اگر در گناه، لذّتى هست از عواقب تلخ آن غافل نگردیم. کوتاه سخن این که هدف امام (علیه السلام) تشویق به طاعات و ترک گناهان است.

شبیه این سخن، تعبیرى است که در خطبه 174 نهج البلاغه گذشت که امام (علیه السلام) مى فرماید: «إِنَّ آلْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکَارِهِ وَ إِنَّ آلنَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛ بهشت در لابه لاى ناراحتى ها پیچیده شده و دوزخ در لابه لاى شهوات».

نیز در حکمت 376 مى فرماید: «إِنَّ آلْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ؛ حق، سنگین اما گواراست و باطل، سبک و آسان؛ اما بلاخیز و مرگ آور است».

حق گر چه ثقیل و سنگین است ولى عاقبتش گواراست. به عکس، باطل که در آغاز آسان و راحت است، در پایان ناگوار و خطرناک است.

البته آنچه امام (علیه السلام) در این جا فرموده بیان حکم غالبى است و گرنه موارد استثنایى نیز وجود دارد که انسان از انجام دادن حق لذت ببرد و از انجام دادن باطل ناراحت شود. حدیث معروفى که مى گوید: «مؤمن اوقات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم مى کند: بخشى براى عبادت و بندگى پروردگار و بخشى براى سامان دادن به وضع زندگى و در بخش دیگرى به لذات حلال مى پردازد تا نیرو و آرامش براى انجام وظایف پیدا کند»، که وجود سختى شدید در آن مطرح نشده دلیل روشنى بر این استثناست.

در حالات انبیا و اولیاى الهى به خصوص در آزمایش هاى سخت آن ها، شواهد زیادى بر اصل گفتار امام (علیه السلام) هست.

اگر حضرت یوسف (علیه السلام) تسلیم خواسته نامشروع زلیخا مى شد براى او لذت بخش بود؛ اما مرارت آخرت را به دنبال داشت و این که تسلیم نشد و به سبب آن، سال ها در زندان ماند و مرارت زیادى را چشید بر کسى

ص: 17

پوشیده نیست؛ اما حلاوت آخرت بلکه حلاوت دنیا را در پایان و بعد از مدتى به دنبال داشت.

حضرت آدم (علیه السلام) ترک اولى کرد و از شجره ممنوعه موقتاً لذت برد؛ اما پایان غم انگیزى براى او داشت.

بسیار مى شود که مرارت هاى دنیا نتیجه شیرینى را در همین دنیا نصیب انسان مى کند مانند جوانى که سال ها در غربت و با مشقت درس خوانده تا توانسته به مراحل عالى علم و دانش برسد که لذت آن را در پایان در همین دنیا مى بیند و به عکس جوانى که تن به تنبلى و خوش گذرانى و عیش و نوش داده و بى سواد باقى مانده مرارت آن را در پایان کار در همین دنیا مى چشد.

ص: 18

گفتار حکیمانه 252

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

فَرَضَ آللّهُ آلإِیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلاَةَ تَنْزِیهاً عَنِ آلْکِبْرِ، وَ الزَّکاةَ تَسْبِیباً لِلرِّزْقِ، وَ الصِّیَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ، وَ آلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ، وَ آلْجَهَادَ عِزّاً لِلإِسْلاَمِ، وَ آلأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْیَ عَنِ آلْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ، وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ إِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ، وَ تَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِیجاباً لِلْعِفَّةِ، وَ تَرْکَ الزِّنَى تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ، وَ تَرْکَ آللِّوَاطِ تَکْثِیراً لِلنَّسْلِ، وَالشَّهَادَاتِ آسْتِظْهَاراً عَلَى آلْمجَاحَدَاتِ، وَ تَرْکَ آلْکَذِبِ تَشْرِیفاً لِلصِّدْقِ، وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلْمخَاوِفِ، وَ آلأَمَانَةَ نِظَاماً لِلاأُمَّةِ، وَ الطَّاعَةَ تَعْظِیماً لِلإِمَامَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خدا ایمان را براى تطهیر دل از شرک، واجب کرده است، و نماز را براى پاک شدن از کبر و غرور، و زکات را سبب روزى قرار داده است، و روزه را به عنوان آزمایشى براى اخلاص بندگان، و حج را براى تقویت دین، و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان)، و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم، و نهى از منکر را براى بازداشتن بى خردان، و صله رحم را براى افزایش نفوس، و قصاص را براى حفظ

ص: 19

خون ها (جان ها)، و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى، و ترک شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل، و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهیز از آلودگى به اموال مردم)، و ترک زنا را براى حفظ نسب ها، و ترک لواط (و همجنس گرایى) را براى افزایش نسل، و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انکارها، و ترک دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى، و سلام را امان در برابر ترس ها، و امامت را براى نظم و نظام امّت، و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمانان) را براى (تعظیم وتحکیم) مقام امامت قرار داده است.(1)

ص: 20


1- سند گفتار حکیمانه: مطابق گفته خطیب؛ در مصادر، از کسانى که این کلمات حکیمانه را در کتاب هاى خود نقل کرده اند نویسنده نهایة الإرب است که بخش هایى از آن را به مناسبت در کتاب خود آورده و همچنین شافعى در مطالب السؤول و آمُدى در غررالحکم. با توجه به این که همه آن ها بخش هایى از این روایت را با تفاوت هایى نقل کرده اند روشن مى شود که از مصادر دیگرى دریافت داشته اند. سپس اضافه مى کند که این، بخشى از خطبه غرّاى فدکیه فاطمه زهرا (علیها السلام) را که موافق و مخالف، آن را نقل کرده اند تشکیل مى دهد که امیرمؤمنان على (علیه السلام) بخش هایى را به آن افزوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 193).
شرح و تفسیر: فلسفه، بخش مهمى از احکام اسلامى

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این سخن مبسوط، فلسفه هاى بخش مهمى از احکام اسلامى را بیان کرده است که در بیست بخش خلاصه مى شود.

1. نخست مى فرماید: «خدا ایمان را براى تطهیر دل از شرک واجب کرده است»؛ (فَرَضَ آللّهُ آلإِیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ).

اشاره به این که ایمان به یگانگى خداوند، انسان را از آلودگى به شرک و بت پرستى نجات مى دهد، همان آلودگى بسیار بدى که همه انبیا براى تطهیر آن به پا خاسته اند و نخستین دعوت آن ها دعوت به توحید بود. اگر قلب انسان فقط جایگاه ایمان به خدا باشد همه چیز را براى او مى خواهد و همواره در طریق اطاعت فرمان او گام برمى دارد، از هر گونه دوگانگى و چندگانگى رهایى مى یابد، هدفى واحد، معبودى واحد و برنامه واحدى خواهد داشت. در حالى که وقتى آلوده شرک مى شود معبودهاى متعدد، برنامه هاى مختلف و اهداف پراکنده پیدا مى کند.

2. «خدا نماز را براى پاک شدن از کبر و غرور واجب کرده است»؛ (وَ الصَّلاَةَ تَنْزِیهاً عَنِ آلْکِبْرِ).

نماز، آثار و برکات فراوانى دارد که یکى از آن ها پاک شدن از کبر و غرور است، زیرا به هنگام نماز، انسان همچون عبد ذلیل در برابر خداوند جلیل مى ایستد، سپس تعظیم مى کند و به خاک مى افتد و پیشانى را بر درگاه او به خاک

ص: 21

مى ساید و این عمل را چند بار تکرار مى کند. به یقین این برنامه نورانى، کبر و غرور او را درهم مى شکند، همان چیزى که انسان را به طغیان وامى دارد و آلوده انواع گناهان مى کند، چرا که سرچشمه انواع معاصى تکبر است.

در حالات ابلیس نیز خوانده ایم که کبر و غرور او مانع از سجده بر آدم (علیه السلام) در پیشگاه خدا شد، سجده اى که اگر انجام مى داد کبر و غرور او درهم مى شکست و هرگز گرفتار آن عاقبت بسیار شوم نمى شد.

اصولاً آنچه درباره نماز در قرآن مجید آمده است که نماز انسان را از فحشا و منکرات بازمى دارد: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر)(1) یکى از دلایلش همین است. هنگامى که کبر و غرور کنار برود انسان تسلیم فرمان خدا مى شود و از معاصى چشم مى پوشد.

3. «خداوند زکات را سبب روزى قرار داد»؛ (وَ الزَّکاةَ تَسْبِیباً لِلرِّزْقِ).

این عبارت دو تفسیر دارد: نخست این که پرداختن زکات، روزىِ فقرا را تضمین مى کند، زیرا در حدیث آمده که اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، فقیرى در سراسر جهان اسلام پیدا نخواهد شد: امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً».(2)

تفسیر دیگر این که پرداختن زکات سبب مى شودخداوند روزى را بر زکات دهنده فراوان سازد و اموال او را از خطرات تجاوز گرسنگان حفظ کند. جمع میان این دو تفسیر نیز بعید نیست، همان گونه که در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) نیز آمده است که مى فرماید: «أَنَّ عِلَّةَ الزَّکَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَ تَحْصِینِ أَمْوَالِ الأَغْنِیَاء؛ علت تشریع زکات،تأمین قوت فقرا و حفظ اموال اغنیاست».(3)

ص: 22


1- عنکبوت، آیه 45.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 7، ح 1579.
3- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 7، ح 1580.

4. «و روزه را براى این تشریع کرد که آزمایشى براى اخلاص بندگان باشد»؛ (وَ الصِّیَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ).

تمام عبادات، مشروط به اخلاص و به یک معنا از اسباب آزمودن خلوص نیت انسان است؛ ولى از آن جا که روزه عبادتى است که در ظاهر آشکار نیست، تأثیر بسیار عمیق ترى در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبیر دیگر، تنها خدا از آن آگاه است و تا روزه دار چیزى نگوید کسى از روزه او باخبر نمى شود و این در واقع یک مرحله عالى از تقواست و به همین سبب در قرآن مجید تشریع روزه براى نیل به تقوا ذکر شده است.

5. «و حج را براى تقویت دین قرار داد»؛ (وَ آلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ).

بدون شک در موسم حج، مسلمانان پاک دلى از سراسر دنیا و جهان اسلام به سوى مرکز توحید مى آیند و یک صدا لبیک مى گویند و اطراف خانه خدا طواف مى کنند و با هم نماز مى گزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات مى روند و شیطان را سنگسار مى کنند. از اخبار و حالات یکدیگر باخبر مى شوند و روابط دوستى در میان آن ها عمیق تر مى گردد و براى حل مشکلات یکدیگر مى اندیشند و مجموع این ها سبب تقویت اسلام مى شود، ازاین رو دشمنان همواره از این عبادت بزرگ وحشت داشته اند و کوشیده اند بر آن ضربه اى وارد کنند تا هر سال از طریق این عبادت بزرگ روح تازه اى در کالبد اسلام در آن کانون وحدت دمیده نشود، از این رو در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «لاَ یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛ مادامى که کعبه برپاست اسلام هم برپاست».(1)

در اکثر نسخه هاى نهج البلاغه جمله مورد بحث با واژه «تَقْوِیَةً» ذکر شده در حالى که در نسخه «صبحى صالح» «تَقْرِبَةً» است. گر چه آن هم نامناسب نیست، زیرا حج باعث مى شود که مردم از نظر دین به هم نزدیک شوند؛ ولى به یقین

ص: 23


1- کافى، ج 4، ص 271، ح 4.

تعبیر اوّل مناسب تر و مأنوس تر است، زیرا واژه «تَقْرِبَةً» در کمتر حدیث یا عبارتى به چشم مى خورد.

6. «و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان) قرار داد»؛ (وَ آلْجَهَادَ عِزّاً لِلإِسْلاَمِ)

دلیل آن روشن است؛ اگر مسلمانان در برابر حیله ها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشینند و به جهاد برنخیزند چیزى نمى گذرد که عظمت آن ها پایمال دشمنان مى شود و عزت و سربلندى تبدیل به ذلت و سربه زیرى مى گردد.

از این رو در خطبه معروف جهاد، امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل؛ (آگاه باش) جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند آن را به روى یاران خاصش گشوده، جهاد، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است و مردمى که از جهاد روى گردان شوند خداوند لباس ذلت برتن آن هامى پوشاند و بلاها به آن ها هجوم مى آورند».(1)

7 و 8. «و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم و نهى از منکر را براى بازداشتن بى خردان قرار داد»؛ (وَ آلأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْیَ عَنِ آلْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ).

این امتیاز مهم را قانون اسلام در مقایسه با بسیارى از قوانین جهان دارد که همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه مى گذرد مسئول مى داند، هرگاه کسى از انجام وظیفه خود عدول کند، همه به عنوان واجب کفایى مأمورند او را نصیحت کرده و به انجام وظیفه فراخوانند و هرگاه کسى آشکارا منکرى را انجام دهد و کارى برخلاف موازین اسلامى مرتکب شود، همه مسؤول اند او را اندرز دهند و از آن کار بازدارند.

ص: 24


1- نهج البلاغه، خطبه 27.

بنابراین، امر به معروف، مصلحتى است براى توده مردم و نهى از منکر سبب پیشگیرى از کار سفیهان است.

قابل توجه است که در امر به معروف بر عوام تکیه مى کند. اشاره به این که خواص، وظایف خود را انجام مى دهند و کمتر نوبت به امر به معروف مى رسد و در مورد نهى از منکر بر سفها تکیه مى کند اشاره به این که آدم عاقل و خردمند به دنبال گناه نمى رود و آن ها که با ارتکاب گناه، هم به خود ظلم مى کنند و هم به جامعه، سفیه و کم خردند. قرآن مجید هم به این موضوع اشاره اى کرده، مى فرماید: (وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ)؛ «چه کسى از آیین ابراهیم، روى گردان خواهد شد به جز افراد نادان و سفیه؟».(1)

درباره اهمیت امر به معروف و نهى از منکر و شرایط آن در بحث هاى گذشته مطالب قابل ملاحظه اى آمده است.(2)

9. «و صله رحم را براى افزایش نفوس مقرر داشت»؛ (وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ).

«مَنْمَاة» مصدر میمى و به معناى نمو کردن است و چون به صورت مفعول لاجله ذکر شده به معناى سببیت نمو است.

روشن است که وقتى افراد یک فامیل صله رحم به جاى آورند و مراقب یکدیگر باشند و به همدیگر کمک کنند، تلفات در میان آن ها کم خواهد بود و این سبب کثرت فامیل و در نتیجه کثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بیشترى پیدا مى کنند.

افزون بر این، از روایات استفاده مى شود که صله رحم تأثیر معنوى و الهى خاصى در فزونى عمر، و عمران و آبادى شهرها دارد.

ص: 25


1- بقره، آیه 130.
2- از جمله به جلد 2 همین کتاب، ص 444 و تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیه 104 سوره آل عمران مراجعه شود.

در حدیثى از امام صادق از پدرانش از رسول خدا : آمده است: «صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّیَارَ وَ تَزِیدُ فِی الأَعْمَارِ وَإِنْ کَانَ أَهْلُهَا غَیْرَ أَخْیَارٍ؛ صله رحم خانه ها را آباد و عمرها را زیاد مى کند، هر چند اهل آن از نیکان نباشند».(1)

در حدیث دیگرى از همان حضرت (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الْقَوْمَ لَیَکُونُونَ فَجَرَةً وَ لاَ یَکُونُونَ بَرَرَةً فَیَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتُنْمِى أَمْوَالُهُمْ وَ تَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَکَیْفَ إِذَا کَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً؛ ممکن است جمعیتى فاجر و گنهکار باشند و از نیکان نباشند؛ ولى در عین حال صله رحم به جا آورند. در این صورت اموالشان افزایش پیدا مى کند و عمرشان طولانى مى شود تا چه رسد به این که از نیکان و خوبان باشند».(2)

بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى براى این کلام حکیمانه ذکر کرده اند و آن این که هرگاه انسان صله رحم به جاى آورد، ارحام او اطراف وى را مى گیرند و قوت و قدرت او فزونى مى یابد ولى تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد.(3)

10. «و قصاص را براى حفظ خون ها (و جان ها) قرار داد»؛ (وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ).

این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: (وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ)؛ «اى خردمندان! در قصاص، حیات و زندگى شماست».(4)

درست است که ظاهراً بر اثر قصاص، فردى از جامعه حذف مى شود؛ ولى این حذف سبب پیشگیرى از قتل هاى آینده است، زیرا افرادى که به فکر قتل

ص: 26


1- بحارالانوار، ج 71، ص 93، ح 21.
2- کافى، ج 2، ص 155، ح 21.
3- علامه مجلسى؛ این تفسیر را در بحارالانوار، ج 6، ص 109 آورده و مرحوم مغنیه در فى ظلال از او تبعیت کرده است.
4- بقره، آیه 179.

دیگران مى افتند، هنگامى که منظره قصاص در نظرشان مجسم مى شود و خود را در خطر قطعى مى بینند از این عمل خوددارى مى کنند و به فرض که بتوانند قتلى انجام دهند و متوارى شوند باید یک عمر به صورت دربه در زندگى مخفیانه داشته باشند که ناراحتى و زجر آن کمتر از قصاص نیست.

متأسفانه در دنیاى امروز، بعضى از گروه ها و به اصطلاح طرفداران حقوق بشر با هرگونه قصاص مخالف اند و مى گویند: خون را با خون نباید شست؛ قاتل کار خطایى انجام داده و اگر ما قاتل را به قتل برسانیم خطاى دیگرى است.

این ها براى قاتل دلسوزى مى کنند؛ اما گویا براى صدها یا هزاران نفرى که جانشان به وسیله قاتلان در خطر است و آن قاتلان با نفى قصاص احساس امنیت مى کنند دلشان نسوخته است.

11. «و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى قرار داد»؛ (وَ إِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ).

«محارم» در این جا اشاره به گناهان کبیره یا بخش مهمى از آن هاست که در موردشان اقامه حدود و اجراى تعزیرات مى شود، زیرا حدود به معناى عام شامل تعزیرات هم مى گردد. بدیهى است که با اجراى حد، گناه در نظرها پراهمیت خواهدشد و کمتر کسى به سراغ آن مى رود زیرا مى داند علاوه بر مجازات الهى در سراى آخرت، در این دنیا هم مجازات سنگینى دامن او را مى گیرد و این امر سبب امنیت جامعه و حفظ آن از آلودگى هاى گسترده خواهد شد.

از این رو در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است: «وَحَدٌّ یُقَامُ لِلَّهِ فِی الأَرْضِ أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛ حدى که در زمین اجرا شود برتر از چهل روز باریدن باران است».(1)

ص: 27


1- کافى، ج 7، ص 175، ح 8.

در حدیث دیگرى ابو ابراهیم (امام کاظم) (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (وَ یُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا)(1) مى فرماید: «این فقط احیا به وسیله باران نیست،

بلکه خداوند مردانى را مبعوث مى کند که عدل را زنده کنند و زمین با احیاى عدل زنده مى شود. سپس افزود: «وَ لأِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِی الأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛ و اقامه حد در آن سودمندتر است از نزول چهل روز باران در زمین».(2)

البته اساس دعوت انبیا بر برنامه هاى فرهنگى است و اکثریت مردم از این طریق به راه راست دعوت مى شوند؛ ولى مواردى پیدا مى شود که افرادى سرسختانه در مقابل اوامر و نواهى آن ها به مخالفت برمى خیزند. در این گونه موارد جز توسل به اجراى حدود و مجازات ها راهى نیست، همان گونه که در برنامه تمام عقلاى جهان و قوانین عالم نیز همین گونه است.

12. «و ترک شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل تشریع کرد»؛ (وَ تَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ).

جاى شک و تردید نیست که شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره یک عقل انسانى هستند؛ نه تنها در حالت مستى شعله عقل به کلى خاموش مى شود و افراد مست دست به هر کارى مى زنند، بلکه بعد از آن نیز تأثیرات زیادى در تخریب مغز و اعصاب از خود به جاى مى گذارد و گاه منجر به جنون مى شود.

مرحوم «کلینى» در جلد ششم کتاب کافى بابى تحت عنوان «إنّ الْخَمْرَ رَأسُ کُلِّ إثْمٍ وَشَرٍّ» (شراب سرچشمه هر گناه و بدى است) آورده و احادیث فراوانى در ذیل آن ذکر کرده است؛ از جمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «إِنَّ الْخَمْرَ رَأْسُ کُلِّ إِثْمٍ؛ شراب سرچشمه هر گناهى است».(3)

ص: 28


1- روم، آیه 19.
2- کافى، ج 7، ص 174، ح 2.
3- کافى، ج 6، ص 403، ح 3.

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَهَا أَوْ قَالَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الأَقْفَالِ الشَّرَابَ؛ خداوند براى شرور و بدى ها قفل هایى قرار داده (که همان قفل عقل هاست) و کلید آن قفل ها را شراب قرار داده است».(1)

در حدیث دیگرى از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام) نقل شده است که فرمود: «مَا عُصِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِشَیْءٍ أَشَدَّ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَیَدَعُ الصَّلاَةَ الْفَرِیضَةَ وَ یَثِبُ عَلَى أُمِّهِ وَأُخْتِهِ وَ ابْنَتِهِ وَ هُوَ لا یَعْقِلُ؛ گناهى در پیشگاه خداوند شدیدتر از شرب خمر نیست. بعضى از شراب خواران نماز واجب را به کلى ترک مى کنند و ممکن است به مادر و خواهر و دختر خود در حالى که نمى فهمند تجاوز کنند».(2)

همین مضمون را یکى از شعراى فارسى زبان در شعر خود مجسم ساخته است آن جا که مى گوید:

ابلیس شبى رفت به بالین جوانى *** آراسته با شکل مهیبى سر و بر را

گفتا که منم مرگ اگر خواهى زنهار *** باید بگزینى تو یکى زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشى زار *** یا بشکنى از خواهر خود سینه و سر را

یا خود ز مى ناب بنوشى دو سه ساغر *** تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را

ص: 29


1- کافى، ج 6، ص 403.
2- کافى، ج 6، ص 403، ح 7.

لرزید از این بیم جوان بر خود و جا داشت *** کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را

گفتا نکنم با پدر و خواهرم این کار *** لیکن به مى از خویش کنم رفع ضرر را

جامى دو سه مِى خورد چو شد چیره ز مستى *** هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را

اى کاش شود خشک بن تاک خداوند *** زین مایه شر حفظ کند نوع بشر را

13. «و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهیز از آلودگى به اموال مردم) مقرر داشت»؛ (وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِیجاباً لِلْعِفَّةِ).

سرقت و دزدى به هر شکل باشد از بزرگ ترین گناهان در اسلام و داراى حدّ شرعى است و در همه عرف ها و نزد تمام عقلا کارى بسیار زشت محسوب مى شود و در تمام قوانین دنیا براى آن مجازات مقرر شده است.

تعبیر «عفت» در کلام امام (علیه السلام) اشاره به خویشتن دارى و مناعت طبع و ترک هرگونه حرص است. خداوند سرقت را از این رو تحریم فرموده که افزون بر حفظ امنیت مالى جامعه، روح عفت را در افراد زنده کند، هیچ کس به اموال دیگرى چشم ندوزد و حتى در بدترین حالات معیشتى به فکر دست بردن به اموال دیگران نیفتد، همان گونه که در قرآن مجید خداوند عده اى از نیازمندان را با این عبارت ستوده است: (لِلفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِى الأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ)؛ «(انفاق هاى شما) براى کسانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند (و توجه به آیات خدا آن ها را از وطن هاى خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آن ها اجازه

ص: 30

نمى دهد که براى تأمین هزینه زندگى دست به کسب و تجارتى بزنند) نمى توانند مسافرتى کنند (و سرمایه اى به دست آورند) و از شدت عفت و خویشتن دارى افراد ناآگاه آن ها را بى نیاز مى پندارند؛ اما آن ها را از چهره هایشان مى شناسى».(1)

به یقین همان اندازه که حفظ امنیت جامعه اهمیت دارد پرورش روح عفّت و ابراز بى نیازى از اموال مردم نیز مهم است و در واقع این روحیه است که جامعه را به امنیت مالى رهنمون مى شود.

14. «و ترک زنا را براى حفظ نسب ها قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ الزِّنَى تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ).

به یقین زنا و آمیزش هاى نامشروع آثار سوء فراوانى دارد که امام (علیه السلام) به یکى از مهم ترین آن ها اشاره کرده است. هرگاه در جامعه آمیزش هاى نامشروع رواج پیدا کند محصول آن، فرزندان نامشروعى خواهد شد که وابسته به هیچ کس نیستند، نه کسى حضانت آن ها را بر عهده مى گیرد و نه تکیه گاهى براى خودشان پیدا مى کنند، نه حمایت مالى مى شوند، نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند. چنین فرزندانى بزرگ ترین مخاطره را براى جامعه دربر دارند. آمارها نشان مى دهد که بسیارى از جنایات هولناک به دست همین فرزندان نامشروع انجام مى شود. به فرض که نهادى اجتماعى فرزندان نامشروع را جمع آورى و حفاظت کند باز محرومیت از پیوند با پدر و مادر و آثار عاطفى و قانونى آن، کار خود را خواهد کرد.

به همین دلیل اسلام زنا را حرام کرده و مجازات سنگینى براى آن قائل شده است؛ ولى متأسفانه در تمدّن مادّى غرب نه تنها زنا حرام نیست، بلکه مراکز فحشا تحت حمایت دولت ها هستند و به دولت ها مالیات نیز مى پردازند. آن ها حتى براى روابط نامشروعِ زنان شوهردار نیز اهمیتى قائل نیستند. تنها زناى

ص: 31


1- بقره، آیه 273.

به عنف را ممنوع و قابل تعقیب قانونى مى دانند و به همین دلیل فرزندان نامشروع در جوامع غربى بسیار زیاد است و مفاسد آن را نیز با چشم خود مى بینند؛ اما غلبه هوا و هوس و آزادى به معناى بى بندوبارى به آن ها اجازه محدود ساختن را نمى دهد.

در بعضى از جوامع غربى کار به آن جا رسیده که در شناسنامه ها تنها نام مادر نوشته مى شود و از نام پدر خبرى نیست، زیرا دیده اند اگر نام پدر را بخواهند بنویسند مجهول بودن پدران براى بسیارى از نوزادان مشکل عظیمى ایجاد مى کند.

شگفت آور است که مجاز شمردن زنا حتى مانع از تجاوز به عنف نشده و به گونه اى است که آمار بعضى از کشورهاى غربى نشان مى دهد در هر دقیقه یک تجاوز به عنف صورت مى گیرد.

البته زنا مفاسد بسیار دیگرى دارد که امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) در حدیثى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از علل الشرایع نقل کرده به بخشى از آن اشاره مى کند، آن حضرت (علیه السلام) مى فرماید: «وَ حَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِیهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الأَنْفُسِ وَ ذَهَابِ الأَنْسَابِ وَ تَرْکِ التَّرْبِیَةِ لِلأَطْفَالِ وَ فَسَادِ الْمَوَارِیثِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام کرده است به علّت مفاسدى که در آن است ازقبیل: قتل نفس (به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران یا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترک تربیت فرزندان و فاسد شدن نظم میراث و امثال آن از مفاسد گوناگون».(1)

15. «و ترک لواط (و همجنس گرایى) را براى افزایش نسل مقرر داشت». (وَ تَرْکَ آللِّوَاطِ تَکْثِیراً لِلنَّسْلِ).

مى دانیم که آفرینش شهوت جنسى در زنان و مردان براى این است که از طریق صحیح، نسل انسان افزایش پیدا کند و از میان نرود و اگر این علاقه جنسى

ص: 32


1- بحارالانوار، ج 6، ص 98، ح 2.

میان زن و مرد نبود ممکن بود در مدت کوتاهى نسل انسان نابود شود. حال اگر این علاقه جنسى به صورت همجنس گرایى درآید که هیچ تأثیرى در بقاى نسل ندارد و این مطلب در جامعه بشرى گسترش یابد آن هم سبب قطع نسل انسان یا کمبود افراد بشر خواهد شد.

به همین دلیل، استمنا یا آمیزش با حیوانات نیز در اسلام تحریم شده است، زیرا آن ها نیز مانند همجنس گرایى سبب ضایع شدن نطفه هاى انسانى مى گردد.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که زندیقى از آن حضرت سؤالى درباره تحریم زنا کرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحریم لواط پرسید. امام (علیه السلام) فرمود: علتش این است که «أَنَّهُ لَوْ کانَ إِتْیانُ الْغُلامِ حَلالاً لاَسْتَغْنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَ کانَ فِیهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَ تَعْطِیلُ الْفُرُوجِ وَ کانَ فِی إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ کَثِیرٌ؛ هرگاه آمیزش با پسر حلال بود مردان از زنان بى نیاز مى شدند و سبب قطع نسل و تعطیل آمیزش مشروع و طبیعى مى شد و مجاز بودن این کار مفاسد بسیارى دربر داشت».(1)

شبیه همین معنا با توضیح بیشترى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) نقل شده است.(2)

البته آنچه امام (علیه السلام) در این جا بیان فرموده و در روایات دیگرى نیز به آن اشاره شده یکى از آثار بسیار شوم همجنس گرایى است؛ آثار زیان بار دیگرى نیز دارد که یکى از آن ها از نظر مسائل بهداشتى و عاطفى است، زیرا این کار، تحریف روشنى در آفرینش علاقه جنسى و اعضاى تناسلى است و امروز زیان آشکار آن به صورت بیمارى ایدز بروز کرده که طبق بعضى از آمار، اکثر موارد ایدز از همجنس گرایى ناشى مى شود، همان بیمارى اى که امروز تمام اطباى جهان در درمان آن وامانده اند، زیرا نیروى دفاعى بدن را از کار مى اندازد و انسان در مدت

ص: 33


1- وسائل الشیعه، ج 14، ص 252، ح 12.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 64، ح 6.

کوتاهى به انواع بیمارى ها مبتلا مى شود و با تمام کوشش هایى که از سوى پزشکان دنیا به عمل آمده هنوز داروى مطمئنى براى درمان آن پیدا نشده است.

تشدید مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممکن است ناشى از این امور باشد.

البته امروز برخى از طبیبان فاقد مسئولیت، به افرادى چراغ سبز نشان مى دهند و مى گویند که علاقه آن ها به جنس موافق عامل ژنتیکى دارد و قابل تغییر نیست و براى آن ها همجنس گرایى را مجاز مى شمرند و این شبیه اظهار نظر جمعى دیگر از آن گونه اطباست که استمنا را بى ضرر و بى خطر معرفى مى کنند. بدون شک صحه گذاشتن بر این انحرافات و بیمارى ها که به هر حال قابل علاج است ناشى از هماهنگ شدن با خواسته هاى انحرافى این گونه بیماران است.(1)

16. «و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انکارها قرار داد»؛ (وَ الشَّهَادَاتِ آسْتِظْهَاراً عَلَى آلْمجَاحَدَاتِ).

مى دانیم در اسلام کسى که از حادثه اى باخبر باشد و آن را با چشم خود ببیند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذیرد و آنچه را که دیده بیان کند؛ خواه درباره دوست باشد یا دشمن، خویشاوند باشد یا بیگانه. کتمان شهادت یکى از گناهان کبیره است، همان گونه که قرآن مجید با صراحت فرمود: (وَ لاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ)؛ «شهادت را کتمان نکنید و هر کس کتمان کند قلب او گناهکار است (چرا که حقیقتى را مخفى داشته است)».(2)

در آیه قبل از آن مى فرماید: (وَ لاَ یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا)؛ «و شاهدان هنگامى که (به دادگاه براى اداى شهادت) دعوت شوند ابا نکنند».

ص: 34


1- وقاحت در تمدن مادى غرب به جایى رسیده که به هنگام نوشتن این سطور، این خبر در جراید منتشر شد که دو نفر از سیاستمداران همجنس اروپایى رسماً با هم ازدواج کردند و صدر اعظم آنان نیز به آن ها تبریک گفت. (این خبر در بیست و هفتم شهریور سال 1389 در جراید منتشر شد).
2- بقره، آیه 283.

روایات اسلامى نیز حرمت کتمان شهادت را با صراحت بیان کرده است در حالى که در قوانین دیگر دنیا، شهادت شهود معمولاً الزامى نیست؛ هر کس مایل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببیند شهادت مى دهد و گرنه مى تواند آن را مکتوم کند.

واجب ساختن این کار براى آن است که افراد نتوانند حقوق مردم را پایمال کنند.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِیُحْیِیَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِه؛ کسى که شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را به وسیله آن احیا کند، روز قیامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود که از صورتش نورى برمى خیزد که تا آن جا که چشم کار مى کند پیش مى رود و تمام خلایق او را با نام و نسبش مى شناسند».(1)

امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه (وَ لاَ یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا) مى فرماید: «لاَ یَنْبَغِی لأَحَدٍ إِذَا دُعِیَ إِلَى الشَّهَادَةِ یَشْهَدُ عَلَیْهَا أَنْ یَقُولَ لا أَشْهَدُ لَکُمْ؛ براى هیچ کس سزاوار نیست هنگامى که دعوت به شهادت دادن به چیزى شود بگوید: من براى شما شهادت نمى دهم».(2)

شگفت این که بعضى از شارحان نهج البلاغه شهادت را در این جا به معناى شهادت در راه خدا در میدان نبرد تفسیر کرده اند و آن را سبب تقویت دین دانسته اند در حالى که تعبیرات امام (علیه السلام) ، قبل و بعد از آن، تناسبى با آن ندارد، زیرا امام (علیه السلام) قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بیان فرمود و تعبیر «مجاهدات» (یعنى انکارها) مناسب بحث دعاوى است به خصوص که ترک کذب نیز بعد از آن ذکر شده که با ترک شهادت دادن سازگار است. به علاوه حدیث با جمله «فرض

ص: 35


1- کافى، ج 7، ص 380، ح 1.
2- کافى، ج 7، ص 379، ح 1.

الله» شروع مى شود و به یقین خداوند شهادت را مأمورٌبِه نکرده بلکه جهاد را واجب فرموده که احیاناً منتهى به شهادت مى شود.

17. «و ترک دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ آلْکَذِبِ تَشْرِیفاً لِلصِّدْقِ).

اساس زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل افراد به یکدیگر است که اگر اعتمادى نباشد رشته اجتماع از هم گسیخته خواهد شد. اعتماد در صورتى حاصل مى شود که صدق و امانت بر جامعه حاکم باشد، زیرا دروغ و خیانت مهم ترین اسباب بدبینى و بى اعتمادى است.

امام (علیه السلام) در این تعبیر زیبا مى فرماید: خداوند ترک دروغ را واجب کرده تا راستگویى به عنوان یک فضیلت شمرده شود و افراد جامعه به سوى آن حرکت کنند.

در روایات اسلامى شدیدترین تعبیرات درباره زشتى دروغ آمده است. قرآن مجید مى گوید: (إِنَّمَا یَفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللهِ وَ أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ)؛ «تنها کسانى دروغ مى بندند که به آیات خدا ایمان ندارند».(1)

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إنَّ الْکَذِبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ درى از درهاى نفاق است».(2)

در کتاب کافى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «لا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الأِیمَانِ حَتَّى یَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان طعم ایمان را نمى چشد مگر زمانى که دروغ را خواه شوخى باشد یا جدى، رها کند».(3)

احادیث در این زمینه بسیار است. با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این

ص: 36


1- نحل، آیه 105.
2- کنزالعمّال، ح 8212.
3- کافى، ج 2، ص 340، ح 11.

سخن را پایان مى دهیم: «إیّاکُمْ وَ الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَ هُما فِی النّار؛ از دروغ بپرهیزید، زیرا دروغ با فجور و گناهان (دیگر) همراه است و هر دو در آتشند».(1)

18. «و سلام را امان در برابر ترس ها قرار داد»؛ (وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلْمخَاوِفِ).

منظور از «سلام» در این جا همان سلام کردن است که هرگاه کسى به دیگرى سلام کند مفهومش این است که هیچ گونه قصد آزار و اذیت او را ندارد و هنگامى که شنونده، سلام را با سلام پاسخ مى گوید مفهوم آن نیز این است که از طرف او هم خوف و ضررى متوجه سلام کننده نیست.

توضیح این که در آغاز اسلام و مدتى پس از آن بسیارى از مردم هنگام برخورد با یکدیگر اگر طرف از قبیله خودشان نبود، احساس ناامنى مى کردند؛ ولى اگر یکى از آن ها سلام مى کرد و طرف مقابل نیز پاسخ مى گفت، به منزله این تعهد بود که هیچ گونه ضرر و زیانى به یکدیگر نمى رسانند، همان گونه که اگر شخصى بر آن ها وارد مى شد و غذایى مى آوردند و از غذاى صاحب منزل مى خورد طرفین درباره یکدیگر احساس امنیت مى کردند؛ صاحب خانه عملاً تحیتى گفته بود و میهمان تازه وارد نیز عملاً به آن پاسخ داده بود.

البته گاه مى شد که پس از سلام و جواب آن، قرائن و شواهدى برخلاف موارد مذکور به نظر مى رسید که براى برطرف کردن آن خوف، احتیاج به گفت وگوى بیشترى بود، از این رو در داستان ابراهیم (علیه السلام) مى خوانیم: هنگامى که فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسى بر او وارد شدند و سلام کردند ابراهیم (علیه السلام) که چهره هاى آن ها را بسیار ناشناس دید گفت: «ما از شما مى ترسیم». به خصوص هنگامى که غذا براى آن ها آورد و آن ها دست به سوى غذا دراز نکردند؛ اما چیزى نگذشت که ترس ابراهیم (علیه السلام) زائل شد هنگامى که گفتند: «ما فرستادگان پروردگار توایم» و او را به فرزند بشارت دادند: (وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ

ص: 37


1- مجموعه ورام، ج 1، ص 113.

بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ * فَلَمَّا رَءَا أَیْدِیَهُمْ لاَتَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ).(1)

اکنون این سؤال پیش مى آید که سلام کردن جزء مستحبات است و با جمله «فرض الله» که در آغاز این کلام حکمت آمیز آمده سازگار نیست، از این رو بعضى از شارحان، سلام را در این جا به معناى پاسخ سلام تفسیر کرده اند تا با وجوب سازگار باشد.(2) در حالى که این تفسیر افزون بر این که مخالف ظاهر عبارت

امام (علیه السلام) است با مسئله امنیت از ترس هم سازگار نیست، زیرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنیت مى شد.

پاسخ: «فرض» معناى وسیعى دارد که هر گونه تشریع را اعم از واجب و مستحب شامل مى شود، بنابراین، هم ابتدا به سلام را دربر مى گیرد و هم پاسخ سلام را. در نتیجه به یقین فلسفه اى که امام (علیه السلام) براى نماز بیان فرموده، هم نماز واجب را فرامى گیرد و هم مستحب را و همچنین در مورد زکات و روزه.

بعضى از شارحان نهج البلاغه «سلام» را به معناى صلح تفسیر کرده اند و گفته اند: «آن چیزى که سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعه بشرى مى شود صلح است که مانع از بروز جنگ هاى ویرانگر و مخرب است».(3)

این تفسیر، تفسیر بعیدى به نظر نمى رسد و ممکن است هر دو تفسیر در مفهوم کلام امام (علیه السلام) جمع باشد.

شگفت این که بعضى به جاى «سلام»، «اسلام» ذکر کرده اند(4) در حالى که در هیچ یک از نسخ نهج البلاغه این واژه نیامده، جز در غررالحکم(5) «سلام»، «اسلام»

ص: 38


1- هود، آیه 69 و 70.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 89.
3- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 367.
4- شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، ج 5، ص 367.
5- غررالحکم، ح 3376.

آمده است، بنابراین تکیه بر یک احتمال نادر، مناسب تفسیر کلام امام (علیه السلام) نیست به خصوص این که اگر به جاى «سلام»، «اسلام» بود مى بایست در آغاز این سخن و به دنبال «فَرَضَ اللهُ الاْیمانَ تَطْهیراً مِنَ الشِّرْکِ» ذکر شود.

19. «و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَ آلإَمَامَةَ نِظَاماً لِلأُمَّةِ).

هر چند در نسخه صبحى صالح در این جا واژه «الامانة» آمده ولى در بسیارى از نسخ نهج البلاغه به جاى آن «الامامة» است و در کتاب تمام نهج البلاغه نیز «الامامة» آمده است. در غررالحکم نیز به همین صورت است. حتى در شرح ابن ابى الحدید نیز «الامامة» ذکر شده است و همان را نیز تفسیر کرده است. به یقین تعبیر «نِظاماً لِلأُمَّةِ» و به دنبال آن «وَ الطّاعَةِ تَعْظیماً لِلإِمامَةِ» با امامت تناسب دارد نه امانت و در واقع دو جمله اخیر (نوزدهم و بیستم) به منزله ضمانت اجرایى براى هجده جمله پیشین است. به هر حال شک نیست که اگر حکومت عادلى بر سر کار نباشد و امامت به معناى صحیح پیاده نشود، نظم امت به هم مى ریزد، ظالمان بر مظلومان چیره مى شوند و فاسدان و مفسدان پست هاى حساس را در اختیارمى گیرندو بیت المال مسلمانان به غارت مى رود و ناامنى همه جا را فرامى گیرد که تاریخ معاصر و گذشته، نمونه هاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است.

در خطبه بانوى اسلام فاطمه زهرا (علیها السلام) نیز تعبیرى شبیه به این دیده مى شود، مى فرماید: «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پیشوایى ما را سبب جلوگیرى از اختلاف و پراکندگى».(1)

در خطبه امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) نیز که در مسجد جامع مرو در روز جمعه بیان فرمود آمده است: «إِنَّ الإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلاحُ

ص: 39


1- بحارالانوار، ج 29، ص 223.

الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُوْمِنِینَ إِنَّ الأِمَامَةَ أُسُّ الإِسْلامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی؛ امامت، زمام دین و سبب نظام مسلمین و صلاح دنیا و سبب عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است».(1)

البته سخن درباره اهمیت امامت و تأثیر حکومت اسلامى در نظم جامعه مسلمانان و حفظ کیان آن ها بسیار است و مقصود در این جا اشاره اى به این مسئله به عنوان تفسیر کلام امام (علیه السلام) بود.

20. «و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمین) را براى (تعظیم و تحکیم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَ الطَّاعَةَ تَعْظِیماً لِلإِمَامَةِ).

به یقین آنچه سبب تقویت امامتِ امامان و حاکمیتِ حاکمان مى شود همکارى و هماهنگى مردم است. اگر اطاعت و همکارى مردم نباشد نظام امامت نیز به هم مى ریزد، ازاین رو در مسائل مربوط به حکومت اسلامى نیز مى گوییم: حمایت مردم و آراى ملت از اساسى ترین پایه هاى حکومت است، زیرا امامى مى تواند نظام امت را برقرار کند که مبسوط الید باشد و مبسوط الید بودن جز از طریق همکارى مردمى حاصل نمى شود.

در بخش چهارم خطبه 34 مطالب بیشترى در این زمینه آمده است؛ آن جا که امام (علیه السلام) مى فرماید: «اى مردم! من حقى بر شما دارم شما نیز بر من حقى دارید؛ اما حق شما بر من این است که از خیرخواهى و خدمت به شما دریغ نورزم و بیت المال را به نفع شما به طور کامل به کار گیرم و شما را تعلیم دهم تا از جهل و نادانى رهایى یابید و تربیت کنم تا فراگیرید و آگاه شوید و اما حق من بر شما این است که به بیعت خویش وفادار باشید و در آشکار و نهان خیرخواهى را در حق من به جا آورید. هر زمان شما را براى انجام کارى بخوانم اجابت کنید و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نمایید».(2)

ص: 40


1- کافى، ج 1، ص 200، ح 1.
2- شرح بیشتر را در این زمینه مى توانید در همین کتاب، ج 2، ص 543 به بعد مطالعه کنید.
نکته: آیا حق داریم از فلسفه احکام سؤال کنیم؟

بعضى از فرق مسلمین عقیده دارند که احکام الله معلل بالاغراض نیست؛ یعنى لزومى ندارد آنچه خدا امر کرده داراى فلسفه اى باشد و آنچه نهى کرده داراى مفسده اى. آن ها در واقع حکیم بودن خدا را زیر سؤال مى برند و توجه ندارند که اگر احکام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجیح بدون مرجح لازم مى آید و اساساً این سخن برخلاف آیات زیادى از قرآن است که براى نماز و روزه وحج و قصاص و امثال آن فلسفه هایى ذکر کرده است. به یقین آنچه خدا امر فرموده داراى فواید مادى یا معنوى یا هر دو بوده و آنچه نهى کرده مفاسدى این چنین داشته است.نه تنها احکام الهى، احکام و قوانینى هم که در عرف عقلا وضع مى شود همه از این قبیل است؛ گاهى هفته ها و ماه ها درباره مصلحت و مفسده یک قانون مطالعه و بررسى مى کنند تا بتوانند حکمى را در عرف خودشان وضع کنند.

آیات مربوط به حلال کردن طیبات و حرام کردم خبائث(1) همگى شاهد بر این است که قبلاً طیب و خبیثى وجود دارد که به سبب آن حکم الهى مطابق آن صادر مى شود.

تنها تفاوتى که میان احکام الهى و احکام عرفى است این است که احکام عرفى چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدى وضع مى شود که نتوانسته اند تمام جوانب آن را بررسى کنند و به همین دلیل پس از مدتى ممکن است خلاف آن کشف شود؛ ولى احکام الهى چنین نیست، علم بى پایان خداوند سبب مى شود که احکام بر اساس رعایت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافى در آن نخواهد بود.

ص: 41


1- اعراف، آیه 157.

بعضى نیز معتقدند که گر چه احکام داراى مصالح و مفاسدى است؛ ولى ما نباید به سراغ آن ها برویم، باید مطیع فرمان باشیم؛ آن جا که امر شده انجام دهیم و آن جا که نهى شده خوددارى کنیم و مطلقاً نباید به سراغ فلسفه احکام رفت.

این نیز برخلاف آیاتى است که ما را تشویق به فهم مصالح و مفاسد احکام مى کند و همچنین برخلاف روایاتى - مانند کلام مورد بحث - است که ائمه هدى (علیهم السلام) مصالح احکام را مشروحاً بیان کرده اند. همچنین بعضى از اصحاب خدمت امامان (علیهم السلام) مى رسیدند و فلسفه پاره اى از احکام را مى پرسیدند. هرگز هیچ امامى آن ها را از این سؤالات نهى نکرد و این دلیل بر آن است که مردم حق دارند از فلسفه احکام سؤال کنند و پاسخ بشنوند.

منتها در این جا دو نکته مهم باقى مى ماند و آن این است که اولاً بیان فلسفه احکام چه فایده اى دارد؟

پاسخ این سؤال روشن است؛ انسان هنگامى که از منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه مى شود، شوق بیشترى براى انجام دادن آن در خود مى یابد و هنگامى که مثلاً مفاسد بى شمار شرب خمر را مى شنود، نفرت بیشترى از آن پیدا مى کند. درست مانند دستورات طبیب که وقتى براى بیمارش فواید دارو را ذکر کند بیمار با شوق بیشترى دارو را مصرف کرده و تلخى احتمالى آن را تحمل مى کند.

از این جا مى توان استفاده کرد که آگاهى از فلسفه احکام مى تواند فقیه را در مسیر استنباط حکم کمک کند.

ثانیاً: معناى آگاهى از فلسفه احکام این نیست که ما همواره مقید به آن باشیم و بگوییم: چون مثلاً فلسفه دو رکعت بودن نماز صبح و سه رکعت بودن نماز مغرب را نمى دانیم بنابراین آن را انجام نمى دهیم. ما باید گوش به امر و چشم به فرمان داشته باشیم چه فلسفه احکام را بدانیم یا ندانیم؛ ولى هر مقدار بدانیم به اطاعت راسخ ما کمک مى کند.

ص: 42

این نکته نیز شایان توجه است که فلسفه ها و مصالح و مفاسد احکام غالباً جنبه حکمت دارد نه علّت؛ یعنى در غالب موارد، ممکن است حاکم باشد. مثلاً نوشیدن یک قطره شراب ممکن است هیچ کدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولى به هر حال حرام است، بنابراین افراط در این مسئله که ما فلسفه هاى احکام را وسیله اى قرار دهیم براى محدود کردن حکم یا توسعه آن به جایى که ادله شامل آن نمى شود، کار نادرستى است.

به تعبیر دیگر، پذیرفتن فلسفه احکام یا مقاصد الشریعه به معناى این نیست که ما به دنبال قیاسات ظنى برویم و حلال و حرام هایى از این طریق درست کنیم. تنها در صورتى مى توان حکم را به وسیله فلسفه احکام توسعه داد یا محدود کرد که به صورت علت در متن کتاب و سنت ذکر شده باشد؛ مثلاً بفرماید: «لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لأَنَّهُ مُسْکِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ» از این تعبیر مى توانیم هر چیزى را که مسکر و موجب فساد عقل است تحریم کنیم.(1)

در حدیثى از امام کاظم (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُحَرِّمِ الْخَمْرَ لاِسْمِهَا وَ لَکِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا کَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دلیل نام آن تحریم نکرد، بلکه تحریم آن به دلیل آثار آن بود، بنابراین هر چیزى که عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزله شراب است».(2)

ص: 43


1- براى مطالعه بیشتر به دائرة المعارف فقه مقارن، ج 1، ص 385 به بعد مراجعه شود.
2- کافى، ج 6، ص 412، ح 2.

ص: 44

گفتار حکیمانه 253

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ أَحْلِفُوا الظَّالِمَ - إِذَا أَرَدْتُمْ یَمِینَه - بِأَنَّهُ بَرِیءٌ مِنْ حَوْلِ آللّهِ وَ قُوَّتِهِ؛ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا کَاذِباً عُوجِلَ آلْعُقُوبَةَ، وَ إِذَا حَلَفَ بِاللّهِ آلَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ یُعَاجَلْ، لأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ آللّهَ تَعَالَى.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرگاه خواستید ظالمى را سوگند دهید این گونه سوگند دهید که از حول و قوه الهى برى است (اگر فلان کار را انجام داده باشد) زیرا اگر این قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا مى رسد (یا به درد سختى مبتلا مى گردد و یا مى میرد) ولى هرگاه چنین سوگند یاد کند: به خدایى که جز او خدایى نیست (این کار را نکرده ام) در کیفرش تعجیل نمى شود؛ زیرا خدا را به یگانگى ستوده است.(1)

ص: 45


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه امام (علیه السلام) از آن حضرت به صورت گسترده نقل شده و اهل بیت (علیهم السلام) براى نابودى کسانى که درباره آن ها نزد حاکمان ظلم سخن چینى مى کردند از این نوع سوگند استفاده مى کردند. سپس مواردى از این قبیل را نقل مى کند و در پایان مى گوید: این کلام نورانى پیش از سیّد رضى (رحمه الله) در کتاب کافى جلد ششم (البته در کافى این کلام از امام صادق (علیه السلام) ضمن داستانى که بعداً به آن اشاره خواهد شد آمده است. همچنین در تمامى کتب دیگر که مرحوم خطیب آدرس داده است) و مقاتل الطالبیین و مروج الذهب آمده است و بعد از سیّد رضى (رحمه الله) در کتاب تاریخ بغداد و ارشاد مفید و الخرائح و الجرائح آمده است به گونه اى که به وضوح نشان مى دهد از نهج البلاغه نقل نکرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 195).
شرح و تفسیر: سوگند سریع التأثیر

امام (علیه السلام) درباره سوگندهاى مؤثر در برابر ظالمان مى فرماید: «هرگاه خواستید ظالمى را سوگند دهید این گونه سوگند دهید که از حول و قوه الهى برى است (اگر فلان کار را انجام داده باشد) زیرا اگر این قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرامى رسد (یا به درد سختى مبتلا مى گردد و یا مى میرد) اما اگر چنین سوگند یاد کند: به خدایى که جز او خدایى نیست (این کار را نکرده ام) در کیفرش تعجیل نمى شود، زیرا خدا را به یگانگى ستوده است»؛ (أَحْلِفُوا الظَّالِمَ -إِذَا أَرَدْتُمْ یَمِینَه - بِأَنَّهُ بَرِیءٌ مِنْ حَوْلِ آللّهِ وَ قُوَّتِهِ؛ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا کَاذِباً عُوجِلَ آلْعُقُوبَةَ، وَ إِذَا حَلَفَ بِاللّهِ آلَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ یُعَاجَلْ، لأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ آللّهَ تَعَالَى).

از این سخن امام (علیه السلام) روشن مى شود که تعبیرات سوگندها بسیار متفاوت است؛ تعبیرهایى که مدح و ثناى الهى در آن است سبب تعجیل عقوبت نمى شود اما تعبیرات خشنى که بر ضد آن باشد، باعث تعجیل عقوبت خواهد شد.

در حدیث معروفى که در کتب مختلف آمده مى خوانیم: شخصى نزد منصور، خلیفه عباسى از امام صادق (علیه السلام) بدگویى کرد. منصور به دنبال حضرت فرستاد و هنگامى که امام (علیه السلام) حضور پیدا کرد عرض کرد: فلان کس درباره شما

ص: 46

چنین و چنان مى گوید. امام (علیه السلام) فرمود: چنین چیزى دروغ است؛ اما بدگویى کننده گفت: دروغ نیست و واقعیت دارد. امام (علیه السلام) او را به برائت از حول و قوه الهى اگر دروغ گو باشد قسم داد. او همین سوگند را یاد کرد و هنوز گفتارش تمام نشده بود که فلج شد و مانند قطعه گوشتى بى جان به روى زمین افتاد! پاى او را گرفتند و کشان کشان از مجلس بیرون بردند و امام صادق (علیه السلام) از این توطئه رهایى یافت.(1)

در رخداد دیگرى مى خوانیم که منصور دوانیقى به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: یکى از یاران شما به نام «معلى بن خنیس» مردم را به سوى شما فرامى خواند و (براى خروج کردن) اموالى ذخیره مى کند. امام (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند! چنین چیزى نبوده است. منصور گفت: من کسى را که چنین خبرى را داده نزد شما حاضر مى کنم، و سپس آن مرد را حاضر کرد. امام (علیه السلام) رو به آن فرد کرد و فرمود: قسم مى خورى؟ عرض کرد: آرى؛ سپس گفت: «وَ اللهِ الَّذى لا إلهَ إلّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ که او این کار را کرده است». امام (علیه السلام) فرمود: تو خداوند را با اوصاف جلالش مى ستایى و او به همین سبب تو را مجازات نمى کند. این گونه که من مى گویم قسم بخور. بگو: «بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ وَ أَلْجَأْتُ إِلَى حَوْلِی وَقُوَّتِی (که تو این سخن را گفته اى)» آن مرد این گونه قسم خورد. هنوز کلامش تمام نشده بود که بر زمین افتاد و مرد. منصور گفت: بعد از این، کلام هیچ سخن چینى را درباره تو نخواهم پذیرفت.(2)

نکته: سوگند به برائت از خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله)

مرحوم صاحب جواهر در کتاب الأیْمان مسئله اى آورده که حاصلش این است:

ص: 47


1- شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، ج 5، ص 368. مرحوم علامه شوشترى نیز آن را در شرح نهج البلاغه خود از کتاب الفصول المهمة نقل کرده است.
2- کافى، ج 6، ص 445، ح 3.

سوگند به برائت از خداوند سبحان و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نه تنها منعقد نمى شود و کفاره اى در مخالفت آن نیست، بلکه نفس این سوگند حرام است هر چند گوینده در گفتارش صادق باشد. سپس به احادیثى استناد مى کند، از جمله حدیث نبوى که مى فرماید: «مَنْ قالَ إنّى بَرِیءٌ مِنْ دینِ الاْسْلامِ فَإنْ کانَ کاذِباً فَهُوَ کَما قالَ وَ إنْ کانَ صادِقاً لَمْ یَعِدْ إلَى الاْسْلامِ سالِماً؛ کسى که بگوید: «من از آیین اسلام بیزارم اگر دروغ گفته باشم یا همان گونه است که گفته ام» و اگر راست گفته و بیزارى جسته هرگز به اسلام بازنمى گردد».(1)

در حدیث دیگرى از یونس بن حیان (صحیح، یونس بن ظبیان است) نقل مى کند که امام صادق (علیه السلام) به من فرمود: «یَا یُونُسُ لا تَحْلِفْ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا فَإِنَّهُ مَنْ حَلَفَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً فَقَدْ بَرِئَ مِنَّا؛ اى یونس! قسم به برائت از ما مخور، زیرا اگر کسى چنین قسمى یاد کند، صادق باشد یا کاذب، از ما بیزار خواهد شد».

سپس مى افزاید: ولى از کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) در نهج البلاغه (حکمت مورد بحث) استفاده مى شود که ظالم را مى توان به این کیفیت قسم داد و حتى از فعل امام صادق (علیه السلام) و قسم دادن شخص سعایت کننده به این کیفیت در برابر منصور دوانیقى برمى آید که این گونه سوگند در چنین مواردى مانعى ندارد. وى در پایان مى گوید: ولى من کسى از اصحاب را ندیدم که به چنین حدیثى فتوا دهد، هر چند عنوان باب در وسائل نشان مى دهد که او معتقد است ظالم را مى توان به برائت از حول و قوه الهى سوگند داد. سپس در پایان این سخن مى گوید: احتیاط این است که این کار جز در مورد مهدورالدم، ترک شود.(2)

البته از بعضى کلمات بزرگانى که قبل از مرحوم صاحب جواهر بوده اند

ص: 48


1- سنن بیهقى، ج 10، ص 30.
2- جواهر الکلام، ج 35، ص 345.

استفاده مى شود که به این روایات فتوا داده اند؛ مانند مرحوم فاضل هندى در کشف اللثام در بحث جواز «تغلیظ قسم» (در مسائل قضایى). خود صاحب جواهر نیز در بحث قضا(1) تعبیرى دارد که از آن، تمایل به این فتوا استفاده مى شود.

مهم آن است که در این جا چند مسئله از هم جدا نشده است:

نخست این که آیا مى توان بدون هیچ قید و شرطى چنین قسمى خورد که کسى بگوید: والله من از دین محمد (صلی الله علیه و آله) «العیاذ بالله» بیزارم؟ قطعاً چنین سخنى کفر است و حرام بودن آن جاى تردید نیست؛ حتى اگر سوگند او دروغ هم باشد گناه بزرگى مرتکب شده است.

دیگر این که به صورت قضیه شرطیه براى اثبات مدعاى خود بگوید: والله از خدا و رسولش برىء باشم اگر چنین کارى را کرده باشم. اگر چنین شخصى راست مى گوید و این کار را نکرده دلیلى بر حرام بودن سوگند او نیست. آرى، اگر او در گفتارش دروغ گو باشد قطعاً قسم حرامى خورده و ممکن است کافر نیز شده باشد.

صورت سوم این است که براى انجام کارى قسم یاد کند و بگوید: من به این وعده خود وفا مى کنم، اگر نکنم از حول و قوه الهى و دین محمد (صلی الله علیه و آله) بیزار باشم. این قسم قطعاً منعقد نمى شود و اگر مخالفت کند نیز کفاره اى - طبق قواعد مقرره باب قسم که تنها باید به نام خداوند سوگند یاد کرد - ندارد.

دلیل روشنى بر حرام بودن قسمت دوم و سوم نداریم، زیرا گوینده آن هرگز نمى گوید: من از دین اسلام یا از خداوند متعال بیزارم بلکه براى تأکید بر گفته خود به این که تخلفى وجود ندارد چنین سخنى را مى گوید، مانند این که بعضى از

ص: 49


1- جواهر الکلام، ج 40، ص 231.

عوام مردم براى تأکید بر سخنانشان مى گویند: بى ایمان از دنیا بروم، دشمن خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باشم اگر چنین سخنى را گفته باشم. مگر این که گفته شود: این تعبیر نیز خالى از نوعى اهانت نیست و شاید به همین دلیل، براى حرمت آن، ادعاى اجماع شده است (در صورتى که حرمت شامل تمام این اقسام شود).

در این جا نکته دیگرى است و آن این که اگر بدانیم بعضى از این گونه قسم ها سبب تعجیل عقوبت مى شود و ممکن است به زندگى فرد پایان دهد آیا جایز است او را به چنین سوگندى قسم دهیم، هر چند باعث مرگ او شود؟

ظاهر کلام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث این است که هر ظالمى را مى توان چنین سوگندى داد (و هر چه باشد از ناحیه خود اوست) ولى تعبیر بعضى از فقها این است که تنها مهدور الدم را مى توان چنین سوگند داد(1) و از آن جا که تعجیل عقوبت مرگ، همیشه حاصل نیست بلکه ممکن است عقوبت هاى دیگرى در کار باشد حکم به تحریم چنین سوگندى درباره غیر مهدورالدم، خالى از اشکال نیست و اگر یقین به هلاکت باشد اجراى آن در غیر مهدورالدم اشکال دارد و در این صورت کلام حضرت (علیه السلام) را مى توان بر ظالمان مهدورالدم حمل کرد.

توضیح بیشتر در این زمینه را باید در کتب فقهى بررسى نمود.

ص: 50


1- جواهر الکلام، ج 35، ص 345.

گفتار حکیمانه 254

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

یَابْنَ آدَمَ، کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ فِی مَالِکَ، وَ آعْمَلْ فِیهِ مَا تُؤْثِرُ اَنْ یُعْمَلَ فِیهِ مِنْ بَعْدِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى فرزند آدم! تو خود وصى خویشتن در اموال خود باش و (امروز) به گونه اى درباره آن عمل کن که مى خواهى پس از تو (مطابق وصیتت) عمل کنند.(1)

ص: 51


1- سند گفتار حکیمانه: تنها سند دیگرى که مرحوم خطیب در مصادر براى این کلام نورانى نقل مى کند غررالحکم است که چون تعبیرات آن با آنچه در نهج البلاغه آمده متفاوت است قاعدتاً از جاى دیگرى آن را اخذ کرده است. در ضمن، مضمون آن را از امام صادق (علیه السلام) نیز با تفاوت هایى آورده که در متن به آن اشاره خواهیم کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 198).
شرح و تفسیر: وصى خویشتن باش

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى به نکته مهمى درباره وصیت اشاره کرده است، مى فرماید: «اى فرزند آدم! تو خود وصى خویشتن در اموال خود باش و (امروز) به گونه اى درباره آن عمل کن که مى خواهى پس از تو (مطابق وصیتت) عمل کنند»؛ (یَابْنَ آدَمَ، کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ فِی مَالِکَ، وَ آعْمَلْ فِیهِ مَا تُؤْثِرُ اَنْ یُعْمَلَ فِیهِ مِنْ بَعْدِکَ).

بسیارى از مردم باایمان علاقه مند هستند که بخشى از اموالشان پس از آن ها در راه خیرات مصرف شود و اسلام نیز به وصیت براى کارهاى خیر تشویق کرده و آن را به یک سوم مال محدود ساخته تا ورثه نیز بهره مند شوند. قرآن مجید مى گوید: (کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَ الأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّآ عَلَى الْمُتَّقِینَ)؛ «بر شما نوشته شده است: هنگامى که یکى از شما را مرگ فرارسد، اگر چیز خوبى (مالى) از خود به جاى گذاشته است، براى پدر و مادر و نزدیکان، به طور شایسته وصیت کند! این حقّى است بر پرهیزکاران!».(1) مؤمنان براى این کار سعى مى کنند وصى یا اوصیاى مطمئنى

انتخاب کنند تا حتماً کارهاى خیر انجام شود.

ص: 52


1- بقره، آیه 180.

ولى بسیار دیده شده است که یا وصى به وصیت عمل نمى کند یا ورثه مانع مى شوند و سعى مى کنند ثلث را به نفع خود مصادره کنند. حتى دیده شده که بعضى از افراد متدین براى مصرف ثلث به نفع خودشان به دنبال وجهى شرعى بوده اند.

اگر انسان خودش وصى خویشتن باشد و براى آنچه پس از خود مایل است در راه خیر صرف شود شخصاً اقدام کند بهتر است، همان گونه که بعضى از افراد باایمان را در عصر خود مى بینیم که ثلث مال خویش را در زمان حیات خود جدا کرده و در کارهاى خیر به خصوص کارهایى که باقى و برقرار مى ماند؛ مانند احداث بیمارستان، مسجد، مدرسه، بانک هاى قرض الحسنه، نشر آثار دینى و امثال آن صرف مى کنند. این ها از همه موفق ترند، زیرا هیچ کس به اندازه خود انسان براى خویش دلسوزى نمى کند.

افزون بر این، آنچه انسان با دست خود در راه خدا مى دهد بسیار باارزش تر است از آنچه دیگران پس از او مى دهند، چون در حال حیات علاقه مند به اموال خویش است و دل کندن از آن و صرف آن در کارهاى خیر نیاز به ایمانى قوى دارد.

حدیث معروفى است که مى گوید: شخصى وصیت کرده بود که انبار خرمایى را پس از او در راه خدا انفاق کنند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این کار را انجام داد. در آخر، خرمایى را که ته انبار افتاده بود به دست گرفت و فرمود: اگر خود با دست خویش این دانه خرما را در راه خدا داده بود از تمام آنچه من بعد از او انفاق کردم بهتر بود.

چنان که اشاره کردیم امام صادق (علیه السلام) همین معنا را با اضافات دیگرى به کسى که از او تقاضاى وصیت و اندرزى کرد بیان نمود، فرمود: «أَعِدَّ جَهَازَکَ وَ قَدِّمْ زَادَکَ وَ کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ وَ لا تَقُلْ لِغَیْرِکَ یَبْعَثُ إِلَیْکَ بِمَا یُصْلِحُکَ؛ وسیله سفر

ص: 53

(آخرت) خود را آماده ساز و زاد و توشه این سفر طولانى را فراهم کن و وصى خویشتن باش و به دیگرى نده که آنچه را براى تو مفید است به سوى تو بفرستد (چه بسا این کار را نکند و تو محروم شوى)».(1)

شاعر عرب نیز مى گوید:

تَمَتَّعْ إنَّما الدُّنْیا مَتاعٌ *** وَ إِنَّ دَوامَها لا یُسْتَطاعُ

وَ قَدِّمْ ما مَلَکْتَ وَ أنْتَ حَیٌّ *** أمیرٌ فیهِ مُتَّبَعٌ مُطاعٌ

وَ لا یَغْرُرْکَ مَنْ تُوصی إِلَیْهِ *** مَصیرُ وَصیَّةِ الْمَرْءِ ضَیاعٌ

از دنیا بهره گیر که دنیا متاعى بیش نیست و دوامش امکان ندارد.

آنچه را که در اختیار دارى از پیش بفرست در حالى که زنده اى و در آن امیر و مطاعى.

به کسى که وصیت مى کنى دل بسته مباش، زیرا سرنوشت بسیارى از وصیت ها نابودى است.(2)

شاعر فارسى زبان نیز مى گوید:

برگ عیشى به گور خویش فرست *** کس نیارد ز پس تو پیش فرست

ص: 54


1- کافى، ج 7، ص 65، ح 29.
2- تنبیه الخواطر (بنا به نقل مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 198).

گفتار حکیمانه 255

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ آلْجُنُونِ، لأَنَّ صَاحِبَهَا یَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ یَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

طغیان غضب، نوعى جنون و دیوانگى است، چرا که صاحبش بعداً پشیمان مى شود و اگر پشیمان نشود دلیل بر آن است که جنونش مستحکم است.(1)

ص: 55


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که کتاب مصادر، درباره این کلام نورانى غیر از نهج البلاغه نقل کرده، غررالحکم است که در آن بدون تفاوت آمده است. سپس از کتاب الحکم المنثورة ابن ابى الحدید حدیثى نقل مى کند که با آنچه در نهج البلاغه آمده کاملاً متفاوت است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 198).
شرح و تفسیر: غضب و جنون!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه در نکوهش شدّت غضب مى فرماید: «طغیان غضب نوعى جنون و دیوانگى است، چرا که صاحبش بعداً پشیمان مى شود و اگر پشیمان نشود دلیل بر آن است که جنونش مستحکم است»؛ (الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ آلْجُنُونِ، لأَنَّ صَاحِبَهَا یَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ یَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ).

همه مى دانیم که انسان وقتى به شدت غضبناک مى شود نیروى عقل او تحت الشعاع آن قرار گرفته، از کار بازمى ایستد و در آن حالت که صورت برافروخته، رگ هاى گردن پر از خون شده و تمام اعصاب و عضلات تحریک گشته است، دست به کارهایى مى زند که خارج از عرف عقلا و بیرون از دایره شرع و کاملا زیان آور است.

به همین دلیل معمولا پس از این حرکت نادم و پشیمان مى گردد، ندامتى که گاهى روزها و ماه ها و سال ها ادامه مى یابد، حتى گاهى دست به کارهایى مى زند که بعداً جبران ناپذیر است و تمام عمر را در اندوه و ندامت آن به سر مى برد.

ولى افراد کمى هستند که از کارهاى جنون آمیز خود در حال شدت و طغیان و غضب پشیمان نمى شوند و همچنان اصرار دارند که کار خوبى انجام داده اند!این ها همان کسانى هستند که امام (علیه السلام) جنون آن ها را مستحکم و پایدار شمرده است.

ص: 56

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى درباره کظم غیظ (فروخوردن خشم) و نکوهش غضب تعبیرات بسیار پرمعنایى آمده است. در سوره شورى یکى از نشانه هاى افراد باایمان را این مى شمرد که چون از دست کسى عصبانى مى شوند او را مى بخشند و خشم خود را فرو مى خورند: (وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ).(1)

در آیه 134 سوره آل عمران در نشانه هاى مؤمنان و نیکوکاران مى فرماید: «آن ها کسانى هستند که در زمان شادکامى و ناراحتى در راه خدا انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم درمى گذرند»؛ (الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ).

خطرات غضب به قدرى است که در حدیثى از حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: مردى خدمت آن حضرت آمد، عرض کرد: «یَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِی عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا؛ اندرزى به من بده تا از آن پند گیرم»، فرمود: «انْطَلِقْ وَ لا تَغْضَبْ؛ برو و هرگز غضب مکن». آن مرد بار دیگر همان تقاضا را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) کرد و حضرت همان جمله را تکرار فرمود و همچنین در مرتبه سوم.(2)

در حدیث دیگرى از همان حضرت (علیه السلام) آمده است که شخصى خدمتش رسید و چنین تقاضایى کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: «برو و هرگز غضب مکن». آن مرد عرض کرد: همین یک دستور مرا کافى است. سپس به سراغ خانواده اش آمد و مشاهده کرد که در میان قبیله او جنگى درگرفته، در برابر هم صف کشیده اند و اسلحه برداشته اند، هنگامى که این منظره را دید او هم اسلحه برداشت و در کنار آن ها ایستاد ناگهان به یاد کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) افتاد، سلاح را بر زمین افکند و به سوى جمعیت دشمنانش آمد و گفت: اى جمعیت! اگر بر شما جراحت یا ضربى وارد گشته و یا کسى از شما کشته شده من از مال خودم ادا مى کنم. آن ها

ص: 57


1- شورى، آیه 37.
2- کافى، ج 2، ص 303، ح 5.

در پاسخ گفتند: اگر چیزى بوده به شما بخشیدیم، ما به این کار سزاوارتریم. و همین امر سبب شد که هر دو گروه با هم سازش کردند و آتش غضب فرونشست.(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ غضب، کلید تمام بدى هاست».(2)

در حدیث دیگرى امام صادق (علیه السلام) جمله اى از پدرش امام باقر (علیه السلام) نقل مى کند که گویى شرح حدیث فوق است مى فرماید: «أَیُّ شَیْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَغْضَبُ فَیَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ وَ یَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ؛ چه چیزى بدتر از غضب است؟ هنگامى که انسان غضبناک مى شود دست به کشتن بى گناهان مى زند ونسبت ناروا به زنان پاک دامن مى دهد».(3)

بسیارى از نزاع هاى خونین به سبب همین طغیان غضب است، بسیارى از طلاق ها و جدایى همسران از یکدیگر و تشکیل پرونده هاى جنایى مختلف به سبب همین حالت خطرناک است و به همین دلیل امام (علیه السلام) نام جنون بر آن گذاشته است.

آثار سوء غضب بیش از این هاست، زیرا هنگامى که کنترل عقل از اعضا و جوارح انسان برداشته شود هر چه بر زبانش آمد مى گوید و هر کار زشتى به نظرش رسید انجام مى دهد، هر حقى را باطل و هر باطلى را حق مى کند.

ص: 58


1- کافى، ج 2، ص 304، ح 11.
2- کافى، ج 2، ص 303، ح 3.
3- کافى، ج 2، ص 303، ح 4.

گفتار حکیمانه 256

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

صِحَّةُ آلْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ آلْحَسَدِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

تندرستى، از کمى حسادت است.(1)

ص: 59


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا اعتراف مى کند که این کلام حکیمانه را با عین این عبارت در هیچ یک از منابعى که در دسترس بوده جز نهج البلاغه نیافته و مى افزاید: جمله هایى که مضمونش شبیه آن است به طور فراوان از آن حضرت (علیه السلام) نقل شده است از جمله: «الحَسَدُ یُضْنِی الجَسَدَ؛ حسد بدن را نحیف مى کند». (غررالحکم،ح6833) و حدیث دیگرى که مى فرماید: «الْحَسَدُ دَاءٌ عَیَاءٌ لا یَزُولُ إِلاَّ بِهَلْکِ الْحَاسِدِ أَوْ مَوْتِ الْمَحْسُودِ؛ حسد درد بى درمانى است که از بین نمى رود مگر با مرگ حاسد یا موت محسود». (غررالحکم، ح 6819) و امثال آن. سپس مى افزاید: با توجه به آنچه گفته شد اگر عین جمله مورد بحث را در منبع دیگرى نیابیم مشکلى حاصل نمى شود. اضافه بر این مرحوم سیّد رضى خودش از نظر وثاقت کمتر از دیگران نیست (و به روایت او باید اعتماد کرد). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 199).
شرح و تفسیر: ترک حسد، و تندرستى

این کلام کوتاه و پرمعنا به نکته روانشناسى دقیقى اشاره مى کند. امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «تندرستى، از کمى حسادت است»؛ (صِحَّةُ آلْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ آلْحَسَدِ).

مى دانیم که رابطه روح و جسم به قدرى زیاد است که هر گونه ناراحتى در روح آثارى در جسم به جاى مى گذارد به گونه اى که بسیارى از بیمارى هاى جسمانى هیچ عاملى جز ناراحتى روح ندارند؛ به گفته پزشکان، زخم معده در بسیارى از موارد، ناشى از استرس ها و نگرانى هاست، بیمارى هاى مغز واعصاب، سکته هاى قلبى و مغزى و دردهاى عضلانى در بسیارى از موارد از ناراحتى هاى روحى سرچشمه مى گیرند.

حسد در میان بیمارى هاى روحى یکى از بدترین آن هاست؛ حسد گاه چنان شخص حاسد را ناراحت مى کند که نه روز استراحت دارد و نه شب و در آتشى که خود در درون خود برافروخته مى سوزد و آثارش در بدن او روز به روز نمایان تر مى شود.

خطیب؛ در مصادر کلامى از یکى از روانشناسان معروف به نام پیتر اشتاینکرون نقل مى کند که خلاصه اش چنین است: ممکن نیست انسان زندگى سعادتمندانه اى داشته باشد در حالى که حسد در درون جانش رخنه کرده است.

ص: 60

حسد تمام مجارى حیات را مسموم مى کند. بسیارى از بیمارى هاى خونى به خصوص زخم معده ناشى از حسد است؛ هر کجا زخم معده اى یافتید اگر تحقیق کنید خواهید دید که در ریشه هاى آن حسد وجود دارد. حسد شبیه افسونگرى است که داراى سه سر باشد که هرگاه یکى از آن ها در جایى نمایان بشود دو سر دیگر نیز نمایان مى شوند و حسد در میان آن ها قرار دارد؛ هر جا حسد پیدا شد کینه و تعصب در کنار آن خواهند بود.(1)

در قرآن مجید و روایات اسلامى نیز مطالب فراوانى در نکوهش حسد دیده مى شود؛ از جمله خداوند به پیامبرش دستور مى دهد که از شرّ حاسدان به او پناه برد: (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ... وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَدِ * وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَد).(2)

قرآن انگیزه بسیارى از کارهاى زشت دشمنان را حسد مى شمارد: (وَدَّ کَثیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إیمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ)؛ «بسیارى از اهل کتاب، از روى حسد - که در وجود آن ها ریشه دوانده - آرزو مى کردند شما را پس از اسلام و ایمان، به حال کفر بازگردانند؛ با این که حق براى آن ها کاملاً روشن شده است».(3)

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: «آفَةُ الدِّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ؛ آفت دین انسان، حسد، خودبینى و فخر فروشى است».(4)

در جاى دیگرمى فرماید: «إِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد، ایمان انسان را مى خورد همان گونه که آتش، هیزم را مى خورد و نابود مى کند».(5)

ص: 61


1- صاحب مصادر این سخن را از کتابى به نام لا تَقْتُلْ نَفْسَک (خود را به قتل مرسان) نقل کرده است.
2- فلق، آیه 1-5.
3- بقره، آیه 109.
4- کافى، ج 2، ص 307، ح 5.
5- کافى، ج 2، ص 306، ح 2.

مى دانیم که حسد عبارت از این است که انسان نمى تواند نعمت هایى را که خدا به دیگران داده ببیند و تحمل کند و پیوسته زوال آن نعمت ها را آرزو مى کند، بنابراین او در واقع به حکمت خدا اعتراض دارد همان گونه که در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که خداى متعال به موسى بن عمران (علیه السلام) فرمود: «یَا ابْنَ عِمْرَانَ لا تَحْسُدَنَّ النَّاسَ عَلَى مَا آتَیْتُهُمْ مِنْ فَضْلِی وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى ذَلِکَ وَ لاتُتْبِعْهُ نَفْسَکَ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِی صَادٌّ لِقَسْمِیَ الَّذِی قَسَمْتُ بَیْنَ عِبَادِی وَ مَنْ یَکُ کَذَلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنِّی؛ اى فرزند عمران! به مردم درباره آنچه از فضلم به آن ها داده ام حسادت مکن و چشم به آن ها مدوز و نفس تو به دنبال آن نرود، زیرا حسود در واقع دشمن نعمت هاى من است و مانع از قسمتى است که بین بندگانم کرده ام و هرکس چنین باشد من از او نیستم و او هم از من نخواهد بود».(1)

در ذیل حکمت 225 نیز توضیحات بیشترى در این زمینه آمده است.

ص: 62


1- کافى، ج 2، ص 307، ح 6.

گفتار حکیمانه 257

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیادِ النَّخَعی:

یَا کُمَیْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ آلْمَکَارِمِ، وَ یُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ. فَوَ الَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الأَصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَ خَلَقَ آللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً. فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی آنْحِدَارِهِ حَتَّى یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الإِبِلِ.

امام (علیه السلام) به کمیل بن زیاد نخعى فرمود:

اى کمیل! به خانواده ات دستور بده که روزها در کسب فضایل و مکارم بکوشند و شامگاهان در برطرف کردن حوائج مردمى که در خواب اند. سوگند به کسى که تمام صداها را مى شنود! هر کس در قلبى سرور و خوشحالى ایجاد کند خدا از آن سرور برایش لطفى مى آفریند که هرگاه مصیبتى بر او وارد شود این لطف همچون آب (در یک سطح شیب دار، به سرعت) به سوى او سرازیر شود تا آن مصیبت را از وى (بشوید و) دور سازد، همان گونه که شتر بیگانه، از گله (یا از چراگاه خصوصى) رانده مى شود.(1)

ص: 63


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر بخش هاى مختلفى از این کلام نورانى را از غررالحکم و مستطرف (نوشته ابوالفتح ابشیهى) و ربیع الابرار زمخشرى نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 200). اضافه مى کنیم که مرحوم دیلمى (از علماى قرن نهم) این حدیث شریف را با تفاوت هایى در کتاب ارشاد القلوب آورده است. (ارشاد القلوب، ج 1، ص 138).
شرح و تفسیر: شاد کردن دیگران

امام (علیه السلام) خطاب به کمیل بن زیاد نخعى که یکى از یاران عالم و دانشمند و باتقواى او بود دو نکته مهم را گوشزد کرده، نخست مى فرماید: «اى کمیل! به خانواده ات دستور بده که روزها در کسب فضایل و مکارم بکوشند و شامگاهان در برطرف کردن حوائج مردمى که در خواب اند»؛ (یَا کُمَیْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ آلْمَکَارِمِ، وَ یُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ).

سپس مى افزاید: «سوگند به کسى که تمام صداها را مى شنود! هر کس در قلبى سرور و خوشحالى ایجاد کند خدا از آن سرور برایش لطفى مى آفریند که هرگاه مصیبتى بر او وارد شود این لطف همچون آب (در یک سطح شیب دار به سرعت) به سوى او سرازیر شود تا آن مصیبت را از وى (بشوید و) دور سازد، همان گونه که شتر بیگانه، از گله (یا از چراگاه خصوصى) رانده مى شود»؛ (فَوَالَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الأَصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَ خَلَقَ آللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً. فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی آنْحِدَارِهِ حَتَّى یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الإِبِلِ).

امام (علیه السلام) در نکته اوّل، برنامه زندگى را چنین تنظیم مى فرماید که در بخشى از

ص: 64

آن انسان باایمان باید به خودسازى و کسب فضایل مشغول باشد، بر علم خود بیفزاید، از تجارب دیگران استفاده کند، صفات برجسته انسانى را در خود پرورش دهد، رذایل اخلاقى را دور سازد و به سوى کمال انسانى سیر کند، و در بخش دیگر به دنبال حل مشکلات مردم باشد.

بنابراین کسانى که تنها به اصلاح خویش مى پردازند و کارى براى حل مشکلات دیگران انجام نمى دهند از حقیقت اسلام دورند. همچنین کسانى که براى برطرف کردن حوائج مردم تلاش مى کنند ولى از خود غافل اند آن ها نیز بیگانه اند؛ مسلمان واقعى کسى است که هم به اصلاح خویش بپردازد و هم به حل مشکلات مردم توجّه کند.

تعبیر «یروح» که از ریشه «رواح» به معناى سیر در روز یا سیر در بعد از ظهر است (و در این جا مناسب معناى اوّل است، زیرا آن را در مقابل سیر در شب قرار داده است) نشان مى دهد که بخش اول تلاش و فعالیت انسان باید در کسب فضایل و مکارم باشد، چرا که انسان تا خود را نسازد نمى تواند به دیگران بپردازد.

البته مکارم اخلاق، تمام فضایل اخلاقى را که در آیات و روایات و کتب علماى اخلاق وارد شده است شامل مى شود؛ ولى در بعضى از روایات، انگشت روى موارد خاصى گذاشته شده که در واقع بخش هاى مهم مکارم اخلاق است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مکارم اخلاق ده چیز است. اگر مى توانى تمام آن ها در تو باشد انجام ده... راوى سؤال مى کند: آن ها چیست؟ امام (علیه السلام) مى فرماید: «صِدْقُ الْیَأْسِ (البأس) وَ صِدْقُ اللِّسَانِ وَ أَدَاءُ الأَمَانَةِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ إِقْرَاءُ الضَّیْفِ وَ إِطْعَامُ السَّائِلِ وَ الْمُکَافَأَةُ عَلَى الصَّنَائِعِ وَ التَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَ التَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیَاءُ؛ راستگو بودن در اظهار یأس از آنچه در دست مردم است و نظر به لطف خدا داشتن (یا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان) و راستگویى و اداى امانت و صله رحم و پذیرایى از میهمان و سیر

ص: 65

کردن گرسنگان و جبران کردن نیکى هاى مردم و تعهد داشتن در برابر همسایگان و تعهّد داشتن در برابر دوستان و رأس همه آن ها حیاست».(1)

«یُدْلِجُوا» که از ریشه «اِدْلاج» به معناى سیر در ابتداى شب یا تمام شب است اشاره به این است که انسان باید خدماتش به مردم بى سروصدا و غالباً مخفیانه باشد در حدى که امام (علیه السلام) با تعبیر «مَنْ هُوَ نائِمٌ» (کسى که در خواب است) مشخص فرموده، تا آبروى آن ها محفوظ بماند و در برابر دیگران شرمنده نشوند.

این یک برنامه جامع و کامل است که زندگى فردى و اجتماعى را کاملاً اصلاح مى کند.

دنیاى مادى امروز، کمک رسانى به نیازمندان را تحت برنامه هاى محدود، در اختیار دولت ها قرار مى دهد و افراد، کمتر مسئولیتى براى خود قائل اند، در حالى که در اسلام چنین نیست؛ همه کسانى که توانایى دارند، در برابر مشکلات و نیازهاى حاجتمندان مسئول اند تا آن جا که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیث معروفى مى فرماید: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لا یُوْمِنُ بِی عَبْدٌ یَبِیتُ شَبْعَانَ وَ أَخُوهُ أَوْ قَالَ جَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ؛ سوگند به کسى که جان محمد در دست قدرت اوست! کسى که شب سیر بخوابد و برادر مسلمانش (یا فرمود: همسایه مسلمانش) گرسنه باشد به من (که پیغمبر اسلام) ایمان نیاورده است».(2)

در نامه معروف امام (علیه السلام) به «عثمان بن حنیف انصارى» (نامه 45) نیز همین معنا با تعبیر جامع دیگرى آمده است، آن جا که مى فرماید: «هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیُّرِ الأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَکْبَادٌ حَرَّى؛ هیهات که هواى نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب

ص: 66


1- کافى، ج 2، ص 55، ح 1.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 368، ح 58.

طعام هاى لذیذ کند در حالى که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (یکى از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى امید براى به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سیر به خود ندیده باشد. آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد؟».

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به نکته دیگرى پرداخته که نکته اوّل را کامل تر مى کند و آن، دستور به شاد کردن دل هاى افسرده است. امام (علیه السلام) پاداش بزرگى را براى چنین اشخاصى ذکر مى کند و آن این که این ادخال سرور در قلب انسان نه تنها در سراى دیگر به یارى انسان مى شتابد، بلکه در همین دنیا نیز مأموریت دارد که در مشکلات، او را یارى کند و مصائب و حوادث تلخ را به شدت از او دور سازد.

امام (علیه السلام) براى بیان تأثیر سرعت آن به دو مثال پرداخته است: نخست جریان آب در یک سراشیبى و دوم دور ساختن شترهاى بیگانه از مرتع اختصاصى.

در احادیث اسلامى نیز در مورد ادخال سرور در قلب مؤمنان به طور خاص، یا انسان ها به طور عام، روایات زیادى وارد شده است؛ از جمله کلینى؛ در جلد دوم کافى بابى تحت عنوان «اِدْخالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤمِنینَ» ذکر کرده و شانزده روایت در آن آورده است؛ از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «مَنْ سَرَّ مُوْمِناً فَقَدْ سَرَّنِی وَمَنْ سَرَّنِی فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛ کسى که مؤمنى را مسرور کند مرا مسرور ساخته و کسى که مرا مسرور کند خدا را مسرور کرده است».(1)

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إِنَّ أَحَبَّ الأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُوْمِنِینَ؛ محبوب ترین اعمال نزد خداوند، وارد کردن سرور بر مؤمنان است».(2)

ص: 67


1- کافى، ج 2، ص 188، ح 1.
2- کافى، ج 2، ص 189، ح 4.

از امام صادق (علیه السلام) روایت گویایى در این زمینه نقل شده است که خلاصه اش این است: «هنگامى که در قیامت انسانِ باایمان از قبرش خارج مى شود شخصى (نورانى) از قبر با او برمى خیزد و او را بشارت به خیر مى دهد و در تمام مراحل قیامت با اوست و از ترس و وحشت او مى کاهد تا زمانى که او را وارد بهشت مى سازد. شخص مؤمن از او مى پرسد: تو کیستى که همراه من آمدى و در تمام این مسیر مونس من بودى؟ مى گوید: «أَنَا السُّرُورُ الَّذِی کُنْتَ تُدْخِلُهُ عَلَى إِخْوَانِکَ فِی الدُّنْیَا خُلِقْتُ مِنْهُ لأُبَشِّرَکَ وَ أُونِسَ وَحْشَتَکَ؛ من همان سرورى هستم که بر برادرانت در دنیا وارد ساختى. من از آن آفریده شدم که تو را بشارت دهم ومونس تنهایى و وحشت تو باشم».(1)

ص: 68


1- کافى، ج 2، ص 191، ح 10.

گفتار حکیمانه 258

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا آللّهَ بِالصَّدَقَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هر زمان فقیر شدید، با خداوند از طریق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پرسود) کنید.(1)

ص: 69


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام شریف را جمعیتى پیش از مرحوم سیّد رضى در کتاب هاى خود آورده اند؛ از جمله جاحظ در المائة المختارة. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 201). اضافه مى کنیم که خوارزمى نیز در کتاب مناقب خود آن را با احادیث دیگرى از جاحظ نقل کرده است.(مناقب خوارزمى، ص 376).
شرح و تفسیر: هنگام تندرستى با خدا معامله کنید

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى خود، یکى از طرق معنوى مبارزه با فقر را نشان مى دهد، مى فرماید: «هر زمان فقیر شدید با خداوند از طریق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پرسود) کنید»؛ (إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا آللّهَ بِالصَّدَقَةِ).

«أمْلَقْتُم» از ریشه «مَلَق» (بر وزن علق) به معناى فقر است و هنگامى که به باب افعال مى رود نیز فعل لازم است.

اشاره به این که صدقه در هنگام نیازمندى، اثر معنوى مهمى در زدودن فقر دارد، همان گونه که انسان، فقیرى را کمک مى کند، عنایت الهى نیز به یارى او برمى خیزد.

قرآن مجید مى فرماید: (مَنْ ذَا الَّذِى یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ)؛ «کیست که به خدا وام نیکو دهد (و از اموالى که به او ارزانى داشته انفاق کند) تا خداوند آن را براى او چندین برابر کند؟ و براى او پاداش پرارزشى است!».(1)

لطف و عنایت پروردگار عجیب است، بخشنده همه نعمت ها اوست با وجود این گاه به بندگان مى گوید: از شما وام مى گیرم و گاه مى گوید: با من تجارت پرسودى داشته باشید.

ص: 70


1- حدید، آیه 11.

میان انفاق در راه خدا به هنگام نیازمند بودن و برخوردارى از نعمت پروردگار، رابطه آشکارى بر حسب ظاهر نمى بینیم؛ ولى به یقین این از الطاف خفیه الهیه است.

قابل انکار نیست که شخص ایثارگر که آنچه را که خود به آن نیاز دارد به دیگرى مى بخشد روح پاکى پیدا مى کند که سرچشمه استجابت دعاست و دعاهاى او براى گشایش روزى به هدف اجابت نزدیک مى شود.

در احادیث اسلامى، رابطه صدقه با درمان بیمارى ها، رفع بلاها و خطرات و افزایش روزى با صراحت بیان شده است؛ از جمله در حکمت 137 گذشت که امام (علیه السلام) مى فرماید: «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزى را به وسیله صدقه بر خود فرود آورید».

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِی الدَّیْنَ وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ؛ صدقه سبب اداى دین و برجاى نهادن برکت مى شود».(1)

این سخن را با سخنى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم که فرمود: «أَکْثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزَقُوا؛ به نیازمندان زیاد صدقه دهید تا روزى شما وسیع شود».(2)

در این روایات، تنها به رابطه صدقات با فزونى نعمت و دفع فقر اشاره شده، در حالى که صدقه برکات و آثار فراوان دیگرى نیز دارد؛ صدقه رفع بلا مى کند، موجب پرورش فضایل اخلاقى است، دشمنى هاى قشرهاى مختلف جامعه را فرو مى نشاند و وسیله نجات در یوم المعاد است.

قرآن مجید مى گوید: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست فانى مى شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است».(3)

ص: 71


1- کافى، ج 4، ص 9، ح 1.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 178.
3- نحل، آیه 96.

در آیه دیگر مى خوانیم: (وَ أَنفِقُوا فِى سَبِیلِ اللهِ وَ لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)؛ «و در راهِ خدا انفاق کنید! و (با ترک انفاق،) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید! و نیکى کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست مى دارد».(1)

نیز مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِىَ یَوْمٌ لّاَ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاَ خُلَّةٌ وَ لاَ شَفَاعَةٌ وَ الْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از آنچه به شما روزى داده ایم، انفاق کنید! پیش از آن که روزى فرارسد که در آن، نه خرید و فروش است (تا بتوانید سعادت، و نجات از کیفر را براى خود خریدارى کنید)، و نه دوستى (و رفاقت هاى مادى سودى دارد)، و نه شفاعت؛ (زیرا شما شایسته شفاعت نخواهید بود). و کافران، خود ستمگرند؛ (هم به خودشان ستم مى کنند، هم به دیگران)».(2)

انفاق منحصر به انفاق مالى نیست، هر چند بیشتر آیات و روایات، ناظر به انفاق هاى مالى است. انفاق علم و دانش، انفاق قدرت و مقام و انفاق نصح و خیرخواهى نمونه هاى دیگرى و به طور کلى انسان باید از هر چیزى که خداوند به او روزى داده براى نجات دیگران استفاده کند و تعبیر (مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ) (از آنچه به شما روزى داده ایم) یا شبیه آن در آیات متعددى از قرآن مجید، ممکن است اشاره به همین باشد.

ص: 72


1- بقره، آیه 195.
2- بقره، آیه 254.

گفتار حکیمانه 259

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَلْوَفَاءُ لأَهْلِ آلْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ آللّهِ، وَ آلْغَدْرُ بِأَهْلِ آلْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَآللّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

وفادارى در برابر پیمان شکنان، پیمان شکنى در پیشگاه خداست و پیمان شکنى در برابر آنان، وفادارى نزد خداوند است.(1)

ص: 73


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب مصادر نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه و وطواط در غررالخصائص الواضحة و آمُدى در غررالحکم و محمّد بن قاسم (متوفاى 940) در روض الاخیار نقل کرده اند و نقل همگى با آنچه در نهج البلاغه آمده است تفاوت هایى دارد که نشان مى دهد آن ها از مصادر دیگرى به این گفتار حکیمانه دست یافته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 201).
شرح و تفسیر: جزاى پیمان شکنان

حضرت على (علیه السلام) در این عبارت حکمت آمیز درباره پیمان شکنان مى فرماید: «وفادارى در برابر پیمان شکنان، پیمان شکنى در پیشگاه خداست و پیمان شکنى در برابر آنان، وفادارى نزد خداوند است»؛ (أَلْوَفَاءُ لأَهْلِ آلْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ آللّهِ، وَ آلْغَدْرُ بِأَهْلِ آلْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَآللّهِ).

«غَدْر» در اصل به معناى ترک گفتن چیزى است، از این رو به کار کسى که پیمان و عهد خود را بشکند و آن را ترک گوید «غدر» گفته مى شود و گودال هاى آب را ازآن رو «غدیر» مى گویند که در آن ها مقدارى آب باران رها و ترک شده است.

امام (علیه السلام) در این گفتار آموزنده مى فرماید: انسان نباید در برابر پیمان شکنان و کسانى که پایبند به عهد خود نیستند دچار وسوسه شود و پیمان شکستن در برابر آن ها را گناه بداند، بلکه به عکس اگر آن ها عهد خود را بشکنند و ما در برابر آن ها به عهد خود وفا کنیم، نشانه ضعف و ذلت ما در برابر آن هاست و آن را حمل بر ترس ما مى کنند و سبب جسارت آن ها در وقایع مشابه مى شود، ازاین رو دستور داده شده که در برابر آن ها مقابله به مثل کنید. این مقابله به مثل نوعى وفا در پیشگاه خدا محسوب مى شود.

قرآن مجید نیز در این باره دستور قاطعى داده است: (وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً

ص: 74

فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْخَائِنِینَ)؛ «و هرگاه (با ظهور نشانه هایى،) از خیانت گروهى بیم داشته باشى (که عهد خود را شکسته، حمله غافلگیرانه کنند)، به طور عادلانه به آن ها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است، زیرا خداوند، خائنان را دوست نمى دارد!».(1)

در شأن نزول آیه آمده است که اشاره به قوم یهود مدینه است که بارها با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پیمان بستند و پیمان خویش را ناجوانمردانه شکستند، از این رو مى فرماید: اگر از خیانت و پیمان شکنى آن ها مى ترسى، پیمانت را با آن ها قطع کن.

البته این سخن به آن معنا نیست که یک جانبه و بدون هیچ نشانه اى پیمان با آن ها را بشکنند بلکه همیشه به دنبال نشانه هایى از اراده پیمان شکنى خوف حاصل مى شود. هرگاه این نشانه ها ظاهر شد دستور داده شده پیمان با آن ها شکسته شود مبادا از آن براى غافلگیر ساختن مسلمانان سوء استفاده کنند.

این در حالى است که قرآن تأکید مى کند به آن هایى که به عهد خود وفادارند وفادار بمانید. در چهارمین آیه از سوره توبه بعد از اعلام جنگ با مشرکان پیمان شکن مى فرماید: (إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدتُّمْ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ)؛ «مگر کسانى از مشرکان که با آن ها عهد بستید و چیزى از آن را در حقّ شما فروگذار نکردند، و احدى را بر ضدّ شما تقویت ننمودند؛ پیمان آن ها را تا پایان مدّتشان محترم بشمرید، زیرا خداوند پرهیزکاران را دوست دارد!».

ولى درباره پیمان شکنان در آیه 12 تأکید بر مقابله به مثل کرده، مى فرماید: (وَ إِنْ نَّکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِى دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ)؛ «و اگر پیمان هاى خود را پس از عهد خویش بشکنند،

ص: 75


1- انفال، آیه 58.

و آیین شما را مورد طعن قرار دهند، با پیشوایان کفر پیکار کنید، چرا که آن ها پیمانى ندارند؛ شاید (با شدّت عمل) دست بردارند!».

این ها همه با توجه به این است که در اسلام به کمتر چیزى به اندازه وفاى به عهد و اداى امانت اهمیت داده شده است تا آن جا که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «مَنْ کَانَ یُوْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ فَلْیَفِ إِذَا وَعَدَ؛ کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد باید هرگاه وعده اى مى دهد (و عهدى مى بندد) به آن وفا کند».(1)

در حدیث دیگرى از امام زین العابدین (علیه السلام) مى خوانیم که در پاسخ این سؤال که جمیع تعلیمات اسلام در چه چیزى خلاصه مى شود؟ فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛ سخن حق گفتن و عادلانه قضاوت کردن و وفاى به عهد است».(2)

این حدیث را نیز در ذیل حکمت 155 آوردیم که امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: سه چیز است که هیچ کس عذرى در مخالفت با آن ندارد. و دومین آن را وفاى به عهد مى شمارد خواه در برابر نیکوکار باشد یا بدکار.(3)

اشتباه نشود، منظور از وفاى به عهد در برابر بدکاران این نیست که در مقابل پیمان شکنان وفاى به عهد کنید، بلکه منظور این است که اگر با کسى که گناهان مختلفى انجام مى دهد و پایبند به احکام دین نیست عهد و پیمانى بستید و او به عهد و پیمانش وفادار بود شما هم وفادار باشید. به بیان دیگر، فسق و فجور او خارج از حوزه پیمانى است که با ما بسته است.

ص: 76


1- کافى، ج 2، ص 364، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 26، ح 10.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 92.

گفتار حکیمانه 260

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِیهِ. وَ مَا آبْتَلَى آللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الإِمْلاَءِ لَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه بسیارند کسانى که به وسیله احسان الهى به آن ها غافلگیر مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها مغرور مى گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى خورند و خداوند هیچ کس را با چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) نیازموده است.(1)

سیّد رضى مى گوید: «این سخن سابقاً (در حکمت 116) گذشت جز این که در این جا اضافه خوب و مفیدى دارد»؛ (قالَ الرَّضِیُّ: وَ قَدْ مَضى هذَا الْکَلامُ فِیما تَقَدَّمَ، إِلاَّ أنَّ فِیهِ هاهُنا زِیادَةٌ جَیِّدَةٌ مُفیدَةٌ).

ص: 77


1- سند گفتار حکیمانه: آنچه در این کلام حکیمانه آمده عین چیزى است که در حکمت 116 آمد و منابع آن را در آن جا آوردیم و گفتیم که طبق نقل مصادر نهج البلاغه این کلام نورانى را جمعى از بزرگانى که پیش از سیّد رضى مى زیستند در کتاب خود آوردند؛ از جمله ابن شعبه حرانى در تحف العقول و کلینى در روضه کافى و یعقوبى در کتاب تاریخ خود و ابن جوزى در کتاب تذکرة الخواص. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 107).
شرح و تفسیر: از این امور غافل نشوید

همان گونه که اشاره شد مرحوم سیّد رضى در ذیل این گفتار حکیمانه مى گوید: «این سخن سابقاً (در حکمت 116) گذشت جز این که در این جا اضافه خوب و مفیدى دارد»؛ (قالَ الرَّضِیُّ: وَ قَدْ مَضى هذَا الْکَلامُ فِیما تَقَدَّمَ، إِلاَّ أنَّ فِیهِ هاهُنا زِیادَةٌ جَیِّدَةٌ مُفیدَةٌ).

این در حالى است که هنگام مقایسه این حکمت با آنچه گذشت، کمترین تفاوتى در میان آن ها دیده نمى شود جز کلمه «سبحانه» که بعد از نام مقدس «الله» در این جا آمده است و به یقین منظور مرحوم سیّد رضى این نبوده است، از این رو خطیب؛ در مصادر ذیل این حکمت مى گوید: شاید این جمله اضافاتى داشته که کاتب آن را فراموش کرده و از قلم انداخته است.

به هر حال امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و بسیار پرمعنا به چهار نکته اشاره کرده، مى فرماید: «چه بسیارند کسانى که به وسیله احسان الهى به آن ها غافلگیر مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها مغرور مى گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى خورند و خداوند هیچ کس را با چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»؛ (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِیهِ. وَ مَا آبْتَلَى آللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الإِمْلاَءِ لَهُ).

ص: 78

ما هر یک از این چهار جمله را در ذیل حکمت 116 شرح دادیم. آنچه لازم است در این جا اضافه شود این است که این چهار نعمتى که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به آن ها اشاره کرده (احسان پروردگار، پوشاندن خطاها، ذکر خیر بر زبان انسان ها و مهلت دادن) قدر مشترکى دارد و آن این است که همه این ها در لباس نعمت است؛ اما در بسیارى از افراد سبب غفلت مى شود.

جمله اوّل اشاره به افراد طغیانگر و فاسد و مفسدى است که خداوند به آن ها نیکى فراوان مى کند و ناگهان همه را از آن ها مى گیرد تا مجازاتشان دردناک تر باشد.

جمله دوم اشاره به کسانى است که خدا بر اعمال زشت آن ها پرده مى افکند اما آن ها به جاى استفاده از این ستر الهى، مغرور مى شوند و به کارهاى خلاف خود همچنان ادامه مى دهند و ناگهان خداوند پرده را برمى افکند و آن ها را رسوا مى سازد.

جمله سوم درباره کسانى است که ذکر خیر آن ها بر زبان همه مردم جارى مى شود و آن ها براثر آن غافل مى گردند و این غفلت سبب انحراف آنان مى شود، ناگهان خداوند وضع آن ها را آشکار مى سازد و ذکر خیر تبدیل به ذکر شر مى شود.

و جمله چهارم اشاره به کسانى است که کارهاى خلاف انجام مى دهند؛ ولى خداوند همچنان به آن ها مهلت مى دهد؛ اما این مهلت الهى نه تنها سبب بیدارى شان نمى گردد بلکه بر غفلت آن ها مى افزاید و ناگهان خداوند مهلت را از آنان مى گیرد و چنان مبتلایشان مى سازد که رسواى خاص و عام شوند.

ص: 79

ص: 80

فَصْلٌ نَذْکُرُ فیهِ شَیْئاً مِنْ غَریبِ کَلامِهِ الْمُحْتاجُ إلَى التَّفْسیرِ

اشارة

سیّد رضى (رحمه الله) در این فصل کوتاه، نُه جمله از کلمات قصار امام (علیه السلام) را که نیازمند تفسیر و بیان بوده ذکر مى کند و بعد از آن به ادامه کلمات قصار مى پردازد و در واقع این بخش به منزله پرانتزى است که در لابه لاى کلمات قصار براى تبیین بعضى از پیچیدگى ها آمده است.

ص: 81

ص: 82

گفتار حکیمانه 1

اشاره

وَ فی حَدیثهِ عَلیهِ السَّلامُ

فَإِذَا کَانَ ذلِکَ ضَرَبَ یَعْسُوبُ آلدِّینَ بِذَنَبِهِ، فَیَجْتَمِعُونَ إِلَیْهِ کَمَا یَجْتَمِعُ قَزَعُ آلْخَرِیفِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

در آن هنگام پیشواى دین در جایگاه خود مستقر مى شود و خداوند گروهى را از اطراف بلاد برمى انگیزد و آن ها مانند پاره هاى ابر پاییز به سرعت به سوى او مى آیند.(1)

مرحوم سیّد رضى (در تفسیر این کلام شریف) مى گوید: «یَعْسُوب» به معناى

ص: 83


1- سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانى که - به گفته مرحوم خطیب در مصادر - (قبل از سیّد رضى) این کلام حکیمانه را آورده اند قاسم بن سلام (متوفاى 224) در کتاب غریب الحدیث است و همچنین ازهرى در کتاب تهذیب اللغة در ماده «قَزَع» و هِروى در کتاب الجمع بین الغریبین طبق نقل ابن اثیر در نهایة در ماده «ذَنَب». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 204). اضافه مى کنیم که ابن ابى شیبه کوفى (متوفاى 235) این کلام پر معنا را در کتاب مصنّف خود آورده است.(المصنف، ج 8، ص 559) و متقى هندى در کنزالعمّال (متوفاى 975) آن را با اضافاتى شبیه آنچه در روایت مجلسى آمده ذکر مى کند که نشان مى دهد از منابع دیگرى اخذ کرده است. (کنزالعمّال، ج 14، ص 557).

آقا و پیشواى بزرگى است که در آن روز، سرپرستى امور مردم را به دست مى گیرد و «قَزَع» به معناى قطعه هاى ابرى است که آب در آن ها وجود ندارد (و از این رو با سرعت بر صفحه آسمان مى دوند و جمع مى شوند)؛ (قالَ الرَّضِیُّ: اَلْیَعْسُوبُ: السَّیِّدُ الْعَظیمُ الْمالِکُ لأُمُورِ النّاسِ یَوْمَئِذٍ، وَ الْقَزَعُ: قِطَعُ الْغَیمِ الَّتی لا ماءَ فیها).

ص: 84

شرح و تفسیر: آینده درخشان

سیّد رضى (رحمه الله)، صدر این کلام را ذکر نکرده در حالى که بدون آن، مفهوم کلام امام (علیه السلام) کاملا روشن نمى شود، ولى علامه مجلسى از کتاب غیبت شیخ طوسى این حدیث را به طور کامل با ذکر سند از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند، مى گوید: «امیرمؤمنان (علیه السلام) چنین فرمود: «لا یَزَالُ النَّاسُ یَنْقُصُونَ حَتَّى لا یُقَالَ اللَّهُ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ ضَرَبَ یَعْسُوبُ الدِّینِ بِذَنَبِهِ فَیَبْعَثُ اللَّهُ قَوْماً مِنْ أَطْرَافِهَا وَ یَجِیئُونَ قَزَعاً کَقَزَعِ الْخَرِیفِ وَاللَّهِ إِنِّی لأَعْرِفُهُمْ وَ أَعْرِفُ أَسْمَاءَهُمْ وَ قَبَائِلَهُمْ وَ اسْمَ أَمِیرِهِمْ...؛ مردم پیوسته (از نظر عقاید مذهبى) رو به نقصان مى روند تا زمانى که حتى نام «الله» به فراموشى سپرده مى شود. در این هنگام پیشواى دین در جایگاه خود مستقر مى شود و خداوند گروهى را از اطراف بلاد برمى انگیزد و آن ها مانند پاره هاى ابر پاییز به سرعت به سراغ او مى آیند. به خدا سوگند! من آن ها را مى شناسم و حتى نام آن ها و قبیله هاى آن ها و نام امیرشان را نیز مى دانم...».(1)

سیّد رضى(رحمه الله) در تفسیر این حدیث شریف مى گوید: «یعسوب» به معناى آقا و پیشواى بزرگى است که در آن روز سرپرستى امور مردم را به دست مى گیرد و «قزع» به معناى قطعه هاى ابرى است که آب در آن ها وجود ندارد (و از این رو با

ص: 85


1- بحارالانوار، ج 52، ص 334، ح 65.

سرعت بر صفحه آسمان مى دوند و جمع مى شوند)»؛ (قالَ الرَّضِیُّ: اَلْیَعْسُوبُ: السَّیِّدُ الْعَظیمُ الْمالِکُ لاُِمُورِ النّاسِ یَوْمَئِذٍ، وَ الْقَزَعُ: قِطَعُ الْغَیْمِ الَّتی لا ماءَ فیها).

جمعى از شارحان نهج البلاغه به تفسیرى که سیّد رضى (رحمه الله) براى «قَزَع» (جمع قُزَعة) کرده است ایراد گرفته و گفته اند: در هیچ یک از منابع لغت چنین تفسیرى براى «قَزَع» نشده، بلکه همگى آن را به معناى قطعات ابر گرفته اند بى آن که تصریح کنند: ابرى که آب نداشته باشد؛ ولى شاید مرحوم سیّد رضى این معنا را به دلالت التزامى استفاده کرده است، زیرا ارباب لغت گفته اند: قَزَع به قطعه هاى رقیق و پراکنده ابرها گفته مى شود (که با سرعت حرکت مى کنند) و طبیعى است که این گونه ابرها آبى با خود حمل نمى کنند و به همین دلیل هم به سرعت پیش مى روند. منظور امام (علیه السلام) نیز این است که پیروان او به سرعت گرد او جمع مى شوند.

با توجه به این که «یَعْسُوب» در اصل همان ملکه زنبوران عسل است و «ذَنَب» در لغت به معناى دم مى باشد، در این جا درباره این که مراد از «ضَرَبَ یَعْسُوبُ الدِّینِ بِذَنَبِهِ» چیست، اختلاف نظر وجود دارد. برخى گفته اند: چون ملکه هنگامى که استقرار مى یابد دم خویش را بر زمین مى زند، بنابراین این جمله کنایه از استقرار و استحکام است.

برخى دیگر نیز این احتمال را داده اند که «ذَنَب» به معناى پیروان است و معناى جمله این است که پیشواى دین به همراه پیروان خود به راه مى افتد (در این صورت «ضَرَبَ» به معناى ضَرْب فِى الأرض و حرکت بر روى زمین است و «با» در بِذَنَبِهِ به معناى معیّت و همراهى است).

این احتمال نیز داده شده که زنبور عسل هنگامى که خشم مى گیرد نیش خود را بیرون مى آورد، بنابراین جمله مورد بحث کنایه از این است که پیشواى دین در برابر ناهنجارى هاخشمگین مى شود و به پامى خیزد و یا با شمشیر و نیزه ها بر پیکر

ص: 86

دشمنان حمله مى کند ولى معناى اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع میان این تعابیر و تفسیرها نیز بعید نیست.

درباره این که این سخن در مورد چه کسى است؟ معروف در میان شارحان این است که امام (علیه السلام) به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) اشاره مى کند و شاهد زنده این سخن همان چیزى است که مرحوم علامه مجلسى در ذیل این حدیث شریف به نقل از غیبت شیخ طوسى از امام صادق (علیه السلام) از جدش امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است که مى گوید: پیروان و حامیان آن مرد الهى سیصد و سیزده نفر مطابق عده رزمندگان اسلام در غزوه بدرند، همگى گرد او جمع مى شوند و آیه شریفه (أَیْنَ مَا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمْ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ)؛ «هرجا باشید، خدا همه شما را حاضر مى کند؛ زیرا او، برهرکارى تواناست»(1) نیزاشاره به همین معناست.(2)

به هر حال مى دانیم که سیصد و سیزده یار مربوط به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) است و این قرینه روشنى است براى این که بدانیم منظور امام (علیه السلام) نیز همین معنا بوده است.

تفسیر این حدیث شریف به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) منحصر به شارحان شیعه نیست، ابن ابى الحدید معتزلى نیز مى گوید: امام (علیه السلام) در این جمله از ظهور مهدى (علیه السلام) خبر مى دهد که به عقیده ما در آخرالزّمان متولد مى شود.(3) ولى ما پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) معتقدیم که آن حضرت متولد شده و هم اکنون زنده و در پشت پرده غیبت است.

ص: 87


1- بقره، آیه 148.
2- بحارالانوار، ج 52، ص 334، ح 65.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 104.

ص: 88

گفتار حکیمانه 2

اشاره

وَ فی حَدیثهِ عَلیهِ السَّلامُ

هذَا آلْخَطِیبُ الشَّحْشَحُ.

امام (علیه السلام) (اشاره به صعصعة بن صوحان یا خطیبِ قومِ قیس بن شباب) فرمود: این خطیبِ ماهر و زبردستى است.(1)

مرحوم سیّد رضى (در تفسیر این کلام شریف) مى گوید: منظور امام (علیه السلام) این است که او در سخنرانى، سخت ماهر و چیره است و هر کس در سخن، یا در سیر

ص: 89


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر از تاریخ طبرى در حوادث سال 36 نقل مى کند که بعد از واقعه (جمل) جمعى ازقوم «قیس بن شباب» خدمت آن حضرت رسیدند و خطیب آن ها در برابر آن حضرت خطبه اى خواند.امام (علیه السلام) فرمود: رؤساى شما کجا هستند؟ خطیب گفت: «أُصیبُوا تَحْتَ نِظارِ جَمَلٍ؛ آن ها در جنگ جمل کشته شدند» سپس خطیب به خطبه خود ادامه داد. امام (علیه السلام) درباره او فرمود: این خطیبِ ماهر و زبردستى است. سپس از قول ابن ابى الحدید نقل مى کند که امام (علیه السلام) این سخن را درباره «صعصعة بن صوحان» (که ازیاران خاص على (علیه السلام) بود) بیان فرمود و این فخر براى «صعصعة» بس است که شخصى همانند على (علیه السلام) او را به عنوان مهارت در خطابه و فصاحت مى ستاید و واقعاً «صعصعة» از فصیح ترین مردم بود. سپس ابنابى الحدید مى گوید: این داستان را «جاحظ» در کتاب خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 204). اضافه مى کنیم که این گفتار حکیمانه در کتب فراوان دیگرى از جمله مسند احمد، ج 1، ص 147 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 54 و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، ج 29، ص 8، ذکر شده است.

و حرکت، چابک و زبردست باشد به او «شَحْشَح» اطلاق مى شود و «شحشح» در غیر این مقام به معناى شخص بخیل و ممسک است. (یُریدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ الْماضِیَ فیهَا، وَ کُلُّ ماضٍ فی کَلامٍ أوْ سَیْرٍ فَهُوَ شَحْشَحٌ، وَ الشَّحْشَحُ فی غَیْرِ هذَا الْمَوْضِعُ: الْبَخیلِ الْمُمْسِکُ).

ص: 90

شرح و تفسیر: امام (علیه السلام) این خطیب را ستود

امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در این گفتار فصیح خود اشاره به خطیبى کرده و مى فرماید: «این خطیبِ ماهر و زبردستى است»؛ (هذَا آلْخَطِیبُ الشَّحْشَحُ).

مرحوم سیّد رضى هدفش از ذکر این جمله تفسیر تعبیر «شحشح» است که امام (علیه السلام) درباره آن خطیب به کار برده است که تعبیر فصیح و پرمعنایى است، از این رو مى گوید: «منظورامام (علیه السلام) این است که او در سخنرانى، سخت ماهر و چیره است و هر کس در سخن، یا در سیر و حرکت چابک و زبردست باشد به او «شَحْشَح» اطلاق مى شود». سپس مى افزاید: «شَحْشَح» در غیر این مقام به معناى شخص بخیل و ممسک است»؛ (یُریدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ الْماضِىَ فیهَا، وَ کُلُّ ماضٍ فی کَلامٍ أوْ سَیْرٍ فَهُوَ شَحْشَحٌ، وَ الشَّحْشَحُ فی غَیْرِ هذَا الْمَوْضِعُ: الْبَخیلِ الْمُمْسِکُ).

همان گونه که هنگام ذکر مصادر این کلام فصیح اشاره شد، امام (علیه السلام) این سخن را درباره «صعصعة بن صوحان» که از سخنوران بلیغ اصحاب على (علیه السلام) بود، یا درباره یکى از سخنوران قوم دیگرى و یا درباره هر دو بیان فرموده است و واژه «شَحْشَح» در کتاب لغت به معانى زیادى آمده است؛ از جمله صاحب قاموس مى گوید: «شَحْشَح» به معناى بیابان وسیع و شخصى که مراقب چیزى است و انسان بدخلق و خطیب توانا و شخص شجاع و غیور آمده است، بنابراین واژه مزبور به حسب مقامات مختلف، معناى متفاوتى دارد؛ هنگامى که درباره

ص: 91

سخنورى ذکر شود به معناى فصاحت و بلاغت و توانگرى و مهارت در سخنورى است و هرگاه درباره بیابانى گفته شود به معناى وسعت و گسترش آن است و گاه به معناى افراد کج خلق نیز آمده است. از کلام مرحوم سیّد رضى استفاده مى شود که قدر مشترک میان بسیارى از معانى این کلمه، همان توانایى است؛ خواه توانایى در سخن باشد یا در سیر و حرکت.

در لسان العرب نیز همین معانى براى واژه «شحشح» ذکر شده است.

نکته: این خطیب چه کسى بود؟

همان گونه که اشاره شد، ابن ابى الحدید در شرح این کلام نقل کرده که امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) این تعبیر را درباره «صعصعة بن صوحان» که از خواص یارانش و بسیار فصیح اللسان بود بیان فرموده است.

در این جا مناسب دانستیم که به گوشه اى از سخنان فصیح آن مرد سخنور اشاره کنیم؛ از جمله خطبه هاى بسیار فصیح و پرمعناى او خطبه اى است که به هنگام دفن امیرمؤمنان على (علیه السلام) در کنار قبر آن حضرت و در برابر فرزندان آن امام (علیه السلام) بیان کرد. وى در حالى که یک دست خود را بر قلبش گذاشته بود و با دست دیگر خاک بر سر خود مى پاشید و بر سر مى زد گفت: «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمّی یا أمیرَالْمُوْمِنینَ - ثُمَّ قالَ - هَنِیئاً لَکَ یا أَبَالْحَسَنِ فَلَقَدْ طابَ مَوْلِدُکَ وَ قَوِىَ صَبْرُکَ وَ عَظُمَ جِهادُکَ وَ ظَفَرْتَ بِرَأْیِکَ وَ رَبِحْتَ تِجَارَتَکَ وَ قَدِمْتَ عَلى خالِقِکَ فَتَلَقّاکَ اللهُ بِبِشارَتِهِ وَ حَفَّتْکَ مَلائِکَتُهُ وَ اسْتَقْرَرْتَ فِی جِوارِ الْمُصْطَفى فَأکْرَمَکَ اللهُ بِجِوارِهِ وَ لَحِقْتَ بِدَرَجَةِ أخیکَ الْمُصْطَفى وَ شَرِبْتَ بِکَأْسِهِ الأوْفى فَأسْأَلِ اللهَ أنْ یَمُنَّ عَلَیْنا بِاقْتِفائِنا أثَرَکَ وَ الْعَمَلِ بِسیرَتِکَ وَ الْمُوالاةِ لاِوْلِیائِکَ وَ الْمُعاداةِ لاِعْدائِکَ وَ أنْ یَحْشُرَنا فی زُمْرَةِ أوْلِیائِکَ فَقَدْ نِلْتَ ما لَمْ یَنَلْهُ أَحَدٌ وَ أَدْرَکْتَ ما لَمْ یُدْرِکْهُ أَحَدٌ

ص: 92

وَ جاهَدْتَ فِی سَبِیلِ رَبِّکَ بَیْنَ یَدَىْ أَخیکَ الْمُصْطَفى حَقَّ جِهادِهِ وَ قُمْتَ بِدِینِ اللهِ حَقَّ الْقِیامِ حَتّى أَقَمْتَ السُّنَنَ وَ أَبَرْتَ الْفِتَنَ وَ اسْتَقامَ الاْسْلامُ وَ انْتَظَمَ الاْیمانُ فَعَلَیْکَ مِنّی أفْضَلَ الصَّلاةِ وَالسَّلامِ بِکَ اشْتَدَّ ظَهْرَ الْمُوْمِنینَ وَ اتَّضَحَتْ أَعْلامُ السُّبُلِ وَ أُقیمَتِ السُّنَنَ وَ ما جُمَعَ لاِحَدٍ مَناقِبُکَ وَ خِصالُکَ...؛ پدر و مادرم فدایت اى امیرمؤمنان! گوارا باد بر تو اى ابوالحسن (شهادت در راه خدا) ولادتت پاک بود، استقامتت بسیار قوى و جهادت بزرگ و رأى و تصمیمت پیروزمند و تجارتت پرسود. به سوى آفریدگارت رفتى و او با بشارتش از تو استقبال کرد و فرشتگانش گرداگردت را گرفتند و در جوار پیامبر مصطفى (صلی الله علیه و آله) آرام گرفتى و خدا تو را به جوار او گرامى داشت و در درجه برادرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) قرار گرفتى و از جام پر از رحمتش نوشیدى. از خدا مى خواهم که بر ما منت گذارد تا بتوانیم گام در جاى گام هاى تو بگذاریم و به سیره تو عمل کنیم، دوستانت را دوست داریم و دشمنانت را دشمن شماریم و ما را در زمره دوستان تو محشور سازد. (اى امیرمؤمنان!) به مقامى رسیدى که احدى به آن مقام نرسید و درک کردى چیزى را که احدى درک نکرد. در راه پروردگارت در پیش روى برادرت پیامبر مصطفى (صلی الله علیه و آله) جهاد کردى و حق جهاد را ادا نمودى و براى اقامه دین حق قیام کردى و حق قیام را به جاى آوردى تا آن زمان که سنت ها را برپا ساختى و فتنه ها را اصلاح کردى. اسلام برپا شد و ایمان نظام گرفت. برترین درود و سلام از من بر تو باد. پشت مؤمنان به وسیله تو نیرومند شد و نشانه هاى راه هاى هدایت به وسیله تو آشکار گشت و سنّت هاى پیامبر (صلی الله علیه و آله) با تو زنده شد و آن همه مناقب وخصال پسندیده را احدى همچون تو در خود جمع نکرد...».(1)

این سخنان با تعبیرات بسیار پرمعنایى ادامه دارد، که براى رعایت اختصار به همین مقدار بسنده کردیم.

ص: 93


1- بحارالانوار، ج 42، ص 295.

ص: 94

گفتار حکیمانه 3

اشاره

وَ فی حَدیثهِ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ لِلْخُصُومَة قُحَماً.

امام (علیه السلام) فرمود:

خصومت و دشمنى مهلکه هایى دربر دارد.(1)

مرحوم سیّد رضى (در تفسیر این کلام شریف) مى گوید:

ص: 95


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، این جمله را از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نقل مى کند که مى گوید :امام (علیه السلام) این سخن را هنگامى بیان کرد که به «عبدالله بن جعفر» وکالت داده بود در حضور او از وى دفاع کند.سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: ابوحنیفه وکالت را به این صورت (که در حضور موکل در حال سلامت باشد) مجاز نمى شمرد و مى گوید: وکالت یا باید از سوى فرد غایبى باشد یا بیمار؛ ولى ابویوسف و محمّد (شاگردان ابوحنیفه) آن را اجازه مى دانند و استناد به فعل امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى کنند. صاحب مصادر بعد از نقلاین جریان مى افزاید: من این سخن را از ابن ابى الحدید به این علت نقل کردم که روشن شود این کلام در میان مردم مشهور بوده است تا آن جا که بعضى از فقها که سال ها قبل از سیّد رضى مى زیسته اند براى فتواى خود به آن استناد جسته اند و قانون گذاران امروز نیز همین معنا را دنبال کرده و اجازه مى دهند که وکیل در حضور موکلش از او دفاع کند. آن گاه مى افزاید: «هروى» نیز در کتاب الجمع بین الغریبین که قبل ازنهج البلاغه نگاشته شده این سخن را از امام (علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 205). اضافه مى کنیم که این کلام حکیمانه در این کتاب ها هم نقل شده است: مبسوط شیخ طوسى، ج 2، ص 360 و کتاب الام شافعى، ج 3، ص 237 و کنزالعمّال متقى هندى، ج 6، ص 197.

«منظور امام از قُحَم، مهلکه هاست، زیرا خصومت و دشمنى، در اغلب موارد افرادى را که در آن درگیرند به هلاکت و تلف سوق مى دهد و از این باب است که در بعضى از تعبیرات آمده که مى گویند: «قُحْمَة الاعراب» و منظور از آن این است که سال قحطى دامان آن ها را مى گیرد و اموال آن ها را از میان مى برد و این تَقَحُّم ونفوذ آثار خشکسالى در میان آن هاست و در این مورد (قُحْمَة الاعراب) تفسیر دیگرى نیز ذکر شده و آن این است که خشکسالى، روستاییان را از سرزمین خود بیرون فرستاده و هنگامى که بیابان خشک شود آن ها را نیازمند رفتن به مناطق سبز و آباد مى کند»؛ (یُریدُ بِالْقُحَمِ الْمَهالِکَ، لأَنَّها تُقْحِمُ أَصْحابَها فِی الْمَهالِکِ وَ الْمَتالِفِ فِی الاْکْثَرِ. وَ مِنْ ذلِکَ قُحْمَةُ الاْعْرابِ، وَ هُوَ أنْ تُصیبَهُمُ السَّنَةُ فَتَتَعَرَّقَ أَمْوالَهُمْ فَذلِکَ تَقَحُّمُها فِیهِمْ. وَ قیلَ فِیهِ وَجْهٌ آخَرٌ وَ هُوَ: أنَّها تُقْحِمُهُمْ بِلادَ الرِّیفِ، أَىْ تُحْوِجُهُمْ إلى دُخُولِ الْحَضَرِ عِنْدَ مُحُولِ الْبَدْوِ).

ص: 96

شرح و تفسیر: آثار سوء خصومت ها

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعنا به آثار سوء خصومت ها اشاره مى کند، مى فرماید: «خصومت و دشمنى مهلکه هایى دربر دارد»؛ (إِنَّ لِلْخُصُومَة قُحَماً).

در این که امام (علیه السلام) چه زمانى این سخن را بیان فرموده است؟ اختلاف نظر است؛ «نووى» در کتاب خود به نام مجموع، مى گوید: این سخن را على (علیه السلام) در زمان خلیفه اول بیان فرمود هنگامى که برادرش عقیل را مأمور کرده بود از وى در مخاصمه اى دفاع کند و همچنین در زمان عثمان نیز به عبدالله بن جعفر وکالت داد که در حضورش از وى دفاع کند (در برابر کسى که ادعایى علیه حضرت داشت و حضرت گفت وگو با او را در شأن خود نمى دانست)(1) ولى ابن ابى الحدید تنها وکالت عبدالله بن جعفر را ذکر کرده است.(2)

در این جا نخست به سراغ کلام مرحوم سیّد رضى درباره واژه «قُحَم» مى رویم. او در تفسیر این واژه مى گوید: «منظور امام (علیه السلام) از قُحَم، مهلکه هاست، زیرا خصومت و دشمنى، در اغلب موارد افرادى را که در آن درگیرند به هلاکت و تلف سوق مى دهد و از این باب است که در بعضى از تعبیرات آمده که مى گویند: «قُحْمَة الاعراب» و منظور از آن این است که سال قحطى دامان آن ها را مى گیرد

ص: 97


1- المجموع نووى، ج 14، ص 99.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 107.

و اموال آن ها را از بین مى برد و این تَقَحُّم و نفوذ آثار خشکسالى در میان آن هاست و در این مورد (قُحْمَة الاعراب) تفسیر دیگرى نیز ذکر شده و آن این است که خشکسالى، روستاییان را از سرزمین خود بیرون فرستاده و هنگامى که بیابان خشک شود آن ها را نیازمند رفتن به مناطق سبز و آباد مى کند»؛ (یُریدُ بِالْقُحَمِ الْمَهالِکَ، لأَنَّها تُقْحِمُ أَصْحابَها فِی الْمَهالِکِ وَ الْمَتالِفِ فِی الاْکْثَرِ. وَ مِنْ ذلِکَ قُحْمَةُ الاْعْرابِ، وَ هُوَ أنْ تُصیبَهُمُ السَّنَةُ فَتَتَعَرَّقَ أَمْوالَهُمْ فَذلِکَ تَقَحُّمُها فِیهِمْ. وَ قیلَ فِیهِ وَجْهٌ آخَرٌ: وَ هُوَ أنَّها تُقْحِمُهُمْ بِلادَ الرِّیفِ، أَىْ تُحْوِجُهُمْ إلى دُخُولِ الْحَضَرِ عِنْدَ مُحُولِ الْبَدْوِ).

البته سیّد رضى (رحمه الله) چون در جست وجوى جنبه هاى فصاحت و بلاغت کلام امام (علیه السلام) است روى واژه هاى پرمعناى خاص تکیه مى کند و به تفسیر آن ها مى پردازد بى آن که صدر و ذیل کلام امام (علیه السلام) را ذکر کند.

ولى قطع نظر از تفسیرى که براى واژه «قُحَم» در کلام امام (علیه السلام) آمد با توجه به شأن ورود این سخن، نکته مهمى روشن مى شود و آن این که امام (علیه السلام) هشدار مى دهد که به خصومت ها دامن نزنند، زیرا گاه خصومتى جزئى تبدیل به جنگى تمام عیار مى شود و نفوس و اموال زیادى را از میان مى برد وچه بهتر که خصومت را در هر جا که پیدا شد، هر چه زودتر پایان دهند و به فراموشى بسپارند تا از مهالک و به تعبیر امام (علیه السلام) از «قُحَم» آن نجات و رهایى یابند.

واژه «قُحَم» از ریشه «قَحْم» (بر وزن فهم) در اصل به معناى ورود در کارهاى سخت و خطرناک است. از این رو هنگامى که اسب، سوار خود را به محلّ خطرناکى مى برد تعبیر به «قَحَّمَ الفَرَسُ فارِسَهُ» مى کنند و کلام امام (علیه السلام) نیز اشاره به همین معناست و گاه اقتحام به معناى ورود به کارها بدون فکر و مطالعه قبلى به کار مى رود. آیه شریفه (فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ)؛ «این انسان ناسپاس از گردنه بزرگ بالا نرفت»(1) نیز نشان مى دهد که «اقتحام» به معناى ورود به کارهاى دشوار است.

ص: 98


1- بلد، آیه 11.

همان گونه که در شرح اسناد این کلام پرمعنا اشاره کردیم، امام (علیه السلام) در زمان ابوبکر این سخن را هنگامى فرمود که به برادرش عقیل وکالت داده بود تا از او در برابر ادعایى که کسى درباره آن حضرت داشت دفاع کند یا در زمان عثمان هنگامى که عبدالله بن جعفر را از سوى خود وکیل کرده بود. و این که امام (علیه السلام) شخصاً در برابر خصم خود در دادگاه اسلامى قرار نگرفت به احتمال قوى به این دلیل بوده که طرف، چنین لیاقتى را نداشته است. و این که خود حضرت در محکمه حضور داشت. به این علت بوده که مى خواسته هر چه زودتر دعوا پایان یابد و شاید جمله «إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً» را به عنوان علتى براى حضورش در آن جا بیان فرموده است.

اگر در مسیر پرونده هایى که در دادگاه ها جریان دارد یا حوادث گوناگونى که در طول تاریخ رخ داده دقت کنیم، به عمق کلام امام (علیه السلام) بیشتر مى رسیم و پرتگاه ها و تنگناها و هلاکت هایى را که بر اثر خصومت ها - گاه به علّت یک موضوع کوچک - رخ مى دهد با چشم خود مى بینیم و هشدار امام (علیه السلام) براى ما روشن مى شود. در حکمت 298 خواهد آمد که امام (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ بَالَغَ فِی الْخُصُومَةِ أَثِمَ؛ کسى که در دشمنى با مخالفان خود افراط کند گنهکار است».

کلینى؛ در جلد دوم کافى بابى تحت عنوان «المِراءُ وَ الْخُصومَةُ وَ مُعاداةُ الرِّجال» آورده و در آن، احادیث پرمعنایى از پیامبر اکرم و ائمه هدى (علیهم السلام) ذکر کرده است.

از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الإِخْوَانِ وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال در گفت وگو و از خصومت بپرهیزید که دل هاى دوستان را در برابر یکدیگر بیمار مى سازند و نهال شوم نفاق را مى رویانند».(1)

ص: 99


1- کافى، ج 2، ص 300، ح 1.

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «وَ إِیَّاکُمْ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ الْقَلْبَ وَ تُورِثُ النِّفَاقَ وَ تُکْسِبُ الضَّغَائِنَ؛ از خصومت بپرهیزید که فکر انسان را به خود مشغول مى کند و سبب نفاق و جدایى مى گردد و موجب کینه توزى و دشمنى خواهد شد».(1)

قابل توجه این که «ابن قدامه»، فقیه معروف اهل سنت در کتاب فقهى خود به نام مغنى در باب وکالت و در پاسخ به این سؤال که در چه مواردى مى توان وکیل انتخاب کرد؟ این کلام شریف را از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل مى کند و مى گوید: آن حضرت عبدالله بن جعفر را به عنوان وکیل نزد عثمان فرستاد و فرمود: «إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً وَ إنَّ الشَّیْطانَ لَیَحْضُرُها وَ إنّی لاَکْرَهُ أنْ أُحْضُرَها؛ خصومت مهلکه هایى دارد و شیطان در آن جا حضور پیدا مى کند و من کراهت دارم که (تا ضرورتى نباشد) در آن صحنه حضور یابم».(2)

ممکن است این واقعه غیر از وقایعى باشد که قبلاً ذکر شد که امیرمؤمنان (علیه السلام) شخصاً در آن جا حضور داشت.

ص: 100


1- کافى، ج 2، ص 301، ح 8.
2- مغنى ابن قدامة، ج 5، ص 205.

گفتار حکیمانه 4

اشاره

وَ فی حَدیثهِ عَلیهِ السَّلامُ

إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ آلْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که زنان به حدّ کمال رسیدند خویشاوندان پدرى (براى تصمیم گیرى درباره آنان) مقدم اند.(1)

مرحوم سیّد رضى (در تفسیر این کلام شریف) مى گوید:

منظور از «نص» آخرین مرحله هر چیز است؛ مانند نص در سیر و حرکت که به معناى آخرین مرحله توانایى مرکب است، از این رو هنگامى که مى گوییم: «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاْمْرِ» منظور این است که از کسى آن قدر سؤال کردم تا آنچه

ص: 101


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: از جمله کسانى که پیش از سیّد رضى این حدیث شریف را نقل کرده اند ازهرى در کتاب تهذیب اللغة است. سپس مى افزاید: ابن اثیر نیز در نهایه آن را از کتاب الجمع بین الغریبین نوشته «هروى» نقل کرده است و نیز از ابوعبید (متوفاى 224) نقل مى کند که او در کتاب غریب الحدیث اینحدیث شریف را از امیرمؤمنان (علیه السلام) با دو تعبیر نقل کرده است: نص الحقاق و نص الحقائق و از کلام سیّد رضى چنین بر مى آید که او نیز این حدیث را از کتاب ابو عبید گرفته است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص207).

را که مى داند در این زمینه بیان کند، بنابراین، «نص الحقائق» به معناى رسیدن به مرحله بلوغ است که همان پایان دوره کودکى است (سپس مى افزاید:) این جمله از فصیح ترین کنایات و شگفت انگیزترین آن ها در این مورد است.

منظور امام (علیه السلام) این است که هنگامى که زنان به این مرحله برسند «عَصَبَة» (مردان خویشاوند پدرى او) که محرم آنان هستند مانند برادران و عمو ها، به حمایت از آن ها سزاوارتر از مادرند و همچنین در انتخاب همسر براى آن ها.

(سپس مى افزاید:) «حِقاق» به معناى مخالفت و جدال مادر با «عصبة» در مورد این دختران است به گونه اى که هرکدام به دیگرى مى گوید: من از تو سزاورترم. عرب مى گوید: «حاقَقْتُهُ حِقاقاً» یعنى با او به جدال برخاستم.

بعضى گفته اند: منظور از «نَصَّ الْحِقاق» رشد عقلى و بلوغ است، زیرا منظور امام (علیه السلام) این است که به مرحله اى برسد که حقوق و احکام درباره او انجام مى شود.

کسانى که «نَصَّ الْحَقائِق» روایت کرده اند منظورشان از «حقائق» جمع «حقیقت» است.

(سپس مى افزاید:) این همان تفسیرى است که «ابو عبید قاسم بن سلام» براى این جمله بیان کرد؛ به نظر من (منظور، سیّد رضى است): مقصود از «نَصَّ الْحِقاق» این است که زن به مرحله اى برسد که تزویج او مجاز باشد و اختیاردار حقوق خود شود و این در واقع تشبیه به «حقاق» در مورد شتران است (طبق عادت عرب که بسیارى از چیزها را به شتر تشبیه مى کرد) چرا که «حقاق» جمع «حِقِّه» و «حِقّ» به معناى شترى است که سه سالش تمام است و داخل سال چهارم شده و به حدّى رسیده که مى توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سیر و حرکت کرد.

(سپس مى افزاید:) «حقائق» (هرگاه این نسخه را در نظر بگیریم) نیز جمع

ص: 102

«حِقِّة» است، بنابراین هر دو روایت به معناى واحدى بازگشت مى کند و این معنا به روش عرب از معنایى که در ابتدا ذکر شد بهتر است (یعنى این معنا صحیح تر به نظر مى رسد)؛ (وَ النَّصُ: مُنْتَهَى الأَشْیاءِ وَ مَبْلَغُ أقْصاها کَالنَّصِ فِی السِّیْرِ، لأَنَّهُ أَقْصى ما تَقْدِرُ عَلَیْهَ الدّابَةُ، وَ تَقُولُ: نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الأَمْرِ، إذَا اسْتَقْصَیْتَ مَسْأَلَتَهُ عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فِیهِ. فَنَصُّ الْحَقائِقِ یُریدُ بِهِ الاْدارکَ، لأَنَّهُ مُنْتَهَى الصِغَرِ، وَ الْوَقْتُ الَّذی یَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغیرُ إلى حَدِّ الْکَبیرِ، وَ هُوَ مِنْ أَفْصَحِ الْکِنایاتِ عَنْ هذَا الأَمْرِ وَ أَغْرَبِها. یَقُولُ: فَإذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِکَ فَالْعَصَبَةُ أوْلى بِالْمَرْأَةِ مِنْ أُمِّها، إذا کانُوا مَحْرَماً، مِثْلَ الأِخْوَةِ وَ الأَعْمامِ؛ وَ بِتَزْویجِها إنْ أرادُوا ذلِکَ. وَ الْحِقاقُ: مُحاقَّةُ الأُمِّ لِلْعَصَبَةِ فِی الْمَرْأَةِ وَ هُوَ الْجِدالُ وَ الْخُصُومَةُ، وَ قَوْلُ کُلُّ واحِدٍ مِنْهُما لِلاْخَرِ: «أَنَا أَحَقُّ مِنْکَ بِهذا» یُقالُ مِنْهُ: حاقَقْتُهُ حِقاقاً، مِثْلُ جادَلْتُهُ جِدالاً. وَ قَدْ قیلَ: إنَّ «نَصَّ الْحِقاقِ» بُلُوغُ الْعَقْلِ، وَ هُوَ الإِدْراکُ؛ لأَنَّهُ (علیه السلام) إنَّما أرادَ مُنْتَهى الاْمْرِ الَّذی تَجِبُ فِیهِ الْحُقُوقُ وَ الاْحْکامُ، وَ مَنْ رَواهُ «نَصَّ الْحَقائِقِ» فَإنَّما أَرادَ جَمْعَ حَقیقَةٍ. هذا مَعْنى ما ذَکَرَهُ أبوعُبَیْدٍ الْقاسِمُ بْنُ سَلامٍ وَ الَّذی عِنْدی أَنَّ الْمُرادَ بِنَصِّ الْحِقاقِ هاهُنا بُلُوغُ الْمَرأةِ إلَى الْحَدِّ الَّذی یَجُوزُ فیهِ تَزْویجُها وَ تَصَرَّفُها فی حُقُوقِها، تَشْبیهاً بِالْحِقاقِ مِنَ الاْبِلِ، وَ هِیَ جَمْعُ حِقَّةٍ وَ حَقٍّ وَ هُوَ الَّذِی اسْتَکْمَلَ ثَلاثَ سِنینَ وَ دَخَلَ فِی الرّابِعَةِ، وَ عِنْدَ ذلِکَ یَبْلُغُ إلَى الْحَدِّ الَّذی یَتَمَکَّنُ فِیهِ مِنْ رُکُوبِ ظَهْرِهِ، وَ نَصِّهِ فِی السَّیْرِ، وَ الْحَقائِقُ أَیْضاً: جَمْعُ حَقَّةٍ. فَالرِّوایَتانِ جَمیعاً تَرْجِعانِ إلى مَعْنى واحِدٍ، وَ هذا أَشْبَهُ بِطَریقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعنَى الْمَذْکُورِ أوَّلا).

ص: 103

شرح و تفسیر: ازدواج دختران با اذن اولیاء

حضرت على (علیه السلام) در این جملات فصیح و بلیغ خود به وضع دخترانى که به حدّ بلوغ مى رسند اشاره کرده و حکم آن ها را در مسئله ازدواج و غیر آن با استعاره لطیفى بیان مى کند و مى فرماید: «هنگامى که زنان به حدّ کمال رسیدند خویشاوندان پدرى (براى تصمیم گیرى درباره آنان) مقدم اند»؛ (إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ آلْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى).

مرحوم شریف رضى در تفسیر این جمله (و با تکیه بر واژه «نصّ» و واژه «حِقاق») چنین مى گوید: منظور از «نصّ»(1) آخرین مرحله هر چیز است. مانند نصّ در سیر و حرکت که به معناى آخرین مرحله توانایى مرکب است، از این رو هنگامى که مى گوییم: «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاْمْرِ» منظور این است که از کسى آن قدر سؤال کردم تا آنچه را که مى داند در این زمینه بیان کند، بنابراین «نَصَّ الْحَقائق»(2) به معناى رسیدن به مرحله بلوغ است که همان پایان دوره کودکى است

(سپس مى افزاید:) این جمله از فصیح ترین کنایات و شگفت انگیزترین آن ها در این مورد است.

ص: 104


1- در تعدادى از نسخ آمده که مرحوم سیّد رضى پیش از این تفسیر، این جمله را افزوده است: «وَ یُرْوى نَصُّ الْحَقایِقُ» یعنى به جاى «نَصّ الحِقاق» در روایتى «نَصّ الْحَقایِق» وارد شده و متناسب با تفسیر سیّد رضى این است که این جمله (نص الحقایق...) در آغاز این تفسیر باشد.
2- از نسخ دیگر استفاده مى شود که «نصّ الحِقاق» در این جا صحیح است نه «نَصَّ الْحَقائِق».

منظور امام (علیه السلام) این است که هنگامى که زنان به این مرحله برسند «عَصَبة» (مردان خویشاوند پدرى او) که محرم آنان هستند مانند برادران و عمو ها، به حمایت از آن ها سزاوارتر از مادرند و همچنین در انتخاب همسر براى آن ها.

(سپس مى افزاید:) «حِقاق» به معناى مخالفت و جدال مادر با «عصبة» در مورد این دختران است به گونه اى که هرکدام به دیگرى مى گوید: من از تو سزاورترم. عرب مى گوید: «حاقَقْتُهُ حِقاقاً» یعنى با او به جدال برخاستم.

بعضى گفته اند: منظور از «نَصُّ الحِقاق» رشد عقلى و بلوغ است، زیرا منظور امام (علیه السلام) این است که به مرحله اى برسدکه حقوق و احکام درباره او انجام مى شود.

کسانى که «نَصُّ الْحَقائق» روایت کرده اند منظورشان از «حقائق» جمع حقیقت است.

(سپس مى افزاید:) این همان تفسیرى است که «ابو عبید قاسم بن سلام» براى این جمله بیان کرد؛ به نظر من (منظور، سیّد رضى است): مقصود از «نص الحقاق» این است که زن به مرحله اى برسد که تزویج او مجاز باشد و اختیاردار حقوق خود شود و این در واقع تشبیه به «حِقاق» در مورد شتران است (طبق عادت عرب که بسیارى از چیزها را به شتر تشبیه مى کرد) چرا که «حقاق» جمع «حِقِّة» و «حِقّ» به معناى شترى است که سه سالش تمام است و داخل سال چهارم شده و به حدّى رسیده که مى توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سیر و حرکت کرد.

(سپس مى افزاید:) «حقائق» (هرگاه این نسخه را در نظر بگیریم) نیز جمع «حِقِّة» است، بنابراین هر دو روایت به معناى واحدى بازگشت مى کند و این معنا به روش عرب از معنایى که در ابتدا ذکر شد بهتر است (یعنى این معنا صحیح تر به نظر مى رسد)»؛ (وَ النَّصُ: مُنْتَهَى الأَشْیاءِ وَ مَبْلَغُ أقْصاها کَالنَّصِ فِی السِّیْرِ، لأَنَّهُ أَقْصى ما تَقْدِرُ عَلَیْهَ الدّابَةُ وَ تَقُولُ: نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الأَمْرِ، إذَا اسْتَقْصَیْتَ مَسْأَلَتَهُ

ص: 105

عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فِیهِ. فَنَصُّ الْحَقائِقِ یُریدُ بِهِ الاْدارکَ، لأَنَّهُ مُنْتَهَى الصِغَرِ، وَ الْوَقْتُ الَّذی یَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغیرُ إلى حَدِّ الْکَبیرِ، وَ هُوَ مِنْ أَفْصَحِ الْکِنایاتِ عَنْ هذَا الأَمْرِ وَ أَغْرَبِها. یَقُولُ: فَإذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِکَ فَالْعَصَبَةُ أوْلى بِالْمَرْأَةِ مِنْ أُمِّها، إذا کانُوا مَحْرَماً، مِثْلَ الإِخْوَةِ وَ الأَعْمامِ؛ وَ بِتَزْویجِها إنْ أرادُوا ذلِکَ. وَ الْحِقاقُ: مُحاقَّةُ الأُمِّ لِلْعَصَبَةِ فِی الْمَرْأَةِ وَ هُوَ الْجِدالُ وَ الْخُصُومَةُ، وَ قَوْلُ کُلُّ واحِدٍ مِنْهُما لِلاْخَرِ: «أَنَا أَحَقُّ مِنْکَ بِهذا» یُقالُ مِنْهُ: حاقَقْتُهُ حِقاقاً، مِثْلُ جادَلْتُهُ جِدالاً. وَ قَدْ قیلَ: إنَّ «نَصَّ الْحِقاقِ» بُلُوغُ الْعَقْلِ، وَ هُوَ الإِدْراکُ؛ لأَنَّهُ (علیه السلام) إنَّما أرادَ مُنْتَهى الاْمْرِ الَّذی تَجِبُ فِیهِ الْحُقُوقُ وَ الاْحْکامُ، وَ مَنْ رَواهُ «نَصَّ الْحَقائِقِ» فَإنَّما أَرادَ جَمْعَ حَقیقَةٍ. هذا مَعْنى ما ذَکَرَهُ أبوعُبَیْدٍ الْقاسِمُ بْنُ سَلامٍ وَ الَّذی عِنْدی أَنَّ الْمُرادَ بِنَصِّ الْحِقاقِ هاهُنا بُلُوغُ الْمَرأةِ إلَى الْحَدِّ الَّذی یَجُوزُ فیهِ تَزْویجُها وَ تَصَرَّفُها فی حُقُوقِها، تَشْبیهاً بِالْحِقاقِ مِنَ الاْبِلِ، وَ هِیَ جَمْعُ حِقَّةٍ وَ حَقٍّ وَ هُوَ الَّذِی اسْتَکْمَلَ ثَلاثَ سِنینَ وَ دَخَلَ فِی الرّابِعَةِ، وَ عِنْدَ ذلِکَ یَبْلُغُ إلَى الْحَدِّ الَّذی یَتَمَکَّنُ فِیهِ مِنْ رُکُوبِ ظَهْرِهِ، وَ نَصِّهِ فِی السَّیْرِ، وَ الْحَقائِقُ أَیْضاً: جَمْعُ حَقَّةٍ. فَالرِّوایَتانِ جَمیعاً تَرْجِعانِ إلى مَعْنى واحِدٍ، وَ هذا أَشْبَهُ بِطَریقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعنَى الْمَذْکُورِ أوَّلا).

خلاصه معناى مرحوم سیّد رضى این است که در این کلام امام (علیه السلام) سه تفسیر وجود دارد: نخست این که منظور از آن، بلوغ دختران است (با توجه به واژه «نصّ» که اشاره به حرکت کردن تا رسیدن به مقصد است و با توجه به این که «حِقاق» به معناى جدال و گفت وگو در میان مادر و نزدیکان پدرى دختر بر سر تزویج اوست).

تفسیر دوم این است که منظور از آن، رسیدن به کمال عقل و بلوغ است به گونه اى که دختر بتواند حقوق و احکام خود را رعایت کند.

معناى سوم این که منظور از «نَصّ الحِقاق» رسیدن به حدّ بلوغ است به گونه اى که بتوان آن دختر را شوهر داد، به عنوان تشبیه: مانند شترى که آماده بهره گیرى شده است.

ص: 106

البته همه این سه معنا به یک جا منتهى مى شود و تفاوت تنها در تفسیر «حِقاق» است که آیا به معناى مجادله است یا رسیدن به حقوق و احکام و یا قابل بهره گیرى بودن دختر.

نکته دیگرى که در این جا باید به آن توجه داشت مفهوم «عَصَبَه» است. «عصبه» به معناى افراد مذکر از نزدیکان پدر است و پدر و جد را نیز شامل مى شود، بنابراین مفهوم جمله امام (علیه السلام) این است که وقتى دختران به حدّ ازدواج برسند باید با اجازه پدر یا جد (و در صورت فقدان آن ها با اجازه عمو ها و برادرها) ازدواج کنند. البته از نظر فقه ما اجازه پدر یا جد به اعتقاد جمع زیادى از فقها شرط است؛ ولى اجازه عمو ها یا برادر ها (در صورت فقدان پدر یا جد) به عنوان امرى استحبابى و نه وجوبى، تلقى شده است.

شرح این مطلب در کتب فقهیه در کتاب النکاح آمده است. البته بعضى «عَصَبه» را نیز چنان تفسیر کرده اند که پدر و جد را شامل نمى شود در این صورت ازنظر فقه ما اولویتى در امر نکاح دختر ندارند جز همان چیزى که در بالا به صورت استحباب و براى احترام آن ها اشاره شد.

ص: 107

ص: 108

گفتار حکیمانه 5

اشاره

وَ فی حَدیثهِ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ آلإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً في آلْقَلْبِ، كُلَّمَا آزْدَادَ آلإِيْمَانُ آزْدَادَتِ آللُّمْظَةُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

ایمان، نخست به صورت نقطه سفید و درخشانى در دل آشکار مى شود و هرقدر ایمان افزایش مى یابد آن نقطه سفید و نورانى گسترده تر مى شود.(1)

سیّد رضى (رحمه الله) (در تفسیر این کلام شریف) مى گوید:

«لُمْظَة» چیزى مانند یک نقطه سفید است (و این تعبیرى است بسیار زیبا و فصیح) و به همین علت به اسبى که بر لبش نقطه سفیدى باشد «المظ» مى گویند. (وَ اللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّکْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَیاضِ. وَ مِنْهُ قیلَ: فَرَسٌ ألْمَظُ، إذا کانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَیاضِ).

ص: 109


1- سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانى که این کلام شریف را در آثار خود آورده اند، هروى در الجمع بین الغریبین است آن گونه که ابن اثیر در نهایه از او در ماده «لَمَظَ» نقل کرده و ابونصر سراج (متوفاى 378) در اللمع و همچنین ابوطالب مکى (متوفاى 386) در قوت القلوب که آن را به صورت گسترده ترى آورده است و ما آن را در شرح و تفسیر این کلام خواهیم آورد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 208).
شرح و تفسیر: پیشرفت تدریجى نور ایمان در قلب

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى درباره تأثیر تدریجى ایمان (و اعمال صالحه) در قلب و روح انسان سخن مى گوید، مى فرماید: «ایمان، نخست به صورت نقطه سفید و درخشانى در دل آشکار مى شود و هرقدر ایمان افزایش مى یابد آن نقطه سفید و نورانى گسترده تر مى شود»؛ (إِنَّ آلإِیمَانَ یَبْدُو لُمْظَةً فی آلْقَلْبِ، کُلَّمَا آزْدَادَ آلإِیْمَانُ آزْدَادَتِ آللُّمْظَةُ).

مرحوم سیّد رضى بعد از ذکر این کلام به تفسیر واژه «لُمْظَة» پرداخته، و مى گوید: «لُمْظَة» چیزى مانند یک نقطه سفید است (و این تعبیرى است بسیار زیبا و فصیح) و به همین علت به اسبى که بر لبش نقطه سفیدى باشد «الْمَظ» مى گویند»؛ (وَ اللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّکْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَیاضِ. وَ مِنْهُ قیلَ: فَرَسٌ ألْمَظُ، إذا کانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَیاضِ).

«جحفله» به معناى لب اسب یا لب زیرین آن است.

گویا مرحوم سیّد رضى این تفسیر را از «اصمعى» گرفته که «ابن سلام» (متوفاى 224) در غریب الحدیث از وى به این صورت نقل کرده است: «وَ اللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّکْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَیاضِ. وَ مِنْهُ قیلَ: فَرَسٌ ألْمَظُ، إذا کانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَیاضِ».

البته ارباب لغت براى واژه «لُمْظَة» معانى دیگرى نیز نقل کرده اند؛ از جمله

ص: 110

مقدار مختصرى روغن که با نوک انگشت برمى گیرند و «لُماظَه» به بقایاى غذا در اطراف دهان و دندان ها گفته مى شود و مناسب در این جا همان معنایى است که مرحوم سیّد رضى ذکر کرده است.

در حکمت 456 نیز خواهد آمد که امام (علیه السلام) مى فرماید: «أَلا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لأَهْلِهَا؛ آیا زادمردى پیدا مى شود که این ته مانده دنیا را به اهلش واگذارد؟».

به هرحال مقصود امام (علیه السلام) تأثیر تدریجى اعمال صالح و ناصالح در قلب انسان است و به بیان دیگر، هر عملى تأثیرى در روح مى گذارد که اگر همان عمل یا شبیه آن تکرار شود،آن آثار گسترده ترمى شود تا آن جا که تمام قلب را فرامى گیرد. اگر اعمال صالحه باشد قلب کاملاً نورانى مى شود و اگر کارهاى خلاف باشد قلب به طور کامل ظلمانى مى شود و این که در آیات قرآن و اخبار معصومان (علیهم السلام) آمده است که بعد از گناه فوراً توبه کنید براى آن است که اثرى که گناه در قلب گذاشته به صورت رنگ ثابتى درنیاید، زیرا در آغاز قابل شست و شوست؛ اما هنگامى که به صورت عادت یا ملکه درآمد تغییر آن بسیار مشکل است.

همان گونه که در ذکر مصادر اشاره شد «ابوطالب مکى» از علماى اهل سنّت در قوت القلوب این روایت را به شکل مشروح ترى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: «إنَّ الاْیمانَ لَیَبْدُو لُمْعَةً بَیْضاءً فَإذا عَمِلَ الْعَبْدُ الصَّالِحاتَ نَما وَ زادَ حَتّى یَبْیَضَّ قَلْبُهُ کُلُّهُ، وَ إنَّ النِّفاقَ لَیَبْدُو نُکْتَةً سَوْداءً فَإذَا انْتَهَکَتِ الْحُرُماتِ نَمَتْ وَ زادَتْ حَتّى یَسْوَدَّ الْقَلْبُ فَیُطْبَعُ بِذلِکَ الْخَتْمِ؛ ایمان در آغاز به صورت نقطه سفیدى آشکار مى شود. هنگامى که بندگان خداوند اعمال صالحه انجام دهند نمو و افزایش پیدا مى کند تا آن جا که تمام قلب سفید و روشن مى شود و (در مقابل) نفاق به صورت نقطه سیاهى (در قلب) آشکار مى شود، هنگامى که انسان در برابر فرمان هاى الهى پرده درى کند نمو و افزایش مى یابد تا زمانى که تمام قلب سیاه مى شود و در این حالت مُهر بر دل انسان گذاشته مى شود (و راه بازگشت بر او بسته خواهد شد)».

ص: 111

سپس امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: (کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ)؛ «این گونه نیست که آن ها مى گویند. اعمال آن ها زنگار بر قلبشان نهاده است».(1)

از نظر عقلى نیز این مسئله کاملاً پذیرفتنى است، زیرا هر کار خوب و بدى اثر مثبت یا منفى در روح انسان مى گذارد و وقتى این آثار متراکم گردد، روح به طور کامل شفاف یا ظلمانى و تاریک مى شود. در صورت اول، احتمال گمراهى بسیار بعید و در صورت دوم، احتمال نجات نیز بعید به نظر مى رسد.

بنابراین، مطلب مذکور، هم ازنظر احادیث روشن است و هم ازنظر منطق عقل و آنچه بعضى از علماى اهل سنّت پنداشته اند که ایمان قابل افزایش و کاستى نیست اشتباه است؛ ایمان درجات دارد همان گونه که کفر نیز داراى درجاتى است و انسان به طور محسوس در افرادى که در اطراف اوست یا نام آن ها در تواریخ آمده است مى بیند که مؤمنان، کافران، منکران و فاسقان ازنظر درجات ایمان وکفر متفاوت اند.

قرآن مجید نیز تصریح مى کند: هنگامى که آیه اى از قرآن نازل مى شود بر ایمان مؤمنان افزوده مى گردد، همان گونه که بر رجس و پلیدى منافقان و مخالفان به سبب لجاجتى که دارند: (وَ إِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِیمَاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ * وَ أَمَّا الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ)؛ «اما کسانى که ایمان آورده اند، بر ایمانشان افزوده است؛ و آن ها (به فضل و رحمت الهى) خوشحال اند. * و امّا آن ها که در دل هایشان بیمارى است، پلیدى بر پلیدى شان افزوده است؛ و از دنیا رفتند در حالى که کافر بودند».(2)

ص: 112


1- مطففین، آیه 14؛ مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 208.
2- توبه، آیه 124 و 125.

این سخن را با ذکر بخش کوتاهى از حدیث بسیار مشروحى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم: یکى از یاران امام (علیه السلام) از آن حضرت درباره ایمان سؤال مى کند آن حضرت مى فرماید: «الإِیمَانُ حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَیِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ، قُلْتُ: إِنَّ الإِیمَانَ لَیَتِمُّ وَ یَنْقُصُ وَ یَزِیدُ؟ قالَ: نَعَمْ؛ ایمان حالات و درجات و طبقات و منازلى دارد که بعضى از آن ها کامل است و به منتهاى کمال رسیده است و بعضى ناقص است و نقصانش کاملاً آشکار است و بعضى رجحان دارد و در حال افزایش است. راوى مى گوید: از آن حضرت پرسیدم: آیا ایمان کم و زیاد مى شود؟ فرمود: آرى. (و به یقین کم و زیاد شدن آن براثر اعمال صحیح و غلط و اعمال نیک و بد است)».(1)

ص: 113


1- کافى، ج 2، ص 34، ح 1.

ص: 114

گفتار حکیمانه 6

اشاره

وَ فی حَدیثهِ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ آلرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ آلدَّينُ آلظَّنُونُ، يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُزَكِّيَهُ، لِمَا مَضَى، إِذا قَبَضَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرگاه انسان از کسى طلبى دارد که نمى داند مى پردازد یا نه (لازم نیست زکات آن را فوراً بپردازد ولى) لازم است پس از وصول آن، زکاتش را براى تمام سال هاى گذشته ادا کند.(1)

مرحوم سیّد رضى (در تفسیر این کلام شریف) مى گوید:

«ظَنون، دِینى است که صاحبش نمى داند آیا مى تواند آن را از بدهکار بگیرد یا نه. گویى گمانى درباره آن دارد؛ از یک سو امیدوار است و از یک سو ناامید و این از فصیح ترین تعبیرات است. همچنین هر کارى که انسان به دنبال آن مى رود

ص: 115


1- سند گفتار حکیمانه: تنها کسى را که مرحوم خطیب در مصادر ذکر مى کند این حدیث شریف را از امام (علیه السلام) پیش از سیّد رضى نقل کرده است ابوعبید قاسم بن سلام (در کتاب غریب الحدیث) است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص208). اضافه مى کنیم که این حدیث در سنن بیهقى، ج 4، ص 150 و کنزالعمّال ج 6، ص 553 با تفاوت چشمگیرى آمده است.

و نمى داند پایانش به کجا مى رسد مصداق ظَنون است و گفتار (شاعر معروف) اعشى بر همین اساس است آن جا که مى گوید:

چاهى که معلوم نیست آب دارد یا نه - و از محلى که باران گیر است دور است.

نمى توان آن را همچون فرات که پر از آب است - و کشتى و شناگر ماهر را از پاى درمى آورد قرار داد.

«جُد» (که در آغاز این شعر آمده) همان چاه قدیمى بیابانى است و «ظَنون» به معناى چاهى است که معلوم نیست آب دارد یا نه.

فَالظَّنُونُ: الَّذی لا یَعْلَمُ صاحِبُهُ أَیَقْبِضُهُ مِنَ الَّذی هُوَ عَلَیْهِ أَمْ لا، فَکَأَنَّهُ الَّذی یُظَنُّ بِهِ، فَمَرَّةً یَرْجُوهُ وَ مَرَّةً لا یَرْجُوهُ. وَ هذا مِنْ أفْصَحِ الْکَلامِ، وَ کَذلِکَ کُلُّ أَمْرٍ تَطْلُبُهُ وَ لا تَدْری عَلى أىّ شَیْءٍ أنْتَ مِنْهُ فَهُوَ ظَنُونٌ، وَ عَلى ذلِکَ قَوْلُ لِلأَعْشى:

مَا یَجْعَلُ الجُدَّ الظَّنُونَ الَّذِی *** جُنِّبَ صَوْبَ اللَّجِبِ المَاطِرِ

مِثْلَ الفُرَاتِّىِّ إِذَا مَا طَمَا *** یَقْذِفُ بالبُوصِیِّ وَ المَاهِرِ

وَ الجُد: الْبِئْرُ الْعادِیَةِ فِی الصَّحْراءِ، وَ الظَّنُونُ: الَّتی لا یُعْلَمُ هَلْ فِیها ماءٌ أمْ لا.

ص: 116

شرح و تفسیر: حکم زکات دِین

این کلام فصیح و بلیغ درباره یکى از احکام شرعى مربوط به زکات است، مى فرماید: «هرگاه انسان از کسى طلبى دارد که نمى داند مى پردازد یا نه (لازم نیست زکات آن را فوراً بپردازد ولى) لازم است پس از وصول آن زکاتش را براى تمام سال هاى گذشته ادا کند»؛ (إِنَّ آلرَّجُلَ إِذَا کَانَ لَهُ آلدَّینُ آلظَّنُونُ، یَجِبُ عَلَیْهِ أَنْ یُزَکِّیَهُ، لِمَا مَضَى، إِذا قَبَضَهُ).

تعبیر «وجوب» در کلام امام (علیه السلام) اشاره به استحباب مؤکد است، همان گونه که در موارد دیگرى نیز چنین تعبیرى درباره مستحبات مؤکد آمده است.

مرحوم سیّد رضى در ذیل این حدیث پرمعنا مى گوید: «ظَنون، دِینى است که صاحبش نمى داند آیا مى تواند آن را از بدهکار بگیرد یا نه. گویى گمانى درباره آن دارد؛ از یک سو امیدوار است و از یک سو ناامید و این از فصیح ترین تعبیرات است. همچنین هر کارى که انسان به دنبال آن مى رود و نمى داند پایانش به کجا مى رسد مصداق ظَنون است» (فَالظُّنُونُ: الَّذی لا یَعْلَمُ صاحِبُهُ أَیَقْبِضُهُ مِنَ الَّذی هُوَ عَلَیْهِ أَمْ لا، فَکَأَنَّهُ الَّذی یُظَنُّ بِهِ، فَمَرَّةً یَرْجُوهُ وَ مَرَّةً لا یَرْجُوهُ. وَ هذا مِنْ أفْصَحِ الْکَلامِ، وَ کَذلِکَ کُلُّ أَمْرٍ تَطْلُبُهُ وَ لا تَدْری عَلى أىّ شَیْءٍ أنْتَ مِنْهُ فَهُوَ ظَنُونٌ، وَ عَلى ذلِکَ قَوْلُ لِلأَعْشى:).

ص: 117

سپس مى افزاید: «و گفتار (شاعر معروف) اعشى بر همین اساس است آن جا که مى گوید:

مَا یَجْعَلُ الجُدَّ الظَّنُونَ الَّذِی *** جُنِّبَ صَوْبَ اللَّجِبِ المَاطِرِ

مِثْلَ الفُرَاتِّی إِذَا مَا طَمَا *** یَقْذِفُ بالبُوصِیِّ وَ المَاهِرِ

چاهى که معلوم نیست آب دارد یا نه - و از محلى که باران گیر است دور است.

نمى توان آن را همچون فرات که پر از آب است - و کشتى و شناگر ماهر را از پاى درمى آورد قرار داد.

در پایان مى افزاید: «جُد» (که در آغاز این شعر آمده) همان چاه قدیمى بیابانى است و «ظَنون» به معناى چاهى است که معلوم نیست آب دارد یا نه»؛ (وَ الجُد: الْبِئْرُ الْعادِیَةِ فِی الصَّحْراءِ، وَ الظَّنُونُ: الَّتی لا یُعْلَمُ هَلْ فِیها ماءٌ أمْ لا).

آنچه مورد توجه مرحوم سیّد رضى بوده جنبه فصاحت کلام امیرمؤمنان على (علیه السلام) است و این کلام شریف را از نظر فقه، مورد بررسى قرار نداده که لازم است در این جا به نظر فقها اشاره اجمالى کنیم:

مشهور در میان فقهاى امامیه، بلکه آنچه از سوى فقهاى بزرگى مانند صاحب جواهر و دیگران بر آن ادعاى اجماع شده این است که اگر دِین، قابل وصول نباشد زکات آن بر طلبکار نیست، زیرا یکى از شرایط وجوب زکات، امکان تصرف در مال است در حالى که در مفروض مسئله امکان وصول دین نیست.

ولى اگر طلب قابل وصول باشد (منظور جایى است که درهم و دینار مورد طلب باشد) در میان فقها اختلاف نظر است. جمعى از قدماى اصحاب گفته اند: در این صورت زکات آن بر مالکش واجب است؛ ولى مشهور در میان فقهاى امامیه این است که زکات آن بر مالک واجب نیست حتّى صاحب جواهر مى گوید: اجماع متأخران بر عدم وجوب است. سپس براى اثبات این عقیده به

ص: 118

روایات فراوانى تمسک مى جوید ولى عجیب این است که هیچ کدام اشاره اى به کلام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه نکرده اند.(1)

علماى اهل سنّت نظرات دیگرى دارند؛ بنا به نقل موسوعه فقهیه کویتیه درباره «دِین حالّى» که امید اداى آن است اقوالى است: بنابر مذهب حنفیه و حنابله، زکات آن بر صاحب اصلى در هر سال واجب است؛ ولى تا زمانى که آن را قبض نکرده اخراج زکات لازم نیست و بعد از دریافت مال از شخص مدیون، زکات آن را براى تمام سال هاى گذشته ادا مى کند. شافعى و جمع دیگرى از فقها معتقدند که او هر سال باید زکات آن را بپردازد، زیرا مفروض این است که مى تواند آن را اخذ کند و اما دینى که امید اداى آن نمى رود چون یا مدیون چیزى ندارد و یا دین را انکار مى کند و یا دارد و تأخیر مى اندازد، در آن جا مذاهب مختلفى است: حنفیه مانند همان قِسم اول در آن فتوا داده اند و در روایتى از احمد همین نقل شده ولى شافعى مى گوید: زکاتى ندارد، زیرا شرط زکات قدرت بر انتفاع از مال است و در فرض مسئله قدرت بر انتفاع حاصل نیست. از شافعى قول دیگرى نیز نقل شده که چون آن را قبض کرد تمام زکات هاى سال هاى گذشته را مى پردازد. سپس استدلال به کلام امام امیرمؤمنان (علیه السلام) کرده که فرمود: «در دین مظنون اگر راست مى گوید هنگامى که آن را دریافت داشت باید زکات هاى گذشته را بپردازد».(2)

به هر حال بر پایه آنچه از مذهب ما ثابت است که مال متعلقِ زکات باید تحت قدرت انسان باشد و آن جا که تحت قدرت نیست زکات تعلق نمى گیرد، کلام امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث ناظر به یک حکم استحبابى است، همان گونه که علّامه حلّى(رحمه الله) در تذکرة الفقهاء گفته است.(3)

ص: 119


1- جواهر الکلام، ج 15، ص 58.
2- موسوعه کویتیه، ج 23، ص 238.
3- تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 23.

بعضى از شارحان مانند مرحوم مغنیه در فى ظلال و مرحوم کمره اى در منهاج البراعة بعید ندانسته اند که وجوب در کلام امام (علیه السلام) حمل بر معناى حقیقى آن بشود در حالى که این سخن برخلاف اجماع فقهاى ماست همان گونه که قبلاً از صاحب جواهر نقل کردیم، بنابراین حمل بر استحباب مؤکد، بهترین راه است.

ص: 120

گفتار حکیمانه 7

اشاره

وَ فی حَدیثهِ عَلیهِ السَّلامُ

أَنَّهُ شَیَّعَ جَیْشاً بِغَزْیَةٍ فَقالَ:

اِعْذِبُوا عَنِ آلنِّسَاءِ مَا آسْتَطَعْتُمْ.

امام (علیه السلام) هنگامى که سپاهى را براى میدان نبرد بدرقه مى کرد فرمود: تا آن جا که مى توانید از زنان دورى جویید.(1)

مرحوم سیّد رضى (در تفسیر این کلام شریف) مى گوید:

معناى این سخن آن است که از یاد زنان و دل مشغولى به آن ها به هنگام جنگ صرف نظر کنید و از نزدیکى با آنان امتناع ورزید، چرا که این کار، بازوان حمیّت را سست مى سازد و در تصمیم خلل ایجاد مى کند و از حرکت سریع و کوشش در جنگ بازمى دارد و (به طور کلى) هر کس از چیزى امتناع ورزد درباره او گفته مى شود: «أعْذَبَ عَنْهُ»، و «الْعاذِبْ» و «الْعَذُوب» به کسى گفته مى شود که از خوردن و آشامیدن امتناع ورزد. (وَ مَعْناهُ: اصْدِفُوا عَنْ ذِکْرِ النِّساءِ وَ شُغْلِ الْقَلْبِ

ص: 121


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که پیش از مرحوم سیّد رضى این کلام نورانى را نقل کرده اند، ابوعبید در کتاب غریب الحدیث و هروى در الجمع بین الغریبین بنا به نقل ابن اثیر در ماده «عذب» است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 224).

بِهِنَّ، وَ امْتَنَعُوا عَنِ الْمُقارَبَةِ لَهُنَّ، لأَنَّ ذلِکَ یَفُتُّ فی عَضُدِ الْحَمِیَّةِ، وَ یَقْدَحُ فی مَعاقِدِ الْعَزیمَةِ وَ یَکْسِرُ عَنِ الْعَدُوِّ وَ یَلْفِتُ عَنِ الاْبْعادِ فِی الْغَزْوِ، وَ کُلُّ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ شَىْءٍ فَقَدْ أعْذَبَ عَنْهُ وَ الْعاذِبُ وَ الْعَذُوبُ: الْمُمْتَنِعُ مِنَ الأَکْلِ وَ الشُّرْبِ).

ص: 122

شرح و تفسیر: به هنگام مقابله با دشمن از زنان دورى کنید

«امام (علیه السلام) هنگامى که سپاهى را براى فرستادن به میدان نبرد بدرقه مى کرد فرمود: تا آن جا که مى توانید از زنان دورى جویید»؛ (أَنَّهُ شَیَّعَ جِیْشاً بِغَزْیَةٍ(1) فَقالَ: اِعْذِبوا عَنِ آلنِّسَاءِ مَا آسْتَطَعْتُمْ).

مرحوم سیّد رضى در شرح این عبارت بر واژه «اعْذِبوا» به عنوان تعبیرى فصیح و جالب تکیه کرده، مى گوید: معناى این سخن آن است که از یاد زنان و دل مشغولى به آن ها به هنگام جنگ صرف نظر کنید و از نزدیکى با آنان امتناع ورزید، چرا که این کار، بازوان حمیّت را سست مى سازد و در تصمیم خلل ایجاد مى کند و از حرکت سریع و کوشش در جنگ بازمى دارد و (به طور کلى) هر کس از چیزى امتناع ورزد درباره او گفته مى شود: «اعْذَبَ عَنْهُ»، و «العاذِب» و «الْعَذوب» به کسى گفته مى شود که از خوردن و آشامیدن امتناع ورزد»؛ (وَ مَعْناهُ: اصْدِفُوا عَنْ ذِکْرِ النِّساءِ وَ شُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ، وَ امْتَنَعُوا عَنِ الْمُقارَبَةِ لَهُنَّ، لأَنَّ ذلِکَ یَفُتُّ فی عَضُدِ الْحَمِیَّةِ، وَ یَقْدَحُ فی مَعاقِدِ الْعَزیمَةِ وَ یَکْسِرُ عَنِ الْعَدُوِّ وَ یَلْفِتُ عَنِ الاْبْعادِ فِی الْغَزْوِ،

ص: 123


1- در بسیارى از نسخ به جاى «بغزیة» «بِسَرِیَّةٍ» آمده که لفظ مناسبى است، زیرا ظاهر عبارت این است که امام (علیه السلام) در آن جنگ حضور نداشته است و به چنین جنگى که پیغمبر و امام (علیهم السلام) در آن حضور ندارند«سَریّة» گفته مى شود و در تعدادى از نسخ آمده است: «یُغزیه» (از باب افعال) به معناى فرستادن به میدان جنگ است؛ اما واژه «بغزیة» ظاهراً غلط است، زیرا غزیة تنها اسم محلى است و تناسبى با کلام امام (علیه السلام) ندارد.

وَ کُلُّ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ شَىْءٍ فَقَدْ أعْذَبَ عَنْهُ وَ الْعاذِبُ وَ الْعَذُوبُ: الْمُمْتَنِعُ مِنَ الأَکْلِ وَ الشُّرْبِ).

در بعضى از نسخ به جاى «اعْذِبُوا»، «اعْزِبُوا» آمده که به معناى دورى کردن است و هر دو واژه، قریب المعنى هستند.

شک نیست که انسان در صورتى در کار خود - مخصوصاً در میدان نبرد - پیشرفت مى کند که تمام فکرش متوجه آن کار باشد؛ اما اگر فکر خود را به دو یا چند کار تقسیم کند، به همان نسبت توفیقش کمتر مى شود به خصوص اگر فکر خود را به زنان مشغول دارد که او را در حال و هواى دیگرى قرار مى دهد و از تصمیم و اراده و قدرت و قوت او مى کاهد. به ویژه اگر زنان، همراه لشکر به میدان نبرد بیایند؛ نبردى که مدتى به طول مى انجامد. اگر لشکر با آن ها مقاربت کنند به یقین از توان آن ها کاسته مى شود، زیرا بدیهى است که مقاربتِ منتهى به خروج ماده نطفه، بدن را سست مى کند و کثرت آن از طول عمر مى کاهد.

به همین دلیل امام (علیه السلام) از فکر به زن ها یا مقاربت با آنان، لشکریانش را برحذر مى دارد.

البته تعبیر به «مَا اسْتَطَعْتُمْ» دلیل بر این است که این نهى ارشادى در موارد ضرورت و نیاز شدید، استثنا شده است.

قابل توجه این که در تاریخ اسلام مى خوانیم: مشرکان به عکس این دستور، در بعضى از میدان هاى جنگ زنانشان را با خود مى آوردند و ترانه براى آن ها مى خواندند و به آن ها قول مى دادند اگر پیروز شوند با آن ها همبستر گردند و یکى از عوامل سستى آن ها در جنگ همین بود.(1)

در جنگ هاى معاصر نیز در ماجراى جنگ ویتنام، نقل شده است که آمریکایى ها پیوسته گروهى از زنانِ فاسد را از آمریکا با هواپیما براى سرگرمى

ص: 124


1- بحارالانوار، ج 20، ص 25.

لشکریان خود به ویتنام مى فرستادند و سرانجام شکست مفتضحانه اى دامان آن ها را گرفت.

بعضى از شارحان نهج البلاغه این احتمال را داده اند که منظور امام (علیه السلام) این است که تا مى توانید مزاحمتى براى زن ها ایجاد نکنید، زیرا رساندن آزار به غیر جنگجویان در اسلام ممنوع است.(1)

البته این احتمال برخلاف ظاهر کلام امام (علیه السلام) است و ظاهر کلام همان است که مرحوم سیّد رضى از آن استنباط کرده و غالب شارحان نیز همان را دنبال کرده اند.

از جمله امورى که ضعف احتمال مذکور را تأیید مى کند چیزى است که در کتاب نهایه ابن اثیر درباره معناى «اعْذِبُوا» آمده و کلام امام (علیه السلام) را چنین معنى مى کند: «إِمْنَعُوا عَنْ ذِکْرِ النِّسَاءِ أَنْفُسَکُمْ وَ شُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ، فَإِنَّ ذَلِکَ یَکْسِرُکُمْ عَنِ الْغَزْو».(2)

ص: 125


1- توضیح نهج البلاغه، ج 4، ص 388.
2- النهایة فى غریب الحدیث، ج 3، ص 195.

ص: 126

گفتار حکیمانه 8

اشاره

وَ فی حَدیثهِ عَلیهِ السَّلامُ

کَالْیَاسِرِ آلْفَالِجِ یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

(هرگاه مسلمان دست به عمل زشتى نزند که از آشکار شدنش شرمنده مى شود و ممکن است افرادِ پست آن را وسیله هتک حرمتش قرار دهند) به مسابقه دهنده ماهرى مى ماند که منتظر است در همان دورِ نخست پیروز شود. (و سود وافرى ببرد بى آن که زیانى ببیند).(1)

مرحوم سیّد رضى (در تفسیر این کلام شریف) مى گوید:

«یاسرون» کسانى هستند که به وسیله پیکان هاى تیر بر شتر نحر شده بخت آزمایى مى کنند و «فالج» کسى است که پیروز شده است گفته مى شود؛ «فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ» یعنى بر آن ها پیروز شد، از این رو در بعضى از رجزها مى خوانیم: هنگامى که دیدم شخصى پیروز شد.... (الْیاسِرُونَ هُمُ الَّذینَ یَتَضارَبُونَ بِالْقِداحِ

ص: 127


1- سند گفتار حکیمانه: این جمله بخشى از خطبه 23 است که در آن جا مصادرش ذکر شد اضافه بر آن، ابوعبید آن را در کتاب غریب الحدیث و هروى آن را در الجمع بین الغریبین آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 209).

عَلَى الْجَزُورِ. وَ الْفالِجُ: الْقاهِرُ وَ الْغالِبُ؛ یُقالُ: فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ، وَ قالَ الرّاجِزُ: لَمّا رَأیْتُ فالِجاً قَدْ فَلَجا).

ص: 128

شرح و تفسیر: راه پیروزى سریع!

همان گونه که در بخش سند این کلام حکمت آمیز آمد، این جمله قسمتى است از خطبه بیست و سوم که مرحوم سیّد رضى به منظور فصاحت و بلاغتى که دارد آن را جدا ساخته و تفسیر کرده است.

امام (علیه السلام) مى فرماید: «(هرگاه مسلمان دست به عمل زشتى نزند که از آشکار شدنش شرمنده مى شود و افرادِ پست آن را وسیله هتک حرمتش قرار مى دهند) به مسابقه دهنده ماهرى مى ماند که منتظر است در همان دورِ نخست پیروز شود. (و سود وافرى بهره ببرد بى آن که زیانى ببیند)»؛ (کَالْیَاسِرِ آلْفَالِجِ(1) یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ).

مرحوم سیّد رضى در شرح این جمله مى گوید: «یاسرون» کسانى هستند که به وسیله پیکان هاى تیر بر شتر نحر شده بخت آزمایى مى کنند و «فالج» کسى است که پیروز شده است. گفته مى شود: «فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ» یعنى بر آن ها پیروز شد، ازاین رو در بعضى از رجزها مى خوانیم: هنگامى که دیدم شخصى پیروز شد...»؛ (الْیاسِرُونَ هُمُ الَّذینَ یَتَضارَبُونَ بِالْقِداحِ عَلَى الْجَزُورِ. وَ الْفالِجُ: الْقاهِرُ وَ الْغالِبُ؛ یُقالُ: فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ، وَ قالَ الرّاجِزُ: لَمّا رَأیْتُ فالِجاً قَدْ فَلَجا).

ص: 129


1- در تعدادى از نسخ، «کَالْفالِجِ الْیاسِر» آمده؛ ولى صحیح همان است که در متن آمده است.

مرحوم سیّد رضى به دلیل این که درصدد شکافتن معناى حقیقى یا کنایى «یاسر» و «فالج» بوده، صدر این کلام را ذکر نکرده است؛ ولى اگر به صدر آن در خطبه 23 بازگردیم معناى کامل و جامعى از این گفتار حکیمانه به دست مى آید، زیرا امام (علیه السلام) در آن جا مى فرماید: «هرگاه انسان مسلمان به دنبال کار زشتى که از آشکار شدنش شرمنده شود نباشد و به کارى که افراد پست آن را وسیله هتک حرمت او قرار دهند دست نزند مانند مسابقه دهنده ماهرى است که منتظر است در همان دورِ نخست پیروز گردد و سود وافرى ببرد بى آن که زیانى دامان او را بگیرد»؛ (فَإِنْ رَأَى أَحَدُکُمْ لأَخِیهِ غَفِیرَةً فِی أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلا تَکُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ یَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ فَیَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُکِرَتْ وَ یُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ کَانَ کَالْفَالِجِ الْیَاسِرِ الَّذِی یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ یُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَم).

این پیروزى سریع مى تواند پیروزى در دنیا باشد یا در سراى آخرت یا در هر دو، زیرا چنین مؤمن پاک دامنى نه بهانه به دست بدخواهان مى دهد که از او عیب جویى کنند و نه کارى برخلاف رضاى الهى انجام مى دهد که در سراى آخرت دامنش را بگیرند، بنابراین او در هر دو سرا پیروز است.

نکته مهمى که در این جا باید به آن توجه داشت معناى «یاسر» است که بسیارى از شارحان، آن را به قمارباز تفسیر کرده و گفته اند: مؤمن پاک دامن مانند قماربازى است که در دور اول قمار برنده مى شود و مى دانیم چنین تشبیهى هرگز مناسب کلام امام (علیه السلام) نیست. گویا آن ها به تعبیر «قِداح» (چوبه هاى تیر) و «جَزُور» (شتر قربانى) توجه نکرده اند.

توضیح این که طبق آنچه محقق خویى از زمخشرى در کشاف نقل مى کند، عرب ها هنگام بخت آزمایى ده چوبه تیر انتخاب مى کردند و روى هرکدام اسمى مى نوشتند؛ بعضى به عنوان برنده و بعضى به عنوان بازنده. سپس شترى را

ص: 130

خریدارى مى کردند و آن را نحر کرده، به ده قسمت تقسیم مى نمودند. تیرهاى ده گانه را در کیسه اى ریخته، مخلوط مى کردند و کسى که مورد اعتماد آن ها بود دست مى کرد و تیرها را یکى بعد از دیگرى بیرون مى آورد: هفت چوبه تیر که هر کدام نام خاصى بر آن نوشته شده بود به نام هرکس مى افتاد سهمى مى برد. برترین سهم، «مُعَلّى» نام داشت اما سه چوبه دیگر به نام هر کس مى افتاد نه تنها سهمى نداشتند بلکه مى بایست یک سوم از قیمت شتر را بپردازد و در پایان، برندگان، سهام خود را به فقرا مى دادند و چیزى از آن را نمى خوردند و به این کار افتخار مى کردند.(1)

«قِداح»، اشاره به آن چوب هاى تیر است و «جَزور» اشاره به شترى است که براى این کار انتخاب مى کردند.

با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود که این کار گر چه نوعى بخت آزمایى بوده - نه قمار - ولى سرانجامش خدمتى به فقرا محسوب مى شده است، بنابراین گر چه اصل این کار از نظر شرعى باطل است، ولى آن زشتى و قبحى که در مسئله قمار است، مخصوصاً با توجه به پایان آن، در آن دیده نمى شود و تشبیه امام (علیه السلام) تشبیه فصیح و بلیغى است.

از آن جا که مؤمن پاک دامنى که بهانه به دست بدخواهان نمى دهد به سرعت در کارهایش پیروز مى شود از او تعبیر به «فالج» شده که از ریشه «فَلج» (بر وزن گنج) به معناى پیروزى است و تعبیر «أوَّلُ فَوْزَةٍ» معناى نخستین پیروزى را دارد.

ص: 131


1- شرح نهج البلاغه محقق خوئى، ج 3، ص 319، با تلخیص.

ص: 132

گفتار حکیمانه 9

اشاره

وَ فی حَدیثهِ عَلیهِ السَّلامُ

کُنَّا إِذَا آحْمَرَّ آلْبَأْسُ آتَّقَیْنَا بِرَسُولِ آلله (صلی الله علیه و آله)، فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى آلْعَدُوِّ مِنْهُ.

در حدیثى امام (علیه السلام) فرمود:

هرگاه آتش جنگ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پناه مى بردیم و در آن هنگام هیچ یک از ما از او به دشمن نزدیک تر نبود!(1)

مرحوم سیّد رضى (در تفسیر این کلام شریف) مى گوید:

معناى این سخن این است که وقتى ترس از دشمن شدید مى شد و جنگ

ص: 133


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این کلام نورانى را ابوعبید (عالم معروف قرن سوم) در کتاب خود به نام غریب الحدیث آورده و همچنین طبرى نیز آن را در تاریخ خود نقل کرده است. سپس مرحوم خطیب در ذیل کلام خود مى نویسد: ظاهر این است که تمام آنچه مرحوم سیّد رضى در این فصل (احادیث نه گانه) آورده است از همان کتاب ابوعبید است (که در وصف او نوشته اند: مردى عالم در فنون مختلف ادبیات و جز آن بود و به گفته بعضى، پیشواى دانشمندان عصر خود به شمار مى آمد). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 211).اضافه مى کنیم که این حدیث شریف در کتاب مسند احمد (متوفاى 241) نیز آمده است. (مسند احمد، ج 1، ص 156) همچنین در کتاب مکارم الاخلاق، ص 19 و مستدرک حاکم نیشابورى، ج 2، ص 143 با اندکى تفاوت.

به گونه اى بود که گویا مى خواهد جنگجویان را در کام خود فرو ببرد مسلمانان به پیامبر (صلی الله علیه و آله) پناهنده مى شدند تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شخصاً به نبرد بپردازد و خداوند به برکت وجود او نصرت و پیروزى را بر آنان نازل کند و در سایه آن حضرت ایمن گردند. جمله «إِذَا آحْمَرَّ آلْبَأْسُ» کنایه از شدت کارزار است و در این باره سخنان فراوانى گفته شده که بهترین آن ها این است که امام (علیه السلام) گرماى جنگ را به شعله هاى سوزان آتش تشبیه کرده است که حرارت و سرخى، هر دو را دربر دارد و از امورى که این نظر را تقویت مى کند سخن رسول الله (صلی الله علیه و آله) در جنگ «حنین» (هوازن) است؛ وى هنگامى که نبرد سخت و شمشیر زدن مردم را در آن جنگ مشاهده کرد فرمود: «الآنَ حَمِیَ الْوَطیسُ (الان آتش جنگ شعله ور شد)، زیرا «وَطیس» به معناى تنور آتش است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گرماى جنگ را که از درگیرى جنگجویان به وجود آمده بود به گرمى آتش و افروختگى آن تشبیه فرموده است.

این فصل (که ناظر به تفسیر بعضى از واژه ها و جمله هاى فصیح و بلیغ آن حضرت (علیه السلام) بود) پایان یافت و به شیوه سابق در نقل کلمات قصار بازمى گردیم. (وَ مَعْنى ذلِکَ أنَّهُ إذا عَظُمَ الْخَوْفُ مِنَ الْعَدُوِّ، وَ اشْتَدَّ عِضاضُ الْحَرْبِ فَزِعَ الْمُسْلِمُونَ إلى قِتالِ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) بِنَفْسِهِ، فَیُنْزِلُ اللهُ عَلَیْهِمُ النَّصْرَ بِهِ، وَ یَأمَنُونَ مِمّا کانُوا یَخافُونَهُ بِمَکانِهِ. وَ قَوْلُهُ: «إذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ» کِنایَةٌ عَنِ اشْتِدادِ الأَمْرِ، وَ قَدْ قیلَ فِی ذلِکَ أَقْوالٌ، أَحْسَنُها: أنَّهُ شَبَّهَ حَمْیَ الْحَرْبِ بِالنّارِ الَّتِی تَجْمَعُ الْحَرارَةَ وَ الْحُمْرَةَ بِفِعْلِها وَ لَوْنِها وَ مِمّا یُقَوّی ذلِکَ قَوْلُ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله)، وَ قَدْ رَأى مُجْتَلَدَ النّاسِ یَوْمَ حُنَیْنٍ وَ هِىَ حَرْبُ هَوازِنَ: «الآنَ حَمِىَ الْوَطیسُ» فَالْوَطیسُ: مُسْتَوْقَدُ النّارِ، فَشَبَّهَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) مَا آسْتَحَرَّ مِنْ جِلادِ الْقَوْمِ بِاحْتِدامِ النّارِ وَ شِدَّةِ الْتِهابِها.

إنْقَضى هذَا الْفَصْلُ وَ رَجَعْنا إلى سُنَنِ الْفَرَضِ الاْوّلِ فِی هذَا الْبابِ).

ص: 134

شرح و تفسیر: روز جنگ از همه نزدیک تر به دشمن، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود

در این کلام شریف که در منابع بسیار زیادى، پیش و پس از سیّد رضى، با تفاوت هایى نقل شده، امام (علیه السلام) به موقعیت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در میدان جنگ اشاره مهمى مى کند، مى فرماید: «هرگاه آتش جنگ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پناه مى بردیم و در آن هنگام هیچ یک از ما، از او به دشمن نزدیک تر نبود»؛ (کُنَّا إِذَا آحْمَرَّ آلْبَأْسُ آتَّقَیْنَا بِرَسُولِ آلله (صلی الله علیه و آله)، فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى آلْعَدُوِّ مِنْهُ).

سیّد رضى؛ که هدفش شرح نکته هاى فصیح و بلیغ این جمله بوده است مى گوید: «معناى این سخن این است که وقتى ترس از دشمن شدید مى شد و جنگ به گونه اى بود که گویا مى خواهد جنگجویان را در کام خود فرو ببرد مسلمانان به پیامبر (صلی الله علیه و آله) پناهنده مى شدند تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شخصاً به نبرد بپردازد و خداوند به برکت وجود او نصرت و پیروزى را بر آنان نازل کند و در سایه آن حضرت ایمن گردند»؛ (وَ مَعْنى ذلِکَ أنَّهُ إذا عَظُمَ الْخَوْفُ مِنَ الْعَدُوِّ، وَ اشْتَدَّ عِضاضُ الْحَرْبِ فَزِعَ الْمُسْلِمُونَ إلى قِتالِ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) بِنَفْسِهِ، فَیُنْزِلُ اللهُ عَلَیْهِمُ النَّصْرَ بِهِ، وَ یَأمَنُونَ مِمّا کانُوا یَخافُونَهُ بِمَکانِهِ).

سپس مى افزاید: «جمله «إذَا احْمَرَّ الْبَأسُ» کنایه از شدت کارزار است و در این باره سخنان فراوانى گفته شده که بهترین آن ها این است که امام (علیه السلام) گرماى

ص: 135

جنگ را به شعله هاى سوزان آتش تشبیه کرده است که حرارت و سرخى، هر دو را دربر دارد و از امورى که این نظر را تقویت مى کند سخن رسول الله (صلی الله علیه و آله) در جنگ «حنین» (هوازن) است؛ وى هنگامى که نبرد سخت و شمشیر زدن مردم را در آن جنگ مشاهده کرد فرمود: «الآنَ حَمِىَ الْوَطیسُ (الان آتش جنگ شعله ور شد)، زیرا «وَطیس» به معناى تنور آتش است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گرماى جنگ را که از درگیرى جنگجویان به وجود آمده بود به گرمى آتش و افروختگى آن تشبیه فرموده است»؛ (وَ قَوْلُهُ: «إذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ» کِنایَةٌ عَنِ اشْتِدادِ الأَمْرِ، وَ قَدْ قیلَ فِی ذلِکَ أَقْوالٌ أَحْسَنُها: أنَّهُ شَبَّهَ حَمْیَ الْحَرْبِ بِالنّارِ الَّتِی تَجْمَعُ الْحَرارَةَ وَ الْحُمْرَةَ بِفِعْلِها وَ لَوْنِها وَ مِمّا یُقَوّی ذلِکَ قَوْلُ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله)، وَ قَدْ رَأى مُجْتَلَدَ النّاسِ یَوْمَ حُنَیْنٍ وَ هِىَ حَرْبُ هَوازِنَ: «الآنَ حَمِی الْوَطیسُ» فَالْوَطیسُ: مُسْتَوْقَدُ النّارِ، فَشَبَّهَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) مَا اسْتَحَرَّ مِنْ جِلادِ الْقَوْمِ بِاحْتِدامِ النّارِ وَشِدَّةِ الْتِهابِها).

آنچه تا این جا آمد مربوط به تفسیر کلمات و جمله هاى این حدیث شریف و ارزیابى فصاحت و بلاغت آن بود؛ اما آنچه به محتواى این کلام شریف مربوط است فراتر از این هاست:

امیرمؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) که مى فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا؛ به خدا سوگند! اگر تمام عرب، دست به دست هم دهند وبه جنگ با من برخیزند من هرگز به میدان جنگ پشت نخواهم کرد».(1)

همچنین در جاى دیگر مى فرماید: «وَ اللَّهِ لاَبْنُ أَبِیطَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه؛ به خدا سوگند! انس و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ و شهادت از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است».(2)

ص: 136


1- نهج البلاغه، نامه 45.
2- نهج البلاغه، خطبه 5.

و در یک کلمه، همان على بن ابى طالبى که در جنگ احزاب و خیبر و بدر و... رشادت هاى بى مانندى در برابر دشمن نشان داد و شجاعان عرب را بر خاک افکند مى گوید: «هنگامى که آتش جنگ شعله ور مى شد ما به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پناه مى بردیم و او از همه به تیررس دشمن نزدیک تر بود».

این مسئله واقعاً عجیب است، فرمانده دشمن معمولاً در تیررس دشمن قرار نمى گیرد آن هم به گونه اى که از همه به تیررس دشمن نزدیک تر باشد تا بتواند مدیریت لشکر را انجام دهد. این نشانه مهمى از شجاعت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و توکل او بر ذات پاک پروردگار و آرامش بخشیدن به نفرات لشکر است تا آن ها بدانند که یارى خداوند در انتظارشان است و به یقین پیروز مى شوند و هرگز احتمال شکست را در وجود خود راه ندهند که این خود عامل مهم پیروزى در میدان نبرد است.

برخلاف آنچه بعضى مى پندارند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) شخصاً در میدان جنگ به مبارزه برنمى خاست، مورخان اسلامى نوشته اند که در جنگ هاى فراوانى شخصاً وارد میدان نبرد شد؛ از جمله «ابن اسحاق» در کتاب تاریخ خود مى نویسد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در نُه غزوه از غزوات اسلامى شخصاً به نبرد پرداخت، در جنگ بدر، احد، خندق، بنى قریظه، بنى المصطلق، خیبر، فتح، حنین و طائف. و بعضى بیش از این تعداد را شمرده اند.(1)

در تفسیر قمى آمده است: هنگامى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در جنگ اُحد گروهى از یاران خود را دید که به سوى کوه هاى اطراف احد فرار مى کنند کلاه خود را از سر خود برداشت و فریاد زد: من رسول خدایم، کجا فرار مى کنید؟ از خدا و پیغمبرش؟ (و امیرمؤمنان على (علیه السلام) همچنان در کنار او بود و همراه آن حضرت دفاع مى کرد).(2)

ص: 137


1- شرح نهج البلاغه علّامه شوشترى، ج 2، ص 378.
2- تفسیر قمى، ج 1، ص 114.

در جنگ «هوازن» (روز حنین) لشکر اسلام بسیار زیاد بود، زیرا این جنگ بعد از فتح مکه واقع شد. در عین حال چون مشرکان در نقاط مختلف مخفى شده بودند و کمین کرده بودند و ناگهان بر لشکر اسلام تاختند، بسیارى از مسلمانان فرار کردند هنگامى که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) این صحنه را دید، به عباس که صداى رسایى داشت فرمود: مردم را صدا بزن و عهد و پیمان و بیعتى را که من بر آن ها دارم به یادشان بیاور. عباس با صداى بلند همه را صدا زد. شب بود و همه جا ظلمانى و دشمنان از دره ها و کمین گاه ها با شمشیر و سلاح هاى دیگر به مسلمانان حمله مى کردند. ناگهان صورت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مانند قرص ماه درخشیدن گرفت و شخصاً مسلمانان را صدا زد که عهد و پیمانى که با خدا بستید چه شد؟ همگى پیام پیامبر (صلی الله علیه و آله) را شنیدند و به سوى او حرکت کردند و با دشمن پیکار نمودند و پیروز شدند.(1)

علامه مجلسى؛ در جلد شانزدهم بحارالانوار در بحث شجاعت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این حدیث را از على (علیه السلام) نقل مى کند: «لَقَدْ رَأَیْتُنِی یَوْمَ بَدْرٍ وَ نَحْنُ نَلُوذُ بِالنَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ أَقْرَبُنَا إِلَى الْعَدُوِّ وَ کَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ یَوْمَئِذٍ بَأْساً؛ من در روز جنگ بدر شاهد و ناظر بودم که ما به پیامبر (صلی الله علیه و آله) پناه مى بردیم و او از همه ما به دشمن نزدیک تر و از برجسته ترین جنگجویان در آن روز بود».(2)

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود از «واقدى» نقل مى کند که در روز اُحد هنگامى که آن صدمات را بر وجود پیامبر (صلی الله علیه و آله) وارد کردند على (علیه السلام) فرمود: قسم به خدایى که او را به حق مبعوث کرد! «ما زالَ شِبْراً وَاحِداً إنّه لَفی وَجْهِ الْعَدُوِّتَثُوبُ إلَیْهِ طائِفَةٌ مِنْ أصْحابِهِ مَرّةً وَ تَتَفَرَّقُ عَنْهُ مَرَّةً؛ آن حضرت (صلی الله علیه و آله)

ص: 138


1- ارشاد مفید، ج 1، ص 142، با تلخیص.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 232.

حتى یک وجب از برابر دشمنان عقب نشینى نکرد و در این حال، گاه گروهى ازیارانش به سوى او مى آمدند و گاه پراکنده مى شدند (اما او همچون کوه ایستاده بود)».(1)

مرحوم سیّد رضى به پایان این فصل کوتاه که مى رسد مى گوید: «این فصل (که ناظر به تفسیر بعضى از واژه ها و جمله هاى فصیح و بلیغ آن حضرت (علیه السلام) بود) پایان یافت و به شیوه سابق در نقل کلمات قصار بازمى گردیم»؛ (إنْقَضى هذَا الْفَصْلُ وَ رَجَعْنا إلى سُنَنِ الْفَرَضِ الاْوّلِ فِی هذَا الْبابِ).

ص: 139


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 15، ص 19.

ص: 140

گفتار حکیمانه 261

اشاره

وَقَالَ (علیه السلام) لَمّا بَلَغَهُ إغارَةُ أصْحابِ مُعاوِیَةَ عَلَى الاْنْبارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ ماشِیاً حَتّى أَتَى آلنُّخَیْلَةَ فَأدْرَکَهُ النّاسُ، وَ قالُوا: یا أَمیرَالْمُؤمِنینَ نَحْنُ نَکْفیکَهُمْ،

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا تَکْفُونَنی أَنْفُسَکُمْ، فَکَیْفَ تَکْفُونَنی غَیْرَکُمْ؟ إِنْ کَانَتِ آلرَّعَایَا قَبْلی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا، وَ إِنَّنی آلْیَوْمَ لأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتی کَأَنَّنی آلْمَقُودُ وَ هُمُ آلقَادَةُ، أَو آلْمَوْزُوعُ وَ هُمُ آلْوَزَعَةُ!

امام (علیه السلام) این سخن را هنگامى بیان فرمود که خبر حمله اصحاب معاویه به انبار (یکى از شهرهاى شمالى عراق) و غارت کردن آن جا را شنید. امام (علیه السلام) شخصاً پیاده به طرف نخیله (منزلگاهى نزدیک کوفه که محل اجتماع لشکر بود) حرکت کرد. مردم خود را به امام (علیه السلام) رساندند و عرض کردند: اى امیرمؤمنان! ما از عهده آنان برمى آییم (و آن ها را سر جاى خود مى نشانیم).

امام (علیه السلام) فرمود:

شما از عهده مشکلات خودتان با من برنمى آیید چگونه مى توانید مشکل دیگران

ص: 141

را از من دفع کنید. رعایاى پیش از من از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند؛ اما من امروز از ستم رعیتم شکایت دارم. گویى من پیروم و آن ها پیشوا و من محکومم و آن ها حاکم.(1)

مرحوم سیّد رضى در این جا مى افزاید: «هنگامى که امام (علیه السلام) این سخن را در ضمن یک گفتار طولانى - که قسمت برگزیده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت - بیان کرد، دو نفر از یارانش جلو آمدند. یکى از آن ها عرض کرد: من جز اختیار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت کنیم. امام (علیه السلام) فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (که بسیج یک سپاه است)، چه کارى مى توانید انجام دهید؟ (فَلَمّا قالَ (علیه السلام) هذَا الْقَوْلَ، فی کَلامٍ طَویلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِی جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّی لا أمْلِکُ إلّا نَفْسی وَ أخی فَمُرْ بِأَمْرِکَ یا أمِیرَالْمُؤمِنینَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ (علیه السلام): وَأَیْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِیدُ؟).

ص: 142


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: بخشى از این کلام شریف را ابراهیم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات (بنا به گفته ابن ابى الحدید) و بخش دیگرى از آن را جاحظ در البیان و التبیین و مبرّد در کامل با اضافاتى آورده اندو این کلام در واقع بخشى از خطبه بیست و هفتم است که بحث آن گذشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 211).
شرح و تفسیر: گلایه شدید امام (علیه السلام) از سُستى بعضى از یارانش

همان گونه که در بیان اسناد این کلام شریف اشاره شد، این سخن مربوط به خطبه 27 نهج البلاغه است. توضیح این که یکى از شیطنت هاى معاویه این بود که براى تضعیف روحیه مردم عراق و به خصوص سربازان امیرمؤمنان على (علیه السلام) گهگاهى عده اى را مى فرستاد تا غافلگیرانه و ناجوانمردانه به شهرهایى که نزدیک مرز شام بود حمله کنند؛ عده اى را به قتل برسانند، جمعى را مجروح کنند و اموالى را به غارت ببرند. این همان روشى است که در طول تاریخ جباران خودکامه از آن بهره گیرى مى کردند.

یکى از این حملات به شهر مرزى انبار (این شهر اکنون نزدیک مرزهاى سوریه و اردن است) به وسیله «سفیان بن اوس» انجام شد، هنگامى که خبر به امام (علیه السلام) رسید بسیار ناراحت شد. در کوفه خطبه اى خواند (خطبه 27 نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشکریان، اصحاب خود و مردم کوفه را ملامت و نکوهش کرد، زیرا این جسارت اصحاب معاویه ناشى از بى تفاوتى مردم کوفه بود. آن گاه امام (علیه السلام) سکوت کرد تا عکس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشین ببیند. همه خاموش شدند و سخنى نگفتند.

مرحوم سیّد رضى خلاصه این ماجرا را به این صورت نقل کرده است: «هنگامى که امام (علیه السلام) خبر حمله یاران معاویه به انبار و غارت آن جا را شنید

ص: 143

شخصاً پیاده به سوى «نخیله» که لشکرگاه معروف کوفه بود به راه افتاد. مردم نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛ (جمعى از سرشناسان اصحاب) عرض کردند: اى امیرمؤمنان! شما بازگردید ما این مشکل را حل مى کنیم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِیَةَ عَلَى الأَنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِیاً حَتَّى أَتَى النُّخَیْلَةَ وَ أَدْرَکَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ نَحْنُ نَکْفِیکَهُمْ).

در این جا بود که امام (علیه السلام) فرمود: «شما از عهده حل مشکلات خودتان با من برنمى آیید چگونه مى خواهید مشکل دیگران را از من دفع کنید؟»؛ (فَقَالَ مَا تَکْفُونَنِی أَنْفُسَکُمْ فَکَیْفَ تَکْفُونَنِی غَیْرَکُمْ).

اشاره به این که شما قادر به دفاع از خویشتن نیستید چگونه مى توانید از من دفاع کنید؟ دشمن به سرزمین شما حمله مى کند، نفرات شما را به قتل مى رساند، اموالتان را غارت مى کند و شما نشسته اید و تماشا مى کنید!

سپس مى افزاید: «(مشکل دیگر این است که) رعایاى پیشین از ستم فرمانروایان خود شکایت مى کردند؛ ولى من امروز از ستم رعیتم شکایت دارم»؛ (إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلِی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا وَإِنَّنِی الْیَوْمَ لأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتِی).

اشاره به این که شما به سخنان من گوش نمى دهید، فرمان من را اطاعت نمى کنید. گویا دشمن، این را احساس کرده و بى مهابا به سرزمین شما حمله مى کند. مى داند که شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حیثیت و سرزمینتان نیستید وهمین امر سبب جسارت او شده است.

این سخن شبیه مطلبى است که در خطبه 121 وارد شده که امام (علیه السلام) مى فرماید: «أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بِکُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِی کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَة؛ من مى خواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم در حالى که خودتان درد من هستید».

در پایان مى افزاید: «گویى من پیرو هستم و آن ها پیشوا یا من فرمان بر و محکومم و آن ها فرمانده و حاکم»؛ (کَأَنَّنِی الْمَقُودُ وَهُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ).

ص: 144

«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ریشه «وَزْع» (بر وزن نذر) در اصل به معناى علاقه شدید به چیزى است که انسان را از امور دیگر بازمى دارد. سپس به معناى بازداشتن استعمال شده است. این تعبیر هرگاه در مورد لشکر یا صفوف دیگر به کار رود مفهومش این است که آن ها را نگاه دارند تا آخرین نفرات به آن ها ملحق شوند و از پراکندگى آن ها جلوگیرى کنند. از آن جا که این کار به وسیله شخص حاکم و فرمانده انجام مى شود، واژه «وازع» به معناى حاکم و فرمانده استعمال شده است که در جمله مورد بحث همین معنا منظور است.

سیّد رضى (رحمه الله) پس از ذکر این جمله مى افزاید: «هنگامى که امام (علیه السلام) این سخن را در ضمن گفتارى طولانى - که قسمت برگزیده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت - بیان کرد، دو نفر از یارانش جلو آمدند. یکى از آن ها عرض کرد: من جز اختیار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت کنیم. امام (علیه السلام) فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (که بسیج یک سپاه است)، چه کارى مى توانید انجام دهید؟ (فَلَمّا قالَ (علیه السلام) هذَا الْقَوْلَ، فی کَلامٍ طَویلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِی جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّی لا أمْلِکُ إلّا نَفْسی وَأخی فَمُرْ بِأَمْرِکَ یا أمِیرَالْمُؤمِنینَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ (علیه السلام): وَ أَیْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِیدُ؟).

سرانجام، این سخنان در آنان اثر کرد و گروه زیادى بیدار شدند و «سعید بن قیس همدانى» با هشت هزار نفر به تعقیب سپاه غارتگر معاویه پرداختند؛ اما آن ها فرار را بر قرار ترجیح داده و از مرزهاى عراق گریخته بودند.

نکته: یاران بى وفا!

از خطبه ها و کلمات مختلف امیرمؤمنان على (علیه السلام) استفاده مى شود که آن حضرت از سستى جمعى از اصحاب و یاران خود بسیار افسرده و ناراحت بود

ص: 145

و معتقد بود اگر آن ها مردان شجاع و اهل کارزار بودند هرگز معاویه و شامیان نمى توانستند کشور اسلام را به دو پاره تقسیم کنند و حکومتى خودکامه و به سبک سلاطین جور در منطقه خود به وجود آورند؛ حکومتى که بعدها نیز سرچشمه انواع مفاسد و مظالم در کشور اسلام شد و چهره تاریخ اسلام را مشوّه کرد و آثار پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را در مناطق مختلفى کم رنگ یا بى رنگ ساخت و براى یک فرمانده چقدر دردناک است که از هر نظر آماده دفع دشمن باشد، هم برنامه داشته باشد و هم تدبیر و هم قوت و قدرت؛ ولى نفرات او با وى هماهنگ نگردند تا آن جا که افراد ناآگاه گمان برند اشکال در فرمانده است. سوز دل امیرمؤمنان على (علیه السلام) را از این وضعیت، در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت به خوبى مشاهده مى کنیم.

ص: 146

گفتار حکیمانه 262

اشاره

وَ قِیلَ: إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ: أَتَرانی أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ کانُوا عَلى ضَلالَةٍ؟

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

یَا حَارِثُ، إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ آلْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَ لَمْ تَعْرَفِ آلْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ.

فَقالَ الْحارِثُ: فَإِنّی أعْتَزِلُ مَعَ سَعیدِ بْنِ مالِکٍ وَ عَبْدِاللهِ بْنِ عُمَرَ، فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّ سَعِیداً وَ عَبْدَاللهِ بْن عُمَرَ لَمْ یَنْصُرَا آلْحَقَّ وَ لَمْ یَخْذُلاَ البَاطِلَ.

بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (که از یاران آن حضرت (علیه السلام) محسوب مى شد؛ ولى راه خطا را مى پیمود) خدمت حضرت آمد و عرض کرد: شما فکر مى کنید من هم لشکر جمل را گمراه مى دانم؟ (چنین نیست)

امام (علیه السلام) فرمود:

«اى حارث! تو به پایین نگاه کردى نه به بالاى سرت به همین دلیل حیران و سرگردان شدى (اگر به من و جمعیت مهاجران و انصار پیامبر (صلی الله علیه و آله) نگاه مى کردى

ص: 147

در شناخت حق گرفتار سرگردانى نمى شدى) تو حق را نشناختى تا کسانى را که به سراغ حق آمده اند بشناسى. باطل را نیز نشناخته اى تا کسانى را که به سراغ باطل رفته اند شناسایى کنى».

حارث (براى تبرئه خود) گفت: «من همراه سعید بن مالک (سعد بن مالک، مشهور به سعد ابى وقاص) و عبدالله بن عمر کناره گیرى مى کنم (و بى طرف مى مانم)».

امام (علیه السلام) فرمود: «سعید (سعد) و عبدالله بن عمر حق را یارى نکردند و باطل را نیز خوار نساختند (آن ها راه خطا پیمودند، چگونه به آن ها اقتدا مى کنى؟)».(1)

ص: 148


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که شیخ طوسى آن را در امالى با تفاوتى آورده و ابتداى این کلام را جاحظ در البیان و التبیین و یعقوبى در تاریخ خود و بلاذرى در انساب الاشراف ذکر کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 212).
شرح و تفسیر: نخست حق را بشناس سپس پیروانش را

بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (که از یاران آن حضرت (علیه السلام) محسوب مى شد ولى راه خطا را مى پیمود) خدمت حضرت آمد و عرض کرد: شما فکر مى کنید من هم لشکر جمل را گمراه مى دانم؟ (چنین نیست)»؛ (وَ قِیلَ: إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ: أَتَرانی أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ کانُوا عَلى ضَلالَةٍ؟).

امام (علیه السلام) فرمود: «اى حارث! تو به زیر دست خود نگاه کردى نه به بالاى سرت به همین دلیل حیران و سرگردان شدى (اگر به من و جمعیت مهاجران و انصار پیامبر (صلی الله علیه و آله) نگاه مى کردى در شناخت حق گرفتار سرگردانى نمى شدى) تو حق را نشناختى تا کسانى را که به سراغ حق آمده اند بشناسى. باطل را نیز نشناخته اى تا کسانى را که به سراغ باطل رفته اند شناسایى کنى»؛ (یَا حَارِثُ، إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ آلْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَ لَمْ تَعْرَفِ آلْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ).

حارث (براى تبرئه خود) گفت: «من همراه سعید بن مالک (سعد بن مالک، مشهور به سعد ابى وقاص) و عبد الله بن عمر کناره گیرى مى کنم (و بى طرف مى مانم)»؛ (فَإِنّی أعْتَزِلُ مَعَ سَعیدِ بْنِ مالِکٍ وَ عَبْدِاللهِ بْنِ عُمَرَ).

امام (علیه السلام) فرمود: «سعید (سعد) و عبدالله بن عمر حق را یارى نکردند و باطل را

ص: 149

نیز خوار نساختند (آن ها راه خطا پیمودند، چگونه به آن ها اقتدا مى کنى؟)»؛ (فَقال (علیه السلام): إِنَّ سَعِیداً وَعَبْدَ آللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ یَنْصُرَا آلْحَقَّ وَ لَمْ یَخْذُلاَ البَاطِلَ).

مى دانیم که در ماجراى جنگ جمل، مردم به سه گروه تقسیم شدند: گروه اوّل، مؤمنان آگاه بودند که دست به دامان امیرمؤمنان على (علیه السلام) زدند و بر بیعتى که با او کرده بودند ثابت قدم ماندند و به فرمان آن حضرت براى خاموش کردن آتش فتنه «طلحه» و «زبیر» به بصره آمدند. گروه دوم، فریب خوردگانى بودند که به تحریک «طلحه»، «زبیر»، «عایشه» و «معاویه» بیعت خود را شکستند و یا هرگز بیعت نکردند و در مقابل آن حضرت ایستادند. گروه کوچکى نیز بودند که بى طرفى را برگزیدند و به گمان باطل، به احتیاط عمل کردند؛ نه به صفوف یاران على (علیه السلام) پیوستند و نه دنبال طلحه و زبیر به راه افتادند که از جمله آن ها «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» بودند.

در کلام مورد بحث به نام «حارث بن حوط» که شخص سرشناسى نبود برخورد مى کنیم که خدمت امام (علیه السلام) رسید و اظهار داشت که من باور نمى کنم لشکر جمل گمراه بوده اند. امام (علیه السلام) با گفتار حکیمانه خود درسى به او و افراد هم فکرش داد، فرمود: سرچشمه اشتباه تو این است که به زیردست خود نگاه کرده اى؛ یعنى به افراد فرومایه و نادان و بى سروپا، به پیمان شکنان و فتنه انگیزان؛ و به بالاى سرت - که اشاره به خود آن حضرت و مهاجران و انصارى است که در رکاب آن حضرت بودند - نگاه نکردى. اگر این گونه مى نگریستى هرگز در بى طرفى توأم با سرگردانى نمى ماندى و راه صحیح را برمى گزیدى.

سپس امام (علیه السلام) به اصلى کلى و مهم اشاره کرد، فرمود: راه صحیح این است که اول حق را بشناسى و آن را معیار قرار دهى. هر کس به سراغ آن رفت آن را خوب بدانى، خواه از افراد برجسته باشد یا از افراد ناشناخته. همچنین باطل را خوب بشناسى و بر اساس آن طرفداران باطل را شناسایى کنى، خواه از افراد برجسته باشند یا از مردم عادى.

ص: 150

اشاره به این که تو به طلحه و زبیر نگاه کردى که از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند وروزى در رکاب آن حضرت جهاد و فداکارى کردند و همچنین به همسر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عایشه نگریستى و حق و باطل را بر معیار آن ها قرار دادى و این اشتباه بزرگ توست.

هنگامى که حارث براى توجیه کار خود به کار «سعد بن ابى وقّاص» و«عبدالله بن عمر» اشاره کرد، حضرت در پاسخ او فرمود: اشتباه بزرگ آن ها این بود که بى طرف ماندند؛ نه حق را انتخاب کردند و نه باطل را. بالاخره در میان این دو گروه حتماً یکى بر حق بود؛ خوب بود گروه حق را شناسایى و از آن دفاع مى کردند، بنابراین آن ها قطعاً خطاکار بودند.

درباره این که منظور از جمله «لَمْ یَخْذُلاَ الْباطِلَ» چیست؟ گفته شده است: منظور این است که آن ها با سکوتشان در برابر اصحاب جمل و اهل شام، باطل را یارى کردند، زیرا خذلان به معناى ترک یارى است، بنابراین «لَمْ یَخْذُلا» به معناى یارى کردن است.

همین جمله در حکمت 18 به صورت دیگرى آمده که هماهنگ تر با مقصود امام (علیه السلام) است؛ در آن جا امام (علیه السلام) درباره کسانى که از پیکار با شورشیان به همراه او خوددارى کرده بودند مى فرماید: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ؛ آن ها دست از یارى حق برداشتند (و حق را تنها گذاشتند) و باطل را نیز یارى نکردند».

به هر حال تمام این ها، نکوهش افرادى است که به گمان خود راه تقوا را مى پویند و در حوادث مهم مذهبى و اجتماعى و سیاسى بى طرف مى مانند؛ همان بى طرفى اى که نشانه عدم مسئولیت در برابر حق و باطل است. در طول تاریخ اسلام به این گونه افراد برخورد مى کنیم و امروز هم در جامعه خود کسانى را مى بینیم که همین مسیر غلط را مى پیمایند و گمان مى کنند در طریق تقوا و پرهیزکارى گام گذاشته اند.

ص: 151

نکته: معرفى چند چهره

در مقدمه این کلام حکیمانه، نام «حارث بن حوط» - که در بعضى از نسخ به جاى «حوط»، «خوط» آمده است - به چشم مى خورد. او فرد ناشناسى است و در کتب رجال کمتر درباره او سخن گفته اند. همین مقدار معلوم است که در داستان جنگ جمل بى طرفى را برگزید و به کار «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» استناد جست که امیرمؤمنان (علیه السلام) آن پاسخ دندان شکن را به او داد.

مرحوم علامه نمازى در مستدرک رجال الحدیث مى نویسد: او از اصحاب امیرمؤمنان (علیه السلام)؛ ولى آدم نادرست و نکوهیده اى بود.

اما «سعد بن مالک» (که در متن به اشتباه «سعید بن مالک» ذکر شده است) همان «سعد بن ابى وقاصِ» معروف است که نام پدرش مالک بود و به دلیل رشادت هایى که در فتح قادسیه از خود نشان داد در تاریخ اسلام مشهور شد و به همین علت، عمَر او را به عنوان یکى از اعضاى شوراى شش نفرى خود براى انتخاب خلیفه بعدى برگزید؛ ولى هنگامى که مردم با امیرمؤمنان على (علیه السلام) بیعت کردند، از بیعت با آن حضرت خوددارى کرد و گوشه نشینى را برگزید. البته بعد از امیرمؤمنان (علیه السلام) با معاویه نیز رابطه خوبى نداشت و بعضى از فضایل على (علیه السلام) را آشکارا بیان مى کرد. از جمله در زمان حیات امیرمؤمنان على (علیه السلام) هنگامى که معاویه نامه اى به او (سعد بن ابى وقاص) و «عبدالله بن عمر» و «محمد بن مسلمه» در زمان حیات امیرمؤمنان على (علیه السلام) نوشت و آن ها را براى خون خواهى عثمان به یارى خود طلبید، هرکدام به او پاسخى دادند. «سعد بن ابى وقاص» اشعارى در پاسخ او نوشت که بعضى از آن ابیات چنین است:

مُعاوِی دَاءُکَ داءُ الْعَیاءِ *** وَ لَیْسَ ما تَجیءُ بِهِ دَواءٌ

أَیَدْعُونی أبُو حَسَنٍ عَلیٌّ *** فَلَمْ أرْدُدْ عَلَیْهِ ما یَشاءُ

ص: 152

أَتَطْمَعُ فِی الَّذی أعْیا عَلِیّاً *** عَلى ما قَدْ طَمَعْتَ بِهِ الْعَفاءُ

اى معاویه! تو گرفتار درد بى درمان شده اى - که هیچ دوایى براى آن پیدا نمى شود.

آیا من دعوت ابوالحسن على (علیه السلام) را که مرا مى خواند پاسخ نگویم؟

آیا تو به کسى طمع دارى که به على (علیه السلام) (با آن عظمت و مقام) پاسخ مثبت نداده به تو پاسخ مثبت دهد و آنچه را طمع کرده اى ارزانى دارد؟(1)

سعد سرانجام عزلت برگزید، گوسفندانى تهیه کرد و به پرورش آن ها پرداخت. در بعضى از روایات آمده است: معاویه که از عدم همراهى او و ذکر فضایل على (علیه السلام) توسط او بیم داشت و مى ترسید با خلافت یزید همراهى نکند وى را مسموم ساخت.(2)

اما «عبدالله بن عمر» (فرزند خلیفه دوم) از کسانى بود که از امیرمؤمنان (علیه السلام) کناره گیرى کرد و با دستگاه معاویه نیز هماهنگى نداشت و هنگامى که یزید، امام حسین (علیه السلام) را به شهادت رساند، سخت به او انتقاد کرد و در ملاقاتى که با یزید داشت بر او فریاد زد که چرا حسین (علیه السلام) را کشتى؟ ولى در بعضى از روایات آمده است: هنگامى که «حَجاج» مکه را گرفت و «عبدالله بن زبیر» را به دار آویخت عبدالله بن عمر ترسید که او را هم به سرنوشت عبدالله بن زبیر گرفتار سازد. نزد «حجاج» رفت و گفت: دستت را بده تا با تو براى «عبدالملک» (خلیفه اموى) بیعت کنم، زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهِلِیَّةً». حجاج پایش را دراز کرد و گفت: با پایم بیعت کن، با دستم مشغول کارى هستم. عبدالله گفت: مرا مسخره مى کنى؟ حجاج گفت: اى احمق قبیله

ص: 153


1- اسد الغابة، حالات سعد بن مالک.
2- شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، ج 5، ص 377.

بنى عدى! تو با على بیعت نکردى ولى امروز مى گویى کسى که بمیرد و امام زمانش را نشناسد مرگ او مرگ جاهلیت است؟ آیا على امام زمان تو نبود؟ چرا با او بیعت نکردى؟ به خدا سوگند! مى دانم که تو به سبب فرمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزد من نیامده اى، بلکه به دلیل ترس از به دار آویخته شدن بر همان درختى که «ابن زبیر» را به دار آویختم آمده اى.(1)

گفته شده که سرانجام حجاج او را با زهر به قتل رسانید.(2)

ص: 154


1- سفینة البحار، ماده «عین»، «عبدالله».
2- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین مى نویسد: معاویه مى خواست براى فرزندش یزید از مردم بیعت بگیرد ولى وجود مبارک امام حسن (علیه السلام) و سعد بن ابى وقاص کار را بر او مشکل کرده بودند، از این رو هر دو رامسموم ساخت. (مقاتل الطالبیین، ص 48).

گفتار حکیمانه 263

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

صَاحِبُ آلسُّلْطَانِ كَرَاكِبِ آلأَسَدِ: يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

همنشین سلطان مانند کسى است که بر شیر سوار است، دیگران به مقام او غبطه مى خورند ولى او خود بهتر مى داند در چه وضع خطرناکى قرار گرفته است.(1)

ص: 155


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر، این کلام شریف از دو منبع دیگر نقل شده است: نخست از آمُدى در غرر با مختصر تغییر(به جاى «اَعْلَمُ»، «اَعْرَفُ» آمده است). و دیگر در سراج الملوک طرطوشى با تفاوت قابل ملاحظه به اینصورت: «صاحِبُ السُّلْطانِ کَراکِبِ الاْسَدِ یَهابُهُ النّاسُ وَ هُوَ لِمَرْکُوبِهِ أهْیَبُ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4،ص 213).
شرح و تفسیر: قرب سلطان است از آن قرب، الحذر!

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به موقعیت خطرناک اطرافیان سلاطین و پادشاهان و زمامداران اشاره مى کند، مى فرماید: «همنشین سلطان مانند کسى است که بر شیر سوار است، دیگران به مقام او غبطه مى خورند ولى او خود بهتر مى داند در چه وضع خطرناکى قرار گرفته است». (صَاحِبُ آلسُّلْطَانِ کَرَاکِبِ آلأَسَدِ: یُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ).

تاریخ نشان مى دهد که مقربان سلاطین همیشه گرفتار خطرى بوده اند که امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده است.

مردم، مقام و جاه آن ها را مى بینند و غبطه مى خورند که اى کاش به جاى آن ها بودند و با استفاده از قدرت سلطان مى توانستند هر کارى را بخواهند انجام دهند. این در حالى است که آن ها همواره بر لب پرتگاه خطرند و بسیار شده است که ناگهان سلطان به آن ها بدبین شده، نه تنها دستور عزل آن ها را داده، بلکه آن ها را به شدت مجازات کرده و در بسیارى از موارد نابود ساخته است.

این به آن سبب است که از یک سو سلاطین انتظار دارند اطرافیانشان کارهاى آن ها را بزرگ جلوه دهند و نقاط ضعف را نبینند و تملق و چاپلوسى را به درجه اعلا برسانند و از سوى دیگر افراد حسود، همواره به سخن چینى درباره آن ها مى پردازند و اگر کمترین لغزشى براى آن ها پیدا شود آن را بزرگ کرده به سلطان

ص: 156

گزارش مى دهند و سعى مى کنند تخم بدبینى را در ذهن او بکارند و از سوى سوم، گاه سلطان از نفوذ آن ها به وحشت مى افتد و چنین مى پندارد که ممکن است اطرافیانش رقیب او شوند و حتى قدرت را از دست او گرفته، او را از اوج عزت به زیر آورند. این عوامل دست به دست هم مى دهند و سبب مى شوند که اطرافیان آن ها همیشه در خطر باشند.

چه تشبیه جالبى امام (علیه السلام) فرموده است: شخصى که سوار شیر است مردم او را صاحب قدرت تصور مى کنند که توانسته شیر را که قوى ترین حیوانات است تحت سلطه خود قرار دهد ولى از سویى دیگر، شیر هرگز خوى درندگى خود را فراموش نمى کند؛ ناگهان از یک فرصت استفاده کرده، سوار خود را بر زمین مى زند و او را مى درد.

بسیار دیده شده که پرورش دهندگان شیر در باغ وحش ها یا در سیرک ها براى تماشاى مردم سال ها از این حیوان درنده مراقبت کرده و به او محبت نموده اند؛ ولى ناگهان خوى درندگى شیر ظاهر شده و مراقب و پرورش دهنده خود را دریده است.

همان گونه که در بحث مصادر این کلام حکیمانه آمد، در سراج الملوک (طرطوشى) تعبیر زیباى دیگرى از این حدیث آمده است؛ او از امام (علیه السلام) چنین نقل مى کند: «صاحِبُ السُّلْطانِ کَراکِبِ الاْسَدِ یَهابُهُ النّاسُ وَ هُوَ لِمَرْکُوبِهِ أهْیَبُ؛ یار سلطان همچون کسى است که بر شیر سوار شده، مردم از او مى ترسند و او از مرکبش بیشتر مى ترسد».

با توجه به این که این مشکل براى اطرافیان سلاطین و زمامداران به خصوص زمامداران خودکامه در هر عصر و زمان و در هر مکانى وجود داشته، ضرب المثل هاى زیادى در این زمینه، میان مردم رواج یافته که «ابن ابى الحدید» موارد زیادى از آن ها را در سخنان خود آورده است، از جمله از «عتابى»

ص: 157

(از شعراى عباسى و دوستان برامکه، وزراى بنى عباس)(1) نقل مى کند که به او گفتند: چرا به سراغ امیر نمى روى؟ گفت: زیرا مى بینم یکى را بدون این که کار خوبى انجام داده باشد پاداش مى دهد و تشویق مى کند و دیگرى را بدون گناه به قتل مى رساند و من نمى دانم جزء دسته اولم یا دوم و آنچه از او امید دارم به اندازه خطرى نیست که مرا تهدید مى کند.

از شخص دیگرى به نام «سعید حمید» نقل مى کند که مى گوید: خدمت سلطان مانند حمام است؛ آن ها که بیرون هستند مایل اند هر چه زودتر وارد و آن ها که داخل اند مایل هستند خارج شوند.

از «ابن مقفع» نقل مى کند که توجه سلطان به اطرافیانش باعث دردسر است و بى اعتنایى او باعث ذلت.

دیگرى مى گوید: سزاوار است کسى که همنشین سلطان است همیشه خود را آماده عذرخواهى از گناهى کند که هرگز انجام نداده و در حالى که نزدیک ترین افراد به اوست از همه ترسان تر باشد.

نیز از بعضى نقل مى کند: هنگامى که با سلطان همنشین شدى باید با او چنان مدارا کنى که زن زشت صورت با شوهرى که از او متنفر است رفتار مى کند؛ یعنى پیوسته خود را در نظر او زیبا جلوه دهى.(2)

بدیهى است که آنچه در این کلام حکیمانه امام (علیه السلام) آمده است اشاره به اطرافیان و حواشى سلاطین جور و زمامداران خودکامه است و گرنه همراهى با زمامدار عادل مسلمین و کسانى که به حکم خداوند و پذیرش حق حکومت دارند و معاونت و کمک به آن ها، خدمت بزرگ و افتخار عظیمى است.

ص: 158


1- الکنى و الالقاب، ج 2، ص 463.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 149.

گفتار حکیمانه 264

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَحْسِنُوا فی عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِکُم.

امام (علیه السلام) فرمود:

با بازماندگان دیگران خوش رفتارى کنید تا با بازماندگان شما همین گونه رفتار کنند.(1)

ص: 159


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، این کلام حکیمانه را از کتاب دعوات راوندى (متوفاى 573) با تفاوتى نقل کرده است (به جاى «تُحْفَظُ»، «تُحْسَنُ» آمده است). نیز آن را از ابن عساکر (متوفاى 571) در کتاب تاریخ دمشق در شرح حال امیرمؤمنان على (علیه السلام) از شخصى به نام «ابن دُلهَم» نقل کرده و از روایت ابن عساکر استفاده مى شود که این کلام بخشى از خطبه 64 است (ولى آنچه از تاریخ دمشق استفاده مى شود این است که این جمله بخشى از خطبه 28 نهج البلاغه است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 213).
شرح و تفسیر: خوش رفتارى با بازماندگان مسلمین

حضرت على (علیه السلام) در این سخن سرشار از حکمت به آثار مثبت نیکوکارى درباره بازماندگان مسلمین اشاره مى کند، مى فرماید: «با بازماندگان دیگران خوش رفتارى کنید تا با بازماندگان شما همین گونه رفتار کنند»؛ (أَحْسِنُوا فی عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِکُم).

این گفتار درخشان امام (علیه السلام) در واقع برگرفته از دو آیه نورانى قرآن مجید است، در سوره نساء آیه9 مى گوید: (وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلا سَدِیداً)؛ «کسانى که اگر فرزندان ناتوانى از خود به یادگار بگذارند از آینده آنان مى ترسند، باید (از ستم درباره یتیمان مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهیزند، و سخنى استوار بگویند».

همچنین در آیه 82 سوره کهف مى خوانیم: (وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِى الْمَدِینَةِ وَ کَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَ کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَ یَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّنْ رَّبِّکَ)؛ «و اما آن دیوار، از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود؛ و زیر آن، گنجى متعلق به آن دو وجود داشت؛ و پدرشان مرد صالحى بود، پس پروردگار تو مى خواست آن ها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند؛ این رحمتى از پروردگارت بود».

در آیه نخست، به کسانى که با یتیمان و فرزندان ناتوان و ضعیف مسلمان

ص: 160

بدرفتارى مى کنند هشدار داده که ممکن است با فرزندان خود آن ها این گونه رفتار شود و در آیه دوم، صالح بودن پدران را رمز خدمت دو پیامبر به فرزندان آن ها شمرده است.

این حقیقت در روایات اسلامى نیز منعکس است؛ از جمله در روایتى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «فِی کِتَابِ عَلِیٍّ (علیه السلام) إِنَّ آکِلَ مَالِ الْیَتِیمِ سَیُدْرِکُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِی عَقِبِهِ وَ یَلْحَقُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِی الاْخِرَةِ؛ در کتاب على (علیه السلام) آمده است: کسى که مال یتیم را به ناحق بخورد وبال آن، دامن فرزندان او را در دنیا و دامن خودش را در آخرت خواهد گرفت».(1)

در طول تاریخ نیز نمونه هاى زیادى از این مطلب آمده است که افرادى با بازماندگان دیگران بدرفتارى کردند و فرزندان آن ها گرفتار بدرفتارى دیگران شدند.

با توجه به این که براساس مطالب مذکور، پاداش کیفر اعمال نیک و بد پدران به فرزندان منتقل مى شود این سؤال پیش مى آید که چگونه خداوند مجازات شخصى را که در حق اولاد دیگران ظلم کرده است به فرزندان آن شخص منتقل مى کند؟ در حالى که قرآن با صراحت مى گوید: (وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)؛ «هیچ کس به جرم گناه دیگرى مجازات نمى شود»؟(2)

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى گردد و آن این که این پاداش و مجازات، پاداش و مجازات تشریعى نیست، بلکه نوعى تکوین است، زیرا هنگامى که کسى پایه کار خوب یا بدى را در جامعه مى گذارد کم کم به صورت یک سنّت درمى آید و دیگران هم در همان مسیر گام برمى دارند و در نتیجه آن نیک و بد به سراغ فرزندان او نیز خواهد آمد. به خصوص وجدان انسانى مردم

ص: 161


1- بحارالانوار، ج 72، ص 13.
2- انعام، آیه 164.

ایجاب مى کند درباره فرزندان انسان نیکوکار، نیکوکارى کنند، همان گونه که حس انتقام جویى آن ها ایجاب مى کند از فرزندان ستمکار انتقام بگیرند.

البته در مورد کلام امام (علیه السلام) که سخن از رسیدن نتیجه نیکوکارى به فرزندان نیکوکار است هیچ مشکلى وجود ندارد که خداوند تفضّلا فرزندان نیکوکاران را مشمول عنایت خاصى قرار دهد و پاداش پدران را در اختیار آنان بگذارد.

در غررالحکم از امام (علیه السلام) نقل شده است: «مَنْ رَعَى الاَْیْتَامَ رُعِیَ فِی بَنِیهِ؛ کسى که یتیمان دیگران را سرپرستى کند مردم فرزندان او را مراقبت و سرپرستى خواهند کرد».(1)

ص: 162


1- غررالحکم، ح 9400.

گفتار حکیمانه 265

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ كَلاَمَ آلْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً كَانَ دَوَاءً، وَ إِذَا كَانَ خَطَأً كَانَ دَاءً.

امام (علیه السلام) فرمود:

گفتار دانشمندان اگر صحیح و درست باشد دوا (داروى شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بیمارى است.(1)

ص: 163


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که صاحب مصادر نهج البلاغه از روایات دیگران درباره این کلام حکیمانه نقل کرده روایت آمُدى است که آن را با تفاوتى (به جاى «الحکماء»، «الحکیم») آورده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 214).
شرح و تفسیر: گفتار دانشمندان، درد یا دارو؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه آثار مثبت و منفى گفتار دانشمندان را بیان کرده است، مى فرماید: «گفتار دانشمندان اگر صحیح و درست باشد دوا (داروى شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بیمارى است»؛ (إِنَّ کَلاَمَ آلْحُکَمَاءِ إِذَا کَانَ صَوَاباً کَانَ دَوَاءً، وَ إِذَا کَانَ خَطَأً کَانَ دَاءً).

این سخن از آن جا سرچشمه مى گیرد که مردم چشم به سخنان دانشمندان مى دوزند و گوش جان به گفتار آن ها مى سپارند به خصوص حکیم و دانشمندى که آزمایش خود را در میان مردم پس داده باشد و سابقه تقوا و وارستگى او در میان آنان مشهور باشد. چنین کسى هر چه بگوید بسیارى از مردم آن را به کار بندند، به همین دلیل اگر گفتار درستى باشد داروى دردهاى فردى و اجتماعى، و مادّى و معنوى مردم خواهد بود و اگر به راه خطا برود باز مردم ناآگاهانه از آن پیروى مى کنند و موجب دردهاى مادى و معنوى جامعه مى شود.

این سخن هشدارى است به دانشمندان و علما و حکماى جامعه که درباره سخنان خود درست بیندیشند و دقت کنند و بدانند که یک گفتار نابجاى آن ها ممکن است جامعه اى را بیمار کند و عواقب سوء آن دامن خود آن ها را نیز بگیرد، ازاین رو گفته اند: لغزش عالِم به منزله لغزش عالَم است.

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «زَلَّةُ الْعَالِمِ کَانْکِسَارِ السَّفِینَةِ

ص: 164

تَغْرَقُ وَ یَغْرَقُ مَعَها خَلْقٌ؛ لغزش عالِم مانند شکستن کشتى است که هم کشتى غرق مى شود و هم تمام سرنشینانش».(1)

چه تعبیر شگفتى! امام (علیه السلام) جامعه انسانى را به سرنشینان کشتى تشبیه کرده که سرنوشت آن ها به هم گره خورده و لغزش عالم را به منزله سوراخ کردن یا درهم شکستن کشتى دانسته است که سبب غرق شدن گروه بسیارى مى شود.

در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است: «زَلَّةُ الْعالِمِ تُفْسِدُ عَوالِمَ؛ لغزش عالم، جهانى را فاسد مى کند».(2)

این سخن حکیمانه در عصر و زمان ما که وسایل ارتباط جمعى به قدرى گسترده شده که گفته اى ممکن است به فاصله بسیار کوتاهى در تمام دنیا پخش شود، ظهور و بروز بیشترى دارد.

قرآن مجید مى گوید: «حتى در قیامت هنگامى که گروهى از مردم به جرم گناهانشان در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند مى گویند: (رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ)؛ «خداوندا! ما از رؤسا و بزرگانمان پیروى کردیم و آن ها ما را از راه راست منحرف ساخته و گمراه کردند».(3)

گر چه واژه هاى «سادَتَنا» و «کُبَراءَنا» مفهوم وسیعى دارند؛ ولى دانشمندانِ مقبول جامعه یکى از مصادیق آن محسوب مى شوند.

ص: 165


1- غررالحکم، ح 233.
2- غررالحکم، ح 232.
3- احزاب، آیه 67.

ص: 166

گفتار حکیمانه 266

اشاره

وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ یُعَرِّفَهُ الإِیمانَ

فَقَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِذَا کَانَ آلْغَدُ فَأْتِنی حَتَّى أُخْبِرَکَ عَلَى أَسْمَاعِ آلنَّاسِ، فَإِنْ نَسِیْتَ مَقَالَتی حَفِظَهَا عَلَیْکَ غَیْرُکَ فَإِنَّ آلْکَلاَمَ کَالشَّارِدَةِ یَنْقُفُهَا هذَا وَ یُخْطِئُهَا هذَا.

کسى از آن حضرت تقاضا کرد که ایمان را برایش توصیف کند؛

امام (علیه السلام) فرمود:

فردا نزد من بیا تا در حضور جمع، تو را از آن آگاه سازم که اگر گفته ام را فراموش کردى دیگرى آن را براى تو حفظ کند، زیرا سخن همچون شترِ فرارى است که بعضى ممکن است آن را پیدا کنند و بعضى آن را نیابند.(1)

ص: 167


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: این سخن را از امیرمؤمنان (علیه السلام) به طور متواتر نقل کرده اند؛ برخى باسند و بعضى به شکل مرسل؛ از کسانى که پیش از سیّد رضى تمام یا بعضى از آن را نقل کرده اند، ابن شعبه حرانى در تحف العقول، مرحوم کلینى در اصول کافى و ابو على قالى در ذیل الامالى و ابوطالب مکى در قوت القلوب و ابونعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء و صدوق در کتاب خصال است. پس از سیّد رضى نیز گروهى آن را به صورتى نقل کرده اند که به وضوح معلوم مى شود از نهج البلاغه نگرفته اند؛ مانند خوارزمى در مناقب و قاضى قضاعى در دستور معالم الحکم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 214).

مرحوم سیّد رضى به دنبال این گفتار حکیمانه مى افزاید: آنچه امام (علیه السلام) (فرداى آن روز) در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود، همان است که ما در همین باب کلمات قصار به عنوان «الاْیمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ» (حکمت 31) آوردیم. (پیش از این به عنوان «عَلى أرْبَعِ دَعائِم» آورده شده است). (وَ قَدْ ذَکَرنا ما أجابَهُ بِهِ فیما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَ هُوَ قَوْلُهُ: «الإِیمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ»).

ص: 168

شرح و تفسیر: براى آموزش صحیح شتاب مکن!

در آغاز این کلام امام (علیه السلام) آمده است: «مردى از محضرش خواست ایمان را براى او شرح دهد»؛ (وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ یُعَرِّفَهُ الإِیمَانَ).

گفته اند: این مرد، عمار یاسر بود که هم در صحنه جهاد مى درخشید و هم در معارف اسلامى. هنگامى که خود را در کنار آن چشمه جوشان معرفت دید، درخواست کرد که مهم ترین مسئله را که همان ایمان است با تمام ویژگى هایش براى او شرح دهد.

امام (علیه السلام) به او فرمود: «(شتاب مکن) فردا نزد من بیا تا در حضور جمع، تو را از آن آگاه سازم که اگر گفته ام را فراموش کردى دیگرى آن را براى تو حفظ کند، زیرا سخن همچون شترِ فرارى است که بعضى ممکن است آن را پیدا کنند و بعضى آن را نیابند»؛ (إِذَا کَانَ آلْغَدُ فَأْتِنی حَتَّى أُخْبِرَکَ عَلَى أَسْمَاعِ آلنَّاسِ، فَإِنْ نَسِیْتَ مَقَالَتی حَفِظَهَا عَلَیْکَ غَیْرُکَ فَإِنَّ آلْکَلاَمَ کَالشَّارِدَةِ یَنْقُفُهَا هذَا وَ یُخْطِئُهَا هذَا).

همان گونه که در ذیل ترجمه آن، پیش از این ذکر کردیم، شرح جامعى که امام (علیه السلام) درباره ایمان داد همان است که در حکمت 31 آمده و توضیح آن گذشت.

به هر حال مقصود امام (علیه السلام) این است که مطالب اساسى و مهم مانند شرح ویژگى هاى ایمان باید در حضور جمع بیان شود تا هیچ یک از نکته هاى آن ضایع نگردد و به طور کامل براى غیر حاضران و حتى براى نسل هاى آینده باقى بماند.

ص: 169

اضافه بر این، هنگامى که سخنى در حضور جمع گفته شود به یقین در میان آن ها افراد فاضل و برجسته کم نیستند؛ آن ها مى توانند در فهم مفاهیم آن به دیگران کمک کنند.

«شارِدَة» از ریشه «شُرُود» (بر وزن سرود) به معناى حیوان یا انسان فرارى است و چون در این جا به صورت مؤنث آمده و غالباً ضرب المثل هاى عرب به شتر است، مى تواند اشاره به ناقه گریزپا باشد. بعضى «شرود» را به معناى فرار توأم با اضطراب تفسیر کرده اند و به هر حال این واژه به صورت کنایه در مورد سخن ها و مسائل دیگر به کار مى رود.

«یَنْقُفُها» از ریشه «نَقْف» (بر وزن وقف) در اصل به معناى شکافتن و سوراخ کردن و در کلام امام (علیه السلام) به این معناست که بعضى مى توانند کلام را بشکافند و معانى اصلى آن را استخراج کنند و بعضى قادر بر آن نیستند.

ولى در بسیارى از نسخه هاى نهج البلاغه یا کتب دیگر که این گفتار حکیمانه در آن ها نقل شده «یَثقَفُها» به جاى «یَنْقُفُها» آمده است که از ریشه «ثِقافَة» به معناى یافتن و فهمیدن است و در این جا همان معناى فهم و درک را دربر دارد و نتیجه اش همان مى شود که گفته شد؛ یعنى اگر کلام در برابر جمع ایراد شود و بعضى نتوانند به حقیقت معناى آن برسند، گروه دیگرى که داراى فهم و شعور بیشترى هستند آن را درک کرده و براى دیگران تبیین مى کنند. این نسخه صحیح تر به نظر مى رسد.

در هر صورت، کلام هنگامى که در جمع ایراد شود هم الفاظ آن به طور کامل حفظ مى شود و هم مفاهیم آن روشن مى گردد.

این سخن امام (علیه السلام) مى تواند تأکیدى بر حفظ احادیث و نقل کامل و کتابت آن ها براى کسانى که در مجلس امام (علیه السلام) حضور نداشتند و یا نسل هاى آینده باشد. درست برخلاف رفتارى که در قرن اول با احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) به علت کج اندیشىِ

ص: 170

بعضى از حاکمان انجام شد که نقل احادیث آن حضرت را ممنوع کردند و بسیارى از گوهرهاى گران بهاى احادیث، به دلیل این ندانم کارى و یا اعمال اغراض سوء از میان رفت و هنوز نیز مسلمانان از این نظر احساس خسارت بزرگى مى کنند. هر چند گروهى در گوشه و کنار، به رغم آن تحریم غلط یا مغرضانه، بخش قابل توجهى از سخنان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را حفظ کرده، به دست شاگردان خود سپردند که در قرن هاى بعد ظهور و بروز کرد.

همان گونه که در ترجمه این سخن آمد، سیّد رضى(رحمه الله) پس از ذکر این کلام حکیمانه مى گوید: آنچه امام (علیه السلام) (فرداى آن روز) در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود، همان است که ما در همین باب کلمات قصار به عنوان «الإیمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ» (حکمت 31) آوردیم. (پیش از این به عنوان «عَلى أرْبَعِ دَعائِمٍ» آورده شده است)؛ (وَ قَدْ ذَکَرنا ما أجابَهُ بِهِ فیما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَ هُوَ قَوْلُهُ: «الإِیمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ»).

نکته: کتابت حدیث

مى دانیم که احادیث اسلامى اعم از احادیثى که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده یا از امامان معصوم (علیهم السلام)، نقش بسیار مهمى در فهم معارف اسلام دارد. به همین دلیل معصومان (علیهم السلام) تأکید داشتند که احادیث آنان به صورت کامل حفظ گردد و براى نسل هاى آینده به یادگار گذاشته شود.

از جمله در حدیثى از مفضل بن عمر مى خوانیم که مى گوید: امام صادق (علیه السلام) به من فرمود: «اکْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَکَ فِی إِخْوَانِکَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ کُتُبَکَ بَنِیکَ فَإِنَّهُ یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لایَأْنَسُونَ فِیهِ إِلاَّ بِکُتُبِهِمْ؛ (این احادیث را) بنویس و معلومات خود را در میان برادرانت منتشر کن و اگر از دنیا رفتى کتاب هایت را

ص: 171

به یادگار به فرزندانت بسپار، زیرا زمان سختى بر مردم مى آید که تنها با کتاب هایشان انس مى گیرند».(1)

نیز از احادیث استفاده مى شود که معصومان (علیهم السلام) اصرار داشتند کلمات آن ها بدون کم و زیاد حفظ شود و به دیگران برسد؛ در حدیثى آمده است که «ابوبصیر» مى گوید: از امام صادق (علیه السلام) تفسیر این آیه شریفه را پرسیدم: (الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)(2) فرمود: «هُوَ الرَّجُلُ یَسْمَعُ الْحَدِیثَ فَیُحَدِّثُ بِهِ کَمَا سَمِعَهُ لایَزِیدُ فِیهِ وَ لا یَنْقُصُ مِنْهُ؛ منظور از این آیه کسانى هستند که احادیث را مى شنوند و آن را عیناً بدون کم وزیاد براى دیگران بازگو مى کنند».(3)

به همین دلیل اصرار داشتندکه حتى الامکان احادیث آن ها در جمع مطرح شود که اگر بعضى نتوانستند حدیث رابه خوبى حفظ کنند، برخى دیگر از عهده آن برآیند.

اصحاب نیز اصرار داشتند حتى الامکان احادیث معصومان (علیهم السلام) را در همان جلسه بیان حدیث مکتوب کنند تا از کم و زیاد محفوظ بماند.

در حدیثى مى خوانیم که «زراره»، محدث و فقیه مشهور از امام صادق (علیه السلام) سؤالى درباره وقت ظهر و عصر کرد و به دنبال آن آمده است: «وَ فَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِیَکْتُبَ» (بلافاصله کاغذ و قلم آماده کرد تا سخن امام (علیه السلام) را بنویسد) ولى امام (علیه السلام) پاسخى به او نداد. او الواح خود را جمع کرد و گفت: بر ماست که سؤال کنیم و شما آگاه ترید که چه وظیفه اى دارید. و در پایان حدیث آمده است که امام (علیه السلام) پس از مدّتى پاسخ را براى او فرستاد (و از وى دلجویى کرد).(4)

در حالات یاران اهل بیت (علیهم السلام) مى خوانیم که بعضى از آن ها که ده ها کتاب از احادیث آن بزرگواران را پر کرده بودند آن ها را به راویان بعد مى سپردند.

ص: 172


1- کافى، ج 1، ص 52، ح 11.
2- زمر، آیه 18.
3- کافى، ج 1، ص 51، ح 1.
4- وسائل الشیعه، ج 3، ص 110، ح 33.

گفتار حکیمانه 267

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

یَابْنَ آدَمَ، لاَ تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ آلَّذِی لَمْ یَأْتِکَ عَلَى یَوْمِکَ آلَّذِی قَدْ أَتَاکَ، فَإِنَّهُ إِنْ یَکُ مِنْ عُمُرِک یَأْتِ اللّهُ فِیهِ بِرِزْقِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى فرزند آدم! غم و اندوهِ روزى را که نیامده بر آن روز که در آن هستى تحمیل مکن، چرا که اگر آن روز، از عمرت باشد خداوند روزىِ تو را در آن روز مى رساند (و اگر نباشد، اندوه چرا؟).(1)

ص: 173


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام حکیمانه را از ابن قتیبه در کتاب عیون الاخبار نقل مى کند با اضافه این جمله: «فَاعْلَمْ أَنَّکَ لا تَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّا کُنْتَ فِیهِ خازِناً لِغَیْرِکَ». نیز «مبرد» در کتاب کامل و «تنوخى» در کتاب الفرج بعد الشدة با همان اضافه اى که ابن قتیبه نقل کرده آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 216).
شرح و تفسیر: حرص چرا؟

امام (علیه السلام) براى پیشگیرى از حرص حریصان مى فرماید: «اى فرزند آدم! غم و اندوهِ روزى را که نیامده بر آن روز که در آن هستى تحمیل مکن، چرا که اگر آن روز، از عمرت باشد خداوند روزىِ تو را در آن روز مى رساند (و اگر نباشد، اندوه چرا؟)»؛ (یَابْنَ آدَمَ، لاَ تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ آلَّذِی لَمْ یَأْتِکَ عَلَى یَوْمِکَ آلَّذِی قَدْ أَتَاکَ، فَإِنَّهُ إِنْ یَکُ مِنْ عُمُرِک یَأْتِ اللّهُ فِیهِ بِرِزْقِکَ).

شک نیست که منظور امام (علیه السلام) از این کلام، نفى آینده نگرى و تدبیر در امور زندگى به خصوص در سطح جامعه اسلامى نیست، زیرا هر کسى باید به آینده همسر و فرزندانش و زمامداران اسلامى به آینده مسلمانان حساس باشند.

در حالات سلمان فارسى که آگاهى کامل از تعلیمات اسلام داشت، آمده است: هنگامى که سهم خود را از بیت المال مى گرفت، قوت سال خود را از آن مى خرید و نگهدارى مى کرد.

در حدیث دیگرى آمده است که وى فلسفه این کار را چنین بیان مى کرد: «إِنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَى صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَیْشِ مَا تَعْتَمِدُ عَلَیْهِ فَإِذَا هِیَ أَحْرَزَتْ مَعِیشَتَهَا اطْمَأَنَّتْ؛ نفس آدمى هنگامى که آینده خود را تأمین نبیند دل چرکین مى شود ولى زمانى که معیشت خود را تأمین کرد اطمینان پیدا مى کند».(1)

ص: 174


1- کافى، ج 5، ص 89، ح 3.

بنابراین هرگز منظور امام (علیه السلام) ترک تلاش و کوشش براى زندگى و تأمین آینده معقول و برنامه ریزى براى وابسته نبودن به دیگران نیست، بلکه هدف جلوگیرى از حرص و آز شدیدى است که بسیارى از مردم را فرامى گیرد و به بهانه تأمین آینده دائماً براى ثروت اندوزى تلاش مى کنند و اموالى را گرد مى آورند که هرگز تا آخر عمر از آن استفاده نکرده، براى دیگران به یادگار مى گذارند.

شاهد این سخن همان جمله اى است که در ذیل این حدیث شریف در بعضى از منابع آمده بود که امام (علیه السلام) مى فرماید: «وَ اعْلَمْ أنَّکَ لاتَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّا کُنْتَ فِیهِ خازِناً لِغَیْرِکَ؛ بدان که تو چیزى از مال را بیش از نیاز خود به دست نمى آورى مگر این که در آن، خزانه دار براى دیگرى هستى».

مرحوم «مغنیه» در شرح این کلام، تفسیر دیگرى دارد، که مى گوید: این سخن امام (علیه السلام) نهى از کار و کوشش براى آینده نیست. چگونه ممکن است نهى از این کار باشد در حالى که خود آن حضرت مى فرماید: «اِعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً (وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً)؛ براى دنیایت آن گونه عمل کن که گویى تا ابد زنده اى (و براى آخرتت آن گونه عمل کن که گویا مى خواهى فردا از دنیا بروى)»؟(1) و اگر کار و تلاش پیگیر نباشد، زندگى در دنیا غیر ممکن است. منظور امام (علیه السلام) از کلام مورد بحث این است که اگر چیزى هنوز زمانش فرانرسیده و به

ص: 175


1- این حدیث شریف را از امیرمؤمنان (علیه السلام) نیافتیم ولى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مجموعه ورام، ج 2، ص 234 و از امام حسن مجتبى (علیه السلام) در ج 13، ص 58، ح3 یافت شد، هر چند مضمونى شبیه آن در بعضى از کتب همانند کتاب جامع الاخبار، ص 181 از آن حضرت نقل شده است. در آن کتاب چنین آمده است: مرد عالمى چهل حدیث انتخاب کرد و نوشت و از آن چهل حدیث، چهار جمله را برگزید که از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده بود و بقیه را به دریا افکند (اشاره به این که همان چهار جمله براى نجات دنیا و آخرت کافى استوآن چهار جمله این بود:) «أطِعِ اللهَ بِقَدْرِ حاجَتِکَ إلَیْهِ وَ آعْصِ اللهِ بِقَدْرِ طاقَتِکَ عَلى عُقُوبَتِهِ وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ بِقَدْرِ مَقامِکَ فیها وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ بِقَدْرِ بَقائِکَ فیها؛ خدا را به اندازه نیازى که به او دارى اطاعت کن و به اندازه اى که طاقت عقوبتش را دارى معصیت کن، براى دنیایت به اندازه اى که در آن اقامت دارى تلاش کن و براى آخرتت به اندازه اى که در آن خواهى ماند».

دست تو نیامده غمگین مباش و حسرت و اندوه به خود راه نده. شاید چنین چیزى اصلاً وجود پیدا نکند و نباید شتاب زده، غم و اندوه را براى آن به خود راه دهى. چنین غم و اندوهى چه سودى دارد؟ چه بسا زندگى را بر ما تباه کند و غم و اندوه را بر دل ما مضاعف سازد و ما را از تفکر وتلاش براى واجبات و انجام مسئولیت ها بازدارد.(1)

ولى آنچه در تفسیر اول گفتیم مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع بین دو تفسیر نیز امکان پذیر است.

کلام حکیمانه مورد بحث پیام دیگرى هم دارد و آن این که نباید برنامه هاى آینده سبب فراموشى برنامه روزانه شود؛ مثلاً ملتى امروز با گرسنگى دست به گریبان اند، ولى مسئولان براى چند سال بعد برنامه طراحى کنند و از وضع امروز غافل شوند. امام (علیه السلام) مى فرماید: غم فردا را بر فکر امروز نیفزا؛ مسئولیت خود را امروز انجام ده، به لطف خدا مشکلات آینده را حل خواهى کرد.

همان گونه که عکس این کار نیز درست نیست که انسان وظیفه امروز را براى فردا بگذارد، چرا که فردا وظیفه خاص خود را دارد و به گفته شاعر:

کار امروز به فردا نگذارى زنهار *** که چو فردا برسد نوبت کار دگر است

در غررالحکم ذیل سخن گهربار و حکمت آمیز مورد بحث این جمله آمده است: «وَ إنْ لَمْ یَکُنْ مِنْ عُمْرِکَ فَما هَمُّکَ بِما لَیْسَ مِنْ أجْلِکَ» اشاره به این که اگر خداوند فردا به تو عمرى بدهد، وسایل آن را فراهم مى کند و اگر در فردا عمرى نداشته باشى چرا بیهوده خود را مشغول فکر فردا کنى؟

ص: 176


1- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 378.

گفتار حکیمانه 268

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا، وَ أَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً ما.

امام (علیه السلام) فرمود:

دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار، چرا که ممکن است روزى دشمنت شود و با دشمنت نیز در حد اعتدال دشمنى کن، زیرا ممکن است روزى دوست تو شود.(1)

ص: 177


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در ذکر مصادر دیگر این کلام حکیمانه شرح مفصلى دارد؛ از جمله مى گوید: ابو على قالى در کتابش به نام ذیل الامالى آن را نقل کرده و این حدیث شریف از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز نقل شده است. همچنین ابن شعبه حرانى در تحف العقول و ابوحیان توحیدى در الصدیق والصداقه و ابوطالب مکى در قوُت القلوب و هِروى در الجمع بین الغریبین و ابوهلال عسکرى در جمهرة الامثال آن را از امیرمؤمنان (علیه السلام) روایت کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 217).
شرح و تفسیر: در دوستى و دشمنى از حدّ تجاوز مکن

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این کلام حکیمانه توصیه مى کند که هرگز در دوستى و دشمنى افراط نکنید که پایان نافرجامى دارد، مى فرماید: «دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار، چرا که ممکن است روزى دشمنت شود و با دشمنت نیز در حد اعتدال دشمنى کن، زیرا ممکن است روزى دوست تو شود»؛ (أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا، وَ أَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً ما).

«هَون» در اصل به معناى آرامش و راحتى و «هونا» معمولا به معناى شتاب نکردن و به آرامى کارى را انجام دادن و «ما» براى تقلیل است و در مجموع یعنى کمى آرام تر.

اشاره به این که همیشه دوستى ها و دشمنى ها استمرار نمى یابد و چه بسا که دوستى، روزى به دشمنى و دشمنى، روزى به دوستى تبدیل گردد. هرگاه انسان در زمان دوستى، راه افراط در پیش گیرد و تمام اسرار خویش را به دوستش بگوید و او را از تمام زوایاى زندگى اش باخبر سازد، چه بسا روزى برسد که براثر اصطکاک، این دوستى به دشمنى تبدیل گردد و آن دوست، تمام اسرار انسان را فاش کند و ضربات شدیدى از این راه بر او وارد سازد. اگر انسان حد اعتدال را رعایت کند گرفتار چنین سرانجام شومى نمى شود.

نیز ممکن است گاهى دشمنى ها براثر وحدت منافع به دوستى تبدیل شود.

ص: 178

اگر انسان در زمان دشمنى تمام پل هاى پشت سر خود را ویران کرده باشد چگونه مى تواند در صورت دوست امروز خود نگاه کند؟ آیا خاطره شوم گذشته، امروز را تحت تأثیر خود قرار نمى دهد و مشکل آفرین نمى شود؟

شبیه همین معنا از امام صادق (علیه السلام) با عبارت دیگرى نقل شده است آن جا که براى بعضى از اصحابش فرمود: «لا تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً مَا؛ دوستت را از همه اسرارت آگاه مکن مگر اسرارى که اگر دشمنت از آن آگاه شود زیانى به تو نرسد، زیرا دوست ممکن است روزى به دشمن تبدیل گردد».(1)

در دیوان اشعار منسوب به امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز همین مطلب به بیان دیگرى در ضمن دو بیت آمده است، مى فرماید:

وَ أَحْبِبْ إذا أَحْبَبْتَ حُبّاً مُقارِباً *** فَإنَّکَ لاتَدْری مَتى أَنْتَ نازِعُ

وَ أَبْغِضْ إذا أَبْغَضْتَ بُغْضاً مُقارِباً *** فَإِنَّکَ لاتَدْری مَتى أَنْتَ راجِعُ

هنگامى که طرح دوستى با کسى مى ریزى اعتدال را رعایت کن - زیرا نمى دانى کى از او جدا مى شوى.

و اگر با کسى دشمنى کردى به طور کامل از او جدا مشو، - زیرا نمى دانى کى به سوى او بازمى گردى.(2)

نکته: رعایت معیارهاى الهى در دوستى و دشمنى

شک نیست که در اسلام مسئله حب و بغض باید بر اساس معیارهاى الهى باشد که به صورت اصل «تولّى و تبرّى» معروف شده است و به تعبیر دیگر،

ص: 179


1- بحارالانوار، ج 71، ص 177، ح 15.
2- دیوان منسوب به امیرالمؤمنین (قدس سره)، ص 253.

تولّاى اولیاءالله (دوست داشتن دوستان خدا) و تبرى از اعداءالله (بیزارى از دشمنان خدا) دو اصل اساسى را تشکیل مى دهد که هر مسلمانى باید به آن ها پایبند باشد. حتى به مقتضاى آیه شریفه 22 سوره مجادله اگر نزدیک ترین بستگان انسان نیز از مسیر حق منحرف شوند و در راه کفر و خطا و ظلم و عصیان گام نهند باید رابطه دوستى را از آنان قطع کرد و اگر دورترین افراد، در مسیر خداشناسى، تقوا، پاکى و عدالت باشند باید با آن ها رابطه نزدیک دوستى برقرار کرد. (لّاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِیمَانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمى یابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛ آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته و با روحى از ناحیه خودش آن ها را تقویت فرموده، و آن ها را در باغ هایى از بهشت وارد مى کند که نهرها از زیر (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آن ها خشنود است، و آنان نیز از خدا خشنودند؛ آن ها «حزب الله» هستند؛ بدانید «حزب الله» پیروزان و رستگاران اند».

از این رو این دوستى هرگز نباید به دشمنى تبدیل شود و نه عکس آن، بنابراین آنچه امام (علیه السلام) در کلام حکیمانه مورد بحث فرموده، اشاره به دوستى و دشمنى هاى مربوط به امور شخصى است که انسان اگر بر اساس وحدت منافع با کسى دوست مى شود حد دوستى را نگه دارد و اگر بر اساس اختلاف منافع با کسى عداوت مى ورزد حد آن را نیز حفظ کند، زیرا این دوستى ها و دشمنى ها براثر تغییر مسیر منافع، تغییر مى یابند؛ آن گاه اگر انسان آن حدود را رعایت نکرده باشد وضع جدید براى او غیر قابل تحمل خواهد بود، به دلیلى که گفته شد.

ص: 180

گفتار حکیمانه 269

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

النَّاسُ فِی آلدُّنْیَا عَامِلاَنِ: عَامِلٌ عَمِلَ فِی آلدُّنْیَا لِلدُّنْیَا، قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ، یَخْشَى عَلَى مَنْ یَخْلُفُهُ آلْفَقْرَ وَ یَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ فَیُفْنی عُمُرَهُ فِی مَنْفَعَةِ غَیْرِهِ، وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِی آلدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ آلَّذِی لَهُ مِنَ آلدُّنْیَا بِغَیْرِ عَمَل، فَأَحْرَزَ آلْحَظَّیْنِ مَعاً، وَ مَلَکَ آلدَّارَیْنِ جَمِیعاً، فَأَصْبَحَ وَجِیهاً عِنْدَ آللّهِ، لاَ یَسْأَلُ آللّهَ حَاجَةً فَیَمْنَعُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مردم در دنیا دو گروه اند: گروهى تنها براى دنیا تلاش مى کنند و دنیایشان آنان را از آخرتشان بازداشته است. براى بازماندگان خود از فقر وحشت دارند ولى از فقر خویش (براى جهان دیگر) خود را در امان مى دانند، از این رو عمر خود را در منافع دیگران فانى مى سازند (و دست خالى به آخرت مى روند). گروه دیگر براى آنچه بعد از دنیاست تلاش مى کنند؛ سهم آنان بدون نیاز به کار و کوشش فراوان از دنیا به آن ها مى رسد. چنین کسانى هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالک شده اند. آن ها در درگاه خدا آبرومندند و هر چه بخواهند خداوند از آن ها دریغ نمى دارد.(1)

ص: 181


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى با تفاوتى در تعبیر در کتاب اعلام الدین دیلمى (متوفاى قرن هشتم)، آمده است و تفاوتش نشان مى دهد که منبعى غیر از نهج البلاغه داشته است. (اعلام الدین، ص 296؛ مصادر نهج البلاغه، ج4، ص 218).
شرح و تفسیر: دنیاپرستان و آخرتْ دوستان

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه تقسیم دوگانه آموزنده اى درباره مردم دنیا کرده است، مى فرماید: «مردم در دنیا دو گروه اند: گروهى تنها براى دنیا تلاش مى کنند و دنیایشان آنان را از آخرتشان بازداشته است»؛ (النَّاسُ فِی آلدُّنْیَا عَامِلاَنِ: عَامِلٌ عَمِلَ فِی آلدُّنْیَا لِلدُّنْیَا، قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ).

سپس در ادامه این توصیف مى فرماید: «براى بازماندگان خود از فقر وحشت دارند؛ ولى از فقر خویش (براى جهان دیگر) خود را در امان مى دانند، از این رو عمر خویش را در منافع دیگران فانى مى سازند (و دست خالى به آخرت مى روند)»؛ (یَخْشَى عَلَى مَنْ یَخْلُفُهُ آلْفَقْرَ وَ یَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ فَیُفْنی عُمُرَهُ فِی مَنْفَعَةِ غَیْرِهِ).

به یقین چنین کسى انسان بسیار نادان و بى خبرى است که پیوسته در دنیا دست و پا مى زند که ثروتى براى فرزندانش بیندوزد و آینده آن ها را تأمین کند تا فقر، گریبانشان را نگیرد؛ ولى خودش از دو جهت گرفتار فقر است: هم فقر دنیوى، به دلیل اندوختن ثروت و مصرف نکردن آن و هم فقر اخروى، به علّت این که چیزى از آن را در راه خدا صرف نکرده تا به مقتضاى (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)(1) براى آخرتش ذخیره اى باشد.

ص: 182


1- نحل، آیه 96.

عمر خویش را در این راه فانى کرده و با محرومیت دنیوى و دست خالى به سوى سراى دیگر رهسپار مى شود. زهى نادانى و بى عقلى!

آن گاه امام (علیه السلام) به معرفى گروه دوم پرداخته، مى فرماید: «گروه دیگر براى آنچه بعد از دنیاست تلاش و کوشش مى کنند. سهم آن ها بدون نیاز به کار و کوشش فراوان از دنیا به آن ها مى رسد»؛ (وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِی آلدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ آلَّذِی لَهُ مِنَ آلدُّنْیَا بِغَیْرِ عَمَل).

در تفسیر «بِغَیْرِ عَمَلٍ»، شارحان نهج البلاغه دو احتمال داده اند؛ بعضى گفته اند: منظور بدون تلاش و کوشش بسیار است، زیرا زندگى ساده را مى توان بدون آن به دست آورد و عمل کردن براى تأمین این مقدار زندگى، عمل براى دنیا به شمار نمى آید(1) و برخى برآن اند که منظور این است: بدون عمل مخصوص به دنیا یعنى آن ها در تلاش هایى که براى دنیا دارند، آخرت را نیز در نظر گرفته و در واقع براى هر دو مى کوشند.(2)

آن گاه امام (علیه السلام) این گونه نتیجه گیرى مى فرماید: «چنین کسانى هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالک شده اند»؛ (فَأَحْرَزَ آلْحَظَّیْنِ مَعاً، وَ مَلَکَ آلدَّارَیْنِ جَمِیعاً).

امام (علیه السلام) در پایان، پاداشى را که نصیب این ها مى شود و نتیجه مهمى را که از کار خود مى گیرند این گونه بیان مى کند: «آن ها در درگاه خدا آبرومندند و هر چه بخواهند خداوند از آن ها دریغ نمى دارد»؛ (فَأَصْبَحَ وَجِیهاً عِنْدَ آللّهِ، لاَ یَسْأَلُ آللّهَ حَاجَةً فَیَمْنَعُهُ).

کلینى؛ در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) از پدرش امام باقر (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «مَثَلُ الْحَرِیصِ عَلَى الدُّنْیَا کَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ کُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلَى نَفْسِهَا لَفّاً کَانَ

ص: 183


1- شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، ج 5، ص 645.
2- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 379.

أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّى تَمُوتَ غَمّاً. قَالَ: وَ قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام): کَانَ فِیمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ: یَا بُنَیَّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَکَ لأَوْلادِهِمْ فَلَمْ یَبْقَ مَا جَمَعُوا وَ لَمْ یَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ، وَ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَ وُعِدْتَ عَلَیْهِ أَجْراً فَأَوْفِ عَمَلَکَ وَ اسْتَوْفِ أَجْرَکَ وَ لا تَکُنْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِی زَرْعٍ أَخْضَرَ فَأَکَلَتْ حَتَّى سَمِنَتْ فَکَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا، وَ لَکِنِ اجْعَلِ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَیْهَا وَ تَرَکْتَهَا وَ لَمْ تَرْجِعْ إِلَیْهَا آخِرَ الدَّهْرِ...؛ حریص در دنیا مانند کرم ابریشم است که هر قدر بر پیله اطراف خود مى تند، او را از خارج دورتر مى سازد تا زمانى که با غم و اندوه، جان مى دهد. سپس امام صادق (علیه السلام) بر این گفتار پدرش چنین افزود: از جمله اندرزهاى لقمان به فرزندش این بود: فرزندم! مردمى که پیش از تو بودند براى فرزندانشان جمع کرده و اندوختند؛ ولى نه آنچه جمع کرده بودند باقى ماند و نه کسانى که براى آن ها اندوخته بودند. جز این نیست که تو بنده اى هستى که (از سوى خدا) اجیر شده اى. دستور داده شده است که اعمال انجام دهى و اجر و پاداشى براى آن وعده داده شده است، بنابراین عملت را انجام ده و پاداش و اجرت را به طور کامل دریافت دار و در این دنیا همچون گوسفندى نباش که در کشتزار سبزى قرار مى گیرد و آن قدر مى خورد که چاق مى شود و مرگش به هنگام چاقى آن است. (زیرا در این موقع صاحبش آن را ذبح مى کند) ولى دنیا را به منزله پلى قرار ده که بر نهرى کشیده شده است؛ از آن پل بگذر و آن را رها کن و هرگز به سوى آن بازنگرد...».(1)

نکته: نه حرص در دنیا و نه تنبلى

به یقین منظور امام (علیه السلام) از آنچه در این کلام نورانى آمده این نیست که تلاش

ص: 184


1- کافى، ج 2، ص 134، ح 20.

وسعى براى سامان بخشیدن به حدّ لازم براى زندگى دنیا کار نادرستى است، زیرا از آن در روایات اسلامى به عبادت و گاه به فریضه یاد شده است و یکى از مثال هایى که براى کسب واجب مى زنند تلاش براى تأمین نیازمندى هاى همسر و فرزندان است.

شاهد این سخن، حدیث معروف و معتبرى از امام صادق (علیه السلام) است، مى فرماید: «الْکَادُّ عَلَى عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛ کسى که براى تأمین زندگى عیال خود زحمت بکشد مانند مجاهد در راه خداست».(1)

در حدیث معتبر دیگرى از امام على بن موسى الرضا 8 ، نکته بالاتر از این آمده است: «الَّذِی یَطْلُبُ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَا یَکُفُّ بِهِ عِیَالَهُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ آن کس که تلاش مى کند از فضل پروردگار مالى به دست آورد که احتیاج همسر و فرزندان را برطرف سازد پاداش او از مجاهد در راه خدا بالاتر است».(2)

آنچه مورد نکوهش امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه است دو چیز است: یکى حرص زدن و بیش از نیاز جمع آورى کردن به گونه اى که انسان را به کلى در دنیا غرق کند و از آخرت غافل سازد، و دیگرى، نخوردن و اندوختن، به نام تأمین آینده فرزندان که در واقع، آن هم نوعى سوء ظن به لطف خداست، زیرا خداوند آینده آن ها را نیز اگر اهل سعى و تلاش باشند تأمین مى کند. ضرورتى ندارد که فرزندان، براى همیشه وابسته به پدران و مادران باشند و به صورت انگلى زندگى کنند. تجربه نشان داده است که در بسیارى از موارد فرزندانِ ثروتمندان که ارث کلانى به دست آن ها مى رسد نه تنها قدر ثروت بى رنج را نمى دانند، بلکه افرادى عاطل و باطل خواهند بود. به عکس، بسیارى از فرزندان افراد فقیر را سراغ داریم که با جدّ و جهد و کوشش از صفر شروع کردند و به زندگى آبرومند و مستقل رسیدند.

ص: 185


1- کافى، ج 5، ص 88، ح 1.
2- کافى، ج 5، ص 88، ح 2.

امثال این حدیث نیز فراوان است با این که مجاهدان در راه خدا از نظر قرآن و اسلام آن همه مقام و فضیلت دارند، اما چنین افرادى را که مى خواهند آبرومند زندگى کنند و سربار این و آن نباشند این همه مدح و تمجید کرده اند.

نیز درباره کسانى که حرص براى دنیا آن ها را از آخرت غافل مى سازد در روایات معصومان (علیهم السلام) سخنان مهمى آمده است؛ از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم که وارد بازار بصره شد در حالى که همه حریصانه مشغول خرید و فروش بودند و از یاد خدا غافل. امام (علیه السلام) آن ها را صدا زد و فرمود: «یَا عَبِیدَ الدُّنْیَا وَ عُمَّالَ أَهْلِهَا إِذَا کُنْتُمْ بِالنَّهَارِ تَحْلِفُونَ وَ بِاللَّیْلِ فِی فُرُشِکُمْ تَنَامُونَ وَ فِی خِلالِ ذَلِکَ عَنِ الاْخِرَةِ تَغْفُلُونَ فَمَتَى تُجَهِّزُونَ الزَّادَ وَ تُفَکِّرُونَ فِی الْمَعَادِ؛ هنگامى که شما در روز (براى به چنگ آوردن ثروت بیشتر) پیوسته سوگند یاد مى کنید و شب در بستر خود مى خوابید و در میان این دو، از آخرت غافلید پس کى مى خواهید زادوتوشه قیامت را فراهم سازید و درباره معاد بیندیشید؟».

در این میان مردى عرض کرد: اى امیرمؤمنان! ما چاره اى جز طلب معاش نداریم. اگر نکنیم چه کنیم؟

امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ طَلَبَ الْمَعَاشِ مِنْ حِلِّهِ لا یَشْغَلُ عَنْ عَمَلِ الاْخِرَةِ؛ طلب معاش از طریق حلال هرگز انسان را از آخرت غافل نمى سازد».

سپس امام (علیه السلام) بعد از بیان نکات دیگر در پایان حدیث به این آیات استشهاد فرمود: (فَأَمَّا مَنْ طَغَى * وَ آثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى)؛ «اما کسى که طغیان کند و زندگى دنیا را مقدم بشمرد مأواى او دوزخ است».(1)

ص: 186


1- بحارالانوار، ج 100، ص 32، ح 60.

گفتار حکیمانه 270

اشاره

وَرُوِیَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فِی أَیَّامِهِ حَلْیُ الْکَعْبَةِ وَکَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ: لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُیُوشَ الْمُسْلِمِینَ کَانَ أَعْظَمَ لِلاَجْرِ وَمَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بِالْحَلْیِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَسَأَلَ عَنْهُ أَمِیرَالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام)

فَقَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إنَّ آلْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله)، وَ آلأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ: أَمْوَالُ آلْمُسْلِمِینَ، فَقَسَّمَهَا بَیْنَ آلْوَرَثَةِ فِی آلْفَرَائِضِ؛ وَ آلْفَیْءُ، فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّیهِ؛ وَ آلْخُمْسُ فَوَضَعَهُ آللّهُ حَیْثُ وَضَعَهُ؛ و آلصَّدَقَاتُ، فَجَعَلَهَا آللّهُ حَیْثُ جَعَلَهَا. وَ کَانَ حَلْیُ آلْکَعْبَةِ فِیهَا یَوْمَئِذٍ، فَتَرَکَهُ آللّهُ عَلَى حَالِهِ، وَ لَمْ یَتْرُکْهُ نِسْیَاناً، وَ لَمْ یَخْفَ عَلَیْه مَکاناً، فَأَقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ آللّهُ وَ رَسُولُهُ.

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ، لَوْلاکَ لاَفْتَضَحْنَا، وَ تَرَکَ الْحَلْیَ بِحَالِهِ.

روایت شده است که در ایام خلافت عمر بن الخطاب، در حضور او از زیورهاى کعبه و کثرت آن سخن به میان آمد. گروهى (به عمر) گفتند: اگر آن ها را مى گرفتى (و مى فروختى) و با آن، لشکرهاى مسلمین را مجهز مى ساختى، اجر آن بیشتر

ص: 187

بود. کعبه چه احتیاجى به این زیورها دارد؟ به دنبال آن، عمر تصمیم به این کار گرفت و از امیرمؤمنان (علیه السلام) دراین باره سؤال کرد.

امام (علیه السلام) در پاسخ او فرمود:

این قرآن بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد در حالى که چهار نوع مال وجود داشت: اموال مسلمانان،که آن ها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در میان ورثه تقسیم فرمود، و «فىء» (غنائمى که از طریق جنگ یا غیر جنگ به دست آمده بود) که آن را بین مستحقانش تقسیم کرد، و خمس، که آن را در موارد خود قرار داد، و صدقات (زکوات)، که آن را در آن جا که لازم بود مقرر داشت (و در میان مستحقانش تقسیم فرمود). و در آن زمان زیورهاى کعبه وجود داشت و خدا آن را به همان حال باقى گذاشت (و حکم خاصى براى تقسیم آن بیان نکرد) و این امر نه از روى فراموشى بود و نه به دلیل مخفى بودن مکان آن، بنابراین تو نیز آن را به همان حال که خدا و پیامبرش قرار داده اند باقى بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر کن).

عمر (هنگامى که گفتار امام (علیه السلام) را شنید) عرض کرد: اگر تو نبودى رسوا مى شدیم. و زیورهاى کعبه را به حال خود واگذاشت.(1)

ص: 188


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در شرح منابع این حدیث شریف به چندین کتاب معروف اشاره مى کند؛ از جمله صحیح بخارى و در کتاب حج، باب «کسوة الکعبة» و در اخبار المکیة (ازرقى) و سنن ابى داود و سنن ابن ماجه و سنن بیهقى و فتوح البلدان بلاذرى و کتب متعدد دیگر که غالباً پیش از مرحوم سیّد رضى نوشته شده اند.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 219).
شرح و تفسیر: سرنوشت زیورآلات کعبه

سیّد رضى؛ شأن ورودى براى این کلام حکیمانه امام (علیه السلام) نقل مى کند، مى گوید: «روایت شده است که در ایام خلافت عمر بن الخطاب، نزد او از زیورهاى کعبه و کثرت آن سخن به میان آمد. گروهى (به عمر) گفتند: اگر آن ها را مى گرفتى (و مى فروختى) و با آن، لشکرهاى مسلمین را مجهز مى ساختى، اجر آن بیشتر بود. کعبه چه احتیاجى به این زیورها دارد؟ به دنبال آن، عمر تصمیم به این کار گرفت و از امیرمؤمنان (علیه السلام) دراین باره سؤال کرد»؛ (وَ رُوِیَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فِی أَیَّامِهِ حَلْیُ الْکَعْبَةِ وَ کَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُیُوشَ الْمُسْلِمِینَ کَانَ أَعْظَمَ لِلاَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بِالْحَلْیِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِیرَالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام)).

«امام (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: این قرآن بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد در حالى که چهار نوع مال وجود داشت: اموال مسلمانان، که آن ها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در میان ورثه تقسیم فرمود، و فىء (غنائمى که از طریق جنگ یا غیر جنگ به دست آمده بود)، که آن را بین مستحقانش تقسیم کرد، و خمس، که آن را در موارد خود قرار داد، و صدقات (زکوات)، که آن را در آن جا که لازم بود مقرر داشت (و در میان مستحقانش تقسیم فرمود) و در آن زمان زیورهاى کعبه وجود داشت و خدا آن را به همان حال باقى گذاشت (و حکم

ص: 189

خاصى براى تقسیم آن بیان نکرد) و این امر نه از روى فراموشى بود و نه به دلیل مخفى بودن مکان آن، بنابراین تو نیز آن را به همان حال که خدا و پیامبرش قرار داده اند باقى بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر کن)»؛ (فَقال (علیه السلام): إنَّ آلْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله)، وَ آلأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ: أَمْوَالُ آلْمُسْلِمِینَ، فَقَسَّمَهَا بَیْنَ آلْوَرَثَةِ فِی آلْفَرَائِضِ؛ وَ آلْفَیْءُ، فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّیهِ؛ وَ آلْخُمْسُ، فَوَضَعَهُ آللّهُ حَیْثُ وَضَعَهُ؛ و آلصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا آللّهُ حَیْثُ جَعَلَهَا. وَ کَانَ حَلْیُ آلْکَعْبَةِ فِیهَا یَوْمَئِذٍ، فَتَرَکَهُ آللّهُ عَلَى حَالِهِ، وَ لَمْ یَتْرُکْهُ نِسْیَاناً، وَ لَمْ یَخْفَ عَلَیْه مَکاناً، فَأَقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ آللّهُ وَرَسُولُهُ).

«هنگامى که عمر گفتار امام (علیه السلام) را شنید عرض کرد: اگر تو نبودى رسوا مى شدیم. و زیورهاى کعبه را به حال خود واگذاشت»؛ (فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: لَوْلاکَ لاَفْتَضَحْنَا وَ تَرَکَ الْحَلْیَ بِحَالِهِ).

امام (علیه السلام) در واقع براى پاسخ گویى به مشکل زیورآلات کعبه از دلیل روشنى استفاده کرد و فرمود که هرگاه به قرآن مجید مراجعه شود تکلیف تمام اموال، چه اموال خصوصى و شخصى و چه اموال بیت المال روشن شده است. درباره اموال شخصى، حکم ارث به شکل مبسوط در سوره نساء آمده و درباره اموال عمومى مانند خمس، در آیه 41 سوره انفال(1) و درمورد زکات، در آیه 60 سوره توبه(2) و درباره غنائم که به صورت فىء وارد بیت المال مى شود در آیه7 سوره حشر(3) حکم آن ها آمده است.

ولى با این که زیورآلات و اموالِ متعلق به کعبه، کم نبوده است با این حال قرآن

ص: 190


1- (وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِّنْ شَىْءٍ فَأَنَّ للهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَ الْیَتَامَى وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ).
2- (إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ وَ الْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِى الرِّقَابِ وَ الْغَارِمِینَ وَ فِى سَبِیلِ اللهِ وَ اِبْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِّنَ اللهِ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).
3- (مَّا أَفَاءَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَ الْیَتَامَى وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَىْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ).

سکوت اختیار کرده و این سکوت هرگز به معناى فراموشى و از قلم افتادن نیست، بلکه مفهومش این است که باید در اختیار کعبه باشد.

این همان چیزى است که گاه در اصول فقه، از آن به اطلاق مقامى تعبیر مى شود و سکوت در مقام بیان، نشانه عدم ثبوت حکم و یا نشانه ثبوت حکم خاصى است.

این که بعضى تصور کرده اند زیورآلات کعبه چیز قابل توجهى نبوده، اشتباه بزرگى است(1)، زیرا در صدر این کلام آمد که مردم به خلیفه دوم پیشنهاد کردند از آن براى تجهیز لشکرهاى مسلمین استفاده کند و این دلیل بر فراوانى آن هاست.

اشتباه دیگر این که بعضى تصور کرده اند حرام بودن تصرف در حلى کعبه به دلیل آن است که طبق یک قاعده اصولى، اصل در اشیاء، «حَظْر» است یعنى تا اباحه چیزى ثابت نشود باید از انجام دادن آن خوددارى کرد(2)، با این که در اصول،

ثابت کرده ایم که اصل در اشیاء، اباحه است و به هنگام شک در تکالیف وجوبى و تحریمى، اصل برائت جارى مى شود و به فرض که اصل در اشیاء، حظر باشد، ادله برائت و اباحه بر آن حاکم شده است. بنابراین دلیل حرمت تصرف در اشیاء مزبور، همان سکوت معنادار قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) است.

نکته ها
1. داستان حُلىِّ کعبه

از تواریخ استفاده مى شود که هدیه دادن زیورآلات به کعبه، قبل از اسلام شروع شده است، از جمله «ابن خلدون» در تاریخ خود مى نویسد: هنگامى که «عبدالمطلب» چاه زمزم را حفر کرد دو مجسمه (کوچک) آهو از طلا

ص: 191


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 158.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 158.

و شمشیرهایى در آن جا یافت که «ساسان»، پادشاه ایران آن را براى کعبه هدیه فرستاده بود و آن را در کنار زمزم دفن کرده بودند. هنگامى که عبدالمطلب آن ها را بیرون آورد، آن دو آهوى طلایى را به عنوان زینت کعبه قرار داد وشمشیرها را نیز به کعبه اختصاص داد.(1)

«یعقوبى» نیز در تاریخ خود مطلبى نزدیک به آن آورده است و او هم تصریح مى کند اولین کسى که کعبه را تزئین کرد، عبدالمطلب بود.(2)

از بعضى نقل ها نیز استفاده مى شود که نه تنها کعبه در زمان جاهلیت زیور داشت، بلکه گاه افرادى به آن زیورها دستبرد مى زدند.(3)

از روایاتى که در منابع اهل بیت (علیهم السلام) آمده استفاده مى شود که از هدایاى کعبه مى توان براى حجاج نیازمند استفاده کرد؛ از جمله در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) آمده است که شخصى خدمت آن حضرت عرض کرد: به کعبه کنیزى هدیه کرده اند که پانصد دینار ارزش دارد چه دستورى مى فرمایید؟ حضرت فرمود: آن را بفروش و مبلغ آن را به کسانى که در راه مانده اند و حجاجى که نیازمندند بده.(4)

نیز شخصى از ابوالحسن (موسى بن جعفر) (علیه السلام) درباره خریدن قطعه اى از پرده کعبه سؤال کرد (هنگامى که پرده کعبه را عوض مى کردند، پرده کهنه را قطعه قطعه کرده، هدیه مى دادند و یا مى فروختند) که قسمتى از آن را براى خود نگاه داشته و بقیه را مى خواهد بفروشد. حضرت فرمود که مانعى ندارد و براى او برکت دارد. سؤال کرد: آیا مى شود چیزى از آن را کفن میت قرار داد؟ حضرت فرمود: نه.(5)

قرائن نشان مى دهد که زیورآلات کعبه قبل از اسلام نیز وجود داشته است.

ص: 192


1- تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 338.
2- تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 247.
3- المحبر، (محمد بن حبیب بغدادى، متوفاى 245)، ص 338.
4- کافى، ج 4، ص 242، ح 3.
5- کافى، ج 3، ص 148، ح 5.

از حدیثى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از «ابن اسحاق» نقل مى کند استفاده مى شود که کعبه گنجى داشت درون چاهى در داخل کعبه و جمعى از قریش پنج سال پیش از بعثت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را سرقت کردند.(1)

پس از اسلام نیز تا مدت ها کسى در آن تصرف نمى کرد و حتى امام على بن ابى طالب (علیه السلام) در حدیث شریف مورد بحث نیز از تصرف در آن نهى فرموده است؛ ولى سال هاست که هیچ گونه زیورآلاتى در کعبه مشاهده نمى شود. تنها، پرده کعبه را هر سال عوض مى کنند و پرده پیشین را قطعه قطعه کرده براى شخصیت هاى کشورهاى اسلامى مى فرستند یا به زوار مى دهند؛ اما این که از چه زمانى آن زیورآلات برداشته شد و یا در صندوق یا محل خاصى حفظ گردید براى ما روشن نیست. و به تازگى حاکمان وهابى براثر باورهاى نادرست خود در نفى «تبرک»، پرده کعبه را بایگانى مى کنند.

اکنون این سؤال پیش مى آید که چرا امام (علیه السلام) به عمر فرمود حلى کعبه را به حال خود واگذارد؟ در حالى که به طور مداوم زیورآلات تازه اى به کعبه هدیه مى کردند و انباشتن و نگهداشتن همه آن ها وجهى نداشت.

پاسخ سؤال این است که دستور آن حضرت به ظاهر دستورى موقت بوده است و هدف این بوده که حتى الامکان آن زیورآلات حفظ شود تا اگر نیازى براى مرمت کعبه یا مسجدالحرام پیدا شود از آن ها استفاده کنند؛ به خصوص این که کعبه و مسجدالحرام، پیوسته در معرض سیل هاى سنگین بود، بنابراین دستور امام (علیه السلام) دستورى همیشگى به شمار نمى آید.

2. لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ

آنچه در ذیل این حدیث شریف آمده که عمر پس از شنیدن این کلام

ص: 193


1- بحارالانوار، ج 15، ص 411.

حکیمانه خطاب به على بن ابى طالب (علیه السلام) عرض کرد: «لَوْلاکَ فَافْتَضَحْنا؛ اگر تو نبودى رسوا مى شدیم». منحصر به این مورد نیست، بلکه در طول خلافت خود بارها به مشکلات علمى و فقهى برخورد که کسى جز امیرمؤمنان على (علیه السلام) آن را براى وى نگشود و این اعتراف را به تعبیرات مختلف تکرار کرد که مرحوم علامه امینى در جلد ششم الغدیر در بحث «نوادر الاثر» آن ها را با ذکر مدارک دقیق از کتب اهل سنت آورده است. تعبیراتى همانند آنچه در ذیل مى آید:

1. «لَوْلا عَلِیٌّ لَضَلَّ عُمَرُ؛ اگر على نبود عمر گمراه مى شد».

2. «اللّهُمَّ لا تُبْقِنی لِمُعْضِلَةٍ لَیْسَ لَهَا ابْنُ أبیطالِبٍ؛ خدایا! هرگاه مشکلى پیش آید که على براى حل آن حضور نداشته باشد مرا باقى مگذار».

3. «لا أبْقانِیَ اللهُ بِأرْضٍ لَسْتَ فِیها یا أبَاالْحَسَنِ؛ خدا مرا در سرزمینى زنده ندارد که تو در آن نباشى».

4. «أعُوذُ بِاللهِ مِنْ مُعْضِلَةٍ لا عَلِیٌّ بِها؛ به خدا پناه مى برم از این که مشکلى پیش آید و على براى حل آن حضور نداشته باشد».

5. «عَجَزَتِ النِّساءُ أنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِیِّ بْنِ أبیطالِبٍ، لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ مادران عاجزند از این که مثل على بن ابى طالب را بزایند اگر على نبود عمر هلاک مى شد».

6. «یَابْنَ أبیطالبٍ ما زِلْتَ کاشِفَ کُلِّ شُبْهَةٍ وَ مُوضِحَ کُلِّ حُکْمٍ؛ اى فرزند ابوطالب! تو همواره حل کننده شبهات و واضح کننده احکام بوده اى».

7. «رُدُّوا قَوْلَ عُمَرَ إلى عَلِىٍّ. لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ سخن عمر را به على بازگردانید (و به وسیله او اصلاح کنید) اگر على نبود عمر هلاک مى شد».

تعبیرات دیگرى نیز از این قبیل هست که همه با اسناد دقیق از کتب اهل سنت ذکر شده است».(1)

ص: 194


1- الغدیر، ج 6، ص 462.

گفتار حکیمانه 271

اشاره

رُوِیَ أَنَّهُ (علیه السلام) رُفِعَ إِلَیْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الاْخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ

فَقَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ آللّهِ وَلاَ حَدَّ عَلَیْهِ، مَالُ آللّهِ أَکَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً؛ وَ أَمَّا الاْخَرُ فَعَلَیْهِ آلْحَدُّ آلشَّدِیدُ فَقَطَعَ یَدَهُ.

روایت شده است که دو نفر را خدمت امام (علیه السلام) آوردند که هر دو از بیت المال سرقت کرده بودند. یکى از آن دو، برده اى متعلق به بیت المال بود و دیگرى متعلق به بعضى از مردم.

امام (علیه السلام) فرمود:

«اما این یکى (برده بیت المال) خودش مال خداست و حدى بر او نیست (چرا که) بخشى از مال خداوند، بخش دیگر را خورده است! و اما آن دیگرى باید حد شدید بر او جارى شود (منظور از حد شدید همان حدّ سرقت است)، و به دنبال آن دستور داد) دست او را قطع کردند.(1)

ص: 195


1- سند گفتار حکیمانه: کلینى؛ در کتاب الحدود از فروع کافى به سند معتبر از امام باقر (علیه السلام) نقل مى کند که امیرمؤمنان على (علیه السلام) درباره دو نفر که از بیت المال سرقت کرده بودند این سخن را با اضافاتى فرمود. نیز قاضى نعمان مغربى(متوفاى 363) در کتاب دعائم الاسلام آن را آورده است (و هر دو پیش از مرحوم سیّد رضى مى زیستند).(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 219).
شرح و تفسیر: حکم حکیمانه

همان گونه که در ترجمه این کلام شریف آمد به گفته سیّد رضى؛، این سخن را امام (علیه السلام) هنگامى فرمود که «دو نفر را که از بیت المال سرقت کرده بودند نزد آن حضرت آوردند؛ یکى غلامى بود متعلق به بیت المال و دیگرى غلامى متعلق به مردم»؛ (رُوِیَ أَنَّهُ (علیه السلام) رُفِعَ إِلَیْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الآْخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ).

«عروض» - به گفته لسان العرب - جمع «عَرض» به معناى متاع است، بنابراین «عُرُوضُ النّاس» یعنى غلامى که از امتعه و دارایى مردم محسوب مى شده نه بیت المال؛ ولى در بیشتر نسخ به جاى «عروض»، «عُرض» به معناى توده مردم یا سایر مردم آمده است.

امام (علیه السلام) در این جا حکم حکیمانه اى صادر کرد، فرمود: «اما این یکى (که برده بیت المال است) خود از مال الله به شمار مى آید و حدى بر او جارى نخواهد شد»؛ (فقال (علیه السلام): أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ آللّهِ وَ لاَ حَدَّ عَلَیْهِ).

سپس به عنوان دلیل افزود: «بخشى از مال الله بخش دیگرى را خورده است»؛ (مَالُ آللّهِ أَکَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً).

ص: 196

اشاره به این که او فى الجمله حق داشته است که از بیت المال چیزى بردارد، چرا که نفقه او بر بیت المال است، بنابراین اجراى حد در مورد او دلیلى ندارد.

«اما نفر دوم باید مشمول حد شدید باشد (که در این جا منظور حدّ سرقت است)، و به دنبال آن دستور داد دست او را قطع کردند»؛ (وَ أَمَّا الاْخَرُ فَعَلَیْهِ آلْحَدُّ آلشَّدِیدُ فَقَطَعَ یَدَهُ).

این حکم در کتاب حدود در میان فقهاى شیعه مسلم است که اگر برده اى جزء غنائم جنگى باشد و چیزى از غنیمت را سرقت کند مشمول حکم قطع دست نمى شود.

مرحوم صاحب جواهر بعد از ذکر این حکم که در متن شرایع آمده مى گوید: «بِلا خِلافٍ أجِدُهُ فیهِ؛ هیچ اختلافى در این حکم در میان فقهاى اصحاب نیافتم» و بعد به حدیث مورد بحث، استدلال مى کند، سپس دلیل دیگرى را که در متن شرایع آمده ذکر مى کند که اگر چنین برده اى قطع دست شود نه تنها به نفع بیت المال نیست، بلکه ضرر بیشترى به بیت المال مى خورد و مى دانیم که یکى از فلسفه هاى اجراى این حد، دفع ضرر است و ضرر را نباید با ضرر دفع کرد.(1)

البته این نکته جالبى است، خواه به عنوان علت پذیرفته شود و یا به عنوان حکمت و یا مؤید.

در پایان مى افزاید: حاکم شرع او را تأدیب مى کند به گونه اى که بار دیگر بر این کار جرأت نکند.(2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که نفر دوم که دستور قطع دست او داده شد در یک مورد از اجراى حد معاف مى شود و آن این است که از کسانى باشد که

ص: 197


1- جواهر الکلام، ج 41، ص 491.
2- جواهر الکلام، ج 41، ص 491.

سهمى در بیت المال داشته باشند در این صورت اگر بیش از سهم خود به مقدار نصاب دزدى نکند قطع دست نمى شود.

ولى فقهاى اهل سنت راه دیگرى را در این مسئله پیموده و گفته اند: کسى که چیزى از مال غنیمت را پیش از قسمتش بدزدد، خواه بیش از حق او باشد یا نه، قطع دست نمى شود، چون مخلوط شدن حقش با بیت المال مصداق شبهه، و مانع از قطع دست است. این در صورتى است که حقى در غنیمت داشته باشد به این طریق که با اذن صاحب خود در میدان جنگ شرکت کرده باشد. و اگر حقى نداشته باشد ولى صاحب آن غلام حقى در غنیمت داشته باشد باز قطع دست نمى شود، زیرا سهم مشاع صاحبش مصداق شبهه است که مانع قطع دست مى شود.(1)

همان گونه که ملاحظه مى کنید این فتوا علاوه بر این که مخالف کلام امیرمؤمنان على 7 است استدلال بسیار ضعیفى نیز دارد، زیرا آمیخته شدن حق انسان با بیت المال در صورتى که بیش از حدِّ نصاب خود را سرقت کند شبهه اى ندارد. همچنین آمیخته شدن حق صاحب غلام با بیت المال، آن هم موجب شبهه مانع از اجراى حد نمى شود. فرض کنید کسى پیدا شد که صد برابر حق خود را از بیت المال سرقت کرد، باز هم بگوییم شبهه است و مانع اجراى حد؟ هیچ فقیه آگاهى مى تواند چنین سخنى را بپذیرد؟

به همین دلیل در فقه ما بیشتر فقها پذیرفته اند که در چنین صورتى حد جارى مى شود، بلکه بعضى معتقدند اگر شریک به اندازه سهم خود نیز سرقت کند در حالى که مى داند مال مشترک است و تقسیم نشده و پیش از تقسیم، تصرف در آن جایز نیست، در این صورت نیز حد بر او جارى مى شود؛ ولى بسیارى آن را

ص: 198


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 161.

مصداق شبهه گرفته اند که در این فرض، حد اجرا نمى شود و کلام امام (علیه السلام) را بر غیر این صورت باید حمل کرد.

شایان توجه است که این حدیث شریف با سند صحیح از امام باقر (علیه السلام) در ضمن قضاوت هاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده و در ذیل آن آمده است: «ثُمَّ أَمَرَ أَنْ یُطْعَمَ السَّمْنَ وَ اللَّحْمَ حَتَّى بَرِأَتْ مِنْهُ؛ امام (علیه السلام) بعد از قطع دست او دستور داد غذاهاى مقوى از گوشت و روغن به او بخورانند تا زمانى که دست هایش التیام پیدا کند و بتواند به خانه خود بازگردد».(1)

ص: 199


1- کافى، ج 7، ص 264، ح 24.

ص: 200

گفتار حکیمانه 272

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لَوْ قَدِ آسْتَوَتْ قَدَمَایَ مِنْ هذِهِ آلْمَدَاحِضِ لَغَیَّرْتُ أَشْیَاءَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اگر در برابر این لغزشگاه ها، گام هایم استوار شود امورى را تغییر خواهم داد (و بدعت هایى را که گذاشته اند از میان خواهم برد).(1)

ص: 201


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که در مصادر نهج البلاغه به عنوان منبعى براى این کلام حکمت آمیز نقل شده، نقل آمُدى در غررالحکم است که آن را با کمى تغییر آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 220).
شرح و تفسیر: مبارزه با بدعت ها

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود، درباره انحرافات و بدعت هایى که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پیدا شده بود مى فرماید: «اگر گام هایم در برابر این لغزشگاه ها استوار شود امورى را تغییر خواهم داد»؛ (لَوْ قَدِ آسْتَوَتْ قَدَمَایَ مِنْ هذِهِ آلْمَدَاحِضِ لَغَیَّرْتُ أَشْیَاءَ).

«مَداحِضْ» جمع «مِدْحَض» به معناى لغزشگاه است و ریشه اصلى آن «دَحْض» و «دُحوض» به معناى لغزش است.

مى دانیم که پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در زمان خلفا، انحرافى، هم در مسائل عقیدتى و هم در احکام روى داد که غالباً منشأ سیاسى یا عدم آگاهى به تعلیمات اسلام داشت و امام (علیه السلام) مترصد بود که مسلمانان را از آن انحرافات بازگرداند و به سوى اسلام خالص و راستین زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سوق دهد؛ ولى متأسفانه جنگ هاى داخلى که یکى پس از دیگرى واقع شد و بى وفایى کوفیان و فعالیت شدید منافقان به آن حضرت مجال نمى داد. از این رو فرمود که اگر این لغزشگاه ها برطرف گردد و آرامش پیدا شود - که متأسفانه تا آخر عمر مبارک آن حضرت حاصل نشد - امورى را تغییر خواهم داد.

شاهد این سخن ما خطبه اى است که حضرت ضمن آن مى فرماید: «قَدْ عَمِلَتِ الْوُلاةُ قَبْلِی أَعْمَالاً خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مُتَعَمِّدِینَ لِخِلافِهِ نَاقِضِینَ لِعَهْدِهِ

ص: 202

مُغَیِّرِینِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْکِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا کَانَتْ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) لَتَفَرَّقَ عَنِّی جُنْدِی حَتَّى أَبْقَى وَحْدِی أَوْ قَلِیلٌ مِنْ شِیعَتِی؛ زمامداران پیش از من کارهایى انجام دادند که برخلاف سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. عامدانه راه خلاف رفتند و عهد آن حضرت را نقض کردند و سنتش را تغییر دادند و اگر من مردم را وادار به ترک آن ها کنم و آن ها را به حال اول و به همان چیزى که در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود بازگردانم، لشکرم از اطراف من پراکنده مى شود تا آن جا که تنهاى تنها مى مانم و یا کمى از شیعیان من با من مى مانند».(1)

این بدعت ها زیاد بودند که به بخشى از آن ها اشاره مى شود:

- تبعیض میان عرب و عجم که در زمان عمر واقع شد و بیت المال را میان مسلمانان یکسان تقسیم نکرد.

- مخالفت با حج تمتع و ازدواج موقت که در عبارت معروف از او نقل شده است: «مُتْعَتانِ کانَتا فی عَهْدِ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) وَ أنا أنْهى وَ أُعاقِبُ عَلَیْهِما» که با تعبیرات متفاوتى در کتب زیادى نقل شده است.

- خواندن نماز تراویح (نمازهاى مستحب شب ماه رمضان، به صورت جماعت، در حالى که باید فرادى خوانده شود.

- گفتن «الصَّلاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ» در اذان صبح که به گفته ابن ابى شیبه در کتاب مصنف خود، عمر شنید که مؤذن او به هنگام اذان صبح مى گوید: «الصَّلاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ»، عمر از این جمله خوشنود شد و به مؤذن خود گفت: «أقِرّها فی أذانِکَ؛ آن را در اذان (صبحِ) خود همواره بگو».(2)

- همچنین حذف «حَیَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَلِ» از اذان به بهانه این که اگر مردم نماز را بهترین کار بشمرند ممکن است به جهاد اهمیت ندهند. در روایت معروفى آمده

ص: 203


1- کافى، ج 8، ص 59.
2- المصنف، ج 1، ص 236.

است که عکرمه از ابن عباس سؤال کرد: چرا عمر «حَىِّ عَلى خَیْرِ الْعَمَلِ» را از اذان حذف کرد؟ ابن عباس گفت: «أرادَ عُمَرُ أنْ لا یَتَّکِلَ النّاسُ عَلَى الصَّلاةِ وَ یَدَعُوا الْجِهادَ فَلِذلِکَ حَذَفَها مِنَ الاْذانِ».(1)

شوکانى در نیل الاوطار از کتاب الاحکام نقل مى کند: «قَدْ صَحَّ لَنا أنَّ حَىِّ عَلى خَیْرِ الْعَمَلِ کانَتْ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) یُؤَذَّنُ بِها وَ لَمْ تُطْرَحْ إلّا فی زَمَنِ عُمَرِ؛ در روایت صحیح ثابت شده است که «حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَلِ» در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود و آن را در اذان مى گفتند؛ ولى در زمان عمر آن را حذف کردند».(2)

سپس در زمان عثمان، بدعت هاى عجیب تر دیگرى گذاشته شد که از آن جمله تقسیم بیت المال و مقام هاى حساس حکومت اسلامى در میان خویشاوندان او و وابستگان به او بود که همین مطلب سبب شد داد و فریاد مردم به اعتراض بلند شود؛ اعتراضى که سرانجام منجر به قتل او شد.

امثال این بدعت ها که در کتب مشروحه کلامیه آمده، فراوان است. امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خواست پس از استقرار حکومت، تمام این بدعت ها را حذف کند و سنت هاى عصر رسول الله (صلی الله علیه و آله) را زنده سازد؛ ولى متأسفانه مشکلات داخلى کشور اسلام و جنگ ها اجازه نداد و این افتخار بزرگ از مسلمانان سلب شد.

ص: 204


1- بحارالانوار، ج 81، ص 140، ح 34. رجوع شود به الغدیر، ج 6، ص 301.
2- نیل الاوطار، ج 2، ص 19.

گفتار حکیمانه 273

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

اعْلَموا عِلْماً یَقِیناً اِنَّ آللّهَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ - وَ إِنْ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ، وَ آشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ، وَ قَوِیَتْ مَکِیدَتُهُ - أَکْثَرَ مِمَّا سُمِّىَ لَهُ فِی الذِّکْرِ آلْحَکِیمِ، وَ لَمْ یَحُلْ بَیْنَ آلْعَبْدِ فِی ضُعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ، وَ بَیْنَ أَنْ یَبْلُغَ مَا سُمِّیَ لَهُ فِی آلذِّکْرِ الْحَکِیمِ. وَ آلْعَارِفُ لِهذَا آلْعَامِلُ بِهِ، أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَةٍ، وَ التَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِیهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِی مَضَرَّةٍ، وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى، وَ رُبَّ مُبْتَلىً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى، فَزِدْ أَیُّهَا آلْمُسْتَنفِعُ فِی شُکْرِکَ، وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ، وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

یقین بدانید که خدا براى بنده اش - اگرچه بسیار چاره جو و سخت کوش و در طرح نقشه ها قوى باشد - بیش از آنچه در کتاب الهى براى او (از روزى) مقدر شده قرار نداده است و (به عکس) - هر چند بنده اش ناتوان و کم تدبیر باشد - میان او و آنچه برایش در کتاب الهى مقرر گشته مانع نگردیده است و کسى که از این حقیقت آگاه باشد و به آن عمل کند از همه مردم، آسوده خاطرتر و پرمنفعت تر است و آن کس که آن را ترک کند و در آن شک و تردید داشته باشد، از همه مردم، گرفتارتر و زیان کارتر است و چه بسیارند افرادى که مشمول نعمت (الهى) هستند؛ اما این

ص: 205

نعمت مقدمه بلاى هلاکت ایشان محسوب مى شود و چه بسیارند افرادى که در بلا و سختى قرار دارند اما این بلا وسیله اى براى آزمایش و تکامل آن هاست. بنابراین اى کسى که مى خواهى از این گفتار بهره گیرى! بر شکرت بیفزا و از شتاب (براى به دست آوردن دنیا) بکاه و هنگامى که به آخرین حد روزى خود مى رسى قانع باش.(1)

ص: 206


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: سیّد رضى (رحمه الله) این گفتار نورانى را از کلام مشروحى که در یکى از خطب امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است و ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل کرده گرفته است. از کلام او چنین استفاده مى شود که آنچه مرحوم سیّد رضى در این جا و در خطبه 153 آورده همه در یک خطبه بوده و سیّد رضى (رحمه الله) از آن گزینش کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 221). اضافه بر این کلینى؛ نیز در کتاب کافى این حدیث شریف را با تفاوت ها و اضافاتى آورده است (کافى، ج 5،ص 81، ح 9).
شرح و تفسیر: از حرص خود بکاه و به سهم خود قانع باش

این گفتار سرشار از حکمت در حقیقت مى خواهد حریصان درباره دنیا را از حرص بازدارد و به کفاف و عفاف قانع سازد و از مسابقه گناه آلودى که براى به چنگ آوردن اموال بیشتر در میان گروهى از دنیاپرستان رایج است جلوگیرى کند، حضرت مى فرماید: «یقین بدانید که خدا براى بنده اش - اگر چه بسیار چاره جو و سخت کوش و در طرح نقشه ها قوى باشد - بیش از آنچه در کتاب الهى براى او (از روزى) مقدر شده قرار نداده است»؛ (اعْلَموا عِلْماً یَقِیناً اِنَّ آللّهَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ - وَ إِنْ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ، وَ آشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ، وَ قَوِیَتْ مَکِیدَتُهُ - أَکْثَرَ مِمَّا سُمِّىَ لَهُ فِی الذِّکْرِ آلْحَکِیمِ).

سپس به نقطه مقابل آن اشاره کرده، مى فرماید: «و (به عکس) - هر چند بنده اش ناتوان و کم تدبیر باشد - میان او و آنچه برایش در کتاب الهى مقرر گشته مانع نگردیده است»؛ (وَ لَمْ یَحُلْ بَیْنَ آلْعَبْدِ فِی ضُعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ، وَ بَیْنَ أَنْ یَبْلُغَ مَا سُمِّیَ لَهُ فِی آلذِّکْرِ الْحَکِیمِ).

عبارت «ذِکْرِ الْحَکیمِ» گرچه در قرآن مجید به معناى آیات الهى آمده است و بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را در این جا همین گونه تفسیر کرده اند؛ ولى با توجه به این که اندازه روزى افراد به طور مشخص در قرآن مجید نیامده، این کلام امام (علیه السلام) با لوح محفوظ و کتاب علم الهى تناسب دارد که در آن جا همه مقدرات ثبت است.

ص: 207

علامه مجلسى (رحمه الله) نیز در بحارالانوار در باب «القلم و اللوح المحفوظ» روایاتى را نقل مى کند که «ذکر حکیم» در آن ها به طور واضح به لوح محفوظ تفسیر شده است.(1)

بنابراین نباید تردید کرد که منظور از «ذکر حکیم» در این جا قرآن مجید نیست بلکه همان لوح محفوظ است که گاهى به علم الهى تفسیر مى شود.

سپس امام (علیه السلام) به نتیجه این یقین و معرفت اشاره کرده، مى فرماید: «کسى که از این حقیقت آگاه باشد و به آن عمل کند آسایش و راحتى و منفعتش از همه کس بیشتر است و آن کس که آن را ترک گوید و در آن شک و تردید کند از همه مردم گرفتارتر و زیان کارتر است»؛ (وَ آلْعَارِفُ لِهذَا آلْعَامِلُ بِهِ، أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَةٍ، وَ التَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِیهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِی مَضَرَّةٍ).

نتیجه گیرى امام (علیه السلام) کاملاً روشن و منطقى است؛ افراد حریص که دائماً براى رسیدن به آنچه برایشان مقدّر نشده دست و پا مى زنند، پیوسته در زحمت اند و روحشان در عذاب و جسمشان خسته و ناتوان است، و به عکس، آن هایى که به مقدرات الهى قانع هستند، نه حرص و آز بر آن ها غلبه مى کند و نه پیوسته در تلاش و عذاب و زیاده خواهى اند.

بارها گفته ایم که این گونه تعبیرات که در آیات قرآنى و روایات در مورد تقدیر روزى وارد شده، مفهومش این نیست که از تلاش و کوشش براى پیشرفت اقتصادى و تأمین زندگى آبرومندانه دست بکشیم، زیرا آن یک وظیفه واجب است که در روایات اسلامى نیز بر آن تأکید و حتى هم ردیف جهاد فى سبیل الله شمرده شده است، همان گونه که در حدیث معروف معتبرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «الْکَادُّ عَلَى عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛ کسى که براى تأمین زندگى

ص: 208


1- بحارالانوار، ج 54، ص 372، ح 17 و 19.

عیال خود زحمت بکشد مانند مجاهد در راه خداست».(1) بنابراین روزى مقدّر، با تلاش و کوشش رابطه دارد.

یا به تعبیر دیگر، تقدیرات الهى مشروط به تلاش و سعى و کوشش است و افراد تنبل و بیکار و بى تدبیر از سهم مقدرشان نیز محروم خواهند شد.

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به دو استثنا از قاعده مذکور اشاره کرده، مى فرماید: «بسیارند افرادى که مشمول نعمت خداوند هستند؛ اما این نعمت مقدمه بلا و هلاکت ایشان است و چه بسیار هستند کسانى که در بلا و سختى قرار دارند؛ اما این بلا وسیله اى براى آزمایش و تکامل آن هاست»؛ (وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى، وَ رُبَّ مُبْتَلىً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى).

در پایان، امام (علیه السلام) مستمعان خود را مخاطب قرار داده، مى فرماید: «اى بهره گیرنده از این گفتار (اى شنونده)! بر شکر نعمت ها بیفزا و از سرعت وشتاب (براى به دست آوردن زخارف دنیا) بکاه و هنگامى که به روزى خود به طور کامل رسیدى توقف کن»؛ (فَزِدْ أَیُّهَا آلْمُسْتَنفِعُ فِی شُکْرِکَ، وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ، وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِکَ).

شایان توجه است که در بسیارى از نسخه هاى نهج البلاغه «أیُّهَا الْمُسْتَمِعْ؛ اى شنونده» آمده در حالى که در نسخه صبحى صالح که آن را به عنوان متن انتخاب کرده ایم «مُسْتَنْفِعُ؛ اى بهره گیرنده» آمده است و بدون شک تعبیر اول که در بسیارى از نسخ آمده مناسب تر است.

از مجموع این حدیث شریف و احادیث فراوان دیگرى که در باب رزق و روزى به ما رسیده استفاده مى شود که روزى از سوى خداى متعال براى

ص: 209


1- کافى، ج 5، ص 88، ح 1. در وسائل الشیعه نیز بابى تحت عنوان «وُجُوبُ الْکَدِّ عَلَى الْعَیالِ» ذکر شده است.(وسائل الشیعه، ج 12، ص 42).

هر کس مقدر شده و تلاش زیاد براى فراتر رفتن از آن سودى ندارد و به عکس، افراد ضعیف نیز روزى مقدرشان از سوى خداوند مى رسد.

البته ممکن است ظلم ظالمان سبب شود افرادى حق دیگران را غصب کنند و افرادى از گرسنگى بمیرند. این خود امتحان الهى است که در دنیا مقرر شده است.

اضافه بر این، گاه مى شود - مطابق آنچه در ذیل گفتار حکیمانه مورد بحث آمد - خداوند نعمت هاى زیادى به افرادى که طغیان و سرکشى را از حد گذرانده اند مى دهد تا مست نعمت و غرق عیش و نوش شوند، ناگهان آن ها را از ایشان مى گیرد تا عذابشان دردناک تر باشد؛ همان گونه که در آیه شریفه 44 سوره انعام آمده است: (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ «(آرى،) هنگامى که (اندرزها سودى نبخشید، و) آنچه را که به آن ها یادآورى شده بود فراموش کردند، درهاى همه چیز (از نعمت ها) را به روى آن ها گشودیم؛ تا (کاملاً) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آن ها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم)؛ در این هنگام، همگى مأیوس شدند (و درهاى امید به روى آن ها بسته شد)». درست همانند کسى که از درختى غاصبانه بالا مى رود که هر چه بالاتر برود سقوطش از فراز درخت دردناک تر و شکننده تر است.

این همان چیزى است که به عنوان عذاب استدراجى در قرآن و روایات منعکس شده است.

به عکس، افرادى هستند که خداوند روزى آن ها را محدود مى کند تا صحنه آزمایش الهى که موجب ترفیع مقام آن هاست فراهم گردد.

جمله اى که امام (علیه السلام) در پایان این سخن فرموده (وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلِکَ وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهى رِزْقِکَ) نیز گواه بر این است که هدف، کنترل حرص حریصان و آزِ آزمندان و شتاب دنیاپرستان است.

ص: 210

مرحوم «مغنیه» براى حل بعضى از شبهات ناچار شده است تفسیر دیگرى براى این گفتار حکیمانه انتخاب کند که با ظاهر این حدیث شریف هماهنگ نیست. او مى گوید: منظور از «ذکر حکیم» همان قرآن است و منظور از تعیین سهم هر کس از روزى همان است که در آیات شریفه سوره زلزال مى خوانیم : (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَه * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّآ یَرَهُ)؛ «هر کس به اندازه سنگینى ذره اى کار نیک کند (در آخرت) آن را مى بیند و (همچنین) هر کس به قدر ذره اى کار بد کند او نیز (در سراى دیگر) آن را خواهد دید».(1)

نتیجه این که انسان در برابر اعمالش جزا داده مى شود و به آنچه از نیک و بد انجام داده در آخرت خواهد رسید؛ خواه در دنیا قوى و نیرومند باشد یا ضعیف و ناتوان. نه قدرت و ثروت دنیا او را به خدا نزدیک مى کند و یا از عذاب دوزخ -اگر از گمراهان باشد - بازمى دارد و نه ضعف و فقر میان انسان و نعمت هاى بهشتى - هرگاه از هدایت شدگان باشد - مانع مى شود.(2)

ولى نباید تردید کرد که منظور از «ذکر حکیم» همان لوح محفوظ است - که شرح آن داده شد - و منظور از تعیین سهمیه، سهمیه مادى دنیوى است و ذیل حدیث، شاهد گویایى بر این مطلب است و همچنین احادیث دیگرى که در باب تقسیم رزق و روزى رسیده است.

ص: 211


1- زلزال، آیات 7و 8.
2- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 383.

ص: 212

گفتار حکیمانه 274

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً، وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً، إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا.

امام (علیه السلام) فرمود:

علم خویشتن را جهل، و یقینتان را شک قرار ندهید، آن گاه که عالم و آگاه شدید عمل کنید و زمانى که یقین کردید اقدام نمایید (تا علم و یقین شما پایدار بماند).(1)

ص: 213


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام حکیمانه آغازى داشته به این صورت: «لا تَبیعُوا الاْخِرَةَ بِالدُّنْیا وَ لا تَسْتَبْدِلُوا الْبَقاءَ بِالْفَناءِ...» سپس مى افزاید: این تعبیر را آمُدى در غرر آورده و ابن عساکر نیز با سند خوداز «عکرمه» از ابن عباس از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است با این تفاوت که به جاى «لا تَبِیعُوا»، «لا تَبِعْ»آورده و سایر خطاب ها را نیز به صورت مفرد ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 221).
شرح و تفسیر: راه پایدارى علم و یقین

امام (علیه السلام) در این کلام پرنورش، به عالمان بى عمل مى فرماید: «علم خویشتن را جهل قرار ندهید»؛ (لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً).

اشاره به این که هر چیزى آثارى دارد که از آثار آن مى توان آن را شناخت، هنگامى که اثر و خاصیت خود را از دست بدهد به منزله معدوم است؛ هر چند ظاهراً وجود داشته باشد.

قرآن مجید درباره انسان هایى که چشم و گوش دارند؛ اما آثارى که از چشم و گوش انتظار مى رود یعنى شنیدن و عمل کردن و دیدن و عبرت گرفتن، در کار آن ها نیست، تعبیر به ناشنوا و نابینا کرده و حتى آن ها را مردگان بى جانى شمرده است، مى فرماید: (إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ * وَ مَا أَنْتَ بِهَادِى الْعُمْىِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ مُّسْلِمُونَ)؛ «تو نمى توانى سخن خود را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى صداى خود را به گوش کران برسانى در آن هنگام که پشت مى کنند و از سخنان تو مى گریزند * و نیز نمى توانى کوران را از گمراهى شان برهانى؛ تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش کسانى برسانى که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و در برابر حق تسلیمند!».(1)

ص: 214


1- نمل، آیات 80 و 81.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز ثروت اندوزان بخیل و خودخواه را مردگان برخوردار از حیات ظاهرى مى شمرد، مى فرماید: «هَلَکَ خُزَّانُ الأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ».(1)

به عکس، دانشمندانى را که از دنیا رفته اند و آثارشان در افکار و دل ها باقى است زندگان جاوید مى داند: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ».(2)

همان گونه که قرآن مجید نیز شهیدان را زندگان جاوید دانسته است.(3)

بنابراین این یک فرهنگ قرآنى و اسلامى است که هر موضوع بى خاصیتى در حکم معدوم است و به همین دلیل عالمانى که به علم خود عمل نمى کنند در کلام امام (علیه السلام) به منزله جاهلان شمرده شده اند.

به دنبال آن مى افزاید: «یقین خود را (نیز) شک قرار ندهید»؛ (وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً).

روشن است، کسى که یقین دارد فلان غذا مسموم است و از آن مى خورد به منزله کسى است که شک دارد و از یقین بى بهره است. همچنین آن هایى که به قیامت یقین دارند و آماده آن نمى شوند، آثار منفى گناه را مى دانند و مرتکب مى شوند، به آثار مثبت اطاعت پى برده اند و ترک مى کنند، همه به منزله انسان هاى شکاک اند. به همین دلیل امام (علیه السلام) در حکمت 126 از چندین گروه تعجب مى کند، قدر مشترک همه آن ها این است که چیزى را مى دانند و به آن یقین دارند ولى بر طبق آن گام برنمى دارند.

سپس امام (علیه السلام) در پایان این سخن مى فرماید: «آن گاه که عالم شدید عمل کنید و زمانى که یقین کردید اقدام نمایید (تا علم و عمل شما هماهنگ گردد و تناقض میان باطن و ظاهر شما برچیده شود)»؛ (إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا).

ص: 215


1- نهج البلاغه، حکمت 147.
2- نهج البلاغه، حکمت 147.
3- بقره، آیه 154؛ آل عمران، آیه 169.

این نتیجه قطعىِ سخنى است که امام (علیه السلام) در آغاز فرمود؛ هرگاه بخواهیم علم ما جهل نشود باید عمل کنیم و هرگاه اراده کنیم که یقین ما تبدیل به شک نشود باید بر طبق آن رفتار نماییم.

این سخن را با حدیث دیگرى در همین زمینه پایان مى دهیم: «ابن عساکر» در تاریخ دمشق در شرح حال امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى گوید: عمر به امام (علیه السلام) عرض کرد: «عِظْنى یا أبَا الْحَسَنِ؛ اى ابوالحسن! مرا موعظه کن». امام (علیه السلام) به او فرمود:

«لا تَجْعَلْ یَقینَکَ شَکّآ وَ لا عِلْمَکَ جَهْلاً وَ لا ظَنَّکَ حَقّآ وَ اعْلَمْ أنَّهُ لَیْسَ لَکَ مِنَ الدُّنْیا إلّا ما أعْطَیْتَ فَأمْضَیْتَ وَ قَسَمْتَ فَسَوَّیْتَ وَ لَبِسْتَ فَأبْلَیْتَ، قالَ: صَدَقْتَ یا أبَاالْحَسَنِ؛ یقین خود را شک قرار مده و علمت را جهل مکن و ظن خود را حق مپندار و بدان بهره تو از دنیا همان است که به تو عطا شده و استفاده کرده اى و قسمت تو شده و آن را تسویه کرده اى و پوشیده اى و کهنه و فرسوده ساخته اى». عمر گفت: راست گفتى اى ابوالحسن!(1)

ص: 216


1- تاریخ دمشق، ج 42، ص 494.

گفتار حکیمانه 275

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ، وَ ضَامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍّ، وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ آلْمَاءِ قَبْلَ رِیِّهِ؛ وَ کُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّیْءِ آلْمُتَنَافَسِ فِیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِهِ وَ آلأَمَانِیُّ تُعْمِی أَعْیُنَ آلْبَصَائِرِ، وَ آلْحَظُّ یَأْتِی مَنْ لاَ یَأْتِیهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

طمع، (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى کند و او را تشنه بازمى گرداند و ضامنى است که هرگز وفا نمى کند و بسیار مى شود که نوشنده آب پیش از آن که سیراب گردد، آب گلوگیرش مى شود (و هلاک مى گردد) و هر اندازه ارزش چیزى بیشتر باشد به گونه اى که افراد براى به دست آوردن آن با یکدیگر به رقابت برخیزند، به همان اندازه مصیبت از دست رفتنش بیشتر است. آرزوها (ى دور و دراز) چشم بصیرت را کور مى کند و گاه سود به سراغ کسى مى رود که او به دنبالش نیست!(1)

ص: 217


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر بخش هایى از این حدیث شریف را با تفاوت هایى از غررالحکم آمُدى و مطالب السؤول و مجمع الامثال و نهایة الإرب نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 221).
شرح و تفسیر: شش نکته آموزنده

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این عبارات حکیمانه اش به شش نکته اشاره مى کند که هرکدام اندرز گران بهایى است و در ابتدا چنین به نظر مى رسد که این نکات، مستقل از یکدیگرند؛ ولى با دقت مى توان رابطه اى در میان آن ها یافت. نخست مى فرماید: «طمع (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى کند و او را تشنه بازمى گرداند»؛ (و قال (علیه السلام): إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ).

زیرا شخص طمع کار غالباً دنبال چیزى مى رود که در دسترس او قرار نخواهد گرفت؛ ولى طمع، او را به هوس مى اندازد که به آن برسد و به اشتباه، آن را دست یافتنى مى پندارد؛ اما همچون کسى که به سراغ آب مى رود ولى با سراب روبرو مى شود، ناکام بازمى گردد.

در دومین نکته مى فرماید: «طمع، ضامنى است که وفا نمى کند»؛ (وَ ضَامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍّ).

زیرا طمع، شخص طمع کار را به دنبال خواسته هایش مى فرستد، و آن را براى او تضمین مى کند، همان خواسته هایى که دست نیافتنى است؛ ولى همانند ضامنى که به قول خود وفا نمى کند، طمع کار را محروم و ناکام رها مى سازد.

در سومین نکته مى فرماید: «بسیار شده است که نوشنده آب پیش از آن که سیراب گردد، آب گلوگیرش مى شود (و به هلاکت مى رسد)»؛ (وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ آلْمَاءِ قَبْلَ رِیِّهِ).

ص: 218

این است سرنوشت طمع کارى که با حرص و ولع به دنبال چیزى مى رود و خود را به آب و آتش مى زند و پیش از آن که به آن برسد هلاک مى گردد؛ مانند کسى که عطش شدیدى به او روى آورده، هنگامى که به آب مى رسد با حرص و ولع چنان مى نوشد که گلوگیرش مى شود و سیراب نشده جان مى دهد.

آن گاه در چهارمین نکته به حریصان و طماعان هشدار دیگرى مى دهد، مى فرماید: «هر قدر ارزش چیزى بیشتر باشد به گونه اى که افراد براى به دست آوردن آن، با یکدیگر به رقابت برخیزند، همان قدر، مصیبت از دست دادنش زیادتر خواهد بود»؛ (وَ کُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّیْءِ آلْمُتَنَافَسِ فِیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِهِ).

بنابراین شخص طمعکار که با شتاب براى به دست آوردن اشیاى مهم مورد نظرش با دیگران به رقابت برمى خیزد، هنگامى که به آن نرسد، یا برسد و آن را از دست بدهد گرفتار مصیبت عظیمى خواهد شد و این، یکى دیگر از مصائب بزرگ طمع کاران دنیاپرست است.

امام (علیه السلام) در پنجمین نکته به آرزوهاى دور و زیاد اشاره کرده است که چشم انسان را کور و گوشش را کر مى کند، مى فرماید: «آرزوها چشم بصیرت را نابینا مى سازد»؛ (وَ آلأَمَانِیُّ تُعْمِی أَعْیُنَ آلْبَصَائِرِ).

دلیل آن هم روشن است؛ عشق و علاقه شدید به چیزى که از دسترس بیرون است به انسان اجازه نمى دهد موانعى را که بر سر راه است ببیند و یا آثار زیان بار آن چیز را مشاهده کند، همچنان در بیابان آرزوها براى یافتن آب به دنبال سراب مى دود که ممکن است گرفتار حیوانات درنده و گرگان خونخوار شود و یا در پرتگاه ها سقوط کند.

در ششمین و آخرین نکته به این حقیقت اشاره مى کند که انسان همیشه با تلاش و کوشش و دست و پازدن، به خواسته هایش نمى رسد، مى فرماید: «(گاه) سود و بهره به سراغ کسى مى آید که دنبالش نمى رود»؛ (وَ آلْحَظُّ یَأْتِی مَنْ لاَ یَأْتِیهِ).

ص: 219

هم در زندگى خود دیده ایم و هم در تاریخ خوانده ایم که افراد زیادى بى آن که بسیار دست و پا بزنند به مقصود رسیدند و به عکس افرادى هم بودند که با تلاش و کوشش فراوان به جایى نرسیدند.

اشتباه نشود، هرگز امام (علیه السلام) در این سخن نورانى خود نمى خواهد نقش تلاش و کوشش و سعى را در رسیدن به اهداف بزرگ نادیده بگیرد، زیرا آن، یک اصل اساسى ازنظر قرآن و روایات است بوده و عقل نیز به آن حکم مى کند. مقصود امام (علیه السلام) این است که از طمعِ طمع ورزان بکاهد و آن ها را از آلوده شدن به انواع گناهان براى رسیدن به مقاصدشان بازدارد.

از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود که شش نکته اى که در این گفتار حکیمانه آمده گرچه به ظاهر مستقل و جدا از هم به نظر مى رسند؛ ولى با دقت ثابت مى شود که با هم ارتباط نزدیکى دارند.

این سخن را با داستان افسانه اى پرمعنایى درباره سرنوشت طمع کاران که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده پایان مى دهیم. وى مى گوید: مردى، قُبَّرَهى (چکاوکى) را زنده صید کرد. چکاوک به سخن آمد، گفت: با من چه مى خواهى بکنى؟ صیاد گفت: سرت را مى برم و گوشتت را مى خورم. چکاوک گفت: گوشت من به اندازه اى ناچیز است که هیچ کس را سیر نمى کند؛ ولى من حاضرم سه چیز را به تو بیاموزم که از خوردن من براى تو بسیار بهتر است: یکى از آن سه را هنگامى به تو مى آموزم که در دست توام، دومى را هنگامى که من را رها کردى و بر درخت نشستم، سومى را هنگامى که از درخت پرواز کردم و روى کوه قرار گرفتم. مرد صیاد (خوشحال شد و) گفت: اولى را بگو. چکاوک گفت: هرگز براى چیزى که از دست رفته غصه مخور (با غصه و اندوه بازنمى گردد). مرد صیاد آن را رها کرد. هنگامى که روى درخت نشست، صیاد گفت: دومى را بگو. چکاوک گفت: اگر کسى چیزى را که امکان وجود ندارد ممکن دانست،

ص: 220

هرگز سخنش را مپذیر. سپس پرواز کرد و روى کوه نشست و به صیاد گفت: اى بدبخت! اگر مرا ذبح کرده بودى از درون چینه دان من دو گوهر گران بها استخراج مى کردى که وزن هر کدام از آن ها سى مثقال است. صیاد به شدت متأسف شد و دست خود را به دندان گزید و گفت: پس سومین نصیحت چه شد؟ چکاوک گفت: تو آن دو تا را فراموش کردى سومى را مى خواهى؟ مگر در نصیحت اول به تو نگفتم بر چیزى که از دستت رفت تأسف نخور؛ ولى تو تأسف خوردى و مگر در نصیحت دوم نگفتم اگر تو را به چیزى خبر دهند که غیر ممکن است نپذیر؟ من تمام گوشت و خون و پرم بیست مثقال نیست، چگونه پذیرفتى که در چینه دان من دو گوهر گران بهاست که هر کدام سى مثقال است؟ چکاوک این را گفت و پرواز کرد و رفت.(1)

این داستان در واقع تصدیق کلام امام (علیه السلام) در جمله چهارم و پنجم است.

ص: 221


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 165.

ص: 222

گفتار حکیمانه 276

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

آللّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِی لاَمِعَةِ آلْعُیُونِ عَلاَنِیَتی، وَ تُقَبِّحَ فِیَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِیرَتِی، مُحَافِظاً عَلى رِثَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِی بِجَمِیعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَیْهِ مِنِّی، فَأُبْدِی لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی، وَ أُفْضِی إِلَیْکَ بِسُوءِ عَمَلِی، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِکَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ.

امام (علیه السلام) عرضه مى دارد:

با رپروردگارا! به تو پناه مى برم از این که ظاهرم را در چشم ها نیکو جلوه دهى و باطنم را در پیشگاهت زشت سازى؛ (خداوندا! چنان نباشم که) خوش بینى مردم را به خودم در آنچه تو از آن آگاهى جلب کنم (در حالى که در باطن چنین نباشم و از طریق ریا خود را در صف نیکان معرفى کنم)، ظاهر خوبم را براى مردم آشکار سازم و اعمال بدم را فقط تو بدانى، تا به بندگانت نزدیک گردم و از رضا و خشنودى تو دور شوم.(1)

ص: 223


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مدرک خاص دیگرى براى این دعاى پرمعناى حکیمانه نقل نمى کند جز این که مى گوید: ابن عبد ربّه در کتاب عقد الفرید صدر این دعا را از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل کرده و مى دانید که حضرت زین العابدین (علیه السلام) در بسیارى از موارد از دعاهاى جدش استفاده مى کرده که با مراجعه به جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید این حقیقت روشن مى شود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 222).
شرح و تفسیر: از ریاکارى به خدا پناه بریم

امام (علیه السلام) در این دعاى نورانى اش در پیشگاه خدا از ریاکارى به او پناه مى برد و با چند تعبیر دقیق آن را بیان مى کند.

نخست عرضه مى دارد: «بار پروردگارا! به تو پناه مى برم از این که ظاهرم را در چشم ها نیکو جلوه دهى و باطنم را در پیشگاهت زشت سازى»؛ (آللّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِی لاَمِعَةِ آلْعُیُونِ عَلاَنِیَتی، وَ تُقَبِّحَ فِیَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِیرَتِی).

«لامِعَةُ الْعُیُونِ» به اصطلاح از قبیل اضافه صفت به موصوف و به معناى «عیون لامعه» یعنى چشم هاى پرنور است؛ یعنى کار من به جایى نرسد که حتى افراد تیزبین مرا خوب پندارند در حالى که در باطن خوب نباشم.

در دومین جمله همین معنا را در قالب دیگرى آورده، عرضه مى دارد: «(خداوندا! چنان نباشم که) خوش بینى مردم را به خودم در آنچه تو از آن آگاهى جلب کنم (در حالى که در باطن چنین نباشم و از طریق ریا خود را در صف نیکان معرفى کنم)»؛ (مُحَافِظاً عَلى رِثَاءِ(1) النَّاسِ مِنْ نَفْسِی بِجَمِیعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَیْهِ مِنِّی).

حضرت در سومین تعبیر، همین معنا را با اشاره به ثمره نامطلوب آن بازگو

ص: 224


1- در بسیارى از نسخ به جاى «رِثاء»، «رِیاء» آمده و مناسب هم همین است، زیرا مجموع دعاى امام (علیه السلام) درباره پرهیز از ریاکارى است در حالى که «رثاء» یعنى سوگوارى یا مدح و تمجید اموات که تناسبى با این بحث ندارد.

کرده، عرضه مى دارد: «(چنان نباشم که) حُسن ظاهرم را براى مردم آشکار سازم و اعمال بدم را فقط به سوى تو آورم تا به این وسیله به بندگانت نزدیک شوم و از رضا و خشنودى تو دور گردم»؛ (فَأُبْدِی لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی، وَ أُفْضِی(1) إِلَیْکَ بِسُوءِ عَمَلِي، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِکَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ).

روشن است که هدف ریاکاران جلب توجه مردم و از این طریق، رسیدن به منافع مادى و دنیوى است. این یک هدف است، ولى دورى از خداوند هدف نیست بلکه غایت و نتیجه این کار است هر چند مَجازاً در عبارتِ حضرت به شکل هدف بیان شده است.

بدیهى است که این دعا درسى است براى همه مردم نه این که امام (علیه السلام) چنین باشد بلکه مى خواهد به طور غیر مستقیم که در دل ها تأثیر بیشترى دارد نتیجه ریاکارى را براى همگان روشن سازد و آن را خطایى بزرگ معرفى کند که نتیجه آن، دورى از خدا و سرگردانى در وادى شرک و بت پرستى است.

نکته: نکوهش شدید ریا در کتاب و سنّت

در آیات قرآن و روایات اسلامى، عمل ریایى به شدت نکوهش شده است. قرآن مجید در آیه 264 سوره بقره مى گوید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الأَذَى کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَ لاَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لّاَ یَقْدِرُونَ عَلَى شَىْءٍ مِّمَّا کَسَبُوا وَ اللهُ لاَ یَهْدِى الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! بخشش هاى خود را با منّت و آزار، باطل نسازید! همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم

ص: 225


1- «أُفْضی» از ریشه «اِفضاء» به معناى منتقل ساختن چیزى به دیگرى است و در مورد بیان اسرار خویش به دیگران نیز به کار مى رود که در عبارت بالا همین معنا مناسب است.

انفاق مى کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمى آورد؛ (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن، (قشر نازکى از) خاک باشد (و بذرهایى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاک ها و بذرها را بشوید) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند. آن ها از کارى که انجام داده اند چیزى به دست نمى آورند؛ و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى کند».

در این آیه شریفه نکات بسیارى نهفته است: از یک سو ریا و شرک را هم ردیف قرار داده و از سویى دیگر عمل ریایى را بى نتیجه و بى اثر خوانده ومسلمانان را به شدت از چنین کارى نهى کرده همان گونه که انفاق هاى توأم با منت و آزار را منفور شمرده است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از آینده چنین خبر مى دهد: «سَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ تَخْبُثُ فِیهِ سَرَائِرُهُمْ وَ تَحْسُنُ فِیهِ عَلانِیَتُهُمْ طَمَعاً فِی الدُّنْیَا لا یُرِیدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِمْ یَکُونُ دِینُهُمْ رِیَاءً لا یُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ یَعُمُّهُمُ اللَّهُ بِعِقَابٍ فَیَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِیقِ فَلا یَسْتَجِیبُ لَهُمْ؛ زمانى بر مردم فرامى رسد که باطن آن ها زشت و ظاهرشان براى طمع در دنیا زیبا مى شود. هرگز پاداش هایى را که نزد خداست طلب نمى کنند، دینشان ریاسْت و خوف خدا در وجودشان نیست. در آن زمان خدا آن ها را به مجازاتى مبتلا مى سازد که حتى اگر مانند دعاى غریق (کسى که با تمام وجودش خدا را مى خواند) خدا را بخوانند دعایشان مستجاب نمى شود».(1)

در منابع معروف حدیث از جمله کتاب شریف کافى و کتاب وسائل الشیعه روایات بسیارى درباره نکوهش ریاکارى وارد شده است؛ از جمله کلینى(رحمه الله) در جلد دوم کافى در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «کُلُّ رِیَاءٍ شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ وَ مَنْ عَمِلَ لِلَّهِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ».(2)

ص: 226


1- کافى، ج 2، ص 296، ح 14.
2- کافى، ج 2، ص 293، ح 3.

در حدیث دیگرى همان حضرت در تفسیر آیه (فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحاً وَ لاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً)(1) «(و مفهوم شرک در آیه) مى فرماید: «الرَّجُلُ یَعْمَلُ شَیْئاً مِنَ الثَّوَابِ لا یَطْلُبُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ إِنَّمَا یَطْلُبُ تَزْکِیَةَ النَّاسِ یَشْتَهِی أَنْ یُسْمِعَ بِهِ النَّاسَ فَهَذَا الَّذِی أَشْرَکَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ. ثُمَّ قَالَ: مَا مِنْ عَبْدٍ أَسَرَّ خَیْراً فَذَهَبَتِ الأَیَّامُ أَبَداً حَتَّى یُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ خَیْراً وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یُسِرُّ شَرّاً فَذَهَبَتِ الْأَیَّامُ أَبَداً حَتَّى یُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ شَرّاً؛ منظور از آن کسى است که عملى داراى ثواب را انجام مى دهد؛ ولى مقصودش خدا نیست بلکه مقصودش این است که مردم او را پاک بشمرند و پیوسته دوست دارد که مردم عمل او را بشنوند (و او را ستایش کنند) این کسى است که براى عبادت پروردگارش شریک قرار داده است. سپس امام (علیه السلام) فرمود: هر کس کار نیکى را مخفیانه انجام دهد مدت زیادى نمى گذرد که خدا آن را ظاهر مى سازد و هیچ بنده اى نیست که امر شرى را پنهانى به جا آورد مگر این که پس از مدتى خداوند شر آن را آشکار مى سازد».(2)

ص: 227


1- کهف، آیه 110.
2- کافى، ج 2، ص 293، ح 4.

ص: 228

گفتار حکیمانه 277

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لاَ وَ آلَّذِي أَمْسَيْنَا مِنْهُ فِي غُبْرِ لَيْلَةٍ دَهْمَاءَ، تَكْشِرُ عَنْ يَوْمٍ أَغَرَّ، مَا كَانَ كَذَا وَ كَذَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

نه، سوگند به کسى که ما را در بقایاى شب تاریک نگه داشت؛ شبى که لبخند سپیده دمش از روزى روشن پرده برداشت، که چنین و چنان نبوده است. (هدف از ذکر این عبارت تنها بیان سوگند زیبا و جالب امام (علیه السلام) است).(1)

ص: 229


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب براى این کلام امام (علیه السلام) منبعى جز نهج البلاغه نیافته است (مصادر نهج البلاغه، ج 4،ص 222) و ما نیز در منابع دیگرى که جست وجو کردیم چیزى نیافتیم.
شرح و تفسیر: سوگندى بسیار زیبا

هدف جناب سیّد رضى(رحمه الله) از ذکر این سوگند، نشان دادن فصاحت و زیبایى کلام امام (علیه السلام) حتى در سوگندهاست. اما این که این سوگند براى چه جارى شده است؟ یا مرحوم سیّد رضى به آن دست نیافته و یا اگر دست یافته ذکر آن را لازم نمى دانسته است.

به هر حال امام (علیه السلام) مى فرماید: «نه، سوگند به آن کس که ما را در بقایاى شب تاریک نگه داشت؛ شبى که لبخند سپیده دمش از روز روشن پرده برداشت، که چنین و چنان نبوده است»؛ (لاَ وَ آلَّذِی أَمْسَیْنَا مِنْهُ فِی غُبْرِ لَیْلَةٍ دَهْمَاءَ، تَکْشِرُ عَنْ یَوْمٍ أَغَرَّ، مَا کَانَ کَذَا وَ کَذَا).

امام (علیه السلام) در این تشبیه جالب، نخست اشاره به تاریکى شب هاى ظلمانى مى کند («غُبْر» به معناى باقى مانده و «دَهْماء» به معناى سیاه و تاریک است) که به دنبال آن، روز روشنى است. گویى همانند انسانى است که به هنگام لبخند، لب هاى او کنار مى رود و دندان هاى زیبایش آشکار مى شود. «تَکْشِرُ» از ریشه «کَشْر» (بر وزن نشر) به معناى کنار رفتن لب ها براى خندیدن و «أغَرّ» به معناى روشن و سفید است.

مى توان به قرینه قسمى که امام (علیه السلام) یاد کرده حدس زد که قسم، اشاره به ظهور اسلام و محو آثار شرک و کفر و بت پرستى و انتقال مردم از دوران تاریک

ص: 230

جاهلیت به دوران نورانى اسلام بوده و جمله «ما کانَ کَذا و کَذا» درواقع اشاره به نفى بعضى از بدعت هایى بوده که در اسلام گذاشته شد و در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وجود نداشت.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: جمله «ما کان کَذا وَ کَذا» ممکن است اشاره به مطلب باطلى بوده که امام (علیه السلام) آن را از کسى شنیده و در مقام انکار آن برآمده است؛ ولى آنچه ما ذکر کردیم مناسب تر به نظر مى رسد.

درباره این که «لا» در آغاز این قسم و مشابه آن در کلام عرب زائده است یا نافیه؟ در میان مفسران و دانشمندان، گفت وگوست؛ جمعى آن را زائده نمى دانند؛ مانند آنچه در قرآن مجید در آیه 65 سوره نساء آمده است که مى فرماید : (فَلاَوَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ...). و معتقدند: مطلبى که قبلاً ذکر شده، آن را نفى مى کند سپس به مطلب دیگر مى پردازد؛ ولى جمعى دیگر عقیده دارند که «لا» زائده است و براى تأکید نفیى است که بعداً مى آید (و مى دانیم که بسیارى از کلمات زائده براى تأکید است).

در تفسیر فخر رازى نیز درباره آیه شریفه مذکور دو قول نقل شده است: یکى «لا»ى زائده و براى تأکید، و دیگرى «لا»ى مفیده و براى نفى مطلبى بوده که پیش از این آمده است؛ ولى در تفسیر جوامع الجامع، «لا» زائده گرفته شده است.(1)

ص: 231


1- تفسیر کبیر، ج 10، ص 127؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 267.

ص: 232

گفتار حکیمانه 278

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أرْجى مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کار کمى که (با نشاط) آن را ادامه دهى امیدبخش تر از کار زیاد و خسته کننده است.(1)

ص: 233


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام در غررالحکم به سه صورت آمده است: «قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مَمْلُولٍ»؛ «قَلِیلٌ یَدُومُ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ یَنْقَطِعُ» و «قَلیلٌ یَدُومُ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مُنْقَطِعٍ» (این تفاوت ها نشان مى دهد که آمُدى منابع دیگرى در دست داشته که هرکدام این کلام حکیمانه را به نحوى نقل کرده اند) سپس از ابن قاسم در کتاب روض الاخیار نقل مى کند که او تعبیرى همچون تعبیر سیّد رضى آورده، با این تفاوت که به جاى «أرْجى»، «خَیْرٌ» ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 222).
شرح و تفسیر: ارزش اعمال کم توأم با نشاط

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته اى اشاره مى فرماید که بسیارى از آن غافلند، مى فرماید: «کار کمى که (با نشاط) آن را ادامه دهى امیدبخش تر از کار زیاد و خسته کننده است»؛ (قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أرْجى مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ).

«أرْجى» به معناى امیدبخش تر، از ریشه «رجاء» گرفته شده و به یقین، کارى که دوام داشته باشد هر چند کم باشد امیدبخش تر از کارهاى زیادى است که مایه ملالت است و به زودى قطع مى شود.

بسیارى افراد هنگامى که اهمیت و فواید کارى را مى شنوند - خواه فواید مادى داشته باشد یا معنوى - به آن هجوم مى برند، به مقدار زیادى انجام مى دهند و خسته و وامانده شده و در نتیجه، از آن کار سرخورده مى شوند و چه بسا کمتر رغبت تکرار آن را پیدا کنند در حالى که اگر کار کمتر باشد و انسان آن را با میل و رغبت ادامه دهد بسیار مفیدتر است.

کارِ گروه اول مانند رگبارى است که از آسمان نازل شود و سیلابى راه بیفتد و همه جا را آب فرابگیرد و بسیارى از زراعت ها و خانه ها را ویران سازد؛ ولى کار گروه دوم مانند باران هاى نرم نرم طولانى و مفید است که همه جا را آباد مى کند بى آن که ویرانى به بار آورد.

نیز کارِ گروه اول مانند کسى است که داروى شفابخشى را به مقدار زیاد

ص: 234

و بدون رعایت کمیت لازم مصرف مى کند و به جاى درمان، به مسمومیت گرفتار مى شود و چه بسا براى همیشه از آن دارو بیزار گردد. اما کار گروه دوم مانند کسى است که آن دارو را به مقدار کم و طبق دستور طبیب به تدریج در مدت نسبتاً طولانى مصرف مى کند و بهبودى مى یابد و زیانى دامن او را نمى گیرد.

شبیه همین کلام حکیمانه در حکمت 444 نیز آمده است که مى فرماید: «قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ کار کمى که دوام یابد بهتر از کار زیادى است که خسته کننده باشد».

همین معنا در حدیث مفصلى که مرحوم کلینى در کافى ذکر کرده، آمده است. آغاز حدیث چنین است: همه مردم در ایمان و عمل یکسان نیستند؛ بعضى داراى یک سهم، بعضى دو سهم و بعضى بیشترند و نباید کسى که توان بیشترى دارد وضع خود را بر کسى که توان کمترى دارد تحمیل کند. سپس امام (علیه السلام) فرمود: براى تو مثالى ذکر مى کنم: مردى از مسلمانان همسایه اى داشت که نصرانى بود، او را به اسلام دعوت کرد و مزایاى اسلام را براى وى برشمرد، او هم پذیرفت و مسلمان شد. هنگام سحر، مرد مسلمان درِ خانه همسایه تازه مسلمان را کوفت. گفت: کیستى؟ گفت: من فلان شخص، همسایه توام. گفت: چه کار دارى؟ گفت: وضو بگیر و لباس هایت را بپوش و همراه من بیا براى نماز صبح برویم. او وضو گرفت و لباس پوشید و همراه او آمد و مقدار زیادى پیش از طلوع فجر نماز خواندند. سپس صبر کردند تا صبح شد و مرد تازه مسلمان برخاست تا به خانه اش برگردد. رفیق مسلمانش گفت: کجا مى روى؟ روز کوتاه است و تا ظهر وقت زیادى نیست. آن مرد تازه مسلمان همراه همسایه مسلمانش نشست تا نماز ظهر را خواندند. سپس به او گفت: بین ظهر و عصر نیز فاصله زیادى نیست باش تا نماز عصر را بخوانیم. مرد تازه مسلمان مى خواست به منزل خود بازگردد، به او گفت: روز به پایان رسیده بمان تا نماز مغرب را بخوانیم. بعد از

ص: 235

نماز مغرب مى خواست به خانه اش برگردد گفت: یک نماز بیشتر باقى نمانده بمان تا آن را هم بخوانیم بعد به منزل مى روى. مرد تازه مسلمان نماز عشا را هم خواند؛ سپس از هم جدا شدند و هرکدام به منزل خود رفتند. هنگامى که سحر روز بعد شد بار دیگر مرد مسلمان آمد و درِ خانه او را زد. گفت: کیستى؟ گفت: من فلان شخص هستم. گفت: چه کار دارى؟ گفت: وضو بگیر و لباس هایت را بپوش برویم نماز بخوانیم: مرد تازه مسلمان گفت: أُطْلُبْ لِهذَا الدِّینِ مَنْ هُوَ أفْرَغْ مِنّى وَ أنَا إنْسانٌ مِسْکینٌ وَ عَلى عَیالٌ؛ براى این دین، آدم بیکارتر از من را پیدا کن. من آدم محتاجى هستم و عیال وارم و باید دنبال کار و زندگى باشم.

امام (علیه السلام) در پایان فرمود: «أدْخَلَهُ فِی شَیْءٍ أخْرَجَهُ مِنْهُ؛ او را داخل اسلام کرد (اما براثر نادانى و تحمیل زیاد) او را از اسلام خارج ساخت».(1)

این در واقع درسى است به همه مسلمانان و به خصوص براى مبلغان و پدران و مادران که مراقب باشند وظایف سنگین و به خصوص مستحباتى را که جز افاضل و اوتاد تحمل آن را ندارند، بر توده مردم و فرزندان تحمیل نکنند و اسلام را آن گونه که هست دین سهل وآسان معرفى نمایند تا ایمان و عمل آن ها تداوم یابد.

در واقع آنچه امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه فرموده برگرفته از کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است آن جا که مى فرماید: «إنَّ النَّفْسَ مَلُولَةٌ وَ إنَّ أَحَدَکُمْ لا یَدْری ما قَدْرُ الْمُدَّةِ فَلْیَنْظُرْ مِنَ الْعِبادَةِ ما یُطِیقُ ثُمَّ لِیُداوِمْ عَلَیْهِ فَإنّ أحَبَّ الاْعْمالِ إلَى اللهِ ما یُدیمُ عَلَیْهِ وَ إنْ قَلَّ؛ روح انسان کسل مى شود و شما نمى دانید چه اندازه توان و تحمل دارید. باید به سراغ عبادتى بروید که توان آن را دارید و آن را تداوم ببخشید، زیرا محبوب ترین کارها عملى است که ادامه داشته باشد، هر چند کم باشد».(2)

ص: 236


1- کافى، ج 2، ص 42، ح 2.
2- کنزالعمّال، ح 5312.

گفتار حکیمانه 279

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که نافله ها (مستحبات) به فرائض (واجبات) زیان رساند، آن ها را ترک گویید.(1)

ص: 237


1- سند گفتار حکیمانه: توضیح لازم را درباره مدرک این گفتار حکیمانه، ذیل حکمت 39 دادیم. اضافه مى کنیم که در کتاب تحف العقول که مؤلف آن قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته کلام حکیمانه فوق به این صورت نقل شده است :«إذا أضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَةِ فَارْفُضُوها». (تحف العقول، ص 236).
شرح و تفسیر: مستحباتِ مزاحمِ واجبات را ترک گویید

حضرت مى فرماید: «هنگامى که مستحبات به واجبات زیان رساند آن ها را ترک گویید»؛ (إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا).

بسیارند کسانى که به پاره اى از مستحبات آن چنان اهمیت مى دهند که واجبات را فداى آن مى کنند و این برخلاف دستور شرع اسلام است.

نکته اصلى این است که توان و استعداد و وقت انسان هرقدر باشد محدود است؛ اگر بخواهد آن ها را براى انجام مستحبات به شکل گسترده به کار گیرد چه بسا از واجبات بازماند. در این گونه موارد باید هشیار بود و کارى نکرد که لطمه به واجبات بخورد. گاه در سفرهاى زیارتى یا عزادارى ها، بعضى چنان افراط مى کنند که نمازهاى واجب آن ها لطمه مى خورد.

بعضى افراد را مى بینیم که سخاوتمندند و در راه کمک به ایتام و مؤسسات خیریه پیشگام مى شوند؛ ولى در پرداختن وجوهات واجب شرعى خود تعلل مى ورزند و چه بسا آن بذل و بخشش مستحب، آن ها را از انجام این فریضه الهى بازدارد. انسان آگاه و بیدار کسى است که اجازه ندهد واجباتش قربانى مستحباتش شود.

این در واقع همان چیزى است که در علم اصول و فقه به عنوان تعارض اهم و مهم مطرح است که اگر دو عمل، یکى مستحب و دیگرى واجب و یا دو عمل

ص: 238

واجب که یکى از دیگرى مهم تر است با هم تعارض کنند، حکم عقل و شرع هر دو بر این است که اهم را مقدم دارند و مهم را رها کنند.

این نکته قابل توجه است که دلیل رها کردن واجبات و پرداختن به مستحبات مى تواند علاقه خاص انسان به آن مستحب باشد؛ خواه به سبب آن که عامه مردم آن را بیشتر مى پسندند؛ مانند شرکت در ساختن مؤسسات خیریه نسبت به پرداختن وجوهات شرعیه، یا به سبب این که انجام آن مستحب نشاط آور است ولى انجام آن واجب چندان نشاطى ندارد؛ مانند سفرهاى زیارتى مخصوصاً با کاروان هاى مرفه که انسان را به نشاط مى آورد؛ ولى هرگاه بخواهد نمازهاى قضاى واجب را به جا بیاورد ملالت پیدا مى کند و شاید بعضى از عوام نیز چنین پندارند که واجبات ثوابى ندارد، چون وظیفه انسان است؛ ولى مستحبات ثواب فراوانى دارد غافل از این که ثواب واجبات بسیار بیشتر است؛ و امثال این موارد.

در کتب فقه درباره این که آیا مى شود در وقت فریضه، نماز مستحب به جا آورد یا نه؟ (منظور مستحبات ابتدایى است نه نوافل یومیه) فقها بحث مشروحى دارند و در بعضى از احادیث نیز اشاره به این مطلب شده است. امام صادق (علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «إِذَا حَضَرَتِ الْمَکْتُوبَةُ فَابْدَأْ بِهَا فَلا یَضُرُّکَ أَنْ تَتْرُکُ مَا قَبْلَهَا مِنَ النَّافِلَةِ؛ هنگامى که وقت نماز واجب فرارسد به آن بپرداز و اگر نافله هاى پیش از آن را ترک کنى به تو زیانى نمى رساند».(1)

ص: 239


1- تهذیب الاحکام، ج 2، ص 247، ح 21. شرح بیشتر این مطلب را مى توانید در کتاب جواهر الکلام، ج 7، ص 250 مطالعه کنید.

ص: 240

گفتار حکیمانه 280

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ آسْتَعَدَّ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که دورى سفر (آخرت) را به خاطر داشته باشد خود را مهیا مى سازد.(1)

ص: 241


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر، این کلام حکیمانه را از غررالحکم بدون هیچ گونه تفاوتى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 223). اضافه بر این ما آن را در تحف العقول که مؤلف آن پیش از مرحوم سیّد رضى مى زیسته با تفاوت مختصر و به ضمیمه چند جمله دیگر از فرزند آن حضرت امام حسن مجتبى (علیهما السلام) یافتیم: «مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اعْتَدَّ». (تحف العقول، ص 236). در کتاب تمام نهج البلاغه این کلام جزء خطبة الوسیلة ذکر شده است. (تمام نهج البلاغه، ص 147) ولى آن را در خطبة الوسیلة که مرحوم کلینى در کافى، ج 8، ص 18-30 آورده است، نیافتیم. البته این کلام حکمت آمیز در کتاب هاى فراوانى که مؤلفان آن ها پس از سیّد رضى مى زیستند نقل شده است.
شرح و تفسیر: آمادگى براى سفر آخرت

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه و فشرده و کوتاه، به مردم درباره آماده شدن براى سفر آخرت اندرز مى دهد، مى فرماید: «کسى که دورى سفر (آخرت) را به یاد داشته باشد خود را مهیا مى سازد»؛ (مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ آسْتَعَدَّ).

در این حدیث شریف و احادیث فراوان دیگر، مردمِ دنیا به مسافرانى تشبیه شده اند که به سوى منزلگاه دوردست اما بسیار مرفه و پربرکت در حرکت اند و باید براى رسیدن به سرمنزل مقصود مرکبى راهوار و زاد و توشه اى فراوان آماده سازند و گرنه در وسط راه مى مانند و به مقصد نخواهند رسید. همین معنا به صورت دیگرى در حکمت 77 آمده بود آن جا که فرمود: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ؛ آه از کمى زاد و توشه و طولانى بودن راه و دورى سفر».

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود و متقى هندى در کنزالعمّال حدیث جالبى ذکر مى کنند که بى ارتباط با مقصود ما نیست و مضمون آن چنین است: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رو به یارانش کرد و فرمود: مَثَل من و شما، و دنیا همچون جمعیتى است که از یک بیابان خشک و خالى عبور مى کردند و به جایى رسیدند که نمى دانستند آنچه پیموده اند بیشتر است یا آنچه تا مقصد باقى مانده است؟ در حالى که زاد و توشه آن ها تمام شد و مرکب آن ها از راه ماند و در میان این بیابان

ص: 242

خشک و خالى، سرگردان ماندند؛ نه زادى داشتند و نه مرکبى، ازاین رو به هلاکت یقین پیدا کردند. در این هنگام مردى نمایان شد که لباس خوبى بر تن داشت و قطرات آب از سر و رویش مى چکید. گفتند: به یقین این شخص از سرزمین آباد و پرآبى مى آید و احوال او نشان مى دهد که راه به آن جا نزدیک است. هنگامى که آن مرد به آن ها رسید و حال ایشان را مشاهده کرد به آن ها گفت: اگر شما را به محلى پرآب و باغ هاى سرسبز راهنمایى کنم چه مى کنید؟ گفتند: هرگز با تو مخالفت نخواهیم کرد. گفت: با خدا عهد و پیمان ببندید که چنین خواهد بود. آن ها عهد و پیمان بستند و آن مرد آن ها را به محلى پرآب و باغ هایى سرسبز هدایت کرد. هنگامى که به آن جا رسیدند مقدار کمى در آن جا ماندند سپس آن مرد به آن ها گفت: برخیزید و آماده شوید به سوى باغ هایى که از این باغ ها پربارتر و آبى که از این آب گواراتر است برویم. بسیارى از آن ها گفتند: ما باور نمى کنیم به چنان سرزمینى برسیم؛ ولى گروه اندکى از آن ها گفتند: مگر شما با این مرد عهد و پیمان نبستید که مخالفت نکنید؟ آنچه در آغاز گفته بود به حقیقت پیوست و بقیه گفتار او مانند آن است که در آغاز گفت. این گروه اندک، همراه آن مرد حرکت کردند و او آن ها را به باغ هایى سرسبزتر و آب هایى گواراتر رساند؛ ولى گروه اول که مخالفت کرده بودند در همان شب دشمنانى به آن ها حمله کرد و صبحگاهان عده اى کشته و عده اى اسیر شده بودند.(1)

قرآن مجید نیز مى گوید: (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)؛ «زاد و توشه (براى سفر آخرت) برگیرید که برترین زاد و توشه همان تقوا و پرهیزکارى است».(2)

جالب این که در حدیثى مى خوانیم که زُهرى، یکى از سرشناسان اهل سنت از تابعین، امام على بن حسین (علیه السلام) را در شبى سرد و بارانى دید در حالى که بر پشت

ص: 243


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 171؛ کنزالعمّال، ج 1، ح 1015.
2- بقره، آیه 197.

آن حضرت مقدارى آرد بود و به سویى حرکت مى کرد. زهرى عرض کرد: اى پسر رسول خدا! این چیست؟ حضرت فرمود: قصد سفرى دارم و مشغول تهیه زاد و توشه آن و گذاشتن در محل مطمئنى هستم. زهرى گفت: غلام من این جاست به شما کمک مى کند. حضرت قبول نکرد. زهرى عرض کرد: خودم آن را برمى دارم و براى شما مى آورم. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: من میل ندارم چیزى را که موجب نجات من و سبب حسن ورودم به مقصد است خودم حمل نکنم، تو را به خدا سوگند مى دهم که سراغ کار خود بروى و من را رها سازى. زهرى از آن حضرت جدا شد و رفت. بعد از چند روز امام (علیه السلام) را دید و عرض کرد: اى پسر رسول خدا! اثرى از آن سفرى که فرمودى نمى بینم. امام (علیه السلام) فرمود: آرى اى زهرى! آن گمانى که کردى (که منظورم سفر دنیاست) درست نبوده است منظورم سفر آخرت و آماده شدن براى آن است. آرى، آماده شدن براى مرگ و سفر آخرت به وسیله پرهیز از حرام و بذل و بخشش در راه خیر حاصل مى شود.(1)

ص: 244


1- بحارالانوار، ج 46، ص 65، ح 27.

گفتار حکیمانه 281

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ آلأِبْصَارِ؛ فَقَدْ تَكْذِبُ آلْعُيُونُ أَهْلَهَا، وَ لاَيَغُشُّ آلْعَقْلُ مَنِ آسْتَنْصَحَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

تفکر و اندیشه همچون دیدن با چشم نیست، چرا که گاه چشم، به صاحبش دروغ مى گوید؛ ولى عقل (سلیم) به کسى که از آن راهنمایى بخواهدغشّ و خیانت نمى کند.(1)

ص: 245


1- سند گفتار حکیمانه: در این جا نیز مرحوم خطیب تنها به روایت آمُدى در غررالحکم در این زمینه اشاره مى کند که تنها یک جمله از این کلام حکیمانه را آورده است آن هم به این صورت: «لَیْسَ الْعَیانُ کَالْخَبَرِ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4،ص 223). البته خواهیم دید که این جمله معناى متفاوتى با آنچه در نهج البلاغه آمده است دارد. اضافه بر این علامه مجلسى (رحمه الله) همین کلام حکیمانه را با تفاوت قابل توجهى به نقل از نهج البلاغه در کتاب شریف بحارالانوار، ج 1، ص 95 آورده است به این صورت: «لَیْسَ الرُّوْیَةُ مَعَ الأِبْصَارِ وَ قَدْ تَکْذِبُ الْعُیُونُ أَهْلَهَا وَ لا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ انْتَصَحَهُ» و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود نیز عبارتى همانند عبارت مرحوم علامه مجلسى آورده است. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 173). به گفته علامه شوشترى (رحمه الله) نسخه ابن میثم نیز که برگرفته از خط مؤلف نهج البلاغه است همین گونه است.
شرح و تفسیر: خطاى حس را با عقل اصلاح کنید

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به خطاى حسّ اشاره مى کند که گاه منشأ مشکلات عظیمى مى گردد، آن حضرت مى فرماید: «تفکّر و اندیشه همچون دیدن با چشم نیست»؛ (لَیْسَتِ الرَّوِیَّةُ کَالْمُعَایَنَةِ مَعَ آلأِبْصَارِ).

سپس به دلیل آن اشاره کرده، مى فرماید: «چه بسا چشم به صاحبش دروغ بگوید؛ ولى عقل (سلیم) به کسى که از آن راهنمایى بخواهد خیانت نمى کند»؛ (فَقَدْ تَکْذِبُ آلْعُیُونُ أَهْلَهَا، وَ لاَ یَغُشُّ آلْعَقْلُ مَنِ آسْتَنْصَحَهُ).

برخلاف آنچه علماى حسّى و تجربى مى پندارند همیشه حسّ و تجربه صحیح ترین اطلاعات را در اختیار انسان نمى گذارد؛ خطاهاى حسّ را بسیارى از دانشمندان جمع آورى کرده اند که لیست بزرگى را تشکیل مى دهد.

مثال هاى ساده آن را در زندگى روزانه خود مى بینیم هنگامى که آتش گردان را به دور خود مى گردانند از دور، دایره کامل آتش مى بینیم در حالى که آتش همواره در یک نقطه از این دایره بیش نیست؛ ولى چون به سرعت گردش مى کند چشم ما فاصله ها را نمى بیند.

زمانى که باران باسرعت مى بارد ما دانه هاى باران را به صورت خط مستقیم مثلا به طول نیم متر، کمتر یا بیشتر، مشاهده مى کنیم در حالى که دانه باران یک نقطه بیشتر نیست.

ص: 246

یا آن گاه که در انتهاى خیابانى که دو طرف آن را درخت پوشانده است مى ایستیم و نگاه به طول خیابان مى کنیم احساس مى کنیم درخت ها هر چه از ما دورتر مى شوند به هم نزدیک تر مى گردند و فاصله آن ها پیوسته کم مى شود در حالى که مى دانیم این فقط خطاى باصره است. و خطاهاى فراوان دیگر.

هنگامى که چشم که مهم ترین حسّ ماست داراى خطاهاى فراوان است چگونه مى توانیم به سایر حواس خود صددرصد اطمینان کنیم؟ اگر بخواهیم خطاى حواس شنوایى، لامسه، چشایى و بویایى را نقل کنیم یک کتاب مى شود، به همین دلیل ما باید پیوسته خطاهاى حس را از طریق عقل اصلاح کنیم. مبادا خطاهاى حسى، ما را به کارهایى که خلاف وظیفه و مسئولیت ما و خلاف رضاى خداست بکشاند.

درست است که عقل نیز گاه خطا مى کند و انسان، معصوم نیست؛ ولى به هر حال وسیله خوبى براى اصلاح خطاهاى حس محسوب مى شود.

امام (علیه السلام) به این نکته در کلام نورانى خود اشاره کرده تا همگان به هوش باشند. فراموش نکنیم که امام (علیه السلام) این سخن را هنگامى بیان کرد که هنوز مباحث مربوط به خطاى حواس چندان مطرح نبود.

از سوى دیگر آن ها که تمام اعتمادشان به حس است نباید فراموش کنند که حس همیشه امور پراکنده اى را در اختیار انسان مى گذارد، این عقل است که از آن ها یک قاعده کلى و علمى مى سازد که در موارد مشابه قابل استدلال است، بنابراین هرگز نباید به دلیل این که عقل هم خطاپذیر است آن را بى اعتبار دانست و تمام توجه خود را به حس معطوف داشت که تا عقل، پشتیبان حس نباشد هیچ مشکلى حل نمى شود و هیچ قانون علمى اى به وجود نمى آید.

تمام داروهایى که براى بیمارى هاى مختلف تجویز مى شود و به صورت یک اصل کلى ارائه مى گردد نتیجه آزمایش هایى است که نخست روى حیوانات

ص: 247

و سپس تعدادى از انسان ها انجام داده اند، آن گاه از مجموع این آزمایش هاى پراکنده، قانونى کلى استنتاج مى گردد.

از این کلام حکیمانه مى توان نتیجه گرفت که هرگز نباید به کار شعبده بازان و ساحران دل خوش کرد و فریب کارهاى آن ها را خورد، هر چند با حسّ بینایى خود، کار خارق العاده اى از آن ها ببینیم. هنگامى که اعمال آن ها را با نیّت هاى سوء و ادعاهاى باطلشان در کنار هم قرار مى دهیم این جاست که عقل ما حسّ ما را تکمیل مى کند.

یا هنگامى که مى بینیم دشمن، قرآن ها را بر سر نیزه کرده و دم از داورى قرآن مى زند در حالى که آثار سوء نیت و ستمگرى از سابقه آن ها کاملا هویداست باید به حکم عقل تن دَردهیم و آن را یک نیرنگ بنامیم.

در هر حال این گفتار حکیمانه مى تواند سرچشمه نتیجه گیرى هاى مختلف در مسائل اخلاقى و سیاسى و اجتماعى و علمى گردد.

ص: 248

گفتار حکیمانه 282

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ آلْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ آلْغِرَّةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

میان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد (که مانع تأثیر آن است).(1)

ص: 249


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها اضافه اى که در سند نهج البلاغه در این جا آورده این است که مى گوید: کتاب تحف العقول (تألیف ابن شعبه حرانى که پیش از سیّد رضى مى زیسته است) آن را در مواعظ امام حسن (علیه السلام) آورده و معلوم است که امام مجتبى (علیه السلام) آن را از پدرش فرا گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 223). افزون بر این در غررالحکم، آمُدى این کلام حکیمانه را با تفاوتى چنین نقل مى کند: «بَیْنَکُمْ وَ الْمَوْعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغَفْلَةِ وَ الْغِرَّةِ» و قاعدتاً آن را از منبع دیگرى گرفته است. (غررالحکم، ح 5761).
شرح و تفسیر: حجاب معرفت

این گفتار کوتاه و حکیمانه، یکى از حجاب هاى معرفت و علم و حکمت و تربیت را معرفى کرده است، امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «میان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد»؛ (بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ آلْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ آلْغِرَّةِ).

«غِرَّة» به معناى غفلت و بى خبرى و کم تجربگى است.

مى دانیم، در جهانى که زندگى مى کنیم هم واعظان بسیارند و هم موعظه ها؛ تاریخ پیشینیان، واعظ بسیار گویایى است، حوادثى که در طول تاریخ رخ مى دهد و دگرگونى قدرت ها، سرنگونى دولت ها و از کار افتادن قهرمانان و فقر گروهى از ثروتمندان، هر کدام واعظى هستند، حتى مردگان که همه روزه مى بینیم بر دوش بستگان و عزیزانشان به سوى دیار خاموشان برده مى شوند - به فرموده امیرمؤمنان على (علیه السلام) - بهترین واعظان اند.

کاخ هاى ویران شده شاهان مقتدر و قصرهاى آباد آن ها همه در حال وعظند؛

دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو *** پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

در کلام امام موسى بن جعفر (علیه السلام) خطاب به هارون - که درخواست موعظه کرده بود - آمده است: «هرچیزى که در گرد خود مى بینى همه داراى موعظه است»؛ (مَا مِنْ شَیْءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلاَّ وَ فِیهِ مَوْعِظَةٌ).(1)

ص: 250


1- بحارالانوار، ج 68، ص 324، ح 14.

اضافه بر همه این ها، خیل انبیا و اولیا و معصومان (علیهم السلام) همگى واعظان بزرگى بودند که در طول تاریخ به وعظ و اندرز انسان ها پرداختند و امروز بسیارى از مواعظ آن ها در اختیار ماست.

با این حال چرا این موعظه هاى بسیار قوى در دل هاى گروهى تأثیر نمى گذارد؟ قطعاً دلیلى دارد؛ امام (علیه السلام) در این بیان کوتاه به یکى از مهم ترین آن ها اشاره مى کند، مى فرماید: «حجاب غفلت، جلوى تأثیر اندرزها را مى گیرد».

این غفلت ممکن است هنگام شنیدن مواعظ باشد که انسان گوش دل به واعظ نمى سپارد و در فکر مال و منال و شهوت خویش است و یا این که همچون هارون موقتاً با شنیدن موعظه مردى الهى بیدار مى شود؛ اما به زودى حجاب غفلت بر دل او مى افتد و موعظه را به فراموشى مى سپارد.

بسیارند کسانى که در یک مجلس فاتحه که براى دوست و یا یکى از بستگان نزدیکشان برپا شده در فکر فرو مى روند و لحظاتى بیدار مى شوند، مخصوصاً اگر واعظ آگاهى در آن جا سخنرانى کند، اما هنگامى که از آن مجلس پا بیرون گذاشتند همه چیز را فراموش مى کنند و به حال اول بازمى گردند.

سرچشمه این غفلت ممکن است هوا و هوس هاى نفسانى و شهوت و زرق و برق دنیا و یا وسوسه هاى شیطانى جن و انس باشد.

قرآن مجید مى فرماید: (فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَ لاَ یَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)؛ «پس مبادا زندگانى دنیا شما را بفریبد، و مبادا (شیطان) فریبکار شما را به (کرم) خدا مغرور سازد!».(1)

در حدیث عبرت انگیزى از امام هادى (علیه السلام) آمده است که متوکل عباسى شبى آن حضرت را به کاخ خود فراخواند. دلیل آن این بود که به وى خبر داده بودند آن حضرت مشغول جمع آورى اموال و سلاح در خانه خود است تا قیام کند

ص: 251


1- لقمان، آیه 33.

و مردم را بر ضد او بشوراند. او دستور داد به خانه امام بروید، آن جا را با دقت تفتیش کنید و او را در هر حال که بود نزد من بیاورید. مأموران به خانه امام (علیه السلام) ریختند و چیزى نیافتند و امام (علیه السلام) را در دل شب مشغول عبادت دیدند. با این حال، حضرت را با خود به قصر متوکل آوردند. متوکل که سرمست شرابِ قدرت و مشغول نوشیدن خمر بود، همین که چشمش به آن حضرت افتاد از جا برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشاند و با نهایت جسارت جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد!

امام (علیه السلام) رو به سوى او کرد و فرمود: به خدا سوگند! این مایع ننگین هرگز با گوشت و خون من آشنایى نداشته و ندارد. متوکلِ مست شرمنده شد و دست خود را عقب کشید.

آن گاه به امام (علیه السلام) گفت: شعرى براى من بخوان (لابد شعرى که بزمش را گرم تر کند).

امام (علیه السلام) فرمود: من کمتر شعر به خاطر دارم. متوکل گفت: حتماً باید بخوانى.

هنگامى که حضرت اصرار متوکل را دید، اشعار تکان دهنده اى خواند که متوکل به گریه افتاد و حاضران نیز گریستند. اشعار این بود:

بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ *** غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ

وَ اسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ *** وَ اُسْکِنُوا حُفَراً یَا بِئْسَ مَا نَزَلُوا

نَادَاهُمُ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ *** أَیْنَ الأَسَاوِرُ وَ التِّیجَانُ وَ الْحُلَلُ

أَیْنَ الْوُجُوهُ الَّتِی کَانَتْ مُنَعَّمَةً *** مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الأَسْتَارُ وَالْکِلَلُ

قَدْ طَالَمَا أَکَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا *** وَ أَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الأَکْلِ قَدْ أُکِلُوا

یعنى: گروهى بودند که بر قله هاى کوه ها، دژهاى محکمى ساخته بودند و مردانى نیرومند از آن ها پاسدارى مى کردند؛ اما هرگز این قله ها به حال آن ها سودى نداشت.

ص: 252

چیزى نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت کشانده شدند، و در حفره هاى گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.

فریادگرى بعد از دفن آن ها صدا زد: کجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاج ها و زینت ها؟!

کجا رفتند آن صورت هایى که آثار ناز و نعمت در آن ها نمایان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!

آرى، مدت طولانى خوردند و نوشیدند؛ ولى امروز همه آن ها در کام زمین فرو رفته اند».(1)

در حدیث دیگرى در بحارالانوار آمده است که متوکل بعد از شنیدن این اشعار، جام شراب را بر زمین زد و مجلس عیشش به هم خورد.(2)

متوکل شرمنده شد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند.

آرى، گاهى حجاب غفلت کنار مى رود و موعظه ها اثربخش مى شود؛ اما افسوس که این کنار رفتن حجاب براى بسیارى موقتى است.

جریان عبرت انگیز دیگرى درباره یکى دیگر از خلفاى عباسى؛ یعنى هارون الرشید نقل شده که طعام زیادى ترتیب داد و مجلس خود را آراست و شاعر معروف عرب، «ابوالعتاهیه» را دعوت کرد و از وى خواست تا حال او را توصیف کند.

ولى ابوالعتاهیه برخلاف انتظار هارون و حاضران به جاى این که اشعار سرگرم کننده اى درباره زیبایى مجلس وى و اقتدار هارون بخواند، اشعار زیر را خواند:

عِشْ ما بَدا لَکَ سالِماً *** فِی ظِلِّ شاهِقَةِ الْقُصِورِ!

یُهْدى إلَیْکَ بِمَا اشْتَهَیْ- *** تَ لَدَى الرَّواحِ وَ فِی الْبُکُورِ!

ص: 253


1- بحارالانوار، ج 50، ص 211.
2- بحارالانوار، ج 50، ص 212.

فَإذَا النُّفُوسُ تَقَعْقَعَتْ *** فی ظِلِّ حَشْرِجَةِ الصُّدُورِ

فَهُناکَ تَعْلَمُ مُوقِناً *** ما کُنْتَ إلّا فِی غُرُورٍ!

تا مى خواهى در سایه قصرهاى سر به آسمان کشیده، سالم زندگى کن! در حالى که آنچه را که مورد علاقه توست هر صبح و شام به تو هدیه مى کنند.

ولى هنگامى که جان در فضاى سینه به ناله مى افتد - به یقین خواهى دانست که عمرى در غرور و غفلت بودى!

اطرافیان هارون از خواندن این اشعار که به گمان آن ها متناسب با چنان مجلسى نبود و موجب کدورت خاطر هارون مى شد ناراحت شدند؛ ولى عجب این که هارون ناراحت نشد و اشعارش را ستود و اظهار داشت: مایه بیدارى من گشت.(1)

در کامل ابن اثیر آمده است که هارون بعد از شنیدن این اشعار گریه کرد. وزیرش، فضل بن یحیى، به ابوالعتاهیه گفت: خلیفه تو را دعوت کرده بود که مسرورش کنى، چرا غمگینش ساختى؟ هارون به فضل بن یحیى گفت: رهایش کن، او ما را در غرور و غفلت دید، نخواست بر آن بیفزاید.(2)

ص: 254


1- انوار نعمانیه، ج 3، ص 114.
2- کامل ابن اثیر، ج 6، ص 220.

گفتار حکیمانه 283

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

جَاهِلُکُمْ مُزْدَادٌ، وَ عَالِمُکُمْ مُسَوِّفٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

نادان هاى شما (پیوسته) بر اعمال خلاف خود مى افزایند و دانشمندانتان امروز و فردا مى کنند.(1)

ص: 255


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب سند دیگرى در ذیل این کلام حکمت آمیز نمى آورد؛ ولى در کتاب تمام نهج البلاغه، این حدیث شریف به شکل دیگرى نقل شده و آن چنین است: «وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ، وَجَاهِلُهُمْ مُسَوِّفٌ مُزْدَادٌ». و مى گوید: این عبارت در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه به این صورت آمده است. (تمام نهج البلاغه، ص 313).
شرح و تفسیر: عالم و جاهلِ شما، هر دو خطاکارند

امام (علیه السلام) در این جمله گهربار خود که جنبه گله و اظهار ناراحتى از مردم آن زمان و اطرافیانش دارد و در عین حال درباره بسیارى از مردم هر عصر و زمان صادق است مى فرماید: «(شما چگونه جمعیتى هستید که) افراد نادانتان پیوسته بر اعمال خلاف خود مى افزایند و دانشمندانتان امروز و فردا مى کنند»؛ (جَاهِلُکُمْ مُزْدَادٌ، وَ عَالِمُکُمْ مُسَوِّفٌ).

آن ها که نادان اند براثر نداشتن بصیرت به راه خلاف افتاده اند و آن هایى که عالم هستند گرفتار تردید و ضعف تصمیم گیرى و اراده هستند و به همین دلیل جامعه شما از درون تهى شده است.

این در حالى است که عالمان باید قدوه و اسوه باشند و راه تهذیب نفس و اصلاح جامعه را به مردم نشان دهند و جاهلان نیز باید از نور علم عالمان بهره گیرند و در مسیر اصلاح خویش و جامعه خود قرار گیرند.

همان گونه که اشاره شد، در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله به شکل دیگرى نقل شده که حضرت مى فرماید: «وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ، وَ جَاهِلُهُمْ مُسَوِّفٌ مُزْدَادٌ؛ دانشمندانشان (در آن زمان) منافق اند و قاریان قرآنشان ریاکار، و جاهلانشان امروز و فردا مى کنند و پیوسته بر اعمال خود مى افزایند».

در خطبه 233 نیز کلامى شبیه به این بود. در بسیارى از خطب نهج البلاغه یا

ص: 256

نامه ها و کلمات قصار، شکایت امام (علیه السلام) را از مردم زمان خود مشاهده مى کنیم تا آن جا که در خطبه قاصعه (خطبه 192) مى فرماید: «أَلا وَ إِنَّکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِیَّةِ؛ به هوش باشید که شما دست از ریسمان اطاعت الهى برگرفته اید و با تجدید رسوم جاهلیت دژ محکم الهى را دَرهم شکسته اید».

سپس ادامه مى دهد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الإِسْلامِ إِلاَّ بِاسْمِهِ وَ لا تَعْرِفُونَ مِنَ الإِیمَانِ إِلاَّ رَسْمَهُ؛ بدانید که شما پس از هجرت (از کفر به ایمان) همچون اعراب جاهلیت شده اید و بعد از اخوت و اتحاد و الفت، به گروه هاى پراکنده تقسیم گشته اید، از اسلام، به نام آن اکتفا کرده و از ایمان جز تصور و ترسیمى نمى شناسید».

سرچشمه همه این مصائب و بدبختى ها انحرافاتى بود که در مسئله خلافت واقع شد، به ویژه در عصر خلیفه سوم که بیت المال به شکل کاملاً نادرستى تقسیم مى شد و مقامات مهم جمهورى اسلامى آن زمان، به افراد نالایق و ناصالح سپرده شد. فتوحات، غنائم زیادى را نصیب مسلمانان کرد و گروهى مست مال و ثروت شدند و کارشان به جایى رسید که جاهلان، غرق گناه گشتند و عالمان، بى اراده و فاقد تحرک، و همان شد که امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه در جمله کوتاهى آن را آورده است.

به یقین، این وضع، مخصوص مردم آن زمان نبود، بلکه در هر زمان دیگر در شرایط مشابه روى مى دهد؛ جاهلان، غرق گناه مى شوند و عالمان، فاقد احساس مسئولیت. و در عصر و زمان ما نیز این مسئله کم و بیش نمایان است.

نکته: بلاى «تسویف»

یکى از خطرناک ترین وسوسه هاى نفس و شیطان مسئله تسویف است؛ یعنى

ص: 257

انسان به اشتباهات و خطاهاى خود واقف مى شود؛ ولى پیوسته امروز و فردا مى کند تا فرصت ها مى گذرند. یا اسباب اطاعت فراهم است؛ ولى استفاده از آن را به تأخیر مى اندازد تا فرصت ها از دست مى روند.

امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «إِیَّاکَ وَ التَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْکَى؛ از تسویف بپرهیز که دریایى است که گروه (زیادى) در آن غرق مى شوند».(1)

طبق روایتى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده است امیرمؤمنان على (علیه السلام) درباره گروهى از غافلان مى فرماید: «الشَّیْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ یُزَیِّنُ لَهُ الْمَعْصِیَةَ لِیَرْکَبَهَا وَ یُمَنِّیهِ التَّوْبَةَ لِیُسَوِّفَهَا؛ شیطان بر او مسلّط شده، معصیت را در نظرش جلوه مى دهد تا مرتکب شود و توبه را با آرزوها به تأخیر مى اندازد».(2)

قرآن مجید در سوره نساء در مورد وسوسه هاى شیطان در وجود گنهکاران مى گوید: (یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُوراً)؛ «شیطان به آن ها وعده ها(ى دروغین) مى دهد و به آرزوها سرگرم مى سازد در حالى که جز فریب و نیرنگ، به آن ها وعده نمى دهد (و همین امر سبب مى شود آن ها توبه و بازگشت به سوى خدا را تاخیر بیندازند)».(3)

در جاى دیگر از همین سوره مى فرماید: (وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الاْنَ)؛ «توبه براى کسانى نیست که کارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى که مرگ یکى از آن ها فرامى رسد مى گوید: الان توبه کردم!».(4)

این همان تسویفى است که از هواى نفس و وسوسه هاى شیطان سرچشمه

ص: 258


1- بحارالانوار، ج 75، ص 164، ح 1.
2- بحارالانوار، ج 88، ص 337، ح 20.
3- نساء، آیه 120.
4- نساء، آیه 18.

مى گیرد و پیوسته انسان را وادار به تاخیر توبه مى کند تا مرگ او فرارسد و درهاى توبه بسته شود.

در حکمت 285 نیز به این معنا اشاره خواهد شد و در آغاز حکمت 150 نیز آمد که امام (علیه السلام) فرمود: «وَ یُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الأَمَلِ؛ (از کسانى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازند».

ص: 259

ص: 260

گفتار حکیمانه 284

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

قَطَعَ آلْعِلْمُ عُذْرَ آلْمُتَعَلِّلِينَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

علم و آگاهى، راه را بر (بهانه جویان و) آن ها که تعلّل مى ورزند بسته است.(1)

ص: 261


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب سند دیگرى براى این کلام شریف نقل نمى کند و تنها مى گوید: آمُدى در غررالحکم این کلام را به همین صورت از امام (علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 224). اضافه مى کنیم: مرحوم ابن شعبه حرّانى که پیش از سیّد رضى؛ مى زیسته در کتاب تحف العقول این جمله حکمت آمیز و جمله 285 را با تفاوت کمى در ضمن کلمات امام مجتبى (علیه السلام) آورده است که على القاعده آن حضرت از پدر گرامى اش امیرالمومنین (علیه السلام) شنیده است. (تحف العقول، ص 236).
شرح و تفسیر: راه عذر بر شما بسته است

از آن جا که افرادى آگاهانه از انجام وظایف الهى و وجدانى خود سربازمى زنند، امام (علیه السلام) به آن ها هشدار مى دهد که علم و آگاهى، راه عذر را بر این افراد بسته است؛ (قَطَعَ آلْعِلْمُ عُذْرَ آلْمُتَعَلِّلِینَ).

واقعیت آن است که گروهى از مردم ناآگاهانه گرفتار کارهاى خلاف مى شوند؛ اما گروه دیگرى مى دانند و بهانه جویى مى کنند و پیوسته شانه از زیر بار مسئولیت خالى مى نمایند. گاه به گمان این که خداوند غفور و رحیم است و گناه آن ها را مى بخشد و گاه به این بهانه که علم آن ها قطعى و یقینى نیست و گاه سعى مى کنند علم خود را به فراموشى بسپارند و خود را به نادانى بزنند.

همه این ها در پیشگاه خدا مسئولند و بهانه جویى ها هرگز عذرى براى آن ها نزد خدا درست نخواهد کرد و اگر تاریخ اسلام را از اوّل تا کنون با دقت مطالعه کنیم بسیارى را مى بینیم که مشمول این کلام امام اند و گمان مى کنند عذر دارند، در حالى که در پیشگاه خدا مسئولند.

این حکم شامل همه کسانى مى شود که آگاهانه به بهانه هاى واهى با اصول یا فروع دین به مخالفت برخاسته اند.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) به خصوص در دوران خلافت خود گرفتار این گونه افراد

ص: 262

بود. در خطبه طالوتیه(1) که کلینى؛ در جلد هشتم کافى نقل کرده است،

مى خوانیم که امام (علیه السلام) گروهى از متخلفان از حق را مخاطب قرار داده، مى فرماید: «وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی صَاحِبُکُمْ وَ الَّذِی بِهِ أُمِرْتُمْ وَ أَنِّی عَالِمُکُمْ وَ الَّذِی بِعِلْمِهِ نَجَاتُکُمْ وَ وَصِیُّ نَبِیِّکُمْ وَ خِیَرَةُ رَبِّکُمْ وَ لِسَانُ نُورِکُمْ وَ الْعَالِمُ بِمَا یُصْلِحُکُمْ فَعَنْ قَلِیلٍ رُوَیْداً یَنْزِلُ بِکُمْ مَا وُعِدْتُمْ وَ مَا نَزَلَ بِالأُمَمِ قَبْلَکُمْ وَ سَیَسْأَلُکُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْ أَئِمَّتِکُمْ مَعَهُمْ تُحْشَرُونَ وَإِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ غَداً تَصِیرُونَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ لِی عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدَاوُکُمْ لَضَرَبْتُکُمْ بِالسَّیْفِ حَتَّى تَؤُولُوا إِلَى الْحَقِّ وَ تُنِیبُوا لِلصِّدْقِ فَکَانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَ آخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ؛ سوگند به خدایى که دانه رادر زیر زمین شکافته و انسان ها را آفریده است! شما به خوبى مى دانید که من صاحب اختیار شمایم و همان کسى هستم که به پیروى از او امر شده اید و عالمى که در علمش نجات شماست و وصى پیامبرتان و انتخاب شده پروردگارتان و لسان نورتان و عالم به مسائلتان. به زودى وعده هاى مجازات الهى بر شما نازل مى شود و گرفتار همان امورى مى شوید که امت هاى پیشین گرفتار آن شدند و به زودى خداوند عزّوجلّ شما را از پیشوایانتان سؤال مى کند و با آن ها محشور مى شوید و فردا به سوى پروردگارتان خواهید رفت. به خدا سوگند! اگر من به اندازه یاران طالوت(2) یا به اندازه سربازان اسلام در جنگ بدر - که آن ها به یقین دشمن شما هستند - شما را با شمشیر مى زدم تا به سوى حق بازگردید و راه صداقت را پیش گیرید، این کار به پراکندگى ها پایان مى داد و مایه

ص: 263


1- نام گذارى این خطبه به «طالوتیه» براى آن است که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در آن به یاران طالوت، فرمانده الهى بنى اسرائیل اشاره اى مى کند.
2- مجلسى (رحمه الله) مطابق روایتى از امام صادق (علیه السلام) عده اصحاب طالوت را سیصد و سیزده نفر مى شمارد.(بحارالانوار، ج 28، ص 245).

آرامش بود. خداوندا! میان من و میان آن ها به حق حکم فرما و تو بهترین حاکمانى».(1)

علّامه کمره اى؛ در منهاج البراعة در شرح این کلام حکمت آمیز مى گوید: این سخن منطبق بر موضع گیرى هاى فراوانى است که در زندگى مملو از مخالفت هاى دشمنان آن حضرت به چشم مى خورد؛ دشمنانى که او را از حقش بازداشتند در حالى که به آن عالم بودند.

سپس به مواردى از آن ها اشاره مى کند؛ از جمله دلایلى که آن حضرت در برابر اهل سقیفه آورد، زیرا بیشتر آن ها بر اساس نصوص صادره از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که آن حضرت را به امامت و وصایت نصب کرده بود، از حق او آگاه بودند؛ ولى با این علم و آگاهى به مخالفت برخاستند. مورد دیگر موقف آن حضرت در برابر اهل شوراى شش نفرى بعد از وفات عمر بود که حق خود را به اهل شورا یادآور شد؛ ولى آنان آگاهانه مخالفت کردند و همچنین دلایلى که پس از قتل عثمان و پس از قضیه حکمین در صفین آورد، همه در برابر کسانى بود که بسیارى از آن ها مى دانستند و براثر هواى نفس مخالفت مى کردند. این سخن مولا درباره آن ها کاملاً صدق مى کند که علم و آگاهى، عذر بهانه جویان را قطع مى سازد و آنان پاسخى در پیشگاه خداوند در روز قیامت نخواهند داشت.(2)

ص: 264


1- کافى، ج 8، ص 32.
2- منهاج البراعة، ج 21، ص 373 (با تلخیص).

گفتار حکیمانه 285

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

كُلٌّ مُعَاجَلٌ يَسْأَلُ آلإِنْظَارَ، وَ كُلٌّ مُؤَجَّلٌ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که زمانش پایان گرفته، خواهان مهلت است و آن کس که مهلت دارد (در انجام کارهاى نیک و ترک گناه) کوتاهى مى کند.(1)

ص: 265


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب؛ در کتاب مصادر، مرحوم آمُدى در غررالحکم این کلام حکیمانه را با تفاوت هایى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 224). ولى در نسخه غررالحکم که نزد ماست تفاوتى میان آن ها نیست. (غررالحکم، ح 5770 و ح11088) و همان گونه که در بیان مصادر حکمت پیشین گفتیم در کتاب شریف تحف العقول هر دو جمله توأم با یکدیگر در کلمات امام حسن مجتبى (علیه السلام) آمده که قاعدتاً از پدر گرامى اش امیرمؤمنان (علیه السلام) آموخته است. (تحف العقول، ص 236).
شرح و تفسیر: از دست دادن فرصت ها

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، از یک واقعیت که دامان غالب مردم را مى گیرد - هر چند گروهى از نیکان و پاکان از آن مستثنا هستند - خبر مى دهد و مردم را به دو گروه تقسیم مى کند: گروهى که مهلت آن ها سرآمده است: یا پیر و ناتوان اند، یا بیمار و در آستانه مرگ و یا مستحق مجازات اند. این ها از خداوند متعال و یا از خلق خدا تقاضاى مهلت مى کنند تا خطاهاى خود را جبران نمایند در حالى که زمانى طولانى فرصت در اختیار داشته و کارى نکرده اند.

امام (علیه السلام) درباره این ها مى فرماید: «آن کس که زمانش پایان گرفته، خواهان مهلت است»؛ (کُلٌّ مُعَاجَلٌ یَسْأَلُ آلأِنْظَارَ، وَ کُلٌّ مُؤَجَّلٌ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِیفِ).

این ها همان ها هستند که قرآن مجید درباره آن ها مى گوید: (حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکْتُ)؛ «(آن ها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى که مرگ یکى از آن ها فرارسد، مى گوید: پروردگارا! مرا بازگردانید شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم».(1)

گروه دوم کسانى هستند که براى هرگونه اعمال نیک یا جبران گناهان گذشته فرصت دارند؛ جوان اند، سالم اند، در محیطى آرام و امن و امان زندگى مى کنند؛

ص: 266


1- مؤمنون، آیه 99 و 100.

ولى با این حال از فرصت خود استفاده نکرده، پیوسته امروز و فردا مى کنند. امام (علیه السلام) درباره چنین کسانى مى فرماید: «آن کس که مهلت دارد تعلل مى ورزد و کوتاهى مى کند»؛ (وَ کُلُّ مُوَجَّلٍ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِیفِ).

این ها همان کسانى هستند که امام سجاد (علیه السلام) در دعاى ابوحمزه، گویا از زبان آنان سخن مى راند و عرضه مى دارد: «(خداوندا!) فَقَدْ أَفْنَیْتُ بِالتَّسْوِیفِ وَ الآْمَالِ عُمُرِی؛ من بر اثر تعلل و تسویف و آرزوهاى دور و دراز، عمرم را بر باد دادم».

این یک واقعیت است که آمال و آرزوهاى دور و دراز و جاذبه هاى شهوات به انسان اجازه نمى دهد از فرصتى که در دست دارد بهره گیرد و خطاها و گناهان گذشته را جبران کند و با اعمال صالح آثار شوم آن ها را بزداید.

جوانان نباید بپندارند که همیشه مرگ به سراغ پیران مى رود و آنان در امانند. همچنین افراد سالم نباید تصور کنند که مردن مخصوص بیماران است. و آن ها که ایمن هستند نباید چنین پندارند که همیشه در امن و امان خواهند بود.

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «تَأْخِیرُ التَّوْبَةِ اغْتِرَارٌ وَ طُولُ التَّسْوِیفِ حَیْرَةٌ؛ تأخیر انداختن توبه نوعى غرور و فریفتگى، و امروز و فردا کردن مایه حیرت و سرگردانى است».(1)

این سخن را با حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم، آن جا که به ابوذر فرمود: «یَا أَبَا ذَرٍّ إِیَّاکَ وَ التَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَهُ فَإِنْ یَکُنْ غَدٌ لَکَ فَکُنْ فِی الْغَدِ کَمَا کُنْتَ فِی الْیَوْمِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ غَدٌ لَکَ لَمْ تَنْدَمْ عَلَى مَا فَرَّطْتَ فِی الْیَوْمِ؛ اى ابوذر! از امروز و فردا کردن به سبب آرزوها بپرهیز. تو مسئول کار امروزت هستى نه کار فردا. اگر فردایى در کار بود فردا نیز چنان باش که امروز بودى و اگر فردایى در کار نباشد از کوتاهى هاى امروزت پشیمان نخواهى شد (زیرا کوتاهى نکرده اى)».(2)

ص: 267


1- بحارالانوار، ج 6، ص 30، ح 36.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 75، ح 3.

ص: 268

گفتار حکیمانه 286

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا قَالَ النَّاسُ لِشَیْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ آلدَّهْرُ یَوْمَ سُوءٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرگز مردم درباره چیزى نگفتند: «خوشا به حال آن»؛ جز این که روزگار روز بدى را براى او پنهان (و فراهم) کرد.(1)

ص: 269


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را گروه زیادى از عالمان شیعه و اهل سنت، چه آن ها که پیش از سیّد رضى مى زیستند یا پس از او در کتاب هاى خود گاهى با تفاوت هایى آورده اند؛ از جمله شعبى (از تابعین متوفاى 104) و آمُدى در غررالحکم و زمخشرى در ربیع الابرار و وطواط در الغُرر والعُرر و ابشیهى در المستطرف. (مصادرنهج البلاغه، ج 4، ص 224). اضافه بر این خطیب بغدادى در کتاب تاریخ بغداد آن را با کمى تفاوت از ابن عباس نقل کرده و قاعدتاً ابن عباس این سخن را از استادش امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرا گرفته است. (تاریخ بغداد، ج 4، ص 358).
شرح و تفسیر: همه چیز دنیا در حال دگرگونى است

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «هیچ گاه مردم درباره چیزى نگفتند: «خوشا به حال آن» مگر این که روزگار روز بدى را براى آن پنهان و فراهم ساخت»؛ (مَا قَالَ النَّاسُ لِشَیْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَقَدْ خَبَأَ لَهُ آلدَّهْرُ یَوْمَ سُوءٍ).

معادل «طُوبى لَه» در فارسى «خوشا به حال او» ست، «طُوبى» مؤنث «أطْیَب» به معناى بهتر و پاکیزه تر است.

براى این جمله کوتاه و پرمعنا دو تفسیر وجود دارد:

نخست این که چون مردم چیزى را بستایند، حسودان، حسادتشان تحریک مى شود و براى زوال آن کوشش مى کنند. به همین دلیل جمعى معتقدند که باید نعمت هاى چشمگیر را از نظر حسودان مخفى داشت تا در مقام دشمنى با آن برنیایند. درست است که باید انسان به مقتضاى (وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ)(1)

نعمت هاى الهى را آشکار سازد؛ ولى در برابر حسودان، استثنایى وجود دارد. به همین دلیل حضرت یعقوب (علیه السلام) به فرزندش یوسف (علیه السلام) سفارش کرد که خواب خود را که نشانه اوج عظمت او در آینده است از برادران حسود پنهان کند.

تفسیر دیگر این که همه چیز دنیا در حال دگرگونى و زوال است؛ امروز ممکن

ص: 270


1- ضحى، آیه 11.

است همه از شخص معینى تعریف و تمجید کنند و نعمت هاى الهى را براى او کامل بدانند و بگویند: خوشا به حال او که مشمول چنین نعمت هایى است؛ اما چیزى نگذرد که دگرگونى هاى طبیعت دنیا، دامان او را بگیرد، ثروت از میان برود، قدرت رو به افول گذارد و جوانى و سلامت به پیرى و بیمارى منتهى شود و این جاست که ستایش کنندگان سابق انگشت حیرت به دندان مى گزند.

نمونه این مطلب همان است که در داستان قارون، اواخر سوره قصص در قرآن مجید آمده است. قرآن مى گوید: (فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ)؛ «(روزى قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، آن ها که خواهان زندگى دنیا بودند گفتند: «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستى که او بهره عظیمى دارد!».(1)

اما هنگامى که عذاب الهى آن مغرورِ خودخواهِ خودبرتربین را فراگرفت و قصرهایش در درون خاک مدفون شدند، آن ها که دیروز آرزوى زندگى او را مى کردند به کلى دگرگون شدند و به فرموده قرآن (وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالأَمْسِ یَقُولُونَ وَ یْکَأَنَّ اللهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَ یْکَأَنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ)؛ «و آن ها که دیروز آرزو مى کردند به جاى او باشند (هنگامى که این صحنه را دیدند) گفتند: «واى بر ما! گویا خدا روزى را بر هر کس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد یا تنگ مى گیرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نیز به قعر زمین فرو مى برد! اى واى گویى کافران هرگز رستگار نمى شوند!».(2)

ص: 271


1- قصص، آیه 79.
2- قصص، آیه 82.

احتمال سومى نیز در تفسیر این جمله داده شده است که ما آن را چندان مناسب نمى دانیم و آن این که هرگاه مردم شخص یا چیزى را بستایند ممکن است، افراد شور چشم آن شخص یا آن چیز را چشم بزنند و سبب زوالش شوند، از این رو علامه مجلسى (رحمه الله) در جلد 60 بحارالانوار در تفسیر این جمله امام (علیه السلام) مى گوید: «گاه به ذهن انسان چنین خطور مى کند که ممکن است در این معنا اشاره اى به تأثیر چشم باشد، هرچند از بعضى از آیات و اخبار دور است».(1)

در اشعار منسوب به على (علیه السلام) نیز معناى مورد بحث آمده است آن جا که مى فرماید:

أَحْسَنْتَ ظَنَّکَ بِالأَیّامِ إذْ حَسُنَتْ *** وَ لَمْ تَخَفْ سُوءَ ما یَأْتی بِهِ الْقَدَرُ

وَ سالَمَتْکَ اللَّیالی فَاغْتَرَرْتَ بِها *** وَ عِنْدَ صَفْوِ اللَّیالی یَحْدُثُ الْکَدَرُ

هنگامى که دنیا به تو رو کرد به روزگار خوش بین شدى - و از عواقب سوء مقدرات نترسیدى.

شب ها را با سلامت گذراندى و مغرور شدى - در حالى که در شب هاى صاف و آرام ناگهان کدورت ها و ناراحتى ها حادث مى شود.(2)

مرحوم محدث قمى داستان عبرت انگیزى در کتاب الکنى و الالقاب از شعبى در این زمینه نقل مى کند، مى گوید: من نزد «عبدالملک بن مروان» در قصر کوفه بودم در زمانى که سر «مصعب بن زبیر» را براى او آوردند و پیش روى او گذاشتند. بدن من شروع کرد به لرزیدن. عبدالملک گفت: چرا چنین شدى؟ گفتم: به خدا پناه مى برم، من در همین قصر و در همین جا با «عبیدالله بن زیاد» بودم که دیدم سر حسین بن على (علیه السلام) را در برابر او گذاشته بودند. پس از مدتى در همین جا نزد «مختار» بودم که دیدم سر عبیدالله بن زیاد را پیش روى او گذاشتند.

ص: 272


1- بحارالانوار، ج 60، ص 27.
2- دیوان منسوب به امام (علیه السلام)، ص 199.

سپس در همین جا با مصعب بن زبیر بودم که دیدم سر مختار را پیش روى او گذاشتند و اکنون سر مصعب بن زبیر در برابر توست (اشاره به این که فکر کن سرنوشت تو چه خواهد شد؟). عبدالملک از جا برخاست و دستور داد آن کاخ را که در آن بودیم ویران کنند (به گمان این که شوم است و همه این شومى ها از آن کاخ برمى خیزد).

سپس مرحوم محدث قمى مى گوید: یکى از شعراى فارسى زبان این داستان را در ضمن شعر زیبایى آورده است:

نادر مردى ز عرب هوشمند *** گفت به عبدالملک از روى پند

روى همین مسند و این تکیه گاه *** زیر همین قبّه و این بارگاه

بودم و دیدم برِ ابن زیاد *** آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سرى چون سپر آسمان *** طلعت خورشید ز رویش نهان

بعد ز چندى سر آن خیره سر *** بُد برِ مختار به روى سپر

بعد که مصعب سر و سردار شد *** دست خوش او سرِ مختار شد

این سرِ مصعب به تقاضاى کار *** تا چه کند با تو دگر روزگار!(1)

ص: 273


1- الکنى و الالقاب، ج 2، ص 363.

ص: 274

گفتار حکیمانه 287

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ،

فَقَالَ عَلیهِ السَّلامُ

طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُکُوهُ، وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ، وَ سِرُّ آللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ.

از امام (علیه السلام) درباره (قضا و) قدر سؤال کردند،

امام (علیه السلام) فرمود:

راه تاریکى است در آن گام ننهید، دریاى ژرفى است در آن وارد نشوید و از پنهان الهى است، براى دستیابى به آن خود را به زحمت نیفکنید.(1)

ص: 275


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در بیان اسناد این کلام حکمت آمیز مى گوید: پیش از سیّد رضى جماعتى از بزرگان از جمله مرحوم صدوق در کتاب توحید آن را آورده اند و در کتاب فقه الرضا (علیه السلام) نیز نقل شده است. سپس مى گوید: مرحوم مجلسى آن را از پدرش و او هم از قاضى ابى حسین نقل مى کند که نسخه اى از کتاب فقه الرضا (علیه السلام) را دیده که اطراف آن اجازات جماعتى از فضلا بوده و از مجموع آن قرائن استفاده کرده که این کتاب واقعاً تألیف امام رضا (علیه السلام) و به خط اوست. بعد از سیّد رضى نیز بعضى مانند سبط بن جوزى در تذکرة الخواص آن را از ابن عباس نقل کرده اند. مرحوم خطیب در آغاز این سخن مى گوید: این کلام تابع کلام 108 است (که امام (علیه السلام) مطالبى در آن بیان فرموده سپس مردى برخاسته و از قدر سؤال کرده و امام (علیه السلام) چنین پاسخى گفته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 225).
شرح و تفسیر: راه پر پیچ وخم و ظلمانى

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه در پاسخ کسى که درباره یکى از مسائل مهم عقیدتى یعنى مسئله قضا و قدر از آن حضرت سؤال کرد، مى فرماید: «این راه تاریکى است در آن گام ننهید و دریاى ژرفى است در آن وارد نشوید و راز پنهان الهى است، براى گشودن آن خود را به زحمت نیفکنید»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فقال (علیه السلام): طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُکُوهُ، وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ، وَ سِرُّ آللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ).

مسئله قضا و قدر و جبر و تفویض از بزرگ ترین و پیچیده ترین مسائلى است که از هزاران سال پیش مورد توجه انسان ها بوده و دانشمندان و فلاسفه و متکلمان در این زمینه سخن بسیار گفته اند. گروهى به دلایل مختلف گرایش به سوى جبر و قضا و قدر جبرى پیدا کرده اند. به گمان این که اعتقاد به اختیار انسان با توحید افعالى خداوند سازگار نیست و یا به تصور این که قانون علیت، اختیار را نفى مى کند و یا به انگیزه هاى سیاسى و روانى، انسان را در کارهایش مجبور و مسلوب الاختیار دانسته اند.

این در حالى است که انکار اختیار، نه تنها انسان را تبدیل به ابزارى فاقد اراده و ارزش مى کند بلکه تمام مسائل تربیتى را زیر سؤال مى برد و دعوت انبیا و نزول

ص: 276

کتاب هاى آسمانى و تکلیف و آزمایش الهى و ثواب و عقاب و جنت و نار، همه بیهوده خواهد بود.

البته فلاسفه و عالمان باید از طرق استدلالى، مشکلات جبر را حل کنند که البته ازنظر ما کاملاً حل شده است و شرح آن را ذیل حکمت 78 آوردیم و از آن مشروح تر در تفسیر نمونه(1) و کتاب انوارالاصول(2) آمده است؛ ولى توده مردم براى این که به گمراهى نیفتند باید در این مسئله به همان استدلالات ساده قناعت کنند و به گفته شاعر:

این که گویى این کنم یا آن کنم *** خود دلیل اختیار است اى صنم

دلیل اختیار را تصمیم گیرى هاى مختلف، و آزادى اراده اى که با وجدان درک مى کنند بدانند و به همین مقدار قانع باشند.

به همین دلیل امام (علیه السلام) در کلام حکیمانه مورد بحث، مخاطب و امثال او را که از افراد عادى بودند از پیمودن این راه منع کرده و آن را دریایى ژرف و خطرناک شمرده و از اسرار الهى معرفى فرموده که نباید خود را براى فهم آن به زحمت افکند.

قرآن مجید در آیات مختلف، براى فهم عموم، پرده از روى بخشى از مسئله اختیار برداشته، مى فرماید: (إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً)؛ «ما راه را به انسان نشان دادیم مى خواهد شکرگزار باشد یا کفران کننده».(3)

در جاى دیگر مى فرماید: (فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ)؛ «ما اسباب هدایت را در اختیار انسان گذاشتیم. آن کس که مى خواهد ایمان بیاورد و آن کس که نمى خواهد ایمان نیاورد».(4)

ص: 277


1- تفسیر نمونه، ج 26، ذیل آیات 38-40 سوره نبأ.
2- انوار الاصول، ج 1، ص 229.
3- انسان، آیه 3.
4- کهف، آیه 29.

از آن جا که توجه به مسئله اختیار و آزادى اراده گاه انسان را به تفویض مى کشاند و آدمى سیطره الهى را بر خود، انکار مى کند و خویش را «فَعّال ما یَشاء» مى پندارد، در جاى دیگرى قرآن مى گوید: (وَ مَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللهُ)؛ «شما اراده نمى کنید مگر این که خدا اراده کند».(1) اشاره به این که شما آزادید اما در عین حال خداوند هر زمان مى تواند این آزادى را از شما بگیرد.

چه زیباست کلمات اهل بیت (علیهم السلام) که ما را از هرگونه افراط و تفریط در این مسئله مهم و پیچیده بازداشتند و طبق فرموده امام صادق (علیه السلام): «لا جَبْرَ وَ لا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ؛ نه جبر است و نه تفویض بلکه چیزى میان این دو است».(2)

امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) در پاسخ یکى از یاران خود که پرسید: آیا خداوند کارها را به بندگانش تفویض کرده است؟ فرمود: «اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند تواناتر از آن است». عرض مى کند: آیا آن ها را به انجام معاصى مجبور کرده است؟ امام (علیه السلام) مى فرماید: «اللَّهُ أَعْدَلُ وَ أَحْکَمُ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند عادل تر و حکیم تر از این است (که بندگانش را مجبور به معصیت کند و بعد آن ها را مجازات نماید)».(3)

پیش از این مثال ساده اى براى مسئله «امر بین امرین» ذکر کردیم که براى همه گروه ها قابل فهم است. گفتیم که قطار برقى را به دست راننده آن مى سپارند تا مسیرى را طى کند و شخصى که متصدى نیروگاه برق است برق در درون سیم ها مى فرستد. راننده با استفاده از نیروى برق، قطار را با اختیار خود به حرکت درمى آورد و به آن سمت که مایل است پیش مى برد ولى چنان نیست که این کار مطلقاً به او تفویض شده باشد، زیرا آن کس که تشکیلات مولِّد برق را در اختیار دارد، هر لحظه که بخواهد مى تواند آن را قطع و قطار را در جاى خود متوقف

ص: 278


1- انسان، آیه 30.
2- کافى، ج 1، ص 160، ح 13.
3- کافى، ج 1، ص 157، ح 3.

کند، پس نه جبر است و نه واگذارى مطلق و چیزى میان این دو است که هم با توحید افعالى مى سازد و هم با مسئله عدالت و حکمت خداوند.

این کلام حکیمانه به صورت دیگرى در کتاب مصادر نهج البلاغه نقل شده است: «قال (علیه السلام) وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ: طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُکُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَانِیاً فَقَالَ: بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلا تَلِجُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَالِثاً فَقَالَ: سِرُّ اللَّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ؛ از امام (علیه السلام) درباره قضاوقدر سؤال کردند فرمود: راه تاریکى است در آن گام ننهید، دوباره پرسیدند، فرمود: دریاى عمیقى است وارد آن نشوید. مرتبه سوم سؤال کردند، فرمود: این راه نهان الهى است براى گشودن آن به خود زحمت ندهید».(1)

جالب این که در کتاب فقه الرضا (علیه السلام) اضافه اى نیز دارد و آن این که براى چهارمین بار از امام (علیه السلام) پرسیدند که ما را از این مسئله آگاه ساز. امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: (مَّا یَفْتَحْ اللهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ)؛ «آنچه خداوند از رحمت براى مردم مى گشاید کسى نمى تواند جلوى آن را بگیرد و آنچه را که خداوند امساک مى کند کسى نمى تواند بفرستد».(2) شخص سؤال کننده در این جا عرض کرد: اى امیرمؤمنان! ما از تو درباره اختیار و آزادى اراده که به وسیله آن برمى خیزیم و مى نشینیم پرسش کردیم. امام فرمود: آیا آزادى و اختیار را با خدا دارید یا بدون خدا؟ آن ها خاموش شدند و نتوانستند پاسخى بگویند. امام (علیه السلام) فرمود: اگر بگویید با خدا دارید (یعنى شریک خدا در این امر هستید) من شما را به قتل مى رسانم (زیرا مشرک شده اید) و اگر بگویید بدون خداوند ما داراى آزادى اراده هستیم باز شما را به قتل مى رسانم (زیرا نفى قدرت خدا و حاکمیت او را نفى کرده اید).

عرض کردند: پس چه بگوییم اى امیرمؤمنان (که در وادى کفر قدم

ص: 279


1- مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 225.
2- فاطر، آیه 2.

نگذاریم)؟! فرمود: «تَمْلِکُونَهَا بِالَّذِی یَمْلِکُهَا دُونَکُمْ فَإِنْ أَمَدَّکُمْ بِهَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ عَطَائِهِ وَ إِنْ سَلَبَهَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ بَلائِهِ إِنَّمَا هُوَ الْمَالِکُ لِمَا مَلَّکَکُمْ وَ الْقَادِرُ لِمَا عَلَیْهِ أَقْدَرَکُمْ؛ شما صاحبِ اختیار و اراده مى شوید به سبب این که خداوند این آزادى اراده را به شما بخشیده است. اگر آن را براى شما نگه دارد از عطاى اوست و اگر سلب کند از بلاى اوست. مالک حقیقىِ آنچه او به شما بخشیده تنها خداست و قادر حقیقى بر چیزى است که شما را بر آن قدرت داده است».

سپس امام (علیه السلام) به جمله شریفه «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» استدلال فرمود.

حاضران تفسیر این جمله را از امام (علیه السلام) خواستند. فرمود: «لا حَوْلَ عَنْ مَعْصِیَتِهِ إِلاَّ بِعِصْمَتِهِ وَ لا قُوَّةَ عَلَى طَاعَتِهِ إِلاَّ بِعَوْنِهِ؛ هیچ مانعى در راه معصیت او نیست مگر تقوایى که خدا در اختیار انسان گذارد و هیچ قوتى بر طاعت او نیست مگر به کمک قدرتى که او به انسان بخشیده است».(1)

مثالى که ما آوردیم دقیقاً منطبق است بر آنچه امام (علیه السلام) در این حدیث نورانى فرموده است.

آخرین نکته اى که لازم مى دانیم به آن اشاره کنیم این است که واژه «قَدَر» به معناى اندازه گیرى است؛ ولى در این گونه موارد به معناى تقدیرات الهى و مقدّرات اوست که بعضى از ناآگاهان آن را به معناى جبر تفسیر کرده اند.

شرح بیشتر درباره تفسیر کلمه قضا و قدر در ذیل کلام حکمت آمیز 78 گذشت.

ص: 280


1- بحارالانوار، ج 5، ص 123، ح 70.

گفتار حکیمانه 288

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِذَا أَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَیْهِ الْعِلْمَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرگاه خداوند بنده اى را (به سبب گناهانش) پست بشمرد علم را از او دریغ مى دارد.(1)

ص: 281


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف، تنها مى گوید: آمُدى در غررالحکم آن را به عین عبارت مرحوم سیّد رضى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 226).
شرح و تفسیر: گوهر علم را به نااهلان نمى دهند

حضرت على (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به عظمت مقام علم و عالم اشاره کرده است، مى فرماید: «هرگاه خداوند بنده اى را پست بشمرد علم را از او دریغ مى دارد»؛ (إِذَا أَرْذَلَ آللّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَیْهِ آلْعِلْمَ).

«أرْذَلَ» از ریشه «رَذْل» به معناى پست و «حَظَرَ» از ریشه «حَظْر» به معناى منع است.

بدیهى است که خداوند، هم حکیم است و هم عادل، و هرگز کارى برخلاف حکمت و عدالت نخواهد کرد، پست شمردن افراد به یقین براثر گناهان و معاصى آن هاست و مفهوم این سخن آن است که افرادى که براثر گناه از درگاه خداوند بیرون مى شوند خداوند بزرگ ترین موهبت را که موهبت علم است از آن ها منع مى کند.

امام (علیه السلام) در این کلام شریف مى خواهد درس مهم اخلاقى به همگان بدهد که اگر علاقه اى به علم و دانش و محضر علما و دانشمندان نداشتید بدانید که این بر اثر تاریکى قلب شما و گناهانى است که مرتکب شده اید. علم، نور است و هیچ انسانى که داراى چشم سالم است از نور نمى گریزد، این خفاش صفتان اند که از نور وحشت دارند و در تاریکى ها به حرکت درمى آیند.

در اهمیت علم، همین بس که طبق صریح آیات قرآن مجید، چیزى که سبب

ص: 282

فضیلت آدم (علیه السلام) بر فرشتگان شد و مسجود آن ها گردید علم و دانشى بود که خداوند به آدم (علیه السلام) به سبب استعدادش داد.

نیز در اهمیت علم همین بس که خداوند در قرآن مجید نام دانشمندان را پس از نام خود و فرشتگان آورده است: (شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلاَئِکَةُ وَ أُوْلُوا الْعِلْمِ).(1)

نیز همین فخر براى دانشمندان کافى است که قرآن درباره وزیر سلیمان که توانست در یک چشم برهم زدن تخت ملکه سبا را از یمن به شام بیاورد مى گوید: (قَالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ...)؛ «کسى که علم و دانشى از کتاب آسمانى داشت...».(2)

همچنین با صراحت مى گوید: عالمان هستند که به آنچه بر تو (اى پیامبر) نازل شده ایمان مى آورند و آن را حق مى دانند؛ (وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ).(3)

سرانجام مقامات والا را ویژه مؤمنان و عالمان معرفى مى کند، مى فرماید : (یَرْفَعِ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)؛ «خداوند کسانى را از شما که ایمان آورده اند و کسانى را که صاحب علمند درجات رفیعى مى بخشد».(4)

آیات و روایات درباره اهمیت و مقام عالم و دانشمند بیش از آن است که در این بحث کوتاه بگنجد، شرح آن نیاز به کتاب هاى فراوان دارد.

بدیهى است که خداوند این موهبت عظما را از افراد رذل و پست که براثر اعمال زشتشان به پستى گراییده اند دریغ خواهد داشت.

ص: 283


1- آل عمران، آیه 18.
2- نمل، آیه 40.
3- سبا، آیه 6.
4- مجادله، آیه 11.

این سخن را با حدیثى از امام حسن عسکرى (علیه السلام) پایان مى دهیم: علّامه مجلسى؛ از آن حضرت نقل مى کند که مردى از فقهاى شیعه خدمت امام (علیه السلام) رسید. این مرد پیش از این با بعضى از ناصبین (دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)) سخن گفته وآن ها را محکوم کرده بود؛ محکومیتى که به رسوایى شان انجامید. این مرد بر امام هادى (علیه السلام) وارد شد. در صدر مجلس مکان ویژه اى بود که امام (علیه السلام) خارج از آن نشسته بود و در حضورش گروهى از علویین و بنى هاشم بودند. امام (علیه السلام) آن مرد عالم را به بالاى مجلس برد تا آن جا که در مکان ویژه نشاند و در برابر او نشست.

این کار بر اشراف علویین و بنى هاشم که در مجلس بودند گران آمد. علویین، امام (علیه السلام) را بالاتر از آن مى دانستند که او را عتاب کنند؛ ولى پیرمردى که در میان هاشمیین (منظور از هاشمى، عباسى است) بود، عرض کرد: اى پسر رسول خدا! آیا این درست است که یک مرد عامى را بر سادات بنى هاشم اعم از فرزندان ابوطالب و عباس مقدم مى دارى؟ امام (علیه السلام) فرمود: بپرهیزید از این که مشمول این آیه باشید: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِّنْهُمْ وَ هُمْ مُّعْرِضُونَ)؛ «آیا ندیدى کسانى را که بهره اى از کتاب (آسمانى) داشتند، به سوى کتاب الهى دعوت شدند تا در میان آن ها داورى کند، سپس گروهى از آنان، (با علم و آگاهى،) روى گردان مى شوند، در حالى که (از قبول حق) اعراض دارند؟».(1)

سپس فرمود: آیا راضى هستید که قرآن مجید در میان ما حَکَم باشد؟ عرض کردند: آرى. فرمود: آیا خدا نمى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللهُ لَکُمْ وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا یَرْفَعِ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! هنگامى که به شما گفته شود: «مجلس را وسعت بخشید (و به تازه واردها جا دهید)»، وسعت

ص: 284


1- آل عمران، آیه 23.

بخشید! خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد؛ و هنگامى که گفته شود: «برخیزید»، برخیزید؛ اگر چنین کنید، خدا کسانى را که ایمان آورده اند و کسانى را که علم به آنان داده شده درجات عظیمى مى بخشد»؟(1)

بنابراین خدا مؤمن عالم را بر مؤمن غیر عالم برترى بخشیده است. همان گونه که مؤمن را بر غیر مؤمن برترى داده است.

سپس آیات زیادى از قرآن مجید را درباره برترى عالمان بر غیر عالمان تلاوت فرمود و آن مرد عباسى محکوم شد.(2)

ص: 285


1- مجادله، آیه 11.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 13.

ص: 286

گفتار حکیمانه 289

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا یَشْتَهِی مَا لا یَجِدُ وَلا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ لا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً وَ کَانَ لا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَ کَانَ لا یَشْکُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ وَ لا یَقُولُ مَا لا یَفْعَلُ وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ وَ کَانَ عَلَى مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَیُخَالِفُهُ فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ.

ص: 287

اگر سخنى مى گفت بر گویندگان چیره مى شد و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند. (به دلیل نهایت تواضع، بر حسب ظاهر) انسان ضعیفى بود و مردم نیز او را ضعیف مى شمردند؛ ولى هرگاه کار مهم و جدى به میان مى آمد همچون شیر بیشه مى خروشید و مانند مار بیابانى به حرکت درمى آمد. پیش از حضور در مجلس داورى، دلیلى اقامه نمى کرد. هیچ کس را براى کارى که انجام داده، در آن جا که امکان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى کرد تا عذر او را بشنود. او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شکایت نمى کرد. همواره سخنى مى گفت که خود انجام مى داد وچیزى را که انجام نمى داد نمى گفت. اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سکوت، کسى بر او غلبه نمى یافت. او به شنیدن حریص تر بود تا گفتن. او چنان بود که هرگاه دو کار برایش پیش مى آمد اندیشه مى کرد که کدام به هوا و هوس نزدیک تر است، با آن مخالفت مى ورزید (و آن را که خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد، اگر مى خواهید راه سعادت و نجات را پیدا کنید) بر شما باد که این صفات را تحصیل کنید، پیوسته با آن باشید و از یکدیگر در داشتن آن ها سبقت بگیرید و اگر نمى توانید همه آن ها را انجام دهید (به مقدار توان انجام دهید و) بدانید که انجام دادن مقدار کم بهتر از ترک بسیار است.(1)

امام (علیه السلام) فرمود:

در گذشته برادرى الهى و دینى داشتم (که وصفش چنین بود): آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد کوچکى دنیا در نظر او بود. او از تحت حکومت شکم خارج بود، از این رو آنچه نمى یافت اشتهایش را نداشت (و به دنبال آن نمى رفت) و آنچه را که مى یافت زیاد مصرف نمى کرد. بیشتر اوقات زندگانى اش ساکت بود و (در عین حال)

ص: 288


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در کتاب هاى فراوانى قبل و بعد از سیّد رضى (رحمه الله) آمده است؛ ولى جمعى آن را از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده اند و جمع دیگرى از حسن بن على (علیه السلام) . مرحوم کلینى در اصول کافى آن را امام حسن (علیه السلام) نقل مى کند (به صورتى مبسوط تر) همچنین ابن شعبه حرانى در تحف العقول و نیز ابن قتیبه در عیون الاخبار و همه این ها پیش از مرحوم سیّد رضى مى زیستند. نیز خطیب بغدادى پیش از آن ها در کتاب تاریخ بغداد از امام حسن (علیه السلام) نقل کرده است. و زمخشرى در ربیع الابرار آن را از امیرمؤمنان (علیه السلام) آورده است و از کلام ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه چنین برمى آید که نسبت این سخن به امیرمؤمنان (علیه السلام) مشهور و معروف بوده است. (در غررالحکم نیز از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است).(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 227). این کلام خواه از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده باشد یا از امام مجتبى (علیه السلام) از یک سرچشمه زلال نشأت گرفته و قاعدتاً امام مجتبى آن را از پدرش امیرمؤمنان (علیهما السلام) شنیده است. شاهد این سخن کلامى است که مرحوم طبرسى نویسنده کتاب مشکاة الانوار آورده است او مى گوید: این سخنى است از امیرمؤمنان که امام حسن (علیهما السلام) در یکى از خطبه هایش آن را بیان فرمود. (مشکاة الانوار، ص 421). از آنچه در بالا آمد روشن مى شود که سخن مرحوم شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (ج 12، ص 467) که مى گوید: تمام علماى شیعه و اهل سنت متفقند که این کلام از امام حسن مجتبى (علیه السلام) است، سخن صحیحى به نظر نمى رسد و این گفتار از مرد محققى مانند ایشان که احاطه وسیعى به کلمات داشته غیر منتظره است.
شرح و تفسیر: برادرى با تمام صفات انسانى

در این گفتار نورانى امام (علیه السلام)، سخن از برادرى است که داراى یازده صفت برجسته از فضایل مهم انسانى است؛ فضائلى که در قرآن مجید و روایات اسلامى، با اهمیت فراوان ذکر شده است. درباره این که آیا این برادر دینى یک شخص معین حقیقى بوده و یا از قبیل تمثیل است سخنان مختلفى گفته شده است. گروهى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که کلام امام (علیه السلام) اشاره به شخص خاصى است؛ اما در این که این شخص چه کسى بوده اختلاف نظر دارند. بعضى او را ابوذر غفارى و برخى عثمان بن مظعون، عدّه اى مقداد و گروهى حتى رسول خدا پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) ذکر کرده اند.

جمعى دیگر معتقدند که این شخص از قبیل تمثیل است. امام (علیه السلام) براى این که الگو و اسوه اى جهت شناخت انسان هاى بافضیلت و والامقام ارائه دهد، شخصى

ص: 289

را فرض کرده که واجد این صفات عالى است. و قرائنى در کار است که نظر دوم را تأیید مى کند که بعداً به آن اشاره مى کنیم.

ولى هر کدام از این دو نظر که واقعیت داشته باشد، در اهمیت گفتار حکیمانه مزبور تفاوتى ایجاد نمى کند و انسانى بافضیلت و واقعى در این کلام ترسیم شده است تا طالبان فضیلت و پویندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگیرند.

نخست مى فرماید: «در گذشته برادرى الهى و دینى داشتم (که وصفش چنین بود)»؛ (کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ).

آن گاه امام (علیه السلام) یازده صفت بسیار ممتاز براى این برادر دینى الهى بیان مى کند:

نخست مى فرماید: «آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد کوچکى دنیا در نظر او بود»؛ (وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ).

این مسئله اى مهم است که دنیا در نظر انسان کوچک باشد و خداوند، بزرگ. این کوچکى سبب مى شود که براى رسیدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و براى رسیدن به آن زیاد دست و پا نزند. حرص و طمع و حسادت و صفاتى از این قبیل را که زاییده حب دنیاست از خود دور سازد.

امام (علیه السلام) در خطبه «همام» درباره صفات پرهیزکاران نیز به همین معنا با عبارت زیباى دیگرى اشاره کرده، مى فرماید: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ؛ خداوند، با عظمت در نظر آن ها جلوه کرده از این رو ما سِوَى الله در نظر آن ها کوچک است».

در حکمت 129 باز همین معنا به تعبیر دیگرى آمده است، مى فرماید: «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ؛ بزرگى خالق نزد تو، مخلوق را در چشمت کوچک مى کند». تا انسان به این مقام نرسد پیوسته دین و ایمان او در خطر است.

در تعبیر دیگرى از امام سجاد (علیه السلام) مى خوانیم که از آن حضرت پرسیدند:

ص: 290

والامقام ترین انسان ها کیست؟ (مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) فرمود: «کسى که دنیا را براى خود بزرگ نشمرد»؛ (مَنْ لَمْ یَرَ لِلدُّنْیَا خَطَراً لِنَفْسِهِ).(1)

در دومین وصف مى فرماید: «او از تحت حکومت شکم خارج بود از این رو آنچه نمى یافت اشتهایش را نداشت (و به دنبال آن نمى رفت) و آنچه را که مى یافت زیاد مصرف نمى کرد»؛ (وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا یَشْتَهِی مَا لا یَجِدُ وَ لا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ).

در حدیثى که در کتاب شریف کافى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده مى خوانیم: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِی النَّارَ الأَجْوَفَانِ: الْبَطْنُ وَ الْفَرْجُ؛ بیشترین چیزى که امت من به وسیله آن وارد آتش دوزخ مى شوند دو چیز میان تهى است: شکم و فرج».(2)

در حدیث دیگرى از همان حضرت و در همان کتاب آمده است: «ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی: الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَ مَضَلاَّتُ الْفِتَنِ وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ؛ سه چیز است که بعد از خودم بر امتم از آن بیمناکم: گمراهى بعد از معرفت و آزمایش هاى گمراه کننده، و شهوت شکم و شهوت جنسى».(3)

در حدیث دیگرى نیز در همان باب از امام باقر (علیه السلام) آمده است که فرمود: «هیچ عبادتى برتر از خویشتن دارى در مورد شکم و شهوت جنسى نیست»؛ (مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ).(4)

در سومین وصف مى فرماید: «بیشتر اوقات زندگانى اش ساکت بود و (در عین حال) اگر سخنى مى گفت بر گویندگان چیره مى شد و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند»؛ (وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ).

ص: 291


1- بحارالانوار، ج 75، ص 158، ح 19.
2- کافى، ج 2، ص 79، ح 5.
3- کافى، ج 2، ص 79، ح 6.
4- کافى، ج 2، ص 80، ح 7.

«بَذَّ» به معناى غلبه و پیشى گرفتن است و «نَقَعَ» به معناى سیراب کردن و «غلیل» به معناى تشنگى.

اشاره به این که هرگاه سخن مى گفت گزیده و حساب شده مى گفت به گونه اى که از همه پیشى مى گرفت و مستمعین را بهره مند مى ساخت و عطش آن ها را فرو مى نشاند.

آن گاه در چهارمین وصف مى فرماید: «(به دلیل نهایت تواضع، بر حسب ظاهر) انسان ضعیفى بود و مردم نیز او را ضعیف مى شمردند ولى هرگاه کار مهم وجدى به میان مى آمد همچون شیر بیشه مى خروشید و مانند مار بیابانى به حرکت درمى آمد»؛ (وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ).

آرى، آن ها اظهار قدرت و توانایى نمى کنند و متکبر و خودبزرگ بین نیستند ولى مرد عملند؛ به هنگام بروز مشکلات یا در میدان جهاد در مقابل دشمن، توانایى خویش را آشکار مى سازند و دشمن را دَرهم مى کوبند.

سپس در پنجمین وصف مى فرماید: «پیش از حضور در مجلس داورى، دلیلى اقامه نمى کرد»؛ (لا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً).

«یُدْلِى» از ریشه «ادلاء» در اصل به معناى فرستادن دلو به درون چاه براى کشیدن آب است و گاه به معناى رشوه دادن نیز استعمال شده و به اقامه دلیل در نزد قاضى یا جز او نیز «ادلاء» گفته مى شود.

اشاره به این که اگر حقى را مى خواست از دیگرى بگیرد، جار و جنجال به راه نمى انداخت و زمین و آسمان را از فریاد خود پر نمى ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضى، دلیل خود را ارائه مى کرد.

به تعبیر دیگر، او پیوسته تابع قانون شرع بود و چیزى ماوراى قانون خدا از کسى نمى طلبید.

اضافه بر این، این کار باعث آبرومندى اوست زیرا چه بسا قبل از رفتن به محکمه قاضى جار و جنجال زیادى راه بیندازد که حق من پایمال شده؛ ولى

ص: 292

هنگامى که قاضى به قضاوت مى نشیند حکم به بى حقى او کند و این باعث سرافکندگى اوست.

آن گاه امام (علیه السلام) در ششمین وصف این برادر الهى مى فرماید: «هیچ کس را براى کارى که انجام داده، در آن جا که امکان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى کرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَ کَانَ لا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ).

به یقین شتاب کردن در ملامت افراد کار عاقلانه اى نیست. چه بسا براى کار خلافى که انجام داده اند عذرى داشته باشند که اگر انسان آن عذر را بشنود آن ها را معذور دارد و از ملامتى که قبلاً کرده پشیمان شود و ناچار از عذرخواهى مى گردد، بنابراین چرا عجله کند و پیش از شنیدن عذر طرف، زبان به ملامت و سرزنش او بگشاید؟

به خصوص اگر این گونه مسائل در مورد افراد عالم و عاقل و فهمیده باشد که احتیاط کردن بسیار سزاوارتر است.

قرآن مجید در داستان حضرت خضر و موسى (علیهما السلام) در سوره کهف، صحنه هایى از این مطلب را نشان داده که موسى (علیه السلام) در قضاوت عجله مى کرد و خضر (علیه السلام) را به سبب کارش سرزنش مى نمود اما هنگامى که عذر او را شنید دانست که آنچه انجام داده، حق و به فرمان خدا بوده است.

آن گاه در هفتمین وصف مى فرماید: «او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شکایت نمى کرد»؛ (وَ کَانَ لا یَشْکُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ).

روشن است، اگر انسان هنگام ابتلا به درد شکایت کند، چنانچه براى دوستان باشد سبب آزردگى خاطر آن ها مى شود و اگر براى دشمنان باشد سبب شادى و شماتت آن ها مى گردد؛ اما اگر به هنگام بهبودى باشد توأم با نوعى شکرگزارى است و به بیان دیگر، حکایت است نه شکایت.

ص: 293

کلینى؛ در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل مى کند: «مَنِ اشْتَکَى لَیْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَ أَدَّى إِلَى اللَّهِ شُکْرَهَا کَانَتْ کَعِبَادَةِ سِتِّینَ سَنَةً، قَالَ أَبِی: فَقُلْتُ لَهُ: مَا قَبُولُهَا؛ هر کسى شبى بیمار شود و آن گونه که شایسته است بیمارى را قبول و تحمّل کند و شکر آن را به پیشگاه خداوند به جا آورد، مانند عبادت شصت سال است. راوى مى گوید: پرسیدم: قبول آن به طور شایسته یعنى چه؟ امام (علیه السلام) فرمود: «یَصْبِرُ عَلَیْهَا وَ لا یُخْبِرُ بِمَا کَانَ فِیهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى مَا کَانَ؛ بر آن صبر مى کند و از آن به کسى خبر نمى دهد؛ ولى هنگامى که صبح شد (وعافیت یافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شکر مى گوید».(1)

در همین باب، روایات فراوان دیگرى در این زمینه وارد شده است. البته روشن است که حکایت کردن از بیمارى براى طبیب و امثال آن ارتباطى به شکایت ندارد.

شاهد این سخن حدیثى است که کلینى؛ در باب بعد، تحت عنوان «حد الشکایة» از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که از آن حضرت درباره شکایت مریض سؤال کردند، فرمود: اگر کسى بگوید دیشب بیمار بودم و براثر بیمارى خوابم نبرد این (حکایت است و) شکایت نیست. شکایت این است که بگوید به چیزى مبتلا شدم که احدى به آن مبتلا نشده بود.(2)

سپس در هشتمین وصف مى فرماید: «همواره سخنى مى گفت که خود انجام مى داد و چیزى را که انجام نمى داد نمى گفت»؛ (وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ وَ لا یَقُولُ مَا لا یَفْعَلُ).

این جمله شبیه چیزى است که از امام (علیه السلام) در جاى دیگر نقل شده و فرموده است: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی وَاللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَ لا أَنْهَاکُمْ عَنْ

ص: 294


1- کافى، ج 3، ص 116، ح 5.
2- کافى، ج 3، ص 117، ح 1.

مَعْصِیَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ اى مردم! به خدا سوگند! من شما را دعوت به اطاعتى (درباره اوامر الهى) نمى کنم جز این که خودم پیش از شما آن را انجام مى دهم و شما را از معصیتى نهى نمى کنم جز این که خودم قبلاً آن را ترک مى گویم».(1)

قرآن مجید نیز شاهد این مدعاست آن جا که به زبان سرزنش و توبیخ مى گوید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! چرا سخنى مى گویید که عمل نمى کنید؟! این کار مایه خشم عظیم خداوند است که سخنى بگویید و عمل نکنید».(2)

بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى براى این جمله امام (علیه السلام) کرده اند و مى گویند: منظور این است که همواره قولى مى دهد که به آن قول عمل مى کند نه این که به مردم قول دهد و بعداً عمل نکند؛ ولى تفسیر اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.

در نهمین وصف مى فرماید: «اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سکوت کسى بر او غلبه نمى یافت»؛ (وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ).

اشاره به این که او کمتر سخن مى گفت و بیشتر سکوت مى کرد به گونه اى که دیگران در سخن گفتن بر او پیشى مى گرفتند؛ ولى هیچ کس در سکوت بر او پیشى نمى گرفت و این در واقع نکوهش و مذمتى است از پرگویى، و مدح و ستایشى است درباره سکوت، زیرا مى دانیم که سخن گفتن خطرات زیادى دارد؛ بسیارى از گناهان کبیره با سخن انجام مى شود و پرهیز از آنان به وسیله سکوت حاصل مى گردد.

ص: 295


1- نهج البلاغه، خطبه 175.
2- صف، آیات 2 و 3.

سالکان طریق الى الله یکى از مهم ترین مواد برنامه خود را صمت و سکوت مى دانند و هرگز حضور قلب و نیروهاى خود را با سخن گفتن بسیار به هدر نمى دهند و در حال سکوت مى توانند بیشتر درباره عظمت خدا بیندیشند و به اصلاح خویش بپردازند. به همین دلیل افرادى که سکوت فراوان دارند، افرادى فکور و آگاه اند.

در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانیم: «مِنْ عَلامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ الصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ یُکْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِیلٌ عَلَى کُلِّ خَیْرٍ؛ از نشانه هاى فهم و شعور، بردبارى و علم و سکوت است. به یقین سکوت، درى از درهاى دانش است. سکوت، محبت مردم را به انسان جلب مى کند و راهنما به سوى هر خیر است.(1)

از روایاتى که کلینى؛ در باب پیش گفته (الصُّمْتُ وَ حِفْظُ اللِّسانِ) نقل کرده معلوم مى شود که در عصر ائمه (علیهم السلام) بعضى از اصحاب، زبان خود را در مدح آن حضرات و اسرار اهل بیت (علیهم السلام) باز مى گذاشتند و سبب مشکلاتى براى شیعیان مى شدند. در آن زمان، ائمه هدى (علیهم السلام) پیروان خود را به سکوت مضاعف دعوت مى کردند، از این رو در حدیثى مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) به یکى از یاران خود به نام «سالم» فرمود: «یَا سَالِمُ احْفَظْ لِسَانَکَ تَسْلَمْ وَ لا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَى رِقَابِنَا؛ اى سالم! زبانت را حفظ کن تا سالم بمانى و مردم را بر گردن ما سوار نکن».(2)

البته روشن است که سخنان سنجیده و حساب شده در باب تعلیم و تعلم، امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن مستثنی است. در ذیل کلام حکمت آمیز 182 بحث فراوانى در این زمینه کردیم.

سپس در دهمین وصف او که در واقع تأییدى بر وصف گذشته است،

ص: 296


1- کافى، ج 2، ص 113، ح 1.
2- کافى، ج 2، ص 113، ح 3.

مى فرماید: «او به شنیدن حریص تر بود تا گفتن»؛ (وَ کَانَ عَلَى مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ).

روشن است که بسیارى از علوم و دانش هایى که عاید انسان مى شود از طریق شنوایى است. انسان تمام دروس را از استادش با شنیدن فرامى گیرد و حل مشکلات را از این طریق انجام مى دهد. درست است که سخن گفتن اگر به صورت تعلیم به دیگران باشد آن هم داراى فضیلت بسیار است؛ ولى فراموش نکنیم که این سخن گفتن در صورتى مفید است که طرف، سکوت کند و سخنان را بشنود.

به خصوص اگر انسان در محضر عالمى حضور پیدا کند، هر چه سکوت و استماعش بیشتر باشد بهره او بیشتر خواهد بود و به عکس اگر در محضر او پرحرفى کند از فواید مهمى محروم خواهد شد.

بعضى از شعرا در این جا نکته اى را بیان مى کنند، مى گویند: اگر خداوند دو گوش به انسان داده و یک زبان، معنایش این است که شنیدن تو باید دو برابر گفتن تو باشد.

دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز *** یعنى که دو بشنو و یکى بیش مگو

آن گاه در یازدهمین و آخرین وصف مى فرماید: «او چنان بود که هرگاه دو کار برایش پیش مى آمد اندیشه مى کرد که کدام به هوا و هوس نزدیک تر است، با آن مخالفت مى ورزید (و آن را که خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد)»؛ (وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَیُخَالِفُهُ(1)).

بسیار مى شود که انسان در زندگى خود بر سر دو راهى قرار مى گیرد که کارى را انجام دهد یا نه و گاه به تردید مى افتد که کدام یک از فعل و ترک یا کدام یک از

ص: 297


1- در بعضى از نسخه ها به جاى «یَنْظُرُ»، «نَظَرَ» و به جاى «یُخالِفُهُ»، «خالَفَهُ» آمده که تفاوتى در معنا ایجاد نمى کند.

دو کار متضاد، به رضاى خدا نزدیک تر است. امام (علیه السلام) در بیان این وصف برادر الهى معیارى بیان فرموده و آن این که بنگرد کدام طرف موافق هواى نفس است، آن را رها سازد و به سراغ طرفى برود که برخلاف هواى نفس اوست و این معیارى است براى شناخت حق از باطل در موارد شک و تردید و قرار گرفتن بر سر دوراهى هاى زندگى.

در پایان، امام (علیه السلام) در مقام نتیجه گیرى کلى از مجموع این صفات برجسته انسانى که این برادر الهى واجد همه آن ها بود مى فرماید: «(اگر مى خواهید راه سعادت و نجات را پیدا کنید) بر شما باد که این صفات را تحصیل کنید، پیوسته با آن باشید و از یکدیگر در داشتن آن ها سبقت بگیرید و اگر نمى توانید همه آن ها را انجام دهید (به مقدار توان انجام دهید و) بدانید که انجام مقدار کم بهتر از ترک بسیار است»؛ (فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ).

نکته ها
1. مجموعه اى از صفات برجسته انسانى

آنچه امام (علیه السلام) در این کلام نورانى آورده مجموعه اى است از صفات برجسته انسانى که هم جنبه هاى فکرى را دربر مى گیرد و هم مسائل اخلاقى و عملى را.

تقریباً نیمى از این مجموعه، نفى رذائل است و نیمى از آن کسب فضایل.

نخست امام (علیه السلام) از مسئله وسعت فکر و علو همت و جهان بینى صحیح سخن مى گوید و سپس به مسائل مثبتى مانند تواضع و شجاعت و سکوت و تسلط بر نفس و نیز پرهیز از رذائلى همچون سلطان بطن و پرخورى و پیش داورى هاى بى مورد و گفتار بدون عمل و سرزنش عذرخواهان و ناله و شکایت از دردها اشاره مى کند.

ص: 298

در بعضى جنبه مثبت و منفى هر دو با هم آمده است: در یک مورد، نخست از سکوت سخن مى گوید و سپس از سخن گفتن نیکو و مفید و سازنده و در مورد دیگر نخست از تواضع و ضعف ظاهرى دم مى زند و آن گاه از شجاعت و دلاورى. در دیگرى، از قول توأم با عمل به ضمیمه ترک قول بدون عمل.

به یقین، این مجموعه مى تواند سعادت دنیا و آخرت و فرد و اجتماع را تضمین کند و انسان را در طریق سیر و سلوک الى الله یارى دهد تا از نیکان و پاکان شود و در صف اولیاءالله قرار گیرد.

2. این برادر که بود؟

همان گونه که در ابتدا گفتیم، شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر دارند که آیا این سخن اشاره به شخص معینى است که امام (علیه السلام) به عنوان یک برادر الهى از او یاد کرده است؟ این شخص کیست؟ به یقین پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نمى تواند باشد، زیرا بعضى از صفاتى که در این بیان آمده در شأن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیست.

آیااین شخص ابوذر یا مالک اشتر و یا عثمان بن مظعون و یا دیگرى است؟ آن نیز محل گفت وگوست. یا این که اساساً این سخن به عنوان تمثیل ذکر شده است؟

شاید نخستین کسى از شارحان نهج البلاغه که این احتمال را مطرح کرده و آن را به گروهى نسبت داده است ابن ابى الحدید باشد. او مى گوید: در نظم و نثر، چنین کارى عادت عرب بوده. و این احتمال را قوى تر مى شمرد.

مرحوم کمره اى در بخش تکمیلى اى که براى منهاج البراعة نگاشته به این جا که مى رسد مى گوید: بنابر آنچه ابن ابى الحدید آن را مناسب ترین وجه شمرده امام (علیه السلام) در این گفتار خود مبتکر فن مهمى در ادب عربى است که فن انشاء تمثیلات است و شبیه چیزى است که در عصر اخیر به عنوان فن رمان نویسى یا روایات تمثیلیه شایع شده است و اساس آن بر این است که داستانى را ابداع

ص: 299

مى کنند که تصویرى از هدفى آموزشى یا انتقادى و جز آن دارد و هنگامى که به قرن چهارم هجرى بازگردیم مشاهده مى کنیم که این روش در آن قرن شایع شده بود. از کسانى که در آن مهارت داشتند «بدیع الزمان همدانى» است که از او نقل شده چهارصد داستان (براى اهداف مختلف) ابداع کرد که پنجاه بخش از آن چاپ و منتشر شده است.

سپس مى افزاید: «هریرى، ابو محمد قاسم بن على» نیز از کسانى است که در این فن مهارت داشت.

در پایان مى افزاید: (اگر احتمال مذکور را درباره این کلام حکیمانه بپذیریم) استاد این فن در رشته هاى ادبیات عرب، امیرمؤمنان على (علیه السلام) بوده است، همان گونه که استاد سایر فنون ادبى مانند نحو و بلاغت نیز وى است.(1)

از جمله امورى که این تفسیر را تقویت مى کند این است که شبیه همین تعبیر در کلام امام حسن (علیه السلام) نیز آمده است که مى فرماید: «کان لى اخ...».(2)

ص: 300


1- منهاج البراعة، ج 21، ص 372.
2- کافى، ج 2، ص 237، ح 26.

گفتار حکیمانه 290

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ آللّهُ عَلَى مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلاَّ یُعْصَى شُکْراً لِنِعَمِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اگر خدا در برابر عصیان، تهدید به عذاب نکرده بود باز واجب بود که به پاس نعمت هایش نافرمانى او نشود.(1)

ص: 301


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر مى گوید: این کلام حکیمانه با تفاوت هاى فراوانى در غررالحکم آمده و نشان مى دهد که از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 229). علامه مجلسى (رحمه الله) در بحارالانوار، ج 75، ص 69 کلامى از مناقب ابن جوزى نقل مى کند که از کتاب حلیة الاولیاء ابونعیم نقل شده و در آن سخنانى پربار از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آورده و در جمله 21 آن چنین آمده است: «لَوْ لَمْ یَتَواعَدِ اللهُ عِبادَهُ عَلى مَعْصِیَتِهِ لَکانَ الْواجِبُ إلّا یُعْصى شُکْراً لِنِعَمِهِ» (و تفاوت آن با نهج البلاغه نشان مى دهد از منبع دیگرى اخذ شده است).
شرح و تفسیر: به پاس نعمت هایش عصیان مکن

امام (علیه السلام) در این کلام شریف خود به نکته بسیار مهم و زیبایى در مسائل مربوط به اطاعت و ترک معصیت اشاره مى کند، مى فرماید: «اگر خداوند در برابر عصیان، تهدید به عذاب نکرده بود باز واجب بود که به پاس نعمت هایش نافرمانى او نشود»؛ (لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ آللّهُ عَلَى مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلاَّ یُعْصَى شُکْراً لِنِعَمِهِ).

متکلمان، در علم کلام، نخستین مسئله اى که مورد بحث قرار مى دهند مسئله وجوب معرفة الله است؛ یعنى ما باید به دنبال این مسئله برویم که خالق این جهان کیست و صفاتش چیست؟ چرا که وجود خود را مشمول نعمت هاى فراوان مادى و معنوى مى بینیم و مى دانیم که این نعمت ها از ما نیست؛ از لحظه انعقاد نطفه ما در رحم مادر، تا لحظه اى که چشم از این جهان فرو مى بندیم نعمت هایى به سوى ما سرازیر است که براى تحصیل بسیارى از آن ها حتّى یک گام برنمى داریم. وجدان آدمى قضاوت مى کند که به دنبال آفریننده این نعمت ها برویم و شکر منعم به جا بیاوریم. از این جا مسائل مربوط به خداشناسى و معارف دینى شکل مى گیرد.

در مسائل عملى نیز که مربوط به اطاعت و ترک عصیان است همین معنا صادق است. به فرض که خداوند مجازاتى براى معصیت کاران قرار نداده بود، باز هم وجدان ما قضاوت مى کرد که از باب شکر منعم عصیان او را ترک کنیم.

ص: 302

از این جا روشن مى شود که مسئله اطاعت فرمان خدا و ترک عصیان او مسئله اى عقلى است که از مسئله شکر منعم، سرچشمه مى گیرد. برخلاف کسانى که تصور مى کنند این ها تنها جنبه شرعى و قرارداد الهى دارد.

از این رو در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که شبى از شب ها عایشه (هنگامى که تلاش و کوشش پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در عبادت پروردگار دید) گفت: چرا این قدر خود را به زحمت و رنج مى افکنى در حالى که خداوند گذشته و آینده تو را بخشیده است؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اى عایشه! أَلا أَکُونُ عَبْداً شَکُوراً؟؛ آیا بنده شکرگزار خدا نباشم؟».(1)

اضافه بر این ها مى دانیم که ترک معصیت پروردگار و اطاعت فرمان او چیزى بر جلال و عظمت او نمى افزاید، بلکه تمام واجبات، داراى آثار مثبت و مصالحى است که به فاعل آن مى رسد و تمام معاصى و گناهان داراى آثار منفى و زیان هایى است که از تارک آن دور مى شود.

علامه مجلسى از کتاب مناقب ابن جوزى درباره همین روایت، شعرى نقل کرده که بعضى گفته اند شاعر آن، مولا امیرمؤمنان (علیه السلام) است:

هَبِ الْبَعْثَ لَمْ تَأْتِنَا رُسُلُهُ *** وَجَاحِمَةُ النَّارِ لَمْ تُضْرَمْ

أَلَیْسَ مِنَ الْوَاجِبِ الْمُسْتَحَقِّ *** حَیَاءُ الْعِبَادِ مِنَ الْمُنْعِم(2)

گیرم خداوند پیامبرانش را به سوى ما نفرستاده بود - و آتش دوزخ افروخته نبود.

آیا واجب و لازم نیست - که بندگان از بخشنده نعمت ها حیا کنند؟ (و نافرمانى و عصیان را ترک نمایند؟)

ص: 303


1- کافى، ج 2، ص 95، ح 6.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 69، ح 21.

مرحوم کمره اى این حدیث را به شعر فارسى درآورده است:

خدا گر به عصیان نکردى عذاب *** سزا بود ترکش به شکر نعم

قابل توجه این که در حدیث دیگرى از همان امام (علیه السلام) که در غررالحکم آمده است مى خوانیم: «اَقَلُّ ما یَجِبُ لِلْمُنْعِمِ أنْ لا یَعْصِىَ بِنِعْمَتِهِ؛ کمترین چیزى که به عنوان اداى حق بخشنده نعمت ها واجب است این است که با نعمت او عصیان او نشود».(1)

مثلاً خداوند به انسان چشم و گوش بخشیده است، با چشم و گوش خود او را معصیت نکنیم، اموالى عنایت فرموده، با این اموال به عصیان او نپردازیم.

از آنچه گفته شد این نکته روشن مى شود که پاداش هاى الهى، تفضلى است از سوى او نه استحقاقى از سوى بندگان، چرا که هر گونه اطاعت و ترک معصیت، حداقلِ شکر نعمت است، بنابراین استحقاقى در کار نیست و همان گونه که گفته شد در اطاعت فرمان خدا و ترک معصیت او منافعى است که به مکلفان بازمى گردد. در برابر خدمتى که انسان به خود مى کند پاداش، چه مفهومى دارد؟

ص: 304


1- غررالحکم، ح 8387.

گفتار حکیمانه 291

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

وَ قَدْ عَزّى الأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ عَنِ ابْنٍ لَهُ:

یَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى آبْنِکَ فَقَدِ آسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ، وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِی آللّهِ مِنْ کُلِّ مُصِیبَةٍ خَلَفٌ. یَا أَشْعَثُ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَیْکَ آلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ، وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَیْکَ آلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ؛ یَا أَشْعَثُ، ابْنُکَ سَرَّکَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ، وَ حَزَنَکَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ.

امام (علیه السلام) هنگامى که مى خواست به اشعث بن قیس براى از دست دادن فرزندش تسلیت بگوید چنین فرمود:

اى اشعث! اگر به سبب از دست دادن پسرت محزون شوى (جاى سرزنش نیست، زیرا) این به دلیل پیوند نَسَب (و مقام پدرى) است و اگر شکیبایى پیشه کنى، خداوند به جاى هر مصیبتى عوضى قرار مى دهد.

اى اشعث! اگر صبر کنى، مقدرات الهى بر تو جارى مى شود و پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى بازهم مقدرات، مسیر خود را طى مى کند؛ ولى تو گناهکار خواهى بود.

اى اشعث! فرزندت تو را مسرور ساخت در حالى که سبب آزمایش و فتنه براى

ص: 305

تو بود؛ ولى تو را محزون ساخت در حالى که براى تو ثواب و رحمت است (بنابراین نباید نگران باشى).(1)

ص: 306


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: این حدیث شریف به شکل هاى متنوعى نقل شده که یک صورت آن همین کلام مورد بحث است و سپس مى افزاید: از کسانى که پیش از سیّد رضى آن را نقل کرده اند، ابن عبد ربه در عقد الفرید و مبرد در کتاب کامل است و گروهى نیز پس از سیّد رضى آن را در کتاب خود آورده اند؛ از جمله راغب اصفهانى در محاضرات و طرطوشى در سراج الملوک و آمُدى در غررالحکم و نویرى در نهایة الإرب.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 230).
شرح و تفسیر: این گونه باید تسلیت گفت

امام (علیه السلام) در این جملات حکیمانه، به اشعث بن قیس براى از دست دادن فرزندش تسلیت مى گوید؛ تسلیتى بسیار پرمعنا و آموزنده که براى هر مصیبت زده اى کارساز است.

نخست به اشعث حق مى دهد که به سبب جنبه هاى عاطفى، محزون باشد. مى فرماید: «اى اشعث! اگر براثر از دست دادن فرزندت محزون شوى (جاى ملامت نیست، زیرا) پیوند نَسَبى، تو را سزاوار آن مى کند»؛ (یَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى آبْنِکَ فَقَدِ آسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ).

بدون شک عواطف انسانى ایجاب مى کند که به دلیل از دست دادن فرزند یا برادر یا دوست و یا عزیزى از عزیزان غمگین باشد هیچ کس نمى تواند این واقعیت را انکار کند. به همین دلیل پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) براى از دست دادن فرزندش ابراهیم گریست و بزرگان دین در مصائب مختلفى گریه کردند. اگر انسان، محزون نشود جاى تعجب است و دلیل بر ضعف عاطفى اوست.

ولى امام (علیه السلام) به دنبال این سخن، او را به صبر دعوت مى کند، مى فرماید: «اگر صبر و شکیبایى پیشه کنى، خداوند به جاى هر مصیبتى عِوَضى (براى تو) قرار مى دهد»؛ (وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِی آللّهِ مِنْ کُلِّ مُصِیبَةٍ خَلَفٌ).

بنابراین لازم است که انسان جلوى طغیان عواطف را بگیرد و زبان به

ص: 307

ناسپاسى نگشاید و بى تابى نکند و سخنانى که دلیل بر عدم خشنودى در مقابل مقدرات الهى است نگوید تا از اجر و پاداش الهى برخوردار باشد و شایستگى خود را از نظر خویشتن دارى اثبات کند.

در واقع صابران، تسلیم رضاى خداوند و تقدیر او مى شوند و این تسلیم و رضا پاداش الهى به دنبال دارد. این پاداش ممکن است پاداش دنیوى و معادل چیزى که از دست رفته است یا بهتر از آن باشد و ممکن است پاداش اخروى باشد و تعبیر «خَلَفْ» با هر دو سازگار است. گاه خداوند هر دو را به انسان مى دهد، همان گونه که در داستان ایوب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که پس از آن همه صبر و شکیبایى، خداوند تمام آنچه را از زن و فرزند و مال و اموال او از دست رفته بود به او بازگرداند و مقام والاى صابران را نیز به او داد.

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «هنگامى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رحلت فرمود (و مصیبت سنگینى بر خاندان او وارد شد) شخصى بر در خانه آن حضرت آمد و به تمام عزاداران سلام کرد، سپس گفت: سلام بر شما اى آل محمّد (صلی الله علیه و آله). سپس با استفاده از آیه اى از قرآن(1) چنین گفت: بدانید که همه سرانجام مرگ را مى چشند و پاداش خود را روز قیامت مى یابند، آن ها که از آتش دوزخ نجات یابند و داخل بهشت شوند رستگار شدند و زندگى دنیا جز متاع غرور و فریب نیست. آن گاه افزود: فِى اللهِ عَزَّوَجَلَّ خَلَفٌ مِنْ کُلِّ هالِکٍ وَ عَزاءٌ مِنْ کُلِّ مُصیبَةٍ وَ دَرَکٌ لِما فاتَ؛ نزد خداوند متعال براى هر چیزى که از دست رفته ثوابى است و تسلیتى براى هر مصیبت، و جبرانى براى آنچه از دست رفته است».(2)

ص: 308


1- آل عمران، آیه 185.
2- کافى، ج 3، ص 222، ح 8.

در دومین بخش این تسلیت، امام (علیه السلام) در تأیید نکته اول، به نکته دیگرى که بسیار آموزنده و جامع است، اشاره کرده، مى فرماید: «اگر صبر و شکیبایى کنى مقدرات بر تو جارى مى شود (و مسیر خود را طى مى کند) و تو پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى بازهم مقدرات مسیر خود را مى پیماید و وزر و گناه بر تو خواهد بود»؛ (یَا أَشْعَثُ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَیْکَ آلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ، وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَیْکَ آلْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ(1)).

اشاره به این که شکیبایى و بى تابى در حوادث ناخواسته و خارج از اختیار ما چیزى را تغییر نمى دهد، نه شکیبایى جلوى حادثه را مى گیرد و نه بى تابى. تنها تفاوتى که در این میان پیدا مى شود این است که شکیبایان به سبب تسلیم و رضایشان در برابر تقدیرات الهى اجر و پاداش فراوانى مى برند و بى تابان براثر ترک تسلیم و رضا و گاه اعتراض به تقدیر الهى و شکایت از آن، گرفتار آثار شوم گناه مى شوند.

جالب این که در حدیثى مى خوانیم: «جمعى (از شیعیان) خدمت امام باقر (علیه السلام) رسیدند در زمانى که فرزند بیمارى داشت، آن ها آثار غم و اندوه و بى قرارى را در حضرت دیدند، به یکدیگر گفتند: به خدا سوگند! اگر این بیمار از دنیا برود ما از این بیم داریم که چیزى از حضرت مشاهده کنیم که براى ما ناخوشایند باشد؛ ولى چیزى نگذشت که صداى گریه و ناله را از داخل خانه شنیدند. امام بیرون آمد در حالى که روى او گشاده بود، درست برخلاف حالت قبلى. حاضران عرض کردند: فداى تو شویم ما بیم داشتیم که اگر چنین حادثه اى واقع شود از تو چیزى ببینیم که همه ما را اندوهگین کند. امام (علیه السلام) فرمود: «إنّا لَنُحِبُّ أنْ نُعَافَى فیمَنْ

ص: 309


1- «مأزور» از ریشه «وِزْر» است و قاعدتاً اسم مفعول آن «مَوْزُور» است؛ مانند موجود و موعود که از ریشه«وجود» و«وعد» گرفته شده؛ ولى به گفته ارباب لغت براى هماهنگ شدن با واژه مأجور، واو در این جا تبدیل به همزه شده و «مأزور» گردیده است.

نُحِبُّ فَإذا جاءَ أمْرُ اللهِ سَلَّمْنا فیما أَحَبَّ؛ ما دوست داریم که عافیت نصیب کسى بشود که محبوب ماست و لذا نگرانیم و دعا مى کنیم؛ اما هنگامى که فرمان خدا فرابرسد (و محبوب ما از دست برود) ما تسلیم در برابر چیزى هستیم که خدا آن را دوست دارد».(1)

حضرت در سومین جمله با تعبیر زیبا و گویاى دیگرى اشعث را تسلیت مى دهد، مى فرماید: «اى اشعث! فرزندت تو را مسرور ساخت در حالى که (زنده بود و) آزمایش و فتنه براى تو محسوب مى شد ولى تو را محزون ساخت در حالى که براى تو مایه ثواب و رحمت است (آیا باید از بلا و فتنه مسرور باشى و از ثواب و رحمت غمگین؟)»؛ (یَا أَشْعَثُ، ابْنُکَ سَرَّکَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ، وَ حَزَنَکَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ).

این سخن، اشاره اى است به آیه شریفه (وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَ أَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ).(2)

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: فرزند از آن رو براى پدر خود بلاست که تکالیفى بر دوش او مى نهد به خصوص امروز که پسران و دختران براثر انحرافات اخلاقى مایه غم و اندوه پدران اند و این پدرانِ بیچاره، گویى در میان دو طبقه آتش، تحت فشار قرار دارند: آتش محبت و عاطفه و آتش اندوه و حزن درباره فرزندى که شیطان او را از دست آنان گرفته است، و چاره اى جز حسرت و اندوه و ناله ندارند و شک نیست که این حزن، مایه ثواب و رحمت است، همان گونه که امام (علیه السلام) در جمله مورد بحث فرموده است.(3)

آنچه مرحوم مغنیه گفته گر چه یک واقعیت است؛ ولى تفسیر کلام امام (علیه السلام)

ص: 310


1- کافى، ج 3، ص 226، ح 14.
2- انفال، آیه 28.
3- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 394.

نیست. منظور امام (علیه السلام) این است که فرزند در حیات خود، مایه امتحان و آزمایش و فتنه است؛ ولى در مرگش خداوند ثواب و رحمت به صابران مى دهد؛ آیا جاى تعجب نیست که انسان از حیاتش مسرور باشد و از مرگش غمگین؟

نکته ها
1. اشعث بن قیس کیست؟

در جلد نخست و جلد هشتم همین کتاب، شرح حال اشعث بن قیس را آورده ایم که خلاصه اش این است: اجمالاً او مردى منافق و مفسد بود که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) ظاهراً مسلمان شد و بعد از آن حضرت در صف مرتدّین قرار گرفت. سپس اسیر شد و اظهار ندامت و پشیمانى کرد و خلیفه اول او را بخشید و در حکومت امیرمؤمنان على (علیه السلام) با دشمنان آن حضرت رابطه داشت، و فعالیت هاى تخریبى فراوانى مى کرد، هر چند ظاهراً در صف پیروان آن حضرت بود. این که امیرمؤمنان على (علیه السلام) این منافق را به سزاى اعمالش نمى رساند ظاهراً به دلیل داشتن قوم و قبیله اى نیرومند بود که امکان داشت ناآگاهانه سر به شورش بردارند. فرزندان اشعث نیز راه او را ادامه دادند و در داستان امام حسین (علیه السلام) و کربلا در صف دشمنان آن حضرت قرار گرفتند. دخترش جعده، همان کسى بود که امام حسن مجتبى (علیه السلام) را مسموم کرد.

براى شناختن این خانواده ننگین این حدیث امام صادق (علیه السلام) کفایت مى کند که فرمود: «إِنَّ الأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِالْمُوْمِنِینَ وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ؛ اشعث بن قیس در ریختن خون امیرمؤمنان (علیه السلام) (با ابن ملجم مرادى) شرکت داشت و دخترش جعده، امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد و پسرش محمد، در ریختن خون پاک امام حسین (علیه السلام) شرکت جست».(1)

ص: 311


1- کافى، ج 8، ص 167، ح 187.
2. راه و رسم تعزیت گفتن

یکى از کارهایى که اسلام به آن تشویق کرده تعزیت گفتن و تسلّى دادن افراد غمگین و مخصوصاً مصیبت دیده است تا آن جا که حتى آن بزرگواران به دشمنانشان نیز در مصیبت ها تسلیت مى گفتند، همان گونه که در حدیث شریف مورد بحث، امیرمؤمنان على (علیه السلام) به اشعثِ منافق تسلیت گفت و این یک خلق و خوى انسانى و بزرگوارانه است.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ عَزَّى مُصَاباً کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْتَقِصَ مِنْ أَجْرِ الْمُصَابِ شَیْئاً؛ کسى که به مصیبت زده اى تسلیت بگوید به اندازه پاداش آن مصیبت زده ثواب دارد بى آن که چیزى از اجر شخصى که گرفتار مصیبت است کم شود».(1)

در حدیث دیگرى از ابوجعفر ثانى (امام جواد) (علیه السلام) مى خوانیم: حضرت مى خواست به مردى که فرزند عزیز خود را از دست داده بود تسلیت بگوید چنین فرمود: از مصیبت تو در مورد فرزندت على باخبر شدم، نیز مطلع شدم که او از عزیزترین فرزندانت بود. آرى، خداى متعال (گاه) عزیزترین افراد انسان را مى گیرد تا پاداشى هر چه بزرگ تر به او دهد. خداوند اجر تو را افزون کند و به تو صبر و شکیبایى دهد و قلب تو را آرامش ببخشد که او بر هر کارى قدرت دارد و خداوند، این مصیبت را جبران کند.(2)

این مسئله از نظر عقلى نیز مسلم است که تسلى دادن مصیبت زدگان و همدردى با آن ها سبب تسکین و آرامش خاطر و کاهش درد و رنج مصیبت آن ها مى شود و این، خدمت بزرگى به چنین کسانى است و چه بسا اگر این اظهار

ص: 312


1- کافى، ج 3، ص 205، ح 2.
2- کافى، ج 3، ص 205، ح 10.

محبت ها و همدردى و تسلیت ها نباشد، طوفان سهمگین مصیبت به قدرى شدید است که شخص عزادار را از پاى درمى آورد و به یقین نجات جان انسان ها از افضل قربات است.

به خصوص در مورد مرگ فرزندان روایات زیادى درباره اجر و پاداش آن ها وارد شده که خواندن این روایات براى این گونه افراد مایه تسلى خاطر است. براى توضیح بیشتر به جلد 79 بحارالانوار صفحه 114 باب «اجر المصائب» مراجعه کنید.

ص: 313

ص: 314

گفتار حکیمانه 292

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

عَلى قَبْرِ رَسُولِاللهِ (صلی الله علیه و آله) ساعَةَ دَفْنِهِ:

إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِیلٌ إِلاَّ عَنْکَ، وَ إِنَّ آلْجَزَعَ لَقَبِیحٌ إِلاَّ عَلَیْکَ، وَ إِنَّ آلْمُصابَ بِکَ لَجَلِیلٌ، وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَبَعْدَکَ لَجَلَلٌ.

امام (علیه السلام) هنگامى که مى خواست رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به خاک بسپارد در کنار قبر آن حضرت چنین عرضه داشت:

صبر و شکیبایى زیباست ولى نه درباره تو و جزع و بى تابى زشت است اما نه براى فراق تو. مصیبت وفات تو بسیار سنگین و هر مصیبتى پیش از تو و بعد از تو در برابر آن کوچک و حقیر است.(1)

ص: 315


1- سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانى که این حدیث شریف را از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده اند، قاضى قضاعى در کتاب دستور معالم الحکم است که آن را با سند، از آن حضرت نقل مى کند با اضافات زیادى که نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى گرفته است. نیز سبط بن جوزى در کتاب تذکره همانند روایت قاضى قضاعى آورده است. همچنین آمُدى در غررالحکم همانند آن و «نویرى» در کتاب نهایه آن را با تفاوت واضحى ذکر کرده اند. (مصادرنهج البلاغه، ج 4، ص 231 و 232 با تلخیص). آنچه ما در غررالحکم و نهایه مشاهده کردیم تفاوتى با آنچه مرحوم سیّد رضى در نهج البلاغه آورده است نداشت.
شرح و تفسیر: این جا جاى صبر نیست!

«امام (علیه السلام) در کنار قبر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و به هنگام دفن آن حضرت چنین عرضه مى دارد: (اى رسول خدا!) صبر و شکیبایى زیباست ولى نه درباره تو و بى تابى زشت و قبیح است ولى نه در فراق تو»؛ (و قال (علیه السلام) ، على قبر رسول الله (صلی الله علیه و آله) ساعة دفنه: إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِیلٌ إِلاَّ عَنْکَ، وَ إِنَّ آلْجَزَعَ لَقَبِیحٌ إِلاَّ عَلَیْکَ).

ظاهر عبارت این است که این کلام در واقع استثنایى از گفتار حکیمانه اى است که امام (علیه السلام) پیش از این خطاب به «اشعث بن قیس» فرموده بود و همچنین نسبت به تمام روایاتى که دعوت به صبر و نهى از جزع مى کند.

بنابراین مفهوم کلام چنین مى شود که زیبایى صبر و شکیبایى نیز در بعضى از موارد استثنایى دارد و همچنین زشتى جزع و بى تابى. آن جا که براى موارد شخصى و فردى باشد (مانند مصیبت از دست دادن فرزند و برادر و عزیزان دیگر) صبر، جمیل است و جزع، قبیح؛ اما آن جا که براى اهداف مهم اجتماعى باشد مانند آنچه امیرمؤمنان (علیه السلام) پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) انجام داد و همچنین بانوى اسلام فاطمه زهرا (علیها السلام) در مصیبت پدر، و بازماندگان خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در مصائب کربلا و عاشورا، در این موارد نه صبر جمیل است و نه جزع قبیح، زیرا اهمیت مقام والاى پیامبر (صلی الله علیه و آله) و شهداى کربلا و مانند آن را نشان مى دهد. البته این گونه مصائب - برخلاف مصائب شخصى - باید هرگز فراموش نشود. به همین دلیل جزع، جمیل مى شود و صبر قبیح.

ص: 316

ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه استثنا را در این جا حقیقى ندانسته و آن را کنایه از عظمت مصیبت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شمرده اند، زیرا با فقدان آن حضرت مشکلات عظیمى در جهان اسلام به وجود آمد.

قابل توجه است که در خطبه 235 کلامى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شد که به هنگام غسل و دفن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیان فرمود و مى تواند شاهدى باشد براى آنچه بیان شد، مى فرماید: «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ... وَ لَوْ لا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ، وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ، لأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ مَاءَ الشُّوُونِ؛ پدر و مادرم فدایت باد اى رسول خدا، با مرگ تو چیزى قطع شد که با مرگ دیگرى قطع نگشت و آن نبوّت و پیام آوردن (از سوى خدا) و اخبار آسمان بود... اگر تو ما را به صبر و شکیبایى امر نفرموده بودى و از جزع و بى تابى نهى نمى کردى، آن قدر بر تو گریه مى کردیم که اشک هایمان تمام شود».

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه سخن مى افزاید: «مصیبت وفات تو بسیار سنگین و هر مصیبتى پیش و پس از تو در برابر آن کوچک و حقیر است»؛ (وَ إِنَّ آلْمُصابَ بِکَ لَجَلِیلٌ، وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ).

«جَلَل» به معناى کوچک است، هر چند گاه به معناى بزرگ نیز مى آید و در این جا همان معناى اول اراده شده است.

این گفتار امام (علیه السلام) تأییدى است بر آنچه در جمله اول گذشت و آن این که مصیبت فقدان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و رحلت او از دار دنیا مصیبتى بى نظیر بود و همه مصائب در برابر آن کوچک شمرده مى شد. دلیل آن نیز همان است که در خطبه 235 آمده و چند سطر پیش تر آن را ذکر کردیم. وجود پیامبر (صلی الله علیه و آله) موجب خیر و برکت عظیم و هدایت امت و پیوند با عالم وحى و اخبار آسمان بود؛ ولى با

ص: 317

موت آن حضرت ارتباط با عالم وحى براى ابد از میان رفت و این مصیبتى بسیار بزرگ بود.

اضافه بر این با رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) منافقان به حرکت درآمدند و کینه هاى نهفته آشکار شد و خلافت از مسیر آن منحرف و مصائب براى اهل بیت پیغمبر (علیهم السلام) آغاز گشت و روز به روز فزونى گرفت.

ازاین رو در روایتى مى خوانیم که امام امیرمؤمنان (علیه السلام) پس از این ماجرا بر اساس روایتى که قاضى قضاعى در دستور معالم الحکم به صورت مسند ذکر کرده، صبح و عصر کنار قبر آن حضرت مى رفت و سخت مى گریست سپس به این شعر توسل مى جست:

ما ذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ أحْمَدٍ *** أنْ لا یَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِیاً

صُبَّتْ عَلَیَّ مَصائِبَ لَوْ أَنَّها *** صُبَّتْ عَلَى الاْیَّامِ صِرْنَ لَیالِیاً

چه مى شود کسى را که خاک قبر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را ببوید - ولى تا عمر دارد (عزادار باشد و) بوى خوش دیگرى نبوید؟

(بعد از آن حضرت) مصیبت هایى بر من فرو ریخت که اگر - به روزهاى روشن ریخته مى شد همچون شب ها تیره و تار مى گشت.

معروف این است که حضرت زهرا (علیها السلام) نیز همین اشعار را در کنار قبر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خواند.

به گفته علامه مجلسى؛ در دیوان منسوب به امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز در مرثیه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است:

نَفْسِی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ *** یَا لَیْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ

لا خَیْرَ بَعْدَکَ فِی الْحَیَاةِ وَ إِنَّمَا *** أَبْکِی مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَیَاتِی

جان من در چنگال آه و ناله هایش محبوس است - اى کاش جانم همراه آه و ناله ها بیرون مى آمد.

ص: 318

بعد از تو (اى رسول خدا!) زندگى ارزشمند نیست و اگر - من گریه مى کنم به دلیل آن است که مى ترسم عمرم بعد از تو طولانى شود.(1)

معروف این است که امیرمؤمنان على (علیه السلام) همین اشعار را در مرثیه بانوى اسلام فاطمه زهرا (علیها السلام) نیز بیان فرمود.

این سخن را با یک بیت از «حسان بن ثابت»، شاعر معروف، در رثاى پیامبر (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم، او مى گوید:

وَ ما فَقَدَ الماضُونَ مِثْلَ مُحَمَّدٍ *** و لا مِثْلَهِ حَتَّى الْقِیامَةَ یُفْقَدُ

پیشینیان شخصیتى مثل محمد (صلی الله علیه و آله) را از دست ندادند - و آیندگان تا روز قیامت نیز گرفتار فقدان دیگرى همانند او نخواهند بود.(2)

ص: 319


1- بحارالانوار، ج 22، ص 547.
2- بهج الصباغة، ج 2، ص 505.

ص: 320

گفتار حکیمانه 293

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لاَ تَصْحَبِ آلْمَائِقَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ فِعْلَهُ، وَ یَوَدٌّ أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

با احمق معاشرت مکن که کارهاى احمقانه خود را براى تو زیبا جلوه مى دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشى.(1)

ص: 321


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه را ابن قتیبه دینورى پیش از سیّد رضى در کتاب عیون الاخبار با تفاوت و اضافاتى آورده است، همان گونه که ابن شعبه حرانى پیش از مرحوم سیّد رضى آن را در تحف العقول ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 231). ما این حدیث را در تحف العقول نیافتیم؛ اما در کافى با کمى تفاوت آمده است. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: امیرمؤمنان مى فرمود: «لا یَنْبَغِی لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَهُ فِعْلَهُ وَ یُحِبُّ أَنْ یَکُونَ مِثْلَه». (کافى، ج 2، ص 640، ح 2).
شرح و تفسیر: مصاحبت با احمق!

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، از معاشرت با احمق نهى مى کند و دلیل روشنى براى آن ذکر مى فرماید: «با احمق مصاحبت نکن که کارهاى احمقانه خود را براى تو زیبا جلوه مى دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشى»؛ (لاَ تَصْحَبِ آلْمَائِقَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ فِعْلَهُ، وَ یَوَدٌّ أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ).

انسان، موجودى اجتماعى است، نه تنها به این دلیل که مدنى بالطبع است و عشق به اجتماعى بودن در نهاد او نهفته شده، بلکه به دلیل نیازهاى فراوان و متنوعى که دارد و نمى تواند بدون کمک گرفتن از دیگران به آن برسد. اضافه بر همه این ها تنهایى او را رنج مى دهد و کسل مى کند و هنگامى که در جمع دوستان است احساس آرامش مى نماید و غالباً در مشکلات، به وسیله درد دل کردن با دیگران تسلى خاطر پیدا مى کند. در نتیجه هرگز نمى توان انسان را از زندگى اجتماعى جدا کرد. به همین دلیل کسانى که مدتى طولانى در سلول هاى انفرادى زندان محبوس مى شوند به بیمارى روانى مبتلا مى گردند.

زندگى اجتماعى نیز خالى از آسیب ها نیست، زیرا اگر انسان دوستان مناسبى را براى خود انتخاب نکند چه بسا ضررهایى از دوستان متحمل شود که بیش از زیان هاى زندگى فردى است.

به همین دلیل پیشوایان بزرگ دین همواره درباره این موضوع هشدار داده

ص: 322

و روشن ساخته اند که با چه کسانى مى توان معاشر و مصاحب شد و با چه کسانى نباید معاشرت کرد.

یکى از مهم ترین هشدارها در روایات اسلامى درباره معاشرت با احمق است که امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده و همگان را از مصاحبت با آن ها برحذر مى دارد. البته «مائق» به معناى کسى است که حماقت او شدید باشد. چنین کسى از کارهاى احمقانه خود لذت مى برد و سعى مى کند آن را زینت دهد و جالب معرفى کند و اصرار دارد دیگران هم مانند او باشند. از آن جا که در انسان چیزى به نام روحیه محاکات نهفته شده که مى خواهد خود را شبیه دیگران کند چه بسا همنشینى با احمق تأثیر خود را بگذارد و به تدریج به سوى او گرایش پیدا کند به خصوص اگر او کارهاى احمقانه خود را تبلیغ و تزئین کند.

در گفتار حکیمانه 38 امام (علیه السلام) به بُعد دیگرى از خسارات همنشینى با احمق اشاره کرده و خطاب به فرزندش امام حسن (علیه السلام) مى فرماید: «یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الأَحْمَقِ فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ؛ فرزندم! از دوستى با احمق برحذر باش؛ چرا که او مى خواهد به تو منفعت رساند؛ ولى زیان مى رساند (زیرا براثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمى دهد)».

در تأیید این سخن در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ لَمْ یَجْتَنِبْ مُصَادَقَةَ الأَحْمَقِ أَوْشَکَ أَنْ یَتَخَلَّقَ بِأَخْلاقِهِ؛ کسى که از دوستى با احمق پرهیز نکند بیم آن مى رود که اخلاق او را بپذیرد (و مانند او شود)».(1)

اهمیت این موضوع به اندازه اى است که حتى در بعضى از روایات از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است که «دشمن عاقل از دوست احمق بهتر است؛ عَدُوٌّ عَاقِلٌ خَیْرٌ مِنْ صَدِیقٍ أَحْمَقَ».(2)

ص: 323


1- بحارالانوار، ج 72، ص 65، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 12، ح 70.

در حدیث جامع و جالبى از امام سجاد (علیه السلام) مى خوانیم که فرزند خود امام باقر (علیه السلام) را چنین نصیحت مى فرمود: «إِیَّاکَ یَا بُنَیَّ أَنْ تُصَاحِبَ الأَحْمَقَ أَوْ تُخَالِطَهُ وَ اهْجُرْهُ وَ لا تُجَادِلْهُ فَإِنَّ الأَحْمَقَ هُجْنَةٌ عِیُّ عَیَّابٌ غَائِباً کَانَ أَوْ حَاضِراً إِنْ تَکَلَّمَ فَضَحَهُ حُمْقُهُ وَ إِنْ سَکَتَ قَصَرَ بِهِ عِیُّهُ وَ إِنْ عَمِلَ أَفْسَدَ وَ إِنِ آسْتُرْعِیَ أَضَاعَ لا عِلْمُهُ مِنْ نَفْسِهِ یُغْنِیهِ وَ لا عِلْمُ غَیْرِهِ یَنْفَعُهُ وَ لا یُطِیعُ نَاصِحَهُ وَ لا یَسْتَرِیحُ مُقَارِنُهُ تَوَدُّ أُمُّهُ ثَکْلَتَهُ وَ امْرَأَتُهُ أَنَّهَا فَقَدَتْهُ وَ جَارُهُ بُعْدَ دَارِهِ وَ جَلِیسُهُ الْوَحْدَةَ مِنْ مُجَالَسَتِهِ إِنْ کَانَ أَصْغَرَ مَنْ فِی الْمَجْلِسِ أَعْیَا مَنْ فَوْقَهُ وَ إِنْ کَانَ أَکْبَرَهُمْ أَفْسَدَ مَنْ دُونَهُ؛ فرزندم! از همنشینى و معاشرت با احمق بپرهیز و از او دورى کن و با او گفت وگو نکن، زیرا احمق، آدم پست و فرومایه اى است؛ خواه غایب باشد یا ظاهر. اگر سخن بگوید حماقتش او را رسوا مى کند و اگر سکوت کند ناتوانى اش ضعف او را آشکار مى سازد و اگر کارى انجام دهد خراب مى کند، اگر مسئولیتى به عهده او بیندازند ضایع مى سازد. نه علم خودش او را بى نیاز مى کند و نه علم دیگران به حال او سودى دارد. به سخن خیرخواه خود گوش نمى کند و همنشین خود را راحت نمى گذارد. مادرش آرزو مى کند که اى کاش از دنیا برود و همسرش خواهان فقدان اوست و همسایه اش آرزوى رفتن از جوار او مى کند. اگر کمترین فرد مجلس باشد، افراد بالاتر از خود را به رنج مى اندازد و اگر بالاترین فرد مجلس باشد زیردستان را به فساد مى کشاند».(1)

درباره احمق توضیحات بسیار گسترده ترى در ذیل کلام حکیمانه 38 دادیم.

در کتاب شریف کافى آنچه در این کلام حکیمانه امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده، درباره ماجن فاجر (انسان بى بندوبار و فاسق) نیز آمده است.(2)

ص: 324


1- بحارالانوار، ج 71، ص 198، ح 33.
2- کافى، ج 1، ص 503، ح 1.

گفتار حکیمانه 294

اشاره

وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ،

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَسِیرَةُ یَوْمٍ لِلشَّمْسِ.

از امام (علیه السلام) درباره فاصله میان مشرق و مغرب سؤال کردند.

امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود:

به اندازه مسیر یک روز خورشید است.(1)

ص: 325


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر حدیثى شبیه این کلام حکمت آمیز با اضافاتى از جاحظ نقل مى کند. همچنین آن را از ابن قتیبه در عیون الاخبار و ابن عبد ربه در عقد الفرید و ثقفى در کتاب غارات و ابن واضح(یعقوب) در کتاب تاریخ خود و زمخشرى در ربیع الابرار نقل مى کند و در آخر مى افزاید: گروه دیگرى قبل ازسیّد رضى و بعد از او این گفتار حکیمانه را از آن حضرت نقل کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص234).
شرح و تفسیر: فاصله میان مشرق و مغرب چقدر است؟

امام (علیه السلام) در پاسخ این سؤال که مسافت میان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ جواب جالبى داد که شنوندگان را قانع ساخت، فرمود: «به اندازه مسیر یک روز خورشید است»؛ (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، فَقَالَ (علیه السلام): مَسِیرَةُ یَوْمٍ لِلشَّمْسِ).

علامه مجلسى؛ در بحارالانوار براى این حدیث شریف مقدمه اى ذکر کرده که چنین است: روزى امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرمود: «(در سینه من دانش فراوانى است) اى کاش حاملانى براى این علم پیدا مى کردم. مردى برخاست که در گردن او کتابى آویخته بود. صداى خود را بلند کرد و گفت: اى کسى که ادعا مى کنى چیزهایى را که دیگران نمى دانند مى دانى و امورى را که دیگران نمى فهمند مى فهمى، من از تو سؤالى دارم جواب بده. یاران على (علیه السلام) برخاستند تا او را به قتل برسانند (ظاهراً از مرتدین خوارج بود) امام (علیه السلام) فرمود: او را به حال خود بگذارید، زیرا دلیل هاى منطقى الهى با خشونت همراه نیست و از طریق باطل نمى توان براهین الهى را ثابت کرد. سپس رو به آن مرد کرد و فرمود: آنچه مى خواهى بپرس که من ان شاءالله پاسخ آن را خواهم گفت.

آن مرد پرسید: فاصله میان مشرق و مغرب چه مقدار است؟ امام (علیه السلام) فرمود: به اندازه فاصله فضایى است که در میان آن هاست. عرض کرد: مسافت آن هوا

ص: 326

چقدر است؟ امام (علیه السلام) فرمود: به اندازه دوران فلک. عرض کرد: مسافت دوران فلک چه اندازه است؟ امام (علیه السلام) فرمود: به اندازه حرکت خورشید در یک روز. عرض کرد: راست گفتى...».(1)

حقیقت این است که گاه بعضى افراد سؤالاتى مى کنند که پاسخ آن جنبه فنى دارد و فراتر از عقل و فهم سؤال کننده است و زمانى جواب هاى فراوانى دارد که هیچ یک از آن ها براى پرسش کننده قابل درک نیست. در این گونه مواقع گوینده فصیح و بلیغ به جواب اجمالى قناعت مى کند؛ جوابى شفاف که شنونده را قانع سازد و نیاز به پیچ و خم هاى علمى نداشته باشد. در مورد کلام حکیمانه مورد بحث نیز همین مطلب صادق است، زیرا مسافت میان مشرق و مغرب معانى مختلفى دارد: گاه شرق و غربِ محلى است که انسان در آن زندگى مى کند و گاه شرق و غرب کره زمین است و گاه شرق و غرب محل خورشید است. هر یک از این ها پاسخ خاص خود را دارد.

ممکن است مشرق و مغرب محلى که ما در آن زندگى مى کنیم به اندازه پنجاه کیلومتر باشد و همچنین شاید مشرق و مغرب کره زمین (در خط استوا) مراد باشد که حدود بیست هزار کیلومتر است، زیرا کمربند زمین در خط استوا حدود چهل هزار کیلومتر است (و در جاهاى دیگر کمتر)، همچنین اگر جایگاه خورشید را به هنگام طلوع آفتاب نسبت به کره زمین بسنجیم فاصله ما با آن صد و پنجاه میلیون کیلومتر است و جایگاه آن به هنگام غروب نیز به همین اندازه است، بنابراین شرح این مطالب براى سائل در آن زمان و در آن مجلس عمومى قابل فهم و درک نبود. آنچه قابل فهم و درک بود همین کلام حکیمانه امام (علیه السلام) است که فرمود: این فاصله به اندازه مسیر خورشید در یک روز است، که مى تواند بیشتر ناظر به شرق و غرب کره زمین باشد که همان فاصله صد و هشتاد درجه

ص: 327


1- بحارالانوار، ج 54، ص 336، ح 27.

است و همان گونه که اشاره شد، در خط استوا حدود بیست هزار کیلومتر است و هر چه به قطبین زمین نزدیک شویم قطر این دایره کمتر مى شود وسرانجام در نقطه قطب به صفر مى رسد.

ناگفته نماند که حرکت کردن خورشید از مشرق به مغرب در دید ماست و گرنه مى دانیم که خورشید در منظومه شمسى جاى ثابتى دارد و اختلاف شب و روز براثر گردش زمین به دور خود است، همان گونه که اختلاف فصول سال براثر گردش زمین به دور آفتاب است.

البته خورشید حرکتى دارد که همراه با مجموعه منظومه شمسى است و در کهکشان راه شیرى حرکت مى کند که مشهور است به سوى ستاره اى به نام «وگا» پیش مى رود.

قابل توجه این که جاحظ که این کلام حکیمانه را از امام (علیه السلام) نقل مى کند، جمله دیگرى نیز در آغاز آن نقل کرده و مى گوید: «قِیلَ لِعَلِىٍّ (علیه السلام): کَمْ بَیْنَ السَّماءِ وَ الاْرْضِ؟ قالَ: دَعْوَةٌ مُسْتجابَةٌ؛ از آن حضرت پرسیدند: فاصله میان زمین و آسمان چقدر است؟ فرمود: به اندازه یک دعاى مستجاب».(1)

ص: 328


1- مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 234.

گفتار حکیمانه 295

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ؛ فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِیقُکَ، وَ صَدِیقُ صَدِیقِکَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ. وَ أَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَ عَدُوُّ صَدِیقِکَ، وَ صَدِیقُ عَدُوِّکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

دوستانت سه گروهند و دشمنانت نیز سه گروه؛ اما دوستانت: دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت و اما دشمنانت: دشمن تو و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند.(1)

ص: 329


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مصدر دیگرى که غیر از نهج البلاغه براى این کلام حکیمانه در کتاب مصادر آمده کتاب ربیع الابرار زمخشرى است. البته عقد الفرید نیز دو بیت از آن حضرت نقل کرده است که مضمون این کلام حکیمانه را دارد و به آن اشاره خواهیم کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 234).
شرح و تفسیر: دوستان و دشمنان

امام (علیه السلام) در این سخن سرشار از حکمت به نکته مهمى درباره شناخت دوستان و دشمنان اشاره کرده است، مى فرماید: «دوستان تو سه گروهند و دشمنانت نیز سه گروه»؛ (أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ).

آن گاه به شرح هر یک از این دو مى پردازد، درباره دوستان مى فرماید: «(اما) دوستانت: دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند»؛ (فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِیقُکَ، وَ صَدِیقُ صَدِیقِکَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ).

درست است که همیشه دوستِ دوست انسان ممکن است دوست انسان نباشد؛ با کسى دوستى کند و با دوستش دشمنى؛ ولى غالباً چنین نیست. دوستى ها و دشمنى ها معمولاً براثر اهداف مشترک است، هنگامى که اهداف مشترک بود، هم دوست انسان هم دوستِ دوست او از در دوستى درمى آیند، بنابراین وجود بعضى استثناها هرگز مانع از یک حکم کلى نیست.

در مقابل مى فرماید: «دشمنانت، دشمن تو هستند و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند»؛ (وَ أَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَ عَدُوُّ صَدِیقِکَ، وَ صَدِیقُ عَدُوِّکَ).

در این مورد نیز همان مطلبى که درباره دوست گفته شد صادق است؛ کسى که با کسى دشمن مى شود، با دوست او هم که اهداف مشابهى دارد دشمنى خواهد کرد و به عکس با دشمنانش دوستى مى کند.

ص: 330

این کلام حکیمانه امام (علیه السلام) در بسیارى از مسائل اجتماعى زندگى و درباره ملت ها راهگشاست؛ هرگاه کسى با دشمن مسلمانان دوستى کرد باید بدانیم که او هم دشمن مسلمانان است، هر چند به ظاهر ادعاى دوستى کند. همچنین اگر با دوستان ما دشمنى کرد بدانیم که او دشمن ما نیز هست، هر چند به ظاهر، خود را در لباس دوستان ما درآورد و این گونه بسیارى از روابط سیاسى و اجتماعى را مى توان حل کرد و پیش بینى هاى لازم را براى موضع گیرى در مقابل اشخاص و گروه ها و کشورها انجام داد.

قریب به این حدیث شریف، حدیث دیگرى است که مرحوم صدوق در کتاب صفات الشیعة از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده که مى فرماید: «مَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِینِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَى دِینِ اللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَى غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلا حَظَّ لَهُ مِنْ دِینِ اللَّهِ؛ هرگاه وضع باطنى کسى بر شما مشتبه شود و دین او را نتوانید بشناسید، نگاه به همنشینانش کنید. اگر آن ها اهل دین خدا هستند او نیز بر دین خداست و اگر آن ها بر غیر دین خدا هستند او نیز بهره اى از دین خدا ندارد». (1)

باز تکرار مى کنیم، وجود استثناها هرگز منافاتى با کلى بودن این قواعد اجتماعى و روانى ندارد.

این مطلب در قواعد ریاضى هم منعکس است که مى گویند مساوىِ مساوى، مساوى است؛ یعنى اگر با مساوىِ چیزى مساوى باشد با خود آن چیز هم مساوى خواهد بود.

جالب این که مطابق نقل مصادر نهج البلاغه «ابن عبد ربه» در عقد الفرید نقل مى کند که «دحیه کلبى» روزى خدمت امیرمؤمنان على (علیه السلام) رسید و در حضور

ص: 331


1- رجوع کنید به: بحارالانوار، ج 71، ص 197، ح 31.

حضرت پیوسته از معاویه یاد مى کرد و او را مدح مى نمود. امام (علیه السلام) این دو شعر را براى او خواند :

صَدیقُ عَدُوّی داخِلٌ فی عَداوَتی *** وَ إنّى لِمَنْ وَدَّ الصَّدیقَ وَدُودٌ

فَلا تَقْرَبَنْ مِنّی وَ أنْتَ صَدیقُهُ *** فَإنَّ الَّذی بَیْنَ الْقُلُوبِ بَعیدٌ

دوستِ دشمن من، داخل دشمنان من است - و من با کسى که دوستم را دوست دارد، دوستى مى کنم.

بنابراین به من نزدیک نشو با این که تو دوست آن دشمنى - زیرا دل هاى ما بسیار از هم دور است.

دحیه با شنیدن این دو شعر پرمعنا بسیار شرمنده شد.(1)

از تواریخ استفاده مى شود که «دحیه»، برادر رضاعى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و بسیار زیبا و صاحب جمال بود و معروف است که جبرئیل امین هرگاه مى خواست به صورت انسانى در برابر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ظاهر شود به شکل «دحیه» ظاهر مى شد. در جنگ احد و بعضى دیگر از غزوات اسلامى در رکاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شرکت کرد؛ ولى بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله) به شام رفت و در آن جا ساکن شد و تا زمان معاویه آن جا بود. بعید نیست که معاویه روى سیاست حیله کارانه اش «دحیه» را بسیار اکرام و احترام و محبت کرده است و به همین دلیل «دحیه» تحت تأثیر او واقع شده و چنان سخنانى را در برابر امیرمؤمنان على (علیه السلام) بیان کرده است. بعید نیست که وى پس از تذکر مولا (علیه السلام) از خواب غفلت بیدار شده باشد.(2)

این سخن را با آیه اى از قرآن مجید که اشاره دقیقى به همین نکته مى کند پایان مى دهیم، مى فرماید: (لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ

ص: 332


1- مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 234.
2- براى توضیح بیشتر به الاصابة، استیعاب، سفینة البحار و مستدرک سفینة البحار، در حالات «دحیه کلبى» مراجعه فرمایید.

وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِیمَانَ)؛ «هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمى یابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛ آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته است».(1)

ص: 333


1- مجادله، آیه 22.

ص: 334

گفتار حکیمانه 296

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لِرَجُلٍ رَآهُ یَسْعى عَلى عَدوٍّ لَهُ، بِما فیهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ:

إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِیَقْتُلَ رِدْفَهُ.

امام (علیه السلام) مردى را دید که بر ضدّ دشمنش سعایت و سخن چینى مى کند، اما از طریقى که به خودش ضرر مى زند. به او فرمود:

تو به کسى مى مانى که نیزه بر خود مى زند تا کسى را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند.(1)

ص: 335


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: از جمله کسانى که این کلام حکیمانه را نقل کرده اند طبرى در تاریخ خویش است که با تفاوتى آن را ذکر کرده است (وى متوفاى 310 است و پیش از سیّد رضى مى زیسته است).(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 234). ابن عساکر نیز در تاریخ دمشق به عین عبارت طبرى، این کلام حکیمانه را نقل کرده است. (تاریخ دمشق، ج 63، ص 246). آمُدى نیز در غررالحکم این حدیث را به عین همین عبارت آورده است بى آن که صدر آن را بنویسد. (غررالحکم، ح 10679).
شرح و تفسیر: به خودت ضرر مى زنى

«امام (علیه السلام) به کسى که بر ضد دشمنش سعایت مى کرد؛ ولى در عین حال به خودش ضرر مى زد فرمود: تو مانند کسى هستى که نیزه بر خود مى زند تا کسى را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند»؛ (لِرَجُلٍ رَآهُ یَسْعى عَلى عَدوٍّ لَهُ، بِما فیهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ: إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِیَقْتُلَ رِدْفَهُ).

«طاعِن» از ریشه «طَعْن» شخصى است که نیزه مى زند.

«رِدْف» به معناى کسى است که پشت سر دیگرى بر اسب یا شتر سوار مى شود.

منظور این است که نیزه را در شکم خود فرو کند که از پشت درآید و به شکم دشمنش که پشت او سوار است برسد. این نهایت بى عقلى و حماقت است که براى صدمه زدن به دیگرى، خودش را از بین ببرد.

در افسانه هاى قدیمى آمده است که شخصى به همسایه اش بسیار حسادت مى کرد. به غلامش گفت: سر مرا از تن جدا کن و بر پشت بام همسایه بینداز و بعد مأموران را خبر کن که او قاتل است تا او را به عنوان قاتل تعقیب کنند و بگیرند! انگیزه این گونه کارها گاه حسادت است، گاه حماقت و گاه هر دو و گاه ممکن است انسان، به دست دیگرى چنان گرفتار شود که از زندگى سیر گردد و جز این راهى براى نجات خود نبیند.

ص: 336

در عصر و زمان ما گروهى از وهابى هاى سلفى انتحار کننده که از احمق ترین انسان ها هستند، مواد منفجره به خود مى بندند و در میان جمعیتى بى گناه، آن را منفجر مى کنند، خودشان بیش از همه متلاشى مى شوند تا دیگران را هم به قتل برسانند و از حماقت آن ها این است که آن را وسیله اى براى قرب الى الله و جاى گرفتن در بهشت جاویدان مى دانند.

سلفى هاى متعصب و خونخوار معمولا به سراغ افراد عقب مانده ذهنى مى روند و آن ها را در جلساتى شست وشوى مغزى مى دهند که اگر صبح، دست به چنین کارى بزنید، عصر در آغوش پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) هستید. آن سبک مغزان هم باور مى کنند و به سراغ چنین جنایت هولناکى مى روند و مصداق بارز کلام مولا على (علیه السلام) مى شوند. انگیزه سلفى هاى تکفیرى در این کار، تعصب، حسادت وحماقت است. آن ها مى بینند که شیعه در این عصر و زمان با سرعت در دنیا پیشروى مى کند و کشورهاى اسلامى را یکى پس از دیگرى تحت تأثیر خود قرار مى دهد و در خارج نیز معارف مکتب اهل بیت (علیهم السلام) برجسته تر از سایر گروه هاى مسلمان جلوه کرده که در نتیجه این امر حسادت آن ها را برانگیخته است.

در زمانى که این بخش از سخن مولا (علیه السلام) را مى نویسیم، حکومت اسلامى شیعه با کمال قدرت بر ایران سلطه دارد، عراق نیز تحت سلطه حکومت شیعى است، در لبنان نیز به برکت پیروزى شگفت انگیز حزب الله بر دشمنان، شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) عظمت و قدرت فوق العاده اى پیدا کرده اند و در این اواخر، در ترکیه نیز آثار پیشرفت افکار شیعى ظاهر و آشکار گشته است.

مرحوم علامه شوشترى، داستانى از جنگ جمل نقل مى کند که مى تواند یکى از مصداق هاى کلام امام (علیه السلام) باشد، وى مى گوید: عبدالله بن زبیر در روز جنگ جمل مهار شتر عایشه را در دست داشت. مالک اشتر براى جنگ با او آماده شد.

ص: 337

ابن زبیر مهار ناقه را رها کرد و به سوى مالک آمد. آن ها با هم به جنگ پرداختند و هر دو بر زمین افتادند؛ ولى مالک اشتر گلوى ابن زبیر را گرفته بود. ابن زبیر فریاد مى زد: بیایید من و مالک، هر دو را به قتل برسانید. اشتر مى گوید: من از این خوشحال شدم که نام مرا به عنوان مالک برد (که مردم چندان با آن آشنا نبودند) اگر گفته بود: اشتر، مردم مى ریختند و هر دوى ما را مى کشتند. به خدا قسم! از حماقت ابن زبیر تعجب کردم که فریاد مى زد: من و او هر دو را به قتل برسانید؛ در حالى که قتل هر دو نفر سودى به حال او نداشت. من او را رها کردم و فرار کرد در حالى که زخم عمیقى در یک طرف از صورتش ایجاد شده بود.(1)

ص: 338


1- شرح نهج البلاغه علّامه شوشترى، ج 14، ص 574 (به نقل از جمل شیخ مفید).

گفتار حکیمانه 297

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا أَكْثَرَ آلْعِبَرَ وَ أَقَلَّ آلإِعْتبَارَ!

امام (علیه السلام) فرمود:

اسباب عبرت، بسیار است ولى عبرت گیرنده کم است.(1)

ص: 339


1- سند گفتار حکیمانه: مصدر دیگرى که مرحوم خطیب، براى این کلام حکمت آمیز نقل مى کند، تذکرة الخواص ابن جوزى است که با تفاوتى آن را نقل کرده و نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى گرفته است. در حالى که آمُدى در غررالحکم این کلام شریف را با همان الفاظ نهج البلاغه آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 235). علامه مجلسى (رحمه الله) نیز این حدیث شریف را با همان تفاوت که در بالا آمده از کتاب دیگرى از ابن جوزى به نام مناقب و او هم به نقل از کتاب حلیة الاولیاء ابونعیم اصفهانى آورده است. (بحارالانوار، ج 75،ص 69، ح 22).
شرح و تفسیر: اسباب عبرت، بسیار است ولى...

امام (علیه السلام) در این کلام پرحکمت خود درباره یکى از مهم ترین مسائل سرنوشت ساز در زندگى انسان ها سخن مى گوید، مى فرماید: «اسباب عبرت، بسیار است؛ ولى عبرت گیرنده کم است»؛ (مَا أَکْثَرَ آلْعِبَرَ وَ أَقَلَّ آلإِعْتبَارَ!).

منظور از «عبرت»، حوادثى است که در گذشته روى داده یا در زمان حال واقع مى شود، خواه در تاریخ زندگى انسان ها و خواه در حوادث دیگر، که مایه بیدارى و پندآموزى و استفاده براى اصلاح اشتباهات و پیمودن صراط مستقیم در زندگى است.

یکى از دانشمندان مى گوید: «الْعِبْرَةُ أنْ تَجْعَلَ کُلَّ حاضِرٍ غالِباً وَ الْفِکْرَةُ أنْ تَجْعَلَ کُلَّ غائِبٍ حاضِراً؛ عبرت این است که تمام آنچه را که حاضر است در گذشته مشاهده کنى و فکر این است که گذشته را امروز در برابر خود ببینى».(1)

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که پس از نقل ماجراى بسیار عبرت انگیز یوسف (علیه السلام) مى فرماید: (لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لّأُوْلِى الأَلْبَابِ)؛ «در سرگذشت آن ها درس عبرتى براى صاحبان اندیشه بود!».(2)

ص: 340


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 12، ص 37.
2- یوسف، آیه 111.

این آیه ناظر به حوادث عبرت انگیزى است که در زندگى انسان ها رخ مى دهد و در آیه دیگرى از همین سوره به حوادثى اشاره مى کند که در جهان پیرامون ما واقع مى شود: (وَ کَأَیِّنْ مِّنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ)؛ «و چه بسیار نشانه اى (از خدا) در آسمان ها و زمین که آن ها از کنارش مى گذرند و از آن رویگردان اند!».(1)

در سوره نور نیز مى فرماید: (یُقَلِّبُ اللهُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ إِنَّ فِى ذَلِکَ لَعِبْرَةً لّأُوْلِى الأَبْصَارِ)؛ «خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد؛ در این عبرتى است براى صاحبان بصیرت!».(2)

بنابراین، حوادث عبرت انگیز تنها مربوط به تاریخ بشر نیست، بلکه در کلّ جهان آفرینش ممکن است رخ دهد.

به برگ هاى زرد درختان پاییزى نگاه کنید که با اندک نسیمى از شاخه جدا مى شوند و به هر سو پراکنده مى گردند. اگر کمى به عقب برگردیم و نشاط و طراوت و استحکام آن ها را در فصل بهار ببینیم که محکم به شاخه ها چسبیده بودند حتى اگر طوفان درخت را واژگون مى کرد، برگ از درخت جدا نمى شد، از این نظر مى توانیم زندگى خود را بررسى کنیم، فصل جوانى و پیرى که همچون بهار و پاییز عمر است در برابر ما مجسم مى شود و بهترین عبرت ها را مى گیریم.

کاخ هاى ویران شده شاهان و قبرستان هاى خاموش و اموال و ثروت هاى ثروتمندان که به فرزندان نااهل آن ها رسیده، همگى براى ما درس عبرت است.

در حدیث معروفى آمده است: «کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِیذَرٍّ؛ التَّفَکُّرَ وَ الإِعْتِبَارَ؛ بیشترین عبادت ابوذر، اندیشیدن و عبرت گرفتن بود».(3)

ص: 341


1- یوسف، آیه 105.
2- نور، آیه 44.
3- بحارالانوار، ج 68، ص 323.

این عبرت ها را مى توان در سه بخش خلاصه کرد: عبرت هایى که انسان از تاریخ گذشتگان مى گیرد همان گونه که قرآن مجید در شرح حال پیشینیان به کرار به آن اشاره کرده است و امیرمؤمنان (علیه السلام) در جاى جاى نهج البلاغه آن را یادآورى مى کند؛ از جمله در خطبه 182 براى بیدار ساختن اصحاب خود مى فرماید: «وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً! أَیْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ! أَیْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ! أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ، وَ أَطْفَوُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ، وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِینَ! أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ، وَ هَزَمُوا بِالأُلُوفِ، وَ عَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ، وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ!؛ در قرون گذشته براى شما درس هاى عبرت فراوانى است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان عمالقه؟! کجایند فرعون ها و فرزندانشان؟ و کجا هستند صاحبان شهرهاى «رسّ»؛ همان ها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّت هاى فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّت هاى جباران را زنده ساختند. کجایند آن ها که لشکرهاى گران به راه انداختند و هزاران نفر را شکست داده و متوارى ساختند، همان ها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسیار بنا نهادند؟».

عمالقه، مردان بسیار نیرومند و قوى پیکرى از نوادگان نوح (علیه السلام) بودند که سالیان دراز بر منطقه شامات حکومت مى کردند و اصحاب الرّسّ، قوم مقتدر دیگرى بودند که کشاورزى گسترده و زندگى مرفه داشتند و در بعضى از مناطق خاورمیانه زندگى مى کردند و در برابر پیامبران خدا به مخالفت برخاسته بودند.

بخش دوم، درس هاى عبرت انگیزى است که در زندگى انسان ها در طول عمر خودمان مى بینیم. امیرمؤمنان على (علیه السلام) مطابق آنچه در غررالحکم آمده، مى فرماید: «فی تَصارِیفِ الْقَضاءِ عِبْرَةٌ لأُولِی الاْلْبابِ وَ النُّهى؛ در دگرگونى هاى حوادث عبرتى است براى صاحبان عقل و اندیشه».(1)

ص: 342


1- غررالحکم، ح 10774.

در کلام دیگرى مى فرماید: «لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما أضَعْتَ مِنْ ماضی عُمْرِکَ لَحَفِظْتَ ما بَقِیَ؛ اگر از آنچه از گذشته عمرت ضایع کرده اى عبرت بگیرى، باقى مانده عمر را حفظ خواهى کرد».(1)

بخش دیگرى از درس هاى عبرت انگیز را در جهان غیر انسان ها مى بینیم. در هر خزانى که بعد از بهار مى آید، ویرانى هایى که پس از عمارت صورت مى گیرد، زلزله ها، سیلاب ها، آتش فشان ها و مانند آن ها.

این سخن را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) - که پیش از این هم به آن اشاره کرده ایم - پایان مى دهیم: آن حضرت از کنار مدائن عبور مى کرد، هنگامى که آثار کاخ کسرا را دید که در شرف ویران شدن است یکى از مردانى که در خدمت آن حضرت بود این شعر را قرائت کرد:

جَرَتِ الرِّیاحُ عَلى رُسُومِ دِیارِهِمْ *** فَکَأنَّهُمْ کانُوا عَلى مِیعادٍ

بادها در ویرانه هاى خانه هاى آن ها وزید؛ گویى آن ها وعده گاهى داشتند که مى بایست به سراغ آن بروند.

امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: چرا این آیات را نخواندى؟: (کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ کَرِیمٍ * وَ نَعْمَةٍ کَانُوا فِیهَا فَاکِهِینَ * کَذَلِکَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِینَ * فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَ الأَرْضُ وَ مَا کَانُوا مُنظَرِینَ)؛ «چه بسیار باغ ها و چشمه ها که از خود به جاى گذاشتند و زراعت ها و قصرهاى زیبا و گران قیمت و نعمت هاى فراوان دیگرى که در آن غرق بودند. آرى، این گونه بود ماجراى آنان و ما این ها را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم، نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین (و نه اهل زمین و آسمان) و نه (به هنگام رسیدن لحظه سرنوشت) به آن ها مهلتى داده شد».(2)

ص: 343


1- غررالحکم، ح 3038.
2- دخان، آیه 25-29. (بحارالانوار، ج 32، ص 422، ح 387).

ص: 344

گفتار حکیمانه 298

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَنْ بَالَغَ فِی آلخُصومَةِ أَثِمَ، وَ مَنْ قَصَّرَ فِیهَا ظَلَمَ، وَ لاَ یَسْتَطِیعُ أَنْ یَتَّقِیَ آللّهَ مَنْ خَاصَمَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که در دشمنى با مخالفان افراط کند، آلوده گناه مى شود و کسى که کوتاهى کند بر خود ستم کرده (و حقش ضایع مى گردد) و کسى که در مقام خصومت برآید نمى تواند حق تقوا را رعایت کند.(1)

ص: 345


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: (پیش از مرحوم سیّد رضى) شیخ مفید (رحمه الله) این گفتار حکیمانه را در ارشاد و (بعد از سیّد رضى) میدانى (متوفاى 518) در کتاب مجمع الامثال آورده است. بارها گفته ایم: قرائنى در دست است که نشان مى دهد تمام آنچه در مجمع الامثال آمده از کتاب متقدم بر شریف رضى نقل شده است. آمُدى نیز صدر آن را با تفاوتى از آن حضرت نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 235). در کتاب ارشاد مفید فقط صدر این کلام حکیمانه آمده؛ ولى در کتاب اختصاص شیخ مفید تمام آن ذکر شده است. (اختصاص، ص 239).
شرح و تفسیر: اعتدال در خصومت

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه سه نکته را در مورد خصومت بیان مى کند، نخست مى فرماید: «کسى که در دشمنى با مخالفان افراط کند به گناه آلوده مى شود»؛ (مَنْ بَالَغَ فِی آلخُصومَةِ أَثِمَ).

معمولا خصومت و ستیز با دیگران قابل کنترل نیست، حتى بهترین افراد وقتى گرفتار آن مى شوند و آتش خشم و غضب در آنان شعله ور مى گردد قادر به کنترل خویشتن نیستند و گرفتار گناهانى از قبیل ظلم و ستم، گفتن سخنان ناروا، ریختن آبروى دیگران و اذیت و آزار مسلمانان مى شوند.

در جمله دوم به نقطه مقابل آن اشاره کرده، مى فرماید: «و کسى که در مقام خصومت و احقاق حق کوتاهى کند بر خود ستم کرده است (زیرا حقش پایمال مى شود)»؛ (وَ مَنْ قَصَّرَ فِیهَا ظَلَمَ).

قرآن مجید نیز در ذیل آیات نهى از ربا مى فرماید: (لاَ تَظْلِمُونَ وَ لاَ تُظْلَمُونَ)؛ «نه ظلم کنید و نه ظلم به شما شود».(1)

گر چه این آیه درباره رباخواران است؛ ولى در حقیقت یک شعار وسیع اسلامى است که دستور مى دهد همان گونه که مسلمانان باید از ستمگرى

ص: 346


1- بقره، آیه 279.

بپرهیزند باید از تن دادن به ظلم نیز اجتناب کنند و به گفته بعضى از دانشمندان: «اگر ستم کِش نباشد ستمگر کمتر پیدا مى شود». و اگر مسلمانان آمادگى کافى براى دفاع از خود داشته باشند، کسى نمى تواند به آن ها ستم کند، بنابراین همان گونه که باید به ظالم بگوییم ستم مکن، به مظلوم باید بگوییم تن به ستم مده.

حال که چنین است چه بهتر که انسان وارد میدان خصومت و ستیز براى احقاق حق نشود و تا مى تواند از گام نهادن در چنین میدانى جز به هنگام ضرورت بپرهیزد، از این رو امام (علیه السلام) در سومین جمله مى فرماید: «و کسى که در مقام خصومت برآید نمى تواند حق تقوا را رعایت کند»؛ (وَ لاَ یَسْتَطِیعُ أَنْ یَتَّقِیَ آللّهَ مَنْ خَاصَمَ).

به همین دلیل، افراد باشخصیت و متّقى سعى مى کنند حتى الامکان با کسى به جر و بحث و ستیز و خصومت برنخیزند و چه بسا از بعضى حقوق خود صرف نظر مى کنند و آن را به مخالف مى دهند تا در این میدان خطرناک وارد نشوند.

البته این بدان معنا نیست که افراد باایمان، زبون، ذلیل و ظلم پذیر باشند چرا که اسلام چنین حالتى را نیز هرگز نمى پسندد و دستور مى دهد نه ظلم کنید و نه ظلم پذیر باشید.

نکته: خطرات خصومت

در روایات معصومان (علیهم السلام) به شدت از مخاصمه و خصومت نهى شده است؛ کلینى؛ در کتاب کافى باب مخصوصى درباره این موضوع آورده و در نخستین حدیث آن، از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «إِیَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الإِخْوَانِ وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال

ص: 347

ومراء و خصومت بپرهیزید که دل هاى دوستان را نسبت به یکدیگر بیمار مى کند و بذر جدایى در میان آن ها مى افشاند».(1)

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «مَا عَهِدَ إِلَیَّ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فِی شَیْءٍ مَا عَهِدَ إِلَیَّ فِی مُعَادَاةِ الرِّجَالِ؛ جبرئیل هرگز درباره چیزى مثل این سفارش نکرده بود که: از دشمنى با یکدیگر بپرهیزید».(2)

در تعبیر دیگرى از همان حضرت نقل شده است: «مَا أَتَانِی جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) قَطُّ إِلاَّ وَعَظَنِی فَآخِرُ قَوْلِهِ لِی: إِیَّاکَ وَ مُشَارَّةَ النَّاسِ فَإِنَّهَا تَکْشِفُ الْعَوْرَةَ وَ تَذْهَبُ بِالْعِزِّ؛ هیچ گاه جبرئیل نزد من نیامد جز این که من را پند و اندرز مى داد. آخرین اندرزش این بود: از خصومت با مردم بپرهیز که عیوب پنهان را آشکار مى سازد و عزت انسان را با خود مى برد».(3)

ص: 348


1- کافى، ج 2، ص 300، ح 1.
2- کافى، ج 2، ص 302، ح 11.
3- کافى، ج 2، ص 300، ح 10.

گفتار حکیمانه 299

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ وَ أَسْأَلَ آللّهَ آلْعَافِیَةَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

گناهى که پس از آن به اندازه دو رکعت نماز مهلت برایم باشد مرا نگران نمى کند چرا که (در این نماز یا پس از آن، عفو و) عافیت را از خدا مى طلبم (و توبه مى کنم).(1)

ص: 349


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام حکیمانه را به نقل از سراج الملوک و غررالحکم به عین عبارت نهج البلاغه آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 235). ولى شایان توجه است که جمله (وَ أَسْأَلُ اللهَ الْعافِیَةَ) که در نسخه صبحى صالح آمده در کتاب مصادر و بسیارى از نسخ نهج البلاغه و بحارالانوار و غررالحکم و غیر آن نیامده است و مرحوم علّامه شوشترى معتقد است که این جمله آخر از اضافات نسخه ابن ابى الحدید است.
شرح و تفسیر: راه و روش توبه

حضرت على (علیه السلام) راه نجات از گناه را در این گفتار حکیمانه خود نشان مى دهد، مى فرماید: «گناهى که بعد از آن مهلت دو رکعت نماز داشته باشم مرا نگران و غمگین نمى کند چرا که (در این نماز یا بعد از آن، عفو و) عافیت را از خدا مى طلبم (و توبه مى کنم)»؛ (مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ وَ أَسْأَلَ آللّهَ آلْعَافِیَةَ).

جمله «مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ» به معناى بى اهمیت شمردن گناه نیست، بلکه به معناى اندوهگین و نگران نشدن است، چرا که انسان راه توبه را از طریق نماز باز مى کند. به هر حال این کلام شریف، تشویق به گناه نیست، بلکه تشویق به توبه است به این شکل که هشدار مى دهد هر لحظه ممکن است مرگ انسان فرابرسد خواه عوامل درونى وجود او از قبیل سکته ها و مرگ ناگهانى باعث شود و یا عوامل برونى و حوادث گوناگونى که در یک لحظه به عمر انسان پایان مى دهد، بنابراین انسان نباید مهلتى را که براى دو رکعت نماز و توبه در پیشگاه خدا دارد از دست بدهد و باید فورآ شیطان را از خود دور سازد و به درگاه خدا روى آورد و با تعظیم و خضوع و اقرار به گناه و اظهار ندامت، عفو و آمرزش را طلب کند.

این احتمال نیز در تفسیر کلام مورد بحث داده شده که منظور امام (علیه السلام) این است: هرگاه انسان بعد از گناه، نماز بخواند، از باب (إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ

ص: 350

السَّیِّئَاتِ)(1) چنین نمازى آثار گناه را از نامه اعمال او و روح و جانش محو مى کند. البته جمع میان هر دو تفسیر نیز مانعى ندارد.

همان گونه که در بحث سند این گفتار حکمت آمیز گفته شد، جمله «وَ أَسْأَلَ آللّهَ آلْعَافِیَةَ» در غالب نسخ نهج البلاغه نیامده است؛ ولى در نسخه ابن ابى الحدید و صبحى صالح ذکر شده و مفهومش این است که از خدا عافیت از آلوده شدن به گناه در آینده و نیز عافیت از عذاب الهى براى گذشته را تقاضا مى کنم. این جمله مى تواند اشاره اى به این مطلب باشد که انسان بعد از آلودگى به گناه و توبه، مراقبت کند که در آینده آلوده گناه نشود و عافیت در برابر آن داشته باشد، زیرا مطابق حدیث معروفى که از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در بحارالانوار آمده، ترک گناه آسان تر از درخواست توبه است (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ).(2)

نکته: حقیقت توبه و تأخیر نینداختن آن

توبه، درى از درهاى مهم رحمت الهى است که به روى بندگان خطاکار گشوده شده است و اگر این باب رحمت گشوده نمى شد، گنهکاران در یأس و نومیدى و سپس گناه بیشتر فرو مى رفتند. باید توجه داشت که توبه شامل حال همه حتى انبیا و اولیا مى شود؛ ولى هرکدام توبه خاص خود را دارند.

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «التَّوْبَةُ حَبْلُ اللَّهِ وَ مَدَدُ عِنَایَتِهِ وَ لابُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ مُدَاوَمَةِ التَّوْبَةِ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ کُلُّ فِرْقَةٍ مِنَ الْعِبَادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ فَتَوْبَةُ الأَنْبِیَاءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ وَ تَوْبَةُ الأَصْفِیَاءِ مِنَ التَّنَفُّسِ وَ تَوْبَةُ الأَوْلِیَاءِ مِنْ تَلْوِینِ الْخَطَرَاتِ

ص: 351


1- سوره هود، آیه 114.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 364. در حکمت 170 نیز به این صورت آمده است: «تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْمَؤُونَةِ» ولى در تعدادى از نسخ دیگر همان عبارت «طَلَبَ التَّوْبَةِ» آمده است.

وَ تَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الإِشْتِغَالِ بِغَیْرِ اللَّهِ وَ تَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ؛ توبه ریسمان الهى و امداد عنایت اوست و لازم است بندگان پیوسته و در هر حال به سراغ توبه بروند. ولى هر گروهى از بندگان، توبه خاص خود را دارند. توبه پیامبران از اضطراب درون آن هاست و توبه برگزیدگان از نَفَسى است که به غیر یاد خدا مى کشند و توبه اولیاء از خطرات رنگارنگى است که در برابر آن ها ظاهر مى شود و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست و توبه عوام از گناهان است».(1)

توبه به اندازه اى داراى اهمیت است که امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «لا وَ اللَّهِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ النَّاسِ إِلاَّ خَصْلَتَیْنِ أَنْ یُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَیَزِیدَهُمْ وَ بِالذُّنُوبِ فَیَغْفِرَهَا لَهُمْ؛ نه، به خدا قسم! خداوند از بندگانش جز دو چیز نخواسته است: نخست این که به نعمت هاى او اقرار کنند (و شکر نعمت به جاى آورند) تا بر آن ها بیفزاید. دیگر این که به گناهانشان اعتراف (و از آن ها توبه) کنند تا آن ها را بر آنان ببخشد».(2)

از جمله مسائلى که درباره آن هشدار داده شده تسویف و تاخیر توبه است، چرا که اگر انسان در آستانه رفتن از این جهان قرار گیرد یا نشانه هاى عذاب الهى ظاهر شود، درهاى توبه بسته خواهد شد، از این رو امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر مرتکب گناه شدى هر چه زودتر آن را با آب توبه بشوى».(3)

ص: 352


1- بحارالانوار، ج 6، ص 31، ح 38.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 426، ح 2.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 210، ح 1.

گفتار حکیمانه 300

اشاره

و سُئِلَ (علیه السلام): کَیْفَ یُحاسِبُ اللهُ الْخَلْقَ عَلى کَثْرَتِهِمْ؟

فَقَالَ عَلیهِ السَّلامُ

کَمَا یَرْزُقُهُمْ عَلَى کَثْرَتِهِمْ؛

فَقِیلَ: کَیْفَ یُحاسِبُهُمْ وَ لا یَرَوْنَهُ؟

فَقالَ (علیه السلام): کَمَا یَرْزُقُهُمْ و لاَ یَرَوْنَهُ.

از امام (علیه السلام) پرسیدند: خداوند چگونه حساب همه خلق را با آن تعداد بسیار زیادى که دارند مى رسد؟

امام (علیه السلام) فرمود:

همان گونه که آن ها را با آن تعداد، روزى مى دهد.

(بار دیگر) پرسیدند: چگونه به حساب آن ها رسیدگى مى کند در حالى که او را نمى بینند؟

فرمود: همان گونه که به همه آن ها روزى مى دهد در حالى که او را نمى بینند.(1)

ص: 353


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر آورده است که به گفته ابن عبد ربه در عقد الفرید، سؤال کننده سلمان فارسى (رحمه الله) بوده است و قابل توجه این که ابن عبد ربه فقط سؤال اوّل را ذکر کرده و از سؤال دوم صرف نظر نموده است، زیرا او از کسانى است که معتقدند خداوند در روز قیامت با همین چشم دیده مى شود. (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص 236).
شرح و تفسیر: پاسخ جالب به دو سؤال

امام (علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز، به دو سؤال پیچیده جواب هاى قانع کننده اى مى دهد. نخست «از آن حضرت سؤال کردند: خداوند چگونه به حساب همه خلق با آن تعداد بسیار زیادى که دارند مى رسد؟»؛ (و سُئِلَ (علیه السلام): کَیْفَ یُحاسِبُ اللهُ الْخَلْقَ عَلى کَثْرَتِهِمْ؟).

گویى سؤال کننده گمان مى کرد محاسبه خدا مانند محاسبه یک حساب دار از است که براى هر یک از افراد باید مدتى وقت صرف کند و اگر تعداد آن ها زیاد باشد ممکن است ماه ها و سال ها طول بکشد؛ در واقع وى از قدرت خدا و حسابگرى او غافل بود. امام (علیه السلام) براى او مثالى زد تا به نکته اصلى مطلب که قدرت وسیع خدا بر همه چیز است پى ببرد.

حضرت در پاسخ او فرمود: «همان گونه که آن ها را با آن تعداد، روزى مى دهد»؛ (فقال (علیه السلام): کَمَا یَرْزُقُهُمْ عَلَى کَثْرَتِهِمْ).

در میان مردم، معمول است که وقتى افرادى مى خواهند مثلاً جیره غذایى خود را بگیرند به صف مى ایستند و هر چه تعداد آن ها بیشتر باشد صف آن ها

ص: 354

طولانى تر و مدت گرفتن جیره غذایى زیادتر مى شود. در حالى که خداوند در آنِ واحد جیره غذایى همه را به آن ها مى رساند بى آن که صفى وجود داشته باشد یا براى آن معطل شوند. البته این جیره غذایى تدریجى و روزبه روز است؛ اما در هر روز همه را همزمان روزى مى دهد. کسى که چنین قدرتى دارد، حساب همه را نیز در زمان واحد رسیدگى مى کند.

سؤال کننده سپس سؤال دیگرى کرد. تصور او این بود که محاسبه کردن نیاز به رویارویى دارد، در حالى که مردم خدا را نمى بینند، ازاین رو «سؤال کرد: چگونه به حساب آن ها رسیدگى مى کند در حالى که او را نمى بینند؟»؛ (فَقِیلَ: کَیْفَ یُحاسِبُهُمْ وَلا یَرَوْنَهُ؟).

امام (علیه السلام) در این جا نیز با ذکر همان مثال سابق شنونده را قانع ساخت، فرمود: «همان گونه که به همه آن ها روزى مى دهد در حالى که او را نمى بینند»؛ (فَقالَ (علیه السلام): کَمَا یَرْزُقُهُمْ وَ لاَ یَرَوْنَهُ).

از آسمان و زمین براى آن ها روزى مى فرستد، درختان میوه مى دهند، زمین ها دانه هاى غذایى را پرورش مى دهند، حیواناتِ شیرده شیر مى دهند و خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند و روزىِ روزى خواران را مى رسانند بى آن که کسى رازق حقیقى را با چشم ببیند.

در قیامت نیز همین گونه است: نامه هاى اعمال گشوده مى شوند و همه انسان ها در برابر میزان عدل پروردگار قرار مى گیرند و وزن اعمال آنان و محاسبه کارهاى تمام عمرشان، در یک لحظه انجام مى شود. همان گونه که قرآن مجید در هشت آیه مختلف قرآن فرموده است: خداوند، «سریع الحساب» است: (إِنَّ اللهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ)، (وَ اللهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ)، (وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسَابِ)،...

در روایات اسلامى نیز مى خوانیم: «إنَّهُ سُبْحانَهُ یُحاسِبُ جَمیعَ عِبادِهِ عَلى

ص: 355

مِقْدارِ حَلْبِ شاةٍ؛ خداوند حساب همه بندگان را در زمان کوتاهى به اندازه دوشیدن گوسفند رسیدگى مى کند».(1)

در روایت دیگرى آمده است: «إنَّ اللهَ تَعالى یُحاسِبُ الْخَلائِقَ کُلَّهُمْ فی مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ؛ خداوند حساب همه بندگان را در یک لحظه رسیدگى مى کند».(2)

در حدیث دیگرى وارد شده است: «بِمِقْدارِ فَواقِ النّاقَةِ».(3) «فَواق» به عقیده بعضى به معناى فاصله میان دو بار دوشیدن شیر از شتر است و آن این گونه است که مقدارى مى دوشند، کمى صبر مى کنند و مجدداً مى دوشند. بعضى نیز آن را به معناى فاصله اى مى دانند که میان باز کردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشیدن شیر با انگشت پیدا مى شود و در هر صورت کنایه از زمان بسیار کوتاه است.

نکته: سرعت محاسبه الهى

بعضى تصور کرده اند میان آنچه امام (علیه السلام) در این کلام شریف فرموده، که با آیات زیادى از قرآن کریم که خدا را «سَریعُ الْحِساب» معرفى کرده هماهنگ است، با آیه دیگرى که مى گوید: روز قیامت به مقدار پنجاه هزار سال طول مى کشد: (فِى یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ)(4) منافاتى وجود دارد، زیرا آیات سرعت حساب و روایاتى که در ذیل آن وارد شده مى گوید: حساب همه خلایق به سرعت رسیدگى مى شود؛ در حالى که آیه سوره معارج، زمان آن را پنجاه هزار

ص: 356


1- مجمع البیان، ج 4، ص 75.
2- مجمع البیان، ج 2، ص 51.
3- روح المعانى، ج 1، ص 477.
4- معارج، آیه 4.

سال گفته است؛ پاسخ این است که این آیه هیچ سخنى درباره مسئله حسابرسى خلائق دربر ندارد، بنابراین مى توان گفت که توقف گروهى در عرصه محشر به مدت طولانى، نه براى حسابرسى، بلکه نوعى مجازات و سرگردانى است و این درباره کافران و بدکاران است و گرنه مطابق بعضى از روایات، مؤمن توقفش در عرصه محشر بسیار کوتاه است.

در حدیثى آمده است که بعد از نزول آیه مذکور، ابوسعید خدرى که از صحابه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود خدمتش عرضه داشت: این روز چقدر طولانى است! پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ إِنَّهُ لَیُخَفَّفُ عَلَى الْمُوْمِنِ حَتَّى یَکُونَ أَخَفَّ عَلَیْهِ مِنْ صَلاةٍ مَکْتُوبَةٍ یُصَلِّیهَا فِی الدُّنْیَا؛ قسم به کسى که جان من در قبضه قدرت اوست! این روز طولانى آن قدر براى فرد باایمان سبک مى شود که حتى از مدت زمان خواندن یک نماز که در دنیا مى خواند کمتر خواهد بود».(1)

ص: 357


1- بحارالانوار، ج 7، ص 123.

ص: 358

گفتار حکیمانه 301

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ، وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ!

امام (علیه السلام) فرمود:

فرستاده تو نشانه عقل تو و نامه ات گویاترین سخن گوى توست.(1)

ص: 359


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه بخشى از وصیتى است که امام (علیه السلام) براى فرزندش(امام حسن (علیه السلام) ) بیان فرموده که متن آن را کلینى؛ در کتابش به نام الرسائل ذکر کرده؛ ولى در آن جا تنهاجمله اول آمده است. آن گاه مى افزاید: قاضى قضاعى در دستور معالم الحکم و طرطوشى در سراج الملوک و کراجکى در کنزالفوائد جمله اوّل را ذکر کرده اند. نیز «میدانى» آن را در مجمع الامثال و ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول آورده اند. آمُدى در غررالحکم آن را به دو صورت ذکر کرده که هر دو صورت با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت دارد. این احتمال نیز وجود دارد که امام (علیه السلام) این سخن را با تعبیرات مختلف در مواقع متفاوت بیان فرموده باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 236).
شرح و تفسیر: از نشانه هاى عقل

این سخن گهربار دو نکته دربر دارد که هر کدام براى شناخت اشخاص، کارساز است.

امیرمؤمنان (علیه السلام) نخست مى فرماید: «فرستاده تو نماینده عقل توست»؛ (رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ).

یعنى مردم مى توانند از انتخاب فرستاده، به میزان عقل تو پى ببرند؛ هرگاه تو، انسان فرهیخته، دانشمند و عاقل و باتقوا و شجاع را به عنوان فرستاده خود به سوى شخص یا جمعیتى برگزینى آن ها مى فهمند که تو در چه پایه اى از عقل و درایت قرار دارى و به تعبیر دیگر، آنچه در درون توست از این طریق بیرون مى ریزد و خفایاى وجودت آشکار مى شود. در ضمن این درسى است براى همه ما که در انتخاب فرستاده دقت کنیم و براى شناخت مخالفان خود نیز از این روش بهره بگیریم.

در دومین نکته مى فرماید: «نامه تو گویاترین سخن گوى توست»؛ (وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ!).

زیرا آنچه در درون افکار انسان است و همچنین فضایل و رذایل اخلاقى، از نوک قلم انسان بر صفحه کاغذ جارى مى شود. به همین دلیل هر کسى را به خوبى مى توان از نوشته او شناخت.

ص: 360

امروز نیز بهترین راه براى قضاوت کردن درباره کسانى که صدها یا هزاران سال قبل از ما مى زیستند مطالعه آثار مکتوب آن هاست، چرا که شخصیتشان در آثار مکتوبشان تجلى مى کند.

بر این اساس، این جمله نیز حاوى دو دستور است: هم مراقب نوشته هاى خود باشیم، هم روحیات دیگران را از نوشته هایشان استنباط کنیم.

یکى از شعراى عرب این دو جمله حکیمانه را در دو بیت شعر به صورت زیبایى آورده، مى گوید:

تَخَیَّرْ إذا ما کُنْتَ فِی الأَمْرِ مُرْسِلاً *** فَمَبْلَغُ آراءِ الرِّجالِ رَسُولُها

وَرَوِّ وَ فَکِّرْ فِی الْکِتابِ فَإِنَّما *** بِأَطْرافِ أَقْلامِ الرِّجالِ عُقُولُها

در انتخاب فرستاده دقت کن - زیرا فرستاده هاى افراد نشانه آرا و افکار آن ها هستند.

به هنگام نوشتن نامه بسیار دقت و فکر کن، زیرا - عقول انسان ها از نوک قلم هاى آن ها تراوش مى کند.(1)

نکته: طرق شناخت انسان ها

بسیارى از مردم به آسانى باطن خود را ظاهر نمى کنند و انسان در تعامل با آن ها گرفتار مشکل مى شود. براى شناختن این گونه اشخاص راه هاى فراوانى هست که در قرآن مجید و روایات اسلامى اشاراتى به آن ها شده است.

قرآن مجید در این زمینه، هم درباره خوبان و هم درباره بدان سخن گفته است. در مورد نیازمندان آبرومندى که هیچ گاه نیاز خود را آشکار نمى کنند مى فرماید: (یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ)؛ «و از

ص: 361


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 207.

شدّت خویشتن دارى، افراد ناآگاه آن ها را بى نیاز مى پندارند؛ امّا آن ها را از چهره هایشان مى شناسى».(1)

درباره منافقانى که سعى مى کنند چهره واقعى خود را با سخنان دروغین مخفى کنند مى فرماید: (وَ لَوْ نَشَاءُ لأَرَیْنَاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمَاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللهُ یَعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ)؛ «و اگر ما بخواهیم، آن ها را به تو نشان مى دهیم تا آنان را با قیافه هایشان بشناسى، هر چند مى توانى آن ها را از طرز سخنانشان بشناسى؛ و خداوند اعمال شما را مى داند».(2)

در کلمات قصار خواندیم: «مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛ هیچ کس چیزى را در دل پنهان نمى کند مگر این که در سخنانى که از زبان او مى پرد و در چهره و قیافه اش آشکار مى گردد».(3)

در ذیل گفتار حکیمانه 295 نیز این روایت گذشت که امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «مَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ؛ هرگاه وضع باطنى کسى بر شما مشتبه شود و دین او را نتوانید بشناسید، نگاه به همنشینانش کنید».(4)

از کلام حکیمانه مورد بحث نیز مى توان همین معنا را استفاده کرد که براى شناختن افراد به دو چیز در آن ها دقت کنیم: نخست، رسولان و فرستادگان آن ها و دیگر، لحن و محتواى نامه هایشان. البته این گفته درباره کسانى صادق است که داراى رسول و فرستاده و نامه هاى خاصى هستند.

این سخن در تاریخ زندگى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) و سایر اولیاءالله

ص: 362


1- بقره، آیه 273.
2- محمد، آیه 30.
3- نهج البلاغه، حکمت 26.
4- بحارالانوار، ج 71، ص 197، ح 31.

به خوبى دیده مى شود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براى پیشگیرى از توطئه مشرکان مکه در حبشه، جعفر بن ابى طالب را که مردى هوشیار و شجاع بود به عنوان نماینده خویش همراه گروه مهاجران فرستاد.

در داستان آیات برائت که مبدأ تحولى در جهان اسلام شد، آن را به وسیله على بن ابى طالب (علیه السلام) فرستاد و امیرمؤمنان (علیه السلام) در داستان حَکَمیّت اصرار داشت که ابن عباس یا مالک اشتر حکمیّت را از جانب او و اصحابش بپذیرند، هر چند افراد نادان و ظاهربین مخالفت کردند و ابوموسى را بر حضرت تحمیل نمودند ودر مقابل، معاویه عمرو عاص را فرستاد که مردى بسیار حیله گر و دنیاپرست و بى ایمان بود.

در مورد این که نامه انسان ها از عقل و درایت آنان حکایت مى کند نیز روایات زیادى از معصومان (علیهم السلام) وارد شده است؛ از جمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «إذا کَتَبْتَ کِتاباً فَأَعِدْ فِیهِ النَّظَرَ قَبْلَ خَتْمِهِ فَإِنَّما تَخْتِمُ عَلى عَقْلِکَ؛ هنگامى که نامه اى مى نویسى بار دیگر پیش از آن که آن را مهر و امضا کنى در آن نگاه دقیق کن، زیرا عقل خود را مهر و امضا مى کنى».(1)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «عُقُولُ الْفُضَلاءِ فی أطْرافِ أقْلامِها؛ عقول دانشمندان در نوک قلم هاى آن هاست».(2)

ص: 363


1- غررالحکم، ح 285.
2- غررالحکم، ح 288.

ص: 364

گفتار حکیمانه 302

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا آلْمُبْتَلَى آلَّذِی قَدِ آشْتَدَّ بِهِ آلْبَلاَءُ، بِأَحْوَجَ إِلَى آلدُّعَاءِ مِنَ آلْمُعَافَى آلَّذِی لاَ یَأْمَنُ آلْبَلاَءَ!

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که به شدت به بلا مبتلاست از کسى که مبتلا نیست ولى در هیچ لحظه ایمن از بلا نمى باشد، محتاج تر به دعا نیست.(1)

ص: 365


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب؛ در مصادر، شیخ صدوق (که پیش از سیّد رضى مى زیسته است) این گفتار حکیمانه را درکتاب امالى خود با کمى تفاوت آورده و قاضى قضاعى نیز در کتاب الدستور با تفاوتى آن را ذکر کرده است، همچنین آمُدى در غررالحکم. بنابراین کلام پیش گفته، قبل و بعد از سیّد رضى (رحمه الله) در کتب دیگر نیز آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 237).
شرح و تفسیر: نیازمندان به دعا

امام (علیه السلام)، مى فرماید: «آن کس که به شدت به بلا مبتلاست از کسى که مبتلا نیست ولى در هیچ لحظه ایمن از بلا نمى باشد، محتاج تر به دعا نیست»؛ (مَا آلْمُبْتَلَى آلَّذِی قَدِ آشْتَدَّ بِهِ آلْبَلاَءُ، بِأَحْوَجَ إِلَى آلدُّعَاءِ مِنَ آلْمُعَافَى آلَّذِی لاَ یَأْمَنُ آلْبَلاَءَ!).

اشاره به این که مردم غالباً به افراد گرفتار توجه دارند به خصوص گرفتارانى که به شدت مبتلا شده اند؛ گرفتارى مالى یا انواع بیمارى ها یا مسائل مختلف. و کسانى که به آنان علاقه مندند دعا مى کنند که خدا آن ها را از گرفتارى رهایى بخشد و از کسانى که به ظاهر سالم و بدون گرفتارى هستند غافلند؛ در حالى که آن ها نیز به همان اندازه و گاه بیشتر نیاز به دعا دارند، زیرا هر لحظه ممکن است نعمت عافیت، آرامش، غنا و ثروت از آن ها گرفته شود یا لغزشى دامن گیر آن هاگردد و در دام شیطان گرفتار شده، از نظر معنوى سقوط کنند و آلوده گناهانى گردند که تا آخر عمر نیز نتوانند آثار آن را برطرف کنند. بنابراین، هر دو گروه نیازمند دعا هستند، در حالى که مردم معمولاً به یکى توجه داشته و از دیگرى غافلند.

اضافه بر این، افرادى که در عافیتند گاه گرفتار غرور و غفلت فوق العاده اى مى شوند در حالى که مبتلایان، نه مغرورند و نه غافل و پیوسته به در خانه خدا

ص: 366

رفته و دعا مى کنند، و از این نظر حال عافیت مندان از مبتلایان سخت تر است.

از همین رو در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که شبى از شب ها رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در خانه ام سلمه بود. (ام سلمه) ناگهان بیدار شد و حضرت را ندید. گفت: شاید به خانه همسران دیگر رفته است. برخاست و به جست وجوى آن حضرت رفت. ناگهان دید پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در گوشه اى از خانه ایستاده ودست ها را بلند کرده و مى گوید: «اللَّهُمَّ لا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ لا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لاتَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً؛ خداوندا! نعمت هاى شایسته اى را که به من داده اى هرگز از من مگیر. خداوندا! دشمنان و حسودان را از شماتت من بازدار. خداوندا! مرا به حال بدى که از آن نجاتم داده اى هرگز بازمگردان. خداوندا! مرا هرگز لحظه اى به خود وامَگذار».(1)

علامه مجلسى؛ در جلد 90 بحارالانوار بابى تحت عنوان «اقدام به دعا در شدت و رخاء و در جمیع احوال» باز کرده و روایات زیادى در این باب آورده است؛ از جمله همین گفتار حکیمانه مورد بحث.

در روایت دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «تَقَدَّمُوا بِالدُّعَاءِ قَبْلَ نُزُولِ الْبَلاءِ؛ پیش از آن که بلا نازل شود دعا کنید».(2)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُسْتَجَابَ لَهُ فِی الشِّدَّةِ فَلْیُکْثِرِ الدُّعَاءَ فِی الرَّخَاءِ؛ کسى که دوست دارد به هنگام شدت و بلا دعایش مستجاب شود، در زمانى که در راحتى و آرامش است زیاد دعا کند».(3)

جالب این که در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «إِذَا دَعَا الْعَبْدُ فِی

ص: 367


1- بحارالانوار، ج 16، ص 217، ح 6.
2- بحارالانوار، ج 90، ص 380، ح 1.
3- بحارالانوار، ج 16، ص 381، ح 7.

الْبَلاءِ وَ لَمْ یَدْعُ فِی الرَّخَاءِ حَجَبَتِ الْمَلائِکَةُ صَوْتَهُ وَ قَالُوا: هَذَا صَوْتٌ غَرِیبٌ أَیْنَ کُنْتَ قَبْلَ الْیَوْمِ؛ زمانى که بنده اى از بندگان خدا به هنگام بلا دعا کند و در رخاء و آرامش دعا نکند فرشتگان جلوى صداى او را مى گیرند و مى گویند: این صداى ناشناخته اى است، تا امروز کجا بودى؟».(1)

ص: 368


1- بحارالانوار، ج 90، ص 382، ح 10.

گفتار حکیمانه 303

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

النَّاسُ أَبْنَاءُ آلدُّنْیَا، وَلاَ یُلامُ آلرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مردم، فرزندان دنیا هستند و کسى را نمى توان به سبب محبت به مادرش سرزنش کرد.(1)

ص: 369


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب از ثعالبى در کتاب التمثیل و المحاضره و راغب در کتاب محاضرات الادباء این کلام حکیمانه را از امیرمؤمنان (علیه السلام) به صورت هاى دیگرى نقل کرده و حتى از ابن ابى الحدید روایتى به همین مضمون ولى با تفاوت هایى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 238). در غررالحکم نیز همین حدیث شریف با تفاوت هایى آمده که نشان مى دهد از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته شده است. (غررالحکم، ح 2399). همچنین در کتاب مطالب السؤول به عین عبارت نهج البلاغه آمده است. (مطالب السؤول، ص 281).
شرح و تفسیر: مردم، فرزند دنیا هستند

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به واقعیتى اشاره مى کند که کاملاً منطقى است، مى فرماید: «مردم، فرزندان دنیا هستند و کسى را نمى توان به سبب محبت به مادرش سرزنش کرد»؛ (النَّاسُ أَبْنَاءُ آلدُّنْیَا، وَ لاَ یُلامُ آلرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ).

تشبیه دنیا به مادر به سبب آن است که تمام چیزهاى مادى ما از این آب و خاک آفریده شده و در دامان این جهان متولد شده و در آن پرورش یافته ایم، بنابراین تشبیه کردن دنیا به مادر کاملاً مناسب است و تعبیر کردن از وطن به مادر نیز که بسیار رایج است در واقع ناظر به همین معناست که ما وقتى در کشورى متولد شده و در فضاى آن پرورش یافته ایم، آن کشور به منزله مادر ماست و علاقه داشتن به مادر امرى طبیعى است، بنابراین، هم علاقه به وطن و هم علاقه به دنیا امرى طبیعى است و جاى تعجب نیست.

در این که هدف اصلى امام (علیه السلام) از بیان این حقیقت چیست؟ در میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است. بعضى آن را نوعى مذمت و نکوهش از محبت دنیا شمرده اند و بعضى به عکس، محبت دنیا را امرى طبیعى مى دانند.

حقیقت این است که امام (علیه السلام) مى خواهد بفرماید: نه از علاقه خودتان به دنیا نگران باشید و نه از علاقه دیگران به آن، چرا که پیوندى بسیار مستحکم میان شما و دنیاست. از آن بترسید که این علاقه افراطى شود و به شکل دنیاپرستى درآید.

ص: 370

شبیه همین معنا روایت دیگرى است که در آن مى خوانیم: کسى در حضور امیرمؤمنان (علیه السلام) برخاست و عرض کرد: اى امیرمؤمنان! چرا ما دنیا را دوست داریم؟ امام (علیه السلام) فرمود: چون ما از دنیا آفریده شده ایم. آیا مى شود کسى را به سبب محبتش به پدر و مادر سرزنش کرد؟»؛ (رُوِیَ عَنْ أمیرِالْمُوْمِنینَ (علیه السلام) أنَّ رَجُلاً قامَ إِلَیْهِ، فَقالَ: یا أَمِیرَالْمُوْمِنینَ ما بالُنا نُحِبُّ الدُّنْیا، قالَ: لاِنّا مِنْها وَهَلْ یُلامُ الرَّجُلُ بِحُبِّهِ لاِبِیهِ وَ أُمِّهِ؟).(1)

بنابراین هرگز نباید علاقه مردم را به مال و زن و فرزند و خانه و شهر و کشورشان مورد ملامت قرار داد و حتى نباید انتظار داشته باشیم که مردم به همه این امور پشت پا زنند. مهم این است که براى رسیدن به دنیا آلوده به گناه نشوند و ایمان و شرف خود را به آن نفروشند.

در حدیث معروفى مى خوانیم: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْیَاهُ لاِخِرَتِهِ وَ لا آخِرَتَهُ لِدُنْیَاهُ؛ کسى که دنیاى خود را براى آخرتش ترک کند از ما نیست، همچنین کسى که آخرتش را براى دنیا ترک گوید».(2)

به تعبیر دیگر، دنیایى خوب است که وسیله رسیدن به آخرت باشد نه آن که هدف اصلى انسان را تشکیل دهد، همان گونه که در سایر کلمات امام (علیه السلام) آمده است: «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛ آن کس که به وسیله دنیا بنگرد به او بصیرت و بینایى مى بخشد و آن کس که به دنیا بنگرد نابینایش مى کند».(3)

آرى، دنیا وسیله است نه هدف.

بنابراین آنچه به عنوان نکوهش دنیا در روایات مختلف آمده است ناظر به روش کسانى است که ارزش هاى والاى انسانى و اسلامى را فداى منافع مادّى

ص: 371


1- تیسیر المطالب، ص 466، ح 620.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 156، ح 3568.
3- نهج البلاغه، خطبه 82.

مى کنند و دل و دین بر سر دنیا مى نهند و گرنه زندگى آبرومندانه و بهره گیرى معقول از نعمت هاى خدا هرگز در اسلام ممنوع و نکوهیده نیست.

قرآن مجید نیز به این حقیقت اشاره کرده و مى فرماید: (زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنْ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنْ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ اللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ)؛ «محبّت امور مادى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب هاى ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند؛ ولى) این ها (در صورتى که هدف نهایى آدمى را تشکیل دهند،) سرمایه زندگى پست (مادى) است؛ و سرانجام نیک (و زندگىِ والا و جاویدان) نزد خداست».(1)

این تزئین در واقع یک تزئین طبیعى است منتها نباید انسان فقط به آن بیندیشد و در آن غرق شود. نباید فراموش کند که مطابق آنچه در ذیل آیه آمده، این ها متاع دنیاست؛ متاعى ناپایدار و گذرا. مهم سراى جاویدان و حیات ابدى است.

ص: 372


1- آل عمران، آیه 14.

گفتار حکیمانه 304

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ آلْمِسْکِینَ رَسُولُ آللّهِ، فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ آللّه، وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى آللّهَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مستمند، فرستاده خداست، کسى که کمک خود را از او دریغ دارد از خدا دریغ داشته و کسى که به او عطا کند به خداوند عطا کرده است.(1)

ص: 373


1- سند گفتار حکیمانه: این حدیث شریف را طبق گفته مرحوم خطیب، ابوحنیفه، نعمان مصرى (متوفاى 363) پیش از سیّد رضى در کتاب دعائم الاسلام آورده و در غررالحکم نیز (با تفاوتى) بعد از مرحوم سیّد رضى آمده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 238). ولى عجیب این که ما این حدیث شریف را در کتاب دعائمِ الاسلام موجود نیافتیم.
شرح و تفسیر: نیازمند، فرستاده خداست!

امام (علیه السلام) براى تشویق همگان به کمک کردن به نیازمندان مى فرماید: «مستمند و مسکین فرستاده خداست، کسى که کمک خود را از او دریغ دارد از خدا دریغ داشته و آن کس که به او عطا کند به خداوند عطا کرده است»؛ (إِنَّ آلْمِسْکِینَ رَسُولُ آللّهِ، فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ آللّه، وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى آللّهَ).

این تعبیر نهایت لطف خدا را به کسانى نشان مى دهد که به نیازمندان کمک مى کنند و در ضمن، این پیام را به ما مى دهد که مسکین و مستمند را خوار نشمریم و کمترین اهانتى به او روا مداریم و اگر کمکى مى کنیم خالى از هر گونه منت و آزار و اهانت باشد، زیرا او فرستاده خداست و کسى که به رسول و فرستاده کس دیگرى اهانت کند در واقع به خود آن شخص اهانت کرده و کسى که رسول دیگرى را احترام و اکرام کند فرستنده رسول را اکرام و احترام کرده است.

قرآن مجید نیز در این باره تعبیرى دارد که البته متفاوت است. درباره کمک به نیازمندان مى فرماید: (مَّنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً کَثِیرَةً)؛ «کیست که به خدا قرض الحسنه دهد (و از اموالى که خدا به او بخشیده، انفاق کند) تا آن را براى او چندین برابر کند؟».(1)

ص: 374


1- بقره، آیه 245.

در آیه 11 سوره حدید نیز خداوند پس از آن که در آیات پیشین، از اهمیت انفاق به نیازمندان سخن مى گوید همین تعبیر را فرموده است: (مَنْ ذَا الَّذِى یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ)؛ «کیست که به خدا وام نیکو دهد (و از اموالى که به او ارزانى داشته انفاق کند) تا خدا آن را براى او چندین برابر کند؟ و براى او پاداش پرارزشى است!».

در چندین آیه دیگر از قرآن مجید نیز همین معنا با الفاظ دیگرى بیان شده و انفاق در راه خدا را به عنوان وام دادن به پروردگار شمرده است که این نهایت لطف او به بندگان است. با این که مالک حقیقى تمام عالم هستى خداست و از همگان و همه چیز بى نیاز است و ما هرچه داریم از او داریم، با این حال انفاق در راه خدا را قرض به خداوند تعبیر کرده است.

حتى در بعضى از آیات آمده است که خداوند در برابر این کار از بنده اش تشکر مى کند (وَ اللهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ).(1)

همان گونه که در خطبه 183 نیز در کلام امام (علیه السلام) گذشت که مى فرماید: «وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ وَ إِنَّمَا أَرَادُ أَنْ یَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ از شما درخواست قرض کرده در حالى که گنج هاى آسمان ها و زمین به او تعلق دارد و بى نیاز و شایسته ستایش است. او خواسته است شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید؟».

جالب این که در روایات اسلامى تعبیرات سه گانه اى آمده است که هر یک، از دیگرى پرمعناتر است. در یک جا از امام سجاد زین العابدین (علیه السلام) نقل شده است: هنگامى که چیزى به فقیر مى داد دست سائل را مى بوسید و مى فرمود: «من دست سائل را نمى بوسم، بلکه دست پروردگارم را مى بوسم، زیرا صدقه قبل از آن که

ص: 375


1- تغابن، آیه 17.

در دست سائل بیفتد در دست پروردگار قرار مى گیرد؛ فَقَالَ: لَسْتُ أُقَبِّلُ یَدَ السَّائِلِ إِنَّمَا أُقَبِّلُ یَدَ رَبِّی إِنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ رَبِّی قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِلِ».(1)

در بیان دیگرى آمده است: «امام (علیه السلام) هنگامى که صدقه اى به سائل مى داد آن را از او مى گرفت و مى بوسید و مى بویید و بار دیگر به او مى داد و همان عبارت را تکرار مى کرد؛ کَانَ أَبِی إِذَا تَصَدَّقَ بِشَیْءٍ وَضَعَهُ فِی یَدِ السَّائِلِ ثُمَّ ارْتَجَعَهُ مِنْهُ فَقَبَّلَهُ وَ شَمَّهُ ثُمَّ رَدَّهُ فِی یَدِ السَّائِلِ وَ ذَلِکَ أَنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِل».(2)

در تعبیر سومى نقل شده که امام (علیه السلام) وقتى صدقه اى به نیازمندى مى داد دست خود را مى بوسید و مى فرمود: «صدقه قبل از آن که به دست سائل برسد در دست خدا قرار مى گیرد؛ «وَ کَانَ (علیه السلام) یُقَبِّلُ یَدَهُ عِنْدَ الصَّدَقَةِ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ: إِنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِلِ».(3)

همه این تعابیر مى تواند صحیح باشد؛ یعنى گاهى این گونه عمل مى فرمود و گاهى آن گونه و نتیجه همه آن ها در واقع یکى است.

نکته مهم دیگر این که از روایات اسلامى استفاده مى شود (و در قرآن به آن اشاره شده است) که بیش از آنچه در صدقات و کمک به نیازمندان، عاید نیازمندان مى شود به کمک کنندگان داده مى شود.

این سخن را با حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم، هر چند سخن در این جا بسیار است. فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ: مَا مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ وَ قَدْ وَکَّلْتُ مَنْ یَقْبِضُهُ غَیْرِی إِلاَّ الصَّدَقَةَ فَإِنِّی أَتَلَقَّفُهَا بِیَدِی تَلَقُّفاً حَتَّى إِنَّ الرَّجُلَ یَتَصَدَّقُ أَوِ الْمَرْأَةَ لَتَتَصَدَّقُ بِالتَّمْرَةِ أَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَأُرَبِّیهَا لَهُ کَمَا یُرَبِّی الرَّجُلُ فَلُوَّهُ وَ فَصِیلَهُ فَیَلْقَانِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هِیَ مِثْلُ جَبَلِ أُحُدٍ؛ خداى تبارک و تعالى مى فرماید: هیچ

ص: 376


1- بحارالانوار، ج 46، ص 74، ح 64.
2- بحارالانوار، ج 93، ص 128، ح 48.
3- بحارالانوار، ج 46، ص 134.

عملى نیست مگر این که من کسى (از فرشتگانم) را مأمور کرده ام آن را دریافت دارد، جز صدقه و کمک به نیازمندان که من خودم آن را با دست (قدرت) مى گیرم، تا آن جا که گاه مردى یا زنى یک دانه خرما یا حتى بخشى از آن را صدقه مى دهد، من آن را براى او پرورش مى دهم همان گونه که انسان ها فرزند خود را پرورش مى دهند و هنگامى که روز قیامت در محضر من حاضر مى شود آن صدقه به اندازه کوه احد شده است».(1)

ص: 377


1- بحارالانوار، ج 93، ص 134.

ص: 378

گفتار حکیمانه 305

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا زَنَى غَیُورٌ قَطُّ.

امام (علیه السلام) فرمود:

انسان غیرتمند هرگز زنا نمى کند (زیرا کارى که دوست ندارد دیگران در حق او کنند او در حق دیگران انجام نخواهد داد).(1)

ص: 379


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه را «میدانى» در مجمع الامثال و آمُدى در غررالحکمبا تفاوتى نقل کرده اند (که نشان مى دهد از منابع دیگرى گرفته اند). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 239).
شرح و تفسیر: غیرتمند، عمل منافى عفت انجام نمى دهد

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى مى فرماید: «انسان غیرتمند هرگز زنا نمى کند»؛ (مَا زَنَى غَیُورٌ قَطُّ).

زیرا کسى که کارى را درباره دیگران مى پسندد به ناچار درباره خود نیز خواهد پسندید و کسى که درباره محارم خود عملى را روا نمى دارد درباره محارم دیگران نیز روا نخواهد داشت.

بسیار شده است که افرادى مى گویند: ما دوست داریم به نوامیس دیگران نگاه کنیم. به آن ها گفته مى شود: آیا دوست دارید به نوامیس شما نگاه کنند؟ هنگامى که اظهار تنفر مى کنند به آن ها گفته مى شود: پس به نوامیس دیگران نگاه نکنید.

«غیور» صیغه مبالغه از ریشه «غَیرت» (بر وزن حیرت) است به معناى ناخوش داشتن و تنفر از تجاوز دیگران به ناموس انسان و ورود در حریم او و گاه به معناى وسیع کلمه در غیر موارد ناموسى نیز به کار مى رود و فرد غیرتمند به کسى گفته مى شود که حاضر نیست دیگرى به افتخارات او لطمه وارد کند؛ خواه افتخارات مادى باشد یا معنوى.

به هر حال، گفتار حکیمانه امام (علیه السلام) گفتارى است که کاملاً هماهنگ با منطق عقل است، زیرا انسان غیور؛ یعنى کسى که درباره تجاوز به ناموسش حساسیت فوق العاده دارد، نوامیس دیگران را نیز به همان چشم نگاه مى کند و هرگز راضى

ص: 380

نمى شود به نوامیس مردم تجاوز کند. به همین دلیل، غیرت، او را از آلوده شدن به اعمال منافى عفت بازمى دارد. حتى حاضر نیست به همسر یا خواهر یا مادر دیگرى نگاه کند، زیرا از نگاه دیگران به همسر و خواهر و مادرش احساس تنفر مى کند.

نکته: غیرت در آموزه هاى اسلامى

از واژه هایى که به عنوان فضیلتى اخلاقى در منابع اسلامى دیده مى شود غیرت است. غیرت، در اصل به معناى یک احساس فوق العاده درونى است که انسان را به دفاع شدید از امورى که متعلق به اوست وامى دارد؛ خواه امور معنوى باشد مانند دین و آیین، یا امور مادى مانند عِرض و مال و ناموس و مملکت. این احساس در همه انسان ها با تفاوت هایى وجود دارد و اگر به صورت افراطى درنیاید یکى از فضایل مهم و کارساز است.

از سویى دیگر، اگر غیرت، براثر تکرار اعمال منافى آن، تضعیف شود و به بیان دیگر، انسان، بى غیرت و یا از نظر غیرت ضعیف گردد این خود یکى از رذائل خطرناک اخلاقى به شمار خواهد آمد.

در آیات قرآن اشاراتى به این مسئله دیده مى شود؛ ولى به طور صریح تر در روایات اسلامى آمده است؛ از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «إنّی لَغَیُورٌ وَاللّهُ عَزَّوَجَلَّ اغْیَرُ مِنّی وَ إنَّ اللّه تَعالى یُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الْغَیُورَ؛ من غیرتمندم و خدا از من غیورتر است و خدا بندگان غیورش را دوست دارد».(1)

ص: 381


1- کنزالعمّال، ج 3، ص 387، ح 7076.

در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است: «إنَّ الْغَیْرَةَ مِنَ الْإیمان؛ غیرت از ایمان است».(1) دلیل آن هم روشن است: ایمان، انسان را به حفظ ناموس و افتخارات و آیین خود دعوت مى کند، بنابراین غیرت جزء ایمان است.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «إنَّ اللّهَ غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیُورٍ وَ لِغَیْرَتِهِ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها؛ خدا غیور است و هر غیورى را دوست دارد و به دلیل غیرتش تمام کارهاى زشت را اعم از آشکار و پنهان تحریم کرده است».(2)

بنابر این روایت و بعضى از روایات دیگر، غیرت از اوصافى است که هم در خداى تعالى و هم در انسان ها وجود دارد البته با این تفاوت که غیرت در خداوند به معناى نهى از کارهاى زشت و ناپسند و در انسان ها به معناى دفاع از حریم خانواده و دین و آب و خاک است.

درباره غیرت، سخن بسیار است ولى این بحث را با حدیثى درباره «جعفر بن ابى طالب» پایان مى دهیم. در حدیثى آمده است که جبرئیل به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خبر داد که «جعفر بن ابى طالب» صفات برجسته اى در زمان جاهلیت داشت که خداوند به سبب آن از وى قدردانى کرد. «مِنْها عَدَمُ زِناهُ لِغَیْرَتِهِ، و کَعَدَمِ شُرْبِهِ لِعِزَّتِهِ، و کَعَدَمِ کِذْبِهِ لِشَرَفِهِ؛ از جمله این که به سبب غیرت، دامنش به بى عفتى آلوده نشد و به سبب حفظ عزتش هرگز شراب ننوشید و به سبب شخصیتش هرگز دروغ نگفت».(3)

ص: 382


1- کنزالعمّال، ج 3، ص 385، ح 7065.
2- کافى، ج 5، ص 535، ح 1.
3- شرح نهج البلاغه علّامه شوشترى، ج 14، ص 575.

گفتار حکیمانه 306

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

کَفَى بِالأَجَلِ حاَرِساً.

امام (علیه السلام) فرمود:

اجل و سرنوشت قطعى، براى حفظ انسان کافى است (و تا عمر به پایان نرسد هیچ حادثه اى نمى تواند انسان را از پاى درآورد).(1)

ص: 383


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکیمانه را پیش از مرحوم سیّد رضى، صدوق با اضافات فراوان، در ضمن داستانى در کتاب توحید آورده است. در تحف العقول نیز این کلام شریف با تفاوتى آمده است؛ نیز ابونعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء مى گوید: کسى به على (علیه السلام) عرض کرد: اجازه مى دهید ما پاسدار شما باشیم؟ حضرت فرمود: «حَرَسُ آمْرُءاً أَجَلُهُ؛ پاسدارِ هر کس اجل اوست». (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص239).
شرح و تفسیر: سرآمد مقدّر، حافظ انسان است!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته اى اشاره مى کند که توجه به آن انسان را در برابر حوادث سخت شجاعت مى بخشد، مى فرماید: «اجل و سرنوشت حتمى براى حفظ انسان کافى است»؛ (کَفَى بِالأَجَلِ حاَرِساً).

اشاره به این که هرکس سرنوشت حتمى معینى دارد و تا آن زمان فرانرسد جان او محفوظ است؛ اما هنگامى که فرمان نهایى رسید، هیچ کس و هیچ چیز نمى تواند در برابر آن مقاومت کند.

همان گونه که در سند این کلام شریف ذکر کردیم، مرحوم صدوق آن را در ضمن ماجرایى از جنگ صفین آورده است. طبق این روایت یکى از یاران على (علیه السلام) مى گوید: در روز صفین على (علیه السلام) در مقابل معاویه ایستاده بود و حتى شمشیر خود را از نیام درنیاورده بود. یکى از اصحابش عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! مراقب خویش باش، ما از این مى ترسیم که این مرد در حمله اى غافلگیرانه شما را از پاى درآورد. امام (علیه السلام) فرمود: درست است که او انسان بى دین و شقاوتمندى است ولى اجل و سرنوشت قطعى، براى حفظ انسان کافى است. هیچ کس نیست مگر این که فرشتگانى از سوى خدا مأمور حفظ او هستند تا در چاهى سقوط نکند یا دیوارى بر او فرود نیاید و یا مصیبت بد دیگرى دامن او را نگیرد تا اجلش فرارسد. هنگامى که اجل او فرارسید او را در مقابل حوادث

ص: 384

تنها مى گذارند. من نیز چنین هستم؛ هنگامى که اجلم فرارسد، شقى ترین امت مى آید و محاسنم را با خون سرم رنگین مى سازد. این وعده اى مسلم و کاملاً صدق است.(1)

شبیه همین کلام شریف به شکل دیگرى در حکمت 201 آمده بود. در این جا این سؤال پیش مى آید که اگر این سخن را بپذیریم باید تمام اقدامات احتیاطى را در برابر حوادث گوناگون و در مقابل دشمنان ترک کنیم؛ نه سپرى در جنگ لازم خواهد بود و نه درست کردن سنگر، نه وسایل اختفا و نه پرهیز از جاده هاى خطرناک و غذاهاى مشکوک، بلکه باید بگوییم تا سرآمد عمر ما نرسد هیچ چیز و هیچ کس نمى تواند به ما آسیبى برساند.

این مطلبى است که نه با تعلیمات قرآن و اسلام منطبق است و نه با منطق عقل. حتى قرآن مجید مى فرماید که به هنگام نمازِ خوف در برابر دشمن تا ناچار نشده اید وسایل حفاظتى خود (مانند سپر و زره و خود) را از خود دور نسازید.(2)

پیش از این در ذیل همان حکمت 201 و همچنین در جلد سوم، ذیل خطبه 62 پاسخى به این سؤال داده ایم. در این جا به کلامى که از علامه مجلسى (رحمه الله) در بحارالانوار یافتیم اشاره مى کنیم. او در پاسخ این سؤال چنین مى گوید: اوّلاً این درباره مواردى بوده است که مردم به اندک چیزى از حوادث مى ترسیدند و به احتمالات بعیده ترتیب اثر مى دادند. امام (علیه السلام) مى فرماید: به این گونه احتمالات و توهمات بعید اعتنا نکنند؛ تا اجل کسى فرانرسد از دنیا نمى رود.

ثانیاً ممکن است این از خصائص خود امام (علیه السلام) باشد، زیرا او طبق خبرى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به آن حضرت داده بود، زمان اجل خود را مى دانست و یقین

ص: 385


1- توحید صدوق، ص 264 (با تلخیص اندک).
2- نساء، آیه 102.

داشت که پیش از آن، حادثه اى او را تهدید نمى کند، از این رو مى فرمود: اجل من، حارس و نگهبان من است؛ ولى دیگران که چنین اطلاعى ندارند، از مواردى که خطر عقلایى دارد باید بپرهیزند و به حکم (وَ لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ)(1) خود را به خطر نیفکنند.

سپس به حدیثى از امام صادق (علیه السلام) اشاره مى کند که آن حضرت مى فرماید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خَمْسَةٌ لا یُسْتَجَابُ لَهُمْ أَحَدُهُمْ رَجُلٌ مَرَّ بِحَائِطٍ مَائِلٍ وَ هُوَ یُقْبِلُ إِلَیْهِ وَ لَمْ یُسْرِعِ الْمَشْیَ حَتَّى سَقَطَ عَلَیْهِ...؛ پنج گروهند که دعایشان مستجاب نمى شود: اوّل کسى است که از کنار دیوار کجى عبور مى کند در حالى که دیوار به سوى او خم شده و با این حال، سریع نمى گذرد تا دیوار بر او سقوط مى کند (این شخص اگر آهسته عبور کند و دعا کند خدایا! مرا حفظ کن، دعاى او مستجاب نمى شود)».(2)

به هرحال تفسیراوّل مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا ظاهر روایت عمومیت دارد.

ص: 386


1- بقره، آیه 195.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 150و 151، و ج 5، ص 105.

گفتار حکیمانه 307

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

یَنَامُ آلرَّجُلُ عَلَى الثُّکْلِ، وَ لاَ یَنَامُ عَلَى آلْحَرَبِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

انسان داغدار، خواب و آسایش دارد؛ اما کسى که مالش را ربوده اند خواب ندارد.(1)

سیّد رضى (رحمه الله) در تفسیر این کلام شریف مى گوید: مفهومش این است که انسان ممکن است بر قتل فرزندان خود صبر کند؛ اما درباره اموال ربوده شده اش صبر نخواهد داشت. (قَالَ الرَّضِیُّ: وَمَعْنى ذلِکَ أَنَّهُ یُصْبَرُ عَلى قَتْلِ الاْوْلادِ، وَ لایُصْبَرُ عَلى سَلَبِ الأَمْوالِ).

ص: 387


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، این کلام شریف را از کامل مبرد (متوفاى 285) که پیش از سیّد رضى مى زیسته نقل مى کند بى آن که اسم گوینده آن را ذکر کرده باشد. بعد از سیّد رضى، در غررالحکم آمُدى و مجمع الامثال میدانى آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 240).
شرح و تفسیر: داغ فرزند و داغ غارت اموال

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته اى اشاره مى کند که درباره غالب مردم صادق است، مى فرماید: «انسان داغدار و مصیبت زده خواب و آسایش دارد؛ اما کسى که مالش را به زور گرفته اند خواب ندارد»؛ (یَنَامُ آلرَّجُلُ عَلَى الثُّکْلِ، وَ لاَ یَنَامُ عَلَى آلْحَرَبِ).

«ثُکل» (بر وزن قُفل) به معناى مصیبت و ناراحتى، به سبب از دست دادن عزیزان است.

«حَرَب» (بر وزن طَرَف) به معناى غارت اموال است.

سیّد رضى؛ در تفسیر این کلام شریف مى گوید: «مفهومش این است که انسان ممکن است بر قتل فرزندان خود صبر کند؛ اما درباره اموال ربوده شده اش صبر نخواهد داشت»؛ (وَ مَعْنى ذلِکَ أَنَّهُ یُصْبَرُ عَلى قَتْلِ الاْوْلادِ، وَ لا یُصْبَرُ عَلى سَلَبِ الأَمْوالِ).

براى این سخن که به نظر مى رسد به صورت ضرب المثلى عمومى درآمده، دو تفسیر گفته شده است:

نخست این که انسان وقتى گرفتار مصیبتى مى شود، مثلاً عزیزى را از دست مى دهد، یقین دارد که بازنمى گردد و به همین دلیل به تدریج آرامش خود را بازمى یابد. در حالى که وقتى مالش را به ناحق ببرند هر زمان در فکر است که از طریقى بتواند آن را بازگرداند. به همین دلیل خواب و آرامش ندارد.

ص: 388

در تفسیر دیگرى گفته شده که این گفتار حکیمانه کنایه اى است از بسیارى از توده هاى مردم که دلبستگى آن ها به مال و ثروتشان حتى بیش از دلبستگى به فرزندان و عزیزانشان است و گاه حتى تا پاى جان براى نگهدارى اموالشان مى ایستند و این ضرب المثل فارسى که مى گویند: «مال است نه جان تا بتوان آسان داد»، شاهد بر آن است.

بعضى نیز گفته اند که از دست دادن عزیزان نه تنها سبب ذلت انسان نمى شود بلکه دوستان و علاقه مندان، چنین شخصى را عزیز مى دارند و احترام مى کنند تا مصیبت خود را فراموش کند؛ ولى غارت اموال و ربودن آن به وسیله زورمندان غاصب نوعى ذلت براى انسان است، از این رو انسان نمى تواند آن را تحمل کند.

در این جا مناسب است به داستانى مربوط به قتل «معلى بن خنیس» به دست حاکم مدینه «داود بن على» و گفت وگویى که میان او و امام صادق (علیه السلام) رد و بدل شد اشاره کنیم. علامه مجلسى؛ در جلد 47 بحارالانوار در شرح حالات آن حضرت از کتاب مناقب ابن شهرآشوب روایتى نقل مى کند که هفت نفر از روات آن را ذکر کرده اند: هنگامى که داود بن على (فرماندار مدینه) معلى بن خنیس را (که از یاران امام صادق (علیه السلام) بود) به قتل رساند و اموالش را گرفت، امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: دوست مرا کشتى و اموالش را گرفتى، آیا نمى دانى که انسان ممکن است بر مصیبت صبر کند؛ ولى در برابر غارت صبر نمى کند؟ به خدا سوگند! تو را نفرین خواهم کرد.

داود به صورت استهزاء گفت: مرا به نفرینت تهدید مى کنى؟ امام (علیه السلام) (چیزى نگفت و) به خانه خود بازگشت و آن شب پیوسته مشغول عبادت و قیام و قعود بود. داود پنج نفر از مأموران خود را فرستاد و گفت: او را نزد من آورید. اگر خوددارى کرد سر او را براى من بیاورید. آن ها نزد امام (علیه السلام) آمدند در حالى که امام (علیه السلام) مشغول نماز بود. گفتند: داود شما را فراخوانده است. فرمود: اگر نیایم

ص: 389

چه مى شود؟ گفتند: دستور خاصى به ما داده است. امام (علیه السلام) فرمود: بازگردید که براى دنیا و آخرت شما بهتر است. آن ها خوددارى کردند و گفتند: حتماً باید بیایى. امام (علیه السلام) دست ها را به سوى آسمان بلند کرد و سپس بر شانه هاى خود گذاشت و آن ها را گشود و دعا کرد و با انگشت اشاره خود اشاره نمود. آن ها مى گویند: شنیدیم که مى فرمود: همین ساعت، همین ساعت.

ناگهان فریادى بلند شد. امام (علیه السلام) به آن ها فرمود: رئیس شما مرد. آن ها برگشتند. جریان را از امام (علیه السلام) سؤال کردند، فرمود: او فرستاده بود گردن مرا بزنند من به اسم اعظم پروردگار او را نفرین کردم. خداوند فرشته اى را فرستاد که با سلاح، ضربه اى به او زد و او را کشت.(1)

ص: 390


1- بحارالانوار، ج 47، ص 177، ح 24.

گفتار حکیمانه 308

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَوَدَّةُ آلاْبَاءِ قَرَابَةٌ بَیْنَ آلأَبْنَاءِ، وَ آلْقَرَابَةُ إِلَى آلْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ مِنَ آلْمَوَدَّةِ إِلَى آلْقَرَابَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

دوستى در میان پدران به منزله خویشاوندى در میان فرزندان است و خویشاوندى، به دوستى نیازمندتر است تا دوستى به خویشاوندى (خویشاوندان زمانى خویشاوند محسوب مى شوند که دوست باشند).(1)

ص: 391


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب، تنها کسى را که این گفتار حکیمانه را از امام (علیه السلام) در کتاب خود نقل کرده، ابن طلحه شافعى(متوفاى 652) در کتاب مطالب السؤول مى داند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 240). اضافه مى کنیم: مرحوم آمُدى در غررالحکم همین حدیث شریف را به صورت دیگرى آورده است: «مَوَدَّةُ الاْباءِ نَسَبٌ بَیْنَ الاْبْناءِ». (غررالحکم، کلمه 9342).
شرح و تفسیر: برترى دوستى بر خویشاوندى

امیر مؤمنان على (علیه السلام) دو نکته مهم را که با یکدیگر ارتباط دارند بیان فرموده، نخست مى گوید: «دوستى در میان پدران به منزله خویشاوندى در میان فرزندان است»؛ (مَوَدَّةُ آلاْبَاءِ قَرَابَةٌ بَیْنَ آلأَبْنَاءِ).

اشاره به این که پدران، دوستى با دوستان خود را براى فرزندان به ارث مى گذارند و فرزندانشان به قدرى به هم نزدیک مى شوند که گویى با هم برادرند و بسیار دیده شده است که پدرانِ یکدیگر را عمو خطاب مى کنند.

البته این سخن در جوامعى صادق است که عواطف در آن کمرنگ نشده و فرزندان، به جز اموال پدران، عواطف آن ها را نیز به ارث مى برند.

از بعضى روایات نیز استفاده مى شود که مودت و دوستى طولانى به منزله قرابت است. امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى فرماید: «مَوَدَّةُ عِشْرِینَ سَنَةً قَرَابَةٌ؛ دوستى بیست سال، خویشاوندى است».(1)

در جمله دوم به این نکته اشاره مى فرماید که «خویشاوندى، به دوستى نیازمندتر است تا دوستى به خویشاوندى»؛ (وَ آلْقَرَابَةُ إِلَى آلْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ مِنَ آلْمَوَدَّةِ إِلَى آلْقَرَابَةِ).

ص: 392


1- بحارالانوار، ج 71، ص 175، ح 8.

یعنى خویشاوندان هنگامى ارزش دارند که داراى محبت باشند و هر چه پیوند خویشاوندى نزدیک تر باشد، مودت و دوستى بیشترى لازم دارد. در حالى که دوستى و محبت نیازى به خویشاوندى ندارد؛ ممکن است افراد سال ها با هم دوست باشند و هیچ رابطه خویشاوندى اى بین آن ها نباشد. با توجه به این توضیحات، برترى دوستى و محبت بر خویشاوندى ثابت مى شود.

ضرب المثل معروفى است که به کسى گفتند: دوستت را بیشتر دوست دارى یا برادرت را؟ گفت: برادرى را دوست دارم که با من دوست باشد.

بنابراین هر دو جمله رابطه دوستى و خویشاوندى را بیان مى کند؛ جمله اول به گونه اى و جمله دوم به گونه اى دیگر.

مرحوم محقق کمره اى این کلام حکیمانه را به شعر فارسى درآورده، مى گوید:

مِهر پدران براى اولاد *** باشد چو نَسَب شعار و پیوند

خویشى به مودت است محتاج *** بیش از خود دوستى به پیوند(1)

نکته: وراثتِ دوستى

مى دانیم که اسلام آیین محبت و مودت است و قرآن پیوسته خدا را به رحمانیت و رحیمیت مى ستاید. واژه رحمت صدها بار در قرآن به کار رفته و در نمازهاى روزانه حداقل بیش از 60 بار خدا را به رحمت و رحمانیت یاد مى کنیم، تا آن جا که محبت به عنوان میراث گران بهایى از پدران به فرزندان مى رسد.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ثَلاثٌ یُطْفینَ نُورَ الْعَبْدِ: مَنْ قَطَعَ

ص: 393


1- منهاج البراعة، ج 21، ص 397.

أوِدَّاءَ أَبیهِ، وَ غَیَّرَ شَیْبَتَهُ، وَ رَفَعَ بَصَرَهُ فِى الْحُجُراتِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُؤْذَنَ لَهُ؛ سه چیز است که نور (ایمان) بندگان را خاموش مى کند: کسى که با دوستان پدرش قطع رابطه کند و محاسن سفید خود را تغییر دهد (اشاره به این که به هنگام پیرى بعضى کارهاى سبک سرانه جوانى و کودکى را انجام دهد) و به داخل خانه هاى دیگران بدون این که اجازه اى به او دهند نگاه کند».(1)

بنابراین نه تنها انسان دوستان قدیم خود را نباید فراموش کند و در حیات و ممات به یاد آن ها باشد و به آن ها خدمت کند، بلکه اگر پدرش نیز دوستى داشته، بعد از پدر، جانشین او شود و با دوستش همان محبتى را داشته باشد که پدرش داشته است.

به خصوص به هنگام فراز و نشیب هاى زندگى که دوستان از نظر موقعیت اجتماعى متفاوت مى شوند نباید این تفاوت سبب فراموشى دوستان قدیم شود بلکه نباید تفاوت مقام، ثروت، علم یا سایر امتیازهاى فردى و اجتماعى مانعى در این راه ایجاد کند و اگر تمام پیوندهاى سابق را نمى تواند نگه دارد لااقل بخشى از آن را حفظ کند.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إذا کانَ لَکَ صَدیقٌ فَوُلِّیَ وِلایَةً فَأَصَبْتَهُ عَلَى الْعُشرِ مِمّا کانَ لَکَ عَلَیْهِ قَبْلَ وِلایَتِهِ، فَلَیْسَ بِصَدیقِ سُوءٍ؛ اگر دوست تو حکومت و ریاستى پیدا کند و حداقل یک دهم پیوند سابق را با تو حفظ کند دوست بدى نیست».(2)

توجه داشته باشید که نمى فرماید دوست خوبى است، مى فرماید دوست بدى نیست، دوست خوب و کامل العیار آن است که صددرصد رابطه مودت گذشته را

ص: 394


1- بحارالانوار، ج 71، ص 264، ح 1.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 176، ح 10.

حفظ کند و مال و مقام، او را دگرگون نسازد. البته باید توجه داشت کسانى که به مقام والایى مى رسند اشتغالات و گرفتارى هاى آن ها نسبت به سابق بیشتر مى شود و نمى توان انتظار داشت تمام کارهایى را که در سابق درباره دوستان خود انجام مى داد، اکنون نیز انجام دهد و شاید به همین دلیل امام (علیه السلام) آن ها را معذور مى دارد که لااقل یک دهم پیوند محبت سابق را حفظ کنند.

ص: 395

ص: 396

گفتار حکیمانه 309

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

اِتَّقُوا ظُنُونَ آلْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى جَعَلَ آلْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

از فراست و گمان افراد باایمان برحذر باشید، زیرا خدا حق را بر زبان (و فکر) آن ها قرار داده است.(1)

ص: 397


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: این سخن در واقع از کلام پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گرفته شده است که در جایى مى فرماید: «إنّ للهِ عِباداً یَعْرِفُونَ النّاسَ بِالتَّوَسُّمِ» و در جاى دیگر مى فرماید: «اتَّقُوا فِراسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُیَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ». سپس مى افزاید: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوتى آمده و در ربیع الابرار زمخشرى و روض الاخیار محمد بن قاسم (متوفاى 940) نیز ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص240).
شرح و تفسیر: فراست مؤمن

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه نکته اى درباره افراد باایمان بیان کرده است، مى فرماید: «از فراست و گمان افراد باایمان برحذر باشید، زیرا خدا حق را بر زبان (و فکر) آن ها قرار داده است»؛ (اِتَّقُوا ظُنُونَ آلْمُؤْمِنِینَ، فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى جَعَلَ آلْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ).

به یقین قلب مؤمن همچون آیینه صاف و بى زنگارى است که چهره حقایق در آن منعکس مى شود و به همین دلیل گاه از آینده و از امور پنهانى موجود آگاه مى شوند. این سخن شبیه چیزى است که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در سند این حکمت نقل شد که مى فرماید: «إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً یَعْرِفُونَ النَّاسَ بِالتَّوَسُّمِ؛ خدا بندگانى دارد که مردم را با هشیارى خاص خودمى شناسند و از خفایاى کار آن ها باخبر مى شوند»(1) و در جاى دیگر مى فرماید: «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُوْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ از فراست و هشیارى افراد باایمان بپرهیزید، چرا که آن ها با نور خدا نگاه مى کنند».(2)

هدف از بیان این مطلب آن است که افراد، در پنهانى نیز کارهاى خلاف انجام ندهند، زیرا دوستان باایمان آن ها که با نور الهى نگاه مى کنند ممکن است از آن باخبر شوند و آبرویشان نزد آن ها بریزد.

ص: 398


1- بحارالانوار، ج 24، ص 123.
2- بحارالانوار، ج 65، ص 355.

نیز مى تواند اشاره به این نکته باشد که از توطئه کردن درباره مؤمنان بپرهیزید زیرا ممکن است آن ها از چهره و حرکات شما به توطئه هایتان پى ببرند و ترفندها را نقش بر آب کنند و شکست توأم با ذلت نصیبتان گردد.

این گفتار حکیمانه را بارها در زندگى خود نیز تجربه کرده ایم که افراد باایمان و پرهیزکار، فراست فوق العاده اى دارند و از نقشه هاى پنهانى آگاه مى شوند.

بعضى از فقهاى اهل سنت تا آن جا دراین باره پیش رفته اند که گفته اند: از طریق فراست و هشیارى مى شود براى اثبات حق در مقام قضاوت استفاده کرد. از «ابن قیّم» نقل شده است که کتاب مخصوصى در این باره تألیف کرده و نام آن را «الطرق الحکمیة او الفراسة المرضیة» نهاده است.

ولى از نظر فقه امامیه مسلم است که با حدث و تخمین، هر چند قوى باشد نمى توان داورى کرد و قاضى فقط باید به مرحله علم و یقین برسد تا بتواند حکم کند و ما معتقدیم که قاضى در صادر کردن حکم حتى به هر علم و یقینى هم نمى تواند قناعت کند، بلکه باید علم و یقینى باشد که از مبادى حسّیه یا مبادى قریب به حس حاصل شده، همان گونه که در قضاوت هاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) وارد شده است.

شاید سؤال شود که قرآن مجید بارها ظن و گمان را بى اعتبار شمرده و مى فرماید: (إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً)؛ «ظن و گمان، انسان را هرگز از حق بى نیاز نمى کند».(1)

همین سؤال در علم اصول نیز درباره حجیت ظن خاص و عام و تقابل آن با این آیات قرآنى مطرح شده و پاسخ داده اند که مراد از آیات پیش گفته اوهام و گمان هاى بى پایه اى است که مشرکان و غیر مشرکان براى خود درست

ص: 399


1- یونس، آیه 36.

مى کردند و بر اساس آن گاهى فرشتگان را دختران خدا مى دانستند و گاه حلال و حرام هایى درست مى کردند و به خدا نسبت مى دادند؛ اما گمان هایى که پایه و اساس داشته باشد و از نور الهى سرچشمه گیرد، حساب جداگانه اى دارد، هر چند مؤمنان با این گمان ها درباره کسى قضاوت قطعى نمى کنند؛ اما به وسیله آن احتیاطات لازم را رعایت مى کنند مبادا صدمه اى از دشمن به آن ها یا جامعه اسلامى برسد.

شایان توجه است که در روایتى ذیل آیه شریفه (إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِینَ)؛ «در این سرگذشت (عبرت انگیز) نشانه هایى است براى هشیاران»(1) که خداوند آن را بعد از ذکر آیات مربوط به قوم لوط (علیه السلام) و عذاب آن ها فرموده، امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «متوسمین، امامان هستند».(2) و از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الْمُتَوَسِّمَ وَ أَنَا مِنْ بَعْدِهِ وَ الأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِی الْمُتَوَسِّمُونَ؛ متوسم، پیامبر بود و بعد از او منم و امامان از دودمان من».(3)

روشن است که منظور از این روایات، تخصیص دادن مفاد آیه به امامان (علیهم السلام) نیست، بلکه آن ها مصداق اتَم و اکمل آن بوده اند؛ مانند بسیارى از تفسیرهاى دیگرى که در ذیل آیات قرآن آمده است.

ص: 400


1- حجر، آیه 75.
2- کافى، ج 1، ص 218، ح 1.
3- کافى، ج 1، ص 218، ح 5.

گفتار حکیمانه 310

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لا یَصْدُقُ إِیمَانُ عَبْدٍ، حَتَّى یَکُونَ بِمَا فِی یَدِ آللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ کس در ادعاى ایمان، صادق نیست مگر این که به آنچه نزد خداست (از پاداش هاى مادى و معنوى) نسبت به آنچه نزد خودش هست مطمئن تر باشد (تا جایى که آنچه را دارد سخاوتمندانه مى دهد تا عوضش را از خدا بگیرد).(1)

ص: 401


1- سند گفتار حکیمانه: مؤلف مصادر نهج البلاغه، ضمن این که این سخن را برگرفته از کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى داند - که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد - ، آن را طى داستان عبرت آموزى از کتاب مروج الذهب (که مؤلف آن مسعودى متوفاى 303 است و پیش از سیّد رضى مى زیسته است) از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص241). افزون بر این متقى هندى نیز در کتاب کنزالعمّال آن را با سند خود آورده است. (کنزالعمّال، ج 5،ص 572، ح 16976).
شرح و تفسیر: از نشانه هاى اصلى ایمان

امام (علیه السلام) در این گفتار شریف خود به یکى از نشانه هاى مهم ایمان اشاره کرده، مى فرماید: «هیچ کس در ادعاى ایمان، صادق نیست مگر این که به آنچه نزد خداست (از پاداش هاى مادى و معنوى) نسبت به آنچه نزد خودش مطمئن تر باشد. (تا جایى که آنچه را دارد سخاوتمندانه مى دهد تا عوضش را از خدا بگیرد)»؛ (لا یَصْدُقُ(1) إِیمَانُ عَبْدٍ، حَتَّى یَکُونَ بِمَا فِی یَدِ آللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ).

اشاره به این که خدا از یک سو رزق بندگان خود را تضمین کرده و از سوى دیگر وعده داده است که با انفاق، انسان چیزى را از دست نمى دهد، بلکه خدا پاداشى بیشتر در جنبه هاى مادى و معنوى به او مى بخشد. در آیه 268 سوره بقره مى خوانیم: (الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَ فَضْلا وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ «شیطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهیدستى مى دهد؛ و به فحشا (و زشتى ها) امر مى کند؛ ولى خدا وعده «آمرزش» و «فزونى»

ص: 402


1- در تعدادى از نسخ این روایت در نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه «لا یُصَدَّق» به صورت فعل مجهول از باب تفعیل آمده است و مفهومش این است که ایمان انسان مورد قبول واقع نمى شود تا این که به آنچه نزد خداست نسبت به آنچه نزد خودش هست مطمئن تر باشد. در حالى که در نسخ دیگرى مانند نسخه حاضر به صورت فعل معلوم ثلاثى آمده و مفهومش این است که ایمان انسان توأم با صدق و راستى نیست مگر این که به آنچه نزد خداست... و نسخه اول مناسب تر به نظر مى رسد.

به شما مى دهد؛ و خدا قدرتش وسیع، و (به هر چیز) داناست (به همین دلیل، به وعده هاى خود وفا مى کند)».

همان گونه که در بیان اسناد این حدیث شریف اشاره شد، «مسعودى» در مروج الذهب آن را در لابه لاى حدیث عبرت آموزى نقل مى کند و آن این که شخص سائلى نزد امام امیرمؤمنان (علیه السلام) آمد و تقاضایى کرد. حضرت به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود: به مادرت بگو یک درهم به او بدهد. امام حسن (علیه السلام) عرض کرد: ما شش درهم داریم که براى خرید آرد گذاشته ایم. امیرمؤمنان فرمود: «لا یَکُونُ الْمُؤمِنُ مُؤمِناً حَتّى یَکُونَ بِما فِی یَدِ اللهِ أوْثَقُ مِنْهُ بِما فی یَدِهِ». سپس دستور داد هر شش درهم را به آن سائل بدهند. اندکى بعد امیرمؤمنان (علیه السلام) از کنار مردى مى گذشت که شترى را در معرض فروش گذاشته بود. امام (علیه السلام) آن را به صد و چهل درهم خرید و فرمود: بعد از هشت روز وجه آن را مى پردازم (و فروشنده قبول کرد). هنوز حضرت طناب آن حیوان را باز نکرده بود که مردى از آن جا گذشت در حالى که شتر، عقال شده بود و نشسته بود. به امام (علیه السلام) عرض کرد: این شتر را چند مى فروشى؟ امام (علیه السلام) فرمود: دویست درهم. عرض کرد: خریدم. و قیمت آن را نقداً پرداخت. امام (علیه السلام) صد و چهل درهم را به فروشنده اولى داد و شصت درهم باقى مانده را به فاطمه (علیها السلام) سپرد. فاطمه (علیها السلام) عرض کرد: از کجا این شصت درهم فراهم شد؟ حضرت فرمود: این تصدیق چیزى است که پدرت از سوى خدا آورده است: (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا)؛ «کسى که حسنه اى انجام دهد خداوند ده برابر به او مى دهد».(1)

بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند «شیخ محمد عبده» و سپس «مغنیه» در فى ظلال، این کلام شریف را به پاداش هاى معنوى تفسیر کرده و گفته اند: منظور از «بِما فِی یَدِ اللهِ» ثواب هایى است که خدا براى کار خیر تعیین کرده و جمله

ص: 403


1- انعام، آیه 160؛ مروج الذهب، ج 4، ص 434. همین روایت با تغییرات مختصرى در کتب دیگر آمده است.

«لا یَصْدُقُ إیمانُ عَبْدٍ» اشاره به این است که تا انسان، ایمان به روز جزا و پاداش هاى الهى در آن روز نداشته باشد مؤمن واقعى نیست.

البته ممکن است کلام امام (علیه السلام) شامل هر دو باشد؛ هم پاداش هاى مادّى و هم پاداش هاى معنوى؛ ولى منحصر ساختن آن به پاداش هاى معنوى، افزون بر این که با اطلاق کلام امام (علیه السلام) ناسازگار است، باحدیثى که در شأن ورود این سخن شریف آمد نیز سازگار نیست، بنابراین چه بهتر که ما معناى کلام امام (علیه السلام) را محدود به یک جنبه نکنیم و معتقد باشیم که هم جنبه هاى مادى را شامل مى شود و هم جنبه هاى معنوى را.

از جمله قرائنى که شهادت مى دهد مفهوم کلام امام (علیه السلام) اختصاص به جنبه هاى معنوى ندارد حدیثى است که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده و نویسنده کتاب مصادر، کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) را مأخوذ از آن مى داند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) طبق این حدیث مى فرماید: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَتْقَى النَّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَغْنَى النَّاسِ فَلْیَکُنْ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ؛ کسى که دوست دارد پرهیزکارترین مردم باشد توکل بر خدا کند و کسى که دوست دارد غنى ترین مردم باشد، به آنچه نزد خداى متعال است نسبت به آنچه در دست خودش است، مطمئن تر باشد».(1)

آیه شریفه اى نیز که آوردیم - که هم وعده آمرزش مى دهد و هم وعده فضل - تأیید مى کند که کلام امام (علیه السلام) از نظر جهات مادى و معنوى مفهوم عامى دارد.

گفتنى است که «ما»ى موصوله در جمله «بما فى یده» مفهوم وسیعى دارد و فقط شامل اموال نیست، بلکه هرگونه امکانات را از نظر مقام و موقعیت اجتماعى و قوت و قدرت دربر مى گیرد و اعلام مى دارد که آنچه در دست داریم از اموال و ثروت ها و مقام ها و قدرت ها، نباید بیش از آنچه نزد خداست مورد علاقه و اعتماد باشد. اگر از آن ها در راه خدا بگذرید، خداوند بهتر از آن را فراهم خواهد ساخت.

ص: 404


1- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 400، ح 5858 ؛ بحارالانوار، ج 68، ص 138، ح 22.

گفتار حکیمانه 311

اشاره

وَ قالَ (علیه السلام): لأَنَسِ بْنِ مالِکٍ، وَ قَدْ کانَ بَعَثَهُ إِلى طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ لَمّا جاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ یُذَکِّرُهُما شَیْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فی مَعناهُما، فَلَوى عَنْ ذلِکَ، فَرَجَعَ إِلَیْهِ، فَقَالَ: إِنِّی أُنْسِیتُ ذلِکَ آلأَمْرَ،

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَضَرَبَکَ آللّهُ بِهَا بَیْضَاءَ لاَمِعَةً لاَتُوَارِیهَا آلْعِمَامَةُ.

هنگامى که امام (علیه السلام) وارد بصره شد انس بن مالک را خواست تا نزد طلحه و زبیر برود و آنچه را که از پیامبر (صلی الله علیه و آله) درباره آن ها شنیده بود (منظور پیشگویى پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درباره ظلم آن ها به على (علیه السلام) است) به آن ها یادآورى کند (تا از مخالفت خود با على (علیه السلام) خوددارى کنند). انس از این مأموریت سرپیچى کرد و به نزد امام (علیه السلام) برگشت و گفت: من آن را فراموش کرده ام.

امام (علیه السلام) فرمود:

اگر دروغ مى گویى خدا تو را به سفیدى آشکارى (پیسى) مبتلا کند آن گونه که حتى عمامه نتواند آن را بپوشاند.(1)

ص: 405


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: داستان نفرین انس بن مالک توسط على (علیه السلام) و مبتلا شدن او به بیمارى برص و پیسى را ابن قتیبه دینورى (متوفاى 276) در کتاب المعارف نقل کرده و قابل توجه این که او به على (علیه السلام) چندان علاقه اى نداشت. همچنین ابونعیم اصفهانى (متوفاى 430) آن را در حلیة الاولیاء آورده و بعد از سیّد رضى، ثعالبى در لطائف المعارف آن را ذکر کرده. سپس مى افزاید: علامه امینى (رحمه الله) درکتاب الغدیر در جلد اول، مدارک قابل ملاحظه اى براى این حدیث شریف آورده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 242). اضافه مى کنیم که «محمّد بن جریر طبرى شیعى» (از علماى قرن چهارم) در کتاب مسترشد، ص 647 آن را آورده است.

سیّد رضى مى گوید: منظور امام (علیه السلام) بیمارى برص است و چیزى نگذشت که لکه هاى سفید برص در سر و صورت او نمایان گشت و از آن پس هیچ کس او را بى نقاب نمى دید. (قالَ الرَّضِیُّ: یَعْنِی الْبَرَصَ، فَأَصابَ أَنَساً هذَا الدّاءُ فیما بَعْدُ فی وَجْهِهِ، فَکانَ لا یُرى إلّا مُبَرْقَعاً).

ص: 406

شرح و تفسیر: کیفر کتمان حقیقت!

«امام (علیه السلام) این سخن را زمانى بیان کرد که به بصره آمده بود و «انس بن مالک» را فراخواند و به او مأموریت داد که به سوى طلحه و زبیر برود و چیزى را که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره آن ها شنیده بود بیان کند (اشاره به جمله اى است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درباره آن دو فرموده بود که «شما به زودى با على جنگ خواهید کرد در حالى که ظالمید؛ إِنَّکُما سَتُقاتِلانِ عَلِیّآ وَ أنْتُما لَهُ ظالِمانِ») انس از این کار خوددارى کرد و نزد حضرت آمد و عرض کرد: من آن سخن را فراموش کرده ام»؛ (وَ قالَ (علیه السلام) : لأَنَسِ بْنِ مالِکٍ، وَ قَدْ کانَ بَعَثَهُ إِلى طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ لَمّا جاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ یُذَکِّرُهُما شَیْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فی مَعناهُما، فَلَوى عَنْ ذلِکَ، فَرَجَعَ إِلَیْهِ فقال: إِنِّی أُنْسِیتُ ذلِکَ آلأَمْرَ).

امام (علیه السلام) فرمود: «اگر دروغ مى گویى، خدا تو را به سفیدى آشکارى (بیمارى برص) مبتلا کند آن گونه که عمامه نتواند آن را بپوشاند»؛ (فقال (علیه السلام): إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَضَرَبَکَ آللّهُ بِهَا بَیْضَاءَ لاَمِعَةً لاَتُوَارِیهَا آلْعِمَامَةُ).

«لَوى» از ریشه «لىّ» به معناى تاخیر انداختن است.

«لامِعَةً» به معناى روشن و آشکار است.

«لا تُوارِیها» یعنى آن را نمى پوشاند.

سیّد رضى (رحمه الله) در تفسیر واژه «بَیْضاءَ لامِعَةً» مى گوید: «منظور امام بیمارى برص و پیسى است و چیزى نگذشت که انس گرفتار این بیمارى در صورتش

ص: 407

شد به گونه اى که همواره (از خجالت و شرمندگى) نقاب مى زد»؛ (قالَ الرَّضِیُّ: یَعْنِی الْبَرَصَ، فَأَصابَ أَنَساً هذَا الدّاءُ فیما بَعْدُ فی وَجْهِهِ، فَکانَ لا یُرى إلّا مُبَرْقَعاً).

مورّخان و محدثان در شرح کلام مورد بحث، داستان را متفاوت نقل کرده اند. بعضى ماجرا را همانند مرحوم سیّد رضى نقل کرده و آن را مربوط به مأموریتى مى دانند که على (علیه السلام) به انس بن مالک براى بازگویى گفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله) درباره طلحه و زبیر داد؛ ولى از آن مشهورتر چیزى است که ابن ابى الحدید نقل کرده و بسیارى از مورخان و محدثان با او موافق اند و آن این که امام (علیه السلام) در سرزمین «وحبه» در کوفه جمعى از مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم! چه کسى این سخن را از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به هنگام بازگشت از حجة الوداع شنیده است که فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعِلَیٌّ مَوْلاهُ اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ؟» (اشاره به داستان غدیر و خطبه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در آن روز است) جمعى برخاستند و گواهى دادندکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنین فرمود. امام رو به انس بن مالک (خادم مخصوص پیامبر (صلی الله علیه و آله)) کرد و فرمود: تو که در آن جا حاضر بودى چرا گواهى نمى دهى؟ انس عرض کرد: اى امیرمؤمنان! سن من زیاد شده وآنچه فراموش کرده ام بیش از آن است که در خاطر دارم. امام (علیه السلام) فرمود: اگر دروغ مى گویى خداوند تو را به بیمارى پیسى مبتلا سازد آن گونه که عمامه نیز آن را نپوشاند. چیزى نگذشت که نفرین امام (علیه السلام) در حق او مستجاب شد و به این بیمارى مبتلا گشت.(1)

مرحوم خطیب در مصادر بعد از اشاره به کلام ابن ابى الحدید مى گوید: این نقل موافق مشهور است و در بسیارى از کتب معتبره آمده است. سپس براى اطلاع بیشتر درباره این قضیه به جلد اوّل کتاب نفیس الغدیر (نوشته علامه امینى) ارجاع مى دهد.(2)

روایت سومى نیز در این زمینه هست که رخداد پیش گفته را مربوط به داستان

ص: 408


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 217.
2- مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 242.

«طیر مشوى» (مرغ بریان) مى داند. ماجرا از این قرار است که شخصى مرغ بریانى براى رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هدیه فرستاد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عرضه داشت: خداوندا! محبوب ترینِ خَلقَت را بفرست تا با من از این غذا بخورد. على (علیه السلام) آمد؛ ولى انس بن مالک، خادم مخصوص پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هنگامى که على (علیه السلام) اجازه ورود خواست گفت: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فعلاً گرفتار است. او دوست داشت مردى از قوم خودش بیاید و با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم غذا شود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) بار دیگر همان دعا را تکرار کرد. على (علیه السلام) آمد و اجازه خواست و باز انس همان پاسخ را گفت. در مرتبه سوم صداى امام (علیه السلام) بلند شد و فرمود: چه چیزى پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را به خود مشغول ساخته که مرا نمى پذیرد؟ صداى على (علیه السلام) به گوش رسول الله (صلی الله علیه و آله) رسید. فرمود: اى انس! چه کسى بر در است؟ گفت: على بن ابى طالب. فرمود: اجازه بده وارد شود. هنگامى که امیرمؤمنان (علیه السلام) خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) رسید حضرت فرمود: اى على! من سه بار از خداوند تقاضا کردم که محبوب ترینِ خلقش را نزد من بفرستد تا با من از این مرغ بریان تناول کند اگر در مرتبه سوم نیامده بودى نام تو را مى برم و از خدا مى خواستم تو را بفرستد. على (علیه السلام) عرض کرد: اى رسول خدا! من سه بار آمدم و در هر سه بار انس مانع شد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اى انس! چرا چنین کردى؟ عرض کرد: دوست داشتم که مردى از قوم من بیاید. (این ماجرا گذشت) هنگامى که یوم الدار (روز برگزارى شوراى شش نفرى عمر براى تعیین خلیفه بعد از او) فرارسید، على (علیه السلام) ویژگى هاى خود را بیان کرد، انس مى گوید: على (علیه السلام) از من درباره آن داستان گواهى خواست. من آن را کتمان کردم و گفتم: آن جریان را فراموش کرده ام. على (علیه السلام) دست به سوى آسمان بلند کرده و عرضه داشت: خداوندا! انس را به بیمارى آشکارى (بیمارى برص) مبتلا ساز که نتواند آن را از مردم مخفى کند.

انس مدتى بعد به این بیمارى مبتلا شد.(1) از او سؤال کردند، گفت: این نتیجه

ص: 409


1- بحارالانوار، ج 38، ص 353.

همان نفرین على بن ابى طالب است. و بعد از ذکر داستان طیر مشوى، عمامه خود را کنار زد و سفیدى برص را نشان داد.(1)

و مطابق روایتى او پیوسته عامه اى بر سر مى گذاشت (به گونه اى که بخشى از صورت او را مى پوشاند).

سید حمیرى (متوفاى 173) این جریان تاریخى را به شعر درآورده است:

لَمّا أَتَی بالخَیَرِ الاْنْبَلِ *** فی طائِرٍ أُهْدِی إلَى الْمُرْسَلِ

سَفینَةٌ مَکَّنَ فِی رُشْدِهِ *** وَ أنَسٌ خانَ وَ لَمْ یَعْدِلِ

فی رَدِّهِ سَیِّدَ کُلِّ الْوَرى *** مَوْلاهُمُ فِی الْمُحْکَمِ الْمُنْزَلِ

فَصَدَّهُ ذُو الْعَرْشِ عَنْ رُشْدِهِ *** وَ شَأنَهُ بِالْبَرَصِ الاْنْکَلِ(2)

آیا در روایت باارزشى درباره مرغ (بریانى) که براى پیغمبر مرسل به عنوان هدیه فرستاده شد نیامده است؟

داستانى که همچون یک کشتى نجات در مسیر خود حرکت مى کرد؛ ولى انس خیانت کرد؛ اما نتوانست او را از این که آقاى تمام جهانیان باشد بازگرداند.

مولایى که در قرآن مجید به مقام او اشاره شده است.

خداوند صاحب عرش، او را (انس را) از مقصدش بازداشت و او را به بیمارى برص زشتى مبتلا کرد.

جالب این که این داستان را که در آن دو فضیلت مهم درباره على (علیه السلام) آمده است - همان گونه که اشاره شد - جمعى از اهل سنت در کتاب هاى خود نقل کرده اند و در بسیارى از مسانید و صحاح آن ها - به گفته مرحوم خطیب در مصادر - آمده است و همان گونه که گفتیم علامه امینى؛ شرح مبسوط آن را در جلد اوّل کتاب الغدیر آورده است.

ص: 410


1- امالى صدوق، ص 655، ح 3.
2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 283.

گفتار حکیمانه 312

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى آلْفَرَائِضِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

دل ها (ى انسان ها) گاه روى مى آورد (و پرنشاط است) و گاه پشت مى کند (و بى نشاط است) آن گاه که روى مى آورد آن را به انجام نوافل و مستحبات نیز وادار سازید و آن گاه که پشت مى کند و بى نشاط است تنها به انجام فرائض و واجبات قناعت کنید.(1)

ص: 411


1- سند گفتار حکیمانه: تنها سند دیگرى که مرحوم خطیب براى این گفتار حکیمانه نقل مى کند کتاب غررالحکم آمُدى است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 243). افزون بر این در کتاب مشکاة الانوار طبرسى، ص 447 و عوالى اللئالى ابن ابى جمهور أحسایى، ج 3،ص 295، ح 67 نیز آمده است، و قابل توجه است که در کتاب شریف کافى حدیثى به همین مضمون با کمى تفاوت از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است. (کافى، ج 3، ص 454، ح 16).
شرح و تفسیر: وظیفه ما در حال نشاط و عدم نشاط

امام (علیه السلام) ، مى فرماید: «دل ها (ى انسان ها) گاه روى مى آورد (و پرنشاط است) و گاه پشت مى کند (و بى نشاط است) آن گاه که روى مى آورد آن را به انجام نوافل و مستحبات نیز وادار سازید و آن گاه که پشت مى کند و بى نشاط است تنها به انجام فرائض و واجبات قناعت کنید»؛ (إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى آلْفَرَائِضِ).

بدون شک، انسان حالات مختلف و متفاوتى دارد و در هر یک از این حالات باید موافق آن گام بردارد تا به نتیجه مطلوب برسد.

گاه فکر انسان آرام و روح او پرنشاط است و عوامل اشتغال فکرى وجود ندارد و جسم و روحش آماده براى عبادت و اطاعت و بندگى خداست. در این هنگام باید این فرصت طلایى را غنیمت شمرْد و علاوه بر واجبات به مستحبات نیز با حضور قلب پرداخت.

ولى گاه روح انسان خسته و فکر او مشغول به یک سلسله مشکلات دنیوى است و گاه ناراحتى جسمانى نیز به آن ضمیمه مى شود به گونه اى که حوصله هیچ کارى را ندارد در چنین شرایطى باید به واجبات که به هر حال باید انجام شود قناعت کرد، زیرا پرداختن به مستحباتى که انسان آن را بر خودش تحمیل کند و هیچ حضور قلب و نشاطى در آن نباشد سبب ارتقاء روح و قرب به پروردگار

ص: 412

و وصول به اهداف عالى نخواهد شد و چه بسا اگر مستحبات را در چنین حالى به خود تحمیل کند هم به واجبات ضرر بزند و هم حالت تنفر از مستحبات براى او حاصل شود که هر دو ضایعه بزرگى است.

شبیه همین گفتار حکیمانه در حکمت 193 با کمى تفاوت گذشت و همان گونه که به هنگام ذکر سند گفتیم، این حدیث شریف از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با کمى تفاوت به این صورت آمده است: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَیْکُمْ بِالْفَرِیضَةِ».(1)

همچنین شبیه این کلام حکیمانه در حکمت 278 گذشت آن جا که فرمود: «قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أَرْجَى مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ عمل کمى که با نشاط آن را تداوم بخشى امیدوارکننده تر از عملى است که بسیار و خسته کننده است».

نکته اصلى این جاست که اسلام به کیفیت عمل بیش از کمیت آن اهمیت مى دهد، از این رو در آیه دوم سوره «ملک» مى خوانیم: (الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ)؛ «آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل مى کنید، و او شکست ناپذیر و بخشنده است».

در این آیه شریفه به حُسن عمل اهمیت داده شده است، نه به کثرت عمل. به همین دلیل امام صادق (علیه السلام) در حدیثى توجه ما را به این نکته جلب کرده و مى فرماید: «لَیْسَ یَعْنِی أَکْثَرَ عَمَلاً وَ لَکِنْ أَصْوَبَکُمْ عَمَلاً؛ منظور این نیست که عمل شما بیشتر باشد، بلکه مقصود آن است که کدام یک صحیح تر و کامل تر عمل مى کنید».(2)

ص: 413


1- کافى، ج 3، ص 454، ح 16.
2- کافى، ج 2، ص 16، ح 4.

به بیان دیگر، روح عمل، حضور قلب و توجه به خدا و اخلاص است و این در حالى حاصل مى شود که انسان نشاط عبادت داشته باشد و به هنگام کمبود نشاط حضور قلب نیز آسیب مى پذیرد به همین دلیل فرموده اند: هنگامى که نشاط عبادت نیست به واجبات قناعت کنید و به هنگام نشاط عبادت، هم واجبات را به جا بیاورید و هم مستحبات را.

اضافه بر این - همان طور که گفته شد - اگر هنگام نداشتن نشاط و حوصله براى عبادت، انسان مستحبات را بر خود تحمیل کند ممکن است یک حال نفرت و بیزارى در او پیدا شود که بر آینده او نیز تأثیر بگذارد.

در نامه 69 نیز که از نامه هاى جالب امیرمؤمنان على (علیه السلام) به «حارث همدانى» است اشاره اى به این حقیقت شده بود آن جا که مى فرماید: «وَ خَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا إِلاَّ مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ فَإِنَّهُ لابُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا؛ در انجام عبادت، نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و بانشاط به جا آورى مگر فرایضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آن ها را انجام دهى و در موقعش مراقب آن باشى».

ص: 414

گفتار حکیمانه 313

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

وَ فِی آلْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ، وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

در قرآن، اخبار پیشینیان و حوادث آینده و حکم و دستور مربوط به شما آمده است.(1)

ص: 415


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر حدیثى به این مضمون از مسعودى، صاحب مروج الذهب (متوفاى 333) نقل مى کند که روزى حارث اعور خدمت امیرمؤمنان على (علیه السلام) رسید. عرض کرد: آیا نمى بینى این مردم تمام توجهشان به احادیث شده و قرآن را رها کرده اند؟ امام (علیه السلام) فرمود: واقعاً چنین است؟ عرض کرد: آرى.امام (علیه السلام) فرمود: من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مى فرمود: «سَتَکُونُ فِتْنَةٌ. قُلْتُ: فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْها یارَسُولُ الله؟ قالَ: کِتابُ اللهِ فِیهِ نَبَأُ ما قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ ما بَیْنَکُمْ...؛ به زودى فتنه اى ظاهر مى شود. عرض کردم: اى رسول خدا! راه برون رفت از آن فتنه چیست؟ فرمود: کتاب الله است که خبر پیشینیان و خبر آیندگان و حکم و دستور مربوط به شما در آن است». در ادامه این سخن، امام (علیه السلام) مطالب فراوانى درباره اهمیت قرآن بیان فرمود. سپس مرحوم خطیب مى افزاید: این گفتار حکیمانه را فخر رازى نیزدر تفسیر خود در آغاز سوره «بقره» از على (علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 243). اضافه مى کنیم که همین حدیث حارث اعور در سنن دارمى، ج 2، ص 435 و سنن ترمذى، ج 4، ص 245،ح 3070 آمده است و همچنین مرحوم عیاشى در مقدمه تفسیر خود که درباره اهمیت قرآن سخن مى گوید آن را آورده است.
شرح و تفسیر: جامعیت قرآن

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این حدیث شریف به اهمیت و جامعیت قرآن اشاره مى کند، مى فرماید: «در قرآن، اخبار پیشینیان و حوادث آینده وحکم و دستور مربوط به شما آمده است»؛ (وَ فِی آلْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ، وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ).

منظور از اخبار پیشینیان روشن است، زیرا بخش مهمى از قرآن مجید، تاریخ انبیا و اقوام گذشته است؛ از آفرینش آدم تا حالات حضرت مسیح و اصحاب و یارانش، قرآن دست ما را مى گیرد و در قرون و اعصار گذشته همراه انبیا و پیغمبران و اقوام آن ها حرکت مى دهد و تلخ و شیرین زندگى آن ها را بیان مى کند و تجارب فراوان و حوادث عبرت انگیز بسیارى را که در زندگانى آن ها بوده یک جا پیش روى ما مى نهد آن گونه که گویا ما همراه آن ها بوده ایم و با آن ها مى زیسته ایم.

منظور از حوادث آینده، مسائل مربوط به قبر و برزخ و قیامت است که در جاى جاى قرآن مجید به آن اشاره شده است به گونه اى که گویا ما آینده را دیده ایم و در آن زیسته ایم.

منظور از جمله «وَ حُکْمُ ما بَیْنَکُمْ» این است که در قرآن به همه برنامه هاى زندگى شما اعم از واجب، حرام، مکروه، مستحب و مباح، اشارات کلى یا جزئى شده است، بنابراین قرآن کتاب جامعى است که هر چه بخواهید در آن هست.

ص: 416

با توجه به شأن نزولى که در حدیث حارث اعور آمده بود روشن مى شود که این سخن را امام (علیه السلام) زمانى بیان فرمود که مردم به سراغ احادیث رفته و قرآن را رها ساخته بودند. البته منظور امام (علیه السلام) رها کردن احادیث نیست، زیرا پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در «حدیث ثقلین» کتاب خدا و عترت را (عترتى که منبع اصلى احادیث رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است) با هم توصیه مى کند، بلکه منظور این است که افراط در توجه به حدیث تا آن جا که قرآن رها شود کار نکوهیده اى است.

به هر حال، مهم این است که قرآن که نور و رحمت الهى و مایه هدایت و سعادت است در میان مسلمانان به فراموشى سپرده نشود، مسلمانان در درجه نخست اساس کار خود را از قرآن بگیرند و سپس از سنت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) براى تشریح این دستورات و آگاهى از جزئیات برنامه ها بهره مند شوند.

در ذیل حدیث اعور پس از کلام نورانى مورد بحث جمله هایى درباره اهمیت قرآن آمده که بسیار گویا و آموزنده است، «هُوَ الْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ ما تَرَکَهُ مِنْ جَبّارٍ إلّا قَصَمَهُ اللهُ وَ مَنِ ابْتَغَى الْهُدى مِنْ غَیْرِهِ أَضَلَّهُ اللهُ تَعالى وَ هُوَ حَبْلُ اللهِ الْمَتینُ وَ هُوَ الذِّکْرُ الْحَکیمُ وَ الصِّراطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ هُوَ الَّذی لاتَزیغُ بِهِ الاْهْواءُ وَ لاتَلْتَبِسُ بِهِ الأَلْسُنُ وَ لا یَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَماءُ وَ لا یَخْلِقُ عَنْ کَثْرَةِ الرَّدِّ وَ لا تَنْقَضِی عَجائِبُهُ هُوَ الَّذی لَمْ تَنْتَهِ الْجِنُّ حینَ سَمِعَتْهُ أَنْ قالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ مَنْ قالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ وَ مَنْ حَکَمَ بِهِ عَدَلَ وَ مَنْ دَعا إِلَیْهِ هُدِیَ إلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ قرآن جدا کننده حق از باطل است و هزل و شوخى در آن راه ندارد. هر ظالمى به آن پشت کند خداوند او را دَرهم مى شکند و هر کس هدایت را از غیر قرآن بخواهد خداى متعال او را گمراه مى سازد و آن، ریسمان محکم الهى است و یادآورى مستحکم و راه راست. قرآن چیزى است که اوهام و خواسته هاى انحرافى، آن را منحرف نمى کند و زبان نااهلان، آن را مشتبه نمى سازد.

ص: 417

دانشمندان از آن سیر نمى شوند و براثر کثرت تلاوت و مراجعه کهنه نمى گردد. شگفتى هاى آن پایان نمى پذیرد و این همان چیزى است که طایفه جن هنگامى که آن را شنیدند آن را بازنگرداندند و دَرهم نپیچیدند و گفتند: ما سخن عجیبى شنیدیم که همگان را به سوى رشد و تعالى هدایت مى کند. کسى که با قرآن سخن بگوید درست مى گوید و آن کس که به آن عمل کند مأجور است و کسى که مطابق آن حکم کند حکمش عادلانه و کسى که به سوى قرآن فراخواند به سوى صراط مستقیم هدایت کرده است».(1)

درباره اهمیت قرآن مجید، هم در خود قرآن و هم در روایات اسلامى مطالب گسترده اى آمده، از جمله در نهج البلاغه در خطبه هاى فراوان، امام (علیه السلام) درباره اهمیت آن سخن گفته است؛ براى نمونه، در بخش آخر خطبه 198 شرح مبسوطى که شامل 42 امتیاز مهم است براى قرآن مجید بیان مى فرماید و همچنین در خطبه 183 و خطبه 176 و... نیز مطالب مهمى در این زمینه آمده است.

ص: 418


1- اعلام الدین، ص 99.

گفتار حکیمانه 314

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

رُدُّوا آلْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ یَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ.

امام (علیه السلام) فرمود:

سنگ را به همانجا که از آن آمده بازگردانید، چرا که شر و بدى را جز با (همان) شر و بدى نمى توان دفع کرد.(1)

ص: 419


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در کتاب ربیع الابرار زمخشرى و غررالحکم و نهایة الارب نویرى با تفاوت هایى آمده که نشان مى دهد از مصادر مختلفى گرفته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 244).
شرح و تفسیر: راه دفع شرّ

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه که در میان مردم جنبه ضرب المثل پیدا کرده است دستورى دفاعى و خاص را بیان نموده، مى فرماید: «سنگ را به همانجا که از آن آمده بازگردانید، چرا که شر و بدى را جز با شر و بدى نمى توان دفع کرد»؛ (رُدُّوا آلْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ یَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ).

بعضى از شارحان، این سخن را ناظر به مسئله قصاص و اشاره اى به آیه شریفه (وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ)1 مى دانند، زیرا هرگاه قانون قصاص در میان نباشد و قاتل احساس امنیت کند، جان بسیارى به خطر مى افتد؛ اما اگر قتلى را که انجام داده با قتل خودش پاسخ گوییم افراد شرورِ دیگر از ترس قصاص، متعرض جان مردم نمى شوند و این خود سبب حیات و امنیت جامعه است.

ولى نباید تردید داشت که کلام امام (علیه السلام) منحصر به قصاص نیست، بلکه قانونى کلى در برابر افرادى است که جز با توسل به زور از کارهاى خلاف خود برنمى گردند. دشمنانى که با تمام قوا به مسلمانان حمله مى کنند جز با مقابله به مثل دست از شیطنت خود برنمى دارند و این شبیه چیزى است که قرآن مجید در آیات فراوانى بیان فرموده است:

ص: 420

در یک جا مى فرماید: (الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ)؛ «ماهِ حرام، در برابر ماهِ حرام! (اگر دشمنان، احترام آن را شکستند و در آن باشماجنگیدند، شما نیز حق دارید مقابله به مثل کنید). و تمام حرام ها، (قابلِ) قصاص است و (به طور کلّى) هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدّى کنید! و از خدا بپرهیزید(و زیاده روى ننمایید!) و بدانیدخدا با پرهیزکاران است!».(1)

نیز در جاى دیگر آمده است: (وَ قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَ لاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ)؛ «و در راه خدا، با کسانى که با شما مى جنگند، نبرد کنید! و از حدّ تجاوز نکنید ، که خدا تعدّى کنندگان را دوست نمى دارد!».(2)

باز مى فرماید: (وَ قَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ)؛ «و (به هنگام نبرد) با مشرکان، دسته جمعى پیکار کنید، همان گونه که آن ها دسته جمعى با شما پیکار مى کنند؛ و بدانید خداوند با پرهیزکاران است!».(3)

در مقابل این دستورات جنگى، دستور صلح را چنین صادر مى کند: (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللهِ)؛ «و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآى و بر خدا توکّل کن».(4)

از آنچه در بالا آمد روشن مى شود که هیچ گونه تضادى در میان این دستور و دستورات مربوط به عفو و گذشت و حلم و مدارا و پاسخ گفتن سیئه با حسنه که در قرآن مجید و روایات اسلامى آمده وجود ندارد و هر کدام اصل و قانونى است براى محدوده اى خاص؛ آن جا که با عفو و گذشت و جبران بدى به وسیله

ص: 421


1- بقره، آیه 194.
2- بقره، آیه 190.
3- توبه، آیه 36.
4- انفال، آیه 61.

خوبى مشکل حل مى شود اصل اساسى همان است؛ ولى آن جا که دشمنِ خیره سر از عفو و گذشت سوء استفاده مى کند و بر خیره سرى خود مى افزاید دستور، مقابله به مثل است نه عفو و گذشت و پاسخ دادن بدى با نیکى.

به همین دلیل در ذیل آیه قصاص دستور عفو آمده است تا شدت عمل در برابر جنایت کاران با عفو و گذشت اسلامى آمیخته شود و معجون مناسبى براى هر دو گروه (گروه خطاکارِ پشیمان و گروه خطاکارِ لجوج) فراهم گردد، مى فرماید: (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ)؛ «پس اگر کسى از سوى برادر (دینى) خود، چیزى به او بخشیده شود (و حکم قصاص او، تبدیل به خون بها گردد) باید از راه پسندیده پیروى کند (و صاحب خون، حال پرداخت کننده دیه را در نظر بگیرد). و او (قاتل) نیز به نیکى دیه را (به ولى مقتول) بپردازد (و در آن مسامحه نکند). این، تخفیف و رحمتى است از ناحیه پروردگار شما! و کسى که بعد از آن، تجاوز کند عذاب دردناکى خواهد داشت».(1)

این نکته نیز قابل توجه است که تعبیر به «شر» در مورد مجازات، به معناى شر ظاهرى است؛ قصاص، به ظاهر شر است؛ ولى در باطن، خیر محض مى باشد، چنان که مقابله به مثل با دشمنان لجوج و خیره سر، خیر است.

ص: 422


1- بقره، آیه 178.

گفتار حکیمانه 315

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لِکاتِبِهِ عُبیْدِآللّهِ بْنِ أبی رافِعٍ:

اَلِقْ دَواتَکَ، وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ، وَ فَرِّجْ بَیْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَیْنَ آلْحُرُوفِ فَإِنَّ ذلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ آلْخَطِّ.

امام (علیه السلام) به کاتب خود، عبیدالله بن أبى رافع فرمود:

مرکّب دوات خود را با گذاشتن لیقه در آن، تنظیم کن و شکاف نوک قلمت را طولانى نما و میان سطرها فاصله بینداز و فاصله بین حروف را کم کن که این به جلوه و زیبایى خط مى افزاید.(1)

ص: 423


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه پیش از نهج البلاغه در کتاب الوزراء والکتاب محمّدبن عبدوس جهشیارى (متوفاى 331) آمده و بعد از نهج البلاغه در کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانى باتفاوت مختصرى ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 245).
شرح و تفسیر: طریقه خوشنویسى

این گفتار جالب شامل چهار دستور براى حُسن خط است؛ «حضرت به کاتبش عبیدالله بن ابى رافع مى فرماید: مرکّب دوات خود را با گذاشتن لیقه در آن، تنظیم کن و شکاف نوک قلمت را طولانى نما و میان سطرها فاصله بینداز و فاصله بین حروف را کم کن که این به جلوه و زیبایى خط مى افزاید»؛ (وَ قَالَ (علیه السلام) لِکاتِبِهِ عُبیْدِآللّهِ بْنِ أبی رافِعٍ: اَلِقْ دَواتَکَ، وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ، وَ فَرِّجْ بَیْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَیْنَ آلْحُرُوفِ فَإِنَّ ذلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ آلْخَطِّ).

در زمان هاى گذشته براى نوشتن از قلم و دوات استفاده مى کردند. دوات، ظرف کوچکى بود که مرکب سیاه در آن مى ریختند و براى این که مرکب فراوانى به نوک قلم نیاید و حروف را زشت و کاغذ را سیاه نکند قطعه پارچه یا پنبه اى در آن مى نهادند که مرکب را به خود مى گرفت و هنگامى که قلم را در دوات وارد مى کردند مرکب به مقدار نیاز به نوک قلم مى چسبید و مشکلى براى نوشتن ایجاد نمى شد. آن چیزى که براى جذب مرکب در دوات مى نهادند لیقه نام داشت. بنابراین «اَلِقْ» که فعل امر است به این معناست که لیقه در دوات بگذار.

از سوى دیگر براى تنظیم مرکب قلم و جذب تدریجى آن براى نوشتن، در نوک قلم هایى که از نى تراشیده بودند شکافى مى دادند. این شکاف مقدارى مرکب را در خود جاى مى داد و به تدریج بر صفحه کاغذ وارد مى کرد. این شکاف

ص: 424

در لغت «جِلْفَةَ» نامیده مى شود و اگر طولانى تر باشد مرکب بیشترى به خود جذب مى کند و نویسنده مى تواند با یک بار فروبردن قلم در دوات کلمات بیشترى را آن هم به صورت یکنواخت بنویسد و این هر دو به زیبایى خط کمک مى کند.

«تفویج بین سطور» به این معناست که سطرها زیاد به هم نزدیک نباشد و خواننده بتواند به راحتى آن ها را از هم جدا کند، زیرا هنگامى که خط ها به هم نزدیک باشند افزون بر این که صفحه کاغذ سیاه و زشت به نظر مى رسد خواننده نیز پس از پایان یک سطر، براى رفتن به سطر بعد گاه گرفتار اشتباه مى شود و دوباره به همان سطر قبل بازمى گردد.

«قَرْمِطْ» از ماده «قَرْمَطَ» به معناى نزدیک ساختن است، روشن است که اگر حروف یک کلمه از هم جدا و دور شود آن خط بسیار زشت و ناموزون خواهد شد.

بنابراین ظرافت و زیبایى خط ایجاب مى کند که این دستورات چهارگانه به دقت رعایت شود.

در این جا به چند نکته باید توجه داشت:

نخست این که اختراع خط یکى از مهم ترین مسائل زندگى بشر است. انسان به وسیله خط توانست تجربیات خود را ثبت کند و براى آیندگان به یادگار بگذارد و شخصاً نیز مسائلى را در زندگى فراموش نکند. به همین دلیل از زمانى که خط اختراع شد تاریخ بشر آغاز گشت و پیش از آن را دوران قبل از تاریخ مى نامند، چرا که آن ها نتوانستند سرگذشت خود را مکتوب کنند و براى آیندگان به یادگار بگذارند.

اصولا تمدن انسانى و علوم و دانش ها و اختراعات و ابتکارات مدیون خط است که اگر نبود، تجارب بشر و افکار دانشمندان با هم نمى آمیخت و به سوى جلو حرکت نمى کرد و انسان پیوسته در همان مراحل اولیه گام برمى داشت.

ص: 425

شاید به همین دلیل است که خداوند در قرآن مجید به آن قسم یاد کرده، مى فرماید: (ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ)؛ «سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نویسند!».(1)

همچنین در آیاتى که در آغاز بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد مى خوانیم: (اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ... الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ)؛ «بخوان به نام پروردگارت که (موجودات را) آفرید، همان کسى که به وسیله قلم تعلیم کرد و به انسان آنچه را که نمى دانست آموخت».(2)

نکته دیگر این که یک نوشته خوب هم باید محتواى آن خوب باشد و هم داراى ظاهرى زیبا و آراسته باشد به همین دلیل نامه هایى که با خط بد نوشته شده باشند و کتاب هایى که با چاپ نازیبا چاپ شده باشند کم ارزش خواهند بود، هر چند محتواى خوب و جالبى داشته باشند. به خصوص در زمان ما که بیش از هر زمان به زیبایى اهمیت مى دهند و سعى مى کنند امور مادى و معنوى را در بهترین لباس ارائه دهند. به همین دلیل امام (علیه السلام) در کلام مورد بحث با ذکر جزئیات دقیق به این مطلب اشاره فرموده است.

شخصیت ها همیشه (چه در گذشته و چه در حال) خوش خط ترین کاتبان را براى خود انتخاب مى کرده و مى کنند تا نامه ها و رساله هاى آن ها تأثیر بیشترى داشته باشد.

نکته دیگر این که ممکن است بعضى اشکال کنند: این گفتار حکیمانه امام (علیه السلام) با گفتار دیگر آن حضرت که به نزدیک ساختن سطور یک نامه و ریز نوشتن، جهت صرفه جویى در کاغذ و مرکب توصیه مى کند، سازگارى ندارد؛ آن جا که طبق روایت امام صادق (علیه السلام) از آن حضرت، به فرمانداران خود نوشت: «أَدِقُّوا أقْلامَکُمْ وَ قارِبُوا بَیْنَ سُطُورِکُمْ وَ احْذِفُوا عَنّی فُضُولَکُمْ وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعانی

ص: 426


1- قلم، آیه 1.
2- علق، آیه 1-5.

و إیّاکُمْ وَ الاْکْثارَ فَإنَّ أمْوالَ الْمُسْلِمینَ لاتَحْتَمِلُ الاْضرارَ؛ نوک قلم ها را تیز کنید و سطور را به هم نزدیک سازید و مطالب اضافى را در نامه هایى که براى من مى نویسید حذف کنید و مقصودتان بیان معانى باشد (نه لفّاظى و بازى با الفاظ) و از پرگویى بپرهیزید، زیرا اموال مسلمانان تاب تحمّل این ضررها را ندارد».(1)

ولى با کمى دقت روشن مى شود که این دو دستور منافاتى با هم ندارند؛ کلام نخست اشاره به رعایت زیبایى هاى معقول است و کلام دوم اشاره به اسراف و افراط در این گونه مسائل. شاهد آن کلمه اضرار است که در آخر حدیث دوم آمده است؛ یعنى نباید افراط کارى به جایى برسد که موجب ضرر به بیت المال شود.

متأسفانه امروز هم از این افراط کارى ها هم در نامه ها و هم در مجلات علمى و غیر علمى مشاهده مى شود. گاه یک نامه دوخطى را در یک صفحه بزرگ کاغذ مرغوب مى نویسند و در پاکتى به همان اندازه مى گذارند در حالى که براى این گونه نامه ها مى توان کاغذ و پاکت هاى کوچک ترى انتخاب کرد.

همچنین در بسیاى از مجله ها گاه نصف بیشتر صفحه را با عکس هاى مبهم و نامعقول پر مى کنند و تنها در مقدار کمى از صفحه به ذکر مطالب مى پردازند.

ص: 427


1- بحارالانوار، ج 73، ص 49.

ص: 428

گفتار حکیمانه 316

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَنَا یَعْسُوبُ آلْمُؤْمِنِینَ، وَ آلْمَالُ یَعْسُوبُ آلْفُجَّارِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

من، یعسوب (و پیشواى) مؤمنانم، و مال و ثروت، یعسوب (و پیشواى) بدکاران است.(1)

مرحوم سیّد رضى در ذیل این گفتار حکیمانه مى گوید: معنى این سخن آن است که مؤمنان از من پیروى مى کنند و بدکاران از مال، همان گونه که زنبوران عسل از یعسوب و رئیس خود پیروى مى کنند. (قالَ الرَّضِیُّ: وَ مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنینَ یَتَّبِعُونَنی، وَ الْفُجّارَ یَتَّبِعُونَ الْمالَ کَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ یَعْسُوبَها، وَ هُوَ رَئِیسُها).

ص: 429


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب؛ در مصادر نهج البلاغه این سخن در واقع برگرفته از حدیث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است که با دو تعبیر مختلف آن را خطاب به امیرمؤمنان على (علیه السلام) بیان فرموده؛ در تعبیرى فرموده است: «أنْتَ یَعْسُوبُ الدِّینِ» و در بیان دیگر: «أَنْتَ یَعْسُوبُ الْمُؤمِنِینَ» و هر دو یک معنا دارد، زیرا یعسوب به معنى پادشاه زنبوران عسل است که وقتى حرکت مى کند همه دنبال او حرکت مى کنند. سپس مى افزاید: از جمله کسانى که تعبیر اوّل را آورده اند ابونعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء است. وى آن را از طریق انس بن مالک نقل کرده و از کسانى که تعبیر دوم را آورده اند ابن عبدالبرّ در کتاب استیعاب و ابن حجر در الاصابة و ابن اثیر در اسدالغابة است. کتابى که در این کلام را به طور کامل ذکر کرده کنزالعمّال با کمى تفاوت است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 245).
شرح و تفسیر: من پیشواى اهل ایمانم

امام (علیه السلام) در این حکمت، تفاوت پیشواى مؤمنان را با پیشواى فاجران چنین بیان مى کند: «من، یعسوب (و پیشواى) مؤمنانم، و مال و ثروت، یعسوب (و پیشواى) بدکاران است»؛ (أَنَا یَعْسُوبُ آلْمُؤْمِنِینَ، وَ آلْمَالُ یَعْسُوبُ آلْفُجَّارِ).

آن گاه مرحوم سیّد رضى مى گوید: «معنى این سخن آن است که مؤمنان از من پیروى مى کنند؛ اما فاجران به دنبال ثروتند، همان گونه که زنبوران عسل از یعسوب یعنى رئیس خود پیروى مى کنند»؛ (قالَ الرَّضِیُّ: وَ مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنینَ یَتَّبِعُونَنی، وَ الْفُجّارَ یَتَّبِعُونَ الْمالَ کَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ یَعْسُوبَها، وَ هُوَ رَئِیسُها).

«یعسوب» به ملکه زنبوران عسل گفته مى شود که هرگاه به پرواز درآید تمام زنبورانى که در آن کندو با او زندگى مى کردند به دنبال او به پرواز درمى آیند. سپس به رئیس هر قومى یعسوب اطلاق شده است.

عجیب این است که بعضى از ارباب لغت، امیر و رئیس زنبوران عسل را مذکّر شمرده اند، در حالى که به یقین مؤنث است و به همین دلیل همه جا در فارسى از آن به ملکه یاد مى کنند. واقعیت عینى نیز همین معنا را تأیید مى کند که ملکه از جنس مادّه باشد نه نر.

در واقع امام (علیه السلام) تفاوت افراد باایمان را که به معنویات مى اندیشند با افراد مادى و بى ایمان که تنها به ثروت مى اندیشند، بیان کرده، مى گوید: من پیشواى

ص: 430

مؤمنانم؛ ولى پیشواى فاجران مال و ثروت است. در عصر آن امام (علیه السلام) این معنا به خوبى آشکار شد: عده اى دنیاپرست از اطرافیان آن حضرت، او را رها کرده و به دلیل وعده هاى هنگفت مالى معاویه به شام رفتند و به او پیوستند و با این عمل باطن خود را آشکار کردند.

در واقع آنچه امام (علیه السلام) در این جا فرموده محک خوبى است براى شناختن افراد در هر عصر و زمان. افراد به ظاهر باشخصیت و مؤمنى را دیدیم که خود را به اموال نامشروع فروختند در حالى که مؤمنان راستین گاهى با فقر زندگى مى کردند و در برابر آن اموال زانو نمى زدند.

همان گونه که پیش از این نیز اشاره شد، این لقب را رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به امیرمؤمنان على (علیه السلام) داده است.

ذهبى در میزان الاعتدال از ابن عباس نقل مى کند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به أم سلمه فرمود: «إنَّ عَلِیّآ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمی وَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى مِنِّی غَیْرَ أَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدی؛ اى امّ سلمه! گوشت على از گوشت من است و او نسبت به من به منزله هارون (برادر موسى) نسبت به موسى است جز این که بعد از من پیغمبرى نخواهد بود».

سپس ابن عباس مى افزاید: «به زودى فتنه اى در میان مسلمانان پیدا مى شود، کسى که در آن فتنه گرفتار شود نباید دو چیز را رها کند: قرآن و على بن ابى طالب را».

ابن عباس در پایان مى گوید: من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم در حالى که دست على را گرفته بود مى فرمود: «هذا أوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أوَّلُ مَنْ یُصافِحُنی یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ هُوَ فارُوقُ هذهِ الأُمَّةِ یَفْرُقُ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمالُ یَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ؛ على اولین کسى است که به من ایمان آورد و نخستین کسى است که روز قیامت با من مصافحه مى کند و او فاروق این امّت است؛ یعنى حق

ص: 431

را از باطل جدا مى کند و او یعسوب و پیشواى مؤمنان است در حالى که مال، یعسوب ظالمان است».(1)

همچنین همین مضمون تقریباً با همین عبارت در انساب الاشراف بلاذرى از ابوذر نقل شده است.(2)

همین معنا با عبارات مختلفى در کتب دیگر اهل سنت آمده است، براى توضیح بیشتر به کتاب شریف الغدیر، ج 2، ص 313 مراجعه کنید.

ص: 432


1- میزان الاعتدال ذهبى، ج 2، ص 3.
2- انساب الاشراف، ص 118.

گفتار حکیمانه 317

اشاره

وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ: مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

إِنَّما آخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ، وَ لكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ آلْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ: «اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ فَقَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ».

بعضى از یهودیان به امام (علیه السلام) گفتند: هنوز پیامبرتان را دفن نکرده بودید درباره اش اختلاف کردید!

امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود:

ما در مورد آنچه از (وصایاى) او رسیده بود اختلاف کردیم، نه درباره خودش؛ اما شما پس از عبور از دریا (و غرق شدن فرعونیان) هنوز پاهایتان خشک نشده بود به پیامبر خود گفتید: براى ما هم بتى بساز همان گونه که این قوم (اشاره به بت پرستانى است که مشاهده کردند) بت هایى دارند و موسى به شما گفت: شما مردم نادانى هستید (که بعد از این همه معجزات الهى در توحید شک مى کنید).(1)

ص: 433


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تصریح مى کند که این کلام شریف را جماعتى از علما به صورت هاى گوناگون نقل کرده اند که هرگاه آن کلمات را کنار هم قرار دهیم باور مى کنیم که هر کدام از آن ها مصدر مخصوص به خود داشته اند؛ از جمله سید مرتضى؛ در امالى، ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود، زمخشرى در کشاف، سبط بن جوزى در تذکرة الخواص، نویرى در نهایة الإرب و ابن قاسم در روض الاخیار (با تلخیص). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 247).
شرح و تفسیر: پاسخ دندان شکن به ایراد یهود

در این کلام شریف، امام على (علیه السلام) پاسخ دندان شکنى به ایراد بعضى از یهودیان مى دهد که از روى سرزنش به امام (علیه السلام) عرض کردند: «شما هنوز پیغمبرتان را دفن نکرده بودید درباره او اختلاف کردید»؛ (وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْیَهُودِ: مَا دَفَنْتُمْ نَبِیَّکُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ).

«امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: ما درباره او اختلاف نکردیم، بلکه در آنچه از طرف او به ما رسیده بود در امر خلافت اختلاف کردیم؛ ولى شما در (زمان حیات موسى) پس از عبور از نیل (با مشاهده آن همه معجزات) هنوز پاهایتان خشک نشده بود به پیامبرتان گفتید: براى ما بتى قرار بده، همان گونه که آن ها (اشاره به بت پرستانى است که بر سر راهشان بودند) بت هایى دارند و موسى به شما گفت: شما جمعیت نادانى هستید. (چرا که این همه معجزات را دیده اید و هنوز در اصل توحید فرو مانده اید)»؛ (فَقال (علیه السلام) له: إِنَّما آخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِیهِ، وَ لکِنَّکُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُکُمْ مِنَ آلْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِیِّکُمْ: (اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ فَقَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)).

ص: 434

از این حدیث شریف استفاده مى شود که اسلام، آزادى وسیعى به غیر مسلمانان در محیط اسلام داده بود که حتى افراد عادى یهودى مى توانستند رئیس مسلمانان را به چالش بکشند و سؤال معنادارى مطرح سازند و حتى مسلمانان را سرزنش کنند که چرا هنوز پیغمبرتان مدفون نشده بود اختلاف کردید؟ اما هنگامى که با پاسخ دندان شکنى روبرو مى شدند گاه چنان تحت تأثیر قرار مى گرفتند که دین اسلام را برمى گزیدند چنان که در بعضى از کتاب ها پس از نقل این روایت مى خوانیم: «فَأَسْلَمَ الْیَهُودِیُّ؛ آن مرد یهودى، مسلمان شد».(1)

امام (علیه السلام) در این پاسخ دست روى نقطه حساسى گذاشت و آن این که ما در مورد پیغمبر و اصول دینمان هیچ اختلافى نداریم؛ خدا را به یگانگى مى شناسیم و پیغمبرمان را خاتم انبیا مى دانیم؛ ولى شما بعد از دیدن آن معجزات عجیب، شکافتن دریا و عبور توأم با سلامت از جاده اى که میان دریا نمایان شد و سپس غرق شدن فرعون و لشکرش در همان جاده براثر جمع شدن آب دریا، با این همه چشمتان که به بت هاى بت پرستان افتاد، هوس بت پرستى کردید و گفتید: اى موسى! تو هم براى ما بتى بساز مانند آن ها. آرى، شما در اصل توحید که مهم ترین اصل دین است با پیغمبرتان به مخالفت برخاستید.

تعبیر «إِنَّما اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فِیهِ» عبارت فصیح و کوتاهى است که تمام مطلب را دربر دارد.

البته مفهوم این سخن آن نیست که امامت جزء فروع دین است آن گونه که ابن ابى الحدید به آن اشاره کرده(2)، بلکه منظور امام (علیه السلام) این است که ما در اصل توحید و نبوت هیچ گونه اختلافى با هم نداریم ولى شما، هم در توحید به شک افتادید و هم به مخالفت با پیامبرتان برخاستید و این دو قابل مقایسه با اختلاف ما نیست.

ص: 435


1- بهج الصباغه، ج 4، ص 485 (به نقل از ابن جوزى در تذکرة الخواص).
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 225.

علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود پاسخ امام (علیه السلام) را پاسخ جدلى براى خاموش کردن دشمن دانسته است و گرنه اختلاف مسلمانان را اگرچه در ظاهر مربوط به چیزى مى داند که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درباره امامت رسیده؛ ولى در باطن مى گوید که اختلاف بر سر خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوده است و به تعبیر دیگر، گروهى به مخالفت با پیامبر (صلی الله علیه و آله) برخاسته بودند.(1)

باید توجه داشت که اجتماع کنندگان در سقیفه به بهانه این که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نصّى درباره امر ولایت و خلافت نداشته و آن را به خود ما واگذار کرده است، پس خلیفه را باید خودمان تعیین کنیم، خلیفه را برگزیدند و این به آن معناست که همگى به پیامبر (صلی الله علیه و آله) احترام مى گذاشتند، اما با بعضى از گفته هاى او با توجیه نادرست مخالفت مى کردند.

قابل توجه است که جواب امام (علیه السلام) به این یهودى این پیام را براى همه مسلمانان دارد که نباید اختلافاتشان را در برابر دشمن پررنگ کنند، بلکه اگر اختلافى هست آن را کمرنگ نشان دهند. به عکس آنچه امروز از بعضى از افراد نادان مى بینیم که اصرار دارند اختلافات مذهبى را به اصل اسلام و توحید و خداپرستى بازگردانند.

ص: 436


1- شرح نهج البلاغه علّامه شوشترى، ج 4، ص 489.

گفتار حکیمانه 318

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ (علیه السلام): بِأَیِّ شَیْءٍ غَلَبْتَ الأَقْرَانَ

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

مَا لَقِیتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِی عَلَى نَفْسِهِ.

از امام (علیه السلام) سؤال شد: چه چیزى سبب گردید در میدان نبرد بر همتایان خود غالب شوى؟

امام (علیه السلام) فرمود:

من با هیچ کس روبرو نشدم جز این که مرا بر ضد خود کمک کرد!(1)

شریف رضى مى گوید: امام (علیه السلام) به این اشاره مى کند که هیبتش در دل ها جاى گرفته بود و مبارزان، مقهور هیبت او مى شدند (و از پاى درمى آمدند). (قَالَ الرَّضِىُّ: یُومِىءُ بِذلِکَ إلى تَمَکُّنِ هَیْبَتِهِ فِی الْقُلُوبِ).

ص: 437


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر از ابوحیان توحیدى در کتاب البصائر و الذخائر (متوفاى 380) که قبل از سیّد رضى مى زیسته همین کلام شریف را با تفاوت قابل ملاحظه اى نقل کرده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 248). علامه مجلسى(رحمه الله) در بحارالانوار این روایت شریف را از کتاب مناقب ابن شهرآشوب با تفاوت روشنى نقل مى کند و آن چنین است: «قِیلَ لأَمِیرِ الْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) بِمَ غَلَبْتَ الأَقْرَانَ قَالَ بِتَمَکُّنِ هَیْبَتِی فِی قُلُوبِهِمْ».(بحارالانوار، ج 41، ص 72).
شرح و تفسیر: رمز پیروزى امام (علیه السلام)

مى دانیم که امام (علیه السلام) در تمام نبردها با دشمنان خود. پیروز شد و همین امر سبب گردید که «بعضى از آن حضرت سؤال کردند: چه چیزى سبب شد در برابر همتایان خود پیروز شوى؟»؛ (وَ قِیلَ لَهُ (علیه السلام) : بِأَیِّ شَیْءٍ غَلَبْتَ الأَقْرَانَ).

«اَقْران» جمع «قِرْن» (بر وزن فکر) به معناى همتا و همطراز است.

امام (علیه السلام) در پاسخ، به یک نکته روانى مهم اشاره کرد، فرمود: «من با هیچ کس روبرو نشدم مگر این که مرا بر ضد خود کمک کرد!»؛ (فَقال (علیه السلام) : مَا لَقِیتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِی عَلَى نَفْسِهِ).

سیّد رضى (رحمه الله) این کلام امام (علیه السلام) را چنین تفسیر مى کند: امام (علیه السلام) به این اشاره مى فرماید که هیبتش آن چنان در دل ها جاى گرفته بود که مبارزان، مقهور هیبت او مى شدند (و از پاى درمى آمدند).

(قَالَ الرَّضِىُّ: یُومِىءُ بِذلِکَ إلى تَمَکُّنِ هَیْبَتِهِ فِی الْقُلُوبِ).

بدون شک یکى از مهم ترین عوامل پیروزى و شکست، مسئله قدرت روحیه و ضعف آن است. لشکرى که خود را غالب و پیروز مى داند و داراى روحیه اى بالاست به یقین بر دشمن غلبه مى کند و هرگاه گرفتار ضعف و شکست روحى گردد غالباً گرفتار شکست مى شود، هر چند از نظر عِدّه و عُدّه بر دشمن فزونى داشته باشد.

ص: 438

تمام عرب آوازه شجاعت على (علیه السلام) را شنیده بودند. به خصوص بعد از جنگ خندق و شکست قوى ترین مرد عرب «عمرو بن عبدود» این آوازه بلندتر شد و همه جا را فراگرفت. به همین دلیل هنگامى که قدم به میان میدان نبرد مى گذاشت کسانى که در برابر آن حضرت قرار مى گرفتند از همان آغاز خود را مى باختند و همین خودباختگى ضربه اى بر قواى آن ها وارد مى کرد به گونه اى که از مقابله با مولا (علیه السلام) ناتوان مى شدند.

در آیات قرآن نیز به کرار به این نکته اشاره شده که خدا گاهى مسلمان ها را به وسیله رُعبى که در دل دشمنانشان مى انداخت یارى و چیره مى کرد. خدا در مورد پیروزى لشکر اسلام در میدان نبرد مى فرماید: (إِذْ یُوحِى رَبُّکَ إِلَى الْمَلاَئِکَةِ أَنِّى مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ)؛ «و (به یاد آر) موقعى را که پروردگارت به فرشتگان وحى کرد: من با شما هستم؛ کسانى را که ایمان آورده اند، ثابت قدم دارید! به زودى در دل هاى کافران ترس و وحشت مى افکنم؛ ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آرید! و همه انگشتانشان را قطع کنید!».(1)

به این ترتیب در جنگ بدر یکى از عوامل مهم پیروزى مسلمانان، رعب و وحشتى بود که خدا از آن ها در دل دشمن افکنده بود.

در مورد یهود بنى قریظه که در جنگ احزاب به یارى مشرکان برخاسته بودند و پس از شکست احزاب، لشکر اسلام به سراغ آن ها رفت، مى فرماید: (وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُمْ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ صَیَاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً)؛ «و خدا گروهى از اهل کتاب (یهود) را که از آنان (مشرکان عرب) حمایت کردند از قلعه هاى محکمشان پایین کشید و در دل هایشان رعب

ص: 439


1- انفال، آیه 12.

افکند؛ (و کارشان به جایى رسید که) گروهى را به قتل مى رساندید و گروهى را اسیر مى کردید!».(1)

در این جا نیز رعب و وحشت به عنوان عامل تعیین کننده سرنوشت جنگ ذکر شده است.

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) یکى از ویژگى هاى پنج گانه خود را این مى شمارد: «وَ نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ؛ خدا به وسیله ترسى که از هیبت من در دل هاى مخالفان مى افکند مرا بر آن ها پیروز مى ساخت».(2)

درباره قیام حضرت مهدى (علیه السلام) نیز از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است: «الْقائِمُ مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ؛ حضرت مهدى (علیه السلام) به وسیله رعب و وحشتى که از هیبت او به دل هاى مخالفان مى افتد از سوى خدا یارى مى شود».(3)

مرحوم مفید در کتاب ارشاد نقل کند: هنگامى که احزاب شکست خوردند و فرار کردند پیامبر (صلی الله علیه و آله) تصمیم به مبارزه با بنى قریظه گرفت چون به حمایت از احزاب برخاسته بودند و على (علیه السلام) را با سى نفر از طایفه خزرج به سوى آن ها فرستاد و فرمود: ببین آیا بنى قریظه وارد قلعه هاى خود شده اند یا نه؟ هنگامى که امام (علیه السلام) نزدیک دیوار بلند قلعه آن ها رسید شنید آن ها (به مسلمانان) ناسزا مى گویند. خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) برگشت و ماجرا را گزارش داد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: آن ها را رها کن، خدا به زودى ما را بر آن ها غالب مى کند. کسى که تو را بر عمرو بن عبدود پیروز کرد تنهایت نخواهد گذاشت. بایِست تا لشکر اسلام گرد تو جمع شوند و بشارت باد بر تو پیروزى از سوى خداوند. «فَإنَّ اللهَ تَعالى قَدْ نَصَرَنی بِالرُّعْبِ مِنْ بَیْنِ یَدِی مَسیرَةَ شَهْرٍ؛ زیرا خداوند مرا از طریق رعب (در دل

ص: 440


1- احزاب، آیه 26.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 240، ح 724.
3- بحارالانوار، ج 52، ص 191، ح 24.

دشمنان) با فاصله یک ماه پیروز کرده است». اشاره به این که هنگامى که خبر حمله ما را بشنوند و میان ما و آن ها یک ماه راه باشد مرعوب شده و روحیه خود را از دست مى دهند. در ادامه حدیث آمده است که سرانجام لشکر اسلام از همین طریق پیروز شد.(1)

ص: 441


1- ارشاد مفید، ج 1، ص 109.

ص: 442

گفتار حکیمانه 319

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ:

یَا بُنَیَّ، إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ آلْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ، فَإِنَّ آلْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ.

امام (علیه السلام) به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود:

فرزندم! از فقر براى تو مى ترسم، پس، از آن به خدا پناه ببر، چرا که فقر، هم دین انسان را ناقص مى کند، هم عقل او را مشوش مى سازد و هم مردم را به او و او را به مردم بدبین مى کند.(1)

ص: 443


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر این گفتار حکیمانه را از عده اى از معاریف مانند زمخشرى در ربیع الابرار و وطواط در غرر الخصائص الواضحه و آمُدى در غررالحکم نقل مى کند امّا با تعبیرات متفاوتى که نشان مى دهد از منابع دیگرى گرفته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 248).
شرح و تفسیر: آثار شوم فقر

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه، آثار سوء و وحشتناک فقر را براى فرزندش محمد بن حنفیه برمى شمارد، مى فرماید: «فرزندم! من از فقر براى تو مى ترسم، بنابراین از آن به خدا پناه ببر»؛ (وَ قال (علیه السلام) لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ: یَا بُنَیَّ، إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ آلْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ).

سپس دلیل آن را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بیان مى فرماید: «زیرا فقر، دین انسان را ناقص و عقل او را مشوش مى سازد و مردم را به او و او را به مردم بدبین مى کند»؛ (فَإِنَّ آلْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ).

به یقین منظور از فقر در این کلام نورانى، فقر مادى است. این که چگونه فقر مادى سبب نقصان دین مى شود دلیلش روشن است، زیرا انسان تحت فشار فقر ممکن است تن به گناهانى بدهد و براى به دست آوردن مال، فکر حلال و حرام آن نباشد و یا تحت عنوان ضرورت و اضطرار بعضى از محرمات را براى خود حلال بشمارد.

این احتمال نیز هست که فقر گاهى سبب تزلزل اعتقاد انسان به خدا مى شود، زیرا از یک سو شنیده است که خدا رزّاق و روزى رسان است و رزق همه را تضمین کرده و از طرف دیگر خود را در فقر و تنگدستى مى بیند و این مایه سوءظنش به خدا و وعده هاى الهى مى شود، بنابراین هم نقص اعتقادى و هم

ص: 444

نقص عملى دامن فقیر را مى گیرد به خصوص اگر انسان کم ظرفیت و پایه اعتقادات او سست باشد.

اضافه بر این، از نظر اخلاقى نیز گرفتار مشکل مى شود، زیرا کینه و حسد و بخل و صفات دیگرى از این قبیل دامان فقیر را در بسیارى از اوقات مى گیرد.

اما این که عقل را مشوش مى سازد نیز به تجربه ثابت شده است. افراد گرسنه و فقیر هر چند عقل نیرومندى داشته باشند توان فکر کردن و اندیشیدن را از دست مى دهند و حتى گاه در مسائل ساده زندگى گرفتار اشتباه مى شوند و قدرت تفکر و تصمیم گیرى را به دلیل فقر و پریشانى از دست مى دهند.

جمله «داعِیَةٌ لِلْمَقْتِ؛ موجب بدبینى مى گردد» داراى دو تفسیر است: نخست این که مردم از چنین شخصى فاصله مى گیرند و حتى او را مزاحم خود تصور مى کنند و دیگر این که او هم از مردم فاصله مى گیرد، چرا که بسیارى از اوقات فکر مى کند مردم اسباب فقر او را فراهم کرده اند و حق او را خورده و او را بر خاک سیاه نشانده اند، بنابراین از دو سو خشم و ناخرسندى حاصل مى شود.

نکته: فقر و غنا

تاکنون به مناسبت هاى مختلف با توجه به کلمات مولا امیرمؤمنان (علیه السلام) بحث هایى در مورد فقر و غنا کرده ایم. به سبب اهمیت این موضوع و پاره اى از ابهامات یا اشتباهات، لازم است باز هم درباره نظر اسلام در مورد این دو موضوع بحث کنیم.

در این که آیا غنا و بى نیازى افضل است یا فقر، در میان دانشمندان، اختلافى دیده مى شود. هر یک از طرفداران این دو به آیاتى از قرآن مجید یا روایات اسلامى استدلال کرده اند.

ص: 445

طرفداران افضلیت غنا مى گویند: خدا در کتابش از مال با تعبیر «خیر» یاد کرده است؛ مانند: (إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّى)(1) که در داستان سلیمان (علیه السلام) آمده است. همچنین در آیه وصیت مى خوانیم: (إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَ الأَقْرَبِینَ)(2) نیز در داستان نوح (علیه السلام)، مال را یکى از نعمت هاى مهم الهى شمرده، مى فرماید :(وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ)(3) و در حدیث معروف آمده است: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ الْغِنَى؛ غنا بهترین وسیله براى رسیدن به تقواست».(4) دلیل آن هم روشن است و آن این که براى رسیدن به کارهاى خیر،حل مشکلات مردم، پیشرفت هاى علمى، جهاد در برابر دشمن و نجات بسیارى از مردم از انواع گناهان، منابع مالى ضرورى است و افراد تهیدست هرگز به هیچ یک از این امور نمى رسند.

نیز یکى از منت هایى که خداوند بر پیامبر گرامى اش (صلی الله علیه و آله) مى گذارد این است که مى گوید: (وَ وَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى)؛ «خداوند تو را فقیر یافت و بى نیاز و غنى ساخت».(5)

اضافه بر این ها در بسیارى از دعاها از خداوند تقاضاى غنا و بى نیازى مى کنیم و هرگز تقاضاى فقر نمى نماییم، بلکه از فقر به خداوند پناه مى بریم. در دعاى معروفى که در بسیارى از منابع آمده مى خوانیم: «اللَّهُمَّ أَغْنِنِی بِحَلالِکَ عَنْ حَرَامِکَ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ».(6) همچنین در دعایى که صبح و شام خوانده مى شود آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ ... مِنَ الْفَقْر».(7)

ص: 446


1- ص، آیه 32.
2- بقره، آیه 180.
3- نوح، آیه 12.
4- کافى، ج 5، ص 71، ح 1.
5- ضحى، آیه 8.
6- بحارالانوار، ج 92، ص 301، ح 1.
7- کافى، ج 2، ص 526، ح 13.

ولى از سوى دیگر آیات و روایاتى در مذمّت غنا به چشم مى خورد و آن را مایه طغیان مى شمرد: (کَلاَّ إِنَّ الإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى)(1) و در همین کلمات قصار (حکمت 58) خواندیم: «الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ؛ مال، ماده اصلى همه شهوت هاست».

نیز قرآن مجید، اموال و اولاد را فتنه و (وسیله آزمایش) شمرده است، مى فرماید: (أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَ أَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ).(2) و حدیث «الْفَقْرُ فَخْرِی وَ بِهِ أَفْتَخِرُ» که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده معروف و مشهور است.(3) در حدیث قدسى خطاب به موسى (علیه السلام) که کلینى؛ در کافى نقل کرده است چنین مى خوانیم: «یا موسى! إذا رَأَیْتَ الفَقْرَ مُقبِلاً فَقُلْ مَرْحباً بِشِعارِ الصّالِحینَ وَ اذا رَأَیْتَ الْغِنى مُقْبِلاً فَقُلْ: ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ؛ اى موسى! هنگامى که دیدى فقر روى آورده بگو: اى شعار صالحین! خوش آمدى و هنگامى که ببینى غنا روى آورده بگو: لابد گناهى از من سرزده که مجازاتش به سرعت فرارسیده است».(4)

حقیقت این است که هم غنا مى تواند خوب یا بد باشد و هم فقر، هرکدام در مرحله اى وضع خاصى به خود مى گیرد.

اگر غنا سبب بى نیازى و آمادگى براى انجام کارهاى خیر و اجراى عدالت وپیشرفت اهداف الهى گردد، بهترین وسیله است و اگر سبب طغیان و فساد در ارض و دنیاپرستى و هوس بازى و بى خبرى از خدا و غفلت از آخرت گردد بدترین وسیله است. به عکس، فقر هرگاه به معناى ساده زیستن، بى اعتنایى به دنیا و ترک وابستگى ها و قناعت به کفاف و عفاف باشد بهترین افتخار است. اما

ص: 447


1- علق، آیه 6 و 7.
2- انفال، آیه 28.
3- بحارالانوار، ج 69، ص 30.
4- کافى، ج 2، ص 263، ح 12.

اگر سبب وابستگى به این و آن و آلودگى به انواع گناهان و سوءظن به خدا و دور ماندن از اطاعت گردد مایه بدبختى و گرفتارى در دنیا و آخرت است.

این سخن را با کلام جالبى از راغب اصفهانى که علامه مجلسى؛ آن را بسیار نیکو شمرده است پایان مى دهیم.

او در ماده «فقر» در کتاب مفردات مى گوید: فقر در چهار معنا استعمال مى شود:

اوّل: وجود نیازهاى ضرورى در انسان و در همه موجودات که خداى متعال در آیه شریفه 15 سوره فاطر به آن اشاره فرموده است: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِیدُ).

دوم: تهى دست بودن از اموال و وسایل زندگى که در آیه 273 سوره «بقره» به آن اشاره شده است: (لِلفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ).

سوم: فقر نفس، و حرص و آز است و بعید نیست که حدیث مشهور نبوى «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً»(1) اشاره به آن باشد و نقطه مقابل آن غناى نفس است.

چهارم: فقر به معناى نیاز و وابستگى به ذات پاک پروردگار است، همان گونه که در دعا وارد شده است: «اللّهُمَّ اغْنِنی بِالإِفْتِقارِ إلَیْکَ؛ خداوندا! مرا وابسته به ذات پاک خویش گردان».(2)

ص: 448


1- کافى، ج 2، ص 307، ح 4.
2- بحارالانوار، ج 69، ص 31.

گفتار حکیمانه 320

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ:

سَلْ تَفَقُّهاً، وَ لاَ تَسْأَلْ تَعَنُّتاً، فَإِنَّ آلْجَاهِلَ آلْمُتَعَلِّمَ شَبِیْهٌ بِالْعَالِمِ، وَ إِنَّ آلْعَالِمَ آلْمُتَعَسِّفَ شَبِیهٌ بِالجَاهِلِ آلْمُتَعَنِّتِ.

امام (علیه السلام) به کسى که از آن حضرت مسئله پیچیده اى را پرسید فرمود:

همواره براى کسب آگاهى پرسش کن، نه براى ایجاد زحمت، زیرا جاهلى که در طریق فراگیرى علم گام برمى دارد شبیه به عالم است و عالمى که از بیراهه مى رود شبیه جاهلى است که خود را به زحمت مى افکند.(1)

ص: 449


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى نویسد: این گفتار حکیمانه را مرحوم صدوق پیش از سیّد رضى در کتاب خصال و علل الشرایع آورده است. همچنین میدانى در مجمع الامثال آن را ذکر کرده و نیز تصریح مى کند که این سخن را امام (علیه السلام) به مردى از اهل شام در مسجد بیان فرمود که عرض کرد: اى امیرمؤمنان! من از چند چیز مى خواهم از شما سؤال کنم که امام (علیه السلام) در پاسخش کلام فوق را بیان کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4،ص 249).
شرح و تفسیر: جست وجوگران حقیقت طلب و عالمان بهانه جو

امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه سؤال صحیح را معرفى کرده و تفاوت جست وجوگران حق طلب را با پرسش کنندگان بهانه جو بیان مى دارد. «آن حضرت در پاسخ کسى که از مسئله پیچیده اى سؤال کرده بود فرمود: براى فراگیرى سؤال کن، نه براى ایجاد دردسر (و بهانه جویى)»؛ (وَ قال (علیه السلام) لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ: سَلْ تَفَقُّهاً، وَ لاَ تَسْأَلْ تَعَنُّتاً).

«مَعْضِلَة» به معناى مسئله پیچیده اى است که انسان را به زحمت مى اندازد.

«تعنت» به معناى به زحمت افکندن است.

آن گاه دلیلى براى این سخن بیان مى کند که خود درس بزرگى است، مى فرماید: «زیرا جاهلى که در مسیر فراگیرى علم گام برمى دارد شبیه عالم است و عالمى که از بیراهه مى رود شبیه جاهلى است که هدفش بهانه جویى وبه زحمت افکندن است»؛ (فَإِنَّ آلْجَاهِلَ آلْمُتَعَلِّمَ شَبِیْهٌ بِالْعَالِمِ، وَ إِنَّ آلْعَالِمَ آلْمُتَعَسِّفَ شَبِیهٌ بِالجَاهِلِ آلْمُتَعَنِّتِ).

«تَعسُّف» به معناى بیراهه رفتن است.

اشاره به این که براى رسیدن به مطلوب و حل مشکلات، نخست انسان باید روح حقیقت جویى و حق طلبى را در خود زنده کند. در غیر این صورت راه به جایى نخواهد برد. افرادى که بر اثر جهل و نادانى، قبلاً درباره بعضى از مسائل

ص: 450

موضع گیرى کرده اند و سپس به سراغ عالمى مى روند و از او سؤال مى کنند، به یقین هر آنچه را که برخلاف میل آن ها باشد نخواهند پذیرفت یا در آن تردید مى کنند. به عکس، کسى که تصمیم گیرى خاصى درباره مسائل نکرده و براى حل مشکلات خود به سراغ عالم مى رود تا پرده هاى جهل و نادانى را کنار زده او را به حقیقت امر آگاه سازد چنین جاهلى شبیه عالم است و آن عالمِ بهانه جوى بیراهه رو شبیه جاهل، چون هرگز حرف حق را که برخلاف تمایلات اوست نمى پذیرد.

علامه مجلسى؛ در جلد 10 بحارالانوار، بابى تحت عنوان «سؤالات مرد شامى از امیرمؤمنان (علیه السلام) در مسجد کوفه» باز کرده و کلام شریف مورد بحث را به صورت بسیار مبسوطى در آن آورده است. از امام حسین (علیه السلام) نقل مى کند که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در مسجد جامع کوفه بود، مردى شامى برخاست و سؤالاتى از آن حضرت کرد (و چون قرائن نشان مى داد هدفش رسیدن به حق نیست بلکه منظورش امتحان و بهانه جویى است) امام (علیه السلام) فرمود: براى درک حقایق سؤال کن نه براى بهانه جویى و به زحمت افکندن. در این جا چشم هاى مردم به سوى این صحنه متوجه شد. آن مرد شامى عرض کرد: به من خبر ده اولین چیزى که خدا آفرید چه بود؟ فرمود: اولین مخلوق خدا نور بود. آن گاه سؤالاتى درباره آفرینش کوه ها و نامیده شدن مکه به «ام القرى» و طول ماه و خورشید و جزر و مد و اسم واقعى ابلیس در آسمان ها و چگونگى نامیده شدن آدم به آدم و دو برابر بودن ارث مرد نسبت به زن و مقدار عمر حضرت آدم و اولین کسى که شعرى سرود و سؤالات زیاد دیگرى از این قبیل کرد که مرحوم علامه مجلسى آن ها را در حدود هشت صفحه ذکر کرده است.(1)

ص: 451


1- بحارالانوار، ج 10، ص 75-83، ح 1.
نکته: وظیفه شاگرد در برابر استاد

علماى اخلاق براى عالم و متعلم، هرکدام حقوقى برشمرده اند که بدون رعایت آن ها مسئله تعلیم و تربیت ناقص خواهد بود. این حقوق در بسیارى از موارد برگرفته از روایات یا آیات قرآن و گاه از دلیل عقل و بناى عُقَلاست.

در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ مِنْ حَقِّ الْعَالِمِ أَنْ لاَ تُکْثِرَ عَلَیْهِ السُّوَالَ... وَ لا تُکْثِرْ مِنْ قَوْلِ قَالَ فُلانٌ وَ قَالَ فُلانٌ خِلافاً لِقَوْلِهِ وَ لا تَضْجَرْ بِطُولِ صُحْبَتِهِ فَإِنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ یُنْتَظَرُ بِهَا مَتَى یَسْقُطُ عَلَیْکَ مِنْهَا شَیْءٌ؛ حق عالم آن است که زیاد از او سؤال نکنى... و در محضر او گفتار این و آن را بر ضد او نقل ننمایى و از طول مصاحبت با او اظهار ناراحتى نکنى، زیرا مَثَل عالم مَثَل درخت نخل است که باید انتظار بکشى چه زمانى از آن میوه اى فرو مى ریزد».(1)

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «إِذَا جَلَسْتَ إِلَى الْعَالِمِ فَکُنْ عَلَى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْکَ عَلَى أَنْ تَقُولَ وَتَعَلَّمْ حُسْنَ الإِسْتِمَاعِ کَمَا تَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْلِ وَ لا تَقْطَعْ عَلَى حَدِیثِهِ؛ هنگامى که نزد عالم مى نشینى بیش از آنچه مایل هستى بگویى سکوت کن و از او بشنو و خوب گوش دادن را بیاموز همان گونه که خوب سخن گفتن را مى آموزى و هرگز کلام او را قطع مکن».(2)

از جمله نکاتى که از داستان موسى و خضر (علیهما السلام) در قرآن مجید استفاده مى شود این است که در برابر عالم نباید عجله و بى تابى نشان داد، بلکه باید صبر کرد تا حقیقت را بیان کند.

ص: 452


1- بحارالانوار، ج 2، ص 43، ح 9.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 43، ح 11.

گفتار حکیمانه 321

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ:

لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی.

هنگامى که ابن عباس نظر خود را به عنوان مشاور در محضر امام (علیه السلام) ارائه کرد امام (علیه السلام) با عقیده او موافقت ننمود و فرمود:

تو حق دارى نظر مشورتى خود را به من بگویى و من روى آن بیندیشم و تصمیم نهایى را بگیرم اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذیرفتم) باید از من اطاعت کنى.(1)

ص: 453


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام حکیمانه را از تاریخ طبرى و از مروج الذهب مسعودى نقل کرده است با اضافاتى که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 249). افزون بر این ابن اثیر نیز در کتاب تاریخ خود به نام کامل این داستان را نقل کرده است. (کامل ابن اثیر،ج 3، ص 198).
شرح و تفسیر: ابتدا مشورت سپس تصمیم گیرى

شأن ورود این حکمت مطابق آنچه طبرى و مسعودى در تاریخ خود نوشته اند چنین بوده است که ابن عباس به امیرمؤمنان على (علیه السلام) پیشنهاد کرد معاویه را در حکومت شام ابقا کند تا بیعت نماید سپس مى تواند او را از آن مقام عزل کند. امام (علیه السلام) این گفتار حکیمانه را به او فرمود که «تو حق دارى نظر مشورتى خود را به من بگویى و من روى آن بیندیشم و تصمیم بگیرم؛ اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذیرفتم) باید از من اطاعت کنى»؛ (وَ قال (علیه السلام) لِعَبْدِ اللَّهِ ابْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ: لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی).

شیخ محمد عبده بر جملات مذکور مى افزاید که این سخن را امام (علیه السلام) زمانى بیان فرمود که ابن عباس پیشنهاد کرد فرماندارى بصره را به طلحه و فرماندارى کوفه را به زبیر دهد و معاویه را در فرماندارى شام ابقا کند تا آرامشى در دل ها پیدا شود و بیعت مردم کامل گردد و خلافت تثبیت شود. امیرمؤمنان (علیه السلام) به ابن عباس فرمود: «لا أُفْسِدُ دِینی بِدُنْیا غَیْری وَ لَکَ أنْ تُشِیرَ عَلَىَّ...؛ من حاضر نیستم دینم را به سبب دنیاى دیگرى فاسد کنم. تو مى توانى نظر مشورتى خود را به من بدهى...».(1)

ص: 454


1- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 408.

آنچه ابن عباس در این جا بیان کرد تنها نظر خود او نبود و احتمالاً گروه دیگرى از سیاستمداران عصر امام (علیه السلام) چنین مى پنداشتند که مماشات با طلحه و زبیر و معاویه عامل پیشرفت کار است. در حالى که اگر این سه نفر بر آن سه نقطه حساس مسلط مى شدند به یقین حکومتى غیر اسلامى به وجود مى آوردند، چرا که هر سه، دنیاپرست و خودخواه بودند و از چنین افرادى نمى توان انتظار حکومت عادلانه على (علیه السلام) را داشت و بعد از سلطه آن ها بر کار، امام (علیه السلام) دیگر نمى توانست مانع خودکامگى هاى آن ها شود و جنگیدن با آن ها براى بازگشتن به راه حق نیز بسیار مشکل تر و پیچیده تر مى شد. به خصوص معاویه هرگز دست از حکومت شام برنمى داشت و مخالفت با بیعت را توجیه مى کرد، همان گونه که طلحه و زبیر با این که بیعت کرده بودند با صراحت به مخالفت برخاستند.

مورخ معروف، طبرى، در تاریخ خود از ابن عباس نقل مى کند که مى گوید: پنج روز پس از قتل عثمان وارد مدینه شدم و به سراغ على (علیه السلام) آمدم. به من گفتند: مغیره نزد حضرت است (و جلسه خصوصى دارد). من دم در نشستم تا مغیره خارج شد و به من سلام کرد. گفت: کى آمدى؟ گفتم: الان. سپس خدمت على (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: ممکن است بفرمایید که مغیره چه کارى داشت و چرا با شما خلوت کرد؟ فرمود: آرى. دو روز بعد از قتل عثمان به من گفت: مطلب خصوصى با تو دارم. من به او اجازه دادم و او گفت: خیرخواهى درباره تو آسان است. تو باقى مانده پیشینیان هستى و من مى خواهم تو را نصیحتى کنم و مشورتى به تو بدهم. تمام فرمانداران عثمان را امسال در پست خود تثبیت کن. هنگامى که با تو بیعت کردند و موقعیت تو تثبیت شد هر کدام را خواستى عزل کن و هر کدام را خواستى در پست خود نگاه دار. من به او گفتم: و الله من در دین خودم مداهنه نمى کنم و افراد پَست را در کار خودم دخالت نمى دهم. او گفت: اگر این پیشنهاد را قبول ندارى هر کس را مى خواهى برکنار کن؛ ولى معاویه را

ص: 455

بر سر کار خود بگذار. چون معاویه مرد جسورى است و مردم شام از او شنوایى دارند و دلیل تو در تثبیت او این است که عُمَر ولایت شام را به او سپرده است. به او گفتم: به خدا سوگند! معاویه را حتى به اندازه دو روز در پست خود تثبیت نمى کنم. او از نزد من خارج شد. سپس امروز آمد و به من گفت: من دیروز مشورتى به تو دادم و نپذیرفتى. بعداً فکر کردم دیدم حق با تو بوده است. سزاوار نیست تو کارت را با خدعه انجام دهى و تدلیس در امر تو باشد.

ابن عباس مى گوید: من به على (علیه السلام) عرض کردم: آنچه اول گفته است به عنوان خیرخواهى بوده و آنچه بعداً گفته نوعى غش و تدلیس بوده است و من مشورت مى دهم که معاویه را تثبیت کنى اگر بیعت کرد بر من است که او را از جایگاهش برکنار کنم. على (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند! من چیزى جز شمشیر به او نخواهم داد....

ابن عباس عرض کرد: من زیاد با امر جنگ آشنا نیستم؛ ولى آیا قول پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را نشنیدى که فرمود: «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ؛ جنگ، خدعه و نیرنگ است؟». امام (علیه السلام) فرمود: آرى. عرض کردم: والله اگر پیشنهاد مرا بپذیرى من آن ها را بعد از ورود در پستشان، چنان خارج مى کنم که ندانند از کجا این ضربه بر آن ها وارد شده و هیچ نقصان و گناهى بر تو نخواهد بود. امام (علیه السلام) فرمود: اى ابن عباس! من بازیچه دست تو و معاویه نیستم. تو مشورتت را در اختیار من بگذار و من اندیشه مى کنم و اگر با تو مخالفت کردم تو باید از امر من اطاعت کنى. ابن عباس عرض کرد: چنین خواهم کرد، آسان ترین حقى که تو بر گردن من دارى اطاعت کردن است.(1)

در این جا علامه مجلسى (رحمه الله) در بحارالانوار از امالى شیخ طوسى نقل مى کند که چون مغیره پیشنهاد فوق را درباره معاویه کرد، امام (علیه السلام) به او فرمود: آیا تو عمر مرا

ص: 456


1- تاریخ طبرى، ج 4، ص 440. (حوادث سال 35).

تضمین مى کنى که موفق شوم و او را خلع کنم؟ مغیره عرض کرد: نه. امام (علیه السلام) فرمود: آیا خدا از من سؤال نخواهد کرد که چرا او را حتى بر دو نفر از مسلمانان در یک شب تاریک مسلط کردم؟ (وَ مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً)(1)؛ «من هرگز گمراهان را به عنوان یار و یاور انتخاب نخواهم کرد».(2)

این ها همه نشان مى دهد که سیاستمداران ساده اندیش که معاویه و طلحه و زبیر را نشناخته بودند همگى اصرار داشتند که على (علیه السلام) آن ها را در پست خود ابقا کند و یا پست مهمى به آن ها ببخشد و بعداً در موقع مناسب آن ها را عزل کند. غافل از این که آن ها کسانى بودند که اگر از سوى امام (علیه السلام) تثبیت مى شدند تکان دادن آن ها امکان پذیر نبود و چه بسا تصمیم به تجزیه کشور اسلام مى گرفتند و هر کدام بخشى را به خود اختصاص مى دادند. اضافه بر این، امام (علیه السلام) حاضر نبود براى رسیدن به اهداف سیاسى مرتکب گناه و عصیان شود و افراد فاسد ومفسد را - هر چند براى مدت کوتاهى - بر مسلمانان مسلط کند و از این گذشته امام (علیه السلام) به عثمان توصیه مى کرد که عمّال فاسد را برکنار سازد چگونه ممکن است خودش آن ها را در مقامشان تثبیت کند؟ پاسخ مردم را دراین باره چه بدهد؟

بنابراین بسیار ساده اندیشى است که امام (علیه السلام) به پیشنهاد امثال ابن عباس و مغیره عمل کند و مطمئن باشد بعدها مى تواند دست آن ها را از بلاد اسلام وولایت بر مسلمین قطع سازد.

نکته: اقسام مشورت

از جمله مسائلى که نباید از آن غفلت ورزید این است که مشورت دو گونه

ص: 457


1- کهف، آیه 51.
2- بحارالانوار، ج 32، ص 386.

است: گاه مانند آن چیزى است که در ایام ما در مجالس شورا معمول است که مطلبى را به شور مى گذارند و بعد با اکثریت نسبى و در مسائل مهم با اکثریت دو سوم یا کمتر و بیشتر، آن را تصویب مى کنند. در این گونه موارد، معیار، نظر اکثریت است.

گاه کسى براى پیشرفت کار خود یک گروه مشورتى انتخاب و در مسائل با آن ها مشورت مى کند. در این جا صحبت اکثریت مطرح نیست. او بعد از شنیدن نظر مشاوران، خود مى اندیشد اگر نظرى را مطابق صواب تشخیص داد عمل مى کند و گرنه هر چه را خود مى پسندد انجام مى دهد.

آنچه در قرآن مجید وارد شده که به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خطاب مى کند: (وَ شَاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ)(1)، از نوع دوم است و همچنین آنچه در روایت مورد بحث آمده است. این دو نوع مشورت در دو آیه از قرآن مجید آمده است. در آیه قبل، نوع دوم، و در آیه (وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ)(2)، نوع نخست.

ص: 458


1- آل عمران، آیه 159.
2- شورى، آیه 38.

گفتار حکیمانه 322

اشاره

وَ رُوِیَ أَنَّهُ (علیه السلام) لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّینَ مَرَّ بِالشِّبَامِیِّینَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِیلَ الشِّبَامِیِّ وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ،

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

أَتَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ؟ إِلاَّ تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا آلرَّنِینِ،

وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ یَمْشی مَعَهُ، وَ هُوَ (علیه السلام) راکِبٌ،

فَقالَ (علیه السلام): اِرْجِعْ، فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِی فِتْنَةٌ لِلْوَالِی وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.

روایت شده است: امام (علیه السلام) هنگامى که از صفین بازمى گشت به وارد کوفه شد و از محله قبیله «شبامیان» گذشت. مشاهده فرمود که زنان آن قبیله بر کشتگانشان در صفین گریه مى کنند (امام (علیه السلام) ناراحت شد) در این هنگام «حرب بن شرحبیل شبامى» که از شخصیت هاى آن قبیله بود خدمت آن حضرت رسید.

امام (علیه السلام) به او فرمود:

آیا زنان شما آن گونه که مى شنوم بر شما چیره شده اند؟ آیا آن ها را از این ناله هاى بلند بازنمى دارید؟

«حرب بن شرحبیل» پیاده همراه امام (علیه السلام) حرکت مى کرد در حالى که امام (علیه السلام) سوار بر مرکب بود.

ص: 459

امام (علیه السلام) به او فرمود:

باز گرد، زیرا پیاده حرکت کردن شخصى مانند تو در رکاب مثل من، مایه فتنه و غرور براى والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است.(1)

ص: 460


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این ماجرا را نصر بن مزاحم در کتاب صفین به صورت گسترده ترى نقل کرده و همچنین طبرى در کتاب تاریخ خود در حوادث سنه 37 آن را به طور کامل آورده است. (و به یقیناً ن ها منابع دیگرى جز نهج البلاغه داشته اند، زیرا قبل از سیّد رضى مى زیسته اند. افزون بر این، داستان را به شکل مشروح ترى نقل کرده اند). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 250).
شرح و تفسیر: این گونه گریه ها روحیه ها را تضعیف مى کند

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اما متفاوت اشاره فرموده است: نخست این که وقتى از صفین بازمى گشت وارد کوفه شد هنگام عبور از محله قبیله شبامیان مشاهده کرد که زنان بر کشتگانشان در صفین با صداى بلند گریه مى کنند. در این هنگام «حرب بن شرحبیل شبامى» که از شخصیت هاى آن قبیله بود خدمت آن حضرت رسید. امام (علیه السلام) (به عنوان اعتراض) به او فرمود: آیا زنان شما آن گونه که مى شنوم بر شما چیره شده اند؟ آیا آن ها را از این ناله هاى بلند نهى نمى کنید؟»؛ (وَ رُوِیَ أَنَّهُ (علیه السلام) لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّینَ مَرَّ بِالشِّبَامِیِّینَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِیلَ الشِّبَامِیِّ(1) وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقال (علیه السلام) له: أَتَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ؟ إِلاَّ تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا آلرَّنِینِ).

البته گریه کردن براى عزیزان از دست رفته در اسلام ممنوع نیست. در روایت معروفى آمده که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) براى فوت فرزندش ابراهیم گریست(2) و بعد از واقعه احد هنگامى که از کنار خانه عمویش حمزه عبور کرد و دید صداى گریه اى

ص: 461


1- «شِبام» بر وزن «کتاب» نام محلى در شام و نام کوهى در محله بنى همدان در یمن و نام شهرى از قبیله حمیر است. (در نسخ نهج البلاغه «شبّام» با باء مشدد بر وزن «حمام» ذکر شده که به نظر صحیح نمى رسد).
2- کافى، ج 3، ص 262.

از آن جا بلند نیست اظهار ناراحتى کرد، ازاین رو زنان مدینه به خانه حمزه رفتند و در آن جا براى او به احترام پیامبر (صلی الله علیه و آله) عزادارى کردند.(1)

ولى گریستن با صداى بلند و به تعبیر امام (علیه السلام) «رنین» که به گفته بسیارى از ارباب لغت به معناى گریه توأم با فریاد و فغان است، کار خوبى نیست، از این رو امام (علیه السلام) از آن نهى کرد. یا به این دلیل که چنین گریه اى را براى شهداى راه خدا مناسب ندانست چون سبب سست شدن جنگجویان مى شود و یا بر اساس قرائنى، به این دلیل که این گریه توأم با جزع و بى تابى و ناسپاسى بوده است.

به هر حال علامه مجلسى (رحمه الله) در جلد 32 بحارالانوار ضمن روایتى که درباره ماجراى صفین نقل مى کند در ذیل این داستان آورده است که حرب بن شرحبیل به امام (علیه السلام) عرض کرد: اگر یک خانه، دو خانه و سه خانه بود ما مى توانستیم آن ها را نهى کنیم؛ ولى از این قبیله صد و هشتاد نفر در صفین شهید شدند و هیچ خانه اى نیست مگر این که صداى گریه از آن بلند است؛ ولى ما مردان گریه نمى کنیم، بلکه خوشحالیم شهیدانى را تقدیم اسلام کرده ایم. امام (علیه السلام) فرمود: خداوند شهیدان و مردگان شما را رحمت کند.(2)

سپس امام (علیه السلام) که بر مرکب سوار بود هنگامى که دید حرب بن شرحبیل پیاده همراه وى در حرکت است نکته مهم دیگرى را به او گوشزد کرد، فرمود: «بازگرد، زیرا پیاده حرکت کردن شخصى مانند تو در رکاب مثل من، مایه فتنه و غرور براى والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است»؛ (وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ یَمْشِی مَعَهُ وَ هُوَ (علیه السلام) رَاکِبٌ فَقال (علیه السلام): اِرْجِعْ، فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِی فِتْنَةٌ لِلْوَالِی وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ).

در دنیاى دیروز و امروز بسیارند زمامدارانى که براى کسب جاه و جلال و ابهت و عظمت، گروهى را همراه خود با ذلت مى برند تا ثابت کنند مقام

ص: 462


1- بحارالانوار، ج 20، ص 98.
2- بحارالانوار، ج 32، ص 554.

و جلالى دارند؛ ولى اسلام با این گونه مسائل به شدت مخالف است؛ نه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین افرادى را در رکاب خود پذیرفت و نه امیرمؤمنان (علیه السلام). در حکمت 37 نیز شبیه این مطلب آمده بود که وقتى امام (علیه السلام) دید جمعى از مردم شهرستان «انبار» پیاده به دنبال مرکب آن حضرت مى دوند ناراحت شد و با زبان اعتراض به آن ها فرمود: «از این کار بپرهیزید که در دنیا براى شما مایه مشقت و در قیامت سبب بیچارگى خواهد بود».

شک نیست که این گونه کارها، هم به زیان شخصیت هاى صاحب مقام تمام مى شود هم به زیان توده هاى مردم. گروه اول گرفتار غرور مى شوند؛ غرورى که سرچشمه هر گونه مفسده اى است و گروه دوم گرفتار خودکم بینى و عقده حقارت مى گردند، بنابراین چنین حرکت هاى غیر عاقلانه اى براى هر دو طرف زیان بار است.

ص: 463

ص: 464

گفتار حکیمانه 323

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ:

بُوْساً لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ،

فَقِیلَ لَهُ: مَنْ غَرَّهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ فَقَالَ (علیه السلام):

الشَّیْطَانُ آلْمُضِلُّ، وَ آلأَنْفُسُ آلأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ، غَرَّتْهُمْ بِالأَمَانِیِّ، وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِی، وَ وَعَدَتْهُمُ آلإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ.

امام (علیه السلام) روز جنگ نهروان هنگامى که از کنار کشتگان خوارج مى گذشت فرمود:

بدا به حال شما. به یقین کسى که شما را فریب داد به شما ضرر زد.

به امام (علیه السلام) عرض کردند: اى امیرمؤمنان! چه کسى آن ها را فریب داد؟

امام (علیه السلام) فرمود:

شیطان گمراه کننده و نفس اماره به سوء. آن ها را به وسیله آرزوها فریفتند، راه گناه را بر آنان گشودند، نوید پیروزى به آن ها دادند و آنان را به سرعت به جهنم فرستادند.(1)

ص: 465


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که نظیر همین کلام را طبرى در تاریخ معروف خود و مسعودى در مروج الذهببه صورت مختصرتر و ابن اثیر در کتاب کامل آورده اند. طبرى و مسعودى پیش از سیّد رضى مى زیستند و ابن اثیر پس از او». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 250).
شرح و تفسیر: سرانجامِ وسوسه هاى شیطان و نفس امّاره

مى دانیم که خوارج، گروهى متعصب و خشک و بسیار نادان و احمق بودند. خود را برترین خلق خدا مى پنداشتند و آینده درخشانى به خود نوید مى دادند. آن ها در برابر امیرمؤمنان على (علیه السلام) قیام کردند و فکر حکومت عراق و تمام بلاد مسلمین را در سر مى پروراندند. امام (علیه السلام) به آن ها نصیحت جالب و جامعى کرد به گونه اى که اکثریت آن ها از خواب غفلت بیدار شدند و به سوى امام (علیه السلام) بازگشتند؛ ولى اقلیتى به شدت مقاومت کردند و تقریباً همگى به استثناى چند نفر در میدان نبرد نهروان به خاک افتادند. امام (علیه السلام) گفتار مورد بحث را زمانى بیان کرد که با یاران خود از کنار کشته هاى آن ها مى گذشت، فرمود: «بدا به حال شما، به یقین کسى که شما را فریب داد به شما ضرر زد»؛ (وَ قال (علیه السلام) وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ: بُوْساً لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ).

«بؤس» در اصل به معناى ضرر و شدت است و جمله «بُؤساً لَکُمْ» نفرین درباره خوارج نهروان است که گرفتار شدت و زیان شوند.

«غَرّکم» از ریشه «غرور» به معناى فریب است.

ص: 466

در این جا بعضى از حاضران از امام (علیه السلام) توضیح خواستند و «عرض کردند: چه کسى آن ها را فریب داد؟ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: شیطان گمراه کننده و نفس اماره به بدى»؛ (فَقِیلَ لَهُ: مَنْ غَرَّهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ فَقَالَ: الشَّیْطَانُ آلْمُضِلُّ، وَ آلأَنْفُسُ آلأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ).

آرى، انسان دو دشمن فریب کار دارد: یکى از برون و دیگرى از درون. شیطان از برون و نفس اماره از درون و مى دانیم که نفوذ شیطان در صورتى است که نفس اماره بر انسان مسلط باشد. همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ)؛ «چرا که او، بر کسانى که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل مى کنند، تسلطى ندارد. * تسلط او تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده اند، و آن ها که به او (خدا) شرک مى ورزند (و به فرمان شیطان گردن مى نهند)».(1)

بعضى از شارحان، جمله «وَ آلأَنْفُسُ آلأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ» را جمله حالیه گرفته اند در حالى که هیچ مناسبتى ندارد و بعضى نیز این جمله را با جمله «الشَّیْطَانُ آلْمُضِلُّ» مترادف شمرده اند که آن هم کاملاً بى دلیل است. امام (علیه السلام) اشاره به دو دشمن اصلى انسان کرده که از درون و برون به سراغ او مى روند.

سپس امام (علیه السلام) طرق نفوذ نفس اماره و شیطان را در وجود انسان، بیان کرده و از سه طریق این نفوذ را تبیین مى کند، مى فرماید: «آن ها به وسیله آرزوهاى دراز، خوارج نهروان را فریفتند و راه گناه را بر آنان گشودند و نوید پیروزى به آن ها دادند و سرانجام آنان را سریعاً به جهنم فرستادند»؛ (غَرَّتْهُمْ بِالأَمَانِیِّ، وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِی، وَ وَعَدَتْهُمُ آلإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ).

ص: 467


1- نحل، آیه 99 و 100.

«فَسَحَتْ» از ریشه «فُسحت» به معناى گشایش و «اظْهار» به معناى پشتیبانى و پیروزى است.

«اقتحام» در اصل به معناى ورود در کارهاى سخت و هولناک است. سپس به ورود در هر کار دشوارى اطلاق شده است.

آن ها به گمان این که بر امیرمؤمنان (علیه السلام) و عموم مسلمانان پیروز مى شوند و حکومتى مانند هواى نفس خود تشکیل مى دهند به مخالفت با امام و پیشواى خود برخاستند و مانند بسیارى از گنهکاران که استفاده از وسایل نامشروع را براى رسیدن به خواسته هاى خود مجاز مى شمرند به انواع معاصى دست زدند و شیطان و نفس اماره پیوسته به آن ها وعده پیروزى مى دادند؛ ولى هیچ کدام از خواسته هاى آن ها تحقق نیافت و سرانجام، پیروى از شیطان و نفس اماره آن ها را به قهر و غضب الهى گرفتار کرد و روانه جهنم ساخت.

درباره این که ضمیر در «غَرَّتْهُم»، «فَسَحَت»، «وَ عَدَتْهُم» و «فَاقْتَحَمَتْ» به چه کسى برمى گردد دو احتمال هست: نخست این که به نفس اماره برگردد که نزدیک تر است. دیگر این که از باب تغلیب، هم به شیطان مُضلّ و هم به انفس اماره برگردد. این احتمال صحیح تر به نظر مى رسد و بسیارى از شارحان نهج البلاغه همین وجه را انتخاب کرده اند.

هنگامى که تاریخ سیاه و ننگین خوارج را مطالعه مى کنیم، گفتار امام (علیه السلام) در سراسر آن آشکار مى شود. این گروه که زمام اختیار خود را به دست شیطان و هواى نفس سپرده بودند به ظاهر به عبادات و قرائت قرآن اهمیت بسیار مى دادند؛ ولى از ریختن خون بى گناهان و فساد در میان مسلمین ابا نداشتند و با همین تفکرات واهى به این جا رسیدند که قتل امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز از واجبات است و سرانجام آن حضرت را شهید کردند.

ص: 468

در تاریخ اسلام کمتر جمعیتى به حماقت و گمراهى خوارج دیده شده است، هر چند وهابى هاى امروز نیز از بعضى جهات بى شباهت به آن ها نیستند.

درباره خوارج و عقاید و اعمال و انحرافات آن ها در بحث هاى گذشته به کرار سخن گفته ایم؛ از جمله در شرح خطبه 36 (جلد دوم همین کتاب) بحث مشروحى در این باره گذشت، چنان که ذیل خطبه 59 نیز در جلد دوم بحثى کردیم.

ص: 469

ص: 470

گفتار حکیمانه 324

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

اِتَّقُوا مَعَاصِیَ آللّهِ فِی آلْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ آلْحَاکِمُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

از عصیان خداوند در خلوتگاه ها بپرهیزید، چرا که شاهد، همان حاکم و دادرس است.(1)

ص: 471


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که مرحوم خطیب در مصادر براى این کلام شریف نقل کرده ربیع الابرار زمخشرى در باب خیر و صلاح است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 250). اضافه مى کنیم که آمُدى در غررالحکم آن را با تفاوتى که نشانه تفاوت منبع است آورده است. (غررالحکم، ح 3518).
شرح و تفسیر: از معاصى پنهانى بپرهیزید

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این عبارت سرشار از حکمت به نکته اى اشاره مى کند که بسیارى عملاً از آن غافل اند یا خود را به غفلت مى زنند، مى فرماید: «از عصیان خداوند در خلوتگاه ها بپرهیزید، چراکه شاهد، همان حاکم و دادرس است»؛ (اِتَّقُوا مَعَاصِیَ آللّهِ فِی آلْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ آلْحَاکِمُ).

بسیارى از مردم به خصوص آن هایى که به پاکى و تقوا مشهورند یا موقعیت اجتماعى خاصى دارند از انجام معاصى آشکار پرهیز مى کنند؛ ولى در خلوتگاه از آن ابا ندارند. امام (علیه السلام) به این گونه افراد هشدار مى دهد که از عصیان خدا در خلوتگاه نیز به شدت بپرهیزید، زیرا در آن جا نیز خدا شاهد و ناظر آن هاست؛ همان خدایى که افزون بر شاهد و ناظر بودن، حاکم و قاضى درباره اعمال آن ها نیز هست.

در محاکم انسانى، شاهد و حاکم و مجرى حکم، سه فرد متفاوتند؛ ممکن است حاکم در شهادت شهود تردید کند یا به دلیل شک در وثاقت آن ها، یا احتمال اشتباه درباره آن ها به سبب قرائنى که موجب شک و تردید مى شود، شهادتشان را نپذیرد؛ ولى آن جا که شاهد و حاکم یکى است این گونه احتمالات راه ندارد.

قرآن مجید نیز در آیات فراوانى بر این مسئله تأکید کرده است. در یک جا

ص: 472

درباره کسانى که شبانه جلسات خصوصى تشکیل مى دانند و بر ضد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توطئه مى کردند مى فرماید: (وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ)؛ «و هنگامى که در مجالس شبانه، سخنانى که خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آن ها بود».(1)

نیز در جاى دیگر مى فرماید: (مَا یَکُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَ لاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلِیمٌ)؛ «هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خدا چهارمین آن هاست، و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خدا ششمین آن هاست، و نه تعدادى کمتر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آن هاست هر جا که باشند، سپس روز قیامت آن ها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا که خدا به هرچیزى داناست!».(2)

در جاى دیگر در عبارتى کوتاه و پرمعنا مى فرماید: (وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ)؛ «او با شماست هر جا که باشید».(3)

لقمان حکیم نیز به فرزندش هشدار مى دهد: (یَا بُنَىَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّماوَاتِ أَوْ فِى الأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللهُ إِنَّ اللهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ)؛ «پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یا بد) باشد، و در دلِ سنگى یا در (گوشه اى از) آسمان ها و زمین قرار گیرد، خدا آن را (در قیامت براى حساب) مى آورد؛ خداوند دقیق و آگاه است!».(4)

این تعلیم قرآنى و الهى چنان مسلمانان را تربیت مى کند که خلوت و جلوتى

ص: 473


1- نساء، آیه 108.
2- مجادله، آیه 7.
3- حدید، آیه 4.
4- لقمان، آیه 16.

براى خود قائل نباشند و همه جا را یکسان بدانند و به این ترتیب از معاصى پنهانى که گاه بسیار خطرناک تر از معاصى آشکار است، بپرهیزند.

این بحث را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) از کتاب شریف کافى پایان مى دهیم. آن حضرت به یکى از یارانش فرمود: «خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لا یَرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یَرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِیَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِینَ عَلَیْکَ؛ از خدا بترس آن گونه که گویى او را مى بینى (که شاهد و ناظر اعمال توست) و اگر تو او را نمى بینى او تو را مى بیند. اگر فکر کنى او تو را نمى بیند کافر شده اى (زیرا علم خدا را محدود شمرده اى) و اگر مى دانى تو را مى بیند؛ ولى باز در مقام معصیت او برمى آیى، او را از کمترین بینندگان خود قرار داده اى».(1) زیرا از یک نگاه کننده عادى شرم دارى اما از خدا شرم نمى کنى که در خلوت گناه مى کنى.

ص: 474


1- کافى، ج 2، ص 68، ح 2.

گفتار حکیمانه 325

اشاره

وَ قَالَ عَلیهِ السَّلامُ

لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِیبَکْرٍ:

إِنَّ حُزْنَنَا عَلَیْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلاَّ أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِیضاً وَ نَقَصْنَا حَبِیباً.

هنگامى که خبر شهادت محمد بن ابى بکر به امام (علیه السلام) رسید، فرمود:

اندوه ما بر او به اندازه شادى شامیان است، زیرا از آن ها دشمنى بزرگ کم شد و از ما دوستى بزرگ.(1)

ص: 475


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ مى گوید: این کلام پرمعنا را عده اى از امام (علیه السلام) نقل کرده اند (که همه قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته اند) از جمله طبرى در تاریخ خود در حوادث سال 38 و ابن هلال ثقفى در کتاب خود به نام الغارات بنابر آنچه ابن ابى الحدید در شرح خود و زبیر بن بکار در کتاب الموفقیات نقل کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 251).
شرح و تفسیر: اندوه ما و شادى دشمنان

در تاریخ طبرى و همچنین کتاب الغارات ابن هلال ثقفى شأن ورودى براى این سخن ذکر شده و آن این که یکى از مأموران اطلاعاتى امیرمؤمنان على (علیه السلام) در شام به نام «عبد الرحمان بن شبیب فزارى» خدمت امام (علیه السلام) آمد و گفت: هرگز جمعیتى را آن قدر خوشحال ندیدم که مردم شام را به هنگام آگاه شدن از شهادت محمد بن ابى بکر خوشحال دید. این مسئله به قدرى براى آن ها مهم بود که از فراز منبر به اطلاع عموم رساندند. در این جا بود که امام (علیه السلام) فرمود: «اندوه ما براى او به اندازه شادى شامیان است، زیرا از آن ها دشمنى بزرگ کم شد و از ما دوستى بزرگ»؛ (قَالَ (علیه السلام): لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِیبَکْرٍ: إِنَّ حُزْنَنَا عَلَیْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلاَّ أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِیضاً وَ نَقَصْنَا حَبِیباً).

همان گونه که در شرح خطبه 68 در جلد سوم این کتاب آورده ایم، معاویه بعد از جنگ صفین احساس نیرو و توان تازه اى کرد و به فکر تسخیر مصر که مرکز مهمى بود افتاد. در آن موقع محمد بن ابى بکر از طرف امیرمؤمنان على (علیه السلام) در آن جا حکومت مى کرد. معاویه فرمان حکومت مصر را به نام عمرو عاص نوشت و او را با گروه عظیمى از سربازان به بهانه خونخواهى عثمان به مصر فرستاد. محمد بن ابى بکر به مقابله برخاست و یارانش ضربات سنگینى بر لشکر عمرو عاص وارد کردند؛ اما سرانجام شکست خوردند و از اطراف محمد پراکنده

ص: 476

شدند. محمد چون خود را تنها دید مخفى شد؛ ولى شخص خونخوارى به نام معاویة بن خدیج از طرف عمرو عاص مأمور پیدا کردن او شد. هنگامى که او را پیدا کرد به طرز بسیار شقاوتمندانه اى او را شهید کرد و سرش را از تن جدا ساخت و جسد او را به طرز فجیعى آتش زد. هنگامى که خبر شهادت او به امیرمؤمنان على (علیه السلام) رسید بسیار اندوهگین شد، زیرا محمد بن ابى بکر مردى بسیار مخلص، شجاع و کارآمد و از جمله وفاداران جدى آن حضرت بود و به همین دلیل امام (علیه السلام) او را براى حکومت مصر که منطقه بسیار مهمى بود برگزید.

از داستان شهادت محمد بن ابى بکر که در تواریخ از جمله تاریخ طبرى در حوادث سال 38 نقل شده به خوبى استفاده مى شود که دشمنان امیرمؤمنان على (علیه السلام) یعنى معاویه و دستیارانش به قدرى افراد ظالم و ستمگر و خونخوارى بودند که به هیچ حکم اسلامى و اخلاق انسانى تن نمى دادند و مرتکب جنایاتى مى شدند که در تاریخ سابقه نداشت. این در حالى بود که محمد بن ابى بکر، فرزند خلیفه اول بود و آن ها دم از وفادارى به خلیفه اول مى زدند؛ اما به طرزى او را شهید کردند که بدتر از آن تصور نمى شد.(1)

از نکات قابل ملاحظه درباره محمد بن ابى بکر این است که او ربیب امیرمؤمنان على (علیه السلام) بود؛ یعنى فرزند همسرش از شوهر دیگر، زیرا «اسماء بنت عمیس»، نخست همسر جعفر بن ابى طالب بود و بعد از جعفر به همسرى ابوبکر درآمد و بعد از ابوبکر به دلیل علاقه اى که به امیرمؤمنان على (علیه السلام) داشت به همسرى آن حضرت درآمد و محمد، فرزند ابوبکر تحت تکفل امیرمؤمنان على (علیه السلام) و در خانه او پرورش یافت و از علاقه مندان مخلص آن حضرت بود. او در حجة الوداع سال دهم هجرى تولد یافت و در مصر در حالى که بیست

ص: 477


1- براى توضیح بیشتر به تاریخ طبرى، ج 4، ص 77 به بعد در حوادث سنه 38 (طبع بیروت، مؤسسه اعلمى) مراجعه شود.

و هشت سال بیشتر از عمرش نمى گذشت شربت شهادت نوشید. وى او از یاران خاص و عاشقان امیرمؤمنان على (علیه السلام) بود و بعضى او را از حواریون آن حضرت شمرده اند.

شگفت آن که وقتى محمد بن ابى بکر به شهادت رسید و حتى جسد او را سوزاندند «ام حبیبه» (دختر ابوسفیان و همسر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)) گوسفندى بریان کرد و براى عایشه فرستاد و از شهادت محمّد ابراز خوشحالى کرد و به گمان خود آن را تلافى خون عثمان دانست که به پندار او به دست محمد بن ابى بکر یا با کمک او ریخته شده بود. عایشه گفت: خدا این دختر زن بدکار (اشاره به هند، همسر ابوسفیان است) را به قتل برساند. به خدا سوگند! من بعد از این هرگز از گوسفند بریان استفاده نخواهم کرد.

این سخن را «سبط بن جوزى» در کتاب تذکرة الخواص (مطابق نقل مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود ذیل حکمت مورد بحث) آورده و نشان مى دهد آنچه بعضى مى گویند که به هنگام لعن بنى امیه به طور عموم، باید امثال ام حبیبه را استثنا کرد، وجهى ندارد و طبق این روایت او نیز استحقاق این لعن را داشته است. امیدواریم که این روایت صحیحه نباشد.

ص: 478

جلد 19

مشخصات کتاب

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

پیام امام

امیرالمؤمنین علیه السلام

کلمات قصار

400-326

جلد نوزدهم

کتاب برگزیده سال

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 1

اشاره

---

سر شناسه: مکارم شیرازی، ناصر، 1305-

عنوان قراردادی.فارسی-عربی.شرح

عنوان و نام پدیدآور: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام): شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و اندیشمندان حوزه علمیه قم

مشخصات نشر: قم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، 1397.

مشخصات ظاهری: 480 ص.

شابک: 1-6-99801-600-978 (دوره)؛7-15-6335-622-978 (ج19)

وضعیت فهرست نویسی: فیپا.

یادداشت: فارسی - عربی

یادداشت: کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت در سال های مختلف منتشر شده است.

یادداشت: چاپ اول

عنوان دیگر: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --خطبه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نامه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --کلمات قصار

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره: 1397 7م/38/0422 BP

رده بندی دیویی: 9515/297

شماره کتابشناسی ملی: 5401684

---

با همکاری دانشمندان محترم حجج اسلام آقایان:

محمد رضا آشتیانی - محمد جواد ارسطا - سید عبدالمهدی توکل

سعید داودی - احمد قدسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) / ج 19

تألیف: آیة الله العظمی مکارم شیرازی و همکاران

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اوّل

صفحه و قطع: 480 صفحه / وزیری

تاریخ انتشار: 1397

چاپخانه: سلیمانزاده

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

با همکاری انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)

شابک: 7-15-6335-622-978

آدرس ناشر: ایران - قم - ابتداى خیابان شهدا - کوچه 22

تلفن : 37732478

فکس: 37840099

www.makarem.ir

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

گفتار حکیمانه 326---15

شرح و تفسیر: هشدار به بزرگسالان---16

گفتار حکیمانه 327---19

شرح و تفسیر: پیروزى با گناه، پیروزى نیست---20

گفتار حکیمانه 328---23

شرح و تفسیر: دِین اغنیا به فقرا---24

گفتار حکیمانه 329---27

شرح و تفسیر: نه خطا کن نه عذرخواهى!---28

گفتار حکیمانه 330---31

شرح و تفسیر: با نعمت هایش او را معصیت مکن---32

گفتار حکیمانه 331---35

شرح و تفسیر: غنیمت زیرکان---36

نکته: غنائم هوشمندان---38

گفتار حکیمانه 332---41

شرح و تفسیر: نقش سلطان عادل---42

گفتار حکیمانه 333---45

شرح و تفسیر: صفات مؤمنان راستین---46

ص: 5

گفتار حکیمانه 334---61

شرح و تفسیر: اگر پایان کار را مى دیدید...---62

گفتار حکیمانه 335---65

شرح و تفسیر: شرکاى اموال ما---66

گفتار حکیمانه 336---69

شرح و تفسیر: انسان در گرو وعده هاى خویش است---70

نکته: اهمیت وفاى به عهد---71

گفتار حکیمانه 337---75

شرح و تفسیر: دعوت کننده بى عمل---76

گفتار حکیمانه 338---81

شرح و تفسیر: هماهنگى دانش فطرى و اکتسابى---82

گفتار حکیمانه 339---85

شرح و تفسیر: هماهنگى رأى صائب، با قدرت---86

گفتار حکیمانه 340---89

شرح و تفسیر: زینت فقر و غنا---90

گفتار حکیمانه 341---93

شرح و تفسیر: روز اجراى عدل درباره ستمگران---94

گفتار حکیمانه 342---99

شرح و تفسیر: برترین بى نیازى---100

گفتار حکیمانه 343---105

شرح و تفسیر: هرکس در گرو اعمال خویش است---106

گفتار حکیمانه 344---113

شرح و تفسیر: زیان کاران هر دو جهان!---114

ص: 6

گفتار حکیمانه 345---119

شرح و تفسیر: نعمت عدم توانایى بر گناه---120

گفتار حکیمانه 346---123

شرح و تفسیر: تا مى توانى از کسى تقاضا مکن---124

گفتار حکیمانه 347---129

شرح و تفسیر: حدّ مدح و ستایش---130

گفتار حکیمانه 348---135

شرح و تفسیر: شدیدترین گناه---136

گفتار حکیمانه 349---141

بخش اوّل:---143

شرح و تفسیر: یازده نکته مهم---143

بخش دوم:---151

شرح و تفسیر: ادامه اندرزها---151

نکته: نسخه اى کامل!---158

گفتار حکیمانه 350---161

شرح و تفسیر: نشانه هاى ظالم---162

گفتار حکیمانه 351---167

شرح و تفسیر: گرفتاران، امیدوار باشند---168

گفتار حکیمانه 352---173

شرح و تفسیر: خود را بیش از حد اسیر آن ها مکن---174

گفتار حکیمانه 353---179

شرح و تفسیر: نخست به اصلاح خویش پرداز---180

گفتار حکیمانه 354---183

شرح و تفسیر: شیوه گفتن تبریک براى تولد نوزاد---184

نکته: تحیت ها و تبریک ها---185

ص: 7

گفتار حکیمانه 355---189

شرح و تفسیر: درهم و دینار تو از قصرت سر برآورده است!---190

نکته: خانه مناسب و در حدّ شأن---192

گفتار حکیمانه 356---193

شرح و تفسیر: کسى که عمرش باقى است روزى اش مى رسد---194

نکته: رزق و روزى افراد---196

گفتار حکیمانه 357---199

شرح و تفسیر: تسلیتى پرمعنا---200

نکته: از اندوه مصیبت زدگان بکاهید---201

گفتار حکیمانه 358---205

شرح و تفسیر: بلا در لباس نعمت و نعمت در شکل بلا---206

گفتار حکیمانه 359---209

شرح و تفسیر: اى اسیران هوس!---210

گفتار حکیمانه 360---215

شرح و تفسیر: تا مى توانى حمل بر صحت کن---216

گفتار حکیمانه 361---221

شرح و تفسیر: راه استجابت دعا---222

گفتار حکیمانه 362---227

شرح و تفسیر: براى حفظ آبرو---228

گفتار حکیمانه 363---231

شرح و تفسیر: دو دلیل نادانى---232

گفتار حکیمانه 364---237

شرح و تفسیر: تفکر منطقى---238

نکته: آداب سوال---239

ص: 8

گفتار حکیمانه 365---243

شرح و تفسیر---244

بهترین راه ادب آموزى خویشتن---244

نکته: حجاب حبّ ذات---247

گفتار حکیمانه 366---249

شرح و تفسیر---250

آنجا که علم فرار مى کند!---250

گفتار حکیمانه 367---255

بخش اول:---257

شرح و تفسیر---258

سرنوشت دنیاپرستان---258

بخش دوم:---267

شرح و تفسیر---267

شیوه مؤمنان راستین---267

گفتار حکیمانه 368---271

شرح و تفسیر---272

فلسفه ثواب و عقاب---272

نکته: آیا ثواب، تفضّل است یا استحقاق؟---274

گفتار حکیمانه 369---277

شرح و تفسیر---279

زمانى طوفانى در پیش است---279

نکته: آیا زمان ما مصداق کلام بالاست؟---283

گفتار حکیمانه 370---285

شرح و تفسیر---286

یک پیام مستمر---286

ص: 9

گفتار حکیمانه 371---291

شرح و تفسیر---292

ده موضوع مهم و سرنوشت ساز---292

گفتار حکیمانه 372---299

شرح و تفسیر---301

ارکان دین و دنیا---301

نکته: با جابر بن عبدالله انصارى بیشتر آشنا شویم---306

گفتار حکیمانه 373---309

شرح و تفسیر---311

مراحل سه گانه نهى از منکر---311

نکته ها---314

1. محمد بن جریر طبرى---314

2. عبدالرحمن بن ابى لیلى---315

گفتار حکیمانه 374---317

شرح و تفسیر---319

مردگان زنده نما!---319

نکته: امر به معروف و نهى از منکر در تعلیمات اسلامى---326

گفتار حکیمانه 375---329

شرح و تفسیر---330

قلب هاى واژگونه!---330

گفتار حکیمانه 376---335

شرح و تفسیر---336

عاقبت حق و باطل---336

ص: 10

گفتار حکیمانه 377---341

شرح و تفسیر---342

نه نیکوکران در امانند نه بدکاران مأیوس---342

نکته: منظور از مکر الهى چیست؟---344

گفتار حکیمانه 378---347

شرح و تفسیر---348

سرچشمه تمام عیوب---348

گفتار حکیمانه 379---353

شرح و تفسیر---355

روزى دو گونه است---355

گفتار حکیمانه 380---359

شرح و تفسیر---360

بى اعتبارى این جهان---360

گفتار حکیمانه 381---363

شرح و تفسیر---364

حتى با یک کلمه---364

گفتار حکیمانه 382---367

شرح و تفسیر---368

دو نکته حکیمانه 383---368

گفتار حکیمانه 383---373

شرح و تفسیر---374

در برابر معاصى ضعیف ودر برابر طاعات قوى باش---374

گفتار حکیمانه 384---377

شرح و تفسیر---378

سه نکته حکیمانه---378

ص: 11

گفتار حکیمانه 385---383

شرح و تفسیر---384

در پستى دنیا همین بس!---384

گفتار حکیمانه 386---387

شرح و تفسیر---388

هر تلاشى سرانجام به نتیجه مى رسد، کم یا زیاد 388

گفتار حکیمانه 387---391

شرح و تفسیر---392

همه چیز دنیا در برابر آخرت ناچیز است---392

گفتار حکیمانه 388---395

شرح و تفسیر---396

بدترین بلاها---396

گفتار حکیمانه 389---401

شرح و تفسیر---402

هر افتخارى است در عمل است---402

گفتار حکیمانه 390---407

شرح و تفسیر---408

تقسیم صحیح ساعات شب و روز---408

گفتار حکیمانه 391---413

شرح و تفسیر---414

زاهد باش تا ببینى!---414

گفتار حکیمانه 392---419

شرح و تفسیر---420

شخصیت انسان زیرزبان او نهفته است---420

ص: 12

گفتار حکیمانه 393---423

شرح و تفسیر---424

تلاش معقول---424

گفتار حکیمانه 394---427

شرح و تفسیر---428

کلمات نافذتر از تیرها!---428

گفتار حکیمانه 395---431

شرح و تفسیر---432

زندگى ساده قانع کننده است---432

گفتار حکیمانه 396---435

شرح و تفسیر---436

مرگ آرى ولى تن دادن به ذلّت هرگز!---436

گفتار حکیمانه 397---443

شرح و تفسیر---444

بهترین عطرها---444

گفتار حکیمانه 398---449

شرح و تفسیر---450

رداى فخر و تکبر را بیفکن!---450

گفتار حکیمانه 399---455

شرح و تفسیر---456

حقوق متقابل پدر و فرزند---456

نکته ها---462

1. چه حقوقى پدر و مادر بر فرزندان دارند؟---462

2. فرزندان بر پدران و مادران چه حقوقى دارند؟---465

ص: 13

گفتار حکیمانه 400---467

شرح و تفسیر---468

کدام حق است و کدام خرافه؟---468

نکته: اسباب نشاط و شادى و دفع غم و اندوه---479

ص: 14

گفتار حکیمانه 326

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعُمْرُ آلَّذِی أَعْذَرَ آللّهُ فِیهِ إِلَى آبْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.

امام (علیه السلام) فرمود:

عمرى که خداوند در آن با فرزندان آدم اتمام حجت مى کند (و عذرشان را مى پذیرد) شصت سال است (بعد از آن عذرى پذیرفته نیست).(1)

ص: 15


1- سند گفتار حکیمانه: تنها سندى که مرحوم خطیب درباره این گفتار حکیمانه - جز نقل مرحوم سیّد رضى - آورده است غرر الحکم مرحوم آمُدى است که آن را با تفاوتى که نشان دهنده اخذ از منبع دیگرى است، در کتاب خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 251). طبرى نیز در تاریخ خود این سخن را از امیرمؤمنان (علیه السلام) با ذکر داستانى نقل کرده است. (تاریخ طبرى، حوادث سنه 64).

شرح و تفسیر: هشدار به بزرگسالان

امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه هشدارى به بزرگسالان مى دهد، مى فرماید: مراقب خود باشید «عمرى که خداوند در آن با فرزندان آدم اتمام حجت مى کند (و عذرش را مى پذیرد) شصت سال است (بعد از آن عذرى پذیرفته نیست)»؛ (الْعُمْرُ آلَّذِی أَعْذَرَ آللّهُ فِیهِ إِلَى آبْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً).

شک نیست که انسان در دوران هاى مختلف عمر تحت تأثیر انگیزه هاى گوناگونى است؛ در کودکى به بازى ها سرگرم مى شود ودر جوانى به شهوات. هنگامى که دوران جوانى مى گذرد وبخشى از شهوات رو به افول مى گذارد، شهوت مال ومقام ومانند آن در انسان زنده مى شود وبه آن مى پردازد؛ اما هنگامى که به دوران پیرى مى رسد که لااقل از شصت سالگى شروع مى شود آن انگیزه ها نیز در بسیارى از افراد ضعیف مى گردد مخصوصاً اگر به وضع جسمانى خود توجه کنند که قواى آن به سرعت رو به کاهش مى رود، موهاى سر وصورت سفید مى شوند، استخوان ها ضعیف مى گردند، به تدریج قامت خمیده مى شود ونشانه هاى ارتحال از دنیا یکى پس از دیگرى آشکار مى گردند. با توجه به این مسائل، هوس هاى پیرى در او طغیان نخواهند کرد واو به فکر آینده خویش وسراى آخرت خواهد افتاد.

این به آن معنا نیست که اگر جوانان گناه کنند یا کسانى که در سنین پایین تر از شصت سال قرار دارند مرتکب خلافى شوند معذورند، بلکه منظور این است که اگر جوانان و میان سالان بتوانند براى خود عذرى در پیشگاه خدا بیاورند کسانى

ص: 16

که به سن شصت سال و بالاتر مى رسند آن عذرها را نیز نخواهند داشت و به تعبیر دیگر گناه این افراد از گناه جوانان زشت تر و مجازات آن شدیدتر است.

این در حالى است که در بعضى از روایات، سِنى کمتر از شصت سال در این زمینه ذکر شده است.

از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «إِذَا أَتَتْ عَلَى الرَّجُلِ أَرْبَعُونَ سَنَةً قِیلَ لَهُ: خُذْ حِذْرَکَ فَإِنَّکَ غَیْرُ مَعْذُورٍ؛ هنگامى که انسان به سن چهل سالگى مى رسد به او گفته مى شود: کاملاً مراقب باش، زیرا بعد از این معذور نخواهى بود».(1)

ولى براى این که بعضى این سخن را براى کسانى که کمتر از چهل سال دارند چراغ سبزى براى انجام گناهان نپندارند امام (علیه السلام) در ذیل این روایت مى فرماید : «وَلَیْسَ ابْنُ الْأَرْبَعِینَ بِأَحَقَّ بِالْحِذْرِ مِنِ ابْنِ الْعِشْرِینَ فَإِنَّ الَّذِی یَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَلَیْسَ بِرَاقِد؛ چهل ساله براى پرهیز از گناه سزاوارتر از بیست ساله نیست، زیرا کسى که هر دو را طلب مى کند یکى است (اعمال آن ها را مى بیند) وخواب نیست».

در ذیل آیه 15 سوره احقاف که دوران زندگى انسان را از طفولیت برمى شمرد تا به چهل سال مى رسد وآن را دوران کمال انسان مى شمارد: (حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً) از ابن عباس نقل شده است که مى گوید: «مَنْ بَلَغَ أرْبَعِینَ وَلَمْ یَبْلُغْ خَیْرُهُ شَرَّهُ فَلْیَتَجَهَّزْ إلَى النّارِ؛ کسى که به چهل سال برسد ونیکى او بر بدى اش غلبه نکند آماده آتش دوزخ گردد (ابن عباس این گونه مطالب را معمولاً یا از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و یا از امیرمؤمنان على (علیه السلام) شنیده است)».(2)

شیخ صدوق؛ در کتاب خصال از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مَلَکَیْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَشَدِّدَا وَتَحَفَّظَا وَاکْتُبَا عَلَیْهِ

ص: 17


1- کافى، ج 2، ص 455، ح 10.
2- مجموعه ورام، ج 1، ص 35.

قَلِیلَ عَمَلِهِ وَکَثِیرَهُ وَصَغِیرَهُ وَکَبِیرَهُ؛ انسان قبل از چهل سال در وسعت قرار دارد (خداوند کمتر بر او سخت مى گیرد) ولى هنگامى که به چهل سال رسید خداوند متعال به دو فرشته اى که مأمور او هستند وحى مى فرستد که من بنده ام را عمر کافى و طولانى دادم. از این به بعد بر او سخت بگیرید و شدت عمل به خرج دهید و دقیقاً مراقب اعمال او باشید و هر کار کم یا زیاد، کوچک یا بزرگى را انجام مى دهد در نامه اعمال او بنویسید».(1)

البته منافاتى میان این روایات و امثال آن با آنچه از امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث آمد نیست، زیرا شدت عمل درباره انسان ها نیز مراحلى دارد. در مرحله چهل سالگى کمتر و در شصت سالگى بیشتر است و به تعبیر دیگر، حدیث چهل سال اشاره به حداقل و حدیث شصت سال اشاره به حداکثر است.

در تفسیر قرطبى و درّ المنثور ذیل آیه شریفه 37 سوره فاطر که خطاب به دوزخیان است و مى فرماید: (أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ)؛ «آیا به شما به مقدار کافى براى بیدارى وتذکر عمر ندادیم و بیم دهنده الهى به سوى شما نیامد؟» از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده است: «إذَا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نُودِیَ: (أَیْنَ) أَبْناءُ السِّتِّیْنَ؟ وَهُوَ الْعُمْرُ الَّذِی قالَ اللّهُ فِیْهِ: أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیْهِ مَنْ تَذَکَّرَ؛ هنگامى که روز قیامت شود، منادى ندا کند: انسان هاى شصت ساله کجا هستند؟ این همان عمرى است که خدا درباره آن فرموده است: آیا ما شما را به مقدارى که افراد متذکر شوند، عمر ندادیم؟!».

به هر حال از مجموع این روایات استفاده مى شود که انسان هنگامى که به چهل سالگى مى رسد باید بسیار مراقب اعمال خویش باشد و چون به شصت سالگى برسد بسیار بیشتر، زیرا هر لغزشى را در این سن و سال براى او مى نویسند و عذرى در پیشگاه خدا نخواهد داشت.

ص: 18


1- خصال صدوق، ج 2، ص 545.

گفتار حکیمانه 327

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ آلْإِثْمُ بِهِ، وَ آلْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که با توسل به گناه پیروز شود پیروز نیست و کسى که با ستم غلبه کند (درواقع) مغلوب است.(1)

ص: 19


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه مشتمل بر دو جمله است: جمله نخست در غررالحکم به همین صورت آمده است و جمله دوم در جاى دیگر به صورت متفاوتى ذکر شده است: «صاحِبُ الْمالِ مَتْعُوبٌ وَالْغالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ» و در زهر الآداب جمله دوم به این صورت نقل شده است: «الْغالِبُ بِالظُّلْمِ مَغْلُوبٌ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 251).

شرح و تفسیر: پیروزى با گناه، پیروزى نیست

امام (علیه السلام) به ظالمان ومفسدان هشدار مى دهد: «کسى که با توسل به گناه پیروز شود، پیروز نیست و کسى که با ستم غلبه کند درواقع مغلوب است»؛ (مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ آلاِْثْمُ بِهِ، وَآلْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ).

بسیارند کسانى که براى رسیدن به پیروزى بر دشمن از اسباب نامشروع استفاده مى کنند، ظلم وستم روا مى دارند و مرتکب انواع گناهان مى شوند. آن ها مى خواهند به هر قیمت ممکن به هدف خود برسند، امام (علیه السلام) به آن ها هشدار مى دهد که این نوع پیروزى، پیروزى نیست، بلکه درواقع مغلوب شدن در چنگال گناه است و همچنین کسانى که با استفاده از شر، غلبه مى کنند ظاهراً غالبند و درواقع مغلوب شیطان و شر و هواى نفس هستند.

این سخن، هم ازنظر ظاهرى پذیرفتنى است و هم ازنظر معنوى. جنبه معنوى آن آشکار است که این گونه پیروزى ها و غلبه ها مایه گرفتارى هاى شدید روز قیامت است و بدترین زاد و توشه براى سفر آخرت به شمار مى آید و در آن جا باید پاسخ گو بود.

ازنظر ظاهرى نیز بسیار دیده ایم یا در تاریخ خوانده ایم که این گونه افراد سرانجام گرفتار عواقب شومى گشته و در بسیارى از موارد دشمنانشان با همان روش، آن ها را دَرهم کوبیده و مغلوب ساخته اند و مقامى را که ناجوانمردانه

ص: 20

به دست آورده بودند با حملات ناجوانمردانه دشمن از دست مى دهند و اگر ظالمان و ستمگران در عواقب مادى و معنوى کار خود بیندیشند به سراغ آن نخواهند رفت.

در حدیثى آمده است که دو نفر خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدند تا درباره اختلافى که درمورد معامله اى داشتند با آن حضرت صحبت کنند و دستور بخواهند. هنگامى که امام (علیه السلام) سخنان آن دو را شنید به نصیحت آن دو پرداخت و فرمود: بدانید که هرکس به وسیله ظلم پیروز شود به خیر و خوبى نخواهد رسید و بدانید که آنچه مظلوم از دین ظالم مى گیرد بیش از آن است که ظالم از مال مظلوم دریافت مى دارد. سپس فرمود: کسى که به مردم بدى کند اگر دیگران از همین روش استفاده کنند و به او بدى کنند نباید آن را بد بشمرد. بدانید انسان بذرى را که کاشته درو مى کند و هیچ کس از نهال تلخ، ثمره شیرین نمى گیرد و از نهال شیرین میوه تلخ نمى چیند (امام (علیه السلام) چیزى بر این جمله ها نیفزود) ولى آن دو مرد پیش از آن که از جا برخیزند با هم صلح کردند (در پرتو سخنان حکیمانه امام (علیه السلام) از خواب غفلت بیدار شدند و راه صحیح را انتخاب کردند).(1)

در ارشاد القلوب حدیث پرمعنایى در این زمینه ذکر شده است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خَمْسُ [أربع] کَلِماتٍ فِی التَّوْراةِ وَیَنْبَغی أنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبَ: أوّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِی الدّارِ رَهْنٌ عَلى خَرابِها وَالْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الاْثْمُ بِهِ وَمِنْ أقَلِّ حَقِّ اللهِ عَلَیْکَ أنْ لا تَسْتَعینَ بِنِعَمِهِ عَلى مَعاصِیهِ؛ پنج [چهار] جمله در تورات آمده که سزاوار است با آب طلا نوشته شود (و پیوسته در برابر انسان باشد): اول این که بودن یک قطعه سنگ غصبى در خانه، گروگانِ خرابى آن است و آن کس که به وسیله ستم غلبه کند درواقع مغلوب است و کسى

ص: 21


1- اصول کافى، ج 2، ص 334، ح 22.

که با گناه پیروز شود هرگز به پیروزى نرسد وکمترین حق خدا بر تو این است که با استفاده از نعمت هایش به سراغ معصیتش نروى».(1)

این گفتار حکیمانه امام (علیه السلام) تأکید دیگرى است بر این که افراد باایمان براى رسیدن به اهداف خود هرگز از وسایل نامشروع استفاده نمى کنند.

در دستورات جنگى اسلام نیز بر این امر تأکید شده که از ابزار غیر انسانى براى پیروزى بر دشمن بهره نگیرید؛ به دشمن شبیخون نزنید، آب آشامیدنى آن ها را مسموم نکنید، درختان بارور را به آتش نکشید، افراد غیر نظامى را هدف قرار ندهید و با اسیران جنگى خوش رفتارى کنید.

* * *

ص: 22


1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 196.

گفتار حکیمانه 328

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ آلْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ آلْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ، وَ آللّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند سبحان قُوت (و نیازهاى) فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است، ازاین رو هیچ فقیرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقیر) و خداى متعال (روز قیامت) دراین باره از آن ها سؤال و بازخواست مى کند.(1)

ص: 23


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر، این حدیث شریف را پیش از سیّد رضى، قاضى نعمان مصرى در کتاب دعائم الاسلام آورده و بعد از سیّد رضى، آمُدى در غررالحکم با تفاوتى ذکر کرده و همچنین خطیب در تاریخ بغداد آن را با سند خودش از محمّد بن حنفیه از پدرش على بن ابى طالب (علیه السلام) نقل کرده که آن حضرت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این سخن را شنید (که نسبت به آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوتى دارد) و در روض الاخیار نیز همانند نهج البلاغه روایت شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 252).

شرح و تفسیر: دِین اغنیا به فقرا

یکى از اصول مهم اسلام در این کلام نورانى آمده وبیان شده که نظام اقتصادى اسلام نظامى بسیار حساب شده است به گونه اى که اگر مطابق آن رفتار شود در سراسر کشور اسلام فقیر و نیازمندى باقى نخواهد ماند. امام على (علیه السلام) مى فرماید: «خداوند سبحان قُوت (و نیازهاى) فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است، ازاین رو هیچ فقیرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقیر) وخداى متعال (روز قیامت) دراین باره از آن ها سؤال و بازخواست مى کند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ آلْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ آلْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ(1) بِهِ غَنِیٌّ، وَ آللّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ).

بعضى از شارحان نهج البلاغه این کلام شریف را ناظر به مسئله زکات اشاره دانسته اند و تعبیر «فرض» نیز مى تواند اشاره به همین معنا باشد.

روایات فراوانى این معنا را تأیید مى کند و در آن ها تصریح شده که آنچه به عنوان زکات در اسلام فرض شده دقیقاً به اندازه نیاز فقراست، به گونه اى که اگر همه اغنیا به وظیفه دینى خود در باب زکات عمل کنند فقیرى باقى نخواهد ماند.

ص: 24


1- در بسیارى از نسخ به جاى «مُتِّعَ»، «مَنَعَ» آمده که مناسب تر به نظر مى رسد و مفهوم جمله این مى شود: هیچ کس فقیر نمى شود مگر به سبب منع اغنیا از حقوق آن ها.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) که در ذیل حکمت 252 نیز به آن اشاره شد مى خوانیم: «إِنَّمَا وُضِعَتِ الزَّکَاةُ اخْتِبَاراً لِلْأَغْنِیَاءِ وَمَعُونَةً لِلْفُقَرَاءِ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً وَلاَسْتَغْنَى بِمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ وَإِنَّ النَّاسَ مَا افْتَقَرُوا وَلا احْتَاجُوا وَلا جَاعُوا وَلا عَرُوا إِلاَّ بِذُنُوبِ الْأَغْنِیَاء... مَا ضَاعَ مَالٌ فِی بَرٍّ وَلا بَحْرٍ إِلاَّ بِتَرْکِ الزَّکَاةِ وَمَا صِیدَ صَیْدٌ فِی بَرٍّ وَلا بَحْرٍ إِلاَّ بِتَرْکِهِ التَّسْبِیحَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ؛ زکات براى این تشریع شده است که اغنیا امتحان شوند و کمکى براى نیازمندان باشد و اگر مردم زکات اموال خود را بپردازند هیچ مسلمانى فقیر و نیازمند باقى نمى ماند و همگى به سبب عمل به این فریضه الهى بى نیاز خواهند شد و مردم، فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نشدند مگر به گناه اغنیا... هیچ مالى در صحرا و دریا از بین نمى رود مگر به سبب ترک زکات و هیچ صیدى در دریا و صحرا در چنگال صیاد گرفتار نمى شود مگر به سبب ترک تسبیح در آن روز».(1)

آنچه در کلام حکیمانه مورد بحث آمده که خدا دقیقاً نیازهاى فقرا را در اموال اغنیا واجب کرده، در احادیث دیگرى با صراحت بیشترى آمده است؛ در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنِ الزَّکَاةِ کَیْفَ صَارَتْ مِنْ کُلِّ أَلْفٍ خَمْسَةً وَعِشْرِینَ لَمْ تَکُنْ أَقَلَّ أَوْ أَکْثَرَ، مَا وَجْهُهَا؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فَعَلِمَ صَغِیرَهُمْ وَکَبِیرَهُمْ وَغَنِیَّهُمْ وَفَقِیرَهُمْ فَجَعَلَ مِنْ کُلِّ أَلْفِ إِنْسَانٍ خَمْسَةً وَعِشْرِینَ مِسْکِیناً وَلَوْ عَلِمَ أَنَّ ذَلِکَ لایَسَعُهُمْ لَزَادَهُمْ لِأَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِهِمْ؛ راوى عرض مى کند: فدایت شوم بفرمایید چرا زکات بیست و پنج در هزار تعیین شده است (یک چهلم) نه کمتر و نه بیشتر؟ امام (علیه السلام) فرمود: خداى متعال همه انسان ها را آفریده و صغیر و کبیر و غنى و فقیرشان را مى شناسد. از هر هزار انسان معمولاً بیست و پنج نفر نیازمندند (ازاین رو زکات را به همین نسبت قرار

ص: 25


1- وسائل الشیعه، ج 6، ص 4، ح 6.

داده است) و اگر مى دانست این براى آن ها کافى نیست بر آن مى افزود، زیرا او خالق آن ها و از همه به آن ها آگاه تر است».(1)

همین مضمون در دو حدیث دیگر از همان حضرت با بیان هاى متفاوتى آمده است.(2)

در ضمن از این حدیث استفاده مى شود که هرگاه در جامعه اسلامى در هر هزار نفر بیش از بیست و پنج نفر شخص نیازمند و فقیر پیدا شود براثر عواملى است که مظالم انسان ها آن را آفریده است.

البته آنچه در روایت مذکور آمد درمورد زکات حیوانات و طلا و نقره است؛ اما زکات غلات، چنان که مى دانیم گاه یک دهم و گاه یک بیستم است، بنابراین منظور امام (علیه السلام) بیان حکمت حکم بوده نه علت حکم که در تمام مصادیق جارى و سارى است.

* * *

ص: 26


1- کافى، ج 3، ص 508، ح 3، باب «العلة فى وضع الزکاة على ما هى».
2- ر.ک: حدیث 1 و 4 همین باب.

گفتار حکیمانه 329

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الإِسْتِغْنَاءُ عَنِ آلْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بى نیاز بودن از عذرخواهى، بهتر از عذر صادقانه و مقبول است.(1)

ص: 27


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در این جا مدرک دیگرى براى این کلام شریف نقل نمى کند و حواله به پایان کتاب خود مى دهد و از آنچه در پایان کتاب آورده روشن مى شود که موفق به پیدا کردن منابع دیگرى براى این مورد و چند مورد دیگر نشده است. البته مرحوم آمُدى آن را در غررالحکم با کمى تفاوت نقل کرده است. کتاب تمام نهج البلاغه نیز آن را به عنوان بخشى از وصیت امام (علیه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى (علیه السلام) آورده است. (تمام نهج البلاغه، ص 973).

شرح و تفسیر: نه خطا کن نه عذرخواهى!

آنچه امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه فرموده سخنى است کاملاً منطقى و عقل پسند، مى فرماید: «بى نیاز بودن از عذرخواهى، بهتر از عذر صادقانه و مقبول است»؛ (الْإِسْتِغْنَاءُ عَنِ آلْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ).

اشاره به این که چرا انسان مرتکب خطایى شود که ناچار گردد از خدا یا بندگان خدا عذرخواهى کند، هرچند عذر، عذر قابل قبولى باشد تا چه رسد به این که عذر ساختگى و غیر قابل قبول باشد؟

گرچه تعبیر امام (علیه السلام) بیشتر متناسب عذرخواهى در برابر بندگان است؛ ولى اطلاق عموم این تعبیر نیز دور از ذهن نیست، زیرا در روایات آمده است که انسان ترک گناه کند بهتر از آن است که گناهى مرتکب شود و توبه به درگاه خدا آورد، همان گونه که در حدیثى در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «إِنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَة».(1)

این حدیث شریف از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز در کتاب خصائص الائمه نقل شده است.(2)

ص: 28


1- کافى، ج 8، ص 385، ح 584.
2- خصائص الائمّه، ص 110.

این مطلب درمورد عذرخواهى در برابر بندگان واضح تر است، زیرا عذر هرچندصادقانه باشد در برابر انسان دیگر، خلاف عزت و کرامت انسانى است. چه بهتر که انسان مرتکب خلافى نشود و در برابر دیگران عزیز وسربلند باشد.

در حدیث دیگرى که علامه مجلسى (رحمه الله) آن را در بحارالانوار از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) آورده مى خوانیم: «إِیَّاکَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّهُ لا یُعْتَذَرُ مِنْ خَیْر؛ از چیزى که براى آن عذرخواهى خواهى کرد بپرهیز، زیرا انسان از کار خیر عذرخواهى نمى کند (حتماً کار بدى بوده است که از آن عذر مى خواهد)».(1)

در حدیث دیگرى از امام حسین بن على (علیه السلام) مى خوانیم: «إِیَّاکَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّ الْمُوْمِنَ لا یُسِیءُ وَلا یَعْتَذِرُ وَالْمُنَافِقُ کُلَّ یَوْمٍ یُسِیءُ وَیَعْتَذِرُ؛ از کارى که موجب مى شود از آن عذرخواهى کنى بپرهیز، زیرا مؤمن نه کار بد مى کند ونه عذرخواهى، و منافق همیشه کار بد مى کند واز آن عذرخواهى مى نماید».(2)

در نامه امیرمؤمنان (علیه السلام) به «حارث همدانى» که در بخش نامه هاى نهج البلاغه آمده بود خواندیم که مى فرماید: «وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ؛ از هر کارى که اگر از صاحب آن درباره آن سؤال شود انکار یا عذرخواهى مى کند بپرهیز».(3)

از تمام این روایات که مفهوم گفتار حکیمانه مورد بحث را با تعبیرات گوناگون بیان مى کند استفاده مى شود که انسان مؤمن آگاه نباید به سراغ کارى برود که او را براى عذرخواهى سرافکنده سازد.

از کلام حکیمانه مورد بحث استفاده مى شود که عذر نیز دو گونه است: عذر صادق و عذر کاذب. عذر صادق آن است که انسان به سبب مشکلى از مشکلات

ص: 29


1- بحارالانوار، ج 68، ص 369.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 120.
3- نهج البلاغه، نامه 69.

عرفیه در تنگنا قرار گیرد و به سبب آن مرتکب خطایى شود و گاهى براثر عدم دقت و عدم مطالعه در عواقب کار و امثال آن خطا از او سرزند.

اما عذر کاذب آن است که انسان بدون دلیل موجهى اقدام به کار خلافى مانند ظلم و ستم و غیبت و آزار و پیمان شکنى و بى وفایى و امثال آن کند. بدون شک چنین عذرى عزتى ندارد. اگر عزتى باشد در عذر صادقانه است؛ ولى با این حال اگر انسان کارى نکند که حتى ناچار به عذرخواهى صادقانه باشد، عزیزتر و آبرومندتر است.

* * *

ص: 30

گفتار حکیمانه 330

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلاَّ تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِیهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کمترین حقى که خدا بر شما دارد این است که با استمداد از نعمت هایش او را معصیت نکنید.(1)

ص: 31


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، این کلام حکیمانه را از روض الاخیار و همچنین از غررالحکم با تفاوتى نقل مى کند. مشابه آن در حکمت 290 نیز آمده بود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 252).

شرح و تفسیر: با نعمت هایش او را معصیت مکن

امام (علیه السلام) مى فرماید: «کمترین حقى که خدا بر شما دارد این است که نعمت هایش را وسیله معصیت او قرار ندهید»؛ (أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلاَّ تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِیهِ).

نافرمانى مولا همیشه زشت است، ولى زشت ترین حالات نافرمانى و عصیان این است که انسان نعمت هاى او را وسیله نافرمانى وى قرار دهد.

در بعضى از تواریخ آمده است: «سبکتکین» که از کارکنان عزالدوله بختیار بود بر ضد او خروج کرد. «صابى» نویسنده معروف از طرف عزالدوله نامه اى به او نوشت که اى کاش مى دانستم با چه وسیله اى بر ضد ما قیام کرده اى، در حالى که پرچم ما بالاى سرت در اهتزاز است و بردگان ما در طرف راست و چپ تو قرار دارند و اسب هاى سوارى تو علامت ما را بر خود دارند و لباس هایى که بر تن دارى به وسیله ما بافته شده است و سلاح هایى که براى دشمنانمان تهیه کرده بودیم در دست توست.(1)

از این مثال تاریخى به خوبى روشن مى شود که چه اندازه زشت است که انسان مشمول نعمت دیگرى شود و همان نعمت را بردارد و بر ضد او اقدام کند.

ص: 32


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 242.

پیام دیگرى که این گفتار حکیمانه دارد این است که انسان هر گناهى که مى کند به یقین با استفاده از یکى از نعمت هاى الهى است؛ چشم، گوش، دست، پا، فکر، قدرت و مواهب دیگر همه نعمت هاى پروردگارند و انسان بدون استفاده از این ها نمى تواند کار خلافى انجام دهد، بنابراین مفهوم کلام این مى شود که انسان منصف نباید هیچ گناهى کند، زیرا هر گناهى مرتکب شود با استفاده از یکى از نعمت هاى خداست واین کار بسیار شرم آور است.

در حدیث قدسى آمده است: «مَنْ لَمْ یَرْضَ بِقَضَائِی وَلَمْ یَشْکُرْ لِنَعْمَائِی وَلَمْ یَصْبِرْ عَلَى بَلائِی فَلْیَتَّخِذْ رَبّاً سِوَای وَلْیَخْرُجْ مِنْ أرْضی وَسَمائی؛ کسى که شکر نعمت هاى مرا به جا نیاورد و بر بلا و آزمون هاى من صبر نکند، پروردگارى غیر از من را جست و جو کند و از میان زمین و آسمان من خارج شود».(1)

در حدیث دیگرى امام حسین (علیه السلام) در پاسخ کسى که گفت: من مرد گناهکارى هستم و نمى توانم ترک معصیت کنم مرا موعظه اى کن. فرمود: «افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْیَاءَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِکَ لا تَأْکُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّانِی اخْرُجْ مِنْ وَلایَةِ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لا یَرَاکَ اللَّهُ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَکُ الْمَوْتِ لِیَقْبِضَ رُوحَکَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِکَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَکَ مَالِکٌ فِی النَّارِ فَلا تَدْخُلْ فِی النَّارِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْت؛ پنج چیز را انجام بده سپس هرچه مى خواهى گناه کن: (نخست آن که) روزىِ خدا را مخور و هرچه مى خواهى گناه کن. (دوم) از ولایت خدا بیرون رو و هرچه مى خواهى گناه کن، (سوم) محلى را طلب کن که خدا تو را در آن جا نبیند و هر گناهى مى خواهى انجام ده، (چهارم) هنگامى که فرشته مرگ به سراغ تو مى آید تا قبض روحت کند او را از خود دور کن سپس هر گناهى مى خواهى انجام ده. (پنجم)

ص: 33


1- شرح اصول کافى (ملا صالح مازندرانى)، ج 1، ص 219.

هنگامى که مالک دوزخ تو را وارد آن مى کند مقاومت کن و داخل در آتش مشو و هر گناهى مى خواهى انجام ده».(1)

در این حدیث، منطق روشنى به کار رفته است و آن این که انسان در پنج موقف گرفتار است که هر یک از آن ها براى ترک گناه کافى است: از یک سو دائماً بر سر خوان نعمت خدا نشسته و از رزق او استفاده مى کند. آیا با این حال وجدان انسانِ بیدار اجازه مى دهد گناهى کند؟

دوم: این که دائماً تحت سرپرستى خداست و خدا فرشتگانى را براى حفظ او مأمور کرده است. آیا شرم آور نیست که انسان تحت این حفاظت به معصیت مولایش بپردازد؟

سوم: تمام عالم، محضر خداست آیا شرم آور نیست که انسان در محضر او مرتکب گناه شود؟

چهارم و پنجم این که انسان گنهکار چه بخواهد و چه نخواهد روزى به دست ملک الموت قبض روح مى شود و در عرصه محشر به حساب او مى رسند و او را مجازات خواهند کرد. آیا مى تواند در مقابل فرشته مرگ مقاومت کند و یا بر مالک دوزخ غلبه نماید؟ حال که خود را اسیر چنگال آن ها مى بیند چگونه به خود اجازه مى دهد آشکارا به مخالفت فرمان خدا برخیزد و آلوده انواع گناهان شود؟ به یقین، فکر کردن در این امور براى بازداشتن انسان از گناه، کافى است.

* * *

ص: 34


1- بحارالانوار، ج 75، ص 126، ح 7.

گفتار حکیمانه 331

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ آلْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ آلْعَجَزَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند سبحان طاعت خود را غنیمت زیرکان قرار داده هنگامى که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهى مى کنند.(1)

ص: 35


1- سند گفتار حکیمانه: تنها کسى که مرحوم خطیب این کلام حکیمانه را اضافه بر نهج البلاغه از او نقل مى کند، ابن قاسم در روض الاخیار است که با تفاوت مختصرى آن را ذکر کرده و به جاى «الْعَجَزَة»، «الْفَجَرَة» آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 252). اضافه مى کنیم که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار، ج 32 این جمله را ضمن خطبه اى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است که آغازش این است: «إِنَّ اللهَ قَدْ أکْرَمَکُمْ بِدینِهِ وَخَلَقَکُمْ لِعِبادَتِهِ...». (بحارالانوار، ج 32، ص 404، به نقل از وقعه صفین، ص 113).

شرح و تفسیر: غنیمت زیرکان

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى مقایسه اى میان هوشمندان مطیع و عاجزان بدکار کرده، مى فرماید: «خداوند سبحان طاعت خود را غنیمت زیرکان قرار داده هنگامى که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهى مى کنند»؛ (إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ آلْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ آلْعَجَزَةِ).

با این که در غالب نسخه هاى نهج البلاغه «عِنْدَ تَفْریطِ الْعَجَزَةِ» ذکر شده، در نسخه کتاب صفین وهمچنین در کتاب روض الاخیار به جاى «الْعَجَزَةِ»، «الْفَجَرَةِ» آمده و مناسب تر نیز همین تعبیر است، زیرا امام (علیه السلام)، مطیعان را با فاجران مقایسه مى فرماید. گویى جهان را صحنه جنگى به حساب مى آورد که هوشمندان به مبارزه با لشکر شیطان و هواى نفس مى پردازند و بر آن ها پیروز مى شوند و غنیمتى که در این جنگ سرنوشت ساز نصیب آن ها مى شود اطاعت فرمان پروردگار است؛ ولى ناتوان ها و فاجران کوتاهى مى کنند ودر این میدان در برابر شیطان و هواى نفس شکست مى خورند و همه چیز را از دست مى دهند. نه تنها غنیمتى به دست نمى آورند بلکه سرمایه هاى عمر و ایمان و عنایات پروردگار را از کف خواهند داد.

همان گونه که به هنگام ذکر سند خطبه اشاره شد، امیرمؤمنان على (علیه السلام) پیش از واقعه صفین بر فراز منبر رفت و خطبه اى براى مردم خواند و آنان را به جهاد

ص: 36

دعوت کرد وحمد وثناى الهى را به جاى آورد، سپس فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَکْرَمَکُمْ بِدِینِهِ وَخَلَقَکُمْ لِعِبَادَتِهِ فَأَنْصِبُوا أَنْفُسَکُمْ فِی أَدَائِهَا وَتَنَجَّزُوا مَوْعُودَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الْإِسْلامِ مَتِینَةً وَعُرَاهُ وَثِیقَةً ثُمَّ جَعَلَ الطَّاعَةَ حَظَّ الْأَنْفُسِ وَرِضَا الرَّبِّ وَغَنِیمَةَ الْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ وَقَدْ حَمَلْتُ أَمْرَ أَسْوَدِهَا وَأَحْمَرِهَا وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّه؛ خدا شما را با دینش (دین اسلام) گرامى داشت و براى عبادت (ومعرفت) خود آفرید، بنابراین خود را براى اداى این وظیفه آماده کنید و وعده الهى را مسلم بشمرید و بدانید که ریسمان هاى اسلام (که خیمه این آیین به آن وابسته است) محکم است و دستگیره هاى آنان استحکام دارد. سپس خداوند، اطاعت را بهره انسان ها و موجب رضایت پروردگار وغنیمت هوشمندان قرار داده است، در برابر کوتاهى عاجزان و ناتوان ها. من امور شما را اعم از سیاه پوست و سرخ پوست (و سفیدپوست) بر عهده دارم و قوت و قدرتى جز به کمک پروردگار نیست. (سپس دستور حرکت به سوى میدان نبرد با شامیان گردن کِش را به آن ها داد)».(1)

این نکته نیز شایان توجه است که غنیمت داراى یک معناى وسیع و یک معناى محدود است. معناى محدود آن همان غنائم جنگى است؛ اشیایى که به هنگام شکست دشمن از اموال آن ها به دست فاتحان مى افتد و معناى وسیع آن هرگونه درآمد قابل ملاحظه اى است که از هر طریقى حاصل شود حتى گاه به مواهب معنوى نیز اطلاق مى شود. مثلاً در روایتى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به ابوذر آمده است: «اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ: شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَصِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَغِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَفَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ وَحَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ؛ پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت بشمار: جوانى ات راپیش از پیرى و سلامتى را قبل از بیمارى و بى نیازى را قبل از فقر و فراغت را پیش از گرفتارى ها و حیات را قبل از مرگ».(2)

ص: 37


1- بحارالانوار، ج 32، ص 404.
2- بحارالانوار، ج 78، ص 173.

امثال این تعبیر در روایات فراوان است، بنابراین کسانى که تصور مى کنند غنیمت تنها به معناى غنائم جنگى است در اشتباهند. یکى از شواهد این مدعا کلام حکیمانه مورد بحث است که حضرت، اطاعت را غنیمت هوشمندان شمرده است.

ارباب لغت نیز به طور گسترده به این معنا اشاره کرده اند، لسان العرب مى گوید: «غُنْم» به معناى دسترسى یافتن به چیزى بدون مشقت است. در تاج العروس آمده است که غنیمت به معناى چیزى است که بدون زحمت به دست آید.

در قاموس نیز غنیمت به همین معنا ذکر شده و در کتاب مفردات راغب پس از آن که غنیمت را از ریشه «غَنَم» به معناى گوسفند دانسته مى گوید: سپس این واژه در هرچیزى که انسان به آن دست یابد خواه از سوى دشمنان باشد یا غیر آن ها اطلاق شده است.

به همین دلیل ما در قرآن آیه غنیمت را که حکم خمس را بیان کرده به مفهوم عام آن تفسیر مى کنیم و معتقدیم که هر درآمدى را شامل مى شود، همان گونه که در روایات اهل بیت (علیهم السلام) آمده است.

واژه «اکیاس» جمع «کیِّس» به معناى شخص عاقل است ودر برابر آن شخص عاجز وناتوانِ فکرى است و همچنین فاجرانى که به عاقبت کارها نمى اندیشند، بنابراین مقصود امام (علیه السلام) این است که اگر انسان، عاقل و هوشیار باشد اطاعت خدا را غنیمت مى شمرد که هم سبب آبرومندى و عزت و پیروزى در دنیاست و هم موجب نجات در آخرت. به عکس، افراد نادان معصیت و فجور را ترجیح مى دهند که هم مایه ذلت در دنیا و هم خسارت در آخرت است.

نکته: غنائم هوشمندان

در احادیث اسلام چند چیز دیگر - علاوه بر آنچه در کلام حکیمانه مورد

ص: 38

بحث آمده است - «غنیمة الاکیاس» معرفى شده و تمام این احادیث از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در غررالحکم نقل شده است.

از جمله مى فرماید: «غَنِیمَةُ الاْکْیاسِ مُدارَسَةُ الْحِکْمَةِ؛ غنیمت هوشمندان بحث هاى مربوط به علم و دانش است».

نیز مى فرماید: «الطّاعَةُ غَنیمَةُ الاْکْیاسِ؛ اطاعت فرمان پروردگار غنیمت هوشمندان است».

این جمله ازنظر محتوا به کلام حکمت آمیز مورد بحث شباهت دارد، هر چند در الفاظ متفاوت است.

دیگر این که مى فرماید: «فَوْتُ الْغِنى غَنیمَةُ الاْکْیاسِ وَحَسْرَةُ الْحَمْقى؛ از دست رفتن ثروت، غنیمت هوشمندان و حسرت احمقان است».

اشاره به این که ثروت گرچه در حد ذات خود مطلوب است؛ ولى مشکلات عظیمى به همراه دارد؛ نگهدارى، پرداختن حقوق شرعیه آن و تحمل حسد حسودان و محاسبات مربوط به سود و زیان و طلب کارى ها و بدهکارى ها که بخش عظیمى از عمر انسان را مى گیرد.

* * *

ص: 39

ص: 40

گفتار حکیمانه 332

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

السُّلْطَانُ وَزَعَةُ آللّهِ فِی أَرْضِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمین اوست.(1)

ص: 41


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را جمع زیادى پیش و پس از سیّد رضى در کتاب هاى خود آورده اند؛ از جمله نصر بن مزاحم، در کتاب صفین، ضمن نامه اى که امیرمؤمنان على (علیه السلام) آن را به لشکریانش نوشته، آورده است و گروه دیگرى مانند جاحظ در رسالة الفتیا، همچنین هِروى در الجمع بین الغریبین و ابن اثیر در نهایة حدیثى نقل کرده اند که ازنظر محتوا بى شباهت به کلام حکیمانه فوق نیست و آن، چنین است: «مَنْ یَزَعُ السُّلْطانَ أکْثَرَ مِمَّنْ یَزَعُ الْقُرآنَ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 253).

شرح و تفسیر: نقش سلطان عادل

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این بیان حکیمانه به نکته مهمى درباره حاکم و حکومت اشاره مى کند، مى فرماید: «سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمین اوست»؛ (السُّلْطَانُ وَزَعَةُ آللّهِ فِی أَرْضِهِ).

اشاره به این که وجود قوانین و دستورات الهى به تنهایى براى جلوگیرى از نافرمانى ها و گناهان و ظلم ظالمان و تجاوز متجاوزان کافى نیست، بلکه نیروى بازدارنده اى لازم است و آن قدرت حاکم عادل است.

«سلطان»، هم به معناى قدرت و سلطه مى آید؛ مانند آیه (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ)؛ «سلطه شیطان تنها بر کسانى است که ولایت او را پذیرفته اند و کسانى که او را شریک (خدا در اطاعت و بندگى) قرار مى دهند. (و از او پیروى مى کنند)».(1) و هم به معناى صاحب قدرت؛ مانند آنچه در روایت عمر بن حنظله آمده است که دو نفر از شیعیان با هم اختلاف داشتند «فَتَحَاکَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَإِلَى الْقُضَاةِ؛ آن ها داورى را نزد سلطان و قضات (او) بردند».(2) امام (علیه السلام) فرمود: کار درستى نیست سپس دستورى براى داورى صحیح صادر فرمود.

ص: 42


1- نحل، آیه 100.
2- کافى، ج 1، ص 67، ح 10.

روشن است که منظور از واژه سلطان در کلام حکیمانه مورد بحث، همان صاحب قدرت است، زیرا مى فرماید: «او پاسدار الهى در زمین است».

سلطان در این جا به معناى هر صاحب قدرتى باشد، که بنابر آن، مفهومش همان مفهوم کلام دیگر مولا (علیه السلام) مى شود که فرمود: «لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُوْمِنُ وَیَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ؛ مردم باید امیر و سرپرستى داشته باشند خواه خوب باشد یا بد (زیرا اگر دسترسى به حاکم نیکوکار و عادل نباشد وجود امیر فاجر از نبودن او و حاکمیت هرج و مرج بهتر است) امیرى که در حکومتش، مؤمن به کار خویش بپردازد و کافر از مواهب مادى بهره مند شود».(1)

البته معمول است که حتى حکومت هاى فاسد براى ادامه حکومت خویش ناچارند تا آن جا که مى شود امنیت را براى مردم فراهم کنند و تا حدى در رفاه مادى مردم بکوشند و از ظلم دیگر ظالمان جلوگیرى کنند، بنابراین وجودشان از عدمشان بهتر است.

احتمال دیگر این است که منظور از سلطان در این جا سلطان عادل است، زیرا امام (علیه السلام) تعبیر به «وَزَعَةُ اللهِ» (پاسدار الهى) کرده و انتساب او به خدا با ظالم وبیدادگر بودنش تناسبى ندارد. این احتمال نزدیک تر به نظر مى رسد.

ازاین رو در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «السُّلْطَانُ ظِلُّ اللَّهِ فِی الْأَرْض؛ سلطان سایه خداوند در زمین است».(2)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «السُّلْطانُ الْعادِلُ الْمُتواضِعُ ظِلُّ اللهِ وَرُمْحُهُ فِی الاْرْضِ؛ سلطان عادل و متواضع سایه خدا و نیزه (قدرت) او در زمین است».(3)

«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ریشه «وزع» (بر وزن وضع) به معناى بازداشتن

ص: 43


1- نهج البلاغه، خطبه 40.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 354، ح 69.
3- کنزالعمّال، ج 6، ص 6، ح 14589.

و برحذرداشتن است. وازع به کسى گفته مى شود که از چیزى پاسدارى و نگاهبانى مى کند.

پیام خاصى که این کلام نورانى دربر دارد این است که جامعه اسلامى بدون حکومت قوى که مردم، خود را موظف به پیروى از آن بدانند اداره نمى شود و هنگامى که فرد قوى و عادلى در رأس حکومت قرار گیرد همه باید از او پیروى کنند تا نظم صحیح بر جامعه حاکم گردد و هرج و مرج و بى قانونى برچیده شود.

این سخن را با روایت دیگرى پایان مى دهیم:

امیرمؤمنان على (علیه السلام) - طبق روایتى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده است - نامه اى به لشکریان خود نوشت و در آن از آنچه به نفع یا زیان آن هاست خبر داد وفرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَکُمْ فِی الْحَقِّ جَمِیعاً سَوَاءً أَسْوَدَکُمْ وَأَحْمَرَکُمْ وَجَعَلَکُمْ مِنَ الْوَالِی وَجَعَلَ الْوَالِیَ مِنْکُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ وَالْوَالِدِ مِنَ الْوَلَدِ فَجَعَلَ لَکُمْ عَلَیْهِ إِنْصَافَکُمْ وَالتَّعْدِیلَ بَیْنَکُمْ وَالْکَفَّ عَنْ فَیْئِکُمْ فَإِذَا فَعَلَ مَعَکُمْ ذَلِکَ وَجَبَتْ عَلَیْکُمْ طَاعَتُهُ فِیمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَنُصْرَتُهُ وَالدَّفْعُ عَنْ سُلْطَانِ اللَّهِ فَإِنَّکُمْ وَزَعَةُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ فَکُونُوا لَهُ أَعْوَاناً وَلِدِینِهِ أَنْصَاراً وَلا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِهَا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ؛ اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خدا همه شما را در حق، یکسان قرار داده است، سیاه وسرخ (و سفید) شما (همه در حقوق فردى و اجتماعى یکسان اند). شما را نسبت به والى و والى را نسبت به شما به منزله فرزند و پدر و پدر و فرزند قرار داد. حق شما بر والى این است که درباره همگى انصاف دهد و تبعیض قائل نشود و در حفظ بیت المال شما بکوشد. هنگامى که با شما چنین کند بر همه شما واجب است او را اطاعت کنید در آنچه موافق حق است ویارى نمایید و از حکومت الهى دفاع کنید، زیرا شما پاسداران الهى در زمین هستید، بنابراین یاور او باشید و دین او را یارى کنید و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید که خدا مفسدان را دوست ندارد».(1)

ص: 44


1- بحارالانوار، ج 32، ص 416.

گفتار حکیمانه 333

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

فِی صِفَةِ الْمُؤْمِنِ

المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً. یَکْرَهُ آلرَّفْعَةَ، وَیَشْنَأُ السُّمْعَةَ. طَوِیلٌ غَمُّهُ، بَعِیدٌ هَمُّهُ، کَثِیرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ. شَکُورٌ صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ، ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ، سَهْلُ آلْخَلِیقَةِ، لَیِّنُ آلْعَرِیکَةِ! نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ، وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ آلْعَبْدِ.

امام (علیه السلام) درباره صفات مؤمن فرمود:

انسان باایمان شادى اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست، سینه اش از هرچیز، گشاده تر و هوس هاى نفسانى اش از هرچیز خوارتر (و تسلیم تر) است، از برترى جویى بیزار و از ریاکارى متنفر است، اندوهش طولانى و همتش بلند، سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است، شکرگزار و صبور و بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند، طبیعتش آسان است (و سختگیرى در کار او نیست) و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است، (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) دلش از سنگ خارا محکم تر و سخت تر و (در پیشگاه خدا) از بَرده تسلیم تر است.(1)

ص: 45


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ درباره اسناد این کلام شریف مى گوید: گروهى از علما که پیش از سیّد رضى؛ یا پس از او مى زیستند آن را به صورت مسند و مرسل ذکر کرده اند؛ از جمله مرحوم کلینى در جلد اوّل کافى و سبط بن جوزى در تذکرة الخواص آن را از مجاهد از ابن عباس از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى کنند و زمخشرى در ربیع الابرار در باب الخیر و الصلاح و میدانى در مجمع الامثال بخش اول این کلام را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 254).

شرح و تفسیر: صفات مؤمنان راستین

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى صفات مؤمنان راستین را بیان فرموده و هجده وصف براى آن ها برمى شمارد. جالب این که هر دو فقره، هماهنگى خاصى با هم دارند که یکى جنبه مثبت را بیان مى کند و دیگرى جنبه منفى را و اگر در کسى این اوصاف جمع شود به یقین سزاوار است که نام مؤمن مخلص بر او بنهند.

در وصف اول و دوم مى فرماید: «انسان با ایمان شادى اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست»؛ (قال (علیه السلام) فِی صِفَةِ الْمُوْمِنِ: المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ).

اشاره به این که شخص باایمان به قدرى صابر و شکیباست که غم و اندوه خود را در دل نگه مى دارد و در چهره اش چیزى جز شادى نیست؛ شادى از نعمت هاى خدا و شادى در برابر دوستان و معاشران و همین امر جاذبه فوق العاده اى به آن ها مى دهد، چراکه همیشه او را شاد و خندان مى بینند و او هرگز نزد کسى زبان به شکوه نمى گشاید و اندوه درون خود را به دوستان و معاشران

ص: 46

منتقل نمى سازد در حالى که افراد ضعیف الایمان و کم ظرفیت تا مشکلى براى آن ها پیدا مى شود سفره دل خود را در برابر همه کس باز مى کنند و لب به شکایت مى گشایند.

حضرت در سومین و چهارمین صفت مى افزاید: «سینه اش از هرچیز گشاده تر و هوس هاى نفسانى اش از هرچیز خوارتر (و تسلیم تر) است»؛ (أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً).

اشاره به این که حوادث گوناگون زندگى او را تکان نمى دهد، ناملایمات را تحمل مى کند، با همه افراد اعم از دوست و دشمن با سینه گشاده روبه رو مى شود، عفو را بر انتقام ترجیح مى دهد و به افرادى که به او ستم روا مى دارند و دوستانى که او را در تنگناها محروم و تنها مى گذارند محبت مى ورزد و بدى را با خوبى پاسخ مى گوید. نیز هواى نفس در برابر او ذلیل و تسلیم است؛ هرگز عنان خویش را به دست هواى نفس نمى سپارد و خواسته هاى دل را با حکم عقل و ایمان کنترل مى کند.

جمله اخیر تفسیر دیگرى نیز دارد و آن این که مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع تر است.

در کتاب کافى درباره سعه صدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حدیث جالبى آمده و آن این که امام صادق (علیه السلام) به یکى از یارانش فرمود: آیا مى خواهى حدیثى را براى تو بازگو کنم که در دست هیچ یک از (محدثان) اهل مدینه نیست؟ عرض کرد: آرى. فرمود: روزى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مسجد نشسته بود، کنیز یکى از انصار وارد مسجد شد و گوشه لباس پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را گرفت. پیامبر (صلی الله علیه و آله) برخاست ببیند چه مى خواهد ولى آن کنیز چیزى نگفت و آن حضرت نیز به او چیزى نگفت و نشست. بار دیگر آمد وهمین کار را تکرار کرد تا سه مرتبه. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) براى مرتبه چهارم برخاست در حالى که کنیز پشت سر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود. او نخى از

ص: 47

لباس پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کشید و با خود برد. مردم به او گفتند: خدا تو را چنین و چنان کند، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را سه بار از کار خود بازداشتى و در هیچ مرتبه چیزى نگفتى و او هم چیزى نگفت: از حضرت چه مى خواستى؟ گفت: ما بیمارى داشتیم، خانواده من مرا فرستادند که نخى از لباس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برگیرم تا به وسیله آن بیمار شفا یابد. هنگامى که تصمیم به این کار گرفتم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مرا دید وبرخاست. من حیا کردم که نخى برگیرم در حالى که او مرا مى دید و دوست نداشتم که از او اجازه بخواهم، ازاین رو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم.(1)

حضرت در پنجمین و ششمین وصف مى فرماید: «از برترى جویى بیزار و از ریاکارى متنفر است»؛ (یَکْرَهُ آلرَّفْعَةَ، وَیَشْنَأُ السُّمْعَةَ).

این دو وصف درواقع با هم مرتبط اند زیرا انسانى که از برترى جویى متنفر است هرگز دوست ندارد مردم از اعمال او آگاه شوند و او را بزرگ بشمرند.

قرآن مجید مى فرماید: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّآ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ «این سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرارمى دهیم که اراده برترى جویى در زمین وفساد را ندارند؛ و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است!».(2)

«سُمعَة» به معناى این است که انسان از این که دیگران اعمالش را بستایند خشنود شود و سعى کند اعمال خود را به دیگران ارائه دهد تا آن ها مدح و ثنایش گویند. انسان باایمان رفعت و مقام را نزد خدا مى طلبد و قرب او را مى خواهد و مدح و ثناى الهى را مى جوید نه مدح و ثناى مردم و بندگان خدا را.

تفاوت ریا با سُمعه این است که ریاکار در همان لحظه که عملى را انجام مى دهد آن را به مردم نشان مى دهد تا او را انسان خوبى بدانند؛ ولى «سُمعة» که

ص: 48


1- کافى، ج 2، ص 102، ح 15.
2- قصص، آیه 83.

در اصل به معناى شهرت طلبى و گاه به معناى نیک نامى آمده ازنظر شرعى این است که اعمال نیک خود را بعداً بازگو مى کند تا مردم او را بستایند و یا این که دوست دارد مردم از این و آن بشنوند و او را ستایش کنند و به همین منظور عمل نیکى را انجام مى دهد واین درواقع نوعى ریاکارى است.

در روایت پرمعنایى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ما ذِئْبانِ ضارِیانِ أُرْسِلا فی زَریبَةِ غَنَمٍ بِأَکْثَرَ فَساداً فیها مِنْ حُبِّ الْجاهِ وَالْمالِ فِی دِینِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ؛ فساد و تباهى دو گرگ خونخوار در آغل گوسفندان از فساد و تباهى علاقه افراطى به مال و جاه طلبى، در دین مرد مسلمان بیشتر نیست».(1)

همین معنا در کتاب کافى از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) با تفاوت مختصرى آمده است. امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ لَیْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِی أَوَّلِهَا وَهَذَا فِی آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَالشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُوْمِنِ؛ فساد دو گرگ خونخوار که در گله گوسفندى که شبان نداشته باشد رها شوند یکى در ابتداى گله و دیگرى در انتهاى آن، از فساد حب مال و جاه در دین انسان مؤمن بیشتر نیست (بلکه این خطرناک تر است)».(2)

آن گاه در هفتمین و هشتمین وصف مى فرماید: «اندوهش طولانى و همتش بلند است»؛ (طَوِیلٌ غَمُّهُ، بَعِیدٌ هَمُّهُ).

اندوهش براى خطاهایى که از او سرزده و آتش دوزخ که ممکن است دامن او را بگیرد، و همّت والایش در مسیر تحصیل رضاى خدا و اسباب ورود در بهشت است و این دو وصف که درواقع یکى جنبه منفى دارد و دیگرى مثبت، تشکیل دهنده همان تعادل خوف و رجاست که از شرایط اصلى ایمان محسوب مى شود.

شبیه این معنا در صفات پرهیزکاران در خطبه 193 (خطبه معروف به همّام)

ص: 49


1- مجموعه ورام، ج 1، ص 256.
2- کافى، ج 2، ص 315، ح 2.

نیز آمده است. در یک جا مى فرماید: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ» و در جاى دیگر مى افزاید: «لا یَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِیلَ».

آرى! آن ها از یک سو اندوه کیفر و عذاب در برابر خطاها قلبشان را مى فشارد و از سوى دیگر شوق لقاءالله در پرتو اعمال صالح به آن ها آرامش مى دهد.

این سخن را با دو حدیث درباره حزن و همت پایان مى دهیم.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى به اباذر مى فرماید: «مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَى مِثْلِ طُولِ الْحُزْن؛ کسى خداى متعال را با چیزى که مانند طول حزن باشد پرستش نکرده است (اندوه در برابر مسئولیت ها آن هم اندوهى که در درون دل است نه در چهره)».(1)

امیرمؤمنان (علیه السلام) درباره علوّ همت مى فرماید: «مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِیْمَتُهُ؛ کسى که همت والا دارد، ارزش او بسیار است».(2)

سپس در نهمین و دهمین وصف مى فرماید: «سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است»؛ (کَثِیرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ).

اشاره به این که از فضول کلام و سخنان غیر ضرورى پرهیز مى کند و چیزى از اوقات او به هدر نمى رود و همیشه مشغول کار مثبتى است. این دو وصف با هم رابطه دارند؛ زیرا کسى که پرگویى مى کند وقت خود را در این امر بیهوده تلف مى سازد و به کارهاى اساسى و لازم نمى رسد. به عکس، آن ها که کثیر السکوت اند وقت کافى براى انجام وظایف مهم خویش دارند.

درباره اهمیت سکوت و نقش فوق العاده آن در تهذیب نفس و مبارزه با وسوسه هاى شیطان و این که باید در چه مواردى سکوت کرد و در چه مواردى سخن گفت، در بحث هاى گذشته بسیار سخن گفته ایم (ذیل گفتار حکیمانه 182

ص: 50


1- بحارالانوار، ج 74، ص 81، ح 3.
2- غررالحکم، ح 10278.

و یکى از فقرات حکمت 289) ولى در این زمینه هرچه گفته شود کم است، زیرا قسمت مهمى از گناهان کبیره با زبان انجام مى شود؛ بعضى از علماى اخلاق تعداد آن را بیست گناه شمرده اند و ما در کتاب اخلاق در قرآن، ده مورد دیگر را یافته و بر آن افزوده ایم که شرح آن در ذیل حکمت 349 إن شاءالله خواهد آمد.

درباره اهمیت سکوت همین بس که در حدیثى که در کتاب شریف کافى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است مى خوانیم: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی، فَقَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ : یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ وَیْحَکَ وَهَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلاَّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؛ مردى خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! توصیه اى به من کنید. فرمود: زبانت را حفظ کن. بار دیگر عرض کرد: اى رسول خدا! به من توصیه اى بفرمایید وحضرت همان کلام را تکرار کرد. بار سوم نیز همین درخواست را ذکر کرد وپیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) او را به حفظ زبان توصیه فرمود و افزود: واى بر تو! آیا جز آنچه فرآورده زبان مردم است آن ها را با صورت در آتش دوزخ فرو مى افکند؟».(1)

اشاره به این که بیشترین عامل گرفتارى انسان ها در قیامت فرآورده هاى زبان آن هاست.

این که مى فرماید: «با صورت در آتش دوزخ انداخته مى شوند» علاوه بر این که بدترین شکل افتادن در دوزخ است، این علت است که زبان و دهان انسان در صورت اوست و عامل اصلى گناه، پیش از بقیه جسم انسان، در آتش افکنده مى شود.

در حدیث دیگرى از همان حضرت جمله تکان دهنده دیگرى آمده است،

ص: 51


1- کافى، ج 2، ص 115، ح 14.

مى فرماید: «مَنْ لَمْ یَحْسَبْ کَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ کَثُرَتْ خَطَایَاهُ وَحَضَرَ عَذَابُهُ؛ کسى که سخنش را جزء اعمالش حساب نکند (و بى پروا هرچه بر سر زبانش آمد بگوید) خطاهایش زیاد مى شود و مجازاتش حاضر مى گردد».(1)

مشکل مهم آفات و گناهان زبان این است که غالباً مربوط به حقوق دیگران است و جبران کردن حقوق ازدست رفته دیگران به سبب غیبت و تهمت و سخن چینى و اهانت و ایذاء و نسبت هاى ناروا و امثال آن، کار آسانى نیست.

این که مى فرماید: «مؤمن کسى است که وقتش مشغول است» نه به این معناست که دائم مشغول عبادت و تلاوت قرآن و ذکر الله است، بلکه اوقات شبانه روز را به گونه اى تقسیم مى کند که به تمام کارهاى ضرورى برسد. همان گونه که در حکمت 390 خواهد آمد: «مؤمن باید ساعات شبانه روز خود را تقسیم کند، در بخشى از آن به عبادت پروردگار و مناجات با او بپردازد و در بخش دیگرى به تأمین معاش و در بخش سومى به تفریحات سالم (و اگر این کار انجام شود تمام وقت انسان را براى انجام کارهاى ضرورى و وظایف الهى اشغال خواهد ساخت).

آن گاه امام (علیه السلام) به سراغ یازدهمین و دوازدهمین وصف مؤمنان راستین رفته، مى فرماید: «شکرگزار وصبور است»؛ (شَکُورٌ صَبُورٌ).

«شکور» صیغه مبالغه از ریشه «شکر» است یعنى شخص بسیار شکرگزار؛ کسى که پیوسته با قلب و زبان و اعضاى خود شکر نعمت هاى الهى را به جا مى آورد و از صاحب نعمت هرگز غافل نیست.

«صبور» نیز صیغه مبالغه از ریشه «صبر» است و همچون «صبار» که در قرآن مجید در آیه 5 سوره ابراهیم و33 سوره شورى آمده، به معناى کسى است که

ص: 52


1- کافى، ج 2، ص 115، ح 15.

بسیار صابر و شکیباست. حوادث روزگار او را دگرگون نمى سازد و در برابر آزمون هاى الهى صابر است. در بلاها عنان اختیار را از دست نمى دهد و زبان به شکوه نمى گشاید و جزع و بى تابى نمى کند.

درواقع این دو وصف، حال مؤمنان راستین را در نعمت و بلا ترسیم مى کند؛ به هنگام نعمت شاکر و به هنگام بلا صابرند.

در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الْإِیمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِی الصَّبْرِ وَنِصْفٌ فِی الشُّکْرِ».(1)

کلینى؛ در کتاب شریف کافى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل مى کند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) کَانَ فِی سَفَرٍ یسِیرُ عَلَى نَاقَةٍ لَهُ إِذْ نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ فَلَمَّا أَنْ رَکِبَ قَالُوا: یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا رَأَینَاکَ صَنَعْتَ شَیئاً لَمْ تَصْنَعْهُ فَقَالَ: نَعَمْ اسْتَقْبَلَنِى جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَبَشَّرَنِی بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُکْراً لِکُلِّ بُشْرَى سَجْدَةً؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در سفرى کوتاه سوار بر شترى بود. ناگهان از شتر فرود آمد وپنج بار سجده به جاى آورد. هنگامى که سوار بر مرکب شد همراهان عرض کردند: اى رسول خدا! ما دیدیم کارى انجام دادى که تا کنون انجام نداده بودى. فرمود : آرى. جبرئیل بر من نازل شد و بشارات فراوانى از سوى خداى متعال به من داد (پنج بشارت) من براى هر بشارتى سجده شکرى به جاى آوردم».(2)

به همین دلیل در حدیث دیگرى آمده که شما نیز چنین کنید. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا ذَکَرَ أَحَدُکُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ شُکْراً لِلَّهِ فَإِنْ کَانَ رَاکِباً فَلْینْزِلْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ وَإِنْ لَمْ یکُنْ یقْدِرُ عَلَى النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى قَرَبُوسِهِ وَإِنْ لَمْ یقْدِرْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى کَفِّهِ ثُمَّ لْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَى مَا

ص: 53


1- همین مضمون در مجمع البیان و تفسیر صافى و تفسیر فخر رازى و تفسیر قرطبى ذیل آیه 31 سوره لقمان آمده است.
2- کافى، ج 2، ص 98، ح 24.

أَنْعَمَ عَلَیهِ؛ هنگامى که یکى از شما به یاد نعمتى از سوى خداوند متعال بیفتد صورت بر خاک بگذارد و خدا را شکر گوید. اگر سوار باشد پیاده شود وبر خاک سجده کند و اگر به جهت انگشت نما شدن نمى تواند پیاده شود، صورت بر قربوس (این واژه در عربى با فتح راء استعمال مى شود و در فارسى با سکون راء؛ یعنى برآمدگى جلوى زین) بگذارد و اگر توان آن را نیز نداشته باشد صورت بر کف دست بگذارد و خدا را براى نعمتى که به او ارزانى داشته است شکر و سپاس گوید».(1)

درمورد اهمیت صبر نیز آیات و روایات، بسیار است و مرحوم کلینى در جلد دوم کافى بابى در اهمیت صبر منعقد کرده و بیست و پنج روایت در آن آورده است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «إِذَا دَخَلَ الْمُوْمِنُ فِی قَبْرِهِ کَانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یمِینِهِ وَالزَّکَاةُ عَنْ یسَارِهِ وَالْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَیهِ وَیتَنَحَّى الصَّبْرُ نَاحِیةً فَإِذَا دَخَلَ عَلَیهِ الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ یلِیانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّکَاةِ وَالْبِرِّ: دُونَکُمْ صَاحِبَکُمْ فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامى که جنازه مومن وارد قبر مى شود نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ قرار مى گیرد و نیکوکارى بر او سایه مى افکند و صبر و شکیبایى در گوشه اى واقع مى شود. هنگامى که دو فرشته مأمور سوال بر او وارد مى شوند، صبر به نماز و زکات و نیکوکارى مى گوید: به کمک صاحبتان بروید، هرگاه ناتوان شدید من به یارى او خواهم آمد».(2)

آن گاه امام (علیه السلام) در سیزدهمین و چهاردهمین ویژگى مى فرماید: «بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند»؛ (مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ، ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ).

ص: 54


1- کافى، ج 2، ص 98، ح 25.
2- کافى، ج 2، ص 90، ح 8. مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار، در ج 68، ص 56 به بعد بابى درباره صبر آورده که افزون بر آیات، شصت و پنج روایت در آن ذکر کرده است.

«مَغْمُور» به کسى گفته مى شود که غرق در چیزى باشد. مومنان راستین غرق در فکر و اندیشه اند؛ تفکر در عظمت و قدرت پروردگار و نشانه هاى او در جهان هستى. تفکر درباره آخرت و سرنوشت خود در آن روز و تفکر براى حل مشکلات مردم.

«ضَنین» به معناى بخیل است و «خَلَّت» به فتح خاء (بر وزن رحمت) به معناى نیاز و حاجت. مفهوم جمله این مى شود که او در اظهار حاجتش به دیگران بخیل است و تا امکان داشته باشد دست حاجت به سوى دیگران دراز نمى کند و این نشانه شخصیت و عمق فکر آدمى است.

در بعضى از نسخه ها «خُلَّت» به ضم خاء (بر وزن نصرت) آمده که به معناى دوستى است و مفهوم جمله این مى شود که او در انتخاب دوست، بسیار سختگیر و ژرف اندیش است و تا شایستگى هاى لازم را در کسى نبیند دست دوستى به سوى او دراز نمى کند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده است که او هنگامى که دوستى را انتخاب کند براى حفظ دوستى مى کوشد و در برابر از دست دادن آن بخیل و سختگیر است.

درباره اهمیت فکر، همین بس که خداوند، متفکران را «أُولُوا الاَْلْباب؛ صاحبان مغز» معرفى کرده و پس از آن که تفکر درباره آفرینش آسمان و زمین و سایر پدیده هاى جهان هستى را مى ستاید، مى فرماید: کسانى که چنین هستند مصداق أوُلُوا الاْلْباب اند.(1)

دعوت به تفکر در عالم هستى و در حالات پیشینیان و عبرت گرفتن از سرنوشت آن ها و تفکر درباره مسئولیت هایى که انسان در پیشگاه خدا و خلق بر

ص: 55


1- آل عمران، آیه 190 و 191.

عهده دارد در بسیارى از آیات قرآن آمده است و در مجموع استفاده مى شود که اسلام اهمیت فوق العاده اى به مسئله فکر و اندیشه در امور سرنوشت ساز مى دهد.

اهمیت تفکر تا آن اندازه است که برترین عبادت شمرده شده است، امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ وَفِی قُدْرَتِهِ؛ برترین عبادت، دوام تفکر درباره خدا و قدرت اوست».(1) در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) آمده است: «لَیسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلّ؛ عبادت، تنها به کثرت نماز و روزه نیست. عبادت واقعى، تفکّر در کار خداى متعال است (در امور مربوط به آفرینش و نظامات جهان هستى».(2)

امیرمومنان على (علیه السلام) تفکر را سرچشمه خوبى ها و اعمال نیک مى شمارد: «إِنَّ التَّفَکُّرَ یدْعُو إِلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ»(3) امام مجتبى (علیه السلام) تفکر را پدر و مادر تمام نیکى ها معرفى مى کند: «التَّفَکُّرُ أَبُو کُلِّ خَیْرٍ وَأُمُّهُ».(4)

درمورد عدم اظهار حاجت نزد دیگران نیز در آیات و روایات، اشارات و تأکیداتى دیده مى شود. قرآن مجید در یک جا از آن به «تعفّف» تعبیر کرده است و مى فرماید: (گروهى از نیازمندان هستند که) به دلیل کثرت تعفف، شخص جاهل و بى خبر آن ها را غنى و بى نیاز مى پندارد؛ (یحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف).(5)

ص: 56


1- کافى، ج 2، ص 55، ح 3.
2- کافى، ج 2، ص 55، ح 4.
3- کافى، ج 2، ص 55، ح 5.
4- مجموعه ورام، ج 1، ص 52.
5- بقره، آیه 273.

در حدیث پرمعنایى از امام على بن موسى الرضا از پدران بزرگوارش : مى خوانیم: «إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً لاَِنَّهُ لَمْ یرُدَّ أَحَداً وَلَمْ یسْأَلْ أَحَداً قَطُّ غَیرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ خدا تنها به این دلیل ابراهیم را خلیل خود قرار داد که هیچ سائلى را رد نکرد و هرگز از کسى درخواستى نداشت».(1)

سپس امام (علیه السلام) در وصف پانزدهم و شانزدهم که هماهنگى کامل با هم دارند مى فرماید: «(مؤمن راستین) طبیعتش آسان است (و سختگیرى در کار او نیست) و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است»؛ (سَهْلُ آلْخَلِیقَةِ، لَیِّنُ آلْعَرِیکَةِ!).

گرچه این دو وصف، مفهوم نزدیکى دارند ولى با دقت، تفاوت میان آن ها روشن مى شود. «سَهْلُ الْخَلیقَة» بودن با توجه به این که «خلیقة» به معناى خُلق و طبیعت است این است که انسان در زندگى سختگیر نباشد؛ فلان وسیله اگر حاصل نشد ناراحتى نکند؛ فلان غذا به موقع نرسید، نرسد. نظم در زندگى او حاکم است؛ اما چنان نیست که اگر چیزى به موقع حاصل نشد ابراز ناراحتى کند. به بیان دیگر، بعضى ها فى المثل اگر بر سر سفره، فلان چیز وفلان چیز نباشد دست از سفره مى کشند و ابراز ناراحتى مى کنند؛ ولى مؤمنان راستین آسان گیرند؛ با هر غذایى سد جوع مى کنند و در زندگى مقید به قیود دنیاپرستان نیستند.

ولى «لَیِّنُ الْعَریکَة» رابطه انسان را با اشخاص دیگر بیان مى کند، زیرا «عَریکَة» (با توجه به این که در اصل به معناى چرمى است که به واسطه نرم بودن، دباغ را به ناراحتى نمى اندازد و سپس به معناى طبیعت انسانى استعمال شده است) به این معناست که در برخورد با دیگران ملایم و مهربان و تسلیم است و مردم از معاشرت با او لذت مى برند.

بنابراین «سَهْلُ الْخَلیقَةَ» مى تواند اشاره به سختگیرى نکردن در زندگى

ص: 57


1- بحارالانوار، ج 12، ص 4، ح 5.

شخصى انسان باشد و «لَیّن الْعَریکَة» اشاره به نرمش او در مقابل بستگان، دوستان و دیگران.

این همان چیزى است که در قرآن مجید یکى از صفات برجسته پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شمرده شده است آن جا که مى فرماید: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ «به برکت رحمت الهى در برابر آن ها (مردم) نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل (و تندخو) بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند».(1)

بعضى از شارحان این دو وصف را به یک معنا برگردانده و مترادف دانسته اند در حالى که ظاهراً چنین نیست.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْمُومِنُونَ هَیِّنُونَ لَیِّنُونَ کَالْجَمَلِ الْأَلُوفِ إذا قِیْدَ انْقادَ وَإنْ أُنیخَ اسْتَناخَ؛ مؤمنان، نرم خو وآسان گیرند، مانند شتر رام که او را به هر طریق (صحیح و مناسبى) ببرند منقاد و مطیع است (در بعضى از روایات در این فقره آمده است: «وَإنْ اُنیخَ عَلى صَخْرَةٍ اسْتَناخَ؛ اگر او را روى قطعه سنگى بخوابانند مى خوابد)».(2)

بدیهى است که منقاد بودن مؤمن در برابر دوستانى است که او را دعوت به خیر و صلاح مى کنند.

این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم، فرمود: «لَأُخْبِرَنَّکُمْ عَلى مَنْ تَحْرُمُ النّارُ غَداً؟ عَلى کُلِّ هَیِّنٍ لَیِّنٍ قَریبٍ سَهْلٍ؛ آیا به شما خبر بدهم که آتش دوزخ فرداى قیامت بر چه کسى حرام مى شود؟ بر کسانى که نرمخو و ملایم و صمیمى و آسان گیر هستند».(3)

ص: 58


1- آل عمران، آیه 159.
2- اعلام الدین، ص 110.
3- ارشاد القلوب، ج 1، ص 195.

آن گاه امام (علیه السلام) در هفدهمین و هجدهمین اوصافى که براى مؤمنان راستین بیان کرده و گفتار خود را با آن پایان مى دهد، مى فرماید: «(در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) دلش از سنگ خارا محکم تر و سخت تر و (در پیشگاه خدا) از برده تسلیم تر است»؛ (نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ، وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ آلْعَبْدِ).

آرى! مؤمنان ازنظر روحى فوق العاده قوى و نیرومندند، به گونه اى که در روایات به کوه تشبیه شده اند. مرحوم مولا محمد صالح مازندرانى در شرح اصول کافى مى گوید: در حدیثى آمده است: «الْمُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لاتُحَرِّکُهُ الْعَواصِفُ؛ مؤمن همچون کوه است که تندبادها او را تکان نمى دهد».(1)

آرى! تندبادها کوه ها را تکان نمى دهند، بلکه کوه ها هستند که مسیر طوفان ها را تغییر مى دهند، بنابراین نه تنها طوفان حوادث، مؤمنان را از مسیر خود منحرف نمى سازد، بلکه آن ها هستند که طوفان ها را به مسیرهاى صحیح هدایت مى کنند.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) بِقَوْمٍ یرْبَعُونَ(2) حَجَراً فَقَالَ: مَا هَذَا؟ قَالُوا: نَعْرِفُ بِذَلِکَ أَشَدَّنَا وَأَقْوَانَا فَقَالَ (علیه السلام): أَلا أُخْبِرُکُمْ بِأَشَدِّکُمْ وَأَقْوَاکُمْ؟ قَالُوا: بَلَى یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: أَشَدُّکُمْ وَأَقْوَاکُمُ الَّذِی إِذَا رَضِی لَمْ یدْخِلْهُ رِضَاهُ فِی إِثْمٍ وَلا بَاطِلٍ وَإِذَا سَخِطَ لَمْ یخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَإِذَا قَدَرَ لَمْ یتَعَاطَ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از کنار جمعیتى مى گذشت که سنگى را براى زورآزمایى (یکى پس از دیگرى) برمى داشتند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: این کار براى چیست؟ عرض کردند: مى خواهیم به این وسیله فرد محکم تر و قوى تر را بشناسیم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: مى خواهید از محکم ترین و قوى ترین، شما را باخبر کنم؟ عرض کردند: آرى. فرمود: محکم ترین و قوى ترین شما کسى است که

ص: 59


1- شرح اصول کافى (ملّا محمد صالح مازندرانى)، ج 9، ص 181.
2- «ربع» به معناى برداشتن سنگ براى زورآزمایى است.

هنگامى که از شخص یا چیزى راضى مى شود به خاطر او به گناه و باطل اقدام نمى کند و هنگامى که از شخص یا چیزى خشمگین مى گردد خشم، او را از سخن حق بیرون نمى کند و به هنگام قدرت به سراغ چیزى که حق او نیست نمى رود».(1)

البته مؤمنان راستین با چنین قوت و قدرتى، هنگامى که در پیشگاه خدا قرار مى گیرند همچون بنده ذلیل و تسلیمى هستند که بدون اراده او قدمى برنمى دارند و در برابر حق خاضعند. درواقع دو وصف اخیر دو بعد شخصیت مؤمنان راستین را نشان مى دهد؛ از یک سو استقامت و استحکام آن ها را در برابر حوادث سخت بیان مى کند و از سوى دیگر فروتنى و تسلیمشان را در برابر پروردگار.

* * *

ص: 60


1- بحارالانوار، ج 72، ص 28، ح 16.

گفتار حکیمانه 334

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لَوْ رَأَى آلْعَبْدُ آلْأَجَلَ وَمَصِیرَهُ لَأَبْغَضَ آلْأَمَلَ وَغُرُورَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اگر انسان، سرآمد زندگى و عاقبت کار خود را مى دید، آرزوها و غرورش را دشمن مى شمرد.(1)

ص: 61


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که مرحوم خطیب در مصادر براى این گفتار حکیمانه ذکر مى کند امالى شیخ طوسى است (که پیش از سیّد رضى مى زیسته) و آن را با تفاوت مختصرى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 254). اضافه بر این کلینى؛ در کتاب کافى آن را به این صورت آورده است: «لَوْ رَأَى الْعَبْدُ أَجَلَهُ وَسُرْعَتَهُ إِلَیْهِ لاَبْغَضَ الْعَمَلَ مِنْ طَلَبِ الدُّنْیا». (کافى، ج 3، ص 259، ح 30). همچنین مرحوم مفید آن را با عبارتى که شیخ طوسى؛ آورده، در کتاب خود به نام امالى آورده است. (امالى، ص 309، مجلس 36).

شرح و تفسیر: اگر پایان کار را مى دیدید...

حضرت على (علیه السلام) در این سخن گهربار به نکته اى اشاره مى فرماید که هرکس در آن بیندیشد و آن را با تمام وجود باور کند از دنیاپرستى کنار خواهد رفت. مى فرماید: «اگر انسان، سرآمد زندگى و عاقبت کارش را مى دید، آرزوها و غرورش را دشمن مى شمرد»؛ (لَوْ رَأَى آلْعَبْدُ آلْأَجَلَ وَمَصِیرَهُ لَأَبْغَضَ آلْأَمَلَ وَغُرُورَهُ).

سرآمد زندگى و پایان عمر بر هیچ کس روشن نیست؛ خواه جوان باشد یا پیر، سالم باشد یا زمین گیر، زیرا هر روز ممکن است حادثه اى رخ دهد و حتى جوانان و افراد سالم و نیرومند را با خود از این جهان ببرد؛ ولى با توجه به این که انسان از پایان عمر خویش به طور دقیق آگاه نیست همین امر گاهى سبب اشتباه او مى شود و زندگى را جاودانه مى پندارد، دامنه آرزوهایش گسترش پیدا مى کند و غرور ناشى از آن تمام وجود او را فرامى گیرد.

البته مکتوم بودن پایان زندگى فلسفه مهمى دارد و آن این است که اگر هرکس از پایان عمر خود باخبر بود، هرگاه پایان آن را نزدیک مى دید در اضطراب شدیدى به سر مى برد و زندگى در کام او تلخ مى شد و اگر پایان آن را دور مى دید در غفلت و غرور فرو مى رفت، خداوند آن را مکتوم داشته تا انسان دائماً در میان خوف و رجا باشد، نه زندگى در کامش تلخ شود و نه غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز او را احاطه کند.

ص: 62

امام صادق (علیه السلام) در حدیث معروف «مُفضّل» این مطلب را با عبارات زیبایى بیان کرده، مى فرماید: «اى مفضل! در این امر اندیشه کن که خداوند مدت حیات انسان را بر انسان پوشیده داشت؛ چراکه اگر مقدار عمر خود را مى دید و کوتاه بود هرگز زندگى براى او گوارا نبود، زیرا هر زمان در انتظار مرگ بود و انتظار وقتى را مى کشید که مى دانست پایان عمر است و همچون کسى بود که اموالش بر باد رفته و یا نزدیک است بر باد برود، چنین کسى احساس فقر مى کند و از فناى اموالش وحشت به او دست مى دهد با این که وحشتى که از فناى عمر به انسان دست مى دهد بیش از وحشتى است که از فناى مال ایجاد مى شود، زیرا کسى که مالش کم مى شود یا از بین مى رود امید دارد در آینده مال دیگرى به دست بیاورد؛ اما کسى که یقین به پایان عمر خود داشته باشد نومیدى مطلق بر او حاکم مى شود. و هرگاه عمر طولانى داشته باشد و مطمئن به بقا در دنیا گردد در لذات و گناهان فرو مى رود وچنین مى پندارد که فعلا به شهوترانى مى پردازم و در اواخر عمر که از آن آگاهم به سراغ توبه مى روم (و به این دلیل خداوند مقدار عمر را بر انسان مخفى داشته است)».(1)

ولى امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زاویه دیگرى به این مسئله مى نگرد، و مى فرماید: اگر هرکس باخبر بود - خواه عمر خود را طولانى مى دید یا کوتاه - و مشاهده مى کرد با سرعت به مقصد نهایى و پایان عمر نزدیک مى شود همین حرکت پرشتاب به سوى پایان عمر سبب مى شد که آرزوها و غرور ناشى از آن را دشمن بشمارد.

به راستى عمر باشتاب مى گذرد؛ هنوز دوران کودکى تمام نشده جوانى فرامى رسد، جوانى تمام نشده کهولت و سپس پیرى و فرسودگى جایش را مى گیرد. بسیارند کسانى که به گذشته عمر خود مى نگرند و مى گویند: چه باسرعت گذشت؛ چقدر کوتاه بود؛ چه اندازه در غفلت و غرور بودیم.

ص: 63


1- توحید مُفضّل، ص 82؛ بحارالانوار، ج 3، ص 83.

البته مؤمنان راستین و آگاه گرچه از پایان عمر خود باخبر نیستند؛ ولى با توجه به احوال دیگران دائماً آماده ترک دنیا هستند و به همین دلیل تلاش و کوشش بیشترى براى سراى آخرت و انجام کارهاى خیر دارند و هرگز گرفتار آرزوهاى دور و دراز و غرور و غفلت نمى شوند.

* * *

ص: 64

گفتار حکیمانه 335

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِکُلِّ آمْرِیءٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ: الْوَارِثُ، وَآلْحَوَادِثُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هر انسانى در اموالش دو شریک دارد: وارثان و حوادث!(1)

ص: 65


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب (رحمه الله) در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه را ابن هزیل نویسنده کتاب عین الادب والسیاسة در حاشیه الغرر والعرر به این صورت نقل کرده است: «إِنَّ لَکَ فِی مالِکَ شَریکَیْنِ: الْحَدَثانِ وَالْوارِثِ فإِنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لاتَکُونَ أبْخَسُ الشُّرَکاءِ حَظّآ فَافْعَلْ». و در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) به این صورت نقل شده است: «بَشِّر مالَ الْبَخیلِ بِحادِثٍ أوْ وارِثٍ». این حدیث را جاحظ در المأة المختارة و ثعالبى در الایجاز والاعجاز آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 255).

شرح و تفسیر: شرکاى اموال ما

این فرمایش حضرت، هشدارى است به افراد بخیل و خسیس، مى فرماید: «هر انسانى در اموالش دو شریک دارد: وارثان و حوادث»؛ (لِکُلِّ آمْرِیءٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ: الْوَارِثُ، وَآلْحَوَادِثُ).

اشاره به این که افراد بخیل به چه مى اندیشند؟ آیا تصور مى کنند این اموال را با خود مى برند با این که از دو حال خارج نیست: یا به وسیله حوادث و پیشامدهاى روزگار ازقبیل ورشکست شدن در تجارت، ربوده شدن به وسیله سارقان، سیل و آتش سوزى و امثال آن بر باد مى رود و یا در صورت مصون ماندن از حوادث به دست وارث مى رسد. وارثى که غالباً دلش به حال صاحب مال نسوخته و آن را تملک مى کند و از آن براى منافع خود و عیش و لذت بهره مى گیرد؛ بى آن که به فکر صاحب اصلى مال باشد.

بسیار دیده ایم افرادى را که اموالى از آن ها به ارث رسیده و در میان آن ثلث یا موقوفاتى وجود دارد و وارثان اصرار دارند که با بهانه هایى حتى ثلث را تملک کرده و وقف را به نوعى باطل کنند و عین موقوفه را به تملک خود درآورند!

افراد بخیل اگر در این امور درست بیندیشند به اشتباه بزرگ خود پى مى برند.

آیا بهتر نیست که شریک دیگرى براى خود دست و پا کنند؟ شریکى که در مشکلات برزخ و قیامت به داد آن ها مى رسد و به مضمون (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا

ص: 66

عِنْدَاللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست فانى مى گردد و آنچه نزد خداست باقى مى ماند»(1)، هرگز خللى در کار او وارد نمى شود.

آرى، این شریک، همان نیازمندان و محرومانى هستند که انفاق به آن ها در قرآن مجید با تعبیر وام دادن به خدا بیان شده است: (مَّنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً کَثِیرَةً)(2) همان وامى که حداقل ده برابر تا هفت صد برابر و بیشتر به آن سود داده خواهد شد.

همان گونه که در بحث اسناد این گفتار حکیمانه اشاره شد این سخن به دو صورت دیگر نیز نقل شده است: نخست: «بَشِّرْ مالَ الْبَخِیلِ بِحادِثٍ أو وارِثٍ؛ به مال افراد بخیل بشارت ده که یا حوادث نابودکننده در انتظار آن است و یا وارث» و دیگر این که: «إنَّ لَکَ فِی مالِکَ شَریکَیْنِ: الْحَدَثانِ(3) وَالْوارِثَ فَإنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لاتَکُونَ أبْخَسَ الشُّرَکاءِ حَظّآ فَافْعَلْ؛ در مال تو (جز تو) دو شریک هست: حوادث نابودکننده و وارث، هرگاه بتوانى سهم تو کمتر از آن دو نباشد انجام ده (بخشى از اموالت را انفاق کن)».

شگفت این که بسیار دیده شده است فرزندان افراد ثروتمند، انتظار مرگ پدر را مى کشند تا هرچه زودتر بتوانند از اموال او بهره ببرند.

عجیب تر از آن این که در زمان خود دیده ایم فرزندان در اواخر عمر پدر، مال او را میان خود تقسیم مى کنند و حتى پدر را از نیازمندى هاى زندگى خود محروم مى سازند در حالى که هنوز زنده و به حکم خدا و قوانین بشرى مالک اموال خویش است.

* * *

ص: 67


1- نحل، آیه 96.
2- بقره، آیه 245.
3- «حَدَثان» بر وزن «ضَرَبان» معانى فراوانى دارد؛ از جمله رویدادهاى سخت زندگى.

ص: 68

گفتار حکیمانه 336

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّى یَعِدَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است (ولى پس از وعده دادن در گرو وعده خویش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمى شود)».(1)

ص: 69


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این گفتار کوتاه و حکیمانه را از منابع دیگرى نیز نقل کرده؛ از جمله از جاحظ در المائة المختارة و ابن مسکویه در کتاب الحکمة الخالدة. قابل توجه است که این کلام در بسیارى از نسخ و شروح نهج البلاغه نیامده؛ اما ابن ابى الحدید آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 255). اضافه مى کنیم که مرحوم علامه حلى آن را با اضافه اى در کتاب العُدد القویة به این صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى یَعِدَ وَالْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّى یُنْجِزَ». (العدد القویة، ص 37). افزون بر این ها رشید الدین وطواط که در قرن ششم مى زیسته در کتاب مطلوب کل طالب، ص 22 این جمله را به عین همین عبارت آورده و حلوانى (از علماى قرن پنجم) در کتاب نزهة الناظر، ص 72 با اضافه اى شبیه اضافه مرحوم علامه حلى ذکر کرده است.

شرح و تفسیر: انسان در گرو وعده هاى خویش است

همان گونه که اشاره شد، این گفتار حکیمانه در بسیارى از نسخه هاى نهج البلاغه و شروح آن نیامده است. مرحوم فیض الاسلام در نسخه خود و صبحى صالح در نسخه اى که در دست ماست آن را آورده اند و ظاهر این است که از نسخه ابن ابى الحدید گرفته اند. به هر حال کلامى است بسیار پرمعنا و حکیمانه.

امام (علیه السلام) مى فرماید: «کسى که از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است»؛ (الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّى یَعِدَ).

اشاره به این که پس از وعده دادن در گرو وعده خویش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمى شود.

همان گونه که در بیان اسناد این گفتار حکیمانه آوردیم، علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آن را از کتاب العدد القویة، تألیف مرحوم علامه حلى با اضافه اى به این صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى یَعِدَ وَالْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّى یُنْجِزَ؛ آن کس که از او درخواستى شود آزاد است تا زمانى که وعده نداده، و برده است تا زمانى که به وعده خود وفا کند».(1)

روشن است که حرّیّت و بردگى در این گفتار حکیمانه جنبه مجازى دارد

ص: 70


1- بحارالانوار، ج 75، ص 113 (به نقل از العُدد القویة، ص 37).

نکته: اهمیت وفاى به عهد

بسیارى از افراد درمورد وعده ها و عهدهاى خود بى اعتنا و سهل انگارند در حالى که قرآن مجید و روایات اسلامى به آن اهمیت فوق العاده اى داده اند.

قرآن مجید مى فرماید: (وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا)؛ «به عهد خود وفا کنید که از عهد (در قیامت) سؤال مى شود».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «الْعِدَةُ دَیْنٌ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أَخْلَفَ؛ وعده به منزله بدهکارى است. واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند! واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند! واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند!».(2)

ازاین روایت استفاده مى شود که وعده به منزله بدهکارى شدید و مؤکد است

و منظور این است که اشخاص حر از هر نظر آزادند و در قید اسارت دیگرى نیستند؛ ولى برده در قید اسارت دیگرى است و انسان تا وعده نداده آزاد است؛ اما هرگاه وعده اى به دیگرى بدهد گویا زنجیر اسارتى را بر گردن خود نهاده و تا به وعده اش وفا نکند از گردن او برداشته نخواهد شد.

پیامى که این کلام دارد مسئله لزوم وفاى به وعده است؛ مبادا کسى وعده بدهد باز هم خود را آزاد پندارد و گمان کند هیچ وظیفه و مسئولیتى در برابر وعده اى که داده است بر دوش ندارد. باید خود را همچون اسیرى بداند که تا به وعده اش وفا نکند آزاد نمى شود.

ص: 71


1- اسراء، آیه 34.
2- کنزالعمّال، روایت 6865. (طبق نقل میزان الحکمة).

که افراد باایمان باید به آن عمل کنند. البته ازنظر فقهى، وعده هاى ابتدایى که در ضمن عقد و قراردادى نباشد واجب العمل نیست؛ ولى از آیات و روایات استفاده مى شود که مستحب بسیار مؤکدى است؛ گویا دیواربه دیوار واجبات مؤکد است.

بر این اساس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیث دیگرى مى فرماید: «الواعِدُ بِالْعِدَةِ مِثْلُ الدَّیْنِ أوْ أَشَدَّ؛ کسى که وعده اى مى دهد (وعده اش) مانند بدهکارى یا شدیدتر از آن است».(1)

امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «ما باتَ لِرَجُلٍ عِنْدی مَوْعِدٌ قَطُّ فَباتَ یَتَمَلْمَلُ عَلى فِراشِهِ لِیَغْدُو بِالظَّفَرِ بِحاجَتِهِ أشَدُّ مِنْ تَمَلْمُلِی عَلى فِراشی حِرْصاً عَلَى الْخُروجِ إلَیْهِ مِنْ دَیْنٍ عُدْتُهُ وَخَوْفاً مِنْ عائِقٍ یُوجِبُ الْخُلْفَ فَإِنَّ خُلْفَ الْوَعْدِ لَیْسَ مِنْ أخْلاقِ الْکِرامِ؛ کسى که وعده اى به او داده ام و شب هنگام در بسترش بیدار است و لحظه شمارى مى کند که صبح شود و نزد من آید و حاجتش برآورده شود، ناراحتى و انتظار او هرگز از ناراحتى من شب هنگام در بسترم بیشتر نیست، چرا که انتظار مى کشم به سراغ او بروم واز دِین وعده او درآیم. مبادا مانعى سبب خلف وعده شود، زیرا خلف وعده از اخلاق انسان هاى با شخصیت و بزرگوار نیست».(2)

روایات درباره نکوهش خلف وعده در منابع اسلامى بسیار است. این گفتار را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم، فرمود: «عِدَةُ الْمُوْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لاکَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَلِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَذَلِکَ قَوْلُهُ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لاتَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)؛ وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هرچند کفاره ندارد و هرکس خلف وعده کند درواقع با خدا مخالفت کرده و خود را در معرض خشم او قرار داده و این همان

ص: 72


1- کنزالعمّال، روایت 6876.
2- غررالحکم، ص 120، ح 2094.

چیزى است که قرآن مى فرماید: اى کسانى که ایمان آورده اید چرا سخنى مى گویید که به آن عمل نمى کنید؟ این کار موجب خشم عظیم در پیشگاه خداست که سخنى بگویید و به آن عمل نکنید».(1)

* * *

ص: 73


1- کافى، ج 2، ص 363، ح 1.

ص: 74

گفتار حکیمانه 337

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الدَّاعِی بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِی بِلاَ وَتَرٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که مردم را (به نیکى ها) فرامى خواند؛ ولى خود به آن عمل نمى کند مانند کماندارى است که با کمان بدون زه مى خواهد تیراندازى کند.(1)

ص: 75


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: صدوق در کتاب خصال، پیش از سیّد رضى این کلام شریف را نقل کرده و همچنین ابن شعبه حرانى در تحف العقول و ابونعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء با سند از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده اند و بعد از سیّد رضى، قاضى قضاعى در دُستور معالم الحکم با کمى تفاوت و آمُدى در غرر الحکم بدون تفاوت آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 255). اضافه مى کنیم که این کلام شریف در کتاب جعفریات که نویسنده آن در قرن چهارم و پیش از سیّد رضى مى زیسته از امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است. (جعفریات، ص 224).

شرح و تفسیر: دعوت کننده بى عمل

بعضى از افراد مردم را به چیزى فرامى خوانند که خود عامل به آن نیستند و بدون شک دعوت آن ها بى اثر است، امام على (علیه السلام) درباره آن ها مى فرماید: «آن کس که مردم را (به نیکى ها) فرامى خواند ولى خود به آن عمل نمى کند مانند کماندارى است که با کمان بدون زه مى خواهد تیراندازى کند»؛ (الدَّاعِی بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِی بِلاَ وَتَرٍ).

مى دانیم که کمان از دو بخش اصلى تشکیل شده است: اوّل قوسى که حالت فنرى دارد. دوم زهى که دو سر قوس را به هم متصل مى کند (زه را معمولاً از روده گوسفند یا مانند آن مى ساختند و بسیار محکم بود). هنگامى که تیرانداز آماده کار مى شود ته چوبه تیر را به زه تکیه مى دهد و سپس زه و چوبه را با هم به عقب مى کشد. قوس کمان جمع مى شود آن گاه آن را رها مى کند، فشار قوس کمان بر زه سبب مى شود که تیر به سوى مقصد پرتاب شود. حال اگر کسى قوسى داشته باشد بدون زه آیا مى تواند تیرى پرتاب کند و به هدف بزند؟ برهمین اساس هرگاه مردم کسى را ببینند که پیوسته دیگران را به نیکى ها دعوت مى کند اما خودش عامل نیست سخن او را باور نمى کنند و هنگامى که باور نکردند عمل نمى کنند؛ اما اگر ببینند او پیش از دیگران به گفتار خود عمل مى کند یقین پیدا مى کنند که گوینده به سخن خود ایمان دارد و از دل مى گوید و لاجرم و بر دل مى نشیند، بنابراین به آن عمل مى کنند.

ص: 76

تفسیر دیگرى که براى این حدیث شریف شده این است که منظور از «داعى» دعا کننده است و معناى جمله این مى شود: «کسى که دعا مى کند - مثلاً براى فزونى روزى یا فزونى علم یا نجات در آخرت - ولى کارى انجام نمى دهد؛ مانند تیراندازى است که با کمان بدون زه مى خواهد تیراندازى کند».

شک نیست که دعا بسیار مؤثر است؛ اما دعا کننده باید آنچه را که در توان دارد به کار گیرد و آنچه را که در توان ندارد از خدا بخواهد.

با توجه به این که در بعضى از مصادر این گفتار حکیمانه، به جاى «الداعى»، «العالم» آمده تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.

آیات قرآن مجید وروایات اسلامى نیز این حقیقت را تأیید مى کنند که دعوت مردم به سوى نیکى ها بدون عمل کارساز نیست. در خطبه 175 امیرمؤمنان على (علیه السلام) خواندیم که فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ، إِنِّی، وَاللَّهِ، مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا، وَلا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ اى مردم! به خدا سوگند! من شما را به هیچ طاعتى ترغیب نمى کنم، مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل مى نمایم و شما را از هیچ معصیتى بازنمى دارم، مگر این که خودم پیش از شما از آن دورى مى جویم».

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إنَّ الْعالِمَ إذا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَما یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نکند موعظه واندرز او از دل ها فرو مى ریزد، آن گونه که دانه هاى باران از سنگ سخت فرو مى ریزد».(1)

قرآن مجید نیز مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! چرا سخنى

ص: 77


1- کافى، ج 1، ص 44، ح 3؛ بحارالانوار، ج 2، ص 39، ح 68.

مى گویید که عمل نمى کنید؟! * نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى کنید!».(1)

این ها در صورتى است که داعى را به معناى دعوت کننده به نیکى ها بدانیم؛ واگر به معناى دعا باشد آن نیز با روایات اسلامى هماهنگ است.

در حدیث پرمعنایى که علامه مجلسى؛ آن را در بحارالانوار از کتاب دعوات راوندى نقل کرده مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «أَرْبَعٌ لا یُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءٌ: رَجُلٌ جَالِسٌ فِی بَیْتِهِ یَقُولُ: یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیَقُولُ لَهُ: أَ لَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَبِ، وَرَجُلٌ کَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ قَدْ غَالَبَهَا (فدعا علیها)(2) فَیَقُولُ: أَلَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِیَدِکَ، وَرَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَیَقُولُ: یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیَقُولُ لَهُ: أَلَمْ آمُرْکَ بِالْإِقْتِصَادِ أَلَمْ آمُرْکَ بِالْإِصْلاحِ ثُمَّ قَرَأَ (وَالَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً) وَرَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَدَانَهُ بِغَیْرِ بَیِّنَةٍ فَیَقُولُ: أَلَمْ آمُرْکَ بِالشَّهَادَةِ؛ چهار گروه اند که دعاى آن ها مستجاب نمى شود: (نخست) کسى که در خانه اش نشسته (و دنبال تلاش براى معاش نمى رود) و عرض مى کند: پروردگارا! به من روزى ده. خدا در پاسخ او مى گوید: آیا به تو دستور نداده ام که باید به دنبال کار و طلب روزى بروى؟، و کسى که همسرى دارد و پیوسته از دست او ناراحت است و دعا مى کند تا از شر او خلاص شود، خدا مى فرماید: مگر به تو حق طلاق ندادم؟، و کسى که اموال (فراوانى) داشته وآن ها را بیهوده خرج کرده سپس عرضه مى دارد: خدایا! به من روزى ده. خداوند به او پاسخ مى دهد: مگر به تو دستور میانه روى (و هزینه کردن از روى حساب و کتاب) ندادم و آیا به تو دستور ندادم که در اصلاح مال بکوشى؟ سپس امام (علیه السلام) آیه 67 سوره فرقان را تلاوت فرمود: «بندگان خدا کسانى هستند که وقتى انفاق کنند نه اسراف مى کنند و نه سختگیرى و در میان این دو

ص: 78


1- صف، آیه 2 و 3.
2- در نسخه دعوات راوندى «فَدَعا عَلَیْها» آمده است.

حد اعتدالى دارند»، و کسى که اموالى داشته و آن را بدون گرفتن شاهد و گواه وام داده است (و گیرنده وام آن را انکار مى کند و او پیوسته دعا مى کند که خداوندا! به قلب او بینداز که بدهى من را بدهد) خداوند به او مى فرماید: آیا به تو دستور ندادم که گواه بگیرى؟».(1)

چهار موردى که در این روایت ذکر شده همگى درواقع مثال هایى است درباره کسانى که دعا مى کنند ولى عملى را که لازم است انجام نمى دهند و بدیهى است که دعا کنندگان بى عمل منحصر به این چهار مورد نیستند.

مفهوم دعا این است که ما حداکثر تلاش خود را براى رسیدن به مقاصد صحیح انجام دهیم و آن جا که توانایى نداریم دعا کنیم: خداوندا! حل بقیه مشکل با توست.

* * *

ص: 79


1- بحارالانوار، ج 100، ص 12، ح 53 (به نقل از دعوات راوندى، ص 33، ح 75).

ص: 80

گفتار حکیمانه 338

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ یَنْفَعُ آلْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ آلْمَطْبُوعُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

علم و دانش دو گونه است: فطرى و شنیدنى (اکتسابى) و دانش شنیدنى سودى نمى دهد هنگامى که هماهنگ با فطرى نباشد.(1)

ص: 81


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر در آغاز مى گوید: این گفتار حکیمانه از امام (علیه السلام) مشهور است؛ هم در نثر آمده و هم در شعر و نظم. اربلى در کتاب کشف الغمة آن را از کتاب حافظ جُنابزى (با توجه به این که نوشته اند از شهرهاى خراسان است به نظر مى رسد معرب گناباد باشد) نقل مى کند. مى گوید: او کلمات زیبا و پرفایده و آدابى مفید و جمله هایى پربار از کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده؛ از جمله همین گفتار حکیمانه که با اضافه اى آن را در کتاب خود آورده است. سپس مرحوم خطیب مضمون آن را از اشعار ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب نقل کرده و او پیش از سیّد رضى؛ مى زیسته است و غزالى در کتاب احیاء القلوب این اشعار را (که سه بیت است) از شخص على بن ابى طالب (علیه السلام) مى داند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 256).

شرح و تفسیر: هماهنگى دانش فطرى و اکتسابى

امام (علیه السلام) درباره علم ودانش انسانى مى فرماید: «علم دو گونه است: فطرى و شنیدنى (اکتسابى) و دانش شنیدنى (اکتسابى) سودى نمى دهد مگر آن که با فطرى همراه باشد»؛ (الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ یَنْفَعُ آلْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ آلْمَطْبُوعُ(1)).

براى این کلام امام (علیه السلام) تفسیرهاى مختلفى شده است:

نخست این که منظور از علم مطبوع، دانش هاى غریزى و وجدانیات است که انسان از آغاز با الهام الهى در درون جان خود دارد و علم مسموع علومى است که از طریق شنیدن از دانشمندان و صاحبان تجربه و آگاهى به دست مى آید و اگر این دسته از علوم با علوم فطرى انسان هماهنگ نباشد نه تنها موجب هدایت نمى شود؛ بلکه گاه موجب گمراهى است.

البته نمى توان انکار کرد که همه مردم در علم فطرى یکسان نیستند؛ بعضى به قدرى تیزبین و ذاتاً هشیارند که در بسیارى از مسائل نیاز به معلم و آموزگار ندارند وبعضى به قدرى کندذهن که حتى در مسائل بدیهى گاهى پاى آن ها

ص: 82


1- ظاهر این است که «کانَ» در عبارت «لم یکن» در این جا تامه است و مفهومش این است که اگر علم مطبوع وجود نداشته باشد علم مسموع سودى نمى بخشد.

مى لنگد، بنابراین از همه نمى توان یکسان انتظار داشت و خداوند نیز هرکس را به مقدار استعداد و توانش تکلیف مى کند: (لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ مَا آتَاهَا).(1)

تفسیر دیگر این که منظور از علم مطبوع، همان بدیهیاتى است که هر کسى بدون استدلال آن را مى پذیرد؛ مانند بطلان اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین و جمع بین ضدین و علوم دیگرى از این دست که پایه و اساس علوم نظرى است و تمام علوم نظرى سرانجام به علوم فطرى بازمى گردد، زیرا مثلاً اگر ما با استدلال هاى قوى ثابت کردیم که فلان مسئله صحیح است؛ ولى آیا مى شود در عین این که صحیح باشد باطل هم باشد؟ قضیه امتناع اجتماع نقیضین مى گوید: امکان ندارد، بنابراین آنچه با دلیل اثبات شده، صحیح است و جز آن باطل.

تفسیر سوم این که منظور از علم مطبوع، علم به اصول اعتقادى مانند توحید و عدل الهى و معاد است که تمام آن ها با وجدان قابل اثباتند و علم مسموع همان علم به فروع دین است. به یقین اگر علم به اصول نباشد علم به فروع و عمل به آن سودى نمى بخشد.

تفسیر چهارم این که مراد از علم مسموع، شنیده هاست خواه در مسائل اخلاقى باشد یا اصول و فروع بى آن که به صورت ملکه در وجود انسان درآید و در اعماق جان نفوذ کند و منظور از علم مطبوع، علم و دانشى است که در عمق جان انسان رسوخ پیدا مى کند و تبدیل به ملکه انسانى مى شود و مسلم است که تا چنین حالتى براى انسان حاصل نگردد شنیده ها به تنهایى کافى نیست و به تعبیر دیگر علم مسموع به تنهایى مانند آبى است که در ظرف ریخته مى شود؛ ولى علم مطبوع مانند آبى است که در پاى درخت مى ریزند و در ریشه ها و ساقه و برگ و گل و میوه نفوذ مى کند. این آب است که مفید است نه آبى که تنها در ظرف جمع شده و هیچ تأثیرى نگذاشته است.

ص: 83


1- طلاق، آیه 7.

البته مانعى ندارد که هر چهار تفسیر در کلام امام (علیه السلام) جمع باشد، زیرا استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز است، بلکه یکى از فنون فصاحت و بلاغت محسوب مى شود.

به هر حال، انسان براى رسیدن به کمال علم و دانش باید همه این دستورات را به کار بندد؛ از وجدانیات و بدیهیات کمک بگیرد، در اصول اعتقادى راسخ شود و آنچه را که فرا گرفته با ریاضت و تهذیب نفس به صورت ملکه باطنى درآورد تا بتواند از این علوم استفاده کند و این علوم مایه نجات او گردد، همچنین بتواند به حقیقت علم واصل شود و جهلى را که در لباس علم درآمده از خود دور سازد، راه مستقیم را پیموده و در بیراهه ها گمراه نگردد.

محتواى این حدیث شریف به صورت سه بیت شعرِ جالب نیز آمده است که «وطواط» در الغرر والعرر آن را به امیرمؤمنان على (علیه السلام) نسبت مى دهد، هر چند «ابوطالب مکى» در قوت القلوب گوینده آن را بعض الحکماء بدون مشخص کردن نام ذکر کرده، اشعار این است:

رَأَیْتُ الْعَقْلَ عَقْلَیْنِ *** فَمَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ

وَلا یَنْفَعُ مَسْمُوعٌ *** إذا لَمْ یَکُ مَطْبُوعٌ

کَما لا تَنْفَعُ الشَّمْسُ ** وَضَوْءُ الْعَیْنِ مَمْنُوعٌ

عقل را دو گونه دیدم: - عقل فطرى وعقل شنیدنى.

عقل شنیدنى سودى نمى بخشد - هنگامى که عقل فطرى نباشد.

همان گونه که نور آفتاب سودى نمى بخشد - براى کسانى که چشم بینا ندارند.

* * *

ص: 84

گفتار حکیمانه 339

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

صَوَابُ آلرَّأْی بِالدُّوَلِ: یُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَیَذْهَبُ بِذَهَابِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

رأى صائب، همراه قدرت و حکومت است؛ با آن مى آید و با آن مى رود.

(تا راى صائب نباشد قدرت به دست نمى آید، یا تا قدرت در دست نباشد رأى صائب حاصل نمى شود).(1)

ص: 85


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ مى گوید: این کلام شریف در غررالحکم با تفاوتى نقل شده است که نشان مى دهد مصدرى جز نهج البلاغه داشته و آن چنین است: «صَوابُ الرَّأْىِ بِالدُّوَلِ وَیَذْهَبُ بِذِهابِها» نیز از مجمع الامثال «میدانى» آن را با تفاوت دیگرى نقل مى کند و آن چنین است: «صَوابُ الرَّأْىِ بِالدُّوَلِ یَبْقى بِبَقائِها وَیَذْهَبُ بِذِهابِها». این تفاوت متن نیز دلیل بر تفاوت منبع است. اضافه بر این مى افزاید: «میدانى» در مقدمه مجمع الامثال گفته است که من این امثال را از کتب دانشمندان نخستین نقل کرده ام (کسانى که قاعدتاً پیش از مرحوم سیّد رضى مى زیسته اند، هر چند شخص میدانى بعد از مرحوم رضى بوده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 257).

شرح و تفسیر: هماهنگى رأى صائب، با قدرت

امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه به نکته مهمى درباره رابطه آراء صحیح با قدرت و حکومت اشاره مى کند، مى فرماید: «رأى صائب و صحیح، همراه قدرت و حکومت است؛ با آن مى آید و با آن مى رود»؛ (صَوَابُ آلرَّأْی بِالدُّوَلِ: یُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَیَذْهَبُ بِذَهَابِهَا).

براى این گفتار امام (علیه السلام) چند تفسیر وجود دارد:

نخست این که تا انسان آراء صحیح وصائبى نداشته باشد نمى تواند حکومت خوبى تشکیل دهد؛ مدیریت هاى عالى وقوى سرچشمه حکومت هاى نیرومند و صالح است. همراه این مدیریت ها آن حکومت ها شکل مى گیرد وبا از بین رفتن آن، حکومت ها رو به زوال مى نهند.(1)

شاعر معروف فارسى زبان، سعدى شیرازى نیز مى گوید:

عقل و دولت قرین یکدگرند *** هر که را عقل نیست دولت نیست

تفسیر دیگر این که رأى صائب به هنگام قدرت حاصل مى شود، زیرا افراد قوى و نیرومند براى حفظ قدرت خود مى کوشند تا صحیح ترین راه را انتخاب کنند در حالى که افراد ضعیف و ناتوان آمادگى روحى براى گرفتن تصمیم هاى

ص: 86


1- بنابر این تفسیر «باء» در «بالدول» باء معیت است و همراه بودن دولت را با رأى صواب مى رساند.

صحیح ندارند، ازاین رو با حصول قدرت، رأى صائب مى آید و با پشت کردن قدرت، رأى صائب هم از دست مى رود.

تفسیر سوم این که چون افراد به قدرت مى رسند هر نظرى اظهار دارند از سوى اطرافیان متملق و چاپلوس نظرى صحیح و صواب معرفى مى شود، هرچند باطل باشد و به عکس هنگامى که قدرت از دست برود گروهى ظاهربین صائب ترین نظرها را نیز انکار مى کنند.

شبیه همین معنا در کلام دیگرى از مولا امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم آمده است: «الدَّوْلَةُ تَرُدُّ خَطَأُ صاحِبِها صَواباً وَصَواب ضِدِّهِ خَطاءً؛ دولت و قدرت، خطاى صاحب آن را صواب جلوه مى دهد و صواب بر ضد آن را خطا مى شمارد».(1)

* * *

ص: 87


1- غررالحکم، ص 347، ح 8001.

ص: 88

گفتار حکیمانه 340

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعَفَافُ زِینَةُ آلْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِینَةُ آلْغِنَى.

امام (علیه السلام) فرمود:

عفّت و خویشتن دارى، زینت فقر است و شکر و سپاس، زینت غنا و توانگرى است.(1)

ص: 89


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر این دو جمله حکیمانه جزئى از خطبه معروف وسیله است که ابن شعبه حرانى در تحف العقول آورده، همان گونه که در وصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فرزندش امام حسین (علیه السلام) نیز آمده است و همچنین «اربلى» در کشف الغمة در احوال امام جواد (علیه السلام) از کتاب جنابزى نقل کرده است و افزوده اى نیز دارد (که در شرح این کلام نورانى خواهد آمد). از جمله کسانى که آن را نقل کرده اند کراجکى است که از معاصران سیّد رضى است و در کنز الفوائد با تفاوتى ذکر کرده و همچنین گروه دیگرى از علما و دانشمندان. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 257 و 258).

شرح و تفسیر: زینت فقر و غنا

این گفتار حکمت آمیز در جلد دوازدهم همین کتاب در حکمت 68 عیناً تکرار شده و ما در آن جا توضیحات لازم را دادیم و در این جا مى افزاییم:

امام (علیه السلام) نخست مى فرماید: «عفت و خویشتن دارى زینت فقر است»؛ (الْعَفَافُ زِینَةُ آلْفَقْرِ).

شخص فقیر به حسب ظاهر و به تصوّر توده مردم داراى نقطه ضعفى است، چراکه دست او از مال دنیا تهى است؛ اما هرگاه عفت و خویشتن دارى داشته باشد، چشم به مال مردم ندوزد، از طریق حرام به دنبال کسب مال نگردد و در مقابل اغنیا سر تعظیم فرود نیاورد، این حالت خویشتن دارى که در عرف عرب «عفت» نامیده مى شود زینت او مى گردد و نقطه ضعف ظاهرى او را مى پوشاند.

باید توجه داشت که «عفاف» و«عفت» تنها به معناى خویشتن دارى در برابر آلودگى هاى جنسى نیست آن گونه که در فارسى امروز معنا مى شود، بلکه ازنظر زبان عربى، هرگونه خویشتن دارى در مقابل گناه وکار خلاف را فرامى گیرد. خداوند درباره جمعى از فقراى آبرومند و باایمان در سوره بقره آیه 273 مى فرماید: (یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ)؛ «شخص نادان آن ها را براثر عفت، غنى و ثروتمند مى پندارد»، بنابراین «عفت» به معناى خوددارى کردن از حرام و هرگونه کار خلاف است؛ خواه در مسائل جنسى باشد یا غیر آن.

ص: 90

آن گاه در دومین جمله مى فرماید: «شکر و سپاسگزارى، زینت توانگرى است»؛ (وَالشُّکْرُ زِینَةُ آلْغِنَى).

ثروتمندان و اغنیا اگر شکر توانگرى را به جا آورند، نه تنها شکر لفظى بلکه شکر عملى را نیز انجام دهند و از آنچه خدا به آن ها داده به نیازمندان ببخشند و کارهاى خیر انجام دهند و باقیات الصالحاتى از خود به یادگار بگذارند، بهترین زینت را دارند؛ اما اگر بخیل و ممسک و خسیس باشند لکه ننگى بر دامان آن ها مى نشیند و در نظرها زشت و نازیبا جلوه مى کنند.

شایان توجه است که مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمة این کلام حکیمانه را با اضافات زیادى درمورد امورى که براى امور دیگر زینت مى شود از امام (علیه السلام) این گونه نقل کرده است: «الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ وَالشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَى وَالصَّبْرُ زِینَةُ الْبَلاءِ وَالتَّوَاضُعُ زِینَةُ الْحَسَبِ وَالْفَصَاحَةُ زِینَةُ الْکَلامِ وَالْعَدْلُ زِینَةُ الْإِیمَانِ وَالسَّکِینَةُ زِینَةُ الْعِبَادَةِ وَالْحِفْظُ زِینَةُ الرِّوَایَةِ وَخَفْضُ الْجَنَاحِ زِینَةُ الْعِلْمِ وَحُسْنُ الْأَدَبِ زِینَةُ الْعَقْلِ وَبَسْطُ الْوَجْهِ زِینَةُ الْحِلْمِ وَالْإِیثَارُ زِینَةُ الزُّهْدِ وَبَذْلُ الْمَجْهُودِ زِینَةُ النَّفْسِ وَکَثْرَةُ الْبُکَاءِ زِینَةُ الْخَوْفِ وَالتَّقَلُّلُ زِینَةُ الْقَنَاعَةِ وَتَرْکُ الْمَنِّ زِینَةُ الْمَعْرُوفِ وَالْخُشُوعُ زِینَةُ الصَّلاةِ وَتَرْکُ مَا لا یَعْنِی زِینَةُ الْوَرَعِ؛ عفت (و خویشتن دارى) زینت فقر است و شکر زینت غنا و ثروتمندى، صبر زینت بلا و مصیبت است و تواضع زینت شخصیت، فصاحت زینت کلام است و عدالت زینت ایمان، آرامش زینت عبادت است و حفظ کردن زینت روایت، فروتنى زینت علم است و ادب زینت عقل، گشادگى چهره زینت حلم است و ایثار و فداکارى زینت زهد، بخشش به مقدار آنچه انسان در توان دارد زینت روح است و کثرت گریه زینت خوف از خدا، مصرف کم زینت قناعت است و ترک منت زینت کار خیر و بخشش، خشوع زینت نماز است و ترک آنچه مربوط به انسان نیست زینت ورع و پرهیزکارى».(1)

ص: 91


1- بحارالانوار، ج 75، ص 80، ح 65 (به نقل از کشف الغمة، ج 2، ص 347).

آرى، هر یک از صفات برجسته انسانى و نعمت هاى الهى باید آثارى در اعمال و رفتار انسان بگذارد. اگر این آثار نمایان باشد زینت آن محسوب مى شود و اگر نباشد زشت است. آن ها که گرفتار مصیبت مى شوند اگر صبر و شکیبایى پیشه کنند آبرومندند و اگر بى تابى و جزع کنند رفتار آن ها زشت خواهد بود. افراد باشخصیت و درباره عالمان و دانشمندان اگر تواضع کنند به شخصیت و علم خود زینت بخشیده اند و اگر کبر و غرور پیشه کنند شخصیت و علم خود را زشت نشان داده اند و همچنین تمام نعمت هاى الهى و صفات برجسته انسانى و حوادث سخت زندگى چنین است. امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه اى که مرحوم سیّد رضى نقل کرده است به دو بخش از آن؛ یعنى زینت فقر و زینت غنا اشاره کرده و به نظر مى رسد سیّد رضى (رحمه الله) آن را از روایت مفصلى که نقل کردیم برگزیده و به اصطلاح، تقطیع کرده است.

* * *

ص: 92

گفتار حکیمانه 341

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

یَوْمُ آلْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ آلْجَوْرِ عَلَى آلْمَظْلُومِ!

امام (علیه السلام) فرمود:

روز اجراى عدل درباره ستمگر، سخت تر است از روز ظلم کردن ستمگر بر مظلوم.(1)

ص: 93


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه تحت شماره 241 با تفاوتى که بعداً اشاره خواهیم کرد گذشت و مرحوم خطیب در آن جا وعده داد که در ذیل گفتار حکیمانه مورد بحث به مدارک دیگرى جز نهج البلاغه اشاره کند. در این جامى گوید: وطواط در کتاب الغُرر والعُرر با همین عبارات آن را آورده و همچنین آمُدى در غررالحکم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 258).

شرح و تفسیر: روز اجراى عدل درباره ستمگران

همان گونه که در بخش سند اشاره شد این کلام حکیمانه پیش از این نیز با تفاوتى تحت شماره 241 چنین آمد: «یَوْمُ المَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ!».

درواقع کلام حکیمانه مورد بحث مى تواند شرحى بر روایت 241 باشد، زیرا در آن جا فرمود: «یوم المظلوم» در این جا مى فرماید: «یوم العدل» بنابراین منظور از روز مظلوم، روز اجراى عدالت درباره ظالم و گرفتن انتقام مظلوم از ستمگر است و همان گونه که در آن جا اشاره کردیم درباره این روز، خواه روز عدالتش نامیم یا روز مظلوم، دو احتمال هست: نخست این که منظور روز رستاخیز است که بسیارى از شارحان نهج البلاغه آن را پذیرفته اند و در این صورت شدت این روز نسبت به روز ظلم و جور آشکار است؛ دنیا و ستم هاى ستمگران هرچه باشد به سرعت مى گذرد؛ اما مجازات آن ها در قیامت پایدار و برقرار است. هم ازنظر طول زمان بیشتر است و هم ازنظر کیفیت مجازات الهى، شدیدتر.

تفسیر دیگر این که منظور از روز اجراى عدالت اعم از دنیا وآخرت است، زیرا تاریخ نشان مى دهد که بسیارى از ظالمان در همین دنیا به مجازات هاى سختى گرفتار شده اند و حتى در عمر کوتاه خود نیز بارها صحنه آن را دیده ایم که اگر آن را جمع آورى کنیم کتابى مى شود.

ص: 94

با توجه به مطلق بودن کلمه «عدل» تفسیر دوم مناسب تر به نظر مى رسد به خصوص این که جور در دنیا واقع مى شود و اگر عدل هم در دنیا باشد تناسب بیشترى دارد و مى دانیم که مجازات هاى ظالمان در دنیا مانع از مجازات آن ها در آخرت نیست و باید کفاره ظلم خود را هم در دنیا بدهند و هم در آخرت، بنابراین کلام حکیمانه پیش گفته، مفهوم عامى دارد که دنیا و آخرت، هر دو را شامل مى شود.

بنابر آنچه گفته شد جمله «یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ» نیز شرح «یَوْمَ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ» است؛ یعنى روز ظلم ظالم به مظلوم.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در سخنان دیگرش نیز با تعبیرات دیگرى به این حقیقت اشاره کرده مى فرماید: «لِلظَّالِمِ غَداً یَکْفِیهِ عَضُّهُ یَدَیْه؛ ظالم فردایى دارد که هر دو دست خود را با دندان مى گزد و همین براى او کافى است».(1)

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامى نیز استفاده مى شود که خدا در همین دنیا ظالمانى را بر ظالمان دیگر مسلط مى کند تا از آن ها انتقام بگیرند. امام باقر (علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «مَا انْتَصَرَ اللهُ مِنْ ظالِمٍ إِلّا بِظالِمٍ وَذلِکَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ: (وَکَذَلِکَ نُوَلِّى بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً)(2)؛ خداوند از ظالمان به وسیله ظالمان انتقام مى گیرد و این همان است که در قرآن فرمود: این گونه بعضى از ظالمین را بر بعضى مسلط مى کنیم».(3)

مى دانیم که اگر عادلى بخواهد انتقام مظلومى را بگیرد اولاً روى حساب و قانون و عدالت رفتار مى کند، ثانیاً ظالم چون از دست شخص عادلى ضربه مى خورد، از این برایش گواراتر است که از دست ظالم دیگرى همچون خودش ضربه بى حساب و کتاب بخورد.

ص: 95


1- بحارالانوار، ج 74، ص 399، ح 18.
2- انعام، آیه 129.
3- کافى، ج 2، ص 334، ح 19.

از این ها گذشته، روایات، نکته دقیق دیگرى را بیان مى کند و آن این که ظالم در همان لحظه که ظلم مى کند بخشى از دین و ایمان خود را از دست مى دهد و این انتقام بزرگى است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید که بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گیرد مظلوم از دین ظالم خواهد گرفت».(1)

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ کَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ؛ کسى که از قصاص (در دنیا و آخرت) بترسد از ظلم مردم خوددارى مى کند».(2)

اضافه بر این، از روایات استفاده مى شود که مجازات و کیفر ظلم و ستم سریع تر از هر گناه دیگرى به انسان مى رسد، همان گونه که پاداش نیکوکارى درباره دیگران سریع تر از کارهاى خیر دیگر به انسان ها خواهد رسید. در کتاب شریف کافى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَإِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْىُ؛ سریع ترین چیزى که ثوابش به انسان مى رسد نیکوکارى در حق دیگران و سریع ترین شرى که کیفرش دامان انسان را مى گیرد ظلم و ستم است».(3)

این مسئله به قدرى داراى اهمیت است که امام باقر (علیه السلام) در حدیث دیگرى مى فرماید: در کتاب على (علیه السلام) آمده است: «ثَلاثُ خِصَالٍ لا یَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى یَرَى وَبَالَهُنَّ: الْبَغْیُ وَقَطِیعَةُ الرَّحِمِ وَالْیَمِینُ الْکَاذِبَةُ یُبَارِزُ اللَّهَ بِهَا؛ سه عمل است که صاحب آن ها هرگز از دنیا نمى رود تا وبال و آثار سوء آن را ببیند: ظلم و قطع رحم و قسم دروغین که با این ها با خدا مبارزه مى کند».(4)

ص: 96


1- کافى، ج 2، ص 334، ح 22.
2- کافى، ج 2، ص 335، ح 23.
3- کافى، ج 2، ص 459، ح 1. این حدیث شریف از امام سجاد على بن الحسین (علیه السلام) نیز نقل شده است. (همان، ح 4).
4- کافى، ج 2، ص 347، ح 4.

این سخن را با حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم. آن جا که فرمود: «مَا مِنْ ذَنْبٍ أَجْدَرَ أَنْ یُعَجِّلَ اللَّهُ لِصَاحِبِهِ الْعُقُوبَةَ فِی الدُّنْیَا مَعَ مَا یَدَّخِرُ لَهُ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْبَغْیِ وَقَطِیعَةِ الرَّحِمِ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛ سزاوارترین گناهانى که خداوند عقوبتش را در دنیا به زودى به صاحبش مى رساند به اضافه کیفرهایى که در آخرت براى او ذخیره کرده، ظلم و قطع رحم است».(1)

در ذیل کلام حکیمانه 241 نیز بحث هاى مهم دیگرى در زمینه تفسیر حکمت مورد بحث داشتیم.

* * *

ص: 97


1- بحارالانوار، ج 72، ص 277.

ص: 98

گفتار حکیمانه 342

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْغِنَى آلْأَکْبَرُ آلْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

برترین بى نیازى، یأس و چشم پوشى از آن چیزى است که در دست مردم است.(1)

ص: 99


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: نسخه هاى نهج البلاغه جز نسخه ابن ابى الحدید این گفتار حکیمانه را نیاورده اند و به عقیده او نسخه نهج البلاغه اى که نزد ابن ابى الحدید بوده کامل ترین نسخه هاى آن است و بههمین دلیل مرحوم آیة الله شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء؛ نسخه اى را که بر آن حاشیه زده با قلم خودش به وسیله نسخه ابن ابى الحدید اصلاح و تکمیل کرده است. سپس مى نویسد: اصل این سخن طبق آنچه ابونعیم در کتاب حلیة الاولیاء آورده، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که از آن حضرت پرسیدند: غنا و بى نیازى چیست؟ فرمود: «الْیَأسُ عَمّا فی أیْدِى النّاسِ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 258).

شرح و تفسیر: برترین بى نیازى

همان گونه که در شرح مصادر این حکمت گران بها آمد، این حدیث شریف تنها در نسخه ابن ابى الحدید آمده است و دیگران آن را در شروح خود نیاورده اند و به همین دلیل، سخنى درباره آن نگفته اند، جز بعضى؛ مانند مرحوم مغنیه که آن را از ابن ابى الحدید گرفته و شرح کوتاه و مختصرى داده است.

به هر حال امام (علیه السلام) در این حکمت به نکته اى اخلاقى و مهم اشاره کرده است، مى فرماید: «برترین بى نیازى آن است که از آنچه در دست مردم است چشم بپوشى و مأیوس باشى»؛ (الْغِنَى آلاَْکْبَرُ آلْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ ).

این یک واقعیت است که هرکس چشمداشتى به اموال و امکانات و مقامات دیگران داشته باشد به همان نسبت کوچک و موهون مى شود؛ خواه دست نیاز به سوى آن ها دراز کند و یا گفتار و رفتارش دربرابر دیگرى این خواهش را نشان دهد و تا انسان به اموال و امکانات دیگران بى اعتنا نباشد حقیقت غنا و بى نیازى را درک نمى کند.

«غنا» تنها به داشتن ثروت نیست. بسیارند ثروتمندانى که درواقع فقیرند، زیرا چنان بخیل هستند که نه اجازه مى دهند دیگران از ثروتشان استفاده کنند و نه حتى خودشان از آن بهره مى برند و چنان حریص اند که به آنچه دارند قانع نیستند و چشم به اموال و ثروت هاى دیگران دوخته اند. این گونه افراد در عین غناى ظاهرى، در باطن، فقیر و بیچاره اند.

ص: 100

در مقابل، کسانى هستند که زندگى ساده و زاهدانه اى دارند و به حسب ظاهر دستشان از مال دنیا کوتاه است؛ اما همان را که دارند با دیگران تقسیم مى کنند و هرگز چشم به اموال و ثروت دیگران نمى دوزند. این ها گرچه در چشم ظاهربینان فقیرند؛ اما ازنظر اولیاء الله برترین اغنیا محسوب مى شوند.

درواقع آنچه امام (علیه السلام) در این کلام نورانى فرموده مى تواند برگرفته از آیات قرآن مجید باشد. آن جا که قرآن، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را مخاطب ساخته چنین مى گوید: (وَلاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى)؛ «و هرگز چشمان خود را به نعمت هاى مادّى، که به گروه هایى از آنان داده ایم، میفکن! این ها شکوفه هاى زندگى دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزىِ پروردگارت بهتر و پایدارتر است!».(1)

شبیه همین معنا در آیه 88 سوره حجر نیز آمده است.

امام (علیه السلام) طبق روایت غررالحکم همین معنا را با تعبیر دیگرى بیان کرده چنین مى فرماید: «نالَ الْغِنى مَنْ رَزَقَ الْیَأْسَ عَمّا فِی أیْدِی النَّاسَ؛ کسى که خداوند به او بى اعتنایى را به آنچه در دست مردم است عطا فرموده، به حقیقت غنا رسیده است».(2)

این مسئله به اندازه اى اهمیت دارد که کلینى؛ در کتاب شریف کافى بابى تحت عنوان «الاستغناء عن الناس» ذکر کرده و روایات بسیارى در این زمینه از ائمه معصوم (علیهم السلام) نقل کرده است؛ از جمله حدیثى از امام سجاد (علیه السلام) آورده است که مى فرماید: «رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَمَنْ لَمْ یَرْجُ النَّاسَ فِی شَیْءٍ وَرَدَّ أَمْرَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ اسْتَجَابَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ؛ تمام نیکى ها را در طمع نورزیدن به آنچه در دست مردم

ص: 101


1- طه، آیه 131.
2- غررالحکم، ص 104، ح 1845.

است دیدم و کسى که قطع امید از مردم کند و کار خود را در جمیع امور به خداى متعال واگذارد خدا خواسته او را در همه چیز برمى آورد».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِذَا أَرَادَ أَحَدُکُمْ أَنْ لا یَسْأَلَ رَبَّهُ شَیْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ فَلْیَیْأَسْ مِنَ النَّاسِ کُلِّهِمْ وَلا یَکُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلاَّ عِنْدَاللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ یَسْأَلِ اللَّهَ شَیْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ؛ هرگاه کسى از شما اراده مى کند که چیزى از خدا نخواهد مگر این که به او بدهد، از آنچه در دست همه مردم است چشم پوشى کند و امیدش تنها به خدا باشد. هرگاه خداوند چنین حالتى را در قلب او ببیند هرچه از خدا بخواهد به او مى دهد».(2)

اهمیت این موضوع علاوه بر نقل، ازنظر عقل هم به قدرى آشکار است که در آثار قدیم نیز که از حکماى یونان رسیده به خوبى منعکس است؛ از جمله در داستان معروف اسکندر و دیوژن آمده است: «اسکندر پس از آن که ایران را فتح کرد و فتوحات زیادى نصیبش شد، همه آمدند و در مقابلش کرنش و تواضع کردند. دیوژن نیامد و به او اعتنا نکرد. دل اسکندر طاقت نیاورد، گفت: ما مى رویم سراغ دیوژن، و سراغ او در بیابان رفت. دیوژن به قول امروزى ها حمّام آفتاب گرفته بود. هنگمى که اسکندر به آن نزدیکى ها رسید، دیوژن سر و صداى اسب ها و غیره را شنید و به کمى بلند شد، نگاهى کرد اما اعتنا نکرد و دومرتبه خوابید تا وقتى که اسکندر با اسب بالاى سرش رسید. همان جا ایستاد و گفت: بلند شو. دو سه کلمه با او حرف زد واو جواب داد. در آخر اسکندر به او گفت: چیزى از من بخواه. گفت: فقط یک چیز مى خواهم. گفت: چه؟ گفت: سایه ات را از سر من کم کن، من این جا آفتاب گرفته بودم، آمدى سایه انداختى و جلوى آفتاب را گرفتى. وقتى که اسکندر با سران سپاه خودش برگشت، سران گفتند:

ص: 102


1- کافى، ج 2، ص 148، ح 3.
2- کافى، ج 2، ص 148، ح 2.

عجب آدم پستى بود! عجب آدم حقیرى! آدم این قدر پست! دولت عالم به او رو آورده، او مى توانست همه چیز بخواهد؛ ولى اسکندر در مقابل روح دیوژن خرد شده بود».

اسکندر جمله اى گفته که در تاریخ مانده است، گفت: «اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم».(1)

* * *

ص: 103


1- این داستان را مرحوم علامه مطهرى در چند مورد از کتاب ها و سخنرانى هاى خود نقل کرده است؛ از جمله مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (سیره نبوى)، ج 16، ص 90.

ص: 104

گفتار حکیمانه 343

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الأَقَاوِیلُ مَحْفُوظَةٌ وَالسَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ، وَ(کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ)، وَالنَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ: سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ، وَمُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ، یَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْیاً یَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْیِهِ آلرِّضَى وَالسُّخْطُ، وَیَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ آللَّحْظَةُ، وَتَسْتَحِیلُهُ آلْکَلِمَةُ آلْوَاحِدَةُ!

امام (علیه السلام) فرمود:

گفتار انسان ها نگهدارى مى شود و باطن آن ها آزموده خواهد شد و هرکس در گرو اعمال خویش است. مردم همگى در نُقصانند و داراى عیوبى هستند جز کسى که خدا او را حفظ کند (زیرا) سؤال کنندگان آنان درپى بهانه جویى و آزارند و پاسخ دهندگان، توجیه گر و گرفتار تکلفند. حتى برترین آن ها ازنظر فکر و اندیشه، به سبب حب و بغض، از رأى خود بازمى گردد و با استقامت ترین آن ها (گاه) با یک نگاه یا یک کلمه دگرگون مى شود (از چنین افرادى باید به خدا پناه برد).(1)

ص: 105


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگرى که مرحوم خطیب در مصادر براى این گفتار حکیمانه آورده، غرر الحکم آمُدى است با تفاوتى که نشان مى دهد از منبع دیگرى آن را دریافت داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 259). اضافه بر این علامه دیلمى؛ در کتاب اعلام الدین این کلام شریف را با اضافات فراوانى که در ذیل آن نقل کرده، آورده است که نشان مى دهد منبع دیگرى در اختیار داشته است. (اعلام الدین، ص 465).

شرح و تفسیر: هرکس در گرو اعمال خویش است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه درباره چند خطر که در انتظار انسان هاست هشدار مى دهد:

نخست مى فرماید: «گفتار انسان ها نگهدارى مى شود»؛ (الأَقَاوِیلُ مَحْفُوظَةٌ).

همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ * إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ * مَّا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ)؛ «ما انسان را آفریدیم و وسوسه هاى نفس او را مى دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم! * (به خاطر بیاورید) هنگامى را که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان اند اعمال او را دریافت مى دارند. * انسان هیچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر این که فرشته اى مراقب و آماده براى (ضبط) آن است!».(1)

در حدیثى مى خوانیم: معاذ بن جبل از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پرسید: چه چیز مى تواند مرا وارد بهشت کند و از دوزخ دور دارد؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دستورى به او دادند و در آخر فرمودند: «ألاَ أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذلِکَ کُلِّهِ؛ آیا اساس و ریشه همه این ها

ص: 106


1- ق، آیات 16-18.

را به تو بگویم؟» معاذ گفت: «آرى یا رسول الله!» پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «کُفَّ عَلَیْکَ هذا وَأشارَ إلى لِسانِهِ؛ این را حفظ کن، و اشاره به زبان خود کرد».(1)

در دومین هشدار مى فرماید: «باطن اشخاص آزموده خواهد شد»؛ (وَالسَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ).

انسان ها در کشاکش امتحان هاى سخت قرار مى گیرند تا آنچه در باطن دارند آشکار گردد و معلوم شود تا چه حد در ادعاهاى خود صادقند. همان گونه که قرآن مجید خطاب به یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ)؛ «ما همه شما را قطعاً مى آزماییم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از میان شما کیان اند، و اخبار شما را بیازماییم!».(2)

در حدیث شریفى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبة الوسیلة مى خوانیم: «وَالْأَیَّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرَائِرَ الْکَامِنَة؛ گذشت روزگار آنچه را که در باطن نهفته شده براى تو آشکار مى سازد».(3) در ذیل حکمت 217 و در ذیل گفتار حکیمانه 93 بحث هاى مشروحى درباره مسئله امتحان و اهداف آن و نقش حوادث در ظاهر ساختن باطن انسان ها آوردیم.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ هشدار بعدى رفته و با استفاده از یکى از آیات قرآن مى فرماید: «و هرکس در گرو اعمال خویش است»؛ (وَکُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ).(4)

«رَهینَة» به معناى گروگان از ریشه «رهن» گرفته شده و آن وثیقه اى است که

ص: 107


1- کتاب الترغیب و الترهیب (طبق نقل میزان الحکمة، ح 18214).
2- محمد، آیه 31.
3- کافى، ج 8، ص 23، ح 4.
4- مدثر، آیه 38.

معمولاً شخص وام گیرنده به طلبکار مى دهد. از این تعبیر استفاده مى شود که تمام وجود انسان ها در گرو اعمالى است که انجام مى دهند و تا وظیفه خود را انجام ندهند این گروگان آزاد نمى شود.

هرگاه انسان به این سه هشدار عکس العمل مناسب نشان دهد و ایمان داشته باشد که تمام سخنانش در نامه اعمالش ونزد خداى متعال حفظ مى شود وآنچه در درون دارد روزى آشکار مى گردد وهمواره در گرو اعمال خویش وانجام وظایف الهى است، به یقین مصداق روشن فرد مؤمن صالح خواهد بود وبه یقین اهل نجات است.

آن گاه امام (علیه السلام) سخن از هشدار چهارم مى گوید: «(بدانید که) مردم همگى در نُقصانند وهمگى داراى عیوبى هستند جز کسى که خداوند او را حفظ کرده است»؛ (وَالنَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ(1) إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ).

«منقوص» کسى است که داراى نقص و عیبى است و «مدخول» نیز همین معنا را دارد. ممکن است اوّلى اشاره به نقصان در عقل و اعتقادات باشد و دومى اشاره به نُقصان اعمال و گرفتار بودن در چنگال رذائل اخلاقى.

این هشدار چهارم اشاره به کسانى است که گرفتار انواع معاصى و گناهان هستند و مى گویند: ما سرانجام توبه خواهیم کرد و خود را اصلاح مى کنیم. امام (علیه السلام) مى فرماید: همگى در حال نُقصانند و عیوب به باطن آن ها سرایت مى کند و بازگشت و جبران، روزبه روز مشکل تر مى شود.

جمله «إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ» در درجه اوّل شامل حال معصومان (علیهم السلام) است، لیکن تمام کسانى هم که پیرو آنان اند و در مسیر آن ها گام برمى دارند از نوعى عصمت الهى برخوردار مى شوند.

ص: 108


1- «مدخول» از ماده «دَخْل» و یکى از معانى آن عیب است و «دَخَل» بر وزن «عمل» نیز به معناى عیبى است که بر انسان داخل و وارد مى شود.

قرآن مجید در آیه 175 سوره نساء بعد از آن که به اهمیت قرآن اشاره کرده، مى فرماید: (فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً)؛ «اما آن ها که به خدا ایمان آورده اند و به این کتاب آسمانى چنگ زدند به زودى همه را در رحمت وفضل خود وارد خواهد ساخت و در صراط مستقیم به سوى خودش هدایت مى کند».

آن گاه امام (علیه السلام) نشانه هایى را از این گروه آلوده به گناه بیان مى کند که به وسیله آن ها مى توان آنان را شناخت.

نشانه اوّل این که: «پرسش کنندگان آن ها درپى بهانه جویى و آزارند»؛ (سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ).

آن ها به قصد حلّ مشکلات و کاستن از مجهولات وپى بردن به حقایق، سؤال نمى کنند، بلکه سؤالشان حتّى از عالمان به صورت انحرافى و به قصد بهانه جویى و آزار طرف است.

نشانه دوم این که «پاسخ گویندگان آن ها نیز درپى توجیه و تکلّفند»؛ (وَمُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ).

اشاره به این که عالِم آن ها درپى پاسخ گویى صحیح نیست، بلکه آنچه را که مطابق میل خود مى بیند بر مبانى شرع و کتاب و سنت تحمیل کرده و از طریق تفسیر به رأى آن ها را به مردم ارائه مى دهد و گاه ممکن است چیزى را نداند وبه جاى این که باصراحت بگوید: نمى دانم، با تکلّف مى خواهد پاسخى - هر چند نادرست - پیدا کند. هم پرسش کنندگان در مسیر باطلند و هم پاسخ گویان.

در گفتار حکیمانه 320 هم گذشت که وقتى کسى مسئله پیچیده اى را از آن حضرت پرسید، امام (علیه السلام) در پاسخ گفت: «براى به دست آوردن آگاهى پرسش کنید نه براى بهانه جویى و تولید دردسر، چراکه نادانِ آماده یادگیرى شبیه عالم است و عالم و دانشمند خلاف گو شبیه جاهل بهانه جوست».

ص: 109

در نشانه سوم مى فرماید: «حتى برترین آن ها ازنظر فکر و اندیشه به دلیل حبّ و بُغض، از رأى خود بازمى گردد»؛ (یَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْیاً یَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْیِهِ آلرِّضَى وَالسُّخْطُ).

آرى، چنان که مى دانیم یکى از موانع معرفت، حُبّ و بُغض هاى افراطى است که سبب مى شود انسان عقیده صائب و رأى صحیح خود را رها سازد و به چیزى که دوست دارد روى آورد، هرچند باطل باشد، و از چیزى که از آن نفرت دارد منصرف شود، گرچه حق باشد. و تا انسان از این صفات رذیله تهى نشود چهره حقیقت را آن چنان که هست نمى تواند مشاهده کند.

در آخرین نشانه مى فرماید: «با استقامت ترین آن ها با یک نگاه و یا یک کلمه دگرگون مى شود»؛ (وَیَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ آللَّحْظَةُ، وَتَسْتَحِیلُهُ آلْکَلِمَةُ آلْوَاحِدَةُ!).

اشاره به این که انسان ممکن است کوه علم و دانش و داراى عقل قوى و در برابر مشکلات نیرومند باشد؛ اما هرگاه تابع هوا و هوس گردد یک نگاه هوس آلود ممکن است زندگى او را دگرگون سازد و یک جمله فریبنده او را از راه به دَربَرَد.

در حدیثى که در کتاب شریف کافى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «إنَّما الْمُؤْمِنُ الَّذی إذا رَضِىَ: لَمْ یُدْخِلْهُ رِضاهُ فِی إثْمٍ وَلا باطِلٍ وَإذا سَخَطَ لَمْ یُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَالَّذِی إذا قَدَرَ لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إلَى التَّعَدّی إلى ما لَیْسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ انسان باایمان کسى است که هرگاه از کسى یا چیزى راضى شود این رضایت و خشنودى، او را در گناه و باطل وارد نمى کند و هرگاه از شخصى یا چیزى خشمگین شود این خشم، او را از قول حق بیرون نمى برد و کسى است که چون قدرت یابد قدرتش او را به سوى تعدّى کردن و رفتن به سراغ چیزى که حق او نیست نمى کشاند».(1)

ص: 110


1- اصول کافى، ج 2، ص 234، ح 13.

از مجموع آنچه امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه و هشدارگونه بیان فرمود به خوبى استفاده مى شود که همه افراد اعم از مؤمنان عادى و مؤمنان والامقام، همه باید مراقب خویش باشند، چراکه خطرهایى از ناحیه زبان ونیت هاى باطن، همه را تهدید مى کند و گاه ممکن است صحنه هاى هوس آلود و هدایا و سخنان تملق آمیز، انسان را بلغزاند و آثار اعمال او را از بین ببرد.

در تواریخ آمده است که «خالد بن معمر» از یاران بااستقامت على (علیه السلام) بود؛ اما یک جمله معاویه او را دگرگون ساخت، به این شکل که در صفین، خالد صدا زد: چه کسى آماده شهادت است و حاضر است جان خود را به خداوند بفروشد؟ هفت هزار نفر با او بیعت کردند به این شرط که دست از نبرد برندارند تا وارد خیمه معاویه شوند. آن ها جنگ عظیمى کردند حتى غلاف شمشیر را شکستند (اشاره به این که این شمشیر نباید در نیام رود). هنگامى که به نزدیک خیمه معاویه رسیدند او فرار کرد و به بعضى از خیمه هاى لشکر پناه برد و کسى را نزد خالد فرستاد وگفت: تو پیروزى، اگر ادامه ندهى من حکومت خراسان را به تو وامى گذارم. در این هنگام طمع بر خالد مسلط شد و کار خود را ناقص رها کرد و بعد از آن که معاویه بر عراق مسلط شد و مردم با او بیعت کردند، حکومت خراسان را به خالد داد؛ ولى عجیب این که خالد پیش از آن که به مرکز حکومت خود برسد از دنیا رفت.(1)

از قدیم گفته اند: هدایا چشم دانشمندان را کور مى کند و عقل عاقلان را مى گیرد.

نیز گفته اند: هنگامى که هدیه از در وارد مى شود حق از پنجره خارج مى گردد.

* * *

ص: 111


1- صفین نصر بن مزاحم، ص 306 (مطابق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 8، ص 216).

ص: 112

گفتار حکیمانه 344

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا آللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ یَبْلُغُهُ، وَبَانٍ مَا لاَ یَسْکُنُهُ، وَجَامِعٍ مَا سَوْفَ یَتْرُکُهُ، وَلَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَمِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ: أَصَابَهُ حَرَاماً، وَآحْتَمْلَ بِهِ آثَاماً، فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَقَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً، قَدْ (خَسِرَ آلدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ، ذلِکَ هُوَ آلْخُسْرَانُ آلْمُبِینُ).

امام (علیه السلام) فرمود:

اى مردم! تقواى الهى را رعایت کنید. چه بسیار آرزومندانى که به آرزوى خود نمى رسند و چه بسیار سازندگانى که در آنچه ساخته اند سکونت نمى کنند و چه بسیار جمع آورى کنندگان اموال که به زودى اندوخته هاى خود را ترک مى گویند، اموالى که شاید از طریق باطل گردآورى کرده و یا حق آن را نپرداخته اند یا از راه حرام به آن رسیده و به سبب آن، گناهانى بر دوش کشیده اند. درنتیجه وزر و وبالش به گردن آن هاست و با افسوس و دریغ بر پروردگار خود وارد مى شوند و مصداق این آیه شریفه هستند: (خَسِرَ الدُّنْیا وَالاْخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ)؛ «هم دنیا را از دست داده هم آخرت را و این است زیان آشکار».(1)

ص: 113


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام حکیمانه در تذکره سبط بن جوزى با تفاوت و اضافاتى آمده که این تفاوت و اضافات نشان مى دهد او منبع دیگرى در اختیار داشته است. قابل توجه است که مرحوم ابن میثم بحرانى در شرح نهج البلاغه خود این کلام نورانى و کلام گذشته را یک کلام محسوب کرده وشرح داده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 259). اضافه مى کنیم که علامه مجلسى؛ نیز در یک جا از بحارالانوار همین روش را انتخاب کرده است. (بحارالانوار، ج 75، ص 83، ح 88).

شرح و تفسیر: زیان کاران هر دو جهان!

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این سخن و عبارات سرشار از حکمت و کوبنده به دنیاپرستان هشدارهاى جدى مى دهد، نخست مى فرماید: «اى مردم! تقواى الهى پیشه کنید. چه بسیار آرزومندانى که به آرزوى خویش نمى رسند و بناکنندگانى که در آنچه ساخته اند ساکن نمى شوند و گردآورندگان اموالى که به زودى آن را ترک مى گویند»؛ (مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا آللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ یَبْلُغُهُ، وَبَانٍ مَا لاَ یَسْکُنُهُ، وَجَامِعٍ مَا سَوْفَ یَتْرُکُهُ).

درواقع امام (علیه السلام) نخست به طور کلى از آرزوهاى عقیم و دست نیافتنى سخن مى گوید، سپس انگشت روى دو مورد خاص؛ یعنى بناها و قصرها، و اموال و ثروت ها مى گذارد. بناهایى که انسان مى سازد، و رها مى کند و مى رود، و اموالى که گردآورى مى کند و بى آن که از آن ها بهره ببرد رها مى سازد و دنیا را ترک مى گوید.

سپس به این نکته اشاره مى فرماید که مشکل این گروه از دنیاپرستان تنها این

ص: 114

نیست که از نتیجه زحمات خود بهره مند نمى شوند، بلکه مشکل مهم ترى در پیش دارند و آن تهیه این اموال از طرق نامشروع و مسئولیت آفرین است. مى فرماید: «چه بسا آن ها را از طریق باطل گردآورى کرده ویا حق آن را نپرداخته اند»؛ (وَلَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَمِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ).

حضرت در این جا به دو راه حرام کسب مال و ثروت اشاره فرموده است: نخست، به دست آوردن مال از طریق باطل، مانند این که در بخت آزمایى ها و امثال آن اموالى به دست آورد و یا اشیایى را که معامله آن باطل است مورد استفاده قرار دهد و دیگر این که حقوقى را که به آن اموال تعلق مى گیرد - اعم از حقوق شرعى وحق الناس - نمى پردازد.

«(درنتیجه) آن را از طریق حرام به دست آورده و گناهان آن را بر دوش مى کشند»؛ (أَصَابَهُ حَرَاماً، وَآحْتَمْلَ بِهِ آثَاماً(1)).

در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است مى خوانیم: «قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا (علیه السلام) یقُولُ: لا یجْتَمِعُ الْمَالُ إِلاَّ بِخِصَالٍ خَمْسٍ: بِبُخْلٍ شَدِیدٍ وَأَمَلٍ طَوِیلٍ وَحِرْصٍ غَالِبٍ وَقَطِیعَةِ الرَّحِمِ وَإِیثَارِ الدُّنْیا عَلَى الاْخِرَةِ؛ راوى مى گوید: از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: مال، (غالباً) انباشته نمى شود مگر از پنج راه: بخل شدید، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب بر انسان، قطع رحم و ترجیح دنیا بر آخرت».(2)

بدیهى است که اگر انسان بخیل نباشد و گرفتار آرزوهاى طولانى نگردد و حرص نورزد و خویشاوندان خود را از اموالش بهره مند سازد و آخرت را بر دنیا از طریق انجام دادن کارهاى خیر با اموالش ترجیح دهد، اموال، غالباً انباشته نخواهد شد.

ص: 115


1- «آثام» جمع «إثم» به معناى گناهان است؛ ولى در بعضى از نسخ نهج البلاغه مانند نسخه مرحوم علامه شوشترى «أثام» بر وزن «اساس» آمده که به معناى کیفر گناه است.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 138، ح 5.

آن گاه امام (علیه السلام) نتیجه نهایى اسف انگیز و شوم این اعمال را بیان کرده، مى فرماید: «درنتیجه وزر و وبالش به گردن آن هاست. این افراد بر پروردگار خویش (در قیامت) وارد مى شوند در حالى که غمگینند و افسوس مى خورند که هم دنیا را از دست داده اند و هم آخرت را و این زیان آشکارى است»؛ (فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَقَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً، قَدْ (خَسِرَ آلدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ آلْخُسْرَانُ آلْمُبِینُ)(1)).

علامه مجلسى؛ این کلام شریف را با مقدمه پرمعنایى از آن حضرت در بحارالانوار آورده که مى فرماید: «انْظُرُوا إِلَى الدُّنْیا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا فَإِنَّهَا عَنْ قَلِیلٍ تُزِیلُ السَّاکِنَ وَتَفْجَعُ الْمُتْرَفَ فَلا تَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا یعْجِبُکُمْ فِیهَا لِقِلَّةِ مَا یصْحَبُکُمْ مِنْهَا فَرَحِمَ اللَّهُ امْرِأً تَفَکَّرَ وَاعْتَبَرَ وَأَبْصَرَ إِدْبَارَ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَحُضُورَ مَا قَدْ حَضَرَ فَکَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الدُّنْیا عَنْ قَلِیلٍ لَمْ یکُنْ وَکَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الاْخِرَةِ لَمْ یزَلْ وَکُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِیبٌ...؛ (اى مردم!) به دنیا نگاه زاهدانه کنید، چراکه به زودى ساکنان خود را زائل مى کند و مترفان و ثروتمندان بى درد را ناگهان گرفتار مى سازد، بنابراین فزونى آنچه مایه اعجاب شماست در دنیا شما را نفریبد، زیرا بسیار کم با شما خواهد بود. خداوند رحمت کند کسى را که فکر مى کند و عبرت مى گیرد و به پشت کردن آنچه از دنیا پشت کرده و حضور آنچه حاضر است نظر مى کند. گویى آنچه در دنیا موجود است به زودى نابود مى شود و آنچه در آخرت است همواره باقى است. (بدانید که) آنچه مى آید نزدیک است به وقوع بپیوندد».

سپس جمله هاى مذکور را تا آخر نقل مى کند.(2)

امام (علیه السلام) حال این گونه افراد را مصداق خسران مبین دانسته است، زیرا انسان

ص: 116


1- حج، آیه 11.
2- این حدیث شریف را علامه مجلسى ظاهراً از کتاب مطالب السوول محمد بن طلحه شافعى نقل کرده است. (بحارالانوار، ج 75، ص 20، ح 79 به نقل از مطالب السوول، ص 258).

گاه بهره اى مى برد؛ ولى به دنبال آن گرفتار خسارت مهمى مى شود؛ مانند این که غذاى بسیار لذیذى مى خورد وبه دنبال آن گرفتار بیمارى هایى مى گردد. این خسران است اما نه خسران مبین. یا این که اموال نامشروعى فراهم مى کند و با آن چند صباحى به عیش و نوش مى پردازد؛ ولى عذاب طولانى مدت الهى را براى خود فراهم مى بیند. این هم ممکن است ازنظر ظاهربینان خسران مبین نباشد.

«خسران مبین» جایى است که از راه نامشروع، اموال و ثروت هایى گردآورى و کاخ هایى بنا مى کند و بى آن که کمترین بهره اى ببرد، رها کرده به دیار باقى مى شتابد در حالى که مسئولیت همه گناه آن بر دوش اوست. این، «خسران مبین» است که امام (علیه السلام) با استفاده از آیات قرآن به آن اشاره فرموده است. از آن جا که بسیارند کسانى که به همین سرنوشت گرفتار مى شوند وانسان نمى داند جزء کدامین دسته است، جا دارد که به هوش آید وبه جبران گذشته بپردازد.

شاهد گویاى این مطلب داستانى است که طبرى در کتاب خود در حوادث سال 61 نقل مى کند وى مى گوید: عبیدالله بن زیاد پس از اقدام عمر سعد به قتل امام حسین (علیه السلام) به او گفت: آن نامه اى که به تو نوشتم و دستور قتل حسین را دادم کجاست؟ (گویا مى خواست آن را بازپس بگیرد و خود را از مسئولیت آن جدا کند) عمر گفت: من دستور تو را انجام دادم ولى آن نامه از بین رفت. ابن زیاد گفت: حتماً باید آن نامه را بیاورى. عمر باز هم گفت: نامه از بین رفته است. ابن زیاد گفت: به خدا سوگند! باید نامه را بیاورى. عمر گفت: به خدا قسم! این نامه حتى به دست پیرزنان قریش هم رسیده است تا عذر مرا در مدینه بر آن ها آشکار سازد. به خدا سوگند! من تو را نصیحتى درباره حسین کردم؛ نصیحتى که اگر به پدرم سعد بن ابى وقاص کرده بودم حق او ادا شده بود. عثمان بن زیاد، برادر عبیدالله بن زیاد در آن جا حاضر بود گفت: عمر راست مى گوید. به خدا سوگند! من دوست داشتم که تا روز قیامت در بینى تمام مردان طایفه بنى زیاد مهارى بود و حسین به وسیله آن ها به قتل نمى رسید.

ص: 117

راوى این روایت مى گوید: به خدا سوگند! عبیدالله بن زیاد این سخن را که شنید سکوت کرد و انکار نکرد.(1)

آرى، او هم مى دانست که مصداق خسر الدنیا والآخرة شده است.

* * *

ص: 118


1- تاریخ طبرى، ج 4، ص 357.

گفتار حکیمانه 345

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مِنَ آلْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ آلْمَعَاصِی.

امام (علیه السلام) فرمود:

عدم توانایى بر گناه، نوعى عصمت است.(1)

ص: 119


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها چیزى که در کتاب مصادر در این جا نقل مى کند این است که مى گوید: این کلام حکیمانه به صورت متفاوتى در غررالحکم آمده است: «إِنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصی» و این تفاوت نشان مى دهد که آمُدى آن را از منبع دیگرى اخذ کرده است. سپس به حدیث مشابهى (از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)) اشاره مى کند و آن چنین است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أَنْ لا تَجِدَ» و مى افزاید: جاى تعجب نیست، زیرا امیرمومنان (علیه السلام) مفهوم گفتار حکیمانه خود را از معلمش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اخذ کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 260).

شرح و تفسیر: نعمت عدم توانایى بر گناه

امام (علیه السلام) مى فرماید: «عدم توانایى بر گناه، نوعى عصمت است»؛ (مِنَ آلْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ آلْمَعَاصِی).

مى دانیم که عصمت معناى عامى دارد وآن، محفوظ ماندن، به ویژه محفوظ ماندن از گناه است. گاه این حالت در حد کمال دیده مى شود که مقام والاى انبیا و امامان (علیهم السلام) است. آن ها ملکه اى نفسانى دارند که از هر گناه و خطا آنان را بازمى دارد و همین مقام سبب اعتماد همه مردم به آن ها مى شود و گفتار و رفتارشان حجت و سرمشق براى همگان است.

مرحله پایین ترى از آن، ملکه عدالت است که بازدارنده از معاصى کبیره و اصرار بر صغیره است؛ ولى چنان نیست که در برابر همه چیز مقاومت کند. درست مانند سدى است که در برابر سیلاب بسته اند که اگر سیلاب شدید و قوى باشد ممکن است سد را بشکند و با خود ببرد. افراد عادل نیز ممکن است گاه در برابر عوامل نیرومند گناه زانو بزنند و سپس پشیمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه کنند و سد عصمت عدالت در آن ها بار دیگر تجدید شود.

نوع سومى از عصمت است که انسان به سبب فراهم نبودن وسایل و اسباب گناه از آن دور مى ماند. یا قدرت بر گناه ندارد؛ مانند نابینا که نمى تواند نگاه هوس آلود به نامحرم کند و یا قدرت جسمانى دارد اما وسایل گناه فراهم نیست؛

ص: 120

مثل این که شرابى نیست تا بنوشد؛ هر چند مایل به آن باشد و یا حکومت اسلامى او را از گناه بازمى دارد هر چند او مایل به گناه باشد.

این گونه عصمت افتخار نیست و ثوابى در برابر ترک گناه به چنین شخصى داده نمى شود؛ ولى فایده اش این است که از عذاب الهى دور مى ماند وچه بسا لطف خدا شامل افرادى شود وگناه کردن را بر آن ها متعذّر کند تا از کیفر گناه دور بمانند.

البته گاه ادامه تعذر سبب مى شود که انسان به ترک گناه عادت کند آن گونه که اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمى رود. این نوعى امداد الهى در زمینه عصمت است.

پیام این گفتار امام (علیه السلام) آن است که افرادى که نمى توانند خود را در محیط گناه آلود نگه دارند سعى کنند از آن محیط دور بمانند تا گناه براى آن ها متعذر شود و البته ثواب ترک گناه را به نوعى خواهند داشت.

عدم حضور در مجلس معصیت و لزوم هجرت از مناطقى که انسان را به هر حال آلوده گناه مى کند ناظر به همین معناست. حتى اگر درست بیندیشیم یکى از آثار و برکات هجرت مسلمانان از مکه به مدینه، یا از مکه به حبشه نیز همین بود که از محیط شرک که آن ها را مجبور به گناه مى کرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگى و عبادت کنند.

قرآن مجید در سوره نساء، آیه 97 مى فرماید: (إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوافیمَ کُنْتُمْ قالُواکُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِى الاَْرْضِ قالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصیراً)؛ «کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن ها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آن ها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟ (و چرا با این که مسلمان بودید، در صفِ کفّار جاى داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم».

ص: 121

آن ها - فرشتگان - گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!» آن ها (عذرى نداشتند، و) جایگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند».

قابل توجه است که در غررالحکم (همان گونه که در مصادر ذکر شد) این کلام شریف به این صورت نقل شده است: «إنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصی» واین واقعاً نعمتى الهى است که انسان باید شکر آن را بگزارد همان گونه که سعدى مى گوید:

چگونه شکر این نعمت گزارم *** که زور مردم آزارى ندارم

حافظ نیز مى گوید:

من از بازوى خود دارم بسى شکر *** که زور مردم آزارى ندارم

یکى از شعراى معاصر، کلام امام (علیه السلام) را به این صورت ترجمه کرده است:

گر دسترست نیست به کارى که خطاست *** این نیز نشانه اى ز الطاف خداست

گر عاجزى از این که گناهى بکنى *** کن شکر که این عجز هم از نعمت هاست

ابن ابى الحدید حدیث دیگرى در این زمینه مشابه آن نقل کرده است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعى از عصمت این است که وسایل گناه را در اختیار نداشته باشى».

پیام دیگرى که این گفتار حکیمانه دارد این است که حاکمان جامعه براى دور ماندن مردم از گناه، کارى کنند که اسباب معصیت از میان آن ها برچیده شود و به اصطلاح روز، از طریق اقداماتى تأمینى و تربیتى، جامعه را از گناه دور دارند.

* * *

ص: 122

گفتار حکیمانه 346

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آبرویت جامد است و تقاضا آن را آب کرده، فرو مى ریزد. ببین آن را نزد چه کسى فرو مى ریزى.(1)

ص: 123


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر درباره این کلام حکمت آمیز بر آن دست یافته ربیع الابرار زمخشرى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 260).

شرح و تفسیر: تا مى توانى از کسى تقاضا مکن

امام (علیه السلام) درباره تقاضا نزد اشخاص مختلف نکته جالبى را بیان مى کند، مى فرماید: «آبرویت جامد است و تقاضا آن را آب کرده و فرو مى ریزد. ببین آن را نزد که فرو مى ریزى»؛ (مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ).

«ماءُ وَجْه» که ترجمه تحت اللفظى آن «آبرو» است دقیقاً در فارسى و عربى معناى یکسان دارد. آبرو عبارت از احترام و شخصیت انسان است؛ شخص آبرومند کسى است که در جامعه محترم باشد و به دیده احترام به او بنگرند، براى سخنش اهمیت قائل باشند و در مشکلات به سراغ او بروند.

چرا این ویژگى نامش آبروست؟ شاید - همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه اشاره کرده اند - دلیلش این باشد که انسان هنگامى که از کسى تقاضایى مى کند، یا حادثه نامطلوبى اتفاق مى افتد از شرم و حیا چهره او برافروخته شده و عرق بر صورتش جارى مى شود، به اندازه اى که گاه از صورت مى چکد. این درواقع آب صورت است که به تناسب، واژه «آبرو» یا «ماء الوجه» بر آن اطلاق شده است.

به هر حال، امام (علیه السلام) مى فرماید: آب صورت تو در حال عادى جامد است. هنگامى که از دیگرى تقاضا مى کنى مایع شده و فرو مى ریزد. بنگر نزد چه کسى آن را فرو مى ریزى.

ص: 124

اشاره به این که انسان تا مى تواند نباید از کسى تقاضایى کند و آبروى خود را در آن راه بریزد؛ اما اگر روزى ناچار شد، باید کسى را براى تقاضا کردن برگزیند که شایسته آن باشد و لااقل آبروى خود را نزد انسان باشخصیتى فرو ریخته باشد.

در حدیثى مى خوانیم که «حارث همدانى» (از یاران خاص امیرمومنان على (علیه السلام) ) مى گوید: شبى نزد آن حضرت گفت و گو مى کردم، عرض کردم: حاجتى دارم. امام (علیه السلام) فرمود: مرا شایسته دانستى که حاجت خود را از من بخواهى؟ عرض کردم: آرى. فرمود: خدا تو را جزاى خیر دهد. سپس برخاست و چراغ را خاموش کرد و نشست. بعد فرمود: چراغ را براى این خاموش کردم که ذلت عرض حاجت را در صورت تو نبینم، اکنون بگو چه مى خواهى، زیرا از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مى فرمود: حوائج مردم امانت الهى در سینه بندگان است. کسى که آن را بپوشاند عبادتى براى او محسوب مى شود وکسى که آن را افشا کند لازم است براى انجام آن حاجت تلاش کند.(1)

در این زمینه، احادیث فراوانى در منابع مختلف اسلامى آمده است :

از جمله در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «لَوْ یعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ یعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً؛ اگر تقاضاکننده مى دانست تقاضا کردن چه عیوبى دارد هیچ کس از دیگرى تقاضایى نمى کرد و اگر شخص بخشنده مى دانست چه فضیلتى در عطیه است هیچ کس دیگرى را محروم نمى ساخت».(2)

نقطه مقابل سوال، «تعفف» است که قرآن مجید جمعى از فقرا و نیازمندان را براى داشتن آن مى ستاید، مى فرماید: (لِلفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ

ص: 125


1- کافى، ج 4، ص 24، ح 4.
2- کافى، ج 4، ص 20، ح 2.

لاَیَسْتَطِیعُونَ ضَرْباًفِى الاَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِیمٌ)؛ «(انفاقِ شما، مخصوصاً باید) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (وتوجّه به آیین خدا، آن ها را از وطن هاى خویش آواره ساخته؛ و شرکت در میدانِ جهاد، به آن ها اجازه نمى دهد که براى تأمین هزینه زندگى، دست به کسب و تجارتى بزنند؛) نمى توانند مسافرتى کنند (و سرمایه اى به دست آورند؛) و از شدّت خویشتن دارى، افراد ناآگاه آن ها را بى نیاز مى پندارند؛ امّا آن ها را از چهره هایشان مى شناسى؛ و هرگز با اصرار چیزى از مردم نمى خواهند. (این است مشخّصات آن ها!) و هرچیز خوبى در راه خدا انفاق کنید، خداوند از آن آگاه است».(1) یعنى با این که آثار فقر به هر حال در چهره آن ها نمایان است؛ اما حاضر نیستند از کسى سوال و تقاضایى کنند.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که خطاب به اباذر فرمود: «یا أَبَا ذَرٍّ إِیاکَ وَالسُّوَالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَفَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَفِیهِ حِسَابٌ طَوِیلٌ یَوْمَ الْقِیامَة؛ اى اباذر! از سوال و درخواست بپرهیز که ذلت حاضر و فقرى است که آن را با شتاب به سوى خود مى آورى (به علاوه) حسابى طولانى در روز قیامت دارد.(2)

از این حدیث شریف نبوى استفاده مى شود که شخص سائل اگر نیاز شدید نداشته باشد در قیامت مورد بازخواست قرار مى گیرد.

به همین دلیل در حدیثى از امام حسین (علیه السلام) مى خوانیم که شخصى خدمت آن حضرت رسید وتقاضایى کرد امام (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ فِی غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقالَ السّائِلُ: مَا جِئْتُ إِلاَّ فِی إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِینَارٍ؛ سوال و تقاضا شایسته نیست مگر در بدهکارى سنگین یا فقر

ص: 126


1- بقره، آیه 273.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 375، ح 5762.

ناتوان کننده یا دیه ثابت ومسلّم. سائل عرض کرد: من براى یکى از این سه چیز خدمت شما رسیده ام. امام (علیه السلام) امر فرمود یکصد دینار به او دادند. (هر دینار یک مثقال طلا بود)».(1)

نیز به همین دلیل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «وَمَنْ فَتَحَ عَلَى نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیهِ سَبْعِینَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لا یسُدُّ أَدْنَاهَا شَیءٌ؛ کسى که بر خود درى از سوال و تقاضا بگشاید خداوند هفتاد در از فقر به سوى او مى گشاید که چیزى کمترینِ این درها را نمى بندد».(2)

از این احادیث و احادیث دیگر و کلام حکیمانه مورد بحث که همه با این مضمون وارد شده استفاده مى شود که افراد باایمان حتى الامکان و تا زمانى که به شدت گرفتار نشده اند از کسى چیزى تقاضا نکنند و مناعت طبع و تعفف را نگاه دارند.

این سخن را با حدیثى که در کتاب شریف کافى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده پایان مى دهیم. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: گروهى از انصار خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسیدند و به آن حضرت سلام کردند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آن ها جواب گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما را حاجتى است. فرمود: حاجتتان را بیان کنید. عرض کردند: حاجت بسیار بزرگى است. فرمود: بگویید چیست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما تضمین کن. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سر به زیر انداخت وبا عصاى کوچکى که در دست داشت به زمین اشاره کرد. سپس سر بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیئاً؛ من این کار را انجام مى دهم به این شرط که هرگز از کسى چیزى تقاضا نکنید. بعد از این ماجرا آن ها به قدرى به این شرط وفادار بودند که اگر در سفرى سوار بر مرکب بودند و تازیانه یکى از آن ها

ص: 127


1- بحارالانوار، ج 75، ص 118، ح 9.
2- بحارالانوار، ج 18، ص 115، ح 20.

مى افتاد به شخص پیاده اى نمى گفت این تازیانه را به من بده، چراکه آن هم نوعى تقاضا بود؛ خودش پیاده مى شد و تازیانه را برمى داشت و زمانى که بر سر سفره اى نشسته بودند هرگاه یکى از حاضران به ظرف آب از دیگرى نزدیک تر بود به او نمى گفت ظرف آب را به من بده. خودش برمى خاست و از ظرف آب مى نوشید.(1)

* * *

ص: 128


1- کافى، ج 4، ص 21، ح 5.

گفتار حکیمانه 347

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِیرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مدح و ستایشِ بیش از حدّ استحقاق، تملّق است و کمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و یا حسد است.(1)

ص: 129


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: راغب اصفهانى در کتاب محاضرات الادباء آن را از امیرمومنان على (علیه السلام) با تفاوتى نقل کرده و این تفاوت نشان مى دهد این کلام شریف را از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 261). اضافه مى کنیم: در بعضى از کتب، این جمله را از مأمون، خلیفه عباسى نقل کرده اند و واضح است که او آن را از امیرمومنان (علیه السلام) گرفته است.

شرح و تفسیر: حدّ مدح و ستایش

امام (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز به مطلب مهمى درباره افراط و تفریط در ستایش افراد اشاره کرده، مى فرماید: «مدح و ستایشِ بیش از حدّ استحقاق، تملق است و کمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و یا حسد است»؛ (الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِیرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ).

شک نیست که مدح و ستایش در حد اعتدال، کارى است بسیار پسندیده، زیرا از یک سو سبب تشویق شخصى مى شود که کارى در خور ستایش انجام داده و یا فضیلتى ازنظر اوصاف انسانى دارد، و احساس مى کند که افراد، قدردانِ کارها و صفات او هستند و همین امر او را در ادامه راه دلگرم مى سازد، به گونه اى که مشکلات را به راحتى تحمل مى کند.

از سوى دیگر هنگامى که دیگران ببینند افراد نیکوکار و یا کسانى که موصوف به صفات انسانى هستند مورد مدح و ستایش قرار مى گیرند، آن ها نیز تشویق مى شوند و همین امر سبب گسترش کارهاى نیک و صفات نیک در جامعه مى شود.

به همین دلیل در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما برنامه هایى براى بزرگداشت افراد و دادن جوایز به آن ها در حضور جمعى از شخصیت ها برپا مى شود و بهترین ها را ستایش و تشویق مى کنند تا درسى براى همگان باشد و نشانه اى از حق شناسى و قدردانى توسط مدیران جامعه تلقى شود.

ص: 130

ولى این کارِ نیک و پرفایده هرگاه دستخوش افراط و تفریط گردد تبدیل به ضد خواهد شد و آثار بد فراوانى خواهد داشت. اگر از حد بگذرد شکل تملق و چاپلوسى به خود مى گیرد که از زشت ترین کارهاست؛ کارى است آمیخته با دروغ و اظهار ذلت، کارى است که چه بسا سبب گمراهى افرادى خواهد شد که مورد ستایش واقع مى شوند و آن ها در آغاز ممکن است آن اغراق گویى ها را باطل بدانند ولى کم کم آن را صحیح پندارند و گمراه شوند و این گونه افراد اگر از مدیران و روساى جامعه باشند آثار سوء این حالت به مردم هم سرایت مى کند و آن ها نیز زیان مى بینند؛ به همین دلیل امام (علیه السلام) مى فرماید: مدح و ستایشِ بیش از استحقاق، تملق است (و تمام زیان هاى آن را دربر دارد).

ولى اگر مدح و ثنا کمتر از استحقاق باشد؛ یعنى گوینده نخواهد یا نتواند حق آن را به جاى آورد و یا کار مهمى را که از طرف سرزده کم ارزش بشمرد و صفات فضیلت او را کم اهمیت معرفى کند، سرچشمه آن ممکن است یکى از این دو چیز باشد که یکى مربوط به گوینده ازنظر ذاتى است و دیگرى درباره ارتباطش با طرف مقابل: ازنظر ذاتى آن است که در بیان ارزش خدمات و صفات اشخاص ناتوان باشد و نتواند حق مطلب را ادا کند، و در صورت دوم مانعى جلوى او را مى گیرد که بتواند حق مطلب را ادا کند و آن غالباً ممکن است حسد و گاه کینه و عداوت و زمانى حفظ منافع مادى باشد و از همین رو امام (علیه السلام) مى فرماید: مدح و ستایش کمتر از استحقاق، ناشى از عجز و درماندگى و یا حسد است.

قرآن مجید بارها مومنان و مجاهدان و افرادى را که کارهاى مهمى انجام داده اند ستایش مى کند.

درمورد فداکارى امیرمومنان على (علیه السلام) در «لیلة المبیت» مى فرماید: (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)؛ «بعضى از مردم (باایمان و فداکار، همچون على (علیه السلام) در «لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه

ص: 131

پیغمبر (صلی الله علیه و آله)) جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند درباره بندگان مهربان است».(1)

در سوره دهر، هجده آیه درباره فداکارى امیرمومنان (علیه السلام) و همسرش زهراى مرضیه و فرزندانش امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) آمده است که سه روز روزه گرفتند و طعام افطار خود را به مسکین و یتیم و اسیر دادند، و کار آن ها را بسیار ستوده و وعده انواع نعمت هاى بهشتى را به آن ها داده است.

در آیه ولایت (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ) خاتم بخشى امیرمومنان (علیه السلام) را در حال نماز ستوده است.(2)

درباره یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز نمونه هاى فراوانى هست؛ از جمله (لَقَدْ رَضِىَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً)؛ «خداوند از مومنان - هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند - راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را که در درون دل هایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، ازاین رو آرامش را بر دل هایشان نازل کرد و پیروزى نزدیکى به عنوان پاداش نصیب آن ها فرمود».(3)

از این قبیل آیات در قرآن فراوان دیده مى شود که همه آن ها درسى است براى ما که باید کارهاى نیک نیکوکاران و صفات برجسته آن ها را در برابر آن ها ودر مقابل مردم بستاییم تا هم آن ها تشویق شوند و هم سایر مردم درس بگیرند.

ولى این حکم، استثنایى هم دارد و آن جایى است که اگر کسى را پیش روى او مدح و ثنا بگوییم مغرور مى شود و همان غرور، او را از مردم و گاهى از خدا طلبکار مى سازد و گاه سبب درجازدن یا عقب گرد او مى شود.

ص: 132


1- بقره، آیه 207.
2- مائده، آیه 55.
3- فتح، آیه 18.

ازاین رو در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فِی وَجْهِهِ فَکَأَنَّما أَمْرَرْتَ عَلى حَلْقِهِ مُوسى وَ مِیضَةً؛ هنگامى که برادرت را پیش روى او مدح و ثنا بگویى مانند این است که تیغ بر گلویش کشیده باشى».(1)

* * *

ص: 133


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 256.

ص: 134

گفتار حکیمانه 348

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَشَدُّ آلذُّنُوبِ مَا آسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

شدیدترین گناهان گناهى است که صاحبش آن را کوچک بشمارد.(1)

ص: 135


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه بار دیگر در نهج البلاغه (با تفاوت مختصرى) در حکمت شماره 477 آمده و به گفته مرحوم خطیب در مصادر، زمخشرى آن را در کتاب ربیع الابرار در باب «الخطایا والذنوب» به این صورت آورده است: «أعْظَمُ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صاحِبُهُ» و این تفاوت دلیل بر تفاوت در منبع است. ابن قاسم نیز در روض الاخیار آن را با اضافه «جُحُودُ الذَّنْبِ ذَنْبانِ» نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 261).

شرح و تفسیر: شدیدترین گناه

امام على (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى درباره گناهان اشاره کرده است، مى فرماید: «شدیدترین گناهان گناهى است که صاحبش آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ آلذُّنُوبِ مَا آسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ).

دلیل آن روشن است. کسى که گناهى را کوچک مى شمرد به آسانى به آن گرفتار مى شود و گاه آن را آن قدر تکرار مى کند که به صورت ملکه او درمى آید و غرق در آن مى شود و سرانجام در دنیا و آخرت گرفتار عذاب الهى خواهد شد.

اضافه بر این، از یک نظر هیچ گناهى کوچک نیست، زیرا گناهکار فرمان خدا را مى شکند و عصیان پروردگار هرچه باشد بزرگ و مهم است.

به عکس، هرگاه انسان براى گناهى اهمیت قائل باشد از آن فاصله مى گیرد و خود را حفظ مى کند و کمتر آلوده آن مى شود؛ یعنى ابهت گناه، سدى در برابر آلودگى به آن است.

این درست به آن مى ماند که انسان بگوید: «فلان دشمن من حقیر است، من اعتنایى به او ندارم، من باید از فلان دشمن دیگر خود را حفظ کنم» و چه بسا این تصور سبب مى شود که آن دشمن حقیر، ضربه کارى بر او وارد کند در حالى که هیچ گونه آمادگى براى دفاع در مقابل او ندارد؛ ولى هرگاه در برابر دشمنى قرار گیرد که ازنظر او خطرناک است کاملاً آماده دفاع مى شود.

ص: 136

کوتاه سخن این که انسان ضربه را از جایى مى خورد که به آن اهمیت نمى دهد. کلینى؛ در کتاب شریف کافى در باب «استصغار الذنب؛ کوچک شمردن گناه» حدیث جالبى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند: «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لا تُغْفَرُ، قُلْتُ: وَمَا الْمُحَقَّرَاتُ؟ قَالَ: الرَّجُلُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیقُولُ: طُوبَى لِی لَوْ لَمْ یکُنْ لِی غَیرُ ذَلِکَ؛ از گناهان کوچک بپرهیزید، چراکه بخشوده نمى شود. راوى سوال مى کند: منظورتان از گناهان کوچک چیست؟ فرمود: گناهى است که انسان مرتکب مى شود و مى گوید: خوشا به حال من اگر فقط گناه من همین باشد».(1)

درواقع چنین کسى فرمان الهى را حقیر شمرده و به آن اهانت کرده است.

در همان باب حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ فَقَالَ لاَِصْحَابِهِ: ائْتُوا بِحَطَبٍ، فَقَالُوا: یا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ، قَالَ: فَلْیأْتِ کُلُّ إِنْسَانٍ بِمَا قَدَرَ عَلَیهِ فَجَاءُوا بِهِ حَتَّى رَمَوْا بَینَ یدَیهِ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) : هَکَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ، ثُمَّ قَالَ: إِیاکُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِکُلِّ شَیءٍ طَالِباً أَلا وَإِنَّ طَالِبَهَا یَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَکُلَّ شَیءٍ أَحْصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در سفرى در سرزمین خشک و بى آب و علفى فرود آمد و به یارانش فرمود: مقدارى هیزم بیاورید (تا براى رفع نیاز آتش روشن کنیم) عرضه داشتند: اى رسول خدا! این جا زمین بى آب و علفى است، هیزمى ندارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: هرکدام از شما به هراندازه که مى تواند بیاورد. (آن ها در بیابان پخش شدند و) هرکدام چیزى با خود آورد و آن ها را در برابر پیامبر (صلی الله علیه و آله) روى هم ریختند (و از فزونى آن تعجب کردند). پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: گناهان این گونه جمع مى شوند. از گناهان کوچک بپرهیزید، زیرا هر گناهى

ص: 137


1- کافى، ج 2، ص 287، ح 1.

بازخواست کننده اى دارد. آگاه باشید که بازخواست کننده گناهان آن ها را مى نویسد و آثار آنان را حفظ مى کند و (خداوند در قرآن مى فرماید): هرچیزى را در امام مبین (لوح محفوظ) شمارش کرده ایم».(1)

بعید نیست که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آتشى در آن هیزم ها افکنده باشد و هنگامى که آتش از آن زبانه کشیده این سخن را فرموده باشد. اشاره به این که آتش هاى عظیم قیامت از درون این گناهان کوچک برمى خیزد.

مرحوم شیخ طوسى در کتاب امالى آورده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به ابوذر فرمود: «یا أَبَا ذَرٍّ لا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِیئَةِ وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَیتَ؛ اى اباذر! به کوچکى گناه نگاه مکن؛ بلکه به عظمت خدایى نگاه کن که او را عصیان مى کنى».(2)

در حدیث دیگرى از امام کاظم (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «لَا تَسْتَکْثِرُوا کَثِیرَ الْخَیرِ وَلا تَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِیلَ الذُّنُوبِ یجْتَمِعُ حَتَّى یکُونَ کَثِیراً وَخَافُوا اللَّهَ فِی السِّرِّ حَتَّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِکُمُ النَّصَفَ؛ کار خیر را، هر چند زیاد انجام دهید بزرگ نشمرید (که شما را از ادامه راه بازمى دارد) و گناهان کم را اندک ندانید، زیرا گناهان کم جمع مى شود و تبدیل به بسیار خواهد شد و از خدا در پنهانى نیز بترسید تا انصاف را بتوانید از ناحیه خود رعایت کنید».(3)

این حدیث مى تواند اشاره به نکته دیگرى در باب کوچک یا کم شمردن گناه باشد و آن این که اگر انسان گناه را کم و یا کوچک بشمرد از تکرار آن بیم ندارد و زمانى متوجه مى شود، که به گناهان کبیره و بسیارى تبدیل شده است، بنابراین کوچک شمردن گناه به هر حسابى که باشد گناهى دیگر است.

ص: 138


1- کافى، ج 2، ص 288، ح 3.
2- امالى طوسى، ص 528، ح 1162.
3- کافى، ج 2، ص 287، ح 2.

افزون بر این ها کوچک و بزرگ بودن گناه دقیقاً روشن نیست؛ چه بسا ما گناهى را کوچک بشمریم ولى در پیشگاه خداوند بزرگ باشد و مایه خشم و غضب او گردد، همان گونه که در حدیث پرمعنایى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید : «إِنَّ اللَّهَ کَتَمَ ثَلاثَةً فِی ثَلاثَةٍ: کَتَمَ رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ وَکَتَمَ سَخَطَهُ فِی مَعْصِیتِهِ وَکَتَمَ وَلِیّهُ فِی خَلْقِهِ فَلا یسْتَخِفَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیئاً مِنَ الطَّاعَاتِ فَإِنَّهُ لاَ یدْرِی فِی أَیهَا رِضَى اللَّهِ وَلا یسْتَقِلَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیئاً مِنَ الْمَعَاصِی فَإِنَّهُ لاَ یدْرِی فِی أَیهَا سَخَطُ اللَّهِ وَلایزْرِینَّ أَحَدُکُمْ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا یدْرِی أَیِّهُمْ وَلِیُّ اللَّهِ؛ خدا سه چیز را در سه چیز مخفى داشت: رضاى خود را در طاعتش و خشم خود را در معصیتش و ولیش را در میان خلق، بنابراین هیچ یک از شما چیزى از طاعات را کوچک نشمرد، چراکه نمى داند شاید در آن رضاى خدا باشد و چیزى از معاصى را کم نشمرد، زیرا نمى داند شاید خشم و غضب پروردگار در آن باشد و درباره هیچ کس از خلق خدا عیب جویى و به او اهانت نکنید، چراکه نمى دانید کدام یک از آن ها از اولیاءالله هستند».(1)

* * *

ص: 139


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 12.

ص: 140

گفتار حکیمانه 349

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

امام (علیه السلام) فرمود:(1)

بخش اوّل صفحه 143

مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ آشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ، وَمَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ آللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَمَنْ سَلَّ سَیْفَ آلْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ، وَمَنْ کَابَدَ آلْأُمُورَ عَطِبَ، وَمَنِ آقْتَحَمَ آللُّجَجَ غَرِقَ، وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ.

ص: 141


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب معتقد است که سیّد رضى؛ این جمله ها را که همچون لولوهاى درخشنده اى است از وصایاى امیرمومنان على (علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى (علیه السلام) برگزیده است و مى دانیم که این وصیتپیش از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول آمده است. «نویرى» نیز در نهایة الارب آن را به صورتى متفاوت با روایت مرحوم شریف رضى ذکر کرده و قاضى قضاعى بخشى از آن را در دستور معالم الحکم آورده و «میدانى» در مجمع الامثال نیز قسمتى از آن را ذکر کرده است. اضافه بر این، بخشى از آن در خطبه امیرمومنان (علیه السلام) معروف به خطبه وسیله که در کتب دانشمندان قبل از سیّد رضى آمده است دیده مى شود و ابن قاسم نیز در روض الاخیار بخشى از آن را به صورت متفاوت ذکر کرده است. (از مجموع این نقل ها روشن مى شود که این گفتارهاى حکیمانه در منابع فراوان دیگرى پیش از سیّد رضى بوده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 262).

بخش دوم صفحه 151

وَمَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ، وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ، وَمَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ. وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ آلدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ، وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِیَما یَعْنِیهِ.

ص: 142

شرح و تفسیر: یازده نکته مهم

این جملات گهربار مجموعه اى است از اندرزهاى بسیار سودمند و سرنوشت ساز، و یازده نکته مهم؛ حضرت نخست مى فرماید: «هرکس به عیب خود نگاه کند از عیب جویى دیگران بازمى ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ آشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ).

بى شک انسانِ بى عیب غیر از معصومان (علیهم السلام) وجود ندارد. بعضى عیوب کمترى دارند و بعضى بیشتر، بنابراین عقل و درایت ایجاب مى کند انسان به جاى

ترجمه

هرکس به عیب خود بنگرد از عیب جویى دیگران بازمى ماند و هرکس به آنچه خدا به او روزى داده راضى شود درباره آنچه از دست داده اندوهناک نمى گردد، و آن کس که تیغ ستم برکشد (سرانجام) خودش با آن کشته مى شود وکسى که (بى مقدمه) به سراغ کارهاى سخت برود هلاک مى شود و هرکس خود را در گرداب هاى خطرناک بیفکند غرق مى شود و آن کس که در موارد سوءظن وارد شود متهم مى گردد.

بخش اوّل

مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ آشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ، وَمَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ آللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَمَنْ سَلَّ سَیْفَ آلْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ، وَمَنْ کَابَدَ آلْأُمُورَ عَطِبَ، وَمَنِ آقْتَحَمَ آللُّجَجَ غَرِقَ، وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ.

ص: 143

این که به عیب دیگران بپردازد به اصلاح عیب خویش بپردازد. اصولاً کسى که به اصلاح عیب خویش مى پردازد مجالى براى عیب جویى دیگران نمى بیند و اگر مجالى هم داشته باشد شرم مى کند و به خود مى گوید: من با داشتن این عیوب چگونه به عیب دیگران بپردازم؟

البته منظور حضرت ترک عیب جویى است وگرنه بیان کردن عیب دیگران به عنوان امر به معروف و نهى از منکر و براى اصلاح آن صفات و آن هم به گونه اى که به احترام و شخصیت آنان برنخورد نه تنها عیب نیست، بلکه کارى است بسیار پسندیده و در بسیارى از موارد، واجب.

در خطبه 176 نیز امام (علیه السلام) تعبیر جالب دیگرى در این زمینه دارد، مى فرماید: «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال کسى که اشتغالش به عیوب خود، او را از اشتغال به عیوب مردم بازدارد».

امیرمومنان على (علیه السلام) در حدیث دیگرى مى فرماید: «أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ کانَ بِعَیْبِهِ بَصیراً وَعَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ ضَریراً؛ عاقل ترین مردم کسى است که بیناى عیب خود باشد وکور از عیب دیگران».(1)

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «ثَلاثَةٌ فِی ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ یوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَرَجُلٌ لَمْ یُقَدِّمْ رِجْلاً وَلَمْ یوَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَى حَتَّى یعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ رِضىً أَوْ سَخَطٌ وَرَجُلٌ لَمْ یعِبْ أَخَاهُ بِعَیبٍ حَتَّى یَنْفِی ذَلِکَ الْعَیبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ینْفِی مِنْهَا عَیباً إِلاَّ بَدَا لَهُ عَیبٌ آخَرُ وَکَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ گروهى در روز قیامت در سایه عرش خدا هستند در آن روزى که سایه اى جز سایه او نیست: کسانى که عدالت را میان خود و دیگران رعایت مى کنند و کسانى که گامى جلو و گامى به عقب نمى گذارند مگر این که بدانند

ص: 144


1- غررالحکم، ص 52، ح 389 (طبق نقل میزان الحکمة).

رضاى خدا در آن است یا خشم او وکسانى که هیچ عیبى را بر برادر خود نگیرند مگر این که نخست آن عیب را از خود دور سازند (اگر این کارها را کند هرگز به عیوب دیگران نمى پردازد) زیرا انسان هیچ عیبى را برطرف نمى سازد مگر این که عیب دیگرى از خودش براى او ظاهر مى شود واین کار او را از پرداختن به عیوب دیگران بازمى دارد».(1)

در دومین جمله مى فرماید: «کسى که به آنچه خدا به او روزى داده راضى و قانع شود، براى آنچه از دست داده اندوهناک نخواهد شد»؛ (وَمَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ آللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ).

بسیارند کسانى که پیوسته به دلیل از دست دادن اموال یا مقامات خود، گرفتار غم و اندوهند و با این که زندگى نسبتاً مطلوبى دارند غم و اندوه همچون طوفانى زندگى آن ها را مشوش مى سازد، در حالى که اگر قناعت پیشه مى کردند و به آنچه خدا به آن ها داده بود راضى مى شدند، غم واندوه از صفحه دل آن ها برچیده مى شد و زندگى خوب وآرامى داشتند.

اضافه بر این انسان باید بداند بسیارى از امورى که از دست مى رود هیچ گاه مقدر نبوده است که نصیب وى شود، پس چرا براى آنچه براى انسان مقدر نیست غمگین گردد؟

در سومین نکته مى فرماید: «آن کس که تیغ ستم برکشد (سرانجام) با همان تیغ کشته مى شود»؛ (وَمَنْ سَلَّ سَیْفَ آلْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ).

گرچه این موضوع مانند بسیارى دیگر از پیامدهاى رذائل اخلاقى جنبه کلى و عمومى و دائمى ندارد؛ ولى در طول تاریخ بسیار دیده شده که ظالمان با همان روش که دیگران را مى کشتند کشته شده اند.

ص: 145


1- بحارالانوار، ج 72، ص 46، ح 2.

در حالات ابومسلم آمده است که ابوسلمة(1) را غافلگیرانه کشت و شش صد هزار نفر را نیز به طور غافلگیرانه و ناجوانمردانه و توأم با شکنجه به قتل رسانید. هنگامى که منصور دوانیقى خواست او را به قتل برساند این دو بیت شعر را براى او خواند:

زَعَمْتَ أَنَّ الدَّینَ لا یُقْتَضى *** فَاسْتَوْفِ بِالْکَیْلِ أبا مُجْرِمِ

اشْرَبْ بِکَأسٍ کُنْتَ تَسْقی بِها *** أمَرَّ فِی الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِ

گمان کردى که دَیْن ادا نمى شود. اى ابومجرم! با همان پیمانه اى که به دیگران مى دادى دریافت دار!

از همان جامى بنوش که با آن تلخ ترین نوشابه را به دیگران مى دادى.(2)

در همان کتاب آمده است: هنگامى که متوکل عباسى چند ماه پس از خلافتش، از محمد بن عبدالملک زیات خشمگین شد تمام اموال او و آنچه را که در اختیار داشت گرفت؛ اموالى که زیات در ایام وزارتش در دوران معتصم و الواثق بالله از افراد به زور گرفته بود و تنورى از آهن ساخته بود و درون آن میخ هایى کار گذاشته بود؛ میخ هایى تیز همچون سوزن و به این وسیله مخالفان خود را شکنجه مى کرد و مى کشت. متوکل دستور داد خودش را در همان تنور بیندازند. او در آن جا دو شعر (عبرت انگیز) براى متوکل نوشت:

هِیَ السَّبِیلُ فَمِنْ یَوْمٍ إلى یَوْمِ *** کَأنَّهُ ما تُریکَ الْعَیْنُ فِی النَّوْمِ

لا تَجْزَعَنَّ رُوَیْداً إنَّها دُوَلٌ *** دُنْیا تَنَقَّلُ مِنْ قَوْمٍ إلى قَوْمٍ

این راهى است که هر روز رونده اى دارد و شبیه چیزى است که انسان در خواب مى بیند.

ص: 146


1- او یکى از وزراى بنى العباس و مرد ادیب و سیاستمدارى بود، هرچند به حکومت عباسیان خدمت مى کرد. در تاریخ آمده است که شبى از نزد منصور سفاح تک و تنها خارج شد. ناگهان گروهى از اصحاب ابومسلم بر سر او ریختند و او را کشتند. (الکنى و الالقاب، شیخ عباس قمى، ج 1، ص 93).
2- مروج الذهب مسعودى (مطابق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 582).

بى تابى نکن، آرام باش این ها حکومت هایى است دنیوى که از گروهى به گروه دیگر منتقل مى شود.

فرداى آن روز هنگامى که این نامه به دست متوکل رسید (کمى متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج کنند. وقتى به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجامید.

امثال این گونه داستان ها در طول تاریخ بسیار است.

این سخن را با حدیثى کوتاه و پرمعنا از امیرمومنان على (علیه السلام) که در تحف العقول آمده است پایان مى دهیم که به فرزندش امام حسین (علیه السلام) ضمن نصایح فراوانى فرمود: «وَمَنْ حَفَرَ بِئْراً لاَِخِیهِ وَقَعَ فِیهَا؛ کسى که چاهى براى دیگران حفر کند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد».(1)

در چهارمین نکته مى فرماید: «کسى که (بى مقدمه) به سراغ کارهاى سخت و سنگین برود هلاک مى شود»؛ (وَمَنْ کَابَدَ آلاُْمُورَ عَطِبَ).

«کابد» از ریشه «مکابدة» به معناى درگیر شدن سخت با کارى است و«عَطِب» از ریشه «عَطَب» (بر وزن نسب) به معناى هلاکت است. این گفتار حکیمانه دو تفسیر دارد: نخست این که انسان هنگامى که مى خواهد به سراغ کارهاى مهم و سخت برود باید پیش بینى هاى لازم را انجام دهد و مقدمات کار را از هر نظر فراهم کند. در غیر این صورت گرفتار مى شود و به هلاکت مى رسد.

تفسیر دیگر این که انسان چون به سراغ کارى مى رود در صورتى که با مشکلات سخت یا بن بست ها روبرو شد نباید اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد که مایه هلاکت اوست.

بنابراین نه بدون مقدمه باید به سراغ کارهاى مهم رفت و نه لجوجانه در انجام

ص: 147


1- تحف العقول، ص 88.

کارهاى سخت اصرار داشت که هر دو مایه از بین رفتن نیروها و قواى انسان و هلاکت است.

البته هلاکت در این جا ممکن است به معناى مرگ باشد یا به معناى کنایه از ناتوانى شدید و از دست دادن نیروها.

سپس امام (علیه السلام) به نکته پنجم که از جهاتى شباهت به نکته چهارم دارد، اشاره کرده، مى فرماید: «هرکس خود را در گرداب هاى خطرناک بیفکند، غرق مى شود»؛ (وَمَنِ آقْتَحَمَ آللُّجَجَ غَرِقَ).

اشاره به این که کسى که بى مطالعه خودش را در امور خطرناک بیندازد، سرانجام غرق خواهد شد. البته شجاعت صفت بسیار پسندیده اى است؛ ولى تهوّر صفت زشت و ناپسندى است، چراکه شجاعت را در غیر مورد، صرف کرده است و این به کار کوهنوردانى شبیه است که از نقاط خطرناک به سوى قله پیش مى روند، این کار عاقلانه نیست، باید راه هاى مطمئن تر را یافت و از آن طریق به قله صعود کرد.

یا مثلا هنگام زمستان به کسى مى گویند: مسیرى که مى روى در آن خطر سقوط بهمن است و او مى گوید: من شجاعت به خرج مى دهم و پیش مى روم، و کسى یا از جایى که احتمال دارد میدان مین باشد بى مطالعه عبور مى کند.

در مسائل اجتماعى، سیاسى و اقتصادى نیز همین معنا متصور است که انسان دست به کارهاى خطرناک بزند و فکر عاقبت آن را نکند. عاقل کسى است که با تدبیر و شجاعت کارها را دنبال کند.

در فقه اسلامى نیز طبق حدیث معروف: «نَهَى النَّبِیُّ عَنِ الْغَرَرِ» یا «نَهَى النَّبِیُّ عَنْ بَیْعِ الْغَرَرِ» پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از انجام کارهاى مجهول و خطرناک و معاملاتى که این گونه باشد نهى کرده است. بسیارند کسانى که در معاملاتى که یا ثمن مجهول

ص: 148

است یا مثمن و یا شرایط مبهم یا وضع بازار تیره و تار است وارد مى شوند و تمام سرمایه خود را از کف داده، به فقر مبتلا مى گردند.

شاعر عرب مى گوید:

مَنْ حارَبَ الاْیّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه *** قَصِداً وَأَصْبَحَ سَیْفُهُ مَفْلولا

کسى که به جنگ حوادث روز، بى مطالعه برود نیزه اش مى شکند و شمشیر او کند مى شود.

حضرت در ششمین توصیه مى فرماید: «هرکس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ).

گفتار حکیمانه امام (علیه السلام) در این جا اشاره به همان چیزى است که به صورت ضرب المثل در میان مردم درآمده است: «إتَّقُوا مَواضِعَ التُّهَمِ؛ از جاهایى که تهمت خیز است بپرهیزید».

بى شک انسان هرقدر پاک و منزه باشد نباید در جاهایى که تهمت خیز است گام بگذارد؛ مثلا در مجلس شراب خواران حضور یابد، در محله هاى بدنام و مراکز فساد گام نهد و یا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستى بریزد. به یقین انسان پاک و پرهیزکار نیز هنگامى که مرتکب این گونه کارها شود متهم مى گردد و درواقع آبروى خود را به دست خود ریخته است.

شبیه همین معنا از امام (علیه السلام) در حدیث دیگرى آمده است، مى فرماید: «مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلایَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ کسى که خود را در معرض تهمت قرار دهد نباید کسانى را که به او سوءظن پیدا مى کنند سرزنش کند».(1)

نیز در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «اِتَّقُوا مَواضِعَ الرَّیْبِ وَلا یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّریقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَدٍ یَعْرِفُها؛ از مواضعى که

ص: 149


1- میزان الحکمة، ماده «ظن»، ح 11560.

موجب سوءظن است بپرهیزید و هیچ کس از شما با مادرش در وسط راه نایستد، زیرا همه نمى دانند او مادر وى است (و چه بسا فکر کنند او با زن نامحرمى رابطه دارد)».(1)

البته مواردى هست که قرائن نشان مى دهد فلان زن، خواهر یا مادر یا همسر اوست که این گونه موارد مستثناست.

* * *

ص: 150


1- بحارالانوار، ج 75، باب التحرز عن مواضع التهمة، ح 7.

شرح و تفسیر: ادامه اندرزها

امام (علیه السلام) هفتمین نکته راهگشا و تربیت کننده را چنین بیان مى فرماید: «کسى که سخنش بسیار شود (و پرحرف باشد) خطاى او فراوان خواهد بود»؛ (وَمَنْ کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ).

بخش دوم

وَمَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ، وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ، وَمَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلاَْحْمَقُ بِعَیْنِهِ وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ. وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ آلدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ، وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِیَما یَعْنِیهِ.

(امام (علیه السلام) فرمود:) آن کس که زیاد سخن مى گوید زیاد اشتباه مى کند و آن کس که زیاد اشتباه کند حیائش کم مى شود و کسى که حیائش کم شود تقوایش نقصان مى یابد و کسى که تقوایش نقصان یابد قلبش مى میرد وکسى که قلبش بمیرد داخل آتش دوزخ مى شود. کسى که به عیوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خویش آن را خوب بداند، احمق واقعى است و قناعت، سرمایه اى است فناناپذیر و آن کس که فراوان یاد مرگ کند به اندکى از دنیا راضى مى شود. آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن کم مى گوید مگر در آن جا که به او مربوط است.

ص: 151

دلیل آن روشن است. افراد پرحرف مجالى براى تفکر و اندیشه کافى ندارند و کسى که نیندیشد و سخن بگوید اشتباهش فراوان خواهد بود. به عکس، کسانى که کم مى گویند و فکر مى کنند، گزیده مى گویند.

حضرت به دنبال آن مى افزاید: «کسى که خطایش زیاد شود حیائش کم مى شود»؛ (وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَیَاؤُهُ).

دلیل این سخن نیز روشن است. انسان تا زمانى که گناه نکرده یا خطایى از او سرنزده از انجام آن گناه یا خطا شرم دارد؛ اما هنگامى که تکرار شد، شرم او فرو مى ریزد. به تجربه ثابت شده است که افراد بى بند و بار براثر فزونى گناه، حیا و شرم را از دست مى دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باکى ندارند.

به دنبال آن مى فرماید: «کسى که حیائش کم شد تقوایش کاستى مى گیرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ).

این هم دلیل واضحى دارد، زیرا حیا مانع مهمى در برابر گناه است. اگر شرم و حیا از بین برود راه انسان به سوى گناه باز مى شود و افراد گنهکار نمى توانند باتقوا باشند.

در ادامه آن مى فرماید: «کسى که تقوا و ورع او کم شود قلبش مى میرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ).

به این علت که حیات قلب به احساس مسئولیت در پیشگاه خدا و در برابر مردم و وجدان خویش است. قلبى که احساس مسئولیت نکند و عکس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به یقین بى تقوایى سبب مرگ قلب است.

در پایان این سخن مى فرماید: «کسى که قلبش بمیرد داخل آتش دوزخ مى شود»؛ (وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ).

زیرا ناپارسایان گنهکارِ پرخطا و فاقد احساس مسئولیت، جایى جز دوزخ نخواهند داشت.

ص: 152

درواقع این گفتار امام (علیه السلام) مقدمه و نتیجه اى دارد و در میان آن مقدمه و نتیجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پیموده مى شود؛ از پرحرفى و کثرت کلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منتهى مى گردد و همه ازقبیل علت و معلول یکدیگرند.

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَیضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِی الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى یغَطِّی الْبَیاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَیاضَ لَمْ یرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَیرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ : (کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ)(1)؛ هیچ بنده اى نیست مگر این که در قلبش نقطه روشنى

است (روشنایى و نورانیت ایمان و تقوا). هنگامى که مرتکب گناهى مى شود در آن نقطه روشن، نقطه سیاهى پدیدار مى گردد. هرگاه توبه کند آن نقطه سیاه برطرف مى شود و اگر ادامه بدهد سیاهى فزونى مى یابد تا تمام آن نقطه روشن را بگیرد و هنگامى که آن نقطه روشن به کلى از بین برود صاحب آن قلب هرگز به سوى خیر بازنمى گردد و این همان است که خداى متعال در قرآن مجید فرموده است: چنین نیست که آن ها (گروه کافران و منافقان) مى پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دل هایشان نشسته است! (ازاین رو حق را درک نمى کنند)».(2)

در نقطه مقابلِ پرگویى و کثرت کلام، سکوت است و این که انسان جز در موارد ضرورت سخن نگوید که در روایات اسلامى مدح فراوانى از آن شده است. در حدیثى از امام امیرمومنان (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «إنْ کانَ فِی

ص: 153


1- مطففین، آیه 14.
2- کافى، ج 2، ص 273، ح 20.

الْکَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِی الصَّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ اگر در سخن گفتن، زیبایى بلاغت باشد، در سکوت، سلامت از لغزش هاست».(1)

در حدیث دیگرى امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین نقل مى کند که فرمود: «الصَّمْتُ کَنْزٌ وَافِرٌ وَزَیْنُ الْحَلِیمِ وَسِتْرُ الْجَاهِلِ؛ سکوت گنج بزرگى است و زینت افراد عاقل و پوششى براى جاهل است».(2)

در نکوهش پرگویى و کثرت کلام نیز روایات فراوانى نقل شده است؛ از جمله در نهج البلاغه، در وصیت امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أکْثَرَ أهْجَرَ وَمَنْ تَفَکَّرَ أبْصَرَ؛ کسى که پرگو باشد هزیان مى گوید و کسى که (سکوت و) تفکر کند بینا مى شود».(3)

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه کلام خود به مسائل مهمى از اخلاق اسلامى اشاره مى کند و در هشتمین نکته مى افزاید: «کسى که به عیوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خویش آن را خوب بداند، احمق واقعى است»؛ (وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ).

دلیل احمق واقعى بودن او روشن است، زیرا از یک سو کارهایى را بر دیگران عیب مى گیرد که مفهومش تنفر از آن کارهاست و از سویى دیگر همان کارها جزء برنامه زندگى اوست که مفهومش علاقه مندى به آن است؛ یعنى در آنِ واحد دو چیز متضاد را در درون فکر خود جمع کرده است: خوب دانستن چیزى و بد دانستن همان چیز، و این کار جز از احمقان انتظار نمى رود.

البته کم نیستند کسانى که به این گونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند و آن را کار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فریاد برمى آورد که این

ص: 154


1- غررالحکم، ص 216، ح 4264.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 294.
3- نهج البلاغه، نامه 31.

مسلمانى نیست. دیگران را به دلیل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد اما خودش غاصب است و در عین حال مسلمان! و امثال آن که همگى طبق فرموده امام (علیه السلام) در زمره احمقان واقعى اند.

بر این اساس، عاقل واقعى در مکتب امیرمومنان على (علیه السلام) کسى است که هیچ گونه تضادى در میان افکار و رفتارش وجود نداشته باشد؛ آنچه را که بد مى داند براى همه حتى براى خودش بد بداند و آنچه را که خوب مى شمرد براى همه از جمله خودش خوب بشمرد.

امام (علیه السلام) در حکمت 126 موارد فراوانى را از کسانى که گرفتار تضاد در عقیده و عمل هستند برشمرد.

در تواریخ نیز کم نیستند حاکمانى که گرفتار این گونه تضادها شده اند و براى ملت خود مصائبى آفریده اند.

در حالات عبدالملک مروان آمده است که یزید را به دلیل ویران کردن کعبه در ماجراى ابن زبیر ملامت مى کرد؛ اما هنگامى که خودش به حکومت رسید و ابن زبیر را در منطقه حجاز مزاحم خود دید، حجاج بن یوسف ثقفى را فرستاد تا به او حمله کند. ابن زبیر به کعبه پناه برد. عبدالملک دستور داد خانه خدا را بر سرش ویران کنند و به بهانه مضحکى متوسل شد، وى مى گفت: هدف من ویران کردن کعبه نبوده، بلکه هدفم دَرهم کوبیدن عبدالله بن زبیر بوده است.(1) آرى، این گونه افراد را باید احمقان تاریخ نامید.

سپس در نهمین نکته مى فرماید: «قناعت سرمایه اى است فناناپذیر»؛ (وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ).

این جمله عیناً در حکمت شماره 57 و همچنین حکمت 475 آمده است

ص: 155


1- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 248.

و شاید این تکرار به این دلیل است که سیّد رضى؛ بخش هایى از نهج البلاغه را با فاصله زمانى زیادى نگاشته که باعث شده بخش هاى گذشته از حافظه اش محو شود.

به هر حال، همان گونه که قبلاً نیز گفتیم، قناعت به معناى راضى بودن به حداقل ضروریات زندگى، سبب مى شود که انسان زندگى بسیار ساده اى داشته باشد. اداره کردن زندگى ساده کار مشکلى نیست در حالى که افراد حریص هرقدر اموال و امکاناتشان بیشتر شود، آتش حرصشان تندتر مى گردد و به این ترتیب همواره در رنج هستند در حالى که شخص قناعت پیشه زندگى آرام و آسوده اى دارد.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «خِیارُ أُمَّتِی الْقانِعُ وَشِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترین افراد امت من قناعت پیشگان و بدترین آن ها طمع کارانند».(1)

افزون بر این از روایات اسلامى استفاده مى شود که بى نیازى بدون قناعت حاصل نمى شود؛ از جمله در حدیثى از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام) نقل شده است: «مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ کسى که قانع باشد به آنچه خدا به او روزى داده است، غنى ترین مردم است».(2)

کلینى؛ بابى تحت عنوان «باب القناعة» در جلد دوم کافى آورده و در آن احادیث بسیارى در اهمیت و فضیلت این صفت ذکر کرده است.

امام (علیه السلام) در دهمین نکته مى فرماید: «آن کس که فراوان یاد مرگ کند به اندکى از دنیا راضى مى شود»؛ (وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ آلدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ).

روشن است! آن کس که مرگ را فراموش کند و در عالم خیال و پندار، زندگى

ص: 156


1- کنزالعمّال، ج 3، ص 391، ح 7095.
2- کافى، ج 2، ص 139، ح 9.

را جاوید بداند حرص بر او غلبه مى کند و هرچه از دنیا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛ اما آن کس که مى داند ممکن است فردا بانگ رحیل از این جهان براى او سرداده شود و یا به تعبیر دیگر، پایان عمر خود را در هر لحظه امکان پذیر مى بیند به مقدارى که نیاز دارد راضى مى شود و از حرص و طمع بازمى ایستد.

کلینى؛ در جلد دوم کتاب کافى بابى در مذمت دنیا، و زهد باز کرده و از جمله امورى که در ترک دنیاپرستى موثر ذکر مى کند یاد مرگ است. در حدیث سیزدهم آن باب آمده که یکى از یاران امام باقر (علیه السلام) عرض کرد: حدیثى براى من بیان کنید که از آن بهره مند شوم. امام (علیه السلام) فرمود: «أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ یُکْثِرْ إِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ إِلاَّ زَهِدَ فِی الدُّنْیا؛ زیاد به یاد مرگ باش، چراکه هیچ انسانى فراوان یاد مرگ نمى کند مگر این که به زرق و برق دنیا بى اعتنا مى شود».(1)

مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار روایاتى در این زمینه آورده است؛ از جمله روایتى از امام صادق (علیه السلام) که مى فرماید: «ذِکْرُ الْمَوْتِ یُمِیتُ الشَّهَواتِ فِی النَّفْسِ وَیقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَیقَوِّی الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَیُرِقُّ الطَّبْعَ، وَیَکْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَیُطْفِى نارَ الْحِرْصِ، وَیُحَقِّرُ الدُّنْیا، وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): فِکْرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ یاد مرگ، شهوت هاى سرکش را در درون آدمى مى میراند، ریشه هاى غفلت را از دل برمى کند، قلب را به وعده هاى الهى نیرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هواپرستى را دَرهم مى شکند، آتش حرص را خاموش مى سازد و دنیا را در نظر انسان کوچک مى کند، و این است معناى سخنى که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده که یک ساعت فکر کردن از یک سال عبادت بهتر است».(2)

ص: 157


1- کافى، ج 2، ص 131، ح 13.
2- بحارالانوار، ج 6، ص 133، ح 32.

در یازدهمین و آخرین نکته حکیمانه مى فرماید: «آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن کم مى گوید مگر در آن جا که به او مربوط است»؛ (وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِیَما یَعْنِیهِ).

بسیارند کسانى که هرچه بر سر زبانشان آمد مى گویند و چنین مى پندارند که سخن، باد هواست و جایى ثبت نمى شود در حالى که سخنان انسان سرنوشت سازترینِ اعمال اوست و بارها گفته ایم که بخش عظیمى از گناهان کبیره به وسیله زبان انجام مى شود، همان گونه که بخش عظیمى از طاعات با زبان است. زبان، کلید خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراین چگونه ممکن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به یقین اگر بداند (مَّا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ)؛ انسان هیچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر این که همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموریت (و ضبط آن) است!»(1) در سخنان خود دقت مى کند و جز درباره آنچه به او مربوط است و مصلحت وى ایجاب مى کند سخن نخواهد گفت.

درباره خطرات زبان و بیهوده گویى ها و سخنان بدون مطالعه روایات فراوانى از معصومان (علیهم السلام) نقل شده است.

نکته: نسخه اى کامل!

امام (علیه السلام) در این مجموعه از کلمات حکمت آمیز که شامل یازده دستور مهم است، نسخه اى کامل مربوط به سیر و سلوک در راه حق و رسیدن به قرب خدا و نجات از عذاب دنیا و آخرت ارائه فرموده است.

ص: 158


1- ق، آیه 18.

بخشى از آن مربوط به تربیت نفوس و خودسازى است: نپرداختن به عیوب دیگران و به عکس، دقت در عیوب خویشتن و ترک فضول کلام که مایه حیات قلب است و توجه به خطرات زبان، همه از امورى است که سالکان راه حق را در این مسیر کمک مى کند و به اهداف مقدس خود واصل مى نماید.

بخش دیگر مربوط به تحصیل آرامش در حیات دنیاست: قناعت پیشه کردن و ترک تجمل پرستى و به یاد مرگ بودن و راضى شدن به مقدار ضرورت از مواهب دنیا، همه از امورى است که درهاى آرامش را به روى انسان مى گشاید و او را از غوطه ور شدن در امورى که مایه پریشانى و اضطراب است حفظ مى کند.

بخش دیگر درباره مسائل اجتماعى و زندگى صحیح با مردم است؛ ترک ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن، پرهیز از موارد تهمت و نگاه کردن به وضع مردم و خویشتن با یک چشم، همه از امورى است که رابطه انسان را با مردم اصلاح مى کند.

در مجموع نسخه جامعى است که هرکس آن را به کار بندد در طریق سیر و سلوک و پوییدن راه حق نیاز به چیز دیگرى ندارد. چه خوب است افراد به جاى این که به دنبال پیر و شیخ و مرشد و استاد عرفان بیفتند که خطرات فراوانى دربر دارد همین برنامه مطمئن را نصب العین خود قرار دهند و آنچه را که مى خواهند از آن بخواهند و آنچه را که مى جویند در آن بجویند.

* * *

ص: 159

ص: 160

گفتار حکیمانه 350

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِلظَّالِمِ مِنَ آلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ، وَمَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَیُظَاهِرُ آلْقَوْمَ آلظَّلَمَةَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مردان ستمگر سه نشانه دارند: به مافوق خود از طریق نافرمانى ستم مى کنند و با قهر و غلبه، به زیردستان خویش ستم روا مى دارند و پشتیبان ظالمان اند.(1)

ص: 161


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر مى گوید: سیّد رضى؛ این کلام حکمت آمیز را از روایتى که ابوالفتح کراجکى در معدن الجواهر در باب الثلاثة نقل کرده برگزیده است. سپس کلام کراجکى را به صورت مبسوط در این جا آورده که امام (علیه السلام) نشانه هاى سه گانه اى براى اشخاص باایمان و اعمال نیک و منافق و ریا کار و ظالم بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 262). افزون بر این، مرحوم ابن شعبه حرانى نیز در تحف العقول این کلام حکمت آمیز را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با قدرى تفاوت آورده است. (تحف العقول، ص 10).

شرح و تفسیر: نشانه هاى ظالم

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه نشانه هاى ظالمان و ستمگران را روشن مى سازد و نشان مى دهد که ظالم، تنها کسى نیست که حق دیگران را ببرد و آن ها را در فشار قرار دهد، بلکه ظالم معناى وسیعى دارد که حضرت سه نشانه آن را بیان فرموده است. البته کسانى که هر سه نشانه در آن ها باشد در مرحله بالاى ظلم و ستم قرار دارند؛ ولى هر یک از این سه نشانه نیز به تنهایى مى تواند دلیل بر ظالم بودن باشد.

نخست مى فرماید: «ظالم سه نشانه دارد: (نشانه اول این که) به مافوق خود از طریق نافرمانى ستم مى کند»؛ (لِلظَّالِمِ مِنَ آلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ).

غالباًمردم وصف ظالم را براى چنین شخصى به کار نمى برند، بلکه او را عاصى و نافرمان مى دانند؛ ولى هرگاه آن را درست بشکافیم مى بینیم که داشتن چنین خصلتى ظلم است. نه تنها به این علت که ظلم معناى وسیعى دارد و هر چیزى که در غیر محل قرار دهند نوعى ظلم محسوب مى شود، بلکه به این دلیل که واقعاً ظلم و ستم بر شخص مافوق است، زیرا ابهت او را دَرهم مى شکند و دیگران را درباره او جسور مى سازد و به مدیریت و فرماندهى او لطمه وارد مى کند و چه ظلم و ستمى از این بدتر که انسان مدیر و مدبرى را در کار خود تضعیف یا فلج کند.

ص: 162

آن گاه در بیان دومین نشانه ظالم، مى فرماید: «با قهر و غلبه، به زیردستان خویش ستم مى کند»؛ (وَمَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ).

مصداق روشن ستم همین است که انسان درباره زیردستانش موازین عدالت را رعایت نکند، حقوق آن ها را محترم نشمرد، در میان آن ها تبعیض قائل شود، بیش از آنچه در توان دارند از آن ها کار بخواهد، سوابق خدمت آن ها را فراموش کند، در مشکلات به فکر آن ها نباشد و یا حتى بعد از وفاتشان از آن ها یادى نکند.

همه این ها مصداق هایى براى ستم به زیردستان است و هرکدام مى تواند نشانه اى باشد.

حضرت در سومین نشانه مى فرماید: «و جمعیت ستمگران را پشتیبانى مى کند»؛ (وَیُظَاهِرُ آلْقَوْمَ آلظَّلَمَةَ).

همکارى با ظالمان و ستمگران در هر مرحله که باشد نوعى ظلم محسوب مى شود و به همین دلیل در اسلام معاونت ظلمه یکى از گناهان بزرگ شمرده شده است و حتى در روایتى مى خوانیم: «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نَادَى مُنَادٍ: أَینَ الظَّلَمَةُ وَأَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَأَشْبَاهُ الظَّلَمَةِ حَتَّى مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً وَلاقَ لَهُمْ دَوَاةً قَالَ : فَیجْتَمِعُونَ فِی تَابُوتٍ مِنْ حَدِیدٍ ثُمَّ یرْمَى بِهِمْ فِی جَهَنَّمَ؛ هنگامى که روز قیامت فرامى رسد ندا کننده اى ندا مى دهد: ظالمان و کمک کاران آن ها و شبیهان آن ها کجا هستند؟ حتى کسى که قلمى براى آن ها تراشیده و یا دوات آن ها را براى نوشتن فرمان ظلم آماده کرده همه آن ها را جمع مى کنند و در تابوتى از آهن مى نهند سپس آن ها را به جهنّم پرتاب خواهند کرد».(1)

روایات در این زمینه بسیار است که در کتب حدیث و کتب فقهى در باب «اعانت ظالم» ذکر شده است.

ص: 163


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 131، ح 16.

در حدیث دیگرى که در کتاب وسائل الشیعه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است مى خوانیم: «مَنْ مَشَى إِلَى ظَالِمٍ لِیُعِینَهُ وَهُوَ یعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِمٌ فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الْإِسْلام؛ کسى که به سوى ستمگرى برود تا به او کمک کند در حالى که مى داند او ظالم است، از اسلام (راستین) خارج شده است».(1)

این سه نشانه که امام (علیه السلام) براى ظالم ذکر کرده در بسیارى از موارد لازم و ملزوم یکدیگرند و گاه ممکن است از هم جدا شوند و هرکدام نشانه مستقلى محسوب گردند. ممکن است کسى با ظالمان همکارى کند اما به زیردستانش ظلم نکند و یا توانایى آن را نداشته باشد. یا دربرابر بالادست خود عصیان کند؛ اما به کسانى که زیردست او هستند ستم روا مدارد. به هر حال هرکدام نشانه اى است براى شناخت ظالمان و اگر هر سه در یک فرد جمع شوند وى مصداق اتم ظالم و ستمگر است.

این تعبیرات نشان مى دهد که اسلام با ظل م وستم در هر چهره و هر مرحله و هر شکلى که باشد مخالف است.

بحث را با حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم: «إنَّهُ لَیَأْتِی الْعَبْدُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَقَدْ سَرَّتْهُ حَسَناتُهُ فَیَجِیُ الرَّجُلُ فَیَقُولُ: یا رَبِّ ظَلَمَنی هذا فَیُوْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَیُجْعَلَ فِی حَسَناتِ الَّذی سَأَلَهُ فَما یَزالُ کَذلِکَ حَتّى ما یَبْقى لَهُ حَسَنَةٌ فَإذا جاءَ مَنْ یَسْأَلُهُ نَظَرَ إلى سَیِّئاتِهِ فَجُعِلَتْ مَعَ سَیِّئاتِ الرَّجُلِ فَلا یَزالُ یُسْتَوْفى مِنْهُ حَتّى یَدْخُلَ النّارَ؛ روز قیامت بنده اى از بندگان خدا را (براى حساب) مى آورند در حالى که حسناتش او را مسرور ساخته است. در این هنگام کسى مى آید و مى گوید: خداوندا! این مرد به من ستم کرده است. در این هنگام از حسنات او برمى دارند و به حسنات مظلوم مى افزایند و همین گونه این کار تکرار مى شود تا

ص: 164


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 131، ح 15.

آن که حسنه اى از او باقى نمى ماند. سپس هنگامى که مدعى دیگرى پیدا مى کند نگاه به گناهان او مى کنند و به نامه اعمال ظالم منتقل مى سازند و این کار پیوسته ادامه پیدا مى کند تا در آتش دوزخ داخل شود».(1)

* * *

ص: 165


1- البدایة و النهایة، ج 2، ص 55 (به نقل از میزان الحکمة).

ص: 166

گفتار حکیمانه 351

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

عِنْدَ تَنَاهِی آلشِّدَّةِ تَکُونُ آلْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ آلْبَلاَءِ یَکُونُ آلرَّخَاءُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد فرج حاصل مى شود و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ مى گردد نوبت آسایش و راحتى فرامى رسد.(1)

ص: 167


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: این کلام شریف را قاضى تنوخى (متوفاى 381 که قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته است) در کتاب الفرج بعد الشدة با اضافه اى آورده، همچنین آمُدى در غرر الحکم با تفاوتى آن را ذکر کرده و همه آن ها نشان مى دهد که از منابع دیگرى این حدیث شریف را دریافت داشته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 263).

شرح و تفسیر: گرفتاران، امیدوار باشند

امام (علیه السلام) در این فرمایش پر حکمت و نورانى به یکى از اصول زندگى بشر نه به عنوان قانونى کلى، بلکه قانونى غالبى اشاره کرده و به وسیله آن به تمام گرفتاران امید مى بخشد، مى فرماید: «هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد گشایش روى مى دهد ودر آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ مى شود نوبت آسایش و راحتى فرامى رسد»؛ (عِنْدَ تَنَاهِی آلشِّدَّةِ تَکُونُ آلْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ آلْبَلاَءِ یَکُونُ آلرَّخَاءُ).

این حقیقت به کرار تجربه شده که پایان شب هاى سیاه سپید است و عاقبت گرفتارى ها راحتى و استراحت است. به همین دلیل انسان هرگز نباید به هنگام هجوم مشکلات و درد و رنج ها مأیوس گردد و دست به کارهاى نامعقول بزند و یا زبان به ناشکرى بگشاید و بى تابى کند، بلکه پیوسته امیدوار باشد که به دنبال این شدت ها و تنگى حلقه هاى بلا گشایش حاصل مى شود، طوفان بلا فرومى نشیند و ابرهاى نومیدى کنار مى رود و آفتاب شفاف امید آشکار مى گردد.

قرآن مجید نیز در سوره انشراح خطاب به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به همین حقیقت اشاره کرده، مى فرماید: (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً)؛ «زیرا با سختى آسانى است (باز هم) با سختى آسانى است».

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در تفسیر این سوره مى فرماید: «لَوْ کانَ الْعُسْرُ فِی جُحْرٍ لَدَخَلَ

ص: 168

عَلَیْهِ الْیُسْرُ حَتّى یُخْرِجَهُ؛ هرگاه سختى وارد لانه اى شود، راحتى وارد مى شود و آن را بیرون مى کند» سپس آیه شریفه (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً) را تلاوت فرمود.(1)

بسیار مى شود که این سختى ها و تنگى حلقه بلاها آزمون الهى و مقدمه اى است براى ترفیع مقام انسان.

در حالات انبیاى الهى نیز این مطلب بسیار دیده مى شود؛ نمونه روشن آن زندگى ایوب (علیه السلام) است. این پیامبر داراى همه امکانات، زن و فرزند و زندگى مناسب بود؛ اما خدا در آزمونى سخت آن ها را یکى را پس از دیگرى از او گرفت و او همچنان صبر کرد. سرانجام دست به دعا برداشت و از پیشگاه پروردگار تقاضاى گشایش کرد، همان گونه که در آیه 83 و 84 سوره انبیاء مى خوانیم: (وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ)؛ «و ایوب را (به یاد آور) هنگامى که پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): «بدحالى و مشکلات به من روى آورده؛ و تو مهربان ترین مهربانانى!».

به دنبال آن آمده است: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ)؛ «ما دعاى او را مستجاب کردیم؛ و ناراحتى هایى را که داشت برطرف ساختیم؛ و خاندانش را به او بازگرداندیم؛ و همانندشان را بر آن ها افزودیم؛ تا رحمتى از سوى ما و تذکرى براى عبادت کنندگان باشد».

در سوره بقره نیز به مومنانى که در کوران حوادث جنگ احزاب و احد بى تابى مى کردند و پیوسته در انتظار رسیدن یارى خداوند بودند گوشزد مى کند که این مشکلات مخصوص شما نیست، انبیاى پیشین نیز گرفتار مشکلات عظیمى شدند و سرانجام یارى خداوند بعد از یک دوران سخت به سراغ آنان آمد،

ص: 169


1- کنزالعمّال ج 2، ص 14، ح 2948.

مى فرماید: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیبٌ)؛ «آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید، بى آن که حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتارى ها و ناراحتى ها به آن ها رسید، وآن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادى که ایمان آورده بودند گفتند: «پس یارى خدا کى خواهد آمد؟!» (در این هنگام، تقاضاى یارى از او کردند، و به آن ها گفته شد:) آگاه باشید، یارى خدا نزدیک است!)».(1)

بى شک این کلام حکمت آمیز پیام هاى متعددى دارد: از یک سو پیام امید به همراه خود دارد و از سوى دیگر جلوى بى تابى ها و جزع را مى گیرد و از سوى سوم به رهروان راه حق نوید مى دهد که اگر صبر و استقامت پیشه کنند و با مشکلات به مبارزه برخیزند سرانجام امدادهاى الهى و فرج بعد از شدت به سراغ آنان خواهد آمد.

این نکته را نیز مى توان از این کلام شریف و از سایر روایات اسلامى استفاده کرد که برطرف شدن مشکلات گاه نیاز به زمان دارد که اگر انسان پیش از رسیدن وقت آن زیاد دست و پا بزند مشکلى بر مشکلات خود مى افزاید.

این سخن را با حدیث جالبى که «قاضى تنوخى» در کتاب الفرج بعد الشدة از امیرمومنان (علیه السلام) نقل کرده است پایان مى دهیم. در این حدیث چنین آمده که مرد عربى خدمت امیرمومنان (علیه السلام) آمد و عرضه داشت: من گرفتارى ها و مشکلات زیادى دارم، نکته اى به من بیاموز که از آن استفاده کنم. امام (علیه السلام) فرمود: اى اعرابى! «إنَّ لِلْمِحَنِ أوْقاتاً وَلَها غایاتٌ فَاجْتِهادُ الْعَبْدِ فِی مِحْنَتِهِ قَبْلَ إزالَةِ اللهِ تَعالى إیّاهَا یَکُونُ زِیادَةً فِیها؛ محنت ها و مشکلات، زمان و سرآمدى دارد و تلاش انسان

ص: 170


1- بقره، آیه 214.

براى برطرف ساختن آن پیش از آن که فرمان الهى برسد بر حجم آن مشکلات مى افزاید».

سپس امام (علیه السلام) به آیه شریفه 38 سوره زمر استدلال کرد آن گاه افزود: «لکِنِ اسْتَعِنْ بِاللهِ وَاصْبِرْ وَأکْثِرْ مِنَ الْإِسْتِغْفارِ فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ وَعَدَ الصّابِرینَ خَیْراً کَثِیراً؛ از خدا یارى بطلب و شکیبایى پیشه کن و بسیار استغفار کن که خداى متعال به صابران وعده خیر بسیار داده است».(1)

* * *

ص: 171


1- الفرج بعد الشدة، ج 1، ص 44.

ص: 172

گفتار حکیمانه 352

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِبَعْضَ أصحابِهِ

لاَ تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ: فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِیَاءَ آللّهِ، فَإِنَّ آللّهَ لاَیُضِیعُ أَوْلِیَاءَهُ، وَإِنْ یَکُونُوا أَعْدَاءَ آللّهِ، فَمَا هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ آللّهِ؟!

امام (علیه السلام) فرمود:

بیشترین دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگى آن ها) اختصاص مده، زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟!(1)

ص: 173


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: این کلام شریف را زمخشرى در ربیع الابرار با تفاوتى و آمدى در غرر الحکم آورده است (و این تفاوت نشانه تعدد منابع است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 263).

شرح و تفسیر: خود را بیش از حد اسیر آن ها مکن

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه براى جلوگیرى از حرص حریصان و دنیاپرستى دنیاپرستان که علاقه شدیدى به زن و فرزند خویش دارند به یکى از یاران خود چنین فرمود: «بیشترین دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگى آن ها) اختصاص مده، زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟!»؛ (لاَ تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ: فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِیَاءَ آللّهِ، فَإِنَّ آللّهَ لاَ یُضِیعُ أَوْلِیَاءَهُ، وَإِنْ یَکُونُوا أَعْدَاءَ آللّهِ، فَمَا هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ آللّهِ؟!).

بعید نیست مخاطب امام (علیه السلام) فردى بوده که پیوسته به دنبال گردآورى مال و ثروت و تأمین زندگى امروز و فرداى فرزندان خود بوده و به وظایف دیگر خویش اهمیتى نمى داده است، لذا امام (علیه السلام) با این تقسیم دوگانه اى که بیان فرموده او را از این کار بازمى دارد و به او توصیه مى کند که بیش از حد در این راه تلاش مکن و به فکر خویشتن و زندگى سراى دیگر نیز باش.

روشن است که این مسئله از دو حال بیرون نیست: یا زن و فرزند انسان از دوستان خدا هستند و تکیه بر لطف پروردگار دارند و خدا هم آن ها را محروم

ص: 174

نمى سازد. قرآن مجید مى فرماید: (أَلَیْسَ اللهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ)؛ «آیا خداوند براى (نجات و دفاع از) بنده اش کافى نیست؟!».(1)

در جاى دیگر مى فرماید: (وَمَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَیَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)؛ «و هرکس تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند، و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هرکس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را خواهد کرد (و کارش را سامان مى بخشد)».(2)

یا اگر همسر و فرزند انسان در صف دشمنان خدا هستند چرا انسان تمام وقت و فکر خود را صرف تأمین زندگى آینده آن ها کند؟

متأسفانه بسیارند کسانى که به سبب عواطف افراطى حتى وسایل و ابزار گناه فرزندان خود را فراهم مى سازند و از این طریق در گناه آن ها شریک مى شوند و از آن بدتر این که گاه این عواطف افراطى سبب مى شود که در کسب مال نیز ملاحظه حلال و حرام را نکنند و از هر راه ممکن به جمع کردن مال بپردازند.

در این گونه موارد اگر فرزند، صالح باشد و خبر از کار پدر نداشته باشد تصرفات او بعد از مرگ پدر در آن اموال شرعاً مجاز است؛ لذتش را او مى برد و عقوبتش را پدر مى کشد.

در حدیثى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده مى خوانیم که یکى از دوستان امیرمومنان (علیه السلام) از او تقاضاى مالى کرد. حضرت فرمود: بگذار سهم خود را از بیت المال دریافت دارم، با تو تقسیم مى کنم. عرض کرد: این مقدار براى من کافى نیست (و چون مرد دنیاپرستى بود و از بذل و بخشش بى حساب و کتاب معاویه خبر داشت) به سوى معاویه رفت. معاویه مال فراوانى به او داد. او نامه اى

ص: 175


1- زمر، آیه 36.
2- طلاق، آیه 2 و 3.

براى امیرمومنان على (علیه السلام) نوشت و حضرت را از این ماجرا باخبر ساخت (در واقع مى خواست بگوید: شما به تقاضاى من ترتیب اثر ندادید، دشمن شما انجام داد) امام (علیه السلام) در پاسخ نامه او چنین مرقوم فرمود: اما بعد از حمد و ثناى الهى، مالى که در دست توست پیش از آن در دست دیگران بوده و بعد از تو نیز به دست دیگران مى رسد. چیزى نصیب تو مى شود که براى آخرت خود ذخیره کرده باشى. تو باید خود را بر نیازمندترین فرزندان خود مقدم دارى. سپس فرمود: «فَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَینِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ وَإِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیةِ اللَّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ وَلَیسَ مِنْ هَذَینِ أَحَدٌ بِأَهْلٍ أَنْ تُوْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ...؛ زیرا تو براى یکى از دو کس اموال را جمع مى کنى (و بعد از خود مى گذارى) یا کسى که با آن به اطاعت خدا مى پردازد در این صورت او سعادتمند شده و تو محروم و بدبخت، و یا کسى است که با آن معصیت الهى مى کند و او با اموالى که تو جمع کرده اى شقاوتمند مى شود. هیچ یک از این دو صلاحیت ندارند که او را بر خود مقدم دارى...».(1)

مفهوم این سخن این نیست که انسان به فکر تأمین زندگى همسر و فرزندان خود نباشد، بلکه این گفته ناظر به حال کسانى است که همه همّ و غم خود را صرف این کار مى کنند و از هر طریقى که امکان داشته باشد به جمع کردن مال و ذخیره ساختن آن براى همسر و فرزند مى پردازند و چه بسیارند کسانى که در اواخر عمر خود به اشتباه خویش پى مى برند و مى بینند فرزندان آن ها اموالشان را میان خود تقسیم مى کنند و اعتنایى به پدر و نیازهاى او ندارند و گاهى دیده شده که پدر را از خانه خود نیز بیرون مى اندازند و در این حال سخت ترین شکنجه هاى روحى نصیب چنین کسانى مى شود که اموال را براى چنان کسانى جمع آورى کرده اند.

ص: 176


1- بحارالانوار، ج 41، ص 117.

علامه شوشترى از کتاب البیان و التبیین نوشته «جاحظ» چنین نقل مى کند که «عبدالله عتبة بن مسعود» زمینى داشت که آن را به هشتاد هزار (دِرهم) فروخت (تا در کار خیرى مصرف کند). به او گفتند: خوب بود بخشى از این مال را براى فرزندانت ذخیره مى کردى. او در پاسخ چنین گفت: من این مال را براى خودم نزد خداى متعال ذخیره کردم و خداى متعال را براى فرزندانم ذخیره قرار مى دهم.(1)

یکى از شاعران فارسى زبان، کلام مولا (علیه السلام) را در این گفتار حکیمانه در شعرش چنین خلاصه کرده است:

فرزند، بنده اى است خدا را غمش مخور *** تو کیستى که به ز خدا بنده پرورى

گر صالح است گنج سعادت براى اوست *** ور طالح است رنج زیادى چرا برى؟(2)

* * *

ص: 177


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 591.
2- منهاج البراعة، ج 21، ص 436.

ص: 178

گفتار حکیمانه 353

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَکْبَرُ آلْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بزرگ ترین عیب آن است که آنچه را که در خود توست براى دیگران عیب بشمارى.(1)

ص: 179


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در سند این کلام حکیمانه آورده غررالحکم آمُدى است که آن را با تفاوتى بدین صورت نقل کرده است: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعیبَ غَیْرَکَ بِمَا هُوَ ما فِیکَ (بِما هُوَ فِیکَ)» (و این تفاوت نشان مى دهد که احتمالاً آن را از منبع دیگرى اخذ کرده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 264).

شرح و تفسیر: نخست به اصلاح خویش پرداز

امام (علیه السلام) در این کلام پرمعنا به افراد عیب جو هشدار مى دهد که «بزرگ ترین عیب آن است که آنچه را که خود دارى براى دیگران عیب بشمارى»؛ (أَکْبَرُ آلْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ).

اشاره به این که چنین انسانى خود داراى عیبى است و آن را نادیده مى گیرد حتى ممکن است به آن افتخار کند؛ اما هنگامى که این عیب را در دیگران مى بیند زبان به نکوهش مى گشاید و صاحب آن عیب را ملامت و سرزنش مى کند و گاه بر سر او فریاد مى زند. چنین انسانى گرفتار تناقض آشکارى است و در آنِ واحد چیزى را هم خوب مى داند و هم بد، در حالى که عدم امکان جمع بین نقیضین و ضدین حتى بر کودکان و گاه بر حیوانات هم آشکار است و این نشانه انحطاط فوق العاده فکرى کسى است که مرتکب آن مى شود. به همین دلیل امام (علیه السلام) آن را بزرگ ترین عیب شمرده است.

در گفتار حکیمانه 349 که به تازگى از شرح آن گذشتیم امام (علیه السلام) چنین کسى را احمق واقعى مى شمارد، مى فرماید: «وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَینِهِ».

در خطبه هاى فراوان دیگر نیز امام (علیه السلام) به همین نکته با تعابیر دیگرى اشاره

ص: 180

کرده است؛ از جمله در خطبه 140 مى فرماید: «در عیب جویى هیچ کس براى گناهى که انجام داده شتاب نکن شاید او آمرزیده شده باشد و در عین حال درباره گناه کوچکى که خود انجام داده اى ایمن مباش شاید به سبب آن مجازات شوى. بنابراین هرکدام از شما که از عیب دیگرى آگاه شود؛ ولى مى داند خودش عیب دارد از عیب جویى او خوددارى کند»؛ (لا تَعْجَلْ فِی عَیبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَلا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِکَ صَغِیرَ مَعْصِیةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیهِ فَلْیَکْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ عَیبَ غَیرِهِ لِمَا یعْلَمُ مِنْ عَیبِ نَفْسِه).

در خطبه 176 مى فرماید: «خوشا به حال کسى که پرداختن به حال خویش، او را از پرداختن به عیب مردم بازمى دارد»؛ (طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاس).

در غررالحکم نیز این معنا با عبارت دیگرى آمده است: «إنْ سَمَتْ هِمَّتُکَ لإصْلاحِ النّاسِ فَابْدأ بِنَفْسِکَ فَإنَّ تَعاطِیکَ صَلاحَ غَیْرِکَ وَأَنْتَ فاسِدٌ أَکْبَرُ الْعَیْبِ».(1) این نکته نیز قابل توجه است که انسان بر اثر حب ذات، گاه عیب خود را هرگز نمى بیند و یا اگر ببیند کوچک مى شمرد؛ اما براثر رقابت با دیگران گاه عیوب آن ها را بسیار بزرگ تر از آنچه هست مى پندارد و این سبب مى شود از عیب خویش غافل گردد و به عیب جویى از دیگران بپردازد و این خطر بزرگى است بر سر راه پویندگان راه حق و طالبان سیر و سلوک الى الله و مشکل بزرگى است در جوامع انسانى که وحدت جامعه را هدف مى گیرد.

شعراى عرب و عجم نیز این مطلب را به نظم کشیده اند؛ یکى از شعرا مى گوید:

إذا أَنْتَ عِبْتَ الاْمْرَ ثُمَّ أَتَیْتَهُ *** فَأَنْتَ وَمَنْ تَزْری عَلَیْهِ سَواءٌ

ص: 181


1- غررالحکم، ح 4765.

هنگامى که کارى را (از دیگران) عیب مى شمرى؛ اما خودت آن را انجام مى دهى تو با آن کس که بر او خرده مى گیرى یکسان هستى.(1)

شاعر دیگرى مى گوید:

یَمْنَعُنی عَنْ عَیْبِ غَیْری الَّذِی *** أعْرِفُهُ عِنْدی مِنَ الْعَیْبِ

عَیْبی لَهُمْ بِالظَّنِّ مِنِّی لَهُمْ *** وَلَسْتُ مِنْ عَیْبِىَ فی رَیْبِ

عیبى که من از خود سراغ دارم مرا از عیب جویى از دیگران بازمى دارد.

زیرا عیبى که در آن ها سراغ دارم به ظن و گمان است؛ ولى عیبى که در خودم مى بینم یقینى و قطعى است.(2)

شاعر فارسى زبان نیز مى گوید:

هر کسى گر عیب خود دیدى ز پیش *** کى بُدى فارغ وى از اصلاح خویش

غافلند این خلق از خود اى پدر *** لاجرم گویند عیب همدگر

شاعر دیگرى مى گوید:

مکن عیب خلق اى خردمند فاش *** به عیب خود از خلق مشغول باش

* * *

ص: 182


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 269.
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 591.

گفتار حکیمانه 354

اشاره

وَهَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ: لِیُهْنِئْکَ آلْفَارِسُ؛

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَتَقُلْ ذلِکَ، وَلکِنْ قُلْ: شَکَرْتَ آلْوَاهِبَ، وَبُورِکَ لَکَ فِی آلْمَوْهُوبِ، وَبَلَغَ أَشُدَّهُ، وَرُزِقْتَ بِرَّهُ.

در حضور امام (علیه السلام) کسى به دیگرى، تولد نوزادش را با این عبارت تبریک گفت: «قدم این نوزاد یکه سوار مبارک باد».

امام (علیه السلام) فرمود:

این سخن را مگو، لکن بگو: شکرگزار بخشنده باش و مبارک باد بر تو این بخشوده الهى؛ (إن شاءالله) بزرگ شود و از نیکى هایش بهره مند گردى.(1)

ص: 183


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب منبع دیگرى براى این روایت شریفه نقل نمى کند؛ ولى مى گوید: شبیه همین سخن به ابن عباس هنگامى که فرزندش به نام على متولد گردید گفته شد و او هم در جواب سخنى همچون سخن امام (علیه السلام) بیان کرد و نیز نقل مى کند که براى امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرزندى متولد شد و قریش براى تهنیت خدمتش آمدند و همین جمله را گفتند، امام حسن (علیه السلام) در پاسخ گفت: شما مى گویید اسب سوار قهرمانى باشد من مى گویم شاید جزء پیادگان باشد. جابر حاضر بود عرض کرد: پس چه بگوییم اى فرزند رسول خدا! فرمود: هنگامى که خداوند پسرى به کسى از شما داد و براى تبریک و تهنیت آمدید، بگویید: شَکَرت الْواهِبَ... همان کلام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) (با کمى تفاوت). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص264). افزون بر این، صدوق؛ در کتاب خصال، ج 2، ص 634 و ابن شعبه حرانى؛ در تحف العقول، ص 122 همین مطلب را با تفاوتى آورده اند.

شرح و تفسیر: شیوه گفتن تبریک براى تولد نوزاد

در آغاز این کلام نورانى مى خوانیم: «کسى در محضر امام (علیه السلام) به دیگرى تولد نوزادش را با این عبارت تبریک گفت: قدم این نوزاد یکه سوار مبارک باد»؛ (وَهَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ: لِیُهْنِئْکَ(1) آلْفَارِسُ).

«امام (علیه السلام) فرمود: این چنین مگو»؛ (فقال (علیه السلام): لاَتَقُلْ ذلِکَ).

«ولى بگو: شکرگزار بخشنده باش»؛ (وَلکِنْ قُلْ: شَکَرْتَ(2) آلْوَاهِبَ).

سپس فرمود: «(این سه تقاضا را از خدا براى او بکن) این مولود بر تو مبارک باد (امیدوارم) بزرگ شود و از نیکى هایش بهره مند گردى»؛ (وَبُورِکَ لَکَ فِی آلْمَوْهُوبِ، وَبَلَغَ أَشُدَّهُ، وَرُزِقْتَ بِرَّهُ).

بى شک فرزند، موهوبى الهى است و پیش از هرچیز باید به فکر شکر واهب

ص: 184


1- این جمله صیغه امر و به معناى دعاست و تعبیر به «فارس» کنایه از شجاعت است و معلوم است که عرب جاهلى، انسان شجاع و قهرمان را براى غارتگرى و جنگ هاى خونین بى هدف مى خواست.
2- «شکرتَ» فعل ماضى است؛ ولى در این جا به معناى امر است و بعضى آن را به صورت جمله دعایى معنا کرده اند.

بود، نه این که آن را جدا از برکات الهى شمرد و به شجاعت آینده و یا غارتگرى او اندیشید. و بعد از آن باید دعا کرد که خدا این فرزند را از خطرات حفظ فرماید تا مسیر تکامل را طى کند و به حدّ کمال برسد و هم براى خودش مبدأ خیرات و برکات شود هم براى دیگران و چه خوب است که به هنگام گفتن تبریک براى مولود جدید به تمام این نکته ها توجه شود.

نکته: تحیت ها و تبریک ها

در میان هر قوم و ملتى به مناسبت هاى مختلف تبریک ها و تسلیت ها و تهنیت هایى وجود دارد و مجموع آن ها مى تواند نشانه فرهنگ آن ها باشد که آن ها به چه مى اندیشند و براى چه چیزهایى ارزش قائلند.

در عصر جاهلیت که همه چیز بر محور مسائل مادى و گاهى مسائل پست و ضد ارزش دور مى زد، تبریک ها و تحیت هاى آن ها نیز شکل همان فرهنگ را داشت. اسلام که آمد آن را دگرگون ساخت و در تمام این موارد تعبیرات را چنان قرار داد که انسان را به یاد خداوند خالق یکتا بیندازد.

مثلاً آن ها به هنگام ملاقات با یکدیگر «أنْعِمْ صَباحاً وَأنْعِمْ مَساءً؛ صبح بخیر و عصر بخیر» مى گفتند؛ ولى اسلام آمد و آن را تبدیل به «سلام» کرد که مفهومش تقاضاى سلامتى از سوى خدا براى مخاطب است.

على بن ابراهیم در تفسیر خود مى گوید: «کَانَ أَصْحَابُ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) إِذَا أَتَوْهُ یقُولُونَ لَهُ: أَنْعِمْ صَبَاحاً وَأَنْعِمْ مَسَاءً وَهِی تَحِیةُ أَهْلِ الْجَاهِلِیةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ (وَإِذا جاوُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ) فَقَالَ: لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَدْ أَبْدَلَنَا اللَّهُ بِخَیرٍ مِنْ ذَلِکَ تَحِیَّةَ أَهْلِ الْجَنَّةِ: السَّلامُ عَلَیکُمْ؛ اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) (در آغاز) هنگامى که خدمت

ص: 185

او مى رسیدند مى گفتند: أنْعِمْ صَباحاً وَأنْعِمْ مَساءً واین تحیت اهل جاهلیت بود. خداوند این آیه شریفه را نازل کرد که منافقان هنگامى که نزد تو مى آیند تحیتى به تو مى گویند که خدا تو را با آن، تحیت نگفته است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

خداوند این تحیت را به بهتر از آن براى ما تبدیل کرده که تحیت اهل بهشت السلام علیکم است».(1)

در حدیث دیگرى که کلینى؛ در کتاب کافى آورده مى خوانیم: «إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ (علیه السلام) خَرَجَ مِنَ الْحَمَّامِ فَلَقِیهُ إِنْسَانٌ فَقَالَ: طَابَ اسْتِحْمَامُکَ، فَقَالَ: یا لُکَعُ وَمَا تَصْنَعُ بِالاِسْتِ هَاهُنَا فَقَالَ: طَابَ حَمِیمُکَ فَقَالَ: أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الْحَمِیمَ الْعَرَقُ قَالَ: فَطَابَ حَمَّامُکَ قَالَ: وَإِذَا طَابَ حَمَّامِی فَأَیُّ شَیءٍ لِی وَلَکِنْ قُلْ: طَهُرَ مَا طَابَ مِنْکَ وَطَابَ مَا طَهُرَ مِنْکَ؛ امام حسن (علیه السلام) از حمام خارج شده بود. کسى به عنوان تحیت عرض کرد: «طابَ اسْتِحْمامُکَ» امام (علیه السلام) فرمود: اى نادان! چرا واژه «إست»(2) را در این جا به کار بردى؟ آن شخص عرض کرد: «طابَ حَمیمُکَ» امام (علیه السلام) فرمود: مگر نمى دانى «حمیم» به معناى عرق است (عرق که طیب و طاهر نمى شود). عرض کرد: «طابَ حَمّامُکَ» (حمام تو پاکیزه باد) امام (علیه السلام) فرمود: حمام پاکیزه شود براى من چه سودى خواهد داشت؟ (اشاره به این که تو باید براى من دعا کنى نه براى حمام) سپس امام (علیه السلام) به او فرمود: این جمله را بگو: پاکیزه باد آنچه از تو نیکوست و نیکو باد آنچه از تو پاکیزه است.(3)

ص: 186


1- مستدرک الوسائل، ج 8، ص 366، ح 3.
2- این حروف سه گانه در مواردى به کار مى رود که انسان به دنبال چیزى مى رود در حالى که امام (علیه السلام) از حمام خارج شده بود و مناسب این بود که قبل از رفتن به حمام چنین تحیتى گفته شود نه پس از آن. به علاوه این تعبیر خالى از رکاکت هم نیست.
3- کافى، ج 6، ص 521، ح 21.

مرحوم شوشترى از کتاب تاریخ بغداد نقل مى کند که عقیل به بصره آمد و با زنى ازدواج کرد. به او این چنین تبریک گفتند: «بِالرِّفاءِ وَالْبَنینَ» (ازدواجت با سازش و فرزندان فراوان قرین باد). عقیل گفت: این چنین نگویید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ما را از آن نهى کرده و دستور داده است این گونه تبریک بگوییم: «بارَکَ اللهُ لَکَ وَبارَکَ عَلَیْکَ؛ مبارک باد بر تو و توفیق مراقبت بر او یابى».(1)

از این روایات استفاده مى شود که اسلام براى کوچک ترین مسائل زندگى نیز دستور سازنده اى دارد و در مجموع فرهنگ جامعى را به بشریت عرضه داشته تا آن جا که نشانه ایمان را دارا بودن همه آن ها دانسته است. در حدیث جالبى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است که فرمود: «الاْیمانُ بِضْعَةٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةً أَعْلاها شَهادَةُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَأَدْناها إماطَةُ الاْذى عَنِ الطَّریقِ؛ ایمان هفتاد و چند شعبه دارد. برترین آن ها گواهى به یگانگى خدا و توحید است و کم ترین آن ها کنار زدن موانع از مسیر (مسلمانان)».(2) بنابراین مومن واقعى کسى است که همه این شعب را دارا باشد و رستگار، جامعه اى است که داراى همه ارزش هاى اسلامى گردد.

* * *

ص: 187


1- بهج الصباغة، ج 13، ص 471.
2- عوالى اللئالى، ج 1، ص 431، ح 130.

ص: 188

گفتار حکیمانه 355

اشاره

وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً،

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَطْلَعَتِ آلْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ آلْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ آلْغِنَى.

یکى از عاملان (فرمانداران) حکومت امام (علیه السلام) خانه باشکوهى ساخت،

امام (علیه السلام) به او فرمود:

دِرهم ها (و دینارها)ى تو از این بنا سر برآورده و چنین بنایى به یقین نشانه غنا و ثروت توست!(1)

ص: 189


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در این جا مدرک خاص دیگرى براى این گفتار حکیمانه ذکر نمى کند، بلکه حواله به پایان کتاب مى دهد که آنچه را دسترسى به آن پیدا نکرده در آخر کتاب بیاورد؛ و ظاهراً موفق به این کار نشده است. ولى زمخشرى آن را در کتاب ربیع الابرار با کمى تفاوت ذکر کرده است. (ربیع الابرار، ج 1، ص 300).

شرح و تفسیر: درهم و دینار تو از قصرت سر برآورده است!

امام (علیه السلام) هنگامى که مردى از عاملان (فرمانداران) خود را دید که بناى باشکوهى ساخته به او فرمود: «درهم ها (و دینارها)ى تو از این بنا سر برآورده و چنین بنایى به یقین نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال (علیه السلام): أَطْلَعَتِ آلْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ آلْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ آلْغِنَى).

مکرر در نهج البلاغه دیده ایم که امیرمومنان على (علیه السلام) درباره وضع خانه هاى مختلف سخن گفته و انگشت روى جزئیات گذاشته است و رهبرى و هدایت خود را از این طریق کامل کرده است. در داستان خانه شریح قاضى که گویا خانه مجللى بود؛ از آن جا که قاضى کشور اسلامى نباید چنان خانه اى براى خود تهیه کند، امام (علیه السلام) با لحنى ملامت آمیز مطالب مهمى را به او تذکر داد و سندى براى آن خانه درست کرد، سندى عجیب و بى سابقه، نه مانند اسناد معمولى خانه ها؛ سندى بسیار آموزنده و عبرت انگیز که ناپایدارى و بى اعتبارى دنیا را برملا مى سازد و نشان مى دهد که آن ها که در بند خانه هاى مجلل و بسیار مستحکم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعیات مربوط به دنیا بى خبر.

به تعبیر امام (علیه السلام) اگر «شریح»، این سند اخلاقى را پیش از این مشاهده مى کرد از خرید آن خانه منصرف مى شد (شرح کامل این نامه و این سند را در جلد نهم همین کتاب ذیل نامه سوم مطالعه فرمایید).

ص: 190

در خطبه 209 نیز خواندیم که «علاء بن زیاد همدانى» یکى از یاران امام (علیه السلام) در بصره بیمار شده بود. حضرت به عیادت او رفت و هنگامى که چشمش به خانه وسیع او افتاد به صورت استفهام انکارى فرمود: «با این خانه وسیع در این دنیا چه مى خواهى بکنى، در حالى که در سراى آخرت به آن نیازمندترى؟» سپس راهى به او نشان داد که این خانه وسیع مایه ناراحتى او در آخرت نشود. فرمود: آرى، اگر بخواهى مى توانى با همین خانه وسیع به آخرت خود برسى و سعادتمند شوى؛ این گونه که از میهمان ها(ى نیازمند) در آن پذیرایى کنى و صله رحم در آن به جا آورى و حقوق شرعى آن را بپردازى. اگر چنین کنى به وسیله این خانه، خانه آخرت تو آباد مى شود.

این گونه حوادث نشان مى دهد که تا چه اندازه پیشوایان اسلام به مسائل تربیتى و اخلاقى اهمیت مى دادند و به اصطلاح از هر سوژه اى براى طرح یکى از مسائل اخلاقى بهره مى گرفتند، با موشکافى به اطراف خود مى نگریستند و هر انحرافى را تذکر مى دادند.

بازمى گردیم به تفسیر کلام حکیمانه امام (علیه السلام). جمله «إِنَّ الْبِنَاءَ یصِفُ لَکَ الْغِنَى». اشاره به این است که این خانه نشان مى دهد تو مرد ثروتمندى هستى و همین سبب مى شود که علامات سوال، اطراف تو به وجود آورد که یک کارگزار حکومت اسلامى این همه ثروت را از کجا به دست آورده است؟ مردم به غیبت تو خواهند پرداخت و حسودان نیز به تو حسادت خواهند کرد. آیا بهتر نبود خانه متوسطى تهیه مى کردى تا از همه این آزارها در امان بمانى؟

تعبیر «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهم هاى نقره (و دینارهاى طلا) سر وکله خود را از بالاى این بنا آشکار ساخته است» نشان مى دهد که او ثروت هایى اندوخته بود؛ ولى سعى مى کرد مردم از آن باخبر نشوند و به ظاهر زندگى ساده و بى آلایشى داشت. امام (علیه السلام) به او هشدار مى دهد که این ساختمان تو باطن تو را

ص: 191

آشکار ساخته وآنچه را که پنهان مى داشتى برملا کرده است. مردم به ثروتمند بودن تو پى برده اند و طبعاً سیل اعتراضاتشان به سوى تو سرازیر خواهد شد.

نکته: خانه مناسب و در حدّ شأن

در بعضى از روایات اسلامى، داشتن خانه وسیع یکى از نشانه هاى سعادت شمرده شده است. در کتاب وسائل الشیعه در ابواب «احکام المساکن» به تناسب احکام مساجد، بابى تحت عنوان «اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ» وجود دارد و در آن احادیث فراوانى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى (علیهم السلام) درباره تشویق به وسعت منزل ذکر شده است؛ از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْکَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادت هاى انسان مسلمان این است که مسکن وسیعى داشته باشد».

در حدیث دیگرى مى خوانیم که از امام ابوالحسن (امام کاظم) (علیه السلام) پرسیدند: فضیلت زندگى دنیا در چیست؟ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَکَثْرَةُ الْمُحِبِّین؛ وسعت منزل و فزونى دوستان و محبان».

احادیث متعدد دیگرى به همین مضمون در همان باب آمده است. آیا این گونه احادیث با آنچه امیرمومنان على (علیه السلام) در حکمت مورد بحث فرمود مخالف است؟

به یقین تعارضى ندارد، زیرا منظور، خانه وسیعى است در حد متعادل. نه آن چنان افراط گونه که اسباب غیبت و حسادت و یا ناراحتى مستمندان گردد و نه آن چنان تنگ و تاریک که روح انسان را آزار دهد.

اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و میانه روى است و همه پیروان خود را از افراط و تفریط برحذر مى دارد؛ افراط و تفریطى که هر دو مایه مشکلات و بدبختى هاست.

ص: 192

گفتار حکیمانه 356

اشاره

وَقِیلَ لَهُ (علیه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَیْتِهِ وَتُرِکَ فِیهِ مِنْ أَیْنَ کَانَ یَأْتِیهِ رِزْقُهُ؟

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مِنْ حَیْثُ یَأْتِیهِ أَجَلُهُ.

از امام (علیه السلام) پرسیدند: اگر درِ خانه کسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزى اش مى رسد؟

امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود:

از همان جا که اجل به سراغ او مى آید!(1)

ص: 193


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مدرک دیگرى اضافه بر نهج البلاغه ذکر نکرده و وعده به پایان کتابش داده است؛ وعده اى که متأسفانه موفق به وفاى به آن نشد؛ ولى زمخشرى (متوفاى 538) آن را در ربیع الابرار، ج 5، ص 342 با همین عبارت ذکر کرده و کتاب تمام نهج البلاغه آن را آورده بى آن که مدرکى براى آن ذکر کرده باشد.

شرح و تفسیر: کسى که عمرش باقى است روزى اش مى رسد

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه در برابر سوال پیچیده اى جواب پیچیده اى بیان فرموده است. «از امام (علیه السلام) پرسیدند: اگر درِ خانه کسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزى اش مى رسد؟ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: از همان جا که اجل به سراغ او مى آید»؛ (وَ قِیلَ لَهُ (علیه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَیْتِهِ وَتُرِکَ فِیهِ مِنْ أَیْنَ کَانَ یَأْتِیهِ رِزْقُهُ؟ فَقال (علیه السلام): مِنْ حَیْثُ یَأْتِیهِ أَجَلُهُ).

در این جا سوالى وجود دارد که ابن ابى الحدید آن را در آغاز تفسیرى که براى این گفتار شریف کرده ذکر نموده است وآن این که بسیار دیده شده افرادى را در زندان یا خانه یا غارى محبوس کرده اند و آن ها از گرسنگى مرده اند، بنابراین چگونه پاسخ امام (علیه السلام) در این جا قابل قبول است؟

به تعبیر دیگر، مرگ، فناست و فنا براثر اسبابش که از جمله آن عدم تغذیه است حاصل مى شود، بنابراین نمى توان آن را با حیات که سببش رزق و روزى است قیاس کرد.

در پاسخ این مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابى الحدید تقریباً راه واحدى را برگزیده اند و آن این که این سخن مربوط به جایى است که اراده و مشیت الهیه به این تعلق گرفته باشد که کسى زنده بماند و در این حال خداوند از طرق ممکن اسباب ادامه حیات او را فراهم مى کند؛ مثلاً خدا مى خواست اصحاب کهف

ص: 194

سیصد و نه سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعاً در این مدّت نیاز به تغذیه داشته اند؛ در این جا امدادهاى الهى به نحوى آن ها را تغذیه مى کرد و زنده نگاه مى داشت. یا این که خدا مى خواست یونس (علیه السلام) در شکم ماهى چهل روز (بنابر قولى) زنده بماند، ازاین رو اسباب آن را براى او فراهم ساخت.

در داستان مریم (علیها السلام) مى خوانیم که خدا از درخت خشکیده نخل، خرما براى او تهیه کرد و نیز در کنار محرابش غذاهاى بهشتى یا میوه هایى که در آن فصل وجود نداشت فراهم مى شد.

بر این اساس، اگر مشیت الهیه بر حیات کسى تعلق گیرد اسباب حیات او را حتى در اتاق دربسته یا در زندان و غارى که کسى در آن راه نمى یابد فراهم مى سازد و همان گونه که فرشته مرگ مى تواند از این موانع عبور کند فرشته اى نیز که اسباب حیات را فراهم سازد مى تواند از آن ها عبور نماید.

بسیار دیده ایم یا شنیده ایم که در زلزله هاى خطرناک، افراد و حتى بچه هاى کوچکى را بعد از یک هفته یا بیشتر زنده از زیر آوار درآورده اند، در حالى که طبق موازین عادى نه هواى کافى براى زنده ماندن داشته اند و نه غذا.

به تعبیر دیگر، رزق دوگونه است: رزق حتمى و رزق غیر حتمى. یا رزق مقسوم و رزق غیر مقسوم؛ رزق حتمى روزى اى است که انسان بخواهد یا نخواهد به او مى رسد. جنین که در شکم مادر زنده است خداوند رزق حتمى به او مى دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتى اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هیچ گونه تأثیرى ندارد.

اما روزى غیر حتمى چیزى است که انسان باید براى به دست آوردن آن به کوشش برخیزد. اگر تلاش کند به آن مى رسد و اگر تنبلى کند به آن نخواهد رسد، ازاین رو در روایتى مى خوانیم: کسى که در خانه اش بنشیند و کار نکند و بگوید: خدا روزى رسان است، دعایش مستجاب نمى شود و به او گفته مى شود: «أَلَمْ

ص: 195

آمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آیا من به تو دستور ندادم برخیزى وبراى به دست آوردن روزى تلاش کنى؟»(1)

شعرا نیز هر دو قسم روزى را در اشعار خود آورده اند؛ درمورد قسم اوّل، شاعرى مى گوید:

از مرگ میندیش و غم رزق مخور *** کین هر دو به وقت خویش ناچار رسد

در مورد قسم دوم روزى که نیازبه تلاش و کوشش دارد صائب تبریزى مى گوید:

چون شیر مادر است مهیا اگرچه رزق *** این جهد و کوشش تو به جاى مکیدن است

نکته: رزق و روزى افراد

در آیات قرآن وروایات اسلامى بر این معنا تأکید شده است که خدا براى هر موجودى رزق و روزى اى معین کرده که به او مى رسد؛ در آیه 6 سوره هود مى خوانیم: (وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِى کِتَابٍ مُّبِینٍ)؛ «هیچ جنبنده اى در زمین نیست مگر این که روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند».

در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: «یا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ کَمَا یفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لَأَدْرَکَهُ رِزْقُهُ کَمَا یدْرِکُهُ الْمَوْتُ؛ اى ابوذر! اگر انسان از رزق و روزى اش بگریزد همان گونه که از مرگ گریزان است روزى به سراغش مى آید همان گونه که (روزى) مرگ به سراغ او خواهد آمد».(2)

ص: 196


1- کافى، ج 2، ص 511، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 89.

امثال این روایت در منابع روایى فراوان است.

هدف از این تعبیرات واین دستور که انسان باید براى به دست آوردن روزى کوشش کند، این است که از حرص زدن بپرهیزد و به زندگى معقولى قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و میدان را براى دیگران نیز باز بگذارد، ازاین رو در حکمت 379 امیرمومنان على بن ابى طالب (علیه السلام) روزى را به دو نوع تقسیم مى کند: یک نوع آن روزى اى است که در طلب انسان است و نوع دیگر، روزى اى که انسان آن را طلب مى کند حتى اگر به سراغش نرود روزى به سراغ او مى آید. سپس مى افزاید: بنابراین فکر فردا را بر فکر امروزت تحمیل نکن (و زیاد براى به دست آوردن روزى بیشتر تلاش آمیخته با حرص نداشته باش).

امام صادق (علیه السلام) نیز مى فرماید: «لِیکُنْ طَلَبُکَ الْمَعِیشَةَ فَوْقَ کَسْبِ الْمُضِیعِ دُونَ طَلَبِ الْحَرِیصِ؛ باید تلاش تو براى به دست آوردن روزى فراتر از افرادى باشد که سستى مى کنند و روزى خود را ضایع مى سازند و کمتر از کسانى باشد که حرص مى زنند و آز و طمع بر آن ها غالب است».(1)

* * *

ص: 197


1- بحارالانوار، ج 100، ص 33، ح 63.

ص: 198

گفتار حکیمانه 357

اشاره

وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَیِّتٍ ماتَ لَهُمْ

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ هذا آلْأَمْرَ لَیْسَ لَکُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَیْکُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا یُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَیْهِ.

امام (علیه السلام) به گروهى از بازماندگان کسى که از دنیا رفته بود این گونه تسلیت گفت، فرمود:

این امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما ختم خواهد شد. این دوست شما سابقاً هم گاهى مسافرت مى رفت اکنون نیز تصور کنید به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهید رفت (و یکدیگر را ملاقات خواهید کرد)!(1)

ص: 199


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف مى گوید: آمُدى آن را در غررالحکم با تفاوت هایى آورده است (که نشان مى دهد منبع دیگرى در اختیار داشته است». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 265).

شرح و تفسیر: تسلیتى پرمعنا

امام (علیه السلام) به سبب لطف و محبتى که به همه داشت از جزئیات زندگى افراد نیز غافل نمى شد و سعى مى فرمود مشکلات مردم را از هر نوعى حل کند؛ از جمله هنگامى که از مرگ یکى از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنین تسلیت گفت: «این امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما ختم خواهد شد. این دوست شما سابقاً هم گاهى مسافرت مى رفت، اکنون نیز تصور کنید که به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهید رفت (و یکدیگر را ملاقات خواهید کرد)»؛ (وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَیِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال (علیه السلام): إِنَّ هذا آلْأَمْرَ لَیْسَ لَکُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَیْکُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا یُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَیْهِ).

این سخن را هر مصیبت زده اى بشنود آرامش مى یابد، زیرا به این نکته توجه پیدا مى کند که نه عزیز ازدست رفته آن ها نخستین کسى بوده که مرگ، دامانش را گرفته و نه آخرین کس است.

نیز امام (علیه السلام) توجه را به این نکته جلب مى کند که مرگ به معناى نیستى و فنا نیست که شما این قدر براى آن ناراحت شوید؛ سفرى است که همه در پیش دارند، سفرى است به جهانى برتر و والاتر که اگر مردم داراى اعمال صالح باشند در بهشت برین در حالى که بر کرسى ها تکیه کرده اند یکدیگر را ملاقات مى کنند و با هم سخن مى گویند.

ص: 200

این تصویر از مرگ، مردن را براى همگان آسان مى کند و مایه تسلیت خاطر کسانى است که عزیزانشان از دست رفته اند.

نکته: از اندوه مصیبت زدگان بکاهید

بى شک زندگى در دنیا خالى از مصائب نیست به خصوص اگر انسان عمر طولانى کند که در این حال گرفتار مصیبت هاى عزیزان و دوستان و بستگان مى شود و گاه شدت مصیبت آن چنان زیاد است که انسان را از پاى درمى آورد و یا خداى نکرده او را به ناسپاسى وامى دارد و براى این که انسان گرفتار این گونه حالات نشود اسلام دستورات دقیق و حساب شده اى داده است.

نخست به خود افراد دستور مى دهد که خودشان تسلیت گوى خود باشند. مثلاً با گفتن: (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ)؛ «ما همه از خدا هستیم و به سوى او بازمى گردیم» به خود آرامش مى بخشد، چراکه به هنگام گفتن این سخن توجه پیدا مى کند که قانون مرگ، قانونى عمومى است و همه در این قافله در حرکت اند؛ بعضى در پیشاپیش قافله و برخى در پس آن. توجه به این حقیقت بار مصیبت را سبک مى کند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ یُصَابُ بِمُصِیبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلاَّ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ یَوْمَ أُصِیبَ بِهَا؛ هیچ مسلمانى گرفتار مصیبتى نمى شود هر چند تازه باشد واو در برابر آن، جمله (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) بگوید، مگر این که خداوند منزلت والایى براى او قرار مى دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش مى بخشد».(1)

ص: 201


1- بحارالانوار، ج 79، ص 132.

ام سلمه، همسر پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى گوید: این حقیقت در زندگى من تجلى کرد. هنگامى که ابوسلمه (همسر من که مرد بسیار شریفى بود) از دنیا رفت من جمله (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) را (مطابق دستور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ) گفتم سپس پیش خود فکر کردم مگر کسى مثل ابوسلمه پیدا مى شود که خدا به من بدهد؟ اما چیزى نگذشت که خداوند افتخار همسرى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به من داد.(1)

از سوى دیگر به برادران دینى و نزدیکان و بستگان دستور مى دهد که با سخنان محبّت آمیز و ابراز همدردى، فشار مصیبت را از مصیبت زده کم کنند؛ در حدیثى که مرحوم نورى آن را در مستدرک الوسائل آورده است مى خوانیم: فرزندى از معاذ بن جبل از دنیا رفت. او بسیار ناراحت شد. این مطلب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید. حضرت نامه پرمعنایى براى او نوشت به این مضمون: «بسم الله الرحمن الرحیم، از محمد رسول خدا به معاذ بن جبل، سلام بر تو! حمد مى کنم خدایى را که معبودى جز او نیست. اما بعد! خداوند متعال اجر و پاداش عظیم و صبر به تو عنایت کند و به ما و تو شکر را روزى فرماید. (بدان) جان ما و خانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گواراى الهى است و عاریت هایى است که به ما سپرده شده است. انسان مدت معینى از آن بهره مى گیرد و (خداوند) در وقت معینى آن را مى گیرد سپس بر ما واجب کرده شکر آن را به هنگامى که مى دهد و صبر را هنگامى که مبتلا مى سازد و مى گیرد ترک نکنیم. پسرت از مواهب گواراى الهى و عاریت هایى بود که خدا به تو داده بود. مدتى با او مسرور بودى سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت. پاداش او همان درود و رحمت و هدایت الهى است اگر صبر و شکیبایى را پیشه کنى. مبادا دو مصیبت الهى را براى خود بپذیرى (مصیبت از دست دادن فرزند و مصیبت از بین رفتن

ص: 202


1- بحارالانوار، ج 79، ص 132.

پاداش الهى)، درنتیجه اجر تو از بین برود و از آنچه از دست داده اى پشیمان شوى. اگر پاداش مصیبت خود را ببینى، مى بینى که این مصیبت در برابر ثوابى که خدا به تو داده کم و کوچک است. وعده الهى را قطعى بدان و براى مصیبتى که بر تو وارد شده تأسف مخور، والسّلام».(1)

* * *

ص: 203


1- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 353.

ص: 204

گفتار حکیمانه 358

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَیُّهَا النَّاسُ، لِیَرَکُمُ آللّهُ مِنَ آلنِّعْمَةِ وَجِلِینَ، کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِینَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ آسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً، وَمَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ آخْتِبَاراً فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى مردم! خداوند باید شما را به هنگام داشتن نعمت ترسان ببیند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان مى بیند؛ زیرا کسى که خدا به او نعمت گسترده اى بخشیده و او آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدریجى) نشمرد از امر خوفناکى خود را ایمن دانسته و (به عکس) کسى که خدا براو تنگ گیرد (و نعمت هایى را از او سلب کند) و آن را آزمایش (و مقدمه ترفیع مقام) نداند پاداش امیدبخشى را از دست داده است.(1)

ص: 205


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام شریف را با اضافاتى از تحف العقول نوشته مرحوم ابن شعبه حرانى (که قبل از سیّد رضى مى زیسته) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 265).

شرح و تفسیر: بلا در لباس نعمت و نعمت در شکل بلا

امیرمومنان على (علیه السلام) در این کلام شریف به دو نکته مهم اشاره کرده است، نخست مى فرماید: «اى مردم! خداوند باید شما را به هنگام داشتن نعمت ترسان ببیند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان مى بیند؛ زیرا کسى که خدا به او نعمت گسترده اى بخشیده و او آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدریجى) نشمرد از امر خوفناکى خود را ایمن دانسته است»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ، لِیَرَکُمُ آللّهُ مِنَ آلنِّعْمَةِ وَجِلِینَ، کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِینَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ آسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً).

منظور از نعمت هاى استدراجى که در قرآن به آن اشاره شده(1): این است که خدا افرادى را که طغیان را به مرحله شدید رسانده اند نخست مشمول نعمت هاى خودش قرار مى دهد و هنگامى که غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آن ها مى گیرد و به سختى آن ها را مجازات مى کند که این مجازات بعد از نعمت، بسیار دردناک است.

همچون کسى که از درختى بالا مى رود، هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان یا لغزشى، به زمین خوردن او دردناک تر است و به گفته شاعر:

لا جرم هرکس که بالاتر نشست *** استخوانش سخت تر خواهد شکست

ص: 206


1- این تعبیر در دو سوره از قرآن مجید آمده است: اعراف، آیه 182 و قلم، آیه 44.

این معنا در بعضى دیگر از آیات قرآن نیز بدون ذکر واژه استدراج به وضوح آمده است آن جا که مى فرماید: (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ «(آرى،) هنگامى که (اندرزها سودى نبخشید، و) آنچه را به آن ها یادآورى شده بود فراموش کردند، درهاى همه چیز (از نعمت ها) را به روى آن ها گشودیم؛ تا (کاملا) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آن ها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم)؛ در این هنگام، همگى مأیوس شدند؛ (و درهاى امید به روى آن ها بسته شد)».(1)

امیر مومنان (علیه السلام) در این کلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار مى دهد که مراقب باشید مبادا این نعمت ها مقدمه نقمت شدیدى باشد. احتیاط را از دست ندهید، به اعمال خود مغرور نشوید و دائماً از درگاه خدا عذر تقصیر بخواهید.

در «لِیرَکُم»، «لِیرَ» فعل امر (مفرد مذکر غائب) و «کُم» مفعول آن است؛ ولى در نسخه تحف العقول «فَلْیَراکُمْ» آمده که به صورت جمله خبریه است به معناى انشا و امر، و لام آن تأکید است نه لام امر.

«وجلین» جمع «وَجِل» به معناى ترسان است و «فَرِقین» جمع «فَرِق» نیز به همین معناست و اختلاف تعبیر با وحدت معنا از شئون بلاغت است.

در جمله دومِ این کلام حکیمانه به نقطه مقابل این مطلب اشاره شده، مى فرماید: «(به عکس) کسى که خداوند بر او تنگ گیرد (و نعمت هایى را از او سلب کند) و آن را آزمایش (و مقدمه ترفیع مقام) نداند پاداش امیدبخشى را از دست داده است»؛ (وَمَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ آخْتِبَاراً فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً).

این سخن درواقع تسلى و دلدارى به گرفتاران در مصائب است که زبان به

ص: 207


1- انعام، آیه 44.

ناشکرى نگشایند و بى تابى و جزع نکنند. چه بسا مصیبت و مشکلى که رخ داده آزمونى باشد براى ترفیع مقام، بنابراین صبر و شکیبایى پیشه کنند و از خداى رحمان و رحیم پاداش صبر خود را بخواهند.

به تعبیر دیگر، این کلام شریف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شکل زیبایى ترسیم مى کند. به صاحبان نعمت توصیه مى کند بیم از عذاب الهى را در همان نعمتى که دارید فراموش نکنید و به گرفتاران در مصیبت سفارش مى کند که رجاء و امید به رحمت الهى را از دست ندهید. این همان چیزى است که در آیات قرآنى و روایات متعدد بر آن تأکید شده است.

همان گونه که در ذیل گفتار 319 ذکر کردیم در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که خداوند به موسى (علیه السلام) خطاب کرد: «اى موسى! هنگامى که دیدى فقر به سوى تو مى آید بگو: آفرین بر شعار صالحان و هنگامى که ببینى غنى و ثروت به سوى تو مى آید بگو: (مبادا) گناهى باشد که مجازاتش به سرعت دامنگیر شده است»؛ (یا مُوسَى إِذَا رَأَیتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ: مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِینَ وَإِذَا رَأَیتَ الْغِنَى مُقْبِلاً فَقُلْ: ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ).(1)

واژه «مأمول» به معناى شىء مطلوب و مورد توجه است.

این نکته نیز شایان توجه است که ابن شعبه حرانى جمله اى در آغاز این کلام حکیمانه آورده که مرحوم سیّد رضى آن را جدا ساخته است، جمله اى که در حکمت 244 گذشت و این بود: «(یا أیُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِیهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ».

* * *

ص: 208


1- کافى، ج 2، ص 263، ح 12.

گفتار حکیمانه 359

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

یَا أَسْرَى آلرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْیَا لاَ یَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِیفُ أَنْیَابِ آلْحِدْثَانِ. أَیُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى اسیران حرص و رغبت در دنیا! بس کنید، زیرا افراد دلبسته به دنیا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نیاورد. اى مردم! تربیت نفس خویش را بر عهده بگیرید و آن را از کشش عادات (بد) بازدارید.(1)

ص: 209


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى نویسد: ابن اثیر در کتاب نهایه به این کلام حکیمانه اشاره و آمُدى در غرر الحکم با تفاوتى آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 265).

شرح و تفسیر: اى اسیران هوس!

امام (علیه السلام) در این سخن پرحکمت خود به دو مطلب اشاره مى کند: نخست دنیاپرستان را مخاطب قرار داده، مى فرماید: «اى اسیران حرص در دنیا! بازایستید»؛ (یَا أَسْرَى آلرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا).

«اسیر» تعبیر بسیار مناسبى است، زیرا دنیاپرستانى که گرفتار حرص در دنیا مى شوند به جایى مى رسند که از خود اراده اى ندارند و همچون اسیر، شب وروز در فکر به چنگ آوردن اموال بیشتر یا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى که گل سرسبد جهان آفرینش است چنان اسیر حرص شود که اراده خود را از دست بدهد.

افزون بر این، تشبیه به «اسیر» دلیل بر بى ارزش بودن این افراد است، زیرا همواره به اسیران با دیده حقارت مى نگریستند و براى آن ها مقام و موقعیتى قائل نبودند و در بسیارى از موارد آن ها را به صورت بردگان خرید و فروش مى کردند.

آن گاه امام (علیه السلام) دلیلى براى دستور بازایستادن اسیران حرص ذکر مى فرماید: «زیرا افراد دلبسته به دنیا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْیَا لاَ یَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِیفُ أَنْیَابِ آلْحِدْثَانِ).

امام (علیه السلام) در این جا تشبیه شگفتى کرده، حوادث سخت را به حیوانات درنده اى

ص: 210

شبیه مى داند که به هنگام حمله دندان هایشان را به هم مى سایند و دندان قروچه مى کنند به گونه اى که صداى دندان هاى آن ها شنیده مى شود. امام (علیه السلام) مى فرماید: حوادث خطرناک هنگامى که دامان آن ها را مى گیرد و همچون حیوان درنده اى که لحظه اى پیش از حمله دندان هایش را به هم مى ساید، به آن ها حمله ور مى شود و هنگامى بیدار مى شوند که کار از کار گذشته است.

افراد زیادى را سراغ داریم یا در تاریخ نامشان آمده که چنان غرق زرق و برق دنیا و هوا و هوس ها شدند که هیچ موعظه اى در آن ها موثر نمى شد. تنها زمانى بیدار شدند که حوادث سخت و خطرناک دامن آن ها را گرفته بود.

علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگیزى از کامل ابن اثیر نقل مى کند که شبى از شب ها جعفر برمکى (وزیر معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عیاشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله این شعر را در میان آوازش خواند:

وَلَوْ فُودیتَ مِنْ حَدَثِ اللَّیالی *** فَدَیْتُکَ بِالطَّریفِ وَبِالتّلادِ

اگر بتوانى از حوادث ناگوار شب ها رهایى یابى من جوایز زیبا و پرقیمتى را فداى تو خواهم کرد.

در این هنگام ناگهان مسرور خادم، جلاد هارون الرشید وارد شد. (جعفر تعجب کرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسید و تقاضا مى کرد که این کار را به تأخیر بیندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصمیم بگیرد؛ ولى مسرور نپذیرفت و در همان جا سر او را از تن جدا کرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد.(1)

ص: 211


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 588.

این داستان با تفاوت هایى در کتب دیگر مانند الوافى بالوفیات آمده است؛ از جمله این که مسرور جعفر را نکشت و نزد هارون برد و در آن جا هارون دستور داد سر او را از تن جدا کنند و بعد از آن نیز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا کنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (که روزى مورد علاقه شدید من بود) ببینم.(1)

سپس امام (علیه السلام) در نکته دوم راه خودسازى را به همه انسان ها نشان مى دهد و تمام مردم جهان را مخاطب ساخته، مى فرماید: «اى مردم! خودتان به تربیت نفس خویش بپردازید و آن را از جاذبه عادت ها بازدارید»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا).

اشاره به این که معلم و مربى انسان قبل از هرکس باید خود او باشد و تا انسان به تربیت خویش نپردازد تعلیم وتربیت معلمان و پیشوایان و مربیان در او اثر نخواهد گذاشت.

در خطبه 90 نیز امام (علیه السلام) تعبیر جالبى در این زمینه دارد مى فرماید: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ یُعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى یکُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَزَاجِرٌ لَمْ یکُنْ لَهُ مِنْ غَیرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانید کسى که بر ضد هواى نفس خود کمک نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غیر خود نخواهد یافت».

جمله وَاَعْدِلُوا بِها... درواقع اشاره به یکى از طرق مهم تهذیب نفس است و آن این که بسیار مى شود انسان عادت هایى پیدا مى کند که براى او کشش و جاذبه زیادى دارد و همین عادات او را دائماً در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت

ص: 212


1- الوافى بالوفیات، ج 11، ص 124. براى توضیح بیشتر به کتاب تتمة المنتهى، ص 246 باب «قتل جعفر برمکى و انقضاى دولت برامکه» مراجعه شود.

به شراب و یا حتى عادت به مواد مخدر. امام (علیه السلام) دستور مى دهد خود را از جاذبه این عادات سوء، رهایى بخشید تا بتوانید نفس خویشتن را اصلاح کنید.

«اسرى» و اسارى جمع اسیر و«رغبت» به معناى حرص و ولع است.

«الْمُعَرِّجَ»از ریشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمایل داشتن به چیزى است.

«لایروعه» از ریشه روع (بروزن قول) به معناى ترساندن و ترسیدن آمده است.

«صریف» به معناى صداى برخورد دندان ها و مانند آن است.

«الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشایند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است.

«ضراوة» به معناى جاذبه و کشش است.

* * *

ص: 213

ص: 214

گفتار حکیمانه 360

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی آلْخَیْرِ مُحْتَمَلاً.

امام (علیه السلام) فرمود:

هر سخنى را که از دهان کسى خارج مى شود، تا احتمال خیر و نیکى در آن مى یابى حمل بر فساد مکن.(1)

ص: 215


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مدارک دیگر این گفتار حکیمانه را به آنچه در ذیل حکمت 159 نوشته است ارجاع مى دهد و در آن جا آن را از کسانى که قبل از سیّد رضى مى زیسته اند از جمله مرحوم صدوق در امالى و ابن شعبه در تحف العقول و مفید در اختصاص به ضمیمه کلمات پرمعناى دیگرى نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 139). افزون بر این، این کلام حکیمانه در کتاب کافى، ج 2، ص 362، ح (علیها السلام) باب «التهمة و سوء الظن» با تفاوتى آمده است.

شرح و تفسیر: تا مى توانى حمل بر صحت کن

سرمایه اصلى یک جامعه، اعتماد عمومى مردم به یکدیگر است، ازاین رو امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه دستورى در این زمینه مى دهد، مى فرماید: «هر سخنى را که از زبان کسى خارج مى شود، تا احتمال خیر و نیکى در آن مى یابى حمل بر فساد مکن»؛ (لاَ تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی آلْخَیْرِ مُحْتَمَلاً).

در کتاب شریف کافى به جاى «من احد»، «من اخیک» آمده است به این معنا که مسئله حسن ظن کامل، درباره برادران دینى است نه درباره هرکس.

در ضمن، امام (علیه السلام) راه مبارزه با سوءظن را نیز در این بیان گهربارش نشان داده است و آن این که انسان تمام احتمالات را درباره سخن یا عملى که از دیگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزیند و احتمالات سوء را از فکر خود دور سازد.

این کار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در میان افراد جامعه بیشتر شود و از پراکندگى و سلب اعتماد جلوگیرى گردد و درنتیجه زمینه هاى همکارى که بر پایه اعتماد قرار دارد بیشتر شود و برکات فزون ترى بهره فرد و جامعه گردد.

افرادى که گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى کنند، هر

ص: 216

صدایى را بر ضد خود مى پندارند و هرکس را در فکر نقشه اى بر ضد خود مى بینند. این حالت، هم آرامش آن ها را از بین مى برد و هم بهره گیرى آن ها را از کمک هاى دیگران در برابر مشکلات و سختى هاى زندگى.

آنچه در این کلام حکیمانه آمده است درمورد سخنانى است که انسان از دیگران مى شنود؛ ولى در حدیث دیگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر کارى را شامل مى شود: در کتاب شریف کافى این حدیث به این صورت نقل شده است: «ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى یَأْتِیَکَ مَا یَغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلاً؛ کار برادر خود را به نیکوترین وجهى توجیه کن تا زمانى که دلیل قاطعى بر ضد آن قائم شود و هرگز به کلامى که از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى که مى توانى محملى در خیر براى آن پیدا کنى».(1)

در حدیث دیگرى از امام کاظم (علیه السلام) که در کتاب کافى آمده مى خوانیم: راوى خدمت آن حضرت عرض مى کند: فدایت شوم، گاهى از یکى از برادرانم مطلبى به من مى رسد که من آن را ناخوشایند مى دارم هنگامى که از او سوال مى کنم انکار مى کند در حالى که جمعیتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند امام (علیه السلام) فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تکذیب کن. اگر پنجاه نفر نزد تو آیند و درباره چیزى سوگند یاد کنند؛ ولى او مطلب دیگرى بگوید، او را تصدیق کن و آن گواهان را تکذیب نما.(2)

البته منظور این نیست که آن جمعیت را آشکارا تکذیب کند و متهم به دروغ سازد، بلکه منظور این است که حسن ظن خود را در دل درباره برادر مسلمانت با گفته آن ها رها مکن.

ص: 217


1- کافى، ج 2، ص 362، ح 3.
2- کافى، ج 8، ص 147، ح 125.

این نکته را در این جا باید افزود که آنچه در این حدیث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى که سرنوشت ساز است و به حقوق الهى یا جامعه مرتبط مى شود باید مورد توجه قرار گیرد و درباره آن تحقیق شود.

همه این ها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجید است، آن جا که مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید، چراکه پاره اى از آن ها گناه است».(1)

جالب این که قرآن مجید بعد از این دستور، دستور عدم تجسس و بعد از آن دستور عدم غیبت مى دهد: (وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ یَغْتَبْ بَّعْضُکُمْ بَعْضاً) اشاره به این که گمان بد سبب تجسس مى شود و جست و جوگرى گاه به نقطه ضعف هایى مى رسد و به دنبال آن گناه غیبت شروع مى شود و درواقع این سه گناه لازم و ملزوم یکدیگرند.

مسئله حسن ظن با تمام اهمیتى که در حفظ نظام جامعه و پیوند محبت و دوستى افراد دربرابر هم دارد خالى از استثنا نیست، همان گونه که در حکمت 114 آمده بود که امام (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى که صلاح و نیکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در این حال گمان بد به دیگرى برد که از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هرکس گمان خوب به دیگرى برد خود را فریب داده است!».

در ذیل این حکمت نیز بیانات دیگرى در این زمینه آوردیم. همچنین بعضى

ص: 218


1- حجرات، آیه 12.

از افراد به حکم کارى که دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و همیشه احتمال هاى سوء را مورد توجه قرار دهند. آن ها اگر بخواهند همه چیز را حمل بر صحت کنند و سوءظن را مطلقاً کنار بگذارند ممکن است گرفتار اشتباهات زیادى در تشخیص مجرمان و مفسدان و خائنان شوند؛ ولى ناگفته پیداست که آن ها نیز نمى توانند سوءظن خود را به دیگران منتقل سازند و یا پیش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن کسى حکم کنند.

* * *

ص: 219

ص: 220

گفتار حکیمانه 361

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَى آللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلی الله علیه و آله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛ فَإِنَّ آللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ حَاجَتَیْنِ، فَیَقْضِیَ إِحْدَاهُمَا وَیَمْنَعَ آلْأُخْرَى.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) شروع کن، سپس حاجت خود را بخواه زیرا خداوند، کریم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند، یکى را قبول و دیگرى را رد کند.(1)

ص: 221


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر آنچه را مرحوم سید رضى در این جا آورده است مرحوم آمدى در غرر الحکم با تفاوتى ذکر کرده که از آن استفاده مى شود از جاى دیگرى گرفته است. سپس مى افزاید: مضمون این روایت شریف در اخبار اهل بیت (علیهم السلام) به صورت گسترده آمده و در روایات متعددى مى خوانیم که براى استجابت دعا باید نخست یا در پایان آن از درود بر محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) استفاده کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266).

شرح و تفسیر: راه استجابت دعا

امام (علیه السلام) در این کلام شریف به نکته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره کرده، مى فرماید: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) شروع کن، سپس حاجت خود را بخواه زیرا خداوند، کریم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند، یکى را قبول و دیگرى را رد کند»؛ (إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَى آللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلی الله علیه و آله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛ فَإِنَّ آللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ حَاجَتَیْنِ، فَیَقْضِیَ إِحْدَاهُمَا وَیَمْنَعَ آلاُْخْرَى).

در این جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست این که چگونه نمى شود بین دو حاجت جدایى افکند، خدا یکى را بپذیرد و دیگرى را نپذیرد، اگر این موضوع با کرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى که یک حاجت بیشتر از خدا نمى خواهیم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟

پاسخ این سؤال این است که خداوند، کریم است و شخص کریم هنگامى که دو چیز یا چند چیز از او بخواهند در میان آن ها تجزیه قائل نمى شود و این نشانه نهایت کرم خداوند است و چنین نیست که به گفته بعضى از شارحان، یک سخن عامیانه باشد که در میان مردم معمول است مى گویند: تبعیض در میان دو خواهش نباید کرد، و امام (علیه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افکار این دسته از مردم کلام فوق را فرموده باشد.

ص: 222

این اشتباه بزرگى است. مقام امام (علیه السلام) والاتر از آن است که افکار عامیانه را تأیید کند. البته اجابت دعا همان گونه که در روایات متعددى وارد شده، گاه به این صورت است که خداوند عین آن را به درخواست کننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبیند، عوض آن را در دنیا یا آخرت به صورت دیگرى به او خواهد داد. درواقع هیچ دعایى نیست که به اجابت نرسد، خواه عین آن خواسته را خدا بدهد یا چیزى را به جاى آن و معادل آن یا بیشتر از آن.

سؤال دیگر این است که آیا صلوات فرستادن ما چیزى بر مقام پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى افزاید؟ بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر این دارند که مقام پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بى نهایت بالاست و چیزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى که این سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهایت است، چنین نیست که پایان بیابد بنابراین خداوند به برکت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاک پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى فرستد.

و به عبارت دیگر، این ما نیستیم که مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بریم بلکه این خداوند است که گاه خودش و گاه به برکت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاک پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرستد.

در دعاها و روایات اسلامى شواهد روشنى بر این مطلب وجود دارد. در روایت معروف تشهّد نماز، این تعبیر از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه».(1)

در یکى از خطبه هاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) در روز جمعه نیز این عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّدٍ عَبدِکَ وَرَسولِکَ ونَبِیِّکَ صلاةً نامِیةً زاکِیةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه».(2)

ص: 223


1- وسائل الشیعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
2- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 432.

در دعایى که از امام سجّاد (علیه السلام) وارد شده مى خوانیم که در مقام صلوات فرستادن بر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به پیشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَیثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِک أن تُبَلِّغَهُ إیّاهُ وبِصَلاتِنا علیه؛ مقام او را با سلام ودرود ما بالا ببر تا آن جا که در علم خود براى او مقدر کرده اى که او را به آن مقام برسانى».(1)

از سویى دیگر مى دانیم که طبق روایات متعدد، هرکس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد کسانى که به آن سنت عمل مى کنند به او پاداش داده مى شود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بزرگ ترین سنت را که آیین اسلام است در میان جامعه بشریت قرار داده است بنابراین به تعداد کسانى که تا روز قیامت به آیین او مى پیوندند و به سنتش عمل مى کنند خداوند اجر و پاداش و ترفیع مقام به او مى دهد.

اضافه بر این، فرض کنیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ده سال بیشتر از این، عمر نصیبش مى شد آیا در آن ده سال، عبادات او ترفیع مقام برایش نداشت و در همان مقامى که داشت باقى مى ماند؟

کوتاه سخن این که مدارک فراوانى داریم که ثابت مى کند قرب خداوند نهایت و پایانى ندارد و معصومین (علیهم السلام) نیز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه که از آغاز رسالت و امامت تا پایان آن به یقین ترفیع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نیز به وسیله تقاضاى رحمت و صلوات مومنان و یا عمل به سنت آن ها ترفیع مقام مى یابند.

به هر حال بدون شک اگر در استقبال یا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد به اجابت نزدیک است و به همین دلیل در بسیارى از دعاهاى امام سجاد (علیه السلام) مى بینیم هنگامى که چیزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرستاد.

ص: 224


1- مطابق نقل مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335.

این مطلب در دعاى مکارم الاخلاق کاملاً نمایان است که در هر فرازى از این دعا نخست امام (علیه السلام) صلوات و درود بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نماید.

این سخن را با روایاتى که مرحوم کلینى در جلد دوم کافى در باب «الصلاة على النبى (صلی الله علیه و آله) ...» نقل کرده است پایان مى دهیم:

در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است: «لاَ یزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى یصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَیتِى؛ پیوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».(1)

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ؛ مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهید».(2)

در حدیث دیگرى، از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «مَنْ کَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْیبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ثُمَّ یسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ یخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یقْبَلَ الطَّرَفَینِ وَیدَعَ الْوَسَطَ إِذَا کَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُ عَنْهُ؛ کسى که حاجتى در پیشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پایان دهد زیرا خداوند متعال گرامى تر از آن است که دو طرف را بپذیرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذیرد. چون هنگامى که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به یقین) محجوب از خداوند نخواهد بود».(3)

ص: 225


1- کافى، ج 2، ص 491، ح 1.
2- کافى، ج 2، ص 492، ح 5.
3- کافى، ج 2، ص 494، ح 16.

ص: 226

گفتار حکیمانه 362

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْیَدَعِ آلْمِرَاءَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که به آبروى خود علاقه مند است باید بحث هاى لجاجت آمیز را با مردم رها کند.(1)

ص: 227


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر باز ذکر اسناد این کلام حکمت آمیز را به آخر کتابش حواله داده است همان چیزى که متأسفانه موفق به انجام آن نشد. ولى در کتاب نزهة الناظر و تنبیه الخاطر نوشته دانشمند اهل سنت به نام حلوانى با همین عبارت آمده است.

شرح و تفسیر: براى حفظ آبرو

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه خود به یک نکته روانشناسى در زندگى اجتماعى اشاره کرده، مى فرماید: «کسى که به آبروى خود علاقه مند است باید بحث هاى لجاجت آمیز را با دیگران ترک گوید»؛ (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْیَدَعِ آلْمِرَاءَ).

«ضنّ» از ماده «ضِنّة» (بر وزن منّة) در اصل به معناى بخل درباره اشیاء نفیس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و یا حتى خویشتن دارى در برابر انجام کارى اطلاق شده است.

جامع ترین چیزى که درباره مفهوم «عِرض» در کتب لغت آمده است چیزى است که نویسنده فرهنگ ابجدى در کتاب خود آورده، مى گوید: عِرض به معناى آن چیزى از اصالت و بزرگى است که انسان بدان مى بالد و افتخار مى کند، مانند آبرو، حیثیت، نفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نیاکان یا در پیروان و فرزندان، بوى اندام و اخلاق پسندیده.

واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آمیز و توأم با خصومت به منظور پیروزى بر حریف است هر چند حق نباشد، و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جویى است که مانع از پذیرش سخن حق مى شود.

بنابراین، مفهوم کلام امام (علیه السلام) این مى شود: هر کس مى خواهد آبرو، شخصیت، اصالت و قداست نفس خویش و آنچه مربوط به اوست را حفظ کند باید مِراء را

ص: 228

کنار بگذارد. زیرا به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهین ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عیوب پنهانى او را برمى شمارند و هتک حرمت مى کنند، گاه درباره خودش و گاه درباره کسانى که مورد علاقه او هستند. بنابراین افرادى که علاقه مند به آبرو و شخصیت خود مى باشند باید همین که بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسید کلام را قطع کنند و او را رها سازند.

در حکمت 31 امیرمؤمنان على (علیه السلام) حقیقت ایمان را بر اساس چهار پایه تشریح مى کند و در مقابل آن براى شک نیز چهار ستون قائل است. ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بیان آن مى فرماید: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیدَناً لَمْ یصْبِحْ لَیلُه؛ آنکس که مِراء را عادت خویش قرار دهد هرگز از تاریکى شک به روشنایى یقین گام نمى نهد» و به یقین چنین است زیرا افرادى که اهل مِراء و جدال هستند دائماً در این فکرند که بر حریف خود غلبه یابند خواه حق باشد یا باطل و به همین دلیل ضعیف ترین ادله را براى خود حجت مى شمارند و محکم ترین دلیل رقیب را نادیده مى انگارند و به این ترتیب دائماً در بیراهه و تاریکى سیر مى کنند و صبحگاهان روشنِ یقین در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود.

به همین دلیل امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در کلام دیگرى که مرحوم کلینى در کافى از آن حضرت نقل کرده مى فرماید: «إِیاکُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَینْبُتُ عَلَیهِمَا النِّفَاقُ؛ از مِراء و خصومت بپرهیزید که دل را در برابر برادران دینى بیمار مى سازد و نفاق از آن مى روید».(1)

امام عسکرى (علیه السلام) در روایتى که ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل کرده مى فرماید: «لاَ تُمَارِ فَیذْهَبَ بَهَاوُکَ وَلاَ تُمَازِحْ فَیجْتَرَأَ عَلَیکَ؛ مراء نکن که شخصیت تو را از بین مى برد و (زیاد) مزاح مکن که افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعایت احترام تو را نخواهند کرد)».(2)

ص: 229


1- کافى، ج 2، ص 300، ح 1.
2- تحف العقول، ص 486.

در غررالحکم در حدیث پرمعنایى از امیرمومنان (علیه السلام) مى خوانیم: «سِتَّةٌ لا یُمارون: الفقیهُ والرئیسُ والدّنِیُّ والبَذِىّ والمرأةُ والصبِىّ؛ با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نکنید: شخص دانشمند، رئیس جمعیت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و کودک (زیرا در برابر فقیه و رئیس ناتوان خواهید شد و در برابر چهار گروه دیگر آبروى شما مى رود)».(1)

در نکوهش مراء روایات بسیار فراوانى از پیشوایان اسلام نقل شده است که علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسایل الشیعه، کنز العمال و میزان الحکمة در بحث مراء، آن را مطالعه کنند.

این سخن را با حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم: «لا یسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ حَتَّى یدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ کَانَ مُحِقّاً؛ هیچ کس حقیقت ایمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى که مراء و جدال را ترک گوید هرچند حق با او باشد».(2)

* * *

ص: 230


1- غررالحکم، ح 11047.
2- بحارالانوار، ج 2 ص 138، ح 53.

گفتار حکیمانه 363

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مِنَ آلْخُرْقِ آلْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ آلْإِمْکَانِ، وَآلْأَنَاةُ بَعْدَ آلْفُرْصَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات، و از دست دادن امکانات و سستى کردن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است.(1)

ص: 231


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: دانشمند و ادیب معروف «میدانى» آن را با تفاوت مختصرى در کتاب مجمع الامثال خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه مى کنیم: آمدى نیز در غررالحکم آن را با تفاوت هایى نقل کرده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته است. (غررالحکم، ح 5772) و حلوانى از علماى قرن پنجم نیز آن را در کتاب خود نزهة الظاهر ذکر کرده است. (نزهة الظاهر، ص 48).

شرح و تفسیر: دو دلیل نادانى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو چیز که از نشانه هاى نادانى است اشاره کرده، مى فرماید: «عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات، و از دست دادن امکانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است»؛ (مِنَ آلْخُرْقِ آلْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ آلْإِمْکَانِ، وَ آلْأَنَاةُ بَعْدَ آلْفُرْصَةِ).

«خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معناى نادانى و کم عقلى است ولى «خَرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره کردن یا سوراخ کردن چیزى به عنوان افساد است که در قرآن مجید در داستان موسى و خضر (علیهما السلام) به آن اشاره شده است و بعید نیست هر دو به یک ریشه بازگردد زیرا پاره کردن و فاسد کردن، کار افراد نادان است.

واژه «أناة» به معناى صبر کردن و تأنى نمودن در انجام کارى است. این واژه هرگاه درمورد خداوند به کار برده مى شود و مى گویند: خداوند ذو أناة است مفهومش این است که در مجازات گنهکاران هرگز تعجیل نمى کند تا اتمام حجت بر آن ها شود، و گاه این واژه به معناى سستى کردن نیز به کار مى رود همانگونه که در گفتار حکیمانه بالا دیده مى شود.

به هر حال امام (علیه السلام) دو چیز را در این جا نشانه حماقت و نادانى مى شمرد: نخست تعجیل کردن قبل از فراهم شدن امکانات است مثل این که کسى در فصل

ص: 232

غوره کردن درختان انگور اصرار بر چیدن انگور داشته باشد که نشانه نادانى است و دیگر این که وقتى فرصت ها فراهم مى شود سستى کند و به اصطلاح این دست و آن دست نماید تا فرصت از دست برود؛ فرصتى که شاید هرگز بازنگردد این هم نشانه بى خبرى و نادانى است.

عاقل و دانا کسى است که صبر کند و در انتظار فرصت باشد و هنگامى که فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به کار شود و به مقصود خود برسد. این کار نشانه مدیریت صحیح است.

در روایات اسلامى در نکوهش عجله و شتاب بى مورد و همچنین نکوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زیادى وارد شده است.

ازجمله درباره عجله و شتاب بى مورد در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم : «إِنَّمَا أَهْلَکَ النَّاسَ الْعَجَلَةُ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ یهْلِکْ أَحَدٌ؛ مردم را عجله (بى جا) هلاک مى کند و اگر مردم در کارها درنگ مى کردند (و با آرامش و دقت کارها را انجام مى دادند) احدى هلاک نمى شد».(1)

قابل توجه این که دردنیاى امروز یکى از مهم ترین عوامل تصادف هاى وسایل نقلیه و مرگ و میرهاى ناشى از آن عجله و سرعت هاى غیر مجاز ذکر شده است.

در حدیث دیگرى از امام امیرمومنان (علیه السلام) در غررالحکم آمده است: «العَجولُ مُخْطِئٌ وإن مَلَکَ، المُتَأنِّى مُصِیبٌ وإن هَلَک؛ عجول، خطاکار است هر چند (تصادفاً) پیروز شود و کسى که با تأنى (و حساب) کار مى کند به واقع مى رسد هر چند (در پاره اى از اوقات، ظاهراً) ناکام شود».(2)

در حدیث دیگرى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است مى خوانیم: «مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ یمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْیاءَ فَهُوَ

ص: 233


1- بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 11.
2- غررالحکم، ح 5789 و 10961.

خَلِیقٌ بِأَنْ لاَ ینْزِلَ بِهِ مَکْرُوهٌ أَبَداً قِیلَ وَ مَا هُنَّ یا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِى؛ کسى که بتواند خود را از چهار چیز بازدارد سزاوار است که هرگز گرفتار حادثه ناگوارى نشود. عرض کردند: اى امیرمؤمنان آن چهار چیز چیست؟ فرمود: عجله و لجاجت و خودپسندى و تنبلى».(1)

در برابر روایات مذکور، در بعضى از روایات دیگر مشاهده مى کنیم که دستور به عجله داده شده است ازجمله در حدیثى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ هَمَّ بِشَىءٍ مِنَ الْخَیرِ فَلْیعَجِّلْهُ فَإِنَّ کُلَّ شَىءٍ فِیهِ تَأْخِیرٌ فَإِنَّ لِلشَّیطَانِ فِیهِ نَظْرَةً؛ کسى که تصمیم به کار خیرى گرفت باید در آن شتاب کند زیرا به هنگام تأخیر، شیطان ممکن است در آن وسوسه کند و آن را (براى همیشه) به عقب بیندازد».(2)

بدیهى است که هیچ گونه تضادى بین این گونه از روایات نیست. عجله مذموم در جایى است که انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امکانات شتاب کند و نیروى خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است که هرگاه تمام مقدمات و امکانات فراهم شد به تأخیر نیندازد زیرا شیاطین انس و جن ممکن است در آن موانعى ایجاد کنند.

در مورد نکوهش از دست دادن فرصت ها نیز روایات فراوانى از معصومین (علیهم السلام) در کتب مختلف نقل شده است ازجمله در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «تَرْکُ الفُرَصِ غُصَصٌ؛ از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست».(3)

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْیکُنْ عَلَى ثِقَةٍ مِنْ فَوْتِهَا؛ کسى که به موقع از فرصت استفاده نکند مطمئن باشد که فرصت از دست خواهد رفت».(4)

ص: 234


1- بحارالانوار، ج 75، ص 62، ح 144.
2- کافى، ج 2، ص 143، ح 9.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 167، ح 192.
4- میزان الحکمة، ج 8، باب التحذیر من اضاعة الفرص.

روشن است که استفاده کردن از فرصت به معناى عجله بى جا نیست بلکه شتاب و سرعت در کارهایى است که اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممکن است موانعى پیش آید. در این گونه موارد باید شتاب کرد و پیش از فوت فرصت به مقصد رسید.(1)

* * *

ص: 235


1- براى توضیح بیشتر مى توانید به کتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 415 به بعد مراجعه کنید.

ص: 236

گفتار حکیمانه 364

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ یَکُونُ، فَفِی آلَّذِی قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

درباره آنچه تحقق یافتنى نیست سوال مکن چراکه در آنچه تحقق یافته به اندازه کافى اسباب دل مشغولى تو وجود دارد.(1)

ص: 237


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر تنها منبع دیگرى که براى این گفتار حکیمانه ذکر شده غررالحکم آمدى است که آن را در حرف «لاء» با تفاوت هایى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267).

شرح و تفسیر: تفکر منطقى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى درمورد سوال کردن اشاره کرده، مى فرماید: «درباره آنچه تحقق یافتنى نیست سوال مکن چراکه در آنچه تحقق یافته به اندازه کافى اسباب مشغولى فکر وجود دارد»؛ (لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ یَکُونُ، فَفِی آلَّذِی قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ).

سوال کردن کار خوبى است و کلید گنجینه علم و دانش است به همین دلیل در قرآن مجید و روایات اسلامى کراراً به آن دستور داده شده است و حتى حیا کردن از سوال درباره امورى که مربوط به سرنوشت انسان در دین و دنیاست به عنوان حیاء حمق (حیاء احمقانه) شمرده شده است. ولى سوال باید درباره امورى باشد که مربوط به حیات مادى یا معنوى انسان است و امورى که امکان تحقق در آن تصور شود.

اما اگر کسى خود را به سوالاتى درباره امور غیر ممکن یا بسیار نادر مشغول کند، از مسائل مهم زندگى بازمى ماند. مثلاً بعضى سوال مى کنند که اگر انسان با جن ازدواج کند فرزندانى که از آن ها متولد مى شوند چگونه اند و چه احکامى دارند؟ و یا اگر از آمیزش انسان با حیوان بچه اى متولد شود آن بچه مشمول چه احکامى است؟

گاه سوال درباره امور ممکن است اما امورى که هیچ تأثیرى در زندگى مادى و معنوى ما ندارد، مثلاً سوال مى کنند ابعاد کشتى نوح (علیه السلام) از نظر طول و عرض

ص: 238

چقدر بود؟ حیواناتى که آن حضرت در کشتى با خود سوار کرد کدام یک از حیوانات بودند؟ یا سوالى که معروف است اشعث بن قیس از امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) کرد و گفت: تعداد موهاى سر من چقدر است؟ که حضرت جواب کوبنده اى به او داد.(1)

این در حالى است که انسان مجهولات بسیارى دارد که رسیدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسیار موثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف یافتن پاسخ آن ها کند چه بسا موفق به همه آن ها نشود.

آیا در چنین شرایطى عقل اجازه مى دهد که انسان به سراغ سوال درباره امور غیر ممکن برود و از آنچه ممکن است ودر زندگى او موثر مى باشد صرف نظر کند؟

نکته: آداب سوال

در احادیث اسلامى به پیروى از قرآن، سوال به عنوان کلید علم معرفى شده است. در حدیثى از رسول خدا9 مى خوانیم: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِیحُهُ السُّوَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَکُمُ اللَّه فَإِنَّهُ یوْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم، گنجینه است و کلید این گنجینه ها سوال است بنابراین سوال کنید؛ خدا رحمت کند شما را زیرا چهار گروه درمورد سوال اجر و پاداش الهى دارند: سوال کنندگان، پاسخ گویان، شنوندگان و کسانى که آن ها را دوست دارند».(2)

در حدیث دیگرى آن حضرت مى فرماید: «السُّوالُ نِصْفُ العِلْمِ؛ سوال نیمى از علم و دانش است».(3)

ص: 239


1- بحارالانوار، ج 41، ص 313.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 146، ح 39.
3- کنزالعمال، مطابق نقل میزان الحکمة، ح 2877، باب سوال.

ولى سوال با تمام اهمیّتش، استثنائاتى هم دارد که در آن موارد سوال کردن زشت و نازیباست. ازجمله همان مطلبى که در گفتار حکیمانه بالا آمد که انسان درباره امور غیر ممکن پرسش کند.

دیگر این که سوال ها جنبه تفقه و فراگیرى علم نداشته باشد بلکه کسى بخواهد براى خفیف و خوار کردن طرف مقابل یا به عنوان لجبازى چیزى بپرسد و سوال خود را پیگیرى نماید.

نیز امورى وجود دارد که وقت آن فرا نرسیده است و عجله کردن درمورد آن صحیح نیست مانند آنچه در قرآن مجید در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) آمده است که خضر (علیه السلام) از موسى (علیه السلام) عهد گرفته بود که اگر امور عجیبى از خضر (علیه السلام) دید عجله در سوال نکند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گوید.

همچنین سوال کردن درباره امورى که تکلیف انسان را سنگین مى کند در حالى که اگر درباره آن سوال نشود خداوند براى آن مواخذه نمى کند. مثل سوالات مکررى که بنى اسرائیل درباره گاوى که مأمور بودند آن را ذبح کنند از موسى (علیه السلام) کردند و لحظه به لحظه کار خود را مشکل تر و پیچیده تر ساختند. قرآن مجید نیز مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ).(1)

یا سوال درباره امورى که عقل انسان هرگز به حقیقت آن نخواهد رسید مانند سوال درباره کنه ذات پروردگار که هیچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فکر وروح انسان محدود است و ذات پاک خداوند نامحدود.

یا سوال درباره مسائل پیچیده اى که فهم آن در استعداد سوال کننده نیست مانند سوال درباره قضا و قدر که از پیچیده ترین مسائل علمى و فلسفى است و ائمه (علیهم السلام) آن دسته از یاران خود را که استعداد درک این گونه از مسائل را نداشتند از فکر کردن درمورد آن نهى مى نمودند.

ص: 240


1- مائده، آیه 101.

این امور شش گانه مواردى است که سوال کردن درباره آن ها مذموم و نکوهیده است و با توجه به این که دنیایى از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد که انسان پاسخ آن ها را نمى داند و باید براى حل آن ها بکوشد و از دانشمندان آگاه پرسش کند، بسیار بى خردى است که انسان آن ها را فراموش کند و به امورى بپردازد که اثرى جز اتلاف وقت یا حیرت و سرگردانى براى او ندارد.

* * *

ص: 241

ص: 242

گفتار حکیمانه 365

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ، وَ آلاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ. وَ کَفَى أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیْرِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

فکر، آینه شفاف و درخشنده اى است و حوادث عبرت انگیز، بیم دهنده و نصیحت کننده است و براى ادب آموزى خویشتن همین بس که از آنچه براى دیگران ناخوش مى دارى بپرهیزى.(1)

ص: 243


1- سند گفتار حکیمانه: جمله «الفکر مرآة صافیه» همان گونه که مرحوم خطیب نیز به آن اشاره کرده در حکمت پنجم با ذکر مدرک گذشت واما جمله «الاعتبار منذر ناصح» را قبل از مرحوم سید رضى، مرحوم ابن شعبه حرانى در کتاب تحف العقول نقل کرده است و تمام این کلام را مرحوم شیخ طوسى (قبل از سید رضى) در امالى آورده است. کراجکى نیز در کنزالفوائد جمله اخیر را در لابه لاى حکمت هاى دیگرى ذکر کرده که به وضوح استفاده مى شود از نهج البلاغه نگرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه مى کنیم که در کلام کراجکى دو جمله اول ودوم نیز در لابه لاى حکمت هاى دیگرى ذکر شده است. (کنزالفوائد، ج 2، ص83).

شرح و تفسیر: بهترین راه ادب آموزى خویشتن

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به سه نکته مهم اشاره کرده، نخست مى فرماید: «فکر، آینه شفاف و درخشنده اى است»؛ (الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ).

هنگامى که اشیا در مقابل آینه قرار مى گیرند و نور بر آن ها مى تابد، نور از اشیا بر مى خیزد و به آینه مى خورد و از آن بازمى گردد و به چشم انسان منتقل مى شود و از آن جا که هر قسمتى از اشیا نور را به یک نحو منعکس مى کند تمام مشخصات آن شىء در چشم انسان منعکس مى شود، و جمله معروفى که در تعریف فکر گفته اند:

الفکر حرکة الى المبادىء *** ومن مبادىء الى المراد

فکر از دو حرکت تشکیل مى شود: از مبادى به سوى مقصد حرکت مى کند و از مقصد به سوى انسان، و حقایق اشیا را به او نشان مى دهد.

مى تواند قابل تطبیق بر این حرکت دوگانه در مقابل آینه باشد. به هر حال خداوند لطف بزرگى در حق انسان کرده که این آینه شفاف تمام نماى حقایق را در اختیار او گذاشته مشروط بر این که آن را به وسیله هوى و هوس ها، تعصب ها، پیش داورى هاى غلط، تقلیدهاى کورکورانه و در یک کلمه موانع شناخت، تاریک و کدر نسازد و خود را از این نعمت بزرگ الهى محروم ننماید.

ص: 244

و به گفته شاعر:

إذا المرء کانت له فکرة *** ففى کل شىء له عبرة

هنگامى که انسان فکر آماده اى داشته باشد به هرچیز بنگرد درس عبرتى از آن مى آموزد.(1)

در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «إِذَا قَدَّمْتَ الْفِکْرَ فِى أَفْعَالِکَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُکَ فِى کُلِّ أَمْرٍ؛ اگر کارهاى خود را با فکر آغاز کنى پایان تمام کارهاى تو خوب خواهد بود».(2)

در حدیث دیگر از آن حضرت مى خوانیم: «ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِکْرَ؛ کسى که خوب بیندیشد هرگز ذلیل نمى شود».(3)

در حدیث دیگرى از امام مجتبى (علیه السلام) آمده است: «أوصیکم بتقوى الله وإدامةِ التفکّرِ فإنّ التّفَکّر أبو کُلِّ خیرٍ وأُمِّه؛ شما را به تقواى الهى و تداوم تفکر توصیه مى کنم زیرا فکر کردن، پدر و مادر همه نیکى هاست».(4)

آنگاه امام (علیه السلام) به نکته دوم اشاره کرده، مى فرماید: «حوادثِ عبرت انگیز، بیم دهنده و اندرزگوست»؛ (وَ آلاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ).

واژه «اعتبار» به معناى عبرت گرفتن است ولى در این جا به معناى حوادث عبرت انگیز مى باشد. این حوادث، بشیر و نذیر است؛ حوادثى که عاقبت کار ظالمان و ستمگران را نشان مى دهد، بیم دهنده و انذارکننده است و حوادثى که پایان کار عدالت پیشگان و نیکوکاران را نشان مى دهد بشیر و اندرزگوست.

هنگامى که از یک سو از آینه شفاف فکر استفاده گردد و از سوى دیگر از

ص: 245


1- مجموعه ورّام، ج 1، ص 250.
2- غررالحکم، ح 597.
3- غررالحکم، ح 543.
4- مجموعه ورّام، ج 1، ص 52.

حوادث تاریخى وعبرت آموز پند گرفته شود به یقین انسان مى تواند در صراط مستقیم به سوى مقصد الهى پیش رود.

قرآن مجید، هم به تفکر اهمیت فراوان داده و در آیات زیادى انسان ها را به آن دعوت نموده و هم تاریخ عبرت انگیز پیشینیان را در سوره هاى مختلف بازگو کرده است تا اسباب تربیت انسان ها کامل گردد.

از آیات قرآن مجید استفاده مى شود که رابطه نزدیکى میان اندیشیدن و عبرت گرفتن است. در آیه 176 سوره اعراف مى فرماید: (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُون)؛ «این داستان ها را (براى آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند)!».

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیثى در غررالحکم مى فرماید: «کَسْبُ العقلِ الاعتِبارُ وَالاستِظهارُ وکَسْبُ الجَهلِ الغَفلةُ والاغترِارُ؛ عقل، عبرت مى گیرد و خود را با آن تقویت مى کند ولى جهل به غفلت و غرور وامى دارد».(1)

سپس امام (علیه السلام) در سومین نکته مى فرماید: «براى تأدیب خویشتن همین بس که از آنچه براى دیگران نمى پسندى بپرهیزى»؛ (وَکَفَى أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیْرِکَ).

هیچ انسانى به کمال نمى رسد مگر این که در اصلاح عیوب خویش بکوشد ولى شناخت عیوب غالباً مشکل است. اى بسا انسان براثر حب ذات نه تنها عیب خود را نمى بیند بلکه ممکن است آن را نشانه حسن بشمارد؛ ولى در برابر دیگران چنین نیست؛ عیوب آن ها را با تمام ریزه کارى ها مى بیند و گاه زبان به انتقاد از این و آن مى گشاید.

بنابراین بهترین و عاقلانه ترین راه براى شناخت عیوب خویشتن این است که انسان آنچه را براى دیگران عیب مى شمرد از خود دور سازد و دیگران را مقیاس

ص: 246


1- غررالحکم، ح 10751.

و معیار براى سنجش حال خویشتن قرار دهد. آیا راهى بهتر از این براى اصلاح نقاط ضعف یافت مى شود؟

ولى نمى توان انکار کرد که افرادى هستند که صفات یا اعمالى را به دیگران خرده مى گیرند اما آن را براى خود مى پسندند وبه فرموده امیرمؤمنان (علیه السلام) در حکمت 349 این ها احمق واقعى هستند: «وَ مَنْ نَظَرَ فِى عُیوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَینِه». این سخن شبیه چیزى است که در میان ادیبان، معروف است که از لقمان پرسیدند: ادب را از که آموختى؟ گفت: از بى ادبان، هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم.(1)

ریشه این معنا نیز در قرآن مجید وجود دارد آن جا که مى فرماید: (أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّوَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ)؛«آیا مردم را به نیکى (و ایمان به پیامبرى که صفات او آشکارا در تورات آمده) دعوت مى کنید، اما خودتان را فراموش مى نمایید؟».(2)

اشاره به این که نباید تنها نیکى را به دیگران توصیه کرد و پرهیز از زشتى ها را درباره دیگران مورد توجه قرار داد بلکه خود انسان اولویت دارد.

نکته: حجاب حبّ ذات

خداوند در انسان غریزه اى آفریده که براى حفظ و صیانت او و رسیدن به کمالاتش نقش بسیار مهمى دارد و به یک معنا از مهمترین مواهب الهى است و آن این که انسان خود را دوست مى دارد و به همین دلیل به سراغ اطاعت فرمان خدا و پرهیز از گناه مى رود تا به کمال معنوى برسد و از پاداش هاى الهى در قیامت بهره مند شود و از عذاب و کیفر او در امان بماند.

ص: 247


1- گلستان سعدى.
2- بقره، آیه 44.

انسان به دنبال علم ودانش مى رود و انگیزه اصلى او حب ذات است چراکه علم را کمال خویشتن مى بیند. براى رسیدن به مواهب مادى و پیشرفت در امور اقتصادى تلاش مى کند زیرا آن ها را ابزارى براى کمال مادى یا معنوى خود مى بیند.

اگر انسان ها از کشور خویش دفاع مى کنند، همسر و فرزند خود را دوست دارند، براى حفظ آبروى خود مى کوشند، همه این ها سرچشمه اى در حب ذات دارد و اگر روزى این علاقه از او برچیده شود نشاطِ حیات در او خاموش مى گردد و به موجودى عاطل و باطل تبدیل مى شود.

ولى همین حب ذات اگر به صورت افراطى درآید بزرگ ترین بلاى جان انسان است و نتیجه آن، خودخواهى و خودپسندى و خودبرتربینى، فراموش کردن دیگران، توقعات بى جا، ندیدن صفات زشت در خویشتن و در نتیجه سقوط از مقام انسانیت است.

آنچه امام (علیه السلام) در جمله مذکور به آن هشدار مى دهد اشاره به همین نکته است، مى فرماید: ممکن است حب ذات مانع از این گردد که عیوب خویشتن را ببینى؛ مشاهده کن درباره دیگران چه مى گویى و چه امورى را بر آنان خرده مى گیرى و عیب مى دانى همان را براى خویش عیب و نقص بدان. این در حقیقت راهى است براى فرار از آثار سوء حب ذات افراطى.

* * *

ص: 248

گفتار حکیمانه 366

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ آلْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ آرْتَحَلَ عَنْهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

علم با عمل همراه است و هرکس (به راستى) عالم باشد عمل مى کند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت کرد و آمد، علم مى ماند و الّا کوچ مى کند.(1)

ص: 249


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم کلینى در روایتى در کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است و همچنین ابن کثیر در کتاب البدایة والنهایة از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) با تفاوتى روایت کرده است. در غررالحکم نیز روایتى شبیه به این روایت آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267.) اضافه مى کنیم که در غرر دو روایت نقل شده که یکى از آن دو عین همان چیزى است که در نهج البلاغه آمده و دیگرى متفاوت است. در یکى چنین مى خوانیم: «العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل» و در دیگرى مى خوانیم: «العلم یهتف بالعمل فإن أجابه وإلا ارتحل». (غررالحکم، احادیث 142 و143).

شرح و تفسیر: آنجا که علم فرار مى کند!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى درباره رابطه تنگاتنگ علم و عمل اشاره کرده، مى فرماید: «علم با عمل همراه است و هرکس (به راستى) عالم باشد عمل مى کند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت کرد وآمد، علم مى ماند و الّا کوچ مى کند»؛ (الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ آلْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ آرْتَحَلَ عَنْهُ).

در توضیح این گفتار حکیمانه سه تفسیر وجود دارد:

نخست این که این کلام جنبه انشائى دارد و مفهومش این است که علم باید با عمل مقرون باشد و هرکس هرچیزى که مى داند باید به آن عمل کند.

این تفسیر براى دو جمله اول امکان پذیر است ولى جمله سوم خبر از یک واقعیت مى دهد که نمى تواند جنبه انشائى داشته باشد.

تفسیر دیگر این که این گفتار حکیمانه اشاره به علم صحیح مورد قبول پروردگار دارد یعنى علمى مقبول خداوند و داراى پاداش است که توأم با عمل باشد. بنابراین عالمان باید در عمل بکوشند تا مشمول عنایات حق شوند.

این تفسیر نیز همان ایراد تفسیر سابق را دارد که هماهنگ با سومین جمله نیست.

تفسیر سوم که مناسب ترین تفسیر براى این گفتار حکیمانه مى باشد این است

ص: 250

که علم حقیقى با عمل توأم است و کسى که از عمق جان خود چیزى را بداند به آن عمل مى کند. علم دعوت به عمل مى کند زیرا تأثیر علم، عمل است اما اگر بر طبق آن عمل نشود علم به تدریج تبدیل به شک مى گردد. لذا بعضى از گنهکاران مثلاً شخص شرابخوار یا تارک الصلاة بعد از مدتى به خود مى گویند: اصلاً چه کسى گفته شراب حرام است و نماز واجب؟

در همین باره قرآن مجید مى فرماید: (ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون)؛ «سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را مسخره نمودند!».(1)

این آیه به وضوح مى گوید: گنهکاران در عاقبت، کارشان به جایى مى رسد که آیات الهى را نیز تکذیب مى کنند بلکه آن را به سخریه مى گیرند.

بنابراین اگر بخواهیم علم ما تبدیل به جهل نشود و در مبانى علمى خود تردید نکنیم باید به آنچه مى دانیم جامه عمل بپوشانیم تا علم ما تبدیل به یک علم پایدار گردد.

اصولاً علم - به خصوص در ارتباط با فروع دین و مسائل اخلاقى - جنبه مقدمیت دارد یعنى مقدّمه اى است براى عمل و تکامل انسان از این طریق و مى دانیم اگر تمام مقدمات براى انجام کارى آماده باشد و کار انجام نشود مقدمات ارزشى ندارد.

لذا امیرمؤمنان (علیه السلام) در خطبه 110، عالم بى عمل را به منزله جاهل بى خبر شمرده است و مى فرماید: «وَ إِنَّ الْعَالِمَ بِغَیرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِى لاَ یسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیهِ أعْظَمُ، وَ الحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ؛ به یقین، عالمى که به غیر علمش عمل مى کند، همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از

ص: 251


1- روم، آیه 10.

جهل خویش بیرون نمى آید؛ بلکه حجّت بر او عظیم تر، حسرتش پایدارتر و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!».

این نکته نیز قابل توجه است که علم مراتبى دارد. در مرحله سطحى ممکن است آثار عملى از خود نشان ندهد ولى اگر به مرحله یقین قطعى که در درون جان انسان نفوذ دارد برسد توأم با عمل است. آیا کسى که یقین به سوزندگى آتش دارد هرگز دست خود را در آن فرو مى کند؟ و یا کسى که یقین به مسموم بودن غذایى دارد آن را تناول مى کند؟

ازهمین رو امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حکمت 92 مى فرماید: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ؛ پست ترین مرحله علم آن است که تنها بر زبان باشد و برترین آن، آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان آشکار گردد».

نکته دیگر این که عمل به علم گاه سبب توسعه علم مى شود مثلاً کسى که مى داند تواضع خوب است به خصوص در برابر استاد و تواضع پیشه کند اى بسا علوم بیشترى را از استاد خود فرامى گیرد.

همچنین کسى که مى داند عبادات واجب الهى لازم العمل است و به آن عمل مى کند نورانیت علم در قلب او فزون تر مى شود.

ازاین رو در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ عَمِلَ بِمَا یعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یعْلَمْ؛ کسى که عمل کند به چیزى که مى داند خداوند دانشى را که نمى داند به او تعلیم مى کند».(1)

راغب اصفهانى در مقدمه تفسیر خود حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) به این صورت نقل مى کند: «قالتِ الحکمةُ: مَن أرادَنى فَلْیَعملْ بأحسَنِ ما عَلِمَ، ثمّ تَلا (الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)؛ دانش مى گوید هرکس طالب من است

ص: 252


1- بحارالانوار، ج 40، ص 128.

به بهترین چیزهایى که مى داند عمل کند. سپس امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: بندگان حقیقى من همان کسانى هستند که سخنان را مى شنوند و از نیکوترین آن ها پیروى مى کنند».(1)

این سخن را با حدیثى از حضرت مسیح (علیه السلام) پایان مى دهیم؛ فرمود: «لَیْسَ بِنافِعِکَ أن تَعْلَمَ ما لَمْ تَعْمَلْ إنَّ کثرةَ العِلمِ لا یَزیدُکَ إلّا جَهلاً إذا لَمْ تعمَلْ بِه؛ علمى که با آن عمل نباشد براى تو سودمند نیست و کثرت علم در صورتى که خالى از عمل باشد چیزى جز بر جهل تو نمى افزاید».(2)

* * *

ص: 253


1- زمر، آیه 18.
2- مجموعه ورّام، ج 1، ص 64.

ص: 254

گفتار حکیمانه 367

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

امام (علیه السلام) فرمود:(1)

بخش اول صفحه 257

یَا أَیُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ آلدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا. حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ. وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ آسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلاََتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ،

ص: 255


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا گویا آمادگى براى بررسى اسناد این گفتار حکیمانه نداشته ومانند بعضى از کلمات قصار حواله به آخر کتاب خود مى کند وهمان طور که قبلا هم اشاره کرده ایم متأسّفانه موفق نمى شود به قول خود عمل کند ومنابع ترک شده را در آخر کتاب بیاورد. ولى مرحوم ابن شعبه حرانى در تحف العقول این گفتار حکیمانه را از آغاز تا انتها با تفاوت هاى زیادى ذکر کرده ومى دانیم که او قبل از مرحوم سید رضى مى زیسته است. (تحف العقول، ص 221). مرحوم آمدى نیز در غررالحکم بعضى از قسمت هاى آن را با کمى تفاوت آورده است (غررالحکم، ح 2581) و دیلمى (متوفاى 841) بخش هایى از آن را در کتاب اعلام الدین (ص 130) ذکر کرده است.

وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ، کَذلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَیِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى آلْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ.

بخش دوم صفحه 267

وَإِنَّما یَنْظُرُ آلْمُؤْمِنُ إِلَى آلدُّنْیَا بِعَیْنِ آلاِعْتِبَارِ، وَیَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ آلاِضْطِرَارِ، وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ آلْمَقْتِ وَ آلْإِبْغَاضِ، إِنْ قِیلَ أَثْرَى قِیلَ أَکْدَى! وَإِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ «یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ».

ص: 256

بخش اول

یَا أَیُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ آلدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا. حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ. وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ آسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ، وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ، کَذلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَیِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى آلْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ.

ترجمه

اى مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده «وباخیز» است بنابراین از چنین چراگاهى دورى کنید. دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن، و استفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن. کسى که از آن بسیار گردآورى کند محکوم به فقر و نیازمندى است و هر آن کس از آن بى نیازى جوید به آسایش و آرامش خود کمک کرده است. کسى که زر و زیورهاى دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد قلب او نابینا مى شود و آن کس که عشق آن را به دل بگیرد درونش پر از غم و اندوه مى شود؛ اندوه ها بر کانون قلبش پیوسته مى رقصند و همواره غم هاى سنگینى او را مشغول مى سازد و غمى جانکاه او را محزون مى نماید. این وضع همچنان ادامه مى یابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلویش را مى فشارد و او را به گوشه اى مى افکند در حالى که رگ هاى حیاتش قطع شده، مرگ او در پیشگاه خداوند بى اهمیت و افکندنش به گورستان براى دوستانش آسان است.

ص: 257

شرح و تفسیر: سرنوشت دنیاپرستان

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى در دو بخش که هرکدام دیگرى را تکمیل مى کند سخن مى گوید. در بخش نخست، بى ارزش بودن دنیا را با تعبیرات قاطع و کوبنده بیان کرده و داد سخن را در این قسمت داده و براى دنیا به هفت عیب بزرگ اشاره مى کند.

نخست مى فرماید: «اى مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده وباخیز است بنابراین از چنین چراگاهى دورى کنید»؛ (یَا أَیُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ آلدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ!).

چه تعبیر جالب و گویایى! زیرا «حطام» در اصل از ماده «حطم» (بر وزن ختم) به معناى شکستن و خرد کردن چیزى گرفته شده است و غالباً به شکستن اشیاء خشک مانند ساقه هاى خشک گیاهان اطلاق مى شود و به همین دلیل گاهى به کاه، «حطام» اطلاق مى گردد.

امام (علیه السلام) متاع دنیا را در این جا تشبیه به همان گیاهان خشکیده و خردشده اى که آذوقه حیوانات است نموده اما گیاهى که با میکروب وبا آغشته شده و حتى سبب مرگ حیوان مى شود، و به دنبال آن هشدار مى دهد که از این چراگاه بى ارزش خطرناک دورى کنید. این سخن درواقع برگرفته از تعبیرات قرآن مجید است آن جا که درباره زندگى دنیا مى فرماید: (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزینَةٌ وَتَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَتَکاثُرٌ فِى الْأَمْوالِ وَالْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یکُونُ حُطاماً)؛ «بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس

ص: 258

خشک مى شود به گونه اى که آن را زردرنگ مى بینى؛ سپس تبدیل به کاه مى شود!».(1)

ولى امام (علیه السلام) تصریح مى فرماید که این گیاه خشکیده خرد شده کم ارزش، آلوده به وبا نیز مى باشد که آن را مبدل به شىء خطرناکى مى کند.

سپس در ادامه این سخن به دو عیب دیگر از عیوب دنیا اشاره کرده، مى فرماید: «دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن واعتماد به آن واستفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن»؛ (قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا).

امام (علیه السلام) در این دو ویژگى، راه استفاده از مواهب دنیا را نشان مى دهد. نخست این که انسان دل به آن نبندد و به آن اعتماد نکند و دیگر این که به مقدار نیاز و حاجت از آن بهره گیرد و در پى ثروت اندوزى و جمع کردن مال از طریق حرام و حلال نباشد.

بدیهى است کسى که دل به دنیا نبندد اکثر نگرانى هاى او برطرف مى شود زیرا دلبستگى به دنیا توأم با نگرانى هاى فراوانى به دلیل حفظ یا از دست رفتن آن و حسد حسودان و کینه توزى دشمنان است.

به گفته حافظ:

حافظا ترک جهان گفتن طریق خوش دلى است *** تا نپندارى که احوال جهان داران خوش است

«قُلعَة» به معناى کوچ کردن و دل کندن است و از مادّه «قَلع» (بر وزن نفع) گرفته شده است.

«بُلغَة» به معناى زاد و توشه اى است که انسان با آن به مقصد مى رسد و به تعبیر دیگر به معناى مقدار نیاز و حاجت است.

ص: 259


1- حدید، آیه 20.

در چهارمین و پنجمین وصف دنیا مى فرماید: «کسى که از آن بسیار گردآورى کند محکوم به فقر و نیازمندى است و هر آنکس از آن بى نیازى جوید به آسایش و آرامش او کمک شده است»؛ (حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ).

دلیل آن روشن است، دنیاپرستانى که درپى جمع اموال اند غالباً بخیل اند حتى درباره خویشتن، و بسیارى از آن ها زندگانى فقیرانه اى دارند. ازاین رو بسیارى معتقدند که نیازمندترین افراد در دنیا سلاطین و پادشاهان اند.

اضافه بر این، این گونه افراد حریص اند و حرصى که در جمع کردن مال دنیا دارند از تلاشى که فقیر براى به دست آوردن نیازهاى خود مى کند بیشتر است. آن ها هرگز سیر نمى شوند و به همین دلیل فقیر واقعى هستند.

معروف است که روزى بهلول بر هارون الرشید، خلیفه عباسى وارد شد و سکه بى ارزشى در دست او گذاشت. هارون بسیار تعجب کرد و با عصبانیت سوال کرد: این چیست؟ گفت: من نذر کرده بودم سکه اى به فقیرترین مردم بدهم و کسى را از تو فقیرتر نمى شناسم.

امام صادق (علیه السلام) در تأکید بر گفتار جدش امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْیا أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَینَ عَینَیهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ ینَلْ مِنَ الدُّنْیا إِلاَّ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الاْخِرَةُ أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِى قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ؛ کسى که صبح و شام کند در حالى که بیشترین فکر او متوجه دنیا باشد خداوند فقر را پیش روى او قرار مى دهد و امور او را متشتت مى سازد و از دنیا چیزى بیش از آنچه براى او مقدر شده پیدا نمى کند اما کسى که صبح و شام کند در حالى که بیشترین فکر او متوجه آخرت باشد خداوند غنا و بى نیازى را در قلب او قرار مى دهد و کار او را سامان مى بخشد».(1)

ص: 260


1- کافى، ج 2، ص 319، ح 15.

سپس در ششمین و هفتمین وصف دنیا مى فرماید: «کسى که زر و زیورهاى دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد نابینایىِ قلب خواهد داشت و آن کس که عشق آن را به دل بگیرد درونش پر از غم و اندوه مى شود؛ اندوه هایى که بر کانون قلبش پیوسته مى رقصند و همواره اندوه سنگینى او را مشغول مى سازد و غمى جانکاه او را محزون مى نماید»؛ (وَمَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ آسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ(1) عَلَى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ(2)، وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ).

چه تعبیر گویایى امام (علیه السلام) درباره دنیاپرستان فرموده و حالاتى را که ما پیوسته در آن ها مى بینیم به زیباترین وجه بیان فرموده است؛ زرق و برق دنیا انسان را کور مى کند و دلبستگى به آن غم و اندوه را بر قلب مسلط مى سازد زیرا این دلبستگى سبب مى شود که زیاده خواهى کند و هرگاه به آنچه مى خواهد، نرسد اندوهگین مى شود و از آن دردناک تر زمانى است که چیزى را از دست مى دهد.

از سوى دیگر حسودان پیوسته براى از بین بردن امکانات او نقشه مى کشند و دزدان و راهزنان در کمین مال و ثروت او هستند و حوادث پیش بینى نشده هر روز ممکن است بخشى از امکانات او را از میان بردارد، طلبکاران از او مطالبه کنند و بدهکاران بدهى خود را نپردازند. مجموع این عوامل غم و اندوه جاویدان را بر قلب او مسلط مى سازد.

«زبرج» به معناى زینت و «کمه» به معناى نابینایى و «شغف» به معناى عشق و علاقه شدید است.

«اشجان» جمع «شَجَن» (بر وزن عجم) به معناى حزن و اندوه است.

«رقص» در لغت به هرگونه حرکت و جولان و غلیان، اطلاق مى شود هر چند

ص: 261


1- این واژه، هم با سکون قاف وهم با فتح قاف به عنوان مصدر به کار مى رود.
2- این جمله کلمه اى در تقدیر دارد ودر اصل «له هم یشغله...» است.

در اصطلاح عامه به حرکات موزون طرب انگیز گفته مى شود و منظور امام (علیه السلام) این است که غم و اندوه، پیوسته در کانون قلب آن ها در حرکت است.

«سویداء» «مصغر سوداء» اشاره به دانه سیاهى است که به اعتقاد قدما در درون دل وجود دارد و مرکز عشق و علاقه محسوب مى شود و بعید نیست آن را بتوانیم بر دریچه هاى قلب تطبیق کنیم.

«هم» به معناى دل مشغولى و نگرانى است و «غم» به معناى اندوه است و به گفته مجمع البحرین «هم» به معناى نگرانى اى است که قبل از وقوع حادثه حاصل مى شود و «غم» به معناى اندوهى است که به هنگام وقوع، حاصل مى گردد و «حزن» حالتى است که بعد از گذشتن حادثه رخ مى دهد.

در خطبه 109 نهج البلاغه نیز آمده است: «وَ مَنْ عَشِقَ شَیئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَأَمْرَضَ قَلْبَه؛ کسى که به چیزى عشق ورزد آن چیز چشم او را نابینا و قلب او را بیمار مى کند».

تاریخ نیز نمونه هاى روشنى به ما نشان مى دهد از کسانى که براثر حب دنیا چنان نابینا شدند که واضح ترین مسائل را نمى دیدند. ازجمله در داستان عمر سعد و مأموریت او در کربلا مى خوانیم: هنگامى که ابن زیاد این مأموریت را به او پیشنهاد کرد و وعده حاکمیت بر مُلک رى را نیز به او داد ابن سعد امتناع کرد و گفت: مرا معذور دار. ابن زیاد گفت: فرمان ملک رى را به ما بازگردان. عمر سعد گفت: یک روز به من مهلت بده تا بیندیشم. هنگامى که از نزد ابن زیاد خارج شد و با دوستان خود مشورت کرد. هرکس شنید، او را از این کار نهى کرد ازجمله خواهرزاده اش حمزة بن مغیره به او گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم که از این کار صرف نظر کنى، به خدا قسم اگر تمام دنیا مال تو باشد و از تو بگیرند بهتر از این است که روز قیامت خدا را ملاقات کنى در حالى که خون حسین (علیه السلام) بر گردن تو باشد. ابن سعد گفت: مى پذیرم. عبدالله بن یسار مى گوید:

ص: 262

نزد عمر سعد آمدم رو به من کرد وگفت: امیر ابن زیاد چنین دستورى به من داده و من خوددارى کردم گفتم: کار بسیار خوبى کردى. سپس از نزد عمر سعد خارج شدم ولى کسى آمد خبر داد که ابن سعد مردم را براى جنگ با امام حسین (علیه السلام) دعوت مى کند. با عجله نزد او برگشتم، او نشسته بود، هنگامى که مرا دید صورتش را از من برگرداند. فهمیدم که عزم خود را براى این کار جزم کرده (و سخن گفتن با او فایده اى ندارد).(1)

مى دانیم که این مرد کوردل هرگز به مقصود خود نرسید و در میان مردم کوفه انگشت نما بود و حتى کودکان کوفه هنگامى که او را مى دیدند به او سنگ پرتاب مى کردند و مى گفتند: «هذا قاتل الحسین (علیه السلام)». و این است همان کوردلى که امام (علیه السلام) در کلمات حکیمانه مذکور به آن اشاره کرده است.

آنگاه امام (علیه السلام) به پایان کار این گروه از دنیاپرستان کوردل اشاره کرده، مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه مى یابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلویش را مى فشارد و او را به گوشه اى مى اندازد در حالى که رگ هاى حیاتش قطع شده، مرگ او در پیشگاه خداوند بى اهمیت و افکندنش به گورستان براى دوستانش آسان است»؛ (کَذلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَیِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى آلاِْخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ).

«کظم» در اصل به معناى بستن سر مَشکى است که پر از آب باشد و از روى کنایه، به گلو به خصوص در زمانى که انسان پر از خشم شده باشد و از ابراز خشم خوددارى کند اطلاق مى شود.

«ابهراه» تثنیه «ابهر» اشاره به دو رگى است که خون را از تمام بدن به قلب مى رسانند و اگر قطع شوند انسان مى میرد.

ص: 263


1- تاریخ طبرى، بنا به نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى (بهج الصباغه)، ج 11، ص 593.

امام (علیه السلام) ترسیم بسیار دقیقى از سرنوشت انسان به خصوص دنیاپرستان در این گفتار حکیمانه کرده است و آن این که دنیاپرستان پیوسته غرق نگرانى ها درباره آینده و غم و اندوه درباره آنچه از دست داده اند مى باشند تا این که ناگهان مرگشان فرامى رسد و گلویشان فشرده مى گردد و به صورت جسم بى جانى درمى آیند و دوستان سعى مى کنند هرچه زودتر او را از خانه و کاشانه اش بیرون ببرند و به خاک هاى قبرستان خاموش بسپارند.

و به گفته شاعر:

دنیا که در او ثبات است کم مى بینم *** با یک فرحش هزار غم مى بینم

این کهنه رباطى است که از هر طرفش *** راهى به بیابان عدم مى بینم

این بحث را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) که در کتاب شریف کافى آمده است پایان مى دهیم. امام (علیه السلام) مى فرماید: عیسى بن مریم (با یارانش) از کنار قریه اى عبور مى کرد که تمام اهل آن و حتى پرندگان و حیواناتشان مرده بودند، عیسى گفت: این ها به مرگ طبیعى نمرده اند بلکه با خشم الهى از دنیا رفته اند اگر به طور طبیعى و متفرق از دنیا مى رفتند یکدیگر را دفن مى نمودند. حواریون گفتند: اى روح اللَّه دعا کن خداوند آن ها را براى ما زنده کند تا به ما خبر دهند اعمالشان چه بوده است؟ تا از آن بپرهیزیم. حضرت عیسى از خداوند تقاضاى زنده شدن آن ها را کرد، ندایى از آسمان آمد که آن ها را صدا کن، عیسى شب هنگام در کنار قطعه زمینى ایستاد و صدا زد: اى مردم قریه! یکى از آن ها پاسخ گفت: لبیک یا روح اللَّه! فرمود: واى بر شما، اعمال شما چه بود (که این گونه به غضب الهى گرفتار شدید)؟ او در پاسخ گفت: عبادت طاغوت و دنیاپرستى با ترس کم (از خداوند) و آرزوهاى دراز و بى خبرى همراه با لهو و لعب. عیسى فرمود: عشق

ص: 264

شما به دنیا چگونه بود؟ گفت: مانند عشق کودک به مادرش. هنگامى که دنیا به سوى ما روى مى آورد خوشحال مى شدیم و مسرور، و هنگامى که پشت مى کرد گریه مى کردیم و محزون مى شدیم. عیسى گفت: عبادت طاغوت شما چگونه بود؟ گفت: اطاعت از گنهکاران. گفت: پایان کار شما چگونه بود؟ عرض کرد: شب در نهایت عافیت و تندرستى بودیم، صبح در میان جهنم....

در پایان عیسى به حواریون نگاه کرد و گفت: اى دوستان خدا، خوردن نان خشک با نمکى که آن را درست نساییده باشند و خوابیدن بر روى خاک، بسیار بهتر است هنگامى که توأم با عافیت در دنیا و آخرت باشى.(1)

* * *

ص: 265


1- کافى، ج 2، ص 318، ح 11.

ص: 266

شرح و تفسیر: شیوه مؤمنان راستین

امام (علیه السلام) در این بخش به بیان حالات مومنانى مى پردازد که به عکس دنیاپرستان، قناعت پیشه و ساده زیست هستند، مى فرماید: «انسان مومن، تنها با چشم عبرت به دنیا مى نگرد از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گیرد و آهنگ دلرباى آن

ترجمه

(امام (علیه السلام) فرمود:) انسان مومن، تنها با چشم عبرت به دنیا مى نگرد، از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گیرد و آهنگ دلرباى آن را با بغض و نفرت مى شنود. هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیرى نمى پاید که) گفته مى شود بدبخت و بى نوا گشت و هرگاه مردم از فکر بقاى او (در این جهان) شاد شوند (چیزى نمى گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون مى کند. این حال دنیاى آنهاست و هنوز روزى که در آن به راستى غمگین و مأیوس شوند (روز رستاخیز) فرانرسیده است.

بخش دوم

وَإِنَّما یَنْظُرُ آلْمُؤْمِنُ إِلَى آلدُّنْیَا بِعَیْنِ آلاِعْتِبَارِ، وَیَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ آلاِضْطِرَارِ، وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ آلْمَقْتِ وَ آلْإِبْغَاضِ، إِنْ قِیلَ أَثْرَى قِیلَ أَکْدَى! وَإِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ «یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ».

ص: 267

را با بغض و دشمنى مى شنود»؛ (وَ إِنَّما یَنْظُرُ آلْمُؤْمِنُ إِلَى آلدُّنْیَا بِعَیْنِ آلاِعْتِبَارِ، وَیَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ آلاِضْطِرَارِ، وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ آلْمَقْتِ وَآلْإِبْغَاضِ).

«یقتات» از مادّه «قوت» به معنى بهره گیرى از قوت دنیاست و «مقت» به معنى غضب و «ابغاض» به معنى خشم است.

آرى! مومنان راستین چشم عبرت بین دارند و گوشى که حقایق را مى شنود و در برابر نداى شیطان وهواى نفس، بدبین و خشمگین اند آن ها بر اساس کفاف و عفاف زندگى مى کنند و به اندازه نیاز از دنیا بهره مى گیرند و خود را آلوده آنچه دنیاپرستان گرفتارش هستند، نمى کنند.

درست است که آنچه امام (علیه السلام) درباره مومنان مى فرماید به صورت جمله خبریه است ولى درواقع، منظور، امر کردن است یعنى شخص مومن باید به دیده عبرت به دنیا بنگرد و به مقدار ضرورت از آن قناعت کند و پیام دنیا و دنیاپرستان را با خشم بشنود.

مرحوم علامه مجلسى در جلد 22 بحارالانوار حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که مناسب این مقام است. امام (علیه السلام) مى فرماید: سلمان فارسى از بازار آهنگران در کوفه عبور مى کرد، جوانى را دید که ناگهان صیحه اى زد و به روى زمین افتاد، مردم اطراف او جمع شدند و هنگامى که سلمان را دیدند به او گفتند: اى بنده مقرب خدا! این جوان گرفتار بیمارى صرع است چیزى در گوش او بخوان تا شفا یابد. سلمان نزدیک او شد جوان به هوش آمد و چشم باز کرد و به سلمان گفت: اى بنده خدا! آن گونه که این ها خیال مى کنند من بیمار نیستم از کنار این آهنگران عبور مى کردم که دیدم با پتک بر آهن مى کوبند؛ به یاد این آیه شریفه افتادم که مى فرماید: (وَلَهُمْ مَّقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ)؛ «و براى آنان گرزهایى از آهن (سوزان) است».(1) هنگامى که به یاد این آیه افتادم از ترس عذاب الهى هوش از

ص: 268


1- حج، آیه 21.

سرم پرید، سلمان او را به عنوان برادر خویش برگزید و در قلبش شیرینى محبت الهى وارد شد و همچنان با او بود تا زمانى که آن جوان بیمار شد. سلمان به سراغ او آمد و در کنار بالینش نشست، جوان در حال جان دادن بود، سلمان به فرشته مرگ خطاب کرد و گفت: با این برادرم مدارا کن، فرشته مرگ به او گفت: اى بنده خدا من با همه مومنان مدارا مى کنم.(1)

امیرمؤمنان (علیه السلام) در پایان مى فرماید: «وضع دنیا به قدرى ناپایدار است که هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیرى نمى پاید که) گفته مى شود بى خیر و بى نوا گشت و هرگاه از فکر بقاى او (در این جهان) شاد شوند (چیزى نمى گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون مى کند. این حال دنیاى آنهاست و هنوز روزى که در آن غمگین و مأیوس شوند فرانرسیده است»؛ (إِنْ قِیلَ أَثْرَى قِیلَ أَکْدَى! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَلَمْ یَأْتِهِمْ «یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ»).

«اثرى» به معناى توانگر شد از ماده «ثروت» گرفته شده است.

«اکدى» به معناى بخیل و فقیر و بى نوا گردید از ماده «کُدیة» (بر وزن حُجره) در اصل به معناى سختى و صلابت زمین است سپس آن را به افراد بخیل و گاه فقیر اطلاق کرده اند.

«یبلسون» از ماده «ابلاس» در اصل به معناى اندوه است و به معناى یأس و ناامیدى نیز به کار مى رود.

امام (علیه السلام) در این بخش از کلام خود بى اعتبارى و سرعت تغییر دنیا را بیان مى فرماید و نشان مى دهد که میان توانگرى و فقر و همچنین زندگى و مرگ فاصله چندانى نیست؛ شب مى خوابد و توانگر است، صبح برمى خیزد و فقیر، چراکه ثروت هاى او براثر حادثه اى بر باد رفته و ورشکست شده و به خاک سیاه نشسته است.

ص: 269


1- بحارالانوار، ج 22، ص 385، ح 26.

گاه در نهایت سلامت وشادابى زندگى مى کند اما حوادث پیش بینى نشده ناگهان خرمن زندگى او را درو مى کند و همه را متحیر مى سازد.

قرآن مجید نیز ناپایدارى دنیا را بارها به گیاهانى تشبیه مى کند که در فصل بهار مى رویند و سرسبز و خرم و پرطراوت اند اما چیزى نمى گذرد که خزان فرامى رسد و همگى خشکیده وزرد مى شوند و تندباد خزان، آن ها را جدا کرده و به هر سو پراکنده مى کند.(1)

تهامى، شاعر و ادیب نکته دان شیعه و شهید راه ولایت قصیده معروفى دارد که به مناسبت از دست دادن فرزند دلبندش سروده و از بهترین اشعار عرب در این زمینه است و با این شعر آغاز مى شود:

حُکْمُ المَنِیَّةِ فِی البَرِیَّةِ جاری *** ما هذِهِ الدُّنیا بِدارِ قَرارِ

حکم مرگ در تمام انسان ها جارى است و این جهان جاى قرار وثبات نیست.

سپس مى افزاید:

بَیْنا تَرى الإنسانَ فیها مُخْبِراً *** حتّى یُرى خَبَراً مِن الأخبارِ

در حالى که انسان زنده است و از حوادث مختلف خبر مى دهد ناگهان طومار زندگانى اش پیچیده مى شود و خودش جزء اخبار مى گردد.(2)

* * *

ص: 270


1- به آیات 24 سوره یونس و 45 سوره کهف مراجعه شود.
2- کسانى که مى خواهند تمام این قصیده بسیار پرمعنا و سوزناک را مطالعه کنند مى توانند به کتاب شهداء الفضیلة مرحوم علامه امینى یا الکنى والالقاب مرحوم محدث قمى در شرح حال ابوالحسن تهامى مراجعه کنند.

گفتار حکیمانه 368

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ آلْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ، ذِیَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِیَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کیفر را بر معصیتش قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوى بهشتش سوق دهد.(1)

ص: 271


1- سند گفتار حکیمانه: از آنچه مرحوم خطیب در مصادر آورده استفاده مى شود که این کلام نورانى با خطبه اى که فاطمه زهرا (علیها السلام) درباره فدک خوانده هماهنگ است و مرحوم آمدى نیز آن را در کتاب غررالحکم با تفاوتى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 268).

شرح و تفسیر: فلسفه ثواب و عقاب

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى و فشرده و کوتاه به فلسفه ثواب و عقاب در برابر اطاعت و معصیت اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کیفر را بر معصیتش مقرر داشته است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوى بهشتش سوق دهد»؛ (إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ آلْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ، ذِیَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِیَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ).

«ذیادة» در اصل از ماده «ذود» (بر وزن ذوب) به معناى منع کردن و جلوگیرى نمودن است که در قرآن مجید در سوره قصص آیه 23 درمورد دختران شعیب به آن اشاره شده و مى فرماید: (وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ)؛ «در کنار چاه آب مدین به جز چوپان ها دو زن را دید که از رفتن گوسفندان خود به سوى چاه آب جلوگیرى مى کردند».

در کلام نورانى مورد بحث مفهومش این است که خداوند عقاب را بر گناه قرار داده تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد.

«حیاشة» مصدر حاش یحوش - آن گونه که ارباب لغت ازجمله ابن منظور در لسان العرب، گفته اند - به معناى سوق دادن صید به سوى دام یا به سوى افرادى که آماده صید کردن هستند مى باشد سپس به معناى هرگونه سوق دادن، به کار رفته و در کلام نورانى بالا به همین معنا استفاده شده است زیرا امام (علیه السلام) مى فرماید:

ص: 272

خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصیت قرار داده تا بندگانش را به سوى بهشتش سوق دهد. (توجه داشته باشید که این واژه اجوف واوى است و اجوف یایى آن به معناى دیگرى است.)

تعبیر به «وضع الثواب...» سبب شده است که در میان شارحان نهج البلاغه بحث هایى درباره هماهنگى این کلام با مذهب اشاعره یا عدلیه صورت گیرد.

مى دانیم اشاعره منکر حسن و قبح عقلى هستند بنابراین اوامر و نواهى را تابع مصالح و مفاسد نمى دانند و همچنین ثواب و عقاب را امر عقلى نمى شمرند بلکه معتقدند همه این ها قراردادى و طبق وضع شارع مقدس است در حالى که پیروان مکتب عدل (شیعه ومعتزله) معتقدند که حسن و قبح، عقلى است؛ آنچه خداوند امر فرموده داراى مصلحتى بوده و آنچه نهى کرده داراى مفسده اى و این مصالح و مفاسد سبب اوامر و نواهى پروردگار شده است. ثواب و عقاب نیز یک امر عقلى است چراکه مطیع و عاصى نمى توانند در ترازوى عقل یکسان باشند به همین دلیل خداوند به مطیعان پاداش نیک و به عاصیان کیفر و مجازات مى دهد.

ولى قابل توجه این که اگر خداوند هیچ ثواب و عقابى بر اطاعت و معصیت قرار ندهد بلکه همان مصالح و مفاسد را که در طاعات و معاصى است سبب امر و نهى قرار دهد کارى برخلاف عدالت و حکمت و حکم عقل انجام نداده است.

مثلاً اگر طبیب به بیمار دستور دهد فلان دارو را مصرف کن و این امر طبیب داراى فوائدى براى این بیمار باشد همین نکته براى صحت امر طبیب کافى است و نیاز به پاداش و جزاى اضافه اى ندارد و همچنین اگر بیمار را از بعضى کارها بازدارد به دلیل زیانى که در آن کارهاست، نهى او حکیمانه است و نیازى به کیفر ندارد.

اوامر و نواهى الهى نیز اگر تنها به دلیل مصالح و مفاسد آن ها باشد کاملاً حکیمانه است و نیازى به پاداش و کیفر ندارد.

ص: 273

ولى خداوند براى لطف و رحمت بیشتر و ایجاد انگیزه در طاعات و نفرت از معاصى، براى اطاعت ثوابى قرار داده و براى معصیت عقابى. این درواقع شبیه همان قاعده لطف است که ارباب علم کلام مى گویند و خلاصه اش این است که شخص حکیم هنگامى که چیزى را از کسى مى خواهد آنچه او را به اطاعت نزدیک مى کند و از معصیت بازمى دارد در نظر مى گیرد بى آن که او را اجبار کرده باشد: (اللُّطفُ هو ما یکونُ المکلَّفُ معه أقرَبَ إلى فعلِ الطاعةِ وأبعَد مِن فِعلِ المَعصیةِ ولم یَکُن له حظٌّ فى التَّمکینِ (أی القدرَةِ) ولم یبلُغْ حَدَّ الإلجاءِ).

بنابراین حسن و قبح عقلى، و وضع ثواب و عقاب بر طاعت و معصیت بر اساس حکمت الهى نه تنها منافاتى با یکدیگر ندارند بلکه موید یکدیگرند.

نکته: آیا ثواب، تفضّل است یا استحقاق؟

در ذیل خطبه 216 در جلد هشتم، این مسئله را مطرح کردیم که آیا پاداش هاى الهى بر اساس استحقاقى است که بندگان پیدا مى کنند و یا نوعى تفضل و کرم پروردگار است. در این مسئله اختلاف نظر فراوانى در میان علماى علم کلام به ویژه اشاعره و معتزله وجود دارد.

مهمترین دلیلى که طرفداران استحقاق مى گویند این است که اطاعت فرمان خدا غالباً با مشکلاتى همراه است. چگونه ممکن است خداوند حکیم عادل این مشکلات را بر بندگان خود تحمیل کند و اجر و پاداشى در برابر آن قرار ندهد در حالى که ازنظر فقهى هر کسى براى دیگرى کارى انجام دهد یا باید اجرة المثل به او داد و یا اجرة المسمى، مگر آن که خودش قصد تبرع داشته باشد.

ولى به یقین قیاس این دو با یکدیگر قیاس مع الفارق است. کارگر و اجیرى که براى ما کار مى کند مشکلى را از ما حل مى کند و خدمتى براى ما انجام مى دهد نه این که مشکل خود را حل کند.

ص: 274

ولى اطاعت فرمان هاى پروردگار خدمتى به خداوند نیست بلکه خدمتى به خود ماست زیرا یقین داریم که تمام آن ها داراى مصالحى است که عاید ما مى شود و به تعبیر دیگر، شبیه دستورى است که طبیب به بیمار مى دهد. آیا اگر بیمار دستور طبیب را اجرا کند و سلامتى خود را بازیابد حق دارد از طبیب تقاضاى اجرتى در برابر زحمت خوردن داروهاى تلخ کند؟ فرمان هاى پروردگار درمورد واجبات و محرمات همه از این قبیل است.

بنابراین نتیجه مى گیریم که اگر خداوند پاداشى مى دهد صرفاً تفضل است، شبیه جایزه هایى که به نفرهاى اول در امتحانات مى دهند. مسلم است که آن ها خدمتى به خودشان کرده اند نه به استادشان ولى استاد براى تشویق تفضلاً جایزه اى هم به آن ها مى دهد.

کلام حکیمانه مذکور نیز اشاره به همین معنا مى کند که خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصیت قرار داده است تا بندگانش را از عذاب نجات داده و به سوى بهشت سوق دهد. یعنى این ثواب و عقاب نیز مصلحتى دارد که عاید بندگان مى شود.

این سخن را با حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم، آن جا که فرمود: «لَنْ یدْخِلَ الْجَنَّةَ أَحَداً عَمَلُهُ، قالُوا: وَ لا أَنْتَ یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: وَ لا أَنَا، الاَّ أَنْ یتَغَمَّدَنِى اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ!؛ هیچ کس را عملش وارد بهشت نمى سازد. عرض کردند: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى، من هم چنین هستم، مگر این که رحمت خدا شامل من شود!».(1)

و در ذیل حدیث آمده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دست مبارک را بر سر خود نهاد و با صداى بلند جمله بالا را بیان کرد. یعنى یقین بدانید که من هم مشمول این حکم هستم.

ص: 275


1- بحارالانوار، ج 7، ص 11.

اشاره به این که پاداش الهى به قدرى پراهمیت است که اگر بنا بود ما اجر و مزدى از خداوند طلبکار باشیم این پاداش هاى عظیم و این بهشت جاویدان بسیار فراتر از اعمال ما بود.

* * *

ص: 276

گفتار حکیمانه 369

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ یَبْقَى فِیهِمْ مِنَ آلْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ آلْإِسْلاَمِ إِلاَّ آسْمُهُ، وَ مَسَاجِدُهُمْ یَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ آلْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ آلْهُدَى، سُکَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ آلْأَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ آلْفِتْنَةُ، وَ إِلَیْهِمْ تَأْوِی آلْخَطِیئَةُ؛ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِیهَا، وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَیْهَا. یَقُولُ آللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِی حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِکَ فِتْنَةً تَتْرُکُ آلْحَلِیمَ فِیهَا حَیْرَانَ وَقَدْ فَعَلَ، وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ آللّهَ عَثْرَةَ آلْغَفْلَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

روزگارى بر مردم فرا مى رسد که در میان آن ها از قرآن چیزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نخواهد ماند، مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولى ازجهت هدایت خراب و ویران است، ساکنان آن مساجد و آبادکنندگانش بدترین مردم روى زمین اند، فتنه و فساد از آن ها برمى خیزد و خطاها به آن ها بازمى گردد، آن کس که در آن زمان از فتنه ها کناره گیرى کند او را (به اجبار) به آن بازمى گردانند و هر کسى که از آن جا وامانده است به سوى آن سوقش مى دهند، خداوند سبحان مى فرماید: به ذاتم سوگند خورده ام فتنه اى بر آنان مى فرستم که

ص: 277

عاقل بردبار در آن حیران بماند (سپس امام (علیه السلام) افزود:) و هم اکنون این کار انجام شده و ما از خداوند خواستاریم که از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد.(1)

ص: 278


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: مطابق آنچه در میزان الاعتدال ذهبى آمده، اصل این سخن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که امیرمومنان (علیه السلام) آن را از آن حضرت نقل کرده و نویسنده رساله اصول الایمان نیز آن راروایت نموده ولى بخش آخر آن را امیرمومنان على (علیه السلام) بر آن افزوده است. مرحوم صدوق نیز در ثواب الاعمال آن را آورده است و این که مرحوم سید رضى آن را از کلمات امیرمومنان (علیه السلام) شمرده، شک نیست که در جایى به عنوان روایت آن حضرت بوده همانگونه که آمدى در غررالحکم نیز بخش هایى از آن را از امیرمومنان (علیه السلام) نقل نموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270).

شرح و تفسیر: زمانى طوفانى در پیش است

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خویش از زمانى خبر مى دهد که اسلام و قرآن به فراموشى سپرده مى شود و اهل آن زمان غرق گناه مى گردند، و نُه ویژگى از مفاسد براى آن زمان ذکر مى کند و مى فرماید: «روزگارى بر مردم خواهد آمد که در میان آن ها از قرآن چیزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند»؛ (یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَیَبْقَى فِیهِمْ مِنَ آلْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ آلْإِسْلاَمِ إِلاَّ آسْمُهُ).

رسم در این جا به معنى خطوط است، هرچند بعضى آن را به معنى قرائت، تفسیر کرده اند که بعید به نظر مى رسد.

با این که این دو ویژگى براى معرفى اهل آن زمان که از اسلام، تنها به ظواهرى قناعت کرده اند و از حقیقت اسلام چیزى در میان آن ها باقى نمانده کفایت مى کند با این حال چند جمله دیگر در معرفى آن ها بیان کرده و مى فرماید: «مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولى از جهت هدایت خراب و ویران است»؛ (وَمَسَاجِدُهُمْ یوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ آلْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ آلْهُدَى).

اشاره به این که آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت مى کنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامى که باید در آن جا پیاده شود و مسجد کانون آن باشد توجهى ندارند.

سپس در وصف دیگرى مى فرماید: «ساکنان آن مساجد و آبادکنندگان آن

ص: 279

بدترین مردم روى زمین اند فتنه و فساد از آن ها برمى خیزد و خطاها و گناهان به سوى آن ها بازمى گردد»؛ (سُکَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ آلاَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ آلْفِتْنَةُ، وَإِلَیهِمْ تَأْوِى آلْخَطِیئَةُ).

اشاره به این که میان ظاهر و باطن آن ها فرق بسیار است، ظاهر آن ها این است که اهل مسجد و عمران و آبادى آن هستند در حالى که جز فتنه گرى و گناه، چیزى از آن ها برنمى خیزد، حتى از همان مساجد آباد براى فتنه گرى و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستین، و انحرافات خود بهره مى جویند.

سپس در آخرین بیان صفات آن ها مى فرماید: «(آن ها به گمراهى خود قانع نیستند بلکه اصرار به گمراه ساختن دیگران نیز دارند) هرگاه کسى از فتنه آنان کناره گیرى کند او را به آن بازمى گردانند و هرکس که از آن جا وامانده به سوى آن سوقش مى دهند»؛ (یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِیهَا، وَیَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَیْهَا).

آرى آن ها اصرار دارند که هیچ مانعى بر سر راه اعمال زشت و کارهاى خلافشان نباشد و اگر کسانى از آن ها کناره گیرى کنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمى گردانند.

امام (علیه السلام) در پایان به عذاب دردناک آن ها اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند سبحان مى فرماید: به ذاتم سوگند مى خورم فتنه اى بر آنان بر مى انگیزم که عاقل بردبار در آن حیران بماند»؛ (یَقُولُ آللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِی حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِکَ فِتْنَةً تَتْرُکُ آلْحَلِیمَ فِیهَا حَیْرَانَ).

این فتنه ممکن است یک بلاى آسمانى یا زلزله هاى ویرانگر زمینى یا بیمارى هاى فراگیر و یا شمشیرهاى دشمنان سلطه گر باشد که همگى در برابر آن حیران بمانند و حتى عاقلان بردبار راه برون رفتى از آن نیابند.

و در آخرین جمله مى فرماید: «هم اکنون این کار انجام شده و ما از خداوند مى خواهیم که از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»؛ (وَقَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِیلُ آللّهَ عَثْرَةَ آلْغَفْلَةِ).

ص: 280

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود زمانى را ترسیم مى کند که نور هدایت الهى به خاموشى مى گراید، آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول مى نهد و مسلمانان راستین کم مى شوند و آن ها که هستند براثر فشارها خانه نشین مى گردند، صحنه اجتماع به دست ریاکارانى مى افتد که قرآن را با صداى خوب مى خوانند و آن را با بهترین خط و زیباترین طبع آراسته مى کنند، نمونه دیگر ریاکارى آن ها مساجد آباد و پرشکوه است، این ها همه در حالى است که در باطن، نه خبرى از تعلیمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام. بازیگران ریاکار این میدان که بدترین مردم روى زمین اند کارى جز فتنه گرى و خطاکارى ندارند و عجب این که اصرار دارند دیگران را هم به رنگ خود درآورند چراکه اگر آن ها مسلمان راستین باشند مانع کار آنان مى شوند پس باید آن ها را نیز از اسلام بیرون بُرد تا راه براى پیشرفت این گروه فتنه گر صاف و هموار شود.

البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قیامت اکتفا نمى کند بلکه در همین دنیا نیز آن ها را گرفتار انواع مصائب مى کند، این مجازات ها ممکن است در اشکال مختلف جلوه گر شود، بلاهاى آسمانى، فتنه هاى زمینى، بیمارى هاى فراگیر، قحط سالى و از همه بدتر سلطه گروهى بى رحم بر آن ها و کشت و کشتار آنان به دست این گروه، فتنه هایى که به قدرى پیچیده و متراکم است که آگاه ترین مردم از حلّ آن عاجز مى شوند و ناچار حیران و سرگردان تماشاگر این صحنه ها خواهند بود.

آیا آنچه امام (علیه السلام) از این اوصاف براى مردم آن زمان بیان کرده اشاره به زمان خود اوست که براثر حکومت هاى خودکامه و سلطه بنى امیه و نفوذ بازماندگان عصر جاهلیت در مراکز قدرت اسلامى، مردم گرفتار چنین شرایطى شدند و یا اشاره به زمان هاى آینده مثلا زمانى مثل زمان ماست.

جمله «یأتى» که به صورت فعل مضارع است و همچنین «لا یبقى» و افعال

ص: 281

مضارع دیگرى که در کلام امام (علیه السلام) پى درپى به کار رفته است نشان مى دهد که امام (علیه السلام) از حادثه اى در آینده خبر مى دهد ولى جمله «وقد فعل» (خداوند این کار را کرده است) نشان مى دهد که چنین گروهى در عصر و زمان امام (علیه السلام) بودند و خداوند نیز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت.

ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که ممکن است جمله «وقد فعل» اشاره به این باشد که خداوند شبیه این عذاب را بر اقوام پیشین که از راه حق منحرف مى شدند و گرفتار همین مفاسد اجتماعى و اخلاقى بودند، نازل کرده یعنى این موضوع در تاریخ بشر سابقه دارد و بارها تکرار شده است.

بعضى احتمال ضعیف سومى داده اند و آن این که جمله «قد فعل» تأکید بر این باشد که خداوند چنین سوگندى را یاد کرده است.

احتمال چهارمى نیز در این جا وجود دارد که فعل ماضى اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد؛ یعنى چیزى که در آینده قطعاً واقع مى شود گاه به صورت فعل مضارع بیان مى گردد که در قرآن مجید نظایر متعددى دارد.

البته فعل مضارع براى زمان حال و استقبال، هر دو مى آید ولى استعمال آن منحصراً در زمان حال، قطعاً خلاف ظاهر است و احتیاج به قرائن روشن دارد. (توضیح بیشترى در این زمینه در قسمت نکته خواهد آمد).

امام (علیه السلام) در پایان این سخن راه توبه را به مردم نشان مى دهد و مى فرماید: «ما از خداوند خواستاریم که از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد»؛ (وَنَحْنُ نَسْتَقِیلُ آللّهَ عَثْرَةَ آلْغَفْلَةِ).

اشاره به این که اگر مردم بیدار شوند و به درگاه الهى روى آورند و از غفلت ها و لغزش هایى که داشته اند از پیشگاه خدا آمرزش بطلبند امید است که آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد.

ص: 282

نکته: آیا زمان ما مصداق کلام بالاست؟

تعبیراتى که امام (علیه السلام) در این جمله هاى پرمعنا به کار برده و تمام آن به صورت فعل مضارع یا شبیه مضارع است خبر مى دهد که این شرایط نابسامان و اوضاع دردناک در آینده براى مسلمانان براثر غفلت ها و بیگانگى از تعلیمات اسلام روى مى دهد اما جمله آخر آن که مى فرماید: «وَ قَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ؛ خداوند چنین فتنه اى را به دلیل آن کارهاى ناشایست بر آن ها مسلط ساخته و ما از خدا مى خواهیم که از لغزش ها و غفلت هاى ما بگذرد» نشان مى دهد که در عصر امام (علیه السلام) چنین حادثه دردناکى روى داده است. از زمان خلیفه سوم جامعه اسلامى به تدریج از اسلام فاصله گرفت و مال و ثروت هنگفت حاصل از غنائم آن ها را به خود مشغول ساخت و آلوده گناهان زیادى شدند و به دنبال آن، فتنه بنى امیه به وجود آمد و مردم را در حیرت شدیدى فرو برد.

ولى این احتمال وجود دارد که گفتار امام (علیه السلام) داراى چند مرحله است، یک مرحله آن در آن عصر اتفاق افتاد و مرحله شدیدترش در اعصار بعد. آن گونه که نمونه آن را با چشم خود در بسیارى از کشورهاى اسلامى مى بینیم که قرآن، زیاد مى خوانند ولى از عمل به قرآن خبرى نیست، داد اسلام زیاد مى زنند ولى از تعلیمات اسلام بى گانه اند، مساجد فراوانى دارند، بسیار آباد و پرشکوه ولى نور هدایت در آن ها نیست، فتنه ها از آن ها مى جوشد و همه جا را فرامى گیرد به خصوص این گفتار درباره سلفى هاى تکفیرى و متعصب، کاملاً صادق است و فتنه اى که بر آن ها مسلط شده فتنه یهود و بعضى از کشورهاى بزرگ است که قبله اول مسلمین را گرفته اند و همواره کشورهاى اسلامى را تهدید کرده مسلمین را حیران و سرگردان مى کنند.

البته این احتمال را نیز که فعل ماضى «قد فعل» اشاره به مضارع متحقق الوقوع و مسلم باشد نباید ازنظر دور داشت.

ص: 283

ص: 284

گفتار حکیمانه 370

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

وروی أنه (علیه السلام)، قلما اعتدل به المنبر، إِلا قال أمام الخطبة:

أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا آللّهَ فَمَا خُلِقَ آمْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُو، وَ لاَ تُرِکَ سُدًى فَیَلْغُو وَمَا دُنْیَاهُ آلَّتی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ آلاْخِرَةِ آلَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ، وَ مَا آلْمَغْرُورُ آلَّذِی ظَفِرَ مِنَ آلدُّنْیَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ کَالآخَرِ آلَّذِی ظَفِرَ مِنَ آلآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ.

روایت شده که کمتر اتفاق مى افتاد که امام (علیه السلام) بر منبر بنشیند و پیش از خطبه چنین نفرماید:

اى مردم! تقواى الهى پیشه کنید (و بدانید) هیچ کس بیهوده و عبث آفریده نشده که دائماً به لهو (و سرگرمى هاى مختلف) بپردازد و هیچ کس مهمل و بى هدف رها نشده تا به کارهاى لغو و بى ارزش مشغول شود (هرگز) دنیاى دلپسندش جاى آخرتى را که با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت و آن فریب خورده اى که با برترین کوشش بر دنیا ظفر یافته همچون کسى نیست که به کمترین سهم خود از آخرت دست یافته است.(1)

ص: 285


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: بخش آغازین این کلام نورانى در کتاب دُستور معالم الحکم (نوشته قاضى قضاعى متوفاى 454) با تغییراتى آمده که به روشنى نشان مى دهد از منبع دیگرى اخذ کرده است. زمخشرى نیز در ربیع الابرار آن را آورده است. سپس تصریح مى کند که این کلام حکیمانه در نسخه ابن ابى الحدید آمده ودر نسخ دیگر وجود ندارد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270.) در غررالحکم بخش آخرین این کلام نورانى با تفاوت چشمگیرى ذکر شده که نشانه تعدد منابع است. (غررالحکم، ح 2502).

شرح و تفسیر: یک پیام مستمر

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى به سه نکته مهم اشاره مى فرماید و جالب این که از آغاز این کلام استفاده مى شود، مواقعى که به منبر مى رفت غالباً در آغاز خطبه ها به این نکته ها اشاره مى فرمود؛ (وَ رُوِى أَنَّهُ (علیه السلام) قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ).

در نخستین نکته به هدف آفرینش انسان به صورت سربسته اشاره کرده، مى فرماید: «اى مردم! تقواى الهى پیشه کنید. هیچ کس بیهوده و عبث آفریده نشده که به لهو (و انواع سرگرمى ها) بپردازد و مهمل و بى هدف رها نگشته تا پیوسته به کارهاى لغو مشغول شود»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا آللّهَ فَمَا خُلِقَ آمْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُو، وَ لاَ تُرِکَ سُدًى فَیَلْغُو).

«سدى» به معناى رها شده و بى هدف و بى برنامه است. به شترى که ساربان، آن را در بیابان رها کند «ابل سدى» مى گویند.

ص: 286

تفاوت «لهو» و «لغو» که در کلام بالا آمد این است که «لهو» به معناى سرگرمى است و انواع بازى هاى سرگرم کننده را شامل مى شود اما «لغو» بیهوده کارى است حتى اگر هیچ سرگرمى اى در آن نباشد.

هنگامى که به این جهان پهناور با این همه نظامات و این همه بدایع نگاه مى کنیم و سپس به مواهب زیاد ونعمت هاى گوناگونى که در وجود ما به ودیعت نهاده شده مى نگریم یقین پیدا مى کنیم که آفریننده آن دستگاه باعظمت و این موجود عجیب هدف مهمى در نظر داشته است. هرگز نه این عالم پهناور بیهوده آفریده شده است و نه خلقت این اعجوبه جهان هستى که نامش انسان است بى هدف مى باشد.

بنابراین باید آن هدف را پیدا کرد و در مسیر آن گام برداشت و آن، چیزى نیست جز سیر الى الله و پیمودن مسیر تکامل و رسیدن به سعادت جاویدان که همه پیامبران الهى به خصوص پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از آن خبر دادند.

جالب این است که هرگاه از یک فیلسوف مادى گرا سوال کنیم که این چشم انسان براى چیست؟ تمام اهداف چشم را برمى شمارد، گوش براى چیست؟ اهداف آن را نیز ذکر مى کند و همچنین زبان و دست و پا و حتى ابروها و مژه ها، براى هرکدام اهداف مهمى ذکر مى کند اما اگر از او سوال کنیم: این مجموعه که جزء جزئش با هدف است براى چیست؟ در پاسخ آن فرو مى ماند و جوابى ندارد.

اما فیلسوف الهى شفاف ترین جواب را که در بالا اشاره شده و انبیاى الهى و دلیل عقل، پشتیبان آن هستند بیان مى کند.

انسان به سرمایه دار عظیمى مى ماند که باید با این سرمایه هاى الهى، گوهرهاى گران بهایى به دست آورد که ارزش آن را داشته باشد نه این که سرمایه وجود خویش و شایستگى ها و لیاقتش را به هدر دهد و با دست خالى چشم از جهان ببندد و راهى راه زیان کاران شود.

ص: 287

آنگاه در دومین نکته اشاره به کسانى مى کند که آخرت را به سبب بدنگرى، به دنیا فروخته اند، مى فرماید: «(هرگز) دنیاى دلپسند او جاى آخرتى را که با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت»؛ (وَ مَا دُنْیَاهُ آلَّتی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ آلاْخِرَةِ آلَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ).

هواى نفس، بلاى بزرگى است، گاهى دیدگاه انسان را چنان دگرگون مى سازد که زشت را زیبا و زیبا را زشت مى بیند همانگونه که قرآن مجید درباره گروهى از اقوام منحرف پیشین مى فرماید: (وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ)؛ «شیطان اعمال آن ها را در نظرشان زینت داده است».(1) و در جاى دیگر مى فرماید: (زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا)؛ «زندگى دنیا در نظر کافران زینت داده شده است».(2)

طبیعى است، هنگامى که زندگى دنیا در نظر انسان خوشایند و زیبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است، از آن مى گریزد و به سوى دنیا باشتاب مى رود و این است سرنوشت تمام کسانى که وسوسه هاى شیطان و هوى و هوس هاى نفس، دید و فکر آن ها را دگرگون ساخته است.

در سومین نکته اشاره به سرنوشت این گونه فریب خوردگان کرده، مى فرماید: «آن فریب خورده اى که با برترین همت (و بالاترین کوشش) بر دنیا ظفر یافته همچون کسى نیست که به کمترین سهم خود از آخرت دست یافته است»؛ (وَ مَا آلْمَغْرُورُ آلَّذِی ظَفِرَ مِنَ آلدُّنْیَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ کَالآخَرِ آلَّذِی ظَفِرَ مِنَ آلآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ).

چه شوم است سرنوشت کسانى که بالاترین همت و تلاش خود را براى دست یافتن به متاع ناپایدار و زودگذر دنیا به کار مى گیرند و چه زیباست

ص: 288


1- عنکبوت، آیه 38.
2- بقره، آیه 212.

سرنوشت کسانى که با تلاش و کوشش و همت خود سهمى از سعادت اخروى پیدا کرده اند، هر چند این سهم کوچک باشد.

در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق (علیه السلام) آورده است مى خوانیم که ابوبصیر خدمت حضرت رسید، عرض کرد: فدایت شوم مرا تشویق (به بهشت) کن. امام (علیه السلام) فرمود: بوى بهشت از فاصله هزار سال به مشام مى رسد و کمترین منزلى که بهشتیان دارند منزلى است که اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت کند مى تواند از آن ها پذیرایى نماید بى آن که چیزى از نعمت هاى او کاسته شود و کمترین مقام اهل بهشت مقام کسى است که داخل بهشت مى شود و سه باغ در برابر او نمایان مى گردد و هنگامى که در پایین ترین آن ها وارد مى شود همسران و خادمان و نهرها و میوه هاى فراوانى مى بیند و شکر و حمد خدا را به جا مى آورد. به او گفته مى شود: سر بلند کن و باغ دوم را ببین که در آن نعمت هایى است که در باغ اول نیست. عرضه مى دارد: خداوندا! این باغ را نیز نصیب من کن. مى فرماید: شاید اگر آن را به تو بدهم باز غیر آن را بخواهى. عرضه مى دارد: همین را مى خواهم، همین را مى خواهم. (و به همین ترتیب باغ دیگرى را با نعمت هاى بسیار فراوان مشاهده مى کند و شکر و سپاس خدا را بسیار به جا مى آورد).(1)

* * *

ص: 289


1- بحارالانوار، ج 8، ص 120، ح 11.

ص: 290

گفتار حکیمانه 371

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ شَرَفَ أَعْلَى مِنَ آلْإِسْلاَمِ، وَ لاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ آلْوَرَعِ، وَ لاَ شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لاَ کَنْزَ أَغْنَى مِنَ آلْقَنَاعَةِ، وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَالرِّضَى بِالْقُوتِ. وَ مَنِ آقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ آلْکَفَافِ فَقَدِ آنْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَتَبَوَّأَخَفْضَ الدَّعَةِ وَالرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِیَّةُ التَّعَبِ، وَالْحِرْصُ وَآلْکِبْرُ وَآلْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِی آلذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی آلْعُیُوبِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ شرافتى برتر از اسلام نیست و هیچ عزتى گران بهاتر از تقوا، هیچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهیز از شبهات) نمى باشد، هیچ شفیعى نجات بخش تر از توبه، هیچ گنجى بى نیاز کننده تر از قناعت و هیچ سرمایه اى براى از بین بردن فقر بهتر از رضا به مقدار حاجت نمى باشد. آن کس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتى همیشگى دست یافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى که دنیاپرستى کلید رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتى است. حرص و تکبر و حسد انگیزه هایى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدکارى، جامع تمام (این) عیب هاست.(1)

ص: 291


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که مرحوم سید رضى این گوهرهاى پرارزش را از خطبه امیرمؤمنان (علیه السلام) که به نام «خطبة الوسیلة» معروف است برگرفته وگروهى قبل از سید رضى وبعد از او آن را نقل کرده اند. ازجمله مرحوم کلینى در کتاب روضه کافى آن را به طور کامل آورده است وبخشى از آن را ابن شعبه حرانى در تحف العقول آورده همان گونه که با تفاوت مختصرى در وصیت امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش امام حسین (علیه السلام) نیز آمده است. نیز مرحوم صدوق در کتاب امالى به آن اشاره کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 271). اضافه مى کنیم: در کتاب شریف من لا یحضر نیز این کلمات نورانى به عنوان خطبه اى که امیرمؤمنان (علیه السلام) بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیان کرده ذکر شده است. (من لا یحضر، ج 4، ص 406، ح 5880).

شرح و تفسیر: ده موضوع مهم و سرنوشت ساز

امام (علیه السلام) در این جمله هاى کوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم مى کند که هفت موضوع مربوط به فضایل اخلاقى و سه موضوع مربوط به رذایل اخلاقى است.

نخست مى فرماید: «شرافتى برتر از اسلام نیست»؛ (لاَشَرَفَ أَعْلَى مِنَ آلْإِسْلاَمِ).

این نکته با توجه به این که اسلام مجموعه اى از عقاید والاى دینى و برنامه هاى سازنده عبادى و دستورات مهم اخلاقى است کاملاً روشن است. بسیارى از افراد، شرف را در مقام هاى مادى متزلزل و اموال و ثروت هاى ناپایدار و قدرت قوم و قبیله که دائماً در معرض فناست مى دانند. در حالى که شرافت واقعى این است که انسان یک مسلمان راستین باشد.

در جمله دوم مى فرماید: «عزت و قدرتى گران بهاتر از پرهیزکارى نیست»؛ (وَلاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى).

ص: 292

زیرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خویش مى سازد که وسوسه هاى شیطان و هواى نفس را به عقب مى راند. چه قدرتى از این بالاتر که انسان شیطان را به زمین بزند و هواى نفس را مهار کند.

در سومین جمله مى فرماید: «هیچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهیز از شبهات) نیست»؛ (وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ آلْوَرَعِ).

لغزش هاى انسان در بسیارى از موارد در امور شبهه ناک است که انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. کسى که داراى ورع و پرهیز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته که او را از چنین لغزشى بازمى دارد.

در حکمت چهارم نیز شبیه این جمله گذشت آن جا که مى فرماید: «الْوَرَعُ جُنَّة؛ ورع، سپر محکمى است».

امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ؛ دشوارترین عبادت ورع است».(1) زیرا علاوه بر ترک محرمات وانجام واجبات، انسان را از ارتکاب شبهات بازمى دارد.

در حدیث دیگرى آمده است که یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) خدمتش عرض کرد: من توفیق زیارت شما را چند سال یک بار پیدا مى کنم دستورى بیان فرما که به آن عمل کنم (و ضامن سعادتم باشد). امام (علیه السلام) فرمود: «أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ ینْفَعُ اجْتِهَادٌ لاَ وَرَعَ فِیهِ؛ تو را به تقواى الهى و ورع و تلاش و کوشش (در مسیر اطاعت پروردگار) سفارش مى کنم و بدان که تلاش بدون ورع نتیجه بخش نخواهد بود».(2)

در چهارمین نکته مى فرماید: «هیچ شفیعى نجات بخش تر از توبه نیست»؛ (وَلاَ شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ).

ص: 293


1- کافى، ج 2، ص 77، ح 5.
2- کافى، ج 2، ص 76، ح 1.

زیرا شفاعت شفیعانُ دیگر گاه پذیرفته مى شود و گاه ممکن است پذیرفته نشود زیرا بار گناه، سنگین تر از شفاعت است. اما توبه واقعى که با ندامت کامل و تصمیم بر عدم تکرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آینده صورت گیرد قطعاً در پیشگاه خداوند پذیرفته خواهد شد. بنابراین گنهکاران به جاى این که به انتظار شفاعت شفیعان بنشینند بهتر است توبه کنند و شفاعت را براى تأکید بر پذیرش آن از شفیعان بخواهند.

خداوند به طور مطلق در قرآن مجید مى فرماید: (وَهُوَ الَّذِى یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ)؛ «خداوند کسى است که توبه را از بندگانش مى پذیرد و گناهان آن ها را مى بخشد».(1)

در پنجمین نکته اشاره به اهمیت قناعت کرده، مى فرماید: «هیچ گنجى بى نیازکننده تر از قناعت نیست»؛ (وَ لاَ کَنْزَ أَغْنَى مِنَ آلْقَنَاعَةِ).

گنج هاى دیگر پایان مى پذیرند، گنجى که پایان نمى پذیرد گنج قناعت است.

اضافه بر این، براى حفظ گنج هاى ظاهرى رنج فراوان باید کشید چراکه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در کمین آن اند. ولى گنج قناعت هیچ سارق و دشمن و حسودى ندارد. و به گفته سعدى:

گنج آزادگى و کنج قناعت ملکى است *** که به شمشیر میسر نشود سلطان را

و به گفته حافظ:

گنج زر، گر نبود، کنج قناعت باقى است *** آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد

در گفتار حکیمانه 57 آمده بود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ ینْفَدُ؛ قناعت سرمایه اى است که هرگز تمام نمى شود». همین مضمون در گفتار حکیمانه 349 و گفتار حکیمانه 229 آمده بود.

ص: 294


1- شورى، آیه 25.

حقیقت قناعت یک ملکه درونى است که انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم براى زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشریفاتى که وقت و فکر و عمر انسان را مصروف خود مى سازد نمى رود و به همین دلیل آلوده انواع گناهان و مسائل غیر اخلاقى نمى شود.

اضافه بر این، شخص قانع، آزادگى فوق العاده اى دارد زیرا زیر بار منت هیچ کس نیست؛ در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم آمده است: «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ؛ شخص آزاده، برده است هنگامى که طمع کند، و برده، آزاده است هنگامى که قناعت پیشه کند».(1)

در ششمین نکته مى فرماید: «هیچ مالى براى نابودى فقر بهتر از رضا به مقدار نیاز نیست»؛ (وَلاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ).

این جمله که درواقع تکمیل کننده جمله سابق است اشاره به این دارد که بى نیازى حقیقى در آن است که انسان به ضروریات زندگى راضى باشد و درپى مال اندوزى و فراهم کردن اسباب و وسایل تجملاتى که به یقین مورد نیاز او نیست خود را به زحمت نیفکند که این نوعى فقر و آن نوعى غناست.

در هفتمین نکته باز بر آنچه در نکته پنجم و ششم گذشت به گونه دیگرى مهر تأیید مى زند و مى فرماید: «آنکس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتى همیشگى دست یافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى که دنیاپرستى کلید رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتى است»؛ (وَمَنِ آقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ آلْکَفَافِ فَقَدِ آنْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِیَّةُ التَّعَبِ).

«تبوأ» از ماده «تبوِئَه» (بر وزن تذکره) به معناى سکنى دادن به قصد دوام و بقاست.

ص: 295


1- غررالحکم، ح 8975.

«خفض» معانى متعددى دارد ازجمله تنزل و کاهش، فروتنى و نیز به معناى آسایش و فراخى زندگى است.

«دعة» به معناى آسودگى و «رغبة» به معناى دنیاپرستى و «نَصَب» به معناى خستگى و درماندگى و «مطیة» به معناى مرکب است.

روشن است که آنچه انسان را در زندگى به زحمت و رنج مى افکند دنیاپرستى است وگرنه براى به دست آوردن یک زندگى ساده آمیخته با قناعت، رنج و زحمت زیادى لازم نیست و همان طور که امام (علیه السلام) در جمله بالا فرمود، دنیاپرستى است که کلید رنج و ناراحتى هاست و مرکب ناراحتى و تعب است.

در پایان براى تکمیل نکات گذشته به نکته دیگر که ناظر به سه رذیله اخلاقى است با ذکر آثار آن ها اشاره کرده، مى فرماید: «حرص و تکبر و حسد انگیزه اى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدکارى، جامع تمام (این) عیب هاست»؛ (وَالْحِرْصُ وَآلْکِبْرُ وَآلْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِی آلذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی آلْعُیُوبِ).

«تقحُّم» به معناى فرو رفتن در چیزى است.

سه رذیله اى که امام (علیه السلام) به عنوان انگیزه غوطه ور شدن در گناهان بیان فرموده همان سه رذیله معروف آغاز آفرینش انسان است؛ شیطان بر اثر تکبر رانده درگاه خدا شد و آدم به دلیل حرص، ترک اولى کرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد و قابیل براثر حسد، نخستین قتل و جنایت را در عالم بنیان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت.

در حدیثى از امام على بن الحسین (علیه السلام) مى خوانیم: «فَأَوَّلُ مَا عُصِى اللَّهُ بِهِ الْکِبْرُ وَ هِى مَعْصِیةُ إِبْلِیسَ حِینَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ وَ الْحِرْصُ وَ هِى مَعْصِیةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَکُلا مِنْ حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَةَ بِهِمَا إِلَیهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَى ذُرِّیتِهِمَا إِلَى یوْمِ

ص: 296

الْقِیامَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکْثَرَ مَا یطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَةَ بِهِ إِلَیهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِى مَعْصِیةُ ابْنِ آدَمَ حَیثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْیا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْکَلاَمِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْیا فَقَالَ الاَْنْبِیاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ؛ نخستین چیزى که با آن معصیت خدا شد تکبر بود و آن معصیت ابلیس بود هنگامى که از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تکبر کرد و از کافران شد (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصیت آدم و حوا شد. هنگامى که خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود: از میوه هاى بهشتى هرگونه مى خواهید بخورید ولى نزدیک این درخت (ممنوع) نشوید که از ظالمان خواهید شد. ولى آن ها چیزى را که نیاز به آن نداشتند برگرفتند و این مشکلى براى ذریه آن ها تا روز قیامت ایجاد کرد و از این رو بیشترین چیزى که فرزندان آدم به دنبال آن هستند چیزى است که به آن نیازى ندارند. سپس حسد بود که (سرچشمه) معصیت فرزند آدم (قابیل) شد در آن جا که به برادرش حسد ورزید و او را به قتل رساند. و از این صفات رذیله سه گانه، عشق به زنان و عشق به دنیا و عشق به ریاست و راحت طلبى و عشق به سخن گفتن و برترى جویى و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد که تمام آن ها در حب دنیا جمع شد. ازاین رو پیغمبران و دانشمندان بعد از آگاهى از این موضوع گفتند: حب دنیا سرچشمه تمام گناهان است».(1)

جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِى الْعُیوبِ» اشاره به این نکته است که این عیوب سه گانه (حرص و کبر و حسد) و عیوب دیگر، همه تحت عنوان «شر» قرار مى گیرند که نقطه مقابل خیر است و تمام آفات و آسیب ها از آن سرچشمه مى گیرد.

* * *

ص: 297


1- کافى، ج 2، ص 130، ح 11.

ص: 298

گفتار حکیمانه 372

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ: یَا جَابِرُ، قِوَامُ آلدِّینِ وَآلدُّنْیَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٍ لاَ یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، وَ جَوَادٍ لاَ یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَفَقِیرٍ لاَ یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ؛ فَإِذَا ضَیَّعَ آلْعَالِمُ عِلْمَهُ آسْتَنْکَفَ آلْجَاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ آلْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ آلْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ.

یَا جَابِرُ، مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ آللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَیْهِ، فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِیهَا بِمَا یَجِبُ فِیها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ آلْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ یَقُمْ فِیهَا بِمَا یَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَآلْفَنَاءِ.

امام (علیه السلام) به جابر بن عبدالله انصارى چنین فرمود:

اى جابر! قوام و استوارى دین و دنیا به چهار چیز است: عالم و دانشمندى که علم خود را به کار گیرد و نادانى که از فراگیرى سر باز نزند و سخاوتمندى که در بذل و بخشش بخل نورزد و نیازمندى که آخرتش را به دنیا نفروشد. ازاین رو هرگاه عالم علمش را ضایع کند (و به کار نگیرد)، جاهل از فراگیرى علم خوددارى خواهد کرد (زیرا به علم عالم بدبین مى شود) و هرگاه اغنیا در نیکى بخل ورزند، نیازمندان آخرت خود را به دنیا مى فروشند (و به اموال اغنیا حمله مى کنند).

اى جابر! کسى که خداوند نعمت فراوانى به او داده نیاز مردم به او بسیار خواهد بود

ص: 299

در این حال آن کس که به وظیفه واجب خود در برابر آن اموال عمل کند زمینه دوام و بقاء نعمت هاى خود را فراهم ساخته و کسى که به آنچه درباره آن اموال بر او واجب است قیام نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است.(1)

ص: 300


1- سند گفتار حکیمانه: ازجمله کتاب هایى که قبل از تدوین نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را نقل کرده، تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى (علیه السلام) و خصال صدوق و تحف العقول ابن شعبه حرانى است. بعد از نهج البلاغه نیز درکتاب هاى متعددى از شیعه و اهل سنت آمده است ازجمله مناقب خوارزمى، روضة الواعظین، مشکاة الانوار و تذکرة الخواص سبط بن جوزى و مجمع الامثال میدانى است که با مختصر تفاوتى آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 272).

شرح و تفسیر: ارکان دین و دنیا

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این کلام جامع و نورانى خطاب به جابر بن عبدالله انصارى (آن یار وفادار و با شخصیت) درباره قوام دین و دنیا سخن مى گوید و مى فرماید: «اى جابر! استوارى دین و دنیا به چهار چیز است»؛ (لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ: یَا جَابِرُ، قِوَامُ آلدِّینِ وَآلدُّنْیَا بِأَرْبَعَةٍ).

اشاره به این که اگر این چهار چیز هرکدام در جاى خود قرار گیرد هم دین مردم سامان مى یابد و هم دنیاى آنها.

سپس در توضیح آن فرمود: «(نخست) دانشمندى که علم خود را به کار گیرد (و دوم) نادانى که از فراگیرى علم سر باز نزند»؛ (عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَجَاهِلٍ لاَیَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ).

بنابراین نخستین پایه ها علم و دانش، و تعلیم و تعلم است و تا این دو پایه محکم نشود نه دین مردم سامان مى یابد نه دنیاى آنها؛ در دینشان گرفتار انواع خرافات و بدعت ها مى شوند و در دنیایشان گرفتار انواع پریشانى ها و اختلافات و رنج ها و ناکامى ها.

آنگاه به رکن سوم و چهارم اشاره کرده، مى فرماید: «(و سوم) سخاوتمندى که

ص: 301

در کمک هاى مالى به دیگران بخل نورزد و (چهارم) نیازمندى که آخرت خود را به دنیا نفروشد»؛ (وَ جَوَادٍ(1) لاَ یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِیرٍ لاَ یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ).

«معروف» در این جا به معناى کمک مالى کردن به مردم است.

اشاره به این که بعد از علم و دانش، دو رکن اصلى دیگر، مال و ثروت و تقسیم عادلانه آن و حل مشکلات نیازمندان است. جامعه فقیر و همچنین جامعه اى که ثروتمندان بخیلى داشته باشد از آرامش و امنیت محروم خواهد بود.

آنگاه امام (علیه السلام) اشاره به نقطه مقابل این چهار رکن و آثار شوم آن مى کند و مى فرماید: «پس هرگاه عالم، علم خود را به کار نگیرد و ضایع کند جاهل از فراگیرى علم خوددارى خواهد کرد و زمانى که اغنیا در کمک هاى مالى بخل ورزند، نیازمندان، آخرت خود را به دنیا مى فروشند»؛ (فَإِذَا ضَیَّعَ آلْعَالِمُ عِلْمَهُ آسْتَنْکَفَ آلْجَاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ آلْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ آلْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ).

بدیهى است که افراد غیر عالم هنگامى که ببینند علما به علم خود پایبند نیستند، هم به خود آن ها بى اعتماد مى شوند و هم به علمشان و در این حال به دنبال فراگیرى علوم آن ها نمى روند و مى گویند: اگر علم آن ها حقیقتى داشت خودشان به آن عمل مى کردند. به تعبیر دیگر، بهترین راه تبلیغ علم، عمل به آن است همان گونه که در حدیث معروف از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیرِ أَلْسِنَتِکُمْ».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم که فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامى که عالم به

ص: 302


1- در بسیارى از نسخه هاى این حدیث شریف ازجمله در خصال صدوق، غررالحکم، تحف العقول و مشکاة الانوار به جاى واژه «جواد» واژه «غنى» آمده است ومناسب هم همین است زیرا نقطه مقابل فقیر، غنى است نه جواد. غنى ممکن است بخل بورزد یا نورزد ولى جواد هرگز بخل نخواهد ورزید. در ذیل همین کلام نیز واژه «غنى» آمده است.
2- کافى، ج 2، ص 78، ح 14.

علمش عمل نکند مواعظ واندرزهاى او از دل ها فرو مى ریزد آن گونه که باران از سنگ هاى سخت فرو مى ریزد (و بر آن باقى نمى ماند)».(1)

نیز روشن است که هرگاه اغنیا به وظایف خود در برابر نیازمندان عمل نکنند آن ها سد تقوا را شکسته و آلوده انواع گناهان، امثال سرقت و غارت، خیانت در امانت، حتى قیام هاى عمومى بر ضد ثروتمندان و رفتن به سراغ نظام هاى اشتراکى و کمونیستى مى شوند.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ بَقَاءِ الْإِسْلاَمِ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الاِْسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِینَ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ فِى أَیدِى مَنْ لاَ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ لاَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ؛ از عوامل بقاء اسلام و مسلمین این است که اموال و ثروت ها به دست کسانى بیفتد که حق را در آن بشناسند و به دیگران کمک کنند، و از عوامل فناء اسلام و مسلمین این است که اموال به دست کسانى بیفتد که حق را در آن نشناسند و کمک به دیگران نکنند».(2)

سپس امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به نکته مهم دیگرى اشاره کرده، مى فرماید: «اى جابر! کسى که نعمت فراوان خداوند به او روى آورد نیاز مردم به او بسیار خواهد شد»؛ (یَا جَابِرُ، مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ آللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَیْهِ).

طبیعى است که تشنگان به دنبال چشمه هاى آب مى روند و گرسنگان به دنبال منابع غذا. بنابراین کسانى که خداوند نعمت فراوانى به آن ها داده باید از مراجعات مکرر مردم تعجب یا وحشت نکنند، و این خود نعمت دیگرى است که بتوانند با نعمت هاى وافرى که در اختیار آنهاست گره از کار مردم بگشایند.

سپس امام (علیه السلام) به واکنش هاى مختلف افراد پرنعمت در برابر این وضع و آثار

ص: 303


1- کافى، ج 1، ص 44، ح 3.
2- کافى، ج 4، ص 25، ح 1.

آن اشاره کرده، مى فرماید: «در این حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر این نعمت هاى الهى انجام دهد زمینه دوام و بقاء آن ها را فراهم ساخته و آن کس که به وظیفه واجب خود در برابر آن ها عمل نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است»؛ (فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِیهَا بِمَا یَجِبُ فِیها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ آلْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ یَقُمْ فِیهَا بِمَا یَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَآلْفَنَاءِ).

«عرّض» از ماده «تعریض» به معناى چیزى را در معرض شخص یا حادثه اى قرار دادن است.

همین مضمون با تفاوتى در کتب متعددى از امام حسین سیدالشهدا (علیه السلام) نقل شده است که در یکى از خطبه هاى خود فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَیکُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیکُمْ فَلاَ تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما؛ بدانید نیازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست از این نعمت ناراحت نشوید که تبدیل به نقمت خواهد شد».(1)

روشن است که هرگاه درخت پرمیوه اى در باغ باشد، تمام افرادى که وارد باغ مى شوند چشم به آن مى دوزند و از آن توقع و انتظار دارند، حتى پرندگان نیز از آن سهمى مى خواهند. در صورتى که توقعات مردم برآورده نشود، امواج کینه و عداوت در دل ها پیدا مى شود و همین امر آن نعمت را در معرض زوال قرار مى دهد. اضافه بر این خداوند برکت را از آن برمى دارد و آن نعمت به سوى زوال و فنا مى رود.

از سویى دیگر نعمت هاى بزرگى که خداوند به افراد مى دهد خواه مال فراوان باشد یا قدرت بسیار یا هوش سرشار، همه آن براى زندگى شخصى آن ها لازم نیست. پیداست که خداوند آن ها را مأمور ساخته که به وسیله آن بار مشکلات را از دوش دیگران بردارند و گره از کار آن ها بگشایند. حال اگر این امانت دار الهى

ص: 304


1- بحارالانوار، ج 75، ص 121، ح 4.

به وظیفه خود عمل نکند خداوند او را عزل کرده امانتش را به دست دیگرى مى سپارد.

در قرآن مجید در داستان قارون ثروتمند گردنکش نیز آمده است که عقلاى بنى اسرائیل به او گفتند: (وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الْأَرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ)؛ «ودر آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب؛ و بهره ات را از دنیا فراموش مکن، و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده نیکى کن، و هرگز در زمین در جست و جوى فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد».(1)

ولى قارون این نصیحت منطقى و عاقلانه را نپذیرفت و آن ثروت عظیم را مولود علم و تدبیر خود شمرد و براى دیگران در آن سهمى قائل نشد. سرانجام خداوند او و ثروتش را در زمین فرو برد. زلزله اى واقع شد و شکافى در زمین ایجاد گردید و او و سرمایه اش در آن دفن شدند (فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ).(2)

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «مَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَیهِ اشْتَدَّتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَیهِ فَاسْتَدِیمُوا النِّعْمَةَ بِاحْتِمَالِ الْمَئُونَةِ وَ لاَ تُعَرِّضُوهَا لِلزَّوَالِ فَقَلَّ مَنْ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَةُ فَکَادَتْ أَنْ تَعُودَ إِلَیهِ؛ کسى که نعمت خداوند بر او فراوان و عظیم شود نیاز مردم به او شدید خواهد شد پس نعمت ها را از طریق تحمل این هزینه ها بر خود پایدار سازید و آن را در معرض زوال قرار ندهید زیرا هنگامى که نعمت (بر اثر ناسپاسى) زائل شود کمتر دیده مى شود که بازگردد».(3)

در کتاب کافى در همین باب روایات دیگرى به همین مضمون وارد شده است و در باب «حسن جوار النعم» نیز روایاتى در این زمینه دیده مى شود

ص: 305


1- قصص، آیه 77.
2- قصص، آیه 81.
3- کافى، ج 4، ص 37، ح 1.

ازجمله یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) مى گوید: از آن حضرت شنیدم که فرمود: «أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّکْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَ أَدَاءُ حُقُوقِهَا؛ همسایه و ملازم خوبى براى نعمت هاى الهى باشید. راوى عرض مى کند: چگونه همسایه و ملازم خوبى باشیم؟ امام (علیه السلام) مى فرماید: شکر بخشنده نعمت را به جاى آورید و حقوق آن را ادا کنید».(1)

نکته: با جابر بن عبدالله انصارى بیشتر آشنا شویم

جابر بن عبدالله یکى از اصحاب جلیل القدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و از عاشقان اهل بیت (علیهم السلام) است و روایات فراوانى در فضیلت او نقل شده است. او در داستان عقبه (گروه هفتاد نفرى اى که قبل از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مدینه، به نزدیکى مکه آمدند و با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پیمان وفادارى بستند) شرکت داشت و در آن زمان جوان کم سن و سالى بود و بعدآ که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مدینه هجرت فرمود جزء یاران خاص آن حضرت شد و در غالب غزوات اسلامى در رکاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شرکت داشت و در عمر طولانى خود امامان متعددى را ملاقات کرد و در اواخر عمر نابینا شده بود ولى خدمت امام باقر (علیه السلام) را درک کرد و سلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به او رساند.

در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل کرده است مى خوانیم که امام محمّد بن على بن الحسین (الباقر): مى فرماید: «دَخَلْتُ عَلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَى السَّلاَمَ قَالَ لِى مَنْ أَنْتَ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا کُفَّ بَصَرُهُ فَقُلْتُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَینِ قَالَ یا بُنَى ادْنُ مِنِّى فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَبَّلَ یدِى ثُمَّ

ص: 306


1- کافى، ج 4، ص 38، ح 2.

أَهْوَى إِلَى رِجْلِى یقَبِّلُهَا فَتَنَحَّیتُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِى رَسُولُ اللَّهِ یقْرِئُکَ السَّلاَمَ فَقُلْتُ وَعَلَى رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَکَیفَ ذَاکَ یا جَابِرُ فَقَالَ کُنْتُ مَعَهُ ذَاتَ یوْمٍ فَقَالَ لِى یا جَابِرُ لَعَلَّکَ تَبْقَى حَتَّى تَلْقَى رَجُلاً مِنْ وُلْدِى یقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَینِ یهَبُ اللَّهُ لَهُ النُّورَ وَ الْحِکْمَةَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلاَمَ؛ روزى بر جابر بن عبدالله انصارى وارد شدم وبه او سلام کردم. پاسخ سلام مرا گفت. بعد سوال کرد گفت: تو کیستى؟ - واین بعد از آن بود که نابینا شده بود - گفتم: محمّد بن على بن الحسین هستم. گفت: فرزندم نزدیک من بیا. به نزدیک او رفتم. دست مرا بوسید و خم شد تا پاهاى مرا ببوسد که من خود را عقب کشیدم. سپس به من گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به تو سلام رساند. گفتم: سلام و رحمت و برکات الهى بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باد. اى جابر! این بیان چگونه بوده است؟ جابر عرض کرد: من روزى خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودم، فرمود: اى جابر! گویا تو باقى مى مانى تا مردى از فرزندان مرا ملاقات کنى که نامش محمّد بن على بن الحسین است. خداوند نور و حکمت و دانش را به او مى بخشد. سلام مرا به او برسان».(1)

داستان زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) توسط جابر در اوّلین اربعین، مشهور است و از نشانه هاى عشق و علاقه او به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى باشد که در آن سن و سال در حالى که نابینا بود مسیر میان مدینه و کربلا را طى کرد و خود را در میان انبوه مشکلات به آن جا رسانید و آن زیارت پرمعناى مخصوص را در کنار قبر حضرت خواند و گریست.

جابر بن عبدالله انصارى در سال 74 هجرى قمرى در حالى که 94 ساله بود در شهر مدینه چشم از دنیا بربست.(2)

ص: 307


1- بحارالانوار، ج 46، ص 227، ح 8.
2- براى اطلاع بیشتر از حالات جابر مى توانید به کتاب اعیان الشیعه، ج 4، ص 45 و سفینة البحار مرحوم محدث قمى ماده «جبر» مراجعه کنید.

ص: 308

گفتار حکیمانه 373

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

وَرَوَى ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى الْفَقِیهِ وَکَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ:

أَیُّهَا آلْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَى إِلَیْهِ، فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِىءَ؛ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ؛ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ آللّهِ هِىَ آلْعَلْیَا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمینَ هِیَ السُّفْلَى، فَذَلِکَ آلَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ آلْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ آلْیَقِینُ.

محمّد بن جریر طبرى (مورّخ معروف) در تاریخ خود از عبدالرحمن بن ابى لیلى، فقیه معروف - از کسانى بود که براى پیکار برضد حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد - نقل کرده که مى گوید: در سخنانى که حجاج براى تشویق مردم ایراد کرد چنین گفت که در روزى که با شامیان روبرو بودیم من از على (علیه السلام) که خداوند درجاتش را در میان صالحان برتر نماید و ثواب شهیدان و صدیقان را به او عنایت کند شنیدم که چنین فرمود:

ص: 309

اى مومنان! هرکس ظلم و ستمى را مشاهده کند که در حال انجام گرفتن است یا کار زشت و منکرى را ببیند که مردم را به سوى آن فرامى خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزیده و گناهى بر او نیست (به شرط این که بیشتر از آن در توان نداشته باشد) و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه برخیزد و آن را انکار کند پاداش الهى خواهد داشت و مقامش از گروه نخست، برتر است. اما آن کس که با شمشیر (در آنجا که راهى جز آن نیست) براى اعلاى نام خدا و سرنگونى ظالمان، به انکار برخیزد او کسى است که به راه هدایت راه یافته و بر جاده حقیقى گام نهاده و نور یقین در قلبش تابیده است.(1)

ص: 310


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: با توجه به سندى که سید رضى براى این گفتار حکیمانه ذکر کرده نیازىبه جست و جو براى سند دیگرى نداریم زیرا طبرى این گفتار نورانى را در حوادث سال 82 با سند خودش از ابى مخنف نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 274).

شرح و تفسیر: مراحل سه گانه نهى از منکر

سید رضى در مقدّمه این حکمت چنین مى گوید: «محمّد بن جریر طبرى (مورخ معروف) در تاریخ خود از عبدالرحمن بن ابى لیلى، فقیه معروف - که از کسانى که براى پیکار علیه حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد - نقل کرده که مى گوید: در سخنانى که حجاج براى تشویق مردم ایراد کرد چنین گفت که در روزى که با شامیان روبرو بودیم من از على (علیه السلام) که خداوند درجاتش را در میان صالحان برتر نماید و ثواب شهیدان و صدیقان را به او عنایت کند شنیدم که چنین فرمود»؛ (وَرَوَى ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى الْفَقِیهِ وَکَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ).

«اى مومنان! هرکس ظلم و ستمى را مشاهده کند که در حال انجام است یا کار زشت و منکرى را ببیند که مردم را به سوى آن فرامى خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزیده و گناهى بر او نیست (به شرط این که بیشتر از آن در توان نداشته باشد)»؛ «أَیُّهَا آلْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَى إِلَیْهِ، فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِىءَ).

امام (علیه السلام) مراحل سه گانه اى را براى مبارزه با ظلم ظالم و نهى از منکر بیان

ص: 311

فرموده که نخستین مرحله آن، انکار با قلب و بیزارى از آن در دل است. البته اگر بیش از این در توان شخص نباشد این مقدار بر او واجب است و خداوند از او مى پذیرد ولى امام (علیه السلام) پاداشى براى آن ذکر نکرده است شاید به این دلیل که کارى از او سر نزده تنها آلوده گناه نشده و رضایت به گناه نداده است.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ مرحله دوم مى رود و مى فرماید: «و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه برخیزد و آن را انکار کند پاداش الهى خواهد داشت و مقامش از گروه نخست، برتر است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ).

روشن است که این اجر و پاداش و برترى مقام در صورتى است که توانى نداشته باشد که عملاً با ظلم ظالم و منکرات گنهکاران مبارزه کند و این دومین مرحله نهى از منکر است که فقها نیز در کتب فقهى خود در کتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر ذکر کرده اند.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ برترین و بالاترین و آخرین مرحله نهى از منکر و مبارزه با فساد رفته، مى فرماید: «اما آن کس که با شمشیر براى بالا بردن نام خدا و سرنگونى ظالمان به انکار برخیزد او کسى است که به راه هدایت راه یافته و بر جاده حقیقى گام نهاده و نور یقین در قلبش تابیده است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ آللّهِ هِىَ آلْعَلْیَا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمینَ هِیَ السُّفْلَى، فَذَلِکَ آلَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ آلْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ آلْیَقِینُ).

تعبیر به «من انکره بالسیف» به معناى تکیه بر قدرت است و «سیف» به معناى شمشیر موضوعیتى ندارد. جمله «لتکون کلمة الله...» بیان کننده این حقیقت است که براى پیشبرد اهداف مقدس الهى و برچیدن بساط ظلم باید از قدرت و قوت استفاده کرد. ممکن است انکار زبانى تأثیرات محدودى داشته باشد ولى آنچه مى تواند بساط ظلم ظالمان را برچیند و عدل و داد را جایگزین سازد همان تکیه بر قدرت است.

ص: 312

از این جا لزوم تشکیل حکومت اسلامى براى تحقق بخشیدن به اهداف اسلام استفاده مى شود و این موضوع را با چشم خود در تشکیل نظام جمهورى اسلامى مشاهده کردیم. قبل از آن در مساجد و مجالس مختلف مذهبى سخن از احکام و برنامه هاى اسلامى، بسیار بود کتاب هاى فراوانى در این زمینه نوشته شد ولى تأثیر آن ها محدود بود. آنچه توانست به حکومت ظالمان و خودکامگان پایان دهد و به اجراى احکام اسلامى در سطح گسترده کمک کند قیام عمومى مردم و تکیه بر قدرت جماهیر بود.

تعبیر به «فذلک الذى اصاب ...» با توجه به مفهوم حصر که از آن استفاده مى شود اشاره به این است که جز از این راه نمى توان در طریق هدایت، به معناى وسیع کلمه، گام نهاد.

تعبیر به «نوّر فى قلبه الیقین» اشاره به این است که نور یقین و ایمان در چنان محیطى که پاک از ظلم و عدوان است بر دل ها مى تابد.

کلام نورانى 374 که بعد از این خواهد آمد نیز توضیح بیشترى براى این کلام محسوب مى شود.

در نامه معروفى که امام حسین سیدالشهدا (علیه السلام) براى اهل کوفه نوشت مضمونى دیده مى شود که در پاره اى از جهات به آنچه در کلام مولى آمده، شبیه است. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار چنین نقل مى کند: امام (علیه السلام) در نامه اى به اشراف اهل کوفه چنین مرقوم داشت: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَدْ قَالَ فِى حَیاتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَّهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ یعْمَلُ فِى عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یغَیرْ بِقَوْلٍ وَ لاَ فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ یدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَوُلاَءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّیطَانِ وَتَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَىءِ وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلاَلَهُ وَ إِنِّى أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)؛

ص: 313

اما بعد از حمد و ثناى الهى؛ شما مى دانید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در زمان حیات خود فرمود: کسى که سلطان ظالمى را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده، پیمان الهى را شکسته، به مخالفت سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) برخاسته و در میان بندگان خدا به گناه و ظلم مشغول است سپس با گفتار و عمل خود با او مخالفت نکند سزاوار است که خداوند او را به سرنوشت همان ظالم گرفتار سازد و شما به خوبى مى دانید که این جمعیت (بنى امیه) اصرار بر اطاعت شیطان دارند و از اطاعت رحمن سر باز زده اند، مفاسد را آشکار ساخته و حدود الهى را تعطیل نموده اند وبر بیت المال مسلمین چنگ انداخته و حرام خدا را حلال شمرده اند و من از همه به این امر (قیام بر ضد آنان) به سبب قرابت و خویشاوندى با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سزاوارترم».(1)

از کلام طبرى استفاده مى شود که امام (علیه السلام) بار دیگر این سخن را به صورت خطبه در سرزمین بیضه در مقابل حر بن یزید ریاحى و لشکرش که براى جلوگیرى از حرکت امام (علیه السلام) آمده بودند بیان فرمود.(2)

نکته ها

1. محمد بن جریر طبرى

در مقدمه اى که مرحوم سید رضى براى این گفتار بسیار پرمحتوا بیان کرده نخست اشاره به ابن جریر طبرى شده است. طبرى نام دو نفر است یکى شیعه و دیگرى اهل سنت که هر دو ابوجعفر محمّد بن جریر طبرى نام دارند. تاریخ معروف طبرى مربوط به طبرى اهل سنت است که مردى دانشمند و در عصر و زمان خود کم نظیر بود. نوشته هاى زیادى دارد که از جمله آن ها تفسیر مهمى به

ص: 314


1- بحارالانوار، ج 44، ص 382.
2- تاریخ طبرى، ج 4، ص 304.

نام جامع البیان و تاریخ مشهورش است و کتابى به نام کتاب الولایة دارد که طرق مختلف حدیث غدیر را در آن بیان کرده است.

تاریخ او از معروف ترین تاریخ هاست و مطالب زیادى در آن نقل شده است و نسبت به بسیارى از تواریخ اسلامى دقیق تراست (هرچند خالى از اشتباه نیست).

او در آمل مازندران در سال 224 تولد یافت و در سال 310 در بغداد چشم از جهان پوشید.

اما ابن جریر طبرى شیعى آملى نیز کنیه اش ابوجعفر است و از بزرگان علماى امامیه در قرن چهارم بود. نویسنده کتاب دلایل الامامة و کتاب المسترشد مى باشد و مرحوم نجاشى او را مردى ثقه و جلیل القدر و کثیر العلم از اصحاب ما شمرده است.(1)

2. عبدالرحمن بن ابى لیلى

به گفته خطیب بغدادى در کتاب تاریخش، ابولیلى پدر عبدالرحمن از یاران خاص على (علیه السلام) بود و در خدمت آن حضرت به مدائن آمد و فرزندش نیز از کسانى است که در کتب ما از وى به نیکى یاد شده است و تعبیر به فقیه در کلام سید رضى ظاهراً صفت براى عبدالرحمن است نه صفت براى پدرش ابى لیلى و همان گونه که مرحوم سید رضى اشاره کرده عبدالرحمن از کسانى بود که همراه ابن اشعث براى جنگ با حجاج خروج کرد یا از کسانى بود که مردم را به جهاد در مقابل حجاج دعوت مى کرد.

از نوشته هاى مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه استفاده مى شود که او از قرّاء بود، بعضى از قاریان معروف، قرائت قرآن را از او فراگرفته اند.

ص: 315


1- براى توضیح بیشتر به کتاب هاى الکنى والالقاب، تاریخ نامه طبرى و الذریعة مراجعه شود.

البته فرد دیگرى به نام عبدالرحمن بن ابى لیلى در میان فقهاى اهل سنت دیده مى شود که معاصر با امام صادق (علیه السلام) است و گاه حالات این دو با یکدیگر ممکن است اشتباه شود.

و اما ابن اشعث که در بالا به آن اشاره شده نامش عبدالرحمن، فرزند محمّد بن اشعث بن قیس بود. او در زمان حجاج از طرف وى به عنوان والى سجستان انتخاب شد ولى برگشت و با حجاج به پیکار برخاست، چند بار با او جنگید و سرانجام شکست خورد و فرار کرد و در سال 85 جهان را بدرود گفت.(1)

* * *

ص: 316


1- براى توضیحات بیشتر درباره ابن ابى لیلى و ابن الاشعث به الکنى والالقاب مرحوم محدث قمى و اعیان الشیعه مرحوم سید محسن امین و معجم الرجال آیت الله خویى و شرح نهج البلاغه مرحوم علّامه شوشترى ذیل حکمت مورد بحث مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 374

اشاره

وَفِی کَلامٍ آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَى:

فَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِکَ آلْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ آلْخَیْرِ؛ وَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ، فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ آلْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَةً؛ وَ مِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ آلَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ آلْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَةٍ، وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِآلْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ، فَذلِکَ مَیِّتُ آلْأَحْیَاءِ. وَ مَا أَعْمَالُ آلْبِرِّ کُلُّهَا وَ آلْجِهَادُ فِی سَبِیلِ آللّهِ، عِنْدَ آلْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ آلْمُنْکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَةٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ. وَ إِنَّ آلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ آلْمُنْکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لاَ یُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ.

امام (علیه السلام) در گفتار دیگرى در همین زمینه فرمود:

گروهى ازمردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمى خیزند. آن ها تمام خصلت هاى نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند. گروهى دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خیزند اما با دست کارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نیک تمسک جسته اند و یکى را ضایع کرده اند.

گروهى دیگر تنها با قلبشان نهى از منکر مى کنند (و از آن بیزارند) ولى مبارزه با

ص: 317

دست و زبان را ترک مى گویند این گروه بهترین خصلت هاى از این سه را ترک گفته و تنها به یکى چنگ زده اند.

گروهى دیگر نه با زبان نهى از منکر مى کنند و نه با قلب و نه با دست، این ها (در حقیقت) مردگانى در میان زندگان هستند.

(بدانید) تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایى عمیق و پهناور. امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزدیک مى کند و نه از روزى کسى مى کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقى است که در برابر سلطان ستمگرى گفته شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع گردد).(1)

ص: 318


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است: بخشى از این کلام نورانى را قبل از سید رضى ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب با تفاوت هایى آورده است. سپس مى افزاید: دلیل ایراد این کلام از سوى امام (علیه السلام) آن گونه که در کتاب فقه الرضا که قبل از نهج البلاغه نگاشته شده آمده است این است که امیرمؤمنان (علیه السلام) مشغول خواندن خطبه بود که مردى عرضه داشت: اى امیرمؤمنان! از مرده زندگان براى ما سخن بگو. امام (علیه السلام) خطبه خود را قطع کرد و گفتار حکیمانه بالا را ایراد فرمود. آنگاه مى افزاید که در مصادر خطبه 154 گذشت که آن خطبه و این گفتار حکیمانه و چند گفتار حکیمانه دیگر (از کلمات قصار) همه خطبه واحده اى بوده که یک جا از سوى امام (علیه السلام) ایراد شده (و مرحوم سید رضى آن ها را از هم جدا ساخته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 275).

شرح و تفسیر: مردگان زنده نما!

مرحوم سید رضى در ابتداى این گفتار حکیمانه مى گوید: امام (علیه السلام) در سخن دیگرى که در همین معنا (اشاره به گفتار حکیمانه قبل است) بیان کرده چنین مى فرماید: «گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمى خیزند. آن ها تمام خصلت هاى نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند»؛ (وَفِی کَلامٍ آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِکَ آلْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ آلْخَیْرِ).

امام (علیه السلام) تقسیم سه گانه اى در این گفتار حکیمانه و پرمعنا براى آمرین به معروف و ناهین از منکر بیان کرده، که این قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به کسانى است که با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسایل به مبارزه با منکرات برمى خیزند.

منظور از نهى از منکر با قلب (همانگونه که در تفسیر حکمت گذشته آمد) این است که انسان در دل از منکرات متنفر باشد و هرگز به آن رضایت ندهد هرچند نتواند بیش از این کارى انجام دهد و یا بتواند و کوتاهى کند.

منظور از مبارزه با زبان واضح است: نصیحت کند، اعتراض نماید و گاه لازم است فریاد بکشد.

معناى انکار منکر با دست هرگونه اقدام عملى است براى پیشگیرى از منکر

ص: 319

یا برچیدن بساط منکرات موجود که گاه منجر به درگیرى فیزیکى به سبب مقاومت عاملین به منکر و جسور بودن آن ها مى شود.

قابل توجه این که امام (علیه السلام) این سه را به ترتیب اهمیت ذکر کرده است: نخست انکار با ید سپس لسان و بعد قلب.

این که امام (علیه السلام) مى فرماید: چنین کسى تمام خصال نیک را در خود جمع کرده، به سبب این است که کارى فراتر از آن تصور نمى شود و این که بعضى از شارحان نهج البلاغه کمک هاى مالى را قسم چهارم ذکر کرده اند صحیح به نظر نمى رسد زیرا کمک هاى مالى نیز جزء اقدامات عملى است که با دست انجام مى شود.

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ گروه دوم مى رود و مى فرماید: «گروهى دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خیزند اما با دست کارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نیک تمسک جسته اند و یکى را ضایع کرده اند»؛ (وَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ، فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ آلْخَیْرِ وَمُضَیِّعٌ خَصْلَةً).

شک نیست که افراد ناتوان و یا توانمند فاقد مسئولیت کامل، نخستین چیزى را که ترک مى کنند اقدامات عملى در راه نهى از منکر است. تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصیحت و اعتراض مى کنند. آن ها در برابر دو قسمتى که انجام داده اند مأجورند و درباره ترک مبارزه عملى با منکر - در صورتى که قدرت داشته باشند - مسئولیت سنگینى در پیشگاه خدا دارند.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ گروه سوم مى رود و مى فرماید: «گروهى دیگر تنها با قلبشان نهى از منکر مى کنند (و از آن بیزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترک مى گویند این گروه بهترین خصلت هاى این سه را ترک گفته و تنها به یکى چنگ زده اند»؛ (وَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ آلَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ آلْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَةٍ).

ص: 320

تعبیر امام (علیه السلام) به «اشرف الخصلتین» درواقع ازقبیل اضافه صفت به موصوف است و در معنا «الخصلتین الاشرفین» مى باشد.

آرى آن ها مهمترین بخش از نهى از منکر را که بخش عملى و زبانى است رها ساخته و به کمترین آن که مزاحمتى براى هیچ کس تولید نمى کند قناعت نموده اند و آن ها ضعیف ترین ناهیان از منکرند. ولى این مرحله نیز داراى تأثیر قابل توجهى است زیرا تنفر قلبى سبب مى شود که شخص لااقل آلوده گناه نشود که اگر این تنفر نباشد او نیز به گناه خو مى گیرد و به صف گنهکاران مى پیوندد.

در حکمت 201 نیز گذشت که امیرمؤمنان (علیه السلام) اشاره به داستان قوم ثمود مى کند که یک نفر از آن ها آمد ناقه اى را که معجزه آشکار صالح (علیه السلام) بود پى کرد و به قتل رساند ولى خداوند این کار را به همه آن ها نسبت مى دهد و مى فرماید: (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ) وامام (علیه السلام) در توجیه آن مى فرماید: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا؛ ناقه ثمود را یک نفر پى کرد ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زیرا قلباً به آن راضى بودند».

آنگاه امام (علیه السلام) به گروه چهارمى اشاره مى کند که متفاوت با این سه گروه اند و آن ها کسانى هستند که تمام مراحل نهى از منکر را رها کرده و بى خیال از کنار منکرات جامعه مى گذرند. مى فرماید: «گروهى دیگر نه با زبان نهى از منکر مى کنند و نه با قلب و نه با دست. این ها (در حقیقت) مردگانى در میان زندگان هستند»؛ (وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ آلْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ، فَذلِکَ مَیِّتُ آلْأَحْیَاءِ).

چه تعبیر جالب و گویایى! زنده کسى است که داراى حس و حرکت باشد و مومن زنده کسى است که در برابر زشتى ها حرکتى از خود نشان دهد. کسى که هیچ گونه حرکتى حتى به صورت تنفر قلبى از خودش در مقابل مظاهر زشت و منکر جامعه نشان نمى دهد واقعاً در صف مردگان قرار گرفته است.

از دیدگاه اسلام (کتاب وسنت) گروهى ظاهراً از دنیا رفته اند و در میان ما

ص: 321

نیستند و جسم بى جان آن ها در قبرها نهفته است ولى درواقع زنده اند چراکه آثارشان در همه جا نمایان است. مگر زندگى چیزى جز نشان دادن آثار حیات است؟ همان گونه که قرآن درباره شهدا مى گوید: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ).(1)

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در گفتار حکیمانه اى که خطاب به کمیل بیان کرد مى فرماید: «هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِى الدَّهْر؛ ثروت اندوزان مرده اند ولى علما و دانشمندان تا پایان دنیا زنده اند».(2)

بنابراین، زندگى بى خاصیت مرگ است، مرگى توأم با آثار حیات مادى.

آنگاه امام (علیه السلام) در بخش دیگرى از این کلام پرمعنا به بیان اهمیت امر به معروف و نهى از منکر به صورت کلى پرداخته، مى فرماید: «(بدانید) تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایى عمیق و پهناور»؛ «وَ مَا أَعْمَالُ آلْبِرِّ کُلُّهَا وَ آلْجِهَادُ فِی سَبِیلِ آللّهِ، عِنْدَ آلاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ آلْمُنْکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَةٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ).

این تعبیر به راستى تعبیر عجیبى است؛ تمام کارهاى نیک: نماز و روزه و زکات و حج و حتى جهاد فى سبیل الله در برابر امر به معروف و نهى از منکر بسیار کوچک و ناچیز است. دلیلش این است که این دو وظیفه بزرگ اسلامى ضامن اجراى تمام آن کارهاى نیک و فرائض و واجبات است. اگر امر به معروف و نهى از منکر تعطیل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نیز به تدریج به فراموشى سپرده مى شود و این است دلیل برترى این دو بر آنها.

آنگاه امام (علیه السلام) در آخرین بخش از کلام نورانى خود به افراد ضعیف النفس هشدار مى دهد و مى فرماید: «(بدانید) امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى

ص: 322


1- آل عمران، آیه 169.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 147.

را نزدیک مى کند و نه از روزى کسى مى کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقى است که در برابر پیشواى ستمگرى گفته مى شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع مى گردد»؛ (وَ إِنَّ آلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ آلْمُنْکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لاَ یُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ).

بسیارند کسانى که گمان مى کنند اگر به سراغ انجام این دو وظیفه بروند جانشان یا نانشان به خطر مى افتد در حالى که چنین نیست. خداوند حافظ جان و نان آن هاست و این تفکر، تفکرى است شرک آلود و بى گانه از حق.

جمله «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ» حقیقت مهمى را بازگو مى کند و آن این که انسان باید شجاع باشد و در برابر ظالمان، بى اعتنا به خطراتى که ممکن است او را تهدید کند حق را بیان دارد و اى بسا بیان حق، آن ها را بیدار و یا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هایى بازدارد.

جالب این که ابن ابى الحدید در ذیل این جمله اشاره به داستان زید بن ارقم در برابر ابن زیاد یا یزید بن معاویه مى کند و مى گوید: مصداق این سخن روایتى است که مى گوید: زید بن ارقم، ابن زیاد - و گاه گفته شده یزید بن معاویه - را دید که با چوبدستى خود به دندان امام حسین (علیه السلام) مى زند در آن زمانى که سر آن حضرت را نزد او برده بودند. زید بن ارقم فریاد زد و گفت: چوب را بردار. بسیار دیدم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این دندان ها را مى بوسید.(1)

نمونه دیگر آن سخنى است که عبدالله بن عفیف ازدى در مسجد کوفه در برابر ابن زیاد گفت و سخنان او را درهم کوبید. هنگامى که ابن زیاد بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) و یارانش براى قدرت نمایى به مسجد کوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعیت، خدا را حمد کرد که پیروز شده و اهانت

ص: 323


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 307. طبرى، مورخ مشهور نیز در تاریخ خود این داستان را آورده است. تاریخ طبرى، ج 4، ص 349.

شدیدى به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) کرد و آن حضرت را به دروغگویى نسبت داد، عبدالله بن عفیف ازدى (که چشمش نابینا بود) از میان جمعیت برخاست و فریاد زد: «یا آبْنَ مَرْجانةَ! اِنّ الکذّابَ وَابنَ الکَذّابِ أنتَ وأبوکَ ومَنِ اسْتَعْمَلَکَ وأبوهُ یا عَدُوَّ اللهِ أتقتُلُونَ أولادَ النَّبِیِّین وَتَتَکَلَّمونَ بِهذا الکَلامِ على مَنابِرِ المُسلِمین؟؛ اى پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تویى و پدر توست و کسى که تو را بر این مسند نشانده و پدر اوست. اى دشمن خدا فرزندان پیامبران را به قتل مى رسانى و این سخن زشت را بر منبر مسلمانان مى گویى؟». (قابل توجه این که او ابن زیاد را ابن زیاد خطاب نکرد بلکه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با این سخن آشکار کند و در میان جمعیت رسوایش سازد). ابن زیاد که انتظار چنین سخنى را از هیچ کس نداشت خشمگین شد و گفت: گوینده این سخن کیست؟ عبدالله بن عفیف گفت: منم اى دشمن خدا! آیا خاندان پاکى را که خداوند آن ها را از هرگونه آلودگى پیراسته به قتل مى رسانى و مى پندارى مسلمانى؟ وا غوثاه؛ کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از تو و از آن طغیانگر (یزید) نفرین شده فرزند نفرین شده توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله)، انتقام بگیرند....

به این ترتیب، عبدالله، بذر انقلاب بر ضد بنى امیه و خونخواهى امام حسین (علیه السلام) را در دل ها با سخنانش پاشید و هرچند سرانجام در این راه شهید شد ولى کار خود را کرد.(1)

مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه دیگرى ذکر مى کند و آن این که مروان دستور داد روز عید (فطر یا قربان) منبر را آماده کنند و قبل از اداى نماز عید شروع به خواندن خطبه کرد. مردى برخاست

ص: 324


1- براى آگاهى از دنباله این داستان عبرت آموز به کتاب عاشورا (ریشه ها وانگیزه ها...) صفحه 582 مراجعه کنید.

و گفت: اى مروان تو مخالفت با سنّت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کردى. اوّلاً منبر را روز عید بیرون آوردى (در حالى که خطبه را باید ایستاده بخوانى نه نشسته بر منبر). ثانیاً خطبه نماز عید را قبل از نماز مى خوانى (در حالى که خطبه نماز عید، بعد از نماز است) ابوسعید در آن صحنه حاضر بود، پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: فلان شخص، فرزند فلان شخص. گفت: بدانید این مرد وظیفه خود را انجام داد. من از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: هرکس کار منکرى را ببیند اگر بتواند باید آن را با دست خود وعملاً تغییر دهد واگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) واین ضعیف ترین مرحله ایمان است.(1)

قابل توجه این که تغییر دادن زمان خطبه، از بعد از نماز عید به قبل از آن - به گفته ابوبکر کاشانى (نویسنده کتاب بدائع الصنائع و از فقهاى اهل سنت) - به این سبب بود که سخنان بى اساسى در خطبه هاى خود مى گفتند و مردم مى دانستند و براى خطبه آنها نمى نشستند. ناچار زمان آن را تغییر دادند.(2)

داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد (علیه السلام) در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا نیز نمونه زنده و بارزى از این گفتار امام (علیه السلام) است.(3)

البته در ذیل این داستان آمده است که هشام سخت از این اشعار عصبانى شد و حقوق فرزدق را از بیت المال قطع کرد ولى امام سجاد (علیه السلام) آن را جبران فرمود. و در نهایت اشعار فرزدق در تاریخ جاودان و ماندگار شد.

داستان هاى زیادى در تاریخ اسلام از این دست دیده مى شود. گرچه در بعضى از آن ها جان ناهى از منکر به خطر افتاد ولى این در موارد نادرى بود که با

ص: 325


1- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 13، ص 193؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 254.
2- بدائع الصنایع، ج 1، ص 276.
3- بحارالانوار، ج 46، ص 123.

کلیتى که امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه فرموده منافاتى ندارد زیرا همواره عمومات، استثنائاتى دارد.

نکته: امر به معروف و نهى از منکر در تعلیمات اسلامى

درباره این دو فریضه اسلامى آیات فراوان و روایات بسیارى وارد گردیده و مقدار اهمیتى که به آن ها داده شده در هیچ موضوع دیگرى تا این حد دیده نمى شود.

قرآن مجید، امت اسلامى را بهترین امت ها شمرده و در تأیید آن نکاتى فرموده که نخستین آن مسئله امر به معروف و نهى از منکر و سپس ایمان به خداست. مى فرماید: (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ).(1)

در شش آیه قبل از آن دستور موکد دیگرى به صورت گروهى دراین باره مى دهد، مى فرماید: (وَلْتَکُنْ مِّنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «باید از میان شما، جمعى دعوت به نیکى، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آن ها رستگاران اند».(2)

به این ترتیب، هم عنوان بهترین امت ها را داشتن و هم در گروه رستگاران بودن در سایه امر به معروف و نهى از منکر حاصل مى شود.

امام باقر (علیه السلام) نیز درباره اهمیت این دو وظیفه در حدیث معروفى مى فرماید : «إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ

ص: 326


1- آل عمران، آیه 110.
2- آل عمران، آیه 104.

الأَرْضُ وَ ینْتَصَفُ مِنَ الأَعْداءِ وَ یسْتَقِیمُ الأَمْرُ؛ امر به معروف و نهى از منکر راه انبیا و طریق صالحان است، دو فریضه بزرگ الهى است که بقیه فرائض با آن ها برپا مى شود، و به وسیله این دو، راه ها امن مى گردد، و کسب و کار مردم حلال و حقوق افراد تأمین مى شود، و در سایه آن زمین ها آباد مى گردند، از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و در پرتو آن همه کارها رو به راه مى گردد».(1)

براى اهمیت این دو فریضه الهى همین بس که از روایات استفاده مى شود شرط قبولى دعا انجام آن هاست. همانگونه که امیرمؤمنان (علیه السلام) در واپسین ساعات عمر در بستر شهادت فرمود: «لاَ تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَیوَلَّى عَلَیکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ؛ امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلط مى شوند سپس هرچه دعا کنید مستجاب نمى گردد».(2)

آیه 63 سوره مائده علماى اهل کتاب را سخت نکوهش مى کند که براثر ترک امر به معروف و نهى از منکر، امت هاى آن ها آلوده انواع گناهان شدند و در پایان آیه مى گوید: چه زشت است کارى که آن ها انجام مى دادند: (لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَکْلِهِمْ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ).

در خطبه قاصعه(3) تعبیر تند دیگرى درباره تارکان امر به معروف و نهى از منکر دیده مى شود، مى فرماید: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِى بَینَ أَیدِیکُمْ إِلاَّ لِتَرْکِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِى، وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِى؛ خداوند سبحان مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نساخت جز به این سبب که امر به معروف و نهى از منکر را

ص: 327


1- کافى، ج 5، ص 55 و 56.
2- نهج البلاغه، نامه 47.
3- خطبه 192 نهج البلاغه.

ترک کردند، لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانایان را به علّت ترک نهى از منکر از رحمت خود دور ساخت».

فلسفه این اهمیت - همان گونه که در بالا اشاره شده - این است که قوانین الهى در صورتى لباس وجود به خود مى پوشد و اجرا مى گردد که نظارتى بر آن باشد و این نظارت در درجه اول همان نظارت عمومى از ناحیه امر به معروف و نهى از منکر است که اگر ترک شود اجراى احکام الهى یا متوقف مى شود و یا سست.

درباره اهمیت این دو فریضه بزرگ الهى و معناى معروف و منکر و مراحل امر و نهى و شرایط آن مى توان کتاب یا کتاب ها نوشت و در فقه اسلامى نیز در کنار مسئله جهاد، کتابى به عنوان کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر دیده مى شود.(1)

در این جا این سخن را با حدیث نابى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که در کتاب تهذیب الاحکام شیخ طوسى آمده است پایان مى دهیم، فرمود: «لاَ یزَالُ النَّاسُ بِخَیرٍ مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى فَإِذَا لَمْ یفْعَلُوا ذَلِکَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَکَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَمْ یکُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ؛ مردم همواره در طریق خیر و سعادت اند تا زمانى که امر به معروف و نهى از منکر را انجام مى دهند و تعاون بر نیکى و تقوا مى نمایند. زمانى که این ها ترک شود برکات الهى از آن ها قطع خواهد شد و بعضى بر بعض دیگر سلطه پیدا مى کنند و یاورى در زمین و آسمان نخواهند داشت».(2)

* * *

ص: 328


1- براى توضیح بیشتر مى توانید به جواهر الکلام، ج 21 و همچنین تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیات 106 و 110 سوره آل عمران مراجعه کنید.
2- تهذیب الاحکام، ج 6، ص 181، ح 22.

گفتار حکیمانه 375

اشاره

وَعَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) یَقُولُ:

أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ آلْجِهَادِ آلْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ؛ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَأَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ.

ابوجحیفه مى گوید: از امیرمؤمنان (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود:

نخستین مرحله اى از جهاد که از شما مى گیرند و در آن مغلوب مى شوید جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب. آن کس که حتى با قلبش به طرفدارى معروف و مبارزه با منکر برنخیزد قلبش واژگونه مى شود! بالاى آن پایین و پایین آن بالا مى رود (و حس تشخیص نیک و بد را از دست مى دهد).(1)

ص: 329


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر چنین آمده است که این کلام نورانى را قبل از سید رضى على بن ابراهیم قمى در تفسیرش و قاضى قضاعى در کتاب دستور معالم الحکم با تفاوتى آورده اند. همچنین سید ابوطالب یحیى بن الحسین الحسنى (متوفاى 424) در امالى خود آن را به صورت مسند ذکر کرده و (بعد از سید رضى) ابو حامد غزالى در احیاء العلوم آن را با تفاوتى آورده است و نیز روایت آمدى در غررالحکم تفاوتى با روایت سید رضى و روایت دیگران دارد و نشان مى دهد هرکدام آن را از منبع خاص خود گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277).

شرح و تفسیر: قلب هاى واژگونه!

این کلام نورانى درواقع تکمیل بر دو گفتار حکیمانه اى است که قبلا تحت شماره 373 و 374 آمد و ناظر به مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منکر است و درواقع هرکدام از زاویه اى به این مسئله مهم مى نگرد.

«در این جا ابوجحیفه(1) مى گوید: من از امیرمؤمنان (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: نخستین مرحله اى از جهاد که از شما مى گیرند ودر آن مغلوب مى شوید جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب»؛ (وَ عَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِیرَالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) یَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ آلْجِهَادِ آلْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ).

ص: 330


1- نام او وهب بن وهب و بعضى گفته اند وهب بن عبد الله سوائى است که در خردسالى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را درک کرد و جزء جوان ترین صحابه محسوب مى شود با این حال احادیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیده و روایت کرده است. در حدیثى آمده است که ابو جحیفه غذاى فراوانى خورده بود و خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید و در حضور آن حضرت آروغى زد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ابو جحیفه چنین مکن. کسى که در دنیا بیش از همه سیر شود در قیامت بیش از همه گرسنه خواهد بود. ابو جحیفه که این سخن را شنید دیگر هرگز شکم خود را پر از غذا نمى کرد حتى فرداى شبى که شام مى خورد، صبحانه نمى خورد و آن روز که صبحانه مى خورد شام نمى خورد (و گفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به طور کامل اطاعت کرد) ابو جحیفه بعداً به کوفه آمد و در تمام جنگ هاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) در رکاب آن حضرت بود. على (علیه السلام) او را دوست مى داشت و به او اعتماد مى کرد و او را وهب الخیر مى نامید و (به سبب اعتمادى که به او داشت) او را مأمور بیت المال کوفه کرد. وى در سال 72 هجرى قمرى دنیا را وداع گفت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276).

روشن است که ظالمان ودشمنان اسلام نخست تلاش مى کنند چراغ پرفروغ امر به معروف و نهى از منکر عملى را از مسلمانان بگیرند و اجازه ندهند کسى عملاً امر به معروف یا نهى از منکر کند مبادا موقعیت آن ها به خطر بیفتد.

هنگامى که جهاد عملى را خاموش کردند به سراغ جهاد زبانى مى روند و اجازه نمى دهند کسى بر فراز منابر یا در مجامع دیگر امر به معروف و نهى از منکر کند و کسانى را که اقدام به این کار کنند تحت تعقیب قرار مى دهند و حتى در تاریخ مى خوانیم که گاه زبان بعضى از آن ها را قطع مى کردند تا نتوانند امر به معروف و نهى از منکر کنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره میثم تمار، آن یار باوفا و دوست مخلص على (علیه السلام) نقل شده که حتى هنگامى که او را به چوبه دار آویزان کردند (معمول بود طناب را زیر بغل شخصى که مى خواستند به دار بیاویزند قرار مى دادند) باز بر فراز چوبه دار فضایل على (علیه السلام) را بیان مى کرد. ابن زیاد دستور داد زبانش را قطع کردند.

یا این که همچون ابوذر به نقطه دور افتاده اى تبعید مى شدند تا کسى پیام زبان حق گویشان را نشنود آن گونه که در زمان معاویه و خلیفه سوم روى داد.

و هنگامى که این مرحله از جهاد را گرفتند تبلیغات منفى را آغاز مى کنند به گونه اى که آن حالت تنفر قلبى را به تدریج از مردم بگیرند تا شعله جهاد با قلب نیز خاموش شود و یا این که وقتى جهاد عملى و جهاد با زبان گرفته شد و مدتى گذشت به تدریج انسان ها زشتى منکرات را فراموش مى کنند همان گونه که انسان ماهر در انجام یک کار اگر مدتى آن را ترک کند مهارت خود را به کلى از دست خواهد داد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال دیگرى در تفسیر این کلام داده اند و آن این که وقتى حاکمیت ظالمان ادامه پیدا کند نسل هایى که بعداً روى کار مى آیند زشتى منکرات را فراموش مى کنند و به این ترتیب جهاد با قلب نیز ترک مى شود.

ص: 331

آنگاه امام (علیه السلام) در یک نتیجه گیرى پرمعنا مى فرماید: «کسى که حتى با قلبش از نیکى ها طرفدارى و با منکرات مبارزه نکند قلبش واژگونه مى شود، بالاى آن پایین و پایین آن بالا قرار مى گیرد»؛ (فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ).

معلوم است که منظور از «قلب» در این جا آن عضو صنوبرى که وسیله رسانیدن خون به تمام اعضاى بدن است نمى باشد بلکه قلب در این جا به معناى عقل و حس تشخیص است زیرا یکى از معانى قلب در لغت، همان عقل است.

اشاره به این که انسان حس تشخیص نیک و بد را در چنان محیطى از دست مى دهد و به تدریج نیکى ها در نظرش زشت و زشتى ها در نظرش زیبا خواهد شد.

در حدیثى پرمعنا و پیشگویانه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین مى خوانیم: «کَیفَ بِکُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاوُکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ فَقِیلَ لَهُ وَ یکُونُ ذَلِکَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَیتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِیلَ لَهُ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ یکُونُ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیفَ بِکُمْ إِذَا رَأَیتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ الْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً؛ چگونه خواهید بود هنگامى که زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنید؟ کسى عرض کرد: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آیا چنین امرى واقع مى شود؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: آرى و بدتر از این واقع خواهد شد. چگونه خواهید بود هنگامى که امر به منکر مى کنید و نهى از معروف؟ عرض کردند: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آیا چنین چیزى واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى و بدتر از این روى مى دهد. چگونه خواهید بود هنگامى که معروف را منکر و منکر را معروف (و زیبایى ها را زشت و زشتى ها را زیبا) خواهید دید؟».(1)

ص: 332


1- کافى، ج 5، ص 59، ح 14.

در قرآن مجید نیز آمده است که یکى از کارهاى شیطان این است که زشتى ها را در نظر انسان زیبا نشان مى دهد: (وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاَ یَهْتَدُونَ)؛ «و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آن ها را از راه بازداشته؛ و از این رو هدایت نمى شوند!».(1)

این کار مخصوص شیاطین جن نیست بلکه شیطان هاى انسان نما نیز این کار را انجام مى دهند.

* * *

ص: 333


1- نمل، آیه 24.

ص: 334

گفتار حکیمانه 376

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ آلْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

حق، سنگین اما گواراست، و باطل، سبک است اما بلاخیز و مرگ آور.(1)

ص: 335


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند بلاذرى در انساب الاشراف است که آن را با اضافاتى نقل کرده است همچنین ابن اعثم کوفى در کتاب الفتوح (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277).

شرح و تفسیر: عاقبت حق و باطل

از نوشته بلاذرى در انساب الاشراف استفاده مى شود که این کلام را امیرمؤمنان على (علیه السلام) هنگامى بیان فرمود که عثمان تمام فرمانداران خود را از نقاط مختلف کشور اسلام گردآورى کرده بود تا درباره شکایات مردم از آن ها صحبت کند. از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز در این مجلس دعوت به عمل آمد. حضرت خطاب به عثمان این جمله را بیان فرمود: «حق، سنگین اما گواراست و باطل، سبک اما بلاخیز و مرگ آور است»؛ (إِنَّ آلْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ).

«مرىء» به معناى گوارا و «وبىء» به معناى وباخیز است که گاه تفسیر به مرگ آور مى شود.

سپس افزود: واى بر تو هرگاه کسى به تو راست بگوید عصبانى مى شوى و اما اگر دروغ بگوید راضى مى گردى: (انک متى تصدق تسخط ومتى تکذب ترض).(1) توضیح این که در کتاب الفتوح ابن اعثم کوفى آمده است که گروهى از اهل شام نزد عثمان آمدند و از معاویه شکایت کردند و جمعى از خوبان کوفه نزد او آمدند و از والى او سعید بن عاص شکایت داشتند. عثمان گفت: تا کى این گونه شکایت ها از این دو نفر به من مى رسد؟ حجاج بن غزیه انصارى گفت: مردم فقط از این دو نفر شکایت ندارند آن ها از همه عمال و فرمانداران تو شاکى

ص: 336


1- الغدیر، ج 9، ص 71 به نقل از انساب الاشراف، ج 5، ص 44.

هستند. یک بار به سراغ آن ها فرستادى و احضارشان کردى سپس بار دیگر آن ها را به مقام خود بازگرداندى، اکنون به سراغ آن ها بفرست و آن ها را در حضور اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به این مسجد احضار کن سپس از آن ها عهد و پیمان بگیر که به کسى ظلم نکنند و آن ها را سوگند ده آنگاه آن ها را به جاى خود بازگردان و اگر نپذیرفتند دیگرى را به جاى آن ها بفرست زیرا صالحان مسلمین کم نیستند. بسیارى از مردم نیز همین پیشنهاد را تأیید کردند.

به دنبال این ماجرا عثمان به سراغ جمیع کارگزاران و فرماندارانش فرستاد و آن ها را احضار کرد سپس رو به اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کرد و گفت: اى مردم! این ها کارگزاران من اند که مورد اعتمادم بوده اند اگر دوست داشته باشید آن ها را عزل مى کنم و آن کس را که شما دوست بدارید به جاى آن ها مى گذارم.

این جا بود که امیرمؤمنان على (علیه السلام) (که مى دانست عثمان در این سخن خود پایدار نخواهد ماند) فرمود: اى عثمان! حق، سنگین است (و تلخ) و باطل، سبک است (و شیرین) تو مردى هستى که اگر به تو راست بگویند خشمگین مى شوى و اگر دروغ بگویند راضى مى گردى. مطالب بسیارى از مردم به تو رسیده که اگر آن ها را ترک کنى بهتر از آن است که اصرار بر آن ها داشته باشى. از خدا بپرهیز و از آنچه مردم درباره تو نمى پسندند توبه کن.

آنگاه طلحه نیز سخنانى در تأیید سخنان على (علیه السلام) گفت. سرانجام عثمان عصبانى شد و گفت: چرا مرا رها نمى کنید؟ چرا این همه سرزنش مى کنید؟ من کارى نکرده ام. شما اوضاع را بر ضد من دگرگون ساختید....(1)

حوادث بعد از این ماجرا که در تاریخ صدر اسلام به طور مشروح آمده نشان مى دهد که عثمان سرانجام تن به حق نداد چراکه تلخ و سنگین بود و باطل را

ص: 337


1- الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 394-395.

برگزید چراکه ظاهراً شیرین بود ولى عاقبت دردناکى براى او و براى جهان اسلام به وجود آمد. اى کاش کلام امیرمؤمنان على (علیه السلام) را پذیرفته بود و آن همه آسیب ها به جهان اسلام نمى رسید.

سنگینى حق به این دلیل است که در بسیارى از موارد برخلاف میل انسان است و اصولاً حرکت کردن در مسیر حق کار بسیار پیچیده و مشکل است و به گفته بعضى از دانشمندان مانند راه رفتن روى طناب است که اگر اندک خطایى در آن شود انسان سقوط مى کند؛ در مسیر حق نیز اگر انسان خطا کند در وادى باطل گرفتار خواهد شد. ولى به هر حال نتیجه حق بسیار گواراست، هم در دنیا باعث خشنودى بندگان خداست و هم در آخرت موجب سعادت جاودان و نجات ابدى است. بعضى آن را تشبیه به داروى تلخ شفابخشى کرده اند که خوردن آن ناگوار اما نتیجه آن رهایى از بیمارى هاى خطرناک است.

اما به عکس، باطل، سبک و آسان است چراکه انسان هرگونه بخواهد آن را مطابق میل خود تنظیم مى کند و به طور موقت از آن لذت مى برد ولى عاقبتى دردناک دارد؛ هم در این دنیا مردم بر ضد او مى شورند و هم در آخرت گرفتار عذاب دردناک الهى مى شود. در داستان عمال عثمان نیز تاریخ مى گوید که چه عاقبت ناگوار و بدى در انتظار او بود و چه مشکلات عظیمى براى جهان اسلام به وجود آورد. آرى انحراف از حق، آثار بسیار ناگوارى دارد.

شبیه همین کلام نورانى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به صورت دیگرى آمده است که فرمود: «الْحَقُّ ثَقیلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ تُورِثُ حُزْناً طَویلاً؛ حق، سنگین و تلخ است، و باطل، سبک و شیرین؛ لیکن چه بسا یک لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى درپى داشته باشد».(1)

ص: 338


1- میزان الحکمة، باب 888، ح 4100.

آرى؛ حق، سنگین و تلخ است؛ زیرا گاهى به ضرر و زیان انسان تمام مى شود و بسیارى از اوقات حق برخلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نیز اجراى حق، سرزنش دیگران و ناملایمات و مشکلاتى را به همراه دارد که براى انسان گران و سنگین تمام مى شود. اما باطل، سبک و شیرین است؛ ولى همچون سمّ، مهلک و کشنده است؛ به همین دلیل، چه بسا سبب یک عمر پشیمانى و ناراحتى بشود؛ مثلاً کسى که از روى خواسته نفس براى مدّت کوتاه گناهى را انجام مى دهد که مجازات آن زندان ابد است پس از دستگیرى و بازداشت، کفّاره یک ساعت گناه را باید یک عمر بپردازد.

* * *

ص: 339

ص: 340

گفتار حکیمانه 377

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَیْرِ هذِهِ آلْأُمَّةِ عَذَابَ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْخَاسِرُونَ» وَلاَ تَیْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ آلْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْکَافِرُونَ».

امام (علیه السلام) فرمود:

بهترین افراد این امت را از عذاب الهى ایمن ندانید زیرا خداوند مى فرماید: جز زیان کاران هیچ کس در برابر مجازات الهى احساس امنیت نمى کند. (ممکن است یک روز لغزشى پیدا کند و در صف بدکاران قرار گیرد) و براى بدترین افراد این امت نباید از رحمت خدا مأیوس شوید زیرا خداوند مى فرماید: از رحمت خدا جز کافران مأیوس نمى شوند.(1)

ص: 341


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید آن را به اضافه کلام حکمت آمیز پیشین به صورت کلام واحد آورده و اسامة بن منقذ در لباب الآداب حکمت 82 و 90 و حکمت مورد بحث را در کلام واحدى ذکر کرده و به هر حال این کلام حکمت آمیز، هم در کتب پیش از سید رضى و هم کتب بعد از او آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 278).

شرح و تفسیر: نه نیکوکاران در امانند نه بدکاران مأیوس

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه کوتاه به دو نکته مهم اشاره مى کند و درواقع به همگان هشدار مى دهد.

در نکته اول مى فرماید: «بهترین افراد این امت را نباید از عذاب الهى ایمن بدانید زیرا خداوند مى فرماید: جز زیان کاران هیچ کس در برابر مجازات الهى احساس امنیت نمى کند»؛ (لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَیْرِ هذِهِ آلْأُمَّةِ عَذَابَ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْخَاسِرُونَ»).

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در این جا ایرادى مطرح کرده و آن را بدون پاسخ گذاشته است و آن این که آیه شریفه اول درمورد قوم زیان کار است که ممکن است در برابر مجازات الهى احساس امنیت کند اما کسى که از بهترین افراد این امت است مشمول این آیه نیست چگونه امام (علیه السلام) آیه را تطبیق بر این گونه افراد فرموده است؟

پاسخ این ایراد روشن است و تعجب مى کنیم چگونه ابن ابى الحدید توجه به آن پیدا نکرده است. منظور امام (علیه السلام) این است: افرادى که در صف متقین و نیکوکاران قرار دارند از آینده خود در امان نباشند زیرا هر زمان ممکن است لغزشى براى آن ها پیدا شود و از مسیر حق منحرف گردند و گرفتار عذاب الهى شوند. همان گونه که در میان یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) افرادى مثل طلحه و زبیر بودند که در

ص: 342

زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) خدمات بزرگى به اسلام کردند و همه جا از آن ها به نیکى یاد مى شد ولى در زمان على (علیه السلام) بیعت او را شکستند و شمشیر به روى امام وقت خود کشیدند و براى به دست آوردن مقام، جنگ جمل را به راه انداختند که گروه زیادى از مسلمانان در آن جنگ کشته شدند و خود آن ها نیز به قتل رسیدند.

در ذیل آیه شریفه 175 سوره اعراف نیز داستان مردى از بنى اسرائیل در تفاسیر مختلف نوشته شده است که نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات و علوم الهى شده بود سپس از این مسیر گام بیرون نهاد و شیطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شد. (وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ)؛ «و بر آن ها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم؛ ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شیطان درپى او افتاد، و از گمراهان شد!».

مفسران نام این شخص را بلعم باعورا نوشته اند که دانشمند مهمى بود ولى سرانجام براثر دنیاپرستى منحرف گشت.

آنگاه در دومین جمله مى فرماید: «براى بدترین افراد این امت نیز نباید از رحمت خداوند مأیوس شد زیرا خداوند متعال مى فرماید: از رحمت خدا جز کافران مأیوس نمى شوند»؛ (وَلاَ تَیْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ آلْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْکَافِرُونَ»).

دلیل آن هم روشن است. چون بدترین افراد ممکن است روزى متنبه شوند و در مقام توبه و انابه برآیند و مشمول رحمت الهى گردند.

همان گونه که در جمله دوم منظور امام (علیه السلام) این نیست که بدترین افراد در حالى که توبه نکرده اند و تغییر مسیر نداده اند مشمول رحمت حق مى شوند، در جمله اول نیز به قرینه مقابله همین است که بهترین افراد ممکن است تغییر مسیر دهند و گرفتار عذاب الهى شوند.

ص: 343

در تاریخ اسلام نیز افراد زیادى را سراغ داریم که روزى در صف کفار و بدکاران و سارقان و مانند آن بودند اما ناگهان بیدار شدند و به راه حق برگشتند وعاقبت به خیر شدند.

در ذیل گفتار حکمت آمیز شماره 170 داستانى از جلد هشتم کافى نقل کردیم که سخن از عابدى مى گفت که شیطان او را فریب داد و به گناه دعوت کرد ولى زن آلوده گنهکارى او را از گناه نجات داد و خودش نیز اهل نجات شد. توضیح آن را در ذیل همان کلام مطالعه فرمایید.

نکته: منظور از مکر الهى چیست؟

«مکر» در فارسىِ امروز به معناى توطئه مخفیانه براى انجام کارهاى خلاف است و جنبه ضدارزش دارد در حالى که در لغت عرب به معناى هر نوع چاره اندیشى براى بازداشتن دیگرى از کار یا از چیزى است خواه خوب باشد یا بد.

بنابراین هنگامى که مکر به خداوند نسبت داده مى شود به معناى چاره اندیشى براى بازداشتن است که گاه درمورد گنهکاران به کار مى رود و مفهومش همان مجازات هاى الهى است و گاه درمورد نیکوکاران به کار مى رود که مفهومش بازداشتن از خطرهاست.

در آیه مورد بحث، مکر به همان معناى اول یعنى مجازات الهى است و مى دانیم هیچ کس - حتى نیکوکارترین شخص - نباید ترس از مجازات را از خود دور سازد چراکه خوف و رجا به صورت متعادل رمز پیشرفت و پیروزى است. تنها جمعیت زیان کاران هستند که خود را در امن و امان از مجازات الهى مى بینند و هر کارى را براى خود روا مى دارند. ولى مومنان و صالحان همواره در بیم و امیدند؛ مبادا لغزشى کنند و حسنات آن ها بر باد رود، و همواره به لطف خدا امیدوارند.

ص: 344

در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «مَنْ أمِنَ مَکرَ اللهِ هَلَک؛ کسى که خود را از عذاب الهى در امان ببیند هلاک مى شود».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «إِذَا رَأَیتُمُ الْعَبْدَ یتَفَقَّدُ الذُّنُوبَ مِنَ النَّاسِ نَاسِیاً لِذَنْبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُکِرَ بِهِ؛ هنگامى که ببینید کسى از بندگان خدا گناهان مردم را مورد توجه قرار مى دهد و گناه خود را فراموش مى کند بدانید فریب خورده (و خود را از عذاب الهى مصون دانسته است)».(2)

* * *

ص: 345


1- غررالحکم، ح 1719.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 249.

ص: 346

گفتار حکیمانه 378

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی آلْعُیُوبِ، وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بخل، جامع تمام عیوب است و وسیله اى است که انسان را به هر بدى اى مى کشاند.(1)

ص: 347


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این کلام حکیمانه را طرطوشى (متوفاى 520 از دانشمندان اندلس که در شهر طرطوش مى زیسته است) در کتاب سراج الملوک در ضمن حکمت هاى آن حضرت (علیه السلام) آورده و مرحوم ابن شعبه حرانى آن را در کتاب تحف العقول در وصیت حضرت به امام حسین (علیه السلام) با تفاوت هایى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280). اضافه بر این میدانى در مجمع الامثال، ج 2، ص 421 با تفاوت هایى و زمخشرى در ربیع الابرار، ج 4، ص 393 عین آن را ذکر کرده است.

شرح و تفسیر: سرچشمه تمام عیوب

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بخل را به عنوان یک صفت رذیله که سرچشمه رذایل دیگر است معرفى کرده، مى فرماید: «بخل، جامع تمام عیب ها و وسیله اى است که انسان را به سوى هر بدى اى مى کشاند»؛ (الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی آلْعُیُوبِ، وَهُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ).

«مساوى» ظاهراً جمع «مسائة» به معناى بدى است و بعضى گفته اند که «مساوى» جمع «مسوى» مى باشد.

انسان بخیل از یک سو از پرداخت حقوق شرعى امتناع کرده و سعى مى کند تا آن جا که ممکن است از آن بکاهد.

از سویى دیگر در مواردى که صله رحمى ایجاب مى کند به احرام کمک نماید خوددارى مى کند و به این ترتیب جزء قاطعان رحم مى شود.

از سویى دیگر به سبب علاقه فوق العاده به اندوختن مال ممکن است آلوده احتکار، رباخوارى، غش در معامله و انواع کسب هاى حرام شود.

نیز براى پوشانیدن چهره واقعى خود به سراغ ریاکارى مى رود و براى این که دربرابر درخواست کنندگان کمک جواب رد بدهد متوسل به انواع دروغ ها مى شود و به این ترتیب بخل، سرچشمه گناهان فراوان و عیوب بسیار خواهد بود.

از طرف دیگر شخص بخیل در اعتقادات خود نیز مشکل دارد چراکه اگر سوءظن به خدا نداشت انفاق مى کرد و به وعده هاى الهى دل خوش بود.

ص: 348

البته بخل درجاتى دارد و تمام صفاتى که گفته شد مربوط به تمام درجات نیست هرچه شدیدتر باشد آثار سوئش بیشتر است.

حقیقت بخل آن است که انسان نخواهد دیگرى از اموال یا موقعیت او و یا علم او برخوردار شود.

دانشمندان براى بخل انواع و اقسامى شمرده اند. کمترین آن این است که انسان نخواهد دیگران از امکانات او استفاده کنند و بالاترین آن این است که نخواهد دیگران از اموال یکدیگر، یا از اموال خودشان بهره مند گردند و گاه بخل به قدرى شدید مى شود که انسان دربرابر خویشتن هم بخیل مى گردد و حاضر نیست خودش از امکاناتش بهره مند شود.

قرآن مجید بخیلان را به عذاب خوارکننده تهدید کرده است، مى فرماید: (الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَیَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُّهِیناً)؛ «آن ها کسانى هستند که بخل مى ورزند، و مردم را به بخل دعوت مى کنند، و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، کتمان مى نمایند. (این عمل، در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته؛) و ما براى کافران، عذاب خوارکننده اى آماده کرده ایم».(1)

قابل توجه این که خداوند اینگونه افراد را جزء کافران شمرده است.

در احادیث اسلامى نکوهش هاى زیادى درباره بخل و بخیل آمده است ازجمله در حدیثى که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم: «البُخلُ یُذِلّ مُصاحِبَه وَیُعِزّ مُجانِبَهُ؛ بخل، صاحبش را ذلیل و بیگانه از او را عزیز مى کند».(2)

در حدیث دیگرى از همان منبع و از همان حضرت مى خوانیم: «البَخیلُ یَبخَلُ

ص: 349


1- نساء، آیه 37.
2- غررالحکم، ح 6553.

عَلى نَفسِه بالیَسیرِ مِن دُنیاه ویَسمَحُ لِوراثهِ بِکُلِّها؛ بخیل حتى مقدار کمى از دنیا را بر خود حرام مى کند ولى همه آن را در اختیار وارث مى گذارد».(1)

نیز در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الْبَخِیلُ بَعِیدٌ مِنَ اللَّهِ بَعِیدٌ مِنَ الْجَنَّةِ قَرِیبٌ مِنَ النَّار؛ بخیل از خدا و مردم دور است و به آتش دوزخ نزدیک».(2)

سرچشمه اصلى بخل همان سوءظن به وعده هاى الهى است آن جا که در برابر انفاق وعده جبران بى شمار فرموده و بخیل به این وعده هاى صریح الهى اعتنا نمى کند.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «البُخلُ بالمَوجودِ سُوءُ الظّنِّ بالمَعبودِ؛ بخل ورزیدن درباره آنچه انسان در اختیار دارد نشانه سوءظن به معبود است».(3)

نقطه مقابل بخل سخاوت است که صفت بارز اولیاءالله و مومنان راستین مى باشد. آن ها آنقدر سخاوت به خرج مى دادند که گاه تمام یا بخش عمده زندگى خود را در اختیار دیگران مى گذاشتند.

یکى از شاخه هاى بخل، بخل در علم است که متأسفانه مصادیق زیادى دارد: مطلبى را کشف کرده و حاضر نیست به دیگران بیاموزد و گاه بخیلانى در علوم پیدا مى شوند که علم و دانش خود را با خود به گور مى برند. در دنیاى امروز بخل در علم از ناحیه سردمداران جهان یک کار رایج و بسیار زشت است که حاضر نیستند حتى فرمول هاى داروهاى نجات بخش را در اختیار دیگران بگذارند هرچند این کار سبب مرگ افراد زیادى شود.

البته همه بخیلان در تمام شاخه هاى بخل مشترک نیستند بعضى بخل به مال

ص: 350


1- غررالحکم، ح 6515.
2- مستدرک الوسائل، ج 15، ص 259، ح 14.
3- غررالحکم، ح 6512.

دارند بعضى بخل به مقام و گروهى بخل به علم و دانش و گاه بعضى همه این بخل ها را در خود جمع مى کنند.

در عصر و زمان ما کسانى پیدا مى شوند که چندین شغل را در اختیار گرفته اند (گاه بیش از ده شغل) در حالى که جوانانى پیدا مى شوند که از عهده آن ها برمى آیند ولى آن بخیلان حاضر نیستند یکى از آن ها را در اختیار آنان بگذارند و این نهایت بخل و پستى است.

به خدا پناه مى بریم از این که گرفتار چنین رذیله اخلاقى شویم که ما را، هم از خدا دور مى کند و هم از خلق خدا.

* * *

ص: 351

ص: 352

گفتار حکیمانه 379

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

یَابْنَ آدَمَ، آلرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ. فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَى هَمِّ یَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ یَوْمٍ عَلَى مَا فِیهِ؛ فَإِنْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى سَیُؤْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ جَدِیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛ وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِیَما لَیْسَ لَکَ؛ وَ لَنْ یَسْبِقَکَ إِلَى رِزْقِکَ طَالِبٌ وَلَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ، وَلَنْ یُبْطِىءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى فرزند آدم! روزى دو گونه است یکى آن روزى که تو به دنبالش مى روى و دیگرى آن روزى که به دنبال تو مى آید و اگر به دنبالش نروى باز هم به سراغ تو خواهد آمد بنابراین غم واندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن. غم هر روز براى آن روز کافى است. اگر در تمام سال زنده بمانى وجزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزى براى تو معین کرده است به تو مى دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چیزى را بخورى که مربوط به تو نیست؟ (بدان) هیچ کس پیش از تو نمى تواند روزى تو را دریافت کند و یا آن را از دست تو بیرون ببرد و آنچه براى تو مقدر شده است بدون تأخیر به تو مى رسد.(1)

ص: 353


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: از کسانى که قبل از سید رضى این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند، ابوطالب مکى در قوت القوت و ابن عبد ربه در عقد الفرید است که آن را در ضمن وصیت امام (علیه السلام) به محمّد بن حنفیة ذکر کرده است و همچنین صدوق در من لایحضره الفقیه و کراجکى در کنز الفوائد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279).

مرحوم سید رضى مى گوید: «مضمون این سخن در همین باب گذشت(1) ولى چون کلام امام (علیه السلام) در این جا واضح تر و مشروح تر بود آن را براساس روشى که در آغاز کتاب تذکر داده ایم تکرار کردیم»؛ (قال الرضیُّ: وقد مضى هذا الکلام فیما تقدّم من هذا الباب، إلا أنّه هاهنا أوضح وأشرح، فلذلک کرّرناه على القاعدةِ المقرّرة فی أوّل الکتاب).

ص: 354


1- باب کلمات قصار، حکمت 267.

شرح و تفسیر: روزى دو گونه است

همان گونه که مرحوم سید رضى در ذیل این کلام نورانى آورده (بخشى از) این کلام قبلا در کلمات قصار (حکمت 267) آمده است و همان گونه که دیگران گفته اند (بخشى از آن) در نامه 31 که وصایاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) را به امام حسن (علیه السلام) منعکس مى کند ذکر شده است.

بخش دیگرى نیز تنها در این جا آمده است.

به هر حال هدف اصلى امام (علیه السلام) این است که انسان ها را از حرص به دنیا بازدارد و به گونه اى نباشند که تمام تلاش و کوشش آن ها براى به دست آوردن رزق و روزى باشد و از وظایف دیگر دور بمانند و لزوم تحصیل روزى را بهانه خود براى حرص به دنیا قرار دهند.

مى فرماید: «اى فرزند آدم! روزى دوگونه است یکى آن که تو به دنبالش مى روى و دیگرى آن که به دنبال تو مى آید که اگر به دنبالش نروى باز هم به سراغ تو خواهد آمد»؛ (یَابْنَ آدَمَ، آلرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ).

به یقین همه روزى ها مقدر است ولى بعضى مشروط است به تلاش و کوشش و سعى و کار که اگر این شرط حاصل نشود فراهم نخواهد شد. مانند روزى هایى که از طریق کشاورزى و دامدارى و صنایع و تجارت و امثال آن حاصل مى شود.

ص: 355

قسم دوم روزى هایى است که مشروط به این شرط نیست بلکه ناخواسته به سراغ انسان مى آید. مانند ارث غیر منتظره اى که به انسان مى رسد و یا سود کلانى که بدون تلاش و کوشش از طریق ترقى قیمت ها و یا هدایاى غیر منتظره عاید انسان مى گردد.

آنگاه امام (علیه السلام) چنین نتیجه مى گیرد: «بنابراین غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن. غم هر روز براى آن روز کافى است»؛ (فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَى هَمِّ یَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ یَوْمٍ عَلَى مَا فِیهِ).

درست است که انسان باید آینده نگر باشد و تنها به فکر امروز نباشد و به همین دلیل در دنیایى که ما زندگى مى کنیم دولت ها برنامه هاى پنج ساله و ده ساله و پنجاه ساله دارند. منظور امام (علیه السلام) این است که حریصان را از حرص زیاد بازدارد تا به بهانه تأمین آینده، شب و روز در فکر دنیا نباشند.

آنگاه امام (علیه السلام) به استدلال روشنى پرداخته، مى فرماید: «اگر در تمام سال زنده بمانى و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزى براى تو معین کرده است به تو مى دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چیزى را بخورى که مربوط به تو نیست؟»؛ (فَإِنْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى سَیُؤْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ جَدِیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛ وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِیَما لَیْسَ لَکَ).

بسیارند کسانى که براى به دست آوردن درآمدهاى هنگفت دست و پا مى زنند در حالى که تنها بخش کوچکى را از آن مصرف کرده و بقیه را براى وارثان خود مى گذارند و درواقع تلاشگران خسته و بى مزدند. هدف امام (علیه السلام) این است که این گروه از افراد را از تلاش هاى بى حد و حساب که آرامش دنیا و نجات آخرت را بر باد مى دهد بازدارد.

ص: 356

و به گفته شاعر:

آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده اند *** گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را

در آخرین جمله به نکته دیگرى در همین باره اشاره کرده، مى فرماید: «(بدان) هیچ کس پیش از تو نمى تواند روزى تو را دریافت کند و یا آن را از دست تو بیرون ببرد و آنچه براى تو مقدر شده است بدون تأخیر به تو مى رسد»؛ (وَلَنْ یَسْبِقَکَ إِلَى رِزْقِکَ طَالِبٌ وَلَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ یُبْطِىءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ).

همان گونه که در بالا اشاره کردیم هرگز هدف امام (علیه السلام) این نیست که افراد را از تلاش و کوشش براى حل مشکلات اقتصادى بازدارد چراکه آن حضرت و سایر معصومین (علیهم السلام) در کلمات دیگر خود به این نوع تلاش سفارش کرده اند بلکه هدف این است که با بیان این واقعیت ها که روزى بر دوگونه است و خداوند آنچه مقدر باشد به انسان مى رساند، سدى در برابر حرص و طمع و دنیاپرستى و افزون طلبى ایجاد کنند.

مرحوم سید رضى در ذیل این کلام حکیمانه مى گوید: «مضمون این سخن در همین باب (حکمت 267) گذشت ولى چون کلام امام (علیه السلام) در این جا واضح تر و مشروح تر بود آن را بر اساس روشى که در آغاز کتاب تذکر داده ایم تکرار کردیم»؛ (قال الرضیُّ: وقد مضى هذا الکلام فیما تقدّم من هذا الباب، إلا أنّه هاهنا أوْضَحُ وأشْرَحُ، فلذلِک کرّرناه على القاعدةِ المقرّرة فی أوّل الکتاب).

این سخن سید رضى اشاره به نکته اى است که در مقدمه نهج البلاغه آورده و آن این که کلمات امام (علیه السلام) گاهى با روایات مختلف نقل شده است. سید رضى آن را مطابق یکى از روایات نقل مى کند سپس به روایتى که از طریق دیگر نقل شده و مشروح تر و گسترده تر است دست مى یابد و لذا آن را تکرار مى کند تا فایده بیشترى نصیب خوانندگان گردد.

ص: 357

در این زمینه توضیحات دیگرى در ذیل حکمت 267 و همچنین در ذیل نامه 31 که مشتمل بر حکمت ها و اندرزهاى فراوان خطاب به امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى باشد، آمده است.

* * *

ص: 358

گفتار حکیمانه 380

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ یَوْماً لَیْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِی أَوَّلِ لَیْلِهِ، قَامَتْ بَوَاکِیهِ فِی آخِرِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه بسیار کسانى که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پایان نبردند و چه بسیار کسانى که در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پایان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند!(1)

ص: 359


1- سند گفتار حکیمانه: از کلام مرحوم خطیب در مصادر استفاده مى شود که قبل وبعد از سید رضى این گفتار حکیمانه از منابع دیگرى اخذ شده است ازجمله در کتاب من لایحضره الفقیه آن را جزء وصایاى امام (علیه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفیة نقل کرده وسبط بن جوزى آن را در تذکرة الخواص توأم با حکمت 344 آورده است. نیز آمدى در غرر الحکم با تفاوت قابل ملاحظه اى آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279).

شرح و تفسیر: بى اعتبارى این جهان

هدف از این کلام حکیمانه بیان بى اعتبارى دنیاست و بیدار کردن غافلان از خواب غفلت؛ مى فرماید: «چه بسیار کسانى که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پایان نبردند و چه بسیار کسانى که در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پایان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند»؛ (رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ یَوْماً لَیْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِی أَوَّلِ لَیْلِهِ، قَامَتْ بَوَاکِیهِ فِی آخِرِهِ).

بسیارند کسانى که خیال مى کنند اگر امروز سالم و شاداب و سرخوش اند ماه ها یا سال ها این وضع ادامه پیدا مى کند و یا اگر امروز در مجلس جشن و سرورى حضور دارند این مجالس تا مدت ها ادامه خواهد یافت.

در حالى که اگر به تاریخ مراجعه کنیم و یا حتى حوادثى را که در دوران عمر خود دیده ایم مورد بررسى قرار دهیم مى بینیم این ها خیال باطلى بیش نیست. افرادى بودند بسیار قوى و نیرومند ازنظر جسمانى و بسیار قدرتمند ازنظر موقعیت اجتماعى ولى ناگهان با گذشتن یک روز یا یک شب همه چیز دگرگون شد. آن آدم سالم، گرفتار سکته مغزى شد و به صورت یک انسان به تمام معنا فلج درآمد و آن شخص قدرتمند به دست یکى از نزدیکانش به قتل رسید همان گونه که درباره نادرشاه افشار نقل کرده اند که در اوج قدرت به وسیله یکى از نزدیکانش به قتل رسید آن گونه که شاعر آن را ترسیم کرده است:

ص: 360

شبانگه به دل قصد تاراج داشت *** سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفرى *** نه نادر به جا ماند نى نادرى

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) اشاره به بعضى از تحولات عراق کرده، مى گوید: سر شب دولت ملک فیصل که آخرین نفر از شرفاء بود با قدرت بر سر کار بود ولى در آخر شب عبدالکریم قاسم قیام کرد و حکومت جدید را تشکیل داد.(1)

قرآن مجید روشن ترین نمونه را در این زمینه در پایان سوره قصص در داستان قارون، ثروتمند بزرگ بنى اسرائیل آورده است که یک روز تمام یاران و کارگزاران خود را بسیج کرد تا ثروت او را به نمایش بگذارند به گونه اى که بسیارى از بنى اسرائیل به حال او غبطه خوردند و گفتند: (یا لَیتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِى قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ)؛ «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستى که او بهره عظیمى دارد!».(2)

ولى فردا که فرمان مرگ او از سوى خداوند صادر شد و زمین شکافت و خودش و تمام اموالش درون زمین مدفون شد آن ها که دیروز آرزوى زندگى او را مى کردند، گفتند: (وَیْکَأَنَّ اللهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ)؛ «واى بر ما! گویى خدا روزى را بر هرکس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد یا تنگ مى گیرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نیز به قعر زمین فرو مى برد! اى واى! گویى کافران هرگز رستگار نمى شوند!».(3)

مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضر این کلام شریف را با اضافه پرمعنایى

ص: 361


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى (بهج الصباغه)، ج 11، ص 343.
2- قصص، آیه 79.
3- قصص، آیه 82.

(ذیل وصایاى امام (علیه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفیه) آورده است و آن این گونه است: «فَلاَ یغُرَّنَّکَ مِنَ اللَّهِ طُولُ حُلُولِ النِّعَمِ وَ إِبْطَاءُ مَوَارِدِ النِّقَمِ فَإِنَّهُ لَوْ خَشِى الْفَوْتَ عَاجَلَ بِالْعُقُوبَةِ قَبْلَ الْمَوْت؛ چون چنین است، فزونى نعمت هاى خداوند و تأخیر مجازات هاى او تو را مغرور نسازد زیرا او اگر از این ترس داشت که مجازات از دست رود قبل از مرگ به سرعت کیفر مى داد».(1)

شعراى عرب و عجم در همین مضمون اشعار بیدار کننده اى سروده اند. ازجمله شاعر عرب مى گوید:

یا راقد اللیل مسرورا بأوله *** إن الحوادث قد یطرقن أسحارا

اى کسى که در شب خوشحال به بستر استراحت مى روى مراقب باش که حوادث تلخ گاهى سحرگاه به سراغ تو مى آید.

و دیگرى مى گوید:

عجبا لعین تلذّ بالرّقاد *** وملک الموت معه على وساد

در شگفتم از چشمى که به خواب خوش فرو مى رود در حالى که فرشته مرگ همواره در کنار او خوابیده است.(2)

و شاعر فارسى زبان مى گوید:

به شب بودى به پا قصر سرورش *** سر و کارش سحر با قبر و گورش

نماز شام بودش تاج بر سر *** شفق چون زد کشیدش خاک دربر

در ذیل کلام حکمت آمیز 191 مسائل مشابهى گذشت.

* * *

ص: 362


1- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 386، ح 5834.
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 343.

گفتار حکیمانه 381

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْک-َلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَ-مْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَکَ-لَّمْتَ بِهِ صِرْتَ وَثَاقِهِ، فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَ وَرِقَکَ: فَرُبَّ کَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً.

امام (علیه السلام) فرمود:

سخن را تا نگفته اى اسیر توست اما همین که گفتى تو اسیر او خواهى بود. زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن. اى بسا گفتن یک کلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب کرده یا بلا و مصیبتى را فراهم ساخته است.(1)

ص: 363


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعى که مرحوم خطیب قبل از نهج البلاغه براى این کلام شریف نقل کرده است کتاب من لا یحضر مرحوم صدوق است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289). اضافه مى کنیم که مرحوم صدوق آن را در من لا یحضر در ذیل کلام حکمت آمیز گذشته در وصایاى على (علیه السلام) به محمّد بن حنفیه نقل کرده است.

شرح و تفسیر: حتى با یک کلمه

درباره اهمیت سکوت وخطرات سخن گفتن بى رویه، در کلمات پیشین امام (علیه السلام) مطالب قابل توجهى خواندید. امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه در ضمن سه جمله دیگر بر این مسأله تأکید مى کند.

نخست مى فرماید: «سخن، تا نگفته اى اسیر توست اما همین که گفتى تو اسیر او خواهى بود»؛ (الْکَلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ وَثَاقِهِ).

چه تشبیه و تعبیر جالبى! به راستى، سخن قبل از آن که از دهان گوینده اش بیرون آید همچون اسیرى در نزد اوست ولى همین که از دهان گوینده بیرون آمد نه تنها قادر بر مهار کردنش نیست بلکه در اسارت آن خواهد بود و تمام مسئولیت هایش را باید به عهده بگیرد. پس چه بهتر که انسان کم سخن بگوید و سنجیده بگوید.

امام (علیه السلام) در دومین تعبیر از تشبیه دیگرى استفاده کرده، مى فرماید: «زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن»؛ (فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَوَرِقَکَ).

شک نیست که انسان اجناس گران بهاى خود را با دقت محافظت مى کند مبادا سارقان آن را بربایند و یا به گونه دیگرى از دست برود. امام (علیه السلام) مى فرماید که زبان تو نیز سرمایه بسیار گران بهایى است که باید با دقت در حفظ آن بکوشى.

در سومین جمله به عنوان یک دلیل مى فرماید: «اى بسا گفتن یک کلمه نعمت

ص: 364

بزرگى را از انسان سلب کرده یا بلا و مصیبتى را فراهم ساخته است»؛ (فَرُبَّ کَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً).

اهمیت سکوت تا آنجاست که از داستان زکریا در قرآن مجید استفاده مى شود خداوند هنگامى که به زکریا بشارت فرزندى را به نام یحیى داد عرضه داشت: «خدایا! نشانه اى براى من قرار ده. خطاب آمد: نشانه تو این است که سه شبانه روز قدرت تکلم با مردم نخواهى داشت در حالى که زبانت سالم است؛ (قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّآ)(1) و به این ترتیب سکوت به عنوان آیتى از آیات خدا نسبت به موهبتى که ارزانى داشته بود قرار داده شد.

* * *

ص: 365


1- مریم، آیه 10.

ص: 366

گفتار حکیمانه 382

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ بَلْ لاَ تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ آللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ یَحْتَجُّ بِهَا عَلَیْکَ یَوْمَ آلْقِیَامَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چیزى را که علم به آن ندارى مگو بلکه همه آنچه را که مى دانى نیز مگو، زیرا خداوند بر تمام اعضاى تو واجباتى قرار داده که روز قیامت از آن ها بازخواست خواهد کرد.(1)

ص: 367


1- سند گفتار حکیمانه: قبل از سید رضى مرحوم صدوق این کلام حکیمانه را در کتاب من لا یحضر و مرحوم مفید در کتاب اختصاص ضمن وصایاى امام (علیه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفیة آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص279).

شرح و تفسیر: دو نکته حکیمانه

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره مى فرماید:

نخست این که انسان باید از گفتن چیزى که درباره آن آگاهى ندارد بپرهیزد، مى فرماید: «آنچه را نمى دانى مگو»؛ (لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ).

زیرا اولاً در آیات متعددى از قرآن مجید از این کار نهى شده است به خصوص هرگاه اسناد به خداوند متعال داده شود. در سوره بقره مى فرماید: (إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «او شما را فقط به بدى ها و کار زشت فرمان مى دهد؛ (و نیز دستور مى دهد) آنچه را که نمى دانید، به خدا نسبت دهید».(1)

در سوره اعراف نیز مى خوانیم که خداوند مى فرماید: (قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْىَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِکُوا بِاللهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لا تَعْلَمُونَ)؛ «بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشکار باشد چه پنهان، حرام کرده است؛ و(همچنین) گناه و ستم به ناحق را؛ و این که چیزى را که خداوند دلیلى براى آن نازل نکرده، شریک او قرار دهید؛ و به خدا مطلبى نسبت دهید که نمى دانید».(2)

ص: 368


1- بقره، آیه 169.
2- اعراف، آیه 33.

در سوره اسراء مى فرماید: (وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا)؛ «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن، چراکه گوش و چشم و دل، همه مسئول اند».(1)

ثانیاً ازنظر عقل نیز کار قبیحى است زیرا هنگامى که انسان چیزى را نمى داند ولى به طور قطع از آن خبر مى دهد مفهومش این است که من درباره آن علم و اطلاع دارم در حالى که این دروغ است و دروغ، از زشت ترین کارهاست.

اضافه بر این امکان دارد آن سخن برخلاف واقع و کذب باشد بنابراین ذکر آن به طور قطع، نوعى تجرى در برابر خداوند است چراکه چیزى را بى پروا مى گوید که احتمال دارد معصیت خداوند باشد.

مرحوم کلینى در جلد اول کتاب کافى بابى تحت عنوان «النَّهْى عَنِ الْقَوْلِ بِغَیرِ عِلْمٍ» ذکر کرده که در آن روایات بسیارى آورده است. ازجمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «لِلْعَالِمِ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَىءٍ وَ هُوَ لاَ یعْلَمُهُ أَنْ یقُولَ اللَّهُ أَعْلَمُ وَلَیسَ لِغَیرِ الْعَالِمِ أَنْ یقُولَ ذَلِکَ؛ هنگامى که سوالى از شخص عالمى شود در حالى که پاسخ آن را نمى داند باید بگوید: «الله اعلم» و کسى که عالم نیست حتى این جمله را هم نباید بگوید (زیرا او علمى ندارد که خدا را از خود اعلم بداند)».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که شخص غیر عالم در برابر چنین سوالى باید بگوید: «لا ادرى؛ نمى دانم» و نگوید: «الله اعلم».(3)

در حدیث دیگرى مى خوانیم که زرارة ابن اعین از امام باقر (علیه السلام) پرسید: خداوند چه حقى بر بندگان دارد؟ امام (علیه السلام) فرمود: «أَنْ یقُولُوا مَا یعْلَمُونَ وَیقِفُوا عِنْدَ

ص: 369


1- اسراء، آیه 36.
2- کافى، ج 1، ص 42، ح 5.
3- کافى، ج 1، ص 42، ح 6.

مَا لایعْلَمُون؛ از آنچه مى دانند سخن بگویند و درباره آنچه نمى دانند توقف کنند».(1)

احادیث دیگرى نیز قریب به همین مضمون نقل شده است.

مرحوم علامه مجلسى نیز در جلد دوم بحارالانوار باب 16، همین مطلب (نهى از گفتن چیزى بدون آگاهى از آن) را عنوان کرده و آیات متعدد و 50 روایت در این زمینه نقل کرده است.

در دومین نکته امام (علیه السلام) مى فرماید: «بلکه همه آنچه را مى دانى نیز مگو زیرا خداوند بر تمام اعضاى انسان واجباتى قرار داده که در قیامت از آن ها بازخواست مى کند»؛ (بَلْ لاَ تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ آللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ یَحْتَجُّ بِهَا عَلَیْکَ یَوْمَ آلْقِیَامَةِ).

زیرا اولاً بیان آنچه انسان مى داند گاه افشاى اسرار مومنین و گاه غیبت و عیب جویى دیگران است و گاه سبب اهانت و یا ایجاد اختلاف در میان مردم و یا اشاعه فحشا و یا سبب اضطراب افکار عمومى مى شود و یا افراد کم استعدادى را به گمراهى مى افکند که همه این ها از مصادیق گناه است.

ثانیاً بیان آنچه انسان مى داند گاهى سبب انحراف از فضایل اخلاقى است زیرا گاهى خودستایى و اظهار کبر و غرور و برترى بر دیگران است و گاه شکل ریا و سمعه به خود مى گیرد که تمام این ها مذموم است.

علتى که امام (علیه السلام) براى نکته دوم گفته است مقصود ایشان را کاملاً آشکار مى سازد و آن این که چشم و گوش و دست و پا و زبان هرکدام مسئولیتى دارند: (إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا)(2) و مسئولیت زبان از همه اعضا بیشتر است و گناهانى که با زبان انجام مى شود فزون تر و متنوع تر مى باشد.

ص: 370


1- کافى، ج 1، ص 43، ح 7.
2- اسراء، آیه 36.

این احتمال نیز وجود دارد که کلام اخیر امام (علیه السلام) بیان علت براى هر دو بخش کلام آن حضرت باشد.

ولى نباید فراموش کرد که امام (علیه السلام) مى فرماید: همه آنچه را مى دانى (کُلّ ما تعلَم). اشاره به این که بسیارى از چیزهایى را که انسان مى داند باید براى دیگران بیان کند و مردم را از جهل و بى خبرى درباره احکام الهى و مفاسد اخلاقى و یا خطراتى که جامعه اسلامى را تهدید مى کند خارج سازد.

* * *

ص: 371

ص: 372

گفتار حکیمانه 383

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

اِحْذَرْ أَنْ یَرَاکَ آللّهُ عِنْدَ مَعْصِیَتِهِ وَ یَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ آلْخَاسِرِینَ، وَ إِذَا قَوِیتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ آللّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِیَةِ آللّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

برحذر باش از این که خدا تو را نزد معصیتش حاضر ببیند و نزد طاعتش غایب که از زیان کاران خواهى بود، و هرگاه قوى و قدرتمند مى شوى قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعیف و ناتوان مى گردى در برابر معصیت خداوند ضعیف و ناتوان باش.(1)

ص: 373


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعى که مرحوم خطیب در مصادر براى این کلام شریف غیر از نهج البلاغه ذکر کرده کتاب غرر الحکم آمدى است که آن را با تفاوتى از نظر الفاظ آورده است هر چند معنا یکى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص280). ولى با مراجعه به کتاب من لایحضره الفقیه مرحوم صدوق روشن مى شود که او نیز صدر آن را با تفاوتى ضمن وصیت امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفیة ذکر نموده است (من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 628) و مى دانیم مرحوم صدوق پیش از سید رضى مى زیسته است. قابل توجه این که در من لا یحضر این کلام شریف به صورت دو قسمت جداگانه در دو مورد از وصیت نامه مزبور ذکر شده است. (جمله واذا قویت... جداگانه است) (من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 556).

شرح و تفسیر: در برابر معاصى ضعیف و در برابر طاعات قوى باش

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به دو نکته مهم اشاره مى فرماید.

نکته اول این است که به همگان هشدار مى دهد مراقب اعمال خویش باشند، مى فرماید: «برحذر باش از این که خداوند تو را نزد معصیت هایش حاضر ببیند و نزد طاعاتش غایب که از زیان کاران خواهى بود»؛ (اِحْذَرْ أَنْ یَرَاکَ آللّهُ عِنْدَ مَعْصِیَتِهِ وَ یَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ آلْخَاسِرِینَ).

اشاره به این که عالَم محضر خداست و خداوند از ما به ما نزدیک تر است حتى افکار و خیالاتى را که در ذهن ما نقش مى بندد مى داند و مى بیند بنابراین چگونه به خود اجازه مى دهیم که در صحنه هاى معصیت در حضور خداوند، حضور داشته باشیم و در صحنه هاى اطاعت که خاصان و مقربان پروردگار و مومنان صالح حضور دارند جاى ما خالى باشد؟

امام صادق (علیه السلام) طبق روایتى که در کتاب شریف کافى آمده است به یکى از یاران خود به نام اسحاق بن عمار مى فرماید: «یا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لاَ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لاَ یرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِیةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِینَ عَلَیکَ؛ اى اسحاق! آن گونه از خدا بترس که گویى او را مى بینى و اگر تو او را نمى بینى او تو را مى بیند. اگر فکر مى کنى که خدا تو را نمى بیند کافر شده اى و اگر مى دانى تو را مى بیند ولى آشکارا

ص: 374

معصیتش را مى کنى او را کمترین بینندگان به حساب آورده اى (زیرا در برابر یک انسان عادى و حتى گاه در مقابل یک کودک حاضر نیستى بسیارى از گناهان را انجام دهى پس چگونه در محضر پروردگار مرتکب آن مى شوى؟)».(1)

از این سخن مى توان نتیجه گرفت که بى تقوایى هاى انسان ها نتیجه ضعف ایمان آن ها به خداوند و معاد است. یا او را همه جا حاضر نمى دانند و یا وعده هاى معاد و پاداش و کیفر اعمال را کوچک مى شمرند که اگر چنین نبود روح تقوا حاکم بود.

از همین رو در حدیثى مى خوانیم که از امام صادق (علیه السلام) تفسیر تقوا را پرسیدند. امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «أَنْ لاَ یفْقِدَکَ اللَّهُ حَیثُ أَمَرَکَ وَ لاَ یرَاکَ حَیثُ نَهَاکَ؛ حقیقت تقوا این است که خدا تو را در جایى که امر کرده، غایب نبیند و در جایى که نهى کرده حضور نداشته باشى».(2)

امیرمؤمنان (علیه السلام) در جمله دوم از گفتار حکیمانه مورد بحث به نکته دیگرى اشاره مى کند که درواقع تکمیل کننده جمله پیشین است. مى فرماید: «و هرگاه قوى و قدرتمند مى شوى قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعیف و ناتوان مى گردى در برابر معصیت خداوند ضعیف و ناتوان باش»؛ (وَ إِذَا قَوِیتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ آللّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِیَةِ آللّهِ).

اشاره به این که سعى کن اسباب اطاعت را فراهم کنى و در طریق اطاعت پروردگار قوى شوى و نیز سعى کن اسباب معصیت را از میان بردارى و در طریق عصیان ضعیف شوى زیرا فراهم آوردن اسباب یا از میان بردن آن غالباً کارى است که در اختیار انسان مى باشد. مثلاً هنگامى که افراد عادى نزد علما و دانشمندان وارسته دینى بروند تا نصیحتى از آن ها بشنوند سبب مى شود که روح آن ها براى اطاعت پروردگار قوى گردد و هنگامى که از بدان ودوستان

ص: 375


1- کافى، ج 2، ص 67، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 285.

بدکار دورى کنند اسباب معصیت را از میان برداشته و خود را براى انجام آن ضعیف مى سازند.

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنّتانِ) آمده است: «مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ یراهُ وَ یسْمَعُ ما یقُوْلُ وَ یعْلَمُ ما یعْمَلُ مِنْ خَیرٍ أَوْ شَرٍّ، فَیحْجُزُهُ ذلِکَ عَنِ الْقَبیحِ مِنَ الْأَعمالِ، فَذلِکَ الَّذى خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى؛ کسى که بداند خدا او را مى بیند و آنچه را مى گوید مى شنود و از اعمال نیک و بدى که انجام مى دهد آگاه است و این امر او را از اعمال قبیح بازدارد این کسى است که از مقام پروردگارش خائف است و نفس خویش را از هوى بازمى دارد».(1)

در آیات قرآن مجید نیز تعبیرات مختلفى دیده مى شود که درواقع گفتار امام (علیه السلام) برگرفته از آنهاست.

در آیه چهاردهم سوره علق درباره بعضى از کافران و تکذیب کنندگان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آمده است: (أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ یَرَى)؛ «آیا او نمى دانست که خداوند اعمالش را مى بیند».

در آیه 108 سوره نساء مى خوانیم: (یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ)؛ «آن ها زشتکارى خود را از مردم پنهان مى دارند؛ اما از خدا پنهان نمى دارند».

این سخن را با نکته اى که مرد سالکى بیان کرده پایان مى دهیم: نقل شده که او بعد از گناهى توبه کرده بود ولى پیوسته مى گریست. به او گفتند: چرا این قدر گریه مى کنى؟ مگر نمى دانى خداوند غفور است وآمرزنده گناهان؟ گفت: آرى ممکن است او عفو کند ولى این خجلت و شرمسارى را از این که او مرا به هنگام گناه دیده است، چگونه از خود دور سازم؟

گیرم که تو از سر گنه درگذرى *** وان شرم که دیدى که چه کردم چه کنم؟!

ص: 376


1- کافى، ج 2، ص 7، ح 10.

گفتار حکیمانه 384

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

آلرُّکُونُ إِلَى آلدُّنْیَا مَعَ مَا تُعَایِنُ مِنْهَا جَهْلٌ، وَ التَّقْصِیرُ فِی حُسْنِ آلْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَیْهِ غَبْنٌ، وَ الطُّمَأْنِینَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ آلاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اعتماد به دنیا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى کنى جهل و نادانى است و کوتاهى در حُسن عمل با وجود اطمینان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است و اطمینان به هرکس قبل از آزمایش و امتحان او دلیل عجز و ناتوانى است.(1)

ص: 377


1- سند گفتار حکیمانه: دانشمند معروف، میدانى، در مجمع الامثال این کلام حکیمانه را در ذیل کلمات امیرمؤمنان على (علیه السلام) آورده با بعضى از اضافات (که نشان مى دهد از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته است.) ازجمله «البخل جامع لمساوىء العیوب» که در حکمت 378 گذشت (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280) و بعید نیست که این ها هردو با هم در کلام امام (علیه السلام) آمده و سید رضى آن ها را تفکیک نموده است. اضافه مى کنیم: مرحوم آمدى نیز آن را در غرر با تفاوتى ذکر کرده (غررالحکم، ح 2351، 158 و 9490) و همچنین ابن طلحه شافعى در مطالب السوول با اضافاتى آورده است. (مطالب السوول، ص 203).

شرح و تفسیر: سه نکته حکیمانه

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به سه نکته مى کند که هرکدام حکمت مستقلى است.

نخست مى فرماید: «اعتماد به دنیا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى کنى جهل و نادانى است»؛ (آلرُّکُونُ إِلَى آلدُّنْیَا مَعَ مَا تُعَایِنُ مِنْهَا جَهْلٌ).

همه افراد، بدون استثنا یا در تواریخ خوانده اند و یا درباره پیشینیان شنیده اند و یا با چشم خود دیده اند که افراد قدرتمند یا ثروتمند و پرتوان ناگهان قدرت و ثروت و توان خود را از دست داده و به صورت فردى ضعیف و ناتوان درآمده اند. یک روز امیر بود و فرداى آن اسیر است، یک روز جوانى نیرومند و فردا بیمار ناتوانى در بستر، یک روز ثروتمند و روز دیگر فقیرى نیازمند.

با این تحولات سریع و دگرگونى هایى که در امور دنیا مى بینیم اگر به امکانات آن اعتماد کنیم آیا نشانه جهل و نادانى نیست؟

عاقل کسى است که دل به دنیا نبندد هر چند از امکانات فراوانى برخوردار باشد. این گونه افراد آسوده زندگى مى کنند و آسوده از جهان مى روند و از تحولات و دگرگونى هاى دهر هرگز ناراحت نمى شوند. در حالى که دلبستگان به دنیا با از دست دادن مقام یا مال و ثروت، چنان ناراحت مى شوند که گاه کارشان به جنون و دیوانگى مى کشد.

ص: 378

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که ابوالفتح ابن عمید از صاحب بن عباد نزد سلطان وقت، موید الدولة، سعایت کرد تا او را از کار خود (وزیر مخصوص بودن) برکنار ساخت و خودش به تدبیر امور پرداخت همانگونه که براى رکن الدولة، پدر موید الدولة تدبیر مى کرد. روزى ندیمان و دوستان خاص خود را دعوت کرد، مجلس عظیمى تشکیل داد و زینت آلات فراوان و ظروف طلا و نقره اى که از حد و حصر خارج بود حاضر ساخت و مشغول نوشیدن شراب شد و آن روز و آن شب مرتباً شراب مى خورد و به غلامان خود دستور داد که مجلس را به همان حال نگه دارید، چیزى از آن کم و زیاد نشود تا فردا نیز ادامه دهیم و به ندیمان و دوستان خاص خود گفت: فردا صبح نیز در این مجلس شرکت کنید. سپس به اتاق خواب خود رفت و ندیمان به خانه هاى خود بازگشتند. سحرگاهان همان شب موید الدولة دستور داد او را دستگیر کردند و کسى را به خانه اش فرستاد که آنچه در آن است گردآورى کرده بیاورد و صاحب بن عباد را به وزارت بازگرداند و ابن عمید همچنان در آن حال نکبت بود تا از دنیا رفت.(1)

آنگاه امام (علیه السلام) به دومین نکته اشاره کرده، مى فرماید: «کوتاهى در حُسن عمل با وجود اطمینان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است»؛ (وَالتَّقْصِیرُ فِى حُسْنِ آلْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَیهِ غَبْنٌ).

اشاره به این که اگر انسان شک در معاد و ثواب و عقاب داشته باشد کوتاهى او در انجام کارهاى نیک ممکن است قابل توجیه باشد اما افراد باایمان که معاد را باور کرده و به ثواب و جزاى الهى ایمان دارند آن هم ثواب هاى بسیار عظیمى که تناسبى با مقدار عمل انسان ها ندارد بلکه فقط مناسب فضل و الطاف الهى است

ص: 379


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 603.

اگر در انجام کارهاى نیک کوتاهى کنند به راستى عجیب است و این همان غبن و خسارتى است که انسان با دست خود بر خویشتن وارد مى کند.

حقیقت غبن آن است که انسان سرمایه اى را از دست دهد و نتواند معادل یا بیش از آن به دست آورد و نیز فرصت مناسبى براى به دست آوردن سود کلانى در اختیار او باشد اما فرصت را از دست دهد و آن سود را تحصیل نکند؛ این ها همه مصداق غبن است.

قرآن مجید روز قیامت را یوم التغابن نام نهاده، مى فرماید: (یوْمَ یجْمَعُکُمْ لِیوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یوْمُ التَّغَابُنِ)؛ «این (رستاخیز عام) در زمانى خواهد بود که خداوند همه شما را در روز اجتماع گردآورى مى کند و آن روز، روز تغابن است».(1)

تغابن از باب تفاعل معمولا درمورد کارى گفته مى شود که دو جانبه باشد مانند تعارض و تزاحم و این معنى در قیامت صادق است زیرا همگى خود را مغبون مى بینند، مؤمنان به این دلیل که کارهاى نیک بیشترى انجام نداده اند و اى بسا کافران مانع بودند و کافران به این دلیل که هیچ اندوخته اى براى آن روز به دستشان نیامده و شاید مؤمنان را در خبررسانى مقصر مى پندارند. از گفته بعضى از اهل لغت نیز استفاده مى شود که باب تفاعل همیشه به این معنا نیست و تغابن در آیه مزبور به معنى ظهور غبن است. آرى آن روز ظاهر مى شود که چه اشخاصى مغبون بوده اند و چه اشخاصى بهره کافى برده اند.

سپس امام (علیه السلام) به سومین و آخرین نکته اشاره کرده، مى فرماید: «اطمینان به هرکس قبل از آزمایش و امتحان او دلیل عجز و ناتوانى است»؛ (وَالطُّمَأْنِینَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ آلاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ).

با توجه به این که ابلیسِ آدم رو بسیار است پس به هر دستى نباید داد دست. دوستان انسان در سرنوشت او تأثیر عمیقى دارند نباید هیچ کس را بدون امتحان

ص: 380


1- تغابن، آیه 9.

به دوستى برگزید. سرمایه هایى را که خدا به انسان داده نمى توان در اختیار هرکس گذاشت، اى بسا انسانِ خائن و سارق باشد، باید افراد را کراراً آزمود و سپس به آن ها اطمینان کرد.

این مطلب در عصر و زمان ما اهمیت بیشترى پیدا کرده چراکه ابلیسان آدم رو و منافقان ظاهر الصلاح و خائنان در لباس خادم فراوان شده اند، بنابراین تا اطمینان از طریق امتحان حاصل نشود اعتماد به آن ها نشانه عجز و ناتوانى است.

قابل توجه این که گاه انسان به کسى بعد از آزمایش هاى متعدد اعتماد مى کند ولى سرانجام، شخصِ فاسد و مفسدى از آب درمى آید، بنابراین چگونه مى توان بدون آزمایش به هر کسى اعتماد کرد و دین و دنیاى خود را به او سپرد؟

به گفته شاعر عرب:

وَکُنتُ أرى أنَّ التّجارِبَ عُدّةٌ *** وَخانَتْ ثِقاةُ النّاسِ حِینَ التَّجارُبِ

من چنین مى پنداشتم که تجربه و آزمایش، وسیله خوبى است ولى بعضى از افراد مورد اطمینان به هنگام تجربه ها (ى دشوار) خائن از آب درآمدند.

قابل توجه این که امام (علیه السلام) به سه پیامد منفى که مربوط به سه اشتباه است در این کلام حکیمانه اش اشاره کرده است: «جهل» و «غبن» و «عجز».

نشانه جهل، تکیه کردن بر این دنیاى ناپایدار است و سبب غبن، کوتاهى در انجام کارهاى نیک است و نشانه عجز، اطمینان به افراد، قبل از اختبار و امتحان مى باشد.

مرحوم آمدى در غررالحکم روایات دیگرى از امام (علیه السلام) نقل کرده که هماهنگ با جمله اخیر آن حضرت در حکمتِ مورد بحث است. ازجمله این که مى فرماید: «الطُّمأنِینَةُ على کُلِّ أحَدٍ قَبْلِ اختِبارٍ مِن قُصورِ العَقْلِ؛ اطمینان به هرکس پیش از آزمودن او نشانه کم عقلى است».(1)

ص: 381


1- غررالحکم، ح 9490.

و نیز مى فرماید: «قَدِّمِ الاختِبارَ فِى اتِّخاذِ الإخْوانِ فَإنّ الاختِبارَ مِعمارٌ یُفَرِّق بینَ الأخیارِ وَالأشجارِ؛ قبل از گزینش دوستان، آن ها را آزمایش کنید زیرا آزمایش، معمارى است که نیکان را از بدان جدا مى کند».(1)

ممکن است سؤال شود که در اخبار متعدد اسلامى آمده است که به همه مسلمانان حُسن ظنّ داشته باشید و فعل آن ها را حمل بر صحت کنید آیا این روایات با آنچه در بالا آمد سازگار است؟ پاسخ این سؤال روشن است: ازنظر کلّى و به هنگام معاشرت با مردم باید فعل افراد را حمل بر صحت کرد اما اگر کسى بخواهد شریکى انتخاب کند یا دوستى برگزیند و سرمایه دین و دنیاى خود را در اختیار او بگذارد به یقین باید بعد از امتحان و اختبار باشد.

* * *

ص: 382


1- غررالحکم، ح 9492.

گفتار حکیمانه 385

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مِنْ هَوَانِ آلدُّنْیَا عَلَى آللّهِ أَنَّهُ لاَ یُعْصَى إِلاَّ فِیهَا، وَلاَ یُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْکِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

براى پستى این دنیا(ى فریبنده پرزرق و برق) همین بس که تنها جایى است که معصیت خدا در آن مى شود، و براى رسیدن به پاداش هاى الهى راهى جز ترک آن نیست.(1)

ص: 383


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه را ابوعثمان جاحظ (متوفاى 255) در تعدادى ازکتاب هایش نقل کرده و آمُدى نیز در غررالحکم با تفاوت مختصرى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280).

شرح و تفسیر: در پستى دنیا همین بس!

درباره پستى دنیا و بى ارزش بودن زرق و برق آن در قرآن مجید تعبیرات مختلفى دیده مى شود. گاهى از آن تعبیر به لهو و لعب شده: (وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ)(1) و گاه از آن تعبیر به زخرف شده و این که اگر مردمِ دنیاپرست همگى به دنیا اقبال نمى کردند به قدرى دنیا بى ارزش بود که براى کافران خانه هاى پرزرق و برق و زینتى قرار مى دادیم: (وَلَوْلاَ أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ * وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ * وَزُخْرُفاً وَإِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ).(2)

و در احادیث اسلامى به برگ درخت نیم جویده در دهان ملخ تشبیه شده است (وَإِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا).(3) و امثال این تعبیرات.

آنچه در این گفتار حکیمانه مى بینیم تعبیر جدیدى در این زمینه است. امام (علیه السلام) مى فرماید: «براى پستى دنیا (ى فریبنده و پرزرق و برق) همین بس که معصیت

ص: 384


1- عنکبوت، آیه 64.
2- زخرف، آیات 33 - 35.
3- نهج البلاغه، کلام 224.

خداوند فقط در آن انجام مى شود و براى رسیدن به پاداش الهى راهى جز ترک آن نیست»؛ (مِنْ هَوَانِ آلدُّنْیَا عَلَى آللّهِ أَنَّهُ لاَ یُعْصَى إِلاَّ فِیهَا، وَ لاَ یُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْکِهَا).

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى به دو نکته در پستى دنیا اشاره مى کند: نخست این که جاى معصیت الهى تنها اینجاست و دوم این که وسیله رسیدن به سعادت جاویدان ترک آن است.

عجیب آن است که در حدیثى از امام سجاد (علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: «خَرَجنا مع الحُسَینِ فَما نَزَلَ مَنزِلا وما ارتَحَل مِنه إلّا ذَکَر یحیى بنَ زکرِیّا وقَتْلَه وقال یَوماً: وَمِن هَوانِ الدُّنیا على اللهِ عزّ وجَلّ أنّ رأسَ یحیى بنَ زکرِیّا أُهدِیَ إلى بَغیٍّ مِن بَغایا بنیإسرائیل؛ ما با امام حسین (پدرم به سوى کربلا) خارج شدیم امام هر زمان در منزلى پیاده مى شد و یا از آن حرکت مى کرد به یاد یحیى بن زکریا و قتل او مى افتاد و روزى فرمود: در پستى دنیا در برابر خداوند متعال همین بس که سر یحیى بن زکریا (پیامبر بزرگ الهى) براى زن آلوده اى از زنان آلوده بنى اسرائیل هدیه فرستاده شد».(1)

این تعبیر اشاره روشنى است به پیش بینى شهادت امام (علیه السلام).

امام کاظم (علیه السلام) در حدیث معروف هشام بن حکم که در آغاز جلد اوّل اصول کافى آمده است خطاب به هشام مى فرماید: «یا هِشام! إنّ العُقَلاءَ ترَکوا فُضولَ الدُّنیا فَکَیف الذّنوب، وتَرْکُ الدّنیا مِن الفَضْلِ وتَرْکُ الذّنوبِ مِنَ الفَرْضِ؛ عاقلان اضافات دنیا را ترک کرده اند تا چه رسد به گناهان، چراکه ترک دنیا فضیلت است و ترک گناهان فریضه».(2)

از حدیث بالا به خوبى استفاده مى شود که منظور از ترک دنیا ترک ضروریات

ص: 385


1- بحارالانوار، ج 45، ص 90.
2- اصول کافى، ج 1، ص 17.

و نیازهاى زندگانى ساده نیست چراکه در احادیث دیگر، کمکى براى رسیدن به آخرت شمرده شده (نعم العون الدنیا على الآخرة)(1) بلکه به تعبیر امام کاظم (علیه السلام) منظور فضول دنیاست، زرق و برق ها، زینت و تجملات بى حساب و مانند آن است بنابراین هیچ منافاتى بین کلام حکیمانه بالا و روایاتى که درباره لزوم برخوردارى از حدّ معقول زندگى آمده نیست.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) از راهى عبور مى کرد، چشمش به بزغاله مرده اى افتاد که در محل گردآورى زباله ها افتاده بود، به اصحابش فرمود: ارزش این بزغاله چقدر است؟ عرض کردند: اگر زنده بود شاید به اندازه یک درهم نیز نبود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «والّذِی نَفْسِى بِیَدِهِ لَلدُّنیا أهوَنُ عَلى اللهِ من هذا الجَدْى على أهْلِه؛ دنیا کم ارزش تر است در پیشگاه خدا از این بزغاله در نزد صاحبانش».(2)

* * *

ص: 386


1- کافى، ج 5، ص 72.
2- کافى، ج 2، ص 129؛ بحارالانوار، ج 70، ص 55.

گفتار حکیمانه 386

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرکس براى رسیدن به چیزى تلاش کند یا به همه آن مى رسد یا به قسمتى از آن چیز.(1)

ص: 387


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام شریف را میدانى در مجمع الامثال آورده است، صاحب کتاب مصادر بعد از ذکر این مطلب مى گوید: ما بارها گفته ایم که میدانى کتابش را از کتب پیشینیان گردآورى کرده (نه از نهج البلاغه) و قاضى قضاعى نیز در کتاب دستور معالم الحکم آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280).

شرح و تفسیر: هر تلاشى سرانجام به نتیجه مى رسد، کم یا زیاد

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اشاره به تأثیر جدّ و جهد بر وصول به مقاصد عالى کرده، مى فرماید: «هرکس براى رسیدن به چیزى تلاش کند یا به همه آن مى رسد یا به قسمتى از آن»؛ (مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ).

بدون شک براى رسیدن به مقصود، عوامل زیادى باید دست به دست هم بدهند ولى در میان همه آن عوامل، نقش تلاش و کوشش از همه پررنگ تر است و تجربه نیز همین را نشان مى دهد که بزرگان دنیا که به مقاصد عالى دست یافته اند براثر کار و کوشش و تلاش فراوان بوده و حتى مخترعان و مکتشفان که توانسته اند نیروهاى مختلف جهان طبیعت را به تسخیر خود درآورَند، بر فراز آسمان پرواز کنند و یا به بعضى از کرات بالا برسند، در اعماق دریاها سیر کرده و ذخایر آن را کشف نمایند، نیروى اتم را در اختیار بگیرند و از آن براى مقاصد صلح جویانه استفاده کنند، به کشفیات فراوانى در علوم مختلف دست یابند و درهاى گنجینه هاى علوم را بگشایند، همه این ها در سایه تلاش و کوشش و استقامت و پشتکار است.

شبیه آنچه در گفتار حکیمانه بالا آمد در افواه دانشمندان مشهور است گاه به عنوان حدیث از آن یاد مى شود و گاه به عنوان یک ضرب المثل عام و آن این که «من طلب شیئاً وَجَدَّ وَجَد؛ کسى که چیزى را طلب کند و جدیت درباره آن داشته

ص: 388

باشد آن را خواهد یافت» و نیز گفته اند: «مَن قَرَعَ باباً ولَجَّ وَلَج؛ کسى که درى را بکوبد و اصرار کند سرانجام وارد مى شود». و شاعر نیز آن را به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده و مى گوید:

گفت پیغمبر که چون کوبد درى *** عاقبت ز آن در برون آید سرى

شبیه آنچه در بالا آمد با تفاوتى در غررالحکم از على (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنِ استَدام قَرْعَ البابِ وَلَجَّ وَلَج؛ کسى که کوبیدن در را ادامه دهد و اصرار کند وارد مى شود».(1)

تفاوتى که گفتار حکیمانه مورد بحث با سایر آنچه در این زمینه نقل شده، دارد این است که امام (علیه السلام) مى فرماید: اگر به تمام آنچه مى خواهید، نائل نشوید لااقل به بخشى از آن خواهید رسید و این نکته حائز اهمیت است که معمولا انسان به طور کامل ناکام نمى شود، گاه به تمام آنچه مى خواهد بر اساس سعى و کوشش مى رسد و گاه حداقل به بعضى از آن نائل مى شود.

در حدیث مشابهى نیز از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ومَن یُکْثِر مِنْ قَرْعِ بابِ المَلِک یُفْتَحُ له؛ کسى که بسیار درِ خانه پادشاه (خداوند عالم هستى) را بکوبد سرانجام براى او گشوده خواهد شد».(2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که گاه براى رسیدن به مقصود کوشش فردى نتیجه بخش نیست و باید از دیگران نیز در امور عمومى کمک گرفت، پیدا کردن اعوان و انصار و یاران نیز نتیجه طلب و تلاش و کوشش انسان است، بنابراین آنچه در این گفتار حکیمانه آمد با آنچه در خطبه 5 نهج البلاغه آمده که مى فرماید: «أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجِنَاحٍ؛ کسى که با کمک یاران قیام کند رستگار و پیروز مى شود» منافاتى ندارد.

ص: 389


1- غررالحکم، ح 3758.
2- اعلام الدین، ص 192.

آخرین نکته اى که لازم مى دانیم در این جا یادآور شویم این است که آنچه در کلام امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه آمده حکم غالبى است چرا که ممکن است در بعضى از موارد، مطلوب انسان به قدرى پیچیده و مشکل باشد و یا گاهى غیر ممکن به نظر برسد که با تلاش و کوشش فراوان نیز به آن دست نیابد.

* * *

ص: 390

گفتار حکیمانه 387

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ، وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ، وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ آلْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ، وَ کُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن خوبى و نعمتى که به دنبالش جهنم باشد خوبى نیست و آن بدى و مشکلى که بعد از آن بهشت باشد بدى نیست، هر نعمتى در مقایسه با بهشت، حقیر و کوچک است و هر رنج و بلایى در مقایسه با جهنم، تندرستى و عافیت محسوب مى شود.(1)

ص: 391


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار نورانى را سه نفر از بزرگانى که قبل از سید رضى مى زیسته اند در کتاب هاى خود آورده اند: مرحوم کلینى در کتاب روضه کافى و صدوق در من لایحضره الفقیه وابن شعبه حرانى در تحف العقول. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281).

شرح و تفسیر: همه چیز دنیا در برابر آخرت ناچیز است

همان گونه که در مصادر این گفتار حکیمانه اشاره شد مرحوم کلینى آن را در کتاب کافى آورده و به صورت بخشى از خطبه بسیار مفصلى است که به نام خطبه وسیله معروف شده و طبق نقل کافى امیرمؤمنان على (علیه السلام) این خطبه را در مدینه بعد از هفت روز از وفات پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ایراد کرد و مواعظ بسیار مهمى در آن بیان شده که اگر مردم آن را به کار مى بستند وضع مسلمانان بسیار بهتر از امروز بود.

امام (علیه السلام) به دو نکته مهم درباره خیر و شر در این کلام نورانى اشاره کرده است؛ نخست مى فرماید: «آن خوبى و نعمتى که جهنم دنبال آن باشد خوبى نیست»؛ (مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ).

سپس مى افزاید: «و آن بدى و مشکلى که بعد از آن بهشت باشد بدى محسوب نمى شود»؛ (وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ).

مفهوم «خیر» و «شر» به طور اجمال بر همه روشن است ولى معیار سنجش آن در جوامع و مکاتب مختلف کاملا متفاوت مى باشد، مادى گراها خیر و نیکى را در لذات مادى مى دانند و بدى را در ضررها و زیان هاى مادى، در حالى که مکاتب الهى خیر وشر را به گونه دیگرى تفسیر مى کنند آن ها خیر را در سعادت جاویدان سراى دیگر و در فضایل انسانى و صفات برجسته اخلاقى مى دانند، هرچند زیان هاى مادى نیز ظاهراً سنگین است و به عکس، شر و بدى را در رذایل

ص: 392

اخلاقى و کارهاى غیر انسانى و آنچه مایه خسران و زیان در سراى دیگر مى شود حساب مى کنند و اینجاست که دیدگاه این دو مکتب کاملا از هم جدا مى شود.

در این که تعبیر امام (علیه السلام) که (نفى خیر بودن از خیرى که بعد از آن آتش دوزخ است و نفى شر بودن از شرى که بعد از آن بهشت جاویدان است)، آیا یک تعبیر حقیقى است یا مجازى و ادعایى؟ دو نظر متفاوت وجود دارد، بعضى مى گویند: خیر مادى واقعاً خیر است اما اگر دنبال آن آتش دوزخ باشد به منزله شر محسوب مى شود و شر مادى واقعاً شر است و اگر بعد از آن بهشت جاویدان باشد به منزله خیر محسوب مى شود. ولى حق این است که تعبیر، یک تعبیر واقعى است زیرا خیر و شر و خوب و بد بودن چیزى با در نظر گرفتن تمام جهات آن مى باشد اگر انسان، امروز غذاى بسیار لذیذى بخورد ولى بعد از آن یک هفته بیمار شود و در بستر بیفتد هیچ عاقلى آن را خیر نمى نامد و به عکس اگر انسان داروى تلخى را مى نوشد و به دنبال آن از یک بیمارى سخت بهبودى مى یابد هیچ کس آن را شر حساب نمى کند بنابراین آغاز و انجام و تمام جوانب را باید در نظر گرفت تا بتوان حکم به خیر بودن یا شر بودن چیزى کرد، به همین دلیل کارهاى ظاهراً خیرى که بعد از آن آتش دوزخ است واقعاً شر است، هوس رانى هاى بى حساب، حکومت کردن به غیر حق، لذات گناه آلود دنیوى، تمامشان ازنظر خداپرستان شر است چون پایانش دوزخ است و به عکس، شهادت در راه خدا و انفاق فى سبیل الله و تحمل زحمات در مبارزه با هواى نفس که بعد از آن بهشت جاویدان الهى است واقعاً خیر است.

در ضمن از کلام امام (علیه السلام) به خوبى استفاده مى شود که خیر و شر چیزى است که با حکم عقل درک مى شود و پاسخ خوبى است براى اشاعره که منکر خیر و شر به حکم عقل اند. امام (علیه السلام) در این جا به یک استدلال عقلى تمسک جسته که عقیده منکران را ابطال مى کند.

ص: 393

سپس امام (علیه السلام) به دو نکته دیگر اشاره مى فرماید که هرکدام تأکیدى بر یکى از دو نکته اول است، در تأکید بر نکته اوّل مى فرماید: «هر نعمتى در برابر بهشت، حقیر و کوچک است»؛ (وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ آلْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ).

بنابراین، نعمت هاى مادى که از طریق حرام به دست آمده گرچه در کوتاه مدت لذتى دارد ولى در برابر بهشتى که انسان آن را از دست مى دهد بسیار کوچک است.

و در تأکید بر نکته دوم مى فرماید: «هر رنج و بلایى در مقایسه با جهنم، عافیت و تندرستى است»؛ (وَکُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَةٌ).

به همین دلیل خداوند انسان را با انواع بلاها آزمایش مى کند تا صفِ صابران را از دیگران جدا سازد و پاداش خیر به آن ها دهد. قرآن مجید مى فرماید: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ)؛ «به یقین همه شما را با امورى همچون ترس، گرسنگى و کاهش در مال ها و جان ها و میوه ها آزمایش مى کنیم و بشارت ده به صابران».(1)

و در جاى دیگر مى فرماید: (وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ)؛ «و شما را با بدى ها و خوبى ها آزمایش مى کنیم و به سوى ما بازگردانده مى شوید».(2)

* * *

ص: 394


1- بقره، آیه 155.
2- انبیاء، آیه 35.

گفتار حکیمانه 388

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

ألاَ وَ إِنَّ مِنَ آلْبَلاَءِ آلْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنَ آلْفَاقَةِ مَرَضُ آلْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ آلْبَدَنِ مَرَضُ آلْقَلْبِ. ألاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ آلْبَدَنِ تَقْوَى آلْقَلْبِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آگاه باشید که یکى از بلاها فقر و تنگدستى است و بدتر از آن بیمارى جسم است و از آن بدتر بیمارى قلب (فساد اخلاق و انحراف عقیدتى) مى باشد و بدانید که تقواى قلب به دلیل صحت بدن است.(1)

ص: 395


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه - به گفته مرحوم خطیب در مصادر - جزء وصایاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) است که مرحوم شیخ طوسى در کتاب امالى خود به صورت مسند از آن حضرت با اضافات فراوانى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281). اضافه مى کنیم که مرحوم ابن شعبه حرانى آن را در کتاب تحف العقول با اضافاتى نقل کرده است (تحف العقول، ص 203) نیز در غرر الحکم با تفاوتى آمده که نشان مى دهد از منابع دیگرى گرفته شده است (غرر الحکم، ح 8219).

شرح و تفسیر: بدترین بلاها

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى در چهار جمله به چهار نکته مهم اشاره مى کند. در جمله هاى سه گانه نخست اشاره به سه بلا کرده که یکى از دیگرى شدیدتر و رنج آورتر است.

نخست مى فرماید: «آگاه باشید که فقر و تنگدستى یکى از بلاهاست»؛ (ألاَ وَإِنَّ مِنَ آلْبَلاَءِ آلْفَاقَةَ).

در حکمت 163 نیز فقر به عنوان «الموت الاکبر؛ مرگ بزرگ تر» معرفى شده است. در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است: «الْفَقْرُ سَوَادُ الْوَجْهِ فِى الدَّارَینِ؛ فقر مایه روسیاهى در دنیا و آخرت است».(1)

دلیل آن هم روشن است؛ شخصى که گرفتار فقر و تنگدستى مى شود چه بسا آلوده گناهان زیادى ازقبیل سرقت و خیانت و تقلب و مانند آن مى گردد. ازنظر معنوى، فقر، انسان را به ناشکرى و ناسپاسى در برابر پروردگار و جزع و فزع وامى دارد و به این ترتیب، هم از خدا دور مى شود و هم از خلق خدا.

به همین دلیل در اسلام دستورهاى فراوانى براى مبارزه با فقر داده شده است چراکه دعوت به فضایل اخلاقى و ایمان و اعتقاد صحیح به هنگام بى نیازى، بسیار آسان تر است.

ص: 396


1- بحارالانوار، ج 69، ص 30.

البته نمى توان انکار کرد که گروهى از اولیاء الله هستند که گرفتار فقرند و در عین حال شاکرند و صابرند و در مسیر حق گام برمى دارند.

آنگاه امام (علیه السلام) در جمله دوم اشاره به چیزى که بدتر از فقر است مى کند، مى فرماید: «بدتر از فقر، بیمارى بدن است»؛ «وَ أَشَدُّ مِنَ آلْفَاقَةِ مَرَضُ آلْبَدَنِ».

به یقین، غالب افراد اگر زندگانى فقیرانه اى داشته باشند ولى تندرست باشند آن را بر غناى توأم با بیمارى و بیزارى از همه چیز، ترجیح مى دهند. انسان بیمار که ملازم و حلیف بستر است چه بهره اى مى تواند از غنا و ثروت خود ببرد جز این که ببیند و حسرت بخورد. بسیارند کسانى که حاضرند تمام ثروت خود را بدهند تا از بستر بیمارى برخیزند.

اساساً همان گونه که اشاره کردیم ثروتمند بیمار نه تنها از ثروت خود بهره اى نمى برد بلکه زجر هم مى کشد چون مى بیند دیگران از ثروت او بهره مند مى شوند و او محروم است.

سپس امام (علیه السلام) به بلایى که از آن هم بدتر است اشاره کرده، مى فرماید: «و بدتر از بیمارى بدن، بیمارى قلب است»؛ (وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ آلْبَدَنِ مَرَضُ آلْقَلْبِ).

روشن است که منظور از قلب در این جا آن عضوى که وسیله خون رسانى به تمام بدن است نمى باشد بلکه قلب به معناى روح و جان آدمى است و در لغت، یکى از معانى آن نیز همین معنا ذکر شده است. افراد بیماردل کسانى هستند که یا ازنظر اعتقادى گرفتار انحرافات مختلفى شده اند و یا ازنظر اخلاقى آلوده به انواع رذایل گشته اند مانند بخل و حسد و کینه توزى و شهوت پرستى و....

معلوم است که بیمارى تن در دنیا انسان را آزار مى دهد ولى بیمارى قلب و روح، هم در دنیا انسان را آزار مى دهد و هم مایه بدبختى او در سراى دیگر است و به همین دلیل بیمارى روح و قلب از همه آنچه قبلا ذکر شد بدتر مى باشد.

در آخرین جمله از این کلام نورانى، امام (علیه السلام) مى فرماید: «آگاه باشید که به سبب صحت بدن تقواى قلب حاصل مى شود»؛ (ألاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ آلْبَدَنِ تَقْوَى آلْقَلْبِ).

ص: 397

اشاره به این که عقل سالم و اخلاق خوب از سلامت جسم سرچشمه مى گیرد یا به تعبیر دیگر انسانى که ازنظر جسمى سالم نباشد زمینه هاى بى تقوایى ممکن است در وى حاصل شود.

ولى باید توجه داشت که این جمله به این صورت در تمام نسخه هاى اصلى نهج البلاغه که به دست ما رسیده، نیامده است بلکه در همه نسخه هاى معروف به این صورت نقل شده است: «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب؛ بهتر از صحت بدن تقواى قلب است».

به این ترتیب جمله مزبور هماهنگ با جمله هاى قبل از آن مى شود که امام (علیه السلام) درباره اهمیت تقواى الهى و فضایل اخلاقى و برترى آن بر مال و ثروت و سلامت تن بیان فرموده است. در حالى که جمله مزبور به صورت اول هیچ هماهنگى اى با جمله هاى قبل ندارد و بعید نیست که صبحى صالح که این نسخه را انتخاب کرده اشتباه نموده باشد.

مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار به نقل از نهج البلاغه جمله مزبور را به صورت دوم آورده است که نشان مى دهد نسخه نهج البلاغه اى که نزد ایشان بوده به همین صورت بوده است.(1)

در نهج البلاغه اى که اخیراً از طرف سازمان اوقاف جمهورى اسلامى منتشر شده و در مقدمه آن تصریح شده که در تحقیق عبارات نهج البلاغه به چهار نسخه قدیمى موجود در کتابخانه هاى مهم مربوط به زمانى که نزدیک به زمان مرحوم سید رضى بوده اعتماد شده است نیز جمله بالا به صورت دوم یعنى «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب» آمده است. بنابراین احتمال اشتباه صبحى صالح بسیار قوى به نظر مى رسد. به خصوص این که در مصادر نهج البلاغه نیز به همین صورت دوم ذکر شده است.

ص: 398


1- بحارالانوار، ج 78، ص 175، ح 12.

در ضمن، از کلام مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار و کسانى که عبارت نهج البلاغه را به صورت دوم آورده اند استفاده مى شود که منشأ اشتباه صبحى صالح حذف بعضى از جمله هاى گفتار حکیمانه مورد بحث است و در اصل چنین بوده است: «أَلاَ وَ إِنَّ «مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَل» مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ؛ آگاه باشید که یکى از نعمت هاى مهم الهى وسعت مال است و از وسعت مال برتر صحت بدن است و از صحت بدن برتر تقواى قلب است».

درواقع امام (علیه السلام) در مقابل سه جمله اول که اشاره به فقر و بیمارى جسمانى و بیمارى قلب فرموده و یکى را از دیگرى بدتر شمرده، در این عبارت به نقطه هاى مقابل آن اشاره کرده (ثروت و مال و صحت بدن و صحت قلب) و هر کدام را از مورد قبلى بالاتر شمرده است.

* * *

ص: 399

ص: 400

گفتار حکیمانه 389

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

«مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ».

وَ فِی روایة أُخْرَى: مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ یَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که اعمالش او را عقب براند نسبش او را پیش نخواهد برد.

و در روایت دیگرى آمده است: آن کس که از ارزش هاى وجودى بى بهره است ارزش پدران و نیاکان سودى به او نخواهد بخشید.(1)

ص: 401


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر در این جا تنها به این جمله قناعت مى کند که این کلام حکیمانه از کلماتى است که در نهج البلاغه تکرار شده وتحت شماره 23 آمده است وبا مراجعه به آنچه مصادر در آن جا ذکر کرده مشاهده مى کنیم که جمله اول از این گفتار حکیمانه در کتاب هاى زیادى ازجمله نهایه ابن اثیر، عقد الفرید ابن عبد ربه و غرر الحکم آمدى، از آن حضرت نقل شده ولى فخر رازى در ذیل آیه 81 سوره بقره آن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند. (و البته منافاتى میان این دو نیست) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282). ولى آنچه در حکمت 23 آمده فقط جمله اول است واما جمله دوم (من فاته حسب نفسه...) در آن جا ذکر نشده است.

شرح و تفسیر: هر افتخارى است در عمل است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته اى اشاره مى کند که بسیارى، از آن غافل اند. مى فرماید: «کسى که اعمالش او را به عقب براند نسبش او را پیش نخواهد برد»؛ (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ).

اشاره به این که ارزش و شخصیت در انسان به صفات و فضایل شخصى اوست، علم و دانش، شجاعت و سخاوت، بزرگوارى و امانت و صفات برجسته دیگر. و آن ها که از این صفات بى بهره اند و تنها به مقام پدران خود افتخار مى کنند در اشتباه بزرگى هستند و به گفته شاعر:

گیرم پدر تو بود فاضل *** از فضل پدر، تو را چه حاصل؟

و به گفته بعضى از بزرگان: از عجایب روزگار این است که انسان زنده به شخص مرده اى افتخار کند و استخوان هاى پوسیده را نشانه عظمت خود بداند.

این همان است که قرآن مجید در سوره حجرات به آن اشاره کرده است: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِّنْ ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ)؛ «اى مردم! ما شما را از یک مرد وزن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (این ها ملاک امتیاز نیست،) گرامى ترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!».(1)

ص: 402


1- حجرات، آیه 13.

البته عظمت نیاکان ممکن است به صورت تشریفاتى مایه افتخار شود ولى افتخار حقیقى در پرتو صفات و اعمال خود انسان است.

در حدیثى مى خوانیم: شخصى خدمت امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) رسید و عرض کرد: به خدا سوگند که بر روى زمین کسى ازنظر شرافت پدر از تو برتر نیست. امام (علیه السلام) فرمود: «التَّقْوَى شَرَّفَتْهُمْ وَطَاعَةُ اللَّهِ أَحْظَتْهم؛ تقواى الهى آن ها را شریف نمود و اطاعت پروردگار آن ها را والامقام ساخت». آن مرد بار دیگر عرض کرد: به خدا سوگند تو بهترین مردم هستى. امام (علیه السلام) فرمود: اى مرد! قسم مخور؛ خَیرٌ مِنِّى مَنْ کَانَ أَتْقَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نَسَخَتْ هَذِهِ الاْیةَ، آیةٌ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً... إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم؛ بهتر از من کسى است که تقواى الهى اش بیشتر و مطیع تر در برابر فرمان خدا باشد به خدا سوگند این آیه را هیچ آیه اى نسخ نکرده است: خداوند شما را طوایف و قبایلى قرار داده تا یکدیگر را بشناسید، گرامى ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست».(1)

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «سه چیز است که از اعمال دوران جاهلیت است...» و نخستین آن را «الفخر بالانساب؛ افتخار به نسب» ذکر فرمود.(2)

این سخن را با حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) پایان مى دهیم: زید بن موسى (برادر امام على بن موسى الرضا (علیه السلام)) در مدینه خروج کرد و بر ضد حکومت قیام نمود و در مدینه آتش افروزى کرد و عده اى را به قتل رساند و به همین دلیل زید النار نامیده شد. لشکریان مأمون او را اسیر کردند و نزد مأمون آوردند. مأمون گفت: او را نزد ابوالحسن على بن موسى الرضا (علیه السلام) ببرید. یاسر (غلام حضرت) مى گوید: هنگامى که او را نزد امام (علیه السلام) آوردند حضرت به او

ص: 403


1- بحارالانوار، ج 46، ص 177، ح 33.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 291، ح 15.

فرمود: آیا سخن افراد بى سروپاى کوفه که مى گویند: فاطمه زهرا (علیها السلام) دامانش پاک بود و خداوند تمام فرزندانش را بر آتش دوزخ حرام کرد، تو را فریفته؟ این فقط مربوط به امام حسن و امام حسین بود اگر چنین مى پندارى که تو خدا را معصیت کنى و وارد بهشت شوى وموسى بن جعفر اطاعت خدا را کند و او هم وارد بهشت شود در این صورت مقام تو نزد خداوند از موسى بن جعفر (علیه السلام) هم بالاتر است.

سپس فرمود: «وَ اللَّهِ مَا ینَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِیتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت؛ به خدا سوگند کسى به مقامات الهى نمى رسد مگر از طریق طاعت او ولى تو چنین پنداشته اى که به آن مقامات از طریق معصیت مى رسى، چه پندار غلطى!».

سپس زید عرض کرد: من برادرت و فرزند پدرت هستم. حضرت فرمود: تو برادر من هستى مادامى که اطاعت خداوند متعال کنى. نوح عرض کرد: خداوندا! فرزند من از خانواده من است و وعده تو حق مى باشد (که خاندان مرا نجات دهى) و تو احکم الحاکمینى. خداوند فرمود: اى نوح! او از خاندان تو نیست او عمل غیر صالحى است (= فرد ناشایسته اى است). خداوند متعال او را به سبب معصیت از خاندان نوح طرد کرد.(1)

از بعضى از روایات استفاده مى شود که مأمون او را به خاطر امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) بخشید و او تا پایان خلافت متوکل عباسى زنده بود سپس از دنیا رفت و در سامرا به خاک سپرده شد.(2)

مرحوم سید رضى در ذیل این گفتار حکیمانه مى افزاید: «در روایت دیگرى (این مطلب به صورت دیگرى نقل شده است): آن کس که از ارزش هاى وجودى

ص: 404


1- بحارالانوار، ج 43، ص 231، ح 6 و ج 49، ص 218، ح 2.
2- عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 234.

بى بهره است ارزش پدران و نیاکان سودى به او نخواهد بخشید»؛ (مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ یَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ).

مضمون این سخن همان است که امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه اول فرموده و هردو بر این معنا تأکید دارند که ارزش وجودى انسان به فضایل و صفات و ویژگى هاى وجود خود اوست و عظمت پدران و فضایل آن ها سودى به انسان نمى بخشد اگر خودش از آن ها بى بهره باشد.

متأسفانه نه تنها در دوران جاهلیت افتخار به انساب و آباء امر بسیار رایجى بود تا آن جا که گاهى به گورستان مى رفتند و تعداد قبرهاى مردگان قبیله خود را مى شمردند تا برترى خود را بر قبایل دیگر اثبات کنند: (أَلْهَاکُمْ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ).(1) بلکه در عصر ما نیز همین سنت جاهلى باقى است که عده اى فاقد هرگونه علم و دانش و فضیلت اخلاقى، تنها با اتکا به فضایل آباء و نیاکانشان انتظار دارند در جامعه مورد احترام و صاحب شخصیت باشند.

* * *

ص: 405


1- تکاثر، آیات 1 و 2.

ص: 406

گفتار حکیمانه 390

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ، وَسَاعَةٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ بَیْنَ لَذَّتِها فِیَما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ. وَلَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِی ثَلاَثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِی مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

انسان باایمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم مى کند: قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى کند و قسمت دیگرى را براى ترمیم معاش و کسب و کار زندگى قرار مى دهد و قسمت سوم را براى بهره گیرى از لذات حلال و دلپسند مى گذارد و سزاوار نیست که انسان عاقل حرکتش جز در سه چیز باشد: مرمت معاش، گامى در راه معاد و لذت در غیر حرام.(1)

ص: 407


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز مطابق آنچه مرحوم شیخ طوسى در امالى آورده جزء وصایاى امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى (علیه السلام) است که در ذیل کلام حکیمانه 388 در آن کتاب ذکر شده است. اضافه بر آن قبل از مرحوم سید رضى در کتاب محاسن برقى، کتاب السفر، از اصبغ بن نباتة ذیل آن (ولیس للعاقل...) نقل شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282).

شرح و تفسیر: تقسیم صحیح ساعات شب و روز

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه برنامه اى به منظور نظم زندگى پربرکت براى انسان ها، ارائه داده است.

نخست مى فرماید: «انسان باایمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم مى کند»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ).

روشن است که منظور از ساعت در اینجا، ساعت مصطلح امروز نیست که عبارت از شصت دقیقه باشد بلکه ساعت به مفهوم لغوى آن است یعنى بخشى از زمان (برحة من الزمان).

آنگاه به این تقسیم سه گانه پرداخته، مى فرماید: «قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى کند و قسمت دیگرى را براى ترمیم معاش و کسب و کار زندگى قرار مى دهد و قسمت سوم را براى بهره گیرى از لذات حلال و دلپسند مى گذارد»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَبَیْنَ لَذَّتِها فِیَما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ).

به این ترتیب قسمت مهم و اصلى زندگى همان مناجات با پروردگار است و قسمت دوم که انسان را براى بخش اوّل آماده مى سازد ترمیم معاش و کسب درآمدهاى مادى است به گونه اى که سربار دیگران نباشد و زندگى معقول آبرومندى براى خود تهیه کند.

ص: 408

بخش سوم که درواقع کمک به دو بخش اول مى کند این است که به استراحت و تفریح سالم بپردازد تا هم نشاط براى کار پیدا کند و هم براى عبادت و نیز بتواند سلامتى را که شرط انجام بخش اوّل و دوم است براى خود حفظ کند.

چه تقسیم جالب و دلپسندى که ضامن سعادت دنیا و آخرت است!

بعضى از شارحان از این تقسیمات سه گانه این گونه استفاده کرده اند که باید به هرکدام هشت ساعت را اختصاص داد؛ کار نباید بیش از هشت ساعت باشد و استراحت و تفریح نیز بیش از این مطلوب نیست و اما مناجات با پروردگار نیز با توجه به مقدمات و آمادگى هایى که جهت آن لازم است (شست و شوى بدن، طهارت لباس، غسل و وضو و نیز رفتن به مسجد و بازگشت از آن و انجام عبادات) هشت ساعت را دربر مى گیرد.

البته ممکن است براى عده اى این تقسیم به طور دقیق انجام نشود ولى با مقدارى کم و زیاد تقسیم مزبور صادق است.

اما متأسفانه بعضى آن چنان غرق زندگى مادى مى شوند که تقریباً تمام اوقات شب و روز آن ها به آن تعلق مى گیرد و حتى در خواب نیز حساب درآمدها و بدهى ها را انجام مى دهند و به زن و فرزند خود نیز نمى رسند و حتى سلامتى خود را در این راه به خطر مى اندازند. این ها درحقیقت بى نوایانى هستند که براى دیگران زحمت مى کشند، جمع مى کنند و مى گذارند و مى روند. نه خود از آن بهره اى مى گیرند و نه به نیازمندان بهره اى مى دهند.

و به عکس، بعضى کسب و کار را رها کرده و گوشه عزلت اختیار نموده و دائماً مشغول عبادت اند که به یقین آن ها نیز از تعلیمات اسلام دور و با آن بیگانه اند.

و گروه سومى غرق لذات و عیاشى و هوسرانى هستند؛ نه از دنیا خبر دارند و نه از عقبى، اموال بى حسابى از پدر و مادر یا از طرق دیگر به آن ها رسیده و همه چیز را رها کرده و به عیش و نوش پرداخته اند که به یقین آن ها نیز نه عاقبت خوبى در این دنیا دارند و نه آینده اى در آخرت.

ص: 409

در بعضى از روایات ساعات شبانه روز به چهار بخش تقسیم شده است. ازجمله در حدیثى از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) چنین مى خوانیم: «اجْتَهِدُوا فِى أَنْ یکُونَ زَمَانُکُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اللَّهِ وَ سَاعَةً لاَِمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الاِْخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِینَ یعَرِّفُونَکُمْ عُیوبَکُمْ وَ یخْلِصُونَ لَکُمْ فِى الْبَاطِنِ وَسَاعَةً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِکُمْ فِى غَیرِ مُحَرَّم؛ کوشش کنید که زمان شما به چهار بخش تقسیم شود: بخشى براى مناجات با پروردگار و بخشى براى امر معاش و بخشى براى معاشرت با دوستان و افراد مورد اعتماد که عیوب شما را براى شما بازگو مى کنند و با خلوص باطن به شما خدمت مى نمایند، و بخشى از آن را نیز براى لذات غیر حرام باقى گذارید».(1)

و روایات دیگرى نیز به همین مضمون یا قریب به آن از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) نقل شده است. و روشن است که منافاتى بین این تقسیم بندى ها نیست براى این که در تقسیم سه گانه بخشى در بخش دیگر ادغام شده است.

در ضمن از این احادیث به خوبى استفاده مى شود که اسلام هیچ گونه مخالفتى با لذات حلال ندارد بلکه بر آن تأکید نموده زیرا همان گونه که در بالا به آن اشاره شد تفریح سالم و لذات حلال، روح را آرامش بخشیده و جسم را سالم مى کند و انسان در پرتو آن مى تواند به بخش هاى مهم زندگى، بهتر برسد. ولى مهم آن است که خط فاصل لذات حلال و حرام روشن گردد و این احادیث بهانه اى براى هوس رانان و عیاشان نگردد.

سپس امام (علیه السلام) در بخش دوم این گفتار حکیمانه همان مطلب را به صورت زیباى دیگرى بیان کرده است، مى فرماید: «سزاوار نیست که انسان عاقل حرکتش جز در سه چیز باشد: مرمت معاش، گامى در راه معاد و لذت در غیر

ص: 410


1- بحارالانوار، ج 75، ص 321.

حرام»؛ (وَ لَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِی ثَلاَثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِی مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ).

جمعى از شارحان نهج البلاغه واژه «شاخص» را در این جا «مسافر» معنا کرده اند که البته یکى از معانى این واژه همین است و به این ترتیب گفته اند: نه تنها انسان در حضر باید اوقات شبانه روز را به سه بخش تقسیم کند بلکه سفرش نیز باید چنین باشد. ولى با توجه به این که واژه شاخص تنها به معناى مسافر نیست بلکه به کسى که براى کارى قیام مى کند نیز اطلاق مى شود ضرورتى ندارد که ذیل این کلام حکمت آمیز را فقط مربوط به زمانى که کسى در حال سفر است بدانیم.

* * *

ص: 411

ص: 412

گفتار حکیمانه 391

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

ازْهَدْ فِی آلدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ آللّهُ عَوْرَاتِهَا، وَ لاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!

امام (علیه السلام) فرمود:

زهد و بى اعتنایى به (زرق و برق) دنیا پیشه کن تا خداوند چشم تو را براى دیدن عیوب آن بینا سازد و غافل مباش که (فرشتگان الهى و از آن بالاتر ذات پاک پروردگار) مراقب تواند.(1)

ص: 413


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه تنها به این قناعت مى کند که مى گوید: شبیه این سخن در خطبه هاى 97 و 173 و 186 گذشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282). (اضافه مى کنیم که مرحوم آمدى در غررالحکم آن را با تفاوتى ذکر کرده و به جاى عوراتها «عیوبها» آورده است. غررالحکم، ح 6085).

شرح و تفسیر: زاهد باش تا ببینى!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره مى کند.

نخست مى فرماید: «زهد و بى اعتنایى به (زرق و برق) دنیا پیشه کن تا خداوند چشم تو را براى دیدن عیوب آن بینا سازد»؛ «ازْهَدْ فِی آلدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ آللّهُ عَوْرَاتِهَا».

روشن است که انسان هرگاه دل بسته و عاشق چیزى باشد هرگز عیوب آن را نمى بیند بلکه بسیار مى شود که عیوب را محاسن و صفات برجسته مى شمرد و در حدیث مشهورى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است «حُبُّکَ لِلشَّىءِ یعْمِى وَیصِمُّ؛ علاقه تو به چیزى، نابینا و کرت مى کند».(1)

این مسأله با تجربه هاى شخصى کاملاً به اثبات رسیده است که درواقع محبت افراطى و عشق به چیزى، از حجاب هاى معرفت محسوب مى شود و تا این حجاب کنار نرود انسان حسن و عیب ها را از هم تشخیص نمى دهد.

شاعر عرب هم مى گوید:

وَعَیْنُ الرِّضا عَن کُلِّ عَیْبٍ کَلِیلَةٌ *** وَلکِنّ عَیْنَ السُّخْطِ تُبْدِى المَساوِیا

نگاه خوش بینانه (و عاشقانه) به چیزى، تمام عیوب را مى پوشاند ولى نگاه هاى خشمگین همه عیوب را آشکار مى سازد.

ص: 414


1- من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 380، ح 5814.

در شعرى از مجنون عامرىِ معروف درباره معشوقه اش لیلى مى خوانیم:

یَقولونَ لَیْلى سَوْدَةٌ حَبَشِیَّةٌ *** وَلَو لا سَوادُ المِسْکِ ما کانَ غالِیا

مى گویند لیلى سیاه و حبشى است (درست است ولى) اگر مشک، سیاه نباشد گران قیمت نیست.

و به گفته شاعر فارسى زبان:

اگر بر دیده مجنون نشینى *** به جز زیبایى لیلى نبینى

از همین رو گفته اند که عیوب خود را از دیگران بشنوید و در آینه وجود دیگران ببینید زیرا انسان به خود بسیار خوش بین است و همین خوش بینى مانع از مشاهده عیوب خویشتن است. این سخن درمورد تمام امورى که انسان به آن علاقه دارد صادق است. افرادى هستند که وقتى فحش هاى رکیک از فرزندانشان مى شنوند آن را شیرین زبانى مى پندارند و هنگامى که شیطنت هاى بدى از آن ها مى بینند آن را نشانه نشاط و استعداد آن ها مى شمرند.

امام (علیه السلام) درباره زیبایى هاى ظاهرى دنیا نیز هشدار مى دهد و مى فرماید: اگر مى خواهید از عیوب دنیا آگاه شوید باید زهد در دنیا را پیشه کنید. هنگامى که بى اعتنا شدید، عیوب، یکى بعد از دیگرى آشکار مى گردد.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «مَنْ زَهِدَ فِى الدُّنْیا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِکْمَةَ فِى قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُیوبَ الدُّنْیا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْیا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلاَمِ؛ کسى که زهد در دنیا را پیشه کند خداوند علم و دانش را در قلب او قرار مى دهد و زبانش را به آن جارى مى سازد و عیوب دنیا را به او نشان مى دهد دردهاى دنیا و دواهاى آن را مى شناسد و از دنیا سالم به دارالسلام (و جوار رحمت الهى) مى رود».(1)

در روایت دیگرى که آن را نیز مرحوم کلینى در کتاب کافى از آن حضرت

ص: 415


1- کافى، ج 2، ص 128، ح 1.

آورده است مى خوانیم: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیراً زَهَّدَهُ فِى الدُّنْیا وَ فَقَّهَهُ فِى الدِّینِ وَبَصَّرَهُ عُیوبَهَا؛ هنگامى که خداوند خیر و نیکى براى بنده اش اراده کند او را به دنیا بى اعتنا مى سازد و عالم به احکام دینش مى کند و عیوب دنیا را در نظرش آشکار مى سازد».(1)

سپس امام (علیه السلام) در دومین نکته مى فرماید: «غافل مباش که (از تو غفلت ندارند و) مراقب تواند»؛ (وَلاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!).

اشاره به این که مأموران پروردگار و فرشتگانِ ثبت اعمال، پیوسته مراقب تو مى باشند؛ هر عمل کوچک یا بزرگى از تو سر زند آن را ثبت مى کنند و از آن بالاتر عالم، محضر خداست و ذات پاک او به تو از تو نزدیک تر است. بنابراین هرگز مورد غفلت نخواهى بود و چون چنین است تو نیز از حال خود غافل مباش.

ارتباط این جمله با جمله اول از این جا روشن مى شود که انسان هاى فریفته دنیا غالباً از خود وآینده خویش غافل مى شوند و همین امر سبب بدبختى وتیره روزى آن ها مى شود و انسان غافل همواره در دام بلاها گرفتار مى گردد.

در حدیثى نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «عَجَبٌ لِغَافِلٍ وَ لَیسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَجَبٌ لِطَالِبِ الدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یطْلُبُهُ وَ عَجَبٌ لِضَاحِکٍ مِلْءَ فِیهِ وَ هُوَ لاَ یدْرِى أَرَضِى اللَّهُ أَمْ سَخِطَ لَهُ؛ در تعجبم از کسى که غافل است و از او غافل نیستند و نیز در تعجبم از کسى که در طلب دنیاست و مرگ در طلب اوست و در شگفتم از کسى که با تمام دهانش مى خندد (و قهقهه مى زند) در حالى که نمى داند خدا از او راضى است یا خشمگین».(2)

سلمان فارسى نیز در این زمینه مى گوید: «عَجِبْتُ بِسِتٍّ ثَلاَثَةٌ أَضْحَکَتْنِى وَثَلاَثَةٌ أَبْکَتْنِى فَأَمَّا الَّتِى أَبْکَتْنِى فَفِرَاقُ الاَْحِبَّةِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ هَوْلُ الْمُطَّلَعِ وَ الْوُقُوفُ

ص: 416


1- کافى، ج 2، ص 128، ح 10.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 133، ح 38.

بَینَ یدَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الَّتِى أَضْحَکَتْنِى فَطَالِبُ الدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَلَیسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ ضَاحِکٌ مِلْءَ فِیهِ وَ لاَ یدْرِى أَ رَضِى لَهُ أَمْ سَخِطَ؛ از شش چیز در شگفتم؛ سه چیز مرا مى خنداند و سه چیز مرا به گریه وامى دارد. اما آنچه مرا به گریه وامى دارد جدایى دوستان عزیز است (دوستى همچون) محمّد (صلی الله علیه و آله) و وحشت قیامت و ایستادن در پیشگاه خداوند عزّوجلّ و اما آنچه مرا به خنده وامى دارد طالب دنیاست در حالى که مرگ در طلب اوست و غافل است در حالى که مورد غفلت نیست، و کسى که با تمام دهان خود مى خندد و قهقهه مى زند در حالى که نمى داند از او خوشنود شده اند یا نه».(1)

* * *

ص: 417


1- بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 24.

ص: 418

گفتار حکیمانه 392

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ آلْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

سخن بگویید تا شناخته شوید زیرا انسان در زیر زبان خود پنهان است.(1)

ص: 419


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مدرک خاصى ذکر نکرده وارجاع به کلام حکمت آمیز 148 داده ولى مرحوم آمدى در غرر آن را به همین صورت آورده است در حالى که کراجکى (متوفاى 449) در معدن الجواهر با تفاوتى روشن و با اضافه اى آورده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته است.

شرح و تفسیر: شخصیت انسان زیر زبان او نهفته است

امام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى اشاره کرده سپس دلیل زیبایى براى آن ذکر مى کند، نخست مى فرماید: «سخن بگویید تا شناخته شوید»؛ (تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا).

اشاره به این که اگر مى خواهید مقامات علمى و فضل و کمال و ایمان و ارزش هاى وجودى شما آشکار گردد و مردم از آن بهره گیرند سخن بگویید تا شما را بشناسند و به شخصیت شما پى ببرند و جایگاه خود را در جامعه پیدا کنید و بتوانید فرد مفیدى باشید.

زیرا زبان، ترجمان عقل و کلید گنجینه هاى روح آدمى است و «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد».

و اگر سکوت کنید ممکن است سالیان دراز در میان مردم باشید و شما را نشناسند و از وجودتان استفاده نکنند و درواقع مانند محتکرى شوید که مواد مورد نیاز مردم را در انبارى پنهان کرده و درِ آن را قفل نموده است.

آنگاه امام (علیه السلام) با تعبیر جالبى براى آن استدلال مى کند، مى فرماید: «زیرا انسان در زیر زبان خود پنهان است»؛ (فَإِنَّ آلْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ).

گویى شخصیت انسان مخفى گاهى دارد و آن، زیر زبان اوست، هنگامى که سخن بگوید، زبان از روى آن برمى خیزد و مخفى گاه آشکار مى شود.

ص: 420

ضمناً از این جمله دو نکته دیگر نیز استفاده مى شود:

نخست این که گرچه سکوت نشانه کمال انسان است و در روایات تأکید زیادى بر آن شده ولى در مواردى سخن گفتن لازم و واجب است، همان گونه که پیش از این در روایت بسیار پرمعنایى از امام سجاد (علیه السلام) آمد که از آن حضرت سؤال کردند: آیا کلام افضل است یا سکوت؟ امام (علیه السلام) فرمود: هر دو آفاتى دارند اگر از آفات سالم بمانند کلام از سکوت افضل است. عرض کردند: چگونه افضل است اى فرزند رسول خدا؟ فرمود: خداوند متعال انبیا و اوصیا را به سکوت مبعوث نکرد بلکه آن ها را مبعوث به کلام کرد، هرگز بهشت را با سکوت به کسى نمى دهند و ولایت الله با سکوت حاصل نمى شود، پرهیز از آتش دوزخ با سکوت میسر نمى گردد، همه این ها به وسیله کلام به دست مى آید. آرى من هرگز ماه را با خورشید برابر نمى بینم، حتى اگر بخواهى فضیلت سکوت را بیان کنى باید با کلام، این فضیلت را شرح دهى در حالى که هرگز نمى توانى فضیلت کلام را با سکوت بیان کنى.

دیگر این که افرادى که فضیلتى ندارند و نقایصى در خود مى بینند چه بهتر که در مجالس سکوت کنند و شخصیت ناقص خود را که در زیر زبانشان نهفته است آشکار نسازند.

مرحوم صدوق در کتاب خصال سخنى از شعبى (محدث و تابعى معروف، متوفاى 103) نقل مى کند که مى گوید: امیرمؤمنان (علیه السلام) نُه جمله را به صورت ارتجالى (بدون مقدمه) بیان فرمود که چشم بلاغت را درآورد و گوهرهاى حکمت و دانش را یتیم نمود و همه مردم را حتى از رسیدن به یکى از آن ها بازداشت. سه جمله در باب مناجات است و سه جمله در باب حکمت و سه جمله در باب ادب.

ص: 421

اما سه جمله اى که در باب مناجات است:

«إلهى کَفى لى عِزّآ أن أکونَ لَکَ عَبداً وکَفى بِى فَخراً أن تکونَ لى رَبّآ أنتَ کما أُحِبّ فاجعَلْنى کَما تُحِبّ؛ الهى این عزت براى من بس که بنده تو باشم و این افتخار براى من بس که تو پروردگار من باشى تو همان گونه هستى که من دوست مى دارم پس مرا آن گونه قرار ده که تو دوست دارى».

و اما درباره حکمت و دانش چنین فرمود:

«قِیمةُ کُلِّ امْرِءٍ ما یُحسِنُه وما هلَک امرِءٌ عَرَف قَدْرَهُ والمَرءُ مَخبوءٌ تَحت لِسانِهِ؛ ارزش هر انسانى به اندازه کارى است که به خوبى از عهده آن برمى آید، و آن کس که قدر خود را بشناسد (و از آن تجاوز نکند) هرگز هلاک نمى شود و انسان در زیر زبانش پنهان است».

و اما سه جمله اى که درباره آداب است؛ فرمود:

«اُمْنُنْ على مَنْ شِئْتَ تَکُن أمِیرَهُ واحْتَج إلى مَن شِئْتَ تَکُنْ أسِیرَه واسْتَغْنِ عمَّن شِئْتَ تَکُن نَظِیره؛ به هرکس مى خواهى، نعمتى ببخش تا امیرش باشى و به هرکس مى خواهى محتاج شو تا اسیرش شوى و از هرکس مى خواهى بى نیاز باش تا نظیرش باشى».(1)

* * *

ص: 422


1- خصال صدوق، باب التسعة، ح 4.

گفتار حکیمانه 393

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

خُذْ مِنَ آلدُّنْیَا مَا أَتَاکَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْکَ؛ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِی الطَّلَبِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

از دنیا همان قدر را بگیر که به سراغ تو مى آید و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب) و اگر چنین نمى کنى لااقل در طلب دنیا به صورت معقول تلاش کن (و تندروى مکن).(1)

ص: 423


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها منبع دیگرى که براى این گفتار حکیمانه ذکر مى کند غررالحکم آمدى است که آن را با تفاوت مختصرى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283). اضافه مى کنیم که مرحوم ابن شعبه حرانى قبل از سید رضى آن را در کتاب تحف العقول ضمن وصایاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) با تفاوت مختصرى نقل کرده است. (تحف العقول، ص 78).

شرح و تفسیر: تلاش معقول

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره مى کند که یکى زاهدانه است و دیگرى عاقلانه.

در نکته اول مى فرماید: «از دنیا همان قدر را بگیر که به سراغ تو مى آید و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب)»؛ (خُذْ مِنَ آلدُّنْیَا مَا أَتَاکَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْکَ).

اشاره به این که هر انسانى در شرایط معمولى و کسب و کار عادى، درآمدى دارد که این درآمد خواه ناخواه به سراغ او مى آید. مثلاً هنگامى که زراعت مى کند معمولاً این زراعت درآمدى دارد و همچنین دامدارى و تجارت و صنعت.

ولى بسیار مى شود که اضافه بر آن به سراغ انسان نمى آید. امام (علیه السلام) مى فرماید: چه بهتر که تو هم به سراغ آن نروى و این حقیقت زهد و بى اعتنایى به دنیاست.

هرگز منظور امام (علیه السلام) این نیست که انسان در خانه خود بنشیند تا رزق و روزى اش به سراغ او بیاید این همان چیزى است که با صراحت در روایات از آن نهى شده است. بلکه منظور آن است که اصرار بر افزودن مال و ثروت در جایى که اسبابش فراهم نیست نداشته باشد چراکه هم مشقت زیادى را بر انسان تحمیل مى کند و هم ممکن است آلوده انواع گناهان و انحراف از مسیر شرع شود و اى بسا اگر به آن نرسد زبان به ناشکرى و کفران بگشاید.

ص: 424

در جمله دوم مى فرماید: «اگر چنین نمى کنى لااقل در طلب دنیا به صورت معقول تلاش کن (و تندروى مکن)»؛ (فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِی الطَّلَبِ).

اشاره به این که اگر اصرار دارى بر مال و جاه خود بیفزایى، تندروى مکن؛ عاقلانه تلاش کن و آلوده گناهان مشو و به تعبیر دیگر مانند افراد حریص و دنیاپرست که به هر درى مى زنند مباش.

به یقین یک زندگى ساده و آبرومندانه و خالى از هرگونه آلودگى به گناه، بسیار افتخارآمیزتر است از زندگى پرزرق و برقى که از طریق تلاش خسته کننده و آلوده به انواع گناهان به دست آمده است.

در حدیثى که مرحوم کلینى در کافى آورده است مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «خَرَجَ النَّبِى (صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ مَحْزُونٌ فَأَتَاهُ مَلَکٌ وَ مَعَهُ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ فَقَالَ یا مُحَمَّدُ هَذِهِ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ یقُولُ لَکَ رَبُّکَ افْتَحْ وَ خُذْ مِنْهَا مَا شِئْتَ مِنْ غَیرِ أَنْ تُنْقَصَ شَیئاً عِنْدِى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الدُّنْیا دَارُ مَنْ لاَ دَارَ لَهُ وَ لَهَا یجْمَعُ مَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ فَقَالَ الْمَلِکُ وَالَّذِى بَعَثَکَ بِالْحَقِّ نَبِیاً لَقَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْکَلاَمَ مِنْ مَلَکٍ یقُولُهُ فِى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ حِینَ أُعْطِیتُ الْمَفَاتِیحَ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حالى که غمگین بود از منزل خارج شد فرشته اى خدمت آن حضرت آمد در حالى که کلید گنج هاى زمین را در دست داشت عرض کرد: اى محمّد! این کلید گنج هاى زمین است پروردگارت مى فرماید: آن ها را بگشا و هرچه مى خواهى بردار بى آن که چیزى از مقام تو نزد من کم شود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: دنیا خانه کسى است که خانه دیگرى ندارد و آن را کسى گردآورى مى کند که عقلى ندارد. آن فرشته عرض کرد: قسم به خدایى که تو را مبعوث به حق کرده است عین این سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم شنیدم در آن هنگام که کلید این گنج ها به دست من داده شد».(1)

ص: 425


1- کافى، ج 2، ص 129، ح 8.

مشکلات عظیمى که در دنیاى دیروز و امروز و فردا وجود داشته، دارد و خواهد داشت ناشى از حرص حریصان و دنیاپرستان است که به سهم و حق خود از دنیا قانع نیستند و اصرار دارند از دیگران بگیرند و به خود بیفزایند. سرچشمه جنگ ها و نزاع ها و بسیارى از پرونده هاى سنگین دادگاه ها همین حرص دنیا و بیش از حق خود طلبیدن است و اگر به دستورى که امام (علیه السلام) فرموده عمل شود آتش جنگ ها خاموش مى گردد و پرونده هاى دادگاه ها بسته خواهد شد.

این سخن را با شعرى از شاعر عرب پایان مى دهیم هرچند سخن در این جا بسیار است.

یا حَرِیصاً قَطَع الأیّامَ فِى *** بُوسِ عَیْشٍ وَعَناءٍ وتَعَب

لَیْسَ یَعدُوکَ مِنَ الرِّزقِ الّذِى *** قَسَم اللّهُ فأجْمِل فى الطَّلَب

اى کسى که تمام روزها را در ناراحتى و رنج و تعب (براى افزودن مال و ثروت) مى گذرانى!

(بدان) آن رزقى که خدا براى تو مقرر کرده است از تو دریغ نخواهد شد بنابراین در طلب دنیا معقولانه رفتار کن.

* * *

ص: 426

گفتار حکیمانه 394

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه بسیار سخن هایى که از حمله کردن (و اعمال قدرت) نافذتر است.(1)

ص: 427


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب، آمدى آن را در غرر با تفاوتى که بیانگر استفاده از منبع دیگر است آورده (به جاى «انفذ»، «اشد» ذکر کرده) و میدانى در مجمع الامثال آن را به عنوان یک ضرب المثل مشهور ذکر کرده است بى آن که نامى از قائل آن ببرد (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283).

شرح و تفسیر: کلمات نافذتر از تیرها!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته مهمى درباره تأثیر سخن کرده، مى فرماید: «چه بسیار سخنانى که از حمله (و اعمال قدرت) نافذتر است»؛ (رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ).

این کلام حکمت آمیز ممکن است هم ناظر به تأثیرات مثبت سخن باشد هم تأثیرات منفى آن. زیرا گاهى سخن به قدرى نافذ و موثر است که ممکن است دشمن یا دشمنانى را مغلوب سازد و مردم را بر ضد آن ها بشوراند و آن ها را به فرار وادارد. نیز گاه ممکن است تأثیر سخن در آزردن اشخاص و ناراحت کردن آن ها از حمله کردن با سلاح بیشتر باشد همان گونه که شاعر عرب مى گوید:

جِراحاتُ السِّنانِ لها التِیامٌ *** وَلا یَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ

جراحات نیزه ها ممکن است بهبود یابد ولى اى بسا که جراحات زبان هرگز بهبودى نیابد.

به همین دلیل است که بعضى نام «لسان» را «سنان» گذاشته اند.

زبان آدمى به راستى از عجایب مخلوقات پروردگار است. قطعه گوشتى بیشتر نیست اما کارهاى حیرت آورى انجام مى دهد. به هنگام غذا خوردن، مرتب لقمه را از یک طرف دهان به طرف دیگر به زیر دندان ها مى فرستد و به قدرى ماهرانه کار مى کند که خودش زیر دندان ها نمى رود ولى گاه اتفاق مى افتد که خطایى از او

ص: 428

سر مى زند و انسان چنان زبان خود را گاز مى گیرد که فریادش بلند مى شود آنگاه به یاد این نعمت الهى مى افتد که اگر مهارت زبان نبود این گونه حوادث پیوسته اتفاق مى افتاد و زندگى را بر انسان تلخ مى کرد.

از سوى دیگر هنگامى که غذا آماده بلعیدن شد کمک بسیار مؤثرى به بلع آن مى کند و اگر نبود بلعیدن غذا امکان نداشت.

تشخیص طعم غذاهاى مختلف و جدا کردن خوب از بد و زهر از دارو نیز به وسیله آن انجام مى شود.

پزشکان نیز از مشاهده رنگ و شکل زبان به بسیارى از بیمارى ها پى مى برند.

کار مهم دیگر آن به هنگام سخن گفتن آشکار مى شود.

صدایى که از تارهاى صوتى از گلوى انسان بیرون مى آید یک صداى ممتد، یکنواخت و بى معناست. این زبان است که آن را به وسیله حرکات مختلف تبدیل به مخارج حروف مى کند و از آن، کلمه وجمله مى سازد و مکنون دل آدمى را بیان مى کند.

صدایى که از تارهاى صوتى برمى خیزد درواقع مانند مُرکبى است که بر نوک قلم هاى دانشمندان قرار دارد. این مرکب هیچ شکل و قیافه اى ندارد و این قلم است که با گردش خود به آن شکل حروف مى دهد و جمله ها را مى سازد و مسائل مهم علمى را منعکس مى کند.

اما همین زبان اگر از مسیر حق منحرف شد مى تواند مبدل به یکى از بلاهاى خطرناک شود و آدمى را تا سرحد کفر و مرگ بکشاند همان گونه که از قدیم ضمن ضرب المثلى گفته اند: «زبان سرخ، سر سبز مى دهد بر باد».

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «فِتْنَةُ اللِّسَانِ أَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّیفِ؛ گزش زبان از ضربت شمشیر سخت تر است».(1)

ص: 429


1- بحارالانوار، ج 68، ص 286.

در کتاب تمام نهج البلاغه ضمن وصیت مشروحى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) که خطاب به اصحابش مى کند و آداب دین و دنیا را به آن ها مى آموزد چنین آمده است: «إِحْسَبُوا کَلاَمَکُمْ مِنْ أَعْمَالِکُمْ یقِلُّ کَلاَمُکُمْ إِلاَّ فِى الْخَیرِ کُفُّوا أَلْسِنَتَکُمْ، وَسَلِّمُوا تَسْلیماً تَغْتَنِمُوا فَرُبَّ قَوْلٍ أنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ، وَ رُبَّ فِتْنَةٍ أَثَارَهَا قَوْلٌ؛ گفتار خود را از اعمال خویش حساب کنید تا سخن شما جز در راه خیر و نیکى کم شود زبان هاى خود را نگاه دارید و تسلیم فرمان خدا باشید تا غنیمت ببرید. چه بسیار سخنانى که از حمله نافذتر است و چه بسیار فتنه ها که از گفتارها برخاسته است».(1)

در کتاب میزان الحکمة در واژه «اللسان» تحت عنوان «خطر اللسان» روایات تکان دهنده اى ذکر شده است. ازجمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «رب لسان أتى على إنسان؛ چه بسیار زبانى که انسانى را به کشتن داده است».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «کَم مِن دَمٍ سَفَکَهُ فَمٌ؛ چه خون هایى که با دهان ریخته شده است».(3)

به عکس، چه بسیار آتش هاى جنگ هایى که با چند جمله خاموش شده و نزاع هاى فامیلى و قبیله اى با سخنان شیرین و حساب شده اى پایان یافته است.

شاعر فارسى زبان مى گوید:

با صارم زبان بگشاید هزار حصن *** با تیر خامه درشکند پشت صد سوار

* * *

ص: 430


1- تمام نهج البلاغه، ص 717.
2- غررالحکم، ح 4154.
3- غررالحکم، ح 4158.

گفتار حکیمانه 395

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کَافٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

به هرمقدار (از دنیا) قناعت کنى همان براى تو کافى است.(1)

ص: 431


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که مرحوم خطیب در مصادر براى این کلام حکمت آمیز آورده مجمع الامثال میدانى است و مى دانیم میدانى بعد از مرحوم سید رضى مى زیسته است (متوفاى 518) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283). اضافه مى کنیم: ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول (ص 203) وکفعمى در محاسبة النفس (ص 74) آن را ضمن کلماتى طولانى از حضرت آورده اند ازجمله این که در عبارت خود چنین نقل مى کنند: «کل مقتصر علیه کاف وکل ما زاد على الاقتصاد اسراف».

شرح و تفسیر: زندگى ساده قانع کننده است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته اى که در طرز زندگى انسان بسیار موثر است اشاره کرده، مى فرماید: «به هر مقدار (از دنیا) قناعت کنى همان براى تو کافى است»؛ (کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کَافٍ).

اشاره به این که نیاز آدمى با نحوه تفکر و روحیات او متفاوت مى شود. انسان قانع مى تواند با زندگى ساده اى بسازد در حالى که افراد غیر قانع فکر مى کنند نیاز آن ها با این گونه زندگى ها تأمین نمى شود و باید امکانات فراوان در اختیار داشته باشند؛ منزل وسیع همچون یک قصر، وسایل منزل گسترده و در حد آن، خادمان فراوان، مرکب هاى سوارى، سفره هاى رنگین و امثال آن.

گاهى تصور مى کنند این ها همه نیازهاى اصلى زندگى آنهاست و گاه نام آن را زندگى در حد شأن مى گذارند که همه این ها فریب نفس اماره است. اگر روح قناعت بر آن ها حاکم باشد مى دانند این ها فوق نیاز بلکه اسراف است. همانطور که در عبارت کفعمى خواندیم که طبق آن امام (علیه السلام) مى فرماید: آنچه مافوق میانه روى است اسراف مى باشد؛ (کل ما زاد على الاقتصاد اسراف).(1)

امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه دیگرى که مرحوم علامه مجلسى آن را در

ص: 432


1- محاسبة النفس، ص 74.

بحارالانوار نقل کرده مى فرماید: «مَنْ لَمْ یقْنِعْهُ الْیسِیرُ لَمْ ینْفَعْهُ الْکَثِیرُ؛ کسى که مقدار کم، او را قانع نسازد مقدار زیاد (از دنیا) نیز او را قانع نخواهد ساخت».(1)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «ابْنَ آدَمَ إِنْ کُنْتَ تُرِیدُ مِنَ الدُّنْیا مَا یکْفِیکَ فَإِنَّ أَیسَرَ مَا فِیهَا یکْفِیکَ وَ إِنْ کُنْتَ إِنَّمَا تُرِیدُ مَا لاَ یکْفِیکَ فَإِنَّ کُلَّ مَا فِیهَا لاَ یکْفِیکَ؛ اى فرزند آدم! اگر از دنیا به مقدارى که لازم است و کفایت مى کند بخواهى، ساده ترین زندگى براى تو کافى است اما اگر چیزى فراتر از آن بخواهى تمام دنیا را هم به تو بدهند تو را کفایت نمى کند».(2)

این مطلب در میان مردم معروف است و تجربه نیز آن را نشان داده و در اخبار اسلامى هم منعکس مى باشد که انسان اگر در مسیر حرص قرار بگیرد هیچ چیز او را سیر نمى کند و صاحب «نفس لا یشبع» یعنى روح سیرى ناپذیر مى گردد.

در حدیث معروف قدسى که امام صادق (علیه السلام) آن را نقل فرموده مى خوانیم: «إِنَّ فِیمَا نَزَلَ بِهِ الْوَحْى مِنَ السَّمَاءِ لَوْ أَنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِیینِ یسِیلاَنِ ذَهَباً وَ فِضَّةً لاَبْتَغَى إِلَیهِمَا ثَالِثاً یا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا بَطْنُکَ بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَادٍ مِنَ الْأَوْدِیةِ لاَ یمْلَأُهُ شَىءٌ إِلاَّ التُّرَابُ؛ ازجمله وحى هاى آسمانى این بود که اگر انسان دو رودخانه از طلا و نقره داشته باشد باز هم رود سومى را مى خواهد. اى فرزند آدم! شکمت دریایى از دریاها و دره اى از دره هاست که چیزى جز خاک آن را پر نمى کند».(3)

به گفته سعدى:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را *** یا قناعت پر کند یا خاک گور

این سخن را با روایت دیگرى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم: «شَکَا رَجُلٌ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَنَّهُ یطْلُبُ فَیصِیبُ وَ لاَ یقْنَعُ وَ تُنَازِعُهُ نَفْسُهُ إِلَى مَا هُوَ أَکْثَرُ مِنْهُ وَ قَالَ

ص: 433


1- بحارالانوار، ج 75، ص 76، ح 33.
2- کافى، ج 2، ص 138، ح 6.
3- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 418، ح 5912.

عَلِّمْنِى شَیئاً أَنْتَفِعْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِنْ کَانَ مَا یکْفِیکَ یغْنِیکَ فَأَدْنَى مَا فِیهَا یغْنِیکَ وَ إِنْ کَانَ مَا یکْفِیکَ لاَ یغْنِیکَ فَکُلُّ مَا فِیهَا لاَ یغْنِیکَ؛ مردى به امام صادق (علیه السلام) شکایت کرد و عرضه داشت که به دنبال چیزهایى (از دنیا) مى رود و به آن مى رسد ولى باز هم قانع نیست و نفس او پیوسته بیش از آن را مى طلبد و گفت: چیزى به من بیاموز که از آن بهره مند شوم. امام (علیه السلام) در پاسخ، مطلبى فرمود که تعبیر دیگرى از کلام حکیمانه مورد بحث است، فرمود: اگر آن اندازه که تو را کفایت مى کند تو را بى نیاز سازد، کمترین چیز دنیا سبب بى نیازى توست و اگر بى نیازت نسازد همه دنیا را هم به تو بدهند باز هم (عطش تو فرو نمى نشیند و) بى نیاز نخواهى شد.(1)

* * *

ص: 434


1- کافى، ج 2، ص 139، ح 10.

گفتار حکیمانه 396

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْمَنِیَّةُ وَلاَآلدَّنِیَّةُ!وَالتَّقَلُّلُ وَلاَ التَّوَسُّلُ مَنْ لَمْ یُعْطَ قَاعِداً لَمْ یُعْطَ قَائِماً، الدَّهْرُ یَوْمَانِ: یَوْمٌ لَکَ، وَیَوْمٌ عَلَیْکَ؛ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ، وَإِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ!

امام (علیه السلام) فرمود:

مرگ آرى اما تن دادن به پستى هرگز وقناعت به مقدار کم آرى ولى دست نیاز به سوى دیگران دراز کردن، نه. آن کس که با تلاش معتدل و صحیح چیزى را به دست نیاورد با تلاش نادرست و بى رویه چیزى به دست نخواهد آورد. دنیا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زیان تو. در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زیان توست صابر و شکیبا باش.(1)

ص: 435


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که مرحوم حرانى این گفتار حکیمانه را در کتاب تحف العقول (قبل از مرحوم سید رضى) با تفاوت مختصر و جا به جایى بعضى از جمله ها نقل کرده است واین گفتار حکیمانه در کتاب کافى نیز در خطبه معروف وسیله با تفاوت هایى آمده است. و از کسانى که بعد از سید رضى آن را نقل کرده میدانى در مجمع الامثال مى باشد که بخشى از آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284).

شرح و تفسیر: مرگ آرى ولى تن دادن به ذلّت هرگز!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به چهار نکته مهم اشاره مى کند. نخست مى فرماید: «مرگ آرى اما تن دادن به پستى هرگز»؛ (الْمَنِیَّةُ وَ لاَ آلدَّنِیَّةُ!).

«منیة» به معناى مرگ و «دنیة» به معناى پستى است.

یعنى انسان با شخصیت اگر بر سر دو راهى قرار بگیرد که یک راه به سوى مرگ و شهادت مى رود و راه دیگر به سوى ذلت و پستى، هرگز دومى را بر اولى ترجیح نمى دهد؛ با قامتى رسا به سوى خدا مى رود و با قامتى شکسته و پست، زیردست افراد دون همت و پست قرار نمى گیرد.

نمونه این معنا در زندگى بسیارى از اولیاء الله و به خصوص معصومین (علیهم السلام) و به ویژه سرور شهیدان کربلا دیده مى شود که وقتى آن حضرت را بین تسلیم شدن و زنده ماندن و سر بر فرمان یزید نهادن و یا تن به شمشیر و نیزه ها سپردن مخیر ساختند، فرمود: «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِى ابْنَ الدَّعِى قَدْ تَرَکَنِى بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَهَیهَاتَ لَهُ ذَلِکَ هَیهَاتَ مِنِّى الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُوْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُوْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْکِرَام؛ آگاه باشید این مرد ناپاک ناپاک زاده مرا در میان شمشیر و ذلت رها ساخته هیهات که بتواند چنین کارى را انجام دهد و هیهات که من تن به ذلت بدهم. خداوند از این کار ابا دارد و همچنین پیامبرش و مومنان و نیاکان پاک و دامن هاى پاکیزه

ص: 436

(این ها به ما اجازه نمى دهد) که اطاعت لئیمان را بر میدان شهادت کریمان مقدم داریم».(1)

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل خطبه 51 جمله زیبایى دارد که گرچه در شرح آن خطبه آوردیم اما تکرار آن در این جا مناسب به نظر مى رسد. درباره امام حسین (علیه السلام) مى گوید: «سَیِّد أهلِ الإباء الّذى عَلَّم النّاسَ الحَمِیَّةَ والمَوت تحتَ ظِلال السُّیوفِ اختیاراً له على الدَّنِیَّةِ أبو عبدِ اللّهِ الحُسَین بن علىّ بن أبى طالب علیهما السّلام عُرِض علیه الأمانُ وأصحابِه فَأنِفَ مِن الذُّلّ؛ بزرگ و پیشواى ستم ناپذیران جهان که درس غیرت و برگزیدن مرگ در سایه شمشیرها را در برابر ذلّت و خوارى، به مردم جهان داد، حسین بن على بود، دشمن به او و یارانش امان داد ولى آن ها تن به ذلّت ندادند».(2)

سپس امام (علیه السلام) در جمله دوم مى فرماید: «قناعت به مقدار کم آرى ولى دست نیاز به سوى دیگران دراز کردن نه»؛ (وَالتَّقَلُّلُ وَ لاَ التَّوَسُّلُ).

«تقلل» به معناى اکتفا به مقدار قلیل است. و «توسل» به معناى دست به دامن دیگران زدن مى باشد.

روشن است که اگر انسان در زندگى قانع باشد هرگز نیاز ندارد که سر در پیش هرکس خم کند، تملق بگوید، تعریف و تمجید بى جا کند و عزت و کرامت خود را پایمال سازد.

ولى اگر قناعت به کنار رفت و انسان زندگى پرزرق و برق را براى خود انتخاب نمود، اداره کردن چنین زندگى اى غالباً با عزت و سربلندى میسر نیست؛ یا باید آلوده به انواع گناهان شود و از طرق مشروع و نامشروع کسب درآمد کند

ص: 437


1- بحارالانوار، ج 45، ص 83، ح 10.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 249.

و یا سر در پیش این و آن خم کند و به تعبیر امام (علیه السلام) متوسل به این و آن شود و این شیوه آزادگان و رادمردان نیست.

و به گفته شاعر عرب:

أُقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوى *** وَشُربُ ماءِ القُلُبِ المالِحَه

أحسَنُ بالإنسانِ مِن ذُلِّه *** وَمِن سُوالِ الأوْجُهِ الکالِحَه

فَاستَغْنِ باللّهِ تَکُن ذا غِنىً *** مُغتَبِطاً بالصّفَقَةِ الرّابِحَه

فَالزُّهدُ عِزٌّ والتُّقى سُوْدَدٌ *** وَذِلَّةُ النّفسِ لَها فاضِحَه

سوگند به خداوند که مکیدن هسته ها (ى خرما براى سد جوع) و نوشیدن آب چاه هاى شور.

براى انسان بهتر است از تن دادن به ذلت و درخواست از افراد ترش روى.

بنابراین غناى الهى پیشه کن تا غنى و سربلند باشى و مردم با این تجارت پرسود به تو غبطه خورند.

زهد و قناعت عزت است و تقوا بزرگى و ذلت نفس، رسوایى است.(1)

و شاعر فارسى زبان نیز مى گوید:

آخر ز بهر دو نان *** تا کى دوى چو دونان

و آخر ز بهر سه نان *** تا کى خورى سنانش

و شاعر شیرین زبان دیگرى مى گوید:

چو حافظ در قناعت کوش *** و از دنیاى دون بگذر

که یک جو منت دو نان *** دو صد من زر نمى ارزد

اهمیت قناعت تا آن اندازه است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خِیارُ امّتى القانِعُ وشِرارُ امّتى الطامِع؛ نیکان امت من قناعت کاران اند و بَدان آن طمع کاران».(2) و در

ص: 438


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 362.
2- کنزالعمال، ح 7095 (طبق نقل میزان الحکمة، ماده قناعت).

حدیث دیگرى که مرحوم کلینى در کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است مى خوانیم: «مَا أَقْبَحَ بِالْمُوْمِنِ أَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛ چقدر براى مومن زشت است که علاقه به چیزى پیدا کند که باعث ذلت او گردد».(1)

در سومین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «آن کس که با تلاش معتدل و صحیح چیزى را به دست نیاورد با تلاش ناصحیح چیزى به دست نخواهد آورد»؛ (مَنْ لَمْ یُعْطَ قَاعِداً لَمْ یُعْطَ قَائِماً).

منظور امام (علیه السلام) این است که انسان باید براى به دست آوردن روزى، از راه هاى صحیح و معقول وارد شود؛ حرص و طمع را کنار بگذارد و گمان نکند همیشه تلاش بیشتر سبب درآمد بیشتر است زیرا اگر چیزى براى انسان مقدر نشده باشد هرقدر هم تلاش و کوشش کند به آن نخواهد رسید.

بعضى از شارحان، این جمله را چنین معنا کرده اند: اگر چیزى را به انسان با مدارا ندهند، با زور نخواهند داد.

ولى ظاهر همان است که در تفسیر بالا گفتیم.

و شبیه آن، تفسیر دیگرى است که در کلام ابن ابى الحدید آمده است و مى گوید: اگر چیزى را بدون کوشش به انسان ندهند با کوشش به او نخواهند داد.

البته این سخن اگر ناظر به رزق مقسوم باشد قابل قبول است اما روزى هایى که مشروط به تلاش است نمى تواند در این تفسیر بگنجد.

آنگاه امام (علیه السلام) در آخرین جمله دورنمایى از زندگانى دنیا را نشان مى دهد که همه حوادث را در دل خود دارد و دستور جامعى براى برخورد با این حوادث بیان مى کند، مى فرماید: «دنیا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زیان تو. در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زیان توست

ص: 439


1- کافى، ج 2، ص 320، ح 1.

صابر و شکیبا باش»؛ (الدَّهْرُ یَوْمَانِ: یَوْمٌ لَکَ، وَیَوْمٌ عَلَیْکَ؛ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ، وَإِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ!).

«تبطر» از ماده «بطر» (بر وزن ضرر) به معناى غرور و مستى حاصل از فزونى نعمت است. واقعیت چنین است که دنیا همیشه به کام انسان نیست همانگونه که همواره به زیان او نمى باشد؛ مخلوطى است از شیرینى ها و تلخى ها، کامیابى ها و ناکامى ها و پیروزى ها و شکست ها که باید با هر یک از این دو بخش برخورد مناسبى داشت.

آن روز که دنیا به کام انسان است و شاهد پیروزى را در آغوش گرفته و شهد زندگى خوب و مرفه را چشیده باید مراقب باشد که این پیروزى او را به غرور و مستى نکشاند بلکه شکرگزار بخشنده این نعمت ها باشد و حق آن ها را ادا کند تا خدا نعمتش را بر او افزون سازد.

و آن روز که دنیا چهره عبوس خود را نشان مى دهد و کام انسان را با حوادث ناگوار تلخ مى کند و مشکلات و مصائب یکى پس از دیگرى فرامى رسد در آن روز نباید دست و پاى خود را گم کند و زبان به شکایت بگشاید و جزع و فزع نماید بلکه باید صبر پیشه کند تا از یک سو اجر صابران را داشته باشد (وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ)(1) و از سوى دیگر با صبر و شکیبایى مى تواند اعصابى آرام داشته باشد و براى برون رفت از مشکلات راه چاره اى بیندیشد زیرا انسانى که به هنگام بروز مشکلات بى تابى مى کند راه چاره را نیز گم خواهد کرد.

به علاوه بسیار مى شود که کامیابى و ناکامى، هر دو براى آزمایش انسان هاست و اگر حق آن ها را درست ادا نکند در آزمایش الهى مردود شده است و به همین دلیل در روایت تحف العقول بعد از این دو جمله آمده است: «فَبکلَیَهْمِا سَتُخْتَبَر؛ با هر دو به زودى آزمایش مى شوى».(2)

ص: 440


1- بقره، آیه 155.
2- تحف العقول، ص 207.

امام (علیه السلام) در نامه 72 همین دوگانگى حوادث روزگار را با تعبیر حکیمانه دیگرى بیان فرموده است؛ خطاب به ابن عباس مى فرماید: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ یوْمَانِ یوْمٌ لَکَ وَ یوْمٌ عَلَیکَ وَ أَنَّ الدُّنْیا دَارُ دُوَلٍ فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَى ضَعْفِکَ وَمَا کَانَ مِنْهَا عَلَیکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ؛ بدان که دنیا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زیان تو. این دنیا سرایى است متغیر (که هر روز به دست گروهى مى افتد) آنچه از مواهب دنیا قسمت توست به سوى تو مى آید هر چند ضعیف باشى و آنچه به زیان توست گریبانت را خواهد گرفت (هر چند قوى باشى) و نمى توانى با قدرتت آن را از خود دور سازى».

به یقین این گونه توجه به حوادث روزگار آرامش فوق العاده اى به انسان مى دهد و از تلخى ناکامى ها مى کاهد و از مستى و غرور کامیابى ها جلوگیرى مى کند.

* * *

ص: 441

ص: 442

گفتار حکیمانه 397

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

نِعْمَ الطِّیبُ آلْمِسْکُ خَفِیفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِیحُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مشک، عطر خوبى است حملش سبک و عطرش بسیار خوب است.(1)

ص: 443


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگرى اضافه بر نهج البلاغه نقل نکرده است. تنها مى گوید: این سخن را امیرمؤمنان على (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز نقل فرموده است و جاى تعجب نیست زیرا على (علیه السلام) باب مدینه علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284). قابل توجه این که بسیارى از شروح نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را اصلاً ذکر نکرده اند.

شرح و تفسیر: بهترین عطرها

امام (علیه السلام) در این بیان کوتاه و پرمعنا از یکى از مواد معطر یعنى مِشک تعریف و تمجید مى کند، مى فرماید: «مشک، عطر خوبى است حملش سبک و عطرش بسیار خوب است»؛ (نِعْمَ الطِّیبُ آلْمِسْکُ خَفِیفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِیحُهُ).

بوى خوش در اسلام و مخصوصاً احادیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى (علیهم السلام) بسیار مدح شده است و به مسلمانان دستور داده اند که از عطریات استفاده کنند و همیشه خوشبو باشند و مخصوصاً به هنگام نماز از بوى خوش استفاده نمایند.

مرحوم کلینى در جلد ششم کافى از امام سجاد (علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت ظرفى داشت که در آن مشک بود و در کنار سجده گاهش مى گذاشت و هنگامى که مى خواست وارد نماز شود از آن بر مى داشت و خود را خوشبو مى ساخت؛ (کَانَتْ لِعَلِى بْنِ الْحُسَینِ (علیه السلام) قَارُورَةُ مِسْکٍ فِى مَسْجِدِهِ فَإِذَا دَخَلَ لِلصَّلاَةِ أَخَذَ مِنْهُ فَتَمَسَّحَ بِهِ).(1)

در حدیث دیگرى آمده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «صَلاةُ مُتَطَیبٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ صَلاَةً بِغَیرِ طِیبٍ؛ نماز کسى که خود را خوشبو مى کند برتر از هفتاد نماز بدون آن است».(2)

ص: 444


1- کافى، ج 6، ص 515، ح 6.
2- کافى، ج 6، ص 510، ح 7.

حتى براى روزه دار که بوییدن گل ها مکروه است استفاده از عطریات نه تنها ممنوع نیست بلکه توصیه شده است: در روایتى مى خوانیم: «کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِذَا صَامَ تَطَیبَ بِالطِّیبِ وَیقُولُ الطِّیبُ تُحْفَةُ الصَّائِمِ؛ امام صادق (علیه السلام) هنگامى که روزه مى گرفت از عطر استفاده مى کرد و مى گفت: عطر تحفه روزه دار است».(1)

استفاده از عطر نه تنها در حال نماز و روزه بلکه در تمام حالات (جز در حال احرام) توصیه شده است تا آن جا که درباره پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) ینْفِقُ فِى الطِّیبِ أَکْثَرَ مِمَّا ینْفِقُ فِى الطَّعَامِ؛ آنچه پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى عطر هزینه مى کرد بیش از آن بود که براى غذا هزینه مى کرد».(2)

البته این موضوع هرگز اسراف نبود زیرا هزینه زندگى ساده پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بسیار کم بود و هزینه عطریات به خصوص مشک که از راه هاى دور مى آوردند نسبتاً زیاد بود.

البته درمورد زنان اکیداً نهى شده است که به هنگام بیرون آمدن از خانه یا ملاقات با نامحرم خود را خوشبو سازند به گونه اى که دیگران آن عطر را استشمام کنند زیرا ممکن است منشأ مفاسدى گردد.

به هر حال امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث، درباره برترى مشک بر عطریات دیگر مى فرماید: امتیاز این عطر بر سایر عطرها این است که اولاً حملش آسان است زیرا ظرف بزرگى لازم ندارد به علاوه مانند بسیارى از عطریات به صورت مایع نیست که مشکلات خاص خود را داشته باشد بلکه به صورت جامد بوده و استفاده کردن از آن نیز بسیار آسان است؛ انسان با سر انگشت خود مى تواند مقدارى از آن را بردارد و به خویش بمالد. اضافه بر این، بوى مشک را غالب مردم با اختلاف سلیقه اى که درباره عطر دارند مى پسندند و لذا امام (علیه السلام) آن را مدح و ستایش مى کند.

ص: 445


1- کافى، ج 4، ص 113، ح 3.
2- کافى، ج 6، ص 512، ح 18.

به همین دلیل از حالات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى (علیهم السلام) استفاده مى شود که بسیارى از آن بزرگواران از مشک استفاده مى کردند حتى گاهى مقدارى از آن را در غذا مى ریختند.(1)

در اهمیت استفاده از بوى خوش در نمازها همین بس که مرحوم کلینى در باب الغالیة در کافى نقل مى کند که امام على بن الحسین (علیهما السلام) شبى از شب هاى سرد زمستانى جبه خز و ردایى از خز و عمامه اى از خز پوشیده بود و خود را با بوهاى خوش کاملاً معطر ساخته بود یکى از یاران حضرت، ایشان را با آن حالت مشاهده کرد، عرض کرد: فدایت شوم در این وقت شب با این وضع کجا مى روید؟ فرمود: «إِنِّى أُرِیدُ أَنْ أَخْطُبَ الْحُورَ الْعِینَ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِى هَذِهِ اللَّیلَةِ؛ من مى خواهم از خداوند حور العین را خواستگارى کنم».(2) اشاره به این که استفاده از بوى خوش به هنگام عبادت و نماز و پوشیدن لباس هاى خوب به هنگام رفتن به مسجد از امورى است که در آخرت پاداش هاى مهم الهى دارد.

ممکن است از کلام حکیمانه مورد بحث به نکته مهم گسترده ترى نیز برسیم و آن این که انسان هاى شایسته کسانى هستند که خفیف مئونة و پرفایده اند و آن ها همچون مشک اند که وزن آن کم وعطر آن فراوان است.

گفتنى است که مِشک که در فارسى، هم به کسر میم وهم به ضم میم خوانده مى شود ماده اى است سیاه و بسیار معطر که از یک نوع آهو گرفته مى شود و درواقع خونى است که در کیسه اى در زیر شکم او پیدا مى شود سپس جدا شده و مى افتد. در آغاز به صورت مایع و تیره رنگ و بسیار معطر است و پس از خشک شدن سیاه مى شود و درواقع از عطرهاى تند است.

ص: 446


1- براى توضیح بیشتر به کافى، باب المسک، ج 6، ص 514 مراجعه فرمایید.
2- کافى، ج 6، ص 516، ح 3.

البته مشک علاوه بر این که به عنوان عطر معروفى به کار مى رود خواص طبى فراوانى نیز براى آن ذکر کرده اند و از روایاتى که در باب تروک احرام وارد شده است استفاده مى شود که در آن زمان گاه در غذا براى خوشبو کردن مى ریختند و خوردن آن مجاز بوده است.

* * *

ص: 447

ص: 448

گفتار حکیمانه 398

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

ضَعْ فَخْرَکَ، وَ آحْطُطْ کِبْرَکَ، وَآذْکُرْ قَبْرَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

فخرفروشى خود را کنار بگذار و تکبرت را (از خود) فرو ریز و به یاد قبرت باش (و براى آن آماده شو).(1)

ص: 449


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را قبل از مرحوم سید رضى نویسنده تحف العقول در کتاب خود (با تفاوتى و در ضمن خطبه اى طولانى) آورده است و بعد از مرحوم سید رضى مرحوم ورام در مجموعه خود بدون هیچ تغییرى ذکر کرده که نشان مى دهد آن را از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284).

شرح و تفسیر: رداى فخر و تکبر را بیفکن!

جمعى از شارحان نهج البلاغه در این جا به شرح این کلام نورانى نپرداخته اند و جمع دیگرى اصلاً آن را ذکر نکرده اند شاید به این دلیل که عین این کلام در لابه لاى خطبه 153 آمده وبه شرحى که در آن جا داده اند قناعت کرده اند و مى دانیم مرحوم سید رضى گاهى جمله هایى را از خطبه هاى مفصل برمى گزیده و به عنوان کلمات قصار مى آورده است.

به هر حال امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه سه دستور مهم مى دهد که هرکس به آن ها عمل کند رستگار خواهد بود.

نخست مى فرماید: «فخرفروشى خود را کنار بگذار»؛ (ضَعْ فَخْرَکَ).

ممکن است انسان امتیازاتى داشته باشد که مایه افتخار است چه ازنظر علم و دانش و چه ازنظر موقعیت اجتماعى و حسن ظاهر و صفات برجسته اخلاقى. این ها واقعیت است ولى آنچه نکوهیده است این است که انسان افتخارات خود را ذکر کرده و به آن ها افتخار کند و خود را به این وسیله از دیگران برتر بشمارد.

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامى به خوبى استفاده مى شود که این کار یکى از زشت ترین کارهاست. در قرآن مجید در ضمن نصایح لقمان مى خوانیم: (وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ

ص: 450

فَخُورٍ)؛ «(پسرم!) با بى اعتنایى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغرورِ خیال پردازى را دوست ندارد».(1)

این موضوع به قدرى اهمیت دارد که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیثى که مرحوم صدوق در کتاب خصال از آن حضرت نقل کرده، مى فرماید: «أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ؛ مردم را دو چیز هلاک کرده است: ترس از فقر (که موجب دست زدن به کارهاى خلاف مى شود) و فخرفروشى».(2)

در حدیث دیگرى از امام زین العابدین (علیه السلام) مى خوانیم که در ضمن دعاى مکارم الاخلاق از خداوند چنین تقاضا مى کند: «وَهَبْ لِى مَعَالِى الْأَخْلاَقِ، وَاعْصِمْنِى مِنَ الْفَخْرِ؛ خداوندا! اخلاق برجسته را به من ارزانى کن و از فخرفروشى مرا مصون دار».(3)

سپس امام (علیه السلام) در دومین دستور مى فرماید: «کبر خود را فرو ریز»؛ (وَآحْطُطْ کِبْرَکَ).

ممکن است کسى فخرفروشى نکند و سخنى از امتیازات واقعى یا خیالى خود به زبان نیاورد ولى برخورد او با مردم متکبرانه و حتى راه رفتن و سایر حرکاتش آمیخته با کبر و غرور باشد زیرا حقیقت کبر آن است که انسان براى خود برترى خاصى نسبت به دیگران قائل باشد خواه این برترى واقعى باشد یا پندارى و خیالى، معنوى باشد یا مادى، این چیزى است که اسلام و تمام مکاتب اخلاقى آن را نمى پذیرند و در قرآن مجید علاوه بر آنچه در سوره لقمان ضمن نصایح آن مرد حکیم آمده است در جاى دیگر مى فرماید: (وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحآ إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا)؛ «در روى زمین متکبرانه راه مرو زیرا تو نه زمین را مى توانى زیر پاى خود پاره کنى و نه قامت خود را به بلنداى کوه ها برسانى».(4)

ص: 451


1- لقمان، آیه 18.
2- خصال، ج 1، ص 68.
3- باید توجه داشت که فخر به معناى مصدرى، همان فخرفروختن است و به معناى اسم مصدرى افتخاراتى است که نصیب انسان مى شود هرچند به رخ دیگران نکشد.
4- اسراء، آیه 37.

این اشاره به حال کسانى است که متکبرانه راه مى روند گویى به زمین مى گویند: زیر پاى ما مباش و به کوه ها مى گویند: ما همسان شما هستیم.

البته این گونه راه رفتن مسأله ساده اى است، مهم این است که از روحیه اى حکایت مى کند که بسیار خطرناک و زشت و ناپسند است.

واژه «و احطط؛ فرو بریز» گویا اشاره به این است که یک موجود مزاحم اضافى است که به بدن انسان مى چسبد و انسان باید آن را از خود دور کند و فرو بریزد تا آسایش پیدا کند.

مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى در جلد دوم بابى مشروح و مفصل درباره نکوهش کبر ذکر کرده، ازجمله در روایتى از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نقل مى کند که فرمودند: «لاَ یدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِى قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ کِبْرٍ؛ کسى که به اندازه سنگینى ذره اى از تکبر در قلب او باشد وارد بهشت نمى شود».(1)

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «ثَلاَثَةٌ لاَ یکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لاَ ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ لاَ یزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ شَیخٌ زَانٍ وَ مَلِکٌ جَبَّارٌ وَمُقِلٌّ مُخْتَالٌ؛ سه گروه اند که خداوند روز قیامت با آن ها سخن نمى گوید و به آنان (با نظر لطفش) نگاه نمى کند و آن ها را پاکیزه نمى سازد و عذاب دردناکى در انتظار آن هاست: پیرمرد زناکار و پادشاه جبار و فقیر متکبر».(2)

بى شک تکبر براى همه بد است خواه غنى باشد یا فقیر ولى شخص فقیرِ متکبر در عالم خیال بافى براى جبران کمبود خود گرفتار کبر و غرور مى شود و خطر او بیشتر است.

شک نیست که کبر سرچشمه مفاسد بسیارى است، کسى که خود را برتر از دیگران مى داند حاضر نیست به دیگران همچون یک برادر نگاه کند بلکه انتظار

ص: 452


1- کافى، ج 2، ص 310، ح 6.
2- کافى، ج 2، ص 311، ح 14.

دارد همه در برابر او تواضع کنند و به فرمانش گوش فرادهند و چون مردم از چنین روحیه اى متنفرند از او فاصله مى گیرند درنتیجه او کینه مردم را به دل مى گیرد و آن ها را حق نشناس مى پندارد و گاه همین امر سبب مى شود در حق دیگران ظلم و ستم کند.

کار کبر و غرور گاه به جایى مى رسد که انسان تسلیم حرف حق نمى شود و حتى از اطاعت فرمان خدا سرپیچى مى کند و به دره کفر سقوط مى نماید همان گونه که شیطان براثر کبر و غرورش به چنین سرنوشتى گرفتار شد.

این سخن را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) و آیه اى از قرآن مجید پایان مى دهیم. یکى از یاران امام (علیه السلام) به نام عمر بن یزید خدمتش عرض کرد: ما غذاى خوب مى خوریم و بوى خوش و عطریات استعمال مى کنیم و سوار بر مرکب با ارزش مى شویم و گاهى خادم ما نیز به دنبال ما مى آید آیا این واقعاً مصداق تجبر و تکبر است که من همه آن را ترک کنم؟

امام (علیه السلام) مدتى سکوت نمود در حالى که به زمین نگاه مى کرد. سپس فرمود: «إِنَّمَا الْجَبَّارُ الْمَلْعُونُ مَنْ غَمَصَ النَّاسَ وَجَهِلَ الْحَق؛ جبار و متکبر ملعون، کسى است که با مردم «با غمص» برخورد کند و حق را نشناسد».

آن مرد عرض کرد: اما من هرگز حق را انکار نمى کنم ولى نمى دانم غمص چیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: «مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَیهِمْ فَذَلِکَ الْجَبَّارُ؛ کسى که مردم را کوچک بشمارد و خود را برتر از آن ها بداند، که این شخص جبار است».(1)

قرآن مجید نیز در تعبیر تکان دهنده اى مى فرماید: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّآ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ «آن سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى در زمین و فساد ندارند؛ و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است!».(2)

ص: 453


1- کافى، ج 2، ص 311، ح 13.
2- قصص، آیه 83.

آنگاه امام (علیه السلام) در سومین جمله مى فرماید: «به یاد قبرت باش»؛ (وَآذْکُرْ قَبْرَکَ).

منظور از این جمله آن است که انسان باید به فکر مرگ و پایان زندگى باشد و بداند روزى همه آنچه را از مقام و مال و جاه و قدرت و قوت دارد رها مى سازد و به صورت جسم بى جانى روانه گور مى شود و او را در آن جا دفن مى کنند و همه حتى عزیزترین عزیزانش از وى جدا مى شوند و او مى ماند و اعمالش.

به یقین توجه به این نکته انسان را از فخرفروشى و تکبر و ظلم و ستم به دیگران و غفلت از خدا بازمى دارد.

در حدیثى که از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در امالى شیخ طوسى آمده است مى خوانیم: «الْمَوْتُ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ لاَ یعْجِزُهُ الْمُقِیمُ وَ لاَ یفُوتُهُ الْهَارِبُ فَقَدِّمُوا وَلاَ تَتَّکِلُوا فَإِنَّهُ لَیسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِیصٌ إِنَّکُمْ إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا وَ الَّذِى نَفْسُ عَلِى بِیدِهِ لاََلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّیفِ عَلَى الرَّأْسِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْتٍ عَلَى فِرَاشٍ؛ مرگ، هم طلب کننده است هم مطلوب (براى اولیاء الله)، نه کسى که از آن فرار نکند مى تواند بر آن چیره شود و نه کسى که فرار مى کند بنابراین براى بعد از مرگ خود چیزى بفرستید و اعتماد به زندگى نکنید زیرا هیچ گونه راه فرارى از مرگ نیست شما اگر شهید نشوید به مرگ طبیعى مى میرید ولى سوگند به کسى که جان على به دست اوست هزار ضربه شمشیر بر سر، آسان تر است از مردن در بستر».(1)

آرى مردان خدا نه تنها به فکر مرگ بودند بلکه به این فکر بودند که پایان زندگان شان شهادت در راه خدا باشد.

* * *

ص: 454


1- امالى شیخ طوسى، ص 216؛ بحارالانوار، ج 68، ص 264، ح 5.

گفتار حکیمانه 399

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً. فَحَقُّ آلْوَالِدِ عَلَى آلْوَلَدِ أَنْ یُطِیعَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ، إِلاَّ فِی مَعْصِیَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ؛ وَحَقُّ آلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ آسْمَهُ، وَیُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ یُعَلِّمَهُ آلْقُرْآنَ.(1)

امام (علیه السلام) فرمود:

فرزند بر پدر حقى دارد و پدر را نیز بر فرزند حقى است. حق پدر بر فرزندان این است که در همه چیز جز در معصیت خداوند سبحان از او اطاعت کنند و حق فرزند بر پدر این است که نام نیک بر او بگذارد و او را به خوبى ادب آموزد (و تربیت کند) و قرآن را به او تعلیم دهد.

ص: 455


1- سند گفتار حکیمانه: راغب اصفهانى در محاضرات الادباء شبیه این کلام را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 285).

شرح و تفسیر: حقوق متقابل پدر و فرزند

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به بخشى از حقوق پدران بر فرزندان و حقوق فرزندان بر پدران اشاره مى کند. براى حق پدر بر فرزند، تنها یک مورد را بیان مى فرماید و براى حق فرزند بر پدر سه مورد، مى فرماید: «فرزند را بر پدر حقى است و پدر را نیز بر فرزند حقى»؛ (إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً).

سپس درمورد حق پدر بر فرزند چنین مى فرماید: «حق پدر بر فرزندان این است که در همه چیز جز در معصیت خداوند سبحان از وى اطاعت کنند»؛ (فَحَقُّ آلْوَالِدِ عَلَى آلْوَلَدِ أَنْ یُطِیعَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ، إِلاَّ فِی مَعْصِیَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ).

ظاهر این است که حقى را که امام (علیه السلام) به این گستردگى درباره پدران فرموده اعم از واجب و مستحب است و به تعبیر دیگر، در مواردى اطاعت واجب است و آن جایى است که اگر ترک کند سبب اذیت و آزار مى شود و منجر به عقوق پدر مى گردد اما مواردى هست که اگر اطاعت نکند پدر اذیت نمى شود. در این جا مستحب است که فرزند به امر پدر احترام بگذارد و اطاعت کند.

البته گاهى مسائل سرنوشت سازى است که اگر پسر بخواهد از پدر اطاعت کند گرفتار خسارت عظیمى مى شود هرچند داخل در عنوان معصیت نیست. مثلاً پدر از عروس خود ناراحت باشد و به فرزند دستور دهد که همسرت را طلاق

ص: 456

بده و یا این که پسر تجارت پرسودى با شریکى دارد و پدر از شریک ناراحت باشد و به پسر بگوید که به شراکت خود خاتمه بده.

در این گونه موارد دلیلى بر وجوب اطاعت پدر هرچند معصیت خدا نیست، نداریم. زیرا اطلاقات ادله از این گونه مصادیق منصرف است و بیشتر ناظر به احترام پدر در مسائل مورد نیاز او یا مرتبط با اوست.

البته مسأله احترام به پدر و برخورد خاضعانه و متواضعانه با او و مصاحبت به معروف هرچند مسلمان نباشد مسأله جداگانه اى است که در آیات قرآن به آن اشاره شده است آن جا که مى فرماید: (وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً)؛ «و بال هاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان گونه که آن ها مرا در کوچکى تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده!».(1)

و در سوره لقمان مى فرماید: (وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِى مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْیَا مَعْرُوفاً)؛ «و هرگاه آن دو، تلاش کنند که تو چیزى را همتاى من قرار دهى، که از آن آگاهى ندارى (بلکه مى دانى باطل است)، از ایشان اطاعت مکن، ولى با آن دو در دنیا به طرز شایسته اى رفتار کن».(2)

این آیات و مانند آن که در قرآن مجید آمده به خوبى نشان مى دهد که تا چه حد حق پدر و مادر زیاد است و تا چه اندازه احترام آن ها بر فرزندان لازم مى باشد.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ حقوق سه گانه فرزند بر پدر رفته، مى فرماید: «و حق فرزند بر پدر آن است که نام نیک بر او نهد و ادب و تربیتش را به خوبى انجام دهد و قرآن را به او بیاموزد»؛ (وَ حَقُّ آلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ آسْمَهُ، وَ یُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ یُعَلِّمَهُ آلْقُرْآنَ).

ص: 457


1- اسراء، آیه 24.
2- لقمان، آیه 15.

نامگذارى ممکن است در نظر بعضى، امر ساده اى باشد در حالى که چنین نیست. نام، چیزى است که هر روز بارها انسان با آن مخاطب مى شود و طبعاً اثر تلقینى دارد. اگر به فرض، پدر نام «ظالم» بر پسر بگذارد و هر روز او را به این نام خطاب کنند اگر روح ستمگرى بر او غالب شود جاى تعجب نیست.

و به عکس اگر نام محسن و حسن یا حسین بر او نهند و همواره آن را در خطابات تکرار کنند حقیقت نیکوکارى به تدریج در او راسخ مى شود.

همچنین نام عبدالله و عبدالرحیم و عبدالرحمان که همگى حکایت از عبودیت انسان در برابر خدا دارد.

در روایات اسلامى نیز درباره نامگذارى دقت زیادى شده است حتى در روایتى داریم که اگر نام زشتى بر انسان ها و یا حتى شهرها گذاشته شده آن را تغییر دهید: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یغَیرُ الأَسْمَاءَ الْقَبِیحَةَ فِى الرِّجَالِ وَ الْبُلْدَانِ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اسماء زشتى را که بر مردان و شهرها گذاشته بودند تغییر مى داد»(1) و به یقین کار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) براى ما الگو واسوه است.

حتى از روایات استفاده مى شود که براى فرزندان قبل از تولد اسم انتخاب شود و از امیرمؤمنان (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «سَمُّوا أَوْلاَدَکُمْ فَإِنْ لَمْ تَدْرُوا أَ ذَکَرٌ أَوْ أُنْثَى فَسَمُّوهُمْ بِالأَسْمَاءِ الَّتِى تَکُونُ لِلذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى فَإِنَّ أَسْقَاطَکُمْ إِذَا لَقُوکُمْ فِى الْقِیامَةِ وَ لَمْ تُسَمُّوهُمْ یقُولُ السِّقْطُ لِأَبِیهِ أَلاَّ سَمَّیتَنِى وَ قَدْ سَمَّى رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مُحَسِّناً قَبْلَ أَنْ یولَدَ؛ براى فرزندانتان نام انتخاب کنید (حتى پیش از تولد) و اگر نمى دانید پسر است یا دختر براى آن ها نام هایى انتخاب کنید که هم مى توان آن ها را بر پسر گذاشت و هم دختر زیرا فرزندانى از شما که سقط مى شوند هنگامى که روز قیامت با شما ملاقات مى کنند و نامى براى آن ها انتخاب نکرده اید به پدرش

ص: 458


1- بحارالانوار، ج 101، ص 127، ح 4.

مى گوید: چرا نامى بر من نگذاشتى در حالى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نام محسن را (براى فرزند حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام)) انتخاب کرد پیش از متولد شدنش».(1)

عجب این که عرب در عصر جاهلیت و حتى بعد از آن نیز نام هاى خشن براى فرزندانش انتخاب مى کرد مانند کلب (سگ) و نمر (پلنگ) و فهد (یوزپلنگ) و امثال آن.

در حدیثى از امام رضا (علیه السلام) مى خوانیم: این انتخاب به دلیل این بود که دشمنان را به وسیله آن بترسانند و به عکس، نام غلامان خود را مبارک و میمون و امثال آن مى گذاشتند.(2)

از بعضى از روایات استفاده مى شود که هرگاه نام هاى بسیار خوبى مانند نام محمّد براى فرزند خود انتخاب کردید احترام بیشترى به فرزند بگذارید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «إِذَا سَمَّیتُمُ الْوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَکْرِمُوهُ وَ أَوْسِعُوا لَهُ فِى الْمَجْلِسِ وَ لاَ تُقَبِّحُوا لَهُ وَجْهاً؛ هنگامى که فرزند خود را محمّد نام نهادید او را گرامى دارید و در مجالس به آن ها جاى دهید و چهره خود را در مقابل آن ها درهم نکشید».(3)

و اما مسأله تعلیم و تربیت: امام (علیه السلام) تربیت را مقدم داشته و همگان را سفارش مى کند که فرزندان را به خوبى تربیت کنند و ادب بیاموزند.

مى دانیم که روح و ذهن انسان در کودکى بسیار تأثیرپذیر است و طبق حدیث معروف، علم در «صغر» همچون نقش بر «حجر» است و بسیار پررنگ و پردوام خواهد بود. ازاین رو اگر پدر و مادر در تعلیم و تربیت فرزند کوتاهى کنند خسارت عظیمى، هم دامان پدر و مادر را مى گیرد و هم فرزند را، به خصوص اگر وسوسه هاى شیطانى بر فرزند غلبه کند یا افراد ناباب یا رسانه هاى آلوده با آن ها ارتباط برقرار کنند و تعلیمات زشت و ناپسند خود را در روح کودک فرو ریزند.

ص: 459


1- بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 6.
2- بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 7.
3- بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 8.

به همین دلیل در نامه اى که امام (علیه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن (علیه السلام) نوشت و آنچه خیر دنیا و آخرت در آن است در آن نامه ریخت و به فرزندش هدیه کرد مى خوانیم: پسرم! چون احساس کردم به سن پیرى رسیده ام و قوایم رو به سستى نهاده به این وصیت مبادرت ورزیدم و بخش هایى از آن را براى تو بیان کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه در درون سینه داشته ام بیان نکرده باشم... ازاین رو پیش از آن که هوى و هوس و فتنه هاى دنیا به تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى، به تعلیم و تربیت تو روى آوردم زیرا «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِیةِ مَا أُلْقِى فِیهَا مِنْ شَىءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یقْسُوَ قَلْبُکَ وَیشْتَغِلَ لُبُّک؛ قلب جوان همچون زمین خالى است و هر بذرى در آن بیفشانند آن را مى پذیرد. به همین دلیل پیش از آن که قلبت قساوت یابد و فکرت به امور دیگر مشغول گردد (گفتنى ها را گفتم)».(1)

این مطلب پیش از همه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده شده است که فرمود: «مَنْ تَعَلَّمَ فِى شَبَابِهِ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الرَّسْمِ فِى الْحَجَر وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ کَبِیرٌ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الْکِتَابِ عَلَى وَجْهِ الْمَاءِ؛ کسى که در جوانى (و نوجوانى) چیزى را فراگیرد همچون مطلبى است که بر سنگ ترسیم مى شود و کسى که در بزرگسالى چیزى را فراگیرد همچون نقشى است که برآب زنند».(2)

سپس امام (علیه السلام) از میان تمام آداب و تعلیمات به تعلیم قرآن توجه کرده و بر آن تأکید مى کند. چرا که قرآن مجموعه بى نظیرى است که تمام درس هاى زندگى مادى و معنوى در آن جمع است. توحید و معاد به صورت گسترده در آن تجلى مى کند، بخش مهم احکام الهى در آن بیان شده و دستورات اخلاقى اش

ص: 460


1- نهج البلاغه، نامه 31.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 222، ح 6.

فوق العاده موثر و پربار است و تاریخ عبرت انگیز انبیاء پیشین نیز در جاى جاى آن دیده مى شود. آرى باید قبل از هرچیز به فرزندان قرآن تعلیم داد.

به همین دلیل در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «وَ مَنْ عَلَّمَهُ الْقُرْآنَ دُعِى بِالْأَبَوَینِ فَیکْسَیانِ حُلَّتَینِ یضِىءُ مِنْ نُورِهِمَا وُجُوهُ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛ کسى که به فرزندش قرآن تعلیم دهد او و همسرش (پدر و مادر آن فرزند) را در روز قیامت مى آورند و دو لباس فاخر نورانى بر آن ها مى پوشانند که از نور آن ها صورت بهشتیان روشن مى شود».(1)

در حدیثى از اصبغ بن نباته مى خوانیم که مى گوید: امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَیهُمُّ بِعَذَابِ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِیعاً حَتَّى لاَ یحَاشِى مِنْهُمْ أَحَداً إِذَا عَمِلُوا بِالْمَعَاصِى وَ اجْتَرَحُوا السَّیئَاتِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الشِّیبِ نَاقِلِى أَقْدَامِهِمْ إِلَى الصَّلَوَاتِ وَالْوِلْدَانِ یتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ رَحِمَهُمْ فَأَخَّرَ ذَلِکَ عَنْهُمْ؛ خداوند گاه اراده مى کند همه اهل زمین را هلاک کند و یک نفر را باقى نگذارد و این در زمانى است که غرق گناهان مى شوند و آلوده انواع معاصى. هرگاه در این زمان پیرمردانى را ببیند که (لنگان لنگان) به سوى نماز (در مسجد) گام برمى دارند و کودکانى که مشغول فراگرفتن قرآن اند به آن ها رحم مى کند و عذابشان را به تأخیر مى اندازد».(2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که همان گونه که فرزندان براثر عدم اداى حق پدران و مادران، عاق پدر و مادر مى شوند پدر و مادر نیز براثر عدم اداى حق فرزندان عاق فرزندان خواهند شد همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است: «یلْزَمُ الْوَالِدَینِ مِنَ الْعُقُوقِ لِوَلَدِهِمَا مَا یلْزَمُ الْوَلَدَ لَهُمَا مِنْ عُقُوقِهِمَا».(3)

ص: 461


1- کافى، ج 6، ص 49، ح 1.
2- وسائل الشیعه، ج 4، ص 835، ح 2.
3- کافى، ج 6، ص 48، ح 5.

نکته ها

1. چه حقوقى پدر و مادر بر فرزندان دارند؟

آنچه در این کلام حکیمانه امام (علیه السلام) آمد درواقع اشاره به مهمترین حقوق پدران و مادران بر فرزندان است و در روایات اسلامى حقوق متعدد دیگرى نیز براى آن ها ذکر شده است ازجمله:

1. هیچ گاه پدر را با نام خطاب نکند. بلکه بگوید «یا ابتاه؛ پدر جان» زیرا خطاب بزرگ تر با اسم توسط کوچکتر، خلاف آداب است.

2. به هنگام راه رفتن از او جلوتر نرود.

3. به هنگام ورود در مجلس پیش از او ننشیند.

4. کارى نکند که مردم پدرش را دشنام دهند یا لعن کنند.

این چهار موضوع در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ سؤالى درباره حق پدر بر فرزند ذکر شده است؛ (لاَ یسَمِّیهِ بِاسْمِهِ وَ لاَ یمْشِى بَینَ یدَیهِ وَ لاَ یجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لاَ یسْتَسِبُّ لَهُ).(1)

«یستسب» از ماده «سب» به معناى طلب کردن سب و دشنام و لعن براى کسى است.

5. هنگامى که پدر عصبانى مى شود عکس العمل نشان ندهد و تواضع و خشوع کند. همان گونه که در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: «مِنْ حَقِّ الْوالِدِ عَلى وَلَدِهِ أن یخشَعَ له عند الغَضَبِ».(2)

6. تشکر کردن در هر حال و خیرخواه آن ها بودن در آشکار و پنهان. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «یجِبُ لِلْوَالِدَینِ عَلَى الْوَلَدِ ثَلاَثَةُ أَشْیاءَ شُکْرُهُمَا عَلَى کُلِّ حَالٍ ... وَ نَصِیحَتُهُمَا فِى السِّرِّ وَ الْعَلاَنِیة».(3)

ص: 462


1- کافى، ج 2، ص 158، ح 5.
2- کنزالعمال، ح 45512 (بنا به نقل میزان الحکمة).
3- بحارالانوار، ج 75، ص 236، ح 107.

7. توجه به این نکته که پدر (و مادر) اصل و ریشه انسان هستند. بنابراین هرگاه امتیازى در خود ببیند باید بداند اساس این نعمت از آن هاست پس خدا را شکرگزارى کند. (فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُکَ وَ أَنَّهُ لَوْلاَهُ لَمْ تَکُنْ فَمَهْمَا رَأَیتَ فِى نَفْسِکَ مِمَّا یعْجِبُکَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاکَ أَصْلُ النِّعْمَةِ عَلَیکَ فِیهِ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ اشْکُرْهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِکَ).(1) و شاید به همین دلیل خداوند شکرگزارى در برابر پدر و مادر را به دنبال شکرگزارى نعمت هاى خود ذکر کرده است: (أَنِ اشْکُرْ لِى وَلِوَالِدَیْکَ إِلَىَّ الْمَصِیرُ).(2)

8. احسان ونیکى به پدر ومادر. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که بعضى از یاران آن حضرت درباره تفسیر آیه شریفه (وَبِالْوالِدَینِ إِحْساناً)(3) سوال کردند که مراد از احسان چیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: «الاِْحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا وَأَنْ لاَ تُکَلِّفَهُمَا أَنْ یسْأَلاَکَ شَیئاً مِمَّا یحْتَاجَانِ إِلَیهِ وَ إِنْ کَانَا مُسْتَغْنِیین؛ برخورد خود را با آن ها نیکو کن و اگر چیزى نیاز داشتند پیش از آن که از تو بخواهند براى آن ها فراهم کن تا ناچار نشوند از تو درخواست کنند هر چند خودشان هم بتوانند مشکل خویش را حل کنند».(4)

9. اگر آن ها بدهکارى دارند و در حیات خود نتوانستند دین خویش را ادا کنند فرزند دین آن ها را ادا کند و براى گناهان آن ها استغفار نمایند همان گونه که در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «وَ إِنَّهُ لَیکُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِى حَیاتِهِمَا غَیرَ بَارٍّ بِهِمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَى دَینَهُمَا وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَیکْتُبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَارّاً؛ گاه فرزند در حیات پدر و مادر عاق آنهاست و نیکى در حق آن ها نکرده اما بعد از وفات آن ها

ص: 463


1- بحارالانوار، ج 71، ص 6.
2- لقمان، آیه 14.
3- بقره، آیه 83.
4- کافى، ج 2، ص 157، ح 1.

بدهى آن ها را ادا مى کند و براى آن ها استغفار مى نماید. خدا او را جزء نیکوکاران (نه عاق) محسوب مى دارد».(1)

10. یکى دیگر از حقوق مهم پدران و مادران بر فرزندان این است که به هنگام ضعف و پیرى و ناتوانى که نیاز شدید به کمک و حمایت دارند آن ها را فراموش نکنند و مشکلات آن ها را تا آن جا که در توان دارند حل کنند به عکس آنچه در دنیاى امروز دیده مى شود که به محض این که پدر و مادر پیر و ناتوان شدند فرزندان از آنان فاصله مى گیرند و حداکثر کارى که درباره آن ها مى کنند این است که آن ها را به خانه هاى سالمندان مى سپارند و گاه حتى از این کار نیز خوددارى مى کنند. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که یکى از یارانش خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: پدرم بسیار پیر و ناتوان شده به گونه اى که براى قضاى حاجت باید او را بر دوش بگیریم. امام (علیه السلام) فرمود: «إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَلِى ذَلِکَ مِنْهُ فَافْعَلْ وَ لَقِّمْهُ بِیدِکَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ لَکَ غَداً؛ اگر توانستى این کار را براى او انجام دهى انجام ده حتى لقمه غذا را با دست خود به دهان او بگذار که این کار سپرى است براى تو در فرداى قیامت (در برابر آتش دوزخ)».(2)

قرآن مجید نیز اشاره اى به این امر دارد آن جا که مى فرماید: (إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلا کَرِیماً)؛ «هرگاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آن ها بگو! (و مشکلات آن ها را حل کن)».(3)

ص: 464


1- کافى، ج 2، ص 163، ح 21.
2- کافى، ج 2، ص 163، ح 13.
3- اسراء، آیه 23.
2. فرزندان بر پدران و مادران چه حقوقى دارند؟

در روایات اسلامى همان گونه که موارد فراوانى از حقوق پدران و مادران بر فرزندان ذکر شده موارد زیادى نیز از حقوق فرزندان بر پدران و مادران بیان گردیده است که سه قسمت مهم آن را امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث بیان فرموده است: اسم نیکو نهادن، تربیت خوب و تعلیم قرآن. در روایات، حقوق دیگرى نیز ذکر شده ازجمله:

4. خواندن و نوشتن را به آن ها بیاموزند.

5. شنا و تیراندازى را به آن ها تعلیم دهند. (شنا براى جلوگیرى از غرق شدن و تیراندازى براى جهاد).

6. غذاى حلال به او بدهند.

این سه حق در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمود: «حَقُّ الوَلَدِ على والِدِهِ أن یُعَلِّمَه الکِتابَةَ وَالسِّباحَةَ والرِّمایةَ وأن لا یَرزُقَه إلّا طَیِّباً».(1)

7. به هنگام بلوغ (و آمادگى براى ازدواج) وسیله ازدواج او را فراهم کنند. در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: یکى از حقوق فرزندان این است که «یزَوِّجُهُ إِذَا بَلَغَ».(2)

8. نماز (و فرائض دینى) را به آن ها بیاموزند (و آن ها را به تدریج عادت دهند) و هنگامى که بالغ شدند آن ها را وادار به نماز کنند. در غررالحکم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «عَلِّموا صِبْیانَکُم الصّلاةَ وخُذوهُم بِها إذا بلَغوا الحُلُمَ».(3)

9. عدالت را در میان فرزندان رعایت کنند. در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام)

ص: 465


1- کنزالعمال، ح 45340 (طبق نقل میزان الحکمة).
2- بحارالانوار، ج 71، ص 80.
3- غررالحکم، ح 3345.

نقل شده که مى فرماید: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مردى را دید که دو فرزند دارد، یکى را بوسید و دیگرى را نبوسید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَهَلاَّ وَاسَیتَ بَینَهُمَا؛ چرا میان آن ها عدالت را رعایت نکردى؟».(1)

10. به فرزندانشان در کارهاى نیک کمک کنند (و آن ها را تشویق نمایند). در روایات متعددى که مرحوم محدث نورى در مستدرک الوسائل نقل کرده به این معنا توصیه شده ازجمله این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَینِ أَعَانَا وَلَدَهُمَا عَلَى بِرِّهِمَا».(2)

* * *

ص: 466


1- بحارالانوار، ج 71، ص 74، ح 94.
2- مستدرک، ج 10، ص 168، ح 2.

گفتار حکیمانه 400

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعَیْنُ حَقٌّ، وَ الرُّقَى حَقٌّ، وَ السِّحْرُ حَقٌّ، وَ آلْفَأْلُ حَقٌّ، وَالطِّیرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَآلْعَدْوَى لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَالطِّیبُ نُشْرَةٌ، وَآلْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّکُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى آلْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

«چشم زخم» حق است و تعویذ (دعایى که براى دفع چشم زخم است) نیز حق است و سِحر حق است وفال (نیک) نیز حق است اما طیره (فال بد) حق نیست و عدوى (اثرگذارى کسى بر دیگرى در امور خرافى نیز) حق نیست. بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن به سبزه، مایه قوت و نشاط است.(1)

ص: 467


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر مى گوید: بخشى از این گفتار حکیمانه (جمله: والتطیب نشرة والغسل نشرة والنظر الخضرة نشرة والرکوب نشرة...) قبل از مرحوم سید رضى در کتاب صحیفة الرضا از على (علیه السلام) نقل شده است. ولى براى بقیه آن مدرک دیگرى ذکر نکرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276). اضافه مى کنیم که مرحوم صدوق بخش اخیر را در عیون اخبار الرضا با سندش از على بن موسى الرضا (علیه السلام) از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است. (عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 40، ح 126).

شرح و تفسیر: کدام حق است و کدام خرافه؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه تأثیر چهار موضوع از امور غیر عادى را تصدیق و تأثیر دو موضوع خرافى را نفى مى کند و چهار چیز را مؤثر در نشاط آدمى مى شمرد. نخست مى فرماید: «چشم زخم حق است»؛ (الْعَینُ حَقٌّ).

همان گونه که در تفسیر نمونه در ذیل آخرین آیات سوره قلم آمده است بسیارى از مردم معتقدند که چشم هاى برخى از افراد، داراى اثر مخصوصى است و یا به تعبیر دیگر، انرژى خاص و فوق العاده اى دارد که هرگاه از روى تعجب به چیزى بنگرند ممکن است آن را درهم بشکنند و یا تأثیر بدى در آن بگذارند.

این نیروى مغناطیسى و انرژى فوق العاده و یا هرچه نام آن بگذاریم مطلب قابل انکارى نیست که در بعضى از چشم ها به طور طبیعى و گاه با تمرین به وجود مى آید و بسیارى نقل مى کنند که با چشم خود افرادى را دیده اند که داراى چنین نیروى مرموزى بوده اند که به حیوانات یا انسان ها یا اشیا از طریق چشم زدن آسیب رسانده اند.

مسأله خواب مغناطیسى و این که افرادى با چشم هاى خود مى توانند دیگرى را به خواب مخصوصى فرو برند و مطالبى را از او کشف کنند در بسیارى از کتاب ها نوشته شده و جنبه علمى به خود گرفته و حتى براى درمان هاى پزشکى مربوط به مسائل روانى از آن کمک مى گیرند.

ص: 468

بنابراین هرگز نباید چشم زخم را فوراً حمل بر خرافات کرد به خصوص این که در قرآن مجید و در روایات اسلامى به آن اشاره شده و کلام امام (علیه السلام) که در بالا آمد اشاره به واقعیت داشتن آن است.

آن گاه امام (علیه السلام) به دعاهایى اشاره مى فرماید که براى خنثى کردن چشم زخم است، مى فرماید: «تعویذ (دعایى که براى دفع چشم زخم است) نیز حق است»؛ (وَالرُّقَى حَقٌّ).

گاه «رقى» به معنى وسیع ترى تفسیر شده و آن هرگونه دعایى است که جلوى آفت ها را مى گیرد.

در حدیثى مى خوانیم که اسماء بنت عمیس (از زنان مشهور و بافضیلت اسلام در عصر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان (علیه السلام)) خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: گاه فرزندان جعفر را چشم مى زنند آیا رُقْیه (دعایى که جلوى چشم زخم را بگیرد) براى آن ها بگیرم؟ پیامبر فرمود: مانعى ندارد.(1)

در حدیث دیگرى که ابن ابى الحدید در ذیل همین گفتار در شرح نهج البلاغه خود آورده است مى خوانیم که عوفى بن مالک اشجعى مى گوید: ما در زمان جاهلیت معتقد به رقیه بودیم، به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عرض کردم: نظر مبارک شما درباره آن چیست؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أعرِضُوا عَلَیَّ رُقاکُم فلا بأسَ بِالرُّقى ما لم یَکُنْ فیها شِرْکٌ؛ رقیه هاى خود را به من عرضه کنید اگر مطلب شرک آلودى در آن نباشد مانعى ندارد».(2)

اشاره به این که نباید در دعاهاى دفع چشم زخم مطلبى مخالف توحید وجود داشته باشد.

ص: 469


1- بحارالانوار، ج 60، ص 7.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 373.

و اگر در روایاتى، از رقیه مذمت شده اشاره به رقیه هاى شرک آلود است و یا این که افرادى توکل بر خدا را به کلى فراموش کرده و تنها به رقیه ها دل ببندند.

حتى در بعضى از روایات اسلامى آمده است که جبرئیل براى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامى که بیمار شده بود رُقیه آورد و آن حضرت را از شر چشم حاسدان و هر بیمارى و هر موجود ایذاگرى به خداوند بزرگ سپرد.(1)

به هر حال درباره تأثیر رقیه و دعاهاى تعویذ، روایات متعددى در کتب اسلامى نقل شده و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار (جلد 60) بحث مفصلى در این زمینه دارد. وى در همین جلد از بعضى نقل مى کند که مى گویند: این امکان وجود دارد که از بعضى از چشم ها اجزاء لطیفه اى جدا شود و در اشخاص یا موجوداتى تأثیر بگذارد و این ویژگى در بعضى از چشم ها باشد همان طور که بعضى از اشیا خواصى دارند که در مشابه آن ها نیست.

این همان چیزى است که امروز از آن تعبیر به امواج مغناطیسى یا مانند آن مى شود و معتقدند که این امواج و انرژى ها در بعضى از موارد آثار عجیبى از خود به جا مى گذارد.

البته شک نیست که از طریق توکل بر خدا و دعاها و مخصوصاً سوره هاى حمد و ناس و فلق و آیه شریفه (وَإِنْ یَکَادُ الَّذِینَ...) و همچنین ذکر «ماشاءالله ولاحولَ ولا قوّة إلّا باللّهِ العَلِیِّ العظیم» مى توان جلوى تأثیر این گونه چشم ها را گرفت.

سپس امام (علیه السلام) به سومین موضوع از آن چهار موضوع مثبت اشاره کرده، مى فرماید: «سحر (نیز) حق است»؛ (وَالسِّحْرُ حَقٌّ).

در آیات فراوانى از قرآن مجید اشاره به مسأله سحر شده به خصوص در

ص: 470


1- بحارالانوار، ج 60، ص 7.

داستان موسى (علیه السلام) وفرعون، کراراً از سحر ساحران سخن به میان آمده است و تأثیر آن اجمالاً مورد تأیید واقع شده که از طریق معجزه موسى (علیه السلام) سحر آن ها باطل شد.

در سوره بقره در داستان دو فرشته اى که به بابِل آمدند نیز اشاره به مسأله سحر و تأثیر آن شده است.

نیز از آیات مختلف قرآن استفاده مى شود که مسأله سحر، اجمالاً در میان اقوام گذشته معروف بوده و لذا بسیارى از پیغمبران را متهم به سحر کردند: (کَذَلِکَ مَا أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنْ رَّسُولٍ إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ).(1)

سحر در اصل به معناى هر کارى است که مأخذ آن پنهان باشد حتى در زبان روزمره گاه به کارهاى مهم، سحر اطلاق مى شود. ولى حقیقت سحر آن است که چیزى به صورت خارق العاده انجام شود که عوامل متعددى مى تواند داشته باشد. گاه صرفاً جنبه چشم بندى و تردستى دارد، گاه از عوامل تلقینى ناشى مى شود و گاه از خواص ناشناخته فیزیکى و شیمیایى بعضى از اجسام.

از قرآن استفاده مى شود که سحر ساحران فرعونى مجموعه اى بود از این امور، زیرا در یک جا مى فرماید: (سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ)؛ «مردم را چشم بندى کردند و ترساندند؛ و سحر عظیمى پدید آوردند».(2)

در جاى دیگر مى فرماید: (فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى)؛ «در این هنگام طناب ها و عصاهاى آنان براثر سحرشان چنان به نظر مى رسید که حرکت مى کنند!»(3) ولى از داستان دو فرشته بابل استفاده مى شود که ساحران واقعاً در مردم تغییراتى ایجاد مى کردند ازجمله زن و شوهر را چنان به هم بدبین

ص: 471


1- ذاریات، آیه 52.
2- اعراف، آیه 116.
3- طه، آیه 66.

مى ساختند که کارشان منجر به طلاق مى شد. (فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ)؛ «ولى آن ها از آن دو فرشته، مطالبى را مى آموختند که بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند».(1)

امروز هم افراد زیادى پیدا مى شوند که مى توانند از طریق چشم بندى و تردستى و استفاده از خواص فیزیکى و شیمیایى اشیا کارهاى خارق العاده اى انجام دهند.

نوع دیگرى از سحر نیز وجود دارد که ساحر به وسیله ریاضت هاى شدید، اراده خود را چنان تقویت مى کند که مى تواند آثار خارق العاده اى از خود نشان دهد که جنبه چشم بندى ندارد.

از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود که کلام حکیمانه امام (علیه السلام) که فرموده سحر حق است، بیان یک واقعیت مى باشد.(2)

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ چهارمین موضوعى که حق است رفته، مى فرماید: «فال (نیک) حق است»؛ (وَالْفَأْلُ حَقٌّ).

منظور از فال در ادبیات عرب این است که انسان حادثه اى را نشان پیروزى، موفقیت و پیشامدهاى خیر بداند. مثلاً بگوید که چون فلان نوزاد در روز میلاد مبارک یکى از معصومین (علیهم السلام) متولد شده آینده خوبى دارد و یا این که صبحگاهان که از منزل خارج مى شود وقتى با انسان صالح و خوب و درست کارى برخورد کرد بگوید این نشان مى دهد که امروز کارهاى ما روبه راه خواهد بود. عرب از این گونه پیش بینى ها به فال تعبیر مى کند که همان تفأل خوب است.

ص: 472


1- بقره، آیه 102.
2- براى آگاهى بیشتر درباره سحر و اقسام سحر و عوامل و امور بازدارنده از آن به بحارالانوار، ج 60 و تفسیر نمونه، ج 1 ذیل آیه 102 سوره بقره و ج 13 ذیل آیات 65 تا 69 سوره طه و انوار الفقاهة، المکاسب المحرمة، بحث حرمت سحر، ص 275 مراجعه فرمایید.

اما این که آیا واقعاً رابطه اى میان این گونه حوادث و حوادث دیگرى که پشت سر آن پیش بینى مى کنند وجود دارد؟ هیچ دلیلى براى آن در دست نیست ولى یک نکته را نمى توان انکار کرد و آن این که وقتى انسان تفأل به خوبى مى زند اثر روانى قابل ملاحظه اى در او دارد؛ او را امیدوار به آینده خوب مى سازد و اراده او را براى ادامه کارها تقویت مى کند و به او شجاعت و استقامت مى بخشد و این اثر روانى، قابل انکار نیست واى بسا همان، سبب پیشرفت و پیروزى مى شود.

شاید به همین دلیل است که در حالات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دیده مى شود گاه خودش تفأل به خیر مى زد و گاه از تفأل دیگران اظهار رضایت مى کرد. مثلاً در ماجراى برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین حدیبیه آمده است: هنگامى که سهیل بن عمرو به عنوان نماینده کفار مکه به سراغ مسلمانان آمد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) از نام او آگاه شد فرمود: قد سَهُلَ علیکُم أمرُکُم؛ کار بر شما آسان شد (چون نام آن مرد سهیل بود پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را به فال نیک گرفت).(1)

جمله معروف «تفالوا بالخیر تجدوه؛ فال نیک بزنید آن را خواهید یافت» نیز که در تفسیر المیزان به عنوان حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده هر چند آن را در منابع معروف حدیث نیافتیم بلکه آنچه در حدیث علوى در غررالحکم آمده این است: «تفأل بالخیر تنجح؛ فال نیک بزن تا پیروز شوى»(2) همه گواه بر این است که اسلام نظر مثبتى درباره فال نیک زدن دارد.

لذا در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَن؛ خداوند فال نیک را دوست دارد».(3)

ص: 473


1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 203.
2- غررالحکم، ح 1857.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 165.

به یقین اگر فال نیک با توکل بر خدا همراه باشد اثر معنوى آن غیر قابل انکار است.

بنابراین، اعتقاد به تأثیر فال نیک به آن معنا که گفتیم نه یک امر خرافى است و نه چیزى برخلاف عقیده توحیدى و بسیار شده که خود ما نیز آثار مثبت فال نیک را در زندگى دیده ایم.

آنگاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به سراغ دو چیز مى رود که آن ها را غیر حق مى نامد، مى فرماید: «طیره (فال بد) حق نیست و عدوى (اثرگذارى کسى بر دیگرى در امور خرافى نیز) حق نیست»؛ (وَالطِّیرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَآلْعَدْوَى لَیْسَتْ بِحَقٍّ).

اما «طِیرَة» به کسر طاء در اصل به معناى فال بد زدن است و چون اعراب به وسیله پرندگان فال بد مى زدند این واژه که از ماده طیر است به معناى فال بد به کار رفته، در برابر «تفأل» که به معناى فال نیک است. در قرآن مجید نیز به طور مکرر واژه «طیره» در همین معنا به کار رفته که مشرکان خرافى مسلک در برابر پیامبران الهى به این حربه متوسل مى شدند تا روحیه آن ها را تضعیف کنند و یا مردم را از اطراف آن ها پراکنده سازند. درمورد موسى (علیه السلام) و یارانش مى فرماید: (یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَّعَهُ)(1) هرگاه ناراحتى به فرعونیان مى رسید آن را به شوم بودن موسى و همراهانش نسبت مى دادند.

در مورد قوم ثمود نیز مى فرماید: (قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَبِمَنْ مَّعَکَ)؛ «گفتند: ما به تو و کسانى که با تو هستند فال بد مى زنیم و شما را شوم مى دانیم»(2) و پیامبر آن ها صالح (علیه السلام) در جواب آن ها گفت: (قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ)؛ «فال

ص: 474


1- اعراف، آیه 131.
2- نمل، آیه 47.

(نیک و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعیین مى گردد)؛ بلکه شما گروهى هستید فریب خورده».

و در جاى دیگر مى فرماید: (قَالُوا طَائِرُکُمْ مَّعَکُمْ)؛ «(رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است».(1)

به هر حال این واژه به معناى فال بد است و در کلام امام (علیه السلام) نیز به معناى فال بد ذکر شده هرچند «طائر» گاه به معناى فال بد و گاه به معناى فال نیک و یا به معناى عمل خوب وبد به کار مى رود.

اما این که چرا از فال بد نهى شده است؟ براى این که اولا یک مسأله خرافى است و هیچ گونه رابطه اى در میان پرواز پرندگان، یا به ویژه کلاغ و حوادث شوم وجود ندارد و ثانیا باعث تضعیف روحیه ها و سستى اراده ها مى گردد.

به همین دلیل در روایات اسلامى نکوهش شدیدى درباره فال بد زدن وتطیر دیده مى شود تا آن جا که در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الطیرة شرک؛ فال بد زدن نوعى شرک است»(2) زیرا مفهومش این است که غیر از خدا را در سرنوشت خودمان موثر و شریک بدانیم و این نوعى شرک است.

در روایت دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَن خَرَج یُریدُ سَفَراً فرجَع مِن طَیرٍ فقد کَفَر بما اُنزِل على محمّدٍ (صلی الله علیه و آله)؛ کسى که اراده سفرى کند و از منزل به سوى مقصد حرکت نماید ولى پرنده اى را ببیند و به فال بد بگیرد و به خانه برگردد به آنچه بر محمّد (صلی الله علیه و آله) نازل شده کافر گردیده است».(3) زیرا پریدن پرنده اى را در سرنوشت خود موثر دانسته به گونه اى که او را از حرکت به سوى مقصد بازداشته است.

ص: 475


1- یس، آیه 19.
2- مسند احمد، ج 1، ص 389.
3- کنزالعمال، ج 10، ص 114، ح 28570.

و در روایات اسلامى دستور داده شده است که به فال بد اعتنا نکنید و توکل بر خدا کنید هیچ مشکلى براى شما پیش نخواهد آمد. در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده است: «الطّیرةُ شِرکٌ ولکنّ الله عزّ وجلّ یُذهِبَه بالتوکُّل؛ فال بد زدن نوعى شرک است و لیکن خداوند متعال آن را با توکل از بین مى برد».(1) این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم: «أَنَّ النَّبِى (صلی الله علیه و آله) کَانَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَنَ وَ یکْرَهُ الطِّیرَةَ وَ کَانَ (علیه السلام) یأْمُرُ مَنْ رَأَى شَیئاً یکْرَهُهُ وَ یتَطَیرُ مِنْهُ أَنْ یقُولَ اللَّهُمَّ لاَ یوْتِى الْخَیرَ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ یدْفَعُ السَّیئَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِکَ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فال نیک را دوست مى داشت و از فال بد متنفر بود و دستور مى داد اگر کسى چیزى ببیند که مى شود با آن فال بد زد (براى رفع نگرانى) بگوید: خداوندا! هیچ کس جز تو نیکى عطا نمى کند و هیچ کس جز تو بدى ها را دور نمى سازد و هیچ پناه و نیرویى جز به وسیله تو نیست».(2)

از مجموع آنچه درباره فال و طیره گفته شد این نکته به دست مى آید که شخص موحد هرگز به سراغ خرافات نمى رود و غیر خدا را در سرنوشت خود موثر نمى داند. در واقع فال نیک که سبب خوش بینى به آینده و امیدوارى و نشاط مى گردد ضررى ندارد اما فال بد که نگرانى و آشفتگى و گاه یأس و حتى بدبینى به ساحت قدس خداوند ایجاد مى کند کار زشت و ناپسندى است.

و اما «عدوى» به معناى سرایت است به خصوص درمورد سرایت بیمارى از کسى به دیگرى به کار مى رود و این که امام (علیه السلام) سرایت را نفى فرموده به این معنا نیست که هیچ گونه از بیمارى ها واگیردار نمى باشد زیرا امروز مسلم است که بسیارى از بیمارى ها از فردى به دیگرى منتقل مى شود مانند بیمارى سل و سرماخوردگى و امثال آن. اما چنین هم نیست که تمام بیمارى ها واگیردار باشد

ص: 476


1- مستدرک حاکم، ج 1، ص 17.
2- بحارالانوار، ج 92، ص 2.

بسیارى از بیمارى ها مانند بیمارى قند، فشار خون، انواع سکته هاى قلبى و مغزى چیزى نیست که از کسى به دیگرى سرایت کند.

به نظر مى رسد که در عصر جاهلیت افرادى بودند که به شدّت از همه بیماران پرهیز مى کردند و شاید اصلاً به عیادت آنها نمى رفتند و یک اعتقاد خرافى داشتند که باید از هر بیمارى پرهیز کرد. اسلام این عقیده افراطى و خرافى را نفى مى کند تا مردم به عیادت بیماران بروند و به کمک آن ها بشتابند و از آن ها روى گردان نشوند.

گاه این تفکر افراطى انحرافى به امور دیگر غیر از بیمارى ها نیز سرایت مى کند مثلاً مى گویند: فلان کس فرزندش را از دست داده، به سراغ او نرویم ممکن است فرزندمان از دست برود، یا در امر تجارت ورشکست شده با او دوستى نکنیم ممکن است به ما هم سرایت کند، و امثال این خرافات که اسلام با همه آن ها مخالفت کرده است.

جمعى از بزرگان(1) تفسیر دیگرى براى نفى «عدوى» ذکر کرده اند و آن این که اسلام مى خواهد به پیروان خود تعلیم دهد که حتى سرایت بیمارى از کسى به دیگرى بدون اراده خداوند نمى شود و هیچ سببى از اسباب این جهان استقلال در تأثیر ندارد بلکه باید اراده و فرمان خدا با آن همراه باشد.

ولى این تفسیر، مناسب به نظر نمى رسد زیرا این مطلب منحصر به بیمارى ها نیست، تمام اسباب و علل این جهان چنین است چرا در روایت فقط سرایت بیمارى ها ذکر شده است؟

آنگاه در پایان این سخن اشاره به چهار موضوع نشاط آور و برطرف کننده غم و اندوه مى کند، مى فرماید: «بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن

ص: 477


1- علامه مجلسى در بحارالانوار و ملا صالح مازندرانى در شرح اصول کافى.

به سبزه، مایه قوت و نشاط است»؛ (وَالطِّیبُ نُشْرَةٌ، وَآلْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَالرُّکُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى آلْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ).

«نشرة» در بسیارى از منابع لغت به عنوان تعویذ و حرز است، یعنى همان دعا و چیزى که به بیمار یا مصروع مى دهند تا شفا پیدا کند و سبب زوال غم و اندوه او گردد و لذا بعضى مانند علامه مجلسى آن را به چیزى که سبب زوال غم و اندوه مى شود تفسیر کرده اند.(1)

و در اصل از ماده «نشر» (بر وزن حشر) گرفته شده زیرا حرز و تعویذ و امثال آن سبب انتشار آثار مثبت در شخص بیمار یا غیر بیمار مى شود و لذا در کتاب التحقیق ریشه اصلى آن «هو بسط بعد قبض» ذکر شده است.

البته این مسأله گاه جنبه خرافى داشته و گمان مى کردند اشخاصى که گرفتار بیمارى صرع مى شوند جن در آن ها نفوذ کرده و به وسیله تعویذ مى خواستند جن را بیرون کنند و لذا در بعضى از روایات آمده است: «النُّشرَةُ مِن عمَلِ الشَّیطانِ».(2)

ولى در بسیارى از اوقات جنبه مثبت داشته و آن این که به وسیله دعا و حرز که به بیمار مى دادند از خدا تقاضاى شفاى او را مى کردند.

و از آن جا که بوى خوش و عسل و سوار شدن بر مرکب راهوار و نگاه کردن به سبزه سبب نشاط و زوال غم و اندوه مى شود امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه آن را شبیه حرز و تعویذ دانسته و این تعبیر زیبا را درباره آن به کار برده، گویى این چهار موضوع همچون حرز و تعویذى است که غم و اندوه را از انسان زایل مى کند و این موضوع علاوه بر این که به تجربه ثابت شده هم اکنون مورد تأکید پزشکان براى رفع غم و اندوه و افسردگى و تجدید نشاط بعد از خستگى مى باشد.

قابل توجه این که در بعضى از روایات به جاى «عسل» «غُسل» آمده است.

ص: 478


1- بحارالانوار، ج 63، ص 291.
2- نهایه ابن اثیر، در ماده نشر.

مرحوم طبرسى در کتاب مکارم الاخلاق حدیث را اینگونه نقل مى کند: «التَّطَیُّبُ نُشْرَةٌ والغُسْلُ نُشْرَةٌ والنَّظَرُ إلى الخُضْرَةِ نُشْرَةٌ والرُّکوبُ نُشْرَةٌ؛ خوشبو کردن خویشتن و غسل نمودن و نگاه کردن به سبزه و سوار بر مرکب شدن موجب زوال غم و اندوه است».(1)

نکته: اسباب نشاط و شادى و دفع غم و اندوه

فراگیر بودن احکام اسلام سبب شده که اهمیتى نیز به اسباب نشاط و زوال غم و اندوه بدهد تا مسلمان ها بتوانند از این طریق تجدید نشاط کنند و به زندگى سالم و شاد خود ادامه دهند.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) که در کتاب محاسن برقى نقل شده چنین مى خوانیم: «النُّشْرَةُ فِى عَشَرَةِ أَشْیاءَ الْمَشْى وَ الرُّکُوبِ وَ الاِرْتِمَاسِ فِى الْمَاءِ وَالنَّظَرِ إِلَى الْخُضْرَةِ وَ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ وَ النَّظَرِ إِلَى الْمَرْأَةِ الْحَسْنَاءِ وَ الْجِمَاعِ وَالسِّوَاکِ وَ مُحَادَثَةِ الرِّجَالِ؛ اسباب نشاط در ده چیز است: پیاده روى، سوار بر مرکب شدن، آب تنى کردن، نگاه به سبزه افکندن، غذا و نوشابه (خوب و مناسب) خوردن، نگاه به همسر زیبا، آمیزش جنسى، مسواک زدن و گفتگو(ى دوستانه) با مردان داشتن».(2)

در حدیث دیگرى شستن سر با خطمى (گیاهى است که معمولاً از گل آن براى شست وشو استفاده مى کنند)(3) و در احادیث دیگرى، ملاقات الاخوان؛ دیدار دوستان، استفاده از داروى حمام و کوتاه کردن موى شارب (اصلاح کردن سر و صورت) از اسباب نشاط شمرده شده است.

ص: 479


1- مکارم الاخلاق، ص 42.
2- محاسن برقى، ج 1، ص 14.
3- بحارالانوار، ج 73، ص 322، ح 3.

بسیارى از آنچه در این روایات آمده است نیز به تجربه ثابت شده هر چند راهنمایى روایات گسترده تر از تجربیات ماست.

البته آنچه در روایات بالا درمورد نشرة و اسباب زدودن غم و اندوه آمده بر حسب حالات عمومى مردم است ولى اولیاء الله وسیله دیگرى دارند که از همه آن ها برتر و مهمتر است و آن، راز و نیاز با خدا و عبادت و نماز و خلوت کردن با اوست.

حدیث معروف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که مى فرماید: «حُبِّبَ إلىَّ مِنْ دُنیاکُم ثَلاثٌ : الطِّیبُ وَ النِّساءُ وقُرَّةُ عَینِى فِى الصَّلاةِ؛ سه چیز از دنیاى شما در نظر من محبوب است: بوى خوش و همسران و نور چشمان من در نماز است»(1) گواه روشنى بر این مطلب است.

* * *

ص: 480


1- معدن الجواهر، ص 31.

جلد 20

مشخصات کتاب

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

پیام امام امیرالمؤمنین

کلمات قصار

480-401

جلد بیستم

کتاب برگزیده سال

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 1

اشاره

---

سر شناسه: مکارم شیرازی، ناصر، 1305-

عنوان قراردادی: نهج البلاغه.فارسی-عربی.شرح

عنوان و نام پدیدآور: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام): شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و اندیشمندان حوزه علمیه قم

مشخصات نشر: قم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، 1397.

مشخصات ظاهری: 527 ص.

شابک: 1-6-99801-600-978 (دوره)؛4-16-6335-622-978 (ج20)

وضعیت فهرست نویسی: فیپا.

یادداشت: فارسی - عربی

یادداشت: کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت در سال های مختلف منتشر شده است.

یادداشت: چاپ اول

عنوان دیگر: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --خطبه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نامه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --کلمات قصار

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره: 1397 7م/38/0422 BP

رده بندی دیویی: 9515/297

شماره کتابشناسی ملی: 5401684

---

با همکاری دانشمندان محترم حجج اسلام آقایان:

محمد رضا آشتیانی - محمّد جواد ارسطا - سید عبدالمهدی توکل

سعید داودی - احمد قدسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) / ج 20

تألیف: آیة الله العظمی مکارم شیرازی و همکاران

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اوّل

صفحه و قطع: 527 صفحه / وزیری

تاریخ انتشار: 1397

چاپخانه: سلیمانزاده

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

با همکاری انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)

شابک: 4-16-6335-622-978

آدرس ناشر: ایران - قم - ابتداى خیابان شهدا - کوچه 22

تلفن : 37732478

فکس: 37840099

www.makarem.ir

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

گفتار حکیمانه 401---15

شرح و تفسیر: هماهنگى معقول با مردم---16

گفتار حکیمانه 402---19

شرح و تفسیر: فراتر از حد تو سخن مگو---20

گفتار حکیمانه 403---23

شرح و تفسیر: پراکنده کارى و شکست---24

گفتار حکیمانه 404---27

شرح و تفسیر: هر چه هست از اوست!---28

گفتار حکیمانه 405---33

شرح و تفسیر: این مرد لجوج را رها کن---34

نکته ها---37

1. ماجراى گفتگوى عمار یاسر و مغیره---37

2. عمار یاسر و مغیرة بن شعبه را بیشتر بشناسیم---37

گفتار حکیمانه 406---43

شرح و تفسیر: دو کار زیبا!---44

گفتار حکیمانه 407---49

شرح و تفسیر: هر درک عاقلانه اى روزى نجات بخش است---50

ص: 5

گفتار حکیمانه 408---53

شرح و تفسیر: با حق ستیزه مکن! به زمین خواهى خورد---54

گفتار حکیمانه 409---59

شرح و تفسیر: قلب کتاب چشم است---60

گفتار حکیمانه 410---63

شرح و تفسیر: رئیس صفات پسندیده---64

گفتار حکیمانه 411---69

شرح و تفسیر: مراقب باش با چه کسى سخن مى گویى؟---70

گفتار حکیمانه 412---73

شرح و تفسیر: بهترین راه تأدیب خویشتن---74

نکته: روح ادب واسباب آن---76

گفتار حکیمانه 413---79

گفتار حکیمانه 414---79

شرح و تفسیر: دو راهى مصائب---81

نکته: راه صحیح برخورد با مشکلات زندگى---83

گفتار حکیمانه 415---87

شرح و تفسیر: سه ویژگى دنیا---88

نکته: ناپایدارى مواهب این جهان---91

گفتار حکیمانه 416---93

شرح و تفسیر: براى چه کسى باقى مى گذارى؟---95

گفتار حکیمانه 417---101

شرح و تفسیر: مراحل استغفار کامل---103

نکته ها---107

1. شرایط توبه واقعى---107

2. سرگذشت عجیب همسایه ابوبصیر---111

ص: 6

گفتار حکیمانه 418---113

شرح و تفسیر: بهترین یاور در برابر سفیهان---114

گفتار حکیمانه 419---119

شرح وتفسیر: نقاط ضعف عجیب این انسان مغرور!---120

نکته ها---123

1. نیرومند ضعیف!---123

2. مواد تشکیل دهنده عرق بدبو---125

3. پشه، موجودى کوچک اما شگفت انگیز---126

گفتار حکیمانه 420---127

شرح و تفسیر: راه غلبه بر شهوت---129

نکته: راه هاى روشن براى مبارزه با انحرافات جنسى---133

گفتار حکیمانه 421---137

شرح و تفسیر: عقل کافى---138

گفتار حکیمانه 422---141

شرح و تفسیر: کار نیک کمش، بسیار است---142

گفتار حکیمانه 423---147

شرح و تفسیر: اگر رابطه خود را با خدا اصلاح کنى...---148

گفتار حکیمانه 424---153

شرح و تفسیر: نقش حلم وعقل---154

گفتار حکیمانه 425---159

شرح و تفسیر: واسطه هاى فیض---160

گفتار حکیمانه 426---163

شرح و تفسیر: بى اعتبارى این دو نعمت---164

ص: 7

گفتار حکیمانه 427---167

شرح و تفسیر: مشکل خود را با خدا بگو---168

گفتار حکیمانه 428---171

شرح و تفسیر: عید واقعى---172

گفتار حکیمانه 429---177

شرح و تفسیر: بزرگترین حسرت---178

گفتار حکیمانه 430---183

شرح و تفسیر: زیانکارترین انسانها---184

گفتار حکیمانه 431---189

شرح و تفسیر: طالبان دنیا و طالبان آخرت---190

گفتار حکیمانه 432---193

شرح و تفسیر: دوازده صفت اولیاءالله---195

نکته: اولیاء الله در این کلام امام (علیه السلام) چه کسانى هستند؟---201

گفتار حکیمانه 433---203

شرح و تفسیر: لذات زودگذر و تبعات بسیار---204

گفتار حکیمانه 434---207

شرح و تفسیر: نخست او را بیازماى---208

نکته: آزمودن قبل از دوستى---210

گفتار حکیمانه 435---213

شرح و تفسیر: گشایش درهاى امید---214

گفتار حکیمانه 436---219

شرح و تفسیر: معرف کریمان---220

گفتار حکیمانه 437---223

شرح و تفسیر: عدالت برتر است یا جود و بخشش؟---224

ص: 8

گفتار حکیمانه 438---229

شرح و تفسیر: مردم دشمن چه چیزند؟---230

گفتار حکیمانه 439---233

شرح و تفسیر: عصاره مفهوم زهد---234

گفتار حکیمانه 440---237

شرح و تفسیر: به وعده هاى اشخاص زیاد خوشبین نباشید---238

گفتار حکیمانه 441---241

شرح و تفسیر: میدان آزمون بزرگ---242

گفتار حکیمانه 442---247

شرح و تفسیر: بهترین شهرها---248

گفتار حکیمانه 443---253

شرح و تفسیر: مالک، بزرگمرد نستوه---255

نکته: مالک اشتر، مرد بسیار شجاع و پرافتخار---257

گفتار حکیمانه 444---261

شرح و تفسیر: بهترین روش براى کار کردن---262

گفتار حکیمانه 445---267

شرح و تفسیر: پیوند اخلاق نیک با یکدیگر---268

نکته: صفات اخلاقى کلیدى---269

گفتار حکیمانه 446---273

شرح و تفسیر: بهترین مصرف مال---274

نکته ها---275

1. اهمیت زکات---275

2. صعصعه و غالب و فرزدق کیستند؟---277

ص: 9

گفتار حکیمانه 447---279

شرح و تفسیر: هشدار به بازرگانان---280

نکته: خطرات ربا---283

گفتار حکیمانه 448---285

شرح و تفسیر: مصائب کوچک را بزرگ نشمرید---286

گفتار حکیمانه 449---289

شرح و تفسیر: تضاد شخصیت با شهوات سرکش---290

نکته: عواقب شوم هواپرستى---291

گفتار حکیمانه 450---293

شرح و تفسیر: شوخى نامناسب---294

نکته: خطرات مزاح وشوخى---296

گفتار حکیمانه 451---299

شرح و تفسیر: چه بهتر محبت از دو سر باشد---300

نکته: نقش دوستان در زندگى انسان---301

گفتار حکیمانه 452---305

شرح و تفسیر: غنا و فقر حقیقى---306

گفتار حکیمانه 453---311

شرح و تفسیر: پسر شوم زبیر!---312

نکته: زبیر و عبدالله بن زبیر---313

گفتار حکیمانه 454---317

شرح و تفسیر: با این حال تکبّر چرا؟---318

نکته: بلاى تکبر---320

گفتار حکیمانه 455---323

شرح و تفسیر: برترین شعراى عرب---324

ص: 10

نکته ها---327

1. شأن ورود این گفتار حکیمانه---327

2. امرؤ القیس کیست؟---328

3. تمسک امام (علیه السلام) به اشعار پرمعناى عرب---330

گفتار حکیمانه 456---333

شرح و تفسیر: تنها بهاى وجود انسان---334

نکته ها---336

1. هدف امام (علیه السلام) از نکوهش دنیا---336

2. ارزش وجود انسان---337

گفتار حکیمانه 457---339

شرح و تفسیر: دو کس هرگز سیر نمى شوند---340

گفتار حکیمانه 458---343

شرح و تفسیر: حقیقت ایمان---344

گفتار حکیمانه 459---349

شرح و تفسیر: مقدرات بر تدبیر ما پیشى مى گیرد---350

گفتار حکیمانه 460---355

شرح و تفسیر: بردبارى وترک شتاب---356

گفتار حکیمانه 461---359

شرح و تفسیر: غیبت نشانه ناتوانى است---360

نکته: غیبت وآثار شوم آن---361

حق الناس یا حق الله؟---363

گفتار حکیمانه 462---367

شرح و تفسیر: بى اعتنایى به تعریف و تمجید---368

نکته: مدح و تمجید در حد اعتدال---370

ص: 11

گفتار حکیمانه 463---373

شرح و تفسیر: دنیا وسیله است نه هدف---374

گفتار حکیمانه 464---377

شرح و تفسیر: پایان عمر بنى امیّه---379

گفتار حکیمانه 465---383

شرح و تفسیر: طایفه پرافتخار انصار---384

نکته: فضایل انصار در قرآن و روایات اسلامى---385

گفتار حکیمانه 466---389

شرح و تفسیر: یک تشبیه عجیب---391

گفتار حکیمانه 467---393

شرح و تفسیر: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آیین الهى را سامان بخشید---394

گفتار حکیمانه 468---399

شرح و تفسیر: یک پیشگویى مهم---400

نکته ها---403

1. نکوهش شدید از بخل---403

2. فرق میان بیع مکره و مضطر---405

گفتار حکیمانه 469---407

شرح و تفسیر: هر دو گروه هلاک مى شوند---408

نکته ها---411

1. غلات و مفرطین چه کسانى هستند؟---411

2. ناصبى ها---415

گفتار حکیمانه 470---419

شرح و تفسیر: حقیقت توحید و عدل---420

ص: 12

گفتار حکیمانه 471---425

شرح و تفسیر: حق گفتار صحیح---426

گفتار حکیمانه 472---429

شرح و تفسیر: باران هاى مفید---431

نکته ها---432

1. صلاة الاستسقاء (نماز باران)---432

2. قطع برکات آسمانى براثر گناهان---435

گفتار حکیمانه 473---439

شرح و تفسیر: ما به سوگ پیامبر نشسته ایم---440

نکته ها---442

1. خضاب و رنگ کردن موها در اسلام---442

2. خضاب در اشعار شعرا---443

گفتار حکیمانه 474---445

شرح و تفسیر: همسان شهیدان---446

گفتار حکیمانه 475---449

شرح و تفسیر: گنج پایان ناپذیر!---450

گفتار حکیمانه 476---453

شرح و تفسیر: هرگز مردم را تحت فشار قرار مده---454

نکته ها---455

1. چرا امام (علیه السلام) زیاد را به این منصب گماشت؟---455

2. چرا زیاد را زیاد بن ابیه مى گفتند؟---456

3. عدالت و سختگیرى وخشونت---457

گفتار حکیمانه 477---461

شرح و تفسیر: از گناهى که کوچک مى شمرى بترس!---462

ص: 13

گفتار حکیمانه 478---465

شرح و تفسیر: مسئولیت سنگین دانشمندان---466

نکته: آموزش کدام علم واجب است؟---468

گفتار حکیمانه 479---471

شرح و تفسیر: دوستان پرتکلّف---472

گفتار حکیمانه 480---477

شرح و تفسیر: اسباب جدایى دوستان---478

نکته: شرایط دوستى---480

فهرست منابع---497

ص: 14

گفتار حکیمانه 401

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِی أَخْلاَقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هماهنگى (معقول) با مردم در اخلاقشان سبب ایمنى از کینه توزى و دشمنى آن هاست.(1)

ص: 15


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبع دیگرى که براى این گفتار حکیمانه ذکر کرده غررالحکم است که با تفاوتى آن را بهاین صورت آورده است: «قارِبِ النّاسَ فى أخلاقِهِم تَأمَنْ غَوائِلَهم» (این تفاوت نشان مى دهد که غرر آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه آورده است) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 286).

شرح و تفسیر: هماهنگى معقول با مردم

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به یک نکته لطیف اجتماعى مى کند مى فرماید: «هماهنگى با مردم در اخلاقشان سبب در امان بودن از کینه توزى و دشمنى آن هاست»؛ (مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِی أَخْلاَقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ).

شک نیست که هر قوم و جمعیت بلکه هر انسانى صفات و اخلاق ویژه خود را دارد و به کسانى علاقه مند است که در صفات و اخلاق با او هماهنگ باشند، به آداب و رسومش احترام بگذارند و مطابق خواسته هاى او عمل کنند. هماهنگى با مردم در این امور - البته در مواردى که برخلاف شرع و عقل نیست - سبب مى شود که آن ها انسان را از خود بدانند و با او رابطه دوستى برقرار کنند و همین امر سبب امنیت از کینه توزى و دشمنى آن ها مى شود.

البته همان گونه که اشاره شد منظور، هم رنگ جماعت شدن در زشتى و بدى ها و آداب و رسوم غلط و کارهاى خلاف شرع و عقل نیست چراکه نه شرع به ما چنین اجازه اى را مى دهد و نه عقل و خرد.

در روایات اسلامى عنوان دیگرى مطرح است که با آنچه در این کلام شریف آمده قریب المضمون مى باشد و آن مسأله مدارا با مردم است.

در احادیث فراوانى به مدارا کردن با مردم توصیه و بر آن تأکید شده است

ص: 16

ازجمله امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «دارِ النّاسَ تأمَنْ غوائِلَهُم وتَسْلَمْ مِن مَکایِدِهم؛ با مردم مدارا کن تا از دشمنى آن ها و کید و مکرشان در امان باشى».(1)

مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى در جلد دوم بابى تحت عنوان «باب المداراة» مطرح کرده که در ذیل آن روایات متعددى آورده است ازجمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «ثَلاَثٌ مَنْ لَمْ یکُنَّ فِیهِ لَمْ یتِمَّ لَهُ عَمَلٌ وَرَعٌ یحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِى اللَّهِ وَ خُلُقٌ یدَارِى بِهِ النَّاسَ وَ حِلْمٌ یرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِلِ؛ سه چیز است که در هرکس نباشد هیچ کارى از کارهاى او سامان نمى پذیرد: ورع و تقوایى که او را از معصیت خدا بازدارد و اخلاقى که او را به مدارا کردن با مردم وادارد و حلم و بردبارى اى که جهل جاهلان را با آن از خود دور سازد».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت این مسأله با تأکید بیشترى عنوان شده است، مى فرماید: «أَمَرَنِى رَبِّى بِمُدَارَاةِ النَّاسِ کَمَا أَمَرَنِى بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ؛ پروردگارم مرا به مدارا کردن با مردم دستور داده همان گونه که دستور به فرائض و واجبات داده است».(3)

و در حدیث سومى باز هم تأکید بیشترى در این زمینه شده، مى فرماید : «مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِیمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَیشِ؛ مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و رفاقت با آن ها نصف زندگى است».(4)

کلام امام (علیه السلام) درباره هماهنگى با اخلاق مردم و احادیث متعددى که در بالا از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درمورد مدارا کردن با خلق خدا و رفاقت با آن ها نقل کردیم نشانه روشنى از روح اجتماعى تعلیمات اسلام است که تا چه اندازه مسائل مختلف

ص: 17


1- غررالحکم، ح 10179.
2- کافى، ج 2، ص 116، ح 1.
3- کافى، ج 2، ص 117، ح 4.
4- کافى، ج 2، ص 117، ح 5.

اخلاقى و روانى را براى هم زیستى مسالمت آمیز با مردم مورد توجه قرار داده است.

این سخن را با حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم: «إِنَّ قَوْماً مِنَ النَّاسِ قَلَّتْ مُدَارَاتُهُمْ لِلنَّاسِ فَأُنِفُوا (فَنُفُوا) مِنْ قُرَیشٍ وَ ایمُ اللَّهِ مَا کَانَ بِأَحْسَابِهِمْ بَأْسٌ وَ إِنَّ قَوْماً مِنْ غَیرِ قُرَیشٍ حَسُنَت مُدَارَاتُهُمْ فَأُلْحِقُوا بِالْبَیتِ الرَّفِیعِ؛ گروهى از مردم مدارا کردنشان نسبت به دیگران کم و ضعیف بود و لذا از قبیله قریش نفى و طرد شدند و به خدا سوگند ازنظر حسب و نسب مشکلى نداشتند (مشکلشان عدم مدارا بود) و گروهى از غیر قریش مدارا کردنشان خوب بود و ملحق به این بیت رفیع شدند».(1)

بار دیگر تأکید مى کنیم که منظور از هماهنگى و مدارا با مردم این نیست که هم رنگ آن ها در خلاف کارى ها و معاصى و آلودگى شویم. به یقین کسى که پایبند به موازین شرع باشد چنین فکرى به خود راه نمى دهد بلکه منظور هماهنگى و مدارا در امور مباح و چیزهایى است که مورد علاقه آن ها و مشروع مى باشد.

* * *

ص: 18


1- کافى، ج 2، ص 117، ح 6.

گفتار حکیمانه 402

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لِبَعْضِ مُخَاطِبِیهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ یُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا:

لَقَدْ طِرْتَ شَکِیراً، وَ هَدَرْتَ سَقْباً.

امام (علیه السلام) به شخصى که در حضورش سخنى بالاتر از شأن خود گفت، فرمود:

پیش از پردرآوردن پرواز کردى و هنوز بالغ نشده بانگ برآوردى.(1)

مرحوم سید رضى مى گوید: «منظور از «شکیر» در این جا نخستین پرهایى است که بر بال پرنده مى روید پیش از آن که قوى و محکم شود و «سقب» به شتر نابالغ گفته مى شود و شتر معمولاً پیش از رسیدن به بلوغ، فریاد مخصوص را سر نمى دهد»؛ (قال الرّضیّ: والشّکیرُ هاهنا: أوّل ما یَنبُت من ریشِ الطائرِ قبل أن یَقوى ویستَحْصِفَ. والسّقبُ: الصّغیرُ مِنَ الإبلِ، ولا یَهدِرُ إلّا بعد أن یستَفحِل).

ص: 19


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منبع دیگرى براى این کلام حکیمانه نقل نمى کند جز چیزى که از غررالحکم نقل کرده و معتقد است عبارت غرر غلط مى باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 286). اضافه مى کنیم که زمخشرى در ربیع الابرار آن را به همین صورت نقل کرده است. (ربیع الابرار، ج 3، ص 61).

شرح و تفسیر: فراتر از حد تو سخن مگو

از مقدمه این کلام استفاده مى شود که شخصى در حضور امام (علیه السلام) سخنى بیش از حد و مقدار خود گفت (و به تعبیر رایج میان مردم: بزرگ تر از دهانش حرف زد) امام (علیه السلام) براى این که او را بر سر جایش بنشاند و او دیگر زیاد از حد خود سخن نگوید با تعبیر بسیار زیبا و ذکر دو مثال جالب اشتباه او را به او گوشزد کرد و فرمود: «پیش از پر درآوردن پرواز کردى و هنوز بالغ نشده بانگى که درخور بالغان است سردادى»؛ (لِبَعْضِ مُخَاطِبِیهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ یُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا: لَقَدْ طِرْتَ شَکِیراً، وَ هَدَرْتَ سَقْباً).

مرحوم سید رضى در شرح کلام امام (علیه السلام) چنین مى گوید: «منظور از «شکیر» در این جا نخستین پرهایى است که بر بال پرنده مى روید پیش از آن که قوى و محکم شود و «سقب» به شتر نابالغ گفته مى شود و شتر معمولاً پیش از رسیدن به بلوغ فریاد مخصوص را سر نمى دهد»؛ (قال الرّضیّ: والشّکیرُ هاهنا: أوّل ما یَنبُت من ریشِ الطائرِ قبل أن یَقوى ویستَحْصِفَ. والسّقبُ: الصّغیرُ مِنَ الإبلِ، ولا یَهدِرُ إلّا بعد أن یستَفحِل).

امام (علیه السلام) دو تشبیه درباره عمل شخصى که در محضرش بیش از حد خود سخن گفته بود بیان فرمود. نخست او را تشبیه به پرندگانى کرد که هنوز بال و پر آن ها قوى نشده سعى مى کنند مانند بزرگسالان پرواز کنند؛ برمى خیزند و بر زمین مى خورند.

ص: 20

تشبیه دیگر این که شتربچه آن صداى مخصوص شتران را که عرب آن را «هدیر» مى گوید سر نمى دهد. امام (علیه السلام) مى فرماید: به شتر بچه اى مى مانى که مانند شتران بزرگسال هدیر سر مى دهى.

فصاحت و بلاغتى که در این کلام کوتاه و پرمعنا به کار رفته بر هیچ کس پوشیده نیست و این نشان مى دهد که امام (علیه السلام) چنان بر سخن گفتن مسلط بود که با دو جمله کوتاه مطلب مهمى را به زیباترین وجه بیان مى کند.

یکى از آداب مجلس این است که هرکس در جاى خود بنشیند و هرکس به اندازه قدر و مقام خود سخن بگوید. حافظ نیز با توجه به این رسم و آداب چنین گفته است:

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن

خوش به جاى خویشتن بود این نشست خسروى

تا نشیند هر کسى اکنون به جاى خویشتن

بنابراین کسانى که بلندپروازى مى کنند و بیش از حد خود سخن مى گویند کارشان نوعى بى ادبى محسوب مى شود و همگان بر آن ها خرده مى گیرند.

ازاین رو در غررالحکم از امام (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «رَحِمَ الله امرِأً عرَف قدرَهُ ولم یَتَعدَّ طَورَهُ؛ خداوند رحمت کند کسى را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند».(1)

تاریخ نشان مى دهد افرادى که بلندپروازى کردند و از حد خود تجاوز نمودند و سخنان نامناسبى گفتند گرفتار مشکلات مهمى شدند و شاید گاه جان خود را بر سر سخنان خود دادند.

ص: 21


1- غررالحکم، ح 4666.

بنابراین، گفتار امام (علیه السلام) خطاب به شخص معینى نیست بلکه همه انسان ها مخاطب آن حضرت اند که حد و مقام خود را بشناسند و در گفتار و عمل و ادعا از آن تجاوز نکنند تا آبروى آن ها در میان خاص و عام نرود.

در عربى و فارسى نیز ضرب المثل هایى مشابه این سخن دیده مى شود هرچند هرگز آن فصاحت و بلاغت را ندارد. مثلاً عرب ها به کسى که بیش از حد خود سخن بگوید یا عملى انجام دهد مى گویند: «زببت وانت حِصرِم؛ هنوز غوره هستى مویز شدى».

در فارسى گفته مى شود: سخن بزرگتر از دهانت مى گویى، یا گفته مى شود : هنوز غوره نشده مویز شدى.

اشتباه نشود، ممکن است افراد کوچکى داراى استعدادهاى مهم و فوق العاده باشند و سخن هاى مهمى بگویند. این گونه افراد نه تنها نباید تحقیر شوند بلکه باید مورد تشویق قرار گیرند. سخن امام (علیه السلام) ناظر به کسانى است که ادعایى بیش از حد خود دارند و بیش از آنچه زیبنده آن هاست حرف مى زنند.

مرحوم حاج شیخ محمّدعلى انصارى، برادر واعظ معروف حاج شیخ مرتضى انصارى که شاعر باذوقى بود و تمام نهج البلاغه را به شعر درآورده و با شرح و ترجمه آمیخته که در چندین جلد منتشر شده است در ترجمه این کلام امام (علیه السلام) چنین مى گوید:

تو پیش از پر درآوردن پریدى *** نگشته فحل، فریادى کشیدى

تویى کوچک نشاید در محافل *** بزرگان را شوى قرن و مماثل

فراتر از گلیم خویش پا را *** مکش، در جاى خود راحت بیاسا

* * *

ص: 22

گفتار حکیمانه 403

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ آلْحِیَلُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که به کارهاى مختلف بپردازد نقشه ها و تدبیرهایش به جایى نمى رسد.(1)

ص: 23


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این گفتار حکمت آمیز را پیش از سید رضى مرحوم ابن شعبه حرانى در تحف العقول در ضمن وصیتى که امام (علیه السلام) به مالک اشتر فرمود، آورده است اما با این تفاوت: «مَنْ أَوْمَأَ إِلَىمُتَفَاوِتٍ خَذَلَتْهُ الرَّغْبَة». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 287). ولى در نسخه اى که از تحف العقول نزد ماست چنین آمده است: «مَنْ أَهْوَى إِلَى مُتَفَاوِتٍ خَذَلَتْهُ الرَّغْبَة».(تحف العقول، ص 202).

شرح و تفسیر: پراکنده کارى و شکست

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به یکى از اصول مهم مدیریت کرده، مى فرماید: «کسى که به کارهاى مختلف بپردازد نقشه ها و تدبیرهایش به جایى نمى رسد»؛ (مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ آلْحِیَلُ).

افراد زیادى را در جامعه مى بینیم که قانع به یک یا چند شغل نیستند و حتى گاهى شغل هاى متضاد و مختلف براى خود انتخاب مى کنند و با این که از استعداد خوبى برخوردارند و گاه ممکن است جزء نخبه ها و نابغه ها باشند باز مى بینیم به موفقیت چشمگیرى نائل نمى شوند.

دلیل آن روشن است؛ هر کارى تدبیر خاص خودش را مى طلبد و کارهاى مختلف تدبیرهاى مختلفى را طلب مى کند و جمع کردن بین تدبیرهاى متضاد، کار بسیار مشکلى است به همین دلیل افرادى را مى بینیم که تمام همّ خود را مصروف به یک فن مى کنند و توفیقات زیادى به دست مى آورند ولى افرادى که چندین فن مختلف و گاه متضاد را بر عهده مى گیرند غالباً همه را ناقص مى گذارند و یا نتیجه مهم و چشمگیرى به دست نمى آورند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه این کلام نورانى را به معناى جمع دنیا و آخرت گرفته و گفته اند: کسانى که بخواهند هم دنیا و هم آخرت را به طور کامل به دست آورند ناکام مى مانند زیرا این دو با هم جمع نمى شوند.

ص: 24

و بعضى آن را به معناى جمع میان حق و باطل تفسیر کرده اند؛ کسى بخواهد از حق طرفدارى کند و در عین حال حامى باطل نیز باشد و یا به تعبیر دیگر بخواهد همه را از خود راضى کند. تدبیرهاى چنین کسى نیز به جایى نمى رسد.

این تفسیر ها را به عنوان یکى از مصادیق آن مفهوم کلى و جامع کلام امام (علیه السلام) مى توان پذیرفت اما منحصر ساختن مفهوم کلام به این تفاسیر، صحیح به نظر نمى رسد.

بعضى نیز آن را به معناى قبول کردن شغل هاى زیاد گرفته اند که حتى در زمان ما مرسوم است بعضى چندین شغل براى خودشان انتخاب مى کنند اما هیچ کدام را به طور صحیح نمى توانند انجام دهند ولى این تفسیر با تعبیر «متفاوت» سازگار نیست زیرا متفاوت، مفهومش «ناهماهنگ» و یا «متضاد» است و این غیر از شغل هاى زیادى است که ممکن است ناهماهنگ نیز نباشد.

اصولاً پیشرفت کارها بدون مدیریت صحیح امکان پذیر نیست و مدیریت صحیح، اصول و شرایطى دارد. یکى از شرایط مهمش همان است که امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده و آن این است که مدیر از پراکنده کارى بپرهیزد کارها را از هم جدا کند و هر کارى را به کسى یا به گروهى واگذار نماید و ناظرانى بر آن ها بگمارد. اما هرگاه به یک نفر یا یک گروه چندین کار متضاد و مختلف را بدهد به یقین همه آن ها ناقص خواهد شد و این برخلاف مدیریت صحیح است.

در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى نقل کرده است مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) به یکى از یاران خاصش به نام فضیل بن یسار فرمود: «إِنَّهُ مَنْ کَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ وَ مَنْ کَانَ هَمُّهُ فِى کُلِّ وَادٍ لَمْ یبَالِ اللَّهُ بِأَى وَادٍ هَلَکَ؛ به یقین کسى که یک هدف داشته باشد خداوند او را براى رسیدن به هدفش کمک مى کند اما آن کس که همّ او در وادى هاى مختلف است در هر وادى اى هلاک شود خدا او را کمک نخواهد کرد».(1)

ص: 25


1- کافى، ج 2، ص 246، ح 5.

البته براى این حدیث تفسیرهاى دیگرى هم شده است، که انسان باید مذهب حق را پیدا کند و برگزیند و در مسیر آن گام بردارد و از سیر در مذاهب باطل گوناگون بپرهیزد.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نامه پرمحتواى مالک اشتر هنگامى که دستورات مربوط به فرماندهى لشکر را مى دهد مى فرماید: «وَ أَفْضَلَ عَلَیهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا یسَعُهُمْ وَ یسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ حَتَّى یکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِى جِهَادِ الْعَدُوِّ؛ دستور بده که فرماندهان لشکر از امکاناتى که در اختیار دارند به سپاهیان کمک کنند به اندازه اى که نفراتى که تحت تکفل آن ها هستند به خوبى اداره شوند به گونه اى که همّ آن ها همّ واحدى باشد و آن جهاد با دشمن است».

این دستور نیز نشان مى دهد که تمرکز بر برنامه ها و فعالیت در یک بخش سبب پیروزى و موفقیت است.

این جمله از شیخ بهایى نیز معروف است که مى گوید: «غَلَبتُ کُلَّ ذِی فُنونٍ وَغَلَبنِى ذو فَنٍّ واحِدٍ؛ بر تمام دانشمندانى که مثل من در علوم مختلفى کار کرده بودند غلبه کردم اما دانشمندى که تنها در یک علم فعالیت داشت بر من غلبه نمود».

* * *

ص: 26

گفتار حکیمانه 404

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

وَقَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ:

«لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ»: إِنَّا لاَ نَمْلِکُ مَعَ آللّهِ شَیْئاً، وَ لاَ نَمْلِکُ إِلاَّ مَا مَلَّکَنَا؛ فَمَتى مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِیفَهُ عَنَّا.

امام (علیه السلام) در پاسخ سؤالى درباره معناى «لا حول ولا قوة الا بالله» چنین فرمود:

ما در برابر خداوند با مالکیت او شریک نیستیم بلکه ما چیزى را مالک نیستیم جز آنچه او به ما تملیک کرده و هرگاه قدرت یا مالى را به ما ببخشد - در حالى که او از ما به آن مال سزاوارتر است - ما را مکلف به وظایفى (درباره آن) فرموده و هرگاه آن را از ما باز پس گیرد تکلیفش را نیز از ما برداشته است.(1)

ص: 27


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که مضمون این گفتار حکیمانه در کتاب تحف العقول (که پیش از نهج البلاغه تألیف شده) در لابه لاى سؤالاتى که عبایة بن ربعى اسدى از حضرت کرد آمده است. (مصاد رنهج البلاغه، ج 4، ص 287). (و عبارت تحف العقول چنین است که امام (علیه السلام) در تفسیر «لا حَولَ وَ لا قوّةَ إلّابِالله» فرمود: «لا حَولَ عَن مَعاصِى الله إلّا بِعِصمَةِ الله و لا قوّة لنا على طاعةِ الله إلّا بعَونِ الله قال: فَوَثَب عَبایة فقبّل یدَیه و رِجلیه». تحف العقول، در کلمات امام هادى (علیه السلام) از امیرمؤمنان على (علیه السلام)، ص 468).

شرح و تفسیر: هر چه هست از اوست!

به نظرمى رسد- همانگونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه استنباط کرده اند(1) - شخصى که معناى «لا حول ولا قوّة إلّا باللّه» براى او مفهوم نبود و گرفتار شبهه جبر شده بود سؤالى در این باره از حضرت کرد و امام (علیه السلام) براى رفع شبهه او سه جمله بیان فرمود.

نخست فرمود: «ما در برابر مالکیت خداوند مالک چیزى نیستیم»؛ (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ» -: إِنَّا لاَ نَمْلِکُ مَعَ آللّهِ شَیْئاً).

بنابراین مالک اصلى خداست و هیچ کس استقلال در مالکیت ندارد و به تعبیر دیگر، توحید در مالکیت، یکى از شاخه هاى توحید افعالى است که بدون اعتقاد به آن توحید انسان کامل نمى شود.

سپس در جمله دوم مى افزاید: «بلکه ما چیزى را مالک نیستیم جز آنچه او به ما تملیک کرده است»؛ (وَ لاَ نَمْلِکُ إِلاَّ مَا مَلَّکَنَا).

بنابراین مالکیت ما از ذات پاک او سرچشمه مى گیرد؛ آنچه اراده کند به ما مى دهد و آنچه را اراده کند باز پس مى گیرد و به تعبیر دیگر، مالکیت ما نسبت به مالکیت خداوند مالکیت طولى است نه مالکیت عرضى.

ص: 28


1- مرحوم محقق کمره اى در شرح نهج البلاغه خود این سخن را آورده است.

آنگاه در جمله سوم مى فرماید: «هرگاه او چیزى را به ما تملیک کند که درواقع خودش به آن سزاوارتر از ماست ما را (درباره آن) مکلف به وظایفى مى کند و هرگاه آن را از ما باز پس گیرد تکلیفش را از ما برمى دارد»؛ (وَ لاَ نَمْلِکُ إِلاَّ مَا مَلَّکَنَا؛ فَمَتى مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِیفَهُ عَنَّا).

این همان نکته باریک و دقیق و بسیار جالب «الأمرُ بین الأمرَین» است. نه چنان است که ما از خود استقلال تام داشته باشیم و صاحب قدرتى در برابر خدا و مالکیتى در برابر مالکیت او گردیم و نه چنان است که در اعمال خود مطلقآ اراده و اختیارى نداشته باشیم. بلکه او به ما قدرت و قوت و اختیار داده و هماهنگ با آن تکالیفى بر عهده ما گذاشته است. تا زمانى که آن قدرت و قوت وجود دارد تکالیف هم هست هنگامى که گرفته شد تکالیف از بین مى رود.

او به ما اموالى بخشیده و تملیک کرده و تکلیف خمس و زکات را در کنار آن قرار داده است، قوت و قدرت جسمانى داده و تکلیف نماز و روزه و حج و جهاد را در کنار آن مقرر فرموده، هرگاه مال را باز پس گیرد تکلیف خمس و زکات نیز برداشته مى شود هرگاه قوت و قدرت جسمانى را از ما سلب کند واجباتى که نیاز به قوت و قدرت جسمانى دارد از ما برداشته خواهد شد.

همین معنا در حدیث دیگرى که از امام (علیه السلام) نقل شده منعکس است:

«عبایه، از یاران خاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) از آن حضرت درباره مسأله توانایى هاى انسان که با آن برمى خیزد و مى نشیند و کارهایى انجام مى دهد سؤال کرد (که آیا این ها جبرى است یا اختیارى؟) امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) از او پرسید: منظور تو کدام توانایى است؟ توانایى بدون پروردگار یا با پروردگار؟ عبایه ساکت شد و پاسخى نداد، امام (علیه السلام) فرمود: بگو، عرض کرد: چه بگویم، فرمود: اگر بگویى با خداوند (در عرض خداوند) مالک قدرتى هستى، مایه هلاکت توست و اگر بگویى بدون خداوند چنین قدرتى را پیدا کردى آن هم مایه هلاکت

ص: 29

توست. عبایه عرض کرد: چه بگویم اى امیرالمؤمنین؟ فرمود: باید بگویى که این قدرت را خداوند به تو ارزانى داشته اگر این قدرت را براى تو ادامه دهد عطا و بخشش اوست و اگر از تو بگیرد بلا و آزمایش اوست. او مالک قدرتى است که به تو داده و قادر بر چیزى است که تو را بر آن قادر نموده، آیا نشنیدى مردم حول و قوه الهى را مى طلبند در آن جا که مى گویند: «لاحولَ ولا قوّة إلّا بالله العلىِّ العظیمِ». عبایه عرض کرد: تفسیر این سخن چیست؟ فرمود: پناهى دربرابر معاصى الهى نیست مگر پناه خداوند و قوتى بر طاعات نیست مگر با اعانت پروردگار. عبایه برخاست و خود را به روى دست و پاى امام (علیه السلام) انداخت و بوسه زد.(1)

براى روشن شدن این بحث پیچیده و دقیق و ظریف یک مثال حسى داریم که سابقآ نیز به آن اشاره کردیم و آن این است که فرض کنید یک قطار برقى به حرکت درآمده است این قطار نیروى خود را لحظه به لحظه از سیم برقى که در طول مسیر کشیده اند و حلقه لغزنده قطار روى آن حرکت مى کند دریافت مى دارد هر لحظه مسئول اداره برق اراده کند مى تواند برق آن قطار را از همان مبدأ قطع کند ولى مادامى که قطع نکرده راننده قطار با میل و اراده و آزادى، قطار را در مسیر به حرکت وامى دارد. هر کجا لازم بود توقف مى کند هر کجا لازم بود سرعت مى گیرد و هر کجا خواست ملایم مى رود، این راننده قادر است قطار را به صورت هاى مختلف هدایت کند ولى این قوت و قدرت را از مبدائى مى گیرد که لحظه به لحظه به او نیرو مى بخشد و هر لحظه بخواهد مى تواند این قدرت و نیرو را قطع کند. بنابراین این راننده، هم اختیار دارد و هم ندارد، اختیار براى انتخاب حرکت و توقف ولى عدم اختیار در بقاء نیرویش.

و این است معنى الامر بین الامرین: نه جبر و سلب اختیار و نه آزادى مطلق.

ص: 30


1- تحف العقول، ص 345، در کلمات امام هادى (علیه السلام).

نکته قابل توجه این است که «حول» در لغت به دو معناست: یکى حرکت و تحول و دیگرى ممانعت و حائل شدن. اگر در لغت عرب به «سال» حول گفته مى شود به این دلیل است که انسان از زمانى به زمان دیگر متحول مى شود و حرکت مى کند.

بنابر این معنا، معنى لاحول ولا قوة الا بالله این است که هیچ نوع حرکت و تحول و هیچ قوت و قدرتى جز از سوى خدا نیست، اوست که به ما این نیروها را بخشیده و به ما توانایى و اختیار داده تا بتوانیم به سوى مقاصد خویش حرکت کنیم.

و بنابر معنى دوم، معنى جمله این است که هیچ مانعى دربرابر معاصى و هیچ قدرتى بر اطاعات جز به وسیله خداوند نیست، همانگونه که در ذیل حدیث عبایه آمده بود و در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نیز در تفسیر جمله «لا حول ولا قوّةَ إلّا بالله» مى خوانیم که فرمود: «لا یَحولُ بَینَنا وبینَ المَعاصِى إلّا اللهُ ولا یُقَوّینا على أداءِ الطّاعةِ والفرائضِ إلّا الله؛ میان ما و گناهان جز خداوند حائل نمى شود و براى اداى اطاعت و واجبات جز خداوند به ما نیرو نمى بخشد».(1)

به این ترتیب جمله پرمعنى و پرمحتواى «لا حولَ ولا قوّة إلّا بالله» دو معنى دارد که هر دو در روایات معصومین (علیهم السلام) آمده است.(2)

* * *

ص: 31


1- بحارالانوار، ج 90، ص 189، ح 24.
2- براى توضیح بیشتر درباره مسئله جبر و تفویض و قضا و قدر مى توانید به کتاب انوارالاصول، ج 1، و تفسیر نمونه، ج 26، ذیل آیه 38 سوره نبأ و همچنین ج 11، ذیل آیه 33 سوره نحل، و بحث هایى که سابقآ در پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج 12، ص 461، ذیل حکمت 78 داشتیم، مراجعه کنید.

ص: 32

گفتار حکیمانه 405

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ یُرَاجِعُ الْمُغِیرَةَ بْنَ شُعْبَةَ کَلاماً:

دَعْهُ یَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ آلدِّینِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ.

امام (علیه السلام) هنگامى که شنید عمار یاسر با مغیرة بن شعبه (آن مرد منافق لجوج) جرّ و بحث مى کند، فرمود:

اى عمار! رهایش کن، چراکه او از دین خدا آن مقدار گرفته که به دنیا نزدیکش سازد و از روى عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هایش قرار دهد.(1)

ص: 33


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این گفتار حکیمانه را ابن عساکر در تاریخ دمشق در شرح حال مغیرة بن شعبه و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة با تفاوتى نقل کرده اند و(قبل از سید رضى) مرحوم شیخ مفید آن را در کتاب مجالس آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 288).

شرح و تفسیر: این مرد لجوج را رها کن

از مقدمه این کلام استفاده مى شود که عمار یاسر، آن صحابى پاکباز و شجاع و مخلص با مغیرة بن شعبه در مسائل مهم دینى گفتگو داشت و مغیره، آن مرد منافق و کوردل نمى پذیرفت. امام (علیه السلام) گفتگویى را که میان این دو نفر رد و بدل مى شد شنید و چند جمله کوتاه و پرمعنا درباره مغیرة بن شعبه فرمود که تمام روحیات و برنامه زندگى او در آن خلاصه شد. فرمود: «اى عمار! رهایش کن، چراکه او از دین خدا آن مقدار گرفته که به دنیا نزدیکش سازد و از روى عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هایش قرار دهد»؛ (لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ یُرَاجِعُ الْمُغِیرَةَ بْنَ شُعْبَةَ کَلاماً: دَعْهُ یَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ آلدِّینِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ).

امام (علیه السلام) روى دو نکته اساسى در این کلام حکیمانه تکیه فرموده که یکى مربوط به دنیاى مغیره است و دیگرى مربوط به اعتقادات و آخرتش.

در نکته اول مى فرماید: او اعتقادى به مسائل اسلامى ندارد با آن هماهنگ نیست، آن جا که به نفع دنیاى او باشد دیندار مى شود و آن جا که به زیان دنیاى او باشد احکام دین را رها مى کند.

ص: 34

قرآن مجید این وصف را براى جمعى از منافقان بیان کرده که راه تبعیض را پیش مى گرفتند و آنچه را به نفعشان بود مى پذیرفتند و بقیه را انکار مى کردند، مى فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا)؛ «کسانى که خدا و پیامبرانِ او را انکار مى کنند، و مى خواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیض قائل شوند، و مى گویند: «به بعضى ایمان مى آوریم، و بعضى را انکار مى کنیم و مى خواهند در میان این دو، راهى براى خود انتخاب کنند)».(1)

یکى از صفات زشت یهود نیز همین بود همان گونه که قرآن درباره آن ها مى فرماید: (أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْىٌ فِى الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ)؛ «آیا به بعضى از دستورات کتاب آسمانى ایمان مى آورید، و به بعضى کافر مى شوید؟! براى کسى از شما که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین الهى) را انجام دهد، جز رسوایى در این جهان، چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیز به شدیدترین عذاب ها گرفتار مى شوند. و خداوند از آنچه انجام مى دهید غافل نیست».(2)

همین معنا در کلام سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) به هنگام ورود به کربلا، در دوم محرم آمده است آن جا که رو به سوى یارانش کرد وفرمود: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ الدَّیانُون؛ مردم، بردگان دنیا هستند و دین، تنها بر زبان آن هاست؛ تا آن زمان که زندگى آن ها تأمین شود به دنبال دین هستند اما هنگامى که گرفتار بلا و آزمون

ص: 35


1- نساء، آیه 150.
2- بقره، آیه 85.

الهى شدند (و دین از منافع مادى آن ها جدا شد) دینداران کم اند».(1)

ولى مومنان راستین کسانى هستند که آیین خدا را به طور کامل با تمام وجود مى پذیرند خواه به منفعت مادى آن ها باشد یا به زیان آن و اصولاً بر سر همین دو راهى، دینداران از افراد منافق و بى دین، شناخته مى شوند که دین از یک مسیر مى رود و منافع مادى آن ها از مسیر دیگر.

در جمله دوم مى فرماید: او براى این که خود را در نظر خویش یا در نظر مردم معذور بشمرد عمدآ حقایق را بر خود مشتبه مى سازد و شبهاتى را بهانه براى کارهاى خلافش قرار مى دهد و این همان کارى است که همه منافقین انجام مى دهند؛ به شبهات پناه مى برند و وجدان خود را فریب مى دهند و کارهاى خلاف خود را به این وسیله توجیه مى کنند.

قرآن مجید درباره بعضى از کافران مى گوید: (بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ * یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ)؛ «(انسان شک در معاد ندارد) بلکه مى خواهد (آزاد باشد وبدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند! (ازاین رو) مى پرسد: «قیامت کى خواهد بود؟».(2)

بر این اساس امام (علیه السلام) عمار را نهى کرد از این که سخن را با او ادامه دهد زیرا او کسى نبود که در برابر حق تسلیم شود ویا حتى حق را نشناخته باشد آگاهانه مخالفت مى کرد و براى حفظ منافع مادى خود طرح شبهه مى نمود، و سخن گفتن با چنین کسى روا نیست؛ نه مصداق ارشاد جاهل است و نه تنبیه غافل.

این گونه افراد درواقع مصداق آیه شریفه (سَوَآءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ)(3) مى باشند.

ص: 36


1- بحارالانوار، ج 44، ص 383.
2- قیامت، آیات 5 و6.
3- بقره، آیه 6.

نکته ها

1. ماجراى گفتگوى عمار یاسر و مغیره

مرحوم سید رضى به این نکته اشاره نکرده که میان عمار یاسر و مغیرة بن شعبه چه گفتگویى بود که على (علیه السلام) به عمار چنان فرمود. اما مرحوم علامه شوشترى نقل مى کند که گفتگوى عمار با مغیره درباره این بود که عمار مغیره را دعوت کرد تا با امیرمؤمنان (علیه السلام) بیعت کند و او را در برابر دشمنانش (ازجمله معاویه) یارى دهد. مغیره نپذیرفت و به عمار گفت: یارى تو براى على بن ابى طالب مانند کسى است که از گرما به بیابان سوزان فرار کند یعنى تو از آن مصیبت هاى زمان عثمان فرار کردى و الآن در فشار معاویه اى خواهى افتاد که مصائبش بیشتر از اوست. هنگامى که امیرمؤمنان على (علیه السلام) این گفتگو را (یا گوشه اى از آن را شنید) آن سخنان را به عمار فرمود.(1)

2. عمار یاسر ومغیرة بن شعبه را بیشتر بشناسیم

درباره عمار یاسر، آن صحابى بزرگ و مخلص رسول الله (صلی الله علیه و آله) و صحابى فداکار جانشینش، امیرمؤمنان على (علیه السلام) پیش از این در جلد 7، صفحه 83 از همین کتاب و جاهاى دیگر سخن گفته ایم ولى فضایل و مناقب آن مرد پاکباز بیش از این هاست. او کسى است که یکى از آیات قرآن درباره او نازل شد زمانى که جماعتى از مشرکین، او و پدر و مادرش را شکنجه کردند تا اظهار برائت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) کنند پدر و مادرش حاضر نشدند و شهید گشتند ولى عمار با زبان و لفظ خود آنچه را مى خواستند گفت و گریه کنان خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آمد. آیه شریفه نازل شد: (مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ)؛

ص: 37


1- بهج الصباغة، ج 9، ص 593.

«کسانى که بعد از ایمان کافر شوند (مجازات مى شوند) به جز آن ها که تحت فشار واقع شده اند در حالى که قلبشان با ایمان، آرام است»(1) در این جا بعضى از ناآگاهان گفتند: عمار با گفتن الفاظ مربوط به برائت وبیزارى از اسلام، کافر شد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «کَلاَّ إِنَّ عَمَّاراً مَلِىءٌ إِیمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الاِْیمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِه؛ چنین نیست، عمار از فرق سر تا قدم مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است». سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) افزود: اگر باز در چنین شرایطى قرار گرفتى همین گونه عمل کن.(2)

این آیه و روایت از مدارک روشنى است که اجازه تقیه را در شرایطى که جان انسان در خطر است مى دهد.

در حدیث دیگرى آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او بشارت داد، فرمود: «یا ابا الیقظان (انتخاب این کنیه براى عمار شاید به این دلیل بود که در بعضى از جنگ ها او و بعضى دیگر از صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شب بیدار بودند و از لشکریان حفاظت مى کردند تا دشمن به آن ها شبیخون نزند) فَإِنَّکَ أَخُو عَلِى فِى دِیانَتِهِ وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وَلاَیتِهِ وَ مِنَ الْمَقْتُولِینَ فِى مَحَبَّتِهِ تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیة؛ تو برادر على در دیانتش هستى و از افراد برجسته اهل ولایت او مى باشى و از کسانى هستى که در محبت او شهید مى شوى و تو را گروه ستمکار شهید مى کنند».(3)

و همین گونه شد؛ او در صفین به دست لشکریان معاویه به شهادت رسید.

جالب این که علماى اهل سنت نیز در فضیلت عمار مطالب قابل توجهى نقل کرده اند ولى با نهایت تأسف عثمان بلایى بر سر عمار آورد که هر مسلمانى از شنیدن آن ناراحت مى شود. بلاذرى، از علماى معروف اهل سنت، در کتاب

ص: 38


1- نحل، آیه 106.
2- بحارالانوار، ج 19، ص 35.
3- بحارالانوار، ج 22، ص 333.

انساب الاشراف مى نویسد که مقداد و عمار یاسر و طلحه و زبیر و جمعى دیگر از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نامه اى نوشتند و کارهاى خلاف عثمان را در آن برشمردند و او را از عذاب الهى ترساندند و به او گفتند که اگر دست از کارهایش برندارد بر ضد او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفت و نزد عثمان آمد و بخشى از آن را براى عثمان خواند. عثمان گفت: تو چرا از میان آن ها داوطلب شدى؟ عمار گفت: براى این که من بیش از آن ها خیرخواه تو هستم. عثمان به او گفت: دروغ گفتى اى فرزند سمیه (او را به نام مادرش نامید که توهین بزرگى محسوب مى شد، یعنى پدر تو معلوم نیست) عمار گفت: من فرزند سمیه هستم و پدرم یاسر است. عثمان دستور داد غلامانش دست و پاى او را گرفتند و کشیدند و عثمان با دو پاى خود با کفش به پایین شکم او زد و او دچار فتق (پارگى پرده شکم) شد.(1)

همین داستان را ابن عبدالبر، عالم دیگر اهل سنت در کتاب الاستیعاب در شرح حال عمار نقل کرده و افزوده که یکى از دنده هاى عمار را نیز شکستند.(2)

اما مغیرة بن شعبه: بسیارى درمورد او نوشتند که مرد بسیار باهوشى بود و به همین دلیل بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز از طرف خلفا مناصب مهمى به او داده شد که آخرین منصبش فرماندارى کوفه بود ولى در عین حال مردى بسیار سنگدل و جنایت پیشه بود.

ابوالفرج اصفهانى درباره اسلام آوردن او چنین نوشته است که مغیره درباره اسلام آوردن خودش مى گوید: با گروهى از طائفه بنى مالک در عصر جاهلیت نزد پادشاه مصر رفتیم و هدایایى براى او بردیم. او هدایا را گرفت و دستور داد جوایزى به همه ما دادند بعضى را بیشتر و بعضى را کمتر ولى به من چیز بسیار

ص: 39


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 49 طبق نقل الغدیر، ج 9، ص 16.
2- الغدیر، ج 9، ص 16.

کمى داد و چندان اعتنایى به من نکرد. گروهى از قبیله بنى مالک که با من بودند با استفاده از کمک سلطان مصر هدایایى براى خانواده خود گرفتند و بسیار خوشحال بودند و هیچ کدام حاضر نشدند با من مواسات کنند (و من کینه آن ها را به دل گرفتم). هنگامى که از مصر خارج شدیم مقدارى شراب با خود آوردند و از آن نوشیدند من هم با آن ها خوردم ولى دوست نداشتم با آن ها باشم، با خود گفتم: این ها به طائف بازمى گردند و به قبیله من مى گویند که سلطان مصر به من بى اعتنایى کرد به همین دلیل تصمیم گرفتم آن ها را به قتل برسانم. به آن ها گفتم: من گرفتار سردردى شده ام. آن ها شراب خود را حاضر کردند و مرا دعوت نمودند. گفتم: چون سردرد دارم نمى نوشم اما شما بنشینید من ساقى شما مى شوم. قبول کرده و شروع به نوشیدن شراب نمودند و هنگامى که در آن ها اثر کرد باز هم تقاضاى شراب کردند. آنقدر نوشیدند و مست شدند که به خواب عمیقى فرو رفتند. من برخاستم و همه آن ها را به قتل رساندم و آنچه با آن ها بود برداشتم و به مدینه آمدم. دیدم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در مسجد است و ابوبکر نزد اوست، مرا مى شناخت (پرسید: براى چه آمده اى؟) گفتم: آمده ام شهادتین بگویم و مسلمان شوم. ابوبکر گفت: از مصر آمده اى؟ گفتم: آرى. گفت: آنهایى که با تو بودند چه کردند؟ گفتم: میان من و آن ها اختلافاتى بروز کرد و ما مشرک بودیم من همه آن ها را کشتم و غنائمشان را برگرفتم و خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آمدم تا خمس آن را تقدیم کنم چون غنیمت مشرکین است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اسلامت را مى پذیرم ولى چیزى از اموالت را نمى گیرم وآن را تخمیس نمى کنم زیرا تو به آن ها خیانت کردى. عرض کردم: هنگامى که آن ها را کشتم بت پرست بودم اکنون مسلمان شده ام. فرمود: بسیار خوب، اسلام، گذشته ها را مى پوشاند. چیزى نگذشت که این خبر (قتل سیزده نفر) به قبیله ثقیف رسید که در طائف بودند.

ص: 40

آن ها تصمیم گرفتند با طائفه ما بجنگند سپس صلح کردند که سیزده دیه پرداخت شود و غائله پایان یابد.(1)

آرى این است سابقه مغیرة بن شعبه.

ابن ابى الحدید این داستان را نقل کرده و بعد از آن مى افزاید: جمعى از اصحاب ما چنین مى گویند: کسى که اسلام آوردنش این گونه باشد و پایان کارش خبر متواترى باشد که تا پایان عمرش على (علیه السلام) را بر منابر لعن مى کرد و در میان این آغاز و پایان، کارش فسق و فجور و پر کردن شکم و هوس بازى جنسى و همراهى با فاسقان و صرف وقت در غیر اطاعت خدا بود چگونه ممکن است کسى به او علاقه داشته باشد و ما چه عذرى داریم اگر فسق او را براى مردم آشکار نسازیم.(2)

این گفتار ابن ابى الحدید درواقع اشاره به داستان عدالت صحابه است که اهل سنت همه آن ها را از خوب و بد و زشت و زیبا و مومن و فاسق، محترم مى شمارند. مقصود ابن ابى الحدید این است که آیا کسى را با این زندگى سراسر کثیف و آلوده تنها به عنوان این که جزء صحابه بوده یعنى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیده مى توان تبرئه کرد یا او را عادل شمرد؟(3)

* * *

ص: 41


1- اغانى، ج 16، ص 80 طبق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشترى (بهج الصباغه)، ج 9، ص593.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 10.
3- کسانى که بخواهند اطلاعات بیشترى درباره مغیره و کارهاى زشت و کثیف او پیدا کنند مى توانند به تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر، ج 60، ص 13-63 مراجعه کنند.

ص: 42

گفتار حکیمانه 406

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ آلْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ آللّهِ! وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ آلْفُقَرَاءِ عَلَى آلْأَغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَى آللّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چ-ه زیباس-ت تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا، براى رسیدن به پاداش هاى الهى، و از آن بهتر بى اعتنایى و بزرگ منشى مستمندان است در برابر اغنیا براى توکل بر خدا.(1)

ص: 43


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: از کسانى که قبل از سید رضى این کلام نورانى را نقل کرده اند ابو طالب مکى در قوت القلوب است سپس در داستانى از خطیب بغدادى در تاریخ بغداد در شرح حالات فتح بن شخرف نقل مى کند که او بعد از ختم قرآن در یکى از کوه هاى انطاکیه شبى امیرمؤمنان على (علیه السلام) را در خواب دید و تقاضا کرد کلام خیرى به او تعلیم دهد امام (علیه السلام) دست مبارکش را باز کرد در آن دو سطر نوشته شده بود و آن این بود: ما رأیتَ أحسَنَ مِن تَواضُعِ الغنىِّ للفقیرِ یَطلُب ثوابَ اللّهِ، و أحسَنَ مِن ذلِک تَیْهُ الفَقیرِ على الغَنِىِّ ثِقةً باللهِ(کلامى که شباهت زیادى به گفتار حکیمانه بالا دارد.) نیز از کسانى که بعد از سید رضى آن را نقل کرده اند میدانى در مجمع الامثال است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289).

شرح و تفسیر: دو کار زیبا!

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى به دو نکته اشاره مى کند که اگر در جامعه پیاده شود بسیارى از نابسامانى ها سامان مى یابد. زیرا دو چیز است که باعث تباهى جامعه و شکاف وسیع طبقاتى مى شود: تکبر صاحبان ثروت و خضوع ذلت بار مستمندان در برابر آنها.

درواقع این دو رذیله اخلاقى علاوه بر این که چهره جامعه انسانى را زشت و نفرت انگیز مى کند سرچشمه انواع نابسامانى ها، عداوت ها و کینه ها و بى ثباتى هاست.

به همین دلیل امام (علیه السلام) در جمله اول، اغنیا و ثروتمندان را به تواضع دعوت مى کند و به آن ها مژده پاداش الهى مى دهد، مى فرماید: «چه خوب و زیباست تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا براى رسیدن به پاداش هاى الهى»؛ (مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ آلْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ آللّهِ!).

وقتى افرادى که امکانات مالى فراوان دارند در برابر نیازمندان تواضع کنند که لازمه این تواضع آن است که به درد دل آن ها گوش فرادهند و مشکلاتشان را تا آن جا که در توان دارند حل کنند، کینه ها تبدیل به دوستى، و فاصله ها مبدل به نزدیکى خواهد شد و اغنیا علاوه بر پاداش هاى الهى آرامشى نیز در این جهان خواهند داشت که زندگى را براى آن ها شیرین مى کند.

آرى، تواضع از سوى هر کسى زیباست ولى از سوى اغنیا و ثروتمندان زیباتر

ص: 44

است چراکه نشان مى دهد آن ها به سبب ثروت، بر مرکب غرور سوار نشده اند و خود را گم نکرده اند و این فضیلت بزرگى است که به هنگام فزونى نعمت هاى الهى، انسان خود را فراموش نکند.

از این گذشته، اغنیا نباید فراموش کنند که همه اموال و ثروت ها از آنِ خداست و همه ما نمایندگان و خلفاى او در استفاده از آن اموال هستیم همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُّسْتَخْلَفِینَ فِیهِ)؛ «انفاق کنید از آنچه خداوند شما را نماینده خود در آن قرار داده است».(1)

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ جمله دوم رفته، چنین مى فرماید: «و از آن بهتر بى اعتنایى و بزرگ منشى مستمندان در برابر اغنیا براى تکیه کردن بر خداست»؛ (وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ آلْفُقَرَاءِ عَلَى آلْأَغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَى آللّهِ).

«تیه» در لغت به دو معنا آمده است: نخست، سرگردانى؛ همان گونه که خداوند در قرآن مجید درباره قوم بنى اسرائیل و سرگردانى آن ها در صحراى سینا به مدت چهل سال مى فرماید: (أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِى الْأَرْضِ).(2)

و معناى دیگر، تکبر و بزرگ منشى و بى اعتنایى است و در کلام امام (علیه السلام) منظور، معناى دوم است.

روشن است که اگر نیازمندان دست حاجت به سوى اغنیا دراز کنند و خود را در برابر آنان ذلیل و خوار نمایند از یک سو شخصیت خود را پایمال کرده اند و از سوى دیگر به جاى این که به خدا پناه ببرند به غیر خدا پناه برده اند و این نوعى شرک خفى است.

به همین دلیل در کلام حکیمانه 228 آمده بود: «مَنْ أَتَى غَنِیاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ؛ کسى که به سراغ ثروتمندى براى ثروتش برود و در برابر او تواضع

ص: 45


1- حدید، آیه 7.
2- مائده، آیه 26.

کند دو سوم دینش از دست رفته است». و همانگونه که در آن جا گفتیم ایمان داراى سه رکن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به ارکان دین؛ کسى که در برابر چنین ثروتمندى خضوع مى کند در واقع اقرار زبانى به توحید را با کلمات تملق آمیزش درهم شکسته و همچنین خضوعى که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند، به شرک آلوده کرده است. بنابراین، دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده هرچند ایمان قلبى او محفوظ مانده باشد.

اشتباه نشود، منظور این نیست که نیازمندان در برابر اغنیا موضع گیرى کرده و راه خصومت در پیش گیرند و آتش دشمنى و عناد در میان این دو گروه برافروخته شود بلکه منظور این است که آن ها بزرگ منشى خود را حفظ کنند و اغنیا نیز دربرابر آن ها متواضع باشند و کمک هاى خود را بدون منت در اختیارشان بگذارند.

لذا در حدیثى مى خوانیم: «ذَکَرَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِى عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) الْأَغْنِیاءَ وَ وَقَعَ فِیهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) اسْکُتْ فَإِنَّ الْغَنِى إِذَا کَانَ وَصُولاً لِرَحِمِهِ بَارّاً بِإِخْوَانِهِ أَضْعَفَ اللَّهُ لَهُ الْأَجْرَ ضِعْفَینِ لِأَنَّ اللَّهَ یقُولُ وَما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتِى تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِى الْغُرُفاتِ آمِنُونَ؛ مردى نزد امام صادق (علیه السلام) سخن از اغنیا به میان آورد و درباره آن ها بدگویى کرد. امام (علیه السلام) فرمود: ساکت باش، اگر غنى صله رحم به جا آورد و به برادران دینى خود نیکى کند خداوند اجر او را دو چندان خواهد داد زیرا در قرآن مجید فرموده: اموال و اولادتان شما را به ما نزدیک نمى کند مگر کسى که ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد که پاداش آن ها به دلیل اعمالشان دو چندان است و در غرفه هاى بهشتى در امنیت خواهند بود».(1)

در حالات معصومین (علیهم السلام) نیز مى خوانیم که به گونه اى به نیازمندان کمک مى کردند که هرگز شخصیت آن ها درهم نشکند و احساس شرمندگى نکنند.

ص: 46


1- بحارالانوار، ج 100، ص 2، ح 3.

در حدیث جالبى از امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى خوانیم که مردى خدمت امام (علیه السلام) رسید و اظهار فقر و پریشانى فراوان کرد واین دو بیت شعر را براى بیان نهایت فقر و درماندگى خود تقدیم نمود:

لَمْ یَبْقَ لِى شیءٌ یُباعُ بِدِرْهَمٍ *** یَکْفِیکَ مَنظَرُ حالَتى عَن مخبَرى

إلّا بَقایا ماءِ وَجهٍ صُنْتُه *** ألّا یُباعَ وقَد وجَدتُک مُشتَرى

چیزى در بساط من باقى نمانده که حتى یک درهم ارزش داشته باشد. نگاه به چهره من کافى است و نیازى به خبر دادن نیست.

تنها چیزى که باقى مانده آبرویم است که آن را هرگز نفروخته ام ولى اکنون تو را مشترى یافتم و مى خواهم به تو بفروشم.

امام مجتبى (علیه السلام) وکیل خویش را طلبید و فرمود: چقدر مال نزد توست؟ عرض کرد: دوازده هزار درهم. فرمود: همه آن را به این مرد فقیر بده، من از او شرمنده ام. عرض کرد: چیزى براى مخارج روزانه نمى ماند. فرمود: آن را به این مرد فقیر بده و حسن ظن به خدا داشته باش، خداوند جبران مى کند.

سپس امام (علیه السلام) آن مرد فقیر را طلبید و پول ها را به او داد واین دو بیت شعر را در جواب اشعارش فرمود:

عاجَلْتَنا فأتاک وابِلُ بِرّنا *** طَلّاً ولو أمهَلْتَنا لم تُمطِر

فَخُذِ القَلیلَ وکُن کأنَّک لم تَبِع *** ما صُنْتَهُ وکأنّنا لم نَشْتَرى

به سراغ ما آمدى و باران فیض ما به سراغ تو آمد واگر دیر آمده بودى شرمنده مى شدیم.

با این حال این مقدار کم را بگیر و چنان باش که گویى آبرویت را که محفوظ مى داشتى به ما نفروختى و ما هم از تو چیزى نخریدیم.(1)

آرى! این پاسخ از آن عطاى فوق العاده زیباتر بود.

ص: 47


1- منتهى الآمال، حالات امام حسن مجتبى (علیه السلام).

ص: 48

گفتار حکیمانه 407

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا آسْتَوْدَعَ آللّهُ آمْرَأً عَقْلاً إِلاَّ آسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً ما!

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند هیچ نوع عقلى را در وجود کسى به ودیعت ننهاده جز این که روزى به وسیله آن وى را نجات خواهد داد.(1)

ص: 49


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر غیر از نهج البلاغه نقل کرده روایت آمدى در غررالحکم است که آنرا با کمى تفاوت ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 290). اضافه مى کنیم که مرحوم شیخ طوسى نیز آن را در کتاب امالى خود از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) باتفاوتى ذکر کرده که عبارت او چنین است: «ما استودع الله عبدا عقلا إلا استنقذه به یوما». (امالى طوسى، ص 56، ح 48).

شرح و تفسیر: هر درک عاقلانه اى روزى نجات بخش است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به حکمت خداوند مى کند و این که هرچه را به هرکس داده روى حساب و کتابى بوده است، مى فرماید: «خداوند هیچ نوع عقلى را در وجود کسى به ودیعت ننهاده جز این که روزى به وسیله آن وى را نجات خواهد داد»؛ (مَا آسْتَوْدَعَ آللّهُ آمْرَأً عَقْلاً إِلاَّ آسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً ما!).

از تعبیر امام (علیه السلام) استفاده مى شود که عقل، شاخه هاى مختلفى دارد و خداوند در هر کسى شاخه یا شاخه هایى از آن را به ودیعت مى نهد. تعبیر امام (علیه السلام) به «عقلا» به صورت نکره اشاره به همین نکته است.

آرى، بعضى عقل معاد دارند، بعضى عقل معاش و بعضى هر دو. عقل معاد نیز شاخه هاى متعددى دارد؛ کسانى از طریق ادله عقلى وارد مى شوند و افرادى از طریق ادله نقلى که هرکدام نیز شاخه هاى متعددى دارد و در عقل معاش نیز بعضى عقل صنعت دارند، بعضى استعداد خوبى براى کشاورزى و بعضى براى امور دیگر و هرکدام از این ها نیز براى خود شاخه هایى دارد.

امام (علیه السلام) مى فرماید: این نقاط قوت که نامش عقل است و خداوند در میان بندگانش تقسیم کرده همه روى حساب است. ممکن است کسى عقل خاصى در وجودش باشد و سالیان دراز از آن استفاده نکند و گاه حتى خودش فکر کند که این عقل و استعداد خاص در وجود او به چه کار مى آید ولى ناگهان جریانى در

ص: 50

زندگانى او رخ مى دهد که تا دست به دامان آن عقل واستعداد خاص نزند نجات نمى یابد و این نکته اى است که کمتر کسى به آن توجه دارد و یا در نوشته هاى خود آورده است ولى امام (علیه السلام) به واسطه علم گسترده و وسیعش به این نکته اشاره فرموده است.

قابل توجه این که غالب شارحان نهج البلاغه به نکره بودن «عقل» که اشاره به شاخه هاى خاص عقل است توجه نکرده اند و نقش عقل را به طور کلى در زندگى انسان ستوده و تشریح کرده اند در حالى که منظور امام (علیه السلام) بیان اهمیت عقل در این گفتار حکیمانه نیست هرچند عقل ازنظر اسلام فوق العاده اهمیت دارد و در آیات و روایات اشارات گسترده اى درباره آن آمده بلکه منظور امام (علیه السلام) این است که بسیارى از افراد، داراى عقل خاصى هستند که از مواهب الهى است و آن عقل خاص روزى به یارى آن ها مى آید و آن ها را از مشکلات مهمى نجات مى دهد، که نمونه هاى آن عبارت است از:

سلمان فارسى داراى یک عقل تجربى درمورد راه دفاع از شهرها از طریق کندن خندق در اطراف آن بود این عقل همواره در وجود او بود تا جریان جنگ احزاب پیش آمد، از آن استفاده کرد و نه تنها خودش را نجات داد بلکه لشکر اسلام را نیز از این طریق محافظت نمود.

مرحوم علامه شوشترى مثال دیگرى در این جا انتخاب کرده، مى گوید: داستان عابد بنى اسرائیل و آن زن بدکاره که هشیارى او سبب نجات عابد شد نمونه اى از این کلام است. این عقل در واپسین روزهاى زندگى به کار او آمد که هم خودش را نجات داد هم دیگرى را.

و این که در قرآن و روایات اسلامى تأکید بر مشورت شده ممکن است به ملاحظه همین امر باشد که هرکس داراى عقل و تدبیر و هشیارى خاصى است که به هنگام مشورت ظاهر مى شود و ممکن است یکى از آن ها مورد قبول همه طرف هاى مشورت قرار گیرد و سبب نجات گردد.

ص: 51

در داستان مبارزه امیرمؤمنان على (علیه السلام) با عمرو بن عبدود نیز مى بینیم که حضرت با استفاده از یک شگرد، عمرو را مغلوب کرد و بر زمین انداخت.

* * *

ص: 52

گفتار حکیمانه 408

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ صَارَعَ آلْحَقَّ صَرَعَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که با حق درافتد، حق او را بر زمین خواهد زد.(1)

ص: 53


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که «قبل از سید رضى» این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند مرحوم شیخ مفید در ارشاد است و از کسانى که «بعد از سید رضى» آن را در کتب خود آورده اند میدانى در مجمع الامثال و زمخشرى در ربیع الابرار و قضاعى در دُستور معالم الحکم است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291).

شرح و تفسیر: با حق ستیزه مکن! به زمین خواهى خورد

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه وحکیمانه به نکته مهم وسرنوشت سازى اشاره کرده، مى فرماید: «آن کس که با حق درافتد حق او را بر زمین خواهد زد»؛ (مَنْ صَارَعَ آلْحَقَّ صَرَعَهُ).

آنچه امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى بیان فرموده همان چیزى است که بارها تجربه شده و تاریخ شواهد فراوانى براى آن دارد.

زیرا حق به معناى واقعیت است و در برابر آن، باطل چیزى است که برخلاف واقع است و طرفداران آن مى خواهند با زور وفشار آن را سرپا نگاه دارند و طبیعى است روزى فرا مى رسد که آن زور و فشار کم مى شود و بساط باطل برچیده خواهد شد.

شک نیست که طرفدارى از حق نیز گاه مشکلات فراوانى دارد و طرفدارى از باطل گاه ساده و آسان است ولى اصل کلى بر این است که حق چون بر پایه واقعیت ها استوار است سرانجام ثابت و برقرار خواهد شد و باطل چون برخلاف واقعیت هاست سرانجام شکست خواهد خورد.

قرآن مجید در مثالى که براى حق و باطل زده مى فرماید: حق همچون آب است و باطل همچون کف هاى روى آب، این کف ها مدتى خودنمایى و جوش و خروش دارند ولى چیزى نمى گذرد که محو و نابود مى شوند و آب که حق

ص: 54

است باقى مى ماند: (فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الأَرْضِ).(1)

از این گذشته، بالاترین حق و واقعیت در عالم، ذات پاک خداست و اوست که از حق حمایت مى کند و فرشتگان او مأمورند که طرفداران حق را حمایت کنند. (إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ)؛ «به یقین کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند که «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است».(2)

هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ظهور کرد تنها بود وبا گروه عظیم دشمنان سرسخت و لجوج و نیرومند روبرو شد اما چون طرفدار حق بود پیروز گشت و چون دشمنانش با حق درآویختند بر زمین خوردند. سایر انبیا از ابراهیم گرفته تا موسى بن عمران (علیهما السلام) و مردان مبارزى که حمایت از حق کردند به پیروزى رسیدند گرچه گروهى از آن ها در این راه شربت شهادت نوشیدند ولى اهداف و برنامه هاى آن ها زنده و جاویدان ماند.

این وعده الهى است که در آیات متعددى از قرآن نیز به آن اشاره شده ازجمله: (وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنآ یَعْبُدُونَنِى لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئآ)؛ «خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده مى دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت روى زمین را

ص: 55


1- رعد، آیه 17.
2- فصلت، آیه 30.

بخشید؛ و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدّل مى کند، آن چنان که تنها مرا مى پرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت».(1)

جالب توجه این که ابن ابى الحدید در شرح خطبه قاصعه پس از اشاره به فعالیت هاى تبلیغاتى بنى امیه براى محو آثار على (علیه السلام) و فضایل او و تعیین جایزه براى کسانى که اخبار و احادیث براى خلفاى پیشین ذکر کنند مى گوید: آن ها در هنگامى که قدرت به دست داشتند از هیچ کوششى براى محو کردن نام على (علیه السلام) و فرزندانش و خاموش کردن نور آن ها و کتمان فضایل و مناقب و سوابقشان و وادار کردن مردم به سب و لعن آن ها بر منابر کوتاهى نکردند. پیوسته خون از شمشیرهاى آن ها مى چکید در حالى که اهل بیت (علیهم السلام) در آن زمان عده کمى بودند و دشمنان، بسیار. بعضى را کشتند و بعضى را اسیر کردند و بعضى را تبعید نمودند و بعضى فرار کردند و پنهان شدند و بعضى پیوسته در خوف به سر مى بردند این اوضاع به قدرى وخیم بود که گاه فقیه و محدث و قاضى و متکلمى را ملاقات مى کردند و او را تهدید شدید به اشد عقوبات مى نمودند که کمترین سخنى از فضایل اهل بیت (علیهم السلام) نگوید و کار تقیه به جایى رسید که وقتى یکى از محدثین مى خواست حدیثى از على (علیه السلام) نقل کند نام او را نمى برد و به جاى آن مى گفت: مردى از قریش چنین گفت یا مردى از قریش چنین کرد....

سپس مى افزاید: معاویه و یزید و بنى مروان در ایام حکومتشان که هشتاد سال طول کشید با تمام توان تلاش کردند که مردم را مجبور به دشنام دادن به امیرمؤمنان على (علیه السلام) و پنهان کردن فضایلش کنند تا آن جا که عامر بن عبدالله بن زبیر به فرزندش گفت: پسرم على (علیه السلام) را جز به نیکى یاد مکن زیرا بنى امیه هشتاد

ص: 56


1- نور، آیه 55.

سال او را بر منابر لعن کردند اما این کار چیزى جز بر رفعت مقام و عظمت على (علیه السلام) نیفزود. سپس اشاره به دوران حجاج مى کند که چه جنایاتى را براى اخفاء فضایل على (علیه السلام) و فرزندان و شیعیانش مرتکب شد.

و در پایان مى گوید: ولى خداوند اراده کرده بود که روز به روز بر نور و روشنایى فضایل آن ها بیفزاید و محبت آن ها را در دل ها افزون کند. اگر فضایل آن حضرت مانند کعبه آشکار و روشن نبود چیزى از آن امروز به دست ما نمى رسید.(1)

آرى، به گفته امام شافعى: در شگفتم از مردى که دشمنانش فضایل او را از روى حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس، ولى با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است.(2)

در مقابل، دشمنانش چنان منفور شدند که در مرکز حکومت آن ها (شام) حتى قبر آبادى از آن ها دیده نمى شود در حالى که آثار اهل بیت (علیهم السلام) در پایتخت حکومت آن ها مثل آفتاب مى درخشد.

آرى کسى که با حق بجنگد حق او را بر زمین مى کوبد.

در این جا ممکن است سوال شود که پس چرا ما جمعى از طرفداران باطل را مى بینیم که مدت ها بر سر کار ماندند و حکومت کردند و با حق درافتادند و در عین حال به زمین نخوردند؟

پاسخ این سوال با توجه به یک نکته روشن مى شود و آن این که این گونه حکومت ها براى حفظ خود کارهاى مثبتى نیز داشتند: ایجاد امنیت، پیشرفت اقتصادى و گاه کمک به نیازمندان. آن ها به دلیل همین مقدار از حق که عمل مى کردند مدتى بر سر کار ماندند نه به سبب حمایت هایى که از باطل داشتند.

ص: 57


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 13، ص 219 به بعد.
2- على فى الکتاب و السنة، ج 1، ص 10.

این نکته را نیز نباید فراموش کرد که گروه هایى ممکن است براثر اشتباه در راه باطل گام گذاشته باشند و اکثریت را در بعضى از جوامع تشکیل دهند اما چون با حق مبارزه ندارند مصداق کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) نیستند که حق، آن ها را بر زمین بزند.

* * *

ص: 58

گفتار حکیمانه 409

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْقَلْبُ مُصْحَفُ آلْبَصَرِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

قلب، کتاب چشم است. (و آنچه را انسان با چشم مى بیند و مى آزماید در قلبش نقش مى بندد).(1)

ص: 59


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر به عنوان منبع دیگرى براى این کلام حکیمانه نقل مى کند میدانى در مجمع الامثال است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291). اضافه مى کنیم که ابوطلحه شافعى نیز در مطالب السوول آن را به عین همین عبارت از على (علیه السلام) نقل کرده است. (مطالب السوول، ص 203).

شرح و تفسیر: قلب کتاب چشم است

براى این کلام حکیمانه دو تفسیر مختلف شده است: نخست اینکه «قلب، کتاب چشم است (و آنچه انسان با چشم مى بیند و مى آزماید در قلبش نقش مى بندد»؛ (الْقَلْبُ مُصْحَفُ آلْبَصَرِ).

به این ترتیب امام (علیه السلام) مى خواهد اهمیت علوم تجربى و حقایق زیادى را که انسان مى تواند با چشم درک کند بیان فرماید؛ علوم و حقایق مربوط به اسرار آفرینش، نشانه هاى عظمت خدا، آثار پیشینیان و کتاب ها و نوشته هایى که از آن ها باقى مانده و درس هاى عبرتى که انسان در طول عمر خود مى بیند.

به یقین قسمت بسیار مهمى از علوم و دانش هاى ما از طریق چشم حاصل مى شود اعم از آنچه مستقیماً با چشم مى بینیم و یا آنچه در آثار گذشتگان مى خوانیم. بنابراین اگر گفته شود قلب، مصحَف و کتاب چشم است سخنى حکیمانه است و گویى چشم به منزله قلمى است که پیوسته در کتاب قلب مى نویسد و رقم مى زند.

تعبیرات دیگرى که از امام (علیه السلام) نقل شده نیز این معنا را تأیید مى کند. ازجمله در تعبیرى مى خوانیم: «العین رائد القلب؛ چشم راهنماى قلب است».(1)

در تعبیر دیگرى مى فرماید: «العین برید القلب؛ چشم همچون نامه رسان قلب است».(2)

ص: 60


1- غررالحکم، ح 667.
2- غررالحکم، ح 668.

مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار تعبیر دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است: «سُئِلَ أَمِیرُ الْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) بِمَا ذَا یسْتَعَانُ عَلَى غَضِّ الْبَصَرِ فَقَالَ بِالْخُمُودِ تَحْتَ سُلْطَانِ الْمُطَّلِعِ عَلَى سِرِّکَ وَ الْعَینُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِیدُ الْعَقْلِ فَغُضَّ بَصَرَکَ عَمَّا لاَ یلِیقُ بِدِینِکَ وَ یکْرَهُهُ قَلْبُکَ وَ ینْکِرُهُ عَقْلُکَ؛ از امیرمؤمنان (علیه السلام) سوال شد که چگونه انسان مى تواند چشم (از ناروایى ها) بپوشد؟ فرمود: از طریق قرار گرفتن تحت سلطه خداوندى که مطلع از اسرار توست و چشم، جاسوس قلب است و نامه رسان عقل. چشمت را از آنچه مناسب دین تو نیست و قلب و عقلت آن را انکار مى کند بپوشان».(1)

قرآن مجید نیز مى گوید: (أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الأْبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ)؛ «آیا آنان در زمین سیر نکردند، تا دل هایى داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند؛ یا گوش هاى شنوایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چراکه چشم هاى ظاهر، نابینا نمى شود، بلکه دل هایى که در سینه هاست کور مى شود».(2)

اشاره به این که اگر چشم باز و بینا داشته باشند و سیر در زمین کنند، هم آثار عظمت خدا را مى بینند و هم درس هاى عبرتى را که از پیشینیان و پایان کار آن ها باقى مانده فرامى گیرند.

از سوى دیگر نیز بسیار مى شود که انسان نگاه هاى هوس آلود مى کند و آثار شوم آن در مصحف قلب نوشته مى شود و منشأ حزن طویل یا انحراف کثیر مى گردد و به گفته شاعر:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد *** که هرچه دیده بیند دل کند یاد

در تفسیر دوم، مفهومى درست مقابل تفسیر اوّل مورد توجه قرار گرفته و آن

ص: 61


1- بحارالانوار، ج 101، ص 41، ح 52.
2- حج، آیه 46.

این که آنچه در قلب و درون روح انسان باشد در چشمان او نمایان است. درواقع چشم تابلویى است براى اسرار درون؛ شبیه آن چیزى که در حکمت 26 آمد که امام (علیه السلام) مى فرماید: «مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِى فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛ هیچ کس چیزى را در ضمیر و درون خود پنهان نمى کند مگر این که در سخنان (بى اندیشه) او و در رخسارش نمایان مى شود». واین همان چیزى است که در ضرب المثل فارسى خود نیز داریم: رنگ رخساره خبر مى دهد از سر ضمیر.

بنابر این تعبیر، قلب همچون کتاب پرمطلبى است که مطالب خود را از دریچه چشم بیرون مى فرستد، و از نگاه و دید افراد، بسیارى از مطالب درونشان را مى توان درک کرد.

و به گفته شاعر عرب:

إنّ العیونَ لَتُبدِى فى تَقلُّبِها *** ما فِى الضّمائرِ مِن وُدٍّ ومِنْ حَنَقِ

چشم ها در گردش خود آشکار مى سازد آنچه در درون، از محبت و عداوت است.

و شاعر دیگر مى گوید:

تَخْبِرُنى العَینانِ ما القَلْبُ کاتِمٌ *** وَما جَنّ بالبَغضاءِ والنَّظرِ الشَّزْرِ

چشم ها به من خبر مى دهد آنچه را که در دل پنهان است؛ و آنچه از کینه ها و عداوت ها در دل وجود دارد از نگاه هاى غضب آلود که با گوشه چشم مى شود ظاهر مى گردد.(1)

ولى قرائن نشان مى دهد که معناى اول مناسب تر است. بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال دیگرى نیز داده اند که مناسب به نظر نمى رسد لذا از ذکر آن خوددارى کردیم.(2)

ص: 62


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 46.
2- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 4، ص 225.

گفتار حکیمانه 410

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

التُّقَى رَئِیسُ آلْأَخْلاَقِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

پرهیزکارى، رئیس صفات پسندیده است.(1)

ص: 63


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر در ذیل این گفتار حکیمانه نیز اشاره شده که میدانى آن را در مجمع الامثال نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291). اضافه مى کنیم که زمخشرى آن را در ربیع الأبرار و ابن طلحه شافعى در مطالب السوول از امیرمؤمنان (علیه السلام) آورده اند. (ربیع الابرار، ج 2، ص 238، ح 180؛ مطالب السوول، ص 203).

شرح و تفسیر: رئیس صفات پسندیده

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه به نکته مهمى درباره رابطه تقوا با صفات برجسته و اخلاق انسانى بیان مى کند، مى فرماید: «پرهیزکارى، رئیس صفات پسندیده است»؛ (التُّقَى(1) رَئِیسُ آلْأَخْلاَقِ).

براى پى بردن به عمق کلام امام (علیه السلام) لازم است نخست مفهوم تقوا را آن چنان که هست بدانیم.

تقوا در اصل از ماده «وقایة» به معناى نگهدارى یا خویشتن دارى گرفته شده و به گفته راغب در مفردات «وقایة» در اصل به معناى نگهدارى اشیا در برابر امورى است که به آن ها زیان مى رساند و تقوا به معناى قراردادن روح و فکر در پوشش حفاظتى در برابر خطرها و گناهان است.

بنابراین، تقوا آن حالت خداترسى و احساس مسئولیت درونى است که بازدارنده انسان در برابر سرپیچى از فرمان خداست.

عبدالله بن معتز (متوفاى قرن سوم) این سخن را به شعر درآورده و گفته است:

خَلِّ الذُّنوبَ صَغیرَها *** وکبیرَها فهو التُّقى

ص: 64


1- «تقى» جمع «تقاة» به معناى تقواست و گاه به صورت مفرد و به معناى مصدرى همانند تقوا استعمال شده است.

واصنَعْ کَماشٍ فَوقَ أر *** ضِ الشَّوکِ یَحذَرُ ما یَرى

لاتَحقِرَنَّ صَغیرةً *** إنّ الجِبالَ مِن الحَصى

همه گناهان را از کوچک و بزرگ رها کن که حقیقت تقوا همین است.

و همچون کسى باش که در یک زمین پرخار با نهایت احتیاط گام برمى دارد و پیوسته مراقب اطراف خویش است.

گناهان صغیره را کوچک مشمر که کوه هاى بلند از سنگریزه ها تشکیل شده است.

اما «اخلاق» جمع «خُلق» (بر وزن قفل) و«خُلُق» (بر وزن افق) به معناى قوا و سجایا و صفات درونى است که با چشم دل دیده مى شود و آثارى در ظاهر دارد و گاه به همان آثار و اعمال و رفتارى که از خلقیات درونى ناشى مى گردد اخلاق گفته مى شود و درواقع، اولى، اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى و اخلاق به دو بخش تقسیم مى شود: اخلاق فضیله که سرچشمه کارهاى نیک مى شود و اخلاق رذیله که منشأ کارهاى زشت است.

در زمینه رابطه علم و اخلاق، رابطه اخلاق و عرفان و این که آیا اخلاق قابل تغییر است و نقش اخلاق در زندگى انسان ها، بحث است که در این مختصر نمى گنجد.(1)

با توجه به این دو تفسیر (تفسیر تقوا و تعریف اخلاق) روشن مى شود که تقوا رئیس اخلاق است زیرا این ملکه درونى، انسان را از بخل وحسد و کینه و عداوت و غیبت و ظلم و ستم و کبر و غرور و مانند آن بازمى دارد و به همین دلیل امام (علیه السلام) آن را رئیس اخلاق شمرده است و نیز به همین دلیل آن ها که از تقواى الهى بى بهره اند آلوده انواع رذایل اخلاقى مى شوند.

ص: 65


1- علاقه مندان مى توانند به کتاب ما، «اخلاق در قرآن» ج1 مراجعه کنند.

شاید به همین دلیل است که قرآن مجید تقوا را تشبیه به لباس کرده است ومى فرماید: (وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِکَ خَیْرٌ).(1) همانگونه که لباس، بدن انسان را از آسیب هاى فراوانى که در هر لحظه ممکن است بر جسم انسان وارد شود حفظ مى کند تقوا نیز که لباس معنوى و روحانى است انسان را از آسیب مفاسد اخلاقى حفظ مى نماید.

در خطبه 230 امام (علیه السلام) این مطلب را به شکل دیگرى بیان کرده، مى فرماید: «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ، وَ ذَخِیرَةُ مَعَادٍ، وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ، وَ نَجَاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ. بِهَا ینْجَحُ الطَّالِبُ، وَ ینْجُو الْهَارِبُ، وَ تُنَالُ الرَّغائِبُ؛ به یقین تقوا و پرهیزکارى کلید درهاى راستى است و ذخیره روز قیامت و سبب آزادى از هرگونه گناهى است که بر انسان چیره مى شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاکت است. به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود مى رسند و فرار کنندگان (از کیفر الهى) رهایى مى یابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندى مى توان رسید». چنانچه «تقى» را جمع بدانیم، با توجه به این که «اخلاق» نیز جمع است و هر دو شاخه هاى مختلفى دارند ممکن است کلام امام (علیه السلام) اشاره به این باشد که هر شاخه اى از تقوا شاخه اى از اخلاق را سرپرستى مى کند. تقواى مالى جلوى بخل را مى گیرد، تقواى زبانى جلوى تهمت و غیبت را مى گیرد و به همین طریق.

این بحث را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم. فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ الاَْنْبِیاءَ بِمَکَارِمِ الاَْخْلاَقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَمَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلْیسْأَلْهُ إِیاهَا قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَالْقَنَاعَةُ وَالصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ

ص: 66


1- اعراف، آیه 26.

وَالْغَیرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَأَدَاءُ الاَْمَانَةِ؛ خداوند متعال پیامبران را به فضایل اخلاقى آراست. کسى که این فضایل در او باشد خدا را بر آن سپاس گوید وکسى که نداشته باشد به درگاه خداوند متعال تضرع کند و آن ها را از او بخواهد. راوى مى گوید: عرض کردم: فدایت شوم، این مکارم اخلاق که فرمودید چیست؟ فرمود: ورع، قناعت، صبر، شکر، حلم، حیا، سخاوت، شجاعت، غیرت، نیکوکارى، راستگویى و اداى امانت است».(1)

آرى کسى که این اوصاف دوازده گانه را داشته باشد به یقین انسان کامل و برجسته و در خط انبیا و اولیاست.

* * *

ص: 67


1- کافى، ج 2، ص 56، ح 3.

ص: 68

گفتار حکیمانه 411

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لاَتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلاَغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

تندى و تیزى زبانت را بر ضد کسى که سخن گفتن را به تو آموخته به کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن.(1)

ص: 69


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: این کلام حکمت آمیز را آمدى در غرر با تفاوتى آورده است که نشان مى دهد از غیر نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291). افزون بر این، زمخشرى آن را در ربیع الابرار از على (علیه السلام) نقل مى کند. (ربیع الابرار، ج 4، ص 86، ح 396).

شرح و تفسیر: مراقب باش با چه کسى سخن مى گویى؟

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى به یک نکته اخلاقى و عاطفى اشاره کرده، مى فرماید: «تندى وتیزى زبانت را بر ضد کسى که نیکوسخن گفتن را به تو آموخت به کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن»؛ (لاَتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلاَغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ).

اشاره به این که حق شناسى ایجاب مى کند که اگر انسان نعمت و موهبتى از کسى به دست آورده، بر ضد او به کار نگیرد زیرا این نهایت بى انصافى و ناسپاسى است.

این سخن شامل پدر و مادرها و همه استادان و معلم ها مى شود؛ انسان نباید دربرابر پدر و مادرى که یک حرف و دو حرف بر زبانش گذاشته اند تا شیوه سخن گفتن را فراگیرد درشتى و خشونت کند.این کار گذشته از این که ازنظر شرعى منفور و زشت است تا آن جا که قرآن مى فرماید: (وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانآ إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَتَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلا کَرِیمآ)؛«وپروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید! وبه پدر و مادر نیکى کنید! هرگاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فریاد مزن! و گفتار لطیف

ص: 70

و سنجیده و بزرگوارانه به آن ها بگو!»(1) ازنظر وجدانى نیز کارى ناپسند و ناجوانمردانه است.

همچنین استادى که به انسان شیوه نوشتن و سخن گفتن فصیح و بلیغ را آموخته هرگز نباید از این سرمایه بر ضد او استفاده کرد.

تجربه نشان داده است بعضى از کسانى که مرتکب چنین کارى مى شوند عمر کوتاهى دارند.

شاعر عرب مى گوید:

فَیا عَجَباً لِمَن رَبّیتُ طِفْلاً *** أُلَقِّمُه بأطرافِ البَنانِ

اُعَلِّمُهُ الرِّمایةَ کُلَّ یومٍ *** فَلمّا اشتَدَّ ساعِدُهُ رَمانى

اُعَلِّمُهُ الفُتُوَّةَ فلمّا *** طَرَّ شارِبُه جَفانى

وَکَم قد علّمتُه نَظْمَ القَوافى *** فَلمّا قال شِعراً قد هَجانى

در شگفتم از کسى که او را در کودکى تربیت کردم و با انگشتان خود لقمه در دهانش گذاشتم.

هر روز تیراندازى را به او مى آموختم اما هنگامى که دست و بازویش قوى شد مرا نشانه گرفت و به سوى من تیر انداخت.

من جوانمردى را به او آموختم اما همین که پشت لب هایش مو سبز شد به من جفا کرد.

چقدر نظم قافیه ها را به او آموختم ولى هنگامى که قدرت بر شعر گفتن پیدا کرد مرا با اشعار خود هجو نمود.(2)

«ذَرَب» (بر وزن طرب) به معناى تیزى وحدت و خشونت است. و «ذَرِب»

ص: 71


1- اسراء، آیه 23.
2- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 1، ص 622.

(بر وزن خشن) به معناى شخص فصیح و سخنور و گاه نیز به معناى انسان بدزبان آمده است.

در حدیثى که از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم که به هنگام وصیت به فرزندش محمّد بن حنفیه فرمود: «و أَکْرِمِ الَّذِینَ بِهِمْ تَصُول وَ ازْدَدْ لَهُمْ طُولَ الصُّحْبَةِ بِرّاً وَ إِکْرَاماً وَ تَبْجِیلاً وَ تَعْظِیماً فَلَیسَ جَزَاءُ مَنْ عَظَّمَ شَأْنَکَ أَنْ تَضَعَ مِنْ قَدْرِهِ وَ لاَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَه؛ با برادران دینى و کسانى که به کمک آن ها به دشمن حمله مى کنى خوش رفتارى کن و آن ها را گرامى و بزرگ دار چراکه جزاى کسى که مقام تو را بالا برده این نیست که از قدرش بکاهى و نیز جزاى کسى که تو را مسرور کرده این نیست که او را غمگین سازى».(1)

در حدیث دیگرى از حذیفه (صحابى معروف) نقل شده که مى گوید: من مردى بودم که به خانواده ام درشتى مى کردم و خشونت زبان داشتم، به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عرض کردم: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! مى ترسم زبانم مرا وارد دوزخ کند فرمود: «فأین أنت من الاستِغفار إنّى لأستغفِرُ اللهَ فى الیومِ مائةً؛ چرا استغفار نمى کنى من نیز هر روز یکصد مرتبه استغفار مى کنم».(2)

در خطبه 186 نیز آمده بود که امام (علیه السلام) فرمود: «وَ لْیخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یتَّقِى تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یخْزُنَ لِسَانَه؛ انسان باید زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند زیرا این زبان در برابر صاحبش سرکش است. به خدا سوگند بنده اى را نمى بینم که باتقوا باشد و تقوایش به او سودى ببخشد مگر این که زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند».

* * *

ص: 72


1- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 391، ح 5864.
2- مسند احمد، ج 5، ص 397.

گفتار حکیمانه 412

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ آجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

براى اصلاح خویشتن همین بس که ازآنچه براى دیگران نمى پسندى اجتناب ورزى.(1)

ص: 73


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه اشاره مى کند که همین سخن در (ذیل) حکمت شماره 365گذشت و در آن جا مدارکى براى آن ذکر کردیم و اضافه مى کنیم که مرحوم کلینى آن را در روضه کافى و مرحوم حرانى در تحف العقول ضمن خطبه معروف وسیله آورده اند. همان گونه که حرانى در ضمن بعضى از وصایاى امام (علیه السلام) به فرزندش امام حسین (علیه السلام) آن را (با کمى تفاوت) ذکر کرده و از این معلوم مى شود که امام (علیه السلام) بارها این گفتار حکیمانه را بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291).

شرح و تفسیر: بهترین راه تأدیب خویشتن

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى راه خوب و موثرى به انسان ها براى تربیت خویش آموخته است. مى فرماید: «براى اصلاح خویشتن همین بس که از آنچه براى دیگران نمى پسندى اجتناب ورزى»؛ (کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ آجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ).

بسیارى از افراد دوست دارند واقعآ خود را اصلاح کنند ولى اصلاح خویشتن و زدودن صفات رذیله از خود کار آسانى نیست زیرا در این جا حجابى وجود دارد که نمى گذارد انسان عیوب خود را ببیند و آن حجاب حب ذات است واى بسا نقاط ضعف خود را براثر این حجاب نقاط قوت پندارد و به جاى آن که آن ها را از نفس خویشتن بزداید سعى در تقویت آن کند.

امام (علیه السلام) راه روشنى براى تهذیب نفس و تعلیم و تربیت خویشتن به همه انسان ها آموخته و آن این که در اعمال و رفتار و صفات دیگران دقت کنند و ببینند چه چیزهایى را براى آن ها عیب و چه اعمالى را ناروا مى شمرند، همان ها را از خود دور سازند.

چه تعبیر زیبا و چه راه روشن و چه روش موثرى امام (علیه السلام) پیشنهاد مى فرماید. انسان دربرابر دیگران خرده بین و خرده گیر است و کمترین عیوب و اشکالات کار آن ها را مى بیند زیرا آن حجاب که به آن اشاره کردیم درمورد دیگران وجود

ص: 74

ندارد. بنابراین مى تواند آن ها را آینه اى براى دیدن صفات زشت و رفتار ناپسند خود قرار دهد و با این آیینه خود را اصلاح کند و به صفات انسانى بیاراید و با اعمال و رفتار نیکو راه را براى رسیدن به قله هاى سعادت بگشاید.

انزوا و گوشه گیرى و جدا شدن از مردم عیوب زیادى دارد. یکى از عیوبش همین است که انسان را از این آینه خوب براى اصلاح خود محروم مى سازد و به همین دلیل گوشه گیران غالباً گرفتار توهم و خود بزرگ بینى و گاه ادعاهاى ناروا وبى اساس مى شوند. در حالى که اگر در اجتماع گام بگذارند و صفات خود را در دیگران ببینند و آن را به نقد بکشند مى توانند از این مرکب شیطان پیاده شوند.

همان گونه که به هنگام ذکر مصادر اشاره شد امام (علیه السلام) این سخن را کرارا بیان فرموده است. در ذیل حکمت 365 با عبارت: «کَفَى أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیرِکَ»، اشاره به این مطلب فرموده بود و در حکمت 353 با تعبیر دیگرى آن را بیان فرموده: «أَکْبَرُ الْعَیبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترین عیب آن است که چیزى دیگران را به عیب بگیرى که در خود تو موجود است».

این تعبیرات متنوع و متعدد نشان مى دهد که امام (علیه السلام) اهمیت فراوانى براى این مطلب قائل بوده و آن را به شکل هاى مختلف ارائه مى فرموده است. در وصیت امام (علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) همین مطلب به صورت گسترده تر و تعبیرات متنوع تر آمده است. آن جا که مى فرماید: «فَأَحْبِبْ لِغَیرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا وَ لاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یحْسَنَ إِلَیکَ وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِکَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یقَالَ لَکَ؛ پسرم! خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده. براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آن ها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى. به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو

ص: 75

ستم شود. به دیگران نیکى کن چنان که دوست دارى به تو نیکى شود. آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار. و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را که نمى دانى مگو، اگرچه آنچه مى دانى اندک باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو».(1)

نکته: روح ادب واسباب آن

«أدب» (بر وزن ابر) در اصل به معناى دعوت کردن به مهمانى است و لذا به مجلس مهمانى مَأْدُبَة و مَدعاة مى گویند.

«أدَب» (بر وزن طلب) به معناى دعوت کردن دیگرى به نیکى ها و ترک زشتى هاست و تأدیب نیز همین معنا را مى رساند.

این کار وظیفه تمام انبیا و اولیا و معلمان و پیشوایان و پدران و مادران است که پیروان و شاگردان و فرزندان خود را به نیکى ها دعوت کنند و از بدى بازدارند. بلکه قبل از همه، ادب کردن کار خداست که گاه از طریق فرستادن پیامبران و نازل کردن کتب آسمانى، انسان ها را ادب مى کند و گاه از طریق آزمون هاى تکوینى و مجازات هاى مادى و معنوى.

این واژه گاه معناى اسم مصدرى دارد و اشاره به حالتى است که انسان در پرتو نیکى ها و ترک زشتى ها پیدا مى کند.

در روایات اسلامى بحث هاى گسترده اى درباره ادب وارد شده است.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «أفضَلُ الشَّرَفِ الأدَبُ؛ ادب بالاترین شرافت است».(2)

ص: 76


1- نهج البلاغه، نامه 31.
2- غررالحکم، ح 5075.

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «خَیرُ ما وَرَّث الآباءُ الأبناءَ الأدَبَ؛ بهترین چیزى که پدران براى فرزندان به ارث مى گذارند ادب است».(1)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «قَلیلٌ الأدَبِ خَیرٌ مِن کثیرِ النَّسبِ؛ ادب اندک برتر است از بسیارى از نسب ها (و شرف هاى خانواده و فامیل)».(2) و تعبیرات فراوان و جالب دیگرى که نقل همه آن ها به طول مى انجامد.

نیز در دستورات اسلامى وارد شده که در درجه اول انسان باید خویشتن را تأدیب کند. در حکمت 73 نیز این گفتار حکیمانه آمده بود: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَیهِ أَنْ یبْدَأَ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیرِهِ وَ لْیکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُوَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالإِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُوَدِّبِهِمْ؛ کسى که خود را پیشواى مردم مى داند باید قبل از تعلیم دیگران، خویشتن را تعلیم دهد و باید ادب آموختن او از طریق اعمال خویش پیش از ادب آموختن به زبانش باشد و آن کس که معلم خویشتن و تأدیب کننده خود مى باشد به احترام سزاوارتر است از کسى که به مردم تعلیم مى دهد و آن ها را تأدیب مى کند».

در تفسیر نمونه، ج 22، ذیل آیات (قدس سره) تا 5 سوره حجرات بحث هاى دیگرى در این زمینه آمده است.

* * *

ص: 77


1- غررالحکم، ح 9347.
2- غررالحکم، ح 5115.

ص: 78

گفتار حکیمانه 413

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ صَبَرَ صَبْرَ آلْأَحْرَارِ، وَ إِلاَّ سَلاَ سُلُّوَّ آلْأَغْمَارِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرکس همچون آزادگان شکیبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسید و آرامش خواهد یافت) وگرنه همچون جاهلان، خود را به غفلت مى زند (و بى نصیب خواهد بود).

گفتار حکیمانه 414

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

وَفِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ (علیه السلام) قَالَ لِلْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ مُعَزِّیاً عَنِ ابْنٍ لَهُ:

إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ آلْأَکَارِمِ، وَ إِلاَّ سَلَوْتَ سُلُوَّ آلْبَهَائِمِ.

امام (علیه السلام) در خبر دیگرى (همین مضمون را) به اشعث بن قیس به عنوان

ص: 79

تسلیت درگذشت فرزندش فرمود:

هرگاه همچون بزرگواران صبر پیشه کنى (پیروز خواهى شد) وگرنه همچون چهارپایان، خود را به غفلت خواهى زد (و بى نصیب مى مانى).(1)

ص: 80


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام حکمت آمیز (413) را ماوردى در ادب الدنیا و الدین آورده است. و در ذیل کلام حکمت آمیز 414 این را از آمدى نقل کرده و در دنبال آن مى گوید: تسلیت گفتن امیرمؤمنان على (علیه السلام) به اشعث بن قیس مشهور است که علما و بزرگان دین قبل از سید رضى و بعد از او به عبارات مختلف آن را نقل کرده اند و مضمون همه یکى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 292).

شرح و تفسیر: دو راهى مصائب

به نظر مى رسد امام (علیه السلام) این جمله گفتار حکیمانه 413 را به هنگام تسلیت گفتن به یکى از افراد مصیبت زده بیان فرموده و بعید نیست حکمت بعدى (414) که خطاب به اشعث بن قیس است تعبیر دیگرى از این حکمت، و مخاطب در هر دو اشعث بن قیس باشد. امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه مصیبت زدگان را بر سر دو راهى قرار مى دهد، مى فرماید: «هرکس همچون آزادگان شکیبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسید و آرامش خواهد یافت) وگرنه همچون جاهلان، خود را به غفلت خواهد زد»؛ (مَنْ صَبَرَ صَبْرَ آلاَْحْرَارِ، وَإِلاَّ سَلاَ سُلُّوَّ آلاَْغْمَارِ).

«سلا» از ماده «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى به فراموشى سپردن و از یاد بردن چیزى است.

و «اغمار» جمع «غُمر» (بر وزن عمق) به معناى انسان جاهل و نادان است. این واژه در اصل به معناى از بین بردن اثر چیزى است مانند آب زیادى که چهره چیزى را مى پوشاند و یا جهل و نادانى عمیق که انسان را در خود فرو مى برد و گرفتار غفلت و سرگردانى مى کند.

اشاره به این که براى تخفیف آلام و دردهاى مصائب، انسان دو راه در پیش دارد؛ راهى را عاقلان برمى گزینند و راه دیگر را جاهلان.

ص: 81

افراد عاقل و بزرگوار و باشخصیت در برابر مصائب شکیبایى پیشه مى کنند، جزع و فزع به خود راه نمى دهند و مى دانند زندگى دنیا به هر حال، آمیخته با درد و رنج هاست که بسیارى از آن ها اجتناب ناپذیر است و همگان گرفتار آن مى شوند، خواه یک فرد ضعیف باشد یا رئیس نیرومند یک کشور و فرمانده یک لشکر.

این شکیبایى سبب مى شود که آن ها زبان به ناشکرى نگشایند و از خداوند شکایت نکنند و در عمل نیز جزع و فزع ننمایند بلکه خدا را شکر گویند و مصیبت را آزمون الهى یا جبران خطاها و یا مقدمه نعمتى بدانند. آن ها اجر و پاداش صابران را خواهند داشت که قرآن مجید از آن ها با عظمت یاد کرده، مى فرماید: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ * أُوْلَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ)؛ «قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى و کاهش در مال ها و جان ها و میوه ها آزمایش مى کنیم؛ و بشارت ده به استقامت کنندگان! آن هاکه هرگاه مصیبتى به ایشان مى رسد، مى گویند: «ما از آن خداییم؛ و به سوى او بازمى گردیم». اینها، همان ها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛ و آن ها هدایت یافتگان هستند!».(1)

اما جاهلان، این راه روشن و پرافتخار را رها کرده براى فراموش کردن مصائب، خود را به غفلت و بى خبرى مى زنند و به سرگرمى هاى ناسالم و لهو و لعب مى پردازند؛ نه اجر صابران را دارند و نه افتخارات آن ها را.

روشن است که منظور امام (علیه السلام) این نیست که یکى از این دو راه را انتخاب کنید بلکه منظور این است که اگر راه اوّل را نپذیرفتید به راه دوم خواهید افتاد که رهبر شما در این راه، شیطان و هواى نفس است.

ص: 82


1- بقره، آیات 155-157.

البته بعضى از جاهلان راه سومى انتخاب مى کنند؛ آنقدر جزع و فزع و بى تابى مى کنند و سخنان ناموزون مى گویند تا خسته شوند و با گذشت زمان به تدریج فشار مصیبت کاسته شود؛ این راه نیز راه عاقلان و افراد باایمان نیست.

در حکمت 414 که تعبیر دیگرى از حکمت 413 است مى خوانیم که امام (علیه السلام) در خبر دیگرى این سخن را خطاب به اشعث به عنوان تسلیت مرگ فرزندش عنوان کرد و فرمود: «هرگاه همچون بزرگواران صبر پیشه کنى (پیروز خواهى شد) وگرنه همچون چهارپایان، خود را به غفلت خواهى زد»؛ (إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ آلْأَکَارِمِ، وَ إِلاَّ سَلَوْتَ سُلُوَّ آلْبَهَائِمِ).

تفاوت میان این دو گفتار حکیمانه این است که در جمله دوم به جاى احرار (آزادگان)، اکارم (بزرگواران) آمده است که هر دو قریب المضمون هستند و به جاى اغمار (جاهلان)، بهائم (چهارپایان) ذکر شده که آن ها نیز مضمونى شبیه به هم دارند.

درحکمت 291تسلیت امام (علیه السلام) به اشعث بن قیس براى مرگ فرزندش به صورت گسترده ترى آمده است که شرح آن را در ذیل همان حکمت بیان کردیم.

شرح حال اشعث بن قیس را نیز که از منافقان مشهور بود وامام (علیه السلام) به دلایلى با او مدارا مى کرد در ذیل نامه پنجم (جلد نهم پیام امام (علیه السلام)) آوردیم.

نکته: راه صحیح برخورد با مشکلات زندگى

زندگى، خالى از مشکلات ودرد ورنج ها نیست. پاره اى از آن ها قابل اجتناب است که انسان باید با هشیارى جلوى آن ها را بگیرد و یا اگر براثر غفلت مشکلى دامان او را گرفت راهى براى برون رفت از آن پیدا کند و دست روى دست نگذارد تا مشکل، او را از پاى درآورد.

ص: 83

ولى پاره اى از مشکلات چنین نیست و هیچ کس قادر بر دفع آن نمى باشد ازجمله این که همه دوستان و خویشاوندان با هم به دنیا نمى آیند و همه با هم از دنیا نمى روند؛ فقدان عزیزان مطلبى است غیر قابل اجتناب.

این از یک سو، از سوى دیگر فشار مصیبت گاه به قدرى سنگین است که اگر انسان چاره اى براى آن نیندیشد او را از پاى درمى آورد. بهترین راه براى کاستن و از بین بردن فشار مصیبت توجه به پاداش صابران و شخصیت آن ها در پیشگاه خداوند است و این زاییده ایمان وتقواست.

انسان مومن و متقى مى داند هرچه از سوى دوست مى رسد نیکوست واى بسا در مصائب، مصالحى باشد که بسیار مفید و موثر بوده و از اهمیت مصیبت، برتر و بالاتر است و یا جبران گناهى است که از انسان سرزده و سبب پاکى او مى شود و یا آزمونى است که اگر از عهده آن برآید مقام مقربان درگاه خدا را پیدا مى کند.

این تفکر و اندیشه است که فشار مصیبت را مى کاهد و از بین مى برد.

تعبیر به «احرار» در کلام امام (علیه السلام) نیز ناظر به همین معناست که آزادگان مى کوشند از طرق مختلف، آثار سوء حوادث ناگوار را از خود دور سازند و با صبر و شکیبایى به استقبال آینده روشنى بروند و تا آن جا که ممکن است حوادث ناگوار را جبران سازند ولى اغمار (جاهلان) یا زبان به ناشکرى مى گشایند و یا با سرگرمى هاى ناسالم خود را مشغول مى کنند.

توجه به آنچه در آیات و روایات درباره پاداش صابران آمده نیز تأثیر بسزایى در صبر و شکیبایى انسان در برابر حوادث ناگوار دارد.

در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الصَّبْرُ خَیرُ مَرْکَبٍ مَا رَزَقَ اللَّهُ عَبْداً خَیراً لَهُ وَ لاَ أَوْسَعَ مِنَ الصَّبْر؛ صبر بهترین مرکب راهوار است و خداوند به بنده اى از بندگانش چیزى بهتر و گسترده تر از صبر عنایت نکرده است».(1)

ص: 84


1- بحارالانوار، ج 79، ص 139.

در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «الصّبرُ على البلاءِ أفضَلُ مِن العافیةِ فى الرَّخاءِ؛ صبر در برابر مشکلات، برتر از عافیت در وسعت است».(1) زیرا اجر فراوان اخروى آن قابل مقایسه نیست.

* * *

ص: 85


1- غررالحکم، ح 6271.

ص: 86

گفتار حکیمانه 415

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِی صِفَةِ الدُّنْیَا

تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ، إِنَّ آللّهَ تَعَالَى لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ، وَ لاَ عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ. إِنَّ أَهْلَ آلدُّنْیَا کَرَکْبٍ بَیْنَاهُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا.

امام (علیه السلام) در وصف دنیا فرمود:

مى فریبد و زیان مى رساند و مى گذرد. خداوند به (بخشیدن) آن به عنوان پاداش براى دوستانش، رضایت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کیفر دشمنانش نپذیرفته است. اهل دنیا همچون کاروانى هستند که هنوز رحل اقامت نیفکنده اند که قافله سالار فریاد مى زند (کوچ کنید): و آن ها کوچ مى کنند.(1)

ص: 87


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که این کلام حکمت آمیز را در کتاب هاى خود آورده اند راغب اصفهانى در محاضرات و ماوردى در ادب الدنیا و الدین و آمدى در غررالحکم و ابن طلحه شافعى در مطالب السوول است که بعضى از آن ها آن را با تفاوتى نقل کرده اند و این تفاوت نشان مى دهد مصدرى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته اند. میدانى نیز در مجمع الامثال آن را با تفاوت هایى نقل کرده است. همچنین طبرسى در مشکاة الانوار. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 293). اضافه مى کنیم که مجمع الامثال و مطالب السوول این کلام را در ضمن یک کلام طولانى از امام (علیه السلام) نقل کرده اند

شرح و تفسیر: سه ویژگى دنیا

امام (علیه السلام) در این بیان کوتاه و حکیمانه پنج صفت براى دنیا بیان فرموده است.

در سه وصف اول مى فرماید: «دنیا مى فریبد و زیان مى رساند و مى گذرد»؛ (فِی صِفَةِ الدُّنْیَا: تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَ تَمُرُّ).

فریبندگى دنیا از طریق ظواهر پرزرق و برق آن است؛ اموال و ثروت ها، کاخ ها و زینت ها، مقام ها و قدرت ها؛ همه از مظاهر فریبنده دنیاست که گروه زیادى را به سوى خود جلب کرده ومى کند.

و زیان رساندن دنیا از طریق ناکامى ها، درد و رنج ها، شکست ها و مصیبت هاست. هنوز انسان دوران جوانى را طى نکرده برف پیرى بر سر و روى او مى نشیند و هنوز از قدرتش استفاده نکرده دیگران آن را از چنگ او درمى آورند. هنوز از سلامتى اش بهره مند نشده امواج بیمارى و درد و رنج او را احاطه مى کند.

اساساً فریبندگى دنیا گویا مقدمه اى براى زیان رساندن آن است؛ انسان را غرق نعمت مى کند ناگهان از او بازمى ستاند و گرفتار امواج غم و اندوه مى کند.

و گذرا بودن دنیا چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد. تاریخ، بهترین شاهد و گواه آن است و حوادثى که با چشم خود در طول عمر دیده ایم گواه دیگرى است.

ص: 88

فرعون ها و نمرودها و شدادها همه رفتند سلاطین بزرگ و قدرتمند و جهان گشا همگى در زیر خاک پنهان شدند. تنها کاخ هاى ویران شده آن ها باقى مانده است.

در عمر خود نیز کسان بسیارى را دیده ایم که یک روز در اوج قدرت بودند و روز دیگر در نهایت ذلت.

بعضى از شارحان «تمُرُّ» را از ماده «مرارة» به معناى تلخى دانسته و گفته اند: مفهوم کلام این است که دنیا مى فریبد و ضرر مى زند و تلخ مى شود.(1)

آنگاه امام (علیه السلام) به چهارمین وصف دنیا پرداخته که حقارت آن را در پیشگاه خداوند روشن مى سازد، مى فرماید: «خداوند به (بخشیدن) آن به عنوان پاداش براى دوستانش، رضایت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کیفر دشمنانش نپذیرفته است»؛ (إِنَّ آللّهَ تَعَالَى لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ، وَ لاَ عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ).

این تعبیرِ بسیار جالبى است. درست مثل این که کسى بگوید: فلان مبلغ ناچیز به قدرى بى اهمیت است که نمى تواند بخشیدن آن سبب تشویق دوستان و نبخشیدنش سبب مجازات دشمنان گردد و این نهایت حقارت دنیا را نشان مى دهد.

قرآن مجید در سوره زخرف مى فرماید: (وَلَوْلاَ أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَالِمَنْ یَکْفُرُبِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفآ مِّنْ فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ * وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَابآ وَسُرُرآ عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ * وَزُخْرُفآ وَإِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ)؛ «اگر (تمکّن کفّار از مواهب مادى) سبب نمى شد که همه مردم، امت واحد (گمراهى) شوند، ما براى کسانى که به (خداوند) رحمان، کافر

ص: 89


1- تمُر فعل لازم است و اگر به باب افعال برود بعضى گفته اند که معناى متعدى دارد و بعضى از ارباب لغت گفته اند که آن هم معناى فعل لازم دارد. ولى بودن آن به معناى مرور و عبور با آنچه در ذیل این گفتار حکیمانه آمده است و با تناسب مقام، مناسب تر است. به علاوه «تضر» معناى مرارت را نیز دارد و نیازى به تکرار نیست.

مى شدند خانه هایى قرار مى دادیم با سقف هایى از نقره و نردبان هایى که از آن بالا روند و براى اطاق هاى آن ها درهایى (پر زرق و برق) و تخت هایى (زیبا) قرار مى دادیم که بر آن تکیه کنند، و هرگونه زیورى را در اختیار آن ها مى گذاشتیم، ولى این ها همه، متاع زندگى دنیاست، و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهیزکاران است».(1)

البته خداوند اقوام متعددى را به عذاب هاى دنیوى گرفتار کرده است که در قرآن مجید نمونه هاى فراوانى از آن دیده مى شود ولى این به آن معنا نیست که فقط عذاب هاى دنیا و سلب نعمت ها جزاى کافران باشد؛ جزاى اصلى آن ها در قیامت است. همان گونه که قرآن مى فرماید: (وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ)؛ «به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (عذاب آخرت) مى چشانیم، شاید بازگردند!».(2)

در پنجمین و آخرین جمله امام (علیه السلام) شرح ناپایدارى دنیا را در لباس مثال گویایى بیان کرده، مى فرماید: «اهل دنیا همچون کاروانى هستند که هنوز رحل اقامت نیفکنده اند که قافله سالار فریاد مى زند ( کوچ کنید) و آن ها کوچ مى کنند»؛ (وَإِنَّ أَهْلَ آلدُّنْیَا کَرَکْبٍ بَیْنَاهُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا).

اشاره به این که مردم دنیا حتى وضعشان از مسافران عادى نیز بدتر است زیرا مسافران عادى هنگامى که وارد منزلى شدند مقدارى در آن جا مى مانند و استراحت مى کنند و خود را آماده ادامه راه مى نمایند مگر این که قافله سالار بعد از اجازه اقامت احساس کند در آن منزلگاه خطرى است، در این صورت بلافاصله اعلام مى دارد همه برخیزند و آماده حرکت شوند و اهل دنیا درست به چنین قافله و قافله سالارى مى مانند و این مربوط به شرایط غیر عادى است.

ص: 90


1- زخرف، آیات 33-35.
2- سجده، آیه 21.

نکته: ناپایدارى مواهب این جهان

درباره بى وفایى و ناپایدارى دنیا تعبیرات مختلفى در روایات اسلامى دیده مى شود که هر یک از دیگرى گویاتر است از جمله:

گاه دنیا را تشبیه به پلى کرده اند که باید از آن عبور کرد و ایستادن و توقف بر آن معنا ندارد. «إِنَّمَا الدُّنْیا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلاَ تَعْمُرُوهَا».(1)

در جایى دیگر دنیا به عنوان سراى عبور و نه دار اقامت معرفى شده است همان گونه که امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در حکمت 133 فرموده است: «الدُّنْیا دَارُ مَمَرٍّ لاَ دَارُ مَقَر».

در تعبیر زیباى سومى دنیا تشبیه به لباسى شده که تمام آن از هم شکافته و تنها به نخى بند است که هر زمان احتمال مى رود آن نخ، پاره شود و لباس فرو افتد همان گونه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «هذِهِ الدُّنْیا مِثْلُ ثَوْبٍ شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلى آخِرِهِ فَیبْقى مُتَعَلِّقاً بِخَیطٍ فى آخِرِهِ یوشَکُ ذلِکَ الْخَیطُ أنْ ینْقَطِع».(2)

در تعبیر چهارمى دنیا تشبیه به سایه ابرها شده که هرگز پایدار نیست و همچون صحنه هاى دل انگیز خواب است که به زودى مى گذرد همان گونه که در غررالحکم از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است: «إنَّ الدُّنْیا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ».(3)

در پنجمین تعبیر، وضعیت انسان در برابر دنیا تشبیه به سوارى شده است که براى استراحت و خواب نیمروز در سایه درختى در یک روز داغ تابستانى پیاده مى شود و بعد از ساعتى استراحت آن را ترک مى گوید و مى رود همان گونه که

ص: 91


1- بحارالانوار ، ج 14، ص 319، ح 20.
2- مجموعه ورّام، ج 1، ص 148.
3- غررالحکم، ح 2166.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إِنَّمَا مَثَلِى وَ مَثَلُ الدُّنْیا کَمَثَلِ رَاکِبٍ مَرَّ لِلْقَیلُولَةِ فِى ظِلِّ شَجَرَةٍ فِى یوْمِ صَیفٍ ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَکَهَا».(1)

پیش از همه این ها قرآن مجید با مثال روشنى ناپایدارى وبى وفایى دنیا را ترسیم کرده است: (وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمآ تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ مُّقْتَدِرآ).(2)

و عجیب این است که با این همه توصیف و تشبیه باز هم گروه کثیرى غافل اند و همچنان بر این دنیاى ناپایدار تکیه مى کنند و براى به دست آوردن گوشه اى از آن جانفشانى مى نمایند.

* * *

ص: 92


1- بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111.
2- کهف، آیه 45.

گفتار حکیمانه 416

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لاِبْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام)

لاَ تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیَا، فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ، وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَةِ آللّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِیَتِهِ، وَلَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقِیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ.

امام (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود:

چیزى از مال و ثروت دنیا را بعد از خود باقى مگذار زیرا آنچه باقى مى گذارى براى یکى از دو کس خواهد بود: یا کسى که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف مى کند که در این صورت او به چیزى سعادتمند شده که توبه سبب آن محروم شده اى یا براى کسى مى گذارى که آن را در راه معصیت خداوند به کار مى گیرد درنتیجه تو به سبب چیزى که براى او اندوخته اى شقاوتمند، و محروم از سعادت مى شوى و در واقع او را در گناهش یارى کرده اى و سزاوار نیست هیچ یک از این دو کس را بر خویشتن مقدم دارى.(1)

ص: 93


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه مى گوید: اما تعبیر اول را که امام (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) وصیت مى کند گروهى از علما قبل از سید رضى و بعد از او روایت کرده اند مانند صدوق در کتاب خصال و ابن عساکر در تاریخ دمشق وآمدى در غرر (با تفاوت مختصرى). اما جمله دوم را مرحوم کلینى در روضه کافى نقل کرده و مخاطب امام (علیه السلام) یکى از اصحابش است که مال قابل توجهى از امام (علیه السلام) درخواست کرد. امام (علیه السلام) فرمود: به زودى سهم من از بیت المال معین مى شود و من آن را با تو تقسیم مى کنم. او گفت: من به این قناعت نمى کنم. از نزد حضرت بیرون رفت و به معاویه پیوست. امام (علیه السلام) این سخن را به صورت نامه اى براى او نوشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 294).

مرحوم سید رضى مى گوید: «این سخن به گونه دیگرى نیز نقل شده است و آن چنین است: اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، آنچه از دنیا هم اکنون در اختیار توست پیش از این در دست دیگران بوده است و بعد از تو نیز به دیگران مى رسد تو اموال را براى یکى از دو کس گردآورى مى کنى: یکى آن کس که آن را در راه طاعت الهى صرف مى کند و با آن سعادتمند مى شود در حالى که تو از آن محروم مانده اى یا کسى که آن را در راه معصیت خداوند صرف مى کند و تو به سبب آنچه براى او گردآورى کرده اى شقاوتمند خواهى شد (چراکه کمک به گناه کرده اى). هیچ یک از این دو، شایستگى این را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم دارى و یا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشى بنابراین براى گذشتگان، رحمت خدا و براى بازماندگان، رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آینده خویش باش)»؛ (قَالَ الرَّضِى وَیرْوَى هَذَا الْکَلامُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَهُوَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ آلَّذِی فِی یَدِکَ مِنَ آلدُّنْیَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ، وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَکَ، وَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَیْنِ: رَجُلٍ عَمِلَ فِیَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ؛ أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَةِ آللّهِ، فَشَقِیتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ. وَلَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ، وَلاَ أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِکَ، فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ آللّهِ، وَ لِمَنْ بَقِیَ رِزْقَ آللّهِ).

ص: 94

شرح و تفسیر: براى چه کسى باقى مى گذارى؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه با استدلال روشنى حریصان را از مال اندوزى بازمى دارد و خطاب به فرزندش امام حسن (علیه السلام) مى فرماید: «چیزى از مال و ثروت دنیا را بعد از خود باقى مگذار زیرا آنچه باقى مى گذارى براى یکى از دو کس خواهد بود: یا کسى که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف مى کند که در این صورت او به سبب چیزى سعادتمند شده که تو به سبب آن شقاوت یافته و محروم شده اى یا براى کسى مى گذارى که آن را در راه معصیت خداوند به کار مى گیرد درنتیجه تو به سبب چیزى که براى او اندوخته اى شقاوتمند، و محروم از سعادت مى شوى و درواقع او را در گناهش یارى کرده اى»؛ (وَقَالَ لاِبْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام): لاَ تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیَا، فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لاَِحَدِ رَجُلَیْنِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ، وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَةِ آللّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِیَتِهِ).

و در پایان مى فرماید: «و سزاوار نیست هیچ یک از این دو کس را بر خویشتن مقدم دارى»؛ (وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقِیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ).

شک نیست که گذاشتن اموالى به عنوان ارثیه در حد نیاز فرزندان و بازماندگان مذموم و نکوهیده نیست و بسیارى از اولیاء الله و نیکان اموالى داشته اند که به فرزندان و همسران یا سایر بستگان آن ها رسیده و حتى در آیه 180 سوره بقره

ص: 95

خداوند توصیه مى کند که به هنگام فرا رسیدن مرگ، کسانى که اموالى دارند، براى پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیت کنند وآن را حقى بر پرهیزکاران مى شمرد: (کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرآ الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّآ عَلَى الْمُتَّقِینَ) و حتى در این آیه از مال الارث به عنوان «خیر» یاد شده است که نشان مى دهد باقى گذاشتن چنین مالى نه تنها عیب نیست بلکه مایه خیر و برکت است.

مخاطب امام (علیه السلام) حریصانى هستند که به نام تأمین آینده فرزندان به هر درى مى زنند و حلال و حرام را به هم مى آمیزند و خود را به زحمت و درد و رنج فراوان و مسئولیت هاى سنگین گرفتار مى کنند.

امام (علیه السلام) به این گونه افراد مى فرماید: براى چه کسى این اموال را ذخیره مى کنید؟ براى افراد صالح که از آن در راه اطاعت خداوند بهره مى گیرند؟ در این صورت آن ها خوشبخت مى شوند و شما محروم و زیان کار؛ در حالى که زحمت جمع کردن مال را شما کشیده اید.

و اگر این اموال به دست افراد ناصالح و فاسد بیفتد واز آن در مسیر معصیت پروردگار کمک بگیرند سرنوشت بدترى خواهید داشت زیرا علاوه بر این که از برکات مال خود محروم شده اید، اعانت به اثم و کمک به گناه کرده اید.

بنابراین چه بهتر که انسان حرص و طمع را کنار بگذارد و به کفاف و عفاف قناعت کند و از گردآورى اینگونه اموال بپرهیزد و اگر اموال فراوانى، خواسته یا ناخواسته به دست او افتاد، تا زنده است از آن ها بهره بگیرد و بار سفر آخرت خود را با آن ببندد و صالحات و باقیاتى از خود به جاى نهد و بخشى از آن را به صورت ارث براى بازماندگانش بگذارد. در این صورت در قیامت گرفتار حسرت و اندوه نخواهد شد به عکس کسانى که اموالى را از طرق مختلف گردآورى کرده و براى دیگران گذاشته اند که در هر صورت گرفتار حسرت و اندوه یوم القیامة خواهند بود.

ص: 96

بنابراین از هرکس شایسته تر براى اموالى که انسان گردآورى کرده است خود اوست که زحمت و مسئولیتش را بر دوش گرفته است.

در این جا این سوال پیش مى آید که چرا نگوییم در صورت اول که بازماندگان، اموال را در راه خیر مصرف مى کنند شخص گردآورى کننده کمک به طاعت آن ها کرده و از این نظر داراى ثواب و پاداش، و سعادتمند است همان گونه که در صورت دوم به سبب اعانت بر گناه، شقاوتمند محسوب مى شود؟

با توجه به یک نکته پاسخ این سوال روشن مى شود و آن این است که به فرض که به انسان به دلیل کمک و اطاعت پاداشى بدهند ولى بدون شک اگر خودش آن را در طریق اطاعت مصرف مى کرد چندین برابر عایدش مى شد و از این نظر گرفتار خسران شده است.

اضافه بر این ممکن است در جمع آورى این اموال دقت در حلال و حرام بودن آن ها نکرده باشد که در این صورت وزر و وبال آن براى اوست و بهره گرفتن از آن در طریق طاعت براى کسى که از وجود حرام در آن خبر نداشته نصیب دیگران مى شود.

سوال دیگر این که فقها در بحث اعانت بر گناه نیت را لازم مى دانند و مى دانیم شخصى که اموالى را گردآورى کرده نیتش این نیست که فرزند ناصالحش آن را حتمآ در طریق گناه مصرف کند بنابراین چگونه امام (علیه السلام) مى فرماید: اعانت بر گناه کرده است؟

پاسخ این است که در بحث اعانت بر اثم گفته ایم که اگر انسان یقین داشته باشد مثلاً انگورى که به کارخانه شراب سازى مى فروشد حتمآ براى ساخت شراب مورد استفاده واقع مى شود آن را نیز مصداق اعانت بر اثم مى دانیم و اى بسا حریصانى که اموالى را جمع آورى کرده اند بدانند فرزندان آن ها از آن در کارهاى ناشایست استفاده مى کنند بنابراین مصداق اعانت بر اثم مى شود.

ص: 97

مرحوم سید رضى بعد از پایان این گفتار حکمت آمیز مى گوید: «این سخن به گونه دیگرى نیز نقل شده است و آن چنین است»؛ (قَالَ الرَّضِى وَیرْوَى هَذَا الْکَلامُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَهُوَ).

این قسمت، که مرحوم سید رضى نقل مى کند ازنظر معنا تفاوتى با بخش گذشته ندارد و روشن است که نقل به معنا شده است یا آن بخش نقل به معناى این بخش بود. ولى این تفاوت در آن دیده مى شود که بخش گذشته به صورت وصیتى به امام حسن مجتبى (علیه السلام) بود اما این بخش به صورت خطبه ایراد شده است چون در آغازش «اما بعد» آمده که معمولاً در آغاز خطبه ها مى آید. به هر حال مى فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، آنچه از دنیا هم اکنون در اختیار توست پیش از این در دست دیگران بوده است و بعد از تو نیز به دیگران مى رسد»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ آلَّذِی فِی یَدِکَ مِنَ آلدُّنْیَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ، وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَکَ).

آنگاه مى افزاید: «تو اموال را براى یکى از دو کس گردآورى مى کنى: یکى آن کس که آن را در راه طاعت الهى صرف مى کند و با آن سعادتمند مى شود در حالى که تو از آن محروم مانده اى یا کسى که آن را در راه معصیت خداوند صرف مى کند وتو به سبب آنچه براى او گردآورى کرده اى شقاوتمند خواهى شد (چراکه کمک به گناه کرده اى)»؛ (وَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَیْنِ: رَجُلٍ عَمِلَ فِیَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ؛ أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَةِ آللّهِ، فَشَقِیتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ).

و در پایان مى فرماید: «هیچ یک از این دو، شایستگى این را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم دارى ویا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشى»؛ (وَلَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ، وَلاَ أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِکَ).

ص: 98

آنگاه نتیجه مى گیرد و مى فرماید: «بنابراین براى گذشتگان، رحمت خدا و براى بازماندگان، رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آینده خویش باش)»؛ (فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ آللّهِ، وَ لِمَنْ بَقِیَ رِزْقَ آللّهِ).

در حکمت 352 نیز مطلبى آمده بود که از بعضى جهات شبیه کلام مورد بحث است آن جا که مى فرماید: بیشترین دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگى آنها) اختصاص مده زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خداوند دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟ (وَقال (علیه السلام) : لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لاَ تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغُلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ فَإِنْ یکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِیاءَ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یضِیعُ أَوْلِیاءَهُ وَإِنْ یکُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ فَمَا هَمُّکَ وَ شُغُلُکَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ).

و در حکمت 429 نیز تنها به یک بخش از حکمت مورد بحث اشاره شده است که به خواست خدا خواهد آمد.

مرحوم علامه شوشترى در ذیل این کلام حکمت آمیز داستان جالبى از کتاب انوار نعمانیة نقل مى کند، مى گوید: حضرت عیسى (علیه السلام) روزى با جماعتى از یارانش از کنار زراعتى مى گذشت که هنگام دروى آن رسیده بود. عرض کردند: اى پیغمبر خدا! ما همه گرسنه ایم. خداوند به عیسى (علیه السلام) وحى فرستاد که به آن ها اجازه بده به مقدار قوتشان از آن زراعت بخورند. آن ها در آن زراعت متفرق شدند و هرکدام مقدارى را آماده خوردن کردند و خوردند. در این هنگام صاحب زراعت رسید و فریاد زد: این زراعت و زمین من است که از پدرانم به ارث برده ام. به اجازه چه کسى از آن مى خورید؟ حضرت مسیح (علیه السلام) از خداوند تقاضا کرد تمام کسانى که از زمان حضرت آدم (علیه السلام) تا آن زمان مالک آن زمین شده بودند همه را مبعوث و حاضر کند. آن ها حاضر شدند و هرکدام فریاد زدند: زراعت من و زمین من است که از پدرانم به ارث برده ام. صاحب زمین از این صحنه در

ص: 99

وحشت فرو رفت وکار وجایگاه حضرت عیسى (علیه السلام) به اطلاع او رسید (که به آن ها اجازه استفاده از آن زمین را داده است). خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: من تو را نشناختم. زراعتم براى تو حلال است. حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود: همه کسانى را که دیدى، این زمین را به ارث برده، آباد کرده و گذاشته بودند و رفته بودند و تو نیز خواهى رفت و به آن ها ملحق خواهى شد در حالى که نه زمینى و نه مالى خواهى داشت.(1)

* * *

ص: 100


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 623.

گفتار حکیمانه 417

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ»:

ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ، أَتَدْرِی مَا الاِسْتِغْفَارُ؟ الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ آلْعِلِّیِّینَ، وَ هُوَ آسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ: أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَالثَّانِی آلْعَزْمُ عَلَى تَرْکِ آلْعَوْدِ إِلَیْهِ أَبَداً، وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى آلْمَخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى آللّهَ أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَةٌ، وَآلرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِیضَةٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا، وَآلْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَإِلَى آللَّحْمِ آلَّذِی نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالْأَحْزَانِ، حَتَّى تُلْصِقَ آلْجِلْدَ بِالْعَظْمِ، وَ یَنْشَأَ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ، وَالسَّادِسُ أَنْ تُذِیقَ آلْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ آلْمَعْصِیَةِ، فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ».

امام (علیه السلام) به شخصى که در حضور او (از روى غفلت و بى خبرى) استغفرالله گفت، فرمود:

مادرت به عزایت بنشیند آیا مى دانى استغفار چیست؟ استغفار مقام بلندمرتبه گان است و واژه اى است که بر شش معنا اطلاق مى شود (مراحل شش گانه اى دارد): نخست پشیمانى از اعمال گذشته، دوم تصمیم بر ترک همیشگى آن ها در آینده. سوم این است که حقوقى را که از مردم ضایع کرده اى به آن ها بازگردانى تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ یا محشور شدن در قیامت) مدیون کسى نباشى

ص: 101

و چهارم این که هر واجبى که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنى (و قضاى آن را به جاى آورى) پنجم، گوشت هایى را که براثر حرام بر اندامت روییده با اندوه بر گناه آب کنى تا چیزى از آن باقى نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در میان آن ها بروید و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینى گناه را به خود چشانده اى زحمت و مرارت طاعت را نیز به آن بچشانى. پس از انجام این مراحل مى گویى: استغفر الله.(1)

ص: 102


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام آموزنده را قبل از سید رضى مرحوم ابن شعبه حرانى در کتاب تحف العقول نقل کرده و لى طولانى تر از مرحوم سید رضى، وبعد از مرحوم سید رضى فخر رازى در تفسیر خود و دیلمى در کتاب ارشاد آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 295).

شرح و تفسیر: مراحل استغفار کامل

امام (علیه السلام) در این گفتار بسیار پرمعنا، حقیقت استغفار را بیان مى کند. استغفارى که جامع جمیع شرایط است و انسان را از تمام آثار گناه پاک مى سازد و شست و شو مى دهد. داستان این گفتار از این قرار است: «شخصى در حضور امام (علیه السلام) (از روى غفلت و بى خبرى) گفت: استغفرالله. امام (علیه السلام) (که احساس کرد استغفار او ظاهرى بیش ندارد او را مخاطب ساخته) فرمود: مادرت به عزایت بنشیند»؛ (لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ»: ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ).

«ثَکل» در لغت به معناى از دست دادن فرزند و یا از دست دادن یکى از عزیزان است بنابراین جمله (ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ) یعنى مادرت تو را از دست بدهد که نتیجه آن این است که او عزادار مى شود.

البته منظور از این جمله واقعآ نفرین به مرگ نیست بلکه این، تعبیرى است که هنگام نهى اکید از چیزى، در ادبیات عرب به کار مى رود. همان گونه که ما وقتى کسى کار بدى انجام مى دهد و مى خواهیم به شدّت او را نهى کنیم مى گوییم: خدا مرگت دهد چرا این کار را مى کنى؟ این درواقع نفرین جدى به مرگ نیست بلکه اشاره به نهى شدید است.

به هر حال، از قرائن معلوم مى شود که شخص مزبور انسان آلوده به گناهى بوده که استغفارش ظاهرى و یا بسیار کم محتوا بوده است. امام (علیه السلام) در این جا فرصت را غنیمت مى شمرد تا کامل ترین مرحله توبه و استغفار را بیان کند.

ص: 103

نخست به او مى فرماید: «مى دانى استغفار یعنى چه؟»؛ (أَتَدْرِی مَا الاِسْتِغْفَارُ؟).

این استفهام درواقع استفهام انکارى است یعنى تو حقیقت استغفار را نمى دانى، بگذار براى تو شرح دهم.

سپس مى افزاید: «استغفار مقام بلندمرتبه گان است»؛(الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ آلْعِلِّیِّینَ).

«علیین» جمع «عِلى» (بر وزن ملى) در اصل به معناى مکان بلند یا اشخاصى است که در محل بالا مى نشینند و به اشخاص والامقام که ازنظر معنوى در مکان بالایى هستند نیز اطلاق مى شود. بعضى نیز گفته اند که ذکر علیین به صیغه جمع به منظور تأکید است یعنى (عُلُوٌّ فِى عُلُوٍّ) ولى در کلام امام (علیه السلام) به معناى اشخاص والامقام مى باشد و معناى جمله این است که استغفار، مقام بلندپایگان نزد خداست و آن ها هستند که از هر ترک اولایى استغفار مى کنند؛ استغفارى که جامع شرایط باشد (شرایط مذکور، در ادامه مى آید).

آنگاه امام (علیه السلام) در تفسیر این سخن مى فرماید: «استغفار واژه اى است که بر شش معنا اطلاق مى شود (و مراحل شش گانه اى دارد)»؛ (وَهُوَ آسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ).

آنگاه امام (علیه السلام) به شرح این مقامات شش گانه پرداخته، مى فرماید: «نخست پشیمانى از اعمال گذشته و دوم تصمیم بر ترک همیشگى آن ها در آینده است»؛ (أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَالثَّانِی آلْعَزْمُ عَلَى تَرْکِ آلْعَوْدِ إِلَیْهِ أَبَداً).

به یقین، کسى که در مقام استغفار و توبه برمى آید باید از گذشته خویش پشیمان باشد و کسى که از گذشته خویش واقعآ پشیمان است باید تصمیم بر ترک آن ها در آینده داشته باشد. چگونه ممکن است کسى از خدا تقاضاى عفو گناهى را کند اما در عین حال از انجام آن پشیمان نباشد و یا تصمیم به تکرار آن در آینده داشته باشد؟ این دو از ارکان قطعى استغفار و توبه است و بدون آن توبه مفهومى نخواهد داشت.

لذا در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) در کتاب شریف کافى مى خوانیم: «الْمُقِیمُ عَلَى

ص: 104

الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ کَالْمُسْتَهْزِى؛ کسى که به گناه خود ادامه مى دهد و در عین حال استغفار مى کند گویى دارد (خود را یا حکم گناه را یا نعوذ بالله خدا را) مسخره مى کند».(1)

آنگاه مى فرماید: «سوم این است که حقوقى را که از مردم ضایع کرده اى به آن ها بازگردانى تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ یا محشور شدن در قیامت) حق کسى بر تو نباشد و چهارم این که هر واجبى که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنى (و قضاى آن را به جاى آورى)»؛ (وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى آلْمَخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى آللّهَ أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَةٌ، وَآلرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِیضَةٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا).

این دو قسمت در حقیقت از آثار قطعى پشیمانى واقعى از گناه است زیرا کسى که از کارى پشیمان شده سعى مى کند آن را جبران نماید و جبران، در ضایع کردن حقوق مردم، بازگرداندن حقوق به آن ها و در تضییع حق الله قضاى آن است.

بدیهى است که این دو رکن در مواردى است که قابل جبران باشد اما گناهانى که از طریق قضا کردن یا اداى حقوق مردم قابل جبران نیست تنها با انجام اعمال صالح دیگر مى توان آثار آن را از روح وجان شست.

به همین دلیل در آیات بسیارى بعد از ذکر توبه، ذکر اصلاح (جبران با اعمال صالحه) آمده است ازجمله در سوره بقره آیه 159 و160 درباره علماى یهود که حقایق را مخفى مى کردند مى خوانیم: (إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْکِتَابِ أُوْلَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ * إِلاَّ الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُوْلَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ)؛ «کسانى که دلایل روشن، و وسیله هدایتى را که نازل کرده ایم، بعد از آن که در کتاب براى

ص: 105


1- کافى، ج 2، ص 435، ح 10.

مردم بیان نمودیم، کتمان کنند، خدا آن ها را لعنت مى کند؛ و همه لعن کنندگان نیز آن ها را لعن مى کنند. مگر آن ها که توبه و بازگشت کردند، و (اعمال بد خود را با اعمال نیک) اصلاح نمودند، (و آنچه را کتمان کرده بودند؛ آشکار ساختند؛) من توبه آن ها را مى پذیرم؛ که من توّاب و رحیمم».

درواقع شخص گنهکار به خصوص کسى که اصرار بر گناه داشته مانند بیمارى است که نیروهاى خود را از دست داده است؛ هنگامى که بیمارى قطع شد باید به تقویت خویشتن بپردازد تا نیروهاى از دست رفته بازگردد و به صورت نخستین درآید. تأثیر گناه بر روح انسان نیز همین گونه است و جبران و اصلاح آن نیز از طریق انجام اعمال صالحه است.

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ پنجمین و ششمین مرحله که آخرین ارکان توبه و بالاترین مراحل آن هستند رفته، مى فرماید: «پنجم، گوشت هایى را که براثر حرام بر اندامت روییده با اندوه بر گناه آب کنى تا چیزى از آن باقى نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در میان آن ها بروید و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینى گناه را به جسمت چشانده اى زحمت و مرارت طاعت را نیز به آن بچشانى»؛ (وَآلْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى آللَّحْمِ آلَّذِی نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالاَْحْزَانِ، حَتَّى تُلْصِقَ آلْجِلْدَ بِالْعَظْمِ، وَ یَنْشَأَ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ، وَالسَّادِسُ أَنْ تُذِیقَ آلْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ آلْمَعْصِیَةِ).

البته این مربوط به جایى است که گوشت انسان از اموال حرام روییده باشد و تعبیر به «حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ؛ تا پوستت به استخوانت بچسبد» نوعى تأکید و مبالغه است. حداقل چنین شخصى که در عیش و نوش و اموال حرام فربه شده به وسیله گرفتن روزه هاى مستحب لاغر شود و بخش قابل توجهى از آن گوشت ها را از طریق روزه و ریاضت آب کند.

قابل توجه این که این دو مرحله یکى ناظر به جنبه هاى جسمى است

ص: 106

و دیگرى ناظر به جنبه هاى روحى (هر چند هر دو از طریق جسم انجام مى شود)؛ جسم را با ریاضت لاغر مى کند و روح را با چشیدن زحمت طاعت، همان گونه که در حال معصیت جسمش را با اموال حرام چاق و فربه کرد و روحش را با گناهانى مانند شنیدن انواع موسیقى ها و کارهاى حرام دیگرى که از طریق جسم به روح منتقل مى شود.

در پایان مى فرماید: «پس از انجام این مراحل مى گویى: استغفر الله»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ»).

بنابراین استغفار بازیچه نیست و لقلقه زبان نمى باشد که انسان هر زمان مرتکب گناهى شود بى آن که شرایط توبه را فراهم کرده باشد با گفتن استغفرالله خود را راحت کند و گمان کند گناهش بخشوده شده و از عذاب الهى در امان است.

البته بعضى از این مراحل شش گانه از ارکان است و بعضى دیگر از شرایط کمال. به یقین چهار مرحله اول از ارکان مى باشد زیرا بدون پشیمانى که لازمه آن تصمیم بر ترک در آینده است و بدون جبران مافات از حقوق الناس و حقوق الله حقیقت توبه حاصل نمى شود. ولى آب شدن گوشت هایى که از حرام روییده و یا چشیدن مرارت طاعت براى از بین رفتن آثار لذت حرام، از مراحل کمال است.

به تعبیر دیگر - آن گونه که مرحوم امام خمینى (قدس سره) در مکاسب محرمه خود بیان کرده - دو مرحله اول، حقیقت توبه است، مرحله سوم و چهارم شرط پذیرش آن و مرحله پنجم و ششم شرط کمال آن است.

نکته ها

1. شرایط توبه واقعى

نخستین گام در سیر و سلوک الى الله ازنظر عمل، توبه از گناه است؛ تا انسان از آثار گناهان پیشین از طریق توبه صحیح، پاک و پاکیزه نشود در حریم قرب پروردگار راهى نخواهد داشت.

ص: 107

درواقع توبه یک کلاس تربیتى مهم است زیرا اگر گنهکار راه بازگشت را به روى خود بسته ببیند از ادامه گناه پرهیز نخواهد کرد و پیش خود فکر مى کند: اکنون که من رانده درگاه خداشده ام آب ازسرم گذشته چه یک قامت چه صدقامت.

امام سجاد (علیه السلام) حقیقت توبه را در مناجات تائبین به صورت بسیار زیبایى ترسیم کرده است: «إِلَهِى أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَى عَفْوِکَ سَمَّیتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِه؛ خداوندا! تو همان کسى هستى که درى به سوى عفوت براى بندگانت گشوده اى و نام آن را باب توبه گذاشته اى و از همه گنهکاران دعوت کرده اى و فرموده اى: به سوى خدا بازگردید و توبه کنید؛ توبه اى خالص. اکنون که این باب رحمت گشوده است کسانى که از آن وارد نمى شوند چه عذرى دارند؟» همان گونه که علماى اخلاق توبه را به عنوان گام نخستین، بسیار مهم مى شمارند فقها نیز آن را جزء واجبات مى دانند و بر همه واجب مى کنند که اگر لغزشى از کسى سر زد بلافاصله توبه کند و در مقام جبران برآید.

جالب این است که توبه در آیات قرآن در بسیارى از موارد به گنهکار نسبت داده شده ولى در پاره اى از موارد به خدا نسبت داده شده است: (لَّقَدْ تَّابَ اللهُ عَلَى النَّبِىِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ)؛ «به یقین خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود؛ بعد از آن که نزدیک بود دل هاى گروهى از آنها، از حقّ منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آن ها را پذیرفت، که او درباره آنان مهربان و رحیم است!».(1)

ص: 108


1- توبه، آیه 117.

هر دو توبه به معناى بازگشت است ولى توبه بندگان بازگشت از گناه به اطاعت است و توبه خداوند بازگشت از مجازات به رحمت.

و جالب این که هر دو توبه در یک آیه از قرآن در کنار هم قرار داده شده است آن جا که مى فرماید: (فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)؛ «اما آن کس که پس از ستم کردن، توبه و جبران نماید، خداوند توبه او را مى پذیرد؛ (و از مجازات الهى؛ معاف مى شود، زیرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است».(1)

درباره توبه، هم در آیات قرآن به طور گسترده بحث شده و هم در روایات. در قرآن مجید بیش از هشتاد بار این واژه و مشتقات آن استعمال شده است.

همه انبیاى الهى هنگامى که براى هدایت امت هاى مختلف مأموریت پیدا مى کردند قبل از هرچیز، آن ها را به توبه دعوت مى نمودند. هود و صالح و شعیب و ...: همه قوم خویش را به توبه دعوت کردند و همچنین پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله). امیرمؤمنان (علیه السلام) در وصیت نامه اى که خطاب به امام مجتبى (علیه السلام) نوشته است مى فرماید: «إِنْ قَارَفْتَ سَیئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ هر وقت مرتکب گناهى شدى هرچه سریع تر آن را به وسیله توبه محو کن» و به مومنان هشدار داده شده است که در مسأله توبه از تأخیر و تسویف بپرهیزند.(2)

و در جاى دیگر مى فرماید: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ؛ کسى که در برابر هجوم اجل، توبه را به تأخیر بیندازد خود را در معرض بزرگ ترین خطرات قرار داده است».(3)

درباره توبه بحث هاى زیادى مطرح است که در اینجا نمى توان به تمام آن

ص: 109


1- مائده، آیه 39.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 208.
3- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 130.

پرداخت، ازجمله این که قبول شدن توبه عقلى است یا نقلى؟ شرایط توبه و مراتب آن و آثار و برکاتش چیست؟ یکى از بحث ها نیز این است که توبه تا چه زمانى پذیرفته مى گردد؟ و چه زمانى درهاى توبه بسته مى شود؟ که از آیات و روایات استفاده مى شود هنگامى که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت و چشم برزخى پیدا کرد درهاى توبه بسته مى شود.

قرآن مجید مى فرماید: (وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الاْنَ وَلاَ الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُوْلَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابآ أَلِیمآ)؛ «توبه کسانى که کارهاى بد انجام مى دهند، و هنگامى که مرگ یکى از آن ها فرا مى رسد مى گوید: «الان توبه کردم!» پذیرفته نیست؛ و نه کسانى که در حال کفر از دنیا مى روند؛ این ها کسانى هستند که عذاب دردناکى برایشان فراهم کرده ایم».(1)

امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حکمت مورد بحث شرایط توبه کامل و جامع را در عباراتى کوتاه وبسیار پرمعنا بیان فرموده که چیزى فراتر از آن در امر توبه وجود ندارد.

چنین توبه اى است که انسان را از هرگونه گناه واز تمام آثار وضعى و تکوینى آن پاک و پاکیزه مى کند و از نفوذ گناه در اعماق وجود انسان جلوگیرى مى نماید.

البته گاه آلودگى انسان به اندازه اى است که تصمیم به توبه گرفتن کار آسانى نیست؛ زندگى او آلوده به انواع اموال حرام شده، شغل او و فکر او آلوده به گناه است. در این گونه موارد تصمیم شجاعانه اى لازم است که توأم با امدادهاى الهى شود و انسان را از منجلاب گناه بیرون آورد. همانگونه که در داستان معروف ابوبصیر و همسایه توبه کارش آمده است.

ص: 110


1- نساء، آیه 18.
2. سرگذشت عجیب همسایه ابوبصیر

او مى گوید: همسایه اى داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنى امیه یا بنى عباس) بود و از این طریق اموال فراوانى را به دست آورده و مشغول عیش و نوش و لهو و لعب بود. اضافه بر این، افراد فاسد را به مجلس خود دعوت مى کرد. بارها او را نصیحت کردم ولى دست برنداشت اما هنگامى که زیاد اصرار نمودم گفت: اى مرد! من آدمى آلوده به گناهم و تو مرد پاکى هستى اگر شرح حال مرا براى یارت امام صادق (علیه السلام) بازگو کنى امید مى رود نجات یابم.

ابوبصیرمى گوید: گفته هاى او در دل من اثرکرد هنگامى که خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم شرح حال او را به آن حضرت عرض کردم. فرمود: هنگامى که به کوفه بازگشتى او به دیدار تو مى آید. به او بگو جعفر بن محمّد براى تو پیغام فرستاده و گفته است که دست از این کارها بردار، من بهشت را براى تو تضمین مى کنم.

ابوبصیر مى گوید: وقتى به کوفه بازگشتم در میان کسانى که به دیدار من آمدند همسایه گنهکارم بود. هنگامى که خواست برخیزد و برود اشاره کردم بنشین تا منزل خلوت شود من کارى با تو دارم. هنگامى که منزل خلوت شد به او گفتم: حال تو را براى امام صادق (علیه السلام) شرح دادم امام (علیه السلام) فرمود: سلام مرا به او برسان و به او بگو اعمال ناشایست خود را ترک کند و در برابر آن، من بهشت را براى او تضمین مى کنم.

مرد همسایه با شنیدن این سخن، سخت منقلب شد و گریه کرد. سپس گفت: تو را به خدا جعفر بن محمّد چنین پیامى به من داده است؟ ابوبصیر مى گوید: قسم یاد کردم که این پیام آن حضرت است.

آن مرد گفت: همین کافى است و سپس از نزد من بیرون رفت.

بعد از چند روز کسى را به سراغ من فرستاد تا نزد او بروم. دیدم پشت در خانه ایستاده در حالى که بدنش تقریبآ برهنه است. گفت: اى ابوبصیر! هرچه در منزل

ص: 111

از اموال حرام بود آن ها را در راه خدا دادم. (یا به صاحبانش بازگرداندم) و تو مى بینى اکنون در چه حالم.

ابوبصیر مى گوید: با کمک برادران شیعه، لباس (و سایر نیازمندى ها را) براى او گردآورى کردم (در حالى که از تصمیم و همت او سخت شگفت زده بودم).

مدتى گذشت بار دیگر به سراغ من فرستاد که بیا من بیمارم. ابوبصیر مى گوید: به سراغش رفتم و مرتبآ براى درمان او مى کوشیدم ولى درمان ها سودى نبخشید و سرانجام در آستانه رحلت از دنیا قرار گرفت.

ابوبصیر مى گوید: در واپسین ساعات عمر در کنار او نشسته بودم و او بیهوش شد. هنگامى که به هوش آمد صدا زد: اى ابوبصیر! دوست تو به عهدش وفا کرد. این سخن را گفت و چشم از دنیا فروبست.

ابوبصیر اضافه مى کند: مدّتى بعد به زیارت خانه خدا رفتم؛ سپس براى زیارت امام صادق (علیه السلام) به مدینه آمدم هنگامى که مى خواستم وارد منزل آن حضرت شوم در حالى که یک پاى من در دالان خانه بود و پاى دیگرم در حیاط خانه، امام (علیه السلام) از داخل اطاق صدا زد و فرمود: «یا أَبَا بَصِیرٍ قَدْ وَفَینَا لِصَاحِبِکَ؛ اى ابوبصیر! ما به عهدى که با دوست تو کرده بودیم وفا کردیم!».(1)

* * *

ص: 112


1- کافى، ج 1، ص 474، ح 5.

گفتار حکیمانه 418

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْحِلْمُ عَشِیرَةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

حلم همچون یک قوم و قبیله است (در یارى کردن انسان در مقابل سفیهان).(1)

ص: 113


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگرى براى این گفتار موجز حکمت آمیز ذکر نکرده و ما هم جست وجو کردیم و منبع دیگرى جز نهج البلاغه نیافتیم جز این که در غررالحکم نیز با عین همین عبارت ذکر شده است. (غررالحکم، ح 6379) همچنین دانشمند معروف، واسطى نیز که در قرن ششم مى زیسته در کتاب عیون الحکم و المواعظ آن را آورده است. (عیون الحکم و المواعظ، ص 38).

شرح و تفسیر: بهترین یاور در برابر سفیهان

امام (علیه السلام) در این گفتار بسیار کوتاه و حکیمانه به حقیقت مهمى اشاره کرده، مى فرماید: «حلم همچون یک قوم وقبیله است (در یارى کردن انسان در مقابل سفیهان)»؛ (الْحِلْمُ عَشِیرَةٌ).

حقیقت حلم همان بردبارى در برابر اهانت ها و سخنان درشت و سخیف و بى ادبانه افراد نادان است و همیشه در جوامع انسانى چنین افرادى بوده و هستند که گاهى از سر حسادت و یا نادانى، افراد باشخصیت را مورد اهانت قرار داده و مى دهند.

یکى از دستورات اسلام که هم در آیات قرآن به اشاره شده و هم در روایات، سکوت و تحمل در برابر این افراد است. قرآن مجید مى گوید: (وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنآ وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَمآ)؛ «بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر بر زمین راه مى روند؛ و هنگامى که جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آن ها سلام مى گویند (و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند)».(1)

و در جاى دیگر مى فرماید: (وَالَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا

ص: 114


1- فرقان، آیه 63.

کِرَامآ)؛ «و کسانى که شهادت به باطل نمى دهند (و در مجالس باطل شرکت نمى کنند)؛ و هنگامى که با لغو و بیهودگى برخورد کنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند».(1)

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى مى فرماید: هرگاه افراد باشخصیت در مقابل نادانى که ناسزا مى گوید و اهانت مى کند سکوت کنند و بردبار باشند مردم به یارى آن ها برمى خیزند و شخص نادان بى ادب را بر سر جاى خود مى نشانند و چه بهتر که دشمن انسان به دست دیگران تنبیه شود.

در همین کلمات قصار نهج البلاغه در حکمت 206 خواندیم که امام (علیه السلام) فرمود: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ؛ نخستین سودى که شخص حلیم از حلم خود مى برد این است که مردم در برابر شخص جاهل از او حمایت مى کنند».

در حدیث دیگرى که در غررالحکم آمده همین معنى به تعبیر زیباى دیگرى بیان شده است. امام (علیه السلام) مى فرماید: «وجَدتُ الحِلمَ والاحتِمالَ أنْصَرَ لِى مِن شُجعانِ الرِّجال؛ بردبارى و تحمل را یاورى بهتر از مردان شجاع یافتم».(2)

اضافه بر این، سکوت افراد با شخصیت در مقابل اینگونه افراد سبب مى شود خودشان شرمنده شوند و دهان فرو بندند همان گونه که در حکمت 211 آمده بود: «وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیه؛ حلم و بردبارى دهان بند سفیهان است». ولى اگر افراد باشخصیت به مقابله برخیزند، هم مقام خودشان را تنزل مى دهند و هم بر آتش جهل جاهلان مى افزایند و نتیجه معکوس خواهند گرفت.

مرحوم علامه شعرانى در پاورقى هایى که بر شرح اصول کافى مرحوم ملاصالح مازندرانى نوشته در تفسیر جمله «الحلم عشیرة» چنین مى گوید: بعضى از افراد نادان چنین مى پندارند که حلم و بردبارى نشانه ضعف است و شخص

ص: 115


1- فرقان، آیه 72.
2- غررالحکم، ح 6467.

نیرومند باغیرت هرگز آزار مردم را تحمل نمى کند زیرا قبول ظلم از ظلم کردن زشت تر و بدتر است و گاه به آیه شریفه (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ)(1) و آیه شریفه (وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ)(2) و آیه (وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومآ فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانآ)(3) استدلال مى کنند اضافه بر این، سکوت در برابر ظلم و رضایت دادن به آن سبب جرأت و جسارت شخص ظالم مى شود و افراد ظالم و بى ادب اگر بدانند انسان هاى باشخصیت، مأمور به سکوت اند بر ظلم و جسارتشان مى افزایند.

نامبرده در پاسخ این اشکال مى گوید: حلم و بردبارى جایى دارد و مطالبه حقوق جاى دیگر. آنچه مسلم است این است که انسان نباید تسلیم عواطف ناشى از شهوت و غضب شود به گونه اى که اختیار را از او سلب کند و در مسیر قوه و همیه قرار گیرد بلکه واجب است مالک نفس خویش باشد. حتى قصاص و انتقام و ایستادنش در برابر شخص متجاوز باید به مقتضاى عقل باشد نه براى ارضاى عواطف و متابعت از هواى نفس و شهوات زیرا امتیاز انسان نسبت به حیوان در همین است و پیروى از حلم از وظایف انسان است نه پیروى از هوى، و آن چیزى است که ذخیره او براى قیامت مى شود و مقتضاى عقل همین است.(4)

از بعضى روایات معصومین (علیهم السلام) استفاده مى شود که آن بزرگواران حتى طرز حلم کردن و برخورد با سفیهان و جاهلان را به ما آموخته اند.

در حدیث معروف عنوان بصرى که خدمت امام صادق (علیه السلام) براى آموختن علم آمد ازجمله مطالبى که امام (علیه السلام) به او فرمود این بود: من نُه چیز را به تو سفارش

ص: 116


1- بقره، آیه 194.
2- بقره، آیه 179.
3- اسراء، آیه 33.
4- شرح کافى، ج 8، ص 310.

مى کنم که براى همه سالکان الى الله نیز همان را توصیه مى نمایم. سه نکته درباره ریاضت نفس است و سه نکته درباره حلم وسه نکته درباره علم. آن ها را به خاطر بسپار و در آن سستى مکن.

عنوان بصرى مى گوید: تمام فکر و قلبم را متوجه آن حضرت ساختم. فرمود: اما آنچه درباره ریاضت نفس است این است که هرگز چیزى را که به آن تمایل ندارى نخور که موجب حماقت است و هنگامى که سیر شدى دست به سوى غذا مبر و هنگامى که مى خواهى چیزى بخورى باید از حلال باشد و نام خدارا ببرى....

و اما سه نکته اى که درباره حلم است: اگر کسى به تو بگوید: اگر یک سخن نسنجیده درباره من بگویى ده برابر آن را درباره تو مى گویم، تو در مقابل چنین شخصى باید بگویى: اگر ده گفتار نسنجیده بگویى حتى یکى هم نخواهم گفت و کسى که به تو دشنام ونسبت بد بدهد به او بگو: اگر در آنچه مى گویى صادق هستى از خدا مى خواهم مرا ببخشد و اگر کاذب هستى از خدا مى خواهم تو را ببخشد. و هرگاه به تو وعده شر و بدى بدهد تو وعده نصیحت و خیرخواهى به اوبده.

اما آن سه چیز که درمورد علم است این است که آنچه رانمى دانى از علما بپرس و بپرهیز از این که براى آزار و آزمودن از آن ها سوال کنى، و از این که تنها به رأى خود چیزى را عمل کنى بپرهیز و راه احتیاط را در پیش گیر ....(1)

نقطه مقابل حلم؛ حدّت، تندى و پرخاشگرى است. افرادى را سراغ داریم که با شنیدن یک جمله نامناسب از یک فرد نادان ناگهان تبدیل به کوره اى از آتش مى شوند و عکس العمل هاى تند و شدیدى نشان مى دهند که هم از مقام آن ها کاسته مى شود و هم شخص نادان را جسورتر مى کند و هم کسى به یارى آن ها برنمى خیزد.

ص: 117


1- بحارالانوار، ج 1، ص 226.

لذا در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «الحِلمُ یُطْفِئُ نارَ الغضَبِ والحِدّةُ تُوجِّجُ إحراقَه؛ حلم و بردبارى آتش غضب را خاموش مى کند اما حدت و تندى بر آتش آن مى افزاید».(1)

در حکمت 255 از نهج البلاغه نیز خواندیم: «الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ؛ حدت و تندى و تندخویى نوعى از جنون و دیوانگى است».

جالب این که افراد سفیه و نادان دوست دارند عکس العملى در برابر آن ها نشان داده شود تا به کار خود ادامه دهند و عقده دل را بگشایند اما هنگامى که به آن ها بى اعتنایى شود غمگین مى شوند. آیا بهتر نیست با بى اعتنایى آن ها را غمگین و مأیوس سازیم همانگونه که امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «إذا حَلُمتَ عن السَّفیهِ غَمَمْتَه فَزِدْه غمّاً بحِلْمِکَ عنه؛ هنگامى که در برابر شخص سفیه و نادان بردبارى نشان دهى غمگین مى شود. حال که چنین است با حلم خود بر غم و اندوه او بیفزا».(2)

* * *

ص: 118


1- غررالحکم، ح 6450.
2- غررالحکم، ح 6389.

گفتار حکیمانه 419

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ: مَکْتُومُ آلْأَجَلِ مَکْنُونُ آلْعِلَلِ، مَحْفُوظُ آلْعَمَلِ تُؤْلِمُهُ آلْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ آلْعَرْقَةُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بیچاره فرزند آدم، سرآمد زندگى اش نامعلوم، عوامل بیمارى اش ناپیدا و (تمام) اعمالش در جایى محفوظ است. پشه او را آزار مى دهد و گلوگیر شدن (آب یا غذا) موجب مرگ او مى شود و عرق، او را متعفن و بدبو مى سازد.(1)

ص: 119


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که قبل از مرحوم سید رضى، جاحظ در المائة المختارة این کلام حکمت آمیز را آورده و بعد از سید رضى آمدى در غررالحکم آن را با تفاوت مختصرى ذکر کرده و همچنین ابن القاسم در ریاض الاخبار با بعضى اضافات آن را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 296). اضافه مى کنیم که طبق نقل دمیرى در کتاب حیاة الحیوان اصبغ بن نباتة از امیرمؤمنان على (علیه السلام) روایت رابه این صورت نقل کرده است: ابن آدم وما ابن آدم تولمه البقة و تنتنه العرقة و تقتله الشرقه. (ر.ک: شرح علامه تسترى، ج 11، ص 337). نیز زمخشرى در ربیع الابرار آن را با اضافه جمله «وتمیته الغرقة» آورده است. (ربیع الابرار، ج 2، ص 342).

شرح و تفسیر: نقاط ضعف عجیب این انسان مغرور!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه پرده از روى ضعف انسان برداشته و غرور و غفلت او را درهم مى شکند و نشان مى دهد که در برابر تمام نقطه هاى قوت و توانایى هایى که انسان دارد نقاط ضعف عجیبى را نیز داراست و در مجموع به شش نقطه از این نقاط ضعف اشاره مى فرماید، سه قسمت از درون انسان سرچشمه مى گیرد و سه قسمت از برون.

اما درباره سه قسمت اول مى فرماید: «بیچاره فرزند آدم، سرآمد زندگى اش نامعلوم، عوامل بیمارى اش ناپیدا و اعمالش در جایى محفوظ است»؛ (مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ(1): مَکْتُومُ آلْأَجَلِ مَکْنُونُ آلْعِلَلِ، مَحْفُوظُ آلْعَمَلِ).

آرى از یک سو نمى داند پایان عمر او در چه زمان و تاریخى است؛ شب مى خوابد از صبح خبر ندارد، صبح مى شود از عصر خبر ندارد. خواه پیر باشد یا جوان یا کودک در هر لحظه احتمال فرا رسیدن مرگ وجود دارد.

و از سویى دیگر عوامل بیمارى در درون بدن او به صورت ناپیدا وجود دارد. به خصوص با کشفیات امروز که مى گویند: در هر ساعت از طریق آب و هوا و غذا و پوست بدن میکروب هایى وارد جسم انسان شده و در خون انسان شناور

ص: 120


1- در این جمله «ابْنُ آدَمَ» مبتداى مؤخر است و «مِسْکِینٌ» خبر مقدم و تنوین مِسْکِینٌ گاه براى تخویف حذف مى شود.

مى شوند. هر زمان که بخشى از آن ها غلبه کنند انسان به یکى از بیمارى ها مبتلا مى شود.

دستگاه هاى بدن انسان اعم از دستگاه تنفس و قلب و کلیه و عروق و مغز، همه آسیب پذیرند و در معرض انواع آفات و بیمارى ها قرار دارند. با این حال چگونه انسان مى تواند به فرداى خود مطمئن باشد که سالم است و توانا؟

از سوى سوم، هر عملى که به جا مى آورد در نامه اعمال او ثبت مى شود و فرشتگان الهى مأمور حفظ اعمال او هستند. اضافه بر این، زمین و زمان و اعضاى بدن او نیز همگى مأموریت ضبط اعمال او را دارند.

آیا چنین انسانى شایسته عنوان مسکین نیست که امام (علیه السلام) فرموده است؟

آنگاه اشاره به عوامل بیرونى کرده و به چند نمونه ظاهراً کوچک آن که مى تواند زندگى انسان را برهم زند اشاره مى کند، مى فرماید: «پشه اى او را آزار مى دهد و گلوگیر شدن (آب یا غذا) موجب مرگ اوست و عرق، او را متعفن و بدبو مى سازد»؛ (تُؤْلِمُهُ آلْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ آلْعَرْقَةُ).

«شرقة» اسم «مرة» از ماده «شَرَق» (بر وزن طرب) به معناى گلوگیر شدن است.

آرى پشه اى که گاه به آسانى به چشم نمى آید و در گوشه و کنار در کمین انسان است که بر بدن او بنشیند و با نیش خود بخشى از خون او را بمکد و خواب و استراحت را از او بگیرد. اضافه بر پشه هاى خطرناکى که گاه مایه مرگ انسان اند یا بیمارى هایى را به او تحمیل مى کنند.

از سویى دیگر مجراى تنفس و تغذیه انسان دقیقآ در کنار یکدیگر قرار دارند. به هنگامى که انسان مى خواهد غذایى ببلعد دریچه تنفس بسته مى شود و به هنگامى که بلعیدن تمام شد باز مى شود. حال اگر آن دریچه کوچکى که این وظیفه را برعهده دارد دیر بجنبد و مقدارى آب یا غذا وارد ریه شود اگر بسیار کم باشد با سرفه هاى شدید به خارج پرتاب مى شود و اگر زیاد باشد حالت خفگى

ص: 121

به انسان دست مى دهد و پایان عمر او فرامى رسد. همچنین اگر لقمه یا جرعه آب در آن فضا بایستد و حرکت نکند راه نفس کشیدن را بر انسان مى بندد و اگر در مدت کوتاهى مشکل برطرف نشود مرگ به سراغ او مى آید.

انسانى که اینقدر مرز زندگى و مرگش به هم نزدیک است چگونه ممکن است مغرور شود و از باده قدرت سرمست گردد و دست به هر کارى بزند؟

همچنین هر انسانى به هنگامى که فعالیت جسمانى شدیدى داشته باشد و یا در گرماى هوا گرفتار شود عرق از روزنه هاى پوست او جارى مى گردد و بدن او را بدبو مى سازد یعنى عوامل تعفن به وسیله خود او بر بدنش آشکار مى شود.

از مجموع این نقاط ضعف شش گانه به خوبى روشن مى شود که چرا انسان مسکین و بیچاره است.

امام (علیه السلام) با این گفتار حکیمانه اش نمى خواهد مقام انسان را کاهش دهد و یا از عظمت او بکاهد؛ انسانى که خلیفة الله و گل سرسبد آفرینش و مسجود فرشتگان الهى است. بلکه مى خواهد غرور و غفلت او را درهم بشکند؛ همان غرور و غفلتى که او را آلوده انواع گناهان و ظلم و ستم ها و مفاسد بى شمار مى سازد.

جالب این است که ابن معروف (قاضى القضاة ابومحمّد عبیدالله بن احمد بن معروف، متولد 306) اشعارى دارد که ظاهراً از کلام امام (علیه السلام) در آن الهام گرفته است. او مى گوید:

یا بُوسَ للإنسانِ فى *** الدُّنیا وإنْ نالَ الأمَل

یَعیشُ مَکشوفَ العِلَل *** فیها ومَکتومَ الأجَل

بَیْنا یُرى فى صِحّةٍ *** مُغْتَبِطاً قِیلَ اعتَلَل

و بَینَما یُوجَدُ فیها *** ثاوِیاً قِیلَ انْتَقَل

فَأوْفَرُ الحَظِّ لِمَن *** یَتْبَعُه حُسنُ العَمَل

بدا به حال انسان در دنیا هر چند به آرزوهاى (دراز) خود برسد.

ص: 122

زندگى مى کند در حالى که عوامل بیمارى در او مکتوم و پایان عمرش نیز ناپیداست.

در حالى که کاملاً در سلامت است به طورى که مردم به حال او غبطه مى خورند ناگهان گفته مى شود که بیمار شد.

و در حالى که مشغول حرکت به این طرف و آن طرف است ناگهان مى گویند که از این جهان چشم فرو بست.

بنابراین بهره کامل از آن کسانى است که اعمال نیک درپى داشته باشند.(1)

نکته ها

1. نیرومند ضعیف!

انسان موجودى است از یک نظر بسیار قوى و نیرومند که عرصه زمین و پهناى آسمان و اعماق دریاها را جولانگاه خود قرار داده و تمام موجودات زمینى را مسخّر خود ساخته و از تمام مواهب این جهان به نفع خود استفاده مى کند. ولى با تمام قدرتى که دارد موجودى بسیار ضعیف و آسیب پذیر است. یک پشه کوچک که گاه با چشم هم دیده نمى شود او را آزار مى دهد یا بیمار مى کند و گاهى سبب مرگ او مى شود و از آن کوچک تر میکروب ها و ویروس هاى بیمارى زا هستند که ابدآ با چشم دیده نمى شوند ولى این موجودات نامرئى و ظاهراً بسیار ضعیف و ناتوان انسان هاى قوى و قهرمان را مى توانند از پاى درآورند.

این ترکیب عجیب انسان از قوت و ضعف ظاهراً براى این است که از طرفى بتواند مدارج ترقى و کمال را طى کند و از سویى دیگر گرفتار غرور و غفلت و خودبزرگ بینى نشود.

ص: 123


1- تاریخ بغداد، ج 10، ص 367.

ازجمله مسائلى که انسان با آن دست به گریبان است زمان اجل اوست که کاملاً مخفى و پنهان است. این نیز هشدارى براى انسان هاست که آنى غافل نشوند و به گمان زندگى طولانى دست به هر کارى نزنند و فکر نکنند که زمان توبه از گناه و جبران خطاها وسیع است چراکه هر لحظه ممکن است مرگ او فرارسد. یک جرعه آب یا یک لقمه غذا مى تواند گلوى او را بفشارد و در عین سلامتى، راهى دیار آخرت کند.

این ها حقایقى است که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به آن اشاره فرموده و ریشه آن در قرآن مجید است مى فرماید: (یُرِیدُ اللهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَخُلِقَ الاِْنسَانُ ضَعِیفآ)؛ «خدا مى خواهد کار را بر شما سبک کند؛ و انسان، ضعیف آفریده شده است».(1)

در جاى دیگر مى خوانیم: (إِنَّ الاِْنسَانَ خُلِقَ هَلُوعآ * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعآ)؛ «انسان، حریص آفریده شده * هنگامى که ناراحتى به او رسد بسیار جزع و فزع مى کند».(2)

و در جاى دیگر مى فرماید: (وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدآ وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ)؛ «و هیچ کس نمى داند در چه سرزمینى مى میرد؟ خداوند عالم و آگاه است!».(3)

در روایات آمده است: هنگامى که خداوند پشه ها را بر نمرود و لشکرش مسلط ساخت تعداد فوق العاده زیادى اطراف لشکر او را احاطه کردند. نمرود از لشکرش جدا شد و در خانه اش وارد گشت و تمام درها را بست و پرده ها را فرو افکند و بر پشت خود خوابید، فکر مى کرد که چگونه از این لشکر عظیم پشه ها

ص: 124


1- نساء، آیه 28.
2- معارج، آیات 19 و20.
3- لقمان، آیه 34.

رهایى یابد ناگهان پشه اى وارد بینى او شد و به سوى مغز او بالا رفت. چهل روز او را آزار مى داد به گونه اى که براى پیدا کردن آرامش موقت، سر خود را بر زمین مى کوبید و در این حال بود تا به هلاکت رسید.(1)

در حدیث دیگرى آمده است که امام صادق (علیه السلام) نزد منصور دوانیقى بود در این حال پشه اى منصور را آزار مى داد و هر زمان او را از خود دور مى ساخت دو مرتبه به سوى او بازمى گشت. او روى به امام صادق (علیه السلام) نمود و عرض کرد: خداوند چرا این پشه (مزاحم) را آفریده است. امام (علیه السلام) فرمود: «لِیُذِلَّ بِهِ الْجَبابِرَةَ مِثلَک؛ براى این که ستمگرانى مانند تو را خوار کند».(2)

2. مواد تشکیل دهنده عرق بدبو

دانشمندان تحقیقاتى درباره عرق کردن انسان و ماده تشکیل دهنده عرق و عوامل بدبویى آن کرده و به نتایج عجیب و شگفت انگیزى دست یافته اند. ازجمله:

آن ها معتقدند که عرق بر دو گونه است: گونه اى از آن همان است که به هنگام فعالیت زیاد که بدن انسان گرم مى شود و یا گرمى هوا تأثیر مى گذارد بدن براى خنک شدن عرق مى کند. این نوع عرق بدبو نیست.

نوع دوم عرقى است که در زیر بغل، کشاله ران، پاها و گاه کف دست ها ظاهر مى شود. آن عرق بدبوست و تازه خود عرق نیز بدبو نمى باشد بلکه موجودات زنده ذره بینى که در این نقاط از بدن هستند از عرق استفاده مى کنند و مدفوعى از خود خارج مى سازند که بوى بد از آن است و به همین دلیل دستور داده شده که به خصوص این نقاط از بدن شسته شود تا محلى براى پرورش این موجودات

ص: 125


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 339.
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 339.

زنده باقى نماند و در روایات اسلامى نیز آمده است که یکى از فایده هاى غسل جمعه آن است که بوى بد زیر بغل را برطرف مى کند.

البته وجود موهاى زائد و بلند در زیر بغل نیز محل مناسبى براى پرورش این موجودات ذره بینى مزاحم است و لذا در روایات اسلامى دستور به برطرف کردن آن ها داده شده است.(1)

3. پشه، موجودى کوچک اما شگفت انگیز

پشه ظاهراً موجود بسیار کوچک و بى ارزشى است ولى تحقیقات دانشمندان نشان مى دهد که آن ها نیز جهان بزرگى براى خود دارند. آنان مى گویند که بیش از 2800 گونه پشه در سراسر جهان وجود دارد و چون حشراتى خونسرد هستند در فصل زمستان به خواب زمستانى فرو مى روند ولى به هنگامى که فعال مى شوند به خون نیاز دارند اما نه براى تأمین انرژى بلکه پشه هاى ماده از آن براى تولید مثل و نمو تخم هاى خود استفاده مى کنند.

خرطوم و نیش پشه از دو کانال مجزا تشکیل یافته، یکى مجراى بزاق است و دیگرى براى مکیدن خون و عجیب این که پشه هنگام مکیدن خون، از طریق بزاق خود یک ماده ضد انعقاد خون ترشح مى کند تا هنگام مکیدن آن لخته نگردد و همین بزاق پشه است که موجب تحریک بدن مى گردد و درنتیجه خارش و تورم و قرمزى در محل پدید مى آید.

پشه ماده قادر است از فاصله سى مترى و گاه پنجاه مترى بوى بدن انسان را احساس کند و به سوى او براى گرفتن خون بیاید. افرادى که گروه خونى آن ها O مى باشد بیشتر گزیده مى شوند و آنهایى که گروه خونى شان A مى باشد کمتر.

* * *

ص: 126


1- رجوع شود به وسائل الشیعه، باب 6 از ابواب اغسال مسنونه، ح 15.

گفتار حکیمانه 420

اشاره

وَرُوِى أَنَّهُ (علیه السلام) کَانَ جَالِساً فِى أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِیلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ،

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ آلْفُحُولِ طَوَامِحُ؛ وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا، فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَى آمْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلاَمِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّما هِیَ آمْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ.

فقال رجل من الخوارج: «قاتله اللّه کافراً ما أَفقهه» فوثب القوم لیقتلوه، فقال (علیه السلام): رُوَیْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!

روایت شده است که آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود. زن زیبایى (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود.

امام (علیه السلام) فرمود:

چشمان این مردان، طغیانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مایه تحریک و هیجان آن هاست. هرگاه یکى از شما نظرش به زنى افتاد که زیبا و صاحب جمال بود، برود و با همسر خود آمیزش کند زیرا او هم زنى است مانند همسرش!

در این هنگام مردى از خوارج گفت: خداوند این کافر را بکشد چقدر دانا

ص: 127

و فقیه است!! هنگامى که حاضران این سخن را شنیدند از جاى پریدند تا او را به قتل برسانند، ولى امام (علیه السلام) فرمود: آرام باشید جواب دشنام، بدگویى است و یا گذشت از گناه (نه کشتن مرد بدزبان).(1)

ص: 128


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم صدوق در خصال و مرحوم ابن شعبه در تحف العقول (با تفاوتى در ضمن حدیث اربع مائه) قبل از سید رضى آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 297).

شرح و تفسیر: راه غلبه بر شهوت

این گفتار حکیمانه زمانى از امام (علیه السلام) صادر شد که روایت شده است آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود. زن زیبایى (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود. امام (علیه السلام) فرمود : «چشمان این مردان، طغیانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مایه تحریک و هیجان آن هاست»؛ (وَ رُوِى أَنَّهُ (علیه السلام) کَانَ جَالِساً فِى أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِیلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ فَقال (علیه السلام) : إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ آلْفُحُولِ طَوَامِحُ؛ وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا).

«رَمَقَ» از ماده «رَمْق» (بر وزن رنگ) به معناى نگاه کردن است.

«فحول» جمع «فَحْل» (بر وزن نخل) به معناى جنس مذکر قوى است.

«طوامح» جمع «طامح» به معناى طغیانگر است.

«هباب» در بسیارى از نسخه ها و در لغت «هِباب» به (کسر هاء) آمده و به معناى هیجان است و مجموع این سخن که در نهایت فصاحت و بلاغت بیان شده اشاره به این است که وقتى نظر مردى (مخصوصاً مرد جوان) بى اختیار به زن زیبایى مى افتد هیجان جنسى پیدا مى کند و راه علاجش همان است که امام (علیه السلام) در ادامه این سخن بیان فرموده است.

در این جا امام (علیه السلام) تصریح مى کند که افتادن چشم اصحاب بر چنین زنى خواه ناخواه سبب تحریک آن ها مى شود.

ص: 129

سپس به عنوان یک حکیم آگاه و مهربان راه حل مشکل را به آن ها نشان مى دهد، مى فرماید: «هرگاه یکى از شما نظرش به زنى افتاد که زیبا و صاحب جمال بود، برود و با همسر خود آمیزش کند زیرا او هم زنى است مانند همسرش»؛ (فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَى آمْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلاَمِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّما هِیَ آمْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ).

درست است که زن ها ازنظر زیبایى و جاذبه جنسى با هم متفاوت اند ولى نتیجه نهایى ارتباط با آن ها که آمیزش جنسى است کم و بیش یکسان است و مى تواند جلوى تحریکات و انحرافات را بگیرد.

و این درسى است از سوى امام (علیه السلام) به همه جوانان که براى نجات از انحرافات جنسى و آلودگى به گناه اقدام به ازدواج کنند زیرا یک همسر مناسب مى تواند جلوى همه این هیجانات را بگیرد و اگر کسى هوى پرست و شهوت پرست نباشد مشکل جنسى خود را با همسرش به هر صورت حل خواهد کرد.

در این هنگام مردى از خوارج گفت: «خداوند این کافر را بکشد چقدر دانا و فقیه است»؛ (فقال رجلٌ مِنَ الخَوارِج: «قاتَلَهُ اللّهُ کافِراً ما أَفْقَهَه»).

هنگامى که حاضران این سخن را شنیدند از جاى پریدند تا او را به قتل برسانند ولى امام (علیه السلام) فرمود: «آرام باشید جواب دشنام، دشنام است و یا گذشت از گناه (نه اعدام)»؛ (فوثب القوم لیقتلوه، فقال (علیه السلام): رُوَیْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!).

در این جا سؤالاتى پیش مى آید که باید به پاسخ آن ها پرداخت:

1. بعضى سوال مى کنند که چرا امام (علیه السلام) در این جا نهى از منکر نفرمود بلکه تنها دستورى داد که اصحاب و یارانش در آینده با مشاهده زنى زیبا گرفتار مشکلى نشوند.

پاسخ این سوال روشن است و آن این که نظرانداختن اصحاب و یاران امام (علیه السلام) به آن زن عمدى نبود بلکه یک نظر اتفاقى و غیر ارادى بود و مى دانیم چنین

ص: 130

نظرهایى جزء منکرات نیست که از آن نهى کنند. اگر کسى چشمش بى اختیار به چنین منظره اى افتاد و بعد به نگاه کردن ادامه داد، ادامه آن نگاه، گناه است. همچنین در بعضى از روایات از على (علیه السلام) نقل شده است: «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) عَنِ الرَّجُلِ تَمُرُّ بِهِ المَرْأَةُ فَینْظُرُ إِلَیهَا فَقَالَ أَوَّلُ نَظْرَةٍ لَکَ وَ الثَّانِیةُ عَلَیکَ وَ لاَ لَکَ وَ النَّظِرَةُ الثَّالِثَةِ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ مَنْ تَرَکَهَا لِلَّهِ لاَ لِغَیرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِیمَاناً یجِدُ طَعْمَهُ؛ از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سوال کردند که زنى (زیبا) از مقابل مردى عبور مى کند و آن مرد به او نگاه مى نماید (چه حکمى دارد؟) پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نخستین نظر از آنِ توست (چون بى اختیار است و گناهى در آن نیست) و نگاه دوم بر ضد توست نه به سود تو و نگاه سوم تیر زهرآگینى از تیرهاى شیطان است، هرکس آن را براى خدا نه به سبب دیگرى ترک کند خداوند ایمانى در قلب او ایجاد مى کند که طعم آن را احساس مى نماید».(1)

2. سوال دیگر این که آن مرد خارجى که نعوذ بالله نسبت کفر به امام (علیه السلام) داد قطعاً ناصبى و کافر بود. چرا امام (علیه السلام) اجازه نداد او را به قتل برسانند؟

پاسخ این است که امام (علیه السلام) از تعبیر او استفاده کفر به معناى واقعى نفرمود بلکه این کفر همان کفرى بود که خوارج مى گفتند؛ آن ها معتقد بودند که هرکس گناه کبیره اى مرتکب شود و توبه نکند کافر خواهد بود و چون به زعم آن ها امام (علیه السلام) تن به مسأله حکمیت داده بود و این حکمیت به پندار آن ها برخلاف شرع بود چنین نسبتى را به امام (علیه السلام) داد ولذا امام (علیه السلام) او را در حد یک سب و لعن تلقى کرد و فرمود: «إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ».

3. سوال دیگر این که آیا مى توان در مقابل دشنام، دشنام داد که در عبارت امام (علیه السلام) آمده است؟

ص: 131


1- مستدرک الوسائل، ج 14، ص 268، ح 1.

جواب این که مراد از سب در این جا لعن است یعنى مى توان چنین شخص بدزبانى را لعن کرد چون مستحق لعن است.

در عین حال اشاره فرمود: راه دیگر، استفاده از عفو است همان راهى که امام (علیه السلام) درباره او انتخاب فرمود.

4. سوال دیگر همان چیزى است که ابن ابى الحدید در شرح این گفتار حکیمانه مطرح کرده است و آن این که مى گوید: یکى از دوستان من هنگامى که این گفتار امام (علیه السلام) را شنید پرسید: چرا امام (علیه السلام) آن مرد را که از خوارج بود عفو کرد ولى هنگامى که اشعث تعبیر زشتى درباره امام (علیه السلام) در برابر سخنى که فرموده بود به کار برد وگفت: «هذه علیک لا لک؛ این سخن بر ضد توست نه به نفع تو»، امام (علیه السلام) برآشفت واو را به شدّت توبیخ کرد و حتى او را مخاطب به خطاب «منافق بن کافر» فرمود؟

سپس چنین پاسخ مى گوید که این مرد خارجى علم امام (علیه السلام) را ستود و در عین حال کلمه زشتى به امام (علیه السلام) گفت در حالى که اشعث بن قیس منافق، علم امام (علیه السلام) را انکار کرد و حضرت را به ناآگاهى متهم ساخت. چنین شخصى مستحق لعن و هرگونه سرزنش است.(1)

بعضى نیز در پاسخ این سوال گفته اند که اشعث، مرد منافق و شرورى بود و مى خواست با این سخنش شرى به پا کند. امام (علیه السلام) محکم در مقابل او ایستاد و محکم او را بر سر جایش نشاند ولى این مرد خارجى چنین نظرى نداشت ولذا امام (علیه السلام) او را مورد عفو قرار داد.

5. سوال دیگرى نیز در این جا مطرح است قرآن این که نسبت کفر به امام (علیه السلام) به هر معنا باشد سب امام (علیه السلام) محسوب مى شود ومى دانیم سب امامان معصوم (علیهم السلام) موجب کفر است همان گونه که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: «مَن سَبّ علیّاً

ص: 132


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 63.

فقد سَبَّنى ومَن سَبّنى فقد سَبّ الله؛ کسى که على (علیه السلام) را سب کند مرا سب کرده و کسى که مرا سب کند خدا را سب کرده است (و به یقین چنین کسى کافر است)».(1)

بنابراین چرا امام (علیه السلام) اجازه قتل او را نداد؟

پاسخ این سؤال با توجه به سیره امام (علیه السلام) در هنگام حکومتش روشن مى شود و آن این که امام (علیه السلام) براى جلوگیرى از اختلاف در میان مسلمین و نقشه هاى شوم منافقین که پیوسته درصدد ایجاد اختلاف و جنگ داخلى بودند در بسیارى از این گونه موارد با مدارا رفتار کرد و مجازات بسیارى از مستحقین مجازات را موکول به زمان دیگرى فرمود و محل کلام ما نیز از این قبیل بود که اگر امام (علیه السلام) دستور قتل این خارجى را مى داد جمعیت خوارج فریاد بلند مى کردند و غوغایى به راه مى انداختند.

نکته: راه هاى روشن براى مبارزه با انحرافات جنسى

مى دانیم که یکى از سرکش ترین غرائز انسان غریزه جنسى اوست، تا آن جا که مطابق بعضى از روایات تأثیر آن روى انسان مساوى است با تأثیر تمام غرائز دیگر. حدیث معروف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که در کتاب شریف کافى آمده شاهد این مدعاست، مى فرماید: «مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ... فَلْیتَّقِ اللَّهَ فِى النِّصْفِ الاْخَرِ؛ کسى که ازدواج کند نیمى از دین خود را حفظ کرده، پس تقواى الهى را در نیم دیگر رعایت کند».(2)

به همین دلیل بسیارى از پرونده هاى جنایى به این مسأله ختم مى شود، تا

ص: 133


1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 121.
2- کافى، ج 5، ص 328، ح 2.

آن جا که بعضى گفته اند: هیچ پرونده جنایى مهمى وجود ندارد که در آن پاى زنى در میان نباشد. نیز به همین دلیل، اسلام براى پیشگیرى از خطرات ناشى از این غریزه سرکش دستورات فراوانى داده است که بخش مهمى از آن در سوره نور که درواقع سوره عفت و پاکدامنى است آمده است از جمله:

تأکید بر مسأله ازدواج جوانان مى فرماید: (وَأَنکِحُوا الْأَیَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمْ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ «مردان وزنان بى همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقیر وتنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نیاز مى سازد؛ خداوند گشایش دهنده و آگاه است!».(1)

اشاره به این که حتى فقر نمى تواند بهانه اى براى فرار از این موضوع شود.

روشن است که اگر منظور از ازدواج، ازدواج هاى پر زرق و برق و پر از تشریفات و چشم و هم چشمى ها باشد و هزینه هاى تالارهاى پر از گناه آن ها سنگین و کمرشکن گردد بسیارند کسانى که قادر بر آن نیستند. اما اگر ساده باشد و مهریه گاه یک قرآن مجید و گاه یک شاخه گل و یا چهارده سکه طلا باشد و مراسمى ساده و مملو از معنویت و صفا برگزار کنند و دامنه توقعات، به خصوص در سنین جوانى که آغاز زندگى است کم شود، ازدواج کار آسانى خواهد بود. اسلام بر همه این موضوعات تأکید کرده است.

دیگر این که دستور موکد به حجاب داده تا یکى از مهمترین عوامل تحریک جوانان که خودنمایى زنان است از میان برود و از سویى دیگر به همه دستور داده که از چشم چرانى به شدّت بپرهیزند: (قُلْ لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ * وَقُلْ لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ

ص: 134


1- نور، آیه 32.

عَلَى جُیُوبِهِنَّ)؛ «به مومنان بگو چشم هاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند، و عفاف خود را حفظ کنند؛ این براى آنان پاکیزه تر است؛ خداوند از آنچه انجام مى دهید آگاه است، و به زنان باایمان بگو چشم هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فروگیرند، و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را - جز آن مقدار که نمایان است - آشکار ننمایند و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود)».(1)

و حتى در ذیل آیه اخیر از این که زنان به هنگام راه رفتن پایشان را محکم به زمین بزنند تا صداى خلخالى که بر پا دارند به گوش افراد نامحرم برسد نهى فرموده، که حاکى از نهایت دقت اسلام در این زمینه است: (وَلاَ یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ).

و در سوره احزاب از این که زنان به هنگام سخن گفتن طرز کلام خود را به صورت هوس انگیز درآورند نهى فرموده مبادا بیماردلان به آن ها طمع کنند: (فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ).(2)

در روایات اسلامى نیز دستورات جالب و دقیقى در این زمینه دیده مى شود ازجمله از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که هرگاه زنى در جایى بنشیند و آن محل براثر نشستن او کمى گرم شود مرد نامحرمى بلافاصله در آن جا ننشیند، تا آن محل سرد شود: «إِذَا جَلَسَتِ الْمَرْأَةُ مَجْلِساً فَقَامَتْ عَنْهُ فَلاَ یجْلِسُ فِى مَجْلِسِهَا رَجُلٌ حَتَّى یبْرُد».(3) حتى در صورتى که دسترسى به ازدواج دائم نباشد اجازه

ازدواج موقت را داده که شرایط آن بسیار آسان و ساده تر است.

و دستورات فراوان دیگرى که نقل همه آن ها نیاز به تألیف کتاب مستقلى دارد.

ص: 135


1- نور، آیات 30 و31.
2- احزاب، آیه 32.
3- کافى، ج 5، ص 546، ح 38.

ص: 136

گفتار حکیمانه 420

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

این مقدار از عقل تو براى تو کافى است که راه هاى گمراهى را از راه سعادت براى تو واضح و روشن سازد.(1)

ص: 137


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها مدرک دیگرى که براى این گفتار حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که آن را با تفاوتى که حاکى از تعدد منبع است آورده، مى گوید: «کَفاکَ مِن عَقلِکَ ما أبانَ رُشدَک مِن غَیِّک». (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 299).

شرح و تفسیر: عقل کافى

مى دانیم عقل شاخه هاى متعدد و آثار فراوانى دارد و حتى گاهى شیطنت با عقل اشتباه مى شود. امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه نشانه عقلى را که مایه نجات انسان است به روشنى بیان مى کند و مى فرماید: «این مقدار از عقل تو براى تو کافى است که راه هاى گمراهى را از راه سعادت براى تو واضح و روشن سازد»؛ (کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِکَ).

ارباب لغت «غى» را به معناى گمراهى یا سرگردانى در بیراهه ها تفسیر کرده اند ولى به عقیده راغب در مفردات به هرگونه گمراهى غى گفته نمى شود بلکه به نوعى از گمراهى اطلاق مى گردد که از فساد عقیده سرچشمه مى گیرد و به تعبیر دیگر، گمراهى توأم با اعتقاد فاسد است.

«رشد» در لغت به معناى راه یافتن به مقصد و مقصود و رسیدن به واقع است و اگر به کودک بالغ شده و آگاه «رشید» گفته مى شود براى این است که به مقصود رسیده و صلاح و مفسده خود را درک مى کند.

البته درمورد عقل مراحل بالاترى نیز وجود دارد که انسان به وسیله آن دقایق معانى و مسائل عمیق علمى را درک مى کند و مى تواند نوآورى ها و ابتکارات فراوانى در علوم مختلف از خود به یادگار بگذارد. این مرحله از عقل، بسیار خوب است و مهم و تأثیرگذار ولى براى نجات انسان کافى نیست و چه بسیار عالمان بزرگى در فنون مختلف بودند که گرفتار انحرافاتى شدند.

ص: 138

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش انگشت روى آن شاخه از عقل گذاشته که مایه نجات انسان در دنیا و آخرت است و هدف اصلى از آفرینش عقل همان مى باشد.

به همین دلیل در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل؛ خداوند در میان بندگانش هیچ نعمتى را مهمتر از عقل تقسیم نکرده است».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهُ دِینٌ وَمَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ؛ کسى که عاقل باشد دیندار است و کسى که دیندار باشد وارد بهشت مى شود».(2)

حتى ممکن است انسان در مسیر حق باشد ولى چون عقل درستى ندارد ناگهان فریب هواى نفس یا شیطان و یا انسان هاى شیطان صفت را بخورد و از راه منحرف گردد.

ازاین رو رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید: «إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ فَانْظُرُوا فِى حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا یجَازَى بِعَقْلِهِ؛ هنگامى که به شما خبر برسد که فلان شخص داراى حالت خوبى (و در مسیر اطاعت) است، به آن قناعت نکنید و نگاه به خوبى عقل او کنید چراکه جزاى اعمال به مقدار عقل است».(3)

در حدیث دیگرى که در تحف العقول آمده مى خوانیم: جمعى در حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بودند. مردى نصرانى از اهل نجران که داراى بیان خوب و وقار و هیبتى بود وارد مدینه شده بود. به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کردند: چقدر این مرد نصرانى عاقل و هشیار است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: چنین نگویید. عاقل کسى

ص: 139


1- کافى، ج 1، ص 12، ح 11.
2- کافى، ج 1، ص 11، ح 6.
3- کافى، ج 1، ص 12، ح 9.

است که به یگانگى خداوند ایمان داشته باشد و اطاعت فرمان او کند؛ «مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ وَعَمِلَ بِطَاعَتِهِ».(1)

این سخن را با اشعارى که در دیوان منسوب به امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده و هماهنگ با این گفتار حکیمانه است پایان مى دهیم:

و أفضَلُ قسمِ اللهِ للمرءِ عَقلُه *** فلیسَ مِنَ الخَیراتِ شىءٌ یُقارِبُه

إذا أکمَلَ الرحمنُ للمَرءِ عَقلَهُ *** فَقد کَملت أخلاقُه ومَآرِبُه

یعیشُ الفتى فى النّاسِ بالعَقلِ إنّه *** على العقلِ یَجرى عِلمُه وتَجاربُه

یُزینُ الفَتى فى النّاس صِحّةُ عَقلِه *** وإن کانَ مَحظوراً عَلیهِ مَکاسِبُه

یُشِینُ الفتى فى النّاس قِلّةُ عَقلِه *** وإن کَرُمَت أعراقُه ومَناصِبه

برترین تقسیم نعمتى که خداوند براى انسان کرده است عقل اوست و هیچ چیز از نیکى ها به پاى آن نمى رسد.

هنگامى که خداوند بخشنده عقل انسان را کامل کند به یقین تمام اخلاق و اعمال او کامل مى شود.

جوانمردان در میان مردم، با عقل خود زندگى مى کنند چراکه علم و تجربه همراه عقل است.

آنچه انسان را در میان مردم زینت مى دهد سلامت عقل اوست هر چند کسب و کار پر رونقى نداشته باشد.

و آنچه چهره انسان را در میان مردم زشت مى سازد کمى عقل اوست هرچند ریشه ها و منصب هاى او فراوان باشد.(2)

* * *

ص: 140


1- تحف العقول، ص 54.
2- دیوان على، ص 66.

گفتار حکیمانه 422

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

اِفْعَلُوا آلْخَیْرَ وَ لاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً، فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَ قَلِیلَهُ کَثِیرٌ،

وَ لاَ یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ آلْخَیْرِ مِنِّی فَیَکُونَ وَ آللّهِ کَذلِکَ. إِنَّ لِلْخَیْرِ وَالشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کار نیک انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسیار است. هیچ یک از شما نگوید: فلان کس در انجام (این) کار خیر از من سزاوارتر است، که به خدا سوگند چنین خواهد شد. هرکدام از خیر و شر را اهلى است که اگر شما آن را رها کنید دیگران به جاى شما انجام مى دهند.(1)

ص: 141


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعى که مرحوم خطیب براى این گفتار حکیمانه غیر از نهج البلاغه نقل مى کند غررالحکم آمدى است که آن را با تفاوت هایى نه چندان زیاد آورده است (و احتمالاً از منبع دیگرى گرفته است) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 299).

شرح و تفسیر: کار نیک کمش، بسیار است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم و سرنوشت ساز در زندگى بشر اشاره مى کند. نخست مى فرماید: «کار نیک انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسیار است»؛ (اِفْعَلُوا آلْخَیْرَ(1) وَلاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً، فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَ قَلِیلَهُ کَثِیرٌ).

بسیارند اشخاصى که وقتى به کارهاى نیک کوچک برخورد مى کنند بى اعتنا از کنار آن مى گذرند در حالى که گاهى همین کارهاى کوچک، سرنوشت ساز است؛ ممکن است جرعه آبى تشنه اى را از مرگ نجات دهد یا مقدار کمى دوا مایه نجات انسانى از مرگ شود.

اضافه بر این اگر همه مردم حتى به کارهاى نیک کوچک اهمیت دهند، قطره قطره جمع مى شود و تبدیل به دریایى از خیر و خیرات مى گردد.

از این گذشته هرگاه کار خیر به نیت اطاعت فرمان خدا انجام گیرد بزرگ خواهد بود همان گونه که گناه، هرقدر کوچک باشد به دلیل جایگاه عظیم پروردگار، بزرگ خواهد بود.

ص: 142


1- «خیر» معناى وسیعى دارد که شامل هرگونه کار نیکى اعم از عبادات وخدمات مردمى و انسانى مى شود. گاه در همین معناى عام به کار مى رود مانند محل کلام ما و گاه در بخش خاصى به کار مى رود که از قرینه کلام فهمیده مى شود.

اضافه بر این، رفتن به سوى کارهاى خیر کوچک انسان را به تدریج آماده براى خیرات بزرگ مى کند و این خود نکته مهمى است.

در حکمت 95 نیز به این نکته اشاره شده است: «لاَ یقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى وَکَیفَ یقِلُّ مَا یتَقَبَّلُ؛ هیچ عملى اگر با تقوا (و قصد قربت) همراه باشد کم نیست و چگونه کم خواهد بود عملى که مقبول درگاه خداوند است».

با توجه به این چهار نکته هیچ کار خیرى را هر چند کم و کوچک باشد نباید نادیده گرفت. همان گونه که شر کوچک را نباید کوچک گرفت که گاه از کار شر کوچکى آتشى بى پایان برمى خیزد؛ مى توان با یک کبریت شهر بزرگى را آتش زد و در تاریخ نیز خوانده ایم که حادثه قتل یک شاهزاده در اروپا جرقه جنگ جهانى را زد و به دنبال آن تمام اروپا در آتش سوخت.

به این ترتیب امام (علیه السلام) همه مردم را به کارهاى نیک اعم از کوچک و بزرگ تشویق مى کند تا در سایه آن جامعه اسلامى راستین به وجود آید.

در بخش دوم امام (علیه السلام) به عذر و بهانه هایى که بعضى از افراد براى فرار از کار نیک مى آورند اشاره کرده و پاسخ مى گوید. مى فرماید: «هیچ یک از شما نگوید: فلان کس در انجام (این) کار خیر از من سزاوارتر است، که به خدا سوگند چنین خواهد شد»؛ (وَلاَ یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ آلْخَیْرِ مِنِّی فَیَکُونَ وَ آللّهِ کَذلِکَ).

سپس امام (علیه السلام) توضیح مى دهد و مى فرماید: «هرکدام از خیر و شر را اهلى است که اگر شما آن را رها کنید دیگران به جاى شما انجام مى دهند»؛ (إِنَّ لِلْخَیْرِ وَالشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا(1) تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ).

ص: 143


1- در تعدادى از نسخ نهج البلاغه به جاى مهما «ما» آمده و در غررالحکم نیز همین گونه است اگر چنین باشد ضمیر مفرد «ترکتموه» به آن برمى گردد ولى اگر به صورت مهما شرطیه باشد مرجع ضمیر مبهم خواهد شد. بنابراین نسخه «ما» صحیح تر به نظر مى رسد.

در میان مردم، معمول است که وقتى کار خیرى به کسى پیشنهاد مى شود براى این که از آن فرار کند مى گوید چرا به سراغ فلان کس نمى روى که هم ثروتش از من بیشتر است و هم امکانات فراوانى دارد؟ با وجود او نوبت به من و امثال من نمى رسد.

این درواقع بهانه اى است که انسان را از انجام کارهاى خیر محروم مى سازد. امام 7 مى فرماید: اى بسا همین سخن سبب شود که توفیق از چنین انسانى سلب گردد و هیچ گاه نتواند کار خیرى انجام دهد.

اضافه بر آن، کارهاى خیر بر زمین نمى ماند همان گونه که کارهاى شر هم طرفدارانى از افراد شیطان صفت دارد. پس باید سعى کرد در صف گروه اول قرار گرفت و از قرار گرفتن در صف گروه دوم پرهیز کرد.

قرآن مجید نیز در این زمینه اشارات پرمعنایى دارد که مضمون همه آن ها این است که اگرگروهى به دنبال راه حق و کارهاى نیک نباشند این بار بر زمین نمى ماند؛ اقوام دیگرى هستند که آن را بر دوش مى کشند و راه حق را هموار مى سازند:

(أُوْلَئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِهَا هَؤُلاَءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْمآ لَّیْسُوا بِهَا بِکَافِرِینَ)؛ «آن ها (پیامبران) کسانى هستند که کتاب و حکم و نبوّت به آنان دادیم؛ و اگر (این گروه) به آن کفر ورزند، (آیین حقّ زمین نمى ماند؛ زیرا) کسان دیگرى را نگاهبان آن مى سازیم که به آن، کافر نیستند».(1)

و در جاى دیگرى مى فرماید: (وَإِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمآ غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ)؛ «و هرگاه (شما) سرپیچى کنید، خداوند گروه دیگرى را جاى شما مى آورد که آن ها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى کنند)».(2)

ص: 144


1- انعام، آیه 89.
2- محمّد، آیه 38.

در جاى دیگر از زبان هود (علیه السلام) پیغمبر الهى، خطاب به مخالفان قولش مى گوید: (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْمآ غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَیْئآ إِنَّ رَبِّى عَلَى کُلِّ شَىْءٍ حَفِیظٌ)؛ «پس اگر روى برگردانید، من رسالتى را که مأمور بودم به شما رساندم؛ و پروردگارم گروه دیگرى را جانشین شما مى کند؛ و شما کمترین ضررى به او نمى رسانید؛ پروردگارم حافظ و نگاهبان هرچیز است!».(1)

نیز در آیه دیگر خطاب به گروهى از امت اسلامى که براى رفتن به میدان جنگ تعلل مى ورزیدند مى فرماید: (إِلاَّ تَنفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابآ أَلِیمآ وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمآ غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئآ وَاللهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ)؛ «اگر (به سوى میدان جهاد) حرکت نکنید، شما را مجازات دردناکى مى کند، و گروه دیگرى غیر از شما را به جاى شما قرار مى دهد؛ و هیچ زیانى به او نمى رسانید؛ و خداوند بر هرچیزى تواناست!».(2)

کوتاه سخن این که آیین خدا در هیچ عصر و زمانى بدون پیرو راستین و فداکار نمى ماند ما باید سعى کنیم جزء آن گروه باشیم؛ چه افتخارى از این بزرگتر و چه فرصتى از این بهتر.

آخرین نکته اى که لازم است در این جا به آن اشاره کنیم این مى باشد که مفهوم جمله اخیر در کلام امام (علیه السلام) این نیست که نیک و بد هرکدام طالبانى دارد و اگر شما نیک و بد را ترک کنید آن ها به سراغش مى روند بلکه منظور این است که این دو هرکدام طالبانى دارد شما به سوى نیکى ها و مبارزه با بدى ها بروید و اگر شما نروید کسانى هستند که این بار را به مقصد برسانند.

* * *

ص: 145


1- هود، آیه 57.
2- توبه، آیه 39.

ص: 146

گفتار حکیمانه 423

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ آللّهُ عَلاَنِیَتَهُ، وَمَنْ عَمِلَ لِدِینِهِ کَفَاهُ آللّهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ، وَ مَنْ أَحْسَنَ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ آللّهِ أَحْسَنَ آللّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که درون و باطن خویش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح مى نماید و هرکس براى دین خود کار کند خداوند کار دنیایش را سامان مى بخشد و آن کس که رابطه میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند رابطه میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد.(1)

ص: 147


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مى گوید: این گفتار حکیمانه شبیه همان است که در حکمت 89 با تفاوتى در الفاظ و اضافه اى بر این جا گذشت. منظور او این است که مدارک این سخن همان مدارکى مى باشد که در آن جا ذکرکرده از جمله: تذکره ابن جوزى و نیز کسانى که قبل از سید رضى آن را آورده اند از جمله مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال و کتاب امالى و کلینى در روضه کافى با اضافه اى که بعدآ به آن اشاره خواهیم کرد.

شرح و تفسیر: اگر رابطه خود را با خدا اصلاح کنى...

مردم معمولاً خواهان سه چیزند: آراستگى ظاهر، تأمین امر معاش و حسن رابطه با سایر مردم. امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و نورانى طرق معنوى رسیدن به این خواسته هاى سه گانه را در سه جمله کوتاه و پرمعنى بیان فرموده است. نخست مى فرماید: «آن کس که درون و باطن خویش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح مى نماید»؛ (مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ آللّهُ عَلاَنِیَتَهُ).

البته رابطه وثیق میان ظاهر و باطن، روح و جسم، و سریره و علانیه ایجاب مى کند که حسن باطن تأثیر در حسن ظاهر بگذارد ولى از این گفتار امام (علیه السلام) استفاده مى شود که خداوند نیز در این امر امداد و کمک مى کند و به یقین با امداد الهى ظاهر چنین انسانى نیز اصلاح خواهد شد.

در دومین جمله مى فرماید: «هرکس براى دین خود کار کند خداوند کار دنیایش را سامان مى بخشد»؛ (وَمَنْ عَمِلَ لِدِینِهِ کَفَاهُ آللّهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ).

عمل به دستورات دینى تنها منحصر به نماز و روزه و عبادات نیست بلکه سعى و تلاش و کوشش براى تحصیل روزى حلال و زندگى آبرومند نیز جزء آن است و به یقین دستورات دینى چنان است که اگر کسى به آن عمل کند دنیاى او نیز آباد مى شود و خداوند متعال براى رسیدن به این هدف به او کمک خواهد کرد.

ص: 148

قرآن مجید در سوره طلاق مى فرماید: (وَمَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجآ * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَىْءٍ قَدْرآ)؛ «و هرکس تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند، و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هرکس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را مى کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛ و خدا براى هرچیزى اندازه اى قرار داده است!».(1)

و اگر مى بینیم کسانى ظاهراً اهل دین اند ولى دنیاى آن ها تباه شده است، یا به این دلیل است که دین را به تمام و کمال نشناخته اند و تنها به بخشى از آن بسنده کرده اند یا نتیجه اعمال سابق خود را درک مى کنند یا درگیر آزمونى از آزمون هاى الهى براى ترفیع مقام هستند و یا امور دیگرى از این قبیل. بنابراین نباید وجود بعضى از استثنائات، ما را درباره اصل این قانون دچار شک کند.

در سومین جمله مى فرماید: «و آن کس که رابطه میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند رابطه میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد»؛ (وَمَنْ أَحْسَنَ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ آللّهِ أَحْسَنَ آللّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ).

کسى که پیوند خود را با خدا محکم سازد به یقین خیانت نمى کند، راستگو و درست کردار است، داراى سخاوت و محبت دربرابر خلق خداست و امر به معروف و نهى از منکر مى کند و به یقین این اعمال سبب حسن ظن مردم به او و حسن رابطه آنها با وى مى گردد.

قرآن مجید در سوره مریم مى فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّآ)؛ «مسلّماً کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دل ها قرار مى دهد!».(2)

ص: 149


1- طلاق، آیات 2 و3.
2- مریم، آیه 96.

و در دعاى ابراهیم (علیه السلام) براى فرزندانش در سوره ابراهیم (علیه السلام) مى خوانیم: (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَالنَّاسِ تَهْوِى إِلَیْهِمْ)؛«دل هاى گروهى ازمردم رامتوجّه آن هاساز».(1)

جالب توجه این که مرحوم کلینى هنگامى که این گفتار حکیمانه را در روضه کافى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى کند مقدمه اى به این صورت مى آورد: «قَالَ أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) کَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَالْعُلَمَاءُ إِذَا کَتَبَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ کَتَبُوا بِثَلاَثَةٍ لَیسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْیا وَ مَنْ أَصْلَح سَرِیرَتَه...؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى فرماید: دانشمندان و علما (انبیا و اولیا) هنگامى که مى خواستند نصیحتى براى دیگران بنویسند سه چیز را که چهارمى نداشت مى نگاشتند: کسى که در فکر آخرتش باشد خدا مشکل دنیایش را حل خواهد کرد و کسى که باطنش را اصلاح کند...».(2)

ازاین روایت به خوبى استفاده مى شود که عمل به این سه برنامه مهم براى سعادت انسان در دنیا و آخرت کافى است و نیاز به چیز دیگرى نمى باشد.

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیبى که شاهد بخشى از سخن مولاست در ذیل این کلام از تاریخ مروج الذهب نقل کرده، مى گوید: در زمان متوکل عباسى شخصى به نام اسحاق بن ابراهیم، والى بغداد بود شبى در خواب دید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او مى گوید: این قاتل را آزاد کن. اسحاق بسیار ترسید و روز بعد فهرست اسامى زندانیان را بررسى کرد و قاتلى در آن ندید. دستور داد مأموران زندان را احضار کردند. سوال کرد: آیا شخص متهم به قتل در زندان ها وجود دارد؟ یکى از آن ها گفت: آرى ما اسمش را در فهرست زندانیان نوشته ایم. اسحاق مجددآ نگاهى به فهرست اسامى کرد در لابه لاى آن ها نام مردى را دید که شهود گواهى به قاتل بودن او داده و خودش نیز اقرار کرده

ص: 150


1- ابراهیم، آیه 37.
2- کافى، ج 8، ص 307، ح 477.

بود. دستور داد احضارش کنید، به او گفت: اگر راست بگویى من تو را آزاد خواهم کرد. آن مرد داستان خود را چنین نقل کرد: من و جمعى از دوستانم آلوده به انواع مفاسد و محرمات بودیم. در منزلى در شهرى به نام منصور حضور مى یافتیم وهر کارى مى خواستیم انجام مى دادیم. روزى پیرزنى که واسطه فساد در میان ما بود آمد و زن جوان زیبایى همراه داشت. هنگامى که آن زن وارد خانه شد فریاد کشید. من به سراغ او رفتم و او را در اتاقى وارد ساختم و به او آرامش دادم و درباره این کار او سوال کردم. گفت: شما را به خدا سوگند مراعات حال مرا بکنید و از من دست بردارید این پیرزن مرا فریب داد و به من گفت خزانه اى دارد که در آن جعبه زیبایى است که هیچ کس مثل آن را ندیده و مرا تشویق کرد که آن را ببینم. من به سخن او اطمینان پیدا کردم و با او به این جا آمدم که ناگهان خود را در میان شما دیدم. جد من رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و مادرم فاطمه زهرا (علیها السلام) و از دودمان حسن بن على (علیهما السلام) هستم احترام آن ها را درباره من رعایت کنید. من به او تضمین دادم که هر طور باشد او را خلاص خواهم کرد. به سراغ دوستانم رفتم و وضع آن زن را براى آن ها بازگو کردم ولى گویا مایه تشویق آن ها براى تجاوز به آن زن شدم و به من گفتند: تو خواسته خود را از آن زن برآورده کردى مى خواهى ما را از او باز دارى؟ برخاستند و به سراغ آن زن رفتند و من هم به حمایت از او برخاستم. در میان ما درگیرى شد تا این که مرا مجروح ساختند. من به آن فردى که از همه بیشتر درمورد آن زن اصرار داشت و تصمیم بر هتک او گرفته بود حمله کردم و او را کشتم و پیوسته از آن زن دفاع مى کردم تا این که او را رهایى بخشیدم و از خانه بیرون بردم. آن زن براى من دعا کرد و گفت: خداوند تو را از شر دشمنان محفوظ دارد همان گونه که تو مرا محفوظ داشتى و خداوند حامى تو باشد همان گونه که تو حامى من شدى. در این هنگام همسایگان صداى فریاد را از خانه ما شنیدند و به سوى ما آمدند، کارد را در دست من دیدند در حالى که

ص: 151

مقتول در خون خود دست وپا مى زد. به همین صورت مرا نزد مأمورین حکومت آوردند. اسحاق گفت: فهمیدم که تو در حفظ آن زن کوشیده اى. تو را به خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بخشیدم. آن مرد نیز گفت: قسم به حق کسى که مرا به او بخشیده اى هرگز به هیچ گناهى بازگشت نمى کنم و تا پایان عمر به جاهاى آلوده نخواهم رفت. در این جا بود که اسحاق خوابى را که دیده بود براى او بازگو کرد و گفت: خداوند خدمت تو را بى پاداش نگذاشت. سپس مال فراوانى را به او عرضه کرد اما او چیزى از آن را نپذیرفت.(1)

* * *

ص: 152


1- مروج الذهب، ج 4، ص 12 مطابق نقل مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)،ج 14، ص 535.

گفتار حکیمانه 424

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَآلْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَقَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ.(1)

امام (علیه السلام) فرمود:

حلم پرده اى است ساتر و عقل شمشیرى است برنده؛ بنابراین، عیوب اخلاقى خود را با حلمت بپوشان و با هوى و هوس هاى سرکشت با شمشیر عقل مبارزه کن.

ص: 153


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که قبل از مرحوم سید رضى این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند مرحوم کلینى در اصول کافى استکه با تفاوت و اضافه اى آن را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300). اضافه مى کنیم: مرحوم آمدى بخشى از آن را در غرر آورده (غررالحکم، ح 300) و زمخشرى در ربیع الابرار آن را به طور کامل نقل کرده است (ربیع الابرار، ج 3، ص 446) ونویرى (متوفاى 733) همین کلام نورانى رابا اضافاتى در نهایة الارب آورده است. (نهایة الارب، ج 6، ص 96).

شرح و تفسیر: نقش حلم و عقل

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نعمت خدادادى اشاره مى فرماید که اگر انسان آن دو را در اختیار داشته باشد مى تواند خود را از خطرات مادى و معنوى حفظ کند. مى فرماید: «حلم پرده اى است پوشنده و عقل شمشیرى است برنده»؛ (الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَآلْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ).

سپس کاربرد این دو را در یک کلام کوتاه و پرمعنا بیان مى کند، مى فرماید: «بنابراین، عیوب اخلاقى خود را با حلمت بپوشان و با هوى و هوس هاى سرکشت با شمشیر عقل مبارزه کن»؛ (فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَقَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ).

انسان براى حفظ خود دربرابر خطرات مادى و معنوى احتیاج به دو چیز دارد: یکى وسیله اى که خود را دربرابر خطرات بپوشاند مانند زره و دژهایى که در سابق وجود داشت و وسایل نقلیه محکمى که امروز در جنگ ها در آن خود را حفظ مى کنند و دیگرى سلاحى که به وسیله آن با دشمن مبارزه کند و او را از خود دور سازد.

امام (علیه السلام) این دو وسیله حیاتى را به حلم و عقل تفسیر کرده است.

حلم چگونه عیوب انسان را مى پوشاند؟ روشن است که وقتى انسان عصبانى شد هم سخنان زشتى ممکن است بر زبان او بیاید و هم حرکات نادرستى انجام

ص: 154

دهد و خوى حیوانى خود را ظاهر و آشکار سازد و اضافه بر این بر آتش خشم سفیه و نادانى که دربرابر او به درشت گویى و پرخاشگرى برخاسته افزوده مى شود و ناسزاهاى دیگرى مى گوید و اى بسا عیوب پنهانى انسان را نیز آشکار سازد.

بنابراین حلم تمام این ها را مى پوشاند و از ضایعات حاصل از آن جلوگیرى مى کند.

قرآن مجید درباره پرهیزکاران راستین صفاتى را در سوره آل عمران برشمرده که از جمله آن ها این است: (وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ)؛ «آنهایى که بر خشم خود مسلط مى شوند و غضب خود را فرو مى نشانند و مردم (نادان و خطاکار) را مى بخشند».(1)

در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) آمده است: «لاَ یکُونُ الرَّجُلُ عَابِداً حَتَّى یکُونَ حَلِیما؛ انسان بنده واقعى خدا نخواهد بود مگر آن زمانى که صاحب حلم و بردبارى شود».(2)

در حکمت 211 نیز خواندیم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیه؛ حلم و بردبارى، دهان بند سفیهان است».

در حدیث پرمعناى دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِذَا وَقَعَ بَینَ رَجُلَینِ مُنَازَعَةٌ نَزَلَ مَلَکَانِ فَیقُولاَنِ لِلسَّفِیهِ مِنْهُمَا قُلْتَ وَ قُلْتَ وَ أَنْتَ أَهْلٌ لِمَا قُلْتَ سَتُجْزَى بِمَا قُلْتَ وَ یقُولاَنِ لِلْحَلِیمِ مِنْهُمَا صَبَرْتَ وَ حَلُمْتَ سَیغْفِرُ اللَّهُ لَکَ إِنْ أَتْمَمْتَ ذَلِکَ قَالَ فَإِنْ رَدَّ الْحَلِیمُ عَلَیهِ ارْتَفَعَ الْمَلَکَانِ؛ هنگامى که میان دو نفر نزاعى رخ دهد دو فرشته الهى در آن جا نازل مى شوند. به سفیه مى گویند: آنچه مى خواستى گفتى و همه آن سزاوار خود توست و به زودى کیفر سخنانت را خواهى دید و به حلیم مى گویند: صبر کردى و بردبارى نشان دادى خداوند به زودى تو را مى آمرزد اگر

ص: 155


1- آل عمران، آیه 134.
2- کافى، ج 2، ص 111، ح 1.

به همین حال نزاع را به پایان رسانى. اما اگر شخص حلیم مقابله کرد هر دو ملک آن جا را ترک مى گویند. (نه وعده غفرانى به حلیم مى دهند و نه سفیه را تهدید مى کنند)».(1)

البته حلم و بردبارى در مقابل افراد سفیه و نادان فایده بسیار مهم دیگرى نیز دارد که در چند مورد از کلمات امام (علیه السلام) به آن اشاره شد و آن این که وقتى انسان باشخصیتى در مقابل سفیه سکوت آمیخته با حلم مى کند مردم به یارى او برمى خیزند حتى در تعبیرى امام (علیه السلام) مى فرماید: حلم به منزله عشیره و قبیله اى است که انسان را در مقابل نادان حمایت مى کند.(2)

و براى دفع خطرات هواى نفس دستور مى دهد که با شمشیر عقل با آن مبارزه کن. به یقین خطرناک ترین دشمن انسان - همان گونه که در روایت نبوى (صلی الله علیه و آله) وارد شده است - هواى نفس اوست: (أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِى بَینَ جَنْبَیکَ).(3)

و تنها چیزى که مى تواند در مقابل این دشمن بسیار خطرناک بایستد همان عقل است؛ عقلى که زیان هاى هوى پرستى را براى انسان تشریح مى کند و عاقبت کار هوس بازان را به او نشان مى دهد. هرقدر این عقل قوى تر باشد بازدارندگى آن بیشتر است و اگر ضعیف و ناتوان گردد هواى نفس بر آن غلبه مى کند و او را به گوشه اى مى راند و محصور مى سازد و خودش یکه تاز میدان وجود انسان مى شود.

در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «مَن أحَبَّ نَیْلَ الدَّرَجاتِ العُلى فَلْیَغْلِبِ الْهَوى؛ کسى که دوست دارد به درجات بالاى فضیلت انسانى برسد باید بر هواى نفس خود غالب گردد».(4)

ص: 156


1- کافى، ج 2، ص 112، ح 9.
2- نهج البلاغه، حکمت 418.
3- بحارالانوار، ج 67، ص 64، ح 1.
4- غررالحکم، ح 4893.

در حدیث دیگرى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «وَ تَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَى بِدَلاَلَةِ الْعَقْل وَ قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْم؛ از بیهوده کارى هواى نفس با راهنمایى عقل پرهیز کن و اگر هواى نفس خواست بر تو غالب شود با راهنمایى علم و اندیشه در برابر آن بایست».(1)

* * *

ص: 157


1- بحارالانوار، ج 75، ص 163، ح 1.

ص: 158

گفتار حکیمانه 425

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً یَخْتَصُّهُمُ آللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ آلْعِبَادِ، فَیُقِرُّهَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛ فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ، ثُمَّ حَوَّلَها إِلَى غَیْرِهِمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند بندگانى دارد که نعمت هاى خاصى را به آنان بخشیده تا بندگان دیگر از آن بهره گیرند، به همین دلیل مادامى که از این نعمت ها به دیگران مى بخشند خدا آن را در دستشان نگه مى دارد اما هنگامى که آن نعمت ها را از دیگران دریغ داشتند از آن ها مى گیرد وآن را به گروهى دیگر مى دهد (که این شکرانه را انجام مى دهند).(1)

ص: 159


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى را مرحوم آمدى در غررالحکم با تفاوت هایى آورده که به احتمال قوى منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه نزد او بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300). اضافه مى کنیم: همین سخن با تفاوت مختصرى در تاریخ بغداد نوشته خطیب بغدادى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است. (تاریخ بغداد، ج 9، ص 466).

شرح و تفسیر: واسطه هاى فیض

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى اشاره مى کند و مى فرماید: «خداوند بندگانى دارد که نعمت هاى خاصى را به آنان بخشیده تا بندگان دیگر از آن بهره گیرند»؛ (إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً یَخْتَصُّهُمُ آللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ آلْعِبَادِ).

زیرا بندگان ضعیفى پیدا مى شوند که توانایى مدیریت اموال خود را ندارند خداوند این مدیریت را به افرادى مى سپارد که توان آن را دارند و درواقع سهم بندگان ضعیف را در اختیار بندگان قوى قرار مى دهد تا آن را مدیریت کنند و به هنگام نیاز به آن ها بپردازند.

درواقع آن ها وکیلان خداوند در آن اموال هستند همان گونه که در حدیث قدسى وارد شده است: «المالُ مالى وَالفُقراءُ عِیالى والأغنیاءُ وُکَلائى فَمَن بَخِلَ بِمالى على عِیالى أُدخِلُه النّارَ وَلا أُبالِى؛ اموال، متعلق به من است و فقرا تحت کفالت من قرار دارند و اغنیا وکیلان من هستند و اگر از دادن اموال من به آن ها که تحت تکفل من اند خوددارى کنند آن ها را وارد دوزخ مى کنم و اهمیتى (به آنان) نمى دهم».(1)

سپس امام (علیه السلام) در ذیل این گفتار حکیمانه نتیجه گیرى کرده، مى فرماید: «اکنون که چنین است مادامى که از این نعمت ها به دیگران مى بخشند خدا آن را در دستشان نگه مى دارد اما هنگامى که آن نعمت ها را از دیگران دریغ دارند از آن ها

ص: 160


1- جامع الاخبار، 80.

مى گیرد سپس آن را به گروهى دیگر مى دهد (که این وظیفه را انجام مى دهند)»؛ (فَیُقِرُّهَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛ فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ، ثُمَّ حَوَّلَها إِلَى غَیْرِهِمْ).

این کلام درواقع اخطار شدیدى به افراد متمکن و ثروتمند است که گمان نکنند همه آنچه را خداوند به آن ها ارزانى داشته متعلق به خود آن هاست بلکه خداوند سرپرستى اموال مورد نیاز نیازمندان را نیز به آن ها سپرده است. اگر به وظیفه خود در این سرپرستى و مدیریت عمل نکنند از آن ها مى گیرد و به افرادى که وظیفه شناس اند مى دهد.

حدیث قدسى بالا نیز که فرمود: فقرا تحت تکفل من اند و اغنیا وکلاى من مى باشند اشاره به این است که وکیل مادامى مى تواند وکیل باشد که خیانت در امر وکالت نکند، آن روز که خیانت کند او را عزل مى کنند و به دیگرى مى سپارند.

گفتار حکیمانه 13 نیز که امام (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا وَصَلَتْ إِلَیکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلاَ تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ؛ هنگامى که مقدمات نعمت به شما روى آورد دنباله آن را به واسطه قلت شکرگزارى از خود دور نسازید». مى تواند اشاره اى به همین نکته باشد زیرا یکى از شئوون شکرگزارى نعمت این است که دیگران را هم در آن سهیم و بهره مند سازند.

در حدیثى که معاذ بن جبل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند مى خوانیم: «مَا عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَى عَبْدٍ إِلاَّ عَظُمَتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَیهِ فَمَنْ لَمْ یحْتَمِلْ تِلْکَ الْمَئُونَةَ فَقَدْ عَرَّضَ تِلْکَ النِّعْمَةَ لِلزَّوَالِ؛ نعمت خداوند بر هیچ بنده اى فزونى نمى یابد مگر این که هزینه هاى مردم بر او زیاد مى شود کسى که آن هزینه ها را نپردازد آن نعمت را در معرض زوال قرار داده است».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ بَقَاءِ الاِسْلاَمِ أَنْ تَصِیرَ الاَْمْوَالُ عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ

ص: 161


1- وسائل الشیعه، ج 11، ابواب فعل المعروف، باب 14، ح 12.

فَنَاءِ الْإِسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِینَ أَنْ تَصِیرَ الاَْمْوَالُ فِى أَیدِى مَنْ لاَ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ لاَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ؛ یکى از عوامل بقاء مسلمانان و بقاء اسلام این است که ثروت ها نزد کسانى باشد که حق را در آن بشناسند و کارهاى نیک انجام دهند (و به نیازمندان کمک کنند) و یکى از عوامل فناء اسلام و فناء مسلمین این است که ثروت ها در دست کسانى باشد که حق را در آن نشناسند و نیکى نکنند».(1) مضمون این گفتار حکیمانه با عبارات مختلف در روایات معصومین (علیهم السلام) بیان شده است.

در حدیث دیگرى در کتاب شریف کافى از امام باقر (علیه السلام) آمده است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَهْلاً مِنْ خَلْقِهِ حَبَّبَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَ وَجَّهَ لِطُلاَّبِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَیسَّرَ لَهُمْ قَضَاءَهُ کَمَا یسَّرَ الْغَیثَ لِلْأَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِیحْییهَا وَیحْیى بِهِ أَهْلَهَا وَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَعْدَاءً مِنْ خَلْقِهِ بَغَّضَ إِلَیهِمُ الْمَعْرُوفَ وَبَغَّضَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَحَظَرَ عَلَى طُلاَّبِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَحَظَرَ عَلَیهِمْ قَضَاءَهُ کَمَا یحَرِّمُ الْغَیثَ عَلَى الْأَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِیهْلِکَهَا وَیهْلِکَ أَهْلَهَا وَ مَا یعْفُو اللَّهُ أَکْثَرُ؛ خداوند متعال براى کارهاى نیک (و خدمت به مردم) افرادى از خلق خود را قرار داده و انجام آن را محبوب آن ها ساخته و طالبان کمک را به سوى آن ها فرستاده و برآوردن حاجت آنان را براى آن ها آسان نموده همان گونه که باران در سرزمین خشک تأثیر مى گذارد و آن را زنده مى کند و صاحبان زمین به وسیله آن زنده مى شوند و نیز خداوند دشمنانى براى کار نیک از خلقش قرار داده (که براثر اعمال و نیات سوئشان گرفتار این دشمنى شده اند) و انجام آن را در نظر آن ها مبغوض ساخته و طلب کردن از آن ها را بر طالبان نیکى ممنوع کرده همان گونه که باریدن بر (پاره اى از) زمین هاى خشک را بر باران ممنوع کرده تا آن زمین و اهلش هلاک شوند و آنچه خداوند عفو مى کند بیشتر است».(2)

ص: 162


1- کافى، ج 4، ص 25، ح 1.
2- کافى، ج 4، ص 25، ح 2.

گفتار حکیمانه 426

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لاَ یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ: الْعَافِیَةِ، وَالْغِنَى. بَیْنَا تَرَاهُ مُعَافىً، إِذْ سَقِمَ؛ وَ بَیْنَا تَرَاهُ غَنِیّاً، إِذِ آفْتَقَرَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

سزاوار نیست انسان به دو چیز اطمینان پیدا کند: سلامتى و ثروت. چراکه در همان حال که انسانى را تندرست مى بینى ناگهان بیمار مى شود و در همان حال که او را ثروتمند مشاهده مى کنى ناگهان فقیر و مستمند مى گردد.(1)

ص: 163


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه مى گوید: منابع دیگر آن را در پایان بحث هاى نهج البلاغه خواهیم آورد. گویا در آن موقع دسترسى به منابع مختلف نداشته و یا وقت او اجازه نداده و موکول به بعد کرده است و متأسفانه بعدآ هم موفق نشده به وعده خود در این مورد و امثال آن وفا کند. خدایش غریق رحمت گرداند. اضافه مى کنیم: در کتاب التذکرة الحمدونیة ابن حمدون از علماى قرن ششم (که تمایل به تشیع داشته) این گفتار حکیمانه با مختصر تفاوتى آمده است. (التذکرة الحمدونیة، ج 1، ص 379، ح 983).

شرح و تفسیر: بى اعتبارى این دو نعمت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته اى درباره ناپایدارى نعمت هاى دنیا اشاره کرده و مخصوصاً دو نعمت بزرگ سلامتى و بى نیازى را مورد توجه قرار داده، مى فرماید: «سزاوار نیست انسان به دو چیز اطمینان پیدا کند: سلامتى و ثروت. چراکه در همان حال که انسانى را تندرست مى بینى ناگهان بیمار مى شود و در همان حال که او را ثروتمند مى بینى ناگهان فقیر و مستمند مى گردد»؛ (لاَ یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ: الْعَافِیَةِ، وَالْغِنَى. بَیْنَا تَرَاهُ مُعَافىً، إِذْ سَقِمَ؛ وَ بَیْنَا تَرَاهُ غَنِیّاً، إِذِ آفْتَقَرَ).

آنچه را امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان فرموده همه یا غالب ما در طول عمر خود نمونه هاى متعددى از آن را دیده ایم؛ افرادى سالم، قوى پیکر و قهرمان را مشاهده کرده ایم که ناگهان به ما اطلاع دادند بیمار شده و در بستر بیمارى افتاده و قادر به حرکت نیست.

آرى! انسان بسیار آسیب پذیر است، یک میکروب بسیار کوچک و از آن کوچکتر یک ویروس که با چشم مسلّح نیز به زحمت دیده مى شود ممکن است انسانى را از پاى درآورد.

بیمارى بسیار خطرناک سرطان، از طغیان یک سلول در بدن شروع مى شود که رشد و نمو پى درپى مى کند و تبدیل به غده اى سرطانى مى شود و انسان قدرتمندى را از پاى درمى آورد.

ص: 164

یک رگ کوچک از رگ هایى که قلب را تغذیه مى کند به وسیله ذره کوچک خون لخته شده اى بسته مى شود و ممکن است منجر به ایست قلبى گردد.

رگ هاى بسیار ظریفى که از لابه لاى مغز مى گذرند و آن را تغذیه مى کنند اگر براثر فشار خون یا عامل دیگرى پاره شوند و خون، بخشى از مغز را فراگیرد ممکن است قسمت مهمى از بدن را فلج کند یا انسان را به دیار باقى بفرستد.

با این حال چگونه انسان مغرور مى شود و چنین مى پندارد که سلامتى او دائمآ باقى و برقرار است و هر کارى از دستش برمى آید باید انجام دهد و به هرکس مى خواهد ظلم و ستم روا دارد؟

اموال و ثروت هاى کلان انسان نیز وضع بهترى از این ندارد؛ یک آتش سوزى مهیب، یک زلزله، یک خشکسالى، یک تلاطم در امور اقتصادى جهان، یک جنگ محلى یا جهانى ممکن است آن ها را بر باد دهد، شب بخوابد در حالى که ثروتمندترین مردم جامعه خویش است، فردا به صورت فقیرترین افراد درآید و به گفته شاعر:

بر مال و جمال خویشتن غره مشو *** کان را به شبى برند و این را به تبى

آیا با این حال سزاوار است که انسان به اموال خویش مغرور گردد؟

شاعر عرب مى گوید:

وَبَینَما المَرءُ فِى الأحیاءِ مُغتَبِطٌ *** إذ صارَ فى اللّحدِ تَسفیهُ الأعاصِیر

در همان حال که انسان در میان زندگان مورد غبطه این و آن است ناگهان چشم از دنیا فرو مى بندد و به قبر سپرده مى شود و بادها بر قبر او مى وزند.

و شاعر دیگرى مى گوید:

لا یَغُرّنَّکَ عِشاءٌ ساکِنٌ *** قَد یُوافى بالمَنِیّاتِ السَّحَر

شب آرام، تو را مغرور نسازد گاه ممکن است سحرگاهان مرگ در انتظارت باشد.

شاعر دیگرى مى گوید:

وَکَم باتَ مِن مُترَفٍ فى القُصور *** فَعوَّض فى الصُّبحِ عنها القُبورا

ص: 165

چه بسیار ثروتمندانى که شبانه در قصرها زندگى مى کردند و صبحگاهان به جاى آن در قبرها قرار گرفتند.(1)

در حکمت 302 نیز همین معنا با عبارت جالب دیگرى آمده بود. امام (علیه السلام) فرمود: «مَا الْمُبْتَلَى الَّذِى قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ الَّذِى لاَ یأْمَنُ الْبَلاَءَ؛ آن کس که به شدّت به بلایى مبتلاست نیازمندتر به دعا نیست از کسى که مبتلا نمى باشد ولى هر لحظه انتظار آن را مى کشد».

مقصود امام (علیه السلام) از این گفتارهاى حکیمانه هشدارى است به همه انسان ها که در زندگى دنیا گرفتار غفلت و غرور نشوند. هیچ چیز از دنیا براى هیچ کس در هیچ زمانى پایدار نیست و همه چیز در معرض زوال است آنچه باقى و پایدار مى ماند ذات پاک خداست و تمام کارهایى که براى او انجام مى شود.

در حالات شاعر معروف، اعشى مى خوانیم که تصمیم گرفت به مکه بیاید و اسلام را بپذیرد. هنگامى که به مکه یا نزدیکى آن رسید بعضى از مشرکان قریش او را ملاقات کرده و از مقصدش جویا شدند. او گفت: تصمیم گرفته ام که خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برسم و اسلام بیاورم. یکى از مشرکان گفت: مى دانى که او زنا را حرام کرده است؟ اعشى گفت: والله من علاقه اى به این کار ندارم. سپس آن مرد مشرک گفت: مى دانى که شراب را تحریم نموده است؟ اعشى گفت: اما این یکى هنوز مورد علاقه من است بنابراین من برمى گردم و امسال از آن بهره مى گیرم سپس مى آیم و اسلام را مى پذیرم. او بازگشت و در همان سال از دنیا رفت و هرگز خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نرسید و اسلام را نپذیرفت.(2)

بنابراین تا فرصت در دست است باید کارى کرد.

ص: 166


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 71.
2- سیره ابن هشام، ج 1، ص 388.

گفتار حکیمانه 427

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ شَکَا آلْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَى آللّهِ؛ وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَى کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَا آللّهَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که مشکل و نیاز خود را نزد مومنى بازگو کند گویا نزد خدا بازگو کرده و کسى که آن را نزد کافرى بازگو کند گویى از خدا شکایت کرده است.(1)

ص: 167


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر کلام سید رضى آورده این است که مى گوید: مرحوم آمدى در غررالحکم، آن را به این صورت نقل کرده است: «مَن شکا ضُرَّه إلى غیر مومنٍ فکأنّما شَکا إلى اللهِ سُبحانَه»(غررالحکم، ح 5636) و «مَن شکا ضُرَّه إلى مومنٍ فکأنّما شَکا إلى اللهِ سبحانه» (غررالحکم، ح 11115)(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300) و این تفاوت نشانه تعدد منابع است. اضافه مى کنیم: زمخشرى در کتاب ربیع الابرار عین این کلام نورانى را از امام (علیه السلام) نقل کرده است. (ربیع الابرار، ج 3، ص 195).

شرح و تفسیر: مشکل خود را با خدا بگو

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه درواقع به مومنان توصیه مى کند که مشکلات و گرفتارى هاى خود را تنها با برادران مومن خود در میان نهند نه با دشمنان و کافران. مى فرماید: «کسى که مشکل و نیاز خود را نزد مومنى بازگو کند گویا نزد خدا بازگو کرده و کسى که آن را نزد کافرى بازگو کند گویى از خدا شکایت کرده است»؛ (مَنْ شَکَا آلْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَى آللّهِ؛ وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَى کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَاآللّهَ).

تفاوت «شَکَاهَا إِلَى اللَّهِ» و«شَکَاهَا اللَّهِ» در این است که در اولى انسان، گرفتارى خود را در پیشگاه خدا شرح مى دهد و از او تقاضاى حل مشکل مى کند که امرى است بسیار پسندیده ولى در دومى از خداوند شکایت و گله مى کند که چرا چنین نکرد و چنان نکرد، و این امرى است بسیار زشت و ناپسند که انسان از پروردگارى که این همه نعمت براى او آفریده است شکایت کند.

روشن است کسى که نزد برادر ایمانى خود مى رود و از گرفتارى ها و مشکلات خویش سخن مى گوید هرگز تعبیراتى را که دلیل بر ناشکرى و ناسپاسى باشد به کار نمى برد بلکه هدفش این است که با طرح مشکل خود از آن برادر کمک بطلبد و پناه بردن برادران ایمانى به یکدیگر در مشکلات، کار خلافى نیست بلکه مفهوم تعاون و همکارى همین است که هر کس در مشکلات

ص: 168

به یارى دیگرى برخیزد. امروز این برادر از آن برادر کمک مى طلبد، فردا به عکس.

البته بازگو کردن گرفتارى ها و مشکلات ممکن است براى کمک طلبیدن نباشد بلکه به عنوان درددل براى کسب آرامش باشد اما تعبیر به «حاجة» نشان مى دهد که منظور امام (علیه السلام) بازگو کردن براى حل مشکل است.

در داستان یعقوب و یوسف (علیهما السلام) مى خوانیم که یعقوب (علیه السلام) به فرزندانش گفت: (قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللهِ)؛ «گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا مى گویم (و شکایت نزد او مى برم)!».(1)

این آیه شریفه نشان مى دهد که واژه «شکایت» در ادبیات عرب به معناى ابراز ناراحتى و گله نیست و هرگز یعقوب (علیه السلام) در برابر خداوند گله نکرد بلکه مشکلات و گرفتارى هاى خود را بازگو نمود ولذا به دنبال آن مى گوید: من از خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید (وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ).

به همین دلیل خداوند دعاى او را مستجاب کرد و طولى نکشید که حاجت او را برآورد و دوران فراق او پایان یافت.

ولى اگر انسان مومنى نزد دشمنان اسلام حاجت خود را بازگو کند و یا درددل نماید قطعاً کلمات دیگرى را به کار مى برد که خوشایند نیست و از این گذشته دشمن را خوشحال مى کند واى بسا دشمن سنگدل لب به ملامت او بگشاید و مشکلات را ناشى از مسلمان بودن او بداند. به همین دلیل امام (علیه السلام) مى فرماید: چنین کسى گویا شکایت خدا را نزد آن فرد بى ایمان کرده است.

در تأیید این گفتار حکیمانه در حکمت 66 آمده است: «فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَیرِ أَهْلِهَا؛ از دست رفتن حاجت، بهتر از طلب کردن آن از نامردان است».

ص: 169


1- یوسف، آیه 86.

مرحوم کلینى در روضه کافى در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل مى کند که به بعضى از شیعیانش فرمود: «إِذَا نَزَلَتْ بِکَ نَازِلَةٌ فَلاَ تَشْکُهَا إِلَى أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْخِلاَفِ وَ لَکِنِ اذْکُرْهَا لِبَعْضِ إِخْوَانِکَ فَإِنَّکَ لَنْ تُعْدَمَ خَصْلَةً مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ إِمَّا کِفَایةً بِمَالٍ وَ إِمَّا مَعُونَةً بِجَاهٍ أَوْ دَعْوَةً فَتُسْتَجَابُ أَوْ مَشُورَةً بِرَأْى؛ هنگامى که مشکلى براى تو پیش مى آید نزد هیچ یک از مخالفان بازگو مکن بلکه نزد بعضى از برادران دینى ات بازگو کن زیرا یکى از چهار چیز عاید تو مى شود: یا با مال خویش تو را کمک مى کند یا از موقعیت خویش به نفع تو استفاده مى نماید یا دعایى در حق تو کرده و مستجاب مى شود و یا مشورت مفیدى در اختیار تو مى گذارد».(1)

* * *

ص: 170


1- کافى، ج 8، ص 170، ح 192.

گفتار حکیمانه 428

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِی بَعْضِ الْآَعْیَادِ

إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ آللّهُ صِیَامَهُ وَ شَکَرَ قِیَامَهُ، وَ کُلُّ یَوْمٍ لاَ یُعْصَى آللّهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ.

امام (علیه السلام) در یکى از اعیاد (عید فطر) فرمود:

امروز تنها براى کسانى روز عید است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت هاى شبانه آنان مورد پذیرش او قرار گرفته است و (بنابراین) هر روزى که در آن عصیان خداوند نشود آن روز، عید است.(1)

ص: 171


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام نورانى هیچ مدرک دیگرى اضافه نمى کند و وعده مى دهد که در پایان کتاب پس از بررسى، مدارک آن را بیاورد و همان گونه که قبلا نیز اشاره کردیم متأسفانه توفیق این کار براى او حاصل نشد. اضافه مى کنیم: در شرح احقاق الحق همین مضمون با تفاوت هایى از جمعى از دانشمندان اهل سنت از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است از جمله شیخ ابو الفتح دیرینى در طهارة القلوب.

شرح و تفسیر: عید واقعى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه که در یکى از اعیاد (عید فطر) فرموده، اشاره به نکته مهمى درباره عید کرده، نخست مى فرماید: «امروز تنها براى کسانى روز عید است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت هاى شبانه آنان مورد پذیرش او قرار گرفته باشد»؛ (فِی بَعْضِ الاَْعْیَادِ: إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ آللّهُ صِیَامَهُ وَشَکَرَ قِیَامَهُ).

سپس نتیجه گسترده و مهمى از آن گرفته، مى افزاید: «(بنابراین) هر روزى که در آن عصیان خداوند نشود آن روز، عید است»؛ (وَکُلُّ یَوْمٍ لاَ یُعْصَى آللّهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ).

حقیقت این است که همه مردم جهان براى خود روزهاى شادى خاصى دارند که آن را عید مى نامند. این روزها یا مانند عید نوروز است که تحول جالبى در جهان طبیعت رخ مى دهد؛ گیاهان مى خندند، درختان شکوفه مى کنند و حیات و زندگى در طبیعت تجدید مى شود. یا این که در آن روز، فتح مهمى در تاریخ مردم یک منطقه واقع شده و یا تحول اجتماعى و علمى صورت گرفته که یاد و خاطره آن را زنده مى دارند و عید مى شمرند.

جالب این که در اسلام، اعیاد به دنبال اطاعت اوامر مهم الهى قرار دارد.

در عید فطر، ملت مسلمان بعد از یک ماه روزه داشتن به فرمان خدا و عبادات

ص: 172

روزانه و شبانه و بر شیطان پیروز شدن، این پیروزى را جشن مى گیرند؛ جشن اطاعت فرمان حق.

در عید قربان که دومین عید اسلامى است بعد از انجام فریضه حج توسط زوار خانه خدا و به پایان رساندن قسمت عمده این فریضه، حاجیانى که در مِنا هستند عید مى گیرند و سایر مسلمانان نیز با آن ها هم صدا مى شوند و آن را روز عید اعلام مى کنند که آن هم عید اطاعت است.

از این جا روشن مى شود، این که امام (علیه السلام) مى فرماید: روز عید فطر عید براى کسانى است که روزه و طاعات آن ها قبول شده، یک واقعیت است. کسانى که خداى نکرده اصلاً روزه نگرفته اند و یا روزه هاى آن ها آلوده به گناهان و نافرمانى ها بوده و به همین دلیل مقبول درگاه حق واقع نشده نمى توانند شاد و خوشحال باشند؛ شادى از آن کسانى است که طاعاتشان مقبول درگاه حق شده است.

بر اساس این منطق هر روزى که انسان در آن گناه نکند و از صبحگاهان تا آخر شب از معصیت پروردگار بپرهیزد آن روز، روز عید او محسوب مى شود و به این بیان، ما مى توانیم تمام ایام سال را ایام عید خود قرار دهیم.

البته در اسلام اعیاد دیگرى وجود دارد که مربوط به حوادث بسیار مهم است ازجمله عید غدیر که همان عید ولایت ومنصوب شدن امیرمؤمنان (علیه السلام) به خلافت و جانشینى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است و عیدالله الاکبر نامیده شده است.

میلادهاى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) نیز هرکدام عید محسوب مى شود چون یادآور واقعه مهمى است و آن بهره مند شدن از یک پیشواى بزرگ الهى است.

شاعر عرب مى گوید:

قالوا أتى العِیدُ والأیّامُ مُشرِقَةٌ *** وأنتَ تَبکى وکُلُّ النّاسِ مَسرورُ

فَقلتُ إنّ وَصْلَ الأحبابِ کانَ لنا *** عِیدآ وإلّا فهذا الیومُ عاشورُ

ص: 173

گفتند: روز عید آمده و ایام نورانى و توأم با شادمانى است پس چرا تو گریه مى کنى در حالى که همه مردم مسرورند؟

گفتم: اگر وصال محبوب رخ دهد عید ما خواهد بود و الا روز عاشوراى ماست.(1)

در قرآن مجید نیز اشاره به یکى از اعیاد مسیحیان شده و آن روزى است که براى حواریین مائده آسمانى فرارسید. آن ها قبلا به حضرت مسیح (علیه السلام) چنین گفته بودند که آیا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان براى ما فرو فرستد که از آن بخوریم و اطمینان کامل به نبوت تو پیدا کنیم؟

در این جا حضرت مسیح (علیه السلام) به پیشگاه خداوند چنین عرضه داشت: خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده اى بر ما بفرست تا براى اول و آخر ما، عیدى باشد و نشانه اى از تو؛ و به ما روزى ده! تو بهترین روزى دهندگانى؛ (اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدآ لاَِوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِنْکَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَیرُ الرَّازِقِینَ)(2) یکى از علماى اهل سنت به نام ابوالفتح دیرینى در کتاب طهارة القلوب چنین نقل مى کند که مردى در یکى از روزهاى عید خدمت على (علیه السلام) رسید. مشاهده کرد آن حضرت نان خشکى مى خورد عرض کرد: اى امیرمؤمنان! روز عید، شما نان خشک و خشن مى خورید؟

امام (علیه السلام) فرمود: «الیَومَ عِیدُ مَن قُبِل صَومُه وشُکِرَ سَعیُه وغُفِر ذَنبُه ثم قال: الیَومَ لَنا عِیدٌ وکُلُّ یومٍ لا نَعصِى اللهَ تَعالى فیهِ فَهُوَ عِیدٌ؛ امروز عید است براى کسانى که روزه آن ها قبول شده و به سعى آن ها پاداش داده شده و گناهانشان بخشوده شده است».

سپس فرمود: «امروز براى ما عید است و هر روزى که در آن معصیت خداوند را نکنیم آن روز هم براى ما عید است».(3)

ص: 174


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 73.
2- مائده، آیه 114.
3- شرح احقاق الحق، ج 17، ص 594.

و در کتاب من لا یحضره الفقیه چنین آمده که در یک روز عید فطر امام حسن (علیه السلام) گروهى را دید که بازى مى کنند و (بیهوده) مى خندند امام (علیه السلام) به یارانش فرمود: خداوند ماه رمضان را وسیله آزمایش خلق خود قرار داده که از طریق اطاعتش براى رسیدن به بهشت و رضایت او از یکدیگر پیشى گیرند. جمعى به سرعت در آن شتافتند و به مقصد رسیدند و گروهى تخلف کردند و گرفتار خسران شدند. بسیار مایه تعجب است از کسى که در این روز بیهوده مى خندد و به بازى مشغول است؛ روزى که نیکوکاران پاداش داده مى شوند و مقصران ناامید مى گردند. به خدا سوگند اگر پرده ها کنار رود نیکوکاران به اعمال نیکشان سرگرم خواهند بود و بدکاران به بدى هایشان.(1)

* * *

ص: 175


1- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 511، ح 1479.

ص: 176

گفتار حکیمانه 429

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ أَعْظَمَ آلْحَسَرَاتِ یَوْمَ آلْقِیَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِی غَیْرِ طَاعَةِ آللّهِ، فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِى طَاعَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ، فَدَخَلَ بِهِ آلْجَنَّةَ، وَ دَخَلَ آلْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بزرگترین حسرت ها در قیامت حسرت کسى است که ثروتى را از راه حرام به دست آورده و کسى آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب این مال او را داخل بهشت مى کند و شخص اول را به سبب همان مال، وارد جهنم مى گرداند.(1)

ص: 177


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا نیز هیچ مدرک دیگرى اضافه نمى کند و وعده مى دهد که در پایان کتاب پس از بررسى، مدارک آن را بیاورد ولى همان گونه که قبلا نیز اشاره کردیم متأسفانه توفیق این کار را پیدا نکرد.

شرح و تفسیر: بزرگترین حسرت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته دقیقى مى کند که بسیارى، در زندگى گرفتار آن اند. مى فرماید: «بزرگترین حسرت ها در قیامت حسرت کسى است که ثروتى را از راه حرام به دست آورده و کسى آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب این مال او را داخل بهشت مى کند و شخص اوّل را به سبب همان مال، وارد جهنم مى گرداند»؛ (إِنَّ أَعْظَمَ آلْحَسَرَاتِ یَوْمَ آلْقِیَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِی غَیْرِ طَاعَةِ آللّهِ، فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِى طَاعَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ، فَدَخَلَ بِهِ آلْجَنَّةَ، وَ دَخَلَ آلْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ).

گاه مى شود که انسان مالى به دست مى آورد ولى نمى تواند از آن استفاده کند و از دست مى رود. چنین کسى واقعآ گرفتار حسرت مى شود که چرا از این مال براى دنیا و آخرتم استفاده نکردم ولى از آن فراتر حسرت کسى است که مال حلالى را به دست آورده ولى خودش از آن به نفع آخرتش بهره نگرفته و وارثان از آن بهره گرفته اند و در قیامت مى بیند آن ها با اموالى که او با تلاش و زحمت به دست آورده بود به جایى رسیده اند و خودش محروم مانده است.

ولى از همه این ها بدتر حسرت کسى است که مال حرامى را با تلاش و زحمت به چنگ آورده و براى وارثانش گذاشته و وارثان بى آن که از حرام بودن آن باخبر باشند آن را در راه خدا انفاق کرده اند و ذخیره یوم المعاد آن ها شده

ص: 178

است. در حالى که آن کس که مال را به دست آورده در آن روز گرفتار مجازات الهى مى شود. چنین حسرتى اعظم حسرت هاست.

این احتمال نیز وجود دارد که وارثان از حرام بودن آن آگاه مى شوند ولى از آن جا که صاحبانش را نمى شناسند به عنوان اموال مجهول المالک که روش مصرف آن، صدقه به نیازمندان است به فقرا مى دهند واز این راه حسناتى به دست مى آورند در حالى که پدیدآورنده مال گرفتار سیئات خویش است.

گاه ممکن است مالى به دست انسان از طریق حرام بیفتد که حرمت آن تنها جنبه تکلیفى دارد مثلاً مرتکب احتکار شده که کار حرامى است ولى با توجه به این که معامله باطل نیست مالى که به دست آورده حرام نمى باشد در عین حال از آن بهره اى نمى گیرد ومال به دست وارثى مى رسد که از آن در طریق اطاعت فرمان خدا بهره مى گیرد. روز قیامت حسرت عظیم نصیب شخص اوّل است وفوز عظیم نصیب شخص دوم.

البته مانعى ندارد که هر سه معنا در کلام امام (علیه السلام) جمع باشد. زیرا به عقیده ما «استعمال لفظ در اکثر از معنا» هیچ اشکالى ندارد.

همین مضمون با تعبیر گویاى دیگرى در حدیثى از همان حضرت نقل شده است: کسى از محضر مبارک آن حضرت پرسید: چه کسى از همه حسرتش در قیامت بیشتر است؟ امام (علیه السلام) فرمود: «مَنْ رَأَى مَالَهُ فِى مِیزَانِ غَیرِهِ وَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ بِهِ النَّارَ وَ أَدْخَلَ وَارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ کسى که روز قیامت مال خود را در میزان عمل دیگرى ببیند خداوند صاحب مال را به دوزخ بفرستد و وارثش را به بهشت».

کسى پرسید: چگونه چنین چیزى ممکن است؟ امام (علیه السلام) فرمود: همان گونه که یکى از برادران دینى براى من نقل کرده که نزد کسى رفت که در حال احتضار بود به او گفت که این صد هزار درهمى که در این صندوق است چه وضعى دارد؟ گفت: هرگز نه زکات آن را پرداخته ام و نه با آن صله رحم کرده ام؟ گفت: پس

ص: 179

براى چه آن را اندوخته اى؟ گفت: براى مالیات حکومت و تقاضاهاى قبیله و ترس از فقر بر عیال و دگرگونى زمان. آن برادر دینى گفت که هنوز از نزد او خارج نشده بودم که جان به جان آفرین تسلیم کرد. (و فرزندانش از آن مال براى کارهاى خیر و اداى حقوق بهره گرفتند).(1)

همین معنا درباره امور معنوى مانند علم نیز جارى است که عالمى از علوم خود استفاده نکند و بیچاره شود ولى دیگران با فراگرفتن علم از او اهل نجات گردند. همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِى النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَ طُولِ الْأَمَلِ؛ شدیدترین پشیمانى دوزخیان و برترین حسرت آن ها براى کسى است که دیگرى را به سوى خداوند دعوت نمود و او اجابت کرد و پذیرفت و بدین سبب اطاعت خدا را مى کند و خداوند او را وارد بهشت مى سازد ولى دعوت کننده را به دوزخ مى فرستد به دلیل ترک علم خویش و پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز».(2)

ابن ابى الحدید داستان جالبى را از عمر بن عبدالعزیز نقل مى کند که مردم درباره او مى گفتند: «سعید بن شقى» (سعادتمند، فرزند شقاوتمند) و علتش آن بود که پدرش عبدالعزیز اموال زیادى را از مصر و شام و مدینه از طریق نفوذ برادرش عبدالملک در حکومت و حکومتى که عبدالعزیز خودش در مصر داشت و غیر آن به ظلم جمع آورى کرده بود. سپس تمام آن را براى فرزندش عمر گذاشت. او اموال مزبور را در راه اطاعت خداوند سبحان و کارهاى خیر مصرف مى کرد تا زمانى که خلافت به او رسید در آن زمان تمام اسناد مالکیتى را

ص: 180


1- بحارالانوار، ج 100، ص 14، ح 68. در حکمت 416 نیز همین معنا باز با تعبیر دیگرى آمده است.
2- کافى، ج 1، ص 44، ح 1.

که عبدالملک براى پدر او عبدالعزیز نوشته بود بیرون آورد و در حضور مردم همه آن ها را پاره کرد و گفت: این ها اسنادى است که به صورت نامشروع نوشته شده و من همه آن ها را به بیت المال بازگرداندم (تا همه مسلمین به خصوص نیازمندان از آن استفاده کنند).(1)

* * *

ص: 181


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 74.

ص: 182

گفتار حکیمانه 430

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِی طَلَبِ مَالِهِ، وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ آلْمَقَادِیرُ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ آلدُّنْیَا بِحَسْرَتِهِ، وَقَدِمَ عَلَى آلاْخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

زیانکارترین مردم در داد و ستد و ناامیدترین آن ها در تلاش و سعى، کسى است که بدن خود را براى رسیدن به آرزوهاى درازش فرسوده کرده ولى مقدرات، او را براى رسیدن به خواسته هایش یارى ننموده است؛ با حسرت از دنیا بیرون رفته و با گناهانش در سراى آخرت گام نهاده است.(1)

ص: 183


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا تنها مدرک دیگرى که به آن اشاره کرده غررالحکم است که با تفاوت نسبتآ مختصرى این گفتار حکیمانه را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 310). اضافه مى کنیم: ابن دمشقى (متوفاى 871) در کتاب جواهر المطالب همین مضمون را با تفاوت قابل توجهى به این صورت ذکر کرده است: «إنّ أخْیَبَ النّاسِ سَعْیآ و أخْسَرَهم صَفقةً مَن أخْلَق بدَنَه فى آمالِهِ و شُغِل بها عن مَعادِه و مآلِه، و لم تُوافِقْه الأقدارُ على مُرادِه و قَدِم على آخرَتِه بغیرِ زادِه» (جواهر المطالب، ج 2،ص144) کتاب مزبور گرچه بعد از نهج البلاغه گردآورى شده ولى تفاوت آن نشان مى دهد که از منبع دیگرىآن را اخذ کرده است. در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام حکیمانه با تفاوت هایى ضمن وصایاى على (علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) ذکر شده است (تمام نهج البلاغه، ص 978).

شرح و تفسیر: زیانکارترین انسانها

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه کسى را که از همه بیشتر در معامله زندگى دنیا گرفتار خسران مى شود و سعى و تلاش او به جایى نمى رسد معرفى کرده، مى فرماید: «زیانکارترین مردم در داد و ستد و ناامیدترین آن ها در تلاش و سعى، کسى است که بدن خود را براى رسیدن به آرزوهاى درازش فرسوده کرده ولى مقدرات، او را براى رسیدن به خواسته هایش یارى ننموده است؛ با حسرت از دنیا بیرون رفته و با گناهانش در سراى آخرت گام نهاده است»؛ (إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِی طَلَبِ مَالِهِ(1)، وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ آلْمَقَادِیرُ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ آلدُّنْیَا بِحَسْرَتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَى آلاْخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ).

«صفقة» در اصل به معناى زدن دست به دست به هنگام معامله است (خریدار و فروشنده به عنوان انجام معامله دستشان را به دست یکدیگر مى زنند) و تصفیق

ص: 184


1- در بسیارى از نسخ به جاى «ماله»، «آماله» آمده است که تعبیر صحیح ترى به نظر مى رسد زیرا دنیاپرستان تمام تلاش خود را تنها براى رسیدن به مال نمى کنند بلکه براى رسیدن به مقام یا بهره مند شدن ازعیش و نوش و شهوترانى نیز تلاش فراوان دارند.

به معناى کف زدن نیز آمده است و سپس این واژه به معناى معامله و داد و ستد استعمال مى شود.

«اخلق» از ماده «خلوق» به معناى کهنگى است.

«تبعة» به معناى پیامدهاى نامطلوب است.

حاصل کلام امام (علیه السلام) این است که گروهى از انسان ها را به معامله گرانى تشبیه مى کند که در این دنیا تمام نیروهاى خود را براى رسیدن به آمال و آرزوها به کار مى گیرند و در عین حال، مقدرات به آن ها اجازه رسیدن به مقصود را نمى دهد و هنگامى که از دنیا خارج مى شوند چیزى نیندوخته اند در حالى که تمام نیروهاى خود را از دست داده اند و با دست خالى و کوشش هاى بیهوده وارد عرصه محشر مى شوند؛ کفه حسنات آن ها بسیار سبک و کفه سیئاتشان سنگین است. چراکه براى رسیدن به آمال و آرزوها علاوه بر هدر دادن نیروهاى خدادادى، سیئاتى در نامه اعمال خود ثبت کرده و بار سنگینى بر دوش خود نهاده اند.

اگر تنها نیروهاى خود را از دست داده بودند و گناهى مرتکب نمى شدند حسرت آن ها کمتر بود اما شدیدترین حسرت ها به فرموده امام (علیه السلام) حسرت گروهى است که زبان حالشان این است:

سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم *** جز حسرت و اندوه متاعى نخریدیم

قرآن مجید نیز به این حقیقت اشارات گویایى دارد ازجمله در آیه 167 سوره بقره مى خوانیم: (کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ)؛ «خداوند این گونه است که اعمال آن ها را به صورت مایه حسرت به آنان نشان مى دهد؛ و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد!».

در سوره والعصر نیز تصریح شده که همه انسان ها در خسران و زیان اند جز

ص: 185

گروهى که برنامه مشتمل بر چهار ماده دارند: ایمان، عمل صالح، دعوت به سوى حق و دعوت به استقامت (در برابر عوامل گناه، مشکلات اطاعت و مصائب): (وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ).

در غررالحکم نیز همین معنا به صورت فشرده ترى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است: «أخْسَرُ النّاسِ مَن رَضِى بالدُّنْیا عِوَضاً عن الآخِرَةِ؛ زیان کارترین مردم کسى است که دنیا را به جاى آخرت بپذیرد. (و براى رسیدن به آن هیچ قید و شرطى قائل نباشد)».(1)

در آیه 14 سوره حدید آمده است: (وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللهِ وَغَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)؛ «ولى شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار (هاى بیهوده) کشیدید، و (در همه چیز) شکّ و تردید داشتید، و آرزوهاى دور و دراز، شما را فریب داد تا فرمان (مرگ از سوى) خدا فرارسید، و شیطان فریب کار شما را در برابر (اوامر) خداوند فریب داد!».

جمله «لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِیرُ» اشاره به این است که تقدیرات با گروهى همراه مى شود و آن ها به خواسته دل و هوس هاى خود مى رسند و دست خالى از دنیا مى روند. گرچه این ها نیز زیان کارند ولى از آن ها زیان کارتر کسانى هستند که به آن خواسته ها نیز نمى رسند.

این سخن را با کلامى عبرت انگیز از مرحوم شیخ مفید در کتاب جَمَل پایان مى دهیم. او از حسن بصرى(2) چنین نقل مى کند که طلحه از یکى از مزارع بسیار

ص: 186


1- غررالحکم، ح 2472.
2- معروف این است که حسن بصرى در جنگ جمل حضور نداشت و حتى در بعضى از روایات آمده است که او بعدآ سخت از این مسأله پشیمان شد (بحارالانوار، ج 1، ص 78) و آنچه در روایت مورد بحث از حسن نقل شده ظاهراً با واسطه بوده است همان گونه که روایات دیگرى از او درباره جنگ جمل با تصریح به واسطه نقل شده است. (بحارالانوار، ج 32، ص 327، ح 313).

وسیع و مهم که عثمان به او بخشیده بود خارج مى شد مزرعه اى که گاه هنگام رفتن به آن جا هزار سوار او را همراهى مى کردند سپس همراه او از مزرعه بازمى گشتند و این وضع همچنان ادامه یافت تا او در قتل عثمان شرکت کرد. هنگامى که جنگ جمل فرارسید براى جنگیدن به وسط میدان آمد در حالى که زره محکمى پوشیده بود تا او را از تیرهاى دشمن حفظ کند. ناگهان تیرى آمد و بر بدن او نشست و مقدرات الهى واقع شد. در آن حال مى گفت: تاکنون به خاک افتادن کسى را ندیدم که از من بدبخت تر باشد. واین در حالى بود که سال ها همراه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جهاد کرده و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حمایت نموده بود. سرانجام این افتخارات را از دست داد. حسن بصرى مى افزاید: من قبر او را دیدم که عابران آن را آلوده کرده بودند. اما زبیر؛ او نیز هنگامى که پشیمان شد واز جنگ جمل کناره گیرى کرد به سراغ یکى از قبایل عرب آمد و گفت: مرا پناه بدهید. به او گفتند: اى زبیر! تو قبلا به دیگران پناه دادى ونیاز به پناه نداشتى. از چه چیز مى ترسى؟ به خدا سوگند پسرت باعث این ترس تو شده است. در این هنگام ابن جرموز به سراغ او رفت و او را به قتل رساند. و به خدا سوگند هرگز کسى را ضایع تر از او ندیدم. قبر او در سرزمین وادى السباع، محلى است که شغالان آن را آلوده مى کنند.

سپس مى افزاید: «وَلَمّا خَرَجا لَم یُدْرِکا ما طَلَبا ولَم یَرجِعا إلى ما تَرَکا؛ آرى، این دو نفر از دنیا رفتند و به آنچه مى خواستند، نرسیدند (و آنچه را از دست دادند نیز دوباره به دست نیاوردند)».(1)

* * *

ص: 187


1- جمل، ص 384 و 385.

ص: 188

گفتار حکیمانه 431

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الرِّزْقُ رِزْقَانِ: طَالِبٌ، وَ مَطْلُوبٌ. فَمَنْ طَلَبَ آلدُّنْیَا طَلَبَهُ آلْمَوْتُ، حَتَّى یُخْرِجَهُ عَنْهَا؛ وَ مَنْ طَلَبَ آلاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ آلدُّنْیَا، حَتَّى یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

روزى بر دو گونه است: یکى آن که به دنبال انسان مى آید و دیگر آن که انسان به دنبال آن مى رود. کسى که دنیا را بطلبد، مرگ، او را مى طلبد تا او را از دنیا خارج کند (و به تمام خواسته هایش نخواهد رسید) و کسى که طالب آخرت باشد دنیا در طلب او برمى آید تا وى روزى اش را به طور کامل از دنیا برگیرد.(1)

ص: 189


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که خطیب در مصادر براى این گفتار حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که با تفاوتى آن را ذکر کرده و شبیه صدر این کلام در نامه 31 (وصیت امام (علیه السلام) به فرزند دلبندش امام مجتبى (علیه السلام)) و در حکمت 379 آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 301).

شرح و تفسیر: طالبان دنیا و طالبان آخرت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه براى این که دنیاپرستان را از راهى که مى روند بازدارد و طالبان آخرت را در مسیرى که دارند تشویق کند مى فرماید: «روزى بر دوگونه است: یکى آن که به دنبال انسان مى آید و دیگر آن که انسان به دنبال آن مى رود»؛ (الرِّزْقُ رِزْقَانِ: طَالِبٌ، وَ مَطْلُوبٌ).

تجربه هاى ما نیز در زندگى به ما نشان داده است که گاه روزى هاى فراوانى بى آن که انسان به دنبال آن برود و یا تلاش زیادى داشته باشد به او مى رسد و گاه به عکس، تمام تلاش خود را براى رسیدن به اموال و ثروت هایى به کار مى گیرد و گاه بخش مهمى از عمر خودش را در این راه صرف مى کند ولى هرگز به آن نمى رسد و ناکام از دنیا مى رود.

لذا امام (علیه السلام) به دنبال این تقسیم دوگانه مى فرماید: «کسى که دنیا را بطلبد، مرگ، او را مى طلبد تا او را از دنیا خارج کند (و به تمام خواسته هایش نخواهد رسید) و کسى که طالب آخرت باشد دنیا در طلب او برمى آید تا وى روزى اش را به طور کامل از دنیا برگیرد»؛ (فَمَنْ طَلَبَ آلدُّنْیَا طَلَبَهُ آلْمَوْتُ، حَتَّى یُخْرِجَهُ عَنْهَا؛ وَ مَنْ طَلَبَ آلاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ آلدُّنْیَا، حَتَّى یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْهَا).

اشاره به این که دنیاپرستان غالباً به اهداف خود نمى رسند به خصوص این که هرقدر از دنیا را به دست آورند عطش آن ها فزون تر مى شود تا زمانى که مرگ

ص: 190

گلوى آن ها را مى فشارد و با حسرت آنچه به دست نیاورده اند و حسرت عدم استفاده از آنچه به دست آورده اند با زندگى وداع مى گویند.

به عکس، طالبان آخرت به وسیله تلاش آمیخته با تقوایى که دارند به زندگى ساده مطلوبى مى رسند و خداوند منان روزى آن ها را تأمین مى کند و زمانى که از دنیا مى روند نه حسرت و آه دارند و نه نگرانى.

در روایت هشامیه معروف که مرحوم کلینى در آغاز کتاب کافى آن را آورده است از قول امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الْعُقَلاَءَ زَهِدُوا فِى الدُّنْیا وَ رَغِبُوا فِى الاْخِرَةِ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةَ طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ فَمَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتَّى یسْتَوْفِى مِنْهَا رِزْقَهُ وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَیأْتِیهِ الْمَوْتُ فَیفْسِدُ عَلَیهِ دُنْیاهُ وَآخِرَتَه؛ عاقلان، زهد در دنیا و رغبت در آخرت را پیشه کردند زیرا آن ها مى دانند که دنیا طالب و مطلوب و آخرت نیز طالب و مطلوب است (یعنى) آن کس که آخرت را طلب کند دنیا به سراغ او مى آید تا رزق او را به طور کامل به او برساند اما کسى که دنیا را طلب کند آخرت، او را مى طلبد یعنى مرگ به سراغش مى آید؛ هم دنیایش را فاسد مى کند و هم آخرتش را».(1)

البته مفهوم این سخن این نیست که طالبان آخرت براى تأمین زندگى ساده خود تلاش نکنند چراکه در روایات زیادى دستور به تلاش براى معاش داده شده است، بلکه منظور این است که دنیاطلبان که پیوسته براى رسیدن به اموال و ثروت هاى بیشتر تلاش مى کنند حرص را کنار بگذارند و عمر خود را براى چیزى که هرگز به دست نمى آید و یا اگر به دست آید نمى توان آن را مصرف کرد تباه نکنند.

در حکمت 379 نیز تعبیر دیگرى از این گفتار حکیمانه آمده است آن جا که

ص: 191


1- کافى، ج 1، ص 18، ح 12.

امام (علیه السلام) روزى را به دوگونه تقسیم مى کند: گونه اى از آن به سراغ انسان مى آید هرچند او به سراغش نرود و گونه اى از آن که انسان به سراغ آن مى رود؛ گاه به آن مى رسد و گاه به آن نمى رسد و به دنبال آن، امام (علیه السلام) توصیه به خویشتن دارى از زیادت طلبى و حرص مى کند، همان چیزى که جهان را پر از شور و شر مى کند و سرچشمه بسیارى از بدبختى هاست.

شبیه همین مضمون در وصیت نامه امام (علیه السلام) به فرزندش حسن به على (علیه السلام) دیده مى شود و تمام این عبارات پرمعنا براى نجات انسان ها از چنگال حرص در دنیاست.

* * *

ص: 192

گفتار حکیمانه 432

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ أَوْلِیَاءَ آللّهِ هُمُ آلَّذِینَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ آلدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا، وَ آشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا آشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا، فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ، وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ، وَ رَأَوُا آسْتِکْثَارَ غَیْرِهِمْ مِنْهَا آسْتِقْلاَلاً، وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً، أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ! بِهِمْ عُلِمَ آلْکِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا، وَ بِهِمْ قَامَ آلْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا، لاَ یَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا یَرْجُونَ، وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا یَخَافُونَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اولیاء الله (دوستان واقعى خدا) کسانى هستند که به باطن دنیا مى نگرند آنگاه که مردم (دنیاپرست) به ظاهر آن نگاه مى کنند، آن ها به آینده آن مشغول اند در حالى که دنیاپرستان به امروز آن سرگرم اند، و امورى را که بیم دارند سرانجام قاتلشان خواهد شد از میان مى برند، آنچه را که مى دانند سرانجام آن ها را ترک مى گوید، رها مى سازند، و آنچه را دیگران از دنیا بسیار مى شمارند اولیاء الله کم مى شمرند و رسیدن به آن را از دست دادن آن محسوب مى کنند، آنان با آنچه دنیاپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنیاپرستان با آن دشمن اند در صلح اند، کتاب خدا (قرآن مجید) به وسیله آن ها فهمیده مى شود و آن ها نیز به وسیله قرآن

ص: 193

حقایق را درک مى کنند، قرآن به وسیله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسیله قرآن برپا هستند، برتر از آنچه به آن امید دارند و دل بسته اند امیدوارکننده اى نمى بینند و برتر از آنچه از آن مى ترسند مایه ترس سراغ ندارند.(1)

ص: 194


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه را ابو نعیم اصفهانى (از علماى اهل سنت) در کتاب حلیة الاولیاء از حضرت مسیح (علیه السلام) نقل کرده و اگر این نسبت صحیح باشد مفهومش این است که ابو نعیم آنرا به عربى ترجمه نموده زیرا زبان عیسى (علیه السلام) عربى نبود. سپس اضافه مى کند که مرحوم مفید (قبل از سیدرضى) آن را در کتاب مجالس از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 302).

شرح و تفسیر: دوازده صفت اولیاء الله

امام (علیه السلام) در این گفتار بسیار پرمعنا و حکیمانه، دوستان خاص خدا را با اوصاف دوازده گانه اى معرفى مى کند.

نخست مى فرماید: «اولیاءالله کسانى هستند که به باطن دنیا مى نگرند آنگاه که مردم (دنیاپرست) به ظاهر آن نگاه مى کنند»؛ (إِنَّ أَوْلِیَاءَ آللّهِ هُمُ آلَّذِینَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ آلدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا).

همان گونه که قرآن مجید در سوره روم آیه (علیه السلام) مى فرماید: (یَعْلَمُونَ ظَاهِرآ مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ)؛ «آن ها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مى دانند و از آخرت (و پایان کار) غافل اند!».

آرى ظاهر دنیا آن ها را چنان به خود مشغول مى سازد که گمان مى کنند هدف نهایى و کمال مطلق در رسیدن به آن است ولى اولیاء الله مى دانند دنیا سرایى است ناپایدار، مزرعه اى است براى آخرت و منزلگاهى است بر سر راه که باید از آن زاد و توشه براى سفر طولانى آخرت برگیرند.

در دومین صفت مى فرماید: «آن ها به آینده دنیا (سراى آخرت) مشغول اند در حالى که دنیاپرستان به امروز و حاضر آن سرگرم اند»؛ (وَآشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا آشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا).

ص: 195

اولیاء الله دنیا را گذرگاهى در مسیر آخرت مى بینند در حالى که دنیاپرستان گمان مى کنند سراى همیشگى آن هاست و هرکدام مطابق تفکر خود عمل مى کنند.

قرآن مجید در سوره کهف، آیه 28 به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد: (وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطآ)؛ «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به سبب زیورهاى دنیا، چشمان خود را از آن ها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن! همان ها که از هواى نفس پیروى کردند، و کارهایشان افراطى است».

در سومین وصف مى فرماید: «آن ها امورى را که خوف دارند سرانجام قاتلشان باشد از میان مى برند»؛ (فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ).

اولیاء الله از چه امورى مى ترسند که مایه مرگشان شود؟ (منظور مرگ دل هاست).

پاسخ روشن است: آن ها از هوى و هوس هاى سرکش، و حرص و طمع، و از وسوسه ها و نقشه هاى پیچیده شیطان و شیطان صفتان بیمناک اند، مبادا بر آنان چیره شود و قلب آن ها را بمیراند.

قرآن مجید دنیاپرستانى را که هوى و هوس ها بر آن ها غلبه کرده مردگانى مى شمرد که حتى صداى پیامبر (صلی الله علیه و آله) به گوش آنها نمى رسد: (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ)؛ «مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى کران را هنگامى که روى برمى گردانند و پشت مى کنند فراخوانى!».(1)

ص: 196


1- نمل، آیه 80.

در چهارمین وصف مى فرماید: «آنچه را که مى دانند سرانجام آن ها را ترک مى گوید، رها مى سازند»؛ (وَتَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ).

آرى آن ها مى دانند مقام ها و زینت ها و ثروت ها سرانجام، آن ها را ترک مى کند و تنها با کفنى ساده به سوى دیار آخرت رهسپار مى شوند پس چه بهتر که دل به این امور عاریتى نبندند، در نتیجه پیش از آن که این امور آن ها را ترک کند، آن ها این امور را به فراموشى مى سپارند.

تعبیر به «منها» که از «من» تبعیضیة در آن استفاده شده اشاره به این است که امورى در دنیا وجود دارد که هرگز انسان را ترک نمى گوید و در همه موارد با اوست همان گونه که قرآن مى فرماید: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شما ذخیره شده نابود مى شود و آنچه در نزد خداست باقى مى ماند».(1)

نیز قبلا (در خطبه 203) خواندیم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم؛ دل هاى خود را از دنیا خارج کنید پیش از آن که بدن هاى شما خارج شود».

آنگاه در پنجمین وصف مى فرماید: «آنچه را دیگران از دنیا بسیار مى بینند اولیاء الله کم مى شمرند و رسیدن به آن را از دست دادن آن محسوب مى کنند»؛ (وَرَأَوُا آسْتِکْثَارَ غَیْرِهِمْ مِنْهَا آسْتِقْلاَلاً، وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً).

این یک واقعیت است که دنیاپرستان هنگامى که به مال یا ثروت زیاد یا مقام مهمى مى رسند در نظرشان بسیار زیاد است در حالى که دوستان خدا آن را متاع بى ارزشى مى دانند، تا آن جا که امیرمؤمنان على (علیه السلام) تمام دنیا و آنچه در زیر افلاک واقع شده را کمتر از برگ درختى مى داند که در دهان ملخى جویده شده است و سپس مى افزاید: على را با نعمت هایى که به زودى فانى مى شود چه کار؟: «إِنَّ

ص: 197


1- نحل، آیه 96.

دُنْیاکُمْ عِنْدِى لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِى فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِى وَ لِنَعِیمٍ یفْنَى وَ لَذَّةٍ لاَ تَبْقَى».(1)

جمله «وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً» اشاره به این است که اولیاءالله رسیدن به زرق و برق و اموال و مقامات دنیوى را نه تنها براى خود افتخارى نمى دانند بلکه آن را سبب از دست دادن توفیقات بیشتر و مهمترى محسوب مى دارند؛ درست به عکس دنیاپرستان که آن را افتخار مى شمرند هرچند توفیقات بیشترى را براى رسیدن به معنویات از دست بدهند.

و در ششمین و هفتمین وصف مى فرماید: «با آنچه دنیاپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنیاپرستان با آن دشمن اند در صلح اند»؛ (أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ!).

روشن است که دنیاپرستان با شهوات دنیا و لذات نامشروع آن و افتخار و مباهات به فزونى مال و ثروت پیوند دوستى بسته اند چیزى که اولیاء الله با آن مخالف اند و از سویى دیگر، دنیاپرستان، با تقوا و پرهیزکارى و زهد و ایثار و فداکارى دشمن اند همان چیزهایى که اولیاء الله با آن پیمان صلح و دوستى بسته اند.

اولیاء الله طرفدار حق اند و دنیاپرستان مخالف آن، چون اجراى حق منافع کثیف آن ها را بر باد مى دهد و به عکس، اولیاء الله دشمن ظلم و ستم هستند چیزى که دنیاپرستان پیوسته از آن طرفدارى مى کنند زیرا اهداف شوم آن ها را تحقق مى بخشد.

در هشتمین و نهمین توصیف آن ها مى فرماید: «کتاب خدا (قرآن مجید) به وسیله آن ها فهمیده مى شود و آن ها نیز به وسیله قرآن حقایق را درک مى کنند»؛ (بِهِمْ عُلِمَ آلْکِتَابُ وَبِهِ عَلِمُوا).

ص: 198


1- نهج البلاغه، خطبه 224.

آرى از یک سو حق جویان و حق طلبان به سراغ آن ها مى روند و حقایق قرآن را از آن ها دریافت مى دارند و از سویى دیگر خود آن ها نیز به سراغ قرآن مى روند و حقایق را از آن درمى یابند و به تعبیر دیگر سرچشمه فهم مردم از قرآن، آن ها هستند و سرچشمه علوم آن ها قرآن است.

قرآن مجید در سوره عنکبوت آیه 49 مى فرماید: (بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیناتٌ فى صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ)؛ «ولى این آیات روشنى است که در سینه دانشوران جاى دارد».

و در جاى دیگر مى فرماید: (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ).(1)

جمعى از مفسران نهج البلاغه جمله «وبه علموا» را چنین تفسیر کرده اند که مقام و منزلت آن ها در نزد مردم به وسیله قرآن دانسته مى شود؛ آیاتى همچون آیات مباهله و تطهیر و ولایت و امثال آن بیانگر مقامات آن هاست. البته این تفسیر در صورتى صحیح است که «عَلموا» به صورت فعل مجهول (عُلموا) خوانده شود ولى هرگاه - آن گونه که در نسخه هاى مختلف آمده است - به صورت فعل معلوم (عَلموا) خوانده شود تفسیر آن همان است که در بالا گفتیم.

سپس در دهمین و یازدهمین وصف اولیاء الله مى افزاید: «قرآن به وسیله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسیله قرآن برپا هستند»؛ (وَ بِهِمْ قَامَ آلْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا).

دلیل قیام قرآن به وسیله آن ها روشن است زیرا تبلیغ قرآن و تبیین مفاهیم آن براى عموم مردم و اجراى دستورات آن، به وسیله آن ها صورت مى گیرد.

اما قیام آن ها به وسیله قرآن به سبب آن است که قرآن سرچشمه اصلى تمام علوم و دانش هاى آن هاست.

ص: 199


1- نحل، آیه 43.

آرى آن ها همچون چشمه هایى هستند که از منابع زیرزمین مدد مى گیرند و سپس به سوى باغ ها و گلزارها و کشتزارها سرازیر مى شوند.

این دو وصف درواقع تأییدى است بر دو وصف سابق، با این تفاوت که در دو وصف سابق، سخن از علم و آگاهى آن ها و علم و آگاهى مردم به وسیله آن ها بود و در این جا سخن از عمل به دستورات و اجراى اوامر و نواهى الهى است.

در جمله «به قاموا» این احتمال نیز وجود دارد که برجستگى آن ها در میان مردم و موقعیت آنان در افکار عمومى به سبب قرآن مجید است که آن ها را ستوده و منزلت آن ها را روشن ساخته است.

درواقع مضمون این دو جمله همان است که به صورت دیگر در حدیث ثقلین آمده است آن جا که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إِنِّى تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَیتِى وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَى الْحَوْضَ».(1)

سپس امام (علیه السلام) در دوازدهمین و آخرین وصف اولیاء الله مى فرماید: «بالاتر از آنچه به آن امید دارند و دل بسته اند امیدوارکننده اى نمى بینند و برتر از آنچه از آن مى ترسند مایه ترس سراغ ندارند»؛ (لاَ یَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا یَرْجُونَ، وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا یَخَافُونَ).

آرى آن ها به لطف عمیم و بى پایان خداوند امیدوارند که بالاتر از آن چیزى نیست واز خشم وسخط او مى ترسند که مخوف تر از آن چیزى نمى باشد و در حقیقت، خوف و رجاء، وجود آن ها را پر کرده و به همین دلیل نه دلبستگى به غیر او دارند، نه غیر او را در سرنوشت خود موثر مى دانند و نه از غیر او بیمناک اند و همین امر مایه صبر و استقامت و ثبات آن ها در تمام حوادث زندگى است.

ص: 200


1- براى اطلاع از مدارک این حدیث معتبر به جلد نهم پیام قرآن تحت عنوان «حدیث ثقلین» مراجعه شود در آن جا بیست و دو مدرک از صحاح معروف اهل سنت و سنن و غیر آن ها ذکر شده است.

در حکمت 82 نیز تعبیرى شبیه همین تعبیر آمده بود آن جا که فرمود: شما را به پنج چیز سفارش مى کنم که براى به دست آوردن آن هرقدر تلاش و کوشش کنید به جاست. سپس فرمود: «لاَ یرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ وَ لاَ یخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَه؛ هیچ کس از شما امیدش جز به پروردگارش نباشد و از هیچ چیز جز گناهش نهراسد».

نکته: اولیاء الله در این کلام امام (علیه السلام) چه کسانى هستند؟

بسیارى از شارحان نهج البلاغه که پیرو مکتب اهل بیت (علیهم السلام) هستند تصریح کرده اند که این اوصاف مربوط به ائمه معصومین (علیهم السلام) است، آن ها بودند که این صفات دوازده گانه را در سرحد اعلا داشتند، آن ها بودند که مفسران حقیقى قرآن و برپا دارنده احکام آن محسوب مى شدند و قرآن نیز فضایل آن ها را بیان کرده است.(1)

ابن ابى الحدید به این جا که مى رسد مى گوید: مطابق عقیده شیعه این صفات قابل تطبیق بر امامان معصوم آن هاست ولى ما آن را ناظر به جمعى از علماى عارفین مى دانیم.(2)

این احتمال نیز وجود دارد که صورت کامل و جامع این صفات در امامان معصوم (علیهم السلام) یافت مى شود و کلام مزبور در درجه اوّل ناظر به آن هاست ولى مرتبه و مرحله اى از آن نیز در بزرگان علما وجود دارد که علاوه بر صفاتى مانند توجه به آخرت و کم ارزش دانستن دنیا و زهد در زندگى مادى، داراى بخش مهمى از علوم قرآن و تفسیر هستند و در میان مردم آن ها را گسترش مى دهند

ص: 201


1- به شرح نهج البلاغه ابن میثم و مرحوم مغنیه و علامه شوشترى و مرحوم کمره اى رجوع شود.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 77.

و مردم نیز به اعتبار تأکیدهایى که قرآن درباره رجوع به علما و دانشمندان دارد به آن ها رجوع کرده و مى کنند.

مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار نیز همین احتمال را پذیرفته، آن جا که مى گوید: «وهذهِ مِن أوصافِ أئمّتِنا المُقَدَّسِینَ صلواتُ اللهِ علیهِم أجمَعین ویُحتَمل أن تَشمَل الحَفَظةَ لأخبارِهم المُقتَبسِین من أنوارِهم».(1)

* * *

ص: 202


1- بحارالانوار، ج 66، ص 320.

گفتار حکیمانه 433

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

آذْکُرُوا آنْقِطَاعَ آللَّذَّاتِ، وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

به یاد داشته باشید که لذات (معاصى به سرعت) پایان مى گیرد و تبعات و آثار سوء آن (مدتها) باقى مى ماند.(1)

ص: 203


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم آمدى در غررالحکم این جمله را با دو تفاوت نقل کرده است: «اذکروا عند المعاصى ذهاب اللذات و بقاء التبعات» و این تفاوت نشان مى دهد که از منبع دیگرى آن را دریافت داشته است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 302).

شرح و تفسیر: لذات زودگذر و تبعات بسیار

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته قابل توجهى درباره گناهان اشاره کرده، مى فرماید: «به یاد داشته باشید که لذات (معاصى به سرعت) پایان مى گیرد و تبعات و آثار سوء آن باقى مى ماند»؛ (آذْکُرُوا آنْقِطَاعَ آللَّذَّاتِ، وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ).

این یک واقعیت است که معاصى و گناهان لذت بخش، لذاتى ناپایدار و زودگذر دارند؛ یک فرد شراب خوار چقدر از آنچه مى نوشد لذت مى برد و یا زناکار لذتش از این گناه چقدر زمان مى برد؟ و این در حالى است که آثار گناه و تبعات آن بسیار طولانى و پایدار است.

اما تبعات اخروى آن تا دامنه قیامت و در عرصه قیامت باقى و برقرار است و حتى تبعات و آثار سوء دنیوى آن نیز غالباً طولانى است؛ شراب خوار، به خصوص با تکرار این گناه، انواع بیمارى ها را براى خود خریدارى مى کند. افرادى را مى بینیم که چند صباحى با استعمال مواد مخدر چنان خود را اسیر و ذلیل مى کنند که این ذلت و اسارت تا آخر عمر بى ثمرشان از آن ها دست بردار نیست.

شخص ظالمى ممکن است در یک لحظه مرتکب قتلى شود و لذت انتقام از مخالف خود را بچشد اما ناراحتى وجدان، یک عمر باقى است اضافه بر این گاه

ص: 204

زندان طویل المدتى به سبب آن دامنگیرش مى شود و عذاب الهى کشتن مومنان بى گناه طبق صریح قرآن مجید، خلود در جهنم و عذاب جاویدان است.(1)

بنابراین هرکس در لحظه فراهم شدن اسباب گناه باید مراقب این نکته باشد که لذاتش بسیار زودگذر و آثار سوئش بسیار درازمدت است.

اضافه بر همه این ها آن گونه که از آیات و روایات اسلامى برمى آید یکى از آثار گناهان، سلب نعمت ها و مواهب الهى است که گاه زمان هاى بسیار طولانى این محرومیت ادامه مى یابد. همان گونه که در خطبه 178 مى خوانیم: «ایمُ اللَّهِ مَا کَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِى غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَیشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلاَّ بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا؛ به خدا سوگند هرگز ملتى که در ناز و نعمت مى زیستند نعمتشان زوال نیافت مگر براثر گناهانى که مرتکب شدند. اضافه بر این ها بسیار مى شود که براثر یک گناه لذت بخش زودگذر، ننگ و عارى بر دامان انسان مى نشیند که بعد از مرگ نیز مردم او را به زشتى یاد مى کنند».

در اشعارى که در دیوان منسوب به امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است چنین مى خوانیم:

تَفْنَى اللَّذَاذَةُ مِمَّنْ نَالَ شَهْوَتَها *** مِنَ الْحَرَامِ وَ یبْقَى الْإِثْمُ وَ الْعَارُ

تَبْقَى عَوَاقِبُ سُوءٍ فِى مَغَبَّتِهَا *** لا خَیرَ فِى لَذَّةٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّار

کسانى که به شهوت هاى نفسانى مى رسند لذاتش به زودى پایان مى گیرد لذاتى که از حرام حاصل شده ولى گناه و ننگ آن باقى مى ماند.

آرى عواقب سوء آن در پایان، مى ماند و هیچ خیرى در لذتى که بعد از آن آتش دوزخ باشد نیست.(2)

ص: 205


1- نساء، آیه 93.
2- دیوان امام على (علیه السلام)، ص 204.

در دعاى 31 صحیفه سجادیه (فى ذکر التوبة وطلبها) امام (علیه السلام) به پیشگاه خدا عرضه مى دارد: (من توبه مى کنم) از گناهانى که لذاتش پایان یافته و تبعاتش پیوسته دامنگیر من است؛ «مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ، وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ». شاعر عرب نیز در این زمینه مى گوید:

ما کان ذاک العَیشُ إلّا سَکْرَةً *** رَحَلَت لَذائذُها وحَلّ خُمارُها

آن زندگى (دنیوى آلوده به گناه) چیزى جز همچون مستى از شراب نبود که لذتش پایان گرفت و خمارى آن باقى ماند.(1)

در ضمن باید توجه داشت که منظور امام (علیه السلام) لذات معقول و مشروع نیست چراکه در بعضى از روایات تصریح شده که بخشى از ساعات شبانه روز را براى لذت مشروع و معقول بگذارید تا به شما براى انجام وظایف اصلى کمک کند، بلکه منظور، لذات نامشروع و نامعقول است به قرینه «وبَقاء التَّبعات» یعنى باقى ماندن آثار سوء و عقوبت هاى آنها.

روایتى که در غرر آمده است نیز این معنا را تأیید مى کند؛ فرمود: «اذکُروا عِندَ المَعاصِى ذَهابَ اللذّاتِ وبَقاءَ التَّبَعاتِ».(2)

شاهد دیگر باز هم حدیثى است که از امام (علیه السلام) در غررالحکم نقل شده است، فرمود: «إنّ مَن فارَق التّقوى أغرى باللّذّاتِ والشّهَوات ووقَع فى تَیهِ السَّیِّئاتِ وَلَزِمَه کبیرُ التَّبَعاتِ؛ کسى که از تقوا دورى گزیند تشویق به لذات و شهوات سرکش مى شود و در بیابان گناهان سرگردان خواهد شد و آثار شوم بزرگ آن دامانش را خواهد گرفت».(3)

* * *

ص: 206


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 540.
2- غررالحکم، ح 3517.
3- غررالحکم، ح 6014.

گفتار حکیمانه 434

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

أُخْبُرْ تَقْلهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آزمایش کن تا دشمنش دارى.(1)

سید رضى مى گوید: «بعضى این سخن را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند ولى آنچه تأیید مى کند این کلام از امیرمؤمنان (علیه السلام) باشد چیزى است که ثعلب از ابن الاعرابى نقل کرده که مأمون گفته است: اگر نبود که على (علیه السلام) فرمود: اخبر تقله. من مى گفتم: اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بیازمایى»؛ (قال الرضیّ: ومِنَ النّاسِ مَن یَروی هذا للرَّسولِ (صلی الله علیه و آله) ومِمّا یُقَوّی أنَّهُ من کلام أمیرالمؤمنین (علیه السلام) ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابیّ: قال المأمونُ: لولا أنّ علیّآ قال: «أخبُر تقلِه» لقُلتُ: اقْلِهِ تَخْبُرْ).

ص: 207


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: در کتاب غرر الخصائص الواضحة (تألیف وطواط، از علماى قرن ششم) این گفتارحکیمانه از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است. این مضمون، هم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده و هم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و شبیه آن نیز از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 303).

شرح و تفسیر: نخست او را بیازماى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بسیار کوتاه و پرمعنا به یک اصل مهم اجتماعى اشاره کرده، مى فرماید: به ظاهر اشخاص قناعت نکنید، آن ها را بیازمایید واى بسا با آزمودن، آن ها را دشمن بدارید و در یک عبارت کوتاه: «آزمایش کن تا دشمنش دارى»؛ (أُخْبُرْ تَقْلهِ).

«اخْبُرْ» از ماده «خُبر» (بر وزن قفل) به معناى آزمایش کردن است.

«تقله» از ماده «قِلى» (بر وزن صدا) به معناى بغض است. این ماده، هم به صورت ناقص یایى آمده و هم ناقص واوى. در صورت اول به معناى بغض و عداوت و در صورت دوم به معناى طرد کردن است و درواقع هر دو به یک معنا بازمى گردد زیرا لازمه عداوت طرد کردن مى باشد.

این درمورد جوامع آلوده یا گروه هاى خاص اجتماعى که افراد منحرف در آن کم نیستند صادق است والا نتیجه آزمایش، همیشه دشمن داشتن افراد مورد آزمون نخواهد بود. ممکن است اشاره به عصر خود حضرت نیز بوده باشد که افراد منافق و چند چهره در آن عصر فراوان بودند؛ گروهى خودفروخته به معاویه و گروهى دربند مال و منال، از هیچ کارى ابا نداشتند هر چند براى فریفتن مردم ظاهر خود را مى آراستند ولى به هنگامى که در کوره امتحان قرار مى گرفتند بسان سیاه سیم زراندود، خلاف آن به درمى آمدند که خلق مى پنداشتند.

سیاه سیم زراندود چون به کوره برند *** خلاف آن به درآید که خلق پندارند

ص: 208

بسیارى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که هاء در «تَقْلِه» هاء سکت است و درواقع بیان کننده کسره لام است که قبل از آن قرار گرفته ولى دلیلى بر این ادعا اقامه نکرده اند. در حالى که بعضى دیگر آن را ضمیر دانسته و اعراب براى هاء گذاشته اند (در حالى که هاء سکت، ساکن است) و درواقع اشاره به ضمیر محذوفى است که در کلمه «اخبُر» وجود دارد و مفهوم کلام این مى شود: او را آزمایش کن تا دشمنش دارى.

همان گونه که در ذکر مصادر این گفتار حکیمانه اشاره کردیم همین معنا از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با تفاوتى نقل شده است: «وجَدتُ النّاسَ اُخبُر تقلِهِ».(1)

و از امام صادق (علیه السلام) نیز به صورت دیگرى نقل شده است: فرمود: «خَالِطِ النَّاسَ تَخْبُرْهُمْ وَمَتَى تَخْبُرْهُمْ تَقْلِهِمْ؛ با مردم معاشرت کن و آن ها را بیازما و هنگامى که بیازمایى (اى بسا گروهى را) دشمن مى دارى».(2)

قابل توجه این که مرحوم سید رضى براى تأیید صدور این گفتار حکیمانه از على (علیه السلام) بعد از آنى که اشاره مى کند بعضى از مردم آن را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند مى گوید: «آنچه تأیید مى کند این کلام از امیرمؤمنان (علیه السلام) باشد چیزى است که ثعلب از ابن الاعرابى نقل کرده که مأمون گفته است: اگر نبود که على (علیه السلام) فرمود: اخبر تقله. من مى گفتم: اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بیازمایى»؛ (قال الرضیّ: ومِنَ النّاسِ مَن یَروی هذا للرَّسولِ (صلی الله علیه و آله) ومِمّا یُقَوّی أنَّهُ من کلام أمیرالمؤمنین (علیه السلام) ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابیّ: قال المأمونُ: لولا أنّ علیّآ قال : «أخبُر تقلِه» لقُلتُ: اقْلِهِ تَخْبُرْ).

همین معنا (سخن مأمون) از ابوحیان توحیدى در البصائر والذخائر و ابونعیم در حلیة الاولیاء نقل شده است.

ص: 209


1- ابوحیان توحیدى در البصائر و الذخائر و ابونعیم در حلیة الاولیاء (طبق نقل مرحوم خطیب در مصادر، ج 4، ص 303).
2- کافى، ج 8، ص 176، ح 196.

منظور مأمون این بوده که براى آزمودن مردم باید از آن ها فاصله گرفت و حتى اظهار تنفر و بیزارى کرد اگر عکس العمل شدیدى نشان دادند معلوم مى شود لایق دوستى نیستند و اگر مدارا کردند افرادى صبور و شایسته دوستى مى باشند.

البته جاى تردید نیست که کلام امام (علیه السلام) بر کلام مأمون برترى دارد. کلام امام (علیه السلام) ناظر به یک مسأله اجتماعى است و کلام مأمون درواقع یک مسأله سیاسى است و منظورش این است: باید به همه کس با بدبینى نگاه کرد تا عیوبشان آشکار شود زیرا با خوش بینى، عیوب افراد آشکار نمى گردد و سیاست مداران غالباً اصل را درباره اشخاص و حوادث بر سوءظن و بدبینى مى گذارند.

نکته: آزمودن قبل از دوستى

بى شک یکى از نیازهاى انسان در زندگى، داشتن دوستان موافق و همراه است که در برابر انبوه مشکلات به او کمک کنند، در مصائب مایه تسلى خاطر او گردند و در حضور و غیاب مدافع او باشند زیرا انسانِ تنها در برابر این حوادث زانو مى زند.

ولى در انتخاب دوست هرگز نباید عجله کرد بلکه باید نخست او را آزمود، اگر از آزمایش ها پیروز درآمد او را به دوستى برگزید. امیرمؤمنان على (علیه السلام) طبق حدیثى که در غررالحکم آمده، مى فرماید: «لا تَثِق بالصَّدیقِ قَبلَ الخِبْرةِ؛ به دوستت پیش از آزمودنش اعتماد نکن».(1)

به خصوص اگر زمان، زمان پرفسادى باشد، که در آن هنگام باید دقت بیشترى در انتخاب دوستان کرد. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا کَانَ الزَّمَانُ زَمَانَ جَوْرٍ

ص: 210


1- غررالحکم، ح 9498.

وَأَهْلُهُ أَهْلَ غَدَرٍ فَالطُّمَأْنِینَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ؛ هرگاه زمان، زمان ظلم (وفساد) باشد و اهل آن زمان پیمان شکن باشند اطمینان به هر کسى کردن نشانه عجز و ناتوانى است».(1)

در احادیث اسلامى مواد این آزمون نیز تعیین شده است. ازجمله این که امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «یمْتَحَنُ الصَّدِیقُ بِثَلاَثِ خِصَالٍ فَإِنْ کَانَ مُوَاتِیاً فَهُوَ الصَّدِیقُ الْمُصَافِى وَإِلاَّ کَانَ صَدِیقَ رَخَاءٍ لاَ صَدِیقَ شِدَّةٍ تَبْتَغِى مِنْهُ مَالاً أَوْ تَأْمَنُهُ عَلَى مَالٍ أَوْ تُشَارِکُهُ فِى مَکْرُوه؛ دوست را با سه چیز مى توان امتحان کرد هرگاه حق این سه چیز را ادا کند او دوست خالص است والا دوست حال آرامش است نه دوست حال شدت: از او مالى بطلب یا مالى در اختیار او قرار بده یا در کارى که مورد میل او نیست با او شریک شو».(2)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «لاَ تَسُمِ الرَّجُلَ صَدِیقاً سِمَةً مَعْرُوفَةً حَتَّى تَخْتَبِرَهُ بِثَلاَثٍ تُغْضِبُهُ فَتَنْظُرُ غَضَبَهُ یخْرِجُهُ مِنَ الْحَقِّ إِلَى الْبَاطِلِ وَ عِنْدَ الدِّینَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ حَتَّى تُسَافِرَ مَعَهُ؛ نام دوست به صورت کامل بر کسى نگذار مگر این که او را به سه چیز بیازمایى: به هنگام غضب ببینى آیا او از مسیر حق به سوى باطل خارج مى شود؟ و در برابر درهم و دینار (آیا امتحان خوبى مى دهد؟) و دیگر این که با او مسافرت کنى (چراکه در سفر باطن افراد بهتر آشکار مى شود)».(3)

* * *

ص: 211


1- بحارالانوار، ج 75، ص 239، ح 108.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 235، ح 107.
3- بحارالانوار، ج 71، ص 180، ح 28.

ص: 212

گفتار حکیمانه 435

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا کَانَ آللّهُ لِیَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلزِّیَادَةِ، وَ لاَ لِیَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ آلدُّعَاءِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلاِْجَابَةِ، وَ لاَ لِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلْمَغْفِرَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چنین نیست که خداوند درِ شکر را به روى بنده اى بگشاید و درِ فزونى نعمت را به رویش ببندد، و چنین نیست که خداوند باب دعا را به روى کسى بگشاید و باب اجابت را به رویش ببندد، و نیز چنین نیست که خداوند در توبه را به روى کسى باز کند و در آمرزش را به رویش ببندد.(1)

ص: 213


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگرى که مرحوم خطیب براى این گفتار حکیمانه ذکر مى کند غررالحکم است که آن را باتفاوت هایى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 304). اضافه مى کنیم که این گفتار نورانى به صورت کاملاً مشروح ترى در ارشاد القلوب دیلمى آمده است. (ارشادالقلوب، ج 1، ص 148).

شرح و تفسیر: گشایش درهاى امید

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه که برگرفته از آیات قرآن مجید است سه بشارت به سه گروه مى دهد. نخست مى فرماید: «چنین نیست که خداوند درِ شکر را به روى بنده اى بگشاید و درِ فزونى را به رویش ببندد»؛ (مَا کَانَ آللّهُ لِیَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلزِّیَادَةِ).

این سخن برگرفته از آیه شریفه هفتم از سوره ابراهیم است: (وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزِیدَنَّکُمْ).

آرى این وعده الهى است که خداوند شاکران را فزونى نعمت مى بخشد. دلیل آن هم روشن است: شخصى که از نعمت الهى در مسیر اطاعت او استفاده مى کند و حق نعمت را ادا مى نماید، با زبان حال مى گوید: من لایق این نعمتم، و خداوند نیز نعمت را بر او مى افزاید. درست مثل این که باغبانى هنگامى که باغ را آبیارى مى کند درختان را بارور و پرثمر مى بیند و این امر سبب مى شود که باغبان بیشتر از آن باغ مراقبت کند زیرا درختانش به زبان حال، لیاقت خود را بیان کرده اند.

در دومین بشارت مى فرماید: «چنین نیست که خداوند باب دعا را به روى کسى بگشاید و باب اجابت را به رویش ببندد»؛ (وَ لاَ لِیَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ آلدُّعَاءِ وَیُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلاِجَابَةِ).

این، اشاره به آیه شریفه 60 سوره غافر است: (وَقَالَ رَبُّکُمْ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ

ص: 214

لَکُمْ) وآیه شریفه 186 سوره بقره: (وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِى)؛ «هرگاه بندگان من درباره من از تو سوال کنند (بگو:) من به آن ها نزدیکم و دعاى دعا کننده را هنگامى که مرا (از صمیم دل) بخواند اجابت مى کنم».

دلیل آن هم روشن است زیرا نه خداوند بخیل است و نه اجابت دعا چیزى از او مى کاهد بلکه رحمانیت و رحیمیت او ایجاب مى کند که تمام تقاضاهاى بندگان را اجابت فرماید و اگر گاهى اجابت دعا تأخیر مى افتد و یا بعضى از دعاها به اجابت نمى رسد حتمآ به دلیل مصالحى است یا به واسطه وجود موانع.

بسیار مى شود که انسان از خدا چیزى مى خواهد که دشمنِ جان اوست اما توجه ندارد. خداوند چنین دعایى را مستجاب نمى کند و گاه چیزهایى مى خواهد اما موانعى مانند گناهان بزرگ جلوى اجابت آن را مى گیرد.

در سومین بشارت مى فرماید: «چنین نیست که خداوند درِ توبه را به روى کسى باز کند و درِ آمرزش را به رویش ببندد»؛ (وَلاَ لِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَیُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلْمَغْفِرَةِ).

این سخن برگرفته از آیه شریفه 25 سوره شورى است: (وَهُوَ الَّذِى یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ)؛ «او کسى است که توبه را از بندگانش مى پذیرد و بدى ها را مى بخشد، وآنچه را انجام مى دهید مى داند».

اصولاً امکان ندارد خداوند دستور به چیزى بدهد و نتیجه آن را پذیرا نشود؛ از یک سو به بندگانش بگوید توبه کنید یا بفرماید درى به سوى رحمتم براى شما گشوده ام و آن، باب توبه است از این در وارد شوید ولى خودش حاضر نباشد توبه توبه کاران را بپذیرد.

شبیه همین معانى در حکمت 135 آمد که امام (علیه السلام) فرمود: کسى که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد: کسى که موفق به دعا شود از

ص: 215

اجابت محروم نمى گردد و کسى که موفق به توبه شود از قبول توبه محروم نخواهد شد و کسى که موفق به استغفار گردد از آمرزش محروم نمى شود و کسى که توفیق شکرگزارى پیدا کند محروم از فزونى نعمت نخواهد شد.

قابل توجه این که جمله «مَا کَانَ اللَّهُ» وجمله هاى معطوف بر آن اشاره به توفیقات الهى است یعنى هنگامى که خداوند کسى را به یکى از این سه چیز (شکر و دعا و توبه) موفق دارد درهاى نتایج آن ها را نیز به روى او مى گشاید: فزونى نعمت در برابر شکر، اجابت در برابر دعا و آمرزش در برابر توبه.

درواقع شکر و دعا و توبه، سه موضوع سرنوشت ساز در زندگى انسان است و سعادتمند و خوشبخت کسانى هستند که بتوانند از هر سه استفاده کنند؛ در برابر نعمت ها شاکر باشند، در مشکلات دست به دعا بردارند و به هنگام لغزش ها و گناهان از درِ توبه وارد شوند.

در روایت ارشاد القلوب دیلمى که این گفتار حکیمانه به صورت مشروح ترى در آن آمده جمله چهارمى نیز اضافه شده است و آن اینکه «وما کان الله لیفتح باب التوکل ولم یجعل للمتوکل مخرجا فإنه سبحانه یقول وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ وَمَنْ یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ چنین نیست که خداوند باب توکل را به روى کسى بگشاید و براى خروج از مشکلاتش راهى براى او قرار ندهد زیرا خداوند مى فرماید: کسى که تقوا را پیشه کند خداوند راه خروج از مشکلات را براى او قرار مى دهد و از جایى که گمان نمى کند به او روزى مى دهد وکسى که بر خدا توکل کند خداوند براى او کافى است».(1)

در روایات اسلامى نیز بر این سه موضوع تأکیدات فراوانى شده است که به سه نمونه آن در این جا قناعت مى کنیم.

ص: 216


1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 148.

امام صادق (علیه السلام) درمورد شکر مى فرماید: «مَکْتُوبٌ فِى التَّوْرَاةِ اشْکُرْ مَنْ أَنْعَمَ عَلَیکَ وَ أَنْعِمْ عَلَى مَنْ شَکَرَکَ فَإِنَّهُ لاَ زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُکِرَتْ وَ لاَ بَقَاءَ لَهَا إِذَا کُفِرَتْ الشُّکْرُ زِیادَةٌ فِى النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْغِیرِ؛ در تورات نوشته شده است: کسى که به تو نعمت بخشیده شکر او را به جاى آور و کسى که از تو تشکر مى کند نعمت را بر او افزون کن زیرا هنگامى که شکر نعمت به جاى آورده شود نعمت زوال نمى پذیرد و هنگامى که کفران شود بقایى نخواهد داشت و شکر، سبب زیادىِ نعمت ها و امان از دگرگونى هاست».(1)

امام صادق (علیه السلام) در روایت دیگرى درمورد دعا مى فرماید: «فَأَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنَّهُ مِفْتَاحُ کُلِّ رَحْمَةٍ وَ نَجَاحُ کُلِّ حَاجَةٍ وَ لاَ ینَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلاَّ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّهُ لَیسَ مِنْ بَابٍ یکْثُرُ قَرْعُهُ إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ یفْتَحَ لِصَاحِبِهِ؛ بسیار دعا کن چراکه دعا کلید هر رحمت و سبب رسیدن به هر حاجت است و به آنچه نزد خداست جز با دعا نمى توان رسید (و دعا سرانجام به اجابت مى رسد) زیرا هر درى را بسیار بکوبند امید آن مى رود که باز شود».(2)

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درمورد توبه مى خوانیم: «لَیسَ شَىءٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوْمِنٍ تَائِبٍ أَوْ مُوْمِنَةٍ تَائِبَةٍ؛ هیچ کسى نزد خداوند محبوب تر از مرد و زن توبه کار نیست».(3)

* * *

ص: 217


1- کافى، ج 2، ص 94، ح 3.
2- بحارالانوار، ج 90، ص 299، ح 33.
3- بحارالانوار، ج 6، ص 21، ح 15.

ص: 218

گفتار حکیمانه 436

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

أَوْلَى الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ آلْکِرَامُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

شایسته ترین مردم به کَرَم، آن کسى است که افراد کریم به واسطه او شناخته شوند. (معرف کریمان، از همه کریم تر است).(1)

ص: 219


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مدرک دیگرى براى این گفتار حکیمانه در این جا نیاورده و حواله به آخر کتاب داده است؛ حواله اى که توفیق انجام آن را نیافت خدایش غریق رحمت کند. و ما هم در جست وجوهایى که کردیم چیز تازه اى دراین باره نیافتیم هر چند سید رضى در گفتار خود صادق است و حتمآ آن را از منبع معتبرى گرفته است.

شرح و تفسیر: معرف کریمان

این گفتار حکیمانه در منابع مختلف نهج البلاغه به دو صورت نقل شده است: اول به همان صورتى که در عبارت بالا آمده و «عُرِفَتْ» از ماده «معرفت» ذکر شده و مفهوم کلام امام (علیه السلام) این است: «شایسته ترین مردم به کَرَم کسى است که معرف کریمان باشد»؛ (أَوْلَى الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ آلْکِرَامُ).

«کَرَم» در اصل به معناى شرافت است و به شخصى که داراى صفات برجسته باشد کریم گفته مى شود و به گفته راغب در مفردات، هرگاه کَرَم به عنوان صفت خداوند به کار رود و گفته شود: خداوند کریم است، یعنى داراى انواع بخشش ها دربرابر بندگان خویش است و هنگامى که آن را به عنوان وصفى براى انسان ذکر کنند به معناى دارا بودن صفات برجسته انسانى و شرافت و شخصیت است. و در گفتار حکیمانه مورد بحث به همین معنا آمده و اشاره به افراد صاحب فضیلت و باشخصیت است. به اشیاء نفیس نیز کریم گفته مى شود و سنگ هاى قیمتى را «حجر کریم» مى گویند.

اشاره به این که وقتى کسى اشخاص کریم و باشخصیت و بزرگوار را معرفى مى کند مفهومش این است که او این اشخاص را دوست مى دارد و کَرَم و کرامت را ارزش مى شمرد اگر چنین است خودش از همه بیشتر باید به این موضوع اهمیت بدهد.

ص: 220

کسى که حاتم طایى را مدح و ستایش مى کند باید خودش سهمى از سخاوت و کرم داشته باشد.

از آن فراتر کسى که امام بزرگوارى را به صفات برجسته اى مى ستاید؛ امیرمؤمنان (علیه السلام) را به جود و سخاوت و شجاعت و علم و درایت و امام حسین (علیه السلام) را به ایثار و شهادت در راه خدا مى ستاید و همچنین هر یک از ائمه (علیهم السلام) را به صفات برجسته اى توصیف مى کند چگونه مى تواند خودش از تمام این اوصاف بیگانه و تهى باشد. آرى آن کس که کرامت کریمان را مى ستاید از همه شایسته تر است که راه آن ها را بپوید.

و در نقطه مقابل، بیچاره ترین مردم کسانى هستند که خوبى هاى خوبان را توصیف مى کنند اما خودشان هرگز در عمل در مسیر آن ها نیستند.

در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده مى خوانیم: «إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً یوْمَ الْقِیامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ عَمِلَ بِغَیرِهِ؛ شدیدترین حسرت ها در روز قیامت حسرت و افسوس کسى است که از عدالتى تعریف و تمجید کرده ولى خودش به غیر آن عمل نموده است».(1)

مرحوم علامه مجلسى در جلد 69 بحارالانوار بابى به عنوان «من وصف عدلا ثم خالفه الى غیره» آورده و احادیث متعددى در ذیل آن نقل کرده است.

و اما بنابر صورت دوم که در بسیارى از نسخ آمده مفهوم کلام امام (علیه السلام) این است: شایسته ترین مردم به کَرَم کسى است که از دودمان کریمان باشد (و کَرَم در اعماق وجودش ریشه دوانده باشد) «أَوْلَى النَّاسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عَرَّقَتْ فِیهِ الْکِرَامُ».

«عَرَّقَتْ» از ماده «عِرق» (بر وزن فکر) به معناى ریشه، گرفته شده است.

ص: 221


1- کافى، ج 2، ص 299، ح 1.

شاعر عرب نیز دراین باره مى گوید:

إنّا سَألنا قَومَنا فَخِیارُهُم *** مَن کانَ أفضَلَهُم أبوه الأفضَل

أعطى الّذى أعطى أبوهُ قبلَه *** و تَبخّلت أبناءُ مَن یَتبخّل

ما درباره قوم وقبیله خود تحقیق کردیم دیدیم بهترین آن ها کسى بود که پدرش فضل و شرافتى داشت.

کسى عطا و بخشش مى کند که پدرش پیش از او بخشش داشته و به عکس، فرزندان بخیلان بخل را پیشه مى کنند.

شاعر دیگرى مى گوید:

إنّ العروقَ إذا استَسَرّ بها الثَّرى *** أثْرى النّباتُ بها وطابَ المَزْرَع

هنگامى که خاک ریشه ها را خوب تغذیه مى کند گیاه و مزرعه اى که از طریق آن ریشه ها مى روید خوب و پاکیزه است.

این کلام را با سخنى از از سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) پایان مى دهیم آن جا که فرمود: «إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعیّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلّة یأبى اللّهِ ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَالمؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وطَهُرَتْ، وَ أُنُوفٌ حَمِیَّةٌ، وَ نُفُوسٌ أَبِیَّةٌ، مِنْ أن نُؤثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ؛ آگاه باشید! مرد آلوده، فرزند آلوده، مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیر ساخته است. هیهات که من ذلّت را بپذیرم و او به مقصد خویش برسد! خداوند و رسولش و مومنان و نیاکان پاک دامن و مادران پاکیزه من، از این ابا دارند که اطاعت لئیمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجیح دهیم».(1)

* * *

ص: 222


1- لهوف ص 97

گفتار حکیمانه 437

اشاره

وَسُئِلَ (علیه السلام) أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ،

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

العَدْلُ یَضَعُ آلْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَآلْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا، والْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَآلْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا.

از امام (علیه السلام) سوال شد که کدام یک از این دو برترند: «عدالت» یا جود و بخشش؟

امام (علیه السلام) در جواب فرمود:

عدل، هرچیزى را در جاى خود قرار مى دهد ولى سخاوت و بخشش آن را از مسیرش فراتر مى برد. (اضافه بر این) عدالت، قانونى است همگانى ولى جود و بخشش جنبه خصوصى دارد بنابراین، عدل، شریف تر و برتر است.(1)

ص: 223


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر ذیل این کلام حکیمانه منبع دیگرى را نقل نمى کند ولى ابن حمدون (متوفاى562 قمرى) در کتاب خود به نام التذکرة الحمدونیة این گفتار حکیمانه را با تفاوت قابل ملاحظه اى که در ادامه مشاهده مى کنید آورده است: وسئل أیّهما أفضَل: العَدلُ أمِ الجُود؟ فقال: العَدلُ سائِسٌ عامّ، و الجودُ عارِضٌ خاصٌّ، فالعَدلُ أشرَفُهما و أفضَلُهما. (التذکرة الحمدونیة، ج 1، ص 254، ح 631). و فتال نیشابورى (متوفاى 508) در کتاب روضة الواعظین عین این کلام را با اضافاتى بعد از آن ذکر کردهاست و هر دو نفر ظاهراً این کلام را از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته اند. (روضة الواعظین، ج 2، ص 466).

شرح و تفسیر: عدالت برتر است یا جود و بخشش؟

این گفتار حکیمانه و بسیار پرمعنا در پاسخ به سوالى که از امام (علیه السلام) پرسیده شد مطرح گردید. سوال کردند: «از این دو کدام برترند: عدالت یا جود؟»؛ (وَسُئِلَ (علیه السلام) أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ).

شاید این سوال به دنبال گفتگویى بوده که در میان بعضى از اصحاب آن حضرت واقع شده است. بعضى جود را مهمتر مى دانستند و بعضى عدل را؛ قضاوت و داورى را خدمت امام (علیه السلام) آوردند و امام (علیه السلام) جواب بسیار جامع و حساب شده اى داد، فرمود: «عدل، هرچیزى را در جاى خود قرار مى دهد ولى جود و بخشش آن را از مسیرش فراتر مى برد، (اضافه بر این) عدالت، قانونى است همگانى ولى جود و بخشش جنبه خصوصى دارد بنابراین، عدل، شریف تر و برتر است»؛ (فَقال (علیه السلام): العَدْلُ یَضَعُ آلاُْمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَآلْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا، و الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَآلْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَأَفْضَلُهُمَا).

درواقع امام (علیه السلام) به دو نکته اساسى اشاره فرموده است: نخست این که نتیجه عدالت این است که هر کسى در جامعه به حق خویش برسد و هرچیز در جاى خود باشد. اصولاً بعضى عدالت را چنین معنا کرده اند: «وضع الشىء فى موضعه؛ هرچیز را در جاى خود قرار دادن».

روشن است که در این صورت تمام افراد اجتماع به تلاش و کوشش

ص: 224

برمى خیزند تا بتوانند حق عادلانه خود را بگیرند در نتیجه جامعه در سایه عدالت، شکوفا و فعال و مترقى مى شود.

اما جود و بخشش چنین نیست زیرا چیزى اضافه بر استحقاق افراد است که البته در جاى خود بسیار خوب و شایسته است ولى اى بسا همین صفت خوب و شایسته سبب شود که عده اى به تنبلى روى آورند و تلاش و کوشش را کم کنند و به انتظار جود و بخشش سخاوتمندان بنشینند.

سپس امام (علیه السلام) به نکته مهم دیگرى اشاره مى کند، مى فرماید: عدالت امرى است فراگیر که تمام جامعه انسانى مى توانند از آن بهره مند گردند و در سایه آن به زندگى آبرومندى ادامه دهند در حالى که جود و بخشش فراگیر نیست و همیشه موضعى و محدود است و روشن است چیزى که آثار مثبت آن همه افراد جامعه را فرامى گیرد از چیزى که جنبه محدود دارد بهتر و اشرف و افضل است.

مرحوم علامه آیت الله مطهرى دراین باره سخنى دارد که عینآ در ذیل مى آوریم: جود و ایثار را نمى توان مبناى اصلى زندگى عمومى قرار داد و بر اساس آن ها مقررات و قانون، وضع و آن را اجرا کرد. اگر جود و احسان و ایثار تحت قانون و مقررات لازم الاجراء درآید دیگر جود و احسان و ایثار نام ندارد، به اصطلاح از وجودش عدمش لازم مى آید. جود و ایثار وقتى جود و ایثار است که هیچ قانون و مقررات حتمى و لازم الاجراء نداشته باشد و آدمى صرفاً به خاطر کرم و بزرگوارى و گذشت و نوع دوستى و بلکه حیات دوستى جود کند. بنابراین، عدل از جود افضل است... به علاوه همین جودها و احسان ها و ایثارهایى که در مواقعى خوب و مفید است و ازنظر جودکننده فضیلتى بسیار عالى است، ازنظر گیرنده فضیلت نیست، حساب او را هم باید کرد، حساب اجتماع را هم باید کرد؛ اگر رعایت موازنه اجتماعى نشود و حساب نکرده صورت بگیرد، همین فضیلت اخلاقى موجب بدبختى عمومى و خرابى اجتماع مى گردد. صدقات زیاد

ص: 225

و اوقاف زیاد و حساب نکرده، نذورات زیاد و حساب نکرده در هرجا که وارد شده مانند سیل، جامعه را خراب کرده، روحیه ها را تنبل و کلّاش و فاسد الاخلاق بار آورده، لطمه ها و خساراتى وارد آورده است.(1)

قرآن مجید نیز در آیه 90 سوره نحل اشاره پرمعنایى به این موضوع دارد، مى فرماید: (إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْىِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)؛ «خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان مى دهد، و از فحشا و منکر و ستم نهى مى کند؛ خداوند به شما اندرز مى دهد، شاید متذکّر شوید!».

نخست به اصل عدالت به عنوان یک اصل فراگیر اشاره مى کند و مسأله احسان را در درجه بعد قرار مى دهد، و از تعبیر به (إِیتَاءِ ذِى الْقُرْبَى) فراگیر نبودن آن روشن مى شود.

البته نمى توان انکار کرد که در بعضى از مواقع مشکلاتى در جامعه پیدا مى شود که اصل عدالت با تمام اهمیتى که در اداره جامعه بشرى بلکه در نظم تمام جهان آفرینش دارد به تنهایى کارساز نیست بلکه نیاز به احسان و ایثار وجود دارد. مانند موارد بحرانى که بیت المال جوابگوى نیازهاى مستمندان و دردمندان و آسیب دیدگان نیست و باید افراد متمکن دست سخاوت را از آستین فتوت بیرون آورند و مشکلات را حل کنند.

البته جود و بخشش و احسان و انفاق به طور اصولى جزء واجبات نیست بلکه از مسائل مهم اخلاقى محسوب مى شود ولى ممکن است جامعه در شرایطى قرار گیرد که جان عده اى با خطر جدى مواجه شود در این زمان آن جود و احسان اخلاقى تبدیل به یک واجب شرعى و انسانى مى شود و حتى حکومت اسلامى مى تواند مردم را به انجام آن مجبور سازد.

ص: 226


1- مجموعه آثار، عدالت ازنظر على (علیه السلام)، ج 25، ص 225.

این نکته نیز قابل توجه است که ممکن است جود و احسان در موارد خاص از عدالت برتر باشد همان گونه که قرآن درمورد قصاص مى گوید: (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ).(1)

در این آیه به روشنى، عفو و احسان، برتر از اجراى عدالت به وسیله قصاص شمرده شده است و درمورد بعضى از اختلافات خانوادگى و مهریه مى فرماید : (وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى).(2)

نیز مى فرماید: (وَجَزَاؤُا سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ).(3)

در تمام این آیات عفو و احسان، برتر از عدالت شمرده شده ولى این ها در محدوده هاى خاصى صورت مى گیرد در حالى که عدالت محدوده اى ندارد و تمام امور فردى و اجتماعى جامعه انسانى را دربر مى گیرد.

این بحث را با روایتى از امام صادق (علیه السلام) درباره اهمیت عدل پایان مى دهیم. «الْعَدْلُ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَأَلْینُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَطْیبُ رِیحاً مِنَ الْمِسْکِ؛ عدل شیرین تر از عسل، نرم تر از کره و خوشبوتر از مشک است».(4)

* * *

ص: 227


1- بقره، آیه 178.
2- بقره، آیه 237.
3- شورى، آیه 40.
4- کافى، ج 2، ص 147، ح 15.

ص: 228

گفتار حکیمانه 438

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

آلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

امام (علیه السلام) فرمود:

مردم دشمن چیزى هستند که نمى دانند!(1)

ص: 229


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم سید رضى عینآ و بدون کم و زیاد در حکمت 172 آورده و گویا براثر طولانى شدن فاصله زمانى بین این دو نوشته فراموش کرده است که آن را قبلا آورده و به هر حال در کتاب مصادرمنابع زیادى براى آن در ذیل همان حکمت 172 آمده که عینآ در این جا نقل مى کنیم: (منابعى که قبل یا بعداز سید رضى بوده اند) ازجمله جاحظ در کتاب المأة المختارة من کلامه (علیه السلام) و مفید در کتاب اختصاص ومیلانى در مجمع الامثال و زمخشرى در ربیع الابرار و حصرى در زهر الآداب و ثعالبى در خاص الخاص(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص304). در کتاب مطالب السوول نیز این جمله با کمى تفاوت در ضمن جمله هاى دیگرى نقل شده است و مرحوم علامه مجلسى آن را در جلد 75 بحارالانوار، صفحه 14 آورده است.

شرح و تفسیر: مردم دشمن چه چیزند؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بسیار کوتاه و پرمعنا مى فرماید: «مردم دشمن چیزى هستند که نمى دانند»؛ (آلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا).

همان گونه که در سند این گفتار حکیمانه ذکر شد این جمله عینآ در حکمت 172 بدون هیچ تغییرى آمده و در آن جا تفسیرهاى سه گانه اى براى آن ذکر کردیم و در این جا اضافه مى کنیم که ممکن است بسیارى از امور داراى فواید زیادى باشد اما شخصى که از آن بى خبر است با آن به مخالفت برمى خیزد همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (کُتِبَ عَلَیْکُمْ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئآ وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئآ وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «جهاد در راه خدا بر شما مقرّر شد؛ در حالى که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آن که شرِّ شما در آن است و خدا مى داند، و شما نمى دانید».(1)

افراد ناآگاه که به اهمیت جهاد و تأثیر آن در عظمت و عزت مسلمین واقف نیستند آن را امرى خشونت آمیز و زیانبار مى پندارند و طبیعى است که با آن به

ص: 230


1- بقره، آیه 216.

عداوت برخیزند یا براى آن ها ناخوشایند باشد. اما مومنان آگاه که به اسرار جهاد و حتى شهادت فى سبیل الله آشنا هستند به آن عشق مى ورزند.

داروهاى تلخ و شفابخش براى کودکى که از آن اطلاعى ندارد تنفرآمیز است و به این آسانى حاضر به نوشیدن آن نیست و با آن دشمنى مى کند در حالى که افرادى که از آثار آن دارو باخبرند براى به دست آوردن آن هرگونه بهایى را مى پردازند و با عشق و علاقه آن را مى خورند.

مؤید این سخن گفتارى است که به عنوان یک اصل کلى، بعضى از روانشناسان اظهار کرده و مثال روشنى نیز براى آن ذکر نموده اند و آن این که جهل انسان به شرایط محیط، محیط را براى او غیر قابل تحمل مى کند اما هنگامى که از آن شرایط باخبر مى شود ناگهان همه چیز براى او قابل تحمل مى گردد. آن ها در مثالشان چنین مى گویند: شخصى در حال مسافرت با قطار با مسافر دیگرى همنشین شد که چند فرزند خردسال شلوغ داشت ولى آن ها را از کارهاى نادرستشان باز نمى داشت. این مرد مسافر بسیار عصبانى شد و رو به پدر آن بچه ها کرد و گفت: چرا مراقب آن ها نیستى؟ آن مرد با چشم هاى اشکبار گفت: ببخشید همسرم در بیمارستان در حال سختى است و من در فکر او بودم و از کودکان غافل شدم. این مرد با شنیدن این سخن و آگاه شدن از دلیل عدم مراقبت پدر، وضعش دگرگون شد، عذرخواهى کرد و بچه ها را نوازش نمود و روحش آرام گرفت.

آرى، هنگامى که آن مرد از شرایط موجود آگاه شد عداوت او به دوستى مبدل گشت.

در مسائل اعتقادى در طول تاریخ بسیار دیده شده است که دو گروه به جان هم افتاده اند و علت اصلى آن بى خبر بودن از اعتقاد دیگرى بوده است و اگر آگاه بودند نه تنها به عداوت برنمى خاستند بلکه با هم دوستى داشتند.

ص: 231

در داستان معروفى که یکى از شعرا آن را به شعر درآورده مى خوانیم که شخصى یک درهم به جماعتى داد که یکى از آن ها فارس بود و دیگرى عرب و دیگرى ترک و دیگرى رومى و گفت که هرچه مى خواهید با آن بخرید. شخصى که فارس بود گفت: انگور مى خواهم، عرب گفت: عنب دوست دارم، آن که ترک بود گفت: نمى شود باید اوزوم بخریم، چهارمى گفت: امکان ندارد باید استافیل تهیه کرد. همه یک چیز مى گفتند اما براثر ناآگاهى به جان هم افتادند و قیل و قال کردند:

در تنازع آن نفر جنگى شدند *** که ز سرّ نام ها غافل بدند

مشت برهم مى زدند از ابلهى *** پر بدند از جهل واز دانش تهى

صاحب سرّى عزیزى صد زبان *** گر بدى آن جا بدادى صلحشان

کلام حکیمانه مولا (علیه السلام) پیام روشنى به همه مصلحان جهان مى دهد که اگر مى خواهید جوامع بشرى اصلاح شود باید کار فرهنگى کنید و جهل ها را به علم مبدل سازید چراکه تا افراد، جاهل اند دشمنى آن ها با هرگونه اصلاح، طبیعى است و اگر آگاه شوند با پاى خود شتابان به سوى آن خواهند رفت.

* * *

ص: 232

گفتار حکیمانه 439

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ آلْقُرْآنِ: قَالَ آللّهُ سُبْحَانَهُ: (لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ، وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ) وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَى آلْمَاضِی، وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالاْتِی فَقَدْ أَخَذَ آلزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید آمده است. خداوند سبحان مى فرماید: «تا بر گذشته تأسف مخورید و به آنچه در دست دارید دلبسته و شادمان نباشید». بنابراین آن کس که بر گذشته تأسف نمى خورد و به آینده (و آنچه در دست دارد) دلبستگى ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پایان آن) را در اختیار گرفته است.(1)

ص: 233


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف مى گوید: زمخشرى (متوفاى 538) آن را در کتاب خود به نام ربیع الابرار در باب الخیر و الصلاح آورده و همین کلام نورانى از امام سجاد و امام صادق (علیهما السلام) نیز نقل شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305). اضافه مى کنیم: مرحوم طبرسى در مشکاة الانوار این گفتار حکیمانه را با اضافاتى در قبل و بعد از آن نقل کرده که نشان مى دهد منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه در دست داشته است. (مشکاة الانوار، ص 207) و سبط بن جوزى در تذکرة الخواص تنها بخشى از این کلام حکیمانه را آورده که نشان مى دهد او نیز منبع دیگرى در اختیار داشته است. (تذکرة الخواص، ص 127).

شرح و تفسیر: عصاره مفهوم زهد

مى دانیم زهد از امورى است که در آیات و روایات درباره اهمیت و فضیلت آن سخن بسیار آمده است ولى ماهیت و حقیقت آن براى گروهى ناشناخته است تا آن جا که گاه کارهاى ریاکارانه و گاهى ابلهانه را به حساب زهد مى گذارند.

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه زهد را به عالى ترین صورت توصیف کرده و از آیه اى از قرآن براى این تفسیر کمک گرفته است، مى فرماید: «تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید آمده است. خداوند سبحان مى فرماید: «تا بر گذشته تأسف مخورید و به آنچه در دست دارید دلبسته و شادمان نباشید»؛ (الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ آلْقُرْآنِ: قَالَ آللّهُ سُبْحَانَهُ: (لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ، وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ)).

سپس امام (علیه السلام) چنین نتیجه مى گیرد: «بنابراین آن کس که بر گذشته تأسف نمى خورد و به آینده (و آنچه در دست دارد) دلبستگى ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پایان آن) را در اختیار گرفته است»؛ (وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَى آلْمَاضِی، وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالاْتِی فَقَدْ أَخَذَ آلزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ).

این گفتار حکیمانه که برگرفته از قرآن مجید است حقیقت زهد را ازنظر اسلام تبیین مى کند زیرا حقیقت زهد، وارستگى و آزادگى از زرق و برق دنیا و بى اعتنایى به آن است و نشانه این وارستگى و بى اعتنایى در دو چیز آشکار

ص: 234

مى شود: نخست این که اگر انسان مواهبى از دنیا را در اختیار دارد و از دستش رفت ناراحت نشود و ناله سر ندهد و پیوسته اظهار تأسف نکند و نشانه دیگر این که به آنچه دارد دلبسته نباشد. به این معنا که پیوسته به دلیل این که مبادا از دست برود نگران و دل مشغول نباشد.

و یا به تعبیر دیگر به دلیل داشتن امکانات مادى و مال و ثروت و مقام، اظهار خوشحالى و افتخار و بزرگى نکند و آن ها را امانتى الهى بداند که روزى بر اساس حکمتش ارزانى مى دارد و روز دیگرى به حکم عدالتش بازمى ستاند.

مناسب است در این جا به قسمتى از اشعار شیخ بهایى که در این زمینه سروده است اشاره کنیم، او مى گوید:

زهد چه؟ تجرید قلب از حب غیر *** تا تعلق نایدت مانع ز سیر

گر رسد مالى نگردى شادمان *** ور رود آن نبودت باکى از آن

لطف دانى آنچه آید از خدا *** خواه ذل وفقر خواه عز وغنا

هرکه او را این صفت حالى نشد *** دل ز حب ماسوا خالى نشد

نفى لا تأسوا على ما فاتکم *** یأس آوردش شده از راه گم

ولى اشتباه نشود مفهوم این گفتار آن نیست که انسان دست از تلاش براى تأمین معاش و پیشرفت جامعه اسلامى بردارد بلکه هدف، نفى وابستگى ها و اسارت هاى مادى است که سرچشمه انواع حسادت ها و جنگ و نزاع ها مى باشد.

در صدر اسلام افرادى بودند که زهد را به معناى غلط آن تفسیر کرده و عملاً خود را به انزوا کشانده و تن به تنبلى و بى کارى داده بودند. هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از وضع آن ها باخبر شد آن ها را سخت نکوهش کرد و کار آن ها را بیگانه از تعلیمات اسلام دانست.

ازاین رو در روایات اسلامى زهد در نقطه مقابل حرص قرار داده شده است. این سخن را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) که مرحوم کلینى در جلد

ص: 235

دوم کتاب شریف کافى آورده است پایان مى دهیم: «إِنَّ عَلاَمَةَ الرَّاغِبِ فِى ثَوَابِ الاْخِرَةِ زُهْدُهُ فِى عَاجِلِ زَهْرَةِ الدُّنْیا أَمَا إِنَّ زُهْدَ الزَّاهِدِ فِى هَذِهِ الدُّنْیا لاَ ینْقُصُهُ مِمَّا قَسَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِیهَا وَ إِنْ زَهِدَ وَ إِنَّ حِرْصَ الْحَرِیصِ عَلَى عَاجِلِ زَهْرَةِ الْحَیاةِ الدُّنْیا لاَ یزِیدُهُ فِیهَا وَ إِنْ حَرَصَ فَالْمَغْبُونُ مَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الاْخِرَةِ؛ نشانه علاقه مندان به ثواب آخرت زهد در زندگى زیبا و زودگذر دنیاست. بدانید زهد زاهدان در دنیا چیزى از قسمت الهى درباره آنها نمى کاهد هر چند راه زهد را پیش گیرند همان گونه که حرص حریصان به دنیاى زیباى زودگذر چیزى بر آنها نمى افزاید هر چند حرص داشته باشند پس مغبون کسى است که از بهره اش در آخرت محروم گردد».(1)

* * *

ص: 236


1- کافى، ج 2، ص 129، ح 6. درباره حقیقت زهد از نظر اسلام و مقامات زاهدان و آثار مثبت آن، در کتاب پیدایش مذاهب و همچنین در جلد دوم دائرة المعارف فقه مقارن ونیز در جلد سوم و چهارم پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بحث هاى زیادى داشته ایم و علاقه مندان مى توانند به آن ها مراجعه کنند.

گفتار حکیمانه 440

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ آلْیَوْمِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه شکننده است خواب براى تصمیم هایى که (انسان) در روز مى گیرد.(1)

ص: 237


1- سند گفتار حکیمانه: با توجه به این که این جمله حکیمانه جزئى از خطبه 241 بود مرحوم خطیب مدرک آن را ارجاع به آن خطبه مى دهد و ذیل آن خطبه مى نویسد که آمدى در غررالحکم بعضى از جمله هاى این خطبه را به صورت کلمات قصار ذکر کرده است.

شرح و تفسیر: به وعده هاى اشخاص زیاد خوشبین نباشید

امام (علیه السلام) در این جمله کوتاه و پرمعنا مى فرماید: «چه شکننده است خواب براى تصمیم هایى که (انسان) در روز مى گیرد»؛ (مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ آلْیَوْمِ).

هدف امام (علیه السلام) از بیان این سخن این است که نمى توان به تصمیم ها و وعده هاى افراد زیاد خوش بین بود زیرا بسیار مى شود که تصمیم هاى محکمى امروز مى گیرند ولى شب مى خوابند و صبح بیدار مى شوند و به کلى آن را رها مى سازند گویى نه تصمیمى گرفته بودند نه وعده اى داده بودند.

این سخن، هم مى تواند اشاره به این باشد که زیاد نباید به قول و قرارهاى افراد اعتماد کرد و روى آن برنامه ریزى نمود و نتیجه آن را سریع الوصول پنداشت و هم این که اگر کسانى براثر عصبانیت یا عدم مطالعه کافى تصمیم سوئى گرفتند نباید زیاد از آن وحشت کرد اى بسا خواب شبانه آن را برهم زند و فردا از آن خبرى نباشد.

جمله اى که بعد از آن در خطبه 241 آمده معنى اول را تقویت مى کند زیرا مى فرماید: «وأمحى الظُّلَم بتَذاکیرِ الهِمَم؛ چه بسیار تاریکى هاى شبانه اى که یاد همت هاى بلند را از خاطره ها محو کرده است».

ص: 238

این درواقع شبیه ضرب المثل معروفى است که مى گویند: «کلامُ اللّیلِ یَمحوه النّهارُ؛ سخن شب را صبحگاهان محو مى کند».(1)

به هر حال این موضوع هم یکى از نشانه هاى ناپایدارى دنیاست. نه مالش پایدار است نه مقامش نه جوانى نه سلامت و نه وعده و وعیدهایش. با فاسد شدن یک خواب شبانه ممکن است همه چیز به هم بخورد و به همین دلیل هیچ عاقلى به مظاهر دنیا اعتماد و اطمینان نمى کند هر چند نباید دست از تلاش و کوشش برداشت.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که منظور امام (علیه السلام) این است که خواب زیاد تصمیم ها را سست مى کند و پرخوابى عامل عقب ماندگى و شکست است. ازاین رو مرحوم محدث نورى در کتاب مستدرک الوسائل این کلام شریف را در بابى ذکر کرده که عنوانش چنین است: بَابُ کَرَاهَةِ کَثْرَةِ النَّوْمِ وَالْفَرَاغِ. و در همان باب به همین مناسبت احادیث دیگرى آورده ازجمله این که امام (علیه السلام) فرمود: «بِئْسَ الْغَرِیمُ النَّوْمُ یفْنِى قَصِیرَ الْعُمُرِ وَیفَوِّتُ کَثِیرَ الْأَجْرِ؛ خواب، طلبکار بدى است عمر کوتاه را بر باد مى دهد و اجر فراوان را از میان مى برد».(2)

دیگر این که ابن ابى حمزة نقل مى کند که به ابوالحسن (موسى بن جعفر (علیه السلام)) عرض کردم: پدرت جانشین خود را معین کرد شما هم جانشین خود را معرفى کنید. امام (علیه السلام) دست مرا گرفت و تکان داد و این آیه را تلاوت فرمود: (وَمَا کَانَ اللهُ لِیُضِلَّ قَوْمآ بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ مَّا یَتَّقُونَ)؛ «چنان نبود که خداوند قومى را،

ص: 239


1- این جمله ضرب المثلى است که از کلام کنیز محمّد امین (خلیفه عباسى) گرفته شده، کنیز، شبانه وعده اى به او مى دهد و فردا تخلف مى کند وقتى از او مى خواهد که به وعده اش عمل کند در جوابش مى گوید :«کلام اللیل یمحوه النهار» و عده اى از شعرا این مصرع را با مصرع هاى دیگرى تکمیل کرده اند که شرح آن را مى توانید در الفتوح ابن اعثم، ج 8، ص 404 بیابید.
2- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 44، ح 2.

پس از آن که آن ها را هدایت کرد (و ایمان آوردند) گمراه (و مجازات) کند؛ مگر امورى را که باید از آن بپرهیزند، براى آنان بیان نماید (و آن ها مخالفت کنند)».(1)

در این هنگام (براثر خستگى) کمى چشمم به خواب رفت. امام (علیه السلام) فرمود: «مَهْ لاَ تُعَوِّدْ عَینَیکَ کَثْرَةَ النَّوْمِ فَإِنَّهَا أَقَلُّ شَىءٍ فِى الْجَسَدِ شُکْراً؛ خوددارى کن چشمت را به خواب عادت نده زیرا چشم در میان اعضاى بدن از همه کمتر شکرگزارى مى کند».(2)

لکن تفسیر اوّل صریح تر و مناسب تر به نظر مى رسد.

به همین دلیل مرحوم علامه مجلسى آن را در جلد 68 بحارالانوار، در باب «التدبیر والحزم والحذر والتثبت فى الأمور وترک اللجاجة» آورده است.

* * *

ص: 240


1- توبه، آیه 115.
2- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 44، ح 3.

گفتار حکیمانه 441

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْوِلاَیَاتُ مَضَامِیرُ آلرِّجَالِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مقامات حکومتى، میدان آزمون و مسابقه مردان است.(1)

ص: 241


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر، میدانى در مجمع الامثال (ضمن مطالب طولانى ترى) این گفتار حکیمانه و گفتار بعد را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305). اضافه مى کنیم: ابن طلحه شافعى در مطالب السوول نیز ضمن مطالب طولانى ترى این گفتار حکیمانه را آورده است. (مطالب السوول، ص 202).

شرح و تفسیر: میدان آزمون بزرگ

امام (علیه السلام) در این کلام کوتاه حکیمانه اشاره به یکى از مهمترین روش هاى آزمودن شخصیت ها کرده، مى فرماید: «منصب هاى حکومتى، میدان آزمون و مسابقه مردان است»؛ (الْوِلاَیَاتُ مَضَامِیرُ آلرِّجَالِ).

هم شخصیت و ظرفیت آن ها در این گونه حالات آشکار مى شود و هم استعداد و توان و لیاقت آنان.

«مضامیر» جمع «مضمار» از ماده «ضُمور» (بر وزن ظهور) به معناى لاغر شدن گرفته شده و مضمار به میدانى گفته مى شد که اسب ها را بعد از پرورش و تقویت کامل جهت مسابقه اسب سوارى به آن جا مى آوردند و با تمرین هاى مکرر آن ها را لاغر و چابک مى ساختند بنابراین مضمار به معناى میدان تمرین است و گاه به محل مسابقه نیز اطلاق مى شود و در کلام حکیمانه مورد بحث در همین معنا استعمال شده است.

انسان ها را در میدان هاى مختلفى مى توان آزمود؛ گروهى به وسیله مال و ثروت، گروه دیگرى به وسیله فقر و ناتوانى، گروهى دیگر به وسیله مصائب و حوادث سخت و دردناک.

ولى در میان میدان هاى آزمون و مسابقه به خصوص براى شخصیت هاى برجسته حساس ترین میدان، میدان حکمرانى است. آن جاست که معلوم مى شود

ص: 242

چه کسانى را غرور فرامى گیرد و پا از گلیم خود فراتر مى نهند و چه کسانى به واسطه داشتن ظرفیت کامل تغییرى در وضع آن ها رخ نمى دهد. چه کسانى براى اندوختن مال و ثروت از طریق حکومت، به ظلم و ستم به دیگران مى پردازند و چه کسانى تقوا را از دست نمى دهند. چه افرادى به نفع طرفداران خود حکم ظالمانه مى کنند و چه اشخاصى همگان در برابر آن ها یکسان اند.

به راستى بسیار مشکل است کسانى را پیدا کنیم که بعد از رسیدن به مقام هاى بالا تغییر و دگرگونى در حال آن ها پیدا نشود جز معصومین (علیهم السلام) که کمترین تغییرى پیدا نمى کردند. امیرمؤمنان على (علیه السلام) آن روز که در گوشه خانه نشسته بود و دیگران به ناحق حکومت مى کردند زندگى زاهدانه اى داشت و آن روز نیز که به حکومت رسید همان زندگى زاهدانه را - و شاید به طور کامل ترى - ادامه داد.

در حکومتش فرقى میان برادر خود و افراد عادى نگذاشت و طرفداران خود را به هنگام انحراف از طریق حق همان گونه مؤاخذه و ملامت مى کرد که مخالفان خود را.

در زندگى روزانه خود نیز کسانى را سراغ داریم که وقتى مقام مختصرى پیدا کردند همه چیز آن ها دگرگون شد و حتى دوستان سابق خود را به کلى فراموش کردند و از عهده امتحان مقام کوچکى برنیامدند و به عکس، افراد عالم و باتقوایى را مى بینیم که رسیدن به مقامات بالا آن ها را دگرگون نساخت و گام جاى گام هاى مولایشان على (علیه السلام) گذاشتند.

به راستى این سخن حق است که مقامات حکومتى، در حکم میدان مسابقه مردان است.

مرحوم علامه آیت الله مطهرى در مجموعه آثارش سخنى از یک نویسنده عربى به نام على الوردى که اصالتآ عراقى، و شیعه و استاد دانشگاه بود ولى تمایلات مارکسیستى نیز داشت نقل مى کند که جالب است. او مى گوید: انصاف

ص: 243

این است که على (علیه السلام) در زندگى خود این اصل مارکس را نقض کرد که یک انسان نمى تواند در کاخ و کوخ یک رقم فکر کند و خواه ناخواه فکر او عوض مى شود. تاریخ على (علیه السلام) نشان داد که مطلب این گونه نیست زیرا ما على (علیه السلام) را در وضع طبقاتى اجتماعى مختلف مى بینیم در آن حد نزدیک به صفر و در آن نقطه اوج که از آن بالاتر نبود. یک روز او را به صورت کارگر و سرباز ساده اى مى بینیم که صبح از خانه اش حرکت مى کند تا درخت و زراعتش را آبیارى کند و گاه ممکن است براى دیگرى زحمت بکشد و مانند یک کارگر اجرت بگیرد. همین على (علیه السلام) بعدها و در زمان خلافتش همان گونه فکر مى کرد که قبلا داشت و راه و رسم زندگى اش هرگز عوض نشد.(1)

باید گفت: مارکس چون تفکر مادى داشته و در چنین محیطى مى زیسته حق داشته چنین فکرى کند در حالى که على (علیه السلام) در محیطى مملو از معنویت و روحانیت مى زیسته است.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) که جاى خود دارد؛ شاگردان آن حضرت همچون سلمان ها و ابوذرها و مالک اشترها نیز هیچ گونه تغییرى در دوران زندگانى شان در فراز و نشیب ها پیدا نشد.

شاعر عرب پنج نوع مستى براى افراد شمرده است که آخرین آن را مستى حکومت مى شمرد، مى گوید:

سَکَراتٌ خَمسٌ إذا مُنِىَ المَرءُ *** بِها صارَ عُرضَةً للزَّمانِ

سَکرَةُ المالِ والحَداثةِ والعِشقِ *** و سُکرُ الشَّرابِ والسُّلطانِ

پنج نوع مستى هست که وقتى انسان به آن مبتلا شود در معرض آزمون قرار مى گیرد.

ص: 244


1- مجموعه آثار، ج 16، ص 63.

مستى مال و مستى جوانى و مستى عشق و مستى شراب و مستى حاکمیت.(1)

این بحث را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم. فرمود: «إِذَا کَانَ لَکَ صَدِیقٌ فَوُلِّى وِلاَیةً فَأَصَبْتَهُ عَلَى الْعُشْرِ مِمَّا کَانَ لَکَ عَلَیهِ قَبْلَ وِلاَیتِهِ فَلَیسَ بِصَدِیقِ سَوْءٍ؛ هرگاه دوستى داشته باشى که به مقامى از مقامات حکومت برسد و حداقل یک دهم مناسبات قبل از دوران حکومتش با تو را حفظ کند دوست بدى نیست».(2)

* * *

ص: 245


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 88.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 176، ح 10.

ص: 246

گفتار حکیمانه 442

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ. خَیْرُ آلْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ شهرى براى تو سزاوارتر از شهر دیگر نیست؛ بهترین شهرها شهرى است که تو را پذیرا شود (و وسیله آرامش و پیشرفت تو را فراهم کند).(1)

ص: 247


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب منبع دیگرى که براى این گفتار حکیمانه نقل مى کند همان است که در گفتار سابق آمد و آن این که میدانى آن را در مجمع الامثال (ضمن مطالب طولانى ترى) آورده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 305). اضافه مى کنیم: ابن طلحه شافعى در مطالب السوول نیز ضمن مطالب طولانى ترى این گفتار حکیمانه راآورده است. (مطالب السوول، ص 202) زمخشرى نیز در ربیع الابرار عین همین حکمت را ذکر کرده است:(ربیع الابرار، ج 1، ص 300، ح 218).

شرح و تفسیر: بهترین شهرها

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى براى پیشرفت انسان اشاره مى کند و مى فرماید: «هیچ شهرى براى تو سزاوارتر از شهر دیگر نیست؛ بهترین شهرها شهرى است که تو را پذیرا شود (و وسیله آرامش و پیشرفت تو را فراهم کند)»؛ (لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ. خَیْرُ آلْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ).

اشاره به این که گرچه حب وطن یک میل باطنى عمیق است و در احادیث اسلامى بر آن تأکید شده ولى بسیار مى شود که ماندن در وطن باعث عقب ماندگى و ذلت است در این گونه موارد انسان باید شجاعت به خرج دهد و از وطن خویش به جاى دیگر مهاجرت کند؛ جایى که در آن اسباب پیشرفت و ترقى و آرامش خاطر او فراهم است و تعصب کور و کر به وطن در اینگونه موارد نه منطقى است و نه کمکى به زندگى انسان مى کند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه چنین پنداشته اند که در این جا دو مکتب در مقابل هم قرار دارند؛ مکتبى که مى گوید در وطن خویش زندگى کن. همان گونه که مادر و قابله تو که تو را متولد مى کنند بر تو حق دارند، شهرى که در آن جا متولد شدى نیز به منزله مادر توست باید همواره در کنار آن بمانى.

و مکتب دیگرى که مى گوید: عشق به وطن یک عشق کاذب و بیهوده است؛ هرجا بهتر مى توانى زندگى کنى به آن جا برو.

ص: 248

ولى حق این است که تضادى در میان این دو نیست. بدون شک اگر انسان بتواند در وطن خویش با دوستان و خویشاوندان و آشنایان زندگى کند و از آزادى و عزت و شرف و آبرو و آرامش برخوردار باشد آن جا از همه جا بهتر است و حدیث «حب الوطن من الایمان» نیز که حدیث مشهورى است این معنا را تأیید مى کند و در حدیثى از امام سجاد (علیه السلام) در کتاب شریف کافى آمده است: «إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یکُونَ مَتْجَرُهُ فِى بَلَدِهِ وَ یکُونَ خُلَطَاوُهُ صَالِحِینَ وَ یکُونَ لَهُ وُلْدٌ یسْتَعِینُ بِهِمْ؛ از سعادت انسان این است که محل کسب و کار او در شهر خودش باشد و دوستانى صالح و درستکار و فرزندانى که از آن ها کمک بگیرد داشته باشد».(1)

ولى با این حال نباید عشق و علاقه به زیستن در وطن را به عنوان یک اصل غیر قابل استثناء دانست بسیار مى شود که انسان در وطنش جز ذلت و عقب ماندگى نصیبى ندارد در حالى که اگر به جاى دیگرى مهاجرت کند درهاى پیشرفت و موفقیت به رویش گشوده مى شود. در این صورت آیا سزاوار است تعصب حب وطن او را از مهاجرت بازدارد؟

و به گفته سعدى:

سعدیا حب وطن گرچه حدیثى است صحیح *** نتوان مُرد به سختى که من این جا زادم

بعضى معتقدند که حدیث «حُبُّ الوَطنِ مِن الإیمانِ» مجعول است و ما هم در منابع معتبر به صورت مسند آن را نیافتیم و در جوامع روایى قدیم ذکر نشده ولى بعضى از متأخرین آن را به صورت روایت مرسله آورده اند(2) اما اولاً علاقه به

ص: 249


1- کافى، ج 5، ص 257، ح 1.
2- مرحوم شیخ حر عاملى در مقدمه کتاب امل الآمل فى ترجمة علماء جبل العامل آن را ذکر کرده همچنین مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه (ج 1، ص 302) و مرحوم محدث قمى درسفینة البحار (ماده وطن).

زادگاه یک علاقه طبیعى است همانند علاقه به پدر و مادر و اقوام و بستگان و درواقع از روح حق شناسى سرچشمه مى گیرد و مى دانیم حق شناسى یکى از نشانه هاى ایمان است.

ثانیاً در روایات اسلامى تعبیراتى مشابه این حدیث آمده است که مضمون آن را تأیید مى کند. ازجمله در حدیثى از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) مى خوانیم : «عمرت البلدان بحبّ الأوطان؛ شهرها با حبّ وطن آباد مى شود».(1)

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مِنْ کَرَمِ الْمَرْءِ بُکَاوُهُ عَلَى مَا مَضَى مِنْ زَمَانِهِ وَحَنِینُهُ إِلَى أَوْطَانِه؛ از نشانه هاى شخصیت انسان آن است که براى عمر از دست رفته خویش (که در آن کوتاهى کرده) اشک بریزد و به وطنش علاقه مند باشد».(2)

فتال نیشابورى در روضة الواعظین چنین نقل مى کند: هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از مکه به سوى مدینه هجرت کرد وقتى به جحفه که منزلگاهى میان مکه و مدینه است رسید شوق به مکه و زادگاه خودش و پدرانش در دل او شعله ور شد. جبرئیل آمد عرض کرد: آیا به شهر و زادگاهت علاقه مندى؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: آرى. جبرئیل عرض کرد: خداوند عزوجل مى فرماید: (إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ)؛ «آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد تو را به زادگاهت بازمى گرداند».(3)

و روایات متعدد دیگرى نیز در این زمینه مورد بحث وارد شده که همگى نشان مى دهد عشق و علاقه به وطن و زادگاه ازنظر اسلام پسندیده است. ولى

ص: 250


1- بحارالانوار، ج 75، ص 45، ح 50.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 264، ح 3.
3- قصص، آیه 85؛ روضة الواعظین، ج 2، ص 406.

امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث مى فرماید: این عشق و علاقه نباید چنان افراطى باشد که انسان را در وطنش نگه دارد هرچند به فقر و ذلت کشیده شود و یا دینش بر باد برود. در چنین مواقع هجرت کار بسیار پسندیده اى است. همان گونه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز با همه علاقه اى که به مکه به عنوان زادگاه و به عنوان کانون خانه خدا داشت آن را در شرایط خاصى رها کرد و به مدینه آمد و اسباب پیشرفت اسلام در آن جا به سرعت فراهم شد.

بسیارى از بزرگان نیز بعد از هجرت از وطن خود به مقامات عالى رسیدند و این هرگز با حب وطن منافات ندارد.

قرآن مجید نیز مى فرماید: (یَا عِبَادِىَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِیَّاىَ فَاعْبُدُونِ)؛ «اى بندگان من که ایمان آورده اید! زمین من وسیع است، پس تنها مرا بپرستید (و در برابر فشارهاى دشمنان تسلیم نشوید و در چنین شرایطى هجرت کنید)».(1)

* * *

ص: 251


1- عنکبوت، آیه 56.

ص: 252

گفتار حکیمانه 443

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

وقد جاءه نعی الأشتر رحمه اللّه:

مَالِکٌ وَ مَا مَالِکٌ! وَ آللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً، وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً، لاَیَرْتَقِیهِ آلْحَافِرُ، وَ لاَ یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ.

هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر؛ به امام (علیه السلام) رسید،

امام (علیه السلام) درباره او چنین فرمود:

مالک، اما چه مالکى! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود. هیچ مرکبى نمى توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده اى به قله آن راه نمى یافت.(1)

ص: 253


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منابع بسیار دیگرى غیر از نهج البلاغه براى این گفتار پرمعنا که امام (علیه السلام) درباره مالک اشتر فرموده بیان مى کند. از جمله در کتاب الولاة والقضاة محمّد بن یوسف کندى که به گفته او پنجاه سال قبل از صدور نهج البلاغه وفات کرده آمده است که علقمه ابن قیس مى گوید: با جمعیتى از طایفه نخع بعد از شهادت مالک اشتر خدمت على (علیه السلام) رسیدم هنگامى که مرا دید همین جمله را (با تفاوت هایى) بیان فرمود. سپس بعضى از آن را از دانشمند رجالى معروف، کشّى (متوفاى نیمه قرن چهارم) نقل مى کند و نیز ازکتاب غارات ابراهیم بن هلال ثقفى و از مرحوم مفید در کتاب هاى اختصاص و مجالس و همچنین از نهایه ابن اثیر (یک جمله آن) و از ربیع الابرار زمخشرى و غررالحکم آمدى نقل مى کند.(مصادر نهج البلاغه، ج 4،ص 305).

مرحوم سید رضى مى افزاید: «واژه فِند (بر وزن هند) به معناى کوه یکه و تنهاست»؛ (قال الرضىُّ: والفِندُ: المُنفَرِد من الجِبال).

ص: 254

شرح و تفسیر: مالک، بزرگمرد نستوه

هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر؛ به امام (علیه السلام) رسید درباره او چنین فرمود: «مالک اما چه مالکى! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود. هیچ مرکبى نمى توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده اى به قله آن راه نمى یافت»؛ (وَقد جاءه نَعىُ الأشتَرِ رحِمهُ اللّه: مَالِکٌ وَمَا مَالِکٌ! وَ آللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً، وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً، لاَیَرْتَقِیهِ آلْحَافِرُ، وَ لاَ یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ).

امام (علیه السلام) در این توصیف فشرده و پرمعنا درباره شخصیت مالک سنگ تمام گذاشته است. از یک طرف او را به کوه بى نظیرى تشبیه مى کند که هیچ انسان و پرنده اى نمى تواند به قله آن برسد و از سوى دیگر او را به سنگ محکمى تشبیه مى نماید که در برابر حوادث بسیار مقاوم است.

درواقع دو وصف مهم در این عبارت درباره مالک بیان شده است: یکى اوج افکار بلند و همت عالى او و دیگر استقامت و پایدارى اش در برابر دشمنان و مالک در طول عمر خود که در صحنه هاى مختلفى ظاهر شد هر دو معنا را به اثبات رساند.

«نَعْى» (بر وزن سعى) به معناى خبر فوت انسانى است و ناعى به کسى گفته مى شود که خبر مرگ شخصى را به دیگران برساند.

ص: 255

«فِند» (بر وزن هند) همان گونه که در تفسیر مرحوم سید رضى آمده بود به معناى کوه یکه و تنهاست و به کار بردن این تعبیر درباره مالک اشتر به این معناست که او در میان اصحاب و یاران بزرگ على (علیه السلام) ازنظر عظمت، یکتا و تنها بود.

«صَلد» (بر وزن فرد) به معناى سنگ صاف و محکم است و مُصَلَّد به آنچه آب در آن نفوذ نکند و آن را متلاشى نسازد اطلاق شده است.

«حافر» در اصل به معناى سُم است و به حیواناتى که تک سم هستند مانند اسب و قاطر، حافر نیز اطلاق مى شود. به این مناسبت که پاى آن ها زمین را حفر مى کند و لذا اسم فاعل از ماده حفر بر آن اطلاق شده است و در عبارت حکیمانه امام (علیه السلام) به معناى مرکب است به قرینه جمله «لا یرتقیه» و همچنین تقابل با طائر.

«یرتقیه» از ماده «رقى» (بر وزن نهى) به معناى بالا رفتن است.

«یوفِى» از ماده «وفا» گرفته شده ودر این جا به معناى بالا رفتن در حد اعلى است.

زندگى پرافتخار مالک اشتر نیز شاهد بر این گفتار امام (علیه السلام) است. فکر او به اندازه اى بلند بود که غیر از امام و پیشواى خود و مصالح مسلمین کسى یا چیزى را به رسمیت نمى شناخت و استقامت او در حدى بود که در برابر هیچ دشمنى سر تسلیم فرود نیاورد و به خصوص امتحان خود را در جنگ صفین پس داد که اگر فتنه گران مانع نشده بودند کار لشکر شام و معاویه را یکسره کرده بود.

امام (علیه السلام) در موارد دیگرى از نهج البلاغه ازجمله در نامه سیزدهم نیز به مدح و بیان منزلت او پرداخته به هنگامى که به او مأموریتى در لشکر صفین مى دهد، درباره او مى گوید: او کسى است که سستى در عزمش راه ندارد و بیم لغزش در او نمى رود. در جایى که سرعت لازم است کندى نخواهد کرد و در آن جا که

ص: 256

ملایمت لازم است سرعت و شتاب به خرج نمى دهد؛ «فَإِنَّهُ مِمَّنْ لاَ یخَافُ وَهْنُهُ وَلاَ سَقْطَتُهُ وَ لاَ بُطْوُهُ عَمَّا الاِسْرَاعُ إِلَیهِ أَحْزَمُ وَ لاَ إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ».(1)

و هنگامى که ولایت کشور مصر را به دست مالک سپرد در نامه اى به مردم آن کشور مرقوم داشت: بعد از حمد و ثناى الهى، من یکى از بندگان خاص خدا را به سوى شما فرستادم؛ کسى که به هنگام خوف و خطر خواب به چشم او راه نمى یابد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمى هراسد و فرار نمى کند. در برابر بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالک بن حارث از طایفه مذحج است؛ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لاَ ینَامُ أَیامَ الْخَوْفِ وَ لاَ ینْکُلُ عَنِ الاَْعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ».

نکته: مالک اشتر، مرد بسیار شجاع و پرافتخار

درباره شخصیت مالک اشتر و فضایل او بحث هاى فراوانى در کتب تاریخ و حدیث آمده که نقل همه آن ها در این جا به طول مى انجامد. تنها به چند نکته قناعت مى کنیم:

نخست این که آنچه امام (علیه السلام) در مدح و بیان اوصاف او فرموده درباره هیچ یک از اصحاب و یارانش بیان نکرده است ازجمله هنگامى که خبر شهادت او به امام (علیه السلام) رسید فوق العاده ناراحت شد و کلماتى در مدح اشتر بیان کرد ازجمله فرمود: «لقد کانَ لى کما کنتُ لرسولِ الله (صلی الله علیه و آله)؛ مالک براى من همچون من براى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود».(2)

ص: 257


1- براى توضیح بیشتر به شرحى که درباره نامه مذکور در جلد نهم از همین کتاب صفحه 173 داده ایم مراجعه کنید.
2- رجال ابن داود، مدخل مالک بن اشتر.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز در کلام معروفش درباره ابوذر اشاره سربسته اى به فضیلت مالک اشتر کرد. ابوذر به هنگام وفاتش در ربذه در حالى که دخترش گریه مى کرد گفت: گریه نکن بشارت باد بر تو. روزى من و سه نفر دیگر از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خدمتش بودیم فرمود: «لَیمُوتَنَّ أَحَدُکُمْ بِفَلاَةٍ مِنَ الاَْرْضِ یشْهَدُهُ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُوْمِنِینَ؛ یکى از شما در بیابانى از دنیا مى رود که گروهى از مومنان (راستین) به سراغ او مى آیند (و او را با احترام دفن مى کنند). افراد دیگرى که با من بودند هیچ کدام در بیابان از دنیا نرفتند و این منم که در این بیابان از دنیا مى روم. نه من دروغ مى گویم نه پیامبر (صلی الله علیه و آله) خلافى به من گفته است. تو در همین جا بنشین و به جاده نگاه کن خواهى دید که به سراغ من مى آیند. مرحوم علامه مجلسى پس از نقل این داستان، از ابن عبدالبرّ نقل مى کند: از کسانى که آمدند و او را با احترام دفن کردند حجر بن عدى و مالک اشتر بودند.(1)

ابن ابى الحدید در شرح نامه سیزدهم نهج البلاغه به هنگامى که مالک اشتر را معرفى مى کند مى گوید: او تک سوار شجاعى بود، و رئیسى از بزرگان شیعه و شخصیت هاى برجسته محسوب مى شد. بسیار به امیرمؤمنان على (علیه السلام) و یارى آن حضرت علاقه مند بود. (و به او عشق مى ورزید).

سپس اشاره به جمله اى که ذکر نمودیم مى کند که امام (علیه السلام) فرمود: او نسبت به من مانند من نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. سپس به ذکر فضایل مالک پرداخته و در این زمینه داد سخن مى دهد و در ادامه مى گوید: مدح و تمجیدى که امیرمؤمنان (علیه السلام) در این نامه (نامه سیزده) از مالک اشتر کرده در عین اختصار به قدرى مهم است که در یک کلام طولانى نمى توان آن را بیان کرد و به جانم سوگند که مالک اشتر شایسته این مدح و تمجید بود. او مردى جنگجو،

ص: 258


1- بحارالانوار، ج 22، ص 419.

باسخاوت، بردبار، فصیح و شاعر بود و میان نرمش وشدتِ عمل جمع کرده بود. به هنگام لزوم شدت، شدید و به هنگام لزوم مدارا، نرم و ملایم بود.(1)

این سخن را با روایتى درباره او که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده پایان مى دهیم هر چند سخن در این زمینه بسیار است. در جلد 33 بحارالانوار چنین مى خوانیم که جمعى از بزرگان طایفه نخع هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر به آن ها مى رسد مى گویند: خدمت امیرمؤمنان (علیه السلام) رسیدیم دیدیم او بسیار اندوهگنین است و تأسف مى خورد؛ فرمود: «لِلَّهِ دَرُّ مَالِکٍ وَمَا مَالِکٌ لَوْ کَانَ مِنْ جَبَلٍ لَکَانَ فِنْداً وَ لَوْ کَانَ مِنْ حَجَرٍ لَکَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَیهُدَّنَّ مَوْتُکَ عَالَماً وَ لَیفْرِحَنَّ عَالَماً عَلَى مِثْلِ مَالِکٍ فَلْتَبْکِ الْبَوَاکِى وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کَمَالِکٍ وَهَلْ مَوْجُودٌ کَمَالِکٍ؛ آفرین بر مالک، چه مالکى! اگر کوه بود کوه تنهاى بزرگى بود و اگر از سنگ بود سنگى بسیار محکم. به خدا سوگند مرگ تو عالَمى را تکان مى دهد و عالَم دیگرى را خوشحال مى کند. (مردم عراق بر مرگ او اشک مى ریزند و مردم شام و یاران معاویه شادى مى کنند) گریه کنندگان براى مثل مالک باید گریه کنند. آیا شخص امیدوارکننده اى مثل مالک پیدا مى شود؟ آیا موجودى مثل مالک یافت مى شود؟».

یکى از طائفه نخع (قبیله مالک) مى گوید: على (علیه السلام) پیوسته اندوهگین بود و بر مرگ مالک تأسف مى خورد به اندازه اى که ما فکر کردیم او مصیبت زده اصلى است نه ما که قبیله مالک هستیم و روزهاى متوالى آثار آن در چهره امیرمؤمنان (علیه السلام) نمایان بود.(2)

فضایل مالک اشتر در بسیارى از کتاب هایى که قبل از نهج البلاغه تألیف شده بیان گردیده است.

ص: 259


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 15، ص 98.
2- بحارالانوار، ج 33، ص 556.

ص: 260

گفتار حکیمانه 444

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَملُولٍ مِنْهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسیار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است.(1)

ص: 261


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: این جمله با اضافه اى در امالى ابوطالب یحیى بن الحسین الحسنى (متوفاى 425) آمده است و از عبارت او استفاده مى شود که امام (علیه السلام) این جمله را در لابه لاى خطبه اى بیان فرموده است. سپس مى افزاید: نویسنده روض الاخیار نیز آن را در کتاب خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 306).

شرح و تفسیر: بهترین روش براى کار کردن

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به یک اصل اساسى در همه فعالیت هاى فردى و اجتماعى اشاره کرده، مى فرماید: «کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسیار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است»؛ (قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَملُولٍ مِنْهُ).

این جمله حکیمانه در حکمت 278 با تفاوت مختصرى گذشت و به نظر مى رسد همان گونه که مرحوم سید رضى در مقدمه نهج البلاغه اشاره کرده گاه براثر فاصله زمانى فراموش مى کرده که فلان جمله را قبلا آورده لذا آن را تکرار مى کرده است. ولى به هر حال به گفته شاعر: «هو المِسْکُ ما کرَّرتَهُ یتضوَّع؛ کلمات امام (علیه السلام) همچون مشک است هر قدر تکرار شود بوى عطر بیشترى مى دهد».

هدف امام (علیه السلام) از این گفتار حکیمانه این است که نباید همچون کسانى بود که وقتى مدح و فضیلت کارى را مى شنوند با شتاب به آن روى مى آورند و به صورتى خسته کننده آن را انجام مى دهند ولى چیزى نمى گذرد که از آن ملول شده رهایش مى سازند. چه بهتر که انسان کار سبک ترى را انتخاب کند و همواره پرنشاط آن را انجام دهد.

این سخن، هم درمورد عبادات صادق است و هم درمورد مسائل اخلاقى و کمک هاى اجتماعى و فراگیرى علم و دانش و مانند آن.

ص: 262

بعضى هستند هنگامى که فضیلت عملى مانند تلاوت قرآن را مى شنوند شب و روز و وقت و بى وقت به تلاوت مى پردازند و خود را خسته و ملول مى کنند و آن را به زودى رها مى سازند. یا در مسیر علم و دانش شروع به فراگیرى از این استاد و آن استاد و بحث با دوستان مختلف و مطالعه کتب تا نیمه شب و فراتر از آن مى کنند اما به زودى خسته مى شوند و گاه متنفر و بیزار، و براى همیشه آن را رها مى سازند و این خطرى است بزرگ براى پویندگان راه حق.

ولى عاقلان و هشیاران کار سبک تر و مستمر را بر چنین کارهاى پرفشار و ملالت خیزى ترجیح مى دهند.

اولى مانند رگبارى است که در زمین خشک و تشنه اى بریزد؛ موقتآ آن را سیراب مى کند ولى بعد از آن، آفتاب سوزان، گیاهانى را که با آن رگبار سر از زمین بیرون آورده اند مى خشکاند.

دومى مانند باران هاى ملایم و یا آبیارى قطره اى در عصر ماست که دست پرورده خود را رها نمى کند و پیوسته آن درخت و گیاه را سیراب و سرسبز و خرم و باطراوت نگه مى دارد.

اضافه بر این، کار پرفشار و کوتاه مدت هرگز براى انسان به صورت ملکه درنمى آید در حالى که کار کم فشار و مستمر تبدیل به ملکه اى مى شود که انسان همواره به راحتى آن را انجام مى دهد و از آن لذت مى برد.

شاعر عرب مى گوید:

إنّى کثّرتُ علیهِ فى زیارتِه *** فَمَلّ والشَّىءُ مَملولٌ إذا کَثُرا

وَ رابَنى أنّى لا أزالُ أرى *** فى طَرْفِه قصرآ عنّى إذا نَظَرا

هنگامى که من زیاد به زیارت او (دوستم) مى روم خسته مى شود و هرچیزى که زیاد گردد خسته کننده است.

ص: 263

و این امر مرا نگران ساخته که پیوسته هنگامى که مرا نگاه مى کند نگاهش کوتاه و بى رمق است. (گویى نمى خواهد مرا ببیند).(1)

شاعر پارسى زبان نیز مى گوید:

رهرو آن نیست گهى تند و گهى خسته رود *** رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

مرحوم سید رضى در کتاب المجازات النبویة حدیثى در این زمینه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «إِنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ وَ لاَ تُبَغِّضْ إِلَى نَفْسِکَ عِبَادَةَ اللَّهِ فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لاَ أَرْضاً قَطَعَ وَ لاَ ظَهْراً أَبْقَى؛ این دین متین و استوار است. با رفق و مدارا در آن رفتار کن و عبادت خداوند را (براثر افراط و زیاده روى) منفور و مبغوض خود نساز زیرا کسى که افراط در سِیر مى کند نه به مقصد مى رسد و نه مرکب خود را سالم باقى مى گذارد».(2)

در حدیث دیگرى که در کتاب شریف کافى آمده است مى خوانیم که امام سجاد (علیه السلام) مى فرماید: «إِنِّى لاَُحِبُّ أَنْ أُدَاوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ إِنْ قَلَّ؛ من دوست دارم کارهاى نیک را ادامه دهم هر چند کم باشد».(3)

اهمیت این موضوع به اندازه اى است که مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى بابى تحت عنوان «استواء العمل والمداوة علیه» آورده و با سند معتبر این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است: «إِذَا کَانَ الرَّجُلُ عَلَى عَمَلٍ فَلْیدُمْ عَلَیهِ سَنَةً ثُمَّ یتَحَوَّلُ عَنْهُ إِنْ شَاءَ إِلَى غَیرِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ لَیلَةَ الْقَدْرِ یکُونُ فِیهَا فِى عَامِهِ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یکُونَ؛ هنگامى که کسى کار نیکى انجام مى دهد حداقل یک سال آن را ادامه دهد سپس اگر مایل بود کار نیک دیگرى به جاى آن انتخاب کند و این به

ص: 264


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 94.
2- المجازات النبویه، ص 244؛ بحارالانوار، ج 68، ص 218، ح 23.
3- کافى، ج 2، ص 83، ح 4.

دلیل آن است که شب قدر در آن یک سال خواهد بود و این چیزى است که خداوند مى خواهد انجام شود. (اشاره به این که خداوند مى خواهد اعمال نیک مصادف با شب قدر شود تا ارزش آن بسیار فزونى یابد)».(1)

* * *

ص: 265


1- کافى، ج 2، ص 82، ح 1.

ص: 266

گفتار حکیمانه 445

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ، فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرگاه در انسانى خوى و خصلت خوشایندى باشد انتظار همانندهایش را نیز (در او) داشته باشید.(1)

ص: 267


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه تنها منبع دیگرى که براى این کلام شریف ذکر شده مجمع الامثال میدانى است که از علماى قرن پنجم محسوب مى شود که آن را با تفاوت مختصرى نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307).

شرح و تفسیر: پیوند اخلاق نیک با یکدیگر

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته اى مى کند که براى شناخت باطن اشخاص غالباً مفید وموثر است، مى فرماید: «هرگاه در انسانى خوى و خصلت خوب و خوشایندى باشد انتظار همانن دهایش را نیز (در او) داشته باشید»؛ (إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ، فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا).

«خَلَّةٌ» (به فتح خاء و تشدید لام) به معناى خصلت و خوى و صفات اخلاقى است.

«رَائِقَةٌ» از ماده «روق» (بر وزن ذوق) به معناى زیبا بودن و جلب توجه کردن است و در بعضى از نسخ «رائعة» آمده است که همان معنا را مى رساند.

طبیعى است که وقتى بر شاخه درختى میوه خوب و جالبى ببینیم دور از انتظار نیست که همانند آن در شاخه هاى دیگر نیز یافت شود. همچنین هرگاه انسان در جایى به قطعه سنگ قیمتى اى برخورد کند چه بسا که نشانه وجود معدنى از آن در آن جا باشد.

این سخن در وجود انسان دلیل روشنى دارد و آن این که کارهایى که انسان به طور مکرر انجام مى دهد یک ریشه باطنى دارد که در نهاد اوست واین ریشه باطنى سبب مى شود که مشابهات آن نیز در وى ظاهر گردد.

همان گونه که عکس آن نیز چنین است؛ هرگاه ببینیم انسانى بدزبان و فحاش

ص: 268

است غالباً پى مى بریم که در کارهاى دیگر نیز در مسیر غلط و ناپسند قرار دارد از چنین انسانى نمى توان انتظار امانت دارى و صداقت داشت.

به تعبیر دیگر، نیکى ها و بدى ها غالباً به هم پیوسته اند گویى یکدیگر را صدا مى زنند و دعوت مى کنند.

البته ممکن است استثنائاتى وجود داشته باشد که شخصى تنها یک صفت خوب یا یک صفت بد داشته باشد و بقیه صفاتش با آن هماهنگ نباشد ولى همان گونه که اشاره شد این ها جنبه استثنایى دارد نه قاعده کلى.

به هر حال این گفتار حکیمانه دو پیام براى ما دارد: پیام اول درمورد انسان شناسى است که براى شناخت افراد، غالباً مى توان روى یکى از صفات خوب یا بد آن ها تکیه کرد و آن را نشانه اى براى بقیه صفات دانست.

دوم این که در تهذیب نفس باید مراقب باشیم که اگر صفت زشتى در ما پیدا شد انتظار نفوذ بقیه زشتى ها را هم داشته باشیم و اگر توانستیم صفت خوبى را در خود ریشه دار کنیم باید به آینده خویش امیدوار باشیم که در پرتو آن، صفات دیگر نیز ممکن است رویش پیدا کند.

نکته: صفات اخلاقى کلیدى

از یک نظر تقریبآ تمام صفات اخلاقى در جهت اخلاق حسنه یا رذیله با هم پیوند دارند و هرکدام همجنس خود را صدا مى زنند. همان گونه که در گفتار حکیمانه بالا امام (علیه السلام) به آن اشاره فرموده است.

ولى در میان ویژگى هاى اخلاقى، بعضى جنبه کلیدى داشته و با صفات دیگر که همجنس آن ها هستند پیوند محکمى دارند و در روایات اسلامى نیز به آن اشاره شده است.

ص: 269

از جمله آن ها دروغ است که سرچشمه گناهان بسیارى است. رشوه خوارى، ظلم، غش در معامله، پایمال کردن حقوق مردم، اهانت به اشخاص و کمک به ظالمان در بسیارى از موارد با دروغ پیوند نزدیک دارند. به همین دلیل در روایت معروفى که از امام حسن عسکرى (علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم: «جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِى بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْکَذِبُ؛ تمام زشتى ها در اتاقى گذاشته شده و درِ آن قفل است و کلید آن دروغ مى باشد».(1)

در روایات اسلامى شراب و مسکرات نیز از گناهان کلیدى ذکر شده چراکه وقتى انسان مست شد هر کار خلاف اخلاق و هر جنایتى ممکن است از او سر بزند و لذا در ذیل روایتى مشابه روایت بالا که از امام باقر (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم : «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْکَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ؛ خداوند متعال براى شر وزشتى ها قفل هایى گذاشته و کلیدهاى آن قفل ها را شراب قرار داده و دروغ از شراب هم بدتر است».(2)

روشن است که یک عامل مهم بازدارنده در برابر زشتى ها عقل است و شراب عقل انسانى را از کار مى اندازد و او را آماده هر زشتى اى مى کند.

درمورد صفت رذیله بخل نیز حدیثى از امام (علیه السلام) در حکمت 378 آمده بود: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِى الْعُیوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ یقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ؛ بخل، جامع تمام عیب هاست و در حقیقت افسارى است که انسان را به سوى هر بدى اى مى کشاند».

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ خشم، کلید همه بدى هاست».(3)

ص: 270


1- بحارالانوار، ج 69، ص 263، ح 46.
2- کافى، ج 2، ص 338، ح 3.
3- کافى، ج 2، ص 303، ح 3.

زیرا روشن است که در چنین حالتى کنترل عقل از تمام وجود انسان زایل مى شود و گاه انسان به صورت دیوانه اى درمى آید که هر کار خلافى را ممکن است انجام دهد.

و از همه فراتر حب افراطى به دنیاست که انسان را وادار به هر کار زشتى مى کند تا به هدف و مقصود خود که مال و مقام و جاه و جلال مادى است برسد. به همین دلیل در روایت معروف نبوى آمده است: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة».(1)

در حدیث مشروح ترى از امام على بن الحسین (علیه السلام) که در ذیل حکمت 371 آوردیم مى خوانیم که امام (علیه السلام) بعد از آنى که تکبر و حرص و حسد را سرچشمه گناهان دیگر مى شمرد در پایان مى فرماید: «فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْیا فَقَالَ الْأَنْبِیاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة؛ همه این ها در حب دنیا جمع است و لذا پیغمبران و (بعد از آنها) دانشمندان با مشاهده این معنا گفته اند: حب دنیا سرچشمه همه گناهان است».(2)

این درمورد صفات زشت است که جنبه کلیدى دارد. درمورد اخلاق فضیله و صفات برجسته نیز همان معنا صادق است. حب آخرت و عشق به پروردگار و خوف از نافرمانى خداوند سرچشمه همه نیکى هاست همان گونه که در حدیثى از معصومین (علیهم السلام) آمده است: «أَنَّ أَصْلَ کُلِّ خَیرٍ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ شَىءٌ وَاحِدٌ وَ هُوَ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى؛ ریشه هر نیکى در دنیا وآخرت یک چیز است و آن ترس از نافرمانى خداوند است».(3)

همچنین در برابر احادیث سابق که از امام حسن عسکرى و امام باقر و امام سجاد: درباره حب دنیا نقل کردیم در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم:

ص: 271


1- بحارالانوار، ج 51، ص 258.
2- کافى، ج 2، ص 131، ح 11.
3- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 235، ح 26.

«جُعِلَ الْخَیرُ کُلُّهُ فِى بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِى الدُّنْیا؛ تمام نیکى ها و خیرات در اتاقى نهاده شده و کلید آن زهد در دنیاست».(1)

* * *

ص: 272


1- کافى، ج 2، ص 128، ح 2.

گفتار حکیمانه 446

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لغالب بن صعصعة أبی الفرزدق، فی کلام دار بینهما: مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ آلْکَثِیرَةُ؟ قَالَ: دَغْذَغَتْهَا آلْحُقُوقُ یَا أَمِیرَ آلْمُؤْمِنِینَ. فقال (علیه السلام): ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا.

امام (علیه السلام) در سخنى که بین او و مردى به نام غالب بن صعصعه، پدر فرزدق، رد و بدل شد چنین فرمود: شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد: اى امیرمؤمنان! حقوق واجب (اداى زکات)، آن ها را پراکنده ساخت (و چیز چندانى براى من باقى نمانده است). امام (علیه السلام) فرمود: این بهترین راه مصرف آن ها بود.(1)

ص: 273


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر علاوه بر اشاره به روایت مشروحى که از ابن ابى الحدید نقل کرده و این کلام حکیمانه بخشى از آن است مى گوید: از تعبیرات این روایت استفاده مى شود که این کلام در میان راویان روایات مشهور بوده است. و نیز از ابن اثیر در کتاب نهایه بخشى از آن را نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307).اضافه مى کنیم که این ماجرا و این گفتار حکیمانه در کتاب هاى زیاد دیگرى نقل شده است از جمله ابن عساکر آن را در کتاب تاریخ دمشق (ج 74، ص 50) آورده همچنین در ربیع الابرار زمخشرى (ج 2،ص 256) و در التذکرة الحمدونیة (ج 2، ص 264) آمده است.

شرح وتفسیر: بهترین مصرف مال

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى که در میان او و پدر فرزدق، غالب بن صعصعه، رد و بدل شد چنین فرمود: «شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد: اى امیرمومنان! حقوق واجب (اداى زکات)، آن ها را پراکنده ساخت (و چیز چندانى براى من باقى نمانده است). امام (علیه السلام) فرمود: این بهترین راه مصرف آن ها بود»؛ (و قال (علیه السلام) لغالب بن صعصعة أبی الفرزدق، فی کلام دار بینهما: مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ آلْکَثِیرَةُ؟ قَالَ: دَغْذَغَتْهَا آلْحُقُوقُ یَا أَمِیرَ آلْمُؤْمِنِینَ. فقال (علیه السلام): ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا).

در بسیارى از کتب و از جمله تاریخ مدینه دمشق (نوشته ابن عساکر، متوفاى 571) این ماجرا به صورت گسترده ترى نقل شده است. او مى نویسد: فرزدق (شاعر معروف) در طفولیت همراه پدرش خدمت امیرمؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) رسید. فرزدق مى گوید: هنگامى که با پدرم خدمت امام (علیه السلام) رسیدیم در برابر او شمشیرهایى بود که آن ها را آزمایش مى کرد. رو به پدرم کرد و فرمود: تو کیستى؟ پدرم گفت: غالب بن صعصعه. فرمود: تو همان کسى هستى که شتران فراوان داشتى؟ عرض کرد: آرى. فرمود: با آن ها چه کردى؟ عرض کرد: مشکلات و حقوق (زکات)، آن ها را پراکنده ساخت. فرمود: این بهترین راه مصرف آن ها بود. سپس فرمود: این کودک که با توست کیست؟ عرض کرد: فرزندم همام (فرزدق) است. او در این سن و سال شعر مى گوید. فرمود: قرآن به او تعلیم کن که قرآن براى او بهتر است.(1)

ص: 274


1- تاریخ مدینه دمشق، ج 74، ص 50.

ابن ابى الحدید اضافه اى بر این سخن دارد و آن این است که فرزدق مى گوید: پیوسته سفارش على (علیه السلام) در ذهن من بود تا زمانى که خود را مقید کردم و سوگند یاد کردم که تا قرآن را حفظ نکنم دست برندارم.(1)

در بسیارى از نسخ نهج البلاغه و کتب دیگرى که این جمله در آن ها نقل شده است به جاى «دغذغة»، «ذعذعة» آمده که از نظر معنا تناسب بیشترى دارد زیرا «دغدغة» به معناى تحریک کردن و قلقلک دادن است که در این جا تناسبى ندارد در حالى که «ذعذعة» به معناى پراکنده کردن و متفرق ساختن است که مناسب محل کلام مى باشد و به نظر مى رسد نسخه صبحى صالح در این جا نادرست باشد.

نکته ها

1. اهمیت زکات

مى دانیم که زکات به آن نُه چیزى که تعلق مى گیرد هر سال تکرار مى شود تا زمانى که مورد زکات از حد نصاب بیفتد. به خلاف خمس که هر مالى را یک بار خمس مى دهند.

مثلاً کسى که داراى یکصد رأس گاو یا گوسفند است باید زکات مال خود را که در حدود دو و نیم درصد است (با رعایت نصاب هاى مختلفى که در آن است) بپردازد و سال بعد هم اگر همان گاو یا گوسفندان را داشته باشد مجددآ زکات به آن تعلق مى گیرد تا زمانى که از حد نصاب پایین بیاید. (آخرین حد نصاب در گاو 30 رأس و در گوسفند 40 رأس و در شتر 5 نفر است).

شاید منظور غالب بن صعصعه این بوده که من پیوسته زکات شترانم را پرداختم و چیزى بر آن نیفزودم تا از آخرین نصاب گذشت.

امام (علیه السلام) مى فرماید: چه مصرفى بهتر از این که آن ها را ذخیره یوم المعاد خود

ص: 275


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 95.

ساخته اى و به نیازمندان کمک کرده اى و سلامت و عافیت را براى خود خریدارى نموده اى.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از حقوق در جمله «ذَعذَعَتْهَا الْحُقُوقُ» تنها زکات نباشد بلکه حقوق واجب یا مستحب دیگر را نیز شامل شود از جمله استفاده کردن از آن در راه جهاد و کارهاى خیر دیگر، همان گونه که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در توضیح همین عبارت فرموده است.(1)

قرآن مجید نیز مى فرماید :(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِنْدَاللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست سرانجام از بین مى رود ولى آنچه نزد خدا ذخیره شده باقى و برقرار است».(2)

ولى بعضى از افراد ناآگاه یا ضعیف الایمان چنین مى پندارند که اگر چیزى از اموال خود را در راه خدا هزینه کنند از اموال آن ها کاسته شده و گرفتار نوعى غرامت شده اند. همان گونه که قرآن مجید درباره اینگونه اشخاص مى فرماید: (وَ مِنَ الأَعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَمآ وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)؛ «گروهى از (این) اعراب بادیه نشین، چیزى را که (در راه خدا) انفاق مى کنند، غرامت محسوب مى دارند؛ و انتظار حوادث دردناکى براى شما مى کشند؛ حوادث دردناک براى خود آنهاست؛ و خداوند شنوا و داناست!».(3)

این سخن را با حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) پایان مى دهیم: «إِنَّ صَاحِبَ النِّعْمَةِ عَلَى خَطَرٍ إِنَّهُ یجِبُ عَلَیهِ حُقُوقُ اللَّهِ فِیهَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَتَکُونُ عَلَى النِّعَمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا أَزَالُ مِنْهَا عَلَى وَجَلٍ وَ حَرَّکَ یدَهُ حَتَّى أَخْرُجَ مِنَ الْحُقُوقِ الَّتِى تَجِبُ لِلَّهِ عَلَى فِیهَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ فِى قَدْرِکَ تَخَافُ هَذَا قَالَ نَعَمْ فَأَحْمَدُ رَبِّى عَلَى مَا مَنَّ بِهِ عَلَى؛ کسانى که صاحب نعمتى هستند در خطرند تا حقوق واجب

ص: 276


1- بحارالانوار، ج 34، ص 322.
2- نحل، آیه 96.
3- توبه، آیه 98.

آن را بپردازند. به خدا سوگند هنگامى که نعمت هایى از سوى خداوند متعال به من مى رسد من ترسانم - در این جا امام (علیه السلام) دست خود را به نشانه وحشت و اضطراب تکان داد - تا زمانى که حقوقى را که براى خداوند در آن بر من واجب است بپردازم. راوى عرض مى کند: فدایت شوم شما هم با آن مقام و منزلتى که دارید باز بیمناکید؟ فرمود: آرى من خدا را براى نعمت هایى که به من بخشیده است حمد و ستایش مى کنم».(1)

2. صعصعه و غالب و فرزدق کیستند؟

فرزدق همان شاعر معروفى است که نام اصلى اش همام و لقبش فرزدق بود و اشعار او درباره امام زین العابدین (علیه السلام) در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا او را مشهور ساخته است که در آن اشعار بسیار بلند و زیبا و پرمعنایش مقام امام (علیه السلام) را به بهترین وجه در مقابل دشمنش بیان کرد و از عواقب آن نیز نترسید.

و در جریان کربلا هنگامى که خبر از آن حادثه خونین شد جمله تکان دهنده اى بیان کرد. گفت: اگر عرب به دلیل شهادت فرزند بهترین فرد عرب خشم گیرد و یکپارچه بر ضد آن قاتلان قیام کند سبب دوام عزت و کرامت آن ها خواهد شد و اگر کوتاهى کند و حرکتى انجام ندهد براى همیشه از سوى خداوند به ذلت گرفتار خواهد شد. و این بیت را دراین باره گفت:

و انتم لا تثار لابنِ خَیرِکم *** فالقُوا السّلاحَ و اغزِلوا بالمَغازِل

اگر براى خونخواهى فرزند بهترین فردتان قیام نمى کنید سلاح ها را کنار بگذارید و همانند پیرزنان مشغول پشم ریسى شوید.

فرزدق از همان کودکى شعر مى گفت. مردى غیور و بسیار شجاع

ص: 277


1- کافى، ج 3، ص 503، ح 19.

و باشخصیت بود. در کتاب الاعلام زرکلى آمده است که اگر اشعار فرزدق نبود یک سوم لغت عرب و نیمى از اخبار تاریخى آن ها از میان مى رفت. او در سال 110 هجرى چشم از جهان فرو بست.(1)

اما غالب، پدر فرزدق طبق گفته زرکلى در الاعلام، مردى بسیار باسخاوت و از قبیله بنى تمیم بود به قدرى در سخاوت مشهور بود که حتى بعد از مردنش افرادى که گرفتار فقر مى شدند به قبر او پناه مى بردند که در یکى از این حادثه ها فرزدق زنى را دید که به قبر پدرش، غالب، پناه آورده است، سوال کرد: مشکلت چیست؟ او مشکل خود را فقر بیان کرد و فرزدق مشکل او را به نحو کامل حل نمود. غالب در حدود سال چهل قمرى چشم از جهان فرو بست.

پدر غالب نیز که جد فرزدق بوده و صعصعة بن ناجیة نام داشت مرد بسیار سخاوتمندى بود که سخاوت خود را براى فرزندانش نیز به یادگار گذاشت.

در حالات او نوشته اند که این انسان آزاده شریف در عصر جاهلیت با بسیارى از عادات زشت آن ها مبارزه مى کرد تا آن جا که سیصد و شصت دختر را که پدرانشان مى خواستند آن ها را زنده به گور کنند از پدرانشان خرید و از مرگ نجات داد. حتى در یک مورد براى نجات نوزاد دخترى که پدرش تصمیم بر قتل او گرفته بود مرکب سوارى خود را به اضافه دو شتر به پدر آن دختر داد. هنگامى که این خبر به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید فرمود: کار بسیار بزرگى انجام دادى و پاداش تو نزد خدا محفوظ است و حتى فرمود: همین پاداش براى تو بس که خداوند به سبب آن، نعمت اسلام را بر تو ارزانى داشت.

وفات او را بعد از سال (صلی الله علیه و آله) هجرى نوشته اند.(2)

ص: 278


1- الاعلام زرکلى، مدخل همّام بن غالب.
2- براى توضیح بیشتر به شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 13، ص 226 و الاعلام زرکلى مراجعه شود.

گفتار حکیمانه 447

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنِ آتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ فَقَدِ آرْتَطَمَ فِی آلرِّبَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که بدون آگاهى (از احکام الهى) به تجارت پردازد در رباخوارى غوطه ور مى شود.(1)

ص: 279


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینى پیش از سید رضى این گفتار حکیمانه را در فروع کافى، کتاب المعیشه، فروع کافى مسندآ از امام صادق (علیه السلام) از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل مى کند همچنین صدوق با اضافه اى در من لایحضره الفقیه.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307).

شرح وتفسیر: هشدار به بازرگانان

امام (علیه السلام) در این جا به تجار هشدار مى دهد که احکام فقه اسلامى را مخصوصاً در مسائل مربوط به ربا فرا گیرند تا گرفتار رباخوارى نشوند. مى فرماید: «کسى که بدون آگاهى (از احکام اسلام) به تجارت بپردازد در رباخوارى غوطه ور مى شود»؛ (مَنِ آتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ فَقَدِ آرْتَطَمَ فِی آلرِّبَا).

«اتجر» و«تَجَرَ» هر دو به معناى تجارت کردن و خرید و فروش نمودن است.

«ارتطم» از ماده «رطم» (بر وزن ختم) به معناى فرو رفتن در چیزى است که امکان بیرون آمدن از آن نیست و معمولاً تشبیه به گل ولاى عمیق و باتلاق مى کنند که وقتى کسى در آن بیفتد قادر به خروج نمى باشد. در لسان العرب، ارتطام را به معناى فرو رفتن در چیزى دانسته است که اگر هم کسى بتواند از آن بیرون بیاید با اندوه و غم سنگینى خواهد بود.

روشن است که ورود در هر کارى بدون آگاهى از مسائل مربوط به آن، مشکل آفرین است به خصوص ورود در تجارت با عدم آگاهى از فقه اسلامى انسان را گرفتار معاملات حرام و اعمال نامشروع مى کند و دلیل آن این است که فقه اسلامى در امر تجارت و خرید و فروش دستورات دقیقى دارد که بخشى از مهمترین آن دستورات مربوط به رباست.

در فقه اسلامى دو نوع ربا داریم: یکى رباى معاملى و آن خرید و فروش

ص: 280

جنسى در مقابل جنس مشابه آن با تفاضل است. مثلاً خریدن یک تن گندم نامرغوب در مقابل نیم تن گندم مرغوب. این کار، ربا و حرام است. همچنین در مورد اشیاء دیگر.

در این که چه چیزهایى با یکدیگر همجنس مى باشند در میان فقها گفتگوهاى زیادى است تا آن جا که حتى گروهى کره و روغن را با شیر یک جنس مى دانند و خرید و فروش آن ها را با تفاضل، ربا مى شمارند و شرح این اجناس و بحث هاى مربوط به آن ها در کتب فقهى به صورت گسترده آمده است.

نوع دوم، رباى قرضى است و آن این که انسان چیزى به دیگرى وام بدهد و در مقابل آن اضافه اى بگیرد و جالب این که این اضافه ممکن است از قبیل همان جنس باشد مانند دادن یک میلیون پول نقد به کسى در برابر گرفتن یک میلیون و نیم، بعد از گذشتن یک سال، و یا از غیر آن جنس باشد و حتى اگر کسى چیزى را به دیگرى وام بدهد و بگوید براى پدرم فلان سوره قرآن را نیز بخوان، این را هم نوعى ربا مى دانند و یا خدمات دیگر که ارزشى دارد. همان گونه که در حدیث معروفى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است که فرمود: «کُلُّ قَرضٍ جَرّ منفعةً فهو وَجهٌ مِن وجوهِ الرِّبا؛ هر وامى که جذب منفعتى کند نوعى رباست».(1)

یعنى هر شرطى که سودى را براى دهنده قرض به بار آورد ربا محسوب مى شود خواه مبلغ اضافى باشد یا انجام کارى و یا حتى شرط معامله به مثل که در برابر این وام بعدآ وامى به او بپردازد. تمام این ها از اشکال رباست.

با توجه به پیچیدگى هایى که در مسأله ربا وجود دارد کسى که وارد میدان تجارت بشود و آگاهى از این مسائل نداشته باشد احتمال بسیار مى رود که گرفتار رباخوارى شود.

ص: 281


1- السنن الکبرى للبیهقى، ج 5، ص 350.

عده اى از شارحان نهج البلاغه پیچیدگى هاى حکمى مسأله ربا را نیز در این جا مطرح کرده اند که در رباى معاملى چه چیزهایى همجنس است و چه چیزهایى همجنس نیست که شبیه آن را در رباى قرضى و این که چه چیزهایى شرط اضافى محسوب مى شود و چه چیزهایى محسوب نمى شود مى توان تصور کرد.

ولى باید توجه داشت که اختلافات حکمى مشکلى ایجاد نمى کند زیرا مجتهد بعد از تلاش و کوشش اگر گرفتار خطا بشود معذور است و امام (علیه السلام) در این زمینه هشدار نداده است بلکه نظر مبارک امام (علیه السلام) اشتباهى است که در تشخیص موضوع براى ناآگاهان پیدا مى شود و اگر در فراگرفتن مسائل مربوط به ربا و کسب هاى حلال و حرام کوتاهى کرده باشند مشکل بیشتر مى شود.

در تأیید این سخن در روایتى که ذیل گفتار حکیمانه مورد بحث در کتاب شریف کافى آمده است مى خوانیم که امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرمود: «لاَ یقْعُدَنَّ فِى السُّوقِ إِلاَّ مَنْ یعْقِلُ الشِّرَاءَ وَ الْبَیعَ؛ کسى در بازار ننشیند مگر این که احکام خرید و فروش را به خوبى بداند».(1)

و در حدیث دیگرى که اصبغ بن نباته از آن حضرت نقل مى کند مى خوانیم که امیرمؤمنان (علیه السلام) بر منبر مى فرمود: «یا مَعْشَرَ التُّجَّارِ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ وَ اللَّهِ لَلرِّبَا فِى هَذِهِ الأُمَّةِ أَخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا شُوبُوا أَیمَانَکُمْ بِالصِّدْقِ التَّاجِرُ فَاجِرٌ وَ الْفَاجِرُ فِى النَّارِ إِلاَّ مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَ أَعْطَى الْحَقَّ؛ اى جمعیت تجار! اول آگاهى بر مسائل سپس تجارت، و این سخن را سه بار تکرار نمود آنگاه فرمود: به خدا سوگند ربا در میان این امت پنهان تر است از جنبش مورچه بر سنگ سخت. ایمان خود را با حق بیامیزید. تاجر، فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر کسى که حق بدهد و حق بستاند».(2)

ص: 282


1- کافى، ج 5، ص 154، ح 23.
2- کافى، ج 5، ص 150، ح 1.

نکته: خطرات ربا

مى دانیم در اسلام درباره تحریم ربا تأکید بسیار فراوانى شده تا آن جا که به رباخواران از سوى خدا اعلام جنگ شده است: (فَإِنْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ)؛ «اگر دست از رباخوارى برندارید خدا و پیامبرش به شما اعلام جنگ مى کنند».(1)

آیات دیگرى در قرآن مجید از سرنوشت شوم رباخواران در روز قیامت و شامل آن ها شدن عذاب الهى در این دنیا نیز خبر مى دهد.

این حکم اسلامى بسیار حساب شده و حکیمانه است زیرا جامعه اى که رباخوارى در آن رایج گردد به زودى به دو گروه فقیر و ثروتمند تقسیم مى شود. ثروتمندانى که بدون کار کردن، هر روز آلاف و الوفى درآمد دارند و زحمت کشانى که هر چه زحمت مى کشند باید در جیب رباخواران بریزند.

مفاسد شدید رباخوارى را در دنیاى امروز با چشم مى بینیم تا آن جا که در عصر ما بحران هاى شدیدى در امور اقتصادى کشورهاى بزرگ دنیا پیدا شده که یکى از علل مهم آن همین مسأله رباخوارى است که حتى امروز که این بحث را مى نویسیم هنوز از تنگناى آن بحران ها خارج نشده اند و آینده روشنى در پیش ندارند.

از این گذشته، رباخوارى مسائل اخلاقى را درهم مى کوبد و سبب کینه شدید قشرهاى ضعیف جامعه از ثروتمندان رباخوار مى شود که گاه براثر تراکم کینه ها شورش هاى عظیمى جامعه را فرامى گیرد.

یکى از مشکلات دنیاى امروز بانک هاى رباخوار است که رباخوارى در تار

ص: 283


1- بقره، آیه 279.

و پود آن ها تنیده و هر چه مصلحان خیراندیش اسلامى مى کوشند که رباخوارى را از آن حذف کنند باز به صورت دیگرى ورود پیدا مى کند و کار به جایى مى رسد که همه جامعه را آلوده مى سازد. آن گونه که در حدیث نبوى آمده است: «یأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ یبْقَى أَحَدٌ إِلاَّ أَکَلَ الرِّبَا فَإِنْ لَمْ یأْکُلْهُ أَصَابَهُ مِنْ غُبَارِهِ؛ زمانى براى مردم فرا مى رسد که همه رباخوار مى شوند و اگر کسى رباخوار نباشد گرد وغبار ربا بر دامن او مى نشیند».(1)

البته اگر قراردادى بین وام دهنده و وام گیرنده نباشد ولى وام گیرنده به عنوان یک کار اخلاقى و تشکر از دهنده وام به هنگام پس دادن وام، هدیه اى بر آن بیفزاید شرعآ اشکالى ندارد. مهم آن است که وام دهنده خود را طلبکار چیزى نداند و مطالبه سودى نکند؛ خواه کم باشد یا زیاد.(2)

ص: 284


1- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 333، ح 18.
2- براى توضیح بیشتر درباره ربا، خطرات ربا و مضرات آن مى توانید به کتاب بانکدارى اسلامى مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 448

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ آلْمَصَائِبِ آبْتَلاَهُ آللّهُ بِکِبَارِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که مصیبت هاى کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا مى سازد.(1)

ص: 285


1- سند گفتار حکیمانه: میدانى این کلام شریف را در کتاب خود، مجمع الامثال آورده و قرائنى در کتاب اوست که نشان مى دهد روایات خود از على (علیه السلام) را از منبع دیگرى نقل کرده است. ابن طلحه شافعى نیز در مطالب السوول این گفتار حکیمانه را در ضمن سخنان دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آورده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 308). اضافه مى کنیم که مرحوم راوندى (متوفاى 573) این کلام شریف را همراه کلام دیگرى از على (علیه السلام) نقل مى کند. (دعوات راوندى، ص 169، ح 473).

شرح وتفسیر: مصائب کوچک را بزرگ نشمرید

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه حکیمانه به تمام کسانى که گرفتار پاره اى از مسائل مى شوند هشدار مى دهد که ناشکرى نکنند مبادا گرفتار مصیبت هاى فزون ترى شوند. مى فرماید: «کسى که مصیبت هاى کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا مى کند»؛ (مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ آلْمَصَائِبِ آبْتَلاَهُ آللّهُ بِکِبَارِهَا).

زندگى این جهان خالى از مصائب نیست منتها هر کسى به یک شکل گرفتار مصیبت مى شود. آیا مى توان کسى را پیدا کرد که در تمام عمر مصیبتى ندیده باشد؟ آیا طول عمر که یکى از مواهب الهى است همواره توأم با تلخى مصائب دوستان و بستگان و آشنایان نیست؟ آیا افرادى که از عمر طولانى برخوردارند در پایان کار که مصداق ارذل العمر است گرفتار انواع بیمارى ها نمى شوند؟

شکست در ازدواج، بیمارى فرزندان، مشکلات کسب و کار، از دست دادن عزیزان، عوارض ناشى از خشکسالى ها و مانند آن، مصائبى است که هر کس به یک یا چند مورد از آن گرفتار است.

و همان گونه که در مباحث توحیدى آورده ایم بروز این حوادث فلسفه هاى زیادى دارد. گاه آزمایش و امتحان است، گاه کفاره گناهان، گاه زنگ بیدارباش و گاه در ظاهر مصیبت است و در باطن موهبت و رحمت و به طور دقیق نمى توان تعیین کرد که هر مصیبتى از کجا سرچشمه گرفته هر چند در بعضى از موارد قرائنى براى شناخت سرچشمه وجود دارد.

ص: 286

با این حال چرا و چگونه ممکن است انسان به مجرد مشاهده مصیبتى زبان به شکایت و ناشکرى بگشاید و بى تابى کند و آه و ناله سر دهد؟

اى بسا خداوند رحیم مصیبت کوچک ترى را براى جلوگیرى از مصیبت بزرگ ترى براى بنده اش فرستاده است.

در هر حال آن ها که در برابر مصیبت هاى کوچک جزع و فزع و بى تابى مى کنند و زبان به شکایت مى گشایند با این کار خود، مستحق مصیبت هاى بزرگترى مى شوند و به عکس اگر شکر الهى را به جا آورند و حتى آن را به عنوان موهبتى از ناحیه او پذیرا شوند چه بسا خداوند مواهب مهمى نصیب آن ها کند که آن مصیبت در برابر آن کوچک و ناچیز است.

در تفسیر عیاشى آمده است که خداوند به یکى از شیعیان دخترى داده بود و او خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید. حضرت او را به سبب تولد آن دختر خشمگین دید، فرمود: بگو ببینم اگر خداوند به تو وحى مى فرستاد که من جنس فرزند را براى تو انتخاب کنم یا تو براى خویش انتخاب مى کنى؟ در پاسخ چه مى گفتى؟ عرض کرد: مى گفتم خداوندا تو انتخاب کن. امام (علیه السلام) فرمود: اکنون نیز خداوند براى تو انتخاب کرده است. سپس امام (علیه السلام) فرمود: آیا داستان آن پسرى را شنیده اى که در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) به دست خضر (علیه السلام) به قتل رسید و سرانجام خضر (علیه السلام) گفت: خداوند مى خواست بهتر و بامحبت تر از آن پسر (کافر فاسد) را به پدر و مادرش بدهد؟ آرى آن پدر و مادر، آن پسر فاسد را از دست دادند و خداوند به جاى آن، دخترى به آن ها داد که هفتاد پیغمبر از دودمان او به عرصه وجود آمدند.(1)

تاریخ،افرادى را نشان مى دهد که براثر روح بزرگ و فکر بلند، عظیم ترین مصائب را در خود هضم مى کردند و با آن کنار مى آمدند تا چه رسد به مصائب کوچک.

ص: 287


1- بحارالانوار، ج 5، ص 298.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود در ذیل همین کلام نورانى امیرمؤمنان (علیه السلام) مى گوید: فرض کنید پادشاه قدرتمندى براثر حادثه اى ناگهان همه چیز را از دست مى دهد و براثر بعضى از حوادث به کلى او را از حکومت کنار مى گذارند. ناگهان او خود را مانند یک نفر از افراد عادى کوچه و خیابان مى بیند که مالک هیچ چیز حتى به اندازه جاى پایش نیست در این حال چه کند؟ آیا گریه کند؟ ناله سر دهد؟ فرض کنیم گریه کند و زبان به شکوه بگشاید آیا آنچه را که از دست رفته بازمى یابد؟ در چه زمانى گریه حلال مشکلات بوده در حالى که غم و اندوه، عقل وجسم را ضعیف مى کند و مصیبت را سنگین تر مى سازد و آن را به مشکلات مهلکى مبدل مى کند.

سپس مرحوم مغنیه مى گوید: آخرین پادشاه چین، بزرگترین پادشاه روى زمین بود ولى هنگامى که حکومتش از دست رفت همه آن قدرت ها و امکانات را به فراموشى سپرد و در یکى از باغستان ها با مزد کمى مشغول کار شد و گل ها را آبیارى مى کرد و علف هرزه ها را با دست خود مى کند و در همین حال کتاب هاى متعددى از شرح زندگانى خود به رشته تحریر درآورد، که درس عبرتى براى کسانى است که عبرت گیر هستند.

سپس مى گوید: هر شخص عاقلى باید این گونه باشد و با واقعیت هاى موجود بسازد والا هویت خود را از دست مى دهد و در جهانى مملو از خرافات و اوهام و خیالات زندگى مى کند.(1)

وقتى بزرگترین مصیبت ها را مى توان به فراموشى سپرد و به جاى ناله و فریاد و بى تابى، زندگانى جدید مناسب و آرام بخشى ساخت چگونه نمى توان با مصائب کوچک کنار آمد تا مبدل به مصائب بزرگ تر نشود؟

ص: 288


1- شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 483.

گفتار حکیمانه 449

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که براى خود شخصیت قائل است شهواتش در برابرش خوار خواهند بود.(1)

ص: 289


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز در مجمع الامثال میدانى با تفاوتى آمده که نشان مى دهد آن را از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته است و ابن عبد ربه در عقد الفرید نیز آن را با تفاوتى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 308).

شرح وتفسیر: تضاد شخصیت با شهوات سرکش

امام (علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز اشاره به تضادى مى کند که در میان شخصیت و شهوت پرستى وجود دارد، مى فرماید: «کسى که براى خود شخصیت قائل باشد شهواتش در برابرش خوار خواهند بود»؛ (مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ).

«شهوات» جمع «شهوت» به معناى خواسته دل است و معمولاً به مواردى گفته مى شود که معقول و پسندیده نیست و یا به تعبیر دیگر جنبه افراطى و ناپسند دارد.

بدیهى است کسى که مى خواهد شخصیتش در میان مردم و یا حتى براى خودش محفوظ بماند باید از بسیارى از خواسته هاى نفس صرف نظر کند و به تعبیر امام (علیه السلام) آن خواسته ها در نظرش خوار و بى ارزش باشد زیرا در میان این دو تضاد روشنى است.

افراد هوى پرست که جز شکم و شهوت چیزى نمى فهمند در نظر عموم مردم افرادى پست و بى ارزش اند و به همین دلیل مطرود هستند.

بنابراین، عواقب سوء شهوت پرستى تنها مربوط به زندگى آخرت نیست در دنیا هم شهوت پرستان زندگى بدى دارند.

تعبیر به «هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ» مفهومش این نیست که خواسته هاى شهوانى نفس او از بین مى رود بلکه در نظرش بى اهمیت مى شود تا آن جا که گویى وجود ندارد.

ص: 290

امام (علیه السلام) در تعبیر دیگرى که در غررالحکم آمده است مى فرماید: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ لَمْ یهِنْهَا بِالْمَعْصِیةِ؛ کسى که براى خود شخصیت قائل است آن را با معصیت موهون نمى کند».(1)

قرآن مجید در جاى جاى خود اشاره مستقیم یا غیر مستقیم به این حقیقت دارد. در داستان آدم (علیه السلام) مى خوانیم که توجه به یک خواسته نفس لباس بهشتى را از اندامش فرو ریخت او را از بهشت بیرون کرد.

ولى یوسف (علیه السلام) با پا گذاشتن بر هواى نفس از بردگى به پادشاهى رسید.

نکته: عواقب شوم هواپرستى

هوى پرستى و شهوت رانى نه تنها از شخصیت انسان در جامعه و حتى نزد خودش مى کاهد بلکه پیامدهاى سوء خطرناک ترى نیز دارد. از جمله این که قرآن مجید کراراً هوى پرستى را مایه ضلالت مى شمرد. در سوره صاد آیه 26 خطاب به داود پیامبر (علیه السلام) مى فرماید: (وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ)؛ «و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف مى سازد».

در سوره قصص آیه 50 این گونه اشخاص را گمراه ترین مردم مى شمرد : (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِّنَ اللهِ)؛ «و آیا گمراه تر از آن کس که پیروى هواى نفس خویش کرده و هیچ هدایت الهى را نپذیرفته، کسى پیدا مى شود؟!».

در حدیث معروفى که هم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده و هم از امیرمؤمنان على (علیه السلام)، یکى از دو چیزى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى امتش از آن مى ترسد پیروى از

ص: 291


1- غررالحکم، ح 4610.

هواى نفس است چرا که انسان را از حق بازمى دارد: «أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ یصُدُّ عَنِ الْحَقِّ».(1)

در حدیثى از امام جواد (علیه السلام) مى خوانیم: «رَاکِبُ الشَّهَوَاتِ لاَ تُسْتَقَالَ لَهُ عَثْرَةٌ؛ آن کس که بر مرکب شهوات سوار شود لغزش هایش قابل جبران نیست».(2)

اصولاً هنگامى که پاى شهوت پرستى به میان آید حجابى بر عقل افتاده و حاکمیت عقل کنار مى رود و هنگامى که زمام امور انسان از عقل سلب شود و به دست شهوات بیفتد هر گونه بدبختى یا خطرى براى او فراهم شود جاى تعجب نیست.

در این زمینه آیات و روایات، فراوان است و این سخن را با سخنى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) که در غررالحکم آمده است پایان مى دهیم: «الْعَقْلُ صَاحِبُ جَیشِ الرَّحْمَنِ وَ الْهَوَى قَائِدُ جَیشِ الشَّیطَانِ وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةٌ بَینَهُمَا فَأَیهُمَا غَلَبَ کَانَتْ فِى حَیزِهِ؛ عقل داراى لشکر الهى است و هواى نفس فرمانده لشکر شیطان است و انسان در میان این دو قرار دارد هرکدام غالب شود انسان در اختیار او قرار مى گیرد».(3)

همین معنا با عبارت شیواى دیگرى از آن حضرت نقل شده است، فرمود : «الْعَقْلُ وَ الشَّهْوَةُ ضِدَّانِ وَ مُوَیدُ الْعَقْلِ الْعِلْمُ وَ مُزَینُ الشَّهْوَةِ الْهَوَى وَ النَّفْسُ مُتَنَازَعَةٌ بَینَهُمَا فَأَیهُمَا قَهَرَ کَانَتْ فِى جَانِبِهِ؛ عقل و شهوت ضد یکدیگرند. عقل را علم یارى مى کند و شهوت را هواى نفس زینت مى دهد و روح انسانى در میان این دو در کشمکش است هر کدام از این دو پیروز شود انسان در کنار آن قرار مى گیرد».(4)

ص: 292


1- بحارالانوار، ج 67، ص 75، ح 3.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 78، ح 11.
3- غررالحکم، ح 304.
4- همان، ح 448. در ذیل حکمت شماره 2 نیز مطالبى در این زمینه داشتیم.

گفتار حکیمانه 450

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا مَزَحَ آمْرُؤٌ مَزْحَةً إِلاَّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ کس شوخى (نامناسبى) نکرد مگر این که مقدارى از عقل خود را فروریخت.(1)

ص: 293


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم آمدى در غررالحکم نیز عین این عبارت را از على (علیه السلام) آورده سپس اضافاتى براى آن ذکر کرده است(ولى این اضافات در غرر چاپ فعلى، ذیل این گفتار حکمت آمیز نیامده، بلکه در جاى دیگرى از غرر ذکرشده است). ابن قتیبه دینورى نیز همین مضمون را با عبارت دیگرى آورده است: «اذا ضَحِکَ العالِمُ ضِحکةً مُجّ من عَقلِه مَجّةً». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 308). اضافه مى کنیم که ابشیهى، دانشمند معروف شافعى مذهب که از علماى قرن نهم هجرى است همین مضمون را با تفاوتى در کتاب المستطرف آورده که نشان مى دهد از جاى دیگرى گرفته است.(المستطرف، ص 469).

شرح وتفسیر: شوخى نامناسب

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به کسانى که مزاح نامناسب مى کنند یا در مزاح افراط مى ورزند، هشدار مى دهد که مزاح مایه فروریختن قسمتى از عقل انسان است، مى فرماید: «هیچ کس شوخى (نامناسبى) نکرد مگر این که مقدارى از عقل خود را فرو ریخت»؛ (مَا مَزَحَ آمْرُؤٌ مَزْحَةً إِلاَّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً).

حقیقت مزاح آن است که انسان سخنى غیر واقعى بگوید - البته با قرائن حالى یا مقالى - که مایه انبساط خاطر و تفریح شود ولى این کار با این که در بسیارى از موارد پسندیده است و در اخبار به آن توصیه شده گاه مشکلات عظیمى به بار مى آورد که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.

«مَزَحَ» از ماده «مزاح» (بر وزن کتاب) و معادل آن در فارسى، شوخى کردن است و شامل سخنان غیر جدّى است که براى انبساط خاطر گفته مى شود و در مدح آن همین بس که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در روایتى فرمود: «إنّى أمزَحُ و لا أقولُ إلّا حقّاً؛ من مزاح مى کنم ولى جز حق نمى گویم».(1)

«مجَّ» از ماده «مجّ» (بر وزن حج) در اصل به معناى بیرون ریختن مایعى از دهان است. سپس به هرگونه ریزشى اطلاق شده است. و «مجَّة» به معناى یک بار فرو ریختن است. همچنین «مزحة» به معناى یک بار مزاح کردن مى باشد.

ص: 294


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 330.

و در روایات متعددى نمونه هایى از شوخى هاى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که معروف است از جمله روزى پیرزنى خدمت آن حضرت رسید، ایشان رو به او کرد و فرمود: پیرزن هرگز وارد بهشت نمى شود. پیرزن گریه کرد، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: (غصه مخور) آن روز تو پیرزن نیستى (بلکه جوان هستى)، خداوند مى فرماید: (إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارآ)؛ «ما آن زنان بهشتى را به وجود آوردیم و همه را باکره قرار دادیم».(1) در حدیث دیگرى آمده است که فردى اعرابى گاه خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى آمد و هدیه اى مى آورد سپس عرض مى کرد: پول هدیه را لطف بفرمایید رسول خدا (صلی الله علیه و آله) (به سبب این شوخى) مى خندید و گاه هنگامى که آن حضرت غمگین مى شد مى فرمود: اعرابى کجاست؟ اى کاش باز هم مى آمد.

واژه «مداعبه» و«دعابه» در لغت عرب به معنى مزاح است و در روایات از آن مدح شده است. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إنَّ المُداعَبةَ مِن حُسنِ الخُلُقِ و إنّک لَتُدخِلُ به السّرورَ على أخیک و لَقَد کان رسولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یُداعِبُ الرَّجُلَ یُریدُ أن یَسُرَّهُ؛ مزاح کردن از حُسن خلق است و تو به وسیله آن، سرور در دل برادر مومنت وارد مى کنى و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گاهى با افراد شوخى مى کرد تا آن ها را شاد کند».(2)

مخصوصاً در سفرها که مشکلات بیشتر است و گاه پیشامدهاى نگران کننده اى رخ مى دهد دستور به مزاح داده شده است.

در بحارالانوار، جلد 73 بابى تحت عنوان «حسن الخلق و حُسن الصحابة و سائر آداب السفر» ذکر گردیده و در آن روایات متعددى در مورد حُسن مزاح در سفر آورده شده از جمله حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که مى فرماید: «وَ أَمَّا الَّتِى فِى

ص: 295


1- واقعه، آیات 35 و36؛ میزان الحکمة، ح 18858.
2- کافى، ج 2، ص 633، ح 3.

السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزَاحُ فِى غَیرِ الْمَعَاصِى؛ اما آنچه در سفر نشانه شخصیت و جوانمردى است بخشیدن زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح بدون آلودگى به معصیت است».(1)

نکته: خطرات مزاح وشوخى

با این که مزاح - همان گونه که گفته شد - باعث آرامش روح و رفع هموم و غموم است و به خصوص در مشکلاتى همچون مشکلات سفر، کار را بر انسان آسان مى کند ولى در عین حال اگر خارج از حساب و کتاب باشد ممکن است عظیم ترین مشکلات را به بار آورد.

بسیارى از مزاح ها ممکن است موجب دشمنى و عداوت گردد و کینه ها را در سینه ها انباشته کند چرا که شخص مزاح کننده نمى تواند کار خود را سالم انجام دهد، در لباس مزاح بر زخم مخالفان خود نمک مى پاشد و دشنه در پهلوى آن ها فرو مى کند.

گاهى مزاح جنبه انتقام جویى و ایذاء و آزار دیگران را ندارد اما مسائل مبتذل و رکیکى در آن مطرح مى شود همان گونه که بسیارى از مزاح هاى عوام به این صورت است. این گونه مزاح ها شخصیت انسان را پایین مى آورد و همان گونه که امام (علیه السلام) در کلام حکیمانه فوق فرمود: هر مزاحى که این گونه باشد مقدارى از عقل و درایت انسان را فرو مى ریزد.

گاهى مزاح، توأم با غیبت و تهمت است که آن نیز از گناهان کبیره مى باشد.

گاه بعضى از مزاح ها موجب وحشت و شوک هاى سخت روحى مى شود

ص: 296


1- بحارالانوار، ج 73، ص 266، ح 2.

و افرادى در این گونه مزاح ها جان خود را از دست مى دهند مثل این که تلفن را بردارد و از روى مزاح به دوست خود بگوید: مغازه ات آتش گرفت یا اتومبیل تو را دزدیدند و یا فرزندت تصادف نمود و این گونه خبرهاى دروغ و وحشتناک که در میان بعضى از افراد بى بندوبار معمول است.

گاه بعضى از مزاح ها که از فردى باشخصیت درباره افراد عادى صادر مى شود زبان آن ها را مى گشاید و او را هتک احترام وبه او توهین مى کنند. آن گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «لاَ تُمَارِ فَیذْهَبَ بَهَاوُکَ وَ لاَ تُمَازِحْ فَیجْتَرَأَ عَلَیکَ؛ مِراء و جدال با افراد مکن که ابهت تو را از بین مى برد و مزاح (با افراد ناآگاه) مکن که آن ها را در برابر تو جسور مى سازد».(1)

همین مضمون در تحف العقول از امام حسن عسکرى (علیه السلام) نقل شده است.(2)

ص: 297


1- کافى، ج 2، ص 665، ح 17.
2- تحف العقول، ص 486؛ بحارالانوار، ج 75، ص 370، ح 1. درباره مزاح و موارد خوب و بد آن در جلد سوم، ذیل خطبه 84 نیز بحث دیگرى داشتیم.

ص: 298

گفتار حکیمانه 451

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

زُهْدُکَ فِی رَاغِبٍ فِیکَ نُقْصَانُ حَظٍّ، وَ رَغْبَتُکَ فِی زَاهِدٍ فِیکَ ذُلُّ نَفْسٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اظهار بى میلى به کسى که به تو علاقه مند است سبب کاستى بهره تو در دوستى اوست و اظهار میل به کسى که به تو بى اعتناست سبب خوارى تو خواهد بود.(1)

ص: 299


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این گفتار حکیمانه را به صورت کوتاه ترى از غررالحکم آمدى نقل مى کند که نشان مى دهد از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309).

شرح وتفسیر: چه بهتر محبت از دو سر باشد

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه درباره دو موضوع هشدار مى دهد، مى فرماید: «اظهار بى میلى به کسى که به تو علاقه مند است سبب کاستى بهره تو در دوستى او است و اظهار میل تو به کسى که به تو بى اعتناست سبب خوارى تو خواهد شد»؛ (زُهْدُکَ فِی رَاغِبٍ فِیکَ نُقْصَانُ حَظٍّ، وَ رَغْبَتُکَ فِی زَاهِدٍ فِیکَ ذُلُّ نَفْسٍ).

این یک واقعیت مسلم است که اگر انسانى به ما اظهار محبت کند و ما به او بى اعتنایى کنیم خود را از دوستى و محبت وکمک هاى احتمالى او در مشکلات محروم ساخته ایم و به این ترتیب بهره کمى برده ایم. انسان عاقل و هشیار کسى است که دست هاى افراد لایقى را که به عنوان دوستى به سوى او دراز مى شود بفشارد و روز به روز بر دوستان خود بیفزاید چرا که مشکلات زندگى به قدرى زیاد است که انسان به تنهایى از عهده حل آن ها برنمى آید ولى اگر دوستان فراوانى داشته باشد آن ها مى توانند به حل مشکلات او کمک کنند و این جاست که در ضرب المثل گفته اند: هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار.

به عکس، هرگاه کسى به انسان بى اعتنا باشد و انسان به او اظهار تمایل کند خود را خوار و بى مقدار کرده است. ضرب المثلى در فارسى هست که مى گویند: براى کسى بمیر که براى تو تب کند. ولى آن کس که محبتى ندارد و دست دوستى دراز نمى کند و احساسى در او وجود ندارد، به سراغ او رفتن اشتباه و خطاست.

ص: 300

در حکمت دوازدهم نیز نکته اى شبیه همین نکته حکیمانه وجود داشت آن جا که مى فرمود: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ؛ عاجزترین مردم کسى است که نتواند براى خود دوستى انتخاب کند و از او عاجزتر کسى است که دوستانى را که به دست آورده است از دست بدهد».

امام صادق (علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «مَنْ أَکْرَمَکَ فَأَکْرِمْهُ وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِکَ فَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْهُ؛ کسى که تو را گرامى مى دارد گرامى اش بدار و کسى که تو را سبک مى سازد خود را از او دور ساز».(1)

نکته: نقش دوستان در زندگى انسان

زندگى انسان - همان گونه که بارها اشاره کرده ایم - زندگى پیچیده و مملو از مشکلاتى است که انسان به تنهایى از عهده حل آن ها برنمى آید و به همین دلیل انسان رو به زندگى اجتماعى کرده و همه جا گروه هایى از انسان ها با هم زندگى مى کنند و مشکلات را به کمک یکدیگر حل نمایند.

ولى این مقدار نیز کافى نیست. هر کسى نیاز به دوستانى دارد که در مشکلات به یارى او بشتابند و این کمک متقابل سبب غلبه بر مشکلات خواهد شد. به همین دلیل در اسلام برداشتن دوست تأکید شده است.

در آغاز اسلام نیز مسلمانان علاوه بر آن که همه خود را برادر یکدیگر مى دانستند هر کدام با فرد یا افرادى عقد اخوت و پیمان برادرى بستند. این پیمان احترام فوق العاده اى دارد و احکامى در فقه بر آن مترتب مى شود.

ص: 301


1- بحارالانوار، ج 71، ص 167.

این گونه دوستان نه تنها در دنیا بلکه در آخرت نیز مى توانند سبب نجات انسان شوند و در صورتى که مومن صالحى باشند شفاعت کنند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید: «استَکْثِروا مِنَ الإخوانِ فَإنَّ لِکُلِّ مومنٍ شَفاعةً یومَ القیامةِ؛ تا مى توانید دوست براى خود انتخاب کنید زیرا هر مومنى روز قیامت شفاعتى دارد».(1)

اضافه بر این، انسان هنگامى که در کنار دوستش مى نشیند یا با او درد دل مى کند احساس آرامش مى نماید همان گونه که در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «وَ إِنَّ الْمُوْمِنَ لَیسْکُنُ إِلَى الْمُوْمِنِ کَمَا یسْکُنُ الظَّمْآنُ إِلَى الْمَاءِ الْبَارِدِ؛ شخص باایمان در کنار برادر مؤمنش آرامش پیدا مى کند آن گونه که تشنه در کنار آب خنک».(2) به علاوه دوستان آگاه، مشاور خوبى براى انسان جهت حل مشکلات خواهند بود همان گونه که در حدیث معروفى امام صادق (علیه السلام) مى فرمایند: «المُومنُ أخُ المومنِ و هُو عَینُه و مِرآتُه و دَلیلُه لا یَخونُه و لا یَخدَعُه و لا یَظلِمُه و لا یَکذِبُه و لا یَغتابُه؛ فرد باایمان، برادر فرد باایمان است به منزله چشم او و آینه او و راهنماى اوست هرگز به او خیانت نمى کند و نیرنگ نمى زند و ظلم و ستم روا نمى دارد و به او دروغ نمى گوید وغیبت او را نمى کند».(3)

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) که مرحوم صدوق در کتاب امالى نقل کرده است مى خوانیم: «عَلَیکَ بِإِخْوَانِ الصِّدْقِ فَأَکْثِرْ مِنِ اکْتِسَابِهِمْ فَإِنَّهُمْ عُدَّةٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ جُنَّةٌ عِنْدَ الْبَلاَءِ؛ تا مى توانى دوستان صادق و صمیمى انتخاب کن زیرا آن ها در حال آرامش کمک کار تواند و در مشکلات سپرى براى تو هستند».(4)

ص: 302


1- میزان الحکمة، ماده «اَلاَخ»، ح 161 به نقل از کنزالعمال.
2- کافى، ج 2، ص 247، ح 1.
3- عدة الداعى، ص 187.
4- امالى صدوق، ص 304.

در مورد جمله دوم حکمت مورد بحث نیز امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «لِیجْتَمِعْ فِى قَلْبِکَ الاِفْتِقَارُ إِلَى النَّاسِ وَ الاِسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ فَیکُونَ افْتِقَارُکَ إِلَیهِمْ فِى لِینِ کَلاَمِکَ وَ حُسْنِ بِشْرِکَ وَ یکُونَ اسْتِغْنَاوُکَ عَنْهُمْ فِى نَزَاهَةِ عِرْضِکَ وَ بَقَاءِ عِزِّکَ؛ باید در قلب تو، هم نیاز به مردم باشد و هم بى نیازى از آن ها اما نیاز به آن ها در سخنان نرم و روى گشاده باشد و بى نیازى از آن ها در این که آبرو و عزت خود را در برابر آن ها حفظ کنى (و هرگز دست نیازى که تو را خوار مى کند به سوى آن ها دراز نکنى)».(1)

ص: 303


1- کافى، ج 2، ص 149، ح 7.

ص: 304

گفتار حکیمانه 452

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْغِنَى وَ آلْفَقْرُ بَعْدَ آلْعَرْضِ عَلَى آللّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

غنا و فقر آن گاه آشکار مى شودکه اعمال (انسان ها) به پیشگاه خدا عرضه شود.(1)

ص: 305


1- سند گفتار حکیمانه: در غررالحکم، این جمله حکیمانه با تفاوتى آمده است که نشان مى دهد منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309).

شرح وتفسیر: غنا و فقر حقیقى

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه اشاره به نکته مهمى درباره حقیقت فقر و غنا کرده، مى فرماید: «غنا و فقر آن گاه آشکار مى شود که اعمال (انسان ها) بر خدا عرضه شود»؛ (الْغِنَى وَ آلْفَقْرُ بَعْدَ آلْعَرْضِ عَلَى آللّهِ).

حقیقت غنا بى نیازى و حقیقت فقر نیازمندى است ولى مى دانیم که این دو عنوان گاه جنبه مادى دارد و گاه جنبه معنوى. جنبه مادى آن نیز شاخه هایى دارد: غنا از نظر مال و ثروت، غنا ازنظر مقام و جاه و جلال و غنا از نظر علوم و دانش هاى مادى.

تمام این انواع غناى مادى، زودگذر و زوال پذیر و ناپایدار است. گاه یک شب انسان مى خوابد در حالى که صاحب مال و مقام و علم و دانش و سلامت جسم است اى بسا صبح بیدار شود در حالى که تمام آن ها را از دست داده است و به فرض که در زمان حیات انسان این سرمایه هاى مادى موجود باشد در پایان عمر از همه آن ها جدا مى شود و همچون سایر افراد به خاک سپرده خواهد شد بى آن که تفاوتى میان او و فقرا باشد. همگى یک کفن را با خود از این دنیا به گور مى برند.

ولى غناى معنوى که آن هم شاخه هاى متعدد دارد امرى است پایدار که در دنیا و برزخ و آخرت با اوست. غنا از نظر علم و عرفان، غنا از نظر صفات برجسته

ص: 306

انسانى و غنا ازنظر کارهاى خیر و خدمات بشرى که آثار همه این ها در قیامت آشکار مى گردد.

امام (علیه السلام) در واقع اشاره به همین نکته مى کند که به هنگام حضور همگان در عرصه محشر و در پیشگاه عدل خداوند، آن جا معلوم مى شود چه کسى غنى است و چه کسى فقیر. آن ها که میزان اعمالشان سنگین و نامه اعمالشان پر از حسنات و خالى از سیئات است اغنیاى حقیقى هستند. اما آن ها که کفه ترازوى حسناتشان سبک و نامه اعمالشان سیاه است فقراى واقعى مى باشند.

چنین اغنیایى به بهشت برین هدایت مى شوند که در آن جا هر کدام مالک عرصه هایى هستند که گاه از تمام این دنیا وسیع تر و گسترده تر است با آن همه نعمت هاى بى نظیر. آیا این غنا نیست؟

اما تهى دستان معنوى به قدرى فقیرند که گاه دست به سوى بهشتیان درازکرده و مى گویند: آیا امکان دارد شربت آبى یا میوه اى بهشتى از آنچه در اختیار دارید به ما ارزانى دارید که با جواب منفى روبرو مى شوند: (وَ نَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ قَالُوا إِنَّ اللهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْکَافِرِینَ)؛ «و دوزخیان، بهشتیان را صدا مى زنند که «(محبّت کنید و) مقدارى آب، یا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشید!» آن ها (در پاسخ) مى گویند: «خداوند این ها را بر کافران حرام کرده است!».(1)

یا به هنگامى که در عرصه محشرند و به دوزخ نرفته اند اهل ایمان را صدا مى زنند: نگاهى به ما کنید (و گوشه چشمى به ما بیفکنید): (یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورآ)؛ «روزى که مردان و زنان منافق به مومنان مى گویند: «نظرى به ما بیفکنید تا

ص: 307


1- اعراف، آیه 50.

از نور شما پرتوى برگیریم!» به آن ها گفته مى شود: «به پشت سر خود بازگردید و کسب نور کنید!».(1)

آرى فقر و غنا در آن جا آشکار مى شود. حتى گاهى در پایان عمر انسان در این دنیا نیز پرتوى از این فقر و غنا آشکار مى گردد؛ افرادى که فقط سرمایه مادى داشتند هنگامى که در خاک پنهان شدند فراموش مى شوند امّا صالحان باایمان نام نیک و آثار پسندیده شان سال ها و گاهى ابدالدهر در میان انسان ها باقى مى ماند. این جاست که فقرا و اغنیا شناخته مى شوند.

در این جا از بعضى جهات، مناسب است داستانى را که شاعر معروف، انورى درباره گفتگوى بوته کدو و چنار به شعر درآورده است یادآور شویم:

نشنیده اى که زیر چنارى کدوبُنى *** برجست و بر دوید برو بر به روز بیست

پرسید از چنار که تو چند روزه اى *** گفتا چنار عمر من افزون تر از دویست

گفتا به بیست روز، من از او فزون شدم *** این کاهلى بگوى که آخر ز بهر چیست؟

گفتا چنار: نیست مرا با تو هیچ جنگ *** کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داورى است

فردا که بر من وتو وزد باد مهرگان *** آنگه شود پدید که نامرد ومرد کیست!

این سخن را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) که تناسب با بحث ما دارد پایان مى دهیم. امام (علیه السلام) فرمود: عثمان دو نفر از خادمین خود را سراغ ابوذر فرستاد

ص: 308


1- حدید، آیه 13.

و دویست دینار به آن ها داد و گفت: به سراغ ابوذر بروید و بگویید که عثمان به تو سلام رسانده و مى گوید که این دویست دینار را بگیر و مشکلات خود را به کمک آن حل کن. هنگامى که فرستادگان عثمان نزد ابوذر آمدند ابوذر پرسید: آیا به هیچ یک از مسلمانان آنچه را به من عطا کرده، داده است؟ آن ها گفتند: نه. گفت: من یکى از مسلمانان هستم براى من آنقدر سزاوار است که براى سایر مسلمانان سزاوار مى باشد. گفتند: عثمان مى گوید که این از مال شخصى خود من است و به خداوندى که معبودى جز او نیست ذره اى حرام به آن مخلوط نشده و آنچه براى تو فرستاده مال حلال است.

ابوذر گفت: من نیازى به آن ندارم، من امروز را صبح کردم در حالى که از غنى ترین مردمم. فرستادگان عثمان گفتند: خداوند تو را به سلامت بدارد ما در خانه تو چیز زیاد و یا حتى کمى که قابل استفاده باشد نمى بینیم. گفت: آرى زیر این پارچه که مى بینید یکى دو گِرده نان جو است که چند روزى از پختن آن گذشته، من این دینارها را براى چه مى خواهم؟ نه به خدا سوگند نمى پذیرم، تا خداوند بداند گر چه من قادر به چیز کم یا زیادى نیستم ولى غنى به ولایت على بن ابى طالب (علیه السلام) و عترت هادیان و مهدیین و راضیین و مرضیین او هستم همان کسانى که هدایت به حق مى کنند و به حق و عدالت حکم مى نمایند. من این گونه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مى فرمود: براى پیران بسیار زشت است که دروغ بگویند (آنچه گفتم عین حقیقت بود). بنابراین این دینارها را به عثمان بازگردانید و به او بگویید: من نیازى به این دینارها و آنچه نزد اوست ندارم تا خداوندى که پروردگار من است را ملاقات کنم و او حاکم میان من و عثمان خواهد بود.(1)

این است معناى غناى معنوى یک انسان آگاه و وارسته.

ص: 309


1- بحارالانوار، ج 22، ص 398، ح 5.

ص: 310

گفتار حکیمانه 453

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا زَالَ آلزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ آلْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ آبْنُهُ آلْمَشْؤُومُ عَبْدُآللّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

زبیر همواره از ما اهل بیت (و از یاران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبدالله نشو و نما کرد (و پدر را گمراه ساخت).(1)

ص: 311


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر نهج البلاغه مى گوید: این گفتار حکیمانه و پرمعنا قبل از آن که نهج البلاغه به وسیله سید رضى گردآورى شود در روایات دیگران آمده است از جمله ابن عبد ربه در عقد الفرید آن را با تفاوتى آورده و از کسانى که بعد از سید رضى آن را نقل کرده اند ابن عبدالبر در استیعاب در شرح حال عبدالله بن زبیر، و ابن اثیر در اسد الغابة است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309). اضافه مى کنیم: مرحوم شیخ مفید نیز در کتاب الجمل، قبل از سید رضى همین مضمون را با کمى تفاوت به ضمیمه مطالب دیگرى آورده است. (الجمل، ص 389).

شرح وتفسیر: پسر شوم زبیر!

مطابق آنچه در تاریخ طبرى آمده این گفتار پرمعنا را امام (علیه السلام) زمانى فرمود که در جنگ جمل دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند. على (علیه السلام) بر اسب سوار شد و زبیر را صدا زد و او در مقابل امام (علیه السلام) ایستاد. حضرت فرمود: چه چیز تو را به این جا آورده؟ گفت: تو سبب شدى زیرا من براى تو اهلیت خلافت قائل نیستم و تو اَولى از ما نمى باشى. على (علیه السلام) فرمود: آیا من بعد از عثمان شایسته خلافت نیستم؟ ما تو را از طائفه بنى عبد المطلب (از طائفه خودمان) مى دانستیم تا این که فرزند بد تو به وجود آمد و بین ما و تو جدایى افکند.(1)

سپس امام (علیه السلام) سخنانى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره خودش و زبیر نقل کرد و زبیر از خواب غفلت بیدار شد و از جنگ کناره گیرى کرد. وى بعدآ به وسیله ابن جرموز کشته شد و امام (علیه السلام) از قتل او ناراحت گشت.

ولى بنا بر گفته شیخ مفید این سخن را امام (علیه السلام) بعد از قتل زبیر بیان فرمود و مانعى ندارد امام (علیه السلام) آن را در دو حالت بیان فرموده باشد.(2)

به هر حال امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود مى فرماید: «زبیر همواره از ما اهل بیت (و از یاران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبدالله نشو و نمو کرد

ص: 312


1- تاریخ طبرى، ج 3، ص 519.
2- جمل، ص 389.

(و پدر را گمراه ساخت)»؛ (مَا زَالَ آلزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ آلْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ آبْنُهُ آلْمَشْؤُومُ عَبْدُآللّهِ).

نکته: زبیر و عبدالله بن زبیر

زبیر، فرزند عوام ومادرش صفیه، عمه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. در نوجوانى، اسلام را پذیرفت و از افرادى بود که زود اسلام را پذیرفتند. او مرد شجاعى بود و در جنگ هاى اسلامى شجاعت خود را نشان داد. در جنگ هاى متعدد مهمى از جمله بدر، احد، خندق و حنین شرکت داشت و طرفداران او فضائلى براى او برشمرده اند. او در زمان خلیفه دوم جزء شوراى شش نفرى او بود و جالب این که در آن شورا به على (علیه السلام) رأى داد و در جریان سقیفه نیز از مدافعان على (علیه السلام) بود ولى مع الأسف زندگى او پایان خوبى نداشت چرا که بعد از خلافت ظاهرى امیرمؤمنان على (علیه السلام) بر اثر حسادت و جاه طلبى و تحریک معاویه و وسوسه هاى طلحه و همچنین فرزندش عبدالله، بیعت خود را با على (علیه السلام) شکست و در جنگ جمل حاضر شد. اما پیش از آغاز جنگ با نصایح على (علیه السلام) به اشتباه خود پى برد و از جنگ کناره گیرى کرد و مردى به نام ابن جرموز او را در یکى از بیابان هاى اطراف بصره به قتل رسانید و هنگامى که این خبر به على (علیه السلام) رسید به شدّت ناراحت شد و بر عاقبت سوء او تأسف خورد.(1)

اما فرزندش عبدالله بن زبیر از اولین کسانى بود که بعد از هجرت به مدینه در میان مسلمانان متولد شد علاقه مندان به او فضایل زیادى براى وى ذکر کرده، شجاعت او را ستوده و او را از خطباى انگشت شمار قریش محسوب داشته اند. او در سال شصت و چهار هجرى بعد از مرگ یزید، حاکم مصر و حجاز و یمن

ص: 313


1- درباره زبیر توضیح بیشترى در جلد دوم، صفحه 254 ذیل خطبه 31 داده ایم.

و خراسان و اکثر شام شد و پایتخت خود را مدینه قرار داد ولى در زمان عبدالملک به دست حجاج بن یوسف ثقفى در حالى که از مدینه به مکه آمده بود کشته شد و این، بعد از آن بود که همه یارانش او را رها کرده بودند و بدنش را مدت ها به دار آویزان کردند واین در سال 73 هجرى بود.

ابن عبدالبَر در کتاب استیعاب مى نویسد: نامگذارى او به وسیله پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود و حتى گفته اند: پیامبر (صلی الله علیه و آله) پس از تولد براى او دعا کرد.

در عین حال، همین عبدالبَر مى نویسد که او صفاتى داشت که با خلافت سازگار نبود. از جمله بخیل و خسیس و بدخلق و حسود بود. او محمّد بن حنفیه را از مکه و مدینه بیرون فرستاد و عبدالله بن عباس را به طائف تبعید کرد.(1)

بعضى از مورخان نوشته اند که او چهل روز جمعه در نماز جمعه نامى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نبرد و درودى بر آن حضرت نفرستاد. هنگامى که مردم به او اعتراض کردند گفت: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خانواده بدى دارد که اگر من درود بر آن حضرت بفرستم مردم به خانواده او علاقه مند مى شوند و سبب خوشحالى آن ها مى گردد.(2)

و این نشانه نهایت عداوت او با اهل بیت پیغمبر (علیهم السلام) بود.

ابن ابى الحدید در ادامه این سخن مى نویسد: هنگامى که عبدالله بن زبیر بغض و عداوت خود را درباره بنى هاشم آشکار ساخت و نام رسول الله (صلی الله علیه و آله) را در هیچ خطبه اى، نه در روز جمعه و نه در غیر جمعه، نبرد جمعى از نزدیکانش او را سرزنش کردند و این کار را به فال بد گرفتند و او را از عاقبت خطرناک این کار برحذر داشتند. ابن زبیر گفت: والله من آشکارا نمى گویم ولى در پنهان نام آن حضرت را مى برم (و درود مى فرستم) ولى من دیدم بنى هاشم وقتى نام آن

ص: 314


1- ابن عبدالبر، استیعاب، شرح حال عبدالله بن زبیر؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج20، ص102 به بعد.
2- الکنى و الالقاب، ج 1، ص 293.

حضرت برده مى شود صورت هایشان گلگون مى گردد و گردن ها را مى کشند، که نشانه خوشحالى آن هاست. به خدا سوگند من تا مى توانم نمى خواهم سرور در قلب آن ها وارد شود. به خدا سوگند تصمیم گرفته ام گودالى براى آن ها حفر کنم و آتش در آن بیفکنم و آن ها را در آتش بسوزانم.(1)

ممکن است بعضى چنین تصور کنند که قتل پدر عبدالله در واقعه جمل سبب عداوت او شد در حالى که چنین نیست. او قبل از این واقعه نیز در برابر خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و على (علیه السلام) عداوت مى ورزید و همان طور که امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه بالا فرموده او یکى از عوامل اصلى انحراف پدرش بود.

حتى از تواریخ استفاده مى شود که او از آتش بیاران اصلى جنگ جمل بود از جمله در داستان معروف سگ هاى حوئب.(2) روشن مى شود که عبدالله بن زبیر چه نقش شیطنت آمیز خطرناکى در برافروختن آتش جنگ داشت. زیرا هنگامى که عائشه صداى سگ ها را شنید و سوال کرد که آن محل چه نام دارد؟ و به او گفتند: نام آن حوئب است؛ تصمیم بر بازگشت گرفت.

در این جا عبدالله بن زبیر آمد، قسم یاد کرد که این جا حوئب نیست و ما مدت هاست از آن جا گذشته ایم و شاهدانى آورد که گواهى دروغ بدهند که آن جا حوئب نیست.(3)

حتى از بعضى از روایات استفاده مى شود که وقتى زبیر از جنگ با على (علیه السلام) در میدان جنگ جمل منصرف شد فرزندش عبدالله به شدّت او را نهى کرد و سرزنش نمود ولى در او اثر نگذاشت.(4)

ص: 315


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 127 و 128.
2- حوئب منطقه اى بود در مسیر مدینه به بصره و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روزى به عایشه فرموده بود: گویى من یکىاز شما را مى بینم که سگ هاى منطقه حوئب در برابر او پارس مى کنند و بترس اى عایشه از این که تو آن زنباشى (زیرا آن مسیر، مسیر گناه و خطر است).
3- ابن قتیبة در الامامة و السیاسة، مطابق نقل بهج الصباغة، ج 12، ص 74.
4- بهج الصباغة، ج 5، ص 233.

به هر حال رسوایى هاى عبدالله بن زبیر بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و چه تعبیر زیبایى امیرمؤمنان على (علیه السلام) در کلام فوق درباره او کرده است: «ابنه المشئوم؛ فرزند شوم زبیر».

در ضمن، این گفتار حکیمانه پیام مهمى براى همه پدران دارد که مراقب باشند گاه پیوند عاطفى آن ها با فرزندشان سبب گمراهى و بدبختى آن ها در دنیا و آخرت مى شود. سخنان گمراه کننده آن ها را بدون تحقیق مى پذیرند و مسیر حق را رها مى سازند و در بیراهه هاى زندگى سرگردان و بدبخت مى شوند.

قرآن مجید نیز در این زمینه هشدار داده است آن جا که مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند! و کسانى که چنین کنند، زیان کاران اند!».(1)

ص: 316


1- منافقون، آیه 9.

گفتار حکیمانه 454

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَالاِبْنِ آدَمَ وَ آلْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ، وَ لاَ یَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ یَدْفَعُ حَتْفَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى بود و سرانجام مردارى (گندیده) است. نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد.(1)

ص: 317


1- سند گفتار حکیمانه: تنها کسى که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر مرحوم سید رضى آورده است میدانى در مجمع الامثال مى باشد که آن را با همین عبارت از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده سپس اشاره مى کند که بعضى از شعرامانند ابوالعطائیة و ابن بسّام این مضمون را در اشعار خود آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309).

شرح وتفسیر: با این حال تکبّر چرا؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به متکبران فخرفروش هشدار مى دهد که به گذشته و آینده خود بنگرند و این صفت رذیله را از خود دور سازند، مى فرماید: «انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى است و سرانجام مردارى (گندیده). نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد»؛ (مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ آلْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ، وَ لاَ یَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ یَدْفَعُ حَتْفَهُ).

شک نیست که انسان امتیازات فراوانى دارد و نسبت به مخلوقات دیگر برتر است و بسیارى از انسان ها امتیازات ویژه اى ازنظر مال و ثروت و جاه و مقام و شرافت خانوادگى و قدرت جسمانى بر دیگران دارند ولى این امتیازات دلیل بر آن نمى شود که انسان موقعیت خود را فراموش کند و به این و آن فخر بفروشد و به خویشتن ببالد و گرفتار صفت رذیله اى شود که مردم را از او و او را از خدا دور سازد.

امام (علیه السلام) روى چهار نکته براى اثبات کوچکى و حقارت متکبران فخرفروش تأکید مى کند، نخست روى آغاز آفرینش انسان تکیه مى نماید که نطفه اى است کوچک و ناچیز که بسیارى از افراد از آن اظهار تنفر مى کنند و در پایانش هنگامى که از دنیا مى رود چند ساعت بعد تبدیل به جیفه گندیده اى مى شود.

آیا این امور باعث افتخار و تکبر است؟

ص: 318

سپس به بیرون وجود او نظر افکنده، مى فرماید: توان این را ندارد که خود را روزى دهد و نیز مرگ را از خود دور سازد.

البته ممکن است انسان براى تحصیل روزى، زراعت و دامدارى و تجارت داشته باشد ولى اگر خشکسالى شود یا آفتى در زراعت و دام ها بیفتد همه سرمایه او بر باد مى رود. یک طوفان یا آتش سوزى ممکن است مال التجاره او را نابود سازد و به تعبیر دیگر تمام این موارد از سوى خداوند روزى بخش است. انسان آن را جابه جا مى کند و از آن بهره مى گیرد. پس هرگز روزى دهنده خویش نیست.

مرگ را هم از طریق درمان بیمارى ها و رعایت بهداشت ممکن است بتوان چند صباحى به تأخیر انداخت ولى چنین نیست که مرگ انسان در اختیار خودش باشد. به خصوص مرگ هاى پیش بینى نشده که ناگهان دامان انسان را از دورن یا برون وجودش مى گیرد و به جهان دیگر مى فرستد.

گویا این کلام امام (علیه السلام) برگرفته از آیات قرآن مجید در اواخر سوره واقعه است هر چند قرآن آن را به عنوان دلیلى بر خداشناسى و معاد ذکر کرده ولى امام (علیه السلام) آن را به صورت دیگرى بیان نموده است.

قرآن مجید درباره آغاز وجود انسان مى فرماید: (أَفَرَأَیْتُمْ مَّا تُمْنُونَ * أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ)؛ «آیا از نطفه اى که در رحم مى ریزید آگاهید؟ آیا شما آن را مى آفرینید یا ما آفریدگاریم».

بعد مى فرماید: (نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ)؛ «ما در میان شما مرگ را مقّدر ساختیم؛ و هرگز کسى بر ما پیشى نمى گیرد!...».

بعد مى افزاید: (أَفَرَأَیْتُمْ مَّا تَحْرُثُونَ ...)؛ «آیا هیچ درباره آنچه کشت مى کنید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را مى رویانید یا ما مى رویانیم؟! هرگاه بخواهیم آن را مبدّل به کاه درهم کوبیده مى کنیم که در شگفتى فرو روید!

ص: 319

بعد مى افزاید: (أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ...)؛ «آیا درباره آبى که مى نوشید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را از ابر نازل کرده اید یا ما نازل مى کنیم؟! هرگاه بخواهیم، این آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهیم؛ پس چرا شکر نمى کنید؟!».(1)

در حکمت هاى 126 و 419 نیز تعبیرات دیگرى آمده است که به فخرفروشان و متکبران به شدّت هشدار مى دهد و به آن ها مى گوید: آغاز و انجام زندگى خود را بنگرید و از ناتوانى هاى خود در برابر حوادث کوچک زندگى باخبر شوید تا از باده غرور و تکبر سرمست نگردید و راه زندگى را گم نکنید.

شاعر عرب نیز مى گوید:

ما بالُ مَن أوّلُه نُطفَةٌ *** وَ جیفَةٌ آخِرُه یَفْخَرُ

یُصبِحُ ما یَملِکُ تَقدِیمَ ما *** یَرجو و لا تأخِیرَ ما یَحذَرُ

چرا کسى که آغاز کارش نطفه بى ارزش و آخرش مردار گندیده اى است اینقدر فخرفروشى مى کند؟

صبح مى کند در حالى که توانایى ندارد آنچه را مى خواهد به سرعت به دست آورد و آنچه را از آن بیم دارد به عقب اندازد.(2)

نکته: بلاى تکبر

از قرآن مجید از داستان ابلیس وآدم (علیه السلام) گرفته تا قارون عصر موسى (علیه السلام) و تا سران بت پرست قریش، به خوبى استفاده مى شود که تکبر و غرور سرچشمه بزرگترین بدبختى هاست.

ص: 320


1- واقعه، آیات 58-70.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 150.

اوّلین گناهى که در جهان انجام شد همان نافرمانى ابلیس در برابر خداوند و حتى اعتراض به حکمت پروردگار بود که سرچشمه اى جز تکبر نداشت.

سرکشان قریش و بت پرستان مکه نیز به سبب همین رذیله خطرناک در برابر اسلام صف آرایى کردند و سرانجام به شکست و ذلت گرفتار شدند.

قرآن مجید درباره گمراهان قوم نوح (علیه السلام) از زبان آن پیغمبر بزرگ مى گوید: (وَ إِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارآ)؛ «و من هر زمان آن ها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آن ها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوش هایشان قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند، و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند!».(1)

و درباره ولید بن مغیره مخزومى که راه مبارزه با قرآن را به مشرکان نشان داد مى فرماید: (ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ)؛ «بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست به کار شد سپس پشت (به حق) کرد و تکبّر ورزید و سرانجام گفت: (این قرآن) چیزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پیشینیان نیست!».(2)

سرانجام درباره همه متکبران جهان مى فرماید: (فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ)؛ «به آنان گفته مى شود: از درهاى جهنّم وارد شوید، جاودانه در آن بمانید؛ چه بد جایگاهى است جایگاه متکبّران!».(3)

از این آیه شریفه به خوبى استفاده مى شود که یکى از عوامل مهم دوزخى شدن همان استکبار است.

ص: 321


1- نوح، آیه 7.
2- مدثر، آیات 22-24.
3- زمر، آیه 72.

در احادیث نیز نکوهش شدید و گسترده اى در مورد کبر و غرور شده از جمله در حدیثى که در غررالحکم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «احْذَرِ الْکِبْرَ فَانّهُ رَأْسُ الطُّغْیانِ وَ مَعْصِیةِ الرَّحْمَنِ؛ از تکبّر بپرهیزید که سرآغاز طغیان ها و معصیت و نافرمانى خداوند رحمان است».(1)

در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِءٍ شَىءٌ مِنَ الْکِبْرِ الّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ! قَلَّ ذَلِکَ اوْ کَثُرَ؛ در قلب هیچ انسانى چیزى از کبر وارد نمى شود مگر این که به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد، کم باشد یا زیاد».(2)

و از این جا روشن مى شود که چرا امیرمؤمنان على (علیه السلام) در کلام مورد بحث و در کلمات دیگرش اشاره به ضعف هاى انسان و نقاط آسیب پذیرش مى کند چون او را از مرکب غرور پایین بیاورد و در مسیر صحیح انسانى قرار دهد.

ص: 322


1- غررالحکم، ح 2609.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 186.

گفتار حکیمانه 455

اشاره

وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ،

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ آلْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَةٍ تُعْرَفُ آلْغَایَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا، فَإِنْ کَانَ وَ لاَبُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ (یرید امرؤ القیس).

از امام (علیه السلام) پرسیدند: برترینِ شعراى عرب کیست؟

امام (علیه السلام) فرمود:

شاعران همه یک روش نداشتند و در یک میدان به مسابقه نپرداختند تا پیشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزیر باید به این سوال پاسخ داد باید گفت: برترین آنها همان سلطان گمراه بود.(1)

منظور امام (علیه السلام) امرؤ القیس، شاعر معروف عرب است (که امام (علیه السلام) او را بر همه از نظر قدرت شعرى مقدم شمرد هر چند اشعار او محتواى جالبى ندارد).

ص: 323


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، روایت مفصلى از امالى ابن درید (صاحب کتاب معروف جمهرة در لغت و متوفاى321 قمرى) نقل مى کند که گفتار حکیمانه بالا بخشى از آن را تشکیل مى دهد (که نشان مى دهد قطعاً منبع دیگرى در اختیار داشته به خصوص این که پیش از سید رضى و گردآورى نهج البلاغه مى زیسته است).(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 311). اضافه مى کنیم که ابن اثیر نیز در کتاب لغت خود موسوم به النهایة در واژه ضلّ، بخشى از آن را آورده است.

شرح وتفسیر: برترین شعراى عرب

همان گونه که بعدآ اشاره خواهیم کرد در یکى از شب هاى ماه مبارک رمضان که امام (علیه السلام) مجلس اطعامى براى مومنان فراهم کرده بود سخن از شعر و شاعران به میان آمد. بعضى از حاضران از امام (علیه السلام) پرسیدند: برترینِ شعراى عرب کیست؟ امام (علیه السلام) در یک جواب کوتاه حکیمانه فرمود: «شاعران همه یک روش نداشتند و در یک میدان به مسابقه نپرداختند تا پیشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزیر باید به این سوال پاسخ داد باید گفت: او همان سلطان گمراه بود».

منظور امام (علیه السلام) امرؤ القیس، شاعر معروف عرب است (که امام (علیه السلام) او را بر همه از نظر قدرت شعرى مقدم شمرد هر چند اشعار او محتواى جالبى ندارد)»؛ (وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّ آلْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَةٍ تُعْرَفُ آلْغَایَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا، فَإِنْ کَانَ وَ لاَبُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ (یرید امرأ القیس)).

«حَلْبَةٍ» (بر وزن دفعة) به معناى یک مرحله مسابقه اسب سوارى است و گاه به معناى میدان مسابقه تفسیر شده است.

«قَصَبَة» (بر وزن شجرة) در اصل به معناى چوبه نِى است و در این جا منظور آن چوبه نى اى است که در آن زمان در آخر مسیر مسابقه بر زمین نصب مى کردند و هر کس از همه پیشتازتر بود خم مى شد و آن را برمى گرفت و برنده از بازنده به این وسیله شناخته مى شد.

ص: 324

«الضِّلِّیلُ» صیغه مبالغه به معناى شخص بسیار گمراه و بدکار است و این لقب را عرب براى امرؤ القیس انتخاب کرد زیرا او على رغم استعداد فوق العاده اش در شعر، آلودگى هاى فراوان داشت. حتى بعضى گفته اند که او اباحى مسلک بود.(1)

به هر حال گفتار امام (علیه السلام) به خوبى نشان مى دهد که نه تنها آن حضرت در فن خطابه سرآمد بود بلکه در شناسایى اشعار شاعران نیز آگاهى فراوان داشت و دیوانى از آن حضرت امروز در دست ماست که البته اصالت آن ثابت نیست و یا حداقل بخشى از اشعار آن مشکوک است.

مرحوم آیت الله استاد مطهرى در کتابش به نام سیرى در نهج البلاغه تحت عنوان «شاهکارها» به شرح این کلام حکیمانه امام (علیه السلام) پرداخته و در ابتدا سخنى درباره شعراى فارسى زبان دارد، مى گوید: در زبان فارسى شاهکارهایى وجود دارد: در غزل عرفانى، غزل عادى، پند و اندرز، تمثیلات روحى و عرفانى، حماسه، قصیده و غیره، ولى چنانکه مى دانیم هیچ یک از شعراى ما که شهرت جهانى دارند در همه این رشته ها نتوانسته اند شاهکار به وجود آورند.

شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانى، سعدى در پند و اندرز و غزل معمولى، فردوسى در حماسه، مولوى در تمثیلات و نازک اندیشى هاى روحى و معنوى، خیام در بدبینى فلسفى و نظامى در چیز دیگر است، و به همین جهت نمى توان آن ها را با هم مقایسه کرد و میانشان ترجیح قائل شد. حداکثر این است که گفته شود هر کدام از این ها در رشته خود مقام اول را واجد است. هر یک از این نوابغ اگر احیاناً از رشته اى که در آن استعداد داشته اند خارج شده اند، تفاوت فاحشى میان دو نوع سخن آن ها ملاحظه شده است.

شعراى عرب نیز، چه در دوره جاهلیت وچه در دوره اسلام، چنین اند.

ص: 325


1- شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 475.

در نهج البلاغه آمده است که از على (علیه السلام) سوال شد: شاعرترین شاعران عرب کیست؟ ایشان جواب دادند:

«انَّ الْقَوْمَ لَمْ یجْروا فى حَلْبَةٍ تُعْرَفُ الْغایةُ عِنْدَ قَصَبَتِها...».

این شاعران در یک میدان اسب نتاخته اند تا معلوم شود کدامیک گوى سبقت را ربوده است.

آنگاه فرمود: «فَانْ کانَ وَ لابُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلّیلُ؛ اگر ناچار باید اظهار نظرى کرد، باید گفت که آن پادشاه تبهکار (یعنى امروالقیس) بر دیگران مقدم است».

سپس در ادامه سخن مى افزاید: اما از امتیازات برجسته امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه این است که آن حضرت در هر موضوعى وارد مى شود شاهکار مى آفریند. در موعظه، حماسه و....(1)

نکته اصلى همان است که امام (علیه السلام) به آن اشاره کرده است. مقایسه کردن دو شخص یا دو چیز با هم در صورتى میسر است که وجه اشتراک زیادى داشته باشند. هرگز نمى توان گفت که فلان طبیب داناتر است یا فلان مهندس راه و ساختمان، فلان عالم نحوى برجسته تر است یا فلان فقیه و فیلسوف.

شاعران نیز گر چه همه شاعر بودند ولى مسیرهاى بسیار مختلفى را مى پیمودند. بعضى مهارت در غزل هاى عاشقانه داشتند، بعضى در اشعار حماسى، بعضى به دنبال مسائل اخلاقى مى رفتند و بعضى دیگر قهرمان داستان سرایى بودند. بنابراین مقایسه آن ها با هم چندان صحیح نیست.

ولى امام (علیه السلام) بعد از ذکر این نکته براى این که سوال کنندگان را بى پاسخ نگذارد اشاره به امرؤ القیس فرمود که در مجموع، شاعرى بسیار قوى و صاحب قریحه فوق العاده شعرى بود. هر چند زندگانى اش آلوده به انواع فجایع بود و از آن جا که

ص: 326


1- سیرى در نهج البلاغه، ص 23.

شاهزاده بود وبعد از پدرش جاى او را گرفت امام (علیه السلام) به عنوان «الملک الضلیل؛ پادشاه گمراه» همان لقبى که در عرب بعد از اسلام مشهور بود از او یاد فرمود.

نکته ها

1. شأن ورود این گفتار حکیمانه

در بعضى از کتب، شأن ورودى براى این سخن حکیمانه ذکر شده است و آن این که امیرمؤمنان على7 شب هاى ماه رمضان گروهى از مومنان را دعوت مى کرد و با افطار از آن ها پذیرایى مى نمود ولى با آن ها غذا نمى خورد (ظاهراً علتش این بود که غذاى امام (علیه السلام) غذاى ساده ترى بود) هنگامى که مراسم افطار پایان مى گرفت براى آن ها خطبه مى خواند و موعظه مى کرد.

شبى از شب ها هنگامى که غذا مى خوردند سخن از شعرا به میان آمد. هنگامى که از غذا خوردن فارغ شدند امام (علیه السلام) براى آن ها خطبه اى خواند و در ضمن خطبه اش چنین فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ مِلاَکَ أَمْرِکُمُ الدِّینُ وَ عِصْمَتَکُمُ التَّقْوَى وَ زِینَتَکُمُ الأَدَبُ وَ حُصُونَ أَعْرَاضِکُمُ الْحِلْم؛ بدانید ملاک کار شما دین است و مایه نگهدارى شما تقواست، زینت شما ادب و حافظ آبروى شما علم است».

سپس امام (علیه السلام) رو به ابوالاسود کرد و فرمود: درباره چه موضوعى بحث مى کردید؟ (گفتگوی شان درباره مقایسه شاعران با یکدیگر بود) آنگاه فرمود: بگو ببینم کدام یک از شاعران تواناتر است؟ عرض کرد: اى امیرمؤمنان! ابوداود ایادى. (و بعضى از اشعار آن را به عنوان گواه ذکر کرد).

امام (علیه السلام) فرمود: چنین نیست. عرض کردند: چه کسى در نظر شما از دیگران برتر است؟ امام (علیه السلام) فرمود: «لَوْ رُفِعَتْ لِلْقَوْمِ غَایةٌ فَجَرُوا إِلَیهَا مَعاً عَلِمْنَا مِنَ السَّابِقِ مِنْهُم؛ اگر براى آن ها میدان مسابقه اى تهیه مى شد و همگى در آن مسابقه واحد شرکت مى کردند تا به هدف برسند مى دانستیم کدام یک از آن ها تواناترند».

ص: 327

سپس افزود: «وَ لَکِنْ إِنْ یکُنْ فَالَّذِى لَمْ یقُلْ عَنْ رَغْبَةٍ وَ لاَ رَهْبَة؛ ولى اگر بنا شود انتخابى صورت گیرد برترین آن ها کسى است که نه به دلیل علاقه (به مالى) شعر سروده و نه از ترس کسى».

عرض کردند: اى امیرمؤمنان! او چه کسى بود؟ فرمود: پادشاه گمراه و مجروح. عرض کردند: اى امیرمؤمنان! منظورامرؤالقیس است؟ فرمود: آرى منظورم هموست.

سپس سخن حاضران و امام (علیه السلام) پیرامون شب قدر بود.(1)

این که امام (علیه السلام) امرؤ القیس را به عنوان ذو القروح (صاحب جراحت ها) معرفى مى کند بعضى گفته اند که به دلیل زخم هایى است که در جنگ ها بر بدن او نشست و بعضى گفته اند: به دلیل این است که در پایان عمرش گرفتار آبله شد و با همان بیمارى از دنیا رفت و بعضى گفته اند: به دلیل لباس زهرآگینى بود که براى او فرستادند، هنگامى که پوشید بدن او مجروح شد و از دنیا رفت.(2)

2. امرؤ القیس کیست؟

در نام اصلى او اختلاف کرده اند ولى معروف به حُندُج و پدرش حِجر کندى بود. او از شعراى معروف زمان جاهلیت بود. تولد او را سال پانصد میلادى و مرگ او را سال پانصد و چهل نوشته اند (هفتاد سال قبل از بعثت). پدرش بر قبیله بنى اسد و قطفان حکومت مى کرد و هنگامى که کشته شد او براى گرفتن انتقام خون پدر و به دست آوردن مقامش قیام کرد. از مخالفانش شکست خورد و از قیصر روم مدد خواست. قیصر او را گرامى داشت و حکومت فلسطین را به او سپرد و در پایان عمرش همان گونه که در بالا اشاره کردیم به عقیده بعضى با مرض آبله از دنیا رفت.

ص: 328


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 153 ذیل حکمت مورد بحث.
2- الاعلام زرکلى، ج 2، ص 12 ؛ شرح معلقات سبع، تألیف عبدالمحمد آیتى.

او در کودکى به لهو ولعب مشغول بود و با ولگردان و دزدان عرب معاشرت داشت. هنگامى که پدرش باخبر شد او را از این کار بازداشت ولى او نپذیرفت. از این رو او را به منطقه اى در حضرموت تبعید کرد که وطن پدران و عشیره او بود در حالى که بیست سال داشت. پنج سال در آن جا اقامت کرد سپس با یاران خود به سوى قبیله هاى عرب رفت و پیوسته به شرب خمر و لهو و لعب مشغول بود تا زمانى که بنى اسد بر پدرش شوریدند و او را کشتند. این خبر هنگامى که امرؤالقیس مشغول نوشیدن شراب بود به او رسید. گفت: خدا رحمت کند پدرم را، در کوچکى مرا رها کرد و در بزرگى انتقام خونش را به گردن من انداخت. امروز مستم ولى فردا مستى وجود ندارد. امروز شراب است و فردا امر و فرمان. بعد قیام کرد تا انتقام خون پدرش را از بنى اسد بگیرد. اما چیزى نگذشت که یارانش از اطراف او پراکنده شدند و ناچار به پادشاه روم پناه برد. او هم حکومت فلسطین را به وى واگذار کرد. امرؤالقیس هنگامى که به سوى فلسطین مى رفت به انقُره (آنکارا) رسید. در جسمش زخم هایى پدیدار شد. ناچار در آن جا متوقف گشت و چیزى نگذشت که از دنیا رفت.

در این که او چه دینى داشت در میان دانشمندان گفتگوست ولى شاید صحیح این باشد که او عقیده مَزدَک را داشت.

دیوان کوچکى منسوب به او باقى مانده است که در آن شعر معروف او که جزء معلقات سبع است درج شده و شعرا بهترین شعر او را همین شعر مى دانند.

معلقات سبع،هفت قصیده بود که عرب جاهلى به عنوان بهترین اشعار عرب، انتخاب و به دیوار کعبه آویزان کرده بودند که بعد از ظهور اسلام برداشته شد.

اشعار مزبور مخصوصاً قصیده امرؤ القیس که به اصطلاح، برترین آن هاست مجموعه اى از ابراز عشق و علاقه به دخترانى است که مورد علاقه او بودند و پر از کلمات پیچیده و نام مکان هاى نامأنوس است.

ص: 329

به هر حال تعبیر امام (علیه السلام) به «ملک ضلیل؛ پادشاه گمراه و بى بندوبار» به دلیل همان چیزى است که در شرح حال او آوردیم.(1)

3. تمسک امام (علیه السلام) به اشعار پرمعناى عرب

در نامه ها و خطبه هاى نهج البلاغه گاه امام (علیه السلام) به اشعارى از شعراى نامدار تمسک مى جوید که در نوع خود کم نظیر است.

از جمله آن ها شعر معروف اعشى است که در خطبه شقشقیه آمده است:

شَتَّانَ مَا یوْمِى عَلَى کُورِهَا *** وَ یوْمُ حَیانَ أَخِى جَابِر

بسى فرق است تا دیروزم امروز *** بسى مغموم ودى شادان وپیروز

و شعر دیگرى در خطبه 25:

لَعَمْرُ أَبِیکَ الْخَیرِ یا عَمْرُو إِنَّنِى *** عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا الإِنَاءِ قَلِیل

به جان پدر نیکوکارت - اى عمرو! - سوگند! که من، تنها، سهم اندکى از آن پیمانه دارم.

اشاره به این که بر اثر بى وفایى وسستى اصحابم سلطه من بر قلمرو حکومتم کم شده است.

و در جاى دیگرى از همین خطبه مى فرماید:

هُنَالِکَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیةِ الْحَمِیم

اگر آن ها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سریع و تند)، به سوى تو مى آیند!

اشاره به سواران بنى فراس مى کند که مردانى شجاع بودند و مى فرماید: اى کاش به جاى این کوفیان سست، هزار نفر از سواران بنى فراس در اختیار من بودند.

ص: 330


1- الاعلام زرکلى، ج 2، ص 11؛ شرح معلقات سبع، تألیف عبدالمحمد آیتى. براى توضیح بیشتر ر.ک: دانشنامه بزرگ اسلامى، ماده امرؤ القیس.

همچنین در خطبه 33 مى خوانیم:

أَدَمْتَ لَعَمْرِى شُرْبَکَ الْمَحْضَ صَابِحاً *** وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرَا

وَ نَحْنُ وَهَبْنَاکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِیاً وَ حُطْنَا حَوْلَکَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا

به جان خودم سوگند، هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدى و به قدر کافى از سرشیر و کره و خرماى بدون هسته خوردى و از غذاهاى لذیذ به طور کامل بهره گرفتى.

و ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسدارى دادیم (و نگهدارى ات کردیم، ولى تو قدر این نعمت را نشناختى).

اشاره به بى وفایى و حسادت قریش مى کند و خدمت هایى که بنى هاشم به قریش کردند.

و در خطبه 35 مى فرماید:

أَمَرْتُکُمْ أَمْرِى بِمُنْعَرَجِ اللِّوَى *** فَلَمْ تَسْتَبِینُوا النُّصْحَ إِلاَّ ضُحَى الْغَد

من در سرزمین منعرج اللوى، دستور خود را دادم (ولى شما گوش ندادید) و اثر آن را صبح فرداى آن روز درک کردید.

اشاره به نافرمانى در مورد حکمیت و پیامدهاى شوم آن کرده و مى فرماید: من دستورات لازم را به شما دادم ولى گوش ندادید و گرفتار پیامدهاى آن شدید.

در خطبه 162 نیز آمده است:

وَ دَعْ عَنْکَ نَهْباً صِیحَ فِى حَجَرَاتِهِ *** وَ لَکِنْ حَدِیثاً مَا حَدِیثُ الرَّوَاحِل

سخن از غارت هایى که در گذشته واقع شد را رها کن و از غارت امروز سخن بگو (اشاره به خلافت اسلامى به وسیله معاویه و دار و دسته منافقانِ مورد تهدید قرار گرفته).

ص: 331

در نامه 36 نیز مى فرماید:

فَإِنْ تَسْأَلِینِى کَیفَ أَنْتَ فَإِنَّنِى *** صَبُورٌ عَلَى رَیبِ الزَّمَانِ صَلِیبُ

یعِزُّ عَلَى أَنْ تُرَى بِى کَآبَةٌ *** فَیشْمَتَ عَادٍ أَوْ یسَاءَ حَبِیب

امام (علیه السلام) در این اشعار که ضمن پاسخ به برادرش عقیل بن ابى طالب آورده است اشاره به این نکته مى کند که بعضى از فرماندهان لشکرم خیانت کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند و من جز صبر در برابر این حوادث ناگوار چاره اى ندارم و سعى مى کنم دشمن از ناراحتى من باخبر نشود که موجب خوشحالى او مى گردد.

در نامه 45 نیز آمده است:

وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ *** وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِد

این درد، تو را بس که شب با شکم سیر بخوابى در حالى که در اطراف تو شکم هایى گرسنه و به پشت چسبیده باشد.

امام (علیه السلام) این شعر را در نامه عثمان بن حنیف که در میهمانى پرزرق و برق یکى از ثروتمندان بصره شرکت کرده بود آورده است.

در نامه 64 نیز از آن حضرت مى خوانیم:

مُسْتَقْبِلِینَ رِیاحَ الصَّیفِ تَضْرِبُهُمْ *** بِحَاصِبٍ بَینَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُود

لشکریانى دارم که به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند که آن ها را (دشمنان خود را) با سنگ ریزه ها و در میان غبار و تخته سنگ ها درهم مى کوبند.

این سخن را امام (علیه السلام) در پاسخ نامه معاویه نوشت که حضرت را تهدید به جنگ کرده بود.

ص: 332

گفتار حکیمانه 456

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

أَلاَ حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ آللُّمَاظَةَ لأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ آلْجَنَّةَ، فَلاَ تَبِیعُوهَا إِلاَّ بِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

آیا آزادمردى پیدا نمى شود که این ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانید وجود شما بهایى جز بهشت ندارد آن را به چیزى جز بهشت نفروشید.(1)

ص: 333


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منابع دیگرى که براى این کلام حکیمانه ذکر مى کند مجمع الامثال میدانى و غررالحکم آمدى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 313).

شرح وتفسیر: تنها بهاى وجود انسان

امام (علیه السلام) با تعبیر گویایى اشاره به بى ارزش بودن مواهب مادى و دنیوى و پرارزش بودن وجود انسان مى فرماید: «آیا آزادمردى پیدا نمى شود که این ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانید وجود شما بهایى جز بهشت ندارد آن را به چیزى جز بهشت نفروشید»؛ (أَلاَ حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ آللُّمَاظَةَ لأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ آلْجَنَّةَ، فَلاَ تَبِیعُوهَا إِلاَّ بِهَا).

«لماظه» که غالب شارحان نهج البلاغه به ضم لام ذکر کرده اند و تنها بعضى به فتح لام نوشته اند به معنى باقى مانده غذا در دهان است که انسان پس از فروبردن لقمه با زبان خود آن را از اطراف دهان جمع مى کند و فرو مى برد و گاه زبانش را بر لب ها مى کشد که اگر چیزى از غذا مانده آن را نیز جمع کند، و این تشبیه بسیار گویایى است که امام (علیه السلام) در مورد بى ارزش بودن مواهب مادى دنیا فرموده است.

اشاره به این که اقوام زیادى به این دنیا آمده اند و از مواهب آن بهره برده اند و غذاهاى آن را خورده اند گویا ته مانده آن به شما رسیده است، اصل آن ارزشى نداشته تا چه رسد به ته مانده آن.

تعبیر به «حر» اشاره به این دارد که تنها آزادگان مى توانند خود را از قید و بند دنیاى مادى رها سازند ولى آن ها که اسیر شهوات و زرق و برق ها هستند هرگز نمى توانند به آسانى خود را از عشق به دنیا رها سازند و براى رسیدن به آن دست به هر کارى مى زنند.

ص: 334

تعبیر «لاهلها» (براى اهل دنیا) اشاره به این است که افراد کوته فکر و بى همتى هستند که گوهر گران بهاى روح و جان انسانى را به متاعى قلیل و مال و مقام بى ارزش مى فروشند؛ دنیا را براى آن ها واگذارند.

شک نیست که هرگز منظور امام (علیه السلام) ترک سعى و تلاش براى زندگانى آبرومندانه و کفاف و عفاف نیست چرا که بدون چنین زندگى اى انسان حریت و آزادى ندارد و ناچار مى شود تن به ذلت وابستگى به دیگران بدهد و همچنین جوامع فقیر و نیازمند که همواره وابسته و ذلیل در چنگال دیگران اند بلکه منظور غرق شدن در مواهب مادى و فروختن شرافت انسانى خود براى به دست آوردن مال و مقام دنیاست.

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن و براى تکمیل آن مى فرماید: به یقین براى وجود و جان شما بهایى جز بهشت وجود ندارد آن را به غیر بهشت نفروشید.

بهشت یعنى کانون رحمت الهى، آن جا که همه مواهب مادى و معنوى جمع است و زشتى هاى دنیا و آسیب هایش به آن جا راه ندارد بهشت یعنى کانون رضا و خشنودى پروردگار، مرکز پاکان و نیکان و عالمان و مجاهدان و شهیدان گران قدر. بهشت یعنى محلى که پذیرایى کنندگانش فرشتگان والامقام الهى هستند و همنشینانش انبیا و اولیاى الهى. بهشت یعنى پیوستن به ابدیت قرب خداوند و بهره گیرى از انواع جمال و جلال پروردگار. بهشت یعنى جایى که حتى یک کلام رکیک بر زبان کسى جارى نمى شود (لاَ یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوآ وَ لاَ تَأْثِیمآ * إِلاَّ قِیلا سَلاَمآ سَلاَمآ). آرى وجود انسان آن چنان پرارزش است که اگر تمام دنیاى مادى را بخواهیم با آن موازنه کنیم برابرى ندارد.

در روایت معروف هشامیه امام کاظم (علیه السلام) همین نکته به شکل دیگرى بیان شده است آن جا که مى فرماید: «إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِى لاَ یرَى الدُّنْیا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةُ فَلاَ تَبِیعُوهَا بِغَیرِهَا؛ گران قدرترین مردم کسى

ص: 335

است که دنیا را ارزشى براى وجود خود نمى شمرد. آگاه باشید! که وجود شما بهایى جز بهشت ندارد پس آن را به غیر بهشت نفروشید».(1)

نکته ها

1. هدف امام (علیه السلام) از نکوهش دنیا

بارها گفته ایم که اگر در آیات و روایات اسلامى نکوهش دنیا مى شود و سخن از بى ارزش بودن آن به میان مى آید هدف این نیست که مسلمین را به ترک دنیا و زندگى آمیخته با رهبانیت سوق دهند بلکه به سبب این است که غالب انسان ها به طور طبیعى تمایل فوق العاده اى به مظاهر مادى دنیا دارند و شبیه وسیله نقلیه اى هستند که در سراشیبى قرار گرفته که اگر بخواهند نیروى محرک آن را تشدید کنند خطر سقوط، حتمى است. در این جا باید راننده ماهر از عامل بازدارنده اى استفاده کند تا وسیله نقلیه از کنترل او خارج نشود.

اضافه بر این، در عصر امیرمؤمنان (علیه السلام) و همچنین ائمه هدى (علیهم السلام) فتوحات اسلامى سبب انتقال غنائم فراوانى به داخل سرزمین هاى اصلى یعنى حجاز و عراق و شام شده بود و به همین دلیل گروهى به عیش و نوش و مسابقه در تجمل پرستى روى آورده بودند؛ در این جا لازم بود به آن ها پى درپى هشدار داده شود تا خود را به زخارف دنیا نفروشند و غرق در مادیات نشوند و خدا و دین را فراموش نکنند.

در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است مى خوانیم: «فَارْفُضِ الدُّنْیا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیا یعْمِى وَ یصِمُّ وَ یبْکِمُ وَ یذِلُّ الرِّقَابَ؛ دنیا را رها کن چرا که عشق به دنیا انسان را کور و کر و گنگ مى کند و او را ذلیل مى سازد».(2)

ص: 336


1- کافى، ج 1، ص 19، ح 12.
2- کافى، ج 2، ص 136، ح 23.

در کتاب غررالحکم از همان حضرت نقل شده که فرمود: «حُبُّ الدُّنْیا یفْسِدُ الْعَقْلَ وَ یصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سَمَاعِ الْحِکْمَةِ وَ یوجِبُ أَلِیمَ الْعِقَابِ؛ حب دنیا عقل و خرد را فاسد و قلب را در برابر شنیدن گفتار حکمت آمیز کر مى کند و موجب کیفرهاى دردناک مى شود».(1)

2. ارزش وجود انسان

انسان سرمایه اى در اختیار دارد که بسیار پرارزش است و این سرمایه همان روح الهى و نفس شریف انسانى و عمرى است که خدا در دنیا به او ارزانى داشته است.

همان گوهر شریفى که فرشتگان در برابر آن سجده کردند و به سبب آن، خداوند مقام خلیفة اللهى به بشر داد.

این سرمایه را با هیچ ارزش مادى و دنیوى نمى توان برابر ساخت. حتى اگر تمام دنیاى مادى را با آن همه ثروت و مقام و وسیله رفاهى و زرق و برق به انسان بدهند و روح الهى اش را از او بگیرند گرفتار خسران شدیدى شده است.

و همان گونه که امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه بالا فرمود، هیچ ثمن و بهایى جز بهشت برین و قرب پروردگار نمى تواند در برابر آن قرار گیرد.

قرآن مجید نیز به این معنا اشاره کرده آن جا که مى فرماید: (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدآ عَلَیْهِ حَقّآ فِى التَّوْرَاةِ وَ الإِنجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِى بَایَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «خداوند از مومنان، جان ها و اموالشان را خریدارى کرده، که (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به

ص: 337


1- غررالحکم، ح 857.

این صورت که) در راه خدا پیکار مى کنند، مى کشند و کشته مى شوند؛ این وعده حقّى است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد وستدى که با خدا کرده اید؛ و این است آن پیروزى بزرگ!».(1)

ولى افسوس که بسیارى قدر این سرمایه بزرگ را نمى شناسند و آن را به بهاى ناچیزى به مصداق (وَ یشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً) مى فروشند.

مى گویند: یکى از گران بهاترین گوهرهاى دنیا گوهرى بود که یکى از گردشگران آفریقا آن را در دست کودکانى دید که در کوچه و بازار با آن بازى مى کردند. چیز کمى به آن ها داد و آن را گرفت. کودکان خوشحال بودند ولى نمى دانستند چه گوهر عظیمى را از دست داده اند. حال دنیاپرستانى که خود را به ارزش هاى قلیل جهان مى فروشند حال همان کودکان است.

ص: 338


1- توبه، آیه 111.

گفتار حکیمانه 457

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْهُومَانِ لاَ یَشْبَعَانِ: طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْیَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

دو گرسنه اند که هرگز سیر نمى شوند: طالب علم و طالب دنیا.(1)

ص: 339


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر بعد از آن که این کلام نورانى را از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) نیز نقل مى کند مى افزاید: کلینى نیز آن را در کتاب کافى از سلیم بن قیس هلالى نقل مى کند که امیر مومنان (علیه السلام) فرمود: از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مى فرمود: «مَنْهُومَانِ لا یشْبَعَانِ طَالِبُ دُنْیا وَطَالِبُعِلْمٍ» و سپس آن را از صدوق به سندش از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند و ابن عبد ربه نیز آن را در عقد الفریداز ابن عباس ذکر کرده و روشن است که همه آن ها به ریشه وحى الهى باز مى گردد. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 313).

شرح وتفسیر: دو کس هرگز سیر نمى شوند

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو گروه اشاره مى کند که هرگز سیر نمى شوند، مى فرماید: «دو شخصِ گرسنه اند که هرگز سیر نمى شوند: طالب علم و طالب دنیا»؛ (مَنْهُومَانِ لاَ یَشْبَعَانِ: طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْیَا).

واژه «منهوم» از ماده «نَهَم» (بر وزن دهن) به معناى سیرى ناپذیر بودن و اشتهاى شدید به چیزى داشتن است. منهوم به معناى کسى است که این گونه شده است.

اما این که طالبان علم هرگز از طلب علم سیر نمى شوند به این دلیل است که اولاً علم، حد و مرزى ندارد و به فرموده قرآن: (وَ فَوْقَ کُلِّ ذى عِلْمٍ عَلیمٌ).(1)

و در جاى دیگر تمام معلومات انسان را در مقابل مجهولات، ناچیز مى شمارد و مى فرماید: (وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً).(2)

و در مورد علم خداوند و حقایق جهان هستى مى فرماید: (وَ لَوْ أَنَّ ما فِى الأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ)؛ «و اگر همه درختان روى زمین قلم شود، و دریا براى آن مرکّب گردد،

ص: 340


1- یوسف، آیه 76.
2- اسراء آیه 85.

و هفت دریاچه به آن افزوده شود، این ها همه تمام مى شود ولى کلمات خدا پایان نمى گیرد؛ خداوند عزیز و حکیم است».(1)

ثانیآ علم، نشاط آور است، روح را صیقل مى دهد و در واقع غذاى اصلى روح آدمى است و به همین دلیل طالبان علم هرگز از علم سیر نمى شوند بلکه هر مرحله اى را که طى کنند خواهان مرحله بالاترى هستند.

این سخن معروف است که بعضى از بزرگان در عین محرومیت مادى هنگامى که بعضى از مسائل پیچیده علمى را مى گشودند به قدرى لذت مى بردند که مى گفتند: «أینَ المُلوک و أبناءُ المُلوکِ من هذه اللذّة؛ کجا هستند پادشاهان و شاهزادگان که ببینند چنین لذتى از که ما مى بریم».

نیز در زمان هاى گذشته بسیارى از دانشمندان تن به مسافرت هاى طولانى مى دادند که بسیار مشکل آفرین بود تا محضر بعضى از اساتید را درک کنند و حتى گاه به یک روایت از روایات معصومین (علیهم السلام) برسند.

و اما طالبان دنیا نیز در عشق به دنیا و زرق و برق و مواهب مادى آن آنقدر حرص و ولع دارند که با هیچ چیز سیر نمى شوند و به گفته شاعر:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمى دگر

مى دانیم که جغرافى دانان در گذشته تمام کره زمین را به هفت اقلیم تقسیم مى کردند و شاعر به این نکته اشاره مى کند که اگر همه زمین را به دنیاپرست بدهند باز هم سیر نمى شود و مایل است دست به کرات آسمانى دیگر بیندازد.

به همین دلیل در حدیث معروفى از امام کاظم (علیه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْیا مَثَلُ ماءِ الْبَحْرِ، کُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حتَّى یقْتُلَهُ؛ مَثَل دنیا، مَثَل آب

ص: 341


1- لقمان، آیه 27.

دریاست که هر چه انسانِ تشنه از آن بنوشد، عطش او بیشتر مى شود، به حدّى که او را مى کشد».(1)

این گونه افراد که هرگز از دنیا سیر نمى شوند گرفتار بلاهاى متعددى خواهند شد.

از جمله گرفتار طول امل و آرزوهاى دور و دراز مى شوند و آخرت را به کلى فراموش مى کنند همان گونه که در حدیث معروف نبوى و علوى آمده است: «أَمَّا طُولُ الأَمَلِ فَینْسِى الاْخِرَةَ».(2)

اضافه بر این، آرامش روح و جسم را به کلى از دست مى دهند و اگر روزى بخشى از دنیایشان به خطر بیفتد به زمین و زمان بد مى گویند و گاه دست به خودکشى مى زنند.

علاوه بر همه این ها چون دنیا، دار مزاحمت است و هر کسى به بیش از حد نیاز خود برسد با خواسته هاى دیگران مزاحمت دارد، دشمنى و عداوت بسیارى را براى خود مى خرد. حسودان نیز این گونه افراد را راحت نمى گذارند و پیوسته در انتظار زوال نعمت آن ها هستند.

ولى آن ها که قانع اند و اهل کفاف و عفاف اند از همه این آثار سوء و مرگبار در امان اند.

ص: 342


1- تحف العقول، ص 396.
2- کافى، ج 2، ص 335، ح 3.

گفتار حکیمانه 458

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الإِیمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَیْثُ یَضُرُّکَ، عَلَى آلْکَذِبِ حَیْثُ یَنْفَعُکَ، وَ أَلاَّ یَکُونَ فِی حَدِیثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ، وَ أَنْ تَتَّقِی، آللّهَ فِی حَدِیثِ غَیْرِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

ایمان آن است که راست گویى را در آن جا که به زیان توست بر دروغ گویى در آن جا که به سود توست مقدم دارى و این که گفتارت بیش از عملت نباشد و به هنگام سخن گفتن درباره دیگران تقواى الهى را پیشه کنى.(1)

ص: 343


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که این گفتار حکیمانه را در کتاب خود آورده اند ابن شمس الخلافة (متوفاى 622) در کتاب الآداب(الآداب النافعة بالالفاظ المختارة الجامعة) است که آن را با تفاوت مختصرى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314).

شرح وتفسیر: حقیقت ایمان

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه حقیقت ایمان را در ضمن سه چیز که از مظاهر ایمان به خدا هستند بیان کرده است:

نخست مى فرماید: «ایمان آن است که راست گویى را در آن جا که به زیان توست بر دروغ گویى در آن جا که به سود توست مقدم دارى»؛ (الإِیمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَیْثُ یَضُرُّکَ، عَلَى آلْکَذِبِ حَیْثُ یَنْفَعُکَ).

بسیار مى شود که انسان اگر در بیان حقیقتى، راستى را برگزیند زیان هایى دامن او را مى گیرد. مثل این که سوال کنند: تو چیزى به فلان شخص که از دنیا رفته است بدهکارى؟ و او حقیقتش را بگوید که آرى فلان مبلغ را بدهکارم. این اعتراف گر چه ظاهراً به زیان گوینده است و دروغ گفتن به سود اوست ولى قطعاً این صدق و راستى از نشانه هاى ایمان به خدا و روز قیامت مى باشد.

یا این که تصادفى موجب خسارت شده و شخص مى داند مقصر بوده است اگر تقصیر خود را بپوشاند و دروغ بگوید نفع مادى مى برد ولى اگر حق را آشکار سازد گرفتار زیان مى شود ولى این زیان در حقیقت منفعت است و از نشانه هاى ایمان مى باشد.

قرآن مجید نیز دروغ گفتن را نشانه بى ایمانى شمرده آن جا که مى فرماید: (إِنَّما یفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذینَ لا یوْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ)؛ «تنها کسانى دروغ

ص: 344

مى بندند که به آیات خدا ایمان ندارند؛ (آرى،) دروغ گویان واقعى آن ها هستند!».(1)

نیز در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که کسى از آن حضرت پرسید: آیا شخص باایمان ممکن است (لغزش پیدا کند و) آلوده زنا شود؟ فرمود: امکان دارد. عرض کرد: ممکن است آلوده سرقت گردد؟ فرمود: گاه ممکن است چنین شود. عرض کرد: ممکن است دروغ بگوید؟ فرمود: نه. (مگر نمى دانى؟) خداوند متعال مى فرماید: (إِنَّما یفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُوْمِنُونَ).(2)

در واقع راست گویى گاه همچون داروى تلخ شفابخش است و دروغ همچون غذاى مطبوع زیان بار. انسان عاقل آن داروى شفابخش را رها نمى کند و به سراغ آن غذاى زیانبار نمى رود.

البته شکى نیست که در مواردى، امر، دایر بین اهم و مهم است یعنى راست گویى سبب به خطر افتادن جان یا منافع مهم مسلمانى مى شود. مثل این که یک ناصبى متعصب و مسلح از انسان سوال کند: آیا تابع مکتب اهل بیت (علیهم السلام) هستى؟ که اگر راستش را بگوید سلاح به روى او مى کِشد. به یقین این گونه موارد از کلام امام (علیه السلام) مستثنى است همان گونه که در باب تقیّه به آن اشاره شد.

یا این که براى اصلاح ذات البین اگر مجبور به دروغ شویم مجاز است زیرا اصلاح ذات البین مهم تر از راست گویى است. البته تفاوتى نمى کند که نفع و زیان، مربوط به خود انسان باشد یا مربوط به انسان دیگرى. اگر مصلحت اهمى ایجاب کند از قاعده کلى مورد بحث که امام (علیه السلام) به آن اشاره فرمود مستثنى است.

به هر حال اصل اساسى این است که انسان همیشه صدق و راستى را پیشه کند هر چند به زیان او تمام شود ولى این قاعده موارد استثنایى هم دارد و آن در

ص: 345


1- نحل، آیه 105.
2- بحارالانوار، ج 19، ص 263، ح 47.

جایى است که مصلحت مهم تر از مصلحت صدق به خطر مى افتد. مرحوم علامه مجلسى در جلد دوم بحارالانوار، صفحه 122 ذیل همین روایت به عنوان شرح و بیان مى فرماید: ممکن است منظور امام (علیه السلام) از ضرر، در این گفتار حکیمانه ضررى باشد که تقیه در آن روا نیست.

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ دومین نشانه ایمان مى رود و مى فرماید: «این که گفتارت بیش از عملت نباشد»؛ (وَ أَلاَّ یَکُونَ فِی حَدِیثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ).

بسیارند کسانى که سخن از نیکى ها و خوبى ها و صفات برجسته انسانى، بسیار مى گویند اما عملشان هماهنگ با آن نیست و این نشانه ضعف ایمان آن هاست. مومنان حقیقى آنچه را مى گویند انجام مى دهند و اى بسا اعمالشان فراتر از گفتارشان است.

به تعبیر دیگر اگر انسان به چیزى که مى گوید اعتقاد راسخ داشته باشد حتمآ عمل او با آن هماهنگ خواهد بود و اگر نبود، نشانه عدم اعتقاد راسخ به آن گفتار است.

قرآن مجید مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ).(1)

در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه به جاى «عَمَلِک»، «عِلمِک» آمده است که در این صورت مفهوم کلام امام (علیه السلام) چنین مى شود: نباید انسان بیش از آنچه مى داند سخن بگوید. همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْم).(2)

در آیات و روایات اسلامى نکوهش شدیدى از «قول به غیر علم» شده چرا که این کار سرچشمه اختلافات و مشکلات فراوان و گمراهى افراد و نزاع ها مى شود.

ص: 346


1- صف، آیات 2 و3.
2- اسراء، آیه 36.

بنابراین هر کدام از این دو نسخه واقعیت داشته باشد مفهوم صحیحى دارد هر چند بعضى از شارحان نهج البلاغه نسخه «عَمَلِک» را نادرست پنداشته اند.

آنگاه نشانه سوم وآخر را بیان مى کند و آن این که «به هنگام سخن گفتن درباره دیگران تقواى الهى را پیشه کنى»؛ (وَ أَنْ تَتَّقِی آللّهَ فِی حَدِیثِ غَیْرِکَ).

اشاره به این که غیبت نکنید، تهمت نزنید، حق کسى را با سخنانتان باطل نسازید، عیب بر مسلمانى ننهید و او را با سخن نیش دار نیازارید. خلاصه، تقواى الهى را در نظر داشته باشید و تمام این جهات را رعایت کنید.

در تفسیر کلام مذکور دو احتمال دیگر نیز داده شده است: نخست این که هنگامى که مى خواهى سخنى از دیگرى نقل کنى رعایت تقواى الهى کن و سخن او را بى کم و کاست و بدون اضافه نقل کن.

دیگر این که در برخورد با سخنان دیگران تقوا پیشه کن و فورآ گفتار آن ها را نفى نکن؛ درست بیندیش، اگر گفتار صحیحى است بپذیر و جدال و مِراء نکن و از روى حسادت به نفى سخنان صحیح دیگران اقدام مکن.

ولى معناى نخست مناسب تر به نظر مى رسد هر چند جمع میان هر سه معنا نیز امکان پذیر است.

ص: 347

ص: 348

گفتار حکیمانه 459

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

یَغْلِبُ آلْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِیرِ، حَتَّى تَکُونَ آلاْفَةُ فِی التَّدْبِیرِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مقدرات بر تقدیر و تدبیر (ما) غلبه مى کند تا آن جا که (گاه) آفت انسان در تدبیر اوست.(1)

مرحوم سید رضى مى گوید: «همین مضمون پیش از این (در حکمت 16) با عبارت دیگرى و با تفاوت (مختصرى) گذشت»؛ (قال الرضی: وَ قَد مضى هذا المعنى فیما تقدم بروایة تخالف هذه الأَلفاظ).

ص: 349


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه مى گوید: همین معنا با عبارت دیگرى در حکمت 15 (طبق متنى که ما انتخاب کرده ایم حکمت شانزدهم است.) گذشت: «تَذِلُّ الأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یکُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبِیرِ» و در ذیل آن حکمت منابع متعددى براى آن ذکر کرده از جمله مرحوم ابن شعبه در تحف العقول و جاحظ درالمائة المختارة و همچنین شیخ مفید در ارشاد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314).

شرح وتفسیر: مقدرات بر تدبیر ما پیشى مى گیرد

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به تأثیر نافذ مقدرات کرده، مى فرماید: «مقدرات بر تقدیر و تدبیر (ما) غلبه مى کند تا آن جا که (گاه) آفت به سبب تدبیر (انسان)به وجود مى آید»؛(یَغْلِبُ آلْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِیرِ، حَتَّى تَکُونَ آلاْفَةُ فِی التَّدْبِیرِ).

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این گفتار حکیمانه مى گوید: «همین مضمون پیش از این (در حکمت 16) با عبارت دیگرى و با تفاوت (مختصرى) گذشت»؛ (قال الرضی: وَ قَد مضى هذا المعنى فیما تقدم بروایة تخالف هذه الأَلفاظ).

«مقدار» در این جا به معناى مقدرات و اندازه گیرى هاى الهى است.

واژه «حتى» در واقع براى بیان غایت و سرانجام چیزى است.

این گفتار حکیمانه در واقع سه پیام دارد:

پیام اول این که: ما را با مسأله خداشناسى و توحید افعالى پروردگار آشناتر مى سازد. هنگامى که مى بینیم براى انجام کارى نقشه هاى فراوان مى کشیم، مشورت بسیار و مدیریت کافى مى کنیم ولى به آن نمى رسیم آگاه مى شویم که پشت این دستگاه خلقت، دست باعظمتى است که چرخه جهان را مى چرخاند و در واقع این کلام شبیه چیزى است که در گفتارحکیمانه دیگرى ازآن حضرت (علیه السلام) آمده بود: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ».(1)

ص: 350


1- نهج البلاغه، حکمت 250.

پیام دوم پیام توکل بر خداست و آن این که تنها به تقدیر و تدبیر و قوت فکر خود اعتماد نکنیم بلکه در همه چیز و در هر کار توجه به مسبب الاسباب داشته باشیم و از او مدد بخواهیم و کمک بگیریم.

پیام سوم این که: غرور بر ما غلبه پیدا نکند. هنگامى که مى بینیم صاحب قدرت ظاهرى شده ایم و گروه عظیمى سر بر فرمان ما هستند و مشاوران تیزهوشى داریم که در همه کار به ما کمک مى کنند مبادا غرور، ما را بگیرد و از خدا غافل شویم. چرا که گاه مى بینیم همه اسباب فراهم است ولى کارى از پیش نمى رود. یعنى مقدرات طرح دیگرى براى ما ریخته و تلاش هاى ما در برابر تقدیر الهى همچون نقش بر آب است.

مرحوم مفید در کتاب ارشاد این کلام حکمت آمیز را با مقدمه اى به این شرح نقل مى کند: هنگامى که «شاه زنان» دختر کسرى اسیر شد و او را خدمت امام امیرمؤمنان (علیه السلام) آوردند آن حضرت از او پرسید: بعد از داستان ابرهه و لشکر فیل و نابودى آن در کنار کعبه (هنگامى که جریان به گوش پدرت رسید) چه شنیدى؟

او گفت: این سخن را از او شنیدم که مى گفت: هنگامى که خداوند بر کارى غالب شود تمام طمع ها در برابر آن ذلیل مى شوند و هنگامى که مدت حیات کسى سر آمده باشد مرگ او در چاره اندیشى هاى اوست.

امام (علیه السلام) فرمود: چه سخن زیبایى پدرت گفته است. آرى. سپس فرمود: «تَذِلُّ الأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یکُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبِیرِ».(1)

این جمله همان چیزى است که در حکمت 16 گذشت و هماهنگ با گفتار حکیمانه مورد بحث است.

ص: 351


1- ارشاد مفید، ص 159 (مطابق نقل علامه شوشترى در بهج الصباغة).

شعراى عرب در این زمینه اشعار متعددى گفته اند. ابوتمّام مى گوید:

و رَکبٌ کأطرافِ الأسِنَّةِ عَرَّسوا *** على مِثْلِها و اللَّیلُ تَسْطو غَیاهِبُه

لأمرٍ علیهِم أن تَتُمّ صُدورُه *** و لَیس علیهِم أن تَتُمّ عَواقِبُه

سوارانى بودند که همچون سرنیزه ها در برابر مخالفینشان صف کشیدند در حالى که تاریکى شب غلبه داشت.

آن ها به دنبال مقصدى بودند که آغازش به دست آن ها بود ولى پایانش از دست آن ها خارج.(1)

شاعر فارسى زبان نیز مى گوید:

دیده اى باید سبب سوراخ کن *** تا حجب را برکند از بیخ وبن

تا مسبب بیند اندر لا مکان *** هرزه داند جهد واکساب ودکان

از مسبِّب مى رسد هر خیر و شر *** نیست اسباب و وسائط اى پدر

جز خیالى منعقد بر شاهراه *** تا بماند دور غفلت چند گاه

بابا افضل کاشانى نیز در این زمینه مى گوید:

سعى تو کلید قفل مشکل نشود *** تقدیر به تدبیر تو باطل نشود

گر هر دو جهان خواسته باشند چه سود *** چیزى که خدا نخواست حاصل نشود

قابل توجه این که در غررالحکم، کلام حکیمانه دیگرى در کنار این کلام نقل شده که مفسر و موید آن است، مى فرماید: «یجرى القضاء بالمقادیر على خلاف الاختیار و التدبیر؛ قضاى الهى همراه مقدرات، برخلاف اختیار و تدبیر ما جریان مى یابد».(2)

ص: 352


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 176.
2- غرر الحکم، ح 1791.

شک نیست که منظور امام (علیه السلام) از بیان این گونه کلمات این نیست که انسان دست از تدبیر و تلاش و کوشش براى رسیدن به مقاصد مشروع و مطلوب بردارد و همه چیز را به مقدرات بسپارد بلکه منظور این است که ضمن هر گونه تلاش و کوشش مراقب باشد که ماوراء نقشه و تدبیر او نقشه و تدبیر کس دیگرى است، از او غافل نگردد، دل به او بندد و پیروزى ها را از او بطلبد.

ص: 353

ص: 354

گفتار حکیمانه 460

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

اَلْحِلْمُ وَ آلأَنَاةُ تَوْأَمَانِ یُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ آلْهِمَّةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بردبارى و ترک شتاب، فرزندان دوقلویى هستند که از همّت بلند متولد مى شوند.(1)

ص: 355


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر از جمله کسانى که این گفتار حکیمانه را از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده اند، ابن معتز (متوفاى 296) در کتاب البدیع است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314). اضافه مى کنیم که ابن عبد ربه (متوفاى 328) در عقد الفرید (ج 2، ص 143) و راغب اصفهانى (متوفاى502) در محاضرات الادباء (ج 1، ص 276) نیز آن را آورده اند.

شرح وتفسیر: بردبارى وترک شتاب

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به اهمیت حلم و بردبارى و ترک شتاب در کارها و سرچشمه این دو صفت برجسته اشاره کرده، مى فرماید: «بردبارى و ترک شتاب، فرزندان دوقلویى هستند که از همت بلند متولد مى شوند»؛ (اَلْحِلْمُ وَ آلأَنَاةُ تَوْأَمَانِ یُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ آلْهِمَّةِ).

جالب این که ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید شأن ورودى براى این گفتار حکیمانه ذکر کرده و آن این که یکى از بزرگان ایران خدمت امام (علیه السلام) رسید. آن حضرت پرسید: بهترین پادشاهان شما نزد شما چه کسى بود؟ او در پاسخ عرض کرد: اردشیر در کشوردارى پیشگام بود ولى بهترین روش را انوشیروان داشت. امام (علیه السلام) سوال کرد: کدام یک از فضایل اخلاقى در وى برجسته تر بود؟ عرض کرد: بردبارى و عدم شتاب در کارها. امام (علیه السلام) فرمود: این دو، همچون فرزندان دوقلویى هستند که از علو همت متولد مى شوند.(1)

«حلم» همان بردبارى در مقابل سفیهان و افراد بى منطق و همچنین در برابر متخلفان و گنهکارانى که گناه سنگینى ندارند و ترک مجازات آن ها مى باشد.

«اناة» به معناى شتاب نکردن در انجام کارها پیش از دقت کافى در اطراف

ص: 356


1- عقد الفرید، ج 2، ص 143.

و جوانب آن و به تعبیر دیگر صبر و حوصله تا روشن شدن تمام جوانب کار و همچنین شتاب نکردن در مجازات بدکاران.

البته این دو، قرابت و نزدیکى با هم دارند و به همین دلیل امام (علیه السلام) این ها را به منزله فرزندان دو قلو ذکر کرده است که در عین دوگانگى، داراى شباهت زیادى هستند.

اما علو همت به معناى شخصیت والا و برجسته، و بلند نظرى و سعه صدر است. بدیهى است کسى که داراى چنین صفتى است هرگز در برابر سفیهان واکنش نشان نمى دهد بلکه با تحمل و بردبارى، مى گذرد همان گونه که قرآن درباره صفات مومنان فرموده است: (وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَمآ).(1)

نیز افرادى که داراى علو همت و سعه صدرند در کارها شتاب نمى کنند بلکه تمام جوانب را در نظر مى گیرند تا اقدام نسنجیده اى که موجب پشیمانى است صورت نگیرد.

همان گونه که قرآن مجید درباره حضرت سلیمان (علیه السلام) مى گوید: هنگامى که سلیمان پیام هدهد را درباره مردم سرزمین سبا شنید، گفت: (سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ)؛ «ما تحقیق مى کنیم ببینیم راست گفتى یا از دروغ گویان هستى؟».(2)

سپس نامه اى براى آن ها فرستاد و با آن ها اتمام حجت کرد و این نشان مى دهد که او در کارها هرگز شتاب نمى کرد.

و درباره خبرى که ولید بن مغیره از طائفه بنى المصطلق داد که آن ها اسلام را رها کرده و مرتد شده و به مقابله با فرستادگان پیامبر (صلی الله علیه و آله) برخاسته اند قرآن مى فرماید: (إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمآ بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا

ص: 357


1- فرقان، آیه 63.
2- نمل، آیه 27.

فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ)؛ «اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى، از روى نادانى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید!».(1)

در این آیه ضمنآ اشاره به نتیجه منفى شتاب بدون تحقیق نیز شده است و آن، آسیب رساندن به بى گناهان و ندامت و پشیمانى است.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الأَنَاةُ مِنَ اللَّهِ وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّیْطَانِ؛ ترک شتاب از سوى خداست و عجله از شیطان است».(2)

البته این دستور مربوط به مواردى است که مسائل روشن نیست و نیاز به تأمل و دقت و تدبیر دارد. اما هنگامى که راه، روشن و برنامه معین باشد و تردیدى در صحت آن نباشد باید عجله کرد و فرصت را غنیمت شمرده و به بهانه هاى واهى از دست نداد.

همانگونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِذَا هَمَّ أَحَدُکُمْ بِخَیْرٍ أَوْ صِلَةٍ فَإِنَّ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ شَیْطَانَیْنِ فَلْیُبَادِرْ لاَ یَکُفَّاهُ عَنْ ذَلِکَ؛ هنگامى که کسى از شما تصمیم بر کار خیر یا کمک به خویشاوند (یا غیر خویشاوند) گرفت باید عجله کند و آن را انجام دهد زیرا از طرف راست و چپ او دو شیطان حاضر مى شوند و او را وسوسه مى کنند».(3)

در حکمت 363 نیز آمده بود: «مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الإِمْکَانِ وَ الأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ؛ عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات و از دست دادن امکانات، بعد از فرصت، از نادانى است».

ص: 358


1- حجرات، آیه 6.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 12.
3- کافى، ج 2، ص 143، ح 12.

گفتار حکیمانه 461

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْغِیبَةُ جُهْدُ آلْعَاجِزِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

غیبت کردن، آخرین تلاش شخص ناتوان است.(1)

ص: 359


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منبع دیگرى براى این گفتار حکیمانه نقل نمى کند جز این که مى گوید: در مجمعالامثال میدانى چنین آمده است: «للعبد جهد العاجز». سپس مى افزاید: به یقین «للعبد» غلط و «لغیبة» به جاى آن صحیح است. (به خصوص این که واژه للعبد در این جمله هیچ مفهوم صحیحى ندارد). (مصادرنهج البلاغه، ج 4، ص 314). اضافه مى کنیم: زمخشرى آن را در ربیع الابرار (ج 2، ص 332) ضمن جمله هاى حکیمانه دیگرى از امام (علیه السلام) نقل کرده و نیز ابن طلحه شافعى آن را در مطالب السؤول (ص 203) آورده است.

شرح وتفسیر: غیبت نشانه ناتوانى است

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و پرمعنا به یکى از عیوب مهم غیبت اشاره کرده مى فرماید: «غیبت کردن، آخرین تلاش شخص ناتوان است»؛ (الْغِیبَةُ جُهْدُ آلْعَاجِزِ).

اشاره به این که تنها فرومایگان و افراد پست و ناتوان به سراغ غیبت مى روند چرا که اگر انسان در خود، توانایى و استعداد پیشرفت ببیند به جاى این که با غیبت مقام کسى را خدشه دار کند خودش مى کوشد و به آن مقام و برتر از آن مى رسد ولى چون عاجز و ناتوان و فرومایه است سعى مى کند به وسیله غیبت آبروى دیگرى را در انظار عموم بریزد. از این رو امام (علیه السلام) مى فرماید: غیبت، آخرین تلاش افراد ناتوان است.

در میان گناهان کبیره کمتر گناهى است که همانند غیبت، نشانه پستى و ضعف و زبونى ون اجوانمردى باشد.

به تعبیر دیگر، آن ها که پشت سر مردم به مذمت و عیب جویى مى پردازند و آبرو و حیثیت افراد را با افشاى عیوب پنهانى، که غالب مردم به یکى از این عیوب گرفتارند، مى برند، و آتش حسد و کینه خود را به این وسیله فرو مى نشانند، افرادى ناتوان و فاقد شخصیت اند که حتى در مبارزه بى دلیل و ظالمانه خود شهامت ندارند و تمام قدرتشان این است که از پشت خنجر بزنند.

ص: 360

نکته: غیبت و آثار شوم آن

در تعریف غیبت، در میان ارباب لغت وهمچنین در کتب فقهیه و کلمات علماى اخلاق، تفسیرهاى گوناگونى دیده مى شود که در واقع همه آن ها به یک چیز برمى گردد.

مرحوم شیخ انصارى از بعضى از بزرگان علما نقل کرده است که اخبار معصومین (علیهم السلام) واجماع فقها دلالت بر این دارد: حقیقت غیبت این است که از دیگرى در غیاب او چیزى بگوید که اگر بشنود ناراحت شود.(1)

گاه گفته مى شود که غیبت، افشاى عیوب و گناهان پنهانى افراد در غیاب آن ها نزد کسانى است که از آن آگاهى ندارند و این که بعضى از عوام مى گویند: آنچه گفتیم، صفت اوست غیبت نیست؛ اشتباه روشنى است. زیرا غیبت همان بیان صفت زشت پنهانى در غیاب افراد است و اگر صفت آن ها نباشد مصداق تهمت و بهتان مى باشد و نیز آنچه بعضى از عوام مى گویند: حاضریم همین مطلب را نزد خود شخص بگوییم؛ این هم اشتباه دیگرى است که خیال مى کنند اگر چیزى واقعیت داشته باشد غیبت نیست.

به هر حال، شدیدترین تعبیر درباره غیبت در قرآن مجید آمده ودرباره هیچ گناهى چنین تعبیرى دیده نمى شود و آن این که غیبت کننده همچون کسى است که گوشت برادر مرده خود را بخورد: (أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتآ فَکَرِهْتُمُوهُ).(2)

اشاره به این که آبروى انسان مانند گوشت تن اوست و غیبت کننده گویى گوشت تن برادر مسلمانش را مى خورد و غایب و بى دفاع بودن او به منزله مردن اوست.

ص: 361


1- مکاسب محرمه، شیخ انصارى، بحث غیبت.
2- حجرات، آیه 12.

در روایات اسلامى نیز شدیدترین تعبیر درباره غیبت دیده مى شود و از میان روایات فراوانى که درباره غیبت در منابع مختلف آمده همین دو روایت که در ذیل مى آوریم کافى است:

در حدیث قدسى آمده است که خداوند به موسى بن عمران (علیه السلام) خطاب کرد و فرمود: «مَنْ مَاتَ تَائِباً مِنَ الْغِیْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ مَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَیْهَا فَهُوَ أَوّلَ مَنْ یَدْخُلُ النّارَ؛ کسى که بمیرد در حالى که از غیبت توبه کرده باشد، آخرین کسى است که وارد بهشت مى شود، و کسى که بمیرد و از غیبت توبه نکرده و بر آن اصرار ورزیده باشد، نخستین کسى است که وارد دوزخ مى شود».(1)

و در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «وَ الْغِیبَةُ تَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب؛ غیبت، حسنات را مى خورد همان گونه که آتش هیزم را مى خورد و نابود مى کند».(2)

مشکل مهم غیبت چند چیز است:

نخست این که انگیزه هاى بسیار متنوعى دارد از قبیل خودخواهى و حسد و کینه توزى و جاه طلبى و ریاکارى و انتقام جویى و سخریه و استهزاء و مانند آن.

در ذیل روایت قبل چنین آمده است: «وَ أَصْلُ الْغِیبَةِ تَتَنَوَّعُ بِعَشَرَةِ أَنْوَاعٍ شِفَاءِ غَیْظٍ وَ مَسَاعَدَةِ قَوْمٍ وَ تُهَمَةٍ وَ تَصْدِیقِ خَبَرٍ بِلا کَشْفِهِ وَ سُوءِ ظَنٍّ وَ حَسَدٍ وَ سُخْرِیَّةٍ وَ تَعَجُّبٍ وَ تَبَرُّمٍ وَ تَزَیُّنٍ؛ اصل غیبت از ده چیز ریشه مى گیرد: فرو نشاندن خشم، کمک کردن (نامشروع) به گروهى، متهم ساختن افراد، تصدیق کردن خبرى بدون اطلاع، داشتن سوء ظن، حسد، استهزاء و سخریه، اظهار تعجب، ناراحتى و خودستایى».

مشکل دیگر غیبت این است که به قدرى رواج یافته که قبح آن در نظرها از

ص: 362


1- بحارالانوار، ج 72، ص 275.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 257، ح 48.

بین رفته است و گاه نُقل بسیارى از مجالس مى شود و حتى افراد ظاهراً باتقوا آلوده آن مى شوند و همین امر، خطر آن را بیشتر مى کند.

مشکل دیگر این که کسى که به غیبت گوش فرا مى دهد در گناه غیبت کننده شریک است و اى بسا یک نفر غیبت کند و ده ها نفر در مجلس باشند و سخن او را بشنوند و اعتراض به او نکنند و همه در این گناه شریک شوند.

مشکل چهارم این که غیبت از گناهانى است که جنبه حق الناس دارد و چنان نیست که تنها با آب توبه بتوان آن را شست بلکه باید از غیبت شونده حلیت طلبید و واى به حال کسى که غیبت افرادى را کرده و آن افراد از دنیا رفته اند که حلیت طلبیدن غیر ممکن شده است. در این گونه موارد دستور داده شده که براى آن افراد تا مى تواند استغفار کند و کار خیر انجام دهد شاید از او راضى شوند.

مشکل دیگر این که غیبت آثار اجتماعى شومى دارد و تنها یک رذیله اخلاقى شخصى نیست. غیبت سبب مى شود حس اعتماد در جامعه ضعیف گردد و همکارى افراد با یکدیگر کم شود. افراد جامعه به یکدیگر بدبین گردند و پیوندهاى اخوت و محبت و دوستى و همکارى سست شود.

حق الناس یا حق الله؟

در این که آیا غیبت یک حق الهى است یا مردمى در میان فقها گفت وگوست آن ها که آن را حق الله مى دانند به روایاتى استدلال مى کنند که مى گوید: براى رهایى از عواقب غیبت استغفار براى صاحبش کافى است. از جمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «سُئِلَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) مَا کَفَّارَةُ الاِغْتِیَابِ؟ قَالَ: تَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کُلَّمَا ذَکَرْتَهُ؛ از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سوال کردند: کفاره غیبت چیست؟ فرمود: کفاره اش این است که هر زمان به یاد غیبت شونده افتادى براى او استغفار کنى».(1)

ص: 363


1- کافى، ج 2، ص 357، ح 4.

آن ها که آن را حق الناس مى دانند به روایاتى استدلال مى کنند که مى گوید: تا غیبت شونده راضى نشود خداوند غیبت کننده را نمى آمرزد. از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «إنّ صاحِبَ الغَیبَةِ لا یُغفَرُ لَهُ حتّى یَغفِرَ لَه صاحِبُه؛ غیبت کننده بخشوده نخواهد شد تا غیبت شونده او را عفو کند».(1)

ولى با توجه به این که قرآن مجید غیبت را تشبیه به خوردن گوشت برادر بعد از مرگ او کرده و مى دانیم که هر جنایتى بر میت حق الناس است و دیه دارد بنابراین، تشبیه مذکور، حق الناس بودن غیبت را تأیید مى کند.

به علاوه، هم در روایات آمده و هم عقل حاکم است که آبروى انسان مانند مال و جان اوست و هرگاه کسى صدمه اى بر مال و جان کسى وارد کند، تا جبران نکند یا حلیت نطلبد در امان نخواهد بود. همین طور است درباره آبروى او، که گاه ارزش آن از مال و جان هم بیشتر است.

البته اگر غیبت به گوش غیبت شونده نرسد و شخص غیبت کننده آن را نزد اشخاصى که در حضور آنان غیبت کرده، جبران نماید مثلاً بگوید: اشتباه کردم، معلوم نیست او داراى چنین صفاتى باشد و به علاوه اگر هم چنین باشد اى بسا ما از او بدتریم؛ خلاصه آبروى از دست رفته او را جبران نماید، درست مثل کسى که خسارتى در غیاب کسى به مال او زده و در همان جا آن را جبران مى کند؛ در چنین صورتى نیازى به طلبیدن حلیت نیست.

دعاى معروف روز دوشنبه امام سجاد (علیه السلام) نیز به خوبى نشان مى دهد که غیبت حق الناس است.

البته جاى تردید نیست که اگر حلیت طلبیدن سبب فتنه و فساد یا اذیت و آزار بیشترى شود باید از آن صرف نظر کرد و به دعا و استغفار و کار خیر قناعت نمود

ص: 364


1- المحجة البیضاء، ج 5، ص 251.

و شاید همان گونه که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار گفته، ممکن است به این وسیله جمع میان اخبار شود یعنى اخبارى که مى گوید: باید حلیت طلبید، مربوط به جایى است که منشأ فتنه و فساد و اهانتى نشود و اخبارى که مى گوید: استغفار کافى است، ناظر به جایى است که منشأ چنین امورى گردد.(1)

البته در هر حال غیبت کننده باید در پیشگاه خدا از گناه خود توبه و استغفار کند.

این نکته نیز حائز اهمیت است که اگر غیبت به غیبت شونده برسد گناه مضاعفى خواهد بود یک گناه این که آبروى او را در میان جمعى برده و گناه دیگر این که او را آزار داده و غمگین ساخته است.

البته سزاوار است هنگامى که غیبت کننده براى عذرخواهى، توأم با تواضع و ندامت نزد غیبت شونده مى آید، او هم محبت کند و از خطاى او درگذرد تا مسأله به طور کامل پایان یابد.

ص: 365


1- بحارالانوار، ج 72، ص 242.

ص: 366

گفتار حکیمانه 462

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِیهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بسیارند کسانى که به سبب تعریف و تمجید دیگران فریب مى خورند.(1)

ص: 367


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که مثل همین مضمون در حکمت 260 آمده و سپس مى افزاید: قبل از سید رضى، ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل کرده و میدانى نیز آن را در مجمع الامثال آورده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315). اضافه مى کنیم که همین مضمون در حکمت 116 نیز ضمن بیان مطالب دیگر (مانند حکمت 260)آ مده است.

شرح وتفسیر: بى اعتنایى به تعریف وتمجید

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه حکیمانه به کسانى که مورد مدح و تمجید از سوى این و آن قرار مى گیرند هشدار مى دهد و مى فرماید: «بسیارند کسانى که به سبب تعریف و تمجید دیگران فریب مى خورند»؛ (رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِیهِ).

درست است که باید افراد نیکوکار را تشویق کرد و عالمانى را که علم آن ها سبب پیشرفت جامعه انسانى اسلامى شده مورد تمجید قرار داد ولى گاه این تعریف و تمجیدها آفاتى را نیز به دنبال دارد که باید از آن پرهیز کرد.

نخست این که در بسیارى از اوقات سبب کبر و غرور مى شود و شخصِ تمجید و تعریف شده پیش خود فکر مى کند که سرآمد افراد جامعه است همه باید به او احترام بگذارند و در برابر او سکوت کنند و گوش به فرمانش باشند، و مى دانیم که غرور و خودبرتربینى یکى از مهلکات است.

دیگر این که گاه این تعریف و تمجیدها سبب مى شود که انسان در مسیر تکامل متوقف گردد. شخصِ تعریف و تمجیدشده به خود مى گوید: حال که همه پذیرفته اند من داراى صفات برجسته و فوق العاده اى هستم چه دلیلى دارد که بیش از این به خود زحمت دهم؟

مشکل دیگرى که گاه از این تعریف و تمجیدها ناشى مى شود این است که حسادت مخالفان را برمى انگیزد و به عداوت و دشمنى آن ها دامن مى زند و سبب

ص: 368

مى شود که آن شخص را به هر وسیله اى که ممکن است ضعیف و ناتوان سازند و از اعتبار و حیثیتش بکاهند.

به همین دلیل باید در هر چیز از جمله مدح و ثناى دیگران اعتدال را رعایت کرد و افراد کم ظرفیت و پرظرفیت را به تناسب حالشان مورد مدح و تشویق قرار داد.

واژه «مفتون» از ماده «فَتْن» (بر وزن متن) به گفته بسیارى از ارباب لغت در اصل به معناى قراردادن طلا در کوره است تا خالص و ناخالص شناخته شود سپس این واژه به معناى آزمایش و امتحان به طور عام بکار رفته است. ولى در قرآن مجید در معانى متعددى استفاده شده است: آزمایش (عنکبوت، آیه 2)، فریب دادن (اعراف، آیه 27)، بلا و عذاب (انفال، آیه 25)، شرک و بت پرستى و مانع ایمان آوردن افراد شدن (انفال، آیه 39)، اضلال و گمراه ساختن (مائده، آیه 41) و شکنجه کردن (ذاریات، آیه 13).

ولى ظاهراً تمام این معانى به همان ریشه اى باز مى گردد که به آن اشاره شد.

واژه «فتنه» نیز در معانى مذکور به کار رفته و اما در مورد کلام امام (علیه السلام) منظور از «مفتون» شخص فریب خورده است یعنى بسیارند کسانى که فریب تعریف و تمجیدها را مى خورند و از راه راست منحرف مى شوند.

در این جا به دو نکته باید توجه کرد:

نخست این که همان گونه که در شرح سند این گفتار حکیمانه اشاره شد مرحوم سید رضى آن را در سه مورد از کلمات قصار آورده است: یکى در این جا و دو مورد دیگر در حکمت هاى 116 و 260. ممکن است این تکرار به دلیل مشغله هاى زیاد آن بزرگوار و طول زمان تألیف این کتاب نورانى بوده که گاه فراموش مى کرده جمله اى را قبلا آورده است، و باز تکرار مى نموده و ممکن است به سبب اهمیتى که به این سخن داده تکرار آن را مناسب دانسته است.

ص: 369

نکته دیگر این که در بعضى از نسخ نهج البلاغه این گفتار حکیمانه آخرین کلمه قصار است و هجده کلمه قصار بعدى ذکر نشده است در حالى که در نسخه هاى دیگر چنین نیست شاید به این دلیل که مرحوم سید رضى بعداً آن ها را ملحق ساخته و در همه نسخه ها نبوده است.

نکته: مدح و تمجید در حد اعتدال

شک نیست که باید نیکوکاران را به سبب نیکى هایشان مورد تشویق و تقدیر قرار داد همان گونه که بدکاران مورد نکوهش قرار مى گیرند.

خداوند متعال در قرآن مجید یاران پیشگام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و کسانى را که بعدآ به آن ها ملحق مى شوند و مسیر صحیح آن ها را در پیش مى گیرند مورد تقدیر قرار داده، مى فرماید: (وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدآ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانى که به نیکى از آن ها پیروى کردند، خداوند از آن ها خشنود شد و آن ها (نیز) از او خشنود شدند؛ و باغ هایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزى بزرگ!».(1)

امیرمومنان على (علیه السلام) نیز در عهدنامه معروف مالک اشتر به مالک چنین توصیه مى کند: «وَ لا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِىءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِى ذَلِکَ تَزْهِیداً لأَهْلِ الإِحْسَانِ فِى الإِحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لأَهْلِ الإِسَاءَةِ عَلَى الإِسَاءَةِ؛ هرگز نباید افراد

ص: 370


1- توبه، آیه 100.

نیکوکار و بدکار نزد تو یکسان باشند، زیرا این کار سبب مى شود که نیکوکاران در نیکى هایشان بى رغبت شوند و بدکاران در اعمال بدشان تشویق گردند».

و این امر دلیل روشنى دارد: زیرا هنگامى که نیکوکاران به سبب نیکى هایشان مدح و ثنا شوند و یا - آنگونه که در دنیاى امروز معمول است - جوایزى به آن ها داده شود، هم آن ها تشویق به ادامه راه مى شوند و هم دیگران به راه نیک دعوت خواهند شد. همین گونه است در مورد نکوهش بدکاران یا مجازات آن ها، که هم سبب خوددارى آن ها از تکرار آن اعمال در آینده مى شود و هم دیگران عبرت مى گیرند.

ولى این کار - همانند هر کار دیگر - اگر از حد اعتدال بیرون رود آثار سوئى خواهد داشت. مدح و ثناى زیاد، اسباب غرور و غفلت و عُجب و خودبرتربینى و عوارض فاسد این صفات رذیله مى گردد.

امیر مومنان على (علیه السلام) در همان عهدنامه مالک اشتر، قبل از ذکر جمله هایى که پیش تر آمد به مالک خطاب کرده، مى فرماید: «ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ یُطْرُوکَ وَ لاَ یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَةَ الإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِى مِنَ الْعِزَّةِ؛ آنان را طورى تربیت کن که ستایش بیهوده از تو نکنند و تو را براى اعمالى که انجام نداده اى، تمجید ننمایند! زیرا کثرت مدح و ثنا، خودپسندى و عُجب به بار مى آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزدیک مى سازد».

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «لَو مَشى رَجُلٌ إلى رَجُلٍ بِسَیفٍ مُرْهَفٍ کانَ خَیْرآ لَهُ مِن أن یُثْنِى علیهِ فى وَجهِه؛ هرگاه کسى به دیگرى با شمشیر تیز حمله کند بهتر از آن است که او را در پیش رو مدح و ثنا گوید».(1)

روایات در این زمینه بسیار است و حتى دستور داده شده که هرگاه انسان با چنین صحنه اى مواجه شد به خدا پناه برد.

ص: 371


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 256.

امیر مومنان (علیه السلام) درباره صفات پرهیزکاران در خطبه همام مى فرماید: «إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْ غَیْرِى وَ رَبِّى أَعْلَمُ بِى مِنِّى بِنَفْسِى اللَّهُمَّ لاَتُوَاخِذْنِى بِما یَقُولُونَ، وَ اجْعَلْنِى أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ، وَ اغْفِرْ لى مَا لاَیَعْلَمُونَ!؛ هرگاه یکى از آن ها را مدح و ستایش کنند از آنچه درباره او گفته شده به هراس مى افتد و مى گوید: من از دیگران به خود آگاه ترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاه تر است. بارالها! مرا به سبب نیکى هایى که به من نسبت مى دهند مواخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آن ها گمان مى کنند قرار ده و گناهانى را که من دارم و نمى دانند ببخش».

ص: 372

گفتار حکیمانه 463

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الدُّنْیَا خُلِقَتْ لِغَیْرِهَا، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

دنیا براى غیرش آفریده شده نه براى خودش. (هدف از آفرینش این جهان، تکامل و آمادگى براى زیستن در جهان آخرت است).(1)

مرحوم سید رضى در اینجا سخن مبسوطى دارد که متن و شرح آن ذیلا خواهد آمد.

ص: 373


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که مرحوم خطیب در کتاب مصادر براى این گفتار حکمت آمیز ذکر کرده غررالحکم آمدى است که آن را با تفاوتى آورده است. سپس مى افزاید: در کلمات و خطبه هاى امام (علیه السلام) در این زمینه مطالب زیادى ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315).

شرح وتفسیر: دنیا وسیله است نه هدف

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه موقعیت واقعى دنیا را در عبارت کوتاهى بیان کرده، مى فرماید: «دنیا براى غیرش آفریده شده نه براى خودش. (هدف از آفرینش این جهان، تکامل و آمادگى براى زیستن در جهان آخرت است)»؛ (الدُّنْیَا خُلِقَتْ لِغَیْرِهَا، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا).

نکته مهمى که امام (علیه السلام) در این جا یادآورى مى کند نگاه هاى مختلفى است که به دنیا مى شود.

توضیح این که: گاه در نظر بعضى افراد، روایاتى که در مدح دنیا آمده و آن را مزرعه آخرت یا دار عافیت و یا به منزله دانشگاه شمرده، با روایاتى که در ذم آن آمده متناقض است.در حالى که هرگز چنین نیست. اگر دنیا را براى دنیا بخواهیم، دنیاى مذموم و نکوهیده است و اگر دنیا را ابزارى براى رسیدن به آخرت و مزرعه اى براى کِشت بذر نیکى ها و معارف بدانیم ممدوح است و سراى نمونه.

امام (علیه السلام) در کلام گران بهاى دیگرى در نهج البلاغه همین معنا را با تعبیر دیگرى بیان کرده است؛ در خطبه 82 مى فرماید: «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛ کسى که دنیا را وسیله بصیرت قرار دهد او را بینا مى سازد و کسى که به آن به عنوان هدف نگاه کند نابینایش مى کند».

مرحوم سید رضى در شرح این کلام در خطبه هشتاد و دو تعبیر جالبى دارد

ص: 374

مى گوید: «وَ إذَا تَأَمَّلَ الْمُتَأَمِّلُ قَوْلَهُ (علیه السلام) : «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» وَجَدَ تَحْتَهُ مِنَ الْمَعْنَى الْعَجِیبِ وَ الْغَرَضِ الْبَعِیدِ، مَا لا تُبْلَغُ غَایَتُهُ وَ لایُدْرَکُ غَوْرُهُ، لا سِیَّمَا إِذَا قَرَنَ إِلَیْهِ قَوْلُهُ: «وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ» فَإِنَّهُ یَجِدُ الْفَرْقَ بَیْنَ «أَبْصَرَ بِهَا» وَ «أَبْصَرَ إِلَیْهَا» وَاضِحاً نَیِّراً، وَ عَجِیباً بَاهِراً! صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِ؛ اگر به درستى انسان در این سخن امام (علیه السلام) که مى فرماید: کسى که با آن بنگرد بینایش مى کند، دقّت کند، در آن، معناى شگفت آور و مفهوم ژرفى خواهد یافت که هرگز به عمق آن نتوان رسید، به ویژه اگر جمله «مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ» (کسى که به دنیا بنگرد و منتهاى آرزویش را دنیا قرار دهد کورش خواهد کرد) در کنار جمله قبل گذاشته شود؛ در این صورت فرق واضحى میان آن دو خواهد یافت، فرقى روشن و شگفت انگیز و آشکار. درود وسلام خدا بر او باد».

به تعبیر دیگر اگر به دنیا از نظر جنبه هاى مادى آن نگاه شود مرکز تزاحم و تعارض و انواع زشتى هاست و اگر به جنبه هاى معنوى که به وسیله دنیا مى توان به آن ها دست یافت نگاه شود هیچ گونه تعارض و تزاحمى نیست و همه انسان ها با هم در مسیر روشنى مى توانند به سوى زندگى جاویدان و پرافتخار سراى دیگر از آن کوچ کنند.

و در خطبه 203 آمده است که امام (علیه السلام) مى فرماید: «فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَیْرِهَا خُلِقْتُم؛ شما در دنیا آزمایش مى شوید و براى غیر آن، آفریده شده اید».

قرآن مجید همین مطلب را با بیان شفاف دیگرى ذکر کرده است آن جا که مى فرماید: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون)؛ «آیا گمان کردید که شما را بیهوده آفریده ایم، و به سوى ما بازگشت نخواهید کرد؟!».(1)

اشاره به این که اگر سراى آخرتى بعد از دنیا نبود این زندگى عبث و بیهوده

ص: 375


1- مؤمنون، آیه 115.

بود و همان گونه که در تفسیر نمونه در ذیل این آیه آمده است این جمله کوتاه و پرمعنى یکى از زنده ترین دلایل رستاخیز وحساب و جزاى اعمال را بیان مى کند، و آن این که: اگر به راستى قیامت و معادى در کار نباشد زندگى دنیا عبث و بیهوده خواهد بود؛ زیرا زندگى این جهان، با تمام مشکلاتى که دارد و با این همه تشکیلات، مقدمات و برنامه هایى که خدا براى آن چیده است اگر صرفاً براى همین چند روز باشد بسیار پوچ و بى معنى مى باشد.

این موضوع، درست به آن مى ماند که طفلى در شکم مادر صاحب عقل و هوش کامل گردد، از خود سوال مى کند: چرا آفریدگار، مرا در این جا زندانى کرده است؟ این دست و پا این چشم و گوش براى چیست و به چه منظورى آفریده شده است؟ در این ظلمات ثلاث و در میان مشتى خون و آب، وجود من چه فایده اى دارد؟

ولى هنگامى که به او بگویند: در این جا پرورش مى یابى و به زودى وارد دنیاى وسیعى مى شوى که فضایى باز و آفتابى درخشان، نهرهایى جارى و باغ هایى پرگل و پرطراوت دارد و در آن جا مى توانى به تحصیل علم و دانش و انواع تفریحات سالم بپردازى، باور مى کند که زندگى دوران جنینى بیهوده و عبث نیست.(1)

ص: 376


1- براى توضیح بیشتر به جلد 14 تفسیر نمونه ذیل آیه 115 سوره مومنون تحت عنوان «مرگ، نقطه پایان زندگى نیست» مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 464

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ لِبَنِی أُمَیَّةَ مِرْوَدآ یَجْرُونَ فِیهِ، وَ لَوْ قَدِ آخْتَلَفُوا فِیَما بَیْنَهُمْ ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بنى امیه تا زمان معینى مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همین که بین آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعیفِ کفتار صفتشان آن ها را فریب مى دهند و بر آنان پیروز مى شوند.(1)

مرحوم سید رضى در ذیل این گفتار حکیمانه مى گوید: «مَرود» در این جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده «إرواد» گرفته شده و به معناى مهلت دادن و اظهار کردن است و این تعبیر از فصیح ترین و جالب ترین تعبیرات است گویا

ص: 377


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگرى براى این گفتار حکیمانه ذکر نکرده ولى صدر آن در نهایه ابن اثیر و همچنین در لسان العرب آمده است. ذکر آن در این دو کتاب لغت معروف، دلیل بر شهرت آن است. در مصنف ابن ابى شیبه (ج 8، ص 612) نیز این کلام بدون ذکرى از بنى امیه آمده است. همچنین در کنزالعمال متقى هندى (ج 5، ص 799).

امام (علیه السلام) مهلتى را که آن ها براى حکومت دارند تشبیه به میدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتیب در یک مسیر به سوى هدفى پیش مى روند اما هنگامى که به آن هدف رسیدند نظم آن ها به هم مى خورد؛ (قال الرضیُّ: و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه (علیه السلام) شِبّه المُهلة التى هم فیها بالمِضمارِ الذى یجرون فیه إلى الغایةِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها).

ص: 378

شرح وتفسیر: پایان عمر بنى امیّه

امام (علیه السلام) در این گفتار حساب شده خود پیش بینى روشنى درباره آینده بنى امیه کرده، مى فرماید: «بنى امیه تا زمان معینى مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همین که بین آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعیفِ کفتار صفتشان آن ها را فریب مى دهند و بر آنان پیروز مى شوند»؛ (إِنَّ لِبَنِی أُمَیَّةَ مِرْوَدآ یَجْرُونَ فِیهِ، وَ لَوْ قَدِ آخْتَلَفُوا فِیَما بَیْنَهُمْ ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ).

همان گونه که مرحوم سید رضى گفته: «مَرْوَد» (بر وزن مکتب)(1) به معناى مهلت است و«یَجْرُونَ» به معناى حرکت به سوى مقصد مى باشد. «کَادَتْهُمُ» از ماده «کید» به معناى فریب دادن است و «الضِّبَاعُ» جمع «ضَبُع» به معناى کَفتار است.

امام (علیه السلام) پیش بینى روشنى درباره آینده تاریک بنى امیه کرده است و همان گونه که پیش بینى کرده بود رخ داد.

ابن ابى الحدید مى گوید: این یک خبر غیبى صریح است زیرا بنى امیه مادامى که در میانشان اختلاف نبود و جنگشان تنها با غیر خودشان بود مانند جنگ

ص: 379


1- در نسخه صبحى صالح «مِود» با کسره میم (بر وزن منبر) ذکر شده در حالى که ارباب لغت این واژه را به معناى میله اى که در سرمه دان مى گذارند ذکر کرده اند که هیچ تناسبى با محل بحث ما ندارد. بنابراین،صحیح همان «مَرود» (بر وزن مکتب) به معناى مهلت است.

معاویه در صفین وجنگ یزید با اهل مدینه وابن زبیر در مکه و جنگ مروان ضحاک و عبد الملک با ابن اشعث و ابن زبیر و جنگ یزید بن عبد الملک با بنى المهلب و جنگ هشام با زید بن على، در این ایام حکومت مستقرى داشتند اما هنگامى که ولید بن یزید به حکومت رسید و پسر عمویش یزید بن ولید به جنگ او برخاست و او را به قتل رسانید بنوامیه با هم اختلاف کردند و وعده الهى فرارسید و در این زمان بود که دعوت کنندگان به سوى بنى العباس در خراسان برخاستند و مروان بن محمّد از جزیره آمد و طالب خلافت بود. ابراهیم بن ولید را از خلافت خلع کرد و گروهى از بنى امیه را به قتل رسانید و حکومتشان سست شد و دولت هاشمى روى کار آمد و نمو کرد و حکومت بنى امیه به کلى زایل شد و زوال نهایى آن به دست ابومسلم خراسانى بود (و عجب این که) او در ابتداى کار فردى بسیار ضعیف، فقیر ومسکین بود و این شاهد خوبى براى گفتار امام (علیه السلام) است که لشکر او را تشبیه به کفتار کرده است.(1)

این احتمال نیز وجود دارد که تشبیه ابومسلم و یارانش به کفتار نه به دلیل ضعف و ناتوانى آن ها بود؛ آن ها مردانى شجاع و نیرومند بودند ولى همچون کفتار تدبیر کافى نداشتند و لذا به آسانى بنى عباس قدرت را از دست آن ها گرفتند در حالى که پایه گذار قدرت آن ها بودند ولى بنى عباسِ شیطان صفت و فرصت طلب حکومت را ربودند و ابومسلم را به آسانى کشتند.

در واقع زوال حکومت بنى امیه به دلیل قدرت زیاد لشکر ابومسلم نبود بلکه بخش مهمى از آن به سبب همان اختلافات و جنگ درونى آن ها بود که امام (علیه السلام) در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است.

مرحوم شهید مطهرى در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران در این زمینه چنین مى گوید: برخى تاریخ نویسان ایرانى اخیراً کوشش دارند که همه

ص: 380


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 182.

موفقیت هاى قیام سیاه جامگان را مرهون شخصیت ابومسلم معرفى کنند. شک نیست که ابومسلم سردار لایقى بوده است، ولى آن چیزى که زمینه را فراهم کرد چیز دیگر بود. گویند که ابومسلم در مجلس منصور آنگاه که مورد عتاب قرار گرفت، از خدمات خویش در راه استقرار خلافت عباسى سخن راند و کوشش کرد با یادآورى خدمات خود منصور را رام کند. منصور پاسخ داد که اگر حتى کنیزى را براى این امر دعوت مى کرد موفق مى شد، و اگر تو به نیروى خودت مى خواستى قیام کنى از عهده یک نفر هم برنمى آمدى.

هر چند در بیان منصور اندکى مبالغه است، اما حقیقت است و به همین دلیل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بکُشد وآب هم از آب تکان نخورد.(1)

بنابراین، مفهوم تشبیه امام (علیه السلام) ممکن است این باشد که به قدرى بنى امیه براثر اختلاف درونى ضعیف مى شوند که حتى فرد ضعیفى نیز مى تواند آن ها را از پاى درآورد تا چه رسد به سردار نیرومندى همچون ابومسلم.

البته در مورد قساوت و خون ریزى ابومسلم مطالب زیادى در تواریخ آمده که آن هم در جاى خود قابل قبول است.

به هر حال مرحوم سید رضى در ذیل کلام امام (علیه السلام) چند جمله دارد که با ذکر آن این بحث را پایان مى دهیم. او مى گوید: «مَرود» در این جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده «إرواد» گرفته شده و به معناى مهلت دادن و اظهار کردن است و این تعبیر از فصیح ترین و جالب ترین تعبیرات است گویا امام (علیه السلام) مهلتى را که آن ها براى حکومت دارند تشبیه به میدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتیب در یک مسیر به سوى هدفى پیش مى روند اما هنگامى که به آن

ص: 381


1- مجموعه آثار شهید مطهرى، ج 14، ص 358.

هدف رسیدند نظم آن ها به هم مى خورد»؛ (قال الرضیُّ: و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه (علیه السلام) شِبّه المُهلة التى هم فیها بالمِضمارِ الذى یجرون فیه إلى الغایةِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها).(1)

ص: 382


1- در جلد سوم از همین کتاب، ذیل خطبه 87 بحث مفصلى در مورد ناکامى بنى امیه در حکومت و زوال حکومت آن ها مطرح کرده ایم.

گفتار حکیمانه 465

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِى مَدْحِ الأَنْصَارِ

هُمْ وَ آللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّى آلْفِلْوُ، مَعَ غَنَائِهِمْ، بِأَیْدِیهِمُ آلسِّبَاطِ، وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ.

امام (علیه السلام) در مدح وستایش انصار چنین فرمود:

به خدا سوگندآن ها اسلام را همچون فرزندى در دامانشان پرورش دادند با دست هاى گشاده و پرسخاوت و زبان هاى گویا و فصیح، با این که نیاز مادى به آن نداشتند.(1)

ص: 383


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر نهج البلاغه ذکر مى کند این است که زمخشرى در ربیع الابرار آن را با تفاوتى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315). ولى در نسخه ربیع الابرارى که ما در دست داریم هیچ تفاوتى با آنچه در نهج البلاغه آمده است دیده نمى شود.

شرح وتفسیر: طایفه پرافتخار انصار

امام (علیه السلام) در این گفتار فصیحانه مدح بلیغى درباره انصار (یارانى که اهل مدینه بودند و به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پیوستند) بیان کرده، مى فرماید: «به خدا سوگند آن ها اسلام را همچون فرزندى در دامانشان پرورش دادند با دست هاى گشاده و پرسخاوت و زبان هاى گویا و فصیح، با این که نیاز مادى به آن نداشتند»؛ (هُمْ وَ آللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّى آلْفِلْوُ، مَعَ غَنَائِهِمْ، بِأَیْدِیهِمُ آلسِّبَاطِ، وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ).

«فِلْوْ» (بر وزن حلم) به معناى بچه اسب است. در بعضى از شروح نهج البلاغه این واژه را تفسیر به مُهر کرده اند که آن هم به معناى بچه اسب است.

«سِبَاطِ» (بر وزن صفات) جمع «سَبَط» (بر وزن سبد) به معناى شخص سخاوتمند است.

«سِلاطِ» (بر وزن صفات) جمع «سلیط» به معناى شخص فصیحى است که منطق کوبنده اى دارد.

در این گفتار حکیمانه، امام (علیه السلام) ، هم اشاره به نقش انصار در پیشرفت اسلام کرده و هم دو صفت برجسته آن ها را بیان نموده است.

در قسمت اول، کار آن ها را تشبیه به پرورش فرزند مى کند و مى دانیم که اسلام هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از مکه به مدینه هجرت کرد در واقع همچون نهال یا کودکى بود که هنوز پرورش نیافته بود. انصار و یاران مدینه به سرعت به

ص: 384

آن پیوستند و از آن حمایت کردند و در جنگ هاى مختلف دفاع جانانه نمودند تا اسلام پرورش و گسترش یافت و این نهال الهى به ثمر رسید.

به راستى اگر اسلام در مکه مى ماند بر حسب ظاهر نور آن خاموش مى گشت چرا که بت پرستان مکه تعصب عجیبى به بت هاى خود داشتند، اضافه بر این، سلطه آن ها بر کعبه و حرم مکه منافع مادى زیادى برایشان داشت و اسلام این منافع را تهدید مى کرد. به همین دلیل با تمام قوا مقابل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ایستادند و حتى تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند و اگر هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آن صورت پیچیده رخ نمى داد اى بسا به دست آن ها به شهادت مى رسید.

ولى انصار از همان آغاز کار جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تقدیم نمودند، و پشتیبانى آن ها حملات پى درپى بت پرستان مکه را خنثى کرد و سرانجام، اسلام، تمام جزیرة العرب را در زیر بال و پر خود قرار داد و این افتخار براى انصار در تاریخ اسلام ثبت شد.

نکته: فضایل انصار در قرآن و روایات اسلامى

قرآن مجید کراراً انصار را ستوده است. در آیه 100 سوره توبه مى خوانیم : (وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدآ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانى که به نیکى از آن ها پیروى کردند، خداوند از آن ها خشنود گشت، و آن ها (نیز) از او خشنود شدند؛ و باغ هایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است پیروزى بزرگ!».

همچنین در آیه 117 همین سوره مى خوانیم: (لَّقَدْ تَّابَ اللهُ عَلَى النَّبِىِّ

ص: 385

وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ)؛ «مسلّماً خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود؛ بعد از آن که نزدیک بود دل هاى گروهى از آن ها، از حقّ منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آن ها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!».

همچنین در آیه 74 سوره انفال آمده است: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِى سَبِیلِ اللهِ وَ الَّذِینَ آوَوا وَّ نَصَرُوا أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّآ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ)؛ «و آن ها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و آن ها که پناه دادند و یارى نمودند، آنان مومنان حقیقى اند؛ براى آن ها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شایسته اى است».

در احادیث اسلامى که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) رسیده نیز فضایل فراوانى براى طائفه انصار ذکر شده است. از جمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «إِنِّى تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن» تا آن جا که فرمود: «أَلا إِنَّ أَهْلَ بَیْتِى عَیْنِیَ الَّتِی آوِى إِلَیْهَا أَلا وَ إِنَّ الأَنْصَارَ تُرْسِی فَاعْفُوا عَنْ مُسِیئِهِمْ وَ أَعِینُوا مُحْسِنَهُمْ؛ من از میان شما مى روم و دو چیز گران مایه در میان شما مى گذارم... آگاه باشید که اهل بیت من به منزله چشمان من اند که به آن ها اعتماد مى کنم و انصار، سپر من (در برابر دشمنان) هستند. خطاکار آن ها را ببخشید و نیکوکار ایشان را یارى کنید».(1)

در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «وَ مَا سُلَّتِ السُّیُوفُ وَ لا أُقِیمَتِ الصُّفُوفُ فِى صَلاةٍ وَ لا زُحُوفٍ وَ لا جُهِرَ بِأَذَانٍ وَ لا أَنْزَلَ اللَّهُ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا حَتَّى أَسْلَمَ أَبْنَاءُ الْقَیْلَةِ الأَوْسُ وَ الْخَزْرَجُ؛ شمشیرها کشیده نشد و صفوف (پرجمعیت)

ص: 386


1- بحارالانوار، ج 22، ص 311، ح 14.

در نماز و میدان جنگ برپا نگشت و اذان آشکارا گفته نشد و خطاب به «یا ایها الذین آمنوا» از سوى خداوند نازل نگردید تا زمانى که فرزندان قیله(1) یعنى اوس و خزرج (طائفه انصار) اسلام را پذیرفتند (و آن را یارى کردند)».(2)

در کامل ابن اثیر حدیث مشروحى که حاکى از فضیلت بزرگ انصار است از ابو سعید خدرى نقل شده که خلاصه اش چنین است: هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) غنائم جنگ حنین را به قریش و قبایل عرب داد و به انصار چیزى عطا نفرمود انصار ناراحت شدند و گفتند: گویا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به قوم و قبیله خود رسیده و ما را فراموش کرده است. سعد بن عباده که بزرگ انصار بود این مطلب را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسانید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: جمعیت انصار را نزد من حاضر کن. آن ها نزد حضرت حاضر شدند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن ها را مواخذه کرد و فرمود: این چه حرفى است که پشت سر من زدید؟ مگر هنگامى که به سوى شما آمدم گمراه نبودید؟ خداوند شما را به وسیله من هدایت کرد، فقیر بودید بى نیاز کرد، با هم دشمن بودید شما را با هم متحد نمود. آیا چنین نیست؟ همه عرض کردند: آرى، به خدا سوگند همین گونه است. فرمود: چرا به من پاسخ نمى گویید؟ عرض کردند: چه پاسخى بدهیم؟ فرمود: شما هم مى توانید بگویید: دیگران تو را تکذیب کردند ما تصدیق کردیم، دست از یارى ات برداشتند ما یارى ات کردیم تو را ترک کردند ما به تو پناه دادیم. با این حال آیا راضى نیستید مردم (اشاره به قریش و قبایل عرب است) گوسفند و شتر ببرند اما شما همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به خانه هایتان بازگردید؟ سپس این جمله را فرمود: قسم به کسى که جان من به دست اوست اگر من از مهاجرین نبودم دوست داشتم از انصار باشم، اگر همه مردم مسیرى را انتخاب کنند و انصار مسیر دیگرى را، من به مسیر انصار خواهم رفت: «اللهمّ

ص: 387


1- «قیله» اسم مادر طائفه اوس و خزرج مى باشد. (بحارالانوار، ج 19، ص 125).
2- بحارالانوار، ج 22، ص 312، ح 17.

ارحَمِ الأنصارَ و أبناءَ الأنصارِ و أبناء أبناء الأنصارِ؛ خداوندا! انصار و فرزندان و فرزندان فرزندان آن ها را مشمول رحمت قرار ده. این جا بود که انصار به گریه افتادند و آنقدر اشک ریختند که محاسنشان از اشک چشمشان تر شد و عرضه داشتند: همه ما راضى شدیم که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در سهم ما باشد».(1)

امام سجاد (علیه السلام) در دعاى چهارم صحیفه سجادیه توصیف بسیار بلیغ و جالبى درباره انصار و فضایل آن ها فرموده است.

ولى روشن است که منظور از انصار در این آیات و روایات، افراد ثابت الایمان و خالص و مخلص هستند نه گروهى از منافقین که خود را در صف آن ها جاى داده بودند و یا آن ها که بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر عهد خود با خدا و رسولش باقى نماندند.

ص: 388


1- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 271؛ تاریخ طبرى، حوادث سال هشتم.

گفتار حکیمانه 466

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْعَیْنُ وِکَاءُ السَّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چشم، نگهدارنده نشیمنگاه است.(1)

مرحوم سید رضى در توضیح این گفتار مى گوید: «این کلام امام (علیه السلام) از تشبیهات عجیب است. امام (علیه السلام) نشیمنگاه را به مَشک تشبیه کرده و چشم را به بندى که بر دهانه مشک مى بندند که هرگاه بند را رها کنند مَشک نمى تواند آنچه در آن است نگهدارى کند، مشهور است که این سخن نخست از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیده شده ولى جمعى آن از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده اند، این را مبرد در کتاب المقتضب در باب اللفظ بالحروف آورده و ما در کتاب مجازات آثار النبویة درباره

ص: 389


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر به آنچه مرحوم سید رضى در ذیل این کلام شریف آورده قناعت کرده و مى گوید: آن مرحوم در ذیل این کلام ذکر کرده است که مبرد آن را در کتاب مقتضب آورده وما به همین قناعت مى کنیم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316). اضافه مى کنیم این کلام در بسیارى از کتب اهل سنت گاه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و گاه از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده از جمله: مسند احمد، ج 4، ص 97؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 14، ص 25؛ تاریخ بغداد، ج 7، ص 95.

این استعاره و تشبیه سخن گفته ایم»؛ (قال الرضىّ: و هذه من الاستِعارات العجیبة، کأنّه یشبّه السّه بالوعاءِ، و العینَ بالوِکاء، فإذا أُطلِق الوِکاءُ لم ینضَبطِ الوِعاءُ و هذا القولُ فی الأشهَرِ الأظهَرِ من کلام النبىِّ (صلی الله علیه و آله) و قد رواه قومٌ لأمیرالمؤمنین (علیه السلام) و ذکر ذلک المبرّد فی کتاب «المقتضب» فی باب «اللفظ بالحروف». و قد تکلّمنا على هذه الاستِعارة فی کتابنا الموسوم: «بمَجازاتِ الآثار النبویّة»).

ص: 390

شرح وتفسیر: یک تشبیه عجیب

امام (علیه السلام) در این جمله کوتاه و پرمعنا اشاره به نکته اى مى کند که متن آن در واقع یک مسأله فقهى است و پیام آن یک مسأله اجتماعى و سیاسى و اخلاقى.

مى فرماید: «چشم، نگهدارنده نشیمنگاه است»؛ (الْعَیْنُ وِکَاءُ السَّه).

اشاره به این که هنگامى که انسان به خواب مى رود بسیار مى شود که وضوى او بر اثر خروج ریح باطل گردد.

«وِکاء» به معناى نخى است که دهانه مشک را با آن مى بندند و «السَّه» به معناى نشیمنگاه است. هنگامى که این نخ محکم باشد چیزى از مشک خارج نمى شود ولى زمانى که آن نخ، باز یا شل شود آنچه در مشک است بیرون مى ریزد واین تعبیر به گفته مرحوم سید رضى از کنایات و تشبیهات عجیب است و منظور امام (علیه السلام) این است که انسان تا خواب نرفته مى تواند خود را حفظ کند تا وضوى او باطل نشود اما زمانى که به خواب رفت اعضاى او سست مى شود و نمى تواند خود را حفظ کند و اى بسا چیزى از او خارج شود و وضو باطل گردد و در واقع فلسفه بطلان وضو به سبب خواب، ممکن است همین باشد.

در احادیث اهل سنت جمله اى در ذیل این حکمت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که این معنا را روشن تر مى سازد. در کتاب مغنى ابن قدامة از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده است که فرمود: «العَینُ وِکاءُ السَّهِ فَمَن نامَ فلیتَوضّأ».(1)

ص: 391


1- مغنى ابن قدامه، ج 1، ص 165.

این گفتار پرمعنى پیام مهمى در زمینه مسائل اجتماعى و اخلاقى و سیاسى دارد و به ما مى گوید. اگر چشمانتان بسته باشد خطاهاى زیادى از شما سرمى زند.

کسى که چشم بسته بر سر سفره غذا بنشیند نمى تواند خوب و بد و آنچه را براى او نافع یا زیان بار است تشخیص دهد.

کسى که چشم بسته در مسائل سیاسى وارد مى شود ممکن است سرنوشت جامعه اى را به خطر بیفکند.

کسى که چشم بسته دوست انتخاب مى کند اى بسا دوستانى را برگزیند که بلاى جان او شوند.

خلاصه هر کس چشم بسته به راهى برود آینده مبهم و یا خطرناکى دارد. چشم در واقع طنابى است که بر دهانه زشتى ها و بدى ها و ناهنجارى ها گره مى زند.

نویسنده معروف مصرى، محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود در شرح این کلام مى گوید: این سخن در واقع مثالى است براى فایده چشم در حفظ انسان از آنچه از پشت سرش (ناآگاهانه) ممکن است به او برسد و این که فایده چشم تنها این نیست که صاحبش را از آنچه در برابر اوست حفظ کند بلکه باید از آنچه پشت سر اوست نیز آگاه گردد و وى را حفظ کند و این در واقع ارشادى است به وجوب بینا بودن در مواردى که غفلت زاست.

و در پایان مى گوید: آنچه سزاوار سخنى است که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یا از امیرمؤمنان (علیه السلام) در این زمینه نقل شده، همین است.(1)

البته این سخن نباید بدان معنا باشد که مفهوم اصلى کلام امام (علیه السلام) یا کلام رسول الله (صلی الله علیه و آله) در مورد مبطلات وضو نادیده گرفته شود در واقع، کلام، یک مفهوم مطابقى دارد و یک سلسله معانى التزامى.

ص: 392


1- شرح نهج البلاغه عبده، ص 578.

گفتار حکیمانه 467

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِی کَلاَمٍ لَهُ:

وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ آسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ.

امام (علیه السلام) در کلام خویش فرمود:

یک والى (الهى) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد و اسلام استقرار یافت (این سخن اشاره زیبایى است به وضع شتران هنگامى که به مقصد مى رسند و از پیمودن راه راحت مى شوند، استراحت مى کنند آن گونه که گلوگاه خود را بر زمین مى نهند).(1)

ص: 393


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر تنها چیزى که در این جا نقل مى کند کلام ابن ابى الحدید است که مى گوید: این گفتار حکیمانه بخشى از خطبه اى طولانى است که امام (علیه السلام) هنگام خلافتش آن را ایراد فرمودو موقعیت خود را نسبت به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و وضع مسلمانان را بعد از آن حضرت بیان کرد. سپس نتیجه گیرى مى کند: از کلام ابن ابى الحدید استفاده مى شود که او دسترسى به خطبه اى در غیر نهج البلاغه پیدا کرده که در آن روز در میان اندیشمندان رواج داشته و این جمله بخشى از آن بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316).

شرح وتفسیر: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آیین الهى را سامان بخشید

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعنى خویش اشاره به شخصى کرده که نام او را نبرده و از خدمات او تعریف مى کند مى فرماید: «یک والى (الهى) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد و اسلام استقرار یافت (این سخن اشاره زیبایى است به وضع شتران هنگامى که به مقصد مى رسند و از پیمودن راه راحت مى شوند، استراحت مى کنند آن گونه که گلوگاه خود را بر زمین مى نهند)»؛ (فِی کَلاَمٍ لَهُ: وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ آسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ).

در تفسیر این سخن واین که امام (علیه السلام) اشاره به چه کسى نموده نظرات مختلفى در میان شارحان نهج البلاغه وجود دارد که مى توان آن را در سه نظر خلاصه کرد:

نخست این که منظور، پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) است که بر مردم حکومت کرد و امور را سامان داد و خود در مسیر صحیح الهى گام برداشت تا زمانى که اسلام سراسر جزیرة العرب را فراگرفت و آرامشى پیدا شد آن گونه که شتر هنگامى که به مقصد مى رسد مى خوابد و گلوگاه خود را بر زمین مى نهد.

محمّد عبده، دانشمند معروف مصرى در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: منظور از والى در این جا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است که مردم را سرپرستى کرد

ص: 394

وسیاست شریعت را در میان آن ها گسترش داد. آنگاه اضافه مى کند: بعضى گفته اند که منظور از این شخص، عمر بن خطاب است.(1)

ولى روشن است که خود او نظریه دوم را نپذیرفته است.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود موسوم به فى ظلال نهج البلاغه همین نظریه را تأیید مى کند و مى گوید: منظور از والى در این جا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است همانگونه که در شرح شیخ محمّد عبده آمده و معنى کلام امام (علیه السلام) این است که اسلام در زمین مستقر شد و خداوند به برکت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را بر ادیان دیگر برترى داد.(2)

نظریه دیگر این است که منظور از این شخص، خلیفه دوم مى باشد که در زمان او اسلام گسترش فراوانى یافت و فتوحات زیادى براى مسلمین رخ داد به گونه اى که اسلام قسمت عمده جهان متمدن آن روز را زیر بال و پر خود قرار داد.

ابن ابى الحدید از طرفداران سرسخت این نظریه است.

آن ها براى اثبات این نظریه معتقدند که این جمله بخشى از خطبه اى بوده که امام (علیه السلام) ایراد فرموده و بخشى از آن خطبه طبق آنچه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده چنین است:

«فاختارَ المُسلمون بعده بآرائهم رجلاً منهم، فقارَبَ وَسدّدَ حَسَبِ استِطاعَتِه على ضَعفٍ و عَجزٍ کانا فیه ثمّ وَلِیهم بعده والٍ فأقام و استَقام حتّى ضرب الدّین بِجِرانه على عَسفٍ و عَجزٍ کانا فیه ثم استخلَفوا ثالثآ لم یکن یملِک أمرَ نَفسِه شیئاً غَلَبَ علیه أهلُهُ فَقادوه إلى أهوائهم کما یقودُ الوَلیدةَ البَعیرُ المَخطومُ فلم یَزلُ الأمرُ بینه وبینِ النّاس یَبعُد تارةً ویَقرُب أخرى حتّى نَزَوا علیه فَقَتَلوه، ثمّ جاءوا بى

ص: 395


1- شرح نهج البلاغه عبده، ص 578.
2- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 480.

مَدَبَّ الدَّبا یریدونَ بَیعَتى؛ مسلمانان، بعد از او (بعد از رسول خدا 9) به آراى خود مردى را انتخاب کردند که به افکار آن ها نزدیک شد و به اندازه توان خود کارها را محکم نمود با این که ضعف و ناتوانى هایى نیز داشت سپس بعد از آن ها مردى بر آن ها حکومت کرد که حق را برپا داشت و در مسیر حق گام برمى داشت تا زمانى که دین گسترش یافت و همچون شترى که به مقصد مى رسد و آرام مى گیرد و گلوى خود را بر زمین مى نهد آرامش در جهان اسلام پیدا شد هر چند او نیز داراى خشونت فراوان و عدم اعتدال در پیمودن راه بود سپس شخص سومى را به خلافت برگزیدند که مالک چیزى از امور خود نبود خاندان او بر او چیره شدند و او را به سوى خواسته هاى نادرست خود سوق دادند همانگونه که بچه شتر مهارزده را به هر طرف مى برند و این وضع همچنان بین او و بین مردم ادامه یافت. گاه از مردم دور مى شد و گاه به آن ها نزدیک مى گردید تا(مردم به جان آمدند و) او را به قتل رساندند سپس به سراغ من آمدند و همچون سیل خروشانى اطراف مرا گرفتند تا با من بیعت کنند».(1)

البته اگر صحت این خطبه را بپذیریم - هر چند مرحوم علامه امینى آن را شدیدا انکار کرده و از مجعولات مى شمرد(2)- مشکل مهمى طبق عقاید شیعه ظاهر نمى شود

چرا که امام (علیه السلام) گر چه کارهایى از خلیفه دوم را ستوده اما اعمال دیگرى از او را نکوهش کرده و او را به خشونت و عدم اعتدال در پیمودن راه توصیف کرده است.

نویسنده کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را ضمن نامه اى بیان کرده که امام على (علیه السلام) در پاسخ سوالات مردم درباره خلفاى پیشین نگاشت و دستور داد هر روز جمعه آن را در نقاط مختلف براى مردم بخوانند و آن نامه بسیار طولانى و مفصل است و جمله مذکور در ضمن آن آمده است.

ص: 396


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 218.
2- الغدیر، ج 8، ص 40.

نویسنده این کتاب در پایان این نامه منابع متعددى براى آن ذکر کرده است ولى چنان نیست که تمام آنچه او آورده در یک منبع باشد بلکه ظاهراً قسمت هاى مختلفى از آن در منابع گوناگونى بوده و او آن ها را به هم پیوند داده است.(1)

نظریه سوم این که آنچه امام (علیه السلام) در تمجید از خلیفه اول و دوم ذکر کرده از باب تقیه و ملاحظه حال مردم بوده چرا که گروه زیادى تحت تأثیر تبلیغات پرشور طرفداران خلفاى نخستین بودند و مقاومت در مقابل اعتقادات آن ها موجب تنش فراوانى مى شد. امام (علیه السلام) در این بخش از سخنان خود مصلحت را در آن دیده که نخست خدمات آن ها را بستاید سپس به نقاط ضعف آن ها اشاره کند ولى در مورد خلیفه سوم که حتى مردم آن زمان اعتقاد چندانى به او نداشتند و از محبوبیت عامه برخوردار نبود تقیه را کنار گذاشته و با صراحت به اشتباهات او اشاره فرموده است.

ولى با توجه به این که اصالت این خطبه و نامه ثابت نیست تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.

در بعضى از کتب معروف، مانند کشف المحجه سید بن طاووس و المسترشد محمّد بن جریر طبرى نامه فوق از مرحوم کلینى در کتاب الرسائل نقل شده است (متأسفانه الرسائل، امروز در دست ما نیست وبه همین دلیل از دو کتاب فوق نقل کردیم) ولى جمله اى که مرحوم سید رضى آورده در آن نامه نیست. بنابراین احتمال دیگرى وجود دارد و آن این که نامه مزبور خالى از این جمله بوده و بعداً این جمله را که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در جاى دیگر بیان کرده به آن افزوده اند و محتواى نامه دگرگون شده است.

ص: 397


1- تمام نهج البلاغه، ج 7، ص 260-331.

ص: 398

گفتار حکیمانه 468

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ، یَعَضُّ آلْمُوسِرُ فِیهِ عَلَى مَا فِی یَدَیْهِ وَ لَمْ یُؤْمَرْ بِذلِکَ، قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: «وَ لاَ تَنْسَوا آلْفَضْلَ بَیْنَکُمْ». تَنْهَدُ فِیْهِ آلأَشْرَارُ، وَ تُسْتَذَلُّ آلأَخْیَارُ، وَ یُبَایِعُ آلْمُضْطَرُّونَ، وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ آللّهِ (صلی الله علیه و آله) عَن بِیَعِ آلْمُضْطَرِّینَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

زمانى بر مردم فرا مى رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان مى فشارند در حالى که چنین دستورى به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان مى فرماید: «احسان و بخشش را در میان خود فراموش نکنید» (و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط مى شوند و نیکان و پاکان را خوار مى کنند و مردم بینوا هستى خود را از روى اضطرار (به قیمت کم) مى فروشند در حالى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از چنین معامله اى نهى فرموده است.(1)

ص: 399


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر، جماعتى از علماى برجسته این کلام شریف را قبل از سید رضى در کتاب هاى خود آورده اند، از جمله مرحوم کلینى در کتاب کافى و صدوق در عیون اخبار الرضا. (مصادرنهج البلاغه، ج 4، ص 317). اضافه مى کنیم که این کلام شریف در کتاب صحیفة الامام الرضا (علیه السلام) که منسوب به آن حضرت است و از اصول اربع مائة به شمار آمده از جدّش امام على بن ابى طالب (علیه السلام) نقل شده است. (با تفاوت هایى).

شرح وتفسیر: یک پیشگویى مهم

امام در این گفتار پرمعنا که جنبه پیشگویى زمان آینده را دارد اشاره به زمانى مى کند که مردم در فشار شدید قرار مى گیرند و ارزش هاى اسلامى به فراموشى سپرده مى شود مى فرماید: «زمانى بر مردم فرا مى رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان مى فشارند در حالى که چنین دستورى به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان مى فرماید: «احسان و بخشش را در میان خود فراموش نکنید» (و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط مى شوند و نیکان و پاکان را خوار مى کنند و مردم بینوا هستى خود را از روى اضطرار (به قیمت کم) مى فروشند در حالى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از چنین معامله اى نهى فرموده است»؛ (یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ، یَعَضُّ آلْمُوسِرُ فِیهِ عَلَى مَا فِی یَدَیْهِ وَ لَمْ یُؤْمَرْ بِذلِکَ، قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: «وَ لاَ تَنْسَوا آلْفَضْلَ بَیْنَکُمْ». تَنْهَدُ فِیْهِ آلأَشْرَارُ، وَ تُسْتَذَلُّ آلأَخْیَارُ، وَ یُبَایِعُ آلْمُضْطَرُّونَ، وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ آللّهِ (صلی الله علیه و آله) عَن بِیَعِ آلْمُضْطَرِّینَ).

«عضوض» از ماده «عضّ» (بر وزن خزّ) در اصل به معنى گازگرفتن با دندان

ص: 400

است، سپس این واژه درمورد مشکلات طاقت فرسا که انسان را شدیداً تحت فشار قرار مى دهد اطلاق شده است و «عضوض» صیغه مبالغه از این ماده است و معنى آن درکلام امام (علیه السلام) زمانى است که بسیار مردم را تحت فشار قرار مى دهند.

«تنهد» از ماده «نهد» (بر وزن مهد) به معنى برآمدن چیزى است و در کلام امام (علیه السلام) به معنى حاکمیت اشرار است.

امام (علیه السلام) درباره مشکلات و مصائب آن زمان به چهار نکته اساسى اشاره مى کند: نخست بخل و امساک ثروتمندان را مطرح مى کند. آن ها چنان درباره اموالشان سختگیر مى شوند که گویا با دندان گرفته و فشار مى دهند.

آنگاه مى فرماید: این برخلاف دستور اسلام است. خداوند در آیات متعددى از قرآن با صراحت دستور به احسان و نیکى داده، از جمله در سوره بقره، آیه 237 به این معنى اشاره فرموده که هرگز مسلمانان نباید احسان و بخشش را فراموش کنند گر چه گاهى در مورد مهریه زنان مطلقه مى باشد ولى حکمى که در پایان آن آمده عام است و مخاطب آن، همه مسلمانان هستند.

آنگاه به فساد اوضاع سیاسى آن زمان اشاره کرده و سلطه اشرار را بر حکومت اسلامى بیان مى دارد سلطه اى که عامل مهمى براى فساد تمام مسائل اجتماعى است.

و به دنبال آن، انزواى نیکان و به خوارى کشیدن آن ها را مطرح مى فرماید. بدیهى است هنگامى که اشرار زمام حکومت را به دست گیرند اخیار به اجبار منزوى مى شوند و از صحنه جامعه کنار مى روند.

و درباره چهارمین مفسده آن زمان باز به مسائل اقتصادى برمى گردد و مى فرماید: کار به جایى مى رسد که افراد از روى اضطرار، اموال خود را به ثمن بخس مى فروشند در حالى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از این کار نهى فرموده و در واقع دستور داده است که به این گونه افراد کمک کنید تا مجبور نشوند اموال خود را

ص: 401

این گونه بفروشند. درست است که معامله مضطر مانند معامله مکره نیست، معامله مکره باطل است اما معامله مضطر صحیح است اما اگر متمکنان جامعه وظیفه شناس باشند کار به جایى نمى رسد که افراد از روى اضطرار دار و ندار خود را بفروشند و ضروریات اولیه زندگانى خود را از دست بدهند.

در واقع امام (علیه السلام) در این پیش بینى، از دو فساد اجتماعى آینده خبر مى دهد: نخست فساد اقتصادى و فاصله شدید طبقاتى که گروهى ثروتمند مى شوند و براى ثروت اندوزى تلاش مى کنند و اصرار دارند که هیچ گونه کمکى به نیازمندان نکنند هر چند همه آن ثروت ها را نمى توانند مورد استفاده قرار دهند.

و فساد دیگر فساد سیاسى جامعه است که گروهى از اشرار زمام امور را به دست گرفته و نیکان و پاکان و صالحان را به حاشیه مى رانند.

و آنچه امام (علیه السلام) در این پیشگویى بیان فرموده به زودى در حکومت بنى امیه بعد از آن حضرت ظاهر شد. معاویه با یارانش بر بیت المال مسلط شدند کاخ ها ساختند مجالس عیش و نوش درست کردند و گروه عظیمى از جامعه را به صورت بردگان خود درآوردند.

تفاله هاى زمان جاهلیت و فرزندان آن ها را در پست هاى مهم قرار دادند و صحابى راستین پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و فرزندان آن ها را خانه نشین ساخته و یا اگر اعتراضى مى کردند یا بیم اعتراضى بود به زندان مى انداختند و مى کشتند و خاموش مى کردند.

این ها همان چیزى است که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده که فرمود: «زمانى بر مردم فرا مى رسد که از قرآن چیزى جز خطش و از اسلام چیزى جز نامش باقى نمى ماند نامشان مسلمان است ولى از همه دورترند مساجد آن ها ظاهراً آباد و پرشکوه اما خالى از نور هدایت است فقهاى آن زمان (که وابسته به حاکمان جورند) بدترین فقیهانى هستند که در زیر آسمان وجود

ص: 402

دارد فتنه ها از آن ها برمى خیزد و به سوى آن ها بازمى گردد»؛ (قَالَ أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) سَیَأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا یَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الإِسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ یُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَ هِیَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى فُقَهَاءُ ذَلِکَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَةُ وَ إِلَیْهِمْ تَعُودُ).(1)

نکته ها

1. نکوهش شدید از بخل

کمتر چیزى در اسلام به اندازه بخل نکوهش شده است.

در روایتى از امام باقر (علیه السلام) آمده است: «هر روز که خورشید طلوع مى کند چهار فرشته همراه آن هستند فرشته اى (خطاب به انسان ها) ندا مى دهد: اى صاحب نیکى وظیفه خود را انجام ده و بشارت بر تو باد، و فرشته اى صدا مى زند: اى صاحب بدى خوددارى کن و دست نگه دار، و فرشته اى (به ثروتمندان) ندا مى دهد: انفاق کنید تا اموال شما برقرار بماند و به سراغ امساک بروید تا اموالتان تلف شود، و فرشته اى آب بر خورشید مى پاشد و اگر چنین نبود زمین شعله ور مى شد»؛ (إِنَّ الشَّمْسَ لَتَطْلُعُ وَ مَعَهَا أَرْبَعَةُ أَمْلاکٍ مَلَکٌ یُنَادِى یَا صَاحِبَ الْخَیْرِ أَتِمَّ وَ أَبْشِرْ وَ مَلَکٌ یُنَادِى یَا صَاحِبَ الشَّرِّ انْزِعْ وَ أَقْصِرْ وَ مَلَکٌ یُنَادِى أَعْطِ مُنْفِقاً خَلَفاً وَ آتِ مُمْسِکاً تَلَفاً وَ مَلَکٌ یَنْضَحُهَا بِالْمَاءِ وَ لَوْ لا ذَلِکَ اشْتَعَلَتِ الأَرْضُ)».(2)

ممکن است منظور از پاشیدن آب بر خورشید این باشد که بادها و بخارهایى از دریا برمى خیزد و حرارت خورشید را بر زمین تعدیل مى کند.

اشاره به این است که هر لحظه خداوند مى تواند بلایى بر سر مردم بفرستد

ص: 403


1- کافى، ج 8، ص 308.
2- کافى، ج 4، ص 42.

و به خورشیدى که مایه حیات و زندگى انسان هاست دستور دهد تمام زمین را شعله ور سازد.

اصولاً مواهب و نعمت هایى که خداوند در اختیار انسان ها گذاشته در بسیارى از موارد بیش از نیاز آن هاست به گونه اى که مى توانند دیگران را نیز در آن سهیم کنند بى آن که زیانى به زندگى آن ها یا فرزندانشان برسد بلکه به عکس، مایه محبت و آرامش در جامعه مى گردد.

ولى با نهایت تأسف گروهى به دلیل کوتاه بینى و تنگ نظرى و داشتن بخل، از این کار امتناع مى ورزند و هیچ کس را در این مواهب خدادادى سهیم نمى کنند. نه تنها سهیم نمى کنند بلکه گاه با نمایش ثروت و قدرت، نمک بر جراحات قلب محرومان مى پاشند و گویا از این عمل بسیار زشت، لذت هم مى برند آن چنان که در حالات قارون ثروتمند قوم بنى اسرائیل در قرآن مجید در سوره قصص آمده است.

احادیث فراوانى نیز در مذمت بخل وارد شده تا آن جا که در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الشّحُّ و الإیمانُ لایجتَمِعان فى قلبٍ واحدٍ؛ بخل و ایمان در یک قلب جمع نمى شود(آن جاکه پاى بخل به میان آید ایمان رخت برمى بندد)».(1)

و در حدیث دیگرى مى خوانیم که امام امیرمومنان (علیه السلام) شنید که کسى مى گوید: «إِنَّ الشَّحِیحَ أَعذرُ مِنَ الظَّالِمِ؛ بخیل از ظالم معذورتر است و گناه او کمتر».

امام (علیه السلام) فرمود: «دروغ گفتى، ظالم گاهى توبه مى کند و استغفار مى نماید و حق الناس را به صاحبانش مى پردازد ولى بخیل هنگامى که بر سر بخل آید نه زکات مى پردازد نه صدقه نه صله رحم مى کند نه پذیرایى از میهمان نه انفاق در راه خدا و نه کارهاى نیک (و بر همان حال مى ماند). و بر بهشت حرام است که بخیل وارد آن شود»؛ (فَقَالَ لَهُ کَذَبْتَ إِنَّ الظَّالِمَ قَدْ یَتُوبُ وَ یَسْتَغْفِرُ وَ یَرُدُّ الظُّلاَمَةَ عَلَى أَهْلِهَا

ص: 404


1- جامع السعادات، ج 2، ص 111.

وَ الشَّحِیحُ إِذَا شَحَّ مَنَعَ الزَّکَاةَ وَ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ قِرَى الضَّیْفِ وَ النَّفَقَةَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ وَ أَبْوَابَ الْبِرِّ وَ حَرَامٌ عَلَى الْجَنَّةِ أَنْ یَدْخُلَهَا شَحِیحٌ).(1)

2. فرق میان بیع مکره ومضطر

همه فقها اتفاق نظر دارند که بیع مکره باطل است و مکره به کسى مى گویند که او را به اجبار وادار به فروش چیزى از اموالش کنند یا با تهدید جانى یا مالى یا عرض و آبرو، و قرآن مجید با صراحت مى گوید: تجارت باید با رضایت طرفین باشد و غیر آن را مصداق اکل مال به باطل شمرده است: (لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِّنْکُمْ).(2)

و اما بیع مضطر باطل نیست چرا که منظور از مضطر کسى است که به میل خود اموالش را مى فروشد ولى ضرورتى در زندگى او پیش آمده که اقدام به فروش اموالش مى کند مثل این که فرزندى دارد که به بیمارى سختى مبتلا شده و یا در تجارت ورشکست گردیده و براى حفظ آبروى خود ناچار است خانه اش را بفروشد و به طلبکاران دهد. این گونه معاملات قطعاً باطل نیست و اگر باطل باشد شخص مضطر از حال اضطرار بیرون نخواهد آمد.

ولى از آن جا که مسلمانان باید در مشکلات به یارى هم برخیزند چنین معاملاتى مکروه است به ویژه این که در بسیارى از موارد متاع خود را به زیر قیمت مى فروشند. باید به حکم اخوت اسلامى به چنین افرادى وام دهند یا کمک بلاعوض کنند تا آن ها مجبور نشوند ضروریات زندگى خود را بفروشند. به همین دلیل معامله با مضطر، مکروه شمرده شده است.

مرحوم شیخ طوسى در استبصار بعد از نقل این روایت (کلام حکیمانه

ص: 405


1- الفقیه، ج 2، ص 63.
2- نساء، آیه 29.

امام (علیه السلام) البته با تفاوتى)، از امام صادق (علیه السلام) این جمله را در ذیل این حدیث آورده است: «اولئک هم شِرارُ النّاس؛ کسانى که با مضطرین معامله مى کنند (و رحم ندارند) بدترین مردم اند».

سپس روایت دیگرى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که کسى به آن حضرت عرض کرد: «إنّ النّاس یَزعُمون أنّ الرِّبح على المُضطَرِّ حَرامٌ و هو مِن الرِّبا فقال و هل رأیتَ أحداً اشترى غنِیّاً أو فقیراً إلّا من ضَرورةٍ قد أحلّ اللهُ البیعَ و حرّم الرِّبا؛ مردم گمان مى کنند سودبردن از معامله مضطر حرام است و آن نوعى رباخوارى است. امام (علیه السلام) فرمود: آیا احدى را سراغ دارى چه غنى باشد یا فقیر که معاملاتش به دلیل ضرورت ها نبوده باشد؟ خداوند بیع را حلال شمرده و ربا را حرام».(1)

مرحوم شیخ طوسى روایت نهى را حمل بر اکراه کرده و روایت دوم را حمل بر مضطر.

ولى ظاهراً چنین نیست؛ منظور از مضطر در روایت اول کسى است که به اصطلاح، کارد به استخوانش رسیده و اموال خود را به قیمت نازل مى فروشد، معامله با چنین کسى مکروه است و باید به جاى خریدن اموال آن ها به قیمت کم، به آن ها کمک کرد.

ولى منظور از مضطر در روایت دوم ضرورت هاى روزانه زندگى است که همه مردم دارند. طبیعى است که هر کسى که چیزى را خرید و فروش مى کند لابد نیاز به آن دارد و در این گونه نیازهاى عادى، گرفتن سود عادلانه اشکالى ندارد.

ص: 406


1- استبصار، ج 3، ص 71 و 72. بعضى از شارحان نهج البلاغه نیز همین معنا را انتخاب کرده اند.

گفتار حکیمانه 469

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

دو کس در مورد من هلاک خواهند شد: دوستى که در حق من افراط و غلو مى کند و دشمنى که بهتان مى زند و افترا مى بندد.(1)

سید رضى در ذیل این کلام مى گوید: «این سخن مانند سخن دیگرى است که از امام (علیه السلام) نقل شده است: دو کس درباره من هلاک شده اند: دوست غلوکننده و دشمن کینه توز»؛ (قال الرضیّ: و هذا مِثلُ قَولهِ (علیه السلام): هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غالٍ و مُبْغِضٌ قالٍ).

ص: 407


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: مانند همین کلام در خطبه 125 و در حکمت 117 گذشت و منابع آن را در آن جا بیان کردیم و به نظر مى رسد امام (علیه السلام) این سخن را در چند مورد بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317) نامبرده در ذیل حکمت 117 مى افزاید که این سخن به صورت متواتر از امیرمؤمنان على (علیه السلام) با الفاظ مختلف نقل شده است و از جمله کسانى که قبل از سید رضى آن را نقل کرده اند ابوعثمان جاحظ در کتاب الحیوان و بیهقى در المحاسن و مرحوم صدوق در امالى است.

شرح وتفسیر: هر دو گروه هلاک مى شوند

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو گروه از منحرفان اشاره کرده و همه آن ها را اهل هلاکت مى شمرد مى فرماید: «دو کس در مورد من هلاک خواهند شد: دوستى که در حق من افراط و غلو مى کند و دشمنى که بهتان مى زند وا فترا مى بندد»؛ (یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ).

و همان گونه که سید رضى گفته، شبیه این سخن در حکمت 117 گذشت.

هنگامى که به تاریخ زندگى پرفراز و نشیب این امام بزرگوار مراجعه مى کنیم مى بینیم که درباره کمتر کسى اینگونه افراط و تفریط شده است.

گروهى آن حضرت را خدا دانسته اند که به غُلات معروف شده اند.

شیخ مفید (متوفاى 413) در کتاب تصحیح الاعتقاد مى گوید: غلات که از متظاهرین به اسلام بوده اند کسانى بوده اند که امیرمومنان على (علیه السلام) و ائمه هدى (علیهم السلام) از فرزندان آن حضرت را به خدایى یا نبوت نسبت مى دادند و در بیان فضایل آن ها از حد گذشته و طریق افراط را پیموده اند. این گروه در شمار گمراهان و کافران اند حتى امیرمومنان على (علیه السلام) فرمان کشتن و سوزاندن آنان را صادر کرد و ائمه طاهرین (علیهم السلام) نیز در حق آن ها به کفر و خروج از اسلام حکم کرده اند.(1)

ص: 408


1- تصحیح الاعتقاد، ص 131.

غالیان، خود به گروه هاى مختلفى تقسیم شده اند که مشاهیر آن ها عبارت اند از: آل مشعشع، اباحیه، احمدیه، اخیه، ازدریه، اسحاقیه، بکتاشیه، تناسخیه، شلمغانیه وگروه هاى زیاد دیگر.(1)

شرح بیشتر را دراین باره در پایان همین بحث در بخش نکته ها خواهیم آورد ان شاءالله.

نقطه مقابل غالیان، گروهى هستند که به نواصب یا ناصبى ها معروف شدند و آن ها کسانى بودند که با آن حضرت عداوت و دشمنى مى کردند و نمونه آن در زمان آن حضرت، خوارج و گروهى از اهل شام بودند.

و قابل توجه این که آن حضرت و امامان بعد از آن حضرت از هر دو گروه تبرى جستند وحکم به کفر هر دو کردند.

ابن ابى الحدید شرحى در ذیل این گفتار حکیمانه دارد که از جهاتى قابل توجه است. او چنین مى گوید: کسانى که درباره امام (علیه السلام) (از نظر معنوى و عقیدتى) هلاک مى شوند افراط گران و تفریط کنندگان اند. اما افراط گران همان غُلات اند و کسانى که قائل به تکفیر بزرگان صحابه و نفاق یا فسق آن ها مى شوند و اما تفریط کننده کسى است که آن حضرت را از مقامش پایین مى آورد یا کینه او را به دل گرفته یا با او به جنگ برخاسته یا عداوتى در درون با او دارد و لذا اصحاب ما (اشاره به کسانى است که با او هم عقیده اند) اصحاب نجات و خلاص و رستگارى در این مسأله هستند زیرا آن ها طریق اعتدال را پیموده اند، درباره امام (علیه السلام) مى گویند که او برترین خلایق در آخرت است و والاترین منزلت را در بهشت دارد و برترین خلق (بعد از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)) در دنیاست و بیش از همه خصایص برجسته و مزایا و مناقب دارد و هر کس با او دشمنى کند و یا به جنگ با او برخیزد یا کینه او را به دل بگیرد دشمن خداست و همیشه در آتش دوزخ با

ص: 409


1- لغت نامه دهخدا، ماده غلات (با تلخیص).

کفار و منافقین خواهد ماند مگر این که از کسانى باشد که توبه اش ثابت شده باشد و با محبت وعلاقه به او، از دنیا رفته باشد.

اما بزرگان و مهاجرین و انصار، آن کسانى که امامت و خلافت را قبل از او بر عهده گرفتند اگر على (علیه السلام) را انکار کرده باشند و آن حضرت بر آن ها خشمگین شده باشد تا چه رسد به این که شمشیر بر آن ها بکشد و آن ها را به سوى خویشتن دعوت کند، ما آن ها را از هالکین مى دانیم آنگونه که اگر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر آن ها غضب مى کرد؛ زیرا ثابت شده است که رسول الله (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) فرمود: «حَرْبُک حَربى و سِلمُک سِلْمى؛ جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» و نیز ثابت است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در حق او فرمود: «اللهمّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداه» و نیز فرمود: «لا یُحِبّک إلّا مومِنٌ و لا یَبغُضُک إلّا مُنافِق».

سپس ابن ابى الحدید براى این که اعتقادش را به خلفاى پیشین توجیه کند چنین مى گوید: ولى ما دیده ایم که على (علیه السلام) به خلافت آن ها رضایت داد و با آن ها بیعت کرد و پشت سر آن ها نماز خواند و با آن ها پیوند ازدواج برقرار کرد و از بیت المال که در دست آن ها بود استفاده مى کرد. ما هم نباید از آنچه آن حضرت انجام داد تجاوز کنیم آیا نمى بینى هنگامى که آن حضرت از معاویه برائت جست ما هم برائت جستیم و هنگامى که او را لعن کرد ما هم لعن کردیم و هنگامى که به گمراهى کسانى از اهل شام که در میان آن ها از بقایاى صحابه مانند عمربن عاص و فرزندش عبدالله و غیرآن هابودند حکم کرد، ما هم حکم به گمراهى آن ها کردیم؟

و در پایان مى افزاید: خلاصه این که ما میان او و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تفاوتى جز رتبه نبوت قائل نیستیم و غیر از آن تمام فضائلى را که آن حضرت داشت براى على (علیه السلام) نیز قائلیم. در عین حال، بزرگان صحابه را که براى ما ثابت نیست على (علیه السلام) آن ها را نکوهش کرده باشد، نکوهش نمى کنیم.(1)

ص: 410


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20 ص 220.

البته توجیهاتى که ابن ابى الحدید براى پذیرش خلافت خلفاى پیشین ذکر کرده و معتقد است امام (علیه السلام) درباره آن ها هیچ گونه طعن و مذمتى نداشته، صحیح نیست زیرا آن حضرت در روایات مختلف از جمله خود نهج البلاغه کراراً به صورت صریح یا کنایه از غصب حقش به وسیله آن ها نکوهش شدید کرده است.

نکته ها

1. غلات ومفرطین چه کسانى هستند؟

غلات کسانى هستند که درباره پیشوایان دین، غلو کرده و آن ها را برتر از یک انسان بافضیلت دانسته و صفات خدایى براى آن ها قائل شده اند.

تاریخ نشان مى دهد که قبل از اسلام نیز غلو درباره پیشوایان دینى وجود داشته و بعضى معتقدند که در طول تاریخ همواره در میان افراد نادان بوده است.

از جمله مصادیق روشن آن، غلو مسیحیان درباره حضرت عیسى (علیه السلام) و مریم (علیها السلام) است که آن ها را از خدایان سه گانه شمرده اند. قرآن مجید شدیداً آن ها را از این کار نهى کرده، مى فرماید: (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِى دِینِکُمْ وَ لاَ تَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انتَهُوا خَیْرآ لَّکُمْ إِنَّمَا اللهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَ مَا فِى الأَرْضِ وَ کَفَى بِاللهِ وَکِیلا)؛ «اى اهل کتاب! در دین خود، غلوّ (و زیاده روى) نکنید؛ و درباره خدا؛ غیر از حق نگویید. مسیح - عیسى بن مریم - فقط فرستاده خدا، (و مخلوق) و کلمه اوست؛ که او را به مریم القا نمود؛ و روحى (شایسته) از طرف او بود. پس به خدا و پیامبران او ایمان بیاورید و نگویید: «(خداوند) سه گانه است.» (از این سخن) خوددارى کنید که براى شما بهتر است. خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزه است که فرزندى داشته

ص: 411

باشد؛ (بلکه) از آن اوست آنچه در آسمان ها و زمین است؛ و براى تدبیر و سرپرستى آن ها، خداوند کافى است».(1)

در آیه 116 سوره مائده و بعضى دیگر از آیات نیز به این معنى اشاره شده است.

در اسلام نیز به نظر مى رسد که نخستین بار جمعى تصمیم داشتند راه غلو را درباره پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بپیمایند که حضرت آن ها را نهى کرد و به آن ها فرمود: «لاتَرْفَعُونِى فَوْقَ حَقِّى فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اتَّخَذَنِى عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَنِى نَبِیّاً؛ مرا بالاتر از حقم قرار ندهید زیرا خداوند مرا به عنوان بنده خود پذیرفته پیش از آنى که مقام نبوت بدهد».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم که فرمود: «رَجُلانِ لاَ تَنَالُهُمَا شَفَاعَتِى صَاحِبُ سُلْطَانٍ عَسُوفٍ غَشُومٍ وَ غَالٍ فِى الدِّینِ مَارِقٌ؛ دو گروه از امت من هستند که هرگز شفاعت من به آن ها نمى رسد: کسى که با حاکم سختگیر ظالمى همراهى کند و کسى که در دین غلو نماید و از آن فراتر برود».(3)

سپس در عصر امام امیرمومنان على (علیه السلام) غلو به اوج خود رسید و گروهى رسماً قائل به الوهیت آن حضرت شدند که حکمت مورد بحث و مشابهات آن در نهج البلاغه شاهد گویاى آن است.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که خطاب به امیرمومنان (علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ فِى الْجَنَّةِ یَا عَلِیُّ وَ شِیعَتُکَ وَم ُحِبُّ شِیعَتِکَ وَ عَدُوُّکَ وَ الْغَالِى فِى النَّارِ؛ اى على! تو و شیعیان و دوستان شیعیانت در بهشت خواهید بود اما دشمنت و همچنین کسى که درباره تو غلو کند در آتش دوزخ است».(4)

ص: 412


1- نساء، آیه 171.
2- قرب الاسناد، ص 64.
3- بحارالانوار، ج 25، ص 269.
4- بحارالانوار، ج 25، ص 265.

این مسأله همچنان ادامه یافت تا زمان امام صادق (علیه السلام) که غلات به فریب جوانان پرداختند و آن حضرت در حدیثى فرمود: «احْذَرُوا عَلَى شَبَابِکُمُ الْغُلاَةَ لایُفْسِدُوهُمْ فَإِنَّ الْغُلاةَ شَرُّ خَلْق الله یُصَغِّرُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ وَ یَدَّعُونَ الرُّبُوبِیَّةَ لِعِبَادِ اللَّه؛ مراقب باشید غلات، جوانان شما را نفریبند و فاسد نکنند زیرا غلات بدترین خلق خدا هستند عظمت خدا را کوچک مى شمرند و ربوبیت را براى بندگان خدا قائل اند».(1)

به نظر مى رسد این صفت زشت از یکى از این دو چیز سرچشمه مى گیرد: نخست، نشناختن خداوند و عدم آگاهى از حقیقت آفرینش بشر. کسى که بداند خداوند وجودى است از هر نظر نامحدود، علمش، قدرتش، وجودش و دیگر صفاتش هرگز حد و پایانى ندارد ولى انسان ها هر قدر والامقام باشند از نظر عمر و قدرت و علم و سایر صفات، داراى محدودیت هایى هستند چگونه ممکن است صفات دریا را براى قطره آبى قرار دهد؟ یا نور آفتاب را با نور یک چراغ یکسان بشمرد؟ ولى آن ها که از این مسائل غافل اند دست به دامن غلو مى زنند و تمام صفات خدایا بعضى از صفات او را براى بعضى از بندگانش قائل مى شوند.

دیگر این که انسان براثر حب ذات افراطى علاقه دارد هر چه متعلق به اوست بسیار مهم باشد تا او نیز بر اثر انتساب به آن کسب اهمیت کند. گاه پدرش را تجلیل مى کند و صفاتى که هرگز در او وجود نداشته براى او مى شمرد تا خودش که فرزند اوست در سایه این دروغ پردازى ها بزرگ جلوه کند.

این امر در مورد پیشوایان نیز صادق است، سعى مى کند پیشوایش را در حد خدایى توصیف کند تا خود نیز که پیرو چنین پیشوایى است از این طریق عظمتى کسب نماید.

ص: 413


1- بحارالانوار، ج 25، ص 265.

گاه مشاهده معجزات و کرامات از اولیاى دین نیز سبب مى شود که افراد نادان به آن ها نسبت خدایى بدهند در حالى که آن ها تصریح مى کردند که آنچه ما انجام مى دهیم به اذن و اراده خداوند است و در واقع از اوست نه از ما.

در فقه اسلامى از جمله گروه هایى که محکوم به نجاست شده اند غلات مى باشند و به عکسِ آنچه دشمنان شیعه به شیعه نسبت مى دهند بزرگان شیعه همه دشمن غلات بوده اند و آن ها را شدیداً محکوم کرده اند.

البته نمى توان انکار کرد که بعضى از گویندگان کم سواد یا بى سواد براى اظهار فضل یا ابراز علاقه شدید به پیغمبر اکرم و امامان معصوم (علیهم السلام) مطالبى را مى گویند که مصداق آشکار غلو است و ما همواره آن ها را از این کار برحذر داشته ایم تا روشن شود که آنچه آن ها مى گویند تعلیمات مذهب شیعه نیست. و بر همه بزرگان دین و علماى راستین فرض است که این افراد را نصیحت کنند و اگر نصیحت پذیر نیستند از خود برانند تا کسى تصور نکند شیعیان طرفدار غلوند.

در بعضى از روایات آمده است که امام امیرمومنان على (علیه السلام) گروهى را که در حق او غلو کردند و هر چه آن ها را نصیحت کرد گوش ندادند اعدام فرمود.

البته فضایل امامان (علیهم السلام) فوق العاده زیاد است همان گونه که در احادیث متعدد از جمله در حدیثى از امیرمومنان (علیه السلام) مى خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا قُولُوا إِنَّا عَبِیدٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِى فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ؛ از غلو درباره ما بپرهیزید و بگویید که ما بندگانى هستیم تحت ربوبیت پروردگار ولى در فضل ما هرچه مى خواهید بگویید».(1)

تصور نشود که غلات فقط در میان بعضى از فرق شیعه که از تعلیمات اهل بیت (علیهم السلام) دور بودند پیدا شدند در میان اهل سنت نیز غلات کم نبودند از جمله این که به موازات روایاتى که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره فضایل على (علیه السلام)

ص: 414


1- خصال شیخ صدوق (بنابر نقل میزان الحکمة در ماده غلو).

نقل شده روایاتى درباره خلفاى نخستین جعل کرده و آن ها را به مقامات فوق العاده ارتقا دادند و جالب این که بعضى از بزرگان اهل سنت حداقل به مجعول بودن بخشى از روایات مذکور تصریح کرده اند.

از آن مهم تر غلو عجیبى است که درباره صحابه از سوى علماى آن ها عنوان شده و آن این که همه آن ها بدون استثنا عادل بوده اند؛ در حالى که قرآن با صراحت مى گوید: گروهى در میان مسلمانان بودند که ظاهراً جزء صحابه محسوب مى شدند اما در باطن منافق بودند؛(1) که در سوره هاى مختلفى از قرآن

درباره آن ها بحث شده است. با توجه به این آیات چگونه ممکن است آن ها عادل باشند؟ اضافه بر این، قرآن درباره بعضى از آن ها با صراحت حکم به فسق کرده، آیا فسق با عدالت سازگار است؟

از طرفى مى دانیم که بعد از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بعضى از صحابه در اثر فساد اخلاقى محکوم به حدّ شدند و حد نیز بر آن ها جارى شد و از همه مهم تر این که جمعى در برابر امیرمومنان على (علیه السلام) در آن زمانى که همه مردم با او بیعت کرده بودند به مبارزه برخاستند و به روى او شمشیر کشیدند و گروهى از مسلمانان را در میدان جمل به کشتن دادند. آیا همه آن ها عادل بودند؟

نمونه دیگر از غلو در میان اهل سنت اعتقادى است که گروه کثیرى از آن ها که در زمره صوفیه هستند درباره مشایخ خود دارند که مصداق اتمّ غلو است.

در این زمینه بحث بسیار است که اگر بیش از این ادامه بدهیم از شیوه بحث هاى شرح نهج البلاغه خارج خواهیم شد.

2. ناصبى ها

«ناصبى» از ماده «نصب» در اصل به معنى برپا داشتن چیزى است و از آن جا

ص: 415


1- ر.ک: توبه، آیه 101.

که شخص عداوت خویش را آشکار مى سازد به او ناصبى گفته اند ولى در عرف فقهاى اسلام، ناصبى به کسى گفته مى شود که عداوت و بغض على (علیه السلام) را در دل دارد و آن را آشکار مى سازد.

در کتاب قاموس آمده است: نواصب و اهل نصب کسانى بودند که بغض و عداوت على (علیه السلام) را دین خود مى شمردند، و به آن ها ناصبى مى گفتند چون با آن حضرت عداوت و دشمنى داشتند (و یکى از معانى نصب، عداوت و دشمنى است).

همین معنى در کتاب لسان العرب نیز آمده است.

در واقع ناصبى ها در طرف تفریط در مقابل غالیان بوده اند گر چه ظهور و بروز شدید آن ها در عصر امیرمومنان على (علیه السلام) بود ولى در زمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز ناصبى هایى بودند که با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دشمنى مى ورزیدند و ظاهراً در میان مسلمین و صحابه بودند. غالباً عداوت خود را مخفى مى داشتند ولى گاه آشکار مى ساختند. همانگونه که در سوره منافقین آیات7 و8 درباره آن ها آمده است : (هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاَ تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا وَ للهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَفْقَهُونَ * یَقُولُونَ لَئِنْ رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ وَ للهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ)؛ «آن ها کسانى هستند که مى گویند: «به افرادى که نزد پیامبر خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند» (غافل از این که) خزاین آسمان ها و زمین از آنِ خداست، ولى منافقان نمى فهمند. * آن ها مى گویند: «اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون مى کنند!» در حالى که عزّت مخصوص خدا وپیامبر او ومومنان است؛ ولى منافقان نمى دانند».

به یک معنا مى توان گفت که ظهور ناصبى ها به صورت آشکار از جنگ جمل شروع شد و سپس در داستان حکمین تشدید گردید و در جنگ نهروان به اوج

ص: 416

خود رسید بعداً نیز به وسیله دار و دسته معاویه در شام قوت گرفت و تا آن جا که در تواریخ آمده است هفتادسال بر منابر-نعوذبالله -سبّ و لعن على (علیه السلام) مى کردند.

ولى در حال حاضر در میان مسلمین کمتر کسى پیدا مى شود که درباره على (علیه السلام) یا امامان اهل بیت (علیهم السلام) اظهار عداوت کند و یا زبان خود را - نعوذبالله - به سبّ و لعن آنان آلوده نماید.

این نکته نیز قابل توجه است که در روایات اهل بیت (علیهم السلام) ناصبى ها در زمره کفار شمرده شده اند بلکه مصداق بدترین کافران محسوب مى شوند.

مرحوم کلینى در کتاب کافى در احکام آب حمام این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «از غساله آب حمام استفاده نکنید زیرا فرزندان نامشروع از آن استفاده کرده اند و نیز ناصبى ها - دشمنان ما اهل بیت - که بدترین آن ها هستند از آن استفاده نموده اند».(1)

ص: 417


1- کافى، ج 6، ص 498، باب الحمام.

ص: 418

گفتار حکیمانه 470

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ،

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

التَّوْحِیدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ، وَ آلْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ.

از آن حضرت درباره توحید و عدل سؤال شد،

امام (علیه السلام) فرمود:

توحید آن است که خدا را در وهم و اندیشه نیاورى و عدل آن است که او را متهم نسازى (اشاره به این که ذات خداوند در اندیشه هیچ کس نمى گنجد و بدانیم در تقسیم نعمت هایش عدالت و حکمت را رعایت مى فرماید).(1)

ص: 419


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر بعد از تمجید و ستایش بلیغى از این کلام مولا (علیه السلام) که بعدآ به آن اشاره خواهیم کرد مى گوید: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوت روشنى ذکر شده (که نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى دریافت داشته است) و همچنین راغب اصفهانى در کتاب مفردات (در ماده بصر، با تفاوتى) آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317).

شرح وتفسیر: حقیقت توحید وعدل

امام (علیه السلام) در این کلام کوتاه وبسیار پرمعنا دو اصل مهم دین را به عالى ترین وجهى بیان مى کند: «از آن حضرت درباره توحید و عدل سؤال شد، فرمود: توحید آن است که خدا را در وهم و اندیشه نیاورى و عدل آن است که او را متهم نسازى (اشاره به این که ذات خداوند در اندیشه هیچ کس نمى آید و در تقسیم نعمت هایش عدالت وحکمت را رعایت مى فرماید)»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ فَقَالَ التَّوْحِیدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ، وَ آلْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ).

توحید در این جا به معنى خداشناسى است و خداشناسى در صورتى کامل مى شود که او را برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم بدانیم و از هرچه دیده ایم و شنیده ایم و گفته ایم فراتر بشماریم.

زیرا آنچه در وهم انسان و خیال و قیاس و عقل او مى گنجد محدود است و خداوند وجودى است نامحدود از هر جهت و به همین دلیل همواره بزرگان علم عقاید گفته اند که کنه ذات خدا بر هیچ کس حتى بر انبیا و اولیا روشن نیست. آنچه از خداوند مى دانیم صفات جلال و جمال اوست و افعال و آثارى که صحنه جهان را پر کرده است.

به همین دلیل در روایات دستور داده شده که در ذات خدا اندیشه نکنید که به جایى نمى رسید.

ص: 420

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «تَکَلَّمُوا فِى خَلْقِ اللَّهِ وَ لا تَتَکَلَّمُوا فِى اللَّهِ فَإِنَّ الْکَلاَمَ فِى اللَّهِ لاَ یَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلاَّ تَحَیُّراً؛ درباره آفرینش خداوند سخن بگویید ولى درباره کنه ذات او نه، زیرا سخن درباره ذات خدا جز بر حیرت صاحبش نمى افزاید».(1)

و در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ نَظَرَ فِى اللَّهِ کَیْفَ هُوَ هَلَکَ؛ کسى که درباره ذات خدا اندیشه کند که چگونه است؟ گمراه مى شود».(2)

و در حدیث دیگرى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «قل إِیَّاکُمْ وَالتَّفَکُّرَ فِى اللَّهِ وَ لَکِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَى عَظِیمِ خَلْقِهِ؛ از تفکر درباره ذات خداوند بپرهیزید و اگر خواستید به عظمت او نگاه کنید به آفرینش عظیم او بنگرید».(3)

حتى در موضوع یگانگى خداوند، در روایات وهمچنین در کلمات بزرگان آمده است که توحید به معنى یگانگى او، به معنى توحید عددى نیست که بگوییم خداوند یکى است و دو تا نیست بلکه به این معنى است که هیچ چیز مثل او نمى باشد (لیس کمثله شىء) و در سوره توحید نیز مى خوانیم: (وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد).

ابن ابى الحدید در این زمینه اشعار جالبى دارد مى گوید:

فِیکَ یا أُعجوبةَ الکَوْنِ *** غَدا الفِکْرُ کَلِیلا

أنتَ حَیَّرتَ ذَوِى اللُّبِّ *** وَ بَلْبَلْتَ العُقولا

کُلّما أقْدَمَ فِکْرى *** فِیکَ شِبْرآ فِرَّ مِیلا

ناکِصآ یَخبِطُ فى عَمیاءَ *** لا یهدى السَّبیلا

ص: 421


1- کافى، ج 1، ص 92.
2- کافى، ج 1، ص 93.
3- کافى، ج 1، ص 93.

در تو اى اعجوبه جهان هستى! (اى خداى بزرگ!) فکر، خسته و وامانده شد.

تو صاحبان عقل و اندیشه را حیران ساخته اى و خردها را به هم ریخته اى.

هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک مى شود یک میل فرار مى کند (و از عظمت ذاتت در وحشتى شدید فرو مى رود).

آرى، به عقب برمى گردد و در تاریکى غرق مى شود و راهى به سوى جلو پیدا نمى کند.(1)

و به گفته شاعر تواناى فارسى زبان (سنایى غزنوى):

نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجى *** نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایى

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم *** همه توحید تو گویم که به توحید سزایى

همه عزّى وجلالى همه علمى و یقینى *** همه نورىّ و سرورى همه جودى و جزایى(2)

این کلام حکیمانه انسان را به یاد حدیث معروفى مى اندازد که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: «کُلَّ ما مَیِّزتُمُوه بأوهامِکُم فى أدقِّ مَعانِیه مَخلوقٌ مَصنوعٌ مِثلُکُم مَردودٌ إلیکُم؛ آنچه با وهم و گمان خود در دقیق ترین معانى (درباره خدا) فکر مى کنید همانند خودتان مخلوق و ساخته شده است و به سوى شما بازمى گردد (و ذات واجب الوجود، برتر از آن است که مخلوق کسى باشد)».(3)

این نکته نیز قابل توجه است که در تفسیر آیه (وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى)؛ «همه

ص: 422


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 13، ص 51.
2- در شرح خطبه1 و91 نهج البلاغه بحث مشروحى در این زمینه آمده است.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 292.

چیز به سوى پروردگارت پایان مى گیرد».(1) از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى فَإِذَا انْتَهَى الْکَلامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِکُوا؛ خداوند متعال مى فرماید: ان الى ربک المنتهى یعنى هنگامى که سخن به خداوند (وکنه ذات او) رسید توقف کنید و چیزى نگویید».(2)

و اما جمله دوم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «حقیقت عدل (عدالت خداوند) آن است که او را متهم نسازى» اشاره به این است که کسى عقیده کامل به عدالت خداوند دارد که همه کارهاى او را بر وفق حکمت و عدالت بداند. تقسیم نعمت ها در میان بندگان، وجود حوادث دردناک در زندگى، هجوم آفات و بلاها در مواقع خاص به فرد یا گروهى؛ آرى، او همه این ها را از سوى خداوند مى داند و او را متهم به ظلم و بى عدالتى نمى کند و مشکل را در نقصان علم و آگاهى خود از مصالح و مفاسد امروز و آینده مى شمرد. مى گوید: دلیلى ندارد که این ها ظالمانه باشد چرا که خداوند نه نیاز به کسى دارد و نه کارى برخلاف حکمت انجام مى دهد.

* * *

این مطلب در علم کلام و عقاید در بحث عدل الهى تحت عنوان «فلسفه آفات و بلاها» به طور مشروح آمده است و ما آن را در کتاب پیام قرآن در بحث عدل الهى به صورت مشروح آورده ایم.

و به طور خلاصه امور بسیارى وجود دارد که ما آن را شرّ و آفت مى نامیم در حالى که در پشت آن مصلحتى نهفته است و در واقع خیر و برکت است و بسیار مى شود که شرور و آفات نتیجه اعمال خود ماست و گاه کیفر الهى براى پاک

ص: 423


1- نجم، آیه 42.
2- کافى، ج 1، ص 92.

کردن ما، و گاه هشدارى است براى زدودن آثار غفلت و گاه سوء تفاهم هایى است که با دقت زایل مى شود و... .

مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این گفتار حکیمانه سخنى دارد که با ذکر آن این بحث را که بسیار عمیق و گسترده است پایان مى دهیم.

او مى گوید: این سخن از کلمات جامع و مانع آن حضرت (صلوات الله علیه و سلامه) مى باشد که در عین اختصار و فشردگى، اساس تمام بحث هایى است که طرفداران عدل و توحید از مسلمین، آن را گفته اند و نوشته اند.

سپس مى افزاید: صاحب طراز (امیریحیى علوى زیدى) مى گوید: این دو جمله تمام آنچه را علوم توحید با همه وسعتش و علوم حکیمانه با تمام گستردگى اش با لطیف ترین و فشرده ترین عبارات بیان کرد و اگر در کلام امیرمومنان در باب توحید و عدل جز این دو جمله نبود در فضل و مقام آن حضرت ودارا بودن دقیق ترین نکات بلاغت کافى بود تا چه رسد به سایر حکمت هاى دینى آن حضرت و آداب درخشان علمیه؛ و ما به لطایف کلام آن حضرت اشاراتى داشتیم و آنچه را خداوند از اسرار علوم آن حضرت به ما روزى داده بود در شرح کتاب نهج البلاغه آوردیم و آن کتابى است جامع تمام صفات پسندیده و خصال نیکو درباره دین و دنیا.(1)

و چه غافل اند کسانى که در باب خداشناسى، او را داراى جسم و اعضا مى دانند یا مى گویند که در آخرت با همین چشم، به صورت حسى دیده مى شود و همچنین کسانى که منکر عدالت او هستند اجبار بندگان و سپس مجازات آن ها را براى اعمالشان درباره خدا جایز مى شمرند و انحرافات فراوانى به دنبال دورافتادن از چشمه فیض اهل بیت (علیهم السلام) دامنگیر آن ها شده است. و ما افتخار مى کنیم که به عنوان پیروان آن مکتب، اصل عدل را یکى از اصول پنج گانه دین خود مى شمریم.

ص: 424


1- مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317.

گفتار حکیمانه 471

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ، کَمَا اَنَّه لا خَیْرَ فی القَوْلِ بِالجَهْلِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز خیرى ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه.(1)

ص: 425


1- سند گفتار حکیمانه: با توجه به این گفتار حکیمانه عین چیزى است که در حکمت 182 آمده و مرحوم خطیب در ذیل آن، مدارک آن را بیان کرده در این جا مى گوید: اضافه مى کنیم که زمخشرى نیز آن را در باب سکوت کتاب ربیع الابرار آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 318).

شرح وتفسیر: حق گفتار صحیح

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى موارد سکوت و سخن گفتن را به صورت جالب و موجزى بیان کرده، مى فرماید: «خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز خیرى ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»؛ (لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ، کَمَا اَنَّه لا خَیْرَ فی القَوْلِ بِالجَهْلِ).

همان گونه که در مصادر ذکر شد این کلام شریف یک بار دیگر در نهج البلاغه در حکمت 182 بدون کمترین تغییرى آمده است و این نشان مى دهد که مرحوم سید رضى گاه براثر فاصله زمانى در گردآورى خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار حکمت آمیز فراموش مى کرده که آن را قبلاً ذکر نموده لذا آن را بار دیگر در ضمن کلمات آن حضرت آورده است.

به هر حال منظور امام (علیه السلام) از واژه «حکم» در این جا قضاوت و داورى در میان مردم نیست آنگونه که بعضى از شارحان تصور کرده اند زیرا امام (علیه السلام) آن را در نقطه مقابل جهل قرار داده و مى دانیم که نقطه مقابل جهل، علم و دانش و حکمت است.

و اگر به موارد استعمال «حکم» در قرآن مجید و روایات مراجعه کنیم خواهیم دید که «حکم» گاهى به معناى فرمان نبوت و رسالت، گاه به معناى قضاوت، گاه به معنى عقل و خرد و گاه به معنى علم و دانش آمده است.

ص: 426

و معنى اصلى «حکم» به گونه اى که ارباب لغت گفته اند همان منع کردن به منظور اصلاح است به همین دلیل به لگام حیوان «حَکَمَ» (بر وزن صدف) گفته مى شود. سپس این واژه به هر چیزى که بازدارنده است اطلاق شده، مانند علم و دانش و عقل و خرد و حتى قضاوت که جلوى اختلافات را مى گیرد.

در ذیل حکمت 182 بیان کردیم که در مورد برترى سکوت و سخن گفتن در میان دانشمندان گفت وگوست: بعضى سکوت را ترجیح مى دهند زیرا خطرات و آفات زبان را بسیار مى دانند و در واقع نیز همین طور است چرا که گناهان کبیره فراوانى (حدود سى گناه کبیره) با زبان انجام مى شود.

از سوى دیگر، بدون سخن، تعلیم و تربیت، امر به معروف و نهى از منکر، اجراى عدالت و فصل خصومت امکان پذیر نیست.

از این رو امام (علیه السلام) بیان دیگرى مى فرماید که موارد برترى سکوت و برترى سخن گفتن را در آن مشخص کرده است؛ آن جا که گفتار حکیمانه مفید و سودمند، راهنما و هدایت کننده است باید سخن گفت و آن جا که گفتار از سر جهل است، غیبت است، تهمت، افترا، دروغ، سخن چینى، مطالب بیهوده و لغو است سکوت ترجیح دارد و البته گاه پیدا کردن مصادیق این دو کمى مشکل است، هواى نفس مى گوید: این گفتار حکیمانه است، بگو؛ و لیکن شرع و عقل مى گویند: سخنى است بیهوده یا فسادانگیز، مگو؛ و در این گونه موارد اگر انسان بر هواى نفس چیره نشود چه بسا سخنان ناپسند را خوب و پسندیده پندارد و به سراغ آن برود و این همان چیزى است که به عنوان تسویلات نفس و تزئینات شیطان معروف است.

به همین دلیل هنگامى که از امام سجاد (علیه السلام) سوال کردند که سکوت بهتر است یا کلام؟ فرمود: «هرکدام آفتى دارد. اگر کلام، خالى از آفت باشد از سکوت بهتر است».

ص: 427

و هنگامى که پرسیدند: به چه دلیل؟ امام (علیه السلام) دو دلیل جالب بیان کرد: نخست فرمود: «لأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ مَا بَعَثَ الأَنْبِیَاءَ وَ الأَوْصِیَاءَ بِالسُّکُوتِ إِنَّمَا بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ؛ خداوند متعال انبیا و اولیا را به سکوت کردن مبعوث نکرد بلکه آن ها را به سخن گفتن مبعوث نمود».

دیگر این که: «شما هنگامى که مى خواهید فضیلت سکوت را بیان کنید از کلام استفاده مى کنید ولى هرگز براى بیان فضیلت کلام از سکوت نمى توان استفاده کرد»؛ (إِنَّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ).(1)

کوتاه سخن این که چگونه ممکن است خداوند نعمت بیان را به عنوان یکى از بزرگ ترین نعمت هایش بعد از نعمت آفرینش انسان در قرآن بیان کند، (الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الإِنسَانَ) و با این حال او را دعوت به سکوت نماید؟ چرا از این نعمت بزرگ الهى که امتیاز انسان نسبت به تمام جانداران است براى گفتن ذکر خدا و تسبیح و تقدیس او، براى شکر نعمت هایش، براى تعلیم و تربیت خلق، براى امر به معروف و نهى از منکر، براى حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم استفاده نشود؟

و نیز چگونه ممکن است خداوند و اولیایش اجازه دهند که از این موهبت بى نظیر در راه دروغ و تهمت و سخنان رکیک و اعانت ظالم و ظلم به بى گناهان بهره گیرى شود؟

بنابراین همان گونه که امام (علیه السلام) در گفتار بسیار حکیمانه مورد بحث فرموده، نه سکوت از بیان حق، خوب است و نه سخن گفتن با جهل.

ص: 428


1- بحارالانوار، ج 68، ص 274.

گفتار حکیمانه 472

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِى دُعَاءٍ اسْتَسْقَى بِهِ

آللَّهُمَّ آسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا.

امام (علیه السلام) در دعایى که براى درخواست باران کرده، عرضه مى دارد:

خداوندا! به وسیله ابرهاى رام به ما باران عنایت کن نه به وسیله ابرهاى سرکش (و خطر آفرین).(1)

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این دعاى پرمعنا مى گوید: «این از کلمات فصیح و شگفت انگیز است زیرا امام (علیه السلام) ابرهاى پر سر وصدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبیه به شتران سرکشى کرده که بار خود را فرو مى افکنند و سوار خود را به زمین مى کوبند ولى ابرهاى خالى از این هیاهو را به شتران رام تشبیه فرموده که به راحتى مى توان از آن ها شیر دوشید و بر آن ها سوار شد»؛ (قال الرضیّ: و هذا من الکلامِ العَجیبِ الفَصاحةِ، و ذلک أنّه (علیه السلام) شبّه السّحابَ

ص: 429


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبع دیگرى که براى این دعاى پرمعنا و زیبا ذکر کرده نهایه ابن اثیر در ماده «زلل» مى باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 319).

ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّیاح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التی تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خالیةً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التی تُحْتَلَبُ طَیِّعَةً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَةً).

ص: 430

شرح وتفسیر: باران هاى مفید

باران یکى از نعمت هاى بزرگ الهى است که در قرآن مجید بارها به عنوان نعمت و همچنین به عنوان آیتى از آیات حق به آن اشاره شده است این نعمت الهى گاهى خالى از ضایعات است، ابرها نرم نرم مى بارند بى آن که طوفان و صاعقه و گردبادى همراه داشته باشد. امام (علیه السلام) در کلام خود آن ها را ابرهاى رام و تسلیم شمرده، و گاه با طوفان ها و صواعق و گردبادها همراه است که در عین باریدن، ضایعات فراوانى همراه دارد. آتش صاعقه انسان ها و خانه هایى را مى سوزاند و خاکستر مى کند و گردباد و طوفان سبب ویرانى خانه ها و امارت ها و ریشه کن شدن درختان مى شود.

به همین دلیل امام (علیه السلام) در دعاى باران خود عرضه مى دارد: «خداوندا! به وسیله ابرهاى رام به ما باران عنایت کن نه به وسیله ابرهاى سرکش»؛ (فِى دُعَاءٍ اسْتَسْقَى بِهِ آللَّهُمَّ آسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا).

جمعى از شارحان نهج البلاغه این کلام امام (علیه السلام) را طور دیگرى تفسیر کرده اند گفته اند: منظور از ابرهاى رام وتسلیم، ابرهاى باران زا و منظور از ابرهاى سرکش، ابرهاى بدون باران و پرسر و صداست.

و ظاهراً مرحوم سید رضى نیز در شرح زیبایى که براى این کلام نوشته و بعداً آن را تفسیر خواهیم کرد کلام امام (علیه السلام) را همین گونه تفسیر کرده است.

ص: 431

در حالى که جمله «اُسقنا» (ما را سیراب کن) به هر دو گروه از ابرها اشاره مى کند. امام (علیه السلام) عرضه مى دارد: «ما را با ابرهاى رام سیراب کن نه با ابرهاى سرکش». یعنى آن ها هم سیراب مى کنند ولى توأم با آسیب هاى مختلفى هستند.

شبیه این سخن چیزى است که در دعاى باران از امام امیرمومنان (علیه السلام) نقل شده است؛ در این دعا حضرت بارانى را تقاضا مى کند که مایه برکت نهرها، رویش درختان، ارزان شدن ارزاق، پرنشاط شدن انسان ها و حیوان ها و پرورش زراعت ها و پرشیر شدن پستان حیوانات گردد نه بارانى که ضرر و زیان رساند و مشکلات گوناگون و پى درپى بیافریند.(1)

نکته ها

1. صلاة الاستسقاء (نماز باران)

در دستورات اسلامى وارد شده است که هرگاه باران تأخیر بیفتد و مردم در زحمت قرار گیرند رو به درگاه خدا آورند و بعد از سه روز روزه پى درپى به طور گروهى به خارج شهر بروند و در زیر آسمان نماز باران را که آداب خاصى دارد به جا آورند. از گناهان خود توبه کنند و خدا را به اسماء حسنایش بخوانند و دعا کنند تا باران رحمت الهى نازل گردد.

بارها و بارها تجربه شده است - و ما خود نیز تجربه کردیم که خود داستان مفصلى دارد - که باران رحمت الهى به فاصله کمى بعد از نماز استسقاء باریده است.

بسیارى از آداب آن مانند نماز عید است و در روایات آمده که اگر روز دوشنبه انجام شود بهتر است. موذنان پیشاپیش امام به سوى خارج شهر حرکت مى کنند و نماز بدون اذان و اقامه خوانده مى شود یکصد بار رو به قبله تکبیر مى گویند و یکصد بار رو به طرف راست، تسبیح و یکصد بار رو به طرف چپ ذکر «لا اله الا

ص: 432


1- رجوع شود به مستدرک الوسائل، ج 6، ابواب صلاة الاستسقاء، باب 1، ص 179، ح 2.

الله» و یکصد بار رو به مردم «الحمدلله» مى گویند و امام بعد از نماز خطبه مى خواند و مردم را در آن خطبه به دورى از گناهان و قیام به واجبات دعوت مى کند.(1)

در خطبه 115 وهمچنین در خطبه 143 که پیش تر ذکر کردیم تعبیرات بسیار زیبا و پرمعنا و گویایى درباره نماز باران و چگونگى تقاضاى این رحمت الهى از خداوند آمده است که به خوبى نشان مى دهد امام (علیه السلام) در هر صحنه اى وارد بشود حق آن را به عالى ترین وجهى ادا مى کند.

در این جا مناسب است از نماز باران باشکوهى یاد کنیم که امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) در عصر مأمون به جا آورد و مایه حیرت مأمون و اطرافیانش شد.

جریان از این قرار است: هنگامى که مأمون امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) را ولیعهد خود ساخت در آن سال باران نبارید، اطرافیان مأمون و آن ها که با امام (علیه السلام) دشمنى داشتند گفتند: ببینید، هنگامى که على بن موسى الرضا آمد و ولیعهد ما شد باران از ما قطع گردید. این سخن به گوش مأمون رسید و بر او سخت آمد به امام (علیه السلام) عرضه داشت: آیا مى شود دعایى کنى تا مردم از باران بهره مند شوند؟ امام (علیه السلام) فرمود: آرى. مأمون عرض کرد: کى انجام مى دهى (آن روز، جمعه بود) فرمود: روز دوشنبه این کار را انجام مى دهم زیرا شب گذشته پیغمبر گرامى (صلی الله علیه و آله) را در خواب دیدم در حالى که امیرمومنان على (علیه السلام) با او بود به من فرمود: فرزندم! منتظر روز دوشنبه باش و در آن روز نماز باران را در بیابان بخوان و بدان که خداوند باران را بر این مردم خواهد فرستاد و آن ها را از فضیلت و کرامتى که نزد پروردگارت دارى باخبر خواهد ساخت (البته این احتمال نیز بعید نیست که یکى از مقدمات نماز باران گرفتن سه روز روزه است و امام (علیه السلام) مى خواستند روز شنبه و یکشنبه و دوشنبه را روزه بگیرند).

ص: 433


1- آداب نماز استسقاء را مى توانید در جلد پنجم وسائل الشیعه، صفحه 162-169 مطالعه نمایید.

روز دوشنبه فرا رسید، آن حضرت به بیابان رفتند و جمعیت زیادى همراه ایشان از شهر خارج شدند، سپس امام بالاى منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جا آورد و عرضه داشت: «خدایا، پروردگارا! تو حقّ ما اهل بیت را عظیم داشتى و بر همین اساس مردم به ما توسل جسته اند، همان گونه که تو امر کردى آنان امید به فضل تو دارند و منتظر احسان تواند، تو نیز بارانى نافع و فراگیر، بارانى بدون تأخیر و خالى از ضرر بر آنان فرو فرست، بارانى که پس از رسیدن آنان به خانه هایشان آغاز گردد».(1)

راوى این خبر مى گوید: به آن خدایى که محمّد (صلی الله علیه و آله) را به حق مبعوث ساخت سوگند که پس از دعاى آن حضرت مشاهده کردیم ابرهاى متراکم در آسمان ظاهر شدند و رعد و برق شدیدى پدید آمد و مردم با سرعت به سوى خانه هایشان به راه افتادند گویى از باران شدیدى فاصله مى گرفتند.

امام (علیه السلام) خطاب به آنان فرمود: این ابر مربوط به شما نیست مربوط به فلان منطقه است. ابرها عبور کردند و گذشتند، ابر دیگرى ظاهر شد فرمود: این ابر نیز مربوط به شما نیست و مربوط به فلان منطقه است؛ ده بار ابرها آمدند و رفتند. هنگامى که ابر یازدهم ظاهر شد امام (علیه السلام) فرمود: این مال شماست، شکر خدا را به جا آورید و بدانید که این ابر نمى بارد تا وارد خانه هایتان شوید هنگامى که به خانه ها رسیدند باران دانه درشتى شروع به باریدن کرد به گونه اى که تمام ظرف ها و استخرها و بیابان ها پر از آب شد و مردم همگى زمزمه مى کردند: «هنیئاً لولد رسول الله کراماته؛ این کرامات بر فرزند پیغمبر گوارا باد».(2)

ص: 434


1- . احتمال دارد که امام (علیه السلام) این دعا را بعد از نماز استسقاء به جا آورده و نیز محتمل است که حتى بدون نماز استسقاء این دعاى پرمعنى را خوانده و به سبب آن، بارانى پربرکت باریده است.
2- بحارالانوار، ج 49، ص 180.
2. قطع برکات آسمانى براثر گناهان

از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده مى شود که یکى از عوامل خشکسالى و کمى باران، گناهانى است که مردم مرتکب مى شوند و به سبب آن از این رحمت واسعه الهى محروم مى گردند.

در سوره نوح در ماجراى گفت وگوى این پیغمبر بزرگ الهى با مردم آن زمان مى خوانیم که آن حضرت مى فرماید: از گناهان خود استغفار کنید تا باران هاى پربرکت نازل گردد: (اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارآ * یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِّدْرَارآ).

و در آیه 130 سوره اعراف مى خوانیم: (وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ)؛ «ما آل فرعون را به خشکسالى و زیان هاى مالى گرفتار ساختیم شاید از راه نادرست خود بازگردند».

در ذیل خطبه 115 این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) آوردیم که مى فرماید: «إِذَا فَشَتْ أَرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَةٌ إِذَا فَشَا الزِّنَا ظَهَرَتِ الزَّلازِلُ وَ إِذَا أُمْسِکَتِ الزَّکَاةُ هَلَکَتِ الْمَاشِیَةُ وَ إِذَا جَارَ الْحُکَّامُ فِى الْقَضَاءِ أُمْسِکَ الْقَطْرُ مِنَ السَّمَاءِ وَ إِذَا خُفِرَتِ الذِّمَّةُ نُصِرَ الْمُشْرِکُونَ عَلَى الْمُسْلِمِین؛ هنگامى که چهار گناه شایع بشود چهار بلا دامنگیر مردم مى شود: هنگامى که «زنا» شایع شود زلزله ها آشکار مى گردد و هنگامى که مردم از دادن زکات امساک کنند مرگ و میر در چهارپایان مى افتد و هنگامى که حاکمان در قضا ستم کنند آسمان از باریدن باران بازمى ایستد و هنگامى که پیمان ها شکسته شود مشرکان بر مسلمین پیروز مى شوند».(1)

هنگامى که امام صادق (علیه السلام) فتواى نادرست ابوحنیفه را در بعضى از مسائل مى شنود مى فرماید: «فِى مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَتَمْنَعُ

ص: 435


1- بحارالانوار، ج 76، ص 21، ح 13.

الأَرْضُ بَرَکَتَهَا؛ به دلیل این گونه قضاوت ها و مانند آن، آسمان آب خود را حبس مى کند و زمین برکت خود را منع مى نماید».(1)

* * *

سخن در این زمینه بسیار است و در این جا با ذکر کلام سید رضى که در ذیل این گفتار حکیمانه آمده و شرح لغات آن، این بحث را به پایان مى بریم.

او چنین مى گوید: «این از کلمات فصیح و شگفت انگیز است زیرا امام (علیه السلام) ابرهاى پر سر و صدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبیه به شتران سرکشى کرده که بار خود را فرو مى افکنند و سوار خود را به زمین مى کوبند ولى ابرهاى خالى از این هیاهو را به شتران رام تشبیه فرموده که به راحتى مى توان از آن ها شیر دوشید و بر آن ها سوار شد». (قال الرضیّ: و هذا من الکلامِ العَجیبِ الفَصاحةِ، و ذلک أنّه (علیه السلام) شبّه السّحابَ ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّیاح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التی تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خالیةً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التی تُحْتَلَبُ طَیِّعَةً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَةً).

«رعود» جمع «رعد» و «بوارق» جمع «برق» و «صواعق» جمع «صاعقه» مى باشد.

«تقمص» از ماده «قَمص» (بر وزن شمس) به معنى سرکش شدن شتر است به گونه اى که پاهاى جلو را بلند کند و پاهاى عقب را بر زمین بکوبد و سوار خود را بر زمین بیفکند.

«تقص» از ماده «وقص» (بر وزن نقص) به معنى پرتاب کردن شخص سوار بر زمین آمده است.

«روائع» جمع «روعه» به معنى چیز وحشت انگیز است و در بعضى از نسخ «زوابع» آمده که جمع «زوبعه» به معنى گردباد است.

ص: 436


1- وسائل الشیعه، ج 13، ص 256.

«طیّعة» به معنى مطیع و فرمانبردار است.

«تقتعد» از ماده «قعود» به معنى نشستن و «مسمحة» از ماده «سماح» به معنى رام است و در مجموع اشاره به شترانى است که به هنگام دوشیدن شیر هیچ گونه ناآرامى و نافرمانى اى نمى کنند.

ص: 437

ص: 438

گفتار حکیمانه 473

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ (علیه السلام) لَوْ غَیَّرْتَ شَیْبَکَ، یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ،

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْخِضَابُ زِینَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَةٍ!

یُرِیدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)

به حضرت عرض کردند: چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب مى کردید.

امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود:

خضاب ورنگ بستن زینت است ولى ما عزاداریم.

(منظور امام (علیه السلام) رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود).(1)

ص: 439


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب براى این گفتار پرمعنى مدرکى غیر از نهج البلاغه ذکر نکرده است. اضافه مى کنیم که مرحوم سید رضى آن را در کتاب خصائص الائمه (ص 125) نیز آورده است.

شرح و تفسیر: ما به سوگ پیامبر نشسته ایم

شک نیست که خضاب کردن و زدن رنگ مناسب به موهاى سفید در هنگام کهنسالى یا میانسالى، هم از نظر عرف عقلا کار مطلوبى است و هم در شریعت اسلام بر آن تأکید شده است همان گونه که بعداً به صورت مشروح تر بیان خواهیم کرد.

به همین دلیل سوال کننده هنگامى که امام (علیه السلام) را با محاسن سفید شده و بدون خضاب دید سوال براى او پیش آمد و عرض کرد: «اى امیرمومنان! چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب مى کردید»؛ (وَ قِیلَ لَهُ (علیه السلام) لَوْ غَیَّرْتَ شَیْبَکَ یَا أَمِیرَالْمُوْمِنِینَ).

امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «خضاب و رنگ بستن زینت است ولى ما عزاداریم (منظور امام (علیه السلام) رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است)»؛ (فَقَالَ (علیه السلام): الْخِضَابُ زِینَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِى مُصِیبَةٍ یُرِیدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)).

ظاهر نسخه صبحى صالح که ما آن را متن کلام خود قرار داده ایم این است که جمله «یُرِیدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)» جزء کلام سید رضى است نه کلام امام (علیه السلام) در حالى که ظاهر نسخه ابن ابى الحدید که بعضى آن را ترجیح داده اند این است که آن جمله جزء کلام خود امام (علیه السلام) است (نَحْنُ قَوْمٌ فِى مُصِیبَةٍ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)).

در این صورت تفسیرهاى دیگرى نمى توان براى این مصیبت ذکر کرد زیرا خود امام (علیه السلام) آن را تفسیر فرموده است که منظور، مصیبت رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى باشد.

ص: 440

ولى بنابر این که این تفسیر جزء کلام سید رضى باشد بعضى آن را نپذیرفته اند و گفته اند که منظور، مصیبت سقیفه و پیامدهاى آن در عصر عثمان و سپس در دوران حکومت امام (علیه السلام) نظیر جنگ هاى جمل و صفین و مانند آن است که دائماً امام (علیه السلام) با نهایت تأسف درگیر آثار مصیبت بار آن بود.(1)

البته اگر منظور، مصیبت رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد آن نیز بعید به نظر نمى رسد زیرا مصیبت به اندازه اى سنگین بود که آثارش تا پایان عمر بر قلب امام (علیه السلام) سنگینى مى کرد همان گونه که در حالات امام حسین (علیه السلام) هنگام دفن برادر ارجمندش امام مجتبى (علیه السلام) مى خوانیم که بر سر قبر او چنین بیان کرد:

«أأدهَنُ رَأْسِى أم اُطِیبُ مَحاسِنى *** وَ رَأْسُکَ مَعفورٌ و أنْتَ سَلِیبُ

آیا موهاى سرم را روغن بزنم یا محاسنم را خوشبو سازم در حالى که سر تو در زیر خاک پنهان شده و تو غارت زده اى (تمام حقوقت را دشمنان غارت کردند)؟».(2)

و در حالات امام سجاد (علیه السلام) نیز مى خوانیم که بعد از شهادت پدرش حضرت امام حسین (علیه السلام) تا پایان عمر همواره عزادار بود با این که حدود 40 سال طول کشید.

علاوه بر آنچه گفته شد این احتمال نیز وجود دارد که طبق آنچه در احادیث معروف آمده که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) فرمود: «زمانى فرامى رسد که محاسن تو را با خون سرت خضاب مى کنند»؛ امام (علیه السلام) پیوسته آن زمان را انتظار مى کشید تا شربت شهادت بنوشد و از شرّ اشرار آسوده شود.(3)

به خصوص این که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «خَضَبَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله)

ص: 441


1- منهاج البراعه، ج 21، ص 539 (این بخش از منهاج به وسیله مرحوم آیت الله کمره اى نگاشته شده است).
2- منتهى الآمال، حالات امام حسن مجتبى (علیه السلام) وبحارالانوار، ج 4، ص 160 (با کمى تفاوت).
3- سفینة البحار، ج 2، ص 604 ماده «خضب».

وَ لَمْ یَمْنَعْ عَلِیّاً (علیه السلام) إِلاَّ قَوْلُ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) تُخْضَبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ؛ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خضاب کرد ولى آنچه على (علیه السلام) را از این کار بازداشت کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود که فرمود: روى محاسنت از خون فرقت خضاب خواهد شد».(1)

نکته ها

1. خضاب ورنگ کردن موها در اسلام

در آموزه هاى اسلامى تأکید شده است که مسلمانان، پاکیزه و مرتب باشند و از زینت هاى معقول و دور از اسراف و تبذیر بهره بگیرند و به تعبیر دیگر، اسلام پیروانش را زیبا مى پسندد.

در قرآن مجید به مسلمانان دستور داده شده هنگامى که به مسجد که کانون مهم عبادت است مى روند لباس مزین بپوشند وزینت داشته باشند (یَا بَنِى آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ)؛ «اى فرزندان آدم! زینت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید».(2)

و از آن جا که ممکن است بعضى از افراد نادان و سطحى نگر از این دستور تعجب کنند در آیه بعد از آن مى فرماید: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ)؛ «بگو چه کسى زینت هاى الهى را که براى بندگان خود آفریده، و روزى هاى پاکیزه را، تحریم کرده است؟».

این زینت ممکن است معنى وسیعى داشته باشد که هم زینت هاى جسمانى را شامل شود و هم زینت هاى معنوى را.

در همین باره روایات متعددى درباره خضاب و رنگ کردن مو براى مردان

ص: 442


1- بحارالانوار، ج 41، ص 165.
2- اعراف، آیه 31.

و زنان وارد شده است و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار یک باب تحت عنوان «الخِضابُ للرّجال و النّساء» آورده و در آن 16 روایت از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى (علیهم السلام) ذکر نموده است.

از جمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین آمده است: «أَرْبَعٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِینَ الْعِطْرُ وَ النِّسَاءُ وَ السِّوَاکُ وَ الْحِنَّاء؛ چهار چیز است که از سنت پیامبران است: عطر و داشتن همسر و مسواک و رنگ کردن موهاى سفید با حنا».(1)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «اخْتَضِبُوا بِالْحِنَّاءِ فَإِنَّهُ یُجَلِّى الْبَصَرَ وَیُنْبِتُ الشَّعْرَ وَ یُطَیِّبُ الرِّیحَ وَ یُسَکِّنُ الزَّوْجَةَ؛ با حنا موهاى سفید خود را رنگ کنید که بر نورانیت چشم مى افزاید و موها را تقویت مى کند و بوى انسان را خوش مى سازد و به همسران آرامش مى دهد».(2)

در حدیث دیگرى مى خوانیم: «أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) بِالْخِضَابِ ذَاتَ بَعْلٍ وَ غَیْرَ ذَاتِ بَعْلٍ؛ پیغمبر اکرم زنان را به خضاب کردن دستور داد هم زنان شوهردار را و هم زنان بدون شوهر».(3)

به همین دلیل هنگامى که سوال کننده موهاى مبارک حضرت امیرمومنان (علیه السلام) را بدون خضاب دید پرسید که چرا خضاب نکرده اید؟ امام (علیه السلام) پاسخ معنادارى به او داد و فرمود: ما عزاداریم.

2. خضاب در اشعار شعرا

شعراى عرب و عجم در اشعار خود از زوایاى مختلف به این امر نگاه کرده و اشعار نابى سروده اند.

ص: 443


1- بحارالانوار، ج 73، ص 97.
2- بحارالانوار، ج 73، ص 99.
3- بحارالانوار، ج 73، ص 102.

یکى از شعراى عرب (به نام ابن الرومى) مى گوید:

لَم أخضِبِ الشَّیْبَ لِلغَوانى *** أبْغِى بهِ عِنْدَهم وِدادا

لکِن خِضابى على شَبابی *** لَبِستُ مِن بَعدِهِ حِدادا

من محاسن سفید خود را براى جلب توجه زیبارویان و محبت آن ها خضاب نکردم بلکه خضاب من براى مرگ جوانى است.

شاعر معروف دیگرى به نام ابوتمّام مى گوید:

فإن یَکُنِ المَشیبُ طَغَى علینا *** و أودَى بالبَشاشةِ والشَّبابِ

فإنّى لستُ أدفَعُه بشىءٍ *** یکونُ علیه أثقَلَ مِن خِضابِ

أرَدتُ بأنّ ذاک و ذا عَذابٌ *** فسَلَّطتُ العذابَ على العَذابِ

اگر پیرى بر ما طغیان کرد و شادى و جوانى را از ما گرفت

من هم او را به چیزى که سنگین تر از خضاب باشد از خود دور نمى کنم

درست است که هم پیرى و هم خضاب کردن مشکلاتى دارد ولى من تصمیم گرفتم مشکل خضاب را بر مشکل پیرى مسلط کنم.

شاعر فارسى زبان (کسائى مروزى) از زاویه اى دیگر به این موضوع نگاه کرده و چنین مى سراید:

از خضاب من و از موى سیه کردن من *** گر همى رنج خورى بیش مخور رنج مبر

غرضم زان نه جوانى است، بترسم که ز من *** خرد پیران جویند و نیابند اثر

ص: 444

گفتار حکیمانه 474

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا آلُمجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ آللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ: لَكَادَ آلْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ آلْمَلاَئِكَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مجاهد شهید راه خدا اجر و پاداشش بیشتر از کسى نیست که قدرت بر گناه دارد اما خویشتن دارى مى کند، این فرد عفیف و خویشتن دار نزدیک است که فرشته اى از فرشتگان خدا شود.(1)

ص: 445


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: اکثر نسخه هاى نهج البلاغه این گفتار حکمت آمیز را ذکر نکرده اند ولى در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آمده و شاید بتوانم در آینده به آن بازگردم (و مدارکى را براى آن گردآورى کنم) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320) هر چند ظاهراً موفق به این کار نشد.

شرح وتفسیر: همسان شهیدان

امام (علیه السلام) در کلام کوتاهى مقایسه اى میان مجاهد شهید و فرد عفیف و پاکدامن کرده و عفیف را کمتر از مجاهد شهید نمى شمرد، مى فرماید: «مجاهد شهید راه خدا اجر و پاداشش بیشتر از کسى نیست که قدرت بر گناه دارد اما خویشتن دارى مى کند. این فرد عفیف و خویشتن دار نزدیک است که فرشته اى از فرشتگان خدا شود»؛ (مَا آلُمجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ آللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ: لَکَادَ آلْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ آلْمَلاَئِکَةِ).

مى دانیم که مقام شهیدان در اسلام بسیار والاست و مطابق حدیث معروف نبوى که در کتاب شریف کافى آمده است: «فَوْقَ کُلِّ ذِى بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِى سَبِیلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِر؛ والاتر از هر کار نیکى کار نیک دیگرى وجود دارد تا به شهادت در راه خدا مى رسد که بالاتر از آن، نیکى دیگرى نیست».

قرآن مجید و روایات، درباره شهیدان راه خدا و مقام والاى آن ها سخن بسیار گفته اند.

با این حال، امام (علیه السلام) مسأله عفت و پاکدامنى و چشم پوشى از گناه را به هنگامى که انگیزه هاى شدید آن در وجود انسان زنده مى شود کمتر از شهادت در راه خدا ندانسته است و این نشان مى دهد که اسلام براى مسائل اخلاقى مخصوصاً عفت نفس به ویژه در مقابل انگیزه هاى شدید جنسى چه اندازه اهمیت قائل است.

ص: 446

امام (علیه السلام) در تأیید این مطلب و تأکید بر آن، در پایان این سخن، عفیف و پاکدامن را همچون فرشته اى از فرشتگان خدا مى شمرد و مى فرماید: چنین کسى نزدیک است به مقام فرشتگان مقرب الهى برسد.

بخشى از مقاماتى که بسیارى از اولیا وانبیا پیدا کرده اند مرهون عفت نفس آن ها بوده است.

حضرت یوسف (علیه السلام) گر چه به دلیل عفت و پاکدامنى سال ها در زندان به سر برد و رنج هاى فراوانى تحمل کرد اما علاوه بر مقامات معنوى و اخروى، در دنیا سربلند و سرافراز شد و عزیز مصر، آن کشور پهناور و بزرگ گشت.

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ سَلِمَ مِنْ أُمَّتِى مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ فَلَهُ الْجَنَّةُ مِنَ الدُّخُولِ فِى الدُّنْیَا وَ اتِّبَاعِ الْهَوَى وَ شَهْوَةِ الْبَطْنِ وَ شَهْوَةِ الْفَرْج؛ کسى که از چهارچیز خود را حفظ کند وارد بهشت مى شود، دنیاپرستى، هواپرستى، شهوت شکم و شهوت جنسى».(1)

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ؛ هیچ عبادت الهى اى برتر از این نیست که انسان در مقابل شکم پرستى و شهوت پرستى عفیف و پاک بماند».(2)

و در نقطه مقابل عفت و پاکدامنى، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِى النَّارَ الأَجْوَفَان؛ بیشترین چیزى که امت مرا گرفتار آتش دوزخ مى کند دو چیز است: شکم و شهوت جنسى».

و اگر درست دقت کنیم مى بینیم که سرچشمه بسیارى از گناهان کبیره و ظلم ها و ستم ها و خونریزى ها علاقه به این دو چیز است.

در دنیاى امروز به خوبى مى بینیم که شهوت مال و شهوت جنسى انگیزه

ص: 447


1- بحارالانوار، ج 68، ص 271، ح 14.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 270، ح 7.

بسیارى از حوادث دردناک مى باشد و پرونده هاى جنایات در سایه آن ها رقم مى خورد و به همین دلیل جهان خواران براى فریب و خرید وجدان ها از این دو عامل استفاده مى کنند و بسیارند افراد ظاهراً سالمى که در این دو دام گرفتار مى شوند.

همان گونه که در بحث سند این کلام حکیمانه گفتیم، کمتر کسى از شارحان نهج البلاغه این جمله بسیار پرمعنا را جزء کلمات قصار آن حضرت شمرده است و معلوم مى شود در بسیارى از نسخ نهج البلاغه وجود نداشته با این که کلامى است بسیار گران بها.

ص: 448

گفتار حکیمانه 475

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

قناعت ثروتى است پایان ناپذیر.(1)

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این گفتار حکیمانه مى گوید: بعضى این سخن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند. (قال الرضیُّ: و قد روى بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ الله (صلی الله علیه و آله)).

ص: 449


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکمت آمیز مى گوید: عین این جمله در حکمت 57 و 349آمده است و قبلا به مصادر دیگر این کلام اشاره کرده ایم. (منظورش چیزى است که در ذیل حکمت 349آورده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320).

شرح وتفسیر: گنج پایان ناپذیر!

امام (علیه السلام) در این جمله کوتاه و حکیمانه به نکته مهمى درباره قناعت اشاره کرده، مى فرماید: «قناعت ثروتى است پایان ناپذیر»؛ (الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ).

مال و ثروت، مهم ترین وسیله براى زندگى مادى است که انسان به کمک آن به تمام خواسته هاى ضرورى و رفاهى خود مى رسد و حتى وسیله اى است براى رسیدن هوس بازان به هوس هایشان.

اما این مال و ثروت هر قدر زیاد باشد باز هم پایان پذیر است به همین دلیل بسیار دیده شده جوانانى که از پدرانشان مال و ثروت هنگفتى به ارث مى برند ولى بعد از مدتى همه آن را در راه شهوات و عیش و نوش و شراب و قمار و مانند آن تلف کرده و به روز فلاکت بارى گرفتار مى شوند و حتى اگر انسان ثروتش را در راه هاى غلط مصرف نکند اما زندگى را بسیار مرفه سازد اموال رو به فنا مى روند.

در این جا امام (علیه السلام) ما را متوجه یک سرمایه معنوى، درونى و ذاتى مى کند که هرگز پایان نمى گیرد و آن، روح قناعت است.

افراد قانع زندگى ساده و بى تکلف خود را به راحتى مى توانند تأمین کنند و معمولاً تهى دست نخواهند شد زیرا اداره کردن یک زندگى ساده با یک کسب و کار ساده نیز امکان پذیر است در حالى که زندگى هاى پرزرق و برق روز به

ص: 450

روز گسترده تر و پرهزینه تر مى شود و حدّ توقفى ندارد و به همین دلیل حریصانى که به قناعت پشت کرده اند هر چه به دست آورند آن ها را راضى نمى کند اما قانعان همیشه از زندگى خود راضى اند.

مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى بابى تحت عنوان «قناعت» دارد که احادیث زیادى در ذیل آن آورده از جمله در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) آمده است: «إِیَّاکَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَکَ إِلَى مَنْ فَوْقَکَ فَکَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِنَبِیِّهِ (صلی الله علیه و آله) فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ وَ قَالَ وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَإِنْ دَخَلَکَ مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ فَاذْکُرْ عَیْشَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَإِنَّمَا کَانَ قُوتُهُ الشَّعِیرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَه؛ از این که چشم به کسانى که (از نظر ثروت) از تو برترند بدوزى بپرهیز؛ (براى اثبات حقانیت این سخن،) آنچه خداوند به پیغمبرش خطاب کرده کافى است، فرموده که اموال و اولاد فراوان آن ها (کافران) تو را در شگفتى فرو نبرد و نیز فرموده که چشمان خود را به نعمت هاى مادى اى که به گروه هایى از آن ها داده ایم میفکن، این ها شکوفه هاى زندگى دنیاست (هدف این است که آن ها را با آن بیازماییم). و اگر وسوسه اى در دل تو درباره این امر واقع شد به یاد زندگى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باش، غذاى آن حضرت از نان جو و حلواى آن حضرت خرما و وسیله آتش افروختنش شاخه درختان نخل بود».(1)

امیرمومنان على (علیه السلام) تفسیر زیبایى درباره حیات طیبه (در آیه شریفه (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً)) کرده، مى فرماید: «زندگى پاک و پاکیزه همان قناعت است».

چرا زندگى آن ها پاک و از هر نظر سالم است؟ زیرا نه افکارشان مشغول مطالبات از مردم است، نه رنج بدهکارى به این و آن دارند، نه تشویش حاصل از نوسان قیمت ها و نه مشکلات حفظ اموال و ثروت ها.

ص: 451


1- کافى، ج 2، ص 137، ح 1.

و این حیات طیبه بر اثر ایمان وعمل صالح پیدا مى شود همان گونه که در آیه شریفه مذکور آمد (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً).(1)

ایمان به خدا و اعتماد به وعده هاى او زرق و برق دنیا را در نظر انسان کوچک و بى ارزش مى کند عمل صالح، انسان را از تمام فعالیت هاى اقتصادى نامشروع بازمى دارد و نتیجه این ها همان قناعت است.

حرص و ولع و سیرى ناپذیرى بلاى بزرگى است که بر سر کسانى که قناعت را ترک گفته اند نازل مى شود.

در حدیثى از امیرمومنان (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیَا بِمَا یُجْزِیهِ کَانَ أَیْسَرُ مَا فِیهَا یَکْفِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَرْضَ مِنَ الدُّنْیَا بِمَا یُجْزِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهَا شَیْءٌ یَکْفِیهِ؛ کسى که از دنیا به آنچه براى زندگى او ضرورت دارد راضى شود کمترین زندگى، او را کفایت مى کند و کسى که به آن راضى نشود هیچ چیز در دنیا براى او کافى نیست».(2)

و به گفته شاعر فارسى زبان:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را *** یا قناعت پر کند یا خاک گور

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این کلام حکیمانه مى گوید: «بعضى این سخن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند»؛ (قال الرضیُّ: و قد روى بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ الله (صلی الله علیه و آله)).

ص: 452


1- نحل، آیه 97.
2- کافى، ج 2، ص 140، ح 11.

گفتار حکیمانه 476

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لِزِیَادِ ابْنِ أَبِیهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِى کَلامٍ طَوِیلٍ کَانَ بَیْنَهُمَا نَهَاهُ فِیهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ:

اسْتَعْمِلِ آلْعَدْلَ، وَ آحْذَرِ آلْعَسْفَ وَ الْحَیْفَ، فَإِنَّ آلْعَسْفَ یَعُودُ بِالْجَلاَءِ، وَ الْحَیْفَ یَدْعُو إِلَى السَّیْفِ.

امام (علیه السلام) این سخن را به زیاد بن ابیه هنگامى که او را جانشین عبدالله بن عباس در منطقه فارس کرد در ضمن یک سخن طولانى فرمود و او را از گرفتن خراج و مالیات قبل از زمان به دست آمدن محصول نهى فرمود.

عدالت را پیشه کن و از خشونت و سختگیرى و ستمگرى بپرهیز زیرا سختگیرى سبب فرار مردم از منطقه مى شود و ظلم و ستم، مردم را به شورش مسلحانه دعوت مى کند.(1)

ص: 453


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: این سخن را آمدى در غررالحکم در حرف الف با تفاوتى آورده و این تفاوت نشانمى دهد که از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320). اضافه مى کنیم که فتال نیشابورى (از علماى قرن پنجم هجرى) در کتاب روضة الواعظین این کلام حکیمانه را در ضمن کلام مشروح ترى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آورده و کاملا روشن است که آن را منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است.

شرح وتفسیر: هرگز مردم را تحت فشار قرار مده

از سخن بعضى از شارحان نهج البلاغه استفاده مى شود که والیانى که از طرف خلفا به منطقه فارس مى رفتند گاه اصرار داشتند که خراج را قبل از موعد یعنى قبل از به دست آمدن محصول کشاورزى و باغدارى از مردم بگیرند و علت آن این بود که توجه نداشتند که براى گرفتن خراج باید سال شمسى را در نظر گرفت زیرا فرا رسیدن زمان محصول، مطابق سال شمسى است نه سال قمرى. اما آن ها سال قمرى را معیار قرار مى دادند و مردم را در فشار شدید گرفتار مى ساختند به گونه اى که مردم مجبور بودند محصولات خود را به صورت پیش فروش به قیمت نازلى بفروشند و مال الخراج را بپردازند و همین، سبب نارضایى شدید مردم مى شد.

به همین دلیل هنگامى که امام (علیه السلام) مى خواست زیاد بن ابیه را به جاى عبدالله بن عباس به فارس و مناطق اطراف آن بفرستد توصیه مفصلى به او فرمود و او را از مقدم داشتن خراج بر زمان به دست آمدن محصول نهى کرد و فرمود: «عدالت را پیشه کن و از خشونت و سختگیرى و ستمگرى بپرهیز زیرا سختگیرى سبب فرار مردم از منطقه مى شود و ظلم و ستم، مردم را به شورش مسلحانه دعوت مى کند»؛ (لِزِیَادِ ابْنِ أَبِیهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِى کَلامٍ طَوِیلٍ کَانَ بَیْنَهُمَا نَهَاهُ فِیهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ: اسْتَعْمِلِ آلْعَدْلَ، وَ آحْذَرِ آلْعَسْفَ وَ الْحَیْفَ، فَإِنَّ آلْعَسْفَ یَعُودُ بِالْجَلاَءِ، وَ الْحَیْفَ یَدْعُو إِلَى السَّیْفِ).

ص: 454

امام (علیه السلام) در این بخش از کلام خود نخست به زیاد دستور عدالت مى دهد سپس آثار شوم تخلف آن را بیان مى فرماید. نخست بر عدالت تأکید مى ورزد عدالتى که زمین و آسمان به سبب آن برپاست، عدالتى که مایه آرامش و آسایش و نظم امور است و آنگاه از خشونت و سختگیرى و ظلم و تعدى (در گرفتن خراج و یا غیر آن) که نقطه مقابل عدالت است نهى مى کند و مى فرماید: ترک عدالت سبب مى شود که مردم مزارع و باغ هاى خود را رها کنند و از آن منطقه به جاى دیگرى بروند و در نتیجه منطقه به ویرانه اى تبدیل گردد و سخت گیرى گاه سبب مى شود که بمانند و بر حاکم و والى بشورند و دست به اسلحه ببرند که آن هم سبب ویرانى کشور اسلام مى شود.

نکته ها

1. چرا امام (علیه السلام) زیاد را به این منصب گماشت؟

همان گونه که در ذیل نامه 44 نیز گفته ایم زیاد در آغاز از یاران على (علیه السلام) بود و در جنگ هاى آن حضرت با معاویه شرکت کرد و حتى قبل از صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه با آن حضرت بود ولى چیزى نگذشت که معاویه او را فریب داد و به سوى خود برد و سرانجام به یکى از مدافعان سرسخت بنى امیه مبدل شد.

بنابراین در زندگى او دو دوران مشخص وجود دارد: دوران اول، دوران سلامت فکر و ایمان به مقام ولایت على (علیه السلام) و افتخارِ در خدمت بنى هاشم و اهل بیت (علیهم السلام) بودن است.

در همین دوران معاویه بارها براى او نامه نوشت یا پیکى فرستاد تا او را به سوى خود بَرَد ولى موفق نشد.

دوران دوم: مدتى بعد از صلح امام حسن (علیه السلام) در حالى که او همچنان والى

ص: 455

فارس بود و اجازه نمى داد آن منطقه در سیطره معاویه قرار گیرد، تا این که معاویه او را فریب داد و گفت: تو فرزند آن مرد چوپان نیستى، تو فرزند پدر من، ابوسفیانى بنابراین به تو زیاد بن ابى سفیان مى گویم و هر چه بخواهى نزد من براى تو وجود دارد. زیاد، گرفتار هواى نفس شد و فرزندى ابوسفیان و برادرى معاویه و رسیدن به قدرت هاى عظیم اجتماعى را بر اعتقاد باطنى خود به امیرمومنان على (علیه السلام) ترجیح داد و به معاویه پیوست و به صورت عنصرى خطرناک براى اهل بیت (علیهم السلام) درآمد و مى دانیم که فرزندش عبیدالله بن زیاد در ماجراى شهادت شهیدان کربلا چه نقش خطرناکى داشت.

اگر مى بینیم امام (علیه السلام) در این جا او را جانشین ابن عباس در حکومت فارس و اطراف و نواحى آن مى کند مربوط به دوران نخست زندگى اوست.

او مردى بسیار هوشیار و شجاع و سخنور و بى باک بود و در هر دو دوران زندگى اش از این استعداد خود بهره گرفت. دوران اول در خدمت على (علیه السلام) و دوران دوم در خدمت معاویه و در واقع در خدمت هواى نفس و شیطان.(1)

2. چرا زیاد را زیاد بن ابیه مى گفتند؟

بعضى معتقدند که مجهول بودن پدرش سبب این تعبیر شد و بعضى مى گویند که چون پدرش برده و چوپانى بود که هیچ موقعیت اجتماعى اى نداشت مایل نبود او را به نام پدرش خطاب کنند.

مادرش نیز کنیز حارث بن کلده، طبیب معروف عرب بود، که به نام او نیز هرگز افتخار نمى کرد.

گر چه معاویه سرانجام اصرار داشت که او را فرزند نامشروع ابوسفیان بداند

ص: 456


1- براى توضیح بیشتر به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید و تنقیح المقام علامه مامقانى و شرح نهج البلاغه علامه تسترى ذیل خطبه 44 مراجعه کنید.

و برادر خویش بشمارد ولى همان گونه که در نامه 44 گذشت امیر مومنان (علیه السلام) شدیدا این سخن را انکار مى کند و مى فرماید: «در زمان عمر بن خطاب، ابوسفیان سخنى بدون اندیشه و فکر یا براثر تحریک شیطان گفت (منظور این است که زیاد را فرزند نامشروع خود خواند ولى این سخن کاملاً بى پایه بود) سخنى که نه با آن، نَسَب ثابت مى شود و نه استحقاق میراث را همراه دارد»؛ (وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِى سُفْیَانَ فِى زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِیثِ النَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ لاَ یَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ).

و به این ترتیب او را فرزند مشروع پدرش دانست و از وسوسه هاى معاویه که او را برادر خود مى خواند برحذر داشت. هر چند همان گونه که گفتیم وسوسه ها بعد از دوران على (علیه السلام) و صلح امام حسن (علیه السلام) کار خود را کرد و زیاد را براى همیشه گمراه و بدبخت نمود و عجب این که خود او نیز طبق بعضى از روایات به این گمراهى اعتراف کرد و درباره گذشته خود تأسف خورد ولى چه سود؟ چنان در دام معاویه و هواى نفس بود که راهى براى بازگشت پیدا نمى کرد.(1)

3. عدالت و سختگیرى وخشونت

واژه عدالت از چیزهایى است که همه عاشق آن اند و نخستین شرط نظام جامعه اسلامى شمرده مى شود ولى کمتر کسى از حکمرانان و زمامداران تاریخ توانسته اند آن را اجرا کنند جز انبیا و اوصیا که همواره در خط عدالت اجتماعى گام برمى داشتند هر چند همیشه با موانعى روبرو بودند.

با این که همه، آثار شوم ظلم و بى عدالتى را مى دانند ولى از آن جا که رسیدن به جاه و مقام و شهوات و ثروت ها از طریق عدالت کمتر میسر مى شود رو به ظلم

ص: 457


1- در این زمینه مرحوم علامه مجلسى روایت بسیار مشروحى در بحارالانوار نقل مى کند که بسیار عبرت انگیزاست. (بحارالانوار، ج 33، ص 261).

وجور آورده و مطامع خود را گاهى با صراحت و گاهى حتى به نام عدالت پیگیرى مى کنند.

نکته اى که امام (علیه السلام) درباره نتیجه ترک عدالت بیان کرده بسیار قابل توجه است. مى فرماید: عسف (سختگیرى و خشونت) سبب کوچ کردن مردم از منطقه و ویران شدن آبادى هاست و حیف (ظلم و بى عدالتى) سبب شورش مردم و قیام هاى مسلحانه است. گر چه این دو واژه قریب الافق هستند ولى تفاوت روشنى دارند که به آن اشاره شد.

بعضى از ارباب لغت (مانند راغب در مفردات) که اصرار به ریشه یابى لغات دارند مى گویند: اصل حیف به معناى انحراف در حکم و تمایل به یکى از دو جانب افراط و تفریط است که مصداق ظلم و بى عدالتى است.

و ابن منظور در لسان العرب در تفسیر واژه عسف چنین مى گوید: «و العَسْف فى الأَصل: أَن یأْخذَ المُسافرُ على غیرِ طریقٍ و لا جادّةٍ و لا عَلَمٍ فنُقِل إلى الظُّلم و الجَوْر؛ عسف در اصل این است که مسافر بدون در نظر گرفتن راه و جاده روشن و نشانه ها در مسیر خود اقدام به سفر کند (که مایه گمراهى و بدبختى او خواهد شد) سپس این واژه در معناى ظلم و جور استعمال شده است».

بعضى نیز اشاره به یکى دیگر از مصادیق آن کرده اند و آن، تمایل به فرد یا گروهى و تبعیض در مورد آن هاست و آن نیز از مصادیق ظلم است.

تاریخ زندگى بشر در ادوار مختلف شاهد بسیار خوبى بر گفته امام (علیه السلام) است. بسیارى از انقلاب ها از جمله انقلاب کمونیستى در شرق اروپا و شرق آسیا از ظلم حاکمان جور برخاست؛ هنگامى که توده هاى مردم کارد به استخوانشان رسید دست به اسلحه بردند و خروشیدند و حکومت را ریشه کن ساختند.

در بسیارى از کشورها هنگامى که جور سلاطین و زمامداران از حد گذشت مردم زمین ها را رها کرده و به نقطه هاى امن کوچ کردند؛ کارى که نتیجه اش ویرانى آن منطقه بود.

ص: 458

این سخن را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم که بعد از توصیه هاى متعدد به رعایت اعتدال در دعوت مردم به سوى اسلام و عبادات مى فرماید: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِى أُمَیَّةَ کَانَتْ بِالسَّیْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ أَنَّ إِمَامَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِیَّةِ وَح ُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الاْجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِى دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیهِ؛ آیا نمى دانى که حکومت بنى امیه با شمشیر و سختگیرى و ظلم و ستم بود و امامت ما با مدارا و تألیف قلوب و وقار تقیه وخوش رفتارى و ورع و جهد و تلاش است. بنابراین مردم را به دین خود و آنچه به آن اعتقاد دارید از این طریق دعوت کنید».(1)

ص: 459


1- بحارالانوار، ج 66، ص 170، ح 11.

ص: 460

گفتار حکیمانه 477

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بدترین و خطرناک ترین گناهان گناهى است که مرتکب شونده آن، آن را کوچک بشمرد.(1)

ص: 461


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه نیز از روایات تکرارى مرحوم سید رضى است زیرا عین آن با تفاوت بسیار کمى در حکمت 348 گذشت. در آن جا بدین صورت بود: «أشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهانَ بِهِ صاحِبُهُ». مرحوم خطیب در ذیل همان حکمت آن را از زمخشرى در کتاب ربیع الابرار و ابن قاسم در روضة الاخیار نقل کرده است و در این جا چیزى بر آن نمى افزاید. اضافه مى کنیم: در غررالحکم نیز با تفاوتى به این صورت آمده است: «أشَدُّ الذّنوبِ عِندَاللهِ سُبحانَه ذَنبٌ استَهانَ به راکِبُه». (غررالحکم، ح 3570).

شرح وتفسیر: از گناهى که کوچک مى شمرى بترس!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى در باب سنجش گناهان اشاره کرده، مى فرماید: «بدترین و خطرناک ترین گناهان گناهى است که مرتکب شونده آن، آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ).

بعضى معتقدند که گناهان را نباید به صغیره و کبیره تقسیم کرد؛ همه گناهان نسبت به مقام شامخ الهى کبیره است زیرا هر قدر شخصى که معصیتش مى شود بزرگ تر باشد معصیت، بزرگ تر خواهد بود و چون خداوند از هر چیز برتر و بالاتر است هر معصیتى در پیشگاهش عظیم است.

البته این سخن از یک نظر صحیح است ولى از یک نظر مى توان میان گناهان تفاوت گذاشت. گاهى ذات گناهان با هم متفاوت است؛ تفاوتى که مثلاً در میان سیلى زدن به یک شخص بى گناه یا کشتن او مى باشد و تفاوتى که میان زناى با غیر محارم و زناى با محارم است.

و گاه تفاوت به سبب اصرار یا ندامت و استغفار است. ممکن است کسى گناه کبیره اى انجام دهد ولى فورآ پشیمان شود و به درگاه خدا توبه کند این گناه نسبت به گناه کسى که صغیره اى را انجام مى دهد و اصرار بر آن دارد کوچک تر محسوب مى شود و گاهى این تفاوت به سبب نیت گناهکار است گاهى گناهکار گناه را با ترس و وحشت و اضطراب انجام مى دهد و گاه با بى اعتنایى و کوچک شمردن گناه. به یقین دومى از اولى بزرگ تر است هر چند خودِ گناه هیچ تفاوتى نکند.

ص: 462

این از یک نظر، از نظر دیگر گناهى که انسان درباره آن بى اعتناست به آسانى دامن او را مى گیرد و به او ضربه مى زند ولى گناهى که در نظر او عظیم و خطرناک است کمتر به آن گرفتار مى شود. درست مثل این که انسان، دشمنى را کوچک بشمرد، از چنین دشمنى ممکن است به آسانى غافل شود و ضربه بخورد ولى از دشمنى که او را بزرگ و خطرناک مى شمرد در امان بماند.

در روایات اسلامى این مسأله نیز به صورت گسترده آمده است. مرحوم شیخ حر عاملى در کتاب وسائل الشیعه در ابواب جهاد نفس، بابى تحت عنوان «وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب» ذکر کرده و در آن باب، چهارده روایت از معصومین (علیهم السلام) در همین زمینه آورده است. از جمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «لاَ تُحَقِّرُوا شَیْئاً مِنَ الشَّرِّ وَ إِنْ صَغُرَ فِى أَعْیُنِکُمْ وَ لاَ تَسْتَکْثِرُوا شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ وَ إِنْ کَثُرَ فِى أَعْیُنِکُمْ فَإِنَّهُ لاَ کَبِیرَ مَعَ الاِسْتِغْفَارِ وَ لاَ صَغِیرَ مَعَ الإِصْرَارِ؛ چیزى از کار بد را کوچک نشمرید هر چند در نظر شما کوچک باشد و چیزى از کار نیک را بزرگ نشمرید هر چند در نظر شما بزرگ و فراوان باشد زیرا هیچ گناه کبیره اى با استغفار باقى نمى ماند و هیچ گناه صغیره اى با اصرار بر آن بخشوده نخواهد شد».(1)

از سویى دیگر هنگامى که انسان درباره گناهى بى اعتنا باشد، آن گناه تکرار مى شود و روى هم انباشته مى گردد و تبدیل به گناهى بسیار عظیم مى شود. همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَ مُحَقَّرَاتِ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لَهَا مِنَ اللَّهِ طَالِباً وَ إِنَّهَا لَتَجْتَمِعُ عَلَى الْمَرْءِ حَتَّى تُهْلِکَهُ؛ از گناهان کوچک برحذر باشید زیرا از سوى خدا درباره آن مطالبه مى شود و آن ها روى هم انباشته مى گردد تا انسان را هلاک کند».(2)

ص: 463


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 246، ح 8.
2- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 11.

در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «وَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى لا تُغْفَرُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَیْتَنِى لا أُوَاخَذُ إِلاَّ بِهَذَا؛ ازجمله گناهانى که هرگز بخشوده نمى شود گناهى است که کسى که آن راانجام مى دهد(هنگامى که به او بگویند: چرا چنین مى کنى؟) بگوید: (این که گناه مهمى نیست) کاش من با همین یک گناه مؤاخذه مى شدم».(1)

در روایتى از حضرت مسیح (علیه السلام) مى خوانیم: «بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ إِنَّ صِغَارَ الْخَطَایَا وَ مُحَقَّرَاتِهَا لَمِنْ مَکَایِدِ إِبْلِیسَ یُحَقِّرُهَا لَکُمْ وَ یُصَغِّرُهَا فِى أَعْیُنِکُمْ فَتَجْتَمِعُ فَتَکْثُرُ فَتُحِیطُ بِکُمْ؛ حق را به شما مى گویم که گناهان کوچک و حقیر از دام هاى شیطان است. آن را در نظر شما حقیر مى شمرد و در چشم شما کوچک مى نماید تا روى هم انباشته شود و وجود شما را احاطه کند (بر حذر باشید)».(2)

ص: 464


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 10.
2- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 350، ح 11.

گفتار حکیمانه 478

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا أَخَذَ آللّهُ عَلَى أَهْلِ آلْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ آلْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند از افراد جاهل پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند، مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند.(1)

ص: 465


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینى در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت مى فرماید: در کتاب على (علیه السلام) دیدم: «إنَّ اللهَ لم یَأخُذ على الجُهّال عَهدآ بطلَبِ العِلم حتّى أخذَ على العلماءِ عهدآ بِبَذْلِ العِلمِ للجُهّال لأنّالعِلمَ کانَ قبل الجَهلِ» (و همان گونه که مى بینیم این کلام به آنچه در نهج البلاغه آمده کاملا شبیه است هرچند از جهاتى متفاوت مى باشد). در اوایل جلد 88 بحارالانوار نیز روایات متعددى به این مضمون دیده مى شود. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 321). ولى به نظر مى رسد که جلد 88 صحیح نباشد بلکه صحیح، جلد 2، صفحه 64 است که مرحوم علامه مجلسى در آن باب، هشتاد و چهار حدیث ذکر کرده که قسمت مهمى از آن ها همین معنا را تعقیب مى کند.

شرح وتفسیر: مسئولیت سنگین دانشمندان

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته بسیار مهمى در مورد فراگیرى علوم اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند از افراد نادان پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند، مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند»؛ (مَا أَخَذَ آللّهُ عَلَى أَهْلِ آلْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ آلْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا).

در بسیارى از کشورها در دنیاى امروز تحصیل علم در حد قابل ملاحظه اى اجبارى است و چنانچه فرزندى متولد شود و مثلاً به سن شش سالگى برسد و نام او براى فراگرفتن علم در هیچ مدرسه اى نوشته نشده باشد پدر و مادر او مورد مواخذه قرار خواهند گرفت.

این کار در دنیاى ما که توجه خاصى به علوم در آن مى شود چیز عجیبى نیست. مهم آن است که حدود چهارده قرن پیش، اسلام نه تنها فراگیرى علم را فریضه شمرده بلکه بالاتر از آن، تعلیم دادن را بر دانشمندان واجب کرده است و منطق عقل نیز همین را ایجاب مى کند. چگونه ممکن است بر افراد نادان فراگرفتن علم واجب باشد اما بر دانشمندان تعلیم دادن واجب نباشد؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به دو پیمان الهى مى کند: پیمانى که در

ص: 466

درجه اول است پیمانى است که از دانشمندان گرفته که علم خود را کتمان نکنند و در اختیار مردم بگذارند، و پیمانى که از افراد جاهل گرفته که به دنبال تحصیل علم بروند. و اگر این دو پیمان در جامعه انسانى لباس عمل به خود بپوشد، جهل و نادانى ریشه کن خواهد شد.

همان گونه که در سند این کلام حکیمانه اشاره شد، در احادیث اسلامى مطالب بسیارى در همین زمینه وارد شده است، از جمله همان حدیث امام صادق (علیه السلام) که از جدش على (علیه السلام) نقل کرده و این مطلب را به طور مشروح ترى بیان مى کند. مى فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَأْخُذْ عَلَى الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ لأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ؛ خداوند از جاهلان پیمانى براى طلب علم نگرفت تا این که از عالمان پیمان بذل علم گرفت زیرا علم، قبل از جهل است (و تا عالمى که علمش را در اختیار بگذارد وجود نداشته باشد مکلف ساختن جاهلان به تحصیل علم مفهومى ندارد)».(1)

درباره همین گفتار حکیمانه حدیث جالبى از حسن بن عماره نقل شده که مى گوید: روزى نزد «زهرى» رفتم - بعد از آن که نقل حدیث براى مردم را ترک گفته بود - و به او گفتم: احادیثى که شنیده اى براى من بازگو، به من گفت: مگر تو نمى دانى که من دیگر براى کسى حدیث نقل نمى کنم؟! گفتم: به هر حال، یا تو براى من حدیث بگو یا من براى تو حدیث نقل مى کنم، گفت: تو حدیث بگو!

گفتم: از على (علیه السلام) نقل شده که مى فرمود: «ما أَخَذَ اللَّهُ عَلى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتّى أَخَذَ عَلى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا؛ خداوند از افراد نادان پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند، مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند»! هنگامى که این حدیث تکان دهنده را براى او خواندم،

ص: 467


1- بحارالانوار، ج 2، ص 67، ح 14.

سکوت خود را شکست و گفت: اکنون بشنو تا براى تو بگویم. و در همان مجلس، چهل حدیث براى من روایت کرد!(1)

همین مطلب را که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان کرده در حکمت 372 با تعبیر دیگرى فرموده است آن جا که قوام دین و دنیا را بر چهار اصل، استوار مى شمارد و اصل اول و دوم را این قرار مى دهد: «عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لایَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ؛ عالم و دانشمندى که علم خود را به کار گیرد و غیر عالمى که از فراگیرى علم سرباز نزند».

در آیات و روایات متعددى شدیدآ از کتمان علم نهى شده است که مفهومش این است که عالم باید علم خود را در اختیار دیگران بگذارد و به افراد ناآگاه اطلاع دهد. از جمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «کاتِمُ العِلْمِ یَلْعَنُه کُلُّ شَىءٍ حتّى الحوتُ فِى البَحرِ وَ الطَّیرُ فى السَّماءِ؛ عالمى که علم خود را مکتوم دارد همه چیز، او را لعنت مى کنند حتى ماهیان دریا و مرغان هوا».(2)

نکته: آموزش کدام علم واجب است؟

این سوال در ذیل کلام امام (علیه السلام) مطرح مى شود که خداوند براى تعلیم کدام علم از علما پیمان گرفته پیش از آن که از جاهلان فراگرفتن آن را پیمان گرفته باشد؟

شک نیست که علوم اعتقادى و واجبات و محرمات و اخلاق اسلامى نخستین علومى است که پیمان تعلیم آن از عالمان و پیمان فراگیرى آن از جاهلان گرفته شده است.

ص: 468


1- تفسیر مجمع البیان و تفسیر ابوالفتوح رازى، ذیل آیه 187 سوره آل عمران؛ بحارالانوار، ج 2، ص 80؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 55، ص 367.
2- کنزالعمال (طبق نقل میزان الحکمة، باب التحذیر من کتمان العلم).

اما علوم دیگر که قوام جامعه و نظام اجتماع بر آن استوار است مانند علم طب و علوم مربوط به صنایع و کشاورزى و دامدارى و سیاست و تدبیر مُدُن و علوم مربوط به جنگ و مبارزه با دشمنان، از علومى است که فقها تصریح کرده اند که فراگرفتن آن واجب کفایى است واگر من به الکفایة (به مقدار کافى) نباشد واجب عینى مى گردد. بنابراین در هر دو صورت لازم است عالمانِ این علوم به تعلیم گروهى از ناآگاهان بپردازند تا جامعه اسلامى از این جهت فقیر و ناتوان نگردد و نظام دین و دنیا به هم نریزد.

در عصر ما، کشورهاى صنعتى بزرگ به سبب نیاز دیگران به صنایع آن ها، خواسته ها و افکار و فرهنگ خویش را به آن ها تحمیل مى کنند و سعى در اسارت دیگران از طریق پیشرفت هاى علمى خود دارند، به همین دلیل بر مسلمانان لازم است که در میدان این علوم سبقت جویند و لااقل خود را به دیگران برسانند تا از قید اسارت آنان رهایى یابند.

ص: 469

ص: 470

گفتار حکیمانه 479

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

شَرُّ آلإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بدترینِ برادران (دوستان) کسى است که براى پذیرایى از او (ناچار باشى) خود را به زحمت افکنى.(1)

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این گفتار حکیمانه مى گوید: «تکلیف (وتکلف) همیشه با مشقت همراه است بنابراین دوست پرتوقعى که انسان را به تکلف وامى دارد مایه شر است. به همین دلیل او بدترینِ برادران محسوب مى شود»؛ (قال الرضىّ: لأن التّکلیفَ مُستَلزِم للمَشقّةِ، و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ).

ص: 471


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه را قبل از مرحوم سید رضى، ابن قتیبه در عیون الاخبار و ابوطالب مکى در قوت القلوب و ابوحیان توحیدى در الصدیق و الصداقة نقل کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 321).

شرح وتفسیر: دوستان پرتکلّف

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى اشاره کرده که دوستان خوب و بد را از هم جدا مى کند. مى فرماید: «بدترینِ برادران (دوستان) کسى است که براى پذیرایى از او (ناچار باشى) خود را به زحمت افکنى»؛ (شَرُّ آلإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ).

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این گفتار حکیمانه مى گوید: «تکلیف (و تکلف) همیشه با مشقت همراه است بنابراین دوست پرتوقعى که انسان را به تکلف وا مى دارد مایه شر است. بنابراین او بدترینِ برادران محسوب مى شود»؛ (قال الرضىّ: لأن التّکلیفَ مُستَلزِم للمَشقّةِ، و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ).

اصولاً زندگى پرتکلف و پردردسر، همیشه مایه بدبختى و اضطراب و ناراحتى است بنابراین اگر دوستانى پیدا شوند که توقع زیادى در پذیرایى یا کمک رسانى دارند و انسان مجبور شود به خاطر آن ها خود را به زحمت بیفکند، دوستان بدى هستند.

دوست باصفا کسى است که پذیرایى ساده را به جان و دل مى پذیرد و سعى مى کند دوست خود را در آرامش و آسایش قرار دهد اما اگر توقعات زیادى داشت که به سبب آن، دوستش مجبور بود براى کمک به او یا پذیرایى از او خود را به زحمت بیفکند و گاه حتى وسایل منزل خود را براى این کار بفروشد چنین دوست خودخواهى لایق دوستى نیست.

ص: 472

اولیاءالله و پیروان آن ها همیشه این دستور را در نظر داشتند و در برابر دوستان خود بى تکلف بودند، به سادگى از آن ها پذیرایى مى کردند و با آن ها انس مى گرفتند.

به عکس، کسانى در گذشته و به خصوص امروز بوده و هستند که اگر دوستشان پذیرایى سنگین و پرخرجى از آن ها نکند آن را دلیل بر اهانت مى دانند و از او فاصله مى گیرند، در پشت سر گله مى کنند و در پیش او گاه اظهار مى دارند.

در مجموع، تکلف در پذیرایى از دوستان، عیوب زیادى دارد که به چهار عیب آن به خصوص مى توان اشاره کرد:

نخست این که سبب مى شود دوستان، کمتر یکدیگر را ملاقات کنند زیرا تشریفات پر دردسر به آسانى قابل تکرار نیست.

دوم این که طرف مقابل ممکن است توانایى پذیرایى به آن شکل را نداشته باشد و سبب شرمندگى او در آینده شود.

سوم این که از ساده زیستى که مورد تأکید اسلام است دور مى شوند.

چهارم این که اینگونه پذیرایى ها غالباً توأم با خودنمایى و ریاکارى است که با روح تعلیمات اسلامى سازگار نیست.

البته تکلف گر چه غالباً در نحوه پذیرایى هاست ولى ممکن است آداب دیگر را نیز شامل شود مانند چگونگى تعارف ها و جلوس در مقابل یکدیگر و سایر امورى که در دیدار دوستان انجام مى شود.

* * *

ابن ابى الحدید در این جا به داستانى تاریخى اشاره مى کند که از جهاتى قابل توجه است. مى گوید: از حسن بن سهل (وزیر مأمون) نقل شده که گفت: روزى نزد مأمون رفتم و با سوالى که قابل پیش بینى نبود مواجه شدم. به من گفت : مروّت (شخصیت) یعنى چه؟ در پاسخ گفتم: منظور خلیفه را نمى فهمم تا جواب مناسبى عرض کنم. گفت: نزد عمرو بن مسعده برو و از وى سوال کن.

ص: 473

مى گوید: من به سراغ عمرو رفتم، اوضاع خانه او به هم ریخته و مشغول بنایى بود. روى آجرى نشسته و مراقب کارگران بود. به او گفتم: مأمون دستور داده تا درباره معناى مروت از تو سوال کنم. صدا زد آجرى آوردند و به من گفت: روى آن بنشین. در همان حال، سخنانى گفت که مقصود من در میان آن ها وجود نداشت. من از این که مورد احترام واقع نشدم و مقدار زیادى حرف هاى نامناسب شنیدم عصبانى شدم و به خود مى پیچیدم. هنگام غذا خوردن که شد خدمتکارى آمد و دو قرص نان و مقدارى خورش ساده و یک ظرف آب با خود آورد. کمى از آن تناول کردم و در حالى که از چنین برخورد اهانت آمیزى ناراحت بودم با وى خداحافظى کردم، ولى به من گفت: هر روز دوست داشتى مى توانى نزد من بیایى. من چیزى دراین باره به مأمون نگفتم. فکر کردم اکنون که رسمآ از طرف او دعوت شدم یک روز پیش او بروم و رفتار او را ببینم و بعد با مأمون ملاقات کنم. آن روز که نزد او رفتم برخلاف انتظار با استقبال بسیار خوب او روبرو شدم. مرا در آغوش کشید و پیشانى مرا بوسید و پشت سر من به راه افتاد و در محل پذیرایى مرا در جاى خوبى نشاند و در برابر من نشست و با سخنان سنجیده اى با من گفت وگو کرد. هنگام پذیرایى، ظرف هاى پر از میوه و غذاهاى گوناگون آوردند و در سفره چیدند وپ ذیرایى اش از من بسیار جالب بود. هنگامى که مى خواستم خداحافظى کنم دستور داد هدایاى فراوانى به من دادند و مرکبى را با هدایاى فراوان آماده ساخت و غلامانى را همراه من فرستاد. بسیار تعجب کردم هنگامى که شنیدم همه آن ها را به من بخشیده است. در موقع خداحافظى گفت: اگر برادرت به دیدنت آمد به خاطر او خود را به زحمت نینداز و به آنچه در خانه وجود دارد کفایت کن اما اگر کسى را دعوت کردى از چیزى در خدمت به او فروگذار مکن همان گونه که من در این دو جلسه با تو رفتار کردم. سپس این جمله را افزود: معناى مروت همین است.(1)

ص: 474


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 249.

البته عمرو بن مسعده در جلسه دوم مرتکب تکلف شده و مصداق کلام امام (علیه السلام) نیست ولى شاید هدف او این بوده است که کمبودها و اهانت هاى ظاهرى جلسه اول را بدین وسیله جبران کند و از دل میهمان خود بیرون سازد.

مرحوم علامه شوشترى در شرح این عبارت، حدیثى از ابن قتیبه دینورى در عیون الاخبار نقل مى کند که این بحث را با آن حدیث پایان مى دهیم. مى گوید: مردى على (علیه السلام) را به مهمانى دعوت کرد. امام (علیه السلام) فرمود: «نَأتِیکَ على أن لا تَتَکلَّف ما لَیسَ عِندَک و لا تَدَّخِرَ عنّا ما عِندَک وکانَ یقولُ: شَرُّ الإخوانِ مَن تُکلِّفَ لَهُ؛ ما دعوت تو را اجابت مى کنیم و نزد تو خواهیم آمد به شرط این که براى چیزى که نزد تو نیست تکلف نکنى و از آنچه نزد توست دریغ نورزى» و مى فرمود: «بدترینِ دوستان، دوستى است که براى او خود را به تکلف و مشقت بیندازى».(1)

ص: 475


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 438.

ص: 476

گفتار حکیمانه 480

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِذَا احْتَشَمَ الْمُوْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که مومن، برادر باایمانش را به خشم آورد و شرمگین سازد اسباب جدایى از او را فراهم کرده است.(1)

مرحوم سید رضى مى گوید: «حشمه و أحشمه» یعنى او را به غضب آورد و بعضى گفته اند: او را شرمنده ساخت و «احتشم» به معنى طلب شرمندگى است براى دیگرى و چنین کارى مقدمه جدایى از اوست؛ (قال الرضیُّ: یقال: حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه، و قیل: أخْجَلَهُ «أو احْتَشَمَهُ» طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّةُ مُفارَقَتِه).

ص: 477


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب به عنوان منبع دیگرى براى کلام فوق ذکر مى کند چیزى است که در کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانى (از علماى قرن پنجم) آمده است. مى گوید: على (علیه السلام) فرمود: «شر الاخوان من یحتشم منه و یتکلف له» (و با توجه به تفاوتى که بین نقل راغب اصفهانى و آنچه در نهج البلاغه آمده وجود دارد و روشن مى شود که او منبع دیگرى در اختیار داشته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 322).

شرح وتفسیر: اسباب جدایى دوستان

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به یکى از عوامل مهم جدایى از دوست اشاره کرده، مى فرماید: «هنگامى که مومن، برادر باایمانش را به خشم آورد و شرمگین سازد مقدّمه جدایى از او را فراهم کرده است»؛ (إِذَا احْتَشَمَ الْمُوْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ).

مرحوم سید رضى ذیل این حکمت، احشام و حشمت را چنین تفسیر مى کند، مى گوید: «حشمه و أحشمه» یعنى او را به غضب آورد و بعضى گفته اند: او را شرمنده ساخت یا «احتشم» به معنى طلب شرمندگى است براى دیگرى و چنین کارى مقدمه جدایى از اوست»؛ (قال الرضیُّ: یقال: حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه، و قیل: أخْجَلَهُ «أو احْتَشَمَهُ» طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّةُ مُفارَقَتِه).

آنچه سید رضى گفته، یکى از تفسیرهاى کلام حکیمانه امام (علیه السلام) است، بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى ذکر کرده اند که بر اساس مفهوم دیگرى است که براى حشمت گفته اند و آن این که «حشمت» به معنى حفظ خودخواهى و تشخص در برابر دیگران وب رترى جویى در مقابل دوستان است و این تعبیر در مورد حشمت پادشاهان و امرا گفته شده که در پشت پرده هاى کاخ ها خود را مستور مى دارند و دربان ها بر درهاى آن مى گمارند به گونه اى که مراجعه کنندگان نه قدرت مراجعه به آن ها را دارند و نه گفت و گوى با آن ها، مگر در موارد نادر آن

ص: 478

هم با شرایط سنگین خاص. همین معنى ممکن است در مورد دوستان به صورت ساده ترى انجام گیرد. به هر حال حجابى میان انسان و سایرین مى شود و یکى از اسباب جدایى از دوستان است.(1)

بنابراین براى گفتار حکیمانه مورد بحث سه تفسیر به نظر مى رسد و ممکن است همه آن ها در مفهوم کلام امام (علیه السلام) جمع باشد. نخست، خشمگین ساختن دوستان، دوم، شرمنده نمودن آن ها وسوم، برترى جویى و تکبر در برابر آن ها.

هر کدام از این امور سه گانه براى جدا شدن دوستان از انسان کافى است البته ممکن است انجام یک مرتبه و دو مرتبه این کارها تأثیرگذار نباشد ولى به یقین اگر تکرار شود سبب جدایى از دوستان خواهد شد.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنِ احْتَشَمَ أَخَاهُ حَرُمَتْ وُصْلَتُهُ وَ مَنِ اغْتَمَّهُ سَقَطَتْ حُرْمَتُه؛ کسى که برادر مسلمانش را عصبانى یا شرمنده سازد دوستى با او حرام است و کسى که برادر مسلمانش را اندوهگین نماید احترامش از بین مى رود».(2)

و در کتاب دعائم الاسلام از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «أکْرَمُ أخلاقِ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهداءِ وَ الصّالِحینَ التَّزاوُرُ فِى اللهِ وَ حَقٌّ على المَزورِ أن یُقَرِّبَ إلى أخیهِ ما تیسَّرَ عِندَه و لو لم یَکُن إلّا جُرعَةٌ من ماءٍ، فَمَنِ احْتَشَم أن یُقَرِّب إلى أخیهِ ما تیسَّر عِندَه لَمْ یَزَلْ فی مَقْتِ اللهِ یَوْمَهُ وَ لَیْلَتَهُ؛ برجسته ترین اخلاق پیغمبران و صدیقین و شهدا و صالحین، زیارت دوستان براى خداست و بر کسى که به زیارت او مى روند لازم است آنچه را نزد او میسر است براى پذیرایى از دوستش بیاورد هر چند یک جرعه آب باشد، و کسى که از این کار خوددارى کند

ص: 479


1- شرح مرحوم کمره اى بر نهج البلاغه (منهاج البراعه)، ج 21، ص 546.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 254.

و آنچه را میسر است براى پذیرایى دوستش نبرد پیوسته در خشم و غضب الهى در آن روز و شب خواهد بود».(1)

از این حدیث شریف معنى چهارمى براى احتشام استفاده مى شود و آن خوددارى کردن و بى اعتنایى نمودن است.

نکته: شرایط دوستى

مى دانیم که اسلام همه مسلمانان را برادر یکدیگر شمرده که این بالاترین رابطه و پیوند عاطفى در میان دو انسان است و به همه مسلمین سفارش کرده که با یکدیگر همچون دو برادر صمیمى رفتار کنند، و براى آن ها حقوق متقابل فراوانى ذکر شده که اگر جمع آورى شود خود یک کتاب خواهد شد.

به یقین به دست آوردن این چنین دوستان گر چه زیاد مشکل نیست ولى نگهدارى آن ها آسان نمى باشد.

دوستان را به هنگام گرفتارى ها و مشکلات و پشت کردن دنیا به انسان مى توان شناخت.

در حدیثى که مرحوم کلینى در جلد دوم کافى نقل کرده است مى خوانیم: هنگامى که امیر مومنان (علیه السلام) در بصره بود کسى از میان مجلس برخاست و عرض کرد: «اى امیرمومنان! أَخْبِرْنَا عَنِ الإِخْوَانِ؛ برادران حقیقى را به ما معرفى کن».

امام (علیه السلام) فرمود: «الإِخْوَانُ صِنْفَانِ إِخْوَانُ الثِّقَةِ وَ إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَةِ فَأَمَّا إِخْوَانُ الثِّقَةِ فَهُمُ الْکَفُّ وَ الْجَنَاحُ وَ الأَهْلُ وَ الْمَالُ فَإِذَا کُنْتَ مِنْ أَخِیکَ عَلَى حَدِّ الثِّقَةِ فَابْذُلْ لَهُ مَالَکَ وَ بَدَنَکَ وَ صَافِ مَنْ صَافَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَاکْتُمْ سِرَّهُ وَ عَیْبَهُ وَ أَظْهِرْ مِنْهُ الْحَسَنَ وَ اعْلَمْ أَیُّهَا السَّائِلُ أَنَّهُمْ أَقَلُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الأَحْمَرِ وَ أَمَّا إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَةِ فَإِنَّکَ

ص: 480


1- دعائم الاسلام، ج 2، ص 106، ح 341.

تُصِیبُ لَذَّتَکَ مِنْهُمْ فَلا تَقْطَعَنَّ ذَلِکَ مِنْهُمْ وَ لاَ تَطْلُبَنَّ مَا وَرَاءَ ذَلِکَ مِنْ ضَمِیرِهِمْ وَ ابْذُلْ لَهُمْ مَا بَذَلُوا لَکَ مِنْ طَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حَلاوَةِ اللِّسَانِ؛ برادران دینى دو دسته اند: برادران مورد اعتماد و برادران ظاهرى. اما برادران واقعى مورد اعتماد: آن ها به منزله دست و بال و اهل و مال انسان اند. بنابراین هرگاه به برادرت اطمینان پیدا کردى از بذل مال و تن خود درباره او دریغ مدار، با دوستانش دوست باش و با دشمنانش دشمن، اسرار و عیب او را پوشیده دار و صفات نیکش را آشکار کن و بدان اى سوال کننده که آن ها از گوگرد سرخ(1) کمترند. و اما برادران ظاهرى: مى توانى لذت همنشینى با آن ها را داشته باشى. این مقدار را از آن ها قطع مکن و بیش از این از درون آن ها چیزى مخواه. تا زمانى که با تو خوشرو و خوش زبان اند با آن ها خوشرو و خوش زبان باش».(2)

این کلام را با حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) ادامه مى دهیم؛ مى فرماید: «برادران (دوستان دینى) سه دسته اند؛ گروهى همچون غذایى هستند که انسان همیشه به آن ها نیاز دارد و آن ها گروهى هستند که داراى عقل و درایت اند. دوم گروهى هستند که همانند درداند و آن ها گروه احمق و نادان اند و سومى گروهى هستند که همچون دوا (به هنگام بروز بیمارى) مى باشند و آن ها اشخاص فهمیده هوشیارند».(3)

شک نیست که براى حفظ اخوت با دوستان واقعى باید تلاش و کوشش فراوان کرد. از جمله دوست را نه شرمنده بسازیم نه خشمگین و نه در برابر او براى خود جاه و جلالى قائل باشیم که امام (علیه السلام) در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است.

ص: 481


1- گوگرد سرخ ضرب المثلى است براى کمبود چیزى.
2- کافى، ج 2، ص 248، ح 3.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 238، ح 107.

در روایات اسلامى آسیب هاى متعددى براى صداقت و دوستى ذکر شده است که باید براى حفظ دوستى از آن پرهیز کرد از جمله امیرمومنان على (علیه السلام) طبق روایتى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است به فرزند دلبندش امام حسن (علیه السلام) مى فرماید: «لا یَغْلِبَنَّ عَلَیْکَ سُوءُ الظَّنِّ فَإِنَّهُ لاَ یَدَعُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ صَدِیقٍ صَفْحا؛ مبادا سوءظن بر تو غلبه کند که هیچ دوستى را براى تو باقى نمى گذارد».(1)

و امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یَصْفُوَ لَکَ وُدُّ أَخِیکَ فَلا تُمَازِحَنَّهُ وَ لا تُمَارِیَنَّهُ وَ لا تُبَاهِیَنَّهُ وَ لا تُشَارَّنَّهُ؛ اگر مى خواهى محبت برادر مسلمانت براى تو صاف شود مزاح (افراطى) با او نداشته باش و ستیزه جویى و جر وبحث با او مکن و به او فخر مفروش و خصومت مورز».(2)

در احادیث دیگرى درباره حسد و گوش دادن به سخنان سخن چینان هشدار داده شده که این ها نیز دوستان را از انسان جدا مى سازد.(3)

سخن پایانى مرحوم سید رضى: هنگامى که سید رضى؛ به پایان کلمات قصار مى رسد چنین مى گوید: «و هذا حین انتِهاء الغایةِ بنا إلى قَطعِ المُختارِ من کلامِ أمیر المومنین (علیه السلام)، حامِدِین لِلّهِ سُبحانَهُ على ما مَنّ به مِن تَوفِیقِنا لضَمّ ما اِنتَشَر مِن أطرافِه، و تَقریب ما بَعُدَ مِن أقطارِه. و تقرّر العزمُ کما شرطنا أوّلاً على تفضیلِ أوراقٍ مِن البَیاضِ فی آخِر کلِّ بابٍ من الأبواب، لیکون لاقتِناص الشاردِ، و استِلحاقِ الوارِد، و ما عسى أن یظهرَ لنا بعد الغُموضِ، و یقَع إلینا بعدَ الشُّذُوذِ، و ما تَوفیقُنا إلا باللّه علیه توکّلنا، و هو حسبُنا و نِعم الوکیلِ. و ذلِک فى رجب سنة أربع مائة من الهجرة، و صلّى اللّه على سیّدنا محمّدٍ خاتَمِ الرُّسل، و الهادى إلى خَیرِ السُّبُلِ، و آلِه الطاهرین، و أصحابِهِ نُجومِ الیقین؛ این زمان پایان چیزى است

ص: 482


1- بحارالانوار، ج 74، ص 209.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 291، ح 2.
3- میزان الحکمة، فصل «ما یفسد الصداقة» ماده صدق.

که از کلمات امیر مومنان على (علیه السلام) برگزیدیم. در حالى که خداوند سبحان را براى توفیق جمع آورى آن بعد از آن که پراکنده بود و از منابع مختلف، آن را به هم پیوستیم سپاس مى گوییم و همان گونه که از آغاز شرط کردیم صفحات سفیدى را در آخر هر باب از ابواب گذاشتیم تا اگر چیزى از دست رفته باشد بر آن بیفزاییم و سخنان جدیدى از آن حضرت را به آن ملحق سازیم و اگر تفسیرى براى بعضى از کلمات پیچیده آن حضرت براى ما آشکار شد بر آن بیفزایم و توفیق ما تنها به ذات پاک پروردگار است، بر او توکل کردیم و او براى یارى ما کافى است و بهترین وکیل ماست و پایان این سخنان در ماه رجب سنه چهارصد هجرى بود. درود خداوند بر سید و مولاى ما محمّد؛ خاتم پیغمبران و هادى به سوى بهترین راه ها و همچنین بر خاندان پاک و یاران باوفایش باد که ستارگان ایمان و یقین اند».

* * *

خداوندا! پروردگارا! با تمام وجود تو را شکر مى کنیم که بعد از 20 سال تلاش و کوشش، توفیق تکمیل این شرح بر کلمات بسیار مبارک امیر مومنان على (علیه السلام) را به ما دادى. کارى که از روز 13 رجب سال 1413 آغاز شد و درست در روز 13 ماه رجب، میلاد مبارک آن حضرت در سال 1433، پایان گرفت.

در این لحظه دوستان از شادمانى در پوست خود نمى گنجند که توانستند خدمت ناچیزى را به پیشگاه آن فخر عالم بشریت ارائه دهند و علاقه مندان و عاشقان مکتبش را شاد سازند. مژده اى که اگر جان بر آن بیفشانیم رواست چرا که مایه افتخار وآرامش روح ماست.

حقیقت این است که نهج البلاغه کتابى است بى نظیر، آفتابى است بى غروب، ستاره اى است درخشان بر تارک قرون و اعصار، پیامى است روح پرور و ندایى است آسمانى که از عمق جان بزرگ مَرد جهان بشریت برخاسته و به همین دلیل

ص: 483

بر عمق جان ها مى نشیند و تا انسان در گلستان این کلمات روح پرور سیر نکند و از گل هایش نچیند از بوى آن سرمست نمى شود.

پروردگارا! تو را شکر مى گوییم که ما را قرین این افتخار ساختى و على رغم مشکلات فراوان زندگى که هر کسى را دربر گرفته این موفقیت را از ما دریغ نداشتى.

بارالها! تو را به عظمت این معلم بزرگ جهان انسانیت و کلمات دلنشین و انسان پرور آسمانى اش سوگند مى دهیم که توفیق عمل به آن را به همه ما و تمام مسلمین جهان مرحمت کنى و ما را از آن بهره مند سازى. امیدواریم دسته جمعى در حضور آن حضرت در بهشت جاویدان از جمال پرنورش بهره مند شویم و امیدواریم که حتى غیر مسلمانان حق طلب از آن بهره مند شوند آن گونه که توفیق را نصیب گروه بیدادگرى کردى که عهدنامه او به مالک اشتر را به عنوان سندى نورانى در آیین کشوردارى در سازمان ملل به زبان هاى مختلف منتشر ساختند و شعاع آن کلمات نورانى در آن فضاى ظلمانى درخشید.

* * *

در این جا از همه دوستان دانشمند و پرتلاش و پراستقامت که در این بیست سال کمک کردند صمیمانه تشکر مى کنم و اجر جزیل آن ها را از خداوند بزرگ مى طلبم.

قم - ناصر مکارم شیرازى

13 رجب 1433

ص: 484

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) (شرح تازه وجامعى بر نهج البلاغه)

اشاره

از دیگر آثار پربار حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى (مدّظلّه العالى) که بعد از فراغت از «تفسیر نمونه» و تفسیر موضوعى «پیام قرآن» با همکارى جمعى از دانشمندان و محقّقان حوزه علمیه قم که نامشان در آغاز کتاب آمده، تدوین شده است، شرح جامع و روانى بر نهج البلاغه است؛ براى آگاهى بیشتر، گزارشى فشرده درباره این اثر در اختیار خوانندگان قرار مى گیرد.

1. اهداف اصلى

انگیزه هاى تدوین این کتاب در دو نکته مهم خلاصه مى شود: نخست، جامعیت کتاب ارزشمند و گران سنگ نهج البلاغه براى هدایت جامعه بشرى، و دیگرى، غربت و مظلومیت این کتاب که میان مسلمانان، حتى شیعیان آن حضرت کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

حضرت آیت الله العظمى مکارم در صفحات نخستین جلد اوّل درباره انگیزه اصلى تألیف این کتاب چنین مى گوید:

نهج البلاغه «گنجینه بزرگ معارف اسلام»، «عالى ترین درس براى تعلیم و تربیت انسان ها»، «بهترین سرمایه خودسازى و تهذیب نفس» و «مؤثرترین برنامه براى ساختن جامعه اى سالم، پاک و سربلند» است.

ص: 485

معظم له در همین صفحات به آشنایى بیشتر خود با نهج البلاغه در «زندان ستم شاهى» در سال 42 اشاره مى کند و اینکه در آن مدتى که زندانى بوده فرصت خوبى براى مطالعه دقیق تر این کتاب براى وى فراهم شده است، آنگاه مى نویسد: «آن ایام متوجه شدم که نهج البلاغه چیزى فراتر از آن است که ما فکر مى کنیم؛ خود را با دریایى از علم و دانش رو به رو دیدم که با مهم ترین مسائل زندگى انسان در تمام ابعاد معنوى و مادّى سر و کار دارد، دریایى مواج و خروشان، که گوهرهایش را همراه امواجش به ساحل مى پاشد و ساحل نشینان خود را غرق در انواع مواهب معنوى و مادّى مى کند، ولى غواصان تلاشگر سهم بیشترى دارند.

آن روز فهمیدم چقدر محروم اند کسانى که با داشتن چنین گنجینه گرانبهایى از آن بى خبرند، و دست به سوى دیگران دراز کرده و آنچه را خود دارند، از بیگانه تمنّا مى کنند!».

آنگاه به انگیزه دوم اشاره مى کند که نبودن شرح جامع و به روز براى نهج البلاغه است و مى نویسد: «در طول تاریخ اسلام، شروح متعدّدى بر نهج البلاغه نوشته شده، و علماى عالى قدرى چه در گذشته و چه در عصر ما براى تبیین و تفسیر و کشف گنجینه هاى آن کوشیده اند و خدمات پرارزشى انجام داده اند، ولى انصاف این است که نهج البلاغه هنوز دست نخورده است، هنوز مظلوم است هنوز تلاش هاى بسیار فراوان دیگرى را مى طلبد.

مخصوصاً در عصر و زمان ما که عصر مشکلات پیچیده جوامع انسانى، عصر ظهور مکتب هاى مختلف فکرى، و عصر تهاجم بر اعتقادات و اخلاق و تقوا و فضیلت از سوى دنیاپرستان و جهان خواران است، تا راه را براى رسیدن به منافع آلوده و نامشروعشان هموار سازند. آرى، در این عصر، نهج البلاغه مى تواند گره هاى سخت و دشوار زندگى انسان ها را به خوبى بگشاید و به همین دلیل باید امروز تلاش و کوشش بیشترى به صورت گروهى براى کاربردى ساختن حقایق و دقایق نهج البلاغه صورت پذیرد».

ص: 486

معظم له در بخش دیگر از همین کتاب، پس از گزارشى از شروح نهج البلاغه مى نویسد: «ولى با این همه باید اعتراف کرد که گویى این کتاب بزرگ هنوز دست نخورده است و نیاز به شروح فراوان دیگرى دارد که باید گوهرهاى معانى آن را از درون صدف الفاظ بیرون کشند و در دریاى بیکران نهج البلاغه به غوّاصى پرداخته، لؤلؤهاى معانى را خارج سازند و نیازهاى این عصر و زمان، و اعصار و ازمنه آینده را از آن بیرون کشند زیرا ابعاد نهج البلاغه همچون ابعاد وجود على (علیه السلام) آن چنان وسیع و گسترده است که به این آسانى نمى توان به همه آن دست یافت».

2. ویژگى هاى این شرح

این کتاب ارزشمند با آن انگیزه هایى که بیان شد و اینکه درصدد ارائه شرح جامع تر و تازه اى بر نهج البلاغه است، امتیازات و ویژگى هایى دارد که در 20 عنوان خلاصه مى شود:

1. این شرح توسط نویسنده اى توانا با کوله بارى از دانش و تجربه نویسندگى و پس از نوشتن ده ها جلد کتاب - با همکارى جمعى از دانشمندان حوزه علمیه قم - به نگارش درآمده است. آیت الله العظمى مکارم شیرازى پس از تدوین کتب مختلف مخصوصاً تدوین «تفسیر نمونه» و «پیام قرآن» و تجربه کار جمعى، به نگارش این کتاب روى آورده است و این، امتیاز مهمى است. ایشان در مقدمه پیام امام (علیه السلام) در همین باره مى نویسد: «... بعد از توفیقى که در «تفسیر نمونه» و «پیام قرآن» بحمدالله نصیب این حقیر و جمعى از یاران باوفا شد و سبب حرکت جدیدى در کارهاى قرآنى و نفوذ بیشتر قرآن و تفسیر در مجامع علمى بلکه غالب خانه ها گردید، گروهى از اهل فضل گفتند که اکنون «نوبت نهج البلاغه فرارسیده است» و باید کارى مشابه تفسیر نمونه روى آن انجام گردد، بلکه با استفاده از تجربیات گذشته، کارى پخته تر و جالب تر صورت گیرد».

ص: 487

شخصیتى به شرح و تفسیر این کتاب گران سنگ همّت گماشت که خود در جهان اسلام شناخته شده و در مقام افتاء و مرجعیت شیعیان است. کسى که هزاران تن، از خرمن دانش او بهره گرفته اند و شاگردان فراوانى را در عرصه عقاید، فقه، اصول، تفسیر و دیگر علوم اسلامى پرورش داده است. به ویژه آنکه پیش از این، دو تن از دانشمندان و فضلاى حوزه علمیه قم یعنى مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدجعفر امامى و حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا آشتیانى ترجمه و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه زیر نظر معظم له نوشته و آن را منتشر ساخته بودند. همه این دانش و تجربه و قلم در خدمت شرح گسترده اى بر نهج البلاغه قرار گرفت. روشن است که ره آورد آن، شرح خوبى بر نهج البلاغه خواهد بود.

2. از دیگر ویژگى هاى این شرح، تدوین آن به صورت گروهى است. این استاد که به کار گروهى و جمعى اعتقادى کامل دارد و معتقد است که کار جمعى، هم به اتقان کار مى افزاید، هم از خستگى ها مى کاهد، چرا که هر کسى گوشه اى از کار را به عهده مى گیرد و هم سبب رشد و پرورش نیروهاى مستعد مى گردد، در تدوین این کتاب نیز دو تن از یاران گذشته و همکاران تفسیر نمونه و چند تن از یاران تازه نفس را به کمک گرفت. همه این اعضا از فضلا و دانشمندان بوده و در مراکز علمى به تحقیق و تدریس مشغول اند. حضور فعّال این گروه، نشاطى تازه و رونقى نو به جلسه تدوین شرح نهج البلاغه بخشید و در طول نگارش این شرح، بر تجربه آنان نیز افزوده شد و هر چه پیش رفتند، پختگى و اتقان کار نیز افزایش یافت.

3. نوشتن کتاب با قلمى روان و قابل استفاده براى عموم مردم، از دیگر ویژگى هاى این شرح است. این شرح به گونه اى نوشته شده که علاوه بر دانشمندان و فرهیختگان، همه علاقمندان به فهم نهج البلاغه بتوانند از آن استفاده

ص: 488

نمایند. بحمدالله سادگى و روانى قلم هرگز از اتقان و دقّت کار نکاسته است؛ یعنى دقّت را در کنار روان بودن، جامعیّت را در عین قابل فهم بودن و ژرفایى را همراه با سادگى گرد آورده است.

4. همه فصول و فرازهاى نهج البلاغه مورد توجه بوده است. برخلاف غالب شروح که تنها بخش هاى مورد نظر خویش را مورد توجه قرار داده و از فرازهایى که براى آنها جلب نظر نمى کرده، به سرعت گذشته اند، نویسندگان این شرح، در پى شرح جمله به جمله و تفسیر همه فرازها و فصول هر بخش بوده و هیچ قسمتى را از نظر دور نداشتند.

5. از دیگر ویژگى هاى این شرح، توجه خاص به پیوند جمله ها و بخش هاى یک خطبه و یا نامه و به طور کلّى کلمات امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. همان گونه که در قرآن کریم، میان آیات، پیوند منطقى برقرار است، نهج البلاغه نیز که رشحاتى از کلمات الهى دارد و از امامى فصیح و بلیغ صادر شده، به یقین با پیوندى منطقى همراه است. کشف این پیوندها در هر فراز و فصل و تعقیب اهداف مرتبط با یکدیگر در این کلمات زیبا از دیگر ویژگى هاى این شرح است. چیزى که در بسیارى از شروح، مورد توجه قرار نگرفته و هر جمله جداگانه تفسیر شده است.

6. در این شرح به روح کلّى حاکم بر مجموع خطبه ها و نامه ها توجه خاص شده است. بر این اساس، همه بحث ها در محدوده آن روح کلّى قرار گرفته و از پرداختن به مطالب حاشیه اى و غیر ضرورى پرهیز شده است. گاهى در برخى از شرح ها دیده شده که مطلبى فرعى از امام (علیه السلام) مورد توجّه نویسنده محترم قرار گرفته و در صفحات زیادى به شرح آن پرداخته به گونه اى که از مطلب اصلى که روح حاکم بر آن کلمات مى باشد، دور شده است. اما سعى نویسندگان پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر این بوده که روح کلّى حاکم بر کلام حضرت را نادیده نگیرند و بیشتر به شرح و تفسیر آن توجه کنند.

ص: 489

7. در فرازهاى کلام امیرمؤمنان على (علیه السلام) واژه هاى مشابه، فراوان دیده مى شود، برخى از شارحان محترم بدون حلّ این واژه ها آنها را تأکید یکدیگر و تنوع در بیان مطالب مى دانند؛ در حالى که در این شرح، اصل در تفسیر جمله ها بر تأسیسى بودن گذاشته شده، به این معنى که هر واژه و هر جمله اى معناى خاصّ خود را دارد و تا آنجا که مى توانیم لازم است از هر جمله اى پیام تازه اى را دریافت کرده و به تأکیدى بودن بسنده نکنیم.

8. تلاش براى حلّ مشکلات کلمات، جمله ها و فرازهاى پیچیده از دیگر امتیازات این شرح است؛ برخى از شارحان گاه بدون تفسیر کلمات و جمله هاى آن حضرت، فقط به مباحث استطرادى گاه تاریخى گاه ادبى پرداخته و عنایتى به حلّ نهایى جمله ها و عبارات نکرده اند؛ اما در این شرح (پیام امام (علیه السلام)) تلاش نویسندگان برآن است که پیچیدگى کلمات راحلّ کرده و براى فهم مقصود امام (علیه السلام) از بیان این تعبیرات، تلاش نمایند و آن را براى خوانندگان با بیان ساده بنویسند.

9. در هر خطبه، نامه و یا کلمه حکمت آمیز، به اسناد آن - در غیر نهج البلاغه - توجه شده و از کتاب هایى که درباره اسناد نهج البلاغه نگارش یافته بهره گرفته شده است. هر چند بلنداى محتوا و فصاحت و بلاغت نهج البلاغه آن را از ذکر سند بى نیاز مى سازد زیرا معلوم است که چنین کلماتى از غیر امامى آگاه، صادر نمى شود؛ اما با این حال، براى رفع پاره اى از شبهات، دانشمندانى - همچون سید عبدالزهراء خطیب با نوشتن کتاب «مصادر نهج البلاغه و اسانیده» - در پى آن برآمده اند که کلمات حضرت را به کتاب هاى قبل از دوران سید رضى مستند سازند و روشن نمایند که غالب این سخنان نورانى، غیر از نهج البلاغه مصادر دیگرى نیز دارد. در پیام امام امیرالمومنین (علیه السلام) به این نکته نیز توجه خاص گردیده و در پاورقى هر خطبه، نامه و کلام قصار به آن پرداخته شده و از کتاب مذکور و دیگر کتب در این باره استفاده شده است.

ص: 490

10. نکته مهم دیگر، تفسیر لغات مشکل نهج البلاغه به صورت روان و ساده و با ریشه یابى کامل است که با استفاده از منابع مختلف لغت در پاورقى و گاه در متن آمده است.

11. مطالبى که نیاز به توضیح و شرح دارد، در پایان هر فراز، تحت عنوان «نکته ها» بیان مى شود؛ مثلا اگر یک جا امیرمؤمنان (علیه السلام) جمله اى درباره «طلحه» و یا «زبیر» بیان فرموده، در بحث نکته ها به شخصیّت و زندگى نامه آنها پرداخته شده است و یا اگر حضرت، خودش را نخستین کسى معرفى مى کند که اسلام آورده، در بخش نکته ها ادلّه روشن دیگرى براى این مطلب و دفع شبهات آمده است، و همچنین هنگامى که آن حضرت مطلبى درباره «امر به معروف و نهى از منکر» بیان داشته، اهمیّت و ابعاد دیگر این دو فریضه، در نکته ها مورد بحث قرار مى گیرد.

12. از امتیازات دیگر این شرح، توجه به ریشه هاى قرآنى کلمات آن حضرت است. کلمات امیرمؤمنان على(علیه السلام) منشأ وحیانى دارد و در بسیارى از موارد، شرح و تفسیر معارف و حقایق قرآنى است؛ از این رو، تا جایى که ممکن است، فرازهاى سخنان آن حضرت با قرآن پیوند زده شده و آیاتى از قرآن در همین باره مورد استناد قرار مى گیرد.

13. دورنماى خطبه ها و نامه ها در آغاز بحث، تحت عنوان «خطبه (یا نامه) در یک نگاه» بیان مى شود تا خواننده از ابتدا به طور اجمال در جریان سخنان پربار آن حضرت قرار گیرد.

14. پیوند نکات اجتماعى، تاریخى و تربیتى با مسائل روز، از دیگر امتیازات این شرح است. در این کتاب سعى شده سخنان حضرت با آنچه امروز مورد نیاز است تطبیق داده شود و به اصطلاح، «به روز» و «کاربردى» عرضه گردد. چرا که کلمات آن حضرت هر چند در واقعه اى خاص و ماجرایى ویژه صادر شده، اما انتخاب کلمات و جمله ها توسط آن امام بزرگوار براى بیان آن واقعه و تحلیل آن،

ص: 491

فرا زمانى، فرا مکانى و فرا شخصى است. آن حضرت به گونه اى به تحلیل آن قضایا مى پردازد و گاه قواعدى عام و جملاتى بنیادین بیان مى کند که در تمام عصرها و براى همه نسل ها قابل استفاده است. تحلیل این بیان ها و تطبیق آن بر مشکلات عصر حاضر و پندآموزى از آن براى حلّ مشکلات، از دیگر امتیازات این شرح است.

15. قلم منصفانه و به دور از تعصّب و توهین، امتیاز دیگر این شرح است. استاد بزرگوار و نویسندگان محترم این کتاب ضمن پایبندى به اصول مذهب شیعه و دفاع منطقى از آن و همچنین نقد صحابه، هرگز از خطّ اعتدال خارج نشده و از توهین و خشونت در کلام استفاده نکرده اند. به اعتقاد آیت الله العظمى مکارم شیرازى بیان استدلال و منطق قوىّ پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام)، نیازى به تندى و توهین ندارد؛ مى توان از حقّانیت شیعه دفاع کرد، در عین حال از دایره منطق خارج نشد و مؤدّبانه و متین نوشت.

16. شأن ورود کلمات آن حضرت - در مواضع حسّاس و تأثیرگذار - با نگاه به تاریخ و عصر بیان این خطبه ها و نامه ها و کلمات (تا جایى که ممکن بوده) مورد توجه بوده است. به یقین، دانستن زمان و مکان و شأن ورود کلمات آن حضرت، سرنوشت ساز است و نقش مهمى در تفسیر سخنان ایشان دارد. مثلا هنگامى که آن حضرت مى فرماید: «إنّما الشّورى للمهاجرین و الأنصار» (نامه 6) هرگز نمى خواهد نقش نصّ را در امامت نادیده بگیرد؛ بلکه در مقام استدلال در برابر معاویه از این کلمات استفاده مى کند؛ چرا که مخاطب این نامه حضرت، معاویه پس از امتناع از بیعت است؛ توجه به زمان تدوین این نامه و مخاطب آن، رافع برخى از شبهات است.

17. توجه به شروح مهمى که بر نهج البلاغه نوشته شده است و استفاده از آنها و یا نقد و ارزیابى سخنان شارحان محترم، در نگارش این شرح مورد عنایت خاص بوده است.

ص: 492

18. توجه به سایر کلمات حضرت در شرح یک خطبه، نامه یا کلمه قصار و نیز توجّه جدى به روایات سایر ائمه هدى (علیهم السلام)، روشنى و جذابیت خاصى بر آن افزوده است.

19. برخلاف بعضى از شارحان عزیز که هر قدر به آخر نهج البلاغه نزدیک تر شده اند انگیزه شان در اداى حقّ مطلب، کاهش یافته و به اختصار از آن گذشته اند، این شرح هر چه به آخر نزدیک تر مى شود پربارتر مى گردد.

20. با وجود این همه تلاش، نویسندگان این شرح، پرونده ها را براى تجدید نظرها و تکمیل هاى آیندگان باز نگه داشته و از هر پیشنهاد سازنده اى استقبال مى کنند.

3. شیوه نگارش

شیوه نگارش این شرح بدین صورت است که قسمت هایى از کلمات حضرت میان اعضاى نویسنده تقسیم مى شد و هر یک، بخش مربوط به خود را با توجه به شروح مهم نهج البلاغه تدوین مى کرد و در جلسه مشترک که هر روز صبح (غیر از جمعه ها) ساعت 7-8 با حضور حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى تشکیل مى شد، مى خواند؛ این نوشته ها پس از قرائت در جلسه، در اختیار استاد قرار مى گرفت. معظم له نخست مواضع مبهم را مشخص مى کردند، سپس با مطالعاتى که از قبل داشتند، شروع به املا نموده و جملات هر فراز را شرح مى دادند و یکى از اعضاى جلسه املاى ایشان را مى نوشت.(1) در این میان، دوستان حاضر نیز اگر نکته اى به خاطرشان مى رسید، بیان مى کردند و معظم له آنها را نیز مورد توجه قرار مى داد.

ص: 493


1- سال ها برخى از دوستان، املاى استاد را در ورقه هاى مخصوص مى نوشتند ولى از سال 1385 یکى از دوستان جلسه، فى المجلس املاى استاد را با رایانه همراه، تایپ مى کرد و همین، سبب سرعت کار گردید.

گاهى براى تعمیق و تکمیل بحث نیاز به مطالعه و دقّت بیشترى بود بنابراین، نویسنده آن فراز، آن را کامل تر کرده و در جلسه بعد ارائه مى داد که گاه در لابه لاى شرح و گاه تحت عنوان نکته ها نوشته مى شد.

پس از آنکه یک جلد، کامل مى گردید، نوشته ها به و یراستار سپرده مى شد و پس از ویرایش، بار دیگر در اختیار استاد قرار مى گرفت و ایشان تیترهاى مناسب را براى شرح و تفسیر و نکته ها انتخاب کرده و یک بار دیگر ترجمه هاى متن نهج البلاغه را نیز مورد بازبینى قرار مى دادند. جلدِ کامل شده پس از غلط گیرى نهایى، براى چاپ به ناشر سپرده مى شود.

4. ره آوردها

این تلاش سترگ که از سال 1371 آغاز شد و در سال 1391 به پایان رسید، مورد استقبال دانش پژوهان معارف علوى قرار گرفت. اکنون هر محقّق و مدرسى براى تحقیق و تدریس نهج البلاغه به این شرح جامع نیازمند است. خطباى زبردست؛ پژوهشگران معارف اسلامى و تاریخ اسلام و استادان حوزه و دانشگاه ازاین کتاب بهره مى گیرند، هر چند برخى از پژوهشگران و اندیشمندان هنوز از این اثر قویم اطلاع کافى ندارند، که امیدواریم با آگاهى بخشى، این کتاب زندگى ساز، در سیر مطالعاتى همه حقیقت جویان قرار گیرد.

جامعیت واثربخشى این شرح موجب شده است که در سال 1382 به عنوان کتاب سال ولایت معرفى شود و از آن تجلیل گردد. همچنین مجلداتى چند از این شرح به زبان عربى چاپ و منتشر شده و در بعضى از مؤسسات آموزشى نیز به صورت کتاب درسى درآمده است.

5. معرفى همکاران

اعضایى که حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى آنان را براى همکارى

ص: 494

دعوت نمودند، هشت نفر بودند که دو تن از آن ها، پس از چند سال، به دلیل اشتغالات دیگر، موفق به همراهى نشدند. همچنین دو تن از یاران پرتلاش نیز به دیار باقى شتافتند و در این سال ها یک تن نیز به این جمع افزوده شد. مجموعه همکاران گذشته و حال بر اساس حروف الفبا عبارت اند از، حجج اسلام و المسلمین آقایان:

1. محمدرضا آشتیانى 2. مرحوم محمد جعفر امامى؛ 3. محمد احسانى فر

4. محمد جواد ارسطا 5. مرحوم ابراهیم بهادرى؛ 6. عبدالمهدى توکل

7. مهدى حسینیان قمى 8. سعید داودى 9. احمد قدسى.

یادآور مى شود که آقاى مهدى حسینیان در تدوین یک جلد با این مجموعه همکارى داشته و آقاى محمد احسانى فر در تدوین سه جلد. مرحوم آقاى ابراهیم بهادرى تا جلد هفتم همکارى فعّالى داشتند. ایشان در تابستان 1384 به رحمت ایزدى پیوستند. مرحوم آقاى محمدجعفر امامى تا بخشى از جلد دهم همکارى مستمرّ و تأثیرگذارى با این مجموعه داشتند که ایشان نیز در تابستان 1387 به لقاى حق پیوستند (رحمة الله علیهما رحمة واسعة). جناب آقاى سیدعبدالمهدى توکل (که علاوه بر همکارى علمى، زحمت تایپ را نیز در جلسه به عهده داشتند) از جلد نهم به این مجموعه پیوستند. چند نفر از این نویسندگان، از استادان برجسته حوزه علمیه قم بوده و برخى از آن ها، علاوه بر حوزه از استادان مراکز دانشگاهى نیز هستند.

امیدواریم همه این تلاش ها، در مسیر غربت زدایى از این کتاب مهم وفاخر، مؤثر بوده، سیل تشنگان فهم کلمات على (علیه السلام) را سیراب نماید و براى نویسندگان این اثر ذخیره یوم المعاد گردد.

آمین یا ربّ العالمین سعید داودى

(از همکاران علمى پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام))

16 /7 / 1391

ص: 495

ص: 496

فهرست منابع

1. قرآن کریم با ترجمه حضرت آیت الله مکارم شیرازى

2. الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین، السیوطی (م 911 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1416 ق، چ اول.

3. اثبات الوصیة، مسعودى، على بن حسین (346 ق)، موسسه انصاریان، قم - ایران، 1426ق.

4. الاحتجاج على أهل اللجاج، طبرسى، احمد بن على (م 588ق)، نشر مرتضى، مشهد - ایران، 1403 ق، چاپ اول.

5. احقاق الحق و ازهاق الباطل، تسترى، قاضى نور الله (م 1019 ق)، مکتبة آیة الله المرعشی النجفى، قم - ایران، 1409 ق، چاپ اول.

6. اخبار الدولة العباسیة، مجهول (3 ق)، دار الطلیعة، بیروت - لبنان، 1391 ق.

7. اخبار الطوال، الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود (م 282 ق)، منشورات الرضى، قم - ایران، 1368 ش.

8. الاخبار الموفقیات، زبیر بن بکار (م 256 ق)، عالم الکتب، بیروت - لبنان، 1416 ق، چاپ دوم.

9. اختصاص، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، گنگره شیخ مفید، قم - ایران، 1413 ق.

10. اختیار المصباح الکبیر، ابن باقى، مجد الدین على بن الحسین (قرن7 هجرى)، مکتبه العلامه المجلسى ره، قم - ایران، 1432 ق.

11. اختیار مصباح السالکین، ابن میثم بحرانى، میثم بن على (م قرن 7)، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد - ایران، 1366 ش، چاپ اول.

12. اخلاق اسلامى در نهج البلاغة، مکارم، ناصر، مدرسة الامام على بن ابى طالب 7، قم - ایران، 1428 ق، چاپ سوم.

ص: 497

13. ادب الدنیا و الدین، ماوردی، على بن محمد (م 450 ق)، دار مکتبة الحیاة، بیروت - لبنان، 1986 م.

14. الادب المفرد، بخارى، محمد بن اسماعیل (م 256 ق)، مؤسسة الکتب الثقافیة، بیروت - لبنان 1406 ق، چاپ اول.

15. الاربعون حدیثا، بهایى، محمد بن حسین (م 1031 ق)، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم - ایران 1431ق، چاپ سوم.

16. الاربعین فى اصول الدین، رازى، فخر الدین (م 606 ق)، مکتبة الکلیات الأزهریة، قاهره - مصر 1968 م، چاپ اول.

17. ارشاد القلوب الى الصواب، دیلمى، حسن بن محمد (م 841 ق ) ،الشریف الرضى، قم - ایران 1412 ق، چاپ اول.

18. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق.

19. الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله (م 463ق)، دار الجیل، بیروت - لبنان 1412 ق چاپ اول.

20. اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ابن اثیر جزرى، على بن محمد (م 630ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1409 ق.

21. اسعاف الراغبین، صبان، محمد على (م 1206ق)، المطبعة الوهبیة، مصر1290 ق.

22. اسماء المغتالین من الاشراف فى الجاهلیة و الاسلام، ابن، محمد بن حبیب (م 245 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1422 ق، چاپ اول.

23. اشعار الشعراء السته الجاهلین ،الشنتمری ،یوسف بن سلیمان (م 476 ق)، دار الکتب العلمیه، بیروت - لبنان 1422 ق، چاپ اول.

24. الاصابة، العسقلانى، احمد بن على (م 852 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1415 ق، چاپ اول.

25. الاصول العامة للفقه المقارن، حکیم، محمد تقى بن محمد سعید (م 1423 ق)، مجمع جهانى اهل بیت (علیهم السلام)، قم - ایران، 1418 ق، چاپ دوم.

ص: 498

26. اعجاز القرآن، أبو بکر الباقلانی محمد بن الطیب (م 403 ق)، دار المعارف، قاهره - مصر 1997 م .

27. الإعجاز و الإیجاز، ثعالبى، عبد الملک بن محمد (م 429ق)، مکتبة القرآن، قاهره - مصر، بى تا.

28. الأعلام، زرکلى، خیر الدین بن محمود (م 1396ق)، دار العلم للملایین، بیروت - لبنان 1989 م، چاپ هشتم.

29. اعلام الدین فى صفات مؤمنین، دیلمى، حسن بن محمد (م 841 ق )، موسسه آل البیت :، قم - ایران 1408 ق، چاپ اول.

30. اعلام النبوه، الماوردى، على بن لبن محمد (م 450 ق)، دار ومکتبة الهلال، بیروت - لبنان 1409 ق، چاپ اول.

31. اعلام نهج البلاغه، سرخسى، على بن ناصر (م قرن 6)، انتشارات عطارد، تهران - ایران 1307 ش، چاپ اول.

32. اعیان الشیعة، سید محسن، امین (م 1371 ش)، دار التعارف، بیروت - لبنان.

33. الاغانى، اصفهانى، ابى الفرج (م 356 ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان.

34. الام، شافعى، محمد بن ادریس (م 204 ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1393 ق، چاپ دوم.

35. امالى، طوسى، محمد بن الحسن (م 460 ق )، دار الثقافه، قم - ایران 1414 ق.

36. امالى ،القالى، ابو على اسماعیل بن القاسم( م 499 ق)، موسسه الکتب الثقافیة، بیروت - لبنان 1422 ق، چاپ اول.

37. امالى، ابن بابویه، محمد بن على (م 381ق)، کتابچى، تهران - ایران 1376 ش، چاپ ششم.

38. امالى، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق.

39. امالى الزجاجى، الزجاجی، أبو القاسم عبد الرحمن بن اسحاق (م 340 ق)، دار الجیل، بیروت - لبنان 1407 ق، چاپ دوم.

40. امالى غرر الفوائد و درر القلائد)، علم الهدى، على بن حسین (م 436 ق)، دار الفکر العربى، قاهره - مصر 1998 م، چاپ اول.

41. الامام على بن ابى طالب، عبد الفتاح عبد المقصور (م 1993 م)، منشورات مکتبه العرفان، بیروت - لبنان، بى تا ،کتابخانه آقاى مرعشى.

ص: 499

42. الامام على صوت العدالة الانسانیة، جرداق، جورج سمعان (م 2014م)، دار الفکر العربى، بیروت - لبنان، بى تا. کتابخانه آقاى مرعشى.

43. الامامة و السیاسة، ابن قتیبة دینورى، عبد الله مسلم (م 276 ق)، دارالأضواء 1410 ق، چاپ اول.

44. الامتاع و المؤانسة، أبو حیان التوحیدی، علی بن محمد بن العباس (م 400 ق)، المکتبة العنصریة، بیروت - لبنان 1420 ق، چاپ اول.

45. الاموال، الهروى، أبو عبید قاسم بن سلام (م 224 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1408 ق، چاپ دوم.

46. أنساب الأشراف، بلاذرى، احمد بن یحیى (م 279ق)، ج:1 دار المعارف، مصر 1959 م، ج :2 مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان 1394 ق، چاپ اول، ج:3 دار التعارف، بیروت - لبنان 1397 ق، چاپ اول، ج:4 جمعیة المستشرقین الألمانیة، بیروت - لبنان 1398 ق، ج:5 جمعیة المستشرقین الألمانیة، بیروت - لبنان 1400 ق، ج6-:13 دار الفکر، بیروت - لبنان 1417 ق، چاپ اول.

47. انسان موجود ناشناخته، الکسیس کارل (م 1944 م)، ترجمه عنایت، انتشارات امیر بهادر، تهران - ایران 1378 ش ،چاپ هشتم.

48. انوار الاصول، مکارم، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب 7، قم - ایران 1428 ق، چاپ دوم.

49. انوار التن-زیل و أسرار التأویل، بیضاوى، عبد الله بن عمر (م قرن7 ) ،دار الاحیاء التراث العربى، بیروت - لبنان 1418 ق، چاپ اول.

50. انوار الفقاهة، نجفى، کاشف الغطاء، حسن بن جعفر بن خضر (م 1262 ق)، موسسه کاشف الغطاء، نجف اشرف - عراق 1422 ق، چاپ اول.

51. الاوائل، ابو هلال عسکرى، محمد بن عبد الله (م 395 ق)، دار البشیر، طنطا - مصر 1407ق، چاپ اول.

52. ایمان أبی طالب (الحجة على الذاهب الى کفر أبی طالب)، الموسوى، فخار بن معد (م630ق)، دار السید الشهداء للنشر، قم - ایران، 1410 ق، چاپ اول.

53. آیات ولایت در قرآن، مکارم، ناصر، نسل جوان، قم - ایران 1386 ش، چاپ سوم.

ص: 500

54. بحار الانوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى (م 1110ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ دوم.

55. بحث و بررسى درباره داروینیسم و آخرین فرضیه هاى تکامل، مکارم شیرازى، ناصر، دار العلم، قم - ایران 1348 ش.

56. بحر العلوم، سمرقندى، نصر بن محمد (م قرن 4)، دار الفکر، بیروت - لبنان، چاپ اول.

57. البحر المحیط فى التفسیر، ابوحیان، محمد بن یوسف (م قرن 8)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1420 ق، چاپ اول.

58. بحوث فى الملل و النحل، سبحانى، جعفر، موسسه الامام صادق 7، قم - ایران 1427 ق، چاپ دوم.

59. البدء و التاریخ، مقدسى، مطهر بن طاهر (م 507 ق)، مکتبة الثقافة الدینیة، قاهره - مصر، بى تا.

60. البدایة و النهایة، ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمر (م 774ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان 1408 ق، چ اول.

61. البرهان فى التفسیر القران، بحرانى، سید هاشم بن سلیمان (م 1107 ق)، مؤسسه بعثه، قم - ایران 1374 ش، چاپ اول.

62. بشارة المصطفى، الطبری، محمد بن أبی القاسم (م 525 ق)، مؤسسة النشر الإسلامى، قم - ایران 1420 ق، چ اول.

63. بصائر الدرجات فى فضائل آل محمد :، صفار، محمد بن الحسن (م290ق)، مکتبه ایت الله مرعشى النجفى، قم - ایران 1404 ق.

64. البصائر و الذخائر، أبو حیان التوحیدی، علی بن محمد بن العباس (م 400 ق)، دار صادر، بیروت - لبنان 1408 ق، چاپ اول.

65. البلدان، الهمذانى، احمد بن محمد (م 340 ق)، عالم الکتب، بیروت - لبنان 1416 ق.

66. بلوغ الأرب فى معرفة احوال العرب، آلوسى، محمود بن عبد الله (م 1270ق)، مطبعة الرحمانیة، مصر 1343 ق، چاپ دوم.

67. بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغة، شوشترى، محمد تقى (م1374 ش )، انتشارات امیر کبیر، تهران - ایران 1376 ش، چاپ اول.

ص: 501

68. بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغة، شوشترى، محمد تقى (م 1416ق)، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران - ایران 1376 ش، چاپ اول.

69. البیان فى تفسیر القرآن، خوئى، سید ابو القاسم (م قرن 15)، موسسه احیاء آثار الامام خوئى، قم - ایران 1386 ش، چاپ اول.

70. البیان و التبیین، جاحظ، عمر بن بحر (م 255 ق)، دار المکتبه الهلال، بیروت - لبنان 2002 م، چاپ اول.

71. پژوهش هاى قرآنى علامه شعرانى در تفاسیر مجمع البیان، روح الجنان و منهج الصادقین، شعرانى، ابو الحسن (م 1393 ق)، بوستان کتاب، قم - ایران 1386 ش.

72. پیام قرآن، مکارم، ناصر، دار الکتب الاسلامیه، تهران - ایران 1386 ش، چاپ نهم.

73. پیدایش مذاهب، مکارم، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب (علیه السلام)، قم - ایران، 1384ش، چاپ اول.

74. التاج الجامع لصول فى جامع الاحادیث الرسول، منصور على ناصف، دار الجیل، بیروت - لبنان.

75. تاج العروس من جواهر القاموس، مرتضى زبیدى، محمد بن محمد (م 1205 ق )، دار الفکر، بیروت - لبنان 1414 ق، چاپ اول.

76. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد (م 808 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1408 ق، چ دوم.

77. تاریخ الاسلام، شمس الدین محمد بن احمد الذهبى (م 748 ق)، دار الکتاب العربى، بیروت - لبنان 1413 ق، چ دوم.

78. تاریخ الخلفاء، سیوطى، جلال الدین (م 911 ق)، مطابع معتوق اخوان، بیروت - لبنان، بى تا.

79. تاریخ المدینة المنورة، نمیرى، عمر بن شبه (م 262ق)، دار الفکر، قم - ایران 1410 ق.

80. تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، احمد بن على (م 463 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1417 ق، چاپ اول.

81. تاریخ تمدن، ویل دورانت (م 1981 م ) - ترجمه (علیهم السلام) احمد آرام (م 1377 ش)، اقبال، تهران - ایران 1337 ش.

ص: 502

82. تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون (م 1931م)، ترجمه سید محمد تقى فخرداعى گیلانى، انتشارات افراسیاب، تهران - ایران، 1387ش، چاپ اول.

83. تاریخ عمومى (تاریخ قرون وسطى ) ،البر ماله (م 1915 م)، ژول ازاک (م 1963 م)، ترجمه عبد الحسین، هژیر، انتشارات علمى، تهران - ایران 1362 ش، کتابخانه آقاى مرعشى.

84. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، هبة الله بن عبد الله الشافعى (م 571 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1415 ق.

85. تاریخ یعقوبى، یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب (م بعد 292ق)، دار صادر، بیروت - لبنان و مؤسسة و نشر فرهنگ أهل بیت :، قم - ایران، بى تا.

86. تاریخ الأمم و الملوک، طبرى، محمد بن جریر (م 310ق)، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ چهارم.

87. تاسیس الشیعة لعلوم الاسلام، صدر، سیدحسن (م 1354 ق)، مرکز النشر والطباعة العراقیة المحدودة، بغداد- عراق، بى تا، چاپ اول.

88. التبیان فى التفسیر القرآن، طوسى، محمد بن حسن (م قرن5)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان، بى تا، چاپ اول.

89. تتمة المنتهى فى وقایع ایام خلفا، قمى، عباس (م 1359 ق)، کتابخانه مرکزى، تهران - ایران 1325 ش.

90. تجارب الامم، مسکویه الرازى، احمد بن محمد (م 421 ق)، دار سروش، تهران - ایران 1379 ش، چاپ دوم.

91. تجرید الاعتقاد، نراقى، محمد مهدى بن ابى ذر (م 1209 ق)، سید مرتضى، قم - ایران، 1384، چاپ اول.

92. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، حسن بن على (م قرن 4)، جامعه مدرسین، قم - ایران 1404 ق.

93. تحفة الاحباب فى نوادر آثار الاصحاب، قمى، شیخ عباس بن محمد رضا (م 1359ق)، دار الکتب الاسلامیة، تهران - ایران، 1369 ق.

94. التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، مصطفوى، حسن (م 1426 ق ) ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران - ایران 1368 ش، چاپ اول.

ص: 503

95. تذکرة الاولیاء، عطار نیشابورى، فرید الدین (م 627 ق)، مطبعة لیدن، لیدن - هلند 1905م، چاپ اول.

96. تذکرة الحفاظ، الذهبى، شمس الدین (م 748 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت - لبنان، بى تا.

97. التذکرة الحمدونیة، ابن حمدون، محمد بن حسن (م 309 ق)، دار صادر، بیروت - لبنان 1996 م، چاپ اول.

98. تذکرة الخواص من الامة فى ذکر خصائص الائمة، سبط بن جوزى، یوسف بن قز اوغلى (م 654ق)، منشورات الشریف الرضى، قم - ایران 1418 ق، چاپ اول.

99. ترجمه و تفسیر نهج البلاغة، جعفرى، محمد تقى (م 1377 ش)، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران - ایران 1368 ش.

100. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد (م 550 ق)، دفتر تبلیغات، قم -ایران 1366 ش، چاپ اول.

101. التعازى، مبرد، محمد بن یزید (م 285 ق)، نهضة مصر، قاهره - مصر، بى تا.

102. التعجب من اغلاط العامه فى مساله الامامة، کراجى، محمد بن على (م 449)، دار الغدیر، قم - ایران 1421 ق، چاپ اول.

103. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م قرن 8)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1419 ق، چاپ اول.

104. تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى (علیه السلام)، حسن بن على، امام یازدهم (علیه السلام) (م 260 ق)، مدرسة الإمام المهدی (عجل الله تعالى فرجه الشریف)، قم - ایران 1409ق، چاپ اول.

105. تفسیر نمونه، مکارم، ناصر، دار الکتب الإسلامیة، تهران - ایران 1374 ش، چاپ اول.

106. التفسیر و المفسرون، ذهبى، محمد حسین (م 1397 ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان، بى تا.

107. تفسیرالقمى، قمى، على بن ابراهیم (م قرن3)، دار الکتاب، قم - ایران 1404 ق، چاپ سوم.

108. تفسیر العیّاشی، عیاشى، محمد بن مسعود (م 320 ق)، المطبعة العلمیة، تهران - ایران، 1380 ق، چاپ اول.

ص: 504

109. تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، آملى سید حیدر (م قرن 8)، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران - ایران 1422 ق، چاپ سوم.

110. تفسیر بر رأى و هرج و مرج ادبى ،مکارم شیرازى، ناصر، نسل جوان، قم - ابران، بى تا.

111. تکملة عروة الوثقى، یزدى، سید محمد کاظم (م 1337 ق)، کتاب فروشى داورى، قم - ایران 1414 ق، چاپ اول.

112. تلخیص الشافى، شیخ طوسى (م 460 ق)، انتشارات المحبین، قم - ایران 1382 ش، چاپ اول.

113. تمام نهج البلاغة، موسوى، سید صادق، مؤسسه امام صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشریف، تهران - ایران 1376 ش، چاپ اول.

114. تنقیح المقال فى علم الرجال، مامقانى، عبد الله (م 1311ش)، مطبعة المرتضویة، نجف اشرف - عراق، بى تا.

115. التوحید، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، جامعه مدرسین، قم - ایران 1398 ق، چاپ اول.

116. توضیح نهج البلاغة، حسینى شیرازى، سید محمد (م 1380 ش)، دار تراث الشیعة، تهران - ایران، بى تا.

117. توضیح الرشاد فی تاریخ حصر الاجتهاد، آقا بزرگ تهرانى، محمد محسن (م 1389 ق)، خیام، قم - ایران 1401 ق، چاپ اول.

118. تهذیب الاحکام، طوسى، محمد بن الحسن (م 460 ق)، دار الکتب الإسلامیه، تهران - ایران 1407 ق، چاپ چهارم.

119. تهذیب اللغة، ازهرى، محمد بن احمد (م 370 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت - لبنان 1421 ق، چاپ اول.

120. ثم اهتدیت (محققه)، تیجانى، محمد، مرکز الأبحاث العقائدیة، قم - ایران 1429 ق.

121. ثواب الاعمال و عقاب الا عمال، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، دار الشریف الرضى للنشر، قم - ایران 1406 ق، چاپ دوم.

122. جامع الاخبار شعیرى، شعیری، محمد بن محمد (م قرن 6)، مطبعه حیدریة، نجف - عراق، بى تا، چاپ اول.

ص: 505

123. جامع البیان فى تفسیر القرآن، طبرى ابو جعفر، محمد بن جریر (م قرن 4)، دار المعرفه، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ اول.

124. جامع السعادات، نراقى، محمد مهدى (م 1209 ق)، اعلمى، بیروت - لبنان ،بى تا، چاپ چهارم.

125. الجامع الصحیح، القشیری النیسابوری، مسلم بن الحجاج (م 261 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان.

126. الجامع الصغیر، سیوطى، جلال الدین (م 911 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1401 ق، چاپ اول.

127. الجامع لاحکام القرآن، قرطبى، محمد بن احمد (م قرن 7)، ناصر خسرو، تهران - ایران 1363 ش، چاپ اول.

128. الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، مفید، محمد بن محمد (م413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

129. جواهر الکلام فى شرح الشرائع الاسلام، نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن (م 1266 ق)، دار احیاء تراث العربى، بیروت - لبنان، 1404 ق، چاپ هفتم.

130. جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی بن أبی طالب (علیه السلام)، دمشقى، محمد بن احمد (م 871ق)، مجمع احیاء الثقافة الإسلامیة، قم - ایران 1415 ق، چاپ اول.

131. الجوهرة فى نسب الامام على و آله (علیهم السلام)، البرى، محمد بن أبی بکر (م ق7ق)، مؤسسه الأعلم للمطبوعات، بیروت - لبنان و مکتبة النوری، دمشق - سوریة، 1402 ق، چاپ اول.

132. حالات و سخنان ابو سعید ابو الخیر، شفیعى کدکنى، محمد رضا، انتشارات سخن، تهران - ایران، بى تا ،کتابخانه تخصصى تاریخ ایران و اسلام(خیابان هنرستان).

133. حدائق الحقائق فى شرح نهج البلاغة، بیهقى، قطب الدین محمد بن حسین (م قرن 6)، بنیاد نهج البلاغة - عطارد، قم - ایران 1375 ش ، چاپ اول.

134. حدیث نحن معاشر الانبیاء، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، دارالمفید، بیروت - لبنان 1414 ق، چاپ دوم.

135. حسین نفس مطمئنه، عالمى دامغانى، محمد على، انتشارات هاد، تهران - ایران 1391 ش.

ص: 506

136. حلیة الاولیاء و طبقات الأصفیاء، الاصبهانى، عبد الله بن احمد (م 430 ق)، السعاده، قاهره - مصر 1394 ق.

137. حیاة الحیوان الکبرى، دیمرى، کمال الدین (م 808 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1426 ق، چاپ اول.

138. خدا را چگونه بشناسیم، مکارم شیرازى، ناصر، محمدى، تهران - ایران 1362 ش، چاپ اول.

139. الخرائج و الجرائج، قطب الدین راوندى، سعید بن هبة الله (م 573ق)، مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف، قم - ایران، 1409 ق، چاپ اول.

140. الخصال، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، جامعه مدرسین، قم - ایران 1362 ش، چاپ اول.

141. خصائص أمیر المؤمنین (علیه السلام)، نسائى، عبد الرحمن (م 303 ق)، مکتبه نینوى الحدیثة، تهران - ایران، بى تا.

142. داستان باستان، نورى همدانى، حسین، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، قم - ایران 363 ش.

143. دایره المعارف فقه مقارن، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب (علیه السلام)، قم - ایران 1427 ق، چاپ اول.

144. دائرة المعارف فرید وجدى، وجدى، محمد فرید بن مصطفى (م 1333 ق)، بیروت - لبنان، دارالمعرفة 1971 ق، کتابخانه آقاى مرعشى.

145. الدر المنثور فى تفسیر المأثور، سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بکر (م قرن 10)، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، قم - ایران 1404 ق، چاپ اول.

146. دستور معالم الحکم، القطاعی، محمد بن سلامة (م 454 ق)، مکتبة المفید، قم - ایران، بى تا.

147. دعائم الاسلام، ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى (م 363 ق)، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، قم - ایران 1385 ش، چاپ دوم.

148. الدعوات (سلوة الحزین)، قطب الدین راوندى، سعید بن هبة الله (م 573 ق)، انتشارات مدرسه امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف)، قم - ایران 1407 ق، چاپ اول.

ص: 507

149. دلائل الامامه، طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم (م قرن 5)، بعثت، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

150. دلائل النبوة، بیهقى، احمد بن الحسین (م 458 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1405 ق، چاپ اول.

151. ده گفتار(تقوا)، مطهرى، مرتضى (م 1358 ش)، انتشارات صدرا، تهران - ایران، بى تا.

152. دیوان امیرالمومنین (علیه السلام)، میبدى، حسین بن معین الدین (م911 ق)، دار نداء الإسلام للنشر، قم - ایران 1411 ق، چاپ اول.

153. دیوان پروین اعتصامى، پروین اعتصامى، رخشنده بنت یوسف (م 1320ش)، نشر کتاب پارسه، تهران - ایران 1392 ش، چاپ سوم.

154. دیوان جامى، جامى، عبد الرحمن (م 898 ق)، انتشارات حسین محمودى، بى تا.

155. دیوان حاج میرزا حبیب خراسانى، حبیب خراسانى، حبیب الله بن هاشم (م 1327 ق)، انتشارات زوار، تهران - ایران 1384 ش، چاپ هفتم.

156. دیوان حافظ، حافظ، شمس الدین محمد بن بهاء الدین (م 792ق)، نشر جمهورى، تهران - ایران 1379 ش، تصحیح غنى و قاسمى.

157. دیوان صائب تبریزى، صائب، محمد على (م 1676 م)، انتشارات بنیاد، تهران - ایران 1368 ش.

158. دیوان فروغى بسطامى، بسطامى، میرزا عباس (م 1274ق)، روزنه، تهران - ایران 1376ش.

159. دیوان قصاید و غزلیات نظامى گنجوى، نظامى، الیاس بن یوسف (م 608 ق)، فروغى، تهران - ایران 1380 ش.

160. دیوان ملک الشعراى بهار، صبورى، محمد تقى (م 1330ش)، انتشارات نگاه، تهران - ایران 1387 ش.

161. دیوان هاتف اصفهانى، هاتف اصفهانى، سید احمد (م 1198 ق)، ابن سینا 1347 ش.

162. ذخیرة المعاد فى شرح الارشاد، سبزوارى، محمد باقر (م 1090 ق)، موسسه آل البیت (علیهم السلام)، قم - ایران 1247 ق.

163. الذریعة، آقا بزرگ طهرانى (م 1389 ق)، دار الاضواء، بیروت - لبنان 1403 ق.

ص: 508

164. راهنماى حرمین شریفین، غفارى، ابراهیم (م)، انتشارات ولایت، مشهد - ایران 1377ش، چ دوم.

165. ربا و بانکدارى اسلامى، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسة الامام على ابن ابى طالب (علیه السلام)، قم - ایران 1380 ش، چاپ اول.

166. ربیع الابرار و نصوص الأخیار، زمخشرى، محمود بن عمر (م 538ق)، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ اول.

167. رجال نجاشى، نجاشی، احمد بن على (م 450 ق)، موسسه جامعه مدرسین ،قم - ایران 1365 ش، چاپ ششم.

168. رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیة ،جاحظ، ابو عثمان (م 255 ق)، دار و مکتبه الهلال، بیروت - لبنان 2002 م، چاپ دوم.

169. الرسائل الفقهیه، الخاجوئی، محمد اسماعیل بن الحسین بن محمد رضا (م 1173 ق)، دار الکتب الإسلامی، قم - ایران 1411 ق، چ اول.

170. روح البیان، حقى، بروسوى اسماعیل (م قرن 12)، دار الفکر، بیروت - لبنان، بى تا، چاپ اول.

171. روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، آلوسى، سید محمود (م 13)، دار الکتب العلمیه، بیروت - لبنان، 1415 ق، چاپ اول.

172. روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، مجلسى، محمدتقى بن مقصودعلى (م 1070 ق)، مؤسسه فرهنگى اسلامى کوشانبور، قم - ایران 1406 ق، چاپ دوم.

173. روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، فتال نیشابورى، محمد بن احمد (م 508ق)، انتشارات رضى، قم - ایران 1375 ش، چاپ اول.

174. ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة او اللقب، مدرس، میرزا محمد على (م 1373ق)، چاپخانه شفق، 1369، چاپ دوم.

175. الریاض النضرة فی مناقب العشرة، محب طبرى، احمد (م 694 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان، بى تا.

176. زاد المعاد ،مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى (م 1110 ق)، موسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت - لبنان 1423 ق، چاپ اول.

ص: 509

177. الزوولوجى الحدیث، ملکى قزوینى، محمد کاظم بن محمد صادق (م)، مطبعة النعمان، نجف - عراق 1957 م، چاپ اول.

178. الزهد، کوفى اهوازى، حسین بن سعید (م قرن 3)، المطبعة العلمیة، قم - ایران 1402 ق، چاپ دوم.

179. زهرا (علیها السلام) برترین بانوى جهان، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب (علیهما السلام)، قم -ایران، چاپ اول.

180. زهرة الآداب و ثمر الالباب، قیروانى، ابراهیم بن على (م453 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1419 ق، چاپ اول.

181. السبعة من السلف من الصحاح الستة.

182. سخنان منظوم ابو سعید ابو الخیر، انتشارات کتاب خانه شمس، تهران - ایران 1334 ش.

183. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ابن ادریس، محمد بن احمد (م 598)، انتشارات جامعه مدرسین، قم - ایران 1410 ق، چاپ دوم.

184. سفینة البحار، قمى، عباس (م 1359 ش)، اسوه، قم - ایران 1414 ق، چاپ اول.

185. السقیفه وفدک، جوهرى بصرى، احمد بن عبد العزیز (م 323 ق )، مکتبة نینوى الحدیثة، تهران - ایران، بى تا.

186. سنن ابن ماجه، القزوینى ابن ماجه، محمد بن یزید (م 273 ق)، دار الفکر للطباعة، بیروت - لبنان، بى تا.

187. سنن ابى داود، سجستانى، سلیمان بن الاشعث (م 275 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1410 ق، چاپ اول.

188. سنن الدارمى، الدارمى، عبد الله الرحمن (م 255 ق)، مطبعة الاعتدال- دار احیاء السنة النبویة، دمشق - سوریه 1349 ق.

189. سنن الکبرى، البیهقى، احمد بن الحسین (م 458 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان، بى تا.

190. سنن ترمذى و هو جامع الصحیح، الترمذى، محمد بن عیسى (م279 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ سوم.

191. سنن نسائى، النسائى، احمد بن شعیب (م 303 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1348 ق، چاپ اول.

ص: 510

192. سیر تمدن، رالف لین تون (م 1953 م)، ترجمه پرویز مرزبان، انتشارات علمى و فرهمنگى، تهران - ایران 1378 ش، چاپ سوم.

193. السیرة النبویة، ابن هشام (م 218 ق)، دار المعرفه، بیروت - لبنان، بى تا.

194. سیره پیشوایان، پیشوایى، مهدى، موسسه امام صادق (علیه السلام)، قم - ایران، 1372 ش، چاپ اول.

195. سیرى در نهج البلاغة، مطهرى، مرتضى (م 1358 ش)، انتشارات صدرا، تهران - ایران 1379 ش، چاپ بیست و دوم.

196. السیرة النبویة، ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمر (م 774ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1396 ق.

197. شاهنامه نادرى، طوسى (فردوسى ثانى)، محمد على، تصحیح احمد سهیلى خوانسارى، انتشارات انجمن آثار ملى 1339 ش.

198. شذرات الذهب، الحنبلى، ابن عماد (م 1089 ق)، دار ابن کثیر، دمشق - سوریه، چاپ اول، 1406ق.

199. شرح احقاق الحق، المرعشى، شهاب الدین (م 1411 ق)، منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی، بى تا.

200. شرح اصول الکافى صدرا، صدر الدین شیرازى، محمد بن ابراهیم (م 1050 ق)، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران - ایران 1383 ش، چاپ اول.

201. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار (علیهم السلام)، ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى (م 363 ق)، جامعه مدرسین، قم - ایران، 1409 ق، چاپ اول.

202. شرح شهاب الاخبار، قضاعی، محمد بن سلامة (م 454 ق)، مزکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران - ایران 1361 ق، چاپ اول.

203. شرح مائة کلمة، بحرانى، میثم بن على (م قرن 7)، دفتر انتشارات اسلامى، قم - ایران 1348 ش، دانشنامه علوى.

204. شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله (م 656ق)، کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، قم - ایران 1404،ق، چاپ اول.

205. شرح نهج البلاغة، البحرانى، میثم بن على (م قرن 7)، دفتر نشر الکتاب 1362 ش، دانشنامه علوى .

ص: 511

206. شرح نهج البلاغة، عبده، محمد (م 1323ق)، مطبعة الاستقامة، قاهره - مصر، بى تا. دانشنامه علوى

207. شرح نهج البلاغة، موسوى، سید عباس، دار الرسول الاکرم، بیروت - لبنان 1376 ش، دانشنامه علوى .

208. شرح نهج البلاغه، قزوینى حائرى، محمد کاظم، مطبعة النعمان، نجف اشرف - عراق، 1337، دانشنامه علوى .

209. الشعر و الشعراء ابن قتیبه دینورى، عبد الله بن مسلم (م 276 ق)، دار الحدیث، قاهرة - مصر 1423 ق، چاپ اول.

210. شواهد التن-زیل لقواعد التفضیل، حسکانى، عبید الله بن عبد الله (م 490ق)، مؤسسه الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، مجمع احیاء الثقافة الإسلامیة، تهران - ایران 1411 ق، چاپ اول.

211. شیخ المضیرة ابو هریرة، ابوریه، محمود (م 1970م)، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان 1993 م.

212. صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، القلقشندى، احمد بن على (م 821 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت - لبنان.

213. الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، جوهرى، اسماعیل بن حماد (م 393 ق)، دار العلم للملایین، بیروت - لبنان 1376 ق، چاپ اول.

214. صحیح بخارى، البخارى، محمد بن اسماعیل (م 256 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1401ق.

215. الصحیفة العلویة و التحفة المرتضویة، سماهیجى، عبد الله بن صالح (م 1135 ق)، انتشارات اسلامى، تهران - ایران 1396 ق، چاپ سوم.

216. صحیفة الإمام الرضا (علیه السلام)، على بن موسى، امام هشتم (علیه السلام) (م 203 ق)، کنگره جهانى امام رضا 7، مشهد - ایران 1406 ق، چاپ اول.

217. الصراط المستقیم الى مستحقى التقدیم، عاملى نباطى، على بن یونس (م 877 ق)، المکتب الحیدریة، نجف اشرف - عراق 1384 ق، چاپ اول.

ص: 512

218. صفات الشیعة، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، أعلمى، تهران - ایران 1362 ش، چاپ اول.

219. صناعتین، أبو هلال عسکرى، محمد بن عبد الله (م 359 ق)، مکتبة عنصریة، بیروت - لبنان 1419 ق، چاپ اول.

220. الصواعق المحرقة فی الرد على أهل البدع و الزندقة، الهیتمی المکى، احمد بن حجر (م 974 ق)، مکتبة القاهرة، قاهره - مصر، 1385 ق، چاپ دوم.

221. الطبقات الکبرى، الهاشمى البصرى، محمد بن سعد (م 230 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1410 ق، چاپ اول.

222. الطراز لأسرار البلاغة و علوم حقائق الإعجاز، الیمنى، یحیى بن حمزة( م 749 ق)، مکتبة العصریة، بیروت - لبنان 1429 ق، چاپ اول.

223. عارف و صوفى چه مى گویند؟، تهرانى، جواد (م 1368 ش)، نشر افاق ،تهران - ایران 1390 ش.

224. عبقات الأنوار فی امامة الأئمة الأطهار، میر سید حامد حسین (م 1306 ق ) ،کتابخانه امیر المؤمنین، اصفهان - ایران 1366 ش، چاپ دوم.

225. العبقریات الاسلامیة، العقاد، عباس محمود (م 1964م)، دار الکتاب العربى، بیروت - لبنان 1971،م، جلد دوم، چاپ اول.

226. العبقریات الاسلامیة، عقاد، عباس محمود (م 1964م)، دار الکتاب اللبنانى، بیروت - لبنان، 1986م، جلد چهارم، چاپ سوم.

227. عبقریة الشریف الرضى، زکى مبارک (م قرن 14)، دار الجیل، بیروت - لبنان 1367 ق، دانشنامه علوى .

228. العثمانیة، الجاحظ، عمرو بن بحر (م 255 ق)، مکتبة الجاحظ، قاهرة - مصر، بى تا.

229. العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیة، حلى، رضى الدین على بن یوسف بن المطهر( برادر علامه حلى ) (م 703 ق)، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، قم - ایران 1408 ق، چاپ اول.

230. عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، جان دانپورت - ترجمه: غلامرضا سعیدى (1367ش)، انتشارات اقبال، تهران - ایران 1334 ش.

ص: 513

231. العقد الفرید، ابن عبد ربه، احمد بن محمد (م 328ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1404 ق، چاپ اول.

232. علل الشرائع، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، انتشارات داورى، قم - ایران 1385ش، چاپ اول.

233. على ابن ابى طالب (علیه السلام) بقیه النبوة و خاتم الخلافة، الخطیب عبد الکریم (م)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1975 م، چاپ دوم.

234. عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب امام الأبرار، ابن بطریق، یحیى بن حسن (م 600 ق)، جامعة المدرسین، قم - ایران 1407 ق، چاپ اول.

235. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین (زنده در 901 ق)، نشر سید الشهداء، قم - ایران، 1405 ق، چاپ اول.

236. عین الادب والسیاسة وزین الحسب الریاسة، ابن هذیل، على بن عبد الرحمن (م قرن 8)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان، بى تا.

237. عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ابن بابویه، محمد بن على (م 381ق)، نشر جهان، تهران - ایران 1378 ق، چاپ اول.

238. عیون الاخبار، ابن قتیبة دینورى، عبد الله بن مسلم (م 376ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1424 ق، چاپ سوم.

239. عیون الحکم والمواعظ، لیثى واسطى، على بن محمد (م قرن 6)، دار الحدیث، قم - ایران 1376 ش، چاپ اول.

240. الغارات، ثقفى، ابراهیم بن محمد (م 283ق)، انجمن آثار ملى، تهران - ایران 1395 ق، چاپ اول.

241. الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، امینى، عبد الحسین احمد (م 1392ق)، دار الکتاب، بیروت - لبنان 1397 ق، چاپ چهارم.

242. غریب الحدیث، ابن قتیبه الدینورى، عبد الله مسلم (م 276 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1408 ق، چاپ اول.

243. الغریب المصنف، ابو عبید، قاسم بن سلام (م 224 ق)، الموسسه الوطنیه للترجمه و التحقیق و الدراسات بیت الحکمه، تونس، 1990 م، چاپ اول.

ص: 514

244. الغریبین فى القرآن والحدیث، ابو عبیده هروى،احمد بن محمد( م 401 ق)، المکتبه العصریه، بیروت - لبنان 1999 م، چ اول.

245. الغیبه للنعمانى، ابن أبی زینب، محمد بن ابراهیم (م 360 ق)، نشر صدوق، تهران - ایران 1397 ق، چاپ اول.

246. الفائق فى غریب الحدیث، زمخشرى، محمود بن عمر (م 583 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1417 ق، چاپ اول.

247. فتح البارى شرح صحیح البخارى، العسقلانى، احمد بن على (م 852 ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1379 ق.

248. فتح القدیر، شوکانى، محمد بن على (م 1250ق)، عالم الکتب، بى تا.

249. الفتن، نعمیم بن حماد( م 288 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1414 ق.

250. الفتنة الکبرى (على (علیه السلام) و بنوه)، طه، حسین على (م 1973م)، موسسة هنداوى، قاهرة - مصر 2013 م.

251. الفتنة و وقعة الجمل، الاسدى، سیف بن عمر (م 200 ق)، دار النفائس، بیروت - لبنان 1413ق، چاپ هفتم.

252. الفتوح، کوفى، أحمد بن اعثم (م 314ق)، دار الأضواء، بیروت - لبنان 1411،ق، چاپ اول.

253. فتوح البلدان، بلاذرى، احمد بن یحیى (م 279ق)، مکتبة النهضة المصریة، قاهره - مصر 1956 م.

254. الفخرى، ابن الطقطقى، محمد بن على (م 709 ق)، دار القلم العربى، بیروت - لبنان 1418ق، چاپ اول.

255. فدک: هدى الملة الى أن فدک نحلة، موسوى حائرى قزوینى، محمد حسن (م 1339 ق ) (ترجمه علم الهدى، سید احمد (م 1323 ش ))، نشر حسینیه عماد زاده، اصفهان - ایران 1359 ش.

256. فرائد السمطین فی فضائل المرتضى و البتول و السبطین و الأئمة من ذریتهم (علیهم السلام)، شافعى، ابراهیم بن سعد (م 730 ق)، مؤسسة المحمود، بیروت - لبنان 1400 ق، چاپ اول.

257. فرج المهموم فى تا ریخ علماء النجوم، ابن طاووس، على بن موسى (م 664 ق)، دار الذخائر، قم - ایران 1368 ق، چاپ اول.

ص: 515

258. فروغ ابدیت، سبحانى تبریزى، جعفر، دار التبلیغ اسلامى، قن - ایران، بى تا، چاپ دوم.

259. فروغ ولایت، سبحانى تبریزى، جعفر، مجمع جهانى اهل بیت، قم - ایران 1429 ق.

260. فرهنگ اسلام شناسان خارجى، عبد اللهى خروش، حسین، موسسه مطبو عاتى مطهر 1362 ش، چ اول.

261. فرهنگ لغت عمید، عمید، حسن (م 1358 ش)، راه رشد، تهران - ایران 1389 ش، چاپ اول.

262. فرهنگ معین، معین، محمد (م 1350 ش)، انتشارات امیرکبیر، تهران - ایران 1350 ش، چاپ اول.

263. فرهنگنامه، برتا موریس پارکر، شرکت سهامى خاص کتابهاى جیبى و انتشارات امیر کبیر با همکارى انتشارات فرانکلین، تهران - ایران، 1346ش، چاپ اول.

264. الفصول المختاره، مفید، محمد بن محمد (م413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

265. الفصول المهمة فی معرفة الأئمّة، المالکى، على بن محمد (ابن صباغ) (م 855 ق)، دار الحدیث، قم - ایران 1422 ق، چاپ اول.

266. فضائل الخمسه من الصحاح السته، حسینى فیروزآبادى، مرتضى (م 1410ق)، مجمع جهانى اهل بیت (علیهم السلام)، قم - ایران، 1428 ق.

267. فضائل الصحابة، الشیبانى، احمد بن حنبل (م 241 ق)، موسسه الرساله، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ اول.

268. فضائل، ابن شاذان قمى، شاذان بن جبرئیل (م 600 ق)، رضى، قم - ایران 1363 ش، چاپ دوم.

269. فقه السنه، سید سابق، دار الکتاب العربی، بیروت - لبنان، بى تا.

270. فهرست کتب الشیعة و أصولهم و أسماء المصنّفین و أصحاب الأصول، طوسى، محمد بن الحسن (م 460 ق)، مکتبه المحقق الطباطبائى، قم - ایران 1420 ق، چاپ اول.

271. فى ظلال نهج البلاغة، مغنیة، محمد جواد، دار العلم ملایین، بیروت - لبنان 1358 ق، چاپ سوم.

272. قاموس کتاب مقدس، جیمز هاکس، انتشارات اساطیر، تهران - ایران 1377 ش.

ص: 516

273. قرب الاسناد، حمیرى، عبد الله بن جعفر (م نیمه دوم قرن 3)، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

274. القواعد الفقهیة، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسة الامام امیر المؤمنین (علیه السلام)، قم - ایران 1411 ق، چاپ سوم.

275. قوت القلوب فی معاملة المحبوب، ابوطالب مکى، محمد بن على (م 386 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1417 ق، چاپ اول.

276. الکافى، کلینى، محمد بن یعقوب (م 329 ق )، دار الکتب الاسلامیة، تهران - ایران 1407ق، چاپ چهارم.

277. الکافئیه فى ابطال توبه الخاطئة، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

278. کامل البهائى فى السقیفة، طبرى، عماد الدین (م قرن7)، المکتبة الحیدریة 1426 ق، چاپ اول.

279. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، على بن ابى الکرم (م 630ق)، دار صادر - دار بیروت، بیروت - لبنان 1385 ق.

280. کتاب التوحید واثبات صفات الرب عز وجل، السلمى، اسحاق بن خزیمة، مکتبة الرشد، ریاض - عربستان 1414 ق، چاپ پنجم.

281. کتاب العین، فراهیدى، خلیل بن احمد (م 175 ق)، نشر هجرت، قم - ایران 1409 ق، چاپ دوم.

282. کتاب سلیم بن قیس هلالى، هلالى، سلیم بن قیس (م 76 ق)، الهادى، قم - ایران 1405 ق، چاپ اول.

283. کتابنامه نهج البلاغة، استادى، رضا، بنیاد نهج البلاغه، تهران - ایران 1359 ش، دانشنامه علوى .

284. الکشاف عن الحقائق غوامض التنزیل، زمخشرى، محمود (م قرن 6)، دار الکتاب العربى، بیروت - لبنان 1407 ق، چاپ سوم.

285. کشف ابو هریرة، شرف الدین الموسوی، عبد الحسین (م 1377 ق)، موسسه انصاریان، قم - ایران.

ص: 517

286. کشف الخفاء، العجلونى، اسماعیل بن محمد (م 1162 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1408 ق، چاپ سوم.

287. کشف الریبة، شهید ثانى، زین الدین بن على (م 966 ق)، دار المرتضوى للنشر، تهران - ایران 1390 ق، چاپ سوم.

288. کشف الغمه فى معرفة الائمة، اربلى، على بن عیسى (م 692 ق)، بنى هاشمى، تبریز - ایران 1381 ق، چاپ اول.

289. کشف المحجه لثمرة المهجة، ابن طاووس، على بن موسى (م 664 ق)، بوستان کتاب، قم - ایران 1375 ش، چاپ دوم.

290. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد قسم الالهیات، سبحانى، جعفر، موسسه امام صادق (علیه السلام)، قم - ایران 1382 ش، چاپ دوم.

291. الکشف و البیان عن التفسیر القرآن، ثعلبى، احمد بن ابراهیم (م قرن 5)، دار احیاء تراث العربى، بیروت - لبنان 1422 ق، چاپ اول.

292. الکشکول بهائى، شیخ بهائى، محمد بن حسین (م 1030 ق)، صبح پیروزى، قم - ایران، 1388، چاپ اول.

293. کفایة الطالب فى على بن ابى طالب (علیه السلام)، شافعى، محمد بن یوسف (م 658 ق)، دار احیاء تراث اهل بیت (علیهم السلام)، تهران - ایران 1404 ق، چاپ دوم.

294. کلیات دیوان سنائى غزنوى، سنائى غزنوى، مجدود بن آدم (م 525ق)، نشر ابن سینا، تهران - ایران 1341 ش.

295. کلیات دیوان شهریار، شهریار، محمد حسین (م 1367ش)، نگارستان کتاب، تهران - ایران 1388 ش، چاپ سى و هفتم.

296. کلیات دیوان شیخ بهائى، شیخ بهائى، محمد بن حسین (م 1031 ق)، نشر چکامه، تهران - ایران 1373 ش، چاپ اول.

297. کلیات سعدى، سعدى، مصطلح بن عبد الله (م 691 ق)، انتشارات هرمس، تهران - ایران 1385 ش، چاپ اول.

298. کمال الدین و تمام النعمه، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، اسلامیه، تهران - ایران 1395 ق، چاپ دوم.

ص: 518

299. کنز الدقائق و بحر الغرائب، قمى، محمد بن محمد رضا (م قرن 12)، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران - ایران 1386 ش، چاپ اول.

300. کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، متقى هندى، على بن حسام الدین (م 975ق)، مؤسسه الرسالة، بیروت - لبنان 1409 ق.

301. کنز الفوائد، کراجى، محمد بن على (م 449 ق)، دار الذخائر، قم - ایران 1410 ق، چاپ اول.

302. کنز النصایح (دیوان اشعار شمس آسمان معقول و منقول)، ابیوردى، شیخ على (م1357ق)، انتشارات کتابفروشى احمدى، شیراز - ایران 1325 ش.

303. الکنى و الالقاب، قمى، عباس (م 1359 ق)، مکتبة الصدر، تهران -ایران 1368 ش.

304. الکامل فی اللغة و الأدب، المبرد، محمد بن یزید (م 285 ق)، دار الفکر العربی، قاهره - مصر 1417 ق، چاپ سوم.

305. گفتار فلسفى، جوان از منظر عقل و احساسات، محمد تقى فلسفى (م 1377 ش)، هیئت نشر معارف اسلامى، چ سیزدهم 1344 ش، کتابخانه آقاى مرعشى.

306. لباب التأویل فى معانى التنزیل، بغدادى، على بن محمد (م قرن 8)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1415 ق، چاپ اول.

307. لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مکرم (711 ق)، دار الفکر - دار صادر، بیروت - لبنان، 1414 ق، چاپ سوم.

308. لغت نامه دهخدا، دهخدا، على اکبر (م 1334ش)، روزبه، تهران - ایران 1373 ش.

309. لهوف فی قتلى الطفوف، ابن طاووس، على بن موسى (م 664 ق)، انوار الهدى، قم - ایران، 1417 ق، چاپ اول.

310. مثنوى معنوى، بلخى، جلال الدین محمد (م 672ق)، امیر کبیر، تهران - ایران 1336 ش.

311. المجتنى، ابن درید، محمد بن الحسن (م 321 ق)، مطبعه مجلس دائره المعارف العثمانیه، حیدر آباد - هند 1963 م، چ سوم.

312. مجمع الامثال، نیشابورى مدائنى، احمد بن محمد (م 518ق)، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى، مشهد - ایران 1366 ش.

313. مجمع البحرین، طریحى، فخر الدین بن محمد (م 1087 ق)، مرتضوى، تهران - ایران 1375 ش، چاپ سوم.

ص: 519

314. مجمع البیان، طبرسى، فضل بن حسن (م قرن 6)، انتشارات ناصر خسرو، تهران - ایران، 1372 ش، چاپ سوم.

315. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، الهیثمى، على بن ابى بکر (م 807 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1408 ق.

316. مجموعة ورّام، ورام بن ابى فراس، مسعود بن عیسى (م 605 ق)، مکتبة فقیه، قم - ایران، 1410 ق، چاپ اول.

317. المحاسن، برقى، احمد بن محمد (274 ق یا 280 ق)، دار الکتب الاسلامیه، قم - ایران، 1371 ق، چاپ دوم.

318. المحاسن و المساوى، البیهقى، ابراهیم بن محمد (م 320 ق)، دار المعارف، قاهره - مصر، بى تا.

319. محاضرات الادباء و محاورات الشعرء والبلغاء، الاصفهانى، محمد بن المفضل (م502ق)، دار القلم، بیروت - لبنان 1420 ق.

320. المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، فیض کاشانى، محمد بن مرتضى (1091 ق)، انتشارات الاسلامى، قم - ایران، بى تا، چاپ دوم.

321. المحصول فی علم أصول الفقه، الرازى، فخر الدین (م 606 ق)، موسسه الرسالة، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ دوم.

322. مختصر البصائر، حلى، حسن بن سلیمان (م قرن8)، موسسه النشر الاسلامى، قم - ایران 1421 ق، چاپ اول.

323. مراصد الاطلاع على اسماء الامکنة والبقاع، الحنبلى، صفى الدین، ابن شمائل (م 739 ق)، دار الجبیل، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ اول.

324. مرآة الاسلام، طه، حسین على (م 1973م)، موسسة هنداوى، قاهرة - مصر 2013 م.

325. مرآة العقول فى شرخ اخبار آل الرسول، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى (م 1110 ق)، دار الکتب الاسلامیة، تهران - ایران، 1404 ق، چاپ دوم.

326. مروج الذهب، مسعودى، على بن حسین (م 346 ق)، دار الهجرة، قم - ایران 1409 ق، چاپ دوم.

ص: 520

327. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، نورى، حسین بن محمد تقى (م 1320 ق)، موسسه آل البیت (علیهم السلام) ، قم - ایران، 1408 ق، چاپ اول.

328. مستدرک سفینه البحار، نمازى شاهرودى، على (م 1405 ق)، انتشارات جامعه مدرسین، قم - ایران 1418 ق.

329. المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، محمد بن عبد الله (م 405ق).

330. مستدرک نهج البلاغة، کاشف الغطاء، هادى (م قرن 14)، مکتبه الاندلس، بیروت - لبنان، بى تا، دانشنامه علوى .

331. مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازى شاهرودى، على (م 1405 ق)، چاپ خانه شفق، تهران - ایران 1412 ق، چاپ اول.

332. المسترشد فی امامة علیّ بن أبی طالب (علیه السلام)، طبرى آملى کبیر، محمد بن جریر بن رستم (م 362 ق)، کوشانپور، قم -ایران، 1415 ق، چاپ اول.

333. المستصفى فی علم الاصول، الغزالى، محمد بن محمد (م 505 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1417 ق.

334. مسکن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، شهید ثانى، زین الدین بن على (م 966 ق)، بصیرتى، قم - ایران، بى تا، چاپ اول.

335. مسند احمد، احمد بن حنبل (م 241ق)، دار صادر، بیروت - لبنان، بى تا.

336. مسند البزاز البحر الزخار، البزاز، احمد بن عمرو (م 292 ق)، مکتبة العلوم و الحکم، مدینة - سعودیة، 2009 م، چاپ اول.

337. مسند الحمیدى، الحمیدى، عبد الله بن الزبیر (م 219 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1409 ق، چاپ اول.

338. مشاکلة الناس لزمانهم، یعقوبى، احمد بن اسحاق (م 284 ق)، دار الکتاب الجدید، بیروت - لبنان 1980 م، چاپ دوم.

339. مشکاة الانوار فى غرر الأ اخبار، طبرسى، على بن حسن (م 600 ق)، مکتبة الحیدریة، نجف - عراق 1385 ق، چاپ دوم.

340. مصادر نهج البلاغة و مسانیده، حسینى خطیب، سید عبد الزهراء (م 1413ق)، دار الزهراء، بیروت - لبنان 1987 م، چاپ چهارم.

ص: 521

341. مصباح المتهجد و سلاح المتعبدّ، طوسى، محمد بن الحسن (م 460 ق)، موسسه فقه الشیعة، بیروت - لبنان 1411 ق، چاپ اول.

342. مصباح المنیر فى غریب الشرح الکبیر للرافعى، فیومى، احمد بن محمد (م 770 ق)، موسسه دار الهجرة، قم - ایران 1414 ق، چاپ دوم.

343. مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى، آملى، میرزا محمد تقى (م 1391 ق)، مؤ لف، تهران - ایران، چاپ اول.

344. المصنف، الصنعانى، عبد الرزاق بن همام (م 211 ق)، منشورات المجلس العلمى، هند.

345. المصنف، ابن ابى شیبة، ابراهیم بن عثمان (م 235 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1409 ق، چاپ اول.

346. مطالب السؤول مناقب آل الرسول، الشافعى، محمد بن طلحة (م 652 ق)، دار البلاغ، بیروت - لبنان 1412 ق.

347. معارج نهج البلاغة، بیهقى فرید، على بن یزید (م قرن 6)، کتاب خانه ایت الله مرعشى نجفى، قم - ایران 1367 ش، چاپ اول.

348. معارف و معاریف، حسینی دشتی، مصطفى، موسسه فرهنگی آرایه، تهران - ایران 1385 ش، چاپ چهارم .

349. معانى الاخبار، ابن بابویه، محمد على (م381 ق)، انتشارات جامعه مدرسین، قم - ایران 1403 ق، چاپ اول.

350. معجم الادباء، الحموى، یاقوت (م 626 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1400 ق، چاپ دوم.

351. المعجم الاوسط، الطبرانى، سلیمان بن احمد (م 360 ق)، دار الحرمین، قاهرة - مصر 1415 ق.

352. معجم البلدان، یاقوت حموى، یاقوت بن عبدالله (م 626 ق)، دار صادر، بیروت - لبنان 1995 م، چاپ دوم.

353. المعجم الزوولوجى الحدیث، ملکى، محمد کاظم (م 1900 م)، ج4: مطبعه الآداب، ج6: مطبعه النعمان، نجف اشرف - عراق، 1958 م، چ دوم.

354. المعجم الکبیر، طبرانى، سلیمان بن أحمد (م 360ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان، چاپ دوم.

ص: 522

355. المعجم المطبوعات العربیة، سرکیس، یوسف الیان (م 1351 ق)، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم - ایران 1410 ق.

356. المعجم الوسیط، جمعى از مولفین، دار الدعوة، الاسکندریة - مصر، بى تا.

357. المعجم رجال الحدیث، خوئى، ابو القاسم بن على اکبر (م 1413ق)، مرکز نشر الثقافة الاسلامیة فى العالم، قم - ایران 1372 ش، چاپ پنجم.

358. معجم مقاییس اللغة، ابن فارس، احمد بن فارس (م 395 ق)، مکتب الاعلام الاسلامى، قم - ایران 1404 ق، چاپ اول.

359. المعمرون و الوصایا، سجستانى، سهل بن محمد (م 248ق)، دار احیاء الکتب العربیة، قاهره - مصر 1961 م، دفتر تبلیغات.

360. المعیار و الموازنة، أبی جعفر الإسکافی، محمد بن عبد الله (م 220 ق ) 1402 ق، چاپ اول.

361. المغنى، ابن قدامه، احمد بن محمد (م 620 ق)، دار الکتاب العربی، بیروت - لبنان، بى تا.

362. مغنى اللبیب، ابن هشام انصارى، احمد ابن عبد الله (م 761 ق)، منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی، قم - ایران، 1404 ق.

363. مفاتیح الغیب، قونوى، محمد بن اسحاق (م 673 ق)، انتشارات مولى، تهران - ایران 1416ق، چاپ اول.

364. مفاتیح نوین، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسة الامام على ابن ابى طالب (علیه السلام)، قم - ایران 1390 ش، چاپ بیست و نهم.

365. مفتاح السعادة فى شرح نهج البلاغة، تقوى قاینى، محمد تقى، مکتبة المصطفوى، تهران - ایران، بى تا، دانشنامه علوى .

366. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، حسین بن محمد (م 502 ق)، دار القلم، بیروت - دمشق 1412 ق، چاپ اول.

367. مقاتل الطالبیین، اصفهانى، ابى الفرج على بن الحسین (م 256 ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان، بى تا.

368. مقتل الحسین (علیه السلام)، مقرم، عبد الرزاق (م 1391ق)، دار الکتاب الإسلامی، بیروت - لبنان، 1399 ق، چاپ پنجم.

ص: 523

369. المقنعه، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم -ایران 1413 ق، چاپ اول.

370. مکاتیب الائمة (علیهم السلام)، احمدى میانجى، على (م 1421ق)، دار الحدیث، قم - ایران 1426 ق، چاپ اول.

371. مکارم الاخلاق، طبرسى، حسن بن فضل (م قرن 6)، الشریف الرضى، قم - ایران 1412 ق، چاپ چهارم.

372. ملل و نحل، شهرستانى، محمد بن عبدالکریم (م 548 ق)، الشریف الرضى، قم - ایران 1364 ش، چاپ سوم.

373. من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، قم -ایران 1413 ق، چاپ دوم.

374. منافع الحیوان، المراغى، محمود بن ابراهیم (م قرن 7)، بنیاد دکتر افشار، تهران - ایران 1388 ش، چاپ اول.

375. المناقب، خوارزمى، الموفق بن احمد (م 568 ق)، انتشارات جامعه مدرسین، قم - ایران 1414 ق، چاپ دوم.

376. مناقب آل ابى طالب (علیهم السلام)، ابن شهر آشوب، محمد بن على (م 588ق)، نشر علامه، قم - ایران، 1379 ق، چاپ اول.

377. مناقب علی بن أبی طالب (علیه السلام)، ابن مغازلى، على بن محمد (م 483 ق)، انتشارات سبط النبى (صلی الله علیه و آله)، قم - ایران، 1426 ق، چاپ اول.

378. مناقب مرتضوى، کشفى ترمذى، محمد صالح (م 1060ق)، انتشارات روزنه، تهران - ایران 1380 ش.

379. مناهج الاخیار فى شرح الاستبصار، علوى عاملى، احمد بن زین العابدین (م 1057 ق)، موسسه اسماعیلیان، قم -ایران 1399 ق، چاپ اول.

380. المنتخب من ذیل المذیل من تاریخ الصحابة و التابعی، الطبرى، محمد بن جریر (م310ق)، مؤسسة الأعلمی، بیروت - لبنان، 1358 ق.

381. المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ابن جوزى، عبد الرحمن بن على (م 597 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ اول.

ص: 524

382. منتهى الآمال، قمى، عباس (م 1254 ق)، مبین اندیشه، تهران - ایران 1390 ش.

383. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة، خوئى هاشمى، میرزا حبیب الله (م 1413 ق)، مکتبة الاسلامیة، تهران - ایران 1358 ش، چاپ چهارم.

384. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة، راوندى، قطب الدین سعید بن هبة الله (م 573 ق)، کتاب خانه ایت اللة مرعشى النجفى، قم - ایران 1364 ش.

385. منهاج الکرامة فى معرفة الإمامة، علامه حلى، حسن بن یوسف بن مطهر (م 762 ق)، موسسة عاشورا، مشهد - ایران 1379 ش، چاپ اول.

386. موتمر علماء بغداد فی الإمامة والخلافة، مقاتل بن عطیة (م 505 ق)، دار الکتب الإسلامیة، تهران - ایران 1377 ش، چاپ اول.

387. الموسوعة الفقهیة الکویتیة، جمعى از مولفین، وزارة الأوقاف و الشئون الإسلامیة، کویت 1427 ق.

388. موسوعه الامام على بن ابى طالب (علیه السلام) فی الکتاب و السنّة و التاریخ، رى شهرى، محمد، دار الحدیث، قم - ایران 1425 ق، چاپ دوم.

389. موسوعه آیت الله خوئى، خوئى، سید ابو القاسم موسوى (م 1413 ق)، موسسه احیاء آثار الامام خوئى، قم - ایران 1418 ق، چاپ اول.

390. موطأ، مالک بن انس (م 179 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت - لبنان 1406 ق.

391. مهج الدعوات منهج العبادات، ابن طاووس، على بن موسى (م 664 ق)، دار الذخائر، قم - ایران 1411 ق، چاپ اول.

392. المؤتلف من المختلف بین أئمة السلف، طبرسى، فضل بن حسن (م 548 ق)، مجمع البحوث الاسلامیة، مشهد - ایران 1410 ق، چاپ اول.

393. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ذهبى، احمد بن عثمان (م 748 ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1382 ق، چاپ اول.

394. میزان الحکمة، رى شهرى، محمد، دار الحدیث، قم - ایران، چاپ اول.

395. نزهة الابصار و محاسن الآثار، طبرى، على بن مهدى (م 360 ق)، مجمع عالمى تقریب مذاهب اسلامى، تهران - ایران، 1387 ش، چاپ اول.

ص: 525

396. نزهه الناظر تنبيه الخواطر، حلوانى، حسين بن محمد (م قرن 5)، مدرسة الامام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، قم - ايران، 1408 ق، چاپ اول.

397. النص و الاجتهاد، شرف الدين موسوى، عبد الحسين (م 1377 ق)، سيد الشهدا 7 ، قم - ايران 1404 ق، چاپ اول.

398. نظرات فى القرآن الكريم، الغزالى، محمد (م 1417 ق)، دار النهضة، قاهرة - مصر 2005 م، چاپ ششم.

399. نظرية عدالة الصحابة و المرجعية السياسية في الإسلام، يعقوب، احمد حسين (م1428ق)، انصاريان، قم - ايران 1413 ق.

400. نقشه هاى استعمار در راه مبارزه با اسلام، صوّاف، محمد محمود (م 1992 م)، ترجمه هشترودى، سيدجواد)، انتشارات فراهانى، تهران - ايران 1388 ش، چ اول.

401. نقض العثمانيه، اسكافى، ابو جعفر (م 220 ق)، مكتبة ايت الله مرعشى، قم - ايران 1383-1378 ش، كلام .

402. نور الابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار 9 ، شبلنجى، مؤمن بن حسن (م قرن 13)، رضى، قم - ايران، بى تا.

403. نور الثقلين، العروس الحويزى، عبد على بن جمعة (م 1112 ق)، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم - ايران 1415 ق، چاپ چهارم.

404. نهاية الأرب في فنون الأدب، نويرى، احمد بن عبد الوهاب (م 733 ق)، وزارة الثقافة و الارشاد القومي المؤسسة المصرية، قاهرة - مصر ، بى تا.

405. النهاية في غريب الحديث و الأثر، ابن اثير جزرى، مبارك بن محمد (م 606 ق)، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم - ايران 1367 ش، چاپ چهارم.

406. نهج البلاغه صبحى صالح، شريف الرضي، محمد بن حسين (م 406 ق)، هجرت، قم - ايران 1414 ق.

407. نهج الحق و كشف الصدق علامه حلى، حسن بن يوسف بن مطهر (م 762 ق)، دار الكتاب اللبنانى، بيروت - لبنان 1982 م، چاپ اول.

408. نيل الاوطار، شوكانى، محمد بن على (م 1255 ق)، دار الجيل، بيروت - لبنان 1973 م.

ص: 526

409. الوافى، فیض کاشانى، محمد بن محسن شاه مرتضى (م 1091 ق)، کتاب خانه امام امیر المؤمنین على (علیه السلام)، اصفهان - ایران، 1406 ق، چاپ اول.

410. الوافى بالوفیات، الصفدی (م 764 ق)، دار احیاء التراث، بیروت - لبنان 1420 ق.

411. وسائل الشیعة (الإسلامیة)، الحر العاملى، محمد بن حسن (م 1104 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ پنجم.

412. وفیات الاعیان وأنباء أبناء الزمان، ابن خلکان (م 681 ق)، دار الثقافه، بیروت - لبنان، بى تا.

413. وقعة صفین، نصر بن مزاحم (م 212 ق)، مکتبه آیة الله مرعشى النجفى، قم - ایران، 1404ق.

414. وقعة صفین، نصر بن مزاحم (م 212 ق)، مکتبة آیة الله مرعشى النجفى، قم - ایران، 1404ق، چاپ دوم.

415. یادنامه علامه شریف رضى، جمعى از مولفین، نشر روشنگر، تهران - ایران 1366 ش، چاپ اول.

416. ینابیع المودة لذوی القربى، قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم (م 1294 ق)، دار الأسوة، تهران - ایران 1416 ق، چاپ اول.

417. الیقین باختصاص مولانا علیّ (علیه السلام) بامرة المؤمنین، ابن طاووس، على بن موسى (م664 ق)، دار الکتاب، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

ص: 527

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109